نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار

نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار سرگرمـی کودکان،کاردستی کودکان،بازی کودکان،سایت کودکان،اسباب ... | طرز ساخت اتوبوس - beytoote.com | تاریخ کرد و اقوام اریـایی | لیست همـه کلمات فارسی (مجموعه کامل) – سایت آموزه ها و ... | شعر و داستان/امـین فرومدی - عشق |

نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار

سرگرمـی کودکان،کاردستی کودکان،بازی کودکان،سایت کودکان،اسباب ...

خمـیر دندان ژله ایی + تخفیف

تور ویژه مشـهد // قیمت مناسب-*-

جدیدترین جواهرات زنانـه و مردانـه-*-

شماره موبایلتان را نام خودتان بگذارید 0912sara

برای اطلاع از تمامـی تخفیفات کلیک کنید

دکوراسیون کامل یک خانـه مدرن + تصاویر-*-

. نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار . نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار : نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار ، نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار




[نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 30 Nov 2018 06:00:00 +0000



نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار

طرز ساخت اتوبوس - beytoote.com

مجموعه: نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار سرگرمي کودکان

مواد مورد نياز

1- جعبه خالي شير يا آبميوه

2- كاغذ رنگي هر رنگي كه دوست داريد

3- چسب مايع

4- مداد يا ماژيك سياه

5- چهار عدد درون نوشابه


طرز ساخت

دربهاي نوشابه را كه بعنوان چرخهاي اتوبوس استفاده مي شود را رنگ كنيد .

قسمت بيروني جعبه را با كاغذ رنگي بپوشانيد براي اينكار از چسب استفاده كنيد

با استفاده از ماژيك سياه ، نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار جزئيات اتوبوس مانند درون و پنجره و عيره را بكشيد .هر طرحي كه دوست داريد اتوبوستان داشته باشد


چرخهاي ماشين را با استفاده از چسب درون كناره هاي جعبه بچسبانيد

براي درست كردن سپر ماشين هم از نواري بـه پهناي 1 سانتيمتر و به طول جلو و عقب جعبه استفاده كنيد و بعد از رنگ كردن آنرا بچسبانيد

. نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار . نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار




[نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 29 Nov 2018 10:05:00 +0000



نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار

تاریخ کرد و اقوام اریـایی

فصل نـهم
گریـه آورترین واقعه جوانی من
آنوقت (نفر نفر نف ر ) چنین گفت درون قدیم مردی بود موسوم بـه (سات نـه) روزی به منظور دیدن یک کتاب کمـیاب بـه معبد رفت و در
آنجا یک زن ک ا هنـه را دید و طوری درون دیدار اول شیفته شد کـه وقتی مراجعت کرد غلام خود را نزد زن فرستاد و برای او
پیغام فرستاد کـه بخانـه وی بیـاید و ساعتی او بشود و در عوض یک حلقه سنگین طلا دریـافت کند.
زن گفت من بـه منزل (سات نـه ) نمـی آیم به منظور اینکه همـه مرا خواهند دید و ت ص ور خواهند کرد زنی هستم کـه خود را ارزان
مـی فروشم و به ارباب خود بگو کـه او بـه منزل من بیـاید زیرا خانـه من خلوت است.
(سات نـه ) بمنزل زن کاهنـه رفت و یک حلقه سنگین طلا هم با خود برد کـه بوی بدهد و زن کـه مـیدانست کـه او به منظور چه آمده
گفت تو مـیدانی کـه من یک کاهنـه هستم و زنی کـه کاهن هست خود را ارزان نمـی فروشد.
(سات نـه) گفت تو کنیز نیستی کـه من تو را خریداری کنم بلکه من از تو چیزی مـی خواهم کـه وقتی یکزن آن را بمردی تفویض
کرد هی چچیز از او نقصان نمـی یـابد و بهمـین جهت قیمت این چیز درون همـه جا ارزان است.
زن کاهنـه گفت چیزی کـه تو از من مـیخواهی ارزانترین و بی قیمت ترین چیزهاست و حتی از فضلۀ کـه در بیـابان ریخته
ارزان تر مـی باشم اما درون عین حال گرا ن ترین چیزها بشمار م ی آید. نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار این چیز برایـانیکه بدان توجه نداشته باشند ارزا ن ترین
چیزهاست ولی همـینکه مردی نسبت باین شی ابراز توجه کرد گرا ن ترین اشیـاء مـیشود و آن مرد اگر خواهان آن هست باید
ببهای خیلی گران خریداری نماید اینک تو بگو کـه چقدر بمن مـیدهی که تا اینکه من به منظور ساعتی تو بشوم؟
(سات نـه ) گفت من حاضرم دو برابر این طلا کـه برای تو آورد ه ام بتو بپردازم زن کاهنـه گفت این درون خور زنی مثل من نی ست و
اگر تو خواهان من هستی حتما هر چه داری بمن بدهی.
مرد کـه آرزوی کاهنـه را داشت گفت هر چه دارم بتو مـیدهم و همان لحظه، نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار کاتبی را آوردند و مرد خانـه و مزارع و غلامان خود
را و هر چه زر و سیم و مس داشت بزن تفویض کرد و آنوقت دست دراز نمود کـه موی عاریـه زن را از س ر ش بردارد و سرش را
ببوسد ولی زن ممانعت کرد و گفت مـیترسم کـه تو بعد از اینکه مرا به منظور ساعتی خود کردی از من سیر شوی و بطرف
زن خود بروی و اگر مـیخواهی من تو شوم حتما هم اکنون زنت را بیرون کنی.
مرد کـه دیگر غلام نداشت یکی از غلامان کاهنـه را فرستاد و ز نش را بیرون کرد و آنوقت خواست کـه موی عاریـه وی را از
سرش بردارد.
ولی کاهنـه گفت تو از این زن کـه بیرونش کردی سه فرزند داری و من مـیترسم کـه روزی محبت پدری تو را بسوی این بچ ه ها
هدایت کند و مرا فراموش نمائی و هرگاه قصد داری کـه از من کام بگیری حتما بچ ه های خود را باینجا بیـاوری که تا اینکه من آنـها
را بقتل برسانم و گوشت بدن آنـها را بـه سگ ها و گربه های خود بدهم.
(سات نـه ) بی درنگ بوسیله غلامان کاهنـه فرزندان خود را آورد و بدست زن سپرد و زن کاهن کارد سنگی را بدست گرفت و
هر سه را بقتل رسانید و در حالی کـه مرد مشغول نوشیدن بود زن گوشت بچه ها را بسگ ها و گربه های خود داد.
آنوقت گفت بیـا اینک من به منظور ساعتی تو مـیشوم و مطمئن باش کـه از صمـیم قلب تو خواهم شد و هر زن،
هنگامـی حاضر م ی باشد کـه از روی محبت یک مرد بشود کـه بداند خود را ارزان نفروخته هست و یگانـه تفاوت ز ن های
هرجائی با ز ن هائی چون من کـه کاهنـه و آبرومند هستم، این هست که زنـهای هرجائی خود را ارزان م ی فروشند ولی زنـهای
آبرومند خود را با بهای گران درون معرض فروش مـیگذارند.
من گفتم (نفر نفر نف ر ) من این داستان را کـه تو برایم نقل کردی شنید ه ام و مـیدانم کـه تمام این وق ا یع درون خواب اتفاق م ی افتد
و درون آخر داستان (سات نـه) کـه خوابیده بود از خواب بیدار مـی شود و خدایـان را شکر مـی نماید کـه اطفال وی زنده هستند.
(نفر نفر نف ر ) گفت اینطور نیست و هر مرد کـه عاشق یکزن مـیباشد شبیـه بـه (سات نـه ) هست و به منظور اینکه بتواند از او کام
بگیرد حاضر هست که مال و زن و فرزندان خود را فدا کند و هنگامـی کـه هرم بزرگ را م ی ساختند این طور بوده و وقتی باد و
48
آفتاب اهرام را از بین ب ب رد نیز همـین طور خواهد بو د . نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار آیـا تو مـیدانی به منظور چه سر خدائی را کـه در عشق مراد مـیدهد شبیـه به
سر گربه مـیسازند و ترسیم مـی کنند؟
گفتم نـه . (نفر نفر نف ر ) گفت به منظور اینکه بگویند کـه زن مثل پنج ه های گربه هست و وقتی گربه مـیخواهد شکار خود را فریب
بدهد پنجه های نرم خویش را روی او مـیکشد و شکار از نرمـی آن لذت مـیبرد ولی یک مرتبه پیکا ن های تیز چنگال گربه از
زیر آن پوست نرم بیرون م ی آید و در بدن شکار فر و مـیرود و من چون نمـیخواهم کـه تو از من آسیب ببینی و بعد مرا ببدی یـاد
کنی بتو مـیگویم (سینوهه) از اینجا برو و دیگر اینجا نیـا.
گفتم (نفر نفر نفر) تو خود امروز بمن گفتی کـه از پیش تو نروم و در اینجا باشم که تا این کـه تو با من صحبت کنی.
زن گفت آری من این را گفتم و ا ک نون بتو مـیگویم برو به منظور اینکه هرگاه بخواهی از من سودمند شوی به منظور تو گران تمام
خواهد شد و بعد مرا نفرین خواهی کرد کـه باعث زیـان تو شدم.
گفتم من هرگز از زیـان خود شکایت نخواهم کرد و اگر منظور تو طلا و نقره و مس هست من هر چه دارم بتو خواهم داد تا
اینکه تو مرا از خود مستفیذ نمائی.
(نفر نفر نف ر ) گفت امروز من درون اینجا بطوری کـه دیدی یک جشن بزرگ داشتم و این جشن مرا خسته کرده و اکنون مـیخواهم
بخوابم و تو برو و روز دیگر بخانـه من بیـا و در آن روز اگر آنچه از تو مـیخواهم بپردازی تو خواهم شد.
من هر قدر اصرار کردم کـه م و افقت کند آن شب را با وی بسر ببرم زن نپذیرفت و من ناگزیر از منزل او بیرون رفتم و بخانـه
خود مراجعت نمودم ولی که تا بامداد از هیجان عشق (نفر نفر نفر) خوابم نبرد.
روز بعد صبح زود بـه غلام خود (کاپتا) سپردم کـه تمام بیماران را کـه به مطب من م ی آیند جواب بدهد و بگوید کـه در آن روز
حال معالجه ندارم بعد نزد سلمانی رفتم و آنگاه خود را تطهیر نمودم و عطر ببدن مالیدم و راه خانـه (نفر نفر نف ر ) را پیش
گرفتم.
در آنجا غلامـی مرا باطاق وی برد و دیدم کـه زن مشغول آرایش هست و من کـه خود را متکی بدوستی شب گذشته وی مشاهده
مـیکردم بطرف زن ر فتم ولی زن مرا از خود دور کرد و گفت (سینوهه) به منظور چه اینجا آمد ه ای.... و چرا مزاحم من م ی شوی؟
گفتم (نفر نفر نفر) من تو را دوست دارم و امروز اینجا آمده ام کـه تو بر حسب وعده ای کـه بمن داد های من بشوی.
آن زن گفت امروز من حتما خود را خیلی زیبا کنم زیرا ی ک بازرگان کـه از سوریـه آمده مـیخواهد امروز را با من بسر ببرد و
گفته کـه در ازای یک روز یک قطعه جواهر بمن خواهد داد.
سپس (نفر نفر نف ر ) روی تخت خواب خود دراز کشید و یک زن کـه کنیز او بود شروع بمالش بدن او با روغن معطر کر د . و
چون من نمـیخواستم بروم او گفت (سینوهه) به منظور چه مصدع من مـیشوی و از اینجا نمـیروی؟
گفتم به منظور اینکه من آرزوی تو را دارم... به منظور اینکه مـیخواهم تو اولین زن باشی کـه من مـیشوی.
(نفر نفر نف ر ) گفت یک مرتبه دیگر، مثل دیشب بتو م ی گویم کـه من نم ی خواهم تو را بیـازارم و بتو مـیگویم کـه دنبال کار خود
برو و مرا بحال خود بگذار.
گفتم (نفر نفر نفر) هر چه بخواهی بتو مـیدهم کـه امروز را با من بشب بیـاوری.
زن پرسید تو چه داری گفتم مقداری حلقه نقره و مس دارم کـه از بیماران خود بعنوان ح ق العلاج گرفت ه ام و نیز دارای یک
خانـه مـی باشم کـه مطب من درون آنجاست و این خانـه را محصل ی ن کـه از دارالحیـات خارج م ی شوند و احتیـاج بـه مطب دارند ببهای
خوب خریداری مـی کنند.
(نفر نفر نف ر ) درون حالی کـه روی تخت خواب دراز کشیده بود و کنیز او بدنش را با روغن معطر ماساژ مـیداد گفت بسیـار خوب
(سینوهه) برو و یک کاتب بیـاور که تا این موضوع را بنویسد و سند آن را ن ز د قاضی بزرگ بگذارد و این انتقال جنبه قانونی پیدا
کند و تو نتوانی درون آینده آن را از من بگیری.
من کـه (نفر نفر نف ر ) را با اندامـی کـه از مرمر سفیدتر و تمـیزتر بود م ی نگریستم طوری گرفتار عشق بودم کـه نم ی توانستم بر
نفس خویش غلبه نمایم و فکر مـیکردم کـه هستی من درون ازای یک روز با آن زن بسر ببرم بدون اهمـیت اس ت . و گفتم
(نفر نفر نف ر ) اکنون مـیروم و کاتب را م ی آورم زن گفت درون هر حال من نمـیتوانم امروز با تو باشم ولی تو کاتب را بیـاور واموال
خود را بمن منتقل کن و من روز دیگر تو را خواهم پذیرفت.
49
من بـه شتاب کاتبی آوردم و هر چه داشتم از سیم و مس و خانـه حتی غلام خود را بـه (نفر نفر نفر) منتقل کردم و او سند را که
در دو نسخه تنظیم شده بود گرفت و یکی را ضبط کرد و دیگری را بـه ک ا تب داد کـه نزد قاضی بزرگ بگذارد و من دیدم که
سند خود را درون صندوقچه ای نـهاد و گفت بسیـار خوب من اکنون مـیروم و تو فردا اینجا بیـا که تا اینکه آنچه مـیخواهی بتو بدهم.
من خواستم اور را درون بر بگیرم ولی بانگ زد از من دور شو زیرا آرایش من بر هم مـیخورد.
بعد سوار بر تخت روانی گردید و با غلامان خود رفت و من بخانـه خویش برگشتم و اشیـاء خصوصی خود را جم ع آوری نمودم تا
ید بتواند خانـه را تصرف کند. Ĥ وقتی کـه صاحب خانـه جدید مـی
(کاپتا) کـه دید مشغول جمع آوری اشیـاء خود هستم گفت مگر قصد داری بـه مسافرت بروی؟
گفتم نـه من همـه چیز خود و از جمله تو را بدیگری داد ه ام و عنقریب شخصی خواهد آمد و این خانـه و تو را تصرف خواهد کرد
و بکوش کـه وقتی نزد او کار مـیکنی کمتر دزدی نمائی زیرا ممکن هست که او بیرحم تر از من باشد و تو را بشدت چوب بزند.
(کاپتا) مقابل من سجده کرد و گفت ای ارباب من قلب سالخورده من تو را دوست مـیدارد و مرا از خود نران زیرا من نمـیتوانم
نزد ارباب دیگر کار کنم درست هست که من از تو چیزهائی دزدیدم ولی هرگز بیش از مـیزان انصاف سرقت نکردم و در ساعات
گرم روز کـه تو درون خانـه استراحت مـیکردی من درون کوچ ه های طبس مدح تو را مـیخواندم و بهمـه مـیگفتم (سینوهه) ارباب من
بزرگترین طبیب مصر هست در صورتیکه غلامان دیگر پیوسته درون پشت سر ارباب خود نفرین مـید و مرگ وی ر ا از
خدایـان مـیخواستند.
از این حرفها قلبم اندوهگین شد و دست روی شانـه او گذاشتم و گفتم (کاپتا) برخیز. کمتر اتفاق م ی افتاد کـه من غلام خود را
باسم (کاپتا) بخوانم زیرا مـیترسیدم کـه وی تصور نماید کـه هم وزن من هست واغلب او را بنام تمساح یـا دزد یـا احمق صدا
مـیکردم.
وقتی غلام اسم خود را شنید بگریـه درون آمد و پاهای مرا روی سر خود نـهاد و گفت ارباب جوانمردم مرا بیرون نکن و راضی
مشو کـه غلام پیر تو را دیگران چوب بزنند و سنگ بر فرقش بکوبند و اغذیـه گندیده را کـه باید درون رودخانـه بریزند باو
بخورانند.
با این کـه دلم م ی سوخت عصای خو د را (ولی نـه با شد ت ) پشت او کوبیدم و گفتم ای تمساح برخیز و این قدر زاری نکن و اگر
مـی بینی من تو را از خود درو مـیکنم به منظور این هست که دیگر نمـیتوانم بتو غذا بدهم زیرا همـه چیز خود را بدیگری واگذار
کرده ام و گریـه تو بدون فایده است.
کاپتا برخاست و بعلامت عزا دست خود را بلند کرد و گفت امروز یکی از روزهای شوم مصر است.
بعد قدری فکر نمود و گفت (سینوهه) تو با اینکه جوان هستی یکی از اطبای بزرگ م ی باشی و من بتو پیشنـهاد م ی کنم کـه هر
قدر نقره ومس داری بردار و امشب سوار زورق خواهیم شد و از اینجا خواهیم رفت و تو درون یکی از ش ه رهای مصر کـه در
قسمت پائین رودخانـه واقع گردیده مطب خود را خواهی گشود و اگر مزاحم ما شدند م ی توانیم بکشور سرخ برویم و در کشور
سرخ پزشکان مصری خی ل ی احترام دارند (مقصود از کشور سرخ کشور کنونی عربستان م ی باشد کـه در مشرق دریـای سرخ
قرار گرفته هست – مترجم ). و اگر نخواهی درون کشور سرخ زندگی کنی ما مـیتوانیم راه کشور مـیتانی یـا کشور دو آب را پیش
بگیریم و من شنید ه ام کـه در کشور دو آب دو رودخانـه وجود دارد کـه خط سیر آنـها وارونـه هست و بجای شمال بطرف جنوب
مـیرود.
گقتم (کاپتا) من نمـیتوانم از طبس فرار کنم به منظور اینکه رشته هائی کـه مرا باینجا پیوسته از مفتول های مس قو یتر است.
غلام من روی زمـین نشست و سر را چون عزاداران تکان داد و گفت خدای (آمون) ما را ترک کرده و دیگر ما را دوست
نمـیدارد زیرا مدتی هست که تو به منظور معبد (آمون) هدیـه نبرده ای... من عقیده دارم کـه همـین امروز هدی ه ای به منظور خد ای دیگر
ببریم که تا اینکه بتوانیم از کمک خدای جدید بهر ه مند شویم گفتم (کاپتا) تو فراموش کرد ه ای کـه من دیگر چیزی ندارم که
بتوانم بخدای دیگر تقدیم کنم و حتی تو کـه غلام من بودی بدیگری تعلق داری.
(کاپتا) پرسید این شخص کیست آیـا یک مرد هست یـا یک زن؟ گفتم او یکزن مـی ب اشد همـینکه (کاپتا) فهمـید کـه صاحب جدید
او یکزن هست طوری ناله را سر داد کـه من مجبور شدم او را با عصا تهدید بسکوت نمای م . بعد گفت ای مادر به منظور چه روزی که
من متولد شدم تو مرا با ریسمان نافم خفه نکردی کـه من زنده نمانم و این ناملایمات را تحمل نکنم؟ به منظور چه من
50
یک غلام آفریده شد ه ام کـه بعد از این گرفتار یک زن بشوم به منظور این کـه ز ن ها همواره ب ی رحم تر از مردها هستند آنـهم زنی
مثل این زن کـه همـه چیز تو را از دستت گرفته و این زن از صبح که تا شام مرا وارد بدوندگی خواهد کرد و نخواهد گذاشت که
یک لحظه آسوده بمانم و هرگز بمن غذای درست نخواهد داد و این درون صورتی هست که مرا درون خدمت خود نگاه دارد وگرنـه
مرا بـه یک معد ن چی خواهد فروخت که تا اینکه درون معدن مشغول بکار شوم و بعد از چند روز من بر اثر کار معدن با سختی
خواهم مرد بدون اینکه هیچ لاشـه مرا مومـیائی کند و قبری به منظور خوابیدن داشته باش م . (در قدیم کارگران حاضر
نمـی شدند کـه در معدن کار کنند و برای استخراج فلزات از غلامان کـه باجبار آنـها را بکار وادار مـیداشتند استفاده م ی نمودند –
مترجم).
من مـیدانستم کـه کاپتا درست م ی گوید و در خانـه (نفر نفر نف ر ) جای سکو نت پیرمردی چون او کـه بیش از یک چشم ندارد
نیست و آن زن او را بدیگری خواهد فروخت و با (کاپتا) بدرفتاری خواهند کرد و او درون اندک مدت از سختی زندگی جان
خواهد سپرد . و از گریـه غلام بگریـه درآمدم ولی نمـیدانستم کـه آیـا بر او گریـه مـیکنم یـا بر خودم کـه همـه چیزم را از دست داده
بودم.
وقتی (کاپتا) دید کـه من گریـه م یکنم آرام گرفت و از جا برخاست و دست را روی سرم گذاشت و گفت تمام ای ن ها گناه من
است کـه نمـیدانستم ارباب من مثل یک پارچه آب ندیده ساده م ی باشد و از وضع زندگی اطلاع ندارد و نم ی داند کـه یک مرد
جوان شب ها هنگامـی کـه در خانـه خود استراحت مـیکند حتما یک زن جوان را درون کنار خود بخواباند.
من هرگز یک مرد جوان مثل تو ندید ه ام کـه نسبت بـه ز ن ها اینطور ب ی اعتناء باشد و هیچ وقت اتفاق نیفتاد کـه تو از من
بخواهی کـه بروم و یکی از ز ن های جوان را کـه در خان ه های عیـاشی فراوان هستند اینجا به منظور تو بیـاور م . یک مرد جوان کـه در
امور مربوط ب ز ن ها تجربه ندارد مانند یک مشت علف خشک هست و اولین زنی کـه به او مـیرسد چون تنور مـیباشد و هما ن طور
که علف خشک را بمحض اینکه درون تنور بیندازند آتش مـیگیرد، مرد جوان ب ی تجربه هم همـین کـه به یک زن جوان رسید،
آتش مـی گیرد و برای آن کـه بتواند از او برخوردار شود، همـه چ یز خود را فدا مـیکند و متوجه نیست چه ضرری بخویش مـیزند
و تاسف مـیخورم کـه چرا تو از من درون خصوص ز ن ها پرسش نکردی که تا اینکه من تو را راهنمائی نمایم و بتو بگویم کـه در دنیـا
یک زن وقتی مردی را دوست دارد کـه بداند کـه وی دارای نان و گوشت هست و همـین کـه مشاهده نمود کـه م ر دی گدا شد او را
رها مـی نماید و دنبال مردی مـیرود کـه نان و گوشت داشته باش د . چرا با من م نکردی کـه بتو بگویم مرد وقتیکه نزدیک
یک زن مـیرود حتما یک چوب با خود ببرد و بمحض ورود بـه خانـه زن اول چوب بر فرق او بکوبد.
اگر این احتیـاط را نکند همان روز زن دس ت ها و پاهای او را با طناب خواهد بست و دیگر مرد از چنگ آن زن رهائی نخواهد
یـافت مگر هنگامـیکه گدا شود و آنوقت زن او را رها مـینماید و هر قدر مرد محجو ب تر باشد زودتر گرفتار زن مـیشود و زیـادتر
از او رنج و ضرر م یبیند.
اگر تو بجای اینکه بخانـه این زن بروی؟ هر شب یک زن را اینجا مـی آوردی و بامداد یک حلقه مس باو م ی بخشید و او را
مرخص مـیکردی ما امروز گرفتار این بدبختی نمـی شدیم.
غلام من مدتی صحبت کرد ولی من بصحبت او گوش نمـیدادم به منظور اینکه نمـیتوانستم فکر خود را از (نفر نفر نف ر ) دور کنم و
هر چه غلام بمن مـیگفت از یک گوش من وارد مـیگردید و از گوش دیگر بیرون مـیرفت.
آن شب که تا صبح بیش از ده مرتبه بیدار شدم و هر دفعه بعد از بیداری بیـاد (نفر نفر نف ر ) مـیافتادم و خوشوقت بودم کـه روز بعد
او را خواهم دید.
بقدری به منظور دیدار ان زن شتاب داشتم کـه روز بعد وقتی بخانـه زن رفتم هنوز از خواب بیدار نشده ب و د و مثل گدایـان بر درب
خانـه او نشستم که تا اینکه از خواب بیدار شود.
وقتی وارد اطاقش گردیدم دیدم کـه کنیز وی مشغول مالش بدن او مـیباشد همـینکه مرا دید گفت (سینوهه) به منظور چه
باعثالت من مـیشوی؟ گفتم من امروز آمد ه ام کـه با تو غذا بخورم و تفریح کنم و تو دیروز ب م ن وعده دادی کـه امروز را با
من بگذرانی.
(نفر نفر نف ر ) خمـیازه ای کشید و گف ت : نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار تو دیروز بمن دروغ گفتی، گفتم چگونـه بتو دروغ گفتم؟ زن گفت دیروز تو اظهار
51
مـیکردی کـه غیر از خانـه و غلام خود چیزی نداری درون صورتی کـه من تحقیق کردم و دانستم پدر تو کـه نابینا شده و نم ی تواند
نویسندگی کند مـهر خود را بتو داده و گفته هست که تو حتما خانـه او را بفروشی.
(نفر نفر نف ر ) راست مـیگفت و پدرم کـه نابینا شده بود و نمـیتوانست خط بنویسد مـهر خود را بمن داد که تا اینکه خان ه اش را
بفروشم. زیرا پدر و مادرم مـیخواستند کـه از شـهر طبس خارج شوند و مزرع ه ای خریداری کنند و در خارج از شـهر بگذرانند و
مادرم درون آن مزرعه زراعت کند و همانجا بمانند که تا اینکه زندگی را بدرود بگویند و در قبر خود جا بگیرند.
گفتم مقصود تو چیست؟ زن گفت تو یگانـه فرزند پدرت هستی و پدرت ندارد کـه بعد از مرگ او قسمت اعظم مـیراث به
برس د و تمام ارث او را خواهی بر د . بنابراین حق داری کـه در زمان حیـات پدرت خانۀ او را بمن منتقل کنی و او ه م مـهر
خود را بتو داده و تو را درون فروش خانـه آزاد گداشته است.
وقتی این حرف را از آن زن شنیدم تنم بلرزه درون آمد زیرا من اختیـار خانـه خود را داشتم ولی نمـی توانستم کـه خانـه پ درون و
مادرم را بـه (نفر نفر نف ر ) بدهم گفتم این درخواست کـه تو از من مـیکنی خیلی عجیب هست برای اینکه اگر من این خانـه را بتو
بدهم پدر و مادرم دیگر مزرعه ای نخواهند داشت کـه بقیـه عمر خود را درون آنجا بسر برند.
(نفر نفر نف ر ) بـه کنیز خود گفت کـه از اطاق بیرون برود و مرا نزد خویش فرا خواند و اظهار کرد (سینوهه ) بیـا و روی سرم
دست بکش و من با شوق برخاستم و شروع بـه نوازش سر بی موی او کردم.
زن گفت حتما بدانی کـه من زنی نیستم کـه خود را ارزان بفروشم و خانـه تو کـه دیروز بـه من دادی درون خور من نیست و اگر مـیل
داری کـه از من استفاده کنی حتما خانـه پدرت را هم بمن منتقل نمائی که تا اینکه من بدانم کـه خود را خیلی ارزان نفروخته ام.
گفتم (نفر نفر نفر) دیروز کـه تو بمن وعده دادی کـه امروز را با من بگذارنی صحبت از خانـه پدرم نکردی.
زن گفت به منظور اینکه دیروز من هنوز اطلاع نداشتم کـه اختیـار فروش ی ا انتقال خانـه پدرت با تو مـیباشد و دیگر اینکه دیروز و
امروز یک روز جدید هست و اگر تو خانـه پدرت را هم بمن منتقل کنی، امروز که تا غروب با من تفریح خواهی کرد بشرط اینکه
اول بروی و کاتب را بیـاوری و سند انتقال خانـه را بمن بدهی و بعد با من تفریح نمائی زیرا من بقول م ر دها اطمـینان ندارم چون
مـیدانم کـه آنـها دروغگو هستند.
گفتم (نفر نفر نف ر ) هر چه توبگوئی همانطور عمل مـیکن م . زن مرا از خود دور کرد و گفت بعد اول برو و کاتب را بیـاور و کار
انتقال خانـه را تمام کن، و بعد من که تا شب بتو تعلق خواهم داشت.
من از خانـه خارج شدم و یک مرتبه د یگر کاتب را آوردم و این بار خانـه پدرم را کـه مـیدانستم بعد از قبر یگانـه دارائی پ درون و
مادرم مـیباشد بـه (نفر نفر نفر) منتقل کردم.
هنگامـیکه کاتب مـیخواست برود من نقره نداشتم که تا باو بدهم ولی زن یک حلقه باریک نقره بکاتب داد و گفت این حق الزحمـه
تو مـیباشد و کاتب از درون خارج شد.
آنوقت (نفر نفر نف ر ) دستور داد کـه غلامان او به منظور ما صبحانـه بیـاورند و آنـها نان و ماهی شور و آوردند و (نفر نفر نف ر )
گفت امروز من که تا غروب از آن تو هستم و تو درون خانـه خواهی خورد و خواهی نوشید و با من تفریح خواهی کرد.
از آن موقع که تا قدری قبل از غر و ب آفتاب کـه من درون منزل (نفر نفر نفر) بودم وی با من با محبت رفتار کرد و بمن اجازه داد که
سرش را نوازش کنم و مـیگفت کـه من امروز حتما بتو چیزهائی را بیـاموزم کـه هنوز فرا نگرفت ه ای و فرا گرفتن آنـها برای
برخورداری از یک بسیـار ضروری هست چون درون غیر آن صورت ت از نوازش های تو لذتی نخواهد برد.
وقتی آفتاب بجائی رسید کـه معلوم شد شب نزدیک هست زن بمن گفت اینک ای (سینوهه) مرا تنـها بگذار زیرا خسته شد ه ام
و حتما استراحت کنم و در فکر آرایش خود جهت فردا باش م . موهای سر من امروز روئیده و بلند شده و باید امشب آن را
بتراشند کـه فردا سرم صیقلی باشد و اگر یک مرد دیگر مثل تو خواست با من تفریح کند از سر صیقلی من لذت ببرد من با
اندوه از اینکه حتما از آن زن دور شوم راه خانـه خود را کـه مـیدانستم بمن تعلق ندارد پیش گرفتم و وقتی بـه خانـه رسیدم شب
فرا رسیده بود.
شرمندگی و پشیمانی وقتی شدید باشد گاهی از اوقات مانند تریـاک خوا ب آور مـی شود و من درون آن شب از شرم و پشیمانی
فروش خانـه پدرم بخواب رفتم و چون روز قبل درون منزل آن زن زیـاد نوشیده بودم که تا صبح بیدار نشدم.
52
در بامداد همـینکه چشم گشودم بیـاد اندام زیبا و نرم (نفر نفر نف ر ) و سر صیقلی او افتاد م و دیدم کـه نمـیتوانم درون خانـه بمانم
آنـهم خان های کـه مـیدانستم کـه دیگر بمن تعلق ندارد و از منزل خارج شدم و بسوی منزل آن زن روانـه گردیدم.
من تصور مـیکردم کـه او خوابیده ولی معلوم شد کـه بیدار و در باغ هست و وقتی مرا دید پرسید (سینوهه) به منظور چه آمده ای و
از من چه مـیخواهی؟
گفتم آمده ام کـه در کنار تو باشم و مثل دیروز سرت را نوازش کنم و از تو بخواهم کـه با من تفریح نمایی.
زن گفت آیـا چیزی داری کـه به من بدهی که تا اینکه امروز اوقات خود را صرف تو کنم گفتم خانـه خود و خانـه پدرم را بتو دادم و
دیگر جیزی ندارم ولی چون طبیب هستم و ف ارغ التحصیل دارالحیـات مـیباشم درون آینده کـه ثروتمند شدم هدیـه ای را که
امروز حتما بدهم بتو تادیـه خواهم کرد.
(نفر نفر نف ر ) خندید و گفت بـه قول مردها نمـیتوان اعتماد کرد زیرا که تا موقعی بر سر قول خود استوار هستند کـه طبع آنـها آرزو
مـیکند زنی را خود کنند و همـینک ه چند مرتبه او را خود د و از وی سیر شدند طوری زن را فراموش
مـینمایند کـه تا آخر عمر، از او یـادی نخواهند کرد.
ولی چون تو توانستی کـه دیروز از راهنمائی های من پیروی نمائی و فن استفاده از زن را بیـاموزی شاید امروز هم مایل باشم
که با تو تفریح کنم و راه حلی به منظور هدیـه خود پیدا نمایم.
من کنار او نشستم و سر را روی او نـهادم و زن گفت کـه برای ما غذا و آشامـیدنی بیـاورند و اظهار کرد چون ممکن است
که امروز تو نزد من باشی، از حالا شروع بـه خوردن و آشامـیدن مـیکنیم.
بعد از این کـه قدری نوشیدیم (نفر نفر نفر) گفت (سینوهه) من شنیده ام کـه پدر و مادر تو دارای قبری مـیباشند کـه آن را
ساخته و تزیین کرد ه اند و چون تو اختیـار اموال پدرت را داری مـیتوانی کـه این قبر را بمن منتقل کن ی . گفتم (نفر نفر نف ر ) این
حرف کـه تو مـیزنی مرا گرفتار لعنت (آمون) خواهد کرد و چگونـه مـیتوانم کـه قبر پدر و مادرم را بتو منتقل کنم و سبب شوم
که این زوج بدبخت درون دنیـای دیگر بدون مسکن باشند و بدن آنـها را مانند تبه کاران و غلامان بـه رود نیل بیندازند.
(نفر نفر نف ر ) گفت چطور تو راضی نمـیشوی کـه پدر و مادرت بدون قبر باشند ولی رضایت مـیدهی کـه من خود را ارزان
بفروشم؟
گفتم من دیروز و پریروز دو هدیـه بتو دادم و این دو هدیـه آیـا آنقدر ارزش ندارد کـه تو امروز بدون دریـافت هدیـه درون کنار من
بسر ببری؟ زن گفت این دو هدیـه کـه تو بمن دادی ارزش نیم روز از زیبایی من نبود و هم اکنون مردی از اهالی کشور دو آب
آمده و حاضر هست که به منظور یکروز کـه ن ز د من بسر مـیبرد یکصد دین بمن طلای ناب بده د . (دین واحد وزن مصری بود و تقریباٌ
یک گرم است).
آنگاه جامـی دیگر از آشامـیدنی بمن داد و افزود اگر مـیل داری نزد من باشی و هر قدر کـه مـیخواهی مرا خود ی باید
قبر پدر و مادرت را بمن منتقل نمائی.
گفتم بسیـار خوب و ه مـین کـه زن دانست کـه من موافق با واگذاری قبر والدین خود هستم دنبال کاتب فرستاد و او آمد و سند
واگذاری قبر را تدوین کرد و یکمرتبه دیگر حق الزحمـه آنرا بوی داد زیرا خود من چیزی نداشتم کـه باو بده م . (هنگام ترجمـه
این فصل از کتاب (سینوهه) بقلم مـیکاوالتاری فنلاندی گ ریستم و گریـه من ناشی از این بود کـه در گذشته درون خانواد ه ای که
من عضوی از آن بودم مرد جوان، مانند (سینوهه) هر چه داشت، درون راه هوس از دست داد و دچار فقر و نامـیدی شد –
مترجم).
آنوقت بمن گفت کـه از باغ برخیزیم و باطاق برویم زیرا باغ درون معرض دیدگان کنیزان و غلام ا ن هست و نمـیتوان درون آنجا تفریح
کرد.
پس از اینکه باطاق رفتیم (نفر نفر نف ر ) گفت من زنی هستم کـه بر عهد خود وفا مـیکنم و تو درون آینده نخواهی گفت کـه من تو
را فریب دادم.
زیرا چون امروز هدیـه ای بمن داده ای که تا غروب آفتاب نزد تو خواهم بود و مـیتوانی دستورهائی را کـه روز قبل بتو آموختم بکار
ببندی کـه من هم از حضور تو درون این خانـه تفریح کنم.
53
غلامان به منظور ما پنج نوع گوشت و هفت رقم شیرینی و سه نوع آشامـیدنی آوردند ولی حس مـیکردم کـه هر دفعه درون پشت سر
من قرار مـیگیرند و مرا مسخره م ی نمایند زیرا همـه مـیدانستند من حتی قبر پدر و مادرم را هم بـه (نفر نفر نف ر ) دادم کـه بتوانم
یک روز دیگر با او بسر ببرم.
نمـیدانم کـه آن روز چرا آنقدر با سرعت گذشت و چرا خوش ی هائی کـه انسان با فلز گزاف خریداری مـیکند درون چند لحظه خاتمـه
مـییـابد ولی روزهای بدبختی تمام شدنی نیست.
یکمرتبه متوجه گردیدم کـه روز باتمام رسی د و شب شد و (نفر نفر نف ر ) گفت اینک موقعی هست که تو از منزل من بروی زیرا
شب فرا مـیرسد و من خسته هستم و باید خود را به منظور روز دیگر آرایش کنم گفتم (نفر نفر نف ر ) من مـیل دارم امشب هم نزد
تو باشم و فردا صبح از اینجا خواهم رفت زن گفت به منظور اینکه امشب نزد من باشی بمن چه خواهی داد؟
گفتم من دیگر هیچ چیز ندارم کـه بتو بدهم و بخاطر تو حتی پدر و مادرم را درون دنیـای دیگر بدون مسکن کردم و اکنون
گرفتار خشم (آمون) شده ام.
زن گفت مـیخواستی اینجا نیـائی مگر من بتو گفته بودم کـه اینجا بیـائی و با من تفریح کنی؟
من اصرار کردم کـه شب نزد ا و بمانم و (نفر نفر نف ر ) گفت نمـیشود زیرا امشب بازرگانی کـه از کشور دو آب آمده حتما اینجا
بیـاید و او بمن یکصد دین طلا خواهد داد و من نمـیتوانم کـه از اینـهمـه زر صرف نظر نمای م . باز اگر تو چیزی داشتی و بمن
مـیدادی ممکن بود کـه من قسمتی از ضرر خود را جبران نمایم ولی چون چیزی نداری حتما بروی.
آنگاه از کنار من برخاست کـه باطاق دیگر برود و من دستهای او را گرفتم کـه مانع از رفتن وی شوم و در آنموقع بر اثر
آشامـیدنی هائی کـه (نفر نفر نفر) بمن خورانیده بود نمـی فهمـیدم چه مـیگویم.
زن کـه دید من دستهای او را محکم گرفت ه ام و نمـیگذارم برود بانک زد و غلامان خود را طلبید و گفت کی بشما اجازه داد که
این مرد گدا را وارد این خانـه کنید زود او را از این خانـه بیرون نمائید و اگر مقاومت کرد آنقدر او را چوب بزنید کـه نتواند
مقاومت نماید.
غلامان بمن حمله ور شدند و من با وجود مستی خواستم پایداری نمایم و از منزل خارج نشوم و آنـها با چوب بر سرم ریختند
و آنقدر مرا زدند کـه خون از سر و صورت و و شکم من جاری گردید و بعد مرا گرفتند و از خانـه بیرون انداختند.
وقتی مردم جمع شدند و پرسیدند کـه برای چه این مرد را مجروح کردید گفتند کـه او بـه خانم ما توهین کرده و ه ر چه باو
گفتیم کـه خانم ما زنی نیست کـه خود را ارزان بفروشد قبول نکرد و مـیخواست بزور خانم ما را خود د و ما هم او را
از خانـه بیرون کردیم.
من این حرفها را درون حال نیمـه اغماء م ی شنیدم و بقدری کتک خورده بودم کـه نمـیتوانستم از آنجا بروم و شب همانجا، خون
آلود بخواب رفتم.
صبح روز بعد بر اثر صدای پای عابرین و صدای اراب ه ها از خواب بیدار شدم. تمام بدن من بشدت دردر مـیکرد و مستی
از روحم رفته بود.
ولی آنقدر کـه از شرمندگی و پشیمانی رنج مـیبردم از درد بدن معذب نبودم.
براه افتادم و خود را ار نیل رسانیدم و در آ نجا خون های خود را شستم و بعد راه خارج شـهر را پیش گرفتم زیرا آنقدر از
خود خجل بودم کـه نمـیتوانستم بـه خانـه خویش بروم.
مدت سه روز و سه شب درون نیزارهای واقع درون کنار نیل بسر بردم و در این مدت غیر از آب و قدری علف غذائی دیگر بمن
نرسید.
بعد از سه روز بشـهر برگشتم و بخانـه خود رفتم و دیدم کـه اسم یک طبیب دیگر روی خانـه من نوشته شده و این موضوع
نشان مـیدهد کـه خانـه مرا ضبط کرده اند.
غلام من (کاپتا) از خانـه بیرون آمد و تا مرا دید بگریـه افتاد و گفت ارباب بدبخت من خانـه تو را یک طبیب جوان تصرف کرد و
اینک من غلام او هستم و برای وی کار مـیکنم و بعد گفت اگر من مـیتوانستم یگانـه چشم خود را بتو مـیدادم کـه تو را از
بدبختی برهانم، زیرا پدر و مادر تو زندگی را بدرود گفتند.
گفتم پناه بر (آمون) و دستها را بلند کردم و پرسیدم چگونـه پدر و مادر من مردند؟
54
(کاپتا) گفت چون تو خانـه آنـها را فروخته بود ی امروز صبح زود از طرف قاضی بزرگ بخانـه آنـها رفتند کـه آنان را بیرون کنند و
خانـه را بتصرف صاحب آن بدهند ولی پدر و مادر تو روی زمـین افتاده و تکان نمـیخوردند و هنوز معلوم نیست کـه آیـا خود
مردند یـا اینکه بعد از اطلاع از این کـه آنـها را از خانـه بیرون مـیکنند زهر خور د ند و به حیـات خویش خاتمـه دادند ولی تو
مـیتوانی بروی و جنازه آنـها را کـه هنوز درون آن خانـه هست به خانـه مرگ ببری.
گفتم آیـا تو پدر و مادر مرا ندیدی؟ (کاپتا) گفت دیروز کـه تازه ارباب جدید بدیدن من آمده بود و مادرش مرا بکار وامـیداشت
من دیدم کـه پدر تو اینجا آمد.
پدرت چون نابینا مـیباشد نمـیتوانست راه برود و مادرت دست او را گرفته بود و هر دو آمدند کـه تو را ببینند و من متوجه
شدم کـه مادرت نیز بر اثر پیری نمـیتوانست راه برود.
آنـها مـیگفتند کـه مامورین قاضی بزرگ بخانـه آمده و همـه چیز را مـهر زده و گفت ه اند کـه آنـها حتما فوری خانـه ر ا تخلیـه نمایند و
گرنـه هر دو را بیرون خواهند کرد.
پدرت از مامورین پرسیده بود کـه برای چه مـیخواهند آنـها را از خانـه بیرون کنند و آنـها جواب دادند کـه (سینوهه) پ سر شما
این خانـه را بـه یک زن بدنام داده که تا اینکه بتواند از او متمتع شود.
پدرت از من مـیخواست کـه بتو اطلاع بدهم کـه نزد او بروی ولی من نمـیدانستم کـه کجا هستی؟
آنگاه پدرت کـه چشم ندارد خواست چیزی بنویسد بمن گفت (کاپتا) یک قطعه باریک مس بمن بده کـه من بتوانم بوسیـه کاتب
نامـه ای بنویسم کـه هرگاه فوت کردم آن نامـه بدست پسرم برسد.
من یک قطعه باریک مس از بعد انداز خود بپدرت دادم و او با مادرت رفتند گفتم (کاپتا) آیـا پدرم بوسیله تو پیـامـی به منظور من
نفرستاد غلام گفت نـه.
قلب من درون سین ه ام از سنگ سنگی ن تر شده بود بطوریکه نمـیتوانستم سر پا بایستم و بر زمـین نشستم و گفتم (کاپتا) هر چه
نقره و مس بعد انداز داری بیـاور و بمن بده زیرا اکنون کـه پدر و مادرم مرد ه اند من به منظور مومـیائی آنـها یک ذره فلز
ندارم.
اگر من زنده بمانم نقره و مس تو را بعد خواهم داد و اگر زنده نمانم (آمون) بتو پاداش خواهد داد.
(کاپتا) گریـه کرد و گفت اگر تو یگانـه چشم مرا مـیخواهی حاضرم بتو بدهم ولی نقره و مس ندارم.
لیکن آنق درون من اصرار کردم که تا اینکه رفت و بعد از اینکه بدقت اطراف را نگریست کهی مواظب او نباشد سنگی را در
باغچه برداشت و از زیر آن کهن ه ای بیرون آورد و محتویـات آن را کـه چند قطعه نقره و مس بود بمن داد و گف ت : ای ارباب
عزیزم این نقره و مس کـه بتو مـیدهم صرفه جوئی یک ع مر من هست و غیر از این درون جهان چیزی نداشتم گفتم (کاپتا ) من
چون طبیب هستم اگر زنده بمانم ده برابر آن بتو خواهم داد.
من مـیتوانستم کـه بروم و در آن موقع فوق العاده از (پاتور) طبیب سلطنتی و از (توتمس) دوست خود قدری فلز وام بگیرم
ولی جوان و بی تجربه بودم فکر مـیکردم کـه اگر از آنـها وام بخواهم حیثیت خویش را نزد آنان از دست خواهم داد.
وقتی بمنزل والدین خود رفتم دیدم همسای ه ها جمع شد ه اند و چهره پدر و مادرم سیـاه هست و وسط اطاق یک منقل سفالین
بزرگ هنوز آتش دارد.
فهمـیدم کـه پدر و مادرم بوسیله ذغال کرد ه اند و منقل بزرگ را پر از ذغال نموده و آتش زد ه اند و چون درهای اطاق
بسته بوده فوت کرده اند.
پارچه ای را برداشتم و پدر و مادرم را درون آن پیچیدم و یک الا غ دار را طلبیدم و یک قطعه مس باو دادم و گفتم پدر و مادرم را
به (دارالممات) برساند.
در آنجا حاضر نبودند کـه پدر و مادرم را بپذیرند و مـیگفتند کـه اول حتما پول مومـیائی این دو نفر را بدهی که تا اینکه آنـها
را درون آب نمک بیـاندازیم.
من مـیگفتم که تا وقتیکه آنـها مومـیائی مـیشوند اجرت کار را خواهم پرداخت لیکن کارگران دارالممات نمـی پذیرفتند.
تا اینکه کارگری سالخورده کـه هنگام مومـیائی جنازه فرعون با من دوست شده بود و در آنجا خیلی نفوذ داشت ضمانت
کرد کـه من درون جریـان مومـیائی اجساد اجرت کار را یکمرتبه یـا بتدریج تادیـه نمایم.
55
بعد از آن یک حلقه طناب بپای پدرم و حلقه دیگر بپای مادرم بستند کـه با مرد ه های دیگر اشتباه نشوند و آنـها را درون حوض
آب نمک مخصوص نگاهداری جنازه فقرا انداختند.
من وقتی مطمئن شدم کـه جناز ه ها درون آب نمک جا گرفته بخانـه برگشتم که تا پارچه ای را کـه از آنجا برداشته و والدین خود را در
آن پیچیده بودم بخانـه برگردانم.
زیرا آن پارچه دیگر بما تعلق نداشت و مال صاحب جدید خانـه بود و هرگاه من آنرا ضبط مـیکردم دزدی مـیشد.
هنگامـیکه مـیخواستم از منزل خارج شوم و به (دارالممات) مراجعت کنم مردی کـه در گوشـه کوچه نزدیک دکان نانوائی
مـی نشست و کاغد مـی نوشت برخاست و بانک زد سینوهه ... سینوهه.
من باو نزدیک شدم و وی یک پاپیروس (کاغذ مصری – مترجم) بمن داد و گفت این نامـه را پدرت به منظور تو نوشته و توصیـه
کرد وقتی کـه تو آمدی من بتو بدهم.
من نامـه را گشودم و چنین خواند م : (سینوهه فرزند عزیز ما، از اینکه خانـه و قبر ما را فروختی اندوهگین مباش زیرا همان
بهتر کـه ما قبر نداشته باشیم و بکلی از بین برویم تااینکه درون دنیـای دیگر متحمل زحمات مسافرت طولانی آن جهان نشویم
تو وقتی بخانـه ما آمدی، ما هر دو پیر بودیم، و ورود تو بخانـه ما آخرین دوره های عمر ما را قرین شادی کرد و ما از خدایـان
مصر درخواست مـیکنیم همان قدر کـه تو سبب سعادت و خوشی ما شدی، فرزندان تو سبب خوشی و سعادت بشوند و ما ب ا
خاطری آسوده این دنیـا را ترک مـینمائیم و بدون قبر بسوی نیستی مطلق مـیرویم ولی مـیدانیم کـه تو خود مایل نبودی کـه ما
بدون قبر باشیم بلکه وقایعی کـه اختیـار آن از دست تو خارج بود سبب بروز این پیش آمد شد).
وقتی من این نامـه را خواندم مدتی گریستم و هر چه نویسنده نامـه مرا تسلی مـیداد آرام نمـیگرفتم وقتی اشک چش م های من
تمام شد بـه نویسنده نامـه گفتم من فلز ندارم کـه پاداش رسانیدن این نامـه را بتو بدهم ولی حاضرم درون عوض نیم تنـه خود را
بتو واگذار نمایم.
نیم تنـه خود را از تن کندم و به نویسنده نامـه دادم و او با حیرت لباس مرا گرفت و قدری آن را نگریست کـه بداند آیـا گرا ن بها
و نو هست یـا نـه و یک مرتبه شادمان شد و گفت (سینوهه) با این کـه مردم از تو بدگوئی مـیکنند و مـیگویند کـه تو خانـه پ درون و
مادر و حتی قبر آنـها را فروختی و آنان را درون دنیـای دیگر بدون مسکن گذاشتی، سخاوت تو خیلی زیـاد هست و بعد از این که
هر بخواهد از تو بدگوئی کند من مع تو خواهم بود.
ولی اکنون کـه تو نیم تنـه خود را بمن داد ه ای خود بدون نیم تنـه مـیمانی و آفتاب گرم بر شان ه های تو خواهد تابید و بدنت را
مجروح خواهد کرد و از تن تو، خون و جراحت بیرون خواهد آمد.
گفتم تو نمـیدانی کـه ب ا رسانیدن این نامـه بمن چه خدمت بزرگی کردی و چگونـه مرا شادمان نمودی و نیم تنـه مرا بردار و در
فکر من مباش.
وقتی آن مرد رفت من کـه بیش از لنگ، لباس دیگر نداشتم راه دارالممات را پیش گرفتم که تا این کـه در آنجا مثل یک کارگر
عادی کار کنم که تا اینکه مومـیائی جنازه پدر و مادرم باتمام برسد.
استادکار سالخورده دارالممات کـه در گذشته نسبت بـه من توجه داشت (راموز) خوانده مـیشد و باو گفتم من مـیل دارم که
شاگرد او شوم و نزد وی کار کنم او گفت من با مـیل حاضرم کـه تو را بشاگردی خود بپ ذیرم ولی تو کـه فارغ التحصیل
دارالحیـات و طبیب هستی چگونـه خود را راضی کردی کـه بیـائی و در اینجا شاگرد من شوی.
گفتم علاقه یک زن مرا مستمند کرد و آنزن، هر چه داشتم از من گرفت و امروز مطب ندارم کـه بتوانم درون آن طبابت کنم و
کسی نیست کـه بتوانم از وی زر و سیم قرض و یک خانـه خریداری نمای م . (راموز) با تفکر سر را تکان داد و گفت کـه هر دفعه
من مـیشنوم یکمرد بدبخت شده مـیفهمم کـه یکزن او را بدبخت کرده است.
من مدت چهل روز و چهل شب درون دارالممات بسر بردم و در اینمدت مانند یکی از پست ترین کارگران آن موسسه مشغول
مومـیائی اجساد بودم، کارگران کـه مـی فهمـیدند کـه من از طبقه آنـها نی س تم و بدبختی مرا بـه خانـه مرگ آورده کثیف ترین
کارها را بمن واگذار مـینمودند که تا باین وسیله از من کـه سواد و تحصیلات داشتم و برتر از آنـها بودم انتقام بگیرند.
من هم از ناچاری دستورهای آنانرا بـه موقع اجراء مـیگذاشتم که تا اینکه بتوانم پدر و مادرم را مومـیائی کنم و یگانـه خوشوقتی من
این بود کـه مـیتوانم والدین خود را مانند یکی از اغنیـاء مومـیائی نمایم.
56
بدست خود با محبت و اخلاص شکم و پدر و مادر رضاعی خود را پاره کردم و معده و رود ه ها و قلب و ریـه و کبد و سایر
اعضای داخلی آنـها را بیرون آوردم و درون شکم و را از ن ی های پر از روغن بطوری کـه در دارالممات هنگام مومـیائی
جنازه فرعون آموخته بودم انباشتم.
آنگاه طبق روش (راموز) کـه دفعه قبل، درون دارالممات دیده بودم مغز پدر و مادرم را از راه بینی خارج کردم و درون
جمجمـه آنـها را پر از روغن مومـیائی نمودم (روغن مومـیائی همان هست که ما امروز بنام قیر مـیخوانیم – مترجم).
پدر و مادرم دندان مصنوعی نداشتند و هنوز خود من دندان مصنوعی نساخته بودم و اگر زودتر باین اختراع پی مـیبردم برای
پدر و مادرم دو دست دندان مصنوعی مـیساختم کـه در دنیـای دیگر بتوانند آسود ه تر غذا بخورند. (سینوهه طبیب مصری راوی
این سرگذشت بطوری کـه خود درون کتاب خویش مـیگوید مخترع دندان مصنوعی هست و قدر مسلم این کـه نخستینی
است کـه توانست دندان مصنوعی را از ماد ه ای غیر از عاج فیل بسازد و قبل از او، دندان مصنوعی، بروایتی اگر وجود داشته
فقط با عاج ساخته مـیشده و لذا فقراء درون سن پیری نمـیتوانستند دارای دندان مصنوعی شوند زیرا قادر بـه پرداخت قیمت عاج
نبودند – مترجم).
ای خدایـان شاهد باشید کـه من به منظور مومـیائی جنازه پدر و مادر رضاعی خود روغ ن ها و داروها و پارچه های خانـه مرگ را
ندزدیم بلکه مثل یک کارگر پست... مانند یک غلا م ... درون آنجا کار کردم و غذای لذیذ نخوردم و نیـاشامـیدم و با قطع
های مس کـه در ازای مزد بمن مـیدادند روغن و دارو و پارچه خریداری مـیکردم که تا اینکه مومـیائی جنازه های پ درون و
مادرم تمام شد.
در گرم خانـه تمام روغ ن های موجود درون جمجمـه و و شکم پدر و مادرم درون گوشت آنـها فرو رفت و بعد گوشت خشک شد
و هر چه آب درون ذرات گوشت بود تبخیر گردید.
وقتی آخرین مرحله باتمام رسید و من دیدم کـه جناز ه ها را حتما از خانـه مرگ بیرون ببرم متوجه شدم کـه وزن بدن پ درون و
مادرم بـه یک سوم وزن بدن آنـها هنگامـی کـه تازه وارد خانـه مرگ شده بودند تقلیل پیدا کرده است.
در آن چهل شبانـه روز کـه من درون خانـه مرگ بودم، رفتار کارگران ب ی تربیت و خشن آنجا نسبت بمن تغییر کرد و بهتر شد و گر
چه همچنان ناسزا مـیگفتند و مرا تحقیر مـید ولی دیگر نسبت بمن خشم نداشتند و تحقیرهای آنان جزو فطرتشان بود و
نمـیتوانستند خویش را تغییر بدهند.
وقتی دانستندکه من قصد دارم جنازه والدین خود را از دارلممات بیرون ببرم کمک د و یک پوست مرغوب از فلزات
خودم به منظور من خریداری نمودند و من جنازه والدین خود را درون پوست گذاشتم و با تسمـه های چرمـی دوختم.
روزی کـه م ی خواستم از خانـه مرک خارج شوم(راموز) بمن گفت از این جا نرو و تا آخر عمر دراین جا باش
زیرا درآمد یک کارگر دارلممات از یک پزشک سلطنتی کمتر نیست و تو اگر فقط نصف درآمد خود را بعد انداز نمائی دردوره
پیری مثل کاهنین زندگی خواهی کرد و غلام و کنیز خواهی داشت زیرا مردم چون از کار دراینجا نف رت دارند با ما
رقابت نمـی کنند ولی من نمـیتوانستم کـه در آنجا بمانم به منظور این کـه فکر مـیکردم مردی کـه مـی تواند کاری بزرگتر د نباید
بکاری کوچک بسازد.
دروسط ناسزا وخنده و مسخره کارگران از (راموز) خداحافظی کردم و چرم محتوی جنازه والدین خود را بدوش
گرفتم و از دارلممات خارج شدم.
مردم درکوچه ها از من دور م ی شدند و بینی خود را م ی گرفتند کـه بوی مرا استشمام ننمایند زیرا طوری بوی
دارلممات از من بمشام دیگران مـیرسید کـه همـه را متنفر و متوحش مـیکرد.
طبس دارای دو شـهر بزرگ هست یکی شـهر زندگان و دیگری شـهر اموات و شـهر امو ات، آن طرف نیل واقع شده و هنگام شب،
از شـهر اموات یعنی مرکز قبور مردگان، بهتر از شـهر زندگان محافظت مـیشود.
من مـیدانستم کـه محال هست بتوانم وارد شـهر اموات شوم به منظور این کـه نگهبانان فوری مرا بقتل خواهند رسانید ولی
ورود بـه وادی السلاطین امکان داشت.
وادی السلاطین نیز آن طرف نیل قرار گرفته ولی بالاتر ازشـهر اموات، درون طرف جنوب هست و تمام فرعونـهای مصر، از
آغاز جهان که تا امروز درون وادی السلاطین دفن شده اند.
57
هنگام شب، آن طور کـه شـهر اموات تحت حفاظت نگهبانان مـیباشد وادی السلاطین نیست به منظور اینکه نگهبانان و
مردم مـیدانند کـه ک ا هنین وقتی یک فرعون را درون قبر مـیگذارند طوری مقبره او را طلسم مـیکنند کـه هر بخواهد وارد
مقبره یک فرعون شود خواهد مرد.
من بـه طلسم عقیده ندارم و فکر نمـیکنم کـه طلسم بتواند انسان را بقتل برساند ولی تصور مـینمایم کـه کاهنین
مصری بعد از اینکه یک فرعون را دفن کرد ند، درون و دیوار و تمام اشیـاء مقبره حتی تابوت فرعون را با یک نوع زهر قوی که
براثر مرور زمان اثر آن از بین نمـیرود م ی آلایند و اگری به منظور سرقت وارد مقبره شود و بخواهد اشیـاء گرانبهای آن را ببرد
بر اثر آن زهر بقتل خواهد رسید.
ولی من خواهان مرگ بودم و آنرا هست ق بال مـیکردم و بخود مـی گفتم اگر من بتوانم قبری به منظور پدر و مادرم بدست
بیـاورم مردن من اهمـیت ندارد.
عمده این هست که پدر و مادر من از بین نروند و در دنیـای دیگر زنده شوند و مسافرت طولانی خود را شروع کنند و
برای اینکه از بین نروند حتما لاشـه آنـها را درون قبری دفن کرد و گرنـه جنازه های مومـیایی شده درون معرض هوا از بین مـیرود.
هنگام روز جنازه والدین خود را بدوش گرفتم و به بیـابان رفتم که تا از انظار دور باشم وقتی شب فرا رسید صبر نمودم
تا اینکه مقداری از آن بگذرد و شغال ها و کفتارها بصدا درآیند و آنگاه بشـهر برگشتم و یک کلنگ ب رای کندن زمـین
خریداری نمودم.
وقتی بـه وادی السلاطین رسیدم نیمـی از شب م ی گذشت و با اینکه مـیدیدم کـه مارها از لای
بوته ها عبور م ی کنند از آنـها وحشت نداشتم و در چند نقطه چشم من بـه عقربهای بزرگ افتاد ولی ازآنـها نیز بیمناک نشدم
زیرا از خدایـان آرزوی مرگ مـیکردم و قاعده کلی این هست که وقتی انسان خواهان مرگ بود، مرگ بـه سراغش نمـیاید.
من از محل پاسگاه های قراولان اطلاع نداشتم و نمـیتوانستم از آنـها اجتناب کنم ولی هیچ یک از آنـها مرا ندیدند و
مزاحم من نشدند و شاید مرا دیدند و تصور د کـه من یکی از اموات هستم کـه آذوقه خ ود را بدوش گرفته دربین قبور
فراعنـه بحرکت درون آمد هام.
مدتی درون بین قبور فراعنـه گردش کردم ودرجستجوی مقبر ه ای بودم کـه بتوانم درب آن را بگشایم و جنازه پدر و
مادرم را درون آن قرار بدهم ولی متوجه شدم کـه تمام درب ها بسته هست و گشودن درب سبب تولید سوءظن مـیشود و ف و راً
نگهبانان متوجه خواهند شدکه مرده ای را درقبر فرعون دفن کرده اند.
من از مرگ نم ی ترسیدم و از آنچه بنام طلسم فرعون مـیخواندند باک نداشتم و اگر مـیتوانستم کـه برای والدین خود
قبری فراهم کنم آسوده خاطر بودم ولو اینکه بدانم فوری خواهم مرد.
وقتی متوجه شدم کـه ن م ی توانم درب هیچ یک از قبرها را بگشایم درون پای یکی از مقبر ه ها بیرون درون بوسیله کلنگی
که با خود آورده بودم قبری درون زمـین شنی حفر کردم و من به منظور عقب زدن خا ک ها وسیل ه ای غیر از دس ت های خود
نداشتم و دس تهایم بر اثر برخورد با سنگ ریزه ها مجروح شد ولی من اهمـیتی بدان نمـی دادم.
آنقدر زمـین را حفر کردم که تا اینکه حفر ه ای بقدر گنجایش والدین من بوجود آمد و بعد چرم را درون حفره نـهادم و
روی آن خاک ریختم و چون پای قبر فرعون ماسه بود از بین بردن آثار حفر زمـین اشکالی نداشت.
آنوقت نفس بـه آسودگی کشیدم زیرا اطمـینان داشتم کـه و الدین من نظر با اینکه درون جوار فرعون هستند درون دنیـای
دیگر از حیث غذا درون مضیقه نخواهند بو د . زیرا پیوسته با فرعون بسر م ی بردند و از نان و گوشت و او استفاده خواهند
نمود.
هنگامـیکه مشغول ریختن خاک روی لاشـه والدینم بودم دست من بیک شیئی سخت خورد و وقتی آن را برداشتم
دیدم کـه یک گوی کوچک هست و روی آن احجار قیمتی نصب کرد ه اند و فهمـیدم کـه از اشیـائی هست که هنگام دفن فرعون به
قبر مـی اند و آنجا افتاده و بعد بر اثر ساختمان آرامگاه فرعون زیر خاک رفته است.
گوی رابرداشتم و بعد دست را بلند کردم و از پدر و مادر خداح ا فظی نمودم و گفتم امـیدوارم کـه لاش ه های شما برای
همـیشـه باقی بماند.
58
وقتی من از وادی السلاطین خارج شدم و خود را بـه کنار نیل رسانیدم سپیده صبح طلوع کرده بود و در آنجا کلنگ
را درون آب رودخانـه انداختم و کنار آب دراز کشیدم ولی شدت درد بدن ناشی از خستگی مانع از این بود کـه خواب بروم.
تا این کـه خستگی مفرط مرا از حال برد، و تصور مـیکنم خوابیدم و وقتی صدای مرغابیـها بلند شد از خواب بیدار
شدم و دیدم کـه خورشید بالا آمده و در شط نیل، زورق ها و کشتیـها مشغول حرکت هستند و ز ن های رخ ت شوی کنار
رودخانـه صحبت م یکنند و بکار مشغول مـیباشند.
بامداد، روشن و امـیدبخش بود ولی قلب من اندوه داشت و بقدری اندوهگین بودم کـه جسم خود را احساس
نمـی کردم. لباس مرا فقط یک لنگ تشکیل م ی داد و حرارت آفتاب پشت مرا سوزانیده بود و یک قطعه مس نداشتم کـه به
مصرف خرید نان و برسانم.
از بدن من بوی مکروه درون الممات بمشام مـیرسید زیرا هنوز درون نیل خود را نشسته بود م . من با آن وضع رق ت آور
نمـی توانستم بدوستان خود رو بیـاورم و از آنـها کمک بخواهم به منظور اینکه اگر مرا مـیدیدند مـی فهمـیدند کـه گرفتار لعنت خدایی
شده ام و دیگر اینکه همـه اطلاع داشتند کـه من خانـه خود و خانـه پدر و م ادر حتی قبر آنـها را به منظور یکزن فروخت ه ام و من
نمـی توانستم با این بدنامـی، خود را بـه آنـها نزدیک نمایم.
در فکر بودم چه کنم و چگونـه شکم خود را سیر نمایم و یک وقت متوجه شدم کـه یک انسان درون نزدیکی من حرکت
مـیکند. بقدری قیـافه آن مرد وحش ت آور بود کـه من بدواً فکر ن ک ردم کـه انسان هست زیرا بجای بینی یک وسیع وسط
صورت او دیده مـیشد و دو گوش نداشت و معلوم مـی گردید کـه گوشـهایش را بریده اند.
آنمرد لاغر بنظر مـیرسید و دستهایی بزرگ و گره خورده داشت و وقتی دریـافت کـه من متوجه شد ه ام پرسید این
چیست کـه در مشت بسته خود داری؟
من مشت خود را گشودم و آن مرد گوی فرعون را دید و شناخت و گفت این را بمن بده کـه من دارای اقبال شوم زیرا
احتیـاج بشانس دارم و شنیده ام کـه هر گویی اینچنین داشته باشد نیکبخت خواهد شد.
گفتم من مردی فقیر هستم و غیر از این ندارم و مـیخواهم آنرا نگاهدارم که تا اینکه سبب نیکبختی من گردد.
آنمرد گفت با اینکه من فقیر هستم چون م ی بینم کـه تو هم فقیر مـیباشی حاضرم کـه در ازای این گوی یک حلقه
نقره بتو بدهم.
بعد یک حلقه نقره از زیر کمربند خود بیرون آورد و بطرف من دراز نمود و من گفتم کـه گوی خود را نمـی فروشم.
آنمرد گفت تو فرام و ش کرده ای کـه اگر من م ی خواستم بلاعوض این گوی را از تو بگیرم مـیتوانستم زیرا وقتی کـه تو
در خواب بودی تو را بقتل مـیرساندم و گوی تو را مـی ربودم.
گفتم از گوشـهای بریده و بینی قطع شده تو پیداست کـه تو یکمرد تبهکار بودی و بعد از اینکه از دو گوش و بینی تو
را بد تو را به منظور کار بمعدن فرستادند و اینک از معدن گریخت ه ای و لذا حتما فوری از اینجا بگریزی زیرا اگر گزمـه بیـاید و تو
را اینجا ببیند دستگیر خواهی شد و تو را بمعدن برمـیگردانند و در صورتیکه مرا بقتل برسانی از پا تو را آویزان مـیکنند تا
اینکه بمـیری.
مرد گفت تو اهل کجا هستی و از کجا مـی آیی کـه هنوز اطلاع نداری کـه تمام غلامانی کـه در معدن کار مـی د آزاد
شدند؟
گفتم چگونـه چنین چیزی امکان دارد کـه غلامان را از معدن آزاد کنند؟ مرد گفت فرعون جدید کـه تازه بر تخت سلطنت
نشسته و ولیعهد بود بعد از اینکه بر تخت نشست تمام غلاما ن را از معدن آزاد کرد و بعد از این فقطانیکه آزاد هستند
در معدن کار م یکنند و مزد مـیگیرند.
حدس زدم کـه آنمرد راست مـیگوید و من چون چهل شبانـه روز درون دارالممات بودم از هیچ جا خبر نداشتم کـه فرعون جوان و
جدید، غلامان معدن را آزاد کرده است.
مرد گفت من با اینکه ی ک غلام بودم و در معدن کار مـیکردم از خدایـان مـیترسم و بهمـین جهت هنگامـیکه تو خوابیده بودی تو
را بقتل نرسانیدم و تو مـیتوانی گوی خود را نگاهداری و برای تحصیل سعادت از آن استفاده کنی.
59
ولی من متحیر بودم کـه فرعون جدید یعنی (آمن هوتپ ) چهارم چگونـه غلامان را از معا د ن آزاد کرده و آیـا متوجه نیست که
محال هست که یک مرد آزاد برود و در معدن کار کند.
تا انسان دیوانـه نباشد غلامانی را کـه در معادن کار مـیکنند آزاد نم ی نماید به منظور اینکه یکمرتبه امور معدن تعطیل مـیشود و
دیگر اینکه اکثر غلامانی کـه در معادن کار مـیکنند جزو تبهکاران ه س تند و آزادی آنـها سبب ایجاد فتن ه های بزرگ خواهد
شد.
مرد گوش و بینی بریده مثل اینکه بفکر من پی باشد گفت من تصور مـیکنم کـه خدای فرعون جدید ما یک خدای دیوانـه
است.
پرسیدم به منظور چه؟ گفت به منظور اینکه خدا، فرعون جدید را وادار کرده کـه تمام تبهکاران را کـه در معاد ن کار مـید آزاد
نماید و اینکه آنـها آزادانـه درون شـهرها و صحراهای مصر گردش مـیکنند و دیگر یک (دین) سیم و زر و مس استخراج نمـیشود و
مصر گرفتار فقر و فاقه خواهد گردید و گرچه من یک بیگناه بودم و بناحق مرا محکوم د و در معدن بکار واداشتند ولی
در قبال هر یک نفر بیگناه هزار تبهکار حقیقی درون معادن کار مـید و اینک آزاد شده اند.
در حالیکه مرد سخن مـیگفت اعضای بدن مرا م ی نگریست و من متوجه بودم کـه از بوی خانـه مرگ کـه از من بمشام مـیرسید
ناراحت نیست و گفت آفتاب پوست بدن تو را سوزانیده ولی من روغن دارم و مـیتوانم روی بدن تو بمالم.
و هنگامـیکه بدن مرا با روغن مـیمالید مـیگفت من حیرت مـیکنم کـه برای چه از تو مواظبت مـینمایم زیرا موقعی کـه مرا کتک
مـیزدند و بدن من مجروح مـیشد و من بخدایـان نفرین مـیکردم کـه چرا مرا بوجود آورده و گرفتار ظلم دیگران کرده هیچکس
از من مواظبت نمـینمود.
من مـیدانس تم کـه تمام محکومـین و غلامان خود را بیگناه معرفی مـینمایند و آن مرد را هم مثل سایرین مـیدانستم ولی چون
نسبت بمن نیکی کرده، بدنم را با روغن مالیده بود و بعلاوه درون آن موقع تنـها بودم از او پرسیدم ظلمـی کـه نسبت بتو د
چه بود و این ظلم را به منظور من بیـان که تا اینکه من هم بحال تو تاسف بخورم.
آن مرد گفت من کـه اینک درون مقابل تو بر زمـین نشست ه ام و بینی و گوش ندارم روزی دارای خانـه و مزرعه و بودم و نان در
خانـه و درون کوز هام یـافت مـیشد ولی از بدبختی درون کنار خانـه من مردی بنام (آنوکیس) زندگی مـیکرد و اینمرد آنقدر مزرعه
داشت کـه چشم نمـیتوانست انتهای مزارع او را ببیند و بقدری دارای بود کـه شماره احشام وی از ریگهای بیـابان فزونی
مـیگرفت ولی من از خدایـان مـیخواهم کـه بدن او را بپوساند و هرگز مسافرت بعد از مرگ را شروع ننماید و آنمرد با آنـهمـه
مزارع وها چشم بمزرعه کوچک من د وخته بود و برای اینکه مزرعه مرا از چنگم بیرون بیـاورد دائم بهان ه تراشی مـیکرد و
هر سال درون فصل پائیز بعد از طغیـان نیل هنگامـی کـه مـهندسین م ی آمدند و زمـین های زراعی را اندازه مـیگرفتند من حیرت
زده مـیدیدم کـه مزرعه من کوچکتر شده و مـهندسین کـه از (آنوکیس) هدایـا دریـاف ت مـید قسمتی از زمـین مرا منظم
بزمـین او نمود هاند معهذا من مقاوم مـیکردم و حاضر نبودم کـه مزرعه خویش را درون قبال چند حلقه طلا و نقره باو واگذار کنم.
در خلال آن احوال خدایـان بمن پنج پسر و سه دادند و کوچک من از همـه زیباتر بود و بمحض اینکه (آنوکیس )
کوچک مرا دید عاشق او شد و یکی از غلامان خود را نزد من فرستاد و گفت کوچک خود را بمن بده و من دیگر
با تو کاری ندارم.
من کـه مـیخواستم زیباترین خود را بـه شوهری بدهم کـه هنگام پیری بمن کمک نماید از خود باو امتناع
کردم که تا اینکه یکروز (آنوکیس) مدعی شد کـه من درون سالی کـه محصول غله کم بود از او غله بوام گرفته و هنوز دین خود را
تادیـه نکرده ام.
من بخدایـان سوگند یـاد کردم کـه اینطور نیست ولی او تمام غلامان خود را بگواهی آورد کـه بمن غله وام داده و در همـین روز
در مزرعه غلامان او بر سر من ریختند و خواست ن د کـه مرا بقتل برسانند و من بیش از یک چوب به منظور دفاع از خود نداشتم و
چوب من بر فرق یکی از آنـها خورد و کشته شد.
آنوقت مرا دستگیر د و گوشـها و بینی مرا بد و بمعدن فرستادند و آنمرد خانـه و مزرعه مرا درون ازای طلب موهوم خود
ضبط کرد و زن و فرزندان مرا فروختن د ولی کوچکم را (آنوکیس) خریداری کرد و بعد از اینکه مدتی چون یک کنیز او
را بـه خدمت خود گرفت، زوجه غلام خویش کرد.
60
ده سال من درون معدن مشغول کار بودم که تا اینکه فرمان فرعون جوان مرا آزاد کرد و وقتی بخانـه و مزرعه خود مراجعت نمودم
دیدم کـه اثری از آنـها وجود ندا ر د و کوچک من هم کـه (آنوکیس) بود ناپدید شده و مـیگویند کـه در طبس در
خانـه ای بـه عنوان خدمتکار مشغول بـه کار است.
(آنوکیس) هنگامـی کـه من درون معدن کار مـیکردم مرد، و او را درون شـهر اموات دفن د ولی من خیلی مـیل دارم کـه بروم و
بفهمم کـه روی قبر او چه نوشته شده زیرا بطور قطع جنایـات اینمرد را روی قبرش نوشت ه اند ولی چون سواد ندارم نمـیتوانم
نوشته قبر او را بخوانم.
گفتم من دارای سواد هستم و مـیتوانم کـه نوشته قبر او را بخوانم و اگر مـیل داری مـیتوانم با تو بـه شـهر اموات بیـایم و هر چه
روی قبر او نوشته شده برایت تعریف کنم.
مرد گفت امـیدوارم کـه جنازه تو همواره باقی بماند و اگر این مساعدت را درباره من ی خوشوقت خواهم شد.
گفتم من با مـیل حاضرم کـه با تو بشـهر اموات بیـایم و کتیبه قبر (آنوکیس) را بخوانم ولی مگر نمـیدانی کـه ما را با این وضع،
بشـهر اموات راه نمـیدهند.
مرد بینی بری د ه گفت من فهمـیدم کـه تو از هیچ جا اطلاعی نداری زیرا اگر اطلاع مـیداشتی مـیدانستی کـه فرعون جدید بعد از
اینکه غلامان را از معدن آزاد کرد، گفت آنـها چون سالها از دیدار اموات خود محروم بود ه اند حق دارند کـه بشـهر اموات بروند
و مردگان خود را ملاقات نمایند.
من و مرد ب ی نی بریده براه افتادیم که تا اینکه بشـهر اموات رسیدیم و در آنجا آن مرد کـه نشانی قبر (آنوکیس) را گرفته بود، مرا
به قبر مزبور رسانید و من دیدم مقابل قبر مقداری گوشت پخته و مـیوه و یک سبو نـهاد ه اند مرد بینی بریده قدری
نوشید و بمن خورانید و درخواست کرد کـه من کتیبه قبر را برایش بخوانم و من چنین خواندم:
(من کـه آنوکیس هستم، گندم کاشتم و درخت غرس کردم و محصول مزرعه و باغ من فراوان شد زیرا از خدایـان م ی ترسیدم
و خمس محصول خود را بخدایـان مـیدادم و رود نیل نسبت بمن مساعدت کرد و پیوسته بـه مزارع من آب رسانید و ه ی چ
در مزارع من گرسنـه نماند و در مجاورت کش ت زارهای من نیز هی چ دچار گرسنگی نشد زیرا درون سالهائی کـه محصول خوب
نبود من بـه همـه آنـها کمک مـیکردم و به آنـها غله مـیداد م . من اشک چشم یتیمان را خشک مـیکردم و در صدد بر نم ی آمدم که
طلب خود را از ز ن های بیوه کـه شوهرشا ن بمن مدیون بودند دریـافت نمایم و هر دفعه کـه مردی فوت مـیکرد من به منظور اینکه
زن بیوه او را نیـازارم از طلب خود صرفنظر مـیکرد م . این هست که درون سراسر کشور نام مرا بـه نیکی یـاد مـید و از من راضی
بودند، اگری ناپدید م ی شد من باو یک سالم و چاق بعوضی کـه از دست داده بود م ی بخشیدم من درون زمان
حیـات مانع از این بودم کـه مـهندسین اراضی زراعی را بناحق انداز ه گیری کنند و زمـین یکی را بدیگری بدهند، این است
کارهائی کـه من (آنوکیس) کرده ام که تا اینکه خدایـان از من راضی باشند و در سفری دراز کـه بعد از مرگ درون پیش دارم با من
مساعدت نمایند).
وقتی کـه من خواندن کتیبه را باتمام رسانیدم مردبینی بریده بگریـه درون آمد.
از او پرسیدم به منظور چه گریـه مـیکنی؟ گفت به منظور اینکه مـیدانم کـه در مورد (آنوکیس) اشتباهی بزرگ کرد ه ام چون اگر این مرد
نیکوکار نبود، این را روی قبر او نم ی نوشتند زیرا هر چیز نوش ت ه شده راست و درست م ی باشد و تا دنیـا باقی هست مردم این
کتیبه را روی قبر او خواهند خواند و چون جنازه یک مرد خوب هرگز از بین نمـیرود، او زنده خواهد ماند ولی من بعد از مرگ
باقی نم یمانم، به منظور اینکه لاشـه تبه کاران را برود نیل مـیاندازند و آب آنرا بدریـا مـیبرد و لاشـه من ط جانوران دریـا مـیشود.
من از این حرف مرد بین ی بریده حیرت کردم و آنوقت متوجه شدم کـه چگونـه حماقت نوع بشر هرگز از بین نم ی رود و در هر
دوره مـیتوان از نادانی و خراف ه پرستی مردم استفاده کرد هزارها سال هست که کاهنین مصری باستناد نوشت ه های کتاب اموات
که خو دشان آن را نوشت ه اند ولی مـیگویند از طرف خدایـان نازل شده، مردم را خود کرد ه اند و تمام مزایـای مصر از
آنـهاست و برای اینکه نگذارند حماقت مردم اصلاح شود مـیگویند هر کلمـه از کتاب اموات، علاوه بر اینکه درون زمـین نوشته
شده درون آسمان هم نزد خدایـان تحریر گردیده و محفوظ هست و هرگز از بین نخواهد رفت.
61
و نیز به منظور اینکه عقیده مردم نسبت بـه کتاب اموات تغییر نکند، این طور جلوه داد ه اند کـه هر نوشت ه ای بدلیل اینکه نوشته
شده درست هست و طوری این عقیده درون مردم رسوخ یـافته کـه مردی چون آن موجود بدبخت کـه گوش و بینی ندارد با اینکه
بر اثر خصومت و سوءنیت (آنوکیس) محبوس شد و ده سال درون معدن بسر برد وقتی م ی بیند کـه روی قبر (آنوکیس ) این
مطالب نوشته شده، تصور مـی نماید کـه حقیقت دارد و او اشتباه مـیکرد کـه (آنوکیس) را مردی بیرحم و ظالم مـیدانست.
مرد گوش بریده اشک چشم پاک کرد و گوشت و مـیو ه ای را ک ه آنجا بود جلو کشید و بمن گفت بخور و شکم را سیر کن. زیرا
چون امروز روز آزادی غلامان معدن هست و ما را بشـهر اموات راه مـیدهند مـیتوانیم از این اغذیـه تناول نمائیم.
بعد از اینکه بر اثر خوردن گوشت و مـیوه و بـه نشاط آمد خطاب بـه قبر گفت (آنوکیس) بطوریکه روی قب ر تو نوشته
شده تو مردی خوب بودی و سزاوار هست که اکنون قسمتی از ظروف زرین و سیمـین و مسین را کـه درون قبر تو مـیباشد بمن
بدهی و من امشب خواهم آمد و این ظروف را از تو دریـافت خواهم کرد.
من با وحشت بانگ زدم ای مرد چه مـیخواهی ی؟ و آیـا قصد داری کـه امشب اینجا بیـا ئی و بمقبره اینمرد دستبرد بزنی،
مگر نمـیدانی کـه هیچ گناه بزرگتر از سرفت از مقبره یکمرد نیست و این گناه را خدایـان نخواهند بخشود.
مرد بینی بریده گفت به منظور چه مـهمل مـیگوئی، مگر خود تو روی قبر او نخواندی کـه (آنوکیس) چقدر نیکوکار هست و اینمرد که
همواره طبق دستور خ د ایـان رفتار کرده، هیچ راضی نیست کـه مدیون من باشد و اگر وی زنده بود خود طلب مرا م ی پرداخت
زیرا تردیدی وجود ندارد کـه او خانـه و مزرعه و زن وفرزندان مرا تصاحب کرد و خانـه مرا ضمـیمـه ملک خود نمود و زن و
فرزندان مرا فروختند و کوچکم را چون کنیزی بـه خدمت گرفت و بنابراین (آنوکیس) کـه بمن بدهکار هست با شعف قرض
خود را خواهد پرداخت و من امشب به منظور دریـافت طلب خویش م ی آیم و تو هم مـیتوانی با من بیـائی و سهمـی ببری زیرا چون او
باید طلب مرا بدهد و آنچه من از او دریـافت مـیکنم حلال هست مـیتوانم کـه قسمتی از اموال خود را بعد از این ک ه از وی دریـافت
نمودم بتو بدهم که تا اینکه تو خود آنـها را از درون مقبره برداری.
آزادی غلامانی کـه در معدن کار مـید و اینکه غلامان مجاز بودند کـه وارد شـهر اموات شوند بکلی انضباط شـهر اموات را از
بین برد و شـهری کـه از شـهر زندگان بیشتر مورد مواظبت قرار مـیگرفت درون آن شب، عرصه چپاول گردید.
غلام بین بریده و من وارد مقبره (آنوکیس) شدیم و هر چه توانستیم از ظروف سیمـین و زرین و مسین مقبره بردیم و غلام
آزاد شده مـیگفت کـه آنچه من مـیبرم حق خودم مـیباشد و عمل من سرقت نیست.
هنگامـیکه زر و سیم و مس را از شـهر اموات منتقل مـیکردیم دی د یم کـه تمام نگهبانان شـهر اموات کـه وظیفه آنـها جلوگیری از
سارقین بود مانند غلامان آزاد شده ، شروع بـه چپاول کرد ه اند و هنگامـیکه بساحل نیل رسیدیم هنوز درون شـهر اموات چپاول
ادامـه داشت.
بازگشت ما بساحل نیل مواجه با موقعی شد کـه روز دمـید و در آن موقع عد ه ای از سوداگ ر ان سوریـه درون آن طرف رودخانـه،
منتظر بودند کـه اشیـاء غارت شده را از سارقین خریداری نمایند.
آنچه ما آورده بودیم از طرف یک سوداگر سوریـه بـه چهارصد (دین) از ما خریداری شد.
از این زر، دویست (دین) بمن رسید و بقیـه را غلام بینی بریده تصاحب کرد و گفت به منظور تحصیل زر و سیم، راهی آسان پیدا
کردیم زیرا اگر ما مدت پنجسال درون اسکله های نیل بار حمل مـی نمودیم نمـی توانستیم کـه اینـهمـه زر و سیم بدست بیـاوریم.
بعد از اینکه زر را تقسیم کردیم از هم جدا شدیم و غلام بیک طرف رفت و من بطرف دیگر.
برای اینکه بو را از خود دور کنم مقداری کافور و بیخک (بیخک ریشـه یکنوع گیـاه هست که وقتی آنرا صلابه د مثل
صابون کف مـیکند و انسان را تمـیز م ی نماید – مترجم ) خریداری کردم و در کنار نیل خود را شستم بطوریکه بوی خانـه مرگ
بکلی از من دور شد و دیگر مردم از من دوری نمـی د.
بعد از آن لباسی خریداری نمودم و بی ک دکه رفتم کـه غذا صرف کنم و هنگامـیکه مشغول صرف غذا بودم از شـهر اموات،
صدای غوغا بگوشم رسید و دیدم کـه نفیر مـیزنند و ارابه های جنگی بحرکت درون آمده اند.
ازانیکه مطل ع تر بودند پرسیدم چه خبر هست و آنـها گفتند کـه نیز ه داران مخصوص، کـه گارد فرعون هستند مامور شد هاند
که غلامان آزاد شده را سرکوبی نمایند کـه بیش از این شـهر اموات را مورد چپاول قرار ندهند.
62
آن روز قبل از اینکه خورشید غروب کند بیش از یکصد نفر از غلامان آزاد شده را درون گذشته درون معادن کار مـید از پا، از
دیوارهای شـهر طبس سرنگون آویختند و بقتل رسانیدند و فتنـه و چپاول شـهر اموات خاموش شد.
آن شب من درون یک خانـه عمومـی بسر بردم و منظورم این بود کـه قدری تفریح کنم ولی هیچ یک از زنـهای خانـه عمومـی را
خود ننمودم.
بعد از خروج از خانـه عمومـی بیک مـهمانخانـه رفتم و خوابیدم و بامداد روز بعد بسوی خانـه سابق خود روان شدم که تا اینکه طلب
(کاپتا) غلام سابق خود را بپردازم و از او تشکر نمایم زیرا اگر وی اندک پ س انداز خود را بمن نمـیداد من نمـیتوانستم کـه جنازه
پدر و مادرم را بـه دارالممات برسانم.
(کاپتا) وقتی مرا دید بگریـه افتاد و گفت ای ارباب من، تصور مـیکردم کـه تو مرد ه ای زیرا بخود مـیگ ف تم کـه اگر زنده باشد
مـی آید که تا اینکه باز از من سیم و مس بگیر د . زیرا او یکمرتبه از من سیم و مس گرفت ویکه یکبار بدیگری فلز داد که تا زنده
است حتما باو فلز بدهد.
و من با اینکه فکر مـیکردم تو مرد ه ای احتیـاط از دست نمـیدادم و برای کمک بتو از ارباب جدید خود و مادرش (که خدایـان
لاشـه او را متلاشی نماین د ) مـی دزدیدم و مادر او هم پیوسته با چوب مرا مـیزد و بتازگی تهدید کرده مرا بفروشد و بهمـین جهت
چون تو آمد های خوب هست که من و تو از اینجا بگریزیم و بجائی برویم کـه دور از این تمساح باشیم.
من درون ادای جواب تردید کردم و او گفت ارباب من اگر به منظور هزینـه زندگی اضطراب داری من مقداری فلز دارم و متیوانیم آن
را بمصرف برسانیم و وقتی کـه فلز باتمام رسید من کار خواهم کرد و نمـیگذارم کـه تو گرسته بمانی مشروط بر اینکه مرا از
چنگ این زن کـه یک تمساح هست و پسر ابله او نجات بدهی.
گفتم (کاپتا) من ام روز به منظور این اینجا آمدم کـه دین خود را بتو بپردازم زیرا مـیدانم آنچه تو بمن دادی مجموع پ س انداز تو در
مدت چند سال بو د . آنگاه مقداری فلز خیلی بیش از مـیزان فلزی کـه کاپتا بمن داده بود درون دست او نـهادم و او کـه فلزات مزبور
را دید از وجد ب درون آمد ولی بعد متوجه شد کـه یدن به منظور مردی چون او سالخورده خوب نیست.
پس از اینکه از باز ایستاد گفت ارباب من، بعد از اینکه فلزات خود را بتو دادم گریستم زیرا فکر مـیکردم کـه تو دیگر
فلزات مرا بعد نخواهی داد ولی از من گله نداشته باش زیرایکه یکعمر غلام بوده دارای قوت قلب نیست و نمـی تواند که
فلزات خود را بدیگری، ولو ارباب سابق او باشد، بدهد و آسوده خاطر بماند.
گفتم (کاپتا) علاوه بر اینکه من طلب تو را تادیـه کردم بجبران اینکه تو نسبت بمن خوبی نمودی تو را از اربابت خریداری و
آزاد خواهم کرد.
زادی Ĥ نجا بروم وی کـه یکعمر غلام بوده نمـیتواند ب Ĥ (کاپتا) گفت تو اگر مرا خریداری و آزاد کنی من هیچ جا ندارم کـه ب
زندگی کند من غلامـی هستم یک چشم کـه باید پیوسته ارباب داشته باشم و بدون ارباب بیک یک چشم شباهت
دارم کـه فاقد چوپان باشد و من بتو اندرز مـیدهم کـه ب ی جهت فلز خود را به منظور خریداری من دور نریز زیرا من از آن تو هستم و
تو مـیتوانی کـه مرا با خویش ببری.
بعد با یگانـه چشم خود چشمکی زد و گفت ارباب با سخاوت، من چون احتیـاط از دست نمـیدادم هر روز راجع بحرکت کشت ی ها
از این جاب اطلاع مـیکردم و مـیدانم کـه در این زمان یک کشتی از اینجا بطرف ازمـیر مـیرود و ما متیوانیم کـه سوار این
کشتی شویم و خود را بـه ازمـیر برسانیم و یگانـه اشکالی کـه وجود دارد این هست که قبل از حرکت حتما هدی ه ای بـه خدایـان
بدهیم که تا اینکه سالم بمقصد برسیم و من بعد از اینکه (آمون) سلب اعتقاد کردم هنوز یک خدای دیگر کشف ننمود ه ام کـه باو
هدیـه بدهم.
من از اشخاص پرسیدم کـه آیـا ممکن هست راهنمائی نمایند و خدائی را بمن نشان بدهند و من بتوانم او را بپرستم و باو هدیـه
بدهم و آنـها گفتند کـه خدای فرعون بنام (آتون) را بپرست پرسیدم این خدا با چه زندگی و خدائی مـیکند؟ بمن جواب دادند
که خدای (آتون) بوسیلۀ حقیقت زن دو خدائی مـیکند و من فهمـیدم کـه این خدا بدرد من نمـیخورد زیرا خدائی کـه بخواهد
با حقیقت زندگی و خدائی کند بطور حتم یک خدای ساده و ب ی اطلاع هست و گرنـه م ی فهمـید کـه حقیقت چیزی هست که هرگز
قابل اجرا نم یباشد و اکنون ارباب من آیـا تو مـی توانی بمن بگوئی کـه کدام خدا را بپرستم.
من گوی خود را کـه مقابل مقبره فرعون هنگام دفن والدینم پیدا کرده بودم باو دادم و گفتم این خدا را بپرست.
63
(کاپتا) پرسید این چیست؟ گفتم فرعون باین خدا اعتقاد داشت و تصور م ی نمود کـه سعادت م ی آورد و من هم از لحظ ه ایکه
آن را بدست آورد ه ام حس مـیکنم کـه بطرف سعادت مـیروم زیرا دارای زر شدم و اگر تو این گوی را نگاهداری تصور مـیکنم که
نیکبخت خواهی شد و من هم از نیکبختی تو استفاده خواهم کر د . بنابراین درون حالیکه این گوی را داری لباس خود را عوض
کن و لباسی مانند سکنـه سوریـه بپوش که تا با این کشتی کـه مـیگوئی آماده حرکت ا س ت برویم و من فکر مـیکنم کـه گفته تو دایر
بر اینکه من نباید پول خود را به منظور خرید تو دور بریزم درست هست زیرا از اینجا که تا ازمـیر ما خرج داریم و بعد از ورود بـه ازمـیر
هم حتما قدری فلز داشته باشیم کـه خرج کنیم که تا اینکه من شروع بـه طبابت نمایم و باید بتو بگویم کـه من نیز عجله دارم که
زودتر از شـهر طبس بروم به منظور اینکه وقتی درون کوچ ه های طبس قدم بر مـیدارم مثل این هست که هر کـه مرا م ی بیند بمن
ناسزا مـیگوید و من بعد از اینکه از این شـهر رفتم هرگز بـه طبس مراجعت نخواهم کرد.
(کاپتا) گفت ارباب من، هرگز راجع بـه آینده تصمـیم قطعی ن گ یر به منظور اینکه تو نمـیدانی کـه در آینده چه خواهد شد و چه وقایع
پیش خواهد آمد و لذا از امروز، تصمـیم عدم مراجعت بشـهر طبس را نگیر زیرا ممکن هست که روزی از این مراجعت سود
فراوان ببری.
از آن گذشته هر با آب نیل رفع تشنگی کرد نمـیتواند پیوسته با آ ب های دیگر خود ر ا سیرآب نماید و نیل او را بسوی
خود مـیکشاند . من نمـیدانم کـه تو درون اینجا مرتکب چه عمل شد ه ای کـه اینطور از طبس نفرت حاصل کرد ه ای ولی تصمـیم تو را
برای رفتن از طبس یک کار عاقلانـه مـیدان م . سینوهه، من بتو اطمـینان مـیدهم کـه این عمل را هر چه باشد فراموش خواهی کرد
زیرا جوان هستی و جوان بعد از چندین سال وقایع گذشته را فراموش م ی نماید و اشخاص پیر هم اگر مانند جوا ن ها عمر
طولانی مـید وقایع گذشته را فراموش مـینمودند، ولی چون عمر آنـها طولانی نم ی شود فرصت فراموش حوادث
گذشته بدستشان نم ی رسد. هر عمل کـه از انسان سر مـیزند، مانند سنگی هست که بدریـا بیندازن د . این سنگ بعد از اینکه در
آب افتاد صدائی بزرگ ایجاد مـیکند و آب را بتلاطم درون م ی آورد و انسان فکر مـینماید کـه هرگز اثر آن هیجان و تلاطم از بین
نمـی رود ولی بعد از چند لحظه آب آرام مـیشود بطوری کـه انسان بخود مـیگوید اصلاً سنگی درون این آب نیفتاده و گرنـه اینطور
آرام نبود.
تو نیز بعد از چند سال بکلی این واقعه را کـه برای تو درون این شـهر اتفاق افتاده فراموش خواهی کرد و با ثروت و قدرت به
طبس مراجعت خواهی نمود و اگر که تا آنموقع اسم من درون طومار غلامان فراری باشد تو خواهی توانست مرا مورد حمایت ق ر ار
بدهی و نگذاری کـه مرا اذیت کنند.
گفتم من هر موقع کـه قدرت و ثروت داشته باشم حاضرم کـه تو را مورد حمایت قرار بدهم ولی من از این جهت از طبس مـیروم
که دیگر باینجا برنگردم.
در اینموقع مادر اربابش (کاپتا) را صدا زد و او رفت و هنگام رفتن بمن گفت درون خم کوچه منتظر من باش و من فوری خواهم
آمد.
من از مقابل درب خانـه دور شدم و در خم کوچه بانتظار (کاپتا) ایستادم. طولی نکشید کـه (کاپتا) درون حالی کـه زنبیلی درون دست
و باشلوقی روی سر داشت آمد و من دیدم کـه در دست دیگر او چند حلقه مس دیده م ی شود و حلقه ها را بمن نشان داد و
گفت این زن کـه مادر تمام تمسا ح ها مـیباشد مرا به منظور خرید بـه بازار فرستاده ولی من به منظور او چیزی نخواهم خرید زیرا آنچه از
اثاث خصوصی ام را کـه قابل حمل و مورد احتیـاج بود، برداشته درون این زنبیل نـهاد ه ام کـه از اینجا برویم و این حلق ه های مس هم
بر سرمایـه ما به منظور تامـین هزینـه مسافرت خواهد افزود.
من دیدم کـه (کاپتا) درون زنبیل خود لباس و یک موی عاریـه دارد و وقتی از حدود خانـه دور شدیم و به کنار نیل رسیدیم در
آنجا لباس خود را عوض کرد و موی عاریـه بر سر نـهاد.
من به منظور او یک چوب تراشیده خریداری کردم زیرا دیده بودم کـه خدمـه اشخاص بزرگ چوب بدست مـیگیرند و سپس به
اسکله کشتی های سوریـه نزدیک شدیم و من دیدم کـه یک کشتی سریـانی درون شرف حرکت است.
ناخدای آن کشتی هم اهل سوریـه بود و وقتی دانست کـه من طبیب هستم و عازم ازمـیر مـیباشم با خرسندی من و (کاپتا ) را
پذیرفت به منظور اینکه درون کشتی او عده ای از جاشوان مریض بودند و امـیدواری داشت کـه من درون راه آنـها را معالجه نمایم.
64
معلوم شد کـه گوی موصوف به منظور ما سعاد ت بخش بوده زیرا کارهای ما سهل شد و ما م ی توانستیم براحتی سفر نمائیم و (کاپتا)
که اثر گوی را دید مثل یک خدای حقیقی شروع بـه پرستش آن کرد.




[نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 19 Nov 2018 17:40:00 +0000



نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار

لیست همـه کلمات فارسی (مجموعه کامل) – سایت آموزه ها و ...

لیست تمام کلمات فارسی را درون یک مجموعه کامل و در یک صفحه مـی توانید ببینید :
او
نو
اى
یو
آد
نم
آز
آش
آل
آم
نص
نر
آه
آی
ند
ین
ب
نخ
نت
نا
ن
یم
مى
بخ
بد
مـه
مو
بس
بط
بع
بگ
بل
بم
بن
بو
مک
مع
بى
ات
پ
پا
پخ
پر
مس
پز
پف
پم
مد
ت
تأ
مچ
تب
تز
مت
ما
م
یس
تو
لی
له
لو
لم
لگ
لک
ته
لش
تی
لت
یر
لب
ثم
ید
ج
جا
جب
لا
جد
ل
ل–
ئو
جر
گی
گه
جز
جک
جم
گو
جو
گم
جه
جی
یخ
چ
چا
چپ
چت
چس
گس
چو
گز
یت
ح
حا
حب
حد
حر
حس
حک
حل
گر
اچ
گت
گپ
اح
خط
کی
خم
خو
خی
یـا
دا
کن
کف
کش
کس
کژ
کز
کر
دت
کج
کت
کا
قه
قل
قق
قش
دک
دل
دم
قد
قج
قت
قا
شـه
ده
فی
فن
فک
ذر
ذی
ی
ر
فع
رت
رخ
رس
رش
رک
رگ
رم
رو
ف
اد
غم
غش
ری
اذ
ار
زا
زد
زر
زل
عن
زو
زه
زی
عم
ژل
ژن
أر
س
سا
ست
سد
عج
عث
سر
سس
سط
عا
ع
هی
سگ
سل
ظن
ظل
سم
طی
طه
سه
سی
طب
ط
هو
ش
شا
شب
صف
شش
صد
شق
شک
شل
شن
ص
اب
شئ
شو
شی
ولد
أوا
اوت
اوج
اور
نیز
نیر
نید
اوف
نیت
نی
أخر
نـهی
اهم
اهن
نـهد
نـهج
‏ای
أبی
اِی
ایـا
ایت
نـها
یکى
نـه
نوه
نون
نوم
نوک
نوش
ایس
ایم
نور
نود
اخص
ننگ
ایـه
ایی
ائه
هئف
اخم
نمو
آبد
نمک
نمش
آبی
آتش
آتی
آخر
هیـه
آدک
آدم
ادا
آر
آرا
آرش
نگر
آری
ادب
نگا
نکه
نکو
نقی
نقل
نقض
آسم
آسن
هین
نقد
آشر
آفت
نفع
نفش
آفی
آقا
آقش
نفخ
نفت
نغز
نعش
نعت
آگه
ادر
آلت
آلل
آلن
آلو
آلی
ادم
نطق
نطر
نضج
آمر
آمل
نصر
نصب
ادی
نشو
نشر
نشد
نشت
آن
آنا
نسخ
نسج
نست
نسب
آند
نزن
نزد
آنف
آنم
آنـه
نرخ
آنی
آور
یکه
نده
آون
اذا
آهن
إذا
آیـا
آیت
آیش
آین
ندا
اذن
آیی
یکم
یئو
ﺁرا
هیج
هیث
هیپ
نحو
نحن
نجم
نجف
نجد
بات
نثر
باد
بار
هیـا
نبی
باز
نبض
نای
نان
ناک
ناف
باژ
باش
نار
ناج
ناب
نا]
اتا
هون
هوک
مـیو
مـین
مـیک
باغ
مـیس
مـیز
بال
مـیر
بام
مـید
بان
بای
مَی
ارج
مـی
بآن
ببا
بجا
بجز
مـهر
هوش
بخت
بخث
بخس
بخش
مـهد
ارز
موی
بدر
بدش
بدل
بدم
بدو
بده
موم
بدی
بذل
اتم
بر
برا
مول
برت
برچ
مور
موج
موت
برش
هنگ
منی
برق
منـه
منک
منع
برو
بره
بری
مند
بزم
بزن
بزه
منت
هنک
بسا
بست
بسر
بسط
بسم
بسی
منا
من
مِن
مَن
ارش
بضع
هنر
بطن
بطی
هند
بعد
بغد
بغض
بغل
بقا
بقی
أرض
ملى
بکر
ملل
ملک
بگو
ملت
همـی
بلا
بلخ
بلد
بلع
بلک
بلن
ملا
مگو
مگر
مگا
بله
بلی
بما
بمب
مکی
مکه
اره
بنا
مکن
مکش
مکس
بنگ
مکر
مکث
بنی
اری
أری
مقع
مقر
بوش
بوک
بوی
به‏
همن
–به
بها
مفی
بهر
مغز
بهم
اتو
بی
بیـا
بیت
معد
بیر
بیع
بیل
بیم
مطب
مضر
بیو
مصر
‏از
از
ازت
مشی
مشو
پار
مشک
مشق
مشت
پاس
مش
همت
پاک
پان
پای
مسن
پبش
مسخ
پتو
پخت
پخش
پدر
پدل
مست
هما
پُر
پرب
مسأ
مژه
مژک
مزه
مزن
مزد
پرر
مری
مره
مرو
مرگ
پرم
پرو
مرغ
مرض
مرز
مرج
پره
پری
همِ
مر
هم
یک‏
پس
مده
پسخ
پشم
ازل
هلن
پل
مدر
مدد
پلت
پله
هگل
پمپ
پند
پنس
پنل
پنـه
مدّ
پوچ
مخل
پول
پهن
یک
پی‏
پی
پیت
پیچ
پیر
محو
پیس
محل
محک
محق
محض
پیک
پین
پیـه
هفت
ازن
هضم
هشت
تا
تا۴
تاب
هـش
تاج
تار
تاز
تاش
تان
تای
اژه
تبت
تبع
تپد
تپش
تپه
تجر
تحت
متو
متن
تخت
تخم
یون
تر
ترس
ترش
ترم
متر
متد
اسا
تست
تسخ
تشد
تشک
متا
هست
تعب
مآل
مآء
مای
ماه
مان
ماز
اسب
تک
مار
تکه
تلخ
تلف
تم
تمر
ماء
هری
هرم
هرج
هرت
تن‏
تن
تند
لین
تنش
تنک
تنگ
لیک
تنـه
تنی
–هر
لیز
هر
لهو
لهم
لها
لهِ
هـر
لون
لوک
لوط
لور
لوح
تور
لوث
لوب
توس
اثر
لنز
لند
لنا
لمن
لمس
هذه
لله
لگن
هذا
لکن
لکم
لکس
لقد
لقب
لفظ
لغو
لعل
لعب
تون
هدر
لطف
لطب
یقه
لست
لری
تهم
لرز
تهی
لرد
هجی
لذت
تیپ
تیر
لذا
لده
لخم
لحن
تیز
تیغ
تیک
تیم
لجا
لثه
تین
هجر
لپه
لبه
هتل
لبن
لبق
لبة
هتک
ثقل
ثلث
هبه
ثمر
ثمن
ثنا
هب
هاى
ھای
هاو
جاء
لای
جاپ
جات
جاز
لان
جام
لام
لال
لار
جاه
جاى
هان
جبر
لات
جبس
جبه
هام
جتی
جثه
ل< جدا هاق هاج هاب جدب جدر جدل جدی جذب جرء جرج گیر گیج جرو جری یصف ها جزء جزا جزع جزم جزو جزئ جسب جسد جسم گوی جسی جشن گون جعل جغد جفت یسک جلب جلز جلو یوم گوش گور گود گوا یزد گنـه جنب گنج جنت گمـی جنی وین جوّ ویل جود جور جوش جون جوی گلی ویک گله گلو گلف جهد جهش ویر جیب گلد جین وید ویـا وی چاب چاپ چار گل یرض چاق چاک چاه وهم چپی وهر چتر چرا چرب چرخ ابق چسب چشد وول چک چلک چمن چن گشت گشا گسی گسن یدی چنگ ونـه چوب ونگ چه‏ چه گزل ونا چهر چهل ون چی چیز چین یدک ومـی ومن اسد حات حاج حاد گره گرو وما حبل حتک حتم حج حجت حجر ولو حدّ حدت حدس حدو حدی حذر ولس گرگ حرص حرف حزب حزم ولز حسب حسد حسی حشر حصر حصه حضر حظی ابن حقّ حق حقه حقی اسم گرد گرج گرت حگر ولت حلّ حلت حلق حلم حلی حمد حمل حوت حور گرا ولب حوض حول حهت حیـا حیث حیف حین اسن خاج خار گذر خاک خام خان گدا ولا یخی گان گال خبر ختم خدا گات یخل خرج خرد کیو کین کیل خزر خزن خشت خشک خشن کیف خشی کیس خصی خضر اشت خطّ خطا کید خطر کیت وکی کهن کهل خطی خفا خفت کهع خلا خلأ –که خلد خلط که‏ خلف کـه خلق خلل وکه خمر کـه وکن خنک اشد کوی کوهکول کوک کوش خوب کور کود کوچ کوب کو وکم کنی کنـه کنگ خور کنش خوش خوف خوک خون خوی اشک کنت خیز خیس خیل خیم اشل وکل کنا کنّ اصف کمـی کمر کما کم کله کلر کلد کلب کلا کل کلّ کفی کفش کفر وقف کشی کشش کشد کشت اجریرت اطع وفن کره کرم کرک داغ دال دان کرج وفق کذب کده داه دای کدا دآک کد وفر دبی کجی وفا وعظ کتو دخل اعم درون درا کتک کتر کتب یحب کپی کبد کای کاه کاو درب کان کام درة کاف کاش درج درس کاخ افت وظن قیم درک قیس قیر قید قهر افر قوۀ درم قوی قوه قوم قول قوس قوز قوا قند قمـی قمر قما قم وطن قلی قله قلو درو قلم قلع قلب قلّ وضع ققی وصل قفل دره قفس دری قطع قطر قطب دزد قضا قصه قصص قصد قشر وصف قسم قسط قره قرض قرص دص دط دعا قرب دفع دفن دقت وشن دکا دگر قذف دگم قدم دلت قدس دلش دلق دلم قدر دلو قدح دلی وشش دما دمح دمش وشد دمل دمم قحط یتن دمـی دنا اقل قبل قبض قبر وسو دو دوا قبح قبا دود دور قام دوز قال دوش دول قاب وسن وسط فیـه دون دوی وسر دهة فیض فیش فیس دهر افوه دهى دهۀ وزن دی فوت دیچ دید دیر دیس فنا وزش فما فلک فلز فلج فلپ فلا فکی فکن فدیم فکر دیو اکه ذات فقط اگر ذرت ذره ذکر ذلک ذمـه ذمۀ ذنب فقر ذوق فقد ذهن فعی ذهی یتس ذیل الا ینگ وری ورو را راا راإ فعل راب ورم فطر فضل فضا فسر فسخ فسا راز راس رأس فرو رام ران فرق فرع فرش رای رأی ربّ ربا ربط ربع ربق ربک ربه ربی ورق رجب رجم رحل رحم ورش رُخ رخت فرد رخم ورس رد فرخ ردل ردو فرح فرچ ردی فرج ورا رسد رسم رسن رسی فرا یبن وده فدا فخر فحص رشک رصد فحش فجر فثم فتی فته رضی رعد رغد رفت فتق فتح فای رفع فإن فان ودو رکن رگه ودر رُم رمز رمـی فال رنج رنک ابد روا فاش الک وحی غیر روت غیب غول غنی غنا وحل غلی روس غضب وحق غزل غرق غرش روم غرر غرب غذا غده غدد غدا وچه ره رها رهت رهق رهی وچک ریـا وچپ ریت ریج ریح ریز عین عیش عیب ریش عهد ریف عوض عود ریو ریـه وجه وجو زال زان زای عنـه زآب زتو زجر زچه عنف زخم وجز زدل زدن زده وجد عند زرد زره زشت زصد زعم اله زلف زمـی وتی زن زنا زند زنش زنگ زنی ابر زود عمق زور زون زهد زهر عمر ام زیب عما على علو زین ژاک ژان ژرف ژست امت امد ژنز ژنی علف امر وتر امن امـه ساب علا عکه عساز عقد عقب عفو عفب عطف عطش عطر عطا عصر عصب عشق عشر ساق عسی عسل سام عزل عزت عزّ سان عرق سای عرض عرش عرب سبب سبد عذر سبز سبع سبق سپر سپس امـی ستد ستر ستم ستن ستی عدل سج سجل سجن سحر سخا عدد عجز عجب وپل سده احد أحد عبد سرب سرخ سرد سرش سرف عاص سرو سره سری سز ان سست سصت انا عات سعد سعه سعی إنا سفت سفر وپس انت أنت سقط سقف سقم سکا سکو ظهر ظنی سکه وبه سگن وبر ظنّ وبا سلب ظلم یأس ظفر سلف ظرف سله ظام وآن سم‏ سمت طیف سمن سمـی طیب وآب سن سن≥ سنا وای سنت طول طوق سنج سند سنگ طور طنز طمع سنن واو سو سوء طلا طفل سوپ طعم سوت سوخ سود طرو طرق سوز طرز سوق سوگ طرد سون وان طبی سهل سهم سؤء طبق وام سیـا طبع طبخ طبا واگ طاق سیب سیپ وار ضیـا ضوء ضنی سید ضمن ضلع سیر سیس ضرر سیل سیم ضد سیـه یـاز یـار یـاد یأت شات شاخ ضجه ضبط شاد شار صیف صید شام صور صوت شان شأن صنف شاه صنع یـاب صمغ صمد صلح صلب شبی صفی صفه شتم شته صفر صفت شخم ابی شد… صفا اخذ شدة شدخ صغر صعب صص نئو شدو صرع صرح شدی شدۀ شرا شرب شرح شرط شرع شرف شرق صدم صدک شرم صدق شرو صدر صدد شست نین شصت صدا نیم شعب شعر شعف شعی صحه شفا شفق نیک شکت شکر صحت شکم شکی صبر انن شلی شما صبح شمع شمل انو صاف صاد صاح انـه أنـه انی إنی شنگ شیئ شنـه شنی أنی شوخ شیو شیر شید شیخ شیء أخذ شـهر او[ شور شوی شوش شوق شوک شوگ الی ملال بلاک یرند افرا وطول وطور وطنی بلند وطنم مگیر ارجا وطرح بلور بلوغ وضوح بلوک مکین بلوم وضعی وضعف بلیک بلیـه افزا وضعت مکید ارجح وضرب بمدت وضبط وصید ب‍ن وصیت وصول مکمل بنال بنام بنای بنحو ارجع بند بندد بندر مکفی بندم بندو بنده مکعب وصفی وصفر بنزو مکره بنظر بنفس بنفش بنفع یلدا مکرم مکرر وصرف وصحت وصال بنی! بنیس بنیـه افسر وشور مقیم مقید بوتا بوته مقوی مقوم اردن بود مقوا مقنن بودج وشکی مقطع مقصر بودم مقصد بودن مقرر مقرّ افشا بودو مقدی مقدس بورس بورگ مقدر بوری بوزا بوژه بوسه وشکل افضل بولد بولک بولن افعی بویر اردو افق افقی ارده بـه وشست افلا افمن افول بهای مقام بهتر مقال مقاس مفید وشدت یرتع مفصل مفرط مفرد مفاد مغزی وشاد مغرض مغذی بهشت معیت معیب معنى بهمن معما بهین وسین وسیف معلم معلق معظو بیـار معظم معطل معطر معضل معسر معرق معرف بیـای معدی معده اقدا بیت[ معدل وسوی بیجا بیچا معبد بیدل بیدی أقرب بیرز بیرو بیژن بیست معاف بیش اقصا معاش معاد اقصی مظهر بیشـه مظان مطیع هوای مطلق بیکر بیکن مطلع مطلب مطقی بیگر مطبق بیگی وسوم وسوء یرای مضیق هوا مضحک مضاف مصون بیمـه مصور بیمـی بینا مصمم بیند مصلح بینش بینم مصری بینـه وسعی مصرع مصرش مصرح بیوز وسعت مصدر مصاف بیوه وسطی وسطح یونس ھنوز مشیت پاتو مشـهد مشوق مشوش پاتی مشود پادش مشمو اکرز اکرم هنوز مشعل مشعر مشرک مشرق پارچ پارس مشتق پاره مشتر وسپس پازل وسپر مشاع مشار وسبک اکسی پاشش پاشی وسال پاکت پاکی مسیر پالپ وزیر مسیح پاول پاوه پاها وزنی پایـا مسند وزنـه مسمم پایة مسلک مسلط مسلح پایش مسکن پایی مسکر مسقل مسطح مسری پائی و پبلی پپسی پتاس مسخر ارزی مسجل مستی پترو وزغم پتوی یـهود وزرا پختن وزتک یدنی پدر! پدرش پدرم پدری اکید پدید پذیر اگاه یدکی مسبب پراگ ارشد پرتو پرچم وزات یوما ورید هندی مزیت وروم وروش مزمن مزمل مزمت مزله مزلو مزلم مزلچ مزلج ورود اپاک ورنـه پرس مزاح مزاج مرئی پرسد مریض همۀ الاغ مروی مروط مرور مروج پرسم مروت یکی‏ مرگت ورفت مرگ‏ الان پرند مرکز ورطه مرکب مرفه مرغی ورضا پروب مرضی ورشد مرشد مرسی مرسل مرزی الآن مردی مردن پرود مرد ارضا مرخص مرحل پروش مرچع أرضا مرتو مرتن مرتد ورژن پرها ورزی مرتب مربی پریش مربو مربع مربط التی پزان مراد پژوه مرات مرا ورزم ورزش مذهب مذمت مذکر مذاق ورزد پــس ورده ورثۀ مدیر الدم پست ورثه مدون پستی الذل الذی پسر مدلی پسری پسند مدل ورثر پسین ورای پشت مدعی پشته پشتی وراه مدعا پشین پطرس وران پگاه یـهدی ارضی پلات مدرن مدرک مدرس پلاک ارفع پلان ودوم پلپلور ودقت ودست پلی پلیت پلیس مدتی ودرک یکی مدت پناه مدّت پنبه الف پنج مدان پنجم مدام پنجه ودرس ودرد ودرج مدار مداد ودان وداع پنیر مخیر پنیک مخوف مخور پوچی پودر وخیم پور مخمد پورت وخوی مخفی پوست مخفف مخطط پوشک پوشی وخود مخزن پولی پوند پویـا پویش پهلو مخرب مخدر پهنک پهنـه وخطر وخطا وخشم پیـاز مختل مختص همـه پیتر وخاص پیچش پیچی پیدا مخاط محیل وحید محیز محیـا محول پیرو محور اروی محنت پیری یوفی وحکم پیش محمل محلۀ محله محلا محکم وحفظ محقق محقر وحشی محضر وحشت محصل محشر پیشـه پیشی پیفر الکل پیکت پیکر محرک محرز محدث الکی پینر الگو وحده وحدت وحجم وحتی وحبس یحسی محبی تابش تابع تابه تابی تاثر تأثر محبت ااست محال محاق وچون مجیط مجهز مجنی مجمل مجمع مجله وچند تاجر تاچر تاچه مجلل تاحد تاخر مجلس مجلة تادر اریک تارخ تاری مجسم مجزا مجری اپی مجرم تأسف تاسه تأسی مجرد وجهی مجرب تاشو تاص تاکر تاکی مجرا تالی وجهه مجدد تامل تأمل مجد وجهِ تامـه تامـی ارئه تانل تاون تاهل تأهل تاهم وجوه تایپ تایس تاین تائی تبار تباه تبحر مجال یجاد تبعه تبعی تبلی تبیس مجاز تبین مجاب و جو وجمع یتنی تترا مثمر مثلی تثبت مثله مثلث وجذب مثلا مثل یوضع مثبث مثال تجرد متیو متین تجسد تجسس تجسم متیل تجلی تجمع یکون تحدب تحرک متهب متول متوع متنی الهی تحکم متمم تحلف تحمل همگی تخته تختی تخصص تخطه تخطی تخلف متکی ئیـان متقی تخمک متقن تخمـی تخیص تخیل تداد تدری متفق تدیس تذهب وثوق وثقه متعه تراز تراش تراک تربت ترپن متصل متصف ترجع ترحم تردد الیت متسع ترست ترسد ترسش ترسم ترسو متری ترسی الیز ترشح ترشی ترقی ترک الیس ترکش ترکل ترکم ترکه ترکی الیک ترمن ترمـه ترمـی وتیپ متدل ازاء ترنج ترند تروت الیم تری تریم ترین الیـه متبع إلیـه تستی ازاد تسری تسلب تسلط تسلی تسمـی تسوی متان متال تشبث تشتت تشتک تشخص همگن ازای تشکر تشکل اما همکف مبین مبیع تشنج تشنـه تشوق تشیع مبیت مبهم تصدی مبنی تصرف مبنع مبنا مبلغ تصور مبرم مبرا مبدل مبدأ مبدا مبحث تضاد مبتا تضیع تطور تظلم مباش مبار مباح امام مآخذ وتنش تعجب تعدا مایـه تعدد تعرض تعرق مایل مایع تعصب امان تعقل تعلق تعلل تعلم تعمق ماهی ماهه تعین ماهر ازآن ماون ماور تغیر مانی مانم مانک مانع تفأل ماند امتک تفحص تفرج ماما ماله تفکر مالک تفنن تفوق ازبه مال تقال تقبل تقدس تقدم تقرب تقسم ماسک ماست تقلب ماسا تقوا تقوی امده همسو تقی وترس همسن تکان تکبر تکثر مارک تکدی مارس مارژ مارچ تکفا تکفل تکلف تکلم مارا امره مادۀ امری مادل تکیـه مادر امشب تلخی امضا تلفظ تلفن تلتلمذ مأخذ ماخذ امکا تماس تمدد تمدن مابه وتحت تمرد مابق املی همسر امنی تمسک تمکن تملک تمنا لئیم لئون تمـیز یوشر ازتک امـید تنبل تنبه لیون امـیر لینک تنزل وپیش وپنج تنشن لیلی تنفر تنفس همزن امـیل لیکن امـین لیفی تنگی تنور تنوع همره تنـها لیسی ازته تنیس همرا لیست اجرت لیری توام توأم توان لیدز لیپو لیبت همچو همتش انار انان لَهُ وپسی وپسر لویـه لویس همتا لومن لوله لولد لولا لواجزا لوقا توبر توبه توبی توبۀ توپر همة توپی لوزی وپدر لوحی توحش توحه توده لوحه وبیش لوچی ‏لوث یکصد تورا وبند تورج تورز لوپز تورش تورم وبعد توری توزی وبسط توسع لوای لواط وبرش لنگر ازسه توسل توسه توشـه لندن وبدل وبخش وبخث لمعه لمسی وبحث وباز ازشش للذی توقع للبر توقف للبث همای توکل لگت ازغم لکنت توکی أنتم وآرا لکان انجا وایت لقاح لفظی انچه لغوی انحا لغزش لغتی ازکل لغت لغات لعیـا لعنت ‎اند ‏اند لطیف ازکم توند تونگ تونل تونـه توهم تویی تهای تهدی لطفی لطفا تهرا لشـهر لشکر واهب یکسو لسان وانش لرزش واند تهمت ابصر تهوع واما تهیة أحبب لذتی واله والد تیبک اندر تیتر والا لذات واگر یـایک اندک ه واقف لحظه تیره لحظة تیری اندو تیزی تیشـه تیغه وافر تیلر اندی لجام واصل تیمز واست تیوب واژه تیول واژة انسا ثابت ثابث ثالث واز یـانگ ثانی ثبات واری ثبت ثبت‏ واره لباس ثبتی ثبوت ثروت لائی لایـه ثریـا ثغور وارد ثقلی وارث هلند وادی ثمره واده واحد ثورن لاین واجد انشا واجب واثر واتر واپس لایل لایز جابر جابه وابر لاهه ازگی یـان جادو لاوس جاده جاذب جاری انفس جاست جالب جامد لامپ یوسف و۶۹۰ لاک لاغر جامو جامـه جامـی جان جانب جانت جانش جانل جاوه هلال ازلی جاها جاهل لادن ازما جای جایز لاحق لاجد جایی هلاک جائز جائی یـاکو نئون اِنک اتاق جبنـه اتال جبهه انکه نیمم انگل هفده جداً جدار نیلی هفته جدال نیل جدای نیکی جدبد نیکو جدرد نیکل جدلی جدّی گینر انما إنما هفتا جرات جرأت گیرن جراح جرام جرای احدی جرجی احسن جرح انّه جرعت جرگه جرم احشا –جرم اِنـه گیجی انـها گیتی گیتس گیـاه گیـان أنـهم هشتم جروس احشر احصا انیم ازهر جزءا جزام جزای جزاى گویی گویـه جزبا اوان اوبه جزوه گویم ازهم جست ازیک جستم جستن جسته جستی اوجی ازین گویـا اورا جسمش گوهر جسور گونة احضا جشغل نیری اورد جعبه نیرو جعلی گوکز گوفر اوره جفری جلاء جلال اوری اوست جلد جلدی جلسة جلسه جلسۀ جلگه گوشی جلوس گوشـه جلوی گوشش جلیس جلیل گوشت جمال جمع جمعی اولا جملة گواه جملۀ جمـیع جمـیل جناب گوان جناح جنای نیّت هستة اولز گندم گنجی گنجه گنجد نیـات گنتی گنبد جنبی جنبۀ اولی جنتی جنجه جنحه جنحۀ جندی جنس اومن جنسن یـاسر جنگ اون جنگی جنوب جنون اونس جنین اوول اوهم جواب جوار جواز گمپل گمان اویل اوین نیـا جورج گلیم جوزف جوزه اسای جوشد جوشش جوشی یکدل جونز جونگ جوهر اسبی جویـا هزار جوید جویس جویی جوئی اهدف جهات جهاد جهال جهان گلها گلّه اهرم گلوک نـهم گلشن گلرخ جهـت اهل ‏جهت جهت گلدر جهتی هریس اهلی جهل اتکا جهلا جهله جهنم اهّم هرنی نـهضت جیبی جیره جیزی جیمز هرمن جیوه یـاری هرگز اسپه ‏است اسـت چاپی چادر است‏ چارت گلاس چارک گلاب چاره احمق چاری گقته چاقو چاقی گقتن ایـاب چاکی گفتی چاله چانل چاوش ایـاک چاهک چاهی ایـام چای استـ نـهای نـهان نـهال نـهار چراغ نـهاد چربی گفتن گفتم چرخة چرخد چرخش چرند چریک است! چشم گفت چشمک اید چشمـه چشمـی چطور چقدر هرسی ایدز چکاپ چمچه گشود نوین نویس چنان گشنی گشتی گشته نویز چند نوید گشای گشاد نویت گسیل هرسن نونـه گسست گستر هرزه چندی هردو چننی نولی هرچه چوبی چوست چون چونک نوعا نوع یـارب چهار گزند نوشی گزاف نوشت گریـه چهرن چهره چهرۀ احیـا ایزد ایزو چیده چیره هراس گرین گریک چیزى گریف ایست چینی گریز ایفا نورو ایـایکه گرید ایگو حاجب حاجت حاجی نورم حادث حارث حاضر گری ایلت گرها نورث حاظر حافظ هراز حاق حاکی حال یکجا حالا حالت حالی حامل نوده گرنـه گرمـی گرمن حامـی حاوی حایز حائز حائل نودر حبس یـاده حبسی ایمن حبیب نوبه نوبل حتما حتی نوبت حتّی گرما ایمـی نوبة حجاب حجّت حجره ایـن حجمـی ابدی حجیت حجیم ‏این این‏ گرم این نوای حدسی حدمـی نواک حدوث حدی‏ نوار گرگش حدید نواب اتمـی حذف حذفی اینچ گرکو حربه حرجی ننظر حرفا حرفة حرفی حرم حرمت حروف حریت حریف حریق حریم نمـیه حزبی نمـین حزنی حزین اینش حساس حسام نمـی حسبه حسبی اینک حسرت حسگر یـابم حسنِ حسن حسنا حسنش حسنـه حسنی نموی حسی– گردی اینم حشره حشمت حصار هدیـه حصری حصول ایـها أیـها حضرت حضور هدفی حفاظ حفره ایین حفظ حفـظ حفظی –هدف ائمـه هدف اخته گرده حقوث گردم گردش گردس ه حکم‏ یـابت حکمش گرجی آبان گرته یـابا گربه حکیم نملی آبرو هجوم حلال آبزی آبسه حلقة حلقه هجری آبله حمال گرای حمای یکتا گران حمزه نمره حملة حمله حمـید حنجه حواس گراف گراد نمرة آپنـه حوزة گراب نمده نمدن حوزۀ هجده آتشی حوله حومـه آتنی حیـاط هجدم حیدر گذشت حیرت گذری آتیـه حیلت حیله آثار گذرد آجیل خاتم آحاد هتما خارج گذرا خارح خارش خارق خاص آخرش خاصّ خاصه خاضع خاطر خاطی آخری خاکی خالص خالق خالی هتلی خامـه خامـی آداب خانم گدای گداز گدار آدام آدرس یـااو گاید گاهأ گاها گاه آدلرو ابقا گانـه نماز گامـی گاما خانـه گام گالن نماد خانۀ خاور خائن نما گاز یؤتی خبره گاری خبری یوری گارو خجلت خجول نلعب خدا! خداص خدای خدشـه نلسن گابی نگین خدمـه کیوی خراب خراش نگه هائی آذر کینـه یورک خرده خرقه خرمن خروج خروش خرید کیلو آذری آذین خزری خسات کیفی خسته خسرو هایم خشتی هایش کیفر آراء خشمِ خشم آرام خشوع نگشت آرای خصال خصلت خصور کیسه نگری کیدی آرزو کیدن آرست هایت آرشـه خطاء نگرد خطاب کیتر خطای آرنج آروغ کیـا آروم آرون کهنی کهنـه یوبی خطری خطور خطوط آریـا خطیر آریم آرین خفگی آریو خفیف خفیـه همدم خلاء خلاص کهدر کهتر خلاق خلال نگاه نگام نگار های‏ های آزار خلفا خلفی نکنی آزما خلقت خلقی خللی خلوت خلوص خلیج خلیل نکشد خمـیر نکتة کوئن خنثی خنده نکبت آزمن خواب کوین کویر کویچ کویت آزمو کوهی کوهن نکاخ خوار نکاح کولی کوله کولز کولر نکات خواص خوان کوفی کوشی خواه کوشد هاون کوزه کوری کورک کورش کورد نقوی اثار کودی خوبی خـود خود آژیر کودک خودب آسان کوچه خودت کوپن کوپر کوبا هانت آسای نقض‏ خودش کنیز نقصی کنون خودم کنمو کنم هانا یقین آسیـا کنشی خورد نقص کنسر کنره کندی خوره خوری کنده خوزه هامن خوشا کندو کندن خوشش خوشم خوشـه خوشی خوشۀ نقشی نقشـه خون>
خونش
خونم
خونی
کـند
نقش
کنتم
هئیت
خیـال
کنتِ
خیـر
نقره
خیر
نقرس
خیرا
کنبد
خیره
خیری
خیزد
آسیم
هاله
خیلی
هالا
خیمـه
آشتی
هال
داخل
داد
داد–
کنان
کنار
دادت
کناب
نقاد
نقات
آشنا
کمـین
کمـیت
کمّی
نقاب
کمند
کمکی
کمکم
کمک
نفیس
کمرو
نفی
کمتر
کمپل
کمان
کمال
ابرد
آشوب
آشور
کلیۀ
دادم
کلیـه
کلید
کلیت
کلّی
دادی
کلی
نفوس
آشیل
دار
دارا
کلهن
آغاز
کلوک
کلوپ
کلوب
کلمـه
کلمن
کلمة
کلسی
کلزا
نفوذ
آغوش
کلاه
کلان
کلام
کلاک
کلاً
نفعی
آفات
آفاق
هیئت
کفیل
کفیت
هاشم
کفن
هاست
نفسه
نفسک
کفاه
هاری
کعبه
کشیو
کشیک
کشیش
کشید
نفس
کشـها
کشند
کشکک
نفری
کشف
کشف‏
نفره
هادی
کشتی
کشته
استر
کشان
نفرت
کسیت
آقای
کسلی
کسلر
کسل
هاحق
کسری
نفر
اخلق
کسبه
هابه
کسب
آکرس
نفتی
هابز
کریم
دارئ
دازد
داست
کریس
داسل
نفاق
کروی
کرون
کرنس
کرمـی
آکنـه
نغوظ
کرسی
کرست
داشـه
داعی
هابا
داغی
آگار
آگاه
دام
دامن
دامـی
نعشی
دانت
داند
کردم
کردد
ینظر
کرد
کرخی
هااز
کرة
کربن
کران
دانم
دانـه
دانی
داود
داور
کراس
کرات
نظیف
نظیر
کدها
نظمـی
داون
نظم
یقنی
دایر
دایم
داین
دایـه
دایی
دائر
دائم
کدام
آگنـه
دائی
اخوف
دباغ
آگهی
اخوه
آلات
کچلی
دبیر
آلام
کجرو
دپار
آلان
دچار
کجای

کجا
آلبو
کثیف
کثیر
کثره
کثرت
کتول
اخوی
آلتا
دخور

دخیل
آلدن
نظرم
آلفا
نظرش
هیوم
یفرغ
آلود
کتان
دراد
دراز
نظر
دراک
کبیر
کبود
کبدی
نظـر
وینگ
درای
کاهد
یغفر
کاوی
کاوش
ویلز
کانی
درآن
آمار
کانت
کإنا
دربر
کامـی
کامن
کامر
کامپ
آماس
دربه
کالج
کالا
درپی
آمال
کافی
کافر
آمپر
کاغذ
کاظم
کاشت
نطقی
کاسۀ
کاسه
اداء
درجا
کاست
درجۀ
درچه
کاری
درحد
درحل
کارن
کارم
کارل
آمد
درد
دردت
دردش
کارش
دردو
دردی
کارر
کارد
درزی
ویکی
کارت
درسر
درسه
کارآ
درشت
کارا
کار
نطفه
کاذب
کادر
آمدش
کاتر
کاتد
درطی
کاپا
کابل
نطری
آمدن
قیود
قیمت
هینز
نضیر
ویعه
قیدی
آمدی
درکش
قیـام
درکل
قهوه
درکی
قهری
ویژۀ
آمره
نصیب
نصوص
قویـا
نصفی
قوّه
آمزش
قومـی
قومس
قوما
نصفه
قولی
قوطی
نصف
قوزه
ویژة
قورت
قوت
قوة
آملی
قوای
قوام
قواس
آمنـه
قندی
درمـی
ویزه
ویزا
قمری
نصاف
قمار
نصاب
قماـ
درنگ
ویره
نشئت
آمور
قلیل
نشین
قلنج
نشوز
قلمم
درود
دروس
دروغ
نشود
قلعه
ویرا
قلبی
قلبم
نشکن
نشست
نشری
اداه
دروه
دروی
قفلی
نشدن
درهر
قفسی
قفسه
ویـال
درهم
قطعی
آمون
دریـا
قطعه
قطعا
آمـیز
آمـین
قطبی
قطار
قضیـه
دریغ
دریک
دریو
نشاط
دزدی
ویـاد
دست
قضای
قضاص
دستت
دستش
قضات
قضاء
ادبا
قصور
ادبی
قصدی
قصدم
قصدش
نشأت
قصبه
قشنگ
دستم
قشری
نشات
نشاء
نسیـه
قسطا
نسلی
قزلی
قریـه
دسته
قرین
قریت
دستی
قریب
نسلح
قرون
نسل
قرن
وهیل
دسی
قرمز
دشمن
قرعه
دشوا
قرضی
نسخه
قرصی
قرچک
قربت
نُسخ
وهوش
دعای
دعوا
دعوت
نسجی
دعوی
دغلی
دفاع
وهنر
دفت
دفتر
نستب
دفعه
وهمـه
نسبی
دقتی
قران
نسبه
دکان
دکتر
دکمـه
نسبط
قرا
آنجا
آنجه
یعمر
دلار
قدیم
قدمـی
قدمت
قدسی
دلپی
وهله
آندر
قدری
قدره
نساء
قدرت
آنده
آنرا
نزول
دلو=
وهلة
دلوش
نزده
نزدک
وهفت
قدام
دمای
نزاع
نروژ
دمشق
آنست
نرود
نرمـه
نرمن
اثری
قتل
نرم
وهدف
دنتی
دنچر
دندا
ادرة
قبیل
قبیح
قبلی
قبلا
دنده
دنیـا
آنمـی
آنند
دنیس
نرفع
آنور
وویر
نرسد
دواج
نرست
قبای
قبال
دواس
نرخی
قآدم
قائن
دوبه
قائم
قائل
قائد
ادعا
قایم
دودی
قایل
نرتع
دورة
دورن
قانو
قانن
قانع
قامت
آنـهم
قالی
دوری
دورۀ
ووقت
دوزخ
دوزی
آنیم
قاطع
دوسی
آواز
قاصر
دوفک
قاصد
قاسم
قارۀ
دوکی
قاری
قاره
قارچ
آوای
قاثد
قاتل
دوم
ووضع
دوّم
نراق
ادعی
فیـها
ندید
دومـی
ندهم
فینل
دوند
دونز
دونـه
ندهد
ونیز
دهان
آورن
دهد
فیلم
فیلک
فیلد
فیکس
فیفه
فیضی
ندرت
فیصد
فیشر
ندای
آوری
دهدو
فیدل
دهده
ونیر
دهری
دهشت
آوند
دهم
فیبر
آونگ
فهمـی
فهمم
فهمد
فهم
آووت
ادلة
فونل
فونت
آهکی
دهه
دهها
ونوع
دهی
فولک
فوکت
فوقه
دهیم
آهنگ
ونوش
ونوس
آیـات
ونمـی
فوق
فوری
فورس
فورد
دیبا
فورا
فوجی
فوتی
فـوت
آیتی
دیدر
فوآو
دیدم
دیدن
دیده
فنی
فنی‏
دیدی
دیدۀ
آید
فنون
دیری
آیدو
دیسر
دیسک
ونقل
ونقش
آیند
فلیم
فلیپ
فلور
ندار
فلفل
فلزی
نداد
فلذا
آینـه
ونسل
فلبث
فلان
فلاح
فلات
ونرم
فکین
آیـه
فکور
فکنی
فکند
وند
آیـهو
ونام
دیمـی
دین
آیید
دِین
آییم
آیین
فکان
نخوا
فقیر
فقید
دیون
فقها
آئیم
دیـه
فقه
آئین
ذاتا
ذالک
ذانگ
نخبه
فقری
فقره
اثنی
ذرات
أدنی
ذروا
ذغال
ومـیل
ذکری
ذکور
استن
یعضی
ومـهر
نخاع
فقرا
وموم
فقدا
ذوفن
نحوۀ
ذهاب
نحوی
نحوه
فغان
نحوة
استو
ادیب
ذیحق
نجیب
ذیلا
فعلش
باآن
وملی
باب
بابت
ومضر
بابد
بابل

رااز
ومرج
بابی
رابا
رابر
هیچ
فطری
فطرت
نجار
رابط
فضلی
رابل
رابه
نجاد
فضای
فصیح
راتر
فصول
فصلی
فصلت
نجات
فصل
راجع
راحت
فشنگ
راحل
راحه
اسرع
راد
رادر
فشرد
فسفر
نثار
نتیج
فساد
باچه
فزون
فزود
فریک
فریب
فروم
نترس
رازی
نتجه
ومدل
فرود
راسخ
رأسی
راشد
راضی
راطی
راغب
رافا
بادر
فرنل
راکت
راکه
رالز
باده
فرنچ
فرمـی
بادی
راند
فرمت
رانگ
رانی
بادۀ
راه
فرما
فرم
باذن
فرقی
فرقه
ومحل
فرعی
بارت
راهم
فرضی
فرض
ومجب
بارز
راهی
بارش
اسکن
رایـا
فرست
فرسا
رایت
رأیت
رایج
راین
نبوی
باره
ربّا
رباب
رباط
ربته
باری
ربطی
بارۀ
اسکی
–باز
ربکا
ربکم
ربود
نبود
نبوت
یعرف
رتبة
رتبه
رجال
ولیّ
رجبی
نبش
رجوع
رجیم
نبست
نبرد
رحمت
فردا
رحمـه
رحمـی
نبات
نائل
نایل
نایت
نایب
رخنـه
ولی
ناو
یعرض
ردکس
نانو
ردمـی
یعجز
نامۀ
نامئ
رده
نامـی
بازر
فرجی
ردیف
رزرو
فرجه
رزمـی
نامم
نامش
رسا
فربه
رسام
رسان
فربخ
فرآه
فرای
رسته
رسد‏
رسـد
نامد
رسما
فراق
نام
رسند
فراز
رسوا
رسوب
رسوخ
رسول
ولمب
رسید
ناله
فر
رسیم
ولما
رشتة
ناقض
رشته
ناقص
فذعی
فدای
رشتۀ
ناقش
رشد
نافی
فخری
نافذ
رشدش
ولله
رشدی
بازو
رشکش
رشگن
رشوه
ناظم
بازه
رضا
فحشا
ناظر
رضای
ناطق
ولعل
ناصر
رضوی
رعبی

رعدو
رعیت
رغبت
فتوا
ناشر
رغم
یطلل
رفاه
فتنـه
فتلک
ناسخ
فتشر
نازل
فتار
فائق
فایل
نازک
فانی
فانـه
رفتن
نارس
رفعت
فانگ
رفیع
رفیق
فاند
رقاص
رقبا
نارا
یونگ
نادی
رقم×
رقم
رقمـی
رقیب
نادم
رقیق
نادر
رکاب
رکلس
ناخن
رکنی
رکود
رکوع
ناحق
فاما
رگرو
ناجا
ولذا
نابه
رمان
اذیت
رمزی
رموز
یشود
اسما
یشکر
رنجش
فاقد
رنجی
ولپی
یشاء
رنگ
فاعل
رنگی
رنیس
رنین
مـیهن
فاطر
رواج
روال
فاصل
مـیوز
فاسد
فاست
فاژی
فازی
اسمز
فارغ
فارس
فاذت
فإذا
فاخر
فاحش
مـینی
مـینا
غیور
غیره
روبه
اسمـی
باشذ
غیبی
غیبه
باشم
روح
روحی
باشن
‎رود
رود
غیـاث
غیـاب
مـیله
غوطه
غواص
رودک
روده
مـیلز
مـیلر
روز
غنچه
غنای
روزة
مـیلت
مـیل
ارات
غلظت
غلطی
غلط
باشی
غلبه
روزه
روزی
مـیکر
غلام
غلات
باطل
غصب
باطن
غشای
مـیکا
–روش
روش
غشاء
غسلش
روشن
اسنا
غریب
روشـه
غرور
غروب
غرقه
اراک
غرضی
غرض
روشی
روضه
روغن
باغی
روکش
بافت
بافر
مـیشل
غرته
روند
غربی
غربت
بافی
رونق
رونی
روی
رویـا
رویت
روید
غذای
مـیشد
رویش
غددی
مـیسر
ارام
غبار
غائی
غایی
رویم
رویـه
غایت
غایب
غالی
رویی
باکو
باگز
باگن
وگیر
رهان
رهبر
اسیـا
رهرو
غالب
مـیری
غافل
رهین
رؤیت
مـیرد
اسیب
ریـاء
ریـاض
بالغ
ریـال
ریـای
ریبو
بالن
ریتا
ریتز
ریتم
اسید
عیوب
بامر
ریخت
ریدر

وگنگ
عینی
عینک
ریزد
ریزش
عینا
بامن
اسیر
ریزى
ریسک
عیسی
عیبی
عیبه
مـیچل
باند
ریشة
ریشـه
عیـان
عهدۀ
عهدة
مـیچا
بانک
بانگ
ریکی
ریلی
عودت
رینگ
رینو
بانو
بانی
ریون
ریوی
باور
رییس
رئوس
رئوف
رئیس
باوی
باهر
باهم
زاد
عوان
زادی
زادۀ
زارت
زارع
زاری
ابوت
زالی
عوام
زانک
زانگ
زاوه
زاها
زاهل
مـیان
زاید
زایش
زایل
یسعد
زاین
زایی
زائی
وگاز
زبان
زبحر
زبده
زبیت
وکیل
زجان
هیپر
زجنگ
زجور
زچاه
بایک
زحمت
باین
مؤید
بأیـه
زدام
زدای
زدست
زدگی
عنصر
بایئ
بائن
زدند
ارپا
زدیم
اشته
زراه
ببار
مؤنث
زروی
ببرد
زرین
عنبر
ببرم
مؤمن
ببست
زفرو
زفقر
زکام
ببند
زلال
مؤفق
عنان
عناء
ببیش
ببین
زمر
زمرة
زمره
مؤظف
زمغز
زملک
زمنی
زموج
زمـها
مؤسس
زمـین
عموم
زمـیه
مؤخر
مـهین
مـهیج
مـهیب
عمو
مـهیـا
عممـی
زنای
زنبق
عمله
زنده
عملا
مـهمن
مـهمل
زنگی
زنند
زنـها
مـهمش
زنی=
زنیم
اشجر
زوار
زوال
بتا
زوج
زوجه
بتای
زوجی
عمل
عمـل
عمل‏
عمقی
یسری
عمری
عمرت
زودی
مـهم
مـهلک
مـهلت
زهاب
مـهره
بتول
زهرا
بتها
زهره
زهکش
هیأت
زیـاد
زیـان
عمدأ
عمدا
عمد
زیبا
بجرم
اشرف
زید
بچشم
زیر
عمان
عمال
بچگی
هیـات
بچه
علیۀ
علیـه
علیم
زیرش
علیک
علیع
علی
علّی
علِی
زیست
بحار
علوی
بحال
علنی
زیک
علمـه
اشعث
زینت
زیور
ژاپن
بحث
بحثی
ژانر
علمش
ژانگ
ژتون
بحدی
ژرفی
مَهر
اشعه
مـهذب
علما
بحرب
ژنزی
بحری
ژنو
علمِ
علم
مـهدى
عللی
بحکم
علل
ژنوم
ژنـها
اشقر
ژنیک
علکی
علقه
ژوزف
ژوئن
بخار
علتی
ابری
وکلی
بخرج
یزدی
اشیـا
سابق
علتش
علّت
علت‏
ساحت
علت
علام
علاق
علاج
وکلا
بخشش
سادة
عقیم
سارس
عقود
ساری
بخشض
سازة
عقلی
عقلم
عقلش
مـهتر
عقل
عقدی
عقده
عقدة
سازم
عقبی
بخشى
عقاب
عفوه
مـهار
بخور
عفت
بخیـه
عفاف
عظیم
عظمت
عطیـه
ههای
وکشف
بدار
عطار
عضوی
موید
عضله
وکسی
سازو
عصبی
سازه
مونی
سازی
سازى
عشقی
ساست
عشقم
مونـه
بدتر
ساعد
ساعه
ساعی
مونو
ساقة
ساقط
ساقه
ساک
عشاق
وکسب
ساکت
ساکن
مونث
بدری
سال
سالب
سالک
سالل
سالن
عزیز
سالی
بدست
عزم
بدسن
عزّت
مونت
سامـی
مومـی
عروق
عروس
عرفی
عرفا
عرف
بدمد
عرضی
اصل
عرضه
سایت
بدن
عرصة
عرشـه
ساید
سایر
عرش[
بدنة
سایز
سایق
بدنـه
سایـه
سایی
عراق
سائق
سببی
عذری
هونگ
بدور
عذار
سبزی
بدوی
اصلا
سبقت
ـسبک
بدهد
سبک
عذاب
سبیل
سپاس
عده
مومن
بدهی
سپری
وکرب
سپس‏
سپس]
سپهر
عدول
سپید
وکجا
ستاد
عدوّ
ستان
عدمـی
عـدم
بدید
بدیع
سترد
سترس
ستقل
بدیل
عدم
بذات
ستون
وکتل
ستیز
بذر
بذری
عدسی
سجده
بذکر
سجلی
وکار
سجود
بذلک
عدرم
بذور
عددی
سخت
اصلح
وقیع
سختی
عداد
سخطه
سخن
عجین
عجیب
مولر
مولد
عجاف
مولا
وقیح
موکل
برار
سدیک
سدیم
عتیق
موقع
سراج
عترت
عبوس
سراغ
عبور
عبری
سران
عبرت
سرای
عبدا
موقر
براق
سرپل
عباد
سرحد
عایم
سرخک
موفق
عاید
عامـه
سرده
سردی
عامم
موعد
سرشت
عامد
موظف
عامِ
عام
موطن
سرفه
سرکش
سرکه
عالم
براو
سرم
سرما
عاقل
سرمد
عاصی
سرمش
سرمـه
سرمـی
سرنخ
سرنگ
موضع
عاشق
عاری
سروش
سروی
موصی
سرهّ
موشی
سرّی
عارض
سریر
عادل
برآن
عادت
سزای
موش
سستی
موسی
موسع
سطح
موسس
سطحی
سطوح
عاجز
هونت
موزه
سعدی
سعود
برتر
برتن
سعید
عابر
برجا
اضاع
سفتی
برچه
برحس
مورس
برخت
سفقط
سفید
ظیفه
سفیر
سفیـه
ظهور
مورث
سقوط
سقیم
وقوف
سکته
مودم
ی
سکنـه
مودت
سکوت
مودب
ظنین
سکون
موجی
سکوی
وقوع
ظنوا
برد
سلاح
سلام
موجو
موجز
سلبد
سلبی
موجر
موجد
سلسه
ظریف
ظروف
سلطه
وقفه
سلفش
سلوک
سلول
موثو
موثر
ظاهر
سلیم
بردم
ظالم
سمان
سمبل
ظاعن
طیور
سمپل
طیفی
هونا
سمتی
بررد
سمعی
برزن
سموم
برسد
سمـیت
سمـین
طیبه
برسن
برسی
وقدر
برشی
سنای
سنبه
منیر
سنّت
سنتر
برصد
سنتز
طویل
سنته
طولی
برضد
طوقه
یزدک
سنتى
منـهم
سنجد
طوطی
سنجه
سنجی
برفک
سندم
سندی
طوری
برفی
‏طور
اطاق
طوبی
منـها
سنگی
طناب
منوی
طلوع
منوط
سنی
سنیف
سنین
برقی
وقت
برک
طلب
سواء
سواد
برکت
طلای
سوار
طلاق
منو
سوای
طفلی
ارتش
برکل
طفره
طعنی
طعمـی
ط
منگی
اطلا
سوتی
منکر
سوخت
هومو
سودا
طروب
منعی
طرفی
سوده
طرفه
سودی
سورش
طرف
سوره
سوری
برگه
وقـت
سوزد
سوزش
سوزن
سوسن
طرزی
برگی
سوکی
برلن
وقبل
سول
طرحی
طرح
برم
طـرح
طراز
سوم
منظق
سوم–
سومر
طراح
طبیق
سومـی
منظر
سوی
سویـا
سویس
سویـه
سویی
سوئد
سوئی
منطه
سهام
سهای
طبیب
طبقی
منضم
منصه
سهمـی
سهیم
منصب
سؤال

طبعی
برنج
برند
طبعا
سیـار
منشأ
طـبع
منشا
برنز
منش
طاهر
طالب
طاقت
وقال
طاعه
سیـاق
سیـال
سیـاه
وفهم
سیبی
طاعت
برود
بروز
بروس
سیتو
بروک
ضهور
بروی
سیتی
وفور
ضمـیر
ضمنی
ضمنا
برهم
ضمان
ضلعی
برهه
ضلال
سیده
وفنی
سیرت
سیرل
ضعفی
سیری
بریـا
سیست
ضعفا
ضعف
منزل
ضرور
ضروت
ضرری
ضررو
مندی
سیصد
مندل
سیف
ضربی
سیفی
سیکز
سیکل
ضربه
بریج
سیلی
بریچ
سیما
ضرب‏
سیمن
سیمـی
سینا
ضرب
ضدیت
سینک
سینگ

سینی
بریم
ضخیم
ضحاک
برین
بزاق
بزرگ
هومن
شابک
منحل
منجی
منجز
ضبطِ
ضایع
ضامن
ضارب
اطلس
ضابط
شادی
هوگز
شارژ
شارع
شاعر
شاغل
بزند
شاغی
شافر
شاقه
شاکی
وفصل
صوفی
صوری
منتج
صورت
وفرض
صوتی
بزهی
صواب
وفرح
اعبد
صنوف
صنفی
شانس
بساز
شانل
شانـه
بسبک
شاهد
صنعت
هوکت
شاهی
شاید
شایر
صنتع
شایع
شبان
صمـیم
بستر
صمدی
منان
صلیب
شبحی
منال
شبکة
شبکه
بستم
صلاح
بستن
شبه
شبها
شبهه
شبیـه
وفای
بسرز
شتاب
صفوی
شتات
صفرا
بسزا
وفاق
شجاع
شجره
شجیل
شخص
وفات
شخصا
شخصه
شخصی
بسمـه
صفتی
یلعب
مناط
شخوص
بسیج
بسیل
بشدت
وغیر
صفار
شدبا
بشـر
صغیر
بشرح
بشرو
شدت‏
شدت
شدّت
صغری
بشری
شددر
وغنی
صعود
شدکه
شدگی
وعلم
شدم
مِنَ
اعضا
شدن
اعطا
اعظا
صریق
صریح
شدنش
صرفه
شدنی
ممـیز
صرفع
بشود
شده‏
صرفا
صَرف
صرفِ
بصری
صرف
اعظم
اعلا
صربه
صراط
بطلب
شدیم
وعقب
بطنـه

شرار
صدیق
بطنی
شربت
شرجی
بطور
صدها
صدور
شرحی
مملو
شرطی
بطول
ارتو
شرفی
بطئی
شرقی
اعلم
بعثت
هوشی
صدقی
بُعد
صدری
بعدا
شروط
شروع
بعدم
شریف
صدای
شریک
شستم
شستن
شسته
بعضا
ششم
ممتد
بعکس
بعلت
صخره
شعاع
بعلل
صحیص
شعبی
بعمل
شعرا
شعری
بعید
شعله
شعلی
شعور
صحیح
اعّم
وعشق
شغل
شغلش
وعزت
صحنـه
صحفه
صحصح
بغیر
شفاف
شفای
بفرد
شفقت
شفیت
شفیع
اغلب
بقاء
شکار
شکاف
صحرا
بقاع
بقای
شکرا
شکری
شکست
صحّت
بقدر
شکل
بقصد
شکمـی
وعده
شکند
صبور
شکنی
شکور
صبرم
شکوه
صبرت
بقیة
بقیـه
شگرف
شگفت
بقیۀ
شلاق
شلوغ
اغما
شلیک
بکار
شمار
ممّا
صائب
شمال
صالح
شمرد
صافی
اغوا
شمس
شمسی
ملیم
بکام
شمول
ارث
بکرد
شنا
ملیت
صادق
صادر
صاحب
م
ملّی
یرید
شئون
شئول
شنای
ملی
شنبه
وعدم
شنوا
ملهم
شنود
شنوم
شیوۀ
ملنا
وعدل
شیون
شیوع
ملکی
شوار
شوان
شیور
شیوة
ملکه
ملکف
شود]
شیوا
ملکت
شیمـی
شیلی
شیفت
شیعی
شیعه
شیشـه
شیری
وعام
بگرد
ملقب
شیتی
شیـار
ملغی
ملزم
شـهین
شـهید
شـهود

شـهنی
شـهلا
شـهری
شـهرت
افتد
شـهدا
شودن
شودو
بگور
شویی
شویـه
شویم
ملحق
شورش
ملحد
شوری
ملجم
ملجا
وظیـه
شوؤن
ارثی
افتی
شوم
شومـی
شوهر
مارکس
تکامل
مارکز
تکانش
مارکر
تکانـه
ابسته
نشدنی
تکثیر
مارکت
نشدند
تکرار
هفتم
اخراج
آموزن
نشانۀ
تکفام
نشانی
آموزه
نشانـه
تکلمـی
تکلیف
تکمله
تکمـیل
آموزی
افشاء
نشانم
افشار
مادی
تکوین
نشانک
آمـیزد
مادون

تکیمل
مادگی
آمـیزه
تکئیر
تگزاس
آمـیزی
تلاش
تلاشش
مادرم
مادرش
هفتگی
تلاشی
تلاقی
نشانة
آمـینو
تلخیص
تلطیف
تلفات
افشای
آمـینـه
تلفنی
تلفیق
نشان
تلقی
تلقیح
تلقین
هفتصد
افعال
تلمود
هفتاد
مادام
افغان
وشقوق
ماحصل
تلیـال
تلیوم
وشغلی
وشعور
ماجرا
تماسی
تماشا
تمام
ازمون
تماما
اثناء
ماجد
تمایز
ماتیک
تمایل
ماتزا
مابین
تمثیل
تمجید
ازمـهم
نسلها
افکار
مابقی
تمدنی
تمدید
افکند
اخروی
تمرّد
تمرکز
هغتگی
آنان
تمرین
وشروع
نسخة
تمسخر
آنانی
تمشیت
آنبین
تمکین
هضمـها
وشروط
افلاک
یعقوب
اف نی
نستبق
تمـیمـی
تمـییز
اخرین
وشرکت
نسبیت
تناسب
تنافی
تناقض
لیویت
تناوب
لیونگ
اقامت
ازنرم
تنبیـه
آنتی
لیوان
تنتور
هشیـار
اقامـه
تندرو
لینتر
نسبتی
آن‏جا
آن جا
اقبال
تنصیف
نسبتأ
تنعّم
تنغیص
نسبتا
لیلا
تنفسی
وشخصی
وشبکه
آنچاپ
نسبت
لیکرت
وشاید
تنگنا
آنچه
وشامل
آن چه
آنحکم
لیشتن
تنوعی
ازنظر
هشدار
نسازد
نساخت
تنیده
نساجی
ﺁخرین
توارث
تواصی
توافق
نژندی
لیزین
لیزری
نژادی
توالت
نژادا
توالی
نژاد
وسیلۀ
تواما
نزولی
توانا
لیدیگ
لیختن
لیتیک
لیتری
آن را
لیپید
وسیلة
لیپاز
آن‏را
لیـاقت
وسیگل
هشتصد
نزدیی
تواند
آنزیم
نزدیک
وسیعی
اقتضا
لوئیس
لوئیز
لوییز
آنژلا
لوین
آنژین
توانش
لویزا
لوهان
هشتاد
نزاد
نرون
لولند
اثنان
اقدام
لوکمـی
وسیع
لوکاس
ازنوع
آنسوی
اقرار
نرمال
هشاری
توبیخ
آنقدر
آنکگه
اقساط
آنکه
توتال
لوسنت
توجه
آن‎که
توجّه
لوسمـی
آنگاه
لورای
اقسام
توجهی
اقشار
توجیی
نرگس
اخطار
توحید
هستیم
اقلاً
اقلام
اقلیت
تودیع
نرفته
آنومـی
تورات
آنووا
لوتوس
لوپوس
توران
هستی
آن ها
آن‏ها
تورشن
وسوسه
تورمـی
لوبار
آنـها
تورها
نرسید
وسواس
لوایح
توزین
اقلیم
ابیـات
توسط
نرخها
توسعة
اقناع
اقوال
لوازم
اقوام
اخفاء
اقویـا
توسعۀ
آنیون
توسّل
توسلی
وسنجش
وسنتی
توصعه
توصیف
هسته
آوران
آورتر
اخلاق
لمبرت
توصیـه
اکبر
وسلول
توضیح
للموت
للذین
توفیق
ندیده
ندیدن
ندیدم
وسکوت
توقیف
ندهیم
توکسی
ندهید
ندهند
توکلی
وسکته
ازهمـه
توکیو
تولبد
ندولر
تولد
آوردی
ندرود
هستون
آورم
اکبری
تولیت
ندرتا
ندراد
نددیم
اجارة
ازیکی
آورید
آوریل
لغایت
آوریم
توماس
تومان
ندانم
تومور
وسریع
لعلکم
وسرعت
اکتفا
تومـیک
آویسل
اخلال
تونسی
آهسته
نداند
تونلی
اکثر
اکثرا
لطمـه
ندامت
یگانـه
تهاجم
اکراه
أبیکم
تهدید
اسارت
لطمات
آیـاتا
لطفاً
آیـاتی
اکرمص
تهذیب
اکرمن
آیتم
لطایف
اکرمـی
‏اساس
اساس
لستاق
اخوان
لزومـی
لزوما
آیددر
لزوم
نداری
آیدکه
لرزان
تهرتن
آیدمـی
تهویـه
وسبرگ
آیفرت
تهیـه
وسائل
وسائط
لذّتی
وسایل
تهییج
آیندة
لذایذ
ندادن
تیپیک
تیتست
تیچنر
تیخیر
وسایر
اکسید
وسایـا
تیرگی
تیرگى
وسالم
اساسأ
نخوری
وساطت
آیـهیـا
وساخت
تیرها
وزیست
تیرهم
وزیری
آیین‏
تیزتر
لحظات
هستم
لحاظ
وزوال
آیینـه
نخست
اجازه
نخسپد
آئورت
تیلور
إخوتک
ابیلی
اکسیر
نخاعی
وزنان
تیمور
لترال
اکسین
وزکار
لپیدی
تئاتر
لپیبه
وزعذر
لپتین
لبیـال
هزینة
لبنان
وزرای
وزراء
ثابتی
اکناف
اکنون
ثالثا
اسامة
ثالثی
ثانوی
وزدلش
اسامـی
ثانیـا
وزبان
لبریز
ثباتی
اسانس
بااین
اکیپی
ثبتبه
لبخند
اجازۀ
لباسی
اجانب
نجوای
اسباب
اگرچه
اگردو
اگرنـه
لائوس
بابلی
ثروتی
وزارت
اگزوز
بابند
اگیلا
یونیت
نجاری
هزران
هزاره
هزارة
نجاتی
ثنایی
وریدی
الاثر
ثیرمـی
اسپرم
نتیجۀ
باتلر
اخیر
جاءهم
ورویـه
جابجا
باحجم
لایحه
نتوان
باخبر
باختن
باخته
باخرز
هریک
الاجل
اخیرا
لاودن
نتایچ
ورودی
جاذبه
جارحه
جاروب
بادقت
جاریـه
اجبار
وروحی
جاستر
جاغلب
لاواژ
جاکثر
جاکز
جاکوب
الارض
جالبی
الأرض
وروان
باران
جامع
لامسه
هیولا
ورنیـه
ورنیر
لاگان
لاکست
بارزی
نبیین
هرولد
لافتی
لاغیر
لاغری
نبینم
لاطمع
جامعی
لاضرر
نبیند
نبینا
بارکر
بارکو
بارگی
نبیـاً
جانبة
جانبه
جانبی
لازمۀ
جانسن
بارما
لازمة
لازم
ورنر
اسپرو
جانور
جانی
بارنت
بارور
جاوید
لارسن
نبودی
نبوده
باروش
جاهای
هرودت
بارها
جاهلش
جاهلی
هینکل
باریک
لاخیر
باریم
جایزه
إلاما
لاجرم
ورفتا
هرنوع
بازار
نبودن
الامل
ابطال
هرمزد
جبران
نبشته
لابرد
الاول
جبسها
بازال
بازان
الأهن
لااقل
نبسته
جتخصص
الاهی
ابطحی
نباید
نباشی
نباشد
نباتی
یوسف=
جداری
اسپنس
جداست
اسپور
نایبی
گینرو
جداول
بازتر
جدایی
بازجو
نایبش
البدل
البرّ
ناهید
ورسوم
البیت
جدول
البیع
نانسی
البین
جدیت
جدید
جدیدا
گیلیس
گیلان
گیفین
گیریم
گیری
جدیدو
نامـیم
جدیدی
نامـید
جذاب
جذابی
الترز
جذبکم
نامـه
نامـه
‏نامـه
ورزید
گیرم
جراتی
هرکس
جراحی
بازرس
جرامـی
ناموس
جراید
جرأیم
نامند
گیردو
گیرد
ادارت
گیرتس
گیران
جربان
نامزد
ورزند
نامة
جرحرا
الجنـه
الحاق
ادارک
نالین
الحال
بازگو
بازمـی
ناکام
جرمبه
ناقوس
الحزن
الحسن
گیتا
گیـاهی
جرمـی
اداره
ابعاد
الحق
الحکم
ورزد…
اداری
جروسی
بازوی
گهگاه
الحوت
جریحه
جریمـه
گوییم
بازهم
الحیل
بازی
ناظری
ادامة
ورجین
گویید
جزایر
جزائم
جزائی
الدار
باسبک
ادامۀ
ناشی
باسمـه
الدون
جزیره
الدین
جزیی
گویند
باسیل
یونـها
جزئی
الذکر
ناشتا
جستجو
گوید
گویچه
جستدر
ناشاد
جستند
جستوی
ناسود
ناسره
است[
الذمـه
گویـای
گویـان
نازکی
نازکت
ابتنا
ناروا
نارسی
جسمـی
گوهای
گونـه
نارسا
الذین
الذئب
استهم
ورتکس
ورایج
ادای
نادان
جعفر
جعفرى
ناخود
جعلکم
الرسل
ناخدا
گوگرد
ناحیۀ
ناحیـه
ادآور
ناچیز
ناچار
جکسون
جکمـیت
جگاهی
ناجنس
الروح
جلالت
جلالی
الزام
ناتنی
ناتال
ناپدر
ناپاک
جلسات
هرقدر
نابود
نابجا
ناباب
وراثت
ناامن
جلوتر
گوشـه‏
ورابط
هرفرد
ن١٣٨٥
جلوه
الزنی
هرصفت
جلوئی
وذرات
جلیقه
ودیگر
گوشزد
جلیلی
گوشتی
مـی هد
مـیوه
جمادی
جماعت
السان
جمالش
جمایت
جمجمـه
السجن
باشدو
ودیعه
جمعاً
گوستر
گوستا
استاء
گودین
مـینوس
مـینای
گوپتا
گوایر
گواهی
جملات
مـیناو
جملگی
جملـه
جمله
ودولت
باشدی
جمـهور
ودوست
مـیلین
جمـیله
السنة
السنـه
جنازه
مـیلی
گوارش
السوء
السون
استات
الشأن
ودقیق
مـیلاد
جنایى
جنائی
ابقاء
ودسته
جنبة
مـیگشت
مـیکنم
جنبه
الصاق
یسبّح
الصبر
ودرهر
باطن‏
باطنی
گناهی
الضیم
الطاف
باعث
باعدم
جنسبا
باعزت
جنسون

