دنیـا دو از عشق on Instagram
Unique profiles
Most used tags
Total likes
0Top locations
Saee Park-پارک ساعی, Tehran, Iran, Jalali, Bushehr, IranAverage media age
348.7 daysto ratio
5.7.
اینم انتخاب آخر امشب یکی ا زبهترین های زنده یـاد هایده😍👌
.
روحش شاد و یـادش گرامـی کـه هیچ گاه این صدا تکرار نخواهد شد 🙏🌹
.
شب همگی خوش ✋️
.
با ما همراه باشید . بـه دوستان خود معرفی کنید 😍
👇👇👇👇👇👇
.
🆔 @ahang.dahe60
🆔 @ahang.dahe60
🆔 @ahang.dahe60
.
هنوز روی درختا فقط جای کلاغه
گلا پرپرن ای وای یـه دیوونـه تو باغه
دلم یک گل آتیش تنم کوره داغه
ولی تو همـه دنیـا دریغ از یک چراغه
دریغ از یک چراغه دریغ از یک چراغه .
از اون گوشـه دنیـا بـه این گوشـه رسیدم
نگین دنیـا قشنگه قشنگی شو ندیدم
هنوز غم تو وجودم عذاب سوزه
نگین گریـه رو بس کن
نگین دنیـا دو روزه
نگین دنیـا دو روزه
نگین دنیـا دو روزه
Advertisement
Media Removed
گوش کن
از دِه بالایی شـهر خبری آوردم
خبری ناخوش و بد
خبر از مرگ دو صد دار و درخت
خبر از کوچ دو صد قرقی و کبک
خبر از دهکده اجدادی
خبر از بی آبی
ده بالایی شـهر
رودشان خشکیده
چشمـه هاشان همـه خشک
صد اقاقی مرده
صد چنار و صد بید
و تو اینجا با #آب
در و دیوار و حیـاط مـیشویی
چه بجا گفت سهراب، کانال تلگرامی دکتر شیدا شمس دواچی آب را گِل نکنیم
و من امروز چنین مـیگویم
آب را بر سر این کوچۀ خود وِل نکنیم
گوشـها را همگی باز کنیم
چشمـها را همـه بر لوله آب خیره کنیم
هر کجا آب روانی دیدیم
که هدر مـیرود از لوله آب
شیر آن بسته کنیم
تا سپیدار ده بالایی
سایـه سارش نپرد
بی گمان درون ده بالایی شـهر رمقی دیگر نیست
چه بجا گفت سهراب آب را گِل نکنیم
کاش مـیگفت بـه ما
آب را بر سر این کوچۀ خود وِل نکنیم
تا زمانی کـه نبندد
در بیرونی گوش
آب بیـهوده هدر خواهد رفت
گفتههای من و سهراب هدرتر باشد
همۀ مردم دنیـا باید
به سه نسل پسر و شان
عشق را هدیـه کنند
عشق اینجا آب است
آب را دریـابید
قحطی نان و نمک درون پیش است
ده بالایی شـهر، همـه از بی آبی
لبشان خشکیده
چشمشان نابینا
و امـید دلشان ما هستیم
آب را وِل نکنیم
💧🔴💧🔴💧🔴💧🔴💧🔴💧🔴💧🔴💧🔴💧🔴💧🔴
باتوجه بـه بحران کم آبی چنانچه اثرگذار هست نشر دهید...
Media Removed
موسیقی قارئه الفنجان 1976 (فال قهوه)
#نزار_قباني #عبد_الحليم_حافظ
.
به هر دو زبان بخونید
.
جلست... والخوف بعینیـها
(زن نشست...
و چشم هایش
سرشار از ترس)
تتامل فنجانی المقلوب
(نگاهش بـه فنجان واژگونـه ام افتاد)
.
قالت : یـا ولدی ، لا تحزن
(گفت: پسرم ... نترس)
.
فالحب علیك هو المكتوب...
(عشق از آن تو و
سرنوشت توست...)
.
یـا ولدی قدمات شـهیدا
من مات علی دین المحبوب ...
(پسرم ...
هركس بـه راه محبوبش بمـیرد
در شمار شـهیدان است.)
.
فنجانك... دنیـا مرعبه
(و فنجان تو
دنیـایی ست سرشار از وحشت)
.
و حیـاتك اسفار و حروب
(و زندگی ات ، سفرها و جنگ هاست)
.
ستحب كثیرا و كثیرا
(چه بسیـار عاشق مـی شوی)
.
و ستعشق كل نساء الارض
(و بر تمام زنان زمـین
دل مـی بازی)
.
و ترجع كالملك المغلوب
(و برمـی گردی چون
پادشاهی شكست
خورده)
.
بحیـاتک یـاولدى امراة
(در زندگی ات زنی است)
عیناها سبحان المعبود
(چشمانش شکوهمند)
.
فمـها مرسوم کالعنقود
(لبان اش نقاشی شده چون خوشـه انگور)
.
ضحکتها أنغام وورود
(و خنده اش موسیقی و گل)
.
والشعر الغجرى المجنون یـاسافر فى کل الدنیـا
(و موی پریشان وآشفته اش بـه همـه دنیـا سفر مـیکند)
.
قد تغدو أمرأة یـاولدى یـهواها القلب هی الدنیـا
(پسرم، زنی انتخاب کردهای کـه دنیـا دوستش دارد)
.
لکن سماءک ممطرة
(اما آسمان تو بارانی است)
.
وطریقک مسدود مسدود
(و راه تو بستهاست و بستهاست)
.
فحبیبةُ قلبکَ.. یـا ولدی نائمةٌ فی قصرٍ مرصود
(پسرم! معشوقهات درون در خواب هست درکاخی از نگاهبانان)
.
من یدخُلُ حُجرتها من یطلبُ یَدَها..
(هرکه بخواهد وارد خانـه اش شود یـا خواستگاریش کند)
.
من یَدنو من سورِ حدیقتها
(هر کـه نزدیک پرچین باغش شود)
.
من حاولَ فکَّ ضفائرها
(هر کـه بخواهد گره گیسوانش را بگشاید)
.
یـا ولدی... مفقودٌ... مفقود
(پسرم، ناپدید مـیشود و ناپدید مـیشود و ناپدید)
.
بصرت و نحمت كثیرا
(پسرم طالع بسیـار دیده ام
فال بسیـار گرفته ام)
.
لكنی ... لم اقرا ابدا
فنجانا یشبه فنجانك
لم اعرف ابدا یـا ولدی
احزانا ...
تشبه احزانك
.
(هرگز ندیده
و نخوانده ام
فنجانی چون فنجان تو
و اندوهی شبیـه اندوه تو)
.
مقدورك آن تمشی ابدا
فی الحب ... علی الخنجر
(سرنوشت تو
سفر درون عشق
و راه بر لبه ی تیز خنجر هاست)
.
و تظل وحیدا كالاص
و تظل حزینا كالصفصاف
(چون صدف تنـهایی
و چون بید
در غم و اندوه)
.
و تحب ملایین المرات ...
و ترجع كالملك المخلوع ...
(كه هزاران بار
عاشق مـی شوی
و هزاران بار برمـی گردی
چون پادشاهی مخلوع ...)
.
(مقصود از زنی کـه داخل فنجان ست همان دنیـایی ست کـه در آن زندگی مـی کنیم)
.
.
Photo 📷 by @sajad__photography
.
.
#Ahwazpictures
Media Removed
#santiago #chile #AbdullahOmidvar #shotonnote8 #omidvarbrothers داستان دو برادر معروف و جهانگرد ایرانی رو خیلی ها مـیدونن. خیلی ها بـه موزه برادران امـیدوار رفتن یـا کتاب سفرنامـه هاشون رو خوندن. #برادران_امـیدوار کـه اولین مستند سفر دور دنیـا رو ساختن و ماه ها با اسکیمو ها و آمازونی ها و مردم قبایل ... #santiago #chile #AbdullahOmidvar #shotonnote8 #omidvarbrothers
داستان دو برادر معروف و جهانگرد ایرانی رو خیلی ها مـیدونن. خیلی ها بـه موزه برادران امـیدوار رفتن یـا کتاب سفرنامـه هاشون رو خوندن. #برادران_امـیدوار کـه اولین مستند سفر دور دنیـا رو ساختن و ماه ها با اسکیمو ها و آمازونی ها و مردم قبایل مختلف آفریقا زندگی و پژوهش و فیلم ساختن. داستان سفرهای دو برادر امـیدوار به منظور من هم مثل هزار و یک شب بوده و وقتی رسیدم بـه #سانتیـاگو اولین چیزی کـه فکر کردم یکی از برادران امـیدوار بود. عبدالله امـیدوار کـه تو شیلی معروفه بـه "دُن عبدالله" کـه جهانگردی بوده کـه حدود شصت و پنج سال پیش با موتور سفر و پژوهش رو شروع کرده و بعد از تموم شدن سفر ده سالشون بـه شیلی مـهاجرت کرده. دُن عبدالله کـه حالا یـه دفتر بزرگ و معروف فیلم سازی درون شیلی داره و یک سالی هر شب مـهمون تلویزیون شیلی بوده با برنامـه ای بـه اسم هزار و یک روز و داستانـهای سفرش. -
#عبدالله_امـیدوار گفته بود ساعت یـازده دفترش باشیم.ی کـه برای ما درون رو باز کرد خانوم مسنی با چشمـهای نافذ بود کـه فهمـیدم لوئیسای معروفه کـه هیچ وقت دوست نداره جلوی دوربین باشـه. لوئیسایی کـه در واقع دلیل مـهاجرت عبدالله بـه سانتیـاگو بوده و پنجاه و نـه سال کنارش بوده. دبیرستانی کـه سال آخر دبیرستان و با رسیدن دو برادر بـه سانتیـاگو، اونا رو تو مدرسه مـیبینـه و چهار سال تمام و تا تموم شدن سفرشون درون جاهای مختلف دنیـا با عبدالله از طریق نامـه درون ارتباط بوده و ... از چهار ساعت صحبت با عبدالله امـیدوار و تعریف داستان هاش، توضیحش درباره سفر و آیـا دلش نمـیخواسته دوباره بـه جاده ها برگرده، از حسش بـه #شیلی و #ایران (که پنجاه و نـه ساله ندیدتش) و از اتفاقات دیگه کـه تو این چهار ساعت صحبت ضبط کردم، دوست داشتم داستان عاشقیش درون سفر و تغییر سرنوشتش رو تو این نـه که تا ویدیو کوتاه بشنوین.
امـیدواری کـه در هشتاد و هفت سالگی، امـید و انرژی و عشق رو مـیشد درون چشمهاش دید. این مرد نازنین -
این ویدیوها رو با گوشی گرفتم و چون تو سفرم با امکانات کم، با همـین گوشی ادیت مبتدی کردم چون طاقت نداشتم نگه ش دارم که تا مستند سفرم! بقیـه داستا نهاش ولی بمونـه به منظور بعد:)
Media Removed
. درون این زمانـه کـه عشق از قــمار مـی آید صدای #گریـه ی بی اختیـار مـی آید مـیان این همـه یـاری کـه در کنار من هست فقط #غم هست که با من کنار مـی آید . اگرچه بعد #زمستان فقط #زمستان هست #بُـــزَک نمـیر کـه روزی #بهار مـی آید همـیشـه منتظرم... گرچه خوب مـی دانم هر آنچه مـی کشم از انتظار مـی آید . به منظور رد شدن از مـیله های ... .
در این زمانـه کـه عشق از قــمار مـی آید
صدای #گریـه ی بی اختیـار مـی آید
مـیان این همـه یـاری کـه در کنار من است
فقط #غم هست که با من کنار مـی آید
.
اگرچه بعد #زمستان فقط #زمستان است
#بُـــزَک نمـیر کـه روزی #بهار مـی آید
همـیشـه منتظرم... گرچه خوب مـی دانم
هر آنچه مـی کشم از انتظار مـی آید
.
برای رد شدن از مـیله های تاریکی
روایت هست که راه ِ فرار مـی آید
کدام راه؟ که دنیـا هزار راه ِ شب است
به شـهرزاد بگو کـه هزار شب عقب است
.
بگو کـه ریشـه بـه دردِ تبر گرفتار است
تنی بـه اهل نظر گرفتار است
کدام مبداء ِ عقل و کدام مقصد ِ عشق
مـیان این دو فقط نامـه بَر گرفتار است
.
کبوتری کـه از آغاز درون قفس باشد
اگر رها بشود بیشتر گرفتار است
بگو کـه عشق گرفتار کرده دنیـا را
هلال ِ ماه بـه آتش کشیده دریـا را
.
بگو کـه هیچ کشیشی نمـی کند باور
سکوت ِ مریم و قنداقه ی مسیحا را
.
بگو کـه یـار من آن با وفای دیرین نیست
که حافظــانـه بـه دست آوَرَد دل ما را
.
که یـار من اگر آن یوسف ِ عزیز شَود
کلافه مـی کند از هرزگی زلیخا را
که یـار من اگر از آستین برون آید
بدون شک مـی بلعد عصای موسی را
.
به شـهرزاد بگو قصه ها تمام شدند...
به شـهرزاد بگو قصه ها تمام شدند...
.
.
.
#یـاسر_قنبرلو
@yaserqanbarlou
.
#persiapoem
.
🔷 خوانش شعرهای پست های قبلی توصیـه مـیشود
.
مجسمـه متحرک علی و نینو، جاذبه ای واقع درون شـهر باتومـی، گرجستان است. این مجسمـه متحرک درون پارک مـیراکل ، پشت چرخ فلک شـهر و در کنار اسکله باتومي قرار دارد. مجسمـه علی و نینو یکی از مـهم ترین آثار هنری کشور گرجستان بـه حساب مـی آید. طرح این مجسمـه زیبا از داستانی بـه همـین نام گرفته شده است، رمان عاشقانـه علی و نینو درون ... مجسمـه متحرک علی و نینو، جاذبه ای واقع درون شـهر باتومـی، گرجستان است. این مجسمـه متحرک درون پارک مـیراکل ، پشت چرخ فلک شـهر و در کنار اسکله باتومي قرار دارد. مجسمـه علی و نینو یکی از مـهم ترین آثار هنری کشور گرجستان بـه حساب مـی آید. طرح این مجسمـه زیبا از داستانی بـه همـین نام گرفته شده است، رمان عاشقانـه علی و نینو درون سال 1937 توسط کوربان سعید نوشته شد و در سال 2016 فیلم سینمایی آن نیز بر اساس همـین داستان ساخته شده است. این رمان روایت گر داستان عشق نافرجام علی و نینو مـی باشد. این داستان بـه این گونـه بیـان شده هست که علی جوانی مسلمان از کشور آذربایجان و نینو ی مسیحی از کشور گرجستان، درگیر رابطه ای عاشقانـه مـی شوند ولی بـه دلیل اختلافات مذهبی با مخالفت شدید خانواده روبه رو مـی شوند و در انتها با مرگ علی کـه در مقابله با حمله ارتش روسیـه اتفاق افتاد، این داستان بـه صورت غم انگیزی بـه پایـان مـی رسد.
طراحی مجسمـه علی و نینو بـه گونـه ای هست که اجزای این دو مجسمـه درون یک زمان مشخص درون هم ادقام شده و به صورت یک پیکر درون مـی آیند و پس گذشت زمانی مشخص از هم جدا شده و به طرف مخالف هم حرکت کرده و از هم دور مـی شوند.
در سال 2010 مـیلادی، هنرمند گرجستانی بـه نام تامارا کوه سیتادزه (Kvesitadze Tamara)،با الهام از این داستان عاشقانـه، تندیس علی و نینو را درون کنار دریـای سیـاه ساخت. هزینـه ساخت این مجسمـه زیبا درون ابتدا حدود 5 هزار دلار تخمـین زده شد ولی هزینـه نـهایی چیزی فراتر از هزینـه تخمـین زده بود. مجسمـه علی و نینو درون واقع بیـانگر روح علی و نینو مـی باشد کـه در بهشت بـه وصال هم مـی رسند، این وصال زیبا درون کنار ساحل زیبای باتومـی صورت گرفته است. دلیل نداشتن دست درون این مجسمـه ها این هست که نشان دهد دستشان درون این دنیـا از هم کوتاه بوده است.
Advertisement
Media Removed
. هر شب يك فايل صوتى كوتاه اختصاصى درون بيو براى مناجات با حضرت عشق، الله درون سكوت شب نماز شب درس خودسازی و خلوت با خالق خود را کـه از نیـازهای طبیعی انسان هست به انسان مـی آموزد ،نماز شب تاثیر بسزایی درون سه عالم دارد هم درون دنیـا و هم درون برزخ و هم درون قیـامت. .تاثیر نماز شب درون دنیـا، ابعاد گسترده ای دارد هم تاثیر ... .
✨هر شب يك فايل صوتى كوتاه اختصاصى درون بيو براى مناجات با حضرت عشق، الله درون سكوت شب
نماز شب درس خودسازی و خلوت با خالق خود را کـه از نیـازهای طبیعی انسان هست به انسان مـی آموزد ،نماز شب تاثیر بسزایی درون سه عالم دارد هم درون دنیـا و هم درون برزخ و هم درون قیـامت. .تاثیر نماز شب درون دنیـا، ابعاد گسترده ای دارد هم تاثیر درون زندگی شخصی و اجتماعی و سیـاسى، و هم تاثیر درون باطن و ظاهر انسان دارد.نماز شب رفع مشکلات و گرفتاری و رفع بیماری های روحی و جسمـی را نیز درون برمـی گیرد.
نماز شب مفتاح توفيقات است.
عزيزانى كه امشب درون بين اين بازه زمانى همراه اين قافله هستند درون همين پست اعلام حضور كنند.
.
⬇️ مراتب تكامل نماز شب:
١- خوابيدن با وضو
٢- بيدار شدن درون دل شب و توجه بـه او
٣-بيدار شدن درون دل شب وضو گرفتن و راز نياز با او بـه زبان فارسى و يا گوش بـه فايل هاى صوتى مناجات با خدا
٤-بيدار شدن درون دل شب وضو گرفتن خواندن يك ركعت نماز وتر با قنوت كوتاه و راز و نياز با او
٥- سپس اضافه شدن ٢ ركعت نماز شفع
٦- و در اخر با تمام كيفيت درون كتب نقل شده (٤ که تا دو ركعت + يك دو ركعت نماز شفع + يك ركعت نماز وتر با قنوت بلند)
عزيز برادر و نازنينم بعد هر طور شده مى تونى درون اين قافله همراه شوى که تا هر ميزان كه درون توان توست؛
چه منزل اول خوابيدن با وضو
و چه منزل اخر خواندن نماز شب با تمام كيفيت درون كتب نقل شده
.
براى اموزش و نحوه خواندن بـه هشتگ هاى زير رجوع كنيد:
#اموزش_خواندن_نمازشب_بلند
#اموزش_خواندن_نمازشب_كوتاه
.
.
التماس دعا براى تعجيل درون فرج قطب عالم امكان ، مـهدى موعود (عج)
التماس دعا براى تمام بيماران روحى و جسمى
و اسيران خاك ، نفس و شـهوات و شياطين
و طلب خير و عافيت براى تمام مخلوقات خدا
ان شاءلله راه سپهر بر ما باز و آسان شود
Media Removed
#مجموعه_کامل_داستان_های_فلانری_اوکانر
مترجم: #آذر_عالی_پور
نشر آموت/ چاپ چهارم/ ۸۹۶صفحه/ گالینگور/ ۵۵ هزار تومان
سرانجام تمام داستان های «فلانری اوکانر»، نویسندهی برجستهی آمریکایی، ترجمـه شد.
اوکانردر ۱۹۲۵ درون ساوانای جورجیـا بـه دنیـا آمد و در ۳۹ سالگی بـه مرض لوپوس درگذشت. بنابراین درون این عمر کوتاه فقط توانست دو رمان و حدود ۳۲ داستان کوتاه بنویسد. کـه همـین حجم نسبتاً اندک کار نیز اثری ماندگار بر ادبیـات آمریکا بـه جای نـهاد. درون ۱۹۷۲ یعنی هشت سال بعد از مرگش، «مجموعه داستانهای کوتاه» او جایزهی کتاب ملی را دریـافت کرد، جایزهای کـه معمولاً بـه نویسندهای درون قید حیـات اعطاء مـیشود.
داستان های اوکانر از حیث درونمایـه، بی شباهت بـه داستانهای نویسندگان جنوبی معاصرش نیستند، اما زنده بودن آدمها و جسارت بی مانندِ نویسنده درون ارائهی کمـیکترین، تلخترین، گزندهترین و از همـه مـهمتر واقعیترین احساسات آدمهای جامعه درون قالب آنها، و نیز درگیر شخصیتها با مسائلی چون مذهب و برابری اجتماعی، تحسین بسیـاری از منتقدان هم روزگارش را برانگیخت. شخصیتهای اوکانر از فرقهگرایی وازدهاند، اما جویـای رابطهای فردی و بلاواسطه با خدای خویشند. آنها با باورهای خود کلنجار مـیروند، از مرزهای شک و انکار درون مـیگذرند و به ایمانی غریب دست مـییـابند.
مجموعه آثار اوکانر با توصیفهای متداول درون تقابلاند. گرچه بسیـاری از داستانهایش از دنیـای روزمره و آشنا شروع مـیشوند و در این جهان واقعی جریـان مـییـابند، نمـیتوان آنها را واقعگرا نامـید. صدها رساله دکتری و تجزیـه و تحلیلهای منتقدانـه و نیز کتابهای فراوانی درون تحلیل سطر بـه سطر نوشتههای او و تعمق درون موضوعاتی نظیر شفقت، توبه، شیطان، عشق، تعالی و نیروی ویرانگر نوشته شده است.
مایکل جُردِن، نویسندهی آمریکایی درون بارهی او مـیگوید: «از نظر من اوکانر بـه همان خوبی مارک تواین از عهدهی ادغام طنز و تراژدی بـه شکلی واقعگرایـانـه و با یک گویش کاملاً جنوبی برآمده است.»
«مجموعه کامل داستانهای فلانری اوکانر» با ترجمـهی «آذر عالیپور» درون ۸۹۶ صفحه (گالینگور) و به قیمت ۵۵ هزار تومان توسط «نشر آموت» منتشرشده است.
www.aamout.com
کتاب های #نشر_آموت را از کتابفروشی های معتبر و شـهرکتاب های سراسر ایران بخواهید
خرید بالای صد هزار تومان ارسال رایگان
۰۹۳۶۰۳۵۵۴۰۱
کانال تلگرامـی آموت:
t.me/aamout
Advertisement
Media Removed
__
تا بابا خوابش برد رفتم و یک بار دیگر نگاهی دیگر بـه بانو شوکت الملوک انداختم. چشم غضبناکش زل زده بودند توی چشم هایم. این وسط باز جای شکرش باقی بود انقدری کـه شوکت بانو درون دلبری و انتقال عشق قوی عمل کرده، درون انتقال ژن ضعیف ظاهر شده. وگرنـه فرامرز درون صورت شباهت بـه ننـه ی قشنگش بـه جای دلدار بودن بیشتر بـه درد فرماندهی لشکر سائوسائو مـی خورد.
عرا سرجایش گذاشتم و در مسیر برگشت خوردم بـه بابا شیرعلی و ایشان هم یکهویی شروع کرد بقیـه ی ماجرا را تعریف .
-آره بابا جان مـیگفتم. سودای عشق شوکت توی سر من بود کـه حاج خانم جان خدابیـامرز این ها رفتند به منظور من خواستگاری جون شیرینت و اصرار کـه باید همـین رو بگیری و کلام ختم کلام.
هر بهونـه ای مـی آوردم یـه توجیـهی براش داشتن. البته خدایی شیرین هم درون کمالات و جمالات چیزی از شوکت کم نداشت. تنـها فرق شون اون خال درشت و زیبای بغل دماغ شوکت بود کـه شیرین نداشت.خلاصه دست آخری همـین رو بهونـه کردم و گفتم من شـهید همون خالشم و زن خال دار مـیخوام و والسلام. کـه البته اینم نشد. دو روزه از منزل شیرین این ها خبر اومد کـه خال پشت گوش شیرین بـه لحاظ ابعاد دو برابر مال شوکته.
باباشیرعلی هنوز مـیخواست جریـان خال ها را برایم با موشکافی بیشتری توضیح دهد کـه چون از جزئیـات این بخش خاطره دلم پیچ مـی خورد و حال تهوع پیدا مـی کردم ازش خواستم که تا بی خیـال شود و از کمـی بعدتر برایم همـه چیز را تعریف کند، و بابایی این طور ادامـه داد.
- شکست عشقی کـه ادامـه نداره بابا!هیچی دیگه! جون شیرین تون شد و سر یـه هفته هم تمام این عها رو پیدا کرد و گذاشت تو همـین صندوقچه و عین این چهل سال رو از من بی نوا باج گرفت. بـه جان بابا تو این خونـه هر کاری کردم کـه لو نده منو بـه فامـیل.کف زمـین شستم. یخ حوض شکستم، بچه بـه دندون کشیدم درون مغازه..و زد زیر گریـه
هر چند خاطرات بابایی بیشتر صحنـه هایی از اوشین را به منظور من زنده مـی کرد ولی خب چون شاهد حاضر دم دستی درون آن لحظه نداشتیم بـه ناچار مجبور بـه باور کل ماجرا شدم.
اشک های باباشیرعلی را پاک کردم و بهش قول دادم کـه در راستای انجام این وصلت از هیچ کوششی دریغ نکنم. مرحله ی بعد مطرح موضوع عشق باباجون با فامـیل و اجرایی وصلت بود.
و این ماجرا ادامـه دارد
____
از قضا این عمتعلق بـه بابابزرگ و بزرگ یکی از دوستان ماه اینستاگرام منـه. آقا مصطفی قربان و بانو مـهین نازنین بهرامـی کـه این عزیز همـین تازگی هم بار سفر از دنیـا بستن. روح شون شاد. ممنون از حدیثه جان بزرگوار کـه اجازه ععزیزان شون اینجا بمونـه @hadiseghorban
Media Removed
مـیرسی آرام که تا نسیم صبا با چشمان سیـا گیسوانـه رها عشوه افسونگر روح شعله وری مـیایی کـه مرا با خودت ببری روح مشترکی یـارا درون دو بدن منـهای تو ام تو ترانـه من ما دو سار غریب جایی درون قفسیم هم پیمان شده ایم که تا بهم برسیم دو فنجان عشق باران باران ؛ سکوت شب ای وای ای وای دل عاشق لرزان لرزان ؛ بـه هم نزدیک ... 🍃مـیرسی آرام که تا نسیم صبا با چشمان سیـا گیسوانـه رها🍃
🍃عشوه افسونگر روح شعله وری مـیایی کـه مرا با خودت ببری🍃
🍃روح مشترکی یـارا درون دو بدن منـهای تو ام تو ترانـه من🍃
🍃ما دو سار غریب جایی درون قفسیم هم پیمان شده ایم که تا بهم برسیم🍃
🍃دو فنجان عشق باران باران ؛ سکوت شب ای وای ای وای🍃
🍃دل عاشق لرزان لرزان ؛ بـه هم نزدیک شدیم آرام چراغان کرد خانـه را عشق🍃
🍃گلی رویید بهار آمد گلستان کرد خانـه را عشق🍃
#همسرانـه_تا_بهشت
#مراسم_خیلی_قشنگمون_کنار_عزیزترین_ها
#شیرین_ترین_عروسی
#لا_حول_ولا_قوه_الا_بالله
#بهترین_روزهای_زندگی
#زندگی_با_طعم_احلی_من_العسل
#با_تو_حکایتی_دگر_این_دل_ما_بسر_کند
#حال_هوای_روزهای_عاشقی
#جان_جانانم
#زندگی_مشترک
#برای_هم_دعا_کنیم
#عاقبت_بخیری_و_خوشبختی_جوانـها
#نگاهم_که_مـیکنی_بی_حواس_ترین_آدم_دنیـا_مـیشم
#شاکرم_دربهای_رحمت_حق_روی_قلبم_باز_شد
#الحمدلله_الذی_جعلنا_من_المتاهلین_تحت_لوای_امـیرالمومنین
۱۰ روز زیر سایـه ی محبت و عشق اهل بیت بـه خوشبختی گذشت🌸
#همسرم_فرمانده_من_خدا_را_شاکرم_برای_وجودت
#جان_و_جهان_من_تویی
@reza.karimi_69
درسته این جور مراسم خیلی خستگی داره ؛ بدو بدو داره مخصوصا روز قبل عروسی ولی به منظور ما خیلی پر خاطره و شیرین بود حتی از عسل شیرین تر ☺️
تشکر نوشت عروس خانم و آقا داماد :
از پدر و مادر عزیزم کـه برام خیلی زحمت کشیدند بی نـهایت ممنونم ان شاالله سایـه شون همـیشـه بالای سرمون باشـه 🌹و از پدر و مادر عزیز همسرم سپاسگزارم . از همـه اقوام محترم هر دو خانواده . از همـه دوستان عزیزمون 😊😍🙏🙏🙏🌸🌸🌸
از لیلای عزیز بابت همـه چی ممنون واقعا کارشون حرف نداشت واخلاق خودشون و تیمشون خیلی عالی بود من خیلی استرس داشتم ولی بعد از مـیکاپ صورتم حالم عالی شد 😊و همـه از مـیکاپ و شینیون راضی بودن
@leilarahbarmakeup2
لباس قشنگم هنر عالی کاتیـا جون و تیمشون بود واقعا لباس محشری بود
@mezon_katia
ممنون از همـه پرسنل #باغ_تالار_مـینیـاتور عالیـه 🌹🌹💐🌸
Media Removed
. بهمون بگید کـه این شعر رو چقدر دوست داشتین. با تگ دوستانتون اونـها رو بـه خوندن و لذت بردن ازین شعر زیبا دعوت کنید. . . سلام ای چشمـهای قهوه ای! رؤیـای دیرینم! شما خواب مرا دیدید...یـا من خواب مـی بینم؟ . غریبم...خسته ام...خانم شما حتماً جوان هستید! برایم قهوه مـی ریزید؟ مـی بینید: غمگینم... . غریبم ... 👑
.
بهمون بگید کـه این شعر رو چقدر دوست داشتین.
با تگ دوستانتون اونـها رو بـه خوندن و لذت بردن ازین شعر زیبا دعوت کنید.
.
.
سلام ای چشمـهای قهوه ای! رؤیـای دیرینم!
شما خواب مرا دیدید...یـا من خواب مـی بینم؟
.
غریبم...خسته ام...خانم شما حتماً جوان هستید!
برایم قهوه مـی ریزید؟ مـی بینید: غمگینم...
.
غریبم خسته ام...آنقدرها کـه خوب مـی دانم
نخواهد داد غیر از این دو فنجان قهوه تسکینم
.
غریبم عاشقم...آری اگر صد بار دیگر هم
به این دنیـا بیـایم کار من عشق است...من اینم!
.
درون کوره ی قلبم بریز اندوه هایت را
خدای آتشم با داغ حتما کرد تزئینم
.
خدای آتشم...در خود تمام بندگانم را
شکستم...بر مـینگیزان مرا از خواب سنگینم...
.
به فکر فتح قلبت بودم اما انتظار تو
کشید از قلعه ی تاریک رؤیـای تو، پایینم
.
من این یک دانـه برف امشب درون این صحرا چرا باید
به روی سنگچینِ آتش عشق تو بنشینم؟
.
👑 # محمدسعید_مـیرزایی
@mohammadsaeidmirzaee .
ادمـین:
@em.afj .
⚜صفحه دوم ما
@cafeehooonar
.
.
.
بهترین ابیـات و اشعار درون کانال تلگرام شاهبیت
لینک درون بیو...
Media Removed
مـهاجرت داستان ترسناکی ست. از آن داستان هاییست کـه فکر مـی کنم قهرمان هایش حتما آدم های بی اندازه شجاعی باشند. آنقدر شجاع کـه بتوانند دل از همـه چیز ند، چند کیلو بار ضروری بریزند توی چمدان، به منظور آخرین بار خانـه و کوچه و شـهرشان را نگاه کنند و دور شوند. شاید به منظور چند سال، شاید به منظور همـیشـه. مـهاجرت از ... مـهاجرت داستان ترسناکی ست.
از آن داستان هاییست کـه فکر مـی کنم قهرمان هایش حتما آدم های بی اندازه شجاعی باشند.
آنقدر شجاع کـه بتوانند دل از همـه چیز ند،
چند کیلو بار ضروری بریزند توی چمدان، به منظور آخرین بار خانـه و کوچه و شـهرشان را نگاه کنند و دور شوند.
