نزدیکی من با بـه on Instagram
Unique profiles
Most used tags
Total likes
0Top locations
Motel Qu, Mazandaran, Iran, Tabriz, Iran, طوريجAverage media age
260.4 daysto ratio
5.7Media Removed
مصاحبه با #جواد_معنوی_نژاد وضعیت تیم شما درون لیگ ایتالیـا چگونـه است؟ چهار ماه هست که بـه ایتالیـا آمدهام. فیلم خوشگل ترین سر اینستا گرام و خریدش خدا را شکر ورونا درون جدول ردهبندی جایگاه خوبی دارد و در رتبه پنجم قرار داریم. فیلم خوشگل ترین سر اینستا گرام و خریدش درون جام کنفدراسیون اروپا هم درون بازی رفت نماینده جمـهوری چک را سه بر یک شکست دادیم. این هفته نیز بازی برگشت را ...
مصاحبه با #جواد_معنوی_نژاد
💙 وضعیت تیم شما درون لیگ ایتالیـا چگونـه است؟
💛 چهار ماه هست که بـه ایتالیـا آمدهام. خدا را شکر ورونا درون جدول ردهبندی جایگاه خوبی دارد و در رتبه پنجم قرار داریم. درون جام کنفدراسیون اروپا هم درون بازی رفت نماینده جمـهوری چک را سه بر یک شکست دادیم. این هفته نیز بازی برگشت را درون خانـه انجام مـیدهیم و در صورت پیروزی بـه مرحله یک چهارم نـهایی صعود مـیکنیم. درون کل شرایط بسیـار خوب هست و همـه بازیکنان آماده هستند و در طول فصل بـه همـه بازی رسیده است. من هم بـه ایتالیـا آمدهام که تا بهترین عملکردم را نشان دهم.
💙 توانستهای خودت را با شرایط پرفشار سری A وفق دهی؟
💛 سطح لیگ ایران با سری A متفاوت هست و یک بازیکن به منظور این کـه خودش را با شرایط جدید وفق دهد، فیلم خوشگل ترین سر اینستا گرام و خریدش نیـازمند زمان است. بعد از چهار ماه توانستهام شرایط لیگ ایتالیـا را درک کنم و به خوبی با بازیکنان و هم تیمـیهایم هماهنگ شدهام و ارتباط نزدیکی با آنـها دارم. قطعا دوری از خانواده و کشورم سختیهای زیـادی را بـه من تحمـیل مـیکند، اما بـه خاطر هدفی کـه در سر دارم با تمام این مشکلات مـیجنگم.
💙 هنوز هم لیگ برتر ایران را دنبال مـیکنی؟
💛 همواره لیگ ایران را پیگیری مـیکنم و در شبکههای اجتماعی نتایج تیمها را زیر نظر دارم. هر از گاهی اگر زمان استراحتم بـه زمان پخش بازیهای لیگ ایران برسد دیدارها را نگاه مـیکنم.
💙 چه نظری درباره لژیونر شدن بازیکنان ایرانی داری؟
💛 بازی درون خارج از ایران شرایط خاص خودش را دارد. اگر یک بازیکن هدف بزرگی درون زندگی ورزشیاش داشته باشد، مـیتواند با مشکلات بازی درون لیگهای خارجی کنار بیـاید. وقتی درون لیگهای معتبر جهان بازی مـیکنید، هر هفته با بازیکنان شناختهشده و تیمهای برتر جهان دیدار دارید و همـین تجربهای مـیشود که تا در سالهای آینده از آن استفاده کرد.
💙 بـه نظرت مـیتوانیم با کولاکوویچ آیندهای درخشان به منظور والیبال ایران داشته باشیم؟
💛 کولاکوویچ از بهترین مربیـان حال حاضر جهان هست و یک سال هست که با تیم ملی کار مـیکند و شرایط لیگ ایران و بازیکنان را بـه خوبی مـیشناسد. امـیدوارم نتایج خوب سال گذشته را بتوانیم تکرار کنیم.
💙 ظاهرا شما و #مـیلاد_عبادی_پور به منظور لیگ جهانی مشکل ویزا دارید؟
💛 فکر مـیکنم بازیکنان دعوتشده بـه تیم ملی، درون این ماه به منظور اخذ ویزای آمریکا بـه امارات سفر کردهاند اما چون من و مـیلاد درون لیگهایمان بازی داشتیم نمـیتوانستیم با آنها سفر کنیم. درون حال حاضر هم هنوز منتظر خبر فدراسیون هستیم که تا ببینیم چه مـیشود.
Media Removed
عاشقت بودم و هستم! کـه نباشی پیشم
توی تکراری یک بچّه دبیرستانی
مـی نویسم بر شیشـه: بـه تو مـی اندیشم!!
عاشقم بودی؟ هستی؟ خواهی شد؟ شاید...
تیغ بر صورت من مـی رود و مـی آید
به خودم مـی گویم: تو مَردی! گریـه نکن!
مـی کشم سیگاری منتظر ِ یک تلفن
مـی کشم سیگاری که تا که بخوابد دردم
مـی کشم سیگاری که تا که بـه تو برگردم
مـی کنم گم وسط بغض کتابم خود را
چشم مـی بندم... شاید کـه بخوابم خود را
مـی شود پیدا آن راه فراری کـه تویی
مـی رسم با هیجان که تا به قراری کـه تویی
بعد ِ قرنی دوری، حسّ کمـی نزدیکی
سینما رفتن و دستت وسط تاریکی
فیلم بر پرده و آماده ی اکران شدنت
حسّ غمگین سرانگشتی بر بدنت
مضطرب، عاشق، غرق هیجان، بی هدفی
بوسه مـی گیری، از صندلی ِ آن طرفی!
- «دوستت دارم...»
این اوّل ِ خط خواهد شد
وارد زندگی مسخره ات خواهد شد!
مـی زنی درون تاریکی بـه غمم لبخندی
با طناب ِ نامرئیت مرا مـی بندی
خسته از چوبی ها، آدم ها!، سنگی ها
مـی زنی لبخندی... آخر ِ دلتنگی ها
مـی پرم از بغل خستگی ام درون خانـه
نـه تو هستی و نـه آماده شده صبحانـه
جلوی آینـه ام: خسته و ناآماده
شعر مـی گویم و گه روی ورق مـی آید
از همـه زندگی ام بوی عرق مـی آید
خواب خوش بودم و سردرد ِ بعد از بیداری ست
عاشقی چیز قشنگی ست... ولی تکراری ست
چشم بی حالم درون کاسه ی خون افتاده
رختخوابم جلوی تلویزیون افتاده
ریشـه ام سوخته و کهنـه شده ته ریشم
نیستی پیشم و بهتر کـه نباشی پیشم!!
زنگ من مـی زندت با هیجان درون گوشی
باز هم گم شده ای درون وسط ِ خاموشی
نیستی! بوی غم از لحظه ی شک مـی آید
از لباس ِ زیرم بوی کپک مـی آید
حلقه ای در، انگشتم... و یکی درون گوشم
کت و شلوارم را با نفرت مـی پوشم
مـی برم توی خیـابان غم سنگینم را
مـی کنم پارک ته ِ دنیـا ماشینم را
خسته ام مثل درون بغلی جا نشدن
خسته ام مثل هماغوشی و ارضا نشدن
خسته ام مثل دو که تا تخت جدا افتاده
قرمـه سبزی تو درون یک شب جا افتاده
بی تفاوت وسط ِ گریـه شدن یـا خنده
مـی کشد سیگاری یک شبح بازنده
بی هدف بودم درون مرثیـه ی رؤیـاهام
Advertisement
Media Removed
Boulders home of the African penguin
یکی دیگه از جاذبه های جالب و خاصی ک توی افریقای جنوبیـه و برای من خیلی خاص بود و تجربشو تو هیچ کشور دیگه نداشتم دیدن پنگوئن ها درون تو ساحل بولدر درون نزدیکی سایمونز تاوون بود.
دیدن پنگوئن ها به منظور اولین بار تجربه شیرینی بود. حیونی دوست داشتنی ک همـیشـه تو تلوزیون مـیدیدم یـا تو عها.
احلی درون شبه جزیره ی کیپ، درون نزدیکی شـهر سیمون درون نزدیکی کیپ تاون، درون کنار خلیج فالس. این ساحل خلوت و خوش منظره کـه به طور طبیعی توسط صخره های گرانیتی از وزش باد محافظت مـی شود و سالانـه مـیزبان ده ها هزار پنگوئن آفریقایی مـی باشد کـه به دنبال خود ده ها هزار گردشگر را بـه این ساحل آرام مـی کشانند. درون این ساحل شما مـی توانید درون کنار پنگوئن ها بر روی شن های ساحل لم داده با آن ها معاشرت کرده و از مناظر زیبای خلیج لذت ببرید.
#southafrica #capetown #capepoint #westerncape #simontown #buldersbeach #bulders #penguin #southpole #waterfront #tablemountain #saliphotography #travel #photography #travelphotography #beach #indianocean #atlanticocean #sea #adventure #vacation #flightattendant #johanesburg #suncity #happyme #tourist #holyday
Media Removed
بنام خدایی کـه روز را به منظور تلاش و شب را به منظور آرامشم قرار داد و بقول سهراب عزیز و بنام "خدایی کـه در این نزدیکی استاین شب بوها، پای آن کاج بلند روی آگاهی آب، روی قانون گیـاه" به منظور اینکه امروز با دلی آرام درون راه رسیدن بـه اهم تلاش مـیکنم تورا شکر مـیکنم و برایب و کارم و برکت آن شکر. خدایـا به منظور شعور و آگاهی ... بنام خدایی کـه روز را به منظور تلاش و شب را به منظور آرامشم قرار داد و بقول سهراب عزیز و بنام "خدایی کـه در این نزدیکی استاین شب بوها، پای آن کاج بلند روی آگاهی آب، روی قانون گیـاه"
برای اینکه امروز با دلی آرام درون راه رسیدن بـه اهم تلاش مـیکنم تورا شکر مـیکنم و برایب و کارم و برکت آن شکر.
خدایـا به منظور شعور و آگاهی ام شکر. به منظور سلامتی و شادابی ام شکر.
از اینکه گاهی با تلنگرهایت ، اشتباهاتم را بـه من مـی فهمانی هم شکر...چرا کـه مـیفهمم هنوز رهایم نکردیو نگاهم مـیکنی... #عبارت_تاکیدی
"خدایـا تورا شکر مـی گویم کـه آرامش درون ذهن و روحم و توانگری درون تمام امورم جاریست"
❤️❤️❤️❤️
ميكاپ عروس عزيزم از فريال سلماني
تاج از @taj.house 🌹❤️
.............................
اينم از شانس ما 🤔🙈كليپ ميكاپ بچه هاي ميكاپ آرتيست چيلايو گذاشتم براتون ولي واسه خيليا پاك شده ،فردا دوباره ميذارم براتون.ولي قول بديد يه كاري كنين كه خيالم راحت شـه همـه ديدين🙏🏻😂😂🌹
..............
پ،ن١:عاشق نگاه عروسم شدم❤️
پ،ن٢:هايلايتشو هم ما تو چيلاي انجام داديم.
يه پيشنـهاد:::☝🏻موهاتون واسه روز عروسي يهو از سياه بـه زرد و از زرد بـه سیـاه نكنين.اينكارو نذارين براتون انجام بدن.لطفا اونيكه هميشـه هستين باشين حالا يه خورده بالا يا پايين👆چون وقتي وارد عروسي ميشين حتي اگه فرض كنيد خوبم شدين ،ملت با ديدنتون سكته نكنن😫☠️❤️
Bride makeup by feryal salmani
Taj az @taj.house 🌹🙏🏻
#feryalsalmanibeautysalon #chilai_beauty #bride #hair #hairstyle #aroos #taj #زيبايي_طبيعي #
پ،ن٢:انرژي مثبت زياد بديد ،تا منم بعد جواب مسابقه عروس كه که تا آخر هفته ميگم ميخوام يه مسابقه لايت بذارماااااا.خيلي وقته كه مسابقه لايت نذاشتم❤️يه خورده شادي آفريني كنم😘😘😄😘🙈
Media Removed
راستش من یـه جورایی عاشق کافه و کافه نشینی هستم، بعضی وقت ها حتی دلم مـیخواد دفتر کارم گوشـه یک کافه یـا نزدیکی یک کافه باشـه و مرتب برم اونجا😋. از این حرف ها کـه بگذریم اینکه کدوم کافه گزینـه اول لیستم باشـه بستگی بـه حالو هوای کافه و اون جلسه داره.
اما توی کافه هایی کـه رفتم یک کافه هست کـه تونسته فضایی مناسب چندین حال و هوای مختلف رو داشته باشـه و اولین گزینـه پیشنـهادی من به منظور کافه نشینی و ... باشـه چون فضایی داره کـه هم بتونم با دوستام برم و خوش بگذره، هم قرار کاری داشته باشم، درون دل شـهر از شلوغی شـهر دور باشم و از همـه مـهم تر با اینکه دکتر گفته کافئین کمتر توی برنامـه تغذیـه ایم داشته باشم نتونم از کنار قهوه هاش بگذرم 😅
پ.ن ایندفعه به منظور اینکه بتونیم شب رو بخوابیم و من هم کافئین کمتری دریـافت کنم یـه موکا بـه پیشنـهادشون با قهوه بدون کافئین یـا بـه اصطلاح دی کف سفارش دادیم، یـه چیزکیک خوشمزه هم بود کـه قسمت نشد ازش عبگیرم🙈
#کافه #کافه_گردی #کافه_نشینی #قهوه #موکا #چیزکیک #کافئین #شیراز
Media Removed
در زمان شوروی کمونیستی یک ایستگاه فرستنده رادیویی درون نزدیکی مرز نروژ کـه تنـها یک گوینده داشت خطوط تلفن خود را باز مـیگذاشت که تا معترضین بـه حکومت کمونیستی آزادانـه بـه آن زنگ بزنند و شروع بـه فحاشی مـید و انتقاد های تندی بـه حزب و سران آن مـید و همچون سوپاپی به منظور تخلیـه فشار های روانی معترضین عمل مـینمود و همچنین اگر شخصی از سران یـا وابستگان حزب کمونیست بـه دلایل مختلف سیـاسی یـا اقتصادی مورد غضب حزب قرار مـیگرفت درون ابتدا بـه وسیله این شبکه رادیویی کـه حال دیگر بـه عنوان یک اپوزیسیون تک نفره اقدام مـیکرد مشمول افشاگری و و پرونده سازی مـیشد و بعد از مدت اندکی اسم او بر سر زبان های معترضین و سپس توده های مردم مـیوفتاد و اعدام آنـها جزو مطالبات مردمـی قرار مـیگرفت و حزب نیز همچون یک قهرمان آنـها را بـه جوخه اعدام مـیسپرد۰۰۰
پ ن: سالها قبل یـه تلویزیونی بـه نام رنگارنگ درست شده بود کـه از واشنگتن و توسط یـه فرش فروش بـه نام داور مسولییت فحاشی رو بر عهده داشت
و این روزها صدای آمریکا یـه برنامـه ای داره بـه نام صفحه آخر با اجرای مـهدی فلاحتی کـه به طرز عجیبی منو یـاد اون رادیو مـیندازه کـه مطالبه ملی درست مـیکنـه با افشای یـه سری اسناد فساد اقتصادی و اخلاقی و سیـاسی واسه محاکمـه یـه عده۰۰
اصلا بـه من چه، وایسادم کـه وایسادم ، بـه تخمم کـه وایسادم
Advertisement
Media Removed
.
.
.
.
وقتی آن شب ، آن یکی سرباز فرار کرد من نشستم بالای آن پشته و به گریـه زاریهای آن یکی گوش دادم .
هر چند دقیقه یک تکه سنگ مـیانداختم کنارش و مـیشنیدم یکی از مارها باز نیشش مـیزد . نزدیکیهای نیمـه شب بود کـه سر ش بعد افتاد و شنیدم کمـی با مادرش حرف زد . چیزهایی بـه او گفت کـه تا بـه حال نگفته بود ، اما آخرش همـه چیز ساکت شد و من فهمـیدم او هم تسلیم چنگال مرگ شده هست . روز بعد آن یکی کـه در رفته بود با چند کامـیون اتاق دار بزرگ برگشت و قبل از اینکه وارد چاله شوند و جسد سرباز مرده را بیرون بیـاورند ، بیش از چهل خشاب تیر گوزنکُش جای جای چاله خالی د . ....
.
.
.
.
دربارهی نویسنده : .
#دونالدری_پولاک یک نویسنده آمریکایی است. درون سال 1954 متولد شد و در #اوهایو بزرگ شده و تقریبن کل زندگی خود را آنجا گذراند . ((شیطان درون تمام دوران )) اولین رمانش درون سال 2011 منتشر شد. کار او درون مجلات مختلف ادبی، از جمله اپو، سوئوسر، گرانتا، ساحل سوم، رودخانـه استیک، مجله، بلوار، قلع خانـه و PEN America منتشر شده هست . درون ژانویـه 2017 اولین جایزه بین المللی "دویچ کرمـی پرایسس" را بـه خود اختصاص داد. .
.
.
#مجموعه_داستان
#دونالد_ری_پولاک
#چشم_وچراغ ۸۵
#داستانـهای_اوهایو
#ترجمـه #معصومـه_عسکری
#ادبیـات_مدرن_جهان
۲۲۴ صفحه
جلد شومـیز
۱۹۵۰۰ تومان
#نشرنگاه #negahpub
#موسسه_انتشارات_نگاه
#یک_کتاب_بیشتربخوانیم .
.
.
Media Removed
. ۱. آقای دکتر! منم یـه توانی دارم. همش توجیـه و انکار! دانیـال بـه جای اینکه اشتباهاشو قبول کنـه فقط توجیـه و انکار مـیکنـه. شب نیم ساعت سر خیـابون منو الاف نگه داشته، مـیگه ماشینو داداشم دیر آورده تقصیر من نیست! (فرناز - بیست و هفت ساله ) ۲. دكتر ميخواستم بدونم تو اين آخرين فرصتم چه كارهايي انجام ... .
۱. آقای دکتر! منم یـه توانی دارم. همش توجیـه و انکار! دانیـال بـه جای اینکه اشتباهاشو قبول کنـه فقط توجیـه و انکار مـیکنـه. شب نیم ساعت سر خیـابون منو الاف نگه داشته، مـیگه ماشینو داداشم دیر آورده تقصیر من نیست! (فرناز - بیست و هفت ساله )
۲. دكتر ميخواستم بدونم تو اين آخرين فرصتم چه كارهايي انجام بدم؟ اون دو صفحه اي كه بهتون دادم اشكالات رفتاريمـهست، خودم خيلي تلاش ميكنم كه رفعشون كنم ، اما گاهي اشتباه ميكنم، شما راست ميگين من تمرينم كمـه ، اما چطوري بيشتر تمرين كنم ؟ خودم ميدونم تمام اون مشكلات خوب نيستن، ميخوام ديگه جزيي از وجودم نباشن که تا فرناز راضی باشـه و حال منم بهتر بشـه. ميخوام تو سال نود و هفت كم اشتباه تر ، عاقلانـه و پخته تر رفتار كنم ، ميخوام که تا روز موعود حداقل بـه يه موفقيت نسبي تو اصلاح كارام رسيده باشم. (دانیـال - سی ساله)
۳. اواسط مـهرماه اولین جلسهمان با دانیـال و فرناز بود. از آن روز هر دو هفته جلسه داشتیم. روزهایی کـه قرار بود بیـایند، اسپری و ادکلن ممنوع بود. حیف بود بوی دیگری قاطی انتخابِ بینظیر آنـها درون گُزینش عطر شود. بدون شک دانیـال و فرناز بااستعدادترین آدمـها درون شناخت و انتخاب عطر هستند. فرناز همـیشـه سمت راست و کمـی نزدیکتر و دانیـال کمـی دورتر مـینشینند و شما مـیتوانید اول عطر سرد و سبک فرناز و کمـی بعد عطر تندتر و مردانـهی دانیـال را همچون نتهای اول و دوم یک اِدوپرفیوم فرانسوی درون کافهای دنج و رو بـه خیـابان درون نزدیکی رودِ سِن، احساس کنید. فرناز شاکیست کـه دانیـال چرا نمـیداند کجا و چگونـه حتما واکنش مناسب را نشان دهد. شش ماه وقت داده که تا دانیـال خودش را اصلاح کند. درون این شش ماه سه نفری تلاش کردیم. بیش از همـه دانیـال. من دستِ لرزانش را دیدهام زمانی کـه ناشیـانـه روی شانـهی فرناز کشیده مـیشد که تا آرامش کند. من پلک زدنهای مضطربانـهش را وقتی نگران مـیشود فرناز او را به منظور آخرین اشتباهش هرگز نبخشد، زیر چشمـی پاییدهام. و نگاه نااُمـیدِ عاشقش را وقتی فرناز بهخاطر حواسپرتی سرش داد مـیزند، دیدهام. نمـیتوانم همـه اینـها را نادیده بگیرم و حکم بـه پایـان رابطه بدهم.
۴. امروز سیزده فروردین است. روزی کـه قرار بود فرناز به منظور ادامـه رابطه تصمـیم نـهایی را بگیرد. امـیدوارم تصمـیم فرناز، بـه پاسِ عشق و تلاش بیشائبه اما گاهی بینتیجهی دانیـال، تداوم این رابطه باشد. یـادتان هست شعار همـیشگیمان به منظور مشکلات رابطه چیست؟ «ما رابطههای خراب شده را تمام نمـیکنیم، درست مـیکنیم»
پ.ن. فرناز و دانیـال هر دو اینجا را مـیخوانند، چیزی هست بخواهید بـه آنـها بگویید؟
Advertisement
Media Removed
هومن سلیمـی با لبخند رفت بی شک ... رفیق ، تو عاشق کارت بودی و این یعنی همـه ی اون چیزی کـه باید مـیبودی همـه ی اون باری امانتی کـه باید بـه دوش مـی کشیدی و تمام . فقط با مرام، تو تکی جهشی تمام کردی . زود . خیلی زود . هر جا هستی بـه من نزدیکی،به ما نزدیکی ، اقای سر آشپز پنجه طلا، جناب هومن خان سلیمـی، قربان شما گلادیـاتور ... هومن سلیمـی با لبخند رفت بی شک ... رفیق ، تو عاشق کارت بودی و این یعنی همـه ی اون چیزی کـه باید مـیبودی همـه ی اون باری امانتی کـه باید بـه دوش مـی کشیدی و تمام . فقط با مرام، تو تکی جهشی تمام کردی . زود . خیلی زود . هر جا هستی بـه من نزدیکی،به ما نزدیکی ، اقای سر آشپز پنجه طلا، جناب هومن خان سلیمـی، قربان شما گلادیـاتور واقعی بودی و گلبرگ هم یک معجزه ، کنار تو . نشد کـه بمانی .کاش مـی شد . خداحافظ مررررد ، فعلا
Read more. IRAN military forces 🏼 🦅️️ نیروهای نظامـی ایران . بـه نظر من اون چیزی کـه از یک حمله نظامـی بـه ایران توسط هر کشوری جلوگیری مـیکنـه فقط درون زمـینـه جنگی شامل عوامل زیر مـیشـه کـه در دو قسمت راجبش حرف مـیزنیم : اول اینکه ایران درون طول این چهل سال بعد از انقلاب از یک ارتش مدرن کـه ویژه جنگ کلاسیک طراحی شده ... .
IRAN military forces 💪🏼
🦅💥🔥⚡️🚀⚓️
نیروهای نظامـی ایران
.
به نظر من اون چیزی کـه از یک حمله نظامـی بـه ایران توسط هر کشوری جلوگیری مـیکنـه فقط درون زمـینـه جنگی شامل عوامل زیر مـیشـه کـه در دو قسمت راجبش حرف مـیزنیم :
اول اینکه ایران درون طول این چهل سال بعد از انقلاب از یک ارتش مدرن کـه ویژه جنگ کلاسیک طراحی شده بود رفته رفته بـه ارتش نـه چندان مدرنی تبدیل شد کـه ویژه جنگ چریکی ساخته شده بـه خوب یـا بد بودن این موضوع بعدا خواهیم پرداخت.
.
ایران درون اوج قدرت نظامـی خود هشت سال طاقتفرسا عملا درون مقابل دنیـا جنگید و ذرهای از خاک خودش را بـه دشمن نداد ولی درون بهترین حالت این نیروی نظامـی نـهایتا یک دهه دوام مـیآورد یعنی ادامـه یـافتن جنگ که تا دو سال دیگه اما بدیـهی هست کـه انگشت شمار جنگهایی این همـه سال طول مـیکشند .
چرا این را گفتم ؟
چون تقریبا اواخر جنگ آمریکا مستقیما با ایران وارد نبردی کلاسیک شد کـه تراژدی به منظور نیروی دریـایی ما بود همچنین سران ایران مایل بـه ادامـه جنگ که تا پیروزی کامل بر عراق بودند ، بعد از پس گرفتن خرمشـهر و پیشروی ایرانیها کار بـه جایی رسید کـه مابقی جنگ درون خاک عراق ادامـه یـافت !!!
.
اما نکته حیرتانگیز قدرت گرفتن عراق نسبت بـه آغاز جنگ بود ، تعداد تانک ها و یگانهای زرهی بسیـار بیشتر شده بود ، جنگندههای بـه روز و قدرتمند فرانسوی درون کنار جنگنده نسل چهارمـی جدید مـیگ-۲۹ اکنون بـه تعداد بالا بـه خدمت گرفته مـیشدند و در مقابل نیروی تحلیل رفته ایران قرار مـیگرفتند .
.
ایران قدم بـه پایـان رسیدن قدرت جنگ کلاسیک خود گذاشته بود و در دهههای بعدی این مسئله نادیده گرفته شد و به جای آن جنگ نامتقارن و مسئله موشکی مطرح گردید کـه هزینـه بسیـار کمتری داشتند .
دلیل این تغییر جهت عمدتا نزدیکی بـه سیستم شوروی سابق و روسیـه فعلی ، تحریمهای بینالمللی ، نداشتن رابطه کافی با کشورهای مدعی صنایع نظامـی و خرید یـا انتقال تکنولوژی آنـها و همچنین خرج کمتر باعث شدند که تا امروز ایران درون جنگ کلاسیک حرفی به منظور گفتن نداشته باشد و در عوض جز نخبهترین نیروهای جنگ نامتقارن باشد.
ادامـه دارد...
نظر شما چیـه ؟
.
#killer_eagle
#IRAN_Military_Forces
Media Removed
پایـان سومـین قاب از ماه عسل 97..
.
در بخش دوم برنامـه آقای دکتر مطلق(داروساز)و اقای دکتر زرگران(عضو هییت علمـی دانشگاه علوم پزشکی تهران)به همراه اقای تک دهقان درون برنامـه حاضر بودند.
آیتمـی از داروی اختراعی اقای تک دهقان درون زمـینـه سرطان پخش مـی شود.
بعد از آیتم دکتر زرگران درون زمـینـه ی ثبت و تولید یک دارو توضیح داد: زمـینـه ثبت و تولید دارو پروسه ی طولانی و قانون های زیـادی دارد کـه باید طبق استانداردهای آن طی شود.
صرفا یک ادعا کافی نیست اول حتما زمـینـه تخصصی من باشد و بعد حتما به تیمِ پژوهشی سپرده شود و مرحله بعدی حتما آزمایش شود!
ما درون علم همـیشـه شک داریم .. به منظور همـین هست که کتب داروسازی ۴سال یک بار تغییر مـی کند.
علیخانی پرسید:پس امثال اقای تک دهقان ها حتما چیکار کنند؟
زرگران ادامـه داد: یک تیمِ پژوهشی کار ایشون رو حتما راست آزمایی کنند!
ابتدا حتما یک شرکت یـا کارخونـه دارویی از آقای تک دهقان حمایت کنند که تا ادعای ایشون درون تیم پژوهشی مورد بررسی قرار بگیرد.
باید کمـیته اخلاقی دانشگاه تایید کند و در سازمان های بالینی ایران درون جهان ثبت شود.
علیخانی از اقای تک دهقان پرسید:چرا مسیری کـه آقای زرگران مـیگن رو نرفتین؟
تک دهقان پاسخ داد:چون مسیر ایشون درون حد حرف اتفاق مـی افتد و عملی نیس!
من این مسیر رو رفتم اما بـه من گفتن نیـا.
علیخانی پرسید از تک دهقان:با چه استدلالی دارویی رو بـه خانواده ای مـیدی کـه عزیزش از سرطان رنج مـیبره؟
تک دهقان:من دارویی کـه فرم اصلی رو داره هیچوقت دراختیـاری قرار نمـی دهم اما بعنوان کمک انسان دوستانـه دمنوشی از این دارو را مـیتوانم بدهم
دکتر مطلق درون مورد بیماری سرطان و پیشرفت پزشکی درون درمان آن توضیحاتی داد.
آقای زرگران درون پایـان گفت:از بیماران عزیز خواهش مـیکنم بـه هر دارویی اعتماد نکنند و هری کـه ادعایی دارد درون زمـینـه ی دارو از راه قانونی وارد شود..
اگر اقای تک دهقان درون خارج از کشور هم باشند و دارو رو بدون مجوز وزارت بهداشت بـه مردم بدهند جرم است.
صحبت پایـانی علیخانی : ما حتما بپذیریم کـه در کشورمان نخبه سوزی اتفاق مـی افتد!
امشب بدلیل کمبود وقت و نزدیکی بـه لحظات ملکوتی اذان تیتراژ پایـانی پخش نشد.
یـاعلی
گزارش نوشتاری آنلاین: شیدا
.
.
telegram.me/ehsanalikhanighabile
.
#احسان_علیخانی
#ماه_عسل
#ماهعسل
#ماه_رمضان
#رمضان97
#شبکه3
#افطار
#سحر
#ماه
#عسل
#احسان
#علیخانی
#تیتراژ
#تيتراژ_ماه_عسل
#بهنام_بانی
#مسیح
#ارش
#آرش
#مسیح_آرش
#مسیح_ارش
#روزبه_بمانی
.
#ehsanalikhani
#ehsan_alikhani
#asal
#mah_asal
#ramazan
#ehsan
#alikhani
#maheasal
#mahasal
Media Removed
#پس_از_ظهور8 هفتمـین عامل پیروزی امام زمان(عج)،«تسلیم شدن مسیحیـان » . درون بسیـاری از روایـات یـهودیـان و مسیحیـان عصر ظهور، تسلیم حضرت معرفی شده اند. بر اساس روایـات فراوان شیعه و سنی بعد از ظهور، حضرت عیسی علیـه السلام از آسمان فرود مـی آید و در نماز بـه امام عصر (عج) اقتدا مـی کند؛ خبر این امر بین مسیحیـان ... #پس_از_ظهور8
هفتمـین عامل پیروزی امام زمان(عج)،«تسلیم شدن مسیحیـان »
.
در بسیـاری از روایـات یـهودیـان و مسیحیـان عصر ظهور، تسلیم حضرت معرفی شده اند. بر اساس روایـات فراوان شیعه و سنی بعد از ظهور، حضرت عیسی علیـه السلام از آسمان فرود مـی آید و در نماز بـه امام عصر (عج) اقتدا مـی کند؛ خبر این امر بین مسیحیـان دنیـا منتشر مـی شود و آنـها نیز بـه تبعیت از عیسی همگی درون مقابل حضرت صاحب (عج) تسلیم مـی شوند. درون روایتی آمده است: «(پس از ظهور) مـهدی علیـهالسلام متوجه مـیشود کـه عیسی علیـهالسلام درون قدس درون نزدیکی مناره سفید فرود آمده است… بعد مـهدی علیـهالسلام بـه او مـیگوید: جلو بایست و با مردم نماز بخوان، سپس عیسی علیـهالسلام مـیگوید: نماز به منظور تو اقامـه شده است. بعد عیسی علیـهالسلام پشت سر او نماز مـیخواند و با او بیعت مـیکند و مـیگوید: من بـه عنوان وزیر برانگیخته شدهام نـه بـه عنوان امـیر [و امام].»[۱]
.
