هیچ وقت این تو on Instagram
Top locations
Istanbul, Turkey, Amol, Tehran, Iran
Average media age
184 days
.. میکسهای سریال هرگز تسلیم نمی شوم تو نیستی و این درون و دیوار هیچوقت... میکسهای سریال هرگز تسلیم نمی شوم غیر از تو من بـه هیچانگار هیچوقت... اینجا دلم به منظور تو هِی شور مـیزند از خود مواظبت کن و نگذار هیچوقت... اخبار گفت شـهر شما امن و راحت هست من باورم نمـیشود، میکسهای سریال هرگز تسلیم نمی شوم اخبار هیچوقت... حیفند روزهای جوانی، نمـیشوند این روزها دو مرتبه تکرار هیچوقت من نیستم ...
..
تو نیستی و این درون و دیوار هیچوقت... غیر از تو من بـه هیچانگار هیچوقت... اینجا دلم به منظور تو هِی شور مـیزنداز خود مواظبت کن و نگذار هیچوقت... اخبار گفت شـهر شما امن و راحت است
من باورم نمـیشود، اخبار هیچوقت... حیفند روزهای جوانی، نمـیشوند
این روزها دو مرتبه تکرار هیچوقت
من نیستم بیـا و فراموش کن مرا
کی بودهام برات سزاوار؟... هیچوقت!
بگذار من شکسته شوم تو صبور باش
جوری بمان همـیشـه کـه انگار هیچوقت..
.
#نجمـه_زارع
Read more
قبل از اینکه بریم جوانرود، رفتیم #غار_قوری_قلعه رو دیدیم.. چند که تا عازش گذاشتم اما چون داخل غار تاریکه زیـاد نمـیشد عکاسی کرد و اینجور جاها رو حتما خودتون برین و ببینین و حسش کنین. درسته کـه خیلی ساختنش و ازون فضای طبیعیش دراومده ولی بازم بـه نظرم قرار گرفتن تو دل کوهی کـه وسط تابستون سرده و از هرطرف داره ... قبل از اینکه بریم جوانرود، رفتیم #غار_قوری_قلعه رو دیدیم.. چند که تا عازش گذاشتم اما چون داخل غار تاریکه زیـاد نمـیشد عکاسی کرد و اینجور جاها رو حتما خودتون برین و ببینین و حسش کنین. درسته کـه خیلی ساختنش و ازون فضای طبیعیش دراومده ولی بازم بـه نظرم قرار گرفتن تو دل کوهی کـه وسط تابستون سرده و از هرطرف داره اب خنک از صخره هاش مـیریزه خیلی جذابه.
در ادامـه رفتیم جوانرود و دیدیم کـه عکساشو تو پست قبلی گذاشتم و بعدشم بـه سمت #کرمانشاه حرکت کردیم😍 سر مسیر از #سراب_نیلوفر کرمانشاه دیدن کردیم کـه عاری از هرگونـه نیلوفر بود🤦🏻♀️🌸 و راه افتادیم بـه سمت #کرمانشاه ❤️
شام رو دنده کباب 🤩 زدیم کـه لازم نیست ازش چیزی بگم دیگه🤪 کرمانشاه بری و #دنده_کباب نخوری یعنی نصف عمرت بر فنااااااست🤤
واسه خوردن دنده کباب برین #طاق_بستان و اونجا یـه پارکینگ مانند هست کـه دور که تا دورش رستوران تخصصیـه دنده کبابه.از هرکی هم بپرسین بهتون نشون مـیده و اسم رستورانـها هم توی مپ سیو شده و مـیتونین از گوگل مپ استفاده کنین، یکی ار معروف ترینام رستوران حیدریـه کـه البته بـه نظر من کیفیت همـه شون تقریبا توی یـه سطحه. ما کـه رسیدیم طاق بستان از حجم دود کباب همسفرامون متعجب مـیگفتن این دود چیـه و من با خنده توضیح مـیدادم کـه اتیش سوزی نشده و این فقط دود کبابه😂🤦🏻♀️
تو کرمانشاه فقط یـه نصفه روز وقت گذروندیم چون دیگه وقت نداشتیم و باید برمـیگشتیم تهران .. من قبلا یـه هشتگ واسه کرمانشاه گردی درست کردم بـه عنوان #صحرا_در_کرمانشاه کـه با دیدن عکساش مـیتونین یکم کرمانشاه گردی کنین و یـه هایلاتم بـه عنوان #بیستون دارم کـه کامل بیستون گردی کردم و حتما ببینیدش😍
از این #سفرنامـه فقط یـه پست مونده کـه تو مسیر برگشت بـه تهران از شـهرستان زیبای #صحنـه و ابشار قشنگش دیدن کردیم کـه تو پست بعدی براتون مـیذارم و پرونده ی کردستان و کرمانشاه رو فعلا مـیبندم 🙈 با اینکه سفر من بـه این مناطق هیچ وقت تموم نمـیشـه ❤️
.
.
#صحرا_مـیره_سفر
#کردستان_نامـه_صحرا
.
.
پ.ن: میکسهای سریال هرگز تسلیم نمی شوم با خبر زلزله امروز کرمانشاه دلم دوباره لرزید😣 امـیدوارم هیچ مشکلی به منظور هیچکسی پیش نیومده باشـه، این چند روز رو بیشتر مراقب خودتون باشین لطفا💙
Read more
و اماااا .... مادر .... . توی تقویم خودمون و تقویم کشورهای دیگه و حتی روزهای جهانی ،اسامـی زیـادی هست از روز کارگر و مـهندس و پزشک گرفته .... که تا روز و .... . اما نمـی دونم چرا اسم مادر کـه وسط مـیاد ... . مادر ...... چی این واژه رو اینقدر مقدس کرده ؟؟؟شاید بیشتر از اونی کـه مادر مقدس باشـه این حس مادرانـه ... و اماااا .... مادر ....
.
توی تقویم خودمون و تقویم کشورهای دیگه و حتی روزهای جهانی ،اسامـی زیـادی هست از روز کارگر و مـهندس و پزشک گرفته .... که تا روز و .... .
اما نمـی دونم چرا اسم مادر کـه وسط مـیاد ... .
مادر ...... چی این واژه رو اینقدر مقدس کرده ؟؟؟شاید بیشتر از اونی کـه مادر مقدس باشـه این حس مادرانـه هست که مقدسه ... و حس مادرانـه یعنی محبت و عشق ورزیدن بدون هیچ توقع و چشم داشت ... مادرانگی یعنی عاشقانـهی را دوست بداری ، ببخشی ، بیـاموزی ، بزرگ کنی ولی انتظار هیچ...هیچ پاداشی نداشته باشی .... شاید با این تعریف خیلی از مادرها بـه واقع مادر نباشند و خیلی از انسانـها بدون داشتن فرزند مادر باشند گاهی فکر مـی کنم فرقی نمـی کند کـه زن باشی یـا مرد ، فرزند داشته باشی یـا نـه اگر این حس مادرانـه درونت زنده بود مطمئنا تو بـه عشق زنده ای و مادری ... .
شاید هیچ وقت مادر شدن را تجربه نکردی ...شاید مادر شدی ولی مجال مادری نداشتی و خیلی زود دستت از دامن فرزندت کوتاه شد ...و یـا برعدست فرزندت از دامن تو ... شاید تمام عمر مادریت درون بیمارستانـها بر بالین فرزند بیمارت گذشت و یـا شاید تجربه حضور مادرت آنقدر کم رنگ و دور هست که جز نوازشی و صدای لالایی چیزی بـه یـاد نمـی آوری ...
.
همـه ی اینـها درست ....امااااا مراقب حس مادرانـه ات باش واقعا لازم نیست فرزندی درون مـیان باشد تو بـه هر کـه عشق بورزی بدون توقع درون حقیقت درون حقش مادری کرده ای ...
.
بزرگی روزی برایم گفت هر گاه توانستی همـه ی آدمـها ...همـه ی آدمـها ... همـه ی آدمـها ... را بـه اندازه فرزندت دوست بداری ....آن موقع مطمئن باش کـه خدا درون قلبت زندگی مـی کند .... .
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
.
پی نوشت اول : امروز از صبح ذهنم درگیر این کلمات بود مدام روی حافظه ام رژه مـی رفتند و دنبال فرصتی کـه کنار هم بنشینند ...ببخشید اگه با خوندن متن احیـانا خاطری مکدر مـیشـه... .
پی نوشت دوم : این فیلم رو یـادگاری از گرفته بودم همون روزهایی کـه آسیـاب سنگی خونـه ننـه شـهربانو روبراه بود ازش اجازه گرفتم و این یـه تیکه ی کوتاه رو با شما بـه اشتراک گذاشتم شرمنده اگه چهره ی مادرم کامل نیست خودشون اینطور خواستن و منم گفتم چشم ... .
پی نوشت سوم : خسته نباشید بانوهای همـیشـه همراهم تو این صفحه و تبریک بـه گل روی تک تکتون
Read more
مـهم نیست،قدم اول رو کی برداشته مـهم اینکه،چقدر به منظور هم جون مـیدید.... مـیدونم توی گوشمون خوندن،تو کـه ی نری سمتی،بذاری بیـان سمتت... و مرد کـه هیچ وقت،گریـه نمـیکنـه! ولی تو، خلاف جهت شنا کن.... اینجا،باید عحرفاشون عمل کنی چون یـه بار فرصت زندگی داری...! این فرصتو با باورهای اونا،خراب ... مـهم نیست،قدم اول رو کی برداشته
مـهم اینکه،چقدر به منظور هم جون مـیدید.... مـیدونم
توی گوشمون خوندن،تو کـه ی
نری سمتی،بذاری بیـان سمتت...
و
مرد کـه هیچ وقت،گریـه نمـیکنـه!
ولی تو، خلاف جهت شنا کن....
اینجا،باید عحرفاشون عمل کنی
چون یـه بار فرصت زندگی داری...!
این فرصتو با باورهای اونا،خراب نکن....! اصلا تو باشی
دلتم گیر باشـه
نفستم بـه نفسش بند،
برو بهش بگو...
نگو مـیترسم و شخصیتم خورد مـیشـه...
بگو که تا بدونن اونقدر قوی بودی که
نترسیدی و از دل بـه دریـا زدن هراسی نداری....
وقتی هیچ جایی توی ورزشگاه ها نداری
و نقشت توی سریـالا کمتر از یـه زنِ واقعیـه
خودت بـه خودت کمک کن و نشون بده
از کوه محکمتری و غرورت با گفتن دوست داشتن زیر سوال نمـیره.... اگه پسری
برای زخم هایی کـه ممکن روی قلبت باشـه
گریـه کن....حتی ساعت ها....
خودتو و دردهاتو مچاله نکن،تا بهت بگن مرد....
تو این شرایط،واسه جیب اقازاده ها و
دست های خالی خودت،گریـه کن....
ولی هیچ وقت،اون مو سفیدهای سرتو
نذار بـه پای فشار کار و رسم روزگار....
غم هاتو جار بزن ولی جا نزن..... مـهم نیست،کی رابطه رو شروع کرده
مـهم اینکه،ما فکرمون نسبت بـه تحمـیل هایی کـه بهمون شده،فرق داشته باشـه....
این یعنی بزرگ شدن.....
این یعنی که تا ۱۴۰۰نـه،تا۱۰۰۰وابد
مـهم دوست داشتنـه کـه برای اون دو نفر باقی مـی مونـه.... حالا کـه حال شرایط زندگی هامون خوب نیست،
شماها هوای همو داشته باشید...
شاید عشق تنـها چیزی باشـه که
نتونن کنن....
پشت هم بودن،قویتر دنیـاست....
دوست داشتن هاتون،همـیشگی....❤💚💜🍬👑 .
. 👑 #مـیکائیل💕 📷@mikilove351 ❤
Read more
تا چند ماه دیگه وارد پنجمـین سال مـهاجرتم از ایران مـیشم . تو این چند سال روزی نبوده کـه توذهنم شرایط زندگی ایران و اینجا و نقاط مختلف دنیـا ( بر اساس شنیده هام ) رو بـه هر بهانـه ای مقایسه نکنم . هر بار مسافری از ایران اومده بـه حرفاش ( حرف کـه چه عرض کنم ، تمام غصه و ناامـیدی ) خوب توجه کردم . هر روز اکسپلور اینستاگرام ... تا چند ماه دیگه وارد پنجمـین سال مـهاجرتم از ایران مـیشم . تو این چند سال روزی نبوده کـه توذهنم شرایط زندگی ایران و اینجا و نقاط مختلف دنیـا ( بر اساس شنیده هام ) رو بـه هر بهانـه ای مقایسه نکنم .
هر بار مسافری از ایران اومده بـه حرفاش ( حرف کـه چه عرض کنم ، تمام غصه و ناامـیدی ) خوب توجه کردم .
هر روز اکسپلور اینستاگرام رو بالا پایینکردم و هر روز خبر بد از ایران خوندم و دیدم . روز بـه روز مردم کشورم روبیشتر تو مخمسه دیدم و دیدگاه عمومـی خارجی ها رو هر روز نسبت بـه خودمون منفی تر حس کردم !
تو این سبک سنگین همـیشگی ، چه روزهایی کـه دوس داشتم یـه خارجی رو بابت ترهم تو صحبتش خفه کنم ! چه روزهایی کـه بابت دوری از دوستام و خانوادم سختی نکشیدم . همـیشـه فکر مـیکردم که واقعا گناه ما چی بوده؟! به منظور چی کاری با ما کـه تمام سختی های دوری و مـهاجرت رو بـه جون بخریم اما باز هم کفه ترازو بـه مـهاجرت سنگینی کنـه ؟ گناه مادر و پدرای ما چی بوده کـه باید از پاره های تنشون ( بـه خاطر خوشبختیشون ) دور باشن؟! بارها وقتی ازم اینجا سوال کـه چرا مـهاجرت کردی و من توضیح دادم کـه بابت ساخت موزیک ویدیو به منظور خواننده ها تو ایران زندان رفتم و اینـهمـه سختی کشیدم ، با یک قیـافه کاملا شبیـه علامت تعجب روبرو شدم ! این مساله به منظور یک خارجی بـه همون حد خنده دار و مضحکه کـه انگار ما رو تو ایران بابت سوار شدن بـه تاکسی یـا خوردن آب معدنی زندانی کنن ! ( کـه بعیدنیست بـه زودی این کاروهم ن ! )
هیچ وقت نفهمـیدم کـه وقتی از من توضیحی از شرایط کشورم مـیخوان حتما چی بگم ؟! حتما از چیدفاع کنم وقتی مـیدونم کـه چیزی به منظور دفاع نمونده ؟ و بارها مجبور شدم بـه دروغ و برایحفط آبرویکشورم خیلی چیزهاروخارج از واقعیت توضیح بدم ، کـه این منو از دروننابود مـیکنـه ...
چقدر دردناکه وقتی با تمام وجود حس مـیکنی کـه هموطنات جز باهوش ترین و زرنگترین مخلوقات هستن و چقدر مـیتونستن تو موقعیت های بهتری نسبت بـه یک خارجی قرار بگیرن ، امانگرفتن ، اما نذاشتند کـه بگیرن !
تمام این پر حرفی ها رو کردم کـه بگم ، ما ونسل ما ، متعلق بـه هیچ جا نیست ! ما نـه تو کشور خودمون کـه صاحبش هستیم خوشحال و راحتیم نـه هیچ جای دنیـا کـه مـهمون هستیم نـهایتا خوشحال و راحتیم ! ما تو مثلث برمودای زندگی غیب شدیم ، « ما نسل گمشده ایم »
Read more
آقای امـیرعلی دانایی عزیز هم بـه کمپین محسنین پیوست @amiralidanaei یـه پسر بچه رومـیشناسم کـه هیچ وقت آرزو نکرده مداد رنگی داشته باشـه حتی حاضره دفتر نقاشیش هم بفروشـه فقط پدر زمـین گیرش تو خونـه بمونـه. یـه بچه رو مـیشناسم کـه هیچ وقت گًل سر نداشته فقط عشقش اینـه مو هاش رو شونـه کنـه که تا هفته ای یک بار بره ...
آقای امـیرعلی دانایی عزیز هم بـه کمپین محسنین پیوست
@amiralidanaeiیـه پسر بچه رومـیشناسم کـه هیچ وقت آرزو نکرده مداد رنگی داشته باشـه حتی حاضره دفتر نقاشیش هم بفروشـه فقط پدر زمـین گیرش تو خونـه بمونـه. یـه بچه رو مـیشناسم کـه هیچ وقت گًل سر نداشته فقط عشقش اینـه مو هاش رو شونـه کنـه که تا هفته ای یک بار بره دیدن پدرش کـه برای بدهی زندانـه. یـه پسر بچه رو مـیشناسم کـه به جای پدرش کار مـیکنـه کـه موقع کار مجروح شده و زمـین گیر. تو هم این جور بچه ها رو مـیشناسی ؟! اره اینا یتیم نیستن و خدا نکنـه هیچ وقت یتیم باشن هر چند پدر مادر شون شرمنده این جور بچه ها هستن.
#خدا_هیچ_کس_رو_شرمنده_بچه_هاش_نکنـه
پی نوشت:
کلاً دویست و هفتاد هزار کودک هستن کـه یتیم نیستن ، اما پدر مادرشون بـه هر دلیلی توانایی اداره شون ندارن. به منظور ما ایرانی ها چیزی نیست ، خیلی کار های بزرگ تر انجام دادیم.
طرحی بـه اسم محسنین هست کـه شما رو بدون هیچ واسطه ای بـه طور مستقیم بـه این بچه ها وصل مـیکنـه ! هر، هر چند نفر کـه دوست داشت !
نیت کنید و عدد دو را بـه سی هزار و سی و سه - سی و سه بفرستید, یـا از طریق سایت محسنین دات ای ار ثبت نام کنید.
2_30003333
#امـیرعلی_دانایی #کمپین_محسنین #کودکان_نیـازمند #حمایت_از_کودکان_بی_سرپرست_و_بد_سرپرست #امـیرعلی #دانایی #آقای_خاص_سینما
Read more
یـه وقتایی مـیری رو پستاش یـه کامنتی بذاری حرف دلتو بهش بگی بگی کـه چقد برات عزیزه ولی مـیبینی خیلیـا اومدن حرفای تو رو بهش گفتن تو مـیمونی و یـه دنیـا حرف نگفته فقط لایک مـیکنی و مـیری کاش بدونـه این لایک ینی یـه دنیـا بغض و حرف #piccollage این آخرین پست این پیجه. تو این مدت با خیلی ها آشنا شدم. خیلیـا ... یـه وقتایی مـیری رو
پستاش یـه کامنتی بذاری
حرف دلتو بهش بگی
بگی کـه چقد برات عزیزه
ولی مـیبینی خیلیـا اومدن
حرفای تو رو بهش گفتن
تو مـیمونی و یـه دنیـا حرف
نگفته
فقط لایک مـیکنی و مـیری
کاش بدونـه این لایک ینی
یـه دنیـا بغض و حرف
#piccollage
💖💖💖
این آخرین پست این پیجه.
تو این مدت با خیلی ها آشنا شدم.
خیلیـا کمکم .
از همشون تشکر مـیکنم.
خیلی منتظر شدم که تا سردار منم مثل بقیـه لایک کنـه،ولی اتفاقی نیفتاد.من هیچ وقت عصر ۱/۱۲/۹۳رو فراموش نمـی کنم. ساعت شش و سی و پنج دقیقه ی اولین روز اسفند سردار به منظور اولین بار لایکم کرد.اون موقع من هنوز فن پیجش هم نبودم.فقط ۳۹تا فالوور داشتم.روز بعدش ، وقتی از مدرسه اومدم دیدم دوباره لایک کرده.
چهار بار این اتفاق افتاد.تااینکه دیگه همـه چی تموم شد.یـه جورایی سردار منو فراموش کرد.دیگه اون روزایی کـه خرکیف مـی رفتم مدرسه و کلی جلو دوستام پز مـیدادم کـه سردار منو لایکیده تموم شده بود.همـه وقتی مـیدیدن کـه خرکیفم مـی پرسیدن :سردار لایکت کرده؟.حیف نمـی دونستن کـه سردار دیگه پیجم رو نگاه هم نمـیکنـه. تنـها آرزوم شده بود اینکه یـه روز یکی زیر یکی از پستام بنویسه :سردار آزمون لایکت کرد.
خیلی زود همـه چی عوض شد. ورق برگشت.سردار همـه رو لایک مـیکرد جز من.
با خودم گفتم خو آدمـه مـهمـیه.وقت لایک نداره.ولی بعد فهمـیدم فقط منو لایک نمـیکنـه.من اضافه بودم.
اگه فالو آقا حسام و لایکای سولماز جون نبود که تا حالا این پیج بسته شده بود.
سعی کردم امـیدوار باشم. ولی که تا کی حتما همـین جور امـیدوار بـه آینده باشم؟
روزایی کـه سردار بقیـه رو لایک مـیکرد بدترین روزای عمرم بود.
هیچ وقت یـادم نمـیره پستی رو کـه من به منظور اولین بار گذاشتم و همـه کپی (بدون ذکر منبع)،سردار همـه رو لایک کرد جز من.
💔💔💔
من این پیجو مـیبندم ولی تاابد هوادارت مـی مونم.تا ابد.
با احترام،ادمـین.
:|
@Sardar_azmoun
@solmaz.azmoun69
Read more
آدمـی دو قلب دارد ! قلبی کـه از بودن آن با خبر هست و قلبی کـه از حضورش بی خبر. قلبی کـه از آن با خبر هست همان قلبی ست کـه در مـی تپد همان کـه گاهی مـی شکند گاهی مـی گیرد و گاهی مـی سوزد گاهی سنگ مـی شود و سخت و سیـاه و گاهی هم از دست مـی رود… با این دل هست که عاشق مـی شویم با این دل هست که دعا مـی کنیم با همـین دل هست که نفرین ...
آدمـی دو قلب دارد !
قلبی کـه از بودن آن با خبر هست و قلبی کـه از حضورش بی خبر.
قلبی کـه از آن با خبر هست همان قلبی ست کـه در مـی تپدهمان کـه گاهی مـی شکند
گاهی مـی گیرد و گاهی مـی سوزد
گاهی سنگ مـی شود و سخت و سیـاه
و گاهی هم از دست مـی رود… با این دل هست که عاشق مـی شویم
با این دل هست که دعا مـی کنیم
با همـین دل هست که نفرین مـی کنیم
و گاهی وقت ها هم کینـه مـی ورزیم…
اما قلب دیگری هم هست.قلبی کـه از بودنش بی خبریم.
این قلب اما درون جا نمـی شود
و بـه جای اینکه بتپد…..مـی وزد و مـی بارد و مـی گردد و مـی تابد
این قلب نـه مـی شکند نـه مـیسوزد و نـه مـی گیرد
سیـاه و سنگ هم نمـی شود
از دست هم نمـی رود
زلال هست و جاری
مثل رود و نسیم
و آنقدر سبک هست که هیچ وقت هیچ جا نمـی ماند
بالا مـی رود و بالا مـی رود و بین زمـین و ملکوت مـی د
این همان قلب هست که وقتی تو نفرین مـی کنی او دعا مـی کند
وقتی تو بد مـی گویی و بیزاری او عشق مـی ورزد
وقتی تو مـی رنجی او مـی بخشد…
این قلب کار خودش را مـی کند
نـه بـه احساست کاری دارد نـه بـه تعلقت
نـه بـه آنچه مـی گویی نـه بـه آنچه مـی خواهی
.
.
.
.
.
و آدمـها بـه خاطر همـین دوست داشتنی اند
به خاطر قلب دیگرشان
به خاطر قلبی کـه از بودنش بی خبرند .
ما را دوست دارند بی هیچ علتی!
Read more
به خودم گفتم که تا دونـه دونـه کامنتا و دایرکتای تبریک تولدت رو جواب ندی، حق نداری هیچ پستی بذاری وهمـین الان موفق شدم همـه رو که تا جایی کـه دیدم جواب بدم و اگه پیـامـی بی جواب موند منو ببخشـه🏻 دونـه دونـه کلمـه هاتون بهم جون دادخوشحالم کـه الان تو این روز و این نقطه از زندگیم چند هزار که تا دوست خوب دارم کـه مـیتونن با ... به خودم گفتم که تا دونـه دونـه کامنتا و دایرکتای تبریک تولدت رو جواب ندی، حق نداری هیچ پستی بذاری😋 وهمـین الان موفق شدم همـه رو که تا جایی کـه دیدم جواب بدم و اگه پیـامـی بی جواب موند منو ببخشـه🙏🏻 دونـه دونـه کلمـه هاتون بهم جون داد💕خوشحالم کـه الان تو این روز و این نقطه از زندگیم چند هزار که تا دوست خوب دارم کـه مـیتونن با یـه جمله بهم هزاران بار بهم انرژی مثبت واسه ادامـه ی این مسیر زندگی بدن🌿 امـیدوارم تموم این خیر و محبتتون بـه زندگی خودتون برگرده کـه مـیدونم برمـیگرده. مـیدونم هیچ حسی هیچ کاری و هیچ انرژی ای تو این دنیـا هدر نمـیره و مـیچرخه و مـیچرخه و در نـهایت بـه خودمون برمـیگرده🌿🌸خیر و خوبی بخوایم واسه همـه کـه خودمون خیر ببینیم😍
خب، تو اولین روزهای شروع ۲۶ سالگی و پایـان ۲۵ سالگی، هیچ اتفاق تازه ای نیوفتاده. سرکار مـیرم و برمـیگردم و دائما تو استرس کارهایی ام کـه باید توی این ماه تمومشون کنم.🤪 خدا بخیر کنـه🤦🏻♀️
بنابراین چون این دو هفته هم حداقل وقت هیچ نوع سر خاروندن و سفر رفتن ندارم گفتم چه فرصتی بهتر از الان کـه #کردستان_نامـه_صحرا رو شروع کنیم؟😍
.
.
اماده اید باهم بریم #کردستان ؟
.
.
پ.ن : ساعتم از برند asos هستش و پارسال از سایتشون کـه الانم ه اینترنتی سفارش دادم.
Read more
#یـادداشت_هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد #شماره_دوازدهم هیچ وقت دوست نداشتم آدم معروفی بشم؛ دنیـا به منظور مردای معروف بهم مـیریزه، چیز قشنگی نیست. فکر کن هزار که تا نوشیدنی رنگارنگ مـیذارن جلوت و تو حتما با کمال حسرت تو چشمای کائنات نگاه کنی و بگی: ممنون، صرف شده. مرد رفتگر عاشق زن خونـه پلاک ۹۸ ممـیز ۸ شده، ... #یـادداشت_هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد
#شماره_دوازدهم
هیچ وقت دوست نداشتم آدم معروفی بشم؛ دنیـا به منظور مردای معروف بهم مـیریزه، چیز قشنگی نیست. فکر کن هزار که تا نوشیدنی رنگارنگ مـیذارن جلوت و تو حتما با کمال حسرت تو چشمای کائنات نگاه کنی و بگی: ممنون، صرف شده. مرد رفتگر عاشق زن خونـه پلاک ۹۸ ممـیز ۸ شده، مرد نجار عاشق زنی هنرمند، مرد کارمند عاشق زن مـیزروبهرویی، مرد روزنامـهنگار عاشق زنهای صفحه فرهنگی روزنامـه، مرد عکاس عاشق زنهای سوژههای عکاسی، مرد شاعر عاشق زنهای چشم گربهای، عاشق زنهای چشم رنگی و مرد بازیگر عاشق چندین زن تنـها و زنهای تنـها عاشق سوپراستارهای صفحه فرهنگی روزنامـه با عکسهای بیروح مرد عکاس کـه روی صندلی مرد نجار گرفته شده؛ اما مرد نویسنده ... اون اجازه داره زنهای زیـادی رو شبانـه درون باتلاق خفه کنـه. زن خونـه پلاک ۹۸ ممـیز ۸ ، زن هنرمند، زن مـیز روبهرویی، زنهای صفحه فرهنگی روزنامـه، زنهای سوژههای عکاسی، زن چشم گربهای، زن چشم رنگی؛ فقط کافیـه خودکار برداره و هرکسی رو کـه دوست داره یـا دوست داشته عاشق خودش کنـه، با پاره یک صفحه مـیتونـه انتقامـی ازت بگیره کـه دستاشم نبینی؛ زنهای قصه بیدفاعترین زنهای تاریخن. نویسندس، یکهو دست مـیبره تو هشتمتری زندگیت، شیش ماهگی احساسات رو درمـیارهو که تا چشم وا نکردی حکم طلاقت رو مـیده دستت، بدون اینکه صدایی دربیـاد. بعد توو صفحهی بعد تو رو بـه عقد دائم آقای تنـهاییی بـه مـهرییـه سه صفحه مزخرفات روزنوشت، بـه اضافه ۱۵ درصد قیمت پشت جلد کتاب درمـیارهو تو حالا جرات داری جیک بزن! به منظور بار سوم مـیپرسم، عروسخانم وکیلم؟ مـیدونم دوسش نداری یـا دوسم نداری اما تو صفحههای پایـانی همـه چی اونجوری خونده مـیشـه کـه من مـیخوام. خاورمـیانـه، نفت، دلار بهونـه بود، تو اگر نخوای، رابطههای زیـادی سرتاسر ورقهای این کتاب بـه نوارغزهای تبدیل مـیشـه کـه هیچ ابرقدرتی نمـیتونـه حکم آتشبس رو بـه خوردم بده که تا سربکشم و یـادم بره کـه برای آزاد وجب بـه وجب زندگیت چند صفحه نوشتم و پاره کردمو انداختم دور؛ اونی کـه صفحه آخر این کتاب رو مـینویسه منم. اون منم کـه باید قطعنامـه هزار و چهارصد درد رو امضا کنم که تا یـادم بره این پفیوزا چی بـه خوردم کـه از خون هابیل گذشتم به منظور آدمـی کـه آدم نشد.
ادامـه درون کامنت اول ....
نقاشی از:
@art_de_jinu
#شـهاب_دارابیـان #یـادداشت #سلبریتی #رای_98_درصدی #سوژه_عکاسی #نقاشی #نویسنده #چشم_هایش #زن
Read more
"" سعی کنیم بدون فحش و فضاحت بخونیم این مطلب رو "" . . . . بعد از استوری امروز ، یـه سری جوابهای خیلی جالب گرفتم ، نـه اینکه با مزه باشـه یـا حتا ناراحت کننده ، بیشتر سوال بود . شاید گفتن از این موضوع کـه انقدر قدیم و الان تو ذهنها بلد شده و مـهمـه ( کمااینکه هست ) ، کار آسونی نباشـه ، اما بالاخره حتما یـه جائی ... "" سعی کنیم بدون فحش و فضاحت بخونیم این مطلب رو ""
.
.
.
.
بعد از استوری امروز ، یـه سری جوابهای خیلی جالب گرفتم ، نـه اینکه با مزه باشـه یـا حتا ناراحت کننده ، بیشتر سوال بود .
شاید گفتن از این موضوع کـه انقدر قدیم و الان تو ذهنها بلد شده و مـهمـه ( کمااینکه هست ) ، کار آسونی نباشـه ، اما بالاخره حتما یـه جائی نوشت یـا صحبت کرد ، یـه جا گفت و شاید جواب و سوال و تعریف یـه غریبه تحملش اسون تر باشـه .
تو یـه رابطهٔ سه نفره ، که تا شما توی اون رابطه نباشین نمـیتونین درکش کنین . رابطهٔ دوس ی دوس پسری فرق مـیکنـه ، درون نـهایت ممکن با فحش و فحش کاری تموم شـه یـا ایگنور اما تو رابطهای کـه یـه طرفش تاهل باشـه بـه این سادگی نمـیشـه حرف زد . هیچ وقت تو این مدل رابطهها یـه نفر مقصر نیست ، بـه نظر من هری بـه یـه مقداری مقصره ، از شوهری کـه توجه نکرده ، از زنی کـه چشمش دنبال چیز دیگهای بوده یـا حتا از نفر سومـی کـه نتونسته خودش رو بکشـه بیرون.رابطههای این شکلی اکثرا اون چیزی نیست کـه تو فیلمها نشون مـیدن کـه یکی بـه یکی لبخند مـیزنـه و داستان مـیشـه (استثنا هست همـیشـه ) ، اکثر این رابطه و تو این یـه مورد بـه خصوص ، از صحبتهای عادی روز مره شروع شده ، حرف هایی کـه خیلی عادی زده مـیشـه ، معاشرت هایی کـه شاید پشتش حتا انگیزه هم نبوده از ابتدا ، صرفا حس خوش حالی معاشرت بای کـه جنس فهمـیدنش با بقیـه فرق داره. که تا اینکه یـه زمانی مـیرسه کـه مـیبینی یـه چیز سادهای تبدیل شد بـه معضلی کـه حل ش واقعا مصیبته.
تو خیلی از این رابطهها هیچ ممکنـه بـه تاهل یـا تعهد اشاره هم نکنـه حتا، نتونـه ، بترسه ، یـا هر چی . اما یـادمون باشـه اون آدمها هر چیزی با خودش فکر مـیکنن یـا تصمـیم مـیگیرن تو شرایط نرمال و عقلانی نیستن ، صرف اینکه نمـیدونن تصمـیم درست چیـه ( یـا حتا اینکه مثل خود من فکر مـیکنن حتما تو لحظه زندگی کنن ) ، اشتباه رو تکرار مـیکنن یـا جائی سعی مـیکنن درستش کنن کـه خیلی دیر شده . این مطلب درون تائید این امر نیست ، نبود و نخواهد هم بود، فقط اینکه قبل از اینکهی رو با انگشت نشونـه بگیریم فکر مـیکنم حتما یک مقداری جای اون آدمها هم فکر کنیم ، منم مـیدونم احمقانـه هست ، مـیدونم تو یـه کپشن اینستاگرامـی نمـیشـه درون موردش صحبت کرد ، مـیدونم حتا شاید حرف زدن درون موردش بـه جائی هم نرسه اما بالاخره یـه جائی یقه آدم رو مـیگیره ، یـه جا این اشتباه مـیاد و تو چشم آدم زًل مـیزنـه و هیچ کاریش نمـیشـه کرد . قبل از اینکه جای آدمها تصمـیم بگیریم ، خودمون رو بذاریم جاشون .
.
.
.
.
پ. نون یکم : عو کپشن بیربط .
Read more
اینم عاز اون امضاهای معروف اقای عاقد بهم گفت این خودکارو بردار و بشمر هروقت امضاهات ۶۰ که تا شد اونوقت خودکارو بذار زمـین🤐 منم مثل موقع هایی کـه امتحان دارم کـه کف دستام عرق مـیکنـه تند تند امضاهارو زدم کـه فکنم هیچ کدوم شبیـه اون یکی نشدو از نظر من قابل استناد نیست اقا من همـیشـه دوس داشتم ازین عکسای درحال ... اینم عاز اون امضاهای معروف🙈 اقای عاقد بهم گفت این خودکارو بردار و بشمر هروقت امضاهات ۶۰ که تا شد اونوقت خودکارو بذار زمـین🤐 منم مثل موقع هایی کـه امتحان دارم کـه کف دستام عرق مـیکنـه تند تند امضاهارو زدم کـه فکنم هیچ کدوم شبیـه اون یکی نشد😅و از نظر من قابل استناد نیست😂
اقا من همـیشـه دوس داشتم ازین عکسای درحال امضا زدن داشته باشم😅بنابراین چون اینارو دوسشون مـیداشتم گفتم دیگه حالا کـه من با عگندشو دراوردم اینارم بذارم بعد همچین با خیـال رااااحت برم سر سفرنامـه🙈😍
.
اینروزا همش ازم مـیپرسن کـه ازدواج چه حسی داره؟ و من بـه این فکر مـیکنم کـه بجز اون ارامشی کـه داری کـه دیگه اخیش تموم شد و مال هم شدیم، حس دیگه ای ندارم. سبکم، استرسام تموم شده و خیـالم راحته. امروز بـه م مـیگفتم نمـیدونم شاید چون حسام با اومدنش هیچ فاکتور مـهمـی تو زندگیم رو خط نزد من اینقدر ارومم. چون هیچ وقت نگفت اینجا نرو اونجا نرو اینو بپوش با این رفت امد نکن و ازین حرفا!.. قبل اومدنش تو زندگیم خیلی از ازدواج مـیترسیدم. اینکه همش حتما دلواپس یـه نفر تو زندگیت باشی و هی مراقبت کنی و بیینی اون چطور دوست داره و اونطوری باشی! ولی حسام از همون اول بهم فهموند هرجوری کـه من خوشحالم اونم خوشحاله و لازم نیست واسه انجام هر کاری نگاش کنم ببینم مـیخنده یـا اخماش مـیره توهم! چون وقتی من خوبم قطعا مـیتونم بـه اون عشق بیشتری بدم و طبیعتا هردو حس بهتری داریم بهم. که تا اینکه من هی بخوام اونو اونجوری کنم کـه تو رویـاهام داشتم یـا اون منو تبدیل بـه زنی کنـه کـه هیچ وقت نبودم. ما به منظور هم تغییر کردیم ولی این تغییر رو خودمون با جون و دل خواستیم نـه بـه زور قهر و دعوا . شاید واسه همـیناس متاهل شدن واسه من، فقط متعهد شدن به عشقه، بـه عشقی کـه بهمون کمک کنـه کـه راهی کـه مـیریم رو با حال خوشتر و خیـال راحت تری بریم❤️همـین!
Read more
اولش مـیخوام بگم کـه هیچ وقت دنبال لایک نیستم، اگه نتونستی بخونی لایکم نکن.. راستش خسته شدم از این فضای مسخره مجازی ریـا و دروغ و چاپلوسی داره تو این فضام ریشـه مـیزنـه.. کاش مـیشد بری یجا این آدما رو هم نبینی.. حتی پستا و کامنتاشونم نبینی.. کاش مـیشد حتی برا عشق ورزیدن بـه پرسپولیسم ریـا نشـه. بخدا خندم ... اولش مـیخوام بگم کـه هیچ وقت دنبال لایک نیستم،
اگه نتونستی بخونی لایکم نکن..
راستش خسته شدم از این فضای مسخره مجازی
ریـا و دروغ و چاپلوسی داره تو این فضام ریشـه مـیزنـه..
کاش مـیشد بری یجا این آدما رو هم نبینی..
حتی پستا و کامنتاشونم نبینی..
کاش مـیشد حتی برا عشق ورزیدن بـه پرسپولیسم ریـا نشـه.
بخدا خندم مـیگیره..
مثلا مـیخوان بگن ما باغیرتیم
مـیخوان بگن ما بهتر از تو هواداریم..
اونو فقط منو خدام مـیدونیم کـه چقد عاشق پرسپولیسم..
عب نداره بزار یسریـا فقط هوادار باشن
بزار یسریـا تو این فضام استفاده های خودشونو ببرن..
چقد دلم گرفته..
تو این فضای مسخره هم خوبی بـه بعضیـا واقعا نیومده..
برا همـه چی ریـا دیده بودیم ولی برا پرسپولیس نـه..
همونام شدن هوادار باغیرته
شدن بهترینا
شدن آبجی و داداشـه
اینقد دلم گرفته کـه حتی نمـیتونم بنویسم..
این چند خط و نوشتم انگار یـه کتاب چند هزار صفحه ای رو نوشتم..
قربونت برم #خدا _
خسته شدم دیگه..
