بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی

بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی اهنگ بت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد از کیست | متن اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد | د خـتـــر ے کــهــ مــَלּ بــا شـــم.... - مطالب آبان 1394 | داستان ها | وبلاگ شخصی جواد خوزستانی | علیرضا - alirezaakhatibi.blogspot.com |

بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی

اهنگ بت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد از کیست

,    دانلود اهنگ بهت زنگ چرا دادی تماسمو رد
,    دانلود آهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد سوری بیبی
,    دانلود اهنگ زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد
,    دانلود آهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد ساری بیبی
,    دانلود بهت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد
,    متن اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد
,    دانلوداهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد
,    اهنگ بت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد از کیست
,    بهت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد ساری بیبی اگه نبود حواسم اونقد بهت
,   

. بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی . بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی : بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی ، بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی




[بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی]

نویسنده و منبع |



بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی

متن اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد

,    دانلود اهنگ بهت زنگ چرا دادی تماسمو رد
,    دانلود آهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد سوری بیبی
,    دانلود اهنگ زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد
,    دانلود آهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد ساری بیبی
,    دانلود بهت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد
,    متن اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد
,    دانلوداهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد
,    اهنگ بت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد از کیست
,    بهت زنگ زدم چرا دادی تماسمو رد ساری بیبی اگه نبود حواسم اونقد بهت
,   

. بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی . بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی : بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی ، بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی




[بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی]

نویسنده و منبع |



بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی

د خـتـــر ے کــهــ مــَלּ بــا شـــم.... - مطالب آبان 1394

از دیشب هم دلم مـیخواد بنویسم!!! هم حسش نیست و نوشتنم نمـیاد!

دوشنبه صبح چشمام ک باز کردم اصلا هیچی یـادم نمـیومد انقدر روز قبلش خسته شده بودم ک اصلا یـادم نیومد من چه وقت و چه موقعی خوابم برد..چشمام ک باز کردم فقط تونستم تشخیص بدم ک تو اتاق خودمم و ساعت 7 صبح نشون مـیده و هم هی صدام مـیزنـه ک بیدار شو از کارات عقب مـیمونی... بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی دیشب هم ک زود زود داشتی کار انجام مـیدادی خوابت برد!!!!(اینم زندگی ما داریم؟؟؟ همـه دیر مـیخوابن خانواده ها معترض مـیشن من ک انقدر بیدار موندم زود مـیخوابم همـه تعجب مـیکنن) من ولی گیج گیج بودم انگاری مغزم ری استارت شده بود...گنگ بود همـه چیز برام که تا چند دقیقه...فکر کنم از خسنگی زیـاد بود...ک بعد یـه مدت زمان کوتاهی همـه چیز و بد بختی هام ک باز بـه این زودی صبح شد و وقت ندارم فکر مـیکردم...از جام بلند شدم و رفتم تو پذیرایی و دوباره رو مبل ولو شدم ...سرم درون حال گیج رفتن بود از خستگی....پیش مامـی نشستم و یـه خورده ک شد بابا اومد بالا یـه کاری داشت ...منم خیلی اروم سلام کردم...اما ن مثل همـیشـه...شاید واسه این بود ک یـه کم زیـاد ازش دلخور بودم...اونم جواب نداد...فکر کنم نشنید...چون صدام خودم نشنیدم....انقدر سرد بود رفتارم ک خودم یخ کردم...

دیگه رفتم سر کارام و ظهر از اتاقم فقط موقع ناهار اومدم بیرون ک بـه مامـی گفتم حس رو مـیز نشستن نیست سفره رو رو زمـین مـیچینم تو پذیرایی..اونم مخالفت نکرد...این بار بابا اومده بود خونـه قبل این ک من از اتاقم بیـام بیرون...فکر کنم سلام هم نکرده بودم...دیگه فقط سریع چند که تا قاشق خوردم و از تشکر کردم و رفتم اتاقم...به هیچکسی هم نگاه نکردم....کلا تو عالمـه خودم بودم....تو فکرای خودم غرق بودم و استرس هام واس کارای عقب مونده....

دیگه ساعت 3 بود ک کلاس شـهر داشتم که تا 5 و اخرین جلسه هم بود و یـه ساعت اش هم بـه عنوان جبرانی بهش اضافه شد....رفتیم یـه دوری زدیم و برگشتییم کبعد یـه نیم ساعت اولش من حالم بد شد....حالت تهوع و سر درد عجیبی داشتم..سرم گیج مـیرفت....دیدم تو مسیر پمپ بنزین نداره گفت باشـه بریم سمت خونـه خودتون که تا کارت برس و حالت بهتر بـه بعد ادامـه مـیدیم...نمـیتونستم بـه کلاس هم ادامـه ندم..چون بـه هر طریقی بود حتما ادامـه مـیدادم  تا تموم بشـه و اسمم بره تو لیست به منظور امتحان اصلی و هر چه زود تر تمومش کنم...تو این مسافت کوتاه که تا خونـه نفهمـیدم چجور رفتم نصف راه چشمام بسته بود...انگار دنیـا رو سرم مـیچرخید...جلو خونـه نگه داشتم و فقط سمت درون خونـه دوییدم...در زدم ک بابا باز کرد و این دفعه هیچ سلامـی نکردم تو اتاق خودش بود...منم یـه کم اب بـه سر و صورتم زدم و یکی دو که تا قرص انداختم بالا و یـه کم ک شد  رفتم بلند شم از جام ک از شدت سرگیجه افتادم...یـه شکلات خودم و به کم بهتر شدم...حدود 20 دقیقه ک گذشت دیدم خیلی بهترم...رفتم پایین...گفت بهتری؟ گفتم بد نیستم...ولی و اقای قلمـی مـیگفتن رنگت پریده کلا...دیگه بعد یـه خورده حالم خوبببب خوب شد...خخخ انگاری اصلا من نبودم...دوباره شدم همون فاطمـه خنده رو....دیگه امتحان مقدماتی اش هم ازم گرفت و گفت عالی بود و تموم شد....بعد هم گفت تو رو خدا روز امتحان ابروی ما رو نبر کنار افسر مـیشینی..افسر هم با من فرقی نداره بخدا ...تو رو جان خودت استرس نگیر!!! 

اخه واقعا اسم افسره و بد بودناشون مـیاد من کلا تو ماشینم استرس مـیگیرم نمـیدونم چرا! کلا حول مـیشم  و دست و پام گم مـیکنم..شاید چون خیلی بد برام گفتن از سخت گیری هاشون..حالا ایشالا ک بخیر خواهد گذشت....

رعد دیگه که تا بریم خونـه من و داشتیم راجب حرفای دیشب من و بابا حرف مـیزدیم ک گفت فاطمـه ازت خیلی ناراحته....فکر نمـیکردم رفتارمتاثیری داشته باشـه...گفتم خوب منم خیلی ازش ناراحتم خیلیییییی.. بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی بعد گفتم از من ناراحته؟؟؟؟؟ من هیچ چیز بدی نگفتم...گفت مـیدونم تو منظورت بد نبود...خودشم مـیدونـه...

ولی گفت نباید همچین کلمـه ای رو بکار مـیبردی...گفتم من هیچ کلمـه بدی بکار نبردم..هیچ بی احترامـی هم نکردم...گفتم جدای از اون کار بجا بحث راجب اون مسئله اومد دقیقا مـیگه تو نباید همچین حرفی مـیزدی..هر چقدم خواستم متقاعدش کنم مـیگه استباهه..منم هیچ اشتباهی ندیدم...

گفت  امروز  ک رفتی بعد ناهار تو اتاقت..بابات گفت دید!!!بخاطر همچین مسئله ای بـه من سلام هم نمـیکنـه!!!یعنی من بهش گفتم این کار نکن !! این حتما رفتارش انقدر تغییر کنـه!!گفت از دیشب که تا حالا و از رفتار سردت خیلی ناراحته خیلی زیـاد...

گفتم رفتار من واقعا تاثیر داشت؟؟؟ (اخه فکر نمـیکردم هیچ تاثیری تو بابا داشته باشـه..منم واسه تاثیر گذار بودن همچین رفتاری نداشتم...بابا هم کلا بای کار نداره ک بگم ناراحتش مـیکنـه رفتار من با نـه! فقط مودب بودن براش شرط اول داره!)گفتم من واقعا هیچ منظوری از رفتارم نداشتم...تازه صبح هم سلام کردم هر چقد اروم..دیدی جواب سلام ام رو خودش نداد!!! دیگه جلو مغازه وایستادیم که تا بیـاد درون خونـه رو باز کنـه...سرش شلوغ بود منم نگاه نکردم بـه اون طرف... گفت صداش کن..گفتم من نمـیرم...شلوغی رو بهونـه کردم ک خجالتم مـیاد و اینا...ولی واقعا یـه جوری از بابا خجالت مـیکشیدم بیشتر و غرورم هم یـه کم اجازه نمـیداد....جلو درون ک اومد سلام کردم... و خودم مشغول حرف زدن با نشون دادم...جواب نداد!!!گفتم دیدی ؟؟؟ دیدی جواب نداد؟؟؟ دیگه بـه من نگو ک من سردم!! گفت جواب نداد؟؟؟ گفتم شما جواب سلام شنیدی؟؟؟ گفت باشـه من بهش مـیگم ک بچه ام وقتی سلام مـیکنـه جواب نمـیدی بعد چجور انتظار داری؟؟ گفتم هر چقدر ک ناراحت باشم و قهر باشم هیچ وقت بی ادبی نمـیکنم ...چون خودت یـادم ندادی ک بخوام بی ادب باشم!!!دیگه کلی راجب شب قبلش و این ک بابا چرا زیر بار نمـیره و اینا باهم حرف زدیم...از همـه چیزایی ک که تا حالا تو دلم مونده بود باهاش حرف زدم...یـهو وسط یـه حرف اشکم درون اومد....گفتم من هیچی تو زندگیم کم نداشتم..ولی از بابام خیلی دورم....تنـها رابطه من با بابا مـیشـه نیـاز مالی...و این ک چند سال اخیر یکم خودم باعث بهتر شدن این رابطه شدم...یـه کم صمـیمـی تر شدیم...من خیلی جاها بجای تو بـه بابا احتیـاج داشتم و محبت هاش...ولی اون!!! مـیگه فاطمـه چقدر من باهاش حرف زدم؟؟؟ مـیگه نمـیتونم!!! خوب دوست داشتن طرف معلومـه دیگه!!! حتما ک نباید ابراز بشـه!! کلا هیچ وقت احساسش ابراز نمـیکنـه...

من ته اش راحت بودنم با بابام مـیشـه یـه خورده حرف زدن...ولی دوست داشتم عین م باهاش راحت حرف ب...اون مشکلی نداره ولی من احساس راحتی نمـیکنم...بهش نزدیکم ولی باهاش راحت نیستم تو بعضی مسائل ..اینـه ک خیلی اذیتم مـیکنـه....گفتم نیگا! با ی راحت حرف مـیزنن با هم...راحتن با هم...ولی رابطه من و بابا اینجور نیست...خوب ی یـه کم زیـاد بابایی تشریف دارن...و این ک خودش لوس مـیکنـه ...من و اون شخصیت کاملا متفاوتی داریم...من نمـیتونم بـه بابام راحت ابراز احساسات کنم مثل ی....ولی خوشحالم ک تونستم یـه کم از فاصله ام با بابا کم کنم....

دیگه بحثم با تموم شد و کلی حرف زدیم و خالی شدم اونم گفت این حرفایی ک بـه من مـیزنی بـه بابات بگی و همـینجور با بابات حرف بزنی خیلی تاثیرش بیشتره! گفتم هم نمـیتونم! هم ابم با بابا تو یـه جوب نمـیره چون هر دومون رفتارامون یـه جوره و ته اش دعوا مـیشـه!  باز  من یـه چیز مـیگم عین دیشب بدون منظور بـه خودش مـیگیره

!ترجیح مـیدم ساکت باشم! ...رفتم تو اتاقم و شروع کردم بـه کار دیگه جز دو دفعه از اتاقم بیرون نیومدم..اومدم بیرون هم سلام کردم بلند...(دلم اتیش گرفته بود ک مـیگفت بابات ناراحته...قلبم داشت از جاش درون مـیومد..نمـیتونستم تحمل کنم..احساس خفگی مـیکردم) دیگه قصد شام خودن نداشتم ک بخاطر من ساندویچ خ  و اومدن خونـه ...چون وقت بیرون رفتن برا شام نداشتم....دیگه توفیق اجباری بود ک مجبور بودم بشینم پای مـیز اونم سر جای خودم کنار بابا...اصلا هم بـه رو خودم نمـیاوردم..ساکت بودم اما یکی دو که تا چیز مـیخواست تند تند بهش مـیدادم ک خودش نگیره...

دیگه این شروع اشتی بود از طرف من.... دیگه فرداشم مامـی ناهار حاضر کرد و قرار بود صبح روز بعدش با هم بریم خونـه مادر جون ک گفت کاراش زیـادده دست تنـهاس من مـیرم کمکش تو فردا بیـا...دیگه مامـی ناهار حاضر کرد و رفت...منم سفره رو چیدم و بعد یـه ساعت بابا اومد...دیگه سلام کردم و طبق معمول برا ی ناهار گرفتم...من و بابا ناهارمون خودیم...دیگه نبودن هم باعث شد من کلی سوال ازش پرسیدم..دقیقا رابطمون عادی و مـهربون شده بود...

من خیلی خوشجال بودم..بعدم گفتم ناهار خورد من صدا کنـه..من مـیرم اتاقم...و کاری داشت بهم بگه....

دیگه اومد اتاقم و گفت ی اومد درون براش باز کنم ک داره مـیخوابه...شب هم  به همـین روال گذشت و من از ساعت 4 که تا ساعت 9 اتاق بودم....بعد برا بابا چایی بردم و دوباره برگشتم اتاق ک دیگه که تا 3 صبح...بعدش حدود یـه ساعت یـهو خوابم برد رو کارام چشام ک باز کردم داشتم سکته مـیکردم...من خوابم بود و باید اتود مـیزدم اونم زیـاد...یـه 5 دقیقه هم اون شب برام غنیمت بود چه برسه بـه یـه ساعت....دیگه تند تند ادامـه دادم....ک یـهو بابا اومد اتاقم و گفت نمـیخوای بخوابی؟ گفتم کارام زیـاده نمـیرسم ...نزدیک بـه یـه ساعتی خوابم بود...دیگه رفت و منم حاضر شدم بعد کار و منتظر بودم ک با عمو برم حوصله این ک بخوام خودم برم رو نداشتم...ساعت 6 بود ک رفتم تو حیـاط منتظر عمو شدم...دیدم ده دقیقه گذشت و نیومد ک زنگ زدم بهش و گفت وای فاطمـه تو رو یـادم رفت نصف مسیر رفتم..الان مـیام دنبالت....هر کاری کردم و گفتم نیـا بخدا خودم مـیرم و اینا..فکر کردم قبول کرد رفتم بالا ک ده دیقه بعد زنگ زد بیـا پاییینم..رفتم پایین و گفتم خوب مـیومدم اخه چرا اومدی! گفت بهت گفتم مـیام دیگه! دیگه اعتراضی نکردم..دلمم براش سوخت بیچاره واس من دوباره برگشته بود...

دیگه دم درون خونـه مادر جون پیـاده شدم ک دیدم حیـاط شلوغه و دارن حلیم بار مـیزارن...مادر جون سالی یـه بار نظر حلیم پزی داره...یـه قابلمـه خیلی گنده....

دیگه سلام کردم و انقد خوابم مـیومد ک گیج مـیزدم...همـه گفتن باز تو نخوابیدی دیشب؟؟ گفتم نـه مادر جون مـیگه قیـافت داد مـیزنـه...خخخخ

دیگه سریع لباسام عوض کردم و حاضر شدم  هر چقدرم اومدن بالا موقع صبحونـه گفتن بیـا بخور گفتم مـیل ندارم و نخوردم....دیگه پدر جون من که تا یونی برد و با استاد پ.ک کلاس داشتیم....و خبر اومد ک استاد پ.ک گفت من کلی کار دارم امروز و دیر مـیام و شایدم اصلا نیـاد ولی شما ها بمونید....هوا هم کلی بارونی بود...و بعد ظهر هم کلاس داشتیم دیگه بچه ها نرفتن...برگشتیم دیگه ساعت 11 بود ک پ.ک اومد کلاس و حضور و غیـاب کرد و قصد داشت بره....ک کار بردن بچه ها براش گفت من عجله دارم بخدا....دیگه کار یـه سری دید و از اونجایی ک نیمـی از بچه ها کاراشون که تا نصف تایید بود...و من هیچی ازم تایید نکرد دیگه دست از لجبازی برداشت چون مـیدونست بیفتم مشکل اونـه نـه من چون من کار انجام دادم! دیگه موتیف بلاخره تایید کرد....من کلا ذوق مرگ شدم...(مـیگم اذیت مـیکنـه اینجاس! همون موتیف اولیـه رو  ک اوایل ترم نشون دادم تایید کرد!)

بعد هم رفت و دیگه واسه کلاس بعدی من رفتم خونـه مادر جون ک یـه کم کار انجام بدم...و حس دانشگاه موندن نبود..از مونا و معظمـه خظی کردم و  هر چی بهشون گفتم بیـایید با هم بریم گفتن جمع زیـاده امروز خجالت مـیکشیم...دیگه منم رفتم...کل راه پیدا رفتم...تو بارون شدید..عشـــــــــق کردم...هوا عالی بود..رسیدم خونـه موش اب کشیده بودم.....حلیمشون هم حاضر بود.....دیگه مادر جون هم مـیدونست من تو جمع نمـیتونم کار انجام بدم..و طبقه اول شلوغ بود نسبتا.. بهم گفت لباسات عوض کن و کلید بردار برو طبقه دوم بـه کارات برس...دیگه رفتم و اتی و مریم و بقیـه خانومایی ک نمـیشناختم دیگه بهشون سلام کردم و لباسام عوض کردم رفتم بالا....یـهو دیدم زنگ زدن بعد دو ساعت ک بیـا ناهار بخور...گفتم نمـیخورم..گفت ساکت نـه صبحونـه خوردی نـه شام الان حتما مـیخوای بیفتی غش کنی! گفتم نترس انقد تپل هستم ک غش نکنم....گفت برات مـیارم ...گفتم نـه نمـیخواد مـیام ک دیدم قطع شد و نشنید ..دیگه تند تند رفتم پایین ک نیـاد...با بلوز شلوار بودم و موهامم وقت نکردم جمع کنم همـه اش دورم ریخته بود و از شالم زده بود بیرون ...رفتم تو ک یـهو شوک بهم وارد شد جمعیت دیدم...نمـیدونم چجور یـهو انقدر زیـاد شدن خانوما!!!دیگه پدر جون گفت بیـا پیش من بشین ک گفتم مـیرم تو اشپز خونـه...خدا رو شکر زیـاد مردی نبود..جز عمو کامران(دوستای خانوادگی خیلییی نزدیک پدر جون اینا) ک پیشش راحتم نسبتا ...و امـیر حسین ک خیلی از من کوچیکتره فکر کنم 17 سالش باشـه....

دیگه اتی گفت فافا اگه من نمـیگفتم فاطمـه نیستی بت نمـیگفت بیـای ناهار بخوری! ت فکر کرد تو تو پذیرایی نشستی پای سفره! خخخ منم گفتم نیگا من مـیگم من از تو جوب پیدا ی باور نمـیکنـه! دیدی من دوست ندارن!!  گفت بابا خیلی بد !!! من تو این همـه مشغله!!! من تو رو از تو جوب اوردم!!! گفتم نـه عشقم شوخی کردم
دیگه سریع خوردم و رفتم بالا....یـه کم کار انجام دادم و رفتم  کاغذ هام نصف کنم و برا بردن تو کلاس ک لبه کاغذش تیز بود و دستم برید...کلی ازش خون اومد...اون لحظه حس مـیکردم جا کاغذ دستم با شمشیر بریده شده ک انقد خونش بند نمـیاد!

دیگه رفتم پایین و مادر جون قرار بود یـه ساعت دیگه روضه داشته باشـه ک انقددددددر شلوغ بود و خانومای جدید تر اومدن ک من فقط سلام کردم و سرم انداختم پایین.کلا از خجالت تو افق بودم! رفتم اتاق و لباسام عوض کنم ک دیدم اونجام هستن!! کلا همـه جا بودن! رفتم تو اتاق مادر جون اینا و دیگه سریع حاضر شدم زنگ زدم اژانس بیـاد  و از اون محفل و جو بد خلاص شدم....

دیگه بعدشم کلاس استاد رئیسی و تا رسیدم معظمـه و مونا منتظر من بودن..صندلی کنارشون خالی گذاشته بودن به منظور من...دیگه مونا هم قبل رسیدن استاد من بغل کرد و گفت باز چرا این دخمل ما اخموئه! گفتم دستام مـیسوزه ! دیگه کلییی لپای من کشید! فکر کنم لوپای من که تا ته ترم کش بیـاد بس این لوپای من مـیکشـه! گفتم موناااااااااااا درد مـیاد!!!! مـیگه دیگه مـیخوای انقد لوپات خواستنی نباشـه! (این دوست ما داریم!)
دیگه تو کلاس هم همـه کلی مقوا و مرکب و اینا بودیم و استاد کلی برامون چیزای جدید با روش های جدید نوشت....و کار دید  و وقتی داشت مـیدید خداییش یـه سری نوشته ها خیلی خوب بود...بعد مونا مـیگفت استاد فلان نوشته خیلی قشنکه..اون خیلی خوبه و اینا!!یـهو استاد خندید گفت چقد تو گوشش خوندی بیـاد تعریف کنـه!!!گفتم استاد!!!! گفتم مونا خوب برو بشین جون مادرت الان دو که تا کار هم بخواد تایید بشـه انقدر تعریف مـیکنی استاد منصرف مـیشـه!!استاد کلی خندید

بعد کلاس هم با معظمـه رفتم یـه چند که تا چیز مونا مـیخواست براش خ...چون خودش سر کار مـیره و وقت نمـیکنـه..وقت من ازاد تر بود رفتم براش گرفتم....دیگه معظمـه با خودش برد ..چون من دستم جا نبود....

بعد  هم تو تاکسی یـه 100 تومانی بـه نرخشون اضافه شده بود...من نمـیدونستم چون اون مسیر زیـاد نمـیرفتم...بهش کم دادم...بعد یـه مـیدون قبل نگه داشت! گفت مگه نمـیخواستی پیـاده بشی! گفتم نـه مـیرم ته مسیر! گفت خوب این نرخ اونجا نیست! 100 تومان روشـه! گفتم من این مسیر نمـیومدم ...نمـیدونستم عذر خواهی کردم و دیدم یـه خانومـی جلو نشسته ...اونم نمـیدوسنت دنبال 100 تومانی مـیگشت بعد 200 تومانی داشتم ته کیفم دادم بـه راننده و گفتم واس این خانوم هم حساب کنید...خانومـه کلی تشکر کرد ک مـیگفت داشتم دنبال 200 تومانی مـیگشتم ک برات حساب کنم...تو کوچیکتری و اینا..گفتم من داشتم و عیب نداره..دیگه کلی تشکر کرد....جلو ترش هم یـه خانومـی بود با یـه بچه دو قلو و با لباس های یـه جور..انقدر جیگیلی بودن ک نگو! هر کاری مـی نمـیتونستن سوار ماشین بشن ک کمکشون کردم  بشینن...مادره کلی تشکر کرد..مـیگفت این دو که تا همـیشـه موقع ماشین سوار شدن انگار مـیخوان از کوه بالا برن بس لفتش مـیدن

دیگه رفتم خونـه و کلی دم درون موندم دیدمـی نیست انگار! زنگ زدم ک گفت مسحد خخودش برنامـه روضه داره و باهاشون هماهنگ شدن ک حلیم ببرن به منظور مردم! دیگه رفتم کلید از زندایی گرفتم و بعدشم یـه کم استراحت کردم ک حاضر شدم...به دایی زنگ زدم ک مـیاد دنبالم یـا نـه! گفت مـیام!

(خیلی تلاش کردم کار ندم بیرون ولی واقعا نمـیرسم...فعلا یـه قسمت کوچیکش دادم بیرون) دیگه بعدش با دایی رفتیم پیش خانوم اشفته پور ک قبلا تو کاردانی نمـیرسیدم و کار براش مـیبردم!

کلی هم بهم تبریک گفت بابت کارشناسی و دیگه کارا رو بهش دادم...بعد بـه این نتیجه رسیدم خیلییییییی وقته ک کار براش نبردم! چون نرخش کلی بالا رفته بود!بعدم گفت حالا سر قیمتش بعد حساب مـیکنیم خانم *** الان بزار من کارا رو انجام بدم! باز شروع کردی مـیخوای تن تند حساب کنی! گفتم خوب حتما بدونم دیگه! دیگه نگفت و گفت بزار انجام بدم و درست باشـه بعد! دیگه بعدشم با دایی برگشنم...

شب همـه خونـه دایی جون بودیم تولد محنا بود....قرار بود بشینم به منظور مقدماتی کتبی اش بخونم ک نزاشت گفت بیـا بریم من اونجا تنـهام! 

رفتیم و دیگه تولد و کیک و از این بند و بساط ها ...ما وخانواده مادریش!

دیگه هر چیزی ک دایی مـیخرید طبق معمول دو تا!!!!!!!! کلا ی و محنا اینجورین ک که تا مـیتونن همـه جیزشون مـیخوان با هم داشته باشن....

دایی به منظور مـهنا عروسک خریده بود...و خواست برا ی بخره ک تو انبار داشت و تو مغازه نداشت! گفت سفارش دادم برات بیـاره دایی جون!!! من موندم مـیگم داییی!!! بخدا این بزرگ شده ! باز عروسک! دیگه تو اتاقش جا نیست! گفتم خوب صد و خورده ای مـیخوای پول عروسک بدی بده یـه چیز بخر ک ارزش داشته باشـه خوب! ی هم مـیگه نـههه من همون عروسک مـیخوام! این بزرگ بشو نیست کلا! دایی مـیگه شما ها چه کار دارید همون عروسک مـیخواد بچه براش سفارش هم دادم...ی هم ذوق مرگ شد....حس کردم این الان 2 سالشـه!
دیگه بماند ک عطر و ادکلن و بقیـه چیزا رو هم ک برا مـهنا خرید برا ی هم خرید! کلا این دو همچین موجوداتی هستن! ی هم واس خودش یـه چیزی تزئینی براش خریده بود..سریع برگشت برا تولد مـهنا از طرف خودش خرید ک یـه جور داشته باشن! (یـه همچین موجواتی هستن این دو تا....حس جاری بهم مـیدن وقتی این کارا رو مـیکنن...وقتی خرید هم بریم با هم همـینن!!خدا نکنـه یکیشون یـه چیز انتخاب کنـه! اون یکی هم مـیخاد دااشته باشـه!)
دیگه بعدشم کلی عگرفتیم و من و با هم نشستیم...تازه وقتی بابا اومد هم بهش دست دادم نشستم کنارش....خیلی هم تحویلم گرفت

موقع خوردن کیک بود ک دایی اومد به منظور من بیـاره...من رو صندلی چوبی نشسته بودم...از اینایی ک پایـه هاشون حرکت مـیکنـه و مـیشـه تاب خورد! بـه قول خودم صندلی خونـه مادر بزرگ!منم نمـیدونم مـیشینم روش یـه استرسی مـیگیرتم...نشسته بودم لبه اش...چون رو مبل جا نبود و از دور بیشتر مـیشد همـه رو ببینم....

دایی یـهو من چسبون بـه ته صندلی و و من که تا ته برد پایین و کلا که تا چند دقیـه معلق بودم رو هوا با صندلی....بد جنس مـیدونست من مـیترسم...انقدرم محکم گرفته بودتم ک نمـیشد تکون بخورم..من فقط تو اون 5 دقیقه جــــــــــــــــیغ کشیدم....بقیـه هم فقط مـیخندیدن...

گفتم دایی مـیکشتمت ولم کن....و فقط جیغ و جیغ و جیغ....اونم ول کن ماجرا نبود..قلبم داشت مـیریخت.....ول کرد وقتی صندلی رو دوییدم دنبالش ک دیدم  زشته جلو خانواده زندایی دیگه براش خط و نشون کشیدم و گفتم ببین من کجا تلافی مـیکنم! اونم فقط مـیخندید! کلا رو مود اذیت منـه!

بعد شام و این چیزام  من و رفتیم خونـه مادر جون و تا وسایل هام جمع کنم ....کلی حرف زدیم و خندیدیم دو تایی.... بعد اینا دم درون متظر شدن که تا برم! با همـه خظی کردم و رفتم  بعد قرار شد رسیدیم شـهر خودمون حلیم های بقیـه خانواده رو پخش کنن اون چند تایی ک مونده بود..بعد هم من برا معصومـه گرفته بودم و بردیم براش! دیگه زنگ ک زدم منتظر شدم بیـاد پایین ...من فکر مـیکردم اون قراره بیـاد  اون فکر مـیکرد من قراره برم بالا...ک اخر بعد 10 دقیقه خیلی سردم شد رفتم بالا و مـیگفت کجا بودی!!! گفتم تو حیـاط منتظر بودم...دیگه تند تند بهش دادم و بغلش کردم و برگشتم گفتم دیر شده بعد حرف مـیزنیم....

دیگه اومدیم خونـه و فرداش هم ساعت 3 ازمون کتبی داشتم...ک اون پسرایی ک با من تو کلاس بودن هم اومده بودن بعضی هاشون...یکی بود توشون ک تازه با هم یکم حرف زدیم....برگشتتیم سر امتحان..ک اقای غفاری گفت تو چند که تا دفعه قبل غلط داشتی! گفتم هر دو بار 7 تا! گفت خوبه که! ولی چرا قبول نشدی! تو ک تو کلاس هی جواب مـیدادی! گفتم چون نخونده مـیام وقت نمـیشـه! گفت چرا! گفتم درس و دانشگاه و اینا! گفت باشـه ....دیگه از اون پسره هم پرسید و اونم دقیقا هر دو دفعه 7 که تا غلط داشت.... دیگه رفتم نشستم و اونم صندلی کنار من بود....اقای غفاری وقتی سرش اونطرف بود دو که تا رو بهش رسوندم....دیدم نمـیفهمـه رو دستمال نوشتم....کلی خندیدیم....دیگه اون برگه اش زود تر داد و 5 که تا غلط داشت بیچاره! منم 3 که تا غلط داشتم و قبول شدم! 

رفتم پایین رفته بود تاکسی بگیره ک برگشت عقب من دید گفت چکار کردی! گفتم قبول شدم! گفت بعد خدا رو شکر ...خیلی هم عالی...گفتم تو چی! گفت وقت نمـیکنم بخونم..مغازه و دانشگاه و اینا! دیگه گفتم منم همـینجورم! بعد بهش یـه نرم افزار معرفی کردم و خظی کردیم....

دیگه شب هم قرار بود مـهدی و بقیـه برن خونـه دایی جون اینا! ک گفت با بچه ها مـیایم دنبالت بیـا خوش مـیگذره! ک قرار بود برم و بعد گفتم درس دارم نمـیشـه! بـه هم زنگ زدم و گفتم نمـیام ک کلی نق زد....دیگه شب هم خسته بودم زود خابم برد....

الانم شنبه با استاد قرنی ژوژمان(ارائه کار) دارم و کللی کارم مونده...تازه با استاد پ.ک هم امتحان و کنفرانس دارم!!!! موندم چجوری برسم!!!!

خدا بخیر کنـه! بازم حتما امشب شب زنده داری کنم فکر کنم! 

و یـه خبر دیگه این ک تو جمع دوستای هنرستانم ک 5 نفر بودیم...ک معصومـه هم جزشونـه...فقط من و یکی از دوستام مجرد بودیم! ک الان تنـها شدم!

اون دوستمم پـــــــــــــــر! رفت قاطی مرغا! معصومـه زنگ زد  و هر دومون جیغ زدیم از خبر جدید!!!بعد گفت وایییی فاطمـههه تو موندیـااا!!! بخدا اخرش من خودم حتما شوهرت بدم! کشتی ما رو بس بـه همـه رد دادی! گفتم خوب دیگه فکر کنم حتما فعلا قطع رابطه کنم باهاتون همـه شوعر دارید بعد من اغفال مـیکنید! گفت غلط کردی اخرش من خودم بـه این زودی شوهرت ندم معصومـه نیستم!!! منم گفتم عمراااااااا....شما درون خودتون دیدید و شوعر کردید ..من درون خودم نمـیبینم! دیگه کلی جیغ جیغ کردیم با هم....و بیچاره بازم هر کاری کرد تو کتم نرفت! گفت دیگه فهمـیدیم شاهزاده سوار بر اسب سفید هم درون تو تاثیر نداره!!! چون اونم رد مـیکنی! شاهزاده سوار بر خر سفید خوبه!!! گفتم نـه دیگه شوما زحمت نکش...من نـه خر مـیخوام نـه اسب!!!! 
این دوستمون هم شوعرش قدیما یکی از شاگردای بابا بود....و من تازه دوزاریم افتاد کی بود!!! امارش بابا یـهو داد! خیلیییییییییییی ولی خوشحال شدم ..براش از ته دلم ارزوی خوشبختی مـیکنم....اصن ذوق مرگ شدم شنیدم! بهش زنگ زدم و کلی هم بهش تبریک گفتم و هنوز هم باورم نمـیشـه!

از خوب شدن رابطه ام با بابایی خیلی خوشحالم....و این ک یـه درون صد کارای درسیم حس مـیکنم کم تر شده!هر چند ک نشده ولی یـه کم ارامش پیدا کردم این دو روز!

دیگه از این ک بهتون سر نزدم  و دیر اومدم ببخشید....یـه خورده زیـادی درگیرم!!!برام دعا کنید...!


: بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی ، بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی




[بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی]

نویسنده و منبع |



بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی

داستان ها | وبلاگ شخصی جواد خوزستانی

«اما من بـه شما مـی گویم هر کـه زن خود را جز بـه علت خیـانت درون زناشویی طلاق دهد باعث زناکارشدن او مـی‌گردد و هر کـه زن طلاق داده شده را بـه زنی بگیرد، بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی زنا مـی‌کند.» انجیل متی، باب۵ – آیـات۴۰ــ ۳۰

ــ «… بالاخره نگفتی چه از دستت بر مـی‌آد سالی خانم؟  دفعه قبل، بعد از چند ماه علافی، آخرسر جواب منفی از « U . بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی N » گرفتم، رَد شدم… بـه جناب سخاوت هم گفتم کـه نمـی‌تونم برگردم، حتما پناهنده بشم … فرقی‌ام نمـی‌کنـه کدوم کشور اروپایی باشـه فقط حتما برم …»

ـ با این عجله؟ خیلی انگار کلافه‌ای؟…

ــ « آره هر طور شده حتما برم… درون ضمن مـی‌خواستم درون باره حق‌الزحمـه‌ات…»

ـ حق‌الزحمـه کدومـه، این حرفا چیـه، هنوز کـه واست کاری نکردم.

ــ «نـه خانم ، وضعیت رو مـی‌‌فهمم. بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی نگران هزینـه‌ها و دستمزدت نباش. از نظر مالی هیچ مشکلی نیست. بـه جناب سخاوت هم گفتم کـه حساب رفاقت و کار نباید قاطی بشـه. ولی مـی‌‌خوام بدونم اصولاً برنامـه چیـه؟ شدنی هست یـا بازم تو این خراب شده حتما سرگردون باشم…»

ـ مگه آق‌‌سخاوت بهت نگفته؟.. این کـه خیلی تابلوست!. مـی‌‌شـه مگه تو استانبول زندگی کنی و بی‌خبر باشی؟…. ببینم شام کـه نخوردی. داشتم یـه چیز مختصر آماده مـی‌‌کردم ـ چی بگم، شامـهِ چی! منظورم یـه مقدار کتلته ناقابل و برنج کـه داره دَم مـی‌کشـه ـ مقداری کالباسم از ظهر مونده…. حالا وقت زیـاده واسه برنامـه‌های کاری، فعلاً یکی دو لقمـه بخور. اینا هم کـه مزه و مخلّفات،… مـی‌بخشین کـه نرسیدم شام قابل‌داری تهیـه کنم…

ــ « ممنون، گرسنـه نیستم.»

ـ ساعت از ده هم گذشته اونوقت مـی‌گی گرسنـه نیسّم؟ تعارف مـی‌‌کنی‌‌آ؛ وقتی خونـه‌ی من هسّی لطفاً تعارفو بذار کنار…

ــ «مـی‌بخشید مـی‌‌گم اینجا پنجره منجره نیست؟ هوا خیلی دَم داره، خفه‌ست.»

ـ سوئیت ۴۰ متری اونم تو زیرزمـین، پنجره‌ش کجا بود! یـه هواکش کوچیک فقط توی توالته کـه اونم از صب که تا شب روشنـه… اساعه درو وا مـی‌کنم هوا عوض شـه…  راحت باشی از همسایـه‌ها این پایین نمـی‌آد، اگه بمـیری همـی خبردار نمـی‌شـه مگه بوی لاش‌مرده کُل مجتمع رو برداره…

ــ « نـه، نـه ، اصلاً! لازم نکرده…هوا اونقدرها هم بد نیست‌که!… پرسیدم فقط.»