بدون شک جمعیت عظیم مسیحیـان با دیدن و شنیدن این خبر درون مقابل امام (عج) تسلیم خواهند شد و همگی بـه همراه عیسی درون زمره مسلمـین جای خواهند گرفت و همـین امر عامل بزرگی به منظور پیروزی جهانی حضرت محسوب مـی شود. درون صحیح بخاری بـه نقل از رسول گرامـی اسلام (ص) آمده است: «به خدایی کـه جانم درون دست اوست درون آیندهای نـه چندان دور، پسر مریم (عیسی) درون مـیان شما خواهد بود. وی بـه شریعت اسلام حکم خواهد کرد، صلیبها را مـیشکند، گوشت خوک را تحریم مـیکند، جزیـه منتفی مـیشود … چگونـه خواهید بود آنگاه کـه پسر مریم بـه مـیانتان خواهد آمد درون حالی کـه امام شما از مـیان خودتان (یعنی مسلمـین) خواهد بود؟»[۲]
.
[۱] الصواعق المحرقه، ص۹۸؛ ینابیع الموده، ج۳، ص۹۰.
[۲] صحیح بخاری، ج ۲، ص ۲۵۶.
.
#منجی_دوازدهم
.
#پس_از_ظهور #ظهور #مـهدویت #امام_زمان #اسلام #شیعه #islam #shia #امام_دوازدهم #مسیحیت #مسیح #حضرت_عیسی
#وقایع_ظهور #انقلاب_جهانی
Advertisement
#اورامانات #هورامان #نودشـه #پاوه
#روستاي_هجيج
#چشمـه_بل
#ايران_زيباي_من
#شـهر #زيباي #من
.
در زبان اورامـی هَور بـه معنی ابر و آما بـه معنی آمدن هست و مفهوم کلی آن جایی کـه ابرها از آن مـیآیند. نظریـه دیگر واژه اورامان یـا هورامان از دو بخش اهورا و «مان» بـه معنی خانـه، جایگاه و سرزمـین مـیداند و آنرا سرزمـین اهورایی و جایگاه اهورا مزدا تفسیر مـیکند. «هور» درون اوستا بـه معنی خورشید است. هورامان را مـیتوان جایگاه خورشید هممعنی کرد
.
.
این منطقه بیشتر کوهستانی و دارای درههای پرپیچوخم و عمـیق و رودبارهای بی شمار است.
از مجموع آب این چشمـهها و رودبارها دو رودخانـه سیروان و لیله پایـه ریزی مـیشوند کـه در نقطهای بـه نام دروله درون نزدیکی مرز ایران و عراق بـه هم مـیپیوندند. .
.
از مـیان این چشمـهها مـیتوان چشمـه بل را نام برد کـه با دبی ۳۰۰۰ که تا ۴۰۰۰ لیتر درون ثانیـه پرآبترین آنـهاست و به سیروان مـیریزد و از سویی رودی کـه از آن پایـه ریزی مـیشود کوتاهترین رود جهان است.
.
هر چند کـه بخش بزرگی از منطقه اورامان از کوههای بلند و پربرف ساخته مـیشود.
.اما درون ارتفاعات پائینتر و در دامنـه همـین کوهها جنگلهای متراکم کم و بیش وسیعی وجود دارند. .
.
پوشش جنگلی این ناحیـه همچون پوشش عمومـی رشتهکوه زاگرس بیشتر از درختان بلوط است. درختان دیگری مانند گلابیوحشی و زالزالک نیز بـه تعداد چشمگیری یـافت مـیشود. این جنگلها از دیرباز تأمـینکننده سوخت زمستانی اهالی منطقه بودهاند.
.
بخش بزرگی از اورامان درون استان کردستان و کرمانشاه و بخش کوچکتری درون حلبچه درون خاک عراق واقع است.
از مناطق مـهم شـهری آن نیز مـیتوان بـه پاوه، نوسود، نودشـه، بیـاره و حلبچه و مریوان، کامـیاران، سنندج،
اشاره كرد
.
. .
جاي شما خيلي خالي دو ستهاي نازنينم .اين طبيعت بي نظير روستاي هجيج پاوه هست.
حتما حتما بيايد و از اين مناطق زيبا و فوق العاده ديدن كنيد و لذت ببريد.اينجا منطقه ي بكري هست و بسيار تميز و پاكيزه باقي مونده ؛ هيچ جا هيچگونـه زباله و آشغالي نميبيني كه روي زمين ريخته شده باشـه.
لطفا لطفا هركس تشريف آورد حفظ طبيعت و پاكيزه نگه داشتن اونو مد نظر داشته باشـه که تا اين زيبايي باشكوه از بين نره و پايدار و هميشگي برامون باقي بمونـه🙏🏻🌹
Media Removed
بعد از هشدار امنیتی سایت تقاطع درباره ارتباط نزدیک اپلیکیشن "تَمتَم" با ولادمـیر پوتین و دولت روسیـه، گفته شد کـه این اپلیکیشن بـه "یوری مـیلنِر" شریک تجاری "جارد کوشنر" (داماد و مشاور ترامپ) تعلق دارد.جهت اطلاع:
یک: "یوری مـیلنر" اگرچه از بنیـانگذاران مایل دات آر یو گروپ (غول اینترنت روسیـه و شرکت سازنده تَمتَم) بود، اما از مارچ ۲۰۱۲ از ریـاست و عضویت هیـاتمدیره این شرکت کنارهگیری کرد و از آن زمان هیچ ارتباط کاری با آن ندارد.
دو: "مـیلنر" که تا زمان حضور درون مایل دات آر یو گروپ ارتباط نزدیکی با مالک اصلی این کمپانی، "الیشر عثمانوف" (ثروتمندترین فرد روسیـه و متحد پوتین) داشت. او همچنین درون سال ۲۰۰۹ از سوی دمـیتری مدودوف (رییس جمـهور وقت و نخستوزیر کنونی روسیـه) بـه عنوان عضو کمـیسیون نوآوریهای این کشور منصوب شد.
سه:سرمایـهگذاری چندصدمـیلیوندلاری شرکتهای تحت مدیریت "یوری مـیلنر" درون فیسبوک و توییتر با سرمایـه "گازپروم" و "وی.تی.بی بانک" بوده کـه هر دو تحت کنترل کرملین قرار دارند.
چهار:ارتباط تجاری "جارد کوشنر" با "یوری مـیلنر" از جمله مواردی هست که داماد ترامپ را درون مظان اتهام همکاری با دولت روسیـه و الیگارشی حاکم بر این کشور قرار داده است.
توضیح تصویر: سمت راست عکسی کـه مشاهده مـیکنید اپلیکیشنهای مظنون بـه جاسوسی درون گوشی من و سمت چپ جزئیـات دلایل جاسوسی بودن اپلیکیشن تمتم است. متاسفانـه بـه غیر از اپلیکیشن تمتم قادر بـه پاک یـا دیاکتیو هیچ یک از اپلیکیشنهای موجود درون سمت راست تصویر نیستم مگر با روت گوشی.
Media Removed
. شاید این تصادف رو تج ها دیده باشید!شایدم نـه ! منتها تعریف ها و نزدیکی ما بـه صحنـه با بقیـه صفحات متفاوته! شرح تصادف ؛ برخورد تویوتا کرولا با گاردیل درون بزرگراه چمران تهران, علت عدم مـهارت درون کنترل و سرعت بالا... سرانجام فوت راننده ی خانوم ۲۳ ساله! بـه علت قطع عضو! . شرح تصادف بـه همـینجا خلاصه ... .
شاید این تصادف رو تج ها دیده باشید!شایدم نـه !
منتها تعریف ها و نزدیکی ما بـه صحنـه با بقیـه صفحات متفاوته!
شرح تصادف ؛ برخورد تویوتا کرولا با گاردیل درون بزرگراه چمران تهران,
علت عدم مـهارت درون کنترل و سرعت بالا...
سرانجام فوت راننده ی خانوم ۲۳ ساله!
به علت قطع عضو! .
شرح تصادف بـه همـینجا خلاصه مـیشـه اما شرح بلایی کـه سر راننده اومده خیلی دردناک تر از این حرفاست کـه من بخاطر اینکه خونواده اش ممکنـه درون پیج باشن و پست رو بخونن چیزی نمـیگم زیـاد...
اما گاردریل باعث قطع دو پا شد...پای راست از ران و پای چپ از ساق! و به گفته ی یکی از شاهدین سر صحنـه پاهاشو از صندوق جمع کردیم! منتها چون کمـی دیر رسوندن دیگه امکان پیوند نبود...و متاسفانـه راننده فوت شد!
.
مـیشـه صحبت هارو ادامـه داد از اینکه کرولا چطور کشته داده! یـا مثلا این گاردریل ها چرا باعث مرگ مـیشن! و اینکه راننده چرا اینقد سرعت داشته!
اما بیخیـال با این حرفا هیچی عوض نمـیشـه فقط درست برونین با سرعت مجاز حرکت کنین.
Advertisement
Media Removed
#داستایفسکی #نویسنده محبوب من است. نابغهای هست که دیگر تکرار نمـی شود. بیچارگان، اولین رمان اوست کـه فرم روایت آن نامـه نگاری است. مـهمترین ویژگی آثار نویسندگان بزرگ یکدستی نگاه و ذهنیت آنـها درون همـه آثارشان است. از این نظر بیچارگان، همان جنایت و مکافات است. همان برادران کارامازوف است. با روایتی دیگر.
#بیچارگان یک کتاب #ناتورالیستی است. ناتورالیستها آدمـیزادگان را قربانی وضعیتی مـیدانند کـه خودشان نقشی درون به وجود آوردنش ندارند و اسیر نیروهایی خارج از توان و وضعیت خود هستند و هیچ راه گریزی هم برایشان نیست. رفتاری کـه آنها از خود بروز مـیدهند از یک سو از فشارها و سائقۀ درونی آنها سرچشمـه مـیگیرد و از سویی دیگر درون واکنش بـه نیروهای محیطی و اجتماعی است. بـه عبارتی آنها نـه قادر بـه مـهار غریزههای خود هستند و نـه مـیتوانند درون برابر نیروهای محیطی و اجتماعی کاری ند و به همـین سیـاق داستایفسکی هم بـه داستانش نمک و فلفل اضافه نمـیکند و نمـیخواهد با افزودن شکر شیرینش کند. او مـیرود که تا ناهماهنگیهای جهان هستی، درون آدمـی و اجتماع را درست درون جایی نشان بدهد کـه نویسندگان دیگر هارمونی را درون آن پیدا کردهاند.
ترجمـه بسیـار روان و عالی خشایـار دیـهمـی هم لذت را دوچندان کرد. استفاده از کلمات خوش نقشی مثل “مامکم” عالی بود.
داستان بیچارگان ساده هست اما این سادگی از قدرتمندیاش درون تاثیرگذاری بر مخاطب اصلا نمـیکاهد. نامـهنگاری مرد و زنی بـه نام ماکار و واروارا هست که با هم فامـیل دور هستند. جفتشان بـه معنی واقعی بیچاره هستند. #فقیر و در خانـههایی حقیر درون نزدیکی هم زندگی مـیکنند. همسایگان آنـها هم بدتر از آنـها. درون حین نامـه نگاری این دو داستان زندگی خود را تعریف مـیکنند. داستانی از سرگذشت تاریک و بدشان کـه البته آیندهای هم برایشان بهتر رقم نمـیخورد.
#داستان تاریک هست اما نـه پوچ. احساسات انسانی را همان طور کـه آزمایش خون از جسم انسان ارائه مـیدهد، داستایوفسکی از روح انسان خبر مـیدهد. تک بـه تک جزییـات احساسات انسانی و چقدر کـه زیباست، اثری از #عشق نیست اما روایتی از دوست داشتن است. روایت زیبا بـه نقش کلمات
Media Removed
. #پس_از_ظهور۸ . هفتمـین عامل پیروزی امام زمان(عج)،«تسلیم شدن مسیحیـان » . درون بسیـاری از روایـات یـهودیـان و مسیحیـان عصر ظهور، تسلیم حضرت معرفی شده اند. بر اساس روایـات فراوان شیعه و سنی بعد از ظهور، حضرت عیسی علیـه السلام از آسمان فرود مـی آید و در نماز بـه امام عصر (عج) اقتدا مـی کند؛ خبر این امر بین مسیحیـان ... .
#پس_از_ظهور۸
.
هفتمـین عامل پیروزی امام زمان(عج)،«تسلیم شدن مسیحیـان »
.
در بسیـاری از روایـات یـهودیـان و مسیحیـان عصر ظهور، تسلیم حضرت معرفی شده اند. بر اساس روایـات فراوان شیعه و سنی بعد از ظهور، حضرت عیسی علیـه السلام از آسمان فرود مـی آید و در نماز بـه امام عصر (عج) اقتدا مـی کند؛ خبر این امر بین مسیحیـان دنیـا منتشر مـی شود و آنـها نیز بـه تبعیت از عیسی همگی درون مقابل حضرت صاحب (عج) تسلیم مـی شوند. درون روایتی آمده است: «(پس از ظهور) مـهدی علیـهالسلام متوجه مـیشود کـه عیسی علیـهالسلام درون قدس درون نزدیکی مناره سفید فرود آمده است… بعد مـهدی علیـهالسلام بـه او مـیگوید: جلو بایست و با مردم نماز بخوان، سپس عیسی علیـهالسلام مـیگوید: نماز به منظور تو اقامـه شده است. بعد عیسی علیـهالسلام پشت سر او نماز مـیخواند و با او بیعت مـیکند و مـیگوید: من بـه عنوان وزیر برانگیخته شدهام نـه بـه عنوان امـیر [و امام].»[۱]
.
بدون شک جمعیت عظیم مسیحیـان با دیدن و شنیدن این خبر درون مقابل امام (عج) تسلیم خواهند شد و همگی بـه همراه عیسی درون زمره مسلمـین جای خواهند گرفت و همـین امر عامل بزرگی به منظور پیروزی جهانی حضرت محسوب مـی شود. درون صحیح بخاری بـه نقل از رسول گرامـی اسلام (ص) آمده است: «به خدایی کـه جانم درون دست اوست درون آیندهای نـه چندان دور، پسر مریم (عیسی) درون مـیان شما خواهد بود. وی بـه شریعت اسلام حکم خواهد کرد، صلیبها را مـیشکند، گوشت خوک را تحریم مـیکند، جزیـه منتفی مـیشود … چگونـه خواهید بود آنگاه کـه پسر مریم بـه مـیانتان خواهد آمد درون حالی کـه امام شما از مـیان خودتان (یعنی مسلمـین) خواهد بود؟»[۲]
.
[۱] الصواعق المحرقه، ص۹۸؛ ینابیع الموده، ج۳، ص۹۰.
[۲] صحیح بخاری، ج ۲، ص ۲۵۶.
.
http://monji12.com/l/oq
.
#پس_از_ظهور #ظهور #مـهدویت #امام_زمان #اسلام #شیعه #islam #shia #امام_دوازدهم #مسیحیت #مسیح #حضرت_عیسی
#وقایع_ظهور #انقلاب_جهانی
Media Removed
سلام دوستان مجازی من...
روزی را بـه خاطرمـی آوردم کـه با یک اشارهء انگشت با شما عزیزان و همراه شدم... گاهی اصلا نمـی دانم شما کجا هستید... فرسنگها دورید یـا درون همـین نزدیکی ها... ولی خوب مـی فهمم کـه با وجود یک دنیـا تفاوت... یک دنیـا فاصله...
و گوناگونی درون باور ها... مـیتوان دوستان خوبی بود.
هر کجا هستید باشید، چه این دنیـای مجازی باشـه... چه نباشـه...
من از شما و مطالب
زیباتون... باورهای نو را یـاد گرفتم...
و از این بابت خیلی خوشحالم و به وجود تک تک شما سروران مـی بالم...
یـا رب سپاس وشکر به منظور دوستان خوبی کـه دارم
ودر این روز اخر سال
دعایت مـیکنم ای دوست............ دعايت مي كنم آزاده باشي..
جدا از هر چه هستي ساده باشي
دعايت مي كنم مانند باران.. براي آمدن، آماده باشي
دعايت مي كنم درون ساغر عشق.. بـه كام عاشقانت باده باشي
دعايت مي كنم درون بستر عشق..
شبي همخوابِ يك سجّاده باشي
دعايت مي كنم درون اوجِ پرواز...
هنوزم عاشق و دلداده باشي
دعايت مي كنم درون هر شرایط...
همـیشـه خاضع وافتاده باشی
امـیدوارم درون سال ۹۵ بهترینـها نصیبتون بشـه, مواظب خودتون و خوبیـاتون باشید... یـاحق
Advertisement
Media Removed
چائوشسکو رئیس جمـهور کشور رومانی معاونی داشت، دوست نزدیکی داشت کـه بعدها معلوم شد این فرد جاسوس CIA است. سازمان جاسوسی شوروی کا. گ. ب اطلاع داد بـه رومانی کـه این فرد کـه به رئیس جمـهور نزدیک است، جاسوس CIA است. چائوشسکو مطمئن نبود، بـه سازمان اطلاعاتی خود رومانی گفت این ادعایی کـه خارجی ها د را شما بررسی کنید ببینید درست هست یـا نـه؟ مشخص شد کـه بله این فرد جاسوس است. بعد از دستگیری بـه او گفت تو کـه یک عمر با من دوستی داشتی، تو واقعا جاسوس آمریکا هستی؟ او هم اعتراف کرد کـه بله. چائوشسکو پرسید تو چطور جاسوسی مـی کردی؟ پاسخ داد CIA فقط مـی خواست کـه من اولویت ها را عوض کنم و افراد را سر جای غیر خودشان بگذارم. ببینید یک آدمـی درون دولت رومانی کارش این بوده کـه هر روز وقتی جلسه مـی گرفتند، درون دولت مـی خواستند یک تصمـیمـی بگیرند، ده که تا موضوع داشتند کـه اولویت ها حتما چینش مـی شد و برای اجرایش دستور داده مـی شد. وقتی اولویت ها مشخص مـی شد درون جلسه این فرد با لطایف الحیلی اولویت ها را جابجا مـی کرده است.
یک ملتی وقتی چند سال درون سطوح تصمـیم سازیش اولویت هایش عقب بیـافتد و چیزهایی کـه اولویت ندارد اصل مساله بشود، این ملت بعد از یک مدت عقب مـی افتد. مثل یک انسان کـه یک سری اولویت های روزانـه به منظور خودش دارد. یک نفر بـه او نزدیک مـیشود و سعی مـیکند اولویت های روزانـه اش را تغییر بدهد و سر ش را گرم مـی کند که تا به اه و کارهای خود نرسد. خب این فرد بعد از یک مدت از زندگی جا مـی ماند.
به نظرم وقت آن رسیده کمـی بـه حوادث با چشم بازتر و ذهنی عمـیق تر نگاه کنیم
#حجاب_اجباری
#خیـابان_پاسداران
#حضور_زنان_ورزشگاه
#صدای_مردم
#دراویش_گنابادی
Media Removed
حکایت کنند مرد عیـالواری بـه خاطر نداری سه شب گرسنـه سر بر بالین گذاشت.
همسرش او را تحریک کرد بـه دریـا برود،
شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند.
مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریـا زد که تا نزدیکی غروب تور را بـه دریـا مـی انداخت و جمع مـیکرد ولی چیزی بـه تورش نیفتاد.
قبل از بازگشت بـه خانـه به منظور آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ بـه تورش افتاد.
او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یـاد برد.
او زن وفرزندش را تصور مـیکرد کـه چگونـه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر مـی شوند؟
همانطور کـه در سبزه زارهای خیـالش گشت و گزاری مـیکرد،
پادشاهی نیز درون همان حوالی مشغول گردش بود.
پادشاه رشته ی خیـالش را پاره کرد و پرسید درون دستت چیست؟
او بـه پادشاه گفت کـه خداوند این ماهی را بـه تورم انداخته است،
پادشاه آن ماهی را بـه زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز بـه او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.
او سرافکنده بـه خانـه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.
پادشاه با غرور تمام بـه کاخ بازگشت و جلو ملکه خود مـیبالید کـه چنین صیدی نموده است.
همانطور کـه ماهی را بـه ملکه نشان مـیداد، خاری بـه انگشتش فرو رفت،درد شدیدی درون دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمـیتوانست بخوابد...
پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنـهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست که تا مچ و سپس که تا بازو را فرا گرفت و چند روز بـه همـین منوال سپری گشت.
پزشکان قطع دست از بازو را پیشنـهاد د و پادشاه بعداز ازدیـاد درد موافقت کرد.
وقتی دستش را بد از نظر جسمـی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری بـه جانش افتاد...
پادشاه مبتلا بـه بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند کـه او بهی ظلمـی نموده هست که این چنین گرفتار شده است.
پادشاه بلافاصله بـه یـاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیـاورند.
بعد از جستجو درون شـهر ماهیگیر فقیر را پیدا د و او با لباس کهنـه و قیـافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد.
پادشاه بـه او گفت:
-آیـا مرا مـیشناسی...!؟
-آری تو همانی هستی کـه آن ماهی بزرگ از من گرفتی.
-مـیخواهم مرا حلال کنی.
-تو را حلال کردم.
-مـی خواهم بدانم بدون هیچ واهمـه ای بـه من بگویی کـه وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟
گفت بـه آسمان نگاه کردم و گفتم :
پروردگارا!
او قدرتش را بـه من نشان داد،
تو هم قدرتت را بـه او نشان بده!
این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمـین را بـه ما معرفی مـیکند، این سلاح سلاح دعا است!
ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ
ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺸﻖ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ! ...
ﻻﻑ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽﺯﻧﯽ! ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺵ !
ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺎﺷﻘﯽ ، ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑ
Media Removed
. دیروز یک پسربچهای رفته بود پشت پیـانو روی سن نشسته و آماده بود به منظور اینکه جلوی جمع بگه بعد از یک ترم آموزش چی یـاد گرفته و چه کرده. نوجوونی خجالتی و تودار کـه هیچ آشنایی با موسیقی نداشت حالا بعد از سه ماه تونست برامون قطعه سادهای بزنـه و نتها رو از رو بخونـه و همچنین وزن و مـیزان قطعه رو بدونـه. شاید حدس ... .
دیروز یک پسربچهای رفته بود پشت پیـانو روی سن نشسته و آماده بود به منظور اینکه جلوی جمع بگه بعد از یک ترم آموزش چی یـاد گرفته و چه کرده. نوجوونی خجالتی و تودار کـه هیچ آشنایی با موسیقی نداشت حالا بعد از سه ماه تونست برامون قطعه سادهای بزنـه و نتها رو از رو بخونـه و همچنین وزن و مـیزان قطعه رو بدونـه.
شاید حدس زده باشین ، ما بـه ترم دوم کارمون رسیدیم و به همـین زودی سه ماه گذشت. آرین هم اولین هنرجوی ما بود کـه حالا داشت بـه ترم دوم مـیرسید.
پس عجیب نبود کـه من این حال عجیب رو داشتم. درون پس گوش بـه آرین ، محو درون این احساس شده بودم کـه اولین قدم از رسالتی رو برداشتم کـه با ایمان پا درون راهش گذاشتم. با این امـید کـه بتونم خانوادهای از موسیقی به منظور خودم درست کنم، خانوادهای کـه سالها بعدپر باشـه از نوجوونها و جوونهایی کـه با هم بزرگ شدیم و باهم باهنر زندگی کردیم و دلیل زندگی هیچ نبود جز موسیقی!
این خیلی آرومم مـیکنـه و
دلم قرص مـیشـه مخصوصا وقتی مـیدونم این خونواده مادری مثل شبنم خواهد داشت. نزدیکی ما بـه حدی رسیده کـه بدون اینکه من حرفی ب داشت همون چیزی رو حس مـیکرد کـه من درگیرش بودم و غرق درون همون دریـایی بود کـه من گرفتارش بودم.
Media Removed
سوال:
متأسفانـه خانواده شوهرم بـه مسائل دینی پایبند نیستند و حتی با مسائلی همچون حجاب و ... مخالفت مـیکنند. نمـیدانم از روی نادانی هست یـا از روی لجاجت و عمد. متأسفانـه بسیـار تحت تأثیر کانالهای ضدانقلاب ای هستند و بههیچوجه واقعیـات را قبول نمـیکنند. امّا وظیفه من درون قبال این افراد چیست؟ هر چه بحث و توصیـه مـیکنم تأثیری ندارد.
پاسخ:
دغدغه شما گرامـی را کاملاً درک مـیکنیم، ولی واقعیت این هست برخی از افراد بـه دلیل لجاجت یـا کج اندیشی یـا تأثیرات مخرب یـا ... ممکن هست واقعیـات مسائل را نپذیرند و پافشاری درون برابر آنها واکنش عرا بـه دنبال خواهد داشت. بهویژه درون برابر افراد لجوج بههیچوجه نباید بحثوجدل کرد. امام علی(علیـهالسلام) درون ارتباط با افراد لجوج فرموده است: «الإفراطُ في المَلامَةِ يَشُبُّ نِيرانَ اللَّجاجَةِ؛ زيادهروى درون سرزنش كردن، آتش لجاجت را شعلهور مىكند.»[غرر الحکم و درر الکلم، ح4507] ازاینرو مواظب باشید کـه با بحث و توضیحاتی کـه مـیدهید آتش لجاجت آنان را شعلهورتر نکنید. امّا ازآنجاییکه نسبت نزدیکی با خانواده همسرتان دارید، مسلماً قطع رابطه نمـیتواند بـه شما و آنان کمک کند. توصیـه مـیکنم ضمن تلاش شما به منظور ارتقای سطح دانش دینی و سیـاسی خانواده همسرتان، بهتر هست از منظر اخلاقی، رابطه خوب و سازندهای با خانواده همسرتان داشته باشید. چهبسا با تمرکز بر روی عواطف و اخلاق و منششان درون قالب احترام، روی گشاده، مـهربانی و دلسوزی بتوانید از لجاجت آنان بکاهید. درون پایـان بازهم تاکید مـیشود کـه از بحث و جدل با خانواده همسرتان بـه شدت بپرهیزید.
پینوشت:
تمـیمـی آمدی،عبدالواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، ح4507، دارالحدیث، قم 1383، ح4507
#خانواده #محبت #زندگی #رابطه #دل #دوستی #همسر_خوب #همسر #زندگی_خوب #همسر #عشق #احساسات #رضایت_همسر #لجاجت #کج_اندیش #خانواده_شوهر
Media Removed
بلند مـی شود مـی رود سمت آشپزخانـه. همانطوری کـه روغن را از توی کابینت برمـی دارد و توی ماهی تابه مـی ریزد، مـی گوید: « خودت #حس مـی کنی چقدر فرق کرده ایی؟ یـادت هست از ساعت هشت شب بـه بعد خوردن تعطیل مـی شد؟ اگر مـی خواستی بروی مـهمانی از صبحبه غذا نمـی زدی!...» لبخند مـی ، #گذشته با دور تند مـی آید جلوی چشمانم، سکانس بـه سکانس، فریم بـه فریم، از یک جایی بـه بعد #لبخند مـی ، از همان جا کـه دیگر نـه منتقدی هست نـه ممـیزی. امسال چهل و پنج ساله مـی شوم اما چهار سال هست #زندگی مـی کنم. چهار سال هست برای خودم #زندگی مـی کنم. تحسین دیگران به منظور هیکل و مدل لباس و رنگ موهایم برایم مـهم نیست. چهار سال هست لباسی کـه #دوست_دارم مـی پوشم حتی اگر چاق تر نشانم دهد، گشاد، #رها، #آزاد. همان رنگی کـه دوست دارم، شاد. چهار سال هست جاهایی کـه دوست دارم مـی روم. با آدم هایی کـه دوست دارم نشست و برخاست مـی کنم. به منظور خودم زندگی مـی کنم نـه دیگران. چهار سال هست توی خانـه ی ما غذاها اسم ندارند، من غذایی کـه دوست دارم با هر قانون نانوشته ایی کـه دارم مـی پزم. سیب زمـینی و تخم مرغ تصمـیم نمـی گیرند کـه کوکو شوند به منظور شام، من هر طور دلم بخواهم کوکو درست مـی کنم حتی اگر دیگران بگویند این اسمش کوکو نیست.
از یک جایی بـه بعد آرامش دست خودمان است، خودمان آن را مـی سازیم. این بـه هر سازی یدن به منظور جلب رضایت دیگران خیلی خوب است، هنر آدم های منعطف است، کار هری هم نیست، قبول! اما اگر قرار بـه هست حداقل سازش را خودمان انتخاب کنیم، به منظور خودمان زندگی کنیم. متراژ خانـه و ماشین خوب و کار مناسب و پول زیـاد اگر بـه قصد کور دیگران باشد، رفاه ظاهری هم بـه همراه بیـاورد، آرامش حقیقی نمـی آورد. #خوشبختی و #خوشحالی یک جایی توی #دل آدم هاست. همـین جا، بـه همـین نزدیکی
Media Removed
با درود بـه همـه و شادباش سالی نو و نوروزی پیروز
چند نکته قابل گفتمان درون رابطه با حفظ ِ محیط زیست بـه بهانـه سیزده بـه در : 🌱نوک تیز پیکان اتهام ِ تخریب ِ جنگل و طبیعت بـه راحتی دامنی چون من ِ نوعی را مـیگیرد.
آقایـان ِ محترم نامسئول ما زباله ها را درون دل ِ طبیعت رها نمـیکنیم تعداد انسانـهای بافرهنگِ ایران نسبت بـه سالهای قبل بسیـار بسیـار بیشتر شده است. اندکانی هستند کـه هنوز بـه این درک نرسیده اند. کـه عمدتا شاید از تبار ِ بی مسئولیتِ خودِ شما باشند . 🌱من بـه چشم خود و همراهانم دیدم کـه در مرز بین شـهرستان چالوس و نوشـهر درون دل جنگلی زیبا مرکز تجمع زباله از طرف شـهرداری است. 🌱مکان دومـی را کـه متاسفانـه دیدم درون نزدیکی دریـاچه الیمالات ِ جاده نور-چمستان است.
این سیل کیسه های زباله همـه اش نمـیتواند مربوط بـه ما مسافرین باشد. 🌱فکری به منظور بازیـافت ِ کامل زباله کنید .
با عوارض دریـافتی از ما پالایشگاه ِ زباله بسازید.
🌱ورودی هر ساحل عوارضی بگذارید و سواحل شمال و جنوب را پاکسازی کنید. 🌱برای ورودی جنگل نور ده هزارتومان دریـافت مـیکنند و یک کیسه بـه هر خودرو مـیدهند. همـه ما هم استقبال کرده ایم . 🌱پس مشارکت دولت حتما دو سوم از مشارکت ما باشد بیشتر از نصف.
چرا کـه فرهنگ پاکسازی محیط اطراف هنوز نـهادینـه نشده است.
تا بـه سرانجام دلخواه رسیدن آموزش و فشار و زور و جریمـه و ... مـیخواهد .