شاید به منظور چند سال، شاید به منظور همـیشـه.
مـهاجرت از آن دسته کارهاییست کـه انجامش دلم را مـی لرزاند.
مـهاجرت بزرگترین تغییر زندگی ست.
وقتی دوستان و آشنایـانی را مـی بینم کـه بعد از سال ها زندگی ، بعد از ازدواج و به دنیـا آوردن یکی دو که تا بچه، بعد از سال ها کار درون این شرکت و آن سازمان، بعد از چند سال مدرسه رفتن فرزندانشان تصمـیم بـه مـهاجرت مـی گیرند تعجب مـی کنم. تعجبم از تصمـیمشان نیست بلکه از عزمشان است. از اینکه چطور مـی توانند دست بـه چنین ریسکی بزنند و یک دفعه وارد دنیـایی دیگر شوند و دوباره شروع کنند بـه یـاد گرفتن چیزهایی کـه قبلاً یکبار آموخته بودند. یـاد بگیرند مثل بچه ای نوپا حرف بزنند و الفبا را حفظ کنند و بنویسند و بخوانند.
بتوانند با آدم هایی ارتباط برقرار کنند کـه شبیـه شان نیستند،
بگردند دنبال شغلی تازه و پولی بـه دست آورند کـه تا پیش از این برایشان پول خارجی بود و حالا اعتباری به منظور گذراندن زندگی. آدم هایی کـه دیگر سنی ازشان گذشته، چطور مـی توانند غمشان را بـه زبانی دیگر توضیح دهند، چطور مـی توانند غروب های یکشنبه را درون آپارتمانی کوچک و محقر حاصل فروش خانـه ای پر پنجره درون شـهر خودشان بگذرانند و فکرشان مثل قاصدکی سبک، فرسنگ ها دورتر نرود و خودش را بـه جایی بـه نام «خانـه و خاطراتش» نرساند و دلتنگی با انگشت های سرد عرق کرده اش گلویشان را فشار ندهد.
چقدر اراده مـی خواهد رفتن.
چقدر حتما قوی بود به منظور رد شدن از این پل چوبی.
چقدر عجیبند آنـهایی کـه دل از همـه چیز مـی کنند و برای همـیشـه مـی روند. «همـیشـه» واژه سنگینی ست. آنقدر سنگین کـه گاهی مثل بختکی چاق روی آدم مـی افتد و نفس کشیدن زیر تن عظیمش غیر ممکن مـیشود.
عجیب هست که آدم ها یک دفعه این حجم از دل گندگی را از کجا مـی آورند.
بگذارید حرف انگیزه هایشان را وسط نکشیم. بگذارید این مـهاجران، قهرمان های شجاع قصه ای باشند کـه برای جنگیدن با هر چیزی آماده اند.
قهرمان هایی با بدن های آهنی و نیروهایی خارق العاده.
نویسنده : آنالی اکبری
پ ن :هرچند دلتنگی و سختی و تنـهایی گاهی امونم رو مـیبره هرچند تصور خیلی ها اینـه کـه هر کی خارج از ایران زندگی مـیکنـه از درد چیزی نمـیفهمـه ولی هنوز کـه هنوزه تو قلب من یـه کوچولو با آرزوهای بزرگ زندگی مـیکنـه کـه شاهراه جنون و درد و عشق رو بلده و سعی مـیکنـه قوی باشـه 😍 #رویـا_ابراهیمـی
Advertisement
Media Removed
#گل_و_بلبل
بلبل بـه گل رسید خدا یـارشان شود
پاینده این محبّتِ سرشارشان شود
این شد یقینِ ما کـه خدا با نگاهِ خویش
از روی عشق گرمـیِ بازارشان شود
با شور و شوق و شادیِ بسیـار باغبان
مـیخواست از خدا کـه نگهدارشان شود
شاد هست قلبِ این دو گُلِ عرشیِ خدا
الحق کـه کور دیده ی اغیـارشان شود
وقتی کـه کفوِ فاطمـه تنـهاست مرتضی
دنیـا فدای عقدِ سزاوارشان شود
بدبخت آنکه درون دلِ او نیست مـهرشان
خوشبخت آنکسی کـه هوادارشان شود
دل باختیم چونکه درون اوجِ سعادت است
هر کـه پاکباز خریدارشان شود
آثارِ عشقشان حَسنینند و زینبین
جاوید عشق و جلوه ی آثارشان شود
با اشکِ شوق شاعرِ دلخون دوباره گفت:
بلبل بـه گل رسید خدا یـارشان شود🌹🌹🌹. روز ولنتاين مذهبياست و روز شادي همـه اهل ولا،دلاتون خوش،لباتون خندون،تنتون سالم،حاجتاتون روا،عشقاتون علوي...تكخوري ممنوع 😉😍😍😍❤️❤️دعا كنين خاكتونم.......
Media Removed
امروز ۱۸ اوت مصادف با سالگرد درگذشت اونوره دو بالزاک
اونوره دو بالزاک (Honoré de Balzac) درون بیستم مـه ۱۷۹۹ درون خانوادهای متوسط درون شـهر تور فرانسه بـه دنیـا آمد. درون هشتسالگی بـه مدرسهی شبانـهروزی رفت اما درون ۱۸۱۳ مدرسه را ترک کرد و سال بعد همراه با خانواده راهی پاریس شد. درون ۱۸۱۹ درون رشتهی حقوق تحصیلات خود را بـه پایـان رساند اما وارد دنیـای ادبیـات شد. درون ابتدا تحت تأثیر «والتر اسکات» شروع بـه نوشتن رمانهای تاریخی کرد؛ آثاری کـه خود بعدها از آنها بـه عنوان مزخرفات ادبی یـاد کرد. بالزاک درون ۱۸۳۱ بعد از انتشار «چرم ساغری»به شـهرت رسید و در پی آن با نگارش آثاری برجسته موجی نو درون ادبیـات جهان رقم زد، که تا جایی کـه او را پیشوای مکتب رئالیسم درون ادبیـات اروپا مـینامند. آثار بالزاک آیینـهای از جامعهی فرانسه روزگار اوست. او افرادی از هر طبقه اجتماعی، از اشراف فرهیخته که تا دهقانان عامـی را درون آثار خود جای مـیدهد و جنبههای گوناگون شخصیتی آنها را بـه نمایش مـیگذارد. رئالیسم عریـان و بدبینی «بالزاک» بـه سرشت انسانی کـه در آثارش هویداست، او را زمـینـهساز ایجاد ناتورالیسم درون ادبیـات فرانسه کرد. تأثیر او بر بسیـاری از نویسندگان ناتورالیست از جمله «امـیل زولا» کاملاً آشکار است. «کمدی انسانی» نامـی هست که «بالزاک» به منظور مجموعه آثار خود کـه حدود ۹۰ رمان و داستان کوتاه را دربرمـیگیرد، برگزید. توصیفات دقیق و گیرا از فضای حوادث و تحلیل نازکبینانـه روحیـات شخصیتهای داستان، «بالزاک» را بـه یکی از شناختهشدهترین و تأثیرگذارترین رماننویسان درون طول دو قرن اخیر تبدیل کرده است. او درون طی حیـاتش بیش از ۱۰۰ مقاله، رمان و نمایشنامـه بـه نگارش درآورد. از مـهمترین آثار او مـیتوان بـه «آرزوهای بربادرفته»، «شوانها»، «گوبسک رباخوار»، «چرم ساغری»، «شاهکار گمنام»، «سرهنگ شابر»، «اوژنی گرانده»، «عشق کیمـیاگر» (در جستوجوی مطلق)، «مادام دولاشانتری » « چشمطلایی»، «باباگوریو»، «زنبق دره»، «سزار بیروتو»، «خاطرات یک کشیش دهکده»، «اورسولا مـیرو»، « سیـاه»، «زن سیساله»، «عمو بت»، «پسرعمو پونس» و «فراز و نشیب زندگی بدکاران» اشاره کرد. او سرانجام درون ۱۸ اوت ۱۸۵۰ درون سن ۵۱ سالگی، زمانی کـه تنـها پنج ماه از ازدواجش با زن مورد علاقهاش مـیگذشت از دنیـا رفت. گفته مـیشود تمام نویسندگان پاریسی درون مراسم تدفین «بالزاک» شرکت د. ویکتور هوگو درون این مراسم گفت: امروز شاهد جمعیتی هستیم کـه برای درگذشت مرد استعدادها سیـاهپوش شدهاند، ملتی کـه برای از دست مرد نبوغ عزاداری مـیکنند.
Media Removed
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی درون دست
گل لبخندی چید، هدیـه اش داد بـه من
م تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویـه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، بـه آرامش زیبای یقین
با خودم مـی گفتم
زندگی، راز بزرگی هست که درون ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیـا جاریست
زندگی ، آبتنی درون این رود است
وقت رفتن بـه همان عریـانی؛ کـه به هنگام ورود آمده ایم
دست ما درون کف این رود بـه دنبال چه مـی گردد؟ !!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی هست که درون خاطره ها مـی ماند
شاید این حسرت بیـهوده کـه بر دل داری
شعله گرمـی امـید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همـین اکنون است
زندگی شوق رسیدن بـه همان
فردایی است، کـه نخواهد آمد
تو نـه درون دیروزی، و نـه درون فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده کـه امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امـید است
زندگی یـاد غریبی هست که درون خاک
به جا مـی ماند
زندگی، سبزترین آیـه، درون اندیشـه برگ
زندگی، خاطر دریـایی یک قطره، درون آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، درون باور بذر
زندگی، باور دریـاست درون اندیشـه ماهی، درون تنگ
زندگی، ترجمـه روشن خاک است، درون آیینـه عشق
زندگی، فهم نفهمـیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، بـه دنیـای وجود
تا کـه این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریـابیم
در نبندیم بـه نور، درون نبندیم بـه آرامش پر مـهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو بـه این پنجره، با شوق، سلامـی یم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود کـه خواند
چای مادر، کـه مرا گرم نمود
نان ، کـه به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، کـه دریغش کردیم
زندگی زمزمـه پاک حیـات ست، مـیان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنـهایی ست
من دلم مـی خواهد
قدر این خاطره را دریـابیم
Advertisement
صدای هلهله ای عاشقانـه مـی آید
صدای پای تغزل، ترانـه مـی آید
بهشت خنده کنان، این مـیانـه مـی آید
خدا بـه شوق درون این آستانـه مـی آید
حدیث وصل دو دریـا عجب شنیدنی است
عروسی علی و فاطمـه چه دیدنی است
از این بـه بعد، دو عاشق کنار هم هستند
تجلّی هم و آیینـه دار هم هستند
به روی سفره ی خود نان بیـار هم هستند
چو کوه پشت هم و دوستدار هم هستند
دوباره پوزه ی شیطان شکست، شکر خدا
عروسی علی و فاطمـه است، شکر خدا
از این وصال مبارک خدا هدف دارد
چقدر حضرت خاتم بـه دل شعف دارد
دلم هوای ضریح شـه نجف دارد
عروسی علی و فاطمـه است، کف دارد
به بزم عشق همـه عاشقانـه دف بزنید
برای خاطر داماد باز کف بزنید
کنار سفره ی عقد، این عروس گل سیما
زکیّه، طاهره، انسیّه، فاطمـه، زهرا
نشسته اذن "بلی" که تا بگیرد از بابا
پدر اجازه گرفت از خدای جلّ علا
بساط خطبه از این اذن که تا فراهم شد
علی بـه فاطمـه اش که تا همـیشـه محرم شد
بگیر دامن پر برکت پیمبر را
بپاش بر سر امّت، گلاب قمصر را
گره زدند بـه هم عادیـات و کوثر را
کشانده اند بـه دنیـا بهشت و محشر را
از این وصال غدیر از گزند ایمن شد
نوشته اند کـه تکلیف شیعه روشن شد
نوشته اند کـه شیعه نشانـه ای دارد
کوثریِ جاودانـه ای دارد
کبوتری شده و آشیـانـه ای دارد
برای گریـه و شادی بهانـه ای دارد
تمام عمر دلم زیر دین مـی آید
از این وصال مقدّس حسین مـی آید
سخن ز عشق کـه باشد، شیرین است
برای تشنـه ی عشق آفتاب شیرین است
کنار یـار خوشی و عذاب شیرین است
سلام های بدون جواب شیرین است
اگر کـه فاطمـه باشد کنار شیر خدا
زمان فتنـه شود ذوالفقار شیر خدا
زمان فتنـه قمر درون محاق مـی افتد
تبر بـه جان درختان باغ مـی افتد
مـیان امّت احمد نفاق مـی افتد
و آن دوشنبه ی شوم اتّفاق مـی افتد
که درب خانـه ی زهرا شکسته مـی شود و
دو دست حیدر کرار بسته مـی شود و
خدا کند کـه نبینی قیـامتی را که
کنار خانـه ی حیدر جماعتی را که
شکسته اند دری را، نـه ساحتی را که
شکست ضربه آن درب، قامتی را که
پس از سه ماه علی نیمـه شب، غریبانـه
به دست قبر سپردش، عجب غریبانـه ================================ #ایران
#تهران
#مـیثم_کریمـی
Media Removed
. شب آرامـی بود مـی روم درون ایوان، که تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟مادرم سینی چایی درون دست گل لبخندی چید، هدیـه اش داد بـه من م تکه نانی آورد، آمد آنجاپاشویـه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند، و مرا برد، بـه آرامش زیبای یقین :با خودم مـی گفتم زندگی، راز بزرگی هست که درون ... .
شب آرامـی بود
مـی روم درون ایوان، که تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟مادرم سینی چایی درون دست
گل لبخندی چید، هدیـه اش داد بـه من
م تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویـه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، بـه آرامش زیبای یقین
:با خودم مـی گفتم
زندگی، راز بزرگی هست که درون ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیـا جاریست
زندگی ، آبتنی درون این رود است
وقت رفتن بـه همان عریـانی؛ کـه به هنگام ورود آمده ایم
دست ما درون کف این رود بـه دنبال چه مـی گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی هست که درون خاطره ها مـی ماند
شاید این حسرت بیـهوده کـه بر دل داری
شعله گرمـی امـید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همـین اکنون استزندگی شوق رسیدن بـه همان
فردایی است، کـه نخواهد آمد
تو نـه درون دیروزی، و نـه درون فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده کـه امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امـید است
زندگی یـاد غریبی هست که درون خاک
به جا مـی ماند
زندگی، سبزترین آیـه، درون اندیشـه برگ
زندگی، خاطر دریـایی یک قطره، درون آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، درون باور بذر
زندگی، باور دریـاست درون اندیشـه ماهی، درون تنگ
زندگی، ترجمـه روشن خاک است، درون آیینـه عشق
زندگی، فهم نفهمـیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، بـه دنیـای وجود
تا کـه این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریـابیم
در نبندیم بـه نور، درون نبندیم بـه آرامش پر مـهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو بـه این پنجره، با شوق، سلامـی یم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود کـه خواند
چای مادر، کـه مرا گرم نمود
نان ، کـه به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، کـه دریغش کردیم
زندگی زمزمـه پاک حیـات ست، مـیان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنـهایی ست
من دلم مـی خواهد
قدر این خاطره را دریـابیم.
#سهراب_سپهری
Media Removed
همـیشـه یک عمل دنبال خود عالعمل دارد
سلام ات کرد ه ام با چشمـهایم ! گوش شیطان کر !
جواب چشمـهای تو ، خودش طعم عسل دارد
بنازمگزیدن ها و پیچ و تاب ابرویی
که پیشاپیش هر حرفم ، برایش یک بدل دارد
دو دستت یک بغل دنیـا به منظور گم شدن دارد
چه آغوشی ! کـه دنیـا را همـه درون یک بغل دارد
به جایی مـیروم با تو کـه در حس تو آزادم
از این زندان کـه حتی عشق ، دستورالعمل دارد
چه پیوند غریبی خورده بر
عشق و خودآزاری
که معمولا دل عاشق ، خودش عشق هچل دارد
اگر بنیـان دنیـا بر مدار نظم و انصاف است
چرا مـیلیـاردها عاشق ، پریشان و مچل دارد ؟!! بماند کـه ! بـه رغم احترام عشق ، دنیـامان
به عشق و عاشقی نگاهی مبتذل دارد
نباید عشق را از دیگران آموخت چون هر
به جرم بودنش ، دستی بر آتش از ازل دارد
مـیان گفتن و بودن همـین توفیر کافی که
جهان, مرد سخن بسیـار و کم مرد عمل دارد
Advertisement
Media Removed
.
.
.
.
.
.
بعد از هیتلر همـه ی آلمان درک د کـه او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است…
اما یک چیز نابودشده هم بود کـه فقط ما روشنفکران آن را مـی فهمـیدیم و آن خیـانت هیتلر بـه “کلمات” بود.
خیلی از کلمات شریف دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند، پوچ شده بودند، مسخره شده بودند، عوض شده بودند، اشغال شده بودند.
کلماتی مانند آزادی ، آگاهی ، پیشرفت ، عدالت!” .
.
-- آیـا مـیتوان گفت یک مرد تمامـی یک ملت است؟ آیـا همـهی آلمانیها هیتلر بودند؟ چهی مـیدانست بر سر جلادانش چه آمده و چه سرنوشتی درون انتظار آنهاست؟ ملت فریب خورده، خسته و نا امـید کشان کشان و با ضرب و زور بـه دنبال سردمداران خود روان است؛انی کـه اکنون پشیمانند، ولی جرات ابراز پشیمانی ندارند: خستهاند، اما راحت و پناهی به منظور آنها وجود ندارد. راه برگشتی نیست ، سراشیب سقوط، سرنوشتی تلخ به منظور آنان رقم زده کـه هیچ یک گریزگاهی ندارد. ماندن و رفتن هر دو بـه یک چیز ختم مـیشود : مرگ. وانی کـه ظاهرا ( مرگ را درون اختیـار دارند )، خود قربانی آن هستند. دنیـا سکوت کرده و از بزرگترین نیروی بشری، یعنی عشق، همکاری ساخته نیست. غالب و مغلوب هر دو مـیسوزند و نابود مـیشوند، که تا روزی کـه خداوند از بلندای آسمان بـه اعماق خاک ندا دهد: آدم، کجا بودی؟
.
.
.
.
#هاینریش_بل
#آدم_کجابودی
#ترجمـه #سارنگ_ملکوتی
۲۲۳ صفحه
جلد شومـیز
۲۰۰۰۰ تومان
#موسسه_انتشارات_نگاه
#نشرنگاه #negahpub
.
.
.
Media Removed
... هر جنگی لااقل دو که تا جبهه داره، آخرش هم یـه پیروز و یـه شکست خورده از مـیدون مـی رن بیرون، همـه ی پیروزی ها با بهای شکست طرف مقابل بـه دست مـی یـان، یـه وقتایی شما به منظور اینکه پیروز بشید اول شکست مـی خورید و با هر بار شکست سعی مـی کنین بـه دنیـا نشون بدید کـه حق با شماست، با خودتون مـی گید:"زندگی منو دوست نداشت." ، درون حالیکه ... ...
هر جنگی لااقل دو که تا جبهه داره، آخرش هم یـه پیروز و یـه شکست خورده از مـیدون مـی رن بیرون، همـه ی پیروزی ها با بهای شکست طرف مقابل بـه دست مـی یـان، یـه وقتایی شما به منظور اینکه پیروز بشید اول شکست مـی خورید و با هر بار شکست سعی مـی کنین بـه دنیـا نشون بدید کـه حق با شماست، با خودتون مـی گید:"زندگی منو دوست نداشت." ، درون حالیکه مـی تونید بـه جای محق بودن، خوشبخت بودن رو انتخاب کنید.
این کار رو همـه مون هر لحظه مـی تونیم انجام بدیم.
مـی تونیم عشق رو انتخاب کنیم،
مـی تونیم آرامش رو انتخاب کنیم،
مـی تونیم تقسیم رو انتخاب کنیم،
مـی تونیم انتخاب کنیم با اونایی کـه ما رو دوست دارن، با اونایی کـه ما رو همونطوری کـه هستیم قبول دارن، باشیم،
مـی تونیم انتخاب کنیم اونا رو همونطوری کـه هستن قبول کنیم و دوستشون داشته باشیم،
کاری کـه همـه ی آدم های قدرتمند مـی کنن.
قدرت آدم های قدرتمند بـه ثروتشون و اسم فامـیلشون نیست، بـه نظرم چیزی کـه اونا رو قدرتمند مـی کنـه، انتخاب هاییـه کـه مـی کنن، با هر جور طوفانی کـه رو درون رو بشن، ایستادن درون مقابل اون طوفان، یکی از انتخابهاشونـه، اینکه هر روزی کـه بیدار مـی شن داستانشون رو از اول بنویسن، یکی از انتخابهاشونـه، ما همـه مون نویسنده ی داستان خودمونیم، یـا آگاهانـه و یـا بدون اینکه بدونیم هر چیزی رو کـه بهش فکر مـی کنیم یـا خیـالش رو توی سرمون داریم، تجربه مـی کنیم. اگه خیـال ها عوض بشن، دنیـا هم عوض مـی شـه و این جریـان هیچ استثنایی نداره، بعد انتخاب با شماست، خودِ خودِ شما، خلاص.
#سین_شین
Media Removed
#تالاب #سوستان زیستگاه نیلوفران #لاهیجان . مـی گویند همـه جای دنیـا ، آدم هایی هستند کـه یکی را یواشکی دوست دارند ... یواشکی بـه این معنی کـه به خودش نمـی گویند یـا مثلا مستقیما نمـی گویند . به منظور پنـهان ِ علاقه شان دلایلِ شخصیِ خودشان را دارند . از دور مـی نشینند بـه تماشای معشوقشان و گاهی با عناوینِ ... 😍
#تالاب #سوستان زیستگاه نیلوفران #لاهیجان
.
مـی گویند همـه جای دنیـا ، آدم هایی هستند کـه یکی را یواشکی دوست دارند ...
یواشکی بـه این معنی کـه به خودش نمـی گویند یـا مثلا مستقیما نمـی گویند . به منظور پنـهان ِ علاقه شان دلایلِ شخصیِ خودشان را دارند . از دور مـی نشینند بـه تماشای معشوقشان و گاهی با عناوینِ دیگری بـه او نزدیک مـی شوند .
همـیشـه تصور مـی کردم کـه دلم مـی خواهد اگری یواشکی دوستم دارد ، یک روز بیـاید و به من بگوید . یـا لااقل خودم متوجه اش شوم . دلم مـی خواست از تمامِ عشق هایی کـه در کُره یِ زمـین متعلق بـه من هست ، مُطلع باشم و از ذره ذره اش لذت ببرم . دلم مـی خواست بدانم چهی یواشکی مدت ها مرا زیرِ نظر گرفته ، سعی درون شناختن و خوشحال م داشته .
یک جاهایی ، یک وقت هایی ، بدون این کـه خودم بدانم ، هوایم را داشته یـا دقایقی قبل از خواب بـه من فکر کرده ...
دوست داشتن های یواشکی لذت بخش هست . آدم نباید آرزو کند کـه این یواشکی ها آشکار شوند . اگر آشکار شوند ، خراب خواهند شد !
یـا معشوق دستِ رَد بـه اش مـی زند ، یـا سَرد مـی شود ، یـا ... اگر هم قبولش کند و عشقِ دو طرفه ای حاصل شود ، اگر عاشقِ یواشکی ، معشوقش را بشناسد ، ویژگی هایش را بداند ، اخلاقش دستش بیـاید ، شاید آن زمان بفهمد کـه این فرد با تصوراتش فرق دارد .
شاید او دیگر همان بُتِ بی نقصی کـه شب و روز درون حالِ پرستشش بود ، نباشد .
شاید این معشوق ، ویژگی های بابِ مِیلش را نداشته باشد !
آن موقع هست که این علاقه سَرد مـی شود . شاید حتی بـه مرورِ زمان از بین برود ..!
به خاطر همـین هست که مـی گویم هر آدمـی نیـاز دارد کـه یک نفر یواشکی ، بدونِ این کـه همـه چیز را راجع بهش بداند ، مثل یک موجودِ بی نقص دوستش داشته باشد .
این دوست داشته شدن های یواشکی ، عجیب لذت بخش هست ...
Media Removed
من مـیگم : مگه مـیشـه اختلاف نظر بین دو که تا ادم وجود نداشته باشـه؟!...
دو که تا ادم کـه تو یـه خانواده و یـه خونـه و از یـه پدر و مادر بـه دنیـا مـیان ، دنیـا دنیـا باهم اختلاف نظر دارن. چه برسه بـه دو که تا ادمـی کـه از دو محیط و خانواده مختلف و تجربیـات و سبک زندگی متفاوت درون نـهایت بهم مـیرسن..! من مـیگم ما هیییچ وقت ادمـی رو پیدا نمـیکنیم کـه دقیقا اونی باشـه کـه توذهن ما بوده.نـهایتا بتونیمـی رو پیدا کنیم کـه ۷۰ درصد شبیـه ادم رویـایی ذهن ما باشـه بعد بهتره کـه واقع بین باشیم و به هوای اون شاهزاده و اسب سفیدش هی خیـال پردازی نکنیم.
.
.
مـیدونین، بـه نظر من اصن تو ازدواج نباید دو نفر خیلی شبیـه هم باشن. من و حسام همونقدر کـه ویژگی ها و علایق شبیـه هم داریم، همونقدرم باهم متفاوتیم و اوایل من نگران این تفاوت بودم اما یکم کـه گذشت وقتی دیدم حسام بـه چیزی کـه من علاقه ندارم عشق داره، با خودم گفتم بعد نیمـه ی گمشده همـینـه! اینکه همـه ی ما درکنار هم کامل شیم! اینکه اگه من از اشپزی متنفرم و حسام عاشق اشپزیـه، خب چه بهتر! اون این خلا وجود منو جبران مـیکنـه🤩 اگه من استقلالی ام و اون پرسپولیسی دو اتیشـه، اگه من رونالدویی ام اون عاشق مسی و سر این موضوع که تا مـیتونیم باهم کل کل مـیکنیم، خب چه بهتر! هیجان داریم واسه رابطه مون! ... اگه اون عاشق سادگیـه و من بعضی وقتا دلم مـیخواد قرتی باشم، اگه اون اجتماعی تره و من خیلی جاها کم حرفم، اگه اون رکه و من تعارفی ام... اگه من فیلم کمدی مسخره مـیبینم و اون دنبال فیلمای فلسفیـه، اگه من روزها رمان عاشقانـه مـیخونم و موزیکای دامبولی وسط گوش مـیدم و اون عرفان مـیخونـه و پینک فلوید گوش مـیده...همـه و همـه واسه اینکه کـه بتونم کنار هم یـه نفر واحد رو تشکیل بدیم کـه هرجا من کم اوردم اون جلو بره و هرجا اون عقب کشید من باشم!.. 💚
ما بهم قول دادیم تفاوتهای همو بپذیریم و تلاشی به منظور عوض طرف مقابل نکنیم. اینکه بـه علایق هم احترام بذاریم و توی این اختلاف نظرها بجای دعوا کنار هم بمونیم💚
.
.
📸 : @molim3karbalaei عکاس جانم❤️
Media Removed
@hosseinysaeed منی رو توی این دنیـا سراغ ندارم کـه فروشنده نباشـه !!! خیلی از مردم فروشندگی رو یک کار مثبت نمـیبینن و با اصطلاحاتی مثل دلالی و کاسبی و ... اونو از خودشون درون ظاهر دور مـی کنن درون حالیکه مطلع نیستن خودشون هم یک فروشنده هستن بعضی ها کالایی رو بـه فروش مـیرسونن و بعضی ها خدمات و اطلاعات خودشون ... @hosseinysaeed
منی رو توی این دنیـا سراغ ندارم
که فروشنده نباشـه !!!
خیلی از مردم فروشندگی رو یک کار مثبت نمـیبینن و با اصطلاحاتی مثل دلالی و کاسبی و ... اونو از خودشون درون ظاهر دور مـی کنن درون حالیکه مطلع نیستن خودشون هم یک فروشنده هستن
بعضی ها کالایی رو بـه فروش مـیرسونن و بعضی ها خدمات و اطلاعات خودشون رو
مـهم نیست چی مـیفروشیم مـهم اینـه کـه مشتری مدار باشیم و کالاهامون و خدماتمون رو با بالاترین استانداردهای کیفی بفروشیم
نیـازه درون درون خودمون یک بخش کنترل کیفی راه بندازیم و وقتی مـیخوایم بـه کالامون نگاه کنیم بهش افتخار کنیم
مادری کـه توی خونـه غذا مـیپزه هم یک فروشندست و اگر عشق قاطی پختنش ه کیفیت زندگی رو بـه سطح بالاتری مـیرسونـه
پدری کـه بعد از یک روز کاری مـیاد خونـه نیـازه کارش رو بگذاره بیرون و با رویی گشاده و با عشق وارد خونـه بشـه و خدمات پدری رو با بالاترین کیفیت انجام بده که تا امنیت و عشق درون خونـه برقرار بشـه
مـیگن ایرانی ها عصبانی ترین مردم دنیـا هستن ، و بعضی ها این آمار رو بـه شوخی مـیگیرن درون صورتیکه حتما بشینیم با خودمون دو دو که تا چهارتا کنیم کـه چه مونـه ؟ چرا همگی یـه جورایی پر از خشم و خشونتیم ؟
من یکی از دلایل رو این مـیدونم کـه ما ایرانی ها فروشنده خوبی نیستیم ، مثلا سوار تاکسی مـیشیم و راننده و یـا مسافرین مدام درون مورد اتفاقات منفی حرف مـیزنن و اگر جلوشون بایستی مـیگن دارن حرف حق مـیزنن ، هر کانال تلگرامـی رو باز مـیکنی مدام اخبار منفی مـیخونی ، با رفیقت صحبت مـیکنی اخبار منفی مـیشنوی و اینـها چنان روت تاثیر مـیگذاره کـه خودت هم این اخبار رو منتشر مـیکنی ، اینجاست کـه به همدیگه کالای با کیفیت و خوب نفروختیم و منجر بـه عصبانی تر شدن و افزایش خشم همدیگه مـیشیم و خدا نکنـهی بهمون بگه بالای چشمت ابرو ....
حرف زیـاده و کپشن اینستا جا نمـیشـه 😊 بجاش خودتون حرف بزنید #مشتری_مدار باشیم
آیـا شما فروشنده خوبی هستید ؟؟؟؟ و کالای با کیفیت مـیفروشی؟
#باکیفیت_باشیم
مطالب بيشتر درون پيجشون👇🏻
@hosseinysaeed
@hosseinysaeed
@hosseinysaeed
@hosseinysaeed
@hosseinysaeed
#فروشندگی #فروشنده #فروش #ثروت #رشد_شخصی #دعوا #خشمگین #موفقیت #باکیفیت #کالای_ایرانی #کسب_و_کار #سعید_حسینی
Media Removed
برای هر ساعتی کـه بیتو مـیگذرد مرثیـهای مـیخوانم. چرا روزهای من بیتو مـی گذرد؟ آغوشم حسرت تو را دارد، روزهایم حسرت تو را دارد، با این وجود، روزی کـه برای همـیشـه پیش من مـیآیی من از تو بـه دنیـا خواهم آمد و زندگی را دوباره آغاز خواهم کرد. عشق من بـه تو، عشق اول جوانی بـه ی نیست: گو این کـه من هرگز پا از ... برای هر ساعتی کـه بیتو مـیگذرد مرثیـهای مـیخوانم.
چرا روزهای من بیتو مـی گذرد؟
آغوشم حسرت تو را دارد، روزهایم حسرت تو را دارد، با این وجود، روزی کـه برای همـیشـه پیش من مـیآیی من از تو بـه دنیـا خواهم آمد و زندگی را دوباره آغاز خواهم کرد.
عشق من بـه تو، عشق اول جوانی بـه ی نیست: گو این کـه من هرگز پا از هفت سالگی بالاتر نگذاشتهام، از این بابت بسی خوشحالم کـه زندگی من و تو بر اساس تجربهیی استوار خواهد بود کـه من از دوبار ازدواج قبلی خود دارم.
پیش از اینها نیز یکی دو بار تصور مـیکردم عاشق شدهام. اما عشق من بـه تو، بـه هیچ چیز شبیـه نیست: تو به منظور من همـهی زندگی، همـهی امـید، همـهی دنیـا شدهای. نقش تو، درون ذهن من، همـه چیز را مـیزداید و جانشین همـه چیز مـیشود. واقعیت قضیـه یک سخن بیش نیست:
تو، یـا مرا بـه آسمان خواهی برد یـا بـه گورستان؛ اما که تا هنگامـی کـه زندگی و امکان زندگی هست، باقی چیزها حرف مفت است. من با تو مـیخواهم آسمان را فتح کنم.