نـه از هواداریم..نـه از عشق ورزیدن بـه پرسپولیس،، نـه نـه
هیچ وقت خسته نمـیشم از اینا
ولی دلم از بعضی آدما گرفته
که حالمو بد مـیکنن با کاراشون
با رفتاراشون
اگه از همـه چی خسته بشم
اگه از همـه ببرم
ولی عاشقه #پرسپولیس _مـیموونم
اونم خدا فقط قبولم داشته باشـه
نیـازی بهی ندارم
Read more
تو هیچی از من نمـیدونی؛ نـه اون وقتی کـه مالِ هم بودیم مـیدونستی نـه حتی الان مـیدونی. تو نمـیدونستی وقتایی کـه قهر مـیکردیم من حالم بدتر از تو بود ولی سمتت نمـیومدم چون از خودم بدم مـیومد کـه اذیتت کردم کـه خودخواهم و با همـه بدیـام باز تو زندگیت مـیمونم و با موندنم اذیتت مـیکنم، با موندم باعث مـیشم اخم کنی، بغض ... تو هیچی از من نمـیدونی؛
نـه اون وقتی کـه مالِ هم بودیم مـیدونستی
نـه حتی الان مـیدونی.
تو نمـیدونستی وقتایی کـه قهر مـیکردیم
من حالم بدتر از تو بود
ولی سمتت نمـیومدم
چون از خودم بدم مـیومد کـه اذیتت کردم
که خودخواهم و با همـه بدیـام باز تو زندگیت مـیمونم و با موندنم اذیتت مـیکنم، با موندم باعث مـیشم اخم کنی،
بغض کنی...
تو نمـیدونستی ولی
اون وقتایی کـه ازم دلخور بودی و تو بـه این نتیجه مـیرسیدی کـه من دوستت ندارم
من ساکت مـیموندم و فکر مـیکردم
چرا نباید اینـهمـه عشق از چشام معلوم باشـه،
که چرا حتما اوضاع جوری پیش بره کـه حتی یک لحظه ام شک کنی بـه تا این حد دوست داشتنِ من.
تو نمـیدونستی
و من
شبایی کـه تو حالت خوب نبود که تا صبح این پهلو بـه اون پهلو مـیشدم و خوابم نمـیبرد
تو نمـیدونستی و من هزار شب از دلتنگی بغض کردم،تب کردم، مردم
و بهت نگفتم کـه مبادا فاصلمون
بغض بکاره تو گلوت.
تو حالاام نمـیدونی؛
که هنوز وقتی عکساتو نگاه مـیکنم و حس مـیکنم ناراحتی مـیمـیرم،
که دلتنگی جوری رخنـه کرده تو جونم کـه شده یـه تیکه از تنم،
تو نمـیدونی کـه دائم فکر بـه خاطرات یکی کـه نمونده،نخواسته بمونـه چه حالیـه،
تو نمـیدونی یکی بره و باز با همون شدت قبل کنارت نفس بکشـه چه حالیـه.
تو هیچوقت نمـیدونی کـه پاک ِ اشکام با دستایِ خودم،
وقتی اشکام بـه این بهونـه اومدن کـه دستات رو صورتم جا خوش کنـه چه حالیـه.
تو نمـیدونی اونی کـه رفته جا پاش اونقدر محکم باشـه کـه نذاره هیچبعدش بیـاد چه باختیـه.
تو هیچ وقت نمـیدونستی چقدر دوستت دارم
تو هیچ وقت نمـیدونی من مـیتونم تو اوجِ نداشتنت که تا کجا تو دوستت داشتنت غرق بشم و باز نمـیرم...
.
. 📷 #مـیکائیل⭐
. 🆔@mikilove351 🆕
.
.
.
.
🔗 #یـه_خواهش_دارم_ازتون...😞
Read more
هر بار کـه قهر مـیکردی با حال و روز بد مـیرفتم پیش رفیقام و با گریـه بلند بلند مـیگفتم : رفت.... رفت... اینبار خیلی اذیتش کردم، دیگه هیچ وقت نمـیاد. اما هربار یـه حسی از درون بهم مـیگفت : نـه، بازم برمـیگرده . اون بهت قول داده کـه تنـهات نمـیزاره امـیدوار باش. و دوستام بغلم مـی و امـید مـیکه مـیای، کـه ...
هر بار کـه قهر مـیکردی با حال و روز بد مـیرفتم پیش رفیقام و با گریـه
بلند بلند مـیگفتم :
رفت....
رفت...
اینبار خیلی اذیتش کردم،
دیگه هیچ وقت نمـیاد.
اما هربار یـه حسی از درون بهم مـیگفت : نـه، بازم برمـیگرده .
اون بهت قول داده کـه تنـهات نمـیزاره امـیدوار باش.
و دوستام بغلم مـی و امـید مـیکه مـیای،
که دوستم داری حتی مـیگفتن اگه که تا یـه هفته دیگه آشتی نکردیم خودشون پا درون مـیونی مـیکنن.
گاهی هم وقتی برمـیگشتم خونـه
هنوز دلم آشوب بود
شروع مـیکردم بـه نوشتن و ذکر مـیکردم کـه این آخرین شعریـه کـه تو مخاطبشی و آخر صفحه هم مـینوشتم :
برایی کـه دیگه نمـیاد.
ولی ت نوشت مـینوشتم:
مـیدونم کـه اینجا آخر قصه نیست.
اما این بار ، رفتنت خیلی طولانی شدههیچ امـیدی بـه برگشتنت ندارم.
حتی وقتی با بغض بـه رفیقام مـیگم : فلانی دیگه هیچ وقت نمـیاد مـیگن:آره.
رفته و نمـیاد.
همـه مـیرن سراغ زندگی خودشون اونم رفت؛
شاید یـه روزی بـه تو مـیگفت کـه زندگیشی اما الان یـه زندگی جدید و شروع کرده،
توام حواست بـه زندگی خودت باشـه و
منتظرش نباش!!!!
اون دیگه هیچ وقت نمـیاد.
حتی دیگه حاضر نیستن پا درون مـیونی کنن؛ چون مـیگن هربار با امدنات بیشتر عاشق و وابسته مـیشم، و با رفتنات عذابم بیشتر و بیشتر مـیشـه..
ولی ...
ولی با همـهی این ناامـیدی ها
هنوز برات مـینویسم اما...
اما بدونِ پی نوشت.
و با چشمای نگران دنبال یـه نشونم ،
دنبال یـه نفر کـه تو باشی،
دنبال یـه کور سوی امـید!
امـید بـه برگشتنت....
اما انگار تلاشم بی فایدس!!!
بقول شاعر:
اینبار رفتنت دیگه شوخی نیست
.
. 🔗 #مـیکائیل💕
. 🆔@mikilove351 📷
.
.
.
#پیج_ما_را_به_دوستان_خود_معرفی_نمایید💥🌻🌺
Read more
خیلی ناراحتیم ، شب که تا صبح ، صبح که تا شب ، بـه خاطر شرایط بد یـه سریها دارن زندیگیشون رو از دست مـیدن ، ما هم غصه مـیخوریم . ناراحت مـیشیم ، پست مـیگذاریم ، استوری مـیکنیم . قصه از اونجا قشنگ مـیشـه کـه هر استوریای کـه مـیخونم ، حتما صاحبش رو نگاه مـیکنم ببینم کیـه ، که تا الان نزدیک بـه بیست و سه نفر دیدم کـه صد درصد همشون ... خیلی ناراحتیم ، شب که تا صبح ، صبح که تا شب ، بـه خاطر شرایط بد یـه سریها دارن زندیگیشون رو از دست مـیدن ، ما هم غصه مـیخوریم . ناراحت مـیشیم ، پست مـیگذاریم ، استوری مـیکنیم .
قصه از اونجا قشنگ مـیشـه کـه هر استوریای کـه مـیخونم ، حتما صاحبش رو نگاه مـیکنم ببینم کیـه ، که تا الان نزدیک بـه بیست و سه نفر دیدم کـه صد درصد همشون ، زندگی شون با رانت و پفیوز بازی بسته شده . امام قریب ( نزدیک ) خودش بیـاد بزنـه تو سرِ من . یـارو هفتهٔ پیش دلار خریده ، امروز اسکرین شاتِ قیمت دلار گذشته فحش مـیده بـه روحانی . یـارو مـیخواست خونـه بفروشـه که تا ۱ ماه پیش ، الان آگهی هأیی کـه داده بوده رو پاک کرده چون مـیگه گرون تر مـیشـه .
آقای بازار علاالدین ، شما نبودی کـه از چین اسکرین پروتکتور مـیاری ده تومان ، بـه اسم جنس امریکائی مـیفرشی صد و پنجاه ؟ شما نیستی کـه گوشیهای آیفون رو از پلمپ درون مـیاری ، شارژر و هندزفیری و کابلشو عوض مـیکنی مـیفروشی ؟ شما نیستی کـه دلار مبادله مـیگیری و قیمت آزاد مـیفروشی ؟
دوست عزیز کـه نزدیک بـه ده مـیلیون هزینـه کردی رفتی روسیـه کـه عاول با بگیری ، دومـی تو استادیوم ، سومـی لایو تو کلاب ، شما نیستی کـه دم از فرهنگ عاریـایی مـیزنی اما که تا خود صبح جلوی هتل تیم ملی پرتغال عر زدی کـه نتونن بخوابن ؟
این دلالها و کاسبهای دلار هیچ کدوم مردم عادی نیستن ، همـه عوامل سپاه پاسداران هستن ، اونا هم کـه مـیخرن همـینطور ، اصلا خیـابون فردوسی کـه خیـابون نیست ، قرارگاه خاتم ال انبیـاس ، خودشون گرون مـیفروشن ، خودشون گرون مـیخرن ، همش هم حباب ، هیچ چیزیش واقعی نیست .
آقا بهی بر نخوره ، هیچ این کارو نمـیکنـه ، همش کارِ منـه ، همش تقصیر منـه . هیچ کدوم از این ماشین هایی کـه گرون شده و تو بازار معامله مـیشـه رو مردم نخ ، همشو من خ ، همـهٔ این سکهها و دلارها تو جیب منـه ، تقصیرِ مردم صفره ، مقصر فقط و فقط یـه نفره کـه اونم منم .
آقای حسن روحانی ، ما بـه شما رای دادیم ، نـه برا اینکه ایران رو بهشت کنی ، به منظور اینکه حداقل دو زار امـید بـه زندگی تو مردم بره بالا ، یـه سری چیزا درست شـه ، نـه اینکه از بیخ و بن بی ریشـه بشیم ، این حجم از بی تفاوتی نسبت بـه اوضاع مردم باعث سقوطِ دولت شما مـیشـه . وقتی وزیر بیشعور شما مـیاد مـیگه چی کار کنم کـه قیمتها بالاست همـینم مـیشـه ! وقتی شما جای صحبت با مردم و تلاش مـیری توچال این چیزا پیش مـیاد .
پ . نون : عو کپشن بی ربط !
پ. نون ۲ : هیچ وقت دنبال بر طرف ایراد نبودیم ، همـیشـه دنبالِ مقصر گشتیم ، مثل اونی کـه تو آینـه نگاه مـیکنـه و مـیگه چقدر زشتی و قهقهه مـیزنـه .
Read more
«خوندن این کپشن بـه دهه شصتیها توصیـه نمـیشود» . دیشب، شب خیلی دیر وقت مسیج داد و گفت: گوش مـیدی؟ گفتم: خیلی سال پیش یـه آهنگی داشت بـه اسم «رانندگی درون مستی» فقط اونو شنیدم و زیـاد هم شنیدم. گفت: آره. اون آهنگ مال ما دهه شصتیهاست... بعد یـه متن درباره این نسل فرستاد. داشتم مـیخوندمش و بغض ... «خوندن این کپشن بـه دهه شصتیها توصیـه نمـیشود»
.
دیشب، شب خیلی دیر وقت مسیج داد و گفت: گوش مـیدی؟
گفتم: خیلی سال پیش یـه آهنگی داشت بـه اسم «رانندگی درون مستی» فقط اونو شنیدم و زیـاد هم شنیدم.
گفت: آره. اون آهنگ مال ما دهه شصتیهاست...
بعد یـه متن درباره این نسل فرستاد. داشتم مـیخوندمش و بغض گلوم رو فشار مـیداد کـه مسیج زد «امکان نداره دهه شصتی باشی، اینو بخونی و گریـه نکنی»
همونجا ترکیدم...
...
امروز وسط راه بـه راننده گفتم آقا من همـین جا پیـاده مـیشم. هوا خوبه و مـیخوام بقیـه راه رو پیـاده برم. که تا پیـاده شدم، رانندگی درون مستی رو پلی کردم و بارون شروع بـه با کرد.
بعد زیر بارون قدم زدم و این سالها رو مرور کردم...
این سالهای زشت و نخ نما شده کـه ما به منظور دلخوشی خودمون چنگ زدیم بـه همـین خاکستری ترین روزهایش.
ما نسل یواشکی کاری بودیم. با هزار اجازه و فوت و تک زنگ هفتهای یک بار با یکی حرف مـیزدیم و شب موقع خواب لباس عروسیمون رو تجسم مـیکردیم.
ما هیچ وقت درون خیـابانی را نبوسیدیم.
ما همـیشـه درون حال دروغ گفتن بـه خانواده، جامعه، دولت و حکومت بودیم. که تا اومدیم حرف بزنیم گفتن گناه داره. که تا اومدیم شکایت کنیم گفتن نگو مـیگیرنت. که تا اومدیم خوشحالی کنیم گفتن نکن پشت سرت حرف مـیزنن. حالا کـه بزرگ تر شدیم نا نداریم. نـه نای شادی نـه شکایت... نـه نای موندن.
ما یک نسل افسرده ایم کـه انگار سرخورده گوشـه اتاق نشستهایم و رؤیـای بیرون از اتاق رو داریم.
نـه جای موندن داریم و نـه دلِ کندن...
ما نسل دروغیم.
ما نسلی هستیم کـه سر سپرده عصر حجر شدیم...*
ما هر روز بـه قتل مـیرسیم و شعر ما فقط بـه انتشار شعلهی کبریت مـیرسه*
ما یـه مجرم فراری شدیم کـه تو زندگی درگیر یـه گریز بدون توقفیم...*
.
بارون مـیومد
راه مـیرفتم
اشک روزهای رفته رو مـیریختم...
امروز ۲۲ خرداد بود
Read more
* لحظاتی درون زندگی هست کـه فکر مـیکنی بـه آخر رسیدی و دیگر هیچ راهی بـه زندگی نداری! فکر مـیکنی هیچمثل تو گرفتار این همـه مشکل نشده و خدا فقط به منظور تو این همـه بدبختی آفریده! اما کمـی صبور باش دوست من! مشکلات نیـامده اند کـه همـیشـه بمانند. آمده اند که تا تو را بـه مرحله بالاتری ببرند؛ بعد از رنج خود بیـاموز. اما اگر ...
*
لحظاتی درون زندگی هست کـه فکر مـیکنی بـه آخر رسیدی و دیگر هیچ راهی بـه زندگی نداری! فکر مـیکنی هیچمثل تو گرفتار این همـه مشکل نشده و خدا فقط به منظور تو این همـه بدبختی آفریده! اما کمـی صبور باش دوست من! مشکلات نیـامده اند کـه همـیشـه بمانند. آمده اند که تا تو را بـه مرحله بالاتری ببرند؛ بعد از رنج خود بیـاموز. اما اگر نمـیتوانی آنچه اتفاق افتاده را تغییر دهی آن را بپذیر که تا به آرامش برسی. پذیرش تو بـه معنای شکست نیستتو اینقدر قدرتمندی و ارزشمند کـه از کنار حوادثی کـه تحت کنترل تو نیست آرام عبور مـیکنی! اما من تو را مـیفهمم. مـیدانم الان چه احساس بدی داری و فکر مـیکنی دیگر هیچ وقت روی خوشی را نمـیبینی! تو فکر مـیکنی دیگر آیندهای نداری و تو فقط درون گذشتهای... اما عزیز من! این فصل سرد هم مـیگذرد و غمها ماندنی نیستند. اما مـیخواهی حالا شادی را درون آغوش بگیری یـا منتظر آن باشی روزی از راه برسد؟! انتخاب کن... با این باور زندگی کن کـه در کنار رنج خود مـیتوانی شادیها را هم انتخاب کنی.
شما مـیتوانید تفکر و احساس خود را انتخاب کنید. بعد روی آنچه مـیخواهید تمرکز کنید و دست از کنترل آنچه درون اختیـار شما نیست، بردارید. بگذارید زندگی درون جریـان باشد و شما هم با آن حرکت کنید. به منظور اینکه بـه شادی برسید حتما انتخاب کنید شاد باشید! همـین! احساس خوب، هیچ جایی نیست جز درون شما و در همـین لحظه کـه در آن هستید و باید آن را پیدا کنید. اگر آن را نمـیپذیرید از این لحظه و از خودتان رنج مـیکشید.
من نمـیگویم کـه مشکلات و دردها هیچ اهمـیتی ندارند و بی خیـال آنـها شوید نـه! اما مـیتوانید تلاش کنید کمترین تاثیر را از آنـها بگیرید و در کنار همـین چالشها شاد زندگی کنید و از مـیان همـه آن چیزهایی کـه مـیتواند شما را ناراحت نگه بدارد و روز، ماه و سال شما را خراب کند؛ شادیها را انتخاب کنید. تلاش شما به منظور زندگی و شاد بودن، تلاشی ارزشمند است. بعد شرایط لازم را اطراف خود فراهم کنید. از بیماری و درد حرف نزنید و با آدمـهایی دوست شوید کـه به شما انگیزه زندگی مـیدهند. بـه کلاسهای آموزشی بروید و چیزهای جدیدی بیـاموزید.
مراقب خواب و خوراکتان باشید و ورزش کنید. امـیدوار بـه فردا باشید و برای روزهای آینده خود برنامـه ریزی کنید. چه چیزهایی مـیتوانند بـه شما انگیزه دوباره بدهند؟ لیستی از آنـها تهیـه کنید و روی آنـها تمرکز کنید. به منظور زندگی خود هدفهایی انگیزشی تعیین کنید و بر علیـه حس افسردگی و رخوت خود مبارزه کنید.
کلیپ را درون کانال تلگرام مـیتوانید دانلود کنید (لینک درون بیو)
سئوال: شما به منظور اینکه خود را شاد کنید چه کارهایی انجام مـیدهید؟
.
.
Read more
#یـادداشت_هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشدند #شماره_سیزدهم وقتی ساعت چهار صبح بهم پیـام دادی کـه دوستت دارم. اولش خندم گرفت، گفتم شاید تو هم مثل همـه اون زنهایی هستی کـه فقط مـیخوان از تنـهایی فرار کنن. بهت گفتم ممنون اما ته دلم از اینکه یک نفر دیگه این جمله رو تکرار کرد خوشحال بودم. قطعا همـه ما به منظور یک ... #یـادداشت_هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشدند
#شماره_سیزدهم
وقتی ساعت چهار صبح بهم پیـام دادی کـه دوستت دارم. اولش خندم گرفت، گفتم شاید تو هم مثل همـه اون زنهایی هستی کـه فقط مـیخوان از تنـهایی فرار کنن. بهت گفتم ممنون اما ته دلم از اینکه یک نفر دیگه این جمله رو تکرار کرد خوشحال بودم. قطعا همـه ما به منظور یک بار هم کـه شده مزهی دوست داشتن رو تجربه کردیم اما شاید کیفیتش متفاوت بوده. طبیعتا اگه من هم جای تو بودم و یـه آقای خوشتیپ بهم مـیگفت دوستت دارم، اون دوستت دارم با همـهی دوستت دارمهایی کـه من حوالت کرده بودم متفاوت بود. این یعنی کیفیت. اما همـه چی کـه ظاهر نیست. من حاضر بودم به منظور داشتنت تکتک آدمها رو کنار ب. شاید چشمام رنگی نبود و موی بور نداشتم اما قبول کن پسر چشم و آبرو مشکی هم جذابیتهای خودش رو داره! شاید ادکلن یک مـیلیونی نمـیزدم اما مـیدونی همـین ادکلن دریکت 50 هزار تومنی از سال 1978 که تا به امروز چند که تا رو بدبخت کرده؟ من خیلی با گزینـههای تو متفاوت بودم اما این روزا یکی اومده کـه همـه گزینـههای روی مـیز رو بهم زده. وقتی نگام مـیکنـه حس ضعف تمام وجودم رو مـیگیره و هر بار کـه مـیگه تو جذابترین مرد روی زمـین هستی، صد بار نظرم رو نسبت بـه خدا و خلقتش تغییر مـیده. زن ترکیب نامتوازنی از حس دوستداشتن، زیبایی و مقدار قابل توجهی بوهای زنانست. فقط کافیـه کمـی عمـیق نفس بکشی که تا اون بوی کشنده زن رو با تکتک سنسورهای بویـاییت مزه مزه کنی. بوی هر زن مثل اثر انگشت هر آدمـی متفاوته و من عاشق بوی عطر زنی شده بودم کـه وقتی پاش رو از خونم بیرون مـیذاشت که تا چند وقت درون و پنجرهها رو باز نمـیکردم که تا وقتی برمـیگردم خونـه عطرش بزنـه زیر دماغم و چنان ناکاوت بشم و بیفتم رو تخت و باز با یـه سه کام حبس چنان بوی تنش رو از روی تخت بکشم تو ریـههام کـه بعدش قبلهام رو گم کنم و ندونم کجام. فقط بو بکشم، بو بکشم، بو بکشم و حس کنم کـه من تمام انتقامم رو از دنیـا گرفتم و دیگه هیچ سهمـی از اون ندارم. وقتی توی شـهر قدم مـی و زنهای تکراری شبیـه بـه هم رو مـیبینم، تازه مـیفهمم چقدر دوستت دارم. این دکترها هیچ خلاقیتی از خودشون ندارن. یک زن رو مـیگیرن و بعد یک زن شبیـه بـه زنهای دیگه رو بـه جامعه تحویل مـیدن و سیگاره کـه پشت سیگار مـیسوزه. من توو دورهای گیر افتاده بودم کـه تمام زنها شبیـه بـه هم بودن و برای شبیـه هم شدن تلاش مـی؛ اما تو با بقیـه فرق داشتی؛ اینو خوب بو کشیدم.
#شـهاب_دارابیـان #بو #زن #انتخاب #عشق #تو #ادکلن_زنانـه #عطر
Read more
. . بـه رسم #شب_جمعه ها شب #زیـارت #ارباب #بی_کفن #حضرت #اباعبدالله از راه دور سلامـی خدمت حضرت مـیدهیم ان شا الله ک مورد قبول واقع بشـه . . . #السلام_علی_الحسین_و_علی_علی_ابن_الحسین_و_علی_اولاد_الحسین_و_علی_اصحاب_الحسین #السلام_علیک_یـا_اباعبدالله #صلی_الله_علیک_یـا_اباعبدالله ... .
.
به رسم #شب_جمعه ها شب #زیـارت #ارباب #بی_کفن #حضرت #اباعبدالله از راه دور سلامـی خدمت حضرت مـیدهیم ان شا الله ک مورد قبول واقع بشـه .
.
.
#السلام_علی_الحسین_و_علی_علی_ابن_الحسین_و_علی_اولاد_الحسین_و_علی_اصحاب_الحسین
#السلام_علیک_یـا_اباعبدالله
#صلی_الله_علیک_یـا_اباعبدالله
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#اللهم_صل_على_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم .
.
.
.
.
.
.
بعد نوشت:
من از اون قشر افرادیم ک تو طول عمرم درون حد خودم خیلی چیزها دیدم
خیلی تمجیدها شدم و حتی تو همـین مجازی توهین ها دیدم
اما یک چیزی باورمـه
واااااااااقعاااااااااا اگر سر سوزنی تعقل درست باشـه بـه نظرم حرف این مردم کلا کشکه
اصلا مـهم نیست درون موردت چی بگن
بگن خوبی
بگن بدی
چ فرقی بـه حالت مـیکنـه؟؟؟؟
مـهم فقط و فقط و فقط و فقط بـه عقل من مـیرسه اونـه ک خدا درون مورد ماها چه نظری داره
حالا فارغ از اینکه نسبت بـه من چ فکر مـیکنی
دعا کن خدا نسبت بهم خوب فکر کنـه
نظر خودتم هر چیـه اگر خوبه ک خوبی از خودته قطعا
اگر بده هم ک منم ادعای خوبی ندارم کلا
همون دعام کن
منم کلا دعا مـیکنم به منظور همتون و هممون اصلا ک اشتغال ذهنمون از حرف های صد من یک غاز آدم ها برداشته بشـه و نگاهمان بـه جایی باشـه ک اون مـهمـه ...
این دنیـایی ک اعتبارش قدر همـین نفسیـه ک الان مـیکشی و هر آن ممکنـه دیگه نیـاد
یک ذره ارزش کلش نداره مگر اینکهبتونی رضای خدا رو بـه دست بیـاری و کاری کنی ک خدا رو خوش بیـاد...
چون هر لحظه ممکنـه تموم شـه و مـیهمان ابدیتی هستیم ک اونجا با یقین خواهیم فهمـید
کلا هیچ جز #خدا مـهم نبوده هیچ وقت
حتی خودمون !
.
.
.
Read more
. بزرگ ترین افسوسم این هست که هرگز فرصت نشد از نزدیک ببینم ات، آدم همـیشـه فکر مـیکند هنوز وقت هست، اما خب همـیشـه هم اشتباه مـیکند. بزرگ ترین افسوسم این هست که هرگز فرصت نشد صدایت را بشنوم؛ اما فکر مـیکنم اگر صدایت را مـی شنیدم، تو را درون یک خیـابان شلوغ، مـیان آن همـه جمعیت تشخیص مـی دادم. بزرگ ترین افسوسم ...
.
بزرگ ترین افسوسم این هست که هرگز فرصت نشد از نزدیک ببینم ات،
آدم همـیشـه فکر مـیکند هنوز وقت هست، اما خب همـیشـه هم اشتباه مـیکند.بزرگ ترین افسوسم این هست که هرگز فرصت نشد صدایت را بشنوم؛
اما فکر مـیکنم اگر صدایت را مـی شنیدم،
تو را درون یک خیـابان شلوغ، مـیان آن همـه جمعیت تشخیص مـی دادم.
بزرگ ترین افسوسم این هست که هرگز عکسی از تو بـه دستم نرسید؛
اما باور کن مطمئنم تمام عهایی کـه در زندگی دیده ام، هیچ کدامشان تو نبوده ای.
.
بزرگ ترین افسوسم این هست که هیچوقت شماره تلفن ات را پیدا نکردم.
اگر شماره ات را داشتم، قول مـیدهم چیزی از وضعیت آب و هوا نمـی پرسیدم، یـا از نتیجه بازی های آخر هفته ی لیگ.
یک راست مـیرفتم سر حرف هایی کـه دوستشان داری.
.
بزرگ ترین افسوسم این هست که هرگز نفهمـیدم کجا زندگی مـی کنی
شاید آنجا هستی کـه ان چشم های بادامـی دارند
و یـا درون کشوری زندگی مـی کنی کـه زن ها نقاب مـی زنند
یـا مثلا آنجا کـه خانم ها موهای بلوندشان را نمـی پوشانند.
حتی مـیتوانی آنجا زندگی کنی کـه زن ها دامن های چین دار قرمز مـی پوشند و با کفش های پاشنـه بلندشان، تانگو را خوب بلدند،
اما خوب مـی دانم کـه چشم های تو آبی ست
و لبخندت با تمام لبخندها فرق مـی کند.
.
بزرگ ترین افسوسم این هست که هرگز اسم ات را ندانستم،
اما خب شک ندارم کـه اسم ات "دریـا" ست.
اسم های دیگری هم شاید داشته باشی،
مثلا شاید درون خانـه "ایمـیلی" صدایت کنند، یـا "ویرجینیـا" و یـا حتی "سوفیـا".
شاید هم اسمـی عربی یـا ترکی داشته باشی.
اسم های کوردی هم خیلی بـه تو مـی آیند،
اما خب راستش را بخواهی، اسم تو "دریـا" ست
و تو نمـی توانی اسمـی غیر از این داشته باشی.
افسوس های بزرگی درون زندگی دارم،
اما راستش را بخواهی
بزرگ ترین افسوسم این هست که تو هنوز بـه دنیـا نیـامده ای
و شاید هم آمده و رفته ای ...
.
بزرگ ترین افسوسم این است
که من و تو
هیچ وقت
مال یک زمان نبودیم "دریـا" ...
.
.
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
نشر ایجاز
.
.
پی نوشت: این ویدیو،برشی از فیلم «ابدیت و یک روز» بـه کارگردانی تئو آنگلوپلوس،از اسطوره های زندگی ام،همراه با موسیقی جاودانـه و جادویی و خلسه آور النی کارایندرو است.هربار کـه مـیخواهم بـه خودم بازگردم، بـه هنر یونان پناه مـی برم،به موسیقی یونان بـه شعر یونان، بـه سینمای یونان ...
نمـی دانم، شاید روزی،جایی،ماهیگیر پیری بوده ام درون یکی از دهکده های ساحلی اش. شاید عکاس دوره گردی بوده ام درون کوچه بعد کوچه های آتن.شاید درون یکی از خانـه های سانتورینی،شاید درون مـیکونوس عاشق ی شده ام،شاید درون لاریسا ازدواج کرده ام، شاید روزی درون آژیوس مُرده ام...
Read more
. آدم حتما همـیشـه آدم از نو شروع باشـه آدمِ از نو ساختن آدمِ از نو جوانـه زدن آدمِ از نو بالیدن و شکوفا شدن زندگی بـه درد آدم های یـه بار باخته و تا آخر عمر زانو غم بغل کرده نیست زندگی بار ها و بارها دوس داشته هات رو مورد علاقه هات رو چیزیی رو کـه سخت بهشون چسبیدی رو ازت مـیگیره درون زندگی بار ها و بارها ...
.
آدم حتما همـیشـه آدم از نو شروع باشـه
آدمِ از نو ساختن
آدمِ از نو جوانـه زدن
آدمِ از نو بالیدن و شکوفا شدن
زندگی بـه درد آدم های یـه بار باخته و تا آخر عمر زانو غم بغل کرده نیست
زندگی
بار ها و بارها
دوس داشته هات رو
مورد علاقه هات رو
چیزیی رو کـه سخت بهشون چسبیدی رو ازت مـیگیره درون زندگی
بار ها و بارها
زمـین مـی خوری
بارها بارها
دونـه بـه دونـه بارون از چشات مـی باره
آدم حتما همـیشـه آدم از نو شروع و از نو ساختن باشـه
و از صفر دوباره و دوباره زندگیش رو بسازه
این جور آدم
هیچ وقت عقب نمـیشینـه
هیچ وقت گله و شکایت نمـیکنـه
هیچ وقت نا امـید نمـیشـه
هیچ وقت کوتاه نمـیاد
چون آدم از نو شروع ه
این آدم بـه مرور زمان بـه هیچ چیز وابسته نمـیشـه
فقط و فقط از زندگی با تموم اتفاقات و حادثه هاش لذت مـیبره
چون رسم زندگی رو بلده
قرار نیست فقط بدست بیـاریم
گاهی حتما از دست داد
و اصلا زندگی خودش ازت مـیگیره اما با هر از دست دادنی کلی چیز بدست مـیاری
کافیـه کمـی تامل کنی
درس های زیـادی به منظور یـادگیری هست
آره آدم حتما آدم از نو شروع باشـه
تو هر شرایطی تو هر موقعیتی و تو هر زمانیزندگی رو درون همـه حال زندگی کن
خود زندگی بالا ترین دستاورد و پاداش هست
زندگی هدیـه ای هست کـه به ما داده شده
و بزرگ ترین هدیـه ای هست کـه داریم
باقی چیز هایی کـه بدست مـیاریم درون مقابل زندگی خیلی خیلی کوچیـاچیزه
زندگی رو درون همـه حال زندگی کن
آدم حتما آدم از نو شروع باشـه
شروع جدید زندگیت مبارک
تولد دوبارت تو هر لحظه رو جشن بگیر
زندگی همـیشـه ادامـه داره ...... که تا آخرش زندگی رو زندگی کن
برای هرچیز بی اهمـیتی توقف نکن...
Read more
. دیشب خواب چارلی پارکر رو دیدم، اون نابغه بود، توی ساکسیفون زدنی بـه گرد پاش هم نمـی رسید. خواب دیدم توی کلاب نیو مورنینگ نشستم و چارلی پارکر داره یـه آهنگ جاز اجرا مـی کنـه. بهش نزدیک شدم و گفتم: هی چارلی! تو حرف نداری پسر. بـه نظرت یـه روز من هم مـی تونم مثل تو توی یـه گروه جاز ساکسیفون ب؟ چارلی آهنگ رو ... .
دیشب خواب چارلی پارکر رو دیدم، اون نابغه بود، توی ساکسیفون زدنی بـه گرد پاش هم نمـی رسید. خواب دیدم توی کلاب نیو مورنینگ نشستم و چارلی پارکر داره یـه آهنگ جاز اجرا مـی کنـه.
بهش نزدیک شدم و گفتم: هی چارلی! تو حرف نداری پسر. بـه نظرت یـه روز من هم مـی تونم مثل تو توی یـه گروه جاز ساکسیفون ب؟
چارلی آهنگ رو نگه داشت، لبخندی زد و ساکسیفونش رو بهم تعارف کرد. گفتم: نـه نـه، مـی دونی چارلی من هنوز بلد نیستم ساکسیفون ب.
وقتی کـه داشتم این حرف رو مـی زدم بـه دست هام نگاه کردم، چروک شده بودن! تو خواب حداقل هشتاد سال رو داشتم اما هنوز بلد نبودم ساکسیفون ب. مـی دونی این یعنی چی؟ یعنی فاجعه! من از بچگی آرزوم این بود کـه بتونم یـه روز ساکسیفون ب، ولی هیچ وقت نتونستم، درون واقع شرایطش پیش نیومد. وقتی بیست سالم بود با خودم مـی گفتم کـه اگه بـه دوران نوجوانی بر مـی گشتم حتما ساکسیفون زدن رو یـاد مـی گرفتم. وقتی بیست و پنج سالم شد هم با خودم مـی گفتم کـه اگه بـه بیست سالگی بر مـی گشتم حتما دنبال ساکسیفون مـی رفتم. بـه همـین شکل این حرف رو که تا چهل پنجاه سالگی بـه خودم مـی گفتم و همـیشـه فکر مـی کردم کـه اگه حتی از پنج سال پیشش هم دنبال علاقه ام مـی رفتم حتما بـه یـه جایی رسیده بودم.
راستش خواب دیشب خیلی فکرم رو مشغول کرده. توی خواب حتی دستم مـی لرزید و قطعا اون سن واسه شروع خیلی دیره. اما همش دارم بـه این فکر مـی کنم نکنـه هشتاد سالم بشـه و باز هم بـه خودم بگم کـه اگه از هفتاد و پنج سالگی ساکسیفون رو شروع کرده بودم که تا الان مـی تونستم تو یـه گروه جاز باشم.
شاید هم توی سال های آینده رفتم دنبال ساز زدن اما آدم هیچ وقت نمـی دونـه که تا کی فرصت داره و چقدر زنده مـی مونـه. اگه چارلی پارکر هم مثل من بود و همش افسوس گذشته رو مـی خورد هیچ وقت اسطوره ی ساکسیفون زدن نمـی شد، چون اون فقط سی و پنج سال زنده بود...
~
کتابفروشی خیـابان بیست و یکم شرقی / #روزبه_معین
Read more
. شش سال گذشت از اولین روزی کـه دیدمت ، چقد زود گذشت شیما! نمـیدونم یـادته یـا نـه :))) کـه چقد خوشحال شدم خونـه هامون یجاس و زهرا با ملیحه تو یـه مدرسه بود و کلی دوست و اشنا و فک و فامـیل درون اومدیم باهم 🤪 شش سال گذشت و من ذره ای بـه انسانیت و قلب بزرگ و مـهربونت شک نکردم ، بـه این کـه چه روزایی و گذروندی و الان دارم موفقیت ...
.
شش سال گذشت از اولین روزی کـه دیدمت ، چقد زود گذشت شیما!
نمـیدونم یـادته یـا نـه :)))
که چقد خوشحال شدم خونـه هامون یجاس و زهرا با ملیحه تو یـه مدرسه بود و کلی دوست و اشنا و فک و فامـیل درون اومدیم باهم 🤪
شش سال گذشت و من ذره ای بـه انسانیت و قلب بزرگ و مـهربونت شک نکردم ، بـه این کـه چه روزایی و گذروندی و الان دارم موفقیت تو مـیبینم و ذوق مـیکنم ، نمـیدونم چی واست بنویسم ولی هر موقع نیـاز داشتم کـه یکی باشـه یکی بفهمـه یکی حرف بزنـه بودی ، ارومم کردی ، بهم ثابت کردی این دنیـا گرده ...!
یـادم نمـیره نصف شب حرف زدنمون ، غم و غصه ها و آرزوهامون ...
خدا حفظت کنـه صمدیالهی هیچ وقت دیگه غم نبینی تو زندگیت عزیزم
به قول معروف اس ام دی شیما تولدت مبارک💜🎈
پ ن: عبی کیفیت با، با کیفیت ترین ادم دنیـا 😍
+اشک درون چشمانم حلقه زد 😭
لطفا به منظور شادی روحِ مادر بزرگ شیما فاتحه بخونید 🙏🏻
Read more
#bolivia #shotonnote8 ۱. بذارین اعتراف کنم کـه #بولیوی اصلا جایی نبود کـه قبل سفر فکر کنم دوستش خواهم داشت. مخصوصا وقتی ورودم شـهر شلوغ و عجیب #لاپاز بود کـه البته اونم بعد از تجربه شناخت آدمهای ساکن شـهر و معاشرت تبدیل بـه تصویر قشنگی شد. بعد همکه جادههای ناراحت بـه #سوکره و #پوتوسی و غذاهای نـه خیلی ... #bolivia #shotonnote8
۱. بذارین اعتراف کنم کـه #بولیوی اصلا جایی نبود کـه قبل سفر فکر کنم دوستش خواهم داشت. مخصوصا وقتی ورودم شـهر شلوغ و عجیب #لاپاز بود کـه البته اونم بعد از تجربه شناخت آدمهای ساکن شـهر و معاشرت تبدیل بـه تصویر قشنگی شد.
بعد همکه جادههای ناراحت بـه #سوکره و #پوتوسی و غذاهای نـه خیلی باب مـیل اما با محلیها و بازار جذاب ، این کشور برام بیشتر تصویر عجیب داشت.
البته کـه بعد چهار روز درون #اویونی و کویر و دشت و طبیعت غیرقابل باور و زیبا تو غرب بولیوی، حالا یک شکل دیگه از این کشور رو تجربه کردم. تجربه ای کـه مـیتونست با یک ماه بیشتر و گشتن تو این طبیعت ادامـه پیدا کنـه! -
۲.روز آخر بودن تو بولیوی و نزدیک مرز کشور، بـه چشمـه آب گرم از آتشفشانهای فعال رفتیم و طلوع روز آخر رو با شنا توی این چشمـههای آب گرم شروع کردیم. تجربه و آرامش و دیدن طلوعی کـه شاید هیچ وقت فراموشش نمـیکنم و مطمئنم هیچ توضیحی نمـیتونـه منتقلش کنـه. خیلی از تجربیـات و روزها و موقعیت ها هست کـه یـه عو یـه نوشته نمـیتونـه درست و حسابی منتقلش کنـه و این انتشار ها فقط یـه یـادگاریـه کوچیکه به منظور اینکه اینجا بمونـه. و البته یـه تلاش شاید بیـهوده.
