دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد

دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد رمان عاشقتم دیونـه جلد دوم قسمت 4 - رمان من | تکست کده - متن آهنگ های تیک تاک | فول تکست تمامـی اهنگ های تیک تاک | ♥رمــــان رمــــان رمــــان ♥ | دانـلـود - رمان من و بارون (3) | رمان عشق بـه توان 6 (6) - meganovel.rozblog.com |

دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد

رمان عاشقتم دیونـه جلد دوم قسمت 4 - رمان من

_بچه ها این منو زد.

بقیـه هم خندیدن، دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد روی مبل کنار فاطیما نشستم و گفتم:

_چی مـیگی فاطیما بـه خودت بیـا.

دستمو گرفتم روی سرمو سکوت کردم، تو همـین فاصله سینای اسکول هی مـیرفت بالای اوپن آشپزخونـه و مـیگفت :

-مـیخوام از روی برج ایفل بپرم.

بی توجه بهش درون همون حالت کـه دستم روی سرم بود روی مبل دراز کشیدم و به سقف خیره شدم، همـه از تکو که تا افتاده بودن و یـه طرفی ولو شده بودن… هیچحرف نمـیزد فقط گه گاهی یـهو الکی غش غش مـیخندیدن ، با خنده اونا منم مـیزدم زیر گریـه و لگدی بـه فاطیما مـیزدم و فوشش مـیدادم.

_فاطیما تو غلط کردی، اصلانم اینجوری نیست، برو بمـیر.

#پارت۵۸

_دیـانا بلند شو.

چشمامو باز کردم خواب آلود بـه فاطیما و بقیـه نگاه کردم و چشمامو با دستم مالیدم.

سینا جلوی اوپن پخش زمـین شده بود،با صورت جمع شده تکون خورد و گفت :

-آی همـه جام درد مـیکنـه.

نیما کـه افتاده بود پایین مبل با صدای سینا آروم از روی زمـین بلند شد و گفت:

_بچه ها چه حالی بود.

عسل دستشو گذاشت رو سرش و با لحن لوسی گفت:

_نیما شَلَم درد مـیکنـه.

نیما بـه ما نگاه کرد و بعدش لبخند زورکی بـه عسل زد و گفت :

_آها ، باشـه.

اشکانم کـه انگاری دسشویی بود چون نمـیدیدمش، شـهرام ریلسر جاش نشسته بود و نازنینم سرشو گذاشته بود روشونـه شـهرام و با هم حرف مـیزدن.

فاطیما دستشو بـه کمرش گرفت و گفت:

_آخ، چقدر کمرم درد مـیکنـه… حس مـیکنم با پشت کوبیدنم تو دیوار.

سر جام نشستم وبا دستپاچگی گفتم :

_عادیـه فاطیما، شاید تو حال خودت نبودی خوردی زمـین،همتون خوب مـیشید.

شـهرام با خنده گفت :

_منکه چیزیم نیست، اتفاقا حالم خیلی خوب هم شده.

بهش نگاه کردم و گفتم :

_آره تو کـه باید عالی باشی.

با خنده گفت :

_چطور؟

بیخیـال گفتم :

_هیچی همـینطوری گفتم.

اشکان از دسشویی درون اومد و گفت :

_سلام.

سینا نشست روی زمـین و گفت:

_تو چیزیت نشده؟

اشکان بـه دستاش نگاه کرد و گفت :

_دستام پر آب انار بود!

بلند شدم و گفتم :

_خوب دیگه بیخیـال، یـه چند ساعتی کیف کردیم تموم شد.

نازنین:

_منکه چیز زیـادی یـادم نمـیاد،ولی خوش گذشت.

فاطیما بـه ساعتش نگاه کرد و گفت :

_بچه ها، ساعت نـه و نیم شبه!

نیما بلند شد و گفت :

-مثله اینکه امشب قسمت نیست بریم دریـا، بچه ها من رفتم حموم.

شـهرام بلند شد و گفت :

_بزار منم باهات بیـام.

اشکان سریع گفت :

_آره، آره، ماهم باهات مـیایم .

نیما با چشمای درشت شده گفت :

_گمشید ببینم.

اومد بره بـه سمت حموم کـه اشکان و شـهرام دوتایی با شیطنت پشت لباسشو گرفتن و به هم چشمکی زدن.

شـهرام :

_جون داداش اگه بزارم تنـها بری.

نیما با خنده پشت لباسشو از دست دوتاییشون کشید و گفت :

_ول کنید روانیـا.

اشکان:

_با تو شاید بی تو هرگز.

نیماخندید و به اشکان نگاه کرد و گفت:

_خیلی دلقکی.

داشتیم بـه مسخره بازی های پسرا مـیخندیدم کـه عسل خیلی جدی داد زد :

_ اصلا منو نیما مـیخوایم دوتایی …

نذاشتیم حرفشو بزنـه و با تعجب بهش زل زدیم ، بـه ما نگاه کرد و گفت :

_ینی چیزه… منو نیما مـیخوایم دوتایی بریم بازار، ولش کنید بزارید زودتر بره حموم…آره.

همزمان باهم آهانی گفتیم و نیما حوله شو انداخت رو شونـه اش و گفت :

_ چقدر گشنـه ام شده.

اشکان سیخای جوجه رو برداشت و گفت :

_تا برگردی جوجه ها حاضره… بچه ها بریم بیرون.

از سر جام تکون نخوردم و به سینا کـه با حالت عجیبی بـه دیوار خیره شده بود نگاه کردم، سکوت تو همچین شرایطی از اون بعید بود!

فاطیما صدا زد :

_دیـانا بلند شو… سینا چرا تو فکری؟ بیـا دیگه.

سینا بلند شد و گوشیشو گذاشت توی جیبش و گفت :

_الان مـیام، منتظرم نیما برگرده منم برم یـه دوش بگیرم.

فاطیماو بقیـه رفتن بیرون بی حوصله بلند شدم و آبی بـه دست و صورتم زدم وغرغر کنان گفتم :

_راست مـیگه ، شانس مزخرف منـه دیگه، سگ توروح این شانس ن کـه فقط بلده روی ناخوششو بهم نشون بده.

با پشت دستم محکم شیر آبو بستم و کنار دیوار نشستم و سرمو گذاشتم رو زانوهام، درون همون حالت کـه سرم روی پام بود صدای شیر آب اومد، سرمو بالا گرفتم و دیدم سینا آبو باز کرده و داره دستاشو مـیشوره، خودمو جمع و جور کردم و سریع بلند شدم و رفتم بیرون.

_چه تابلو بازی درون اوردم.

اشکان مشغول باد زدن جوجه ها بود و عسلم با غرور داشت درمورد سفر های خارجکیش به منظور همـه حرف مـیزد و از چهره نازنین و فاطیما هم مـیشد بـه وضوح فهمـید کـه اصلا خوششون نمـیاد خاطراتل کننده اونو گوش کنن!

روی دور ترین صندلی ممکن از جمعشون نشستم و دستمو

گذاشتم زیر چونـه ام و مشغول تماشای درختا شدم، جای با صفایی بود. دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد حیـاط خیلی سر سبز بود، درختای بلند و پر شاخ و برگی داشت، دیگه جونم براتون بگه مـیز و صندلی هم زیر درختا گذاشته بودن، شباشم خیلی خوب و با صفا بود.

نیما هم بـه جمعشون پیوست و این بهانـه ای شد اشکان جمعو بـه دست بگیره و خاطرات بامزه دانشگاهو تعریف کنـه.

همـه بـه حرفای اشکان سرخوش مـیخندیدن، سینا از خونـه بیرون اومد و پیش اشکان رفت و گفت :

_چیکار مـیکنی بچه؟ اینجوری کـه اینا که تا فردا هم حاضر نمـیشـه بکش کنار ببینم.

اشکان بادبزنو بـه سینا داد و با خیـال راحت روی صندلی نشست و گفت :

_خلاصه شو کـه بگم استاد هم منو هم دیـانا رو از کلاس اخراج کرد، ولی خوب من زیـاد بـه پر و پاش نپیچیدم ولی وااای از این دیـانا چنان کل کلی راه انداخته بود کـه استاد مملکت جلوش کم آورده بود.

نازنین خندید و گفت :

_پیشونیش چی شده بود؟

فاطیما یـه تیکه گوجه خورد و گفت :

#پارت۵۹

_هیچی یـه نقطه قرمز افتاده بود بین دوتا ابروش.

و بعدش داد زد :

_نشونـه گیری تو برم دیـا.

سرمو بالا اوردم و لبخند الکی زدم،فاطیما با هیجان گفت :

_تازه یـه چیزی، من به منظور دستم رفته بودم دکتر ؛مادر استاد مـهرانفرم اونجا بود باورتون نمـیشـه، دیـانا رو به منظور پسرش خواستگاری کرد.

شـهرام داد زد :

_نـه، چه شانسی داره این دیـانا.

پوزخندی زدم و گفتم :

_آره من خیلی خوش شانسم.

نازنین خندید و گفت :

_چه جرعتی داری ، استاد سر من داد بزنـه همونجا مـیشینم گریـه مـی کنم.

به اونم لبخندی زدم، البته اینبار یـه کم با غرور،

نیما کنجکاو گفت :

_چیشده؟دوباره بگید من نبودم.

همـه باهم گفتن:

_اووو بروبابا.

عسل پوزخندی زد و بهم نگاه کرد و گفت :

_تو تعریفای اشکان و فاطیما خیلی باحال و جسوری ولی انگار با ما خوش نیستی از وقتی اومدی جمع کلماتت ده دقیقه هم نشده.

وای کـه چقدر بدم مـیومد از این عسل،از اون دسته آدمایی بود کـه همـینطوری دوست داشتم سر بـه تنش نباشـه.

با لبخند گفتم :

_ولی عوضش سرجمع حرفای تو یـه بیست و چهار ساعتی شده.

بچه ها بلند بلند بـه این حرفم خندیدن و عسل عصبانی نگاهی بـه نیما انداخت، نیما سریع خنده شو خورد و گفت :

_سینا حاضر نشد این جوجه ها.

سینا با عجله سیخای جوجه رو گذاشت روی مـیز و گفت :

_دستم سوخت.

فاطیما و اشکان سر مـیز نشستن و سینا هم پشت بـه من روی صندلی نشست، فاطیما:

_دیـانا بیـا .

سرمو گذاشتم رو مـیزو گفتم :

_مـیل ندارم.

اشکان گفت :

_اَ،یعنی چی پاشو بیـا بچه شامتو بخور.

بی حوصله گفتم :

_گرسنـه ام نیست.

فاطیما که تا خواست بلند شـه سینا زودتر بلند شد و گفت :

_بزار من برم.

این چی مـیخواد حالا؟ پوووف، بابا وقتی مـیگم نمـیخوام، یعنی نمـیخوام دیگه گیر دادنا.

#پارت۶۰

عالم و آدم فقط بلدن گیر بدن بـه منـه بدبخت.

سینا اومد و سر مـیزم نشست و گفت :

_برای چی شام نمـیخوری؟

شونـه ای بالا انداختم و گفتم :

_چون نمـیخوام.

بهم نگاه کرد و گفت :

_اگه بخاطر منـه، بیـا شامتو بخور من نمـیخورم.

ریلگفتم :

_البته کـه نشستن سر یـه مـیز با تو لذت بخش نیست ولی نـه بخاطر اونم نیست.

خندید و گفت :

_نـه مـیدونم بخاطر منـه.

اخم کردم و گفتم :

_مـیگم نیست.

مثله من شونـه ای بالا انداخت و گفت :

_ولی من فکر مـیکنم هست، بخاطر همـین منم شام نمـیخورم.

این ته آبرو ریزی بود، الان همـه فکر مـی کنن یـه اتفاقی افتاده کـه به سینا مربوطه، عصبی چونـه مو خاروندم و گفتم :

_آقای سینا برو بشین شامتو بخور انقدر بـه پر و پای من نپیچ، تجربه ثابت کرده کـه از این کار خیری نمـیبینی ها.

سینا خندید و دست بـه گفت :

_من هنوزم فکر مـیکنم بخاطر من نمـیای شام بخوری، من دوست ندارم تو گرسنـه باشی و من سیر.

مشتمو کوبیدم روی مـیز کـه نزدیک بود مـیز بیفته، همـه برگشتن سمتمون، خندیدم و الکی گفتم:

_عه، پایـه مـیز درون رفته داشت مـیفتاد.

بعد گوشـه شالمو با حرص صاف کردم و گفتم :

_فکر مزخرفی مـیکنی، بلند شو برو بزار تو حال خودم باشم.

دستمو گذاشتم رو چشمامو گفتم :

_نمـیخوام پاشم، اهم…

سینا بـه بقیـه کـه داشتن زیر چشمـی بهمون نگاه مـی اشاره کرد و گفت :

_این فکر مزخرف فقط مال من نیست، باور کن زیر اون نگاها آدم انگاری داره کوفت مـیخوره.

اول بـه اونا و بعد سینا نگاه کردم ، راست مـیگفت، قطعا اونا با خودشون فکر مـیکنن من بخاطر سیناست کـه نمـیام سر مـیز :

_گرفتم چی مـیگی.

خندید و گفت :

_خداروشکر.

اخم کردم و گفتم :

_مـیل ندارم ولی مـیام مـیشینم که تا فکر نکنن قضیـه بـه تو ربط داره.

با چهره جالبی گفت :

_حالا بخاطر من یکم بخور.

بهش نگاه کردم و گفتم :

_خیلی پررویی.

با چهره ی جدی بلند شدم و به سمتشون رفتم و پشت مـیز نشستم فاطیما با خوشحالی برامون جوجه گذاشت سینا لبخندی بهم زد و روبه روم نشست و یـه تیکه جوجه گذاشت توی دهنش ،پلیدانـه بهش نگاه کردم و گفتم :

_زدی زیر قرارمون؟

با تعجب گفت :

_ها؟

با ابرو بـه صندلی اونطرف اشاره کردم و گفتم :

_قرارمون دیگه… البته مـیتونی غذاتو بخوری چون من دوست ندارم تو گرسنـه باشی من سیر!

لباشو با خنده حرص زده ای جمع کرد و گفت :

_خیلی…

بقیـه گیج شده نگاهمون ، خندید و گفت :

_خیلی حافظه کوتاه مدتم ضعیف شده، باشـه بلند مـیشم.

ظرفشو برداشت و روی یـه صندلی دیگه نشست و منم با آرامش شروع بـه غذا خوردن کردم.

فاطیما:

_سینا چرا رفتی اونجا؟

سریع گفت :

_نـه نـه من خوبم راحت باشید.

آدم خیلی عقده ای و پلیدی نیستم، مشکل روانی هم ندارم فقط خسته ام بفهمـید خسته

#پارت۶۱

حرفای فاطیما گند زده بـه احوالاتم، بدون هیچ انگیزه ای یـه گوشـه نشسته بودم و به خوش گذروندن بقیـه نگاه مـیکردم، بچه ها حرف زدن، بازی ، تو سر و کله هم کوبیدن ولی من بازم بدون حتی کوچیکترین لبخندی نظاره گر بودم، حتما توی دلم یک اعتراف مسخره مـیکردم، من دلم به منظور رادین تنگ شده بود ، فکر اینکه دیگه نمـیدیدمش داشت دیوونـه ام مـیکرد.

خدایـا چیشد کـه اینطوری شد؟ من کـه کاری بـه کاری نداشتم سرم تو لاک خودم بود چرا اینجوری گرفتار شدم؟

سینا عجیب باهام مـهربون شده بود و هی سر بـه سرم مـیذاشت، منم واکنش خاصی نشون نمـیدادم فقط براش پشت چشم نازک مـیکردم، فاطیما چند باری ازم پرسید چم شده، حالا انگار نـه انگار خودش مـیدونـه و مـیخواد از زبون من بشنوه، منم هر دفعه شونـه ای بالا مـینداختم و مـیگفتم :

_دلم به منظور بابا و م تنگ شد.

البته دروغ نبود ، دلم براشون تنگ شده بود تو همـین چند ساعت اخیر.

بچه ها که تا خود صبح نخوابیدن و آهنگ گذاشتن و یدن و خوردن و نوشیدن،صبح کـه شد همـه که تا ساعت ده بیدار بودن بعد مثله مرغ که تا پنج بعد از ظهر خوابیدن، البته منم حوصله ام سر رفت خوابیدم ولی زودتر بلند شدم و خودمو به منظور رفتن بـه دریـا حاضر کردم، تو همـین فاصله بچه ها بیدار شدن و آبی بـه دست و روشون زدن بعضیـاشون یـه دوش گرفتن و حاضر شدن،با این حال من هنوزم حاضر نشده بودم!

فاطیما _دیـانا من درو قفل کردما.

در کرم پودرو بستم و انداختش تو کیفم و گفتم :

_اومدم، قلف کن .

نیما _البته اون قفله.

سینا با اخم گفت :

_نـه بابا قفل بود که.

فاطیما با بیچارگی گفت :

_دوباره شروع شد.

نیما بـه سینا نگاه کرد و گفت :

_منم همـینو گفتم .

سینا _گفتی قلف.

شـهرام اومد جلوی درو گفت :

_نـه دیـانا گفت قفل نیما گفت قلف.

پ وسط حرفشونو گفتم :

_نـه یـه اشتباهی شده، من گفتم قلف، نیما گفت قفل.

نیما بشکنی زدو گفت :

_آره، تو اشتباه گفتی.

ابروهامو حق بـه جانم انداختم بالا وگفتم :

-نـه قلف درسته.

اشکان _بچه ها خنگ بازی درمـیارید چرا، قلف درسته.

نازنین _اشکان اون قفله ها.

عسل _بله بـه نظر منم قفل درسته.

فاطیما کلافه گفت:

_یـه لحظه ساکت قل… نـه قفل درسته خلاص، بریم.

چشمامو درشت کردم و گفتم :

_خوب منم کـه همـینو گفتم.

اشکان _نـه تو گفتی…

فاطیما وسط حرف اشکان پرید و گفت:

-بچه هااا، بیخیـال.

بالاخره بی خیـال بحث قلف شدیم و راهی دریـا شدیم از ویلا که تا دریـا راه زیـادی نبود بخاطر همـین بدون ماشین رفتیم، اشکان با خنده گفت :

_این پیمان دیوونـه نیومد وگرنـه خوش مـی‌گذروندیم.

سینا _خودت داری مـیگی دیوونـه هست دیگه.

شـهرام _والا.

فاطیما اومد کنارمو گفت :

_باورت نمـیشـه پیمان دوست اشکان دچار بحران سی سالگی شده از خونـه نمـیاد بیرون.

همـه باهم زدن زیر خنده، نخندیدم و خیلی جدی گفتم :

_چیز عجیبی نیست، منم یـه زمانی دچار بحران ۱۷ سالگی شدم!

نازنین خندید و گفت :

_وای بهت نمـیخورد انقدر اسکول باشی.

برگشتم و بهش بد نگاه کردم کـه سریع گفت :

_ببخشید، منظورم این بود که…

من _بسه،فهمـیدم .

نازنین خجالت کشید و سرشو انداخت پایین، پشت چشمـی نازک کردم و گفتم:

_چقدر اینجا پره آشغاله، یـه عالمـه پوست چیپس و پفک و پوشک بچه و نوار…

پسرا خودشونو بـه اون راه زدن و با خنده بـه آسمون نگاه .

_امم… نوار کاست.

سینا بـه اطراف نگاه کرد و گفت :

_جدی؟ کو کجاست؟

کفشامو درون اوردم و روی ساحل راه رفتم و گفتم :

_جلبک.

سینا _چی؟

فاطیما _دوباره بحث موسیقی و فلان شد سینا از خود بی خود شد.

غروب خورشید کنار دریـا فوق العاده بود ینی عالی بودا یـه چیز مـیگم یـه چیز مـیشنوید.

بچه ها رفتن یکم اونطرفتر و نشستن هوا یکم سرد شده بود، دست بـه ایستادم و به دریـا نگاه کردم، چند دقیقه ای گذشت و هوا کاملاً تاریک شد، فاطیما داد زد :

_دیـانا بیـا سینا مـیخواد برامون بخونـه.

برگشتم و با تعجب بهشون نگاه کردم، فکر کنم یـه اشتباهی رخ داده خداجون، تو تصورات من این بود کـه منو شوهر آینده ام باهم قهر مـیکنیم بعد باهم مـیریم شمال با دوستامون کنار ساحل مـیشینم اون زل مـیزنـه تو چشام و شروع مـیکنـه بـه خوندن! منم بـه صورت کاملاً غیر مستقیم تحت تاثیر قرار مـیگیرم وباهم آشتی مـیکنم

#پارت۶۲

حالا اون وسط مسطا یـه شرایطی پیش بیـاد کـه من برم و بهش بگم :

_عزیزم تو داری پدر مـیشی.

خیلی خفن مـیشـه ؛

نـه یـه لحظه لطفا…

فکر

کنم یکم زیـادی قضیـه کش پیدا کرد!

فاطیما _دیـانا بیـا دیگه.

بیخیـال فکر شدم و به سمتشون رفتم آتیش روشن کرده بودن و دورش نشسته بودن، منم کنارشون نشستم و به شـهرام و سینا نگاه کردم، شـهرام گیتارو گذاشت روی پاش و شروع بـه نواختن کرد، سینا چشماشو بست و رفت تو حسو گفت:

_هی جیگیلی جیگیلی اخماتو واکن هی جیگیلی جیگیلی جیگلی یـه نگاه بـه ما کن.

شـهرام چشماشو باز کرد و با پاش لگدی بـه سینا کـه از خنده غش کرده بود زد و گفت :

_زهر مار نسناس، مثله آدم بخون.

فاطیما داد زد :

_سینا خیلی مسخره ای.

سینا با خنده گفت :

_دارم مـیخونم براتون دیگه.

دستامو بهم گره زدم و گفتم :

_شـهرام مـیشـه یـه لحظه گیتارتو ببینم؟

شـهرام سریع گفت :

_البته.

گیتارو گرفت سمتم،با ذوق خم شدم که تا ازش بگیرم، فاطیما گفت :

_شـهرام صدای دیـانا عالیـه.

شـهرام با تعجب گفت :

_جدی؟ مـیخونی؟

دست نگه داشتم و گفتم :

_فاطیما خیلی اغراق مـیکنـه…

شـهرام _حالا یـه بار بخون ما صداتو بشنویم.

با خنده گفتم :

_عمراً.

سینا _اوو، چه نازی هم مـیکنـه، بخون ببینم مـیشـه همکارشیم یـا نـه.

متفکر بـه صورت سینا نگاه کردم و گفتم:

_باشـه، فقط خراب شد مسخره نکنینا.

عسل بی تفاوت گفتم :

_کار سختی نیست من خودمم مـیخونم.

اشکان پقی زد زیر خنده، عسل بهش نگاه کرد و گفت :

_به چی مـیخندی؟

اشکان _هیچی یـاد یـه جوک خنده دار افتادم.

شـهرام بهم نگاه کرد و گفت :

_منتظریم.

سرمو تکون دادم و نفس عمـیقی کشیدم، چشمامو بستم و خوندم:

غم گرفته دوباره صدامو

نم زده باز هوای چشامو

نیستی و تکیـه دادم بـه دیوار دوباره

بعد تو پا مـیزارم تو رویـا

با خیـال تو هر شب همـینجا

اشک چشمام تمومـی نداره

صدای خش خش برگ و پاییز و بارون

باز خیـال تو و قلب داغون

نیستی و خیره مـیشم بـه عدوتامون

کاش مـیشد دستاتو قرض مـیکردم باز کنارم تو رو فرض مـیکردم

تا خود صبح قدم مـیزدیم

تو خیـابون

لعنت

به حسی کـه نذاشته هیچکسی بـه جات بیـاد

یکی کـه تا همـیشـه پشتته تو سختی ها

همون کـه پا گذاشتی رو دلش کـه از غمت پره

لعنت

به کل خاطراتمون کـه با تو داشتم

به من کـه زندگیمو پای تو گذاشتم

همون کـه روز و شب رو اسم تو قسم مـیخوره

حق من نیست چشاتو نبینم

باز نتونم کنارت بشینم

از تو تنـها همـین غصه هات

مونده پیشم

خاطراتت یـه کوهه رو دوشم

باز مـیپیچه صدات توی گوشم

دارم اینجا بدون تو

دیوونـه مـیشم

باز بیـا و همـه باورم شو

باز رفیق چشای ترم شو

باز بیـا عاشقم شو دوباره

بی تو مـیمـیره اینجا بـه زودی

اونی کـه کل دنیـاش تو بودی

خیلی خستست بـه این

دوری عادت نداره.

#پارت۶۳

چشمامو باز کردم و با خنده زورکی قطره اشک مزاحم کنار چشممو پاک کردم، خداروشکر هوا تاریک بودی متوجه نشد، به منظور عوض جو با صدای گرفته ای کـه سعی داشتم بغض توشو پنـهون کنم گفتم:

_چطور بود؟

نیما بهم نگاه کرد و گفت :

_عالی بود.

شـهرام با نگاه ناباورانـه ای گفت:

_خیلی قشنگ خوندی دیـانا.

اشکان نگاه قدرشناسانـه ای بهم انداخت و گفت :

_پرفکت، آخرش بدرد یـه چیزی خوردی.

با اخم مصنوعی گفتم :

_اِ.

شـهرام با تعجب گفت :

_باورم نمـیشـه، چرا بـه این موضوع خوانندگی جدی فکر نکردی؟

هه این بـه چی فکر مـیکرد من بـه چی فکر مـیکردم.

با چوب روی ساحل اشکال نا مفهومـی کشیدم و گفتم :

_وقت و حوصله این کارا رو ندارم.

فاطیما پشت چشمـی برام نازک کرد و گفت :

_آره غذای بچه هاش دیر مـیشـه.

شـهرام گیتارشو بهم داد، با ذوق دستمو روی تاراش کشیدم و گفتم:

_نوازندگی رو بیشتر دوست دارم.

شـهرام _ بهش فکر کن، صدات عالیـه من و سینا کمکت مـیکنم، نیما هم کـه تخصصش اینـه.

شـهرام داشت حرف مـیزد کـه نازنین دستاشو گذاشت روی چشماشو با گریـه گفت:

_دیـانا صدات یـه غم بزرگی داشت کـه دلمو کباب کرد.

با این حرفش دستپاچه

بهش نگاه کردم و گفتم :

_واقعاً؟

یـهو یـه صدای بد از زیر دستم اومد، اشکان توی تاریکی صورتشو نزدیک گیتار برد و گفت:

_دوباره کـه خراب کاری کردی!

ترسیده گفتم :

_چیشد؟

اشکان _شـهرام بـه این بچه چیزی نده دیگه، زد یکی از تارای گیتارتو کند.

با خجالت لبمو گاز گرفتم و گفتم:

_چرا انقدر اینازو نازک مـیسازن؟

#پارت۶۴

شـهرام گیتارو ازم گرفت و با ناراحتی گفت :

_ چطور تو جیک ثانیـه اینکارو کردی؟

فاطیما چندتا سیب زمـینی انداخت تو آتیشو گفت :

_خوب بابا توام فدای سرتون، چیزی کـه زیـاده گیتاره.

خجالت زده گفتم :

_شـهرام ببخشید من خسارتش هرچی باشـه بهت مـیدم.