تهران - ۳۰ آبان ۴۲
ساعت ۳ و نیم صبح
.
#احمد_شاملو #آیدا #مثل_خون_در_رگ_های_من
Media Removed
متن مصاحبه #اميرعابدزاده با #روزنامـه_گل پارت٤:🏾 #احمدرضاعابدزاده سالها با مصدومـیتهای کوچک و بزرگ دست و پنجه نرم کرد. آیـا این مساله باعث نشد خودت از فوتبال حرفهای منصرف شوی یـا خانوادهات بخواهند کـه قید فوتبال را بزنی؟ -فکر نمـی کنم کاری درون دنیـا باشد کـه بخواهی درون آن موفق شوی و بهایش را نپردازی. ... متن مصاحبه #اميرعابدزاده با #روزنامـه_گل پارت٤:👇🏾
#احمدرضاعابدزاده سالها با مصدومـیتهای کوچک و بزرگ دست و پنجه نرم کرد. آیـا این مساله باعث نشد خودت از فوتبال حرفهای منصرف شوی یـا خانوادهات بخواهند کـه قید فوتبال را بزنی؟
-فکر نمـی کنم کاری درون دنیـا باشد کـه بخواهی درون آن موفق شوی و بهایش را نپردازی. حتی یک زندگی روتین نیز بهایش خستگی از روزمرگی و وقت گذرانی پشت مـیز است. درون فوتبال هم بهایی کـه مـی دهی از جسم و بدنت است. اما وقتی پیروز مـیشوی درون ازای آن پاداشی کـه مـیگیری عشق مردم و شادی آنـها است. آن وقت هست که مـیفهمـی کـه زحماتت ارزشش را داشته است. با وجود تمام مصدومـیت ها و سختیهایی کـه فوتبال دارد حتی اگر باردیگر بـه دنیـا بیـایم بازهم صددرصد انتخابم فوتبال خواهد بود. فکر مـیکنم پدرم هم چنین نظری داشته باشد. وقتی داستانهایی کـه برای پدرم اتفاق افتاده را از خودش یـا دیگران مـیشنوم مـی فهمم هری ممکن هست افت و خیزهایی داشته باشد. پدر من زمانی حتی اجازه پیدا نمـیکرد بـه سر تمرین برود اما آنقدر تلاش کرد کـه کار را گرفت. اگر او درون همان دو، سه دفعه اول کـه به او گفتند «چیزی نمـیشوی» سرخورده مـیشد هرگز عابدزادهای هم وجود نداشت. واقعیتش این هست که من از پدرم فقط تکنیکهای دروازهبانی را یـاد نگرفتم بلکه تسلیم نشدن را از او یـاد گرفتم. زندگی پدرم خیلی بالا و پایین داشته اما هرگز تسلیم نشده و بیشتر و بیشتر به منظور رسیدن بـه موفقیت تلاش کرده است. این بـه من یـاد داد که تا در برابر سختی ها تسلیم نشده و فقط بـه بالارفتن فکر کنم. من دنبال ثبات هستم و به روحیـه تسلیم ناپذیری خودم نمره مثبت مـیدهم.
اگر پسر بزرگترین دروازهبان ایران نبودی مـیتوانستی بـه این جایی کـه هستی برسی؟
چند روز پیش و بعد از دعوت شدنم بـه تیم ملی آقای باقری یک پست به منظور من گذاشتند و در آن حرف بسیـار خوبی زدند. آقا کریم نوشته بود: «رسیدن بـه اوج آسان هست اما نگه داشتن آن دشوار است.» و من خیلی از این حرف خوشم آمد و به آن اعتقاد دارم. اما نمـیتوانم منکر این شوم کـه مردم همـیشـه بـه پدرم و من لطف داشتهاند و این یکی از دلایلی هست که من درون فوتبال حضور دارم. نمـیدانم اگر پسر عابدزاده نبودم چه اتفاقی مـیافتاد چرا کـه نمـیدانم اگر پسر عابدزاده نبودم آیـا عشق بـه دروازهبانی درون من بـه وجود مـیآمد یـا نـه؟ من از وقتی یـادم مـیآید تمرینات پدرم را مـیدیدم و واقعیتش این هست که این دلیل بزرگی به منظور فوتبالیست شدن من بوده است.
همـیشـه دوست داشتی دروازهبان شوی؟
از اول دوست داشتم دروازهبان شوم اما یـادم هست کـه در تیم نوجوانان کـه بازی مـیکردم...(كامنت اول👇🏾)
Media Removed
.
.
.
.
.
مـیتوان درون سايه آموختن
گنج عشق جاودان اندوختن
اول از استاد ، ياد آموختيم
پس ، سويدای سواد آموختیم ️ تو این دو سال ک درون کنار شما بودیم برامون لحظات خوبی رو رقم زدین.💎❤❤❤❤
و ما بهترین درس هارو ازتون اموختیم.
ای کاش چرخ روزگار جوری مـیچرخید
که همـیشـه مـیتونستیم درون کنار شما باشیم و از وجود پربار شما نـهایت استفاده رو کنیم😔
ولی چه کنیم کـه این روزگار اونجوری کـه مـیخوایم نمـیگذره❤️❤️
ماهیچ وقت شمارو فراموش نخواهیم کرد و همـیشـه بـه وجودتون درون هر جایی ک هستین افتخار مـیکنیم❤️( @sm.davachi ) .
.
. 👇 #پی_نوشت: .
🔶استاد دواچی؛ی کـه شبیـهش نمـیاد دیگه
بهترین روزا با بهترین دوستا و استاد❤(@m.amin.kavehie )
.
.
.
🔶یـه کلاس شاد و مفرح همراه با استادی عزیز تر از جان
مرسی ک بودین دوستون داریم شدید
دلمون تنگ مـیشـه براتون❤️😢( #MasoumehBeigmohammadi)
.
.
.
🔶استاد عزیز ، با سلامـی گرم و آرزوی توفیق الهی ،
نمـی دانم با چه زبانی از زحمات
بی دریغ و تلاشـهای شبانـه روزی شما تشکر و قدردانی کنم . فقط مـی توانم شما را
دعا کنم و از خداوند متعال طلب سلامتی و شادابی و طول عمر با عزت و عظمت به منظور شما
و خانواده محترمتان داشته باشم و برای آنـهایی کـه از دنیـا رفته اند طلب رحمت و مغفرت نمایم . معلمـی شغل نیست بلکه عشق است.(@mahdi_nb7 ) .
.
.
🔶هر گل کـه بیشتر بـه چمن بدهد صفا روز گار امانش نمـیدهد(@amirhhhg1945 )
.
.
.
🔶شاگردت بودن باعث افتخار منـه ( #MostafaKeshavarz)
#انتقال #حرارت #پلیمر #اخرین #روز
و عشق یعنی سلامتی شما
و سلامتی شما یعنی
قشنگی این دنیـا
و من امروز دنیـایی قشنگ
آرزو دارم براي شما
شکمو ها رو تگ کنید
تلفن سفارشات
37600000
هر روز۱۲ ظهر که تا ۱ بامداد هستیم.
بلوار فردوسی خیـابان ثمانـه بین ۱۳_۱۵
ارسال غذا بـه تمام نقاط همراه با کارت خوان سیـار 🛵💲💲💲
@pizza_barg
برای هماهنگی و سفارش با شماره ۰۹۱۵۱۵۹۹۹۵۷تماس بگیرید
دارای دو سالن مجزا جهت تولد و مـهمونی های خانوادگی
یک پیتزای واقعا خانواده با قطر 33cm
✔بزرگترین سایز پیتزای ایتالیـایی درون مشـهد با یک مزه متفاوت
✔پیتزا تک نفره باخمـیر آمریکایی( حجیم )
✔پیتزای خانواده با خمـیر ایتالیـایی( نازک)
✔پیتزاهای خانواده از نظر حجم و قیمت مناسب به منظور مـهمانی و جشن های دوستانـه
#پیتزا #غذا #مشـهد #بازیگران #گل #خوشمزه #زن #ونـه #بچه #زیبایی #عشق #عاشقانـه #ع#پیتزا_برگ #رفیق #مدل #طراحی #زیبا # #هنرمند #هنر #کباب #مزه
#flowers #pizza #mashhad #food
Media Removed
متولد چهارم دسامبر ۱۹۸۲ درون استرالیـا هست و بـه علت ابتلا بـه سندرم تترا-آمـیلیـا هنگام تولد از نعمت دست و پا محروم بوده است.
هر چند درون کودکی دچار افسردگی شده بود، اما کمکم و با کمک مادرش آموخت کـه از زائدهٔ کوچکی کـه به جای پا درون بدن او وجود داشت، استفاده کند و قابلیتهای خود را افزایش دهد، او درون دبیرستان رهبری گروهٔ را بر عهده گرفت کـه برای یک خیریـه اعانـه جمعآوری مـید و از آن بـه بعد بـه کارهای عامالمنفعه رو آورد.
نیک وویچیچ درون سن ۲۱ سالگی از دانشگاه گریفیت با دو مدرک لیسانس درون رشتههای حسابداری و برنامـهریزی مالی فارغالتحصیل گردید. نیک سخنران انگیزشی و مدیر سازمان غیرانتفاعی "زندگی بی حد و مرز" است. از دیگر مـهارت های او شنا، موجسواری، و گلف است.
او درون کتاب خود زندگی بی حد و مرز مـیگوید: من بدون دست و پا بـه دنیـا آمدم اما هرگز درون حصار شرایط خود نماندم. من بـه سراسر دنیـا سفر مـیکنم و به مـیلیون ها نفر الهام مـیبخشم که تا با ایمان، امـید، عشق و شجاعت خویش بر ناملایمات زندگی چیره شوند و به آرزوهای خود برسند.
او هم اکنون یکی از تأثیر گذارترین سخنرانان موفقیت درون دنیـا محسوب مـیشود و مؤسسه زندگی بدون دست و پا را کـه در زمـینـه موفقیت فعالیت دارد اداره مـیکند.❤️
@nickvujicic
#nickvujicic
Media Removed
بازی روزگار را نمـی فهمم! من تو را دوست مـی دارم... تو دیگری را... دیگری مرا... و همـه ما تنـهاییم داستان غم انگیز زندگی این نیست کـه انسانـها فنا مـی شوند ، این هست که آنان از دوست داشتن باز مـی مانند. همـیشـه هر چیزی را کـه دوست داریم بـه دست نمـی آوریم بعد بیـاییم آنچه را کـه به دست مـی آوریم دوست بداریم. انسان عاشق ... 💔💔💔بازی روزگار را نمـی فهمم! من تو را دوست مـی دارم... تو دیگری را... دیگری مرا... و همـه ما تنـهاییم داستان غم انگیز زندگی این نیست کـه انسانـها فنا مـی شوند ، این هست که آنان از دوست داشتن باز مـی مانند. همـیشـه هر چیزی را کـه دوست داریم بـه دست نمـی آوریم بعد بیـاییم آنچه را کـه به دست مـی آوریم دوست بداریم. انسان عاشق زیبایی نمـی شود. بلكه آنچه عاشقش مـی شود درون نظرش زیباست! انسان های بزرگ دو دل دارند: دلی کـه درد مـی کشد و پنـهان هست ، دلی کـه مـیخندد و آشکار است. همـه دوست دارند کـه به بهشت بروند، ولیی دوست ندارد کـه بمـیرد . عشق مانند نواختن پیـانو است. ابتدا حتما نواختن را بر اساس قواعد یـاد بگیری، سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی. دنیـا آنقدر وسیع هست کـه برای همـه مخلوقات جایی باشد بعد به جای آنکه جایی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیـابیم. اگر انسانـها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود هست محبتشان نسبت بـه یکدیگر نامحدود مـی شود. عشق درون لحظه پدید مـی آید. دوست داشتن درون امتداد زمان. و این اساسی ترین تفاوت مـیان عشق و دوست داشتن است. راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت هست که امکان دارد از دست برود.
اانسان چیست ؟ شنبه: بـه دنیـا مـی آید. یكشنبه: راه مـی رود. دوشنبه: عاشق مـی شود. سه شنبه: شكست مـی خورد. چهارشنبه: ازدواج مـی كند. پنج شنبه: بـه بستر بیماری مـی افتد. جمعه: مـی مـیرد.
Media Removed
زود بزرگ نشو مادر...
کودکیت را بی حساب مـی خواهم و در پناهش جوانیم را !
زود بزرگ نشو مادر... قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریـه کن ، لوس شو ، بچگی کن ،
ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام .
آرام آرام پیش برو ،
آن سوی سن وسال هیچ خبری نیست گلم. هرچه جلوتر مـی روی همـه چیز تـندتر از تو قدم بر مـی دارد.
حالا هنوز دنیـا بـه پای تو نمـی رسد از پاکی . الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز!
همـیشـه از دنیـای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ،
ولی زود بزرگ نشو مادر... آرام آرام پیش برو گلم. آنجا کـه عمر وزن مـی گیرد دنیـا بـه قدری سبک مـی شود کـه هیچ هیجانی به منظور پیمودنش نخواهی داشت.
آن سوی سن و سال خبری نیست . کودکی کن ، از ته دل بخند بـه اداهای ما کـه برای خنداندنت دلقک مـیشویم ، بزرگ کـه شدی از نگاه دلقک ها گریـه ات مـی گیرد,
مـی دانم .
عزیزترینم، فرزندم، من مادرت هستم...
هیچ مرا مجبور بـه مادری نکرد،
من بـه اختیـار مادر شدم که تا بدانم معنی بیخوابیـهای شبانـه را،
تا بیـاموزم پنـهان درد را پشت حجمـی از سکوت؛
تا بدانم حجم یک لبخند کودکانـه ات مـیتواند معجزه زندگی دوباره باشد ،
بهشت من, زمـین من و زندگیم نفس های آرام کودکی توست؛
من هیچ نمـیخواهم هیچ،
هیچ روزی بـه من تعلق ندارد،
همـه ساعتها و ثانیـه های من تویی
ومن دست کودکیت را مـیگیرم تابه فردای انسانیت برسانم کـه این رسالت من است
بر تو.
وهیچ منتی ازمن بر تو وارد نیست کـه من با اختیـار بـه عشق تو را بـه این دنیـا آورده ام.
مـیترسم فرزندم با بزرگ شدنت ادمـها احساس پاک تو رو بـه بازیچه بگیرن.
مـیترسم ثمره ی جوانیم؛ فرزندم با بزرگ شدنت انسانـهای انسان نما ازارت دهند کودک بمان فرزندم کـه با شکسته شدن قلبت ذره ذره ی وجودم اب مـیشود..... عزيز مادر؛
تاهميشـه بي نـهايت "دوستت دارم"....
چجوریـهاس?مـیگن تخم مرغ دزد رو مـیگیرن انگشتهاشو قطع مـیکنن کچلش مـیکنن و زندانیش مـیکنند و آبروشو مـیبرن....
بعد این یـارو سه هزار مـیلیـارد بهش مـیگن (آقای خاوری)
جناب آقای استاد خاوری هم تو قصر زندگی مـیکنـه و با کلّی خدمـه و بادیگارد راست راست راه مـیره و عشق و حالشو مـیکنـه و به ریش هممون مـیخنده
جالبه کـه اگه بخواین از بانکهای مملکت ده مـیلیون تومن وام کـه چه عرض کنم (نزول)بگیرین(24%یعنی نزول) بعد از بند پ (پارتی)دو که تا ضامن معتبر حقوق بگیر دولت و فیش حقوقی و جوازب مـیگیرن کـه نتونی فرار کنی
یک قسط هم دیر پرداخت کنی حقوق ضامنتو قطع مـیکنن و آبرو ریزی و ....بعد حاج آقا جناب مدیر بانک مرکزی استاد خاوری چجوری این پولهای بی صاحب رو از مملکت برد خدا مـیدونـه
یکی دلارهارو برد،یکی دکل نفت رو برد،یکی لوله آب شیرین و پُر فشار رو برد،یکی کامـیون طلا رو برد
بجاش گرونی و بی آبی و اعتیـاد و سفره های خالی و فقر رو هیچنبرد
خدا خسته ایم
یـه نیم نظر هم بـه اینور دنیـا بنداز
Media Removed
چاپ هشتم آخرين انار دنيا منتشرشد./ قالب رمان «آخرین انار دنیـا» نوشتهٔ بختیـار علی بر «رئالیسم جادویی» است. بختیـار علی درون ۱۹۶۰مـیلادی درون شـهر سلیمانیـه بـه دنیـا آمد. او از دهه هشتاد بهطور جدی بـه نوشتن پرداخت اما بـه خاطر شدید حکومت بعث تنـها توانست دو مقاله درون مطبوعات بغداد بـه چاپ برساند و بیشتر ... چاپ هشتم آخرين انار دنيا منتشرشد./ قالب رمان «آخرین انار دنیـا» نوشتهٔ بختیـار علی بر «رئالیسم جادویی» است. بختیـار علی درون ۱۹۶۰مـیلادی درون شـهر سلیمانیـه بـه دنیـا آمد. او از دهه هشتاد بهطور جدی بـه نوشتن پرداخت اما بـه خاطر شدید حکومت بعث تنـها توانست دو مقاله درون مطبوعات بغداد بـه چاپ برساند و بیشتر آثار او ممنوع الچاپ شد.او به منظور فرار از دست نیروهای دولتی بـه ایران پناهنده شد و در شـهر کرج سگزید. درون مدت زمانی کـه ساکن کرج بود خیلی زود زبان فارسی را یـاد گرفت و در همـین دوران هست که علاقه زیـادی بـه شعر و ادبیـات داستانی فارسی پیدا مـیکند.
«آخرین انار دنیـا» از بهترینها و کاملترین رمانهای ادبیـات کردی هست که از زبانی شاعرانـه و ادبی برخوردار است.
درون مایـه داستان، جنگ و تبعات آن هست اما نویسنده با زبانی شاعرانـه و امـیدبخش بـه تمام بنیـادهای زندگی انسان از مرگ، زندگی، عشق، خیـانت، ایمان و وفاداری پرداخته است.
راوی اول شخص بعد از گذراندن بیست و یک سال اسارت، هم اکنون آزادانـه بر عرشـه کشتی از همـه چیز آگاه شده و به صورت دانای کل مانند ناخدای رمان، جزء بـه جزء قصه را، با رفت و برگشت بـه گذشته و حال و حفظ تعلیق، گاه با مونولوگ های ذهنی و گاه درون قالب دیـالوگ و حتی بـه صورت حرفهایی ضبط شده بر روی نوار، درون فضایی مـیان واقعیت و جادو روایت مـیکند.
Media Removed
فصل اول: تعاریف
مجرد: بی یـار و همسر، یـالغوز، کارمندِ بیرییس، خانـه بـه دوش، هر شب یـه جا پی عشق و حال، فردی کـه خودش نمـیداند چقدر خوشبخت هست و مدام به منظور بدبخت شدن خود تلاش مـیکند. خاک بر سر،ی کـه از چاله درون مـیآید و در چاه مـیافتد. چشم و دل گشنـه.ی کـه نخورده هست نان گندم ولی دیده هست دست مردم آی مجری.
همسر مناسب: نادر، نایـاب، آنچه خودش نباشد ولی حرفش همـه جا باشد. یک چیزی شبیـه بـه داربی 6تایی پرسپولیس. هندسام و نیز گفتهاند.
وظایف مجرد:
.
ازدواج : بهترین کار دنیـا. ته خوشبختی و خوشحالی و موفقیت. بعد از ازدواج یکی از بزرگترین مشکلاتتان یعنی مکان زندگی حل شده و یک خانـه اجاره کرده و مـیتوانید از صبح که تا شب همـین طور قسطش را پرداخت کنید.
ماده یک - فرد مجرد حتما هر روز صبح از خواب بیدار شده و برای پیدا همسر مناسب از خانـه خارج شود. او حتما چشم و گوش قوی داشته باشد و از همـه قوای پنج گانـه خود اعم از بینایی، بویـایی و ... به منظور پیدا همسر مناسب بهره کامل گرفته و در این راه از هیچ کوششی دریغ نکند.
تبصره: لازم هست قوای پنجگانـه را یـادآوری کنیم؟
.
ماده دو - فرد مجرد موظف هست در هنگام دید زدن بـه تمام مسائل دقت کافی داشته و همسر مناسب را هم از لحاظ محتوایی و هم از لحاظ شکلی مورد بررسی دقیق قرار دهد.
تبصره: درون هنگام انتخاب بسیـار دقت کنید.
ماده سه- فرد مجرد هیچ مسئولیتی درون قبال پیدا همسر ندارد و در صورتی کـه بخواهد مـیتواند فرآیند بررسی و گزینش را که تا هر زمانی کـه دلش خواست ادامـه دهد.
تبصره: فرد مجرد نباید شور قضیـه را درون بیـاورد.
ماده چهار - هر مجردی کـه همسر خوب خود را پیدا کند حتما دستش را روی او بگذارد و بگوید: «همـینرو مـیخوام». درون صورتی کـه دو مجرد همزمان بـه یک همسر خوب برسندی کـه زودتر بگوید: «اول» برنده هست وی حق اعتراض ندارد.
تبصره: هر اولی لزوما دوم ندارد.
تبصره 2: فرد مجرد اگر آدم بود جای ازدواج اول مـیآمد قرضش را مـیداد.
تبصره 3: برو بمـیر با اون قیـافهات.
.
ماده پنج - چون فرد مجرد بعد از این مرحله دیگر مجرد نیست بعد قوانین او را همـین جا رها مـیکنیم که تا به بدبختیهای خودش برسد و برای همدردی با جامعه عزبها و مجردین، بـه احترام این عزیز از دست رفته چند خطی سکوت مـیکنیم.
.
ماده شش: خالی بستیم بابا. فرد مجرد حتما همـین همسر خوبی کـه گیرش آمده را دو دستی بچسبد و روي چشمش بگذارد. همسر خوب پیدا نمـیشود کـه تو این دوره زمونـه.
.
.
اگر تند بادی برآید زکنج
به خاک افکند نارسیده ترنج
هنرمند دانیمش اَر بی هنر
ستم کاره خوانیمش اَر دادگر
"شاهنامـه / غم نامـه رستم و سهراب"
.
.
.
خدا قبل خلقت مرا مـی شناخت
مرا دید و روی گِلم گریـه کرد
گذشته غم و فکر آینده غم
نشست و به حال دلم گریـه کرد
به اینکه همـین عشق سرگرمـی است
به اینکه بـه دنیـا دلم گرم نیست
شدم خنده با خنده های تو و
شدم بغض وقتی کـه نیچه گریست
تو حتما بتابی بـه دنیـای من
که بی تاب ماندم کـه دلواپسی
ببین زندگی تاب بازی شده
که هی مـی روی و به من مـی رسی
دو شمس از دو منظومـه درون روح توست
که درون هیچ نظم روانی نبود
مرا مولوی کردی و مـی کِشی
کسی مثل تو کهـ/کشانی نبود
تنی خاکی از من خدا آفرید
شدم نامـه ی شاه فریـادگر
شدم حاصل خاک بازی او
"ستم کاره خوانیمش اَر دادگر؟ "
خدایش بـه او تن، پریـانـه داد
خدایم بـه من روح دیوانـه داد
تناقض شد و بر تناقض نماند
زنی کـه به من قول مردانـه داد
زنی کـه سر زلف خود را گرفت
شبیـه ته قصه پیچیده کرد
زنی کـه تمام جهان من است
مرا درون جوانی جهان دیده کرد
به جبر تولد، بـه عشق و به مرگ
به هر سو کـه بردی مرا باختم
خدا خنده ای کرد و آهسته گفت:
چه معجونی از آب و گل ساختم...
.
#عالی_رضایی
از مجموعه #عالیجناب
انتشارات فصل پنجم
.
ممنونم از خلاقیت صفحه خوب #صدای_شاعر
@poet_voice
@poet_voice
Read more
Media Removed
ناصر خان خصوصیتی دارند ورای سابقه، ورای استعداد، ورای بازیگری، الان هشت دهه از سن ایشان مـیگذرد ، زمان کمـی نیست. چند که تا شـهر ایشان رفته و فیلم بازی کرده و چندتا کارگردان و بازیگر و ادم دیده این کم نیست. توی این کیسه خیلی خاطره هست.
حرف من این هست که ناصر خان هر روز را شبیـه همان روز زندگی د. هر روز با شرایط خودش مثل درگیری با یک حریف است. قدم جلو مـیگذارد یک قدم عقب مـی روی ، عقب مـیرود تو جلو مـیروی و به همـین شکل با او کنار مـیایی.
توفیق ناصر خان توفیق هنری نیست ، ایشان حکمت زندگی را بلد است. والا ادم یک روز بازیگر هست و یک روز نیست. یک روز جلوی دوربینی، یک روز نیستی! ناصر خان علاوه بر اینکه کار هنری کرده، راز جهان را هم بلد است. هنرمندی هست که راز جهان را بلد باشد
ناصر خان ما از روی دست شما کپی برمـیداریم کـه غلط کمتری داشته باشیم.باید اگر زرنگ باشیم کپی کنیم و دیکته مان را با غلط کمتری تحویل مردم دهیم. اگر بـه امثال اصغر فرهادیی حسودی نکند جای تعجب دارد. اگر کمـی بد گویی نکند جای تعجب دارد. سینمای ایران هیچ ربطی بـه سینما ندارد. همان اقایـانی کـه مـیگویند این جایزه ها و سینمای انـها بی ارزش هست سینمای ما را بی ارزش د.
کسی کـه از اینـها بد مـیگوید،ی کـه افتخار سینمای ایران را نادیده مـیگیرد، ادم کوچکی ست. اولین بار هست که این اتفاق افتاده و حالا حتما منتظر بقیـه اتفاقات باشیم.
روحت شاد ناصر خان🙏🏻
کمتر از صد متری محل #حمله_تروریستی درون #استکهلم مملو از مردم و حتی کودکانی ست کـه پشت فنسها با خانواده ها و نزدیکان قربانیـان حمله تروریستی جمعه هفتم آوریل همدردی مـی کنند.
به فنسها کـه نزدیک مـی شوم و روی کارت ها را کـه مـی خوانم ناخودآگاه بغضم مـی گیرد؛ کارتهایی کـه روی آن نوشته "ما با هم هستیم" ، "ما بـه شما فکر مـی کنیم" ، "ما عشق مـی خواهیم". اینجا نقاشی های کودکان کـه وحشت از تروریسم را منعکرده اند و با یک جمله ساده نوشته اند "نـه بـه تروریسم" برجسته مـی نماید.
همـینجاست کـه من عمـیقتر بـه این فکر مـیکنم کـه انسان امروز، بخصوص کودک دنیـای امروز چقدر بی پناه هست و مدنیت برآمده از تلاشـهای انسانـهای دیروز چقدر شکننده شده است.
همـینجاست کـه به این فکر مـیکنم کـه برای نگهداشتن مدنیت، حق زندگی و حق امنیت، همدردی و همبستگی لازم هست اما کافی نیست. بلکه تلاشـها و مبارزات گسترده تر و دخالتگری توده عظیمـی از مردم هست که الزامـیست.
چرا کـه سپردن سرنوشت انسانـها بدست طبقه حاکم و تقدیم دو دستی "سیـاست" بـه طبقه ای کـه جز صیـانت از منافع عدهای معدود، نقش دیگری ندارند کاری ست بس اشتباه. دولتهای حاکم و نظام حاکم بر دنیـا هیچ راهکار انسانی به منظور حل بحرانـهای عمـیق و لایـه بـه لایـه کنونی کـه خود برآمده از سیـاست حاکم هست ندارند. هیچ راهکاری به منظور از بین بردن تروریسم اسلامـی ندارند، چه بسا کـه خود از عوامل و منشا بوجود آمدن چنین معضلاتی درون جوامع بشری هستند.
پشت این فنسها، مثل همـیشـه بـه این فکر مـیکنم کـه تنـها یک نیروی عظیم مردمـی، رادیکال، انقلابی و سکولار هست که مـیتواند با تشکل و سازماندهی و بصورت توده ای علیـه وضعیت حاکم بایستد، از انسان و انسانیت دفاع کند و دست بـه تغییر ریشـه ای و اساسی بزند.
و همچنان بر این باورم کـه یک غرش عظیم انسانی نـه تنـها درون ایران و خاورمـیانـه علیـه وضعیت حاکم ضروری و عاجل است، بلکه درون سراسر دنیـا و امروز درون اروپا هم خلاء این غرش تکان دهنده کاملا محسوس است.
در غیر اینصورت حتما همچنان منتظر ادامـه اتفاقات، حوادث و حملات تروریستی دلخراش تر ، چه بدست نیروهای اسلامـی و چه بدست ارتشهای دولتی درون هر نقطهای از دنیـا و نیز منتظر نابودی انسان و انسانیت، مدنیت و کره خاکی مان باشیم.
شیرین شمس
شنبه ۸آوریل۲۰۱۷
Read more
Media Removed
اما مرسی از بهترین هواداران دنیـا
امشب خودم کنار دو برادرم از حضور درون کنارتون لذت بردیم و من بـه شخصه مـیدونم ک با چه مشقت و سختی مـیاین حتی پول بلیط هم بـه سختی درمـیارید اما باز هم عشقتون نسبت بـه استقلال کم نمـیشـه خودم سه ساعت مونده بـه بازی رسیدم بعضیـا نـه ده ساعت تو ورزشگاه منتظر شروع بازی بودن حالا شـهرستانیـهای عزیز ک دیگ جای خود داره فقط مـیتونم بگم دوستون دارم مخلص تک تک شماعزیزانم و معذرت از تمامتون بابت اینکه ناراحت بـه خونـه برگشتید
عشق هست استقلالو استقلالی
آبی ترین پسر تهران
#esteghlal #استقلال
Media Removed
تا شاید بشناسیدمان ...!!! ما آخرین نسل بازی های کوچه ایم!
نخستین نسلی کـه موسیقی را از رادیو ضبط کردیم!
فیلم را با ویدئو دیدیم!
ما آخرین نسلی هستیم
ک بدون موبایل و لپتاب و فیس بوک و وایبر زندگی کردیم،
اما زندگی کردیم...!!! چای را با نگاهمان از کتری که تا فنجان دنبال کرده ایم...
ما آخرین نسل قصه های پای کرسی هستیم!
آخرین گروه شب نشینی های پر از شادی ...
نشست هایی بدون وایبر و اینترنت... دورهم هایی با یک دنیـا تجربه یب شده درون آخر شب...
یک عالم دانش جدید..آخرین نسل شب نشینیـهای گفتن از جن وغول.
پیـاده رفتنـهای مدرسه .
کیوسک تلفن عمومـی.
پشت وانت نشستن تاشـهر.
مخفی ویدئو داخل گونی. دوربین عکاسی با فیلم 36تایی..
ما تنـها نسلی هستیم
که مثل پاییز بین تابستان و زمستان
دو فصل متفاوت را تجربه کردیم!
فصلی با عشق!!
و فصلی با تکنولوژی!!
ما متولدین دهه های ۵۰ و ۶۰ هستیم.
نسلی کـه دیگر شبيهی نخواهد داشت...
نسلي پر از خاطرات ساده اما ناب....
Media Removed
. حتمای هست کـه با خوندن این شعر بـه یـادش بیفتید. اگه هنوز یـه فرصت دوباره هست ، تگش کنید . . . نخستین نگاهی کـه مارا بـه هم دوخت نخستین سلامـی کـه در جان ما شعله افروخت نخستین کلامـی کـه دل های ما را بـه بوی خوش آشنایی سپرد و به مـهمانی عشق برد؛ پر از مـهر بودی پر از نور بودم همـه شوق بودی همـه شور بودم. ... .
💜حتمای هست کـه با خوندن این شعر بـه یـادش بیفتید. اگه هنوز یـه فرصت دوباره هست ، تگش کنید 💜
.
.
.
نخستین نگاهی کـه مارا بـه هم دوخت
نخستین سلامـی کـه در جان ما شعله افروخت
نخستین کلامـی کـه دل های ما را
به بوی خوش آشنایی سپرد و
به مـهمانی عشق برد؛
پر از مـهر بودی
پر از نور بودم
همـه شوق بودی
همـه شور بودم.
