یک عاطفه زیبا

یک عاطفه زیبا متن ادبی به منظور “جشن عاطفه ها” | متن ، دلنوشته و جملات زیبا با موضوع زندگی زیباست جدید 97 و ... | متن های زیبای جشن نیکوکاری | شعری نو و زیبا درون مورد جشن عاطفه ها | شعر نو جمله درباره عاطفه - shereno.com |

یک عاطفه زیبا

متن ادبی به منظور “جشن عاطفه ها”

جشن عاطفه ها فرصتی هست برای عشق ورزی و مـهربانی بهانی کـه نیـازمند دستان گرم همنوعانشان هستند،به بهانـه ی روز جشن عاطفه ها چشم های گریـان کودکان محروم، یک عاطفه زیبا امروز چشم بـه راه دستهای نوازشگری هست که همواره بـه بهانـه ای،مـهربانی را بین خود و همنوع خود تقسیم مـی کنند.

متن های ادبی زیبا و تاثیرگذار کـه در ادامـه مـی خوانید ویژه این ایـام مـهربانی مـی باشد.

 

اینجا باغ عاطفه است. یک عاطفه زیبا درختانِ احساس، شکوفه کرده اند. یک عاطفه زیبا بر گلبرگ های ایمان،شبنم محبّت چکیده است. پرنده های نیکوکاری، فضای باغ را از نغمـه های توحیدی خود پر کرده اند و باغبان لبخندزنان فریـاد مـی زند:
مژده! مژده! بهار نزدیک است.
رگهایمان از خون انسانیّت لبریز است. نبضمان هر لحظه با یـاد دیگران مـی زند. هوای حیـاط دل هایمان لبریز از مـهربانی است. درون هر تپش، قلبمان فداکاری را فریـاد مـی زند. از باغچه هامان بوی سیب عاطفه مـی آید. دریـای چشمانمان که تا ساحل غربت محرومان موج مـی زند. ما اهالی سرزمـین نیکوکاری هستیم کـه سروده ایم :
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که درون آفرینش ز یک گوهرند
تو کز محنت دیگران بی غمـی
نشاید کـه نامت نـهند آدمـی

 

متن درباره کمک بـه دیگران

 

کم کم، بوی عید، از لابلای شاخه ها بـه مشام مـی رسد و خانـه ها درون انتظار خانـه تکانی اند. فضای دم کرده ی بازارها و بازارچه ها، چانـه زدن پی درون پی، قهر و آشتی های مکرر و در نـهایت، لبخندهای رضایت.
پول های نو، خودروهای تمـیز، صورت های گل انداخته، خانـه های گم شده درون عطر خوش گذرانی؛ تنـها یک روی سکّه اند؛ سکّه ای بـه نام روزگار. امّا درون آن روی همـین سکّه، زندگی، با خواب های پریشانی همرنگ مـی شود؛ روز شب هست و شب، برزخی تمام نما. عید یعنی:شرم آشکارای پدر، گریـه های پنـهان مادر و آرزوی شیرین .
هیچ واژه ای نمـی تواند بـه تلخیِ قطره ی اشکی باشد کـه شب عید، از چشم کی مـی افتد. هیچ شعری نمـی تواند سوزناکیِ دست های خالی را بـه تصویر بکشد.
هیچ قلمـی نمـی تواند بازتاب پریشانی اهل درد باشد.
هیچ دوربینی نمـی تواند بـه عمق آرزوی کودکی پی ببرد.
چقدر خوب هست در این دریـای بی کرانـه ی زندگی نگاهمان بـه دست های غریقی باشد کـه «فریـاد بی صدایش» ما را بـه خود مـی خواند!
چقدر خوب هست به کفش های کهنـه ای بیـاندیشیم کـه در طول زمستان، زخم های دل را تحمل کرده است!
چقدر خوب است، بـه پیراهن هایی بیـاندیشم کـه وصله هایشان، نمودار خط کشی های اجتماع است.
چو آفتاب بـه هر ذره ای نگاه انداز چو ابر سایـه ی رحمت بـه هر گیـاه، انداز
آی دست های توانمند، کـه قیمت انگشتریتان، شکستنی نیست! آن سوتر از این جا،ی دست های خالی را کنار سفره ی هفت سین گذاشته است.
آی خانـه های شمالی! امروز درون دهکده های جنوبی، آرزوها رنگ باخته و «خالو»، دل بـه ناله های نینوایی «نی» سپرده است.
آی ساکنان زرق و برق کده های بی خیـالی! امشب چراغ خانـه ی «بی بی»، از شرم کم سویی، خاموش است.
چهی مـی تواند بـه فریـادهای خاموش پاسخ بدهد؟
چهی مـی تواند غمناکی دل ها را، با تبسّمـها عوض کند؟
چه کی مـی تواند کمـی از آنچه دارد، بـه دیگران ببخشید و سهمـی از محبت ببرد؟
آی، فارغ از حال و روز چشم های بارانی! آن مرد، گریـه هایش را گم کرده است.!
آن ، گیسوانش نباخته است! آن زن، تمرین سکوت مـی کند و آن کودک، خواب های شیرین را جای عروسک، درون بغل مـی گیرد.
بیـا کمـی بـه فکر آن سوتر از این جا باش!
بیـا، آی جوانمرد! با گرمای دست هایت، چراغ خاموش کومـه نشینان را روشن کن!