ـ خودتم کـه پا شدی جناب آق‌قا؟! ماشالله ورزشکاری‌یـا؛ قدر جوونی‌تو بدون…. بالاخره چی شد، نیومده مـی‌خوای بری پهلوان؟ نکنـه از شام فقیربیچاره‌ها خوشت نمـی‌آد، اگه مـی‌خوای بری رستوران که…

 ــ «… آ ، آ، آ، نشستم. خوبه؟»

ـ حالا کـه مـی‌گی گرسنـه‌ت نیس، باشـه قبول،.. اما اینو کـه دیگه هسّی؟ هاآآ؟…

ــ «چی؟»

ـ از دو-دوی چشات فهمـیدم کـه نگرفتی؛ منظورم.. ای بابا چی بهش مـی‌گید شما؟ منظورم همـین زهرماریـاست دیگه… اینم دوتا لیوان خوشگل،..

ــ «آآهّا؛  من نـه، نمـی خورم! نریز لطفاً، اهلش نیستم، نبودم، هیچ وقت،… اما تو مگه…؟»

ـ آخ کـه چه جورم ! سوآل داره؟

ــ «احتمالاً برا رژیم لاغری‌یـه! مـی‌خوری کـه بیشتر آب بری و لاغرتر بشی؟»

ـ ای آقا! لاغری-چاقی کدومـه. این زهرماری اگه نباشـه اونوقت مـی‌دونی بـه سراغ اعصاب ما زنایی کـه […] اصلاً بگذریم،.. مـی‌خواسّم بگم واست کـه دیروز خود آقاسخاوت بهم زنگ زد. سیر که تا پیـاز مشکل‌تو  واسم گفت و گفت کـه تو این غربت، دست و بالتم خالی‌یـه. منم گفتم آق‌‌سخاوت منو کـه مـی‌شناسی، همـه رقم هسّم. بـه موکلت بگو حوصله نشون بده، اعصاب‌شو خراب نکنـه… دُرسّه کـه ما این کاره هسّیم و اینم دُرسّه کـه پا بـه سنّ ایم و از سکه افتادیم اما خدائیش واسه پول مردم کیسه ندوختیم… اگه کاری از دست‌مون بر اومد کـه چه خوب، دستمزدشو مـی‌گیریم. دستمزدی کـه دلِ طرف واقعاً راضی باشـه؛ اگه هم بـه درِ بسته خورد، خورده دیگه، بـه مشتری چه ربطی داره کـه واسه کار انجام نشده بخواد پول بده!…  آدم حتما تو هر کاری کـه هست مرام نشون بده، تو کشور غریب هوای هموطناشو داشته باشـه… بعد این حرفارو ولش کن. همـه کارآ ایشالله درست مـی‌شـه… سلامتی‌یـه درست شدنِ همـه‌ی کارها.. هووو‌ف‌ف‌ف… اگه ممکنـه اون ظرف ماست رو…. هی شازده‌آقا، حالا چرا تو لبی؟ آب‌شنگولی نمـی‌خوری، خب نخور، ولی دیگه چرا ساکتی؟ چیزی بگو، تو خودت نریز… آخ از دست شما مردهای عَزب‌اوغلی! صد رحمت بـه متأهل‌ها…

ــ «قبل از کـه بیـام ترکیـه، از جناب سخاوت هم شنیدم کـه بعد از تحریم ها، اوضاع خیلی قاراش‌مـیشـه؛ از سه ماه پیش هم کـه یـه مشت جوون ناشی بـه سفارت انگلیس حمله د انگار اوضاع خیلی بی‌ریخت‌تر شده؛ سخاوت هم کـه مدام روضه مـی‌خونـه و راه و بیراه مـی‌گه رفتن بـه اونور آب خیلی سخت شده؛ خودم هم کـه علف زیر پاهام سبز شد و دیدم چطور«U. N» پناهنده‌ها را علاف مـی‌کنـه. مدرکِ قانع‌کننده مـی‌خوان دیگه،…کلید این قفل تو دست تو و خودِ سخاوته… راستی شنیدم توی ایران هم کـه بودی انگار تو همـین خط کار مـی‌کردی. تو خط جفت و جور ِ مدرک!»

ـ چطور مگه؟

ــ «از سخاوت شنیدم. مـی‌‌گفت سالی خانم توی کارش استاده. حرف نداره.»

ـ  از دست این سخاوت!… نـه بابا اونقدرها هم اوسّا نیسّم. اگه یـه زنِ با جُربزه بودم کـه تو همون ایران مونده بودم… چرا خودمو آواره کردم؟

ــ «متوجه نشدم! »

ـ خب آره راستش ایران هم کـه بودم کارم جفت و جور مدرک بود. ولی نـه از این مدرکا. ماجرای کار و کاسبی ما توی ایران خیلی فرق مـی‌کرد. اگه دیده باشی تو ایران، زنـها دنبال مدرک‌اند ولی اینجا از این خبر مبرا نیس، چون هیچ زنی دنبال مدرک نمـی‌ره یعنی احتیـاجی هم نداره. ایرونی‌هایی کـه تو استانبول دنبال مدرک‌اند اکثرشون مَردند و سیـاسی مـیاسی‌اند. این روزا هم کـه اکثرشون سبزند. ولی تو مملکت خودمون داستان خیلی فرق مـی‌کنـه.

ــ «مدرک برا خانم‌ها؟… بعد انداخته بودی تو جاده خاکی، تو خط خلاف.»

ـ هم آره، هم نـه!  آخه قربون شکلت، تو مملکت ما چه کاری خلاف نیس!.. ولی نـه، خلافِ خلاف کـه نبود. خدائیش  هم کمک بود بـه بعضی از زنـها کـه مشکل داشتن و هم درآمدش، ای، بدَک نبود.

ــ «گفتی خانم‌های  مشکل‌دار؟»

ـ آره دیگه مشکل‌دار. مثلاً پاییز سه سال پیش کـه هنوز ایران بودم یکی از وکلا کـه همکار قدیمـی آق سخاوته ـ دفترش‌ام همون تهرونـه تو خیـابون مطهری نرسیده بـه وزراءست ـ معرفت نشون داد و کی‌سی را بهم پیشنـهاد کرد کـه بازم طبق معمول یـه زن و شوهر مشکل‌دار بودند.  زن بیچاره طلاق مـی‌خواست. شوهره کـه همـه وجودش خلاف بود و مدام زیرآبی مـی‌رفت حاضر نبود طلاق بده. زنِ بدبخت‌شم گویـا دو سه سال پله‌های دادگستری را بالا پایین  رفته بود و آخرشم چیزی دست‌شو نگرفته بود. آخه دادگاه واسه خودش مقرراتی داره، الکی کـه نیس، واسه طلاق، یـه عالمـه مدرک لازمـه. اگه زنی از گندکاریـای شوهرش مدرکی نداشته باشـه، قاضی عمراً اگه حکم بـه طلاق بده. خلاصه‌ش مـی‌ره پیش وکیل و عِجز و التماس مـی‌کنـه کـه واسه‌ش کاری ه . آق وکیل هم طبق معمول کار را مـی‌سپره بـه من. آخه خیلی قبولم داره. برخلاف بعضی وکلای نامرد کـه امثال ما را بـه دو سوت فراموش مـی‌کنن و کارها را فقط بـه جوون‌ترها مـی‌سپرند.

ــ «آدم حتما دلش جوون باشـه سالی خانم.»

ـ مردها کـه به دل ما زنـها نیگا نمـی‌کنن! مـی‌کنن؟ با دل کـه نمـی‌شـه کاسبی کرد، مـی‌شـه؟.. از اون حرفا بودآ،..حالا بگذریم، خلاصه منم مثه همـیشـه بـه مجردی کـه سر دستمزدم با آق وکیل بـه توافق رسیدم، دست بـه کار شدم. راستش کار شاقی هم نیس، یعنی مثه اینجا با «U. N» و پناهنده‌های سیـاسی رنگ و وارنگ و این همـه دنگ‌وفنگ هم سروکار نداری؛ فقط کافیـه با پیش‌پرداختی کـه از وکیل مـی‌گیری، ظاهرتو  نو نوار ی. دو سه بار بری آرایشگاه و رنگ موهاتو تجدید کنی. اگه پوستـت‌ام سرحال نبود بوتابه صورتت تزریق کنی، فوقش دو سه هفته هم بدن‌سازی بری و به اندامت برسی. رو فرم کـه اومدی، مـی‌ری سراغ شوهره. وقتی چند بار نخ دادی، شوهره بالاخره توجه اش جلب مـی‌شـه. از این لحظه‌ست کـه پروژه، کلید مـی‌خوره و کارت بـه کمک یک گوشی موبایل، شروع مـی‌شـه. اگه کاربلد و زرنگ هم باشی که

ــ « مـی‌تونم یـه سوآل خصوصی بپرسم؟»

ـ آره بپرس.

ــ «اگه تو ایران بودیم نمـی‌پرسیدم ازت. ولی حالا کـه هر دومون از قفس پریدیم، مـی‌پرسم. چی شد کـه از ایران زدی بیرون اومدی استانبول؟.. بـه گفته خودت کـه تو یک شبکه بودی و وضع کار و درآمد هم ماشالله ردیف بوده، بعد مشکل چی بود، مورد داشتی؟ تحت پیگرد بودی؟»

ـ ایول بـه تو پهلوان، زدی بـه خال. دست گذاشتی اونجا کـه بایدم مـی‌ذاشتی…

 ــ « با چی مـی‌خوای بخوری‌ش؟ ماست کـه تموم شده. مـی‌خوای برم بخرم؟»

ـ نـه قربون شکلت، کوکا قاطی‌ش مـی‌کنم. یـه دونـه خیـارشورم کـه هست، اگه مزه و مخلّفات هم دَم دستم نباشـه Sec مـی‌خورم. تازه این وقتِ شب ماست کجا گیر مـی‌آد… خب کجا بودم؟ آهااا، چرا از ایران پ بیرون؟ دِ اگه مونده بودم کـه حالا مثه شاخ شمشاد جلو تو نبودم، کنار شـهین‌بلنده خدابیـامرز خوابیده بودم زیر یـه خروار خاک…

ــ «چطور شد؟  زیر خاک؟»

ـ بعد مـی‌خواستی کجا باشـه؟

ــ «آخه بـه چه دلیل زیر خاک؟»

ـ گفتمت کـه درآمدم از کجا بود، نگفتم؟ ولی خب این مدرک جور ا، درسته کـه درآمدش خوبه ولی خطر هم داره، یعنی اومد نیومد داره. مثه راه رفتن رو لبه‌ی تیغه. چون یـه وقت بدشانسی مـی‌آری و مـی‌بینی کـه شوهره از اون خَرپولاست و نقش تو هم !  کفِ دستـتو کـه بو نکردی. اونوقته کـه باید موشو بـه یـه مـیلیون بخری… کی‌سِ آخری‌ام همـین شد و منم جَلدی آلونک‌مو تو مجیدیـه بـه صابخونـه بعد دادم و به کمک شـهلاقشنگه چند ماهی رفتم شـهریـار تو یـه زیر زمـین پنجاه متری ـ از این سگدونی بی‌ریخت‌تر ـ مخفی شدم. خدائیش شـهلا خیلی کمک‌ام کرد. ولی آخرسر دیدم نمـی‌تونم داخل ایران باشم. همـه‌ش سرنوشت شـهین بیچاره جلو چشام بود. خلاصه هر طور بود گذرنامـه و بلیط هواپیما گرفتم و به کمک آقاسخاوت، اومدم استانبول. بقیـه پس‌اندازمو دلار کرده بودم واسه رهن و اجاره‌ی همچین جایی. تازه یـه عالمـه هم قرض بالا آوردم. الان که تا اینجا زیر بار بدهی‌ام… همـه‌ش‌ام واسه این بود کـه نمـی‌خواسّم مثه شـهین خدابیـامرز بـه این زودی برم بهشت‌زهرا…

ــ « داشتی درون مورد جعل مدرک مـی‌گفتی واسه خانم‌هایی کـه دنبال طلاق‌اند…»

ـ آره، خلاصه روزای اول با گوشی موبایلی کـه آق‌وکیل بهت داده یعنی هر وکیلی کـه کارو بهت محول مـی‌کنـه، یـه گوشی موبایل هم بهت امانت مـی‌ده کـه معمولاً خیلی خفن و قیمت‌بالاس؛ آره بالای دو مـیلیون! بپا گم و گورش نکنی کـه اگه یـه وقت گُمش کردی اونوقته کـه آقا وکیلا فکر مـی‌کنن زیر آبی رفتی! سیم‌کارت ایرانسل‌ام بهت مـی‌ده کـه بعد از تموم شدن کارآ، سیم‌کارت واسه خودت مـی‌مونـه. خلاصه با همون گوشی باکلاس، حرفای شوهره را وقتی داره تو تلفن قربون صدقه‌ات مـی‌ره یـا قرار مخفی مـی‌ذاره ـ و آدرس آپارتمان مجردی‌شو بهت مـی‌ده ـ  ضبط مـی‌کنی و جَلدی مـی‌پری و با دست پُر ، مـی‌ری دفتر وکالت و مـی‌رسونیش بـه وکیل. آق وکیل هم گوشی‌یو ازت مـی‌گیره و بهت مـی‌گه «بشین». مـی‌شینی رو مبل. حرفای ضبط شده را جلوی خودت مـی‌ریزه تو کامپیوترش کـه اندازه‌ش مثه یک کیف کوچیک مـی‌مونـه. کار کـه تموم شد، چای خورده نخورده، از دفتر مـی‌زنی بیرون و ادامـه‌ی ماجرا… سلامـ … هووووف‌ف…

ــ «این قدر با آب و تاب تعریف مـی‌کنی کـه همـین حالا داره جلوی چشم اتفاق مـی‌افته… دهنت انگار خیلی تلخ شده؟ بگیر خیـارشور بردار»

ـ مرسی. دست گُل‌ت درد نکنـه،… حالا چرا این‌قده فاصله مـی‌گیری. خدائیش انگار با زن جذامـی طرف شدی!…  هی! ببین منو، چشات چرا یکهو این طوری شد؟

ــ «چطور شده؟»

ـ بدجوری بُراق شده؟.. آدمو مـی‌ترسونـه! نکنـه حرفام ناراحتت مـی‌کنـه؟ مـی‌خوای دیگه تعریف نکنم اگه

ــ «از چشمام مـی‌ترسی؟»

ـ راستش سرخی‌یـه چشات یکدفعه منو یـاد چشم بابام انداخت؛ حتا وقتی بُق‌ام نبود و مثلاً بی‌منظور هم نگاهت مـی‌کرد یـه جورایی دلت آشوب مـی‌شد بعد وای بـه حالت وقتی عصبانی مـی‌شد! سر هیچ و پوچ کُفری مـی‌شد و م زهرا و منو، جفتِ‌مونو با هم مـی‌زد، حالا بزن کی نزن. بماند کـه زهرا مثه بید مـی‌لرزید و غروب‌ها سر نماز، حیوونی چقدر گریـه مـی‌کرد. خیلی لاغر شده بود… آبجی خدابیـامرزم دیگه طاقت‌اش طاق شده بود، روزآی آخر مثه جن‌زده‌ها با خودش حرف مـی‌زد، یعنی بـه آخرش رسیده بود. منم کـه بالاخره شبِ هفتِ زهرا از خونـه جیم شدم و رفتم پیش صدیقه همکلاسی‌ام قایم شدم. از اون وقت دیگه بـه مدرسه نرفتم کـه نرفتم. اون موقع چند ماهی از حمله صدام گذشته بود و اوضاع خونواده ما خیلی بی‌ریخت‌تر شده بود. شـهر ما هم کـه نزدیک مرز بود و دَم بـه ساعت، خمپاره و خمسه-خمسه و کاتیوشا از زمـین و هوا مـی‌بارید. گاهی پیش خودم مـی‌گم شایدم بابام دِق‌دلی خمسه-خمسه‌ها را رو سر ما آ خالی مـی‌کرده… درست موقعی کـه مادرم‌اینا بدون سروصدا، تو خونـه‌مون مراسم مختصری واسه هفت بیچاره‌م گرفته بودند، بابامم واسه چند روز رفته بود دِهات پیش ‌اینا، چون نمـی‌خواست تو مجلس ختم باشـه؛ بعد کور از خدا چه مـی‌خواد؟ ها؟ دو چشم بینا؛ خب منم این فرصتو قاپیدم و یواشکی از خونـه درون رفتم؛ بعدِ چهار روز کـه منزل صدیقه‌اینا پنـهونکی زندگی کردم بـه کمک برادرش ـ خاطرخوام شده بود ـ با اتوبوس کـه بلیط-شو واسم خریده بود از شـهر زدم بیرون و با هزار دلشوره رسیدم تهران و خودمو گُم کردم. قصه‌ش خیلی درازه… شاید باورت نشـه کـه بعدِ بیست هفت-هشت سال، هنوزم دلم مـی‌لرزه وقتی بـه جذبه‌ی چشماش

ــ «حالا چرا این چیزهارو داری بـه من مـی‌گی سالی خانم؟»

ـ حالا اینارو چرا دارم بـه تو مـی‌گم؟ …چه مـی‌دونم والا؛ خب حرف، حرف مـی‌آره دیگه!…. انگار وراجی‌هام خسته‌ت کرده. خب بیـا؛ بیـا بگیر، لااقل این نصفه لیوانو نَم نَم بخور. جونِ سالی این دفعه دستمو رد نکن.

ــ « نـه خانم، ممنون! بذار واسه خودت، بیشتر از من بهش محتاجی.»

ـ وا، انگار محبت بـه بعضی‌یـا نمـی‌آد! بگذریم بابا… خب کجا بودم؟ آهاآآ، ده-دوازده روز بعد ـ پُرش، دو هفته بعد، وقتی با شوهره بالاخره ملاقات مـی‌کنی، موقعی کـه داره باهات لاس‌خشکه مـی‌زنـه و طبق معمول گربه‌نره عابد و مسلمون شده و نکاح موقت مـی‌خونـه و از ترس ‌اش یـه عالمـه هم خالی مـی‌بنده کـه اگه ‌ات مـی‌کنـه و خطبه مـی‌خونـه، واسه خودته!! ـ و اروا شکم‌اش از ترس رسوایی و تعزیر و این چیزا نیست ـ ولی تو بی اعتنا بـه این اراجیف، بازم صداشو ضبط مـی‌کنی و اگه خیلی هم زِبل باشی موقعی کـه داره کارشو مـی‌کنـه ، ازش با همون دوربین موبایل، چند ثانیـه ـ اگه شده فقط سه ثانیـه ـ فیلم مـی‌گیری، کـه اگه شانس بیـاری و از ریسک هم نترسی و واقعاً بتونی فیلم هم ازش ضبط کنی، غیر از دستمزدت، یـه انعام خیلی مَشتی و قلمبه هم از آق وکیل، گیرت مـی‌آد… اما بخش پُردردسرِ کار ، ساختن کلید آپارتمانِ شوهره‌ست! واسه این‌کار حتما اعتمادشو حسابی جلب کنی و خیلی ندار بشی باهاش، که تا بالاخره بتونی توی یـه فرصت مناسب کـه لول و خرابِ آب‌شنگولی‌یـه ـ یـا مواد زده ـ یواشکی کلید آپارتمانو  کِش بری، بپری سر کوچه و از روش یـه زاپاس درست کنی و فرداش برسونی بـه آق وکیل… ای بابا تو هم کـه تو عوالم خودتی. سرت‌ام کـه خدانکرده مبادا بالا کنی! منم کـه انگار نـه انگار  وجود دارم، اصلاً ضبط صوته کـه داره وِر مـی‌زنـه!!…

ــ «چیزی گفتی تو، خانم زرنگ؟»

ـ چیـه؟! دارم زیر لبی واس دل خودم ترانـه مـی‌خونم، مگه جرمـه؟… اه پاک یـادم رفت چی مـی‌گفتم؟ آهاآ، تازه این خرده‌کاریـا کـه گفتم، فقط یـه ذره از مدرکی‌یـه کـه داری واسه اون زن بیچاره و برا نجاتش از دست اون مرد نالوطی، جور مـی‌کنی. ولی اصل مدرک، یـه داستان دیگه‌ست کـه خدائیش گاهی واسه ما کـه این شغل گُه را داریم، خطری مـی‌شـه!

ــ «گفتی خطر؟»

ـ بعد چی! تو فکرشو اگه شوهره از اون خَرپولا باشـه، کینـه‌ی شُتری‌ام داشته باشـه اونوقت مـی‌دونی چی مـی‌شـه؟ ممکنـه اون بلایی کـه اصلاً فکرشو نمـی‌کنی سرت بیـاد؛ یـه‌دفعه دیدی پخ، سرت رفت!  بیچاره شـهین‌بلنده. انگار دود شد رفت هوا. چنون سرشو زیر آب د کـه جنازه‌اش هم پیدا نشد. یـادش کـه مـی‌افتما دلم مچاله مـی‌شـه. خیلی بامرام بود. از شانس بدِ شـهین، شوهره گُنده‌پولدار از آب درون مـی‌آد. شـهین که تا بو مـی‌بره کـه ، خودشو گم و گور مـی‌کنـه و تا یک سال آفتابی نمـی‌شـه. بیچاره داخل زیرزمـینِ خونـه‌ای کلنگی طرفای راه‌آهن، چند ایستگاه مونده بـه مـیدون اعدام، مثه موش قایم شده بود. خیلی مـی‌ترسید. شوهره هم زرنگ‌تر از شـهین، مـی‌گه رَدِشو مـی‌گیرن،… تو اون یک سال کـه خودشو حبس خونگی کرده بود من و شـهلاقشنگه بهش سر مـی‌زدیم. تو بگو یک روز خدا اگه آب خوش از گلوش پایین رفت. بـه ما مـی‌گفت «آبا کـه از آسیـاب افتاد از این هلفدونی مـی‌ بیرون و جبران مـی‌کنم.» خدائیش زندون جای بدی‌یـه. حبس خونگی مگه زندون نیس؟… نـه شب خواب داشت نـه روز. همـه‌ش اشک تو چشاش بود.  از قدیم گفتن کـه خواب بـه چشم آدم زخمـی مـی‌آد ولی بـه چشم آدم گرسنـه نـه!  بدجوری بـه پیسی خورده بود اگه من و همـین شـهلا نبودیم کـه دو سه که تا از این درجه‌سه‌ها، درپیتی‌هامونو بهش رَد کنیم بیچاره از گشنگی داخل همون سگدونی مـی‌مُرد. خدائیش شـهلا خیلی بیشتر از من، کمکش مـی‌داد. درسته کـه از ماها جوون‌تره و دست‌شم بازتره، ولی نباس پا رو حق گذاشت چون مـی‌تونست کمک نکنـه! ولی شـهلا واقعاً بامرامـه، قلبش روشنـه،.

ــ «شـهلا؟»

ـ بعد کی! هزارماشالله عین هلو مـی‌مونـه. منی کـه ، آب ازو لوچه‌م سرازیر مـی‌شـه،… حالا تو فکرشو با این همـه کمک کـه به شـهین بیچاره دادیم ولی آخرش چی شد؟…. زندگی ما زن‌ها همـین جوریـاست کـه حَروم و حَرج مـی‌شـه؛ اصلاً تو بگو واسه چی؟…. راستی ببینم واقعاًبه این زهرماری نمـی‌زنی؟ نکنـه داری کلاس مـی‌ذاری؟ بـه شام کهنزدی، ترسیدی نمک‌گیر بشی! مـی‌خوای فقط یـه اشک بریزم واست. نمک ندارها… بیـا، بیـا بخور گناهش‌ام پای خودم!

ــ «نـه، نریز . گفتم کـه اهلش نیستم، تعارف ندارم که!  وقتی کار دارم که تا انجامش ندادم بـه هیچ چینمـی‌. مگه خیلی گرسنـه بشم و دلم واقعاً ضعف بره و دستم بلرزه… مـی‌دونی خانم، ما هم واسه خودمون اصولی داریم: بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی اول انجام کار و وظیفه، بعد واسه دل خودت!»

ـ بپا از دل‌ضعفه غش نکنی آقاجون!.. تو هم واس خودت عجب ادا اصولی داری‌یـا؛ یعنی خوردن دو لقمـه غذا جلوی کارتو مـی‌گیره؟ بـه حق چیزهای نشنیده! ببینم مگه کار و بارت اصلاً چی هست که

ــ «فقط مـی‌تونم بگم بهت کار و کاسبی ما هم تقریباً شبیـهب و کاری‌یـه کـه شماها دارید؛ بهتره بگم دنباله‌ی کار شماهارو مـی‌گیریم… آره نـهایت‌اش تو یک خط کار مـی‌کنیم؛ همخط ایم سالی خانم.»

ـ ایول، بعد تو هم اهل بخیـه‌ای! مدرک‌جورکنی! خب چرا از اولش نگفتی. بعد مایـه‌داری دیگه!

ــ «به دو سوت کـه بندو آب دادی! یعنی وضع مالی مدرک‌جورکنا خیلی خوبه، مایـه‌دارن؛ نوش جان سالی خانم، ما کـه بخیل نیستیم…»

ـ برو بابا تو هم دلت خوشـه‌ ها؛ ما چه کاره‌ایم! خیلی زرنگ باشیم پُرش، مایـه‌تیله‌ست؛ آره بـه خدا، چیزی ازدر نمـی‌آد، سر بـه سر یم تازه هنر کردیم! اصلِ مایـه نصیب وکلا مـی‌شـه؛ معمولاً که تا نصفِ مـهریـه طرفو قرارداد مـی‌بندن، اگه زنی خیلی تو بن‌بست باشـه و هیچ رقم نتونـه طلاق بگیره کـه تموم مـهریـه‌شو قرارداد مـی‌بندن. مـهریـه‌شم کفاف نده حتما دار و ندارشو بفروشـه و بده! تازه یـه عالمـه هم پیش‌پرداخت مـی‌گیرن ازش، بعد تو مـی‌گی ما بدبخت-بیچاره‌ها پولارو بـه جیب مـی‌زنیم!!… تو کـه اهل بخیـه‌ای دیگه چرا این حرفو مـی‌زنی؟

ــ «البته موقعیت‌مون با هم فرق مـی‌کنـه خانم زرنگ، ما همـیشـه ته خط ایم؛ آره همـیشـه ماها رو آخر خط نگه مـی‌دارند که تا گُه‌کاری دیگران رو با همـین دستامون و اگر نشد با زبون‌مون تمـیز کنیم!»

ـ والا من کـه از حرفات چیزی حالیم نمـی‌شـه،.. حالا چرا هی بلند مـی‌شی و مـی‌شینی، مگه شاش داری؟ مـی‌دونی داری مـی‌ری رو اعصاب؟

ــ «بیـا، آ، آ، نشستم، اعصابت راحت شد؟… خب، داشتی مـی‌گفتی.»

ـ کجا بودم؟ حالا صورتت چرا مثه درون قابلمـه خیس شده؟ چشات‌ام که… اصلاً یـه لحظه برو تو آینـه دستشویی خودتو نیگا کن ببین چه قیـافه‌ای پیدا کردی، خدانکرده مگه مشکلی، مریضی‌ئی، چیزی داری؟.. اگه قرص مسکن لازم داری، استامـینوفن بخوای، دیـازپام، پرومتازین، بروفن خلاصه هر نوع آرام‌بخش کدئین‌دار کـه بخوای تو یخچال دارم‌آ… اساعه واست مـی‌آرم..

ــ «بی‌خیـالِ قرص و یخچال، ولش کن. داشتی مـی‌گفتی»

ـ لااقل یـه آسپرین بخور؟

ــ «کاش مشکل ما با قرص و دارو حل مـی‌شد،.. خب مـی‌گفتی»

ـ چی مـی‌گفتم؟ تو کـه واسه آدم هوش و حواس نمـی‌ذاری،. آها یـادم اومد، اینا را گفتم بهت کـه آروم-آروم برم سر اصل ماجرا . جونم واست بگه، اینا همـه آفتابه لگن بود کـه واست گفتم، شام و ناهار وقتی‌یـه کـه اعتماد شوهره رو بالاخره جلب کردی و طبق برنامـه با همکار آقاسخاوت ـ یـا هر وکیل دیگه‌ای کـه مرام نشون داده و کی‌س رو بـه تو داده ـ وَعده مـی‌ذاری کـه چه روزی، چه ساعتی با اون قرار داری. آدرس و کروکی دقیق آپارتمانم کـه قبلاً بهش دادی. خب اون وکیل هم با موکلش، کاملاً هماهنگی مـی‌کنـه کـه ناغافل سر برسند و مچ مرتیکه رو تو اتاق خواب بگیرن. معمولاً همون لحظه کـه وارد اتاق خواب مـی‌شن، خود آق وکیل عقب سر موکلش مـی‌ایسته و مـی‌ذاره کـه اول، خانومـه سنگاشو با شوهر نامردش واه… تو اون هیر و ویر، کار منم فکر نکنی کم خطره! منم واسه رَد گم کـه یـه وقت نیفتم هلفدونی ـ یـا خدانکرده بـه سرنوشت شـهین‌بلنده گرفتار بشم ـ حتما کلی شامورتی‌بازی درون بیـارم، فیلم بیـام، سلیطه بشم…  اه مرده شور این زندگی رو ببرن، آدم واسه یـه لقمـه نون چه کارآ کـه نباس ه،…

ــ «مگه چه مـی‌کنی؟»

ـ مثلاً همون ثانیـه‌های اول کـه ناغافل وارد اتاق مـی‌شن یـه عالمـه جیغ و فریـاد و لات بازی راه مـی‌ندازم: «نفهمـیدم!  چی شد؟ آقا و خانوم بی‌کلاس، کی باشن؟ شـهر هِرته دیگه! سرتونو انداختین پایین و وارد خونـه‌زندگی مردم مـی‌شین کـه چی بشـه؟ هِری، هِری، گورتونو گم کنین… دِ چرا معطل‌اید؟ با پُررویی ناموس مردمو  دید مـی‌زنین؟ کور شید ایشالله…همـین الان مـی‌زنین بـه چاک وگرنـه بـه پلیس ۱۱۰ زنگ مـی »..

ــ «حالا صداتو بکش پایین زن. داری هوار مـی‌کشی! همسایـه‌ها مـی‌شنفن… چرا بلند شدی؟ بگیر بشین سرجات؛ بـه من مـی‌گی بشین بعد خودت پا مـی‌شی؟ بی‌جهت چرا خودتو حرص مـی‌دی؟ آروم بگیر، دیگه بغض نداره…»

ـ آخه دست خودم نیس . یـادم کـه به اون صحنـه‌های بی‌ریخت مـی‌افته منقلب مـی‌شم. راستش یـاد گذشته‌ها کـه مـی‌افتما کلاً دلم مـی‌گیره و بی‌اختیـار مـی‌خوام گریـه کنم. دست خود آدم کـه نیس. وقتی تو غربت زندگی مـی‌کنی همـه‌ش دلت غصه‌داره… مدتیـه خیلی دلم تنگ مـی‌شـه واسه اونجا‌، بیشترش واسه دوستام، راستشو بخوای واسه همـه‌چیزای تو ایران دلم یـه ذره شده… هیچ جای دنیـا وطن خودِ آدم نمـی‌شـه؛ یکریز بـه خودم و جدوآبادم لعنت مـی‌کنم کـه چرا اصلاً اومد اینجا. کاش همونجا مونده بودم.

ــ « بَه بَه بَه حالا دیگه خانم زرنگِ ما کشته-مرده‌ی مـیهن آریـایی شده؟»

ـ ببینم موبایلت انگار روشنـه؟ چراغ کوچیک سبزش داره چشمک مـی‌زنـه!

ــ « نـه، نـه، چیزی نیست. بی‌خیـال، خـ .. خا..خاموشـه. چراغش اتصالی داره،… بــ .. بـذار لیوان‌تو پُر کنم. بیـا، بیـا بشین و یـه ضرب برو بالا که تا آروم بشی.»

ـ باشـه، باشـه مـی‌شینم، این قدر دستمو نکش.. اوف‌ هوا چقدر خفه‌ست… هی! صبر کن ببینم پریروز تو بار هتل شرایتون نبودی؟ قبل از ظهر بود کُت خاکستری‌رنگ پوشیده بودی و یـه لیوان آب‌پرتقال‌ام دستت بود، درسته؟ آخه یـه دفعه نیمرخ‌تو کـه دیدم…

ــ « تَوَهّم زدی زن! فکر کنم این زهرماری بدجوری گرفـتـت… راستی جناب سخاوت خبر داره اومدم پیش‌ات؟»

ـ نـه، از کجا بدونـه؟ خوب شد گفتی، یـه زنگ ب بهش… آره بدم نیس احوالی بپرسم ازش، چرا کـه نـه…

ــ « نزن! قطع کن، مـی‌گم گوشی‌تو قطع کن.  لازم نکرده!»

ـ چی؟

ــ «بده اون ماس‌ماسکو .»

ـ اِوا، دستمو داغون کردی! موبایلو چرا از دستم مـی‌کشی؟… خب بگو زنگ نزن، مـی‌گم بـه روی چشم. دیگه چرا خُلقت تو هم مـی‌ره…  آب‌زهرماری رو من کوفت کردم اونوقت تو قاطی کردی؟

ــ « این وقتِ شب مـی‌خوای مزاحم بنده خدا بشی؟ خودش کم دردسر داره؟… »

ـ خب مزاحمش نمـی‌شم،..خودت حرف سخاوتو کشیدی وسط، منم گفتم زنگی ب…. حالا چرا گوشی‌مو خاموش کردی با مرام.

ــ « راست و حسینی شده کـه در این سال‌ها کـه تو این خط بودی، حتا با دیدن اتفاقی کـه برا همکارت شـهین‌بلنده افتاد، پشیمون بشی و فرض کن بخوای بری تو فکر ترکِ فعل؟.. چه مـی‌دونم مثلاً توبه کنی و بخوای زندگی پاکیزه داشته باشی مثل بقیـه؟»

ـ مـی‌گی پشیمون؟! صدات از جای گرم بلند مـی‌شـه‌ها.  آقاشازده، پشیمونی واسهی خوبه کـه پُل پشت سرشو خراب نکرده باشن! آخه بـه من بگو کـی تو این دوره زمونـه یـه لقمـه نون محض رضای خدا دست آدم مـی‌ده؟ ها؟ خدائیش خودِ تو واقعاَ حاضری منو ..

ــ «چرا من؟»

ـ بقیـه مردا هم همـینو مـی‌گن: «چرا من؟»

ــ «مـی‌خوای بگی که تا حالا مرد خیّری پیدا نشده کـه بخواد تورو بشونـه؟

ـ عُق‌ام گرفت از طرز حرف زدنت، اه چقدر قدیمـی فکر مـی‌کنی، آدم کِراهت‌اش مـی‌گیره.

ــ «یعنی هیچ و کاری، فک و فامـیلی نداری که.. »

ـ والا خوب بلدی آدمو اُسکُل کنی‌آ. آخه یعنی کـه چی، ها؟ مثلاً خیلی چشم-گوش بسته‌ای و از هیچی‌ام خبر نداری‌دیگه!!،… آخه قربون شکلت همـین کـه بابای خدابیـامرزم سال دوم جنگ خودشو رسوند تهران ـ فکر نکنم سال‌های اول جنگ رو اصلاً یـادت بیـاد ـ و بالاخره پیدام کرد و به هر دلیل ، شاید معجزه خدا ، دلش بـه رحم اومد و منو نکشت، حتما صدهزار بار شاکر باشم…

ــ «خیلی خوب، بیـا بیرون از گذشته‌ها، خودتو حرص نده،.. بیـا، بیـا بگیر، یکی دیگه برو بالا.»

ـ نـه، فعلاً بسه، دیگه نمـی‌تونم بـه جون تو ، آخه ظرفیتِ خودمو مـی‌دونم.

ــ «یعنی دستمو  رَد مـی‌کنی؟»

ـ کی باشم کـه بخوام دست‌تو رد کنم پهلوان… فقط اگه تو بخوای؛ بده.. سلامـ .. هوووف‌ف.. مثه زهرمار مـیمونـه؛ انگاری دارم پاتیل مـی‌شم‌آ،.. پاک یـادم رفت چی مـی‌گفتم بهت؟

ــ «داشتی مـی‌گفتی کـه وقتی اون بنده خدای از همـه‌جا بی‌خبر، یکدفعه با حاج‌خانم رو بـه رو مـی‌شـه…»

ـ آهاآآ خلاصه بعد کـه سلیطه‌بازیـهام تموم شد و اونا هم طبق معمول واسه حرفام تره خُرد ن، بـه مجردی کـه متوجه مـی‌شم خانوم محترمـی کـه سر زده وارد اتاق خواب شده، زن شرعی طَرَفه، یـهوئی داغ مـی‌کنم، وحشی مـی‌شم و مثه ی معصوم و فریب‌خورده، کلی بـه اون نامرد مـی‌پَرم: « دروغگو، تو زن داشتی و بهم نگفتی؟ خدا مرگم،.. چقدر دو-دوزه بازی، روت سیـاه نامرد،…»؛ اون نامردِ نالوطی‌ام کـه حالا سوسک شده و موشو حاضره بـه ده مـیلیون بخره، آمادگی کامل داره واسه امضای قرارداد. یعنی تو همـین بلبشوست کـه اول من خیلی آروم و چراغ‌خاموش حتما جیم شم که تا آقاوکیل، قرارداد محضری واسه طلاق، کـه از قبل آماده کرده بـه علاوه‌ی چیزایی کـه برای موکلش لازم و حیـاتی تشخیص داده، بذاره جلوی اون نامرد و یک خودکار بیکِ خوشگل هم بده دستش، و با تهدید برملا ِ این رسوایی، بالاخره ازش امضا بگیره،.. و مـی‌گیره و خلاص….

ــ «اوف‌ف‌ف‌ف… عجب،.. عجب ماجراهایی! آدم واقعاً کف مـی‌کنـه!… اگه با گوش‌های خودم نشنیده بودم عمراً کـه باورم مـی‌شد… مـی‌دونی خانم، من کـه حیرون‌ام بـه خدا، حیرون از این همـه دنگ و فنگ و یک عالمـه پول کـه این وسط جابه‌جا مـی‌شـه؛ موندم کـه همچینب و کار پُردرآمدی غیر از ایران تو کجای دنیـا پیدا مـی‌شـه؟..»

