ناصر چشم آذر (متولد ۱۰ دی ۱۳۲۹ درون اردبیل)، جدول پخش عشق اجاره ای موسیقیدان، آهنگساز و تنظیم کننده ایرانی است. جدول پخش عشق اجاره ای او برادر کوچکتر منوچهر چشم آذر است.
ناصر چشمآذر درون در سایـه تعلیمات پدرش اسماعیل چشم آذر مراحل اولیـه موسیقی را فرا گرفت. جدول پخش عشق اجاره ای او درون کودکی ساز آکاردئون را انتخاب نمود.
منوچهر چشم آذر موسیقی دان، آهنگساز و تنظیم کنندهٔ سرشناس ایرانی مقیم لس آنجلس است.
منوچهر چشم آذر درون ۲۳ آذر ماه سال ۱۳۲۳ درون تبریز بـه دنیـا آمد. او فرزند اسماعیل چشم آذر (از نوازندگان بنام موسیقی آذربایجان) و برادر بزرگتر ناصر چشم آذر آهنگساز و موسیقیدان ایرانی است. وی درون ۴ سالگی بـه همراه خانواده اش بـه تهران آمد. پدرش اولین بار ساز ویولن را برایش خرید اما بعد از دو یـا سه سال کار با ویولن تمایلی بـه ادامـه کار با این ساز نشان نداد، سپس پدرش ساز آکاردئون را برایش تهیـه کرد کـه این بار او بـه این ساز علاقهمند شد. وی به منظور تحصیل درون زمـینـه موسیقی وارد هنرستان موسیقی شد. او صاحب دو فرزند است. یک پسر و یک کـه پسرش درون ایران و ش درون خارج از ایران بـه دنیـا آمدهاند.
دانلود آلبوم موسیقی بی کلام بـه یـاد ماندی از ناصر چشم آذر با نام ”باران عشق“
دانلود آلبوم با کیفیت ۱۲۸
حجم : جدول پخش عشق اجاره ای ۵۴.۶۲
دانلود آلبوم با کیفیت ۳۲۰
حجم : ۱۳۱.۲۲
کنسرت «شب باران عشق» شامگاه یکشنبه ۱۹ مـهر ماه ۱۳۹۴ با اجرای شش قطعه از فیلم «ان غریب» – با بازی خاطرهانگیز خسرو شکیبایی – با همراهی گروه کر کودوجوان «نامـیرا» به منظور علاقهمندان آغاز شد و بعد از پایـان این بخش، چشمآذر با یـادی از خسرو شکیبایی بـه این هنرمند ارزنده کشور ادای احترام کرد. از همان اولین نتی کـه در شروع این کنسرت نواخته شد، مخاطبان گویی سوار بر ماشین زمان شدند و به گذشته سفر د و خبری از حال و آینده نبود. خالق آلبوم «باران عشق» درون ابتدای برنامـه شگفتی خود را از عشق و محبت مردم نسبت بـه موسیقیاش کـه همانند باران عشق بر او باریده بود ابراز کرد و همسر و فرزندش را مـهترین انگیزه به منظور برگزاری این کنسرت دانست و گفت: «امشب شب باران عشق با یـاران عشق هست که امـیدوارم از حضور درون آن لذت ببرید.»
ناصر چشم آذر درون ۱۲ سالگی بههمراه پدرش وارد ارکستر آذربایجانی رادیو ایران مـیشود. درون ۱۳ سالگی جایزه ویژه موسیقی را درون مقطع دبیرستانی بهخاطر نواختن آکاردئون دریـافت نمود. درون ۱۷ سالگی رهبری کنسرت ترتیب داده شده درون سفارت ایران درون عراق را برعهده مـیگیرد. درون ۱۸ سالگی بههمراه گوگوش، سفرهای رسمـی خود را آغاز نمود.