 

متن ادبی جشن نیکوکاری

 

چه مـی شد اگر نبود دل بستگی ما آدم ها بـه هم؟
شاید «با هم بودن» را بر صفحه های فطرت مان نوشته اند که
«بی هم بودن» تلخ هست و تحمل ناپذیر.
از من که تا تو فاصله ای نیست، جز برداشتن یک قدم بـه عشق.
زمستان سرد و سوزان تنـهایی را فقط بـه هم پیوستن
دست های من و توست کـه گرم خواهد کرد.
زمـین سرد است، اما آتش مـهر قلب های مؤمن درون سراسر گیتی نـه تنـها کلبه های خویش،
که کلبه همسایگان را نیز برقرار و برافروخته نگاه خواهند داشت.
آری، سیـاره خاکی ما بر مدار وحدت دل های عاشق مـی گردد؛
دل های زنده بـه عشق انسانیت.
زمـین، ملک همـه فرزندان آدم هست و این ملک مشاع، تنـها با
نوع دوستی خواهد پایید و با گذشت.
آنچه بهتر زیستن را درون این سرزمـین دور برایمان فراهم مـی آورد،
این هست که همگی مان زیر یک سایبان بنشینیم؛ سایبان محبت و نیکی.
کلبه هایی سرد و خاموش، با دست هایی ترک ترک و پینـه بسته.
این کوچه های باریک، روایت رنج های توست؛
وقتی کـه نمـی دانی سفره خالی ات را چگونـه بر کودکانت بگشایی.
به ریگزاران داغ دلت مـی اندیشم؛ بـه تو کـه روح فسرده ات را بـه دندان گرفته ای
و شب های بی مـهتابت را هیچ چراغی روشن نمـی کند.
آمده ام کـه دستان خاکی ات را درون دست های مـهربانی ام بگیرم
تا روزهای سردت را خورشید امـید، چراغان کند.
آمده ام که تا آفتاب را بر سفره های عشق، قسمت کنیم.
آدمـی بنده محبت هست و هر چه نتواند سنگ خارای قلبش
را بگشاید، محبت خواهد توانست.
هر چه رنگ و لعاب دیگر، همچون برگ های پاییز مـی ریزند،
ولی رنگ و بوی محبت، هرگز کهنـه نخواهد شد
و حافظه جهان، دست های نیکوکار را از یـاد نخواهد برد.

متن ادبی به منظور جشن عاطفه ها

: یک عاطفه زیبا




[یک عاطفه زیبا]

نویسنده و منبع: namnak.com | تاریخ انتشار: Wed, 18 Jul 2018 20:43:00 +0000



یک عاطفه زیبا

متن ، دلنوشته و جملات زیبا با موضوع زندگی زیباست جدید 97 و ...

زندگی زیباست

به آن هایی کـه دوستشان دارید

بی بهانـه بگویید دوستت دارم

بگویید درون این دنیـای شلوغ

سنجاقشان کرده اید بـه دلتان

بگویید گاهی فرصت با هم بودنمان

کوتاه تر از عمر شکوفه هاست

شما بگویید،حتی اگر نشنوند

زندگی زیباست

و چقــــــدر دیر مـی فهمـیم

که زندگــــــی

همـین روزهاییست کـه منتظــــر گذشتنش هســتیم

زندگی زیباست

تو چه دانی کـه پس هرنگه ساده ی من

چه جنونی,

چه نیـازی,

چه غمـی ست…

زندگی زیباست

اگر توانم باشد کـه یک دل را از شکستن باز دارم

به بیـهودگی زندگی نخواهم کرد

اگر یـارای آن داشته باشم کـه یک تن را از رنج برهانم

یـا دردی را تسکین بخشم

یـا انسانی تنـها را یـاری کنم

که دیگر بار بسوی شادی باز گردد

به عبث زندگی نخواهم کرد

امـیلی الیزابت دیکنسون

زندگی زیباست

مـیتوان زیبا زیست…

نـه چنان سخت کـه از عاطفه دلگیر شویم،

نـه چنان بی مفهوم کـه بمانیم مـیان بد و خوب!

لحظه ها مـیگذرند

گرم باشیم پر از فکر و امـید…

عشق باشیم و سراسر خورشید…

زندگی زیباست

زندگی معلم بزرگی است…:

زندگی مـی آموزد کـه شتاب نکن.

زندگی مـی آموزد چیزهایی کـه مـی خواهی بـه آنـها برسی وقتی

دریـافتشان مـی کنی مـی بینی آنقدر هم کـه فکر مـی کرده ای مـهم نبوده

شاید هم اصلا مـهم نبوده شاید موجب اندوهت نیز شده است.

زندگی مـی آموزد از دست آنقدر هم کـه فکر مـی کنی سخت نیست.

زندگی مـی آموزد همـه لحظات تبدیل بـه خاطراتی شیرین مـی شوند

بعدا کـه مـی گذری و تو درون آن لحظه

بی تابی مـی کردی و این را نمـی دانستی.

زندگی زیباست!

زندگی زیباست

چتر ها را حتما بست

زیر باران حتما رفت

فکر را، یک عاطفه زیبا خاطره را زیر باران حتما برد

با همـه مردم شـهر، زیر باران حتما رفت

دوست را، زیر باران حتما دید

عشق را زیر باران حتما جست …

زندگی زیباست

زندگی بـه من یـاد داده

برای داشتن آرامش و آسایش

امروز را با خدا قدم بر دارم

و فردا را بـه او بسپارم …

زندگی زیباست!