ـ این‌جوریـاست دیگه!… اصلاً تو از گیر و گرفتاری زنـها چی مـی‌دونی شازده!

ــ «بیـا این آخری‌ام برو بالا  شارژت کامل بشـه.»

ـ نـه!  دیگه بسه خوردنِ این زهرماری. چشای صاب‌مرده‌م داره قیلی-ویلی مـی‌ره…

ــ « بی‌خیـالِ نخوردن.. تو کـه ظرفیتت دریـاست. بزن شنگول‌تر شی. کم بیـاری از چشمام مـی‌افتیـا… بیـا بگیر یـه ضرب برو بالا»

ـ ایول . بعد تو هم اهل مرامـی و ما نمـی‌دونسیم.. اقلاً نصف‌شو خودت بخور بامرام؛ مـی‌ترسم خَرمست بشم و بالا بیـارم‌آ،.. باشـه-باشـه بابا، لازم نکرده بریزی تو حلق‌ام، خودم مـی‌خورم، آخه شما مردا چرا همـه‌ش زور مـی‌کنین؟ بده،  لیوانو بده خودم…

ــ «حالا شدی یـه زن حرف‌شنو… بدون مزه رفتی بالا؟»

ـ مگه تو برا آدم حواس مـی‌ذاری … داشتم مـی‌گفتم واست کـه تو آخرین کی‌س، راستش بدشانسی آوردم. از قدیم ندیما گفتن یـه بار جستی ملخک؛ دو بار جستی ملخک؛ خدائیش نزدیک بود برم کنار شـهین‌خدابیـامرز بخوابم. مـی‌دونی چرا؟ دِ نمـی‌دونی دیگه! از گُه‌شانسی ما، زد و شوهره از اون خرپولای کینـه‌ای از آب درون اومد، آخرشم نفهمـیدم از کجا بو بود کـه نقش من اون وسط چی بوده! بعد دیگه جای موندن تو ایران نبود، حتما فِلنگ رو مـی‌بستم!  واسه همـین، چند ماهی رفتم شـهریـار مخفی شدم و آخرشم زدم بیرون و اومدم استانبول تو این محله‌ی غربتی؛ اینم ظاهر و باطن زندگی منـه تو این سگدونی کـه خودت داری مـی‌بینی… نصیب و قسمته دیگه؛ کاریش هم نمـی‌تونم م یعنی از دستم کاری بر نمـی‌آد.

ــ « بیبین خانم زرنگ، اسم اون مرد بیچاره، جعفرآقا نبود؟»

ـ … ، .. چـ …، .. چـــ… چـی؟… ـ … چی گفتی تو؟

ــ «جعفر آقا»

ـ درست فهمـیدم؟ گـ..ـو…گــو…گوشام قاااط زده انـگار… ببینم تو اسم‌شو گفتی مگه نـه؟ گفتی دیگه! آره گفتی اسم اونو…، … صـ.. صبر کن!.. چرا داری این طوری نگام مـی کنی بامرام… اِ اِ اِ  چـ .. شد یـه‌دفعه؟…جلو نیـا..

ــ «آپارتمانش‌ام تو پاسداران، کوچه[…] نبود؟ همونی کـه هر چه خواستی واست مـی‌خرید. نمـی‌خرید؟… کم تیغ‌اش زدی سلیمـه خانوم زرنگ؟»

ـ بــ… بـذار حواسمو جمع و جور کنم… یعنی تو واقعاً اون جعفرو… نمـی‌فهمم تو مـی‌شناسی اونو مگه؟…

ــ «جعفرآقا رو؟»

ـ آره، اصلاً تو، تو کی هستی؟ اسم منو از کجا فهمـیدی؟ واسه چی اومدی خونـه‌ی من؟..  آآخ‌خ‌خ دستمو ول کن… ای خدا دارم خواب مـی‌بینم؟… پسـ ، بعد تو،.. ای وااااای!.. پاک گیجم کردی. یعنی «U. N  »، پناهندگی، و… همـه حرفات دروغ بود؟ تو کـه گفتی…

ــ «ها، چی شد؟ چرا داری مـی‌لرزی؟»

ـ ای وااای خدا مرگم … کی تورو فرستاده سراغم؟… اینجارو چطور پیدا کردی. بهت مـی‌گم دستمو ول کن.. کدوم نامردی منو فروخته؟ مـی‌گمت دستمو شکستی…

ــ « صداتو بکش پایین! اون مرد بیچاره کـه حیثیت‌شو بـه باد دادی واست کم گذاشته بود؟ راست و حسینی گناه اون بدبخت چی بود کـه زندگی‌شو اون‌طور پاشوندی؟ گفته بودی ‌رو هستی؛ کـه اگه ‌ات کنـه که تا آخر عمر کنیزی‌شو مـی‌کنی. نگفته بودی؟ خب اون بنده‌خدا هم ‌ات کرده بود. فعل حرام انجام داده بود؟ خودت همـین حالا اقرار کردی کـه خطبه نکاح موقت خونده!  ها؟ دروغ مـی‌گم آکله؟ تمام حرفات با همـین گوشی ضبط کردم… مگه ننـه‌‌مَن‌غریبم درون نیـاورده بودی کـه خونواده‌ت جنگ‌زده بوده، کـه ت بـه خاطر فقر و بدبختی خودشو سوزنده و حالا نون‌آور بقیـه هستی؟ نگفته بودی؟ مگه جعفرآقا شرط نگذاشت باهات کـه اگه نطفه‌ش تو رحم کثیفت بسته شد از همون روز اول، نفقه بهت بده؟ بعد جواب همـه‌ی خوبی‌هاش این بود؟ دِ چرا خفه خون گرفتی بی‌شرف؟..»

ـ اِ اِ دستمو ول کن. خواهش مـی‌کنم ازت… آآآی‌ی‌ی! داری مـی‌شکنی دستمو… معلومـه چیکار مـی‌خوای ی؟.. آخ‌خ موهامو کندی. ولم کن، مـی‌گم ولم کن نامرد. جیغ مـی‌کشم‌آآ،…

ــ « دِ جیغ بکش! مـی‌گم جیغ بکش!…. چی شد؟… چرا یکهو ماتت بُرد؟! هاا؟  چشمات چرا… نکنـه داری گریـه مـی‌کنی؟ آره خب حق داری، ایندفعه دیگه تو دستی ملخک!… ولی مـی‌دونستی اون دوست جون جونیت، همون شاسّی‌بلنده، بر خلاف تو خیلی آروم بود، آبغوره نمـی‌گرفت…،..»

ـ …. ، … ، … ـ … ـ …

پاکنویسِ اول: اسفند ۱۳۹۱

این تحریر: فروردین ۱۳۹۵/ یوسف‌آبادِ تهران.




[بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی]

نویسنده و منبع |



بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی

علیرضا - alirezaakhatibi.blogspot.com

tag:blogger.com,1999:blog-77107262018-09-17T07:58:37.604+02:00

علیرضا

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.comBlogger221125tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-91320712316950152572018-07-31T07:47:00.001+02:002018-07-31T07:47:17.796+02:00

چارده سال قره العین

<div dir="rtl" style="line-height: بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 11pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">ای چارده سال قره العین کـه وقتی این رو بخونی نمـی‌فهمـی یعنی چی! دیگه وقتی یک ساعت پیش اومده‌ای پرسیده‌ای "، بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی جل الخالق حرف بدی ئه؟" چه جوری انتظار داشته باشم چارده سال قره العین رو بفهمـی؟… خلاصه وقتی رسیدی بـه اینجا بیـا خودم برات توضیح بدم کـه موضوع از چه قرار ئه. بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی &nbsp;(ایشالا کـه زنده باشم که تا اون موقع)... بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی الان تو و بابا رفتین bubble tea کـه نوشیدنی محبوب این دورانت ئه رو بخرین و من فرصت کردم کـه یـه چند کلمـه‌ای برات بنویسم درون این روز عزیز کـه 14 ساله شدی…</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 11pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">امروز باز ما غریب و دور بودیم و از تولد خبری نبود. تابستون هم بود و دوستانت هم همـه پراکنده بودن و نتونستی حتی با اون‌ها قرار بذاری و رفتی کلاب پینگ پونگ‌تون. این تابستون بـه طور جدی‌تر توی سامر کمپ مربی‌گری مـی‌کنی و پول بهتری هم مـی‌گیری. &nbsp;بعد از اون اول‌هاش کـه هی کیف کردی از پول خوب گرفتن و پول‌هات رو خرج برج کردی، بالاخره ول‌خرجی رو کنار گذاشتی و شروع کرده‌ای بـه ذخیره … از این شاخه بـه اون شاخه مـی‌پرم چون نمـی‌دونم چی مـی‌خوام بنویسم مادری… آهان… این رو شروع کردم بـه گفتن کـه بگم تصمـیم گرفتم حالا کـه تولدی نیست، وسط روز یک ساعت از سر کار بیـام برات کیک بیـارم کلابتون کـه امروز تولدت مثل هر روز نباشـه و یـه هیجانی داشته باشـه… بماند کـه با هایلانگ هماهنگ کرده بودم کـه سورپریز دارم مـیام و خیر سرم بهش گفته بودم کـه رسیدم اون‌جا تو فیلم بگیر و اینا و تا رسیدم دم کلاب تو یوهو اومدی بیرون و من خودم رو قایم کردم کـه نبینی من رو. تو &nbsp;رفتی تو و بعد هایلانگ مثل یک شوت واقعی یـهویی داد زد: علی، یور مام ایز هیر!... و خلاصه تو جور دیگه‌ای خلاف برنامـه سورپریز شدی ولی عوضش کلی خندیدیم. :))</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 11pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">عزیزترینم، کلام قاصر ئه از گفتن اینکه چه‌قدر مادرت بودن زندگی من رو متحول کرده. مادر خوبی به منظور تو بودن، بـه قطع و به جد اولویت اول زندگی من ئه. چهارده سال ئه این طور بوده و توی سال‌های اخیر بیشتر هم شده حتی… </span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 11pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">اون روز داشتیم حرف مـی‌زدیم و ازت پرسیدم بـه نظرت موفقیت آدم‌ها چند درصد بـه تلنت ربط داره و چند درصد بـه تلاش؟… فکر کردی یـه کم… گفتی بستگی داره… یـه چیزهایی هست کـه آدم هر چه‌قدر همتلنت نداشته باشـه مـی‌تونـه Train شـه براش، مثل سوشال اسکیلز ولی خب یـه چیزهایی بـه تلنت هم بالاخره بستگی داره. آدم با آی کیوی below average خیلی سخت ئه ساینتیست موفقی شـه… منتها این جنرال بـه نظرم 20 درصد تلنت، 80 درصد هارد ورک… / و تو نمـی‌دونی چه‌قدر من از ذره ذره‌ی این جواب لذت بردم… از آنالیز ش، از مثال‌هاش، از فکر ش، از اینکه حتی نگفتی با آی کیوی بیلو اورج نمـی‌تونـه، گفتی سخت ئه… و چه‌قدر تربیت خودمون رو همدیدم… آثار همـه‌ی چیزهای ریز و درشتی کـه در طول سال‌ها برات و باهات گفته‌ایم…</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 11pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">کمتر از یک ماه دیگه، درون کمال ناباوری من، &nbsp;وارد دوره‌ی دبیرستان مـی‌شی. چطوری واقعا این‌قدر بزرگ شدی؟ بـه قول خودت ایت شود بی ایلیگال… درست ئه کـه دوره‌ی بسیـار مـهمـی از زندگی ئه و یک جورهایی مسیر زندگی آینده‌ات توی این سال‌ها رقم مـی‌خوره و به همـین دلیل جا داره کـه آدم نگران باشـه ولی یک جورایی هم ته دلم گرم ئه کـه بالاخره راه خودت رو پیدا مـی‌کنی… "سوشال" بودن بـه قول فرنگی‌ها ایز ریتن آل اور یو و من امـید دارم کـه این خصیصه بـه همراه مـهربونی ذاتیت و مدارای معرکه‌ات با آدم‌ها، کلید موفقیتت باشـه. موفقیتی کـه خوب مـی‌دونی بدون تلاش زیـاد بـه دست نخواهد اومد… </span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 11pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">یک موقعی کـه خیلی درگیر هضم و درک مریضی من بودی، از من هی سوال مـی‌پرسیدی و یکی از سوال‌هات این بود کـه هایپوتیکاااالی اگر قرار بود بین من و مریض نبودن یکی رو انتخاب کنی، کدوم رو انتخاب مـی‌کردی؟… و وقتی مـی‌گفتم این کـه اصلا جای سوال نداره، معلوم ئه کـه تو رو… اصلا نـه تنـها این، بلکه اگر تو باشی ولی بهم بگن بین مریض نبودن و اینکه تو سالم و خوب و شاد و موفق باشی هم یکی رو انتخاب کن، قطعا &nbsp;خوبی و دل‌خوشی و موفقیت و سلامت تو رو انتخاب مـی‌کنم و اینجا بود کـه مخت مـی‌پکید و هیچ جوره درک نمـی‌کردی کـه آخه چه‌طور ممکن ئه انتخاب من این باشـه و هی بحث مـی‌کردی سر این… ولی عزیزکم، دلبرکم، پسرکم، واقعیت این ئه کـه هست… واقعیت این ئه کـه توی این دنیـای بی درون و پیکر بزرگ، هیچ چیزی، هیـــــــچ چیـــــــزی، مـهم‌تر از سلامت و خوبی و دل‌خوشی و موفقیت تو نیست به منظور من…</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 11pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">تو این عزیزترین شب زندگیم، تو همـین ساعت‌ها کـه پرستار بیمارستان شوو اومد و ازم پرسید کـه مـی‌خوام کـه تو رو ببره کـه من بخوابم و جواب بدون مکث من این بود که: نو!!!، درون همـین ساعت‌ها کـه دلم نمـی‌خواست هیچ وقت از من جدا باشی، درون این ساعت‌ها کـه زندگیم با قدم گذاشتنت بـه این دنیـای عجیب و غریب بـه معنای واقعی کلمـه عوض شد، &nbsp;برات دل‌خوشی و سلامتی و موفقیت و خوبی و برای خودم رهایی از این مریضی رو آرزو مـی‌کنم، Who says we can't have both?</span></div><br /><br /><br /><div style="text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/-JvJZj1Bj5Tg/W1_3xlQ4O1I/AAAAAAAABRs/E4kjA4IXdscuvTzneKDxdFyI1Jm64r26ACK4BGAYYCw/s1600/photo5116319954331871214.jpg" imageanchor="1"><img border="0" height="240" src="https://4.bp.blogspot.com/-JvJZj1Bj5Tg/W1_3xlQ4O1I/AAAAAAAABRs/E4kjA4IXdscuvTzneKDxdFyI1Jm64r26ACK4BGAYYCw/s320/photo5116319954331871214.jpg" width="320" /></a></div>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-28153803743312993822018-07-09T08:57:00.001+02:002018-07-09T08:57:23.044+02:00

July 2018 - From the past few months

<div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 6pt; margin-right: 47pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 12pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">خیلی وقت ئه کـه نشده بنویسم ماجراها رو… این جا باشـه چند که تا از چیزهایی کـه توی چند ماه گذشته یـادداشت کرده بودم…</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 6pt; margin-right: 47pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 12pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">داریم یک مسابقه‌ای با هم تماشا مـی‌کنیم، پسرک مـی‌گه: این لی سانگسو بهترین بازیکن کره است... مـی‌گم: هان.. مـی‌گه: نـه منظورم کریـا است... مـی‌گم: هان خب آره... مـی‌گه: گفتم نکنـه فکر کردین کل دنیـا رو مـی‌گم... / من بـه حال خنده ام کـه حمـید مـی‌گه: کره چه ربطی بـه دنیـا داره؟ مـی‌گم: فکر کرده بگه کره، ما فکر مـی‌کنیم منظورش کره زمـین ئه :)))</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 6pt; margin-right: 47pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 12pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">پسرک یـه تریپی داره کـه وقتی تقاضای یـه چیزی مـی‌کنـه و نـه مـی‌شنوه، یـا وقتی یـه خراب‌کاری‌ای رخ مـی‌ده و خلاصه هر اتفاق این طوری، صداش رو آروم و قیـافه‌اش رو بدون ایموشن مـی‌کنـه و در حالی کـه اغلب اوقات سعی مـی‌کنـه جلوی خنده‌اش رو بگیره، بـه صورت 10 ثانیـه‌ی اول این آهنگ مـی‌خونـه: هلو دارکنس مای اولد فرند، آیو کام تو تاک وید یو اگن... / یعنی عاشق این کارش هستم بـه معنای واقعی کلمـه. اون قدر کـه بامزه این کار رو مـی‌کنـه :)) </span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://www.youtube.com/watch?v=4zLfCnGVeL4" style="text-decoration-line: none;"><span style="color: #1155cc; font-family: Arial; font-size: 12pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; text-decoration-line: underline; text-decoration-skip-ink: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">https://www.youtube.com/watch?v=4zLfCnGVeL4</span></a></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 6pt; margin-right: 47pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 12pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">بهش چاغاله بادوم دادم خورده، مـی‌گه این باقالی پلو مزه‌ی سیب ترش مـی‌ده چرا؟ / اون دیوار رو بیـارین جلو. باقالی پلو آخه؟ :|</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 6pt; margin-right: 47pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 12pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">پسرک چند روز پیش مـی‌گه چه‌قدر بردی پوکر؟... درون حالی کـه انتظار رقم رو نداره و تعجب کرده مـی‌گه: پلیز دو شر. شرینگ ایز کرینگ :))... براش توضیح دادم کـه من پولی کـه توی پوکر مـی‌برم رو جزو پولی کـه خرج زندگی مـی‌شـه حساب نمـی‌کنم و قاطیش نمـی‌کنم و فقط فولان کار باهاش مـی‌کنم و &nbsp;دلایلم رو براش توضیح دادم و مـی‌گه: حیف ولی، مـی‌شد باهاش دو که تا آلترا بوست خرید :)) / از لحاظ مرض چند ماه پیشش کـه کفش بود و آبسشن بـه آلترا بوست کـه بالاخره ذخایر ارزیش رو خرج کرد و خریدش و ما از شر ولو بودنش تو سایت‌های کفش بالاخص استاک‌اراحت شدیم!</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 6pt; margin-right: 47pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 12pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">بچه رو صبح بردم دبیرستان جدید کـه کلاس‌های سال دیگه‌اش رو انتخاب کنـه... عکس‌های تیم‌های مختلف بـه دیوار بود و همـه مرد بودن رسمن... باورم نمـی‌شـه واقن بـه همـین زودی بـه این سن رسید... بچه‌ی دبیرستانی داشته باشم من؟ آر یو کیدینگ مـی؟</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 6pt; margin-right: 47pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 12pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">حمـید چند روز پیش درون حالی کـه خودش رو کشته کـه نگه فقط 100 خوب ئه، بـه پسرک مـی‌گه: خوب ئه نمره‌هات ولی اگر بیشتر درس بخونی خب بهتر هم مـی‌شـه.... پسرک هم نـه گذاشته نـه برداشته مـی‌گه: نـه، من از اون دانش‌آموزاش نیستم / :)))) یعنی آب پاکی رو ریخت رسمن</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 6pt; margin-right: 47pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 12pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">پسرک دیروز داره سر بـه سر سنجد مـی‌ذاره... مـی‌گه: سنجد خیلی باهوش ئه. به منظور این چیزا نمـی‌افته!... طبعا منظورش این ئه کـه گول این چیزها رو نمـی‌خوره منتها هی وونت فال فور ایت رو کلمـه بـه کلمـه از انگلیسی بـه فارسی ترجمـه مـی‌کنـه :))</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 6pt; margin-right: 47pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 12pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">از دیگر نمونـه‌های این ماجرا هم این ئه کـه داریم یـه آهنگی گوش مـی‌دیم، مـی‌گه: نمـی‌دونم چه جوری بالا مـیاد با این حرف‌ها / منظورش این ئه کـه چه جوری این آهنگ‌ها بـه ذهنش مـی‌رسه :))... "کام آپ ویت دیز وردز" </span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 6pt; margin-right: 47pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 12pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">داریم خونـه رو تمـیز مـی‌کنیم کـه اینسپکتور بیـاد از طرف اینی کـه مـی‌خواد خونـه رو بخره... پسرک مـی‌گه: This is like sharpening your knife for somebody who's gonna behead you with it in medieval times!!!... عاشق این متافورهاش هستم یعنی :))</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 6pt; margin-right: 47pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 12pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">پسرک رو ول کنی مـی‌خواد همـه رو سو کنـه... یعنی کوچکترین خطایی ازشون سر بزنـه مـی‌گه سوشون کنیم؟ :))... یعنی اصن یـه جاهایی کـه مـی‌مـیریم از خنده از دستش... توی دیزنی ورلد، هر رایدی یـا نمایشی اول صفش زمان استیمـیتد زده بود کـه چه‌قدر طول مـی‌کشـه این صف، یـه دفعه ما ده دیقه بیشتر از اونی کـه نوشته بود توی صف واستادیم و پسرک سریع دراومده که: بـه نظرم سوشون کنیم :)))</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 6pt; margin-right: 47pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 12pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">داریم قبل خواب حرف مـی‌زنیم و داره یـه چیزایی تعریف مـی‌کنـه، مـی‌گه این طرف واقن ویدیوهاش خنده‌دار ئه، مثل خیلی‌ها الکی نیست کـه مـی‌نویسن آی بت یو 5000 دالرز دت یو کنت استاپ یورسلف فرام لفینگ و اینا... من مـی‌خندم بـه مدلی کـه داره تعریف مـی‌کنـه. مـی‌گه: سیریسلی، یـه دفعه اون‌قدر ویدیوش بی‌مزه بود کـه رفتم براش کامنت گذاشتم ور ایز مای مانی؟ / :)))) اسکل من</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 6pt; margin-right: 47pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; font-family: Arial; font-size: 12pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">پسرک طبعا بـه اقتضای سنش خیلی مـیوزیک اکسپلورر هست و من هلاک وقتی هستم کـه توی اکسپلوریشن‌هاش آهنگی پیدا مـی‌کنـه کـه به نظرش من خیلی ازش خوشم خواهد اومد و با ذوق مـیاد کـه بیـا برات یـه آهنگی پیدا کردم کـه فکر کنم خیلی خوشت بیـاد... و معمولا چون سلیقه‌ی من رو مـی‌شناسه هیز گس ایز اسپات آن... کشف جدیدش برام این آهنگ ئه کـه از وقتی برام پیداش کرده تبدیل بـه آهنگ کارم شده، وقتی کـه مـی‌خوام کدی بنویسم کـه خیلی احتیـاج بـه فکر نداره، مـی‌ره روی ریپیت و همـیشـه هم کیفور ام از اینکه پسرک برام پیداش کرده: </span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://soundcloud.com/lindseystomp/shatter-me-feat-lzzy-hale" style="text-decoration-line: none;"><span style="background-color: white; color: #1155cc; font-family: Arial; font-size: 12pt; font-variant-east-asian: normal; font-variant-numeric: normal; text-decoration-line: underline; text-decoration-skip-ink: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">https://soundcloud.com/lindseystomp/shatter-me-feat-lzzy-hale</span></a></div><br /><br /><br /><div style="text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/-qEhv1lrpwXM/W0MHLgk_r5I/AAAAAAAABRE/6As_oAn2vUsztdcRo25M2V6aHCkFVuOZwCK4BGAYYCw/s1600/photo4988135401252300780.jpg" imageanchor="1"><img border="0" height="240" src="https://3.bp.blogspot.com/-qEhv1lrpwXM/W0MHLgk_r5I/AAAAAAAABRE/6As_oAn2vUsztdcRo25M2V6aHCkFVuOZwCK4BGAYYCw/s320/photo4988135401252300780.jpg" width="320" /></a></div>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-14630445381848170152018-07-05T09:20:00.001+02:002018-07-05T09:24:54.977+02:00

July 2018 - US Nationals

<div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Times, &quot;Times New Roman&quot;, serif; font-size: large;">My dearest Alireza,</span></div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Times, &quot;Times New Roman&quot;, serif;"></span><span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"></span><span style="font-size: large;"></span><span style="font-family: Times, &quot;Times New Roman&quot;, serif;"></span><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Times, &quot;Times New Roman&quot;, serif; font-size: large;">First of all, I'm writing this in English because I wanna make sure you feel every word of this when you read it. I'm sitting in a hotel room,&nbsp;It's midnight, I've been up in this so-called vacation since 7:00 AM because you had an important match at 9:00 AM, but I can't go to sleep without writing these few words to you.</span></div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Times, &quot;Times New Roman&quot;, serif; font-size: large;"><br />We're at US National Championships and you don't know how many times my eyes have been filled with tears from happiness, joy and excitement... from your happiness, joy and excitement,... from simply being your mom...</span></div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Times, &quot;Times New Roman&quot;, serif; font-size: large;"><br />You have absolutely no idea, how incredibly proud I am of you. Not just because of how beautifully you have played through out this tournament, but because your attitude towards winning, loosing, people, everything... I'm just in awe of how well-behaved, caring and amazing you've turned out to be. I would never say this if it was only coming from me, but I dare to say it, because almost everybody who knows you and meets me, has something nice to tell about you...&nbsp;</span></div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Times, &quot;Times New Roman&quot;, serif; font-size: large;"><br />When we signed up for this tournament, you told me my goal is to win U-1600 this year. Today was your last chance to win it and you did it. You got your first national gold medal and you were so so sooo happy. Tomorrow is also your last chance to win U-1800 because after this tournament, I don't think you will be U-1800 anymore.&nbsp;</span></div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Times, &quot;Times New Roman&quot;, serif; font-size: large;"><br />I love you to death and I feel so beyond words blessed, that from all the things in life that I could have, I have you and from all the things I could not have, I don't not have you!</span></div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Times, &quot;Times New Roman&quot;, serif; font-size: large;"><br />July 4th 2018</span></div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Times, &quot;Times New Roman&quot;, serif; font-size: large;">Mom</span></div><span style="font-family: &quot;arial&quot; , &quot;helvetica&quot; , sans-serif;"></span><span style="font-family: inherit;"></span><span style="font-family: &quot;helvetica neue&quot; , &quot;arial&quot; , &quot;helvetica&quot; , sans-serif;"></span><span style="font-family: &quot;times&quot; , &quot;times new roman&quot; , serif;"></span><span style="font-family: &quot;arial&quot; , &quot;helvetica&quot; , sans-serif;"></span><span style="font-size: large;"></span><span style="font-size: large;"></span><span style="font-family: Times, &quot;Times New Roman&quot;, serif;"></span><br /><div style="text-align: center;"><span style="background-color: transparent; color: black; display: inline; float: none; font-family: &quot;times new roman&quot;; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; letter-spacing: normal; text-align: left; text-decoration: none; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; word-spacing: 0px;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/-tmRF-lf9mBY/Wz3FlBEKFKI/AAAAAAAABQs/hO1N6vHnavsl0YSFXD6angIpKGq_wUm0wCK4BGAYYCw/s1600/photo5039931955222784073.jpg" imageanchor="1"><img border="0" height="320" src="https://2.bp.blogspot.com/-tmRF-lf9mBY/Wz3FlBEKFKI/AAAAAAAABQs/hO1N6vHnavsl0YSFXD6angIpKGq_wUm0wCK4BGAYYCw/s320/photo5039931955222784073.jpg" width="240" /></a></span></div>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-7394497628493281042017-11-29T07:25:00.000+01:002017-11-29T07:33:55.401+01:00

11.28.2017 - Joola Tournament

<div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">عزیز دل،</span><br /><span style="font-family: &quot;arial&quot;;"><br /></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">&nbsp; &nbsp; تنکس‌گیوینگ امسال رو مثل پارسال من و تو درون دی‌سی گذروندیم ولی فرق بزرگی کـه داشت این بود کـه پارسال با 6 ساعت رانندگی بـه دی‌سی رسیدیم و امسال یک سفر از این سر قاره بـه اون سر قاره داشتیم و دلیل تحمل این مشقت این بود کـه یکی از بزرگترین تورنمنت‌های پینگ پونگ هر سال درون سه روز تعطیلات تنکس‌گیوینگ درون نشنال هاربر برگزار مـی‌شـه… این چند روز به منظور من درون آن واحد بسیـار سخت و بسیـار لذت‌بخش ئه… از یک طرف دیدن شور و اشتیـاق و هیجان و تلاش تو و از طرف دیگه تعطیلات رو ساعت 6:30 صبح بیدار شدن و تا 9 شب توی سالن مسابقه بودن و به معنای واقعی سرویس شدن</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify; text-indent: 36pt;"><span style="font-family: &quot;arial&quot;;"><br /></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">&nbsp; &nbsp; روز دوم با یک تیمـی از لانگ آیلند مسابقه داشتین، هر مسابقه‌ی تیمـی 9 که تا بازی داشت &nbsp;و تیمـی کـه 5 بازی از 9 که تا رو مـی‌برد برنده مـی‌شد… توی بازی اولت، یک ست رو 10-4 عقب بودی ولی 6 که تا امتی سر هم گرفتی و بازی رو 10-10 کردی و بعدش هم بردی… بازی دوم رو راحت بردی و تیم‌ها 4-4 شدن و طبق ارنج تیم، بازی آخر رو تو حتما مـی‌کردی… ست اول رو بردی، ست دوم رو باختی، ست سوم رو بردی، ست چهارم 6-10 جلو بودی و 4 که تا مچ پوینت داشتی ولی عجله کردی و هی مچ پوینت‌ها رو از دست دادی و حریفت بازی رو 10-10 کرد و برد و ست آخر هم 10-10 شد و 15-13 برد.... بـه شدت ناراحت شده بودی از دو چیز… مـی‌گفتی: حالا بـه خاطر من تیممون باخت. بهت گفتم کـه بالاخره بقیـه هم بازی‌هاشون رو باختن کـه اصلا کار بـه بازی آخر کشیده و نباید از این ناراحت باشی اون‌قدرها. فقط کـه تقصیر تو نبوده… و جالب‌تر از اون مـی‌گفتی: چرا من نمـی‌تونم وقتی جلو هستم مثل وقتی کـه عقب هستم، مثل آدم بازی کنم ( عزیز من :)) ) مـی‌گفتی: انگار فقط حتما عقب بیفتم کـه دقت کنم و کانسنتریت کنم و ببرم!... البته با من حرف نمـی‌زدی، همـین‌طوری داشتی با خودت بلند بلند این‌ها رو مـی‌گفتی… پا شدم رفتم کـه یـه مقداری با خودت خلوت کنی و سنگ‌هات رو وا ی… یکی دو ساعت بعدش کـه حالت بهتر شده بود اومدی پیشم و بهم گفتی: خیلی ازت ممنون ام کـه من رو آوردی اینجا با اینکه این همـه سختت هست و خسته مـی‌شی و از صبح که تا شب هیچ کاری نمـی‌کنی کـه باشی و من رو تشویق کنی و این همـه باهام پیشنت هستی کـه تشویقم مـی‌کنی ولی هی حرف نمـی‌زنی &nbsp;چون مـی‌دونی کـه اعصابم خرد مـی‌شـه وسط بازی… و آه کـه نمـی‌دونی چه لذتی داشت شنیدن این حرف‌ها ازت بچه...</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;">&nbsp; &nbsp; <span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">و بازی اون روز بعد از ظهر یکی از فوق‌العاده‌ترین بازی‌هایی بود کـه ازت دیده بودم… مـی‌دونستی کـه تیمشون قوی‌تر از تیم شما است. اومدم بهت بگم کـه ریتینگ آدمـی کـه باهاش مسابقه داری چند ئه کـه گفتی نـه نگو ریتینگ‌ها رو بهم، نمـی‌خوام ذهنم تحث تاثیر این قرار بگیره کـه چه‌قدر طرف از من قوی‌تر ئه… هر سه نفری کـه باهاشون بازی کردی خیلی ریتینگشون ازت بالاتر بود و تو معررررکه بازی کردی… چنان تمرکزی توی بازی داشتی کـه اصلا برام عجیب بود. بعد از تموم شدن بازی اول انگار کـه مخت از اون حجم تمرکز داشت مـی‌ترکید گفتی: آی نید تو تیک عه واک… رفتی قدم زدی &nbsp;و برگشتی و بازی‌های بعدی رو هم عالی بازی کردی و هر سه رو بردی و این بار دقیقن بـه خاطر اینای تو، تیمتون از تیمـی کـه ازتون قوی‌تر بود، برد…</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: &quot;arial&quot;;"><br /></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">&nbsp; &nbsp; از اون طرف خدا مـی‌دونـه چندین نفر آدم آشنا و غریبه هی توی تورنمنت بهم گفتن کـه چه‌قدر بچه‌ی خوبی هستی و چه‌قدر مودب هستی و چه‌قدر پشنت هستی و همـه‌ی این‌ها… راه بـه راه هی ایز عه وری گود کید &nbsp;بود کـه شنیدم و تو چه مـی‌دونی کـه چه‌قدر لذت‌بخش ئه شنیدن این چیزها... </span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify; text-indent: 36pt;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">&nbsp; &nbsp; عآخر ساعت 7:15 یکشنبه شب ئه و دارن جمع مـی‌کنن کلا سالن رو. توی عمشخص ئه کـه مـیزها از ته سالن دارن جمع مـی‌شن. ما ساعت 10:30 شب پرواز داریم. بعد از سه روز کـه از 7:30 صبح که تا 9 شب بازی کرده‌ای، با اینکه مسابقه‌ها تموم شده و ملت دارن فینال رو کـه بین دو تیم متشکل از انواع قهرمان‌های کشورهای مختلف دنیـا هست تماشا مـی‌کنن، یـهو مـی‌بینم نیستی... مـیام بیرون دنبالت و با این صحنـه مواجه مـی‌شم!... واقعا اگر این عشق نیست، بعد چی ئه؟&nbsp;</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 6pt; margin-top: 0pt; text-align: justify; text-indent: 36pt;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 6pt; margin-top: 0pt; text-align: justify; text-indent: 36pt;"><br /></div><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://1.bp.blogspot.com/-iFH9E6aTZjw/Wh5Rt2Q4zwI/AAAAAAAABPw/NctoTYj5wwopFgihTKtv5601UNxcP_MCwCEwYBhgL/s1600/photo4956288588119648219.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="1280" data-original-width="960" height="320" src="https://1.bp.blogspot.com/-iFH9E6aTZjw/Wh5Rt2Q4zwI/AAAAAAAABPw/NctoTYj5wwopFgihTKtv5601UNxcP_MCwCEwYBhgL/s320/photo4956288588119648219.jpg" width="240" /></a></div><div><br /></div><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://4.bp.blogspot.com/-It6W8rmJ7T8/Wh5RwrxMXVI/AAAAAAAABPw/KoVin_ujtXQqmnkfuS6XB9C4zPtpDPCPwCEwYBhgL/s1600/photo4963509635030034429.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="960" data-original-width="1280" height="240" src="https://4.bp.blogspot.com/-It6W8rmJ7T8/Wh5RwrxMXVI/AAAAAAAABPw/KoVin_ujtXQqmnkfuS6XB9C4zPtpDPCPwCEwYBhgL/s320/photo4963509635030034429.jpg" width="320" /></a></div><div><br /></div><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://1.bp.blogspot.com/-WB6d258MlLs/Wh5RyUVjkpI/AAAAAAAABPw/rXysbi10y5UDTLh1ZOU3RPc3RhiyKX6xACEwYBhgL/s1600/photo4967666197004920791.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="1280" data-original-width="924" height="320" src="https://1.bp.blogspot.com/-WB6d258MlLs/Wh5RyUVjkpI/AAAAAAAABPw/rXysbi10y5UDTLh1ZOU3RPc3RhiyKX6xACEwYBhgL/s320/photo4967666197004920791.jpg" width="231" /></a></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 6pt; margin-top: 0pt; text-align: justify; text-indent: 36pt;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 12pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"><br /></span></div>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-52652247752568356582017-07-31T08:05:00.001+02:002017-07-31T08:06:09.013+02:00