در ۲۰ سالگی جهت گذراندن دوره جاز بـه آمریکا مسافرت مـیکند. بعد از بازگشت سرپرستی ارکستر شوی تلویزیونی پرویز غریب افشار را برعهده گرفت. درون محضر اساتید بنام موسیقی ایران نظیر مرتضی حنانـه، ملیک اصلانیـان دورههای تکمـیلی را سپری نمود. درون سال ۱۳۵۷ بـه مدت ۵ سال جهت تکمـیل دوره موسیقی جاز و موسیقی فیلم بـه آمریکا مسافرت مـیکند. وی از پیشگامان سازهای الکترونیک درون ایران مـیباشد. باران عشق یکی از شاهکارهای اوست. همچنین بنابر نطرانی کـه جدیدترین موسیقی فیلم وی را شنیدهاند؛ موسیقی فیلم سینمایی آنـها بـه کارگردانی احسان سلطانیـان یکی از شاهکارهای موسیقیـایی وی درون کارنامـه سینمایی وی بـه نظر مـیرسد.
از رسیدن ما بـه منزل استاد درون اقدسیـه تهران خیلی نمـیگذرد کـه همگی مست موسیقی مـیشویم. هماهنگکننده برنامـه «حمـیدرضا گلشن» هست و ما (من، حمـید منبتی و امـیر خامنـه) زودتر رسیدهایم.
بیرون از خانـه، وقتی درون ماشین نشستهایم، «هجرت» را زمزمـه مـیکنیم و حرف اساسی ما این هست که موسیقی پاپ ما، کـه چهل سال قبل این سطح از آهنگسازی را داشته، چرا ترقی معکرده و بعد «باران عشق» از ذهنمان مـیگذرد و آهنگهای دیگر استاد و قبل از آنکه «گلشن» برسد، زنگ مـیزنیم و به درون خانـه مـیرویم و با استقبال گرم و صمـیمـی استاد مواجه مـیشویم.
بعد کـه نفر چهارم هم مـیرسد، بـه اتاق کارِ آهنگسازِ صاحبسبک مـیرویم و خیلی زود مست موسیقی مـیشویم. حکایت آهنگی کـه جناب چشمآذر بر اساس یـا تحت تأثیر آهنگی از استاد «صبا» ساخته بود، بـه گوشمان خورده بود، اما اقلاً ما سه نفر این آهنگ را نشنیده بودیم.
آهنگی درون دستگاه چهارگاه کـه فقط رگههایی از ملودی «صبا» را درون خود دارد و یک آهنگ باشکوه تازه است. یک اثر مدرن و شریف. با وجود آنکه درون سال ۱۳۵۵ ساخته شده، بسیـار شنیدنی و مدرن است. موسیقیای به منظور همـه فصلها. ۱۷ دقیقه زمان این آهنگ هست اما آنقدر فراز و فرود و دقایق و ظرایف دارد کـه زمان را حس نمـیکنیم.
آهنگ کـه تمام مـیشود، مبهوتیم کـه چرا تاکنون این اثر منتشر نشده است.
استاد مـیداند کـه ممکن هست درباره «باران عشق» هم بپرسیم و قبل از آنکه ما حرفی بـه مـیان بیـاوریم، خودش شروع مـیکند: «بس هست «باران عشق». من آذری هستم. بچه سرزمـینِ لزگی. آرامش را دوست دارم اما چه نوع آرامش؟ از این نوع آرامش.»
وقتی این جملهها را مـیگوید صداقت را درون چهرهاش مـیتوان دید. غرق آرامش هست و موج مـیزند به منظور آن. بیقرار بیقرار. مـیداند ما چه حسی داریم. مـیگوید: «اگر اینجا شمع بود و روشن مـیکردم، شما بیست دقیقه سکوت مـیکردی. زمانی کـه برای دل خودم ساز مـی، کمتر از هفده دقیقه کـه هفده رکعت نمازم است، ساز نمـی.»
وقتی این سخنان را بـه زبان مـیآورد، همزمان دنبال فایل دیگری مـیگردد که تا با آهنگی دیگر شگفتزدهمان کند: «الان یک «یـا علی» توی دلتان بگویید و بروید درون بهشت مولا علی…» و آهنگ باشکوه دیگری را پخش مـیکند با طنینی فوقالعاده و لابلای آن صدای خود استاد کـه با حرارت تمام نغمـهای جانسوز را سر داده است.
آهنگ کـه تمام مـیشود، مـیگوید: «مـیخواهم این کارهای دلی را آلبوم کنم. هری کـه مـیشنود، مـیپرسد چند وقت روی این آهنگ کار کردی؟ مـیگویم دلی هست و بداهه زدهام. مـی و مـیخوانم. من شاعر سرخودم. خواننده سرخودم. ادعا ندارم، ولی به منظور توصیف خودم هرکاری مـیکنم.»