پس بار ِ مسئولیت ِ شما دولتی ها بیشتر است.ی نیست کـه از تمـیزی و پاکی لذت نبرد . 🌱نمـیگویم لطفا ،خواهش نیست ، دستور هست :
همان قدر کـه از ما پول مـیگیرید ، همان قدر هم آش بدهید.
Media Removed
این هست عطرِ خاکستریِ هوا کـه از نزدیکیِ صبح سخن مـیگوید.
زمـین آبستنِ روزی دیگر است.
این هست زمزمـهی سپیده
این هست آفتاب کـه بر مـیآید.
تکتک، ستارهها آب مـیشوند
و شب بریدهبریده بـه سایـههای خُرد تجزیـه مـیشود
و درون پسِ هر چیز
پناهی مـیجوید.
و نسیمِ خنکِ بامدادی
چونان نوازشیست.
ـ□
عشقِ ما دهکدهییست کـه هرگز بـه خواب نمـیرود
نـه بـه شبان و نـه بـه روز،
و و شورِ حیـات
یک دَم درون آن فرو نمـینشیند.
هنگامِ آن هست که دندانهای تو را درون بوسهیی طولانی
چون شیری گرم
بنوشم.
ـ□
تا دستِ تو را بـه دست آرم
از کدامـین کوه مـیبایدم گذشت که تا بگذرم
از کدامـین صحرا
از کدامـین دریـا مـیبایدم گذشت که تا بگذرم.
روزی کـه اینچنین بـه زیبایی آغاز مـیشود
[به هنگامـی کـه آخرین کلماتِ تاریکِ غمنامـهی گذشته را با شبی کـه در گذر هست به فراموشیِ بادِ شبانـه سپردهام]،
از به منظور آن نیست کـه در حسرتِ تو بگذرد.
تو باد و شکوفه و مـیوهیی، ای همـهی فصولِ من!
بر من چنان چون سالی بگذر
تا جاودانگی را آغاز کنم.
■ پارهی دوازدهم از سرود پنجم، دفتر آیدا درون آینـه | ۱۱ تیرِ ۱۳۴۲ | وبسایت و کانال رسمـی احمد شاملو
www.shamlou.org ■ @ShamlouHouse
#احمد_شاملو #شاملو #شعر #آیدا #عشق #صفحه_رسمـی_احمد_شاملو #سایت_رسمـی_حامد_شاملو #آیدا_در_آینـه
#Ahmad_Shamlou #shamlou #the_official_website_of_ahmad_shamlou #the_official_page_of_ahmad_shamlou #poet #poem #poetry #love #love_poem
Media Removed
ایمـی پردی برندهی مدال برنز پارالمپیک سوچی روسیـه درون کتاب روی پاهای خودم، سرگذشت زندگی خود را از کودکی که تا جوانی، رفتن بـه دانشگاه و آسیبهای جسمـیاش و سپس تلاش به منظور حیـات مجدد، بـه تفصیل بیـان کرده است.
ایمـی پردی (Amy Purdy) پیروز چندین رقابت بینالمللی درون رشتهی اسنوبرد است. ی کـه در نوزده سالگی کمتر از دو درصد شانس زنده ماندن داشت، بعد از تجربهی نزدیکی بـه مرگ، و فایق آمدن بر موانع بـه ظاهر لاینحل، تبدیل بـه ورزشکاری حرفهای و تمام عیـار شد.
کتاب روی پاهای خودم (on my own two feet) بـه ما یـادآوری مـیکند کـه زندگی را تمام و کمال زندگی کنیم؛ چرا کـه تواناییهای ما بسیـار فراتر از چیزی هست که تصور مـیکنیم.
ایمـی درون بخشی از کتاب مـینویسد: «من این کتاب را ننوشتهام کـه همـه بگویند، وای این را ببین بر ناتواناییهایش پیروز شده است. من داستانم را با شما بـه اشتراک مـیگذارم که تا ببینید درون زندگی شما چه چیزهایی امکانپذیر است. که تا قلم خود را بردارید و داستان زندگی خود را آنطور کـه دوست دارید خلق کنید. کلمات این فیلسوف بزرگ چینی همواره آویزهی گوش من است: سفر بـه دور دستها فقط با یک قدم کوچک آغاز مـیشود.»
#روی_پاهای_خودم
#ایمـی_پردی
#کتاب_کوله_پشتی
#شـهر_کتاب_قائمشـهر
#طبقه_زیرین_هیرادسنتر
#۰۱۱۴۲۲۱۵۳۰۸
Media Removed
چون با تلسکوپ نمـیتوانیم تخت فرمانروایی خداوند را درون آسمان کشف کنیم و یـا تصور نمـیکنیم کـه پدر و مادری محبوب درون دور و بر ما حضوری جسمانی دارند بـه این نتیجه مـیرسیم کـه این باورها «درست» نیستند.
من ترجیح مـیدهم بگویم کـه این افکار بـه اندازهی کافی «درست» نیستند، بـه دلیل این کـه اینها گونـهای از مفاهیم هستند کـه از روزگاران ما قبل تاریخ همراه بشر بودهاند و هنوز هم درون هر موقعیتی کـه ذهن تحریک شود این مفاهیم بـه خودآگاه ذهن راه مـییـابد.
انسان و سمبولهایش - کارل گوستاویونگ
ـــــــ
یـا مَن دلَّ عَلی ذاتِه بِذاته
ایی کـه خود راهنمای خویشتنی...
.
یـا مَن قرُب مِن خَطراتِ الظُّنون
ایی کـه به گذر پرشتاب پندارها، نزدیکی... .
.
دعای صباح امـیرالمؤمنین علیـهالسلام
ـــــــ
کلن - پاییز ۹۵
#Cologne #Köln #KölnerDom #Germany #EU
Media Removed
حسی کـه من دارم همان حس بیـابان است
نزدیکی و دوری ملاک وصل و هجران نیست
"راضی "ست او وصل هست ؛ " ناراضی " ست هجران است
بازار ما گرم هست از سنگ سر کوچه
دیوانـه محتاج اذیتهای طفلان است
پروانـه گر چه سوخته اما پشیمان نیست
روزی پشیمان مـیشود هر کـه پشیمان است
گاهی بـه جای حرف حتما گریـه را آورد
بهتر بـه حاجت مـیرسد طفلی کـه گریـان است
فردا گریبان گناهش را نمـیگیرند
هر کـه سر هجران تو پاره گریبان است
با قصد قربت آمدیم و قرب مان دادید
مـهمان تو انگار نـه انگار مـهمان است
قصر هست زندانی کـه یوسف را بغل کرده
قصری کـه یوسف را بـه زندان زندان است
باید به منظور تو کـه منت بر سرم داری
این آبرو را داد ، جان کـه آسان است
مردم کـه مـیخندند ما یک گوشـه مـی گرییم
آدم کـه عاشق مـیشود حالش پریشان است
تکلیف این دل را کـه آواره هست روشن کن
دل کـه بلاتکلیف شد آنقدر حیران است
تنبیـه کردم این لبی را کـه نبوسیدت
بنگر کـه از حسرت چگونـه زیر دندان است
#یـارب
#یـازهرا
#یـاحسین
#يابقية_الله
Media Removed
#یـا_حق بیست #مرداد #94 ماندگار شد... وداع با پیکر سردار #بیژنی ! صبح ک رفتم بنیـاد شـهید جمعیت زیـاد نبودن باخودم گفتم اینـه استقبال مردممون از شـهید شـهرمون? ولی خب هنوز حرفم تموم نشده بود ک ماشاءالله جمعیت بیشتر و بیشتر شد. وقتی #شـهید رو اوردن سر چهارراه مخابرات شاید باورتون نشـه، و پسرایی ... #یـا_حق
بیست #مرداد #94 ماندگار شد...
وداع با پیکر سردار #بیژنی !
صبح ک رفتم بنیـاد شـهید جمعیت زیـاد نبودن باخودم گفتم اینـه استقبال مردممون از شـهید شـهرمون?
ولی خب هنوز حرفم تموم نشده بود ک ماشاءالله جمعیت بیشتر و بیشتر شد.
وقتی #شـهید رو اوردن سر چهارراه مخابرات شاید باورتون نشـه،
و پسرایی کـه هیچ وقت فکر نمـیکردیم حتی حضور پیدا کنن با عجله قدم برمـیداشتن و چشماشون خیس بود،انگار ک پدر یـا برادر خودشونـه... اقای جوانی ک کنارم ایستاده بود و چشماش گریون بود بلند بلند مـیگفت: ب آبروی برادر شـهیدت #حسن، قسم شفاعتم کن... چند بار پشت سر هم گفت و ....
حتی خانومایی ک کمـی توی حجاب #کاهل بودن هم چشماشون خیس بود و همـین ک روز تعطیل صبح زود #همت اومدن قطعا دعوت شده ی شـهید بودن...
وقتی تابوت رو روی دوششون گرفتن خانواده شـهید هم وسط جمعیت کمـی با فاصله از ما حرکت مـی!
سنج دمام مـیزدن وسط جمعیت اقایون # زنی سنتی انجام و هرکسی ب سهم خودش ادای #احترام ... چند دقیقه ای ک توقف نزدیک ب مصلا کجایید ای شـهیدان خدایی رو ک پخش مـی،
صدای گریـه ها بلندتراز قبل شد
و مداحی ی لحظه هم تموم نمـیشد...
کل فضا رو گلاب پاشی کرده بودن و توی اوج گرمای #بندر خانوما بچه بغل اورده بودن ک نشون بدن واقعا راه شـهدا، علی الخصوص شـهید #بیژنی ادامـه داره....
وقتی رسیدیم مصلا من تونستم تقریبا نزدیکی شـهید باشم و اون لحظه وصیت نامـه شـهید رو خوندن و ....
چقدر واقعا فاصلس بین ما و شـهدا?
به قول #شبنم:
دل کندن و رفتن جایی کـه بالای سرشون #موشک زیر پاشون #مـین پشتشون #تفنگ و جلوشون #تانک ...
پ.ن:
شـهدا بخاطر ما خون و جونشون رو دادن، ما درون عوض چیکار کردیم?
اصلا کاری کردیم!؟ حداقل کاری ک مـیتونیم یم اینـه ک راهشونو ادامـه بدیم...
حداقل کار اینـه!
ماییم و وجدانمون، #وجدانمون رو بیدارش کنیم...
دعاگوتون بودم اگه شـهید قابل بدونن و همگی مارو شفاعت کنن...
جای همگی خالی مردم استقبال زیـادی ، ان شاءالله ک تونسته باشیم ادای احترامـی کرده باشیم...
یـاعلی
( زهرا94/5/20)
Media Removed
ای خدایی کـه به من نزدیکی خبر از دلهره هایم داری ؟ خبر از لرزش آرام صدایم داری ؟ ای خدایی کـه پر از احساسی چینی روح مرا بند بزن تو کـه در عرش بلند تکیـه بر تخت حکومت داری تو کـه دنیـا همـه نگاهت پیداست تو کـه ذوق و هنرت را بـه سرم مـی باری و مرا با همـه ی رنجش جان مـی خواهی چینی روح مرا بند بزن ..... ای خدایی کـه به من نزدیکی
خبر از دلهره هایم داری ؟
خبر از لرزش آرام صدایم داری ؟
ای خدایی کـه پر از احساسی
چینی روح مرا بند بزن
تو کـه در عرش بلند
تکیـه بر تخت حکومت داری
تو کـه دنیـا همـه نگاهت پیداست
تو کـه ذوق و هنرت را بـه سرم مـی باری
و مرا با همـه ی رنجش جان مـی خواهی
چینی روح مرا بند بزن .....
Media Removed
نـه توان رد شدن دارم
نـه تاب ماندنِ پشتِ دیوار
تو، همچو قُله ای درون دور دست ایستاده ای درون انتظار فتح!
بیخبر از دیواری کـه خود ساختهای.
نـه مـیتوانم از تو بگذرم و نـه مـیتوانم بـه تو رِسَم
دیریست تنـها، درون دور و از نزدیک با تو زندگی مـیکنم
در زندگی من،
هستی اما بی من
نزدیکی اما دوور
شفافی اما تار!
کوچکی اما بزرگ
کوتاهی اما بلند
زیبایی اما، نـه زیبایی تو اما ندارد
تو، بی چون و چرا زیبایی!
... دوری اما اینجایی.
Photo by: Canon 5D Mark IV
#iran #alborz #karaj #atashgah #mountain #wall #the_wall #canon #macro #macro_photography #photography #macro100 #cloudy #summer #teamcanon #profoto #teamcanon #canon_photos #canon #travel #trip #baraghan
#ایران #آتشگاه #کنون #کانون #کوه #سفر #مسافرت #عکاسی_طبیعت #عکس_طبیعت #قله
Media Removed
دیروز آمریکا و فرانسه و انگلیس، بدون مجوز شورای امنیت سازمان ملل متحد، صد و خوردهای موشک بـه سوریـه شلیک د. این حمله بنا بـه اعلام خودشان، به منظور تضعیف قدرت دولت سوریـه درون استفاده از سلاح های شیمـیایی بود. علت این حمله استفاده دولت از گاز شیمـیایی درون محله دوما، درون نزدیکی دمشق اعلام شد. هیچ مرجع مستقلی ... دیروز آمریکا و فرانسه و انگلیس، بدون مجوز شورای امنیت سازمان ملل متحد، صد و خوردهای موشک بـه سوریـه شلیک د.
این حمله بنا بـه اعلام خودشان، به منظور تضعیف قدرت دولت سوریـه درون استفاده از سلاح های شیمـیایی بود. علت این حمله استفاده دولت از گاز شیمـیایی درون محله دوما، درون نزدیکی دمشق اعلام شد.
هیچ مرجع مستقلی هنوز اصلا وقوع حمله شیمـیایی را تایید نکرده، چه برسد بـه حمله کننده را.
فیلم هایی هم درز کرده کـه تروریست های دوما دارند تمرین مـیکنند ادای مسمومـیت با گاز شیمـیایی درون بیـاورند.
از طرفی گاز شیمـیایی اصولا لازم نیست حتما شلیک بشود، پیچ یک کپسول را هم باز کنی فسفس کنان اهل محل و مسیر باد را عنایت مـیکند.
اما
از اینـها کـه بگذریم،
آنطرف ماجرا
پند موشکی روسیـه خاموش بوده
پند سوریـه ۴۰ تیر ظاهرا موفق شلیک کرده
و هیچ واکنش دیگری هم اتفاق نیـافتاده.
همـه اینـها بـه کنار
حمله موشکی فقط ۳ زخمـی بر جای گذاشته است.
بعله
بعله
بعله
من و این کلاغ هم امروز صبح زیر باران داشتیم تخمـه مـیشکستیم.
گنجشکی با عجله و تمام توان بـه آتش نزدیک مـی شد و برمـی گشت! پرسیدند: «چه مـی کنی؟» پاسخ داد: «در این نزدیکی چشمـه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب مـی کنم و آن را روی آتش مـی ریزم.» گفتند: «حجم آتش درون مقایسه با آبی کـه تو مـی آوری بسیـار زیـاد هست و این آب فایده ای ندارد.» گفت: «شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما ... گنجشکی با عجله و تمام توان بـه آتش نزدیک مـی شد و برمـی گشت!
پرسیدند: «چه مـی کنی؟»
پاسخ داد: «در این نزدیکی چشمـه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب مـی کنم و آن را روی آتش مـی ریزم.»
گفتند: «حجم آتش درون مقایسه با آبی کـه تو مـی آوری بسیـار زیـاد هست و این آب فایده ای ندارد.»
گفت: «شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام کـه خداوند مـی پرسد زمانی کـه دوستت درون آتش مـی سوخت تو چه کردی؟ پاسخ مـیدهم: هر آنچه از من بر مـی آمد!»
Producer : @tajrobevarzesh
Media Removed
عبالا از عکاس فرانسوی Jean-Marc Bouju هست کـه برای این عهم درون سال 2003 برنده جایزه World Press Photo شده و از ملاقات ترحم برانگیز پدر و پسری عراقی درون بازداشتگاهی درون نزدیکی نجف گرفته شده. این عارزشمند هست و قابلیت ارائه یک نقد خوب را دارد . با این حال یکبار این عرا حدود دو سال پیش ، بدون هیچ توضیحی ... عبالا از عکاس فرانسوی Jean-Marc Bouju هست کـه برای این عهم درون سال 2003 برنده جایزه World Press Photo شده و از ملاقات ترحم برانگیز پدر و پسری عراقی درون بازداشتگاهی درون نزدیکی نجف گرفته شده. این عارزشمند هست و قابلیت ارائه یک نقد خوب را دارد . با این حال یکبار این عرا حدود دو سال پیش ، بدون هیچ توضیحی به منظور دوستانی کـه با وادی عکاسی سر و کار چندانی ندارند فرستادم و از آنـها خواستم کـه اولین کلمات یـا جملاتی کـه به ذهنشان خطور مـیکند را بـه طور خصوصی به منظور من بفرستند .
متن زیر خروجی حاصله بدون دخل و تصرف هست . برداشتها و کلماتی کـه در برخی موارد حتی درون معنا با هم متضاد هستند .👇🏻
زائر اربعین (25)
فریـاد، یـاللمسلمـین فریـاد فریـاد
یـاران غیرتمند دین فریـاد فریـاد
آنان کـه با اسلام و #قرآن درنبردند
در شـهر «سُرّ من رآی» بیدادد
این زشت خویـان وارثان قوم فیل اند
بیچاره و پست و زبونند و ذلیل اند
در سفره ی اشغالگرها کاسه لیسند
مزدور آمریکا و عبد انگلیسند
اینان نـه دین دارند، نـه فرهنگ دارند
سنّی و شیعه زین جماعت ننگ دارند
یـابن الحسن بنگرمزارمادرت را
قبر حکیمـه ی نام آورت را
گم گشته ی شیعه گُل باغ امامت
ای یوسف زهرا سرت باداسلامت
ما با همـه گفتیم تو مولای مایی
ای صاحب ما یـابن زهرا کی مـیایی
تا چند فُلک #آرزو درون گِل نشیند
تاچند #شیعه اشک ریزد،داغ بیند
تا چند از مظلومـی #حیدر حکایت
تا چند آتش خیزد از بیت #ولایت
تا چند آه فاطمـه زندان بـه
تا چند قبر فاطمـه گم درون مدینـه
تا چند «مـیثم» شعر درون هجران سراید
توخود دعاکن که تا که این هجران سرآید
پ.ن : متاسفانـه دو روز پیش دوباره قسمتی از این #حرم نورانی (نزدیکی #سرداب_مقدس) از دور توسط #تکفیری ها مورد اصابت #خمپاره قرار گرفت و پنج شیعه زخمـی شد
شکر نوشت : خدا رو شکر بـه برکت حضور مقتدرانـه ی #حشدالشعبی ها ( ب قول خودمون #بسیجی های #عراق) درون شـهری ک پر از #ناصبی و #وهابی هست #مداحی پخش مـیکنند و نزدیک حرم نميتوانند بشوند.
هشتگ نوشت : #آشوبم_آرامشم_تویی
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
_________________________________________
#زیـارت #زیـارت_اربعین #زیـارت_نرفته_ها #زیـارت_کربلا #کربلا #امامـین_عسکریین #امام_زمان #معین_حرم
Media Removed
باران..
.
"عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ:عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیـه السلام، قَالَ: «كَانَ عَلِیٌّ علیـه السلام یَقُومُ فِی الْمَطَرِ أَوَّلَ مَا یَمْطُرُ حَتّى یَبْتَلَّ رَأْسُهُ وَلِحْیَتُهُ وَثِیَابُهُ، فَقِیلَ لَهُ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، الْكِنَّ الْكِنَّ، فَقَالَ: إِنَّ هذَا مَاءٌ قَرِیبُ الْعَهْدِ بِالْعَرْش.."
.
📚 [اصول کافی ج ۸ ص ۲۴۰ و وسائل الشیعه ج ۸ ص ۱۵.]
.
📝 ترجمـه:
امام صادق «علیـه السلام» مـی فرمایند:
#باران کـه شروع مـی شد، امـیر المؤمنین علی «علیـه السلام» زیر باران مـی ایستادند، که تا جایی کـه سر و ریش و لباسشان خیس مـی شد.
کسی عرض کرد: ای امـیرالمومنین! بـه سرپناهی بروید!!
پاسخ فرمودند: این آبی هست که از نزدیکیهای #عرش آمده است...
.
_______________________________________
.
الحمد للَّه الّذی ینزل الغیث من السّماء، و ینشر رحمته لعباده، اللّهمّ ولَكَ الْحَمْدُ عَدَدَ كُلِّ مَلَكٍ فِي السَّماءِ، وَلَكَ الْحَمْدُ عَدَدَ كُلِّ قَطْرَةٍ نَزَلَتْ مِنَ السَّماءِ، وَلَكَ الْحَمْدُ عَدَدَ كُلِّ قَطْرَةٍ فِي الْبِحارِ، وَلَكَ الْحَمْدُ عَدَدَ ما في جَوْفِ الْاَرَضينَ وَاَوْزانِ مِياهِ الْبِحارِ، وَلَكَ الْحَمْدُ عَدَدَ ما عَلى وَجْهِ الْاَرْضِ، وَلَكَ الْحَمْدُ عَدَدَ ما اَحْصى كِتابُكَ، وَلَكَ الْحَمْدُ عَدَدَ ما اَحاطَ بِهِ عِلْمُكَ.وَلَكَ الْحَمْدُ عَدَدَ الْوَرَقِ وَالشَّجَرِ وَالْحَصى، وَالنَّوى وَالثَّرى، وَلَكَ الْحَمْدُ عَدَدَ الْاِنْسِ وَالْجِنِّ، وَالْبَهائِمِ وَالسِّباعِ وَالْهَوامِّ، حَمْداً كَثيراً طَيِّباً مُبارَكاً فيهِ، كَما تُحِبُّ رَبَّنا وَتَرْضى، وَكَما يَنْبَغي لِكَرَمِ وَجْهِكَ وَعِزِّ جَلالِكَ مِنَ الْحَمْدِ مُبارَكاً فيهِ اَبَداً.
.
«هر ستایشی مخصوص خداوندی هست که باران را از آسمان نازل کرده و رحمتش را بر مردم مـی گستراند.
خداوندا، سپاس تو را بـه تعداد هر قطره باران کـه از ابتدا که تا کنون نازل شده و به تعداد هر قطره کـه در آینده از آسمان نازل خواهد شد.
خداوندا، این بارش را فراوان و گوارا و بارانی سودمند و مناسب قرار ده، برکت را درون اول و آخر آن، آغاز و انجامش، محل نزول و محل جریـانش، و محل فرو رفتن آن و محل گرد آمدنش، و آنچه بر آن مـی روید و به وسیله آن رشد مـی کند، قرار ده و آن را بـه سبب رحمت خود موجب امنیت و تندرستی و فرجام نیک قرار ده، ای مـهربانترین مـهربانان.»
.
#الحمدلله_کما_هو_اهله
#مطر #قطره #نعمت #بهار
#islam #rain #rainydays #spring #shia #ali #picoftheday #pray #christ #jew
Media Removed
. دلتنگ کـه مـی شوی هرکاری از دستِ بی چاره ات بر مـی آید مثلاگوشی را برمـیداری یک پیـامِ کوتاه یک - من هنوز هم اینجا دلم آنجایی ست کـه تو هستی - دلتنگ کـه مـی شوی فال مـی گیری چشمانت را مـی بندی مـی گویی : - مـی شود بگویی او دلش تنگ هست یـا نـه ؟ - و حافظ هم کـه انگار دلش بـه حالِ بی قراریت سوخته هست مـی گوید : - یوسفِ گمگشته ... .
دلتنگ کـه مـی شوی
هرکاری از دستِ بی چاره ات بر مـی آید
مثلاگوشی را برمـیداری
یک پیـامِ کوتاه
یک
- من هنوز هم اینجا دلم آنجایی ست کـه تو هستی -
دلتنگ کـه مـی شوی فال مـی گیری
چشمانت را مـی بندی
مـی گویی :
- مـی شود بگویی او دلش تنگ هست یـا نـه ؟ -
و حافظ هم کـه انگار دلش بـه حالِ بی قراریت سوخته هست مـی گوید : - یوسفِ گمگشته باز آید بـه کنعان غم مخور -
و همانجاست کـه مـی باری و در دل مـی گویی
یوسفِ من اصلا گم نشده حافظ جان
یوسفِ من جایی حوالیِ همـین نزدیکی ها
مرا گم کرده
دلتنگ کـه مـی شوی
مـی فهمـی همـه ی این روزها کـه با خودت گفتی
- یـادم تو را فراموش -
بیشتر معنایش برایت این بوده - یـادم خودم را فراموش
یـادم دلم را فراموش -
بی آنکه بدانی این ها فراموش نمـی شوند
ساکت مـی شوند آرام مـی گیرند
آتش مـی زنند
.
#عادل_دانتیسم
)
به یـاد او کـه بی صداشکست)
Media Removed
bit.ly/2r92f8G «
دیشب فیلم "ملی و راه های نرفتهاش" رو دیدم. امروز این خبر رو خوندم کـه در تبریز یک نامرد بـه صورت همسرش اسید پاشیده و این درون حالی بود کـه این همسر چندبار بـه قهر رفته بود خونـه پدرش ولی باز برگشته بود و حتی از اون نامرد بچه دار شده بود بـه امـید اصلاح اون فرد.
تو اون فیلم هم شخصیت ملیحه، یک زن جوانی ست کـه علی رغم اینکه همسرش دست بزن داره و همـیشـه آزارش مـیده باز ازش بچه دار مـیشـه بـه امـید اینکه همسرش آدم بشـه. من یک مرد هستم. ولی واقعا برام سواله خانم ها چطوری مـی تونن امـید داشته باشند بـه اصلاح مردی کـه به کتک زدن همسرش عادت کرده؟ بـه نظر من حتی بین همسران هم علی رغم همـه نزدیکی شون، یـه حرمت هایی هست کـه یکی ش همـین کتک زدنـه. وقتی قبح کتک زدن بریزه، به منظور اون مرد خیلی راحت مـیشـه کـه هر برخورد دیگه ای با همسرش داشته باشـه.
مـی دونم طلاق درون ایران خیلی سخته به منظور خانم ها اما بـه نظرم اولین کتک حتما آخرین کتک باشـه و طلاق حتما راه حل نـهایی باشـه. خانم ها حتما حرمت خودشون رو حفظ کنند. استقلال اقتصادی خانم ها بـه نظرم شاه کلید استقلال زن درون حوزه های دیگه ست. زن نباید از لحاظ مالی خودش رو نیـازمند مرد ببینـه. حتی اگر رابطه شون خیلی هم خوب باشـه». این متن را یکی از همراهان توانا فرستاده است. شما درباره سخن او چه فکر مـی کنید؟ - درون سمت راست عکس، تصویر مریم، زن تبریزی کـه به صورتش اسید پاشیده شده هست و درون سمت چپ عکس، تصویر شخصیت «ملیحه» درون فیلم «ملی و راه های نرفته اش» را مـی بینید.
دوره ها و وبینارهای توانا درون زمـینـه حقوق زنان را فراموش نکنید!
دوره حمایتگری از ان آسیپ پذیر
http://bit.ly/2k5FvoT
دوره حمایت از حقوق زنان درون ایران
http://bit.ly/1iolbS5
وبینار ممنوعیت خروج زنان متاهل بـه خارج از کشور
http://bit.ly/2uKkNfS
وبینار سلامت روح و روان درون زمـینـه خشونت خانگی
http://bit.ly/2hbi4bk
وبینار درباره خودسوزی زنان
http://bit.ly/1twFlzS
وبینار موانع حقوقی مشارکت فعال زنان درون بازار کار ایران
http://bit.ly/1svWzih
@Tavaana_TavaanaTech
Media Removed
. دیفنسا سنترال | تیبو کورتوا بعد جام جهانی بـه رئال مادرید خواهد پیوست ، مراحل این انتقال انجام شده و انتطار مـی رود بعد از پایـان جام جهانی نـهایی شود. : | دیفنسا سنترال منبع چندان موثقی درون نقل و انتقالات نیست ؛ این منبع فصل گذشنـه خبر از ماندن پپه درون رئال داده بود کـه کاملا نادرست بود البته خبر های سنترال ... .
دیفنسا سنترال | تیبو کورتوا بعد جام جهانی بـه رئال مادرید خواهد پیوست ، مراحل این انتقال انجام شده و انتطار مـی رود بعد از پایـان جام جهانی نـهایی شود.
:
📌 | دیفنسا سنترال منبع چندان موثقی درون نقل و انتقالات نیست ؛ این منبع فصل گذشنـه خبر از ماندن پپه درون رئال داده بود کـه کاملا نادرست بود البته خبر های سنترال درباره ی مصدومـیت و حواشی تیم موثق است.
:
📝 | صحبت های چندی پیش تیبو کورتوا : " نزدیکی بـه فرزندانم به منظور من بسیـار مـهم مـی باشد و مـی خواهم بهتر از قبل با آن ها ارتباط برقرار کنم. "
:
📍 | فرزندان تیبو کورتوا از زمان انتقال او بـه چلسی [ درون سال ۲۰۱۴ ] همچنان درون مادرید زندگی مـی کنند و ممکن هست یکی از دلایل پیوستن احتمالی وی بـه رئال باشد.
.
.
#ErfaN_RM
Media Removed
اهمـیت یک مرد از دشمنانش معلوم مـیشـه نـه از دوستانش درون سال۹۷براتون سلامتی و دل شاد همراه با موفقیت رو از خدا مـیخوام و امـیدوارم کلی اتفاقهای خوب توی زندگیتون بیفته آرزوم اینـه کـه نسبت بـه هم مـهربون باشیم و دلهامون رو صاف کنیم عینک بدبینی رو برداریم و همدیگه رو اینقدر راحت قضاوت نکنیم سال جدید ... اهمـیت یک مرد از دشمنانش معلوم مـیشـه نـه از دوستانش😊😊👍👍
در سال۹۷براتون سلامتی و دل شاد همراه با موفقیت رو از خدا مـیخوام و امـیدوارم کلی اتفاقهای خوب توی زندگیتون بیفته🙏🙏
آرزوم اینـه کـه نسبت بـه هم مـهربون باشیم و دلهامون رو صاف کنیم
عینک بدبینی رو برداریم و همدیگه رو اینقدر راحت قضاوت نکنیم
سال جدید سال بامعرفت ترین موجود کره زمـینِ🐕🐕 معرفت و وفاداری رو سرلوحه زندگی هامون قرار بدیم
از تک تک عزیزانی کـه در طول سال بـه من محبت داشتن و حمایت ،صمـیمانـه سپاسگزارم و اون عزیزانی هم کـه باعث ناراحتی و یـا دلخوری شون شدم امـیدوارم بـه بزرگواری خودشون منو ببخشن🌹🌹
فقط با دل و قلب مون مـی تونیم بـه خدا برسیم و مطمئن باشین موفقیت همـین نزدیکی هاست🌹❤🌹❤
#بهادرامـیری #گزارشگر #برنامـه_نود #نود #عید #سال_نو #تبریک #موفقیت #خدا #معرفت #سال_سگ
Media Removed
. خدایـا ! چنان نزدیکی کـه نمـی توانم ببینمت صدا ی تو هر لحظه با من سخن مـیگوید اما من آن را نمـی شنوم مرا بـه عمق درونم ببر که تا شکوه بی پرده ی جمال تو را بشنوم مرا بیـاموز پیوسته تو را بجویم و همواره بـه عنوان یگانـه پناهگاهم بـه تو رو کنم.... عکاسی شیشـه ماشین بهتر از این نمـیشـه! اونم درون حال حرکت! .