شـهرام بـه نیما نگاه کرد و گفت :

_ بوهَع، شینیم بینیم بابا، پولشو بـه رخ من مـیکشـه.

با ترس گفتم :

_واقعاً نمـیخواستم اینجوری بشـه.

شـهرام با اخم گفت :

_سگ شانسی دیگه، تو یـه تصمـیم یـهویی خواستم این گیتارو بدم به منظور خودت کـه زدی ناکارش کردی.

با تعجب گفتم :

-نـه!

نازنین لبخندی زد و گفت :

_شـهرام همـیشـه بلده آدمو سوپرایز کنـه.

گیتارو انداخت تو بغلمو گفت :

_دندون اسب پیش کشی رو نمـیشمارن، بعدا اگه فرصت کردی بیـا کارگاه برات

درستش کنم.

ناباورانـه خندیدم و گفتم :

_نـه، من نمـیتونم اینو قبول کنم.

شـهرام شونـه ای بالا انداخت و گفت :

_مشکل خودته.

واقعا منو این همـه خوشبختی محاله!

اون شب یکی از بهترین شب های عمرم بود، چون نـه تنـها کلی با بچه ها خوشگذروندم بلکه غم و غصه هامو به منظور چند ساعت کوتاه فراموش کردم، اما متاسفانـه این وضعیت خیلی طول نکشید، بلافاصله بعد برگشت ما بـه ویلا نصفه شبی تلفن اشکان زنگ خورد، بعد مکالمـه ی کوتاهی کـه داشت با رنگ پریده و با ناراحتی گفت :

_بچه ها یـه اتفاقی افتاده.

فاطیما _چیشده اشکان؟

اشکان_چند ساعت پیش پدر رادین…

سرشو انداخت پایین و حرفشو کامل نزد ،چشمامو درشت کردم و بی صبرانـه گفتم :

_بابای رادین چی؟

اشکان روی مبل نشست و با ناراحتی گفت:

_بابای رادین تموم کرد.

فاطیما با ناراحتی صورتشو جمع کرد و گفت :

_وای خدای من.

لبمو بـه دندن گرفتم و گفتم :

_باورم نمـیشـه.

اشکان سرشو با تاسف و ناراحتی تکون داد و گفت :

_طفلک رادین خیلی بـه پدرش وابسته بود، داغون مـیشـه.

عسل با صورت خواب آلود اومد پیشمون و گفت :

_چیشده؟ چرا تو همـید؟

از کنارش رد شدم و رفتم توی اتاق و روی تخت نشستم، چهره آقای آریـایی یک لحظه هم از پیش چشمم نمـیرفت، زیـاد باهاش برخورد نداشتم ولی با بـه یـاد آوردن چهره اش تو همون چند جلسه ای کـه داشتیم اشکام ناخودآگاه سرازیر مـیشد، روی تخت دراز کشیدم و تو دلم گفتم :

_یعنی الان رادین تو چه حالیـه؟

عصبی بـه رادین گفتم :

_چرا با سارا اینکارو کردی؟

رادین با پشیمونی گفت :

_مـیشـه بیخیـال این ماجرا بشی؟ مـیشـه غلطی کـه کردمو فراموش کنی؟

داد زدم :

_نـه نمـیشـه.

رادین بـه سمت دریـا چرخید وبا قدمای آروم داشت مـی رفت، پشیمون شدم و به سمتش دویدم هرچی صداش مـیزدم بر نمـیگشت، داد زدم :

_کجا مـیری؟ نرو تورو خدا نرو دروغ گفتم، اشتباه کردم گفتم برو، نرو.

گریـه کنان روی ساحل افتادم و مشتمو پر ماسه کردم و به رفتنش نگاه کرد. دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد برگشت و بهم نگاه کرد و گفت :

_ازم دوری کن

تو یـه چشم بهم زدن رفت توی دریـا و غیب شد،با گریـه گفتم :

_کجا رفتی؟

حس کردمـی دستشو و گذاشت روی شونـه ام برگشتم و دیدم آرش با لبخند داره بهم نگاه مـیکنـه، بـه دستش کـه روی شونـه ام بود نگاه کردم و گفتم :

_برای چی اینجایی؟

آرش _برای تو.

خودمو عقب کشیدم و ازش دور شدم یـهو یـه صدایی کنارم گفت :

_دیـانا خانم یعنی واقعاً قبول کردید باهم ازدواج کنیم ؟

عصبانی بـه ارژنگ اخم کردم و گفتم:

_تو اینجا چیکار مـیکنی؟

با خجالت خندید و گفت :

_خوشحال شدید؟

داشت حرف مـیزد کـه نوه آقا حشمت از دور پرید و یقه شو گرفت و گفت :

_دیـانا فقط حتما با من ازدواج کنـه.

ارژنگ _حالا کـه دیگه رادین نیست،پس دیـانا حق منـه سهم منـه مال منـه.

لگدی بـه پای ارژنگ زدم و داد زدم :

-از جلوی چشمام دور شید هردوتون .

برگشتم و خواستم برم کـه دیدم آرش ایستاده و با لبخند داره بهم نگاه مـیکنـه.

_آرش کمکم کن.

چشماشو یکبار بست و باز کرد و چیزی نگفت.

یـهو از خواب بلند شدم و به اطراف نگاه کردم، فاطیما جلوی آینـه ایستاده بود و داشت آرایش مـیکرد.

فاطیما _چه عجب خواب آلو، بلند شو مـیخوایم بریم خرید.

_من نمـیام فاطی حوصله ندارم.

_این چه وضعشـه؟ نمـیشـه حتما بیـای، بیرون منتظرتم.

سرمو گذاشتم رو بالشت و گفتم :

_نمـیام منتظر نباش.

به اصرار فاطیما و بقیـه بچه ها روز سوم و احتمالا آخرین روز مسافرتمون رفتیم بازار که تا خرید کنیم، هیچ چیزی بـه چشمم نمـیومد، ولی خوب زشت بود به منظور و بابا چیزی نخرم، وارد مغازه شدم و به کیف های طرح سنتی نگاه کردم و گفتم :

_آقا اینا چنده؟

_قابل نداره.

یکی از کیفارو برداشتم وبه سمتش رفتم و گفتم :

_ممنون.

کیفو ازم گرفت و توی بسته گذاشت، سریع حساب کردم و رفتم بیرون ،اینطرف و اونطرفو نگاه کردم دیدم بچه ها نیستن، گوشیمو دراوردم که تا زنگ ب کـه یکی اومد جلوم ایستاد

#پارت۶۵

نگاهش کردم و بی تفاوت گفتم :

_گم شدی؟

سرشو بـه معنیـه آره تکون داد، حوصله فاطیما رو نداشتم بخاطر همـین گوشیمو توی کیفم گذاشتم و دست بـه گفتم :

_خوشبختم.

سرشو کج کرد و گفت :

_منم همـینطور.

لبخند کنترل شده ای زدم و گفتم :

_زنگ زدی بـه بچه ها؟

شونـه ای بالا انداخت و گفت :

_همـین چند ثانیـه پیش داشتم حرف مـیزدم کـه تورو دیدم،بهشون گفتم با همـیم.

آهانی گفتم و قدم زنان راه رفتم ، اونم کنارم قدم برداشت،

به طرف یـه مغازه رفت و به کیف و دستبند کارِ دست پشت ویترین ، اشاره کرد و گفت :

_ بـه نظرت این چطوره؟

دستبند خیلی قشنگی بود، معلوم بود سلیقه اش خوبه، برخلاف مـیل باطنیم گفتم :

_تا به منظور کی باشـه، چون مـیدونی کـه سلیقه و پسر فرق مـیکنـه.

لبشو کج کرد و گفت :

_فکر کن به منظور .

ابروهامو بالا انداختم و با چهره موزیـانـه ای گفتم :

_ قشنگه.

رفتیم توی مغازه و فروشنده دستبندو کیفو به منظور سینا آورد با وسواس بهش نگاه کرد و گفت :

_مطمئنی قشنگه؟

خندیدم

و گفتم :

_خیـالت راحت، معلومـه طرف خیلی برات مـهمـه کـه انقدر حساسی .

نگاه موشکافانـه ای بـه دستبند کرد و گفت:

_اوهوم.

رو بـه فروشنده گفت :

_چقدر تقدیم کنم؟

فروشنده کیف و دستبند رو توی یـه جعبه سنتی خوشگل گذاشت و بعد یـه نگاهی بـه سر و وضعمون انداخت و پول خون باباشو گفت،با چشمای درشت شده بـه سینا نگاه کردم ببینم عالعملش چیـه کـه دیدم تو یـه حال و هوای دیگه است، بیخیـال شدم وچیزی نگفتم، بچه پولدارن دیگه چیکارشون کنم.

سینا بی تفاوت کارتشو درون آورد، پولو حساب کرد و از مغازه اومدیم بیرون.

منم به منظور بابا یـه ساعت خ و یکمـی هم سوغاتی خوراکی به منظور خونـه گرفتم،

به آلوچه ها و لواشک هایی کـه اونجا بود نگاه کردم و گفتم :

_عه فراموش کردم از اینا بخرم.

سینا با خنده گفت :

_تازه داشتم امـیدوار مـیشدم هنوزم ایی وجود دارن کـه لواشک و ترشک دوست نداشته باشن!

منم خندیدم و گفتم :

_نـه بابا فکر نکنم همچنین ی وجود داشته باشـه.

باهم بـه طرف آلوچه ها و لواشکا رفتیم و منم هرچی بـه چشمم خورد و تا مـیتونستم خ و درهمون حال کـه قدم مـیزدیم یکم از هرکدوم مزه مزه مـیکردم، یکیشو بـه سمت سینا گرفتم و گفتم :

_چرا نمـیخوری؟

روشو برگردوند و گفت :

_چیزای ترش مزه دوست ندارم.

خندیدم و گفتم :

_آفرین اصلاً روایت داریم پسری کـه ترشک مـیخوره درون ماه هفت روزشو… اهم، منظورم اینکه…

سینا _اوکی، اوکی بیخیـال.

خیلی جدی گفتم :

_آره منم موافقم.

یـه دفعه برگشت و بهم نگاه کرد و دوتایی مون زدیم زیر خنده، حالا کـه بیشتر دقت مـیکنم این سینا همچین پسر بدی نیست، فقط عیبش اینـه کـه یکم پرروعه.

بسکه راه رفته بودم پاهام درد گرفته بود روی یـه نیمکت نشستم و گفتم :

_من دیگه خسته شدم نمـیتونم راه بیـام.

#پارت۶۶

از چهره سینا معلوم بود با من هم عقیده است، کمـی نشستیم و بعد اینکه خستگی مون درون رفت بـه بقیـه بچه ها زنگ زدیم و یـه جا قرار گذاشتیم و همو پیدا کردیم، ناهارو توی رستوران مـهمون عسل و نیما بودیم و بعدش بـه ویلا برگشتیم فاطیما سرش درد مـیکرد ؛قرص خورد و خوابید ، بچه ها هم بعد تماشای چندتا فیلم هرکدوم یـه طرفی خوابشون برد، این وسط فقط من بی خوابی بـه سرم زده بود، رفتم بیرون و به زنگ زدم و یکمـی باهم حرف زدیم، که تا تماسو قطع کردم شماره آرش روی گوشیم ظاهر شد سریع جواب دادم و گفتم :

_سلام خوبی؟

با صدای گرفته ای کـه سعی داشت پر نشاط نشونش بده گفت :

_سلام، ممنون بـه خوبیت، کی برمـیگردی؟

با بـه خاطر آوردن خواب دیشبم یـه لحظه رفتم توی فکر و بعد سریع گفتم:

_فردا بـه احتمال نود و نـه درصد برمـیگردیم، حتماً بلافاصله مـیام شرکت کارای عقب مونده مو انجام مـیدم.

منتظر موندم ببینم چه جوابی مـیده اما حرفی نزد.

_آرش، چیزی شده؟

_خبر داری آقای آریـایی دیشب…

_آره متاسفانـه، خیلی هم ناراحت شدم.

_ امروز فدایی زنگ زده بـه رادین، رادینم بخاطر پدرش حال خوبی نداشته و گفته هرکاری کـه خودش صلاح مـیدونـه انجام بده.

پوزخندی زدم و گفتم :

_و فدایی هم گفته من اخراجم نـه؟

آرش بعد سکوت کوتاهی گفت :

_نمـیخواستم فکرتو مشغول کنم، فقط زنگ زدم بگم تو صبر داشته باش، رادین به منظور مراسم پدرش مـیاد ایران خودم باهاش حرف مـی.

خیلی ناراحت شده بودم، روی صندلی نشستم و به زمـین نگاه کردم،

” رادین مـیاد ایران”

آرش _دیـانا ناراحت نباش، من خودم همـه چیو درست مـیکنم، فقط حتما یکم اوضا احوال رادین بیـاد سر جاش، هرچی نباشـه پدرش از دنیـا رفته .

تلخ خنده ای کردم و گفتم :

_ناراحت نیستم،مرسی کـه خبر دادی.

_خواهش مـیکنم، مطمئن باش تلاشمو مـیکنم که تا برگردونمت شرکت، خداحافظ.

_ممنون، خداحافظ.

کار توی شرکت آریـا گستر به منظور من چیزی نمـیشـه،یکبار خودم قهر مـیکنم نمـیرم، یکبار اخراج مـیشم،خدا بعدیشو بخیر کنـه، حس مـی کنم تمام کائنات دست بـه یکی من توی این شرکت کار نکنم.

بعد رفتن رادین و پدرش از ایران یـه احساس مسئولیتی منو بـه تلاش به منظور موندن توی شرکت ترغیب مـی کرد،دوست داشتم باشم و یـه کاری انجام بدم.

پیـاده و قدم زنان بـه سمت دریـا رفتم و طبق عادت همـیشگی کفشامو درون اوردم و روی ساحل نشستم، دروغ چرا؟ وقتی از آرش شنیدم رادین بـه فدایی گفته هرکاری لازمـه انجام بده دلم شکست، چون مطمئن بودم فدایی بـه رادین گفته قضیـه بـه من مربوطه… گاهی وقتا کـه نـه بیشتر وقتا باخودم فکر مـی کنم شاید حسی کـه من بـه رادین دارم یک طرفه باشـه، اما وقتی بـه عالعمل های ضد و نقیضش فکر مـی کنم حرفمو بعد مـیگیرم و مـیگم نـه یک طرفه نیست، رادین کی احساساتشو بروز داده کـه این بار دومش باشـه؟

لبخندی زدم و خودم جواب خودمو دادم :

_شاید اون روز تو آ زمانی کـه اسممو داد مـیزد، یـا شایدم اون موقع توی تالار کـه نگران شد و اومد بیرون دنبالم…

پاهامو بغل کردم وبه موج های دریـا خیره شدم و گفتم :

_این فکرا چه فایده ای داره ؟ تو کـه رفتی…

اشک چشمامو پاک کردم و با چوب روی

ساحل یـه قلب کشیدم یـهو موج اومد و قلبو شست و رفت.

با پوزخند گفتم :

_این قصه ی ما دوتاست، مـیبینی چقدر کوتاست؟

تقصیر توعه اشک تو چشام دیوونـه ی بی احساس.

دوباره اشکامو پاک کردم و به دریـا نگاه کردم، یـهو یکی سر گفت :

_دیـانا تو اینجایی؟

هرچی اشکامو پاک مـیکردم تموم نمـیشد دست از تلاش برداشتم و با گریـه گفتم:

_آره اینجام، چی مـیخوای؟

سینای بیچاره با تعجب بهم نگاه کرد و گفت :

_داری گریـه مـی کنی؟

با سر آستین لباسم اشکامو پاک کردم وبلند شدم وگفتم :

_نخیر چشمات مشکل داره، یکمم کوری، یکم نـه خیلی کوری علاوه بر اینکه کوری پررو هم هستی، احمق و بیشعورو نفهمم هستی، مشکل تو نیستا همتون همـینجورید کلا مدلتون این شکلیـه.

چشمامو بستم و هق هق کنان گفتم :

_همتون بیشعورید.

سینا اومد سمتم و با چهره ای کـه سعی بر آروم من داشت گفت :

-باشـه هرچی تو مـیگی درسته،فقط آروم باش.

روی ساحل نشستم و دوتا دستامو گذاشتم روی دهنم و چیزی نگفتم،

سینا روی ساحل چهار زانو زد و گوشیشو از توی جیبش درون اورد و گفت :

_اون روزی کـه خواستیم قرص بخوریم من به منظور اینکه سربه سر بچه ها بذارم گوشیمو قبل از خوردن قرصا روی حالت فیلم برداری گذاشتم.

مکثی کرد و گفت :

_ عاشق شدی.

سرمو بـه سمتش چرخوندم و نگاهش کردم، با خنده گفت :

_حالا داری یکم از دل من مـیخوری.

بازم بهش چیزی نگفتم و با کشیدن خطای نامفهومـی روی ساحل خودمو سرگرم کردم.

سینا متأثر نگاهی بـه دریـا انداخت و گفت :

_اون روز جلوی درون پارکینگ یـادته؟دقیقا همون روز بهم زنگ زده بود و گفت مـیخواد منو ببینـه، منم بعد کلی کلنجار رفتن با خودم دیدم موقعیت خوبیـه کـه بالاخره بهش اعتراف کنم و بگم چقدر دوسش دارم.

خنده ی کوچکی کـه بی شباهت با پوزخند نبود روی لبش نقش بست و گفت :

#پارت۶۷

_اما من چی فکر مـی کردم و چیشد…

_نیومد؟

بهم لبخندی زدو گفت :

_چرا اومد، ولی نـه فقط به منظور دیدن من، به منظور معرفی نامزدش.

با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم :

_تورو بـه نامزدش چی معرفی کرد؟

با لحن کشیده ای گفت :

_آقا سینا پسر و داداشی گلم.

اخم کوچکی کردم و گفتم :

_داداشی!؟ نامزدش چی گفت؟

سینا همونطور کـه به دریـا زل زده بود گفت :

_خیلی ازم تشکر کرد، گفت تو باعث آشنایی ما شدی.

ناراحتیم رو فراموش کردم، متعجب گفتم :

_نامزدشو مـیشناختی؟

به صورتم نگاه کرد و سرشو تکون داد و گفت :

_اوهوم، دوستم بود.

لبمو گاز گرفتم و زدم پشت دستم و گفتم :

_ای نامرد.

_تقصیر خودم بود من دیر جنبیدم.

چند دقیقه ای بینمون سکوت برقرار شد، بدم نمـیومد بای درد و دل کنم، بلد نبودم چطوری راجب اینجور چیزا حرف ب، بی مقدمـه گفتم :

_اون متنـه رو خوندی؟

_کدوم؟

-همون کـه نوشته اگه متوجه شدید دارید عشق یک طرفه رو تجربه مـیکنید یـه رنده بردارید خودتونو کلاً رنده کنید صد درصد دردش کمتره.

سینا خندید و گفت :

_چطوری مـیتونی توی همچین حالی جوک تعریف کنی؟

اخمـی کردم و گفتم :

_جوک نبود!

_از کجا مـیدونی عشقت یک طرفه است؟

خیلی جدی گفتم :

-اولاً هی عشق عشق نکن از این قرتی بازیـا خوشم نمـیاد، ثالثاً…

_ثانیـاً.

ادامـه دادم :

_خودت کـه حرفای فاطیما رو شنیدی، با موقعیتی کـه اون داره من حتی نمـیتونم بهش فکر کنم.

_چه موقعتی؟ بخاطر پول و ثروتی کـه داره انقدر خودتو دست کم گرفتی؟

سرمو پایین انداختم و گفتم :

_تو چیزی نمـیدونی.

_بگو که تا بدونم.

پوست لبمو جوییدم و گفتم :

_اون خونـه ای دیدی مال ما نیست، ما تو اون خونـه سرایداریم.

ابروهاشو بالا انداخت و گفت :

_شوخی مـیکنی.

_نـه خود واقعیته.

دستی بـه چونـه اش کشید و گفت :

_اون مـیدونـه؟

_آره.

_پس خوبه دیگه .

با بغض گفتم :

_مـیدونی مسئله من این نیست، منو اون حتی اگه بخوایمم بهم نمـیرسیم.

سینا اخم کرد و گفت :

_تو از کجا مـیدونی کـه انقدر مطمئن حرف مـیزنی؟

دستمو کشیدم زیر چشمام و با صدای لرزون گفتم :

_ از وقتی کـه من تو فکر رادینم، پارسا عاشقم شده ، ارژنگ اومده خواستگاریم،رفتار آرش باهام یـه جوری شده گاهی وقتها فکر مـی کنم اونم بهم حس داره، فقط مورچه های توی خیـابون بـه من ابراز علاقه ن عالم و آدم گیر بـه من، تنـهای کـه حتی یـه بار نتونستم درست و حسابی باهاش حرف ب رادینـه، نگاهش یـه چیزی مـیگه کاراش یـه چیز دیگه.

سینا با خنده گفت :

_ دیوونـه همـینـه دیگه، مطمئن باش دل بـه دل راه داره اونم تو فکرته.

به چشماش نگاه کردم و گفتم :

_همـین دلی رو کـه داری مـیگی رو چجوری باهاش صاف کنم؟

_تو اول حتما تکلیفتو با خودت روشن کنی.

بلند شدم وبا چهره ی غمگینی کـه سعی داشتم تبدیل بـه گریـه نشـه شونـه ای بالا انداختم و با صدای آروم و بغض آلودی گفتم :

_نمـیشـه،تکلیفم با دل و عقلم روشن نمـیشـه.

#پارت۶۸

جلوتر از سینا وارد ویلا شدم و دیدم بچه ها بیرون نشستن ،تا چشمشون بـه من و سینا افتاد با لبخند موزیـانـه ای بـه دوتایی مون نگاه ، بی خیـال سلامـی کردم و

کنارشون نشستم، راست مـیگن وقتی بای درد و دل مـیکنی سبک مـیشی، خیلی سبک شده بودم، اشکان یـه دونـه کیوی از توی ظرف مـیوه برداشت و گفت :

_راه بیفتیم یـا امشبو باشیم فردا بریم؟

نازنین با ناراحتی گفت :

_لحظات خوب چقدر زود تموم مـیشـه، این دو سه روز مثله برق و باد گذشت.

شـهرام دستشو انداخت رو شونـه های نازنین و لبخند زد، عسل با حسادت مشـهودی بـه نازنین نگاه کرد و بعد بی مقدمـه رو بـه نیما گفت :

_عزیزم این چند روز با تو بهترین و به یـاد موندنی ترین روزی عمر من بود.

نیما سرشو از توی گوشی درون اورد و با لبخند کمرنگی گفت :

_آها، ممنون.

یعنی این نیما خدای احساسه، عسل لباشو حرصی جمع کرد و خواست چیزی بگه کـه صدای زنگ موبایل یکی از بچه ها مانع شد، سینا بلند شد و به اطراف نگاه کرد و گفت :

_این صدای گوشی منـه!

اشکان گوشی سینارو از روی مـیز برداشت و با خنده گفت :

_سینا جان پشتیبانت.

عسل با تعجب گفت :

_پشتیبان؟

اشکان _از وقتی سینا رو سینگل اوردیم شمال پشتیبانش دورا دور کاراشو پی گیری مـیکنـه.

سینا همونطورکه مـیخندید با صدای کشیده ای گفت :

_زهر مار بی مزه، بده بـه من گوشی رو.

سینا که تا بلند شد گوشیرو بگیره اشکان با خنده گفت :

_اوه، اوه اسم پشتیبانش مـهسا هم هست.

سینا با خنده گفت :

_احمق مـه بده.

اشکان با شیطنت گفت :

_تا اونجا کـه من مـیدونم تو برادری نداری.

سینا دستشو جلوی اشکان وگرفت و بهم نگاه کرد و با جدیت گفت :

_دو هفته پیش دار شدم، بده.

منظورشو فهمـیدم ولی بـه روی خودم نیوردم و منتظر موندم گوشی رو جواب بده.

اشکان بالاخره گوشیرو بهش داد و سینا هم رفت اونطرف که تا حرف بزنـه، شت مارو باش گفتیم الان جلوی ما حرف مـیزنـه!

داشتم سعی مـی کردم از دورخونی کنم ببینم چی مـیگه کـه فاطیما از خونـه اومد بیرون و با حالت تمسخر گفت :

_بَه، چه عجب دیـانا خانم ،خنده شما رو هم دیدیم.

لحن صحبت ش از چشمم پنـهون نموند اما بحثو کش ندادم و به لبخندی اکتفا کردم، شـهرام بـه اشکان گفت :

_یـه امشبو هم باشیم فردا بریم.

حرفشو تایید کردم و گفتم :

_آره،من موافقم.

سینا تلفنش تموم شد و اومد نشست پیشمون و مشغول حرف زدن درمورد برگشتنمون شد، کنار فاطیما نشستم و گفتم :

_چیشدی باز؟

پشت چشمـی برام نازک کرد و بلند شد و گفت :

_بچه ها همـین امروز مـیریم.

تا خواستیم چیزی بهش بگیم رفت توی خونـه و نذاشت دلیل تصمـیمـی کـه گرفته ازش بپرسیم.

با ابروهای بالا رفته بـه اشکان نگاه کردم و گفتم :

_این چشـه؟

اشکان متعجب گفت :

_نمـیدونم، خوب بود که…

بلند شدم و دنبالش رفتم، درون اتاقو باز کردم و دیدم داره لباساشو جمع مـیکنـه،نزدیکش شدم و گفتم :

_فاطیما شده؟

جواب نداد، ادامـه دادم :

_اشکان اذیتت کرده؟ ببین منو محرم راز خودت بدون، تو کـه مـیدونی من با اینکه ازدواج نکردم ولی توی مشاوره به منظور این موضوع ها مـهارت دارم.

بازم حرف نزد، نشستم روی صندلی و دستامو بهم گره زدم و با ژست بسیـار جدی گفتم :

_اساساً زن و مرد حتما توی زندگی گذشت داشته باشن، تو هم نباید انقدر زود عصبانی بشی.

برگشت و با عصبانیت بهم نگاه کرد.

مشتمو بالا اوردم و گفتم :

_باید قوی باشی.

عالعمل دیگه ای از خودش نشون نداد منم به منظور اینکه قشنگ از حرفام مستفیض بشـه مشت دیگه مو اوردم بالا و گفتم :

_باید قوی باشی.

دستشو اورد جلوی صورتشو یـهو شَپَلق کوبید توی صورتم، دستمو گذاشتم روی لپم و گفتم :

_بیشعور نفهم چرا مـیزنی؟

عصبانی داد زد :

_این تلافی اون روز کـه هولم دادی افتادم رو مبل کمرم رگ بـه رگ شد.

به خشکی شانس فاطیما یـادش اومده بود هولش دادم، عقده ایـه بدبخت، بازم این دلیل نمـیشد بزنـه توی صورت من.

دستمو از روی صورتم برداشتم و گفتم:

_ نخیر تو از یـه جای دیگه عقده داری

با بغض گفت :

_آره، اصلاً آره حق با توئه از یـه جای دیگه عقده دارم، هشت سال بیشتره باهم دوستیم توی این سال ها من هرچی اتفاق خصوصی و غیر خصوصی تو زندگیم داشتم بهت گفتم، هرچی راز داشتم برات تعریف کردم ولی تو اینجوری نبودی و نیستی، همـیشـه حتما با بدبختی از زیر زبونت حرف بکشم.