چه خوش لحظه هایی کـه دزدانـه از هم
نگاهی ربودیم و رازی نـهفتیم
چه خوش لحظه هایی کـه "مـی خواهمت" را
به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم
دو آوای تنـهای سر گشته بودیم
رها درون گذرگاه هستی
به سوی هم از دورها پر گشودیم
چه خوش لحظه هایی کـه هم را شنیدیم
چه خوش لحظه هایی کـه در هم وزیدیم
چه خوش لحظه هایی کـه در پرده عشق
چو یک نغمـه شاد با هم شکفتیم
چه شب ها ... چه شب ها ... کـه همراه حافظ
در آن کهکشان های رنگین
در آن بی کران های سرشار از نرگس و نسترن، یـاس و نسرین
ز بسیـاری شوق و شادی نخفتیم
تو با آن صفای خدایی
تو با آن دل و جان سرشار از روشنایی
از این خاکیـان دور بودی
من آن مرغ شیدا
در آن باغ بالنده درون عطر و رویـا
بر آن شاخه های فرا رفته که تا عالم بی خیـالی
چه مغرور بودم
چه مغرور بودم...
من و تو چه دنیـای پهناوری آفریدیم
من و تو بـه سوی افق های نا آشنا پر کشیدیم
من و تو ندانسته دانسته، رفتیم و رفتیم و رفتیم ...
چنان شاد، خوش، گرم، پویـا
که گفتی بـه سر منزل آرزوها رسیدیم.
دریغا
دریغا ندیدیم
که دستی درون آن آسمان ها
چه بر لوح پیشانی ما نوشته است!
دریغا درون آن قصه ها و غزل ها نخواندیم
که آب و گل عشق با غم سرشته است
فریب و فسون جهان را
تو کر بودی ای دوست من کور بودم!
از آن روزها آه عمری گذشته هست ...
من و تو دگرگونـه گشتیم
دنیـا دگرگونـه گشته است
در این روزگاران بی روشنایی
در این تیره شب های غمگین
که دیگر ندانی کجایم ...
ندانم کجایی ...
چو با یـاد آن روزها مـی نشینم
چو یـاد تو را پیش رو مـی نشانم
دل جاودان عاشقم را
به دنبال آن لحظه ها مـی کشانم
سرشکی بـه همراه این بیت ها مـی فشانم ...
نخستین نگاهی کـه ما را بـه هم دوخت
نخستین سلامـی کـه در جان ما شعله افروخت
نخستین کلامـی کـه دل های ما را
به بوی خوش آشنایی سپرد و ...
به مـهمانی عشق برد.
پر از مـهر بودی
پر از نور بودم
همـه شوق بودی
همـه شور بودم
#فریدون_مشیری
Media Removed
. خدا کند کـه نوشته هایم خاطره ساز روزهای قشنگتان شود خدا کند کـه وقتی سر بـه این نوشته ها مـیزنید دلتان بخواهد کـه آنرا برا عزیز دلتان ارسال کنید خدا کند کـه عاشقانـه هایش نصیبتان شود خدا کند کـه همـه شما آنقدر غرق روزهای قشنگ شوید کـه تمام حسی کـه به من مـیدهید عشق باشد و عشق خدا کند کـه دستم بـه قلم مـیرود ... 🙏❤🌷
.
خدا کند کـه نوشته هایم
خاطره ساز روزهای قشنگتان شود
خدا کند کـه وقتی سر بـه این نوشته ها مـیزنید
دلتان بخواهد کـه آنرا برا عزیز دلتان ارسال کنید
خدا کند کـه عاشقانـه هایش نصیبتان شود
خدا کند کـه همـه شما آنقدر غرق روزهای قشنگ شوید
که تمام حسی کـه به من مـیدهید عشق باشد و عشق
خدا کند کـه دستم بـه قلم مـیرود بخواهم حال خوبتان را مکتوب کنم
خدا کند کـه تمام شود جدایی ها و دیگر نگویید کـه از داستان غمم بگو
خدا کند کـه دلتان آنقدر گرم یک عشق ماندنی شود
که تمام واژه هایم عشق باشد
خدا کند تمام حروف از جنون عشق های دو طرفه تان کنار هم
بال درون آورند و پرواز کنند و هوا بشود بهاری
خدا کند یک عشق اصیل را به منظور یک عمر تجربه کنید
و من باز هم بتوانم بگویم
" تو عاشق من باشی و من
از سر ذوق بال درنیـاورم؟
نمـیشود عزیز من..."
. ⭐ #مـیکائیل💕
.
#براتون_یـه_دنیـا_آرزوی_قشنگ_یـه_تن_سالم_یـه_دل_بی_غم_یـه_روح_آزاد_یـه_عالمـه_شادی_از_خدا_خواهانم
🌹🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■🌹🍃🌹🍃🌹🌹🍃🌹🍃🌹🍃
██ـ❤█❤█❤▓
███ـ❤█🌹█❤▓
████ـ❤█❤█❤█
█████ـ❤█🌹█❤
██████ـ❤██❤
███████❤█🌹█❤█🌹
██████❤█❤█❤█❤
█████❤█🌹█❤█🌹
████❤█❤█❤█❤
███❤█🌹█❤▓
██❤█❤█❤▓ #شبتون_سرشار_از_آرامش_💫💕🌟💫🌟💕💫🌟💕💫🌟💫💕💫💕🌟💫💕🌟💫💫💕🌟🌸💫💕🌟🌸💫💕🌟🌸💫💕🌟
🌹🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■🌹🍃🌹🍃🌹🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🆔@mikilove351 📷
Media Removed
امروز تولدِ م هست. یک کـه با وجودِ همـه تفاوت ها، آنقدر بـه هم نزدیک هستیم،که اگر آن فاصله تاریخی قید شده درون شناسنامـه هامان نبود، این امر بـه خودمان هم مشتبه مـیشد کـه دو قلو هستیم.. هر سال این موقع چند خطی برایش مـینویسم. نـه بـه قصدِ انتقالِ احساسات، کـه کارِ ما از این حرفها گذشته، بلکه ... امروز تولدِ م هست. یک کـه با وجودِ همـه تفاوت ها، آنقدر بـه هم نزدیک هستیم،که اگر آن فاصله تاریخی قید شده درون شناسنامـه هامان نبود، این امر بـه خودمان هم مشتبه مـیشد کـه دو قلو هستیم.. هر سال این موقع چند خطی برایش مـینویسم. نـه بـه قصدِ انتقالِ احساسات، کـه کارِ ما از این حرفها گذشته، بلکه بـه خاطر توقعی کـه خودم، بـه عنوانِ ِ بزرگتر از خودم دارم. دوستت دارم گفتن ها، نباید آنقدر رنگِ روزمرگی بـه خودشان بگیرند کـه فراموش کنیم گاهی لازم هست قالبِ احساس را عوض کنیم و به این عشقِ بی پایـان، جلایی تازه ببخشیم. گاهی با یک تلفن، گاهی با یک شاخه گلی، گاهی با چند خط ...
.
.
دیروز عکسهای قدیمـی را نگاه مـیکردم. درون بیشتر عکسها تو روی زانوی مادر مان نشسته ای، و من کنارِ شما دو نفر ایستاده یـا روی مبلی نشسته ام. درون همـه عکسها یک دستِ مادر روی شانـه من، و یک دستِ من روی پای توست. درون همـه عکسها یک کِ صورتی درون دهان تو و یکی درون مشتِ دستِ دیگرم خودش را از دیدِ آقای عکاس پنـهان کرده. درون همـه عکسها تو بـه دوربین نگاه مـیکنی، من بـه تو. درون همـه عکسها چشمهای تو خیس است، نگاهِ من نگران. اما یک عبا همـه عکسها فرق دارد. ک از دهانت روی دامنِ پیراهنِ توری ات افتاده. دستت را بـه سوی من دراز کرده ای، چشم درون چشمِ من قشنگترین لبخندِ دنیـا را تحویلم مـیدهی و من با حسرتی بیمار گونـه به منظور در آغوش گرفتنت، دستم را طوری حلقه کرده ام، انگار قرار است، چیزی از جنسِ حباب، ظریف و شکننده، بگذارند مـیانِ دستهای من. اینبار ... چشمهای ناباور من خیسند .... ما حتا درون عکسها بـه هم نزدیک و از هم دور بوده ایم ...
امروز آرزو کردم، کـه هرگز آن ..
قشنگترین لبخندِ دنیـا، آن دستهایی کـه را مـیخواهند و آن حلقه ی محکمـی کـه مومنانـه قرار هست تو را درون آغوش بگیرد، نـه درون عکسهای کودکی مان گم شوند ، نـه درون دغدغههای کوچک و بزرگِ این روز هامان ...
.
.
تولدت مبارک ِ لبخند
زیبای من .
.
نیکی فیروزکوهی
Media Removed
1375/12/16 امروز بیش از دو دهه از زندگی باانی کـه عاشقانـه دوستشان دارم مـیگذرد،دو دهه ای کـه گذشت با تمام خوشی ها و تلخی هایش.🤩 به منظور من اسفندماه یـه چیز دیگری است، به منظور من شانزدهم اسفند ماه، معنی فرصت دوباره است، هرسال تولدم را با شوق مـیگذارنم، به منظور لحظه لحظه اش از هفدهم اسفند ماه که تا شانزدهم اسفند ... 😍1375/12/16😍
امروز بیش از دو دهه از زندگی باانی کـه عاشقانـه دوستشان دارم مـیگذرد،دو دهه ای کـه گذشت با تمام خوشی ها و تلخی هایش.🤩
برای من اسفندماه یـه چیز دیگری است، به منظور من شانزدهم اسفند ماه، معنی فرصت دوباره است، هرسال تولدم را با شوق مـیگذارنم، به منظور لحظه لحظه اش از هفدهم اسفند ماه که تا شانزدهم اسفند ماه سال بعد برنامـه ریزی مـیکنم، عشق مـیکنم هرسال چون مـیدانم اگر اشتباهی رخ دهد، کوتاهی صورت گیرد، شانزدهم اسفند ماهی هست کـه زندگی فرصت دوباره ای برایم رقم خواهد زد.😍
من مـیدانم از امروز زندگی من یک پله بهتر از گذشته هست چون امروز شانزدهم اسفند ماه هست این روز یعنی فرصت دوباره، یعنی رسیدن بـه خواسته ها، یعنی زندگی دوباره با عزیزان، یعنی عشق ورزیدن بـه تمام خوشی های این دنیـا.🤩
من یک اسفندی ام، متشکل قوه تخیل قوی با شعار اطمـینان،عنصر وجودی آب،همـین به منظور موفقیت من کافی هست 😍
پ ن:تلفیقی از گذشته و حال
#آسمان_مـیبارد_سالی_که_نکوست_از_بهارش_پیداست
#عکسهای_قدیمـی_ممنون_زحمت_های_مادرم_است
#شماره_کارت_جهت_دریـافت_کادوی_نقدی😂
#5859_8310_9983_9044
🤣🤣ناشناس بریزن😂😂
Media Removed
خاص ترین سال ، خاص ترین متولد ، خاص ترین آینده حال عجیبی دارم . واقعا انگار امسال یـه جور جدیدی شده زندگیم . امسال دو که تا ۹ بـه هم نشون کـه چقدر دنیـا و کائنات تمام قد هوامو دارن: ۹۶/۶/۹ : تولد یک زندگی پر انرژی با عشق جانـه جانااااان ۹۶/۹/۹ : تولد و سوپرایز پی درون پی همـه عزیزام از خونواده جانم که تا رفقای ... خاص ترین سال ، خاص ترین متولد ، خاص ترین آینده
حال عجیبی دارم . واقعا انگار امسال یـه جور جدیدی شده زندگیم .
امسال دو که تا ۹ بـه هم نشون کـه چقدر دنیـا و کائنات تمام قد هوامو دارن:
۹۶/۶/۹ : تولد یک زندگی پر انرژی با عشق جانـه جانااااان
۹۶/۹/۹ : تولد و سوپرایز پی درون پی همـه عزیزام از خونواده جانم که تا رفقای عزیزم و شیوای من و خونواده جانااان .
این کـه عددی داشته باشی کـه مرتب بهت با نشانـه هایی خاص بگه کـه دنیـا و همـه انرژی کائنات حواسشون بهم هست، این کـه یـادم نره اومدم که تا بهترین باشم به منظور عشق ، زندگی ، دل شاد یـارم و همـه عزییزام .
۹ روز بعد از تولد شد کـه یـهویی این متن و نوشتم ولی نشد بزارمش ، ۱۹ ام آذر شد و ساعت ۹ شب تصمـیم بی اراده قبلی شد کـه بزارم و منم بـه کائنات بگم کـه هستم ، پای دل و حرفاش هستم و مـیمونم . *مرسی از همتون کـه تبریکات گفتین، شاد و باحال و جان باشید. ❤️
و ۹ بار مرسی عشق @shividof
Media Removed
_______________________
آتش دوست اگردر دل
ماخانـه نداشت
عمربی حاصل مااین
همـه افسانـه نداشت
براتون
یك بغل گل رز
یك سبد ستاره
و یك دنیـا آرزوی شاد
آرزومندم
همـه ی روزهایتان پر از مـهر و عشق باشد❤
_
_
نان شیرین کره ای
کره ۱۲۵ گرم،بیکینگ پودر یک چهارم ق چ، مایـه خمـیر یک چهارم ق چ آرد بـه مـیزان لازم حدود ۲۵۰ گرم «دو پیمانـه»، نمک یک چهارم ق چ، زرده تخم مرغ دو عدد کوچک، شیر یک چهارم پیمانـه، شکر دو ق س، زرده تخم مرغ به منظور رومال، وانیل یک چهارم ق چ
مایـه خمـیر را با نصف ق چ شکر و کمـی آب ولرم مخلوط کرده روش رو مـی پوشونیم که تا کف کنـه، دو عدد زرده تخم مرغ را داخل کاسه ریخته با شکر و وانیل خوب با همزن زده و بعد شیر ولرم و مایـه خمـیر را اضافه کنید و هم بزنید بعد کره نرم شده را کـه قبلا بـه دمای محیط رسانده اید با چنگال زده و به مواد اضافه کنید و خوب مخلوط کنید. آرد با بیکینگ پودر سه بار الک مـی کنیم و با نمک کم کم بـه مواد بالا اضافه مـی کنیم و ورز مـیدهیم
کمـی آرد روی تخته مـی پاشیم و خمـیر را روی آن خوب ورز مـیدهیم که تا خمـیر یکدست شود وتا زمانی کـه به دست نچسبد. اگر لازم بود درون حین کار کمـی آرد هم اضافه کنید. سپس روی خمـیر را پوشانده یک ساعت مـیگذاریم استراحت کند.خمـیر را یـا بـه چانـه هایی کوچک و یـا بـه شکل مستطیل بـه قطر نیم سانت باز کرده و روی کاغذ روغنی درون سینی فر مـی گذاریم و به مدت نیم ساعت استراحت مـی دهیم
فر را از یک ربع قبل با دمای ۲۰۰ درجه سانتیگراد روشن مـیکنیم که تا گرم بشـه. بعد از نیم ساعت استراحت با زرده تخم مرغ با برس روی خمـیر مـی زنیم و با چنگال یـا خلال دندان هایی روی سطح خمـیر ایجاد مـی کنیم و مـی گذاریم به منظور حدود نیم ساعت درون حرارت ۱۸۰ درجه پخته که تا کمـی طلایی شود ولی خیلی سفت نشـه.بعد از خنک شدن استفاده مـی کنیم
اگر بـه شکل مستطیل باشـه بعد از پخت مـی تونید با چاقو بـه شکل مربع و یـا با کاترهای مختلف قالب بزنید و بین دو نان را از خامـه فرم گرفته کـه قبلن توضیح دادم یـا کرم پاتیسیر و مـیوه پر کنید و روش رو کمـی خاک قند بپاشید
تصویر از آرشیو
Media Removed
آن بوسه مرا مـیکشتمنـهدمم مـیکرد
آن بوسه و آن آغوش قتاله و مقتل بود
در سیر مرا کشتن این پرده ی اول بود
هرغم خود را داشت هرسر کارش ماند
من نشئه ی زخمـی کـه یک شـهر خمارش ماند
یـا کُنج قفس یـا مرگ این بخت کبوتر هاست
دنیـا پُل باریکی بین بد و بدترهاست
ای بر پدرت دنیـا آن باغ جوانم کو
دریـاچه ی آرامم کوه هیجانم کو
بر آینـه ی خانـه جای کف دستم نیست
آن پنجره ای را کـه با توپ شکستم نیست
اما منـه امروزی کابوس پُر از خواب است
تکلیف شب و روزم با دکتر اعصاب است
نفرین کدام احساس خون کرد جهانم را
با جهد چه جادویی بستند دهانم را
من مرد شدم وقتی زن از بدنش سر رفت
وقتی دو بغل مـهتاب از پیرهنش سر رفت
اندازه ی اندوهم اندازه ی دفتر نیست
شرح دو جهان خواهش درون شعر مـیسر نیست
یک چشم پُر از اشک و چشم دگرم خون است
وضعیت امروزم آینده ی مجنون است
سر باز نکن ای اشک از جاذبه دوری کن
ای بغض پُر از عصیـان این بار صبوری کن
من اشک نخواهم ریخت این بغض خدادادی ست
عادت بـه خودم دارم افسردگی ام عادی ست
پس عشق بـه حرف آمد ساعت دهنش را بست
تقویم بـه دست خویش بند کفنش را بست
او مُرده ی کشتن بود ابزار فراهم کرد
هوای هزاران سیب قصد منـه آدم کرد
،،،،،
Media Removed
. شاید مسخره باشد ولی من مجبورم از پدرم دزدی کنم. یعنی از اتاق بغلی اتاقم پول مـیدزدم و مـیبرم توی اتاق کوچکترم و مـیگذارمشان توی چمدان جهزیـه مادرم. بله خیلی پیچیده هست اما هیچ توی این دنیـا خوشش نمـیآید دستش جلوی پدرش دراز باشد و ترجیح مـیدهد یـا سر پدرش کلاه بذارد یـا اینکه بـه صورت رسمـی ازش ... .
شاید مسخره باشد ولی من مجبورم از پدرم دزدی کنم. یعنی از اتاق بغلی اتاقم پول مـیدزدم و مـیبرم توی اتاق کوچکترم و مـیگذارمشان توی چمدان جهزیـه مادرم. بله خیلی پیچیده هست اما هیچ توی این دنیـا خوشش نمـیآید دستش جلوی پدرش دراز باشد و ترجیح مـیدهد یـا سر پدرش کلاه بذارد یـا اینکه بـه صورت رسمـی ازش دزدی کند. البته کـه در مورد من اینطور نیست کـه ارزشهای اخلاقی برایم از بین رفته باشد و در واقع اگر بخواهم واژه درستتری را درون مورد خودم بـه کار ببرم مـیتوانم بگویم حقم را دارم مـیگیرم. گفتن ندارد اما پدر من آدم حقخوری است. همـین دو سال پیش زمـین ارثیـه مشترکش با عمو محسن را بالا کشید و با پولش رفتیم مالدیو آفتاب گرفتیم. همان موقع حق من را خورد چون بهخاطر موازین اخلاقی پدرم اجازه نداشتم بروم ساحل و تنـها کاری کـه اجازه داشتم انجام بدهم این بود کـه از توی هتل یک صدف دریـایی بگذارم بغل گوشم که تا صدای دریـا بدهد. یـا چرا راه دور برویم. همـین امسال بود کـه پولهای فک و فامـیل را گرفتیم که تا پاساژ خانوادگی بسازیم اما الکی مـیبریمشان سر یک زمـین خالی و مـیگوییم مغازههایتان را از الان انتخاب کنید. آن احمقها هم کـه حقشان هست از بس دلقکند. که تا امروز 40 بار سر اینکه مغازه کنار دستشویی مـیافتد بـه کدامشان وسط زمـین دعوا کردهاند. پدر هم با پولشان یک پورش دست دوم خریده کـه زیـاد توی چشم نباشد. اما اینجا هم حقخوری کرد و نـه تنـها نمـیگذارد پشت فرمانش بنشینم بلکه حتی اجازه ندارم سرم را از سان روفش بیرون ببرم چون موازینش اجازه نمـیدهد سر ش وسط شـهر از یک پورش بیرون بزند. پدر من درون کل آدم اخلاقمداری هست و بـه خاطر همـین هست پدر صدایش مـیکنیم. اصولا خانوادگی روی احترامها و آداب بسیـار حساسیم و حتی موقع شام خوردن از این دستمالها داریم کـه زیر گلویمان مـیبندیم. هم با ما شوخی دارد و مـیگوید وقتی پول مردم را مـیخوریم هم دستمالمان را ببندیم که تا جایش نماند کـه ما هم هارهار مـیخندیم که تا خوشحال شود. آخر افسردگی درجه سه دارد و معمولا با یک آدم خیـالی حرف مـیزند کـه شبیـه عشق سابقش است. سالها پیش پدر با 20 مـیلیون عشق سابق مادر را خرید که تا گورش را گم کند و بگذارد خودش با مادر ازدواج کند و آن مردک هم آنقدر گشنـه بود کـه خودش دو تومن تخفیف داد که تا تاریخ چک بیفتد جلوتر و برود پی کارش. پدر اینجا هم متاسفانـه حق مادر را خورد چون وقتی مادر قضیـه را فهمـید گفت بـه جای این کارها اگر آن 20 مـیلیون را بـه خودش مـیداد از ازدواج با آن الدنگ منصرف مـیشد و خب این ضربه بدی به منظور مادر بود
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇
Media Removed
داخل هواپیمای باکو بـه تهران وقت خوبی بود کـه برم سراغ کتابی کـه چند وقته دارم مـیخونم.
نویسندههای کتاب دو خانم هستن کـه هر کدوم حدود ۳۰ سال سبکزندگی چندمـهری رو تجربه کرده بودن و توی این کتاب اومدن از تجربههاشون گفتن.
اونها مـیگن:
اینکه همزمان چند نفر رو دوست داشته باشید و همزمان چند رابطهی عاشقانـه داشته باشید یک اختلال روانی نیست بلکه یک نوع رفتاره و به هیچ وجه زشت، هرزگی و بیبندوباری نیست درون صورتی کـه آدم با خودش و معشوقههاش روراست و صادق باشـه و همـهی طرفهای درگیر، از این روابط آگاه و راضی باشن. و البته بـه شدت توصیـه مـیکنـه کـه مسائل بهداشتی، امنیتی و عفونتی هم رعایت بشـه [•••]
[•••] اگرچه درون دنیـایی -negative زندگی مـیکنیم (منظورشون اینـه کـه دنیـا نسبت بـه دید منفی داره و همـیشـه این فعل و حرف زدن درون موردش رو تابو/گناه/عیب شمردن) ولی هنوز هم آدمِ poly-amour (چندمـهر) مـیتونـه با گفتگو، شفافیت، و اخلاقگرایی روابطی سالم داشته باشـه، از زندگیش (خیلی بیشتر) لذت ببره و دلی رو نشکنـه [•••]
[•••] این باور کـه عشق فقط زمانی «واقعی»ـه کـه برای یک نفر باشـه دروغی بیش نیست و شاید درون زمانهای دور انسان بـه این عرف و باور نیـاز داشته ولی الان دیگه بهش نیـازی نیست. این خیلی قشنگه کـه همـهی چیزهایی کـه مـیخوای رو درون یک نفر پیدا کنی و همـهی عشقت رو بهش بدی، ولی این ماجرا به منظور همـه این شکلی نیست.
در مورد تشکیل خانواده، بچهداری، حسادت، و همـهی سوالاتی کـه در ذهن تو هم هست حرف زده و با متنی شیوا و مثالهایی واقعی باهات گفتگو مـیکنـه و باعث مـیشـه بـه خیلی از چیزهایی کـه تا الان بـه صورت ناخودآگاه یـاد گرفتی و در ذهنت حک شده شک کنی.
کتاب بـه انگلیسیـه و ترجمـهی فارسی ازش نداریم.
مـیخواید من ترجمـهش کنم؟
خیلی کار داره ولش کن. حداقل سه ماه حتما خیلی کارها رو تعطیل کنم و بشینم پای کتاب و لپتاپ. پروژهی بزرگیـه. نمـیدونم. از طرفی مـیدونم همـه حتما این کتاب رو بخونن و با ترجمـهش خدمت بزرگی بـه جهان کردم. بذار ببینم چطور مـیشـه. اصلن بذار خوندن کتاب رو تموم کنم. اگر تصمـیم جدیدی درون مورد این کتاب گرفتم خبرتون مـیکنم.
راستی اسم کتاب هست:
The Ethical Slut
#PolyamoryPride
#جام_جهانی_سیزدهم
#جام_جهانی #روسیـه۲۰۱۸ #سفر #سفرنامـه #سفرنویس #بلاگر #سفرزندگی #چندمـهری
Media Removed
سالی کـه نکوست از بهرش پیداس !!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟ کار بـه اون قسمتی کـه تقدیر الهی وبلاخره پیش امد و خواست خداس ندارم ، اون بحث جدایی هست کـه البته کـه در انتها بر مـیگرده بـه بحث پایین یعنی خودما ((از ماست کـه بر ماست ،ایـه کـه مـیگه اصلا ما به منظور شما بد نمـیخوایم این خودتونید کـه برای خودتون بدی ایجاد مـیکنید ، و خب قانون ... سالی کـه نکوست از بهرش پیداس !!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟ کار بـه اون قسمتی کـه تقدیر الهی وبلاخره پیش امد و خواست خداس ندارم ، اون بحث جدایی هست کـه البته کـه در انتها بر مـیگرده بـه بحث پایین یعنی خودما ((از ماست کـه بر ماست ،ایـه کـه مـیگه اصلا ما به منظور شما بد نمـیخوایم این خودتونید کـه برای خودتون بدی ایجاد مـیکنید ، و خب قانون نیوتون کـه به هرچی هرقدر نیرو وارد کنی بـه خودت بر مـیگرده ، کـه کار بهش نداریم .... گیر من قسمتیـه کـه دست خودمونـه / جاییـه کـه من اختیـارشو دارم ،بازم کار ندارم کـه لطف خدا همراهشـه. و..... اما اقا بیـایم تمام تمرکز رو بزاریم روی دو موضوع ،
موضوع اول : قدرت اختیـار
موضوع دوم :توکل
اگر ما با دقت تمام و تمرکز بالا بـه موضع اول نکاه کنیم و روش کار کنیم
و موضوع دوم رو دقت کنیم بـه نشونـه هاش و باورش داشته باشیم
بازی خیلی عوض مـیشـه !! چیزی بـه نام شانس خیلی کم رنگ مـیشـه .... چیزی بـه نام بد بیـاری دیگه مفهومـی نداره .... این کـه ما هیچ کاری نکنیم و بگیم ادما بد شدن ((دور از جون خوانندگان محترم )) و همـه دروغ مـیگن ، همـه دزدی مـیکنن ، همـه بازاریـا فلانن ، همـه مسئولین جای جای جا مـیزنن و شل مـیکنن و مـیترسن ، همـه خیلی کارای دیگه مـیکنن مـیشـه عدم توانایی فردی ، اصلا داریم خودمونو مـیبریم زیر سوال ،! چطور مـیتونم یـه ماشین رو یـه عشق زمـینی رو یـه .... رو دوست داشته باشم و به خاطر رسیدنش هر کاری م. ....اما دروغ رو نمـیتونم از دوری کنم ؟ نمـیتونم از کارهای غیر انسانی ((بثنام دیگش گناه هست )) دوری کنم مخصوصا کارایی کـه به دیگران صدمـه مـیزنـه !؟ چرا چون سخته !؟ چون حرف و حدیث زیـاد مـیشـه پشت سر !؟ این عادلانس این دنیـایی کـه از زمـینش گلایی بـه این قشنگی درون مـیاد رو بگیم کثیف ، بعد ادمایی کـه به خاطر اینکه پول بگیره ادم مـیکشـه ((طرق مستقیم وغیر مستقیم))تا بـه پول برسه و از پول بـه قدرت و از قدرت بـه نیـاز های فردی خودش و اخرشم پوچی !؟ این ادم کثیف نیست دنیـا کثیفه !؟یـا دنیـا کثیف شده !؟ دنیـا رو ما کثیف کردیم ((خودمو مـیگم )) ««به قول بابام تعریف مـیکنـه :معلم دبستانش بـه خاطر ننوشتن تکالیفش دانش اموزان اول زد کف دست داداش خودش که تا بقیـه بدونن قانون قانونـه و اولواسه خودت .... دنیـا قشنگه اگر فقط و فقط خودت درست رفتار کنی ، وابسطه بـه دیگران نباشی ، سخت هست کم هست ولی هست ، سفت بچسبی بـه خوبیـا ، ساختن همـیشـه سخت تر از خراب ه خوبی سخته هزینـه داره ، فقط حتما الوده شد ، الوده همـه ادما رو دوست داشتن ((البته بـه اندازه )) الوده زندگی بـه خاطر شاد ادما حتی با یـه سلام بـه یـه پیر مرد ...ادما کیـان !؟...ادامـه کامنت
#عید_غدیر شعرخوانی درون مدح امـیرالمؤمنین درون حضور رهبرانقلاب. ۹۵/۱۲/۰۵ بسم الله الرحمن الرحیم نشست یک دو سه خطی مرا نصیحت کرد مرا چو دوست بـه راه درست دعوت کرد خطوط چهرهی او گرد درد داشت ولی بهخاطر دل سختم چه نرم صحبت کرد سیـاه کرده شب شبهه روزگار تو را زبان گشود و زجهل زمان، شکایت کرد زبان ... #عید_غدیر
شعرخوانی درون مدح امـیرالمؤمنین درون حضور رهبرانقلاب. ۹۵/۱۲/۰۵
بسم الله الرحمن الرحیم
نشست یک دو سه خطی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست بـه راه درست دعوت کرد
خطوط چهرهی او گرد درد داشت
ولی بهخاطر دل سختم چه نرم صحبت کرد
سیـاه کرده شب شبهه روزگار تو را
زبان گشود و زجهل زمان، شکایت کرد
زبان گشود، زبانی چو اشک دیده روان
روان حقیقت یک رود را روایت کرد
بیـان روشن و فریـاد محکمش آن شب
برایم از افق دید او حکایت کرد
هم او کـه پنجرهی آفتاب را وا کرد
که نور درون دل تاریک من اقامت کرد
همان امـیر مدارا، همان امـیر مرام
همان امـیر کـه بر نفس خود حکومت کرد
همان امـیر کـه مـیشناخت ،
امـیری کـه از امارت خود فقط بـه وصلهی پیراهنی قناعت کرد
لباس خوف و خطر را جز او کـه مـیپوشید؟
شبی کـه از شب آن شـهر، ماه هجرت کرد
مـیان معرکه ایمان تیز شمشیرش
دمـی مجسمـهی کفر را دوقسمت کرد
چقدر زیستنی ساده را ستایش کرد
چقدر حیله و ترفند را مذمت کرد
نگاه کرد بـه دنیـا بـه دیدهی موری
که لانـه ساختن او را دچار زحمت کرد
زمـین چگونـه نبالد به خود زمانیکه
شکوه دست خدا درون زمـین زراعت کرد
و کاش من بودم جای دستهی بیلی
که پینـه، پینـهی آن دست را زیـارت کرد
ستارهبارترین صبح خلقت دنیـا
چه شد کـه با شب خلوت چاه خلوت کرد
مداد باطل تاریخ هم پشیمان است
از اینکه درون حق این طایفه خیـانت کرد
از اینکه پنجهی آتش بـه نور سیلی زد
از اینکه چوبهی درون نیز هتک حرمت کرد
بنای آخرتش را ولی خراب نکرد
علی کـه پشت، بـه دنیـای مست قدرت کرد
نبُرد دست بـه شمشیر اختلاف علی
و خون تازهی اسلام را ضمانت کرد
که دیده هست که با ضرب و زور سازش کرد
که گفتهاست کـه با دست کفر بیعت کرد
در آن تلاطم طوفان فتنـه و تردید
امـیر صبر چونان کوه استقامت کرد
کجاست منبر نفرین و مذهب نفرت
همان کـه بین نمازش بـه عشق لعنت کرد
کجاست که تا که ببیند مرام مـیماند
مرا، مرام علی شیعهی محبت کرد
کتاب زندگیاش را ورق ورق خواندم
خیـال خستهی من را چقدر راحت کرد
شبیـه شک شده بودم کلاف سر درون گم
شبی چراغ کتابی مرا هدایت کرد.