خدایـا ! چنان نزدیکی کـه نمـی توانم ببینمت
صدا ی تو هر لحظه با من سخن مـیگوید اما من آن را نمـی شنوم
مرا بـه عمق درونم ببر که تا شکوه بی پرده ی جمال تو را بشنوم
مرا بیـاموز پیوسته تو را بجویم و همواره بـه عنوان یگانـه پناهگاهم بـه تو رو کنم....
عکاسی شیشـه ماشین بهتر از این نمـیشـه! اونم درون حال حرکت!
Media Removed
وای بر ما اگر از یـاد بریم زندگی مـیگذرد بد و خوبش بـه کنار مرد و زن، پیر و جوان، ریز و درشت دیر یـا زود همـه مـیگذرند و فقط اوست کـه در تک تک این ثانیـه ها تکیـه بر صبر، ابدیت دارد درون همـین نزدیکی همـه را مـیبیند همـه را مـیشنود او درون گوشـه و ابعاد زمان نزدیکتر از عروق گردن با ما آشکارا سخن مـیگوید درون لبخند ... 🙏
وای بر ما اگر از یـاد بریم
زندگی مـیگذرد
بد و خوبش بـه کنار
مرد و زن، پیر و جوان، ریز و درشت
دیر یـا زود همـه مـیگذرند
و فقط اوست کـه در تک تک این ثانیـه ها
تکیـه بر صبر، ابدیت دارد
در همـین نزدیکی
همـه را مـیبیند
همـه را مـیشنود
او درون گوشـه و ابعاد زمان
نزدیکتر از عروق گردن با ما
آشکارا سخن مـیگوید
در لبخند کودک فال فروش
او درون گریـه و خوشحالیـه آن سبزی فروش
و درون اعماق نگاه دست فروش تجریش
منتظر بود امروز
مبادا کـه من از یـاد برم
زندگی مـیگذرد، مـهربانی هرگز
بعد ازین ثانیـه های امشب
یـاد من باشد آهسته روم
تا نرنجد دل نازکی
و ببینم بهتر
به کجا آمده ام
وقت رفتن کـه رسید
یـاد من باشد، راه را گم نکنم!
•
#iran #tehran #tajrish #god #khoda #life #ramtin #ایران #تهران #تجریش #امامزاده_صالح #خدا #خداوند #پروردگار #عمر #مـهربان #زندگی #رامتین
Media Removed
نیـایش شبانـه . خدایـا ! عشق مرا بیشتر و بیشتر کن! که تا قلبم را استوار نگاه دارم و روحم را خرسند. خدایـا ! مرا دراقیـانوس عشقت غرق کن که تا در هر نفس بـه تو عشق بورزم، درون هر نفس درون تو بمـیرم و در تو زنده شوم. درون این دنیـای غم زده مرا مَجرای عشق خود بگردان و مَجرای نور و روح خود که تا نور تو را بر زندگیـانی کـه اسیر ... نیـایش شبانـه
.
خدایـا !
عشق مرا بیشتر و بیشتر کن!
تا قلبم را استوار نگاه دارم و روحم را خرسند.
خدایـا !
مرا دراقیـانوس عشقت غرق کن که تا در هر نفس بـه تو عشق بورزم،
در هر نفس درون تو بمـیرم و در تو زنده شوم.
در این دنیـای غم زده مرا مَجرای عشق خود بگردان
و مَجرای نور و روح خود
تا نور تو را بر زندگیـانی کـه اسیر ظلمت،
افسردگی و ناامـیدی اند، بتابانم.
خدایم!
خدای خوبم
هر جا کـه مرا مـی بری؛ نزدیک خود نگاه دار.
مباد کـه در هیچ کاری یـاد تو را فراموش کنم.
.
مرا سنگ ریزه ای ساز درون معبد عشقت
که نجوا مـی کند:
تنـها تو، فقط تو، پادشاه این قلب مشتاق و آرزومند هستی!
خدایـا!
چنان نزدیکی کـه نمـی توانم ببینمت.
صدای تو هر لحظه با من سخن مـی گوید، اما من آن را نمـی شنوم.
مرا بـه اعماق درونم ببر که تا شکوه بی پردۀ جمال تو را ببینم
و نجوای روح بخش تو را بشنوم.
خدایـا!
تو دور نیستی!
پس مرا موهبت عشقی عمـیق و نیرومند عطا کن که تا پردۀ جهل من فرو افتد
و جمال تو را مشاهده کنم...
.
آمـین آمـین آمـین
یـا رب العشق
.
#نزدیک_خدا
#یـه_صلوات_بفرستید_ثوابش_نصف_نصف😉😊
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#یـاعلی
.
.
Media Removed
عهدِ ما باشیرین دهنان بست خدا
ما همـه بنده و این قوم خداوندانند
#حافظ
بقعه #امام_زاده_محمد درون نزدیکی روستای #نوگردنِ شـهرستان #آمل واقع است. محیط معنوی و دلربای این امامزاده را بسیـاری از هم شـهریـان هم نسل من مـی شناسند. درون ایـام شباب با این مکان و مرد شریفی کـه در آن مدفون هست انسی درون مـیان بود. امروز فرصتی فراهم آمد که تا چند دقیقه ای درون آن توقف کنیم.
فضای اطراف کمـی شلوغ بود کـه به نظر مناسبت تعطیلات عید علت آن است.
امامزاده محمد از معدود امامزاده هایی هست که محیط و بقعه آن چون گذشته باقی مانده است. بـه نظر اما بار دیگر کـه گذرم بـه این نقطه بیفتد، دیگر از این ساختمان قدیمـی خبری نباشد.
Media Removed
این داستانها واقعا جذاب و شیرینن، نمونـههای داستانخوانی درون کانال هست. حتما سفارش بدین . #درباره_کتاب جلد اول «قصههای امـیرعلی» بخشی از مجموعه داستان های کوتاهی هست که به منظور برنامـه تلویزیونی «رادیو هفت» نوشته شده؛ قصه هایی برگرفته از اتفاقات روزمره کوچه، فامـیل، دانشگاه و... با نگاهی ... این داستانها واقعا جذاب و شیرینن، نمونـههای داستانخوانی درون کانال هست. حتما سفارش بدین👌📚
.
#درباره_کتاب
جلد اول «قصههای امـیرعلی» بخشی از مجموعه داستان های کوتاهی هست که به منظور برنامـه تلویزیونی «رادیو هفت» نوشته شده؛ قصه هایی برگرفته از اتفاقات روزمره کوچه، فامـیل، دانشگاه و... با نگاهی شاید کمـی متفاوت و بی تعارف، با مایـه هجو کـه با توجه بـه سن و سال شخصیت راوی و فرم نگارش و دایره واژگانش، حال و هوایی «شبه پارودیک» بـه خود گرفته است.
همواره بـه این فکر بودم کـه چرا من و بسیـاری از همسن و سال هایم کـه متولد اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصتیم، این همـه از سلایق و اندیشـه های جوانانی کـه فقط چند سال از ما کوچک ترند (متولدین اواخر دهه شصت و اوایل هفتاد) دوریم!
راستش، جواب های زیـادی به منظور آن «چرا»ی لعنتی یـافتهام؛ اما آن چه موضوع و هدف «قصههای امـیرعلی» هست بررسی آن دلایل یـا ارائه راهکار به منظور بهبود اوضاع نیست کـه سواد و شعور حقیر از بعد آن بر نمـی آید. فقط خواستم فضایی پدید آید کـه هر دو دسته ی یـاد شده، از این طریق بـه یکدیگر احساس نزدیکی کنند. چون عقیده دارم دوری علایق و طرز فکر آدم های یک نسل، مجال گفتگو، هم اندیشی، کنار هم بودن و ظرفیت پذیرش عقاید مخالف را از بین مـی برد (که است.)
.
#معرفی_کتاب
#قصه_های_امـیرعلی
#امـیرعلی_نبویـان
انتشارات #نقش_و_نگار
قیمت تک جلد: ۹۰۰۰ تومان
قیمت مجموعه: ۳۶۰۰۰ تومان
.
Media Removed
آرامش نـه عاشق بودن هست نـه گرفتن دستی کـه محرمت نیست نـه حرف های عاشقانـه و قربان صدقه های چند ثانیـه ای.... آرامش حضور خداست وقتی درون اوج نبودن ها نابودت نمـی کنند.... وقتی ناگفته هایت را بی انکه بگویی مـی فهمد وقتی نیـاز نیست به منظور بودنش التماس کنی غرورات دا که تا مرز نابودی پیش ببری وقتی مطمئن باشی با ... آرامش نـه عاشق بودن است
نـه گرفتن دستی کـه محرمت نیست
نـه حرف های عاشقانـه و قربان صدقه های چند ثانیـه ای....
آرامش حضور خداست وقتی درون اوج نبودن ها نابودت نمـی کنند....
وقتی ناگفته هایت را بی انکه بگویی مـی فهمد
وقتی نیـاز نیست به منظور بودنش التماس کنی
غرورات دا که تا مرز نابودی پیش ببری
وقتی مطمئن باشی با او
هرگز
تنـها
نخواهی بود.....
آرامش یعنی همـین،تو بی هیچ قید و شرطی خدا را داری.....
من خدایی دارم
که درون این نزدیکی ست
نـه درون آن بالاها
مـهربان
خوب
قشنگ
چهرهاش نورانیست
گاهگاهی سخنی مـی گوید
با دل کوچک من
ساده تر از سخن ساده من
او مرا مـی فهمد
او مرا مـی خواند
او همـه درد مرت مـی داند
یـاد او ذکر من است
در غم و در شادی
چون بـه غم مـی نگرم
ان زمان کنان مـی خندم
که خدا یـار من است
که خدا درون همـه جا یـاد من است
او خدایست کـه همواره
مرا مـی خواند،مـی خواهد
او همـه درد مرا مـی داند......
Media Removed
رتبه برتر جایزه بزرگ؛ پری دریـایی
ریکو تاکاهاسی مـیگوید:
«من خوش شانس بودم کـه در اولین روز غواصی درون نزدیکی جزیرهی کومـیجیما با یک نـهنگ کوهاندار و بچهاش روبهرو شدم. این بچه نـهنگ بیشتر وقتها نزدیک مادرش بود. درون یک لحظه، او درون فاصلهای نزدیک بـه ما، شروع بـه بالا و پایین پ و تکان دمش کرد؛ رفتار او خیلی صمـیمـی و کنجکاو بود. بالاخره، مادر بچه نـهنگ کـه مشغول تماشای تولهاش بود، به منظور بردن او نزدیک شد و با هم از آنجا دور شدند. من عاشق بچه نـهنگ و دم پر جنبوجوش، بزرگ و زیبای او شده بودم.» #نشنال_جئوگرافی
@i_m_travel
#سفر
#تور
#هواپیمایی #تفریح #انرژی #مسافرت
#آژانس_مسافرتی #تور_لحظه_آخری
#تورارزان #تورلو #تور_دبی
#تور_اروپا #تور_آمریکا #ویزا
پیکاپ_ویزا #
#تور_آنتالیـا #تور_قبرس
#سوییس #گردشگری #ایرانیـان_مـهر
#آژانس_هواپیمایی
#تور_ارمنستان #تور_گوانجو #تور_آنکارا #چارتر #
Media Removed
داشتم از این شـهر مـیرفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتیای کـه رفت و غرق شد
البته...
این فقط مـیتواند یک قصه باشد
در این شـهر دود و آهن
دریـا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و ...
تو صدایم کنی
فقط مـیخواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی
👉👉👆👆
پ ن: بندر قدیمـیِ لافت از قدیمـی ترین بنادر و جاهای قشمـه کـه به خاطر معماری خاص و بادگیرهایی کـه داره معروف شده... واقعا حال خوبی داره این بندر هم بـه خاطر بادگیرها و هم بـه خاطر لنچ هایی کـه کنار این بندر مـیان و پهلو مـیگیرن... اگه یخورده توی کوچه بعد کوچه های لافت بگردید، قطعا چشمتون بـه کارگاه های لنچ سازی هم مـیفته کـه داستانی داره واسه خودش... اسکله لافت بـه خاطر نزدیکی خیلی زیـاد با بندر پل، اصلی ترین مکان به منظور انتقال ماشین ها و کامـیون ها با لندیگراف بـه جزیره قشم محسوب مـیشـه و یجورایی شاهراه ترانزیتی جزیره با کشور... #رسول_یونان
#mustseeiran #iran #ir_photographer #ir_aks #akaskhooneh #aksiine #hamgardi #laft #qeshm #qeshm_island #قشم #جزیره_قشم #لافت #بندر_لافت #کوله_گردی #سفر #hormozgan #هرمزگان #جنوب
Media Removed
حکایت پند آموز ️نجسترین چیزها ️گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش مـیآید کـه نجسترین چیزها درون دنیـای خاکی چیست. به منظور همـین کار وزیرش را مأمور مـیکند کـه برود و این نجسترین نجسها را پیدا کند. پادشاه مـیگوید تمام تاج و تخت خود را بهی کـه جواب را بداند مـیبخشد. وزیر هم عازم سفر مـیشود و پس از ... حکایت پند آموز🍀 ❇️نجسترین چیزها ✳️گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش مـیآید کـه نجسترین چیزها درون دنیـای خاکی چیست. به منظور همـین کار وزیرش را مأمور مـیکند کـه برود و این نجسترین نجسها را پیدا کند. پادشاه مـیگوید تمام تاج و تخت خود را بهی کـه جواب را بداند مـیبخشد. وزیر هم عازم سفر مـیشود و پس از یک سال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف بـه این نتیجه رسید کـه نجسترین چیز مدفوع آدمـیزاد اشرف است. عازم دیـار خود مـیشود. درون نزدیکیهای شـهر چوپانی را مـیبیند و به خود مـی گوید از او هم سؤال کند شاید جواب تازهای داشت. بعد از صحبت با چوپان، او بـه وزیر مـی گوید: «من جواب را مـی دانم اما یک شرط دارد.»
وزیر نشنیده شرط را مـیپذیرد. چوپان هم مـی گوید: «تو حتما مدفوع خودت را بخوری.»
وزیر آنچنان عصبانی مـیشود کـه مـیخواهد چوپان را بکشد ولی چوپان بـه او مـی گوید: «تو مـیتوانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی کـه پیدا کردهای غلط است. تو این کار را اگر جواب قانع کنندهای نشنیدی من را بکش.»
خلاصه وزیر بـه خاطر رسیدن بـه تاج و تخت هم کـه شده قبول مـیکند و آن کار را انجام مـیدهد. سپس چوپان بـه او مـی گوید: «کثیفترین و نجسترین چیزها طمع هست که تو بـه خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر مـیکردی نجسترین هست بخوری!» 🌸
🌱
#دسر_انجیر
ده عدد انجیر خشک + ۴ پیمانـه شیر + یک پ آرد سفید یـا آرد برنج + دو قاشق غذاخوری نشاسته ذرت + یک پ شکر + یک ق چایخوری وانیل
انجیرها خرد کرده داخل آب داغ بمدت ده دقیقه خیسانده شود سپس مـیکنید که تا پوره بشـه … همـه مواد بالا و انجیرها را با هم داخل قابلمـه بریزید روی حرارت بذارید مرتب هم برنید که تا غلیظ شود سپس از روی حرارت برداشته داخل ظروف سرو بریزید بذارید یخچال خنک بشـه .
Media Removed
نجس ترين چیز درون دنيا ❗️ گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش مـی آید و مـیخواهد بداند کـه نجس ترین چیزها درون دنیـای خاکی چیست.
برای همـین کار وزیرش را مامور مـیکند کـه برود و این نجس ترین نجس ترینـها را پیدا کند و در صورتی کـه آنرا پیدا کند و یـا هری کـه بداند... تمام تخت و تاجش را بـه او بدهد .
وزیر هم عازم سفر مـیشود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف بـه این نتیجه رسید
که با توجه بـه حرفها و صحبتهای مردم... حتما پاسخ همـین مدفوع آدمـیزاد اشرف باشد
و عازم دیـار خود مـی شود درون نزدیکی های شـهر چوپانی را مـیبیند و به خود مـیگوید بگذار از او هم سوال کنم شاید جواب تازه ای داشت
بعد از صحبت با چوپان او بـه وزیر مـیگوید من جواب را مـیدانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را مـیپذیرد /
چوپان هم مـیگوید تو حتما مدفوع خودت را بخوری وزیر آنچنان عصبانی مـیشود کـه مـیخواهد چوپان را بکشد ولی چوپان بـه او مـیگوید تو مـیتوانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی کـه پیدا کرده ای غلط هست تو اینکار را اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من رابکش
خلاصه وزیر بـه خاطر رسیدن بـه تاج و تخت هم کـه شده قبول مـیکند و آن کار را انجام مـیدهد سپس چوپان بـه او مـیگوید،
کثیف ترین و نجس ترین چیزها #طمع است
که تو بـه خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر مـیکردی نجس ترین هست بخوری....
#siavyoga داستانِ سفر یوگای من آشنایی من با پدیده یوگا اولین بار سه-چهار سال پیش آغاز شد. وقتی کـه اولین بار درون یکی از سفر های #هیچهایک بـه #جنگل_ابر شاهرود بـه همراه ارشاد (@sizdahom) و همسفرانِ دیگر با مریم رها (@maaryaam_raha) یوگا کردیم. 🧘♀️🕉 درون اون زمان هدف اصلی من از سفر ، ... 🌿 #siavyoga
داستانِ سفر یوگای من 🌱
آشنایی من با پدیده یوگا اولین بار سه-چهار سال پیش آغاز شد. وقتی کـه اولین بار درون یکی از سفر های #هیچهایک بـه #جنگل_ابر شاهرود بـه همراه ارشاد (@sizdahom) و همسفرانِ دیگر با مریم رها (@maaryaam_raha) یوگا کردیم. 🧘♀️🕉🌿😌✨
در اون زمان هدف اصلی من از سفر ، تجربه ی جهانِ بیرون و آشنایی با انسان ها و داستان هاشون و #عکاسی بود. [یـه وبلاگ هم داشتم بـه اسم @storiesofhumans کـه با دوربین ٣۵ مـیلیمتری پرتره و داستان های انسان ها رو درش ثبت مـیکردم📸📝]
رفته رفته با سفر های بیشتر (که درون #سیـاوسفر و #siav_landscapes مـیتونید ببینید🌿) روانم با #روح و #طبیعت نزدیکی بیشتری احساس کرد و با #مراقبه ( #ذن و #مدیتیشن) آشنا شدم.🌀(با تشکر از احمد رستمعلی عزیز @ahmadrostamali کـه دانش و حکمت شرق رو نخستین بار از او بود کـه دانستم.)
اولین استاد #آشتانگا #یوگا م، خانم ساناز مغفور (@yoga_iran)🌻 کـه بخش مفیدی از تمرینات عملی آسانایوگا رو از ایشون دریـافتم. و همـینطور مـهدی جان (@vinyasakramayoga) کـه افتخار شاگردی و آموزه ها و کردارشون همـیشـه روشنی بخش سفرِ زندگی و یوگای من بوده و هست. 🌞🌿🙏🏾
🔴 حالا بعد از سال های گذشته از سفرم، دریـافته م کـه یوگا یک راهِ زیبا به منظور زندگیِ سالم و طبیعی به منظور #انسان است. و آموختن و آموزشِ این راه و انتقالِ این دانش بـه نسل های بعدی هدفِ #رو🌱یش ست کـه به آن مـیپردازم.
🌿: از شنبه کلاس های آموزش و تمرینِ یوگا از سر گرفته خواهد شد و انرژی های زیبای این سفر و تجربیـاتم رو با شما درون #بام_یوگا بـه اشتراک خواهم گذاشت. 🏙🌇🌱🌞🙏🏾
📨 همـیشـه از پیـام ها و کامنت هاتون انرژی مـیگیرم و واقعا دوست دارم با تک تک تون مفصل صحبت کنم، اما زمانم محدوده و حوصله موبایل و گوشی رو خیلی وقته ندارم 📲🤦🏻♂️ امـیدوارم کـه در واقعیتِ زمـین🌍 روزی باهم گفتگو و یوگا کنیم و از سفر و هدف و داستان هامون بگیم.
من کـه مفصل گفتم، حالا شما بگید؛
سفر ِ شما چطور شروع شد؟🕊🌞
.
________________________________________
#YogaPractice in the nature of Azerbaijan province. In the North West of Iran. 🏞🍃
All over #Iran is full of beauty and best for someone like me who seeks peaceful and relaxing places. 😌🌿
Hope to see you soon anywhere in this vast world to share experiences and stories together from our lifetime journeys.🛤🌞
Keep calm and #ri🌱se 🔛
// #yogajourney #yogainspiration #yogalife #iranissafe #seeyouiniran
Media Removed
دلنوشته
چندگاهیست... چندگاهیست وقتی مـی گویم : 🦋 اللهم کل لولیک الحجة بن الحسن 🦋
با آمدن نام دلربایت دلم نمـی لرزد چندگاهیست وقتی مـی گویم: 🦋 صلواتک علیـه و علی آبائه 🦋
به یـاد مصیبتهای اهل بیتت اشک ماتم نمـی ریزم
چندگاهیست وقتی مـی گویم: 🦋 فی هذه الساعة 🦋
دگر بـه این نمـی اندیشم کـه در این ساعت کجا منزل گرفته ای
چندگاهیست وقتی مـیگویم: 🦋 و فی کل الساعة 🦋
دلم نمـی سوزد کـه همـه ساعاتم ازآنِ تو نیست چندگاهیست وقتی مـی گویم: 🦋 ولیـا و حافظا 🦋
احساس نمـی کنم کـه سرپرستم، امامم، کنار من ایستاده و قطره های اشکم را بـه نظاره نشسته است. چندگاهیست وقتی مـی گویم: 🦋 و قائدا وناصرا 🦋
به یـاد پیروزی لشکرت، درون مـیان گریـه لبخند بر لبم نقش نمـیزند.
چندگاهیست وقتی مـی گویم: 🦋 و دلیلا و عینا 🦋
یقین ندارم کـه تو راهنما و نگهبان منی
چندگاهیست وقتی مـی گویم: 🦋 حتی تسکنـه أرضک طوعا 🦋
یقین ندارم کـه روز حکومت تو بر زمـین، من هم شاهد مدینـه فاضله ات باشم
چندگاهیست وقتی مـی گویم: 🦋 و تمتعه فیـها طویلا 🦋 بـه حال آنانی کـه در زمان طولانی حکومت شیرین تو ،طعم عدالت را مـی چشند غبطه نمـی خورم.
اما چندگاهیست
#دعای_فرج را چندبار مـی خوانم
تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد
هم اشکم بریزد، هم درون جست و جویت باشم،
هم سرپرستم باشی،
هم بـه حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم وهم احساس کنم خدا درون نزدیکی من است... و باز هم با شرم مـی گویم : 🦋🦋 اللهم عجل لولیک فرج 🦋🦋 🍃🌺🍃
Media Removed
⚜
🕊⚜ شوی آبشاری با ارتفاع ۸۵ متر و عرض ۷۰ متر درون شـهرستان دزفول از توابع استان خوزستان قرار دارد. البته از آنجایی کـه شوی درون نزدیکی مرز بین خوزستان و لرستان قرار دارد برخی از مردم لرستان بر این باورند کـه این آبشار متعلق بـه استان لرستان است.
#خوزستان_دزفول #دزفول_آبشارشوِی #راهیـان_دره_سبز
#khuzaestan_dezful
#dezful_shovie_waterfall
Media Removed
.
این عکه چند ماه پیش درون نزدیکی بامداد درون اتاق کار آشفته من با کارتابل ها و کارهای عقب افتاده گرفته شده را، بـه صورت اتفاقی دیدم و یـاد دوران نوجوانی افتادم کـه شاید دوازده سال بیشتر نداشتم و یک روز تابستان کـه از محل کار پدر بازگشتم، بـه مادر گفتم: «پدر کار خاصی درون شرکت انجام نمـی دهد. یـا درون جلسه هست و یـا امضا مـی کند!». .
.
سه دهه از آن دوران گذشته و اینک کـه خود درگیر چهارده که تا پانزده ساعت کار مشابه درون روز هستم، فهمـیده ام چه ساده انگارانـه بـه ماجرا نگاه مـی کرده ام. 😔موارد مشابه این را فراوان از حضرت پدر درون ذهن دارم کـه عجولانـه قضاوت داشته ام بـه جز یک مورد، کـه ممنوعیت ورود سوسیس و کالباس بـه خانـه و کراهت نوشیدن افراطی "کوکا کولا" بود! 😁
.
.
سه دهه هست که مخفیـانـه و آشکار بـه این قانون شکنی مشغولم و هنوز بر خلاف پیش بینی ایشان، زنده ام!😎
.
.
#شوخی #پدرانـه #سوسیس #کالباس
Media Removed
امپراتوری نشانـه ها
نویسنده: رولان بارت
مترجم: ناصر فکوهی
قیمت: ۱۶۰۰۰ تومان
چرا ژاپن؟ زیرا ژاپن کشور نوشتار است: از مـیان تمام سرزمـینهایی کـه من شناختهام، ژاپن تنـها جایی بوده هست که تأثیر نشانـهها بیشترین نزدیکی را با باورها و رؤیـاهایم داشته است، یـا شاید بهتر باشد بگویم نشانـهها درون دورترین نقطه از همـهی چیزهایی قرار داشتهاند کـه از آنـها نفرت داشتهام و آزارم مـیدادهاند، از همـهی چیزهایی کـه مـیخواستهام بهمثابه بخشی از نشانـهسالاری غربی طردشان کنم. نشانـهی ژاپنی قدرتمند است: بـه صورت تحسینبرانگیزی نظم و ترتیب دارد و خود را بـه نمایش مـیگذارد، بیآنکه هرگز نـه بـه طبیعت بدل گردد و نـه بـه عقلانیت. نشانـهی ژاپنی تهی است: معنایش گریزان است، درون عمق قالبهایش نـه اثری از خدا هست، نـه از حقیقت و اخلاق؛ و این قالبهای بیآنکه جبرانی درون کار باشد سلطه دارد. نشانـهی ژاپنی، بیش از هر چیزی کیفیتی عالی دارد، نجابتی درون بروز خویشتن، افسونی کـه بر همـهچیز مـینشاندش و ما عموماً آن را بـه بیمعنایی و ابتذال خویش مـیرانیم. از این رو جایگاه نشانـه را درون اینجا نباید درون مـیان نـهادها جست: اینجا نـه صحبتی از هنر درون مـیان است، نـه از فلکلور، نـه حتی از تمدن (ما ژاپن فئودال را درون برابر ژاپن فناورانـه نمـینشانیم)؛ درون اینجا سخن ما تنـها از شـهر است، از مغازهها، از تئآتر، از ادب، از باغها، از خشونت، سخن ما تنـها از چند حرکت و چند اداست، از چند غذا، از چند شعر، سخن ما از چشمان هست و از قلمموهایی کـه همـهی اینـها را بـه نوشتار درمـیآورند بیآنکه آنها را نقاشی کنند.
#امپراتوری_نشانـه_ها #رولان_بارت #نشر_نی
#کتاب #شـهرکتاب
#شـهرکتاب_نوشـهر
#bookcity #noshahrbookcity
Media Removed
. بـه مناسبت سالروز شـهادتش . . . . #طنز_جبهه . بـه #سلامتی فرمانده دستور بود هیچ بالای ٨٠ #کیلومتر سرعت، حق ندارد #رانندگی کند! یک #شب داشتم مـیآمدم كه یکی کنار جاده، دست تکان داد. #نگه داشتم؛ سوار كه شد، گاز #دادم و راه افتادم. من با سرعت مـیراندم و با هم #حرف مـیزديم! گفت: مـیگن فرمانده ... .
🌹به مناسبت سالروز شـهادتش🌹
.
.
.
.
#طنز_جبهه
.
به #سلامتی فرمانده دستور بود هیچ بالای ٨٠ #کیلومتر سرعت، حق ندارد #رانندگی کند!
یک #شب داشتم مـیآمدم كه یکی کنار جاده، دست تکان داد.
#نگه داشتم؛ سوار كه شد، گاز #دادم و راه افتادم. من با سرعت مـیراندم و با هم #حرف مـیزديم!
گفت: مـیگن فرمانده #لشکرتون دستور داده #تند نرید! راست مـیگن؟!
گفتم: #فرمانده گفته! زدم دنده چهار و ادامـه دادم: اینم بـه #سلامتی فرمانده باحالمان!!!
.
مسیرمان که تا #نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیـاده کـه شد، دیدم خیلی #تحویلش مـیگيرند!!
پرسيدم: کی #هستی تو مگه؟!
گفت: همون کـه به #افتخارش زدی دنده چهار...
.
.
.
شادی روح #طيبه همـه شـهدا، بـه خصوص سردار شـهید " #مـهدی_باکری" #صلوات
.
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#جزیره_مجنون۳۱۳
Media Removed
❣تقدیم ب مولایم * . . . . . . . . چندگاهیست وقتی مـیگویم: «و فی کلّ الساعة» دلم مـی سوزد کـه همـه ساعاتم #از_آنِ_تو نیست. . . . . * وقتی مـی گویم: «ولیـا و حافظا» #احساس مـی کنم کـه #سرپرستم، #امامم کنار من ایستاده و قطره های #اشکم را بـه نظاره نشسته است. . . . . . . * وقتی مـی گویم: «و قائدا وناصرا» بـه یـاد آمدنت و #پیروزی ... ❣تقدیم ب مولایم * . . . . . . . . چندگاهیست وقتی مـیگویم: «و فی کلّ الساعة»
دلم مـی سوزد کـه همـه ساعاتم #از_آنِ_تو نیست. . . . . * وقتی مـی گویم: «ولیـا و حافظا»
#احساس مـی کنم کـه #سرپرستم، #امامم کنار من ایستاده و قطره های #اشکم را بـه نظاره نشسته است. . . . . . . * وقتی مـی گویم: «و قائدا وناصرا»
به یـاد آمدنت و #پیروزی #لشکرت، درون مـیان #گریـه #لبخند بر لبم نقش مـی بندد. * وقتی مـی گویم: «و دلیلا و عینا»
یقین دارم کـه تو #راهنما و #ناظر #اعمال منی. * وقتی مـی گویم: «حتی تسکنـه أرضک طوعا»
#یقین دارم کـه روزی #حکومت تو بر #زمـین گسترده مـی شود و همگی شاهد #مدینـه_فاضله ات خواهیم بود. * وقتی مـی گویم: «و تمتعه فیـها طویلا»
به حال آنانی کـه در زمان #طولانی حکومت #شیرین تو طعم #عدالت را مـی چشند غبطه مـی خورم. * چندگاهیست #دعای_فرج را روزی چندبار مـی خوانم که تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد
هم اشکم بریزد
هم درون جست و جویت باشم
هم سرپرستم باشی
هم بـه حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم و هم احساس کنم خدا درون نزدیکی من است.... امام خوب و تنـهایم...
بیـا و برای #یکبار هم کـه شده فعل " آمدن" را #صرف کن...
من از تکرار رفتنـها خسته ام
بیـا و برای #همـیشـه بمان... من " آمدم"
تو" آمدی" و
همـه چیز همراه تو " آمد" .....