زندگی زیباست

فرصت زندگی کمـه…

بزرگوارتر از آن باش کـه برنجی

و

نجیب تر از آن باش کـه برنجانی…

زندگی زیباست!

زندگی زیباست

من همـیشـه خوشحالم، مـی دانید چرا؟

برای اینکه از هیچبرای چیزی انتظاری ندارم،

انتظارات همـیشـه صدمـه زننده هستند ..زندگی کوتاه هست ..پس بـه زندگی ات عشق بورز ..

خوشحال باش .. یک عاطفه زیبا و لبخند بزن .. یک عاطفه زیبا فقط به منظور خودت زندگی کن و ..

قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن

قبل از اینکه بنویسی » فکر کن

قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش

قبل از اینکه دعا کنی » ببخش

قبل از اینکه صدمـه بزنی » احساس کن

قبل از تنفر » عشق بورز

زندگی این هست … احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر..

زندگی زیباست

سکوت نکن …

زمزمـه کن گاهی !

قدم بزن درون کوچه های زندگی …

و گاهی آرام پرواز کن …

این آبی بیکران مال تو نباشد …

مال کیست ؟

زندگی زیباست!

زندگی زیباست

اون لبخندی کـه برای پنـهان دردت مـیزنی، لبخند خداست بـه بنده اش

اون لبخندی هم کـه پشتش خدا باشـه تمام مشکلاتو حل مـیکنـه…

زندگی زیباست

زندگی تعداد دم و بازدم ها نیست

بلکه لحظاتی هست کـه قلبت محکم مـیزند

بخاطر خنده بخاطر اتفاق های خوب غیره منتظره ،بخاطر شگفتی،بخاطر شادی ،

بخاطر دوست داشتن های بی حساب ، بخاطر عشق ، بخاطر مـهربانی

شادی ات را بـه اطرافت بپراکن و با حد و حصر هایی کـه گذشته بـه تو تحمـیل کرده، مبارزه کن

]]>
همچنین بخوانید:  مجموعه دل نوشته های جدید

زندگی زیباست!

زندگی زیباست

به کوچه ای رسیدم کـه پیرمردی از آن خارج مـی شد؛

به من گفت: یک عاطفه زیبا نرو کـه بن بسته! گوش نکردم، رفتم.

وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!

زندگی زیباست

مـهربان و ملایم باش،

اجازه نده دنیـا تو را زمخت و خشن نماید…

به درد و رنج اجازه نده تو را بیزار نماید…

به تلخی ها اجازه نده، شیرینی زندگیت را، از تو بربایند

زندگی زیباست

مسیر زندگی یک طناب باریک هست که

اگر نتوانید بین عقل و قلبتان تعادل برقرار کنید

سقوط شما حتمـی است….!

زندگی زیباست!

زندگی زیباست

از آدم ها بُت نسازید ………!

این خیـانت هست ………….!

هم بـه خودتان ……….. هم بـه خودشان ………..!

خدایی مـی شوند کـه خدایی نمـیدانند………!

و شما درون آخر مـی شوید سرتا پا کافرِ خدای خود ساخته ………….

زندگی زیباست

چو گل هرجا کـه لبخند آفرینی

به هر سو رو کنی لبخند بینی

چه اشکت هم نفس باشد، چه لبخند

ز عمرت لحظه لحظه مـی ربایند

گذشت لحظه را آسان نگیری

چو پایـان یـافت پایـان مـی پذیری

مشو درون پیچ و تاب رنج و غم گم

به هر حالت تبسم کن، تبسم!

زندگی زیباست!

زندگی زیباست

باز کن پنجره ها را، کـه نسیم

روز مـیلاد اقاقی ها را

جشن مـی گیرد،

و بهار،

روی هر شاخه، کنار هر برگ،

شمع روشن کرده است.

همـه ی چلچله ها برگشتند،

و طراوت را فریـاد زدند.

زندگی زیباست

برای زیبا زندگی ن،

کوتاهی عمر را بهانـه نکن..

عمر کوتاه نیست…

ما کوتاهی مـی کنیم!!

زندگی ، لحظه بـه لحظه ش غنیـــمته، فرصـــته، شانسه ، عشقـــه … ساده ازش نگذر

زندگی زیباست!

زندگی زیباست

یـه سفره ی ساده نـه آب پرتقال و نـه نوشیدنی های بالا شـهری کـه چایی خودمون ؛

رنگارنگی سفره مـهم نیست ،

مـهم چندنفری هستن کـه دورش نشستن ، پر از عشق ، پر از محبت …

چایی تلخ رو کـه با عشق دم کنی ، شیرین ترین نوشیدنی دنیـا مـیشـه حتی بدون قند !

ما هرکسی را طوری مـی کُشیم،
بعضی ها را با گلوله
بعضى ها را با حرف
وبعضی هارا باکارهایی کـه کرده ایم
و بعضی هارا باکارهایی کـه تابه امروز
برای آنـهانکرده ایم…!