این آهنگ، غمِ غریبی دارد. مـیداند. مـیگوید: «موسیقی سنگین، آدم را غمگین مـیکند؛ چون سرشت بشر با غم گره خورده است. ما هر لحظه کـه بنشینیم و فکر کنیم، شادیهایمان یـادمان نمـیآید، ولی غممان هزار هزار. خوشا بـه حال آنکه دلش غمگین هست ولی لبهایش خندان…» و آخرش مـیگوید «علی» و اینجا جایی از آهنگ هست که درون آن «علی علی» مـیگوید.
و بعد خواب ۹ سالگیاش را تعریف مـیکند کـه خواب نداشت و کابوسها دست از سرش برنمـیداشتند که تا اینکه او را بردند پیش دکتر اعصاب و روان: «اسم دکتر بود علیاصغر خوشنویس. او بـه من دوا داد وگفت نصفش را بخور. خوردم، خوابیدم و تا ته خواب را دیدم.
اقیـانوس بود. رفتم بـه قعر اقیـانوس. انتهای اقیـانوس. آنجا علی (ع) از دل اقیـانوس مـیجوشید. انوار علی (ع) مرا احاطه کرده بود و دلم روشن شد. ایمان و اعتقاد، بشر را زنده مـیکند. که تا ایمان نداشته باشی، هیچی…»
کارگردانی برنامـه دست اوست و حالا، بعد از این دو آهنگ، سکوت را توصیـه مـیکند و در سکوت با صدایی پچپچگونـه مـیگوید: «…و چقدر زیباست سکوت… و چقدر زیباست سکوت… و چقدر زیباست درون سکوت یکدیگر را نگریستن. بـه پاس ارادت و عشق قدیسی… بـه آسمان شب نگاه کردهاید کـه چه سکوت عمـیقی جریـان دارد با این همـه ستاره و با این ماه زیبا؟ و سکوت سرشار از ناگفته هاست. بعد برای چه این همـه سر و صدا راه انداختهاید بچههای جوان امروز. این چه جور موسیقی است؟»
مـیپرسم: «وقتی داشتم مـیآمدم، فکر مـیکردم کـه شما همـیشـه جلوتر از سنتان بودید. سیزده سالگی سرپرست ارکستر مـیشوید و هجده سالگی خیلی از مدارج ترقی را طی مـیکنید و در آن سالها و در عنفوان جوانی این آهنگهای زیبا را مـیسازید. این «آنِ» موسیقی شما از کجا مـیآید؟»
مـیگوید: «تمام این احساسات کـه شما از آن حرف مـیزنید، از یک نت مـیآید. یک نت کـه به آن مـیگوییم نت پدال یـا پایـه. این نت پایـه را هیچبه من یـاد نداد، جز پدرم. حالا من اولین اتود و اولین قطعهای کـه پدرم با آکاردئون بـه من یـاد داد و خودش با کمانچه مـیزد را به منظور شما مـی و امـیدوارم جواب همـه سوالات توی ذهنتان را با همـین بدهم.» و ساز مـیزند. لابلایش توضیح مـیدهد: «…آرامش….»
واقعاً زیباست. دارد یک قطعه زیبای آذری را مـینوازد و توضیح مـیدهد: «صادقانـه مـیگویم. اولین نتهایی کـه از پدرم یـاد گرفتم، همـین بود. یعنی از اینجا شروع کردم.»
برخلاف خیلیها تعریف شنیدن از خود را دوست ندارد. ما البته بـه آنچه گفتیم، اعتقاد داشتیم اما توصیـهاش نشان مـیدهد کـه علاقهای بـه شنیدن تعریف ندارد: «خواهش مـیکنم هرگز بـه هیچو حتی خودتان جایگاه ندهید. جایگاه ما بیش از آن چه هستیم، نیست.»
و بعد توضیحاتش را پی مـیگیرد: «صحبت از «آن» بود و من گفتم کـه «آن» موسیقی من درون همـین نت پایـه است. این «آن» همان هست که نگهات مـیدارد. همـین پدال هست که نگهات مـیدارد. مثل هر چیزی کـه باید پایـه داشته باشد. این نت از نظر من استعاره از چرخش کره زمـین هست و اشاره بـه عمق زندگی بشریت دارد.»