-
۳. بعد این همـه مدت سفرنامـههای کوتاه نوشتن اینجا و استوری گذاشتن از روزمره، حتما بگم کـه هیچ تجربه ای نیست کـه در واقع بتونـه تکرار بشـه. یعنی همـین حالا یکی پاشـه و لحظه بـه لحظه همـین راه رو بره هم مطمئنن نگاه و تجربه و دیدمون فرق مـیکنـه! راستش حتی اگه مثلا از یکی از همسفرام کـه یـه تیکه سفر رو باهم رفتیم هم بپرسم مطمئنن اون چیزی رو دیده و تجربه کرده کـه شاید من اصلا بـه چشمم نیومده. بعد همونقدر هم نگاهی کـه سفر نکرده و مـهاجرت کرده، یـای کـه در نقطه ای بـه جای سفر و مشاهده، کار کرده هم با من فرق مـیکنـه. تجربیـات آدمها و تعریفهاشون نسبیـه. اینها رو گفتم کـه بگم من واقعا از شرایط مـهاجرت، کار ، زندگی یـا عاشق شدن تو هیچ کشوری رو نمـیدونم:) من فقط دارم سفر مـیکنم، تجربه مـیکنم، گاهی مشاهداتم رو مـینویسم و گاهی عمـیگیرم و رد مـیشم... سفری بـه شدت اتفاقی! -
۴. بولیوی رو با تمام عجایبش، با تمام قدیمـی بودن و غیر مدرن بودن و خرابی جادههاش، با همـهی طبیعت بی نظیر و آدمها و سنتهای متفاوتش دوست داشتم. حالا هم مرز رو رد کردم بـه مقصد جدید یعنی #شیلی :)
Read more
اَزم نپرس،چرا دوست دارم.... چون جوابی ندارم.... دلیل ندارم.... اما دل دارم....! این دلِ لعنتی تو رو خواسته.... حالا اگه بخواد برات بگه چرا تو، حتما گوشاتو قرض بدی با وقتتو ... حتما بشینی پای سفره دلم.... از کجا برات بگه آخه...؟! از دلبر بودن و مثل جان بودنت بگه یـا از اون موقعِ هایی ... اَزم نپرس،چرا دوست دارم....
چون جوابی ندارم....
دلیل ندارم....
اما
دل دارم....!
این دلِ لعنتی تو رو خواسته....
حالا اگه بخواد برات بگه چرا تو،
باید گوشاتو قرض بدی با وقتتو ...
باید بشینی پای سفره دلم.... از کجا برات بگه آخه...؟!
از دلبر بودن و مثل جان بودنت بگه
یـا
از اون موقعِ هایی که،ثابت مـیکردی دیگه شبیـه ات نیست؟! هر بار کـه یـادم مـیومد نیستی،از خودم مـیپرسیدم
واقعا چرا مـیخوامت... تمام بدی هایی کـه در حق جفتمون کردی و مـیچیدم کنار هم و دلمو سرد مـیکردم
اما
یـه لحظه رنگ خنده هات،این دومـینو رو بهم مـیزد....
بهم مـیزدم با تمام دنیـا ولی تو رو گوشـه قلبم
نگه مـیداشتم.... از من بپرس،چرا تنـها موندم...
از نقشی که،تو کارگردانش هستی و من بازیگر....
بعضی از آدم ها،
اونقدر وفادار مـی مونن کـه خودشونو،فراموش مـیکنن
و زندگیشونو با یـه سری خاطره و حرف مـیچرخونن!
اما مـیخندن تای شک نکنـه،درد کجاست.... بعد از تو،
من با تو،گذروندم...
با فکر گذشته،آیندمو ساختم...
هنوزم با ایده ها و چیزایی کـه دوست داشتی و نداشتی
انتخاب مـیکنم و رد مـیکنم.... ازم نپرس،چرا دوست دارم...
تاثیر مخدری کـه از تو،توی رگامِ
هزار ساله اس...
آدم اونیکه رو که
اولین بار باهاش خندیده
و
آخرین بار براش اشک ریخته رو،
هیچ وقت فراموش نمـیکنـه،حتی اگه بمـیره...
.
.
. ♻ #مـیکائیل💕
.
.
. 🆔@mikilove351 📷
.
.
.
. 📱 #بهترین_دوستات_روتگ_کن👰👭😂❤😍
Read more
ـ همـیشـه دلم مـیخواست زبان عربی رو یـاد بگیرم. همـیشـه از عربی بدم مـیومد. همـیشـهی اول اون عربیای هست کـه همشـهریهام بـه اون زبون حرف مـیزنن. همـیشـهی دوم اون عربیای هست کـه توی مدرسه مـیخوندیم... ـ اینجا، وقتی یـه عربزبان مـیخواد بای کـه فارس هست، صحبت کنـه مجبوره چیزی کـه توی ذهنش داره رو ترجمـه کنـه. ... ـ
همـیشـه دلم مـیخواست زبان عربی رو یـاد بگیرم. همـیشـه از عربی بدم مـیومد. همـیشـهی اول اون عربیای هست کـه همشـهریهام بـه اون زبون حرف مـیزنن. همـیشـهی دوم اون عربیای هست کـه توی مدرسه مـیخوندیم...
ـ
اینجا، وقتی یـه عربزبان مـیخواد بای کـه فارس هست، صحبت کنـه مجبوره چیزی کـه توی ذهنش داره رو ترجمـه کنـه. این ترجمـهها خیلی به منظور من شیرین و جالبن. با خودم فکر مـیکنم یعنی عربیش چی مـیشده کـه اینجوری داره ترجمـهش مـیکنـه.
ـ
مثلا راننده تاکسیها وقتی مـیخوان بگن کجا پیـاده مـیشی، مـیگن: کجا مـیرسی؟ ... کـه من هیچ وقت نفهمـیدم اگه بخوان بـه عربی مقصدم رو ازم بپرسن چی حتما بگن! :)
ـ
برای دوختن #محصولات_کوچولو چند که تا هنرجوی هنرستان خیـاطی بهم معرفی شدن کـه اغلبشون یـا شاید همـهشون، بچههای عرب زبان هستن. باهاشون پر از موقعیتهای فان و بامزهست... انگار داری با یـه خارجی کـه سعی مـیکنـه فارسی رو خوب حرف بزنـه مـیکنی! سعی مـیکنیم منظور همدیگه رو بفهمـیم. من سلیس حرف مـی کـه منظورم رو راحت متوجه بشن و اونها بـه اقتضای سن نوجوانیشون تلفیقی از شیطنت و حیـای همزمان توی صحبت شون هست. این وسط گاهی حرفهایی مـیزنن کـه خیلی واقعی و صادقانـهست و این داستان ترجمـه شدنشون بـه فارسی هم باعث مـیشـه خیلی بیشتر بـه من بچسبن، چون امکان نداره یـه فارسزبان به منظور بیـان منظورش از این کلمات استفاده کنـه...
ـ
ـ
ـ
اگه زینب یـه فارس بود احتمالا مـیگفت: مدرسهها کـه باز بشـه من باز هم با شما همکاری مـیکنم، ولی اینجوری نگفت. درون عوض گفت: من حتی اگه مدرسه بیـاد ترکت نمـیکنم...
ـ
شما باشین به منظور این مـهربونیش و برای این حرف زدن خوشگلش، غش نمـیکنین؟!
.
پ.نون؛ خداییش که تا حالای بهم نگفته بود ترکت نمـیکنم! اشک تو چشمهام جمع شد اصلا!😄
Read more
(۱) بختِ آیینـه ندارم کـه در او مـینگری #عالیجناب_سعدی • (۲) امروز روز سعدی بود، سعدی رو اولین بار از فیلم “شبهای روشن” شناختم. اونجایی کـه رویـا گفت: ازی کـه گلستان و بوستان گفته، این غزلها بعیده. استاد هم جوابشو داد: درون واقع بهترین کارهای سعدی همـین غزلهاشـه. بیـا کـه در غم عشقت مشوشم، ...
(۱)
بختِ آیینـه ندارم کـه در او مـینگری#عالیجناب_سعدی
•
(۲)
امروز روز سعدی بود، سعدی رو اولین بار از فیلم “شبهای روشن” شناختم. اونجایی کـه رویـا گفت: ازی کـه گلستان و بوستان گفته، این غزلها بعیده. استاد هم جوابشو داد: درون واقع بهترین کارهای سعدی همـین غزلهاشـه.
بیـا کـه در غم عشقت مشوشم، بیـا ببین درون غم چه ناخوشم بیتو.
شب از فراق تو مـینالم ای پری رخسار، چو روز گردد گویی درون آتشم بی تو.
دمـی تو شربت وصلم ندادهای جانا، همـیشـه زهر فراقت همـی چشم بی تو.
اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا، دو پایم از دو جهان نیز درون کشم بی تو.
پیـام دادم و گفتم بیـا خوشم مـیدار، جواب دادی و گفتی کـه من خوشم بی تو.
و امـیری کـه جواب تلفن رو نداد.
•
(۳)
من هیچ وقت شعر حفظ نمـیشم. درون واقع من هیچوقت هیچی حفظ نمـیشم ولی خوندن این شعرها آرومم مـیکنـه، ذهن سیـالمو بازی مـیده و بهش جرئت خیـالپردازی مـیده. غزلهای سعدی به منظور من فضای دوستداشتنی داره. روونـه. راحته و با ذهن من بازی مـیکنـه.
Read more
بچه کـه بودم عموم برام یـه کتونی خرید کـه سفید بود ، با بندای مشکی عاشقش بودم آخه م هیچ وقت برام کفش سفید نمـیخرید مـیگفت زود کثیف مـیشـه ولی این وسط یـه مشکلی بود دو سایز برام بزرگ بود م گذاشتش تو انباری گفت یکم کـه بزرگ تر شدی بپوشش خلاصه دو سال گذشت م گفت فکر کنم دیگه اندازت شده انقد ... بچه کـه بودم
عموم برام یـه کتونی خرید کـه سفید بود ، با بندای مشکی
عاشقش بودم
آخه م هیچ وقت برام کفش سفید نمـیخرید
مـیگفت زود کثیف مـیشـه
ولی این وسط یـه مشکلی بود
دو سایز برام بزرگ بود
م گذاشتش تو انباری
گفت یکم کـه بزرگ تر شدی بپوشش
خلاصه دو سال گذشت
م گفت فکر کنم دیگه اندازت شده
انقد ذوق داشتم واسه پوشیدنش کـه داشتم بال درمـیاوردم
آخه تو کلِ این دوسال
هر کفشی مـیخ با خودم مـیگفتم عمرا بـه اون کتونی سفیده نمـیرسه
رفت و از انباری آوردش بیرون
با ذوق درِ جعبه رو باز کردم
ولی خشکم زد
اصن اونی نبود کـه فکر مـیکردم
یعنی تو کلِ این دو سال انقد واسه خودم بزرگش کرده بودم کـه قیـافه ی واقعیشو یـادم رفته بود
با خودم گفتم این بود اون کفشی کـه به خاطرش رو همـه ی کفشا عیب مـیذاشتم؟!
این بود اون کفشی کـه به عشقه این کـه بپوشمش این همـه منتظر موندم؟
تو دوره ی دبیرستان یکی از دوستام بود
یـه دوست پسر داشت بـه اسمـه محمد
که برا دوستم مـیمرد
دوستم باهاش بود ولی همـیشـه مـیگفت هیچکی مثل بردیـا نمـیشـه
بردیـا دوست پسر قبلیش بود
همـیشـه بهش مـیگفتم محمد دوستت داره
دیگه نباید بـه بردیـا فکر کنی
ولی حرف تو گوشش نمـیرفت
مـیگفت محمد هرچقدر هم کـه خوب باشـه مثل بردیـا نمـیشـه...
تا اینکه یـه روز بردیـا بهش زنگ زد
داشت از خوشحالی بال درمـیاورد
باهم رفتن بیرون
وقتی برگشت گفتم چیشد؟
گفت بردیـا اونی نیست کـه من فکر مـیکردم
من فقط تو ذهنم بزرگش کرده بودم
گفت تازه فهمـیدم چقدر محمدو دوست دارم و چقدر ارزشش از بردیـا بیشتره...
یکم فکر کردم
دیدم همـیشـه همـینـه
یـه سری چیزا رو ، یـه سری آدمارو انقدر تو ذهنمون بزرگشون مـیکنیم کـه واقعیتشونو فراموش مـیکنیم ولی وقتی باهاشون دوباره رو بـه رو شیم
تازه مـیفهمـیم اصلا ارزش نداشتن کـه این همـه وقت فکرمونو مشغولشون کردیم☺️😉
#موناكاكاوند
Read more
دایی جون خوش اومدی بـه این دنیـای همـه جوره ... اومدی که تا در این دنیـای پر از خوب و بد زندگی کنی .. اینجا آدماش هم خوبن هم بد ... هم مـی خندن هم ناراحتن ..هم عاشقن هم تنـها .. اینجا اومدی حتما مواظب خودت باشی چون خیلی ها تو لباس گرگن ... عزیز دایی قول بده لبات همـیشـه خندون باشن ، هیچ وقت تو دلت غم راه نده ..... دایی جون خوش اومدی بـه این دنیـای همـه جوره ... اومدی که تا در این دنیـای پر از خوب و بد زندگی کنی .. اینجا آدماش هم خوبن هم بد ... هم مـی خندن هم ناراحتن ..هم عاشقن هم تنـها .. اینجا اومدی حتما مواظب خودت باشی چون خیلی ها تو لباس گرگن ... عزیز دایی قول بده لبات همـیشـه خندون باشن ، هیچ وقت تو دلت غم راه نده .....
. ترم اول دوم کارشناسی خوابگاه بودم، کرایـه خوابگاه که تا دانشگاه ۲۵۰ یـا ۵۰۰ تومن بود. غذامم م مـیداد، مـیموند خرجای چرت و پرتِ بوفهی دانشگاه؛ کـه سعی مـیکردم کم خرج کنم و خرجای هفتگیای کـه واسه خودم مـینوشتم با احتساب همـهی کرایـهها و تفریحات، بیشتر از ۲۰هزار تومن نشـه. آخر ماه از پول تو جیبیای ... .
ترم اول دوم کارشناسی خوابگاه بودم، کرایـه خوابگاه که تا دانشگاه ۲۵۰ یـا ۵۰۰ تومن بود. غذامم م مـیداد، مـیموند خرجای چرت و پرتِ بوفهی دانشگاه؛ کـه سعی مـیکردم کم خرج کنم و خرجای هفتگیای کـه واسه خودم مـینوشتم با احتساب همـهی کرایـهها و تفریحات، بیشتر از ۲۰هزار تومن نشـه. آخر ماه از پول تو جیبیای کـه مـیگرفتم کلی مـیموند کـه جمعش مـیکردم. آخرای ترم اول یعنی سال ۸۹، با اون پول دوربین عکاسیم رو خ. [که هنوزم کـه هنوزه چون کار مـیکنـه و کار راه بندازه عوضش نکردم. یعنی الآن بـه خود کارخونـهی کنون بگین ژاله این مدل رو داره، کارخونـه مـیگه: این مدل مائه؟ ما کی اینو تولید مـیکردیم اصن؟؟]
ترم سوم بود کـه یـه روز از خوابگاه فرار کردم و با چمدون رفتم دم درِ تنـهای کـه تو بچههای کلاس مـیدونستم خونـه داره و اصلا نمـیشناختمش! زنگ زدم گفتم مـیشـه من اینجا زندگی کنم؟ قول مـیدم زود تصمـیم بگیرم کـه چه بلایی سر خودم مـیخوام بیـارم.
وقتی بـه اینا زنگ زدم و گفتم فرار کردم و مـیخوام بمونم پیش یکی کـه حتی خودمم نمـیشناختم؛ واقعا ممنونم ازشون کـه نگرانیشون رو (خیلی!) بـه من انتقال نو درون عوض گفتن زود یـه فکری مـیکنیم.
وقتی یـه مدت تو اون خونـه موندم، دیدم چقد همخونـههای خوبی هستیم واسه هم. قرار شد همونجا زندگی کنم. دیگه بعضی وقتا چیزایی مـیخ کـه تو لیست خرید هفتگیم نبودن قبلا. چون حالا یـه یخچال و یـه آشپزخونـهی کامل مال من بود. ولخرجی نمـیکردم اما وابستهی اون عدد ۲۰ هزار نبودم. مثلا اگر هوس شکلات مـیکردم؛ مـیخ.
اون دوران اوج تورم بود. و من کـه به تغییر قیمتِ روزانـهی اجناس واقف نبودم و تا حالا هم تو زندگیم پول تو جیبیم کم نیومده بود، یـهو دیدم تازه اول ماه، بدون هیچ خرج اضافهای حتی یـه چیپس، با همـین خرید شیر و ماست و ..، ته حسابم ۱۰ هزارتومن مونده!!!
من هیچ وقت تو زندگیم از بابام پول بیشتر از تو جیبیای کـه خودش تعیین مـیکرد نگرفتم. هروقتم پول کم آوردم از تفریحم زدم. اگر ازش مـیخواستم هیچموقع نـه نمـیگفت؛ اما من دوست نداشتم. مثلا مـیگفتم اون تشخیص داد خرج من انقدره بنابراین انقدره.
پولم شد ده هزار تومن، شبش بـه م زنگ زدم و شروع کردم گریـه (نمـیدونم خودش یـادشـه یـا نـه)، گریـه کردم و گفتم من خیلی بدیم، پول بابارو هدر مـیدم. چرا من انقد ولخرجم؟؟
اون شب به منظور اولین بار تو هیجده سالگی با مفهوم تورم آشنا شدم.
دوباره برگشتم بـه حساب کتاب هفتگی و بابا ۵۰ تومن پول تو جیبیم رو بیشتر کرد.
با همون حساب کتاب بعد دو سه ماه جمع ، یـه لنز ۱۸-۲۰۰ واسه دوربینم خ.
.
این داستان ادامـه داره..
Read more
. خداییخودتون خسته نشدین؟ از اینکه هرروز بخواین این شایعات مسخره رو بخونین و هی خودتون بهش پر و بال بدین؟ این پسری کـه دارید مـیبینید گروهش و ترک نمـیکنـه ... خانوادش و ترک نمـیکنـه و به قول خودش این چیزا حتی ارزش پرسیدن ندارن چون این رابطه ای کـه شما دارید مـیبینید یـه چیزی فراتر از دوستیـه ... بهتره همتون ... .
خداییخودتون خسته نشدین؟ از اینکه هرروز بخواین این شایعات مسخره رو بخونین و هی خودتون بهش پر و بال بدین؟
این پسری کـه دارید مـیبینید گروهش و ترک نمـیکنـه ... خانوادش و ترک نمـیکنـه و به قول خودش این چیزا حتی ارزش پرسیدن ندارن چون این رابطه ای کـه شما دارید مـیبینید یـه چیزی فراتر از دوستیـه ... بهتره همتون این و بفهمـید ... خسته شدم از بس هرروز تئوری های مسخره و بی پایـه تون و مـیخونم .. هر چیزی حدی داره.
مـیدونید چرا این حرفا بـه وجود مـیاد ... چون تو فندوم ما ذره ای اعتماد و باور بـه اعضا وجود نداره چون همـیشـه یـه سری احمق هستن کـه فکر مـیکنن یکی کـه سولو داد دیگه حتما از گروه بره ... یـه نمونـه بهتون مـیگم که تا این فکرای مسخره رو از سرتون بندازید بیرون :
سونبه های پسرامون تو پی ام امسال سالگرد ۹ سالگیشون و جشن گرفتن و تا اونجایی کـه من مـیدونم جونکی حداقل سه بار خارج از کره سولو داد جونـهو هم همـینطور وویونگ سولو کره ای داده و تکیون و چانسونگ هم مدام درون حال سریـال بازی ن ولی هیچ وقت حرفی از ترک گروهی نیومد چون فناشون بهشون اعتماد دارن چون مـیدونن این فقط به منظور پیشرفته و نـه بیشتر نـه کمتر ... و تا اونجایی کـه من مـیدونم هیچ گروهی صمـیمـیت تو پی ام و ندارن و این حرفا از خودم نیست چون بـه شخصه از اول فنشون بودم و هستم و خواهم بود.
پس یـه ذره بـه جکسون اعتماد داشته باشین یـه ذره بـه گات سون اعتماد داشته باشین و این شایعه های بی پایـه رو باورنکنید ... چون همـه چی از خود ما شروع مـیشـه اگه ما پشتشون بمونیم دیگه همچین حرفایی زده نمـیشـه و هیچ فندوم دیگه ای هم بـه خود جرعت نمـیده کـه همچین حرفی و بزنـه.
سون اور نور .
سون اور ناثینگ .
💚🕊️
#webeliveinyoujackson
Read more
اهمـیت نده بـه چیزایی کـه مـیگن ، بعضی الکی ایرانیـا همـینجورین ، بـه نرخ روز موفقیتت و حساب مـیکنن و بعدشم باهات مثل یـه غریبه مـیشن ، انگار هیچوقت نبودی ، انگار هیچ وقت نجنگیدی و اون همـه گل خاطره انگیز و برامون نزدی ، انگار اصلا ایرانی نیستی ، بزار اصلاح کنم ، اونا نـه تنـها ایرانی نیستن ، حتی متعلق بـه هیچ جا نیستن ...
اهمـیت نده بـه چیزایی کـه مـیگن ، بعضی الکی ایرانیـا همـینجورین ، بـه نرخ روز موفقیتت و حساب مـیکنن و بعدشم باهات مثل یـه غریبه مـیشن ، انگار هیچوقت نبودی ، انگار هیچ وقت نجنگیدی و اون همـه گل خاطره انگیز و برامون نزدی ، انگار اصلا ایرانی نیستی ، بزار اصلاح کنم ، اونا نـه تنـها ایرانی نیستن ، حتی متعلق بـه هیچ جا نیستن ، عنکبوت های بیچاره ای هستن کـه تو دنیـای کوچیک و تاریکشون دارن دور خودشون تار مـیتنن ، تو یـه قهرمانی و یـه قهرمان باقی خواهی موند ، با قدرت ادامـه بده ،هرچقد دوست داری خراب کن، همـه باهم کنارتیم و با هم سرمونو بالا نگه مـیداریم.
این آزمون تمومـی نداره سردار#sardarazmoun
#hero
#teammelli
#iran
Read more
به فرزندان خود چگونـه صحبت و رفتار با خانواده و دوستان و آشنایـانتان را یـاد بدهید بـه مانند یک شاهزاده چه حرفی بزند کجا بزند چطور بزند ... بـه عنوان یک یـا زن چطور حتما در خانـه رفتار کند که تا بشود ملکه و یک پسر یـا مرد چطور حتما رفتار کند که تا بشود شاه آن خانـه ... بله ما تو کشوری بزرگ شدیم کـه چیزی بهمون ... به فرزندان خود چگونـه صحبت و رفتار با خانواده و دوستان و آشنایـانتان را یـاد بدهید بـه مانند یک شاهزاده چه حرفی بزند کجا بزند چطور بزند ... بـه عنوان یک یـا زن چطور حتما در خانـه رفتار کند که تا بشود ملکه و یک پسر یـا مرد چطور حتما رفتار کند که تا بشود شاه آن خانـه ... بله ما تو کشوری بزرگ شدیم کـه چیزی بهمون آموزش داده نشده ولی اگه بخوایم هم کتاباش هست هم اینترنتی ... مـهم ترین و اصلی ترین رکن یـه خانواده رفتار پدر با مادر و بالعکسش هست کـه تربیت فرزندان اون خونـه رو شکل مـیده بچه ها با دیدن نوع حرکات دست و لحن شما با همـه کـه تربیت مـیشن نـه صرفا نوع رفتار شما باهاشون ... خلاصه بنظر من مرد بودن بـه سیبیل و صدای بلند و قد بلند و جذبه و این داستانا نیست هر وقت جوری رفتار کردید کـه همسرتون احساس کرد یک ملکه ست شما مرد اون خونـه اید و به طبع بچه هاتون هم این نوع رفتار شما رو یـاد خواهند گرفت و همچنین زن بودن بـه مـیزان جذابیت شما و داشته هاتون نیست بلکه بـه رفتار شما ست کـه شوهرتون احساس کنـه یک شاه درون خونـه ی خودشـه ... هیچ وقت دیر نیست مطالعه کنید کـه چطور حتما این سیـاست ها رو درون زندگیتان پیـاده کنید ... رفتار ما آدما با هم ربطی بـه مشکلاتمون نداره بهانـه نتراشید ... با تمام مشکلاتتون سعی کنید درون کمال آرامش سوتفاهم ها رو برطرف کنید ... هیچ وقت بحث نکنید وقتی کـه مـیدونید فایده ای نداره ... فقط نظر خودتونو بگید ... خونـه مـیدون جنگ نیست 😀 بحث کم آوردن نیست ... هیچ وقت که تا آخر یـه موضوع درون بحث هاتون نرید ... آخر دنیـا ذهن شماست چون دنیـا ته نداره ... بعد ذهنتون رو با مطالعه و فیلم تماشا باز کنید البته نـه فیلم هندی یـا فیلم های غمگین و ترسناک 😂 ... کتابهای درسی یکی از بهترین گزینـه هاست حتی اگه حفظ باشید بـه موضوعاتش فکر کنید که تا بتونید ذهنتون رو از بند تصورات غلط آزاد کنید ... چقدر حرف زدم هیچی دیگه با هم مـهربون باشید دنیـا دو روزه ... این آخریشـه مـیخوام بـه تمدن کشورمون اشاره کنم ت این موضوع خانواده ، کـه به مرد مـهربان و به زن مـهربانو مـیگفتن ، خودتون دیگه که تا آخرش برید ... 😊😊
Read more
- PERS ️ POLIS - برانکو عزیز؛ نمـیدونم بـه چه زبانی از آن چه انجام دادی سپاسگزاری کنم... نمـیدونم چگونـه و با چه واژههایی آن چه بـه ارمغان آوردی را توصیف کنم... "پروفسور" یـا نمـیتونم یـا نمـیدونم، آیـا کلمات مـیتونن بدرستی آن چه طی این سه سال حضور انجام دادی رو توصیف کنند یـا نـه..!! ولی یـادم نمـیره چهها ... - PERS ⭐️ POLIS -
برانکو عزیز؛
نمـیدونم بـه چه زبانی از آن چه انجام دادی سپاسگزاری کنم...
نمـیدونم چگونـه و با چه واژههایی آن چه بـه ارمغان آوردی را توصیف کنم...
"پروفسور"
یـا نمـیتونم یـا نمـیدونم،
آیـا کلمات مـیتونن بدرستی آن چه طی این سه سال حضور انجام دادی رو توصیف کنند یـا نـه..!!
ولی یـادم نمـیره چهها کردی و چهها برجای گذاشتی، هرگز، هیچ وقت...
برانکوی عزیز وقتی وارد شدی همـه پوزخند زدن و شانـههایشان را بالا انداختند،
ولی با خونسردی اهمـیتی ندادی و راه خودت رو ۱رفتی،
رفتی و پرسپولیس رو بـه پرواز درآوردی و همـه رو مات کردی...
برانکو عزیز؛
ممنون کـه با ورودت کاری کردی کـه بشیم دسترسی ناپذیر.!!
همـه رو بـه تکاپو انداختی و عرقشون درآوردی...
ممنون کـه دو قهرمانی لیگ رو برامون آوردی...
ممنون کـه فصل "تسخیرناپذیرها" رو برجای گذاشتی کـه تصور نمـیکنم هیچ مربی دیگری بتونـه چنین رکوردی رو تو لیگ برتر بر جای بگذاره...
ممنون به منظور این شکوفایی؛
شدیم یکی از دل انگیزترین و بهترین تیم تاریخ باشگاه را...
ممنون به منظور این اوج رسانی؛
شدیم یکی از بهترین تیماها کـه نقش جنگنده را بازتعریف کرد...
ممنون به منظور این فرصت دهی خیـال انگیز...
ممنون به منظور ساخت بهترین بهترینها...
چهی جز تو مـیتونست؟...
ممنون کـه سیـاههای از بهترین بازیهایی کـه در مـیدان فوتبال دیدهایم را نشانمان دادی...
ممنون کـه بارها بـه پیشنـهادات وسوسهکننده نـه گفتی...
مـیدونم کـه مـیتونستی بری، ولی نرفتی، نرفتی و به همـه گفتی "نـه"...
برانکو عزیز؛
ممنون به منظور خیلی چیزهای دیگر، ولی صد حیف کـه این زمانها بـه سرعت سپری مـیشـه...
و صد حیف کـه فوتبال مثل خود زندگی بیرحم است، خیلی زیـاد...
ولی ما یـادمان نمـیره چهها کردی و چهها برجای گذاشتی، هرگز، هیچ وقت...
ممنون به منظور هزارن گفته و نگفتههایی کـه باید مـیگفتم ولی واژهای براشون پیدا نکردم..!!
ممنون #رئیس❤
یکی از هزاران طرفدارت❤
#پرسپولیسیم✌
#perspolis
Read more
تا برق قطع نشود قدر داشتن برق را نمـی دانیم . که تا شوفاژ خراب نشده و آب گرم هست نمـی فهمـیم دوش گرفتن چه موهبتی مـی تواند باشد . که تا وقتی تنمان سلامت هست نمـی فهمـیم یک دندان خراب ، یک سردرد تخیلی ، یک دیسک کمر ناقابل مـیتوانند چه روزگاری از آدم سیـاه ند . که تا وقتی شب کارنباشید نمـی فهمـید گذاشتن سر روی بالش ... 😍
تا برق قطع نشود قدر داشتن برق را نمـی دانیم . که تا شوفاژ خراب نشده و آب گرم هست نمـی فهمـیم دوش گرفتن چه موهبتی مـی تواند باشد .
تا وقتی تنمان سلامت هست نمـی فهمـیم یک دندان خراب ، یک سردرد تخیلی ، یک دیسک کمر ناقابل مـیتوانند چه روزگاری از آدم سیـاه ند .
تا وقتی شب کارنباشید نمـی فهمـید گذاشتن سر روی بالش چقدر رویـایی و لذتبخش هست . که تا وقتی پدر و مادر هستند نمـی فهمـیم خشم و غیظ و قهرشان هم چقدر دوست داشتنیست .
برای حس خوشبختی شاید خیلی امکاناتنیـاز نباشد . فکر بـه این کـه فقط تو از بین مـیلیون ها موجود ریز کله گنده ی دم دار شانس زندگی پیدا کرده ای ، خودش مـیتواند یک قوت قلب بزرگ باشد .
فکر بـه اینکه زندگی هرچند سخت و هرچند کوتاه بـه تو فرصت بودن داد و آن مـیلیون های دیگر حتی همـین فرصت کوچک را هم نداشتند اگر لبخند بهنیـاورد ولی ما را کمـی فکری کـه مـی تواند د .
بعد شاید بشود از چیزهای کوچک زندگی ، از چیزهای خیلی کوچک مثل یک لامپ روشن بالای سر ، یک دوش آب گرم ، یک تن سالم ، یک خواب راحت و یکخانواده بیشتر لذت برد .
بله آدمـی قدر داشته هایش را که تا وقتی کـه دارد نمـی داند و هیچ بعید نیست ما آدم های همـیشـه ناراضی ، ما خدایگان ناله ، ما رهروان هیچ وقت نرسیده بـه سرمنزل مقصود ، وقتی قدر ( زندگی) را بفهمـیم کـه دیگر زنده بودنی درکار نیست .
. . .
شبتون استثنایی 💕💜❣️💓💞
.
#landscaping #instatravel #ig_naturepictures #iran🇮🇷 #ig_naturelovers #ig_naturesbest #wonderfull #wonderfulplaces #gilan_varena #gilantoor #gilan_rasht #irantravel #travelphoto #springday #musteseeiran
#shomaliha #naturephotography
#travelworld #لنگرود #beautifull #mustseeguilan
#هندوانـه #eshkevar #چاف #rasht_official #naturephotography #gilanjan #colors_of_day #tree_brilliance #phototraveling
Read more
1/3 #چهارراه_رسولی . برگشتیم زاهدان. اول از همـه مـیخوام راجع بـه مسیر و چطور رفتن بـه زاهدان صحبت کنم چون خیلیـا مسج زدین کـه چطور مـیشـه رفت، با تور بهتره یـا شخصی و خیلی سوالات دیگه کـه الان همـه رو جواب مـیدم. ببینید، #سیستان_و_بلوچستان مثلا بـه تهران خیلی دوره. حداقل با استراحت شبانـه دوروز راهه. بنابراین ... 1/3
#چهارراه_رسولی .
برگشتیم زاهدان.
اول از همـه مـیخوام راجع بـه مسیر و چطور رفتن بـه زاهدان صحبت کنم چون خیلیـا مسج زدین کـه چطور مـیشـه رفت، با تور بهتره یـا شخصی و خیلی سوالات دیگه کـه الان همـه رو جواب مـیدم.
ببینید، #سیستان_و_بلوچستان مثلا بـه تهران خیلی دوره. حداقل با استراحت شبانـه دوروز راهه. بنابراین اگه کمبود وقت دارین یـا رانندگی و مسیر طولانی اذیتتون مـیکنـه، گزینـه سفر زمـینی رو خط بزنید.
موضوع بعدی اینـه کـه اگر زمـینی رفتید، توی جاده های استان ترجیحا سعی کنید تو شب رانندگی نکنید. بحثم بحث امنیت نیست چون من هیچ نا امنی تو سطح استان ندیدم، اما تو شب جاده ها بـه شدت خلوته و دور از جون اگر حتی ماشینتون خراب شـه ممکنـه حسابی بـه مشکل بخورید، بعد حتما تو روز مسیرهای بین شـهری رو طی کنین کـه که از زیبایی های مسیر استفاده کنین.
ولی پیشنـهاد کلی من سفر با توره، کـه قشنگ با خیـال راحت ببرن و بیـارنتون و جاهای دیدنیش هم برید و همـه رو ببینید. چون این استان انقدر جاهای دیدنی و بکر داره کـه بدون راهنمای محلی پیدا شون سخته.
موضوع بعدی بحث امنیته. درسته، قدیما یـه سری اتفاق افتاد و باعث شد این استان کاملا منزوی شـه، گردشگریشون کلی ضربه خورد و دود این مسائل فقط تو چشم مردمش رفت. اما الان امنیت برقراره. همـه جا گشت و پلیس و سپاه هست و به جرات مـیتونم بگم #سیستان_و_بلوچستان تنـها جایی بود کـه از دیدن پلیس نـه تنـها نمـیترسیدیم کـه ای وای الان مـیان بهمون یـه گیری مـیدن، بلکه خوشحال مـیشدیم و احساس امنیت مـیکردیم و راحت باهاشون ارتباط مـیگرفتیم.👍🏻❤️
و خود #بلوچ ها ... این مردم نازنین، مـهمون نواز و خوش رو. پای صحبتاشون کـه مـی نشستی مـیدیدی چقدر درد دارن، درد نادیده گرفته شدن، درد جز کشور بـه حساب نیومدن، درد انگ نا امنی، درد محرومـی، درد انزوا... اصلا زاهدان هیچ شباهتی بـه بقیـه شـهرهای ایران نداشت. انگار یـه کشور جدا باشـه، یـه حال جدا بود، جدا از همـه ی ایران.
شرمنده شدیم از خوبی مردمانی کـه انقدر تو این سالها درون حقشون کوتاهی شد و فقط سکوت ، از اسفالت خراب خیـابونا، ازینکه هنوز لوله کشی گاز ندارن، ازینکه خونـه های اعیونی هیچ جای شـهر ساخته نشده، ازینکه همـه یـه دست، لباس بلوچی بـه تن، دارن زندگیشونو مـیکنن و وقتی بـه بچه هاشون مـیگیم از #تهران اومدیم، یکمـی فکر مـیکنن و مـیگن ؛ تهران کجاست؟...
.
#سیستان_و_بلوچستان_نامـه_صحرا
#صحرا_مـیره_سفر
Read more
#ادمـین_نوشت نُه سالم کـه شدی بهم نگفت حالا دیگه تکلیف شدی.ی نگفت و و بزرگت چادریان، بعد تو هم چادر سرت کن. نُه سالم کـه شد اصلای بـه من چیزی نگفت. من #انتخاب کردم کـه چادری باشم، بدون هیج کتک و دعوا و زوری. امروز بیست و دو سالمـه و باز هم #انتخاب مـی کنم کـه چادری باشم. من چادر رو انتخاب ... #ادمـین_نوشت
نُه سالم کـه شدی بهم نگفت حالا دیگه تکلیف شدی.ی نگفت و و بزرگت چادریان، بعد تو هم چادر سرت کن. نُه سالم کـه شد اصلای بـه من چیزی نگفت. من #انتخاب کردم کـه چادری باشم، بدون هیج کتک و دعوا و زوری. امروز بیست و دو سالمـه و باز هم #انتخاب مـی کنم کـه چادری باشم. من چادر رو انتخاب کردم چون دوستش داشتم، چون انتخابِ خودِ خودِ خودم بود. ولی منِ چادری از بچگی جنگیدم. جنگیدم بـه خاطر رفتارهای اشتباه بقیـه. جنگیدم که تا امروز سرم رو بالا بگیرم و بگم:
من چادریام ولی دوستهای صمـیمـی من چادری نیستن و ما بهترین لحظه های زندگی رو کنار هم داشتیم. من چادریام و تو مدرسه هیچ مشکلی با دوستام نداشتم. ما کنار هم درس خوندیم و خندیدیم و خاطره ساختیم و هیچ وقت هیچ وقت بهم توهین نکردیم.
من چادریام و درس مـیخونم، چادریام و کلاس ورزش رفتم و زبان خوندم و مدام سرم تو کتابهایی کـه دوست داشتم چرخید و آهنگ گوش دادم و همـیشـه سعی کردم خودم رو بـه روز نگه دارم. خورهی فیلم و نمایشنامـه و نقد فیلم بودم و هستم. من چادریام و چادر من محدودیت نبود. من چادریام و چادر من باعث نشد که تا بین من و اون دوستم کـه باحجاب نیست مشکلی پیش بیـاد. من چادریام و هیچ تفریحی توی دنیـا از من سلب نشد.
من جنگیدم که تا ثابت کنم چادری ها افکار دگم ندارند. دعوا ندارند. بداخلاق نیستند. همش دنبال نصیحت بقیـه نیستن و با چادر مـیتونن فعالیت های خوب اجتماعی داشته باشن و مـیتونن با اونهایی کـه با حجاب نیستن، بهترین خاطره ها رو بسازن.
جنگیدم که تا تفکر اشتباه ایجاد شده رو حداقل درون مورد خودم تغییر بدم.
و امروز بـه عنوان یک چادری مـیگم: اون آدمـی کـه با چادرِ من، با انتخابِ دوست داشتنیِ من، وقتی دست روی ی کـه هم جنسِ منـه بلند مـیکنـه، قطعا و یقینا لکهی ننگ این دنیـاست و اینو بدونـه کـه باید بـه خاطر آبرویی کـه از ما مـیبره هم تو این دنیـا و هم تو اون دنیـا پاسخگو باشـه.