زندگی زیباست

اگه بخوایم صبر کنیم
تا آماده باشیم
بعد شروع کنیم بایدکل زندگیمون
رو بـه صبر بگذرونیم
شروع کنید! با هر چیزى کـه دارین
از هر جایى کـه هستین ،
هر چقدر کـه مـیتونید،
اما شروع کنید

زندگی زیباست

هیچ روز خوبی درون راه نیست
روز خوب کـه در نمـیزنـه بیـاد داخل!
روز خوب کـه سر برج نیست خود بخود البته گاهی باناز وکرشمـه بیـاد!
قبض آب وبرق و…. نیست کـه وقت وبیوقت وقتی خسته ازسرکاربرمـیگردی از شکاف درون آویزون باشـه!
روز خوب راباید ساخت
باید نوازشش کرد
باید آراست وپیراست
باید بـه گیسوهاش گلهای وحشی صحرایی زد
باید عطر دلخواهش رو خرید
گل دلخواهش رو روی مـیز گذاشت
شعر دلخواهش رو سرود
باید نازش را کشید
برویش خندید
روزخوب را حتما خلق کرد
وبعد درون آغوش آرام یک روز خوب لذت دنیـارا چشید….🍁

زندگی زیباست

تعریف امـید رو کـه تو کتابا مـیخونی تو طبیعت بـه چشم مـی بینی اگه این امـید و زندگی نیست چیـه ؟ بجنگ به منظور زندگی ازدرخت کمتر نیستی
سنگی درون دل دریـاچه ایسلند کـه از وسط آن درختی بـه بیرون رشد کرده است.

زندگی زیباست

زندگی رودخانـه ایست کـه مدام بـه سمت آینده درون جریـان است. هیچ قطره ای از آن دو بار از زیر یک پل رد نمـیشود. برخیز و به سمت پیروزی حرکت کن.

متن ، دلنوشته و جملات زیبا با موضوع زندگی زیباست جدید 97 و 2018




[یک عاطفه زیبا]

نویسنده و منبع: namnak.com | تاریخ انتشار: Thu, 19 Jul 2018 04:43:00 +0000



یک عاطفه زیبا

متن های زیبای جشن نیکوکاری

مجموعه: یک عاطفه زیبا خواندنیـهای دیدنی

متن های زیبای جشن نیکوکاری

اینجا باغ عاطفه است. یک عاطفه زیبا درختانِ احساس، یک عاطفه زیبا شکوفه کرده اند. یک عاطفه زیبا بر گلبرگ های ایمان،شبنم محبّت چکیده است. پرنده های نیکوکاری، فضای باغ را از نغمـه های توحیدی خود پر کرده اند و باغبان لبخندزنان فریـاد مـی زند:
مژده! مژده! بهار نزدیک است.
رگهایمان از خون انسانیّت لبریز است. نبضمان هر لحظه با یـاد دیگران مـی زند. هوای حیـاط دل هایمان لبریز از مـهربانی است. درون هر تپش، قلبمان فداکاری را فریـاد مـی زند. از باغچه هامان بوی سیب عاطفه مـی آید. دریـای چشمانمان که تا ساحل غربت محرومان موج مـی زند. ما اهالی سرزمـین نیکوکاری هستیم كه سروده ایم :
بنی آدم اعضای یكدیگرند
كه درون آفرینش ز یك گوهرند
تو كز محنت دیگران بی غمـی
نشاید كه نامت نـهند آدمـی

متن درباره کمک بـه دیگران

کم کم، بوی عید، از لابلای شاخه ها بـه مشام مـی رسد و خانـه ها درون انتظار خانـه تکانی اند. فضای دم کرده ی بازارها و بازارچه ها، چانـه زدن پی درون پی، قهر و آشتی های مکرر و در نـهایت، لبخندهای رضایت.
پول های نو، خودروهای تمـیز، صورت های گل انداخته، خانـه های گم شده درون عطر خوش گذرانی؛ تنـها یک روی سکّه اند؛ سکّه ای بـه نام روزگار. امّا درون آن روی همـین سکّه، زندگی، با خواب های پریشانی همرنگ مـی شود؛ روز شب هست و شب، برزخی تمام نما. عید یعنی: شرم آشکارای پدر، گریـه های پنـهان مادر و آرزوی شیرین .
هیچ واژه ای نمـی تواند بـه تلخیِ قطره ی اشکی باشد کـه شب عید، از چشم کی مـی افتد. هیچ شعری نمـی تواند سوزناکیِ دست های خالی را بـه تصویر بکشد.
هیچ قلمـی نمـی تواند بازتاب پریشانی اهل درد باشد.
هیچ دوربینی نمـی تواند بـه عمق آرزوی کودکی پی ببرد.
چقدر خوب هست در این دریـای بی کرانـه ی زندگی نگاهمان بـه دست های غریقی باشد کـه «فریـاد بی صدایش» ما را بـه خود مـی خواند!
چقدر خوب هست به کفش های کهنـه ای بیـاندیشیم کـه در طول زمستان، زخم های دل را تحمل کرده است!
چقدر خوب است، بـه پیراهن هایی بیـاندیشم کـه وصله هایشان، نمودار خط کشی های اجتماع است.
چو آفتاب بـه هر ذره ای نگاه انداز     چو ابر سایـه ی رحمت بـه هر گیـاه، انداز
آی دست های توانمند، کـه قیمت انگشتریتان، شکستنی نیست! آن سوتر از این جا،ی دست های خالی را کنار سفره ی هفت سین گذاشته است.
آی خانـه های شمالی! امروز درون دهکده های جنوبی، آرزوها رنگ باخته و «خالو»، دل بـه ناله های نینوایی «نی» سپرده است.
آی ساکنان زرق و برق کده های بی خیـالی! امشب چراغ خانـه ی «بی بی»، از شرم کم سویی، خاموش است.
چهی مـی تواند بـه فریـادهای خاموش پاسخ بدهد؟
چهی مـی تواند غمناکی دل ها را، با تبسّمـها عوض کند؟
چه کی مـی تواند کمـی از آنچه دارد، بـه دیگران ببخشید و سهمـی از محبت ببرد؟
آی، فارغ از حال و روز چشم های بارانی! آن مرد، گریـه هایش را گم کرده است.!
آن ، گیسوانش نباخته است! آن زن، تمرین سکوت مـی کند و آن کودک، خواب های شیرین را جای عروسک، درون بغل مـی گیرد.
بیـا کمـی بـه فکر آن سوتر از این جا باش!
بیـا، آی جوانمرد! با گرمای دست هایت، چراغ خاموش کومـه نشینان را روشن کن!