Read more
Media Removed
خوشبخت بشین #چشم بد دور چقدر بعضی آدم ها قشنگ عاشق مـیشوند، آنقدر قشنگ کـه دوست داری یکجای زندگی دو نفره جذابشان بنشینی و عشق کنی از آن همـه اشتیـاق و علاقه... بـه تصویر بکشی عشقشان را، بـه روی کاغذ بیـاوری القابی کـه بهم نسبت مـیدهند. فداکاری هایی کـه برای هم مـیکنند، دوستت دارم هایی کـه برای هم مـی آفرینند، ... خوشبخت بشین #چشم بد دور😍❤ چقدر بعضی آدم ها قشنگ عاشق مـیشوند، آنقدر قشنگ کـه دوست داری یکجای زندگی دو نفره جذابشان بنشینی و عشق کنی از آن همـه اشتیـاق و علاقه... بـه تصویر بکشی عشقشان را، بـه روی کاغذ بیـاوری القابی کـه بهم نسبت مـیدهند. فداکاری هایی کـه برای هم مـیکنند، دوستت دارم هایی کـه برای هم مـی آفرینند، اصلا بعضی ها واقعا شیرین عاشق مـیشوند و شیرین عاشق مـیمانند و شیرین زندگی مـیکنند، اینـها بـه "عشق" اعتبار مـیبخشند و امـید کـه اگر پایت لرزید و رفتی درون حوالی عشق و عاشقی نترسی، دلت خوش باشد کـه حس خوبی هست، آرامشی هست، علاقه جا افتاده ای هست کـه به این سادگی ها رنگش از روی زندگی روزمره نمـیپرد کـه جایش خیـانت بیـاید و پنـهان کاری و دروغ...
بعضی ها الگوی عشقند انگار، یکجورهای دل را بـه هوس مـی اندازند کـه عاشق باشد و عاشقی کند، از آن عشق های شیرین ماندنی...
آدم عشق را با نام بعضی ها آغاز مـیکند و توی جمعی اگر واقع مظلوم واقع شود حرفی به منظور گفتن دارد، آخر خیلی ها مـیگویند عشق کدام است، عاشق واقعی کجای دنیـا پیدا مـیشود؟! دلت خوش هست ها!!! آنوقت اگر تو از آن آدمـهایی کـه قشنگ عاشق مـیشوند توی زندگی ات دیده باشی مـیگویی عشق هست، من دیده ام از آن واقعی هایش را کـه مرد به منظور زنش کتاب مـیخواند که تا خوابش ببرد. ظرف مـیشوید کـه دستان بانویش غمگین نباشند و زن به منظور مردش شعر مـیگوید و مـی چسباند روی آینـه کـه یـادش بیـاورد چقدر دوستش دارد، کیک مـیپزد کـه بگوید اگر تو دوستم داشته باشی هیچ کاری سخت نیست. از آن عاشق هایی کـه باهم کودکند، باهم بزرگند، به منظور هم تکیـه گاهند و منبع عشق و انگیزه، من دیده ام زوج هایی را کـه بدون هم مرده اند و عشقشان را هیچ جای این کره خاکی جا نگذاشته اند جز درون خاطره ی اطرافیـانشان، عشق واقعی هنوز هم پیدا مـیشود. فکر نکن آنـها کـه عشق را بـه بازی مـیگیرند برنده اند،
نـه جانم! عشق قدرتمند تر از اینـهاست کهی بتواند آتش بـه جانش بیـاندازند...
همان هایی کـه خوب عاشقند مـیدانند!!
ما
مـیتوانیم
الگوی تازه ای را
به قصه های عاشقانـه ی دنیـا
اضافه کنیم!
پس
بیـا
بهم
برسیم...
#KARASEVDA 🍁
Media Removed
. حالا روزها گذشته است. نشسته ام درون خانـهی ما. لفظ خانـهی ما ده سال پیش درون این موقع برایم رویـایی بیش نبود ولی تبدیل بـه واقعیتی شد کـه هزاران بار از رویـایش دلپذیرتر است. عشق بـه هزاران شکل بـه ما رخ مـینماید. گاه یک پیـاده روی طولانی درون احمدآباد، گاه ذرت مکزیکی داغ کـه شریکی مـیخوریم درون یک روز سرد، گاه ه ... . حالا روزها گذشته است. نشسته ام درون خانـهی ما. لفظ خانـهی ما ده سال پیش درون این موقع برایم رویـایی بیش نبود ولی تبدیل بـه واقعیتی شد کـه هزاران بار از رویـایش دلپذیرتر است.
عشق بـه هزاران شکل بـه ما رخ مـینماید. گاه یک پیـاده روی طولانی درون احمدآباد، گاه ذرت مکزیکی داغ کـه شریکی مـیخوریم درون یک روز سرد، گاه ه بادوم های تجریش و گز ولیعصر یـا دقایقی وصف نشدنی درون کافه های شـهر با نور کم، گاه همان موکای خوش طعم ِ ترنج درون واپسین روزهای اسفند یـا رای به منظور اولین بار درون صندوق های ابن سینا، کارهای مشترک دو نفره انجام درون هنگامـی کـه مسئولیتی بـه دوشمان نیست.
از وقتی ی نوجوان بودم که تا وقتی با تو ازدواج کردم فکر مـیکردم عشق همـین هست که دست توی موهایم بکشی یـا گوشـه ی دنجی بنشینی و فقط مرا ببینی(!) یـا ضربان قلب بالا رفته و دست های عرق کرده.
اما حالا با شکل عمـیقتری از عشق اشنا شده ام.که لایـه های رویی را مـیزند کنار و تو را با موجود ظریف نورسته ای اشنا مـیکند کـه خوش رنگ و لعاب تر از هر چیزی هست که که تا به حال دیده ایم.
عشق همـین گنجشک های سر صبح هست که معلومم نیست از چه انقدر هیجان زده اند کـه من را از خواب ناز بیدار مـیکنند و خواب را از چشمانم مـیربایند و به جای آن تصویر آرَمـیده تو را بـه چشمانم هدیـه مـیدهند( کـه شیرین تر ازهر خوابی است) و خوشبختی ام را بـه من یـاداور مـیشوند.
عشق ریحان های تازه باغچه هست وقتی هر روز قد مـیکشند و عطر مـیپراکنند.
عشق برگ های سبز و لطیف بوته خیـاری هست که بـه دستان تو نشانده شده اند وقتی زیر نور افتاب صبحگاهی دلبری مـیکنند.
عشق همـین بوی رنگ و تینری هست که فضای خانـه را آکنده. عشق ، شوقِ تعریف پادکست های چنل بی به منظور بهترین مستمع دنیـاست.
عشق خنده های عمـیق بعد از شیرین کاری مان است. عشق همان جای خالی دندان های شیری افتاده اش هست که یعنی داریم بزرگ شدنش را با هم نظاره مـیکنیم.
عشق چشمانش هست که یعنی من از زیباترین چشمـهای دنیـا دو نسخه درون خانـه ام دارم.
عشق تمام لحظاتی هست که بوی غذا خانـه را پر کرده و این عطر چشمان مرد گرسنـه خسته ام را براق مـیکند! عشق تمام دقایقی هست که درون دفترِ کارَت با مراجعانت صحبت مـیکنی، مـیخندی، با انـها نگران مـیشوی با انـها خوشحال مـیشوی. عشق همـین از خواب ناز صبحگاهی زدنِ توست برایم. به منظور خانواده مان.
عشق آغوش تو بعد از یک روز کاری، دستان تو وقتی بوته های بادمجان را نشا مـیکنی و تمام چیزهای مربوط بـه توست درون دنیـا.
Media Removed
این فیلم سقوط تدریجی یک مرد را نشان مـیدهد کـه برای دو چیز درون حال جنگیدن است، موسیقی و یک
زن. درون آخر او دیگر قادر نیست کـه قطعه موسیقی بسازد و در تلاشی عشق او به منظور آن زن مرده است.
سکانس اولیـه بـه ما نشان مـیدهد کـه مـهرداد درون اینـه بـه خود نگاه مـیکند و سعی دارد درون مورد زندگیش
انتخابی د. چیزی هست کـه او نیـاز دار که تا انجام دهد ولی شخصی کـه او عاشقش است(سایـه) او را نمـیکند، ولی کمـی بعد او مـی ایستد و چهره جدیدی نسبت بـه دنیـا مـیگیرد و داستان شروع مـیشود. این سکانس تبدیل یـه یک شات ادامـه دار مـیشود. این یک سکانس پلان بسیـار زیبا کـه ما را از مکان ها و فضاهای مختلف زندگی مـهرداد عبور مـیدهد. (یک شات ادامـه دار حتما به همـین گونـه باشد)
ما فضای اسیب دیده یک خانـه را
مـی بینیم کـه تشبیـه از احساسات مـهرداد مـیباشد. زنگ شکسته درون نشان دهنده شکست سایـه و مـهرداد درون ارتباط برقرار مـی باشد. عنوان فیلم وقتی کـه مـهرداد بر روی صندلی نشسته و دوربین بر رو روی یک مـیز کوچیگار فوکرده، نمایـان مـیشود. درون اینجا یک لرزش دوربین دیده مـیشود کـه ابتدا احساس مـی کردم بایستی درست شود چون یک نقص هست ولی کمـی بعد متوجه شدم کـه این لرزش دوربین هم تشبیـه ناپایداری وجود مـهرداد است. این صحنـه نشستن و سیگار کشیدن او درون اخر فیلم باز تکرار مـیشود ولی این بار با حالت ثابت کـه نشان مـیدهد او درون سکوتی تاریک گرفتار شده است. ما منتظریم ببینیم کـه آیـا او نجات پیدا مـیکند یـا خیر.
پرش درون زمان یکپارچه هست واین قسمت به منظور ما قضیـه را دشوار کرد که تا داستان را بـه خوبی دنبال
کنیم. حتی بعد از اینکه سه بار این فیلم را دیدیم برایمان سخت بود که تا ترتیب وقایع فیلم را درون ذهن خود بسازیم.
ظاهر و ناپدید شدن روسری قرمز سایـه کـه نشان دهنده عشق مـهرداد بـه او هست تا اندازه ای مرا درون ترتیب وقایع کمک مـیکند ولی نـه کامل. چیزی کـه واضح هست این هست که عشق مـهرداد بـه موسیقی بیشتر از عشق بـه سایـه است. سایـه تلاش مـیکند کـه او را کمک کند که تا از موسیقی پولی بدست اورد ولی قادر نیست و بدون سایـه زندگی او رو بـه پایین مـی رود و حتی گیتار خود را از دست مـیدهد و شدیدا صدمـه مـیبیند.
البته کـه سکوت هسته فیلم هست ولی درون واقع نمایـان گر سرکوب سیـاسی است. و حدس زدم کـه شاید تجلیلی از فیلم سکوت محسن مخلباف باشد.
ادامـه درون کامنت اول
#سکوت_سیـاه #فیلم_کوتاه #فیلم_کوتاه_تهران #فیلم_کوتاه #تهران #ایران #تفلیس # گرجستان #موزیک #موسیقی
#shortfilm #tehran #tbilisi #music #film #london #iran #shiraz #uk #film
Media Removed
دیدی هی مـیری نمـیشـه، خسته مـیشی..دیدی؟؟ مـیگی این دفعه آخره مـیگیره ، کنج مـیشینی پر بسته مـیشی..دیدی؟؟ ترحم مـیکنن غصه نخور پسر مـیریزی بهم مثل شیر تو قفس پر بسته مـیشی..دیدی؟؟ حرفاتو نمـیفهمن ،نعره هات مـیری خفه مـیشی..دیدی؟؟ مـیری قدم بزنی حرف نشنوی، مـیگی کجا برم رفیقم این شـهر من بد غریب کشـه،دوستت ... دیدی هی مـیری نمـیشـه، خسته مـیشی..دیدی؟؟
مـیگی این دفعه آخره مـیگیره ، کنج مـیشینی پر بسته مـیشی..دیدی؟؟ ترحم مـیکنن غصه نخور پسر مـیریزی بهم مثل شیر تو قفس پر بسته مـیشی..دیدی؟؟ حرفاتو نمـیفهمن ،نعره هات مـیری خفه مـیشی..دیدی؟؟ مـیری قدم بزنی حرف نشنوی، مـیگی کجا برم رفیقم این شـهر من بد غریب کشـه،دوستت مـیشـه مـیبره تاآب و تشنـه مـیکشـه...دروغه دنیـا بی تو عشق..عشق این روزا همش مال دیوونـه هاست، سوخته ها همش کنج مـیخونـه هان، مـیخونـه هارو بستن و نیست امـیدی، از شـهر دیوونـه ها رفتن و نیست امـیدی..ندیدی؟؟
ندیدی سگ دو مـیزدم من، درون جا مـیزدم نـه بـه عشقت بـه دنیـا بد فن ها مـیزدم،که تورو داشتم و زندگیمو، زندگی من خسته و رو زندگی خورد...👨🚒🚒🔥
#قفس #خسته #شمال
Media Removed
حس مـیکنم این روزها غمگین تر از قبلم تو رفتی و تنـهایی ام را زندگی کردم درون استخوان های خودم خشخاش مـیکارم شاید كه از دنیـای بی تو زنده برگردم .تمام بغض ها، باروت مـی ریزم کبریت باش و گریـه هایم را تماشا کن تو دوستم داری... نمـیخواهی بگویی،حیف! عیبی ندارد، با خیـال تخت حاشا کن! . من محکم ام! با ... 💜
حس مـیکنم این روزها غمگین تر از قبلم
تو رفتی و تنـهایی ام را زندگی کردم
در استخوان های خودم خشخاش مـیکارم
شاید كه از دنیـای بی تو زنده برگردم
.
لای تمام بغض ها، باروت مـی ریزم
کبریت باش و گریـه هایم را تماشا کن
تو دوستم داری... نمـیخواهی بگویی،حیف!
عیبی ندارد، با خیـال تخت حاشا کن!
.
من محکم ام! با زخم هایم راه مـی آیم
اما تو با اين بی من چه خواهی کرد
یک روز برمـیگردی و من نیستم دیگر
با عشق های ناتنی بی من چه خواهی کرد
.
حس مـیکنم قد مـیکشد تنـهایی ام هر روز
با آشناهایم غریبه مـیشوم انگار
دورم... نمـیخواهم بدانم دوستم داری
دیرم.... به منظور اتفاق افتادنت هربار!
.
از تو نمـی رنجم... برو، من هم تمام عمر
ناخواسته هرمرا مـیخواست، آزردم
دنیـا به منظور انتقام از عشق کوچک بود
تنـهایی ام را زندگی کردم ولی مردم
.
#اهورا_فروزان
💜
پ.ن۱: شعر کامل درون #کانال موجوده...
پ.ن۲: اگر حوصله داشتید، یکی دو بیت شعر مـهمونم کنید. مرسی 💜
Media Removed
خورخه لوئیس بورخس
واپسین گفت و گو
همراه با دو گفت و شنود دیگر
ترجمـه شایسته پیران
با خواندن این کتاب فهمـیدم کـه حرف خود را زدهام. درواقع اعتراف کردهام، خیلی بهتر از خلوت خود، و با دقت و مراقبت بسیـار نوشتهام. تبادل افکار شرط لازم هر عشق، هر دوستی و هر گفتوگوی واقعی است. دو نفر کـه با هم سخن بگویند مـیتوانند ذهن را بینـهایت پربار کنند و به آن وسعت بخشند. آنچه حاصل وجود خودم هست مرا بـه اندازهی آنچه از دیگری مـیآموزم شگفتزده نمـیکند.
مـیدانم کـه در دنیـاانی از سرِ کنجکاوی مشتاقاند مرا بیشتر بشناسند. هفتاد سالی مـیشود، کـه بدون تلاش زیـاد، من نیز به منظور رسیدن بـه همـین هدف کار کردهام. بـه گفتهی والت ویتمن: «فکر مـیکنم از زندگی واقعی خویش خیلی کم مـیدانم یـا هیچ نمـیدانم». ریچارد برگین کمک کرد که تا خود را بشناسم.
خورخه لوئیس بورخس
#خورخه_لوئیس_بورخس #بورخس #شایسته_پیران #نشر_نی
Media Removed
آخرین شب خابگاه،بعد سه وسال و نیم، کلی گریـه کردیم،کلی خندیدیم،کلی دلتنگی کشیدیم،استادای...داشتیم،استادای عشق داشتیم از جمله #استاد دومـی فیزیک، ولی دلم واسه هر چی تنگ نشـه واسه بعضی از دوستا تنگ مـیشـه!!،واسه ساعت سه شب قرمـه سبزی خوردنا ،ماکارانی خوردنا،واسه غیبت ا واسه خندیدنا،واسه ... آخرین شب خابگاه،بعد سه وسال و نیم، کلی گریـه کردیم،کلی خندیدیم،کلی دلتنگی کشیدیم،استادای...داشتیم😒،استادای عشق داشتیم از جمله #استاد دومـی فیزیک✌👌😄، ولی دلم واسه هر چی تنگ نشـه واسه بعضی از دوستا تنگ مـیشـه!!،واسه ساعت سه شب قرمـه سبزی خوردنا ،ماکارانی خوردنا،واسه غیبت ا واسه خندیدنا،واسه چرت زدن سر کلاس،واسه گریـه تو راهروهای خابگاه، مرسی بچه ها دلم براتون تنگ مـیشـه، واسه همـه چی ممنون من کنار خلیج فارس که تا همـیشـه منتظرتونم😊
#کیکم خیلی خوشمزه بود😊
#دو شبه همـه تو قیـافن آخرشم نفهمـیدیم چرا😒
#خوب باشیم دنیـا دو روز است
" #مـیم_مثل_مادر " #پارت #1 . از صمـیم قلب تبریک مـیگم روز مادر و روز زن رو بـه همـه ی شما ان و مادران دنیـا ، حضورتون گرم تر از همـیشـه و دل هاتون سرشار از عشق باشـه ، این هدیـه ی ناقابل منـه کـه تقدیم مـیکنم بـه همـه ی شما عزیزان دلم درون دو پارت (این پست و پست بعدی) #مجیدتک #روز_زن_مبارک کودکی را گر نـهادم ... " #مـیم_مثل_مادر " #پارت #1 .
از صمـیم قلب تبریک مـیگم روز مادر و روز زن رو بـه همـه ی شما ان و مادران دنیـا 🌹، حضورتون گرم تر از همـیشـه و دل هاتون سرشار از عشق باشـه ، 😘😘
این هدیـه ی ناقابل منـه کـه تقدیم مـیکنم بـه همـه ی شما عزیزان دلم درون دو پارت (این پست و پست بعدی) ♥ #مجیدتک 🌹♥ ♥ #روز_زن_مبارک 🌹♥ کودکی را گر نـهادم پشت سر
گر کـه یک روزی فتادم درون خطر!..
این تو بودی ، تو پناهم ، ای عزیز
در خمِ بعد کوچه های ناگریز!... درون تمام ِ سالهای ِ سختی َم
آرزوی تو فقط خوشبختیَم
با دعا های شبانت ، مادرم
گشت ایمان ، جلوه گر درون باورم!... ای ...همـه عرش خدا درون دست ِ تو
ای ... همـه نیلوفران ، سرمست ِ تو!
ای ِ عشق ، دریـای جنون
مادرِ من ، خوب ِ من با من بمون!... ای ...همـه عرش خدا درون دست ِ تو
ای ... همـه نیلوفران ، سرمست ِ تو!
ای ... دلت ، راز ِ اقاقی های ناز
ای ... سرود ی زندگی را تکنواز!... مادرم ای نقطه ی عطف وفا
ای عزیز ِ همزبون ِ با صفا!
مادرم ای غنچه ی زیبای یـاس
مادرم این عشق جاویدت سپاس!... #ترانـه_سرا : #مجیدتک
#دکلمـه : #مجید_تک
#Majid_Tak
Read more
Media Removed
. پروردگارا، بـه من "آرامش" بده که تا آنچه را نمـی توانم تغییر دهم بپذیرم بـه من "شجاعت" بده که تا آنچه را کـه مـیتوانم تغییر دهم بـه من "بینش" بده که تا تفاوت این دو را بدانم و به من "فهم" بده که تا متوقع نباشم دنیـا و مردم آن مطابق مـیل من رفتار کنند . . یـه وقت روزای آخر اسفند رو تو شلوغی خونـه ت و خرید و کار، ... .
پروردگارا،
به من "آرامش" بده که تا آنچه را نمـی توانم تغییر دهم بپذیرم🌹
به من "شجاعت" بده که تا آنچه را کـه مـیتوانم تغییر دهم🌹
به من "بینش" بده که تا تفاوت این دو را بدانم🌹
و بـه من "فهم" بده که تا متوقع نباشم دنیـا و مردم آن مطابق مـیل من رفتار کنند🌹
.
.
یـه وقت روزای آخر اسفند رو تو شلوغی خونـه ت و خرید و کار، گم نکنید! روزای آخر اسفند حتی از خود عید هم دوست داشتنی ترن🤗💞
روزهای دوست داشتنی آخر سالتون سرشار از عشق پروردگار💖
.
.
#عروسکیکههیچوقتنفروختمش
Media Removed
.
من آن اسیر توام ، از اسیرهای نجف
یکی ز خیل تو ، از سر بـه زیرهای نجف "منِ" فقیر ، فقط "جمع" مـیشود با تو
و "ما" شویم ، یکی از ضمـیرهای نجف
به سفره های سلاطین کـه اعتنا نکنم
فدای لقمـه ی نان و پنیرهای نجف
به کاخ های بهشتی ورود خواهم کرد
دمِ ورود ، بـه مـهمان پذیرهای نجف
گدانوازترین شاه عالمـی حیدر !!!
مرا حساب از فقیرهای نجف
تویی امـیر دو عالم ، تویی امـیر نجف
و عرشیـان ، همـه عبدالامـیرهای نجف "صراطِ" ما نجف و "اهدنا الصراط" ، تویی
مـیانبر هست ، تماماً ، مسیرهای نجف
چه مـیشود کـه شبی مـیهمانتان بشوم
یکی از آن همـه عید غدیرهای نجف
بگیر جان مرا وقت دیدن ایوان ...
اضافه کن تو بـه این مرگ و مـیرهای نجف
.
صل الله علیک یـا امـیرالمومنین
#رمضان_الکریم
#تهدمت_والله_ارکان_الهدی
.
بدون حب شما عشق نابفرجام است
جوان نجف کـه نبیند ، جوان ناکام است
.
امام اول دنیـا ،پس از تو
امام کشتن این قوم باب خواهد شد
پس از تو کار بـه جایی رسید درون دنیـا
که صید حرمله طفل رباب خواهد شد
.
بی شک تمام هستیم را باد انده است
بر بند بندی کـه بلرزاند وجودم را
دستی درونم را بـه دست چرک مـی شوید
تا پهن تر گیرد لباسی تارو پودم را
با اضطراب مضحکی از عشق خوابیدن
در خاطراتی کـه پر از قرص مسکن بود
دستی شبیـه دلهره درون من سرایت کرد
دستی کـه چاقو بود مـی لرزید مزمن بود
پنـهان شوی که تا بغض را آسوده تر باشی
عشق از درون حرف هایت مـی زند بیرون
با پشت دستی گونـه ات را گرم خواهی کرد
بالا بیـاور حرف هایت را نترس از خون !
من پا بـه پا کردم ولی دنیـا مصمم بود
بیـهوش یدم کـه قرمز را بخشکانی
در من وزیدی که تا رگم آتشفشان باشد
حسی دو قطبی- چند وجهی، خلسه ای آنی
دارد هوا از استخوانم کام مـی گیرد
تا پوکی مغزی پر از اکسیژنت باشد
باید به منظور زنده ماندن قطره ای تردید
در استخوانت، پلک هایت، درون ژنت باشد
مـی خواستم ساکت شوم خون از لبم پاشید
با دست های بسته تخم کفترم دادند
مـی خواستم پنـهان شوم درون مـیز تحریرم
بیرون کشیدم شعر، درون هستی پرم دادند
من اتفاق مضحکی از عشق و اجبارم
تلفیق دست رودخانـه، پای عابرها
حتی کلاغ و موش ها هم مـی توانستند
ناجی من باشند بی شک جای عابرها
حرف از سرم … دودی کـه اگزوز را بسوزاند
با گیجی امروزی ام درون حال تخمـیرم
دستی حواسم را بـه تو … اِ یـادت افتادم !
در باد مـی مـیرم
دوباره شکل مـی گیرم… .
.
دوستانی کـه این شعر را قبلا خوانده و شنیده اند بر من ببخشایند کـه به خاطر از دست رفتن پیج قبلی مجبورم دوباره شعرها را پست کنم!
.
.
#پریـاتفنگساز
#پریـا_تفنگساز .
.
#شعر #چهارپاره از #کتاب #بالشم_صدا_خفه_کن_بود
Read more
Media Removed
فردریک بکمن
چاپ چهارم
فرنازتیمورازف
نشر نون، ۱۳۹۶
اثر دیگری از نویسنده کتابهای تحسین شده "مردی بـه نام اوه" و "مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است"
این کتاب با طنزی جذاب، نگرانیها و سختیهای پدر بودن درون عصر جدید را بیـان مـیکند. نویسنده کـه خود بـه تازگی پدر شده است؛ درباره ابهامها و استرسهایش بـه عنوان یک پدر به منظور پسر خردسالش مـینویسد. اینکه حتما چقدر اطلاعات داشته باشد و هیچ وقت نمـیتواند مانند نسل قبل، اشتباهها و ندانستنهایش را با یک جمله "ما کـه نمـیدونستیم" رفع و رجوع کند.
او بـه عنوان یک پدر، یک نویسنده،ی کـه خودش را پر از ایراد و نادانی مـیبیند؛ وظیفه سخت پدر نمونـه بودن و فشاری کـه امروزه بر والدین جوان مـیآید که تا در همـه چیز بهترین باشند؛ را بـه خوبی تشریح مـیکند.
از عشق و دوست داشتن و تضادهایش با همسر ایرانیش، عشقشان با وجود همـه این تفاوتها مـیگوید.
او نگران هست که پسرش چگونـه فردی خواهد بود. نـه مـی خواهد بدی کند و نـه پذیرای منفعل بد دیگران باشد. از گیجی و سرگردانیش بین قفسههای بیشمار فروشگاهها به منظور انتخاب بهترین پوشک و لباس و خوراکی و مواد غذایی مـیگوید و شاکی هست که چرا هیچ و هیچ کجا قبل از پدر شدن بـه او نگفته بودند حتما این همـه چیز بداند و یـاد بگیرد. بـه عنوان یک پدر، بارها احساس دست و پا چلفتی بودن مـیکند و شاید بهترین کاری کـه از او بر مـیآید این هست که که تا نیمـه شب با پسرک بازی کند که تا مادر استراحت کند؛ که تا هر روز صبح به منظور دو مرد زندگیش مثل صبح روز تعطیل باشد.
این کتاب شیرین، درون ۱۹۶ صفحه بـه شما نشان مـیدهد؛ درون همـه جای دنیـا، با هر سطحی از درآمد یـا حمایت اجتماعی؛ امروزه پدر و مادر شدن و احساس رضایت از انجام این نقش سخت و پیچیده، یک نگرانی جهانشمول و همـه گیر است.
متن؛ @ninisitecom #تمام_آنچه_پسر_کوچولویم_باید_درباره_دنیـا_بداند #فردریک_بکمن #نشرنون #نشر_نون
به برکت و بهانـهی اولین سالگرد اسارت و شـهادت یک مَرد...زبانحال محسن عزیز و یـاران شـهیدش:
تنگ هست چونکه جامـهی دنیـا برایمان
از عرش مـیدهند هم اینک رَدایمان
ما مرگ را بـه سُخره گرفتیم و این شکوه
پیداست از صلابتِ درون چشمـهایمان
این عکسِ یـادگاریِ با مرگ را ببین
حتی بـه قتلگاه نلرزیده پایمان
ما را هراس از شب و طوفان و ورطه نیست
آنجا کـه هست خونِ خدا ناخدایمان
ما راه عشق را بـه سر خویش رفته ایم
این هم گواه! این سرِ از تن جدایمان
در چشم ما حریم وطن با حرم یکی ست
چون هر دو نام ، حک شده بر قلب هایمان
رزمنده را ز طعنـهی دشمن ملال نیست
درد هست ، هموطن بدهد ناسزایمان
اینکه چقدر قیمتمان بوده عاقبت
باشد مـیان ما و شما و خدایمان
مارا نـه منت و نـه طلب ، نـه گلایـه ایست
پشت شماست که تا به قیـامت دعایمان
از خون خود بـه مرز وطن لاله کاشتیم
سرخ هست تا همـیشـهی تاریخ ، جایمان
پینوشت: او رفت که تا نظام ، انقلاب ، عزت ، سربلندی و وحدت به منظور کشور و ملتش بماند... لعنت خدا بر هر آنکه دنیـایش را روی خون او بنا کند
#آرامش_امت
#شـهادت
#محسن_حججی
#من_انقلابی_ام
#معان_حرم
#معان_وطن
#فرهنگ
#جامعه_شناسی
#وحدت
Read more
Media Removed
هوای یڪدیگر را داشته باشید دل نشڪنیدقضاوت نکنید هنجارهای زندگی ڪسی رامسخره نکنید بـه غم ڪسی نخندید بـه راحتی از یکدیگر گذر نڪنیدآدمـها دنیـا دو روز هست هوای دلتان را داشته باشید #خدا #عشق #انسانيت #احسان_درستکار @ehsan.dorostkar هوای یڪدیگر را داشته باشید
دل نشڪنیدقضاوت نکنید
هنجارهای زندگی ڪسی رامسخره نکنید
به غم ڪسی نخندید
به راحتی از یکدیگر گذر نڪنیدآدمـها دنیـا دو روز هست هوای دلتان را داشته باشید #خدا #عشق #انسانيت #احسان_درستکار @ehsan.dorostkar
Media Removed
ه نام دوست. یک سال گذشت ...... از آن روز کـه دو عنصر زمـینی با پیوندشان آسمانی شدند......پیوندی کـه در گذر طوفان ها ماندگار شد.دو عنصر عشق فارق از هر رنگ و بویی بـه اکسیر عشق،پیوند یکرنگی خوردند . سه سال مـیگذره از اولین دیدارمون از اولین باری کـه دیدمت و خوب یـادمـه تو از من خوشت اومده اما من کاملا پشیمون بودم ... ه نام دوست. یک سال گذشت ...... از آن روز کـه دو عنصر زمـینی با پیوندشان آسمانی شدند......پیوندی کـه در گذر طوفان ها ماندگار شد.دو عنصر عشق فارق از هر رنگ و بویی بـه اکسیر عشق،پیوند یکرنگی خوردند . سه سال مـیگذره از اولین دیدارمون از اولین باری کـه دیدمت و خوب یـادمـه تو از من خوشت اومده اما من کاملا پشیمون بودم و هر لحظه فقط بـه بیرون نگاه مـیکردم چون ازت خوشم نیومده بوداما هیچوقت نتونستم بهت بگم شاید تقدیر بوده.با گذشتن روز ها و ساعت ها کم کم از دل مـهربونت خوشم اومد بـه مرور زمان از چشمام هم بیشتر بهت اعتماد داشتم چشمامو باز کردم دیدم یـه سال گذشته و بعد از خدا و پدرم تو را دوس دارم این شد کـه جلوخانوادم وایستادم که تا بهم برسیم ازتیکه کنایـه های بگیر که تا بابا کـه مـیگفت حقوق پسره حتی اندازه پول خوراکی تو نمـیشـه یـاد اون روزا بخیر حتی حاظر نمـیشدن ببیننت.اما امروز بعد گذشت دوسال تو را از من کـه شونم بیشتر دوس دارن که تا روز کـه عقد کردیم که تا روزی کـه مطمعن شدم این دنیـا و اون دنیـام فقط و فقط با تو مـیخوام باشم.خداروشکر بعد عقد هم من استخدام شدم هم تو یـادش بخیر برکت داشت عقدمون.تو این سال ها روزای متفاوتی را پشت سر گذاشتیم روزای خوب روزای بد اما این کـه کنار هم بودیم مـهم بود چون کنار هم سختی ها را پاس کردیم.خیلی مـیخواستن و مـیخوان کـه باهم نباشیم و حسادت مـیکنن.اما تک تک اونایی کـه بدی بهمون راسپردیم دست خدامون
Read moreMedia Removed
من مـیزبانِ این #مـهمونی هستم
هه
تو این مـهمونی خبری از غریبه و #غیبت و #دروغ نیست
ولی درون عوض پُر از #عشق و #شعر و #آهنگ و #حقیقت
امـیدوارم بهتون خوش بگذره
سپاس
هوا اینجا چِقَد دِلگیره و دل سیره انگار و یـه بارونی دِلَم مـیخواد
چِقَد تنـها بَده هرجا مـیرم غم پیشَمـه و من یـه مـهمونی دِلَم مـیخواد
یـه مـهمونی پُر از مَردای مَشتی نورِ شمع و ِ خوشرو
دِلَم همدَم مـیخواد یـه بدنِ زیبا قوی سالم تَنِ خوشبو
یـه مـهمونی پُرِ #پاکی ، پُر از #لبخند و #آبادی
یـه مـهمونی کـه رو کِیکِش نوشته باشـه ، #آزادی
یـه مـهمونی پُرِ نور و ، پُر از موسیقیِ زنده
یـه مـهمونی پُر از # و پُر از #اَکتای #زیبای یـه #خواننده
هوا اینجا چِقَد دِلگیره و دل سیره انگار و یـه بارونی دِلَم مـیخواد
چِقَد تنـها بَده هرجا مـیرم غم پیشَمـه و من یـه مـهمونی دِلَم مـیخواد
خُب
امـیدوارم کـه تا اینجای مـهمونی بِهتون خوش گذشته باشـه
مـیخوام این قِسمَتشو یِکم براتون چالِشیتر کنم که
رویـاپردازی کرده باشیم اما یـه وقت از #واقعیت دور نشده باشیم
ممنون
زَدَن بُردَن همـه ، عِشقَمو ایمانو
پُر از خاک و پُر از مِه ایرانو
شِکستن قلبَمو ، تو منو دریـاب
که زَدَن بُردن همـه چیزِ منو ، اونورِ دریـا
زَدَن از ریشـه خوشبختیمو انگاری
هَمَش دود و دَم و حرفای اجباری
چِقَد غمگین شده ، #شبهای بیرویـا
زَدَن بُردن همـه چیزِ منو ، اونورِ #دنیـا
هوا اینجا چِقَد دِلگیره و دل سیره انگار و یـه بارونی دِلَم مـیخواد
چِقَد تنـها بَده هرجا مـیرم غم پیشَمـه و من یـه مـهمونی دِلَم مـیخواد
مـیدونی
من اَصَن دنبالِ این نیستم کـه کی مـیاد چی مـیگه کی مـیره
من فقط دنبالِ اینم کـه اتفاق هر چی کـه هست #واقعی باشـه و بتونـه هَمَمون رو یـه مرحله ببره #بالاتر
هه
این اتفاق مـیتونـه حتی یـه مـهمونی باشـه
یـه مـهمونیِ #ساده
دِلَم یـه #جشنِ #واقعی مـیخواد ، بدونِ دو رویی و بَدی
یـه مـهمونی دِلَم مـیخواد که، تو هم #شب بمونی و نَری
دِلَم مـیخواد ببینم کـه یِکَم ، مـیگذره #خوش لحظه
یـه مـهمونی پُرِ از تو و اون ، لبهای خوشمزه
هوا اینجا چِقَد #دِلگیره و دل سیره انگار و یـه #بارونی دِلَم مـیخواد
چِقَد تنـها بَده هرجا مـیرم #غم پیشَمـه و من یـه مـهمونی دِلَم مـیخواد
یـه مـهمونی پُر از مَردای مَشتی #نورِ #شمع و ِ خوش رو
دِلَم همدَم مـیخواد یـه بدنِ زیبا #قوی #سالم تَنِ خوش بو
💫🌟💎🗝💟🕉☯️🦁🏆👑
Media Removed
سلام صبح زیباتون بخیر امـیدوارم درون کنار خانواده شاد باشید متن زیر عامروز راجب یکی از مشکلات جامعمونـه هر دو جنس حتما حتما بخونید . . فرق عاشق شدن و دوست داشتن : ما هشتاد درصد مشکلاتی کـه برامون پیش مـیاد بخاطر اینـه فرق بین دوست داشتن و عاشق شدن رو نمـیدونم ینی اگهبه یکی مـیگی دوستش داریی اینقدر ... سلام صبح زیباتون بخیر 😘😍 امـیدوارم درون کنار خانواده شاد باشید 🙏 متن زیر عامروز راجب یکی از مشکلات جامعمونـه هر دو جنس حتما حتما بخونید 👇👇
.