بله مثله اینکه فاطیما خانم صبرش لبریز شده و دیده خودم چیزی بهش نمـیگم مجبور شده بـه روش مستقیم رو بیـاره … خودمو زدم بـه اون راه و گفتم:

_حالت خوبه چی مـیگی؟

فاطیما عصبانی تر از دفعه پیش گفت :

_دیدم نیستی اومدم دنبالت کـه دیدم بله نشستی کنار ساحل و سفره درد و دلتو براش باز کردی، دوستی منو تو ارزشش از آشنایی دو سه روزه ات با سینا هم کم تره؟ مگه من دهن لقم کـه بهم نمـیگی چیشده؟

گفتن نداشت ولی فاطیما خیلی دهن لق بود! یعنی هرچیزی کـه بهش مـیگفتی رو که تا بهی نمـیگفت آروم نمـیگرفت، اصلاً یکی از دلایل حرف نزدنم باهاش همـین بود.

#پارت۶۹

صاف تو چشماش زل زدم و چیزی نگفتم ،عصبانی تر از دفعه قبل داد زد :

_منکه مـیدونم تو و رادین باهم رابطه دارید حالا هی تو بـه روی خودت

نیـار.

به سقف اتاق نگاه کردم و چیزی نگفتم، اخم کرد و دستمو گرفت و گفت :

_دیـانا بگو قول مـیدم بهی نگم .

دلم داشت نرم مـیشد که تا خواستم فکر کنم کـه آیـا بهش بگم یـا نـه یـهو عصبانی بهم تنـه ای زد و از کنارم رد شد لبمو با حرص جویدم و گفتم :

_من آرومم، من آرومم.

فاطیما بـه سمت درون اتاق رفت و تا بازش کرد نازنین و عسل و شـهرام و نیما بـه همراه اشکان افتادن تو اتاق، فاطیما نفس عمـیقی کشید و گفت:

_برید کنار مـیخوام رد شم.

بچه ها از روی زمـین بلند شدن و ایستادن، سینا گوشی بـه دست وارد خونـه شد و گفت :

_چه خبره؟

بهش نگاه کردم و گفتم :

_بیشعور زد تو گوشم.

سینا با خنده گفت :

_یِر بـه یِر شدین.

به بقیـه نگاه کردم و گفتم :

_شما هم یـادتون اومده؟

نازنین _من بـه شخصه حرفامونو یـادم نیست، ولی کارایی کـه کردیم یکم یـادمـه.

به شـهرام نگاه کردم و گفتم :

_تو یـادته؟

خودشو زد بـه اون راه و گفت :

_کی ؟من؟ نـه! اهم… بریم جمع کنیم برگردیم دیگه.

اشکان با لبخند ملیحی از همون بغل مغلا جیم زد و مکانو ترک کرد،

نیما قبل اینکه ازش بپرسم گفت :

_منو عسل هم کـه یـادمون نمـیاد.

عسل پشت چشمـی به منظور نیما نازک کرد و رفت ،نیما گفت :

_به نظرتون بیخیـال من شد؟

عسل داد زد :

_نیما چرا نمـیای؟

نیما چشماشو توی سرش چرخوند و گفت :

_اومدم.

واقعا درک نمـیکردم انقدر کم رویی و رودربایستی نیما به منظور چیـه؟بگو نمـیخوامت و خلاص!

نازنین _ من برم وسایلو جمع کنم فعلاً.

همـه رفتن و فقط منو سینا موندیم؛ بهش نگاه کردم و گفتم :

_تو یـادته؟

صورتشو متفکرانـه جمع کرد و گفت :

_فکر کنم همون فیلمو با کیفیت اچ دی دیدم کافی باشـه.

_آهان، آره بابا، راستی فیلمو پاک کنی.

_باشـه.

هرکسی سوار ماشینی کـه باهاش اومده بود شد، پشت چشمـی به منظور فاطیما نازک کردم و روبه عسل و نازنین گفتم :

_ا من با شما مـیام.

فاطیما زیر چشمـی بهم نگاه کرد و رفت و سوار ماشین اشکان شد.

اشکان _عه، دیـانا با ما نمـیای؟

دوباره پشت چشمـی به منظور فاطیما نازک کردم و گفتم :

_نـه.

عسل سرشو از شیشـه بیرون برد و گفت:

_بیـا عزیزم.

رفتم و عقب ماشین نشستم عسل حرکت کرد و نازنین کـه صندلی جلو نشسته بود برگشت و گفت :

_خوبه دیگه جمعمون کامل شد.

خندیدم و گفتم :

_مگه مـیخواین چیکار کنید؟

عسل گوشیشو درون آورد و گذاشت جلوی ماشین و گفت :

_مـیخوام لایو بگیرم .

_جدی؟ ببینم فالوراتو.

فرمونو چرخوند و گوشی رو بهم داد، بـه فالوراش نگاه کردم و با دهن باز گفتم :

_نـه! این پلنگه تویی؟

به سمتم چرخید و گفت :

_پلنگ چیـه؟ من شاخم.

نـه عزیزم تو خودی، یعنی نیما رل چندمش مـیشـه؟

نازنین با هیجان گفت :

_پنجم.

خنده ای کردم و گفتم :

_عه، دوباره بلند فکر کردم.

عسل اخم کرد و مشغول رانندگی شد.

با دقت بـه عسل و عکساش نگاه کردم و گفتم :

_اَه ، هی مـیگم چقدر قیـافه ات آشناست!

با اخم بـه عکسا نگاه کردم و گفتم :

_چشات آبی نبود مگه؟

همونطور کـه رانندگی مـیکرد توی آینـه نگاه کرد و لنزو گرفت نزدیک چشمش و گفت :

_وایستا الان درستش مـیکنم.

لنزو گذاشت و برگشت و با لحن لوسی گفت :

_نایس شدم؟

صورتمو جمع کردم و گفتم :

_آره.

#پارت۷۰

نازنین رژشو توی آینـه ماشین تجدید کرد و گفت :

_وای من هیجان دارم.

عسل لبخندی زد و گفت :

_منکه خیلی ریلکسم، مگه مـیخوای چیکار کنی کـه استرس داری؟

بی توجه بـه حرفای اونا موهامو صاف کردم و رژلبمو پررنگ تر کردم و مـیون دوتا صندلی نشستم و منتظر بـه صفحه گوشی عسل نگاه کردم راستش منم یکم هیجان داشتم.

_آماده اید؟

نازنین با هیجان گفت :

_آره.

ولی من چهره مو عادی گرفتم و گفتم :

_منکه از همون اول آماده بودم.

عسل انگشت شستشو جلوم گرفت و گفت :

_اوکی، فقط یـادت باشـه ما ترکیـه ایم شمال نیستیم افتاد؟

شمال بـه این خوبی، با خنده گفتم :

_ منکه خیلی حرف نمـی ولی نگو کـه بقیـه ویدئو هایی کـه توی ترکیـه و دوبی مـیگرفتی همون شمال و جنوب خودمونـه!

_وا دیوونـه شدی؟ من همـه ی این جاهایی رو کـه مـیگی رفتم، الان شرایط خاصه.

شونـه هامو انداختم بالا و گفتم :

_باشـه، شروع کن.

خم شد و دستگاه پخش ماشینشو روشن کرد و آهنگ پیشم بخند ماکان بندو پلی کرد، بعدش سر و وضعشو درست کرد و لایو شروع کرد.

صداشو یـه جوری کرد و گفت:

_سلام فالورای عزیزم، مرسی از اینکه منو دوست دارید، پستامو دنبال مـیکنید و لایکم مـیکنید.

وبعد شروع کرد بـه ادا اطفار درون اوردن و همخوانی با آهنگ، با چهره ی مات و مبهوت بـه ادا هایی کـه در مـیورد نگاه کردم، لعنتی هر وقت این آهنگو گوش مـیکردم خاطرات خوب برام تداعی مـیشد، حالا از این بـه بعد موقع شنیدن یکسره چهره ی یک پلنگ مـیاد جلو چشمم.

عسل سرشو برد جلوی گوشی و پیـام یکی رو زیرخوند:

_فقط قیـافه پشتیـه رو.

برگشت و بهم نگاه کرد سریع خودمو جمع و جور کردم و چیزی نگفتم، نازنین با صدای کشیده ای گفتم :

_سلام.

عسل خم شد و نازنین و بوسید و گفت:

_نازنین عشق من.

نازنین لباشو غنچه کرد

و چشمک زد، با حالت چندشی بهش نگاه کردم، مثله آدم رفتار کنید مگه آدمـیزاد بودن چشـه؟

نازنین خندید و به صفحه گوشی نگاه کرد و خوند :

_ قیـافه پشتیـه رو انگار وسط دوتا خل مشنگ گیر افتاده.

نازنین و عسل همزمان برگشتن و بهم نگاه ، به منظور عوض بحث لبخندی زدم و گفتم :

_سلام بچه ها، نـه من اوکیم خیـالتون راحت.

همزمان نیم خیز شدمو ازدوتا صندلی سرمو بردم جلوی گوشی و خوندم :

…_آره جون عمت.

…_عسل جون با نیما کات کردی؟

…_چه خبر از امـیر؟

…_عسل حیف سیـاوش به منظور تو با اون قیـافه ات.

…_عسل بووق تو اون قیـافه ات.

.._ وسطیـه چه خوشگله.

…_اونجا کجاست؟

…_شارژ ایرانسل رایگان کد ****بفرست بـه ****.

…_یـه خوب بیـاد دایرکت به منظور ازدواج مـیخوام.

عسل منو عقب کشید و گفت :

_بسه دیـانا.

نازنین _بچه ها ما ترکیـه ایم.

با خنده گفتم :

_ناموساً آخری داغونم کرد.

عسل نگاهی بـه بیرون پنجره انداخت و گفت :

_بچه ها چند بار بگم؟ من و نیما بـه هم علاقه داریم، عشقای قبل نیما سوء تفاهم بود، اسم نیما رو روی دست سمت راستم تتو کردم همونطور کـه روی قلبم هک شده.

دستشو بالا اورد که تا نشون بده نازنین سریع گفت :

_عسل دست راستت کـه اسم محسن بود.

عسل صدای آهنگو یکم زیـاد کرد و گفت:

_ دست چپمم کـه اسم سیـاوشـه.

نازنین دستپاچه گفت :

_دوتا پاهات چی ؟

عسل _یکیش اسم امـیره اون یکی دیگه اش صورت آرمانـه .

نازنین _الان جدی یـادت رفته کجا تتو زدی؟

عسل یکم فکر کرد و گفت :

_آها روی قوزک پای راستم اسمشو تتو کردم گفتم که تا وقتی اینا رو پاک کنم اون اونجا محفوظ باشـه.

تو این فاصله کـه اونا حرف مـیزدن من به منظور اینکه حوصله ی فالورا سر نره یکم از زیبایی های شمال براشون تعریف کردم.

#پارت۷۱

_بحث بعدی جاده چالوسه بچه ها، البته یـه جاده دیگه هم به منظور رفت و برگشت از شمال هست ولی جاده چالوس با صفا تره.

نازنین و عسل همزمان با تعجب برگشتن و بهم نگاه ، فکر کنم تو مخیله شون نمـیگنجید اینقدر قدرت بیـان بالایی داشته باشم.

با ذوق دستمو از شیشـه بردم بیرون و گفتم :

_عه بچه ها جاده چالوس.

عسل لایوو قطع کرد و یـه ترمز محکم گرفت و با عصبانیت بهم نگاه کرد، یـهو یـادم اومد، هین، لبمو بـه دندون گرفتم و گفتم :

_راستی ما ترکیـه بودیم!

کنار خیـابون ایستادم و هردو بند کوله پشتیمو انداختم رو شونـه ام و عصبانی داد زدم :

_همتون مشکل دارید، عسل زشت مزخرف پلنگ، ازت متنفرررم…منو از ماشینت پیـاده مـیکنی؟ یـه وری آدمت مـیکنم، اندازه موهای سرش دوست پسر داره آبروش نرفته حالا من یـه جاده چالوسو به منظور بقیـه تشریح کردم شدم آبرو ریز؟

ماشین فاطیما و اشکان جلوتر از ما بود از طرفی هم دوست نداشتم زنگ ب بـه فاطیما، همونجا ایستادم و به جاده نگاه کردم، یـه ماشین برام نگه داشت و صدای خنده شـهرام اومد کـه گفت :

_پیـاده ات ؟

با اخم گفتم :

_آره.

سینا و نیما از خنده هرکدوم یـه طرف افتاده بودن، شـهرام خودشو کنترل کرد و گفت :

_سوار شو راهی نمونده ما مـیرسونیمت.

از روی ناچاری باشـه ای گفتم و سوار شدم، خدایـا خودمو بـه خودت سپردم رفیقای اشکان اوکین دیگه نـه؟

ویدیو لایو عسل کل اینترنتو ترکونده از همـه بیشتر قیـافه و کارای من توجه همـه رو جلب کرده بود، نیما بلند بلند خندید و گفت :

_این ویدیو تاریخی مـیشـه.

سینا همونطور کـه سرش تو گوشی بود گفت :

_معروف شدی دیـانا.

عصبانی گفتم :

_منو از ماشین پیـاده کرد، اِ اِ اِ.

به اینترنت وصل شدم و تا وارد صفحه ام شدم دیدم صدتا درخواست بهم داده شده.

شـهرام _من موندم نازنین چرا تو جنگولک بازی های عسل همکاری کرده؟

نیما _برگشتیم حتما تکلیفمو باهاش روشن کنم.

سینا خندید و گفت :

_دوست شاخ داشتن این دردسرارو هم داره.

نیما سرشو با تاسف تکون داد و گفت :

_غلط و برای این مواقع گذاشتن.

با چشمای درشت شده گفتم :

_جاده چالوس بـه این قشنگی، اینا چه مرگشونـه آخه؟؟

شـهرام خندید و گفت :

_ولشون کن، عالمـی دارن به منظور خودشون.

حرفشو تایید کردم و چیزی نگفتم، چند دقیقه ای بینمون سکوت برقرار شد و منم چیزی نگفتم، اصولاً وقتی زیـاد با پسر جماعت حرف بزنی پررو مـیشن، که تا رسیدن بـه خونـه سینا و نیما خوابیدن، منم خیلی خوابم مـیومد ولی نخوابیدم صلاح نبود بخوابم دیگه که تا همـینجاش اگه بفهمـه من با اینا اومدم پودرم مـیکنـه، نیما مثله یوزارسیف پشتشو بـه من کرده بودو سرشو گذاشته بود روی صندلی و هفت پادشاهو خواب مـیدید، دستش درد نکنـه منو از این معذبی نجات داد ولی بازم این دلیل نمـیشد بخوابم.

شـهرام _دیـانا، دیـانا خانم…بلند شو.

_ول کن.

نیما _غرق خوابه.

سینا _دیـانا.

یـهو چشمامو باز کردم و به سه تاییشون نگاه کردم،

شـهرام _بیدار شدی؟ رسیدیم تهران خونتون کجاست؟

با دستم چشمامو مالیدم و گفتم:

_جای خونـه سینا دیگه ، ممنون خودم از اینجا بـه بعد مـیرم.

سینا _راستی یـادم نبود.

شـهرام سری تکون داد و

دور زد و به سمت خونـه حرکت کردیم، بعد رسیدن از هردوشون کلی تشکر کردم و شـهرام موقع رفتن گفت :

_گیتارو یـادت نره.

با خوشحالی برش داشتم و گفتم :

_ممنون.

نیما با لبخند خداحافظی کرد و منو سینا پیـاده شدیم.

سینا _بچه ها مـیبینمتون.

ماشین راه افتاد و رفت، بـه سمت خونـه رفتم و رو بـه سینا با خوش رویی گفتم :

_خداحافظ.

لبخند زد و گفت :

_خداحافظ.

براش دست تکون دادم و وارد خونـه شدم و درو بستم.

#پارت۷۲

بعد ورود من بـه خونـه و استقبال گرم خانواده یـه راست رفتم یـه دوش گرفتم و خوابیدم،با صدای آهنگ گوشیم از خواب بیدار شدم و با دیدن شماره آرش سریع تماسو وصل کردم و جواب دادم :

_سلام خوبی؟

_سلام ممنون،تو خوبی؟

_ممنون، اتفاقا دیشب رسیدم.

_آهان،خداروشکر، مراسم آقای آریـایی نبودی نگرانت شدم.

با تعجب روی تخت نشستم و گفتم :

_مراسم آقای آریـایی؟ی کـه به من خبر نداد.

_ نمـیدونستی؟ تو شرکت اعلام ، من فکر کردم دوستات بهت گفتن.

_فاطیما و اشکان؟

_آره چون توی مراسم بودن.

فاطیمای بیشعور بخاطر اینکه باهم قهر کردیم عمدا بهم خبر نداده بود وگرنـه اون بدون من قدم از قدم برنمـیداشت.

از فرط عصبانیت تو چشمام اشک جمع شده بود، حتماً رادین باخودش فکر مـیکرد من چقدر بیخیـالم، اصلاً راجب من فکر مـیکرد؟

_دیـانا،هستی؟

لبمو با حرص جویدم و اشک چشمامو کنار زدم جدیدا خیلی دل نازک شده بودم، با صدایی کـه ناراحتیبیداد مـیکرد گفتم :

__آره، مرسی کـه خبر دادی.

_خواهش مـیکنم، به منظور مراسم ختم اگه تونستی بیـا،اگه مـیخوای بیـام دنبالت.

_نـه ممنون، با بابا مـیام.

_آها، کاری با من نداری؟

_رادینم اومده؟

پشت خط سکوت برقرار شد و من به منظور یک لحظه بـه این فکر کردم کـه بر چه اساسی یـهو این سوالو ازش پرسیدم!

آرش بـه حرف اومد و گفت :

_خیلی سعی کردم برم جلو و راجب موضوع تو و یـه سری مشکلات دیگه شرکت باهاش حرف ب، اما واقعا نشد .

_اشکالی نداره، لازم نیست دیگه به منظور من باهاش صحبت کنی، فکر مـیکنم حق با آقای فدایی باشـه من هنوز به منظور کار تو شرکت بی تجربه ام.

_نیستی، خودتو باور داشته باش، من دیگه حتما قطع کنم، خداحافظ.

با خداحافظ کوتاهی تماسو تموم کردم و با نفرت از کاری کـه فاطیما کرده بود دستمو مشت کردم، تقه ای بـه در خورد و وارد اتاقم شد، دستی بـه کمرش زد و کنار تختم نشست، شکمش از حد یـه زن باردار سه چهار ماهه بزرگ تر شده بود، با دیدن چهره من متعجب گفت:

_چی شده؟

_با فاطیما قهر کردم .

اخم کوچکی کرد و گفت :

_وا، چرا؟

اخم من پررنگ تر شد و گفتم :

_چون زد تو گوشم.

متعجب گفت :

_و چرا زد تو گوشت؟

این حجم از صداقتی کـه داشتم کم کم داشت سرمو بـه باد مـیداد بخاطر همـین کمـی دروغ مصلحتی وارد حرفام کردم و تحویل دادم، سرمو گذاشتم روی پاهاشو گوشمو گذاشتم روی شکمش، دستشو نوازش گونـه روی سرم کشید و گفت :

_عیب نداره م بزرگ مـیشی فراموش مـیکنی، تازه تو و فاطیما عادتونـه، دعوا مـیکنید بعد دوروز یـادتون مـیره.

با هیجان گفتم :

_ دقت نمـیکنیـا زد تو گووشم.

خندید و گفت :

_حتماً تو هم یـه کاریش کردی، نمـیشینی نگاه کنی که.

_نـه من هولش دادم تازه عمدی هم نبود.

_خوب دیگه چی مـیخوای؟

با ناراحتی نگاش کردم و گفتم :

_دوست داشتم موهاشو بکشم.

بلند شد و گفت :

_خوب دیگه توهم، بلندشو ساعت دوازده ظهره.

به ساعتم نگاه کردم و زیرفوشی بـه فاطیما دادم، همـیشـه عادتش همـین بود بعد قهر یـه کارایی انجام مـیداد کـه حرص آدمو دربیـاره و یـاد آوری کنـه هنوز قهره ؛ رفتم بیرون اتاق و دیدم زن عمو روی صندلی نشسته و داره با تلفن خونـه حرف مـیزنـه.

_آره بـه ارژنگ گفتم اتفاقاً، گفتم تو حتما حتماً یـه جای دولتی استخدام بشی،آخه از خدا کـه پنـهون نیست از شما چه پنـهون قراره تو کارش یکم واردتر کـه شد؛ خودمون یـه کارخونـه بزنیم، مـیدونی کـه بخوایم مـیتونیم.

#پارت۷۳

پشت چشمـی به منظور زن عمو نازک کردم و رفتم توی آشپزخونـه، با وارد شدن من صدای شکستن چیزی اومد سریع رفتم پیش و گفتم :

_چیشد؟

به خورده شیشـه های شکسته روی زمـین اشاره کرد و با کمـی اضطراب گفت :

_شکست.

خم شدم و شیشـه های شکسته شده رو با خاک انداز جمع کردم و غرغر کنان گفتم:

_ چرا اینا سریع خونـه پیدا نمـیکنن؟ اصلا پیدا هم نکنن همـین زن عمو خجالت نمـیکشـه؟ داری دست تنـها به منظور این همـه آدم غذا درست مـیکنی بلند نمـیشـه بیـاد کمک کنـه ؟

دستاشو شست و گفت :

_مـهمونن دیگه حتما تحمل کنیم زشته.

_زشته؟ داره پشت تلفن خونـه همچین فک مـیزنـه و با حرص بـه درو دیوار نگاه مـیکنـه انگار ارث باباشو خوردیم.

با دست اشاره کرد و گفت :

_هیس، یکم آرومتر.

با عصبانیت از آشپزخونـه زدم بیرون و رفتم جلوش ایستادم و زل زدم بهش که تا شاید خجالت بکشـه.

زن عمو با پررویی گفت :

_یـه لحظه گوشی دستت اشرف جون.

دستشو گذاشت رو دهانـه تلفن و گفت:

_باهام کار داری؟

_نـه م همـه کارا رو

کرد زحمت نکشید مـیخوام ببینم کی تلفن آزاد مـیشـه مـیخوام بهی زنگ ب .

عمدا دستشو از روی گوشی برداشت وگفت :

_عزیزم دارم خصوصی حرف مـی نیم ساعت دیگه طول مـیکشـه اینجا ایستادی معذبم.

با لحن جدی گفتم:

_حرف خصوصی رو وسط حال نمـیزنن.

با تمسخر گفت :

_اِ؟ سیم تلفن مـیرسه بـه اون اتاق؟

منم متقابلاً گفتم :

_نـه ولی مـیشـه با موبایل حرف زد، شارژتون ته کشیده خط بـه خط کنم.

خندید و گفت :

_سخاوت بـه خرج نده گلم،پول اینم انگاری شما دادی.

خواستم چیزی بگم کـه ارژنگ از درون وارد شد و گفت :

_اَه، یک ساعت گذشت هنوز داری حرف مـیزنی؟

چشمش کـه به من افتاد سرشو انداخت پایین و با خنده سلام کرد، زن عمو دوباره مشغول حرف زدن شد و از آشپزخونـه خارج شد و بهم اشاره کرد یـه وقت حرفی کـه بی احترامـی باشـه ن، بالاخره بابا وعمو از راه رسیدن،به کمک کردم و سفره رو پهن کردیم ، ناهارو خوردیم و جمع کردیم وبردیم و شستیم، و همچنان زن عمو دست بـه سیـاه و سفید نزد، عصر هم بـه بهانـه پیدا خونـه زن عمو و عمو با ارژنگ رفتن بیرون و بعد یک ساعت و بابا هم رفتن بیرون که تا بره پیش دکتر، هرچی هم بهم گفتن بیـا بریم باهاشون نرفتم.

تنـها توی خونـه نشسته بودم و کانال بالا و پایین مـیکردم، شبکه یک؛ دوتا خانوم حرف مـیزدن، شبکه دو برنامـه کودک بود، شبکه سه اخبار بود، شبکه چهار کـه دیگه نگم برات، شبکه پنج و شیش و.. بـه ترتیب یـا فقط حرف مـیزدن یـا کارتن بود یـا جومونگ نشون مـیداد از این سه حالت خارج نبود،خواستم از روی مبل بلند شم کـه صدای آیفون اومد، و از اونجایی کـه خراب بود حتما خودم مـیرفتم درون حیـاط.

-همش بدبختی،آیفون خرابه، از شرکت اخراج شدم ،ی خونـه نیست، ناهار درست و حسابی کوفت نکردم اینم از تلویزیون، از این بدترم مگه مـیشـه؟

بیخیـال باز درون شدم و رفتم توی اتاقم اما طرف ولکن نبود

رفتم بیرون و درو باز کردم ولیی نبود، که تا برگشتم یـه چیزی از بالای درون باصدای کرووپی افتاد پایین با ترس چشمامو بستم و از ته دل جیغ کشیدم :

-دزد.

وسط جیغ یـه دست بزرگ اومد جلوی صورتم و صدای جیغ و دادمو گرفت :

_ساکت باش بچه.

فکر کرده بود من از اون ای ترسو ام کـه سریع از ترس غش مـیکنن؟ هه من دو ماه دفاع شخصی رفتم، آره زیـاد نیست ولی سرعت یـادگیری مـهمـه کـه ظاهراً اونم نیست!تو یـه حرکت بسیـار برنامـه ریزی شده پای راستمو بردم بالا چنان کوبیدم توی… توی، چیزش.. حالا بیخیـال کـه صداش درون نیومد فکر کنم نفله اش کردم!

-نشونـه گیریت اشتبه، مونده که تا برسی بچه فنچ.

با دقت بـه صدا یـه لحظه بـه این فکر کردم چقدر صدا آشناست! آروم برگشتم و با چهره دایی روبه رو شدم.

_دایی مـیثم

با دیدن من یـه لبخند دندون نما زد و گفت :

_سلام فنچ دایی.

حالا کـه فکر مـیکنم بله از این بدترم مـیشد کـه شد.

زدم تو فاز لوتی حرف زدن و با ابروهای بالا رفته گفتم :

_چرا اَ رو درون نوکرتم؟

ساکی کـه دستش بودو انداخت روی شونـه اشو گفت :

_پنج دیقه هست پشت درم، کیلت اِف اِف درون اومد بسکه فوشار دادم.

ساکشو گرفتم و گفتم :

-اهان، شرمنده دایی.

-دشمنات شرمنده.

دستمو بـه سمت درون خونـه گرفتم و با خنده گفتم:

_بفرما تو دایی خونـه خودته،خیلی خوش اومدی خبر مـیدادی یـهی ی سر مـیبریدیم.

یـه ابروشو انداخت بالا و لپمو کشید و گفت :

_تشکر فِنچک ، حالا بزار از راه برسیم حرف دارم برات دایی.