#لعنتی_ترین_آدم_دنیـا_قطعا_تویی
.
نوشته ی: #مـه_سیما_کرم_بخش
@mahsima_kb
Read more
#bighanoon #mahdisasafarikhah عشق درون نگاه اول فقط یـه قصه است. از یـهجایی بـه بعد وقتی مـیخوای حتي خاطرهاش رو هم دوره کنی انگار مثل یـه سیدی خش افتاده است. من تو نگاه اول عاشقش شدم نـه کـه بخوام فاز بردارم، یـهجوری انگار متفاوت بود، اگه اون استایل رو الان هم داشت مـیتونست فشن بلاگری چیزی بشـهاما ...
#bighanoon #mahdisasafarikhah
عشق درون نگاه اول فقط یـه قصه است. از یـهجایی بـه بعد وقتی مـیخوای حتي خاطرهاش رو هم دوره کنی انگار مثل یـه سیدی خش افتاده است. من تو نگاه اول عاشقش شدم نـه کـه بخوام فاز بردارم، یـهجوری انگار متفاوت بود، اگه اون استایل رو الان هم داشت مـیتونست فشن بلاگری چیزی بشـهاما حیف هیچوقت قدر خودش رو نمـیدونست. بـه جاش رو قسمت بچه پررو بودن تمرکز داشت. بعضی از زنها از مردهای حاضرجواب خوششون مـیاد، اونوقتها کـه توییتر و اینها نبود درصد کمـی از آدمها حاضرجواب بودن، یـه درصدی هم بـه همون جوابهای کلاسیک بسنده مـی. الان شما یـه دوچرخه بگی، 100 که تا توییت ازش درمـیاد اما اونزمان آدمها بـه سیبیل بابات مـیچرخه بسنده مـی و قاه قاه مـیخندیدن. نمـیدونم چرخیدن سیبیل بابایی کـه واسه ایجاد رعب و وحشت تو بچههای دهه شصتيش سیبیل گذاشته، کجاش خنده داره. اونوقتها ویديو و عشق درون نگاه اول یـه اندازه جریمـه داشت. بعضیها هم معتقد بودن همون ویديو و دیدن فیلمهای بالیوودی باعث این قرتیبازیها مـیشـه. ولی دل آدم الگوریتم نداره، لعنتی خودمختارطور عمل مـیکنـه. نگاه اول کـه به دوم مـیکشید الگوی دلت هم عوض مـیشد. اگه الان بود یـه متن سسناله تو اینستاگرام مـیذاشتی اما اونموقع بهجای رسانـهای شدن همـه حرفها تو دلت دفن مـیشدن، البته یـه دفتر خاطرات بود کـه بعدها هالیوود ازش خاطرات خونآشام رو ساخت. یعنی کپیرایت ایدهاش از صفر که تا صد با یـه دهه شصتی بوده، حیف کـه اونوقتها شمقدری هم کشف نشدهبود کـه لابی کنـه و بذاره بهاسم خودمون منتشرش کنیم نـه خارجیها. نمـیدونم عشق درون نگاه اول چند ثانیـهاست اما یـهجوریـه کـه انگار طرف رو تو فلش فوروارد آخر دنیـای خودت دیدی. انگار همـه دنیـا وایستادن که تا تو نقشت رو بازی کنی و بری. حتما قاعدتا بری بذاری تو اوج قصهات تموم بشـه مثل تد موزبی و اون ه شیرینیفروش گند نزنی بـه بقیـه قصه. اما آدمها جرات تو اوج کنار کشیدن رو ندارن، حتي بوفون هم نداره چه برسه بـه ما معمولیها. به منظور همـینـه کـه گند مـیزنیم بـه آخر و عاقبت عشق درون نگاه اول. ازدواج مـیکنیم، واسه گرفتن وام ازدواج مفصل زانو مـیترم و بعد هم همـه تلاشمون رو مـیکنیم کـه بهدنیـا ثابت کنیم بچهمون شبیـه ماست نـه باباش! این مـیشـه تازه فرجام خوب یـه عشق درون نگاه اول. واقعیت اینـه کـه همـه عشق درون نگاه اولهای زندگیمون حتما تو اون لحظه متوقف بشن درون نـهایت مثل واکاشی زوما و واکی بایـاشی و کاکرو یوگا دستنیـافتنی باشن. .بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇👇👇
Read more
: دنیل: نخیر، من نمـیتونم رو به منظور همچین... چنین... ی ترک کنم... بیشتر مکافاته. بله، درسته کـه اولش احتمالاً خیلی هیجانانگیزه ، یـه نفس تازه، یـه رنگینکمون ، یـه تولد دوباره، مـیتونم خوب تصورش کنم، قبول، باشـه، خیلی هم خوب! چشم! خیلی هم عالی! حرفی نیست. ولی خب کـه چی؟ بعدش چی...!؟ . -دنیل(گفتگوی ... :👌👍📖🔍
👨دنیل: نخیر، من نمـیتونم رو به منظور همچین... چنین... ی ترک کنم... بیشتر مکافاته. بله، درسته کـه اولش احتمالاً خیلی هیجانانگیزه ، یـه نفس تازه، یـه رنگینکمون ، یـه تولد دوباره، مـیتونم خوب تصورش کنم، قبول، باشـه، خیلی هم خوب! چشم! خیلی هم عالی! حرفی نیست. ولی خب کـه چی؟ بعدش چی...!؟ .
-👨دنیل(گفتگوی درونی): زنت اینجاست . جلوی چشمت، اون وقت تو واسه ی خودت نقشـه مـی کشی روی یک سیـاره دیگه با
یـه موجودی کـه به گردپاش هم نمـی رسی...؟
بعدش هم مثل روز روشنـه کـه این موجودات هیچ وقت خیلی زیـاد پیشت نمـی مونن.بالاخره یـه روزی مـی رسه کـه من هم تک و تنـها مـی شم، منی کـه از تنـهایی مـی ترسم، اون وقت من هنوز با ایزابلم، ایرابل کـه اگه یـه روزی مریض بشم ازم پرستاری مـی کنـه ...
👩ایرابل : دارم باهات حرف مـی دنیل ...دنیل !
✔👨دنیل(گفتگوی درونی) : داره باهات حرف مـی زنـه ...نگاهش کن، ببین چقدر زیباست... نگاهش کن ، ببین چقدر همـیشـه نگرانته...!
👌👌👌
#به_وقت_کتابخوانی #نمایشنامـه
#آن_سوی_آینـه
#فلوریـان_زلر
#تینوش_نظم_جو
Read more
﷽ از اون کپشن های خیلی طولانیم کـه ادامـه اش توی کامنتهاگه وقت حوصله داشتید مثل همـیشـه بخونید از فردا رسما سال کاری و... آغاز مـیشـه دوست دارم بنویسم از اتفاقی کـه برام درون سال 96 افتاد هیچ وقت دوست نداشتم برم جایی برایی کار کنم حالا چه تو مغازه چه تو شرکت چه تو ارگانـهای دولتی (البته بود کارهایی هم ...
﷽
از اون کپشن های خیلی طولانیم کـه ادامـه اش توی کامنته😉🙈اگه وقت حوصله داشتید مثل همـیشـه بخونید🌷
از فردا رسما سال کاری و... آغاز مـیشـه دوست دارم بنویسم از اتفاقی کـه برام درون سال 96 افتاد
هیچ وقت دوست نداشتم برم جایی برایی کار کنم حالا چه تو مغازه چه تو شرکت چه تو ارگانـهای دولتی (البته بود کارهایی هم کـه بهشون علاقه داشتم اما نشد یـا قیدشونو زدم کـه برم سمتشون) خلاصه یـه جورایی برام عذاب آوره کار به منظور دیگران شاید این خصلت بد باشـه شاید خوب باشـه نمـیدونم ولی من از وقتی کـه دیپلمم رو گرفتم و خواستم کار کنم طرز فکرم اینجوری بود. البته چوبش رو هم خیلی خوردم مثلا اگه که تا این حدودا 8 سال یـه جایی از اول وایمستادم کار مـیکردم از لحاظ مالی خیلی جلوتر بودم و یـه سرمایـه ای به منظور خودم داشتم گاهی اوقات خیلی خودم رو به منظور این قضیـه سرزنش مـیکنم و ناراحت مـیشم اما طرز فکرم عوض نمـیشـه یعنی اعتقاد دارم کـه اگر مـیخواهی یـه آدم خیلی موفق بشی هم از لحاظ مالی هم کاری حتما برای خودت کارکنی نـه دیگران و این راهی هست کـه مـیشـه گفت حداقل 90 درصد افراد موفق و ثروتمند جهان انجام و راحتم نیست خیلی سخته چون(بی پولی داره، شکست داره، حرف شنیدن از این اون داره) به منظور همـین حتما خیلی صبر و مقاومت کنی
البته اینو بگم تو این سالها بـه خاطر معرفی و اصرار خانواده دوستان فامـیل چندین جا رفتم کار کردم ولی نـهایتا دو سه هفته تونستم دوام بیـارم و خیلی جاهام از اون اولش نرفتم حتی که تا همـین سال قبل هم باز پیشنـهاد کار بـه هم مـیولی قبول نکردم
نمـیدونمانی کـه از سه چهار سال پیش پیچمو دنبال مـیکنن یـادشون هست کـه من کار برچسب دیواری انجام مـیدادم و طرح هام رو تو پیچم مـیذاشتم؟ خیلی از این 5 هزار که تا فالوور هم به منظور اون زمان هست😊 ولی دوسال پیش مجبور شدم بـه خاطر بعضی مسائل کـه جریـانش مفصله اینکار ادامـه ندم و طرح هام رو از تو پیچم پاک کنم و یـه پیچ شخصی بشـه نـه کاری
اما از شب عید پارسال با خرید دستگاه برش کـه یکی از دلایل ترک کارم بود مجددا اینکارم رو شروع کردم اما با اندکی تغییرات یعنی الان برچسب های کوچیک به منظور تزئین لپ تاپ، اتومبیل و ... تولید مـیکنم
این برچسب های کـه الان درون تصویر مشاهده مـیکنید و روی هم گذاشتم شاید حجمـی نداشته باشـه ولی 500 عدد هست کـه تو این تعطیلات عید روزهای کـه خونـه تنـها بودم تولید کردم شاید تولیدشون بـه نظر ساده بیـاید اما نـه اینطور نیست (نحوه درست شو تو پیچ کارم توضیح دادم) و همـین سه ردیف کـه زیرشون طرح های مختلفه الان یک مـیلیون نیم پولشـه😁ادامـه درون کامنت اول کامنت لایک کنید بدونم خوندید😆
Read more
. #ی_که_از_اول_انار_بود (رمانی درون دست چاپ) مـی رسم بیمارستان . مـی روم توی اتاقش . دارد کم کم از جا پا مـی شود کـه چادرش را سر کند . نفس نفس مـی زند . رنگ و لعابش هنوز زرد هست . یک غمـی زیر پوستم مـی دود از جنس آن غم هایی کـه مـی دانی داری یک نفر را از دست مـی دهی . چادرش را پشت و رو سر کرده . حواسش جمع نیست . دستش را ...
.
#ی_که_از_اول_انار_بود (رمانی درون دست چاپ)مـی رسم بیمارستان . مـی روم توی اتاقش . دارد کم کم از جا پا مـی شود کـه چادرش را سر کند . نفس نفس مـی زند . رنگ و لعابش هنوز زرد هست . یک غمـی زیر پوستم مـی دود از جنس آن غم هایی کـه مـی دانی داری یک نفر را از دست مـی دهی .
چادرش را پشت و رو سر کرده . حواسش جمع نیست . دستش را مـی گیرم . دستی کـه دارد واقعا مـی لرزد . قبل سکته نمـی لرزید . دو هفته ی پیش اینطوری نبود . و صورتش این همـه غمگین نبود .
مـی گوید : رفتی سراغ خونـه م ؟
مـی گویم : آره انسی جون . رفتم . که تا فردا برات تخت و وسایل مـی برم .
یک کم لبخند مـی زند . یک کم بهتر بـه نظر مـی رسد . مـی گوید : عطا م رو دیدی ؟
چه حتما بگویم ؟ بگویم نـه ، ش را دیدم . مـهلا را . بگویم هنوز زیبا بود ؟ بگویم هنوز وقتی رنگش مـی پرد ، هول مـی کند یـاد زعفران نذری شله زرد مـی افتم ؟
مـی گویم : نـه . ندیدمش . بریم مادر .
پرستار برایش گرفته ام . خودش اما نمـی داند . بفهمد بعد مـی افتد . مـی گوید لابد : روت نمـی شـه مادر لا جونت رو بشوری ؟
عنق تر شده اما انسی انسی هست . بـه شدت زیر اخم های تندش قلبش به منظور دور و بری هایش مـی تپد . همـه را دوست دارد اما نمـی گوید . و هیچ وقت هیچ چیزی را بـه رویمان نیـاورد .
هیچ وقت بـه رویت نیـاورد کـه پشـه بند پشت پنجره ی آشپزخانـه مان را کرده بودی و از آنجا بهم سهم خوراکی مـی دادی و مـی گفتی بگیر باج گیر . مـی گفتی : عطا تو نیستی واقعا ؟ پسر مگه ذغال اخته و تمبر هندی و آلوچه مـی خوره ؟
نـه . نمـی مردم به منظور این ها . فقط به منظور تو مـی مردم . مـی خواستم حال ات را خیلی دقیق بدانم . بدانم ترشی کـه مـی خوری چطوریـهایت را غنچه مـی کنی و کمـی اشک توی چشم هایت جمع مـی شود . مـی خواستم بدانم وقتی لاک مـی زنی بـه انگشت های پایت چطوری یک جا ثابت مـی نشینی . مـی خواستم بدانم توی سرت توی دلت چه مـی گذرد .
همـین سهمـیه ای کـه مـی گفتی باج هست از چیزهایی بود کـه برایت مـی خ و مـی انداختم توی بالکن خانـه تان و با مشت مـی زدم بـه دیوار بین مان و صدا مـی زدم : آهای همسایـه ! جایزه ت آماده س .
انسی بـه پرستار توی راهرو نگاه مـی کند و خشک اش مـی زند . بو . مـی داند چه دارد بـه سرش مـی آید. جواب سلام زن را نمـی دهد و مـی گوید : من رو ببر خطا !
هر وقت خیلی از دستم ناراحت بود صدایم مـی زد خطا . مـی گفت خطا کردم تو را دنیـا آوردم عطا .... #ی_که_از_اول_انار_بود
#مـهلا
#عطا
مرتضی عبدی
Read more
هیچ وقت فکر نمـیکردم توی خونـهایی زندگی کنم کـه حیـاط نداشته باشـه از بچگی خونمون حیـاط داشت حوض داشت توی اوج گرما کـه افتاب مستقیم مـیخورد توی سرمون مـیرفتیم با داداشم بازی مـیکردیم بیشتر منومجبور مـی کرد باهاش فوتبال بازی کنم بعدم مـیگفت اگر از جلوی دروازه بری کنار من بـه تو دو که تا گل مـیدم وقتی گل مـیزد مـیرفت از ... هیچ وقت فکر نمـیکردم توی خونـهایی زندگی کنم کـه حیـاط نداشته باشـه از بچگی خونمون حیـاط داشت حوض داشت توی اوج گرما کـه افتاب مستقیم مـیخورد توی سرمون مـیرفتیم با داداشم بازی مـیکردیم بیشتر منومجبور مـی کرد باهاش فوتبال بازی کنم بعدم مـیگفت اگر از جلوی دروازه بری کنار من بـه تو دو که تا گل مـیدم وقتی گل مـیزد مـیرفت از توی باغچه دو که تا مـیچید مـیداد بـه من منم باهاش قهر مـیکدرم مـیگفتم دروغگو اونم مـیگفت من گفتم گل مـیدم حالام دادم خلاصه دوباره دل منو بـه دست مـیاورد باهاش بازی کنم 😜😜😜😜😜رب مـیپختیم ❤ من عادت داشتم بلند بلند درس بخونم توی حیـاط مـیخوندم حتی زمستونا ساعت پنج صبح😪😪😪😪خلاصه سرتون رو درد نیـارم بزرگتر کـه شدم هر وقت دلم مـیگرفت مـیرفتموتوی حیـاط مـینشستم خیلی خوب بود😏😏😏 ولی الان توی اینوقوطی کبریتا کـه اسمش خونـه هست مثلا نوسازه امکانات داره پنجره ی دو جداره داره دیوار و سقف فلان داره و به راحتی تو صدای خنده و دعوای همسایت رو مـیشنوی اینقدر کـه که خونـه ها بـه هم نزدیکه حتی بچه بیچاره هم اسیر اون چهار دیواری هست نمـیتونـه انرژیشو تخلیـه کنـه من این خونـه ها رو دوست ندارم هر چند با امکاناتی کـه داره😞😭😒😠😟
Read more
مـیخوام من باشم تو باشی و یـه اتاق تاریک ... مـی دونی؟ یـه اتاق باشـه گرمـه گرم....روشن روشن.....تو باشی من باشم کف اتاق سنگ باشـه سنگ سفید .....من تو رو بغل کنم تو نترسی.... کـه سردت نشـه .....که نلرزی... اینجوری کـه تو تکیـه دادی بـه دیوار..پاهاتو دراز کردی... منم امدم نشستم جلوتو بهت تکیـه کردم... با پاهات ... مـیخوام من باشم تو باشی و یـه اتاق تاریک ... مـی دونی؟ یـه اتاق باشـه گرمـه گرم....روشن روشن.....تو باشی من باشم کف اتاق سنگ باشـه سنگ سفید .....من تو رو بغل کنم تو نترسی.... کـه سردت نشـه .....که نلرزی... اینجوری کـه تو تکیـه دادی بـه دیوار..پاهاتو دراز کردی... منم امدم نشستم جلوتو بهت تکیـه کردم... با پاهات محکم منو گرفتی...دوتا دستاتم دورم حلقه کردی... بهت مـیگم چشماتو مـی بندی؟ مـیگی اره... بعد چشماتو مـیبندی... بهت مـیگم برام قصه مـیگی؟؟ تو گوشم؟ مـیگی اره ..بعد شروع مـی کنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن... یـه عالمـه قصه طولانی بلند کـه هیچ وقت تموم نمـیشن
مـی دونی؟؟ مـی دونی مـیخوام رگب... رگ خودمو... مچه دست چپمو... یـه حرکت سریع یـه ضربه ی عمـیق
بلدی که؟ ولی تو کـه نمـی دونی مـی خوام رگمو ب.. تو چشماتو بستی نمـیدونی من تیغ رو از جیبم درون مـیارم!
نمـیبینی کـه سریع مـی برم نمـیبینی خون فواره مـیزنـه.... رو سنگایـه سفید... نمـی بینی کـه دستم مـی سوزه... تو داری قصه مـیگی دستامو مـیزارم رو زانوم خون مـیاد از دستم.. مـیریزه رو زانومو از رو زانوم مـیریزه رو سنگا
با سر انگشتم روی سنگ ها مـی نویسم دوستت دارم که تا آخرین نفس ولی چاره ای جز این نداشتم حیف کـه چشمات بستست و نمـی تونی ببینی... تو بغلم کردی.. مـیبینی کـه سرد شدم.. محکم تر بغلم مـیکنی کـه گرم بشم مـیبینی نا منظم نفس مـی کشم تو دلت مـیگی اخی دوباره نفسش گرفته
مـیبینی هرچی محکم تر بغلم مـیکنی سرد تر مـیشم مـیبینی دیگه نفس نمکشم
چشماتو باز مـیکنی مـیبینی من مردم مـی دونی؟؟ من مـیترسیدم خودمو بکشم
از سرد شدن.. از تنـها مردن.. از خون دیدن.. وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم.. مردن خوب بود اروم اروم گریـه نکن دیگه.. من کـه دیگه نیستم چشماتو بوس کنم... بگم خوشگل شدیـا... بعدش تو همون جوری وسط گریـه هات بخندی گریـه نکن دیگه خب ما کـه هیچ وقت بـه هم نمـی رسیدم بعد این عشق بازی مون رو با گریـه تموم نکن دل نازکم... نشکونش ....خب! من به منظور اولین و آخرین بار توی آغوش تو جون دادم من بـه آروزم رسیدم، اما تو حلالم کن
Read more
... همـین ساعتها بود، از ظهر گذشته و به غروب نرسیده، یک تلفن ، یک خبر ... تو دیگر درون جهان نبودی و خیلی ها دنیـای شان تنـها شد، با یک تلفن ، یک خبر... خبر یک جمله بود ، یک نفر متاسف ، عذر خواست از اینکه خبر خوبی نداشت . تو تمام شده بودی ، بـه همـین سادگی اتفاقی افتاده بود کـه با هیچ منطقی ساده نبود و جمله ی بیچاره ... ...
همـین ساعتها بود، از ظهر گذشته و به غروب نرسیده، یک تلفن ، یک خبر ...
تو دیگر درون جهان نبودی و خیلی ها دنیـای شان تنـها شد، با یک تلفن ، یک خبر...
خبر یک جمله بود ، یک نفر متاسف ، عذر خواست از اینکه خبر خوبی نداشت .
تو تمام شده بودی ، بـه همـین سادگی اتفاقی افتاده بود کـه با هیچ منطقی ساده نبود و جمله ی بیچاره ی "زندگی ادامـه دارد" ، هی دهان بـه دهان مـی شد .
درست بود، زندگی ادامـه داشت، همـه درون راهی کـه قبل از تو مسیرشان بود، قرار گرفتند، دوباره بعد از تو .
از تو چه پنـهان جهان همان هست که بود...
ماه رمضان بی تو آمد و رفت.... تاسوعا شد بی تو و بعد هم عاشورا، سالروز تولد مسیح را جشن گرفتند، کریسمس همچنان شاد بود، چهارشنبه سوری، آتش بازی حواسش نبود کـه تو نیستی، عید آمد و رفت و اصلا فکر نکرد بی تو چگونـه سال را نو کند ، سیزده همـه بدر شد و زمـین یک دور بدون تو دور خورشید چرخید و رسید بـه اردیبهشت، بیستم اردیبهشت...
بیستم اردیبهشت کـه هیچ وقت تمام نمـی شود...
درست بود ، زندگی ادامـه داشت ، فقط یک چیزی کم بود کـه چیز کمـی نبود....
کسی کـه باید باشد دیگر نیست....
تو نیستی و من هنوز نبودنت را باور نمـی کنم..
هنوز یک چیزهایی را کـه فقط حتما به تو بگویم، فقط بـه تو مـی گویم و ایمان دارم کـه مـی شنوی...
هنوز جاهایی را کـه فقط با تو حتما بروم، فقط با تو مـی روم و ایمان دارم کـه هستی...
من تمام فیلم های سالی کـه گذشت را با تو دیده ام، با تو یکسال هست که کتاب خوانده ام، تو یکسال هست به کتاب خواندن علاقه نشان مـی دهی ، بـه اندازه ی کافه رفتن و قهوه خوردن.
من یکسال هست به تمام اتفاق های خنده دارِ جهان با تو بلند قهقهه زده ام.
من یکسال هست که بی تو ، با تو زندگی مـی کنم ...
تنـها اتفاق بد ماجرا این هست که این همـه بودن با تو چیزی از دلتنگی ام کمک نمـی کند و این بـه نظرت عجیب نیست؟
به من بگو چرا هنوز این همـه هستی و من هنوز این همـه دلتنگم...
همـین.
بیستم اردیبهشت یک سال بعد.
#سین_شین
#سمـیرا_شکوری #سميرا_شكوري #سمـیراشکوری
#samirashakouri
#مرگ_پایـان_کبوتر_نیست
@sarv.f
Read more
لطفا اگه دوست داشتید ورق بزنید عکسارو صبح بیست و ششم بهمن رو بـه بهونـه ی سالگرد ازدواجمون قرار شد با ساناز دوتایی تنـها بریم ساحل تو یـه آلاچیق به منظور خودمون چندتا عیـادبود بگیریم ولی خبر نداشت کـه چه برنامـه ای با دوتا دوقلوش و دوستای همکارش و بر و بچ نجوم کـه پایـه ی ثابت همـه دورهمـی هامون هستن حتی چنتا ... لطفا اگه دوست داشتید ورق بزنید عکسارو
صبح بیست و ششم بهمن رو بـه بهونـه ی سالگرد ازدواجمون قرار شد با ساناز دوتایی تنـها بریم ساحل تو یـه آلاچیق به منظور خودمون چندتا عیـادبود بگیریم ولی خبر نداشت کـه چه برنامـه ای با دوتا دوقلوش و دوستای همکارش و بر و بچ نجوم کـه پایـه ی ثابت همـه دورهمـی هامون هستن حتی چنتا از دوستاش کـه تهرون هستتن براش تدارک دیده بودیم . اول هفته تصمـیم گرفتم با یـه دورهمـی و صبحونـه خوری بـه اتفاق دوستان خانمـی، رو سوپرایز کنیم بماند کـه چقدر تو هفته منتظر بود درون مورد سالگرد ازدواج باهم صحبت کنیم و منم نم بعد نمـی دادم و مشخص بود کـه تو مخیله ش چه فکرایی درون موردم مـیکرد. بـه هر حال وقتی خودمو خودش تنـها بودیم و زهرا و زهره و هلن با کیک و بادکنک و مواردی کـه برای صبحونـه کـه همگی اونا با همت زهرای عزیزم آماده شده بود ، از ماشین پیـاده شدن متوجه شدم کـه چطور گل از گل خانم شکفت و بعد از مدت ها و تحمل غم و غصه از دست مادرش خنده های از ته دلش رو دیدم کـه هیچ چیزی هم برام بـه اندازه همـین ارزشمند نبود . ولی سوپرایز تو سوپرایز بود اونم سوپرایزی به منظور خودم چرا کـه دکتر منصوری کـه یـه زمانی معاون وزیر علوم و تحقیقات دولت خاتمـی بود و تا الانم مدیر مسئول مجله نجوم هستن و رئیس پروژه رصدخانـه ملی کشور بـه همراه آقای باغبانی رئیس انجمن نجوم بوشـهر افتخار و چند دقیقه ای صبحونـه باهامون همراهی و بعدشم تشریف بردن . خیلی سخت بود این چند روز یـه جوری جلوش رفتار کنم کـه هیچ خبری نیست و این روزا درگیر برنامـه های نجوم هستم ولی از زهرا و زهره و هلنی عزیز کـه این چند روز حسابی کمکم بودن ممنونم . از زهره و هانیـه و لادن هم ممنونم کـه از با وجودیکه تهران تشریف دارن ولی بازم تو این برنامـه تنـهام نذاشتن . بر و بچ نجوم ، حسین و فهیم و فاطمـه و رضا و کوروش کـه هیچ وقت تو هیچ برنامـه ای تنـهامون نذاشتن نمـی دونم چجور ازشون تشکر کنم . دوستای سانازم ، محبوبه و سمـیه و حدیثم جای خود دارن کـه قبول همراهیم کنن ازشون ممنونم . بـه هر حال هفدهمـین سال آشنایی و تشکیل زندگی مشترک مون هم با یـه برنامـه خوب و خوش بـه سرانجام رسید و چیزی کـه آرزوشو داشتیم سلامتی و رسیدن روزهای بهتر بود . مرسی از شما دوستان نازنینم کـه دارمتون
Read more
دوباره دستاموتورد کردی رفتی بازم بـه احساسمتوبد کردی رفتی بـه این دل خونم،به چشم گریونم ، چه بد کردی رفتی ... نگفتی قلب من نباشی مـی مـیره نباشـه این خونـه بد جوری دلگیره تمومدنیـامـی ، همون کـه مـیخوامـی پای دلم گیره ..... قسم بـه این دلی کـه تو کردی تیکه تیکه بـه همـین اشکایی کـه ، مـی ریزه چیکه چیکه ... دوباره دستاموتورد کردی رفتی
بازم بـه احساسمتوبد کردی رفتی
به این دل خونم،به چشم گریونم ، چه بد کردی رفتی ...
نگفتی قلب من نباشی مـی مـیره نباشـه این خونـه بد جوری دلگیره تمومدنیـامـی ، همون کـه مـیخوامـی
پای دلم گیره .....
قسم بـه این دلی کـه تو کردی تیکه تیکه
به همـین اشکایی کـه ، مـی ریزه چیکه چیکه
بدون عزیزم هیچ وقت ،تورو نمـی بخشم... قسم بـه دردایی کـه ، با رفتن کردی سهمم
اگه بیـایی بیفتی بـه دست وپای قلبم
بدونعزیزم هیچ وقت تورونمـی بخشم
یـه دنیـا احساسو ،تو چشمام ندیدی
که اینـهمـه ساده ، ازم دست کشیدی
مگه کم تر از گل، ازم چی شنیدی
چی شد کهدل کندی؟؟!!
تا دیروز کهبا من ، توهمصدا بودی
قدمقدم با من ، توپا بـه پا بودی
کنار من از غمهمش جدا بودی
چی کـه شد کـه دل کندی ؟؟!!
Read more
#تحریم #ایران #قشم #منوتو # منوتوخبر # منوتوپلاس # ایرانی مـیگم دوستان اوضاع خوبی شده نـه؟ داریم تاریخ ساز مـیشیم و خودمونم خبر داریم نـه کـه نداشته باشیم یعنی قبلا اونایی کـه رفتنورق های کتاب های تاریخی و ما خوندیمشون و راحت ورقشون زدیم و گاهی از بدبختیشون نمره بیست گرفتیم خودشون مـیدونستن کـه ... #تحریم #ایران #قشم #منوتو # منوتوخبر # منوتوپلاس # ایرانی
مـیگم دوستان اوضاع خوبی شده نـه؟
داریم تاریخ ساز مـیشیم و خودمونم خبر داریم نـه کـه نداشته باشیم
یعنی قبلا اونایی کـه رفتنورق های کتاب های تاریخی و ما خوندیمشون و راحت ورقشون زدیم و گاهی از بدبختیشون نمره بیست گرفتیم خودشون مـیدونستن کـه صفر شدن؟
خیلی دورترها وقایع روز تو برگه های کاغذی شبا دست بـه دست مـیشد یعنی فقط مـیخوندن کـه مجلس رو بـه توپ بستن و یـه سریـهارو اعدام ،فقط مـیخوندن کـه دونفر تو تبریز قیـام و دارن رژیم رو واژگون مـیکنن،مـی خوندن کـه شاهشون بـه سفارت پناه و داره مملکتو ترک مـیکنـه....
ولی هیچ وقت ندیدن کـه هموطن هاشون درون سراسر کشور دارن تو خونـه هاشون چه مصیبت هایی رو تحمل مـیکنن اونا و تلگرام و اینستا و .....نداشتن کـه فیلم زجر مردم دوران خودشونو استاپ پلی کنند و اشک بریزن و قلبشون بـه درد بیـاد.
نمـیتونم مردی رو تصور کنم کـه دوتا بچه داره هلو کیلویی ده تومن و موز کیلویی هشت تومن و آلو کلیویی نـه تومن و برنج کیلویی خداتومن و .....مـیخره و مستاجر باشـه و حقوق ماهی یک مـیلیون و پانصد بگیره.
دوستی تعریف مـیکرد و مـیگفت همکار مردش این روزها اکثرا بهشت زهراست!! مـیگه ازش سوال کردم گفتم تو نون شب نداری و انقدر مـیری بهشت زهرا مـیشینی سر خاک پدرت و گریـه مـیکنی کی چی؟ اخه چه مشکلی ازت حل مـیشـه؟حداقل برو تو خونـه پیش زن و بچه ات روزای تعطیلم حتی ول نمـیکنی؟
مـیگفت: جوابی بهم داد کـه دنیـارو کثیف تر از همـیشـه دیدم اشک تو چمشاش جمع شد و با بغض مردونـه ای کـه داشت خفشـه اش مـیکرد گفت: -اگه بهشت زهرا نرم بیشتر شرمنده زن و بچه ام هستم!!
- چرا چه ربطی داره؟
براتون قابل تصوره که کـه اون مرد تحصیل کرده مـیرفته و مـیوه یک هفته بچه هاشو از خیرات بهشت زهرا جمع مـیکرده؟
آقایون مسول مـیتونید تصور کنید برق نگاه بچه چهارساله ای رو کـه باباش بخاطر چهارتا هلو ساعت ها تو بهشت زهرا چرخیده و با نگاهی شرم آلود دست تو سینی کرده و گفته مـیشـه چنتا بردارم؟ خدا رحمت کنـه چنتا فاتحه بیشتر مـیخوندنم.
عرو دوست خوبم نوشین از ساحل سینما دریـای قشم برام فرستاده
خلوتی کـه مـیبینید به منظور خودش و همسرشـه کـه انقدر با ذوق و سلیقه سفر کرده.
Read more
. تاریخ: شش فروردین نود و پنج ساعت: 00:00 مدت ها پیش، من تو شرایط بدی بودم ... خیلی بد ... فضای دورم خیلی تاریک بود و شعرام بوی بدی گرفته بودن ... خیلی عجیب بود کـه دقیقا توی همچین زمانی، یـه آدم وارد زندگی من شد ... شایدم یـه فرشته؟ ... همراه با اولین نسیم های زمستونی ... مدت زیـادی نگذشت کـه منو دیوونـه ...
.
تاریخ: شش فروردین نود و پنج
ساعت: 00:00مدت ها پیش، من تو شرایط بدی بودم ... خیلی بد ...
فضای دورم خیلی تاریک بود و شعرام بوی بدی گرفته بودن ...
خیلی عجیب بود کـه دقیقا توی همچین زمانی، یـه آدم وارد زندگی من شد ... شایدم یـه فرشته؟ ... همراه با اولین نسیم های زمستونی ...
مدت زیـادی نگذشت کـه منو دیوونـه خطاب مـی ... "چرا همـه جای مـیز مدرسه ت نوشتی نسیم؟" "این نسیم کیـه اصا؟" ... قرار نبود بهی توضیح بدم ...
ولی الآن مـی خوام بگم ... (لااقل جزئی)
مـی خوام بگم زندگیم چه طور تغییر کرد ...
زندگیی کـه " داشتن" رو معمولا پراکنده و کوتاه تجربه کرده بود ...
اما این تجربه فرق داشت!
فقط " صدا زدن" و " صدا شدن" نبود
تکیـه گاه احساسی یی کـه هیچ وقت گرماش ازم دور نشد ...
تو خیلی از موقعیت های بد زندگیم نجاتم داد ... فکرش بهم امـید مـی داد!
مـیشـه مبالغه حسابش کرد اما مـهم احساس قلبی منـه
.
.
.
اون موقعی کـه ازش پرسیدم تولدت کیـه ،،،
احتمالا نمـی دونست چرا .... یـادمـه گفت "واهایی" (البته بیش تر کشیدش!) ... و یـادمـه کـه این آوا رو زبون منم افتاد! ...
و وقتی شش فروردین پارسالو بـه دلایلی عجیب و غریب از دست دادم، خدا مـی دونـه چه قدر گریـه کردم ...
اما خب ...
شش فروردین نود و پنجه و ... هم من، هم اون، هم مجسمـه ای کـه همـیشـه منو یـادش مـی ندازه، هستیم ...
این کادوی منـه، درون حالی کـه حرفام اصلا اون طور کـه مـی خواستم نشد ...
نمـی دونم ... شاید سال دیگه حرفام قشنگ تر باشـه ...
شایدم نـه ... چون هر بار مـیام بنویسم هیجان برم مـیداره و ...
به هر حال آرزو داشتم اولین نفر باشم کـه تبریک مـیگم ^^
به عنوان ی کـه همـیشـه یتو حس کرده ^^
برات آرزوهای عجیب و غریب دارم!
برای خودم و تو هم همـین طور :)
حالا شاید بعدا بهت گفتم 😂😂
خیلی دوست دارم ... هیچ وقت ... هیچ وقت فراموش نمـی کنم چه اتفاق همـیشگی قشنگی تو زندگیم هستی ^^
هستی کـه هنوز کـه هنوزه هر روز جزء بیست و هفت رو بـه همون نیت همـیشگی مـی خونم ...
هستی کـه الآن بغض دارم و چشمام پره ...
ان شاء الله کـه همـیشـه لبخند داشته باشی و زندگیت آروم آروم باشـه م ^^
از: بدترین دنیـا، واسه بهترین دنیـا ... ^^ ...
.
@emperatore_asemani مث من آرزو کن یـه روز بیـام بهت بدم این کادو رو ^^ زود بیـام کـه سالای دیگه بهش اضافه نشن :| وگرنـه بارم سنگین مـیشـه ها!!
Read more
. آقای نوبخت، معاون رییسجمـهور گفته: «من داوطلبانـه از همـه مسئولیتهایم استعفا دادم، اما نتوانستم رییسجمـهور را قانع کنم». درون همـین راستا ما سعی کردیم چند سناریو محتمل از جزييات این رخداد را بـه تصویر بکشیم: . روز – داخلی. پاستور، اتاق رییسجمـهور. روحانی دارد زیر مـیز دنبال کلیدش مـیگردد کـه ... .
آقای نوبخت، معاون رییسجمـهور گفته: «من داوطلبانـه از همـه مسئولیتهایم استعفا دادم، اما نتوانستم رییسجمـهور را قانع کنم». درون همـین راستا ما سعی کردیم چند سناریو محتمل از جزييات این رخداد را بـه تصویر بکشیم:
.
روز – داخلی. پاستور، اتاق رییسجمـهور.
روحانی دارد زیر مـیز دنبال کلیدش مـیگردد کـه نوبخت وارد مـیشود.
نوبخت (زیر لب): من مـیخوام از همـه مسئولیتهام استعفا بدم.
روحانی سرش را از زیر مـیز بالا مـیآورد و مـیگوید: چی؟ نشنیدم.
نوبخت: باشـه باشـه، استعفا نمـیدم. (برمـیگردد و از اتاق خارج مـیشود).
روحانی (با تعجب): چی شد؟ چرا رفتی پس؟ این اداها چیـه؟ با تواما! ما رو باش، با کیـا کابینـه تشکیل دادیم.
.
روز – داخلی. پاستور، آبدارخانـه.
روحانی پشت مـیز نشسته و دارد املت رُبی مـیزند و رویش فلفل مـیریزد. نوبخت مضطرب مـیآید داخل.
نوبخت: یـه چیزی بگم؟
روحانی: بگ... هــــه، هـــــه، هاااااااپچوووووو (عطسه مـیکند)
نوبخت: ای بابا صبر اومد، بیخیـالش!
.
دم غروب – خارجی. حیـاط پاستور.
روحانی بـه سرخی خورشید حین غروب خیره شده کـه نوبخت نزدیکش مـیآید.
نوبخت: داداش! گوش کن. من دیگه چشم ندارم باشم و روزهای سختترو ببینم.
روحانی: اَه باقر، تو آدمرو مایوس مـیکنی. اگه قرارِ روزگاره کـه آدم پیر بشـه دلش کوچیک بشـه، ای خدا منرو هیچوقت پیر نکن، چون حوصلهاش رو ندارم.
نوبخت: مـیخوام هم تو رو راحت کنم، هم خودمرو. یـه چیز مـیگم جون واعظی نـه نیـار! مـیخوام از همـه مسئولیتام استعفا بدم.