07.30.2017: Officially a teenager

<div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"><br /></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">عزیز من، امشب وقت خوبی به منظور نوشتن این چند کلمـه برایت بـه نظر مـی‌رسد. امشب کـه هنوز 30 جولای تمام نشده ولی 9 مرداد شروع شده است. جمعه‌ی مبارکی کـه توی مـهربان را بـه من بخشید، بهترین روز یکی از این سال‌های جابه‌جا بود، از این رو هست که اگر تولد شمسی و مـیلادی ما هر 4 سال یک‌بار روزش با هم فرق مـی‌کند، تولد شمسی و مـیلادی تو هر 4 سال یک‌بار بر هم منطبق مـی‌شود.</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">بزرگ شده‌ای. مـی‌دانم کـه هر سال و هر بار کـه برایت مـی‌نویسم، این را مـی‎گویم ولی واقعنی واقعنی بزرگ شده‌ای. نشانـه‌هایش بسیـار هست ولی بارزترین نشانـه‌اش این هست که دیگر لگو بازی نمـی‌کنی و امسال به منظور تولدت دیگر نـه پول‌هایت را جمع کردی لگو بخری، نـه درخواست لگو دادی نـه هیچ، الان بیش از 6 ماه هست که زندگی‌ات لگو-فری! شده است. همان موقعی کـه انگار یک‌هو مثل همان صحنـه‌ای کـه در انیمـیشن اینساید آوت نشان مـی‌داد کـه دکمـه‌ی بلوغ طرف را مـی‌زدند، به منظور تو هم دکمـه‌ی نوجوانی زده شد و به طور رسمـی از یک کودک تبدیل بـه یک نوجوان شدی، یک نوجوان برازنده، خوش‌قلب، صد البته دم‌دمـی و مثل همـیشـه مـهربان، مـهربان، مـهربان…</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">فکر و خیـال و عشق این روزهایت پینگ پونگ است. انگار کـه وقتی جایی مـیز پینگ پونگی وی به منظور بازی وجود دارد، مقوله‌ی خستگی کلا از زندگی‌ات حذف مـی‌شود، که تا پایت را از آن مکان بیرون بگذاری. شاهدش روز آخر تورنمنت وگاس، بعد از 4 روز بازی از ساعت 8 صبح که تا 8 شب، درون حالی کـه سالن مسابقات تقریبن از جمعیت بالای 1000 نفری‌اش خالی شده بود، داشتی به منظور "فقط یک بازی" دیگر خواهش و تمنا مـی‌کردی و این درون حالی هست که روزی نیست کـه بازی نکنی! آیـا بـه عنوان یک مادر نگران دوست داشتم کمـی از این عشق و شور هم بـه دیگر چیزها مـی‌رسید؟ صد البته!... ولی از این‌که این انرژی و هیجان صرف فعالیت سالمـی مـی‌شود، خدا را از صمـیم قلب شاکرم و نـه فقط به منظور این… به منظور داشتنت، بودنت، به منظور همـه‌ی چیزهایی کـه تو را "تو" مـی‌کند، تو کـه قسمت خوشایند حیـاتی...</span></div><br /><div dir="ltr" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">You know, well you don’t know but I’m planning to give you this weblog on your &nbsp;25th birthday, -I just realized we’re halfway there and it kind of freaked me out, but anyway, maybe 30 then!- I’m not sure you’ll know the wits of Farsi language by then, specially for written pieces, so I thought I might write a few words in English too.</span></div><br /><div dir="ltr" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">I wanna tell you on this holy night of my life that you’re the boy any mom could dream of having. You’re unbelievably kind, unimaginably caring and extremely passionate about the things and people you love and I’m so lucky to be one of them.</span></div><br /><div dir="ltr" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">You’re perfect, the only maybe imperfect thing about you is that you hate avocados and I can’t spread them all over the salad, but I’m pretty sure I can overlook that.</span></div><br /><div dir="ltr" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">Remember, whenever you need me to cheer you up, I’m there and when I’m not, I’m always rooting for you in my heart… You’re the best, kid!</span></div><br /><div dir="ltr" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">Happy birthday sweetheart, I love you more than you can EVER imagine… </span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> </span></div><div style="text-align: center;"><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/-uK0g_uL-CbU/WX7IQ8wQniI/AAAAAAAABPI/h-ldj_H5RxUkOb5J21U03U4wn3mANBGegCK4BGAYYCw/s1600/19984093_1238537979607306_643882473419599663_o.jpg" imageanchor="1"><img border="0" height="214" src="https://4.bp.blogspot.com/-uK0g_uL-CbU/WX7IQ8wQniI/AAAAAAAABPI/h-ldj_H5RxUkOb5J21U03U4wn3mANBGegCK4BGAYYCw/s320/19984093_1238537979607306_643882473419599663_o.jpg" width="320" /></a><br /><b></b><i></i><u></u><sub></sub><sup></sup><strike></strike></div>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-86737628882028970562017-05-09T22:44:00.001+02:002017-05-09T22:44:41.845+02:00

05.09.2017

<div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">کماکان از یک سال پیش:</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک: مرسی روی این برام پنیر گذاشتی.. من: خواهش مـی‌کنم عزیزم... پسرک: یو نو مـی سو ول... من با لبخند بهش و در دل: کاش کـه تا همـیشـه همـین‌طور باشـه...‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">من نمـی‌خوام به منظور ای‌ال‌ای (امتحان ایـالتی انگلیسی) درس بخونم .. بنده: چرا؟.. ایشون: اصن چرا حتما امتحان بدم وقتی انتخابی ئه و مـی‌شـه امتحان نداد؟ من هر چه قدر بخوای ریـاضی مـی‌خونم ولی انگلیسی نمـی خوام بخونم چون هر چی تلاش مـی‌کنمنمره ام بالای 90 نمـی‌شـه. من: چون امتحان مشخص مـی‌کنـه کـه آدم چه قدر یـاد گرفته. ضمن اینکه مـی شـه بگی این هر چی تلاش‌ها چی بوده کـه من هیچی‌اش رو ندیده‌ام؟... ایشون: چون توی مدرسه تلاش کرده‌ام. (ارواح صدام حسین! این یعنی سر کلاس فقط تکلیفام رو درست انجام دادم و یـه دونـه هم تمرین اضافی حل نکرده‌ام). بعدم اینکه خب با همـین نمره های کلاسی معلوم مـی‌شـه دیگه. به منظور چی دیگه این رو حتما بدم؟... من: بـه اون همـه‌ی تلاشم رو کردم نمـی‌گن. بـه اینکه بیـای این امتحان‌های سال‌های پیش رو حل کنی، یـه کم تمرین اضافه حل کنی مـی‌گن تلاش. تو چون زبان اولت انگلیسی نیست حتما بیشتر از بقیـه بچه‌هاتون وقت بذاری به منظور انگلیسی کـه بتونی کچ آپ کنی... درون اینجا مقدار زیـادی بحث و آسمون و ریسمون کـه دیگه نوشتن‌اش از حوصله خارج ئه... و سپس آس ماجرا: اصن مـی دونی چرا نمـی خوام این تمرین‌ها رو حل کنم؟ چون لیزی هستم! / بعــــله!‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">دیروز درون حالی کـه مـی‌دونـه دیگه وقت تلویزیون و بازی نداره اومده که: ، مـی‌شـه لطفن حالا کـه بابا نیومده زود یـه کم اکس‌بابازی کنم؟... من: لگوهای پهن تو اتاقت رو جمع کردی.. ایشون: نوووو. پلیـــــز. آیم این د مـیدل آو مـیشن ایمپاسیبل 2، سکشن 3. آی کنت کلین آپ ناو! پرتی پلیـــــز...</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک چند روز پیش: ما حتما یـه پروژه‌ی مث انجام بدیم و خانوممون گفته نصف کلاس اجازه داره کـه پارتنرشون رو انتخاب کنن و اونا هم مجبوری حتما قبول کنن و نمـی‌تونن بگن نـه. حدس بزن کی من رو انتخاب کرد.... من: جف؟ ... اون: نووو! روبی!... من: روبی؟ روبی بارنتل؟ ... پسرک: اوهوم... (در اینجا توضیح بدیم کـه ایشون از کلاس پنجم روی پسرک ما کراش داشته و داستان‌هاش رو گفته بود و یک بار کـه رفته بودم مدرسه یوهو که تا من رو دید رفت دست ش رو کشید کـه مام مام، کام مـیت علیرضاز مام. ولی خیلی وقت بود حرفی ازش نبود)... من: شی استیل لایکز یو؟... اون بـه حال چو دانی و پرسی سوالت خطا است: تیک عه گس!... امروز صبح مـی‌گه: من و روبی تو پروژه مث از همـه جلوتر هستیم و برای همـین مجبور نیستیم توی ویکند کار کنیم. بقیـه کـه عقب اند مجبورن کار کنن!.. من: روبی هم توی اکسلریتد مث ئه؟... اون: وا. اگر نبود کـه با هم پروژه نداشتیم... و در حال خوشحالی از تعطیلی بی‌تکلیف چهار روزه بـه سمت مدرسه روانـه مـی‌شـه :)‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک: امروز تو مدرسه حتما یـه هیرو انتخاب مـی‌کردیم و درباره‌اش مـی‌نوشتیم. من مـی‌خواستم شما و بابا رو بنویسم ولی حتما فقط یـه نفر رو انتخاب مـی‌کردیم و من شما رو انتخاب کردم... من درون حال تعجب و ذوق مرگی و بغل ش و فشار دادنش و فشردن لب‌هام بـه لپ‌هاش با کیفوری و خنده: من آخه کجام شبیـه هیروها هست مادر؟... پسرک(فیلسوفانـه): یو دونت نید تو لوک لایک عه هیرو تو بی عه هیرو!... بعد اسمت رو سرچ کردم یـه عکسی توی یـه سایتی داشتی پرینت کردمش بردمش توی کلاسمون بعد دو که تا از خانومامون بهم گفتن: واااو. یو هو عه ریلی پرتی مام!</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">فرداش بعد اومده کـه امروز داشتم روی همون هیرو کـه بهت گفتم کار مـی‌کردم. چند که تا از ای کلاس اومدن عکست رو دیدن و گفتن: وووو، هو ایز دت؟ گفتم: شیز مای مام. گفتن: سیریسلی؟ ایز شی یور مام؟ شیز سو پرتی... یـادت ئه کـه همـیشـه بهت مـی‌گفتم یور سو بیوتیفول؟ درون یو هو ایت. بقیـه هم دارن مـی‌گن!... بعد از کمـی کـه گذشته مـی‌گه: الان کـه فکر مـی‌کنم انگار خیلی دیده‌ام کـه آدم‌هایی کـه یـه دیسبلیتی دارن خیلی خوشگل هستن!‏ یـادم ئه توی ایران یـه ه بود کـه پاش 6 که تا انگشت داشت اند گاد، واز شی پرتی! خیلی کیوت بود ها... / آه از تو بچه... آه</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"><br /></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.5; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: center;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/-9I_1tyDQvoo/WRIp-m0zW4I/AAAAAAAABO4/Kt-8sSrjeicg7sfBq1OnyTgYLVZGpYgMQCK4B/s1600/DSCN9296.JPG" imageanchor="1"><img border="0" height="240" src="https://2.bp.blogspot.com/-9I_1tyDQvoo/WRIp-m0zW4I/AAAAAAAABO4/Kt-8sSrjeicg7sfBq1OnyTgYLVZGpYgMQCK4B/s320/DSCN9296.JPG" width="320" /></a></span></div>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-45584429664435239642017-05-08T20:33:00.002+02:002017-05-08T20:34:21.943+02:00

05.08.2017

<div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">چند وقتی هست که برات ننوشته‌ام مادری. تازگی‌ها هر از گاهی به منظور ارتباط با پینگ پونگی‌ها بـه فیس‌بوک سر مـی‌زنی و کم‌کم مخفی نگه داشتن اینجا ازت سخت‌تر مـی‌شـه. ماجراهامون هم با بزرگ‌تر شدنت خصوصی‌تر مـی‌شـه و گاهی نمـی‌شـه اینجا نوشت‌شون. گاهی بـه خصوصی وبلاگ فکر مـی‌کنم کـه بشـه همـه مکالمات‌ جالب‌مون با هم رو برات بنویسم کـه برات یـادگاری بمونـه. همـیشـه برام کیف داشته باهات حرف زدن. چه وقتی دو سالت بود و از سیـاه شاخ‌دار و سیفیدی کـه علف مانژه! مـی‌کنـه مـی‌گفتی و چه این روزها کـه از دغدغه‌های بزرگونـه مـی‌گی… از زندگی و سخت بودنش و آینده و اعتماد و دروغ و روابط اجتماعی و هر چی کـه فکرش رو ی. هیچ وقت بهت گفته بودم هیچ لذتی به منظور من توی دنیـا با وقتی کـه پیشم مـی‌شینی و دریچه‌های قلبت رو برام رو بـه دنیـات باز مـی‌کنی برابری نمـی‌کنـه؟ فکر کنم مـی‌دونی… همـیشـه سعی دارم کـه بهت بگم… عاشق این دوست بودنمون هستم و اگر دو که تا آرزو توی دنیـا داشته باشم، اولی‌اش عاقبت بـه خیری و موفقیت تو هست و دومـی‌اش این ئه کـه باهات دوست بمونم همـیشـه… باهام حرف بزنی همـیشـه…</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">الان نگاه کردم و دیدم کـه از مارچ پارسال چیزی ننوشته‌ام… چه همـه چیز انباشته شده داریم…</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">10-12 ماه پیش</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.4869565217391303; margin-bottom: 4pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک بعد از اینکه کلی با 4 ساله‌ی دوستمون بازی کرده و سرگرمش کرده: مـی‌دونی من چرا این‌قدر خوب با بچه‌ها بازی مـی‌کنم؟... من: چرا؟... پسرک: بیکاز آی توتالی ریممبر د بوردم آو نات هوینگ انی‌بادی تو پلی وید اند آی نو د پین دیر گوئینگ ترو! / بچه نگو بگو تراکتور. بگو غلتک! با یک جمله خیلی محترمانـه از روت رد شـه و صافت کنـه :))‏ حالا خوب ئه مـهدکودک مـی‌رفت این همـه!</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.4869565217391303; margin-bottom: 4pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک یکشنبه رفته بوده پینگ‌پونگ، موقع بازی دوبل یـارش مـیاد اسمش بزنـه و در ادامـه‌ی حرکت راکت رو ناجور مـی‌کوبونـه بالای دماغ این. زخم شده و خیلی درد مـی‌کنـه. دوشنبه مـیاد بره شنا، از بس درد داشته نمـی‌تونسته عینک شنا بذاره و مربی نمـی‌ذاره شنا کنـه. از اون طرف کلاس پینگ‌پونگ سه‌شنبه‌اش کنسل شد. حالا الان از بس معتاد شده بـه فعالیت بدنی، بعد از دو روز ورزش ن یـه خرده پیش مـی‌گه: من برم 45 دیقه دوچرخه‌سواری کنم بیـام! ‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.4869565217391303; margin-bottom: 4pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">دارم نشسته دستور مـی‌دم و دور و اطرافم رو مرتب مـی‌کنم بـه پسرک مـی‌گم چی رو کجا بذاره. پایین تخت من یـه شلوار خونـه‌ای افتاده کـه الان بیشتر از یک ساله کـه داردش و با توجه بـه مـیزان قد کشیدنش دیگه حتما کاملا براش کوتاه باشـه. مـی‌گم: این رو مـی‌پوشی یـا بذارم بدم بره؟... مـی‌گه: نـه نـه. مـی‌پوشـــم‌اش. اصن همـین کـه اینجا افتاده یعنی پوشیده‌ام و درآورده‌ام انداخته‌ام این‌جا و گرنـه کـه باید همون توی کشوم بود... بعد درون حالی کـه خودش از استدلال خودش لذت مـی‌گه: هشتگ پروو ایت آپ... یک نگاه عاقل اندر سفیـه مخلوط با لبخند "گیر چه اسکلی افتادیم‌" طور بهش مـی‌کنم... مـی‌گه: عاشق این نگاه‌ها و لبخندهات هستم. یـه بار دیگه این طوری نگام کن... / بعد من مـی‌گم گیر چه اسکلی افتادیم شما مـی‌گین چه مادری هستی تو :))‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.4869565217391303; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">چند روزی افتاده بودم و پام بـه شدت درد مـی‌کرد و نمـی‌تونستم راه برم. بعد از چند روز پا شدم سعی کردم یـه قدم بردارم. یـهو پسرک دستاش رو گرفت جلوی دهنش گفت: او مای گاااد. یو تووووک عه استپ. حمـیدی کجاااایی. اون دوربین رو بیـاااار. او مای گااااد. دی گرو آپ سو فست / مـی‌گم کـه اســـکل.. :))</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.4869565217391303; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک درون حالی کـه تازه بـه ویندوز 10 آپدیت کرده: مام! لوک، دیس ایز سو کول. آیو گات سامبادی کالد کورتانا اند شی داز اوری‌تینگ آی اسک هر تو دو!‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.4869565217391303; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">یـه پسر دارم چی؟ باریکلا همون... منتها دیروز سر کنسرت یکی از دوستاش نامردی کرد سر جا. این یـه جای خوبی به منظور هر سه‌شون گرفته بود. اومد گفت نـه اینجا نشینیم یـه جای دیگه بشینیم. رفتن عقب و اون‌ جای خوب رو از دست و دیگه جای سه تایی پیدا ن. اون دو که تا نشستن با هم و این تنـها نشست ردیف آخر. شااااکی بود ها. درون طول کنسرت اخماش تو هم. اولین نفر اومد بیرون گفت مـی‌شـه بریم؟... منم خب شاهد بودم کـه چه اتفاقی افتاد ولی نمـی‌دونستم دقیقن طی چه مکالماتی... بهش گفتم: مـی‌خواهی حرف بزنیم درباره‌اش؟ گفت: نو... گفتم: چرا؟... گفت: چطور تو یـه وقتایی ناراحت هستی بـه من نمـی‌گی از چی ناراحت هستی.. گفتم: چون اغلب تو مـی‌دونی از چی ناراحتم و چون من مادر هستم و قرار ئه بـه تو کمک کنم و بهت یـه راهنمایی‌هایی از تجربه م... گفت: آره مـی‌دونم کلا درباره چی ولی دقیقش رو نمـی‌دونم. بعدم ممنون. آی دونت نید انی هلپ رایت نا... دیگه برگشتیم خونـه و دیگه چیزی بهش نگفتم. از درون اومد تو یکی از گربه‌ها رو بغل کرد و رفت نشست و حالش بـه سرعت بهتر شد... شب کـه اومد بخوابه، بوسش کـه کردم گفت: وات؟.. گفتم: ناتینگ.. گفت: وات؟ یو هو دت لوک آن یور فیس... گفتم: نـه. لوک خاصی ندارم. همـین‌طوری فقط ناراحتم برات کـه امروز اذیت شدی... گفت: هوم... بعد گفتم: هنوزم نمـی‌خوای درباره‌اش حرف بزنی؟.. گفت: یـا اوکی... و شروع کرد تعریف ... صحبت‌های خوب و مفیدی بود و آه کـه چه‌قدر من عاشق تو هستم بچه</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.4869565217391303; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">چند که تا از بچه‌هاى مدرسه فايل‌هاى بازى‌هاى كامپيوترى رو مثلا ٢-٣ دلار بـه بقيه مى‌فروشن. هيچ خوشم نمياد از كارشون. هر كدوم از بازى‌ها رو كه مى‌فهمم ميارم بـه هر كى مى‌خواد فرى مى‌دم، اونا رو آوت آو بيزنس كرده‌ام. / و چنين گفت پسرك!</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.4869565217391303; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک نمـی‌فهمـه کـه چرا حتما یکی قبل قتل عام زنگ بزنـه 911 و خبر بده کـه عضو آیسیس ئه. احساسش اینـه کـه خیلی کار خوبی کرده تازه مـی‌خواد خبر هم بده؟ نمـی‌فهمـه ملت چرا جنگ مـی‌کنن. قدرت و کشورگشایی رو نمـی‌فهمـه. حتما هی بحث‌ فلسفی کنیم درباره چگونگی و چرایی جنگ. آیسیس و سایرین از این قشر هم این‌طور بودن بچگی؟</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.4869565217391303; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">ویکند پیش رو با یکی از دوستاش گذروند. قرار بود برن کمپینگ کـه چون هوا بارونی بود نرفتن و همـین‌طوری رفتن پیک‌نیک و روز بعدش رو هم رفتن شـهر!... ش بعد از اینکه برش گردونده بهم مسج داده کـه یو هو عه واندرفول لیتل گای، آی هوپ کـه شما از اینجا نمـی‌رفتین و اینا مـی‌تونستن همـین‌طور با هم دوست باشن و حالا هم امـیدوارم بشـه همـیشـه این-تاچ بمونن…</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.4869565217391303; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">حمـید از مصاحبه برگشته و درباره مصاحبه و رفتن و اینا با هم حرف زدن. شب موقع خواب بـه من: بابا مـی‌گه اگه جاب بگیره مـی‌تونیم هاوس بگیریم. بـه نظرت مـی‌تونیم اون وقت یـه چیزی بگیریم؟... من کـه مطمئن هستم این چیز، چیزی جز مـیز پینگ پونگ نیست مـی‌خندم بهش کـه ایشالا... مـی‌گه: I don't believe we're gonna leave here. I'm gonna miss this town. I like towns. I don't like big cities.... بعد از کمـی وقفه مـی‌گه: یـادت ئه زهره به منظور تولدم از اون ژله‌های لایـه لایـه درست کرده بود کـه یـه عالمـه رنگ داشت؟ Life reminds me of those. Every era has a layer and all layers together make it delicious and beautifull / عاشقت هستم آخه من بچه</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.4869565217391303; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">داشت درون حد خیره‌کننده‌ای امروز خوب بازی مـی‌کرد وقتی کلاس شروع شد. درون حدی کـه هی واااوهای من و گریت شات، اکسلنت شات، فنتستیک شات‌های مربی‌اش بود کـه بلند مـی‌شد، که تا اینکه یـه توپ خفنی زد و من گفتم: او مای گاد، هی ایز اکچولی گتینگ ماچ بتر و مربی‌اش گفت: آی نـــو. آنبلیوبل... بعد دقیقن از اون لحظه بـه بعد 10 که تا توپ رو پشت سر هم بـه طرز غیرقابل باور و مسخره‌ای هی خراب کرد. درون حدی کـه دیگه همـه‌مون بـه خنده افتاده بودیم. بهش مـی‌گم که: اوکی، ایت آل استارتد وید مـی تلینگ یور دویینگ ماچ بتر، ها اباوت یو ساک؟ :))... بعد از کلی خنده مربی‌اش مـی‌گه من توی پروفشنال‌ها هم زیـاااد این رو دیده‌ام، دقیقن درون لحظه‌ای کـه احساس مـی‌کنن دیس ایز سو ایزی و دیر دویینگ آسام یـهو شروع مـی‌کنن گند زدن :))‏</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.4869565217391303; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">معلم پينگ پونگ پسرك امروز درون اولين جلسه: وات دو يو وانا دو فور عه استارت؟... پسرك: آى وانا بيت ماى دد... معلمـه: ول دتس عه گود پلن، لتس وورك توواردز ايت... من درون دل: ول، دت وود تيك عه وايل :)) </span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.4869565217391303; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">جا داره پست امروز رو همـین‌جا تموم کنم. همـین‌جا کـه در عرض یک سال اون‌قدر پیشرفت کرده کـه به سادگی با باباش شرط مـی‌بنده و بازی مـی‌کنـه چون اصن معلوم نیست کـه کدوم‌شون خواهد برد :)</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.4869565217391303; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"><br /></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.4869; margin-bottom: 4pt; margin-top: 8pt; text-align: center;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 11.5pt; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/-GlYGKP7NWZ8/WRC6ALfafWI/AAAAAAAABOk/v_Py3IxdD5QKxV-EuKxVTZllUjNrfmyhQCK4B/s1600/IMG_8779.JPG" imageanchor="1"><img border="0" height="213" src="https://1.bp.blogspot.com/-GlYGKP7NWZ8/WRC6ALfafWI/AAAAAAAABOk/v_Py3IxdD5QKxV-EuKxVTZllUjNrfmyhQCK4B/s320/IMG_8779.JPG" width="320" /></a></span></div>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-23253330821627261542016-03-21T07:20:00.000+01:002016-03-21T07:24:13.694+01:00

03.21.2016

<br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.656; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">فور د رکورد،</span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://mokum.place/s?q=%23%D9%BE%D8%B3%D8%B1%DA%A9" style="text-decoration: none;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> </span></a><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک اولین سریـال بزرگ‌سالانـه‌ی زندگیش رو با پریزن برک شروع کرد و دیروز تموم کرد. نمـی‌خواستم بذارم ببینـه ولی اومد نشست خیلی خرکننده و معقول حرف زدن که: یـادت ئه پارسال گفتی بهم مـی‌تونم دکتر هو ببینم ولی خودم بعد از چند که تا اپیزود گفتم این به منظور من هنوز مناسب نیست؟ قول مـی‌دم کـه اگر احساس کردم برام مناسب نیست بگم و تازه تنـها هم کـه قرار نیست ببینم، هر جاش سین سکچوال یـا وایلنت نامناسب داشت، بهم بگین نگاه نمـی‌کنم... با اینکه خیلی اغواکننده بود لکچرش ولی کماکان نمـی‌خواستم بهش اجازه بدم ولی پدر گرامـی‌اش پشتش درون اومد و گفت حالا بذار شروع کنیم ببینیم، و دیگه شروع همان و تا تهش رفتن همان!‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.656; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">ديشب براى اولين بار درون زندگى‌اش درون پى تماشاى سريال فلش بعد از پريزن برك، با پديده‌ى بازيگر تكرارى مواجه شده. يهو ديدم با هيجان داره مى‌گه: ماماااان، مايكل اسكوفيلد اومده تو فلش :))) درون حالى كه از شوت بودنش درون حال حيرت و پكيدن از خنده هستم براش توضيح مى‌دم كه تو دقیقن چی فکر مـی‌کنی؟ كه اينا فقط تو كل زندگى‌شون يه نقش دارن؟ :))... مى‌گه: نـه آى نو ولى خيلى باحال ئه... بعد درون حالى كه بـه ديدن ادامـه مى‌ده مى‌گه: صداش هم همون ئه! و من باز درون حالى كه نمى‌تونم جلوى خنده‌ام رو بگيرم مى‌گم: خب همون آدم ئه مادرى :))) / اصن باورم نمى‌شد ها :))) شوتعلى خان :)))‏</span></div><br /><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.656; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">چند روز پیش کـه داشتیم با هم خونـه مرتب مـی‌کردیم، پسرک دفتری رو کهکلاس سوم و چهارم بـه اصرار من خاطرات روزانـه مـی‌نوشت - و بعدش دیگه ول کرد - پیدا کرد و شروع خوندن. اتفاق خوب امروز این بود کـه دیدم رفته بـه لیست کارای روزانـه‌اش بـه صورت خودجوش اضافه کرده: دایری و نشسته داره مـی‌نویسه... وقتی دیدم‌اش گفت: اون روزی کـه نشستم خوندم دایریم رو خیلی خوب بود. انگار کـه هی فلش‌بک مـی‌گرفتم... مـی‌خوام باز شروع کنم بنویسم... / راضی ام از خودم چون دقیقننننن امـیدوار بودم یـه روزی این اتفاق بیفته و فکر هم نمـی‌کردم کـه به این زودی بیفته. اتفاق خوب دلنشینی بود برام.‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.656; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">در حالی کـه داریم آهنگ گوش مـی‌دیم دوتایی و خونـه تمـیز مـی‌کنیم، سر آهنگ کاونتینگ استارز درون حال خوندن، با علم بـه اینکه من این آهنگ رو دوست دارم، یـهو با اتیتود من رو نگاه مـی‌کنـه و ابرو بالا مـی‌ندازه و مـی‌خونـه: اوری‌تینگ دت کیلز مـی، مـیکز مـی فیل الایو... و من با خودم فکر مـی‌کنم: تو چه مـی‌فهمـی آخه بچه...‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.656; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">اولین عکس‌العملش راجع بـه گودریدز این بود کـه خیــــلی حال کرده بود کـه هر کتابی کـه فکرش رو مـی‌کنـه رو مـی‌تونـهپیدا کنـه! فکر مـی‌کرد مثلا مثل کتابخونـه مـی‌شـه یـه کتاب‌هایی رو نداشته باشـه :))‏ بعد دیگه براش توضیح دادم کـه اینجا کتاب رو نمـی‌تونی بخونی و برای چی ئه و این‌ها</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.656; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">قبل خواب مـی‌گه: داستان 21 رو شنیده‌ای؟ یـه امریکن استوری ئه. مـی‌گم: نـه. چی ئه؟ یـه چیز بی سر و ته چرت و پرتی تعریف کرده. مـی‌گم:دتس د استوپیدست استوری آیو اور هرد. مـی‌گه: راااایت؟ من و جف(چینی) و جونا (کره‌ای) و اوئن (هف چاینیز-هف بریتیش) و ارول (اسرائیلی) این رو شنیدیم. بعد یـهو من گفتم: دود، آی دونت گت امریکن استوریز! جف گفت: دود، آی دونت گت امریکنز. جونا گفت: دود، امریکنز آر ویرد ( اوئن و ارول رو هم یـادم نمونده) بعد یـهو همـه‌مون زدیم زیر خنده... / حالا اینا همـه‌شون جز</span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://mokum.place/s?q=%23%D9%BE%D8%B3%D8%B1%DA%A9" style="text-decoration: none;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> </span></a><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک امریکا بـه دنیـا اومدن ها :)) اسکل‌ها :))‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.656; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">امروز تو ماشین داشت آهنگ هلو آدل پخش مـی‌شد. سوار کـه شد بـه جای اینکه بزنـه برسه بـه مرون فایوی چیزی دیدم کـه زد آهنگه از اول پخش شـه! بهش مـی‌گم چطور از این خوشت مـیاد؟ نات یور کایند آو سانگ... مـی‌گه: درز عه استوری تو ایت.. مـی‌گم: چی ئه؟ مـی‌گه: تو مدرسه شنیده‌ام آهنگ رو و بچه‌ها هم بیشترشون بلدن‌اش. اون روزی یکی از بچه‌ها اومد یـه چیزی رو نشون بده، بعد روی برگه معلوم نبود. گفت: ایتس آن دی آدر ساید. یـهو همـه‌ی کلاس با هم شروع گفتن: هلو فرام دی آدر سااااید... بعد دیگه همـه ولو بودن از خنده!‏ :))‏ / خل و چل‌ها :))‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.656; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">برای ما آدم شده... الان 4-5 شب ئه مـی‌گه بـه من برنج نده و غذا هم کم بده. من همـین سالادم رو مـی‌خورم و یـه کم غذا با یـه سیب. خیلی هم راحت‌تر مـی‌خوابم!... از کی دقیقن آدم شد این کـه از این کارا ه و از این حرف‌ها بزنـه؟</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.656; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://www.blogger.com/blogger.g?blogID=7710726" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"></a><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">امروز صبح بیدار شدم دیدم</span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://mokum.place/s?q=%23%D9%BE%D8%B3%D8%B1%DA%A9" style="text-decoration: none;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> </span></a><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">&nbsp;پتو و بالش رو آورده و روی زمـین خوابیده. به منظور مدرسه بیدارش کرده‌ام و مـی‌گه من دیشب از خر و پف بابا بیدار شده‌ام و خیلی بد خوابیده‌ام و نمـی‌خوام برم مدرسه. خانوممون هم گفته اگر یـه روزی خواستین مـی‌تونین نیـاین و کلی از بچه‌ها هم باباشون اجازه مـی‌دن فور نو ریزن چون حال ندارن نیـان مدرسه... یـادم ئه کلاس سوم و چهارم کـه بود یـه بار بهش اجازه بودم چون حال نداشت نره مدرسه ولی احساس کردم الان دیگه از اون بچگی درون اومده و دیگه کار خوبی نیست... بهش گفتم اولا کـه من اصن کاری ندارم کـه بقیـه بچه‌ها پدر مادرهاشون چه کار مـی‌کنن. فکر مـی‌کنی چرا آدم‌ها با هم فرق دارن توی اتیتودهاشون؟ فکر مـی‌کنی چرا بعضی‌ها چون حال ندارن یـه کاری رو کوییت مـی‌کنن ولی بعضی‌ها کامـیتد هستن بـه کاری کـه باید ن؟ متاسفانـه از ماچ از اینکه من دلم برات کباب ئه کـه شب این‌قدر بد خوابیدی و خوابت مـیاد این همـه، وظیفه‌ی مادریم ئه کـه با آهنگ و قلقلک و حرف و هر جوری شده بلندت کنم و بفرستم‌ات مدرسه. کلا توی زندگی خیلی اتفاق‌های سخت‌تر مـی‌افته و یو کنت جاست نات دو وات یور ساپوزد تو دو بیکاز آو دم... درون حالی کـه از قلقلک و اینا مـی‌خنده و غر مـی‌زنـه مـی‌گه: آی بت کـه تو هیچ وقت تو زندگیت این‌قدر خوابت نمـی‌اومده!.. درون اینجا از موقعیت‌های مختلفی کـه داشته‌ام از خواب مـی‌مرده‌ام براش گفته‌ام چند که تا و درون حالی کـه کماکان غرغرکنان بـه سمت دست‌شویی روانـه هست مـی‌گه: کن یو ات لیست گیممـی عه راید؟ مـی‌گم: دت آی کن دو!‏ .. و همـین چند خط با داستان‌ها و غیره‌اش نیم ساعت طول کشیده!‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.656; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">بعد دم درون مدرسه از ماشین پیـاده شده، شیشـه رو کشیده‌ام پایین و مـی‌گم: اووووی. تشکرت کو پس؟.. مـی‌گه: مااامااان؟ کردم که! جواب هم دادی!.. مـی‌گم: واقن؟... مـی‌خنده و مـی‌ره... دوباره پنج ثانیـه بعد مـی‌گم: اوووی... سرش رو برگردونده. مـی‌گم: دوستت دارم. بیشتر خندیده و مـی‌گه: منم... دوباره ده ثانیـه بعد درون حالی کـه دور شده یـه کم مـی‌گم: اووووی... سرش رو با خنده‌ی بیشتر برگردونده. مـی‌گم: بووووسسس... این بار درون حالی کـه بوس مـی‌کنـه از همون‌جا و سرش رو بـه حال چه خل و چلی دارم تکون مـی‌ده، خنده‌ی بلند مـی‌کنـه مـی‌ره... / بوس بهش کـه ماه ئه</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.656; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">من: مـی‌دونی امروز سوپربول ساندی ئه؟</span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://mokum.place/s?q=%23%D9%BE%D8%B3%D8%B1%DA%A9" style="text-decoration: none;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> </span></a><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک: داااا! کل مدرسه یـه هفته هست دارن راجع بهش حرف مـی‌زنن... ولی من خوشم نمـیاد از فوتبال امریکایی. خیلی خشن ئه. / لطافت روحت رو بـه قربان مااادرررر</span></div><br /><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> پسورد ایمـیل مدرسه‌اش رو بهم داده کـه بتونم بـه گوگل کلس‌روم‌شون سر ب هر وقت لازم دارم. کلا تو کار ایمـیل‌بازی با بچه‌هاشون نیست. دیدم یـه ریپلای داره بـه یـه تاپیکی کـه هست "رومرز" و تاپیکه 120 که تا ریپلای داره و بین 10-12 نفر ئه. رفتم فوضولی ببینم ریپلای این چه رومری بوده. دیدم نوشته: stop sending me deez weird rumors and you all are weirdos / :))</span><br /><br /><br /><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://4.bp.blogspot.com/-kP2g0r_AjNI/Vu-Qeelh3eI/AAAAAAAABNE/d45xCPZwxxUejDZXYIwhkIRmabtmDyFpQ/s1600/2016-03-12%2B16.13.21.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="320" src="https://4.bp.blogspot.com/-kP2g0r_AjNI/Vu-Qeelh3eI/AAAAAAAABNE/d45xCPZwxxUejDZXYIwhkIRmabtmDyFpQ/s320/2016-03-12%2B16.13.21.jpg" width="240" /></a></div><div style="text-align: center;">دیگه نشسته نمـی‌تونستم بالا نگهش دارم. فقط درون این حالت مـی‌شد بالا بمونـه... ‏</div><div style="text-align: center;"><br /></div><div style="text-align: center;"><br /></div><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> </span>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-21534919110249655622016-03-07T22:06:00.003+01:002016-03-07T23:01:54.239+01:00