Media Removed
وقتی آقای رئیسجمـهور وعدههایی مـیدهد کـه عملی نمـیشود و یـا خدای نکرده خلافش رخ مـیدهد مشکل ایجاد مـیشود. اگر گفته مـیشود کـه حصر حتما از بین برود، بعد باید بـه این وعده عمل کرد. من کاری هم بـه علت و منشا مسائلی کـه پیش آمد ندارم، مـیشود و باید مدتها درون این باره حرف زد. اما ریشـهیـابی حتما جای دیگری انجام ... 📌وقتی آقای رئیسجمـهور وعدههایی مـیدهد کـه عملی نمـیشود و یـا خدای نکرده خلافش رخ مـیدهد مشکل ایجاد مـیشود. اگر گفته مـیشود کـه حصر حتما از بین برود، بعد باید بـه این وعده عمل کرد. 📌من کاری هم بـه علت و منشا مسائلی کـه پیش آمد ندارم، مـیشود و باید مدتها درون این باره حرف زد. اما ریشـهیـابی حتما جای دیگری انجام شود و یک طرفه چیزی حل نمـیشود. وقتی یک طرف ماجرا شکل حق گرفته و یک طرف هم شکل باطل و آن طرف هم نمـیتواند حرفش را بزند، معلوم هست که جز بدبینی و کینـه و مشکلات دیگر، چیزی درون جامعه ما ایجاد نمـیکند. 📌منشا هر چه مـیخواهد باشد، اما من معتقدم گذشته از اینکه همـین عزیزانی کـه در حصر هستند خودشان مـیتوانند منشا یک همبستگی ملی و نزدیکی دلها بـه همدیگر شوند، خود رفع حصر حرکت سمبلیکی هست که مـیتواند درون جامعه ما کـه به شدت درون آن نیـاز بـه مـهربانی و همدلی وجود دارد و به خصوص به منظور نزدیک حاکمـیت بـه مردم، اثر مثبت داشته باشد. 📌من معتقدم نظام و رهبری مـیخواهند این مسئله حل شود. البته من نظر خودم را مـیگویم. از نظر من نظام قطعا مـیخواهد این مسئله حل شود. یک گشایشهایی شده اما کافی نیست. حتما حل شود. بروید حل کنید این مسئله را. هیچ حق ندارد درون این زمـینـه بگوید رهبری یـا دیگری نمـیخواهد. 📌بنده معتقدم وقتی تصمـیم گرفته شد، بعد رهبری نظام هم مـیخواهد این قضیـه را. آن تشکیلاتی کـه باید این مسئله را حل کند یـا سستی مـیکند یـا ناتوانی مـیکند یـا هر چی، و اینجاست کـه خود آقای رئیسجمـهور و دوستان دیگر حتما فعال شوند و آن را حل کنند. 📌اتقافا یکی از مسائلی کـه مـیتواند واقعا جامعه ما را وارد فضای ذهنی دیگری د، همـین رفع حصر است. حالا بعضیها مـیگویند کوچک است. نخیر کوچک هم نیست. 📌اگر هم کوچک باشد مـیتواند نقش مـهمـی درون همبستگی ملی، درون نزدیک شدن دلها بـه همدیگر و بهرهگیری از همـه نیروها و جریـانها درون جهت خدمت بـه کشور ایفا کند به منظور مقابله با دشمنیهایی کـه پیش روی ماست و هر روز ترفندی به منظور کشور ایجاد مـیکنند و ما نیـاز بـه این همبستگیها داریم. 📌البته ممکن هست این حرفهای من باعث شود کـه دوستان، محدودیتهای خود من را زیـادتر کنند اما هیچ اشکالی ندارد. هیچ اشکالی ندارد اگر آن مسئله حل شود. اگر به منظور جمـهوری اسلامـی، به منظور امنیت کشور، به منظور پیشرفت کشور، به منظور ایجاد همبستگی بیشتر، به منظور نزدیک شدن دلها بـه هم شرایطی باشد کـه ماها محدود باشیم و مشکلدار شویم هیچ اشکالی ندارد.
Read moreMedia Removed
وقتی آقای رئیسجمـهور وعدههایی مـیدهد کـه عملی نمـیشود و یـا خدای نکرده خلافش رخ مـیدهد مشکل ایجاد مـیشود. اگر گفته مـیشود کـه حصر حتما از بین برود، بعد باید بـه این وعده عمل کرد. من کاری هم بـه علت و منشا مسائلی کـه پیش آمد ندارم، مـیشود و باید مدتها درون این باره حرف زد. اما ریشـهیـابی حتما جای دیگری انجام ... 📌وقتی آقای رئیسجمـهور وعدههایی مـیدهد کـه عملی نمـیشود و یـا خدای نکرده خلافش رخ مـیدهد مشکل ایجاد مـیشود. اگر گفته مـیشود کـه حصر حتما از بین برود، بعد باید بـه این وعده عمل کرد. 📌من کاری هم بـه علت و منشا مسائلی کـه پیش آمد ندارم، مـیشود و باید مدتها درون این باره حرف زد. اما ریشـهیـابی حتما جای دیگری انجام شود و یک طرفه چیزی حل نمـیشود. وقتی یک طرف ماجرا شکل حق گرفته و یک طرف هم شکل باطل و آن طرف هم نمـیتواند حرفش را بزند، معلوم هست که جز بدبینی و کینـه و مشکلات دیگر، چیزی درون جامعه ما ایجاد نمـیکند. 📌منشا هر چه مـیخواهد باشد، اما من معتقدم گذشته از اینکه همـین عزیزانی کـه در حصر هستند خودشان مـیتوانند منشا یک همبستگی ملی و نزدیکی دلها بـه همدیگر شوند، خود رفع حصر حرکت سمبلیکی هست که مـیتواند درون جامعه ما کـه به شدت درون آن نیـاز بـه مـهربانی و همدلی وجود دارد و به خصوص به منظور نزدیک حاکمـیت بـه مردم، اثر مثبت داشته باشد. 📌من معتقدم نظام و رهبری مـیخواهند این مسئله حل شود. البته من نظر خودم را مـیگویم. از نظر من نظام قطعا مـیخواهد این مسئله حل شود. یک گشایشهایی شده اما کافی نیست. حتما حل شود. بروید حل کنید این مسئله را. هیچ حق ندارد درون این زمـینـه بگوید رهبری یـا دیگری نمـیخواهد. 📌بنده معتقدم وقتی تصمـیم گرفته شد، بعد رهبری نظام هم مـیخواهد این قضیـه را. آن تشکیلاتی کـه باید این مسئله را حل کند یـا سستی مـیکند یـا ناتوانی مـیکند یـا هر چی، و اینجاست کـه خود آقای رئیسجمـهور و دوستان دیگر حتما فعال شوند و آن را حل کنند. 📌اتقافا یکی از مسائلی کـه مـیتواند واقعا جامعه ما را وارد فضای ذهنی دیگری د، همـین رفع حصر است. حالا بعضیها مـیگویند کوچک است. نخیر کوچک هم نیست. 📌اگر هم کوچک باشد مـیتواند نقش مـهمـی درون همبستگی ملی، درون نزدیک شدن دلها بـه همدیگر و بهرهگیری از همـه نیروها و جریـانها درون جهت خدمت بـه کشور ایفا کند به منظور مقابله با دشمنیهایی کـه پیش روی ماست و هر روز ترفندی به منظور کشور ایجاد مـیکنند و ما نیـاز بـه این همبستگیها داریم. 📌البته ممکن هست این حرفهای من باعث شود کـه دوستان، محدودیتهای خود من را زیـادتر کنند اما هیچ اشکالی ندارد. هیچ اشکالی ندارد اگر آن مسئله حل شود. اگر به منظور جمـهوری اسلامـی، به منظور امنیت کشور، به منظور پیشرفت کشور، به منظور ایجاد همبستگی بیشتر، به منظور نزدیک شدن دلها بـه هم شرایطی باشد کـه ماها محدود باشیم و مشکلدار شویم هیچ اشکالی ندارد #خاتمي
#سيدـمحمدـخاتمي
Media Removed
به تماشا سوگند و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن واژهای درون قفس هست حرفهایم مثل یک تکه چمن، روشن بود من بـه آنان گفتم: آفتابیدرگاه شماست کـه اگر درون بگشایید بـه رفتار شما مـیتابد و به آنان گفتم: سنگ، آرایش کوهستان نیست همچنانی کـه فلز، زیوری نیست بـه اندام کلنگ درون کف دست زمـین، گوهر ناپیداییست ... به تماشا سوگند و به آغاز کلام
و بـه پرواز کبوتر از ذهن
واژهای درون قفس است
حرفهایم مثل یک تکه چمن، روشن بود
من بـه آنان گفتم:
آفتابیدرگاه شماست
که اگر درون بگشایید
به رفتار شما مـیتابد و به آنان گفتم:
سنگ،
آرایش کوهستان نیست
همچنانی کـه فلز،
زیوری نیست بـه اندام کلنگ درون کف دست زمـین،
گوهر ناپیداییست
که رسولان، همـه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید لحظهها را بـه چراگاه رسالت ببرید
و من آنان را بـه صدای قدم پیک، بشارت دادم
و بـه نزدیکی روز،
و بـه افزایش رنگ
به طنین گل سرخ،
پشت پرچین سخنهای درشت و به آنان گفتم:
هر کـه در حافظه چوب، ببیند باغی
صورتش درون وزش بیشـه شور
ابدی خواهد ماند هر کـه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود آنکه نور از سرِ انگشت زمان برچیند مـیگشاید گره پنجرهها را با آه زیر بیدی بودیم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم،
گفتم: چشم را باز کنید آیتی بهتر از این مـیخواهید؟ مـیشنیدم کـه به هم مـیگفتند:
سِحْر مـیداند، سِحْر! سر هر کوه،
رسولی دیدند
ابر انکار بـه دوش آوردند باد را نازل کردیم که تا کلاه از سرشان بردارد خانـههاشان، پُر داوودی بود
چشمشان را بستیم
دستشان را نرساندیم بـه سرشاخه هوش جیبشان را پُر عادت کردیم
خوابشان را بـه صدای سفر آینـهها آشفتیم ...
#سهراب_سپهری
#سوره_ی_تماشا
#گل_سرخی_از_زندگی
#redfloweroflife
Media Removed
به تماشا سوگند و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن واژهای درون قفس هست حرفهایم مثل یکتکه چمن، روشن بود من بـه آنان گفتم: آفتابیدرگاه شماست کـه اگر درون بگشایید بـه رفتار شما مـیتابد و به آنان گفتم: سنگ، آرایش کوهستان نیست همچنانی کـه فلز، زیوری نیست بـه اندام کلنگ درون کف دست زمـین، گوهر ناپیداییست ... به تماشا سوگند و به آغاز کلام
و بـه پرواز کبوتر از ذهن واژهای درون قفس است
حرفهایم مثل یکتکه چمن، روشن بود
من بـه آنان گفتم: آفتابیدرگاه شماست کـه اگر درون بگشایید بـه رفتار شما مـیتابد و به آنان گفتم: سنگ، آرایش کوهستان نیست همچنانی کـه فلز، زیوری نیست بـه اندام کلنگ
در کف دست زمـین، گوهر ناپیداییست کـه رسولان، همـه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید
لحظهها را بـه چراگاه رسالت ببرید
و من آنان را بـه صدای قدم پیک، بشارت دادم
و بـه نزدیکی روز، و به افزایش رنگ، بـه طنین گل سرخ پشت پرچین سخنهای درشت و به آنان گفتم: هر کـه در حافظه چوب، ببیند باغی
صورتش درون وزش بیشـه شور ابدی خواهد ماند،هر کـه با مرغ هوا دوست شود خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود آنکه نور از سرِ انگشت زمان برچیند
مـیگشاید گره پنجرهها را با آه
زیر بیدی بودیم برگی از شاخة بالای سرم چیدم، گفتم: چشم را باز کنید
آیتی بهتر از این مـیخواهید؟ مـیشنیدم کـه به هم مـیگفتند: سِحْر مـیداند، سِحْر! سر هر کوه، رسولی دیدند ابر انکار بـه دوش آوردند باد را نازل کردیم که تا کلاه از سرشان بردارد خانـههاشان، پُر داوودی بود چشمشان را بستیم دستشان را نرساندیم بـه سرشاخه هوش
جیبشان را پُر عادت کردیم خوابشان را بـه صدای سفر آینـهها آشفتیم ...(به تماشا سوگند/سهراب سپهري)
Media Removed
خبرای خوب #بزودی... 😉
.
همانطور کـه در آغاز سال جدید درون کانال تلگرامم( لینک درون بیو) توضیح دادم بـه امـید خدا بزودی مراحل تدوین #کلیپ تک آهنگ #دیفن ( کـه شـهریور نود و شش نسخه صوتیش منتشر شده بود ) بـه پایـان مـیرسه و در پستهایی بعدی اطلاعات کامل تری درون این باره رو خواهم گفت .
.
@hesamnaseri
@arashpakzad
@reza_golestani
@mohamadihakian
.
همچنین خیلی زود تک آهنگ جدیدی بنام confusion هم درون راهه کـه حاصل همکاری مجدد من با #آرمان_مـهربان عزیز هست و آمادهء پخش شده و به نظر دوستانِ نزدیکی کـه کار رو شنیدن اثرِ کاملا متفاوتی هست.
.
@arman_mehrban
@farsamsangini
در ادامـه تک آهنگ جدید دیگه ای هم با #حسام_ناصری عزیز درون حال پیش تولیدِ کـه حداقل فکر مـیکنم حدود ۴ ماه زمان ببره که تا فاینال بشـه ...
خلاصه کـه امـیدوارم با زحماتی کـه کل تیم همراه من مـیکشن بتونیم آثار قابل تامل تری ارائه بدیم 🤘🙏
#مـهدی_باقریـان .
#mehdibagherian #comingsoon #new #musicvideo #difen #newtrack #confusion #poprock #rock #singer #musician #songwriter
پ.ن : ۱- تمامـی آثار من رو علاوه بر اپلیکیشن ها و سایتهای مطرح داخلی و خارجی مـیتونین از طریق کانال تلگرامم ( البته که تا هنوز نشده ) دانلود کنین
۲- عکسها مربوط بـه #سفر کاری #اوکراین هست.
Media Removed
پدر بزرگم همـیشـه تعریف مـیکرد کـه هر سال کـه یخ های استخر مـیخواد اب بشـه شروع مـیکنند یـه تور اندازی داخل استخر و هر کی دم دستشون برسه رو بالا مـیکشند و مـیبرند. رنگت فرق نداره، سفید باشی یـا سیـاه، قرمز باشی یـا ابلق، چشم گرد باشی یـا تلسکوبی، فرق نمـیکنـه همـین کـه ماهی باشی و به طور بیفتی کارت زاره. چند روزی بود کـه یخ ... پدر بزرگم همـیشـه تعریف مـیکرد کـه هر سال کـه یخ های استخر مـیخواد اب بشـه شروع مـیکنند یـه تور اندازی داخل استخر و هر کی دم دستشون برسه رو بالا مـیکشند و مـیبرند. رنگت فرق نداره، سفید باشی یـا سیـاه، قرمز باشی یـا ابلق، چشم گرد باشی یـا تلسکوبی، فرق نمـیکنـه همـین کـه ماهی باشی و به طور بیفتی کارت زاره.
چند روزی بود کـه یخ ها اب شده بودند و مرغ های شکاری برگشته بودند و دسته جمعی تو اب شیرجه مـیرفتند و بخت برگشته ای رو بـه منقار مـیزدند و مـیرفتند. پدر بزرگ راه افتاده بود خبرهای بدی رو نقل مـیکرد. خیلی از ماهی ها پدر بزرگ رو مسخره کرده و گفته هاشو توهم و از سر پیری قلمداد مـید. گهگاهی تکه های نونی رو درون گوشـه ای توی اب مـی افتاد و همـه بـه طرفش هجوم مـیبردند. پدر بزرگ ما رو صدا مـیکرد و بر حذرمان مـیداشت. ان روز نزدیکی های ظهر بود کـه قایقی پارویی رو بـه اب انداختند چند مرد داخلش بود و طناب هایی را درون طول و عرض استخر پهن د. پدر بزرگ داد مـیزد کـه همـه برید ته استخر. خود را کنار بوته ای از دید پدر بزرگ پنـهان کردم. روی طناب چیزی برق مـیزد بـه ارامـی بـه ان نزدیک شدم ناگهان تلاطمـی درون استخر راه افتاد خیلی از ماهی ها بـه کناری کشیده مـیشدند من نیز همراه انان بودم. بـه هم فشرده شدیم و بناگاه از داخل اب بیرون کشیده شدیم تانکر فلزی بزرگی کنار استخر ایستاده بود از بالا استخر دیده مـیشد ازشبکه های طوری چند نفری از ماهی ها درون اب افتادند من همراه بسیـاری دیگر داخل تانکر کـه پر اب بود ریخته شدیم. چند باری طور رفت و امد داخل تانکر کیپ که تا کیپ بودیم، بزرگ و کوچک. تانکر شروع بـه تکان خوردن کرد. ساعتی بعد درون داخل وان بزرگی بودم بی حال و سست، نای نفس کشیدنم نبود. از این ظرف بـه ان ظرف، از دبه ای بـه تشتی و گاه درون سبدچه هایی کـه دانـه دانـه شمرده مـیشدیم. داخل تشت کـه بودم مردی با دست مرا برداشت و داخل تنکی شیشـه ای انداخت. از داخل تنک مـیتوانستم بیرون را ببینم پسر بچه ها و بچه هایی کـه مـی ایستادند و نگاهم مـید و گاه دستشان را داخل تنک مـی د که تا مرا بگیرند و من از مـیان دست هایشان فرار مـیکردم.
نزدیکی های غروب بود. کی کـه موهای سرش را از دو طرف بسته بودمراد همرا تنگ از زمـین برداشت و به آغوش کشید و همراه زنی راه افتاد. شب را کنار پنجره ای کـه از ان حیـاطی پر درخت دیده مـیشد بسر کردم. دلم هوس استخر و حرف های پدر بزرگ را کرده بود. صبح ک مرا روی مـیز صبحانـه گذاشت و با مردی کـه کنارش نشسته بود گفت: بابا ماهی ها خونـه ندارند؟ مرد گفت: همـه حیونا خونـه دارند، حالا این تنگ هم خونـه ماهی است. ..ادامـه درون کامنت ....
Media Removed
تو دوست خوبم بدان کـه به یـادت هستم و دعاگوی روح پاکت مـیمانم اما .... بدان کـه از من دوست بـه تو نزدیکتر آن بالا. ..کسی هست کـه همـیشـه و همـه جا درون انتظارت هست که تا تو با او نجوا کنی .....و از او بخواهی.... برو و با دل پاک و خالصت از او بخواه آنچه از من حقیر مـیخواهی و بدان او از رگ گردن هم بـه تو نزدیکتر است. ... من ... تو دوست خوبم ♥♥♥بدان کـه به یـادت هستم و دعاگوی روح پاکت مـیمانم اما ....
بدان کـه از من دوست بـه تو نزدیکتر آن بالا. ..کسی هست کـه همـیشـه و همـه جا درون انتظارت هست که تا تو با او نجوا کنی .....و از او بخواهی....
برو و با دل پاک و خالصت از او بخواه آنچه از من حقیر مـیخواهی و بدان او از رگ گردن هم بـه تو نزدیکتر است. ...
من هم مثل تو بعضی وقتها کم مـی آورم اما روشنایی روز و سکوت شب مرا بـه یـاد خلقتم مـی اندازد مـیدانم کـه خوب مـیدانی اما ما آدمـها فراموش کاریم و اینبار نیز فراموش کردیم کـه ما یک حامـی قوی و بزرگ داریم و اوی نیست جز خداااااا♥♥♥
تو دوست خوبم بدان کـه من نیز بنده ای بیش نیستم هر چقدر هم کـه دعایت کنم. ..که مـیکنم♥ بازهم از من دلسوز تر خدایت هست بعد برو از او بخواه بالهای رهایی ات را باز کن و پرواز کن بـه سوی بی نـهایت و فراتر از آن. ...★★★★
#دوست #خوب #دعایت #مـیکنم
#خدا #در #این #نزدیکی #است
Media Removed
وقتی مـی گویم: «اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن»
با آمدن نام دلربایت دلم نمـی لرزد.
چند گاهی ست وقتی مـی گویم:
«صلواتک علیـه و علی آبائه»
به یـاد مصیبتهای اهل البیتت اشک ماتم نمـی ریزم.
چند گاهی ست وقتی مـی گویم:
«فی هذه الساعة»
دگر بـه این نمـی اندیشم کـه در این ساعت کجا منزل گرفته ای.
چند گاهی ست وقتی مـی گویم:
«و فی کل الساعة»
دلم نمـی سوزد کـه همـه ساعاتم از آن تو نیست.
چند گاهی ست وقتی مـی گویم:
«ولیـا و حافظا»
احساس نمـی کنم کـه سرپرستم،
امامم کنار من ایستاده و قطره های اشکم را
به نظاره نشسته است.
چند گاهی ست وقتی مـی گویم:
«و قائدا و ناصرا»
به یـاد پیروزی لشکرت،
در مـیان گریـه لبخند بر لبم نقش نمـی زند.
چند گاهی ست وقتی مـی گویم:
«و دلیلا و عینا»
یقین ندارم کـه تو راهنما و نگهبان منی.
چند گاهی ست وقتی مـی گویم:
«حتی تسکنـه أرضک طوعا»
یقین ندارم کـه روز حکومت تو بر زمـین،
من هم شاهد مدینـه فاضله ات باشم.
چند گاهی ست وقتی مـی گویم:
«و تمتعه فیـها طویلا»
به حال آنانی کـه در زمان دراز حکومت شیرین
تو طعم عدالت را مـی چشند غبطه نمـی خورم…
اما چند گاهی ست دعای فرج را چند بار مـی خوانم
تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد،
هم اشکم بریزد، هم درون جست و جویت باشم،
هم سرپرستم باشی،
هم بـه حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم
و هم احساس کنم خدا درون نزدیکی من است
و تو ذخیرۀ خدایی کـه همـیشـه با منی...
#امام_زمان_عج
#تولد_مولا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#چهارشنبه_پانزده_شعبان
#فرج_نزدیک_است
Drive
گاهی با دیدن بعضی تصاویر، شتابزده مـیشوم
مـیخواهم بنویسم، برایش ساز ب، از حسش عبگیرم و به خویش جوگیر بودن را اموزش دهم
سکانس هایی از سینما کـه مرا بدجورمـیلرزاند
و اما این صحنـه لعنتی و این مرد لعنتی و این لعنتی
جایی درون ماورا
زمانی به منظور تمامـی تو مـی ایستادم و برای ناداشته هایم مـیجنگیدم
حاضر بودم دنیـایی مرا تنـها گذارد و تویی را رها نکند
من ان لحظه اوج نزدیکی را درک کردم و دیگر کاری از دستم ساخته نبود
جز اینکه درون اغوشت بگیرم و برای تمام روزهای از دست رفته اشک بریزم
این تمام یک تراژدی بی معناست
ما چند لحظه خودمان بودیم و بعدها زمانـه از ما فراموش کاران واقعی ساخت
این صحنـه درایو را مـیشود سالها زندگی کرد
فیلمـی کـه در بخش فیلم هفته کامل بـه شما پارسال معرفی کردم
شانـه هایم بعد از دیدنش سست مـیشود
در گذشته هایم خود را روزی اینگونـه تصور مـیکردم
افسوس کـه روزگار از من یک همـیشـه عاشق و یک ناهمـیشـه همراه ساخت
من ان لحظه برخورد دست هارا مـیشناسم
من انـها را مـیستایم و برای غربت ذات خویش چند دقیقه ای اشک مـیریزم
نوری کـه در ا طلوع مـیکند و ثانیـه هایی کـه مسخ مـیشوند
لعنت بر من کـه کارگردان نشدم
لعنت
من احتیـاج بـه مـیزانسن هایی دارم کـه همـه مرا از این شـهر کثیف نجات دهند
وای کـه مـیشود خالی شد
کاش درون ان دنیـا نیز سینما باشد
از زندگیش خیری نبود
کاش درون رویـاها، جاودانگی باشد و عشق
و این موسیقی سحرانگیز، گوشـه ای از قلبم را مـیفشارد
چه خوب کـه دوباره شـهری خواب هست و من به منظور همان چند یـاغی مـینویسم
این هم بخش جدیدی درون صفحه من
این سکانس ها بخشی از زندگی عمـیق من است
انـها را بـه زودی با شما بـه اشتراک خواهم گذاشت
بخشی کـه مدتها بود منتظر شروعش بودم
شما را دعوت مـیکنم کـه هر هفته بخشی از خاطرات عجیب مرا ببینید
این شما و این اغاز بخش
سکانس هفته
امـیر شمس
5 تیر ماه
@amirshamsofficial
#FineartphgSquence
Read more
Drive
گاهی با دیدن بعضی تصاویر، شتابزده مـیشوم
مـیخواهم بنویسم، برایش ساز ب، از حسش عبگیرم و به خویش جوگیر بودن را اموزش دهم
سکانس هایی از سینما کـه مرا بدجورمـیلرزاند
و اما این صحنـه لعنتی و این مرد لعنتی و این لعنتی
جایی درون ماورا
زمانی به منظور تمامـی تو مـی ایستادم و برای ناداشته هایم مـیجنگیدم
حاضر بودم دنیـایی مرا تنـها گذارد و تویی را رها نکند
من ان لحظه اوج نزدیکی را درک کردم و دیگر کاری از دستم ساخته نبود
جز اینکه درون اغوشت بگیرم و برای تمام روزهای از دست رفته اشک بریزم
این تمام یک تراژدی بی معناست
ما چند لحظه خودمان بودیم و بعدها زمانـه از ما فراموش کاران واقعی ساخت
این صحنـه درایو را مـیشود سالها زندگی کرد
فیلمـی کـه در بخش فیلم هفته کامل بـه شما پارسال معرفی کردم
شانـه هایم بعد از دیدنش سست مـیشود
در گذشته هایم خود را روزی اینگونـه تصور مـیکردم
افسوس کـه روزگار از من یک همـیشـه عاشق و یک ناهمـیشـه همراه ساخت
من ان لحظه برخورد دست هارا مـیشناسم
من انـها را مـیستایم و برای غربت ذات خویش چند دقیقه ای اشک مـیریزم
نوری کـه در ا طلوع مـیکند و ثانیـه هایی کـه مسخ مـیشوند
لعنت بر من کـه کارگردان نشدم
لعنت
من احتیـاج بـه مـیزانسن هایی دارم کـه همـه مرا از این شـهر کثیف نجات دهند
وای کـه مـیشود خالی شد
کاش درون ان دنیـا نیز سینما باشد
از زندگیش خیری نبود
کاش درون رویـاها، جاودانگی باشد و عشق
و این موسیقی سحرانگیز، گوشـه ای از قلبم را مـیفشارد
چه خوب کـه دوباره شـهری خواب هست و من به منظور همان چند یـاغی مـینویسم
این هم بخش جدیدی درون صفحه من
این سکانس ها بخشی از زندگی عمـیق من است
انـها را بـه زودی با شما بـه اشتراک خواهم گذاشت
بخشی کـه مدتها بود منتظر شروعش بودم
شما را دعوت مـیکنم کـه هر هفته بخشی از خاطرات عجیب مرا ببینید
این شما و این اغاز بخش
سکانس هفته
امـیر شمس
4 تیر ماه
@amirshamsofficial
#FineartphgSquence
Read more
Media Removed
باید اعتراف کنم درون زمان نوشتن بیشتر کپشنها، تصویر یک نفر درون ذهنم هست کـه الهام بخش من به منظور نوشتن بوده
و مسلم هست که بـه دلیل برخورد و مراودهی بیشتر با آشنایـان، اکثریت این افراد غریبه نیستند
چیزی کـه جالب هست اینکه درون بسیـاری از موارد دوستانی به منظور من پیغام مـیفرستند کـه حالا من را سوژه مـیکنی؟ ... یـا منظورت با من بوده؟ ... پا اصرار مـیکنند کـه کپشن من با فلان رفتار آنها تشابهی نداشته یـا علت یک رفتارشان چیز دیگری بوده کـه من درون جریـان نیستم
من یک پاسخ همـیشگی به منظور این افراد دارم و آن اینست کـه اگر با خواندن کپشن من فکر کردی کـه طعنـهای بـه تو زده شده مطمئن باش کـه مخاطب من خود خود تو بودی
نکته جالبتر از همـه، مورد آخر بود کـه دوستی گلایـه کرده کـه "هومن" درون فلان کپشن طعنـهی خوبی بـه فلان دوست مشترک نزده ... اون اصلا اینجوری نیست 😂😂 نمـیفهمم اگر با خواندن یک کپشن، شخصی درون ذهن شما تصویر مـیشود، چگونـه ممکن هست رفتار و منش او با آن نوشته نزدیکی و ارتباطی نداشته باشد؟
چیزی کـه باید ما را نگران کند اینست کـه ما مشکلی با زشتیهای درونی خود نداریم. نگران آنچه دیگران از رفتارهای ما دریـافت مـیکنند، هستیم
پ.ن. عاشق این عرهان هستم کـه دیروز گرفتم. برایش مـهم نیست من چه مـیکنم، توجهش بـه جاییست کـه دوست دارد
#رفتن_به_ابدیت
من فکر مـیکنم وقتی عاشق شوم نـه سرخ شوم نـه سفید
من فکر مـیکنم وقتی عاشق شوم نـه انار شوم نـه سیب
من فکر مـیکنم وقتی عاشق شوم پرتقالم، یک پرتغال نارنجی
بگذارید داستانِ عشقِ نمادینم را برایتان طی چند تصویر کـه امروز گرفتم بازگو کنم
این نوشته ام را زیر تمام عکسها مـیگذارم
نم نمک درون کنار ساحل مشغول قدم زدن بودم
لبانم هشتی شکل بود، موهایم درون بادی کـه کنار ساحل مـیوزید سیخ شده بود
هی مـیرفتم و مـیرفتم کـه یکهو پرتقالِ ماده یِ خندانی دیدم
هی نزدیک شدم
هی نزدیک شدم
آنقدر کـه بینی ام بـه بینی اش برخورد کرد و آن اتفاق کـه نباید افتاد
فکر بد نکنید
نوجوان کـه بودم تصورم این بود از کنار هر ی که بگذرم وقتی بـه نزدیکی صورتش برسم او آبستن مـیشود باور کن جدی مـیگویم
دو سال تمام موقعی کـه از مدرسه مـی آمدم مراقب بودم بـه فاصله چند متری خانمـی نرسم
القصه
هنوز هم دوس دارم مثل کودکی خنگ باشم
از اینرو جلوتر رفتم که تا اینکه درون فاصله کانونی اش قرار گرفتم و دیگر کار تمام شد
ترسِ دوران کودکی ام جامـه عمل پوشید
و که تا به خود آمدم اولین پَرِ پرتقال بـه دنیـا آمد
به موهایش دست زدم یکهو دومـین پر پرتقال هم بدنیـا آمد
او استعداد عجیبی درون حامله شدن داشت
گاهی دعا مـیکردم کـه کاش ،uterine cyst داشت
که هی پرتقال نمـی آورد
دست بـه هر جایش مـیزدی پر پرتقالی بدنیـا مـی آمد
مدتها کنار هم بودیم او مـیخندید و اما من
اما من همـیشـه لبانم هشتی شکل بود
پرتقالِ ماده فکر مـیکرد من با اختلال panicدرگیرم
و من فکر مـیکرد کـه ماده ام با اختلال pbaدرگیر است
سالها کنار هم ماندیم
بچه ها بزرگ شدن،پرتقال شدند
و من درگیر این اشتباه کـه همسفرم بی خود مـیخندد
و همسفرم درگیر این اشتباه کـه من بی جهت ناراحتم
تا اینکه کاسه عمرمان لبریز
و درون دریـای ابدیت غوطه ور شدیم
آن زمان کـه داشتم غرق مـیشدم یـاد لبخندِ زیبای پرتقالی افتادم کـه باعث شد از کنارش رد شوم،بچه دار شوم و زندگی کنم
و من چه بی سلیقه بودم کـه نخندیدم کـه نخندیدم
اما درون ابدیت دوباره بـه هم رسیدیم
لبانم دیگر هفتی شده بود کـه دوباره دیدمش
هی از آبِ کوثر مـینوشیدیم
و هی پرِ پرتقال مـی آوردیم
که یکهو سیبی دیدم
خوردمش
پادشاه مارا از کنار رود کوثر پرت کرد بـه زمـین
کنار دریـایی هبوط کردیم
و خوشحال کـه شانس دوباره به منظور حیـات یـافتیم اینبار هی خندیدیم و هی خندیدیم
#پی_نوشت:
۱:عکسها را با کلی ذوق گرفتم چطور شدن☺
۲:
pba: اختلالی ست روانی کـه فرد بی جهت مـیخندد
Panic:اختلالی ست روانی کـه فرد بی جهت احساس مرگ مـیکند
Uterine cyst:همون کیست های رحمـی رو مـیگم
شبتون بـه مـهر❤
Read more
Media Removed
Drive
گاهی با دیدن بعضی تصاویر، شتابزده مـیشوم
مـیخواهم بنویسم، برایش ساز ب، از حسش عبگیرم و به خویش جوگیر بودن را اموزش دهم
سکانس هایی از سینما کـه مرا بدجورمـیلرزاند
و اما این صحنـه لعنتی و این مرد لعنتی و این لعنتی
جایی درون ماورا
زمانی به منظور تمامـی تو مـی ایستادم و برای ناداشته هایم مـیجنگیدم
حاضر بودم دنیـایی مرا تنـها گذارد و تویی را رها نکند
من ان لحظه اوج نزدیکی را درک کردم و دیگر کاری از دستم ساخته نبود
جز اینکه درون اغوشت بگیرم و برای تمام روزهای از دست رفته اشک بریزم
این تمام یک تراژدی بی معناست
ما چند لحظه خودمان بودیم و بعدها زمانـه از ما فراموش کاران واقعی ساخت
این صحنـه درایو را مـیشود سالها زندگی کرد
فیلمـی کـه در بخش فیلم هفته کامل بـه شما پارسال معرفی کردم
شانـه هایم بعد از دیدنش سست مـیشود
در گذشته هایم خود را روزی اینگونـه تصور مـیکردم
افسوس کـه روزگار از من یک همـیشـه عاشق و یک ناهمـیشـه همراه ساخت
من ان لحظه برخورد دست هارا مـیشناسم
من انـها را مـیستایم و برای غربت ذات خویش چند دقیقه ای اشک مـیریزم
نوری کـه در ا طلوع مـیکند و ثانیـه هایی کـه مسخ مـیشوند
لعنت بر من کـه کارگردان نشدم
لعنت
من احتیـاج بـه مـیزانسن هایی دارم کـه همـه مرا از این شـهر کثیف نجات دهند
وای کـه مـیشود خالی شد
کاش درون ان دنیـا نیز سینما باشد
از زندگیش خیری نبود
کاش درون رویـاها، جاودانگی باشد و عشق
و این موسیقی سحرانگیز، گوشـه ای از قلبم را مـیفشارد
چه خوب کـه دوباره شـهری خواب هست و من به منظور همان چند یـاغی مـینویسم
این هم بخش جدیدی درون صفحه من
این سکانس ها بخشی از زندگی عمـیق من است
انـها را بـه زودی با شما بـه اشتراک خواهم گذاشت
بخشی کـه مدتها بود منتظر شروعش بودم
شما را دعوت مـیکنم کـه هر هفته بخشی از خاطرات عجیب مرا ببینید
این شما و این اغاز بخش
سکانس هفته
مجبور شدم فقط عاین صحنـه را مننشر کنم، چون قوانین سختگیرانـه کپی رایت جدید اینستاگرام اجازه پخش کلیپ این صحنـه را به منظور 90 درصد مخاطبین نمـیدهد، من دو روز تلاش کردم و حتا بـه اینستاگرام پیغام دادم، ولی گویـا نمـیشود کـه نمـیشود
به هر حالانیکه مـیتوانند پست قبلی را کـه یک دقیقه کامل این صحنـه را منتشر کردم ببینند، اگر نـه به منظور شما هویدا نیست بـه همـین عاکتفا کنند، سپاس
امـیر شمس
4 تیر ماه
@amirshamsofficial
#FineartphgSquence
Media Removed
۔
۔
در حکایـات گفته شده هست که روزی کریم خان زند به منظور بازدید از ساخت مسجد وکیل سرزده بدانجا وارد شد. فراشان تخت و مخده نـهاده و خادمان قلیـان مرصع و جواهرنشان به منظور وی مـهیـا نمودند. درویشی از نزدیکی آنجا عبور مـیکرد و با دستش بـه کریم خان اشاره مـیکرد و مـیخندید. کریم خان امر کرد مرد را بـه حضورش ببرند. وقتی مرد حاضر شد از او پرسید: دلیل خنده تو چیست؟ درویش گفت: من بـه شما نمـیخندیدم، بلکه با خدا راز ونیـاز مـی کردم و مـی گفتم "خدایـا تو کـه آن بالا هستی کریمـی، خان زند هم کریم است، من هم کریمم ولی من کجا و شما کجا؟" کریم خان از این قیـاس خوشش آمده و به درویش مـی گوید حالا کـه این جایی چیزی از ما بخواه! مرد گفت من درویش و ساده زیست هستم. همـین قلیـان خود را بـه من بدهی، کافی است. کریم خان پذیرفت و قلیـان را بـه او داد. درویش قلیـان را بـه بازار برد که تا به فروش برساند. یکی از تجار آن را دید و به قیمت خوبی قلیـان را خرید. اتفاقا آن تاجر درون مـیان تاجرانی بود کـه کریم خان بـه حضور طلبیده بود. تاجر گفت بهتر هست این قلیـان قیمتی را به منظور تحفه خدمت شاه ببرم. بـه این ترتیب دوباره قلیـان بـه کریم خان زند رسید. چند وقت بعد درویش از جلوی کاخ کریم خان عبور مـیکرد و باز مـیخندید. کریم خان دوباره دستور داد او را بـه حضورش آوردند و از او پرسید این بار به منظور چه مـیخندی؟ درویش گفت: به منظور این کـه فهمـیدم نـه من کریمم و نـه تو. بلکه فقط خدای آن بالاست کـه کریم است، من را بـه ثروت رساند و تو را بـه قلیـانت! ۔
۔
۔
#شیرازی_بومونیم
#کریم_خان_زند
#زندیـه
#شیراز
۔
۔
۔
به پیج شیرازی بومونیم سر بزنید👇👇👇 ۔
۔
۔
@shirazi_boomoonim
خواننده و آهنگساز: مانی رهنما
ترانـه سرا: یغما گلرویی
مـیو مستر: مـیلاد فرهودی
با خودم مـی م
تو دلِ تاریکی
دیوارا موش دارن
تو همـین نزدیکی
با خودم مـی م
یـه ترومپت مسته
پا بـه پام مـی خونـه
با صدایی خسته.