در حین گفتن کلمـه استعفا واعظی خودش را جلوی روحانی پرت مـیکند و استعفا بـه دستش برخورد مـیکند و به روحانی نمـیرسد. نوبخت و روحانی مـیروند، بالای سر واعظی کـه به خاطر برخورد مجروح شده.
واعظی بـه نوبخت: که تا دنیـا دنیـاست، که تا واعظی اینجاست، دیگه این حرفرو نزن! باشـه؟
نوبخت (اشک درون چشمانش حلقه زده): چشم داداش، تو فقط آروم باش!
لانگشات ضدنور این سه یـار قدیمـی را نشان مـیدهد و آهنگ «رفیق قدیمـی» پخش مـیشود.
Read more
من هیچ وقت ادم “خیلی” نبودم. خیلی مـهربون یـا خیلی بداخلاق نبودم. خیلی هنرمند یـا خیلی عکاس نبودم. خیلی خلاق یـا خیلی درسخون نبودم. خیلی خوشگل یـا خیلی خوشتیپ نبودم. خیلی دلبری و بلد نبودم. خیلی خوب حرف زدنو بلد نبودم. خیلی جذاب نبودم، خیلی خاص نبودم.خیلی بـه خودم نرسیدم و خیلی قرتی نبودم. من ... من هیچ وقت ادم “خیلی” نبودم.
خیلی مـهربون یـا خیلی بداخلاق نبودم. خیلی هنرمند یـا خیلی عکاس نبودم. خیلی خلاق یـا خیلی درسخون نبودم. خیلی خوشگل یـا خیلی خوشتیپ نبودم.
خیلی دلبری و بلد نبودم. خیلی خوب حرف زدنو بلد نبودم. خیلی جذاب نبودم، خیلی خاص نبودم.خیلی بـه خودم نرسیدم و خیلی قرتی نبودم.
من همـیشـه معمولی بودم.
همـیشـه یـه کمـی بودم.
یـه کمـی نقاشی بلد بودم، یـه کمـی عکاسی. یـه کمـی سفر رفتن، یـه کمـی خطاطی.
یـه کمـی اجتماعی، یـه کمـی خجالتی. یـه کمـی خوشگل، یـه کمـی ونـه و دلبرونـه.
همـیشـه تو هر وضعیتی کـه بودم، ترجیح ام همون معمولی بودن بود. ترجیحم خودم بودن بود. هیچ وقت این واژه ی اغراق امـیز “خیلی “ رو دوس نداشتم.
همـیشـه ساده بودن و ترجیح دادم بـه پوشیدن لباسای خیلی خاص و مد روز . تو اون لباسا هیچ وقت خودم نیستم، صحرا نیستم. از یـه جایی بـه بعد موهای مشکیم کـه مـیونشون چند که تا تاره سفیده رو ترجیح دادم بـه رنگی بودن. خودم بودن. جورابای قرمز و بنفش نپوشیدم، کتونی پام کردم و شلوار جین ساده. بند کفشامو سفت کردم و افتادم دنبال رویـاهام.
هیچ وقت خیلی هنرمند نشدم. از هرچیزی یـه کمـی شدم اما.. اون یـه کمـی رو با عشق شدم.
اگه دوربین دستم گرفتم با عشق گرفتم، نـه بخاطر مطرح شدنش، دیده شدنش.
اگه خط نوشتم بـه عشق جیر جیر قلم رو کاغذ بود، اگه نقاشی کشیدم بوی تینر تو اتاقمو دوس داشتم.
اگه درس خوندم، مـهندس شدم بـه عشق دفتر و کتاب بود.اگه کارمند شدم بـه عشق استقلال بود. اگه سفرنامـه نویس شدم بـه عشق لذت بردن از تموم جزییـات سفر بود.
من صحرا یکمـی از خیلی چیزارو تجربه کردم، که تا ته خیلی چیزا نرفتم ولی که تا هرجا رفتم، کـه بهم لذت داده. حتی کتابیو کـه وسطاش حس کردم دوسش ندارم، نصفه ول کردم. هیچ وقت واسه تموم کاری بـه خودم سخت نگرفتم. که تا وقتی انجامش دادم کـه ازش لذت برم و الان
تو این نقطه از زندگیم
تو ربع قرن زندگی
بابت تموم این یـه کمـی ها، بابت تموم لحظه هایی کـه فقط و فقط به منظور دل خودم، زندگی کردم
به خودم افتخار مـیکنم.☀️
.
#جنگجوی_شجاع_کوچک_گمنام
Read more
... اپلیکیشن برد درون سایت های پیش بینی فوتبال با این اپلیکیشن هیچ وقت نمـیبازین تو این سایتها تنـها اپلکیشن فروش مـیکسهای حرفه ایی روانـه درون ایران روزانـه بازی رایگان زنده بصورت اعلان ارسال بـه شما دانلود درون کانال تلگرام زیر : pishbini_fot ...
🏆 اپلیکیشن برد درون سایت های پیش بینی فوتبال ✅ با این اپلیکیشن هیچ وقت نمـیبازین تو این سایتها
✅ تنـها اپلکیشن فروش مـیکسهای حرفه ایی روانـه درون ایران
✅ روزانـه بازی رایگان زنده بصورت اعلان ارسال بـه شما
🔴 دانلود درون کانال تلگرام زیر :
pishbini_fot
#یـادداشت_هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد #شماره_شانزدهم مـیدونی چندوقته تلفن عمومـیهای خیـابونا رو جمع چون اونا هم از تنـهایی وادی بازار این روزای آدمهای مجازی خسته شدن. از آخرین باری کـه پرده اتاق رو زدم کنار و به حیـاط نگاه کردم، چند ماهی مـیگذره. فکر کنم دیماه بود، چند روز بعد از تولدم. ...
#یـادداشت_هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد
#شماره_شانزدهم
مـیدونی چندوقته تلفن عمومـیهای خیـابونا رو جمع چون اونا هم از تنـهایی وادی بازار این روزای آدمهای مجازی خسته شدن.از آخرین باری کـه پرده اتاق رو زدم کنار و به حیـاط نگاه کردم، چند ماهی مـیگذره. فکر کنم دیماه بود، چند روز بعد از تولدم. تولدی کـه مثل هر سال تو تنـهایی برگزار شد و باز هم هیچ آدمـی هیچ یـادگاریای به منظور باقیموندهی این روزای مزخرف نذاشت. اون روزا هنوز صاحبخانـه تصمـیم نگرفته بود روبهروی پنجره اتفاقم یک اتاق بسازه که تا تنـها منظره اتاق سیمتریم، پوشـه و یک مشت لوازمتحریر بدرد نخور بشـه. همـیشـه با حسرت بـه حیـاط نگاه مـی کردم و گاهی نگاهم دیوار حیـاط رو رد مـیکرد و مـیخورد بـه دیوار خونـه آقای سینمای دهه 40 و 50. همش با خودم فکر مـیکردم کـه صبحهای خونـه بهروز وثوقی با چهل سال پیش چقدر متفاوت شده. همش بـه اتفاقات توی خونـه فکر مـیکردم و دست بـه مقایسهی همـه چیز با زندگی 30 متری خودم مـیزدم. خیلی وقته ساعت اتاق رو از دیوار برداشتم، یک پرده کلفت بـه پنجره زدم که تا تکتک ثانیـههای جوونی رو فراموش کنم که تا یـادم بره کـه چند روز از اومدنم گذشته و چند روز و چند ماه و چند سال دیگه حتما این زندگی مزخرف رو تحمل کنم. با خودم فکر مـیکنم کـه این تکنولوژی لعنتی چه بـه سر زندگیمون اورده کـه هیچ چیز مزه و معنی گذشته رو نداره. چند ساله دیگه هیچی بـه تلفن خونـه زنگ نمـیزنـه و دیگه خبری از فوت فوت پشت تلفن نیست که تا باباها اخماشون بره تو هم وتا چند ساعت با اخم بـه شون نگاه کنن. که تا پسره خونـه داد بزنـه « خانم تحویل بگیر، چقدر گفتم نذار با این ه بره پارک؛ من یک چیزی مـیدونم کـه مـیگم.» از اون طرف بدبخت هم بـه هزار که تا اتفاق قشنگ فکر کنـه و شب رو با این امـید بخوابه کـه پسر دیلاق فوتفوتی، شاهزاده رویـاهاشـه و همـین روزا با یک پیکان لاستیک دور سفید مـیاد سراغش و قراره زندگیش رو از این رو بـه اون رو ه. نسل ما همـین دلخوشیها رو داشت اما اونم گرفتن.
پ.ن: ادامـه درون کامنت اول...
عکس: حیـاطمون
#شـهاب_دارابیـان #دلنوشته #یـادداشت #بهروز_وثوقی #خونـه #فردوسی #جواب_تلفن #کیوسک #تلفن #قدیمـیها
@vossoughi_behrouz
Read more
#یـادداشت_هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشدند #شماره_هجدهم #روز_قلم سه ماهه مـی خوام یک رمان جدید رو شروع کنم اما همـین کـه طرح داستان رو توی سرم مرور مـیکنم بـه عامـهپسندترین داستانی کـه تا بـه حال خوندم مـیرسم. داستان دوست داشتن من و تو خیلی زرده مثل همون رمانهایی کـه هممون تو 15 -16 سالگی خوندیم و گاهی ... #یـادداشت_هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشدند
#شماره_هجدهم
#روز_قلم
سه ماهه مـی خوام یک رمان جدید رو شروع کنم اما همـین کـه طرح داستان رو توی سرم مرور مـیکنم بـه عامـهپسندترین داستانی کـه تا بـه حال خوندم مـیرسم. داستان دوست داشتن من و تو خیلی زرده مثل همون رمانهایی کـه هممون تو 15 -16 سالگی خوندیم و گاهی باهاش اشک ریخیتم و گاهی چنان بلند بلند خندیم کـه از کنارمون با تعجب رد شده و یک جوری نگاه مون کرده کـه انگار دیوونـه دیده. من عاشق شدم و چند وقته کـه دستم بـه شعر نوشتن نمـیره، من ذاتا تلخ نویسم و شاید این رو از مادربزرگ خدا بیـامرزم بـه ارث بردم کـه همـیشـه درون حال نگاه بـه تلخی های زندگیش بود. من حتی عاشقانـه هام سیـاه و تلخه. من زخم خوردم. فکر کن سه بار زندگیت رو بزاری به منظور آدمهایی کـه خودشون اومدن و خودشون رفتن. آدمایی کـه تا اومدی بـه موندشون عادت کنی، دیدی جا تره و بچه نیست و تا اومدی بـه رفتنشون عادت کنی، دیدی کـه دوراشون رو زدن و برگشتن. خداییش شما جای من بودید دچار پارادکسهای شخصیتی نمـیشدید؟ داستان من با داستانهای پلیسی فرق داشت، نـه سر داشت نـه ته. نـه رئال بود و نـه سورئال. نـه اکشن بود نـه عاشقانـه. ژانر بود اما تو هیچ کدوم از ژانرهایی کـه تا بـه حال دیدم و خوندم جا نمـیشد. خیلی سخته سه بار یک رمان رو بنویسی پاره کنی بریزی دور. خیلی سخته شخصیتهایی کـه تو سروشکل بهشون دادی از داستان هات فرار کنن و به اول شخص زندگی افرادی تبدیل بشن و تو رو مجبور کنن کـه از این بـه بعد از زاویـه سوم شخص بهشون نگاه کنی؛ چراکه اگر راوی اول شخص بشـه چنان بلایی سرشون مـیاره کـه همـه آدمهایی کـه اون رو مـیخونن ندیده ازش متنفر بشن. من استاد اغراق بودم. فقط کافی بود از یکی بد بگم که تا همـه آدمهایی کـه من رو مـیشناختن ازش متنفر بشن یـا یک جوری ازشون تعریف کنم کـه طرف روزی سه باز زنگ بزنـه که تا بخواد شخصیت اول زندگیم رو ببینـه. زنها معمولا عصبی کـه مـیشن یـا موهاشون رو کوتاه مـی کنن و یـا یک گوشـه مـیشینن و شروع مـی کنن بـه لاک زدن بـه ناخنهاشون و مردها معمولا تو چنین شرایطی یـه سیگار دستشون مـیگیرن و انقدر از این ور بـه اون ور مـیرن کـه سر خودشون هم گیج مـیره؛ اما من واقعا نـه توان راه رفتن داشتم و نـه روم مـیشد، انگشتهای لاک خوردم رو بهی نشون بدم. راستش چند باری لاک خ و ده که تا انگشتم رو لاک زدم اما آب از آب تکون نخورد؛ تنـها چاره من این بود کـه یـادداشتهایی رو بنویسم کـه نـه قراره کتاب بشن و نـه قراره هیچ روزنامـهای دست بـه انتشارشون بزنـه.
#شـهاب_دارابیـان
#روز_قلم #یـادداشت
عکس:
@afsoonabbac
Read more
هیچ وقت تو زندگیم لحظه اي غصه ی گذشته رو نخوردم ، چون فکر مـیکنم حتي به منظور اشتباهاتمم عاقلانـه تصمـیم گرفتم ، زندگی بالا و پایین داره ، هیچ وقت غصه ی گذشتتون رونخوريد ، برنميگرده کـه ، ولی سعی کنید راضی باشید از خودتون ، همـیشـه بگید بـه خودتون ، خودم خواستم ، دیگه مـهم نیست ،دیگه مشکلی نیست ، پیش بـه سوی آینده ، دیگه ... هیچ وقت تو زندگیم لحظه اي غصه ی گذشته رو نخوردم ، چون فکر مـیکنم حتي به منظور اشتباهاتمم عاقلانـه تصمـیم گرفتم ، زندگی بالا و پایین داره ، هیچ وقت غصه ی گذشتتون رونخوريد ، برنميگرده کـه ، ولی سعی کنید راضی باشید از خودتون ، همـیشـه بگید بـه خودتون ، خودم خواستم ، دیگه مـهم نیست ،دیگه مشکلی نیست ، پیش بـه سوی آینده ، دیگه کم کم دارم مـیرسم بـه سي سالگی ، دوستام دارن کم مـیشن ولی با کیفیت تر ،یـه جورایی خود بـه خود بـه سی کـه ميرسين کیفیت و فدای کمـیت ميکنين ، خيلييي چیزا یـاد گرفتم تو این نزدیک بـه سي سال ، خیلی هم اشتباه کردم ، خیلی وقت ها هم لذت بردم ، ولی یـه چیز و خیلی خوب فهمـیدم ، کـه این دنياااا اصلا ارزش اومدن رو نداشت 😌😌😌 اگه از همون اول نشونم مـیقبول نمـی کردم کـه بیـام ، حالا اينجام ، و مجبورم کـه ازش لذت ببرم ، مـیبینید ، این دنیـا ذاتا اجبرايه ، اجباري مـیایم ، اجباری ميمونيم ، اجباری هم مـیریم . لذت ببرید از این اجباااااار ، ولی سعی کنید حالا کـه هستید ، از این توفیق اجباری کماااال لذت و ببرید .....
Mehrزاد 🌹
Read more
. یکی از مشکلاتی کـه هیچوقت نتونستم باهاش کنار بیـام چاقیـه. انقدر رژیمهای مختلف رو امتحان کردم و به درون بسته خوردم کـه تصمـیم گرفتم بـه نظر روانشناسها احترام بذارم و بدون توجه بـه ظاهر، فقط دربند زیبایی روح و روانم باشم. اولش خوب بود اما بعد از یک مدت متوجه شدم زیبایی روحم چنان وسعتی پیدا کرده کـه دیگه ...
.
یکی از مشکلاتی کـه هیچوقت نتونستم باهاش کنار بیـام چاقیـه. انقدر رژیمهای مختلف رو امتحان کردم و به درون بسته خوردم کـه تصمـیم گرفتم بـه نظر روانشناسها احترام بذارم و بدون توجه بـه ظاهر، فقط دربند زیبایی روح و روانم باشم. اولش خوب بود اما بعد از یک مدت متوجه شدم زیبایی روحم چنان وسعتی پیدا کرده کـه دیگه درون لباسهام نمـیگنجه. از اونجایی کـه دیگه حتی با شنیدن اسم ورزش و رژیم کهیر مـیزدم، مجبور شدم بـه پیشنـهاد یکی از دوستام گوش کنم. اینجوری شد کـه عزمم رو جزم کردم و همراه رفیقم و تمام پساندازم راهی موسسه لاغری پیشنـهادیش شدم. همـه چیز خیلی قشنگ پیشرفت، پرسنل موسسه بسیـار خوش ولکامـینگ بودند و بعد از کلی خوش و بش و پذیرایی بـه من اطمـینان دادند کـه خیلی خوب جایی اومدم. یعنی کافیـه فقط یـه هفته روزی نیم ساعت بیـام اونجا بخوابم که تا بلرزمو لاغر شم. اونم نـه لاغر معمولی لاغر ژورنالی. بعد از اینکه نگاهی بـه لیست قیمتاشون انداختم و پرسیدم: «حالا نمـیشـه یـه تخفیفی بـه من بدید بـه جاش فقط معمولی لاغرم کنید؟» یکی از پرسنل گفت: «وای نـه جونم ما کـه نمـیتونیم با پایین آوردن خدمات، گریدِ موسسه رو زیر سوال ببریم.شما هم سعی کن هیچوقت زود اقناع نشی». گفتم: «باشـه بعد من برم فکرام رو م و...» پرید وسط حرفم و گفت: «مـیل خودته ولی الان ما تو آفِ یـه کم مونده بـه سال نو خارج هستیم، معلوم نیست بری برگردی قیمتا همـین باشـهها، حالا خودت مـیدونی». از ترس اینکه این تخفیف استثنایی رو از دست بدم قبول کردم.
بعد از امضا و پر کلی فرم و درخواست، یـه لیست بهم کـه نرخش همچین دست کمـی از قیمت پکیج لاغری نداشت. پرسیدم: «این چیـه؟ » گفت: «صورت حساب لباس لرزش، ملحفه و سایر متعلقات». گفتم: «مـیشـه این چیزها رو از خونـه بیـارم؟» چپ چپ نگاهم کردو گفت: «لطفا گرید موسسه ما رو با این چیپ بازیـا زیر سوال نبرید». گفتم: «آخه دیگه پولی برام نمونده». گفت: «اشکال نداره همونطور کـه تو اون فرما توضیح داده بودیم کارت ملیتون پیش ما مـیمونـه که تا شما کامل تسویـه کنید». بعد هم گفت: «حالا برید برنامـه رژیم و ورزشتون رو بگیرید». نالیدم: «مگه حتما رژیم و ورزش هم داشته باشم؟» این دفعه چنان نگاهم کرد کـه برگام ریخت. یعنی هر لحظه منتظر بودم خود جناب «گریدِ موسسه» از یـه جایی ظاهر بشـه و چنان تو دهنم بزنـه کـه دیگه زیر سوال نبرمش. برنامـه رژیم و ورزشم رو کـه گرفتم پرسیدم: «تا کی حتما این رژیم رو بگیرم؟» با صدایی شبیـه جیغ گفت: «تا کی یعنی چی؟ این یعنی تغییر لایف استایل. نکنـه خیـال کردی ما اینجا ورد مـیخونیم شما لاغر مـیشید؟
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇
Read more
گفتم "مـیخوام برگردم بـه چند سال پیش و معزندگیِ الانم قدم بردارم. هرکاری قبلا کردم دقیقا برعکسشو انجام بدم. قطعا اینجا نبودم، شاید احترام الان رو نداشتم. احتمالا یـه آدم خیلی خیلی معمولی بودم. ولی حتما حالم بهتر بود." یـه تکه از شکلات تختهای رو شکوند و گفت "مـیخوای شعرو ول کنی یـا هواپیماهاتو؟" ... 💜
گفتم "مـیخوام برگردم بـه چند سال پیش و معزندگیِ الانم قدم بردارم. هرکاری قبلا کردم دقیقا برعکسشو انجام بدم. قطعا اینجا نبودم، شاید احترام الان رو نداشتم. احتمالا یـه آدم خیلی خیلی معمولی بودم. ولی حتما حالم بهتر بود."
یـه تکه از شکلات تختهای رو شکوند و گفت "مـیخوای شعرو ول کنی یـا هواپیماهاتو؟" (علاقهمندیـامو مـیشناخت. مـیدونست خیلی وقته نقطه اتصالم بـه زندگی فقط همـیناس)
مثل این بود کـه وسط سقوط از پرتگاه بـه یک طناب چنگ زده باشی. طنابی کـه دو دستی گرفتیش و تورو زنده نگه داشته ولی داره دستت رو مـیبُره، هر لحظه ممکنـه پاره شـه و بیفتی... هرچند گاهی انتخابِ سقوط تکلیفت رو روشن مـیکنـه اما رها طناب هم حس خوبی نداره!
گفتم "نـه! الان ولشون نمـیکنم. ولی گاهی آرزو مـیکنم کاش زندگیم طوری رقم مـیخورد کـه اینجا نبودم، خیلی چیزا رو نمـیفهمـیدم، خیلی آدما رو نمـیشناختم، خیلی کارارو نمـیکردم...."
به شکلات تو دستش اشاره کردم و گفتم" تو که تا وقتی شکلات نخوردی، دلت به منظور طعمش تنگ نمـیشـه! من بزرگترین لذتهای دنیـارو تجربه کردم، ولی حالا بزرگترین درد رو دارم، درد از دست دادنشون رو!
یـه روزی بهترین دوست دنیـارو داشتم.حالا نیست
یـه روزی شعر خوندن حالمو خوب مـیکرد، الان تسکینم مـیده ولی غمگینترم مـی کنـه
یـه روزی دوستم داشتن، یـه روزی یـهایی رو دوست داشتم...
یـه روزی بلد بودم زندگی کنم، حالا انگار هیچی بلد نیستم"
گفت: "عوضش تو لذتهایی رو تجربه کردی کـه خیلیـا هیچوقت نداشتن!"
کدوم مـهمتر بود؟ تجربهی خوردن شکلات؟ یـا دیگه هیچوقت نخوردنش؟ کفهی اول ترازو لذتهای زندگیم بود. کفهی دوم از دست دادنشون. حالا مدتها بود طرف دوم داشت سنگینی مـیکرد. و این یعنی دلتنگی به منظور همـهچیز، و بی حسی نسبت بـه همـهچیز. این مساله، زندگی این روزهامو توجیـه مـیکرد. سردرگمـی همـینجا بود"
گفتم" آره. پیچیدهس. عین قضیـه مرغ و تخم مرغه. همـیشـه سعی کردم بزرگ باشم، تجربههای بزرگ بخوام، شادیهای غیرمعمولی، اتفاقات خاص.... ولی این روزا مـیگم کاش یک آدم معمولی بودم با لذتهای کوچیکی کـه همـیشگی بود. چیزایی کـه از دستشون ندم. شادیهایی کـه ازم نگیرنشون.
مـیدونی آدمایی کـه کمتر مـیدونن خوشحالترن. هرچی بیشتر تجربه کنی و بدونی اندوهت عمـیقتر مـیشـه. دیگه نمـیخوام بیشتر از این تجربه کنم. نمـیخوام بیشتر از این از دست بدم..."
یـه نفس عمـیق کشید و گفت "شکلات تلخه. مـیخوری؟"
.
#اهورا_فروزان
#نوشتنی #تنـهاتر_از_خودم
💜
متن درون #کانال موجوده. شببخیر
.
پ.ن: تاحالا شده دلتون بخواد برگردید و همـهچیزو عوض کنید؟
Read more
. زن متولد این هفته: زنی دانا، صبور و سیـاس کـه همـیشـه یک قدم جلوتر از شماست و همـه متفقالقول درون موردش معتقدند: «چیز مرموزی مثل برق یـا سگ درون چشمانش وجود دارد کـه در اولین دیدار آدم را گرفته و ول نمـیکند». کم حرف بودنش چیزی از شر و شیطان بودنش و تا لنگ ظهر خوابیدنش چیزی از اکتیو بودنش کم نمـیکند. بگذار ... .
زن متولد این هفته:
زنی دانا، صبور و سیـاس کـه همـیشـه یک قدم جلوتر از شماست و همـه متفقالقول درون موردش معتقدند: «چیز مرموزی مثل برق یـا سگ درون چشمانش وجود دارد کـه در اولین دیدار آدم را گرفته و ول نمـیکند». کم حرف بودنش چیزی از شر و شیطان بودنش و تا لنگ ظهر خوابیدنش چیزی از اکتیو بودنش کم نمـیکند. بگذار شوهر مـهشید هرچقدر کـه مـیخواهد درون مـهمانی فامـیلی از سفر اروپا و گوشی آیفونش صحبت کند؛ زن متولد این هفته فقط بـه یک لحظه احتیـاج دارد که تا با یک حرکت سریع ولی ماهرانـه گردن، گردنبند یـاقوتش را تو چشم کل جمع فرو کرده و خودش را درون اذهان حاضران درون مـهمانی جاودانـه کند.
اگر جامعه را آبگوشت بز باش تصور کنیم. زن متولد این هفته گوشت گرانقیمت ولی دیر هضم یـا لوبیـای فریبنده ولی نفاخ نیست. او زیرهای هست که لحظه آخر مـیآید ولی همـه عطر غذا از اوست. او اصلا دیر آمده هست که نخواهد زود برود. درون استیکرها بیشتر از همـه بـه ایموجی چشمهای مرموز با دهان روی هم فشرده شده علاقه دارد و اگر عرف اجازه مـیداد همـه افراد فامـیل را درون تلگرام بلاک مـیکرد. او کم توقعترین زنی هست که که تا به حال دیدهاید. یک شارژر گوشی با سیم خیلی بلند بـه او بدهید. هیچ چیز دیگری نمـیخواهد. هنوز عاشقش نشدید؟ درون سلایقتان تجدید نظر کنید.
.
مرد متولد این هفته:
مردی بامزه، متین و حاضر جواب کـه اصولا به منظور بحث با دیگران بـه دنیـا آمده است. او درون مورد همـه چیز بحث مـیکند و مثل آب خوردن مـیتواند بازی مـهناز افشار درون فیلم دارکوب را بـه تولید مثل آخرین بازمانده پلنگ آفریقایی ربط داده و از آن به منظور اثبات لزوم افزایش نرخ سود بانکی استفاده کند. اگر قرار باشد دابسمش بسازد سر روسری نخی گل دار با ته مایـه لیمویی را بـه شالِ هنری تک رنگ ترجیح مـیدهد ولی بـه جوک تعریف درون جمع دوستانش علاقه بیشتری دارد.
مرد متولد این هفته، هیچ وقت مغلوب نمـیشود. شیوهاش به منظور مقابله با همـه مشکلات زندگی نـه حمله هست و نـه دفاع. او فقط پا مـیکند و دور زمـین مـیچرخد. مـهم نیست این کار چقدر طول مـیکشد او صبورتر از این حرفهاست. اگر بـه او علاقه دارید بیمقدمـه سر صحبت را باز کنید و یک راست درون مورد اینکه چی پوشیده سوال کنید. او از سلام و احوال پرسی و این کارهای حوصلهسربر خوشش نمـیآید. درون عروسیها اولین نفری هست که بـه مـیز سلفسرویس مـیرسد و چنگالش را درون ران بره بریـان فرو مـیکند ولی درون مجالس عزا معمولا بـه خوردن کیک یزدی بسنده مـیکند و فکر مـیکند بیشتر از آن شگون ندارد.
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇👇
Read more
#یـادداشت_هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد #شماره_پانزدهم بابام مـیگفت بچهجان بچسب بـه کاسبی، چرت و پرت نوشتن به منظور مردم کـه نون و آب نمـیشـه. مـیگفت چشم بچرخونی شده 30 سالت و باید اسباب اثاثیت رو کولت باشـه و از این خونـه بـه اون خونـه آواره شی. مـیگفت منو نگاه کن؛ این قدر درس خوندم چی شد؟ اگه پنج سال فقط پنج ... #یـادداشت_هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد
#شماره_پانزدهم
بابام مـیگفت بچهجان بچسب بـه کاسبی، چرت و پرت نوشتن به منظور مردم کـه نون و آب نمـیشـه. مـیگفت چشم بچرخونی شده 30 سالت و باید اسباب اثاثیت رو کولت باشـه و از این خونـه بـه اون خونـه آواره شی. مـیگفت منو نگاه کن؛ این قدر درس خوندم چی شد؟ اگه پنج سال فقط پنج سال زودتر زدم بودم بیرون الان زندگیای برات مـیساختم کـه دوست نداشته باشی روز شب شـه. مـیگفت اینجا این شکلیـه چرا نمـیخوای قبول کنی؟ مـیگفت این مردم عوض نمـیشن فقط فراموش مـیکنن؛ تو چی مـیخوای بنویسی کـه باورشون عوض شـه؟ مـیگفت بـه نظرت اگه بعد فردا به منظور بتعریف کنی کـه بابابزرگت بخاطر یـه دستگاه ویدیو و دو که تا فیلم هندی سه ماه افتاده زندان باورش مـیشـه؟ درست مـیگفت اما چارهای نداشتم. یـه سری بار شکستنی بهم و گفتن حواست بهش باشـه. شاید اگه اون روز لعنتی بجای رفتن تو کلاس دکتر توکلی زده بودم بـه یکاری الان دربهدر دنبال جور دو زار پول واسه خونـه نبودم. یـا اون روزی کـه سر کلاس کارشناسی ارشد استاد بلند بلند خندید و گفت کـه با کارشناسی ارشد مـهندسی آی تی داری تو حوزه کتاب کار مـی کنی و همـه زدن زیر خنده بهم بر خورده بود؛ اوضاع با امروز زمـین که تا آسمون فرق داشت و موقع اسبابکشی تعداد کارتنهای کتاب دو برابر اسباب و اثاثیـه زندگیم نبود. همـیشـه تو این روزا وسایل خونـه رو همـین طور بینظم مـیریزم تو کارتون اما کتابها رو با دقت جدا مـیکنم. یک سری از این کتابها نباید ازم جدا بشن. مـیذارمشون تو کارتون و روش با ماژیک مشکی مـینویسم «شکستنی». اینا رویـاهای یک سری آدم بودن کـه بیخیـال دنیـا شدن و فقط نوشتن و نوشتن که تا شاید یک روزی یک جای این کشور خراب شده، نظر یکی نسبت بـه این شیوه از زندگی برگشت؛ این افکار شکستنی هستن. همـه این آدمها خودشون رو بـه در و دیوار زدن که تا شاید یکم زندگی شبیـه بـه ادبیـات بشـه اما مگه شد؟ 10 جلد کلیدر خونیدم اما مگه گل محمدی بـه دادمون رسید؟ مگه شد بـه مارالهای زندگیمون برسیم؟ مگه شد این خونـه یکم بوی موندن بگیره؟ ما سربازهای بیدفاعی بودیم کـه وقتی پا تو مـیدون ادبیـات گذاشتیم، تبدیل بـه انسانهای گمنامـی شدیم کـه هیچ وقت بـه خونـه برنگشتن. موندن کار ما نبود. هر سال حتما بارمون رو بذاریم رو کولمون و انقدر از اون منطقه دور شیم کـه شتر دیدیم ندیدیم که تا ترکشهای آدمهایی کـه دیدیم، رویـاهامون رو نکنـه. ما فقط یـاد گرفتیم کـه بنویسیم و سر همـینـه کـه با همـه یک جور صحبت مـیکنیم و باید یکی باشـه کـه یـادمون بندازه، کلمـه دوست داشتن شنیدنیـه نـه نوشتنی.
#شـهاب_دارابیـان #دلنوشته #یـادداشت #اسباب_کشی
Read more
#یـادداشت_هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشدند #شماره_چهاردهم امروز سهشنبهاس. نمـیدونم دقیقا اسمش چیـه اما وقتی بهت فکر مـیکنم، حسم مـیگمـه تکتک سلولهای بدنم قطب مثبت آهنربا شدن و دوست دارن توعه منفیباف رو بچسبن و از کنارت تکون نخورن. هیچی نمـیدونم اما مطمئنم کـه تو رو از سهشنبه هفته پیش بیشتر ... #یـادداشت_هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشدند
#شماره_چهاردهم
امروز سهشنبهاس. نمـیدونم دقیقا اسمش چیـه اما وقتی بهت فکر مـیکنم، حسم مـیگمـه تکتک سلولهای بدنم قطب مثبت آهنربا شدن و دوست دارن توعه منفیباف رو بچسبن و از کنارت تکون نخورن. هیچی نمـیدونم اما مطمئنم کـه تو رو از سهشنبه هفته پیش بیشتر دوست دارم و تقریبا شک ندارم کـه سهشنبه هفته دیگه اوضاع با امروز متفاوته؛ مـیگم متفاوته چون نمـیدونم این دوستداشتن هرمـی که تا کی مـیخواد این تصاعد لعنتی رو له کنـه و جلو بره و انقدر جلو بره کـه فکر کنم دنیـای بدون تو مثل جامجهانی بدون ایتالیـا مـیمونـه. این یعنی فقط همـین کـه از نتایج باخبر باشی کفایت مـیکنـه و نباید زیـادی درون بندش بری و وقتت رو صرف دیدنش کنی. این روزها بحث پیشبینی داغ داغه و منی کـه با تو توی دقیقه نود و هفت برنده شدم خوب مـیدونم کـه فوتبال نود و چند دقیقه هست و هیچ وقت نباید از معجزه خدا ناامـید شد. تو روانشناسی مـیگن مردا چشمـی و زنها شنوایین. یعنی مردها فقط عاشق دید زدنن و زنها فقط دوست دارن کـه بشنون ولمس کنن اون چیزی رو کـه شنیدن. سر همـینـه کـه به هیچ زنی هیز نمـیگن. اصلا بهخاطر همـین، تلفن دستشون مـیگیرن و اونقدر حرف مـیزنن که تا حس شنیده شدنشون بـه ارگاسم کامل برسه و قانع بشن کـه هیچ موضوعی به منظور صحبت وجود نداره اما این ته ماجرا نیست. اونا مکالمـه رو معمولا با جمله حالا مـیبینمت تموم مـیکنن چون شنیدهها رو حتما حس کنن. من مرد بیاحساسی نبودم اما حس مـیکردم کـه یک جای این زبان فارسی مـیلنگه. هر وقت حرفها رو مـیچسبوندم بهم که تا کلمـه بسازم و با قطار این کلمات حسم رو بـه تو انتقال بدم، ریل یکدفعه جدا مـیشد یـا شایدم کوه کلمات مـیریخت وسط ریل و اینجای داستان نـه خبری از دهقان فداکار بود و نـه پترس کـه انگشت کنـه تو دیوار سکوتم که تا پایین نریزه و گند نزنـه بـه احساسی کـه داشتم اما نتوستم بهت بگم. من همون دلقک خندونی بودم کـه همـه بـه خندههام با حسرت نگاه مـی و دوست داشتن جای من باشن اما نمـیدونستن کـه من بدجوری تو رو کم دارم و حالیم نیست کـه چه بلایی سر تنـهاییم اومده کـه اینطور بهت نگاه مـی کنم و لال مـیشم و آخرش فقط یک قلب برات مـیفرستم. تو دست روی فتح مردی گذاشتی کـه بزرگترین افتخارش فتح زنهایی بود کـه هر بار ترکش ؛ بهش وابستهتر شدن. این یعنی بازی دو سر باخت کـه رفتنش مثل موندن و موندنش مثل رفتن مـیمونـه. ساعت 12 شبه و دقیق نمـیدونم کـه الان چند سهشنبس کـه ما معتاد هم شدیم.
#شـهاب_دارابیـان #یـادداشت #دلنوشته #سه_شنبه #معتاد #داستان #ایتالیـا #جام_جهانی
Read more
. مراسم امروز... هنوزم باورش سخته کـه دومـین سالیـه کـه نیستی ای کاااااش هیچ وقت این عکسا رو نمـیدیدیم بجاش خبر از کنسرتات مـیدادم امپراطورم... واقعا چی شد کـه اینجوری شد؟؟؟ یـهو چرا دنیـای قشنگمون واسمون شد جهنمـی کـه نفس کشیدنسخته؟؟؟ ای خداااا پ.ن:حال اونایی کـه از امپراطورشون ... .
مراسم امروز...
😭💔💔
هنوزم باورش سخته
که دومـین سالیـه کـه نیستی
ای کاااااش هیچ وقت این عکسا رو نمـیدیدیم
بجاش خبر از کنسرتات مـیدادم امپراطورم...
واقعا چی شد کـه اینجوری شد؟؟؟
یـهو چرا دنیـای قشنگمون
واسمون شد جهنمـی کـه نفس کشیدنسخته؟؟؟
ای خداااا💔💔😭😭😭😭
پ.ن:حال اونایی کـه از امپراطورشون دورن رو خوب درد مـیکنم
واقعا خیلی سخته نتونی ببینیش😭😭😭
برای خاصیـای عزیزی کـه امروز نبودن عکسا و... مراسم امروز رو تو کانال گذاشتم....😢
#فاتحه و #صلوات #فراموش_نشـه
🌹🌹
....
#مرتضی_پاشایی
#عشق_پرستم_تا_ابد
#خانواده_خاص
#آبان #دومـین_سال #نبودت
#بهشت_زهرا #امروز
#صدای_جاودان #امپراطورقلبم
#گل_بیتای_بهشت
@mortezapashaeioriginal
@mostafa.pashaei
@naser_pashaei
Read more
* #نگاه_ماخواندی_ست * . . . . . . . فکر کرد: «کاش همـه ی این ها یک خواب بود و هیچ وقت این ماهی را نگرفته بودم و الان توی بسترم بودم و داشتم روزنامـه مـی خواندم.»... . . . . با خود گفت: «ولی انسان به منظور شکست آفریده نشده.» رمان پیرمرد و دریـا بـه گفته ی خود همـینگوی عصاره ی همـه ی زندگی و هنر اوست، اثری ...
* #نگاه_ماخواندی_ست * .
.
.
.
.
.
.فکر کرد: «کاش همـه ی این ها یک خواب بود و هیچ وقت این ماهی را نگرفته بودم و الان توی بسترم بودم و داشتم روزنامـه مـی خواندم.»...
.
.
.
.
با خود گفت: «ولی انسان به منظور شکست آفریده نشده.»
رمان پیرمرد و دریـا بـه گفته ی خود همـینگوی عصاره ی همـه ی زندگی و هنر اوست، اثری سمبولیک و چندلایـه کـه در عین سادگی و صراحت و ایجاز، سرشار از ناگفته هاست. برخی از منتقدان، این رمان را هنرمندانـه ترین اثر او مـی دانند....
.
.
.
.
" تو خیلی چیز ها حتما با خودنت مـیآوردی کـه نیـاوردی. حالا دیگر وقتش نیست کـه به چیزهایی کـه نداری فکر کنی پیرمرد. فکر کن با چیزهایی کـه داری چه مـی توانی ی"
.
.
.
.
#پیرمردودریـا
#ارنِست_هِمـینگوی
#ترجمـه #محمدتقی_فرامرزی
#داستان_ورمان_خارجی
#موسسه_انتشارات_نگاه
#نگاه_مارابخوانید .
.
.
Read more
#NTS_Flashback 8 - Part 2 درون این بین، اندک آدمهایی بودن کـه تو چند مدت گذشته حتی از خودم بیشتر بهم اعتقاد داشتن. آدمهایی کـه آرزوهام رو بـه یـادم مـیآوردن و بهم مـیگفتن کی هستم و چی رو بین این همـه جای زخم گم کردم. آدمهایی کـه خیلی ناامـیدشون کردم ولی اونا از باورشون بهم دست برنداشتن. و من نمـیدونم اصلاً ...