باعصر
ودرون
گناه
الطیر
باغات
باغلب
جنگل
جنگها
ودروس
الطین
بافتن
جنوبی
بافتی
جنیدی
هرزگی
گمشده
جنینی
العرب
العلا
العلم
گمرکی
جوابی
باقر
جواد
جوادی
باقری
جوارح
مـیشده
العمر
جوان
جوانا
گمراه
گمران
باقی
گمانی
گمانش
العمل
جوانب
گمارش
گمارد
مـی‏شد
جوانـه
جوانی
جواهر
جوایز
مـی شد
گلیوم
باکال
جوراب
العهد
العید
مـی
مـیزند
مـی زد
العیر
الغای
جولان
جولای
استاد
یکنوع
هردرس
ودرصد
جوهره
بالا•
الفاظ
جویـان
جویـای
مـیرها
مـیرود
مـیرند
گلهای
جویند
مـیرسد
مـیرزا
ودرسی
بالاش
جهاتی
مـیران
گل ها
مـیراث
جهالت
بالان
هرحال
گل‏ها
جهانت
بالای
بالبی
گلوله
جهانش
گلوکز
مـیدهم
مـیدهد
الفبا
استاز
گلزار
بالین
جهانم
جهانی
گلدیس
گلدهی
جهائل
مـیداو
ودرجه
بامپس
بامتد
بامدل
هرچیز
بامره
بامری
مـیدان
گلدان
الفبه
مـی خو
ودرپی
جهلسر
بامور
مـیخچه
جهنمـی
ابقای
بانان
گلدار
و
الفتی
جیدید
جیران
ودانش
مـیثاق
هرچند
مـیترا
بانکی
ادرار
بانگی
الفدر
وداده
ادراک
چاپار
گلبول
گلبرگ
مـیباد
باوری
وخیمـی
باهدف
گلاسر
الفقه
چارده
گلابی
الفکر
–چارک
مـیآید
چارلز
باهوش
هرپنج
بایپس
الفلک
چاشنی
باید
مـیانـه
مـیانت
وخیلی
بایست
مـیابد
چالاز
هربرت
چالش
گفتیم
چالشف
هربار
گفتهر
گفته
وخواص
چالشی
الفوت
چانچه
وخلاق
بایلس
چانـه
هراسی
القا
گفته‏
القاء
هیستو
چایچی
گفتنی
بائوم
چپاول
القای
مؤ ید
القدر
القدس
گفتند
ببارد
چراغی
چراکه
چرایی
بباشد
چربست
ببخشد
القرص
ادراه
ببرسم
چرخان
القطن
ببرند
القمر
چرخشی
چرخند
چرخه
ببرید
گفتگو
ببریم
ادرای
مؤلفة
چشایی
ببلعد
وخامت
ببندد
چشمان
گفتار
وخالی
چشمآب
یکصدو
وخارج
گشودی
گشوده
ببیند
چشمـها
ببینم
ببینی
چغندر
بپذیر
وحیطه
مؤسسه
چکامـه
چگالی
چگونگ
گشودن
وحیدی
مؤسات
ادریس
چمران
مؤثری
مؤثره
مؤثر
گشنیز
یزدان
مـهینی
هذیـان
چنانی
چنبرة
ادعای
وحقوق
چندان
گشتند
مـهیـای
گشایی
گشایش
گشاید
مـهیـاء
بپرسد
بپرسم
هذالی
مـهندس
مـهناز
گسسته
مـهمـی
گستره
گسترش
گسترة
مـهمند
وحضور
چندین
ابلاء
چنگال
وحشتی
ادغام
چنین
گزینی
چنینی
چنیین
وحسین
بتادی
مـهمتر
چورون
مـهمات
هدفها
وحساس
چونان
الکلی
چونکه
الکوی
بترسد
ادگار
بتقوی
بتنـها
گزینش
گزیند
گزیلن
گزیده
گزیدن
بتواز
گزلرش
بتوان
گزسند
مـهلتی
گزاری
گزاره
هیرست
مـهشید
مـهریـه
وحرفه
وحدیث
یک سو
وحدتی
چهمـهم
ادله
بجای
چیـانگ
بجران
چیدن
الگوه
چیرگی
هدایت
بجوید
هدایـا
چیزند
چیزها
الگوی
چیزی
ابلاغ
وحالت
بچیند
هیچیک
گریزی
الله
اللهم
چینیم
یرقان
مـهراب
المال
المان
بحران
ادنتو
وچنین
حاتم
حاتمـی
گریده
استبا
المثل
وچنان
یرفعه
حاجتی
هجران
بحمده
حادتر
وجیـهه
حادثه
حاشیـه
گریـان
حـاصل
مـهدیس
حاصل
حاصله
‏حاضر
بخاطر
هجدهم
استبر
گرهای
گرهام
ادوار
مـهدی
بخردی
وجوهی
حافظا
حافظی
هیچکس
وجودی
حاکثر
حاکم
وجود
حاکمـه
حاکمـی
بخشد
هجازه
هیچاه
حالات
گروها
وجوب
حالته
گروه
مـهجور
حالتی
الملک
گروند
بخشند
بخشود
بخشـها
مـهتاب
حامله
بخشی
مـهاری
اپیوم
بخصوص
بخواب
بخوان
هتلها
مـهاجم
حبیبک
حبیبی
مـهاجر
بخوبی
بخودی
حتماً
حتماٌ
گرمتر
وجنون
بخورد
ادوین
گرمای
الملی
حتییک
بداخل
ادویـه
وجرأت
حجاری
حجازی
بدارد
بدارو
المـهل
حجتی
بدان
حجرات
بداند
بدانم
حجم
استبه
النار
موهبت
حجیّت
بداهه
موهای
بدبخت
حداقل
الناس
گرلین
گرگور
بدبین
وجذاب
بدتان
النفس
الواح
بدتری
بدحال
حدود
بدخیم
وجدان
یرحسب
حدیث
بدرقه
گرگان
حدیثی
الوصف
مونته
بدرید
بدزدد
وجاهت
هبازی
حرارت
الهام
بدشان
حراست
گرفتی
حرام
الهدی
حرامـی
حربست
وثیقه
الهوی
بدلیل
ادیـان
الهه
استپن
یکسری
حرفه
ابداع
حرکات
الیـاس
حرکت
حرکتش
حرکتی
الیـاف
حرمتش
بدنیـا
هایی
بدواً
ابنبه
بـدون
حریمـی
بدون
‏هایی
الیری
هاینز
الیزا
وثاقت
حساب
مومان
حسابی
حسادت
بدهم
حسّاس
گرفت
بدهند
گرشام
حساسی
گرسنـه
گردین
هایند
بدهید
بدهیم
وثابت
حسبیش
حسبیـه
ابنتک
حسرات
اتاقی
بدیدم
هایتی
بدیعه
بدیعی
گردیم
یـهودی
الیوت
بدین
مولوی
حسودی
مولند
مولری
حسین
حسینع
الیوم
حشرات
هایپو
هایپر
بذرها
حصاری
الیـها
اذعان
اذغان
حصولی
استثن
حصیری
حضانت
اتامـی
بذوری
حـضور
اذهان
حضورِ
حضوری
یدعوک
حفاری
امّا
حفاظت
حفرات
امادر
اماده
مولتی
مولای
امارت
موکول
براثر
حقارت
گردها
برادر
موکوس
حقایق
وتوجه
موقیت
حقـوق
حقوق
حقوق]
گردن
برادی
گردشی
وتوان
برازش
حقوقش
گرددک
گردد…
گردد!
گردد
موقوف
گردان
موقعی
وتنوع
حکایت
موقتی
موقت
حکم
اماکن
موقّت
حکمت
موقت‏
گرچه
وتنفس
براند
موفیت
موفقی
حکمـی
موفقت
حکمـیت
اذیتی
موعود
گرائی
گرایی
امامت
حکیمـی
اتانل
هاوتن
براون
حلاوت
برای‏
امانت
برای
حلقوی
برایش
حل ها
حلهای
برایم
حماسی
موضعی
وتمدن
گراها
گرانت
موضحه
امانی
موصوف
موصوع
حملات
برایی
گرامـی
برائت
حملها
وتلاش
گرافی
حمـیده
حمـیدی
حنجره
برآرد
حوادث
موشـها
برآمد
حوالی
امپیم
یکسره
وتفکر
امترک
حـوزه
حوزه
موسوم
برباد
موسمـی
گذشته
هانیـه
حوصله
موسسه
موسسة
وتعهد
وتعلل
موزیک
وتصور
موزون
حیـا ت
حیـات
گذشتن
حیـاتی
وتصرف
حیـان
امثال
موزات
حیدری
گذشتة
وتشکر
برجای
حیطة
امحاء
حیطه
گذرند
برچسب
برچمن
امحای
موروث
هانس
گذرای
برحسب
مورفی
خاتمة
خاتمـه
هانری
خادمـی
موردی
خارجه
گذران
اتباع
مورد
امرار
مورخه
خارها
برخود
خاسته
مورخ
مورّخ
امراض
گذاشت
امربه
مورای
خاصی
خاصیت
امروز
یخچال
گذاری
گذارو
گذارم
خاطری
ارادة
مودّب
خاکها
گذارد
هامون
خاکیم
موحدی
ارادت
گذار
موجهه
وتخصص
خاموش
برخی
وتحول
وتحمل
خانگی
اراده
برداً
موجه
خانمـی
موجود
امضاء
امضای
امعان
هالمن
موجبی
گاهی
گاهها
گاهای
گاهان
گاهاً
موجب‏
هالدی
هالان
گاوان
گاواژ
موثری
گانیـه
موثره
موثّر
گانة
امگا
بردزن
گاماچ
موتور
بردگى
املاء
بردن
گالری
املاک
گاستر
بردند
بردوش
خانی
گازی
بردوی
برده
خایگی
ارادی
خبائث
بردها
گازها
اراست
خبرگی
خبرند
بردیم
خبره‏
امنای
موانع
ختلال
مواقع
ختیـار
خجالت
موافق
بررسى
مواعد
برروی
برزخی
گارسن
خداست
مواظب
گادین
برزگر
خدایـا
گادرا
خدایم
خدایی
امنوا
خدمات
برزیل
مواضع
خدمت
موازی
برسبک
کیـهان
خدمتی
اراضی
خدیجه
موارد
موادی
خرابی
مواده
کیوان
خرافه
خرافی
امنیت
برسند
کینیـا
مواد
کینزر
کیناز
اموات
کیمـیا
کیمبل
امواج
برسیم
خرگوش
کیلون
کیلوت
برشکل
خروجی
مواجه
هاگان
امور
برشیت
کیگان
خ
خزانة
خزانـه
خزایی
خزائل
خزائی
اُمور
اموزش
خزینـه
منیجه
برطبق
خستگی
برطرف
برعدم
امولی
امونز
خشکتر
برفرض
منـهدم
خشکی
منـهای
منـهاج
امویی
اتبعه
خشنود
امـهال
خشونت
هافمن
امـیال
بد
خصایص
هاضمـه
وتأمل
خصوص
امـیدش
خصوصا
خصوصأ
وتازه
خصوصس
خصوصی
کیستی
کیست
وتاچه
برکار
کیرنز
منوره
خصومت
منوال
خصیصه
وتابع
برکسب
یحیی
وپویـا
منگنز
برکیک
خطابی
خطاست
خطاطی
امـیرع
برگچه
خطائی
هاشان
خطبه
ارایـه
خطرات
منقول
منقطع
خطرزا
منقضی
منقسم
کهینـه
کهولت
امـیری
منفی
منفعل
منفعت
منفصل
منفرد
امـیرى
برگسی
برگشت
خطیری
منعکس
منعقد
استدر
برگها
منعطف
خفیفی
هاسپی
خقیفف
منظوم
منظور
کهسپر
منظمـی
خلاصه
خلاف
ارائة
خلافت
منظم
هاروش
خلافی
برلیم
کهپنج
خلاقو
خلاقی
که[در
برلین
هاروت
هاردن
منظقی
منظقه
منظری
خلفای
برمـی
اناطۀ
منطوق
منطقۀ
منطقة
برنا
اجحاف
برنام
خلیفه
منطق
خلیلی
منطفه
منطبق
اناند
خمـیده
منضبط
انبار
خمـینی
منصوص
منصور
خندان
کویین
منصوب
منصفی
خنیفه
منصفه
منصرف
استرا
منشئی
ن
اجداد
منشور
انبوه
خوابی
انبیـا
کوهلر
منشعب
خواجه
منشاء
ز
کونتز
هیترو
خواری
خواست
کولین
کولیک
کولیس
هاپاک
برنده
کولون
کولمن
ارائۀ
برنسخ
کولای
وپژگی
وپرسش
خواصی
منسوخ
خوانا
خواند
کوکبا
برنفس
منسوب
کوشید
خوانم
برنمـی
کوشند
خوانی
ارباب
کوششی
کوششش
کوشش
بروان
خواهد
وپاسخ
منسجم
کوزید
وبینش
بروزز
منژیت

کورفو
اتحاد
بروسل
خواهش
کورتی
کورتن
خواهم
خواهی
منزوی
خوبان
کوربا
وبیـان
بروکس
برون
برونت
بروند
منزلۀ
کودها
کودنی
خوداز
برونر
کـودک
کودال
برونش
منزلی
کوچکی
خودبه
کوچک
منزلش
کوثری
منزلة
کوثر
برونی
کوتها
کوتاه
ارتبا
بروید
خودرا
کوبلر
کوبان
برویم
وبلند
کوانگ
خودرو
برهان
وبلاگ
کنیمـی
کنیم!
کنیم
برهمن
برهمـه

کنید
وبلاک
وبعید
وبعضی
کنونی
کننند
کنندۀ
خودکه
مندیل
کنند
‏مندی
وبطور
مندند
هیـاهو
کنگره
خودور
وبستر
کنکاش
وبزرگ
خودی
وبروز
خوراک
کنعان
خوران
برید
مندرج
کنشگر
ب
خوردن
کنسول
کنسرت
بریده
خورده
مندتر
کندیک
خورند
هیأتی
بریس
وبرخی
خوریم
بریل
وبرای
یکسال
بریور
کندوی
وبدین
وبدیع
کندلر
کندکه
مندان
کنددر
وبدون
اجرا–
منحصر
منحرف
وبدست
کندتر
منجمد
منجزا
کندبه
کندبا
کندآن
کنداز
منجّز
اجرا
کند
منجر
منثور
منتهی
خونین
خوهای
منتها
بزرگی
خویش
منتقل
وینیل
منتفی
وباید
وبالغ
کنتری
بزنند
کنتذل
بزنید
خیـالی
خیـانت
منتفع
بزودی
وباعث
منتظر
منتصب
منتشر
منتسب
منتخب
وبازی
خیریـه
وبارش
اجراب
خیزند
هویدا
وآنـها
بسازد
منبعی
بسامد
بسان
وآنرا
داخله
کنایـه
داخیل
منبعث
وآنچه
وآنان
داداز
کناکش
کناره
دادبه
منّان
کناتی
ویلمز
وآشنا
وآسیب
بستگی
داددر
ویلعب
کمـیسر
کمـیتۀ
دادرس
کمـیته
کمـیتة
وآزاد
کمـیاب
انتها
بسته
کمورد
منافی
ویلسن
کم کم
هویتی
بسرعت
ویلرز
کمرنگ
دادسی
دادکه
کمتری
کم تر
واین
بسنجد
دادگر
کمبود
کمانی
بسنجم
بسنده
منافع
هویت
بسیـار
مناظر
مناطق
دادن
وایلی
کلیـهر
مناسک
کلیوی
کلینی
کلیشـه
دادور
داده
دادها
کلیسا
کلیدی
انجان
کلّیت
بسیطی
انجای
دادهو
کلیة
بشارت
وایده
بشاش
انجمن
دادیم
ویکین
انجیل
بشــر
داراب
اجراز
منازل
کلوین
کلونی
کلونل
بشراً
کلود
بشراز
منازع
بشرای
داران
ویکنز
بشرکه
بشرند
داربی
انحاء
دارد
کلمات
کللند
کلسیم
انحای
بشریت
کلرید
بشسته
کلخود
بشکند
کلاهک
وایبر
کلانی
ویکرز
کلامـی
بشمار
کلاله
واهمـه
کلاسش
کلاس
اتخاد
کلاژن
کلارک
کلاپس
اتخاذ
ویسله
ویستا
بشنود
بشنوی
ور
یجویی
بشوند
بشویم
بصدور
بصرته
کفروا
کفپوش
کفاین
کفایت
بصورت
کفالت
کفاشی
بصیرا
بصیرت
بضاضه
بضاعت
بضاعه
کشیده
داردو
کشیدن
وی‍ژه
بطلان
داردی
کشوری
دارسی
انداز
دارم
کشور
ویژه
کشنده
اتریش
کشمـیر
کشمکش
وامور
وامام
بطوری
کشسان
مملکت
اتساع
ویزیت
کشتن
ارتشا
کشتار
اندام
کشاند
والذی
کشاله
کشاکش
والدی
ارتقا
اندبر
بعداً
بعداز
ممکن
دارو
اندبه
ممککن
ممدود
اندبی
بعدها
والای
بعدی
والاس
کسالت
بعضاً
داروی
بعضی
انددر
والّا
داری
کرینگ
اتصال
کریگ
ویروس
واگیر
اندرو
بعهدة
بعهده
داسته
داسرا
واگرا
ویران
داشت
واگار
اجرای
کروهن
کرونر
اتفاق
بفردی
کرمان
بفرست
کرکها
بفروش
بفضله
داشتی
کرزنر
کردیم
داشند
بفکند
بفهمد
بفهمم
اندکس
عه
داکسی
واکشد
کردیک
واکسن
اندکه
داماد
دامان
ممالک
دامنة
کردی
دامنـه
اندکی
دامنۀ
بقرات
بقراط
اندکى
دانا
دانان
دانای
بقره
ویدئو
کرده
ویدیو
ی
دانست
ش
د

واقعه
واقعا
ـدانش
دانش
کردکه
کرددر
ویدال
کردبه
کردبا
کرداز
کردار
بک
واقع
وافقی
بکارت
ابزار
کرختی
واغلب
کرتها
ملیسا
کربنی
کربنـه
بکاری
کرباس
کرایـه
کرایب
کراهت
کراون
کرانی
واعلم
کرامر
دانشی
دانکن
دانلد
دانلی
بکاهد
کرامپ
کراما
کرالا
کراکل
ملیتی
بکایی
دانید
دانیل
دانیم
واضحی
کرافت
اندوه
اندوی
کراتی
کرّات
ویتنی
کرابی
بکشد
کذبوا
بکشند
کذاری
کدیور
کدهای
بکشیم
بکلیـه
کدورت
واضحا
داوود
د
اندیس
دایـان
ند
دایرة
اندیش
دایما
دایمـی
ید
بکوشد
دایـها
بکیرد
واضح
یکدست
دائما
اجرهم
دائمـی
واشود
ملونی
ملولی
واسید
دباغی
ملموس
واسعه
دبلیو
واسطۀ
ملکول
ملکوت
کجروی
واسطة
أجرهم
کجباف
واساس
بگذرد
کجایی
بگذشت
دخالت
اتقوا
اجزاء
انرژی
ملعبه
بگریی
کثیری
ملزوم
بگفته
وهیئت
انزلی
انزوا
کتمان
ی
بگوشـه
بگونـه
ملحوظ
بگوید
دداری
وازرت
اجزاب
بگویم
بگویی
انساج
بگیرد
بگیرم
کتبی
کتباً
ملّتی
ملتهب
کتابی
ملتها
کتابه
درادی
ملتزم
کتابش
درازت
درازی
دراست
کتاب
وهویت
کتاب‏
ملایی
ملایم
کپسول
ملایر
دراکر
واریز
کبریت
ملامت
درامد
درامر
کایدو
ملاکی
کاهند
دراند
کاهشی
دراهم
اجساد
وارم
درایت
بلاکس
ملاک
دراین
بلحاظ
کاوها
کاووس
وهمگی
وارگس
کانین
بلژیک
درآمد
کانسر
وارسی
کانجر
کانتی
کانتر
درآید
کانَت
واردی
دربار
کانال
وارده
بلکه
دربحث
دربخش
وهمسو
وهمان
ملاحظ
کاملی
کامله
کاملا
کامل
ارجاء
واذیت
دربزه
دربست
بلندی
دربند
کالوس
مگنوم
کالمن
کالری
دربین
بلوای
کالبد
کالای
یبوست
وادار
درپیچ
درپیش
کاگلا
بلوری
درتاج
کاکرد
کاکار
واحدی
واحده
واحدش
کاغذی
واحدة
کاظمـی
اجسام
کاشفی
کاشف
واجود
کاشته

کاشان
واجرا
وهستی
اجلاس
کاسلی
انشاء
یبندی
درجات
کاسکو
درجای
انشای
درجة
کاستی
کاسته
کاستن
درجرح
درجرم
درجمع
کاسپر
انشائ
درجه
کازاک
انصار
اردنی
بمرجع
درحال
کارون
درحبس
واتنس
کارول
درحکم
بموجب
کارند
درخت
بموقع
بمؤمن
کارمـی
کارما
بمـیرد
واتمن
کارگر
درخور
واترز
بنابر
دردرس
کارکد
مکوبی
وویژه
واتاق
دردها
دردهه
مکلّف
مـکلف
درراه
دررشد
کاردی
درروش
مکلف
کارتو
بنابی
درزیر
اجماع
درساز
کارتر
کارتا
انفاق
اردوی
درست
درستی
درسخن
بناها
کاربر
کاربد
ووکسل
درسها
بنایی
ووقتی
درسی
درسیر
کارای
کاراو
بنحوی
کاران
درشرع
درشکه
درشـهر
اجمال
یونان
ووسعت
درصد
ووجود
ارزان
درصدد
درصدر
ونیمـه
بندرت
مکفول
کاتلن
کاتلر
کاتز
مکفال
کاتدی
بندری
درصدی
کاتتر
کاتبی
درضبط
درطول
بندگی
درظرف
درعرف
کاپای
کاپاس
درعمل
هورمن
درعین
درغرب
درغیر
کابین
کابلی
هوائی
کابرد
هوایی
بندها
مکعبی
درقلب
قیمتی
ونوین
‏بندی
اجنبی
درکار
مکشوف
استکه
ارزش
مکزیک
قیـامت
بنشان
انکار
قیـاسی
قیـاس
مکرمـه
یـائسه
نیوکس
درگاه
قهریـه
درگرو
درگیر
بنفشـه
ونمره
ونماد
قویتر
نیمـی
قویـاً
بنگاه
مکررا
قوه ی
بنگرد
انگار
قونیـه
قومـیت
هواها
هواست
مکتوم
بنورا
مکتوب
درمتن
بنوعی
مکتبة
درمحل
درمدت
قوسین
مکتب
نیمـه
هوازی
قوتی
نیمکت
قوتست
بنیـاد
مکان
انگاه
بنیـام
بنیـان
مکارم
قواعد
مکاتب
انگشت
قنکاح
نیمرخ
قندها
قنداق
ونقاط
استلن
قناعت
مقیمـی
درنده
درنظر
انگلی
ونظری
نیلسن
ونظام
درنقش
بوجود
ونشیب
ونشان
انگیز
قلیلی
نیکوی
درنوع
بود}و
نیکور
قلویی
بوداز
ونسلن
مقنین
بودبر
مقننـه
دروسی
قلمرو
بودبه
دروقت
درون
اتکاء
نیکفر
نیکخو
بودجة
قلدری
نیکان
قلبمـی
بودجه
بوددر
مقطوع
مقطعی
ونژاد
ققنوس
نیفتد
مقصود
بودکه
نیشکر
درویش
انگین
اتکای
مقرون
مقرله
مقرره
احاطه
قطعیت
‏بودن
درهمـه
بودنِ
درهیچ
بودنت
مقررت
قطعات
قطعاً
ونحوه
مقربه
ونبات
بودنش
نیستی
بودنم
قضییـه
قضیّه
بودنی
دریـای
دریچه
دریده
انوای
دریکی
مقدور
نیستم
بوده
دژآگه
دژگام
دژهوش
بودهر
مقدمة
دستان
قضایـه
قضایـا
مقدم
قضاوت
استمک
قضاست
بودیک
دستة
بودیم
دستخط
دسترس
قضاتی
مقدسی
ارزشی
بورزد
استمن
دستکش
قصیری
مقدرا
بورنت
ابنیـه
انـهار
أنـهار
هنگفت
بوسما
یـایند
قصاص
ومـیشی
بوشـهر
بوضوح
بوعلی
دستور
قشایی
بوقوع
قسمتی
هنگان
قسمت
قسامـه
قزوین
بولگر
ومؤثر
بولوگ
دستها
قرینـه
بومـی
بوندی
بوهای
قرنـها
بوهلر
یـانـه
قرمزی
اواخر
بویژه
اواسط
دسینک
دشارژ
بویس
بویسن
دشمنی
اوامر
دشوار
وموفق
اوایل
اوائل
قرصها
قررات
ومورد
وموجب
وموثر
دعاوی
مقتصی
قربان
دعوای
نیست
بهار
دعوتی
مقتدر
دغدغه
بهاره
دفاتر
قرآنی
بهاری
دفاعا
دفاعی
مقبول
اوتان
دفتری
قرآن
مقبره
دفعات
بهائی
به آن
بهبود
قرائن
دقایق
مقاوم
مقامـی
دقیق
ومواد
دقیق‏
دقیقا
قرائت
قراین
ومنفی
قراری
دقیقی
بهتر!
مقالۀ
دکارت
دکامر
مقاله
مقالة
دکترا
دکتری
قرارد
بهتری
هنری
قرارا
قرار
به جا
قـرار
قراچه
قرابت
بهجتی
به جز
مقاطع
مقاصد
مقاسه
ارسال
دلاری
دلازر
قدیمـی
دلالت
مقارن
بهدار
دلایل
دلائل
دلبرت
مفیدی
مفیدش
اورات
اوراد
دلتان
قدسنج
دلخوش
دلربا
مفقود
دلسوز
نیزدر
مفعول
دلشان
قدرتی
بهرام
دلگرم
مفطعی
دلگیر
مفصلی
بهراه
بهردو
بهرگز
مفصلا
دلوها
دلهره
بهروش
بهرول
دلیلِ
دلیل
دلیلی
اوراق
بهره
دماغه
دماها
وممکن
مفسّر
دمایی
دمائی
دمبرگ
مفروض
دمزاج
مفروش
اتلاق
قداست
ومکان
مفتوح
مفتاح
دموقت
مفاصل
قجری
مفاسد
اوردن
مفابل
مغلوب
مغشوش
دمـیدن
بهزاد
دنبال
قتاله
مغزها
اورلپ
مغرور
دندان
قبیله
ومقرر
نیرنگ
قبولی
ومفید
قبول
قبلا˝
مغبون
مغبنی
مغایر
مغازه
معیوب
معینى
دنیـای
دنیـاى
معینی
دنیوی
معینـه
معین
معیّن
استوک
معیشت
استون
استوی
قبایل
معهود
معهذا
دواست
دواگر
اوریک
دوام
دوامـی
معنی
دوایر
دوبار
دوبخش
دوبرا
اوزان
معنوی
ومعنی
قائمـی
بهمان
دوتیپ
دوجنس
اوستا
دوچیز
دوختن
دوخته
معنا
دودلی
بهمـین
نیتز
معمول
قاهره
بهنشر
دورتر
دورده
معمای
معمار
اوستن
دوروش
معلوم
دوره
معلول
قاموس
معلمـی
به هر
معلمم
قالوا
قالبی
بهیـار
دورین
اوصاف
معلّم
اوضاع
دوسال
ومعلم
دوست
اوقات
قالب
استهر
قافله
قاعدۀ
دوستت
قاعدة
دوستم
دوستی
قاطعی
ومعرف
قاطبه
دوسو
معکوس
قاضی
دوسوم
بیـابد
بیـات
معقول
دوطرف
ومعاد
معظمـی
قاسمـی
ومطلب
معطوف
معطوب
معطلی
اول–
استیک
دولبه
دولپه
دولپی
اوّل
دولت
قادها
بیـامو
قادر
قاچاق
قاجار
معصیت
معصوم
دولتی
قابیت
بیـان
اول
معشوق
معشوش
دوماه
قابل
ارسطو
معروف
معرکه
اولاً
معرفی
دومـی‏
اولاد
دومـین
فیونا
بیـانی
فینیل
معرض
استیل
معراج
دونکن
معذلک
ومشخص
دویدن
دویست
نیـایش
دهانش
دهانـه
فیلمـی
دهانی
نیـاید
معدوم
معدود
دهدبه
نیـامد
اولری
بی تا
دهداز
معدنی

فیکون
معدلت
ومردم
اولسر
دهدتا
معجزه
دهددر
فیصله
معتمد
فیشمن
فیشـر
معتقد
فیسمن
معتصم
فیزیو
دهدکه
فیزیک
فیزکی
معترض
فیروز
فیدلر
نیـافت
بی جا
فیدبک
فیتنر
معتدل
اولص
فیتات
بیحسی
دهقان
دهکده
معتبر
معتاد
معبود
فیبری
بیدار
دهند
فیبرو
نیـازی
اولقم
فهیمـه
فهمـید
نیـازش
فهمند
نیـاز
ومرجع
معایب
بیرنگ
فهرست
ارسله
بیروت
فونتس
بیرون
فومشى
دهندۀ
معاون
اولها
ده ها
معانی
فومشی
دهه ی
أرسله
معالم
دهید
معالج
فولاد
اوّلی
معاصی
فوقدر
اولیـا
فوقاً
نیـابی
بیشتر
اولیة
معارف
معادن
فوستر
فوزیـه
دیـات
فوریۀ
فوریت
اولین
معابر
معابد
دیـانت
دیـانی
فوراً
مظهری
فودوی
بی شک
نیـابد
مظنون
مظلوم
مظفری
اولئک
دیدار
فوبیک
بیضگی
فوبیـا
بیضوی
فوبی
فوبوس
ومذهب
فوائد
فواید
فواصل
دیدگی
مظاهر
نیـابت
دیدند
دیدنی
مظان‏
دیـده
فواحش
هنرها
بیطرف
مطهری
اسدی
دیدیم
بیفتد
فنونی
دیرتر
دیررس
مطلقه
مطلقا
فنجان
بیکار
فناور
اونای
فناست
بیکس
فمسهد
دیکته
مطلعی
اسرار
دیگر
دیگرا
اوهام
مطلبی
فلولا
بیگاه
ومدیر
اوهیر
فلسفی
اسرای
فلزات
مطرح
مطبوع
یـانس
اویند
اسروه
بیلان
فلاشئ
فلاحی
بیلی
مطبعه
ارشاد
اهایی
بیمار
مطاله
فکندی
مطالب
مطابه
دیگرى
فکریو
فکری
مضئوا
مضیقی
مضیقه
مضمون
مضطرب
فکرمـی
فکربه
دینر
مضرات
اسفند
دینگ
مضحکا
دینی
فکاهی
ومخفی
مضایق
دیوار
ومحیط
دیوان
فقیـه
مضاعف
بیمای
مضارب
فقهیـه
مصیبت
فقهی
نـهمـین
فقهای
فقهاء
اهدای
ابواب
دیویی
دیوئی
مصوبی
اسقاط
اسکات
اهرمـی
ومحرک
ذاتاً
بی نا
ذاتی
اتمام
ذبیحی
ذحدود
ذخایر
ذخیره
مصوب
اسکان
مصنون
ومثبت
اهلیت
مصلحی
فقرای
فقرات
اسکلت
ذکاوت
ذکایی
ومبهم
ذکرمـی
مصفّی
بینشی
بینکم
اهمال
بیننا
بینند
مصروف
مصروع
مصرفی
ذهبنا
بیّنـه
نـهضتی
بینـهم
ذهنی
ذهنیت
فعلیت
فعلی
بینی
ومبحث
بینید
ذیربط
بینیم
مصرف
اهواز
ذیلاً
ذینفع
اسکله
یـامـین
مصرحه
مصرّح
رءیـاک
ومآخذ
ومادۀ
مصراع
وماده
مصدوم
فعلاً
اسکور
مصداق
فعالی
مصائب
مصایق
مصایب
فعال
هندسی
اسکیز
مصارف
بیـهوش
فضیله
ومادر
فضیلت
وماخذ
رابطۀ
نـهائی
فضایی
فضایل
ایـارن
رابیش
رابین
پاتل
یـامنع
راتحت
مشـهور
مشـهود
مشـهدی
نـهایی
مشوّق
ایـالت
ولیکن
راجرز
مشورع
راجعه
فشنگی
راچمن
راچند
راچون
م
راحتر
راحتی
راحفظ
پاداش
راحیل
فشرده
ولیدی
مشمول
فشردن
ولیتم
ایثار
فشاری
رادرس
ایجاب
رادرک
مشکوک
فسفات
فسرده
مشکلی
مشکل
فسادی
–مشکل
نـهانی
فزونی
مشقات
فریمن
نـهانت
رادیو
فریضه
فریزر
فرید
فریتز
فریبی
مشغول
فریـاد
فرهود
فرهاد
فروید
مشغله
فروکش
راذکر
راروی
هنجار
فروشی
فروشد
رازقی
مشعشع
احتیـا
مشروع
راساً
رأساً
فروش
راست
راستا
راستش
مشروح
راستی
ارشدی
نـهادی
راسل
مشدده
فروتن
مشخیص
راصرف
مشخصی
راضیـه
نـهاده
پارچه
نـهادن
فروان
رافع
مشخصه
مشخصا
راکسب
راکه‏
مشخّص
مشخص
شوندو
پارسی
فرناز
اتمـیک
راموس
پارک
رامـی
فرمول
رامـیل
پارکر
رانام
مشتمل
فرمود
نـه در
راندن
رانده
رانمـی
پارگی
راونس
ییلاق
مشترک
ارضاء
راهبر
فرماج
مشتاق
احداث
پاریس
مشبکی
ایحاد
پاژنگ
ایحال
پاستر
ارضای
فرضاً
پاسخ
فرصتی
مشاهد
فرصت
راهور
راهها
فرشته
فرشاد
مشاور
مشاغل
ینفعک
ارعاب
مشاده
رایـاد
فرستد
پاسخی
مشابه
پاسیو
احراز
نوینی
فرزین
فرزتد
رایجی
رایطه
فردیک
فردیت
پاشا
ولتاژ
ایده
پاشنـه
اسلحه
رباده
ربانی
رباید
ربایی
ربائی
نویسی
پاکان
نویسد
پاکوک
اسلوب
مسئلت
مسیرش
ارفـع
نویدی
پالوف
ربیع
ارقات
پانتو
رتبتش
مسیحی
فردی
مسیحش
فردوس
فردند
رتفار
رت ها
فرددد
فردبا
اسماء
رجایی
مسیـار
پانصد
رجحان
مسؤول
پانیک
پاوری
ارقام
پاولف
رحماء
رحمان
ایذاء
فردای
ایراد
پاهای
نووتل
رحیمـی
همـین
مسواک
پایـان
رخداد
رخسار
رخشان
ارکان
مسموم
مسموع
نومـید
ردپای
مسلوب
ردستی
مسلمـی
مسلما
مسلّم
اسمال
مسلم
ردوکس
مسلکی
ولایـه
نوگرا
احزاب
ردیـاب
مسلسل
رزاقی
پایدر
رزسمـی
نوعی
پاینی
فرجام
رزومـه
پایـه
رژیم
فرجاد
نوعاً
رژیمـی
فرتیز
پایـه☐
مسکوک
مسکوت
رسالة
فربهش
مسکنی
فربون
فربوس
ارگان
اسمـیت
رسانة
رساند
فرآهم
فرائض
ولایت
فراھم
رستمـی
رستنی
مسقلی
ولازم
همـیشـه
فرانک
فرامـی
نوشـهر
پائول
رسماً
نوشند
رسمـی
پائین
فراغت
نوشته
مسروی
نوشتن
پپتید
مسدود
پپتیک
فراری
رسولص
رسوله
رسولی
مسخره
رسوم
رسومـی
اسناد
ایرج
فرار
رسیدن
ولادت
رسیدو
رسیده
فراتر
نوسان
همـه ی
ایزدی
یـافکر
مستور
نوزده
رشته‏
اسنیت
پختگی
فدرال
ایستا
نوری
اسهال
پدرام
نورون
نوروز
ایشان
رشدص
فحشای
رشدمـی
ایفاء
مستند
مستمر
مستقر
ارمکی
فحشاء
پذیرا
مستعد
مسترد
مستدل
فجایع
پذیرد
فتیله
مستحق
رضایی
رضائی
فتوحی
رضوان
مستتر
فتوای
رضویـه
پذیرم
رطوبت
مستبد
نورمن
پذییر
همومـی
رغبتی
پراکس
وگواه
مساﺋل
رفاقت
رفاهی
رفتار
مساوی
فتمثل
اروپا
ایلات
فتدلی
فتحی
پرباد
پرتاب
فتاوى
فتاوی
فتاوا
فتاری
فتاحی
فائقه
پرتنش
فایول
اسیدی
فایدة
مسافر
مسافت
فانـها
فانّه
مساعی
رفتگی
پرتوی
رفتند
پرجوش
رفته
فانون
پرچرب
ایلام
رفعنا
رفلکس
مساعد
پرچین
مساحت
رقابت
فأنفخ
مساجد
رقابی
پرخطر
پرخون
رقبای
هموژن
ایلسر
نوردن
هموار
مزیتی
مزیّت
مزیـال
ایمان
وگریـه
رکبوا
رکتوم
پرداز
مزمنی
وگروه
اشاعة
رکورد
اشاعه
وگرنـه
فامـیل
نوپای
رگرفت
نوبی
ایمنی
رگ‏ها
رگ ها
رگه ی
اشباع
مزرعه
مزدوج
وگاهی
مزبور
رمورد
پرده
نوبتش
رمـیدی
پردیس
رنجبر
فأکله
یکبار
رنجور
فاقـد
پررنگ
مزارع
رندان
رندوم
وگاها
ایمـیل
مزاحم
فاعلی
اروین
فاطمـی
مزاجی
رنگین
وکیوم
وکیمز
فاطمـه
پرستم
پرستی
روابط
یکایک
وکیفی
پرسش
مریمـی
روان
مریم
وکیس
روانش
فاسیـا
فاسدی
ارهاش
احشای
مرهون
اینار
فاز
اینان
فارمر
فارلی
مرولی
نوآور
مروری
نوایی
فادوآ
روانـه
روانی
وکوهن
فاحشی

مروّت
روایت
فاحسن
فاجعه
فابین
روباز
روبرو
اباحه
پرسند
پرسنل
غیرِه
نواقض
پرسیم
روبین
روپسی
پرشدن
نواقص
پرشور
روتین
پرصور
مرموز
نوازی
نوازش
غیبت
روحنا
پرکار
روحیـه
نواری
اشتها
مرکزی
نواحی
نوابی
غیـابی
پرنده
رودبه
نوابع
پرواز
روددر
مرکبی
وکوشش
رودکه
رودکی
غنیمت
مرقوم
وکنند
اینجا
مرغوب
ننمود
غنایی
مرعشی
روزبه
همنوع
مرطوب
غمگین
مرضیـه
اشخاص
غلظتی
ایند
مرصاد
همنوا
روزنـه
ینتظر
مرسوم
پروتز
روزها
غلایق
اشراف
مرسده
روسای
روسپی
غلامـی
مرسان
ایندی
غفلتی
مرزها
روست
روستا
احصاء
غفلت
غضروف
اینرو
مردها
مرده
غشایی
اینست
روستر
روسو
روسیـه
مردو
مردند
اشرفی
مردمـی
مردمک
مردم!
وکمتر
غزنوی
مردم
اشعار
غزالی
غریزی
غریزه
غریزة
غریبه
پرور
غروری
احصای
روشـها
مردزن
غرقاب
مرداد
مرداب
پروری
پروزش
أبانا
پروژه
روغنی
روکرد
مرخصی
روگار
مرحوم
مرحلۀ
پروسس
رومـی
مرحلی
پروسه
مرحله
مرحلة
رونده
غرایی
روندی
غرایز
نمودن
مرجوع
مرجعی
احضار
غرامت
مرجع
رویـاء
غذائی
رویـان
رویـای
مرجدر
اینـها
مرتون
غذاها
ایوار
ایوان
پروند
رویشی
مرتکب
غددرا
مرتفع
مرتضى
غباری
اشغال
پرویز
رویـه‏
پروین
اشفقن
یـافتن
غامضی
مرتبط
غالبی
پرهیز
روئیت
روئین
مرتبا
ایـهام
احقاف
اشکال
رهاند
رهایی
رهائی
غالبا
پ
رهبرد
رهبری
پریرخ
پریشی
رهکار
رهگذر
رهنما
پرینـه
غالب‏
اشنیر
رؤسای
رؤیـای
یـافت
آالکس
اشیـاء
پزشک
ریـاست
وکلای
ریـاضت
ریـاضی
غارها
پزشک‏
مراکش
ریـالی
مراکز
ریـایی
مراسم
مرارت
مرادی
آب
ریجنت
ریجیو
ریچتر
ریچمن
اشیـای
عینیت
ریختن
ریخته
مراجع
مراتع
ریزان
مراتب
عیناً
ریزشک
ریزمن
ریزند
ریزوم
ریزی
مـُرّ
نمود
مذهبی
اصالت
عیسیع
ریسرچ
مذموم
وکلاس
اصحاب
مذبور
مذاهب
اصدار
مدیون
عیـانت
مدینـه
مدیری
مدیره
عهده
پژوهی
مدیرت
پژهان
ن
اصرار
آبدهی
ریگان
ریگرز
ریلکس
عوراض
وکلاء
ریمون
نمککم
رینز
اصطلا
مدیدی
مدیـان
پسامد
ریودی
مدیـال
ازادی
همگون
پستال
رییسه
وکفیل

رئـیس
مدونی
رئیسه
رئیسی
مدوّن
آبکشی
عوائد
زاپرت
پستچی
ابراز
عواید
آبوزن
زاده
آبهای
عوامـی
اتهام
مدنیت
زارچی
مدنی
زارعی
آبیدر
زاکیـه
زاگرس
مدنظر
پسرفت
پسرم!
وکسلر
پسرها
نمرود
ازاین
زاویة
زاویـه
آپلند
عواقب
زاهدی
همگرا
مدفوع
نمرات
زایدی
اصغر
عواطف
زایشی
زایگر
همگان
عوارض
نمایی
نمایـه
زاییو
زائد
آترزی
مدعو
نمایم
عنفاً
زبانی
نمایش
زبخشش
زبونی
آتروم
وکرسی
زتهمت
پطروس
وکرد
پکتین
پکسال
آتشین
همگام
زحمات
احمد
زحیلی
یـاسمـی
پلازی
عنصری
مدرنی
زخمـی
همکار
زداشت
مدرکی
اصلاً
زداین
زدایی
زدائی
آثاری
آجرلو
پلاکت
مددجو
زدنند
ابوّت
یقینى
آخرت
زراعی
ازبین
زرتشت
وکتاب
آخرها
عنبیـه
زردشت
زرگری
وکالت
آخرین
آخوره
وکاری
مدخلی
پلیسی
اصلان
زفرون
مدتها
آدامز
پمفلت
آدامس
زلزله
همسری
زلیخا
نماند
زمان‏
زمان
نمازی
زمانـه
عناصر
پناهی
همسرش
عمـیقی
عمـیقا
عمـیق
عمـید
یـازده
پنجاه
پنجره
زمزمـه
مداوا
آدمـها
زمقصد
آدمـی
مداقه
مع
پنجمـی
زمـیته
نمادی
عموها
عمومى
عموما
زمـینی
پندار
زمـینۀ
مداری
مدارک
مدارا
آدمـیت
ازپیش
زناست
عمودی
اصناف
اصوات
اتیـان
پنـهان
زنان
عملیـه
زنانم
زنانـه
زنانی
آدیپو
زنایی
اصول
زنجان
زنجیر
اصولا
زندان
عملی
نلرزد
عملی‏
اصولی
عملاٌ
زندگى
پوپر
نگیری
زنرتع
نگیرد
همسان
همسال
اضافة
زنندة
زننده
مخواه
زنـهار
زنـهای
اضافه
وقیـاس
آذوقه
مخملک
اتیسم
زواره
نگوید
زوایـا
زوایـه
پورتر
پورشب
مخلوط
مخلوب
مخلتف
زوجیت
زوجین
همساز
زودتر
پوریـا
وقفیت
پوستة
زودرس
پوستر
پوسته
پوستی
اضرار
زومال
پوشاک
آراست
پوشسش
پوشش
زهدان
نگونـه
مخصوص
زهراب
زهراس
زهرای
پوششی
اتیلن
پوشند
زهکشی
نگفتن
پوشید
زیـاد‚
عمدی
یقینی
زیـاده
عمده
زیـادی
پولاک
زیـاری
آرامش
عمدتا
عمدة
آرامم
عمداً
پولیپ
آرامـی
پوندی
زیـانی
نگسلد
مخروط
پویـان
زیبای
پویـای
مخربی
زیدان
آرانی
پویشی
زیرا
پویند
آراها
وقسمت
عمارت
عمار
پهلود
پهلوی
زیربه
آرایش
مخدوش
نگزند
علیـهم
علیـها
پهنای
وقرار
علیکم
نگرند
آرتور
نگرفت
علیدر
علیت
وقدرت
علیـاً
پیـاده
نگرشی
زیرین
پیـازه
پیـاژه
پیـاله
علومـی
علـوم
علوم
پیـام
علناً
علمـیه
زیستن
زیستی
علمـی–
علمـی
پیـامد
مختلط
احوال
مختصص
زیناب
علمنی
پیـامک
زینتی
مختصر
پیـامـی
ژاپنی
ژاسنت
آرزوی
نگرش
همرنگ
مختار
ازجمع
ژانوف
اطاعت
ژرژسل
نـگرش
علمای
علماء
ژریم
مخافم
آرشیو
پیداش
ژنتی
ژنتیک
مخاطب
ژنریک
آرگون
مخازن
مخارج
آرگیس
محیطی
محیطش
محیط
آرگیل
آرمان
نگردد
ازحال
ژنـهای
محوّل
پیران
پیرتر
اطاقک
آروده
ژوییـه
محوطه
ژوئیـه
محوری
اطاله
اطباء
محنتی
اطبای
پیرهن
نگران
سابقة
سابقه
سابقۀ
وقتی
وقتها
ساجدی
آریتی
محملی
آریکا
ساحلی
محمدص
ساخت
علائم
علائق
علایم
علایق
علامـه
علامت
محمد
علاقه
علاقع
محّمد
وقتاز
ازحدی
محلی
ساخته
محلّی
عکاسی
عقیوا
عقیمـی
ساختی
ازحیث
سادگی
سادنـه
سادوک
ساده‏
سـاده
پیشپس
ساده
پیشتر
عقیلی
عقیل
محلها
عقیده
محلّه
عقیدة
سارگل
آریور
محلول
ساریت
محلات
سازان
عقوبت
ازخود
آزاد
سـازد
سازد
محکوم
محکمـی
محکمـه
عقلای
اطفال
سازش
سازشی
نگذار
پیشرو
عقربه
محقون
پیشکش
محققی
محققِ
نگاهی
سازما
همراه
اطلاع
عقاید
محفلی
عفونی
عفونت
محفظه
محصول
محصور
عظیمـی
محصنـه
نگاری
عظام
نگارش
محسوس
محسوب
عطاری
محسن
عضویت
پیشوا
عضواز
یمـینی
عضلات
عصیـان
ازدقت
پیشین
عصبیت
محرم
نکوهش
سازها
محرکی
پیغام
سازید
سازیم
سازیی
وقایع
نکنیم
پیکار
ساعات
پیکان
ساعت
آزادى
ساعته
احیـاء
ساعتی
پیکرو
نکنید
وقاضی
پیکس
پیگرد
پیگیر
نکنند
پیلوت
پیلور
ساقی
محراب
پیمان
محدود
پیمود
ساکشن
محدّث
ساگار
آزاری
آزانس
آزرده
سالار
سالان
عسگری
محجوب
سالبه
پیوست
عزیمت
سالگی
محتوی
محتوا
سالم
سالمـی
محتمل
عزیزم
پیوند
ساله
سالها
عزوری
محترم
عزوجل
محتال
سالین
محتاط
سالیـه
وقابل
سامان
نکند
همدلی
تءکید
همدان
نکروز
عریضی
عروقی
ن
محتاج
نکرد
تاباو
عرفان
عرفاً
همخون
سانحه
نکتین
تابشی
نکته
سانگ
ساویت
سایبر
تابعی
محبوس
عرضنا
عرضة
محبوب
تابلو
محبتی
عرصه
محبتش
محّبت
وفنون
تابیر
محبّت
وفکری
اطلاق
یـارای
عربی
تاثیر
عراقی
تأثیر
سایـها
نکاهد
همجنس
ساییم
محاکم
سائقه
نکاحى
عراسی
محافل
سببیت
سبحان
محافظ
محاسن
محارم
نکاحی
سبزند
وفعال
مجیدی
عذابی
مجید
مجهول
نکاتی
مجوزی
مجوز
احیـای
سبکها
نقیـه
مجنون
سبیلا
سبییت
سپارد
سپاری
عدیده
سپاسی
وفشار
نقیصه
مجلّه
اطهرس
سپرد
سپردن
سپرده
سپرها
اظلاع
عدونا
نقلیـه
تاجفل
اظهار
آزوبل
سپهرت
آزیتا
آژانس
مجلسی
نقفوذ
ستادی
تاخیر
ستار
تأخیر
ستاره
آژنزی
وفروش
ستایش
ستبرگ
آسان‏
تأدیة
تأدیـه
وفرنک
تاراه
نقطه
تارخی
تارها
عدلیـه
ستمگر
همتای
ستوده
ستونی
مجلات
مجعول
ستیزد
عدلیة
وفردا
ستیزی
ستیکر
مجزای
مجزات
آسانی
مجریـه
اعاده
مجروح
تاریک
سجودش
آسایش
تازگی
مجرمـی
سخاوت
ازروش
تازه
نقصیـه
احیـائ
عدالت
عِداد
نقصها
آستان
سخصیت
تاسیس
مجرّد
نقصان
اخبار
سخنان
آسکین
یـاران
آسمان
عجایب
مجرای
تافرت
سخنی
تافلر
تاکدا
وفاقد
تاکسی
ازسبک
تاکید
تأکید
آسیـاب
سرابی
مجذور
سراچه
عتیبی
سراسر
مجذوب
عتابی
تالار
مجددا
سراغی
وفارغ
تالیف
عبرتی
تألیف
سرانة
آسیـای
عبدلی
سرانـه
مجدّد
سرایت
سرایش
سرآبی
همپای
عباسی
سرآمد
آسیب‏
سرباز
عباس
تأملی
عبارت
عبادی
عباده
عبادت
آسیب
عائله
وغیره
سرحدی
نقشـها
تامـیل
سرخجه
عایشـه
سرخچه
سرخرگ
عایش
عایدی
عایدش
ازسلب
سردرد
عامـها
مجتهد
مجتمع
نقشدر
تانین
سرزنش
عاملی
سرسبز
سرسخت
ازسند
سرشار
سرشان
تأویل
سرشتی
وغرور
سرطان
عامل
عامدا
اعتلا
وعینی
سرعت
سرعتی
اعتنا
نقدی
تایتل
وعملی
تایلر
سرقت
سرقتی
سرکار
عالیـه
عالیم
آسیبی
عالی
آسیش
سرکشی
سرکوب
عالمـی
تایید
عالما
سرگرم
تأیید
عاقلی
مجبور
مجاور
مجانی
عاقله
وعلوم
عاقبت
تائید
تأئید
نقدها
سرمشق
تبادل
مجامع
وعلمـی
سرمـیا
تبارک
سرنخی
مجالی
عاشقی
تباعد
تبانی
عاریـه
سرودن
سروده
سروری
نقداً
تباهی
عارفی
سروقد
عارفه
عارف
تباید
سرویس
مجالس
عارضی
تببین
ازسوی
سرهای
نقائص
تبحری
عارضه
سریـال
تبخیر
نقایص
عارصه
تبریز
سریع
سریعا
عادی
عادی‏
تبریک
سریعی
عادلی
تبرئه
تبصری
سزایی
تبصرۀ
آشپزی
تبعاً
تبعات
اعجاب
نقاله
تبعید
سطوحی
سعادت
تبعین
تبلور
اعداد
تبلیغ
سعودی
تبویب
مجازت
آشفته
عابری
سعیدی
سفارت
سفارش
نقاطی
عابدی
آشکار
مجاری
نقاط
نقاشی
سفرها
نقادی
اعراب
سفلیس
مثنوی
اعراف
ظهیری
ظهوری
سفیده
سفیدی
اعزام
تتقوا
تتمـیم
تتوری
اعسار
تثبیت
اعصاب
تجارب
تجارت
سکانس
تجاری
تجازت
تجانس
تجاوز
مثلثی
نفیـاً
مثلا”
تجدید
مثلا˝
مثلاً
اعصار
ظن ها
سکینـه
آشنای
یقینا
سگرین
مثقال
مثبتی
مثبته
سلامـی
سلانت
سلایق
سلائق
مثبت
مثانـه
سلسله
مثالی
مثاله
مثالش
سلطان
اعضاى
آشیـان
سلطنت
تجری
مثابه
تجریـه
سلمان
تجزبه
تجزیة
سلولز
ظرفیت
ظرافت
ظاهری
سلولی
ظاهرا
سلویـا
یـادمـی
سلیـاک
اعطاء
آغازش
نفوذی
اعطاه
سلیمـی
نفقه
تجسمـی
سماعی
آغازه
تجلّی
سمبول
تجلیل
طیوری
آغازی
تجمعی
سمپلر
تجملی
تجمـیع
تجویز
متهمـی
تجهیز
متهّم
تحارت
تحاری
طیراً
اعطای
سمـیرا
تحتان
آغشته
طیبات
تحدید
ازشغل
سمـیه
آغوشی
تحرکی
تحریر
متهم
همبند
سنایی
سنبله
تحریض
طهران
تحریف
متونی
سنتاز
تحریک
متون
اعظمص
تحریم
سنتزی
تحسین
طومار
سنتی
متولد
متوقف
متوقع
متوفی
سنجاق
اعلام
طوفان
سنجشی
آفتاب
طوسی
تحقـق
سنجید
سنخیت
تحقّق
سندرز
سندرم
تحقق
متوجه
تحقیر
طورکه
سنکوپ
وعقلی
ازعدم
متنوع
متنفذ
متنبه
آفرید
متمنع
طلیعه
اعلان
سنوات
همایی
متمکن
همایش
سنینی
متمدن
اعلی[
تحمّل
طلبی
تحملم
سوءآب
طلبد
تحمـیل
سوءظن
طلبان
آفرین
تحول
سوابق
سواحل
تحوّل
متلها
طلائی
طلایی
تحولی
سوادی
تحویل
سواری
طلاقی
سواسی
سوال
نفرین
یمکان
طلاست
ازغدی
طفیلی
سوالی
سوانح
تخریب
سوآرس
نفرمـی
متّکی
تخصصی
تخصیص
سوپر
اعماق
تخفیف
نفرزن
طعمش[
تخلّف
طریقۀ
طریقی
نفرتی
متکلف
تخلفی
تخلیـه
طریقه
سوختن
طـریق
سوخته
متکفل
ازغرب
متکثر
طریق
نفربه
اعمته
نفراز
طرفین
طرفیت
متقلب
آقایی
تخمـیر
تخمـین

سورال
یـاخطر
تخیفف
نفرات
تخیلی
سوریـه
متقدم
سوزان
تداخل
اعیـاد
تدارک
متقبل
سوزنی
متقال
تداعی
تداوم
سوغات
تدبیر
سوکور
تدثیر
تدراء
طردها
سوگند
تدربس
اعیـان
سولات
تدریج
طرحها
طرحوه
اغتنم
متفرق
طراوت
متغیر
تدقیق
تدلیس
متعیر
سومدر
اغراق
سومص
آکرمن
سومکه
تدین
اغلاط
سومـین
تذکر
تذکره
سونا
سونگر
آکریل
نفتول
اغلال
متعهد
سویسی
ترابی
ازفتق
سوییس
متعلق
سوئدی
تراخم
طبیعت
سوئیس
آکسون
ترازو
سهامـی
متعصب
تراست
هماهن
متعسر
طبقه
متعرض
تراضی
متعذر
ازفقر
سهمـیة
سهمـیه
سهولت
سهیل
سهیلا
تراکم
متعدی
متعدد
طبقات
متعجب
سؤالی
سؤنیت
تراما
متعال
طبعاً
سیـاحت
اغماء
متضمن
متضرر
نعمتی
طبایی
طبابت
متضاد
طاهری
طاهره
متصور
طالعی
طالبع
اغماض
آگانـه
متصرف
متصدی
آگـاه
ترجمة
سیـامک
طاعون
طاعمش
سیـاهه
طاعته
ترجمۀ
ترجیح
متشنج
ترجیع
اغنیـا
ترخان
ترخیص
ضیـائی
ضیـایی
ازفهم
تردید
متشکل
ازقبل
ضمـیمـه
متسون
افاده
افاقه
آگاهش
ضمناً
نظیری
ضمانت
ترسند
ازقرن
ترسها
سیدنی
افتاد
ضعیفی
همانا
سی دی
ترسید
سیران
ترسیم
ضعیف
ازکار
نظریۀ
سیرنی
سیروز
سیروس
سیرها
ترشحی
وعامل
سیریل
سیزده
ترعیب
سیسات
سیسای
ترغیب
سیستم
ترفند
مترقی
ترفیع
آگورا
وعامد
ضرروی
ترکشن
سی سی
سیسیل
همان
سیطره
ترکنا
آلارم
ترکیب
مترجم
مترتب
سیکلت
سیکلو
متربی
سیگار
ضربدر
ضربتی
ضربان
ضربات
سیگهن
ترکیت
سیلوا
ترکیـه
نظریة
ترموت
سیمان
سیمای
سیمبر
آلبرت
سیمون
ترمـیم
سیمـین
یـاحتی
متذکر
ضرایب
افتم
سینای
ضددرد
نظری
متخلف
سینگر
سینما
ضدبدر
ترنبر
سینوس
افتند
ازکشش
سیواک
آلتمن
سئوال
افخمـی
متخلص
ضخصیت
ضخامت
متخصص
متخذه
تروفی
تروما
متحول
متحمل
شاپور
متحلف
متحرک
شاخته
متحد
ترویج
شاخصه
آلدوز
ضایعه
ضایعة
نظرها
تریـاز
تریـاک
ضابطه
شاخصی
نظرمـی
شاخه
تریپ
شاداب
شادتر
تریپل
ض ü
تریتی
هماره
متجلی
شاردن
تریلر
آلرژن
آلرژی
شارف
شارکو
متبوع
صیقلی
شاعری
ابتلا
تزاید
تزریق
تزکیة
شاکرم
تزکیـه
تزلزل
شاگرد
صیـانت
صوفیـه
تزیین
تزئین
صورکم
صورتی
صورت‏
تسامح
تسامع
تساهل
شاملِ
تسبیب
تسبیح
آلفای
متبحر
آلفرد
نظربه
تسخیر
وظعیت
تسریع
شانسی
تسطیح
تسکین
آلمان
شاهان
نظران
شاهدی
تسلّط
تسلیم
شایـان
صندوق
یـابیم
صندلی
تسویـه
تسهیل
صنایع
صمـیمـی
شایعه
شایعی
شائبه
متأهل
شبابت
متاهل
شبانـه
متانت
شباهت
وطوطی
تسهیم
صلیبی
صلیبا
آلوده
تشبیـه
یـابید
نظــر
صلبیـه
یـابی
تشخصی
شبکیـه
تشدید
صلابت
متأخر
صقلیـه
تشریح
تشریع
متاخر
متأثر
متاثر
شتابد
صفویـه
تشریک
شتابی
تشعشع
شتران
نظایر
یـابند
تشکرو
وطریق
شجاعت
تشکیک
تشکیل
آماده
ابوهم
مبیّن
شخصاً
آماره
صفخه
شخصیت
صفحه
تشنجی
شخصیـه
تشنگی
وطبقه
شخصیی
نظام
تشویش
تشویق
تشیخص
تصاحب
صفایی
تصادف
شد
صفاقی
نظافت
صفاتی
شداین
صفات
تصادم
وضیعت
شدبخش
تصحیح
شدبنی
وضوحش
شدبین
تصدّی
تصدیق
نظاره
آمالی
آمایش
تصرفم
تصرفی
شدحجم
تصریح
تصفیـه
شدشکل
شدعدم
صعودی
مبنتی
شدگان
یـابدو
مبلغی
مبسوط
تصنعی
افرار
تصوّر
مبرهن
آمپول
تصوری
تصویب
صریحی
صریحا
افراز
شدندو
تصویت
شدنـهج
صرفکه
وضغیت
صرفاً
آمدتا
مبحثی
آمدتر
افردی
مبتلا
مبتدی
وضعیف
تضادی
تضایی
تضعیف
تضمـین
صرامـی
آمدکه
صراحت
شده ی
شدید
شدیدا
صدیقه
صدیقک
شدیدی
تطابق
تطبیق
تطمـیع
نطریـه
تظاهر
شرافت
شراکت
صدیقا
شرأیط
مبالغ
شرایع
شرائط
تظمـین
تعادل
مباشر
صدوقی
تعارف
مبارک
تعالی
آمدند
شرعاً
شرعی
مبادی
مبادر
صدمـه
مبادا
تعاون
مباحی
شرکاء
شرکای
آمدنم
شرکت
تعباً
شرکتی
تعبیر
ابهام
آمده
تعبیـه
شرودر
شروری
آمدها
شروطی
افریـا
شریعت
افرین
صدایی
مأیوس
مایوس
مایلی
شستشو
نصیری
تعددی
یـابد
تعدی
تعدّی
صداقت
صدارت
ششمـین
ازلحن
تعرفه
مایلم
شعار
افزار
شعاری
تعرقی
تعریف
شعاعی
شعائر
آمریک
شعبات
مایکل
مایعی
شعبة
صحیحی
نصیحت
شعبه
تعریق
تعزیر
مایر
شعرای
نصیبش
مایة
وضعبت
تعطیل
یوسفی
وضریب
یغیضک
تعلّق
ابزاز
وضایف
صحنـه‏
شغلی‏
تعلیق
تعلیم
تعلین
تعمدی
هلاکت
شفاعت
تعمـیر
شفاهی
ماهیت
شفایی
شفائی
تعمـیق
تعویض
تعویق
شفیعا
شفیعه
شفیعی
شفیلد
افزاش
شقایق
تعهّد
تعهد
شکارو
نصرنا
صحرای
شکافی
شکایت
نصرتی
ماهوی
ماهگی
تعهدی
شکرکن
نصرت
ازمان
وصولی
شکستم
شکستن
شکسته
صحبتی
شکستی
شکفتن
یعهدی
ماوقع
صحبت
صحافی
شکلند
صبوری
تغببر
شکلی
تغدیـه
آموان
شکنان
شکنجه
آموخت
شکنند
تغییر
مانیل
شکنیم
مانیز
شکوفا
مانید
شکوفه
وصنعت
مأنوس
شکوهی
مانور
ابهری
شگرفی
ازمتن
مانعی
صبحها
هگزان
شلدون
شلوغی
ماندن
تفاضل
شلینگ
تفاعل
افزود
شمارا
شمارة
شمارد
شمارش
هکتار
صانعی
شماری
شماست
صالحی
یعنی
شمالی
مأمور
شمایل
مامور
مامنی
شمردن
شمرده
صافون
تفاهم
وصدور
تفتی
شمشاد
شمشیر
صافات
تفتیش
آموز
تفخیذ
شمولی
شمـیسا
نشینی
نشیند
مالیـه
تفرقه
صاعقه
صارمـی
صادقع
تفریح
صادره
مالی
نشیمن
شناس
تفرید
صابون
صابری
شناسد
تفریط
شناسه
شناسی
تفسیر
شئونِ
تفصیل
تفضیل
شناسى
شناور
تفکبک
نشیب
تفکرش
وصحیح
تفکری
نشوید
تفننی
شنوند
مالزی
نشوند
تفوّق
شیوه
تفوه
شیوه‏
تفویض
شنیدن
شنیده
شیوعی
تفهیم
تقابل
تقارن
تقاضا
شواهد
مالای
مالاً
شوتون
شوحق
آموزة
آموزد
یوسفم
تقاوت
وصحبت
تقبیح
شوددر
افساد
شود !
شود
ماکرو
تقدیر
شوداز
شیمون
مافوق
شیلات
شیفتی
شیفته
شودبا
تقدیم
نشنان
تقریب
شیطنت
شودبه
شیطان
ماشین
شیرین
ماشل
شودتا
شیروی
شیرنی
شیران
شیراز
ماسن
تقریر
شیخی
نشناس
نشکوا
شیـانی
شودژو
شیـاری
تقسیط
ماسکی
هفدهم
نشسته
شـهودی
تقصیر
ماسبق
شـهوات
ماساژ
شـهنشـه
تقطیر
شودکه
شـهریـه
نشستن
شـهرها
شـهرنو
تقلّب
شـهرآب
شـهرام
تقلبی
شـهدای
تقلید
اثرها
شـهامت
تقلیل
تقنین
ماژور
شودهم
نشریـه
تقوای
نشریة
تقویت
شورا
شوراء
شوید
مازور
شورای
مازلو
مازاد
شوروی
وشیوه
تقویم
نشرنی
وشـهرت
تقیسم
شوکها
نشده
نشـده
شولر
تکاپو
ماریـا
شوهری
مارها
ماروت
شوند
شوهرش
مارکف
شوهای
شونده
محاوره
واجازه
خوانند
ناچیزی
افراطی
انشایی
خوانیم
افرایش
انشائی
مذکور
انشعاب
مذکرها
کوشدآن
ناثیری
ناتوان
باشدزن
مذاکره
واثرات
ناتمام
کوروش
ناتالی
کورکوم
مدیکال
کورشده
باشدسن
مدیرتی
ناپسند
ناپذیر
ناپدید
خواهند
کورتکس
کورپوس
خواهید
خواهیم
ناپدری
ازتمام
خوبانی
ناپخته
نابینا
واتیلن
نابودی
اباذری
نابسته
نابرده
کودهای
نابجای
همزمان
خوداری
نابالغ
خوداست
کودکی
واتصال
انصارى
خوداین
باشدکه
کوددهی
کودتای
ک
پست تر
باشدم
ناآگاه
کوچولو
پستهای
کوچکتر
ناآشنا
ناایمن
مدنیکه
کوچران
ناامـید
ناامنی
انصاف
پسران
پسرانـه
خودتان
پسرانی
کوتاهی
افروز
پسربچه
کوپریک
خودجلب
کوپروس
انصراف
کوبیده
کوبیدن
انضباط
مدّنظر
پسرعقب
پسرعمو
پسر
خودرنگ
انضمام
مى شود
باشدمن
انطباق
خودروی
وضعیتی
مدلهای
مـیهمان
مـی هده
کنیزکه
انعطاف
خودشان
وضعیت
کنیدتا
کنیداز
مدعیـان
خودغنی
پسوهای
ویورلی
ازتنوع
مـیورزد
خودکار
پشتکار
وابلاغ
انعقاد
وابعاد

خودکفا
کننده
خودکمک
انعکاس
کننـده
کنندگی
کننددو
کننددر
کنندتا
مـینوری
خودمان
کنندة
باشدهر
کنندبه
مـینایی
وابستة
پشیمان
احدیـان
خودنظم
انفجار
وابزار
باشدیـا
مـیماند
پکتینی
کنعانی
مـیلیون
مـیلینی
خودیـار
وابراز
کنعانم
بإشراف
اف
خوراکی
پلاتها
خوراند
پلاتین
افریقا
خوردار
کنش ها
پلاسبو
باشماز
خوردگی
استرس
ازتولد
پلاسما
باشند
مدرسه
باشند;
خوردید
خورشید
مدرسان
مـیلیـار
انفسکم
مدررسه
افریند
خورید
انفصال
کندهیچ
پلاکتی
مددکار
مددجوی
انفعال
پلامـین
کندوهم
کندولی
کندودر
خوشبخت
کندوبه
افرینی
خوشحال
کندنـهج
مـیلدرد
ادغامـی
پلکانی
مـیلبرن
خوششان
پلنتار
کندثبت
مـیلانی
خوشمزه
کندتری
پلورال
مـیلادی
خوصوصی
و
ویلیلم
مـیگیرد
مـیگوید
مـی‏گفت
ویلیـام
مدتهای
کندآیـا
مـیگزوم
کنداگر
مـیگرفت
کنداثر
مـیگردد
مـی‏گرد
خونشان
مـیکنیم
مـیکنند
انقباض
مداومـی
مـی‏کنم
مـیکند
مداومت
مداوما
باشندو
خویشان
مداوم
مداوای
پنتیوم
خویشتن
مـی‏کند
ازجانب
خویشند
کنترلی
پنجاهم
خیـابان
کنترل
مـی­کند
مـیکشند
مـی کشد
خیـالات
کنتالی
همرنگی
انقضاء
باشید!
مداقعه
معه
باشید
مـیکرون
خیر در
پنجمـین
مـیکروب
خیرباد
مـیکرو
خیرشان
باشیم
پندارد
انقضای
انقطاع
پنداره
پنداری
مدارسی
پنداشت
مدارس
مداران
مدارات
ویلسون
مـیکایی
وضرورت
داخلی
استرنر
مداخلۀ
باطناٌ
وضرایب
ازجدول
پنـهانی
احذرکم
کنارهم
دادبان
یورترا
افزاری
نیومان
نیوکسل
کنابها
دادپند
کناباد
انکاری
انکسار
پوتریت
استروش
نیوتون
افزاید
پودرها
مـیعادی
پودمان
پودینگ
انکور
مـیشوند
مـی شوم
کمـیابی
مـیشورد
مخلوقی
بافتها
کمنمره
مـیشود
مخلوق
کمکهای
مـی­شود
مخلوطی
کمکشان
ازجمله
مـی‏شود
کمسیون
کمرویی
همراهی
احرام
دادشکل
کمردرد
دادفرخ
کمربند
مـیشنای
مخفّفه
کمترین
کـمتری
پورهای
کمتراز
بافشار
همراهش
کمپوست
کمپلکس
کمپلسک
پوستان
کمپانی
باقدرت
کمبریج
وصندلی
وصنایع
مخففه
کماکان
کمابیش
پوستین
پوسچنر
مـی‏شده
انگاره
پوسیده
کلیـه ی
انگاری
اتکایی
مخصومـه
مخصوصی
مخصوصه
دادند
کلیــه
انگاشت
کلینیک
مـی شده
کلیلند
نیمکره
دادوبه
مخصوصا
پوششکه
افزایی
ویکتور
نیمسال
مـیسینگ
باکتری
ازحقوق
کلی تر
پوشیدن
دادهای
پوشیده
ازحیـات
کلیـاتی
دادهها
کلیـات
کلیـات
پولفکا
استرها
داده ی
مـی زند
دادیـار
مـیزگرد
باکلیت
مخروطی
دادید
انگلسی
مـیزبان
پویـاست
باکنیـه
احـساس
داراست
پویـایی
باکودک
پویـائی
پویدون
مـیزانی
کلولند
مـیزان
انگلیس
باگذشت
باگروه
نیلیـان
دارای‏
افزوده
دارای
دارایی
کلوارد
پهناور
نیلسون
ویستار
دارچین
استریپ
انگوری
انگیخت
بالااز
کلمبیـا
کلماتی
مـیروید
مـیرود…
کلسیمـی
پیـاپی
دارداز
افزون
کلستان
بالاتر
کلرینـه
کلریفل
مختومـه
مختنبی
مـی‏رود
پیـازها
کلجاهی
کل به
مختلفی
داردبر
مـی رود
مـیرنسب
داردبه
نیکوئی
داردبی
مـی رفت
پیـامبر
داردپس
مـیرشان
مختلف
کلاسیک
داردچه
کلاسی
دارددر
کلاسها
پیـامده
کلاسان
مـی‏رسد
مـی رسد
کلاژنی
بالاخص
بالادر
کلاداس
مختصری
پیـامـها
ازخانـه
مختصات
نیکولز
پیـامـیر
پی آمد
پی برد
بالاست
انگیزة
مـیرانی
مختاری
داردکه
پیترسن
پیترمک
نیکوست
هیدرات
کفایتی
انگیزد
بالانس
مخبرین
کفاره
مخالف
پیچیدن
پیچیده
انگیزس
کشیدند
مخاطره
مخاطرت
کشیدگی
مخاطبی
داردهر
مـیدهیم
پیدادر
پیداست
بالایی
بالائی
دارشدن
کشورها
کشورما
افزونی
مـیدهند
بالتبع
کشورکه
کشوربا
دارند
نیکلاس
بالسوء
پیدایش
کشندگی
پیدایی
کشمکشی
بالشتک
بالصدق
بالطبع
استریک
بالعکس
کشش ها
افسانـه
محوله
بالغین
بالفعل
پیراهم
پیراهن
بالقوة
پیرسون
پیرشدن
دارندف
کشاورز
کشانده
کشاندن
بالقوه
بالمرء
پیروان
پیروآن
کسینور
دارندو
محوریت
دارنده
مـی‏دهد
مـیدمور
بالنده
بالهای
داروان
داروتر
مـیدلند
بالیده
پیروی
نیکزاد
کسترول
بالینی
محمودی
داروست
استریل
مـیدانی
داروها
کسانی
محمود
ویژه ی
افسران
بامحیط
داروئی
نیفتاد
ازدانش
نیستیم
کریمـیت
محمدبن
دارید
کریمـی
انگیزی
پیشبرد
کریگان
مـیدانم
داریم
مـیداند
بامشکل
نیستید
مـیدارد
داستان
مـی داد
بامعنا
کره ای
پیشتاز
محلهای
انگیزۀ
داسنان
ازدحام
انلاین
وشواهد
محلولی
وشنیدن
پیشرفت
داشتبه
محلاتی
کرونری
مـیخانـه
داشتدر
کرونال
وشناخت
کروکوس
ازدرون
داشتم
کروبر
افسرده
داشتن
ازدست
داشتنو
کرنباخ
محکمـهی
کرمانی
مـیچایی
انواع
کرکهای
انواعی
کُرکُم
داشتنی
بانفوذ
داشته
داشتها
کرکدار
ویژگی
محققین
کرستال
پیشروی
پیشقدم
مـیتوان
پیشگام
داشتیم
داشنتد
بانکوک
پیشگاه
نیستند
مـی بود
یسطرون
همـراه
داگلاس
محفوظ
مـیبرند
استسطح
افشاری
افشانی
دامارا
مـی‏برد
کردید
محصولی
باواقع
مـی برد
باوجود
محصلین
دامنـه=
احساس
دامـهای
محسوسی
دامـی و
نیستدر
باورند
محسنی
باورها
دانانگ
مـی‏آید
دانایی
هیچوقت
پیشوای
داندان
محروم
باوضاع
یـا
باوگان
باه
دانستن
دی
دو
دش
دانسته
د!
پیشینة
پیشینـه
محرمات
انـهایی
کردگان
پیشینی
کردگار
انـهدام
همدیگر
ویروسی
پیغمبر
کردقره
کردروش
محرکها
مـی آمد
هیچوجه
کردبله
استشکل
کرداین
دانشجو
کرداما
کرداگر
پیکانی
وشطرنج
افغانی
محرکات
استشیخ
ویرانی
مـیانجی
بایدبه
پیکنوز
دانشگا
کرتهای
ویرانـه
پیگمان
کربنیک
نیستد
پیگیرد
کربنات
بایدها
ادنتوم
بایستد
کرایـان
پیلوری
نیستاز
محدویت
دانشـها
محدودۀ
محدودی
کرامتی
محدوده
پیمانی
دانلود
پیماید
پیمایش
کرامت
محدودة
افکارش
دانند
افکارو
محددیت
افکاری
بایستی
پیمودی
همدردی
مححقان
افکندن
محـجور
پیوپسی
مؤیدها
داوران
محجکوم
کراتین
همدانی
بایم
پیوستن
داوری
افکنده
محتملی
باینکه
محتسب
هیچگاه
داوریی
داوسدی
داوسون
پیوندد
داوطلب
اوپیوم
محترمـی
باینیم
کدگیری
افکنید
پیوندی
افکنیم
همخونی
یـاکاهش
همخوان
همچون
اوحاصل
دایره
دایرهء
کدبندی
کدامـین
دایسون
دایکیو
اودانل
اودیپی
دایماً
کدامـیک
ببارند
ویتنام
تاآنجا
ویتکین
تابانم
داییـها
ببخشند
تابحال
ادوات
دائماً
دائماٌ
دائماَ
افینتی
مؤمنین
ببردند
تابعان
محبوسی
تابعه
مؤمنید
ویـافته
دبستان
تابعیت
افیوژن
کحققان
اوراقی
محبّتی
دبیران
مؤمنان
کج روی
نیزجهت
تابلوی
دبیرکل
مؤلفه
تابوها
کجائید
ببرندو
دترسور
ببرهای
اوربیت
تابیده
دچارند
دحافظه
نیزبحث
دخالتی
کجاست
نیزاثر
اتکینس
اقامتش
تاثرات
ببشتری
اورتوز
کثیرند
همچنان
ببندید
محاکمـی
محاکمـه
ها
نیرویی
مؤظفند
محافظه
محافظت
محاصره
دخیلند
محاسنی
نیروی
محاسبه
محاسبة
وشخصیت
تأثیرش
محاربه
اقامتی
ببینند
اورمـیک
ببینید
ببینیم
کتایون
مجهولی
اورنگی
مجهزتر
کتابها
نیروها
کتابند
ازدیـاد
مؤسسة
همجوار
کتابچه
مؤسسات
دراسات
مجموعة
دراسرع
مجموعا
اقتباس
مجموع
تأثیرو
وهیلدا
اقتدار
همجنین
وشباهت
تاثیری
تأثیری
مؤثرند
درامان
کبراست
مؤثرتر
تاجران
اوریلی
اورئوس
کایرنز
درامور
مؤاخذه
اوزاکا
کاهنده
استعفا
تاحدود
درانند
کاهنان
اقتران
اقتصاد
مـهیـایی
وهیجان
نیتریک
بپرستم
تاخیری
تأخیری
وشاگرد
کاویـان
اوسنین
تأدیب
تادیبی
تأدیبی
درآزاد
بپرسند
بپرسید
بپرسیم
کانونی
وهویتی
بپرهیز
کانون
درآمدش
کانورو
کانورد
درآمده
کانوپی
کانکین
مـهندسی
درآمدی
کاندید
تارسال
درآنجا
درآنـها
درآورد
تارنما
اوصیکم
کانتور
مـهنامـه
کانتاس
یـافتیم
وسئوال
نیتریت
ادوارد
مجزایی
بپوشند
کانادا
نیتروس
نیترات
دربارۀ
کامـیون
دربالا
اوقاتی
مجریـان
وسیمون
وهنگام
مجرمـین
مجرمـیت
دربرخی
تاریخی
کاملا˝
کاملاٌ
مـهمتری
تاریکی
مـهم تر
دربرمـی
وسیله
کامکار
بتاریخ
کامپیو
استعلم
مـهمانی
مجرمان
کامبوج
کالینز
دربعضی
کالهون
ادواری
استفاد
دربیـان
ادونتو
بتدریج
کالدول
درپاره
درپاسخ
درپاها
تأسیس
کالبدی
بترتیب
کالایی
ازریشـه
کالاها
تاسیسی
تأسیسی
اقتضاء
بترسند
اقتضای
بتعداد
وسیعتر
وهمدلی
کاکتوس
کاکائو
اولآیـه
کافئین
کافیین
کافینت
اولبعد
کافمن
اززمان
کافران
بتواند
تاکنون
نیـایند
کاغذها
درتضاد
بتوانم
نیـایشی
تاًکید
اقتلوا
تأکیدش
نیـایدش
مـهرماه
مجددی‏
مجدداَ
درتمام
کاشانی
تاکیده
تاکیدی
مـهرشان
مجدداً
یـافته
تالکوت
نیـاورد
بثورات
درجاتی
نیـامده
ازساخت
درجایی
درجائی
یـافتـه
تامسون
کاستلز
کاسترو
بجرائم
وسیستم
تاملات
درجلسه
درجلوی
مجدچاپ
مجدانـه
تأملند
وسیـاسی
بجستان
کاسبرگ
کازئین
کازینو
درجهت
بجستیم
کازنیو
درجه ی
مـهرزاد
اولسون
کاریـها
کاریـاد
درچنین
مـهرداد
نیـافته
درحال‏
تامـین
کارهمـه
درحالی
کارها
نیـافتن
تأمـین
تامـینی
تأمـینی
درحدود
درحقوق
وسیـاست
تاندون
نیـاسین
کاروتن
مـهرتاش
درحین
درخارج
کاروان
درخانـه
مـهرپور
بچه ها
تاوان
درختان
درخدمت
درخرده
درخروج
درخشان
تاوانی
مـهربان
کارمند
مـهرابی
اقدامـی
درخلال
ازسایر
کارگری
مجتبی
یکهزار
درخوست
نیـازها
تایباد
درداخل
کارگاه
دردانش
کارکسب
کارکرد
اقراری
اولنشر
دردرشد
اولویت
کارشان
دردناک
تایلند
نیـازبه
کارسیل
کارسخت
دردوره
تایلور
دردهای
وهستند
تایوان
کارساز
دردیست
کارزار
مجبوری
کاردیف
احساسی
دررشته
مجبورم
کاردیـا
بحرانم
کاردها
درروان
همپتون
کاردان
درزمان
وهدایت
مجاوری
کارتنی
مجاورت
بحرانی
کارتلج
مجانین
درساحل
درساخت
یـافتند
تاییدی
کارتان
تأییدی
ازسطح
درسال
اَقضَا
درسایر
اولیـاء
مجامعی
کاربری
کاربرد
وویژگی
اولیـای
یوطنـها
اولیکی
استفاه
درسطح
اولین‏
درسمان
کارآئی
کارآمد
درسنین
مـهدیـان
اولیّن
درسهای
اوّلین
نیـابند
اقلامـی
کارائی
بخریدی
کارایب
اولیـه
ووهویت
کارانی
کارانـه
بخشاید
بخشایش
احسان
درشروع
احسانی
کارامد
کاراتر
تبدیل
وسواسی
مجاکمـه
مـهدوی
تبریزی
درصدبد
اوموثر
کاذباً
ازسویی
اتلاف
تبصرون
کاخکی
تبصره
اقلیما
کاتیون
استفیض
مـهترین
اقلیمـی
کاترن
درصدند
اقماری
درصدور
اوهایو
درصدها
تبعاتی
بخش ها
اوهلین
مـهتابی
درصورت
کاتبین
تبعیت
تبعیض
هیجدهم
تبعیضی
درعادی
کاپلند
احسنوا
کاپلان
همبندی
ووثیقه
درعلوم
ووایبر
بخشید
مجازی
کابینـه
مجازند
مـهبودی
بخشیدم
بخشیدن
ابتدای
درفضای
کابران
درفلان
مـهارتی
اهانت
قیمومت
درقبول
درقرار
درقرون
تبیین
مجادله
ازصدور
تبیینی
بخصوصی
اکابری
قیطاسی
بخوابد
تتّخدن
اکاذیب
قیدشده
درکاری
درکاهش
بخواند
مـهارت
اهتمام
درکشور
ونیزاز
درکلاس
درکلیـه
درکلیۀ
تتمـیمـی
درکنار
بخواهد
مـهاجری
مـهاجرت
اه
درکیست
درکیفر
قهفرخی
همبسته
تجاربی
درگرفت
ازطرف
درگروه
تجارتی
اهش
ونیـازی
بخورند
اهم
درگیری
قویتری
وسلامت
اهی
درمادة
قوی تر
درماده
درمادۀ
یزدانی
درمان
تجاوزی
ونومـید
بدارند
اهرمـها
تجرایی
تجربگی
قومـیتی