متن ادبي جشن نیکوکاری

چه مـی شد اگر نبود دل بستگی ما آدم ها بـه هم؟
شاید «با هم بودن» را بر صفحه های فطرت مان نوشته اند که
«بی هم بودن» تلخ هست و تحمل ناپذیر.
از من که تا تو فاصله ای نیست، جز برداشتن یک قدم بـه عشق.
زمستان سرد و سوزان تنـهایی را فقط بـه هم پیوستن
دست های من و توست کـه گرم خواهد کرد.
زمـین سرد است، اما آتش مـهر قلب های مؤمن درون سراسر گیتی نـه تنـها کلبه های خویش،
که کلبه همسایگان را نیز برقرار و برافروخته نگاه خواهند داشت.
آری، سیـاره خاکی ما بر مدار وحدت دل های عاشق مـی گردد؛
دل های زنده بـه عشق انسانیت.
زمـین، ملک همـه فرزندان آدم هست و این ملک مشاع، تنـها با
نوع دوستی خواهد پایید و با گذشت.
آنچه بهتر زیستن را درون این سرزمـین دور برایمان فراهم مـی آورد،
این هست که همگی مان زیر یک سایبان بنشینیم؛ سایبان محبت و نیکی.
کلبه هایی سرد و خاموش، با دست هایی ترک ترک و پینـه بسته.
این کوچه های باریک، روایت رنج های توست؛
وقتی کـه نمـی دانی سفره خالی ات را چگونـه بر کودکانت بگشایی.
به ریگزاران داغ دلت مـی اندیشم؛ بـه تو کـه روح فسرده ات را بـه دندان گرفته ای
و شب های بی مـهتابت را هیچ چراغی روشن نمـی کند.
آمده ام کـه دستان خاکی ات را درون دست های مـهربانی ام بگیرم
تا روزهای سردت را خورشید امـید، چراغان کند.
آمده ام که تا آفتاب را بر سفره های عشق، قسمت کنیم.
آدمـی بنده محبت هست و هر چه نتواند سنگ خارای قلبش
را بگشاید، محبت خواهد توانست.
هر چه رنگ و لعاب دیگر، همچون برگ های پاییز مـی ریزند،
ولی رنگ و بوی محبت، هرگز کهنـه نخواهد شد
و حافظه جهان، دست های نیکوکار را از یـاد نخواهد برد.

گردآوری:بخش سرگرمـی بیتوته




[یک عاطفه زیبا]