دنیـا خواب مـی بینـه
با چشای خرگوش
خونـه ی من این جاست:
گربهیی بازیگوش.
با خودم مـی م
وسطِ این خونـه
سقفِ اون از سُربه،
فرشِ اون از خونـه.
کسی هم م نیست،
همـه انگار کورن
همـه وحشت ،
همـه از من دورن.
با خودم مـیم
زیرِ این نورافکن
آخرین اینـه،
تانگوی من با من.
اون ترومپت داره
نفسش مـی گیره
آخرِ این آهنگ
شکلِ یـه آژیره.
جیغِ چند که تا ترمز،
صدای پوتینها
همـه رو خواب بُرده،
زیرِ آبه دنیـا.
از البوم تازه منتشر شده ای بـه همـین نام کـه اسمـی از من بـه عنوان ترانـه سرا درون آن نیـامده و نشان مـی دهد سیـاستهای کثیف دفتر موسیقی و وزارتِ و ارشاد اسلامـی همچنان درون رابطه با من ادامـه دارد.
Read more
Media Removed
Photo By Giedre Gomes ادامـه دو پست قبل و اما وظیفه اصلی پدران امروز جامعه شتابزده و عقب مانده کراوات زده ما چیست؟ چیزی سالها بـه اشتباه بـه مغز ایرانی ها نفوذ کرده است، کار خانـه به منظور زن هست و بچه ها از دامان زن حتما گرفته شوند و اگر کودکی خراب بـه بار امد زنی حتما تاوانش را بعد دهد! گویی مردان ما یک تافته ... Photo By Giedre Gomes
ادامـه دو پست قبل
و اما وظیفه اصلی پدران امروز جامعه شتابزده و عقب مانده کراوات زده ما چیست؟
چیزی سالها بـه اشتباه بـه مغز ایرانی ها نفوذ کرده است، کار خانـه به منظور زن هست و بچه ها از دامان زن حتما گرفته شوند و اگر کودکی خراب بـه بار امد زنی حتما تاوانش را بعد دهد!
گویی مردان ما یک تافته جدابافته اند، شاید خرج خانـه را خود یک پروژه سنگین هست اما بسیـار دیده شده این داستان دراماتیک به منظور زنان شاغل نیز صدق مـیکند!
مادرانی کـه همـه کار کودک را بـه عهده مـیگیرند، اری همـه قبول داریم کـه مسئولیت زن بـه خاطر احساسش و نزدیکی بیشتر با کودک اساسی تر است
ولی پرسش بزرگم از شوهران شما این هست که شما کجای کارید؟
ما بـه مرزهای جدیدی وارد مـیشویم
تورم بی رحم، اعصاب های کم، تحمل های کوتاه، افکار سنتی هنوز درون بسیـاری از مردان و زنان ما موش مـیدواند
دو پست را به منظور زنانی نوشتم کـه شاید نادانسته سنگینی مادر بودن را حمل مـیکنند
من بـه شما قول مـیدهم درون بسیـاری از خانواده های ایرانی حضور مرد درون تربیت کودک کمرنگ است
در شب های طولانی بیماری کودک این مادر هست که که تا صبح بیدار هست و چشم هایش را نخواهد بست
گویی اگر من پولی بیـاورم از بقیـه وظایف مبرا هستم
این داستان ریشـه های مرموزی دارد
من روانشناس نیستم ولی بـه اندازه درکی کـه از جامعه شناسی دارم، بـه شما مـیگویم کـه مردان ما جایی عجیب راه را اشتباه رفته اند
مسیر بدی کـه گاهی مقصرش یک والدین دیگر است
انجایی کـه در کودکی او را شاهزاده مـینامند و پسر پسر مـیگویند و اختیـار تام بـه او مـیدهند و در کوچه و خیـابان و باشگاه ها و خیلی جاهای دیگر ازاد هست و ان ما حتما در خانـه باشند!
بچه هایی کـه از ترس نادیده گرفته مـیشوند و به همان بازی با عروسک هایشان مـیپردازند!
گویی خودشان هم بـه مرور راضیند!
لذت کشف زندگی به منظور مرد است! و ان ما یـاد مـیگیرند کـه با ذاتی احساسی خود سرگرم باشند و فقط با فداکاری بچه بزرگ کنند؟
مردان چرا نباید گوشـه ای از این وقف باشند؟هستند پدران خوش فهم ولی چند درصد؟
چقدر سعی مـیکنید شرایط بدنی زنی بعد از زایمان را درک کنید، چقدر مثل این عبا کودکان خود خلوت مـیکنید؟
چقدر مـیتوانید همسرتان را بیش از کودک دوست داشته باشید؟
نـه اینکه بگویی من عاشقش هستم ،اخر او مادر فرزندم است!
این یعنی خودش کشک؟
جای بسیـاری از مردان درون تربیت کودکان خالیست، برخی حتا پوشک بچه را عوض نمـیکنند و این کار را زنانـه مـیدانند؟
گویی از پدر بودن، گوگول بابا چطوره را فقط بلدند!
ما عقب ترخواهیم ماند، اگر ندانیم کجای راه را اشتباه رفته ایم
ادامـه دارد
امـیر شمس
نزدیکی تولد شمن الکتریک، جیم موریسون، پادشاه مارمولک، بـه قول خودش تنـها باقیمونده کـه با تقدیس مسخره کلماتش بـه و مارو نجات بده، بهانـه ی خوبیـه.
شما رو بـه خوندن یکی از معروف ترین داستانای جیم موریسون و گروه محبوب و به یـاد موندنیش، دورز، مـهمون مـیکنم.
...
سال ١٩٦٩ یـه کنسرت خیلی معروف توی "مـیامـی" کـه قرار بود آغاز یـه تور توی نوزده که تا شـهر باشـه، توری کـه هیچوقت بـه انجام نرسید، جیم بـه خاطر دعوا با معشوقه ش "پملا کرسن" و بعد از اون بـه خاطر گذروندن وقت توی بار فرودگاه دوتا پرواز رو بـه مـیامـی از دست داد درون حالی کـه گروهش خیلی زودتر بـه اونجا رسیده بودن. بالاخره با پرواز سوم جیم بـه گروهش پیوست که تا با ٢٠ دقیقه تاخیر کنسرت رو شروع کنـه.
هفته ی قبل از کنسرت جیم چند شبی هر شب بـه دیدن یـه تئاتر توی لس آنجلس مـیرفت کـه درباره ی "سیـاست رادیکال" بود، بـه قول "جانی دپ" جیم اینو دریـافته بود کـه تغییر فقط با شکستن همـه ی قوانین رخ مـیده!
اون شب جیم خیلی پریشون بود، "ری منزرک" فکر مـیکرد کـه لابد بازم درست قبل از کنسرت "ال اس دی" استفاده کرده.
پس وقتی جیم حس کرد کـه دیگه چیزی نداره کـه بگه این لحظه رو انتخاب کرد کـه یـه چیزایی رو تغییر بده:
"آهای شما، گوش کنین
من درباره هیچ جور انقلابی حرف نمـی
من درباره هیچ جور تظاهراتی حرف نمـی
من درباره داشتن یـه زندگی خوب حرف مـی
من دارم درباره ی عشق حرف مـی، عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق
اون دوست لعنتیتو بگیر و باهاش عشق کن، یـالا
آهای گوش کنین من تنـهام
من یکم عشق از همتون مـیخوام، یـالا
من یکم وقت خوب با عشق مـیخوام عزیز دلم
عاشقم باش، یـالا"
.
تماشاگرا شروع بـه پرت چیزایی بـه استیج، جیم عصبی شد و داد زد:
"شما همتون یـه مشت احمق لعنتی اید
شما همتون یـه مشت اید
مـیذارید بهتون بگن کـه چیکار مـیخواید ید
چقدر دیگه مـیخواید بذارید بهتون فشار بیـارن و زور بگن؟
شاید دوس دارید
شاید عاشق اینید کـه سرتونو توی گوه فرو ببرید
مـیخواید باهاش چیکار کنید؟
مـیخواید باهاش چیکار کنید؟"
.
مردم بـه استیج حمله ور شدن، یـه زن یـه بطری شامپاین پاشید روی موریسون و مردم یکی یکی شروع بـه شدن و وقتی دوست جیم دستش یـه بره داد، جیم گفت: "مـی_گا_مش هرچند خیلی جوونـه"
بعد از چند ثانیـه تقریبا نصف سالن داد مـیزدن و مـیخواستن کـه جیم ترانـه ی "آتیشمو روشن کن" رو بخونـه اما موریسون بازم با عصبانیت گفت:
"شما اومدید کـه چیزه دیگه ای رو ببینید، مگه نـه؟
بیـاید این آلتم
حالا هیچکدوممون از اینجا نمـیره که تا وقتی کـه این بخوابه"
...
ادامـه درون کامنت اول
#٣٧٦
Read more
Media Removed
. ️نگران انجام برنامـه های تیم ملی نیستید؟ واقعا مـی خواهید بدانید؟ من هیچ دغدغه ای ندارم. تنـها شما اهالی رسانـه نگران هستید زیرا شما حرف افرادی را گوش مـی کنید کـه تهدید مـی کنند. افرادی کـه حمله های ترسووارانـه را انجام مـی دهند. اگر مـی خواهند صحبت کنند، بیـایند رو درون رو و چشم درون چشم صحبت کنیم. اگر راجع ... .
⭕️نگران انجام برنامـه های تیم ملی نیستید؟
✅واقعا مـی خواهید بدانید؟ من هیچ دغدغه ای ندارم. تنـها شما اهالی رسانـه نگران هستید زیرا شما حرف افرادی را گوش مـی کنید کـه تهدید مـی کنند. افرادی کـه حمله های ترسووارانـه را انجام مـی دهند.
اگر مـی خواهند صحبت کنند، بیـایند رو درون رو و چشم درون چشم صحبت کنیم.
اگر راجع بـه افرادی کـه با من کار مـی کنند، مـی خواهید بدانید حتما یگویم مـی توانید بـه پک بیـایید و مدارک و تحصیلات افراد را ببینید.
راستی تاکید مـی کنم کـه در کادر من، برادر، پسر، پسردایی و هیچ اقوام نزدیکی نیست. اما مـی دانید چه موضوعی مـهم است؟ ولی از ته دل بـه شما مـی گویم. دوست داشتم که تا افراد کادر من، پسر، بردار و نزدیکان من بودند زیرا همـه ما افراد نزدیکی هستیم و همـه زحمت مـی کشیم.
ما برادر نیستیم اما مانند برادر زحمت مـی کشیم.
اینـها پسران من نیستند اما ای کاش پسر من بودند.
آیـا شما مطلبی درون تضاد خانواده بودن دارید؟
این افراد فامـیل من هستند(مـیرزایی و حمـیصی را صدا کرد که تا در کنار او حاضر شوند).
آقایـان اعضای کادر من بین 20 که تا 18 ساعت کار مـی کنند. افراد از 8 صبح که تا 12 شب کار مـی کنند و آنـها بدون داشتن تعطیلات زحمت مـی کشند.
اگری با این موضوع کـه همـه ما خانواده هستیم مشکل دارد، آن فرد با من مشکل دارد. ای کاش آقای تاج هم اینجا بود.
Media Removed
حقیقتش رو بگم ۲۰۱۷ اصلا اونطوری پیش نرفت کـه فکرشو مـیکردم، تقریبا اکثر برنامـههایی کـه برای خودم چیده بودم، خراب شدن و یـا محبور شدم چیزهای دیگهای رو جایگزین کنم و باهاشون راه بیـام. همـیشـه تو فکرم این بود کـه آدمـها دنبال جا پاهای محکم حتما باشن به منظور ایستادن، نمـیتونی یک زندگی رو ثبات ببخشی وقتی هنوز معلقی ... حقیقتش رو بگم ۲۰۱۷ اصلا اونطوری پیش نرفت کـه فکرشو مـیکردم، تقریبا اکثر برنامـههایی کـه برای خودم چیده بودم، خراب شدن و یـا محبور شدم چیزهای دیگهای رو جایگزین کنم و باهاشون راه بیـام. همـیشـه تو فکرم این بود کـه آدمـها دنبال جا پاهای محکم حتما باشن به منظور ایستادن، نمـیتونی یک زندگی رو ثبات ببخشی وقتی هنوز معلقی و نمـیدونی موقعیت خودت کجاست و در آینده کجا مـیخوای باشی. آدمـی بودم کـه ثبات داشتن و مطمئن بودن از بزرگترین اولویتهام بود. ۲۰۱۷ برام یـه درس بزرگ داشت، اینکه ثبات داشتن بـه مکان نیست، بـه دل آدمـه. بـه شریک زندگیت و آدمـهای اطرافته کـه دلت از اونا قرص باشـه، به منظور ماهایی کـه انگار قرار نیست کـه به یـه جزیره امن برسیم و رختمون رو پهن کنیم، تو همـین تعلیقها حتما دنبال اطمـینان گشت و به محبت و نزدیکی بهم دیگه دل بست. ۲۰۱۷ با تمام سختیهاش ما رو خیلی بهم نزدیکتر کرد و این بهترین دستاورد من بود. یـاد گرفتم کـه مـیشـه با موقعیتهای ناخواسته کنار اومد، و حتی وقتی فکر مـیکنی ازین بدتر نمـیشـه، و مـیشـه... حتی تو اون شرایط آدمـی مـیتونـه ادامـه بده. اما سختترین مبارزه با شرایط نیست، با خودته. با دور افکار ناراحتکننده و غم. کـه شاید سختترین چلنج من همـین بوده. آدمها کنار مـیان و بهم نزدیکتر و نزدیکتر مـیشن، بـه دلخوشیهای کوچیک سرگرم مـیشن و تو همون لحظههایی کـه شادیشون فضا رو پر مـیکنـه دلاشون قرص مـیشـه و این معنیش مـیشـه زندگی.
.
لحظههاتون پر از زندگی.
Media Removed
بازیکن تیم فوتبال سپاهان گفت: با وجود اینکه از تیمهای خارج استانی هم پیشنـهاد داشتم اما اولویت اول و آخرم تیم شـهر خودم هست و درون سپاهان مـیمانم.
به گزارش پایگاه خبری طوفان زرد ، الهام فرهمند فوتبالیست ملی پوش اصفهانی کـه در فصل قبل لیگ برتر بانوان کشور با پیراهن سپاهان بـه مـیدان رفت درون گفتوگو با ایمنا درون مورد تمرینات تیم ملی، اظهار کرد: اولین اردوی تیم ملی اسفندماه سال گذشته آغاز شد، از آن زمان که تا کنون بـه غیر از خردادماه کـه فصل امتحانات است، درون هر ماه دو اردو برگزار و اردوی بعدی نیز از ۲۲ تیرماه برگزار مـیشود.
وی ادامـه داد: درون حال حاضر مسابقه نزدیکی پیشرو نداریم وبرای مسابقات مقدماتی المپیک توکیو ۲۰۲۰ تمرینات را ادامـه مـی دهیم، فرصت زیـادی که تا این رقابتها داریم و امـیدوار هستیم که تا آن زمان اردوها بـه طور منظم برگزار شود و نتیجه مدنظر کادرفنی تیم ملی را بـه دست آوریم.
بازیکن تیم فوتبال سپاهان درون مورد سطح فنی سرمربی تیم، افزود: اظهار نظر درون مورد سرمربی تیم درون حیطه وظایف من نیست اما بر حسب تمریناتی کـه انجام مـی دهیم، مربی خوبی داریم و از نظر فنیبسیـار عالی کار مـی کنند. سال گذشته هم با همـین سرمربی درون مسابقات جام ملتهای آسیـا شرکت کردیم، البته نیـازمندِ یکسری امکانات از جمله استفاده از سالن بدنسازی، استخر و غیره هستیم کـه نتوانستیم درون اردوهای قبلی این امکانات را درون اختیـار داشته باشیم.
فرهمند درون پاسخ بـه این سوال کـه امسال هم با تیم سپاهان درون لیگ برتر شرکت مـیکنید یـا تیم دیگری؟ گفت: امسال هم درون سپاهان مـیمانم. شرایط این باشگاه درون فصل گذشته خوب بود و امـیدوارم امسال سپاهان نتیجه بهتریب کند. سرمربی و سرپرست تیم سپاهان به منظور فصل پیشرو با من صحبت کردهاند و منتظر اتمام امتحانات برخی بازیکنان هستیم که تا تمرینات تیم را شروع کنیم.
بازیکن تیم فوتبال سپاهان درون پاسخ بـه اینکه آیـا از تیمهای دیگر پیشنـهاد نداشتهاید، تصریح کرد: از ذوب آهن پیشنـهای نداشتم اما تیمهای خارج استانی پیشنـهاد دادند که تا برای آن ها بازی کنم ولی همـیشـه اولویت اول و آخرم تیمهای شـهر خودم هست و با وجود هر شرایطی باز هم درون تیم سپاهان مـیمانم.
وی درون مورد شرایط تیم سپاهان خاطرنشان کرد: امسال کمـی شرایط سپاهان بهتر شده هست اما هنوز منتظر نتیجه نـهایی هستیم چراکه احتمال تغییر وجود دارد و امکان تخصیص بودجه و امکانات بیشتری وجود دارد. خوشبختانـه شرایط تیم فوتب
Media Removed
#ششم_ذیقعده_بزرگداشت_ولادت_حضرت_شاهچراغ علیـه السلام
.
#حضرت_شاهچراغ_علیـه_السلام درون ششم ذیقعده سال ۱۵۰قمری مصادف با ۱۴آذر سال ۱۴۶هجری شمسی بنابه مشـهور بدنیـا آمدند. کـه البته تاریخ قمری بزرگداشت ایشان درتقویم ملی ثبت گشته است.
#حضرت_احمد_بن_موسی علیـهماالسلام ملقب بـه شاهچراغ و #سیدالسادات است.
ايشان فرزند ارشد و بزرگتر خاندان نبوده و همچنین با امام رضا علیـه السلام نيز از یک مادر نیستند.
بلکه امام رضا علیـه السلام #اولین فرزند از اولاد #موسی_بن_جعفر علیـهماالسلام هستند.
و فقط #حضرت_معصومـه و #امام_رضا علیـهماالسلام و برادر أبوینی هستند وبقیـه أولاد فقط ازطریق پدر با امام رضا علیـه السلام برادر یـا هستند.
مادر وی، مشـهور بـه #ام_احمد هست که چند أولاد داشت من جمله حضرت #سید_علاءالدین_حسین وحضرت #سید_محمد_عابد کـه حرم این بزرگواران نیز درون شیراز درون نزدیکی #حرم_شاهچراغ است.
حضرت ام احمد یکی از پرهیزکارترین همسران امام کاظم علیـهماالسلام بودند و حضرت #أسرار خود را بـه او گفته و امانتشان را نزد وی بـه ودیعه مـیگذاشتند.
حضرت احمد بن موسی علیـهماالسلام درون سال ۱۹۸قمری با برادران خویش وجمع زیـادی از برادرزادگان ومحبان اهلبیت علیـهم السلام، بقصد زیـارت #حضرت_رضا علیـه السلام ازمدینـه حرکت د تااز طریق #شیراز بـه طوس عزیمت کنند.
اما این خبر حرکت، مأمون ملعون را بـه وحشت انداخت. لذا بـه تمام حکام بلاد دستور داد کـه قافله #بنی_هاشم هرکجا هستند، مانع ازحرکت شوند وآنـها را بـه شـهادت برسانند.
حاکم شیراز مردی بنام #قتلغ_خان بود. وی با ۴۰هزار لشکر جرّار، درون شیراز بااین کاروان جنگید ولی دربرابر قدرت بنی هاشم عاجز ماند وشکست خورد. اما بدنبال تجدید قوا رفت وبه دروغ اعلام کرد کـه خبر رسیده امام رضا علیـه السلام درون #طوس ازدنیـا رفته است.
بدین جهت تمام کاروان #متفرق شدند تابیش ازقبل، بنی هاشم شـهید نشوند و دسترسی بـه آنان سخت تر گردد.
حضرت شاهچراغ نیزمورد تعقیب دشمن قرار گرفت و قتلغ خان ملعون باشمار زیـادی از سپاهیـان خود بـه او و دو برادر دیگرش هجوم برد.
حضرت شاهچراغ بـه تنـهایی با لشکر #انبوهی بـه نبرد پرداخت. دشمن چون دیداز عهده او برنمـی آید، فرصتی رابرای استراحت امان داد. اما شکافی درجایگاه استراحت وی ایجاد کرد و ازپشت بر سر مبارک شمشیر زد؛ سپس درحالی کـه #زنده بود خانـه را بر روی سرش خراب کرد، وبدن مبارکش زیر توده های خاک درمحل حرم فعلی مدفون گشت و او هم یکی دیگر از آل ابیطالب علیـهم السلام هست که زنده زنده #دفن گردیده است.
و لعنة الله علي القوم الظالمين
.
#دهه_کرامت
#پست_مشترک
Media Removed
همانگونـه کـه پیشتر گفتم، بر خلاف دوران کودکی درون نوجوانی زندگی محتاطانـه ای پیش گرفتم. از تجربه گرایی های هیجان انگیز درون دوران کودکی خبری نبود ، آسه مـی رفتم و آسه مـی آمدم مبادای بگوید بالای چشمانم اَبروست آن هم چه ابروهای پُر و پیمانی😊. درون آن سال های دور از آنجایی کـه وسایل ارتباطات جمعی همچون زمان حال نبود کـه انسان ها درون هر نقطه از جهان بتوانند با هم ارتباط برقرار کنند و از این سوی جهان با آن سو هم صحبت شوند، دم دست ترین شخصی کـه مـی توانستید با او ارتباط بگیرید همسایـه بود و بچه محل ها😁البته بازار و پسر و عمو و پسر عمو و ... هم گرم بود ولی آنچه به منظور من پیش آمد از نوع اول بود البته اگر بشود اسمش را پیشامد گذاشت.
در یک روز پاییزی روسری بـه سر کردم و گره زدم. نمـی دانم چه مشکلی به منظور آشپزخانـه پیش آمده بود کـه مدتی بود ظرف ها و رخت ها را درون حیـاط مـی شستم. من بـه شدت اهل کار بودم هر روز خدا هر چه شستنی بود جمع مـی کردم و کنار باغچه مـی بردم و زیر درخت انگور کـه شاخ های کج و پیچانش از داربست بالا رفته بود مـی نشستم و مشغول کار مـی شدم. یـادم نمـی آید هرگز درون زندگی با راحتی ارتباط نزدیکی داشته باشم درون واقع اینگونـه غوطه ور شدن درون راحتی با توجه بـه اینکه لذت های خودش را دارد ولی توانایی این را دارد کـه انسان را از بخشی از زندگی و چالش هایش محروم کند البته درون آن زمان هرگز بـه کیفیت سختی و اینکه چه کارکردی دارد فکر نمـی کردم و خود را درون آن غوطه ور مـی دیدم با آن صمـیمانـه خو گرفته بودم.
ادامـه دارد .....(بیشتر بـه این دلیل کـه اکنون بچه های همسایـه ها کـه تعدادشان هم کم نیست بـه منزل ما آمدند😌)
Media Removed
2003 "Flying" - پرواز
.......................................................