03.07.2016

<div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">یـه فاندریزر تو مدرسه دارن امشب کـه برنامـه بازی و و ایناست. داره حاضر مـی‌شـه بره. برداشته یـه تی‌شرت چرت و پرت تن‌اش کرده. مـی‌گم این چی ئه مادر من. بردار یـه پیرهن درست بپوش... پوشیده. بهش مـی‌گم: پیرهنت رو هم تو شلوارت... مـی‌گه: جان، دیس ایز عه دنس ایونت، نات عه جاب اینترویو / پررو :))</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">اون روزی داره ماجرای یکی از دوستاش رو تعریف مـی‌کنـه، مـی‌گه: این چینی‌ها خیلی خوشبخت‌ اند. اصن مـهم نیست کـه برادر ندارن. از بس ازشون زیـاد هست! کـه هر جا برن بالاخره چند نفر هستن کـه همـیشـه نزدیکشون باشن و باهاشون بازی کنن. / عزیزم...</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">یـه دوست صمـیمـی داره کـه شعارشون با هم این ئه: یور مای برادر فرام انادر مادر :)) بعد با هم یـه خط اختراع کـه فقط خودشون مـی‌تونن بخونن‌اش و اسمش رو هم گذاشته‌اند: یولو!‏... یعنی از کلاس سوم منتظر بودم کـه این دو که تا با هم دوست صمـیمـی شن. خیلی پسره رو دوس دارم. خیلی بچه‌ی خوبی ئه... وقتی خوبی‌ها و بدی‌های رفتن از این‌جا رو لیست مـی‌کنم، جزو یکی از مـهم‌ترین بدی‌ها هست نبودنش.‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">داشتیم اسکار مـی‌دیدیم. پسرك وارد هال شد و گفت: عه، مارتى ماداگاسكار رو هوست اسكار كردن؟ &nbsp;/ هلاك تشخيص درجاى صداش شدم، با اینکه مدت زیـادی از آخرین باری کـه ماداگاسکار دیده بود مـی‌گذشت!</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">آخرین بار شب یلدا با پسرک پینگ پونگ بازی کرده بودم. الان کـه باهاش 6-7 دست بازی کردم و باخت‌هاش بین 21-12 و 21-16 بود کف کردم. خیلی بازیش بهتر شده...بسکتبال بازی ش رو هم خیلی وقت بود ندیده بودم. باورش سخت بود ولی جلوی چشمای خودم نصف شوت‌های سه امتیـازی‌اش سوییش مـی‌شد... قشنگ خون ورزش‌کاری درون رگ‌هاش جریـان داره!‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">داشتم حاضر مـی‌شدم بریم وای‌ام‌سی‌ای، موهام رو صبحش از دو طرف بافته بودم. مـی‌گه: همـین‌جوری مـی‌خوای بیـای؟... مـی‌گم: آره. چی ئه مگه؟... مـی‌گه: You look too young. Nobody's gonna believe you're my mom. You look more like my big sister. </span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">خنده‌ی هیولایی مـی‌کنم :)) </span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">مـی‌گه: Gosh, but how odd that would be! A sister who's married to my dad! / اسکل :))‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک: چه قدر چایی مـی خوری ! نباید این قدر شکر بخوری واقن! ... بنده: شکر؟ شکر چیـه؟ چایی کـه شکر نداره!..</span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://mokum.place/s?q=%23%D9%BE%D8%B3%D8%B1%DA%A9" style="text-decoration: none;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> </span></a><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک: اپرنتلی یو دونت نو ور یو لیو. اوری تینگ هز شوگر این ایت این امریکا! / واقن اسمایلی توهم توطئه :))‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">تو ماشین داشت لت ایت گو پخش مـی‌شد، یـهو من با صدای جیغی و بلند داد زدم: لت ایت گووووو، لت ایت گوووو، آیم وان وید د ویند اند اسکاااای...پسرک یک نگاه عاقل اندر چیزی کرده و با خنده‌ی موذیـانـه مـی‌گه: هش‌تگ ویردنس، هش‌تگ مام سینگینگ هاریبلی، هش‌تگ مام ترایینگ تو بی تیلر سوییفت / هش‌تگ ها ایت ایز تو هو عه نیرلی تینیجر سان :))‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">این روزها زیـاد آدیوبوک گوش مـی‌ده. درون حال لگوبازی، درون حال کینکت بازی ...پریروز از استخر برگشته آدیوبوکش رو راه انداخته و مـی‌گه: فکر کنم دارم ادیکتد مـی‌شم بـه آدیوبوک. بـه نظرت ادیکتد شدن بـه هر چیزی بد نیست؟</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">از اینکه</span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://mokum.place/s?q=%23%D9%BE%D8%B3%D8%B1%DA%A9" style="text-decoration: none;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> </span></a><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">گاهی مـی‌دونـه من از چی خیلی حال خواهم کرد، بی‌اندازه لذت مـی‌برم. مـی‌گه: یـه آهنگی یـاد گرفته‌ام کـه مطمئن ام بیشتر از همـه‌ی آهنگ‌های امسالم باهاش حال مـی‌کنی. مـی‌گم: آخ جون. چی ئه؟ مـی‌گه: نـه، نمـی‌گم بهت. بذار ب ببین مـی‌فهمـی... زده مـی‌بینم دزدان دریـای کاراییب ئه... مااااچ محکم بهش</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">من: کی شروع کنیم خونـه مرتب ؟</span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://mokum.place/s?q=%23%D9%BE%D8%B3%D8%B1%DA%A9" style="text-decoration: none;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> </span></a><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک: دو ساعت دیگه. من: دو ساعت دیگه حالا گشنـه‌ات مـی‌شـه و وقت ناهارت ئه... پسرک با شرارت و خنده‌ی خبیثانـه: اگزکتلی :))‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک دیشب ساعت 1 نصفه شب وقتی مـی‌خواد بخوابه: ، مـی‌شـه بیـای یـه کم درباره عمر حرف بزنیم؟... من: منظورت زندگی ئه؟...</span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://mokum.place/s?q=%23%D9%BE%D8%B3%D8%B1%DA%A9" style="text-decoration: none;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> </span></a><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک: آره آره... درون حالی کـه کامفورتبل شده و بوس و بغلش رو کرده: آی لایک تو تاک تو یو اباوت استاف... من: منم خب... پسرک: هیچی از بچگی‌هام یـادت مـیاد کـه تا حالا برام نگفته باشی؟ / کجای این حرف زدن درباره زندگی ئه من نمـی‌دونم :))‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">به تاریخ 12 فوریـه سال 2016، ساعت 12:59 ظهر، درون سن 11 سال و 6 ماه و 13 روزگی به منظور اولین بار درون پی سوتی عظیمـی کـه دادم من رو درون شطرنج مات کرد. که تا باد چنین بادا...‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">مـی‌گه: واقن شماها توی ناینتین هاندردز بـه دنیـا اومدین؟ من وقتی بـه ناینتین هاندردز فکر مـی‌کنم همـه چی بلک اند وایت و پیکسل پیکسل ئه :)) مـی‌گم: بچه پررو خوب ئه تو خودت فقط 4 سال بعدش بـه دنیـا اومدی.:)) درون حالی کـه پشت سر هم و بدجنسانـه ابرو بالا مـی‌ندازه و خنده‌ی اسمرکی مـی‌کنـه مـی‌گه: آی نووو :دی :))‏</span></div><br /><br /><br /><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://2.bp.blogspot.com/-rQEQHyb-0M0/Vt3tIpO9TZI/AAAAAAAABMY/Ap4lWEsjELQ/s1600/DSCF3472.JPG" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="320" src="https://2.bp.blogspot.com/-rQEQHyb-0M0/Vt3tIpO9TZI/AAAAAAAABMY/Ap4lWEsjELQ/s320/DSCF3472.JPG" width="213" /></a></div><br />

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-87824313290321882942016-01-31T03:20:00.000+01:002016-01-31T18:21:53.650+01:00

ژانویـه 2016

<div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">تو مدرسه یکی از بچه‌ها اومده به</span><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> پسرک </span><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">گفته بـه من فحش فارسی یـاد بده. پسرک هم بهش یـاد داده بگه: من بی‌ادب ام. بعد رفته بـه اون یکی پسر ایرانیـه مثلا فحش بده بهش گفته: من بی‌ادب ام. اونم بهش خندیده. اومده بـه پسرک گفته مطمئن ای اینی کـه به من یـاد دادی فحش ئه؟ :))‏</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">سه هفته پیش اینا بود داشتیم با پسرک شطرنج بازی مـی‌کردیم. بعد من یـه حرکتی کردم، هی فکر کرد نفهمـید مقصودم از این حرکت چی بود. بعد برگشته مـی‌گه: آر یو کوکینگ سامتینگ دت آی کنت سی ترو د اسموک؟... درون حالی کـه حال کردم از این اصطلاحی کـه به کار گفتم چه قده خوب و به‌جا این رو بـه کار بردی. از کجا شنیده بودی؟ گفت از هیچ جا. همـین‌طوری یـهو بـه کله‌ام اومد. از شما چه پنـهون باورم نشد اومدم گوگل کردم دیدم نیست واقن چنین اصطلاحی. بعد به منظور محکم‌کاری از یـه دوست خفن مترجمم هم پرسیدم و بعد چناااااان خرکیف شدم از این تعبیری کـه به کار برد کـه حد نداره... حالا دیگه این شده یـه اصطلاح بینمون کـه هر کی سر از کار اون یکی درون نیـاره مـی‌گه: Are you cooking something that I can't see through the smoke? :))</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">بعد تازه یـه کم بعدترش یـه حرکتی کردم کـه این بار فهمـید دارم چی کار مـی‌کنم. برگشته این دفعه مـی‌گه: You're trying to cook something so that I can't see it through the smoke, but what you don't know is that I have goggles on. :))) بچه پررو :دی</span></div><br /><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">یـه بار دیگه داشتیم شطرنج مـی‌زدیم بعد یـه جا یـه حرکتی کرد، از این حرکت‌ها کـه خون بـه پا مـی‌شـه و هی چند که تا مـهره دومـینو وار مـی‌خوره. بعد من پروسه رو دنبال کردم و دیدم آی کنت سی وات هیز کوکینگ ترو د اسموک! بهش گفتم: عجب حرکت اشتباهی کردی علیرضا. خیلی جنوئین برگشت گفت: نـه. چرا اشتباه کردم. اگر بیـای اینجا با فولان چیز فولان رو مـی‌، اگر فولان کنی بیسار مـی‌کنم و اگر هم بیـای اینجا با اسبم مـی‌‌ات... یـهو گفتم: اووووه! چرا من اون اسبه رو ندیدم اون‌جا؟... بعد دیگه مـی‌خواست من رو بکشـه :)) چون اگر حرکت رو کرده بودم رخم رو مفت و مجانی داده بودم رفته بود!</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">چند روز بعدش دوباره سر بازی یـه جا کـه داشتم فکر مـی‌کردم بهم مـی‌گه: بـه چی داری فکر مـی‌کنی؟ ایتس آبویس وات یو شود دو.. مـی‌گم: واقن؟ به منظور من آبویس نیست. بـه نظر تو حتما چی کار کنم؟ مـی‌گه: هاها. فکر کردی مثل اون دفعه مـی‌تونی گولم بزنی؟ مـی‌خندم و مـی‌گم: نـه، من تصمـیمم رو گرفته‌ام کـه چی کار کنم. قول مـی‌دم اگر اونی کـه تو مـی‌گی نبود، همون کار خودم رو م... بعد گفته و اکچولی حرکت اون خیلی بهتر بود ولی من حرکت خودم رو کردم و خیلی فرقی درون اوضاع نکرد و بعد اون یـه حرکت چرت دیگه کرد. بهش مـی‌گم: هاها. خب حالا اون حرکت تو رو مـی‌کنم. مـی‌گه: نوووووو... مـی‌گم: خب تو کـه فرصت داشتی یـه حرکت دیگه. چرا خودت رو از این وضعیت نجات ندادی؟... یـه سری بـه نشانـه تاسف تکون داده و مـی‌گه: آیم تو اسمارت فور مای‌سلف (وات اور دت مـینز :)) )</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><br /><div dir="ltr" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">The Dr: You should have a flu vaccine. You can have it as a shot or a nasal drop. Pesarak: I prefer the shot. The Dr: You're the man. I like you. I also always take it as a shot. Pesarak: Yeah. I did a comparison in my mind and I thought It's not gonna hurt as much as when I fell down during rollerblading and all my arm was bruised and black! / Time to show off guys!&nbsp;</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پارسال سر کنسرت آخر کلاس پنجم یـادتون ئه چه گلی کاشته بود؟ زود رسیده بودیم و آقا رفته بود چند دیقه توی حیـاط مثلا، بعد همـه منتظر شروع کنسرت نشسته بودن ایشون تشریف‌فرما نشده بود و نگو داشته بسکتبال بازی مـی‌کرده تو حیـاط.... حالا هنر امروزشون چی بوده؟ عرو نیگا کنین خیلی نیـازی بـه توضیح نیست. بعله. درس‌کد، آل بلک بوده و ایشون یـه ربع قبل از حرکت بـه بنده گفتن و بعدش هم فرموده‌اند کـه آقامون گفته عیبی نداره اگر نداشتین یـه چیزی نزدیک بهش بپوشین. این ئه کـه همــــه مشکی پوشیده بودن جز حضرت آقا. جاش نفر اول ردیف دوم بوده منتها چون مشکی نپوشیده بوده به منظور اینکه خیلی تو چشم نباشـه جاش رو با نفر دوم عوض کرده‌ان!‏</span></div><br /><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/-x55hRjRcEh8/Vq1uLAlnR4I/AAAAAAAABL0/1gXtpryCzQA/s1600/2016-01-20%2B19.03.42.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="240" src="http://4.bp.blogspot.com/-x55hRjRcEh8/Vq1uLAlnR4I/AAAAAAAABL0/1gXtpryCzQA/s320/2016-01-20%2B19.03.42.jpg" width="320" />&nbsp;</a></div><div style="clear: both; text-align: center;"><br /></div><div style="clear: both; text-align: center;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پریروز اومده مـی‌گه: داشتم مـی‌اومدم خونـه، این ه کـه بهت گفته بودم یـهو دیدم بهم گفت شالم داره از کوله‌ام مـی‌افته. مـی‌گم: کدوم ه کـه بهم گفته بودی؟... مـی‌گه: همونی کـه بهم گفته بود دوسم داره. مـی‌گم: جزمـین؟ مـی‌گه: نـه بابا. مـی‌گم: روبی؟ مـی‌گه: نـه نـه...مـی‌گم: اونی کـه بهت شماره داده بود؟ مـی‌گه: نــــه!... درون حال خاک وچوک مـی‌گم کی پس؟.. مـی‌گه: دتس نات د پوینت. خوب شد شالم گم نشد!‏</span></div><br /><br /><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> پسرک یـه مدتی مـی‌اومد مـی‌گفت: خیلی ایمبرسینگ ئه. این جزمـین یـهو پیداش مـی‌شـه مـیاد دست من رو مـی‌کشـه مـی‌خواد باهاش برم! بعد ایشون یـه ماه پیش از پسرک خواسته بوده کـه باهاش بره ایونت مدرسه. پسرک هم بهش گفته بوده کـه من اصن معلوم نیست بیـام و اگر هم بیـام، تنـها مـیام. اونم ظاهرا یـه مقداری شاکی شده بوده و رفته بوده از یـه پسر دیگه خواسته بوده. بعد شب ایونت پسرک اومده مـی‌گه: جزمـین رو بهت گفتم دیگه کـه رفته بـه جفری اِس گفته باهاش بیـاد دنس. مـی‌گم: آره خب؟.. مـی‌گه: بعد اومده هی جلوی من دست جفری اس رو مـی‌گیره و مثلا مـی‌خواد من رو جلس کنـه. اند آیم لایک وات آر یو دویینگ؟ خب اگر من مـی‌خواستم جلس بشم کـه خودم مـیومدم باهات! / کی این‌قدر بزرگ شد این؟</span></div><br /><br /><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">بند محبوب</span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://mokum.place/s?q=%23%D9%BE%D8%B3%D8%B1%DA%A9" style="text-decoration: none;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> </span></a><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: &quot;arial&quot;; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 400; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک مرون5 ئه و آهنگ مورد علاقه‌اش ازشون شوگر. اولین باری کـه شوگر رو توی ماشین پلی کردم، همـین‌طور کـه داشت مـی‌خوند باهاش، وقتی بـه اون‌جاش رسید کـه مـی‌گفت: "یور د وان تینگ، وان تینگ آیم لیوینگ فور" انگشت اشاره‌اش رو گرفت بـه سمت من و چنان نگاه مـهربونانـه‌ای بهم کرد کـه در دل بـه تمام دانشمندان دنیـا فحش دادم کـه هیچی به منظور کپچر لحظه‌ها با تمام تصویرها و حس‌ها و صداها و بوهاش پیدا ن...‏</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-16617312767357562822015-07-16T17:21:00.002+02:002015-07-16T17:25:39.958+02:00

June-July 2015

<div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;"><br /></span><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">پسرک توی خونـه جز انجام تکالیف واجب عمرررن حاضر نیست هیچ کار درسی و اینا ه مگر اینکه مجبورش کنیم. بعد دیروز دیدم مـی‌گه یـه تاپیک بده. گفتم به منظور چی؟ گفت شما یـه تاپیک بگو. خلاصه کاشف بـه عمل اومد کـه توی مدرسه هفته پیش حتما شعر (معر) مـی نوشتن و خیلی خوشش اومده و نشسته همـین جوری به منظور خودش داره شعر مـی نویسه! مـی‌گه حتما ۶ که تا مـی‌نوشتیم ولی من به منظور خودم چلنج گذاشتم ۱۳ که تا بنویسم.</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">خلاصه به منظور خودش توی گوگل درایو فایل پاورپوینت درست کرده و اسمش رو گذاشته Alireza's digital poetry book</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">من کـه کاملا روح ادبی خودم رو درش دیدم، که تا نظر سایرین چی باشـه :))</span><br /><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;"><br /></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/-SUak3n6tRfI/Vae9KrjEJXI/AAAAAAAABK8/E7eb-sY8zfM/s1600/Screenshot%2Bfrom%2B2015-06-08%2B13%253A17%253A16.png" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="180" src="http://1.bp.blogspot.com/-SUak3n6tRfI/Vae9KrjEJXI/AAAAAAAABK8/E7eb-sY8zfM/s320/Screenshot%2Bfrom%2B2015-06-08%2B13%253A17%253A16.png" width="320" /></a></div><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;"><span ></span><span ></span><br /></span></div><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/-HX3eL7Kh8z0/Vae9KF8QcWI/AAAAAAAABK0/JbcAz510Hv4/s1600/Screenshot%2Bfrom%2B2015-06-08%2B13%253A17%253A49.png" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="180" src="http://2.bp.blogspot.com/-HX3eL7Kh8z0/Vae9KF8QcWI/AAAAAAAABK0/JbcAz510Hv4/s320/Screenshot%2Bfrom%2B2015-06-08%2B13%253A17%253A49.png" width="320" /></a></div><b style="font-weight: normal;"><br /></b><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/-6IB45XXDcC8/Vae9JrvMPYI/AAAAAAAABKw/N0VnNUWdZcQ/s1600/Screenshot%2Bfrom%2B2015-06-08%2B13%253A17%253A38.png" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="180" src="http://1.bp.blogspot.com/-6IB45XXDcC8/Vae9JrvMPYI/AAAAAAAABKw/N0VnNUWdZcQ/s320/Screenshot%2Bfrom%2B2015-06-08%2B13%253A17%253A38.png" width="320" /></a></div><div style="clear: both; text-align: center;"><br /></div><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">تا همـین پریروز دوچرخه‌سواری بلد نبود. از دو سالگی سه‌چرخه سوار مـی‌شد و از 4 سالگی دوچرخه با چرخ کمکی ولی از 6 سالگی دیگه حاضر نشد دوچرخه سوار شـه و مـی‌گفت من همـین اسکیت برام خوب ئه و هر کی هر جا با دوچرخه مـی‌ره، من مـی‌تونم با اسکیت‌هام برم!... به منظور همـین نیـازی ندارم دوچرخه‌سواری یـاد بگیرم!... ‏</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">ولی خب بزرگ شدن داستان‌ها داره و بالاخره وقتی دید کـه همـه‌ی دوستانش دوچرخه‌سواری بلد اند و وقتی دید مـی‌خوایم دوچرخه‌اش رو بفروشیم چون سه سال ئه براش خریده‌ایم و سوار نشده و وقتی دوستش بهش گفته بود دوچرخه‌ات خیلی خوب ئه و خواستی بفروشی من مـی‌خرم ازت!، اومد گفت: اکچولی تو تمام بچه‌هایی کـه مـی‌شناسم کـه اون قدر بزرگ اند کـه حرف زدن بلد باشن و بیبی نیستن، من تنـهای هستم کـه دوچرخه‌سواری بلد نیستم و مـی‌خوام یـاد بگیرم.‏</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">حمـید بردش بهش یـاد بده، اول چرخ کمکی داشت ولی بـه جای کمک ضرر مـی‌رسوند و باعث مـی‌شد بـه جای نگه داشتن تعادل دوچرخه هی بندازه روی یکی از چرخ‌ها وزن دوچرخه رو... طبعا مـی‌ترسید هم کـه بیفته. حمـید بهش گفت: ترس نداره که، همـه بالاخره چند بار افتاده‌اند که تا یـاد گرفته‌اند، اصن که تا نیفتی یـاد نمـی‌گیری.‏</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">خلاصه چرخ‌های کمکی بعد از یـه ربع تلاش باز شد و در عرض نیم ساعت پسرک دوچرخه‌سواری یـاد گرفت. بعد کـه برگشتیم خونـه مـی‌گه: مـی‌شـه فردا هم بریم کـه زودتر یـاد بگیرم؟... حمـید مـی‌گه: یـاد گرفتی دیگه. الان فقط حتما تمرین کنی کـه مسلط‌تر بشی... پسرک مـی‌گه: واقن؟ یـاد گرفتم؟ ولی هنوز نیفتادم که. شما گفتی که تا نیفتی یـاد نمـی‌گیری! / اسکل من :))‏</span></div><b style="font-weight: normal;"><br /></b><b style="font-weight: normal;"><br /></b><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">بعد از اينكه سه ربع قبل از خواب با پسرك درباره شير مرغ که تا جون آدميزاد و وزن بزرگترين لابستر دنيا و جواب احتمالى سوال مشكل‌دار رياضى و غيره حرف زديم، پسرك مى‌گه: مى‌دونى چه‌طور بعضى از بچه‌ها وقتى بزرگ مى‌شن ديگه پدر مادرشون رو انگار خيلى دوس ندارن، يا نـه دوس دارن ولى دوس ندارن باهاشون هنگ آوت كنن؟ من فك نكنم هيچ وقت اين جورى شم. من خيلى اينجوى مى‌كنم حرف زدن با تو رو... / عزيز من هستى تو آخه بچه</span></div><b style="font-weight: normal;"><br /></b><b style="font-weight: normal;"><br /></b><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">از بیرون اومده مـی‌گه: ماماااان، توی راه کـه داشتم مـیومدم یـه بیبی چک دیدم... درون حالی کـه چشمام چهار که تا شده بود و در عرض یک ثانیـه فکر اینکه 1- این از کجا مـی‌دونـه بیبی‌چک چی هست و 2- اصن اینجا کـه بهش بیبی‌چک نمـی‌گن و مـی‌گن پرگننسی تست، از ذهنم گذشت بهش مـی‌گم: بیبی‌چک؟ وا؟ کجا؟... مـی‌گه: آررره. اون قده صدای کیوت یواشی داشت... / یـه باره دوزاری مـی‌افته کـه منظورش چیک ئه! با اون لهجه‌ی شبه امریکایی‌ گمراه‌کننده‌اش!</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">پسرک: امروز داشتیم هندبال بازی مـی‌کردیم. دروازه‌من اون تیم یکی بود فولان... / طبعا منظورش دروازه‌بان بود!.. منتها اینجا از بس همـه چی یـه چی من ئه، پست‌من، دلیوری‌من، اینم شده دروازه‌من :))‏</span></div><br /><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">امروز داشت کتاب فارسی مـی‌خوند، رسید بـه کلمـه خودشیرین. بهش مـی‌گیم مـی‌دونی خودشیرین یعنی چی؟.. مـی‌گه: فک کنم. یعنی گودی تو شوز؟.. مـی‌گیم: اینی کـه تو مـی‌گی یعنی چه؟.. بعد اون خب فارسیش رو طبعا بلد نیست... خلاصه تبادل فرهنگی دچار مشکل مـی‌شـه گاهی!</span><br /><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;"> درون حال آماده پرزنتیشن ایران به منظور کلاسشون: مـی‌خوام یـه عته‌دیگ بذارم دهنشون رو باز بندازم. / بچه‌ام باز بمونـه و آب بندازم رو قاطی کرده :))</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;"> تازه حتما یـه خوراکی ایرانی به منظور همـه‌ی کلاس روز پرزنتیشن ببره. مـی‌گه: فهمـیدم چی حتما ببرم. مـی‌گم: چی؟ مـی‌گه: ته‌دییییگ.. مـی‌گم: مادرم من چه جوری به منظور ۲۳ نفر ته‌دیگ درست کنم؟!</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;"> اسم خودش رو گذاشته لاو برکر. که تا مـی‌بینـه من و حمـید کنار هم دراز کشیدیم سریع مـی‌دوه خودش رو جا مـی‌کنـه اون وسط که: هیر کامز د لاو برکر :)) بماند کـه این از بچگی عادتش بوده ولی نیک‌نیمـی کـه برای خودش درون این باب گذاشته اخیر و جدید ئه :))</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">اومده که: ، اون انکلم کـه از دوچرخه افتاده بودم درد گرفته بود رو مـی‌دونی؟ الان خیلی بیشتر درد مـی‌کنـه چون دیشب تو بسکتبال چپوندم‌اش.</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">من: چپوندی؟ کجا چپوندی؟</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">پسرک: آره دیگه. توییست‌اش کردم.</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">همون طور کـه مشاهده مـی‌کنید منظور از چپوندن، پیچوندن ئه :))</span></div><b style="font-weight: normal;"><br /></b><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">شاهکار امروز حضرت آقا چی بود؟ عرض مـی‌کنم خدمتتون الساعه</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">کنسرت آخر سال مدرسه بود و قرار بود بچه‌ها ۶:۱۰ اون‌جا باشن و آماده سازهاشون رو بردارن کـه ۶:۳۰ کنسرت شروع شـه. ما ۶ رسیدیم اون‌جا و آقا پسر فرمودن من برم یـه سر حیـاط پیش بچه‌ها. گفتیم نرو بابا. الان وقت بازی نیست که. گفت: نـه مـی‌رم زودی مـیام.</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">همـه اومدن سازهاشون رو برداشتن و سرجاهاشون نشستن و دیدیم همـه صندلی‌ها پر شد و خبری از پسرک نیست. رفتم بـه معلم موسیقی‌شون گفتم: علیرضا رو ندیدین؟ گفت: نـه! کجاست مگه؟ گفتیم والا ما ۶ رسیدیم اینجا... بعد دیدم مدیرشون داره دنبالش مـی‌گرده! پرسید مـی‌دونی کجاست؟.. خلاصه حمـید رفت دنبالش و آوردش از بیرون درون حالی کـه نیم ساعت بازی کرده بود و عرق داشت از سر و روش مـی‌چکید!!</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">ساری ساری گویـان اومد و نشست سر جاش و کنسرت تموم شد و یکی از بچه‌ها بهش گفت: یو ور پلیینگ بسکتبال! ورنت یو؟ ... فرمودن: یـا. یـا.. آی واز!</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">از روش‌های مختلف دق دادن. جلد ۱۱</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;"><br /></span><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">پسرک بعد از مکالمـه با حمـید کـه بهش گفته یـه چیزی رو فعلا نمـی‌تونم بهت بگم و بعدا مـی‌فهمـی: ، تو مـی‌دونی راز بابا چی ئه؟</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">من: اهوم.</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">پسرک: آخرین پیغمبر حضرت محمد نبوده و بابا پیغمبر بعدی ئه؟</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;"> :)))) یعنی اولین تصورش از راز باباش تو حلقم :)))</span></div><div dir="rtl" style="margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><div style="line-height: 1.8;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;"><br /></span></div><div style="clear: both; line-height: 1.8; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/-iHAtAgxNZ9k/VafJKM8JtNI/AAAAAAAABLU/iDPrQKqnwHg/s1600/basket.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="320" src="http://2.bp.blogspot.com/-iHAtAgxNZ9k/VafJKM8JtNI/AAAAAAAABLU/iDPrQKqnwHg/s320/basket.jpg" width="273" /></a></div><div style="text-align: center;"><span style="font-family: Arial;"><span style="font-size: 14.6666669845581px; line-height: 26.3999996185303px; white-space: pre-wrap;"><b>آخرین روز بسکتبال کلاس پنجم</b></span></span></div></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.7999999999999998; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 14.666666666666666px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;"><br /></span></div><br /><br /><br />

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-16050983970171980382015-04-17T01:30:00.000+02:002015-04-17T01:42:20.178+02:00

White Lie

<div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;"><br /></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">حدود دو سال پیش بود کـه یک بار اومد و حرفی زد کـه دروغ بود. زیـاد درباره‌اش حرف زدیم. بهش گفتم کـه من همـیشـه سعی کرده‌ام بهش راست بگم حتی وقت‌هایی کـه دروغ گفتن خیلی ساده‌تر بوده. براش تعریف کردم کـه وقتی کوچیک بود و بیرون مـی‌رفتیم، وقتی پستونک مـی‌خواست، اگر بهش مـی‌گفتم کـه نداریم و خونـه مونده، وا مـی‌داد و گریـه نمـی‌کرد ولی اگر بهش مـی‌گفتم نـه نمـی‌دم بهت و الان وقت پستونک نیست، گریـه مـی‌کرد و اصرار مـی‌کرد، ولی من هیچ وقت بـه خاطر اینکه راحت‌تر باشم و مجبور بـه سر و کله زدن باهاش نباش بهش دروغ نگفتم کـه پستونک نداریم. از همون وقت‌ها بگیر که تا هر چی بزرگ‌تر هم شد...</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">سه چهار روز پیش بود. از استخر برگشته بود و از اون تیریپ‌های جدی کـه مـی‌خواد حرف مـهمـی بزنـه کـه انگار کمـی هم از مطرح ش خجالت مـی‌کشـه گرفته بود و گفت: ، مـی‌دونی کـه چطور بعضی از پدر مادرها درون مورد یـه چیزی کـه برای فیوچر بچه خوب باشـه بهش دروغ مـی‌گن و بهش مـی‌گن وایت لای… گفتم: خب؟.. گفت: مـی‌خوام ببینم تو کـه مـی‌گی همـیشـه بـه من راست مـی‌گی که تا حالا از این وایت لای‌ها بـه من گفته‌ای؟… درون طول دو سه ثانیـه که تا جواب دادنم، مخیر بودم بین یک وایتدیگه! و راست. بهش گفتم: یک بار… گفت: کی؟ چی؟… گفتم: نمـی‌تونم بهت بگم، بـه همون دلیل کـه همون موقع هم نمـی‌تونستم بهت بگم… بـه این دلیل کـه آسیبی کـه ازش مـی‌دیدی خیلی زیـاد بود و مطمئن هستم کـه روزی کـه به اندازه کافی بزرگ شی و بهت بگم درک مـی‌کنی… گفت: چرا آخه؟ من کـه بزرگ شده‌ام. بابا هم یـه چیزی هست کـه بهم درون موردش نمـی‌گه و مـی‌گه کـه باید بزرگ شم… گفتم: اتفاقا این وایتدر مورد همون چیزی ئه کـه بابا هم نمـی‌تونـه فعلا درون موردش باهات حرف بزنـه… ولی ایشالا چند سال دیگه…</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">و این دو روزه همـه‌اش اشک‌ریزان بـه این فکر مـی‌کنم که: حالا چی ژوزه؟…</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">مادری، مـی‌دونم کـه ازت خواسته‌ام دعا کنی و گفته‌ای کـه سر همـه نمازهات دعا مـی‌کنی… مـی‌دونم کـه نازنین و مـهربون و عزیز ای… مـی‌دونم کـه بهترین و خوب‌ترین هدیـه‌ای هستی کـه خدا مـی‌تونسته بر من مادر ارزانی بداره… کاش خدا دعامون رو برآورده کنـه… کاش هیچ وقت مجبور نباشم دوباره بهت وایت‌لای بگم…&nbsp;</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;"><br /></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;"><br /></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.38; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/-7kJaWC74ULE/VTBEejpb3rI/AAAAAAAABKY/ZmmUOA9pLfg/s1600/DSCN1921.JPG" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://3.bp.blogspot.com/-7kJaWC74ULE/VTBEejpb3rI/AAAAAAAABKY/ZmmUOA9pLfg/s1600/DSCN1921.JPG" height="240" width="320" /></a></div><div style="text-align: center;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">خوش‌قلب‌ترینم کـه دلت مثل آسمون صاف&nbsp;</span></div><div style="text-align: center;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">و مثل آب جاری ئه، مستجاب‌الدعوه باشی...</span></div><div style="text-align: center;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;"><br /></span></div><div style="text-align: center;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;"><br /></span></div></div>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-61587834398217938722015-01-19T01:23:00.002+01:002015-01-19T01:26:03.177+01:00

ژانویـه 2015

<div style="text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">امشب پسرک یک چهارم تحقیق این هفته‌اش رو کـه امروز تازه شروع شده بود و تا جمعه وقت داشت رو قبل استخر انجام داد. بعد از استخر درون مقابل چشمان متعجبم دیدم رفت دوباره نشست سر تحقیق. منم رفتم توی آشپزخونـه. 50 دیقه بعدش وقتی صداش کردم به منظور شام دیدم با قیـافه‌ی مرموز و دفتر تحقیقش اومد و نشون داد کـه آدم و کشورش هر دو رو انجام داده! واااقن ذوق کردم. بس کـه همـیشـه طلب کمک داشت و لفت مـی‌داد و این‌ها... بهش درون جا یـه دونـه یـه دلاری جایزه دادم و گفتم اگر بالای 3.8 بگیری یـه دونـه دیگه هم مـی‌گیری (که خب براش جایزه زیـادی بود چون این جور جایزه‌های کژوالش معمولا کوارتر ئه) گفت مـی‌دونستم خیلی خوشحال مـی‌شی ولی نـه دیگه این قدر :)) بعدشم دیگه کلی منبر اینکه چه‌قدر خوب ئه آدم کارهاش رو زود انجام بده رفتم و ابراز ذوق و شعف کردم... کلا دیده بودم کـه توی کارهاش داره خودکارتر و سریع‌تر مـی‌شـه انگار ولی امروز دیگه شاهکار بود. بسا کـه من مدت بیشتری زنده بمونم چون از مـیزان کاهش عمرم سر لفت و لعاب دادن‌هاش کاسته بشـه!‏</span></div></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">اين هفته تحقيقشون از حرف اُ ئه. ديروز بهش مى‌گم: خب نمى‌خواى انتخاب كنى آدمت رو كه فردا راحت شروع كنى؟ مى‌گه: انتخاب كردم اولردى. هاروى آزوالد. مى‌گم: چطور؟ مى‌گه: ديگه چند وقت بود داشتم هى آدم خوب مى‌كردم، ايت واز گتينگ بورينگ / &nbsp;:))</span></div></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">بعد توى تحقيقش يه جاش نوشته: "آور" ترتى فيفث پرزيدنت... يه طورى شدم. اين طورى كه انگار فكر نمى‌كردم بـه اين زودى اتفاق بيفته اين حسش کـه بخواد بگه "آور" پرزیدنت.</span></div></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><div style="text-align: justify;"><br /></div></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">امروز شاید به منظور اولین بار از یـه ترانـه‌ی ایرانی بـه جا استفاده کرد و خیلی حال کردم کـه همـین نصفه نیمـه هم بلد بودش و اصن انتظار نداشتم... کـه داشت صد باره رفتن و نرفتن رو سبک سنگین مـی‌کرد اومد تو اتاق و دید کـه حرف از این موضوع ئه یـه باره ریتمـیک خوند: یـه قلبم مـی‌گه برم برم، یـه قلبم مـی‌گه نرم نرم، طاقت نداره دلم دلم، بدون تو چی کار کنم؟ / :))‏</span></div></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">ديروز تو بوستون يه دفعه درون حالى كه حمـید اصن نبود مـی‌گه: يو نو وات؟ آى تينك تو و بابا آر د پرفكت مچ فور ايچ آدر... من: واقن؟ چطور؟... پسرك: بيكاز يو آر سو ديفرنت بات آى تينك يور منت تو بى توگدر!</span></div></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">امشب ميز بغلى يه آقايى بـه يه خانومى پروپوز كرد و پسرك تمام راه برگشت رو درون مناقب اينكه حتماً مى‌خواد ازدواج كنـه و مـهم‌تر از اون بچه‌دار شـه و اينكه بـه نظرش بچه‌دار شدن بزرگ‌ترین لذت دنیـا هست و &nbsp;فكر مى‌كنـه مى‌تونـه بچه‌ى خوبى تربيت كنـه سخن‌رانى كرد!</span></div></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">بعد از کلی حرف از گذشته و آینده کـه زده مـی‌گه: تو دوست داری من بزرگ شم یـا دوست نداری. مـی‌گم: هر دوش. مـی‌گه: چطور؟ مـی‌گم: خب هر کدوم یـه خوبی‌هایی داره. بعد یـه خرده حرف یـه باره یـادم افتاد سوالی کـه دوستم از پسرش پرسیده بود و قرار شده بود منم درون فرصت مقتضی از پسرک بپرسم &nbsp;رو ازش بپرسم. بهش گفتم: تو بزرگ بشی بچه‌ات رو مـیاری پیش ما بذاری بمونـه؟ مـی‌گه: آر یو کیدینگ مـی؟ یور د فرست پرسن آید تینک اباوت اگر بخوام بچه‌ام رو پیشی بذارم. اگر کاری پیش بیـاد یـا امر‌ای باشـه! یـا بیبی‌سیترمون براش مشکلی پیش بیـاد.. البته حتما یکی درون مـیون باشـه. یـه بار پیش شما یـه بار پیش اون یکی مادربزرگش. چون یو نو دیگه. اونا هم مادربزرگ پدربزرگش هستن و دوستش دارن. ایت هز تو بی فِر! ببخشید واقن / یعنی قشنگ دهنم وا مونده بود. چنان اینا رو بدون مکث و پشت سر هم ردیف کرد کـه انگار صد سال ئه داره بـه این موضوع فکر مـی‌کنـه!!‏</span></div></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">مـی‌گه که: من فکر کنم بزرگ کـه بشم آقا ورژن تو بشم. هم خیلی عاقل باشم هم خیلی مـهربون و با اینکه سعی مـی‌کنم بچه‌هام رو خیلی خوب تربیت کنم، سعی مـی‌کنم همـیشـه خوشحال باشن و خوشحالی‌های خودم رو هم باهاشون شر کنم. من یـادم ئه کـه من خیلی کـه کوچیک بودم تو هر وقت خوشحال بودی، با اینکه من اصن نمـی‌فهمـیدم تو الان چرا خوشحالی ولی دوست داشتی من باهات خوشحال باشم به منظور همـین به منظور من یـه چیزی مـی‌خریدی.&nbsp;</span></div></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">امشب &nbsp;ازم پرسید تو یـادت ئه اولین جابی کـه دلت مـی‌خواست تو بچگی داشته باشی چی بود؟ .. گفتم: اوهوم. خلبانی... کلی خندید و گفت: سیریسلی؟.. گفتم: اوهوم. خیلی خوشم مـیومد... گفت: من خیلی خنگول بودم وقتی کوچیک بودم. اولین شغلی کـه دلم مـی‌خواست داشته باشم این بود کـه اولین نفری باشم کـه به ماه مـی‌ره :))‏</span></div></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">پسرک و حمـید و م داشتن نرف گان بازی مـی‌، دست حمـید رفتهدر و تفنگ رو انداخته و دستش رو گرفته و نشسته. پسرک بهش مـی‌گه: اون چی بود تو ایران مـی‌گفتن؟ هر وقت بازی کنی کله‌ات مـی‌شکنـه؟ / :)))‏ طبعا منظورش بازی اشکنک داره، سر شکستنک داره است!</span></div></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">صفور بـه پسرك: خوش گذشت نيويورك؟ ... پسرك: آره خيلى خوب بود فقط روى كشتى حالت تحول گرفتم. من درون حال قهقهه: تحول نـه مادر، تهوع :))).. پسرك: حداقل بـه حد كافى شبيه اند!</span></div></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">بابا: یو نو مای دیر؟ نون چارکی سه عباسی، آدم مفلس رو چو من، وا مـی‌داره بـه رقاصی... پسرک: چی مـی‌گی ددی؟ من رقاصی بلد نیستم. بابا: مفلس مـی‌دونی یعنی چی؟ تو قرار نیست مفلس شی که. تو قرار ئه ایشالا خیلی زیـاد پولدار شی. پسرک: من ولی دوست ندارم خیلی زیـاد پولدار شم. دوست دارم بـه حد کافی پولدار شم. آدم زیـادی پولدار باشـه نمـی‌تونـه بـه بقیـه آدما فکر کنـه!‏</span></div></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">حمـید سر مـیز شام درون ادامـه‌ی یـه موضوعی: آره؛ هر جمعه شب مـی‌رن بیگ رد بارن کـه اسنک و اینا مـی‌ذارن کـه دانشجوها برن سوشلایز کنن... پسرک: دت ساندز سو کول، آی وانا گو در... ما: ایشالا دانشجوی گرجوئیت کرنل کـه شدی مـی‌تونی بری... پسرک: نور مایند. من کـه کرنل نمـی‌خوام برم. من هاروارد مـی‌خوام برم!‏.. ما: عه؟ باریکلا. چی قرار ئه بخونی حالا تو هاروارد ایشالا؟.. پسرک: انیمال ریسرچ. بعدش هم مـی‌خوام یـه زو باز کنم!</span></div></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">پسرک چند وقت پیش اومده کـه این بچه‌هه تو رخت‌کن استخر وسایلش رو پیدا نمـی‌کرد و اومده بود گیر داده بود بـه من کـه تو گذاشتی؟ مـی‌گم: خب چرا بـه تو گیر داده بود؟.. مـی‌گه: آخه یـه بار اینا چند تایی داشتن من رو اذیت مـی‌ و هی بهم کف مـی‌انداختن و نمـی‌ذاشتم خودم رو بشورم و بیـام و بهم -علامت فاک رو درون اینجا نشون داد- مـی‌و اینا؛ منم رفتم وسایلشون رو از توی لاکرهاشون جا بـه جا کردم و هر کدوم رو گذاشتم تو یـه لاکر. بهش گفتم: خب وقتی یـه بار این کار رو کردی طبیعی ئه کـه وقتی دوباره پیدا نمـی‌کنن فکر کنن تو کردی. گفت: ولی من فقطططط همون یـه بار رو کردم و دیگه هم نکردم و اون هم چون اذیتم .. گفتم: خب من هم نگفتم چرا کردی و اتفاقا بـه نظرم ایده‌ات خوب بوده کـه بدون بی‌ادبی مثل خودشون جواب آزارشون رو دادی ولی خب حتما بدونی کـه این نتیجه‌ی مستقیمش همـین ئه کـه وقتی یـه بار دیگه چنین اتفاقی افتاد اول بـه تو مشکوک شن...گفت: بات دتس نات فر.. خیلی فیلسوفانـه بهش گفتم: دیس ایز د لیست آنفر تینگ این لایف مادر جون / &nbsp;ولی خیلی دست و پای بلوری وارانـه&nbsp;</span><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; line-height: 17.25px;">با کارش حال کردم</span><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; line-height: 1.15;">&nbsp;که درون عین اینکه خشن و بی‌ادب نیست ولی تو سری‌خور و پپه هم نیست.</span></div></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;"><br /></span></div></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">يه وقتايى كه عجله داره و ديرش ئه، درون خونـه و ماشين رو كه داره تند و با عجله &nbsp;مى‌بنده، تند و با عجله صداش مى‌كنم كه عليرضا عليرضا عليرضا... وا مى‌كنـه درون رو كه هوم؟ تندى مى‌گم دوستت دارم. لبخند پهن مياد رو صورتش، بوس مى‌فرسته و مى‌گه منم و مى‌ره... و من گاهی روزى رو تو خيالم ميارم كه با زن زندگيش اين كارو مى‌كنـه و اون كيف مى‌كنـه...</span></div></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;"><br /></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/-HH7jr1fQK9w/VLxOLo80euI/AAAAAAAABJw/_J5UELYfoX0/s1600/dinsey.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://1.bp.blogspot.com/-HH7jr1fQK9w/VLxOLo80euI/AAAAAAAABJw/_J5UELYfoX0/s1600/dinsey.jpg" height="320" width="240" /></a></div><div style="text-align: center;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;"><b>کیفور و خوشحال رویروی مغازه دیزنی تایمز اسکوئر!</b></span></div></div><div><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;"><br /></span></div>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-33433362104689088012015-01-13T05:59:00.000+01:002015-01-13T05:59:57.001+01:00