نویسنده و منبع: namnak.com | تاریخ انتشار: Tue, 17 Jul 2018 08:48:00 +0000



یک عاطفه زیبا

شعری نو و زیبا درون مورد جشن عاطفه ها

شعر : یک عاطفه زیبا خدا بابا


صدای ناز مـی آید 
صدای کودک پرواز مـی آید 
صدای کوچه های رد پای عشق پیدا شد 
معلم درون کلاس درس حاضر شد 
یکی از بچه ها از قلب خود فریـاد زد 
بر پا 
همـه بر پا چه بر پایی شده بر پا 
*
معلم نشئتی دارد 
معلم علم را درون قلب مـیکارد 
معلم گفته ها دارد 
*
یکی از بچه های آن کلاس درس گفتا 
بچه ها برجا 
معلم گفت فرزندم بفرما جان من بنشین 
چه درسی…… فارسی دارید؟ 
کتاب فارسی بردار 
آب و آب را دیگر نمـی خوانیم 
بزن یک صفحه از این زندگانی را 
*
ورق ها یک بـه یک رو شد 
معلم گفت فرزندم 
ببین بابا …. یک عاطفه زیبا بخوان بابا……بدان بابا 
عزیزم این یکی بابا………..پسر جان آن یکی بابا 
همـه صفحه پر از بابا 
ندارد فرق این بابا و آن بابا 
بگو آب و بگو بابا 
بگو نان و بگو بابا 
اگر بخشش کنی با مـیشود با…با 
اگر نصفش کنی با مـیشود با….با 
*
تمام بچه ها ساکت 
نفسها حبس درون  
و قلبی همچو آیینـه 
یکی از بچه های کوچه بن بست 
که مـیزش جای آخر هست 
و همچون نی فقط نا داشت 
و قلبش یک معما داشت 
سوال از درس بابا داشت 
نگاهش سوخته از درد و لبانش زرد 
ندارد گوییـا همدرد 
فقط نا داشت 
به انگشت اشاره سوال از درس بابا داشت 
سوال از درس بابای زمان دارد 
تو گویی درسهایی بر زبان دارد 
*
صدای کوک اندیشـه مـی آید 
صدای بیستون ….فرهاد یـا شیرین ….صدای تیشـه مـی آید 
صدای شیرها از بیشـه مـی آید 
*
معلم گفت:
فرزندم سوالت چیست؟ 
بگفتا آن پسر 
آقا اجازه 
این یکی بابا و آن بابا یکی هستند؟ 
معلم گفت آری جان من 
بابا همان باباست 
پسر آهی کشید 
اشک او درون چشم پیدا شد 
معلم گفت فرزندم 
بیـا اینجا چرا اشکت روان گشته؟ 
*
پسر با بغض گفت :این درس را دیگر نمـی خوانم 
معلم گفت: فرزندم چرا جانم؟ 
مگر این درس سنگین است؟ 
پسر با گریـه گفت : این درس رنگین است 
دوتا بابا یکی بابا؟ 
تو مـی گویی کـه این بابا و آن بابا یکی هستند؟ 
چرا بابای من نالان و غمگین است 
ولی بابای آرش شاد و خوشحال است؟ 
تو مـیگویی کـه این بابا و آن بابا یکی هستند؟ 
چرا بابای آرش مـیوه از بازار مـیگیرد؟ 
چرا فرزند خود را سخت درون آغوش مـیگیرد؟ 
ولی بابای من هر دم زغال از کار مـیگیرد؟ 
چرا بابا مرا یکدم درون آغوشش نمـیگیرد؟ 
چرا بابای آرش صورتش قرمز ولی بابای من تار است؟ 
چرا بابای آرش بچه هایش را همـیشـه دوست مـیدارد 
ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر بـه زور و ظلم مـیکارد؟ 
تو مـیگویی کـه این بابا و آن بابا یکی هستند؟ 
چرا بابا مرا یکدم نمـیبوسد؟ 
چرا بابای من هر روز مـیپوسد؟ 
چرا درون خانـه آرش گل زیتون فراوان است؟ 
ولی درون خانـه ما اشک  و خون دل بـه جریـان است؟ 
تو مـیگویی کـه این بابا و آن بابا یکی هستند؟ 
چرا بابای من با زندگی قهر است؟ 
*
معلم صورتش زرد و لبانش خشک گردیده است 
ز روی گونـه اش اشکی ز دل برخاست 
چو گوهر روی دفتر ریخت 
معلم روی دفتر عشق را مـیریخت 
و یک بابا ز اشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش 
*
بگفتا دانش آموزان 
بس هست دیگر 
یکی بابا درون این درس است 
و آن بابای دیگر نیز 
پاک کن را بگیرید ای عزیزانم 
یکی را پاک د و معلم گفت :
بجای آن یکی بابا 
خدا را درون ورق بنوس 
و خواند آن روز 
خدا بابا…. یک عاطفه زیبا خدا بابا 
تمام بچه ها گفتند :
خدا بابا 
خدا بابا

برچسب ها:شعر، یک عاطفه زیبا جشن، عاطفه ها، جشن عاطفه ها، شعری درون باره ی جشن عاطفه ها، مقاله ای درون مورد جشن عاطفه ها، جشن نیکوکاری، شعری درون مورد جشن نیکوکاری، مقاله ای درون مورد جشن نیکوکاری،

امتیـاز : :: نتیجه : 4 امتیـاز توسط 33 نفر مجموع امتیـاز : 159
تعداد بازدید مطلب : 2117




[یک عاطفه زیبا]

نویسنده و منبع: namnak.com | تاریخ انتشار: Mon, 02 Jul 2018 02:47:00 +0000



یک عاطفه زیبا

شعر نو جمله درباره عاطفه - shereno.com

خوش بـه حال جمله ها

شاعر آیت ماسپی

آنطرفتر هر چه مـی بینی توهم نیست !
قاب رنگینی کـه مـی بینی نگاه عاطفه ست کز طناب آرزو آویخته
صورت ماهی اگر دیدی بدان
انعکاس نور مـهتابست کز ظرف زمان
بر رخ آیینـه هامان ریخته
آنچه بر دیوار خشتی خستگی درون مـی کند
کوزه ای لبریز از هیچ است
دیرترها موج مـی زد از حقیقت
تشنگی را ازتردید مـی شست
خش خشی کز لابلای بال یک پروانـه مـی آید بـه گوش
شای از فکری ظریف اینجا تراوش مـی کند
دست یک نقاش شاید رنگ مـی ریزد بـه بوم
یـا صدای پای فکر شاعر دانای ماست
کز فضای وهم ...

مثل عاطفه

شاعر عاطفه آزاد

دیگر صبر معنا ندارد

بر این کویر تشنـه

شعری بخوان

تا غزلواره ای از احساس بسرایم

شبهایم مـهتابی ست

مـیدانم، یک عاطفه زیبا ماه از همـین دورها هم زیباست

و آسمان هنوز سقف امن دلتنگی هایم

باز هوایم سرد است

به باور سوزناکی

که درون زمـین دوری معنای دوستی ست

و چتر سقف باران !

من از لمس شاعرانـه ی چکه ها برایت مـی خوانم

و از معجزه رنگین کمان

بر خاکستری شـهر قافیـه مـی سازم

هوا ابری ست ...

دلگیرم ،

دلگیر از برخورد حزن آلود شیشـه و باران

از صاعقه ی بی ب ...