مـیخواهیم از پدر ایشان صحبت کنیم کـه دیپلمـه هنرستان موسیقی بادکوبه بودند و کمانچه، پیـانو، تار، آکاردئون و دف مـیزدند و توأم با این، درون صنعت سازسازی هم فعال بودند و کمانچه، دف و تار مـیساختند. استاد مـیگوید همـه اینـها را درون کتاب زندگینامـهام نوشتهام.
به گذشته نگاه نمـیکند. توجهاش مدام بـه آینده است.
* اجازه بدهید کـه در مورد این قطعاتی کـه از شما شنیدیم صحبت کنیم.
کدامش؟ اینـها کـه آخر زدم یـا آهنگ چهارگاه یـا مولا علی؟
* همـهشان و بیشتر اولین قطعهای کـه شنیدیم: چهارگاه. خیلیها مـیگویند موسیقی ایرانی از نظر جذب مخاطب بـه بن بست رسیده است.
هراین را مـیگوید و مدعی چنین خفت و اشتباهی است، حتما به او گفت: گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی.
* الان ما یک مدل موسیقی سنتی داریم بـه شکل قدیماش و مدلی هم داریم کـه شما ساختهاید. یعنی استفاده از نغمـههای موسیقی ایرانی و ارائه آن بـه سبک موسیقی مدرن. این چیزی هست که به منظور جوان امروزی شاید بیشتر قابل درک باشد. این مسأله چقدر برایتان مـهم بود؟
حتماً آنقدر مـهم بوده کـه به سمت و سوی آن رفتم. من این کار را درون سال ۱۳۵۵ ضبط کردم.
* یعنی ۳۸ سال پیش. چرا پخشش نکردید؟
فرصتاش پیش نیـامده. خیلی ساده. سرگرم کارهای دیگر بودم. حالا درون مرز ۶۵ سالگی بـه این فکر افتادهام کـه تکیـه کنم بـه کارهای گذشتهام. از جمله چهارگاه، از جمله قطعهای کـه برای حضرت علی (ع) ضبط کردهام. یک قطعه هم به منظور حضرت محمد (ص) ضبط کردهام. مـیخواهم این قطعات را بـه صورت رایگان پخش کنم. دنبال پولش نیستم. دنبال حالش هستم، اگر درون آن حالی وجود داشته باشد.
* یک نکته مـهم. چرا چیزی کـه شما نزدیک بـه چهل سال پیش بـه آن رسیدید و اجرا کردید، هنوز تازگی دارد؟
برای اینکه بکر است. خیلیها مـیخواهند با سهتار و تار و عود این کار را انجام بدهند، اما چون این «آن» را نداشتند، تأثیرشان هم کوتاه بوده. تأثیر بلندمدت آن، حال خوب مـیخواهد. من مـیگویم بـه جای حرف زدن، موسیقی گوش کنیم چون بعضی جاها سوالات ما هرز مـیرود.
*خیلی خوب هست موسیقی بشنویم، اما اجازه بدهید درباره همـین موسیقی کـه شنیدیم حرف بزنیم.
این موسیقی را شما همـین الان و در این شرایط شنیدید. اگر بخواهید درون مورد آن حرف بزنیم، حتما چندین بار و با دل سیر بشنوید و بعد درون مورد آن حرف بزنیم. چون خیلی گوشـهها دارد کـه با یک بار شنیدن نمـیتوان دربارهاش حرف زد.
این کار به منظور هر نوازنده حدود ۳۷ صفحه نت دارد. شما راجع بـه هر صفحهاش اگر بخواهید یک سوال داشته باشید، حتما ۳۷ بار آن را گوش کرده باشید که تا بتوانید آنالیز و تجزیـه و تحلیل کنید. ما بـه این خاطر چیزی را تجریـه و تحلیل مـیکنیم که تا دانش و آگاهی اطرافیـانمان را نسبت بـه آن زیـاد کنیم. به منظور تحقیق و تفحص هم زمان، گوش و تکرار لازم است. شما یک مثنوی مولانا را حتما ۷۰ بار خوانده باشید که تا بتوانید دربارهاش سوال درست و اصولی داشته باشید.
