سلام آقای نوری زاد عزیز
حکایت مارگیر(هاشمـی)و مار فسرده ای کـه در مجلس خبرگان او گرفت و آفتاب عراق(قدرت) بر آن مار تابید و آن اژدهای مرده زنده شد وندر خلایق اوفتاد..
او همـیجستی یکی ماری شگرف
گرد کوهستان و در ایـام برف
اژدهایی مرده دید آنجا عظیم (تا سال ۶۸ اژدها مرده مـینمود)
که دلش از شکل او شد پر ز بیم
مارگیر اندر زمستان شدید
مار مـیجست اژدهایی مرده دید
مارگیر آن اژدها را بر گرفت
سوی بغداد آمد از بهر شگفت
اژدهایی چون ستون خانـهای
مـیکشیدش از پی دانگانـهای
کاژدهای مردهای آوردهام
در شکارش من جگرها خوردهام
او همـی مرده گمان بردش ولیک
زنده بود و او ندیدش نیک نیک
او ز سرماها و برف افسرده بود
زنده بود و شکل مرده مـینمود
برشط مرد هنگامـه نـهاد
غلغله درون شـهر بغداد اوفتاد
مارگیری اژدها آورده است
بوالعجب نادر شکاری کرده است
جمع آمد صد هزاران خامریش
صید او گشته چو او از ابلهیش
منتظر ایشان و هم او منتظر
تا کـه جمع آیند خلق منتشر
مردم هنگامـه افزونتر شود
کدیـه و توزیع نیکوتر رود
جمع آمد صد هزاران ژاژخا
حلقه کرده پشت پا بر پشت پا
مرد را از زن خبر نـه ز ازدحام
رفته درهم چون قیـامت خاص و عام
چون همـی حراقه جنبانید او
مـیکشیدند اهل هنگامـه گلو
و اژدها کز زمـهریر افسرده بود
زیر صد گونـه پلاس و پرده بود
بسته بودش با رسنـهای غلیظ
احتیـاطی کرده بودش آن حفیظ
در درنگ انتظار و اتفاق
تافت بر آن مار خورشید عراق(قدرت مطلقه)
آفتاب گرمسیرش گرم کرد
رفت از اعضای او اخلاط سرد
مرده بود و زنده گشت او از شگفت
اژدها بر خویش جنبیدن گرفت
خلق را از آن مرده مار
گشتشان آن یک تحیر صد هزار
با تحیر نعرهها انگیختند
جملگان از ش بگریختند
مـیت او بند و زان بانگ بلند
هر طرف مـیرفت چاقاچاق بند
بندها بت و بیرون شد ز زیر
اژدهایی زشت غران همچو شیر
در هزیمت بس خلایق کشته شد
از فتاده و کشتگان صد پشته شد(سال ۷۸ و ۸۸ و ۹۶)
مارگیر از ترس بر جا خشک گشت(هاشمـی منزوی شد)
که چه آوردم من از کهسار و دشت
گرگ را بیدار کرد آن کور مـیش
رفت نادان سوی عزرائیل خویش
اژدها یک لقمـه کرد آن گیج را(نظر من بـه نظر رئیس جمـهور نزدیک تر است)
سهل باشد خونخوری حجاج را
خویش را بر استنی پیچید و بست
استخوان خورده را درون هم شکست
نفست اژدرهاست او کی مرده است
از غم و بی آلتی افسرده است
گر بیـابد آلت فرعون او
که بامر او همـیرفت
کرمکست آن اژدها از دست فقر
پشـهای گردد ز جاه و مال صقر
اژدها را دار درون برف فراق
هین مکش او را بـه خورشید عراق
تا فسرده مـیبود آن اژدهات
لقمـهٔ اویی چو او یـابد نجات
کان تف خورشید بر زند
آن خفاش مردریگت پر زند
مـیکشانش درون جهاد و در قتال
مردوار الله یجزیک الوصال
چونک آن مرد اژدها را آورید
در هوای گرم خوش شد آن مرید
لاجرم آن فتنـهها کرد ای عزیز
بیست همچندان کـه ما گفتیم نیز
تو طمع داری کـه او را بی جفا
بسته داری درون وقار و در وفا
هر خسی را این تمنی کی رسد
موسیی حتما که اژدرها کشد(ما حتما موسی شویم و اژدها را بکشیم)
صدهزاران خلق ز اژدرهای او
در هزیمت کشته شد از رای او
. نحوه بستن عمامه در سر . نحوه بستن عمامه در سر : نحوه بستن عمامه در سر ، نحوه بستن عمامه در سر[نحوه بستن عمامه در سر]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 18 Jul 2018 08:19:00 +0000