تجربه
هیجانی
مویزیک
ونوشتن
مویزلک
قول ها
درماین
احشایی
قولشان
بدانند
درمجلس
اکتبر
بدانـها
درمحیط
قوشلی
بدانید
نـهفته
اکتساب
تجربی
ابتلاء
درمسیر
اذکرنی
ونمونـه
اکتشاف
ابرازی
‏اهمـیت
درمعرض
تجریدی
بدبینی
اهمـیت
اهمـیت‏
درمقام
اهمـیّت
قواعدی
درمواد
تجزیـه
وسرطان
قوّادی
بدترین
درمورد
اهمـیتش
قنسولی
بدخشان
قندهای
بدخلقی
قندخون
نـهفتگی
بدخیمـی
درمـیان
اتمبیل
بدرستی
قنادف
اهمـیتی
اکتفاء
قملیکن
درنظام
اکتوپی
وسرشار
تجملات
اذهبوا
ازفارغ
استلال
متیغری
متهمـین
بدستور
تجویزی
استلذا
متهمان
اکثراً
وستیزه
قلیـائی
بدعاوی
تحبّون
مونتاژ
قلوهای
بدکاره
تحتانی
بدکاری
بدگمان
دروازه
قلمروی
قلمروو
وستایش
تحدیدی
بدگویی
تحرکات
أکثروا
دروغگو
قلمداد
ای نـهج
اکثریت
نَهْب
اتمسفر
اکرا
ازفرار
بدنامـی
تحریفی
بدنبال
هماهنگ
قلبشان
بدنتان
تحریکی
بدنتنـه
درونی
بدنشان
ونظریـه
تحصیل
متولی
ایـالات
احصایی
درویزه
مومنی
همانند
نـهایتا
ایـالتی
قفقازی
استماع
متوسّل
ونظارت
قطورتر
قطعیتی
درهریک
متوسل
متوسطی
درهمان
درهمـین
متوسطة
درهویت
اکساید
متوسط
متوجّه
دریـابد
هماندر
نـهایت
اکسپوز
دریـاچه
ونشانـه
مومنان
قطرهای
دریـافت
ازفضای
تحقیـات
ایجابی
متوالی
متواضع
بدهکار
تحقیق‏
قضائی
قضائی‏
دریـاها
تحقیق
دریـایی
دریـائی
متوازن
متواری
دریشان
یکتاست
ایجاد
متنوعی
متنوعش
متنوّع
هم اند
ازفورس
دژکام
وسایلی
دژمقشی
قضاییـه
قضایی
متناوب
تحقیقج
متناقض
متناظر
متناسب
دستابل
متنازع
قضایی‏
ونرمال
قضایـای
اپیدرم
قضاوتی
ون دکا
دستبند
نـهادها
تحکیم
بدیدیم
بدیشان
وندانی
تحلیل‏
دستخوش
نـهادند
دسترسی
تحلیل
دسترنج
متمعین
قضاتاز
تحلیلش
متمرکز
ازفیشر
تحلیلی
دست کم
متمایل
همانجا
ونتیجه
وساعات
ونتایج
تحمـیلی
ونباید
مولکول
مولفه
تحولات
دستگیر
متمایز
متمادی
ابزاری
دستماز
دستمزد
متلایی
قشرهای
مولرین
ازقبیل
تخاصمـی
بدیـهی
مولرها
وزیرات
تخریبی
ازقرار
متلاشی
یـافتن‏
ونارسا
وزنـهای
یـافتگی
دستوری
ازقیـاس
دست ها
ایدهآل
وزنعدم
قرینگی
وزندگی
تخلفات
دسته ی
نویسند
اکسیده
ایدهها
تخلقات
دستیـار
قرن ها
نویسان
برابر
مولرکه
تخمدان
دسندین
ازقیمـی
متکامل
اکسیژن
یکمـیته
تخمکها
دشتبان
دشدید
اپیدمـی
دشمنان
مولانا
دشنام
وزمـینـه
تخمـیری
وزمانی
تخمـینی
موکیلی
قرص ها
ومـیزان
قرصشان
هیجان
دشواری
تخیلات
براحتی
متقدمـی
تدابیر
موکوسی
موکوسل
استناد
دعاویی
نونئال
دعایی
موکلان
قربانی
ومـیانـه
موقیعت
دعوایی
دعوائی
متقاعد
متقاطع
تعی
متقاضی
ایرادی
برادلی
متقارن
تدبیری
احقاق
ایران
قرآنـهر
دفاعیـه
موقوفی
نوننال
تدریجی
تدریس
متقابل
متفرقه
دفعتاً
ومؤلفه
متغییر
متغیری
نومـیدی
یـافتدر
برافتد
موقتیـا
همالان
تدوین
دقیقاً
موقتاً
قراینی
ومـهارت
دقیقتر
ازکرمـی
دقیقند
نوکدار
دقیقه
وِزْرَ
تذکرات
یکباره
وموضوع
وزبورن
وزبانی
موفقم
و
قرارها
دکترای
قرارمـی
قراردی
متعلقه
دکترین
موفقتر
ازکشور
متعلق‏
دگرزنی
موعیتی
دگرگون
ترازوی
نوظهور
قراداد
تراژدی
نوشیدن
موظفین
موظفند
قَذْف
هماتوم
اکیداً
ترافیک
موضوعی
دلاروش
برانیم
تراکشن
ایرانو
براورد
قدیمند
تراکمـی
دلاور
متعددی
موضوعه
ازکفیل
دلایل‏
دلایلی
براهنی
متعاهد
قدم ها
متعامل
تراموا
دلبسته
متعالی
دلپذیر
احکام
ترانس
ایرانی
دلتنگی
دلخواه
متعاقب
تراویس
ترایوت
ترباشد
وزاویـه
دلسردش
دلسردی
تربرای
برایـان
دلسوزه
دلسوزی
تربیت
متعارف
دلشوره
متعارض
متعادل
دلگرمـی
مُوضوع
متضادی
موضوع
برایسس
دلواپس
نوشتار
ترتیب
اگراین
دلوهای
استنقد
دلهرهِ
ومنحصر
ایرلند
براین
ترتیبی
نوشابه
وزالاز
قدامات
ترجمة]
دلیلیت
ترجمـه
اگرکسی
ایرویز
دماوند
وزارتی
ترجیحا
متصالح
دمای°
ومناسب
ترجیحی
نوسازی
برائید
دمراحل
وزارت‏
موشـهای
نوزنده
متشکله
ایزوله
تردیدی
برآمدن
ترساند
برآمده
موش ها
متساوی
متزلزل
استنوع
برآنست
ترسریع
برآنند
ترسشان
دنباله
قتصادی
برآنـها
ترسناک
دنتیشن
برآورد
استنـهج
ترسوئی
اگزیـال
ترسهای
موسیقی
متروکه
متروزل
اگیران
دندانـه

ترسیده
نوزدان
قبلاًً
ترسیمـی
دندانی
قبلاً
ایستاد
برآیند
ترشحات
نوزادی
دنیـاست
نوزادن
برباید
نوزاد
دنیـایی
ترغیبی
برپایة
برپایـه
برپایی
مترقبه
ترفیعی
برپایۀ
یک بار
اگیلوی
موسسات
دوازده
استوار
نورونی
موزیکی
ایسکمـی
ومنابع
ینفعون
ایسنسن
برتری
یکطرفه
‎برتری
متراکم
ترکیبی
دوباره
برترین
ازکوچک
ارائه
دوبعدی
ترمبوز
برتوجه
ومقیـاس
مترادف
قائلین
قائلید
موریس
قائلند
قائلان
دوجلدی
الاجرا
دوچرخه
برجستة
ترمـیمـی
یک طرف
برجسته
متدهای
مورهد
متداول
دودسته
متداخل
دودمان
برجعلی
ایفای
ومقابل
ایکسید
قانوئن
موروثی
دوران
دورانت
قانونا
دورانی
دورانى
قانونِ
دوربین
استوبه
ترنر
ازگروه
دوردست
وروشنی
دورکمر
قانون
دورکیم
دورلاگ
برچهره
برچیدن
دورنگه
برحجّت
دوروبر
متخاصم
مورگان
متحیرم
متحولی
دورهام
ومفهوم
ترومای
بر حسب
استوده
مورفین
متحده
برحیـات
دوره ی
استوفی
الأحمق
قالبها
ترویجی
ایلیـاک
نوردهر
وروحیـه
دوزهای
الاخضر
نوربها
مورخین
دوستان
ومغلوب
تریتیب
وروائی
مورخان
قاعلند
متجاوز
متجانس
ایمان!
قاعده
قاعدگی
نوربخش
قاطنـها
قاطعیت
برخورد
ایمانی
مورتون
موربید
متبلور
وروایی
تزریقی
ایمپلت
یـاصحبت
دوسویـه
مودرای
یـاشاخص
وروایت
دوصورت
نوجوان
دوطرفه
دوعامل
دوعلوم
دوفقره
موحّدی
دوقطبی
تسامعی
متبرکه
تساوی
وروانی
استونر
موجهی
دوگانـه
دوگروه
وروابط
الاسرة
موجهای
دولان
متباین
استونی
ایمواد
برخیـاز
برخیزد
برخیزی
قادرند
قادربه
ومعیـار
دولتها
ازگونـه
قاحکام
تسکینی
یونیسف
تسلسلی
قاتلین
ومعمول
قاتدعا
موجهاً
ورمونت
الاصول
متبادر
موجودی
قابلیت
ومعلول
دومبعد
الاعظم
هیپوکس
دومچاپ
موجرها
برداری
ومعکوس
فئودال
ورفتار
دومنشر
دومنقش
دومورد
تشابه
ازلحاظ
متاعنا
تشابهی
موجبات
دونالد
ومعرفی
موجب
الامام
دوندیو
تشتکها
متارکه
فیلیپس
دوهزار
ابراهم
تشخصیص
ومعانی
تشخیص
تشخیصی
نوآموز
الامور
موثرند
تشریح‏
بردانش
دهخدا
فیلمـها
تشریحی
برداین
موثرتر
الأمور
بردرجه
اینترت
فیلسوف
متابعت
تشعشعی
بردسید
موتوری
بردشان
ورفاهی
فیضشان
بردگان
یـاسایی
بردگی
دهدروش
ورعایت
ومطمئن
ومطلوب
ورضایت
استیـاد
تشنجات
نوادای
استیأس
الایـام
الایزا
فیزیکی
فیزیکو
اپیکال
موتمنی
تشویقی
الآخره
دهدوبه
موبایل
تشیکیل
ننموده
ومطالب
تصادفا
این جا
تصادفی
تصاعدی
فیبریل
تصاویر
دهقانی
موانعی
دهگانـه
دهلیزی
تصبروا
بررسی‏
بررسی
ننمودن
موالم
مواقعی
فیبروم
فیبروز
استیفا
دهندبا
موافقت
دهندبر
ننمایی
فهمـیده
ننماید
دهندة
فهمـیدن
البارع
دهنددر
تصمـیم
ننگرید
مبنائی
مبنایی
دهندکه
اینحال
مبنای
دهندگی
فهرستی
دهندمـی
مبناست
مواظبت
الباطن
دهنده
فوندوس
ومطابق
تصمـیمـی
فومنیم
البته‏
تصوبیب
دهنیـات
البته
برزیلی
تصورات
برساخت
برساند
ایندکس
موازین
این دو
تصویبی
برسایت
برسایر
تصویر
استیفن
مبذول
اتونوم
برسدبه
فوقانی
موازنـه
موازات
تصویری
مواردی
استیکی
مبتنی
این‏رو
تضادها
برسلاو
البرتی
این رو
نمـیکند
نمـیشود
البرزی
برسوله
فورفوت
فورسیت
فورسپس
مباینت
مبانی
فوربس
دیـالوگ
تضمـینی
نمـی شد
تضییع
فورامن
ورسیدن
دیپلم
تضـییع
مواخهه
تضییق
مواجهه
تطابقی
نمـیزند
مبالغی
مبالغه
اینطور
دیدارش
فوبیـها
دیداری
برشانس
نمـیبرد
دیدگان
فوبیـای
برشمرد
نمـیآید
تظلمات
مواجعه
تعابیر
اینقدر
فوایدی
تعادلی
منیزیم
تعارض
مباشید
مباشرت
البلاء
دیدندی
احمدی
تعارفی
البلخی
مبارکی
مبارکه
البنان
مبارزه
تعالوا
این که
تعالیم
ارتباط
دیرباز
تعامل
این‏که
فنوتیپ
اینکه
فنلاند
مبادله
دیرینـه
مبادرت
دیستال
دیسترس
فنآوری
تعاملی
برعکس
برعلیـه
مباحثی
فمورال
مباحثه
مباحث
دیکران
برعنصر
فلینوس
برعهدة
برعهده
دیگــر
استیلا
دیگراز
برعهدۀ
تعبیرش
نمونة
برفتند
فلنیوس
فلنزین
فلکسور
تعبیری
ومشخصه
نمودیم
فلسفه
نمودید
نموده
تعداد
ورسانـه
نمودند
برقبول
مایلید
فلاوین
دیگربه
برقرار
مایلند
فلاسفه
تعدادی
دیگردر
استیلن
ازماسن
برقرای
نمودکه
بند
تعدیـات
اینورت
دیگرکه
تعدیل
دیگرند
اینوصف
این ها
ورزیده
نموددر
دیگری
التراث
منوسیت
ومستدل
منوپوز
مایعات
التزام
مایرز
تعریفی
فکرهای
برکاهش
ورزیدن
التعدد
استیون
تعزیری
التفاف
التوبه
تعصبات
برکلی
برکنار
ماهیچه
تعطیلی
دیوارة
دیواره
مننژیت
دیواری
التهاب
تعقیب
ماهیتی
فقیرند
فقیرتر
فقیران
ماهیتش
دیوانـه
تعقیبق
تعقیبی
ائتلاف
منگال
تعلقات
دیوهای
ماهیتا
دیوید
نمودبه
ومسائل
دیویس
برگ
تعلیقی
نمودبر
ماهیّت
دیوییو
تعلیمـی
منکران
تعمداً
منکرات
ورزنـه
ومساعد
الثواب
نمودبا
ومزایـا
تعمـیم
ماهیـات
تعمـیمـی
تعمـییر
تعمـییم
الجلیس
برگزار
الجمله
برگزید
تعهدات
مـنفی
ماههای
ماه ها
ازمایش
ماهونی
ماهواه
آباد
ماهشـهر
ذکراست
ذکرشده
منفردی
آبادان
تعیین
تعیین‏
هیبرید
ماهانـه
آبادی
الحاقی
برگشتن
فقدان
ماوسن
برگشته
ماوردی
برگشتی
برگگرم
ذهابمـی
ومرتبا
تغذیـه
ذهنتان
ذهنشان
ماورای
ماوراء
ورزشی
الحاکم
تغیرات
ذهنیـات
تغیردر
برگ ها
تغییرا
مانیول
اسحاقی
مانیکا
برگهای
ذی ربط
ذیصلاح
الحدود
منظومـه
یک سوم
ومراکز
ذی نفع
مانندی
ماننده
منظوری
منظورم
منظورش
الحساب
تغییرش
الحسبه
ومراحل
مانده
تغییرو
رااجرا
ماندند
ماندن‏
تغییری
راازهم
فعبدوا
فعایلت
نمکروز
راآغاز
ماندگی
تفاسیر
فعالتر
فعالان
راباید
رابدون
ومذهبی
الحصول
رابرای
آبستنی
رابرت
یـازاید
تفاوت
ماندبه
مانداز
اسدلال
رابرمـی
فضیلتی
مانجاک
رابطة
برمادر
رابطوا
رابطه
مأموری
برماده
فضولات
آبشوئی
رابعاً
یونیزه
تفاورت
نمرهای
مامائی
فضایلی
برمحیط
رابیـان
آبگیری
برمفاد
فضاهای
یـاریگر
رابینز
فضادار
راپوشش
راپیدا
آبماده
ازمحیط
مامایی
راتحمل
اسراء
آبهایی
مالیکت
فصلهای
مالیـات
الحیـاه
فصـــل
منطقی
آبیـاری
منطقه
راجرزی
اجتمای
راجعون
وررفتن
مالون
تفریحی
الخالق
راچنین
یـهودیت
برنارد
نمراتی
مالکین
تفسیری
برنامة
تفصیلی
نمراتن
تفعلوا
تفعلون
راخنثی
راخودم
الخصوص
تفکرات
فشردگی
رادبه
مالکیت
مالکی
تفکردر
فشارها
الخلقه
مالکان
اجتناب
الخنان
اتهامش
تفکیک
رادمـهر
رادوست
تفکیکی
رادیـال
تفلحون
تفندون
نمائیم
منصوری
منصوره
آپیکال
ازمعلم
تفویضی
فریفتن
اسطوره
منصبان
فریده
تقابلی
فن
الدنیـا
الدولی
فریبرز
نمایشی
احوالی
نماید…
فرهنگی
فرهنگش
فرهنگ
ماکیـان
تقاضای
ماکولر
ماکولا
نـماید
ومدارک
آتروفی
نماید
برندگی
اسفناک
هفتمـین
ومدارس
رازیست
اجتهاد
تقدیمـه
نمایـان
تقربوا
برنظام
راسانی
تقریبا
ماشینی
فرودین
فرودسی
راستچپ
راسترو
الذنوب
نماهای
فروخته
ماسویـه
فروتنی
تقریبی
اتهامـی
آتنیـان
منسجمـی
راشامل
راشتون
آتوژنز
برواتی
راشروع
فروبل
فروانی
تقسیم
یـارایی
بروجرد
ابتلای
یـارانـه
ورتوسی
الرّبا
ارتبطی
تقصیری
آجیلبه
تقلاها
ابتمنت
راکاهش
بروشور
ومجازی
بروقوع
نمانیم
تقلیدی
ارتداد
رامجزا
فرندان
اجدادی
تقنینی
ومتنوع
رامندی
رامنوز
رامورد
فرمـهای
فرم ها
ومتغیر
الزاما
ومتعدد
ورامـین
نمانید
آخوندی
مازلاک
مازلاچ
فرموده
منزله
نمانند
فرمایش
مارینی
فرماید
رانشان
منزله‏
تقویمـی
فرمان
الزامـی
راننده
منزلتی
ماریکا
منزلت
ماریـان
تقیینی
راهایی
فرماست
وراثتی
نمانده
راهبرد
نماندن
اسکرین
تکافوی
فرگردی
راهبری
راه حل

ورابطه
راه را
راهکار
ومتأهل
مارکوم
الزحمـه
فرضیـه
احیـائی
راهگشا
فرضیة
برهاند
راهنما
برهانی
فرضهای
تکاملی
آدرنال
مارکری
الزمان
فرصتها
ازمـیان
تکانشی
الزواج
الزهرا
اسکلتی
راه ها
نمادین
راههای
ومبنای
تک دوز
آدمـهای
فرسوده
مندیبل
مارشال
وذخیره
ودیوید
رایـانش
فرسدگی
مارژین
فرستاد
آدمـیان
فرسایش
ودیگری
مارجین
تکراری
رأیتهم
بریتون
رایجبر
بریتیش
فرزندی
فرزندش
فرزند
ارتشاء
نمادها
الساعه
ارتشاح
بریدگی
رایگان
تکلیفی
ارتعاش
فردیبر
اسکناس
مارتین
تکمـیلی
مارپیچ
تکنسین
بد
ودیررس
السلام
مادّی
اسکندر
ومباحث
ماده ی
مادهوا
مندانـه
تکنیک
ماده۴
ماده
ارتفاع
نگیرید
تکنیکی
ربودند
بریلها
وماهوی
نگیرند
ومانند
نگهبان
بزداید
اسکنیر
تکینیک
السنین
بزرگان
فردوسی
مادری
هشیـاری
فردکمک
بزرگتر
فردعمل
منحنی
رت های
فردریک
هوموسی
رتیزر
فردریش
رتینول
نگوییم
منحصرا
تلاشند
تلاشـها
آذرنوش
مادرها
آذرنیـا
السؤال
فردایی
منجمله
ومادری
منجلاب
یوسفان
الشباب
رحمانـه
اسکوئر
منجربه
رحمدل
بزرگند
الشعاع
الشعور
تلفنـها
مادة
الشمول
منتهای
تلفیقی
فرخنده
ودفاتر
بزرگها
آراسته
بزغاله
تلقینی
نگلیسی
ودشوار
ردجهان
تلگراف
فرحناز
تلگرام
ردکتاز
الشیعه
نگشتید
آرامتر
مادامـی
یـارانم
ومادرم
الصالح
اخباری
ودریکی
تلیـالی
بزهکار
منتظری
ردیـابی
منتظره
تماسند
ماجرای
هولینگ
منتشره
تماشای
آراهای
رزووشن
رزیدنس
الضمان
آرایـان
تماماً
ارتقاع
اسلاگ
تمامـی
نگریست
ودرونی
تمایزو
رسالت
بسادگی
ماتسون
رسالتی
آرپانت
رساله
تمایلی
مابینـه
بسازند
تمثیلی
نگرفته
فربورن
رساندن
منبعص
رساندو
رسانده
فرآیند
رسانند
نگرفتن
تمدنـها
رسانـه
الطریق
فرآوری
فرآنید
الطلاق
رسانی
رسانید
فرائضه
فرایند
فراهمـی
رسپشته
رستگار
آرزوست
فراهم
منبع
اسلام
نگرشـها
فراونی
فراوری
فراوان
هولناک
آرزوها
العاجز
تمرکزش
فرانکل
تمرکزی
فرانسه
فرامـین
العاده
رسدولی
رسدیگی
آرزویش
آرزویی
بستری
بستگان
العالم
آرژنین
فراموش
فراملی
رسمـیت
ودرگیر
فرامرز
فراگیر
فراگرد
اتیلیک
فرافکن
فراغتی
رسمـیکه
تملیکی
فراسوی
العامـه
تمنایی
مناقصه
مناقشـه
العباد
تمـیزها
نگردید
آرشیوی
تمـییزی
آرگایل
منافعی
بسزائی
تناسبی
ی
رسیددر
رسیدکه
رسیدگی
فراروی
فراراو
العربی
العرجه
رسیدند
ودرعین
تنالوا
ولیعصر
بسنجند
بسنجید
رسیدید
بسنجیم
العلاج
تنبیـهی
بسهولت
نگرانی
آرمانی
لیندسی
تندرنس
منافات
مناظره
نگرانش
مناطقی
العلیـه
فدارال
آرنولد
لیمونی
فخرایی
تنشـهای
لیمبیک
آرنیکا
رشدمرگ
تنظیفی
تنظیم
مناسبی
لیلیـات
مناسبت
تنظیمـی
بسیـاری
فحشاست
بسیـازی
ازوجود
العملی
تنفقوا
هستید
اتیلین
ولوازم
لیکوپن
رضـایت
رضایت
نگذشته
هوشیـار
تنگستن
الغایـه
آریـایی
رضایتی
آریتمـی
فتوشاپ
تنگنای
الغیبه
تننظیم
رضوانی
مناسب
ارتماب
تنوعات
اختران
منازعه
رطوبتش
رطوبتی
رعایت
اختصار
آریندل
ولگردی
تنـهادر
تنـهایت
تنـهایی
تنـهائی
هوشنگ
تنیدگی
مناجات
منابعی
آرییتی
لیسستر
تواتند
بشرمثل
توارثی
الفاظی
توازن
ولستاق
فتق =
ابوعلی
فتعادی
نگذاشت
رفتارش
نگذاری
فتحعلی
نگذارد
منابع
رفتاره
ازهمان
بشکنند
نگاهـی
تواماً
توأماً
فأینما
توامان
توأمان
فایده
نگاهها
بشمارد
اباذرى
فانّهم
بشناسد
ولتاژی
توانای
نگاشته
نگاشتن
لیتر
رفـته
آزادند
لیپیدی
هستند…
رفرانس
بشنوند
آزاده
لیبیدو
لیبرسن
لیبرال
اسلامى
فانکشن
رفیعی
ممنوعه
آزادی
اسلاید
رقابتی
فأنساه
بشیریـه
ممنوع
ودخوار
نگاران
یـادگار
توانست
یدن
ودپاک
بصورتی
وداوری
الفتوى
رقمـهای
لوینسن
اسلومن
بضاعتی
یـادشده
توانگر
ودامنـه
رکتجلی
توانم
یـادشان
بطریقه
توانمش
هستند;
لوموند
فامـیلی
وداشتن
ودارای
لولویت
الفسبک
آزردگی
یـاددهی
رگزایی
لوکمـیک
توانند
الفشغل
رگ های
فالوآپ
آزماید
مملکتی
الفصیل
توانی
رمزدار
فألقوه
توانید
رمضانی
یـادتان
توانیم
بطونکم
توبروس
فالقوه
ارجاع
نکروزه
اساتید
بعبارت
ممکنست
فاکتور
لوطیـان
نکردیم
نکردید
رنجوری
نکرده
الفقیـه
ند
نکردپس
توجهاً
فاقتبس
توجهات
ممکــن
لوژیکی
فاطمـهس
رنگریز
ارجاعِ
هوشمند
رنگینـه
بعدطول
توجّهی
توجیحی
اسمزی
توجیـه
ولایتی
روابطی
لوحهای
فاضلاب
توجیـهی
بعدهای
الفنمـی
ارجاعی
فاصله
آزمایی
فاصضها
تودارو
رواندا
روانسر
یـادآور
فاسیـال
ارجحیت
آزمودن
اساساً
بعقیده
توده ی
ولادتش
فازهای
بعلاوه
یـادآمد
فاریـاب
ارجمند
اساساٌ
توراکس
فارسی
بعنوان
بعوامل
هوشبهر
آزمون_
فادنوا
آزمون
وخشونت
روانی–
اختفای
تورفته
القدره
فاحشگی
اردبیل
القربه
اسنادی
روایتی
بفرستد
تورهای
روایی
ممتازی
لوآنیس
توزنده
روبرت
ممتاز
هوستون
بفرمای
توزیعی
بفرمود
القضات
غیرعمد
غیرعشق
غیرسمـی
توسادز
غیرچاق
بفروشد
ممانعت
بفسردی
وگوهای
توسعه
القعده
القلیل
روحانی
بفهمند
بفهمـید
ممالکی
بفهمـیم
روحیـات
لنقلاب
لنفاوی
اسنیپس
وخستگی
آژانسی
وخدمات
روداگر
روداین
بقایـای
هزینـهة
الکافی
الکتاب
آسانتر
وخجالت
رودررو
هوسباز
نقضهای
بقمـیصی
اساسی
وخارجی
اردشیر
هزینـه
للهآیـه
روزانة
روزانـه
وگلدهی
روزآمد
روزبزگ
للولاء
نقصهای
روزکار
آسپرین
روزگار
اسیدها
غمازیی
توضیحی
آستارا
وحوصله
توفیقی
توقدون
ملیشکل
توقعات
آستانة
آستانـه
آسفالت
وحمایت
روزهای
وگفتگو
توکسیک
بکاهند
روساست
بکاهید
اردکان
وحقیقت
غلامان
اساطیر
بکشاند
آسمانی
اسیران
آسودگی
اسیرند
تولداز
وگسترش
روستای
تولددر
آسیـاست
هورینگ
الکتیو
تولدها
آسیـایی
اشارات
آسیـائی
وگزینش
یدو
الکفار
بکوشند
بکوشیم
اشاره
اشاره‏
روشنان
روشنتر
الکلام
روشندل
غریقان
نقشـهای
اردلان
نقش ها
هورنیگ
روشنی
وحرکتی
روشوند
الکلیک
تومانی
روش ها
روش‏ها
مللتهم
روشـهاس
وگروهی
اختلاس
اختلاط
غرقابی
آسیبها
ملکوتی
توموری
اجراء
وگرایش
الگورا
یونسکو
بگذرند
نقدهای
اسپاسم
وحداقل
توونتی
هورنای
توهمات
بگریزد
توهین
رومـیان
الگوها
رونتگن
هورمون
بگسترد
اشتاین
تهاجمـی
تهاکان
نقایصی
اشتباه
هزاران
رونوشت
الگویی
یـاخارج
وحافظه
لطفعلی
آشفتگی
وچهارم
اللکام
تهدیدی
اللملی
غذایی
رویـاست
آشکارا
رویـانی
تهـران
بگویند
تهران
رویداد
اثبات
غذاهای
بگویید
اجرادر
بگوییم
بگیران
اللّهب
رویکرد
تهرانج
وکیفیت
بگیرند
الماسی
لزوماً
ابونیـا
آشکاری
ملت ها
اشتراس
لرستان
اشتراط
آشناست
تهرانی
اشتراک
المپیک
بگیرید
اجراست
بگیریم
وچندان
ابرهای
ملامـین
تهیدست
آشنایی
غالباٌ
آشنائی
اشتغال
بلاعوض
هرویتز
لذتبخش
رهبانی
بلافصل
رهبران
تؤاماً
وچگونـه
رهبریت
تیـاچاف
آشوری
رهسپار
بلامحل
تیأسوا
تیـالند
رهگذری
تیـامـین
اثباتی
ملاقات
رهنمون
تیپرها
رهیـافت
تیپهای
بلاوجه
بلایـای
غازیـان
وکوفته
آشیـانـه
المرکز
ملازمت
هرودوت
اختلال
بلعیده
تیرماه
غازانی
المزمل
بلــکه
نفوذها
اسپرون
المسلم
اشتهار
عیوبکم
ریبیرو
یـابنده
آغازین
تیره ی
وکنگره
بلندتر
اشتیـاق
وجوگری
وجودیت
ریچارد
وکنترل
اسپکتر
بلوتوث
ریحانـه
هواهین
ابوینا
ریختگی
اشخاصی
ریختند
وجوامع
آفتابی
لجستیک
هرنسلی
اتانلی
لجبازی
الملل
اشرافی
نفسانی
ریزسنج
تیماری
آفریده
لترالی
بلیخیر
تیمونز
تیموئی
آفریقا
نَفْس
وکمـیته
بماران
بماسبق
اشراقی
تیـهان
وجملات
عیدیـان
بماند
بمانند
تئوری
لپه‏ای
تئوریک
بمانید
آفریند
آفرینش
اشرشیـا
لبنیـات
بمراتب
یـابسات
بمعنای
بملالت
بمنابع
نفروشم
بمنظور
آفرینی
بموضوع
ثالثیـه
وجکسون
ریموند
ثانویة
ثانویـه
هوارد
هرگویـه
بمـیزان
ثانیـاً
نفرشان
ثانیـه
المنیـه
المـهذب
المؤمن
مکنید
هوادهی
آقایـار
لبخندی
مکلفند
آقایـان
اشعارش
اشعاری
هوادار
النجوم
آکادمـی
وجدیدی
زادگاه
ارزشـها
بناهای
لایـه ی
النفسه
النفقه
عواملی
عواملف
عوامل
مک گرا
زادیرو
النکاح
النـهار
وجدانی
هواخاک
زارعان
الواقع
بنداول
زارعین
ثمربخش
زاریغم
زاکرمن
لاینـها
الوانی
زاگرسی
لاینفک
هرگروه
الوجوه
ثنایـای
زاناکس
الوحده
لاینفع
اثرات
لاینحل
الودگی
عواقبی
الورید
بندگان
وجبران
هرگاه
الوفاء
بندورا
نعمتبا
الوقوع
اشکال‏
بندهای
یـابدگی
عوارضی
وکلیـات
زایمان
وجامعه
مکشوفه
عنوانی
بندیکت
زاینده
آگاهند
زاییده
الهامـی
آگاهی
زائران
مکزیکی
اثراتی
زائیدة
زائیدن
زائیده
جادویی
عنـوان
زباله
آگاهیم
اشکالی
عنوان
عنکبوت
بنشیند
لاوتون
بنشینم
الهموم
جارویس
الهنری
آگزیـال
زتقدیر
هنوزبه
جاسبی
اشلانت
‏ارزشی
جاسوسی
آگودگی
بنگارت
اشـهروا
جاکسون
مکرراً
لانگمن
نظریّه
نظریـه
زخمـهای
جالمعه
الهیـات
اختیـار
جامتین
بنگرید
بنگریم
یـابددر
جامعة
اجراها
جامعتر
زدستان
لامونت
بنماید
جامعهِ
جامعه
مکتوبی
هنگفتی
عندلیب
اشیـایی
اشیـائی
زراستی
لاگریج
زراعت
مکتسبه
الیـافی
زرپران
لاکتوز
ارزنده
آلایند
زردرنگ
نظریـات
اصالتا
یتغیره
لاغران
مکانی
مکانـها
زشتیـها
زشیطان
جامعیت
زعصاره
زعفران
مکاناً
عنایت
جاملگی
اصالتی
اصبروا
لاشریک
اصبعین
زکریـای
زگفتار
مکالمـه
آلپورت
مکافات
یتغمدک
لاسمعه
زلیخای
عناوین
لاستیک
مکارژی
مکاتبه
ارزیـاب
جاندار
زمانـها
بنیـانی
لازمـه
هرکدام
نظرهای
جانسون
زمانی
جانسین
اصراری
جانشین
لازمدر
بواسطه
وتومور
وتوضیح
آلدئید
زمره‏ی
اصطکاک
لاریجی
جانوری
مقیـاسی
اجرای‏
جاودان
لارکان
بوتوین
هنگامـی
بوته ی
هرکاری
بوتیوی
آلرژیک
زمـینة
نظرشود
زمـینـه
جاهایی
عمومـیت
جاهلان
عمومکی
عموماً
هنگام
جاهلها
وکفایت
جاهلیت
زمـیینـه
نظردرک
بود < بوداثر جایجای نظرتان جایزدر مقوله عموپسر جایشان اجرایی زناکار بوداگر بوداما لاتینی لاتین زنانگی مقولات لاتقصص جاینکه بودایی جاییکه هرطبقه اتانول زنجانی زنجبیل یـااصلا زنجیره جائیکه آلمانی نظراست جباری لاتغیر هرشفلد زندانی عملهای وتوسعه زندگان عملکرد عملشان ارساعد زندگی جبرانی زندگیش نظراتم زندگیم عملاً آلودگی امادگی نظرات عمل = اجرائی امارات زنشرکت وتوزیع اصفهان زنگنـه مقصودی جتماعی مقصودِ بودشکل آلومـین مقصرین مقصرم زن های زنـهایی هرسوال آلونسو آلوئول اماره اباصلت جداشدن جداشده اافراد زوایـای مقرّره مقـرره آلیستی بودمـیر زوج ها زوجهای آلیسون آلیسین آلیگار هرزمان مقررمـی زوجینی جدراین آمادگی جدگانـه جدلهای زود رس بودند آمادو زودرسی جدولها زودگذر عمران اتباعش نظامـی زورمند مقرارت اماری هرروزه نظامات اماکنی جدیداً آمارها گیلبوت گیلبرت یکسانی جدیدتر اصلاح جدیدحل گیریـها ا گیرید زه کشی اثرشان آماری مقدّمـه زیـادتر وتنظیم جدیدیـا عمده ی گیرنده هنرمند مقدمـه آماکوی جذابیت گیرندو گیرند عمدتاً مقدمات امامـی بودید وتنصیف هردانـه آمایشی نظارتی نظارتم وتنبیـه زیباتر اخرجوا زیباست جراحات زیبایی زیبنده جراحان جراحت نظارت وتناسب جراره مقداری هرچیزی زیرادر زیراست بورینگ زیراوتمجید جرایم آمداین بوستون امانتی استارت گیردمـی جرایمـی گیرددر علیـهذا بوسیلة بوسیله امایت گیرانـه علیعلی جرائم علیرغم علیرضا نطفهدر زیرلثه گیر]و[ علیـایی وتمایل زیرنظر آمدسطح وتلفنی آمدشکل مقدار زیرینش امبریـا بوکینگ مقتول ابریشم وتکنیک وتکلیف بولمن وتکامل وتقویت گیدنز بولیوی علمـی و علمـیبه وتقسیم جرم زا وتقدیم ارشادی بومـیان زیعقوب یعهدکم امتحان وتفویض جرمـهای گیـاهچه زینالی گیـاهان آمدهای اصلانی بویـایی امتداد مقتضی علمشان اتبیین اصلحوا آمرانـه امتناع وتفسیر جریـان‏ جریـان ژانویـه گهواره آمریکا امتنان جریـانی وتفاهم ژرمنی امتیـار جریمة وتغییر وتعیین اصلحیـه بـه ژنتیکی جزءجزء آمفیزم وتعلیم مقتضای بهادری هرجایی جزایری ژنوتیب ژنوتیپ جزایی وتعدیل وتعداد وتعبیر بهارلو وتعامل وتعارض مقبولی ژن های وتطبیق ژنیتال آمنوره بهانـه وتصویر بهایم گوینده وتصویب ارشدتر جزییـات جزیئات نصراله وتصمـیم مقایسة جزئیـات مقاومت سابقاً آموختم مقاوله بهبهان آموختن مقامات هندیـان جستجوی اجزای آموخته یکسان ساحل وتشریح گویـایی اصلی بهتردر آمودیو ساختار علائمـی مقالات بهترین علایمـی مقاطعی علاوه علّامـه اصلیتک علامتی بـه جای علامات اصلیما اصمخال علاقگی ساختگی وتشرحی علارغم ابهامـی گونیـای هرآنچه عها عکس‏ها مقارنـه ساختن ساختند جسمـی و به خود وتشدید امرایی مقاربت ساختیم سادات جشن ها سادلر مقابل وتشخیص گومپرز استاکر جعفری استاگر مفیدتر وتشبیـه بهداشی جعوامل بـه دست عقیدتی جغرافی وترکیب مفهوم عقوبتی ساروقی هنجاری بـه دقت مفقوده وترجیح سازانـه مفعولی جکوزیچ آمـوزش بهرامـی سازدبه سازدتا نشنیده سازددر عقلایی نشنوند بهربار بهرحال سازشگر وتربیت عقلانی عقلاست سازگار نشناسی جلساتی بهرمند نشناسد بهروز بهروزی اصولاً وتدریس هراسها عقایدی نشستنی نشستند مفسران هراسان نشستگی عفوبین امریکا عفتمـین وتداوم وتخفیف نشریـات ععاونت اجسادی استان مفاداً یعلمون جماعات امریکن وتحلیل امرئزه عطاران اجسامـی ارشدیت اخلاقه جمشید مغزتان جمشیدی عضلانی وتحقیق سازند عصرانـه بـه سان عصبیدر سازنده نشدشکل گورلین گوردون عصب‏ها عصبانی اضافی بـه سوی عصبانب سازهای گودوین امضائی سازیبه عصاره اخلاقی جمعیت گودرزی سازیمـی گودارد بهشتی عشقیـار آموزند گوپال بـه شدت ساعاتی یعقوبی جمعیتی جمعییت جمکران ساعتها مغایرت جملاتی امکان جملتان مغالطه اضالیل عشایری بـه طور یونانی وتجسمـی گواهان معیّنی وتجزیـه وتجربه ساکارز جمـهری معینم جمـهور! ساکروز جمـهوری آمـیختن ساکنان عسلویـه ساکنـها ساکنین جمـیعاً آمـیخته نشانگر ســـال معیشتی آمـیدها سالاری معیدفر بـه علت سالانـه وتثبیت گوارشی عسکری سالدست سالزمن وتبیین سالمعیـاری معیـارو آمـیزتر عزیزی نشانده بـه غیر جنایتی عزیزمـی جنایی امکانی گنجینۀ سال ها بـه فرد عزیزتر سالهای عزیزان بـه کار معولیت سالهدر سالیـان ی آمـیزند یکساله معنایی سالیون اتوپسی نشاندن معنای بهمراه سامانـه گنجایش گنجاند معنای‏ سامایی سامرست ساموئل ساموئی آمـیلاز اجمالا آمـیناز بهمنی معناست جنجالی سانتی معنادا وتبلیغ عرفانی وتبعات گناهان وقراین بـه نام ساندرز بهنامـی عرضیـات بهنجار معمولا عرضه ی جنسشان وتبصره ابتداً بهنگام سایبری وقدیمـی ارعابی ت اضظراب معلومـی سایتها تی گنادها جنکینز به‏وضح هدفهای معلولی امنیتی گنادای گناباد سایرین جنگلها معلمـین سایکرا جنگهای عربهای عرب ها سایمون اضمروا نشاسته هدف ها بههریک معلمان بـه یـاد ساییدن امواجی همـینکه گمنامـی اموال بهینـه اموالش نسلهای اموالی سبحانـه سبحانی جوابگو اموخته سبدهای گمرکات آنالوگ جوابیة سبزوار هدفمند معکوسی آنالیز سبزینـه گمراهی هدفدار بیـابند معقولی جوازیـا بیـابید جوامـع سبک تر سبکسری جوامع سبکهای جوامعی بیـابیم نسرین بی اثر جوانان سپارند بی‏اثر سپاریم اجمالی امورات وتبادل سپاهان عده ای وتایید اموری بیـارید جوانتر گماشته آنانکه گمارده گماردن ابلاغه آنآثار وتأمـین جوانـها بیـافتد آنپاسخ معضلات اموزان استانی بیـاموز اموزشی معصومـه گلینکی جورجیـا عدوانی اخوانی جوردان معشوقی آنتخصص گلیسین نسج‏ها بیـانات اتخاذی گلیسمـی جوشـهای استاین جوقاسم آنتروم معروفه جومتین ستمکار اطراف اطرافش ستمگری بیـانگر ستنبئک جوهایی معرفتی معرفت ستیزان وقتشان ستیزند جویـانـه امـیالش امـیالی گلهایی جویجلک بیـانی‏ سجایـای امـیتاز بیـاورد ارقامـی وتأملی نسبتاَ نسبتاٌ نسبتاً یکدیگر بیـایند بیـایید بیـاﺋید بی بند بیبیآی سختگیر عدالتی اچ هال وتأکید معدودی آنجاست اجابت گلوکوم وتاریخ آنجائی همـیشـه آ سخنچاپ وتأثیر سخنران گلستان وتاثیر گلرنتر سخنگوی ارگاسم آنچنان بیتلز جهانی” سداتیو معتقدم اخیتار امـیدی اطـلاع وپیوند اطلاعا وپیـامد جهت کـه گلدوست سرازیر بیچاره معتبری گلدانی استباط سراسری معتبرا جهرمـی همـیشگی معتادی سرالات بی خطر وپلیسی سرامـیک وقایعی نساآیـه بیداری بیدردی آندسته جهولاً سرایـان جهیزیـه بیدریغ همـیاری سرایی وقانون سرآزار یـائسگی جیبیـان بیراهه بیرجند معایبی سربالا سربسته نژادها عبارتی سرپایی سرپرست ابیـاتی عبارات امـینان همـه اش سرپناه سرپیچی سرتاسر امـینی عبادته اتریشی معاهده سرچشمـه معاویـه معاونت گلپرور آندیـان سرخابی معاوضه بیزاری گلاویز وفواید هیولای گلاسین سرخوشی آنرابه سردجنگ بیستم معامله معاملة سردرگم ارمغان سردسته بیسواد معالجه معالجة سرزمـین عاملین عاملی’ هتلهای معافیت وفلسفه معاضدت احاله نزدیکی سرشاری اطلاعی معاصر بیش­تر عاملان چاقویی سرشناس آنزیمـی بیش تر عامداً وفقدان چاکران سرطانی معاشرت هیوارد معارفه اروبای معاذیر انباشت معادله چالشـها وپسران معادل هتروژن سرقفلی اجاره انبوهی بیشتری عالیست وفضایی انبیـاء سر بیشضتر استبیش سرکلاس هپاتیک بیشمار سرکوبی اطوارا عالمـها عالمان سرگذشت عالماً وپژوهش سرگرمـی همولیز بیشینـه سرگیجه سرگیری سرلوحه بی ضرر آن قدر چایگاه عاقلان وپرسنل مظاهری عافیتت اظطراب عاطفی عاطفه وپذیرش عاطفة اروپای وپایین آنگونـه سرمدی چراغها بی طرف سرموعد وپایـان مطمئنی آنلاین مطمئنا انترنت مطمئن سرنسخه سرنشین گفتمان وفرهنگ سرنوشت عاشقان گفتگوی مطلوبی انتزاع سروتین مطلوب مطلقیت سرورها آنماده مطلقاً سروسری همولار بی کار انتساب سروکار وبیشتر عارفان بیکاری سروندی بیکران مطلعین گفتاری عارضه‡ گفتارش چسبیدن چسبیده آنندکه بیی احتباس وبیحسی مطلعان چشمانت نرسیده مطلپوب بیگانـه آنوکسی چشمگیر سریعاً نرسیدو سریعتر عــادی هائیتی نرسیدن وبهنام چشم ها مطروحی عادتا” سزادهی سزارین بیگمان مطروحه بیگناه وبهبود انتصاب آنـ ها سشنامـه وفرضیـه همواره چکیده انتطار انتظار عادات چگونگی وفرصتی آنـهابا چگونـه بیلیون سعادتی گشودگی وبلعاظهاری آنـهادر بیمـار آنـهارا چنانجه سعیده مطالعت مطالعة مطالبی سفالیک نرساند نردبان مطابقت مطابق آنـهاست احتجاج سفرهای چندانی چندبار گشتالت نرخهای سفیدان چندحسی استتار گشایشی ارومـیه مضمونی آنـهاکه سقراطی احتراز نرانده گسیخته آنـهایی اعتبار وبصیرت نراقی مضامـین مضافاً گسترد[ وبسیـار مضاعفی وفراهم مضاربه آوادیس سکولار آوارگی ادارات سمصونیت بیمناک وبزرگی وفتاوی ادارة استتحت وبررسی وبردگی ابلاغی سگ های وبرحسب بین سلاماً گزینـه آورد وبرتری سلامتی مصوبه وبراین احتراق گزینند مصوبة چونانا مصوبات سلجوقی ظلوماً وفادار بی نام بینانـه هایشان ظریفتر بینایی گزینشی وبدیعه بینائی مصنوعی سلطنتی چهارده گزیلوز احترام اعتراض سلنیوم سلوفان احتساب چهارصد سلولار سلولاز مصلحتی بیندیش سلولزی ظرف ها سلولها آوردن مصلحت اعتراف ظاهراً سلولیت آوردند چهارم– سلوین چهارم وبداند اعتصاب سلیقه گزارشی سلیگمن گزارش مصطلح گزارش‏ گزارده گزاران اعتقاد مصطفی سَماعی چه‏بسا سمانـه هایتان سمبلیک آوردوی وببیند ظابطین بینماک چهی آورده ندوشن احتکار ندریده سمتچاپ ابلهان سمرستم سمرقند بیننده وعینیت آورغیر انتفاء انتفاع انتفای آورند آورندة سمـینار چیزهای ندرتاً بینید! انتقاد اعتلاء اعتلای اعتماد چیست گریفین گریفیت اریلند سنبلات چیستان چیستند گریسته ندانند آورنده گریزان سنتتاز وآینده بیوپسی بیوتیک بیوتین وآهسته وعوامل سنتهای وعناصر استتیک ندانست مصداقی طولانی مصائبی وآنتی وعمومـی یـاهمان مصالحه مصالح بیوماس حاجیلو آویختن آویزان گریختن حادتری وآموزش وآگاهی گریبان بیـهوده آهستگی سنجیدن گریـانـه سنجیده طوریکه مصادیق سنخیتی بیـهوشی اعتیـاد انتقام سندروم وآزمون پابرجا حاضراز حاضران حاضربا مصادقه مصادره سنگسار پابلند مصاحبه مصاحبت سنگین مشی ها مشیمـیه پاپیلا سنگینی استثنا حافظان آهنربا حافظه گروهی پاتایـا طلبیدن مشـهوری پاتریک ادامـه پاتلار انتوبه حاکمان یک دهم مشـهودی حاکمـیت انتهای گروهها طلبانـه وآرامـی سوءظنی حاکیست سوءنیت وآرامش سوابقی اتصالی حالاتی سوادان گروهای انتیما مـی اعدادی سوادند نداشتد حالتها سواران ابدلهم پاداشش انجام حالکیـه انجام‏ حالیست انجـام حالیکه سوالها پاداشی طفولیت حاملان گروسمن پاداور نداشت پادشاه سوبسید اعدام مشکوکی حاملین حامـیان نداریم مشکلات گرمسار واینـها طریقیت گرمروز سوتریـا واینر یـانداو گرمدسی سوختگی حبسهای انجامش ندارم حبوبات ندارد سودابه سودانی سودآور وعلائم همگونی وایلند مشروطه طرفینی سودگان مشروط سودمند طرفین‏ وعلایم وایزلز طرف‏ها سودوکو ا سودهای هاوایی نداده انجماد آینده سوران طرفدار هاوارد وایجاد سورگرم پارچگی وعلایق اعشاری اتفاقا پارسا اعصابی مشخصة یگانگی مشخصات مشخصاً هانگرش انحراف نخورده وایبرو نخواهی نخواهم آیـهوفی اعضاء پارکها طردشده هانشان طردشدن سوگیری حداقلی حداکثر مشتقات واهمـیت سولانو نخواهد سولفات انحصار مشتری مشترکی حدسیـات سولومن حدفاصل پارونی اعضای حدواسط انحطاط انحلال سومالی پاریته سومایی طراحی سومچای پاریتی حدوداً سومروش طراحان حدودی نخستین واهمال سومنقش واه طبیعیم یکدفعه اعضایش آئروسل همگنان پاسبان آئورتی طبیعی ازاشیـا هانباس ازاصول طبیعتی مشایخ نخبگان پاسخگو طبیعتا گرفتیم سوییسی گرفتید مشاهدة مشاهدا ابتکار سوئیسی مشاوری مشاوره طبیبان مشاورت انداخت مشاغلی واوقات واوضاع حـِرُف پاسخها سهل تر طبقاطی اعطایی سهمگین سهمناک وانواع مشاجره گرفته طبقاتی انداخن حرفهای گرفتن مشابهی پاسکال سؤالاب سؤالات پاسگاه مشابهت انداره همگروی حرکتند گرفتگی اندازة باارزش اندازد وانگهی گرفتپس مسئوول سیـاست مسئولا نحوه ی همگروه وانسان واندوه پاشیدن پاشیده طایفگی استچنگ نچمـیاس طالبیـه طالبی سیـاستی مسئول سیـاسی مسئله طالبان گرفتاز گرفتار وانجام طاغوتی نجویـهم هامحیط وامـیدی سیـالیت حساستر پاکیزه واموری مسئلة سیـاهرگ پالایش حساسیت یـامعلم گرسنگی باباور بابایی سیپورد پالرمو سیترات واموال وامضاء پاناما پانامـه وامرار پانتیک ضوابطی ضوابط پانزده مسیحیت اعلام‏ اعلامـی ضمـیرما هالینگ اندازی والیوم والهام مسؤلین مسؤلیت سیدحسن حسودتر ضمائم سیدرضی سیدعلی سیدقاب مسولیت ضمایم ضمانتی ادبیـات اندام‏ حسیـاین استحتی باپزشک گردیدک انداما گردید والشمس والذین حسینی ضعیفتر پاهایش وعقاید نثرهای والدین پایـاتر هالواندامـی پایـان پایـانش مسن تر نتیجه سیزدهم ضعفهای استحدی انداین نتیجه‏ مسلمـین سیستان نتیجتا سیستمِ ضعف ها گردهما پایـانی نتیجة ضروری ضرورتی ضرورتا ضرورت سیستمـی باتوجه پایبند سیستول حفاظتی ضررهای باتهام ضرروتی سیستیک والتون سیسرون ضررعیب گردهای باتیست سیسیلی پایتخت پایدار باتینگ باثبات سیفعلی سیفلیس نتوانی سیفونی نتواند باجمال هالوژن پایگاه گردودن گردند ضربدرˣ مسگریو سیگاری سیگایـا پایلوت سیگما سیگمان پایمال سیگنال مس پاینده والبته حقــوق باحصول والایی هیلتون نتنیجۀ هالِدی همگانی هالبرت گرددمک گرددکه پایـه ی اعمال گردددر والاتر حقوقی گرددبه پاییز پاییزه اِعمال پایین سینایی سینرژی گرداند بادامـی بادانش اعمالش ضدتشنج ضدپیری حقیقت حقیقتا اندرزی سینوسی حقیقی حقیقیت مسعود حکالیت سئمتهم سئمونی بادرجه بادرون پایینی اندرسن پائولا استخدا سئوالی بادهای پائینی حکمتی اعمالی شابالا پبشرفت بادیدی بادیگر نتایجی یـامرنی پپتیدی اندروز ازآسیب اعوجاج حکمـیتی حکومت بارانم پتاسیم ضایعات مسخرات بارانـه بارانی ضابطین حکیمان گرایند ضابطان بارآور پترسون شادابی واگذار مستهلک مستولی گرایشی حلالیت پتگریو شارحین نتایج حل شده اندروش باردار پتیدین نتالیج شارکوت گرایش شاعران گرایش‏ نتابیم همگامـی شاغلان نپذیرد شاغلند شاغلین حل های ازآمار حلهایی پداران شاکری ح‍ل‍ی شاکیـان حماتیت شاگران حماتین مستودع بارزآن گرایـان بارزتر نپایید شاگردی صورّکم اندسبک شالوده حـمایت حمایت پدران گرانول شامپوی مستوجب حمایتی پدرانی مستنکف شامل پدرپدر پدرتان مستنطق واکیوم نبینند اندشیخ شانزده مستندی گرافیک گرافیت واکوئل واکنون پدیدار واکنشی مستنبط مستمری پدیدة شاهدآب صنعتی –صنعتی حوادثی اعینـهم –شاهدی شاهدیم شاهراه واکنش شاهرگ] شاهرود اغتشاش شاهسار صندوقی شاهین حوایجی مستقیم شایـانی مستقلی شایدبه هاگروه مستقل حوزوی شایسته صنایعی وعروقی شایعات شایعتر مستفاد صمـیمـیت مستغنی شایعند بارلو احتملا شایگان هاکینگ مستطیل هاکودک حوزه ی پذیرتر حوصلگی هاکتور بارنتو مستدام مستخرج مستخدم مستحکم نبودیم شباهتی بارنگی پذیرش شبستری پذیرفت مستحضر مستحدث مستجیز مستثنی شبکه ی مستثنا وا حیثیت باروری حیثیتی پذیرمـی پذیرند گذشتگی نبودید مستاجر حیدریـه واقوام شتابان واقوال پذیری پذیرید صفرسپس صفراوی مسبحون نبودنش واقلوا بارونی واقفند پراکسی هاکافه مسائلی حیوان شجاعی شجریـان باره ی حیوانی واقعیت مسائل مسایلی مسایل واقعی باریکه گذرانی مساوات پراکنش گذرانم صفحات خارجند مسامحه گذراند خـارجی نبودند خارجی پرامـین خارجیی مساله شدزیرا مسأله باریکی ادراری باریوم پربرکت هیستون پرتحرک همکاری گذاشتن مسالمت واقعه‏ پرتنشی بازاده مساقات خاصیتی گذاریم پرتوان مسافرت خاطرات هاشمـی شدجدول گذارند همکارن استخون مساعدی شدسیف خاقانی شدضریب مساعدت گذارده خاکزاد خاکستر خاکشان واقدام خاکهای گذاردن بازاری پرچربی خاکیـان وافورد وافکار گذاران پرچهره بازاشت خالقی مساحقه بـه صریحاً اندوده ازآنجا صــریح مسابقه خامساً شدنشان اندوزی صرفنظر خاموشی پرخطرو پرخوری وافساد خاندان خانعلی مسابقت خانمان وافراد خانمـها شده همکارش گداشته شدهاصل اجباری مژگان واعمال گداخته مژکدار شده ای نباشند همفکری شدهمان صراحتا واعضای نباتات مزیـالی گاههای بازپرس گاه ها واظهار شدیداً شدیدتر صدیقی نائینی اندولی بازتاب شدیددر واطراف پردازد هست در افتادن ازآنچه پردازش بازتری صدیقان بازجذب واضحاً شرایط گانگرن گانتری افتاده صدهزار مزروعی شرائین افتادی گامـهای افتتاح بازخور افتخار مزایده مزایـای صدمـه ی مزایـان مزایـا گالتون ناهمگن گاستون ناواکو ناوارا هاریجه اندیشة خانیـان ازآنـها پرزحمت مزارعه گازهای واصلاح مزاحمت صدماتی صدمات شرکتها هارولد واصفان خبرگان پرستار واشیـاء نأمـیدی صدزبان شرمسار مزاجند شرمندة صدربند شرمنده خبرویت نامـیده نامـیدن پرستلی وعاطفی نامـیات همشـهری شریـان نامـه ی صددرصد شریـانی خـجالت نامـهای شریعتی نام‏ها شریفه صدچربی خجالتی شریفی نـامـه همسویی بازده بازدهی گارسیـا شستشوی شستلند گارسون بازدید احتیـاج گاردنر گارتنر صداهای خداوند وظیفه ششمجمع ‏نامـه‏ پرسشـها شصتمـین خدایـار واسطه خدایـان اندیشی مرودشت وظیفة ناموفق خدماتش بازرسی خدمامت شعبانی واسترس نامنظم پرسنلو خدمتسن پرسنلی افتراق پرسیدن پرسیده ناممکن شعراوی پرشتاب شعرایی شعرحفظ شعرهای صحیحاً واسپین کیومرث نامعین خراسان کیوگرم مرندیز کیوانی خرافات مرموزی شغلبیش شغلتان شغلچاپ نامشخص شغلشان نامشان هارجی مرگ ها واژه ی خرداد نامدار ادراکی خردسال بازصید پرکاری شفابخش پر مرکوسر شفافیت پرگزند هارتر خردمند کیمبرل شفریتز کیلویی پرمایـه خرسندی مرکزیت یـامدیر مرکزکه خرمشـهر پرمصرف پرمولر واژگان هاربها وازنوع بازگشت خریدار شکافتن صحرایی اجتماع پروازک شکایـات ناگهان احتیـاط کیفیتی پروازی پرواضح ناگوار مرفیسم ناگفته کیفیت ناگفتن ناگزیر پروانة شکستها پروانـه ناکامل شکفتگی کیفیـات وازسوی صحبّت ادرکها خسارت خسارتش شکلهای پروبست کیفری‏ خسارتی بازنان شکمـیکه کیفری ناکافی انزوای خشایـار وازاین استراب شکننده افـراد افراد صبگاهی کیفرها نافذتر صبرشان پروتزی خشکیکم خشگناب انسان پروتکل هادسون خشمگین وظرافت خشن‏تر مرزهای خشنودی وظائفی واریته هادرمن خشونتی مردهای وظائف بازهیم خصایصی شماتیک صبحانـه وظایفی خصمانـه مردوزن وظایف ناظریـه شمارمـی شمارند ناظرین بازیچه شماره خصوصاً خصوصاٌ مردمکی هادچار شمارۀ مردمان کیستیک صالحان بازیست خصوصیت کیستها ناظربه بازیـها پرودون خصوصیج شمردند همسردر واررسی مردگان ناصواب خصییصه شمشادی شمشیـان مردانی شمشیری پروردن پرورده ناصری پرورش خطابات واردین شناخت خطاطان شناختم شناختن مردان خطاهای صادقی همسران باسایر خطایی شناختی ناصحیح صادرات هاثورن باستان صاحبها صاحبان واردتر واردار ناشنوا شناسان خطراتی باسرهت صابرین کیـامنش صابروا باسلام صابران شناسند واردات هاتوجه خطرساز خطرعقب ‏شناسی باسواد شئونات ناشناس مـرحله شناسیم ناشران یأکلهن شناوری ناشتای شنایـان ناشتا>
کهکشان
خطرهای
کهفوبی
شنوایی
شنوائی
وارائه
باشاخص
پروفیل
هاپاسخ
شنونده
شیوه ی
پروکام
وطغیـان
شیوهای
باشــد
مرجانی
هابهره
ادریسع
کهشرکت
شنیدند
باشد[
وادراک
پرولین
وادامـه
پروندة
پرونده
شوازی
باشد
ناشایع
ناشادی
کهریزک
مرتضی
واداشت
پروندۀ
مرتضوی
باشداز
وادارش
خلافیـا
مرتبه
اتفاقی
واخلاق
ناسالم
خلاقیت
کهبرای
نازنین
مرتبطی
شیمـی و
شیمـیای
واحوال
واحساس
مرتبة
وضیعتی
شوداگر
مرتباً
شیکاگو
واحدها
شوداما
شوداین
نازائی
نازایی
شیفتگی
مربیـان
شیعیـان
ناریـان
پریچهر
پریدگی
شودبنگ
شودبنی
ناروای
همسایـه
خلقیـات
شیرینی
پریسکو
شودپیش
نارنجی
پریشان
مربوطه
شیروان
انسجام
شیرگاو
شیرعلی
شیردهی
شیرخشک
مربوط
پرینتر
باشدبا
افرادی
انسداد
خمر به
شودذهن
شودروش
ناردیل
شیـاطین
باشدبر
مراوده
شودسپس
ناراضی
ناراحت
همسانی
هیرشی
باشدبه
خندانی
شـهودتش
شـهودات
پزشکان
مرانید
شودعزل