عاطفه

شاعر عاطفه هاشمـی

نام من عاطفه است
جنس من از احساس
خانـه ی من دریـا
بر سرم تاج گلی از نرگس
و بـه دستم قلمـی است
جوهرش از عشق است
و صدایی بـه زیبایی موسیقی باران دارد
قلمم نام تو را مـیخواند
ناگهان نقش زنی بر جانم
یـاد آن کوچه ی دلتنگ بخیر
یـاد آن لحن پر از آوازت
یـاد آن جاذبه ی احساست
قلمم بار دگر نقش زند
نام من عاطفه است
نام من بین لبانت زیباست
روح من مثل کویری داغ است
تشنـه ی احساس است
تشنـه ی خنده ی تو
من درون این حال دگرگون دلم
لحظه ای مـیترسم
نکند این رویـاست ؟!
من ...

عشق عین عاطفه

شاعر عنایت کرمـی

عشق را صد بار
با صدها زبان
در صد کتاب و داستان
تفسیر و معنا کرده اند
عشق را صد جور
گاهی با نوایی ، سازوآهنگی
گهی درون قالب شعری
به شکل نقش یـا متنی
بیـان جمله ای ، تشریح حالی
تابش نوری
و یـا تصویر مبسوطی
بیـان و ثبت و خوانا کرده اند
آدمـی را عشق
مانند تنفس ، مثل آب
یک اقتضا ، یک حاجت است
عشق یک پندارۀ برپا
یک ادراک پابرجا
یک تلطیف درکیفیت احساس
نوشین حالت است
مـیل بی پیرایـه درذهن و ضمـیرآدمـی است
عشق یعنی خواستن
انگیزه برخاستن
حظ وافرب� ...

مــرگ عــاطــفــه هــا

شاعر عاطفه نادری

دنــیــا بــه مــرگ عــاطــفــه هــا مــحــکــوم مــی شــود

وقــتــی کــه ظــلــم و جــور درون آن مـــعــلــوم مــی شود

کــودک کــشــی بــه رســم زمــان عــدل مــی شــود

آنــجــا کــه بــا ظــاهــر حــق جــهــل مــی شــود

شــهــری مــیــان خــون و فــغــان غــرق مــی شــود

تــیــر و گــلــولــه درون دل آن ســرد مــی شــود

شــعــب ابــی طــالــب ایــن روزهــا، یــمــن

ایـــن خـــاک پــر غــصـه،زغـــم فّــرط مـی شــود

یــ ...

عشق یعنی

شاعر مریم حیدرزاده

ای پناه قلبهای بی پناه ای امـید آسمان های غریب
ای بـه رنگ اشک های گرم شمع ای چنان لبخند مـیخک ها نجیب
ای دوای درد دلهای اسیر ای نگاهت مرهم
زخم بهار
ای عبور تو غروب آرزو ای ز شبنم های رویـا یـادگار
کوچه دل با تو زیبا مـیشود
تو شفا بخش نگاه عاشقی
مـهربانی نازننی مثل عشق
با تمام شاپرک ها صادق ی
چشم هایت مثل رنگین کمان دست هایت باغ پاک نسترن
قلب اقیـانوسی از شوق و نگاه با دلت پروانـه شد احساس من
قلب
من یک جاده تاریک بود
با تو قلبم کلبه پیوند شد
اشک هایم مثل نی ...

دشت سرخ عاطفه

شاعر مریم حیدرزاده

ای معلم دشت سرخ عاطفه
با تو مـی شد غنچه ها را ناز کرد
با تو مـی شد سبز همپای نسیم
تا فراسوی افق پرواز کرد
مـی توان با هر نگاه آبی
ات
عزیبای شقایق را کشید
مـیتوان با هحی آرام تو
شادمان که تا شـهر پیچک ها دوید
با تبسم های گرمت مـی توان
به تمام یـاس ها لبخند زد
با نسیم پاک یـادت مـی توان
عشق را با هر دلی پیوند زد
در تپش های د ل هر غنچه ای
هر زمان و هرکجا رویـای تست
مرهم زخم تمام یـاس
ها
فطره های احساس از دریـای تست
در گلستان سپید مدرسه
عطر جان بخش شقایق ها تویی
در م ...

عاطفه نیست

شاعر رزا افروزیـان(صدفی)

عاطفه نیست!!!

حرف از راز مـیان شب و زندان بان است

مرگ زندانی چرا پنـهان است؟؟؟

هدف نیست!!!

جنگ با دست پر از هیچ عجب نیست؟؟؟

لقب نیست!!!

که گویم من ز باطن سرم از خویش؟؟؟

رمق نیست!!!

درد بی دردی حسابش با کیست؟؟؟

...

همـه خوابیده اندی بـه این جمله نمـی اندیشد...

شاعر احسان

زمان آرام
زمـین درون خواب
و سکوت بـه آخرین کلام شب اشاره مـی کند
همـیشـه سکوت پایـان راه است
راهی کـه با هزاران سوال آغاز
وتنـها با یک جواب بـه انتها مـی رسد
همـیشـه سکوت این نماد مرگ باورها
به درون خاموش خود مـی گرید
و شاذی لحظه های درون حال فریـاد را بـه نابودی مـی کشد
سکوت
سکوتی کـه وجودم را بـه دره تاریک نابودی مـی کشد
سکوتی کـه رنج روزها درد فصل هاوغم سالها را مـی بیند
و تمام دیده ها را بـه گورستان نادیده ها مـی فرستد
تاکی این چنین حتما باشد؟
تاکی نگاه افکا� ...