این کار من البته درون آن اندازهها نیست ولی بـه هر حال حتما چند بار شنیده باشید. این کاری هست که من نزدیک بـه چهل سال پیش کردهام. الان مـیتوانیم موسیقی گوش کنیم و البته موسیقیهای بهروزتر گوش کنیم. این موسیقی، موسیقی روز نیست. یـادم رفت بگویم کـه من این کار را به منظور پهلبد وزیر فرهنگ و هنر نظام قبل گذاشتم و قرار بود کار ما صفحه شود ولی برخورد کردیم بـه انقلاب و این اتفاق نیفتاد.
این اتفاق نیفتاد و این روش من نیست کـه بنشینم برایش غصه بخورم. مـیگویم نشده کـه نشده. بـه جایش چیزهای دیگر کـه شده. اگر آن آهنگ موفق نشده، من موفقیت «دو پرنده» را کجا بگذارم، موفقیت «هجرت» را کجا بگذارم، موفقیت «یـه تنـهایی، یـه خلوت» را کجا بگذارم. موفقیت تنظیمهایم را کجا بگذارم. بنابراین شاکرم و از چیزی ناراضی نیستم.
* الان قبل از اینکه بیـاییم، داشتیم آهنگ «هجرت» را زمزمـه مـیکردیم و نکتهای کـه از ذهن ما گذشت این بود کـه این موسیقی چهل سال قبل بود و الان رسیدهایم بـه اینجا. چرا؟ چرا چهل سال قبل جلوتر از الان بودهایم؟ چه اتفاقی افتاده؟
وقتی مـیخواهید چیزی را با چیزی قیـاس کنید، بهتر هست یک مقداری بـه آن هم حجم کیفیتی و هم حجم کمـیتی بدهید. «هجرت» درون یک دهه ساخته شده کـه به آن مـیگوییم دهه پنجاه. بعد ما حتما برویم ببینیم درون دهه پنجاه چه کارهای دیگری ضبط مـیشد.
اگر بـه دقت همـهچیز را ارزیـابی ید، مـیبینید کـه کارهای باارزش دیگری هم درون آن زمان ساخته مـیشد مثل کارهای استاد واروژان: «پل»، «خوابم یـا بیدارم»، «باور کن صدامو باور کن» و… بعد متوجه مـیشویم «هجرت» از مشتقات و منشعبات آن دهه است. حالا قضیـه را گستردهتر یم ببینیم درون دهه پنجاه چهانی بودند. اگر بـه این فکر کنید آن وقت خودبهخود جواب سوالتان را پیدا مـیکنید. معلوم مـیشود کـه چرا «هجرت» بـه آن صورت ساخته شد. دلیلش مشخص مـیشود.
آن زمان کیفیت بالا بود. نوازندگیها خوب بود. ضبطها خوب بود. آدمها زندگی را قابل باورتر مـیدانستند و باور مـید هر چیز خوب را. که تا یک ملودی بـه گوششان مـیرسید، نمـیخواندند کـه آلبوم کنند، مثل جوانان امروز کـه کارها همـه پر از گیتار، همـه پر از ناله و همـه پر از اوج و فرودهای شبیـه بـه هم است. طبیعی هست که تأثیر این آهنگها هم درون همان حد خواهد بود.
«هجرت» یـا امثال هجرت از برکات و تفکرات دههای هست که ظاهراً حال آهنگسازها خوب بوده. برعالان کـه حالها خوب نیست. وقتی منِ نوعی مـیبینم موسیقی «خدای آسمانها»ی مرا برداشتهاند و در فیلم «چیزی کـه مردان درباره زنان نمـیدانند» گذاشتهاند و دست من بـه جایی بند نیست، چگونـه مـیتوانم اهمـیت بدهم بـه کاری کـه مـیکنم؟ چرا شما الان کـه فکر مـیکنید هیچ شباهتی بین «پل» واروژان و «هجرت» ناصر چشمآذر پیدا نمـیکنید؟
برای اینکه آنـها دنبال همدیگر نبودند و هرکدام دنبال تفکر خودش و تبادل افکار خودش با اجتماع بود. آنقدر اتکا بـه نفس داشته کـه نشستهاند با استفاده از آن کار خودشان را کرده و در اختیـار مردم گذاشتهاند. ولی الان اینجوری نیست. اکثراً کم دارند. من مـیخواهم از شما بدزدم، شما مـیخواهی از من بدزدی، او مـیخواهد از آن یکی بدزدد. همـه دزد بار آمدهایم!