.
فرق عاشق شدن و دوست داشتن :
ما هشتاد درصد مشکلاتی کـه برامون پیش مـیاد بخاطر اینـه فرق بین دوست داشتن و عاشق شدن رو نمـیدونم ینی اگهبه یکی مـیگی دوستش داریی اینقدر زود بد برداشت مـیکنـه فکمـیکنـه عاشقشی و ... و اینـه کهباعث شده جامعه ما دچار مشکل شـه دوست داشتن گاهی مـیتونـه از روی انسانیتباشـه گاهی مـیتونـه از رفتار یکیخوشتمـیاد بگی دوستش داریی پس هر دوست داشتنی عشق نیست چون اصلا عاشقی ی بخش جداییـه کلا با دوست داشتن فرق داره عاشق شدن ینی اینکه از ته قلبت اون طرف رو مـیپرستی و هیچروتودنیـا مث اوندوست نداریی ینی هیچکسروحتی نمـیبینی کهبخوای خوشت بیـاد وقتی عاشق مـیشی دیگه هیچچیزی براتونمـهم نیست بعد هشتاد درصد عشقای امروزی کـه خیلیزود تموممـیشن بخاطر اینـه کـه فرق بیندوست داشتن و عاشق شدن رو نمـیدونن و الکی بهم مـیگن عاشقتم واین ها بهمدل مـیدن بعد از ی مدت تکراری مـیشـه و همدیگه رو ترک مـیکنن وباعث ضرب خوردن هر دو طرف مـیشن بعد چرا الکی بیـایم هم احساسات خودمون وهم دیگران ختشـه دار کنیم بیـایم بفهمـیم فرق عاشق شدن و دوست داشتن روعشق رو ارزونیـه دوستای الکی نکنیم کهباعث شیم مردم از عشق بدشون بیـاد امـیدوارم کـه این فرهنگسازی شـه تو کشور ما بـه امـید روزی کـه عشق جاری شـهتو کشور ما الان کـه فقد ببخشید هوس چند تاجوونـه کـه باعث بدبختی خودشونو دیگران مـیشن .
Media Removed
قسمت چهارم __ باباشیرعلی عرا کـه دستم داد، بغض کرد. قیـافه اش جوری بود کـه انگار خاطره های عشقی بدی یـادش آمده. نگاهی بـه عکردم و با عصبانیت گفتم: این دیگه کیـه بابایی؟ تو رو بـه روح جون یـه ترمز کن!بخدا من الان دو ساله دارم دنبال یـه یـادگار ونشونی از فرامرز پسر مـهین خانم مـی گردم،تنـها چیزی کـه دارم ... قسمت چهارم
__
باباشیرعلی عرا کـه دستم داد، بغض کرد. قیـافه اش جوری بود کـه انگار خاطره های عشقی بدی یـادش آمده.
نگاهی بـه عکردم و با عصبانیت گفتم: این دیگه کیـه بابایی؟ تو رو بـه روح جون یـه ترمز کن!بخدا من الان دو ساله دارم دنبال یـه یـادگار ونشونی از فرامرز پسر مـهین خانم مـی گردم،تنـها چیزی کـه دارم پوست آدامس خروسیشـه کـه شش ماه پیش پرت کرد تو کوچه و رفت.سه بار اتوش کردم، قابش کردم تو اتاقم گذاشتم. هی بـه عخروس رو کاغذ آدامس نگاه مـی کنم، هی یـاد و خاطره ی اون بزرگوار برام تداعی مـیشـه. اون وقت شما یـه دوجین دوست ات رو گذاشتی جلوی من کـه چی؟!
این ها را کـه گفتم بابا جون چشم هایش را ریز کرد و زل زد بـه من. تازه فهمـیدم چه شکری خورده ام. اعتراف ناجوری کرده بودم کـه ممکن بود دماغم و دودمانم را با هم و با یک حرکت لگد درجای باباشیرعلی بـه باد دهم.
اما بابا شیرعلی یک تکان هم نخورد. ولی بـه جایش دوباره چشم هایش را ریز کرد و بعدش گفت:
فرامرز پسر مـهین، نوه ی شوکت؟ آره بابا، اونو مـیگی؟
و بعد زد زیر گریـه. حسابی ترسیده بودم. انتظار داشتم بابا هر کاری د جز اینکه بنشیند و برای عشق پوست آدامسی من اینجوری اشک بریزد.
بخاطر همـین دستم را روی شانـه اش گذاشتم و گفتم: بابایی، خودتو ناراحت نکن! خیلی هم مـهم نیست. حالا این پسره علیرضا هم دو بار بهم چشمک زده، بـه اونم امـید هست. شایدم قسمت منم فرامرز نباشـه...
هنوز داشتم حرف مـی زدم کـه بابا شیرعلی با پشت آرنج محکم یکی زد توی فکم و من مطمئن شدم هنوز یک بخش هایی از سنسور ناموسی های بابا خوب کار مـی کند.
بعد هم عرا گرفت سمتم و دوباره گفت: فرامرز نوه ی شوکته. صاحب همـین عکس. بانوی بی مثال من! عشق نافرجامم. شوکت ناتمامم.
راستش حالا دیگر من غیرتی شده بودم. آقا جون جوری از عشق شوکت جون و فخری جون حرف مـی زد کـه انگاری زبانم لال جون شیرین را توی پلاستیک خیـار سالادی پیدا کرده بود.
ولی ناگهان فکر بسیـار جذابی بـه سرم زد. پیش خودم گفتم حالا کـه ی بنده خدا دستش از دنیـا کوتاه شده و من هم امـید چندانی بـه آن علیرضای فین فینو ندارم. بعد بهتر هست بروم و ته و توی وضعیت تاهل فعلی ننـه شوکت را درون بیـاورم که تا انشالله اگر قسمت شد هم باباشیرعلی از این تنـهایی و ارتباطات غیراخلاقی با تصاویر نوامـیس محل دست بردارد و هم من بـه یک عسه درون چهار شیک از فرامرز رویـاهام توی قاب توی اتاقم بگذارم.
قرار شد باباجون اول برایم علت حضور این همـه ننـه ی همسایـه را درون چمدون جون را بگوید و بعدش من برایش احتمالات رسیدن بـه عشق شوکت الملوک را بررسی کنم.
و این ماجرا ادامـه دارد..
Media Removed
#نقد_نقاشی - "کمانداران" / اثر: #آدام_باک / 1799 م - "آدام باک" (Adam Buck) هنگامـی کـه این نقاشی را ترسیم مـی کرد احتمالا نمـی دانست کـه جرقه رمانتیسم و احساس گرایی را درون دنیـای نقاشی زده است. بـه همان نسبت ان تابلوی او هم نمـی دانستند کـه عشق بین آنـها پایـه گذار مکتب و جریـان هنری جدیدی درون دنیـا خواهد ... #نقد_نقاشی
-
"کمانداران" / اثر: #آدام_باک / 1799 م
-
"آدام باک" (Adam Buck) هنگامـی کـه این نقاشی را ترسیم مـی کرد احتمالا نمـی دانست کـه جرقه رمانتیسم و احساس گرایی را درون دنیـای نقاشی زده است. بـه همان نسبت ان تابلوی او هم نمـی دانستند کـه عشق بین آنـها پایـه گذار مکتب و جریـان هنری جدیدی درون دنیـا خواهد بود.
-
"کمانداران" ، اثر نقاش و حکاک ایرلندی اشاره بـه یکی از رمانتیک ترین داستان های قرن 18 مـیلادی کـه بین دو زن، "سارا" و "الینور"، رخ داده بود دارد. گفته مـی شود معنی کلمـه #رمانس درون ابتدا بـه معنی چیزهای احمقانـه و خیـالی بوده است، اما بـه مرور زمان تغییر معنی داده هست و بـه شکل امروزی آن استفاده مـی شود. داستان از این قرار هست که الینور ، ی 29 ساله، اشرافی و از طبقات بالای خانواده های ایرلندی هست که تصمـیم مـی گیرد تدریس کند. درون خلال تدریس های خود قبول مـی کند کـه معلم سرخانـه ی سارای 13 ساله بشود. سارا و الینور بـه زودی متوجه مـی شوند کـه علایق مشترکی دارند مثل کتابخوانی، هنر و آواز خواندن کـه باعث مـی شود علاقه ای واقعی بینشان بـه وجود بیـاید. حتی وقتی کـه سارا مدرسه اش تمام مـی شود این رابطه از طریق نامـه ادامـه پیدا مـی کند.
تا اینکه ی سارا، کـه مسئولیت بزرگ او را بـه عهده داشته است، تصمـیم بـه ازدواج مـی گیرد و از قضا شوهر او با سارا رفتار خوبی ندارد. سارا درون یکی از نامـه های خود بـه الینور مـی گوید کـه مورد ضرب و شتم شوهر ش قرار گرفته هست و همـین باعث مـی شود کـه الینور بـه سرعت نقشـه فرار بـه ولز را ترتیب بدهد. درون این مـیان خدمتکاران با وفای دو بـه آنـها کمک مـی کنند که تا آنـها را بـه بندر برسانند اما قبل از اینکه موفق بـه فرار بشوند دستگیر مـی شوند و به خانـه برگردانده مـی شوند.
پس از این به منظور مدت چندین سال درون اتاقی درون خانـه های خود زندانی مـی شوند که تا اینکه بالاخره خانواده ها تصمـیم مـی گیرند کـه به آنـها مقرری کوچکی بدهند بـه شرطی کـه آنـها بـه دهکده ای درون ولز مـهاجرت کنند و بیشتر از این باعث رسوایی بیشتر دو خانواده نباشند. زندگی این دو عاشق آن چنان به منظور روشنفکران، نویسندگان و مطبوعات آن زمان جالب بود کـه تقریبا بعد از 60 سال زندگی مشترکشان، چند صد نویسنده و پاورقی نویس را ملاقات کرده بودند و الهام بخش شعر شاعران و نقاشانی مثل آدام باک شدند. البته درون آن دوران هنوز مفهوم #لزبین یـا #همجنس_خواهی بین ان چندان شناخته شده نبود و از عشق بین این دو نفر بـه «رابطه ای رمنس» تعبیر مـی شد.مابقی مطلب👇
Media Removed
پرسه ایی آغاز کردیم درون خیـال دل بیـاد آورد ایـام وصال
از جدایی یک دو سالی مـیگذشت یک دوسال از عمر رفت و برنگشت
دل بیـاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اصرار را آن دو چشم مست آهو وار را
همچو رازی مبهم و سر بسته بود چون من از تکرار او هم خسته بود
امد و هم اشیـان شد با منو هم نشین و هم زبان شد با منو
خسته جان بودم کـه جان شد با منو ناتوان بود و توان شد با منو
دامنش شد خوابگاه خستگی این چنین آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری که تا سحر وای از آن عمری کـه با او شد بـه سر
مست او بودم زه دنیـا بی خبر دم بـه دم این عشق مـیشد بیشتر
آمد و در خلوتم دم ساز شد گفتگوها بین ما آغاز شد
گفتمش ...... گفتمش درون عشق پا برجاست دل گر گشایی چشم دل زیباست دل
گر تو ذورق وان شوی دریـاست دل بی تو شام بی فرداست دل
دل زه عشق روی تو حیران شده درون پی عشق تو سرگردان شده
گفت ......... گفت درون عشقت وفادارم بدان من تو را بس دوست مـیدارم بدان
شوق وصلت را بـه سر دارم بدان چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی مـی شود غم های من با تو زیبا مـی شود فردای من
گفتمش عشقت بـه دل افزون شده دل زه جادوی رخت افزون شده
جز تو هر یـادی بـه دل مدفون شده عالم از زیباییت مجنون شده
بر لبم بگذاشتیعنی خموش طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود بحر جز او درون این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شـهره عافاق بود درون نجابت درون نکویی طاق بود
روزگار..... روزگار اما وفا با ما نداشت طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس حسرت و رنج فراوان بود و بس
یـار ما را از جدایی غم نبود درون غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانـه پیمان ساده بست ساده هم آن عهد و پیمان را شکست.. بی خبر پیمان یـاری را گسست این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رفت رفت و با دلداری دیگر عهد بست
با کـه گویم او کـه هم خون من هست خسم جان و تشنـه خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد این گدا مشمول اون رحمت نشد
آن طلا حاصل بـه این قیمت نشد عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست از غمش با دود و دم هم دم شدم
باده نوش غصه او من شدم مست و مخمور و خراب از غم شدم
زره زره آب گشتم
کم شدم..... آخر آتش زد دل دیوانـه را ...... آخر آتش زد دل دیوانـه را
سوخت بی پروا پر پروانـه را
Media Removed
وقتی دلتنگ مـیشی یـا هستی، این پُستو ببین و بخون . تنـهایی اصلا حس بدی نیست !!! بخدا راست مـی گم وقتی طعم تلخ بیـهوده دوست داشتنو نقش بازی و از طرفه مقابلت بچشی !!! اصلا دوست داشتن یعنی چی ؟!؟ اصلا دوست داشتن وجود داره ؟!؟ از عشق حرف نزدم چون فقط یـه کلمست !!! دلم خیلی از دوست داشتنـهای ... وقتی دلتنگ مـیشی
یـا هستی،
این پُستو ببین و بخون .
تنـهایی
اصلا
حس بدی نیست !!!
بخدا راست مـی گم
وقتی
طعم تلخ
بیـهوده دوست داشتنو
نقش بازی و از طرفه مقابلت
بچشی !!!
اصلا دوست داشتن یعنی چی ؟!؟
اصلا دوست داشتن وجود داره ؟!؟
از عشق حرف نزدم
چون فقط یـه کلمست !!!
دلم خیلی از دوست داشتنـهای بدونـه محتوا گرفته
دوست داشتنی کـه هر کَس بخاطره شرایط و یـا چیزی تو رو بخواد
بابا بخدا دنیـا اینقدر بد نیست
اما
بدش کردیم !!!
آره تنـهایی از خیلی دو نفره های پوشالی قشنگترم هست
یکی از ویژگیـهاش اینـه که
توو تنـهایی بخاطره تحمـیل نباید کاریو انجام بدی
وقتی دوست داشتنی، تو کار نیست
و تنـها
نقشش هست .
من خودم خستم
خسته از دورنگی هاییکه
هیچ معنی و مفهومـی نداره
خستم از زمانیکه گذشت
خستم از تماشای تک نفری بـه زندگی
خستم از حیرون و پریشون شدنم
خستم از مات و مبهوت شدنم
مـی دونم فهمم کمـه
اما که تا همـین حدم
فهمـیدم و درک کردم
که
الان دیگه وقته رفتنـه
دلتنگم از دسته زمونـه
همراهم، تنـهاییـه
اصلا ناراحت نیستم
دلتنگم اما دلتنگه کی و چی نمـی دونم !!!
تنـها مـی خونم یـا مـی نویسم البته واسه خودم،
برای گذران روزگارم مجبورم کار کنم و حالاکه دلتنگی رفیقه خوبه تنـهاییم شده با همـین دوسته باوفا تنـهاییمو با ورزش پر مـی کنم اسمشم مـی زارم شادیـه لحظه ای
من مَرده تنـهایی هستم
یـا
دیدی !؟!
وقتی غروب مـی رسه
خورشید داره مـی ره
که هر چی مـی گذره
بیشتر
روبه تاریکی پیش مـی ره
راستی
اسمـه دیگمم
مرده تارکیـه
تو این دوران شاید و یـا حتما درون گذشته هم همـین بوده
کاره اکثریت بـه هم دروغ گفتن بوده
و هست
چرا ؟!؟
نمـی دونم !!!
دیگه موقعه رفتنـه منـه
اما مـی رم با دوسته خوبم کـه منو تو هرشرایطی تنـها نزاشت، آره اسمشو گفتم
من تنـهایی صداش مـی کنم
از دسته دو رنگی، دروغ، جاه طلبی، خیـانت، دورویی
به خدا خستم
این روزا
دنیـام از اتاقه خونمم
کوچیکتره
امـیدوارم
دلتنگ از دسته زمونـه نشید .
دوستون دارم
علیرضا رحمانی 🍂
Media Removed
. . دو بافه مو داشت پیچاک و بافته و جاری بر دو صخره شانـههایش ... خرمایی و براق ...با شرمـی شرقی کـه از چشمـهایش شره مـیکرد و درون گونـههای گُر گرفته اش منتشر مـیشد ... صبحها با مادرش مـیآمد درون باغی کـه اجاره کرده بودیم خرما ظرف مـیکرد...چهار زانو مـینشست با چادری فلفلنمکی کـه همـیشـه روی شانـههایش ... .
.
دو بافه مو داشت پیچاک و بافته و جاری بر دو صخره شانـههایش ... خرمایی و براق ...با شرمـی شرقی کـه از چشمـهایش شره مـیکرد و درون گونـههای گُر گرفته اش منتشر مـیشد ... صبحها با مادرش مـیآمد درون باغی کـه اجاره کرده بودیم خرما ظرف مـیکرد...چهار زانو مـینشست با چادری فلفلنمکی کـه همـیشـه روی شانـههایش بود دانـهدانـه با انگشتهایی ترد و نازک خرما درون کارتنهای یک کیلویی ظرف مـیکرد و بعد توی «مادرکارتن»ها مـیچید و غروب مزدش را مـیگرفت و مـیرفت ...پسرکی نوخاسته بودم کـه تابستان را چون نریـانی بـه چهارنعل تاختن درون باغکوچهها مـیگذراندم ... از عشق تعریفی نداشتم ... از زن هم ...زنهای زندگیام فقط مادرم بودند و دو م ... برایم مـهم شده بود... بی هوا پیش پیرهنم را کاسه مـیکردم پاریز نخلهاها را ( خرماهایی کـه گاه تکاندن شیطنت مـید از قاعده ی چادرشب بیرون مـیافتادند) جمع مـیکردم و فقط بـه او مـیرساندم ... برایم مـهم شده بود ... لاکردار بافته زلفش بـه قاعدهی کُندهی لیمو بود گره خورده وموجاموج ... یک کرمـی کـه داشتم گرفتن زنبور بود ... زنبورهای خوش شانس نخ بـه پا بسته مـی شدند بـه سنگی و ساقهای و بدشانسها محکوم بـه مرگ ...آن روز یک زنبوری را با دمپاییام نیم جان کردم دست انداختم از منتهیالیـه تنش نیشش را بیرون بکشم وکیسه زهرش درون نور خورشید برق بزند و من کیف کنم ... یک لحظه غفلت کردم نیشم زد همانطور کـه بیزبان را از درد وحرص توی مشتم مالیدم و تبدیل شد بـه یک لکه ی چرب و خیس و لزج نالیدم که: آخ ... مادرش صدا ول داد: زد؟ گفتم :ها ... گفت: دروغ ! گفتم : بـه امامزاده اسیری ... مادرش مثل تیـهو آمد بالا سرم ... جای نیش را مکید تف کرد ... بعد یـه مشته یونجه جوید انگشتم را خواباندخمـیر سبزی کـه حاصل جویدنش بود گفت: خوف نکن زهرشو مـیکشـه ... بعد رو بـه گفت: یـه چی بده بیخ انگشتشو ببندم زهر نره بالا ... گفت پارچه نداریم ... مادر صدا پر داد: کِشِ موهاتو بده ... لبهایم ترک خورده بود تشنـه م بود ... بیرحمانـه و آزاد سیلیام مـی زد: نخواب ... زهر درون جانم کم کم منتشر مـیشد ... دنیـا خمـیری و کشدار شده بود ... کش مو از دور کنده ی پیچاک لیمو واشده بود ومن تازه متوجه شدم درون باغ باد هم مـی آید ... درد درون جانم مـیدوید وپلکهایم از سنگینی شدند درون خیبر ... آخرین تصویر قبل از بسته شدن قلعه خیبر ...همان موها بودند ...رها و بی کش ... بعد هیچ نفهمـیدم ... چشم واکردم روی تخت بیمارستان بودم...دکتر بـه مادرم گفته بود حساسیت داشته ...کش نبسته بودی پسرت رفته بود ...
Media Removed
️️ باز امشب من نشستم با خودم باز امشب آدمـی دیگر شدم با خدای خویش خلوت کرده ام رو بـه محراب عبادت کرده ام عشق من امشب چراغی روشن هست چون خدای عاشقی پیش من هست پس بمان و لحظه ای خاموش باش بهر من امشب سراپا گوش باش حرف ها دارم برایت نازنین قصه ای از مردم این سرزمـین قصه ای از مردمانی سخت گیر مردمـی ... 💙❤️💙❤️
باز امشب من نشستم با خودم
باز امشب آدمـی دیگر شدم
با خدای خویش خلوت کرده ام
رو بـه محراب عبادت کرده ام
عشق من امشب چراغی روشن است
چون خدای عاشقی پیش من است
پس بمان و لحظه ای خاموش باش
بهر من امشب سراپا گوش باش
حرف ها دارم برایت نازنین
قصه ای از مردم این سرزمـین
قصه ای از مردمانی سخت گیر
مردمـی با فکرهایی پوچ و پیر
در کنار مردمانی خوب و پاک
عده ای هستند تیره تر ز خاک
کارشان از غصه و غم دم زدن
روی دنیـا پرده ماتم زدن
یـادشان رفته ست زیبایی ماه
جملگی قهرند با پروانـه، آه !
قلب ها محروم از شادی شده
بارش باران دگر عادی شده
غرق دریـاییم، اما آب نیست
آب, گل شد حرفی از سهراب نیست
شعرهای سعدی و حافظ چه شد؟
در بساط کولیـان بازیچه شد
قصه مادربزرگ از یـاد رفت
عشق شیرین از دل فرهاد رفت
داستان ها جنگ و نابودی شده
چشم ها هم عینک دودی شده
خسته ام از فکرهای تارشان
بغض های سمـی از افکارشان
هیچ درون عصر افکار جدید
بهت و سرگردانی ما را ندید
ما کـه دل را ساده با هم باختیم
داشتیم دنیـای نو مـی ساختیم
مثل دوران خوش و سبز قدیم
رنگ بر دیوار دنیـا مـی زدیم
عشق من! دنیـای رنگی داشتیم
آرزوهای قشنگی داشتیم
خانـه ای درون جنگلی از یـاس ها
ساده بود اما پر از احساس ها
ما هنوز افکارمان سنگی نبود
آرزومان سفره رنگی نبود
ما دوتا پروانـه بودیم و جهان
گرد ما مـی گشت و ما هم گرد آن
آن قدر گفتند از غم پیشمان
تار شد افکار نیک اندیشمان
این یکی مـی گفت دنیـا بی وفاست
آن یکی مـی گفت زندان بلاست
دیگری مـی گفت حتی عشق هم
مـی شود کم رنگ زیر بار غم
خسته ام از این همـه افکار خیس
این قلم های سیـاه غم نویس
عشق من ! چشمان پاکت را ببند
یـا بـه هر چیزی کـه مـی بینی بخند
ما کـه مثل این قلم ها نیستیم
ما مگر انسان زیبا نیستیم؟! دلبرم از این جماعت دور باش
مملو از شوق و نشاط و شور باش
از نگاهم که تا نگاهت پل بزن
خیره شو درون چشم هایم زل بزن
چشم بردار از جهانی این چنین
زندگی را درون نگاه من ببین
راه ما از مردم دنیـا جداست
لحظه هامان مملو از بوی خداست
من بـه کوری دو چشم تارشان
یـا کـه آن اندیشـه بیمارشان
تا ابد عاشق ترین آزاده ام
طبق قولی کـه به مجنون داده ام
عاشقم من عاشق دنیـای خویش
دلخوشم حتی بـه رویـاهای خویش
من نمـی گنجم درون پوستم
با درخت و کوه و دریـا دوستم
آسمان ما هنوزم آبی است
لحظه هامان غرق درون بی تابی است
با غم و افسردگی بیگانـه ایم
ما هنوزم عاشق پروانـه ایم
خانـه ای هم رو بـه ساحل ساختیم
قایقی درون قلب آب انداختیم
سوی دنیـای تعالی مـی رویم
گرچه با دستان خالی مـی رویم
دست درون دستان من که تا آسمان
لحظه ای درون وصف این رویـا ب
Media Removed
از هر دو جهان بیگانـه
شد خانـه دل مـیخانـه
چو تویی کنارم غم ندارم
در پناه تو
با تو دنیـا باغ رویـا
در چشم تو صد مـیکده مـی مـیبینم
سرمستی دل با نگهی مـیجویم
در آینـه جز نقش کی مـیبینم
کی جز ره مـهر تو رهی مـیپویم
ای چشم تو هم پیمانـه
هم سنگ دو صد خون خانـه
همـه شور عشقو مستی ام از یک نگاه تو
با تو دنیـا باغ رویـا
عشق تو پناهم
غیر از تو نخواهم
ای راحت جان من
شوق دو جهان من
با تو بود دنیـا
باغ رویـا
بی تو همـه دردم
چون آتش سردم
ای مایـه جوشینم
ای از تو خروش من
با تو دنیـا باغ رویـا
ای شوق مستی من از تو با من تنـها تو بمان
راز دل قصه غم بشنو سوز جان را بنشان
ای شور هستی من از تو با من تنـها تو بمان
راز دل از سخنم بشنو سوز جان را بنشان
ای چشم تو هم پیمانـه
هم سنگ دو صد خون خانـه
همـه شور عشقو مستی ام از یک نگاه تو
از هر دو جهان بیگانـه
شد خانـه دل مـیخانـه
چو تویی کنارم غم ندارم
در پناه تو
با تو دنیـا باغ رویـا
Media Removed
باز هم من، به بیـان ادامـه ماجراجوییهای «لوئیسا کلارک» بعد از وقایع اتفاق افتاده درون کتابهای «من پیش از تو» و «پس از تو» مـیپردازد. لوئیسا وارد نیویورک شده که تا زندگی جدیدی را شروع کند. او با آغاز کارش درون منزل «لئونارد گوپنیک» و همسر جوانش «اگنس» قدم بـه دنیـای ثروتمندان مـیگذارد. دنیـایی کـه زندگی و ... باز هم من، به بیـان ادامـه ماجراجوییهای «لوئیسا کلارک» بعد از وقایع اتفاق افتاده درون کتابهای «من پیش از تو» و «پس از تو» مـیپردازد.
لوئیسا وارد نیویورک شده که تا زندگی جدیدی را شروع کند. او با آغاز کارش درون منزل «لئونارد گوپنیک» و همسر جوانش «اگنس» قدم بـه دنیـای ثروتمندان مـیگذارد. دنیـایی کـه زندگی و تجارب جدیدی برایش بـه ارمغان دارد و کیلومترها دور از «سم»، طی رفت و آمدهایی کـه با خانوادههای اعیـان نیویورکی پیدا مـیکند، با شخصی بـه نام «جاش» آشنا مـیشود. «جاش»ی هست که تمامـی خاطرات گذشته از عشق ناکامش، «ویل» را برایش تداعی مـیکند و...
جوجو مویز (Jojo Moyes) سالها درون زمـینـه روزنامـهنگاری فعالیت داشته است. اما از سال دوهزار و دو و با انتشار اولین رمانش، پناه گرقتن از باران؛ نویسندگی شغل دائم او شد و فقط گاهی مقالاتی به منظور دیلی تلگراف مـینویسد. از آثار شناخته شده مویز مـیتوان بـه کتاب من پیش از تو اشاره کرد.
در بخشی از کتاب باز هم من (Still Me) مـیخوانیم:
«سم من عاشقتم. لحظهاى دوست ندارم رابطهمون بـه هم بخوره. اما فقط اینو گفتم که تا بهت بگم کـه من درون مقابلى کـه ابراز علاقه مىکنـه چه واکنشى نشون مىدم. اما تو چطور رفتار مىکنى. اینطور کـه به نظر مىرسه، دوست ندارى اصل موضوع رو درک کنى.»
«نـه. تو این موقع شب زنگ زدى که تا به من بگى کـه اگه من کتابى کـه همکارم بهم داده رو بخونم کار بدى انجام دادم و دارم بـه تو خیـانت مىکنم. اما اگه تو برى مـهمونى و با دوستات که تا دیر وقت بیرون باشى، کار خوبیـه و به من وفادارى.»
«سم من حالم خوب نبود فکر کردم کـه دارى بهم خیـانت مىکنى.»
«تو حالت خوب نیست چون هنوز درگیر اون عشقتى کـه در این دنیـا نیست. الان نیویورکى چون اون دوست داشت کـه تو اونجا باشى. نمىفهمم چرا اینقدر بـه کتى حسادت مىکنى، الان برات مسئلهاى نیست کـه من زمان زیـادى هم با دونا سپرى مىکنم.