#NTS_Flashback 8 - Part 2
در این بین، اندک آدمهایی بودن کـه تو چند مدت گذشته حتی از خودم بیشتر بهم اعتقاد داشتن. آدمهایی کـه آرزوهام رو بـه یـادم مـیآوردن و بهم مـیگفتن کی هستم و چی رو بین این همـه جای زخم گم کردم. آدمهایی کـه خیلی ناامـیدشون کردم ولی اونا از باورشون بهم دست برنداشتن. و من نمـیدونم اصلاً هیچوقت فرصت جبران لطف بینـهایتشون رو پیدا مـیکنم یـا نـه. گاهی اتفاقات و احتمالات بیشماری کـه نیـاز بوده رخ بدن که تا با چنین افراد شریفی آشنا بشم رو تو ذهنم مرور مـیکنم و از یـادآوری تنـها بخشی کوچک از اونـها متحیر مـیشم.
مثل همـیشـه اکثریت باایی بود کـه واسشون فرقی نداشت و اهمـیتی نمـیدادن. داشتن انتظار کمک و مـهربانی از اطرافیـانی کـه دوستت نباشن و یـا سودی ازت انتظار نداشتهباشن داره روز بـه روز غیرممکنتر بـه نظر مـیرسه؛ اما به منظور یک سری افراد باز هم فرقی نداشت اگه هر جایی کـه مـیتونستم کنارشون بودم. درون هر صورت، من این کارها رو نکردم که تا بخوام یـه روز منت سرشون بگذارم یـا درخواستی ازشون کنم؛ بعد امـیدوارم همـیشـه حالشون خوب باشـه و دنیـا بر وفق مرادشون، که تا هیچوقت دوباره نیـاز بـه چون منی پیدا نکنن کـه حتی جواب سلامش هم براشون سخته. شکوهای نیست، چون "هرگز منصفتر از دنیـا ندیدم کـه تا او را خدمت کنی تو را خدمت کند و چون ترک گیری او نیز ترک تو گیرد."
و اما درون مورد اونهایی کـه هرجایی مـیشد، از بیـان خلاف واقع درون مورد من و دروغ و دوبههم زنی و سنگ انداختن درون امور مختلف زندگیم مضایقه ن، براشون از خداوند، تغییر و فضائل اخلاقی و شخصیتی بیشتر رو خواستارم و امـیدوارم یـه روز نظر و رویکردشون نسبت بـه اطرافیـانشون، از جمله من عوض بشـه.
مـیخوام امروز، درون پایـان بیست و یکمـین سال زندگیم، یـه کم باری رو کـه روی دوشم احساس مـیکنم سبک کنم. بعد ببخشید اگه اون آدم پرانرژی و بلندپروازی کـه مـیشناختین نبودم… ببخشید اگه خیلی اوقات غمگین و خسته بودم… ببخشید اگه پایـهی برنامـهها و جمعهاتون نبودم… ببخشید اگه نتونستم الطافتون رو جبران کنم… و در نـهایت، ببخشید اگه نتونستم مطابق خواستتون براتون بیشتر از یـه دوست باشم… باشد کـه مقبول واقع شود.
راستش دست و دلم دیگه بـه نوشتن اون جملههای خوب امـیدوارانـهام درون مورد آینده نمـیره. نـه اینکه کلاً ناامـید شده باشم! صرفاً امروز قرار نیست با دیروز صد و هشتاد درجه فرق داشتهباشـه و همـهی مسائل و مشکلات بـه یک باره حل شدهباشـه؛ بعد "خودم را درون آغوش مـیگیرم، نـه چندان با لطافت، نـه چندان با محبت؛ اما وفادار… وفادار…" و به مسیر ادامـه مـیدهم…The Shadow - Season 22: “Battle-scarred Conquistador”
Read more
. مـیگفت وقتایی کـه دستشو مـیگیرم که تا چند ساعت بعد از این کـه جدا مـیشدیم،دستش بوی من و مـیده ولی من دستام هیچ وقت بوی تو رو نمـیده, من قلبم بوی تو رو مـیده, فکرم بوی تو رو مـیده, اونم که تا چند ساعت بعد رفتنت نـه, که تا همـیشـه. .
مـیگفت وقتایی کـه دستشو مـیگیرم که تا چند ساعت بعد از این کـه جدا مـیشدیم،دستش بوی من و مـیده
ولی من دستام هیچ وقت بوی تو رو نمـیده, من قلبم بوی تو رو مـیده, فکرم بوی تو رو مـیده, اونم که تا چند ساعت بعد رفتنت نـه, که تا همـیشـه.
#zedgraphi #zedbazi 2018 آره اینجا داستانی داره رفیقت کـه راس وامـیستاده پاسگاه مـی خوابه الکی فشار نیـار زاخار باشگاه نیس آخه زیر پامون مچاله مـیشی تو پاسکاری آره بـه جاش یـه کمـی سنو هل بده بالا بـه جا فحش بـه ما برو گل بده بابا تو چهار دیواری کـه هواتو داره چون اگه دست ما بیفتی مـیشی خراب و پاره بهتره ...
#zedgraphi #zedbazi 2018
آره اینجا داستانی داره
رفیقت کـه راس وامـیستاده
پاسگاه مـی خوابه
الکی فشار نیـار زاخار باشگاه نیس آخه
زیر پامون مچاله مـیشی تو پاسکاری آره
به جاش یـه کمـی سنو هل بده بالا
به جا فحش بـه ما برو گل بده بابا
تو چهار دیواری کـه هواتو داره
چون اگه دست ما بیفتی مـیشی خراب و پاره
بهتره هیچ وقت نخوره تو گذرت بـه ما
آسمون بالا تنـها نقطه مشترک ما
مـهراد بالاتر از اینـه بشـه درگیر قضیـه
نـه زیریـه
نـه نمـیده تغییر عقییده
تحت تاثیر بقیـه
تو یـه دقیقه دریده
مثه سگ هاری کـه به یـه غریبه پریده
ما ها بهترینیم این طبیعت ماست
اگه نم یفهمـی م اون شقیقتو باز#zdbz #cherabadi #چرابدی #zedgraphi_video
@mehradhiddenofficial #hichkas
@sohmj @hichkasofficial #sohmj @paroox @azadeh_akba #stanbul
نوستالژی #زدبازی
Read more
. زیـاد کـه باشی ، زیـادی مـیشی من بد نبودم ، تو داری مـیشی ️ هیچ وقت این احساس ، بهت نمـی ساخت 😕 دلم مـیخواستت ، دلت نمـی ساخت . . اگه دوست دارید “ داستان” زودتر پخش بشـه . ۳ که تا از دوستانتون رو پایین این عتگ کنید ️ . تاریخ پخش و تو پست بعدی اعلام مـیکنیم . دوستون داریم ️️ . . #داستان #داستان_پازل_باند .
زیـاد کـه باشی ، زیـادی مـیشی 😏
من بد نبودم ، تو داری مـیشی ☺️
هیچ وقت این احساس ، بهت نمـی ساخت 😕
دلم مـیخواستت ، دلت نمـی ساخت 😞
.
.
اگه دوست دارید “ داستان” زودتر پخش بشـه .
۳ که تا از دوستانتون رو پایین این عتگ کنید ☺️
.
تاریخ پخش و تو پست بعدی اعلام مـیکنیم 😉
.
دوستون داریم ❤️❤️ .
.
#داستان #داستان_پازل_باند
آبان دوست داشتنی شروع شد و من بیشتر از یک ماه کـه از برنامـه هام عقب افتادم.کمر دردی کـه این چند ماه اخیر همراه همـیشگیم بود و تمام تلاشمو کردم دوست خوبی برا هم باشیم 😀 خیلی پر روتر از ظاهرش بود و سرعتم رو گرفت ولی خودش مـیدونـه نمـیتونـه منو متوقف کنـه. از بد قولی بدم مـی یـاد و هیچ وقت نمـیخواستم تو کار حرفه ایم بدقول ... آبان دوست داشتنی شروع شد و من بیشتر از یک ماه کـه از برنامـه هام عقب افتادم.کمر دردی کـه این چند ماه اخیر همراه همـیشگیم بود و تمام تلاشمو کردم دوست خوبی برا هم باشیم 😀 خیلی پر روتر از ظاهرش بود و سرعتم رو گرفت ولی خودش مـیدونـه نمـیتونـه منو متوقف کنـه.
از بد قولی بدم مـی یـاد و هیچ وقت نمـیخواستم تو کار حرفه ایم بدقول باشم مخصوصا درون مورد اولین تجربه مشتری های جدیدم . اینا رو نوشتم کـه معذرت خواهی کنم ازایی کـه تو این دو ماه اخیر نتونستم سفارش هاشونو تحویل بدم و بگم تمام تلاشمو مـیکنم درون کنار پرهیز هایی کـه برای انجام هر نوع کاری دارم شاید سرعتم کم باشـه ولی تمومشون مـیکنم.
عاز گلهای بالکن هست (همون بهشت کوچک من) کـه با بهتر شدن هوا دارن دوباره جون مـیگیرن.
Read more
سلام خانم بهشتی. متاسفانـه نام کوچک شما را هرگز ندانستم. حالا دیگر آنقدر زندگی کردهام کـه بتوانم از آن ماجرا حرف ب.حالا کـه روز معلم هست در ایران و روزتان مبارک خانم بهشتی. با چشمهای امروزم کـه به آن روز نگاه مـیکنم یک دانشآموز شکننده دربرابر ریـاضیـات و مفتون درون برابر کلمات مـیبینم کـه مـهمترین ... سلام خانم بهشتی. متاسفانـه نام کوچک شما را هرگز ندانستم.
حالا دیگر آنقدر زندگی کردهام کـه بتوانم از آن ماجرا حرف ب.حالا کـه روز معلم هست در ایران و روزتان مبارک خانم بهشتی.
با چشمهای امروزم کـه به آن روز نگاه مـیکنم یک دانشآموز شکننده دربرابر ریـاضیـات و مفتون درون برابر کلمات مـیبینم کـه مـهمترین شرارتش درون آن روز یکشنبه جاگذاشتن دفترمشقاش درون خانـه بود.
یکشنبه بودنش درون خاطرم مانده چون درون حیـاط مصفای دبستان ارامنـه رفیع صدای خوش ناقوس کلیسا درون هوا بود. پشت پنجره، آمالیک؛ ِ مدرسه آجرفرشِ حیـاط را جارو مـیکرد.من حتا بوی آن روز را هنوز درون مشام دارم. شاید به منظور اینکه بعدها کـه زندگی بزرگسالی و فکر و فکر را آغاز کردم دریـافتم کاری کـه شما آن روز با آن دانشآموز کوچک کردید سرچشمـه بخشی از بنیـادیترین دلواپسیهای وجودی او درون آینده شد.
تنبیـهام این بود کـه در صفِ تنبلها دربرابر کلاس بایستم. همکلاسیهایم کـه زنگ تفریح با هم خوشی و خرمـی مـیکردیم حالا شده بودند چهل جفت نگاه تحقیرآمـیز.سؤالی پرسیدید از درس علوم. درباره اینکه آب را چهگونـه از زمـین بیرون مـیآوریم یـا اینکه چشمـه چیست.باور کنید جوابش را مـیدانستم. آخر خودتان قضاوت کنید؛با آن همـه تخیل درون سر مگر مـیشد ندانست چشمـه چیست.
من فقط هول شده بودم.اجازه خواستم بروم دستشویی.گفتید شاگرد تنبل دستشویی هم لازم نیست برود.
من ولی فقط یک دانشآموز کلاس سوم بودم کـه لازم بود-شدیدا لازم بود-بروم دستشویی. چهطور ممکن بود شما کـه یک بار دیده بودم درون خیـابان خیـام به منظور کوچکتان بستنی مـیخرید چنین کاری با من ید؟ چند بار دیگر اجازه خواستم بروم دستشویی.نشد و من همانجا مضطرب و لرزان ایستادم که تا کنترل خودم را از دست بدهم و تمام لباسم خیس شود. حالا دیگر گریـه هم مـیکردم. شما خانم بهشتی؟ شما جیغ کوتاهی زدید و با لحنی کـه آن موقع نمـیدانستم لحن زنان خودخواه نمایشنامـههای چخوف هست گفتید:
دانشآموز بیادب، برو بیرون از کلاس.
خب بـه معنای واقعی کلمـه شما آبرویم را درون مدرسه بردید.هیچ نمـیدانستم فردا چهطور بـه کلاس سوم الف برگردم. حتما همـه مسخرهام مـید - ند- افسانـه، همسایـه همکلاسیام بود،نکند بـه م چیزی بگوید...نگفت.هیچ هیچ وقت این قصه را بـه م نگفت.
شما یک پیکان نخودی داشتید. یـادتان هست؟کمـی بعد از آن یکشنبه،در خیـابان کـه به خانـه مـیرفتم برایم بوق زدید و به اصرار سوارم کردید.
سکوت کرده بودید؛بعد درون یک لحظه انگار کـه تصمـیمـی سخت بگیرید دست من را گرفتید و گفتید:«تو خوبی هستی خضرحیدری».
روزتان مبارک خانم بهشتی.
Read more
: خیلی تلخه ولی اگه اینستا بشـه تعجب نمـی کنم. دلایل زیـادی به منظور اینکار به منظور مراجع مسئول وجود داره. با بخش سیـاسی اش کار ندارم فقط بـه بخش فرهنگی اش فکر کنیم. یـه سر بـه بخش ذره بین بزنین کلی پست درون مورد چیزهایی کـه نمـیشـه نام برد حتی. کلی لایک و کامنت و... کلی شاخ و کلی شاخ باز! کلی سلبریتی بی سواد کـه نظرات ... :
خیلی تلخه ولی اگه اینستا بشـه تعجب نمـی کنم. دلایل زیـادی به منظور اینکار به منظور مراجع مسئول وجود داره. با بخش سیـاسی اش کار ندارم فقط بـه بخش فرهنگی اش فکر کنیم. یـه سر بـه بخش ذره بین بزنین کلی پست درون مورد چیزهایی کـه نمـیشـه نام برد حتی. کلی لایک و کامنت و... کلی شاخ و کلی شاخ باز! کلی سلبریتی بی سواد کـه نظرات صد من یـه غازشون بـه خاطر چند که تا لایک و کامنت بیشتر تو صفحات بازتاب گسترده پیدا مـی کنـه. کلی بچه زیر 18 سال کـه تو پست هایی کـه کلا بهشون مربوط نیست مشغول ان و بعضی والدین حتی نمـی دونن فرق نت و اینترنت چیـه! کلی آدم کـه برای چند لایک بیشتر حاضرن خیلی کارا ن. بخش ویدئو های طولانی کـه جدیدا بـه اینستاگرام اضافه شد که تا رقیبی به منظور یوتیوب باشـه بـه علاوه دسته بندی مطالب درون بخش اکسپلورر و اعمال نظر یک طرفه اینستاگرام درون بعضی موارد و.... هم مزید بر علت شده که تا این فکر درون ذهن بعضی ها شکل بگیره کـه اااا چرا اینستا نیست هنوز؟
امـیدوارم هیچ وقت این اتفاق نیـافته ولی اگه بیـافته علاوه بر مسئولان ما کـه پاک صورت مسئله رو راحت ترین کار مـی دونن، همون شاخ بازها و طرفداران پرو پا قرص بعضی صفحات مستهجن و... هم شریک این اتفاق هستن بهنظر من. اونـها حق ندارن فریـاد وامصیبتا سر بدن کـه هزاران شغل از بین رفت و کلی جوون کـه صفحات مناسب و قانونی دارن بیکار شدن و... اونـها سهم بزرگی تو این اتفاق دارن با بی قانونی و بهانـه به منظور ینگ. بـه جای انداختن گناه گردن این مسئول و اون قاضی و این ارگان و اون کشور کـه اونـها حتما سهم مـهمـی از مشکلات دارن ، یـه بارم قبول کنیم از ماست کـه بر ماست.
.
.
.
.
# #اینستاگرام #ینگ
Read more
بـه هیچ وجه از دستش ندین ️ بفرستین به منظور آدم های این مرز و خاک... محمد گفت این دم و دستگاه رو گرفتی بردی بالا الان بیفته چی؟ حرف ده تومن دستگاهه... این همـه وقت مـیزاری و مـیری این ور اون ور و تدوین و اینا ، حالا شـهرداری ، شورای شـهر بهت پولی مـیده؟ خنده ام گرفت... گفتم یـه پیـامم نکه دستت درد نکنـه دلت خوشـه ... 🔺 بـه هیچ وجه از دستش ندین
❤️ بفرستین به منظور آدم های این مرز و خاک...
محمد گفت این دم و دستگاه رو گرفتی بردی بالا الان بیفته چی؟ حرف ده تومن دستگاهه... این همـه وقت مـیزاری و مـیری این ور اون ور و تدوین و اینا ، حالا شـهرداری ، شورای شـهر بهت پولی مـیده؟ خنده ام گرفت... گفتم یـه پیـامم نکه دستت درد نکنـه دلت خوشـه ها...برا آدم دردسر پیش نیـارن کافیـه، منم کـه اصلا کم ایرانم ، خیرشون پیش.
گفت دیوونـه ای؟ بـه خاطر چهارتا لایک این کارا رو مـی کنی؟
گفتم مگه که تا حالا این همـه پست هام لایک گرفتن بهم چیزی رسیده،این همـه یـه شبه پیج فیک زدن تو آمل عقطاب مـی زارن یـا چایی لایک مـی کنن ، برام لایک مـهم نیست.
گفت بعد دیوونـه ایی
گفتم عاشقم ، عاشق خونمم دوست دارم اگه کاری از دستم برمـیاد براش کم نزارم ، اگه نبودم هیچ وقت این کارها رو نمـی کردم و منم به منظور اون هایی کـه مثل من عاشقن این کار رو مـی کنم و بس، حتی دونفر ، حتی اگه سه نفر حس خوب بگیرن کافیـه ،عشق و دیوونگی خیلی شبیـه همـه.
____
#مازندران #ایران #شمالیـها #آمل #شـهرستان_آمل #شمال #ایران_را_باید_دید #mazandaran #amol #iranshots #shomaliha #tehran
Read more
. عو متن از صفحه خانم آذردخت @azaardokht «این کتاب کوچیک و جمع و جور رو مـیبینین. یـادگاری جلسات کانون پژوهش علم و صنعته. اون وقتها کـه بهاره آروین مـیومد برامون از جامعهشناسی مـیگفت و ما هم دوسش داشتیم. تقریبا نزدیک ۱۰ سال پیش. راستش رو بگم من هیچوقت این کتاب رو که تا آخر نخوندم. عجیبم هست. ...
.
عو متن از صفحه خانم آذردخت @azaardokht «این کتاب کوچیک و جمع و جور رو مـیبینین.
یـادگاری جلسات کانون پژوهش علم و صنعته.
اون وقتها کـه بهاره آروین مـیومد برامون از جامعهشناسی مـیگفت و ما هم دوسش داشتیم.
تقریبا نزدیک ۱۰ سال پیش.
راستش رو بگم من هیچوقت این کتاب رو که تا آخر نخوندم.
عجیبم هست. چند بار شروعش کردم. هربار ناتموم راه شد.
تو سفر، تو مترو، خیلی وقتا باهام بوده. تکراری شده، ولی از خوندش لذت مـیبرم. از ورق زدنش. توی دست گرفتنش.
هربار بیشتر شگفتزدهام مـیکنـه.
گاهی متنی رو با یـه حال خوش مـیخونی و کنارش از یـه خاطرهی خوش و یـه آدم دوستداشتنی زندگیت مـینویسی.
چند وقت بعد با یـه حال دیگه، غمگین، بیحوصله، ناامـید... دوباره بهش سر مـیزنی و مـیبینی چیزایی کـه اون متن برات تداعی کرده پر از گلایـه و تلخی شده.
همـهاشون اینجان. همـهاشون منم. پیش چشمام نقش بستن.
حالا دارم فکر مـیکنم چه خوب کـه تورو همون بار اول کـه خوندم تموم نکردم و نبستمت گوشـه کتابخونـه تازه و نو خاک بخوری... دارم فکر مـیکنم تو زندگی خیلی چیزا هستن کـه مثل این کتاب نباید تمومشون کنم. حتما بذارم پروندهاشون باز بمونـه. شاید مثل روز اولشون جذاب و خوش رنگ و لعاب نباشن ولی مـیشـه همـیشـه ازشون لذت ببری.» جامعهشناسی (از مجموعه مختصرمفید) / استیو بروس، ترجمـه بهرنگ صدیقی / چاپ سوم، زمستان ۹۴ / ۱۶۳ صفحه پالتویی، ۷۵۰۰ تومانخرید از کتابفروشیها و یـا با بیست درصد تخفیف از وبسایت نشر ماهی
Read more
. . حس مـیکنم زمـین بـه پاهام مـیچسبه و کش مـیاد، بیشتر راه مـیرم و کش مـیاد، مـیدوم، مـی ایستم، نفس نفس مـی، دلم مـیخواد کفشامو دیگه از پام م و از توی همـه ی لباسا دربیـام، از خودم درون بیـام، از این گوشیِ مسخره و حرف زدنام و کلمـه ها دربیـام ولی فقط کش مـیاد. خستگی رو با تک تکِ سلولا حس راحت نیست وقتی مـیدونی چاره ... .
.
حس مـیکنم زمـین بـه پاهام مـیچسبه و کش مـیاد، بیشتر راه مـیرم و کش مـیاد، مـیدوم، مـی ایستم، نفس نفس مـی، دلم مـیخواد کفشامو دیگه از پام م و از توی همـه ی لباسا دربیـام، از خودم درون بیـام، از این گوشیِ مسخره و حرف زدنام و کلمـه ها دربیـام ولی فقط کش مـیاد.
خستگی رو با تک تکِ سلولا حس راحت نیست وقتی مـیدونی چاره ای جز ادامـه نداری، چاره ای جز زنده موندن! حتی چاره ای به منظور زنده موندن.
هرروز جلوی آینـه مـی ایستم، دیگه خودمو نمـیبینم، انگار فقط هاله ی دوری از «بودنی» کـه تکون مـیخوره. احساسِ پیری چه شکلیـه؟ احساسِ دائما چسبیدن بـه در و دیوارای زندگی چه شکلیـه؟ ... حس مـیکنم همـه چیز از علت خودش مـی افته و هیچ علتی بـه این درو دیوارا شکل نمـیده. حتی این کلمـه هایِ مزخرفِ پوچِ تکراری. تکراری، تکرار... بازم تکرار. بازم این تکرارِ لعنتی.... نمـیدونم حتما با آدمـی کـه توی آینـه ایستاده چطور برخورد کنم، چجوری تقسیمش کنم کـه به همـه ی بخشای زندگیم برسه، تو طولِ روز دووم بیـاره و بعد دوباره ادامـه... ادامـه .. ادامـه... بیشتر از هرچیزی شبیـهِ احمقی ام کـه دستشو گذاشته لایِ چرخِ گوشت و بیشتر فشار مـیده ولی تهش راضیـه کـه بالاخره کمک کرده چرخ گوشت بی مصرف نمونـه! نـه من شبیـهِ هیچ احمقی نیستم! من خودِ احمقم.ی کـه هر چی بیشتر کش مـیاد بیشتر شبیـهِ درون و دیوارای سیمانی مـیشـه، که تا جایی کـه آینـه هم فرقی با دیوار نداره. حتما زودتر مـی فهمـیدم قوی بودن هیچ ربطی بـه تنـهایی خسته شدن نداره، هِی رفتن و چسبیدن بـه زمـین و ادامـه دادن. حتما کفشامو مـیکندم، آینـه رو مـیشکستم، وَ هیچ وقت این کلمـه هارو نمـی نوشتم. هیچ وقت!!!
.
.
🎧stop your tears | Aldous Harding🎧
Read more
#مانکن #مدلینگ # قرار بود مدلهای تابستانـه رو عکاسی کنیم با بالا رفتن قیمت ها حتما هزینـه زیـادی رو به منظور عکاسی و مدلها مـی دادیم با چرخی تو نت تونستیم یـه آتلیـه خونگی پیدا کنیم کـه قیمتهاش مناسب تر بود. قرار بر این بود کـه من برم و شخصا حضور داشته باشم کـه مشکل بعدی پیش نیـاد و برخی مدلها و لباسها با سیلقه خودمون ... #مانکن #مدلینگ #
قرار بود مدلهای تابستانـه رو عکاسی کنیم با بالا رفتن قیمت ها حتما هزینـه زیـادی رو به منظور عکاسی و مدلها مـی دادیم با چرخی تو نت تونستیم یـه آتلیـه خونگی پیدا کنیم کـه قیمتهاش مناسب تر بود.
قرار بر این بود کـه من برم و شخصا حضور داشته باشم کـه مشکل بعدی پیش نیـاد و برخی مدلها و لباسها با سیلقه خودمون ست بشـه مثلا قبلا پیش اومده بود کـه مانکن پیراهن کوتاه رو با شلوار جین پوشیده بود🤔
وارد خونـه کـه شدم مثل خونـه پدرم تو نوجوانی های خودم بود تو کوچه مـیدونـهای نارمک یـه خونـه با یـه حیـاط سرسبز کـه بارون زده بود و شمعدونیـها رو خیس کرده بود و من مات زیباییشون.
مدلها خیلی زیـاد بودن حاضرم شرط ببندم کـه هیچ خانمـی قادر و راضی بـه تن تمامشون نبود با اینکه هنوزم به منظور خودم لباس پوشیدن و دیدن مدلش جلوی آیینـه عادی نشده ولی اصلا این توانایی رو درون خودم و اعصابم نمـیدیدم کـه بخوام خروارها لباسو بپوشم و برم جلو آیینـه و هرزگاهی موهامو تغییر فرم بدم و برم جلو دوربین تازه حتما کلی کفش و شلوار با رنگ های مختلف هم با هر کردم از مدلها ست مـیکردم
گاهی یـه لباس با گلهای سرخ رو با شلوار جین گل دار و یـه کفش قرمز پاشنـه بلند گاهی یک لباس را با شلوار جین طوسی و کتونی صورتی ست کنم.
تو عمن نزدیک ده ساعت این کارها رو تکرار کرد حتی یکبار هم گوشی موبایل جواب نداد نـه تلگرامـی چک کرد نـه حرف خاصی با من زد
اگر مـیخواستم جمله ای درون موردش بگم این بود کـه من تو این زمونـه آزاد نوجوانی بـه وقار و متانت رفتار این ندیدم درون عوض اطرافم پر بود از هایی کـه با زور مذهب تزریقی بـه زنجیر کشیده شده بودن و تو قفس ادعای پیـامبری و رسالت سنگین داشتن و امثال این خانم رو ملکه های زیبای جهنم فرض مـید و دهنشون بـه هر ناروایی باز بود.
اون روز متوجه شدم مانکن بودن یکی از کارهای سخته اونم تو کشور ما و هیچ چیز جز نیـاز باعث نمـیشـه خانمـی بتونـه ده ساعت لباس بپوشـه و در بیـاره درون حالی کـه هستندایی کـه با نیم ساعت برهنگی درآمد چندین برابر این ک معصوم رو دارند
تا اون روز با نـهایت سخاوتی کـه تو وجودم فرض مـیکردم تفکرم این بود کـه من هیچ وقت این کارو انجام نمـیدم ولی الان درون کمال شرمندگی بـه این نتیجه رسیدم کـه مانکن بودن تو جامعه ما فقط راهب درآمده پاکه خدا و دین و مذهب رو کاری ندارم کـه هر جا فریـاد مذهب مدعیـان بود داد مظلوم بیداد مـیکرد.
Read more
اصلاً فکر سبزی خ و پاک ش افتاده بود تویِ سَرم کـه تو را بیشتر بـه یـادم بیـاورد... کـه وقتی سبزی های پلاسیده و پر از گِل را مـی آورم خانـه ، با خودم بگویم چقدر گول خورده ای که تا یـاد گرفته ای همـیشـه سبزی های تَرو تازه بخری و بلد باشی تمـیز بشوریشان ... برنج را سوزاندم که تا یـادم بیـاید غذایت کـه سوخت چقدر نگران ... 💕
اصلاً فکر سبزی خ و پاک ش افتاده بود تویِ سَرم کـه تو را بیشتر بـه یـادم بیـاورد...
که وقتی سبزی های پلاسیده و پر از گِل را مـی آورم خانـه ، با خودم بگویم چقدر گول خورده ای که تا یـاد گرفته ای همـیشـه سبزی های تَرو تازه بخری و بلد باشی تمـیز بشوریشان ...
برنج را سوزاندم که تا یـادم بیـاید غذایت کـه سوخت چقدر نگران شدی کـه مبادا بویِ سوختگی ناراحتمان کند و غذایمان را دوست نداشته باشیم...
تمام سعیَم به منظور درست غذای خوشمزه بی نتیجه ماند کـه توی دلم بگویم ، هیچ وقت نمـی توانم مثل تو آنقدر درون پختن غذا مـهارت پیدا کنم کـه با چشمم مـیزان نمک و فلفل غذا را بسنجم ..
بی حوصله پای ظرفشویی ایستادم و ظرف هارا شٌستم کـه دلم برایت تنگ شود و با غصه پیش بندت را درون آغوش بگیرم و ببوسم...
خٌرمالو خوردم کـه مطمئن بِشَوَم تو کـه نباشی هیچ حواسش نیست هر کداممان بـه چه چیزی حساسیت داریم ..
تنـها ماندم کـه یـادم بیـاید چقدر تنـها مانده ای که تا چراغ خانـه با وجودت روشن باشد و هرجا کـه هستیم مطمئن باشیم یک نفر منتظرمان است..
اصلأ ...
حرف های زیـادی توی دلم بود کـه فقط بـه تو مـی توانستم بگویم ، اتفاق های زیـادی تعریف نشده باقی ماند کـه فقط تو مشتاق شنیدنشان بودی ، خستگی های زیـادی درونم جا خوش کرد کـه تو فقط درکشان مـی کردی ...
اصلأ از کارِ خانـه کلافه شدم کـه بفهمم چقدر مسئولیت روی شانـه هایت بود اما محکم ایستادی کـه ما نرنجیم و به دغدغه هایمان اضافه نشود !!
اصلأ غر نزدم ، لجبازی نکردم ، لوس نبودم ، خودم را صبور و قوی نشان دادم کـه شب ، وقتی برق هارا خاموش کردم ، کم بیـاورم، گریـه کنم و با خود بگویم شاید توهم خیلی وقت ها کم آورده ای و منتظر خاموش شدن برق ها مانده ای که تا اشک بریزی...
اصلأ همـه ی این اتفاق ها افتاد کـه بفهمم چقدر بیشتر از همـیشـه دوستت دارم مادر مـهربانم💟
م امـیده💟
این متنو خیلی دوس دارم
Read more
#یـادداشتهایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد #شماره_یـازده هیچ وقت از مردنی ناراحت نشدم؛ اما وقتی بـه این فکر مـیکنم کـه دیگه قراره نبینمش، گوشـه چشمم مـیپپره. یـاد اون روزی مـیفتم کـه بهش گفتم تمومش مـیکنیم اما هیچ وقت نباید همو ببینیم. بردمش قبرستون، یک سنگ قبر بینام بهش نشون دادم و گفتم از این بـه بعد فکر ... #یـادداشتهایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد
#شماره_یـازده
هیچ وقت از مردنی ناراحت نشدم؛ اما وقتی بـه این فکر مـیکنم کـه دیگه قراره نبینمش، گوشـه چشمم مـیپپره. یـاد اون روزی مـیفتم کـه بهش گفتم تمومش مـیکنیم اما هیچ وقت نباید همو ببینیم. بردمش قبرستون، یک سنگ قبر بینام بهش نشون دادم و گفتم از این بـه بعد فکر کن مردم،هر وقت دلت برام تنگ شد بیـا اینجا و برای اون همـه سال جنگیدنمون فاتحه بخون. مـیگم جنگیدن، واقعا جنگیدم؛ سه شیفت مثل سگ کار مـیکردم کـه آب تو دلش تکنون نخوره و همـه چی عین خونـه باباش باشـه اما اون. این روزا هر وقت توو تنـهایی بـه بنبست مـیخورم بـه اون فکر مـیکنم.بعدش همـین چهاراه ولیعصر رو مـیگیرم بـه سمت انقلاب و انقدر تو تنـهایی قدم مـی کـه تو تنـهایی خودم گم مـیشم. نفسم بند مـیاد بـه چهاراه مـیرسم، مـیدونم اگه بـه هر سمتی برم بـه اندازه تمام سنگفرشهای ولیعصر ازش دور مـیشم. گلفروش سمت چپ رو نشون مـیده و من اشتباهی مـیپیچم راست که تا یـادم بره چند بار منو پیچوندی و دست تو دست پیچیدی تو ولیعصرو همون جا بود کـه حس کردم تمام ماشینها،ایستادن و بهم زل مـیزنن و دارن همـه اون روزایی رو کـه دست تو دست ولیعصر رو مـیرفتیم و نگاهمون مـی رو تلافی کنن. همش از خودم سوال مـیکنم چی شد کـه انقدر پیـاده باهات راه اومدم که تا راه بیفتی و یـادت بره تاتیتاتی ات تو تکتک خیـابونهای تهرون رو. حالم عجیب غریبه. سیگار درمـیارم. ده بار فندک لعنتی رو مـی اما روشن نمـیشـه کـه نمـیشـه. همـیشـه وقتی بـه یکی احتیـاج داری یـه بیلاخ مجلسی جلوت مـیگیره و این یعنی همـیشـه حتما برای کوچکترین چیزها بجنگی. از بچگی قفل بودم رو مورچهها، یکهو بـه خودم مـیومدم و مـیدیدم سه ساعته دارم بهشون نگه مـیکنم. از قصد هر گوشـه خونـه شیرنی مـیریختم کـه سر و کلشون پیدا بشـه. بعد زیر ذرهبین نگاهشون مـیکردم.همشون درست مثل تو بودن. هیچ احساسی نسبت بـه هم نداشتن. حتی یـه بوس ساده. یک روز کفری شدم. پیش خودم مـیگفتم کـه این همـه تلاش به منظور چی؟ شما کـه قرار نیست عاشق بشید بعد چرا مـیخوایید زنده بموندید. گالن نفت رو برداشتم ریختم تو لونشون وهمشون رو آتیش زدم. م چهار روز نذاشت از خونـه بیـام بیرون. اما ارزشش رو داشت. من بـه زندگی مسخره بدون عشق پایـان دادم. اما محاسباتم اشتباه بود. اونا همون زندگی رو دوست داشتن. این روزا هرکی مـیاد سمتم یک گالن چهارلیتری دستش گرفته و فقط بـه این نیت مـیاد کـه آتیشم بزنـه. هیچنمـیدونـه بعد از مرگ چه اتفاقی مـیفته اما من
مطمئنم همـه اون مورچه آدمهایی شدن کـه این روزا زندگم رو جهنم . م راست مـیگفت مکافات خونـه همـین دنیـاست. #شـهاب_دارابیـان
Read more
#یـادداشتهایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد #شماره_شش بعضی از آدما تکلیفشون با خودشون روشن نیست؛ درست مثلایی کـه مـیرن کافه و اسپرسو سفارش مـیدن، بعد از ویتر مـیخوان کـه براشون شکر بیـاره؛ درست مثل من کـه تنـها جنگیدن رو خوب یـاد گرفتم اما تنـها بودن رو نـه. بـه نظر من آدمها درون دنیـای روابط بـه سه دسته تقسیم ...
#یـادداشتهایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد#شماره_شش
بعضی از آدما تکلیفشون با خودشون روشن نیست؛ درست مثلایی کـه مـیرن کافه و اسپرسو سفارش مـیدن، بعد از ویتر مـیخوان کـه براشون شکر بیـاره؛ درست مثل من کـه تنـها جنگیدن رو خوب یـاد گرفتم اما تنـها بودن رو نـه. بـه نظر من آدمها درون دنیـای روابط بـه سه دسته تقسیم مـیشن. دسته اولایی هستن کـه تنـهان، از تنـها بودن لذت مـیبرن و بین نشستن گوشـه خونـه و کتاب خودن، با رفتن بـه اون ور و اون ورتر گزینـه اول رو انتخاب مـیکنن. بـه نظرم دسته اول اگر شاعر و نویسنده هم نباشن، هنرمندن. یعنی هنرمند متولد مـیشن، هنرمند زندگی مـیکنن و هنرمند مـیمـیرن. اما دسته دومایی هستند کـه تحمل چشیدن طعم تنـهایی به منظور چند لحظه رو هم ندارن، اینا دقیقا همونایین کـه تا طعم شیرین آدامس تموم مـیشـه بـه اولین جایی کـه دستشون برسه مـیچسبوننش. اینا حتی اگه شاعر و نویسنده هم باشن که تا آخر عمرشون هیچ پخی نمـیشن. من آدم حسودی نیستم اما ناخواسته درون دسته سوم قرار گرفتم، آدمهایی کـه تنـها هستن اما تنـها نیستن. اینا دقیقا نمـیدونن کجای جهان ایستادن، هر روز سر کار مـیرن و از همکارشون سوال مـیکنن امروز چند شنبس. اینا نـه نویسنده مـیشن، نـه شاعر و نـه هنرمند. اینا آدمهای هستن کـه عاشق لواشک ملسن و حتی تو فسنجون هم شکر مـیریزن چون یـاد نگرفتن از یک طعم نـهایت لذت رو ببرن. شاید سر همـینـه کـه روزنامـهنگار مـیشن که تا تو کار این و اون سرک بکشن. امثال من متولد شدیم که تا برای بقای اسمهایی بجنگیم کـه گاهی حتی خودشون هم حال جنگیدن ندارن و اینکه چرا ماها رو تو قطعه شـهدای گمنام خاک نمـیکنن هنوز برام عجیبه؛ این یک واقعیته، هیچ روزنامـهنگاری اسمش درون هیچ جای تاریخ ثبت نخواهد شد و هیچ روزنامـهنگاری #یـادداشتهای_منتشر_نشدس بـه درد هیچی نمـیخوره. این دسته از آدما تنـها متولد مـیشن، درون یک جای شلوغ زندگی مـیکنن و تنـها مـیمـیرن. تنـهایی مثل یـه تنور مـیمونـه کـه از هر طرف بهش بچسبی بازم فرقی نمـیکنـه. فقط حتما در زمان مناسب بیـای بیرون چون اگه زود بیـای باز مـیفرستنت داخل و اگه دیر بیـای بیرون دیگه بـه دردی نمـیخوری. بعضی وقتها 88 دقیقه مونده بـه دوازدهتنـهایی کنار یک اتوبان مـیایستم و تا جایی کـه مـیتونم داد مـی که تا شاید یـادم بره چقدر به منظور نسوختن زمانـه کمـه. شاید همـه اینا بهونـه بود که تا چالز بوکوفسکی بگه: «ما به منظور ادامـه دادن، هیچی را نداریم، جز خودمان و این کافیست.» #شـهاب_دارابیـان #مازوخیسم #تنـهایی #داستانک #یـادداشت #تهران #تو #من #داستان_من #دلنوشته #چالز_بوکوفسکی
عاز رفیق جان:
@sahar._.shamsi
Read more
#mahdisasafarikhah #bighanoon مـیگن دانشمندان یـه سیستم طراحی کـه زمان مرگ رو بـه آدم مـیگه. اگر یـه روزی قرار باشـه این سیستم روی من نصب بشـه؛ بیشک یـه سال زودتر از اون زمان مـیمـیرم؛ اما فکر مـیکنین قبلش چیکار مـیکنم؟ من مـیتونم درایو دی رو ببخشم،پر از مطالبیـه کـه تو روزنامـهها کار شد و هیچوقت ...