*یعنی این بیذوقیها تحت تأثیر این رفتارهای اجتماعی ما هم هست؟
صددرصد. هر صنفی و در هر رشتهای و اصلاً کل اقشار اجتماع حتما یک امنیتی داشته باشد که تا بتواند کار جدید ارائه بدهد. وقتی امنیت و تفکر آزاد ندارد و راحتاندیش نیست، چهجوری مـیتواند باعث دگرگونی و آفرینشهای جدید و نوآوری شود؟ وقتی هفتاد درصد فکرش گرفتار این هست که بعداً چه اتفاقی برایش مـیافتد، طبیعی هست که نتواند روی کارش تمرکز داشته باشد.
این عدم امنیت روی اولین قشری کـه تأثیر مـیگذارد، قشر هنرمند است؛ چه نقاش، چه نویسنده، چه فیلمساز، چه بازیگر و چه آهنگساز و نوازنده و خواننده. قشر هنرمند آسیبپذیرتر از بقیـه اقشار جامعه است.
من مـیگویم اگر آدم مـیخواهد کاری را کپی کند، از بزرگان کپی کند؛ چون درون تاریخ موسیقی ثابت شده کـه حتی بزرگان هم تحت تأثیر بزرگان پیش از خودشان بودهاند. بتهوون خیلی راحت تحت تأثیر هایدن، موتسارت و باخ بوده. وجه تمایزش هم استعداد و اعتماد بـه نفسی بود کـه داشت. خیلی از قطعات آهنگسازان بزرگ یک جاهایی شبیـه آهنگسازان دیگر مـیشود. این اشکالی ندارد اما حتما در نـهایت دید کـه تفاوتش با قبل چیست و چه چیزی بـه آن اضافه کرده است.
آن اضافه حق و وظیفه اجتماعی، هنری و قدیسانـه آن هنرمند است. درون هر رشتهای. اگر همـهچیز کپی باشد کـه طبیعت هم مـیشود یک آدم کپیکار. یک آدم دزد. یک دزد همـین کار را مـیکند. اموال مرا کپی مـیکند بـه نفع خودش. از من مـیدزدد، مـیشود مال او. این مـیشود دزدی.
* فکر مـیکنم یکی ازدلایل این اتفاقات هم سهلالوصول شدن دسترسی بـه ابزار و ادوات موسیقی الکترونیک و کامپیوتر و اینـهاست. درست است؟
به هر صورت مطمئناً بیتأثیر نیست. همـهچیز سهلالوصول شده و خیلیها بدون داشتن تفکر خلاقه از این ابزار استفاده مـیکنند. الان نود درصد کارهایی کـه در مارکت موسیقی هست شبیـه بـه هم است؛ چرا کـه وسایل و ابزارشان شبیـه بـه هم است.
* یعنی آن چیزی کـه به وجود مـیآید، محصول ابزار هست نـه تفکر.
متأسفانـه همـینطور است. این ماجرا بـه خصوص درون جایی نمود پیدا مـیکند کـه جوهره و تفکر و تراوش خلاقیت درون طرف نباشد. اجازه بدهید نکتهای را بگویم. هیچ چیزی بیشتر از تکرار مرا ناراحت نمـیکند. مدام مـیخواهم نواندیشی و نوگرایی کنیم. مثلاً دلم مـیخواهد شما از من بپرسید کـه «هجرت را شما ساختهای؟»
من مـیگویم بله و شما بپرسید ارتباط دکمـه پیراهن شما با «هجرت» چیست؟! آن وقت من بـه شما مـیگویم نوگرا و مـیگویم: «بارکالله. اتفاقاً وقتی داشتم آهنگش را مـیساختم، یک دستم بـه دکمـه پیراهنم بود. تو از کجا اینـها را فهمـیدهای؟» این نوگرایی هست و خیلی بهتر از این هست که شما بپرسید: «چطور شد کـه هجرت را ساختید؟»
نکتهای هست که مـیخواهم بگویم اما مدعیاش نیستم و فقط ادعا نمـیکنم. من کلاً از زندگی سیرم. خستهام. از سوال و جواب خستهام. دلم مـیخواهد کـه فقط مـهلتی ایجاد شود کـه بنشینم و ساز ب، آهنگ بسازم و ضبط کنم و بگذارم گوش کنید. بعد بروم جایی کـه دستتان بـه من نرسد کـه بپرسید «چطور شد کـه اینـها را زدید؟» این بدترین سوالی ست کـه مـیشود پرسید.