Media Removed
⬛ مادران مظلوم شـهدا
سیم رو کشیدم، درب خونـهاش رو باز کردم، خودش تنـها بود، نمـیتونست دیگه زیـاد راه بره، منتظرمون نشسته بود، با یـه روسریِ سفید کـه محلی پیچونده بود رو سرش، فداش بشم. که تا دید از تو حیـاط دارم مـیام صداش رو بلند کرد و با لهجه ی قشنگش دعاکُنان خوشآمد گفت، #عید هم حتی زیـاد مـهمون نداشت
.
پله های حیـاط رو بسمت اتاق بالا رفتم و وارد شدم، برامون پیش دستی و آجیل گذاشته بود، همـینطور یـه ریز دعا مـیکرد، پیرزن باصفای شـهر بوشـهر، مادر #شـهید_ماهینی فرمانده جنگهای نامنظم، همان مادر مالک اشترِ زمان
.
خونـهاش خلوت، دیوار بـه دیوارِ ساحل شلوغ بوشـهر و دلش پر سوز از مردمـی کـه فراموشکار شدن، مـیگفت علیرضام برا اسلام رفت جون داد، حالا بعضیـا اصن یـادشون نیست برا چی انقلاب کردیم، یـادشون رفته قرارمون چی بود، لباس چسبیده بـه بدن و سر زنها دلش رو آتیش زده بود، بی غیرتی و بی مسئولیتی بعضی مدیرا دلخونترش کرده بود، با خودم فکر مـیکنم کـه #وای_به_حال_ما... چه کردیم با این مادرای مظلوم... چی مـیخوایم بگیم اگه اون دنیـا شکایت کنن
.
پسرش تو وصیتنامـهاش بهش گفته بود: "مادر عزیزم! اسلام مورد حمله قرار گرفته و اگر روزی نیـاز شود، تو نیز حتما به #مـیدان_جنگ بیـایی. اکنون کـه آنجا هستی، طوری با مردم صحبت کن کـه مردم روحیـه بگیرند. مسئولیت تحقق حاکمـیت قوانین مترقی و نجاتبخش اسلام بر عهده شماست" اما حالا حتما برید و روحیـه این مادر رو ببینید... آه کـه قلبم از آهش سوخت وقتی تو هیـاهوی شـهر از امام ره مـیگفت، از پسر شـهیدش، از آرزوهاش برا کشورش، از عشق بـه مردمش، سوختم از اینکه بد کردیم... آره، ما مردم بد کردیم
.
پ.ن.یک. جلو خونـهاش تو ساحل یـه سیرک بزرگ چادری زده بودن، سر و صدا و نور و... نمـیدونمـی بـه فکر دل کوچیک این مادر بود کـه نشکنـه
پ.ن.دو. کاش مـیتونستم برم سمت دریـا، که تا دلم مـیخواست داد ب، بغض هام رو
پ.ن.سه. قاب عشـهیدش، تو دیوار روبروش بود، حتما تو تنـهایی باهاش حرف مـیزد، نـه با قاب، صد البته با خودش
پ.ن.چهار. حرفی نیست دیگه، اما که تا دلت بخواد بغض... هست
Media Removed
بدانید کـه فقر فقط بیپولی نیست بلكه احساس فقر از خود فقر بدتراست.
مطمئن باشید کـه احساس فقر باعث جذب فقر مـیشود. باور داشته باشید کـه فقر احساس تنگدستی را هم شامل مـیشود. این خیلی مـهم هست چون شما مـیدانید كه طبق اصول قدرت، هر احساسی باعث جذب چیزهایی با آن فركانس مـیشود. بعد حتی اگر شما مقدار زیـادی پول داشته باشید، اما بـه هر دلیلی درون شما احساس فقر بـه وجود بیـاید تنگدستی را بـه سمت خودتان جذب مـیكنید.
بهترین نیرو به منظور جذب ثروت، عشق است.
نیروی جاذب پول، عشق هست كه كل پول دنیـا را بـه حركت درون مـیآورد و هر كسی كه با احساس خوب، عشق اهدا كند، آهنربایی مـیشود و همـه پولهای دنیـا بـه سمت وی سرازیر خواهد شد، حال این عشق چه عشق بـه همسر و فرزندتان باشد و چه عشق بـه کارتان، مـهم این هست که شما این عشق را درون قلبتان احساس کنید.
باید احساستان مورد پول خوب و مثبت باشد
خیلی از انسانها بر این باورند کـه پول دارای نیرویی اهریمنی یـا چیز کثیفی هست که باعث ویرانی زندگیها خواهد شد. اگر شما درون زندگیتان پول ندارید، دلیلش این هست كه درون مورد پول حس بدی از خودتان ساطع مـیكنید و این معمولا بـه دلیل باورهای غلط درباره پول است.
سعی کنید همـیشـه از نمادهای ثروت استفاده نمایید.
یکی دیگر از روشهای متداول به منظور سرازیر پول بـه خانـههای شما، قرارنمادهای ثروت درون منزل است. چینیها بر این باورند کـه اگر یکی از نمادهای ثروت مثل ظرف سکه، مجسمـههای کوچک طلایی و مجسمـه ماهی درون فضای خانـه قرار بگیرد مـیتواند تاثیر زیـادی درون افزایش تفکر خلاقانـه، جذب سرمایـه و رفاه محیط خانـه داشته باشد.
سعی کنید درون منزلتان از نمادهای طبیعت استفاده کنید.
قرارآبنماهای کوچک درون فضای خانـه یکی دیگر از روشهای جذب پول و ثروت بـه خانـه است. اغلب چینیها بر اساس همـین باور درون محیط خانـهشان آبنمایی کوچک را قرار مـیدهند. آنـها معتقدند؛ آب روان یکی از نمادهای جاودانـه جذب ثروت درون خانـه است. خیلی از شما باور دیگری دارید و آن استفاده از گیـاه بامبو درون خانـه هست و خیلی از افراد بر این اعتقادند کـه پیچیدن روبان قرمز بـه دور بامبوها قدرت جادویی آنـها را دو چندان خواهد کرد.
سعی کنید همـیشـه و در هر جا از زیورآلات استفاده کنید
#آرامش #استرس #فکر #روانشناسی #آسایش #مشاوره #کلینیک #همسر #همراه #آسمان #رضایت # #رانندگی #بحران #نشاط #خیـانت #باردار #پرواز #سالمند #دکوراسیون #تحصیل #مـهر #خنده #آبان #آذر #اعتیـاد #زندگی
@zibaei.mag @kadbanoo.mag @mahdi_esmaeiltabar
دوستاتونو منشن کنید 🎆🎇🎉🎊
Media Removed
۹۷۰۱۰۲۴ بعد شش سال عشق و دوستی ما مال هم شدیم خوشا ب بخت بلندم کـه در کنار منی هیچ چیز بـه اندازه رسیدن بـه عشق واقعی لذت بخش نیستمـیخوام از لحظه ای بگم كه همش عاشقونـه بود مثل همـه ی لحظه های عاشقونـه و زيبايی كه تو اين شش سال داشتيم و داريم و اگه مـیخواستم همـه ی اين لحظه ها رو ثبت كنم هزاران صفحه ميشد كاش هميشـه ... 💑💍۹۷۰۱۰۲۴💍💑
بعد شش سال عشق و دوستی ما مال هم شدیم خوشا ب بخت بلندم کـه در کنار منی هیچ چیز بـه اندازه رسیدن بـه عشق واقعی لذت بخش نیست💕مـیخوام از لحظه ای بگم كه همش عاشقونـه بود مثل همـه ی لحظه های عاشقونـه و زيبايی كه تو اين شش سال داشتيم و داريم و اگه مـیخواستم همـه ی اين لحظه ها رو ثبت كنم هزاران صفحه ميشد كاش هميشـه مجال اين بود كه خودم رو و دوست داشتنم رو اونطوری كه هست تموم و كمال مـینوشتم و بيانش مـیكردم.نمـیدونم از کجا شروع کنم و چجوری بنویسم فقط مـیتونم بگم اینقد حس عجیبی دارم کـه هنوزم باورم نشده بعد شش سال عشق و دوستی بـه هم رسیدیم و مال هم شدیم💑نمـیدونم چجوری حتما از حس و حال روز عقدمون بگم،از چیـا بگم از لرزش دستامون موقع امضا و فراموش امضای خودم😀و گرفتن نفسم موقه ی بله گفتن از تموم فکرایی کـه موقه ی خطبه خوندن تو سرم مـیگذشت،تموم این شش سال جلوی چشمم گذشت و فقط خداروشکر مـیکردم.فقط مـیتونم آرزو کنم کـه انشالله تموم عاشقا این لحظه ی شیرین وصالُ تجربه کنن واقعا قابل وصف نیست.توی یـه اطاق پر از آدم کـه همـه با لبخندای مـهربونشون بـه ما دو که تا خیره شدن،ما دوتا من و مصطفی مـهربونم💑روی یـه مبل قشنگ کنار هم جلوی یـه سفره ی قشنگ روبروی همـه نشستیم.عشقم کنارم مثل ماه شده مثل همـیشـه چشماش معصومـه😍اولین لحظه کـه از آرایشگاه اومدم بیرون وقتی چشممون بهم افتاد شوق رو تو چشمای قشنگش دیدم.وقتی گفت خانومم چه خوشکل شدی یـه نفس راحت از ته دل کشیدم ولی خودش نمـیدونس دلم براش چه قنجی رفت وقتی لحظه اول تو کت شلوار دومادی دیدمش مثل همـیشـه شیک و جذاب شده بود به منظور من مثل یـه شاهزاده بود منم بهش گفتم تو هم ماه شدی😍تو راه دستمو تو دستش گرفت و گفت دیدی بالاخره بـه هم رسیدیم،دیدی مـیگفتم ما مال همـیم این حرفاش دلگرمم کرد،مثل همـیشـه بهم گفت محکم باش با اعتماد بـه نفس کامل با هم مـیریم تو محضر.بعد شش سال کنار هم نشسته بودیم و قرآن کریم تو دستمون بود و تو دلمون آروم مـیخوندیمش همـهمـه زیـاد بود ولی هر دو صدای قلبمونو مـیشنیدیم من یـه بغض کوچولویی ته صدام بود کـه تو گفتن جملم معلوم شد.بالاخره بعد از شش سال وقتش رسید.لحظه ای کـه من و عشقم تو تموم این سال ها بارها براش ذوق کرده بودیم با هم،یـه لحظه شکوهمند به منظور هر زوج عاشقی،این به منظور ما لحظه مقدس بـه هم رسیدن بود💕حالا مـیتونیم به منظور همـه دنیـا داد بزنیم من و تو حالا دیگه واقعا ما شدیم💕
💑💍 @mostafa.khodamehri 💍💑 #شش_سال #عشق #عشقم #عشق_جان #عشق_همـیشگیمـی #عشق_همـیشگی #عشق_همـیشگیم #عشق_همـیشگیمـی😘 #عشق_همـیشگی_من #عقد #ازدواج #جشن_عقد #جشن_عقد💍 #همسر #همسرم #همسر_جان
Media Removed
• کاغذ بالایی را موازیِ کاغذ پایینی کـه روی مـیز پهن شده بود، گرفت و گفت: فرض کن جهان لایـه لایـه باشد... بعد دو گوشـه مخالف کاغذ بالایی را بـه هم نزدیک کرد و گفت: فرض کن یکی از لایـهها بشکند. مـیدانی چه مـیشود؟ گفتم: نـه! گفت: سیـاه چاله. سیـاهچاله کـه نیروی گرانشش، آنقدر نیرومند هست که هیچ چیز، حتی ... •
کاغذ بالایی را موازیِ کاغذ پایینی کـه روی مـیز پهن شده بود، گرفت و گفت:
فرض کن جهان لایـه لایـه باشد...
بعد دو گوشـه مخالف کاغذ بالایی را بـه هم نزدیک کرد و گفت:
فرض کن یکی از لایـهها بشکند. مـیدانی چه مـیشود؟
گفتم: نـه!
گفت: سیـاه چاله.
سیـاهچاله کـه نیروی گرانشش، آنقدر نیرومند هست که هیچ چیز، حتی نور، نمـیتواند از مـیدان گرانش آن بگریزد. سیـاه چاله را از هیچی نبودنش مـیشناسند. یک اتفاق بـه این مـهمـی را از نبود چیزی مـیشناسند. وقتی جایی سیـاهی مطلق باشد و چیزی نباشد حدس مـیزنند کـه سیـاه چاله است. وقتی هنوز داخلش نرفتند و مـیدانند کـه هیچ هست و چیزی توان بودن داخل سیـاه چاله را ندارد بعد موجود نیست اما هست.
تا حالا شده از هیچی بـه باور برسی؟ مثلا بـه همـین «لا اله الی الله» دقت کن. اثبات وجود از نفی و نبود چیزی...
.
دروغ چرا؟ حرفهایش برایم سنگین بود. به منظور درک هر جملهاش حتما آخر جملهها ۳۰ ثانیـهای بـه من فرصت مـیداد که تا هضم کنم. ولی اعتراف مـیکنم کـه خوب تک تک سلولهای مغزم را درگیر حرفهایش کرده بود.
دیروز بـه همـه چیز فکر کردم. بـه فروید، بـه افلاطون، بـه سقراط، بـه محمد، بـه علی، بـه خدا، بـه سیـاه چالههای سیـاه، بـه کاغذهای موازی، بـه تناسخ... بـه همـه چیز.
به کوچک بودن ما، دنیـا...
.
شب موقع برگشت بـه خانـه، پشت چراغ قرمز همـیشگی عباس آباد وقتی دقیقا مثل هر شب با دست، بـه همان پسرکی کـه همـیشـه مـیآید سراغ شیشـه جلوی ماشین من، اشاره کردم کـه برود. و ناخودآگاه طبق قرار نانوشته با خودم، مثل هر شب، قبل از رفتن بـه خانـه، یک دور بـه طواف محله غربیِ محلهمان رفتم.
عجیب بود...
در یک لحظه همـه آن جملهها را درک کردم. بودن چیزی از نبودنش...
کجا بودم؟ نمـیدانم. چرا اینجا هستم؟ نمـیدانم! هر شب دنبال چه چیزی درون پرسه زدنِ این کوچه بعد کوچهها هستم را هم نمـیدانم. هیچ جوابی به منظور بودن این حس ندارم. به منظور بودنم اینجا، این وقت شب... من بـه همـین سادگی تمام حرفهایی کـه صبح سعی مـیکرد بـه زبان ساده برایم بگوید را فهمـیدم.
کافی بود کـه بگوید «عشق»
عشق را ببین. چیست؟
هیچ!
وجود دارد؟
نمـیدانم...
مـیبینیش؟
نـه
مـیدانی کـه چه مـیخواهی؟
نـه
نمـیدانی این سیـاه چاله درون قلبت کـه توان گریز از آن را نداری چیست؟
نـه.
ولی هست...
هست؟
اگر نیست تو، این وقت شب، اینجا چه کار مـیکنی؟
.
#جای_خالی_اش
Media Removed
. . «دلشدگان» قرار نبود آخرین ساختهی علی حاتمـی باشد، اما بیماری او را از پا درآورد و فرصتی به منظور ساختن «جهانپهلوان تختی» و «ملکههای برفی» پیدا نکرد. بیمسئولیتی مدیران تلویزیون هم درون بیماری حاتمـی بیتأثیر نبود و ظاهراً یکسال پیش از آنکه به منظور همـیشـه چشمهایش را ببندد هنوز دنبال راهی مـیگشت ... .
.
«دلشدگان» قرار نبود آخرین ساختهی علی حاتمـی باشد، اما بیماری او را از پا درآورد و فرصتی به منظور ساختن «جهانپهلوان تختی» و «ملکههای برفی» پیدا نکرد. بیمسئولیتی مدیران تلویزیون هم درون بیماری حاتمـی بیتأثیر نبود و ظاهراً یکسال پیش از آنکه به منظور همـیشـه چشمهایش را ببندد هنوز دنبال راهی مـیگشت به منظور اینکه دستمزد مجموعهی «هزاردستان» را از تلویزیون بگیرد؛ مجموعهای کـه بیشک بهترین تولید تلویزیون درون سالهای بعد از انقلاب است. اما حالا کـه «دلشدگان» را بـه چشم آخرین فیلم علی حاتمـی مـیبینیم چه مـیشود دربارهاش گفت؟ داستانی دربارهی هنرمندان تنـها؟ این فیلمـی هست که بهرام بیضایی، کمـی بعد از درگذشت حاتمـی، آن را با دو فیلم دیگر فیلمساز پیوند مـیزند و دربارهاش مـینویسد: «در "حاجی واشنگتن" حاتمـی از دو غربت مـیگوید: غربت درون وطن و بیرون از وطن. و کاملکنندهی آن "دلشدگان"، بعد از "کمالالملک" دومـین هنرمندی هست که چه درون وطن و چه درون فرنگ، هرجا کـه باشد آواز خودش را مـیخواند، آواز با عشق کـه با همان هم مـیمـیرد. حاتمـی این اواخر با شوری بیشتر و توانی کمتر از همـیشـه آواز خودش را خواند.» این شور بیشتر و این توان کمتر حقیقتاً حکایت طاهرخان بحر نور است؛ خوانندهی خوشصدای ناخوشاحوالی کـه دوستوآشناها کنارش گذاشتد. ناگهان تنـها شد و در اوج آوازی کـه مـیخواند چشمها را به منظور همـیشـه بست و از دنیـا رفت. استاد دلنوازِ «دلشدگان» مـیگفت: «جوهرِ ادبِ ما خونِ سهراب هست و طاهر.» و حالا بعد از اینهمـه سال، پایـان آخرین فیلم علی حاتمـی معنای دیگری هم پیدا کرده: هنرمند همـیشـه تنـهاست. • [بُرشی از نوشتهای دربارهی "دلشدگان"، آخرین ساختهی علی حاتمـی درون "سازندگیِ آدینـه".] • #علی_حاتمـی #دلشدگان #بهرام_بیضایی #امـین_تارخ #لیلاحاتمـی #لیلا_حاتمـی
Media Removed
بعضی روزها تقویم حرفهای بیشتری به منظور گفتن دارد... امروز همان روز است! همان روزی کـه دنیـا به منظور زیبا شدنش بهانـه پیدا کرد... همان روزی کـه به عشق به منظور جاودان شدنش ، وعدهی آمدنِ تو را داده بودند... امروز روز مـیلاد توست... تویی کـه همان خوبتر از خوبترِ شعرهایی! از صدایت کـه بگذریم ، تمامِ تو ... 🎉
بعضی روزها تقویم حرفهای بیشتری به منظور گفتن دارد...
امروز همان روز است!
همان روزی کـه دنیـا به منظور زیبا شدنش بهانـه پیدا کرد...
همان روزی کـه به عشق به منظور جاودان شدنش ، وعدهی آمدنِ تو را داده بودند...
امروز روز مـیلاد توست...
تویی کـه همان خوبتر از خوبترِ شعرهایی!
از صدایت کـه بگذریم ، تمامِ تو را حتما شنید...
بودنت را
مـهربانیات را
لبخندهای جان دهندهات...
جاذبه از چشمانِ تو شروع مـیشود وقتی دل با دیدنش بـه تپش مـیاُفتد...
ای کاش وقتی مـیخوانی مـیتوانستی رو بـه روی خودت بنشینی که تا مـیدانستی کاری کـه تو با قلبِ ما مـیکنی دستِ کمـی از معجزه ندارد...
همـیشـه بمان کـه این بودنت دلخوشیِ خیلیهاست...
فریدون آسرایی عزیز تولدت مبارک...
@fereydoun_asraei
#تنـها_صداست_که_مـیماند
#و_تنـها_عشق_است_که_حقیقت_دارد
#و_چه_زیباست_تلاقی_این_دو_با_هم
#وقتی_با_تو_بهم_مـیرسند:
#صدای_ماندگار_عشق
#پست_مشترک_هواداران
#فریدون_آسرایی #تولد #۱۵مرداد
#fereydounasraei
#fereydoun_asraei
Media Removed
یکم شـهریورماه، #روز_پزشک بر پزشکان متعهد ایرانزمـین مبارک باد #دست_هامان_نرسیده_ست_به_هم ... از دل و دیده، گرامـیتر هم آیـا هست؟ -دست، آری، ز دل و دیده گرامـیتر: دست! ️ زین همـه گوهر پیدا و نـهان درون تن و جان، بیگمان دست گرانقدرتر است. هرچه حاصل كنی از دنیـا، دستاوردست! هرچه ... یکم شـهریورماه، #روز_پزشک
بر پزشکان متعهد ایرانزمـین مبارک باد🌺
#دست_هامان_نرسیده_ست_به_هم ...
از دل و دیده، گرامـیتر هم
آیـا هست؟
-دست،
آری، ز دل و دیده گرامـیتر:
دست!
▫️
زین همـه گوهر پیدا و نـهان
در تن و جان،
بیگمان دست گرانقدرتر است.
هرچه حاصل كنی از دنیـا،
دستاوردست!
هرچه اسباب جهان باشد، درون روی زمـین،
دست دارد همـه را زیر نگین!
سلطنت را كه شنیدهست چنین؟!
▫️
شرف دست همـین بس كه نوشتن با اوست!
خوشترین مایـهی دلبستگی من با اوست.
▫️
در فروبستهترین دشواری،
در گرانبارترین نومـیدی،
بارها بر سر خود، بانگ زدم:
-هیـار نیست مخور خون جگر،
دست كه هست!
بیستون را یـاد آر،
دستهایت را بسپار بـه كار،
كوه را چون پرِ كاه از سر راهت بردار!
▫️
وه چه نیروی شگفت انگیزیست،
دستهایی كه بـه هم پیوسته ست!
به یقین، هركه بـه هر جای، درون آید از پای
دستهایش بستهست!
▫️
دست درون دست كسی،
یعنی: پیوند دو جان!
دست درون دست كسی،
یعنی: پیمان دو عشق!
دست درون دست كسی داری اگر،
دانی، دست،
چه سخنها كه بیـان مـیکند از دوست بـه دوست؛
لحظهای چند كه از دست طبیب،
گرمـی ِ مـهر بـه پیشانی بیمار رسد؛
نوشداروی شفابخشتر از داروی اوست!
▫️
چون بـه آیی و سرمست برافشانی دست،
پرچم شادی و شوق هست كه افراشتهای!
لشكر ِ غم خورد از پرچم دست تو شكست!
▫️
دست، گنجینـهی مـهر و هنر است:
خواه بر پردهی ساز،
خواه درون گردن دوست،
خواه بر چهرهی نقش،
خواه بر دندهی چرخ
خواه بر دستهی داس،
خواه درون یـاری نابینایی
خواه درون ساختن فردایی!
▫️
آنچه آتش بـه دلم مـی زند، اینک، هر دم
سرنوشت بشرست،
داده با تلخیِ غمهای دگر دست بـه هم!
بارِ این درد و دریغ هست كه ما،
تیرهامان بـه هدف نیک رسیدهست، ولی
دستهامان، نرسیدهست بـه هم!
#فریدون_مشیری
از دفتر #از_دیـار_آشتی
🔽🔽🔽🔽🔽🔽🔽🔽🔽
در تلگرام نیز همراه شما هستیم:
( لینک درون قسمت بیو بـه رنگ آبی)
🚩 fereydoonmoshiri
🔼🔼🔼🔼🔼🔼🔼🔼🔼
#فریدون_مشیری #فريدون_مشيري #فریدون #مشیری #شعر_فارسی #شعر #شاعران_معاصر #ادبیـات
#fereydoon_moshiri #fereydoonmoshiri #fereydoon #moshiri #fereydoun_moshiri #fereydounmoshiri #persianpoem #persian #poem #poetry #iranianpoems #iranianpoet
Media Removed
🔹️
🔹️
"پروین و هفت ان ثریـا"🔹️
🔹️
اگر درون آسمان دنیـا پروین نام هفت ستاره است
که درون صورت فلکی ثور جای دارند
و ایشان را هفت ان ثریـا خوانند
ما را درون خطۀ شعر پروینی هست که گوییم:
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مـه بـه جوی خوشۀ پروین بـه دو جو
او چون مادری مشفق مـهمانان را
بر خوان کرامت خود مـی نشاند:
طعامِ اصلی بر سفرۀ او عشق بـه بشریت
و همدردی با آلام بشری است
همراه با چاشنی شیرین از
قصه های طنز آمـیز و عبرت آموز
گاه درون قصایدی گران آهنگ
پندهای گران سنگ مـی دهد
وغصه های سنگین عالم فرودین را
بر دل ها سبک مـی کند که:
ای دل عبث مخور غم دنیـا را
فکرت مکن نیـامده فردا را
این دشت خوابگاه شـهیدان است
فرصت شمار گاهِ تماشا را
🔹️
و گاه قصه مـی گوید از قاضی ظالم پیشـه ای
که دزد ضعیفی را محاکمـه مـی کند
یـا محتسبی مست غرور و جاه
که با مـیخوارۀ معرفت آموزی درون افتاده است؛
ودر هر دو داستان شما را مـی خنداند
از آن کـه نشان مـی دهد رفتار این هر دو
تا چه اندازه نامعقول و ناموزون است
و گاه نیز بـه قصه غصۀ محرومان
و ستمدیدگان مـی پردازد
و چنان نقاشی سوکمندی از حال آشفته
و خاطر آزردۀ ایشان بر مـی کشد
که دل ها را آب مـی کند
و گلابی از دیده ها مـی افشاند
و زمانی دیگر قصۀ شگفتِ موسای نوزاد را
که مادرش بـه فرمان خدا او را درون صندوقی نـهاد
و بـه آب خروشان نیل سپرد؛
با چنان اقتدار و بی خیـالی
در قالب مثنوی بـه نظم درون آورده
که بیـان شیر صولت مولانا
را درون خاطر زنده مـی کند؛
از جمله آنجا کـه خداوند مادر موسي
را تسلی مـی دهد و مـی فرماید:
کشتی بی ناخدایِ فرزندت
اینک درون فرمان خدای جهان است:
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی
شادروان ملک الشعرای بهار
در مقدمۀ پر شور و حالی که
بر دیوان پروین اعتصامـی نوشته
احساس خود را از آشناییِ نخستین
با اشعار پروین چنین آورده است:
در این روزها یکی از دوستان گلدسته ای
از ازهار نو شکفته بدستم داد
و منتی بر گردنم نـهاد.
دست از آن رنگین گشت
و دامنم مشک آگین؛
و بوی گلم چنان مست کرد کـه دامنم از دست برفت.
🔹️
برگرفته از پیشگفتار کتاب "گنجینـه آشنا"
به قلم حسین الهی قمشـه ای
#پروین_اعتصامـی #گنجینـه_آشنا #حسین_الهی_قمشـه_ای #دکتر_الهی_قمشـه_ای #قمشـه_ای #اینستاگرام
#Parvin_Etesami #A_Treasury_of_the_Familiar #Drelahighomshei #Ghomshei #Instagram #Official
Media Removed
من یقین دارم اولین مردی کـه عقل زن ها را معیوب و خواب آنان را چپ خوانده و در نـهایت زن ها را ضعیفه خطاب کرده است، بر قدرت و توان زنان آگاه بوده و از اندیشیدن و موفقیت زنان و برابری حقوق مرد و زن، هراسی بس عظیم درون دل داشته است. لذا به منظور سرکوب پیشرفت و تمسخر زنان، آنان را ناقص العقل نامـیده است. بـه راستی تصور دنیـایی ... من یقین دارم اولین مردی کـه عقل زن ها را معیوب و خواب آنان را چپ خوانده و در نـهایت زن ها را ضعیفه خطاب کرده است، بر قدرت و توان زنان آگاه بوده و از اندیشیدن و موفقیت زنان و برابری حقوق مرد و زن، هراسی بس عظیم درون دل داشته است. لذا به منظور سرکوب پیشرفت و تمسخر زنان، آنان را ناقص العقل نامـیده است.
به راستی تصور دنیـایی بدون زن، چقدر قبیح و ناممکن است، دنیـایی ست فارغ از بقا و عشق و مـهر و محبت. هر زن عاشق درون وجودش کمـی مـهر مادرانـه دارد و با از خود گذشتگی تمام، همان مـی شود کـه معشوقه اش انتظار دارد. زنان درون پی تکیـه گاه وارد دنیـای مردان شده و خود پشتیبانی برایب آرامش و موفقیت مـی شوند. جلال بدون سیمـین، ره بـه جایی نمـی برد و همچنین احمد بدون آیدا.
از دیگر خصوصیـات زنان این هست که با کوچک ترین نگاه و کوچک ترین لبخند، مردان را بـه بزرگ ترین عمل ممکن وا مـی دارند، از کندن کوه که تا گدایی کوی و برزن دوست. شیخ صنعان هم کـه باشی با غمزه ای از سوی یـار، دین و دنیـا را درون راه رسیدن بـه دوست رها خواهی کرد.
زنان بسان زمـین حاصلخیزی هستند کـه با توجه و رسیدگی بیش تر، ثمره افزون تر مـی گردد. زن ها را حتما شناخت و باور کرد. چشیدن طعم عشق و خوشبختی مستلزم آن هست که غرور مردانـه را کمـی زیر پا بگذاری و "دوستت دارم" را مدام بگویی و به جان دوستش بداری، آنگاه عشق را دو چندان و خود را خوشبخت ترين مرد خواهی یـافت.
🌹🙆🏻♀️
| #شـهیـاد_اقبالی
باور کن دنیـا بـه آدمـهای عاشق بیشتر از هرچیزی نیـاز دارد؛ آدمـهایی کـه امروز کناری با لبهایِ کش آمده بـه دوربین زل مـیزنند کـه چند سال قبل هم کنارش خندیده اند.... باور کن دنیـا؛ بـه آدم های عاشق با چاشنی دیوانگی نیـاز دارد، کـه زیر باران روی جدول ها راه بروند کـه وسطِ خیـابان دستهایشان را باز کنند و دورِ ... باور کن دنیـا بـه آدمـهای عاشق بیشتر از هرچیزی نیـاز دارد؛
آدمـهایی کـه امروز کناری با لبهایِ کش آمده بـه دوربین زل مـیزنند
که چند سال قبل هم کنارش خندیده اند....
باور کن دنیـا؛
به آدم های عاشق با چاشنی دیوانگی نیـاز دارد،
که زیر باران روی جدول ها راه بروند
که وسطِ خیـابان دستهایشان را باز کنند و دورِ خودشان بچرخند،
که توی خیـابان با صدای بلند دو نفره شعر بخوانند...
باور کن دنیـا بـه حال خوب نیـاز دارد؛
به شنیدن قلبی کـه با دیدنی تند تر از همـیشـه مـیزند،
به تند شدن قدم ها به منظور از بین رفتن فاصله و حل شدن تویِ آغوشِ هم...
باور کن دنیـا ؛
نیـاز دارد کـه کوچک شود گاهی
اندازه ی دستهایِی،
اندازه ی نگاهی،
دنیـا نیـاز دارد کـه خلاصه شود تویِ بودنِی و تمامِ دنیـا سهمـی شود کـه دنیـایش را بغل کرده و کنارِ خودش دارد...
باور کن دنیـا بـه دیوانگی،
به وفاداری،
به صدایِ خنده،
به عهایِ دو نفره،
به روزهایِ باهم بودن کـه سه رقمـی و چهاررقمـی و ده رقمـی شود
نیـاز دارد...
بیـایید عاشقی را از دنیـا دریغ نکنیم،
بیـایید صدایِ خنده هایمان را بـه آسمان ببخشیم
و با توی آغوش هم فرو رفتن زیبایی شـهر را زیـاد کنیم،
بیـایید با قاب های دو نفره امان دنیـا را جایِ بهتری به منظور نفس کشیدن کنیم...
"عشق"
همان اتفاقیست
که جهان را نجات مـیدهد
و روزمرگی را از دنیـایمان دور مـیکند...
بیـایید جهان را نجات بدهیم،
باور کنید زندگی،
با دوست داشتن
دوست داشتنی تر مـیشود....
Read more
Media Removed
#Repost @peyman.jahani with @get_repost
・・・
.
.
بالاخره بعد از ماه ها تلاش و انتظار
به لطف دوستان دلسوز و بامرام کرمانشاه و مریوان و پاوه
موفق بـه عکاسی از این ماشین شدم .
اگه تو دنیـا یـه جنس ژاپنی باشـه کـه من دوستش داشته باشم همـین لندکروز سری هفتاد هستش .
شاید باور نکنید
عرب و کرد و بلوچ عاشق این ماشینن .
چطور مثلا ما تو پایتخت جوانان ماشین بازمون عشق مازراتی و جی کلاس و ۷۱۸ هستن
اینجا هم مردمش بـه شدت این ماشین رو دوست دارن .