بعد از اومدن دایی نیم ساعتی بیشتر نگذشته بود کـه و بابا هم اومدن اولش از دیدن دایی کپ کرد و قبل اینکه بـه خودش بیـاد دایی سریع رفت پیشش و بغلش کرد، یک صحنـه های فیلم هندی بود کـه نگو، خلاصه بعد احوال پرسی اونا باهم و گوش بـه خاطرات دایی مـیثم، عمو اینا از راه رسیدن و با دایی سلام احوال پرسی گرمـی د، دایی سرشو اورد کنار گوشمو همونطورکه یـه پاشو روی مبل گذاشته بود گفت :

_دوباره کـه این بابات کل ایلشونو جمع کرده اورده خونـه تون که…اون ننـه بزرگ کاراته بازت کجاست؟

#پارت۷۴

با خنده گفتم :

_مـیبینی وضع مارو؟

به ارژنگ نگاه کرد و گفت :

_این نسناس کیـه؟ مثله جغد زل زده بهت، ب پدرشو…

_دایی هیس عه، پدرش کنارمـه.

دایی دستی بـه سیبیلش کشید و گفت:

_اَکهی.

بعد خوردن شام و کمـی گپ و گفت با دایی توی اتاقم رفتم که تا فردا سر ساعت بلند شم و برم مراسم ختم آقای آریـایی.

با شنیدن صدای آلارم گوشیم کـه روی ساعت هشت تنظیمش کرده بودم از خواب بیدار شدم و بعد خوردن صبحانـه و کمک بـه سریع بـه اتاقم برگشتم و حاضر شدم، شماره فاطیما رو گرفتم که تا یـهش زنگ ب و بگم باهم بریم کـه یـادم اومد باهاش قهرم، سریع قطع کردم و دستمو گذاشتم رو قلبم و با خنده گفتم :

-نزدیک بودا.

بیرون رفتم و گفتم :

_بسیـار خوب، با اجازه من مـیرم بیرون، خداحافظ.

_خدا بـه همراهت

بابا _مـیخوای برسونمت؟

_ شما خودتون نمـیخواید بیـاید؟

بابا _مگه کجا مـیری؟

با کف دست

زدم روپیشونیم و گفتم:

_فراموش کردم بهتون بگم آقای آریـایی مرد.

یـهو دستشو گذاشت روی شکمشو گفت :

_ای زلیل نشی.

سریع گفتم :

_بچه لگد زد؟

زن عمو پیش دستی کرد و گفت :

_نخیر خبر بدو اینجوری مـیدن؟

بابا نگران بـه نگاه کرد و خطاب بـه من گفت :

_خدابیـامرزتش، باشـه بریم.

زود گفت :

_کجا امروز قراره بریم دکتر.

با تعجب گفتم :

_وای چقدر مـیرید دکتر ؟

_نا سلامتی دو قلو دارما.

دایی کـه چایی توی دهنش بود برگشت سمت بابا و زد زیر خنده کـه متاسفانـه توی یک چشم بهم زدن صورت بابا پر چایی شد.

دایی مـیثم _ دوقلو؟ بابا دهنتون سرویس پاچیدم.

_شوخی نبود که!

دایی بلند شد و خنده کنان رفت، بـه بابا کـه صورتش خیس بود نگاه کردم و گفتم :

_بابا درکت مـیکنم منم اینجوری شدم، فقط اون شتر بود این دایی مـیثم.

_برو دیرت نشـه بابات نمـیاد.

چشمـی گفتم و برگشتم سمت درون تا برم

یـهو دایی گفت :

-وایست بینم.

با لبخند ژکوندی برگشتم و گفتم :

-بله؟

-با این سر و وضع ؟

نگاهی بـه لباسام انداختم و گفتم :

_چشـه مگه ؟

یـه مانتوی آستین سه ربع نسبتاً کوتاه مشکی رنگ پوشیده بودم با شلوار مشکی ، شالمم کـه سرم بود.

دایی دستی بـه سیبیلش کشید و گفت :

-شما بگو چش نی، واس من اُفت داره مثله شلغم وایستم تو بااین سرو شکل بری بیرون.

چشمامو بـه سمت بالا چرخوندم و گفتم:

-وای چادرمو یـادم رفت بردارم، حق با شماست.

برگشتم تو اتاقو چادر نن جون کـه خونـه مون جا مونده بودو برداشتم و گفتم :

-حله، دفعه آخرت باشـه حجاب منو مـیبری زیر سوال دایی، من رگ غیرتم فقط به منظور پوششم مـیزنـه بالا.

دایی خنده ای کرد و گفت :

-باشـه فنچک، عزت زیـاد.

از خونـه زدم بیرون و با عجله بـه طرف درون دویدم.

-خدایـا نوکرتم، ببخشید دیگه از این دروغا نمـیگم.

از اونجایی کـه برای چادر و خانمای چادری احترام خاصی قائل بودم چادرو با احترام که تا کردم و گذاشتم توی کیفم. و بعد سوار تاکسی شدم.

#پارت۷۵

کیفمو روی شونـه ام جا بـه جا کردم و وارد خونـه آقای آریـایی شدم، البته نمـیشد اسمشو خونـه گذاشت، قصر یـا برج بیشتر براش برازنده بود، خونـه ای بزرگتر و شیک تر از خونـه آقای تاجیک، با نگاهم اطرافو زیر نظر گرفتم و به سمت درون ورودی خونـه رفتم، اینجا مراسم ختم هم مختلط بود، دوتا مرد جلوی درون ایستاده بودن و مشغول خوش آمد گویی بودن با دقت بیشتری نگاهشون کردم و بالاخره رادینو دیدم، توی یک ثانیـه انگار یـه سطل بزرگ آب یخ روی سرم خالی شد، دستام بـه طرز عجیبی شروع بـه لرزیدن کرد و نفسام تند تند و با هیجان شد، بی صبرانـه بـه سمتشون رفتم رادین سرش پایین بودو بهم نگاه نمـیکرد ، با صدای آرومـی کـه استرس بد جور روش تاثیر گذاشته بود گفتم :

_تسلیت مـیگم…

با شنیدن صدای من سرشو بالا اورد و بهم نگاه کرد، چهره اش با روزی کـه مـیرفت زمـین که تا آسمون فرق کرده بود، انگار توی همـین چند روزه مردتر شده بود، ته ریش و قرمزیـه چشمای همـیشـه بیخیـالش اینبار خبر از آشفتگیـه بیش از حد رادینو مـیداد، راستی گفتم چشماش، آخ کـه چه غمـی داشت چشماش ، دیگه اثری از اون ریلکسی و بیخیـالی توی چشماش نبود و فقط غم بود؛ یک غم بزرگ.

بدون اینکه ازش چشم بردارم گفتم :

_ امـیدوارم غم آخرتون باشـه.

به چشمام نگاه کرد و با مکث کوتاهی گفت :

_ممنون، خوش اومدی.

دوتا مرد هم بهم خوش آمد گفتن و با دست بـه داخل راهنماییم ، رادین با نگاهش منو که تا وقتی کـه نشستم همراهی کرد و خدا مـیدونست چقدر از توجهش خوشحال بودم، تمام وقتی کـه روی صندلی نشسته بودم و شیون و گریـه های سوزناک خانواده ی رادینو مـیدیدم بـه این فکر مـیکردم کـه بخشیدن رادین کار سختی هست ولی شدنیـه، یـه حسی بهم مـیگفت از اینکارش پشیمونـه..

با تموم شدن مراسم بلند شدم و به سمت بیرون حرکت کردم، به منظور خداحافظی بـه رادین کـه دورو برش خیلی شلوغ بود نگاه کردم، نمـیتونستم برم وسط اون همـه مرد و خداحافظی کنم بخاطر همـین خیلی خاموش از همون بغل رد شدم و رفتم بیرون، با ناراحتی بـه سمت خونـه برگشتم و نگاهی پر افسوسی بـه داخلش انداختم و زیرگفتم :

_خداحافظ.

داشتم از خونـه مـیرفتم بیرون کـه یکی صدام زد.

_خانم شـهامت.

با شنیدن صداش سریع برگشتم و گفتم:

_بله.

کمـی نزدیکم اومد و گفت :

_مـیری؟

با دستپاچگی سرمو کج کردم و کمـی نزدیک تر شدم و گفتم :

_بله.

به ساعتش نگاه کرد و گفت :

_ با آقای فدایی حرف زدم، مـیتونی از فردا بری شرکت.

با هیجان دستمو مشت کردم و بعدش بهش نگاه کردم و گفتم :

_خیلی ممنون…

سرشو تکون داد و زیرگفت:

_خواهش مـیکنم.

نمـیدونستم چی بگم، فقط دوست داشتم همونجا وایستم نگاهش کنم، آخه یـه آدم چطور مـیتونـه درون عین اینکه از یک نفر ناراحتو دلخوره بازم اون آدمو دوستش داشته باشـه؟

یـه آقایی رادینو صدا زد و چیزی بهش گفت،نمـیخواستم وقتشو بگیرم بخاطر همـین، بـه خداحافظی راضی شدم.

_دیگه وقتتونو نگیرم…خداحافظ.

دست راستشو توی جیبش

کرد و گفت :

_چه حرفیـه، خواهش مـیکنم، بـه سلامت.

لبخندی زدم و مثله ای خجالتی از خروجی رفتم بیرون، و زیرگفتم :

_یعنی حالا کـه پدرش از دنیـا رفته دیگه برنمـیگرده آمریکا ؟ خدا کنـه نره.

داشتم با دلهره رفتن دوباره رادین دست و پنجه نرم مـی کردم کـه متوجه فاطیما شدم، با تیپ سرتا پا مشکی کنار ماشین اشکان ایستاده بود انگاری منتظر اشکان بود، منو دید ولی خودشو زد بـه اون راه کـه مثلا منو ندیده، منم سریع یـه تاکسی گرفتم و بی توجه بهش سوار ماشین شدم و برگشتم خونـه، هنوز پامو کامل توی خونـه نزاشته بودم کـه یـه صدایی شنیدم :

_آی آی آی آی، آقا مـیثم.

نزدیک شدم و دیدم دایی پشت گردن ارژنگ و گرفته و داره فشار مـیده ارژنگ با صورت جمع شده هم داشت آخ و اوخ مـیکرد، دایی مـیثم یکی محکم زد پشت گردن ارژنگ و گفت :

_بازی مـیکنیم دیگه زیرش نزن.

ارژنگ پشت گردنشو گرفت و گفت :

_من غلط کردم بزار برم.

دایی ابروهاشو بالا انداخت و گفت :

_نـه، دستو بیـار جلو.

ارژنگ دوتا دستشو اورد جلوی دایی و با ترس گفت :

_آروم بزنیـا.

دایی با خنده با دست راستش محکم زد پشت دست ارژنگ و با خنده گفت :

_کبابت کردم.

رفتم پیششونو گفتم :

_سلام، چه خبره؟

دایی پاهاشو گذاشت روی صندلی و گفت:

_خوب شد اومدی دایی داشتیم نون بیـار کتلت ببر بازی مـیکردیم.

_اون کبابه.

ارژنگ بـه دست قرمز شده اش اشاره کرد و گفت :

_والا این جوری کـه آقا مـیثم بازی مـیکنن نون بیـار بندری ببره.

دایی بـه سیبیلش دست کشید و گفت:

_بیـا داوری کن دایی، شاهد باش چطوری کتلتش مـیکنم.

ارژنگ همونطورکه پشت دستشو مـیمالید گفت :

_ماشالا آقا مـیثم دست بزنش خیلی خوبه.

دایی خندید و گفت :

_کتک خوره ات ملسه… بیـار جلو دستو، دیـانا داشته باش.

ارژنگ دستشو اورد جلو و گفت:

_این آخرین باره.

دایی با جر زنی تمام دست ارژنگو گرفت محکم زد روی دستش همزمان دو سه که تا مشتم کوبید بـه پشتش و با خنده و خوشحالی پشت گردن ارژنگو گرفت و با غیض گردن ارژنگو فشار داد وگفت:

#پارت۷۶

_باختی، باختی.

خواستم چیزی بگم کـه زن عمو با ترس از توی خونـه اومد بیرون و دستشو کوبید بـه صورتش و گفت :

_چیکار مـیکنی؟ ولش کن بچه رو کشتیش.

ارژنگ خودشو از دست دایی خلاص کرد وداشت مـیرفت سمت ش کـه دایی هم نامردی نکرد حین رفتن یـه لگد محکم زد بـه پشت ارژنگ و گفت :

_بچه ننـه،فقطو دهنی.

زن عمو با اخم دست ارژنگو گرفت و به سمت داخل خونـه رفت، دایی بهم نگاه کرد و گفت:

_بزمجه، فکر کرده داماد من شدن الکیـه.

با چشمای درشت شده گفتم :

_این الان به منظور من بود؟

_آره دایی درون قالب بازی خواستم ملتفتش کنم کـه لیـاقت تورو نداره.

: دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد




[دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 13 Jan 2019 07:31:00 +0000



دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد

تکست کده - متن آهنگ های تیک تاک

متن آهنگ سینک همـیم :

here Was a Time , Not That Far Really Tik Taak Was In The Scene
( Refigh )ا And Once Again... دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد Tik Taak In The Scene

کنار ساحل ، دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد روی شنا لم دادیم // رو دوتا تویوب سرخ کم بادیم
چندتا راه داریم ، یـا دوتایی پیش هم یـا من تکـــــ یـا تو تکـــــ // از پیشمم مـیری زود یـا برگرد یـا کتکـــــ
که برمـیگردی همـیشـه // همـین دلیلم مـیشـه
که سر مـیکردیم هرچی شـه // داد مـیزدی خونتون کـه ددی من مـیرم پیشش
اوو خشی // اینجوری لش رو مبل با کت نشین
تایم فری // هه! اونو مـیندازیم یکم عقبتر واسه پیری
چون ما خوشیم ، درون رفته / حسابش درون هفته البته / چرا خنده روی لپات نی از بنده؟
چی مـیخوای کـه خوشحال شی؟ ملکه // این سی دی ها کـه گذاشتی ، منم که
مـیگی آره چون آسی // و اگه نباشی بذارم من خوب جات کی؟

بیـا ماله هم باشیم دوتایی آی آی Yeah
یـه زندگیـه خیلی رویـایی آی آی Yeah
دوتا عاشق خیلی رمانتیکـــــ آی آی Yeah
حس ما چه جالبه و یـه اشاره لازمـه // که تا دله ما بـه خاطره تو بشـه پاره پاره

داری عشق « مافی » بده خب یجا حال // سوپرو بگیر و بگو ، اشتراکیم بده کد بـه آقا
نمـیده اشتباهی ، پوپ ( Pop ) بجا هایپ ( Hype ) // یـه تخمـه جا ناتس ( Nuts )
کاری نداری کـه برسی صبح بـه کارات // با هم سریـال مـیبینیم تو برج بابات
همسایـه گیر بده صدا سرفه بالاست // مـهم نیست ساعت گوچی ( Gucci ) یـا کت پراداس ( Coat Pradas )
آخه من و تو نیستیم یـه جفته معمولی // ترورمون مـیکنن چون کـه معروفیم
برام زدن پیشت مـهم نیست کـه // الان منم دیگه دوورت نیستش
هیچ پسری کـه باهاش تیکـــــ بزنی عاشق تیپ منی // و دوست داری بشـه چشامون ریز یـه کمـی
کله بره رو ریتم رپی // مون و چپ مون و راست "سینکــــــ همـیم"

بیـا ماله هم باشیم دوتایی آی آی Yeah
یـه زندگیـه خیلی رویـایی آی آی Yeah
دوتا عاشق خیلی رمانتیکـــــ آی آی Yeah
حس ما چه جالبه و یـه اشاره لازمـه // که تا دله ما بـه خاطره تو بشـه پاره پاره

سموار ( Somvar ) تو ریـه گول و تو ژن ( Gene ) من پکـــــ // ا رو مـینداختم وسط تو موده یـه دلقکـــــ
با مشکیـا پوکر و با بورا مـیزدیم تو خونـه بلکـــــ جکـــــ ( BlackJak )
اما گاز ندادم آتیشم کم شد مثل آتیش روی یـه فندکــــــ // انقدری بد بودم تازه فقط تو یـه فلش بکـــــ
تا کـه تو اومدی ، الان مـهمترین وعدۀ خلافـــــ منی // یعنی صبحونمـی پنیرمـی کرمـی ولی پررو نشی
برای تو چیزای بی مزمم فانـه // بغلم مـیکنی مـیفهمم فرق داره
از بقیـه ا بیشتر فنمـی ( Fan ) / قول دادی کـه حرفه رو مخ هیچوقت نزنی / نمـیذاری پاتو تو محوطۀ جریمم و 18 قدمـی

بیـا ماله هم باشیم دوتایی آی آی Yeah
حس ما چه جالبه و یـه اشاره لازمـه // که تا دله ما بـه خاطره تو بشـه پاره پاره
Yeah
You See... دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد Once Again... Tik Taak In The Scene... 2012
فکت افتاد؟
Ey Man I'm Tired Of These Slowmotion Endings... Lets Take It To The Higher Level...
...Bring The Beat Up This Ts Tik Taak

...........................................................................................

متن آهنگ امشب:

هر کی یـه جور عاشقه ما هم بـه یـه نوبه
ساعت 3 ِ صبه آهنگ بتهوون
ساعی با تمام وجود واقعا فکر توئه
و یـه آینده ی خوشگل
دستامون آره آره آره با هم گره خورده
بازم بـه یـه مدل
مـی خواد بگه دوست دارم توی چشات زل بزنـه و راحت گریـه کنـه
بگه دم خدامون گرم کـه سازنده ی توئه

امشب درون سر شوری دارم
امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم
باز امشب درون اوج آسمانم
راضی باشد با ستارگانم

تو رو کـه مـی بینم مـیگم کی مثه تو مـیشـه
با تو بیرون جوَم باشم مـی رسه اکسیژن
خودمونیم رابطمون شیوه ی نوییـه
دقت کن آ عشق من تو وای چقد ترکیب خوبیـه
قهر مونم همـیشـه شوخیـه
تنـها چیزی کـه بین من و تو بعیده دوریـه
دردی نداریم این همـه خوبی کـه دورمونـه
تسکینمون مـیده

امشب درون سر شوری دارم
امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم
باز امشب درون اوج آسمانم
راضی باشد با ستارگانم

دنیـا سخته ولی با تو هر روزش عالیـه
وقتی کنارمـی اوو قند تو دل آب مـیشـه
از این بهتر چی بوده چی ؟ وقتی بهم مـیخ کوب بشیم
در گوشت آروم بگم مریضتم مـی دونستی ؟
یـه کلاه کَپ رو سرم روی تخت
سینا دلو بـه تو داده عروسکم
خوب نگاه کن بـه من بعد
چشاتو ببند که تا یـه کادو بدم بهت

...........................................................................................

متن آهنگ از این مدلا:


از این مدلام کـه مثه خودم تقریبا ندیدم
از این مدلام کـه بیخیـالم
نمـی دونم کدوم مدل شب کنار کی مـی خوابم
یـه جوری قفلم کـه ندارن کیلیدامم
تو دیدی شاخم ، ولی پشت سرم فحش مـیدی بازم
چون بلیطامم ، یـه سری مـیگن بدیم یـه سری مـیگن لش
ولی باز دنبال ما کل شـهرو مـی گردن
مـیگن کـه جوگیرم ولی بازم مـیدن دور و برم
دست مـی کشن رو ته ریشم ولی من مـیگم برو عقب
چون نمـی خوام درگیر شم ، تحریکم نمـی کنن فنچای هفتیم
جدیدا از این مدلام کـه مثه خودم تقریبا ندیدم
اصلا معلوم نیست شاید بشینم تو جمع
لوس شی با دوستت بریزیم رو هم
کلا لشم مدل ندارم نمـی رم کف

دنبالت بیـام مثله حبلای دورت
از این مدلا من ندارم
من ک*ن این حرفا نمـی زارم
مثله حبلای دورت از این مدلا من ندارم
نـه نـه نـه ندارم
دنبالت بیـام مثله حبلای دورت
از این مدلا من ندارم
من ک*ن این حرفا نمـی زارم
مثله حبلای دورت از این مدلا من ندارم
نـه نـه نـه ندارم

از اون مدلا من ندارم کـه بشینم پای حرف
از اون مدلام کـه حرف مـی با یـه اخم
برق مـی زننجمع برف مـی با یـه دست
شرط مـی بندن واسه هم
من دنبال تو نیستم دنبال خودمم
من ماله تو نیستم خب ماله خودمم
چند که تا هم مثه خودم دورمن
چند که تا هم مثه خودم دورمن
وقتی کـه بخوای بری نمـیگم برگرد
وقتی هم کـه بخوام بیـام بهت نمـی گم از قبل
تو منو دوستم داری ببین من ردم
دنبال یـه سری توضیحا نمـیرم اصلا

دنبالت بیـام مثله حبلای دورت
از این مدلا من ندارم
من ک*ن این حرفا نمـی زارم
مثله حبلای دورت از این مدلا من ندارم
نـه نـه نـه ندارم
دنبالت بیـام مثله حبلای دورت
از این مدلا من ندارم
من ک*ن این حرفا نمـی زارم
مثله حبلای دورت از این مدلا من ندارم
نـه نـه نـه ندارم

فضولی ، برات بمـیرم
سین جین هاتو ،جواب نمـی دم
وزنـه هامم نمـیدم برام بلیسن
نمـی کنم کاری کـه نیـای بـه سیسم
من آدم نمـیشم اصلا و بشین علف درآد
حتی از خوابم نمـی گذرم برات
چشـه بعد حرکت تو تو تو تو تو تو
تیممون خاصه
خودمم خواستم ، مختص خودمـه ، تیپم و ژستم و دینم و فکرم و مقدساتم
مثه اونایی کـه قبلا دیدی نیست مشخصاتم
مـیکرو ، فون دستمـه
مد از منـه ، دزدن همـه
نـه نگرفتی ، سینا ، رک برتره
کلا سره ، موفقه ، نـه بچه قرتی
یـه سور زدم بـه ا...یس !
ساعی ، دهنت سرویس
ایرادی تو کرکترت نیست
تیک تاکم تیک مـی زنن بام
متخصص ژنتیکم ، گل مـیزنن بام
توپه توپم ، خود بنده یـه چهل تیکم
با یـه لوله پلاستیکی ، سنگ و نصف مـی کنم
انگار متولده فلسطینم ، مخو رد بده جرت مـیدم
منم اینجوریم ، چرا فکر مـی کنی حتما مثله حبلای دورت باشم ؟
وقتی این همـه حبل دورمـه !

دنبالت بیـام مثله حبلای دورت
از این مدلا من ندارم
من ک*ن این حرفا نمـی زارم
مثله حبلای دورت از این مدلا من ندارم
نـه نـه نـه ندارم
دنبالت بیـام مثله حبلای دورت
از این مدلا من ندارم
من ک*ن این حرفا نمـی زارم
مثله حبلای دورت از این مدلا من ندارم
نـه نـه نـه ندارم

................................................................................................

متن آهنگ شیطونک:


دیدمش از دور اونم وقتی شب بود
چراغا کم نور تل شم زرد بود
روشو ازم چرخوند ولی من از رو
نرفتم مجبور شدم کـه هر جور
شده از اون بخرم ارزون دلشو من
نوشتم رو کاغذ تلفنم
دادم گرفت منو زیر کتک
بعدشم زد سرم جیغ بلند
خانوم اینو بدون از تو خشیـار
نداره حوصله ی این دنگ و فنگات
ببین طلبه تم همراهم باش و
اگه نشی درون مـیاد اشکام ده بار
اصلا قول مـیدم بدی دیدی هر بار از ما
تا دو روز برم واست برپا برجا
اگه باور نمـیکنی از فرداشب با
یـه گل مـیام خواستگاریت هر ماه هر سال

هر جوری من اومدم دنبالت
تو منو ترکوندی مث خمپاره
از اونجایی کـه طرفت خیلی کنجکاوه
به رو خودش نمـیاره هر چی رخ داده

این دفه دنبالتم توو یـه کوچه ی خلوت
و تاریکه مثل تونل وحشت
تو هم بودی شبیـه گوله ی نمک
منم اومدم جلو توی مود یـه دلقک
من محوت شدم ترمز با سیمش برید
یـهو دیدم زدم ماشین جلویی
لاستیک ترکید باتریم کـه پکید
از دور مـیومد صدای آژیر پلیس
زیـاده دویدم دنبالتو
شمارمو بگیر تماسو استادش کن
ولی هی گاز دادی و خندیدی
چرا هی صاب ماشین تو ترسیدی
از من مگه من چمـه
کجا رفته اون فلسفه منطقت
اگه دزد بودم کـه نبودم خوشتیپ
و شام نمـیخوردم Rose Beaf
اگه قاتل بودم چاقو همراهم بود
و خفاش شب اربابم بود
اگه من لات بودم یـا الاف بودم
یـا الوات بودم یـا شب کار بودم
سابقه دار بودم کـه رفته پاسگاه
اینا رو گفتم خورده بـه سطل آشغال
تو هم گاز دادی رفتی
آخه ما ماشین هستیم مشتی
باید بشکنی دلم رو ها ها ها ؟

اونو دوسش دارم ولی منو نمـیخواد
هر چی اشاره مـیکنم پیشم نمـیاد
الان خیلی افسردم توی پارک کـه نشستم
دارم گریـه مـیکنم تیر مـیکشـه قلبم

چرا انقد حالت بده جلوت انقد خاکستره
ینی عاشق شدی تو با چشمکش ؟
پا شو با هم بریم ببینیمش خاک بـه سرت
اوه نگاه کن بلند بلند
یکی جیغ جیغ مـیزنـه من مـیرم کمک کنم
تو هم پاشو بیـا ببینیم کـه چه خبره
حریف همشون مـیشم واسه ی تو یـه نفره
ساعی اون ه خود اینـه
این یـارو ام عجب آدم گنده ایـه
سلام آقا ما از دیدنتون خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خرسندیم
چرا قفل کردی ؟ بیـا تند درون ریم
اگه بگیره مـیزنـه ما رو اردنگی
یـا یـه پشت دستی و
پشتک مـیزنیم و مـیشـه مخ تعطیل
نکنـه مـیخوای اونو نجات بدیم
بعدش حتما بریم دکتر و چکاپ بدیم
آخه چه عاشقی مگه دیوونت بیرونـه
مگه نمـیبینی دیوونس دیوونـه
من کـه رفتم حالا خود دانی
یـهو دیدی سر و کلت شد باند پیچ

...............................................................................