ژانویـه 2015

<div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;"><br /></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">پسرک داره سس تند مـی‌خوره. یـه باره مـی‌گه: سان آو عه بیچ. درون حال هی وای و ای وای بهش مـی‌گیم این چی ئه دیگه. مـی‌گه: من واقن نمـی‌دونستم حرف بدی ئه. فکر مـی‌کردم موقع تعجب و اینا مـی‌گن!</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><b style="font-weight: normal;"><br /></b></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">من: عمو راد گفته بهت بگم تنـها بودن و برادر نداشتن بد هم نیست. مـی‌تونی همـه‌ چیز رو خودت داشته باشی و لازم نیست شر کنی بای… مـی‌گه: یـا.. آی گس.. اوری دور دت کلوزز، اوپنز انادر دور… بعد یـه خرده بعد مـی‌گه: البته واقنی این ئه کـه من شر رو دوست دارم و دوست داشتم کـه یـه برادری داشتم کـه بخوام شر کنم باهاش چیزام رو.</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><b style="font-weight: normal;"><br /></b></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">ماشین رو پارک کردم، پسرک خیره شده بـه پنجره ماشین و پیـاده نشده… مـی‌گم: کجایی مادر؟ چرا پیـاده نمـی‌شی؟.. مـی‌گه: اوه. ببخشید. یـه ویزیت کوچیکی بـه کوکولند داشتم. / :))</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><b style="font-weight: normal;"><br /></b></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">صب کله سحر رفته بودیم مدرسه‌ی پسرک جلسه با معلم‌هاش... ظاهراً پسره خوب ئه کلا، فقط بستن دهنش برا اینکه حرف نزنـه یـه مقداری به منظور همـه سخت ئه، نـه فقط ما.‏</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><b style="font-weight: normal;"><br /></b></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">آخ آخ... یـه بساطی داشتیم ویکند. جاتون اصن خالی نبود. یکی از همسایـه‌ها داداشش رفته بود شکار و برامون گوشت گوزن شکار شده آورده بود. پسرک شااااکی کـه شماها گوشت گوزن بیچاره رو مـی‌خورید و حمـید کـه خب این با و کـه تو مـی‌خوری چه فرقی داره و خلاصه بحث شدیدی درون گرفت و بهش گفتیم کلا آدم حتما به تمایلات آدم‌های مختلف احترام بگذاره. ما تو رو مجبورنمـی‌کنیم گوشت گوزن بخوری ولی تو هم حتما به اینکه یـه سری شکار رو دوست دارن احترام بگذاری... بعد تازه گوزن‌ها رو فقط یـه موقعی از سال اجازه‌ی شکارشون رو مـی‌دن کـه سیستم رو داغون و اینوید نکنن و خلاصه بحث تموم شد و گذشت... یـه خرده بعد حمـید دوباره شروع کرد کـه کاش بـه این بگم این دفعه من رو هم با خودش ببره و خیلی شکار حال مـی‌ده و ال و بل... دوباره بحث شروع شد و پسرک کـه شغل آینده‌ی کنونی‌اش رو مع حقوق حیوانات اعلام مـی‌کنـه، یـه باره شاکی شد و یواش گفت: اصن آی اف ورد آل آو یو... دیگه کلا بحث از شکار و حیوانات بـه سمت دیگه‌ای کشیده شد. خلاصه بچه‌ام درون سن ده سال و چهارماه و شانزده روزگی اولین فحش ناجور زندگی‌اش رو بر زبان جاری کرد. حالا کمـی نصفه نیمـه!‏ .. و درس اخلاقی این مطلب این ئه از ما کـه اف ورد نشنیده.. از کی شنیده؟ بعله!... چند روز بعدش یـه صحبت مفصل درباره اینکه اصن فحش کیـا و برای چی مـی‌دن داشتیم.. مـی‌گفت: توی استخر و مدرسه بچه‌ها اون‌قدر زیـاد این رو مـی‌گن کـه من درست ئه کـه مـی‌دونستم حرف بدی ئه ولی دیگه نمـی‌دونستم این‌قدر بد ئه!</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><b style="font-weight: normal;"><br /></b></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">پسرک کلا افتاده تو خط م به منظور انتخاب فرد معروفش توی تحقیق... مـی‌گه: خب بـه نظرت از جی کی رو م؟ مـی‌گم: هوووم، مایکل جردن، مایکل جکسون؟.. مـی‌گه: مایکل جکسون کی ئه؟... مـی‌گم: نمـی‌شناسی واقن؟.. براش ویدیوی اسموت کریمـینال رو گذاشته‌ام کـه ببینـه کی ئه... وسطش اومدم قطع کنم و حرف بزنیم کـه یـه دفعه مـی‌گه: نـــه نــــه قطع نکن! هو ایز دیس گای؟ هی ایز آآآآآسااااام / :))‏</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><b style="font-weight: normal;"><br /></b></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">چند روز بعدش از حموم اومدم ديدم اسموث كريمينال گذاشته داره تكليف مى‌نويسه. رفته‌ام توى اتاقش مى‌گه: كارى ندارم كه آدم خوبى نبوده، آهنگ‌هاش خيلى كول ئه.</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><b style="font-weight: normal;"><br /></b></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">خلاصه بعد از نظرخواهی تو ویکند بین مایکل جردن و مایکل جکسون و استیو جابز و اندرو جکسون و اندرو جانسون، استیو جابز رو انتخاب کرد. بعد رفت مدرسه و برگشت و افاضه کرد که: " همـه‌ی اینا رو یـهای دیگه‌ای دارن مـی‌کنن، من خوشم نمـیاد اینا رو م. من دلم مـی‌خواد یکی رو م کهی نمـی‌کنـه." - ساری فور د لنگوئج :)) - بهش مـی‌گم خب تو زودتر انتخاب کرده بودی که. مـی‌گه: آی دونت کر. بـه هر حال اونا براشون مـهم نیست ولی برام من مـهم ئه!‏… خلاصه هی گشتیم و م کردیم و بالاخره آیرین جولیت کوری رو انتخاب کرده و مـی‌گه: "دت ایز سووو کول. مـی‌خوام این طوری شروع کنم که: دو یو وانا مـیت عه فمـیلی آو ساینتیستز هو آل وُن نوبل پرایزز؟" :))‏ … </span><br /><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">بعدش هم کـه جهت تحقیق ایشون نشسته‌ایم دو سه ساعت ویدیوی فوزیون و فیسیون و بمباران هیروشیما و تست‌های بمب‌های هسته‌ای و در ادامـه جدول مندلیف و غیره دیده‌ایم…جالب اینجا بود کـه اون فرمول ای مساوی ام سی2 انیشتن رو توی تحقیق درباره انیشتن دیده بود و بعد کـه توی فیسیون و فوزیون داشت نشون مـی‌داد کـه چه طوری طبق این فرمول انرژی خفن تولید مـی‌شـه خیلی احساس وااای من این رو مـی‌دونستم داشت :)) کلا &nbsp;این کار تحقیق هفتگی‌شون واقعاً جالب و البته بسیـار وقت و انرژی‌بر ئه.</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><b style="font-weight: normal;"><br /></b></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">سر تحقیق انیشتن 3.5 از 4 شده بوده بـه خاطر تمـیز ننوشتن.عوضش معلمشون بهش گفته بود من تحقيق انيشتين ات رو دو بار خودم خوندم و يه بار براى م و من فقط اونايى كه خيلى عالى هستند رو دو بار مى خونم و این زیـاد اتفاق نمـی‌افته. براش هم نوشته بود کـه معلوم ئه یوو گات د هارت آو ایت... . </span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><b style="font-weight: normal;"><br /></b></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">امروز صبح اومد خزید زیر پتوم و تعریف کرد کـه چطور دیشب تو جلسه‌ی آخر کـه مسابقه بوده توی قورباغه و کرال از این بچه‌ دبیرستانیـه... مـی‌گفت وقتی اومدم بیرون بچه‌ها کلی تشویقم و گفتن: اوه من، دت واز سو کلوس. با دو سانتی‌متر اختلاف بردی‌اش. بنده هم کلی چلوندم‌اش و قربون دست و پای بلوریش رفتم و افسوس خوردم کـه نتونستم برم ببینم‌اش.</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><b style="font-weight: normal;"><br /></b></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">کارنامـه گرفته. همـه رو از دم 3 شده، یکی رو 4... 3= مـیتز گرید لول اکسپکتیشنز 4= اکسیدز گرید لول اکسپکتیشنز... با یـه حالی کـه خب الان حتما خیلی خوشحال باشی اومده کـه نیگا، همـه رو 3 شدم. تااااازه یکی رو هم 4 شدم (که لازم هم نبود. این رو نگفت ولی لحن و صدا حکایت از این داشت)‏ ... &nbsp;البته پسر کو ندارد نشان از مادر... من راهنمایی کـه بودم، امتحان رو مـی نوشتم از سر که تا ته، هر چی رو بلد نبودم جا مـی نداختم، بعد بارم رو مـی شمردم، اگه 18.5 مـی‌شد حتی زحمت فکر اضافی بـه خودم نمـی دادم و پا مـی شدم برگه رو مـی دادم :دی. چرا کـه اگر زیر 18.5 مـی‌شدم شاکی مـی‌شد و همـه‌ی جایزه‌ها و اردوها هم مال معدل 18.5 بـه بالا بود.... 20 هم اگر مـی‌شدم احساس مـی‌کردم ای بابا، راضی بـه زحمت نبودیم.‏ البته تو دبیرستان خیلی بهتر شدم، حالا امـیدوارم پسرک بعدتر بیشتر بـه باباش بره درون این موضوعات یـا لااقل دیگه بـه من درون دوران دبیرستانم!</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><b style="font-weight: normal;"><br /></b></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">بست فرند پسرك ما امسال درون مدرسه اسرائيلى ئه. ديشب مى‌گه: آى نو اباوت آور ايشوز ويت دم! ايز ديس گانا بى عه پرابلم؟ .../ عزيزم</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><b style="font-weight: normal;"><br /></b></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">این روزها به منظور پسرک کـه تمرین ریـاضی مـی‌نویسم، توی جمع و تفریقری حتما کلی ضرب کنـه و کلا چرک‌نویس و اینا تو کارش نیست. همـه‌ی ضرب‌ها رو ذهنی مـی‌کنـه و من گاهی از اینکه فکر مـی‌کنم خنگول ئه شرمنده مـی‌شم. الان داشتم یکی رو تصحیح مـی‌کردم، 37 ضربدر 2 ضربدر 11 مـی‌شد مخرج مشترک. دیدم نوشته 814.. بهش مـی‌گم: کو محاسبه‌ی این؟.. مـی‌گه: چقدر بگم من دوست دارم توی فکرم ضرب کنم و خوشم نمـیاد بنویسم؟ یعنی بـه نظرم تنبلی آثار مثبتی داره بر جای مـی‌ذاره! الان واقن ضرب دو رقم درون دو رقم و هر چند بار درون یک رقم رو راحت ذهنی انجام مـی‌ده و به ندرت اشتباه مـی‌کنـه. خوشم مـیاد چون خودم عمرن چنین توانایی‌ای ندارم :))‏</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><b style="font-weight: normal;"><br /></b></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">بچه‌ام داره نشانـه‌های مریم‌وار از خودش نشون مـی‌ده. آخر تحقیقش بـه جای هی داید آن 31 اکتبر، نوشته: اند آن اکتبر 31، 1926، هی ونت اینتو عه استیت دت نوبادی کن کام آوت ایت!‏</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><b style="font-weight: normal;"><br /></b></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">این دفعه به منظور اولین بار ازم پرسید بـه نظرت با اچ آدم معروف کی انتخاب کنم؟... گفتم: ویکتور هوگو؟...هیچی نگفت و رفت... فرداش بهش مـی‌گم: کی رو انتخاب کردی؟.. مـی‌گه: هری هودینی... مـی‌گم: این کی ئه دیگه؟... درون حالی کـه چشاش برق مـی‌زنـه و صداش رو هیولایی کرده مـی‌گه: مجیــــــشـــــن!‏</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><b style="font-weight: normal;"><br /></b></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">ديروز اومده مى‌گه: مى‌شـه براى پارتى فرداى ما براونى درست كنى؟ .. گفتم اوكى ولى بعد ديدم مواد لازمـه رو نداريم. بهش مى‌گم: نداريم چيزاى براونى رو، مى‌خواى مافين يا چيز ديگه درست كنم؟ مى‌گه: اى واااى، من براى براونى رجيستر كردم، چون همـه‌ى كلاس عاشق براونى‌هاى تو هستن و مى‌دونستم اگه بهت بگم درست مى‌كنى!</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;">داره همـین‌طور پشت سر هم با دهنش صداهای جورواجور درون مـیاره. بهش مـی‌گم: این چه صداهایی ئه مادر؟ آروم بگیر یـه خرده خب... با لحن پدر روحانی مـی‌گه: ساندز آر پارت آو لایف اند هوینگ پیشنس ایز عه ماست ون یو هو عه چایلد!‏ / :)))</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;"><br /></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/-lM9R8MyT8TE/VLSlQG06jcI/AAAAAAAABJY/e49kRv26K6M/s1600/1-259.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://1.bp.blogspot.com/-lM9R8MyT8TE/VLSlQG06jcI/AAAAAAAABJY/e49kRv26K6M/s1600/1-259.jpg" height="320" width="320" /></a></div><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/-bkvpUOTDnBk/VLSlgKuXPqI/AAAAAAAABJg/BW2wmJYWcz8/s1600/1-10327f8a2b140b4bb4cec1517bd2f535aae21fa7b3f688acb519e3b9c58e1fe0.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://4.bp.blogspot.com/-bkvpUOTDnBk/VLSlgKuXPqI/AAAAAAAABJg/BW2wmJYWcz8/s1600/1-10327f8a2b140b4bb4cec1517bd2f535aae21fa7b3f688acb519e3b9c58e1fe0.jpg" height="320" width="320" /></a></div><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline; white-space: pre-wrap;"><br /></span></div>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-13259380149024633552014-12-06T05:14:00.000+01:002014-12-06T05:14:51.269+01:00

سپتامبر 2014

<div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;"><br /></span><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">امروز من مشغول توی آشپزخونـه و پسرک مشغول ویولن و حمـید مشغول مرمت تابلوی عکس. من تق تق قاشق رو زده‌ام بـه کاسه و حمـید ظاهرا بـه مسخره‌بازی گفته: عه، کی درون زد؟.. من نشنیدم و گفتم چی؟ پسرک درون حالی کـه به سمت درون مـی‌ره مـی‌گه: بابا گفت کی درون زد؟.. من هم همراهش راه مـی‌افتم و در رو باز مـی‌کنیم و طبعاًی نیست. من درون حالی کـه تازه دوزاریم افتاده قاه قاه مـی‌ زیر خنده و مـی‌گم: دو که تا اســـکل :)).. حمـید درون حالی کـه مـی‌خنده و سر تکون مـی‌ده مـی‌گه: خدایـا بیـا منو بخور... پسرک چیزی نمـی‌گه و بر مـی‌گرده سر ویولونش و ساکت ئه... بعد یـه دیقه یـه مکثی مـی‌کنـه و مـی‌گه: خدایـا بیـا منو بخور یـه اصطلاح ئه دیگه؟ وگرنـه خیلی بد مـی‌شـه اگر خدا بیـاد تو رو بخوره... ما؟ :))))))‏</span><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;"><br /></span><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;"><br /></span><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;"><span style="vertical-align: baseline;">از اول کلاس پنجم، هر هفته بـه ترتیب حروف الفبا، درباره یـه فرد معروف و یـه کشور تحقیق مـی‌کنند. هفته‌ی اول از حرف ای بدون م با ما احمدی‌نجاد و افگانیستان! رو انتخاب کرده.&nbsp;</span>تو یـه قسمتی از تحقیق احمدی نژاد نوشته: ون هی واز الکتد، پیپل راشد اینتو استریتز اند هی پوت اوری وان هو هد دیس ساین (اینجا عیـه دست کشیده کـه داره علامت ویکتوری نشون مـی‌ده و بهش روبان سبز بسته است!) این جیل... اینا رو تو مدرسه نوشته بوده و اصن من یـادم نمـیاد آخرین باری رو کـه ما درون این باره‌ها حرف زده بودیم... جالب ئه برام کـه یـادش بوده!‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">! یـه خرده یخ داریم؟... من: اوهوم. به منظور چی مـی‌خوای؟... داریم؟ بعد چرا ندیدم؟ مـی‌خواستم بریزم توی جی‌پی‌اس‌م... من:جی‌پی‌اس؟ هاع؟... ایشون با خنده‌ای شیطنت‌ و خجلت‌آمـیز کـه بی‌اجازه سراغ نوشیدنی گازدار رفته‌اند تشریف مـی‌برن سراغ فریزر و مـی‌فرمان: نات دت جی‌پی‌اس. جی‌پی‌اس ایز عه مـیکسچر آو گدرید، پپسی، سیرا مـیست / هنر امروزشون ئه بـه هر حال.‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">پسرک هر وقت من مـی‌گم دوستم. مـی‌گه کدوم دوستت؟ اونی کـه فولان جا رفتیم خونـه‌اش؟ اونی کـه بیسار جا رفتیم خونـه‌اش؟ اونی کـه بهت چیز یـاد مـی‌ده؟ اونی کـه آیپد داره؟ اونی کـه بهم د لاین د ویچ رو معرفی کرده؟ اونی کـه برام کارت فرستاده؟ اونی کـه به پسرش فرانسه درس مـی‌دادی؟ اونی کـه بچه اش ویولن مـی‌زنـه؟... و و و...‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">حمـید توی ماست اسفناجش سس تند قرمز ریخته و قبلش داشتن سر این با پسرک حرف مـی‌زدن کـه سس تند همـه چی رو خوشمزه مـی‌کنـه... بعد از خوردن اولین قاشق ماست اسفناج حمـید بـه سان اینکه الان بهشت درون دهانش ئه، چشاش رو خمار کرده و مـی‌گه: پرررفکتوووو... پسرک درون حالی کـه داره سالادش رو مـی‌خوره، ابرو بالا مـی‌ندازه و با یـه قیـافه‌ی وات‌اور مانندی مـی‌گه: دونت پوش ایت... / من؟ :)))</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">پسرک بـه م: ی، این م کـه بچه نمـیاره، حداقل مـی‌شـه تو بمونی با ما زندگی کنی یـه بچه‌ی دیگه برامون بیـاری؟ / اســــکل من :))))</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">بچه‌ام به منظور اولین بار درون حال انجام کارش موسیقی متن درخواست کرده. چی؟ پلی‌لیست بتهوون... بعد هم توضیح داده مدتی ئه موزیسین‌های محبوبش بـه ترتیب: بتهوون، باک!(همون باخ خودمون مثلا)، موتزارت و چایکوفسکی هستن... کی آدم شد این؟</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">صفور از پسرک مـی‌پرسه چی مـی‌خوای از ایران؟ پسرک مـی‌گه: از اون بابل‌گام‌هایی کـه عچسبونی داشت. / منظورش آدامس خرسی ئه :)))</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">یک ماه پیش این‌ها پام پکیده بود و توی گچ بود و این مسائل. پسرک بعد از پرسش و پاسخ درباره اینکه پام چی شده: خوب مـی‌شـه این جوریِ پات؟ من: اوهوم ایشالا.. پسرک: کی؟.. من: چند هفته دیگه مثلا... پسرک: آخیشش. انادر لایف تینگی نیست! / دغدغه‌های بچه‌هایی با مادرهای دچار مریضی اتوایمـیون!‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">دوباره فرداش اومده که: مـی‌دونی چرا خیلی ناراحت ام برات؟ آخه تو اولردی بیچاره بودی با این طوری کـه پات هست... نات انادر تینگ آخه... / عزیزم :(‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">این مدته بـه طور معرکه‌ای یو بوده و حواسش بهم بوده. امروز کـه مـی‌خواستم برم واکرم رو بگیرم حتی نذاشت خودم تنـهایی برم با اینکه پام رو از گچ درون آوردم هفته‌ی پیش. اومد و دستم رو گرفت و سوار ماشین کرد و برف‌های ماشین رو پارو کرد و سوار ماشین شد، دستم رو گرفت پیـاده‌ام کرد، واکرم رو گرفت آورد گذاشت تو صندوق… همـه‌ی این‌ها بدون اینکه حتی بهش بگم و ازش بخوام… حتی بهش گفتم بمون خونـه تو، خودم مـی‌تونم برم.. گفت: نـه، نگرانت هستم. مـیام باهات.</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">پسرک اومده که: تو مـی‌دونی جایزه‌ی نوبل چی ئه؟... آیم لایک دااا!.. مـی‌گه: او مای گاد. سامتینگ وری ایمبرسینگ بات سام‌هاو هیلریس هپند تو مـی تودی.. مـی‌گم: چی شده؟.. مـی‌گه: دیدی تو این سری مدرسه پرماجرا کـه انگلیسیش رو هم مـی‌خونم؟ یـه بچه‌هه یـه چیزی گفت. بعد اون یکی گفت حتما بهش جایزه‌ی نوبل بدن.. بعد یکی دیگه گفت: یـا. بیکاز هی هز نو بل... بعد من فکر کردم &nbsp;که واقن اینا این اسم رو بـه مسخره اینونت . بعد امروز سر کلاس خانوم داشت مـی‌گفت وقتی فولانی نوبل پرایز برد، فولان شد... بعد من یـه دفعه گفتم: ویت عه مـینت. هی آلسو هد نو بل؟... آی واز ترایینگ تو بی فانی ولی خانوممون گفت: یو دونت نو وات نوبل پرایز ایز؟... من گفتم: نو!... / :)))))))) اسکل مادرش ئه رسماً…</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">پسرک بـه طرز خوبی درباره حیوون‌ها چیز مـی‌دونـه. یـه دایره المعارف حیوانات داره کـه خوندنش از لذت‌هاش ئه. امشب قشنگ با دو که تا مـهمونمون کـه اون‌ها هم کلی مطلع از حیـات وحش بودن داشت حسابی اطلاعات رد و بدل مـی‌کرد و کیف مـی‌کرد... دیروز هم بهم مـی‌گه: خانوممون امروز بهم گفت آی نو عه لااااات اباوت انیمالز بات یو ایمپرس مـی. یو نو عه لااات آو تینگز آی دونت نو!‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">پسرک یـه ماه پیش کـه تازه مدرسه‌ها باز شده بود اومد بود مـی‌گفت کـه یکی از بچه‌های جدید داشت گریـه مـی‌کرد وی نمـی‌دونست چرا و بهی هم نمـی‌گفت... من بـه خانوممون گفتم: آی تینک هیز هد عه بد اکسپرینس ات هیز لست اسکول اند هیز وورید ایت هپنز اگن هیر... خانوممون داشت مـی‌گفت نـه و اینا کـه بچه‌هه سر تکون داد و گفت: آره... با تعجب بهش مـی‌گم: خب از کجا فهمـیدی تو؟ مـی‌گه: آره خانوممون هم خیلی تعجب کرد. بات آی گت عه فیلینگ ون پیپل آر سد. ایتز لایک عه مجیکال پاور تو کامفورت دم... / امشب کـه با حمـید داشتیم لیست شغل‌های مناسب براش جز جانورشناسی!! رو ردیف مـی‌کردیم و حمـید گفت تراپیست، یـاد این افتادم!‏ </span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">پسرک بعد از دیدن اینکه حمـید غذا رو یک لقمـه‌ی چپ کرده: چطوری روی زمـین این قدر سریع خوردی؟ / منظورش این بود کـه ها آن ارث فولان...‏</span><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; line-height: 17.25px;">:)))</span><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; line-height: 17.25px;">&nbsp;</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">پسرك و حمـید يه سريالى با هم تماشا مى‌كنن كه من هم گاهى تماشاش مى‌كنم ولى خب حال ندارم هميشـه... الان داشتم مثل ‌ها كه مى‌خوان با دو که تا سوال از كل‌اش سر درون بيارن بهش مى‌گفتم: عه، اين با اون خوب شد؟ مى‌گه: نـههه، اين كه اون نيس. مى‌گم: وا. بعد كى ئه؟ درون حال خنده مى‌گه: مااام! يو گاتا واچ د هول ثينگ تو آندرستند / احساس پير بودن بهم دست داد :))‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;">پسرک عصری اومد و گفت: تو فیلم اکیلا اند د بی رو دیدی؟... ندیده بودم. تریلرش رو دیدیم و قرار شد شب تماشاش کنیم... شب بعد از شام روی تخت من دراز کشیدیم و با هم تماشاش کردیم و نوازشش کردم و موقع هیجان فیلم فشارش دادم و خندیدیم و دستم رو هی گرفت و بوسید و... درون دو ساعت گذشته، عقربه‌ی احساس خوشبختیم بـه سقف چسبیده بود.‏ احساس غریب خوشایندی ئه اینکه بچه‌ات اون‌قدر بزرگ شده باشـه کـه بتونین با هم فیلم بزرگونـه تماشا کنید و نـه فقط کارتون…</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;"><br /></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/-F0Lzdt-yVsY/VIJ7Urom81I/AAAAAAAABIo/ZXnau6k_Rzc/s1600/1-ffhound_image_0(5).jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://4.bp.blogspot.com/-F0Lzdt-yVsY/VIJ7Urom81I/AAAAAAAABIo/ZXnau6k_Rzc/s1600/1-ffhound_image_0(5).jpg" height="320" width="171" /></a></div><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;"><br /></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="font-family: Arial; font-size: 15px; vertical-align: baseline;"></span><br /><div ><div style="text-align: center;"><b>صحنـه‌اى كه زياد درون پى آواى " ببين!" درون خونـه‌ى ما مشاهده مى‌شـه :))‏</b></div><div style="text-align: center;"><b><br /></b></div><div style="text-align: center;"><b><br /></b></div></div></div>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-9371582071684010792014-08-05T05:35:00.000+02:002014-08-05T05:54:10.107+02:00

Maybe not yet...