تو همان عاطفه ای

شاعر رضا بهالو هوره(ستاره چین)

از بعد پنجره قلبم چه نگاهی را دید
که درون ان خوش لحظه کـه به خود مـی لرزید
در خودش زمزمـه کرد :
تو همان عاطفه ای

تو همان عاطفه ای کـه درون گل ها ست
که شقایق دارد اطلسی مـی فهمد رازقی مـی بارد
تو همان عاطفه ای

تو همانی کـه دلم درون نگاه خوبت مـهربانی را دید
عاشقی ها را هم درون همان ثانیـه ها درون نگاهت فهمـید
تو همان عاطفه ای و منم این خسته
من همانم کـه دلم بـه نگاهت بسته
من همان دیروزی که تا کنون بی تابم
تو مرا دریـابم تو مرا دریـابم

...

شبی بی عاطفه

شاعر رضا بهالو هوره(ستاره چین)

در شبی بی عاطفه
آسمان تاریک ، غباری از حسرت بـه من نزد یک
مـی اندیشم اما ،پس کوچه های ذهنم باریک
خیـال عاطفه مـی رود مـیان بی رحمـی ها
در کوچه ها
پیدا اما پنـهان از چشمان گریـان من

مـی گویم گاه با خود،مـی خندم گاه درون خود
مـی گریم آه از خود
مـی گردم و مـی گردم
ان لحظه را کـه باشد با من چشم هایی پر
عاطفه
دوری ،سردی دردی درون من
مـی خوانم نامش را ،مـی بویم بویش را
مـی گیرم سراغش را
نیست عاطفه ای با من
نیست روزنـه ای روشن

آن ستاره کـه فرو ریخت درون خاک
...

عاطفه

شاعر رضا بهالو هوره(ستاره چین)


عاطفه با من باش
وقت خوب عاشقی
وقت بوسه وقت آغوش
وقت بی پروایی دستای من
- غصه را کـه مـی کشم -خوش خوشم
گرم آواز فکر آغاز
با تو آغازی کراندار که تا نـهایت مـی کنم
از دلم از شوق چشمت من صدایت مـی کنم

عاطفه با من باش
لحظه ها یی شیرین زندگی با من کن
روزهایی خرم رخت گل بر تن کن
عاطفه مـی باری
از محبت لبریز مـهربانی ها را
توبرایم نوری سرنوشتی دوری
که تو یـادم دادی همزبانی ها را
عاطفه با من باش

عاطفه با من باش
با من تن خسته
با منی از راه ع ...

از عاطفه

شاعر رضا بهالو هوره(ستاره چین)

مقصد از اوج چه حتما باشد؟!
گل آتشین قلبم
حرفی از صحبت پیری آورد :
مقصد از اوج چه حتما باشد ؟

خطه ای درون اوج قله های برف
نقطه ای درون قعر آبی زمـین
یـا پلی بـه سوی فردای بلند ؟؟
هر چه باشد هر کجا
باید از عاطفه گفت

مقصد از اوج چه حتما باشد!!

بنشینی و در این حرف بمانی
یـا کـه بارت بسته غرق درون راه شوی ؟؟
ما چه مـی دانیم کـه در نقطه ی اوج
حرفی از زوال اوج است
یـا کـه از گسترش اوج درون آن مـی گویند
هر چه مـی گویند حرف است
باید از عاطفه گفت

هری درون این جا� ...

درد

شاعر سارا ساعتچى

ذهنم از هرچه تهی پر شده است.
ذهنم انگار کـه آبستن یک هیچ بزرگ هست امشب.
و تهوع دارد از هر آن چیز کـه بوی بد سازش بدهد.
ذهنم از درد پر است.
درد زاییدن فکر ،
درد زاییدن یک شعر قشنگ ،
درد زاییدن یک جمله بـه روی کاغذ،
درد زاییدن یک آه کـه در عمق گلو مـی جنبد.
من ویـار خورش عصمت و دانش دارم ،
و غمـینم کـه چرا ،
هرچه دانایی دنیـا است، درون اعماق سرم جاری نیست ،
که چرا پاک نیم از شبح خامـی و وهم.
و چرا هیچ نمـی دانم از این بار بزرگ ،
که بـه تفسیر خودم هیچ ،ولی سنگین ا ...

شـهر عاطفه ها

شاعر ا.کمالی(آذین)

انتهای این خیـابان
نرسیده بـه تمثال آزادی
چهار راهیست
که عاطفه را دور مـی زند
پلیست کـه کبوتر سپید
به رویش لانـه ساخته

تیرکمان را کنار بگذار
صدای جوجه ها را تاب بیـاور
شاید عشق....

اینجا کجاست ؟
بدون تابلو هشدار
عبور آزاد
بیراهه
گوش بـه فرمان بوقها مـی شوی
کلاج
دنده
گاز
عقده ات را درون کوچه ها خالی کن
گویی مـیدان فرهنگ
تا خود فرهنگ چند صباحی فاصله نیست
حک شده
در آرایش کلاه گیسها
صورتکها

ایستگاه خسته
مسافران خسته تر
مـیزبان ماکا ...

. یک عاطفه زیبا . یک عاطفه زیبا : یک عاطفه زیبا




[یک عاطفه زیبا]

نویسنده و منبع: namnak.com | تاریخ انتشار: Tue, 03 Jul 2018 22:34:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com