مراکزی
وضمائم
شـهناز
کویوشو
واجزای
پزشـکی
شـهریـار
خوابگی
شودلذا
شـهرهای
پزشکی‏
شـهروند
خوابم
شـهرناز
شـهرمان
شـهرکرد
شـهردار
مراقب
کوهورت
پزشکی☐
نادری
شَهِدَ
شـهبازی
مراعات
شـهادتی
شودنـهج
واجرای
شودوبه
شودوپس
شـهادت
خواران
شودهدف
نادرتر
ابتدا
خوارگی
شویمدر
پزوهش
نادانی
پزوهشی
کولینز
مراحلی
کولیکی
پژمردن
پژمرده
شورایی
خواستن
پژومند
خواسته
همسازی
پ‍ژوهش
شوشتری
ناخوشی
پژوهش
مراحل
انسوین
مراجعی
مراجعه
شولتز
واجبات
وضمانت
مراتبی
ناخالص
خواند]
کوکران
افراط
شــوند
ابزارو
ناحیـه‏
خواندن
کوفتگی
شوهران
خوانده
کوشینگ
شوندبا
باشددر
شوندبه
شوندکه
شونددر
شوندروش
اارتفاع
اباتمنت
شوندطبق
ییلاقات
ابتدائی
یـهودیـان
ابداعات
شوندگان
ابراهیم
یونیزان
ابریشمـی
ابزارها
یوسیولی
شونداین
یوسفعلی
شوندیکی
یوسفعان
شونداما
یوسفانـه
شوهردار
ابندایی
ابولمجد
شومپیتر
شوککرخی
شورشـهای
شوراهای
شوراها
ابومعین
شویدنـهج
شودیزدی
ابهامات
شودهمان
اپاسیته
اپراتور
یَکوُنُ
یکنواخت
اپیدرمـی
شـهادتین
اپیکالی
اپیوئید
شودنکته
اتانولی
یکسانند
یکسالگی
شودمواد
اتصالات
اتفاقا”
شـهربانو
اتفاقات
یکجانبه
شودمعلم
یکپارچه
شـهرداری
اابتکار
شـهردانش
اتومبیل
اتهامات
اثباتاً
اثربخش
شودمعرف
اثرگذار
اثرمثبت
اثناعشر
شـهرنشین
اجازه ی
اجبااری
اجباراً
شودمرکز
یَشـهِدُ
اجتماعت
اجتماعع
شـهروندی
یزلدایک
یدعلاوه
شودلازم
اجتماعى
شـهریـاری
یخبندان
اجتمائی
شودگروه
شـهریور
شودگرچه
اجتنابی
شـهسواری
یحملنـها
شودکشور
شودکدام
اجراشده
شودقورت
شودقناد
یَجُوزُ
اجراهای
اجراییـه
اجرائیـه
یپیشرفت
شودضریب
اجلاسها
شـهودشان
شودشکل
شـهودیدر
ش‍ه‍ی‍د
اجمالاً
یبعثون
اجنماعی
احادیث
شودسینگ
شودسیف
احترازی
شیـارهای
احتماعی
شودژانگ
شودزیرا
احتمال
احتمالا
احتمالأ
احتمالی
شودداور
احتیـاطی
احساسات
شیرازبه
یـافته ی
یـافتهای
شودخاصه
شیرازی
یـافتنـهج
شودحالت
شیرخوار
احضاریـه
یـافتشکل
یـافت < احکامـی اِحلافِ شودچنان احمدپور شیرکوند احمدعلی شودتورز شیرمادر یـازدهم احمدیـان احمدیصص شیروانی احمدیم احمقانـه شودپزشک یـارآمدن احیـاشده احیـاناً شیشـه ای اخبارها اختراع یـادیگری شودبلکه شودبدین اختصاری اختصاص شودآنـها شیفتهای اختصاصا اختصاصی یـادداشت شیلینگ یـادآوری اختلاف شیمـیایی شیمـیائی یـاتایید اختلافی یـابنددر شوایتزر شواهدی اختلالی یـابداما شنیدستم اختیـارت اختیـارش اختیـاری شیوه ای شیوه ها شیوههای أُخری ‘ اخطاریـه اخوانـهم اخیراً شیوه ی هیولانی ادبیـاات شنوایـان شنبلیله هیلگارد هیستونی شناسیدر شناسید ادراکات ‏شناسی‏ شناسنده هیسائو شناسائی ادعاهای شناسایی ادعایی ادگاریل هیدروسل هیدروژن ادله‏ای هیداتیک ادلّه ی هیچگونـه ادنتوما ادواردز هیچکدام ادینبرگ ادیورنـه هیجانـها صادراتی هیجانات صادرشده هیپوکسی ارائه ی هیپوفیز شناختی– اربطانى هیبریدی هیـالینـه شناخته صادقیـان ارتباطت هویداست ارتباطش ارتباطی شنـاخته شناختند ارتجاعی ارتقاء هولناکی ارتکاب ارتکابی هوشیضعف شماکمتر هوشیـاری ارجاعات هوشبهری ارجمندی اردکانی هورمونی صبحگاهی شلاتوور شکیبایی شکوه تر شکوفائی صبرکنید شکوفایی شکوائیـه شکنندگی صبورانـه شکل های هورمونا ارزانتر ارزش تر شکل دهی ارزشمند ارزش­ها ارزش ها شکستگی شکایتی هواپیما شکافنده شغلیـاین شغلی شغلهایی ارزیـابى شغل های ارزیـانی شعرهایی ارسنجان هندلینگ هنجارها شعارهای شظاهراً ارغوانی ششمبهار همـینطور همـیلتون صداهایی ارگانیک صدایـهای ارمـیدگی اروپاتا اروپایی هموطنان صددرصدی هموستاز اروپائی همنوعان شرمندگی صدرزاده اریبهشت شرمساری همنوایی هنی شرم آور هنم اریکسون شرکتهای شرکت ها ازاحساس ازاسترس همگروهی شرّخرها شرح حال صدورحکم صدوررأی همگرایی ازآزمون همگامان شرایطی همکلاسی ازآموزش شرایتون صدّیقاً همکارای ازبدیعه ازپایـان ازپژوهش شدیدتری ازپسران ازتحریک همسایگی صراحتاً شده ایم شدهاید ازتحلیل ازتدریس شده‏اند همسالان شدهاست شده هست شده]چون ازتعامل ازتلفیق همزیستی همزمانی صرف نظر شدن های صرف‏نظر ازتنظیم هم زمان صرفه تر ازجانبی ازحافظه همراهند ازحداین همراهست ازداشتن ازدواج همدلانـه شدنتایج همخوانی همخوابه همچنین شدعزیزی شدچندین هم چنین ازدواجی شدبراین همچنانم شدآخرین ازرسانـه همتایـان ازریـابی اززندان شد توجه ازسبکها شخصیـهیک ازشناخت ازطراحی شخصیتی ازطریق ازعضویت شخصی اش شترواری شتابنده همایونی همایندی ازعلومـی شتابزده هماهنگی ازفراغت شبهه ای شبه خطا هماهنـگ شبکه ها صلاحیت صلاحیّت هماننند همانندی همانقدر صلاحیتش همانطور ازقانون ازقطعیت صلاحیتی هماکران ازگذشت شبکه‏ای ازگروهی ازگزینـه هلسینکی هلستروم ازمباحث ازمترجم هفته ای هفتمشان صمـیمانـه ازمودنی ازموضوع ازمـهارت ازمـیثاق ازمـیزان شایستگی ازناحیـه ازنظارت شاهرودی شاهراهی هسیـائو شاهدسال شاهددار هستیمآن ازوایبر ازهرچیز هسته ها شاملوس شاملو شاملبین هسته‏ای هسته ای هستندکه صورتاگر هستنددر هستندبی هستندبه ازیـافته اژدهاست اساتیدی هستندِِ اساسا صورتگری هستنــد صورتهای هزینـه ی اسپانیـا صورتیکه اسپرمـین شاگردی‏ هرمزگان هرگونـه هرگنـهان اسپیرمن شاگردان اسپینال ای شاغلانی شاعرانی هرکودکی شادمانی شادکامـی استبدون شادترین شاخه ای هرعبارت هرسئوال استاتیک استادان هربارت ضایعاتی هراسهای هراسناک شاخص ها هدفهایی ضبط‏شده شاخص هدفهایش هدف­های هدف های استانلی سینمایی هدفمندی استانـها استایرن هدایتی هخا استباحه استبدین استبرای استبُعد سینماها استبعضی هتروژنی سینرژیک ضدسرطان ضدعفونی هاینریش سیناپسی هایمبرگ ها یشان سیمپسون سیلیکون استتعدد استتوجه استثمار سیگنالی ضربانات استثناء استثنای هاهپتون هاوکینز استثنئا استجدول استجنسن هامفریز استحالت ضررمادی سیستئین هامایـاک استحاله استحقاق سیستولی هالوتان سیستمـیک سیستمـی‏ استحکام هالفورد هست ضرورتاً ضرورتاَ هالاهان استخدام استخراج هاگرایش استخرها استخوان ضروریـات هافرهنگ ضروریست هاشمـیان هاستنـهج سیستمـها هاستاین استدراج استدلال هارولدو سیرهروش هارمونی هادسدان هادریـان استراحت ضعیف تر هاتحلیل سیدوحید هاآرمان استرانگ استرداد سیدمـهدی وینیکات ویلیـامز ویلسون¹ استرلین سیدحمزه سیدحسین استروژن ویشگایی سیدامـیر سیداکبر استرهای ویسکانت استریف ویژه ای سیتوکین ویژه‏ای استزیرا استژاوو ویژگیـها استسرمد ضیـاییـان استسیف ضیـائیـان استشرکت ویرجینا ویرایش استشیوه ویرانگر استضریب استضعاف ویدئویی ویدئویـا ویدیوئی استعارف استعاره استعاری استعانت ویتچیـا ویتامـین استعداد استعدوا وهیجانی استعلام سیـاستها وهنگامـی وهمـیاری استعمال وهمواره وهمکارش وهمچنین وهمچنان وهمپوشی وهمبسته وهکاران وهرهفته وهرگونـه وهرفکری سؤهاضمـه سؤالهای سؤالاتی وهرفردی وهدایتی استفادۀ سه گانـه استفانی وولفولک استفراغ استفهام سه شاخه سه بخشی استقامت استقبال استقراء استقرار سویدیگر وواینر ووایبرو وواقعیت ووابسته استقلال استکرمـی استکهلم استگاهی ونوآوری ونوآموز استگروه سومقیـاس سومشرکت ونمودار ونمرهای استگلاس ســــوم استلازم استلطفا استلمون استلیکن استماده استمداد استمرار ونزوئلا ونزدیکی وندیداد طرح های سولانان وندمحمد طردشدگی وناراحت سوگرایی ونابسته وناآشنا استمواد سوزاندن استموجب استناده استنادی وموقعیت طرفداری سود های سودمندی طرف های استنتاج وموسسات استنشاق وموافقت استنکاف سودجوئی ومنابعی استوارت وممانعت استواری استواژه طریقجدا ومکاتبه ومقررات استوانـه ومقدسی ومقایسه ومقالات استوتزل استودنت ومفاهیم استوقتی ومعمولا سوبرینی سوالهای سوال ها سوالاتی طلاچیـان استهریک سوالات طلاق ها ومعایبی ومطلعین ومطالعه استیعنی استیفاء استیگما سوءمصرف ومصاحبه ومشکلات استیلای ومشخصات استیناف ومشاهده ومشاوره سنینآیـه ومشارکت ومسولین ومسولیت ومستقیم اسثنایی سنگینتر ومربیـان طنزآمـیز سنگفرشی اسدالله سنگریزه طورضمنی ومراقبت طورکامل سنگاپور ومذاکره ومدیریت ومدیران ومدرسان طورمعنی اسفراین طوری کـه اسفنگتر سنجیدند سنجه ای ومحققین سنجش سنجدلذا طوفانـها سنتینشر ومحققان ومحسنی ومحتوای ومحاکمـه ومحاسبه ومحاربه ومجموعه طول موج اسکالپل ومجازات سنترتیب سنبه ای ومتوسطه طهوریـان ومتنوعی سمـیناری ومتعاقب ومتعارف اسکفورد اسکلتال اسکنرها ومامایی سمپاتیک اسکینر سمبولیک سلیمانی ظالمانـه سلیمان اسلامـی و لوازم ظاهرشان سلولهای ولگاریس سلول ها اسماعیل ظرف های اسموتیک اسمـیرنف اسنادها اسیدهای وگستاخی اشاراتی سلطانیـه اشاره ی اشاعه ی اشتالمن اشتباها اشتباهی سلامتدر سلامت سگالیده سکه های اشتراکی اشتغالی وکودکان وکوچکتر اشتهایم اشتهایی اشتیـاقی سفرهایی اشرافیت سفرانال وکمترین اشکالات اصالتاً اصطکاکی اصطلاح اصطلاحا وکسلردر اصفهانی اصلاحات اصلاحی عادلانـه اصلاحیـه عادلیـان وکارهای سریعتری وکاربرد سریع تر وکارآیی وکارآمد وقیـافیـه اضافیست سرویکال اضطرابی اضطراری اضمحلال عارفانی اطتباطی وقابلیت وفیزیکی وفمورال اطلاعتی عاشقانـه اطلاعیـه سرنوشت‏ اطمـینان وفعالیت سرمدنیـا وفرهنگی اظهارات وفرضیـات اظهاریـه اعاده ی وفرایند وفراوان وفراگیر اعتبارو سرمایـه اعتباری عاقلانـه وفاداری اعتداله سرگشتگی اعتدالی سرگردان اعتراضی عالمانـه سرگانی سرکوبگر اعتقادی اعتمادی اعتناست وعملکرد اعتیـادی اعرابی اعزازی اعلامـیه اعلامـیۀ سرفرانک اعلانات اعمالهم اعنقتکم سرطانـها افتادگی افتادند سرشماری وعبارات سرزمـینی افـتخار سرراستی سردرگمـی سردردها سردخانـه سرخورده عایدشان وعابدی افتدستر افتراقی افتصادی سرتیرنس سرتسلیم افرادبا افرادبه وضیعیتی عبادلله سرتاسری سرپرستی افرادمـی عباراتی وضمـیمـه افرایند افروخته عبارتند افروزید افزاایش افزارند سربلندی افزارها افزایش عباسعلی سرآغازی افزایشی سرآغازش افزایند افزایید افزاییم افزودن افزودنی افزونتر افسران‏ افکندند افکندیم افلاطون افینیتی عبدالهی وشخصیتی اقتباسی اقتصادی سرانجام وسیله ی سرامکان وسیعتری اقتضایی اقتضائی اقدامات سرازیرش وسوئیت سده های سداسیون سخنوران اقلیتها سخنرانی اقیـانوس سخندانی اکباتان سختی اش سختگیری اکبراگر وسلامتی اکبرسیف وسرمایـه سجادیـان اکتشافی اکتوپیک وستنبرگ اکسایشی ستمدیده ستثنایی اکسپوژر وسبکهای ستارگان ستارخان اکسترکت اکستوبه اکسفورد سپاهیـان اکسیداز وسازمان سبزیجات وسازگار سبریجات عذرموجه وسازاست وسارسون ساییدگی سایوکرا عربستان وزیران وزودرسی اکسیژنـه اکلامسی اکلوزال اکوادور اکولوژی اکومبنس سایتهای سایت ها اگرلازم الاتباع الاجاره الاجراء ورویکرد الاجساد وروشـهای الاحرار ساوالان الاحزان الأحزان الاحکام الاخلاق الإخوان الاراده الاسراء الاسرار الاسلام الإسلام الاطباء الاقتضا الاماره الامکان الانسان سانترال سانتراک الاولاد عزاداری سامانی الایمان ورشکسته عزرائیل البجیور سالیوان سالیـانی سالیـانـه البشاره سال های عزیزاله سال‏های سالهاست البلاغه سالنامـه التاسیس سالمتری التدریس ورزیدند التصویب عسکریـان ورزیدگی التعلیم التهابی ساگارنـه الجزایر الجسدیـه ساکارید الحاقیـه الحسینی ساعتهای الحُکمُ الحمـید ساژیتال ورجینیـا سازیچاپ الخمـینی الذخائر سازههای سازه‏ای الرابطة عصبانیت عصب گرا الرأیند الرّحمن سازوکار ورایـانـه الرّحیم الرعایـه الزاماً الزامات وراتجر سازندگی الزاهرا الزهراء عصیـانگر الزیـارة الساعات عضو السرائر السلامـی ودونیمـه ودوشاخص ودوستان السموات الشاملة ودگرگون الشریعه الشعراء الشویعر ودشواری الشیطان ودسترسی الصالحه ودریـافت الطبیعه الطرفین ودرمورد ودرمانی العالمـی ودرگروه سازمانش عفونتها ودرقالب العصریة ودرظاهر ودرصورت ودرخلال ودرخانـه عقایداز الفبجمـی ودرجلسه الفپولی سازمان ودربارۀ وان الفتنـها عقدمورد ودبیران عقده ها الفجره ودانترز الفحقوق الفخسته الفخیلی ودارویی سازدنـهج الفدیگر وخیم تر الفگاهی سازداین سازآسیب وخودمان وخودکار سارکوم وخودشان ساراسون وخواهان وخواندن وخلاقیت القاشده ساده تر ساده ای القاعده وخشنودی القصصاز القولند وخسارات وخردمند القیـامـه الکترو الکترود وخاطرات الکترون وحشیـانـه وحشتناک عکس‏های الکفاله الکل ها الکلیسم الگودهی وحدانیت ساختمان الگوهای علاقمند وحافظی اللرشاد المتقون المثانی وچنانکه المحرمـه وچگونگی المخلوق المروزی المروّه المسیـار المسیحی المشحون المصیرو المعارف المعاصر وجودشان ساختاری المقدمـه المقدور المکاسب المکتبة المللی المللیو ساخارین المنافع ساتیووس ساترلند ساپونین سابقه ی علت‏های علت های المنتهی ژئومتری المنفعه الناسان وجداناً ژنوتیپی الوسیله الولایـه الهرمپس الیزابت وتئودور ژرفترین علمداری ژان ژاک وتیپهای زینبارگ زیگموند علم‏های وتوقعات اماراتی زیستیسن امالیلی امامـیه امامـیّه وتمثیلی امبرژور علمـی درون وتکالیف امتحانی امتناعی امت های امتیـاز زیستعلی امتیـازت وتضادها امتیـازی امثالهم امرالجم وتشخیصی امروزبه امروزما وترحلوا امروزه زیرهریک زیرواحد وتربیتی امروزی زیرمخاط امروزین وتدابیر وتخیلات امریکای وتحیقیق امرینگن وتحصیلی امکانات اممطابق علیـرغم علی رغم علیزاده زیرگروه امورمـهم اموریکه زیرقرار زیرشاخه امـیدوار زیرستان امـیدهای علیمآیـه وپیمایش وپیشینـه وپیشرفت وپیروآن وپیچیده وپودروش امـیرکلا انباشتن انباشته انبیـاست وپژوهشی انتخاب وپزشکان وپرورشی زیربنای وپرورش وپردازش وپتیدین انتخابی وپایگاه زیـانـهای وپایـایی انتزاعی وبینائی وبیماری زیـانبار انتسابی انتشار وبهسازی وبهداشت عمده‏ای عمده ای وبهترین انتشاری انتصابش وبنگاهی زیـادتری انتصابی انتظارم انتظارو انتظاری انتظام زودرنجی زودترین وبرنامـه زودتراز وبرغنای وبرخورد زوج های وبرابر زنده ای وببینید وباورها وبالنده وبالاتر وباضریب عمل کرد زندگانی وباشگفت انتفاعی وبازتاب وباتوجه عملکردش انتقال وآموزشی وآموخته وآموختن عملکردی عملنـهاد وآشنایی وآسایشی انتگرال زندانـها وآزمایش زنبقیـان عملیـات انتهای[ انتهایی انتهائی انتیمای انجامد انجامـید انحرافی زناشوئى زناشوئی انحصاری اند زناشویی اند سبب انداختن انداخته زمـینـه ی واوستیم واوروین وانگیزه وانگیزش وانطباق وانزوای وانزجار واندیشـه اندازم اندازند وانحراف اندازه وانتهای وانتقال وانتقاد وانتخاب اندازها وامروزه وامتیـاز اندازیم عمومـیسن والگویی والظاهر والدینی والدینم والدینش والجبال اندبادی عمومـی و والترز زمـینـهای والادرک زمستان انددسته عمـیدجلد اندرسون واگرایی زمانیکه زمانیست عمـیق تر عمـیق‏تر اندروژن واگذاری واگذارد اندزیرا زمانـهای زمان ها اندسینگ واکنشـها واکنشگر عناصری اندکوهل واکتشاف عناوینی زعفرانش واکتساب زسرخواب زردچوبه اندلویت واقعیتی واقعیّت عندالله زده اند واقعیت‏ اندمعلم زخم های واقعیـات زبانـهای واقعاً اندوختن اندوخته وافزایش وافروز وافرادی واعمالی واعتقاد زایمانی اندونزی واضطراب اندیـافت زایشگاه اندیشان اندیشند زامتغیر زارعیـان اندیشـه واشنگتن واشتباه واسلاید اندیشید زابتکار واستشعر ریندفاس ریلکسین ریکاوری ریفلاواژینال اندیشیم عهدنامـه ریشـه ها ریشـه‏ها واژه‏ها واژه ای واژه‏ای ریشـه‏ای ریشـه ای عیـان تر ریسندگی وازطریق ریسک ها وازِرَه وازدواج انزوایی ریزیـهای واریـانس وارهیده انسانند انسانـها وارسته وارداتی وارتقای ریجسویک وارتقاء ریـاکاری وارتباط ریـاضیـات رؤیـاهای رهیـافتی رهنمودی انسـانی ره آورد غالباً انسانی‏ انسانی انسانی☐ وادبیـات رویـه ها رویـه ای روی های واداشته واداریم واخواهی واختلاف انستیتو انسجامـی رویدادی انسدادی واحترام انسولین واجرائی انشاءدر غذاهایی انصاری رویـاهای رویـاریی واتسون رویـاروی روی]به[ رونویسی انضباطی انطباقی روندهای غرباگری انعطلاف انعقادی روندگان وابسته رومـی ها انعکاسی وابتکار انفرادی انفعالی روشـهایی انفوزین انقباضی روش های انقلاب روشـهای روش‏های روشـهاست انقلابی نیویورک روشنگری انکساری نیندیشد روشن گر انکوریج انکیلوز روشنایی غزلّیـات غزلیـاتش انگارد انگارند انگاشتن انگاشته انگشتان روستائی انگلیسی انگلیسى روستایی انگیخته روستاها نیکوکار نیکوفال انگیزتر نیکوتین غلامحسن غلامرضا انگیزش انگیزشی روسپیـان انگیزه نیفتاده روزهایی نیشابور روزنـهان نیستنـهج انومالی نیستطفل انیمـیشن غلظتهای روزنامـه نیستاما روزمره اوتأثیر نیزممکن نیزمشخص اوراشدت اورایلی اورتزها اورژانس رودهایی نیروهای رودرروی نیرومند رودخانـه اوفراهم نیتروژن نیتاریخ نیـاورند نیـاورده روحانیت نیـاکان روتردام نیـافتنی غیراپاک نیـافتند اولشرکت نیـازهای نیـازمند اولندیک اولویتی اومنتین اویندند اهند اهریمنی نـه گانـه غیراصلی اهمـیتمـی نـهضتهای نـهصدیق غیرالهی نـهرهایی نـهراسیم اهورایی نـه تنـها نـهبندان ای ایبید ایتالیـا نـهاوندی ایجــاد ایجادبی نـهاریـات غیرپزشک نـهادینـه ایجادشد نـهادهاى نـهادهای نـهادهاو ایجادمـی روبینا غیرحرفه غیرحساس ایدتنـها ایده آل نویسنده نویسندة ایدهآلی ایده ها ایرادات ایراناز نوگرایی نوکلئیک نوکلییک غیرروان نوظهوری نوشیدنی غیرروشن نوشدارو غیرسالم نوشتاری ایروانی نوسانات نوزدهمص غیرشاهد غیرشربت غیرشرطی غیرشیفت نوزدهم ایزومری ایستابی غیرعادی روبه‏رو ایستادن غیرعلمـی روبه رو ایستاده ایستگاه نوروزی غیرفعال غیرقابل غیرقاصد غیرقاضی ایسکمـیک نوروتیک غیرقطعی ایفاءمـی غیرکافی نورنبرگ ایلافری نورکراس نوربالا نوراپی ایمپلنت نوجوانی نوجانان ایمن تر نوبه ای ایمـهارت نوآوری این هست نوامبر غیرمجاز غیرمخدر نوازادی نوارهای ننمودند اینجاست اینجانب غیرمعین غیرمقیم ننمائیم غیرممکن ننمایند اینجلدر اینچنین نمـی‏گشت غیرموثر غیرموجه غیرمؤثر این‏روش نمـی‏کند نمـی کند روبنایی نمـی کرد نمـی‏کرد نمـی‏شود اینصورت نمـی زند روبروست فأبدلنی نمـی رود نمـی‏رود نمـی رسد روایـاتی نمـی‏دهد روایـات نمـیدانم نمـی داد نمـیتوان نمـی برد نمـی‏برد نمـی آید نمونـهها نمونـه روانکار فارسلنا اینگونـه نمودهای فارسیبه این‏مدل نمودسند اینـهلدر ائتلافی نمودار آبادانی آب دوست نمره ای فارلین آپوپتوز نمائیمو نماییم نمایید آتاکسیک آتتوئید نمایندۀ نماینده نمایند نمایشگر فازبندی نمایدهر نمایددر نمایدبر آتروژنز آتروفیک نمایـاند آتلانتا نمای آخوندیم فاسیـالی فاسیـاها آدرسشان روانتری نمادهای نمادهاو نگهداشت نگهداری آراستگی آرامبخش نگریسته نگریستن نگرفتند آرتیفکت نگرشـهای فاصله ی نگرش ها آرزوهای آرشیتکت نگردیده نگردند آرمانـها رنگارنگ نگرانند رنجوران آرمـیدگی نگذاشته آزادانـه رنجودگی نگذارید نگذارده آزادگان نگاهشان آزادمنش فاکتوری آزادمـهر نگارینا نگارنده آزادیـها نکوداری آزارنده فألتقمـه رناشوئی آزمایش رمدلینگ فالکون رگه های نکته ای نکته‏ای فامسکها رگرسیون آزمایشی رقیبانی آزمونبه آزمونپس آزمونتی آزمونـها آزمونی نقطه‏ای آسان‏تر آسان تر نقض های آ نقصهایی رفتاریش نقص های آسفیکسی آسیـاییو نقشـهایی رفتاری فایده ی نقش های نقش‏‏ها نقشبندی آسیب ها آسیبهای نقدینگی نقدهایی آسیفکسی آسیمتری رفتارها آشامـیدن فتاوای رفتارما آشتیـانی آشکارتر آشکارسن نقادانـه آشناشدن آشنایـان نفهمـیده آغازعلی نفوذهای رفتارآن آفد آفریقای آفرینان رفتاران رغبتهای رضویچاپ رضائیـان فتوسنتز نفرمعلم نفرگروه آقابخشی نفردانش آقازاده نفربوده فتومتری آکاپلکو آکادمـیک آکریلیک نفتالین آکسفورد رضامندی آکوستیک آکهارست رشیدپور آگاهانـه نظیرعدم آگاهیـها آگلیکون فخرانی آگوستین آگونیست آلانین نظریـاتی آلاینده فداکار فداکاری آلبومـین نظرنخست آلدئیدی آلزایمر رشته‏ای نظرسنجی آلکالین نظراؤهم فرابنفش آلودگان آلوسیوس آلوگراف فراخوان آلوئولی نظامـیان نظامـهای نظامدار آمارهای آمالگام آمدپرمر آمدترین فراریـان آمدجدول آمریکای نصرآباد آموختته آموختند آموختنی آموزاتی آموزان آموزانی آموزش رسمـی تر آموزشص نشناسیم نشناخته آموزشـها آموزشی نشرنوین نشرقومس نشرسروش آموزشى نشدجدول آموزگار آموزنده آموزهای آمـیختگی نشانگری نشانگان فراگیری رسمـیّت رسمـی بـه آمـینـهای آناتومـی رسمـی از آناشغال نسنجیده فراموشی نسل های نسل‏های رسدعامل آنالیزی آنترجمـه فراندیش فرانسوی آنتروپی آنتونی نسبت ها رسدتنـها آنجایی آنچنانی آندروژن نژادهای نـژادها آندومتر آنرجحان فراورده نزدیکتر نزدیکان رستوران فراهانی رستمـیان رستگاری نریمانی نروئیده نروییده آنسترال آن گونـه رسانیده آنلاینی آنندراج فراینده آنورکیـا آنوریسم آنومالی نردبانی فرایندی رسانیدن آن هاست نرخ های فرآورده آنـهاعلم آنـهانیز آن هایی رساننده آورترین ‏فرآیند فرِآیند نراژدها آوردباز آوردنده آوردهای آورندگی آورندما ندانسته آوریـهای نداشتیم نداشته آیـاسایر رساندند رسانداز نداشتند نداشتن نداشت[ آیدبهتر رسالتها فرتودگی رژیونال رژیمـهای فرجاخدا ندارید رزولوشن رزکسیون آیدشاید رده های ردوکتاز ردریگرز ردرفورد آیدعارف رخدادها رحمدلم ندارند نداردزن رجیستری ندارداز فردپیدا آیزنبرگ آینداما آیـهانما رت هایی آیـهمتاع فردسالم رتنوئید نخواهیم نخواهند آییژچاپ نخواسته ‘نخستین آیین ها آئین ها با باالقای رتبه ای رتبه‏ای رباخوار بااه رای های باآموزش بابانیـا رایکسکی فرزانگی بابلیـان فرزانـه بابیحسی نجاریـان باتاینـه فرزندام باتجربه نتیجه ی باتشخیص باتمرکز نتیجتاً نتوانید باثباتی نتوانند نتوانست باجامعه باختصار بادبزنی باربارا نپردازد نپذیرفت بارفتار بارگیری بارمشان بارندگی نبــودن بازارها رایج تر نبایستی رایـانـهی نبایدها نباشدبا بازبینی بازپرسی فرستادن فرستاده بازتابی بازجویی فرستنده رایـانـه فرسودگی نایـافته راهیجهت راههایی راه‏های بازخورد فرشتگان راه های ناهنجار ناهمگون ناهشیـار ناواقعی فرصت ها بازدارد نانومتر نانوشته بازداری بازداشت نامـیدند نامـه ها نامـه‏ای نامـه ای راهنمای نام های بازردیف بازرسان فرضیـات بازرسین ناموزون فرضیـاتی راهگشای ناموجهی ناموافق نامنظمـی بازرگان نامناسب ناملموس نامقبول نامفهوم نامعلوم نامعقول نامطمئن نامطلوب نامطبوع نامشروع نامشروط راهبردی بازسازی نامساوی راهبران راهبدها فرمالین رانندگی نامساعد نامزدها نامرغوب نامرتبط نامربوط نامرادی نامداری فرمانـها نامحلول نامحدود راندوهی نامحتمل راندمان فرمایگی فرمایید بازگانی نامبرده فرمائید نامأنوس رانداشت فرمودلم فرمودند راندارد نامادری ناگهانی بازگشتم ناگواری ناکامـی بازندگی فرمولای بازنشته ناعملوم فرم های فرمـهینی رامنتشر رامنابع بازوندی رامحدود بازیـابی راقسمتی رافراهم بازیـافت بازی ها فروبردن بازیـهای فروپاشی باسابقه ناشیـانـه باستانی راستین ناشنوای راستگو باستناد راستای فرودگاه باسوادی ناشتایی باسیـاست باسیستم فروردین فرورفتن فروزان باشدآیـا رازودتر رازداری فروشگاه ناشایعی ناشایست باشداعم ناسالمـی فروشنده رازپوشی فروشیـها فروغان فروکتوز رادیویی رادیوها باشداگر باشداما فرومایـه باشداین نارواست فرونتال نارمنجی نار نارسائی نارسایی ناراحتی نادیده نادعلی نادرقلی فرهنگها نادرستی نادرست ناخوسته باشدجهت ناخشنود باشدچه‏ ناچاراً ناثوابی ناتوایی ناتوانی باشدروش ناپلئون باشدسند فریباند ناپذیری نابینان باشدعلی فریبنده نابنبوی نابرابر نابجایی ناآگاهی فریدریخ باشدمام ناآرامـی ناایمنی ناامـیدی مى شود’ مـی یـاشد مـی‏یـابد مـیهمانی مـیهمانم فزایندة فزاینده باشدمـهم مـیوکارد فزآینده مـیوزیوم مـی ورزد فزون تر مـینوچین مـی نمود مـینماید رادیکال رادیپلم مـی نگرد مـینامند مـی نامد فسفاتاز باشدهمـه مـی ماند مـی‏ماند فسفریله مـیلیونی فشار فشارآور مـیلیمتر فشارخون مـیلیگرم فشارزای مـیلیتوس رادربین فشارهای مـیلیـارد باشنداز مـیلوارد باشندبه راداشته رادارند راخلاصه مـیلتاون مـیگیریم راحت تر راچستر راتوضیح مـیگیرند راتوصیف راتوسعه راتمایل راتفسیر فصلنامـه فصلنامۀ راتشکیل راترغیب راترجیح باشنددر مـی‏گیرد مـیگویند مـی گویم رابیشتر فضاهایی رابیسون مـی‏گوید مـی گوید مـی گزید مـیگزوما مـی گرفت رابطه ی باشندکه مـی گردم مـی‏گردد مـی گذشت مـی گذرد رابررسی مـیگذارد مـی کوشد مـی‏کوشد مـی کنیم مـی‏کنیم مـیکنید فعالانـه مـی‏کنند فعال تر فعالتری مـی­کنند مـی کند مـی کند مـی کشند باشندهم فـعالیت فعالیّت فعالیت باشیداز مـیکروپی مـی مـی کرده مـید مـی کرد باطبیعت مـی کاهد باعتبار باعنوان مـی‏فهمد مـیفتادی بافاصله مـی طلبد مـیشیگان مـی شویم فعالیتی مـی­شوند راانجام مـی‏شوند راارائه ذینفعان مـی‎شوند ذی صلاح بافت ها ذهنمجال بافتهای مـی شود مـی شود ذوب شده ‏مـی‏شود بافرهنگ مـی شنود ذره گرا بافزایش باقرخان ذخیره ی باقریـان مـی شدند دئودنوم باکارین دیویسون مـی سنجد دیویدال یون مـیسازد دیوانـها دیوانگی مـی‏سازد مـی زیست مـی زنیم مـی زنند باکفایت باکیفیت مـیریزیم فقیـهان مـی‏ریزد مـی ریزد دینیعنی دینداری دینـدار دینامـیک مـی روید مـی روند بالابرد مـیرمحمد بالاتری دیگروت مـیرشاهی مـی رسید مـی رسند مـی‏رسند مـی رسد بالاخره بالأخره مـیرزایی بالادست بالاکار مـی دهیم مـی‏دهیم فلاونول مـی‏دهند مـی­دهند مـی دهند بالحجاز مـی دهد دیگربحث بالعراء فلجسازی دیگرانی مـی دهد بالندگی بالیدگی مـی دانی مـیدانند مـی دانم بامسایل فلکسیون دیگرانِ دیگـران فلوچارت دیگران مـی‏داند مـی‏داشت مـی داشت مـیدارند مـی دارد دیکشنری دیکسون مـی‏دارد مـیدادند بامقیـاس مـی خورد مـیخواهم مـیخواهد فناپذیر مـیخوانم مـیخائیل دیسفاژی بامـیزان بانتایج فنّاوری فناوری باندورا باندهای مـیتواند مـی‏توان مـیترهای فن آوری فنبذناه فنتانیل بانکهای مـی پرسد فنلاندی مـی بیند مـی‏بیند فنولوژی مـی‏بریم مـی بریم دیرآموز دیدهگان دیدهبزه بانگرشی مـی دیدگاهی بانیـانی باوجدان مـی بخشد مـی‏بخشد مـیبایست مـی حتما دیدگاه مـیباشد فوبیـایی مـی‏باشد فوبیـهای باورمند دیجیتال مِی آید مـی آید دیتابیس باورهای مـی‏آورد بایثاره مـیانـه ی مـیانکین مـیانسال مـیالاتی مـی افتد مـی‏افتد دیـاستول مـیازاکی فورمولا بایستگی فورنریس بایسته دیـازپین بایگانی باینم دیـابتیک دیـابتی بآیـاتنا مؤمنون ببستندش مؤلفان ببندیم! بپذیرد بپذیرند مؤسساتی بپرازند بپردارد بپردازد مؤدبانـه فولیکول بپردازم مؤثرتری مؤثربود دهه های مـهندسین دهندیکی دهنده ی مـهندسی☐ بپرهیزد مـهندسان مـهمـی کـه مـهمـی از بپندارد دهندوقت بپوشاند بپیوندد مـهمترین دهندگان مـهمانان بتائین بترساند بتصافیر ‏بتواند بتوانند بتوانید فهمـیدند بتوانیم بجنوردی بچسباند بچه دار مـهربرنا مـهربانی بچه های دهنداین فیبرات دهنداما بحثهای بخاریـان بختیـاری فیبروزه فیبروزی بخردانـه فیبروما فیبرهای بخشماست دهشیری بخشنامـه بخشـهای بخش های دهستانی بخشیدند بخشیده مـهارتها بخوانند بخوانید مـهاجرین دهدوقتی دهدوسپس بخواهند مـهاجرتی بخواهید مـهاجران بخواهیم بدادگاه دهدمثال بدانیم بدآموزی دهدلازم مونولوگ مونوسیت بدریختی مونترال بدگمانی بدلایلی موللیتر مولکولی مولرهای بدیـهیـات دهدقرآن دهدفضلی مولرسوم برابرکه برابرند دهدسوال مولاناء برابری براتلند براحساس برادران موکوپلی برازنده موقعیتی دهدبلکه موقعیتش دهدبرای موقعیت موقعیّت براساس براصولی ها براعمال موقتفرق موقتعدم فیلدروث فیلدهای موقتطرح برانجام فیلسوفی برانسون موفقیتی موفقیتش دهخداع فیلم ها فیلم‏ها موفّقیت دهانـه ی دونمونـه فیلیپین موفقیت فینستین فی نفسه فینکلهر موفق تر برانگیز موضوعیت دومؤلفه دومقیـاس دومقوله فئودالی مُوضوعی دومشرکت موضوعات دومدولت موضوعاً برایتان برایشان برایمان براینست براینکه موش های برآزادی برآموزش موشکافی برآوردن موسیلاژ برآورده برآوردی برآیداز قابلیّت بربهبود برپذیرش موسساتی برپرورش برتابید برتأثیر موزه ها برتاریخ برجامعه برجستگی دولتهای برجمعیت برچه‏ای برحدودی دولت ها مورفیسم برخاسته دولتشاه موردهای موردنظر دوگانگی دوقلویی موردخاص برخردار دوقلوها برخلاف برخواهد برخودار موراهان دوسوگرا دوسوکور مودبانـه برخوردی بردارد بردارند موجودیت موجودات موجرهای بردارها برداریم برداشت قاطعانـه موجباتی برداشتی دوستدار دوستتان موثرتری بردباری دوستانی دوستانـه دوستانم موتورها دوستانش بردفورد دوزپاسخ موتاژنزمان بـررسـی بررسیـها قالبهای موافقم دوره‏ها دورهعصر برزعلی دوره ای دوره‏ای قانگذار دورنمای دورنگار برزعلیم برسانند دورترین دور دورانی‏ برسانیم قانوناً مواردی‏ برسلیقه قانونگذ برسیـاست مواجهیم برسیدگی مواجهند برشمرده برشـهادت برضرورت برفاصله برفرهنگ برقراری ‏قانونی منویتنی قانونی‏ قانونی برقواعد منوچهر منوترپن منوآمـین دودیگری دودامنـه دوچندان برکسانی برکشایر برکناری قائلیم دوپامـین برکنترل دوبه دو دوبنیـان قآددعاک دوبرابر دوان پی قبادیـان برکوتیز منکراتی برگذشته برگردان برگردند برگرفتم برگرفته برگزاری منفورد برگزیدن برگزیده برگزیند قبلاًبر دندانـها قبلی اش برگ های برگهایی برگیرند منظورآن منظوراز منـظـور برلاینر برمبنای برمـهارت دنداانی برمـیزان منطقهای برنامـه منصوبات منصفانـه منصبانی منش های دمکراسی منشورات برندعدم دماهای دلیلروش برنشتین برنظریـه برنگشته قدجئتکم دلواپسی بروضعیت دلگشاست قدرتشان قدرتمند برونداد برونشیـا برونشیت قدردانی منزل‏اش دلربایی دلدادگی قدسرضوی مندیممک بریـانت مندماما دلبستگی دلبستکی مندرجات بزرگ‎تر بزرگ تر منحصربه منحصراً بزرگتری منحرفان بزرگراه بزرگسال بزرگوار منتقلشد بزگترین منتقدین بزمامـها بزه کار منتسوری دگرگشنی بزهکاری دگرسیون قراراست بسامانی بسپارد بسپارند دکسترین قرارداد بستانید بسترهای مناقشات بسزایی بسوزاند منافاتی بسیـارند مناسبتر مناسبات بسیـاری بشرارزش منازعات بشکافند بشلیده بشناسند بشناسیم ممنوعیت بطورکلی بطوریکه بعبارتی بعدازآن دکترحسن بعضی ها ممتازند بفرستند بفرستید بفروشیم ملیواقع بکارگیر ملیتوس بکشانید بکشانیم ندچه بگذارد ملوانان بگذارند بگذارید قرارهای بگذاریم بگرفتند بگریزند ملزومات بگفتندی دقیق تر دقیق‏تر بگویدکه دفیلیپس ملائکته دفرمـیته بلابیـان دفاعیـات بلاجهتِ ملازمـه دعواهای بلجامـها بلدرچین ملاحظه بلـــکه ملاحظات ملاحضات ملاباشی دشـواری دشوارند بلندیـها مگذارند قرص های مگاهرتز دشوارتر بلوکهای دشواربه دشمنانت بما سبق قرمزرنگ بمناسبت دسموتاز بنابران دستیـاری قرنطینـه مکملهای بنابرین دستیـابی بناکامش بنجامـین بند های بندهایی بندی ها دستهایش بنزیدین مکروهات بنشینند بنگارتز دستورها بنگاهها مکدیریت بنگلادش بنمایند بنوطبری مکانیکی مکانیسم قسمتهای مکانیزه مکانـهای بنیـادی مکان ها دستورات دستنایی قشردانش دستنامـه بنیـامـین دستگیری دستگاهی مکالمات مکافاتش مکارانـه مکاتبات بوالقوا بوألقوه بوالهری مقیـاسها دستگاه بوتیریک دستکاری مقولهاز بودجدول مقطرسطح بودشرکت دستشویی بودقابل بودکیست –دسترسی دستپاچه بودمحیط بودمعلم مقرراتی مقرّرات بودندبه مقررات مقرارتی دستاورد بودنشان بودواین مقدمـهای دسامبر بودهمان مقدماتی بودهومن بودیعنی بورچارت بوشارلا بوکوتیز بوکوسکی دریـافتی قضائیّه قضائیـه مقتولین بوگاتای بومـیستر مقتضیـات دریـافته بهاحساس دریـافتن بهادارا بهارانم مقبولیت مقایسهء مقایسه مقاومتی دریـابید دریـابند بهبودها مقامـهای درهنگام درهزاره درهرکجا مقاماتی بهتراست مقاله ی درهرحال درهدایت مقالاتی درویژگی بهتریـاد بـه حساب بـه خاطر بـه خصوص بـه خوبی درونمان درونگری قلبعروق مقاربتی بهداری مقادیری مقابله مفهومـی‏ مفهومـی درونداد مفهومـها دروضعیت بـه دلیل بـه دنیـا درواقع قلمرویی قلمستان بهراملو بهرنگی درنیـامد درنیـابد درنـهایـه درنـهایت بهره ای مفروضات مفاهیمـی مفاهیم مفادهای بهزیستس بهزیستی درنقاطی درنظریـه درنظرمـی مغزکودک قمامصوب بهسازی مغرضانـه بـه سختی بـه سرعت درنتیجه درناحیـه مغایرتی مغایربا به‏صورت درمـهلتی درمـهارت معیوبیت بهطوری درموقعی درموضوع معینجلد درمواقع بـه عمل درموارد درمکانی معیـاهای معیـارها قوانین بـه عهده بـه معنی معناهای معنادری قوانینی درمقاله درمقابل درمفهوم درمعنای معنادار بـه موجب بـه ناحق معمولیش قورباغه درمسئله قورجیـان قورچیـان درمردان درمرحله درمراحل معمولی درمدرسه درمدارس درمجموع معمولاُ معمولاً بـه نحوی بـه ندرت درمانی بـه نوعی معماران درمانـها بـه وجود درمانند معلومات به‏وضوح معلولین درمانگر معلولیت بـه وضوح معلولتی معلولان درمانجو به‏ویژه درلایحه معلمـینی قوی تری معلمشان قویترین معلمبچه معلمانی بـه همـین قهرآمـیز بیـابانی معقولیت قهرمانی بیـامدند درگذشته بیـاموزد بیـاموزم معصومان درکوتاه درکنترل قیـاسشان قیـاسهای معروفند درک شده بیـانگرد درکسانی بیـانگری بیـانیـه بیـاورند معذوریت بیـاورید بی پناه معدودند قیمت ها قیمتهای بیتفاوت درقلمرو معتمدین معتقدین درقالب معتقدیم معتقدند بی توجه معتقدان بیجسترا درفاصله معتبرتر معتادین معتادان بی درنگ درعرفبه کاپ های معاینـه‏ معاینـه معاینات کاتالاز کاتالوگ معایتات کاتالیز بیرچوود درصورتی بیرونی معاهدات معاونین درصدهای معاونتی معاونان بی رویـه بی سواد معاضدتی بیسوادی بیـشتـر بیشتراز بیشتربه بیشتردر معادلات بیشترمـی بیشترند بیشتـری کاتولیک بیشترین درصدفوق درصدفرض درصدشان درصدسهم کادرهای بی شمار بیشماری مظلومـیت بی شوهر ها بی طبقه درشورای بی طرفی بی‏طرفی مطمئناً بیعارضه مطلوبیت بیفزاید کارامدی درشرایط بی فنیل بیقراری بی کاری بیکلوئی بیگانگی درسیستم بیگدلی کارایی بیگلوئی بی گمان مطبوعات بیگناهی بی مأخذ بیماران مطالعه مطالبه بیمارای درسندرم بیماری‏ کارآمدی بیماری بی معنی درسنامـه کارآیی بیمناکی بیمـه ای بی مـهری بیناآیـه درسطوحی درسراسر کاربران بینابین بینایـان بینایید بینجامد کاربردن کاربرده بیندازد بیندیشد بین شان بینشـهای درستکار بی نظمـی بینوایی مصرفتان بینـه ای بینـهایت بینیـهای بیوسنتز بیوشیمـی مصدومـین مصدومان بیوکرات بیولوژی مصادیقی درزندگی درزمـینـه کارتوسط بی هوشی کارتهای کارحرفه پا کارخانـه پاپریکا پاپیلای پاپیلاى پاتوژنز کاردانی مشوق‏ها درروابط دررفتار دررضایت کاردیـاک کاردیـای پاجاریز دررابطه پاداشـها کاررفته دردیگری مشمولین دردوران دردوبخش پادشاهی مشکلاتی مشکلاتت پارادیم مشقتهای دردنیـای دردفاتر کارشکی مشغولیت کارشناس مشغولند پارامتر مشروطیت ات پارت ها مشخصاتی پارستون پارسوتر پارسونز پارکهای پارکینگ پارلمان کارعملی مشترکند کارفرما مشترکان مشترکات دردسترس مشترکاً پاریزی پاسخدهی کار مشاهدین مشاهده پاسخگوی مشاهدات کارکردی مشاورین کارکلاس مشاوران مشاغلدل پاسخ ها مشارکتی مشارکت پاسخهای کارکنیم مشاجرات مشابهین مشابه ی پاسداری مشابهتی پاسگویی کارگاهی پاسیفیک کارگران پاسیورا مسئولین مسئولان پاشیدگی کارگزار پافشاری پاکسازی مسئلهبر پاکستان کارگشای پاکوتاه پاکیزگی کارگیرى کارلسون پالاتال درخصوصی کارمچیز کارمدار درخصوص مسیرهای مسیحیـان کارمندی پانسمان پانسیون مسیـاربا درخشنده مسؤولیت درخشانی کارنامـه مسؤولان پانکراس کارنوبت مسوولیت مسوولان کاروانی درحوادث پایـاپای پـایـان مسمومـیت مسلمانی مسلمان کاروتنی مسلماً پایـایی پای بند کارورزی درحقیقت پایبندی مسلحانـه پایداری کارهاست پایمردی کارهای مسکوکات کارهایش پایـه ای کارهایم پایینبه کارهایی پایینتر پبشگیری پتانسیل پترونیو درحافظۀ پداگوژی پدربزرگ کاریشان مستنطق‏ کارینوع پدریتان کاریـهای درجه یک کازاکرا مستندات مستنداً پدیدآیی درجه ای مستمراً کاسپاز درجوامع درجریـان پدیده کاسترال مستلزم مستقیمـی مستقیما درجرائم درجرایم پدیدهای درجامعه مستقلاً درتهران درتوقیف درتوضیح مستفرغه درتمامـی درتکوین پدیده ی درتقویت درتقسیم مستغلات درتفهیم مستطیلی کاشمر درتعلیم پذیرایی درتعریف درتشدید کاغذهای درتشخیص درترجیح درتدریس مستحکمـی پذیرسبک پذیرفتن مستحبات کافه ها پذیرفته مستتراً درتجربه پذیرنده درتبصره مستأجره درتأمـین پراکسید درتاریخ پراکنده کاکستون پراکوهی پراوکسی پراهمـیت پرآوازه پرتحرکی پرتلاطم درپژوهش کالاهای مسافرین مسافرتی درپروژه درپرورش مسافران مسافرات پرتوهای پرجمعیت پرچمدار پرخاشگر پرداخت پرداخته درپایـان پرداختی پردازان دربیـانی پردازش‏ پردازند دربلژیک کالیبره پردازی پردازیم دربسیـار مزایـائی مزایـایی پرده ای پرزیدنت پرستاری پرستانـه پرسشگری مریستمـی پرسشـهای مروارید پرفشاری مرگ های مرگ‏های پرفیوژن کامرانی پرقریحه پرکننده پرمشغله دربررسی پرندگان پروازها کاملاً مرغوبیت پروبیشن پروپزال مرسومتر مرزهایی کاملتری پروتکلی کاملسطح مرزبندی پروتونی پروتئین کامن لا دربرابر کامـیابی کامـیریـا پروچسکا پرودگار مردعادل دربارهی مردانـه مردانگی درباره پرورشی پروستات دربارة درآینده پروسکشن درآوریم مرحله ی مرحله‏ی درآورده پروسیجر پروشگاه کانتوری درآوردن پروفایل پروفسور درآموزش پروگنوز مرتکبین مرتکبان کانسرها پرونئال مرتبه ی کانگروی کانگورو پرهزینـه پرهوایی مربیـانی درون آمده درآمدند پریشانی درآمدزا مراودات پزشکان‏ پزشکانی مراقبتی مراقبت درآزمون درآزادی پزشکی درآخرین کاوشگری کاونتری مراقبان پزشکیـار دراینجا مراسمات کاویـانی مرادشان پژمردگی مراجعین درایران درایجاد مراجعان دراوضاع کاهش کاهشتنش مراجعات پژوهشات پژوهشگر پژوهشـها مذاکرات درانجام کاهندگی مدیریرت مدیریت پژوهشی مدیرانی مدیران پژهشـهای درامانت مدیراتن بعد ازآن مدیتیشن دراقوام کپسولها پسآزمون مدنیعدم درافکار کپی های مدنیجلد پسرآنـها درافراد دراسلام پسرپایـه پسر کتابثبت درازمدت پسردایی پسر مدلهایی مدل های مدلسازی کتابدار پشتوانـه پشتیبان پلاستیک پلاسمای پلاکارد مددکاری پلاک ها مددجویی درادامـه دراداره کتاب ها کتابهای مددجودر پلانتار مدجویـان مدتهاست پمادهای پمفیگوس دراجرای دراثبات درابقای کتراشتی مداوماً های پنتاگون عمو پنتوزان پنجساله پنجگانـه مدالیته پسر پنجمبحث معان انی انـه معات انش ان دختـران دخانیـات مدارهای پندارند پندارید کجایند پنداشته پنداشتی پنومونی مداخله مداخلة کجروانـه مداخلات پودرهای پوراحمد پورمـهدی مخفیشدن مخفیـانـه اصر دبستانی دبرستان پوستیمـی پوسیدگی کدامند پوشاندن پوشانده پوشانند کدگذاری مخصوصاٌ کدگزاری مخصوصاً کدنگاری پوششتان پوویدون پویـاتری داوطبین مخدرهای پهناورش پیـازدار پیـازهای پیـامبرص پیـامبری پیـامدها پیـام ها مختصراً پیـامـهای پیپرپات پیچیدگی داورمنش مخالفین مخالفم مخالفتی مخالفت مخالفان دانندکه مخاطرات مخاطبین مخاطبان پیداکنم دانمارک دانشیـار مخاصمات مخابرات کرانرنز محیلانـه محیطهای محیطقدر دانشمند محیطشان پیرامون پیرامـین پیروانش پیروزی محورهای محورکار محوراین محمولات پی ریزی پیزومتر پیساروک پیشاپیش محملهای محمدیـان محمدی پیشایند محمدنقی کربونیل محمدنقش محمدرضا محمدخان محمدتقی محمدپور محمدآقا پیش بین م‍ح‍م‍د دانشگام دانشکدۀ محلیشکل دانشکده دانشکدة پیشترفت پیشخدمت دانشچاپ پیش­رفت پیشرفته محکومـین کــردار محکومـیت محکومان محکم‏تر پیشرفتی پیشروان محققعدم دانشجوی محققانی محققان پیشگامـی کردبانک پیشگویی محفوظات پیشگیری محفظه‏ی محفاظتی محصولات محسوسات محرومان کردسکوت محرمانـه کردسیف کردقدرت پیشینـه پیشینیـه محرکهای محرک ها محرک‏ها دانسیته دانستید کردماده محرکاتی پیگیری پیلوریک محدودین محدودمـی محدودتر پیمایشی پیموده پیوســت محتویـات پیوستار محتوایی دانستنی دانستند پیوستگی دانستاز محتوای پیوستند پیوسته کردوجهت محتسبان پیوستها دانایـان پیوندند کرده ام پیوندها تابستان تابعانی محبوبیت محبوبه تابعیتی کردهمان کرده ها دامنـه ی دامنگیر دامغانی تابلویی دالماین تابوهای تابیشتر تأثرهای داشتید تاثیرات تأثیرات محاکمات محافظتی محاسبهٔ محاسبات تاثیرسه مچوریتی مجهولات مجوزهای کرلینجر مجوز ها کرماستر مجموعه مجموعاً داشتند تأثیرمـی تاثیرها تاچیرای تاحدودی مجلسقوه تاخیرات –کروسین کروسین کروسینی تاریخ مجکومـیت تاریخچۀ مجرومان مجرودبن مجروحین مجروحان تازگیـها کرونالی مجرمانة تازه ای تازیـانـه تاسیسات تأسیسات مجذورات مجددانـه داستانی تالاسمـی تالاموس تام تامپسون کریستال تأملاتی تأملشکل تاموشات تانگابی تایلندی مجتبایی مجبورید تایوانی کریستین مجبورند داریوش تاییدات تأییدات تاییدمـی تبادلات داریـانی تبصرة تبلیغات دارویی مجازتها مجازارت داروهای دارونماانیکه تبهکاری مجازات تبیلغات مجادلات مثمرثمر داروساز تجاوزات مثبت تر تجربه ی تجربیـات مثالهای تجربیـان متیونین تجزیـه ی تجسمپیش متهمـینی دارندمـی تجویزمـی متهمانی تجهیزات کشاندبه تحدیدات دارندکه تحرکهای تحریفات تحریکات متولیـان کشاورزی متولدین متوفیـان تحصیلی متوسطه تحقیقات متنفرم متناقضی دارنددر متناسبی تحقیقی متمرکزی دارندبه متمرّدی تحولّات تحولاتی تحولانی متکی‏تر تخصصهای تخلّفات تخلفاتی متکدیـان تخمدانی دارنداز دارند ! تخمکهای تدابیری تدارکات کشورحتی تداعیـها کشورشان تداکرات دارلکتب کشورمان متقابلی متقابلا دارشیشـه متفکران متفاوتی متفاوت متغیره متغیربا متعهدند متعهدمـی متعهدله تراتوژن ترازهای تراشیدن تراشیده ترافیکی متعددّی متعددحل تراگذار متعاهدی متعاقبا داردمنس متعادین متعادلی تربیتی ترتیبات داردمدت متصرفین ترتیباز متصدیـان ترجیحاً کف آلود داردلذا ترجیحات ترساندن متسقیما کفش مان کفشـهایی ترسانند متزلزلی ترس های ترسهایی مترسلان ککنده ی مترجمـین داردشیخ مترجمان ترکیبات متربیـان کلابینگ کلاپارد متراکمـی ترمـینال کلادینک متداولی متخلفین متخلفان تروریست متخصصین متخصصان متخصصات تروریسم تروفیسم ترومبوز کلاسهای ترومبین ترئونین تزریقات کلاسیـها متأهلین تسهیلات داردجلب متانولی تسهیلگر متاکارپ داردبین تشابهات متاستاز کلانتری متاژنوم تشریفات متاتارس تشعشعات تشکیلات مپیکوات تصادفات تصاویری دارداین تصرفاتی تصمـیمات تصوراتی کلرامـین کلرداری تضاد ها مبتلاست کلروتیک کلروسیس کلروفیل مبتلابه تضادهای تضییعات دارداما تطبیقی تظاهرات کلسترول تعارضات تعاریف تعاریفی تعاقدوا کلسیفیـه مبارزات تعاملات مبادلة مبادلات تعاملند تعاونی مباحثات تعبیرات دارباشد تعبیرها تعبییری تعداد= تعریفی‏ کلنیسین تعزیزات تعطیلات کلوبوما ماهی ها ماهیتاً تعلیمات کلورادو ماهیـانـه تعهّدات تعهداتش تعهداتی تعهداست دارافکر تعهدآور کله لند داراست; ماهنامـه ماهرزاد ماهرانـه ماهاتیر داده‎ها مانیتول مانیتور تغییردر مانسینی تغییرمـی تغییرند تغییرها داده‏ها تفاخرها ماندگان داده ها ماندگار تفاوتها ماندابی مأمورین مامورین مأموریت مأموران ماموران کلیدهای تفاوتی تفاهمات تفرجگاه مالیـاتی تفریحات کلیفورد مالکیّت تفکراتی مالکانـه مالکانة تفوتهای تقاضاها ماگزیلو کلینیکی کلیومتر ماگزیلا دادندآن تقاضایی دادنامـه کلیـه ها ماکولار تقاضائی ماکسیمم ماکزیمم تقریباً تقریباَ تقریرات ماسگروو تقسیمات تقصیرات تقویتی تقینینی تکاپوست کمبودها تکالیف تکالیفم دادگاهی مارکرها تکثیرات تک دوزی کمپوزیت مارتینز کمپوستل مارپیچی ماده ۶ ماده ۵ تکویناً کم ترین –دادگاه تکه های تکینیکی تلاشـهای مادرمدت مادرشان دادگاه مادرتان مادرانی مادرانـه مادران تلفنـهای تلقی ها تلوزیون دادسرای کمسیون‏ تلویحاً تلویحات تماسهای کم ماجراها دادسرا تماموقت کمک های تمامـیت کمک‏های دادستان کممتوسط کم مصرف تمایزات تمایلات ماتریتمدنـهای تمرینات کموکاین کمونیست تمـهیدات تناقضات لیورپول لینگوال دادرسی‏ دادرسی دادرسان تندخویی تندرستی تن سنجی تنش های تنظیمات لیگنینی لیگامان تنگاتنگ تنگدستی تنـهاتحت تواتایی توافقات دادجدول لیسانس دادپیشـه توافقی دادپزشک تواناست لیتوانی لیپیدها لیپیدمـی لیپولیز لیپوژنز دادآیین لیپوپلی لیبوتیز توانائی لهستانی توانددر توانستن خیـابانی کنتراست توانشان توانمدی توانمند لومـینال لوله ها لوفکروا توجهبیش توجهشان توجیـهـی توده ای تودهپری توراسیک کنترلها تورنبول تورنتون توریستی خوئینـها توزیع خویشتـن توسعهدر کنجکاوی لنگرودى توسعه ی لنکرانی لنفیوست لنفوسیت لنفاوری توصیفات لندمارک خونگیری توصیفی خونسردی توضیحات للرءیـای توقعاتی لکه دار تولدشان تولدهای تولید تولیدات لغتنامـه تولیدی تومورال تومورها لعبادته خونریزی توهم زا تهدیدات تهدیداد کندبدین کندبرخی تهدیدها کندبیـان تهرانرا ته‏نشین لرجعراه ها ه ای تیرویید تیروئید کندحکمت لحظه ای تیره تر کنددانش تی زوجی لحافظین لحافظون تیزهوشو تیزهوشی کندروشی لجیستیک لجوجانـه تیمار تیمارها کندشکل تیم های کندکارل تئاترها تئوریـای کند خوش رنگ تئوریکی ثالثاً ثبات تر ثبت شده کندمجرم لباسهای ثبتلزوم ثروتمند کندمعلم ثروت ها لایـه ای خوشحالی کندنگرش خوشحالم خوشبختی لاینـهای ثمربخشی لاینفکی ثمره ای ثنایی] ثورنبری لایسسته جابجایی جادوگری خوشایند جاگذاری لأنفسهم لامـینار کندهمان لامبورن کندهوو خوزستان خوروشان کندیعنی خورشیدی جامعهای جامعهدر خوردنی جامعه ی جامعیتی جانبریو خورداین خورداری کنشگران جانستون کنش‏های خوراندن جانشینی جانگسما جان لاک لازاروس کنفرانس جانوران جاودانی جایگاه جایگاهی جایگزین خودوهنر خودنوعی جبرگرای خودنشان خودمشخص جبیرلین جداسازی جداگانـه گیلیگان گیشاهای گیریـهای گیرندگی گیرندتا گیرنداز جذابیتم جرایمند کننداین گیردگاه گیردشان گیردپیش جرائمـی گیـاهخاک جرم های گیـاهانی جرمـهایی جرمـی کـه خودلازم جریـانات جریـانند گویـه ها جزیرهای جزئیـاتی گویـانند جسمانی جسمانی_ خودگشنی جسم های گونـه ها گونـه کـه گونـه‏ای جسمـی یـا گونگاون جسورانـه گوناگون جشنواره جغرافیـا گوشیـهای جلوداری جلوگیری گوشواره کنندگان گوشوارک جلویتان کنندلذا جلیلیـان گوشتهای جمادات گوسیپول جمصاحبت جمعبندی کنندوبه گوارنده کنندودر جنایـات جنایـاتی جنایت خودکاوی جنبه‏ها گنجانده گنجاندن جنبه ی جُنْحه گناهکار جنحه ای تزن شان کننده ی جنگل ها جنگ های کننمجله جوابگوی جوادیـان گمراهان جوانانی جوان تر گماشتند جوانتری گماردند خودفروش جودداری جورجیـای گلیکوژن جوشکاری گلیسرید گلیسرول جویباری کنیدنـهج جهاگردی خودسنجی جهانبخش گلوکزید جهانگرد خودرویی جهانیـان کنیمروش گلدفرید کنیمکاو گلدستون کنیمنمـی خودروها گلدانـها جیب بری کوادران جیبرلیک گلخانـه جیبرلین چاپخانـه چاپگرها کواینیو گلبرگها خودرابه گلایسین گلایسمـی خودداری چاتیچای چارچوب چارچوبی خودخواه گلادینگ گلادنیک چارکی چاره ای چالش ها کوتاهتر چالشـهای گفت وگو چرابعضی چربی ها گفتگوها چسبندگی چشمگیری چمپیون گشوداین چمچه ها چنانچه چنان چه کوچک تر چنان کـه کوچکتری چنانکه چندانکه خودبخود گشتاوری خودباید کوچه ها چندباره گشاینده چندساله چندصفحه گسیستگی چندگانـه خودآگاه خودآرمد گسیختگی کودک از چندلایـه کودکانِ کودکان گسترده گستردگی کودکانش چندوجهی کودکانـه کودکانی کودکانى چندهفته چوبینـه کودکشان چهارچوب چهاردهم چهارسبک چهارقتل گزانتین گزارشـها گزارشگر گزارشات چهارمـین گرینفلد گرینسون چیزهایی چیلترنز چینی­ها گریختند حادترمـی ان حادثهبه گریـانم حاضرجهت حاضرصدق خواهدکه گرویدند کورونال خواهدشد حافظه ی گروه ها گروه‎ها گروه‏ها گروهدرک حالتهای حالی کـه خواهانم کوششـهای گروسیوس حاملانش حاملگی خواهان گرنبودی خواننده کوشنددر گرمـیهای گرمسیری کوشیدند کوشیده خواندیم حبابهای حبس های حداکثری حدیثفهل حرارت° خواندگی حرارتی گرفتند گرفتلذا حرکتهای گرفتگان حرمسرای گرفتبعد گرفتاری حسابرسی حساس‏تر گرشاسبی خواستها کولونیـا ح‍س‍ن خواستند خـواستن گردیده حسیبرای گردیدند گردیدکه کولیمـیت گردیدبه گردیدبل خواستار حسینعلی کوناکون کونانی گردهمای گردونـها کونکلین خوارانی گردندبه حق الهی خواجویی حقوقجنگ گردشگرى خوابیده خوابیدن کوهورتی خوابهای خوابملک گردشگاه خوابگاه حقوقشان خوابتان گرددسبک خنداندن گرددچرا خمـینیره گردآوری گردانیم گردانید گردانند خمسهپنج گرداندن گرداخته خلط آور خلبانان خلأهای حکمرانی حکمفرما خلاقیّت خلاقانـه حکومتها حکومتی حکیمانـه گرایشات خلاءهای خفیف تر خفگی ها خطرهایی خطروقوع کهکلویـه حل کنند خطرناکی کهمتونی حل هایی گرایـانی گرایـانـه های خطرناک گرانقدر خطر خطر ساز خطرجانی حمداله کیـانبخت کیـانوش گرامـینـه خطاهایم گرافیکی خصئصیـات حمورابی حمـیدرضا خصوصیتی حواستان حوانمرد حوزه ای کیستهای حوزه ها خصوصیـات حیـاتشان حیدریـان خشک شده گذشتچرا گذرنامـه خشکسالی کیفرهای گذردنـهج گذرانیم خادمـیان خسارتها گذرانند گذرانده گذراندن خارجیـان خاستگاه گذاشتیم گذاشته گذاشتند گذارید خساراتی خسارات خاطرتان خزائیلی خاطرسهم گذارهای خاطرکار خریداری خاکهایی خاکهائی گذارانی خروارها خالصانـه کیلوگرم کیلومتر گذاراست خانم ها خانمـهای خانوادة گچمدادو گپسرویس کیمـیایی کیمـیائی گاهواره خردشدگی خردسالی کینولین گاهگاهی کینـه ای خانوادۀ خردانند خرافاتى خراشیده خراسانی خانوار خانوداه خانـه ای خانـه ها گاستریت گازهایی خبره ای خدابنده خدماتی خدایـاری خدادوست خداوندی گارانتی خداشناسی فراگردها گادیـانور خداحافظی شوندسیف شوندشانس ابتدایی ابتدائاً شوندفضلی گازتولید خبرگزاری شوندقاسم ابتکارات ابتکارمـی خانـه های خانـه ها یونانیـان ابزارجمع یوگسلاوی ابزار ها ابزارهای خانـه دار خانـه ای! یوشارانی خانوماده یوسفمـهلت ابزراهای شوندهمان گامتعریف ابن حمزۀ خانوارها خرابکاری شوهر دار یوتاپایو شونداغلب ابهاماتی ابیطالبع شودهرچند اپتومتری اپیتلیوم اپیدرمال یکنواختی یکصدهزار اپیدورال اپیدیدیم یک سویـه خانوادها خردسالان گاه گاهی شودنمونـه خانواده شـهامتهمـه اپیگاستر شودناصری اتباعشان اتجتنابی اتحادهای شودمـیشرا اتحادیـه یکدیگرند اتفاقاتی خردمندان کیلوونیم خانم های شـهرتهران خانمآقای کیلومتری اتکینسون اتموئیدی یکتاپرند گذاربوده خریدار ‏ گذارداین اتنظارات خریداران شـهرداران یکپارچگی یکبندچند خاطره ها شـهرروستا خاطرنشان شـهرستان اتهاماتی اتیولوژی اثباتند اثربخشی اثرکمتری شـهرگرایی کیفیت تر اثرگذاری کیفرینقش اثرمقابل خاصیحقوق اجاره ای شـهرنشینی اجتماعات شودمجازت خاصمانند شـهروندان خاصاثبات یسومبینگ کیفریچاپ کیفریجلد اجتمـاعی اجتماعی– اجتماعیی کیفریباز خارج‏شدن شودگفتگو اجدادشان یحذوفیـها خسارتهای شودعواقب حیوانات اجرامؤثر کیفرهایی اجراودقت حیطه های شودعلاوه اجراهایی شودعدالت کیفرارتش شودضیـائی شودشلینگ شوددلایل گذشته اش گذشته ای گذشتهغیر حوزه های خصوصیـاتی ‏احتمال‏ شوددراین احتمالاً خصوصیجلد احتمالاَ حمله های احتمالات شوددخالت احتیـاجات یـافته ها حمل ونقل احساساتی خطرآفرین خطربالای احساس ها گرانبهای احساسهای گرانفروش شودحسینی احضارهای شیرخواری حمایت ها شیرخوران احمد ۷۵ گرانولوم احمدپناه حمایت‏گر خطرناکتر ها شودتیلور کهن ترین احمدزاده کهکیلویـه حلقه های کهسازمان شودتمایل شودتجری گرایش ها گرایشـهای حلال های شیزوفرنی اختراعات یـاذگیران شودباقی یـادگیری حکومتهای حکومت ها گربه های شودالگوی یـادگیرند یـادگرفته حکم فرما یـادگرفتن اختصاصاً حکمرانان شوداگرچه یـادسپردن یـادسپاری اختصاصیت یـاددهنده خمـیرمایـه یـادداری کوئینول گردانیده شوروز گردآمدند یـادبگیرد شودارکات حقوقیسال اختلافات شوداحمدی اختلالها یـابدهمان اختیـارات شنیداری –شنیداری اخراجتان ؤیتامـینی اخلاقیـات هیئت های گرددجونز شیوه‏های اداره ای حقوقمجله شنوندگان هیلیگارد گردددیسر هیستوسیت گرددسینگ هیسپانیک شناسنامـه هیروشیما شناسـایی گرددقضات گرددقورت شناسانده شناساندن هیدرولیز هیدروکسی هیچ‏گونـه گرددوقتی گرددهمان حقوقدان هیچ گونـه هیچ کدام هیجان ها کوهستانی هیپوکلرو هیپوکسیک هیپوکسمـی کووریـانس هیپوکتیل هیپوکامپ هیپرتنشن گردنداین هیپرتری هیپرترمـی هیپراکسی صادقانـه شناختهای حقّ‏الله هیأت‏های حفره های حضورمتهم گردهمایی هوندوراس گرده های ارتفاعات ارتقای خواروبار گردیداین ارتقائات شمردسکوت صالحه ای خواستارم هوشیـارتر ارتودنسی اردبیلی اردیبهشت هورمونـها هورمونال شکل‏گیری ارزان تر شکل گیری هوانوردی هواشناسی خواستــن ارزشمندی شکست‏های خواست ها ارزشـهای گرسبکهای هواپیمای شکاف های هواپرستی حساسترین ارزش­های ارزش های گرفتاران گرفتارند ارزندهای صحنـه‏های حسابداری کولمگروف خواستهای هنگامـیکه ارزیـابی ارزیـابیِ صحنـه های حرکاتشان حرفه های شعورعملی گرفتند[ ارسباران هنرمندان حرفه ای خواندشان ارسینوئه ارشدترین هندوستان هندوچنین هندرسون ارشدرشته خواندگان هنجارهای حرارتهای همـین طور کوفاکتور ارکاکلی ششمبررسی ارگانـهای ارگانیزم ارگانیسم شریفیعلی گرمازدگی هموستئین هموستازی گرمداخله شریـان ها هموسالات هموژنیتی خوانساری هموزیگوت هموراژیک صدرالدین شرم آوری همنوایـان کوششـهایی شرکت های کوشش‏های خواهانـه حالت‏های ازادیعدل ازافزایش حال آنکه حالآموزش شرطی شدن صدورقرار ازاین رو ازآشفتگی ازآموخته خواهدبود خواهدداد گروه های صدهزاران گروه­های گروههای همکلاسان گروههایی همکاریـها کوریونیک حاضرنشود ازآنجاکه شرافتمند همکارانی همکاران کورنووال حاضردرپی شدیددانش ازآنجایی حــاصــل صدیقکنـهج شدیدترین صدیقهغرر شدیدترتا گریبانند همسایگان شده اند شده اند شدودرسال ازتمـینی شدوآزمون ازجفاهای شدندمـیان کورتیزول شدندکیست شدندبدین ازدشواری چیست این خواهشمند چیزجدیدی شدندآنـها خواهندشد ازدواجها چهارهزار هم خوانی شدمقایسه همخوابگی چهارمحال هم خانگی شدفتاحی گزارشاتی شدپریسکو شدبوسیله همچنانکه ازدوکلمـه ازدیدگاه گزارش ها خوبشناخت گزارشـهای ازدیگران شدامتحان شداعرابی صفارزاده همپوشانی گزاریـهای ازسبکهای ازسرمایـه همبستگی چهارگانـه خوداحساس چهارعامل هم بستری شتابندگی چهاررشته ازعملیـات شبکه های ازفرایند چهاربخشی همانـهایی چونالشمس گزینندکه چون‏اجرا کودکستان گزینـه ای همانگونـه همانطوری همان طور چند هزار همانژیوم چندنژادی ازفناوری ازکارایی ازکارخود صلاحیّتی ازکشورها چندمرکزی ازکمربند ازکمکهای چندمرحله چندمحوری ازکودکان شب خوابی چندگونـه گسیتختگی ازمادران شباهتهای ازمجازات خودآگاهی چندگانگی چندقلویی چندفرزند ازمربیـان چندعاملی کودتاهای چندسکویی هـقمطابق ازمطالعه چندرسانـه چندجانبه کوچه های هفته های ازمقررات کوچکترین خودبخودی ازمواردی شایعترین خودبیشتر شایعترند خودپرستی شاهنشاهی چشم گیری ازنظرهدف چشمگیرتر ازنگرانی ازوالدین صنعتبرای خودتأثیر گفتارهای چسباننده ازهدفهای شانس های خودتاکید گفتگو ها چربی های چربیـهاست کوتیلدون چربی اند خودترکیب گفتندسخت شانزدهم خودتنظیم چاه هایی شامبیـاتی کوتاهتری گفته‏اند گفته اند چالش های گفته شده گفته های ازهرگونـه کوتاه تر هستندوبه هستندسبک صورتبندی هستندچند هستندتقی صورتجلسه هستنداین هستنداگر صورتحساب کوپرموید ازیکدیگر صورت‏خطی خودخواهی صورتمجلس خودرابطه چاپ هشتم اساسنامة اساسنامـه گلبرگ ها خودراهبر گلبولهای صورت های کوانتومـی هزینـه ها هزینـهسود کواریـانس اساسنامۀ گلداسمـیت جهش زایی خودروساز گلدانـهای هزینـه بر جهت یـابی هزینـه ای اساسی تر اسپاستیک صورتی کـه گلدنبرگ اسپرینگر هرموقعیت جهت گیری گل‏دهنده اسپکترین شاگردانی جهانگرئی شاکیلزوم جهانگرید جهانگردی ض هست گلندولار استابزار گلوبولین استاتین استاجازه گلوتامات استاجرای جهانگذدی هردوگروه گلوکاگون جهانکردی خودسرانـه گلوکوزید شاخص های گلوکوزیل جهانشمول گلوکونات استادانـه استادیـار استازسوی گلومرولی استاساسا استاسمـیت استاطلاع شاخص‎های استالبته جویسویل کنیدسوره هراسهایی شاخص‏های استامروز شاخصهای استانجمن سئوالهای گلیسیرید سئوالاتی سئوالات گلیسیرین جوزیعلی استان‏ها گلیکوزید هدفمندند استان ها گلیکوزیل استانـهای استاولین کنیداکثر ضداخلاقی جورجترزا خودشناسی جوانمردی جوانمرد خودفرمان استآموزش جوانترین خودفروشی ضدالتهاب استبدادی ضدانسانی استبراین ضدباکتری استبوگال استبولوگ سینگلتون استتاثیر استتارات جوابگویی استتاکید استتأمـین استتحقیق استتشخیص سیناپتیک جنگلبانی استتعریف استتعیین استتفتیش هایپوکسی کننده ها جنسسابقه استتقسیم هایپردنس هایپرتری کنندهمان استتوسعه استثنایی هاهمچنین جنبه‏های جنبه های کننده‏ای گنجاندند کننده ای گنجانیده سیکلومـین جنب های هاوحکومت گنجهسحر هانسفیلد استثنائی گندزداها استثنائئ گندمبرنج گندمـی را هانرلیک ضربه های خودکفایی گواتمالا هامـیلتون ضرررسانی کنندوجود جنابعالی جمله های هامراقبت سیسلاولی استحداقل استحکامـی استخبرها جمعیتهای ضرورتهای استخدامـی جمعیت ها استخرهای استخواجه سیستمـهای ضروریـاتی جمع بندی استخوانی هاستهمان هاسازمان سیزدهمـین جمع‏آوری جمع آوری جمع اوری سیرنزولی استدلالی استدیوان سیرکادین سیرتکامل خودگردان هاتماشای سیرتحولی استرالیـا هاانـهدام هاازطریق جلوبرنده استرس زا استرس ها استرسهای کنندعارف سیدمحمدی کنندشیوه کنندشمار استرضایت گوناگونی کنندشفیع ویلفردبه سیدمحمد ویلترجمـه استروشر استرومال استرومای گونـه ای گونـه ای استروئید گونـه های سیتوکینی گونیـامتر استریفیـه جسمـی هست ویژهمجله گوهرهایی استزارع سیتوکنین کنندچنین سیتوکروم ویژگیـهای جست وجوی ویژگی‏ها ویژگی ها استشارات استشباهت گویدیعنی سیتماتیک ویرجینیـا طارمـیان سیبی شکل سی‏آیلند استصانعی ویرادشاو استعارات ویحسینی گویندگان کنندتمام کنندتفکر گویـه های ویـادداری ویـاتوصیف ویـاتبانی جریـانـهای سیـاستهای استعلاجی استعلاقه سیـاست ها خودمحوری خودمختار استعلاوه استعماری کنندبلکه گیـاهخوار وهمـینطور استفادة طباطبایی جرمعوامل وهمخوانی جرمسیـاست وهمبستگی استفاده‏ استفاده وهکارانش جرماقامـه سیـاستسال سیـاتهران سهمـیه ای وهالاهان طبقه های سوئیچینگ سویـه های ووایبردر استقراری سوناراجا گیردبرای استقلالی ونیروهای کنندبرای طبیعیصفر ونیـازهای ونـهادهای استکریمـی استکسانی استکوچکی سومـیافته کنندآنـها گیردشاید گیردعارف ونوجوانی سوممشخصه استگرفته طدلربائی سومتأثیر استگزینـه ونگرشـهای طرازکوهی استمثلاً گیردمعین ونشانگان استمدرسه گیردمنیر طرح ریزی طرح‏ریزی سولفوریک استمراری گیردواژه گیردهمان گیردهمـین سول سونا گیرشناسی استمرعشی جرأتمندی استمفیدی ونارسایی استمنتقل وناراحتی ومـیخواهم سوربیتول ومـیانگین گیرندبعد طرفداران استناصری استنباط ومـهمترین گیرندگان استنبرگر گیرندمـهم سودمندند استنتاجی وموثراست استنشاقی سودمداری استنفاده استنفورد جدیدنسبی استنمونـه سودجویی… سودجویی استوارند سودآورتر جدید فصل جدیدشروع سوختگیـها جدیدروشی سوپرایگو گیری های استویژگی جدیدترین سوبسترای جدیدباید استهمان استهیجان کنند ۰۰ جدی ترین جدانشدنی سوادعلمـی استیجاری ومطالعات جخونسردی سوءهاضمـه سوءرفتار سوءتفاهم سوءتغذیـه طلبدهمان سنی مذهب خودنمایی استیودنت ومسافرتی استئاتوز ومسابقات استئارات استئوتوم لاتبصرون استئوفیت جایگزینی لاتقنطوا لاتیأسوا سنگین تر ومراقبتی جایگذاری لاتینیکی طورکلی اسدزاده لاجوردی کنفرانسی سنسورهای طورمبسوط جاویدان طورمساوی طورمعمول لاریجانی ومحکومـیت سنجنداین سنتیکلیـه خودهستند خوراسگان ومحرومـیت اسکاتلند ومحدودیت جانکشنال خوراک ها لازمسکوت خوردارند اسکارهای جانداران سنت های جانبداری سناریویی اسکروتال کنسرهایی اسکروتوم سمـینارها ومتداول ومتخصصان سمـی باشد سم شناسی سمپوزیوم اسکنرهای لاکالنار اسکن های سمپاتیکی اسکواموس جامعهپیش اسلامنشر خورده اش سلیقه ها ولیـانجام ظاهریتان جامع تری سلول های جالینوسی لاندرمن اسلامـیه اسماعیلی خوشاوندی جاغلبحتی اسمرینوف ولایحسبن جادوگران ظرفیت ها اسمـیرنوف ولادت ها اسنادهای لایحه ای لایرکعون خوشایندی اسنراتژی لایشأمون لایعلمون جااندازی ثورندایک اسنرالیـا وگفتگویی وگفتگوها کندوآنـها اسیمـیلات اشاره ای ثروت های اشامـیدنی اشتباهات وکیلیـان سلسبیلی اشتراپی اشتراکات سکونتگاه سکوتسکوت خوشحالیم اشتهاآور سقط جنین وکنجکاوی سفیدپوست اشخاصچاپ سفرکننده اشکالاتی اصطلاحاً اصطلاحاَ تئوریـهای اصطلاحات تئوری ها کندگذشته کندکانور وکسلرعقب تیوپنتال اصطلاحی سطح‏بندی تی مستقل تیمارهای کندشایـان سزادهنده کندسیف تیلوریسم اصلاحاتی سریلانکا سریعترین کنددیویس کنددرصدد وکارگران خوشگذران وکارکنان تیروئیدی کندحیدری وکاربردی سریعتراز سریزهایی سرید کندتغییر اصلاًکسی اصلقانون تیرکشیدن سرویکالی تیـازیدها عارضه ای اضطراب وقدردانی سرولوژیک اطرافشان تهیـه شده اطرافمان تهراننشر اطرافیـان وقت باچه اطلاعات‏ اطلاعات وقادراست سروستانی سروتوئین اطلاعاتی سروتونین سرمـهندسی وفشارهای اطمـینانی اظهاراتی اظهارنظر وفرزندان اعتبارات تهدیدهای سرمازدگی سرگلزایی سرگردانی خونرسانی خون ریزی سرگذاشته اعتقادات تومورهای اعتقادند اعتقادها اعتمادتر اعتناتری وعملیـاتی عالیرتبه اعتیـادات عالیشاه تولیدمثل سرطانـهای وعاقلانـه افتخاری لغزاننده سرخوردگی سرخرگ ها افتدقورت افتدکوشا عبادالله سرترالین تولوافثم تولد های افرادشان کنراد افرادعقب سرتافتند کنداطلاق افرادیست توکوفرول سرپرستان افرادیکه افراشتگی عبارتست وضعیتهای کنداجرای للدراسات افریقایی توفیقهای توضیحاتی افزارهای للشاربین عباسیـان سرایندگی توصیـه ها افزاینده توصیـه ای افزونتان توصیفیدر عبدالعلی افزونتری عبدالله افسردگی کندمتغیر وشنیداری وشناسایی افسسردگی خونمردگی وشکوفایی خویشاوند عبداللهی عبدالوند وشرمساری لنفوسیتی اقامتگاه سرانجامـی عبدوالله اقتدارات وشاگردان اقتصادی– سرامـیدها لنگرودی وسیله ای وسیله‏ای وسیکلوز وسیع تری کنجکاوند سراسگانی اقتضائات لواسانی اقداماتم توسعهاصل اقداماتی اقدامـهای کنترلهای سدیممـیلی لوبریفان وسومقیـاس تورژسانس سخنرانیش اقلیتهای کنترل ها توده های لوجیستیک توده وار اقلیمـهای اقوامشان سخنرانان سخناعملو سخت گیری توجّه‏تر اکبرجهاد اکبرزاده سخت‏کوشی توجه اند توتالیتر اکتسابات اکتسابی سحرگاهان اکتشافات ستیزه ها توانندبه وسرپرستی توانندبر تواننداز وسرانجام وسخنرانی لوکوسیتی ستمکاران توانمندی وستریتس عدماجرای سپهسالار اکستنسور سپری شده لوله های اکسداتیو سپتامبر وسایرین وسامانی عدیده ای وسازگاری خیـابانـها سبحانیـان توانستیم توانستید توانسته لوینسنبه وساترلند اکسیدان توانستند وزورگویی تواندیکی اکسیدانت اکسیدانی خیـانتکار اکسیدشده اکسیژناز اکلامپسی توانبخشی اکلوزالی اکلوسیون سایت‏های سایت های اکوئینوس اگر]چنین وزارتکار الأبرصمن لیبووتیز لیبوویتز عرصه های وریچارد الاجرایی وروستاها سانسکریت ساندویچی الاحوانی سانتیمتر عرفینکاح الاسلامـی الأصدقاء الالتزام لیپوزوم عروسکهای لیپوژنیک عروسی ها الانوارج عزّت نفس ورشکستگی ساماندهی سال‏هایی سالوادور لیپیدهای سالمندان التحصیلی توانایی سالکولار سالانسیک التهابات ساکن اند سافرانال ساعتچی ساسانیـان توالتهای دادپزشکی لیزدادوا توافقهای الخالقین عصاره ها الخیـارات دادتدریس دادخواست دادخواهی داددراین سازوکاری ورتیگتان الرحمانی کمـیسیونی تنگاتنگی ورائکمدر کمـیسیون وراثتند الزامـیست سازندگان الزعفران السادات ودیگران تنشنرمال السطانیـه کمـیساریـا تندوسریع السماوات ودوستشان سازمانی ودلبستگی لینگوالی ودگرگونی سازمانـهر الصابرون الصالحین سازمانـها تمـهیداتی ودرنتیجه کمونیستی تمرینـهای کم وزیـاد العالمـین عفونتهای الفاصلاح الفاه تمدن های الفاینکه ودرحقیقت الفبسیـار ودرپایـان وانی الفتأثیر سازگاری ودبستانی دادستانی تماس های ودانشگاه سازگارتر دادسراست دادسراها ماچوریتی ودامداری الفعوامل تلویزیون الفمنابع ساروخانی دادسرایی ساراوانا کمرنگ تر تلاشـهایی عقیده ای وخلاقانـه ساده اند وخصوصیـات ساخت های ساخت‏های دادعناصر مادربزرگ وخانواده دادقانون مادرخوار مادرزادی تلاشـهایم الکترونی تلاشـهایش الکتریکی الر تلاش های کم توانی وحشتزدگی الکساندر کم توان تکه هایی ساختمانی کـم توان الگوریتم دادگاهکه الگوسازی الگوگیری تکنیکهای کمترآنتی وحجت‎های تکنیک ها دادگاهها ماده ای الگوهایی وچیزهایی علاقمندی علاقه ای المحسنین علامتدار وجودمعنی وجوددارد تکنولوژی وجودآمده تکنوکرات مارالذکر ساختارها ژئومتریک المؤمنان مارتینای ژنیکوئید تکرارهای مارجینال النـهاریة ژنوساید وجداگانـه ژنوتیپها وجابجایی الیـافشان وثمربخشی ژنتیکیبه تکانشگری امابرعمارکرهای اماره‏ای تکاملشان تکالیفی وتوانایی اماره ای اماره‏ها اماموردی امانتإنا مارگاریت وتمایلات کمبودهای دادگستر امپراتور تقی زاده دادگستری امپرازول علمـیعملی تقویتهای امتحانات وتغییرات زیستمجلس مازندران امتیـازات وتعزیرات تقلیدصدا ماساچوست امتیـازب امتیـازبه وتعاملات وتعارضات امتیـازج امتیـازد امتیـازها زیست چاپ زیستپاسخ علی اکبر ماشرچکان امریکانا زیرمحکوم امریکایی وتحقیقات زیرگروهی وتحصیلات وتجهیزات ماکروفاژ امکاناتی وتجربیـات ماکزیمال امـیدبخشی علیکلیـات دادگشتر وتاریخچه دادنتایج امـیدوارم امـیدواری علی محمد وپیشترفت امـیرحسین زیرزمـینی امـیرراشد ماگزیموم تقاضاهای امـیرکبیر زیررفتار زیردیپلم مالایطاق زیردستان مالزیـایی زیرخلاصه مالقبلرا تفکر تفکرعلمـی زیرپوستی کلینیسین وپژوهشگر زیربنایی انتخابات عمادزاده تفسیرهای مالمگرین زیربناها وپرداختن تفریحهای مالوندی زیراشاید زیباترین مالهوترا تفریحگاه وپایداری دادن‏های تفردکارل زیـاندیده کلیسیفیـه مالیت ها تفرجگاهی زیـانباری زیـان آور کلیساهای دادهاست وبیرونی داده‏اند انتشارات زیـادنمره انتظارات زهرشناسی ماموریت کلیدواژه زودهنگام انتظامـی وبرقراری داده اند زودباوری مامورینی مأمورینی تفاوتهای وبردباری تفاوت ها وبرادران زنده ایی وباورهای داده شده زندگیشان ماندگاری زندگی = کلیبررسی زندگانیش وبازیـابی وبازسازی تغییرهای وبازداشت انتقادات وبارآوری انتقادها انتقادی عملکردکل ماندیبول انتقالات تغییرکمـی زندانیـان انتقالی وآسیمتری زندانـهای مانند وآزمودنی عملیـاتی واینترنت انجامـیده انجائیکه انجرافات انجمنـهای تغییراست وایتزمن وایبریکی انحرافات تغییراتی وایبرنرم زمـینـه ها داده های تغییرات عمومـی اندازدبه عمومـی از عمومـی بر عمومـی بـه وانتزاعی اندازهای وامکانات واماراتی عمومـی را والگوهای والزامات اندام‏ها اندامـهای دادیـاران ماهرزاده تعهدنامـه والدینبا اندانجمن زمـینـه ای اندبنابر اندتضمـین اندتوجیـه کلوئیدال والاترین واگیردار دارالجیل زمانی کـه ماه هایی عمـیق تری واگذاشتن کلورکتال تعمـیرگاه اندروستن اندریـافت دارالفکر زمان های تعقیبسنج ماهیتشان عناصراین تعطیلاتی ماهیگیری واکوادور دارالکتب واکنشـهای تعزیرات واکنش ها عناصرآهن تعریفهای واکنشگری تعریف ها اندکاران اندکوچکی مایکلسون اندگروهی زَعفَران تعدادودر اندگنجی زرتشتیـان اندمرحله واقعیتدر اندموضوع واقعه ای واقع شده زبان های کلموگروف وافزایشی اندوکرین دارد آیـا واعلامـیه واطمـینان واطلاعات زایمانـها تعاونیـها زاهدپاشا زاویـه ای تعاملهای زادهاصول زادهاحمد مبادلاتی واسکولیت واسطه ها مبادله ی تعاملاتی واسطه ای اندیشـه ی واستقلال واستفاده اندیشیدن واستدلال اندیشیده ریشـه‏های ریشـه های واژه های مبالاتی عهده­دار عهده دار واژگانی ریسک های داردامام انزواطلب وازخدمات تضادهایی ریژیدیته مبتکرانـه انسان‏ها انسان ها وارزیـابی مبتلایـان مبتلایند وارزشـهای انسانـهاو تصوینامة انسانـهای وارد واردآورد وارتباطی رهاسازند انسانیت رویـه های وادارشدن رویکردی تصمـیم ها انسانیست واحساسات واحدهایی واحدهای رویکردها انستیتوی تصمـیماتی واحدسرپل غذاخوردن انسولینی واجتنابی واجتماعی واجارگاه واثرگذار واثربخشی انشعابات رویدادها تشکیلاتی انصاریو رویـارویی روندهمان غربالگری وابسته ی متابولیت روندترمن رومانتیک وابستگی متابولیک روگردانی وابستگان متاپلازی انفجارات روغن های روشـهرگاه انفعالات تشریفاتی غرض‏ورزی روش هایی انقباضات تشتکهایی غرقابیآب انقلابات نئوپلاسم متاسفانـه متأسفانـه نئوپلازی روشنگران انگارانـه نیمـه وقت نیمـه عمر روشمـهارت تسهیل گر انگلستان انگیختگی متانولیک تسهیلاتی روستاهای نیکوکاری روسپی ها روسپیگری نیکوترین روسپیـانی تستسترون تَسامُعی غلامعلی انگیزهای غلامـینشر متبوعشان متبوعیکی روزنـه‏ای انگیزه ی متجاوزان انگیزیدن انواژینـه داردخواه روزنزایک نیستندبه انوکلیشن ترومبوزی نیستمعلم نیستلیکن تروماهای تروماتیک نیستزیرا غلظت های نیستبلکه تروریستی اوبالاتر اوپیوئید روزگزارش متخصصینی غم انگیز روزگاران داردزوجه داردزیرا نیزشامل نیزسیزده متداعیین روزکاران روزانـه ی اوربیتال روزافزون اورژانسی متدولوژی نیروهایی نیرومندی نیروزمان اورولوژی ترموژنیک نیرمسعود اوره تان متراکمتر داردسیف ترکیباتی اوقاتاما ترکیباتش داردشاخه رودآسیش اولآزمون نیـایداما ترفیعاتی ترفندهای روحانیون اولتوصیف داردکاهل ترسانیدن نیـانجامد ترساننده داردکنار اولتهران اولطرفین تردیدهای تردیداگر نیـازهایی نیـازهایش نیـازهاست اولکلیـات متصدیـانی نیـازمندی کفایت‏ها نیـازمند‏ ترتیباتی داردمدیر ترترازین نیـازآذری غیرارادی اهشان اهرم های غیراشباع اهمّیتند غیرالزام داردمنتج غیرالگوی غیرانسان تراویدی اهورمزدا متعاقباً نـهایتاً غیربیمار ترامادول متعاملین تراماتیک نـهادهایی نـهاد های غیرتصمـیم ایجادشده متعددذهن ایجادشود غیردولتی ایده های ایراداتی ایرادهای داردواین نوگارتن غیررسمـی تراریخته ایراندخت تراتوژنی داردهمان غیرروسپی نوشندگان داردیعنی ایرانوضع کشورهائی نوشته ها نوشتاراز ایرانیـان غیرشیفتی ایزودانس غیرضروری غیرطبیعی ایستادگی نوزادکشی نوزادانی نوزادان ایستادند کشورهایی غیرعمدی ایستارها متغیّرها متغیرها غیرفارسی نورون ها غیرقضایی متغیرهای نوروترنس نوروپاتی غیرکلامـی ایفاگران غیرمادی تدریسچاپ نوردریده ایمانمان غیرمبتلا ایمانوئل کشور های ایمپدانس متفاوتند غیرمتخصص کشورهای نوجوانان ایمپلنتی نوتشتاین ایمـیلپست کشورهاست متفورمـین نوباوگان نوآوریـها متقابلاً نوآورانـه این باره متقابلند نوآموزان اینتاسان نوآفرینی متقاضیـان غیرمحتمل اینترنت غیرمربوط تدارکاتی کشورجدول نوازادان اینترنتی تخم مرغی متقلبانـه اینتیمای غیرمعتاد غیرمعقول غیرمعمول دارنداما ننمایدبه دارنداین غیرمنطقی ایندایره کشمکشـهای نمـی یـابد ایندیـانا نمـی ماند نمـی گیرد نمـی گویم نمـی گوید متمایزمـی متمایزند نمـی گنجد غیرمنقول نمـی گردد نمـی‏گردد نمـی کنند نمـی‏کنند غیرواقعی غیرهمخون نمـی فهمد نمـی‏شوند نمـی شوند نمـی شود تحقیقنقش غیرهمراه روبروشدن اینسیسیو نمـی سازد تحقیقضعف کشتیرانی نمـی روید نمـی روند تحقیقبا تحقیقاین نمـی رسید نمـی دهند تحقیقاتی نمـی دهد تحقیقاتم نمـی‏داند تحقیقات‏ نمـی داند تحقیقیکی نمـی داشت نمـی دارد نمـی خورد نمـیتواند روانیسبک نمـی‏توان تحصیلیـهم نمـی توان نمـی بیند اینفسورا نمـی‏باشد نمـی باشد متوسطکد نمـی آیند این‏قدرت نمونـه ها متوسطه ی روانکاوی نمونـه ای روانکاری اینگرسول این گونـه این‏گونـه کشتارگاه نمودههای نموده ام نمودندکه تحصیلاتی نمودمانی تحصیلات نمودسیف فارسیجلد تحریکاتی کشاورزان نمودجدول آان هایی نموداصول نمودارها دارندگان تجهیزاتی آبرویشان دارندلذا آبریزگاه آبسه های تجویزهای نمره‏های آبکشیدگی تجویزشده آپاتاید آپارتاید دارندنفی آپارتمان دارندولی نمایندگی نماینددر مثالبعضی نمایندبه تجربیـاتی نمایشـهای نمایدشکل مثالهایی روانشناس داروخانـه آتروژنیک نمایـانگر آتلانتیک آتلکتازی آداپتوژن تجربه ها آدرنرژیک آدمبسیـار نمادهایی نمادسازی آدنوماتو آدیپوژنز آدیپوسیت تجدیدنظر تجاوزهای آدیپوکین نگهداشته نگهداشتن روانپزشک نگهدارند نگهبانیم نگهبانان تتراآمـین تبیین ها آرام بخش مجادلاتی تبیین گر فاصله‏ای تبین‏های داروسازی آرامـیدگی فاصله ای مجازاتها آرایشی فاصله ها نگرش های رواشناسی آرزومندم مجازاتی آرزومندی داروهایی تبهکاران داروهائی روابطجنگ تبلیغاتی آرژانتین آرشیوهای رنگدانـه آرمانـهای آرهگنام نگذرانده فاکتورها نگذاردند آزادحسین آزادسازی آزاد نگاهداری فاکتوریل تأییدهای آزادیبخش رنجبریـان آزادی ها آزادیـهای داریدروز تایی رنالیستی آزمــایش آزمایشات کریستیـان نکرده ای تاهلمجرد کریستوفر تانکرهای تاموقعیت رگرسیونی کریستالی رکوردهای آزمودنی نکاحبالا نکاحآثار نقیصه ای آزمون ها آزمونـهای نقلتقصیر رفیع پور تأکیدشان داشتبرای آژانسهای تافرایند رفلکسیون رفتاریـها آسایشگاه داشتجدول آسپارتات نقص هایی کرونباخ مجرمانـه آسکوربات آسیـاکاهش نقش هایی تاریخمند فایلهایی داشتشورا نقدیجزای آسیب های آسیب‏های کروموزوم رفتارهای رفتاروبه آشامـیدنی آشپزخانـه تاریخچه آشکارساز کروماتیک تاریخچة تاریخچاپ رفتارشان آشکارشان داشتشیوه آشناسازی آشناقیـاس رفتارتان آغازگردد کروستین داشتمعلم نفوذپذیر آغازیـهای مجلهعلمـی آفریدگار داشتمواد آفریدگان رفتارانـه آفریقایی آفرینشدن آفریننده فتوسنتزی کرمانشاه نفرکارگر فتوسیستم فتوگرافی آقایخانم نفراتفاق آکپیتار رضایتشان رضازاده رشدمـهارت آگاهی اش رشدمشاور رشدتشکیل آگاهیـهای نظریـه ها داشتندکه رشدتاریخ آگونیستی رشدآموزش رشتۀعلمـی رشته هاى آلدسترون تأثیرشان کرکوفسکی تاثیرشان نَظَرِهِ کرکردهای محاسباتی فدراسیون رشته‏های نظرگرفته نظرگرفتن نظرطبیعی رشته های نظرزمانی نظردهنده نظرداشته نظرخواهی نظراقدام فراتحلیل آلوئولار تأثیراتی فراخوانی تاثیراتی نظامـهایی رسیدندکه داشتهمان نظام های کردینژاد نظاممواد نظام مند دامپزشکی تابلوهای نظام‏مند آمارهایی کرده ایم فرارسیدن نظارتهای آمبلیوپی آمپوتیشن کرده‏اند آمدمقیـاس پیوندیغ آمدمـهارت پیوندهای محترمانـه کرده اند کرده هست آمده هست آمده اند آمدهنشان فرازبانی آمریکایی مثلا آمریکائی دطبق آمستردام داین نصرآبادی آموختگان پین فاند پیندبورگ فراصنعتی پیمودند خداستآیـه رسمـی جرم نشیب‎های نشیب های محدودتری محدودسای محدودشده نشودبلکه فرافکنده پیمانـهای فراکسیون محدوده ی آموزشگاه فراگرفتن محدودیت آموزش ها آموزشـهای فراگرفته نشرمـهتاب فراگیران نشرعنوان نشردوران نشده اند فراگیرتر محدودیتی نشانـه ها نشانـه ای پیمانکار نشانـه‏ای فراگیرند آمـیزترین پیکرستان آمـیگدالا پیغمبران آمـینرژیک دانش ۸ فراملیتی محرک های فرامنطقه کردکرامر پیشینیـان آناتومـیک آناقتباس محرمانگی آنالژزیک آنالیزور پیشوایـان آنالیزها نسخه های آنانسفال محرومـیت رسدسیـاست رسددراین نسبت های رستوریشن محرومـیتی پیش نیـاز آنجاییکه پیشنـهادی آنجائیکه آنچنانکه فراوانند فراوانی‏ کرددرعلم آندروژنی آندروئید آندوسپرم آندوسکوپ فراوانی نژادشکوه نژاداحمد کرددراین محصولاتی آندوکرین پیشنـهاد آنرالازم محطاطانـه آنزیم ها پیش نویس نزدیکشان نزدیکانی رستگاران پیش گیری آنژیوژنز آنسفالیت آنسیترال م‍ح‍ق‍ق نرمالیته پیشگفتار فرایندبه کردآگاهی دانشجلد فرایندها پیشگامان پیشرونده کرروز آنومـی زا آنـهاباشد رسانـه ها محکمترین رسانـه ای آوردبرای آورددنیس آوردسرمد کردارهای آوردسیف ندهندسیف آوردکاهل فرآیندها آورندگان نداندنـهج پیشرفتها کرد واگر دانشجویی پیشداوری ندامتگاه محلول ها محلولهای آهناینـها دانشحویی پیشتهادی فرآیندی دانشسرای پیشتازان محله های نداشتندو آیتم های رسالتهای فربهروز پیش‏بینی پیش بینی آیددنبال پیشآزمون رژیم های محمدباقر رخدادهای ندارندکه ندارنددر ندارندبه آیدکنترل محمدجلال محمدجواد محمدحسین آیدوظیفه نداردنـهج محمدخانی نداردکشف نداردشکل رحمت اله پیشایندی نداردحسن محمدعلی رتینوئیک ندارد >
فردخوددر
آیندهنگر
محمدهادی
آیـهاوفوا
آیـهواذکر
کربوکسیل
فردگرایی
فردمتعهد
دانشـگاه
دانشگاه
نخوابیدن
فردمحوری
آئرانشیم
رتبه های
بااضطراب
باافزایش
محمودیـان
باانتقاد
بااوچنین
بابتأثیر
بابلی ها
رایجسنتی
باپرسیدن
دانشگاهی
باپر
محورمعلم
باپیشرفت
باتامور
باتباعها
پیرمردان
فـرزندان
پیرامونی
پیرامونش
نتیجهمرگ
پیراتیوس
نتیجه ای
پی درون پی
باتحولات
فرزندان
فرزندانش
باتوانی
محیط های
باتهامات
نتوانیم
فرزندانی
نتوانسنـه
نتوانسته
باخواندن
فرزندتان
بادیگران
نـتـایـج
دانشنامـه
فرزنددار
مخابراتی
پیداکنیم
پیداکنند
بارداری
دانمارکی
پیدا
نپردازند
فرزنددوم
نپرداخته
نپرداخت
نپذیرفته
نپذیرفتن
بارزترین
بارسلونا
بارسیدگی
فرزندسوم
فرزندشان
بازارهای
بازاریـان
نبایدهای
رایـانـهها
بازآفرین
کراتینین
بازآمایی
فرساینده
بازآموزی
بازپرسان
نائینیـان
بازپروری
پیتزبورگ
فرستندگی
–فرسودگی
کراتوسیت
کراتوسکی
پیـام های
کراتنیزه
بازخواست
داورنظام
ناهیدپور
پیـامدهای
ناهنجاری
راهنمائی
ناهمگونی
پیـامبران
ناهماهنگ
ناهشیـاری
نانومتری
فرصتهای
داورینقش
داوریـهای
فرصت های
پهناوردر
بازداریم
فرصتهایی
داوطلبان
بازداشتن
پولداران
پوشش های
بازداشته
داوطلبین
کد گذاری
پوشاننده
دایره ای
نامـه های
راهنمایی
بازداشتی
بازدیدها
فرضیـاتبر
ناموزونی
راهکاری
فرضیـه ها
دبیرستان
نامناسبی
پورمحمدی
بازرگانی
پورکریمـی
مخلوط کن
ناملایمت
نامگذاری
پورترنام
پوراندخت
نامقبولی
نامطمئنی
راهکارها
پوترکسین
نامطلوبی
پنیرکیـان
راهبرهای
بازشناخت
راهبردها
مداخلاتی
نامساعدی
پنومونیت
رانندگان
فرمانبری
دپارتمان
فرماندهی
بازشناسی
پندرگاست
پندپذیری
دپیلوئید
نامحدودی
نامتناهی
پنداشتند
نامتناسب
نامتقارن
مدارمعلم
نامتعارف
نامتعادل
نامتجانس
بازکننده
پایـه
پنجمقیـاس
فرمائیـان
نام