Started a search to no avail
a light that shines behind the veil
trying to find it
and all around us everywhere
is all that we could ever share
if only we could see it
believe there's truth that's beyond me
life ever changing weaving destiny
کاوشی بی ارزش را آغاز کرده ام
نوری کـه از فرای پرده ها مـی درخشد
سعی درون یـافتنش دارم
و هر چیزی کـه در اطرافمان وجود دارد
تنـها چیزیست کـه مـی توانیم با یکدیگر بـه اشتراک بگذاریم
اگر تنـها مـی توانستیم آن را ببینیم (بفهمـیم و درک کنیم)
باور داشته باش حقیقتی فراتر از من (نیز) هست
زندگی همـیشـه درون حال تغییر ریسمان های سرنوشت (است)
and it feels like i'm flying above you
dream that i'm dying to find the truth
seems that you're trying to bring me down
back down to earth back down to earth
و حسش مانند این هست که درون حال پرواز بالای سرت هستم
رویـا، کـه در آن حاضرم بمـیرم که تا حقیقت را پیدا کنم (بدانم)
به نظر مـی آید کـه سعی داری مرا پایین بیـاوری (جلوی من را بگیری)
بازگرد بـه زمـین، بازگرد بـه زمـین
layers of dust and yesterdays
shadows fading in the haze
of what I couldn't say
and though I said my hands were tied
times have changed and now I find
I'm free for the first time
feel so close to everything now
strange how life makes sense in time now
لایـه هایی از گرد خاک و دیروز ها (گذشته و خاطرات)
سایـه ها درون حال محو شدن درون مِه
از چه مـی توانم بگویم
گرچه گفته بودم کـه دستانم بسته است
زمانـه عوض شده و حال فهمـیدم
من به منظور اولین بار آزاد هستم
حال بـه هر چیزی احساس نزدیکی مـی کنم
عجیب هست که چگونـه الان، با گذر زمان زندگی منطقی مـی شود (قابل درک مـی شود و معنی پیدا مـی کند)
and it feels like i'm flying above you
dream that i'm dying to find the truth
seems that you're trying to bring me down
back down to earth back down to earth
back down to earth back down to earth x2
و حسش مانند این هست که درون حال پرواز بالای سرت هستم
رویـا، کـه در آن حاضرم بمـیرم که تا حقیقت را پیدا کنم (بدانم)
به نظر مـی آید کـه سعی داری مرا پایین بیـاوری (جلوی من را بگیری)
بازگرد بـه زمـین، بازگرد بـه زمـین
بازگرد بـه زمـین، بازگرد بـه زمـین
Media Removed
. رو نوشت بـه هری، پرنسِ بابا: هری جان سلام. حالت چطور است؟ اگر از احوال ما جویـا باشی، ما هم خوبیم. اینجا ماه رمضان است، ماه یواشکی غذا خوردنِ مردم. تو هم کـه لابد درون ماهِ عسل بـه سر مـیبری. یـا شاید کار زیـاد داری و فعلا دست نگه داشتهای. عزیزِ دل، عروسیات مبارک. نشد کـه بشود و بیـایم. اتفاقا با خانواده ... .
رو نوشت بـه هری، پرنسِ بابا:
هری جان سلام. حالت چطور است؟ اگر از احوال ما جویـا باشی، ما هم خوبیم. اینجا ماه رمضان است، ماه یواشکی غذا خوردنِ مردم. تو هم کـه لابد درون ماهِ عسل بـه سر مـیبری. یـا شاید کار زیـاد داری و فعلا دست نگه داشتهای.
عزیزِ دل، عروسیات مبارک. نشد کـه بشود و بیـایم. اتفاقا با خانواده بحث بود از محبت تو، چقد لطف داشتی دعوتمان کردی.
چقدر حرف و حدیث درآمد برایتان، آخ بگردم به منظور آن همـه مظلومـیت دربار، کـه جز سادگی و بیآلایشی هیچچیز درون آن نیست. هرچه کـه نقشـههای شوم درون جهان است، اصلا یک سرش بـه شما وصل نمـیشود. مـیدانم، مـیدانم!
اصلا از روی سادگی و حتی مـیتوان گفت تواضع هست که چند نفر لباس تکراری پوشیدهاند، بابا این مردم را ول کن، دهنشان را نمـیشود بست، هی مـیگویند از مارموز بازیشان است؛ آقا اصلا "خوب باشی مـیگن، بد باشی مـیگن". این را با لهجهی رشتی بخوان قوربان تو بشم من. (هارهارهار -خندهی نویسنده-)
عروست چه بلاست هری! ناز بشود آخر. چه ساده، بـه به، چه ساده. کدام بیوتی سالن رفته بود؟ آدرسش را درون جواب این نامـه ضمـیمـه کن این سری کـه آمدیم، یک مِشی، هایلایتی، لو لایتی، کوفتی بیندازیم بـه سرمان.
بعد مثلا مـیگویند رفتهای زنِ مطلقهی دو سال از خودت بزرگتر گرفتهای. اَی تابو شکنِ بلا سوخته. حتی دوست های قبلی را هم کـه دعوت کردهای، و مادرِ تابو را عروس کردی. (هرچند توضیحی کـه دادی چرا با آن ه فلانی بهم زدی، قانعم نکرده بود.) حالآ بگذریم. گذشتهها گذشته. آباریکلا. آماشالا بـه این همـه جَنَم. خوشمان آمد. (خودمانیم، جهازش کامل است؟ بـه هرحال خیـال ورش ندارد کـه حالآ آمده کاخ و یـه قابلمـه هم دستش نگیرد بیـاورد برایتان. همـین اول تکلیف را مشخص کن، حرف و حدیث نماند.)
دیشب دیوید و جورج درون گروه سه نفرهمان برایم پیغام گذاشتند که:
"We miss u here, gal! U should've come.."
حالآ من تلگرامم را بر روی کشور انگلستان تنظیم کردم که تا با شما نزدیکی کنم. ایراد ندارد.
داشت یـادم مـیرفت، گفتهاید از مـیز شام ۴سال بعد رو نمایی مـیکنید. مـیدانم، مـیدانم، بـه هرحال حق دارید. ولی یـه عاز مـیز شام بده، بگذارم درون گروه خانوادگیمان بگویم خودم درست کردهام، پشمهای همگان فِر بخورد.
.
دیگر چیزی بـه خاطرم نمـیآید. اگر نکتهای جا ماند بگذار بر حسابِ دلتنگی.
مگان را ببوس. الیزابت را سفت بچلان بگو حتما یک سر مـیایم پیشتان، یک دستی بـه سر و روی پوند بکشید کـه ما مجبور نشویم به منظور یک توکِ پا سر زدن بـه شما، شلوارمان را گرو بگذاریم. (هارهورهیر.)
مراقبت قشنگیها و بیآلایشیهایتان باشید ♡
Media Removed
شنیده ها و دیده ها درون دوران کودکی که تا دم گور انسان را همراهی مـی کند و چنان درون عمق ذهن و روان نقش مـی بندد کـه بسیـاری از حالات روحی ورفتارهای انسان را درون بزرگسالی تحت تاثیر قرار مـی دهد. یکی از شنیده هایی کـه تا کنون رهایم نکرده و خیلی هم بـه آن مـی اندیشم این هست که : (( بعد از هر خنده گریـه است)). یـادم مـی آید وقتی بچه ... شنیده ها و دیده ها درون دوران کودکی که تا دم گور انسان را همراهی مـی کند و چنان درون عمق ذهن و روان نقش مـی بندد کـه بسیـاری از حالات روحی ورفتارهای انسان را درون بزرگسالی تحت تاثیر قرار مـی دهد.
یکی از شنیده هایی کـه تا کنون رهایم نکرده و خیلی هم بـه آن مـی اندیشم این هست که : (( بعد از هر خنده گریـه است)).
یـادم مـی آید وقتی بچه بودم بعد از هر خنده و شادی کودکانـه پیرو این سخن حکیمانـه ماتم و استرس فراوان مـی گرفتم کـه حالا چه کنم کـه این همـه شادی کردم و خندیدم ای کاش اینقدر خوشحالی نمـی کردم حالا چه پیش آمد تلخ و ناراحت کننده ای درون کمـین نشسته است؟ کوتاه سخن اینکه : این کلام حکیمانـه به منظور من نقش ترمزی را داشت کـه پیش از شادی حتما پایم را بر آن مـی فشردم و زمانی کـه در اوج شادی کودکانـه بودم حتما با سرعت پایم را بر آن مـی گذاشتم و تازه مـی نشستم درون انتظار اندوه و باور کنید عذاب وجدان هم مـی گرفتم از اینکه خنده های من باعث ناراحتی خانواده خواهد شد است. ( حالا خیلی به منظور ما اسباب بازی مـی خد و گردش مـی بردند؛ این چرندیـات را هم خوراک ذهن مان کرد ه بودند😁)
البته حالا کـه سنی از من گذشته دیگر به منظور این حرف پشیزی اهمـیت قائل نیستم و همـیشـه از صمـیم قلب قهقهه مـی ولی بـه این فکر مـی کنم کـه این جمله از کجا شکل گرفته و ما چرا چنین تفکری را گسترش داده ایم. مگر نـه اینکه تاریخ این سرزمـین سرشار بوده هست از جشن های بسیـار. هر ماه به منظور خود جشنی برپا مـی کرده اند و از ایزد یکتا با شادی سپاسگزاری مـی نموده اند. چه شد کـه ما غم و اشک را فضیلت دانستیم و با گریـه احساس سبکی و آرامش و نزدیکی بـه خدا کردیم؟
ما تبدیل بـه ملتی شدیم کـه به زجر کشیدن خو کردیم و در انتظار روزهایی بهتر زندگی خود را فدا کردیم و اینگونـه شد کـه به هر ستمـی تن دادیم و تازه از بدترین آنـها استقبال کردیم چرا کـه به ما گفتند : زمانی کـه ستم بـه بالاترین حد خود برسد آنگاهی مـی آید و ما را نجات مـی دهد. افسار سرنوشت را از ما ربودند باشد کـه جنایت و مکافات بـه بالاترین حد خود برسد و ما ببینم چهی قافله را مـی بازد.
سه روز آخر سفرمان را درون سرزمـین بلوچ ها سر مـی کنیم. جاده ای کـه از جاسک که تا شرقی ترین نقطه ی ایران مـی رود از راست و چپ با دریـا و کوه محاصره شده و هر لحظه چشم اندازی تازه را پیشکش مسافران مـی کند اما بدون شک مسیر چابهار که تا روستای بریس درون نزدیکی مرز پاکستان زیباترین قسمت این جاده است.ساحلی صخره ای کـه گاه ارتفاع صخره ... سه روز آخر سفرمان را درون سرزمـین بلوچ ها سر مـی کنیم. جاده ای کـه از جاسک که تا شرقی ترین نقطه ی ایران مـی رود از راست و چپ با دریـا و کوه محاصره شده و هر لحظه چشم اندازی تازه را پیشکش مسافران مـی کند اما بدون شک مسیر چابهار که تا روستای بریس درون نزدیکی مرز پاکستان زیباترین قسمت این جاده است.ساحلی صخره ای کـه گاه ارتفاع صخره ها بـه صد متر مـی رسد، تالاب لیپار، کوه های مریخی و ...
برای همسفر شدن با من و دیدن مناظری کمتر دیده شده از ایران زودتر تماس بگیرید سفر ده روزه ی نوروزی من از غرب که تا شرق خلیج فارس فقط چهار صندلی خالی دیگر دارد.
09386227373
.
پ.ن۱: موسیقی روی ویدئو بازخوانی یک آهنگ بلوچی محلی بـه نام «جنکو» است.به معنای ک. ترانـه ی لطیف و زیبایی است:
وقتی شالاپوش اکنت درا واگوش اکنت
من ازانان کـه اریت من دلکین اکنت
ترجمـه: وقتی شال مـی پوشی و گوشواره بـه گوش مـی کنی / من مـیدانم کـه مـیروی و مرا دلگیر مـی کنی
.
پ.ن۱:ویدویـهای خوبی از این قسمت سفر سال پیش مان نذاشتم بـه همـین خاطر ویدئو را از تدوین دوباره ویدئوهای جواد قارایی از مجموعه ایرانگرد برداشتم با تشکر
#سفرنوروزی #تورنوروزی
#طبیعتگردی #کمپینگ #سفر
#دریـا #جنوب #غذای_جنوبی
#موسیقی_جنوبی #خرمشـهر # #بندردیلم #بوشـهر #کوه_نمک #دریـای_عمان
#گنبد_نمکی_جاشک #خلیج_نایبند #غاردریـایی #جزیره_لاوان
#جزیره_گردی #بندرعباس #مـیناب #جاسک #آبگرم #کلوت #کوههای_مـینیـاتوری #گل_فشان #تالاب_صورتی #لیپار #چابهار #مرزپرگهر
Read more
Media Removed
. فکر مـیکنم خودم را معرفی نکردم. بیـا و فراموش کن من کـه هستم بگذار برایت بگویم من چه هستم من همانی هستم کـه بودنش حس مـیشود ولی نیست. . من بلیط برگشت مسافری هستم کـه هواپیمای رفتش سقوط کرد و زنده نماند. رزرو شدم و صادر نشدم. . من مـهر پدر بـه فرزند مردی هستم کـه هرگز بچه دار نشد. سال ها خوابم را دید و ... .
فکر مـیکنم خودم را معرفی نکردم.
بیـا و فراموش کن من کـه هستم
بگذار برایت بگویم من چه هستم
من همانی هستم کـه بودنش حس مـیشود ولی نیست.
.
من بلیط برگشت مسافری هستم کـه هواپیمای رفتش سقوط کرد و زنده نماند. رزرو شدم و صادر نشدم.
.
من مـهر پدر بـه فرزند مردی هستم کـه هرگز بچه دار نشد.
سال ها خوابم را دید و هرگز بـه وجود نخواهم آمد.
.
من لکهی قهوه روی صفحه دویست و پنجاه و سه کتابی هستم کـه هرگز لایش هم باز نشد.
.
من همان بچهای هستم کـه پسر و ی اسمم را سالها پیش انتخاب د و مدتی بعد با خیـانت پسر از هم جدا شدند. مدتها دربارهام حرف زده شد و مجسم شدم، اما من وجود نداشتم و هرگز وجود نخواهم داشت.
.
من کادوی تولد هفده سالگی پسری شانزده ساله هستم کـه در گروههای اینترنتی ادعا مـیکند نوزده ساله است.
.
من مدرسه کودکی هستم کـه در سن شش سالگی درون یک سانحه کشته شد.
دربارهام تحقیق شد و در رویـاهای آن کودک بخت برگشته نقش بستم ولی اصلا نبودم.
.
من بلیط اولین اجرای تاتری بودم کـه هرگز مجوز نگرفت.
یک گروه هنرمند و زحمتکش، شب و روز تعداد فروش رفتهام را تخمـین مـیزدند و من هرگز واقعیت پیدا نکردم.
.
من هدیـهای هستم کـه کارگری کـه دو ماه حقوقش را نگرفت قرار بود با حقوق ماه اولش به منظور همسرش بخرد. نصف ساعات بـه من فکر مـیشد و هرگز واقعیت نیـافتم.
.
من انسانیتم درون کوچه بعد کوچههای سوریـه. من نعمتم درون نزدیکی کودکی آفریقایی کـه در اثر سو تغذیـه مرد. من حق تحصیل بچه کوچکیام کـه گوشـه خیـابان دستمال مـیفروشد. همـه از من صحبت مـیکنند و مـیگویند وجود دارم ولی نمـیدانم چرا نیستم.
من هدف از نوشتن این نوشتهام.
.
حال مـیفهمـی کـه چقدر بـه نظر مـیآید کـه «هستم» و چقدر درون واقعیت «نیستم»؟! من خود تو ام!
.
📷 @niazsolouki
امروز وقتی سخنی از آن مجری کم خرد را شنیدم
بر آن شدم کمـی درون مورد پرنده ها براتون بگم
در نزدیکی روستای ما روستایی هست بنام حاتم آباد
اونجا یـه کلونی هزارتایی از #کلاغ سیـاه ها زندگی مـیکنن
من چند خصوصیت بارز کلاغها رو درون زندگی م بکار مـیبرم
اول اینکه اونا پونزده مـیلیون سال قبل از ما بـه زمـین اومدن و زندگی اجتماعی رو بخوبی آموختن
پس من اگر مثل کلاغ درون روابط اجتماعی م باشم برنده ام
دوم اینکه اونا متخصص بعد انداز هستن
گاهی کلاغ ها به منظور حمله بـه ذخیره غذایی دیگران مدتها برنامـه ریزی مـیکنن
پس من برنامـه ریزی به منظور زندگی ام را از کلاغ مـی آموزم
سوم اینکه کلاغ ها تیز حسی دارند .من از کلاغ مـی آموزم کـه به اطرافم بـه دقت بنگرم
امروز بجای کبوتر بازی ،کلاغ بازی کردم شاید بـه قبایِ آن مجری بر نخورد😊
کلام آخر اینکه من شعری از یغما گلرویی رو مدتهاست از بر
هستم بـه شما هم توصیـه مـیکنم حداقل یکبار بخوانیدش⬇
يه کلاغ رو نوک ديوار داره قارقار مي کنـه
با صداي قارقارش ده رو خبردار مي کنـه
ميگه : من رنگ شبم اما شب رو دوس ندارم
اين صداي من که
خورشيد رو بيدار مي کنـه
خروساي ده ما عمريه بي صدا شدن
انگار از وحشت لحظه هاي ما جدا شدن
دل من تنگه از اين نق زدناي کاغذي
خروسا جاي خدا بنده ي کدخدا شدن
مگه ميشـه گندم تو خاک خشک تشنـه کاشت ؟
مگه ميشـه اين کلاغ پر سياه رو دوس نداشت ؟
اي کلاغ ! بخون که تا ما هم با
تو هم صدا بشيم
نميشـه بـه جاي خورشيد سه که تا نقطه چين گذاشت
آي کلاغ ! بازم بخون از دل اين شباي تار
بخون از کدخداي خروس کش طلايه دار
هيچي جاي خودش نيست توي اين بازار شام
تو بخون ‚ جاي خروسا خورشيد رو بيرون بيار
ميدونم گذشته هات يه ابر خاکستريه
مي دونم بـه چشم شب قارقار تو سرسريه
اما خورشيد کـه بياد چشما رو روشن مي کنـه
ده مال ما ميشـه اين کدخداي آخريه
مگه ميشـه گندم تو خاک خشک تشنـه کاشت ؟
مگه ميشـه اين کلاغ پر سياه رو دوس نداشت ؟
آي کلاغ ! بخون که تا ما هم با تو هم صدا بشيم
نميشـه بـه جاي خورشيد
سه که تا نقطه چين گذاشت
پ.ن:روز مرد رو بـه همـه جوانمرد ها تبریک مـیگم❤
شبتون بـه مـهر♡
#amazing #naturelover #tagstagram #liveoutdoors #travelgram #sunset #traveler #igtravel #bestvacations #instagram #akkas #nature #عکاسی #همدان #ایران #natural #land #gilan #photography #aks #natureaddict #comeseegilan #top_masters #محیط_زیست #عکاسان_ایرانی #جنگل_نوردی #مارکوپولو
Read more
Media Removed
برای گفتن من ، شعر هم بـه گِل مانده
نمانده عمری و صدها سخن بـه دل مانده
صدا کـه مرهم فریـاد بود زخم را
به پیش زخم عظیم دلم خجل مانده
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم بـه خود زخم زدن درون همـه عمرم
هر لحظه جز این دسته مرا مشغله ای نیست
دیری هست که از خانـه خرابان جهانم
بر سقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر چند کـه تا منزل تو فاصله ای نیست
روبروی تو کیم من ؟ یـه اسیر سرسپرده
چهره تکیده ای کـه تو غبار آینـه مرده
من به منظور تو چی هستم ؟ کوه تنـهای تحمل
بین ما پل عذابه ، منـه خسته پایـه ي پل
ای کـه نزدیکی مثلِ من ، بـه من اما خیلی دوری
خوب نگام کن که تا ببینی چهره درد و صبوری
کاشکی مـیشد که تا بدونی من به منظور تو چی هستم
از تو بیش از همـه دنیـا ، از خودم بیش از تو خستم
ببین کـه خستم ، غروره سنگم اما شکستم
کاشکی از عصای دستم یـا کـه شکستم
تو بخونی که تا بدونی از خودم بیش از تو خستم
ببین کـه خستم ، تنـها غروره عصای دستم
از عذاب با تو بودن درون سکوت خود خرابم
نـه صبورم و نـه عاشق ، من تجسم عذابم
تو سراپا بی خیـالی ، من همـه تحملِ درد
تو نفهمـیدی چه دردی زانوی خستمو که تا کرد
زیر بار با تو بودن ، یـه ستون نیمـه جونم
اینکه اسمش زندگی نیست ، جون بـه لبهام مـیرسونم
هیچی جز شعر شکستن قصه ي فردای من نیست
این ترانـه ي زواله ، این صدا ، صدای من نیست
ببین کـه خستم تنـها غروره ، عصای دستم
#داریوش
#moh3enpar3a
پیج دوم[email protected]
#withgalaxy #russia #train #shotons9 #mylovefortrain #worldcup #fifatrain تمام عشق من بـه قطار، مخصوصا قطارهای شبونـه و راه طولانی با سوت های ممتد و ایستگاهها غریبهی بین راه، شاید از بچگی مـیاد. از شب های تموم نشدنی کـه ما بچهها اجازه داشتیم نخوابیم، یـا نوجونهایی بودیم کـه بین کوپهها بـه ... #withgalaxy #russia #train #shotons9 #mylovefortrain #worldcup #fifatrain
تمام عشق من بـه قطار، مخصوصا قطارهای شبونـه و راه طولانی با سوت های ممتد و ایستگاهها غریبهی بین راه، شاید از بچگی مـیاد. از شب های تموم نشدنی کـه ما بچهها اجازه داشتیم نخوابیم، یـا نوجونهایی بودیم کـه بین کوپهها بـه بهانـههای مختلف راه مـیرفتیم و یـا جوونهای سرخوش کـه بعضیهامون یواشکی بین دو واگن با حرف زدنهای با صدای بلند، سیگار مـیکشیدیم، یـا از شیشـهها بـه حرکت سریع و ممتد منظره دقت مـیکردیم و سعی مـیکردیم فیبم کوتاهی از زندگی با بازیهای مبتدیمون بسازیم.
قطار درون روسیـه هم کـه داستان خودش رو داره و از زمان شوروی یکی از اتفاقات مـهم این شبه قاره است. قطاری کـه از مسکو و قسمت اروپایی که تا سیبری و نزدیک ژاپن مـیره. و قطاری از شمال روسیـه و سنت پترزبورگ که تا نزدیکیهای کاسپین مـیرسه.
ما هم بـه واسطه جامجهانی سوار قطاری شدیم کـه یک روز درون راه بود کـه از سن پترزبورگ زیبا برسه بـه کازان پایتخت تاتارستان. بیست و چهار ساعتی کـه هم با و شادی و حمایت ایران همراه بود، هم با همصحبتی با مسافران روس و هم دیدن شـهرهای سبز بین راه و زندگی مـهمانداران قطار درون اتاقکهاشون.
صدای ممتد سوت قطار ، دیدن منظره بیرون و چای و سکوت اول صبح قطار #روسیـه کـه همـهی مسافرانش درون خواب بودن جز خاطراتی شد کـه برای من موندگار خواهد بود.
Read more
Media Removed
عمر انسان یک تاریخ است. این روزها دیرزیستی تبدیل بـه یک خواسته شده و حتی پای علم را به منظور این مـیل باز کرده است. از این تاریخ کـه ما درون اختیـار داریم چقدر آن را بـه مـیل و اراده خود و برای بودن صرف مـیکنیم. بشر درون روی زمـین سرمایـههای زیـادی درون اختیـار دارد کـه تقویم عمر را با این ثروت مـیتواند بـه اختیـار خود تغییر دهد. من درون روی این زمـین داشتههای زیـادی دارم کـه مرا سرمایـهدار بزرگی کرده است. خانواده و دوستان و سرزمـین و آسمان و زمـین کـه به من تعلق دارد. اینها درون کنار خدایی کـه هست آن اندازه ارزش دارد کـه زشتی و پلشتی روی زمـین مرا از بودن بیزار نمـیکند. با این فکر مـیشود دیر زیستی را فراموش کرد. چون مرگ موهبتی هست که یک تاریخ بـه نام عمر را با آرامش تمام مـیکند. جایی خواندم کـه یک بزرگی درباره مرگ گفته هست « حس آرامش بعد از مرگ به منظور آنـها کـه مـیمـیرند چنان شیرین هست که آدم با خود خواهد گفت کاش زودتر بـه این آرامش مـیرسیدم» راز این آرامش بودن هست که حتما صدایش کنیم.ی بـه من گفت وقتی تنـها مـیشوم فقط مـیتوانم خدا را صدا کنم. خدایی کـه در همـین نزدیکی است.
#شـهرام_کرمـی #شـهرام_کرمـی #
. شـهر ووپرتال درون غرب آلمان . ووپرتال یکی از شـهرهای ایـالت نوردراین-وستفالن درون غرب آلمان و بر کرانـهٔ رود ووپر درون جنوب منطقهٔ رور و شرق شـهر دوسلدورف هست و طبق آمار جمعیت آن درون سال ۲۰۰۷ برابر با ۳۵۶٬۴۲۰ نفر بوده و دو سوم منطقه شـهری ووپرتال فضای سبز و دار و درخته و بر روی تپه های متعددی ساخته شده و خیـابان های ... .
شـهر ووپرتال درون غرب آلمان .
ووپرتال یکی از شـهرهای ایـالت نوردراین-وستفالن درون غرب آلمان و بر کرانـهٔ رود ووپر درون جنوب منطقهٔ رور و شرق شـهر دوسلدورف هست و طبق آمار جمعیت آن درون سال ۲۰۰۷ برابر با ۳۵۶٬۴۲۰ نفر بوده و دو سوم منطقه شـهری ووپرتال فضای سبز و دار و درخته و بر روی تپه های متعددی ساخته شده و خیـابان های شـهر پستی و بلندی داره .
.
شـهر نسبت بـه برخی شـهرهای کوچکتر ساده تره و چون شـهر دانشگاهیـه و همـه جور ملیتیدیده مـیشن خیلی شیطح بالا بـه نظر نمـیاد اما مناطق لوو شیطح بالا هم داره .
پسرخان و عروس جان دوست داشتند با من سفر خاطره انگیزی بـه این شـهر داشته باشیم که تا هم به منظور خودشون تجدید خاطره بشـه و هم محلی رو کـه چندسال اونجا درس خوندند باهم ببینند و به من نشون بدند .
این محله با خیـابونای شیب دارش محلی بود کـه خونـه ای زیبا اجاره کرده وزندگی کرده بودند .صاحبخانـه استاد دانشگاه مسن و با کمالاتی ست کـه با همسر نازنینش تنـها درون طبقه پایین زندگی مـید و پسر و عروس شون هم همون نزدیکی ها زندگی مـید و همگی مایل بودند منو ببینند و خیلی خوشحال شدم وقتی کـه از این بچه ها اینقدر صمـیمانـه تعریف د و بهم تبریک گفتند .
.
پسرخان دوست داشت تمام نقاط شـهر و دیدنی هاشو نشونم بده اما فرصت کمـه و فقط موفق بـه دیدن برخی قسمت های شـهر شدیم کـه از جمله اون قطار معلق مشـهور بود کـه براتون پستشو ارسال کردم : #قطارمعلق_ووپرتال .
.
تمام مدت سفر تو فکر مادران و پدرانی بودم کـه چند سال فرزندان ساکن خارج از کشورشون رو ندیدند و مدام ته دلم صمـیمانـه دعا مـیکنم کـه ایکاش این دیدارها به منظور همـه خانواده ها مـیسر بشـه و بتونند بچه ها و والدین همدیگه رو ملاقات کنند. اتفاقا قبل از من والدین عروس جان چند صباحی اینجا بودند .اما من این بار بـه تنـهایی اومدم چون آقای همسر کار داشت و نتونست اما انشاالله تعطیلات بعدی شاید درون معیت هم بـه دیدار بچه ها بیـاییم .
.
.
خیلی قشنگه کـه آدم ثمره تلاشـهای خود و همسر و کوشش های بچه ها رو بتونـه ببینـه . این آرزوی همـه والدینـه .
امـیدوارم همـه فرزندان این آب و خاک درون سایـه خداوند مـهربون تندرست و شاد وموفق بـه درجات عالی برسند و والدین شون بتونند لذت و شوق دیدارشون رو درک کنند . امـید داریم کـه روزی برسه مثل گذشته ها فرزندان ما تو کشور خودشون با هر نگرش و عقیده و دیدگاهی بتونند سری از سرها بیرون برآرند و موجب افتخار مملکت و خانواده شون باشند . الهی آمـین 🌺🙏مملکت به منظور آبادانی بهمـه فرزندانش احتیـاج داره 🌺
.
.
#ووپرتال #سفرنامـه_ووپرتال #سفرنامـه_آلمان #سفرنامـه_سفره_خونـه #سفره_خونـه #sofrehkhune
Read more
Media Removed
فیلم هولوگرامـی به منظور پادشاه (بر اساس رمانی بـه همـین نام نوشته Dave Eggers) محصول سال ۲۰۱۶ امریکا است. کارگردان این فیلم تام تیکور Tom Tykwer هست که من همـه ی فیلمـهایی کـه توی عمرش ساخته را دیده ام و بیشترش را دوست داشته ام.
ماجرای فیلم درباره مردی (با بازی تام هنکس) هست که به منظور یک قرارداد کاری بـه عربستان سعودی مـی رود. او حتما تکنولوژی هولوگرافیک را بـه پادشاه نشان بدهد و بفروشد. روز اول بر اثر جتلگ دیر بیدار مـی شود و اتوبوسش را از دست مـی دهد. درنتیجه راننده ای مـی گیرد که تا او را بـه محل پروژه کـه کیلومترها از هتل دورتر هست برساند. درون جریـان فیلم، یوسف کـه راننده ماشین است، او را با عربستان، فرهنگ، مذهب و سنتهای حاکم بر جامعه آشنا مـی کند. تمام این اطلاعات درون قالب حوادث و اتفاقات یـا دیـالوگ هایی کـه بین این دو رد و بدل مـیشود بـه مخاطب منتقل مـی شود. قسمت دیگری از نمایش زندگی شرقی بر عهده رابطهی عاشقانـه ای هست که مرد درون این مدت تجربه مـی کند.
چیزی کـه باعث جذابیت این فیلم به منظور من شده است، نزدیکی اتفاقات و برخوردها بـه فضای ایران است. تابوهای و شیوه ی برخورد مردم جامعه با آنـها، عقاید مذهبی و تضاد جامعه درون شیوه ی عملکردشان درون کشوری مذهبی، بی نظمـی و بدقولی، زندگی زیرزمـینی و دور از چشم دولت و… انگار اشتراکات خاورمـیانـه است.
در کنار اینـها فیلم، مردی اروپایی (همراه با مشکلات خانوادگی اش) را درون بستری کاملا شرقی/عربی قرار مـی دهد. هوای گرم، کولر خراب، اینترنت کم سرعت، وسط بیـابان و سپس او را با سیستم پادشاهی روبرو مـی کند. احترامـی بی پشتوانـه و احتمالا از سر اجبار، جوری کـه برای ورود پادشاه، بیـابان را هم جارو مـی کنند.
فیلم علاوه بر لایـه کمدی-درامـی کـه در سطح خود دارد، یک فیلم نمادین است. خانـه هایی کـه در پروژه بزرگ شاه درون حال ساخته شدن هستند، تبلیغاتی کـه بدون پشتوانـه و تنـها به منظور ظاهرسازی درون ورودی گذاشته شده، کارگران و افراد فرودستی کـه در طبقه ای از این آسمان خراش زندگی مـی کنند اما زندگی شان با زیر کارتن فرقی ندارد و زندگی متفاوت شخصی کـه برای کار تبلیغاتی فعلا ساکن یکی از واحدهای برج هست و… تمام اینـها تنـها یک مثال از فیلمـی ست کـه نگاهی هر چند زیرپوستی اما منتقدانـه بـه مذهب، سنت، حکومت و… دارد.
فیلم درون حد و اندازه های تام تیکور و فیلمهای مطرح او (مثل رانلولاران، پرنسس و سلحشور، بهشت و...) نیست اما تام هنمثل همـیشـه بازیاش حرف ندارد. و کاش مـی شد بغلش کنم و محکم فشارش بدهم و بگویم تولدت مبارک! همـیشـه به منظور سینمای ما همـینقدر خوب بمانی!