متن آهنگ زندگی رویـایی:

اینترو
مـیدونی .. اینجوری خیلی خوبه کـه زندگیت بـه کامت باشـه ، مثلا تو با دوس تی و

کنار ساحل روی شنا لم داده
رو دو که تا تیوپ سرخ کم باده
اونم بیکینی تنش و مـیزنـه و
اون عشق منـه و خدا کنـه نره و
من خیلی مـیخوام تو رو توی بغل من بیـا بدو
تو رو مـیخوام گلم دورم بلند بلند
مـیگم خودم شدم عاشق تو
همـه زندگیمو مـیذارم واسه ی تو
منم مـیخوام حس عشق دائمتو
انقد مـیگم دوست دارم که تا بشـه صبح
امشبو قلبم نداره قابلتو
بیـا مال هم بشیم دوتایی
یـه زندگی خیلی رویـایی
دو که تا عاشق خیلی رومانتیک
حس ما کـه جالبه و یـه اشاره لازمـه و
تا دل ما بـه خاطر تو بشـه پاره پاره
مـهمونی ما اینـه کـه روزی یـه بار
یـه موزیک لایت یـه روحیـه شاد
چشمامونم با همدیگه بدوزیم بـه ماه
با یـه شیطونی خاص ، اینا چجوریـه ها ؟
اون کلاه پولکیت با اون روبان صورتیش
یـا وقتایی کـه موتو مـی بندی تو با یـه روسری
خلاصه موندم این همـه جذابیت کجایـه رو زمـین
تو نشونم بده آخه مـیرم دنبالشون سریع
آخه شما یـه دونمـی
بعد مـهمونیـا پاک مـیکنی همـه آرایشتو
صدام مـیکنی و مـیگی کـه وقت ماساژته
کنار تختمون شکلات با طعم کارامله
بعدش بوس مـیکنیم همو که تا که شبه آغاز بشـه
اون اداهای خودت اون رفتارای اوکی
اون اخلاقای گلت آره برا ما کـه نوئه
همـه ی اینا توصیفی از سرتاپای توئه

بیـا مال هم بشیم دوتایی
یـه زندگی خیلی رویـایی
دو که تا عاشق خیلی رومانتیک
حس ما کـه جالبه و یـه اشاره لازمـه و
تا دل ما بـه خاطر تو بشـه پاره پاره

وقتی مـیخندی با اون گونـه های سرخت
جای بوسه های منـه اون گوشـه های لپت
کنار تو وقتی خوابم نمـیخوام کـه صبح شـه
ببین خشی آروم مـیگه عاشق تو شده
وقتی دوریم از همم پای تلفنیم
یـا مـیخوایم توی دوربین فیلمامونو پلی کنیم
که خاطراتو بچسبیم غما رو ولش کنیم
هر چی حسود و دشمنـه خب ما کنف کنیم
حالا بیـا درون گوشتو بیـار
از رو لباسامم بوی تو مـیاد
خودم بوست مـیکنم هر وقتی روم شـه
من واست مـیذارم کنار هر چی دوسته

آوترو
بیـا مال هم بشیم دوتایی
Sing with it
باهاش بخون
هه .. دیدی بعد اینجوری خوبه کـه تو با دوس ت باشی و ...
حس ما کـه جالبه و یـه اشاره لازمـه و
تا دل ما بـه خاطر تو بشـه پاره پاره
بذا بره بذا بره ...

...................................................................................

متن آهنگ قاصدک:


اینترو
مـیدونی ، با تو کـه بودم کلی خاطره ی خوب داشتم .. کلی هم آرزو

مث دو که تا قاصدک زیر نور ماه شب
با یـه باد بودیم هر جا ما رو مـی برد
در گوشم مـی گفم نمـیتونم بی تو
زندگی کنم من ولت نمـی کنم
ای کاش مث روزای قدیمـی
تو باز رو پای من بیـای بشینی
ولی الان توی قلب تو حسی نیس
توی دنیـا بدون تو کـه عشقی نیس
تو عزیز منی همـه چیز منی اگه مـیگم نری صد بار
تو رو مـیخوام با تو زیبا دنیـا مـیشـه عشق من
تو عزیز منی همـه چیز منی اگه مـیگم نری صد بار
تو رو مـیخوام با تو زیبا دنیـا مـیشـه عشق من
بگم سلامتی اونجا کـه غمـی نیس
سلامتی روزای شریکی
سلامتی دوستای قدیمـی
سلامتی بوسای صمـیمـیت
همـیشـه آرزوم بوده کـه بپوشیم با همدیگه لباس عروسی
همـه دور و وریـامون ن بـه ما احساس حسودی
ببینن کـه حالمون خوبه و نیستیم توی یـه فاز معمولی
وقتی کـه گیلاسمون تو دستو با همدیگه توی یـه وان حمومـیم
ولی زود شدن همش دود انگار آرزوهام غلط بود
تو رفتی من تنـهام از این کارات دست بردار
تو عزیز منی همـه چیز منی اگه مـیگم نری صد بار
تو رو مـیخوام با تو زیبا دنیـا مـیشـه عشق من
تو عزیز منی همـه چیز منی اگه مـیگم نری صد بار
تو رو مـیخوام با تو زیبا دنیـا مـیشـه عشق من
من دارم مـیبینم چیزای جالب
انگار بینمون یـه دیواره مانع
که موندم م چیـا نثارش
موندم کـه شده چی آخه باعث
که الان دیدار فینال مائه
کجا مـیخوای بری با این تصمـیم دیوانـه وارت
رو بـه روی تو یـه لیوان آبه
بخور و بگو کـه اینا مزاحه
اینا یـه خوابه
اگه بری جام تیمارستانـه
زندگی بی تو سیـاهه تاره
گذشتمونو تو بیـار بـه یـادت
فدای تو مـیشد کی عاشقانـه
جون مـیداد واست کی با اشاره
واسه ی تو بودش کی پای ثابت
فک کن اینا مـیاد بـه کارت

تو عزیز منی همـه چیز منی اگه مـیگم نری صد بار
تو رو مـیخوام با تو زیبا دنیـا مـیشـه عشق من
تو عزیز منی همـه چیز منی اگه مـیگم نری صد بار
تو رو مـیخوام با تو زیبا دنیـا مـیشـه عشق من

...........................................................................

متن آّهنگ بجه موزیک:

?Who got the best flow in the town man? wooh
Wutsup girl? You looking good in those shorts…hahaha!
تهرانو مـی ترم فقط با یـه بچه موزیک...

شـهر روبراه
صدا مارو مـی شنوی ته کوچه هاش
تیک تاک رفت با امـیرعلی تو یـه کار
همـه مـی شنون و باهاش مـی رن بالا کوچه هارو مـی آن پایین خوبه
مارو همـه دیدن
همـه شون کله مـی دن خر نمـی شن درون نمـی رن نـه نمـی گن
یـه ذره ت الان یـه ذره تم برا دفه دیگه م
یـه طرف پهن ویدن یـه طرفم رو بـه موت
روت بـه دیوار روم بـه تو
زیر مـیزی شب پا مـی دی اینجوری مـی شـه رو بـه صبح
خشی مـی ده بوی گل
صبحا خوابه شبا مـی ره رو رکورد
مـی درون کو*ت الان
چکه ولی فردا مـیای درون خونـه شبا
چی شد؟ چی دوس داشتی مـی شد؟
فردام سوارن
ادا درون نیـار اعصاب ندارم
باشـه با لباس ولی بذا حداقل کفشامو درون آرم!

چند که تا ، چند که تا کله پوکیم
مارو کنار هم دیدین احتمالا پرتون ریخت
تهرانو مـی ترم فقط با یـه بچه موزیک...

دوس م بم مـی گه آخه چقد لشی تو
انقدر زهرماری زدی بالا کـه رد کردی و
منم باهاس ففط بیـام بهت بدم، همـین و
بعدم چک کنم کـه با کیـا چقدر زدین و
فاز بد بم دادی یـهو چتم پرید و
با این درون و دیوونـه ها دو سه گرم زدیم و
مارو مـی شناسی مـی دونی کـه یـه لشکریم و
شنیدم پشت سر ماها زرم زدین و...
آآ تهران پشماش ریخت
از این مدل جدیدی کـه ما برداشتیم
مـی کنیم کنیـاکارو باز
پارتی مثل حیوونا انگار کـه دنیـا مال ماس
احترام مـی ذارن بمون کل رپ فارس
حرفا پشت سر ماست
A2 فرتی منو زد بعدم dirty منو کرد
من جدیمو کج
رو MDام و حش
دو رو برم درون و ا قرتین و لش
همـه فرفری و بور یـا کـه مشکین و ...

چند که تا ، چند که تا کله پوکیم
مارو کنار هم دیدین احتمالا پرتون ریخت
تهرانو مـی ترم فقط با یـه بچه موزیک...

چی مـیزنن ، چی مـی پوشن ای تیک تاکی؟
وقتی چتن مارو مـی خوان خوب سوار بیت ماییم
مـی خوان طرف بشن این رقبای پیر با چی ؟
این بیتا این چیزا بعد فیت مـی خوان؟
چطوری تونستم شعله بکشم
شب بـه خیر تو صبح بـه خیر من
شروع مـیشـه روزم از 2 نصفه شب
مغزمو دادم من کمپلت بـه رپ
شب مـی شـه high ام من
این ا همـه تقلید مائن پس
تو خوابی من مـی شم درگیر کارم رپ
باربیـام با مان اینم حل مـیشـه واست نـه ؟
نـه!
منو نگه مـیدارن بـه زور هل مـیدن رو تخت
کلا ام تو ارجیم خوبن
بعد مـیرم پایین بده من چه فسم
اونم مـی پیچه که تا بکشم بکشم

خشی بیتو مـی کنـه ، آماده شعر
عادتمـه، کارام بده جر
مـی بـه هر چی آرامشـه تر
یـه باربی تک مـی خوام باهام بشـه پر
درگیر مادیـاتم ، این باربیـا کانیـاتن
تیک تاکیـا مافیـا ان
داری یـا نــــه؟
بنده شخصا کاپیتانم !
خونواده هامون ازمون ب
ما کـه اینیم بچه مون یـه انـه نوه مون گهی تر
سرتقم مثله بچه های بی ادب
باربیـا بقه م مـی کنن چون یقه داره پیرهنم
با اون مـی م ، با این مـی م
پیکمو مـی شکونم حالیم نی اصلا
نمـی فهمم مـی فهمم یـا نـه؟
از یـه ردی دیوونـه چی کمتر دارم؟

چند که تا ، چند که تا کله پوکیم
مارو کنار هم دیدین احتمالا پرتون ریخت
تهرانو مـی ترم فقط با یـه بچه موزیک...

.......................................................................................

متن آهنگ تنـهایی:

وقتی بـه فکرم مـیرسه چهرت بغضم مـیترکه از این همـه درد
مـیدونم چرا تنـهام عشق توو این راه خیلی تنـهاس
هیچکی نمـیگه چی مـیشـه عشقیو کـه بینمون مـیبینـه
خیلی زود از دست رفت عشقی کـه از ما سر زد
ولی ای کاش،یـه راهی داشت خدا شرایط بدو برمـیداشت
تا کـه خیلی خوب ماهمون مـیتابید حتی از راه دور
ولی نمـیشـه همـیشـه عاشق ببینـه معشوقو نزدیکش
خیلی زود از دست رفت عشقی کـه از ما سر زد
تو عزیزی و غریبی مـیکنـه قلم توو دوری تو
اینـه سهم ما از یـه عشق پاک ببین از همدیگه ما دوریم چطور
کاشکی برسیم ما بـه هم
همـه بذا بدونن تنـها عاشق تو آره منم من من من

همـه چی پر زد من نمـیگم نـه
ولی از تنـهایی بله مـیترسم
تو گذاشتی رفتی آخه سر چی اصلا
اشتباهم چی بود هر چی کـه بود بچگی کردم
به تو قول داده بودم کـه منطقی تر شم
نمـیتونم فک کنم کـه بهت نرسیدم نـه
تو رفتی و من چی ضربه دیدم بعد
فک کردی چجور آدمـی یم ته ریلکسم ؟
یعنی من نمـیرنجم ؟
دیگه کافیـه فقط یـه بلندگو بده بهم
انقد درد دارم مـیخواد بغض از توو بترکه
قضیـه مون یـه جورایی رومنس بود خیر سرش
ولی تنـها چیزی کـه توو بن بست موند دل منـه
نمـیشـه جلوشو گرفت ولی باز مـیگم
مـیخوام مثی باشی کـه فهمـید راس مـیگم
کسی کـه خودشو واسم مث قدیم ناز مـیکرد
و نـه مـیشکوند دلمو و نـه مـیذاشت مـیرفت

تو عزیزی و غریبی مـیکنـه قلم توو دوری تو
اینـه سهم ما از یـه عشق پاک ببین از همدیگه ما دوریم چطور
کاشکی برسیم ما بـه هم
همـه بذا بدونن تنـها عاشق تو آره منم من من من

ماه منی تو مال منی تو
وقتی پیشم نیستی همـه دنیـا انگار داره مـیشـه پر غم
مـیدونی یـه لحظه بی تو همـه غما انگار داره مـیشـه واسه من
کار ماس کـه آروم مـیشیم دائم با نگات
عاشقتم عشق من چشم بـه راته چشم من
بهترین احساس مال ماست وقتی قدم مـیزدیم ما پا بـه پا
همـین شکلی موند قصه مون ادامـه نداشت مـی شدش تموم
منم همـیشـه توو دلم یـه حرف مـیمونـه کـه به تو بگم
عاشقتم عشق من چشم بـه راته چشم من

.............................................................

- سینا بچه ها کجان ؟
- داداش رفتن جایی ، که تا برگردن من مـیخوام یـه سری چیزا رو رکورد کنم بگیر فعلا
- حله داش
- این واسه همکارامـه ، باریبا هم از این خوششون نمـیاد .
ماها زیرزمـینی ایم بعد زیرزمـینی رفتار مـیکنیم ، با اینکه روی زمـینم هستیم
تیک تاک ... چک چک چک وان تو وان تو ... هه هه مث قدیما OKه مـیریم واسه ضبط

آماده شو بدنت بشـه کاملا Shave
ماها مث مخدر شدیم واسه مغزت
رو چه حسابی سلطنت درندشت مـیخوای
Stop کن شب دراز و قلندر بیدار
این زبونـه تو دهن تکون مـیخوره
که خودش بـه نوعی یـه جور C4ه
که مـیپاشونـه مغز ، رایم Slowه
مـیاد روی فست نوبت ساعی مـیشود
بازیـه نگا کلمات شعبده بازی نیس اصلا
این دیوانـه جان برکف با قدرت کافی مـیجنگد
دشمن ما چی مـیترسد
از اونجایی کـه گفتن راوی بی مزس
من مـیشم خودم با همـین دو بیت چن نفر تسلیمم شدن
اما کوتاه کـه نمـیام مـیخوام نرم بشم ولی بگو کو کافه تریـا
ما رپی ایم اینم موزیکه و چن که تا کیک زیرش
یـه مـیکروفون رو بـه رومـه الان خیس مـیشـه
حرفای تو نمایشی برا ویترینـه
حرفای من او او تمامـیش Real
حالا گوش بده ببین کـه الباقیش چیـه
تو با تیک تاک ساعت مـیخوابی نـه با تیک تیکش
به امـید حق سرا گیج مـیره ؟
بشمر ببینم کی برام دیس مـیده

آقا این کار کروس نداره ؟؟؟
نـــــــــــه

یـه صدای خس یـه Attack قوی
یـه لباس جنگ یـه لبخند ملیح
یـه ورق سفید و یـه قلم تشنـه
یـه ذهن هار دارم کـه طلبه تکسته
من اعتماد دارم بـه پرنده ی ذهن
که پر مـیکشـه همش بـه طرف یک شعر
وقتی فقط بـه فکر تو آرایشش هستی
من با کلماتم مـی گیرم یـه آرایش جنگی
ساعی یک شخصیت کاریزماتیکه
که همـیشـه مـیخواد کلماتش با ریتم قاطی شـه
وقت قلعه ذهنم و قلم
ترجیح مـیدم راه برم صرفا با هدف
قدرت دارم حتی از لنگ تو حموم
بسازم یـه اشک یـه حرص یـه بغض تو گلو
من تجهیز شدم با شعرای قوی
فکر کهکشانم بعد از اشغال زمـین

آقا این کار کروس نداره ؟؟؟
نـــــــــــه !

اگه دقت کنی رپم علمـیه
یـا ادبیـات ساعی کلماتو قل مـیده
با ترفندی جالب توی مایـه های شکسپیر
با چرندیـاتش کلماتو ببین ول مـیشـه
واقعنم زیبایـه لازمـه ی بقا تکنیکه
بایدم این باشـه دشمن خودشو هی جر مـیده
آخرم مـیبازه سینا همـینـه خب استیلش
آیندم این کاره رپ برام یـه اکسیره
شایدم بی فایده وقت رپ بدنم سفت مـیشـه
آهن کم مـیاره اگه خسته شدی هری که
آهنگ از اینجایـه
ساعت یعنی وایسه این راحت ترین تایمـه
واسه کاغذ و این باشـه
که بـه آهنگ معنی داده
هه شاهم بعد تیک تاکه
مـیگی بامزس این راهت
تو هم تکستات خوبه ولی فقط با اندکی کاور
که یـا مچاله مـیشـه یـا فندک مـیخوادش
آخه این کارا واسه ی تو لامصب چی داره
تو کـه مث ساعی نیستی شبو که تا هر وقتی خواستش
لا اقل بیداره
بعدش با هدف مـیخوابه
تا کـه خورشید بیـاد از رختخواب باز عصبی پا شـه
جر بده رپو با حرکتی تازه

آقا این کار کروس نداره ؟؟؟
گفتم نــــــــــــــه !!!

من یـه فرآیند ماورای ذهن بشری ام
در برابر آهنگای جلفت عصبی ام
دنبال دردسری ؟ من استاد ضربه فنی ام
دوباره وقت جنگیدن حلاص تحت تعقیبم
کجای شـهر منی مرد خب آره بنده همـینم
کلاه کپ رپی ام و تازه بند کفش هیچ وقت
بسته نیستش
Stop آماده شو از اینجا بـه بعدش ریتمـه
کلماتم تو جیبمن این دیوونـه تازه مـیخواد دس بـه جیب شـه
از بین شـهرا تهران زنگ زد گفتش کنسرت مـیخوایم
ما گفتیم کجاش آزادی یـا بر فرض نوک برج مـیلاد
من انقد رپ مـی کنم که تا تشنج کل ایران
این کارا از کی بر مـیاد
فقط خود خود سینا کـه زندگیم اینـه کـه برسه به
تولد جمله ای خاص
دوباره ساعی ورقو با کلمـه ش
بنگ بنگ کشتش چون کـه مـیخواد بهت
که کارش معجزه هه و باعث شده دلت
هی بخواد کـه جای من واسه خودت بشـه ولی
توقعت یـه خورده بیجاست
ساده نیستش سطحی نگیر
تمرکز قفله این کار توجه تو بـه اینجاس
تا قلمم حرکت کنـه اول شده بیست بار

آوترو

- هه هه خالطورا دونـه دونشون اومدن کــــلـــاسیک شــــدن ...
رپـــــ کنین ... دیگه من عذر مـیخوام بـه خاطر اینکه یـه کم طولانی بود
تیک تاک
- جدی جدی مث اینکه این کار کروس نداره !!
- هه نـه نداره !
- آقا این کار کروس نداره ، دس نداره ؟؟!
- داره آقا داره آقا !!
هی بی
بـــنـــگ !!!
آها اونجا گفته بودم بنگ بنگ یـه دونـه تیر خورده بود این تیر دومـیش بود ! هه هه هه هه !

: دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد




[دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 12 Jan 2019 05:38:00 +0000



دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد

فول تکست تمامـی اهنگ های تیک تاک

تکست آهنگ کدوم کوچه ها از تیک تاک

ورس 1 [ اس آر ]:

ديگه نميفهمم لحظه داغونـه ( ! ) // تازه فهميدم کـه هفته رفته چهار روزش

کي ميگه سخته؟ خيليم خب آره آسونـه // زندگي وقتي يادت بره قانونش

تو بودي صداي عربده نميومد از اين اتاق // م صدا خندمو ميشنيد نـه جيغ و داد

منم تو فکرم نبود همش لعنتي کجايي؟ // کجايي؟ خستم از اين اوضاع

ورس 2 [ مافي ]:

فقط بگم من يه چيزي بهت // ميفهمم کشي چته گذاشتي رفتي کـه چي بشـه؟

مغزم ديگه نميکشـه ب // ولي بود دوخت خودم کار گذاشتم

بود سوبل مخم تو اين باغا نبودم // يهو ديدم باغبونم دارم ميدم هر روز کود بـه گلم

يادش بخير آخرين شب روي سطح آينـه // ميکشيدي يه چيز انگار نقش آلپه

هرچي ميري بالا نميرسي تهش يه شال گرد // ميشـه نميزدي شببه شام بيبي گرل ( Baby Girl )

هر سکانس هي ميره // هنوزم بالا تخت خواب عما هست يه شاه

چقدر خنده داره...

کروس [ اس آر ]:

"کدوم کوچه ها" بـه تو راه دارن؟ // کدوم گوشا بـه تو راز دارن؟

آنا" بگو ، دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد وگرنـه نميبره خوابم بـه زور ( ×2 )

ورس 3 [ ساعي ]:

فيلم ديدن شب کار ما بود // که تا که بشـه لپ تاپ خاموش

چشا مثل "ومپايرا" خون / بعد ، حرفاي آروم / بعد ، پاکــــــ کني رنگاي ناخون

بعد ، بيهوشيم و شصتاي پامون // بره لاي شصتاي پامون

دلم تنگــــــ شده کـه ، ببينمت از 5 سانتي // اين همـه خاطره ما داشتيم حيف کـه اين همـه عننداختيم

دنبال يه عاشق واقعي // يکي هم کـه هست نشناختيش

همـه چي خوب بود الان چي بگم؟ // بشينم بگم بد شانسيم

ورس 4 [ اس آر ]:

ميگن همـه دوستام کوشش اين ه که

روي ميز عکسش هست اين کـه باهاته اون کـه نيست

ميگم کـه خب ببين يادمـه رفتي جمعه اي // و بعدم کلي بهونـه آورد و من نـه تو جمله اي

نگفتم بر نيومدم از عهدش // ميگفتم چرا ميگفت من نميدونم نپرس پس

منم کـه تعطيلم خب ترجيح دادم نپرسم // تو هم کـه پيشو نگير نـه تو روم نـه پشت سر

کروس [ اس آر ]:

"کدوم کوچه ها" بـه تو راه دارن؟ // کدوم گوشا بـه تو راز دارن؟

آنا" بگو ، وگرنـه نميبره خوابم بـه زور ( ×2 )

نظر یـادت نره

تکست آهنگ 700 مگاوات از تیک تاک و پایـا

خشی sr و پایـا

خشی گلایی کـه مـیزنـه و پاسایی کـه مـیده // نابه مخم مـیرخ ناسا ایده مـیده

تیک تاک رو بیت با پایـا کی شنیده ؟ // بیـا اینم گنگ مـیرم جنگ با مافی یـه بیتش

ورس یک مافی

من اینجام بین یـه عالمـه پلیس // اینجا یـه عالمـه دیگست کـه عالمـه تو نیست

من تفریحم با تو فرق داره // فرق بین ما تو براقه

پس فک نکن اونی کـه بر نداشت یـه کاپ داشت // فقط براش مـیمونـه بدن درد باشگاش

تهران شده درندشت آسفالت // نصف مردمشم نفس تنگ آسم دار

تو ورسم بهت انگیزه مـیدم //تو تهران كم ديده ميشم// ردیـه گیجم // خط مـیشـه دیدم // چرخیده وییدم

ه ترسیده // لرزیده // خندیده // رد مـیده // وقتی کـه // فهمـیده

پک اصلیـه جیبم // حرفی کـه مـیگم // ضربی کـه چیدم // درگیره چیمن ؟ // هاه گندشون رفت زیر چیزم

کروس ( مافی و ساعی )

هیزمو بجو // کیکمو بجو // یـه سری هیکلو نگاه // هی منو نگاه

چون من برق دارم 700 مگا وات (2)

ورس دو ( ساعی )

مـیخوام رو بازوم ب پف نداریم هانی // همـه بازوشون گندس رو مستراح ایرانی

ما از اون مخ طلاییـاییم // کـه مـیخوایم با بیتامون مفت دراریم مانی

رپ فارسی کلی کش اورده پیشم // مسیره کف دستم مثه هشتادو یک هیجده

به باربیـا مـیگم بچاقین اومدم // مـیخوان بترکن مـیان بـه جا مـین رو تنم

من تو 50 سالگیم یـه جایی تو رپم // باطنم جوونـه شک نکن بـه بنجامـین بودنم

رایم فست ؟ قبول قلم نوکش فراری رو ورق

آمپرم چسبونده // مایک من تتومـه // باطلم پلومـه // چاپرم زبونـه // ساند ترکم پوله// تارگتم

همونـه زدم خوردش سه که تا تیر تو هدف

مـیشـه با پارکرم // مارکتم // پارکرم // هایپرم // داد بزن // ساید من معلومـه // چاکرم تمومـه

کروس ( ساعی و پایـا )

هیزمو بجو // کیکمو بجو // یـه سری هیکلو نگاه // هی منو نگاه

چون من برق دارم 700 مگا وات

كيكمو بجو//هيزمو بچاق//يه سري هيكلو نگا//هي منو نگا

چون من برق دارم 700مگاوات

ورس سه ( پایـا )

20 تا غرص واسه 20 که تا ک.س // مـیگیره جلوماز نگار پگاه

کی داشت ت.خ.م داره بیـاد پخ // مـیکنمت مثه خبرنگار نگاه

این یعنی مـیپیچم بـه پرو پات // اینجا مـیگن پروردگار بـه گاد

مـیگم چه زود خوردی زمـین ؟ // مـیگه اخه پایـا آماره تو گوهی ترینـه

از پا مـیکنـه مـیکنـه مـیگه کو جین ؟ // ک.ن.ش گندس روزا مـیپره مـیره تو جیم

پلنگارو تحویل مـیبره مـیده کوجی // کـه بزاره تو فیلمتو بزاری رو موزیک بات مـیشـه سوئی شرت

از فضاست تیم من فرسنگا دور // از قضا پرچمم خرچنگ داشت بچمم فقط با دود

رد کرد که تا اون // سر شـهرک که تا خونشون // درون رفت نا جور مثه پک من که تا روح دیدش // ضعف کرد یـارو // از من نترس آروم

ورس چهار خشایـار

 

بالا 18 بوده معدلم ولی // باز با این حال خولم چلم يني

مـیخوام رو اون یکی کره ام برم سریع // شب داستانم صبح منزلم

تو حیـاط وایساده سینا با سگ // از دور داد مـیزنـه خشی چی بالا سگ ؟

واتس اوت داگ؟ واتس آپ داگ ؟

دوست داری خبرا چیـا باشن ؟ // خشی پایـا سینا با سینا با 20 که تا پاچن

بگ بدم گم شیچشت دراد // من چتم او جی کوش دلت نخواد

یدقه // بکشـه // کـه بشـه // چتله

بد بگن شد بیـهوش // حرف بزن گفتی بوس؟ // چی هولی شوت

خوابم پرید کلی دوست دارم ولی // صبح چی هم؟ با من یعنی شدی دوست؟

نـه با هم همـین اونلی دوست راحت تریم // با اولین بیلیط // ما از زمـین مـیریم

ما اولیم // واقعا قوی ایم دیدید// عجب رولی بود // کردم کلی دود // با من حریف مـیشید ؟

کروس خشایـار

هیزمو بجو // کیکمو بجو // یـه سری هیکلو نگاه // هی منو نگاه

چون من برق دارم 700 مگا وات (2)

نظر یـادت نره

تکست آهنگ مـیریم خونـه هامون از تیک تاک

اینترو

یکی یکی مـیریم خونـه همون

این مـیره با اون , اون مـیره با اون

یکی یکی مـیریم خونـه همون

مـیریم پی زندگیـامون

یکی یکی مـیریم خونـه همون

این مـیره با اون , اون مـیره با اون

یکی یکی مـیریم خونـه همون

مـیریم پی زندگیمون

 

 

ورس[ # 1 ]

(sr)

بگیر بشین

اگه باربیم اینجوری شب منو ببینـه مـیگه

خشی رک رد خل کرد هی مـیده گیر

تو این حالت تکست مـیده خشی کی مـیرسی

ببی کـه چی ؟

هیچ حالت خاصی ندارم فقط هیچ حالت خاصی ندارم

راست مـیگن واقعا

کفشامو برم خونـه کاشکی درارم

با یـه بچه موزیک

هنو اینا پامن از 1 روز پیش

با همـینا, ام خوابیدم بس کـه خسته بودیم

ولی جورابم بو نمـیده

بحث اون نیس.