نامأنوسی
دایی
بازگشایی
نالوکسون
ناگزیرند
وپسر
پنبهفیلو
درابتدای
بازماندن
ناکامـیها
بازمانده
ناکازاکی
دراختلاس
مدت زمان
ناکارآمد
دراختیـار
ناکارانـه
بازنشتگی
ناقص اند
بازنشسته
پلیس های
نافرمانی
بازنگری
کتاب های
پلاک های
مددجویـان
درارتباط
باایی
مددکاران
رامطالعه
کتابنامـه
پلاکت ها
بازیگران
راشناخته
باساختار
پلاسمایی
ناصرزاده
مدرسه ای
باسازمان
راشجامعه
ناشنوائی
ناشنوایی
پلاسماسل
پلاستیکی
راستگویی
مدرنترین
ناشنواست
فرودستان
پشمالویی
باسوادتر
پشتیبانی
ناشناخته
کتابداری
باسوالات
فرودگاهی
ناسیونال
ناسودمند
پسندیده
ناسلامتی
ناسازگار
فرومایگی
پسماندها
مدل هایی
باشدامام
باشدآنـها
نارکوتیک
کتابخانـه
نارضایتی
باشدآیین
باشدبدون
باشدبرای
درافزایش
ناراحتیم
ناراحتم
باشدبلکه
کپسولهای
باشدپلات
پسخوراند
فرهنگ ها
پست ترین
فرهنگهای
دار
نادرترین
باشدتوجه
کپسول‏ها
نادانسته
مدیترانـه
درالتزام
ناخواسته
پسابیدگی
دراماتیک
درامتحان
ناحیـه ای
باشدخواه
فرهنگیـان
فرهنگی‏و
باشدزیرا
باشدسکوت
مدیرگروه
باشدسمـیه
درانتخاب
ناپیوسته
باشدسیف
ناپدریـها
باشدضریب
ناپایدار
مدیریتی
درانتظار
نابینائی
نابینایی
نابینایش
پژوهشـهای
مدیومـهای
فریبکاری
نابهنگام
نابهنجار
فریبندگی
نابسامان
نابرابرى
پژوهش ها
پژوهش‏ها
نابرابری
ناباروری
پژوهشگری
باشدماده
ناآشنایی
ناامـیدیم
نااستوار
باشدمراد
پژوهشگاه
پژوهشکده
باشدمنوط
پژوهشروش
مـی یـابند
پژوهشتها
پژوهشآیـا
پژوهشاتی
مـی‏یـابند
مـی یـابد
رادیکولر
مـیهمانان
درایـالات
باشدنحوه
باشدنشان
مـیوگرافی
باشدنمره
مراجعینی
مـی ورزند
رادیکولا
مـی‏نویسد
کاویتاری
مـی نویسد
مـینوسوتا
رادیکالی
مـی نموده
مـینماییم
پزشکیفنی
مـینمایند
مـی نماید
مـی‏نماید
مـی نگرند
مـی نشیند
باشدهمان
مـی نامند
رادریـافت
مـی‏نامند
مـی مانند
رادرکلاس
باشدیعنی
مـیلی‏موس
کانونـهای
مـیلی متر
مـیلی‏متر
مـیلی گرم
فشارزمان
کانون ها
درآمداند
فشارهایی
فشارهمـین
باشنداین
رادربرمـی
باشندپدر
مربعات
مـی گیریم
فـصــــل
پریناتال
درآمدشان
مـی گیرند
پریتوریـا
مـی‏گیرند
مـی گیرد
مـی گیرد
رابینسون
پرهیزگار
مـی گوییم
مـی‏گویند
مـی گویند
فضانوردی
مـی گزیند
مـی گرفته
مـی گرفت
مـی گردیم
مـی گردید
پرویزیـان
مـی‏گردید
کانسرهای
مـی‏گردند
مـی گردند
رابطه ای
مـیگرددکه
مـی گردد…
پروندهای
مـی گردد
درآمدهای
پرولیفره
رابرستون
مـیگذارند
مـی گذارد
مـی‏گذارد
مـی‏کوشند
مـی­کوشند
مـی کوشد
فعــــال
رابراساس
مـی کنید
مـی کنند
فعالترین
کانتورها
مرحله ای
باشندوبا
باشندولی
رااندازه
مـی کشاند
کانتراست
مـیکروویو
مـیکروگلی
مـیکروگرم
مـیکروفون
باشیماگر
پروژه ها
پروژه ای
فعالیتها
مـی د
باصلاحیت
کانالهای
مـیشوندکه
پرورشکسب
کاناداست
مـی شوند
پروردگار
پرورانند
فعالینقص
راانتخاب
درباره ی
پرورانده
مـی شودکه
مـی شوددر
کامـینگز
پروچاسکا
مردمحقوق
پروتئینی
مـی‏شودپس
مـی‏شودبی
مـی‏شودبه
ذهنشانمـی
دربرآورد
بافت های
ذوالنونی
بافتهایی
دربرخورد
پروتوکول
مرده اند
ذوالجلال
مـیشناسیم
مـی شناسد
مـی شناخت
بافگیندش
دربردارد
ذایقه ها
دیویسیون
کاملترین
مـی سنجند
باکتریـال
مـی سازند
پروتستان
مـی­سازند
پروتزهای
دیوانـهای
مـی سازد
پروپوفول
پروپوزال
فقیرنشین
باکتریـها
باکمالات
مـیزبانان
باکمترین
مـیزانـهای
مـیزان ها
باگنجادن
دیواره ی
مـی ریزند
مرفولوژی
دیوارهای
دینقبایل
بالا
مـیرویسی
دیم‏کاری
پروازهای
مرکب های
فکریعملی
دیلمقانی
بالابودن
پرمشاجره
بالاتراز
بالاترند
دیگرهریک
مـی رفتید
مـی رفتند
مرگتعیین
بالاترین
مرگ ومـیر
مـی رسددر
دیگرسپری
بالاتفاق
پرفیضشان
کام جوئی
مرگ‏های‏
مـیرسپاسی
مـی‏رساند
پرششنامـه
پرشس های
پرشسنامـه
مـی رساند
بالارفتن
بالاشامل
پرسشـهایی
مـیراث ها
پرسش‏های
بالایمان
مـی دهید
پرسش های
مـی دهددر
بالشبهات
بالنتیجه
دیگرانم
مـیدباکال
مـی دانیم
مـی‏دانیم
مـی دانید
پرسشنامـه
پرسشنامة
مـی دانند
مـی‏دانند
دیگرانبه
کامپیوتر
مـی دانست
فلوکستین
پرستاران
دربرنامـه
پرزنتیشن
مـی داند
کامپنـهود
پردنجانی
بامسائلی
پردردسری
بامشکلات
فلوگزتین
دربستریک
دیگــران
دربسیـاری
مـی دارند
بامطالعه
مـی دادی
مـی دادند
بامعلمان
پردازنده
دربندهای
پردازشگر
کالمنتیس
دیکتاتور
پردازدبه
مـی خورند
مـی خورده
پرداختیم
دیسموتاز
مـی‏خواهد
مـی خواهد
باموقعیت
فناورانـه
مزیت های
مـی جویند
مزیتهایی
پرداختند
فناوریـها
مـی توتند
مـیتوانید
کالتوفیق
پرداختن
مـیتوانند
مـی تواند
مـی­تواند
پرداختپس
مـی‏تواند
بانکداری
مـی توان
پرخاشگری
مـی‏توان‏
دیستروفی
مـی ترسند
پرجمعیتی
دیسپلازی
مـی پرسند
دیرهنگام
مـی پذیرد
مـی‏پذیرد
مـی بینند
بانک های
مـی بندند
درپرونده
مـی برند
کالاهایی
مسافرینی
دیده اید
دیده اند
مـی بردند
فوایدهای
درپژوهشی
مـی بخشند
درپیشرفت
مساله ای
مسأله ای
مـی‏بایست
مـی بایست
مـی باشیم
مـیباشند
دیدگاهها
مـی باشند
مـی‏باشند
پراکندگی
دیدارهای
مـی باشد
مـی باشد
دیجیتالی
مـی آیند
دیپلوئید
کاکپیوتر
مـی آورند
مـی آورد
مـی آموزد
کاکاوند
مستاجرها
مـی‏آموزد
مستبدانـه
پذیر
مـی آمدند
مـی‏ایستد
درتحقیق
پذیرفتند
مـیانی
دیباگران
مـیانگین±
درتحقیقش
مـیانگین
دیـالکتیک
درتحقیقی
پذیرداین
مستخدمـین
پذیرداوی
مستخلفین
مـیان کنش
مـیانسالی
فوردشایر
مستضعفین
مـیانجگری
درتفسیری
مـی اموزد
مستعمرات
مـی افکند
پدیرترین
درتکالیف
درتنبصره
مـی افتند
دیـاستولی
پدیده ها
درتئوری
مـی افتاد
فورفوریک
مــــــی
بایستیبر
کاستی ها
پدیده ای
درجرائمـی
مستقیماً
فوریتهای
دیـابت
ببردسرمد
مؤلفه ها
مؤلفه ای
مستکبرین
ببرندنـهج
پدید های
دهیمـهمان
مؤسسه ای
بپذیریم
دهیدراته
مؤثرواقع
کازینوها
پدیدآمده
پدیدآمدن
مؤثرتنـها
درجه های
درچارچوب
مؤثرترین
کاریمعلم
بپردازند
پدرانشان
درچگونگی
پتونیدین
مؤثرباشد
پتروشیمـی
مؤثراست
فولیکولی
بپردازید
بپردازیم
دهنده ها
پپسینوژن
پپتیدهای
مـهندسانی
فونتانا
بپرهیزید
بپزهیزند
دهندهمان
پایین تر
کارها یی
بپندارند
بپیمایند
پایـه های
بپیمایید
مـهم ترین
مـهم‏ترین
فهمانیدن
درحالیکه
دهندجهان
مـهرمحمدی
بچه آوری
دهندبدون
فی‏المثل
پایدارتر
مـهربانند
بچه هایی
کارورزان
بحرانـهای
فیبروتیک
مـهدی ۸
بخشدکوئن
دهمشماره
مـهار های
مسلمانان
مـهارتهای
مـهارت‏ها
مـهارت ها
فیتوترون
فیتوشیمـی
بخوانیدو
دهدهالان
دهدوآنان
فیروزبخت
مسمومـیّت
فیروزنیـا
دهدمرادی
بدانجاست
مویرگ ها
بدبینانـه
بدرفتاری
بدنی
بدهدباید
مولکولها
مولکولار
دهدصادقی
دهدشریفی
برابریدر
براحتیـاج
برادرانش
پانصدسال
برادرانم
کارمـیکنم
برادرهای
برازندگی
مسؤولیتی
موقعیّتی
موقعیتها
دهدبدیـهی
دهدآگاهی
ینگ
برافرادی
پانزدهم
دهداملاء
برامتحان
پالاینده
برانتقال
کارمندان
مسیرهایی
درخلاقیت
پاگذاشتن
کارگیری
کارگیرند
کارگزینی
فیلسوفان
کارگزاری
موفقیتها
فیلم‏های
درخواست
پاشاننده
کارگروهی
مسئولانـه
مسئولیـات
کارگرفتن
مسئولیت
برانگیخت
فیلیپینی
موفقترین
موفقترند
دونال
دونالدار
بر انگیز
برانگیزد
برانگیزه
برانگیزی
موضوعهای
مسئولیتی
موضوع‏ها
مسئولینی
براوردها
مسئوولان
مسئوولیت
موضوعاتی
کارگرانی
درخواستی
مُوضوعات
دومتهران
برایتونز
برایمتصل
براین که
دردادگاه
موش هایی
پاسخهایی
کارکنانی
پاسخ های
کارکنانش
برآبادی
قابل ذکر
مـشارکتی
بر آوردن
قابل کشف
پاسخنامـه
کارکنان
پاسخگوئی
پاسخگویی
برآوردها
برپذیریش
برپیشرفت
دولتهایی
دولت های
برچگونگی
دولتهاست
برخاستند
پاسخ گوی
دولتشاهی
موردوجود
پاسخگوتر
موردنیـاز
کارکردها
دوگروهاز
موردمرجع
موردقبول
موردشاهد
دوقلوهای
پاسخ دهی
موردتهوع
پازکنونی
موردتوجه
برخلاقیت
دوشیزگان
پاره ای
دردآوردن
برخوداری
برخوردار
موربیدیـه
برخورداز
پارلمانی
کارشیفتی
برخوردها
مشتریـان
قاضیآثار
قاضیتخلف
موجودیتی
بردارندة
موجودویـا
موجودنام
موجوداتی
بردارنده
دوستی ها
پارسائی
ی
برداشتن
برداشتند
مشخص شده
برداشته
برداشتیم
مشخصه ها
موثرخویش
موثرترین
دوست پسر
موتیلیتی
برده اند
بردهداری
پارانویـا
قالبگیری
بررسی ها
موافقید
پارانشیم
دوره های
دوره‏های
پارامتری
مشروعیت
مشـروعیت
بررسیـهای
موافق تر
مواففقند
قانوگذار
دورانـهای
برسرمایـه
پاراگوئه
موادمخدر
برسنداما
برشمردند
برشـهردار
قانونگذر
برعهده ی
قانونمند
قانونـهای
برکاربرد
قایقرانی
برکارهای
پارادایم
منواکسید
دوجانبه
کارسینوم
دوبه دوی
مشکلترین
مشکل ساز
برکودکان
برگچه‏ای
پادگانـها
دوازدهم
دواختلال
دردیدگاه
پاداشـهای
قبح شکنی
درراستای
برگرداند
منقلبانـه
منقعلانـه
دنیـازدگی
دندآن ها
منفعلانـه
دندانـهای
مشوق های
برگزینند
برگناهان
پاتوژنیک
دندان ها
برگه های
منظورهای
پاتایـاست
برگیرندة
برگیرنده
پاپ نشین
قبیله‏ای
مشی های
برمجازات
پابه پای
برمحافظت
منظرحقوق
قبیله ای
پابرجایی
برمـی آید
برمـی‏آید
منطقی تر
برمـیگردد
منطقه ای
برنادیده
برنامـهرا
بیومارکر
منصوریـان
بیولوژیک
دموگرافی
دموکراسی
دمکراتیک
برنامـه ی
برندبرخی
برنددینر
قداست ها
برنشتاین
درسازمان
کارت دار
قدامـی
برودهمان
دلمشغولی
قدرتمندی
بیواکتیو
برونشیـال
کارتاگنا
دلسوزانـه
درسالهای
بریتانیـا
بریتاینا
بریکدیگر
منحنی ها
دلاورعلی
دل افروز
بینندگان
بین فردی
منحرفانـه
بزرگسالی
بینش های
کاربردی
بزرگوارت
بیندیشید
بزرگوارم
بزرگواری
بزنیدشما
کاربردها
بینجامند
دگرگونی
بزهکاران
درستکاری
منتشرشده
بزه کاری
بزه‏هایی
بینابینی
کاربرانی
منبعهمان
کارباسوس
بسته‏تری
مصورسازی
بسته های
کارآموزی
قراردادن
بسیـارجزء
بسیـارکمـی
بسیـارکند
قرارداده
مناسب تر
بسیـاریرا
بشر
بیماریـها
بشراگرچه
بیماریزا
بیماریدر
بشردوستی
مـنـابـع
بشناســد
کارآمدتر
بشناسددر
بیمارهای
قراردادی
ممنوعیتی
قراردارد
بشودبرای
بشیریـهح
بطورمطلق
قرارداری
قرارداها
بعدازظهر
بیمارانی
مطالعات
بعدازعمل
مطالعاتش
مطالعاتی
بفرستدهم
بقبولاند
بکاربردن
بیمـاران
قرارگیرد
بکارگیری
قرارگیری
ملکیشخصی
قرارهایی
مطالعهکل
بگذرانند
قرارهمان
مطالعه ی
بگرفتندش
دقیقه ای
قراگیرند
دقیق تری
کارآرایی
مطبوعاتی
بی گناهی
مطرح شدن
بگمارنـهج
بگونـه ای
بگویداین
بگیرنددر
مطلبتوجه
دفورمـیتی
درسیسیلی
بیگانگان
بی‏کیفری
مطلع اند
درسینکته
بیکربنات
بگیریددر
بی قراری
بلاتکلیف
کاراندیش
مطلقه اش
ملاک های
بیفزاییم
بیفزایند
ملاکهای
قرآنیأنی
بلافاصله
بلانچارد
بلاواسطه
دعوتنامـه
بی فایده
قربانپور
قربانعلی
دعواسکوت
قربانیـان
ملاتونین
بلندپایـه
بلندمدت
مگراینکه
های
بلوچستان
مگاهرتزی
قرص هایی
بی شماری
مگاکولون
دسی لیتر
قرمزقهوه
مک لوهان
مکلف اند
دستیـاران
دست یـابی
دست‏یـابی
بندرعباس
دسته جات
بندی
بندی های
قرینـه ای
بنشاندند
قرینـه ها
بنگاههای
معاشرانش
بنمایـاند
بنویسید
مکانیسمـی
بیش ازحد
معاصرذهن
قسمت های
مکانیزمـی
بی سوادی
مکانیزم
بیسوادند
بنیـادهای
قسمتهایی
بیسوادان
مکان های
مکانـهاست
دستوراتی
مع‏الوصف
معاملات
دستوراتش
بنیـادین
دستمزدها
بنیـادینی
بی سابقه
مکاتبهبه
بنیـانـهای
دستگاهها
مقیمـیسید
دستگاهای
درصدهزار
مقیـاسهای
مقیـاس
معاهداتی
درصلاحیت
دست‏کاری
بیرمنگام
بوروز
بودآزمون
بوددرغیر
معاینات‏
مقطعرشته
معایناتی
مقطر
کاپیلاری
بودزارعی
دستفروشی
درعرفروش
بی خوابی
بی خطرتر
درعقایدو
معتادانـه
معتادشان
بودقانون
درعملکرد
بودمتغیر
دستپاچگی
بی خاصیت
بودمسئول
بی حرکتی
درفرانسه
بیّتهغرر
بی‏توجهی
بی توجهی
معتقداست
درفرایند
درفرآیند
درفعالیت
بودموضوع
معتقدنده
بودنتایج
درقانون
مقرراتص
قضاوت ها
قضاوتهای
مقدمـه ای
بی تفاوت
قیمت های
بی تردید
بوده است
بوده اند
مـقـدمـه
بی پناهی
درقوانین
مقدماتی‏
بوراکرات
بیـاید
دژنراتیو
درکاربرد
دریـافتیم
بیـاوردند
بویراحمد
دریـافتند
بهادریـان
بهاسکار
قیـامتیوم
مقایسه ی
بیـان گر
بیـان شده
به آسانی
قطعنامـه
درکمترین
بهبودی
بیـاندازد
بهبیماری
بیـانجامد
بیـاموزیم
بیـاموزند
به‏تبیین
درکودکان
به تدریج
درهردوره
درگستره
مقاله ها
بیـافزاید
مقاله ای
به ترتیب
به تناوب
بی اطلاع
به خصوصی
بیـادآوری
به خودی
قلبیریوی
معقولانـه
بیـابنددر
قهرمانلو
قهرمانان
مفیدبرای
مفیدباشد
درون ریز
دروغگویی
درواقعیت
درگیرشدن
به دوراز
قوی ترین
به هرحال
به راحتی
به ویژه
بهرامـیان
درنیمسال
درماندگی
معلولانو
بهره کشی
معلولشان
درمانگاه
بهره‏مند
معلولیتی
بهره مند
درنوردند
مغناطیسی
معلوماتی
به وسیله
بهره‏وری
به‏واسطه
قماربازی
قمستجدات
به صورت
درمـی آید
معمّاهای
درمانـهای
به صورت
درمجازات
درمونستر
قوطی های
به صورتی
معمولابه
درموقعیت
درمواقعی
درمواردی
درمدیریت
درمشاوره
به‏عنوان
به عنوان
به مـیزان
درمطالعه
درمعادله
درمقایسه
معیـار
معنی دار
به مراتب
به منظور
قوانینخط
معناستکه
به موازات
آموختهمان
خدمتالگوی
خبرنگاران
خاورمـیانـه
معناداری
ابتلاکودک
شوندبیشتر
ابدومـینال
ابراهیمـی
یونانی ها
معنی داری
ابزارطبقه
ابزارمفید
خدمتگزاری
خانـهمانند
خانـه مان
ابزارهایی
شوندانجام
خانوارهای
خانواده ی
ابوالحسن
معیـارهای
ابوالفضل
معیـار های
ابوالقاسم
معیـارهایی
درمطالعات
درمکانـهای
شویدالبته
شودهمچنین
به علاوه
معمولترین
به‏عبارتی
به عبارتی
گانـهتهران
به عبارت
شودهاشمـی
اپراتورها
معینفرهنگ
اپیتلیـالی
شودونتیجه
خانوادهدر
خردگرایـان
شـهبازپوری
به طورکلی
خردگرایی
خانوادگی
شودمقررات
درمـیانگین
شودمعلمان
خانواد گی
کیلوکالری
گذاردبدین
اتوایمـیون
شـهرداریم
معمارزاده
اتوتوکسیک
گذارنبوده
شـهرستانـها
اثرکروسین
درمان های
خریدوفروش
درنوجوانی
بهره وری
شودمعادله
اثرممانعت
شودمشکلات
بهره‏وران
بهره وران
بهره مندی
قومـینژادی
گذاری های
بهره مند
درمانگران
درنوردیده
شـهرنشینان
خاصمدیریت
یصنعونآیـه
شـهروندانی
درنوزادان
خارجهمجلس
بهره گیری
بهره‎گیری
شودمتغیری
بهره دهی
اجتماعی
درنـهادهای
شودماتسون
اجراگردید
خسارت های
در مادة
خستگی آور
درواحدهای
درگیریـهای
کیفرخواست
معلمانشان
شودشریفی
شـهیدچمران
به‏دشواری
حوزه هایی
شیخاوندی
خصوصیموجب
یـامورگان
احتمال ها
گرافی های
بهداشتیبه
بیـابانگرد
احتیـاجهای
یـافته های
شیرازمجله
مفیدشماره
بهداشتی
یـافته اند
حمایت های
بهداشت
گرانفروشی
مقابله ای
قلبیعروقی
احضارنامـه
مقادیر
مقادیرکمـی
شیرخواران
درون سازی
درون فکنی
احقرقدسی
درون نگری
بی ارتباط
شیرخوارگی
گران قیمت
یـاشدنتایج
به تنـهایی
بی اعتماد
یـاشدمجموع
گرانول ها
یـاریگرروش
احمدیمحمد
شــودپرسش
گراینترنت
بیـافزاییم
درکیفرهای
احیـاکننده
شودپتگریو
شودبهرنگی
درهرزمـینـه
خلافکاران
گراییدرون
گراییشیوه
بی اندازه
معروفترین
خلاف کاری
یـادگیرنده
حکمفرماست
بهبودبخشی
یـادگرفتنی
بیـاندیشند
دریـادگیری
مقایسه ای
کهبرادران
مقایسه ها
درکشورهای
شودالبرتی
به اصطلاح
یـادسپردنی
خلفیقدامـی
کوئینزلند
اختصاصیج
گردآورنده
بی‏انگیزه
درکارکنان
اختلافاتی
اختلافهای
اختلالات
قضائیـهقوه
اختلالاتی
گردداحدی
گردداحقر
اختلالهای
دریـانوردی
بوروکراسی
شنیده اید
بورکراتیک
یـابدتشکیل
شنیده اند
یـابدالبته
اختیـاراتی
بودهمچنین
اختیـارشان
شیوه های
گرددتصمـیم
دژنراسیون
مقدممحمد
گرددتعقیب
اخلاقی تر
بودهعلاوه
بِی پناهی
بیتپوستین
کویئنزلند
شیوه هایی
اخیرالذکر
اخیرآموزش
ادجاستمنت
بی تفاوتی
شناسیعلوم
هیستولوژی
هیستوگرام
دستانـهمان
هیستامـینی
هیرسوتیسم
حقوقدانان
گرددلیبتی
بودندجدول
هیدروکسیل
گرددمدارک
معتمدنژاد
بی‏تفاوتی
هیدراسیون
ادنتوزنیک
مقررداشته
کاباره ها
معتقدندکل
دست آوردن
ادنتوژنیک
صاحبنظران
شناختیسبک
شناختیسال
بی خانمان
قضاتفتاوی
بودقربانی
ادیومتری
قضاتتحلیل
بودشریفی
اذربایجان
هیجان های
صادرخواهد
قضاءشرایط
ارادهآثار
کاتابولیک
بوددولتها
معایرهایی
ارائه شده
هیترومایر
بودپیدایی
مقننمنابع
گردفاتحی
حقوق‏الله
صادرکننده
کاتالیتیک
هیپرتروفی
کوواریـانس
بوداعتبار
هیپرپلازی
هیبنوتیزم
بوجودآمدن
خوارکننده
هیبریدهای
مقیـاسنشان
مقیـاس های
ارتباطات
حق الزحمـه
ارتباطاتی
هویت یـابی
درصدوضعیت
ارتباطشان
ارتباطند
بنیـان های
دستگاه ها
ارتباط ها
مکاتبه‏ای
درصدمعتبر
دستگاههای
صادقینآیـه
ارتباطیکی
بنیـانگذار
هومئوستاز
حسینیـاکرم
ارتقاءروش
حسیننعامـی
بی سرپرست
شمرده اند
گردیدبرای
کولینرژیک
هوشیـارانـه
بی سوادان
بی سوادند
ارتودنتیک
گردیدجدول
قسمت هایی
درصدمتوسط
هوشمندانـه
شماستخطبه
اردبیلسال
گردیدحاق
هورمونـهای
هورمون‏ها
هورمون ها
ارزانترین
مکانیکیکه
شکل ظاهری
ارزشگذاری
بنویسنددر
بنویسندبا
خواستگاری
ارزشمداری
صحبت
شکستگینقص
هواپیمایی
بنگردتفکر
بنگرداساس
هواپیماها
کولموگروف
دستورهایی
قرینـه های
هواپرستان
شغلیحمایت
بیشتردانش
حساس ترین
کاتوزیـان
دستهایشان
ارزش هایی
کولموگراف
دسته بندی
کاتوزیـانا
ارزشیـابی
بیشتردرپی
بندرانزلی
خواست های
هنگامـی که
خواسته ها
هنرمندانـه
گرفته اند
ارشدپرتال
گرفته‏اند
گرفته شده
ارشددکترا
دستیـارانش
بنابراین
حرالعاملی
هنجارهایی
حرارت های
هنجارهاست
درصدتجمعی
هنجارشکنی
ارضاکننده
خوانده ها
همـیشـهاغلب
مگاپاسکال
ارکیوپکسی
همـه جانبه
درصدآلفای
ارگانیزمـی
حجهانگردی
های
هایی
ارگونومـیک
درشـهرستان
دشوارترین
کارازمایی
هموگلوبین
شریـان های
هموسیدروز
حتماً فرد
هموستاتیک
حائزاهمـیت
مطمئنترین
اروپاییـان
ملاحظه ای
کارافرینی
بی عدالتی
هموتوراکس
اروپائیـان
مطلوبترین
مطلوب‏تری
مطلوب تری
درشناسایی
مطلقه های
دفاترخارج
بلاتکلیفی
خوانندگان
درشاهنامـه
همنوایـانـه
درشاگردان
اریتروسیت
شرم آورتر
شرکت هایی
از بحرانی
خواهانـهای
حالت جامد
ازالگوهای
درسیتمرکز
گروه بندی
ازاینترنت
گروهوقایع
حاکمـیتهای
دقیقاهمان
خواهدساخت
گروه هایی
درسهایتان
بی‏ گناهی
کارآزمایی
حاکمـیتشان
کارآفرین
ازآنتهران
همکارانش
مطالعهجمع
حاضرعبارت
خواهدگرفت
حاضرتمرکز
ازبارداری
ملکول های
کورکورانـه
ازپاسخهای
خواهدیـافت
مطالعه ای
بگذارندتا
همسرانشان
قراروثیقه
ملموس تر
ملموسترین
گریبانگیر
شده وجنون
شدهمشکلات
گریختکشتی
زاده
ازتعاملات
حاتمـیاحدی
شدنعده ای
ازتوانایی
صرفه جویی
قرارگیرند
چین خورده
چیستنوشته
شدنددراین
ازدواجتان
شدند
بکارگرفته
کارآفرینی
ازدواجشان
چهامتعارض
خواهندکرد
قرارگرفته
چهارمؤلفه
ازدواج ها
شدفتحیـان
قرارگرفتن
بعدازگذشت
چهارمفهوم
ازدواجهای
گزارش دهی
شدباوجودی
همچنان که
خوبدادرسی
بیمارستان
گزارشگران
گزارش های
قراردارند
ازراه‏های
شداحدیـان
صفاییدوره
چهارمادله
چهارگزینـه
بشنویمراه
خوداتکایی
قراردادیک
ازشگردهای
کارآگاهان
شخصیت های
گزنوفوبیـا
شخصیـانجام
خوداختلاف
کارآموزان
بشغلعمدتا
شپیروویلک
شبیـه‏سازی
خوداشتغال
مناجتماعی
چه احساسی
صلاحیتدار
همان‏گونـه
بیماری ها
همان گونـه
گزینـه های
همانطورکه
مناسب =
کودکانشان
ازفرآیندی
مناسبت تر
قراردادها
کودکانتان
مناسب تری
مناسب‏تری
صلاحیتهای
مناسبدوری
بیماریـهای
چندمـیلیون
ازکارکنان
ازکارگران
بسیـارکوچک
گسترده ای
ازکشورهای
هماتنگونـه
بسیـاراندک
چندمتغیره
قراردادند
خودانگاره
شباهتهایی
درسمـیلیون
قراردادکه
ازلحاظاین
بسته بندی
شباهت های
کودحیوانی
بسترفرهنگ
بستایمنـهج
ازمحتویـات
خودآموزی‏
قرارتأمـین
قراربگیرد
ازمسئولیت
خودبازتاب
ازمعلومات
بسازنداما
بین الملل
شبانـه روز
ازمنظرهای
قرار’گرفت
شایع ترین
بزهکارانی
ازمودنیـها
منتشرنشده
خودبه خود
بزهکارانـه
ازمـهمترین
شایسته ای
منتظره ای
شایـان ذکر
ازنآلودگی
ازنظرجسمـی
ازنظردانش
هشتادوپنج
خودپنداره
ازنیـازهای
کاربردهای
بیندیشیم
چشم انداز
ازهاپکینز
بزرگنمایی
شامبیـانی
چالش هایی
بزرگسالان
گفتهیوسفی
هستندهمان
هستندهریک
بزرگترین
بزرگ ترین
بزرگ‏ترین
چالشتلاطم
هستندواضح
هستنددمبر
قدیمـیترین
چاریمسعود
منحصربفرد
دلالت های
بزرگ ترها
قدیمشماره
هستندتهیـه
کارپردازی
چارلز بوس
خودتنظیمـی
مصرفگرایی
بریده اند
بریدگیـهای
چاردیواری
هستند
خودتیپهای
بریتانیـاو
هستند یکی
چارچوبهای
صورتقانون
مندیبولار
خود راهبر
دلخواهشان
بریـادگیری
گلبول های
هزینـه­های
برونگرایی
هزینـه های
گلدانـهائی
کنیمسومـین
اسپاندلو
اسپانیـایی
اسپرماتیک
اسپرم ساز
اسپرم های
اسپرمـیدین
کنیمدومـین
گلدوزیـان
برنیـاوردی
هرنیورافی
شاگردسیف
اسپکتیتور
درزیرآمده
کارتنویید
کنیمتعریف
اسپیتزبرگ
برنداشتند
کارتنوئید
جهانگریدی
دموکراتیک
استدرباره
جهانگردان
ضابطه‏های
استابطحی
شاخص هایی
شاخصهایی
برنامـه ها
دموکرافیک
برنامـه‏ها
گلوتاتیون
گلوکاگنی
گلوکوزیدی
هردرجه ای
استارالیـا
هرچندسطحی
جهاندیده
بیولوژیکی
استاعرابی
استافروز
استافزایش
خودشایـادی
برنامـه ای
دموگرافیک
کنیدخصوصا
گلیسی
برمـی گیرد
استامروزه
برمـی گرفت
بیومکانیک
دنباله رو
منطقه ای]
گلیسریدها
استاندارد
استانداری
بی هنجاری
استانفورد
شاخص سازی
سئوالهایی
کارخانجات
کنیدایکاش
برمسئولیت
مصاحبه گر
گلیسیرید>
استانفیلد
دندانپزشک
گلیکاسیون
ضداجتماعی
هدفمندانـه
گلیکوزیدی
استان های
گلیکوزیله
ضسردگی
هدایت­های
استآخوندی
خودفروشان
هخاان
استآنالیز
کارخانـه ی
خودکارآمد
مشـهورهمای
دندانسازی
مشـهورترین
ضدالتهابی
برگهایشان
استبرنامـه
هترینگتون
هتروزیگوت
هپاتوسیتی
هبیـانیـه ی
استپروتکل
دندانـهادر
دندان های
منفعتباطل
کاردرمانی
پاتولوژی
استپنجمـین
برگزیدگان
دندآن های
استپیشرفت
دنیـاگرایی
دنیـاولنعم
کنوانسیون
پاتولوژیک
جنینکمبود
برگرداندن
م های
ضدمـی
سیگنالینگ
کارسینوژن
هایتعاملی
کننده های
کنندهموجب
گناهخسارت
گناهشرایط
مشکلاتشان
ضرب المثل
کارسینوما
هایـادگیری
پارادایمـی
کنندهدانش
سیگنالهای
استثناهای
دورافتاده
جنبه هایی
استثنائاً
استثنائات
جناییپزشک
منوسیت ها
قانونیشان
هانری جرج
منوهیدارت
جنایتکاری
دوراندیشی
جنایت بار
استچارچوب
خودگذشتگی
هاموزه ها
سیستومتری
قانونگزار
سیستولیک
گواهینامـه
گواهی های
ضرورت های
قانونگذتر
جمعیت های
مشغولیـاتی
کنندوایده
هاشمـیآرش
سیستم های
برسیدصالح
قانونگذار
هاشمـیاصغر
کارشناسان
استدادرسی
موادقانون
ضریب
هارینگتون
استدرچنین
سیستماتیک
گورستانـها
مواردشدید
استدلالات
برسدعوارض
مواردی که
برسدچگونـه
برسدتجارت
پارامترها
کنندنتایج
جمشیدحقوق
استدلاور
کنندمثلاً
کنندمبانی
استراتژی
استراتژیک
کنندگنجی
بررسیـهایی
هاپژوهشگر
استرادیول
هاالزاماً
جغرافیـائی
پارامتریک
جغرافیـایی
بررسی‏های
بررسی های
پارانشیمـی
استرس های
موالید
موالیدشان
بررسی شده
کارشناسی‏
قالب گیری
ویلکاکسون
سیدآبادی
پارانویید
دوستانتان
استروژنیک
دوستانشان
استرول ها
پارانوئید
کنندرفیعی
کنندرسانـه
کنندرجبی
موثرباشد
ویکپارچگی
موثرترند
استروئیدی
کارشناسی
مشخصه های
موثرمـهارت
خودگزارشی
سیتوکینین
استرهائس
گونـه هایی
برداشتهای
سیتوکینـها
برداشت ها
کنندچندین
دوستدارید
مشخص‏ترین
پارساییـان
استسازمان
دوست یـابی
ویژگى هاى
پارسائیـان
ویژگیـهایی
قاضیمنابع
کنندتوسلی
ویژگی‏های
ویژگی های
قاضیشرایط
موجوداتچه
سیتوپلاسم
جزییآگاهی
استشـهادیۀ
ویراویدیـا
موجودیـاری
قاضیتهران
پارکینسون
ویراستاری
گویندحکمت
قاضیتحلیل
سیـاهچالها
سیـاسینامـه
برخوردهای
طاقت فرسا
ویتامـینـها
سیـاستهایی
سیـاست­های
کارعناوین
ویـادگیری
استعدادها
برخورداری
سیـاست های
کنندتدبیر
کنندتجری
دوسوگرانـه
جرمـی واقع
استعلامات
موربیدیته
موربیدیتی
مشترکسیف
مورتالیته
مورتالیتی
وهنرمندان
وهنجارهای
گیـاهخواری
گیـاهشناسی
کارفرمایی
کارکردپمپ
دوقلوزایی
وهمکارانش
وهمکاران
قاسم زاده
برخانواده
جرم‏شناسى
جرم شناسی
موردآزمون
موردبررسی
سیـاستگذار
موردپژوهش
موردتأیید
گیدنزمحیط
سیـاحتنامـه
گیراننسبت
استفاده ی
موردشاهدی
وویژگیـهای
طبقه بندی
استفتائات
طبقه‏بندی
استفداکار
کارکردهای
استفعالیت
سهامداران
جرایمـی که
سونوگرافی
جرایمـی را
مورفولوژی
گیرداسمـیت
گیردالبته
پاسخگویـان
دولتمردان
وواسکولار
دردانشگاه
ووابستگان
طبیعیدوره
قاچاقچیـان
ونیزسیستم
استکارائی
گیردپژوهش
برتوانایی
گیرددراین
گیردروانی
گیردسعیدی
ونوجوانان
گیردکنترل
مشاورتهای
کنندآموزش
گیردمانند
پاسخ گویی
گیردماهیت
قابلیتهای
موسکارینی
بربازداشت
دومادبیـات
ونمایـانگر
برآوردهای
طراحی شده
استگیدنز
کارکنان‏
گیردمرادی
مشارکتیـاز
موشکافانـه
مشارکتهای
استلئوپلد
گیردمرحله
سولفوکسید
گیردمفیدی
گیردملایی
قابل توجه
قابل تحمل
کارگاهها
گیردنجات
براینترنت
کارگاههای
موضع گیری
استمراقبت
گیردیگران
وندفاطمـه
مشابهنکاح
استمشارکت
استمشایخ
ونتیلاتور
استمصلحی
پاشابنیـاد
مُوضوعاتی
استملکوتی
کننداگرچه
پاشاشریفی
سوگندهایی
سوگرایـانـه
سوسیـالیسم
استمـهاجرت
استمـهدوی
دومـینیکان
استمـهرابی
گیرنداوجی
برانگیزند
کننراد
برانگیزتر
طرفدارانش
گیرندگروه
استنباطی
طرفدارانی
جذابیتشان
برانگیخته
سودمندانـه
جدیدیـافتن
برانگیختن
گیرنده ها
طرفینسکوت
سودجویـانـه
سوخت وساز
کارگزاران
گیرینمونـه
استواقعیت
سوپراکسید
ومعناداری
جدیدتاسیس
استهاکینگ
موفقیتهای
استهبانات
دهد فواید
استهدایتی
پالایشگاه
کارمندانی
برافروخته
برافراشته
موقتبررسی
طلاقتطبیق
سواستفاده
استهمچنین
موقتمسیـار
سوادرسانـه
سوادآموزی
خودمختاری
لابراتوار
براستفاده
مسیـارنکاح
فیلادلفیـا
کارموجبات
سنگین تری
موقعیت ها
استیونسون
سنگریزهدر
کنفوسیوسی
موقعیتهای
جاهلاننـهج
اسرارآمـیز
کنفرانسها
پانسیونـها
سنستدرجهم
اسفندیـار
سنتیآموزش
ومحدودیتی
برادرزاده
کارنامـه ی
پانصدهزار
سنتیـازنظر
فیضرّکنـهج
طولانی تر
دهدرویژگی
طهماسبیـان
دهدسبزعلی
اسکروتوال
مسؤلیت ها
جامعههمان
سمـینارهای
جامعه های
جامعهمزیت
جامعهکلیـه
اسکلروتیک
برابرقدرت
اسکلروسیس
ولیلومحمد
جامعه ای
اسلامـی از
اسلامـی به
بدینوسیله
سلول هایی
بدین گونـه
مولفه های
جامعه ای
درخانواده
اسلامـیقوه
مولکولهای
اسلامـینقش
کندهاشمـی
لانگرهانس
بدین صورت
جاذبه های
جابه­جایی
جابه جایی
بدهددلاور
پانورامـیک
ظرفیت های
مومنیمـهدی
فیزیولوژی
خوش باوری
لاینتصبون
اسیداوریک
اسیدآمـینـه
اسیدفولیک
خوشبختانـه
بدترشونده
دهدقوشلی
ظرفیت‏های
ظرفیتهای
کندوابزار
اشاره شده
کندمـهدوی
لایـه نازک
اشتباهاتش
اشتباهاتی
ثروتمندتر
ثروتمندان
کندمدیریت
بداننداین
کندمحسنی
مویرگ های
کندمحرابی
اشتقیـاقات
موئثرترین
مسمومـیتها
فیزولوژیک
لب پریدگی
سکوتدلالت
سفیدپوستی
ثبتتشرفات
مسمومتیـها
پایـاننامـه
کندلاگینی
ثانویـه‏ای
اشعارحافظ
وکلیشـه ای
سفالومتری
سفالوگرام
تئوریـهایی
تئوری های
مـهارتهاست
مـهارت های
اصطلاحاتی
مـهارت‏های
مـهارتهایی
تیمارستان
کندساختار
کندرهبری
مـهارکننده
وکارگروهی
کنددرحالی
مـهارگسسته
کنددادرسی
کندچنانچه
خوشگذرانی
کندثانیـاً
ه زایی
تیروزیناز
فیبرینوژن
اصلی ترین
سریـازدواج
اضافه شده
اضافه وزن
بخش بندی
دهنراد
تیراندازی
اضطراباتی
مـهدیتهران
اضطرابشان
سرویس دهی
وقدردانید
مـهذبتهران
بحران های
بحران زده
اضهارنمود
خوشنویسان
خوکارآمدی
مـهربانانـه
مـهربانمان
تهرانقومس
فی الواقع
پایدارتری
اطرافیـانش
درحالیکـه
تهرانعلمـی
سروصدابین
تهرانشرکت
مـهرکاویـان
دهندجامعه
درحالی که
تهرانرشد
کندپارسا
تهراندوره
اطّلاعاتی
دانلود لیست مجموعه کامل کلمات فارسی

. نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار . نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار : نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار ، نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار




[نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار]

نویسنده و منبع: 92 | تاریخ انتشار: Sun, 11 Nov 2018 03:09:00 +0000



نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار

شعر و داستان/امـین فرومدی - عشق


 

اگر هر 

در شب های تار نا امـیدی

 شمع یک رویـای قشنگیرا در دلش روشنکند

 آبشاری از نور عشق وزندگی

                                 جهان را فرا مـی گیرد.

ادبیـات ایرانو جهان


 

 اگر طالب زندگی سالم و بالندگی مـی باشیم حتما به حقیقت عشق بورزیم.

(روانپزشویسندهٔ آثارپرفروشِ آمریکایی)



 


نـه شعری
نـه شوری
نـه شـهری پر از شادی
من مانده ام اینجا
در بی رحمـی مطلق
در جمع ناکسان ناکس
غریب و بیو تنـها

حرفهایم اخگری سوزان
فواره مـی زند شعرهایم
از کوه جانم
سوزنده تر از آتشفشان

تو کـه نباشی ای عزیز!
جهان جهنمـی ست جگر سوز
خارج از حد توان
نیمـه شب ها
بر درخت نگاهم
شکوفه مـی زند شرحه شرحه درد هجران

در سر زمـین من
از نام تو بت ساخته اند
تا تو را بپرستیم
اما از مـهر و مروت تو
هیچ اثری نیست
چه شور بختیم ما
که از تو
و از دست های پر سخاوت تو
و از آن نگاه حیـاتبخش عاشقانـه ات دور مانده ایم

نـه شعری
نـه شوری
نـه شـهری پر از شادی
امت واژه هایم
از طلمت این شب یلدا
عزادار و سیـاهپوش شده اند درون فراق عشق و عدالت
و اعتراض دارند بـه وضع موجود.

سه شنبه/۹۷/۵/۹

شعر و داستان/امـین فرومدی


 

در هفت شـهر رویـاهای من 
خیـابانی هست در انتظار خوشبختی
و کوچه ای اندر خم عشق
و خانـه ای نقره ای درون مـه
و پنجره ای کـه من و تو درون آن گم شده ایم.

شعر و داستان(امـین فرومدی)    


 

آن کـه دستان تو را درون دست مـی گیرد

و درون برابرت از عشق سخن مـی گوید

اشتباه بزرگی کرده است

مواظب باش!

عشق تجلی مـی کند درون چهره درون چشم ها

نـه درون زبان

عشق

انرژی عظیمـی ست که

نمـی گنجد درون سخن

و زبان باز مـی ماند از گفتن!

شعر و داستان/امـین فرومدی


 

یک بار ی حین صحبت با پسری کـه عاشقش بود، نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار ازش پرسید 
- چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمـی؟ 
- دلیلشو نمـیدونم ...اما واقعا"‌دوست دارم 
- تو هیچ دلیلی رو نمـی تونی عنوان کنی... نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار بعد چطور دوستم داری؟

چطور مـیتونی بگی عاشقمـی؟ 
- من جدا"دلیلشو نمـیدونم، اما مـیتونم بهت ثابت کنم 
- ثابت کنی؟ نـه! من مـیخوام دلیلتو بگی 
- باشـه.. نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار باشـه!!! مـیگم... چون تو خوشگلی، 
صدات گرم و خواستنیـه، 
همـیشـه بهم اهمـیت مـیدی، 
دوست داشتنی هستی، 
با ملاحظه هستی، 
بخاطر لبخندت، 
از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد 
متاسفانـه، چند روز بعد، اون تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت 
پسر نامـه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون 
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا کـه نمـیتونی حرف بزنی، مـیتونی؟ 
نـه ! بعد دیگه نمـیتونم عاشقت بمونم 
گفتم بخاطر اهمـیت ها و مراقبت هات دوست دارم اما حالا کـه نمـیتونی برام اونجوری باشی، بعد منم نمـیتونم دوست داشته باشم 
گفتم واسه لبخندات، به منظور حرکاتت عاشقتم 
اما حالا نـه مـیتونی بخندی نـه حرکت کنی بعد منم نمـیتونم عاشقت باشم 
اگه عشق همـیشـه یـه دلیل مـیخواد مثل همـین الان، بعد دیگه به منظور من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره 
عشق دلیل مـیخواد؟ 
نـه!معلومـه کـه نـه!! 
پس من هنوز هم عاشقتم 
عشق واقعی هیچوقت نمـی مـیره 
این هوس هست که کمتر و کمتر مـیشـه و از بین مـیره 

شعر و داستان/امـین فرومدی

منبع-وبلاگ داستانک های عبرت انگیز



گفتا بـه من، درون نیمـه شب پنـهان بیـا پنـهان برو
در باغ پر ریحان من، خندان بیـا گریـان برو

گفتا کـه بر ننگرم بر عاشقان عاشق ترم
در خان من گر آمدی، با جان بیـا، بی جان برو

گفتا اشارت ساز کن، این گفتگو را راز کن
با سر بیـا درون پیش من، افتاده و خیزان برو

گفتا کـه من یک آتشم سوزنده و هم سرکشم 
با من درآمـیزی اگر با آتشی سوزان برو

من او شدم، درون او شدم، بیخود از آن یـاهو شدم
گفتا درون آخر این سخن: نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار "بی خود شدی حیران برو"

شعر و داستان/امـین فرومدی



 

زندگی فرصت نابی ست

که خدای عشق بخشیده بـه ما

نسوزانیم لحظه ها را !

۱۳۹۷-۳-۱۳ برابر شب قدر ۱۹ رمضان ؛از دفتر هایکو واره ها؛

شعر و داستان/امـین فرومدی


 

زندگی یک دور باطل بود 

روزی بـه منطق صوری عشق دل بستم

عاشق شدم و از دور و تسلسل رستم

97-2-25 امـین فرومدی


 

با من بیـا...!

با من بیـا  تا کعبه دل !

با عشق...

با عشق غوغا مـی کنم منزل بـه منزل!

"از دفتر هایکوواره ها"

شعر و داستان/امـین فرومدی


 

معاشران گره از زلف یـار باز کنید

شبی خوش هست بدین قصه‌اش دراز کنید

حضور خلوت انس هست و دوستان جمعند

و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید

رباب و چنگ بـه بانگ بلند مـی‌گویند

که گوش هوش بـه پیغام اهل راز کنید

به جان دوست کـه غم پرده بر شما ندرد

گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید

مـیان عاشق و معشوق فرق بسیـار است

چو یـار ناز نماید شما نیـاز کنید

نخست موعظه پیر صحبت این حرف است

که از مصاحب ناجنس احتراز کنید

هر آنی کـه در این حلقه نیست زنده بـه عشق

بر او نمرده بـه فتوای من نماز کنید

وگر طلب کند انعامـی از شما حافظ

حوالتش بهیـار دلنواز کنید

شعر و داستان/امـین فرومدی


 

پرویز پرستویی متنی از یک داستان آموزنده و زیبا را درون صفحه اینستاگرام خود بـه اشتراک گذاشت.

"سالها پیش مدتی را درون جایی بیـابان گونـه بـه سر بردم. عزیزی چهار دیواری خود را درون آن بیـابان درون اختیـار من قرار داد؛ یک محوطه بزرگ با یک سرپناه و یک سگ. سگ پیر و قوی هیکلی کـه برای بودن درون آن محیط خلوت و ناامن دوست مناسبی بـه نظر مـی رسید. ما مدتی با هم بودیم و من بخشی از غذای خود را با او سهیم مـی شدم و او مرا از دزدان شب محافظت مـی کرد. که تا روزی کـه آن سگ بیمار شد. بـه دلیل نامعلومـی بدن او زخم بزرگی برداشت و هر روز عود کرد که تا کرم برداشت. دامپزشک، درمان او را بی اثر دانست و گفت کـه نگه داری او بسیـار خطرناک هست و حتما کشته شود. صاحب سگ نتوانست این کار را د. از من خواست کـه او را از ملک بیرون کنم که تا خود درون بیـابان بمـیرد. من او را بیرون کردم. ابتدا مقاومت مـی کرد ولی وقتی دید مصر هستم رفت و هیچ نشانی از خود باقی نگذاشت. هرگز او را ندیدم. که تا اینکه روزی برگشت. از ی مخفی وارد شده بود کـه راه اختصاصی او بود. بدون آن زخم وحشتناک. او زنده مانده بود و برخلاف همـه قواعد علمـی هیچ اثری از آن زخم باقی نمانده بود. نمـی دانم چه کار کرده بود و یـا غذا از کجا تهیـه کرده بود. اما فهمـیده بود کـه چرا حتما آنجا را ترک مـی کرده و اکنون کـه دیگر بیمار و خطرناک نبود بازگشته بود. درون آن نزدیکی چهاردیواری دیگری بود کـه نگهبانی داشت و چند روز بعد از بازگشت سگ، آن نگهبان را ملاقات کردم و او چیزی بـه من گفت کـه تا عمق وجودم را لرزاند. او گفت کـه سگ درون آن اوقاتی کـه بیرون شده بود هر شب مـی آمده پشت درون و که تا صبح نگهبانی مـی داده و صبح پیش از اینکهی متوجه حضورش بشود از آنجا مـی رفته. هرشب...! من نتوانستم از سکوت آن بیـابان چیزی بیـاموزم اما عشق و قدرشناسی آن سگ و بیکرانگی قلبش، مرا درون خود خرد کرد و فروریخت. او همـیشـه از اساتید من خواهد بود.

منبع-سایت ثامن پرس

لینک  اینستاگرام  پرویز پرستویی :    parvizparastouei

 

روزی خورشید و باد با هم درون حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت بـه دیگری ابراز برتری مـیکرد، باد بـه خورشید مـی گفت کـه من از تو قویتر هستم، خورشید هم ادعا مـیکرد کـه او قدرتمندتر است. گفتند بیـاییم امتحان کنیم، خب حالا چه طوری؟

دیدند مردی درون حال عبور بود کـه کتی بـه تن داشت. باد گفت کـه من مـیتوانم کت آن مرد را از تنش درون بیـاورم، خورشید گفت پسشروع کن. باد وزید و وزید، با تمام قدرتی کـه داشت بـه زیر کت این مرد مـی کوبید، درون این هنگام مرد کـه دید نزدیک هست کتش را از دست بدهد، دکمـه های آنرا بست و با دو دستش هم آنرا محکم چسبید.

باد هر چه کرد نتوانست کت مرد را از تنش بیرون بیـاورد و با خستگی تمام رو بـه خورشید کرد و گفت: عجب آدم سرسختی بود، هر چه تلاش کردم موفق نشدم، مطمئن هستم کـه تو هم نمـی توانی.

خورشید گفت تلاشم را مـی کنم و شروع کرد بـه تابیدن، پرتوهای پر مـهرش را بر سر مرد بارید و او را گرم کرد. مرد کـه تا چندلحظه قبل با تمام قدرت سعی درون حفظ کت خود داشت دید کـه ناگهان هوا تغییر کرده و با تعجب بـه خورشید نگریست، دید از آن باد خبری نیست، احساس آرامش و امنیت کرد.

با تابش مدام و پر مـهر خورشید او نیز گرم شد و دید کـه دیگر نیـازی بـه اینکه کت را بـه تن داشته باشد نیست بلکه بـه تن داشتن آن باعث آزار و اذیت او مـی شود. بـه آرامـی کت را از تن بدر آورد و به روی دستانش قرار داد.

باد سر بـه زیر انداخت و فهمـید کـه خورشید پر عشق و محبت کـه بی منت بـه دیگران پرتوهای خویش را مـی بخشد بسیـار از او کـه مـی خواست بـه زور کاری را بـه انجام برساند قویتر است.

  شعر و داستان(امـین فرومدی)

منبع-maher1.blogfa.com


 

این سخن دکتر شریعتی سالها بود کـه در گوشـه ای از ذهنم خانـه کرده بود، اما بـه تازگی انگار شده زمزمـه ذهنم به منظور قلبم

قبلا احساس مـی کردم با تمام وجود معنای این کلمـه را درک کرده ام و چقدر بـه خودم مـی بالیدم، اما حالا مـی خندم بـه تصورات واهی ذهن آدمـی از توهماتش درون باره ادراکاتش.

تا چیزی را با پوست و گوشت و استخوانت لمس نکنی نمـی فهمـی چرا و چرایی خیلی واقعیـات را کـه به بعنوان باور آنـها را پذیرفته ای.

امروز وقتی دفتر گذشته ام را ورق مـی زدم رسیدم بـه این جمله از دکتر شریعتی کـه برای خودم نوشته بودم و به یـاد دارم موقع نوشتنش چه حظی مـی بردم از آن، اما اینبار کـه دوباره دارم اینجا مـی نویسمش گمان مـیکنم کـه حظ فقط یک شوخی بود کـه آن روزها باورش کرده بودم، حقیقت یعنی لمس باورها و آن جملات این است:

رنج تلخ هست ولی وقتی آن را بـه تنـهایی مـی کشیم که تا دوست را بـه یـاری نخوانیم،
برای او کاری مـی کنیم و این خود دل را شکیبا مـی کند. 
طعم توفیق را مـی چشاند.
و چه تلخ هست لذت را "تنـها" بردن 
و چه زشت هست زیبایی ها را تنـها دیدن
و چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنـها" خوشبخت بودن
در بهشت تنـها بودن سخت تر از کویر است.
در بهار هر نسیمـی کـه خود را بر چهره ات مـی زند یـاد "تنـهایی" را درون سرت زنده مـیکند .
"تنـها" خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و نیمـه تمام هست .
" تنـها" بودن ، بودنی بـه نیمـه است 
و من به منظور نخستین بار درون هستی ام رنج "تنـهایی" را احساس کردم.

امروز دلم مـی خواست درون نزدیک ترین فاصله بـه مـیلاد علی(ع) چیزی بنویسم  یـا بیـاورم از دکتر شریعتی کـه مـیدانم و یقین دارم کـه علی را بـه درستی درک کرده بود اما درون تمام زوایـای ذهنم کـه گشتم چیزی جز یکی از سخنرانی های دکتر بـه نام "علی تنـهاست" درون ذهنم نچرخید و شاید این بهانـه شد به منظور ترکیدن بعض تنـهایی خودم.

به یـاد آوردم کـه از دکتر خوانده بودم که انسانـها را بـه چهار دسته تقسیم کرده است: 

1. آنانی کـه وقتی هستند هستند وقتی کـه نیستند هم نیستند 
عمده آدمـها. حضورشان مبتنی بـه فیزیک است. تنـها با لمس ابعاد جسمانی آنـهاست کـه قابل فهم مـی‌شوند. بنابراین اینان تنـها هویت جسمـی دارند.

2. آنانی کـه وقتی هستند نیستند وقتی کـه نیستند هم نیستند 
مردگانی متحرک درون جهان. خود فروختگانی کـه هویتشان را بـه ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی شخصیت‌اند و بی اعتبار. هرگز بـه چشم نمـی‌آیند. مرده و زنده‌اشان یکی است.

3. آنانی کـه وقتی هستند هستند وقتی کـه نیستند هم هستند 
آدمـهای معتبر و با شخصیت.انی کـه در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را مـی گذارند.انی کـه هماره بـه خاطر ما مـی‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

4. آنانی کـه وقتی هستند نیستند وقتی کـه نیستند هستند 
شگفت انگیز ترین آدمـها. درون زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند کـه ما نمـی‌توانیم حضورشان را دریـابیم. اما وقتی کـه از پیش ما مـیروند نرم نرم آهسته آهسته درک مـی‌کنیم. باز مـی‌شناسیم. مـی فهمـیم کـه آنان چه بودند. چه مـی گفتند و چه مـی خواستند. ما همـیشـه عاشق این آدمـها هستیم . هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی درون برابرشان قرار مـی‌گیریم قفل بر زبانمان مـی‌زنند. اختیـار از ما سلب مـی‌شود. سکوت مـی‌کنیم و غرقه درون حضور آنان مست مـی‌شویم و درست درون زمانی کـه مـی‌روند یـادمان مـی آید کـه چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینـها درون زندگی هر کدام از ما بـه تعداد انگشتان دست هم نرسد.

وقتی دیگر نبود
وقتی کـه دیگر نبود
من بـه بودنش نیـازمند شدم
وقتی کـه دیگر رفت
من بـه انتظار آمدنش نشستم
وقتی کـه دیگر نمـی‌توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی کـه او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی کـه او تمام شد 
من آغاز کردم
چه سخت هست تنـها متولد شدن
مثل تنـها زندگی است 
مثل تنـها مردن

یقین دارم کـه هیچ زمان نمـی شود بشری را با علی مقایسه کرد اما بعضی دردها درون زندگی باعث مـیشود کـه لمس آلام  انسان های بزرگی چون علی حداقل نـه بـه ادعا برایت قبل فهم شوند، حالا کمـی و البته کمـی لمس مـیکنم کـه چرا علی سر درون چاه مـی گریست.....

شعر و داستان/امـین فرومدی

منبع -وبلاگ درون هبوط


 

شاخه خشكم، ز پاییز و بهار من مپرس

مرده‌ام، از صبح و شام روزگار من مپرس

آفتابی بربامم، درون آفاقم مجوی

جلوه‌ای از طالع بی اعتبار من مپرس

سر خط مضمون افسوسم، بر این حیرت بیـاض

جز ندامت سطری از شعر و شعار من مپرس

سر بـه پیش افكنده دارم پیش سربازان عشق

سرفرازی از سر‌ِ زانو سوار من مپرس

زخم صد مرهم بـه جان دارد درخت طاقتم

سایـه واگیر از سرم، وز برگ و بار من مپرس

استخوان بشكسته‌‌ام، وز مومـیایی بی نیـاز

گم ‌شدم درون خویش، از سنگ مزار من مپرس

در بیـابان طلب آواره‌ام چون گردباد

آشیـان بر باد دادم، از غبار من مپرس

 

غفلت خوش‌باوریها را غرامت مـی‌دهم

از جفای دشمن و از مـهر یـار من مپرس

داستان‌پرداز عصر غربت انسان منم

نغمـه‌ای بشنو، ز درد اضطرار من مپرس

چشم درون راه امـیدی همچنان بنشسته‌ام

قصه كوته كن، حمـید! از انتظار من مپرسچ 

 شعر و داستان/امـین فرومدی

 

منبع-سایت ستاره


 

در تهاجم امپریـالیستی هوس

چگونـه بشناسیم عشق را

در عصر مشکوک دوست داشتن ها؟!

تمام حواسم

به سکوت قدسی توست 

در یک روز بارانی

تمام حجم نگاهت

سرشار از نزول شبنم های عاشقانـه است

و تلاوت سوره های مـهر

ای بـه غربت نشسته تنـها

 در این غروب عرفانی

با زبان فصیح بگو کـه دوستم داری

و وبلاگ هفت شـهر عشق ت را

ثبت کن درون بلاگفای قلب من

در دامنـه شرقی روحم

تا مبرا شود از هر تهمتی

این سکوت آسمانی.

شعر و داستان/امـین فرومدی


 
  • عشق منتشر مـی کنی مادرم

    در این جهان وارونـه ای که

    جواب محبت،بی مـهری هست و شقاوت !

    شعر و داستان(امـین فرومدی)

     ادبیـات ایران و جهان


  •  

    هستي شناسي عشق

    از نظر ابن عربي، حقيقت محبت درون سراسر عالم امكان كه متصف بـه هستي شده هست جريان دارد.(27) چنانكه پيش از اين ذكر شد، سبب هستي هر يك از اشياي اين عالم، سماع و شنيدن كلمـه «كن وجودي»‌ هست كه از جانب خدا گفته شده است؛ اما اين «كن‌»ها را كه اشيا شنيده‌اند مبدأيي دارند و از درون سرچشمـه‌اي جوشيده‌اند. «كن»ها اسباب وجودند و مبدأ آنـها حبّ الاهي هست يعني حبي كه خدا بـه ظهور و شناخته شدن خود دارد. اين مطلب را ابن‌عربي بر اساس حديث قدسي «كنز» مي‌گويد.(28) مفاد آن حديث اين بود كه: «من گنجي پنـهان بودم. دوست داشتم كه شناخته شوم. بعد عالم را آف و مرا شناختند». ايجاد عالم، متفرع هست بر اينكه خدا دوست داشته هست كه شناخته شود. بنابراين مرتبه ايجاد و گفتن «كن» متأخر از حبّ مي‌باشد و از درون «حبّ» برآورده است. «پس حبّ، مبدأ سبب وجود عالم است»(29) و بنابراين «حبّ، علت اولي و سر وجود اوست»(30) و اگر نمي‌بود حبّ خدا بـه هويدا شدن، عالم درون كتم عدم باقي مي‌ ماند.

    از اين نكته كه حبّ الاهي تقدم بر ايجاد دارد، ابن عربي چنين نتيجه مي‌گيرد كه: «محبت تعلق نمي‌گيرد مگر بـه امر معدودي كه درون هنگام تعلق وجود ندارد و محب مي‌خواهد آن امر معدوم را بـه وجود آورد».(31) بنابراين «شأن محبوب اين هست كه معدوم باشد.»(32)

    در دنياي عشق انساني نيز همين وضعيت حاكم است. يعني متعلق عشق انسان بايد معدوم باشد؛ يا معدوم حقيقي كه انسان با عشق، آن را بـه وجود مي‌آورد و يا معدوم اضافي يعني آنچه نزد عاشق، حاضر نيست. «محبوب، امري عدمي هست و محب مي‌خواهد كه آن را بـه صورتي موجود درون عيني موجود ببيند».(33)

    بنابراين دلبستگي و عشق و علاقه انسان بـه چيزي تعلق مي‌گيرد كه فاقد آن هست و مي‌خواهد آن را بـه دست آورد و ببيند. اكنون اگر از ابن‌عربي بپرسيم كه بعد از تحصيل آن امر معدوم يا غايب و موجود شدن آن، چگونـه عشق و محبت استمرار مي‌يابد؟ پاسخ ابن عربي اين هست كه بعد از حضور محبوب، دوام حضور، مطلوب هست و دوام نيز امري معدوم مي‌باشد «پس محبوب، همواره معدوم است.» (34)

    بر اين اساس درون قوس نزول، محبت، مبدأ هستي هست و درون تمام موجودات جريان دارد. از اين سو درون قوس صعود نيز عشق، مبدأ حركت و انگيزه سير استكمالي انسان است. زيرا چنانكه ذكر شد يكي از اوصاف و لوازم عشق حيرت هست و منافات عشق و عقل، بر اثر حيرتي هست كه از عشق زاده مي‌شود.

    «حار ارباب الهوي / في الهوي وارتبكوا»(35)

    (عاشقان درون وادي عشق بـه حيرت افتادند و سرگشته شدند).

    ابن عربي درون توضيح اين بيت مي‌گويد كه: «چون عشق سر از تناقض درمي‌آورد، عاشق را بـه حيرت و سرگشتگي مي‌كشاند. زيرا {از يك طرف} يكي از خواسته‌هاي او اين هست كه با آنچه محبوبش مي‌خواهد هماهنگ باشد. و {از طرف ديگر} پيوسته درون طلب وصال محبوب است. اكنون اگر محبوب او قصد فراق داشته باشد، عاشق مبتلا بـه وقوع درون نقيضين است».(36) چرا كه ميل برايش مطلوب هست و قصد يار سوي فراق هست و مقصود يار نيز براي عاشق مطلوب است. بعد او هم فراق را مي‌خواهد و هم وصال را.

    به هر صورت گرچه «هوي» گونـه خاصي از حبّ هست اما درون توليد حيرت با آن اشتراك دارد. حيرت از نظر ابن‌عربي، حركت هست و حركت، حيات و هستي است. درون فصوص الحكم مي‌گويد: «هدايت آن هست كه آدمي بـه وادي حيرت راه يابد».(37) چرا كه راه يافتن بـه حيرت، عين هدايت است؟

    زيرا حيرتي كه از هدايت و علم حاصل مي‌شود، مولود شـهود وجود تجليات متكثر هست كه عقول و اوهام را بـه تحيّر مي‌كشاند. و اين عين هدايت است. از اين رو كامل‌ترين انسان {پيامبر خاتم – صلوات‌الله عليه- } فرمود: «رب زدني فيك تحيراً» (خدايا بر تحير من درباره خودت بيفزا) يعني هدايت و علم مرا افزوني بخش.(38)

    ابن عربي خود درون توضيح اينكه چرا حيرت، هدايت هست مي‌گويد: «حيرت، بيقراري و حركت هست و حركت، حيات و وجود هست همانگونـه كه درون آب، حيات و حركت زمين قرار دارد.»(39)

    علاوه بر اينكه حيرت بـه عنوان لازمـه محبت و عشق، هدايت و حركت هست و حيات و وجود انسان را استمرار مي‌بخشد، محبت بالاترين مقامات و احوال است؛ يعني يا مبدأ هر مقام و حالي هست و يا مقصد آن.

    محبت درون همـه مقامات و احوال جريان دارد. هر مقام يا حالي كه پيش از آن است، براي آن طلب مي‌شود و هر مقام و حالي كه بعد از آن است، از آن مستفاد مي‌گردد. زيرا اين مقام {يعني مقام محبت} مقام اصل هستي، سيد الوجود، مبدأ عالم و ممد آن يعني سيدنا محمد- صلوات‌الله عليه- هست كه خدا او را بـه عنوان «حبيب» اتخاذ كرده؛ همانگونـه كه غير }- يعني ابراهيم عليه‌السلام- } را بـه عنوان خليل. بعد خداوند برترين مقامات را كه محبت باشد، بـه اصل موجودات كه سيدنا محمد باشد، اعطا كرده است. (40)

    شيخ اكبر درون ترجمان الاشراق و شرح آن، ذخائر الاعلاق تصريح مي‌كند كه «دين من دين محبت است». (41)

    وي بـه تمام لوازم دين محبت و عشق، ملتزم هست به هر كجا كه او را بكشاند مي‌رود و با خرسندي تمام، همـه مقتضيات آن را چه خوشايند و چه ناخوشايند با طيب خاطر مي‌پذيرد(42) و مي‌گويد: «هيچ ديني برتر از آن دين نيست كه بر اساس محبت استوار باشد».(43) عشق نزد ابن عربي، اساس هستي و مبدأ معرفت است. همـه چيز از آن آغاز مي‌شود و به او باز مي‌گردد. از اينجاست كه مي‌توان گفت كه عشق درون اصطلاح شناسي وي اشاره هست به ذات حق تعالي. درون سراسر ترجمان الاشواق كه ديوان اشعار عاشقانـه اوست، عشق و محبت موج مي‌زند و به گواهي ذخائر الاعلاق – كه تفسير آن است- متعلق اين عشق، جمال‌الاهي است. بـه قول شقيري: «در ترجمان الاشواق، حبّ، رمز ذات الاهي است.»(44)

    انگيزه‌هاي عشق

    درباره عشق‌هاي انساني، يعني محبتي كه درون انسان نسبت بـه خدا، انسان‌ها يا موجودات ديگر بـه وجود مي‌آيد، مي‌توان اين پرسش را مطرح كرد كه سبب و انگيزه آن چيست؟

    1- جمال (45)

    2- احسان(46)

    سپس بر مبناي وحدت وجود مي‌گويد كه خداوند جميل هست و هرگونـه جمالي درون عالم از آن اوست و جز او نيز محسني نيست و هر احساني از جانب اوست درون نتيجه «محبت جز بـه خدا تعلق نمي‌گيرد»(47) و هر عشق و محبتي كه درون انسان بـه وجود مي‌آيد، عشق بـه خدا خواهد بود. اين مطلب مي‌تواند درون حال و هواي تجربه عرفاني كاملاً درست و قابل قبول باشد اما درون فضاي گفتگو، تبيين و انتقال معنا بـه ديگران، حتي با منطق خاص ابن‌عربي- كه منطقي عرفاني است- نيز سؤالات بسياري را بـه وجود خواهد آورد كه طرح پاره‌اي از آنـها درون اينجا ضروري است. درباره عشق و محبت، وي سؤالاتي را مطرح كرده و پاسخ گفته و جوانب گوناگون حبّ را بـه دقت و با انسجام مورد بررسي قرار داده است. سؤالاتي از قبيل: عشق چيست؟ جام آن كدام است؟ و مباحثي همانند اقسام عشق، روان‌شناسي عشق، رابطه عشق و خيال، لوازم و آثار عشق و … را بـه تفصيل كندوكاو كرده است. (48) اما وقتي بحث بـه منشأ عشق و انگيزه‌ها و اسباب آن مي‌رسد، بحث‌ها كوتاه مي‌شود و به اجمال و ابهام مي‌گرايد.

    يكي از سؤالات اين هست كه مراد از «احسان» بـه عنوان انگيزه محبت چيست؟ پاسخ ابن عربي اين هست كه «احسان همان چيزي هست كه مشـهود مردم است»(49). منظور ابن عربي از «مشـهود» بايد نعمت‌هايي باشد كه خدا بـه همـه انسانـها عطا كرده و همگان مي‌توانند آنـها را ببيننند و از آنـها بهره‌مند شوند. بسياري از مردم با ديدن با ديدن نعمتهاي الاهي و استفاده از آنـها، نوعي علاقه و محبت نسبت بـه خدا درون دلشان پديد مي‌آيد. اما واضح هست كه اين عشق و محبت، نوعي داد و ستد است. ابن عربي درون اينجا درنگ نكرده و به سادگي آن را پشت سر نـهاده است. بـه هر صورت اينگونـه از محبت درون ميان مردم وجود دارد. از اين بحث كه اين محبت که تا چه اندازه عمق دارد، نيز از كندوكاو درون باب آسيب‌شناسي اين نحوه از محبت مي‌توان فعلاً صرف‌نظر كرد. چرا كه سؤال مـهم‌تري، قابل طرح هست و آن اينكه: زيبايي و جمال چيست؟ يا {بهتر است} بگوييم: زيبايي شناسي ابن عربي كدام است؟

    وي با اينكه درباره عشق وارد بحث شده و گفته هست كه نمي‌توان آن را تعريف كرد، بل بايد آن را از راه لوازم و نتايج شناخت، درباره زيبايي و اينكه آيا مي‌توان آن را تعريف كرد يا نـه؟ بحثي نكرده است. البته چنانكه ذكر شد، لازمـه و نتيجه زيبايي را بيان كرده و قائل هست كه عشق بر اثر زيبايي حاصل مي‌شود. نيز درون فتوحات اين سئوال را مطرح مي‌كند كه: «منشأ عشق چيست؟»(50) و پاسخ مي‌دهد كه: «عشق از تجلي خدا درون اسم جميل، پديد مي‌آيد»(51) اما با توجه بـه اينكه وي، عشق را مبدأ عالم و ساري درون تمام مقامات و احوال مي‌داند، سؤالات بسياري درباره ادراك زيبايي و رابطه عشق و زيبايي قابل طرح هست كه بايد درون اين باره كندوكاو كنيم.

    ادامـه دارد...

    شعر و داستان/امـین فرومدی

     

    منبع-وبلاگ قاب بی شیشـه


     

    ابوبکر محمّد بن علی بن محمّد بن احمدبن عبدالله بن حاتم طائی از عارفان بزرگ است. وی درون سال ۵۶۰ (ه.ق.) درون شـهر مورسیـای اسپانیـا بـه دنیـا آمد. از جملهٔ مشـهورترین القابش الشّیخ الاکبر، و محی الدّین است، بـه ابن افلاطون و ابن سُراقه (در اندلس) هم معروف بود، و در شرق بـه ابن عربی شـهرت دارد.

    ورود رسمـی ابن عربی بـه تصوف درون سنّ ۲۱ سالگی یعنی درون سال ۵۸۰ (ه.ق.) روی داد، ولی او بـه زودی و در زمانی اندک بلندآوازه گردید، و مشایخ زمانش بـه دیدار او شتاب نمودند. محی الدّین آثاری گران سنگ و پرارزش درون شاخه های مختلف حکمت و علم پدیدآورد، تصوف را بـه نوعی فلسفه تبدیل کرد، و در نوشته هایش عقاید و باورهای بسیـاری از مکاتب را تبیین و تفسیرنمود (ص-ص ۵۱ - ۵۵ مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز.)

    در عرفان ابن‌عربي، شناخت حقيقت هستي و تقرّب بـه آن از طريق عقل مقدور نيست و راه آن درون طوري وراي طول عقل و در مركزي بـه نام «قلب» مستقر است. ابزار قلب براي طي طريق ادراك و معرفت، قوه خيال و همت عارف است. اما اگر درباره انگيزه عارف براي قدم نـهادن درون راه اين سلوك بي‌وقفه و مداوم که تا بي‌نـهايت، از شيخ اكبر پرسش كنيم؛ پاسخ او درون باب اين انگيزه، آميزه‌اي هست از «عشق، زيبايي و حيرت». از اين پاسخ ابن عربي برمي‌آيد كه قلب علاوه بر اينكه مركز ادراك و معرفت هست جايگاه عشق و محبت و دلدادگي نيز هست.

    از تحليل اين پاسخ بـه آنجا خواهيم رسيد كه درون قوس نزول و ايجاد، مبدأ هستي عشق هست و سراسر عالم تجلي جمال و زيبايي خداست. درون قوس صعود و معرفت نيز آدمي كه بـه صورت خدا آفريده شده هست و بر سر آن هست كه ظهور كند و همانند خدا آشكار شود، با عشق، آغاز مي‌كند، بـه زيبايي و جمال مي‌رسد و در نـهايت سر از وادي تحير و سرگشتگي درمي‌آورد. درحالي كه سراسر هستي، ظهور صنع و هنر الاهي است، طي طريق وصول بـه حقيقت هستي نيز صنعت و هنر انساني است.

     

     

    عشق چيست؟

    در سپهر عرفان ابن عربي بايد متفطن و بهوش بود كه هرگاه پرسش از چيستي اشيا بـه ميان مي‌آيد، نبايد هرگز درون انتظار پاسخ منطقي بود.(1) بـه خصوص درون ساحت دوست داشتن و عشق، كه گرچه وي مباحي بسياري را مطرح مي‌كند و جنبه‌هاي متافيزيكي و روان‌شناختي عشق را بـه كندوكاو مي‌نشيند اما هيچگاه آن را تعريف منطقي نمي‌كند. شيخ اكبر درباره عشق، بسيار سخن گفته و گاه نيز عبارتي مي‌آورد كه بوي تعريف مي‌دهد اما نـه تعريف منطقي بل تعريف وجودي. اصطلاح «تعريف وجودي» بر ساخته نگارنده است؛ با تفحص درون آثار ابن‌عربي و سير درون عرفان او ضرورت جعل اين اصطلاح آشكار مي‌شود.

    تعريف منطقي، درون چارچوب منطق ارسطو و بر اساس دسته‌بندي مقولي وي از موجودات انجام مي‌گيرد. اين دسته‌بندي مقولي، مبتني بر وجود‌شناسي خاصي هست كه با هستي‌شناسي(2) ابن‌عربي فاصله بسيار دارد بنابراين طبيعي هست كه وي با تعريف منطقي اشيا سروكار نداشته باشد. بـه عنوان نمونـه درون منطق ارسطويي، تعريف انسان «حيوان ناطق» است؛ ابن عربي گرچه درون آثار خود گاه از حيوانيت و نطق انسان سخن مي‌گويد، اما هرگز «نطق» و «ناطق» را بـه معناي ارسطويي آن بكار نمي‌برد. مراد ارسطو از «ناطق» اين هست كه انسان، حيواني عاقل يا اهل عقل(3) است. اما ابن عربي نطق را بـه ساحتي وراي عقل مي‌برد و معنايي متناسب با وجود‌شناسي و انسان شناسي خاص خود بـه آن مي‌دهد و مي‌گويد كه «نطق» درون انسان، معادل «قول» خداوند هست كه «ركن وجودي» را مي‌گويد و با اين «كن» بـه ايجاد و تكوين عالم مي‌پردازد؛ بر اساس همين ديدگاه، تعريف او از انسان عبارتست از: «كلمة فاصله و جامعه»(4) اين تعريف دقيقاً مبتني بر وجود شناسي عرفاني ابن عربي و بيانگر مرتبه و جايگاه وجودي انسان است. بنابراين مراد از اصطلاح «تعريف وجودي» يعني اينكه مرتبه وجودي هر چيز را بيان كنيم.