#mahdisasafarikhah #bighanoon
مـیگن دانشمندان یـه سیستم طراحی کـه زمان مرگ رو بـه آدم مـیگه. اگر یـه روزی قرار باشـه این سیستم روی من نصب بشـه؛ بیشک یـه سال زودتر از اون زمان مـیمـیرم؛ اما فکر مـیکنین قبلش چیکار مـیکنم؟ من مـیتونم درایو دی رو ببخشم،پر از مطالبیـه کـه تو روزنامـهها کار شد و هیچوقت نتونستم پولش رو بگیرم بعد خیـالم از اون راحته. قبل از مرگم زنگ همسایـه بالایی رو مـی و مـیگم کـه وزن دقیقم چقدر بوده و چون همـه این سالها با اون جملههای کلیشـهای مسخره چاق یـا لاغر شدی مـیخواست تحریکم کنـه کـه وزن دقیقم رو بدونـه.بعد از اون به منظور همسرم یـه زن انتخاب مـیکنم؛ ترجیحا از خودم زشتتر باشـه این دیگه نـهایت بخشندگیـه کـه تو زندگی دارم. بعد مـیکشمش یـه گوشـه و بهش مـیگم با اون دمپایی سفیدها نصف شب راه نرو؛ درون کابینت رو ببند؛ یخساز یخچال رو بذار روی خرد کن و هیچوقت هیچوقت بـه کاپوچینوی من دست نزن. وگرنـه مـیام خودت و زنت رو با خودم مـیبرم. بـه م هم یـه نامـه مـینویسم و همـه هشتگهای این سالها رو براش مـینویسم و مـیگم درهمـین حد مطالبه داشته باش و سعی کن درون آینده حتما فرارمغزها بشی ولی هیچوقت تو بفرمایید شام شرکت نکن.
با عشق اول ازدواج نکن؛ وقتی گفت چرا بـه باباش اشاره مـیکنم و مـیگم این مـیشـه عاقبتتون. بـه م زنگ نمـی چون ۳۰۰ تومن دستی ازش گرفتم. آخرسر هم با همسر آینده همسرم چهارکلمـه حرف مـی کـه اونم توجیـه بشـه از اون بالا حواسم بهشون هست و قرار نیس تناردیـه بازی دربیـاره و بعد هم یـه چک مـیخوابونم تو گوشش. البته من نمـیدونم به منظور چی مـی ولی اون مـیدونـه برا چی چک رو خورده و با خیـال راحت روی تختم کـه همـهاش مال خودمـه دراز مـیکشم و مـیمـیرم!
Read more
.با اینکه کلا عاشق حیوونام (جز تیره حشرات کـه بنظرم خیلی عجیب قوی و پررو هستن )ولی هیچ وقت دوست نداشتم پرنده نگه دارم.به هرحال از اونجا کـه گاهی دموکراسی هم برا بقالازمِ؛"کوکو"اومد پیش ما.از روز اول طی کردم تو قفس نگه نمـیدارمش.گفتن تربیت نمـیشـه.باید دستیش کنی.باید تو قفس بمونـه کـه بیـاد رو دستت بشینـه؛یـه ... .با اینکه کلا عاشق حیوونام (جز تیره حشرات کـه بنظرم خیلی عجیب قوی و پررو هستن )ولی هیچ وقت دوست نداشتم پرنده نگه دارم.به هرحال از اونجا کـه گاهی دموکراسی هم برا بقالازمِ؛"کوکو"اومد پیش ما.از روز اول طی کردم تو قفس نگه نمـیدارمش.گفتن تربیت نمـیشـه.باید دستیش کنی.باید تو قفس بمونـه کـه بیـاد رو دستت بشینـه؛یـه زمانـهایی حتما گرسنـه بمونـه بعد یـاد بگیره بیـاد از دستت غذا بگیره...و حتما و حتما و ...
گفتم ازم برنمـیاد.همـینجوری بی تربیت و وحشی قبولش داریم.همـینطوری کـه باید باشـه.که طبیعتشـه.تازه وظیفه ماست کـه غذا و امنیت بهش بدیم و باهاش بسازیم چون ما آوردیمش اینجایی کـه جای زندگیش نیس.
خلاصه گذشت...قفسش رو گذاشتم گوشـه اتاق و سقفشو برداشتم... .
الان "کوکو"صبح که تا شب مـیاد مـیگه سرمو بخارون.بوسمون مـیکنـه.کاهی بهش مـیگیم "هیس"ساکت مـیشـه.بهش مـیگیم "نـه"برا چند ثانیـه ام کـه شده دست از جویدن سیم ها یـا نوک زدن بـه ال سی دی برمـیداره.از دست ما کـه هیچ با ما غذا مـیخوره .رو شونـه و سرمون مـیشینـه و تو خونـه مـیچرخه.اسم خودشو مـیگه.اهنگ خیلی از کلماتو تقلید مـیکنـه...و..هیچ کدومو ما یـادش ندادیم....ما فقط درون حد توانمون و نـه حتی بـه اندازه ای کـه حقش بود بهش آزادی دادیم و به خلقتش احترام گذاشتیم...همـین.
"تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل"
واما بعد:
آه اگر آزادی سرودی مـیخواند؛
کوچک حتی،کوچکتر از گلو گاهِ یکی پرنده.
_ا.بامداد_
وبعد تر:
بسیـار از آزادی دم مـیزنیم...اما...
Read more
@yek_asheghanehye_aram حوصله داشتی بخون قشنگه!!!! یک روز از خواب بیدار مـی شوی و به تو مـی گویند این آخرین روز زندگی توست از جایت بلند مـی شوی دلت بـه حال خودت مـی سوزد با خودت فکر مـی کنی امروز چقد مـی توانی بیشتر زندگی کنی بیشتر از زندگی لذت ببری !دوش مـی گیری ، از کمدت بهترین لباس هایت را انتخاب مـی کنی و مـی ... 🌷 @yek_asheghanehye_aram
حوصله داشتی بخون قشنگه!!!! یک روز از خواب بیدار مـی شوی و به تو مـی گویند این آخرین روز زندگی توست از جایت بلند مـی شوی دلت بـه حال خودت مـی سوزد با خودت فکر مـی کنی امروز چقد مـی توانی بیشتر زندگی کنی بیشتر از زندگی لذت ببری !دوش مـی گیری ، از کمدت بهترین لباس هایت را انتخاب مـی کنی و مـی پوشی ، جلوی آینـه مـی ایستی موهایت را شانـه مـی کنی ، بـه خودت عطر مـی زنی و غرق فکر مـی شوی کـه امروز حتما هرچه مـی توانی مـهربان باشی ، بخشنده باشی ، بخندی و لذت ببری !
از خواب بیدارش مـی کنی بـه او مـی گویی درون این همـه سال کـه گذشت چقد دوستش داشتی و نگفتی ، چقد عاشقش بودی و نمـی دانست ، بـه او مـی گویی مرا بیشتر دوست بدار ، بیشتر نگاهم کن ، بگذار بیشتر دستانت را بگیرم و به این فکر مـی کنی فردا دیگر نمـی بینی اش و چقد آن لحظه ها برایت قیمتی مـی شود لحظه هایی کـه هیچ وقت حسشان نمـی کردی !
دوتایی از خانـه مـی زنید بیرون مـی روی ته مانده حسابت را مـی تکانی ، کادو مـی گیری به منظور مادرت و پدرت بـه سراغشان مـی روی و به آنـها مـی گویی کـه چقد برایت مـهم هستند کـه چقد مدیونشان هستی ، مادرت را بغل مـی کنی ، پدرت را مـی بوسی و اشک مـی ریزی چون مـی دانی فردا دیگر نیستی ...
آن روز جور دیگری مردم را نگاه مـی کنی ، جور دیگری بـه حیوان خانگی ات اهمـیت مـی دهی ، جوری دیگر مـی خندی ، جور دیگری دلت مـی لرزد ، جور دیگری زنده هستی و دائم بـه این فکر مـیکنی کـه چقدر حیف هست اگر نباشم ... ، آن روز مـی فهمـی هیچ چیز بـه اندازه ی بودنت و ماندنت با ارزش نبوده و نیست !
شب کـه مـی شود جشن مـی گیری و در کنارش احساس مـی کنی چقدر خوشبختی ولی حیف کـه آخرین شب زندگی توست ، بعد بیشتر بغلش مـیکنی بیشتر نوازشش مـی کنی بیشتر نازش را مـی خری و بیشتر ... مـی گویی : آه کاش فردا هم بودم !
خوب اگر فردا هم باشی قول مـی دهی همـین گونـه باشی یـا نـه ؟
قول مـی دهم !
ممکن هست فردا باشی ، قدر لحظه هایت را بیشتر بدان ، چون هیچ چیز بـه اندازه ی خودت و ماندنت ارزش ندارد...
Read more
#رفقایعزیزملطفاکاملوبادقتبخونید بخدا اگر بودی از هیچکدام #دست_بوسی_نمـیکردی حتی یک خیـابون فرعی یـا کوچه بـه نامت نزدن ️حق مـیدهم بـه این کـه جماعت، هیچ تلاشی به منظور آزادیات نمـیکنند! دیروز ند و امروز هم نمـیکنند! وزارت خارجه، #سپاه ، شمخانی، ولایتی، #ظریف ، هیچ . آزادیِ تو، ... #رفقایعزیزملطفاکاملوبادقتبخونید
بخدا اگر بودی از هیچکدام #دست_بوسی_نمـیکردی حتی یک خیـابون فرعی یـا کوچه بـه نامت نزدن 😔
⚠️حق مـیدهم بـه این کـه جماعت، هیچ تلاشی به منظور آزادیات نمـیکنند! دیروز ند و امروز هم نمـیکنند! وزارت خارجه، #سپاه ، شمخانی، ولایتی، #ظریف ، هیچ
.
❌آزادیِ تو، حاشیـهی امنیت خیلیها را بـه خطر مـیاندازد! و البته کـه ما هم ترجیح مـیدهیم تو همان درون بند #اسرائیل باشی که تا کنج #اوین !! نـه درون یک جوی نمـیرفت آبِ تو، با این #روحانی !! هیچ رقمـه! و در هیچ موقعیتی! این را همـه مـیدانند
.
🔴نمـیبینی کـه حتی یک #خیـابان درستحسابی هم درون #پایتخت #جمـهوری_اسلامـی بـه نامت نیست؟! نمـیبینی درون فیلمت، هیچ اشارهای نشد بـه بغضت علیـه #بنی_صدر
و بگذار فاش بگویم کـه هنوز هم درون #سپاه، از همـه جا مظلومتری! مثل همان روزگار جنگ! آری! مثل همان روزگار جنگ کـه سرداران شـهرستانی، هیچ با تو حال نمـید! این درست کـه ناظر بر «زندگی» امکانات #تهران را هیچ کجا ندارد اما ناظر بر «جنگ» قصه فرق مـیکرد! آنقدر کـه حتی تو هم، چوب تهرانی بودن را مکرر خوردی! و هنوز هم داری مـیخوری!
.
بزرگراه وصلکنندهی شرق و غرب تهران بـه هم، اگر از شرق که تا #مشـهد برود و از غرب که تا #تبریز، باز هم درون هیچ حدفاصلی، نام تو را نمـیگذارند! و این مـهم، #قالیباف و ندارد
.
🔻🔻اجازه دارم دعا کنم کـه هیچ وقت آزاد نشوی؟! اجازه دارم هوای اعصابت را داشته باشم؟! اجازه دارم دوست نداشته باشم کـه مثل روزگار جنگ، مجبور باشی یک روز هملباسیهایت را بزنی و دگر روز ملبسین بـه لباس روحانیت را؟! اجازه دارم تنـها و تنـها خدایی را بپرستم کـه شیر را درون زنجیر دشمن، بیشتر مـیپسندد که تا اسارت دوست؟!
.
🚫⚠️ بعد همان بـه متوسل بمانم بـه سرداری کـه نیست؛ سرداری درون «انتهای افق» کـه #هرگز_دست_ها_را_نبوسید !!
.
عمدا این متن را جوری نوشتم کـه جز مادرت، بـه همـه بربخورد! بـه قول حضرت پرزیدنت کـه «مرگ بر اسرائیل» روی موشکهای تولیدی «دولت با تفنگ» را مانع لغو تحریمها خوانده بود، «به جهنم»
.
⛔ سردار! قریب چهل سال هست اینجا نیستی! خیلی چیزها تغییر کرده! بعید مـیدانم سکهات خریدار داشته باشد! دیگر بنیصدرها، بنیصدرهای چهل سال پیش نیستند! #فرار نمـیکنند؛ فراریات مـیدهند
.
چقدر #دروغ! چقدر #نفاق! چقدر وعده! چقدر #مصلحت! هر جا هستی، سنگرت را خوب حفظ کن سردار! اینجا خبری نیست، جز حباب! بیست تومانیهای آبی جهاد سازندگی را یـادت هست؟! کشاورزانش له شدند زیر لاستیکBMWنوادگان امام!
حالا ما اسیرتریم یـا تو؟! #حسین_قدیـانی
#حاج_احمد_متوسلیـان
Read more
#یـادداشتهایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد #شماره_پنج حس پشیمونی بعد از گناه هم ازون حساس کـه دست از سر آدم برنمـیداره، همـیشـه وقتی روی صندلی تئاتر مـیشینم از خودم سوال مـیکنم کـه فقط یک بار دیگه مـیشـه بریم داخل سالن و تو غرق تئاتر بشی و من از زیر چشم اون قدر بهت زل ب کـه تمرکز بازیگرا روی صحنـه خراب شـه. تئاتر ...
#یـادداشتهایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد#شماره_پنج حس پشیمونی بعد از گناه هم ازون حساس کـه دست از سر آدم برنمـیداره، همـیشـه وقتی روی صندلی تئاتر مـیشینم از خودم سوال مـیکنم کـه فقط یک بار دیگه مـیشـه بریم داخل سالن و تو غرق تئاتر بشی و من از زیر چشم اون قدر بهت زل ب کـه تمرکز بازیگرا روی صحنـه خراب شـه.
تئاتر به منظور بعضیها یـه دنیـا آرامشـه، به منظور من یـه جهنم بـه تمام معنا. جهنم یـه لحظهشـه ، پوستر رو دیوار کافه مـیبینم تنم کهیر مـیزنـه. خیلی سخته یکی بین تئاتر و تو، تئاتر رو انتخاب کنـه، ولت کنـه بری، جوری زمـین بخوری کـه اصغر فرهادی رو با دهنمکی و حاتمـیکیـا رو با جعفر پناهی قاطی کنی. بعضی انتخابها آدم رو مـیکشـه اما امان از انتخابهایی کـه انتخابهات رو مـیگیره. من عاشق تئاتر بودم اما یـه آشغالایی کنارم بودن کـه فقط رو «لیتون بیستر» تو تخت دو نفره مـیدیدن و تو روی سالم بودن این ها قسم مـیخوردی. از اون بـه بعددیگه هیچ وقت نـه بازی کردم و نـه تو اون بک لعنتی پام رو گذاشتم. هر دفعه کـه هوس مـیکردم، دو که تا بلیط مـیگرفتم و مـیرفتم که تا ببینم آقای کارگردان چه خوابی برامون دیده. دو که تا پاپکورن، دو که تا دلستر هلو، همش رو قبل از رسیدن بـه سالن تو سطل آشغال مـیریختم چون یـادم نبود نباید یـه لحظه هم تو تئاتر حواسم پرت بشـه، دفعه قبلی نـه قبلترش رو یـادت هست؟ آقا گرگه یک چشمک ریز زدو بعدم کـه دیگه مـیبینی . دو که تا بلیط مـیگرفتم چون تئاتر تنـها جایی بود کـه هم بودی و هم نبودی. درست مثل همـین الان کـه نمـیدونم نیستی یـا هستی. مردم سرشون بـه یک چیز دیگه گرمـه اما من آواره این سالن و اون سال شدم که تا برای چند ثانیـه هم کـه شده یـادم بره دیگه تو تئاتر نیستم. پات بـه سالن مـیرسید چشمات رو یـه نقطه قفل مـیشد و به نظر من این بزرگترین خلقت قرن بیستم بود. غرق مـیشدی اما حتما مـیفهمـیدم کـه برای این بازیگر هیچ تئاتری شـهر نبود.امروزم مثل سایر روزا، فقط دوتا از بازیگرا رو مـیشناختم و همش استرس اینو داشتم کـه نکنـه نور بـه یـه گوشـه سالن بیفته، یکهو وارد بشی و همـه قفل تو بشن که تا داغت رو دلم بمونـه و من معنی واقعی حسادت و حسرت رو با تکتک لبخندهای مضحک آدمهای توی سالن درک کنم. وای فکرش رو ، حواس کلی آدم بـه تو قفله و حواس تو بـه من. خیلی حواست حتما جمع باشـه؛ یـه ثانیـه مکافیـه که تا همـه بفهمن این نقش بـه درد تو نمـیخوره.
#شـهاب_دارابیـان #مازوخیسم #تنـهایی #داستانک #یـادداشت #تهران #تو #من #حس_خوب #داستان_من #دلنوشته #شلیک_به_تئاتر_شـهر #تئاتر
پ.ن: عمربوط بـه تئاتر شلیک بـه تئاتر شـهر با بازی جذاب آناهیتا همتی نازنینم
Read more
...... . به منظور من کـه انواع و اقسام دوربین های آنالوگ رو تو سن کودکی تجربه مـیکردم همـیشـه این دوتا مثل دوتا عنصر ناشناخته بود ؛ جعبه جادو به منظور من تو این دوتا دوربین خلاصه مـیشد ،هر روز دزدکی یـه سری بـه کمد شیشـه ای مغاز پدر مـیزدم و گیج و مبهوت بـه دوتا لنز Lobitelخیره مـیشدم و فکری کـه این کـه یـه عمـیگیره بعد این ...
...... .
برای من کـه انواع و اقسام دوربین های آنالوگ رو تو سن کودکی تجربه مـیکردم همـیشـه این دوتا مثل دوتا عنصر ناشناخته بود ؛
جعبه جادو به منظور من تو این دوتا دوربین خلاصه مـیشد ،هر روز دزدکی یـه سری بـه کمد شیشـه ای مغاز پدر مـیزدم و گیج و مبهوت بـه دوتا لنز Lobitelخیره مـیشدم و فکری کـه این کـه یـه عمـیگیره بعد این دومـیش چیـه وتا وقتی کـه مخم هنگ نکرده بود باهاش ور مـیرفتم بعدشم کـه مخه گیرپاش مـیکرد مـیرفتم سراغ سوپر هشت طبقه بالایی و دور که تا دور اتاقو باهاش چک مـیکردم ، سوپر هشتو کـه هیچ وقت نفهمـیدم چی شد ولی لوبیتل رو جنازشو هنوز تو کمد دارم ،دیدم روز عکاسی و همـه تبریک و تهنیت عرض مـیکنن منم یـهو یـاد کمد شیشـه ای پدر افتادم ،از همـین جا روزت رو بهت تبریک مـیگم پدر خوش اخلاق خوشتیپ😍😍😍😍😎😎😎😎⚘😙 و همـینطور بقیـه دوستان عکاس و دوربین بـه دست
یـه تفاوتی بین عکاس ها با دوربین بـه دست ها هست توجه کنید🤔😉
#Lobitel
#camera
#روز_جهانی_عکاسیاز پدرم آموختم فرصت به منظور ثبت لحظه تنـها یکبار فراهم مـی شود بعد در انتخاب زاویـه دیدت عجول نباش😉😎
Read more
عو متن از صفحهی @mylivinghabbit . سلام دوستان من بیشتر وقتها تو اتوبوس و مترو کتاب مـیخونم؛ یعنی همـیشـه یـه کتاب کوچولو تو کیفم دارم که تا اینجور وقتا حوصلهام سر نره. این کتاب رو تازه شروع کردم و به نظرم که تا اینجا خیلی کشش داره. «قلب سگی» رو نشر ماهی با قطع جیبی و تو ۱۸۸ صفحه درآورده. مـیخاییل بولگاکف ... عو متن از صفحهی @mylivinghabbit
.
سلام دوستان
من بیشتر وقتها تو اتوبوس و مترو کتاب مـیخونم؛ یعنی همـیشـه یـه کتاب کوچولو تو کیفم دارم که تا اینجور وقتا حوصلهام سر نره.
این کتاب رو تازه شروع کردم و به نظرم که تا اینجا خیلی کشش داره. «قلب سگی» رو نشر ماهی با قطع جیبی و تو ۱۸۸ صفحه درآورده. مـیخاییل بولگاکف یکی از بزرگترین نویسنده های قرن بیستمـه کـه معروف ترین اثرش مرشد و مارگاریتاست. این داستان طنزه و از زبان یـه سگ نوشته شده. ترجمـهاش بـه شدت روونـه کـه به خاطرش حتما از آقای آبتین گلکار تشکر کرد.
...
..
.
روزی مـیخائیل بولگاکف ۳۳ ساله کـه طبابت را تازه کنار گذاشته بود، عدهای را دعوت کرد که تا رمان جدیدش بـه نام «قلب سگی» را برایشان بخواند. سال پیش هم همـین مـهمانی را به منظور خواندن رمان «تخم مرغهای شوم» ترتیب داده بود اما باز هم این از نگرانیهایش بابت جذابیت رمان تازهاش نمـیکاست. اما هیچ نمـیدانست ۵۰ تن یـا بیشتر ازانی کـه به آپارتمان او آمدهاند، جاسوسهای اتحاد جماهیر شوروی هستند کـه پس از شنیدن این داستان، آپارتمان او را تفتیش و دستنوشتههایش را ضبط د. این رمان کـه در نقد کمونیسم و شوروی نوشته شده بود، حسابی اسباب زحمت او شد. قلب سگی با همـه حواشیاش، نیم قرن بعد از مرگ بولگاکف درون روسیـه اجازه انتشار پیدا کرد.
.
قلب سگی، نوشتهی مـیخاییل بولگاکف، ترجمـه آبتین گلکار، چاپ هفتم، جیبی، ۱۹۲ صفحه، ۱۰۰۰۰ تومان
.
برای خرید کتابهای ماهی، مـیتوانید بـه سایت نشر، دیجیکالا یـا کتابفروشیها سر بزنید.
.
https://nashremahi.com/book/454
Read more
لطفا ورق بزنید... نمـی دونم چقدر منو مـی شناسین هیچ وقت ادعا نداشتم تو هیچ کاری الانم ندارم ، تو بیو پیجم زده بودم ترانـه سُرا اونم برداشتم الان بـه عنوان یـه فرد کاملا عادی درون این جامعه ی مجازی نمـی دونم چرا بعضیـا انقدر بـه من لطف دارن و خودمو لایق ِ این الطاف نمـی دونم ، من با بندی کار نکردم ، قدیما تمرینی ... لطفا ورق بزنید...
نمـی دونم چقدر منو مـی شناسین
هیچ وقت ادعا نداشتم تو هیچ کاری
الانم ندارم ، تو بیو پیجم زده بودم ترانـه سُرا اونم برداشتم الان
به عنوان یـه فرد کاملا عادی درون این جامعه ی مجازی
نمـی دونم چرا بعضیـا انقدر بـه من لطف دارن و خودمو لایق ِ این الطاف نمـی دونم ، من با بندی کار نکردم ، قدیما تمرینی با چند که تا گروه کار کردم فقط و حالا ترجیح مـیدم کار نکنم
این اجرا رو بخاطر یکی از دوستام رفتم کـه بعد اجرا یـه جوری بهم رسوند کـه حضورمم ضروری نبوده ...
مشکلی نیست تجربه ی خوبی بود !
من بـه آدمـها قد ِ خودشون احترام مـیذارم
کوچیک ِ همتونم 🌹
@mr_par_ham
@fateme.ameri70
@_.mahtab._azri
@pedrammohammadiofficial
@ramtin.masoudii
@ava_music_gorgan
پ.ن: تالار فخرالدین اسد گرگانی - گرگان
کنسرت آموزشی آموزشگاه آوا
Read more
#یـادداشتهایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد #قسمت_هفتم اختراع عطر از اولش هم احمقانـهترین ابداع بشر بود؛ درست بعد از این اتفاق زجر کشیدن وارد دوره جدیدی شد؛ من مالیخولیـا داشتم و دکتر بوی عطر تو رو تجویز کرده بود؛ هفتهای یک بار بـه همون عطرفروشی خیـابون جمـهوری سر مـیزدم و دو شیشـه ایفوریـا مـیگرفتم ... #یـادداشتهایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد
#قسمت_هفتم
اختراع عطر از اولش هم احمقانـهترین ابداع بشر بود؛ درست بعد از این اتفاق زجر کشیدن وارد دوره جدیدی شد؛ من مالیخولیـا داشتم و دکتر بوی عطر تو رو تجویز کرده بود؛ هفتهای یک بار بـه همون عطرفروشی خیـابون جمـهوری سر مـیزدم و دو شیشـه ایفوریـا مـیگرفتم و پیکپیک بـه خورد بالش مـیدادم. اصلا بـه نظر من زندگی بشر بـه دوره بعد و قبل از اختراع عطر تقسیم مـیشـه. آدمهایی کـه قبل از این بیگبنگ عاطفی متولد شدن، هیچ وقت معنی خُرد شدن رو تجربه ن اما همـه ما حداقل به منظور یک بار هم کـه شده بوی عطر یک نفر تو خیـابون، یک عصر خوب پاییزی رو بـه یـه جهنم برامون تبدیل کرده. یکدفعه کل روزایی کـه برای ثانیـه بـه ثانیـهاش جنگیدی، تو یک لحظه جلو چشمات اومده و تا اومدی بـه خودت بیـای، یـه غریبه دست خاطراتت رو گرفته و از این طرف خیـابون ردش کرده و تو کوچکترین اعتراضی نمـیتونستی بهش داشته باشی. اصلا مگه مـیشناسیش؟ خیلی بهش فکر کردم، بـه نظر من عطر تنـها بهونـه بود، به منظور بقای نسلی کـه احساس مـیکرد، عشق از رگ گردن بهش نزدیکتره اما که تا به خودش اومد دید کـه دیگه بوی هیچ عطری طعم مزخرف سیگارش رو عوض نمـیکنـه. شبی کـه فهمـیدم تمام پلهای پشت سرم بـه یـه باتلاق تبدیل شده، انقدر سیگار کشیدم کـه بوی سیگار بـه خرد تکتک سلولهای پیرهنی کـه دوست داشتی رفته بود. مردها انسانهای ضعیفی هستند، تلفیق بوی سیگار با بوی یک عطر تند زنانـه کافیـه که تا شاهد یـه برادرکشی چشمـی باشیم. بـه هم لبخند مـیزنیم اما تو دلمون همـیدگه رو جروجار مـیکنیم. همـین بهونـه کوچیک کافیـه که تا چند ساعت مست رویـاپردازی با زنی بشیم کـه از وقتی چشمش بـه چشممون افتاد، چشمارضایی تنـها کارمون شده بود. تو تنـها ی بودی کـه علاقهای بـه عطر نداشتی؛ البته اگه من هم جای تو بودم همـین کار رو مـیکردم. ایفوریـا شبیـهترین عطر فیک موهات بود. تنـها دلخوشی زندگیم این بود کـه وقتی شبا روی تخت غلت مـیخورم بوی عطرت بزنـه زیر دماغم که تا فرشته خواب از هر جایی کـه هست خودش رو بـه تو برسونـه بغلت کنم، انقدر تو بغلت بمونم که تا تو خواب خوابم ببره. تو خوب بلد بودی انتقام بگیری. ترکیب طعم تلخ سیگار، طعم شیرین رژلب رولون با طعم مزخرف اسپرسو به منظور من کافی بود که تا همـه چیز رو ببخشم که تا همـه چیز رو لو بدم که تا تسلیم بشم. البته بعضی وقتها رولون جای خودش رو بـه لانکوم مـیداد و اونجا بود کـه بوی تکتک سلاحهای کشتارمردی لانکوم پوست تنم رو مـیکند. مردها بیدفاعترین موجودات خلقت درون برابر توطئههای زنانی هستند کـه خوب یـاد گرفتن بهترین سلاح به منظور انتقام، جا گذشتن نشونـههای کوچیکه. #شـهاب_دارابیـان
Read more
سال گذشته، درست درون چنین ساعاتی رونمایی «آلبوم خاطرات پراکنده» تمام شده بود و من نشسته بودم درون ایستگاه اتوبوس کنار #شـهر_کتاب_فرشته درون خیـابان شریعتی. سرم را تکیـه داده بودم بـه شیشـهی ایستگاه و زل زده بودم بـه آسمانِ خدا و منتظر بودم که تا رفقا وسایل را جمع و جور کنند و برویم پی کارمان. یک جورهایی احساس رستگاری ...
سال گذشته، درست درون چنین ساعاتی رونمایی «آلبوم خاطرات پراکنده» تمام شده بود و من نشسته بودم درون ایستگاه اتوبوس کنار #شـهر_کتاب_فرشته درون خیـابان شریعتی. سرم را تکیـه داده بودم بـه شیشـهی ایستگاه و زل زده بودم بـه آسمانِ خدا و منتظر بودم که تا رفقا وسایل را جمع و جور کنند و برویم پی کارمان. یک جورهایی احساس رستگاری داشتم. داشتم بـه روز عقد قرار داد با شـهر کتاب جهت مـیزبانیِ روز رونمایی فکر مـیکردم.آن روز مسئول مربوطه یک سوال خیلی سخت پرسید. گفت فکر مـیکنید چند نفر مـیآیند به منظور رونماییتان؟
چشمهایم را بستم و حساب همـه چیز را کردم. این کـه آخر سال هست و ترافیک بیداد مـیکند، این کـه مردم سرشان خیلی شلوغ است، این کـه ما هیچ وقت مثل دیگران تبلیغات آنچنانی نداشتیم، این کـه هیچ چهرهی معروفی قرار نیست درون اینستاگرامش ما را تبلیغ کند یـا مثلا دیگران را تشویق کند بـه حضور درون مراسم رونمایی و جشن امضاء.
گفتم من دوستندارمـی سر پا بایستد، شما چند که تا صندلی دارید؟ صندلیها را کـه شمردیم حدودا سی و چند تایی مـیشد. گفتم عالیست. امـیدوارم صندلیها خالی نمانند... چند دقیقه مانده بود که تا ما طبق ساعتی کـه از قبل اعلام کرده بودیم، بیـاییم به منظور شروع مراسم. برادرم آمد داخل بکاستیج و با ذوق خاصی کـه در صدایش بود گفت:«محمد! بیـاین دیگه! خیلی شلوغ شده!» (از این جملههای الکی کـه رفقا و نزدیکان همـیشـه درون لحظات حساس مـیگویند که تا تو خودت را نبازی و امـیدوار باشی کـه احتمالا درون آینده اوضاع بهتر خواهد شد!) و بعد با خودم فکر کردم سی و چند نفر به منظور این همـه زجری کـه کشیدیم، واقعا «خیلی» بـه حساب مـیآید؟! بدون این کـه چیزی بگویم سرم را با یک لبخند الکی تکان دادم کـه یعنی الان مـیآییم.
هنگامـی کـه از بکاستیج آمدم به منظور خوشامد و شروع برنامـه؛ با دیدن این حجم از جمعیت نفسم بند آمده بود. جای سوزن انداختن نبود. نمـیدانستم از شوق این حضور دلگرمکننده و بسیـار خارج از انتظارم چه کار حتما مـیکردم. اعتراف مـیکنم کـه برای آن آوازی کـه قرار بود همان اول و بدون مقدمـه بخوانم نفسم درست بالا نمـیآمد.
حالا کـه تولد یک سالگی آلبوم خاطرات پراکنده هست فرصت مناسبی بود کـه اینها را بگویم.
رفقای عزیز، دمتان گرم، دمتان خیلی خیلی گرم کـه درست یک سال پیش درون چنین لحظاتی خستگی را از تنم درون کردید. خوشا بـه معرفتتان کـه ما را حمایت مـیکنید و به معنای واقعی کلمـه، با #حال هستید؛ باور کنید این را از ته دلم مـیگویم: حال ما، بـه هوای شما خوش است. بـه امـید دیدار درون کنسرتمان، خیلی زود... محمد فکری
خواننده و سرپرست حال
نوزدهم اسفند ماه هزار و سیصد و نود و شش خورشید
Read more
بعضی وقت ها یـه حرفهایی هست کـه نـه مـیشـه گفت و به زبون آورد و نـه مـیشـه نوشت؛ این حرفها تو دل مـیمونن همـیشـه اونقدر مـیمونن که تا وقتی کـه صاحب واقعیش پیدا بشـه تازه اون وقتم معلوم نیس باز بشـه گفت یـا نـه اما اگری صاحب واقعیش باشـه شاید از تو چشماش بتونـه بخونـه اما فقط "شاید"... بیشتر وقتاهم این حرفا تو دلت ... بعضی وقت ها
یـه حرفهایی هست که
نـه مـیشـه گفت و به زبون آورد
و نـه مـیشـه نوشت؛
این حرفها تو دل مـیمونن همـیشـه
اونقدر مـیمونن که تا وقتی کـه صاحب واقعیش پیدا بشـه
تازه اون وقتم معلوم نیس باز بشـه گفت یـا نـه
اما اگری صاحب واقعیش باشـه
شاید از تو چشماش بتونـه بخونـه
اما فقط "شاید"...
بیشتر وقتاهم این حرفا تو دلت مـیمونـه
مخاطبشم مشخصه اما نمـیشـه
فرصتی نیس امکانی نیس
و اینقدر توی دلت سنگینی مـیکنـه کـه مـیشـه یـه بغض
یـه بغض بزرگ کـه راه گلوتو مـیگیره و هی قورتش مـیدی اما فایده نداره
تا اخر اگه خوش شانس باشی حرفات از چشمات مـیباره و نقش زمـین مـیشـه❤
توی دلم هزار که تا از این حرفا هست که
نـه مـیتونم بگم
نـه بنویسم
فقط تو ذهنم مرورشون مـیکنم
تو هر لحظه ای کـه به تو فکر مـیکنم❤
@googoosh
پ.ن:
امـیدوارم هیچ حرفی اینطوری تو دلی نمونـه😊💔
Read more
دیشب یـه برنامـه مستند دیدم درون مورد قطب شمال. بهار و تابستون و پاییز، کلا پنج شش ماه مـیشد و بقیـه ی سال زمستون تاریرمای وحشتناک.... پنج دقیقه از این مستند درون مورد یـه کرم کوچولو بود، از شما چه پنـهون، من اصلاً فکرش هم نمـی کردم کـه تو اون سرمای وحشتناک هیچ حشره ای دوام بیـاره. حالا چه برسه بـه یـه کرم کوچولوی ... 🌟 دیشب یـه برنامـه مستند دیدم درون مورد قطب شمال.
بهار و تابستون و پاییز، کلا پنج شش ماه مـیشد و بقیـه ی سال زمستون تاریرمای وحشتناک....
پنج دقیقه از این مستند درون مورد یـه کرم کوچولو بود، از شما چه پنـهون، من اصلاً فکرش هم نمـی کردم کـه تو اون سرمای وحشتناک هیچ حشره ای دوام بیـاره. حالا چه برسه بـه یـه کرم کوچولوی دو سانتی!! و اما، قصه ی زندگیش! عجیب!!
این کرم کوچولو کـه چون رو تنش کرک داشت، بهش مـیگفتند کرم پشمالوی قطبی، وقتی از حالت لارو خارج مـیشد و تبدیل مـیشد بـه کرم ، مثل همـه ی کرم های دیگه شروع مـیکرد بـه خوردن و ذخیره سازی وب انرژی به منظور دگردیسی، کل بهار و تابستون را مـیخورد، ولی اینقدر وقت کم بود کـه زمستون از راه مـی رسید و اون هنوز آماده نبود. سرما مـی اومد و بالی نداشت واسه پ. مـی خزید زیر یـه سنگ و...... یخ مـیزد. اول اندام هاش بعد خونش منجمد مـیشد. بهار کـه مـیومد، با گرم شدن هوا، یخ اونم وا مـی رفت و......دوباره زنده مـیشد و دوباره شروع مـی کرد بـه خوردن و اندوختن که تا بلکi بتونـه پروانـه بشـه. ولی خیـال باطل!! تو بهار دوم هم وقت کم مـیاره...... بازم زمستون و دوباره مرگ و......
حالا فکر کنید، این روند چند سال طول مـیکشـه؟ چهارده سال!!!! فکرش رو ید، چهارده بار بمـیری و زنده شی و تلاش کنی، به منظور پروانـه شدن!!
بالاخره، تو بهار پانزدهمـین سال، اینقدر انرژی جمع مـیشـه کـه به نظر کافی مـیاد ، شروع مـی کنـه بـه تار تنیدن و شفیره شدن، دگردیسی شروع مـیشـه، تبدیل شدن و بالاخره بعد از چهارده سال کرم کوچولوی پشمالو تبدیل مـیشـه به....... پروانـه!!
حالا چقدر وقت داره؟ فقط هفت روز!! هفت روز به منظور پرواز ،برای زندگی ،برای جفت پیدا و بعدش مرگ واقعی!! چهارده سال تلاش واسه هفت روز!! عجیبه !! نـه؟!
داشتم فکر مـیکردم، کاشکی ما آدم ها هم مراحل دگردیسی داشتیم، یـه عمر بدو بدو مـیکنیم، به منظور چی؟ آدم بهتری شدن؟ اندوختن؟ هیچ وقت لذت پروانـه شدن را کشف مـیکنیم؟ هیچ وقت بـه رویـاهامون مـیرسیم؟؟ پرواز مـیکنیم؟؟ یـا فقط که تا دقیقه ی آخر عمر اندوخته جمع مـیکنیم؟! هیچ وقت بـه روحمون فکر مـی کنیم؟ آدمـی لذت رسیدن بـه پرواز را با اندوختن چه چیزی عوض کرده کـه هیچ وقت بـه قدر کافی نیست؟
به نظر مـی رسد حتی یک کرم پشمالوی قطبی هم از بیشتر ما مردم متمدن امروزی هدفمندتر و جلوتر هست !!!!
Read more
Its called passion. ——————- مـیبینی کدوم دستمرو بالا گرفتم دستی کـه پرچم روشـه و همـیشـه وقتی قراره کار مـهمـی انجام بدم با منـه، من برا اومدن اینجا و بالا نگهداشتن پرچم کشورم و حفظ نام بدلکاری کشورم نـه تنـها ازی پولی نمـیگیرم بلکه از جونم مایـه مـیگذارم ، مـیدونی چرا؟ چون تو این راه وقتی با #پیمان_ابدی ... Its called passion.
——————-
مـیبینی کدوم دستمرو بالا گرفتم دستی کـه پرچم روشـه و همـیشـه وقتی قراره کار مـهمـی انجام بدم با منـه،
من برا اومدن اینجا و بالا نگهداشتن پرچم کشورم و حفظ نام بدلکاری کشورم نـه تنـها ازی پولی نمـیگیرم بلکه از جونم مایـه مـیگذارم ، مـیدونی چرا؟
چون تو این راه وقتی با #پیمان_ابدی عهد کردم گفتم که تا تهش هستم. وسط راه ول نمـیکنم برم خارج از ایران و زندگی خودم رو تکی بسازم.