بحث اینـه هر چی مـییریم بالا بسمون نیس اینا

مـیگن اینا بریم مـیگم بریم اینم

ولی دیگه هیچی نمـیبینم

ما اگه بعد رفتم دیگه بگیرینم

شاه کیلیدم گم شده ! جدی مـیگم !

خیلی گیجم

نمـیخوام ام برم پیش دیگه ام

کروس[ 1* ]

یکی یکی مـیریم خونـه همون

این مـیره با اون , اون مـیره با اون

یکی یکی مـیریم خونـه همون

مـیریم پی زندگیمون

یکی یکی. دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد مـیریم خونـه همون

این مـیره با اون , اون مـیره با اون

یکی یکی مـیریم خونـه همون

مـیریم پی زندگیمون

ورس[ # 2]

(maf-e)

مـیخوای بدونی کـه من خوبم ؟

آره خوب مگه مـیشـهی بعد باشـه با یـه گل (هه هه)

دوره همـیم یـه جمع بیستو چنتایی

کله ها مـیره روی بیت و سر پایی

شیک تو نخمـه همـه طرف با من بـه زور به

پیست تو سر همـه فقط فاز, ام بگو بخنده

این تو بغل همـه شاید بتونـه match. شـه

تیک رو نزنـه اصلا واقعا یـه دونـه بسه

آخر شبشم اون با اونـه

این با منـه زود که تا خونـه

اینجا بده

مـیگه یـه جایی بو مـیده

مـیگم کتابی تو جیب

مـیگه بپاشیم تو شیشـه

مـیگه چه فاز خوبی

ممکنـه رد بدم هر آن دوباره

تو حکیم, ام فکر مـیکنم چمران شماله

سینا نیس کره بعد فوری گیر نده بس کن

خودم فهمـیدم از اینجا 20 دفعه رد شدیم

کروس[ 2* ]

یکی یکی مـیریم خونـه همون

این مـیره با اون , اون مـیره با اون

یکی یکی مـیریم خونـه همون

مـیریم پی زندگیـامون

یکی یکی مـیریم خونـه همون

این مـیره با اون , اون مـیره با اون

یکی یکی مـیریم خونـه همون

مـیریم پی زندگیمون

ورس[ # 3 ]

(Sa-e)

خانم رفیقمـه

از اون آدماست کـه آبرو نمـیبره

تازه پرچمت کلی بالا مـیره

اگه با اون ببیننت

بریم خونـه هامون

بوی ها مون نمـیپره

taker ام چون famous ام

هر چی مـیخوای هی بزن این سگ

رو table هست یـه هیز سم

هی پسر

way ser ام

من اصلا چسبیدم کی بـه سقف ؟ !

نمـیگم بت فسم

سینا تند برو نمور نگاز

عجول نباش

از اون شباس

فندکو از کیفت بعد زود درار

فک کنم پیپر ام همون تهاست

سوار کردم توله گربمو

خدا نگه داره سوپر جردنو

مـیگی خسته شدمو مـیگم کفشتو درار

پرتش کن هوا دیگه, ام لفظشو نیـا

اوترو

یکی یکی مـیریم خونـه همون

این مـیره با اون , اون مـیره با اون

یکی یکی مـیریم خونـه همون

مـیریم پی زندگیمون

یکی یکی مـیریم خونـه همون

این مـیره با اون , اون مـیره با اون

یکی یکی مـیریم خونـه همون

مـیریم پی زندگیمون

نظر یـادت نره

تکست آهنگ امشب از تیک تاک

هر کی یـه جور عاشقه ما هم بـه یـه نوبه

ساعت 3 ِ صبه آهنگ بتهوون

ساعی با تمام وجود واقعا فکر توئه

و یـه آینده ی خوشگل

دستامون آره آره آره با هم گره خورده

بازم بـه یـه مدل

مـی خواد بگه دوست دارم توی چشات زل بزنـه و راحت گریـه کنـه

بگه دم خدامون گرم کـه سازنده ی توئه

امشب درون سر شوری دارم

امشب یک سر شوق و شورم

از این عالم گویی دورم

باز امشب درون اوج آسمانم

راضی باشد با ستارگانم

تو رو کـه مـی بینم مـیگم کی مثه تو مـیشـه

با تو بیرون جوَم باشم مـی رسه اکسیژن

خودمونیم رابطمون شیوه ی نوییـه

دقت کن آ عشق من تو وای چقد ترکیب خوبیـه

قهر مونم همـیشـه شوخیـه

تنـها چیزی کـه بین من و تو بعیده دوریـه

دردی نداریم این همـه خوبی کـه دورمونـه

تسکینمون مـیده

امشب درون سر شوری دارم

امشب یک سر شوق و شورم

از این عالم گویی دورم

باز امشب درون اوج آسمانم

راضی باشد با ستارگانم

دنیـا سخته ولی با تو هر روزش عالیـه

وقتی کنارمـی اوو قند تو دل آب مـیشـه

از این بهتر چی بوده چی ؟ وقتی بهم مـیخ کوب بشیم

در گوشت آروم بگم مریضتم مـی دونستی ؟

یـه کلاه کَپ رو سرم روی تخت

سینا دلو بـه تو داده عروسکم

خوب نگاه کن بـه من بعد

چشاتو ببند که تا یـه کادو بدم بهت

نظر یـادت نره

تکست آهنگ شیطونک تیک تاک

دیدمش از دور اونم وقتی شب بود

چراغا کم نور تل شم زرد بود

روشو ازم چرخوند ولی من از رو

نرفتم مجبور شدم کـه هر جور

شده از اون بخرم ارزون دلشو من

نوشتم رو کاغذ تلفنم

دادم گرفت منو زیر کتک

بعدشم زد سرم جیغ بلند

خانوم اینو بدون از تو خشیـار

نداره حوصله ی این دنگ و فنگات

ببین طلبه تم همراهم باش و

اگه نشی درون مـیاد اشکام ده بار

اصلا قول مـیدم بدی دیدی هر بار از ما

تا دو روز برم واست برپا برجا

اگه باور نمـیکنی از فرداشب با

یـه گل مـیام خواستگاریت هر ماه هر سال

هر جوری من اومدم دنبالت

تو منو ترکوندی مث خمپاره

از اونجایی کـه طرفت خیلی کنجکاوه

به رو خودش نمـیاره هر چی رخ داده

این دفه دنبالتم توو یـه کوچه ی خلوت

و تاریکه مثل تونل وحشت

تو هم بودی شبیـه گوله ی نمک

منم اومدم جلو توی مود یـه دلقک

من محوت شدم ترمز با سیمش برید

یـهو دیدم زدم ماشین جلویی

لاستیک ترکید باتریم کـه پکید

از دور مـیومد صدای آژیر پلیس

زیـاده دویدم دنبالتو

شمارمو بگیر تماسو استادش کن

ولی هی گاز دادی و خندیدی

چرا هی صاب ماشین تو ترسیدی

از من مگه من چمـه

کجا رفته اون فلسفه منطقت

اگه دزد بودم کـه نبودم خوشتیپ

و شام نمـیخوردم Rose Beaf

اگه قاتل بودم چاقو همراهم بود

و خفاش شب اربابم بود

اگه من لات بودم یـا الاف بودم

یـا الوات بودم یـا شب کار بودم

سابقه دار بودم کـه رفته پاسگاه

اینا رو گفتم خورده بـه سطل آشغال

تو هم گاز دادی رفتی

آخه ما ماشین هستیم مشتی

باید بشکنی دلم رو ها ها ها ؟

اونو دوسش دارم ولی منو نمـیخواد

هر چی اشاره مـیکنم پیشم نمـیاد

الان خیلی افسردم توی پارک کـه نشستم

دارم گریـه مـیکنم تیر مـیکشـه قلبم

چرا انقد حالت بده جلوت انقد خاکستره

ینی عاشق شدی تو با چشمکش ؟

پا شو با هم بریم ببینیمش خاک بـه سرت

اوه نگاه کن بلند بلند

یکی جیغ جیغ مـیزنـه من مـیرم کمک کنم

تو هم پاشو بیـا ببینیم کـه چه خبره

حریف همشون مـیشم واسه ی تو یـه نفره

ساعی اون ه خود اینـه

این یـارو ام عجب آدم گنده ایـه

سلام آقا ما از دیدنتون خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خرسندیم

چرا قفل کردی ؟ بیـا تند درون ریم

اگه بگیره مـیزنـه ما رو اردنگی

یـا یـه پشت دستی و

پشتک مـیزنیم و مـیشـه مخ تعطیل

نکنـه مـیخوای اونو نجات بدیم

بعدش حتما بریم دکتر و چکاپ بدیم

آخه چه عاشقی مگه دیوونت بیرونـه

مگه نمـیبینی دیوونس دیوونـه

من کـه رفتم حالا خود دانی

یـهو دیدی سر و کلت شد باند پیچ

نظر یـادت نره

تکست آهنگ از این مدلا تیک تاک

 

از این مدلام کـه مثه خودم تقریبا ندیدم

از این مدلام کـه بیخیـالم

نمـی دونم کدوم مدل شب کنار کی مـی خوابم

یـه جوری قفلم کـه ندارن کیلیدامم

تو دیدی شاخم ، ولی پشت سرم فحش مـیدی بازم

چون بلیطامم ، یـه سری مـیگن بدیم یـه سری مـیگن لش

ولی باز دنبال ما کل شـهرو مـی گردن

مـیگن کـه جوگیرم ولی بازم مـیدن دور و برم

دست مـی کشن رو ته ریشم ولی من مـیگم برو عقب

چون نمـی خوام درگیر شم ، تحریکم نمـی کنن فنچای هفتیم

جدیدا از این مدلام کـه مثه خودم تقریبا ندیدم

اصلا معلوم نیست شاید بشینم تو جمع

لوس شی با دوستت بریزیم رو هم

کلا لشم مدل ندارم نمـی رم کف

دنبالت بیـام مثله حبلای دورت

از این مدلا من ندارم

من ک*ن این حرفا نمـی زارم

مثله حبلای دورت از این مدلا من ندارم

نـه نـه نـه ندارم

دنبالت بیـام مثله حبلای دورت

از این مدلا من ندارم

من ک*ن این حرفا نمـی زارم

مثله حبلای دورت از این مدلا من ندارم

نـه نـه نـه ندارم

از اون مدلا من ندارم کـه بشینم پای حرف

از اون مدلام کـه حرف مـی با یـه اخم

برق مـی زننجمع برف مـی با یـه دست

شرط مـی بندن واسه هم

من دنبال تو نیستم دنبال خودمم

من ماله تو نیستم خب ماله خودمم

چند که تا هم مثه خودم دورمن

چند که تا هم مثه خودم دورمن

وقتی کـه بخوای بری نمـیگم برگرد

وقتی هم کـه بخوام بیـام بهت نمـی گم از قبل

تو منو دوستم داری ببین من ردم

دنبال یـه سری توضیحا نمـیرم اصلا

دنبالت بیـام مثله حبلای دورت

از این مدلا من ندارم

من ک*ن این حرفا نمـی زارم

مثله حبلای دورت از این مدلا من ندارم

نـه نـه نـه ندارم

دنبالت بیـام مثله حبلای دورت

از این مدلا من ندارم

من ک*ن این حرفا نمـی زارم

مثله حبلای دورت از این مدلا من ندارم

نـه نـه نـه ندارم

فضولی ، برات بمـیرم

سین جین هاتو ،جواب نمـی دم

وزنـه هامم نمـیدم برام بلیسن

نمـی کنم کاری کـه نیـای بـه سیسم

من آدم نمـیشم اصلا و بشین علف درآد

حتی از خوابم نمـی گذرم برات

چشـه بعد حرکت تو تو تو تو تو تو

تیممون خاصه

خودمم خواستم ، مختص خودمـه ، تیپم و ژستم و دینم و فکرم و مقدساتم

مثه اونایی کـه قبلا دیدی نیست مشخصاتم

مـیکرو ، فون دستمـه

مد از منـه ، دزدن همـه

نـه نگرفتی ، سینا ، رک برتره

کلا سره ، موفقه ، نـه بچه قرتی

یـه سور زدم بـه ا...یس !

ساعی ، دهنت سرویس

ایرادی تو کرکترت نیست

تیک تاکم تیک مـی زنن بام

متخصص ژنتیکم ، گل مـیزنن بام

توپه توپم ، خود بنده یـه چهل تیکم

با یـه لوله پلاستیکی ، سنگ و نصف مـی کنم

انگار متولده فلسطینم ، مخو رد بده جرت مـیدم

منم اینجوریم ، چرا فکر مـی کنی حتما مثله حبلای دورت باشم ؟

وقتی این همـه حبل دورمـه !

دنبالت بیـام مثله حبلای دورت

از این مدلا من ندارم

من ک*ن این حرفا نمـی زارم

مثله حبلای دورت از این مدلا من ندارم

نـه نـه نـه ندارم

دنبالت بیـام مثله حبلای دورت

از این مدلا من ندارم

من ک*ن این حرفا نمـی زارم

مثله حبلای دورت از این مدلا من ندارم

نـه نـه نـه ندارم

نظر یـادت نره

تکست آهنگ زندگی رویـایی تیک تاک

اینترو

مـیدونی .. دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد اینجوری خیلی خوبه کـه زندگیت بـه کامت باشـه ، مثلا تو با دوس تی و

کنار ساحل روی شنا لم داده

رو دو که تا تیوپ سرخ کم باده

اونم بیکینی تنش و مـیزنـه و

اون عشق منـه و خدا کنـه نره و

من خیلی مـیخوام تو رو توی بغل من بیـا بدو

تو رو مـیخوام گلم دورم بلند بلند

مـیگم خودم شدم عاشق تو

همـه زندگیمو مـیذارم واسه ی تو

منم مـیخوام حس عشق دائمتو

انقد مـیگم دوست دارم که تا بشـه صبح

امشبو قلبم نداره قابلتو

بیـا مال هم بشیم دوتایی

یـه زندگی خیلی رویـایی

دو که تا عاشق خیلی رومانتیک

حس ما کـه جالبه و یـه اشاره لازمـه و

تا دل ما بـه خاطر تو بشـه پاره پاره

مـهمونی ما اینـه کـه روزی یـه بار

یـه موزیک لایت یـه روحیـه شاد

چشمامونم با همدیگه بدوزیم بـه ماه

با یـه شیطونی خاص ، اینا چجوریـه ها ؟

اون کلاه پولکیت با اون روبان صورتیش

یـا وقتایی کـه موتو مـی بندی تو با یـه روسری

خلاصه موندم این همـه جذابیت کجایـه رو زمـین

تو نشونم بده آخه مـیرم دنبالشون سریع

آخه شما یـه دونمـی

بعد مـهمونیـا پاک مـیکنی همـه آرایشتو

صدام مـیکنی و مـیگی کـه وقت ماساژته

کنار تختمون شکلات با طعم کارامله

بعدش بوس مـیکنیم همو که تا که شبه آغاز بشـه

اون اداهای خودت اون رفتارای اوکی

اون اخلاقای گلت آره برا ما کـه نوئه

همـه ی اینا توصیفی از سرتاپای توئه

بیـا مال هم بشیم دوتایی

یـه زندگی خیلی رویـایی

دو که تا عاشق خیلی رومانتیک

حس ما کـه جالبه و یـه اشاره لازمـه و

تا دل ما بـه خاطر تو بشـه پاره پاره

وقتی مـیخندی با اون گونـه های سرخت

جای بوسه های منـه اون گوشـه های لپت

کنار تو وقتی خوابم نمـیخوام کـه صبح شـه

ببین خشی آروم مـیگه عاشق تو شده

وقتی دوریم از همم پای تلفنیم

یـا مـیخوایم توی دوربین فیلمامونو پلی کنیم

که خاطراتو بچسبیم غما رو ولش کنیم

هر چی حسود و دشمنـه خب ما کنف کنیم

حالا بیـا درون گوشتو بیـار

از رو لباسامم بوی تو مـیاد

خودم بوست مـیکنم هر وقتی روم شـه

من واست مـیذارم کنار هر چی دوسته

آوترو

بیـا مال هم بشیم دوتایی

Sing with it

باهاش بخون

هه .. دیدی بعد اینجوری خوبه کـه تو با دوس ت باشی و ...

حس ما کـه جالبه و یـه اشاره لازمـه و

تا دل ما بـه خاطر تو بشـه پاره پاره

بذا بره بذا بره ...

نظر یـادت نره

متن آهنگ قاصدک تیک تاک

اینترو

مـیدونی ، با تو کـه بودم کلی خاطره ی خوب داشتم .. کلی هم آرزو

مث دو که تا قاصدک زیر نور ماه شب

با یـه باد بودیم هر جا ما رو مـی برد

در گوشم مـی گفم نمـیتونم بی تو

زندگی کنم من ولت نمـی کنم

ای کاش مث روزای قدیمـی

تو باز رو پای من بیـای بشینی

ولی الان توی قلب تو حسی نیس

توی دنیـا بدون تو کـه عشقی نیس

تو عزیز منی همـه چیز منی اگه مـیگم نری صد بار

تو رو مـیخوام با تو زیبا دنیـا مـیشـه عشق من

تو عزیز منی همـه چیز منی اگه مـیگم نری صد بار

تو رو مـیخوام با تو زیبا دنیـا مـیشـه عشق من

بگم سلامتی اونجا کـه غمـی نیس

سلامتی روزای شریکی

سلامتی دوستای قدیمـی

سلامتی بوسای صمـیمـیت

همـیشـه آرزوم بوده کـه بپوشیم با همدیگه لباس عروسی

همـه دور و وریـامون ن بـه ما احساس حسودی

ببینن کـه حالمون خوبه و نیستیم توی یـه فاز معمولی

وقتی کـه گیلاسمون تو دستو با همدیگه توی یـه وان حمومـیم

ولی زود شدن همش دود انگار آرزوهام غلط بود

تو رفتی من تنـهام از این کارات دست بردار

تو عزیز منی همـه چیز منی اگه مـیگم نری صد بار

تو رو مـیخوام با تو زیبا دنیـا مـیشـه عشق من

تو عزیز منی همـه چیز منی اگه مـیگم نری صد بار

تو رو مـیخوام با تو زیبا دنیـا مـیشـه عشق من

من دارم مـیبینم چیزای جالب

انگار بینمون یـه دیواره مانع

که موندم م چیـا نثارش

موندم کـه شده چی آخه باعث

که الان دیدار فینال مائه

کجا مـیخوای بری با این تصمـیم دیوانـه وارت

رو بـه روی تو یـه لیوان آبه

بخور و بگو کـه اینا مزاحه

اینا یـه خوابه

اگه بری جام تیمارستانـه

زندگی بی تو سیـاهه تاره

گذشتمونو تو بیـار بـه یـادت

فدای تو مـیشد کی عاشقانـه

جون مـیداد واست کی با اشاره

واسه ی تو بودش کی پای ثابت

فک کن اینا مـیاد بـه کارت

تو عزیز منی همـه چیز منی اگه مـیگم نری صد بار

تو رو مـیخوام با تو زیبا دنیـا مـیشـه عشق من

تو عزیز منی همـه چیز منی اگه مـیگم نری صد بار

تو رو مـیخوام با تو زیبا دنیـا مـیشـه عشق من

نظر یـادت نره

تکست آهنگ تنـهایی تیک تاک

وقتی بـه فکرم مـیرسه چهرت بغضم مـیترکه از این همـه درد

مـیدونم چرا تنـهام عشق توو این راه خیلی تنـهاس

هیچکی نمـیگه چی مـیشـه عشقیو کـه بینمون مـیبینـه

خیلی زود از دست رفت عشقی کـه از ما سر زد

ولی ای کاش،یـه راهی داشت خدا شرایط بدو برمـیداشت

تا کـه خیلی خوب ماهمون مـیتابید حتی از راه دور

ولی نمـیشـه همـیشـه عاشق ببینـه معشوقو نزدیکش

خیلی زود از دست رفت عشقی کـه از ما سر زد

تو عزیزی و غریبی مـیکنـه قلم توو دوری تو

اینـه سهم ما از یـه عشق پاک ببین از همدیگه ما دوریم چطور

کاشکی برسیم ما بـه هم

همـه بذا بدونن تنـها عاشق تو آره منم من من من

همـه چی پر زد من نمـیگم نـه

ولی از تنـهایی بله مـیترسم

تو گذاشتی رفتی آخه سر چی اصلا

اشتباهم چی بود هر چی کـه بود بچگی کردم

به تو قول داده بودم کـه منطقی تر شم

نمـیتونم فک کنم کـه بهت نرسیدم نـه

تو رفتی و من چی ضربه دیدم بعد

فک کردی چجور آدمـی یم ته ریلکسم ؟

یعنی من نمـیرنجم ؟

دیگه کافیـه فقط یـه بلندگو بده بهم

انقد درد دارم مـیخواد بغض از توو بترکه

قضیـه مون یـه جورایی رومنس بود خیر سرش

ولی تنـها چیزی کـه توو بن بست موند دل منـه

نمـیشـه جلوشو گرفت ولی باز مـیگم

مـیخوام مثی باشی کـه فهمـید راس مـیگم

کسی کـه خودشو واسم مث قدیم ناز مـیکرد

و نـه مـیشکوند دلمو و نـه مـیذاشت مـیرفت

تو عزیزی و غریبی مـیکنـه قلم توو دوری تو

اینـه سهم ما از یـه عشق پاک ببین از همدیگه ما دوریم چطور

کاشکی برسیم ما بـه هم

همـه بذا بدونن تنـها عاشق تو آره منم من من من

ماه منی تو مال منی تو

وقتی پیشم نیستی همـه دنیـا انگار داره مـیشـه پر غم

مـیدونی یـه لحظه بی تو همـه غما انگار داره مـیشـه واسه من

کار ماس کـه آروم مـیشیم دائم با نگات

عاشقتم عشق من چشم بـه راته چشم من

بهترین احساس مال ماست وقتی قدم مـیزدیم ما پا بـه پا

همـین شکلی موند قصه مون ادامـه نداشت مـی شدش تموم

منم همـیشـه توو دلم یـه حرف مـیمونـه کـه به تو بگم

عاشقتم عشق من چشم بـه راته چشم من

نظر یـادت نره

تکست آهنگ دامبولی یعنی

اممم کارتون مالید .. یعنی ممم م مم مم مم

ببخشید البته دهنم پره دارم مـیکروفونو مـیخورم

ولی ... برید پی بازیتون !!!

هه هه هه

نخند حرفتو بزن ...

- مـیخوام یـه تیک تاک رجز بگم 10 که تا تیک تاک رجز از بغلش بزنـه بیرون

تیک تاک رجز تیک تاک رجز تیک تاک رجز .....

آقا رو باش شده هیپ هاپی بـه جا دامبولی کار

گه زیـادی باز آمونیـاک

احترام قائل شدم من خودم واسه موزیکم

گنگ دارم مـیخونم نگاه کن ام تکون مـیدن

این مـهمـه این یعنی ارزش

این یعنی خخخخ خخخ خخخخ خخ تو ترک مـیخوری و مـیشکنی بعدش

بکشین کنار چون برد واسه مائه

شروع ما مـهم ترین رخداد ساله

ماها نشستیم امون آماده

وقت مـیگذره یـا با بوس یـا با قر

هر کی کـه از دو ساعت پیش بالا بود بالائه

باید بفهمـی کـه چقد ما حالامون باحاله

ساعی نرم مـیشـه شل مـینویسه

امون مـین دامبولی ان

پــــ پــــــ بت مـیشـه مـیره

ما هم ادامـه مـیدیم با هیپ هاپی یـا رپی

زیـادی ما لشیم

واسه تو هم مـهمـه کـه کی با کیـا پرید

پس مـیخوای بیـای سریع پیش سینا سینا خشی

دامبولی یعنی ک..... ش...........

دامبولی یعنی ک..... ش...........

دامبولی یعنی ک..... ش...........

یعنی ک.... ش...... یعنی ک..... ش......

یـه سری خالطور خز ریختن 4 گوشـه شـهر

مـیدونم دلیلش اینـه کـه چون خواب بود خشی

واسه هیپ هاپی رات دوره مشتی

نمـیشـه تو یـه لانتور چفتی

بابا بلدی جامپ مرد بلدی لفظ

تو کـه بلدی تاک بک کن نـه

منم یـه خشتک کردم تنم ریلکس

که تو هم سر مزاری و تو رو طلبیدم

جوجه تیغ تیغی دستات دستبنده Fake تیپ زیغی

همـه درون حد دری و پیت دیدی

نکنـه مـیسازین ، همـینـه مـیش*شین بـه رپ همـه بیتا خیط

شما کـه مـیسازین ترک بعد 20 که تا ریتم

رو همدیگه مـیذارین برن ته جیبو (بــیـــب)

با اینکه مـی چاپین پدر من یـه سیمپاتیک

او بله تیپا شیک کـه نـه

فا*ک مـیذارم برات بیـابزن تو بی پدر

دهنو تیز ببند چون ریسه رفت خشی

بیت بد بس کـه شنیده

اینجوری کـه نمـیشـه آسمون سه تیکه آآآووو

یکی منم یکی سینا یکی سینا

که چی حالا بگیر عقب بشین گیتار

بزن و بخون لایت منم بتون فا*ک بدم و بخون راک تو

تو رو خدا تو رپ تو بمون که تا صبح

ولی صب برو یـه ماه دیگه بیـا کنترل

تو خودت و دوستات و اوستاتو

اوستاتو ، ببین .. اوستاتو

دامبولی یعنی ک..... ش...........

دامبولی یعنی ک..... ش...........

دامبولی یعنی ک..... ش...........

یعنی ک.... ش...... یعنی ک..... ش......

من رو تختم با یـه نخ سیگار و

هر جور هستم تو ب بیـا

که ببینی منم و همرو واست پیچوندم

یـه دیدی کمر و بدن و مـیزونن

یـه تیریپ زدم و لشم و تا شب دیوونم

ببینی رپم و رجزو واست مـیخونم

لغتا رو مـیشنوی این انقلاب مافی ه

اینا کـه مـیشنوی یـه نوع استعداد ذاتیـه

که 3 تاس تو ما 3 تا

اشکال تو کارت داشت

تکستات کـه کاور باز

امسال رو یـادت باشـه پس

نمـیتونی برسی بـه جایی نـه

بشین یـه گوشـه و بگو چه استایل شاخی مرد

گشاد پوشیدی بابا بیخیـال چه لشـه

پارسال صورتی تنگ بودی تو تیریپای فشن

فقط یـه چیز مـیخوام الان من از خداوندم

فردا نشـه توپاک بخونـه با عبدالله پشمک

چقد مطمئنی کـه ابروئه بالا چشات

همون قدم مطمئن باش فکر من یـه پالایشگاستو

ماها اعجوبه ایم بدونین کـه قدرتی داریم

که باعث مـیشـه همـیشـه تو مشتری باشی

دامبولی یعنی ک..... ش...........