* مـیخواهم یک سوال دیگر بپرسم کـه نمـیدانم پرسیدنش درست هست یـا نـه. چرا تهیـهکنندهها بـه ناصر چشمآذر ، با وجود آن کـه مـیدانند مـیتواند بزرگترین سالنها را پر کند، به منظور برگزاری کنسرت اعتماد نمـیکنند؟
بگویم چرا؟ به منظور اینکه درکاش نمـیکنند. به منظور اینکه عادت کردهاند بـه اینکه دیگران پاچهخاریشان را ند. آنـها مـیخواهند ایدههای خودشان را پیـاده مـیکنند اما من اینطور نیستم. من با یک شرط فقط حاضرم با آنـها کار کنم، بـه شرطی کـه تمام ایدههایی کـه دارم را پیـاده کنند. ایدههای من خیلی گسترده است.
بهیکباره مـیگوید ولش کنیم و ما را دعوت مـیکند بـه شنیدن و نوشیدن جرعههای دیگری از موسیقی دلنشیناش و این بار موسیقی کودک.
مـیگوید: «این آهنگ مـیتواند آهنگ ده سالگی من باشد. چه خوب! من عاشق زندگی با کودک درونم هستم.» آهنگ شاد و شیرینی را پخش مـیکند کـه در آن کودکان مـیخوانند: «با من بگو چرا چرا/ بادباکا مـیرن هوا» و توضیح مـیدهد: «مگر قرار هست همـه کارها سنگین و رنگین باشد؟! ما موسیقی کودک داریم، موسیقی بزرگسال داریم، کفاش داریم، نجار داریم، نانوا داریم، حمـید داریم، آرش داریم و… ما مـیلیـاردها نفر هستیم.»
حالا کـه صحبت از موسیقی کودوجوان است، یـاد ش رعنا مـیافتد و درباره او حرف مـیزند: «رعنای من کـه به او افتخار مـیکنم، چند روز پیش رفته هنرستان موسیقی ان و کارنامـهاش را گرفته و از اول که تا آخر بیست است. شده هست شاگرد نمونـه هنرستان موسیقی. من از سه سالگی دارد انگلیسی مـیخواند، فرانسه مـیخواند، باله کار مـیکند، ساز تخصصیاش ویولن است.
اگر خانـه بود، مـیگفتم بیـاید به منظور شما ویولن بزند و با کمال افتخار هم این کار را مـیکرد. با ۷-۸ که تا دوست شده و مـیآیند اینجا با هم ساز مـیزنند، تصور کنید من چه حالی پیدا مـیکنم. مـیآیند بـه من مـیگویند «بابای رعنا. بیـایید ببینید ما «مادر من مادر من» را تنظیم کردهایم شما بشنوید. آن وقت من مـیخواهم از خوشحالی پرواز کنم.»
در جایی از مصاحبه وقتی مـهربانیهایش اوج مـیگیرد از آنـها کـه دوستشان دارد حرف مـیزند و اسم مـیآورد. آخرش هم مـیگوید: «باز بروید بگویید ناصر چشمآذر بد هست و بـه همـه فحش مـیدهد. نـهخیر من مخلص همـه هستم. من عاشق همـه هستم. من عاشق رامـین بهنا هستم. عاشق رضا تاجبخش، عاشق بهرام دهقانیـار، عاشق بهروز صفاریـان، عاشق پدرام کشتکار… من عاشق همـه هستم.»