فاطمـه اختصاری
#ستون_معرفی_فیلم_و_کتاب_فاطمـه
#سمفکف
فوق العاده زیبا حکایت کنند مرد عیـالواری بـه خاطر نداری سه شب گرسنـه سر بر بالین گذاشت. همسرش او را تحریک کرد بـه دریـا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند. مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریـا زد که تا نزدیکی غروب تور را بـه دریـا مـی انداخت و جمع مـیکرد ولی چیزی بـه تورش نیفتاد.قبل از بازگشت بـه خانـه به منظور آخرین ... فوق العاده زیبا
حکایت کنند مرد عیـالواری بـه خاطر نداری سه شب گرسنـه سر بر بالین گذاشت. همسرش او را تحریک کرد بـه دریـا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند.
مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریـا زد که تا نزدیکی غروب تور را بـه دریـا مـی انداخت و جمع مـیکرد ولی چیزی بـه تورش نیفتاد.قبل از بازگشت بـه خانـه به منظور آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ بـه تورش افتاد.او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یـاد برد.او زن وفرزندش را تصور مـیکرد کـه چگونـه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر مـی شوند؟
همانطور کـه در سبزه زارهای خیـالش گشت و گزاری مـیکرد،پادشاهی نیز درون همان حوالی مشغول گردش بود.
پادشاه رشته ی خیـالش را پاره کرد و پرسید درون دستت چیست؟او بـه پادشاه گفت کـه خداوند این ماهی را بـه تورم انداخته است،پادشاه آن ماهی را بـه زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز بـه او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.او سرافکنده بـه خانـه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.پادشاه با غرور تمام بـه کاخ بازگشت و جلو ملکه خود مـیبالید کـه چنین صیدی نموده است.همانطور کـه ماهی را بـه ملکه نشان مـیداد، خاری بـه انگشتش فرو رفت،درد شدیدی درون دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمـیتوانست بخوابد...پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنـهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست که تا مچ و سپس که تا بازو را فرا گرفت و چند روز بـه همـین منوال سپری گشت.پزشکان قطع دست از بازو را پیشنـهاد د و پادشاه بعداز ازدیـاد درد موافقت کرد.وقتی دستش را بد از نظر جسمـی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری بـه جانش افتاد...
پادشاه مبتلا بـه بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند کـه او بهی ظلمـی نموده هست که این چنین گرفتار شده است.پادشاه بلافاصله بـه یـاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیـاورند.
بعد از جستجو درون شـهر ماهیگیر فقیر را پیدا د و او با لباس کهنـه و قیـافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد.
پادشاه بـه او گفت:آیـا مرا مـیشناسی...!؟
-آری تو همانی هستی کـه آن ماهی بزرگ از من گرفتی.مـیخواهم مرا حلال کنی.تو را حلال کردم.مـی خواهم بدانم بدون هیچ واهمـه ای بـه من بگویی کـه وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟گفت بـه آسمان نگاه کردم و گفتم :پروردگارا...او قدرتش را بـه من نشان داد،تو هم قدرتت را بـه او نشان بده!
این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمـین را بـه ما معرفی مـیکند، این سلاح سلاح دعا است...
بترس از ناله مظلومـی کـه جز خدا یـار و مددکاری ندارد...
:
:
☘️اگه گفتین با این انجیرهای نازنین چی مـیخوام درست کنم ؟
Read more
Media Removed
. . و راستی چقدر دلتنگم مـیخواهم از بهشت بگویم از آنجا کـه وعده گاه مؤمنان هست جنت، کـه تجری من تحتها الانـهار هست . و به راستی چقدر دلتنگم دنبال واژه های بهشت مـیگردم رضوان- نعیم- جنت- ...- جنة البقیع بقیع؟؟ مگر جای زیبایی هست که نام بهشت بـه آن نـهاده اند؟ درون کشاکش نامش سرگردان مـی شوم عازمم... ... .
.
و راستی
چقدر دلتنگم
مـیخواهم از بهشت بگویم
از آنجا کـه وعده گاه مؤمنان است
جنت، کـه تجری من تحتها الانـهار است
.
و بـه راستی چقدر دلتنگم
دنبال واژه های بهشت مـیگردم
رضوان- نعیم- جنت- ...- جنة البقیع
بقیع؟؟
مگر جای زیبایی هست که نام بهشت بـه آن نـهاده اند؟
در کشاکش نامش سرگردان مـی شوم
عازمم... با من بیـا...
خودم را آماده مـی کنم به منظور رفتن بـه بهشت
مدینـه، مسجد الرسول، بهشت بقیع اینجاست؟ آری کمـی نزدیکتر از آسمان
وای چه شکوهی دارد این صحن و سرا
کاشی های مرمری مناره ایی که تا بلندای اذان. گنبد سبزی کـه رهنمون بهشت است
با خودم مـی گویم اگر این ورودی بهشت هست پس خود بقیع...
بی اختیـار صحن و سرای مشـهد الرضا برایم تداعی مـی شود
هجوم زائر. شاه و گدا، پیر و جوان، خادمانی چون فرشتگان
گنبدی بـه روشنی خورشید و صحنی بـه پهنای افلاک
آرام قدم بر مـی دارم ابهت مسجد و بوی نفس های رسول مرا مست دیدار بهشت کرده، بی اختیـار کفش هایم را مـی کَنَم
فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوى
چشم هایم دنبال بهشت هست کم کم بوی خاک مرطوب فضای دلم را بارانی مـی کند
سلام آقا، دنبال بهشت مـی گردم
کدام بهشت؟
جنة البقیع
مَرد لبخند سردی مـی زند آنجاست
... و با دست اشاره مـی کند
انتهای اشاره ی دستش پنجره ای است.
پاهایم سست مـی شود
خاک بر روی خاک
بغض امانم را مـی برد. روی پا نمـی توانم بایستم با کمک زانو نزدیک مـیشوم
قبرستانی سرد
گرمای اشک و هق هق ناله، کبوتری را بـه طرفم مـی کشاند
کبوتر نگاهم را بـه همراه مـی برد و جسمم را پشت دیوار
آه آه چهار قبر خاکی از چهار امام؟
فریـاد مـی
خدا.ا.ا.ا
آرام باش دشمنان خدا را بیدار نکن اینجا خادمانی از نسل سقیفه دارد
کبوتر این را گفت و آرام گریست بـه او گفتم
چرا بهشت شیعه خاکی است؟
گفت: شیعه مـیراث دار غربت اهل بیت است
همان ها کـه خانـه ی مادرمان را درون آتش بغض علی سوزاندند
بیت الاحزانش خراب د
همان ها کـه خیمـه گاه اربابت را بـه هیزم ملک ری سوزاندند
همانـها....
روزگاری اینجا بارگاهی داشت کـه رشک ملک بود
گنبدی، صحنی، رواقی
اما...
اما چه؟ حرف بزن...
اما مثل همـین روزی کـه اینجایی وهّابیـان سقیفه مسلک آن را خراب د...
دیگر صدای پرنده را نمـی شنیدم.
گرمای اشک، بوی خاک...
.
آری بهشت اینجاست همـین نزدیکی
«جنة البقیع»
با انگشت روی خاک نوشتم
روزی برایتان حرمـی مـی سازیم
همچون مشـهد الرضا.
#نزدیک_خدا
#اللهم_صل_على_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
#یـه_صلوات_بفرستید_ثوابش_نصف_نصف😉😊
#بقیع
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
.
Media Removed
اینجا عراق است، نزدیکی های طویرج .
ساعت دوازده شب شده و در جاده اصلی کمتری مـی گذرد. سر لجبازی حنیف با مدیر گروه -که ما شاخیم و مـی خواهیم شب هم بـه راه رفتن ادامـه دهیم - درون سوز سرمای عراقی با دو خروار چمدان جریمـه حیران مانده ایم کـه چه کنیم. موکب ها پرشده اند و جایی به منظور خوابیدن نیست و ماشینی هم کـه رد نمـی شود. پاها هم عمراً نای رفتن ندارند.
دلم نیـامده بود حنیف را تنـها بگذارم . کمـی هم ماجراجویی درونم زنده شده بود و حالا فقط بـه خودم فحش مـی دادم.
"گشنمـه.چه کنیم بـه نظرت؟ "این را حنیف درون حالی مـی پرسد کـه برای مقابله با سرما ، پالتوی زنانـه ای را هم از بین چمدان ها پیدا کرده و پوشیده. بـه جای "نمـی دانم" مـی گویم "چه مـی دانم " و حنیف را کـه مثل پنگوئن با پالتوی زنانـه ی بلند که تا زانویش بـه سمت موکب روشنی درون دوردست مـی رود تماشا مـی کنم. من هم پا مـی شوم بـه سمت آتشی مـی روم کـه آنسوتر برپاست و چندنفری دورش نشسته اند. یکی شان پوست ش تیره مـی زند کـه احتمالا حتما هندی باشد . هللو مـی کنم و از کجایی و تو یکی چرا این موقع شب اینجایی . آن یکی عراقی ست و از اطراف هست .صحبت کـه گرم مـی شود کاروانی از کانادایی ها هم سر مـی رسند. شب برایشان راحت تر هست تا روز کـه همـه ش سوژه شوند. بـه یکی شان کـه ریش بلند طلایی دارد مـی گویم.سلام. از کجایی؟ مونترآل؟ من مونترآل دوست زیـاد دارم.
اسمش جرمـی است.(بعدها درون توئیتر پیدایش کردم. عجب مبلّغ فعالی ست. آی دی اش : T_I_Perspective)
سر صحبت از مشخصات راه باقیمانده باز مـی شود. پسرهندی هم وارد دیـالوگ مـی شود و جوان عراقی هم کلیـاتی را مـی فهمد. جرمـی از اوضاع کار و دانشگاهش مـی گوید و اینکه تاکی اینجایند.
پسران گرم صحبتاند. نور آتش روی صورت های خسته از راهشان افتاده و تفاوت رنگ ها کمتر حس مـی شود.
حرارت صاحب مسیر ، ما را خوشرنگ کرده بود.انگار حسین، داستان زندگی ما را به منظور هم خواندنی کرده بود.
کمـی بعد جابجا مـی شویم کـه حنیف هم بیـاید بنشیند ، با چند تکه نان گرم درون دستش. @hanif1373
#گره_پنجم : گره کمربند رزم ، وقتی به منظور شیرین ترین خدمت بـه کمر غلام سیـاه محکم مـی شد.
دقایقی پیش گفته بودند تو آزادی کـه بروی.
اما گفته بود:خب قبول کـه من نسبم ضعیف هست و رنگم سیـاه هست و بوی خوبی ندارم ؛اما مولای رو سپیدکننده ام را کـه تنـها نمـی گذارم!
طوری سخن کرده بود کـه دم آخری خیلی دعای امام بدرقه اش شود.
نقل هست آن جنازه ها کـه و کاری داشتند زودتر دفن شدند.
اما که تا چندروز بگذرد وی بیـاید غلام عاشق را هم دفن کند ، بوی خوش بدنش کل صحرا را گرفته بود.
#جناب_جون
Media Removed
کاش درون ماه رمضان مانند يعقوب عهد ميکرديم کـه تا فاسد را بـه سزاي عملش نرسانديمبه غذا نزنيم که تا اين کـه عامل مفسده را از زندان ازاد کنيم!! ************************************ يعغوب لیث سیستانی ؛ پادشاه سلسله صفاریـان و نخستین شـهریـار ایرانی بعد از اسلام .
شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ،
غلامان را گفت : حتما بهی ظلم شده ؛ او را بیـابید.
پس از کمـی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان بـه سلامت باشد ، دادخواهی نیـافتیم .
اما سلطان را دوباره خواب نیـامد ؛ بعد خود برخواست و با جامـه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛
در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید کـه مـیگفت خدایـا :
یعقوب هم اینک بـه خوشی درون قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم مـیشود ؛
سلطان گفت : چه مـیگویی؟
من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟
آن مرد گفت : یکی از خواص تو کـه نامش را نمـیدانم ؛ شبها بـه خانـه من مـی آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت قرار مـیدهد .
سلطان گفت : اکنون کجاست؟
مرد گفت: شاید رفته باشد .
شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن ؛ و آن مرد را بـه نگهبان قصر معرفی کرد و گفت :
هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ بـه من برسانیدش حتی اگر درون نماز باشم .
شب بعد ؛
باز همان سرهنگ بـه خانـه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم بـه سرای سلطان شتافت .
یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر بـه راه افتاد ، درون نزدیکی خانـه صدای عیش مرد را شنید ؛
دستور داد که تا چراغها و آتشدانـها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت .
پس از آن دستور داد که تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛
پس ؛ درون دم سر بـه سجده نـهاد ،
آنگاه صاحب خانـه را گفت قدری نان بیـاورید کـه بسیـار گرسنـه ام .
صاحبخانـه گفت : پادشاهی چون تو ؛ چگونـه بـه نان درویشی چون من قناعت توان ؟
شاه گفت: هر چه هست ؛ بیـاور .
مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛ سلطان درون جواب گفت:
آن شب کـه از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم درون زمان سلطنت من ؛ی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛
پس گفتم چراغ را خاموش کن که تا محبت پدری ؛ مانع اجرای عدالت نشود ؛
چراغ کـه روشن شد ؛ دیدم بیگانـه هست ؛
پس سجده شکر گذاشتم .
اما غذا خواستنم از این رو بود کـه از آن شب کـه از چنین ظلمـی درون سرزمـین خود آگاه شدم؛
با پروردگار خود پیمان بستمبه آب و غذا ن که تا داد تو را از آن ستمگر بستانم .
اکنون از آن ساعت که تا به حال چیزی نخورده ام. نگر بـه دولت برسی ؛ مست نگردی ؛ مر
Media Removed
یعقوب لیث سیستانی ؛ پادشاه سلسله صفاریـان و نخستین شـهریـار ایرانی بعد از اسلام .
شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ،
غلامان را گفت : حتما بهی ظلم شده ؛ او را بیـابید.
پس از کمـی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان بـه سلامت باشد ، دادخواهی نیـافتیم .
اما سلطان را دوباره خواب نیـامد ؛ بعد خود برخواست و با جامـه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛
در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید کـه مـیگفت خدایـا :
یعقوب هم اینک بـه خوشی درون قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم مـیشود ؛
سلطان گفت : چه مـیگویی؟
من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟
آن مرد گفت : یکی از خواص تو کـه نامش را نمـیدانم ؛ شبها بـه خانـه من مـی آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار مـیدهد .
سلطان گفت : اکنون کجاست؟
مرد گفت: شاید رفته باشد .
شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن ؛ و آن مرد را بـه نگهبان قصر معرفی کرد و گفت :
هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ بـه من برسانیدش حتی اگر درون نماز باشم .
شب بعد ؛
باز همان سرهنگ بـه خانـه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم بـه سرای سلطان شتافت .
یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر بـه راه افتاد ، درون نزدیکی خانـه صدای عیش مرد را شنید ؛
دستور داد که تا چراغها و آتشدانـها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت .
پس از آن دستور داد که تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛
پس ؛ درون دم سر بـه سجده نـهاد ،
آنگاه صاحب خانـه را گفت قدری نان بیـاورید کـه بسیـار گرسنـه ام .
صاحبخانـه گفت : پادشاهی چون تو ؛ چگونـه بـه نان درویشی چون من قناعت توان ؟
شاه گفت: هر چه هست ؛ بیـاور .
مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛ سلطان درون جواب گفت:
آن شب کـه از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم درون زمان سلطنت من ؛ی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛
پس گفتم چراغ را خاموش کن که تا محبت پدری ؛ مانع اجرای عدالت نشود ؛
چراغ کـه روشن شد ؛ دیدم بیگانـه هست ؛
پس سجده شکر گذاشتم .
اما غذا خواستنم از این رو بود کـه از آن شب کـه از چنین ظلمـی درون سرزمـین خود آگاه شدم؛
با پروردگار خود پیمان بستمبه آب و غذا ن که تا داد تو را از آن ستمگر بستانم .
اکنون از آن ساعت که تا به حال چیزی نخورده ام. گر بـه دولت برسی ؛ مست نگردی ؛ مردی
گر بـه ذلت برسی ؛ پست نگردی ؛ مردی اهل عالم همـه بازیچه دست هوسند گر تو بازیچه این دست نگردی ، مردی.
اگر یعقوب های این زمانـه،چراغ خاموش کنند و در پی عدل و انصاف بیفتند،!،چندصد آقا و آقازاده بـه زمـین مـی افتند؟
Media Removed
.
" پاسخ بجای واکنش "
در یک رستوران، یک سوسک ناگهان از جایی پر مـیزند و بر روی یک خانمـی مـینشیند.
آن خانم از روی ترس شروع بـه فریـاد زدن مـیکند. او وحشتزده بلند مـیشود و سعی مـیکند با پ و تکان دستهایش سوسک را از خود دور کند.
واکنش او مسری بود و افراد دیگری هم کـه سر همان مـیز بودند وحشتزده مـیشوند.
بالاخره آن خانم موفق مـیشود سوسک را از خود دور کند.
سوسک پر مـیزند و روی خانم دیگری نزدیکی او مـینشیند. این بار نوبت او و افراد نزدیکش مـیشود کـه همـین حرکتها را تکرار کنند!
پیشخدمت بـه سمت آنـها مـیدود که تا کمک کند.
در اثر واکنشهای خانم دوم، این بار سوسک پر مـیزند و رشخدمت مـینشیند.
پیشخدمت محکم مـیایستد و به رفتار سوسک بر روی لباسش نگاه مـیکند.
زمانی کـه مطمئن مـیشود، سوسک را با انگشتانش مـیگیرد و به خارج رستوران پرت مـیکند.
در حالیکه قهوهام را مزه مزه مـیکردم، شاهد این جریـان بودم و ذهنم درگیر این موضوع شد. آیـا سوسک باعث این رفتار عصبی شده بود؟
اگر اینطور بود، چرا پیشخدمت دچار این رفتار نشد؟
چرا او تقریبا بـه شکل ایدهآلی این مسئله را حل کرد، بدون اینکه آشفتگی ایجاد کند؟
این سوسک نبود کـه باعث این ناآرامـی و ناراحتی خانمها شده بود، بلکه عدم توانایی خودشان درون برخورد با سوسک موجب ناراحتیشان شده بود.
من فهمـیدم این فریـاد پدرم، همسرم یـا مدیرم بر سر من نیست کـه موجب ناراحتی من مـیشود،
بلکه ناتوانی من درون برخورد با این مسائل هست که من را ناراحت مـیکند.
این ترافیک بزرگراه نیست کـه من را ناراحت مـیکند،
این ناتوانی من درون برخورد با این پدیده است کـه موجب ناراحتیم مـیشود.
من فهمـیدم درون زندگی نباید واکنش نشان داد، بلکه حتما پاسخ داد.
آن خانم بـه اتفاق رخداده واکنش نشان داد، درون حالیکه پیشخدمت پاسخ داد.
واکنشها همـیشـه غریزی هستند درون حالیکه پاسخها همراه با تفکرند.
نحوه واکنشهای ما بـه مشکلات و نـه خود مشکلات هست که مـیتواند درون زندگی بحران ایجاد کند.
این مفهوم مـهمـی درون فهم زندگی است.
آدمـی کـه خوشحال هست به این خاطر نیست کـه همـه چیز درون زندگیش درست است.
او بـه این خاطر خوشحال هست که دیدگاهش نسبت بـه مسائل درست است
.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
Media Removed
راه مـیرفتم. همچون همـیشـه سرم پایین بود و جلوی پاهایم را نگاه مـیکردم که تا مبادا مورچهای زیر پاهایم له شود. چند قدم کـه رفتم از کنارم صدای هقهق شنیدم. گفت: «آقا ببخشید...» انگار نفسش بالا نمـیآمد. سر چرخاندم سوی صدا. پسر بچهای پنج شش ساله روی سهچرخهاش نشسته بود و زار مـیزد. پرسید: «شما یـه خانوم مو فرفری ندیدین کـه دنبال من بگرده؟» پرسیدم: «گم شدی؟» گریـهاش بیشتر شد، مـیتوانستم ترس را درون چهرهاش ببینم. گفتم: «نـه، ندیدم... خونـهتون رو بلدی؟» بلد نبود. انگار ترس همـه چیز را از یـادش بود. او را که تا نزدیکی مغازه گلفروشی بردم و گفتم: «همـینجا وایسا، جایی هم نرو، من مـیرم دنبال ت مـیگردم» بعد شروع کردم بـه دویدن. تنـها نشانیای کـه داشتم این بود کـه پیِ زنی با موهای فرفری بگردم. به منظور انتخابِ راهی کـه مـیدویدم خود را سپرده بودم بـه غریزهام. آدمهایی کـه همـه زندگیشان پی گمشدهای گشتهاند، خوب مـیتوانند بوی گم شدن و صدای آنهایی را کـه چیزی یـای را گم کردهاند، بشنوند. سه چهار کوچه بالاتر زنی را دیدم کـه مـیدوید و مـیگریست. موهایش فرفری بود. خودم را رساندم بـه او. که تا مرا دید انگار کمـی امـید درون چشمهایش جان گرفت، پرسید: «شما یـه پسر بچه با سه چرخه ندیدین؟» کمـی بعد، من و زنِ مو فرفری هر دو مـیدویدیم. بـه گلفروشی کـه رسیدیم، زن جیغی از سر شادمانی کشید و سوی گمشدهاش دوید. پسرک حرفم را گوش کرده و از جلوی گلفروشی جُم نخورده بود. زن پسرک را درون آغوش فشرد و همانطور کـه زار مـیزد، روی صورت پسرک دست مـیکشید و اشکهایش را پاک مـیکرد. با همان بُغضی کـه توی گلویم نشسته بود از آنها دور شدم، نباید تماشایشان مـیکردم، آن دقیقهها، فقط به منظور آنها بود، نـه به منظور من و چشمهایم. دوباره سر بـه زیر افکندم و راه رفتم. ناگهان چیزی درون سرم جرقه زد و مرا برد بـه سالهای کودکیام، بـه همان روزی کـه گم شده بودم... .
نشسته بودم روی سهچرخه پسرعمویم. قرار بود که تا سر کوچه بروم و برگردم اما شوق نشستن روی سهچرخه فریبم داده و مرا دور و دورتر بود. پنج شش ساله بودم. یکهو بـه خودم آمدم و فهمـیدم کـه گم شدهام. ظهر از خانـه عمو بیرون زده بودم و حالا غروب شده بود و من درون کوچه پسکوچههایی کـه نمـیشناختمشان سرگردان شده بودم. ترسیده بودم و اشک مـیریختم. زنی با موهای فرفری نزدیکم آمد و پرسید: «گم شدی؟ خونـهتون رو بلدی؟» تنـها سر تکان دادم و اشک ریختم. یکهو هیبت عمویم را دیدم کـه کنارم پیدا شد و خواباند زیر گوشم و گفت: «توله سگ».
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇
Media Removed
. قرار بود به منظور یک خواننده عزیزی من توضیح بدم کـه اینی کـه در لایو با گلشید گفته بودم برنامـه بلند مدت نریزید منظورم چیـه. و اینکه مـیگم فقط دائم از خودتون بپرسید بهترین قدم "بعدی" چیـه چطور ممکنـه؟ چطور مـیتونیم قدم بعدی رو تعیین کنیم وقتی نمـیدونیم کجا مـیخواهیم بریم؟ در جوابش من دوتا نکته بـه ذهنم مـیرسه ... .
قرار بود به منظور یک خواننده عزیزی من توضیح بدم کـه اینی کـه در لایو با گلشید گفته بودم برنامـه بلند مدت نریزید منظورم چیـه. و اینکه مـیگم فقط دائم از خودتون بپرسید بهترین قدم "بعدی" چیـه چطور ممکنـه؟ چطور مـیتونیم قدم بعدی رو تعیین کنیم وقتی نمـیدونیم کجا مـیخواهیم بریم؟
در جوابش من دوتا نکته بـه ذهنم مـیرسه کـه البته خودم هم درون حین زندگی دارم راجع بهشون فکر مـیکنم:
۱. جهت رو تعیین کنیم اما راه رو نـه
۲. هدفمون حتما این باشـه کـه چهجور آدمـی مـیخواهیم بشیم نـه اینکه دقیقا چی مـیخواهیم بشیم.
اون نکته شماره یک جملهایـه کـه من شنیدم و به نظرم درست اومد:
Have a direction not a plan
جدای از اتفاقات زندگی کـه قابل پیشبینی نیست, اگر آدم نسبت بـه مسیر تعصب داشته باشـه عملا ممکنـه مسیرهای بهتر رو از دست بده. بعد درون تعیین جهت نکته مـهم اینـه کـه اصل جهت از درون حتما بیـاد نـه از بیرون. مثلا من فکر مـیکنم اینی کـه مـیگیم فلان شغل رو دوست دارم به منظور اینـه کـه تصویری کـه از خودمون درون اون شغل مـیبینیم رو دوست داریم. مثلا من سالها گیر داده بودم کـه مـیخوام برم سازمان ملل یـا بانک جهانی کار کنم و به هر دری زدم و نشد. درون صورتیکه الان اگه اون پانتهآی بیست و هفت ساله رو ببینم مـیگم ببین تو درون واقع اینـها رو مـیخواهی:
- نزدیکی بـه قدرت
- تاثیرگذاری کلان
- کار با آدمـها
- احساس اهمـیت و مشارکت
برو ببین چه مشاغل دیگهای درون دنیـا اینـها رو دارند چون هر شغلی اینـها رو بـه تو بده شغل رویـایی تو هست فارغ از اینکه عنوانش چی باشـه. و مـهمتر از اون ببین درون کار الانت مـیتونی چه تغییراتی بدی کـه این المانـها رو ایجاد کنی.
سخن آخر هم اینکه اونوقت اگر انسان یک سری نیـاز داره کـه در انتخاب شغل حتما در نظر بگیره (مثل تامـین مالی, احساس اهمـیت و کار با آدمـها) درکنارش یک سری ارزش شخصی هم حتما به عنوان معیـار سنجش داشته باشـه کـه دست بـه هرکاری نزنـه. درون واقع ارزشـها (مثل درستکاری, رشد...) چراغ راه هستند و نیـازها قطبنما.
اینـها جوریـه کـه من دو سال اخیر راجع بـه شغل فکر مـیکنم و باعث شده آرامشم خیلی بیشتر بشـه و در نتیجه راحتتر و بهتر و با بازدهی بسیـار بالاتر هم جلو مـیرم.
امـیدوارم تونسته باشم منظورم رو برسونم. خیلی خوشحال مـیشم نظر شما رو هم بشنوم. #تلاشـهایتان_را_دنبال_کنید
#نکات_تربیت_تجربه
Media Removed
آن سالها کـه حمل ویديو و فیلمهایش ممنوع بود و جرم، فقط حاج عمو اینها ویديو داشتند که تا اگر ميهمانیهای فامـیلی را با اخم و غر و ادا مـیرفتیم، به منظور رفتن خانـه آنها ذوق داشته باشم. هفتهای یکبار مـیرفتیم و گاه اگر پا مـیداد من تنـها مـیرفتم وقتی با ایرج، پسر حاج عمو کمـی رفیق بودم. حاج عمو بـه رغم خیلی مذهبی بودنش اما خیلی هم روشنفکر بود و سعی مـیکرد آدم بـه روزی باشد. آن طور کـه پدرم مـیگوید، حاج عمو از جمله اولینانی بود کـه توی فامـیل تلویزیون خرید وقتی همـه، داشتنش را بد مـیدانستند. یـادم رفت بگویم این حاج عمو، عموی پدرم بود و وقتی همـه حاج عمو صدایش مـید ما هم بـه او مـیگفتیم حاج عمو. پدرم کـه کتابدار کتابخانـه مرکزی پارک شـهر بود و حاج عمو را عضو دايمـی کرده بود، هر از گاهی برایش کتاب مرجع تاریخی مـیآورد که تا با هم رابطه نزدیکی داشته باشند. حاج عمو عاشق تاریخ بود و اگر بـه حرف مـیافتاد ول کن نبود و هزار و یک ماجرا را تعریف مـیکرد و دست آخر مـیگفت: «هر آمدنی رفتنی دارد».
.
به اینجا کـه مـیرسید، پدرم بـه مادرم نگاه مـیکرد و مـیگفت یـاا.... این یعنی بلند شوید کـه باید برویم. حالا دیگر به منظور پدرم مـهم نبود کـه ما وسط فیلم بودیم و به جاهای داغش رسیدهایم. بلند مـیشدیم و دلمان مـیماند پیش فیلم و ویديو کـه پدرم هیچ وقت زیر بار خریدش نمـیرفت.
.
البته وقتی کـه بلند مـیشدیم و ایرج با کنترل، تصویر را نگه مـیداشت چشمکی مـیزد که تا خیـالم راحت باشد کـه ادامـه فیلم را فردا عصر با هم خواهیم دید. بهانـه رفتن تنـهایی بـه خانـه حاج عمو ریـاضی کار با ایرج بود وقتی من درسم خیلی بهتر بود و تماس محترم خانم با مادرم کـه اجازهام را از مادرم مـیگرفت و طبیعتا «نـه» درون کار نبود که تا بروم و نیم ساعتی درس بخوانیم و بعد هم مشغول ادامـه فیلم شویم کـه از شب قبل یـا حتی چند شب قبل متوقف شده بود همانجا کـه ایرج نگه داشته بودش.
.
حالا حتما با دقتتر بـه فیلم نگاه مـیکردم که تا تمام جزییـات را به منظور مژگان، م تعریف کنم کـه اگر نمـیکردم و اگر سوالی درباره روند فیلم مـیپرسید و جواب قانع کننده نداشتم، تهدیدم مـیکرد بـه گفتن ماجرا. گفتن اینکه تنـهایی رفتهام خانـه حاج عمو و با ایرج فیلم دیدهام. واو بـه واو فیلم را حفظ مـیکردم و حتی بعضی جاها را بهروز وثوقی درون سوتهدلان مـیشدم، فردین درون گنج قارون مـیشدم، تقی ظهوری درون خوشگل محله مـیشدم، آمـیتا باچان درون شعله مـیشدم، پل نیومن درون بیلیـارد باز مـیشدم و... .
مادرم هم اعصابش خرد مـیشد از این شلنگتخته انداختنهای من.
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇👇
Media Removed
ای خدایی کـه به من نزدیکی: خبر از دلهره هایم داری ؟ خبر از لرزش آرام صدایم داری ؟ ای خدایی کـه پر از احساسی؛ چینی روح مرا بند بزن... تو کـه در عرش بلند؛ تکیـه بر تخت حکومت داری!!! تو کـه دنیـا همـه نگاهت پیداست؛ تو کـه ذوق و هنرت را بـه سرم مـی باری و مرا با همـه ی رنجش جان مـی خواهی چینی روح مرا بند بزن... ای خدایی کـه به من نزدیکی:
خبر از دلهره هایم داری ؟
خبر از لرزش آرام صدایم داری ؟
ای خدایی کـه پر از احساسی؛
چینی روح مرا بند بزن...
تو کـه در عرش بلند؛
تکیـه بر تخت حکومت داری!!!
تو کـه دنیـا همـه نگاهت پیداست؛
تو کـه ذوق و هنرت را بـه سرم مـی باری
و مرا با همـه ی رنجش جان مـی خواهی
چینی روح مرا بند بزن...
[فیلم خوشگل ترین سر اینستا گرام و خریدش]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 21 Jun 2018 22:34:00 +0000