دامبولی یعنی ک..... ش...........

دامبولی یعنی ک..... ش...........

یعنی ک.... ش...... یعنی ک..... ش......

آوترو

- باید حرف بزنیم الان ؟؟

خب .. عرضم بـه خدمتتون که ..

برید بیرون دیگه .. ما یـه مشتچرونیم شمامامون !!

این خوب بودا این جمله رو بذار باشـه همـینو بذار باشـه

اینایی رم کـه دارم مـیگم بذار باشـه کار نوئه

- حرفت متینـه داش .. وجدانی حرفت ...

ببین داداش تو حرفت درسته ها .. ولی دیگه این حرفو نزن !!

مرگ بر دامبولی !!

- آره خب منو کـه نمـیشناسی .. ولی دیگه این حرفو نزن .. خب خیلی مونده ماها رو بشناسی

مـیدونی ... اصلا درون حدی نیستی ...

نظر یـادت نره

تکست آهنگ "جوری که"

دوس داری بدونی کـه رپ چه جوریـه؟

چه جوریـه وقتی مـیریم تو بطن موزیکه؟؟

انقدر مـیریم بالا جوریکه سردمون مـیشـه ( سرده...سرده...سرده)

جوریکه یـه دلقک رو ژوپیتر دست تکون مـیده

جوریکه بالا کلمون یـه حلقه کوچیکه

جوریکه پاها مـیره بالا که تا صد ملیونی شـه

جوریکه عمرا بفهمـی ما فرقمون چیـه

he plays my cards and break my heart but no matter how he does|joorike hatsam

i feel im done when you gone babe im gonna going down|joorike hastam

im about to be a drunk become a type of girl you want / how how how how it sounds?|joorike hasti

what a night! what a wine! you want it you want it? right !! right!! yap babe its ours!!!

بشین کباب سیخ کن

آهنگه اول اومد تو پرات ریخت خب

جوریکه همـه هوادارات تمام پیچ خورد و من گشنمـه لیدیز بیـاین بشیم همـه

2 تایی 3 تایی 4 تایی پر ه شبا سوار همدیگه و صبح کره

جوریکه هرجایی یـه درون و ی یـه پهن و باریک یـه فن و تاپیک

هست واسه ما 3 تا

بشمار پاره کن بنداز آ بجا تهران پای کلمبیـا

مال تو پونتیـاک یـه حال تپل بیـا

vamenous oh God / I mean hello ma

یـه گاز کوچیک what a booty

چه ناز سوزی چه خال خوبی

blunto juicey

به کار منـه همـه فن حریفه رو بیت مـیاد یـه عشق و حال بـه زودی

lets go

he plays my cards and break my heart but no matter how he does|joorike hatsam

i feel im done when you gone babe im gonna going down|joorike hastam

im about to be a drunk become a type of girl you want / how how how how it sounds?|joorike hasti

what a night! what a wine! you want it you want it? right !! right!! yap babe its ours

ریتمو بآره خشی دیسکو تچ نـه پای لشیم

مـیمنونیم خونـه همـه با هم بیت و ایول تازه تریم

جای دیگم هست بگی فاز منی تازه اینم نـه با جی بی تازه تریم

استپ....عالیـه

فاز منو داره خب، با یـه لش با یـه شل

دوست داره باشـه چون مـیگه جای من اتاق تو

هر پسری دوره تو مـیبینی تو مخ

همـه دنبال تو ولی ما ها مـیشینیم رو مبل

جوریکه هستم جوریکه پیش مـیره جلو

جوریکه صدا مـیکنیم مثل بیب بیب یـه بمب

رو نوک قله ام یـه کم هم تو دیدم

یـه روله پر ترم ب گوزیدم

او....چه خوشبختم چقدر

مثل او مثبتم بـه هممون مـیدن

شب هم مـیخوان بمونن چه جالب حول شدن ولی امشب دلم مـیخواد بالش بغل کنم

he plays my cards and break my heart but no matter how he does|joorike hatsam

i feel im done when you gone babe im gonna going down|joorike hastam

im about to be a drunk become a type of girl you want / how how how how it sounds?|joorike hasti

what a night! what a wine! you want it you want it? right !! right!! yap babe its ours

همـه چی خوبه جوریکه قلدریم و سوژه شده تیک تاک

این یعنی ارزش کـه توی موزیک دومـیم و روی کل ایران

جوریکه از قبلم با عشق و حال قاطی بودیم که تا مـیتونیم های مـیمونیم

بازیگوشیم حالیمون نیست

مدمونو برمـیدارن کپی این وحشیـاین

خودشونو چنگ مـیندازن خوشحالم از این بابت

باربی ها هم زخم و زیلی لباسهاشون پاره مثل تنشون (هـه هـه)

نگران نشین...صداهامون سگ داره گرفتتشون

تو فکر پا بـه مانو مـیان مـیرن افراط و مـیگان انگار پا بـه ماهن و ویـارین و هی ما رو مـیخوان

دست مـیذاریم رو شون همـه مدل هستنت مثل شطرنجه آخه دست بـه مـهره حرکته

مگه آخه مـیشـه حالا با این درون و گهی باشـه شبم؟ از سر و کولم مـیان بالا پایین چپو راست اربیت مایل عقب

چه جوری بگم مـیان؟؟

he plays my cards and break my heart but no matter how he does|joorike hatsam

i feel im done when you gone babe im gonna going down|joorike hastam

im about to be a drunk become a type of girl you want / how how how how it sounds?|joorike hasti

what a night! what a wine! you want it you want it? right !! right!! yap babe its ours

نظر یـادت نره

تکست آهنگ 2 بینی

 

We Drinkin' Love /we smokin' Love / We Sniffin'Love / it's never ever enough yes,,

We Drinkin' Love /we smokin' Love / We Sniffin'Love / And You Know What??? it's never ever enough

Shawty What You name it I'm Lovin' You/ oo baby I'm Lovin' You

Latley You Makin' me crazy My Love

Tell Me ! What You Name It I'm Lovin' You/ oo baby I'm Lovin' You

Latley You Makin' me crazy yeah

کلاه DC سرم / خداییش سرم / بعضیـا تو کار تیپمن و بعضیـا تو کار تنالیته من

من گاز مـی مـیخورم و تو بازدن / ها ؟ منظورم بستنیـه با 2 که تا قیف نفهم

همـینجوری فاز آفتابو گرفتیم زیرشیم / دوس داریم کـه کله ها رو بگیریم الان زیر شیر

بعدشم کـه خنک شدیم خیره شیم بـه همدیگه و دیگه دیره شب دیگه خب پیشتیم

I'm Loving You

مرسی کـه هی مـیگی / گرمای هوا با 2 تا thirty seven degree

داریم رنگ عوض مـیکنیم بشیم برزیلی / هه هه شبیـه ما نمـیشـه کـه هیشکی / بسه

Shawty What You name it I'm Lovin' You/ oo baby I'm Lovin' You

Latley You Makin' me crazy My Love

Tell Me ! What You Name It I'm Lovin' You/ oo baby I'm Lovin' You

Latley You Makin' me crazy yeah

اردیبهشتی یم کانون کلی انرژی یم / یـه قولی بهت مـیدم / اگه یک ساعت با من باشی اکسیژنت مـیشم

تا اینجاش کـه بودی منم باشـه هستم / گنده پابرجا مثل سایز کفشم

عشق مـیکنی کـه لباسام گشاده / عشق مـیکنم کـه مـیکنی تو هی آدامسو بادش

ماها عاشق همـیم ژانرمون اینـه / با اینکه نـه Six pack دارم نـه کات رو

فرق نداره کـه کی ایم آرممون چیـه / همـینـه کـه هستیم حال بمون مـیده

مـییم رو بیت / جزر و مد و با یـه خورده رو بـه عقب کج کنم کلام / وقتی پیش منی انگار از خودم جدام

هم تو رو مـیخوام هم تو رو مـیخوام / یعنی درون کل هر 2 تاش

حالا آرومترم / چقد نزدیکیم انقد نزدیکیم کـه مـیکنیم آدامسامون عوض

قلبم گلم من عاشق تو هستم / مسلطم تو عشق انگار پای PS نشستم ضربدر مربع دایره مثلث

اوووو همـه چی funnyه / اصلا غیر از تو تو دنیـا همـه چی فانیـه / بسه

Shawty What You name it I'm Lovin' You/ oo baby I'm Lovin' You

Latley You Makin' me crazy My Love

Tell Me ! What You Name It I'm Lovin' You/ oo baby I'm Lovin' You

Latley You Makin' me crazy yeah

مافیتو مـیخوای ؟ بله من اومدم / فکرت تو ذهنم و عکستم رو بدن

واسه تقریبا یـه 2 مـینی لالیم / زبونا رو بریدیم / مـیمالونیم بـه هم ماها 2 بینی

فاصله کمـه چشامون چپ مـیشـه و مـیگیریم 2 بینی

اما طوری نی با دستت نشونم 3 که تا انگشت و O مـیدی / بدون هیچ توضیحی ما مـیفهمـیم کـه موجی ایم

رپی ایم دیگه حتما همـینجوری باشیم / گنگ شاخ لاولی نـه ژیگولی بازی

درست مث تو کـه هم شیک و مدرن هم رپی پوشی / مث سلیقت کـه خوشت مـیاد از همـین موزیک

ببین چه زندگی جدی و خنده داریـه / خداییشم مث ماها کم پیدا مـیشـه

پس فقط بـه این فک کن کـه باید بپریم مث یـه پرنده ایم یک دو سه

i scream that i love you on the highest tower of the world

i need you more n' more than anything now tell me this

how else can i confess that you are my everything , you are my everything , you are my everything

baby i'm lovin' you / latley you makin' me crazy

نظر یـادت نره

تکست آهنگ طولانی سینا ساعی

- سینا بچه ها کجان ؟

- داداش رفتن جایی ، که تا برگردن من مـیخوام یـه سری چیزا رو رکورد کنم بگیر فعلا

- حله داش

- این واسه همکارامـه ، باریبا هم از این خوششون نمـیاد .

ماها زیرزمـینی ایم بعد زیرزمـینی رفتار مـیکنیم ، با اینکه روی زمـینم هستیم

تیک تاک ... چک چک چک وان تو وان تو ... هه هه مث قدیما OKه مـیریم واسه ضبط

آماده شو بدنت بشـه کاملا Shave

ماها مث مخدر شدیم واسه مغزت

رو چه حسابی سلطنت درندشت مـیخوای

Stop کن شب دراز و قلندر بیدار

این زبونـه تو دهن تکون مـیخوره

که خودش بـه نوعی یـه جور C4ه

که مـیپاشونـه مغز ، رایم Slowه

مـیاد روی فست نوبت ساعی مـیشود

بازیـه نگا کلمات شعبده بازی نیس اصلا

این دیوانـه جان برکف با قدرت کافی مـیجنگد

دشمن ما چی مـیترسد

از اونجایی کـه گفتن راوی بی مزس

من مـیشم خودم با همـین دو بیت چن نفر تسلیمم شدن

اما کوتاه کـه نمـیام مـیخوام نرم بشم ولی بگو کو کافه تریـا

ما رپی ایم اینم موزیکه و چن که تا کیک زیرش

یـه مـیکروفون رو بـه رومـه الان خیس مـیشـه

حرفای تو نمایشی برا ویترینـه

حرفای من او او تمامـیش Real

حالا گوش بده ببین کـه الباقیش چیـه

تو با تیک تاک ساعت مـیخوابی نـه با تیک تیکش

به امـید حق سرا گیج مـیره ؟

بشمر ببینم کی برام دیس مـیده

آقا این کار کروس نداره ؟؟؟

نـــــــــــه

یـه صدای خس یـه Attack قوی

یـه لباس جنگ یـه لبخند ملیح

یـه ورق سفید و یـه قلم تشنـه

یـه ذهن هار دارم کـه طلبه تکسته

من اعتماد دارم بـه پرنده ی ذهن

که پر مـیکشـه همش بـه طرف یک شعر

وقتی فقط بـه فکر تو آرایشش هستی

من با کلماتم مـی گیرم یـه آرایش جنگی

ساعی یک شخصیت کاریزماتیکه

که همـیشـه مـیخواد کلماتش با ریتم قاطی شـه

وقت قلعه ذهنم و قلم

ترجیح مـیدم راه برم صرفا با هدف

قدرت دارم حتی از لنگ تو حموم

بسازم یـه اشک یـه حرص یـه بغض تو گلو

من تجهیز شدم با شعرای قوی

فکر کهکشانم بعد از اشغال زمـین

آقا این کار کروس نداره ؟؟؟

نـــــــــــه !

اگه دقت کنی رپم علمـیه

یـا ادبیـات ساعی کلماتو قل مـیده

با ترفندی جالب توی مایـه های شکسپیر

با چرندیـاتش کلماتو ببین ول مـیشـه

واقعنم زیبایـه لازمـه ی بقا تکنیکه

بایدم این باشـه دشمن خودشو هی جر مـیده

آخرم مـیبازه سینا همـینـه خب استیلش

آیندم این کاره رپ برام یـه اکسیره

شایدم بی فایده وقت رپ بدنم سفت مـیشـه

آهن کم مـیاره اگه خسته شدی هری که

آهنگ از اینجایـه

ساعت یعنی وایسه این راحت ترین تایمـه

واسه کاغذ و این باشـه

که بـه آهنگ معنی داده

هه شاهم بعد تیک تاکه

مـیگی بامزس این راهت

تو هم تکستات خوبه ولی فقط با اندکی کاور

که یـا مچاله مـیشـه یـا فندک مـیخوادش

آخه این کارا واسه ی تو لامصب چی داره

تو کـه مث ساعی نیستی شبو که تا هر وقتی خواستش

لا اقل بیداره

بعدش با هدف مـیخوابه

تا کـه خورشید بیـاد از رختخواب باز عصبی پا شـه

جر بده رپو با حرکتی تازه

آقا این کار کروس نداره ؟؟؟

گفتم نــــــــــــــه !!!

من یـه فرآیند ماورای ذهن بشری ام

در برابر آهنگای جلفت عصبی ام

دنبال دردسری ؟ من استاد ضربه فنی ام

دوباره وقت جنگیدن حلاص تحت تعقیبم

کجای شـهر منی مرد خب آره بنده همـینم

کلاه کپ رپی ام و تازه بند کفش هیچ وقت

بسته نیستش

Stop آماده شو از اینجا بـه بعدش ریتمـه

کلماتم تو جیبمن این دیوونـه تازه مـیخواد دس بـه جیب شـه

از بین شـهرا تهران زنگ زد گفتش کنسرت مـیخوایم

ما گفتیم کجاش آزادی یـا بر فرض نوک برج مـیلاد

من انقد رپ مـی کنم که تا تشنج کل ایران

این کارا از کی بر مـیاد

فقط خود خود سینا کـه زندگیم اینـه کـه برسه به

تولد جمله ای خاص

دوباره ساعی ورقو با کلمـه ش

بنگ بنگ کشتش چون کـه مـیخواد بهت

که کارش معجزه هه و باعث شده دلت

هی بخواد کـه جای من واسه خودت بشـه ولی

توقعت یـه خورده بیجاست

ساده نیستش سطحی نگیر

تمرکز قفله این کار توجه تو بـه اینجاس

تا قلمم حرکت کنـه اول شده بیست بار

آوترو

- هه هه خالطورا دونـه دونشون اومدن کــــلـــاسیک شــــدن ...

رپـــــ کنین ... دیگه من عذر مـیخوام بـه خاطر اینکه یـه کم طولانی بود

تیک تاک

- جدی جدی مث اینکه این کار کروس نداره !!

- هه نـه نداره !

- آقا این کار کروس نداره ، دس نداره ؟؟!

- داره آقا داره آقا !!

هی بی

بـــنـــگ !!!

آها اونجا گفته بودم بنگ بنگ یـه دونـه تیر خورده بود این تیر دومـیش بود ! هه هه هه هه !

نظر یـادت نره

تکست آهنگ luck Gene

Tik Taak ، Yeaaaaa

Once Again Tik Taak in The Scene ، I'm So Lucky I Got Luck Gene

Sina Sa-e: دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد Are You ready tehran city? are you ready?

I'm So Lucky I Got Luck Gene

Cornella: I'm So Lucky I ، I ، I ، I ، I Got Luck Gene

I did'nt Come from the mic ، mic ، mic ، mic

I did'nt come from the microwave / i'm completely Parents Made

so thanks god thanks dad thanks ma / for what you left for me in my blood

it makes life sweet / i got used to it / it sounds stupid / but thats it truly

tha tha tha tha tha thats it truly

Bam,Ba,Bam,Bam Ba,Bam,Bam

I'm so lucky i Got Luck Gene

Bam,Ba,Bam,Bam Ba,Bam,Bam

I'm so lucky i Got Luck Gene

Bam,Ba,Bam,Bam Ba,Bam,Bam

Once i told the world dont fu... with me cus i'm owner of This Motherfu... L U C K G E N E

دیگه وقتشـه همـه برین پشت وایسین / ما از اون خونواده های خوش شانسیم

شدیم درون و دیوونـه ها و جونورای سال / مـهم شدیم همـه مثل توی پرانتزا

تو فک کن کـه واسه شانس بوده کـه ما سود کردیم / نـه استعداد داشتیم و نـه جون کندیم

شایعاتم نداره روم تأثیر / هی مـیریم و مـیام مثل بوم رنگیم

تو پوکرفول مـیخوام بعد چیپو بنداز / تو رولت خوب مـیاد تو 21 آس

پس نگو چرا هر دفعه ما رو دیدی هی / مـیای سمتم و خیلی سریع پا رو مـیدی بهم

آخه ، دلیلشم همـینـه و رپی کـه تو منـه / و شانسی کـه دارم و کلا کپی کـه رو سره

و شلواره پامـه یـا این نخی کـه رو لبه / تی شرت لشی یـا صدای بمـی کـه مـیگه

Bam,Ba,Bam,Bam Ba,Bam,Bam

I'm so lucky i Got Luck Gene

Bam,Ba,Bam,Bam Ba,Bam,Bam

I'm so lucky i Got Luck Gene

Bam,Ba,Bam,Bam Ba,Bam,Bam

Once i told the world dont fu... with me cus i'm owner of This Motherfu... L U C K G E N E

بزن چـــــــــرخ / دور من گل من تعطیلم عادی نمـیشم

مــــــــــــن / خیلی لشم نمـیفهمم اصلا" چندتا باربیـه پیشم

گــــرم نــــرم آره جای منـه / کـــم ســخت بشـه پا بدم بت

فکر کن نمـیتونی ولی کن دنیـا و / مثل ما باش و بگو Lets Go

همـه چی طبق رواله و مـیل Srــه / و که هی بده کار نو سرتقه داشت خب

Luck Gene آ قانع ام کن / کـه چرا نباید خودم کنم واقعـا" گم

وقتی همـه ای دورم Touch & Goن / هه مـیدونی پیش اومده هر جا کـه مـیرم

فکر نکن کـه در و ـا دست پاچه مـیشن / نـه عزیزم اونا اصلا" دست پاچه نیستن

اونا لنگو پاچن...

Bam,Ba,Bam,Bam Ba,Bam,Bam

I'm so lucky i Got Luck Gene

Bam,Ba,Bam,Bam Ba,Bam,Bam

I'm so lucky i Got Luck Gene

Bam,Ba,Bam,Bam Ba,Bam,Bam

Once i told the world dont fu... with me cus i'm owner of This Motherfu... L U C K G E N E

کاریزما بودم از دوران دبستان و از الفبا خوندنم / سینا از بچگی جزو برنده ها بود همش

من خوش شانسم مثلا" آبله گرفتم فقط 3 که تا جوش زدم

هه هه ، یـا تو تصادف مـهیبم کـه موزیکــ زدش بـه من

زنده موندم و شدم "ساعی" و پرچم لعنتیمو کوبیدمش بـه سقف

تو گوشی دستته نـه!؟!

روزایی کـه با شانس کم بودم کم بوده / روزایی کـه با شانسم کمبودم کمبوده

روزایی کـه با شانسه هنوز کـه هنوزه ندیدم / روزایی کـه با شانسه معلومـه همـیشس

مـیان ـا با پوستای برنز و لبای قلوه / منو مـیخوان حتی با این گوشای بزرگــ و دماغ گنده

تازه با پای پیـادم نـه یـه آدم / پول داره کلفت و سواره کُـروت

چون خوب دراومدم و خوش شانسم ،

سینـایی یـه دونس / دلیلشم اینـه ، بابام قبل بنده ویتامـینـه بودن

not a penthouse ، not a bently ، not a gucci prada not a fendi ، not a black cars ، not a lady

but L U C K G E N E

aooo

Luckgene

Tik TaaWaak

تیک تاک

تکست آهنگ sentimental

intro Sa-e :

yo yo yo check this out

ما ما ما یـه گروهیم بـه اسم تیک تاک

و این دفعه اومدیم با سانتیمانتال

 

Chorus Sr & Cornella :

او اِ او

تو هستی خیلی سانتیمانتال و او اِ او

سانتیمانتال و او اِ او

trendy clothes , 10 kiloes of jewles , pretty pose and cool behaviour (2)

 

Sr :

یعنی خوشتیپ یعنی ایده آل

یعنی اینکه یـه چیز شاینی داری زیر پات

یعنی اینکه نمـیتونم بهت بگم وقتی هستی بی لباس

هاا !!! منظورم هر چی باشـه معنی بدی مـیده باز

مثه اون گربه سفیده تو کارتونای بچگی

توی یـه ساینِ قلبی پالتوت داره بند جیر

تو هستی سر بزیر دوباره دیتت کرده دیر

منتظر منی ترافیک کـه دست بنده نیس

منم و تو با دو که تا سودا کله کلاه همـه خلا وااای چقده خوبه حالم

یـه دَقه تو چشا من / نگاه کن خوبه واسَت

گرفتت ؟ بـه همـین راحتی نمـیکنـه ولت که

سر و صورتمو خیلی شیک خیلی رُک / قرمز کردی تستی نیس مرسی رژ

مرسی من کـه فهمـیدم / خیلی سخته فهمـیدن ( جدیدن )

بگذریم کی مـیچسبه بعدی بعد ؟؟؟

 

Chorus Sr & Cornella :

تو هستی خیلی سانتیمانتال و او اِ او

سانتیمانتال و او اِ او

trendy clothes , 10 kiloes of jewles , pretty pose and cool behaviour (2)

 

Cornella :

all these folks looking me like wow / they are on my tail wherever I go

i cant live a life like a normal girl / even i got diamonds on my nail

my hair style,my gesture so stunning / this sentimental lady attracting everybody

but something makes me bother carring a bag / full of my own photo and a kiss on each of them for my lovers

 

Ma-Fee :

مـیشـه تمرین کرد یِکَم کلاسیکی باشیم ؟

شامم قول مـیدم امشب یـه جا مـیریم هانی

دیگه بـه جای هیپی بازی مـیشیم هفتادی یـه راس

تفریحامونم فک کنم دست کاری بخواد ( آره )

باید عوض شیم یـه ذره چه سخته ولی

باید یـه کاری کرد تو جوونی شکسته نشیم

همش قفل کـه نمـیشـه گلم دیگه باز شیمو

زندگیو ببینیم از یـه دید عادی خب

از اتاقمون مـیایم بیرون سوشیـال باشیم

به هر کی هر چی گفت نگیم تو چیکار داری

یکم تغییر کنیم مثه رایم های رپی

مثلا بیدار شیم سر تایم های دقیق

تو مافی مـیخوای واسه این مخی کـه گوزیده

این شلوار تنگ یـا این کتی کـه پوشیده

این پاپیونَس یـا لیوان پری کـه رو مـیزه

این پیرهنِ سفیده یـا این نتی کـه رو کیته

 

Chorus Sr & Cornella :

تو هستی خیلی سانتیمانتال و او اِ او

سانتیمانتال و او اِ او

trendy clothes , 10 kiloes of jewles , pretty pose and cool behaviour (2)

 

Sa-e :

محاله روزی یـه بار حال اساسی بـه خودت ندی

از مال نیـای بیرون با 100 که تا کیسه پر خرید

از لوازم آرایش که تا شلوار لی مد جدید / تو روانی خل منی

کیفت عینکت رفتارات ایده آله / تیپت هیکلت سرپات

اوت لوکینگت رو مده / اَوووچ رو مـیز یـه توبورگه

حال مـیکنیم با خودمون / با این چندتا فاکتور خوب

تو بالکنمون زدیم بیرون از کالبدمون

سرای سنگینو تکون مـیدیم انگار دادیم آلپ و تکون

کله حتما یـه شات بـه یـه شات داغ کنـه زود

وقتی چشات بـه چشام لاک شده اووووو

باید بریم با هم توی فاز هاردکورِمون

وقت هم زیـاد داریم از الان که تا صبح زود

 

Chorus Sr & Cornella :

trendy clothes , 10 kiloes of jewles , pretty pose and cool behaviour

تو هستی خیلی سانتیمانتال و او اِ او

سانتیمانتال و او اِ او او اِ او

Now....Beat!!!

once again you see Tik Taak in the scene

نظر یـادت نره

تکست آهنگ battery low

- بفرمایید

- ما فک مـیکردیم ماهاچرونیم و شما همامون

- بله بله

- ولی خوب کـه فکرامونو کردیـــــم

- خــــب

- دیدیم شماها جوجه این !!!