تو دلم گفتم بعد وایسادم.
وایسادم پا همـه نامردی ها....
همـه اونا کـه اومدن تو تیم من و به من بدترین نامردی ها رو ، کـه کم هم نیستن،
اما چهخوب چون هرچی بـه من بیشتر نامردی و مـیکنن من قوی تر مـیشم.
وایسادم پای سینمای نامرد ایران کـه تا زنده هستی اهمـیت نداری و تا مُردی عزیز مـیشی.
پای سینمای ایرانی وایسادم کـه هم حق مالیت رو مـیخوره هم معنوی، خنده داره ما هنوز سر اینکه اسممون تو تیتراژ باشـه داستان داریم😄.
هنوز عزیز کرده های سینما و به گفته خودشون کله گنده ها پول ما رو مـیخورن.
اما آخرش باز من خوشحالم، حرفنیست ادعا نیست ببین.
لبخند از ته دل من رو ببین اینجا کـه پولی نبود.
تمام وجودم پر از خوشحالی بود این دل نوشته شکایت نیست چون اونا کـه به من نامردی مـیکنن هیچ وقت اینقدر عمـیقخوشحال نبودن و نیستن.
من حال خوش اون لحظه خودم رو حاضرم ۱۰۰ ملیـارد دلار بخرم.
من دستم رو بالا مـیگیرم چون اینجا جایی بود کـه بالاترین مدرک اکادمـی بدلکاری رو تو تحریم گرفتم تو شرایطی کـه باشگاه نداریم تو ایران تو وضعیت خراب مالی تو موقعیتی ناسازگار زندگی شخصی،
تو خبر های بدی کـه از ایران بهم مـیرسید،
موج انرژی های منفی و تهدید
اما من سرم رو به منظور پرچم کشورم که تا جایی کـه بدنم اجازه مـیده پایین مـیارم و تعظیم مـیکنم بـه پرچمم بـه مردم کشورم.
به تماشا چی هایی کـه با خوشحالی من بـه وجد اومدن و فریـاد مـیزدن ایران. 🇮🇷 و اسم کشور من رو جایی برایی صدا مـیزدن کـه یـادش بمونـه هنوز خیلی راه مونده کـه باید بره.
اره من هنوز خیلی راه مونده کـه برم، او جایی رو کـه من دارم بهش نگاه مـیکنم خیلی دور تر از افق دید اقایون کله گندس.
من تو این ۱۳ سال با #نیکلاس_کیج #جکی_چان #دنیل_کریگ و خیلی های دیگه کار کردم...
تو رشته خودم بالاترین سطح مدرک روب کردم کـه ایران بمونم. پشیمون نیستم چون مـیخوام یـه سری رو پشیمون کنم، 🐉
من که تا زندم این روش رو پیش مـیگیرم.
و من خوشحال مـیشم پشیمون شدن اون ها رو ببینم و ببخشم هرچی با من .
از نظر من راه واقعی بدلکاری اینـه،
و هرکی کـه مـیخواد اسم بدلکار رو با خودش یدک بکشـه حتما اینجوری باشـه.
من #ارشا_اقدسی هستم #بدلکار
Read more
. فرزند ارشد بودن بر خلاف ظاهر زیبا و فریبندهاش، بلای خانمان سوزیـه و اون ظاهر زیبا و بیرونیش همـهاش آرایش، سیلیکون و بوتاکسه! . الان ممکنـه بچههای متولد اواسط دهه 70 بـه بعد دو دستی روزنامـه رو با تعجب نزدیک چشمشون ن و دوباره از خودشون دور کنن کـه اصلا «فرزند ارشد» یعنی چی؟! کـه باید بگم کوچولوهای ...
.
فرزند ارشد بودن بر خلاف ظاهر زیبا و فریبندهاش، بلای خانمان سوزیـه و اون ظاهر زیبا و بیرونیش همـهاش آرایش، سیلیکون و بوتاکسه!
.
الان ممکنـه بچههای متولد اواسط دهه 70 بـه بعد دو دستی روزنامـه رو با تعجب نزدیک چشمشون ن و دوباره از خودشون دور کنن کـه اصلا «فرزند ارشد» یعنی چی؟! کـه باید بگم کوچولوهای تو خونـه شما یـادتون نمـیاد ولی قبلاها خونوادهها چند که تا بچه داشتن و به بچه اول خونواده، عوض ظلمهایی کـه به اون مـیشد، لقب «فرزند ارشد» رو داده بودن!
.
البته برخلاف ظاهرش، فرزند ارشد معمولا هیچوقت «رشیدترین» فرزند خانواده نبود بههرحال اون نسخه آزمایشی زوجین بود و اغلب از کم خونی، کم وزنی، کوتاهی قد و... رنج مـیبرد. تو دوره طفولیت هم بهخاطر اینکه پدر مادرا تجربه ندارن و اصلا اینرو بهدنیـا آوردن کـه دستشون راه بیفته، بلاهای جورواجوری سرش مـیومد. بچه ارشد وقتی بزرگ مـیشد تازه بلاهای اصلی سرش نازل مـیشدن، ایستادن تو صف نون و روغن و قند و شکر و بردن ناهار پدر بـه سر کار جزو وظایف ذاتی اون بود.تو دعوای با و برادرهای کوچیکتر هم همـیشـه اون حتما کوتاه مـیومد و معمولا با این جمله کلیدی کـه «تو بزرگتری تو حتما کوتاه بیـای» تو تمام موارد اعم از تهدیگ بـه کوچیکه و بخشیدن دوچرخهاش بـه برادر کوچیکه، حق طبیعیاش خورده مـیشد! الان ممکنـه بعضیـاتون بهطور شدیداللحن منکر این چیزا باشید کـه باید بگم حتما شما فرزند دوم یـا سوم هستید و خب طبعا من حتما حق رو بـه شما بدم و بگم شما درست مـیگید و من تمام حرفام رو بعد مـیگیریم بههرحال «من بزرگهام، من حتما کوتاه بیـام!».
Read more
دوستان ودشمنان عزیز لطفا این چند که تا عکسو ورق بزنید و وقت بذارید متن منو بخونید هم به منظور رسیدن بـه جواب بعضی سوالهاتون و البته هم تهمتهاتون این عکسیـه کـه من امروز شیر کردم و بعد از دیدن چند که تا کامنت و سوال راجبه اغوشی نیوان خیلی صادقانـه توضیحاتشو نوشتم و بعدش گویـا پیج پیکوتویز از این فرصت استفادهکرده ... دوستان ودشمنان عزیز لطفا این چند که تا عکسو ورق بزنید و وقت بذارید متن منو بخونید هم به منظور رسیدن بـه جواب بعضی سوالهاتون و البته هم تهمتهاتون 😉
این عکسیـه کـه من امروز شیر کردم و بعد از دیدن چند که تا کامنت و سوال راجبه اغوشی نیوان خیلی صادقانـه توضیحاتشو نوشتم و بعدش گویـا پیج پیکوتویز از این فرصت استفادهکرده و از داشتن این محصول صحبت کرده هم تو کانالش و هم پیجش !
اول از همـه اینکه من هیچ ترسی از تبلیغ ندارم و بارها هم گفتم تبلیغ مـی کنم فقط روی اصول اخلاقی خودم عمل مـی کنم و از هیچ هم ترسی ندارم ، چون نـه قراره شما هزینـه شوپرداخت کنید و نـه رضایت نامـه شو امضا کنید ! فقط منم و اون شرکت و توافق سر موضوع و مبلغ و تمام ! بعد خیلی خودتونو خسته نکنید به منظور کاراگاه بازی بلکه این انرژی رو به منظور مواردخصوصیتون صرف کنید
دوم اینکه من واقعا متاسفم وقتی مـی شنومـی تجربه ی شیرینی از دوران بارداریش نداشته و تو استراحت بوده و سخت گذشته بهش ، و این اتفاق به منظور هری مـی تونـه بیفته حتی من .ولی که تا الان خدا رو شکر نبوده! خوب من تجربه ی شیرینی از بارداریم دارم و این مسئله هیچ وقت نـه محدودیت ذهنی ونـه جسمـی به منظور من نداشته و البته به منظور رسیدن بـه این باور و توانایی هم زحمت کشیدم ! متاسفانـه یـا خوشبختانـه من نـه کتف و شونـه و کمر و دلم درد نمـی گیره وقتی بچه ی ۱۶ کیلیویی( و نـه ۲۳ کیلوییم 😆) رو مـی ذارم رو کولم و مـی رمکوه ! کـه از خوابیدن اخرش هم مشخص بود کـه نیوان تو فشار بوده یـا نـه 🤔من همـیشـه دوست داشتم و برای این زحمت کشیدم کـه مادری نباشم کـه وقتی بچم چیزی ازم بخواد احساس ناتوانی کنم و به پدرش پاسش بدم ! همـیشـه از این بیزار بودم کـه کاری رو نتونم درون مقابل بچم انجام بدم و منتظر حضور پدرش باشم ! و البته پشت این سختی و زحمت و عرق ریختن و ایمان بوده نـه کار دیگه ای! بعد اگر شما نمـی تونی بچه ت رو بغل کنی و بری کوه مشکل من نیست ! قرار نیست همـه مثل هم باشن ! من صددرصد کاری کـه اذیتم کنـه و ایجاد ناراحتی به منظور من و بچم ه رو نمـی کنم ولی کاری رو کـه مـی تونم رو انجام مـی دم و از این بابت کـه مـی تونم تو حاملگیم پسرمو بذارم رو کولم و ببرمش تو طبیعت بسیـار خوشحالم و نمـی ذارم بارداری برام محدودیت ایجاد کنـه و البته کـه الگوی من درون این موضوع نـه هیچ زن خارجی ایـه کـه مادرمـه ! کـه بهم یـاد داده یـه زن چقدر مـی تونـه قوی باشـه و مطمئنا خیلی خانمـهای نسل هامون ! بعد شما نگرانکتف درد من نباش نگران ذهن بیمار و حسادتی کـه تو وجودته وداره نابودت مـی کنـه باشبراش یـه راه حلی پیدا کن!ادامـه 👇🏼
Read more
#bighanoon #mahdisasafarikhah من آدم وفاداری بودم؛ از اینها کـه تا آخرش توی گروههای تلگرامـی مـیموندن که تا ببینن آخروعاقبتش چی مـیشـه. هیچوقت نفهمـیدم کانال حتما بدانیم که... چرا حتما یكدفعه بزنـه تو کار واردات شامپو خشک و موز که تا اینکه از نزدیک با لیست واردکنندههای پوشاک آشنا شدم، همونهایی ... #bighanoon #mahdisasafarikhah
من آدم وفاداری بودم؛ از اینها کـه تا آخرش توی گروههای تلگرامـی مـیموندن که تا ببینن آخروعاقبتش چی مـیشـه. هیچوقت نفهمـیدم کانال حتما بدانیم که... چرا حتما یكدفعه بزنـه تو کار واردات شامپو خشک و موز که تا اینکه از نزدیک با لیست واردکنندههای پوشاک آشنا شدم، همونهایی كه ارز دولتی مـیگرفتن به منظور واردات دارو و موز وارد مـی. آخه موز؟ یعنی لعنتی تو حتي بـه پرستیژت هم فکر نکردی؟ مگه دهه شصته؟! از اتاق فرمان اشاره مـیکنن ظاهرش رو نبین کـه دهه نوده، باطنش همون دهه 60 خودمونـه. چند وقت پیش وقتی همـه یـه گروه رو ترک و من مصرانـهمونده بودم ادمـین گروه اومد تو خصوصی و بهم گفت: م، مـیخوایم اینجا رو بکوبیم یـه دو واحد کلینیک پوست بزنیم، فقط کف رو مـیخوایم پارکت کنیم شما برو بیرون آماده شد خودم مـیگم بچهها ادتون کنن. بعدش دیگه اون آدم سابق نشدم و شدم اونی کـه تا یکی پست مـیذاره از گروه لفت مـیده البته بیشتر به منظور افهاش. همونی کـه انگار واسه مدیتیشن ادش تو گروه. اینها رو گفتم کـه بگم یکی از دغدغههای من و همسرم هم اینـه کـه چجوری یـه شبه پولدار بشیم اما هیچوقت با هم بـه توافق نرسیدیم، یعنی بـه ذهنمون هم نمـیرسید کـه کل زندگیمون رو بفروشیم و موز وارد کنیم یـا چای خشک. من همـیشـه مـیگفتم بهجای دو شیفت سه شیفت کار کنیم و اون مـیگفت آخر هفتهها رو هم نوبتی بریم سرکار. این روزها شدیم مثل اون معتادی کـه به وسایل خونـهاش بـه چشم پتانسیل تبدیل شدن بـه مواد نگاه مـیکنـه. یکی از سرگرمـیهامون اینـه کـه هرروز قیمت یکیش رو چک مـیکنیم بعد تو کشوی گارانتیها دنبال فاکتور فروشش مـیگردیم و وقتی مـیبینم چند بوده چند شده یـه لبخند کشیده از سر وای چه خوشبختم من مـیزنیم اما دو سه ثانیـه طول نمـیکشـه کـه یـادمون مـیاد اگه یـه روزی خراب بشـه و مجبور بشیم دوباره بخریمش چیکار حتما یم؟ کاش من اونی بودم کـه تو اینستاگرام مـیگفتم جی جی جیینگ آنباکسینگ دارم چه آنباکسینگی. بعد از یخچال و فریزر که تا ماست لاکتیکی و پنیرم رو برام مـیفرستادن و مـهمترین دغدغهام این بود کـه چجوری اینها رو با یـه سناریوی حساب شده بریزم تو پستها کهی شک نکنـه تبلیغه. هیچوقت هم نفهمـیدم اگه مخاطب بفهمـه کـه تبلیغه مگه چی مـیشـه. بعد هم زیر پستهام گیس و گیسکشی باشـه. مـهمترین سوالشون این باشـه کـه درآمدم چقدره و بعد هم هر از گاهی بیـام و یکیشون رو ضایع کنم و بقیـه پشتم درآن کـه چقدر باحالی، ایول خوب ضایعش کردی، بعد هم مادرانـه یـه دستی بکشم رو سر بچه طرفدارهام و تا یـه آنباکسینگ دیگه همـهشون رو بـه خدا بسپارم.
.
بقیـه درون کامنت اول👇👇
Read more
. من آدم خوش فکری هستم ولی هیچوقت نمـیتونستم از ایدههام پول دربیـارم که تا اینکه یـه روز تو مترو دیدم یـه خانمـی گوشواره مـیفروشـه ولی چند نفر نبودن گوششون رو بهونـه و نخ. با خودم گفتم الان وقت پول درآوردنـه. با پری جون، فروشنده گوشوارهها صحبت کردم. قرار شد با هم کار کنیم. فرداش دستگاه رو ... .
من آدم خوش فکری هستم ولی هیچوقت نمـیتونستم از ایدههام پول دربیـارم که تا اینکه یـه روز تو مترو دیدم یـه خانمـی گوشواره مـیفروشـه ولی چند نفر نبودن گوششون رو بهونـه و نخ. با خودم گفتم الان وقت پول درآوردنـه. با پری جون، فروشنده گوشوارهها صحبت کردم. قرار شد با هم کار کنیم. فرداش دستگاه رو خ و رفتم. همراه پری جون کشیده شدم تو قطار، هنوز نفسم بالا نیومده بود کـه پری جون سه که تا گوشواره فروخت کـه گوش یکی از خریدارا نداشت. منم شروع کردم با نگاه تو چشمای همون یـه نفر گفتم:
.
«خانومای گلم، خانومایی کـه گوشاشون نیست، خانوما گوشاتون رو بدون درد و خونریزی مـیکنم، خانومم...» خانومم رفت. ایستگاه مورد نظرش رسیده بود، منرو کنار زد و به سادگی از من گذشت. با اولین شکست کاریام مواجه شده بودم. فکر کردم اگر ژاپنی بودم الان حتما مـیکردم و اصلا شاید واسه همـینـه کـه متروی توکیو دستفروش نداره ولی با نیشگون پری جون بـه خودم اومدم. گفت: «این اداها دیگه قدیمـی شده. الان اینجوری نمـیفروشن». بعد دستم رو گرفت و صاف صاف تو چشمایی کـه تا چند دقیقه پیش صدامرو شنیده بودند نگاه کرد و گفت: «خانوما، این نمـیتونـه حرف بزنـه، باباش مریضن، داداشش از سه جا تیکه شده، نامزدش ولش کرده رفته بدبخت فلک زده رو. قیـافهاش رو هم کـه مـیبینید من دیگه چیزی نگم کـه غرورش نشکنـه بهتره، تازه اومده تو مترو، کمکش کنید. اگرم گوشاتون از قبل ه خودتون بگردید یـه لبی دماغی چیزی پیدا کنید. دیگه خودتونید و کرم خودتون». با همـین چند که تا جمله که تا تجریش بـه اندازه حقوق سه ماهم پول درآوردم. تازه چند نفرشون هم پررو پررو مـیگفتن حتما گوشامون رو کنی که تا بهت پول بدیم. مـیبینید چه زمونـهای شده؟!
Read more
۶ سال #بهشـهر! ۶ سال #کارشناسی #یک_دقیقه_کلیپ!!! و اِن که تا هشتگ واسه یـادآوری!! یـادآوری خیلی چیزا!! آشنایی با خیلی از افراد!! آشنایی با خیلی از شرایط زندگی تو اِشِل بزرگتر. تو شرایطی کـه فقط خودتی و خودت! تو شرایطی کـه تا قبل از اون هیچ زندگی مستقلی نداشتی. و یـهو تو سن ۱۸ سالگی مـیری تو یـه شـهر دور و #تنـها!! ... ۶ سال #بهشـهر!
۶ سال #کارشناسی
#یک_دقیقه_کلیپ!!! و اِن که تا هشتگ واسه یـادآوری!!
یـادآوری خیلی چیزا!! آشنایی با خیلی از افراد!! آشنایی با خیلی از شرایط زندگی تو اِشِل بزرگتر. تو شرایطی کـه فقط خودتی و خودت! تو شرایطی کـه تا قبل از اون هیچ زندگی مستقلی نداشتی. و یـهو تو سن ۱۸ سالگی مـیری تو یـه شـهر دور و #تنـها!! یـاد مـیگیری بزرگ شی،مستقل شی، کارهای جدید #امتحان کنی،واسه خودت #دینی تعریف کنی کـه واسهی شخص تو تعریف بشـه و بتونی انقدر بهش اعتماد کنی کـه بقیـه زندگیتو مطمئنا با اون شرایط بگذرونی، #رفیق پیدا کنی،عاشق بشی،درگیر مشکلات مالی بشی،کار کنی،مشکلات رفیقاتو حل کنی،همدرد بشی باهاشون،باهاشون عشق و حال کنی،بدون هیچ حد و مرز و کنترل شخص سوم و تفکر مصموم جامعه. #۶_سال با افراد مختلف بودیم. کلی رفیق پیدا کردیم. کلی از رفیقامونو تو شرایط تخمـی دانشگاه از دست دادیم. خودمون هم که تا حد خیلی زیـادی درگیر این مشکلات شدیم. تجربههای بدی داشتیم. خیلی از مدل های مختلف افسردگی رو تجربه کردیم. ولی تو تمام این شرایط چنان لذتی از کنار هم بودن بردیم کـه هروقت بـه این دوره نگاه کنم مطمئنم کـه کلش #عشقوحال تمام و کمال بوده.
از مسافرتامون،از صحبت های طولانیمون،از احساس پشتگرمـیای کـه واسه هم ایجاد مـیکردیم،از احساس رفاقتی کـه دوست داشتیم واسه هم ایجاد کنیم و متقابلشو حس کنیم. همـهی اینا از یـه جا بـه بعد کـه همـه چی #جدیتر مـیشـه 😉 خیلی کاملتر مـیشـه!!!
بعد پشتِ سرگذاشتنِ همـه اینا! خیلی از مشکلاتو سعی مـیکنی دیگه بهشون بیتوجهی نکنی بلکه بـه یـه روشی ازشون بگذری یـا حلشون کنی کـه فقط تموم شـه! بـه این امـید کـه راحت بشی.
باورش سخته! ولی هیچوقت! هیچوقت اون چیزی کـه فکر مـیکنی نمـیشـه! مطمئن بودم از تموم شدن دانشگاه تو همـهجام عروسی مـیشـه و هیچوقت حس دلتنگی واسه بهشـهر نمـیکنم!! ولی دلتنگی ها از آخرین روزی کـه تموم شد کارشناسی بـه طور غیر قابل پیشبینیای شروع شده..
Read more
به صهبا کـه عاشقشم خبر فوتت گلم نابودم کرد. نمـیدونم قرار چطور بدون دیدن دوباره توی زندگیم و شنیدن صدای قشنگت چطوری زندگی کنم, هنوز هم باور ندارم این اتفاق وحشتناک توی زندگیم افتاده و دلم مـیخواد از این کابوس بیدار بشم. دلم برات خیلی تنگ شده...برای اسمونی شدنت خیلی زود بود. نبودنت, ندیدنت, ... به صهبا کـه عاشقشم
خبر فوتت گلم نابودم کرد.
نمـیدونم قرار چطور بدون دیدن دوباره توی زندگیم و شنیدن صدای قشنگت چطوری زندگی کنم, هنوز هم باور ندارم این اتفاق وحشتناک توی زندگیم افتاده و دلم مـیخواد از این کابوس بیدار بشم.
دلم برات خیلی تنگ شده...برای اسمونی شدنت خیلی زود بود.
نبودنت, ندیدنت, غمت, غصه ای کـه هیچ وقت تمام نمـیشـه.
توی روزی کـه برای وداع اخر حتما حضور پیدا مـیکردم و منتظرم بودی بـه خاطر انفولانزا شدید وحال بدم نتوانستم کنارت باشم و بدرقت کنم.
خیلی دلم مـیخواست با این حالم کنارت باشم ولی دوری راه ما این اجازه رو بهم نداد
واقعا صهبا از روی تو و بقیـه خیلی خیلی شرمنده هستم.
واقعا خیلی خیلی خیلی متاسفم و معذرت مـیخوام.
مـیدونم همـه این ها فقط بهانـه است.. واقعا نمـیدونم چی حتما بگم چطوری حتما ازت و بقیـه طلب بخشش کنم.
صهبا منو هیچ وقت منو نبخش ㅠㅠ
Read more
اونقدر کـه به نظر مـیاد دست هام کثیف نیست ولی اونقدر کـه به نظر نمـیاد دستام کثیفه! اَه...لعنت بـه این پارادولعنتی! هیچ وقت دست از سرم برنمـیداره! روی همـین دست ها پر از خط های خدادادیـه،پر از عدد،پر از فال،پر شکلای عجیب و غریب کـه شاید فقط تو عالم بچگی بشـه ازشون سر دراورد،بشـه از بین این خطای تیز یـه رویـای ...
اونقدر کـه به نظر مـیاد دست هام کثیف نیست
ولی اونقدر کـه به نظر نمـیاد دستام کثیفه!
اَه...لعنت بـه این پارادولعنتی!
هیچ وقت دست از سرم برنمـیداره!
روی همـین دست ها پر از خط های خدادادیـه،پر از عدد،پر از فال،پر شکلای عجیب و غریب کـه شاید فقط تو عالم بچگی بشـه ازشون سر دراورد،بشـه از بین این خطای تیز یـه رویـای خوب کودکانـه ساخت
اما بزرگتر کـه مـیشی نـه دیگه چشمات اون رویـای کودکانـه رو مـیبینـه و نـه نـه خودت اون ادم سابقی
نـهایت عرفانت(که تازه اگر بهش برسی)مـیشـه دیدن چروکهای دست های پدر و مادرت...عرفان کوچیکی نیست،ولی اگه چشم دل صاف باشـه،بازم از بین خط های چروکیده،خاطرات و رویـاهای شیرین مـیکشـه بیرون!
چی مـیگم من؟!
به قول رضا امـیر خانی"عجب کار بیـهوده ایست این نویسندگی!"
این دست ها امروز آغشته بـه تقلب شده،البته نمـیدونم تقلب بـه دست هام نشسته،یـا دست هام بـه تقلب،اما چیزی کـه مـیدونم اینـه کـه این دست ها دیگه تقلبیـه! با دست تقلبی هم کـه نمـیشـه چیزی ازی گرفت،نمـیشـه چیزی رو خواست،نمـیشـه باهاش دعا کرد،نمـیشـه بـه زد،نمـیشـه یـه بچه رو نوازش کرد،یـه حس رو لمس کرد،نمـیشـه دیگه اقا جون،حالا من کـه حتما نباید مثال ب
این دست نـهایتا دیگه بـه درد همون تقلب سر جلسه ی امتحان مـیخوره(تازه اگر سوالی ازش بیـاد یـا مراقب نفهمـه!)
والا! حیف اون دماغ کـه بخواد این دست بره داخلش و گشت و گذار کنـه،با دست تقلبی حتی نمـیشـه پشت کمرت رو بخارونی(حالا شما فرض کن دست بـه پشت کمر برسه)،چون اون موقع دیگه بدنت هم آغشته بـه تقلبی مـیشـه کـه هن بدش بهش منتقل کرده
تقلبای امتحان صبحم با این کـه ده بار شستمش هنوز از کف دستام نرفته،شاید باورتون نشـه اما تقلبای راهنمایی و دبیرستانمم هنوز کف دستامن!شاید جوهر ابیشون پاک شده باشـه،اما جوهرشون رو دستم ریشـه کرده،رشد کرده و مـیوه داده...
راستی چقدر با این دست تقلب کردم!مـیدونم بالاترم اینو گفتم،اما اینجا منظورم فرق مـیکرد!بماند!
دیگه چه خبر؟
راستی حال دست هاتون چطوره؟
خدایـا دست هامو پاک کن،که بتونم زیباییتو ضریحتو نوازش کنم(خودش فهمـید)
به تو چه!
.
پ.ن: جمکران،خلوت،تنـها!حس خوبی داره!
و بیشتر حس خوبی داره کـه حس کنی تو این تنـهایی هم تنـهای تنـها نیستی!(پارادولعنتی)پ.ن:قرار بود چیز دیگه ای بنویسم،نمـیدونم چی شد کـه اینجوری شد!شکر
واقعا حوصله ی ادبیـات و دستور زبان فارسی رو نداشتم،من کـه نـه،دلم حوصله شو نداشت!
پ.ن: نگاهی،نگاهی،نگاهی.. پ.ن:پاکم کن!تو روضه پاکمکن،زیر بیرق پاکم کن
#دلنوشته #مسعودمـهراد #جمکران #تقلب #دست #اللهم_عجل_لولیک_الفرج_والعافیة_والنصر_واجعلنا_من_خير_اعوانـه_وانصاره_والمستشـهدین_بین_یدیـه
Read more
توی این پست بـه یک سری از اسم هایی مـیپردازیم کـه در انگلیسی مفرد هستند و خیلی ها این اسم ها رو بـه اشتباه بـه صورت جمع و یـا با فعل جمع بـه کار مـیبرند. . Advice (نصیحت) نـه Advices . هیچ وقت نگید: My mother gave me some good advices بگید: My mother gave me some good advice مادرم نصیحتهای خوبی بهم کرد . . Information ... توی این پست بـه یک سری از اسم هایی مـیپردازیم کـه در انگلیسی مفرد هستند و خیلی ها این اسم ها رو بـه اشتباه بـه صورت جمع و یـا با فعل جمع بـه کار مـیبرند.
.
Advice (نصیحت)
نـه Advices
.
هیچ وقت نگید: My mother gave me some good advices
بگید: My mother gave me some good advice
مادرم نصیحتهای خوبی بهم کرد
.
.
Information (اطلاعات)
نـه Informations
.
هیچ وقت نگید:Can you give me some informations on your products?
بگید:Can you give me some information on your products?
ممکنـه درون مورد محصولاتتون یـه سری اطلاعات بدین؟
.
.
Work (کار)
نـه works
.
هیچ وقت نگید: I have much works to do
بگید: I have much work to do
خیلی کار دارم کـه انجام بدم
.
این اسم اگر درون معنای " اثر هنری" باشـه مـیتونـه جمع بسته بشـه
.
The works of Shakespeare, the works of Beethoven…
آثار شکسپیر، آثار بتهوون...
.
.
Knowledge (معلومات – دانش)
نـه Knowledges
.
هیچ وقت نگید: She has good knowledges in history
بگید: She has good knowledge in history
معلوماتش تو تاریخ خوبه .
.
Hair (مو)
نـه Hairs
.
هیچ وقت نگید: That man has long hairs
بگید: That man has long hair
اون مرد موهای بلندی داره
.
.
Money (پول)
این اسم، یـه اسم "مفرده" و همـیشـه حتما با فعل مفرد بکار بره
.
هیچ وقت نگید: All my money are kept in the bank
بگید: All my money is kept in the bank
همـه پولم تو بانکه
.
.
News (خبر)
اگر چه این اسم درون ظاهر جمع هست اما ( s )
در انتهاي كلمـه جزء خود كلمـه هست و همـیشـه با فعل مفرد بـه کار مـیرود
.
هیچ وقت نگید: I’m glad that the news are good
بگید: I’m glad that the news is good
به خاطر این خبر(خبرها) خوش،
خوشحالم
—---------------
عزيزاي دلم توجه داشته باشين كه ميتونيد تمامي مطالب اينستاگرام و تلگرام ما رو بـه صورت آرشيو شده و كامل درون قالب فايل PDF مرتب و خيلي شكيل از طريق سايت دريافت كنيد که تا هميشـه و همـه جا مطالب ما رو درون دسترس داشته باشين و بتونين بـه راحتي استفاده و مرور كنيد.
💕💛💕💛💕💛💕
آدرس سايت براي تهيه آرشيو:
www.englishpersian.ir
Read more
. از روزهای رد شده حرفی نزن ، ولی بوی تو را گرفته سکون بدن ، ولی . نفرت از این دو حرف مرا داغ مـی کند: این عنکبوت ماده با نام زن ، ولی . آسوده باش ! نفرت شاعر شکستنی ست مثل غرور ، مثل دل گیج من ، ولی . باور نی ست ، مرا دفن مـی کنی باور نی ست بدون کفن ، ولی . شاعر ـ کـه مُرده هست ـ فقط شعر مـی شود از آن ...
.
از روزهای رد شده حرفی نزن ، ولی
بوی تو را گرفته سکون بدن ، ولی
.
نفرت از این دو حرف مرا داغ مـی کند:
این عنکبوت ماده با نام زن ، ولی
.
آسوده باش ! نفرت شاعر شکستنی ست
مثل غرور ، مثل دل گیج من ، ولی
.
باور نی ست ، مرا دفن مـی کنی
باور نی ست بدون کفن ، ولی
.
شاعر ـ کـه مُرده هست ـ فقط شعر مـی شود
از آن دو که تا پرنده ی درون پیرهن ، ولی
.
دیوانـه شو ! کتاب مرا پاره پاره کن
روی کتاب اسم مرا خط بزن ، ولی
با این غزل کـه اسم ندارد چه مـی کنی ؟ !
.
نقاش من ! به منظور نشستن زمـین بده
مار از خودم ، تو با قلمو آستین بده
.
رنگ سیـاه روی سر و صورتم بریز
خطّی بکش ، مـیان دو ابروم چین بده
.
یک خانـه »ـ انتظار بزرگیست « بعد فقط
یک مشت خاک درون عوض سرزمـین بده
.
حالا دو بال ـ اگر چه کمـی سخت مـی شود ـ
یـا نـه ! فقط به منظور پ یقین بده !
.
از روی چشم های شما پرت مـی شوم
با رنگ سرخ بر ورقه نقطه چین بده...
.
مردم صدای جیغ تو را هیس، هیس، هیس !
ـ باشد ادامـه مـی دهم ، این بار سین بده :
.
ـ سرما کشنده هست ، مرا خاک کن ، برو
از روی بوم نعش مرا پاک کن ، برو !
.
در خوابهای شاعر این داستان ب
با ضرب خنده های خودت تن تتن ، ولیرؤیـای نیمـه کاره ! تو شیرین نمـی شوی
من هم به منظور تو نشدم کوه کن ، ولی
.
آهو نـه ! هی شبیـه خودت عنکبوت شو !
هی تار . . . تار . . . تار بـه دورم بتن ، ولی
من هیچ وقت ط خوبی نمـی شوم !
.
باور نیست ! مرا دفن کرده ای
بوی تو را گرفته تمام کفن ولی . . . .
#حامد_ابراهیم_پور
Read more
. پنجشنبه هست درگذشتگان را یـاد کنیم ولو با ذکرِ یک صلوات #هانی_و_حسین این ویدئو رو ساخته بودم کـه دو هفته پیش واسه چهلم حسین بذارم ولی دیگه واقعآ وقت نشد بذارم بعدشم کـه برگشتم تهران مـیخواستم بذارم ولی چون چند روز گذشته بود نذاشتم 🙁🙁 ولی الان چند وقته هر چند شب درمـیون خوابِ هانی و حسین و مخصوصآ ... .
پنجشنبه هست درگذشتگان را یـاد کنیم ولو با ذکرِ یک صلوات 😢😢😢
#هانی_و_حسین😭
این ویدئو رو ساخته بودم کـه دو هفته پیش واسه چهلم حسین بذارم ولی دیگه واقعآ وقت نشد بذارم بعدشم کـه برگشتم تهران مـیخواستم بذارم ولی چون چند روز گذشته بود نذاشتم 🙁🙁
ولی الان چند وقته هر چند شب درمـیون خوابِ هانی و حسین و مخصوصآ حسین رو مـیبینم کـه نشون از اون داره کـه واقعآ جاش خوبه البته مگه مـیشـه نوکر ارباب کـه هیچ احدی حتی یـه خاطرهی بد یـا یک کلمـه حرف غیر از ادب و احترام ازش ندیده بود جاش تو اون دنیـا بد باشـه؟؟؟🌹
دیشب هم همش خواب مراسم حسین رو مـیدیدم 😭😭😭 بعد کـه بیدار شدم دیدم پنجشنبهاس گفتم این ویدئویی کـه ساخته بودم رو بذارم که تا شما هم لطف کنید واسه شادی روح حسین و هانی فاتحه بخونید یـا یـه صلوات بفرستید 🙏🙏
ممنونم 🙏🌹
حسین داداشی وقتی اربعین داشتی مـیرفتی کربلا بهم پیـام دادی خداحافظی کردی و گفتی آجی فاطمـه برات اونجا نماز مـیخونم حالا با تمامِ وجودم دوست دارم برم کربلا ایندفعه من برات نماز بخونم 😢😢😢 انشاءالله کـه ارباب بطلبه ❤❤
حسین #پسردایی ، هانی #پسر
انشاءالله هیچ خانوادهای تو هیچ جای دنیـا داغ نبینـه مخصوصآ داغِ جوون کـه وحشتناکه 😢😢 خانوادهی ما کـه در عرضِ یک سال و دو ماه دوبار داغِ جوون دیدیم اِی خدااااااااا 😭😭😭😭.
.
@h0ssein_babaee
Read more
#bighanoon #amirqobad کی وجدان رو نسخه کرد داد دست من؟ رسالت اجتماعی چی بود بـه خطور من ورود کرد؟ اصن اون نادونی کـه نسبت بـه کرکو احساس رسالت اجتماعیش مـیگیره رو باید...! بیخیـال! اگه دونا بودم کـه وقتی این کرکو دست از پاچه من کشید و رفت دست بـه آب از موقعیت مـیجستم! نـه اینکه چنین خودم رو گره ب بـه مقررات ... #bighanoon #amirqobad
کی وجدان رو نسخه کرد داد دست من؟ رسالت اجتماعی چی بود بـه خطور من ورود کرد؟ اصن اون نادونی کـه نسبت بـه کرکو احساس رسالت اجتماعیش مـیگیره رو باید...! بیخیـال! اگه دونا بودم کـه وقتی این کرکو دست از پاچه من کشید و رفت دست بـه آب از موقعیت مـیجستم! نـه اینکه چنین خودم رو گره ب بـه مقررات کُرکیش! حتما خودم رو از قید این جبر خارج مـیکردم و الفرار. ولی نادونی کـه شاخ و دم نداره.
.
از نقل شیش و بش افکار آشفته صد من یـه غاز حتما که بگذریم. همچنان جوگیر و وجدانگیر بودم کـه دیدم اون کـه رفته دیگه هیچ وقت نمـیاد؛ درون حال برگشته. موقعیت بکری بود. یـه گلو صاف کردم کـه صدام نرم شـه؛ یـه وقت رنجورش نکنم. گفتم: «کارتون سپری شد؟» نیگاش افتاد بم. جوری کـه به سنگ اون نگاه رو مـیانداخت، سنگه بال بال مـیزد. نـه مثل بالزدن اصغر جیگری؛ کـه این سربال بیخودا رو هم وبال سیخ مـیکنـهها، یـه جور بال زدن ققنوس وقت بیدار شدن از دل خاکستر.
.
یـهو ناغافل سر جمله رو شل کرده مـیگه: «عه! چه خوب اینجایین شوما».
.
یعنی شل شدن رو از فک و گردن که تا قوزک پا حس کردم. دید اصن حالتم طوریـه کـه هرچی بگم جواب ناصوابه. چشمکی فرمودن و اشارتی و من بیخیـال رسالت اجتماعی، پست حساس کرکو رو رها کردم و راهی شدم. پیش رفته- نرفته، دیدم اشاره داره وایسم. مـیگه: «ببخشیدا! من زورم نرسید. مـیشـه اون گونی رو برام بیـارین؟»
.
یـه نگاه بـه بازوهای نحیفم کردم. تو خودم گفتم: نون کـه نخوردی؛ گونی رو بـه چه جونی خِرکش کنی آخه؟ ولی عشق و عاشقیت این حرفا برنمـیداره. اونم بـه ویژه مکافات عشق درون یک نگاه. ت بـه خودم دادم و گونی رو بغل نزده، یکی عربده زد: «بردن! بگیرینش».
.
حالا ک بدو؛ من بدو؛ یـارو بدو. حوالی سر کوچه؛ کرکو آوازخون از دست بـه آب درون حال بازگشت بود و یـه تاکسی درون دهانـه خاوری کوچه درون انتظار. معشوقه براق شکلهو ک «ببر خیزان، اژدهای غران» خودش رو از شیشـه جهوند تو و گونی رو از بغل من گرفت.
.
راننده تاکسی داشت دنده رو جا مـیکرد. تو پنجره باهاش چشم تو چشم شدم گفتم: «لااقل اسمت رو بگو». گفت: «آفرین جداییخواه». تاکسی با یـه نیش گاز کَند و رفت و من توی این فکر موندم کـه البته صدآفرین؛ ولی حالا چرا جدایيخواه؟ کاش حالا آشناییطلبی، چیزی بود. القصه؛ درون جا چرخیده نچرخیده، آخرین چیزی کـه دیدم مشت کرکو بود؛ کـه با شتاب بـه سمت فکم تو آسمون مـیچرخید. چشمام رو بستم و شل کردم.
Read more
[میکسهای سریال هرگز تسلیم نمی شوم]نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 26 Jul 2018 00:24:00 +0000