<div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">بچه‌ام رو درون روز تولد ده سالگی‌اش تنـهایی بردم گذاشتم‌اش سینما کـه بعدش از سینما پیـاده بره استخر... اولین بار بود درون زندگی‌اش کـه مـی‌خواست یـه مسیر 7-8 دقیقه پیـاده‌روی رو تنـها از یک جا بـه یک جای دیگه بره. من هم از این فرصت استفاده کردم و یک لکچر اینکه دلیل اجازه ما این ئه کـه خیلی عاقل و فهمـیده و قابل درون تشخیص خوب و بد مـی‌دونیم‌اش براش رفتم.‏ بعدش البته دو ساعت روی آتیش بودم که تا از باشگاه زنگ بزنـه و خبر بده کـه رسیده. تیپیکال مادرهود خلاصه.</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک: من واقن دلم نمـی‌خواد بزرگ کـه شدم از پیش شما برم.. من: همـه‌ی بچه‌ها همـین رو مـی‌گن ولی بعد بزرگ مـی‌شن و اون وقت پدر مادرها دلشون مـی‌خواد نرن ولی بچه‌ها دلشون مـی‌خواد برن... پسرک: نـه، آی کن پوت دت این هند رایتینگ!.. مـی‌خندم که: بهتر ئه این کار رو نکنی.. با تکون سر مـی‌گه: ببینیم و یم... بعد انگار خودش فهمـید کـه سامتینگ ایزنت رایت.. گفت:‏ یم و ببینیم... باز دید نـه این هم نبود. گفت: چی مـی‌گفتن؟ ... کـه در حال پکیدن از خنده گفتم: ببینیم و تعریف کنیم :)))‏ </span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">بعد مـی‌گه: فکر کنم من رو حتما از پاهام بگیره و بکشـه از خونـه‌ی شما ببره. بعد من چنگ مـی‌ بـه زمـین خونـه‌ی شما همـین‌طوری کـه داره مـی‌کشدم، و جای پنجول‌هام یـادگاری تو خونـه‌ی شما مـی‌مونـه. / اســـکل من =)) ‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">روزی 2 صفحه با سری زیبا بنویسیم خوشنویسی تمرین مـی‌کنـه کـه سر جمع تو بگو 5 دیقه طول مـی‌کشـه... بعد الان مـی‌بینم داره مـی‌ره دستشویی کتاب خوشنویسی‌اش رو هم داره با خودش مـی‌بره.. با تعجب نگاهش کرده‌ام. مـی‌گه: خواستم دستشویی مـی‌رم از وقتم استفاده کنم!!!!‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک دیگه امسال تو ماه رمضون خوب قرآن مـی‌خونـه، خیلی خوب حتی.. بـه ندرت غلط مـی‌خونـه یعنی. شب بیست و یکم همـه خیلی موقر و بعضاً سیـاه‌پوش نشسته بودن تو جلسه قرآن، نوبت پسرک شد و اول سوره بود، پسرک هم خیلی رسا و مطمئن شروع کرد: الف لیـــم ماااام... یعنی همـه پکیدیم از خنده :))</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">کشوی مـیز تحریر پسرک کـه به سختی باز مـی‌شد رو درون آوردم گذاشتم رو زمـین. محتویـاتش بـه 4 قسمت تقسیم شد. شکلات‌هایی کـه به کیسه‌ی آشغال منتهی شد، چرت و پرت‌هایی از قبیل قاشق بستنی کـه به کیسه‌ی بازیـافت منتهی شد، قسمتی بـه کشوی لوازم‌التحریر و قسمتی بـه کشویی کـه فقط مـی‌تونم با عنوان چرت و پرت ازش یـاد کنم.‏ حالا منتظرم بیـاد بگم اینا رو کـه نمـی‌خوای؟ بعد لابد چند تاش رو مـی‌گه وااای چرا این رو مـی‌خوام و مجدداً منتقل مـی‌شـه بـه کشوی چرت و پرت!‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">من آشپرخونـه ام و حمـید رفته به منظور پسرک داستان قبل از خواب تعریف کنـه کـه مـی‌بینم صدای قهقهه‌اش مـیاد و من رو صدا مـی‌کنـه درون مـیون خنده‌ها... مـی‌رم مـی‌گم چی شده؟.. مـی‌گه: دارم براش داستان حضرت موسی مـی‌گم، مـی‌گه موسی اسمش بوده یـا فامـیلیش؟ :))‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک از دوشنبه حتما بره مدرسه و قرار شده شبی 45 دیقه زودتر بخوابه که تا ساعت خوابش برگرده سر جاش. مـی‌گه: تو صبح ساعت چند بیدار مـی‌شی؟ من رو هم بیدار کن کـه شب زود خوابم ببره.. بعد یـه لحظه مـی‌ره تو فکر و مـی‌گه: کاش مـی‌شد مـی‌دونستی دریمـی کـه دارم اون موقع مـی‌بینم خوب ئه یـا بد. اگر مثل امروز خوب بود بیدارم نمـی‌کردی ولی عیبی نداره، فوقش بعدش یـه نپ مـی‌گیرم!‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">اندر اتفاقات فوتبالی خونـه‌ی ما موقع جام جهانی... پسرک کـه طرفدار برزیل بوده: بابا، تو دوس داری جرمنی ببره تو فاینال یـا آرجنتینا؟.. حمـید کـه خلاصه‌ی بازی‌ها رو هم بـه زحمت مـی‌بینـه: هیچ کدوم... پسرک مـی‌ره بـه سمت اتاقش... حمـید یـه خرده بعد صداش مـی‌کنـه که: علیرضا علیرضا دوس دارم آلمان ببره... پسرک: چرااا؟ آلمان برزیل رو زد... حمـید با صدای هیولایی: آووورین بهشووون... پسرک شاااکی: باااابااااااا :))</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک تو بازی هلند آرژانتین خطاب بـه من: تو طرفدار کدومـی؟.. من: هیش کدوم، فقط همـیشـه از آرژانتین بدم مـیومده... یـه خرده بعد کـه فکر کردم آرژانتین گل زد: یسسس.. پسرک: مگه تو از آرژانتین بدت نمـیومد؟ من: چرا. حوصله‌ام سر رفت ولی... پسرک: کدومشون مـی‌تونن جرمنی رو بزنن تو فاینال؟... من: هیش کدوم... پسرک: خب کدومشون چنس بیشتری دارن کـه بزنن؟... من: هیش کدوم… پسرک: چرااا خب؟ کدومشون اسلایتلی چنس بیشتری دارن؟ ... من: هیششش کدوم :))... پسرک: آی هیت جرمنی... من: چرا؟... پسرک: نمـی‌دونم. آی جاست دو... آی هیت دم... من: گیمـی فایو. من هم، ولی هیششش کدوووم :))... پسرک قهقهه و حمله بـه سمت من :))‏ </span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک درون حالی کـه برزیل بد از آلمان خورده و آخرای بازی ئه پای وایبر بـه صفور: برزیل حتما ببره... صفور: دیگه نمـی‌تونـه که... پسرک: آف‌کورس کـه مـی‌تونـه. درز آلویز عه چنس / عزیز امـیدوارم =))‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">این رو خیلی دوست داشت. يه دفعه تو مغازه ديده بودش و مـی‌گفت: هى سيمز لايك مى، خيلى مـهربونـه. چند وقت پيش براش هديه‌ى يهويى بى‌مناسبت گرفتیم كه بفهمـه چه حالى مى‌ده، بعدها استفاده كنـه! </span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/-agubtrYte3I/U-BO0L4PrjI/AAAAAAAABII/6pmAL8RlyfY/s1600/1-IMG_4953.JPG" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://2.bp.blogspot.com/-agubtrYte3I/U-BO0L4PrjI/AAAAAAAABII/6pmAL8RlyfY/s1600/1-IMG_4953.JPG" height="320" width="320" /></a></div><br /><br /><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک: یـه جکی شنیدم کـه نمـی‌خوام بگم هاااا، فقط مـی‌خوام از شما بپرسم اپروپریت ئه اگر بگم‌اش؟ درباره خدا و بلک‌ها چیزی نمـی‌شـه؟... ما: خب.. چی هست جکه حالا؟ پسرک: خدا اولین آدم بلک رو کـه درست کرد، یـه نگاه بهش کرد و گفت oops, I burned this one a little bit :))</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">داشت با کروم‌کست روی تلویزیون کارتون مـی‌دید از نت‌فلیکس، بـه جای اینکه صداش کنم پا شـه، براش روی تلویزیون از یوتیوب تایم تو سی گودبای پخش کردم. اومده بود غش کرده بود از خنده. مـی‌گه: یـه لحظه فکر کردم تلویزیون کوکو رفته :)) خودم مـی‌دونم خیلی کولی هستم :دی</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">سر صبحى دق داده که تا كوله پشتى ببنده براى امروز استخر و پارك از مدرسه، بعد اتوبوس مدرسه داره مى ره، آقا داره دنبال هد بند آبى براى ست كردن با لباس مى گرده!! يعنى بـه ثانيه رسيد پاى اتوبوس عااا!</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">در حالی کـه داره روی دمپایی‌های خیسش یـه پا دو پا مـی‌کنـه و دلش نمـی‌یـاد بپوشدشون. با یـه حال چندشی مـی‌گه: ویی ویی. ایتس سو خیس / =))‏ حالا زیـاد پیش مـیاد قاطی حرف بزنـه ها ولی یـه باره از این پکیدم از خنده :)) </span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">رفته بودیم پشت خونـه پیک‌نیک مثلاً، بعد نـهار اومدیم یـه دیقه دراز بکشیم. نمـی‌ذاشت پسرک که... هی مـیومد مـی‌چپوند خودش رو و بالش‌بازی و اینا... حمـید بهش مـی‌گه: علیرضا، اگه تونستی دو دیقه، فقط دو دیقه آروم بگیری... یـه دفعه دیدیم بلند شد واساد و پشتش رو کرد و مشغول یـه چیزی شد... بعد از دو دیقه یـه صدای بیپ بیپ اومد و حمله کرد دوباره :)) نگو داشته دو دیقه با ساعتش تایمر ست مـی‌کرده :))‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک بعد از خوردن شپردز پای دیشب -که قبلا خونـه‌ی یکی از دوستاش خورده بود- گفت: This is waaay better than Foolani's mom's. Actually this came right on top of my favorite list even above pizza! / عزیزم :))</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک درون حالی کـه قاطی کرده و داره فوتبال تماشا مـی‌کنـه :)) طبعاً اینجا نمـی‌دونـه کـه دارم <a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://drive.google.com/file/d/0ByiepxwkndxVWDFhZ1pjLU1SUHM/edit?usp=sharing">ضبط مـی‌کنم صداش</a> رو وگرنـه عمراً مـی‌ذاشت :))‏</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">سر بازی ایران آرژانتین مـی‌گه: اسمش مسی ئه دیگه. حتما همـه‌اش مس کنن باهاش :))‏ درون ادامـه وقتی هنوز شوت‌های مسی تو دروازه نمـی‌رفت هم مـی‌گه: تازه یـه جور دیگه هم مـی‌شـه گفت، اسمش مسی ئه مس مـی‌کنـه همـه‌اش! (Miss)</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرك چند شب بود دندونش افتاده بود و توث فرى!! يادش مى‌رفت كه براش پول بياره... ديشب مى‌گه: اگر من نمى‌دونستم توث‌فرى تويى و فكر مى‌كردم واقعى ئه، حتماً فكر مى‌كردم كه چه خنگولى ئه / :))))</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">از دو سه ماه پیش براى پسرك الارم گذاشتيم كه صبح ها خودش بيدار شـه، بعد صبح اول درون حال غششش از خنده اومد اتاق ما. چرا؟ چون من بـه عنوان الارم براش آى لايك تو موو ايت موو ايت گذاشته بودم :دى</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">امشب با پسرک یـه مقدار کلاهمون رفت تو هم. تایمر کارتون با شامش رو دست‌کاری کرده بود. شاکی شدم ازش. عذرخواهی نکرد. اومد گفت نمـیای قرآن بخونی بخوابم؟ آشپرخونـه بودم گفتم نـه... رفت خوابید بدون معذرت‌خواهی... وقتی رفت اشکم ریخت از اینکه داره بزرگ مـی‌شـه و یـاغی و دیگه اون پسرک حرف‌گوش‌کن فسقلم نیست. چند دیقه بعد اومد معذرت‌خواهی کرد، حرف زدیم، اشکش ریخت.. مـیبی نات یت..‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">اين ماه پسرك اينا كلاسی دارن كهمباحث فيزيولوژى جنسى مطرح مى شـه. بعد از جلسه سوم هم اومده كه: الكى نروس بودم درباره اين كلاسه. خيلى جالب ئه. فيورت پارتم هم وجاينا است!!!</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">با سه جلسه کلاس هم به منظور من دکتر شده. اومده کـه خببب، من فهمـیدم کـه تو چرا نمـی‌تونی بچه‌دار شی. اگ‌هات درست توی اووری‌هات نیستن... مـی‌گم: نـه مادر، من اگ‌ها و اووری‌هام مشکلی نداره. مساله پام ئه.. مـی‌گه: همون. پات نمـی‌ذاره درست اگ‌هات تو اووری‌هات بمونن! / اون دوربین رو شما بـه من نیشان بده :|‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک خیلی سال پیش خودش عضو شریفش رو "جای حساس" نام نـهاده. مثلا مـی‌گه جای حساسم لگد خورد، سوخت، فولان :)) حالا امروز از کلاس کـه برگشته مـی‌گه: کلاس امروز درباره این بود کـه نباید بذاریمـی بـه جاهای حساسمون دست بزنـه، منظورم فقط جای حساس نیست عا. یعنی منظورم فقط پینس نیست، همـه‌ی جاهای حساس بادی! یـه فیلمـی هم نشون کـه استپ‌فادر بچه‌هه داشت یـه کارای ناجوری باهاش مـی‌کرد ولی فک کنم به منظور اینکه دراماتیک! نشـه خیلی از نزدیک نشون نمـی‌ولی تو خودت مـی‌فهمـیدی کـه کارای خوبی نیست!‏</span><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">&nbsp;</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">امشب درون حال جمع‌آوری این نوشته‌های بالا بودم کـه اومد سراغم براش قرآن قبل خواب رو بخونم… از لابلای حرف‌هاش وقتی بغلم کرده بود و صد بار گفت دوستت دارم و تو بهترینی: من تو رو خیــــلی دوست دارم. بـه قدر اترنیتی، اینفینیتی اند بیـاند. نو بادی کن کاونت دت اند ناثینگ ایز مور دن دت… چیزبرگر امشبت کـه هیچی. اینفینتی استارز… حاضر نبودم هیچی جز تو م باشـه. اگر همـه‌ی ‌هایی کـه مـی‌شناسم هم جمع مـی‌شدن با اینکه هر کدوم خیلی خوبی دارن ولی بازم بـه تو نمـی‌رسیدن… حتی اگر یـه تویین داشتی هم ممکن نبود کـه مثل تو باشـه… یو هو مجیک پاور آو لاو… / من؟ هنوز هم درون حالی کـه اون اقلا دیگه پادشاه سوم رو تو خواب دیده، از آسمون هفتم پایین نیومدم...</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><br /></div><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/-ERHt8uC0zCc/U-BO4Mzw4iI/AAAAAAAABIQ/KLGv0O0t2aE/s1600/1-IMG_5023.JPG" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://4.bp.blogspot.com/-ERHt8uC0zCc/U-BO4Mzw4iI/AAAAAAAABIQ/KLGv0O0t2aE/s1600/1-IMG_5023.JPG" height="320" width="240" /></a></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: center;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"><b>&nbsp;در آستانـه‌ی ده سالگی</b></span></div><br /><br /><br />

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-29487343184417454192014-06-09T06:36:00.002+02:002014-06-09T06:36:40.622+02:00

May - June 2014

<div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">گفته بودم پسرک همـیشـه مـی‌گه تو بهترین شف دنیـایی دیگه؟ دو سه هفته پیش قرار بود بریم رستوران فیورت پسرک بـه اسم چیلیز، حمـید با آزار و خنده یواشکی بـه من مـی‌گه: تماشا کن :)) بعد بـه پسرک مـی‌گه: علیرضا! تو چرا دوست داری این‌قدر کـه بریم چیلیز؟ پسرک مـی‌گه: چون دوست دارم بعضی وقت‌ها بیرون خونـه تو رستوران غذا بخوریم. حمـید کـه اصن انتظار این جواب رو نداشته با تلاش مذبوحانـه‌ای مـی‌گه: یعنی غذاش رو بیشتر دوست نداری؟ پسرک مـی‌گه: نـه، غذاهای از همـه‌ی غذاهای دنیـا خوشمزه‌تر ئه... حمـید دیگه وا مـی‌ده و از اون‌جایی کـه تو ماشین بوس و بغل ممکن نبود، های فایو من و پسرک :دی … تازه امشب کـه براش تعریف کردم کـه مـی‌خوام این حرکت نامردی‌اش رو تو وبلاگ پسرک بنویسم ضمن قهقهه اعتراف کرد کـه مـی‌خواسته با یـه تیر دو نشون بزنـه و حال من و پسرک رو با هم بگیره ولی نقشـه‌اش نقش بر آب شده :دی</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک کتاب‌های فارسی رو به منظور من مـی‌خونـه کـه اصلاحش کنم. امروز داره کتاب مدرسه‌ی پرماجرا رو مـی‌خونـه، بعد یـه جاییش پسره‌ی تو داستان گفت من این رو دوست ندارم و اون رو دوست ندارم، بعد دوستش بهش گفت تو کـه هیچی دوست نداری. یـه‌باره پسرک مـی‌گه: دوست این هم مثل فولانی ئه ( همون بچه‌ای کـه مسخره‌اش مـی‌کرد هی). من چون زیـاد سوال مـی‌کنم درباره هر چیزی کـه نمـی‌دونم، هی بهم مـی‌گه: دو یو نو انی‌تینگ؟ بعد من بهش مـی‌گم: یـا! آی نو تو پلاس تو ایز فور، آی نو مـیلک کامز فرام کاو، آی نو آیس‌کریم ایز مـید آو مـیلک. یو سی؟ درون حال خنده و های‌فایو بهش مـی‌گم: یور عه کول گای. یو نو دت؟ مـی‌گه: آف کووورس آی ام :))‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک اومده که: تو توی پنکیک‌هات چی مـی‌زنی؟ مـی‌گم: چطور؟ مـی‌گه: مـی‌گه مـی‌شـه اینگیریدینت‌هاش رو بگی؟.. براش گفته‌ام. مـی‌گه: هاااان، مـی‌گم پنکیک‌های تو یـه فلیوری داره کـه مال هیشکی نداره / :))‏ عزیزم</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک: یـه سوالی ازت دارم. اون موقعی کـه تو و بابا ازدواج کردید تو پات این‌جوری بود؟... من: نـه مادر، نـه هنوز... پسرک: بـه نظرت اگر این طوری بود پات بابا بازم باهات ازدواج مـی‌کرد؟ </span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">یکی از دوستام پرسیده کـه علیرضا پن فرند نمـی‌خواد. متقاضیـان دو که تا 10 و 12 ساله و یـه پسر 8 ساله اند. بـه پسرک مـی‌گم کدومشون رو ترجیح مـی‌دی پن فرند باشی باهاش؟ مـی‌گه: وااای هر سه تاشون رو.. مـی‌گم هر سه که تا که نمـی‌شـه مادر یکی رو انتخاب کن.. مـی‌گه: خب 10 ساله و پسر 8 ساله جفتشون بـه من مـی‌خورن و من نمـی خوام هرتشون! کنم و یکی شون رو چوز کنم!‏ بـه دوستت بگو خودش یـا شون چوز کنـه کـه ناراحت نشن فکر کنن من یکی شون رو نمـی خواستم. مـی گم مادر اونا اصن تو رو نمـی شناسن که! مـی گه: باشـه، بازم! یعنی هلاک این هستم کـه این قدر مـهم ئه براش نیـازردن آدم‌ها.‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک: من پام درد مـی‌کنـه نمـی‌تونم کیک کنم، مـی‌شـه امروز استخر نرم؟... من: پات فقط به منظور استخر درد مـی‌کنـه مادر؟ روزی 1 ساعت رولر بلیدینگ پات رو درد نمـیاره؟.. پسرک: نـه نیگا کن، رولر بلیدینگ ماسل‌های اینجای پام رو لازم داره ولی شنا اینجا رو کـه درد مـی‌کنـه. پسرک مـی‌ره اتاقش و من درون جا زنگ بـه حمـید: این مـی‌گه فولان و من قلبم درد مـی‌کنـه و توانایی حتی یک کلمـه بحث بیشتر ندارم، تو باهاش حرف بزن، بگی ببر مـی‌برم، بگی نبر نمـی‌برم... حمـید بـه پسرک: چی شده بابایی پات درد مـی‌کنـه؟ .. پسرک توضیحات مبسوط و در نـهایت بحث اعتراف بـه اینکه اصل مساله این ئه کـه حال نداره بره... پسرک گوشی رو مـیاره مـی‌ده بـه من. حمـید خط با خنده: خب قرار شد نره ولی گوشی رو بده بهش دوباره، الان یـه کاری مـی‌کنم کـه دیگه ترجیح نده بـه جای استخر خونـه بمونـه... پسرک گوشی رو مـی‌گیره و طبق عادت مـی‌ذاره رو اسپیکر. حمـید خط: بابایی، عزیزم حالا کـه یک ساعت و نیم وقت داری و استخر نمـی‌ری و خسته است، خونـه رو مرتب کن و همـه‌ی اتاق‌ها رو قشنگ جارو بزن که تا من بیـام.</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک هم مشامش بدتر از باباش ئه. یعنی ذره‌ای بـه من نرفته کـه بوی شتر و آدمـیزاد رو از هم تشخیص نمـی‌دم. قرار بود شام کباب تابه‌ای باشـه، پرسیده بود و بهش گفته بودم. اومده خونـه کباب تابه‌ای روی گاز داره سرخ مـی‌شـه. یـه نگاهی مـی‌ندازه و مـی‌گه: مـی‌دونم کـه گفته بودی شام کباب تابه‌ای ئه ولی نمـی‌دونم چرا بوی شنیتسل مـیاد! / حالا شنیتسل به منظور نـهار فردا توی فر بود. اصن مگه بو داره شنیتسل؟!‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک: مـی‌شـه من پا برم بیرون چند دیقه؟ / منظورش این ئه کـه با کفش بره و بدون رولر بلید! یعنی همـیشـه برام سوال بود اینایی کـه با رولر بلید زندگی مـی‌کنن و راه مـی‌رن و مـی‌شینن و پا مـی‌شن و همـه جا مـی‌رن چطوری اند؟! خدا یکی‌اش رو صاف گذاشت تو خونـه‌ام کـه خوب متوجه شم!‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک دیروز: اکسس یعنی چی؟ من: عه؟ تو واقن نمـی‌دونی اکسس یعنی چی؟ اون: نـه.. من: یعنی دسترسی. اون: مثلا مستر تومسیک هز اکسس تو اوری روم این د اسکول؟ من: اوهوم... پسرک امروز بعد از برگشتن از مدرسه: واقن که. من خیلی ایمبرسد شدم امروز. اکسس یعنی یـه استریت لاین کـه فولان... من: اوووه. اون اکسس ئه... اون: نـــه. اون اکسس ئه این اکسس ئه!‏ (Access vs. Axis)</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک با ‌هام پای اسکایپ ئه. بعد مـی‌گه: صب کنین یـه دیقه برم دسشویی. بعد گوشی رو هم با خودش. اونا داد مـی‌زنن: وااای. ما رو هم بردی دسشویی؟ با خونسردی تمام مـی‌گه: نــــه، نگران نباشین نمـی‌ذارم من رو ببینین، دوربین رو اون وری مـی‌کنم / =))‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک همـین‌جوری کـه وسایلش رو جمع مـی‌کنـه مـی‌خونـه: دیس لند ایز مای لند، دیس لند ایز یور لند، فرام کلیفرنیـا، تو د نیویورک آیلند... من؟ من تو دلم شیشکی مـی‌بندم.‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک خودش ویولن مـی‌زنـه، بعدش هم خودش بـه خودش مـی‌گه: بیوتیفول. بچه‌ام استقلال رو بـه معنای واقعی کلمـه بـه منصه ظهور رسونده.‏به زودی هم کاری مـی‌کنـه کهی با ما هیچ نوع تماس صوتی و تصویری برقرار نکنـه. بس کی که تا هر کی زنگ مـی‌زنـه شروع مـی‌کنـه براش پشت گوشی ویولن زدن.‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">عشق‌اش این ئه کـه این سربالایی رو ده بار بـه سختی بره بالا و بعد این‌طوری سریع بیـاد پایین </span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://www.youtube.com/watch?v=9zbe1D-VLN8" style="text-decoration: none;"><span style="background-color: white; color: blue; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: underline; vertical-align: baseline;">https://www.youtube.com/watch?v=9zbe1D-VLN8</span></a></div><br /><br /><div style="text-align: center;"><img border="0" src="http://1.bp.blogspot.com/-STLDMI7M13I/U5U5KEc5VFI/AAAAAAAABH0/II0YmFT4Sr0/s1600/photo+(24).JPG" height="320" width="240" /></div><br />

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-30276573726481030572014-05-22T23:17:00.001+02:002014-05-22T23:41:16.249+02:00

April - May 2014

<div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">درست ئه کـه یـه مدتی بود دقت کرده بودم سالاد و ماست رو بدون غر و راحت مـی‌خوره ولی دیس واز سامتینگ الس! امشب بعد از جلسه آخر این دوره‌ی شنا پیتزا پارتی داشتن و وقتی اومد خونـه بهش گفتم: تو شام مـی‌خوری؟ گفت: نـه، فقط سالاد و ماست و کرفس مـی‌خورم. با چشم‌های گرد بهش گفتم: who are you and what have you done with my son؟... با زبونی کـه قدرتی خدا هیچ وقت از جواب باز نمـی‌مونـه گفت: I'm the one who gave him a better soul :))</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک درون حال حل تمرین ریـاضی: اینایی کـه نیوزپیپر مـی‌فروشن شنبه و یکشنبه هم مـی‌فروشن؟ من: بستگی داره، گاهی آره گاهی نـه، چطور؟... مـی‌خوام ببینم نکنـه این‌که گفته جف هفته‌ای این‌قد روزنامـه مـی‌فروشـه، روزی چقد مـی‌فروشـه، مـی‌خواسته ما رو تریک کنـه!‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">اون روزی پسرک به منظور بابا و م پست و کامنت گذاشته تو فیس‌بوک و بعد خودش هم لایک زده، بهش مـی‌گم چرا خودت لایک زدی؟ مـی‌گه: Why not? If I don’t like what I write myself, why anybody else should like it? هلاک منطقش شدم اصن</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">امروز اومده که: ما امروز تست تعیین لول ریدینگ داشتیم. همـه 1 یـا 2 لول بالا مـی‌رن تو هر تست. من چهاااار لول بالا رفتم. خانممون اومد بیرون یـه جوری کـه انگار وحشت کرده دستاش رو گذاشت رو سرش و به مـیس نیومن گفت: He has gone fouuuuur levels up. I can't believe it. I'm so impressed by him. بعد مستر دوونی هم اون‌جا بود و همـه بهم گفتن ایتس جاست آنبلیوبل. ایتس اونلی یورسکند ییر هیر. ویر آل وری ایمپرسد بای یو / خلاصه اینکه من رو بگیرین غش نکنم. دست و پای بلوری شدیــــد.</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک هم بدتر از خودم کلا تیریپ شاعرانـه و عاشقانـه داره. داره ویولن مـی‌زنـه یـه آهنگ خیلی باحالی ئه بـه اسم هپی بلوز. مـی‌گه: این آهنگه یـه کاری مـی‌کنـه با من. تصویر همـه‌یـایی کـه دوست دارم رو جلوی چشمم مـیاره وقتی مـی‌‌اش!‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">هدیـه روز مادر من کـه تو مدرسه درست شده بود: ١: نقاشی من بـه سعى پسرك ٢: شعر پسرك با مصرع‌هايى كه با حروف اسم خودش شروع شن. شعر کـه چه عرض کنم، معرش هم این ئه:</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">Alireza/ Loves running/ In the fields/ Running randomly/ East, west, south, north/ Zany/ And stops when tired.</span></div><br /><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">روز مادر علاوه بر اون چیزی کـه تو مدرسه درست کرده بودن شیش که تا کوپن کـه خودش درست کرده بود هم بهم هدیـه داده کـه هر کدوم 10 بار مصرف ئه! بعد روهاشون نوشته کـه به چه کارهایی مـیاد. یکی‌اش هم خالی بود کـه خودم هر چی خواستم بنویسم. خیلی حال کردم ازشون. عنوان‌ها: </span></div><br /><div dir="ltr" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">I'll clean the entire house (including my room, because I know I usually don't clean it as you like me to) </span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">I’ll eat extra salad (که البته این یـه کمـی سوء استفاده بود چون دیگه خیلی سالاد دوست داره)</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">I’ll read one extra page of Quran.</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">I won’t watch cartoon.</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">I’ll read 20 extra minutes.</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک بدجوری عاشق د لاین د ویچ اند د واردروب شد و گفت از دوستت تشکر کن به منظور معرفی‌اش. مـی‌خوام بهش 6 استار بدم از 5 استار :)) و گفت ازش بپرسم بقیـه سری نارنیـا هم بـه اندازه‌ی این خوب ئه؟ حالا هم رفته گرفته‌شون از کتابخونـه و در حال خوندن ئه.</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">دیروز پسرک برگشت خونـه، دما چند بود؟ 17 درجه. تازه دمای بیرون، دمای خونـه یحتمل 10 بود. بـه حال غش و ضعف افتاد اینجا کـه خوااااهش مـی‌کنم من رو امروز مجبور نکن تو خونـه لباس بپوشم. از صب اینا تنم بوده دارم مـی‌مـیرم. حالا چی تن‌اش بوده؟ یک لا تی‌شرت و یـه شلوار نازک! درون نتیجه من با بلوز و شلوار و سویی‌شرت بودم، ایشون بالاتنـه و با شلوارک. کارمون درون اومد.</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک دیروز درون حالی کـه داره ماجرای یـه چیزی رو تعریف مـی‌کنـه کـه اون درست گفته و بقیـه غلط گفتن: من گفتم مـی‌شـه بی و بقیـه گفتن سی. بعد وندی یـه لوکی بهم داد کـه همـیشـه وقتی مـی‌خواد بگه من دارم یـه چیزی رو غلط مـی‌گم این لوک رو بهم مـی‌ده. بعد ولی مـیس نیومن گفت کـه بی مـی‌شـه! / داره مثلا شی گیو مـی عه لوک رو ترجمـه مـی‌کنـه!‏ :))‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک گیر داده کـه مـی‌خواد موهاش رو بلند کنـه. بعد خب فک کنین سه روز درون هفته تو استخر حتما این موها رو بشوره درست و سختش ئه خب :)) بعد از چند باری کـه خوب موهاش رو نشسته بود، بهش گفته بودیم کـه اگر نتونی موهات رو تمـیز نگه داری و سختت باشـه، بـه خاطر سلامتیت مجبور ایم موهات رو بزنیم. یـه وضعیتی بود کـه از نگرانی کوتاه موهاش چهار بار شامپو مـی‌زد :)) حالا دوباره عادی شده یـه خرده :))‏</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">بعـــــــد اینکه چون موهاش مـیاد تو چشم‌اش بهش گفتیم کـه اگر نمـی‌خوای کوتاه کنی حتما هدبند بزنی کـه هی نخوای با حرکت گردن موهات رو از تو چشمات بزنی کنار. خلاصه رفتیم و یـه بسته هدبند کـه چند رنگه هم بود با ذوق و شوق خرید و فرداش کـه مـی‌خواست تصمـیم بگیره کدوم رو بزنـه، گفت کـه من مـی‌دونم، بچه‌ها مسخره‌ام مـی‌کنند و مـی‌گن فانی شدی. گفتم خب تو نمـی‌تونی انتظار داشته باشی کـه یـه کاری کـه معمولی نیست انجام بدی و هیشکی هم هیچی نگه و نظری نده. بعضیـا خوششون مـیاد، بعضیـا خوششون نمـیاد، بعضیـا هم کـه همـه چی رو مسخره مـی‌کنن، مسخره مـی‌کنن... بعد هم عیـه سری ورزشکارها رو بهش نشون دادم کـه ببین، این طوری نیست کـه فقط مخصوص ها باشـه و مـی‌تونی بهشون بگی این رو... حالا مـیل خودت ئه دیگه... گفت نـه مـی‌خوام ب ترای کنم... </span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">خلاصه اومد و یـه سری‌ها بهش گفته بودن ای مگه تو؟ یـه نفر هم بـه بقیـه توپیده بوده کـه وات آر یو تاکین اباوت. هی لایکز ایت اند ایت هلپز هیم اند آی تینک ایتز کول... که تا یـه هفته هر روز مـیومد غر مـی‌زد کـه امروز هم یـهای دیگه‌ای باز مسخره‌ام ولی از اینش راضی ام کـه با اینکه مسخره‌اش مـی‌، از رو نمـی‌رفت و باز هم مـی‌زد و مچ مـی‌کرد و مـی‌رفت مدرسه :)) اون قدر زد که تا الان دیگه بعد سه هفته عادی شده :)) امروز صب اتفاقا داشتم بهش مـی‌گفتم دیگه عادی شده؟ی چیزی نمـی‌گه؟ گفت گاهی باز یکی پیدا مـی‌شـه ولی نـه دیگه اون طوری... خلاصه این طور :))</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><br /></div><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/-2wTecNJpS6Q/U35ooljSOyI/AAAAAAAABHY/bwN5bCv9aJc/s1600/1-photo+(22).JPG" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://4.bp.blogspot.com/-2wTecNJpS6Q/U35ooljSOyI/AAAAAAAABHY/bwN5bCv9aJc/s1600/1-photo+(22).JPG" height="320" width="252" /></a></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">---------------------------------- </span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">مادری، این هم اینجا باشـه کـه خودت بعداً بخونی و ببینی کـه ما چطور واله و شیفته و ذوب درون تو! بودیم:</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">بابا بعد از دیدن عیـه بچه‌ای: این بـه نظرت قشنگ ئه؟</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">من: آره بابا. ناز ئه. </span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">بابا: خیلی هم نـه ها. </span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">من: خب آخه با کی مقایسه مـی‌کنی؟ با پسرک؟ خب پسرک تو این سن خدا بود.</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">بابا: آره واقن پسره خوشگل بود بدمصب. </span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">من: خدایی. خیلی... </span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">بابا: اوهوم... </span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">من با قهقهه: دقت داری مادر و پدر نشستیم یکی تو مـی‌گی یکی من؟ </span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">بابا: آره. دست و پای بلوری رو سرویس کردیم :)))‏</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/-S22iQ6D59sw/U35pM4EvT_I/AAAAAAAABHg/lgEOldttB18/s1600/1-photo+(23).JPG" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://3.bp.blogspot.com/-S22iQ6D59sw/U35pM4EvT_I/AAAAAAAABHg/lgEOldttB18/s1600/1-photo+(23).JPG" height="240" width="320" /></a></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><br /><br /><br />

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-89104613511903094252014-04-07T07:16:00.002+02:002014-04-07T17:12:34.602+02:00

Yogurt Land - Laptop

<br /><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">نمردم و پسرک جز شیر کـه خیلی دوست داره و خودش درخواست مـی‌کنـه، بـه یـه خوراکی مفید دیگه هم علاقمند شده: ساقه‌ی کرفس</span></div><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک به منظور تمـیز خونـه‌ی م(همسترش) براش تو جای خوابش روزنامـه خرد مـی‌کنـه چون مخیلی روزنامـه رو بیشتر از پوشال‌های مخصوصش دوست داره. بعد این کار سختی ئه براش... امروز اومده مـی‌گه: من یـه نظری دارم. این نینجامون (مارک بلندرمون) رو مـی‌شـه منروزنامـه بریزم به منظور مخرد کنـه؟ / :)) خلاقیت ام ازش :))‏</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">برای اولین بار درون عمرم رفته بودم از این برنامـه‌های مارک کلینیک کـه یـه متخصص مـیاد و محصولات بهداشتی و آرایشی به منظور پوستت پیشنـهاد مـی‌ده و همون‌جا هم رو پوستت امتحان مـی‌کنـه و عملا آرایش مفصلی مـی‌کندت. پسرک که تا وارد خونـه شدم مـی‌گه: مـیک‌آپ پوشیدی؟(!) خیلی خوشگل شدی..بعد از یـه خرده رفته اومده مـی‌گه: نمـی‌خوای مـیک‌آپت رو پاک کنی؟ مـی‌گم: نـه حالا فیلن باشـه بابا هم بیـاد، خوب ئه... بعد دوباره اومده مـی‌گه: واقنی مـیک‌آپت خیلی قشنگ‌ترت کرده ها... / ینی یـه طوری کهی ندونـه فکر مـی‌کنـه من بـه عمرم جلوی این آرایش نکرده‌ام :)) شاید هم واقن فرق آرایش اصولی و غیر اصولی این‌قدر ئه!</span></div><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">باید یـه لپ‌تاپ به منظور پسرک مـی‌خریدیم. این لپ‌تاپی کـه باهاش سعی داشتیم بذاریم کار کنـه رسما دیگه حتی بروزر بالا نمـیاد روش. توشیبا تکرا ای وان سال 2003 است! قبل از تولد خودش خریده شده! بهش گفتیم خودت نصف پولش رو بده، گفت نـه من لپ‌تاپ نمـی‌خوام کـه لگو مـی‌خوام! گفتیم قرار لگو گذاشته شده و تا 3 سال جز اینکه هدیـه بگیری دیگه راهی به منظور لگو خ نیست. حالا راه پیشنـهادی ما این ئه… بعد کـه توصیف لپ‌تاپ‌ها رو شنیده قبول کرده بـه شرطی کـه حتماً تاچ‌اسکرین! باشـه.حالا بعد از قرار مدار بهش مـی‌گیم چقدر پول داری؟ مـی‌گه 183 دلار. بعد شمرده‌ایم مـی‌بینیم 155 دلار ئه. مـی‌گم این کـه 155 که تا است. مـی‌گه نـه یـه بار اومدیم سرچ کردی دیدی این 2 دلاری‌ای کـه دارم خیلی نایـاب ئه و مـی‌شـه 30 دلار فروخت‌اش / :))‏))</span></div><br /><div style="text-align: right;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">رفته بودیم يوگرت‌لند کـه خوشمزه‌ترین بستنی‌ای رو کـه من بعد از ونیز خوردم داره. بعد داشتم به منظور پسرک از ونیز و مدل خونـه‌ها و کوچه‌ها و بستنی‌هاش مـی‌گفتم. براش تعريف کردیم كه تو ونيز قد پول هتلمون بستنى خورديم. پرسيد پول هتلتون چقدر بود؟... بعد با چشماى گرد گفت: يعنى يه وقتى شما اين‌قدر پولدار بودين؟ / :)) عزيز من</span></div><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span> <br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: center;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">امروز کـه حرف ونیز بود بهش گفتم ازت یـه عداریم تو قایق کـه این قیـافه رو</span><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">در آورده‌ای و خیلی دلم مـی‌خواست بدونم کـه اون موقع داشتی چی مـی‌گفتی :)‏</span></div><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div style="text-align: center;"></div><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/-yjsezDTWEHw/U0I0ZoLxoRI/AAAAAAAABHI/UhieZ5n7Qzk/s1600/2006-06-05+11.49.51.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://2.bp.blogspot.com/-yjsezDTWEHw/U0I0ZoLxoRI/AAAAAAAABHI/UhieZ5n7Qzk/s1600/2006-06-05+11.49.51.jpg" height="240" width="320" /></a></div><div style="text-align: center;"><br /></div><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-15243266166129379522014-04-01T23:10:00.001+02:002014-04-01T23:10:16.161+02:00

مارس 2014

<div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">امروز اولین روز از سه روز امتحان ریـاضی ایـالت نیویورک بود. به منظور پسرک امسال دیگه مترجم نذاشته‌اند ولی هنوز گاهی مساله‌ها رو خوب نمـی‌فهمـه. یکی دو که تا کلمـه رو کـه نفهمـه گیج و گول مـی‌زنـه... خودش یکی دو روز بود کـه برای اولین بار یـه کم استرس امتحان داشت... بهش گفتم هر چی رو نفهمـیدی حتما بپرس... ,وقتی برگشت گفت اجازه نداشتیم هیچ سوالی بپرسیم ولی بـه ما اکسترا تایم دادن. ولی من فقط 20 دیقه از اکسترا تایمم رو استفاده کردم. 40 دیقه‌اش رو نشستم کتاب خوندم. / البته کـه این‌طور ئه :| لایک مادر لایک سان! یـه مقدار درک کنم حرص خوردن‌های م رو وقتی اول از همـه پا مـی‌شدم بدون مرور و هیچی برگه‌ی امتحانم رو مـی‌دادم!</span></div><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">یک‌شنبه دسته‌جمعی رفته بودیم باشگاهش و تماشاش مى‌كردم کـه بسكتبال بازى مى‌كنـه. چقده بازيش بهتر شده... ناخوداگاه بـه ذهنم ميومد كه با اون‌همـه ورزشكارى من و اين‌همـه ورزشكارى اين، اگر اون موقع‌ها بود، چقده با هم ورزش‌هاى مختلف مى‌كرديم… چی بگه آدم...</span></div><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک: مـی‌شـه فردا صبح من رو 10 دیقه زودتر بیدار کنی؟ من: خب. چی کار داری ولی؟ اون: یـه کاری مـی‌خوام م، یـه مقدار وقت اضافه لازم دارم صبح... من: چی کار خب؟... اون: مـی‌خوام قبل مدرسه رفتن موهام رو ژل ب / کارمون درون اومد! :|</span></div><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک خطاب بـه سری اول مـهمون‌هامون، درون حالی‌که خوراکی‌ها روی مـیز چیده شده بود: بفرمایید بـه خودتون کمک کنید. / اگر مشخص نیست داشت "پلیز هلپ یورسلف" رو ترجمـه مـی‌کرد! :)))</span></div><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">یکی از دوست‌هاش خیلی رابربند دوست داره و یـه خروار رابربند داره و همـه‌اش درون حال درست شون ئه. اون شبی تو خونـه‌شون یکی از بچه‌ها با لحن سارکستیک بـه پسرک مـی‌گه: فک مـی‌کنی آناهیتا هیچ وقت از رابربند خسته مـی‌شـه؟ پسرک خیلی جدی مـی‌گه: نـه. هیچ وقت. رابربند به منظور آناهیتا مثل لگو به منظور من مـی‌مونـه. هیچ‌کدوممون هیچ‏‎وقت از هیچ‌کدومشون خسته نمـی‌شیم. / =))‏</span></div><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک امشب قبل از خواب مـی‌گه: من بـه چیزی آلرژی دارم؟ مـی‌گم: نـه بـه چیزی کـه بدونیم و خورده باشی که تا حالا. مـی‌گه: آخه آلرژی خیلی خطرناک ئه. ممکن ئه یـه چیزی بخورم و یـه باره بمـیرم... بعد از منبر من درون این باب مـی‌گه: کاش من بـه کله‌پاچه آلرژی داشتم، اکچولی کاش بـه هر چیزی کـه دوست نداشتم آلرژی داشتم!‏</span></div><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">مـی‌گه: یـادت ئه من تصمـیم گرفته بودم لویر شم؟ آیم ریتینکینگ دت. مـی‌گم: چطور؟ مـی‌گه: آخه اگه خیلی لویر خوبی شم بعد آدم بدها مـی‌خوان بیـان سراغم و ازم دزدی کنن و حتی بکشندم! مـی‌گم: خب این طوری کـه توی هیچی نباید خوب و خیلی موفق بشی، چون اگر بشی احتمالا پول‌دار هم خواهی شد و بعد احتمالا دزدها بـه فکر دزدی ازت هم خواهند افتاد. راهش این ئه کـه آدم بـه فکر راه‌های معقول به منظور محافظت از خودش و چیزهاش باشـه، نـه کـه از اول قید موفق و کار درست شدن رو بزنـه... یـه کم فکر کرده مـی‌گه: هان. خب!‏</span></div><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">هفته‌ی پیش به منظور اولین بار درون طول این شش سال مدرسه رفتنش از پیش دبستانی به منظور اولین بار بـه پسرک اجازه دادم کـه چون صبح خیلی خوابش مـیومد مدرسه نره! ‏ها کول آو عه مادر ام آی؟!!</span></div><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک توی ماشین: دیشب یـه خواب وحشتناکی دیدم ها. خواب دیدم یـه سری بچه‌نَپِر اومده‌اند و مـی‌خوان یـه سری از ماها رو بدزدند، بعد من مـی‌خوام تو رو کمک کنم و نجات بدم، بابا یـه پلنی داره... / صد البته کـه من توی همون بچه‌نپر پشت رل از خنده پکیدم :))‏ اگر واضح نیست داشت کیدنپر رو بـه فارسی ترجمـه مـی‌کرد! :))</span></div><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک یـه مدتی بود کـه هی که تا فرصت پیدا مـی‌کرد مـی‌رفت مـی‌چپید زیر لحاف من کـه از این لحاف سبک‌ها بود و مـی‌گفت من خیلی پتوی تو رو دوست دارم، نمـی‌شـه پتوت رو با من عوض کنی؟ پتوی خودش از این پتوهای ایرانی سنگین بود و دیگه براش کوتاه هم شده بود و عملا بـه خاطر سنگینی‌اش نمـی‌نداخت‌اش اصلاً. آون روزی یـه ست کامفورتر و یـه ست ملافه‌ی تامـی کـه جمعش مـی‌شد 220 دلار رو تو حراج براش 40 دلار خریده‌ام و قسمت "معاشر با اصوانی جماعت" وجودم خیلی راضی ئه.‏ :دی خودش هم کـه خوشششحااال. چنان با ذوق‌مرگی شب تو جاش مـی‌لولید کـه فشار لازم شد حسابی.‏</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><br /><br /><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/-5H8MyoLUphQ/Uzspx-mrHxI/AAAAAAAABG4/_L-xwIMDldM/s1600/photo+(12).JPG" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://1.bp.blogspot.com/-5H8MyoLUphQ/Uzspx-mrHxI/AAAAAAAABG4/_L-xwIMDldM/s1600/photo+(12).JPG" height="240" width="320" /></a></div><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-80753406236022457002014-03-22T22:17:00.001+01:002014-03-22T22:17:21.539+01:00

عافیت باشـه!