این تویوتا درون نمونـه های فولش
یخچال
پمپ باد
مانیتور بزرگ
وینچ
قفل دیفرانسیل
داره .
قیمتش از حدود ۳۵۰ شروع مـیشـه که تا ۷۰۰
اختلاف قیمت هم مربوط بـه سال ساخت
۲۰۱۴ که تا ۲۰۱۸ و آپشن ها هست .
البته این ماشین درون نسخه های دو کابین و تک کابین
دو درون suv
چهار درون suv
تولید مـیشـه
و مدل هشت سیلندر و شش سیلندر دیزلی هم داره .
برای درک محبوبیت و خاص بودن این ماشین همـین رو بهتون بگم کـه پا بـه پای محصولات امروزی تویوتا تولید مـیشـه
اینم مدل ۲۰۱۷ هستش !! .
من خیلی حس خوبی دارم بالاخره سوارش شدم و تا قله شاهو باهاش بالا رفتیم
خیلی لذت بخش تر از چیزی بود کـه تصور مـیکردم .
البته عشق اولم هامره ...🤣😘
.
.
.
نظری درون خصوص عو کپشن هست بگین .
.
جا داره هزار بار تشکر کنم از
متین فرهادی عزییییزم
و پارسا و آریـای با مرام و
در نـهایت مالک ماشین آقای شوان محمدی 🌺 .
@matinfarhadi1_3_7_9
@shwan.shahmoradi
@arya_rasoli_
@parsa.r0stami
#toyota #landcruiser #series70 #4/5f #japan #iran #kurdstan #pj_photography #peyman_jahani #pj_autography
.
.
Media Removed
لبخند مرا بس بود آغوش لهم مـیکرد آن بوسه مرا مـیکشتمنـهدمم مـیکرد آن بوسه و آن آغوش قتاله و مقتل بود درون سیر مرا کشتن این پرده ی اول بود هرغم خود را داشت هرسر کارش ماند من نشئه ی زخمـی کـه یک شـهر خمارش ماند یـا کُنج قفس یـا مرگ این بخت کبوتر هاست دنیـا پُل باریکی بین بد و بدترهاست ای بر پدرت دنیـا آن باغ ... لبخند مرا بس بود آغوش لهم مـیکرد
آن بوسه مرا مـیکشتمنـهدمم مـیکرد
آن بوسه و آن آغوش قتاله و مقتل بود
در سیر مرا کشتن این پرده ی اول بود
هرغم خود را داشت هرسر کارش ماند
من نشئه ی زخمـی کـه یک شـهر خمارش ماند
یـا کُنج قفس یـا مرگ این بخت کبوتر هاست
دنیـا پُل باریکی بین بد و بدترهاست
ای بر پدرت دنیـا آن باغ جوانم کو
دریـاچه ی آرامم کوه هیجانم کو
بر آینـه ی خانـه جای کف دستم نیست
آن پنجره ای را کـه با توپ شکستم نیست
پشتم بـه پدر گرم و دنیـا خود ِ مادر بود
تنـها خطر ممکن اطراف سماور بود
از معرکه ها دور و در مـهلکه ها ایمن
یک ذهن هزار آیـا از چیستی آبستن
یک هستی سردستی درون بود و عدم بودم
گور پدر دنیـا مشغول خودم بودم
هر طور دلم مـیخواست آینده جلو مـیرفت
هر شعبده ای دستش رو مـیشد و لو مـیرفت
صد مرتبه مـیکشتند یکبار نمـیمردم
حالم کـه بهم مـیریخت جز حرص نمـیخوردم
آینده ی خیلی دور ماضی بعیدی بود
پشت درون آرامش طوفان شدیدی بود
آن خاطره های خشک درون متن عطش مانده
آن نیمـه ی پُر رنگم درون کودکی اش مانده
اما منـه امروزی کابوس پُر از خواب است
تکلیف شب و روزم با دکتر اعصاب است
نفرین کدام احساس خون کرد جهانم را
با جهد چه جادویی بستند دهانم را
من مرد شدم وقتی زن از بدنش سر رفت
وقتی دو بغل مـهتاب از پیرهنش سر رفت
اندازه ی اندوهم اندازه ی دفتر نیست
شرح دو جهان خواهش درون شعر مـیسر نیست
یک چشم پُر از اشک و چشم دگرم خون است
وضعیت امروزم آینده ی مجنون است
سر باز نکن ای اشک از جاذبه دوری کن
ای بغض پُر از عصیـان این بار صبوری کن
من اشک نخواهم ریخت این بغض خدادادی ست
عادت بـه خودم دارم افسردگی ام عادی ست
پس عشق بـه حرف آمد ساعت دهنش را بست
تقویم بـه دست خویش بند کفنش را بست
او مُرده ی کشتن بود ابزار فراهم کرد
هوای هزاران سیب قصد منـه آدم کرد
لبخند مرا بس بود آغوش لهم مـیکرد
آن بوسه ما مـیکشتمنـهدمم مـیکرد
آن بوسه و آن آغوش قتاله و مقتل بود
در سیر مرا کشتن این پرده ی اول بود
تنـها سر من بین این ولوله پایین است
با من همـه غمگینن که تا طالع من این است
در پیچ و خم گله یکبار تو را دیدم
بین دو خیـابان گُرگ هی چشم چرانیدم
محض دو قدم با تو از مدرسه درون رفتم
چشمت بـه عروسک بود که تا جیب پدر رفتم
این خاصیت عشق هست باید بلدت باشم
سخت هست ولی حتما در جذر و مدت باشم
هرچند کـه بی لنگر هرچند کـه بی فانوس
حکم آنچه تو فرمایی ای خانوم اقیـانوس
کشتی و گذر کردی دستان دعا پشتت
بر گود گلویم ماند جا پای هر انگشتت
از قافله جا ماندم که تا همقدمت باشم
تا درون طبق تقسیم راضی بـه کمت باشم
Tagesh kon ❤️
۹۷۰۱۰۲۴ یـا علی گفتیم و عشق آغاز شد پروردگارا عشق ما رو جاودان کن و عزیزان ما رو،و سلامتی ما رو و امـید ما رو حفظ بفرماما(هنگامـه و مصطفی)از بیست و هشت اسفند نود با هم یـه پیمان عاشقونـه بستیم که تا ابد با هم بمونیم و بعد از شش سال عشق و دوستی،در روز بیست و هشت اسفند نود و شش،شش سالگی عشقمون،قدمـی بـه ... 💑💍۹۷۰۱۰۲۴💍💑
💑💍یـا علی گفتیم و عشق آغاز شد💍💑
پروردگارا عشق ما رو جاودان کن و عزیزان ما رو،و سلامتی ما رو و امـید ما رو حفظ بفرما💖ما(هنگامـه و مصطفی)از بیست و هشت اسفند نود با هم یـه پیمان عاشقونـه بستیم که تا ابد با هم بمونیم و بعد از شش سال عشق و دوستی،در روز بیست و هشت اسفند نود و شش،شش سالگی عشقمون،قدمـی بـه سوی آینده برداشتیم و بیست چهار فروردین نود و هفت،اون روزی کـه خدا تعیین کرده بود با بهترین یـار،تو بهترین موقعیت،بهترین روز،بهترین ساعت،علناً مال هم شدیم💕چه الوعده وفای عاشقونـه ای♥و حالا بـه عشق پاکمون مـیبالیم،بیست و هشت عدد مقدس عشق ماست💑عزیزای دلم مرسی کـه تو مـهم ترین روز زندگیمون کنارمون بودین ما با داشتن هم دیگه و شما ها همـیشـه خوشبخت ترینیم💞قشنگترین لحظه زندگیمون و شب جشن شیرین نامزدیمون و عقدمون چقدر خوب بود.همـه به منظور ما دو که تا شاد بودن و ذوق داشتن وای کـه من تو اون شلوغی و همـهمـه چشمام هیچکسو بـه جز تو نمـیدیدن💕عشق همـیشگی من💕
مادرجون و پدرجون عزیزم،شما کنارم نبودین💔جای خالیتون کاملا حس شدنی بود،اما من هر لحظه بـه یـادتون بودم.عزیزای دلم هرگز فراموشتون نمـیکنم،همـیشـه تو قلب من هستین بهترین مادرجون و پدرجون دنیـا،چقدر حیف کـه نبودین💔
یـه اتفاق زیبا تو سرنوشتم افتاد چجوری نمـیدونم خدا تو رو بـه من داد چه عاشقم منی کـه دنباله عشق نبودم یـه حسه فوق العاده نشسته تو وجودم،منو تو این روزا رو خواب مـیدیدیم ببین آخرشم بـه هم رسیدیم،دلامون واسه هم چه بیقراره عزیزم دیدی پیوند دو قلب چه حالی داره،منو تو این روزا رو خواب مـیدیدیم ببین آخرشم بـه هم رسیدیم،دلامون واسه هم چه بیقراره عزیزم دیدی پیوند دو قلب چه حالی داره،عزیزم بگو چه حسی داری که تا اسممو مـیاری بگو طاقت ندارم کـه تو تنـهام بذاری بهت علاقه دارم تو هم بـه من مـی نازی با تو کـه دلخوشیمـی چه خوبه عشق بازی💕منو تو این روزا رو خواب مـیدیدیم ببین آخرشم بـه هم رسیدیم،دلامون واسه هم چه بیقراره عزیزم دیدی پیوند دو قلب چه حالی داره💕💋💕
💑💍 @mostafa.khodamehri 💍💑
#شش_سال #عشق #عشقم #عشق_جان #عشق😍 #عشق💞 #عشقمـی💎💎💎💎💎💟💟💟💟💟😍😍😍😍😘💖😘💖😘💖💖💖🌺🎇🎇🎇 #عشق_همـیشگی #عشق_همـیشگیمـی😘 #عشق_همـیشگی_من #عشق_همـیشگیم #عشق_همـیشگیمـی #عقد #ازدواج #جشن_عقد #جشن_عقد💍 #همسر #همسرم #همسرجان #همسر_جان #همسر_جانم #اتفاق_خوب #اتفاق_زیبا
Read more
Media Removed
توی این همـه هجمـه های گرونی، بکش و مکش های چپ و راستی، نطق های پیکان دار #رافعی پورها، بـه راه انداختن بازی جدیدی از احساس ها و سیـاست ها، گول زدن حواس ها، بر سر کار خواندن راستی ها با مکرها و روز از نوع و روزی از نوع ها و دوباربختی ملتی از جنس رنج ها و دردها... دل ما فقط مـی تواند بـه دو چیز، دو، دو عشق، دو نفس و ... توی این همـه هجمـه های گرونی، بکش و مکش های چپ و راستی، نطق های پیکان دار #رافعی پورها، بـه راه انداختن بازی جدیدی از احساس ها و سیـاست ها، گول زدن حواس ها، بر سر کار خواندن راستی ها با مکرها و روز از نوع و روزی از نوع ها و دوباربختی ملتی از جنس رنج ها و دردها...
دل ما فقط مـی تواند بـه دو چیز، دو، دو عشق، دو نفس و دو زندگی یکی همسر مـهربانم و دیگری فرزند دلبندم خوش باشد. با این دو جان حتی درون جهنمـی از جنس جامعه ای افسرده و مشوش کـه این وطن فروشان پست چندین ساله و ده ها ساله باعث و بانی آن هستند هم بهشت گونـه زندگی مـی کنیم، خواهیم کرد و مـهربانی مـیکنیم...
زندگی یعنی عشق یعنی عاشقی یعنی من و همسرجان و عزیزم دنیرا جان و دو فنجان چای و یک حافظ و یک دنیـا از احساس...
هموطن عزیزم خدا صبرتان دهد.
#مـهربانی
#عشق #عاشقی #دلبرانـه #گل #طبیعت #شعر #حافظ #شیراز #تهران #رافعی_پور #چپ #راست #اعتدال #قوه_قضاییـه #قوه_مجریـه #قوه_مقننـه #روحانی #احمدی_نژاد #ایران
Media Removed
و"خندیدن" از ته دل
آرزو مـیکنم تو سال جدید بـه هر دو اینها برسید🌸😊🙏 #سال_نو
#سالنو
#سال
#سال_جدید
#جدید
#سالجدید
#عید
#عیدی
#بویعیدی
#بوی_عیدی
#نوروز
#باستان
#باستانی
#ایران
#ایرانی
#عکس
#طبیعت
#منظره
#عاشقانـه
#عشق
#جیگر
#اسفند
#فروردین
#اردیبهشت
Media Removed
بهت گفته بودم تو کـه پلکاتو مـیبندی شـهر تاریک مـیشـه تاریکی، مثلِ وقتیـه کـه یکی،یـه چی جلویِ چشاتو مـیگیره و تو دیگه هیچیو نمـیبینی مثلِ وقتی کـه دیدمت کـه بعدش هیچیو دیگه ندیدم کـه خودم دو که تا دستامو گذاشتم رو چشامو محکم فشارشون دادم که تا دیگه هیچیو نبینم. آخه مـیدونی،بعد دیدنت فهمـیدم حیف این چشمام نیست ... بهت گفته بودم تو کـه پلکاتو مـیبندی
شـهر تاریک مـیشـه
تاریکی،
مثلِ وقتیـه کـه یکی،یـه چی جلویِ چشاتو مـیگیره و تو دیگه هیچیو نمـیبینی
مثلِ وقتی کـه دیدمت
که بعدش
هیچیو دیگه ندیدم
که خودم دو که تا دستامو گذاشتم رو چشامو محکم فشارشون دادم که تا دیگه هیچیو نبینم.
آخه مـیدونی،بعد دیدنت فهمـیدم حیف این چشمام نیست کـه جز چشات
جز بودنت
چیز دیگه ای دیگه رو بخواد ببینـه؟
گفته بودم بی تو و اون ستاره بارون چشات دلِ منـه کـه تاریک مـیشـه
عین وقتی کـه آژیر خطر مـیزدن و شـهر یـهو تاریک مـیشد
شـهر پر از خوف مـیشد
که همـه با ترس و آروم نفس مـیکشیدن.
نفس؛لعنتی تو حتی نفس کشیدناتم بـه چشمم یـه جور مـیومد کـه انگار فقط تو بلدی اینجور آروم و منظم نفس بکشی
مگه مـیشـه حتی نفس کشیدن یکی
به چشمایِ آدم خوشگل بیـاد.
گفته بودی مـیشـه
و گفته بودم
به شرطی کـه عاشق باشی
حرفای بعدیت بـه گوشم نرسیده بود و فقط این صدا هزار بار تو سرم زنگ زده بود که
باید عاشقش باشی.
بعد برگشته بودم بـه اولین بار
که حس کردم دوستت دارم
ولی مـیدونی "جهانِ من"
یـه چیزایی مبدا ندارن
یـه چیزای شبیـه دوست داشتنت.
دوست داشتنت؟؟
حسم بـه تو چی بود؟؟
عشق یـا دوست داشتن
یـا یـه حسی کـه برایِ اولین بار من کشفش کردم ؟؟
تبِ تند نبود کـه اسمشو بذارم عشق
اونقدر نزدیکم نبودی کـه اسمشو بذارم عشق
خیلی خنده داره
شایدم بغضدار باشـه
ولی من حتی نمـیدونم این حسی کـه واسش اسم ندارم دو طرفه بود یـا نـه.
دوست داشتن نبود کـه عقلم قلبمو قانع کنـه کـه ندارمت و بعد قلبم
راضی بشـه بـه رها ت.
بود؟؟
دو طرفه بود هیچوقت این حس؟؟
که یک ثانیـه حس کرده باشی دنیـا بدونِ من دیگه دنیـا نیست که
که حتی از سرت گذشته باشـه این آدم لامصب بدجور بویِ عشق مـیده.
دِ نبود دیگه
اگه بود که
الان
من
تو دور ترین نقطه از "جهانم"
به جایِ عطرِ نفسات
بغض قورت نمـیدادم که..
.
. 👑 #مـیکائیل💕 .
.
📱@mikilove351 📷
.
.
✅ #لطفا_پيج_ما_رو_به_دوستان_خود_معرفى_كنيد 😊
Media Removed
بهترین اوقات آن بود کـه با دوستان سپری شد ... این عکسها تقریبا به منظور دو هفته پیشـه کـه تو سالن گرفته شد دلم نیومد نذارمشون که تا اردیبهشت تموم نشده. .. یکی از بهترین روزهای زندگیم بود خیلی لطف کردید رفقا عکیک تولد و کادویی کـه گرفتم بهترین کادویی بود کـه تا الان داشتم بخاطر اینکه یـه دنیـا خاطرات و عشق ... بهترین اوقات آن بود کـه با دوستان سپری شد ...
این عکسها تقریبا به منظور دو هفته پیشـه کـه تو سالن گرفته شد دلم نیومد نذارمشون که تا اردیبهشت تموم نشده. ..
یکی از بهترین روزهای زندگیم بود خیلی لطف کردید رفقا 🌹🙏
عکیک تولد و کادویی کـه گرفتم بهترین کادویی بود کـه تا الان داشتم بخاطر اینکه یـه دنیـا خاطرات و عشق پشتشـه
امـیدوارم امسال بـه همـه هدفاتون برسید 💪👊💎
Media Removed
در دو چشم تو خدا جا دارد / عشق با چشم تو معنا دارد چشمـه ی احساس تویی / عطر خوشبوی گل یـاس تویی نـه با ظلم سرمو خم مـیکنم نـه با ترس! ولی روزی هزار بار به منظور بوسیدن دستای تو خم مـیشم.. مگه به منظور من تو این دنیـا بهتر از تو هم مـیشد؟! تولدت مبارک جان 1000 سال زنده باشی درون کنار همسر گلت و سایت بالای سرم باشـه دوست دارم ... در دو چشم تو خدا جا دارد / عشق با چشم تو معنا دارد
چشمـه ی احساس تویی / عطر خوشبوی گل یـاس تویی
نـه با ظلم سرمو خم مـیکنم نـه با ترس! ولی روزی هزار بار به منظور بوسیدن دستای تو خم مـیشم..
مگه به منظور من تو این دنیـا بهتر از تو هم مـیشد؟!
تولدت مبارک جان 1000 سال زنده باشی درون کنار همسر گلت و سایت بالای سرم باشـه
دوست دارم 💟💟
@naghdi.mahnaz
Media Removed
#farahnazhamidnezhad درون این روز دل انگیز بهاری چی بهتر از شروع دفتر جدید اونم دفتری کـه واسه بـه دنیـا اومدنش زحمت کشیدی :) . ببینیم چطور پیش مـیره و مـیتونم زود تمومش کنم و برم سراغ بعدی. . . ته نوشت: یک_ دفترهای طراحی استودیوی بنفشمون هستن بله. دو_ از سایتمون مـی تونید بخرید. کـه آدرسش بالای صفحه ... #farahnazhamidnezhad
در این روز دل انگیز بهاری چی بهتر از شروع دفتر جدید
اونم دفتری کـه واسه بـه دنیـا اومدنش زحمت کشیدی :) .
ببینیم چطور پیش مـیره و مـیتونم زود تمومش کنم و برم سراغ بعدی. .
.
ته نوشت:
یک_ دفترهای طراحی استودیوی بنفشمون هستن بله.
دو_ از سایتمون مـی تونید بخرید. کـه آدرسش بالای صفحه م هست.
سه_ وقت باز بسته بندی و عشق ورزیدن بـه دفتره. خدانگهدار😍💜
.
#بانوویولت
#تصویرسازی
#دفترطراحی
#اتاقسبزابی
#بهشت_زمـینی
#فریدا
Media Removed
باز عخال و ابرو مـیکشم
یکصد و ده مرتبه هو مـیکشم
بس کـه از عشق علی سرگشته ام
عاقلان گویند کافر گشته ام
مادرم مـیگفت ذکر هو بگیر
یـا علی گو دست بر زانو بگیر
یـا علی از جا بلندت مـیکند
در دو دنیـا سر بلندت مـیکند
عید بر تمام شیعیـان آقا امـیرالمومنین مبارک.
یـاعلی
“ایدادبرمن” تقدیم با عشق♥️
امـیدوارم بیـاد و لذت ببرید.
———————————————————————— یـه دنیـا سپاس از #امـینباقری هنرمند به منظور این تیزر زیبا ، ما اصلا تایم نداشتیم چون همش تو سفر بودیم و امکان فیلمبرداری فراهم نبود , اما امـین تو تایم خیلی خیلی کمـی کـه داشت انقدر خوب از پسش براومد.
مرسی #حامدبرادران همـیشـه بینظیر و واقعاً رفیق کـه روزی کـه کار پخش مـیشـه مفصل حتما ازش تشکر کنم کـه حق مطلب رو ادا کرده باشم.
ممنون از تهیـه کننده مـهربون و گل خودم #مـهدیاسفندیـار به منظور هماهنگی و تهیـه این تیزر.
در آخر اینکه ما خیلی روی اینکار وقت گذاشتیم شاید ماه ها ، امـیدوارم یکی دو روز دیگه کـه موزیک مـیاد کلی تو فضای مجازی بتردش و لذت ببرید. #عاشقتونشدمایدادبرمن.
@amin_captive
@hamedbaradaran
@mehdi_esfandiar
@meysamkhalafi ..........................................
برید کانال ، یـه ورژن کاملترش اونجاس🤩
لینک تو بیو پیج
Read more
Media Removed
. زیباترین بازدید سفر دو روزه بـه #لرستان . درون مسیر آبشار #نوژیـان بـه روستایی رسیدیم کـه #طلبه ای جوان با همسرش عزم خدمت کرده بودند. طلبه ای کـه مـیتوانست مانند من درون قم بماند ، درون خانـه ای محقر مستقر شده بود و تلاش مـیکرد از زیبایی های #اسلام عزیز به منظور مردم بگوید. . خانـه همـین یک اتاق را داشت اما پر از #عشق ... .
زیباترین بازدید سفر دو روزه بـه #لرستان
.
در مسیر آبشار #نوژیـان بـه روستایی رسیدیم کـه #طلبه ای جوان با همسرش عزم خدمت کرده بودند. طلبه ای کـه مـیتوانست مانند من درون قم بماند ، درون خانـه ای محقر مستقر شده بود و تلاش مـیکرد از زیبایی های #اسلام عزیز به منظور مردم بگوید.
.
خانـه همـین یک اتاق را داشت اما پر از #عشق و #محبت بود. انقدر صفا درون این خانـه بود کـه نمـیشد بـه این راحتی از آنجا دل کند. خانـه ای کـه مرد و زنش با هم از همـه چیز شان، از #جوانی و رفاه شان به منظور اسلام گذشته بودند. .
طلبه را بوسیدم. بـه حالش غبطه خوردم و ازش خواستم به منظور ما کـه در ناکجا آباد دنیـا و نفس خویش گرفتار شده ایم دعا کند. هنوز مردان و زنان #مخلص زیـادند. و چقدر خوب هست زن و مرد درون کنار هم درون مسیر اسلام مجاهدت کنند .
خدا قوت #رزمنده #مخلص #اسلام .
.
#تبلیغ_جهادی
#طلاب_جوان
Media Removed
(English|فارسی) . “Lampredotto” is a typical Florentine dish, made from the fourth and final stomach of a cow, the abomasum. It is a traditional regional street food in Florence. Lampredotto is typically chopped, slow-cooked in a vegetable broth, seasoned with herbs, and served on ... (English|فارسی) .
“Lampredotto” is a typical Florentine dish, made from the fourth and final stomach of a cow, the abomasum.
It is a traditional regional street food in Florence. Lampredotto is typically chopped, slow-cooked in a vegetable broth, seasoned with herbs, and served on a bread roll. It is often topped with a spicy sauce or a green sauce (salsa verde)..
Delicious ...😋
.
همون جور کـه نوشته مـیشـه خونده هم مـیشـه :” لَمْپرِدوتّوُ” ، غذای سنتی فلورانسیـه کـه خیلی از ایرانی ها اصطلاح سیرابی شیردون خودمون رو براش استفاده مـیکنند :) لذیذ و خوشمزه است، البته اگه ازون هایی هستین کـه کله پاچه خور نیستین شاید با دیدن این غذا هم تمایلی بـه خوردنش نداشته باشید کـه اون وقت براتون متاسفم 😏 غذای لذیذی رو امتحان نکرده از دست مـیدین 😉
.
این پنجره کوچکی رو هم کـه تو عمـیبینید، محل مورد علاقه من به منظور خوردن “ لمپردوتو” است، پایین تر از خونـه دانته ؛)) فکر کن دانته هر روز کـه از خونـه مـیومده بیرون سر کوچه یـه سیرابی مـیزده بـه بدن و مـیرفته سراغ خوندن و نوشتنش :))))) .
.
این جَوونی رو هم کـه تو عمـیبینید اینجوری تمرکز کرده، داره با عشق خاصی برام ساندویچ درست مـیکنـه، محموله رو از تو قابلمـه درون مـیاره، خیلی ظریف خردش مـیکنـه و سس سبز رو مـیریزه روش و یـه کم نمک و فلفل و اخرش هم نون رو فرو مـیکنـه تو آب قابلمـه کـه نرم بشـه و مـیذاره رو بقیـه ماجرا .... .
.
.
.
#چرب_و_چیلی_بخورید #دنیـا_دو_روزه :))) .
#شکم.
#دانته .
#eatlocal . #غذا #food
نماهنگی زیبا همراه با تصاویر زیبا از طبیعت کشور عزیزمان ایران تقدیم بـه شما خوبان... متن آهنگ بزن بیرون ببین فصلای سالو بهار و تیر و مردادش مـهم نیست پُر از زیباییِ ذات طبیعت تگرگ و باد و بورانش مـهم نیست برو از کوچه های شب گذر کن ببین تنـهایی هم دنیـایی داره خدا همراهه شبگردای تنـهاست محاله کـه ... نماهنگی زیبا همراه با تصاویر زیبا از طبیعت کشور عزیزمان ایران
تقدیم بـه شما خوبان...
متن آهنگ
بزن بیرون ببین فصلای سالو
بهار و تیر و مردادش مـهم نیست
پُر از زیباییِ ذات طبیعت
تگرگ و باد و بورانش مـهم نیست
برو از کوچه های شب گذر کن
ببین تنـهایی هم دنیـایی داره
خدا همراهه شبگردای تنـهاست
محاله کـه تو رو تنـها بذاره
بزن بیرون همون وقتای تلخی
که دردات گُر مـیگیرن تووی
نذار یـادت بره دنیـا دو روزه
نذار غصه تووی قلبت بشینـه
بزن بیرون بدونِ عقل و منطق
یکم دیوونگی خوبه همـیشـه
تموم زندگی قدِ یـه لحظه ست
نگو فردا و پس فردا چی مـیشـه
بزن بیرون ببین فصلای سالو
بهار و تیر و مردادش مـهم نیست
پُر از زیباییِ ذات طبیعت
تگرگ و باد و بورانش مـهم نیست
برو از کوچه های شب گذر کن
ببین تنـهایی هم دنیـایی داره
خدا همراهه شبگردای تنـهاست
محاله کـه تو رو تنـها بذاره
.
#دانشگاه_مجازی_تکنولوژی_فکر_برتر #موفقيت #عشق #هدف #ایران_زیبا #طبیعت #کلیپ
Read more
Media Removed
با اینکه مـیدونم کـه حرفام همـیشـه
یـه کم ناهماهنگه با سن و سالم
ولی بیخیـالش نمـیشم، چون این من
خودِ واقعیمـه؛ خودِ اورجینالم
باید روز اول بـه آدم مـیگفتن
دل از عشق سالم بمونـه، محاله!
باید تو شناسنامـهها مـینوشتن
که دل مادهی قابل اشتعاله
باید مـینوشتن کـه تو امتحانیم
یـه جور امتحان کـه مراقب نداره
مـیگفتن: بدون اومدی تو یـه بازی
که کاری بدون عواقب نداره
یـه جورایی داره عوض مـیشـه دنیـا
ولی من هنوزم همونِ همونم
هنوزم شبا کـه دلم تنگ مـیشـه
مـیرم دفتر خاطراتُ مـیخونم
هنوزمبرگههای کتابام
پُر از ریز ریز گل یـادگاری
هنوزم صدای اذونِ غروبا
منو مـیکِشـه که تا ته بیقراری
هنوزم مث آدمای قدیمـی
به دل کندن از هیشکی عادت ندارم
هنوزم _به هر علتی_ هر کی مـیره
مـیگم کـه شاید من لیـاقت ندارم
هنوزم سر هر دو راهی مسیرم
مشخص مـیشـه با تفال بـه حافظ
هنوزم نمـیفهمم، آخه چجوری
به هم انقَدَر ساده مـیگن خظ!
هنوزم نمـیتونم از جامدادیم
نمـیتونم از پاککنهام جداشم
هنوزم برا اینکه شعرم بگیره
مدادای بیچارمو مـیتراشم
هنوزم شبایی کـه آرومنمـیشم
جلوم دفتری با ورقهای خیسه
دلم نامـه مـیخواد، اونم ازی که
جای تایپ هنوز مـینویسه
#بداهه ای درون تعطیلات، عید شما مبارک 🌷🌷🌷
Media Removed
کلیدواژهای اگر قرار باشد نسل ما را معرفی کند، «مضیقه» است.
ما درون مضیقه چشم گشودیم، درون مضیقه دنیـا را شناختیم و در مضیقه بزرگ شدیم. ما همانهاییم کـه اگر دیر مـیرسیدیم بـه صف، شب نانی به منظور خوردن نداشتیم. اگر به منظور مصرف دوروزهی خانوادهای پنج، شش نفره دو بطری شیر مـیخواستیم، حتما شانس و شیشـهی خالی مـیداشتیم و دو ساعت بـه انتظار مـیایستادیم و همديگر را مىپاييديم. دفتر مشقهامان با نامهای۴۰برگ و ۶۰برگ و ١٠٠برگ تعریف مـیشد، نـه مارقش و جنس و اندازه. خودکار بیک بود، مداد سوسمار، آدامس خروسنشان، کفش ملی، تلویزیون چند ساعت برنامـه بین برفکهای دو شبکه، و زندگی یک مسیر معلوم و مقدر با قدرت انتخابی نزدیک بـه صفر.
برای همـین هست - شاید - کـه ما بیش از هر نسل دیگری چسبیدیم بـه هر آدمـی کـه اول از همـه سر راهمان قرار گرفت و گمان کردیم دوستش داریم، و رهایش نکردیم، نـه چون مطمئن شدیم و مومن ماندیم بـه دوست داشتناش - نـه - کـه چون ترسیدیم این «تنـها انتخاب»مان را از دست بدهیم. و برای همـین هست - شاید - کـه ما بیش از هر نسل دیگری با دهانی باز و چشمانی حسرتآلود نگاه کردیم بـه تمام انتخابهای ممکن، و گمان کردیم مـیتوانیم دوستشان بداریم، و سرگردان و حریص بـه دنبالشان راه افتادیم.
کسانی کـه تجربهی قحطی را از سر گذراندهاند دیدهاید؟ من دیدهام. گنجهها و اشکافهایشان از آذوقهی چندماهه پر است. خردهنانها و ماندهی غذاها را دور نمـیریزند. مـیخ و پیچ و سیم و دکمـه و لامپ سوخته و صندلی شکسته را هم نگه مـیدارند. زندگیشان انبار چیزهایی هست که تمام شدهاند؛ بـه تمامـی تمام شدهاند.
خانمها، آقایـان! پیش از آن کـه به ما نزدیک شوید، یـا با تعجب نگاهمان کنید، یـا برایمان سری بـه افسوس تکان دهید، بدانید کـه ما - نسل ما کـه در گنجهها و اشکافهایمان عشقهای بیـاتشده و پایـانیـافته را نگه مـیداریم و انبار مـیکنیم - درون مضیقه بودیم. ما درون مضیقه عاشق شدیم. ما درون مضیقه تباه شدیم. ما درون مضیقه تمام شدیم. 👤 #حسین_وحدانی
Photo by : @mohadese_honarmand_ . .
#من_یک_اصفهانی_هستم #من_یک_اصفهانی_ام
#اصفهان_ع#اصفهانیـا #اصفهانی
#esfahan #isfahan # #iranian_photography #ig_iran #instapersian #honar_dostan #aks_baran #_ax_honari #ig_worldphoto #ir_ig #ig_today #ig_mood #akskhass #iranemoon #lenzak #ig_iran #instapersian #am_iranaks # #ig_worldphoto #ir_ig #ig_today #ig_mood #aks__khass # .
.
👈👈 جهت ارتباط با ما از هشتگ های زیر استفاده کنید
👇👇👇
#esfahanaks
#isfahanaks
[کانال تلگرامی دکتر شیدا شمس دواچی]