    ابن عربي «عشق» را «محبت مفرط»(5) مي‌داند و درباره آن چنين مي‌گويد: «از عشق درون قرآن» با «شدت حبّ» تعبير شده است؛ آنجا كه مي‌گويد: «والذين آمنوا أشد حباً لله»(6) نيز {درباره زليخا} درون قرآن آمده است: «قد شغفها حباً»(7) يعني عشقي كه زليخا بـه يوسف داشته همانند «شغاف» قلب او را فرا گرفت. شغاف، پوسته نازكي هست كه قلب را فرار گرفته و قلب درون آن ظرف قرار دارد. درون روايت نيز آمده هست كه خدا خود را بـه «شدت حب» توصيف مي‌كند اما نمي‌توان بر خدا اسم عشق و عاشق را اطلاق كرد؛ زيرا عشق عبارتست از اينكه دوست داشتن بـه عاشق روي آورد که تا آنجا كه با تمام ذرات او آميخته گردد و سراپاي وجود او را درگيرد. عشق، مشتق از عشقه است.»(8)

    در معناي عشق گفته‌اند كه «نوعي درخت هست كه سبز مي‌شود سپس لاغر و زرد مي‌گردد.»(9)

    در عين حال كه وي عشق را فرط محبت مي‌داند و با توصيفات مذكور تلاش دارد كه ما را بـه حقيقت عشق نزديك كند اما با صراحت تمام مي‌گويد كه عشق و محبت قابل تعريف منطقي نيستند و هركه بـه تعريف آن دو پردازد كارش حكايت از اين دارد كه آنـها را نشناخته است. درون جايي مي‌گويد «معلومات بر دو قسمند: يك دسته از آنـها قابل تعريف‌اند و يك دسته قابل تعريف نيستند. محبت نزد كساني كه عشق شناسند و درباره آن سخن مي‌گويند قابل تعريف نيست. كسي آن را مي‌شناسد كه محبت درون وجودش لانـه كرده و صفت او شده باشد. اما حقيقت آن، قابل شناخت و وجودش قابل انكار نيست».(10)

    در جاي ديگر مي‌گويد: «الحبّ ذوق و لاتدري حقيقته»(11) (عشق، چشيدن هست و حقيقتش شناخته نيست). مراد وي اين هست كه شناخت حقيقت عشق و محبت، مربوط بـه حوزة علم‌الاذواق هست و بـه گونـه‌اي نيست كه بتوان آن را از راه عقل شناخت و در قالب الفاظ و عبارات بيان كرد. «چنين نيست كه {مانند} هر علمي درون قالب عبارات بگنجد. همـه علوم ذوقي از اين قبيل‌اند»(12) زيرا همـه علوم و دانش‌هاي بشري مولود عقل و محكوم بـه احكام نطق نيستند.(13) و اساساً عقل حدودي دارد كه اگر از آن حدود خارج شود گرفتار ضلالت و گمراهي مي‌شود. «ضلالت عقل، بر اثر آن بـه وجود مي‌آيد كه تفكر عقلي {از قلمرو خود بيرون مي‌رود و} درون غيرموطن خود تصرف مي‌كند.»(14)

    در نتيجه اگر ما احكام علم الاذواق را نشناسيم و بخواهيم از راه تعقل بـه شناسايي عشق بپردازيم، بـه كژراهه خواهيم افتاد و سرانجام هم بـه عشق جفا كرده‌ايم و هم بـه عقل. عشق را بايد شناخت اما نـه از راه عقل.

    در جاي ديگر مي‌گويد: «عشق، حد ذاتي ندارد كه با آن شناسايي شود اما از راه تعريف بـه رسم و تعاريف لفظي مي‌توان بـه حريم آن نزديك شد. بعد هر كس عشق را تعريف كند و هر كس آن را نچشيده باشد، عشق را نشناخته است.»(15)

    بنابراين عشق درياي بي‌كرانـه‌اي هست كه آب آن را نتوان كشيد و هر كس بـه اندازه عطش خود آن را مي‌چشد. از اين رو هر كه مي‌خواهد از اين آب بيشتر بنوشد، بايد چنان برتشنگي خود بيفزايد كه هيچگاه سيراب شدن درون پي نداشته باشد بايد همواره درون حال شرب‌العطش باشد. آن كه از عشق سيراب شود، از آن بهره‌اي ندارد و به قول ابن عربي: «هر كه گويد از عشق سيراب شدم، آن را نشناخته است؛ بعد عشق، شربي {مدام} هست كه سيراب شدن درون پي ندارد. برخي از محجوبان گفته‌اند كه جرعه‌اي از عشق نوشيدم و پس از آن هرگز تشنـه نشدم. اما با يزيد بسطامي مي‌گويد: «مراد، آن هست كه جمله درياها سركشد و چنان تشنـه باشد كه با زبان بيرون آمده از دهان له له زند». (16)

    سپس از قول ابوالعباس ابن العريف الصنـهاجي نقل مي‌كند كه از او پرسيدند:

    محبت چيست؟ گفت: يكي از صفات محبت غيرت هست و غيرت اقتضاي مستوري دارد. بعد محبت را نمي‌توان تعريف كرد… و حبّ را نمي‌توان با حد ذاتي، تحديد كرد و اساساً قابل تصوير نيست و هر كس بـه تحديد آن پرداخته صرفاً نتايج، آثار و لوازم آن را بيان كرده است.(17)

    آثار، لوازم و نتايج عشق

    ابن عربي كه عشق را قابل تعريف ذاتي نمي‌داند و آن را مربوط بـه عالم علم الاذواق مي‌داند مرادش اين هست كه گرچه راه عقل بـه ذات عشق مسدود هست اما مي‌توانيم از راه آثار و نتايج بـه معرفت آن نزديك شويم. از آنجا كه عشق، فرط دوست داشتن و دلدادگي است، سراپاي هستي عاشق را فرا مي‌گيرد و او را فاني و مستهلك درون عشق (18) و همانند «عشقه» زار و نحيف و زردروي مي‌كند.

    محبت ابتدا درون سويداي دل قدم مي‌نـهد اما آنگاه كه همـه وجود انسان را فرا گيرد، او را چنان كند كه جز محبوبش نبيند و اين حقيقت درون تمام ذرات جسم و در قوا و روحش نفوذ كند، همانند خون درون رگ‌ها و گوشت او جريان يابد، همـه مفاصلش را دربرگيرد، با هستي او پيوند خورد و با تمام اجزاي جسم و روحش هم آغوش گردد، جايي براي غيريار باقي نگذارد، با او سخن گويد، از او بشنود، درون همـه چيز بـه او نظر داشته باشد، درون هر صورتي او را ببيند و هيچ‌چيز را ننگرد مگر اينكه بگويد: او همين است، آنك اين محبت را عشق گويند. (19)

    سپس بـه عنوان نمونـه زليخا را نام مي‌برد كه هنگام فصد وقتي قطرات خونش بر روي زمين مي‌چكيد، با هر قطره نام يوسف نقش مي‌بست؛ چرا كه نام او همانند خون درون عروقش جاري بود.(20)

    عشق آثار و نتايج ديگري نيز دارد از قبيل دلتنگي، قبول عتاب معشوق، اندوه، بيماري، پيري، فغان و زاري، دربه‌دري، آوارگي، حيرت و سرگشتگي و … (21) كه شايد بتوان همـه آنـها را درون اين تعبير خلاصه كرد كه عشق براي عاشق، عقلي باقي نمي‌گذارد كه بتواند امور زندگي خود را سروسامان بدهد. «سرگرداني و حيرت، از اوصاف عشق هست و حيرت با عقل سازگار نيست زيرا عقل، سروسامان مي‌دهد و حيرت، باعث دربه‌دري مي‌شود.»(22)

    عشق كه بـه ميان آيد، عقل را از بين مي‌برد(23) زيرا با عشق، آدمي كر و كور مي‌شود(24) و احكام عشق با تدبير عقول، بر سر جنگ و نزاع است(25) و بالاخره «عقل براي نطق هست و دلباختگي براي گنگ بودن(26) و سكوت».

    شعر و داستان/امـین فرومدی

    منبع-وبلاگ قاب بی شیشـه


     

    تو
    حق نداری 
    عاشق کسی بمانی
    که سالهاست رفته
    تو
    مالی نیستی
    که نیست
    تو 
    حق نداری
    اسم دردهای مزمنت را
    عشق بگذاری
    تو
    مـی توانی مدیون زخمـهایت باشی

    اما
    محتاج آنکه زخمـیت کرده نـه

    دست بردار
    از این افسانـه های بی سر و ته
    که بـه نام عشق
    فرصت عشق را از تو مـی گیرد
    انکه تو را 
    زخمـی خود مـی خواهد
    آدم تو نیست
    آدم نیست
    و
    تو 
    سالهاست 
    حوای بی آدمـی
    حواست نیست

    افشین یدالهی

    شعر و داستان(امـین فرومدی) 


     

    معمولاً آدمـها وقتی بخاطر باورهای محدود کننده، بـه چیزی کـه مـی‌خواهند نمـی‌رسند، پیش پا افتاده‌ترین کار را انجام مـی‌دهند ، یعنی مـی‌ترسند و سریعاً به  دنبال عاملی بیرون از خود مـی‌گردند که تا تقصیر را بـه گردنش بیندازند.

    و بـه قول کیمـیاگر:

    “در مرحله‌ای، کنترلمان را بر آنچه کـه در زندگی رخ مـی‌دهد از دست داده و تصمـیم مـی‌گیریم بزگترین دروغ جهان را باورو مسئولیت را به دوش سرنوشت بگذاریم”

    شروع شرک از اینجاست کـه فکر کنیم، چیزهایی مثل قیمت دلار، سیـاست دولت‌ها، تصمـیمات دیگران و هر عاملی کـه تسلطی بر آن نداریم، تعیین کننده زندگی ما و مالک ماست.

    اما داستانی کـه خداوند به منظور جهان رقم زده، داستان توحید هست و بـه تو این نوید را مـی‌دهد کـه هیچکمترین توانایی‌ای درون اتفاقات زندگی‌ات ندارد مگر اینکه خودت این دروغ را باور و دو دستی قدرت را بـه او بدهی.

    خواست خدا این هست که باورهای تو زندگی‌ات را رقم بزند نـه سیـاست دولت‌ها، نـه یک گروه یـا عده‌ی خاص و نـه هیچ عامل دیگری.

    برنامـه خداوند این هست که زندگی‌ات بر پایـه باورهایت باشد. برنامـه خدا این هست که هر چه را باور کنی و در ذهن بسازی، جهان بـه آن شکل دهد. این نـهایت عدل الهی است. هیچ قدرتی بیرون از تو وجود ندارد. الله و ربّی کـه من شناخته‌ام قدرت را بـه خودت داده که تا زندگی‌ات را با باورهایت بسازی .

    من این خدا را باور کرده‌ام و با اشتیـاق این قدرت را پذیرفته‌ام و نتایج زندگی من گواه نتیجه این باور و نتیجه یکتاپرستی است.

    شرک یعنی تصمـیم بگیری قدرتی کـه خداوند به منظور خلق زندگی‌ات با ‌هایت داده را، نپذیری. یعنی این قدرت را دو دستی بـه هر عاملی بیرون از خود بدهی کـه هیچ کنترلی بر آن نداری.

    این نگاه خداوند بـه شرک هست و  شرک بر خود را نمـی‌بخشد. نـه بـه این دلیل کـه محتاج عبادت ماست، بلکه  به این علت که زندگی ما وابسته بـه نگاه یکتاپرستی است که تا بتوانیم عنان زندگی‌مان را درون دست بگیریم. که تا از ترس  از دست دادن‌ها، ترس از قدرت حکومت‌ها و دولت‌ها، ترس از چشم زخم و همـه ترس‌هایی بگذریم کـه از شرک مـی‌آید و بـه سعادت، نعمت، ثروت و آرامشی گرایش پیدا کنیم که منبع آن درون توحید و یکتا پرستی است.

    منبع سعادت دنیـا و آخرت درون پذیرش قدرتی هست که خداوند بـه عنوان مالک هستی، به بندگانش عطا کرده که تا بتوانند مالک و صاحب سرنوشتشان باشند.

    پس خدا را باور کن، این قدرت را با عشق بپذیر و زندگی‌ات را آنگونـه کـه مـی‌خواهی، بساز.

       شعر و داستان/امـین فرومدی

    منبع-https://abasmanesh.com/fa/who-is-your-authority/comment-page-11/

    سید حسین عباس منش


     

    قصد دارم امشب بگویم مولانا جامع همـه اطوار هستی هست چون سبک مولانا سبک عشق هست . چون اطوار دارد یعنی عاشقی و اگری عاشق شد هم بـه کمال و هم بـه تمام مـی رسد. اگر عاشقنشود درون یکی از دایره ها مـی ماند. عشق نامتناهی هست . اگرخیلی عاقل و زیـاده خواه باشیم حتما عاشق شویم و در عین حال همـه چیز را داریم و هیچ چیز را از دست نمـی دهیم . سبک کلی همـه شاعران عارف ما سبک عشق هست . عشق درون حقیقت بندگی هست و گاهی عاشق تاج عشق را بر سر دارد و در عین حال بیرون از این دو هست . هر گاه همـه عناصر هستی درون وجود شما پیوند خورد و یک چیز شد ، آن عشق هست . عشق وحدت بخشیدن بـه همـه عناصر هستی هر چه درون جای خود هست . پروفسور آراسته درباره مولانا مـی گوید : درون این مرد انسانیت بـه مرحله کمال رسیده هست . اگر ارزش شئ هنری بـه هنر آن باشد نـه بـه ماده اش ، آن اثر هنری تر هست . برنارد شاو یکی از طنز نویسان اوایل قرن بیستم کـه از جامعه اشرافی انگلیس انتقاد دارد مـی گوید : " کمتر انگلیسی هست که مرکز خانـه او آشپزخانـه و اصطبل نباشد ، با اینکه این آدم بسیـار خوب و شرافتمندی هست . مثنوی بـه طور کل با اینکه همـه چیز را مطرح مـی کند از موضوع اصلی هیچگاه خارج نمـی شود . مولانا نیز با اینکه رمانتیک هست همـه عناصر کلاسیک را درون خود جمع کرده هست .قرآن با وحدت و کثرت سروکار دارد. کثرت درون حقیقت از عناصر شیطان هست و شیطان انسانـها را متکثر و متفرق مـی کند. این تکثر و تفرقه باعث جنگها درون طول تاریخ شده هست . عالم پر از نعمت هست که مـی توانیم از این نعمتها برخوردار شویم اما خودمان مـیله هایی درون اطراف کشیده ایم و از گرسنگی درون حال مرگ هستیم . درون کتب آسمانی پیـام اصلی قرآن این هست که یک خدا بیشتر نیست درون نتیجه این همـه تکثرا ت تجلیـات همان یک خدا هست . کـه او ، اول ، آخر ، ظاهر و باطن هست . اوست کـه تمام عالم را یکی مـی کند. آسمان ، زمـین ، ابرها همگی آیـاتی از آیـات خداوند است جهت ایمان بیشتر تمامـی انسانـها . راجع بـه اینتی گریشن درونی و اینتی گریشن بیرونی تمام سخن مولانا درون این هست که چه کنی گه دنیـا را یکی ببینی و تمام پریشانی را چگونـه بـه هم وصل کنی .این درصورت وجود وحدت هست که پیـام اصلی قرآن نیز مـی باشد. اگر قدرت ، مقام یـا اسم هر چیز دیگری را درون لحظه اضطراب و پریشانی ببرید آرام نمـی شوید .اما اگر اسم خدا را ببرید آرام مـی شوید ، چرا کـه او نامتناهی هست . مولانا مـی گوید: " همـه را بیـازمودم ز تو خوشترم نیـامد دوهزار درون خون بها گشودم دو هزار خو چشیدم چو سر خوش تو بـه سرو لبم نیـامد " درون حقیقت به منظور تشریح سبک مولانا حتما تک تک شعرهای او خوانده شود. مولانا مـی گوید :" مثنوی ما دکان وحدت هست ، مثنوی دکان عشق هست ای پسر. عشق از یک نظر دکان هست چون جنس دارد ، از یک نظر دکان نیست چون نمـی فروشد بلکه عشق عطا مـی کند .در جای دیگر مـی گوید : " شکر کـه روی تو را هر طرفی مشتری هست " یعنی عطای ما مشتری دارد و جنس حتما خودش حرف خود را بزند و احتیـاج بـه تبلیغ نداشته باشد . دو حس درونی و بیرونی باعث بروز عشق مـی شود . قبل از عاشقی انسان شخصیتهای متفاوتی دارد . مولانا مـی گوید درون وجود ما و و همـه حیوانات خواب هستند . چنین انسانی هم بـه خود ، هم بـه دیگران آسیب مـی رساند . علم انسان حتما ذاتی باشد نـه اینکه عارضی باشد. انسان حتما از درون ساخته شود . چرا بسم الله الرحمن الرحیم را انتخاب کردیم ؟ گفت : همـه را بیـازمودم ز تو خوشترم نیـامد . درون حقیقت سر زلف او همـه جا هست .


     

    «خوشترین ساعات عمر من آنزمان هست که تو را درون نـهایت عسرت و رنج و بدبختی دیده، بی سامانی و دربدریت را مشاهده کرده، ناله ناکامـی و پی پناهیت را شنیده، خفت حاجتمندی و حقارتت را تماشا کرده، سرت را بـه زیر سنگ حوادث مـی نگرم.»

    مـیدانی چرا؟

    برای آنکه از جان خود عزیزترت داشته دوستت مـیدارم، مـیخوام بدینوسیله راه مبارزه با مشکلات را آموخته، جوهر ذاتت ظاهر گردیده، بزرگ و سعادتمندت بینم.

    فرزندم بر تلخی و سختگیری من خورده مگیر، زیرا، این هست آنچه او از من به منظور من خواسته، من درباره تو آرزو مـی کنم.»  از رمان شیرین شکر تلخ-جعفر شـهری

     شعر و داستان(امـین فرومدی)


     

    سرچشمـه ی عشق با علی آمده است

    گل کرده بهشت که تا علی آمده است

    شد کعبه حرمخانـه مـیلاد علی(ع)

    کز کعبه صدای یـا علی آمده است

    مـیلاد امام علی (ع) آغازگر اشاعه عدالت

    و مردانگی و معرف والاترین الگوی شـهامت و دیـانت

    بر عاشقانش مبارک باد . . .

    شعر و داستان/امـین فرومدی


     

    یکی بود یکی نبود .

    یک مرد بود کـه تنـها بود . 

    یک زن بود کـه او هم تنـها بود .

    زن بـه آب رودخانـه نگاه مـیکرد و غمگین بود . مرد بـه آسمان نگاه مـیکرد و غمگین بود .

    خدا غم آنـها را مـیدید و غمگین بود . 

    خدا گفت : شما را دوست دارم ، بعد همدیگر را دوست بدارید و با هم مـهربان باشید .

    مرد سرش را پایین آورد . 

    مرد بـه آب رودخانـه نگاه کرد و در آب زن را دید . زن بـه آب رودخانـه نگاه کرد و مرد را دید .

    خدا بـه آنـها مـهربانی بخشید و آنـها خوشحال شدند . خدا خوشحال شد و از آسمان باران بارید . 

    مرد دستهایش را بالای سر زن گرفت که تا خیس نشود . زن خندید . 

    خدا بـه مرد گفت : بـه دستهای تو قدرت مـیدهم که تا خانـه ای بسازی و هر دو درون آن زندگی کنید . 

    مرد زیر باران خیس شده بود . زن دستهایش را بالای سر مرد گرفت . مرد خندید . 

    خدا بـه زن گفت : بـه دستهای تو همـه زیباییـها را مـی بخشم که تا خانـه ای کـه او مـیسازد را زیبا کنی . 

    مرد خانـه ای ساخت و زن آن را گرم کرد . آنـها خوشحال بودند . خدا خوشحال بود … 

    یک روز زن پرنده ای را دید کـه به جوجه هایش غذا مـیداد . دستهایش را بـه سوی آسمان بلند مرد که تا پرنده مـیان دستهایش بنشیند . 

    اما پرنده نیـامد و دستهای زن رو بـه آسمان ماند . 

    مرد او را دید . کنارش نشست و دستهایش را بـه سوی آسمان بلند کرد . 

    خدا دستهای آنـها را دید کـه از مـهربانی لبریز بود . 

    فرشته ها درون گوش هم پچ پچی د و خندیدند . 

    خدا خندید و زمـین سبز شد . 

    خدا گفت : از بهشت شاخه ای گل بـه شما خواهم داد . 

    فرشته ها شاخه ای گل بـه مرد دادند . مرد گل را بـه زن داد و زن آن را درون خاک کاشت . 

    خاک خوشبو شد . 

    پس از آن کودکی متولد شد کـه گریـه مـیکرد . زن اشکهای کودک را مـیدید و غمگین بود . 

    فرشته ها بـه او آموختند کـه چگونـه طفل را درون آغوش بگیرد و از شیره جانش بـه او بنوشاند . 

    مرد زن را دید کـه مـیخندد ، کودکش را دید کـه شیر مـینوشد. بر زمـین نشست و پیشانی بر خاک گذاشت . 

    خدا شوق مرد را دید و خندید . 

    وقتی خدا خندید ، پرنده بازگشت و بر شانـه مرد نشست . 

    خدا گفت : با کودک خود مـهربان باشید که تا مـهربانی بیـاموزد . راست بگویید که تا راستگو باشد . گل و آسمان و رود را بـه او نشان دهید که تا همـیشـه بـه یـاد من باشد . 

    روزهای آفتابی و بارانی از پی هم گذشت . 

    زمـین پر شد از گلهای رنگارنگ و لابهگلها پر شد از بچه هایی کـه شاد و خندان دنبال هم مـیدویدند .

     
    خدا همـه چیز و همـه جا را مـیدید . مـیدید کـه زیر باران مردی دستهایش را بالای سر زنی گرفته هست که خیش نشود .
     

    زنی را دید کـه در گوشـه ای از خاک با هزاران امـید شاخه گلی مـیکارد . دستهای بسیـاری را دید کـه به سوی

    آسمان بلند شده اند . و پرنده هایی کـه هر کدام با جفت

     خود درون پروازند. خدا خوشحال بود ، چون دیگر غیر از او هیچ تنـها نبود . 

    شعر و داستان/امـین فرومدی


     

    بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک

    شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک
    آسمان آبی و ابری سپید

    برگ های سبز بید
    عطر نرگس باد

    نغمـه ء شوق پرستو های شاد

    خلوت گرم کبوتر های مست....

    نرم نرمک مـیرسد اینک بهار
    خوش بـه حال روزگار

    خوش بـه حال چشمـه ها و دشت ها
    خوش بـه حال دانـه ها و سبزه ها

    خوش بـه حال غنچه های نیمـه باز

    خوش بـه حال مـیخک کـه مـیخندد بـه ناز 

    خوش بـه حال جام لبریز از
    خوش بـه حال آفتاب

    فریدون مشیری 

    شعر و داستان/امـین فرومدی


     

    اعتبار تو

    به حضورت نیست

    به "دلهره ای" است

    که درون نبودنت

    حس مـی شود..!!

     

    ببخشای

    ای روشن عشق

    بر ما ببخشای!

    به پایـان رسیدیم ،

    اما،

    نکردیم آغاز ؛

    فرو ریخت پرها

    نکردیم پرواز .

    شفیعی کدکنی

    شعر و داستان/امـین فرومدی

     

    منبع-وبلاگ نجوای عاشقی


    شعر - شست باران

    یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۶ ساعت 13:24 | نوشته ‌شده بـه دست امـین فرومدی | ( )


     

    ای چنگ پرده‌های سپاهانم آرزوست

    وی نای ناله خوش سوزانم آرزوست

    در پرده حجاز بگو خوش ترانـه‌ای

    من هدهدم صفیر سلیمانم آرزوست

    از پرده عراق بـه عشاق تحفه بر

    چون راست و بوسلیک خوش الحانم آرزوست

    آغاز کن حسینی زیرا کـه مایـه گفت

    کان زیر خرد و زیر بزرگانم آرزوست

    در خواب کرده‌ای ز رهاوی مرا کنون

    بیدار کن بـه زنگله‌ام کانم آرزوست

    این علم موسقی بر من چون شـهادتست

    چون مؤمنم شـهادت و ایمانم آرزوست

    ای عشق عقل را تو پراکنده گوی کن

    ای عشق نکته‌های پریشانم آرزوست

    ای باد خوش کـه از چمن عشق مـی‌رسی

    بر من گذر کـه بوی گلستانم آرزوست

    در نور یـار صورت خوبان همـی‌نمود

    دیدار یـار و دیدن ایشانم آرزوست

    شعر و داستان/امـین فرومدی

    منبع-سایت گنجور

    این شعر را چهی درون کدام آهنگ خوانده است؟

    برای معرفی آهنگهایی کـه در متن آنـها از این شعر استفاده شده است  کلیک کنید.

    حاشیـه‌ها

    تا بـه حال ۲ حاشیـه به منظور این شعر نوشته شده است. به منظور نوشتن حاشیـه  کلیک کنید.


     

    پرویز پرستویی متنی از یک داستان آموزنده و زیبا را درون صفحه اینستاگرام خود بـه اشتراک گذاشت.

    "سالها پیش مدتی را درون جایی بیـابان گونـه بـه سر بردم. عزیزی چهار دیواری خود را درون آن بیـابان درون اختیـار من قرار داد؛ یک محوطه بزرگ با یک سرپناه و یک سگ. سگ پیر و قوی هیکلی کـه برای بودن درون آن محیط خلوت و ناامن دوست مناسبی بـه نظر مـی رسید. ما مدتی با هم بودیم و من بخشی از غذای خود را با او سهیم مـی شدم و او مرا از دزدان شب محافظت مـی کرد. که تا روزی کـه آن سگ بیمار شد. بـه دلیل نامعلومـی بدن او زخم بزرگی برداشت و هر روز عود کرد که تا کرم برداشت. دامپزشک، درمان او را بی اثر دانست و گفت کـه نگه داری او بسیـار خطرناک هست و حتما کشته شود. صاحب سگ نتوانست این کار را د. از من خواست کـه او را از ملک بیرون کنم که تا خود درون بیـابان بمـیرد. من او را بیرون کردم. ابتدا مقاومت مـی کرد ولی وقتی دید مصر هستم رفت و هیچ نشانی از خود باقی نگذاشت. هرگز او را ندیدم. که تا اینکه روزی برگشت. از ی مخفی وارد شده بود کـه راه اختصاصی او بود. بدون آن زخم وحشتناک. او زنده مانده بود و برخلاف همـه قواعد علمـی هیچ اثری از آن زخم باقی نمانده بود. نمـی دانم چه کار کرده بود و یـا غذا از کجا تهیـه کرده بود. اما فهمـیده بود کـه چرا حتما آنجا را ترک مـی کرده و اکنون کـه دیگر بیمار و خطرناک نبود بازگشته بود. درون آن نزدیکی چهاردیواری دیگری بود کـه نگهبانی داشت و چند روز بعد از بازگشت سگ، آن نگهبان را ملاقات کردم و او چیزی بـه من گفت کـه تا عمق وجودم را لرزاند. او گفت کـه سگ درون آن اوقاتی کـه بیرون شده بود هر شب مـی آمده پشت درون و که تا صبح نگهبانی مـی داده و صبح پیش از اینکهی متوجه حضورش بشود از آنجا مـی رفته. هرشب...! من نتوانستم از سکوت آن بیـابان چیزی بیـاموزم اما عشق و قدرشناسی آن سگ و بیکرانگی قلبش، مرا درون خود خرد کرد و فروریخت. او همـیشـه از اساتید من خواهد بود.

     

    منبع-سایت ثامن پرس

    لینک  اینستاگرام  پرویز پرستویی :    parvizparastouei

     

    این غزل،

    یکی از بهترین شعر هایی ست کـه تا بـه حال خوانده ام و شنیده ام این غزل زیبای حضرت مولانا را تقدیم

    مـینمایم بـه شما بازدید کنندگان محترم :

    حرام گشت از این بعد فغان و غمخواری

    بهشت گشت جهان زانک تو جهان داری

    مثال ده کـه نروید ز خار غمـی

    مثال ده کـه کند ابر غم گهرباری

    مثال ده کـه نیـاید ز صبح غمازی

    مثال ده کـه نگردد جهان بـه شب تاری

    مثال ده کـه نریزد گلی ز شاخ درخت

    مثال ده کـه کند توبه خار از خاری

    مثال ده کـه رهد حرص از گداچشمـی

    مثال ده کـه طمع وارهد ز طراری

    مثال گر ندهی حسن بی‌مثال تو بس

    که مستی دل و جانست و خصم هشیـاری

    چو شب بـه خلوت معراج تو مشرف شد

    به آفتاب نظر مـی‌کند بـه صد خواری

    ز رشک نیشکرت نی هزار ناله کند

    ز چنگ هجر تو گیرند چنگ‌ها زاری

    ز تف عشق تو سوزی هست در دل آتش

    هم از هوای تو دارد هوا سبکساری

    برای خدمت تو آب درون سجود رود

    ز درد توست بر این خاک رنگ بیماری

    ز عشق تابش خورشید تو بـه وقت طلوع

    بلند کرد سر آن کوه نی ز جباری

    که که تا نخست برو تابد آن تف خورشید

    نخست او کند آن نور را خریداری

    تنا ز کوه بیـاموز سر بـه بالا دار

    که کان عشق خدایی نـه کم ز کهساری

    مکن بـه زیر و به بالا بـه لامکان کن سر

    که هست شش جهت آن جا تو را نگوساری

    به دل نگر کـه دل تو برون شش جهت است

    که دل تو را برهاند از این جگرخواری

    روانـه باش بـه اسرار و مـی تماشا کن

    ز آسمان بپذیر این لطیف رفتاری

    چو غوره از ترشی رو بـه سوی انگوری

    چو نی برو ز نیی جانب شکرباری

    حلاوت شکر او گلوی من بگرفت

    بماندم از رخ خوبش ز خوب گفتاری

    بگو بـه عشق کـه ای عشق خوش گلوگیری

    گه جفا و وفا خوب و خوب کرداری

    گلو چو سخت بگیری سبک برآید جان

    درآیدم ز تو جان چون گلوم افشاری

    گلوی خود بـه رسن زان سپرد خوش منصور

    دلا چو بوی بری صد گلو تو بسپاری

    ز کودکی تو بـه پیری روانـه‌ای و دوان


     

    خدا معنی عشق ما رو فهمـید

    خدا ما رو به منظور هم پسندید

    اونی کـه زندگی رو تلخ کرد برامون

    اونی کـه بین ما فاصله انداخت

    ستم های زر و زور بود و تزویر

     شعر و داستان/امـین فرومدی

     ادبیـات ایران و جهان


     

    در وپسري درون كوه قدم مي زدند كه ناگهان پاي پسر بـه سنگي گير كرد و به زمين افتاد و داد كشيد: (( آآآآي ي ي))!! صدايي از دور دست آمد: ((آآآآي ي ي))!!! پسر با كنجكاوي فرياد زد: ((كه هستي؟)) پاسخ شنيد: ((كه هستي؟)) پسر خشمگين شد و فرياد زد: ((ترسو!)) باز پاسخ شنيد: ((ترسو!)) پسر با تعجب از پدر پرسيد: ((چه خبر است؟)) پدر لبخندي زد و گفت: ((پسرم! توجه كن)) و بعد با صداي بلند فرياد زد: ((تو يك قهرمان هستي!)) صدا پاسخ داد: ((تو يك قهرمان هستي!)) پسر باز بيشتر تعجب كرد پدرش توضيح داد:((مردم مي گويند اين انعكاس كوه هست ولي درون حقيقت انعكاس زندگي است. هر چيزي كه بگويي يا انجام دهي، زندگي عيناً بـه تو جواب مي دهد. اگر عشق را بخواهي، عشق بيشتري درون قلب تو بـه وجود مي آيد و اگر دنبال موفقيت باشي، آن را حتماً بدست خواهي آورد. هر چيزي را كه بخواهي و هر گونـه كه بـه دنيا و آدم ها نگاه كني، زندگي همان را بـه تو خواهد داد.))

     

    شعر و داستان/امـین فرومدی

    منبع - وبلاگ داستان های زیبا و خواندنی



     

    به لحاظ تاریخی، سانتی مانتالیسم، پدیده ای متعلق بـه قرن ۱۸ است. دورانی کـه در آن شرایط اجتماعی، گونـه ای خاص از روابط بین فردی را بـه وجود آورده بود کـه در آن، محور اصلی روابط، خصوصاً روابط زنان و مردان، مسائل بود و در نتیجه آن، مضمون بسیـاری از آثار ادبی عصر و دوران را ، روابطی خارج از چارچوب روابط متعارف تشکیل مـی داد.
    در چنین فضایی بود کـه سانتی مانتالیسم به منظور مبارزه با بـه ابتذال کشیده شدن عشق وروابط عاطفی ، بـه وجود آمد. سانتی مانتالیسم مـی خواست بـه عشق تقدس ببخشد وآن را از امری صرفاً مادی و بی قاعده و قانون، تبدیل بـه نوعی عمل معنوی و الهی کنند. درون همـین دوران بود کـه رمان هایی با محور عشق نوشته شد و نویسندگان سانتی مال کوشیدند با تمرکز بر قداست عشق و تأکید بر وفاداری مطلق و حتی انکار امکان تکرار تجربه عاشقانـه، عشق را از آن حالت دستمالی شده و مبتذل خارج کنند.
    دیدگاه سانتی مانتال، با نگاهی تازه بـه عشق، بـه طبیعت انسانی نیز نگاهی تازه مـی انداخت و برای احساس بیش از تفکر اعتبار قائل بود و مـهربانی، رنج و لطافت را بیش از وظایف اجتماعی ارج مـی نـهاد.
    این واکنش کـه بیش از هر چیز درون تقابل با بورژوازی و کاپیتالیسم و برآمده از اوضاع زمانـه بود، کم کم مفهوم خود را از دست داد وتبدیل بـه اصطلاحی شد به منظور پرداختن بیش از حد بـه احساسات ، خصوصاً درون عالم ادبیـات. این گونـه هست که به منظور اکثر ما، مفهوم «سانتی مانتال» بـه چیزی اطلاق مـی شود کـه بیش از حد بر عنصر احساس تأکید مـی کند و شیوه بیـان آن نیز سطحی و مبتذل است.
    تردیدی نیست کـه مخاطبان و پدیدآورندگان جدی ادبیـات، درون مواجهه با این واژه واکنش دفاعی داشته باشند و هرگونـه نشانـه ای از علاقه بـه این جریـان را درون آثار ادبی جدی، انکار کنند. بـه تعبیر بسیـاری، سانتی مانتالیسم ، عنصری هست که تنـها درون ادبیـات عامـه پسند مـی توان سراغ آن را گرفت.
    ادبیـات بی احساس؟
    بنا برتعریف رایجی کـه ما از سانتی مانتالیسم درون ذهن داریم، این همان عنصری هست که آثار متعلق بـه ادبیـات عامـه پسند (پاورقی ها، رمان های عاشقانـه زرد و...) از آن بـه وفور استفاده مـی کنند. احساسات گرایی شدید و صرف بـه گونـه ای کـه مخاطب را بـه شدت تحت تأثیر قرار مـی دهد و از تمام ابزارهای ممکن به منظور تشدید این حالت احساسی استفاده مـی کند. درون این دسته از آثار کـه عمدتاً مخاطبانی فراوان ومتعلق بـه گروه های سنی خاص دارند، همـه چیز بر محور عشق مـی گردد.
    ناتاشا امـیری، درباره این پدیده مـی گوید: «احساسات گرایی، ویژگی آثار نویسندگان تازه کار است. درون سالهای اولیـه نوشتن، نویسندگان عمدتاً تحت تأثیر آنچه کـه مـی نویسند قرار مـی گیرند و به همـین خاطر رگه های شدید احساساتشان درون اثر بروز مـی کند. این مسأله درون سالهای آغازین و در مورد نویسندگان کم تجربه اجتناب ناپذیر است، اما بـه تدریج کـه نویسنده از این حالت خارج مـی شود، این رگه ها نیز کمرنگ مـی شوند».
    او نشانـه های سانتی مانتالیزم را درون داستان چنین بر مـی شمرد: «احساسات عاشقانـه رقیق شده یـا غلیظ شده!»از سوی دیگر، نمـی توان هر اثر عاشقانـه ای را سانتی مانتال دانست. عشق، عنصر وجوهر اصلی تمام پدیده های زندگی هست وتصور جهانی بدون عشق، تصوری محال است. آثار ادبی برجسته نیز، هرگز خالی از این عنصر نبوده اند و ادبیـات داستانی، خصوصاً رمان، بیش از هر چیز از واجد این عنصر درون خود بوده اند و تردیدی نیست آنچه باعث جدی شدن ادبیـات مـی شود، سوژه نیست، شکل ارائه آن است.
    پاورقی نویسان و نویسندگان عامـه پسند، با بهره گیری از عنصر عشق ، آن را بـه عادی ترین وسطحی ترین شکل ممکن بیـان مـی کنند و اینجا، همان جایی هست که تفاوت ادبیـات جدی و ادبیـات عامـه پسند آشکار مـی شود. یوسف علیخانی، نویسنده ، مـی گوید: «برخی سانتی مانتالیزم را با احساس گرایی یکی مـی دانند و برای همـین، تمام آثاری را کـه احساسی باشند، با همـین نگاه نقد مـی کنند؛ حال آنکه حتما مـیان سانتی مانتالیسم و احساس گرایی فرق قائل شویم. هیچ اثر ادبی بی احساسی نمـی توان یـافت چرا کـه ذات هنر، احساس برانگیز هست و اگر این احساس نبود، هنر شکل نمـی گرفت. نمـی توان یک اثر ادبی را خواند و از احساس (خواه عشق، نفرت، ایثار و...) برکنار ماند». او، مرز مـیان احساسات گرایی و سانتی مانتالیسم را، درون افراطی شدن احساسات مـی بیند: «احساس گرایی درون شکل معمول آن پسندیده است، ولی زمانی کـه شوق بسیـار باعث شود درون عرصه ای خود را چنان گم کنیم کـه تشخیص ممکن نشود، آن وقت دچار نوعی سانتی مانتالیسم شده ایم کـه نـه تنـها ما را از بیـان ماجرا و مفهوم باز مـی دارد کـه خودعاملی بعد زننده نیز مـی شود».
    در حالی کـه بسیـاری بـه محض شنیدن تعبیر عاشقانـه به منظور اثری، ذهنشان معطوف بـه متن های بازاری و فاقد ارزش ادبی مـی شود و مفهوم عشق و احساسات نزد بسیـاری، مکروه و ناموجه هست ونویسندگان از ترس مبتذل خوانده شدن واتهام گرایش بـه سانتی مانتالیسم، بـه سراغ موضوعات عاشقانـه نمـی روند، آثار سانتی مانتال عامـه پسند، همچنان بازار را درون اختیـار دارد.از طرف دیگر چنین بـه نظر مـی رسد کـه گروهی از نویسندگان از سوی دیگر پشت بام سقوط کرده اند و با گرایش بـه حذف عوامل ایجاد جذابیت درون اثر، جایگاهی تخیلی (و شاید واقعی درون مـیان همفکران خود) درون عرصه ادبیـات جدی بـه دست آورده اند.
    مژده دقیقی، مترجم، درباره سانتی مانتالیزم درون ادبیـات داستانی چنین مـی اندیشد: «به نظر من مرز مشخصی به منظور تشخیص اینکه کجا نویسنده وارد سانتی مانتالیسم مـی شود، وجود ندارد. این مسأله بنا بر عقیده و سلیقه آدم های مختلف جا بـه جا مـی شود. ممکن هست به نظر برخی، کتابی سانتی مانتال باشد و به عقیده بعضی نباشد. درون مورد آثار نویسندگان زن، حتما گفت چون زنان از درونیـاتشان بیشتر صحبت مـی کنند، امکان کشیده شدن شان بـه این سمت بیشتر است. مردان بیشتر بیرونی مـی نویسند و به مسائل درونی شان کمتر اشاره مـی کنند».
    اینکه تلاش به منظور برکنار ماندن از سانتی مانتالیسم و حذف عوامل احساس برانگیز، بتواند مبین تعریف ادبیـات جدی باشد وسایر آثاری کـه از این الگو پیروی نمـی کنند را متعلق بـه حوزه ادبیـات عامـه پسند بدانیم، چیزی هست که مژده دقیقی، با آن مخالف است: «من کلاً ادبیـاتی را کـه قابل فهم نباشد، جدی نمـی دانم. ما ادبیـات زیـادی داریم کـه خیلی قابل فهم نبوده و برای خواننده آسان یـاب نیستند و اصلاً نویسنده بـه قصد غیرقابل فهم بودن، آن را نوشته است. تمایز بین ادبیـات جدی و ادبیـات عامـه پسند، بسیـار دشوار است. بـه هر حال ادبیـات عامـه پسند، آسان یـاب تر هست و درون وهله اول خواننده ها بیشتر خوششان مـی آید. حتی درون ادبیـات جدی دنیـا هم ما این قدر آثار غیرقابل فهم نمـی بینیم . شیوه ای کـه در کشور ما رایج است، ادای ادبیـات جدی هست و بسیـاری از این آثار، حتی کیفیت خوبی هم ندارند».
    ●هرچه سانتی مانتال تر!
    اینکه نویسندگان بکوشند بـه جای خلق آثاری دیریـاب و بدون مخاطب، آثاری خلق کنندکه بـه رغم بهره مندی از جذابیت ها، دچار افت و ابتذال نشود، اتفاقی هست که هنوز نیفتاده است. از یک طرف ، نویسندگان پاورقی نویس و در عین حال آگاه بـه ذائقه اجتماع، خصوصاً نسل جوان، باگرایش شدید بـه عناصر سانتی مانتال، بازار کتاب را درون دست دارند و عنوان بست سلر (Best Seller) را با خود یدک مـی کشند و از سوی دیگر، نویسندگان مدعی ادبیـات جدی نیز خواسته یـا ناخواسته بـه سمت ایجاد جذابیت هایی ساختگی کشیده شده اند. یوسف علیخانی مـی گوید: «یکی ازدلایل کشیده شدن بـه احساسات گرایی افراطی، درون نوع برخورد با اثر است. برخورد خود نویسنده با اثر، برخورد مخاطبان با اثر و برخورد ناشر با اثر، بر این جریـان بسیـار تأثیر مـی گذارد. شاید این گرایش، نتیجه عقب راندنی باشد کـه در برخورد با عوامل یـاد شده پیدا کرده ایم. یک دلیل دیگر مـی تواند گرایش های کلی جامعه باشد. دوستی مـی گفت مجموعه داستانم را پیش هر ناشری مـی برم، چاپ نمـی کند ولی بـه طور ضمنی اشاره دارند کـه اگر رمان بود، چاپ مـی کردیم! وقتی داستان یـا رمانی به منظور انتشار بـه ناشری سپرده مـی شود و ناشر عنوان مـی کند کـه اثر خشن و خشک است، یک نویسنده چه برخوردی مـی کند؟ آیـا منتظر مـی ماند که تا شکست ناشر را ببیند و فاتحانـه شاهد چاپ شدن اثرش باشد؟ درون شرایطی کـه آثار نوشته شده درون چارچوب سانتی مانتالیسم، بی هیچ علت و اندیشـه ای ، خریدار بسیـار دارند و ناشران را صاحب کتاب فروشی های زنجیره ای مـی کنند، ناشر رغبت بـه چاپ چه کتاب هایی مـی تواند داشته باشد؟»
    شاید بـه همـین خاطر هست که روز بـه روز برتعداد نویسندگان متمایل بـه این جریـان افزوده مـی شود و مـی توان گفت داستان های سانتی مانتال، بخش عمده آثار چاپ شده و پرمخاطب ما را تشکیل مـی دهند.
    فتح الله بی نیـاز مـی گوید: «در آثار رسیده بـه جشنواره های ادبی نیز، چنین وضعیتی بـه چشم مـی خورد. از مـیان ۳۱۰ رمان رسیده بـه جشنواره مـهرگان، ۸۵ رمان متعلق بـه ادبیـات جدی و ۲۲۵ که تا متعلق بـه ادبیـات عامـه پسند بود. متأسفانـه درون همان ۸۵ اثر جدی هم باز عنصر سانتی مانتالیسم، کم نبوده است. اینکه این عنصر بـه شکل گسترده وارد ادبیـات جدی ما شود، خطرناک است، چون درون مورد ادبیـات عامـه پسند مـی گویند این آثار را نسلی مـی خواند وبعد فراموش مـی شود، اما وجود آن درون ادبیـات جدی، سطح آن را تنزل مـی دهد و آن را تبدیل بـه ادبیـات «عام» مـی کند».
    ناتاشا امـیری نیز مـی گوید: «نباید خواننده را فریب داد. نویسنده حتما خود را از جهان داستان کنار بکشد و سعی کند مطلب را همان طور کـه هست بـه خواننده ارائه دهد. نـه اینکه بـه هر طریق ممکن بکوشد خواننده را بیشتر تحت تأثیر قرار دهد اما بـه وضوح مـی بینیم کـه برخی نویسندگان بـه شکل تعمدی بـه این شیوه گرایش دارند».
    سانتی مانتالیسم، پدیده ای رو بـه گسترش است. چه درون مـیان نویسندگان عامـه پسند کـه از آغاز بـه آن ارادت داشتند، چه درون مـیان نویسندگان ادبیـات جدی کـه گویی به منظور جلب نظر مخاطبان، راهی جز همان شیوه های مستعمل قبلی نمـی یـابند...
    نعیمـه دوستدا

     شعر و داستان(امـین فرومدی)

     منبع : روزنامـه ایران


     

    شبیخون عشق را

    پیش بینی نمـی کردم هرگز

    روزگاری

    شـه زاده ای بودم و 

    خاکستر نشین گشته ام امرورز!

     

    سیلی آمد

    یـا کـه صاعقه ای زد

    نمـی دانم

    آتش زد و ویران کرد دل ما را

    مانده بر ویرانـه های دل،هنوز خاکستر درد

     

    ای عشق !

    ای عشق ویرانگر خونریز!

    آنچه تو کردی با دل من

    لشکر تاتار با هیچ قومـی نکرد

    هر ثانیـه

    شب یلدایی ست به منظور من و دل

    مـی گویم ای دل

    بر خیزیم از این راه !

    من مـی خواهم 

    دل رضا نمـی دهد اما

    مـی گوید ای دیوانـه 

    کجا رویم؟!

    هر جا رویم حل نمـی شود مشکل ما

    مشکل ما

    داغی ست کـه مانده بر دل ما

     

    بیـا ای دل ابری من

    دست سوی داور بریم

    در این شب های بارانی

    نظری کند شاید

    گره بگشاید این معما را.

    شعر و داستان(امـین فرومدی)

    Love ambush
    I do not anticipate ever
    Upon a Time
    I'll be born
    I've been living ash Amrvrz!
     
    Flood came
    Or that lightning struck
    I do not know
    Burned and destroyed our hearts
    Remained on the ruins of the heart, the pain still gray
     
    Of love!
    Bloody destructive love!
    What you did with my heart.
    Tatar was no ethnic divisions
    Every second
    Yldayy night for me and the heart is
    I Heart
    The rise of the way!
    I would
    But Dell does not R.
    Says crazy
    Where to go?
    Wherever we can not solve our problem
    Our problem
    That was hot on our hearts
     
    Come my heart my cloud
    We've shown the
    The rainy nights
    The comments may
    Node open the puzzle


    Poetry and fiction (Amin Forumad)

    مترجم : 

    Google Translate


    پرویز پرستویی متنی از یک داستان آموزنده و زیبا را درون صفحه اینستاگرام خود بـه اشتراک گذاشت.

    "سالها پیش مدتی را درون جایی بیـابان گونـه بـه سر بردم. عزیزی چهار دیواری خود را درون آن بیـابان درون اختیـار من قرار داد؛ یک محوطه بزرگ با یک سرپناه و یک سگ. سگ پیر و قوی هیکلی کـه برای بودن درون آن محیط خلوت و ناامن دوست مناسبی بـه نظر مـی رسید. ما مدتی با هم بودیم و من بخشی از غذای خود را با او سهیم مـی شدم و او مرا از دزدان شب محافظت مـی کرد. که تا روزی کـه آن سگ بیمار شد. بـه دلیل نامعلومـی بدن او زخم بزرگی برداشت و هر روز عود کرد که تا کرم برداشت. دامپزشک، درمان او را بی اثر دانست و گفت کـه نگه داری او بسیـار خطرناک هست و حتما کشته شود. صاحب سگ نتوانست این کار را د. از من خواست کـه او را از ملک بیرون کنم که تا خود درون بیـابان بمـیرد. من او را بیرون کردم. ابتدا مقاومت مـی کرد ولی وقتی دید مصر هستم رفت و هیچ نشانی از خود باقی نگذاشت. هرگز او را ندیدم. که تا اینکه روزی برگشت. از ی مخفی وارد شده بود کـه راه اختصاصی او بود. بدون آن زخم وحشتناک. او زنده مانده بود و برخلاف همـه قواعد علمـی هیچ اثری از آن زخم باقی نمانده بود. نمـی دانم چه کار کرده بود و یـا غذا از کجا تهیـه کرده بود. اما فهمـیده بود کـه چرا حتما آنجا را ترک مـی کرده و اکنون کـه دیگر بیمار و خطرناک نبود بازگشته بود. درون آن نزدیکی چهاردیواری دیگری بود کـه نگهبانی داشت و چند روز بعد از بازگشت سگ، آن نگهبان را ملاقات کردم و او چیزی بـه من گفت کـه تا عمق وجودم را لرزاند. او گفت کـه سگ درون آن اوقاتی کـه بیرون شده بود هر شب مـی آمده پشت درون و که تا صبح نگهبانی مـی داده و صبح پیش از اینکهی متوجه حضورش بشود از آنجا مـی رفته. هرشب...! من نتوانستم از سکوت آن بیـابان چیزی بیـاموزم اما عشق و قدرشناسی آن سگ و بیکرانگی قلبش، مرا درون خود خرد کرد و فروریخت. او همـیشـه از اساتید من خواهد بود.

    منبع-سایت ثامن پرس

    لینک  اینستاگرام  پرویز پرستویی :    parvizparastouei

     


     


     


     


     



     

    چو بر رامـین بیدل كار شد سخت 
    به عشق اندر، مرو را خوار شد بخت 

    همـیشـه جای بی انبوه جُستی 
    كه بنشستی بـه تهایی، گر ستی 

    به شب پهلو سوی بستر نبردی 
    همـه شب که تا به روز اختر شمردی 

    به روز از هیچ گونـه نارمـیدی 
    چون گور و آهو از مردم رمـیدی

    زبس كاو قِدّ دلبر یـاد كردی
    كجا سروی بدیدی سجده بردی 

    به باغ اندر گلِ صد برگ جُستی 
    به یـادِ روی او بر گُل گرستی 

    بنفشـه بر چِدی هر بامدادی 
    به یـادِ زلف او بر دل نـهادی 

    زبیم ناشكیبی مـی نخوردی 
    كه یكباره قرارش مـی ببردی 

    همـیشـه مونسش طنبور بودی 
    ندیمش عاشقِ مـهجور بودی 

    به هر راهی سرودی زار گفتی 
    سراسر بر فراق یـار گفتی 

    چو باد حسرت از دل بركشیدی 
    به نیسان باد دی ماهی دمـیدی 

    به ناله دل چنان از تن بكندی 
    كه بلبل را زشاخ اندر فگندی 

    به گونـه اشكِ خون چندان براندی 
    كه از خون پای او درون گِل بماندی 

    به چشمش روز روشن تار بودی 
    به زیرش خزّ و دیبا خاری بودی 

    بدین زاری و بیماری همـی زیست 
    نگفتی كس كه بیماریت از چیست؟

    چو شمعی بود سوزان و گدازان 
    سپرده دل بـه مـهرِ دلنوازان 

    به چشمش خوار گشته زندگانی 
    دلش پدرود كرده شادمانی 

    زگریـه جامـه خون آلود گشته 
    زناله روی زراندود گشته 

    ز رنج عشق جان بررسیده 
    امـید از جان و از جانان بریده 

    خیـالِ دوست درون دیده بمانده 
    زچشمش خواب نوشین را برانده 

    به دریـای جدایی غرقه گشته 
    جهان بر چشم او چون حلقه گشته 

    زبس اندیشـه همچون مست بیـهوش 
    جهان از یـاد او گشته فراموش 

    گهی قرعه زدی بر نام یـارش 
    كه با او چون بوَد فرجام كارش؟

    گهی درون باغ شاهنشاه رفتی 
    زهر سروی گوا بر خود گرفتی 

    همـی گفتی گوا باشید بر من 
    ببینیدم چنین بر كامِ دشمن 

    چو ویس ایدر بوَد با وی بگویید
    دلش را از ستمگاری بشویید

    گهی با بلبلان پیگار كردی 
    بدیشان سرزنش بسیـار كردی 

    همـی گفتی چرا خوانید فریـاد 
    شما را از جهان باری چه افتاد؟

    شما با جفت خود بر شاخسارید
    نـه چون من مستمند و سوكوارید

    شما را از هزاران گونـه باغ است 
    مرا بر دل هزاران گونـه داغ است 

    شما را بخت جفت و باغ دادست 
    مرا درون عشق درد و داغ دادست 

    شما را ناله پیش یـار باشد 
    چرا حتما كه ناله زار باشد؟

    مرا زیباست ناله گاه و بیگاه 
    كه یـارم نیست از دردِ من آگاه 

    چنین گویـان همـی گشت اندران باغ 
    دو دیده پر زخون و دل پر از داغ

     فخرالدین اسعدگرگانی 

    شعر و داستان/امـین فرومدی

    منبغ    سارا شعر


     

    بی تو مـهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم 
    همـه تن چشم شدم خیره بـه دنبال تو گشتم 
    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم 
    شدم آن عاشق دیوانـه کـه بودم 
    در نـهانخانـه جانم گل یـاد تو درخشید 
    باغ صد خاطره خندید 
    عطر صد خاطره پیچید 
    یـادم آمد کـه شبی با هم از آن کوچه گذشتیم 
    پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم 
    ساعتی برآن جوی نشستیم 
    تو همـه راز جهان ریخته درون چشم سیـاهت 
    من همـه محو تماشای نگاهت 
    آسمان صاف و شب آرام 
    بخت خندان و زمان رام 
    خوشـه ماه فرو ریخته درون آب 
    شاخه ها دست بر آورده بـه مـهتاب 
    شب و صحرا و گل و سنگ 
    همـه دل داده بـه آواز شباهنگ 
    یـادم اید تو بـه من گفتی از این عشق حذر کن 
    لحظه ای چند بر این آب نظر کن
    آب ایینـه عشق گذران است 
    تو کـه امروز نگاهت بـه نگاهی نگران است 
    باش فردا کـه دلت با دگران است 
    تا فراموش کنی چندی از این شـهر سفر کن 
    با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
    سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم 
    روز اول کـه دل من بـه تمنای تو پر زد 
    چون کبوتربام تو نشستم 
    تو بـه من سنگ زدی من نـه رمـیدم نـه گسستم 
    بازگفتم کـه تو صیـادی و من آهوی دشتم 
    تا بـه دام تو درون افتم همـه جا گشتم و گشتم 
    حذر از عشق ندانم 
    سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم 
    اشکی از شاخه فرو ریخت 
    مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت 
    اشک درون چشم تو لرزید 
    ماه بر عشق تو خندید 
    یـادم اید کـه دگر از تو جوابی نشنیدم 
    پای دردامن اندوه کشیدم 
    نگسستم نرمـیدم 
    رفت درون ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم 
    نـه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم 
    نـه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم 
    بی تو اما بـه چه حالی من از آن کوچه گذشتم

    فریدون مشیری

    شعر و داستان/امـین فرومدی

    منبغ    سارا شعر


     

    بی تو مـهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم 
    همـه تن چشم شدم خیره بـه دنبال تو گشتم 
    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم 
    شدم آن عاشق دیوانـه کـه بودم 
    در نـهانخانـه جانم گل یـاد تو درخشید 
    باغ صد خاطره خندید 
    عطر صد خاطره پیچید 
    یـادم آمد کـه شبی با هم از آن کوچه گذشتیم 
    پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم 
    ساعتی برآن جوی نشستیم 
    تو همـه راز جهان ریخته درون چشم سیـاهت 
    من همـه محو تماشای نگاهت 
    آسمان صاف و شب آرام 
    بخت خندان و زمان رام 
    خوشـه ماه فرو ریخته درون آب 
    شاخه ها دست بر آورده بـه مـهتاب 
    شب و صحرا و گل و سنگ 
    همـه دل داده بـه آواز شباهنگ 
    یـادم اید تو بـه من گفتی از این عشق حذر کن 
    لحظه ای چند بر این آب نظر کن
    آب ایینـه عشق گذران است 
    تو کـه امروز نگاهت بـه نگاهی نگران است 
    باش فردا کـه دلت با دگران است 
    تا فراموش کنی چندی از این شـهر سفر کن 
    با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
    سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم 
    روز اول کـه دل من بـه تمنای تو پر زد 
    چون کبوتربام تو نشستم 
    تو بـه من سنگ زدی من نـه رمـیدم نـه گسستم 
    بازگفتم کـه تو صیـادی و من آهوی دشتم 
    تا بـه دام تو درون افتم همـه جا گشتم و گشتم 
    حذر از عشق ندانم 
    سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم 
    اشکی از شاخه فرو ریخت 
    مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت 
    اشک درون چشم تو لرزید 
    ماه بر عشق تو خندید 
    یـادم اید کـه دگر از تو جوابی نشنیدم 
    پای دردامن اندوه کشیدم 
    نگسستم نرمـیدم 
    رفت درون ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم 
    نـه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم 
    نـه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم 
    بی تو اما بـه چه حالی من از آن کوچه گذشتم

    فریدون مشیری


     

    شمس تبریزی کـه نور مطلق هست ....حرف و گفت و جمله کار او حق است 
    شمس تبریزی کیست، کـه اینچنین مولانا را آشفته و "بیدل‌ودستار" مـی‌نماید؟ و مولوی را برآن مـی‌دارد کـه دیوان شعری بسیـار با ارزش و فاخر بـه نام شمس بسُراید و به وی تقدیم کند( دیوان شمس تبریزی). درون واقع ما شمس تبریزی را بیشتر از طریق مولانا و از پنجره سروده‌ها و غزل‌های شوریده وی هست که مـی‌شناسیم. درون باره شمس تبریزی اطلاعات و آگاهی فراوانی درون دست نیست، بیشتر آنچه کـه در مورد او درون دسترس هست به افسانـه و غُلو آلوده شده است. اما آنچه کـه روشن هست اثری هست که شمس بر مولوی مـی‌گذارد و زندگی مولوی را مملو از عشق، عرفان و وارستگی مـی‌نماید و او همچون صوفی صاف شده‌ایی تولدی دیگر مـی‌یـابد. شمس تبریزی آنچنان زیربنای اندیشـه‌ی مولوی را تحت تأثیر خود قرار مـی‌دهد، کـه او را که تا پایـان زندگی مست و سرگشته و دیوانـه مـی‌کند. به منظور بسیـاری از ما کـه «غزلیـات شمس تبریزی» را خوانده‌ایم، این نکته درون ردیف ابتدایی‌ترین آموزه‌های ادبی هست که شخصیتی ارجمند، گمنام و پر از رمز و راز بـه نام «شمس تبریزی» یـا «شمس پرنده»، دریـایی از احساس و اندیشـه را درون وجود «مولانا»، درون هیأت کتاب «غزلیـات شمس تبریزی» بـه جوش و خروش درون آورده است. ما درون مکتب و مدرسه، درون محفل‌های ادبی و دانشگاه، جز این چهره‌ی احترام برانگیز، کمتر نکته‌ی دیگری درون مورد زندگی «شمس تبریزی» شنیده‌ایم. پرداخت بـه گوشـه‌ای از زندگی «شمس تبریزی»، نـه تنـها بـه معنی فراموش «مولانا» نیست بلکه این پرداخت، چراغی بر مجموعه‌ی زندگی مولای روم مـی‌تاباند کـه یکی از چهره‌های عمـیق ادبیـات ماست. پر واضح هست که غرض از این نوشتار غبارآلود چهره‌ی «شمس تبریزی» و به دنبال آن چهره‌ی «مولانا» کـه در برشی از زندگی خود، شیفته‌ی اندیشـه‌ها و گفته‌های او شده بود نیست. اگر چنین اندیشـه‌ای درون ذهنی راه یـابد، درست بـه مثابه‌ی آنست کـه انسان، بر خلاف منطق و شعور انسانی بخواهد از اینان چهره‌هایی بی‌عیب و نقص، کامل و آسمانی ارائه دهد. بزرگی «مولانا» و مراد او «شمس تبریزی» درون آن هست که با وجود زمـینی بودن و با وجود داشتن همـه‌ی ضعف‌های انسانی، چنان پوینده و چنان بزرگند کـه تاریخ فکر و ادب ایران و جهان نمـی‌تواند  زایندگی‌ها و تأثیر ژرف اندیشـه‌های آن‌ها را بر نسل‌های انسانی ندیده بگیرد. از این رو وقتی درون خبر‌ها مـی‌خوانیم کـه کتابی بـه نام «کیمـیا خاتون» بـه قلم «سعیده قدس» منتشر مـی‌شود کـه به بعد دیگری از زندگی «شمس» مـی‌پردازد کـه جز آن چیزی هست که که تا به‌حال شنیده‌ایم، سخت دچار تردید مـی‌شویم. آن‌چه درون این کتاب مـی‌آید نـه تنـها او را بـه عرش نمـی‌برد بلکه بـه سختی، او را از جایگاه فرازنشینانـه‌ای کـه دارد درون ذهن انسان برابر طلب امروز فرو مـی‌کشد. نویسنده‌ی کتاب «کیمـیا خاتون»، «سعیده‌ قدس» هست که این کتاب را درون قالب رمان ارائه داده‌است. من هنوز بـه این کتاب دسترسی نیـافته‌ام اما ‌چنان‌که درون خبرها آمده، کتاب بر اساس متن‌های معتبر تاریخی نوشته شده‌ و به زندگی «کیمـیا خاتون»، «محمدشاه» و «کراخاتون» مـی‌پردازد. «کراخاتون» مادر «کیمـیا خاتون»، بعد از مرگ شوهر خود «محمدشاه»، به‌عنوان همسر دوم «مولانا» بـه عقد او در‌مـی آید. آن چه درون خبرها درون ارتباط با مطالب کتاب «سعیده قدس» آمده بود، به منظور من انگیزه‌ای شد که تا در این زمـینـه، درون جستجوی منابع دیگری برآیم و از طریق تجزیـه و تحلیل برخی پژوهشگران معتبر و نام‌آور کشورمان، چند و چون موضوع را درون پیرامون رفتار «شمس تبریزی» با همسرش «کیمـیاخاتون» به منظور آگاهی خودم بیشتر روشن کنم. این دو کتاب یکی اثری هست از دکتر «عبد‌الحسین زرین‌کوب» با نام «پله‌پله که تا ملاقات خدا» و دیگری «باغ سیز عشق» از دکتر «محمدعلی اسلامـی ندوشن». بعد از خواندن دو نوشتار از دو نویسنده‌ی آگاه و شناخته‌شده‌ی کشورمان، کـه در مورد رابطه‌ی «شمس» با همسرش نوشته شده، ابعاد دیگری از شخصیت افرادی همچون «شمس تبریزی» و «مولانا» بر ما روشن مـی‌شود. اگر برخوردی شتاب‌آمـیز و احساسی بـه این شخصیت‌ها کـه در ذهن ما درون اوج هستند، داشته باشیم، بـه سختی افسرده و سرخورده مـی‌شویم. اما اگر از دیدگاه انسان زمـینی بـه آن ویژگی‌ها بنگریم، بـه این پدیده نگاه طبیعی‌تری خواهیم داشت. نخست حتما بر این نکته باور داشت کـه از چهار چوب شخصیت این افراد نیز همان برون تراود کـه در درون آن‌هاست. درون آن صورت قبول خواهیم کرد کـه انسان‌هایی چون «شمس تبریزی» و «مولانا» نیز دارای خصلت‌هایی همچون حسد، خشم، تند‌خویی و آزار و اذیت نسبت بـه زیر دستان خود بوده‌اند. چنان‌که با وجود تفاوت سنی بسیـار زیـاد مـیان «شمس» و ک جوان، او «کیمـیاخاتون» را بـه همسری مـی‌گیرد و آن‌گاه بعد از مدتی کوتاه، بـه دلیل بدبینی و حسد، او را آزار مـی‌دهد و بنا بـه روایـاتی، باعث مرگ او مـی‌شود. مقبره شمس تبریزی درون شـهر دارالصفا و دارالمومنین خوی واقع شده است،برجی هم كه درون مطلب بالا مشاهده مـی نمایید هم برج معروف شمس تبریزی هست كه درون كنار قبر آن عارف شـهیر درون محله امامزاده خوی قرار دارد.  

    شعر و داستان/امـین فرومدی

                     منبع             


     

    حیلت رها کن عاشقا دیوانـه شو دیوانـه شو

    و اندر دل آتش درآ پروانـه شو پروانـه شو

    هم خویش را بیگانـه کن هم خانـه را ویرانـه کن

    وآنگه بیـا با عاشقان هم خانـه شو هم خانـه شو

    رو را چون ‌ها هفت آب شو از کینـه‌ها

    وآنگه عشق را پیمانـه شو پیمانـه شو

    باید کـه جمله جان شوی که تا لایق جانان شوی

    گر سوی مستان مـی‌روی مستانـه شو مستانـه شو

    آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده

    آن گوش و عارض بایدت دردانـه شو دردانـه شو

    چون جان تو شد درون هوا ز افسانـه شیرین ما

    فانی شو و چون عاشقان افسانـه شو افسانـه شو

    تو لیلة القبری برو که تا لیلة القدری شوی

    چون قدر مر ارواح را کاشانـه شو کاشانـه شو

    اندیشـه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد

    ز اندیشـه بگذر چون قضا پیشانـه شو پیشانـه شو

    قفلی بود مـیل و هوا بنـهاده بر دل‌های ما

    مفتاح شو مفتاح را دندانـه شو دندانـه شو

    بنواخت نور مصطفی آن استن حنانـه را

    کمتر ز چوبی نیستی حنانـه شو حنانـه شو

    گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را

    دامـی و مرغ از تو رمد رو لانـه شو رو لانـه شو

    گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینـه

    ور زلف بگشاید صنم رو شانـه شو رو شانـه شو

    تا کی دوشاخه چون رخی که تا کی چو بیذق کم تکی

    تا کی چو فرزین کژ روی فرزانـه شو فرزانـه شو

    شکرانـه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌ها

    هل مال را خود را بده شکرانـه شو شکرانـه شو

    یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی

    یک مدتی چون جان شدی جانانـه شو جانانـه شو

    ای ناطقه بر بام و در که تا کی روی درون خانـه پر

    نطق زبان را ترک کن بی‌چانـه شو بی‌چانـه شو

     

    منبع-گنجور


     

    مرده بدم زنده شدم گریـه بدم خنده شدم

    دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

    دیده سیر هست مرا جان دلیر هست مرا

    زهره شیر هست مرا زهره تابنده شدم

    گفت کـه دیوانـه نـه‌ای لایق این خانـه نـه‌ای

    رفتم دیوانـه شدم سلسله بندنده شدم

    گفت کـه سرمست نـه‌ای رو کـه از این دست نـه‌ای

    رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

    گفت کـه تو کشته نـه‌ای درون طرب آغشته نـه‌ای

    پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

    گفت کـه تو زیرککی مست خیـالی و شکی

    گول شدم هول شدم وز همـه برکنده شدم

    گفت کـه تو شمع شدی قبله این جمع شدی

    جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم

    گفت کـه شیخی و سری پیش رو و راهبری

    شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم

    گفت کـه با بال و پری من پر و بالت ندهم

    در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم

    گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو

    زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم

    گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن

    گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم

    چشمـه خورشید تویی سایـه گه بید منم

    چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

    تابش جان یـافت دلم وا شد و بشکافت دلم

    اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

    صورت جان وقت سحر لاف همـی‌زد ز بطر

    بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم

    شکر کند کاغذ تو از شکر بی‌حد تو

    کآمد او درون بر من با وی ماننده شدم

    شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ بـه خم

    کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم

    شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک

    کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم

    شکر کند عارف حق کز همـه بردیم سبق

    بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم

    زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم

    یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم

    از توام ای شـهره قمر درون من و در خود بنگر

    کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم

    باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان

    کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم

    منبع-گنجور



     

    به مژگان سیـه کردی هزاران رخنـه درون دینم

    بیـا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

    الا ای هن دل کـه یـارانت برفت از یـاد

    مرا روزی مباد آن دم کـه بی یـاد تو بنشینم

    جهان پیر هست و بی‌بنیـاد از این فرهادکش فریـاد

    که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

    ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل

    بیـار ای باد شبگیری نسیمـی زان عرق چینم

    جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی

    که سلطانی عالم را طفیل عشق مـی‌بینم

    اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

    حرامم باد اگر من جان بـه جای دوست بگزینم

    صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیـا برخیز

    که غوغا مـی‌کند درون سر خیـال خواب دوشینم

    شب رحلت هم از بستر روم درون قصر حورالعین

    اگر درون وقت جان تو باشی شمع بالینم

    حدیث آرزومندی کـه در این نامـه ثبت افتاد

    همانا بی‌غلط باشد کـه حافظ داد تلقینم


     

    عشق منتشر مـی کنی مادرم

    در این جهان وارونـه ای که

    جواب محبت،بی مـهری هست و شقاوت !

    شعر و داستان(امـین فرومدی)

     ادبیـات ایران و جهان


     

    شب آرامـی بود
    مـی‌روم درون ایوان، که تا بپرسم از خود
    زندگی یعنی چه؟
    مادرم سینی چایی درون دست
    گل لبخندی چید، هدیـه‌اش داد بـه من
    م تکه نانی آورد، آمد آنجا
    لب پاشویـه نشست
    پدرم دفتر شعری آورد، تکیـه بر پشتی داد
    شعر زیبایی خواند، و مرا برد، بـه آرامش زیبای یقین
    با خودم مـی‌گفتم:
    زندگی، راز بزرگی هست که درون ما جاریست
    زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
    رود دنیـا جاریست
    زندگی، آبتنی درون این رود است
    وقت رفتن بـه همان عریـانی؛ کـه به هنگام ورود آمده‌ایم
    دست ما درون کف این رود بـه دنبال چه مـی‌گردد؟
    هیچ!!!
    زندگی، وزن نگاهی هست که درون خاطره‌ها مـی‌ماند
    شاید این حسرت بیـهوده کـه بر دل داری
    شعله گرمـی امـید تو را، خواهد کشت
    زندگی درک همـین اکنون است
    زندگی شوق رسیدن بـه همان
    فردایی است، کـه نخواهد آمد
    تو نـه درون دیروزی، و نـه درون فردایی
    ظرف امروز، پر از بودن توست
    شاید این خنده کـه امروز، دریغش کردی
    آخرین فرصت همراهی با، امـید است
    زندگی یـاد غریبی هست که درون خاک
    به جا مـی‌ماند
    زندگی، سبزترین آیـه، درون اندیشـه برگ
    زندگی، خاطر دریـایی یک قطره، درون آرامش رود
    زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، درون باور بذر
    زندگی، باور دریـاست درون اندیشـه ماهی، درون تنگ
    زندگی، ترجمـه روشن خاک است، درون آیینـه عشق
    زندگی، فهم نفهمـیدن‌هاست
    زندگی، پنجره‌ای باز، بـه دنیـای وجود
    تا کـه این پنجره باز است، جهانی با ماست
    آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
    فرصت بازی این پنجره را دریـابیم
    در نبندیم بـه نور، درون نبندیم بـه آرامش پر مـهر نسیم
    پرده از ساحت دل برگیریم
    رو بـه این پنجره، با شوق، سلامـی یم
    زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
    وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی‌ست
    زندگی، شاید شعر پدرم بود کـه خواند
    چای مادر، کـه مرا گرم نمود
    نان ، کـه به ماهی‌ها داد
    زندگی شاید آن لبخندی‌ست، کـه دریغش کردیم
    زندگی زمزمـه پاک حیـات‌ست، مـیان دو سکوت
    زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
    لحظه آمدن و رفتن ما، تنـهایی‌ست
    من دلم مـی‌خواهد
    قدر این خاطره را دریـابیم.


     

    هفت وادی عرفان عطار"به طور فشرده" : 

      بر طبق نظر عطار، بشر فطرتا درون صدد شناخت خدا یعنی خود است. این طلب درون همـه افراد بشر بـه نوعی هست اما درون عمل هر یک بـه بهانـه و عذر و مشکلی از این مـهم باز مـیمانند ، مگر قلیلی کـه سرانجام  این راه دور و دراز را طی مـیکنند و از خود بـه خود یـا از خود بـه خدا مـیرسند.

    نخستین مرحله طلب است. باید درون آدمـی انگیزه یـافتن بـه شدیدترین وجه پیدا شود.
    در آثار مولانا بـه جای واژه طلب واژه "درد" آمده است. مثلا درد دین داشتن. یـا درد عشق...  .

     بعد از آن عشق است، مـیل شدید بـه مطلوب بـه نحوی کـه کم و بیش خود را فراموش کند و هیچ چیز جز مطلوب درون ذهن او نباشد.
     

       عاشق اینجا آتش هست و عقل دود          عشق کامد درون گریزد عقل زود
       عقل درون سودای عشق استاد نیست          عشق کار عقل مادرزاد نیست


     مرحله سوم معرفت است، کم کم شروع بـه شناخت مطلوب و ابعاد تاریک و پر رمز و راز آن مـیکند.

    دشواری شناخت مطلوب درون مرحله چهارم یعنی استغنا است. باد بی نیـازی مـی وزد
    و طالب را بـه پس مـیراند. این خطیرترین مرحله هاست. سالک حتما بتواند درون مقابل این 
    صر صر بی امان مقاومت کند و از پا نیـافتد و خود را بـه سرزمـین مرموز مطلوب برساند .

      بعد از این وادی توحیداست. خود را درون سرزمـین مطلوب غرقه مـی یـابد. دیگر اصلا خود را نمـی بیند. هر چه هست اوست. حتی گم شدن خود را درون خدا از خود نداند. این حالت وقتی ممکن هست ایجاد شود کـه سالک از محو خود درون حق بی خبر باشد.

     وادی ششم ، وادی حیرت است. حیرت از اینکه بین طالب و مطلوب چه فرقی است؟
    آیـا این منم؟ یـا اوست؟ دو چیز درون مـیان هست یـا یک چیز؟ 
    شبیـه بـه حال آدمـی هست که دچار توهم شده کـه آنچه را کـه مـیبیند حقیقت هست یـا خواب؟ 
    سالک از همـه چیز حتی از خود بی خبر مـیشود و به هر حال راه گریزی از این حیرت نیست.

    لاجرم خود بـه خود سالک بـه آخرین منزل کـه منزل فقر و فناست کشیده مـی شود و به کل غرق درون مطلوب مـی گردد، دیگر از خود هیچ چیز ندارد (فقر) و وجود او فنا درون مطلوب است.
    (در مورد خدا گویند: فناء فی الله و بقاء بالله)

    طلب و حیرت صفت طالب است. استغنا صفت مطلوب است. اما معرفت و عشق صفت مشترک هر دواست؛
    یعنی ضمـیر ناخودآگاه هم ، درون سیر و سلوک شروع بـه شناخت خود مـیکند و نیز دوست دارد کـه شناخته شود.

    شعر و داستان(امـین فرومدی)


     

    اغلب شما بـه شكر خدا، داستان شازده كوچولو را بلديد. او پسركي هست كه درون يك سياره زندگي مي كند. درون آن سياره چز يك درخت بائو باب بزرگ چند آتشفشان، چيزي وجود ندارد. پسرك بسيار ظريف طبع و حساس هست و شخصيتي جالب دارد. مثلاً او عاشق غروب است؛ چون غروب هم زيبا و هم كمي اندوهبار است. از آنچا كه سياره اش خيلي كوچولوست. هر بار كه صندليش را چا بـه چا مي كند، مي تواند غروب تازه اي را تماشا كند. براي همين، روزي چهل و چهار بار غروب خورشيد را مي بيدد. خيلي محشر است، مگر نـه! که تا اينكه روزي دانـه ي كوچكي درون سياره ي او مي افتد و رشد مي كند و تبديل بـه يك بوته ي گل سرخ مي شود. شازده كوچولو با دل وجان از آن مراقبت مي كند که تا وقتي كه غنچه مي دهد و تبديل بـه گل دلپذيري مي شود. شازده كوچولو بـه عمرش گل سرخ نديده است. گل همين طور كه خوشگل تر مي شود، لوس تر و بي معني تر هم مي شود ( اغلبشان همين طورند! ) او دائماً خود را آرايش مي كند و مي گويد: «منو از آفتاب بپوشون»،«منو از باد بپوشون» و بالاخره چنان از شور بـه در مي كند كه كفر شازده كوچولو بالا مي آيد و به اين نتيجه مي رسد كه اصلاً و ابداً زبان گل سرخ را نمي فهمد. همين مسأله باعث مي شود كه بالاخره سياره را ترك كند و به بقيه ي سياره ها برود. بلكه زبان بقيه را بهتر ياد بگيرد،بفهمد عشق چيست، زندگي چيست و با شناختن اين ها و آشنا شدن با آدم ها، حكمت بياموزد و اين درست همان چيزي هست كه ما دلمان مي خواهد شماعزيزان ياد بگيريد. شازده كوچولو سر راهش با آدم هاي عجيب و غريب رو بـه رو مي شود كه هر كدام بـه نوعي مشغول خود هستند. سرانجام هم با موجود بسيار عاقلي بـه اسم روباه ملاقات مي كند. روباه بـه شازده كوچولو مي گويد: «منو اهلي كن» شازده كوچولو مي گويد:«خب من كه نمي دونم اين ها كه مي گي يعني چي. بـه من بگو اهلي شدن يعني چي» روباه مي گويد،«اهلي شدن يعني ايجاد ارتباط با ديگران، درون ميانشان راه پيداكردن، غمخوار شدن و غمخوارپيدا كردن» باقي داستان را يا مي دانيد يا مي رويد و مي خوانيد. شازده كوچولو روباه را اهلي مي كند، البته اهلي شدن، رنج و درد هم دارد. چون درون لحظه ي جدايي، كساني كه با هم ُانس گرفته اند، درد مي كشند.شازده كوچولو بعد از اين تجربه متوجه مي شود، اصلاً مـهم نيست كه دنيا پر ا ز گل سرخ است. چون گل سرخ او كسي هست كه شازده كوچولو برايش زحمت كشيده و به خاطر عشقي كه صرفش كرده، گل منحصر فردي است. بچه هاي ما هم گل سرخ هاي منحصر بـه فردي هستند درست مي گويم؟"وبلاگ قاصدک" 

    *****

    محبوب ترين كتاب مردم قرن بيستم كه قبلاً محمد قاضي آن را توسط ناشرين مختلف چاپ كرده بود، اكنون با ترجمـه ي احمد شاملو نيز بـه چاپ يازدهم رسيده است.
    اين داستان از معروف‌ترين داستان‌هاي کودکان و سومين داستان پرفروش قرن بيستم درون جهان است. درون اين داستان اگزوپري بـه شيوه‌اي سورئاليستي و به بياني فلسفه اي بـه دوست داشتن و عشق و هستي مي‌پردازد. طي اين داستان اگزوپري از ديدگاه يک کودک پرسش‌گر سوالات بسياري را از آدم ها و کارهاي آنان مطرح مي کند. اين اثر بـه 150 زبان مختلف ترجمـه شده‌ هست و مجموع فروش آن بـه زبان‌هاي مختلف از هشتاد ميليون نسخه گذشته است.

    نام کتاب : شازده كوچولو (به فرانسه: Le Petit Prince)
    نويسنده : آنتوان دوسنت اگزوپري ( Saint Exupery , Antoine de )
    مترجم : احمد شاملو
    قيمت : 1200 تومان
    تعداد صفحات کتاب : 104
    از مؤسسه ي انتشارات نگاه

    شازده کوچولو ( نوشته شده درون سال 1943)، داستاني نوشته آنتوان دو سنت اگزوپري، نويسنده ي فرانسوي است.اين كتاب درون قرن اخير سوّمين کتاب پرخواننده جهان بوده است. اين اثر از حادثه‌اي واقعي مايه گرفته کـه در دل شنـهاي صحراي موريتاني براي سنت اگزوپري روي داده است. خرابي دستگاه هواپيما خلبان را بـه فرود اجباري درون دل افريقا وامي‌دارد و از ميان هزاران ساکن منطقه؛ پسربچه‌اي با رفتار عجيب و غيرعادي خود جلب توجه مي‌کند. پسربچه‌اي کـه اصلاً بـه مردم اطراف خود شباهت ندارد و پرسشـهايي را مطرح مي‌کند کـه خود موضوع داستان قرار مي‌گيرد. شازده کوچولو از کتابهاي کم‌نظير براي کودکان و شاهکاري جاويدان هست که درون آن تصويرهاي ذهني با عمق فلسفي آميخته است. او اين کتاب را درون سال 1940 درون نيويورک نوشته است. او درون اين اثر خيال انگيز و زيبايش کـه فلسفه دوست داشتن و عواطف انساني درون خلال سطرهاي آن بـه ساده‌ترين و در عين حال ژرف ترين شکل تجزيه و تحليل شده و نويسنده درون سرتاسر کتاباني را کـه با غوطه ور شدن و دلبستن بـه مادّيات و پايبند بودن بـه تعصّب ها و خودخواهي ها و انديشـه‌هاي خرافي بيجا از راستي و پاکي و خوي انساني بـه دور افتاده اند، زير نام آدم بزرگها بـه باد مسخره گرفته است."وبلاگ کتاب و داستان"

     

    *****

    نقد:

    داستان با يك خاطره گويي شروع مي شود. خاطره خلباني كه وقتي بچه بود كتهبي راجع بـه جنگل هاي يك خواننده هست و اين موضوع با يك نماد از رمان اگزوپري آغاز مي شود. زماني آشفته بين جنگ جهاني اول و دوم درون حقيقت شازده كوچولو خود اگزوپري درون كودكي است.

    شازده كوچولو هنگام هبوط بـه زمين 6 ساله هست و كودكي آنتوان درون هنگامي كه نقاشي معروف بوآي باز و بسته را مي كشد 6 ساله است. نكته جالب توجهي كه درون ابتداي كتاب بـه چشم مي خورد محك زدن آدم ها با همين نقاشي ست كه خلبان ما هنوز هم آن را نگه داشته و با آن آدم ها را محك مي زند اما بـه قول خودش وقتي مي بيند كسي از آن سر درون نمي آورد ديگر توضيحي بـه آن نمي دهد. نويسنده درصدد نشان اين موضوع هست كه كودكي آدم ها عقلاني ترين دوره زندگي آنـهاست. درون كل كتاب كودك نماد كمال انسانـهاست.

    شازده كوچولو درون اين داستان بسيار خوشبخت زندگي مي كند و چقدر اين كودك خوشبخت هست بر خلاف ما آدم بزرگ ها كه چنان غرق درون مسائل روزمره هستيم كه چنين خوشبختي هايي را از ياد ايم.

    "ارزش يك گل عمريست كه بـه پايش صرف كرده اي.اين حقيقتي ست كه انسانـها فراموش كرده اند."

    در كل سبك اين داستان سورئال هست و خاصا براي بچه ها نوشته نشده است. درون واقع فارغ از محدوده سني خاصي است. درون حقيقت اين كتاب براي بچه هايي هست كه زود بزرگ شده اند. اگر چه لحن كودكانـه دارد اما بچه ها زياد از اه اگزوپري سر درون نمي آورند و هرچه بيشتر بزرگ بشوند بيشتر از شازده كوچولو سر درون مي آورند. اگزوپري درون هر فصلي مطلبي براي گفتن دارد. شخصيت هايي كه شازده كوچولو درون سفرس با آنـها برخورد ميكند نماد شخصيت هاي انساني هستند. بـه نوعي شازده كوچولو كودك درون همـه ماست كه او را فراموش كرده ايم. اما خود او بـه ما ياد مي دهد كه چطور او را بـه ياد بياوريم.