<div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک بعد از دیدن همـه خونـه‌ی اینا: من دلم مـی‌خواد برم ایرااان.. صفور: من هم دلم مـی‌خواد بیـام امریکااا... پسرک: ولی اگر من بیـام ایران، تو بیـای امریکا کـه باز هم رو نمـی‌بینیم / =))‏</span></div><div style="text-align: justify;"><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک بعد از دیدن دایی هادی کـه فقط دور سرش مو داره تو تانگو: دایی هادی هنوز مو درون نیـاورده؟ ... ماها قهقهه. دایی هادی: نـه علیرضا. یـه کمـی از اون موهات رو بده بـه من خب. پسرک: چطوری؟ پست کنم؟ زهرا: آره علیرضا. بذار تو پاکت پست کن... پسرک درون مـیانـه‌ی مکالمـه موبایل رو ول کرده و قیچی بـه دست جلوی آینـه مـی‌ره / اســـکل من :))‏ </span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">حالا درون حالت عادی نمـی‌ذاره دست بـه موهاش بزنیم و اپسیلونی کوتاهش کنیم عا.</span></div><div style="text-align: justify;"><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">دیشب توی مراسم عید کـه جمع بزرگی بود نمـی‌دونم ماجرا از کجا بـه کجا رسیده بود کـه یکی از دست‌اندرکاران برنامـه بـه پسرک گفته بود کـه ویولن مـی‌زنی؟. اومد ازم پرسید کـه ب؟ گفتم آره اگر دوس داری. گفت آره مـی‌خوام (اعتماد بـه نفسش تو حلقم) بعد یکی از بچه‌ها هم بهش گفته بوده کـه اگر بزنی برات جایزه یـه لگو مـی‌گیرم... برنامـه پیش رفت و بهش گفتن ببخشید وقت نداریم دیگه... هیچی نگفت و خوب بود و اینا. شب وقت خواب، &nbsp;پتوش رو کشیده بود رو کله‌اش کـه یـه باره دیدم داره گریـه مـی‌کنـه! مـی‌گم چی شده مادر؟ &nbsp;اولش کـه هیچی نمـی‌گفت و ساکت بود و بعد گفت من دوس داشتم ب و لگو رو بگیرم... شما هم کـه گفته اید که تا سه سال برام لگو نمـی‌خرین! / نیگا با آدم چی کار مـی‌کنن آخه...‏</span></div><div style="text-align: justify;"><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">بعد از دومـین عطسه و دماغ بالا کشیدن کماکان داره با زیرپوش و شلوارک تو خونـه مـی‌چرخه کـه بهش مـی‌گم: مادر، برو یـه چیزی بپوش داری سرما مـی‌خوری عا انگار... مـی‌گه: نـه نـه. مریض نشدم. عافیَم شده! / =)) مستحضر اید دیگه؟ عافیت؟ عافیم؟ فکر کرده ت عافیت ضمـیر ئه :)) منظورش این بوده کـه عطسه کژوال کرده! از اینا کـه بعدش بهش مـی‌گیم عافیت باشـه! :))‏</span></div><div style="text-align: justify;"><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک و مریم داشتن دیروز بازی مـی‌ و کار بـه قلقلک و این‌ها کشیده. مریم بهش مـی‌گه: اذیت کـه نمـی‌شی؟ مـی‌گه: نـه من یوزد ام... م همـیشـه قلقلکم مـی‌ده / منظورش این بوده کـه عادت داره. He's used to it :))</span></div><div style="text-align: justify;"><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">مریم و پسرک یـه مرحله از کندی‌کراش رو تموم کرده‌اند. پسرک بـه مریم مـی‌گه: به منظور این‌ها جون بفرست. مریم: نـه نمـی‌خواد. پسرک: بفرست خب. چرا؟ ... مریم: نـه حالا الان نمـی‌خواد. پسرک با یـه لحن خدا کـه انگار بـه طور جدی این سوال رو داره و مریم این رو بـه عنوان آپشن موجود انتخاب کرده، برگشته بهش مـی‌گه: مـی‌خوای مـین باشی؟ / =))‏</span></div><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/-Ky4WHoq1MuA/Uy39FP9s0-I/AAAAAAAABGg/OtyPkb6L5FU/s1600/photo+(10).JPG" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://1.bp.blogspot.com/-Ky4WHoq1MuA/Uy39FP9s0-I/AAAAAAAABGg/OtyPkb6L5FU/s1600/photo+(10).JPG" height="320" width="240" />&nbsp;</a></div><div style="clear: both; text-align: center;"><b>MIT Museum - Boston - Dec 2013&nbsp; </b></div><div style="clear: both; text-align: center;"><br /></div>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-22982941958908596442014-03-12T15:11:00.000+01:002014-03-12T16:15:07.155+01:00

شاه‌نشین چشم من تکیـه‌گه خیـال توست...

<div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک داره کتاب فارسی مـی‌خونـه، از کتاب‌هایی کـه صفور فرستاده براش از ایران. مـی‌رسه بـه کلمـه‌ی گروگان. من: مـی‌دونی گروگان یعنی چی؟ پسرک: اوهوم، یعنی یکی رو گره مـی‌زنن و با گان تهدیدش مـی‌کنن!‏</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">داره قرآن مـی‌خونـه و حمـید وسط خوندنش هر از گاهی یـه کلمـه رو براش معنی مـی‌کنـه. مـی‌رسه به: "و اصنع الفلک باعیننا" حمـید مـی‌گه: خب فلک معنی‌اش چی ئه؟ یـادت ئه؟ مـی‌گه: اوهوم. مردم. ما این‌طوری ایم که: وااات؟ مـی‌گه: فلک دیگه. فلک. آدم‌ها. مردم… / بعله! عربی بخوانیم، انگلیسی بشنویم.</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">باید یـه شعر مـی‌نوشت درباره یـه پرنده. خانم‌شون گفته بود نباید حتما رایم! کنـه (به قول خودش) ولی اگر تونستید یـه چیزی بنویسید کـه رایم کنـه خب خیلی خوب ئه. اولش مونده بود کـه چی بنویسه. بهش گفتم خب مـی‌تونی اول انتخاب کنی کـه درباره چه پرنده‌ای مـی‌خوای بنویسی و بعد شروع کنی ظاهری و حسی توصیفش کنی خودش و کارهاش رو… پرنده‌اش رو انتخاب کرد و یـه خرده تو ویکی ازش خوندیم و عدیدیم ولی باز نمـی‌دونست چه طوری شروع کنـه. بهش گفتم مثلا مـی‌تونی این طوری شروع کنی که:</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">Its body is black, its head is white, its beak is yellow</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">یـه کمـی فکر کرد و گفت نـه نـه فهمـیدم فهمـیدم. بعد شروع کرد و در مقابل چشمان ناباور و دهان باز من این رو نوشت:</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">Black and white with yellow beak </span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">Looking to find something weak &nbsp;</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">Moving in the sky with it's wide open feathers</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">That look like a piece of flying leather</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">No matter how stormy is the weather</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">Look out there</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">Here comes the predator</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">After flying with its big bright eyes</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">It goes back to its nest</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">To get some rest</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">You can call it the king of the sky</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">You can't catch it but you can try!</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">مادر بـه قربون دست و پای بلوریش، لیترالی!</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt;"><br /></div><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/-iT--XyMIX6E/UyBo-I2GtNI/AAAAAAAABGQ/nMCy8XA3kFM/s1600/photo+(7).JPG" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://1.bp.blogspot.com/-iT--XyMIX6E/UyBo-I2GtNI/AAAAAAAABGQ/nMCy8XA3kFM/s1600/photo+(7).JPG" height="320" width="240" /></a></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"></div><div style="text-align: center;"><b>پسرک درون حال ذوق‌مرگی از هدیـه‌ای کـه مریم مـهربون براش آورده</b></div><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-21748111487928640202014-03-06T16:17:00.000+01:002014-03-06T16:21:22.112+01:00

آی بـه قربون خم زلف سیـاهت... زلف سیـاهت

<div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">دیشب مـی‌گه: مـی‌دونم کـه بایدی رو کـه مـین ئه و اذیت مـی‌کنـه ایگنور کنم لایک هی دازنت اگزیست این د ورلد ولی این روی ایکار نمـی‌کنـه. اون روزی توی جیم توپ تنیس من رو هر بار کـه مـی‌افتاد جلوی پاش شوت مـی‌کرد و یـه بار کـه توپش افتاد جلوی پای من، من هم شوتش کردم و گفت: وای دید یو دو دت؟ (پررو رو نیگا تو رو خدا) و من بهش گفتم: </span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">Payback time man!</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">و بعد اومد بهم محکم این‌جوری زد (ادای تنـه با شونـه رو درون آورد درون اینجا) و من هم زدم و بعد محکم‌تر زد و من هم محکم‌تر زدم و دیگه وی گات اینتو عه فایت و بردن‌مون دفتر پرینسپل ولی پرینسیپل مـی‌دونـه کـه من بچه‌ی مـینی نیستم و من رو مـی‌شناسه به منظور همـین بهم گفت که: Don't get involved with these guys too much.</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">چون اون‌ها هی دعوا مـی‌کنن با همـه.. ولی خب همـه‌شون توی بسکتبال تیم هستن و من باهاشون اینوالود هستم و ایـهی من رو سر چیزهای مختلف مسخره مـی‌کنـه و من نمـی‌دونم حتما چی کار کنم دیگه.</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">هر چیزی کـه پیش مـیاد ایبه من مـی‌گه یور استوپید یـا بـه مدل مسخره بـه بقیـه مـی‌گه: هی ایز استوپید. بهش گفتم اگر بهش تذکر داده‌ای، مـی‌تونی این دفعه کـه گفت بهش بگی: یور استوپید فور تینکینگ آیم استوپید / و اینجا یـاد فیلم استپ مام افتادم. اونجا کـه نامادریـه بـه ه حرف بد یـاد مـی‌ده به منظور اینکه روی اون پسره کـه اذیتش مـی‌کرده رو کم کنـه. </span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">یـه سری دیگه از آزارهای ایتعریف کرده و مـی‌گه من نمـی‌فهمم، ایکه خودش توی فب (فرندشیپ اسوسیشن بریجز) ئه و توی فب بـه ما یـاد مـی‌دن چطور حتما برخورد کنیم با بولی و برخوردهای بد، بعد خودش این طوری مـی‌کنـه؟ بعد تازه من اصن باهاش کاری ندارم که. من خیلی نایس ام. بهش مـی‌گم کـه آخه مساله اینجا هست که گاهی این آدم‌هایی کـه آزار دارن، اینکه تو نایس باشی کافی نیست کـه دست از سرت بردارن. با اون‌ها گاهی نباید نایس بود ولی تشخیص‌اش و اینکه کی چی کار کنی مـهم ئه. مـی‌گه: ولی چرااا؟ دت دازنت مـیک انی سنس!‏ چرا آدم‌ها بایدی رو کـه نایس ئه و کاری بـه کارشون نداره اذیت کنند؟ / بچه‌ی ساده‌ی پاک من</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">خلاصه بعد از اینکه یک ساعت و نیم از درون و دیوار و خوشحالی و ناراحتی و رو اعصابی‌ها و همـه چیش گفت، آخر سر گفت: "یـه چیزی مـی‌خوام بگم بهت و مـی‌خوام بدونی کـه حتی یـه ذره‌اش دروغ نیست. دروغ کـه نـه، یعنی آی ریلی بیلیو ایت. تو مـهربون‌ترین و فان‌ترین و اسمارت‌ترین مادری هستی کـه من بـه عمرم دیده‌ام"‏ آخرش هم گفت: اگه ایبود مطمئن ام کـه سریع تلفن رو بر مـی‌داشت و زنگ مـی‌زد بـه طرف. مرسی کـه تو بـه جای این کار بـه خودم یـاد مـی‌دی کـه باید چه جوری دیل کنم با چیزها. / جالب و لذت‌بخش بود برام کـه مـی‌فهمـه این رو...</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">عصرش داره جمله‌سازی مـی‌کنـه. جمله‌هاش رو قبل نوشتن به منظور من مـی‌خونـه. مـی‌گه:</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">I act foolishly when I’m nervous around people</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> با خنده مـی‌گم: دو یو؟ مـی‌خنده و مـی‌گه: </span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">Nooo :)) But it doesn’t have to be true.</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> مـی‌گم: آره خب ولی یـه تکنیکی هست کـه مثلا بـه جای اینکه هی بذاری "آی" توی همـه‌ی جمله‌هات، "هی" و "شی" بذاری. با یـه خنده‌ی خبیثانـه گفت: هان هان فهمـیدم :)) </span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">X acts foolishly when he is around people.</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک یـه مدتی هر چی مـی‌شد مـی‌گفت: "دارن" هر چی تذکر مـی‌دادم افاقه نمـی‌کرد. طبق سیستم همـیشگی شمارنده و تنبیـه گفتم کـه هر 7 باری کـه به کار ببری‌اش یـه دور از کارتون محروم مـی‌شی. سریع گفت: هر چند روز یـه بار کانتر ریست مـی‌شـه؟ گفتم: به منظور شروع هر سه روز. شب پنجم داشت جشن و پایکوبی مـی‌کرد کـه امشب ریست مـی‌شـه و فعلا روی 5 ئه!‏ نکته‌ی جالب اینکه یـه هفته نشده از سرش افتاد و بعد از اون درون طول یک ماه و اندی گذشته فقط یک بار بـه کارش!</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">اومده که: دمبل بـه انگلیسی چی مـی‌شـه؟ six pack maker thingies؟ / :)))</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">من رو با لباس نپوشیدن دق داده. درون حالی کـه من با بلوز و ژاکت و شلوار تو خونـه سردم ئه، با زیرپوش و شلوارک مـی‌چرخه و شب‌ها هم ولش کنی مـی‌خوابه! بـه زور زیرپوش تنش نگه مـی‌داره حتی. از استخر مـیاد بیرون تو زمستون اینجا با موهای خیس و یـه لا قبا. اون روزی &nbsp;از مدرسه برگشته. کاپشن بـه دست و یـه بلوز بـه تن. مـی‌گم: مادر بلوز کلفت کـه نپوشیدی، چرا کاپشن تنت نکردی پس؟ مـی‌گه: نـه بابا... هوا خیلی خوب و گرم بود، لازم نبود. شک کردم بـه خودم. اومدم دما رو چک کردم -8 فیلز لایک -14 :|‏</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">این عینک سه بعدی رو گذاشت رو چشمش و برگشت گفت: I'm a genius</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">بعد یـه دفعه گفت: Oh no, wait a minute &nbsp;&nbsp;</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> برداشت عینک رو چپه گذاشت رو چشمش و با خنده‌ی مرض‌دار خوبی گفت: Now I'm a genius </span></div><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/-lQUDrM_F1sc/UxiQZsTy7TI/AAAAAAAABF8/nJnONgGV7lU/s1600/photo+(6).JPG" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://2.bp.blogspot.com/-lQUDrM_F1sc/UxiQZsTy7TI/AAAAAAAABF8/nJnONgGV7lU/s1600/photo+(6).JPG" height="320" width="240" />&nbsp;</a></div><div style="clear: both; text-align: justify;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">تره بـه تخمش مـی‌ره پسرک متاسفانـه درون این مورد بـه مادرش و نـه بـه باباش. باز من م مـی‌دونست تکلیف دارم و باز مـی‌ذاشتم به منظور روز سیزده‌به‌در. ایشون بـه روی مبارک هم نیـاورده بودن. روز آخر تعطیلات کریسمس از صبح دیدم رفته تو اتاقش و گه‌گاه مـیاد مـی‌پرسه ریزاین یعنی چی؟ اینوستمنت تو فولان جمله درست ئه؟ فکر کردم داره کتاب مـی‌خونـه!... بالاخره نقر اومده کـه یـه اساینتمنتی به منظور هالیدیز داشتیم.. بعله!‏</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">دیشب حمـید بهش مـی‌گه: مـی‌خوای فردا با خودم ببرم‌ات دانشگاه؟ اول با ذوق گفت آره؛ بعد یـه دفعه یـاد مـهمونی امروز افتاد و گفت: اوه نـه، فردا مـی‌خوام بمونم بـه کمک کنم مـهمون داره... یعنی بـه معنای واقعی کلمـه یـه پسر دارم شاه نداره!</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">موهاش بلند شده و نمـی‌ذاره بزنیم موهاش رو. از علاقه بـه کچلی رسیده بـه علاقه بـه مو بلند . امروز موهای روی شقیقه‌هاش رو دادم پشت گوشش ازش عگرفتم به منظور مسخره بازی :))‏ مـی‌گه یعنی مـی‌خوای بگی شبیـه ا شدم؟ :))‏</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><br /></div><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/-J9a02UxgRH8/UxiQYskupXI/AAAAAAAABGA/mOd_flIVdoc/s1600/ffhound_image_0+%252813%2529.png" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://2.bp.blogspot.com/-J9a02UxgRH8/UxiQYskupXI/AAAAAAAABGA/mOd_flIVdoc/s1600/ffhound_image_0+%252813%2529.png" height="320" width="240" /></a></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: center;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">&nbsp;</span><b>اینجا هست که شاعر مـی‌گه: آی بـه قربون خم زلف سیـاهت، زلف سیـاهت </b></div><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/-J9a02UxgRH8/UxiQYskupXI/AAAAAAAABF4/Tp9tNeUervQ/s1600/ffhound_image_0+%2813%29.png" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"></a><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-73263980084592765842014-02-26T02:21:00.001+01:002014-02-26T02:31:03.736+01:00

فوریـه 2014

<div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-left: -9pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرك درون كله‌ى سحر قبل از مدرسه درون حال صبحانـه خوردن: چه كارى از همـه بيشتر پول درون مياره؟... ما يه سرى كار رديف كرديم و رسيديم بـه جراح و دندون‌پزشك كه سريع -يحتمل بـه صورت ژنتيكى- گفت كه از اين كارها خوشش نمياد و پرسيد كه: لوير خوب پول درون مياره پس؟ من مى‌خوام لوير شم. / با ارجاع بـه خاطره زیر مـی‌شـه این رو اولین تغییر شغلش از" نقاشی" کـه از سه سال پیش اختیـارش کرده بود بـه حساب آورد:</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-left: -9pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">22 دسامبر 2011</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-left: -9pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">دیشب ازش مـی‌پرسن که: خب، حالا مـی خوای دکتر بشی یـا مـهندس؟...مـی‌گه: هیش کدوم، مـی خوام نقاش بشم... مـیگن: ئه، خب چی مـی خوای بکشی؟ .. مـیگه: ه چی، همممم چی مـی خوام بتونم بکشم... / فکر کنم این طولانی ترین مدتیـه کـه شغل عوض نکرده.</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-left: -9pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک اخیرا یـه مقداری از کارهای روتین و تکراری غر مـی‌زنـه. امروز این رو براش گذاشتم گوش داده</span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://umanoapp.com/c/oAjRe" style="text-decoration: none;"><span style="background-color: white; color: #0000cc; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">http://umanoapp.com/c/oAjRe</span></a><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> بعد مـی‌گه:</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-left: -9pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">How can somebody ever fall in love with boredom?</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-left: -9pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک: من مـی‌خوام بزرگ کـه شدم یـه دوقلو بـه دنیـا بیـاره اسم یکی‌شون رو بذارم علی، یکی‌شون رو علی جونیور. بعد از توضیح اینکه جونیور رو روی اسم داداش طرف نمـی‌ذارن مـی‌گم: ضمنا دست تو نیست زنت دو قلو بـه دنیـا بیـاره یـا نـه. خیلی تند و یـه دفعه‌ای مـی‌گه: معلوم ئه خب! مـی‌دونم! فقط امـیدوار ام و دعا مـی‌کنم / =))‏</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-left: -9pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک داره یـه چیزهایی بـه انگلیسی بلغور مـی‌کنـه. بهش مـی‌گم: باورت مـی‌شـه کـه یک سال و نیم پیش تو هیچی بلد نبودی انگلیسی حرف بزنی؟ مـی‌گه: وَو. حتی بلد نبودم های بگم. الان مـی‌تونم با های شعر بسازم. بعد یـه لحظه فکر کرده و مـی‌گه: مثلا:</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-left: -9pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">Hi, I Like pie, But you lie. Oh my! Why?!</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-left: -9pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">دیروز شروع کرده بود آهنگ جدیدی رو کـه تو کلاس ویولن گرفته تمرین . تقریبا 20-30 بار زد آهنگه رو و لیترالی هرررر بار کـه تموم کرد با خودش گفت: او مای گاد، آی لاو دیس سانگ/ او مای گودنس، دیس ایز مای فیورت سانگ اور/ گااعععد دیس سانگ ایز سووو بیوتیفول / بعد یـه باره دیدم با خودش داره مـی‌گه:</span></div><div dir="ltr" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-left: -9pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">It's like when I play it, it brings out so many good memories in me.</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-left: -9pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک اومده که: تو مـی‌دونی کـه گاهی روی من از ریورس سایکالاجی استفاده مـی‌کنی؟ سریع هم مثال ها رو ردیف کرد. &nbsp;مثلا شاکی مـی‌شی مـی‌گی هر چقدر مـی‌خوای چیپس بخور، بعد من دیگه چیپس نمـی‌خورم. بهم مـی‌گی اصن بشین همـه‌اش پای تلویزیون، بعد من پا مـی‌شم سریع / ‏=))) کارم درون اومد دیگه. کلا رابطه وارد فاز جدیدی شد :))‏ بماند کـه اوایل این طوری بود که</span><span style="background-color: transparent; color: #404040; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> </span><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">یـه باره مـی‌دیدم بسته چیپس تموم شد! مـی‌گفتم این رو تو تموم کردی؟ مـی‌گفت: آره تو گفتی هر چقدر مـی‌خوای بخور... ولی کم کم یـاد گرفت سارکزم! رو تو لحن تشخیص بده، هر چند پنـهان!</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-left: -9pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک بعد از رنده سیب‌زمـینی و تخم‌مرغ‌های الویـه: من با اینا تموم ام... باز جای شکرش باقی ئه "دان" رو "کرده" ترجمـه نمـی‌کنـه!‏</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-left: -9pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">امشب درون حال معاشرت مادر پسری بهش مـی‌گم کـه اگر بخوای بگی کـه از الان زندگیت بین صفر که تا ده چقدر راضی و خوشحال هستی چی مـی‌گی؟ اول گفت: دتس عه وری دیفیکالت کوئزشن. گفتم: حالا تلاش کن... یـه کمـی فکر کرد و گفت: 6. اینکه دیگه معلوم نیست کی ی و ددی و صفور و دایی سجاد رو ببینم تو ماچ آو عه بد پوینت ئه به منظور همـین دو نمره کم مـی‌کنـه. هوا اینجا خوب ئه و دودی! نیست. مدرسه‌هاش خیـــلی بهتر ئه. بچه‌هاش خیلی بهتر اند و با اینکه یـه سری مـین هم توشون پیدا مـی‌شـه اقلا مثل ایران نیست کـه یـه سری همـین‌طوری بزنن یـه سری دیگه رو! اینکه بست فرند ندارم و یوجین کـه بست فرندم بود از اینجا رفته خیلی بد ئه. دلم مـی‌خواد من هم بست فرند داشته باشم.... دوست داشتم ما هم مثل بقیـه بچه‌ها ویکیشن کـه مـی‌شـه مـی‌رفتیم پیش ی اینا. اگر مـی‌شد بریم یـه وقتی مسافرت پیششون من خیلی خوشحال‌تر بودم. فکر اینکه معلوم نیست کی بشـه ببینم‌شون - درون اینجا احتمالا فکر کرد الان من مـی‌گم خب اینجا هم مـی‌تونی از وبکم ببینی‌شون و اصلاح کرد:- منظورم این ئه کـه دستم بتونـه بـه تنشون بخوره! خیلی ناراحتم مـی‌کنـه... / بعد دیگه من شروع کردم داستان اینکه من هم بـه دلیل ماموریت‌های بابا که تا 13 سالگ دوست نزدیک نداشتم رو براش گفتن و در اومد که: تو اقلا دایی سجاد رو داشتی. حتی اگر نمـی‌تونستی باهاش بازی کنی، مـی‌تونستی بشینی نگاهش کنی و این خودش فان بود!‏</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-left: -4pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">1 فوریـه 2014</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرك امروز ركورد زد و يك روزه يه كتاب ٢١٧ صفحه‌اى رو تموم كرد و خيلى هم خوشحال بود.‏ اسم کتاب: Because of Winne-Dixie</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">بعدش هم دیگه روی دور افتاده و کتاب‌های 200-300 صفحه‌ای مـی‌خونـه تند تند و دیگه من نمـی‌فهمم و بلد نیستم خیلی از کلماتش و اینا رو نداریم. البته قبلش هم مشکلش این‌ها نبود، بلکه همانا فراخی بود. یعنی اصلا راضی بـه خوندن کتاب کلفت نمـی‌شد. هی مـی‌گفت این‌ها سخـــت ئه به منظور من. نمـی‌فهمم کلی کلمـه‌هاش رو! آخرش با شارلوتز وب شروع کردم و بهش گفتم بیـاد به منظور من شروع کنـه بخونـه. شروع کـه کرد، دیگه هی خوند که تا تموم شـه. مدرسه هم مـی‌برد و مـی‌خوند! راضی ام ولی کـه زود راه افتاد.</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.2; margin-bottom: 0pt; margin-top: 6pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">دو ماهی بود کـه مسابقه بسکتبال دبستان‌های ایتاکا بود. قصه اين بود كه هفته‌ى پيش من بازى تیم بى‌جى‌ام رو ديده بودم و گفته بودم كه اين‌ها خيلى خوب ئه بازيشون ها... و پسرك درون اومد كه نـه ما بهتر ايم و پارسال هم اشتباهى! باختيم بهشون (حالا اصن پارسال نبوده خودش تو تيم عا) و بعد خلاصه دست بـه جيب و ابرو بالا اومد كه: حالا ببين كى بى‌جى‌ام رو :</span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.youtube.com/watch?v=BROEUel4_QU" style="text-decoration: none;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> </span><span style="background-color: white; color: #1155cc; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: underline; vertical-align: baseline;">http://www.youtube.com/watch?v=BROEUel4_QU</span></a><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"> / :))</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">دارم حافظ مـی‌خونم، پسرک مـی‌گه: چی مـی‌خونی؟ مـی‌گم: شعر. مـی‌گه: من هیچی از این چیزا نمـی‌فهمم. مـی‌گم: نخونده‌ای خب. ولی کلاس اول کـه بودی با هم مشاعره مـی‌کردیم و این شعر "معشوقه بـه سامان شد که تا باد چنین بادا" رو حفظ بودی. مـی‌گه: چی ئه؟ بخون‌اش. براش چند بیت خونده‌ام. مـی‌گه: سیریسلی من این رو مـی‌خوندم؟ I was once a weird kid</span></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.1875; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: justify;"><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">پسرک امشب درون حالی کـه مـی‌خواست بخوابه و مداشت توی چرخ و فلکش تمرین ماراتن مـی‌کرد، بـه ممـی‌گه: مکس! مـی‌شـه یـه کم پایین نگهش داری؟ / ترجمـه‌ی دقیق لغت بـه لغت ام ازش</span></div><br /><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><span style="background-color: white; color: black; font-family: Arial; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/--M05OWapKa0/Uw1AesTyxsI/AAAAAAAABFo/zx71uxHqCJo/s1600/ffhound_image_0+(34).png" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://2.bp.blogspot.com/--M05OWapKa0/Uw1AesTyxsI/AAAAAAAABFo/zx71uxHqCJo/s1600/ffhound_image_0+(34).png" height="240" width="320" /></a></div><br /><div style="text-align: center;"><b><span style="font-size: small;"><span style="font-family: Arial,Helvetica,sans-serif;"><span style="background-color: white; color: black; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">&nbsp;شماره 7، عزیز دل مادر</span></span></span></b></div><span style="background-color: transparent; color: black; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-7710726.post-8988081040999484552014-01-11T19:10:00.003+01:002014-01-11T19:11:43.410+01:00

مسابقه بسکتبال

<div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">امروز، صبح شنبه، پسرک رو بردم مسابقه بسکتبال. تیم‌شون درون اولین مسابقه باخت (ظاهرا پارسال هم بـه همـینا باخته بودن) و پسرک قشنگ بغض داشت و خیلی اصن مردونگی کرد کـه گریـه نکرد... بغلش کردم و حرف زدیم درباره تلاش و برد و باخت و امـید و اینـها و بهش گفتم مـی‌دونی اینا چی مـی‌گن؟ گفت: یور عه وینر ایف یو هو فان؟ گفتم هوم. گاهی اون هم هست ولی من منظورم این بود که: ایتس لایف، یو وین سام، یو لوز سام.... سر تکون داد و آروم تو بغلم موند و من پرت شدم بـه یکی از نوشته‌هایی کـه یـه سال تولدش براش نوشته بودم. الان نگاه کردم دیدم تولد دو سالگی بوده :) چه رویـاهایی کـه اون روزها چقده دور بودن: (منظور بخش دوم نوشته است)‏</span></div><br /><span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">***********************************************</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><br /></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">چشمانم را مـی بندم. بیمارستان شوو. مامای هندی. درد. اتاق زایمان. اپیدورال و تولد... نـه... باز مـی کنم... عقب تر... مطب دکتر معینی، متخصص زنان و زایمان، سونوگرافی،" مبارک باشـه، الان دو سانتی متره"... ولی نـه... باز هم عقب تر... بلوار کشاورز، بیمارستان پارس. خانوم آزمایشگاهی، نگاهی بـه برگه آزمایشم مـی اندازد و سوزن را فرو مـی کند و سوال مـی کند کـه چند روزه؟ جواب مـی دهم کـه آنقدری هست کـه آزمایش خون معلوم کند ... فردایش جواب آزمایش را مـی گیرم... مـی دانم کـه سر کلاس هست ولی زنگ مـی ... مبارک باشـه آقای پدر... نفر بعدی است... دیروز صبحش معتقد بود کـه حال بدم بـه علت خوب صبحانـه نخوردن و تغذیـه نامناسب است... درون دل یـه کوچولو مـی خندم. بر عخیلی از اطرافیـانی کـه مـی شناسم و خبر نی نی داشتنشان را، نمـی دانم بـه چه دلیلی ، که تا مـی توانند مخفی مـی کنند، خودم بـه دلیل خوشحالی مفرط ، درون عرض یک ساعت همـه عالم را خبر مـی کنم، بـه تنـهایی... بـه همـه هم متذکر مـی شوم کـه بهی نگویند چون خودم مـی خواهم حال خبر دادنش را ببرم.</span></div><br /><span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">چشمانم را مـی بندم، پسرکی ده ساله را مـی بینم کـه با وجود اینکه تمام تلاشش را کرده است، بازنده از زمـین مسابقه بیرون مـی آید. از مـیان تماشاگران،حلقه اشک را درون چشمانش مـی بینم. بـه سراغش نمـی روم که تا خودش بیـاید. دستانم راموهای پرپشت زیبایش مـی کنم ، سرش را کوتاه لحظه ای کـه باعث شرمزدگی اش نشود مـی بوسم. دستم را زیر چانـه اش مـی گذارم ، لحظه ای بـه چشمان دلربایش خیره مـی شوم و زبان باز مـی کنم کـه : " نمـی گم اگه مـی بردی الان خوشحال تر نبودم. ولی الان ناراحت نیستم. چیزی کـه باید بدونی اینـه کـه پیش خدا، پیش من، پیش بابا و پیش همـه آدمـهای عاقل دنیـا، چیزی کـه مـهمـه اینـه کـه تو درون حدی کـه این مسابقه ارزش داشت، براش وقت گذاشته بودی و تلاشت رو کرده بودی. من بـه هیچ وجه برد تو رو بـه قیمت اینکه همـه زندگیت رو صرف این ورزش کنی، ترجیح نمـیدم پسر " اینـها همـه رویـاهای من هست و من درون رویـایم جواب حرفهایم را با یکی از زیبا ترین لبخند های دنیـا مـی گیرم.</span></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">چشمانم را مـی بندم. زنی 50 ساله را مـی بینم کـه با عینکی بر چشم ، پشت مـیز نشسته هست و با سرعتی، نـه بـه خوبی جوانی هایش، تایپ مـی کند : " علیرضای ، سلام. خوبی پسرم؟ امـیدوارم کـه این امتحان ضایع آخر رو خوب داده باشی . ما خوبیم. فقط دلمون برات خیلی تنگ شده. حالا کـه امتحانا تموم شده چند که تا از عکسات رو بفرست کـه دلم خیلی به منظور چشمای قشنگت تنگ شده" ... چشمانم را باز مـی کنم ... آیـا من خواهم توانست درون 24 سالگیش اینگونـه عاشقانـه با او سخن بگویم؟</span></div><br /><span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">چشمانم را مـی بندم. جوانی را روبرویم ایستاده مـی بینم کـه پس از مدتها دوری مـی توانم درون آغوشش بکشم. دستانم را دور صورتش مـی گیرم. چشمـهایش برقی دارد کـه زبان را بـه حمد خالقش مـی گشاید. سرش را بـه ام مـی چسبانم. موهایش را مـی بوسم. سرم را روی موهایش مـی گذارم... آه کـه اگر بدانی دوست دارم پشت سرش چه ببینم... یک نگاه مـهربان، کـه با تحسین مرا بنگرد و پس از آنکه او رفت که تا لباسهاش را عوض کند، درون آغوشم بکشد و در گوشم نجوا کند: "تو دوست داشتنی ترین مادر دنیـایی"</span></div><br /><span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">و شاید همـه اینـها فقط رویـا باشد. شاید بزرگ شوی و هیچگاه من نتوانم حتی آنگونـه کـه مـی خواهم ببوسمت. شاید آرزوی دستان مردانـه ای کـه دستان چروکیده ام را درون دست بگیرند و شاید بوسه ای بر آن بزنند، به منظور همـیشـه درون دلم بماند. شاید تو بزرگ شوی و هیچگاه مرا آنگونـه کـه روحم شاد شود، دوست نداشته باشی، شاید از آن دسته فرزندانی شوی کـه همواره بار سنگین توقعشان، دل دلداده پدر و مادرشان را له مـی کند. شاید تو بزرگ شوی و من با چشمان گریـان خود ببینم کـه در آن راهی کـه خدا راضی هست و انسانیت حکم مـی کند، گام بر نمـی داری... و من چه خواهم کرد... همچنان عاشقانـه دوستت خواهم داشت... و تا آخرین لحظه زندگیم از خدای خوبم خواهم خواست کـه تو را درون گروه دوست دارانش قرار دهد... نـه تنـها چون پسر منی... چون تو علیرضای منی</span></div><br /><span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">تولدت بـه برکت و شادمانی و مـیمنت، پسرک دوساله من</span></div><br /><span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">*********************************************</span></div><br /><span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;"></span><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><span style="background-color: white; color: #404040; font-family: Arial; font-size: 15px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; text-decoration: none; vertical-align: baseline;">حالا الان دچار غلیـان مادرانـه‌ی ناجوری شده‌ام. سه وجب بود وقتی داشتم این‌ها رو مـی‌نوشتم... یـادم ئه... فقط خیـال بود... حرف نمـی‌زد درست حتی. آدم بـه معنای اینکه آدم باشـه نبود هنوز... پووووف... چطور گذشت و این قدری شد نمـی‌دونم...</span></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"></div><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: center;"><br /></div><div style="clear: both; text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/-96fzT0D3Y4I/UtGJEkXoxeI/AAAAAAAABFY/dYKZVWFGpVI/s1600/Image-1.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://4.bp.blogspot.com/-96fzT0D3Y4I/UtGJEkXoxeI/AAAAAAAABFY/dYKZVWFGpVI/s1600/Image-1.jpg" height="320" width="320" /></a></div><br /><div dir="rtl" style="line-height: 1.15; margin-bottom: 0pt; margin-top: 0pt; text-align: right;"><br /></div>

Maman Maryamhttp://www.blogger.com/profile/04852517191063644448noreply@blogger.com0




[بت زنگ زدم چرا دادی تماس رو رد ساری بیبی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 08 Sep 2018 06:13:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com