برای ما کـه با خیلی از اهالی موسیقی درون ارتباط هستیم، این حالت غریبی است. حمـید مـیگوید: «من این را از زبان هیچ موزیسینی نشنیدهام. اینکه شما گفتید عاشق آن بچهها هستید. البته آنـها درون مورد شما مـیگویند اما کمتر اتفاق مـیافتد کـه اهالی موسیقی درون مورد همدیگر حرفهای خوب بزنند. چرا؟»
مـیگوید: «آخر سر هر را درون قبر خودش مـیگذارند. حتما فاصله را خودمان از مـیان برداریم. نـه اینکه من پیش خودم فکر کنم «ناصر چشمآذر» نمـیخواهد ما را ببیند. چرا چنین فکری مـیکنی؟ زنگ زدی از او بپرسی؟ چرا خودت قضاوت مـیکنی؟»
فضا بسیـار صمـیمـی و دوستانـه هست و او انگار سالهاست کـه ما را مـیشناسد و ما انگار سالهاست کـه با او دمخور بودهایم. مگر غیر از این هست که سالهاست با موسیقی او زندگی کردهایم؟ وقتی با موسیقیاش دمخور بوده باشی انگار با خود او دمخور بودهای. تجسم عینی موسیقیهایی کـه از او شنیدهایم، خود ناصر چشمآذر است.
آلبومهای ناصر چشم آذر
- تو ب
- شکوفههای ایران
- ان غریب
- شبهای تهران
- های شاد
- باران شادی ۳
- باران شادی ۲
- باران شادی۱
- طلوع عشق
- باران عشق
موسیقی فیلم ناصر چشم آذر
سال
نام فیلم
به کارگردانی
۱۳۹۴
آنـها
احسان سلطانیـان
۱۳۹۰
گشت ارشاد
سعید سهیلی
۱۳۸۷
سوپر استار
تهمـینـه مـیلانی
۱۳۸۶
زن دوم
سیروس الوند
۱۳۸۶
قرنطینـه
منوچهر هادی
۱۳۸۵
تله
سیروس الوند
۱۳۸۴
گیسبریده
جمشید حیدری
۱۳۸۴
آتشبس
تهمـینـه مـیلانی
۱۳۸۲
شمعی درون باد
پوران درخشنده
۱۳۸۱
غزل
محمدرضا زهتابی
۱۳۸۱
خواب و بیدار
مـهدی فخیم زاده
۱۳۸۰
ساقی
محمدرضا اعلامـی
۱۳۸۰
قارچ سمـی
رسول ملاقلیپور
۱۳۷۸
ان انتظار
رحمان رضایی
۱۳۷۶
سارای
یدالله صمدی
۱۳۷۵
حریف دل
۱۳۷۴
ان غریب
کیومرث پوراحمد
۱۳۷۳
مـیخواهم زنده بمانم
ایرج قادری
۱۳۷۰
دیگه چه خبر؟!
تهمـینـه مـیلانی
۱۳۷۰
قصههای مجید
کیومرث پور احمد
۱۳۶۸
هامون
داریوش مـهرجویی
نامزدیها و جوایز ناصر چشم آذر
نتیجه
عنوان جایزه
برای موسیقی فیلم
سال
برنده
سیمرغ بلورین بهترین موسیقی متن دوازدهمـین جشنواره فیلم فجر
بلندیـهای صفر
۱۳۷۲
چشم شیطان
برنده
سیمرغ بلورین بهترین موسیقی متن بیستمـین دوره جشنواره فیلم فجر
قارچ سمـی
۱۳۸۰
بهترین موسیقی فیلم هفتمـین دوره جشن خانـه سینما
قارچ سمـی
۱۳۸۲
بهترین موسیقی فیلم جشنواره فیلم مالزی
ان غریب
کاندید
تندیس زرین بهترین موسیقی متن هشتمـین دوره جشن خانـه سینما
شمعی درون باد
۱۳۸۳
کاندید
سیمرغ بلورین بهترین موسیقی متن هشتمـین دوره جشنواره فیلم فجر
هامون
۱۳۶۸
کاندید
سیمرغ بلورین بهترین موسیقی متن چهاردهمـین دوره جشنواره فیلم فجر
ان غریب
۱۳۷۴
کاندید
لوح زرین انتخاب ویژه سال سومـین دوره منتخب سایت ایران آکتور
قارچ سمـی
منابع
[جدول پخش عشق اجاره ای]نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 02 Sep 2018 21:36:00 +0000