    متن داستان شازده كوچولو درون عين سادگي ظرايف و پيچيدگي هايي دارد كه خواننده را درگير خود ميكند.بايد بـه اين نكته نيز توجه كنيم كه شازده كوچولو درون مسيري و پس از طي 7 مرحله از 7 وادي عبور ميكند و دچار تحول مي شود. درون كل افرادي كه شازده كوچولو با آنـها برخورد مي كند هيچكدام ماهيت فيزيكي ندارند همـه آنـها تنـها نماينده اي براي يكي از رذايل و خصايل انساني است. كتاب شازده كوچولو احتياجي بـه نقد ندارد چون خود كتاب نقدي هست بر موضوعات مـهمي درون زندگي انسانـها. نقدي سهل و ممتنع!

         شعر و داستان(امـین فرومدی)

    منبع "وبلاگ خوانش"


     

    از شبنم عشق خاک آدم گل شد
    شوری برخواست ،فتنـه ای حاصل شد

    صد نشتر عشق بر رگ روح زدند
    یک قطره از آن چکید و نامش دل شد

    "ابوسعید ابوالخیر"



     

    در نـهانخانـه من پریچهره ای آمده هست صاحب سخن

    بیقرارم کرده هست در دل جنگل های شمال

    از عشق مـی نویسد با دسل های شمالت من ! 

    شعر و داستان(امـین فرومدی)







     

    طلوع مـی کند آن آفتاب پنـهانی
    ز سمت مشرق جغرافیـای عرفانی
    "دوباره پلک دلم مـی پرد نشانـه چیست 
    شنیده ام کـه مـی آیدی بـه مـهمانی"
    کسی کـه سبزترست از هزار بار بهار
    کسی شگفتی آن چنان کـه مـی دانی
    کسی کـه نقطه آغاز هر چه پروازست 
    تویی کـه در سفر عشق، خطّ پایـانی
    تویی بهانـه آن ابرها کـه مـی گریند
    بیـا کـه صاف شود این هوای بارانی
    تو از حوالی اقلیم هر کجا آباد
    بیـا کـه مـی رود این شـهر رو بـه ویرانی
    کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق 
    بیـا کـه یـاد تو آرامشی هست طوفانی

    شعر و داستان(امـین فرومدی)


     

    تا تو را دارم 

    باکی نیست کـه در مقابل جهانی یک تنـه بایستم

    عشق تو برایم کافی ست


     

    عشق گفت من مـی آیم کـه دلهای تان را آباد کنم

    نمـی دانست او

    که چون بیـاید مجنون مـی شویم و آواره

    94-11-8 "دفتر هایکو واره های امـین"

    شعر و داستان(امـین فرومدی)


     

     

    زن عشق مـی کارد و کینـه درو مـی کند...

    دیـه اش نصف دیـه ی توست و مجازات زنایش با تو برابر...

    مـی تواند تنـها یک همسر داشته باشد

    و تو مختار بـه داشتن چهار همسر هستی...

    برای ازدواجش درون هر سنی اجازه ی ولی لازم است

    و تو هر زمانی بخواهی بـه لطف قانون گذار

    مـی توانی ازدواج کنی...

    او کتک مـی خورد و تو محاکمـه نمـی شوی!

    او مـی زاید وتو به منظور فرزندش نام انتخاب مـی کنی...

    او درد مـی کشد و تو نگرانی کـه کودک نباشد...

    او بی خوابی مـی کشد و تو خواب حوریـان بهشتی را مـی بینی...

    او مادر مـی شود درون همـه جا مـی پرسند نام پدر...

    و هر روز او متولد مـی شود

    عاشق مـی شود

    مادر مـی شود

    پیر مـی شود و مـی مـیرد...

    و قرن هاست کـه او عشق مـی کارد و کینـه درو مـی کند

    چرا کـه در چین و شیـار های صورت مردش

    به جای گذشت زمان جوانی بربادرفته اش را مـی بیند.

    ودر قدم های لرزان مردش گامـهای شتاب زده ی جوانی به منظور رفتن

    و درد های منقطع قلب مرد

    ای را بـه یـاد مـی آورد کـه تهی از دل بوده است

    و پیری مرد رفتن و رفتن را درون دل او زنده مـی کند.

    و این رنج است!!!

    شعر و داستان(امـین فرومدی)


     

    شبیخون عشق را

    پیش بینی نمـی کردم هرگز

    روزگاری

    شـه زاده ای بودم و 

    خاکستر نشین گشته ام امرورز!

     

    سیلی آمد

    یـا کـه صاعقه ای زد

    نمـی دانم

    آتش زد و ویران کرد دل ما را

    مانده بر ویرانـه های دل،هنوز خاکستر درد

     

    ای عشق !

    ای عشق ویرانگر خونریز!

    آنچه تو کردی با دل من

    لشکر تاتار با هیچ قومـی نکرد

    هر ثانیـه

    شب یلدایی ست به منظور من و دل

    مـی گویم ای دل

    بر خیزیم از این راه !

    من مـی خواهم 

    دل رضا نمـی دهد اما

    مـی گوید ای دیوانـه 

    کجا رویم؟!

    هر جا رویم حل نمـی شود مشکل ما

    مشکل ما

    داغی ست کـه مانده بر دل ما

     

    بیـا ای دل ابری من

    دست سوی داور بریم

    در این شب های بارانی

    نظری کند شاید

    گره بگشاید این معما را.

    شعر و داستان(امـین فرومدی)


    در هفت شـهر رویـاهای من 
    خیـابانی هست در انتظار خوشبختی
    و کوچه ای اندر خم عشق
    و خانـه ای نقره ای درون مـه
    و پنجره ای کـه من و تو درون آن گم شده ایم.

    شعر و داستان(امـین فرومدی)        


     

    عاشق شدم و رنج بردم

    شکست خوردم و از درد مردم

    خوشا بر من کـه عشق را تجربه کردم!

    "از دفتر هایکوواره های امـین"

    شعر و داستان(امـین فرومدی)


     

    شبیخون عشق را

    پیش بینی نمـی کردم هرگز

    روزگاری

    شـه زاده ای بودم و 

    خاکستر نشین گشته ام امرورز!

     

    سیلی آمد

    یـا کـه صاعقه ای زد

    نمـی دانم

    آتش زد و ویران کرد دل ما را

    مانده بر ویرانـه های دل،هنوز خاکستر درد

     

    ای عشق !

    ای عشق ویرانگر خونریز!

    آنچه تو کردی با دل من

    لشکر تاتار با هیچ قومـی نکرد

    هر ثانیـه

    شب یلدایی ست به منظور من و دل

    مـی گویم ای دل

    بر خیزیم از این راه !

    من مـی خواهم 

    دل رضا نمـی دهد اما

    مـی گوید ای دیوانـه 

    کجا رویم؟!

    هر جا رویم حل نمـی شود مشکل ما

    مشکل ما

    داغی ست کـه مانده بر دل ما

     

    بیـا ای دل ابری من

    دست سوی داور بریم

    در این شب های بارانی

    نظری کند شاید

    گره بگشاید این معما را.

    شعر و داستان(امـین فرومدی)

    Love ambush
    I do not anticipate ever
    Upon a Time
    I'll be born
    I've been living ash Amrvrz!
     
    Flood came
    Or that lightning struck
    I do not know
    Burned and destroyed our hearts
    Remained on the ruins of the heart, the pain still gray
     
    Of love!
    Bloody destructive love!
    What you did with my heart.
    Tatar was no ethnic divisions
    Every second
    Yldayy night for me and the heart is
    I Heart
    The rise of the way!
    I would
    But Dell does not R.
    Says crazy
    Where to go?
    Wherever we can not solve our problem
    Our problem
    That was hot on our hearts
     
    Come my heart my cloud
    We've shown the
    The rainy nights
    The comments may
    Node open the puzzle


    Poetry and fiction (Amin Forumad)

    مترجم : 

    Google Translate


    پاییز

    جمعه ۳۰ بهمن ۱۳۹۴ ساعت 18:44 | نوشته ‌شده بـه دست امـین فرومدی | ( )

     

    پاییز

    وفادارترین فصل خداست

    حافظه ی خیس خیـابان های شـهر را

    همـیشـه همراهی مـی کند

    لعنتی ، هی مـی بارد و مـی بارد

    و هر سال

    عاشق تر از گذشته هایش

    گونـه ی سرخ درختان شـهر را مـی بوسد

    و لرزه مـی اندازد بـه اندام درختان

    و چقدر دلتنگ مـی شوند برگ های عاشق

    برای لمس تن زمـین

    که گاهی افتادن

    نتیجه ی عشق هست .

    شعر و داستان(امـین فرومدی)

    منبع-وبلاگ ساحل آرامش


     

    اساساً درون طول تاریخ و در همـه ادیـان، نیـایش، دعا و و عبادت بر دو پایـه قرار دارد. یعنی تجلی دو نیـاز و دو احساس درون روح آدمـی است. یکی فقر، بـه معنای احتیـاج، بـه معنای نیـاز کـه انسان تشنـه و عطشناک کـه احساس کمبود دارد، هم چنانکه به منظور رفع نیـازهای دیگرش متوسل بـه این و آن مـی شود و یـا درون جستجوی مایحتاجش بـه تکاپو مـی افتد، نوعی از کمبودها را درون درون روح خود، یـا درون سرنوشت زندگی اش را نیز احساس کند. جلوه ی بیرونی این نیـاز، نیـایش است، و ریشـه ی نیـاز و نیـایش یکی است. 

    بنابراین نیـایش و دعا، گاه بـه عنوان درخواست چیزی هست که نیـایشگر بدان محتاج هست و ندارد. و گاه عالی تر از این مرحله هست و بـه عنوان تجلی عشق است. گرچه عشق را نیز مـی توان یکی از نیـازهای روح گفت، اما بـه خاطر اینکه خودش یک نیـاز کاملاً مستقل است، یک ماهیت مرموز و یک شعله اهورایی و الهی درون درون روح آدمـی هست و بیش از هر چیز درون زندگی آدم دست اندرکار هست و بیش از هر چیز درون نظر آدم مجهول است، درون نتیجه مستقل از نیـاز و فقر شمرده مـی شود. این عالی ترین نوع دعا و نیـایش است، نیـایش و دعائی کـه زائیده ی روح عاشق است: احساس عشق. 
    عشق چیست؟ صدها تعریف درباره ی عشق کرده اند، و مـی شود کرد، اما آنچه بـه نظر من بهترین و عمـیق ترین تعریف از عشق است، این هست که "عشق زائیده تنـهایی هست و تنـهایی نیز زائیده عشق است" تنـهایی، بـه معنای این نیست، کـه یک فرد بی باشد،ی درون پیرامونش نباشد. اگری پیوندی، کششی، انتظاری، و نیـاز پیوستگی و اتصالی درون درونش نداشته باشد، نسبت بـه هر چیزی، نسبت بـه هری، اگر منفرد و تک هم باشد، تنـها نیست. برعکسی کـه نیـاز چنین اتصال و پیوست و خویشاوندی ئی درون درونش حس مـی کند، و بعد احساس مـی کند از او جدا افتاده، بریده شده و تنـها مانده است، درون انبوه جمعیت نیز تنـهاست. چنین روحی کـه ممکن هست در آتش یک عشق زمـینی، و یـا درون آتش یک عشق ماورائی بسوزد و بگدازد، پرستش را و در عالی ترین شکلش نوعی از دعا و یـا نیـایش را بـه وجود مـی آورد، کـه بقول کارل "نیـایشی هست که زائیده ی عشق است." 

    شعر و داستان(امـین فرومدی)


    عشق-امـین فرومدی

    یکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۴ ساعت 3:36 | نوشته ‌شده بـه دست امـین فرومدی | ( )

     

    عشق 

    یک حرف هست و هزار حدیث

    با هزار زبان اگر بشنوی هنوز هم تازه است


    هر كه شد محرم دل درون حرم یـار بماند
    و آنكه این كار ندانست درون انكار بماند
    از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
    یـادگاری كه درون این گنبد دوار بماند
    (حافظ)

    1- عشق چیست؟
    موضوع بحث، عشق است، كه دریـایی هست بی‌كران، موضوعی كه هر چه درباره آن گفته آید، كم و ناچیز خواهد بود. چنان‌كه مولوی علیـه‌الرحمـه مـی‌گوید:

    هر چه گویم عشق را شرح و بیـان 
    چون بـه عشق آیم خجل باشم از آن

    به هر حال درون این بحث، طبعاً نخستین سوال حتما این باشد كه: عشق چیست؟ اكثراً عشق را محبت و دلبستگی مفرط و شدید معنی كرده‌اند. گویـا عشق از «عشقه» آمده هست كه گیـاهی است، چون بر درختی پیچد، آن را بخشكاند و خود سرسبز بماند.(1) از دیدگاه ماتریـالیستها، روانشناسان و پزشكان، عشق نوعی بیماری روانی هست كه از تمركز و مداومت بر یك تمایل و علاقه طبیعی، درون اثر گرایشـهای غریزی، پدید مـی‌آید، چنان‌كه افراط و خروج از حد اعتدال درون مورد هر یك از تمایلات غریزی، نوعی بیماری است.

    اما از دیدگاه عرفا، عشق یك حقیقت و یك اصل اساسی و عینی هست ولیكن این حقیقت عینی بـه سادگی قابل تعریف نیست. این دشواری تعریف و تحدید بـه این دلیل هست كه:
    اولاً، عشق چنان‌كه گفتیم یك حقیقت عینی هست در نـهایت وسعت و عظمت، و لذا این حقیقت عظیم درون ذهن محدود ما نمـی‌گنجد و این تنـها عشق نیست، بلكه حقایق بزرگ دیگر نیز- از قبیل هستی، وحدت و غیره- درون ذهن ما نمـی‌گنجد. شعار اسلامـی ما، الله اكبر، بدین گونـه تفسیر شده هست كه خداوند بالاتر از آن هست كه درون وصف گنجد. چه وصف ما محصول ذهن ماست و ذهن ما فقط چیزهایی را درمـی‌یـابد و مـی‌تواند توصیف كند كه قابل انتقال بـه ذهن ما باشند و متأسفانـه، همـه چیز قابل انتقال بـه ذهن ما نیست. ما درون دو مورد كاملاً متضاد مجبوریم درون ذهن خود چیزی بسازیم چون از واقعیت، چیزی بـه ذهن ما نمـی‌آید و آن دو مورد عبارتند از:

    1- عدم
    2- وجود(2)

    در مورد اول، چیزی درون واقعیت وجود ندارد که تا به ذهن ما انتقال یـابد. درون مورد دوم آنچه هست عین واقعیت هست و درون متن خارج و واقعیت بودن برایش ذاتی هست و لذا این خاصیت ذاتی هرگز عوض نمـی‌شود و عینیت با ذهنیت نمـی‌سازد. از اینجاست كه درون نظام فكری اسلامـی، وقتی كه اصالت ماهیت جای خود را بـه اصالت وجود مـی‌دهد و در واقع یك اصل عرفانی بـه صورت یك اصل فلسفی پذیرفته مـی‌شود، ضرورت سیر و سلوك مطرح مـی‌گردد. چنان‌كه ملاصدرا سیر و سلوك را، درون كنار عقل و استدلال، ضروری و لازم دانسته است.(3)

    در نظام اصالت ماهیت، ذهن مـی‌تواند با ماهیتها ارتباط برقرار كند. اما درون نظام اصالت وجود، وجود یك امر واقعی و عینی بوده و هرگز قابل انتقال بـه ذهن نیست. درون نتیجه فقط با مفاهیم انتزاعی سر و كار خواهد داشت. طبعاً به منظور رسیدن بـه واقعیت، راه و روش دیگری حتما در پیش گرفت كه همان سیر و سلوك است. یعنی بـه جای تلاش به منظور انتقال واقعیت بـه ذهن حتما بكوشیم كه خود را بـه واقعیت برسانیم و به مرتبه اتصال و وحدت و فنا نایل آییم وگرنـه از تلاش ذهنی نتیجه‌ای نخواهیم گرفت.
    به عقل نازی حكیم که تا كی؟
    به فكرت این ره نمـی‌شود طی
    به كنـه ذاتش خرد برد پی
    اگر رسد خس بـه قعر دریـا

    بلی درون مواردی رابطه ذهن با واقعیت، بـه دلیل محدودیت ذهن و نامحدود و نامتناهی بودن واقعیت، رابطه خس و دریـاست. این نكته درون بیـان اعجازآمـیزی از امام باقر(ع) درباره خدا چنین مطرح شده است:
    "كل ما مـیز تموه باوهامكم، فی ادق معانیـه، مخلوق مصنوع مثلكم مردود الیكم."(4)
    ثانیـاً، همـیشـه مـیان "تجربه" و "تعبیر" فاصله هست. شما حوادث لذتبخش یـا دردآوری را كه تجربه كرده‌اید، هرگز نتوانسته‌اید چنان‌كه حتما و شاید بـه دیگران منتقل كنید. یعنی درون واقع نتوانسته‌اید از آن تجربه تعبیر رسا و كاملی داشته باشید. حافظ مـی‌گوید:

    من بـه گوش خود از دهانش دوش
    سخنانی شنیده‌ام كه مپرس!

    آن شنیدن به منظور حافظ یك تجربه هست كه بـه تعبیر درون نمـی‌گنجد. عین‌القضات مـیان علم معمولی و معرفت شـهودی این فرق را مطرح مـی‌كند كه حقایق قلمرو عقل و علم با زبان قابل بیـان هستند و به اصطلاح تعبیرپذیرند، اما حقایق قلمرو تجربه بـه بیـان درنمـی‌آیند.(5) و از اینجاست كه مولوی مـی‌گوید:

    گرچه تفسیر زبان روشنگر است 
    لیك عشق بی‌زبان روشن‌تر است

    و اگر بكوشیم تجربه‌های بزرگ را بـه مرحله تعبیر بیـاوریم، تنـها از راه تشبیـه و تمثیل و اشاره و ایما ممكن هست و لذا حقایق قرآنی را درون قالب الفاظ، مثلی مـی‌دانند از آن حقایق والا كه با قبول تنزلات مختلف و متعدد، بـه مرحله‌ای رسیده كه درون قالب الفاظ چنان ادا شده كه درون گوش انسان معمولی جا داشته باشد. اما این مراتب بـه هم پیوسته‌اند و انسانـها با طی مراتب تكاملی درون مسیر معرفت مـی‌توانند از این ظاهر بـه آن باطن و بلكه باطنـها دست یـابند و همـین نكته اساس تفسیر و تأویل آیـات قرآن كریم است. اما پیش از سیر درون مدارج كمال نباید انتظار درك حقایق والا را داشته باشیم. با توجه بـه نكات مذكور، تعریف عشق مشكل و دشوار هست ولیكن خوشبختانـه حقیقتهای بزرگ كه درون تعریف و تحدید نمـی‌گنجند غیرقابل شناخت نیستند. بلكه این حقایق والا، از هر چیز دیگر روشن‌تر و آشكارترند و هر كسی كه بخواهد، مستقیماً مـی‌تواند با آن حقایق ارتباط برقرار كند اما بی‌واسطه، نـه با واسطه كه:

    آفتاب آمد دلیل آفتاب
    گر دلیلت حتما از وی رخ متاب

    و عشق هم آن حقیقت والایی هست كه از سودایش هیچ سری خالی نیست و چنان‌كه خواهد آمد، یك حقیقت جاری و ساری درون نظام هستی هست و نیـازی نیست كه عشق را با غیر عشق بشناسیم كه حقیقت عشق، همچون حقیقت هستی، بـه ما از رگ گردن نزدیكتر است. بـه همـین دلیل انتظار نداریم كه با مفاهیم ذهنی درباره حقیقت عشق، مشكلی را آسان كنیم یـا مجهولی را معلوم سازیم كه این درون حقیقت با نور شمع بـه جستجوی خورشید رفتن است.

    2- نقش عشق درون عرفان اسلامـی:
    عشق درون عرفان اسلامـی، از جهات مختلف، بـه عنوان یك اصل، مورد توجه قرار مـی‌گیرد كه اهم آنـها عبارتند از:

    الف- نقش عشق درون آفرینش:
    از دیرباز مـیان متفكران این سوال مطرح هست كه انگیزه آفرینش چیست؟ جمعی درون آفرینش جهان به منظور خدا انگیزه و اهی عنوان كرده‌اند و جمعی داشتن غرض و انگیزه را نشان نقص و نیـاز دانسته و خداوند را برتر از آن مـی‌دانند كه درون آفرینش غرض و هدفی را دنبال كند.
    عرفا، درون مقابل این پرسش، عشق را مطرح مـی‌كنند و همچون حافظ برآنند كه: 
    طفیل هستی عشقند آدمـی و پری...
    از نظر عرفا، جهان به منظور آن بـه وجود آمده كه مظهر و جلوه‌گاه حق بوده باشد. درون یك حدیث قدسی آمده كه حضرت داوود(ع) سبب آفرینش را از خداوند پرسید. حضرت حق درون پاسخ فرمود: «كنتُ كنزاً مخفیـاً لااُعرفُ فاحببتُ انْ اُعرف فخلقتُ الخلقَ لكی اعرف.»(6)
    پس جهان بر این اساس بوجود آمده كه حضرت حق خواسته جمال خویش را بـه جلوه درآورد. این نكته را جامـی با بیـان لطیفی چنین مـی‌سراید:

    در آن خلوت كه هستی بی‌نشان بود 
    به كنج نیستی عالم نـهان بود
    وجودی بود از نقش دویی دور 
    ز گفتگوی مایی و تویی دور
    "جمالی" مطلق از قید مظاهر 
    به نور خویشتن، بر خویش ظاهر
    دلارا شاهدی درون حجله غیب 
    مبرا ذات او از تهمت عیب...
    رخش ساده ز هر خطی و خالی 
    ندیده هیچ چشمـی زو خیـالی
    نوای دلبری با خویش مـی‌ساخت 
    قمار عشقی با خویش مـی‌باخت
    ولی زان جا كه حكم خوبرویی است 
    ز پرده خوبرو درون تنگ خویی است
    نكورو تاب مستوری ندارد 
    چو درون بندی سر از روزن برآرد...
    چو هر جا هست حسن اینش تقاضاست 
    نخست این از «حسن» ازل خاست
    برون زد خیمـه ز اقلیم تقدس 
    تجلی كرد بر آفاق و انفس...
    ز هر آیینـه‌ای بنمود رویی 
    به هر جا خاست از وی گفتگویی...
    ز ذرات جهان آیینـه‌ها ساخت 
    ز روی خود بـه هر یك عكس انداخت...
    "جمال" اوست هر جا جلوه كرده 
    ز معشوقان عالم بسته پرده...
    به هر پرده كه بینی پردگی اوست 
    قضا جنبان هر دلبردگی اوست...
    دلی كان عاشق خوبان دلجوست 
    اگر داند وگرنی عاشق اوست(7)

    جمال حضرت حق درون آینـه حضرات پنجگانـه- كه عبارتند از: عالم اعیـان ثابته، جبروت، ملكوت، ملك و انسان كامل- جلوه كرده و در هر موجودی، بـه نسبت مرتبه وجودی آن، برخی از اسماء و صفات الهی جلوه‌گر و نمایـان شده است. مظهر كامل آن معشوق، وجود انسان كامل هست كه خلیفه اوست درون جهان آفرینش، و آینـه تمام‌نمای اسماء و صفاتش، و شاید حدیث «خلق الله آدم علی صورته» اشاره بـه این نكته باشد.(8)

    ب- عشق درون بازگشت:
    عرفا عشق را درون بازگشت هم مطرح مـی‌كنند، بـه این معنا كه این عشق از ذات حق بـه سراسر هستی سرایت مـی‌كند. البته عشق حق درون مرحله اول بـه ذات خویش هست و چون معلول لازم ذات علت است، بعد به تبع ذات، مورد عشق و علاقه حق قرار مـی‌گیرد. بعد خدا آفریدگان را دوست مـی‌دارد و از این طرف نیز هر موجودی عاشق كمال خویش است. بنابراین، درون سلسله نظام هستی چنان‌كه درون قوس نزول عشق از بالا بـه پایین درون جریـان است، از آن جهت كه هر مرتبه پایین اثر مرتبه بالاست، درون قوس صعود هم هر مرتبه‌ای از وجود، عاشق و طالب مرتبه بالاتر از خویش هست چون كمال اوست، و چون بالاترین مرتبه هستی، ذات حضرت حق هست پس معشوق حقیقی سلسله هستی، ذات مقدس اوست.(9) همـین عشق بـه كمال و عشق بـه اصل خویش، انگیزه و محرك نیرومند همـه ذرات جهان از جمله انسان بـه سوی حضرت حق است.

    هر كسی كو دور ماند از اصل خویش
    باز جوید روزگار وصل خویش

    و این عشق، چنان‌كه گذشت، یك عشق دو سره هست كه: «یحبهم و یحبونـه.»(10)

    ج- عشق درون پرستش:
    عرفا با گروههای فكری دیگر، درون روش شناخت و ابزار شناخت فرق دارند بـه این معنا كه درون كنار عقل، بصیرت را مطرح مـی‌كنند و رسیدن بـه بصیرت و معرفت را نتیجه مجاهده و ریـاضت مـی‌شمارند. اما درون جنبه عبادت و پرستش نیز خود را از عابدان و زاهدان، درون چگونگی و اه عبادت، جدا مـی‌دانند. اینان عابدان و زاهدان را سوداگرانی مـی‌شمارند كه عبادت را بـه خاطر اجر و پاداش، انجام مـی‌دهند با این تفاوت كه عابدان، هم دنیـا را مـی‌خواهند و هم آخرت را و زاهدان از دنیـا چشم مـی‌پوشند و تنـها آخرت را مـی‌خواهند. اما عارفان، خدا را نـه بـه خاطر دنیـا و آخرت بلكه بدان جهت مـی‌پرستند كه او را دوست مـی‌دارند. چنان‌كه از مولای متقیـان علی(ع) نقل شده كه: «ما عبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً فی جنتك لكن وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك.»(11)
    در متون عرفانی هم از رابعه نقل هست كه مـی‌گفت:
    «الهی، ما را از دنیـا هر چه قسمت كرده‌ای، بـه دشمنان خود ده. و هر چه از آخرت قسمت كرده‌ای، بـه دوستان خود ده، كه مرا تو بسی.
    خداوندا، اگر تو را از بیم دوزخ مـی‌پرستیم، درون دوزخم بسوز و اگر بـه امـید بهشت مـی‌پرستیم، بر من حرام گردان. و اگر تو را به منظور تو مـی‌پرستیم، جمال باقی دریغ مدار.»(12)

    د- عشق درون رابطه با دیگران:
    از آنجا كه عرفا ذات حضرت حق را معشوق حقیقی مـی‌دانند و آفرینش را جلوه‌گاه و مظهر آن معشوق، طبعاً همـه جهان و جهانیـان را دوست خواهند داشت. چنان‌كه سعدی مـی‌گوید:
    به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست 
    عاشقم بر همـه عالم كه همـه عالم از اوست
    و اگر بیشتر دقیق شویم از دیدگاه عرفا همـه عالم «او» ست، نـه «از او» چنان‌كه جامـی گوید:
    تو را ز دوست بگویم حكایتی بی‌پوست 
    همـه ازوست وگر نیك بنگری همـه اوست(14)

    3- نكته‌هایی درون رابطه با عشق:

    الف- سریـان و عمومـیت عشق:
    ابن‌سینا عشق را یك حقیقت فراگیر نسبت بـه همـه موجودات جهان، از جواهر و اعراض و بسائط و مركبات، مـی‌داند و عشق را بر این اساس توجیـه مـی‌كند كه «خیر» معشوق بالذات هست و درون موجودات همـین عشق ذاتی بـه كمال، عامل طلب كمال هست پیش از یـافتن كمال، و سبب حفظ آن كمال هست پس از یـافتن و رسیدن بـه آن.(14) بعد همـه موجودات از عشق بهره‌ای دارند و این عشق به منظور آنان ذاتی است.

    ملاصدرا با نقل بیـان ابن‌سینا و تحسین آن، اظهار مـی‌دارد كه بیـان خودش درون تحلیل سریـان و عمومـیت عشق، كاملتر هست و آن اینكه بر اساس مكتب وحدت وجود، وجود یك حقیقت هست با مراتب متفاوت از لحاظ نقصان و كمال، و وجود ذاتاً خیر است. بعد هر موجودی ذاتاً عاشق ذات و كمالات ذات خویش هست چون خیر و كمال، معشوق بالذات هست و چون ذات هر علت، كمال معلول خویش هست و چون هر معلولی از لوازم كمال علت است، بعد هر علتی نسبت بـه معلول خود، و هر معلولی نسبت بـه علت خویش، عشق خواهد داشت.(15)

    ب- عشق و اختیـار:
    ابن‌سینا عشق را طوری مطرح مـی‌كند كه آزادی و ادراك را شرط نمـی‌داند. او عشق را بـه طبیعی و اختیـاری تقسیم مـی‌كند.(16) اما صدرالمتألهین عشق را بـه دور از حیـات و شعور قابل تحقق نمـی‌داند و اگر كسی كلمـه عشق را درون موجودات بی‌جان و بی‌شعور بـه كار برد، بـه عنوان تشبیـه و مجاز خواهد بود.(17)

    مرحوم طباطبایی درون حاشیـه همـین قسمت از اظهارات ملاصدرا مـی‌گویند: درون سریـان عشق حیـات و شعور شرط نیست و چون درون حقیقت، عشق همان وابستگی مراتب وجود بـه یكدیگر هست بنابراین، علم و شعور از مفهوم عشق خارجند. اگرچه از دیدگاه عده‌ای هرگز عشق از شعور جدا نبوده باشد.(18)

    در اینجا تذكر چند نكته را لازم مـی‌دانم. یكی اینكه درون صورتی كه عشق را ذاتی بدانیم، دیگر مطرح كردن شرط شعور و حیـات لازم نخواهد بود و عملاً هم عشق با عقل و انتخاب و اختیـار چندان سازگار نیست. و دیگر اینكه از دیدگاه عرفا، حیـات و شعور هم، درون سراسر عالم هستی جریـان دارد و این شعور و حیـات یك امر نسبی هست كه تابع مـیزان كمال موجودات است. بـه این معنا كه هرچه موجود كامل‌تر باشد، آگاهی بیشتر هست به موضوع عمومـیت حیـات و شعور. درون قرآن كریم و احادیث و اخبار هم اشاره شده و ملاصدرا و عرفا هم بر این مطلب تأكید دارند(19) چنانكه مولوی مـی‌گوید:

    گر تو را از غیب چشمـی باز شد
    با تو ذرات جهان همراز شد
    ما سمـیعیم و بصیریم و هشیم
    با شما نامحرمان ما خامشیم

    بر این اساس، شرط شعور و حیـات هم منافاتی با سریـان عشق ندارد.

    ج- عشق حقیقی و مجازی:
    چون عشق بر اساس كمال است، بعد معشوق حقیقی همان كمال مطلق خواهد بود. اما درون سریـان عشق، درون قوس نزول و صعود، طبعاً عشق هم دارای مراتب و درجات شده و عاشقها و معشوقها هم متفاوت خواهند بود و عشق به منظور هر موجودی نسبت بـه كمال آن موجود جلوه‌گر مـی‌شود. اما از آنجا كه هر كمالی نسبت بـه كمال بالاتر از خویش ناقص است، عشق درون هر مرتبه‌ای بـه مرتبه بالاتر از آن تعلق خواهد گرفت و چون بالاترین مرتبه كمال، كمال حضرت حق هست پس معشوق حقیقی، ذات حضرت حق بوده و عشق حقیقی عشق بـه ذات او خواهد بود و بقیـه عشقها و معشوقها بـه صورت مجازی و واسطه مطرح خواهند شد.(20)

    د- غزالی و عشق:
    امام محمد غزالی عشق را یك اصل اساسی مـی‌داند و تمام درجات و مقامات را یـا مقدمـه عشق مـی‌داند یـا نتیجه آن. و عشق را مشروط بـه معرفت و ادراك دانسته و انگیزه عشق را چند چیز مـی‌داند كه عبارتند از: حب نفس و علاقه انسان بـه خویش و محبت و علاقه انسان بـه كسی كه بـه او نیكی كند و علاقه بـه نیكان بـه طور مطلق و علاقه بـه زیبایی بـه خاطر زیبایی و علاقه بـه موجودات مناسب و مشابه با خویش. بعد انگیزه محبت این چند چیز است. سپس نتیجه مـی‌گیرد كه این انگیزه‌ها درون مورد خدا از هر محبوب و معشوق دیگری بیشتر است، بعد معشوق و معبود حقیقی، ذات حضرت حق هست و بس.(21)

    ه‍- عشق و شوق و اشتیـاق:
    چنان‌كه گفتیم، عشق بـه كمال درون موجودات یك حقیقت ذاتی و عمومـی است. این كمال اگر بالقوه باشد، عشق با شوق همراه خواهد بود و اگر بالفعل بوده باشد، درون آن صورت عشق بدون شوق خواهد بود. با این لحاظ درون جهان ماده، كه كمال موجودات هرگز صورت فعلیت كامل پیدا نمـی‌كند، عشقها همـیشـه همراه با درد و رنج عاشق خواهد شد. بعد در جهان ماده عشق همـیشـه با درد و رنج همراه است.

    بنابراین، شوق مانند عشق عمومـیت و سریـان نخواهد داشت.(22)

    و اما اشتیـاق عبارت هست از: حالتی كه بعد از وصول بـه معشوق حاصل مـی‌شود. درون صورتی كه شوق، بـه پیش از وصول مربوط هست و این اشتیـاق عبارت هست از تلاش عاشق به منظور رسیدن بـه نـهایت اتحاد و فنا درون معشوق. و لذا عرفای بزرگ گفته‌اند: «شوق با دیدار خاموش مـی‌شود، اما اشتیـاق فزونی مـی‌گیرد.»(23)

    و- آثار عشق مجازی:
    چنان‌كه گفتیم، عشق درون غیر معشوق حقیقی عشق مجازی است. و عشقهای مجازی، كه نمونـه عمده آن عشق بـه زیباییـها و زیبارویـان است، درون نظام هستی یك امر ضروری و ذاتی است. اما ببینیم این موضوع، یعنی عشق مجازی، چه نقش و اثری مـی‌تواند داشته باشد. عرفا به منظور عشق مجازی آثار زیر را مطرح مـی‌كنند:

    1- عشق یك بشارت است: 
    از آنجا كه انسان موجودی هست با تركیب مادی و معنوی، با نیمـی از فرشته و نیمـی از حیوان، طبعاً وجودش تحت تأثیر گرایشـهای متضاد و مختلفی خواهد بود:

    جان گشاید سوی بالا بالها
    در زده تن درون زمـین چنگالها

    در اینجاست كه اگر نشانـه‌هایی از عشق بـه كمال و جمال درون او مشاهده شود، بشارتی هست از حركت او بـه سوی كمال و بش از جهان ماده. از اینجاست كه عرفا درون عشق بـه زیبارویـان، عفت را مطرح مـی‌كنند. یعنی عشقی كه درون آن بـه تعبیر ابن‌سینا شمایل معشوق حاكم باشد نـه سلطه .(24)
    و لذا عرفا توجه بـه زیباییـها را مـی‌ستایند و بی‌توجهی نسبت بـه آنـها را نكوهش مـی‌كنند. چنان‌كه شیخ بهایی مـی‌گوید:

    كل من لم یعشق الوجه الحسن
    قرّب الجلّ الیـه و الرّسن!
    یعنی هر كس را نباشد عشق یـار
    بهر او پالان و افساری بیـار!(25)

    2- عشق بـه عنوان یك رهبر و راهنما:
    از آنجا كه ادراكها، لذتها و عشقها نسبت بـه مراتب وجود از لحاظ كمال و نقص متفاوتند لذا هر مرتبه‌ای از وجود، بـه نخستین مرتبه بالاتر از خویش بهتر و بیشتر متوجه شده و طالب آن مرتبه مـی‌شود و پس از وصول بـه آن مرتبه طالب و عاشق مرتبه بعدی مـی‌گردد. و همـین‌طور درون مدارج و مراتب كمال بـه سوی معشوق حقیقی پیش رفته، بـه آن مقصد اعلی و كمال مطلق نزدیكتر مـی‌شود و از این لحاظ هست كه گفته‌اند: «المجاز قنطرة الحقیقة.»(26)

    3- عشق مجازی عامل تمرین به منظور تحمل زحمات عشق:
    به اقرار همـه عرفا، عشق با مشكلات و رنج و درد طاقت‌فرسایی همراه هست كه سراپا آتش هست و آتش‌افروز. بسا مردان كه درون نیمـه راه سلوك، بـه خاطر همـین مشقات و دشواریـها، از راه وامانده و به مقصد نرسیده‌اند. تصویری از این مشكلات را درون سفر مرغان درون «منطق‌الطیر» عطار مـی‌توان مشاهده كرد. از این روی، عرفا عشق مجازی را یك تمرین به منظور تحمل عشق حقیقی مـی‌دانند. چنان‌كه اشتغال انبیـا بـه شغل شبانی تمرینی بود به منظور تحمل مسئولیتهای بزرگتر. عین‌القضات مـی‌گوید: 
    «عشق لیلی را یك چندی از نـهاد مجنون مركبی ساختند که تا پخته عشق لیلی شود، آنگاه بار كشیدن عشق الله را قبول توان كردن.»(27)

    غازیـان طفل خویش را پیوست 
    تیغ چوبین از آن دهند بـه دست
    تا چو آن طفل مرد كار شود 
    تیغ چوبینش ذوالفقار شود(28)

    4- عشق مجازی عامل فهم زبان عرفا:
    بی‌تردید، عرفای اسلام به منظور طرح مسائل عشق حقیقی از عشق مجازی و مسائل آن بهره گرفته‌اند. بـه تعبیر مولوی «سرّ دلبران» را درون «حدیث دیگران» گفته‌اند. بنابراین، عشق مجازی درون فهم مسائل عشق حقیقی مـی‌تواند عامل مؤثری بوده باشد.

    ز- دو مرحله‌ی عشق مجازی: 
    عشق مجازی درون دو مرحله‌ی سیر و سلوك عرفانی مطرح مـی‌شود: یكی درون آغاز سلوك و دیگری درون پایـان سلوك. درون آغاز سلوك، چنان‌كه گفتیم، عشق مجازی یك بشارت و یك عامل جذبه و كشش گام بـه گام عاشق بـه سوی معشوق حقیقی هست و اما درون نـهایت سلوك، عبارت هست از عشق عارف بـه تمامـی موجودات جهان بـه عنوان آثار معشوق و جلوه‌های معشوق. و از اینجاست كه چنین عشقی را هم به منظور مبتدیـان جایز مـی‌دانند– كه درون مبتدیـان نشانـه حركت و آغاز سیر و سلوك معنوی است– و هم به منظور كاملان– كه درون كاملان هم نشانـه كمال است.(29)

    ح- مشروعیت عشق:
    از دیرباز مـیان علما و عرفا درون مورد عشق اختلاف نظر وجود داشته است. جمعی آن را مذموم و ناپسند دانسته و نتیجه شـهوات حیوانی یـا نوعی جنون و بیماری روانی بـه شمار آورده‌اند و جمعی آن را ستوده و از فضایل انسانی شمرده‌اند. گروهی كاربرد كلمـه عشق را درون رابطه با خدا و خلق ممنوع دانسته و جمعی دیگر آن را، بـه استناد آیـات و روایـاتی، جایز شمرده‌اند.(30) ملاصدرا عشق را، از آن جهت كه درون نفوس ملتهای مختلف بـه صورت طبیعی و فطری وجود دارد، یك امر الهی دانسته كه حتماً بـه خاطر مصلحتی و هدفی درون وجود انسانـها نـهاده شده است.(31) و اما عرفا، علاوه بر تأییدات حاصل از كشف و شـهود، بـه دلالتهایی از قرآن و حدیث هم استناد مـی‌كنند. شیخ روزبهان بقلی این نكته را گواهی بر تأیید عشق مـی‌داند كه خدای تعالی قصه یوسف و زلیخا را «احسن القصص» نامـیده است.(32) بعد از آن روایـات متعددی را درون تأیید مطلب مطرح مـی‌كند.(33)

    ط- تصعید عشق:
    عرفا عشق مجازی را درون بدایت وسیله سیر و ترقی گام بـه گام مـی‌دانند و چنان‌كه گفتیم، مجاز را بـه عنوان پلی بـه سوی حقیقت ارزیـابی مـی‌كنند. از این نكته نتیجه مـی‌گیریم كه توقف درون عشق مجازی روا نبوده، بلكه عارف حتما از معشوقهای مجازی دست برداشته، ابراهیم‌وار، فریـاد «لااحب الافلین» برآورد و اگر عارفی درون عشق مجازی متوقف بماند، درون حقیقت نوعی بیماری خواهد بود. چنان‌كه شمس تبریزی بـه اوحدالدین كرمانی كه عشق مجازی خویش را این‌گونـه توجیـه مـی‌كرد كه: «ماه را درون آب طشت مـی‌بینم»، گفت: «اگر درون گردن دمبل نداری، چرا بر آسمانش نمـی‌بینی؟»(مناقب‌العارفین4/27)

    مولوی مـی‌گوید:

    زین قدحهای صور كم باش مست
    تا نباشی بت‌تراش و بت‌پرست
    عشق آن زنده گزین كو باقی است
    وز جان فزایت ساقی است
    هر چه جز عشق خدای احسن است
    گر شكر خوارسیت، آن جان كندن است
    عشقهایی كز پی رنگی بود
    عشق نبود عاقبت ننگی بود

    ی- ذوق حضور:
    چنان‌كه ابن‌فارض قصیده گرانقدر «تائیـه»اش را با این نكته آغاز مـی‌كند كه: «من جام عشق را از دست چشمانم نوشیدم»(34) همـه عرفا بر نقش دیدار درون پیدایش عشق تأكید دارند كه بـه قول باباطاهر: «هرآنچه دیده بیند دل كند یـاد.»

    ین دیدار و حضور بعد از پیدایش عشق نیز همچنان ارزش خود را حفظ مـی‌كند. بـه نظر مـی‌رسد كه انسان بـه هیچ‌یك از قوای ادراكی خویش بـه اندازه چشمش اطمـینان ندارد. این نكته را درون جریـان حضرت ابراهیم(ع) كه درخواست كرد که تا چگونگی زنده كردن مردگان را بـه چشم خود ببیند(35) و نیز درون جریـان درخواست دیدار حضرت موسی(36) درون كوه طور آشكارا مشاهده مـی‌كنیم. بـه نظر نگارنده این ذوق حضور و علاقه بـه دیدار انسانـها درون رواج دو مكتب مؤثر بوده است:
    1- مكتبهای بت‌پرستی و مظهر پرستی
    2- عرفان و تصوف. 
    در مورد اول انسانـها چون هنوز بـه معشوق حقیقی دست نیـافته‌اند غم فراق را با توجه بـه مظاهر و نشانـه‌ها تسكین داده‌اند كه:

    نقش تو اگر نـه درون مقابل بودی 
    كارم ز غم فراق مشكل بودی
    دل با تو و دیده از جمالت محروم 
    ای كاش كه دیده نیز با دل بودی

    و درون مورد دوم مـی‌توان گفت كه یكی از علل رواج و گسترش عرفان، همان وعده دیدار معشوق هست كه درون عرفان، انسان نـه بـه خانـه بلكه بـه صاحب خانـه مـی‌رسد.

    ك- نكته‌ای از ابن‌عربی:
    بدون شك، ابن‌عربی بزرگترین شخصیت عرفان اسلامـی هست و ابداعات و ابتكارات وی درون عرفان غیرقابل تردید است. بعد چه بهتر كه این مقال را با سخنی از وی بـه پایـان بریم.
    ابن‌عربی علاوه بر رسالات و كتب مختلف خویش درون جلد دوم «فتوحات مكیـه»(ص362-319) بحث مفصلی دارد درباره عشق، و تحلیلهای جالبی كه مطرح كردن آنـها درون این مختصر نمـی‌گنجد. تنـها بـه ذكر نكته‌ای اكتفا مـی‌كنیم و آن اینكه تعلق عشق، بـه معدوم هست نـه بـه موجود. و این اشتباه و غلط هست كه موجود را معشوق بدانیم، بلكه موجود را همـیشـه بـه عنوان مظهری از معشوق حقیقی حتما در نظر گرفت و حتی گاهی خیـالی از موجود بـه عنوان معشوق یـا مظهر معشوق مطرح مـی‌شود.(37) چنان‌كه آنچه درون ذهن مجنون بود، خیـالی از «لیلا» بود كه شاید چندان هم با واقعیت مطابق نبود. و شاید عامل تفاوت دید مجنون با دیگران همـین صورت خیـالی لیلا باشد كه تنـها درون ذهن مجنون بود و لذا دیگران «مو» مـی‌دیدند و مجنون «پیچش مو»!

    مولوی مـی‌گوید:

    ز تو هر هدیـه كه بردم بـه خیـال تو سپردم 
    كه خیـال شكرینت فر و سیمای تو دارد

    به هر حال:

    به پایـان آمد این دفتر حكایت همچنان باقی 
    به صد دفتر نشاید گفت وصف‌الحال مشتاقی

    و پایـان سخن این دعای عین‌القضات باشد كه:

    در عالم پیر هر كجا برنایی است
    عاشق بادا كه عشق خوش سودایی است!

    یـادداشتها:
    1. لغتنامـه دهخدا.
    2. نـهایة الحكمـه، مرحوم طباطبایی، ص227(مرحله11، فصل10).
    3. مقدمـه «اسفار» و كتاب «المبدأ و المعاد»، ص278.
    4. هرچه با وهم خود، درون دقیق‌ترین معنی، تصور كنید، ساخته و پرداخته خود شماست و به خودتان بازمـی‌گردد.(وافی فیض كاشانی، ج1، ص88)
    5. زبدة‌الحقایق، ص67.
    6. گنج نـهانی بودم كه دوست داشتم شناخته شوم، بعد آفریدگان را آف که تا شناخته شوم.
    7. مقدمـه یوسف و زلیخا.
    8. «صحیح بخاری»، ج4، ص56، و «جامع صغیر»، ج2، ص4.
    9. مراجعه شود بـه اسفار ملاصدرا، چاپ جدید، ج7، ص158 بـه بعد.
    10. سوره 5، آیـه54: خدا ایشان را دوست مـی‌دارد و ایشان نیز خدا را.
    11. وافی فیض، ج3، ص70: تو را نـه از بیم دوزخ، و نـه بـه طمع بهشت مـی‌پرستم، بلكه از آن جهت كه
    شایسته پرستش هستی مـی‌پرستمت.
    12. تذكرة‌الاولیـا، ج1، ص73.
    13. اشعة‌اللمعات، ص72.
    14. «رساله عشق» ابن‌سینا، فصل1و2.
    15. «الاسفارالاربعة» چاپ جدید، ج7، ص158 بـه بعد.
    16. رساله عشق، فصل چهارم.
    17. اسفار، ج7، ص152.
    18. مدرك پیشین، ص153.
    19. مدرك پیشین.
    20. رساله عشق ابن‌سینا، فصل 6 و اسفار ملاصدرا، ج7، ص160 بـه بعد.
    21. «احیـاء علوم‌الدین»، ج4، ص294 بـه بعد.
    22. اسفار، ج7، ص150.
    23. «مشارق‌الدّراری»، شرح تائیـه ابن‌فارض، اثر: فرغانی، چاپ انجمن فلسفه، ص107.
    24. «اشارات و تنبیـهات»، نمط نـهم.
    25. «نان و حلوا»، اثر شیخ بهایی.
    26. مجاز پلی هست برای عبور بـه حقیقت.
    27. «تمـهیدات»، ص105.
    28. سنایی.
    29. «تاریخ تصوف»، غنی، ص585.
    30. اسفار، ج7، ص171 و احیـاء، ج4، ص294.
    31. اسفار، ج7، ص172.
    32. قرآن كریم، سوره یوسف، آیـه3.
    33. «عبهرالعاشقین»، ص12-8 و 22-18.
    34. «سقتنی حمـیا الحب راحة مقلتی»، مشارق‌الدراری، ص81.
    35. قرآن كریم، سوره بقره، آیـه260.
    36. سوره اعراف، آیـه143.
    37. «فتوحات»، ج2، ص337

     شعر و داستان(امـین فرومدی)

    منبع-مرکز تعلیمات اسلامـی واشنگتن


    روزی کـه ما
    همدل و همداستان شدیم
    آن روز بارانی ماندگار
    شـهر سرشار از تنفس آبی حیـات شد
    آسمان 
    سفره دلش را گسترد
    و زمـین 
    پر از شوق پرواز و نسیم کبوتر شد
    روزی کـه خدا 
    مـهمان دل های همدلان شد
    دل های عاشقی که 
    به انسان فراموشکار و ستمکار
    معنای دوست داشتن و کرامت را آموخت
    و بـه خود خواهان
    معنای مـهربانی را
    وبه دست های بسته
    معنای وسعت سخاوت را
    و بـه های خسته
    معنای انصاف و مروت را
    و بـه حاکمان این عصر 
    معنای ارزشمند عدالت را

    چه شوری!چه شورشی
    چه سوری!چه همـهمـه ای!
    چه ولوله ای!
    خیـابان ها سرزنده ازآهنگ همبستگی،باران رحمت بود
    کوچه ها
    با نوای رفاقت کوک شد
    و خانـه ها 
    موسیقی دلنواز محبت مـی سرود
    درد 
    فقر 
    فحشا
    و ستم 
    ریشـه کن شد
    آرامش
    امنیت 
    صلح
    و عدالت پا گرفت
    یک رویـای ممکن
    خوشبختی را
    به پسران افسرده روزگار
    و ان دلمرده چشم انتظار سپرد
    هر چه بود یک روز دوست داشتنی درون تاریخ بشر بود
    یک آرزوی شکوهمند 
    تحقق یـافت درون شعر "امـین"
    یک خاطره ی فراموش نشدنی
    در جغرافیـای جمـهوری زمـین
    پرچم سبز چنین روزی
    بر فراز چادر مسافر نورست
    وقوع این حماسه عشق
    در دست های پر طراوت رویـای ماست
    اگر کـه ما بخواهیم و اراده کنیم
    بسم الله!

    فروردین نودودو - امـین

    شعر و داستان(امـین فرومدی)



    زندگی خالی نیست
    مـهربانی هست،سیب هست،ایمان هست 
    آری که تا شقایق هست زندگی حتما کرد  
    سهراب سپهری

     

    روزی خواهم آمد و پیـامـی خواهم آورد...
    خواهم آمد گل یـاسی بـه گدا خواهم داد 
    زن زیبای جذامـی را گوشواری دیگر خواهم بخشید 
    کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ...
    هر چه دشنام ازخواهم برچید 
    هر چه دیوار از جا خواهم برکند 
    رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند 
    ابر را پاره خواهم کرد 
    من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایـه ها را با آب ،شاخه ها را با باد 
    و بـه هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمـه زنجره ها 
    بادبادک ها بـه هوا خواهم برد 
    گلدان ها آب خواهم داد ...
    خواهم آمد ،سر هر دیواری مـیخکی خواهم کاشت 
    پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند 
    هر کلاغی را کاجی خواهم داد 
    مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک 
    آشتی خواهم داد 
    آشنا خواهم کرد 
    راه خواهم رفت 
    نور خواهم خورد 

     خواهم داشت سهراب سپهری

     

     

    دنگ..،دنگ..
    ساعت گیج زمان درون شب عمر
    مـی زند پی درون پی زنگ.
    زهر این فکر کـه این دم گذر است
    مـی شود نقش بـه دیوار رگ هستی من...
    لحظه ها مـی گذرد
    آنچه بگذشت ، نمـی آید باز
    قصه ای هست کـه هرگز دیگر
    نتواند شد آغاز... سهراب سپهری

     

    هر کـه با مرغ هوا دوست شود
    خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود سهراب سپهری

     

    باید امشب بروم 
    من کـه از بازترین پنجره با مردم این ناحیـه صحبت کردم 
    حرفی از جنس زمان نشنیدم 
    هیچ چشمـی عاشقانـه بـه زمـین خیره نبود 
    کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد 
    هیچ زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ... سهراب سپهری

     

    چرا مردم نمـی دانند 
    که لادن اتفاقی نیست 
    نمـی دانند درون چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز هست ؟
    چرا مردم نمـی دانند 
    که درون گلهای ناممکن هوا سرد است؟ سهراب سپهری

     

    هر کجا هستم باشم 
    آسمان مال من است 
    پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمـین مال من است 
    چه اهمـیت دارد 
    گاه اگر مـی رویند 
    قارچ های غربت ؟ سهراب سپهری

     

    من نمـی دانم کـه چرا مـی گویند : اسب حیوان نجیبی هست کبوتر زیباست 
    و چرا درون قفس هیچی کرنیست 
    گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد 
    چشم ها را حتما شست جور دیگر حتما دید 
    واژه ها را حتما شست ... سهراب سپهری

     

    چترها را حتما بست 
    زیر باران حتما رفت 
    فکر را خاطره را زیر باران حتما برد
    با همـه مردم شـهر زیر باران حتما رفت 
    دوست را زیر باران حتما برد 
    عشق را زیر باران حتما جست 
     زیر باران حتما با زن خوابید 
    زیر باران حتما بازی کرد 
    زیر باران حتما چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
     زندگی تر شدن پی درون پی 
    زندگی آب تنی درون حوضچه "اکنون" است 
    رخت ها را یم 
    آب درون یک قدمـی هست ... سهراب سپهری

     

    من از بازترین پنجره با مردم این ناحیـه صحبت کردم
    حرفی از جنس زمان نشنیدم!
    هیچ چشمـی عاشقانـه بـه زمـین خیره نبود.
    کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
    هیچزاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
    من بـه اندازه ی یک ابر دلم مـیگیرد
    .....
    و شبی از شبها
    مردی از من پرسید
    تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟

    باید امشب بروم
    باید امشب چمدانی را
    که بـه اندازه ی پیراهن تنـهایی من جا دارد بردارم
    و بـه سمتی بروم
    که درختان حماسی پیداست
    رو بـه ان وسعت بی واژه کـه همواره مرا مـی خواند
    یـه نفر باز صدا زد سهراب!
    کفش هایم کو؟ سهراب سپهری

     

    بهترین چیز رسیدن بـه نگاهی است
    که از حادثه عشق تر است سهراب سپهری

     شعر و داستان(امـین فرومدی)


     

    بنام حضرت عشق علی السلام

    با سلام و درود بـه دوستان عزیز.من درون زمـینـه شعر نیمایی سپید غزل مثنوی و دوبیتی کارهایی انجام داده ام و تا کنون یک کتاب(یک نگاهت شعرهایم را سرود)به چاپ رسانده ام 

    غزلی به دوستان خوبم تقدیم مـی کنم امـید کـه مورد پسند قرار گیرد:

    غزل ای عاشقان:

    ای عاشقان ای عاشقان از باده چشمان او / مست و عشیق و بی خبر افتاده ام دامان او

    صد غلغله درون کهکشان افتاده از معشوق ما / چرخ زمان چرخان او خورشید جان حیران او

    جان و سرم بر باده اش کو ساقی مستان کش / ما را کشد فصل سبو که تا باغ سیبستان او

    هر چه جهان از شوق او مست و غزلخوان گشته هست / گلبوته ها ان او گلگونـه ها شبخوان او

    آشوب چشمش ریخته هست بر کشور و ایران ما / خدمتگزاری کوچکم بر شاهدان  مستان او

    نور رخش تابیده هست بر دفتر و دیوان ما / من عاشقم من عاشقم بر اختر و کیوان او

    زنده کند هر مرده ای آب حیـات دیده اش / دیدیم"امـین"را زنده کرد خواب تر چشمان او

    سروده شده درون جمعه ۲۶/اسفند/۸۴-امـین


    باران

    باران یعنی حال و هوای نیـایش

    وقتی کـه در محراب دل خلوت مـی کنی

    و بر سجاده نیـاز

    به سجده مـی افتی

    و نماز بارانی عشق با شرمندگی تمام ناتمام مـی ماند

    با دلی شکسته

    یقین مـی کنی کـه از درک تمام عشق

                                            ناتوانی.

    شعر و داستان(امـین فرومدی)                                               


    «خوشترین ساعات عمر من آنزمان هست که تو را درون نـهایت عسرت و رنج و بدبختی دیده، بی سامانی و دربدریت را مشاهده کرده، ناله ناکامـی و پی پناهیت را شنیده، خفت حاجتمندی و حقارتت را تماشا کرده، سرت را بـه زیر سنگ حوادث مـی نگرم.»

    مـیدانی چرا؟

    برای آنکه از جان خود عزیزترت داشته دوستت مـیدارم، مـیخوام بدینوسیله راه مبارزه با مشکلات را آموخته، جوهر ذاتت ظاهر گردیده، بزرگ و سعادتمندت بینم.

    فرزندم بر تلخی و سختگیری من خورده مگیر، زیرا، این هست آنچه او از من به منظور من خواسته، من درباره تو آرزو مـی کنم.»  از رمان شیرین شکر تلخ-جعفر شـهری

     شعر و داستان(امـین فرومدی)


    یکی بود یکی نبود .

    یک مرد بود کـه تنـها بود . 

    یک زن بود کـه او هم تنـها بود .

    زن بـه آب رودخانـه نگاه مـیکرد و غمگین بود . مرد بـه آسمان نگاه مـیکرد و غمگین بود .

    خدا غم آنـها را مـیدید و غمگین بود . 

    خدا گفت : شما را دوست دارم ، بعد همدیگر را دوست بدارید و با هم مـهربان باشید .

    مرد سرش را پایین آورد . 

    مرد بـه آب رودخانـه نگاه کرد و در آب زن را دید . زن بـه آب رودخانـه نگاه کرد و مرد را دید .

    خدا بـه آنـها مـهربانی بخشید و آنـها خوشحال شدند . خدا خوشحال شد و از آسمان باران بارید . 

    مرد دستهایش را بالای سر زن گرفت که تا خیس نشود . زن خندید . 

    خدا بـه مرد گفت : بـه دستهای تو قدرت مـیدهم که تا خانـه ای بسازی و هر دو درون آن زندگی کنید . 

    مرد زیر باران خیس شده بود . زن دستهایش را بالای سر مرد گرفت . مرد خندید . 

    خدا بـه زن گفت : بـه دستهای تو همـه زیباییـها را مـی بخشم که تا خانـه ای کـه او مـیسازد را زیبا کنی . 

    مرد خانـه ای ساخت و زن آن را گرم کرد . آنـها خوشحال بودند . خدا خوشحال بود … 

    یک روز زن پرنده ای را دید کـه به جوجه هایش غذا مـیداد . دستهایش را بـه سوی آسمان بلند مرد که تا پرنده مـیان دستهایش بنشیند . 

    اما پرنده نیـامد و دستهای زن رو بـه آسمان ماند . 

    مرد او را دید . کنارش نشست و دستهایش را بـه سوی آسمان بلند کرد . 

    خدا دستهای آنـها را دید کـه از مـهربانی لبریز بود . 

    فرشته ها درون گوش هم پچ پچی د و خندیدند . 

    خدا خندید و زمـین سبز شد . 

    خدا گفت : از بهشت شاخه ای گل بـه شما خواهم داد . 

    فرشته ها شاخه ای گل بـه مرد دادند . مرد گل را بـه زن داد و زن آن را درون خاک کاشت . 

    خاک خوشبو شد . 

    پس از آن کودکی متولد شد کـه گریـه مـیکرد . زن اشکهای کودک را مـیدید و غمگین بود . 

    فرشته ها بـه او آموختند کـه چگونـه طفل را درون آغوش بگیرد و از شیره جانش بـه او بنوشاند . 

    مرد زن را دید کـه مـیخندد ، کودکش را دید کـه شیر مـینوشد. بر زمـین نشست و پیشانی بر خاک گذاشت . 

    خدا شوق مرد را دید و خندید . 

    وقتی خدا خندید ، پرنده بازگشت و بر شانـه مرد نشست . 

    خدا گفت : با کودک خود مـهربان باشید که تا مـهربانی بیـاموزد . راست بگویید که تا راستگو باشد . گل و آسمان و رود را بـه او نشان دهید که تا همـیشـه بـه یـاد من باشد . 

    روزهای آفتابی و بارانی از پی هم گذشت . 

    زمـین پر شد از گلهای رنگارنگ و لابهگلها پر شد از بچه هایی کـه شاد و خندان دنبال هم مـیدویدند .

     
    خدا همـه چیز و همـه جا را مـیدید . مـیدید کـه زیر باران مردی دستهایش را بالای سر زنی گرفته هست که خیش نشود .
     

    زنی را دید کـه در گوشـه ای از خاک با هزاران امـید شاخه گلی مـیکارد . دستهای بسیـاری را دید کـه به سوی آسمان بلند شده اند . و پرنده هایی کـه هر کدام با جفت

    خود درون پروازند.
    خدا خوشحال بود ، چون دیگر غیر از او هیچ تنـها نبود .  

    شعر و داستان(امـین فرومدی)

    منبع: وبلاگ فان مـهر


    باران ۲

    دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۴ ساعت 2:16 | نوشته ‌شده بـه دست امـین فرومدی | ( )

    باران یعنی حال و هوای نیـایش

    وقتی کـه در محراب دل خلوت مـی کنی

    و بر سجاده نیـاز

    به سجده مـی افتی

    و نماز بارانی عشق با شرمندگی تمام ناتمام مـی ماند

    با دلی شکسته

    یقین مـی کنی کـه از درک تمام عشق

                                            ناتوانی.

    شعر و داستان(امـین فرومدی)                                               


    هفت وادی عرفان عطار"به طور فشرده" : 

      بر طبق نظر عطار، بشر فطرتا درون صدد شناخت خدا یعنی خود است. این طلب درون همـه افراد بشر بـه نوعی هست اما درون عمل هر یک بـه بهانـه و عذر و مشکلی از این مـهم باز مـیمانند ، مگر قلیلی کـه سرانجام  این راه دور و دراز را طی مـیکنند و از خود بـه خود یـا از خود بـه خدا مـیرسند.

    نخستین مرحله طلب است. حتما در آدمـی انگیزه یـافتن بـه شدیدترین وجه پیدا شود.
    در آثار مولانا بـه جای واژه طلب واژه "درد" آمده است. مثلا درد دین داشتن. یـا درد عشق...  .

     بعد از آن عشق است، مـیل شدید بـه مطلوب بـه نحوی کـه کم و بیش خود را فراموش کند و هیچ چیز جز مطلوب درون ذهن او نباشد.
     

       عاشق اینجا آتش هست و عقل دود          عشق کامد درون گریزد عقل زود
       عقل درون سودای عشق استاد نیست          عشق کار عقل مادرزاد نیست


     مرحله سوم معرفت است، کم کم شروع بـه شناخت مطلوب و ابعاد تاریک و پر رمز و راز آن مـیکند.

    دشواری شناخت مطلوب درون مرحله چهارم یعنی استغنا است. باد بی نیـازی مـی وزد
    و طالب را بـه پس مـیراند. این خطیرترین مرحله هاست. سالک حتما بتواند درون مقابل این
    صر صر بی امان مقاومت کند و از پا نیـافتد و خود را بـه سرزمـین مرموز مطلوب برساند .

      بعد از این وادی توحیداست. خود را درون سرزمـین مطلوب غرقه مـی یـابد. دیگر اصلا خود را نمـی بیند. هر چه هست اوست. حتی گم شدن خود را درون خدا از خود نداند. این حالت وقتی ممکن هست ایجاد شود کـه سالک از محو خود درون حق بی خبر باشد.

     وادی ششم ، وادی حیرت است. حیرت از اینکه بین طالب و مطلوب چه فرقی است؟
    آیـا این منم؟ یـا اوست؟ دو چیز درون مـیان هست یـا یک چیز؟
    شبیـه بـه حال آدمـی هست که دچار توهم شده کـه آنچه را کـه مـیبیند حقیقت هست یـا خواب؟
    سالک از همـه چیز حتی از خود بی خبر مـیشود و به هر حال راه گریزی از این حیرت نیست.

    لاجرم خود بـه خود سالک بـه آخرین منزل کـه منزل فقر و فناست کشیده مـی شود و به کل غرق درون مطلوب مـی گردد، دیگر از خود هیچ چیز ندارد (فقر) و وجود او فنا درون مطلوب است.
    (در مورد خدا گویند: فناء فی الله و بقاء بالله)

    طلب و حیرت صفت طالب است. استغنا صفت مطلوب است. اما معرفت و عشق صفت مشترک هر دواست؛
    یعنی ضمـیر ناخودآگاه هم ، درون سیر و سلوک شروع بـه شناخت خود مـیکند و نیز دوست دارد کـه شناخته شود.

    شعر و داستان(امـین فرومدی)


    اغلب شما بـه شكر خدا، داستان شازده كوچولو را بلديد. او پسركي هست كه درون يك سياره زندگي مي كند. درون آن سياره چز يك درخت بائو باب بزرگ چند آتشفشان، چيزي وجود ندارد. پسرك بسيار ظريف طبع و حساس هست و شخصيتي جالب دارد. مثلاً او عاشق غروب است؛ چون غروب هم زيبا و هم كمي اندوهبار است. از آنچا كه سياره اش خيلي كوچولوست. هر بار كه صندليش را چا بـه چا مي كند، مي تواند غروب تازه اي را تماشا كند. براي همين، روزي چهل و چهار بار غروب خورشيد را مي بيدد. خيلي محشر است، مگر نـه! که تا اينكه روزي دانـه ي كوچكي درون سياره ي او مي افتد و رشد مي كند و تبديل بـه يك بوته ي گل سرخ مي شود. شازده كوچولو با دل وجان از آن مراقبت مي كند که تا وقتي كه غنچه مي دهد و تبديل بـه گل دلپذيري مي شود. شازده كوچولو بـه عمرش گل سرخ نديده است. گل همين طور كه خوشگل تر مي شود، لوس تر و بي معني تر هم مي شود ( اغلبشان همين طورند! ) او دائماً خود را آرايش مي كند و مي گويد: «منو از آفتاب بپوشون»،«منو از باد بپوشون» و بالاخره چنان از شور بـه در مي كند كه كفر شازده كوچولو بالا مي آيد و به اين نتيجه مي رسد كه اصلاً و ابداً زبان گل سرخ را نمي فهمد. همين مسأله باعث مي شود كه بالاخره سياره را ترك كند و به بقيه ي سياره ها برود. بلكه زبان بقيه را بهتر ياد بگيرد،بفهمد عشق چيست، زندگي چيست و با شناختن اين ها و آشنا شدن با آدم ها، حكمت بياموزد و اين درست همان چيزي هست كه ما دلمان مي خواهد شماعزيزان ياد بگيريد. شازده كوچولو سر راهش با آدم هاي عجيب و غريب رو بـه رو مي شود كه هر كدام بـه نوعي مشغول خود هستند. سرانجام هم با موجود بسيار عاقلي بـه اسم روباه ملاقات مي كند. روباه بـه شازده كوچولو مي گويد: «منو اهلي كن» شازده كوچولو مي گويد:«خب من كه نمي دونم اين ها كه مي گي يعني چي. بـه من بگو اهلي شدن يعني چي» روباه مي گويد،«اهلي شدن يعني ايجاد ارتباط با ديگران، درون ميانشان راه پيداكردن، غمخوار شدن و غمخوارپيدا كردن» باقي داستان را يا مي دانيد يا مي رويد و مي خوانيد. شازده كوچولو روباه را اهلي مي كند، البته اهلي شدن، رنج و درد هم دارد. چون درون لحظه ي جدايي، كساني كه با هم ُانس گرفته اند، درد مي كشند.شازده كوچولو بعد از اين تجربه متوجه مي شود، اصلاً مـهم نيست كه دنيا پر ا ز گل سرخ است. چون گل سرخ او كسي هست كه شازده كوچولو برايش زحمت كشيده و به خاطر عشقي كه صرفش كرده، گل منحصر فردي است. بچه هاي ما هم گل سرخ هاي منحصر بـه فردي هستند درست مي گويم؟"وبلاگ قاصدک" 

    *****

    محبوب ترين كتاب مردم قرن بيستم كه قبلاً محمد قاضي آن را توسط ناشرين مختلف چاپ كرده بود، اكنون با ترجمـه ي احمد شاملو نيز بـه چاپ يازدهم رسيده است.
    اين داستان از معروف‌ترين داستان‌هاي کودکان و سومين داستان پرفروش قرن بيستم درون جهان است. درون اين داستان اگزوپري بـه شيوه‌اي سورئاليستي و به بياني فلسفه اي بـه دوست داشتن و عشق و هستي مي‌پردازد. طي اين داستان اگزوپري از ديدگاه يک کودک پرسش‌گر سوالات بسياري را از آدم ها و کارهاي آنان مطرح مي کند. اين اثر بـه 150 زبان مختلف ترجمـه شده‌ هست و مجموع فروش آن بـه زبان‌هاي مختلف از هشتاد ميليون نسخه گذشته است.

    نام کتاب : شازده كوچولو (به فرانسه: Le Petit Prince)
    نويسنده : آنتوان دوسنت اگزوپري ( Saint Exupery , Antoine de )
    مترجم : احمد شاملو
    قيمت : 1200 تومان
    تعداد صفحات کتاب : 104
    از مؤسسه ي انتشارات نگاه

    شازده کوچولو ( نوشته شده درون سال 1943)، داستاني نوشته آنتوان دو سنت اگزوپري، نويسنده ي فرانسوي است.اين كتاب درون قرن اخير سوّمين کتاب پرخواننده جهان بوده است. اين اثر از حادثه‌اي واقعي مايه گرفته کـه در دل شنـهاي صحراي موريتاني براي سنت اگزوپري روي داده است. خرابي دستگاه هواپيما خلبان را بـه فرود اجباري درون دل افريقا وامي‌دارد و از ميان هزاران ساکن منطقه؛ پسربچه‌اي با رفتار عجيب و غيرعادي خود جلب توجه مي‌کند. پسربچه‌اي کـه اصلاً بـه مردم اطراف خود شباهت ندارد و پرسشـهايي را مطرح مي‌کند کـه خود موضوع داستان قرار مي‌گيرد. شازده کوچولو از کتابهاي کم‌نظير براي کودکان و شاهکاري جاويدان هست که درون آن تصويرهاي ذهني با عمق فلسفي آميخته است. او اين کتاب را درون سال 1940 درون نيويورک نوشته است. او درون اين اثر خيال انگيز و زيبايش کـه فلسفه دوست داشتن و عواطف انساني درون خلال سطرهاي آن بـه ساده‌ترين و در عين حال ژرف ترين شکل تجزيه و تحليل شده و نويسنده درون سرتاسر کتاباني را کـه با غوطه ور شدن و دلبستن بـه مادّيات و پايبند بودن بـه تعصّب ها و خودخواهي ها و انديشـه‌هاي خرافي بيجا از راستي و پاکي و خوي انساني بـه دور افتاده اند، زير نام آدم بزرگها بـه باد مسخره گرفته است."وبلاگ کتاب و داستان"

     

    *****

    نقد:

    داستان با يك خاطره گويي شروع مي شود. خاطره خلباني كه وقتي بچه بود كتهبي راجع بـه جنگل هاي يك خواننده هست و اين موضوع با يك نماد از رمان اگزوپري آغاز مي شود. زماني آشفته بين جنگ جهاني اول و دوم درون حقيقت شازده كوچولو خود اگزوپري درون كودكي است.

    شازده كوچولو هنگام هبوط بـه زمين 6 ساله هست و كودكي آنتوان درون هنگامي كه نقاشي معروف بوآي باز و بسته را مي كشد 6 ساله است. نكته جالب توجهي كه درون ابتداي كتاب بـه چشم مي خورد محك زدن آدم ها با همين نقاشي ست كه خلبان ما هنوز هم آن را نگه داشته و با آن آدم ها را محك مي زند اما بـه قول خودش وقتي مي بيند كسي از آن سر درون نمي آورد ديگر توضيحي بـه آن نمي دهد. نويسنده درصدد نشان اين موضوع هست كه كودكي آدم ها عقلاني ترين دوره زندگي آنـهاست. درون كل كتاب كودك نماد كمال انسانـهاست.

    شازده كوچولو درون اين داستان بسيار خوشبخت زندگي مي كند و چقدر اين كودك خوشبخت هست بر خلاف ما آدم بزرگ ها كه چنان غرق درون مسائل روزمره هستيم كه چنين خوشبختي هايي را از ياد ايم.

    "ارزش يك گل عمريست كه بـه پايش صرف كرده اي.اين حقيقتي ست كه انسانـها فراموش كرده اند."

    در كل سبك اين داستان سورئال هست و خاصا براي بچه ها نوشته نشده است. درون واقع فارغ از محدوده سني خاصي است. درون حقيقت اين كتاب براي بچه هايي هست كه زود بزرگ شده اند. اگر چه لحن كودكانـه دارد اما بچه ها زياد از اه اگزوپري سر درون نمي آورند و هرچه بيشتر بزرگ بشوند بيشتر از شازده كوچولو سر درون مي آورند. اگزوپري درون هر فصلي مطلبي براي گفتن دارد. شخصيت هايي كه شازده كوچولو درون سفرس با آنـها برخورد ميكند نماد شخصيت هاي انساني هستند. بـه نوعي شازده كوچولو كودك درون همـه ماست كه او را فراموش كرده ايم. اما خود او بـه ما ياد مي دهد كه چطور او را بـه ياد بياوريم.

    متن داستان شازده كوچولو درون عين سادگي ظرايف و پيچيدگي هايي دارد كه خواننده را درگير خود ميكند.بايد بـه اين نكته نيز توجه كنيم كه شازده كوچولو درون مسيري و پس از طي 7 مرحله از 7 وادي عبور ميكند و دچار تحول مي شود. درون كل افرادي كه شازده كوچولو با آنـها برخورد مي كند هيچكدام ماهيت فيزيكي ندارند همـه آنـها تنـها نماينده اي براي يكي از رذايل و خصايل انساني است. كتاب شازده كوچولو احتياجي بـه نقد ندارد چون خود كتاب نقدي هست بر موضوعات مـهمي درون زندگي انسانـها. نقدي سهل و ممتنع!

         شعر و داستان(امـین فرومدی)

    منبع "وبلاگ خوانش"


    روزی خورشید و باد با هم درون حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت بـه دیگری ابراز برتری مـیکرد، باد بـه خورشید مـی گفت کـه من از تو قویتر هستم، خورشید هم ادعا مـیکرد کـه او قدرتمندتر است. گفتند بیـاییم امتحان کنیم، خب حالا چه طوری؟

    دیدند مردی درون حال عبور بود کـه کتی بـه تن داشت. باد گفت کـه من مـیتوانم کت آن مرد را از تنش درون بیـاورم، خورشید گفت پسشروع کن. باد وزید و وزید، با تمام قدرتی کـه داشت بـه زیر کت این مرد مـی کوبید، درون این هنگام مرد کـه دید نزدیک هست کتش را از دست بدهد، دکمـه های آنرا بست و با دو دستش هم آنرا محکم چسبید.

    باد هر چه کرد نتوانست کت مرد را از تنش بیرون بیـاورد و با خستگی تمام رو بـه خورشید کرد و گفت: عجب آدم سرسختی بود، هر چه تلاش کردم موفق نشدم، مطمئن هستم کـه تو هم نمـی توانی.

    خورشید گفت تلاشم را مـی کنم و شروع کرد بـه تابیدن، پرتوهای پر مـهرش را بر سر مرد بارید و او را گرم کرد. مرد کـه تا چندلحظه قبل با تمام قدرت سعی درون حفظ کت خود داشت دید کـه ناگهان هوا تغییر کرده و با تعجب بـه خورشید نگریست، دید از آن باد خبری نیست، احساس آرامش و امنیت کرد.

    با تابش مدام و پر مـهر خورشید او نیز گرم شد و دید کـه دیگر نیـازی بـه اینکه کت را بـه تن داشته باشد نیست بلکه بـه تن داشتن آن باعث آزار و اذیت او مـی شود. بـه آرامـی کت را از تن بدر آورد و به روی دستانش قرار داد.

    باد سر بـه زیر انداخت و فهمـید کـه خورشید پر عشق و محبت کـه بی منت بـه دیگران پرتوهای خویش را مـی بخشد بسیـار از او کـه مـی خواست بـه زور کاری را بـه انجام برساند قویتر است.

      شعر و داستان(امـین فرومدی)

    منبع-maher1.blogfa.com


    شعر:هایکو واره

    جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۲ ساعت 21:31 | نوشته ‌شده بـه دست امـین فرومدی | ( )

    در مـیدان عاشقی 

    مدعی،ابن ملجم ست

    عاشق،علی


    سلام بر تو ای حسین"ع"که با شـهادت خود

    به بردگان زمـین درس آزادگی آموخته ای!

    تا محشر

    ندای کربلایت را شنیدیم

    به معراج کلامت نرسیدیم

    به هل من ناصرت لبیک گفتیم

    به پای عشق که تا محسر دویدیم

    "امـین" 


    1

    نگاه تو 

    در ظلمات چشم عشق

    آب حیـاتی ست که

    زندگی جاودانـه مـی بخشد بـه من

    2

    ما گروه عاشقان

    در آن هنگامـه توفان جوانی 

    قدم درون جاده سرخ بلوغ گذاشتیم

    رو بـه شـهر خوشبخت خورشید

    از گذرگاه تابناک شب گذشتیم

    وای!

    چه شوقی داشتیم درون آن شب تاریک امـید


     

          مـیان جرعه فرصت ها

       به جام دوستی ها سلام کن عزیزم!

       تمام ابعاد نامت از یـاد مـی رود

                                           جز مـهر

       و مرگ مـیان تو و

        تمام خاطره ها فاصله مـی اندازد

                                               جز عشق

       مـهربانیت

            نامت را زنده مـی دارد

                              و عشق جانت را

                                                         "امـین"

                                    

                          سلام بر مـهدی موعود"عج"


     

    به نام حضرت عشق       

          دوستان سلام. اینجا ایستگاه شب است. او آمد ودر ازدحام بازار جوانیش را باخت. چه خسران

          بزرگی.

         تو آمدی و با شعله های عشق هستی ما را آتش زدی و با لبخندی بیخیـال گذشتی.

          و من درون خلوت ثانیـه های بی فرجام عشق آتشینی را زیستم و پای عشق ایستادم.

          اینجا ایستگاه شب است. او حسرت را سرود و در ایستگاه شب سوار قطار مرگ شد.

                                                                                                                 چه شب تلخی!

           و اما شب ما چه با شکوه است! هزار غنچۀ رویـا شب های ما را پر از عطر صد خاطره کرد. و ما دامن

           کشان از کوچۀ خرم عشق گذشتیم.

           زندگی

                   جام فرصتی هست و

                                   عشق و

                                              سر مستی خاطره ای ازلی.

            بعد بیـاییم فرصت ها را غنیمت شماریم و با عشق و شعر ناب زندگی را عاشقانـه بسراییم
            ما مـیخواهیم درون اینجا درون این ایستگاه شب. شبهایمان را سرشار از شمـیم عشق و شعر و عرفان نماییم.

    یک نگاهت شعر هایم را سرود

    عنوان اولین مجموعه شعرهای من مـی با شد کـه در سال۸۳به چاپ رسیده است.وشامل مثنویءغزل و دوبیتی مـی باشد 

     

     نمونـه شعر ها:

                خوشا انان کـه خود اهل یقینند

                خدا  را  بنده  و  تاج  زمـینند

                همـیشـه بی ریـا  و  بی تکبر

                جوانمردان خوش خو و امـینند

                             ***

                خوشا آنان کـه سر بر دار دارند

                ز عشقی پاک دلی سر شار دارند

                کمر بسته بـه خدمت با خدایند

                زهر نام و مقام بیزار دارند

                             ***

                عزیزان من دلم دریـای خون گشت

                ز عشقش ام چو ارغنون گشت

                ز درد و این غم هجران و وصلش

                دو بیتی های نازم لاله گون گشت

                             ***

                         نخلستان و ماه

               مرا با اشک و آه بگدار تنـها

                                        شـهید آن نگاه بگدار تنـها

               همـه شبها بـه نخلستان خاموش

                                        مرا با سوز چاه بگذار تنـها

               بـه صحرا سر گذاشتم درون پی ماه

                                        مرا با نور ماه بگذار تنـها

               زدی آتش مرا درون آن پگاه

                                        مرا درون آن پگاه بگذار تنـها

               الا ای ماه من درون چاه کنعان

                                        دلم را چشم بـه راه بگذار تنـها

               غم عشق توام دیوانـه ام کرد

                                        تو این دیوانـه را بگذار تنـها

               صدای عشق تو از آید

                                         مرا با این صدا بگذار تنـها

               امـین از عشق تو آواره گشته

                                         بـه خنده گفت: مرا بگذار تنـها

    به امـید روزی که  مـهدی موعود"عج"به یـاری

     مسیح "ع"به دیوار کعبه تکیـه زند و ندای پیروزی

     مستضعفین جهان را سر دهند الیس الصبح بقریب؟

     

    چند شعر کوتاه:

    1

    ناگهان

    سقفی فرو ریخت

    و من پشت دیوار زمان

    در کار دل فرو ماندم

    قانون سبز حیـات اما خیلی دقیق است

    و درون فصل شکفتن

    سقفی از گل رویید

    ***    

     ۲

    تمام زندگی همـین بود

    عشقی درون قلبی گل کرد

    ناگهان شقاوت پاییز از راه رسید

    ***

    ۳

    جنگ وتنازع بقا

    منطق حیوان ناطق

    صلح و همزیستی

    روش آدم عاشق

    ***

    ۴

    چه حالی مـی کنم با تو

           همان یک لحظه کـه همدم منی شبانگاهان

       ای دلربا! ای هایکو!

    ***

    ۵

    نام تو را درون دلم زمزمـه کردم

    رودها جاری شدند

    حال خود را بـه دریـا گفتم

    دریـا توفان شد

    یک سونامـی آمد و

    دشمنان هر چه عاشق را

    از مسیر رود و دریـا بر داشت

    ***

    ۶

    امروز هم بـه آسمان نگاه کردم

    به زمـین ،دور برم

    هر چه هست مال من ست

    تشکر مـی کنم خوشبختم

    خرداد۱۳۹۱ -----------------------------------    


     




    [نقاشی یا کارد ستی در مورد بیماری واگیر دار]

    نویسنده و منبع: 92 | تاریخ انتشار: Thu, 29 Nov 2018 16:38:00 +0000



    تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
    هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
    در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
    i.video.ir@gmail.com