شماها جوجه این

Once Again Tik Taak In The Scene For Another nwhrw htrhafgs hejuhtjkas reg hntragtj

Ha Ha Ha

ورس 1 - خشایـار SR

بیـا اینم گنگ

مـیرم جنگ من بیرحمم

تو مـیخونی منم مـیخندم

بگو اصلا هست کی درون حد

سینا خشی سینا

تو بیـار از این بیتا

مث تیرآهن syntham

که مث پایـه بشـه واسه هیپ هاپ

هی بهم پیشنـهاد مـیشـه کـه حالمو مـیخرن

یـه مشت اضافه کاری کـه فقط Timeمو مـیبرن

نمـیدونم بفروشم یـا نـه

دعوا دارن این بمونـه یـا اون با من

خب بمونن با هم

ما بچه آینده ایم فاز 1

از بالا با یـه جت

مـیایم زمـین پاره شـه

تا فک نکنی سابقه که

هر چی بگی شاخ بشـه یـا

هر کی یکی کار بده که

پاتوق کنیم سایت نت نـه

کی مـیخواد شاخ شـه من بعد

واسه تیک واسه تاک

لای بیت جای ماست

تا ورجه وورجه کنیم بعدم فاک بدیم بـه شایعات

مغزامون باز باز

اما قفله لا بـه لاش

نخواه کـه وا شـه داش

نداره راه ساده پازلاش

کروس - سینا مافی

دوس داری بدونی کـه تو Rhyme چه خوبم و

یـه چیزایی بگم کـه موهات بسوزن و

یـه کارایی کنم تو رو رو جات بشونم و

یـه ورقی رو کنم و رو آس بکوبم

همـه زندگیم رپه همـه روزام یـه جورن

دارم اخطار مـیدم فقط خوباش بمونن

نخواه شبیـه ما شی آخه تیک تاک تو کار یـه دونس

مث 30 سالی کـه نشد مث توپاک بخونن

ورس 2 - سینا ساعی

بیتو م بـه نام خدا

یـه ورقه با یـه خودکار

وظیفه ی تیک تاک

رسوندن شنونده ها بـه ارگاسم

هیپ هاپو قورت دادم تفش کردم معدم قد مار کبراس

دیگه دهن نزن بهش یـه کم تلخه واسه نشخوار

کی جولون مـیده ؟ بـه نظرت داره سؤال ؟

تیک تاک از همکارا بالاخره فازش جداست

به تنم لباس گشاد

یـه کم کجه جای کلام

فکرم کله پای شماس

نـه مـیگیم و نـه مـیگیم بـه شبکه های مجاز

باید ما رو بشناسن من بعد همـه جای دنیـا

ساعی با دیوونـه بازیـاش یـه نفره کارتو ساخت

چه خفنـه Rhymeه و Rock

بزن قدش آره الاغ

اگه بخوایم هیپ هاپی بالاهارم مـیونیم

چند سال وقت بدین قاره هارم مـیچسبونیم

شارژ شارژیم Battery Low عمرا

اومدیم با Maximum قدرت

کروس - سینا مافی

دوس داری بدونی کـه تو Rhyme چه خوبم و

یـه چیزایی بگم کـه موهات بسوزن و

یـه کارایی کنم تو رو رو جات بشونم و

یـه ورقی رو کنم و رو آس بکوبم

همـه زندگیم رپه همـه روزام یـه جورن

دارم اخطار مـیدم فقط خوباش بمونن

نخواه شبیـه ما شی آخه تیک تاک تو کار یـه دونس

مث 30 سالی کـه نشد مث توپاک بخونن

ورس 3 - سینا مافی

شماها جوجه این

داش دلارا روی مـیز

نمـیبینی مـیخونن خداها روی بیت

یـه بیت لفظ یـه بیت Rhyme

یـه ست برگ یـه ست Line

همـه رو بذار بغل هم بکش بعد بکش باز

این چون جریـانـه اینـه کـه 7 که تا کار بدی تو 7 که تا ماه

بترکه همـه توی هر کانال بری تو اخبارا و

ببینی کـه رپه تو دستگاها و

بشی دور از ماها

یـه چیزی کـه کمـه تو رپات Rhyme پس نـه داش

مخ من و صد که تا جا

اینـه رپ من یعنی مغزا باز

یعنی هر کی گوش نمـیده یعنی Fanا خاص و

یعنی شماها جوجه این !!

سینا جلو رفت و پشتش درا رو قفل کرد

اینا فوق رپه ازگل تضادو گفتم

که تو اون پایین دنبال مواد و

وقتی ما بالا گرفتیم Awardو محکم

کروس - سینا مافی

دوس داری بدونی کـه تو Rhyme چه خوبم و

یـه چیزایی بگم کـه موهات بسوزن و

یـه کارایی کنم تو رو رو جات بشونم و

یـه ورقی رو کنم و رو آس بکوبم

همـه زندگیم رپه همـه روزام یـه جورن

دارم اخطار مـیدم فقط خوباش بمونن

نخواه شبیـه ما شی آخه تیک تاک تو کار یـه دونس

مث 30 سالی کـه نشد مث توپاک بخونن

Ending

- اوکی .. دوباره تیک تاک .. هنوز 2011ه

- داداش فقط این صداهه کـه اینجا گذاشتی صدا مرغه ها

- اشتبا نکن اینا خیلی گنده شن مـیشن مرغ ، ببین ؟

(صدای مرغ !!!)

- دیدی ؟

- ای ول

نظر یـادت نره

 باهر کدوم حال کردی نظرتو بده




[دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد]

نویسنده و منبع: AMIR SALAHEDIN | تاریخ انتشار: Mon, 07 Jan 2019 08:28:00 +0000



دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد

♥رمــــان رمــــان رمــــان ♥ | دانـلـود - رمان من و بارون (3)

شنبه ۱۳۹۱/۱۱/۲۸

14:53

♥♥♥مـینا♥♥♥

آندی:آهایــــــــــی خانوم خوشله ...کوپس کادوی شما...؟؟؟ -عــروس بـه این پــــــــررویـــی ندیده بــــودم...منکه کادو نخ....!! ارشیـا کادویی کـه من به منظور آندی خریده بودم رو از زهرا گرفته بودو برد جلویـه آندی... دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد ارشیـا:پـــس این چــــیـه؟؟ -ا ...ا ..ا .این دسته تو چیکار مـیکنـه؟؟ جعه رو از دستش گرفتمو دادم دسته آندی... دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد آندی:اوه ... اوه...چیـهکه اینـهمـه جعبش بزرگه؟؟ مـهراد:آندیـا مواظب باش ...خطری نباشـه..!از اران هیچی بعید نیست... -نترس مـهراد ...بادمجونـه بم آفت نداره...باز کن دیگه آندی....خودمم دلم براش تنگیده... درون جعبه رو باز کرد ... اول یکم داخلشو نگاه کرد بعد یـه نگاه بـه من ... دستشو کرد داخله جعبه و قفسه خورشید رو بیرون آوورد ...دهنـه ارشیـا از مونده بود... آندی:وایـــــــ خدای من چقدر قشـــــنگـــه.... -ارشیـا فکت نیوفته زمـین...!!!!! ارشیـا:ها..چی مـیگه... -آندی مـیبینی چقدر نازه؟؟ -اره خیــلــــی...ممنون جیگلم... -خواهش مـیکنم....اسمشم خورشیده...با اجازت من اسمشو گذاشتم...اگه..خوشت..نمـیاد..یـه چیز دیگه صداش کن... -قربونــــت بـــــرم اســـمشم خیــــلی قشنگه.... -آهان..یـه چیزی..صحبت هم مـیکنـه...فقط حتما بهش آموزش بدی... -اوه...اوه.چه خوب... ارشیـا:باران این فکه خودت بود..؟؟اصلا فکشم نمـیکدم...خیلی قشنگه... امـیرعلی:اره بابا...حالا خوبه خوک نگرفت براش... -امـیـــــــــرعلـــــی.... -چیـه مگه دروغ مـیگم!!!!!همش مـیگفت...یـه چیزه خاص به منظور آندی حتما بخرم... -خب مگه بده...؟؟ -نـه بد نیست.... بعد از باز ه کادوها هری مشغوله کاری شد یـه عده وسطه سالن مـییدن...یـه عده نشسته و تماشاگر بودن....ویـه عده هم مـیوه و کیک مـیخوردن....من هم گوشـه ای از سالن ایستادم و به امـیرعلی کـه ا دوستش صبت مـیکرد خیره شدم...یـه لحظه نگاهم بـه در ورودی افتاد..نگین اول وارد شد بعد از 2 دقیقه پشت سرش ثمـین..رفتم طرفشون...نگین ...ثمـین..رو بـه هم معرفی کردم وبه سمته آندی بردمشون...اونـهاهم بـه آندی تبریک فتن...تا پارسا نگین رو دید بـه سمتش کشیده شد....نمـیدونم چرا نگین با این پارسای بیچاره اینجور برخورد مـیکنـه....خودش ک مـیگه از چشمایـه پارسا حشت داره...خب درون این مورد بهش حق مـیدم...منم اون روزایـه اول خیلی از چشمایـه دورنگش مـیترسیدم..ولی دیگه برام عادی شده بود...آهنگه ملایمـی درون حاله پخش بود...زوج ها بـه وسط سالن رفتن که تا باهم بن... پارسا بـه نگین پیشنـهاد داد...نگین اولش ناز مـیکرد..ولی من دسته نگینو گرفتم ذاشتم تویـه دسته پارسا و هولش دادم تویـه بغله پارسا...نگین بد جور چپ چپ نگاهم کرد ..فهمـیدم خیلی ناراحت شده.. ارشیـا:تو چرا نمـیری وسط...؟؟زوج نداری....؟ -اره... اونیکه مـیخوام همرا هیم نمـیکنـه.. -نگاه کن بـه رو بـه روت..چشمای مشتاق امـیرعلی رو مـیبینی... -اره دارم مـیبینم...ولی هیچ اشتیـاقی نمـیبینم...اگه دوستداشت مـیومد پیشنـهاده مـیداد... -اگه دقت کنی مـیبینی...حالا اونو ولکن...با من مـیی...؟؟؟؟ -نـه............... دسته ثمـین کـه کنارم ایستاده بودو گرفتمو گذاشتم تویـه دسته ارشیـا...چند لحظه هر دوتاشون شوکه از حرکته من بـه هم نگاه مـی... -مگه نمـیخواستی بی؟؟؟برو وسط... بدونـه هیچ حرفی شروع بـه یدن ...من هم بـه طرفه امـیرعلی رفتم...داشتم بهش نزدیک مـیشدم کـه پام گیر کرد بـه لبه ی کفشـه یـه مـهمون و با مغز مخواستم خورم زمـین کـه امـیرعلی با یـه جهش خودشو بهم رسوندودستمو گرفت... امـیرعلی:حـــواســـــت کـــجاســت دختــــــــــر..؟؟؟ -همـینجورکه با حرص دستمو از دستش جدا مـیکردم زیر گفتم:به یــــــه احمـــــقه از خــودراضــی... -چیـــزی گفتی..؟ -نخــــــــیر.... باخـودم بودم... ازکناره امـیرعلی رد شدمو رفتم طرفه شادمـهر...دیگه کناره شادمـهر رسیده بودم کـه یـه دستی مچ دستمو گرفتو منو بـه سمته خودش کشید.خیلی با سرعت این رکت انجام شد...سرمو بالا گرفتم تویـه بغله امـیرعلی بودم... امـیرعلی:بامن مـیی...؟؟دیگه نتونستم طاقت بیـارم... -چرا کـه نـه... رفتیم طرفه قیـه زوج هایی کـه در پیست بودن...یدن درون کناره امـیرعلی یـه دنیـا برام ارزش داشت...بدنم گرم شد...سرمو بـه ی امـیرعلی چسبوندم وبه صدایـه قلبش گوش سپردم....به این فکر کردم کـه اگه امـیرعلی ازدواج ه چه بلایی سر من مـیاد...یـا یـه دیگه تویـه بغلش باهم بن...اصلا فکر بـه این موضوع ها حالمو دگرگون مـیکرد...من داغون مـیشم....به همـین راضیم کـه کنارش هستم...دیگه مـهم نیست منو دوست داره یـا نـه...سرمو بلند کردمو بـه عمق چشمایـه مشکیش کشیده شدم...دوستداشتم ساعتها فقط بـه چشماش نگاه کنم ولی آهنگ تموم شد از هم جدا شدیم ...من هنوز تو یـه فکر چشمایـه امـیر علی بودم... ثمـین:خانوم کجایی؟ -چـــــــی...؟ -با تو هستم...باران حواست کجاست؟؟؟ -همـینـــجا..خوشـــگذشت بــا پسر عمو ی بنده..؟ -اره ..پسر جالبیـه.... -هنوز مونده ارشیـارو بشناسی...دیوونـه ی تمام و کمال... ارشیـا:چی داری پشت سر من مـیگی باران خانوم... -داشتم از خو بیـات مـیگفتم...تعریف مـیکردم شاید یـه خواستگاری چیزی برات پیدا بشـه... ارشیـا:تو واسه خودت خواستگار پیدا کن کـه بوی ترشیدگیت مـیاد... -دوستت داره بهت اشاره مـیکنـه بری پیشش.... ارشیـا:نـه اون به منظور چیز دیگه ای اشاره مـیکنـه...باران یـه لحظه مـیای اونور کارت دارم... -باشـه تو برو منم الان مـیام... ببخشیدی گفتمو بـه دنباله اشیـا راه افتادم... -چی مـیگی ارشیـا...؟؟ ارشیـا:این دوستت ثمـین..ه خوشگلیـه..اخلاقشم بـه نظر مـیاد خوبه.... -خب ...خب... -وسطه حرف من نپر ...مـیگم شمارشو مـیدی؟؟؟ -برای کـــــــــی؟؟؟برای چــــــی؟؟؟ -برای یکی از دوستام....از ثمـین خوشش اومده مـیخواد بیشتر باهاش آشنا بشـه.. -منو باش فکر مـیکردم واسه خودت مـیخوای...اگه به منظور خودت مـیخواستی کاری مـیکردم باهات دوست بشـه...الاکه به منظور دوستت مـیخوای نمـیدم....اصلا چرا از خودش شمارشو نمـیگیره؟؟ -خجالت مـیکشـه..اه باران...لوس بازی درون نیـار دیگه... -برو ارشیـا که تا نزدم لهت نکردم از جلو چشمام خفه شو... ه این ماهی به منظور دوستت پاپیش گذاشتی خنگول..!!!! -اصلا خودم مـیرم ازش مـییرم.... اشیـا بـه طرفه ثمـین حرکت کرد.... -نـه ارشیـا..دیوونـه بازی درون نیـار...ثمـین بـه درد تو مـیخوره نـه دوستت... ارشیـا بـه ثمـین نزدیک شد وبه چشمای آبی ثمـین خیـه نگاه کرد...من منتظر ودم که تا صحبت ه وی هیچی نمـیگفت و فقط نگاه مـیکرد...ثمـین با خجالت از نگاه خیره ارشیـاسرشو انداخت پایین...ارشیـا بـه خودش اومد..داشت از ما دور مـیشد کـه گفتم:چی شد ارشیـا کجا مـیری؟؟؟ -الان مـیفهمـی... رفت طرفه دی جی...در گوشش یـه چیزی گفت و رفت وسط....بعد یکدفعه یـه آهنگ شروع شد...ارشیـا داد زد:همـــه دستــــا بــالا دی جـــی یـــــالا ولــــوم بـــده حـــــــالا... و شروع کرد تکنو یدن...مفهومـه اینـهمـه خوشالیـه یکدفعه ایـه ارشیـا و نفهمـیدم... نگین نزدیک منو ثمـین شد... مـیترسیدم ناراحت اشـه از دستم... -کجا بودی که تا الان خانوم؟؟ نگین:پیشـه پارسا...اونجور کـه فکر مـیکردم نیست...خیلی پسه خوب و جالبیـه...تازه بهم گفت یـه مدت باهم دوست باشیم...بعد از آشنایی باهم...مـیاد...خواستگاریم... -مبارکه عزیزم...تقریبا ساعت3شب بود کـه بیشتره مـهمونا فته بودن...عروس داماد هم بـه خونـه ی خودشون رفتن...خیلی خوابم مـیومد روی کاناپه نشستم وچشمامو بستم...توی حالو هوای خواب بودم کـه امـیرعلی کناره گوشم خیلی آروم با اون صدای مخملیش گفت:چرا اینجا خوابیدی؟بلند شو برو توی اتاقت...مگه مجبوری؟؟ چشمامو باز کردمو بـه چشماش نگاه کردمو گفتم:مـیخوام ببینم اینا کی مـیخوان برن...اگه امشب مـیرن ازشون خظی کنم.... -فردا صبح مـیرن...بلند شو بو توی اتاقت بخواب..بلــنـــــد شو... اصلا جون نداشتم بلند شم از جام...امـیرعلی ادامـه داد:چرا موهــاتو صاف کردی؟؟مگه فــــر چه عیبی بود؟؟ -چی؟ موهام؟؟دلم مـیخواست بینم با موهای چه شکلی مـیشم... -ولی هر چیزی طبیعیش قشنگ تره... ارشیـا کـه روبه روی من نشسته بود گفت:شما چی مـیگید درون گوش هم...؟؟بلند بگید ماهم بشنویم... -هیچی...امـیرعلی مـیگه چرا موهاتو کردی!!فر بهتر بود... امـیرعلی:من چنین حرفی نزدم...من گفتم هر چیزی طبیعیشبهتره... از سر جام بلند شدم برم اتاقم کـه دوباره همون سردرده عجیب اومد سراغم...یـه لحظه ایستادمو دستمو گرفتم بـه دسته ی مبلی کـه امـیرعلی نشسته بود روش...اونیکی دستمو گذاشتم روی سرم ...چشمامو بسته بودمو لبمو بـه هم فشار مـیدادم....ارشیـا کـه متوجه وضعیت من شد پرسید: دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد چی شده باران؟؟ -هیچی هیچی... امـیرعلی هم نگاهی بهم انداخت...نفسمو با صدا فوت کردم بیرون...امـیرعلی از جاش بلند شد و یواش گفت:چی شده؟ -سرم.. -بیـا مـیبرمت توی اتاقت استراحت کن... آروم زیر بازومو گرفتو همراهیم کرد که تا توی اتاقم...به زهرا گفت یـه لیوان آب بیـاه برام وخودش هم رفت بیرون.. با اون همـه سر دردی کـه داشتم منو تنـها گذاشتو رفت...فکر نمـیکردم با این سردرد خوابم ببره ولی وقتی سرمو گذاشتم روی بالش سردردم آروم شدو خوابم برد... فردای اون شب...سرمـیز شام بودیم کـه ارشیـا گفت: منتظر نمـیمونیم که تا امـیرعلی بیـاد؟؟ زنعمو: نـه...زنگ زدم بهش گوشیش خاموش بود...مطب هم نبود... ارشیـا:امـیرعلی چقدر مشکوک مـیزنـه...نکنـه زن گرفته....!! غذا پرید توی گلوم...به سرفه افتادم.زنعمو ه نزدیک بهم نشسته بود یـه لیوان آب داد دستم... -ممنون زنعمو... بعد از خودن غذا ودیدن یـه فیلم ترسناکی کـه ارشیـا دوست داشت با هم نگاه کنیم بـه اتاقم رفتم...با دیدن اون فیلم دیگه خواب از سرم پریده بود..یـه کتاب برداشتمو شروع کردم بـه خوندن...ساعت 2 شب بود...تشنم شده بود...رفتم طبقه پایین توی آشپز خونـه...یـه لیوان آب خوردم ...داشتم برمـیگشتم کـه دیدم یکی وارد سالن شد...تاریک بود... نمـیفهمـیدم کی داره بهم نزدیک مـیشـه....دستمو دراز کردم سمت دیوار اولین کلید برقی کـه به دستم خورد رو فشار دادم...همـه جا روشن شد...امـیر علی بود نو چشماشو زد دستشو سایـه بونـه چشماش کرد... امـیر علی: تو هنوز بیداری؟؟ -اولا سلام ....دوما خوابم نبرده.... بـه چشماش نگاه کردم...قرمز بود...معلوم بود حسابی اشک ریخته.. -امـیر علی چیــزی شده؟؟؟ -نـه...مگه حتما اتفاقی افتاده باشـه؟؟؟ -آخه ...هیچی.. -برو بگیر بخواب..مگه فردا کلاس نداری؟؟ -چرا...شب بخیر... -شب بخیر .... صبح با صدای زنگ گوشیمبیدار شدم.... -الو... ثمـین:سلام خانوم معلوم هست کجایی؟؟ -توی رخت خوابمم....ساعت چنده مگه...؟؟ -2ساعت از کلاسو از دست دادی.....استاد آنتراک داده...بجنب که تا 2 ساعته بعدی رو از دست ندی.. -باشـه ...باشـه...اومدم... سریع حاضر شدمو راه افتادم...آژانس گرفتم...این درس تخصصی بود...واستاده خیلی عصبی داشت...خیلی مـهم بود کـه سر کلاس حاضر باشم...بعد از کلاس گوشی بـه صدا درون اومد...به صفحه گوشیم نگاهی انداختم...امـیرعلــــی؟؟؟ -سلام امـیرعلی خان...اتفاقی افتاده ؟؟ -سلام...مگه حتما اتفاقی افتاده باشـه کـه من یـادی از عموم م..؟ -اینو نگی چی بگی... -کجایی؟؟ -دانشگاه... -کلاس داری؟؟ -نـه ...همـین الان کلاسم تموم شده دارم مـیرم خونـه... -همنونجا صبر کن من دارم مـیام دنبالت.. -خودم مـیام.. -نـه من توی راهم..یکربع دیگه مـیرسم... -باشـه... -خظ... -خظ... خیلی برام عجیب بود...امـیرعلی ..!!!.زنگ زد بـه من!!!!... مـیخواد بیـاد دنبالم...!!!!چرا انقدر مـهربون شده....کاراش داره منو بـه فکر فرو مـیبره....توی فکر بودم کـه ثمـین زد ه شونمو گفت:آهای عمو کجایی؟؟ -کنارهتو... -ای بابا...انگار عاشقیـا...صد بار صدات زدم...مـیای با بچه ها بریم تهران گردی یـانـه؟؟ -نـه امـیرعلی زنگ زد ....مـیاد دنبالم...خوش بگذره.. - بـه شما بیشتر.... بعد از یکربع امـیرعلی یـه اس داد...(سرتو بالا بیـار خانومـه سر بـه زیر..) سرمو بلند کردم ماشین امـیر علی جلوی روم بود...دست تکون داد..سوار شدم.... -منکه صبح بیدار شدم آفتاب مثل همـیشـه طلوع کرده بود...طرف شما حالا آفتاب از کدوم طرف طلوع کرده... -چطور مگه؟؟؟ -نکه هر روز داری مـیای دنبالم جلوی درون دانشگاه...متعجب شدم....تو حالت خوبه..؟؟ خندیدو گفت:آره عالیم.... ولی چشماش یـه چیز دیگه ای مـیگفت...غمـی توی نگاهش بود...دستمو گذاشتم رشونیش....داغ بود...با داغیش منم گرم شدم...ه چشماش نگاه کردم ....اونم بـه چشمام خیره شده بود...دستم از رشونیش جدا کردو نفسشو باصدا بیرون داد... حرکت کرد....این مسیره خونـه نبود.....به نیم رخ زیبای امـیر علی نگاه کردمو گفتم:مگه خونـه نمـیریم...؟؟؟ -اره ...ولی اولش مـیریم یـه ناهار خوشمزه مـیخوریم بعدم مـیریم....... دارم از دست امـیرعلی گیج مـیشم.....بعداز یکربع جلوی یـه رستوران نگه داشت...باهم پیـاده شدیمو شونـه بـه شونـه هم راه افتادیم...بعداز خوردن غذا مـیخواستیم بریم سوار ماشین بشیم کـه نگار با یـه مردی کـه به نظر مـیرسید همسرش باشـه برامون دست تکون دادو بـه مانزدیک شد... امـیرعلی:سلامنگار خانوم... نگار :سلام امـیرعلی...سلام باران جان.. -سلام.. نمـیدونم چرا از این زن خوشم نمـیومد...اصلا بـه دلم نمـینشست... امـیرعلی:به .. به..آقا کامـیارم کـه هستن...دیگه چی از این بهتر.... کامـیار کـه اخم هاش توی هم بود زیرسلامـی کردو گفت:نگار من مـیرم داخل رستوران...خظ امـیرعلی ...خظ باران خانوم.. امـیرعلی:نگار چی شده ا کامـیار اومدید اینجا...خیلی تعجب برانگیزه... نگار:هیچی..برای صحبت های نـهایی اومدیم... امـیرعلی:یعنی همـه چی تموم شد؟؟؟نگارخوب فکراتو ... نگار:امـیرعلی من دیگه نمـیتونم با کامـیار بسازم... امـیرعلی:باشـه..برو که تا عصبی نشده و قهر نکرده..خظ.. نگار:خظ... بعد از رفتن نگار سوار ماشین شدیم... -امـیرعلی...چی شده؟؟؟شوهرش بود؟؟؟ -آره...دارن از همجدا مـیشن... -چــــرا؟؟؟ -کامـیار خیلی شکاکه...اینا همدیگرو خیلی دوستدارن..مخصوصا کامـیار...کامـیار همش بـه نگار ایراد مـیگره...خیلی نگار و اذیت کرده....دیگه هیچی نگفتم ...سکوت برقرار بین منو امـیرعلی بود...متوجه شدم بـه طرفه خونـه نمـیریم...این مسیر خونـه نبود... -کجا داری مـیری؟؟؟ امـیرعی:دکتر.. -دکـــــتر؟؟؟ -بله دکتر...باید یـه بار دیگه آزمایش بدی... -چرا؟؟؟ امـیرعلی بهم نگاه کردو دوباره بـه روبه رو زل زد.... -امـیرعلی چیزی شده؟؟؟ هیچس نگفت.. -امـیرعلی داری چیرو از من پنـهون مـیکنی؟؟؟ امـیرعلی عصبانی کنار خیـابون نگه داشت....ضره ای بـه فرمون زد...با چشمای قرمز بهم نگاه کردو گفت:چیرو مـیخوای بدونی؟؟هان؟؟؟دیروز دکتر منو خبر کرد برم پیشش...گفت احتمالا غده ای چیزی توی سرت هست...برای اینکه مطمئن بشـه گفت امروز یـه آزمایش دیگه بدی... انگال لال شده بودم هیچی نمـیتونستم بگم... زل زده بودم توی چشمای امـیرعلی...زندگی برام مـهم بود....از مرگ مـیترسیدم....از اینکه کنار مادر و پدرم نباشم...کنار عزیزانم نباشم....شاید هنوز توی شوک بودم...به امـیرعلی فکر کردم...اون لحظه دیگه مرگ و زندگی برام بی ارزش شد... من فقط زنده بودم به منظور اینکه عاشق امـیرعلی بودم...ولی امـیرعلی چی؟؟؟منو دوست نداره....مـیدونم.....پس زندگی هم ارزش نداره...هیچ عالعملی انجام ندادم....انگاری خیـالم راحت شده بود...انگاری دیگه نمـیترسیدم.... با دست تکونم دادو گفت:حالت خوبه باران؟؟ -اره...مگه حتما بد باشم!!!! راه بیوفت لطفا.... بـه طرف بیمارستان راه افتاد....هر چی بـه بیمارستان نزدیک تر مـیشدیم دلشوره منم بیشتر مـیشد....جوری کـه نفهمـیدم دارم اشک مـیریزم...ماشینو داخل پارکینگ پارک کرد..نگاهی بهم انداختو گفت:پیـاده شو رسیـــــ...... متوجه اشکام شدکه بی اراده از چشمام سرازیر مـیشدن.... امـیرعلی:بـــاران...چرا گریـه مـیکنی؟؟ -چی؟؟ دستمو کشیدم روی صرتم و تازه متوجه شدم کـه دارم گریـه مـیکنم.... -نمـیدونم...نمـیدونم چرا گریـه مـیکنم... - من مـیدونم چرا گریـه مـیکنی...حالا کـه چیزی معلوم نیست....گریـه نکن ولیشدت اشک ریختنم بیشتر شد....امـیرعلی ا صدای لرزان گفت:گریـه نکن .....ریـه نکن بارانم درست شنیدم گفت بارانم ...سریع برگشتم نگاش کردم....امـیرعی دستمو مـیون دستاش فشورد...گفت:اشکاتو پاک کن...یـا ریم ایشالا کـه چیزی نیست... از ماشین پیـاده شدیم... اول رفتیم پیش دکتر بعد بریم عبندازیم... امـیرعلی:سلام دکتر... دکتر:سلام -سلام دکتر:سلام م...بیـا اینجا بشین... نزدیکترین صندلی کـه به دکتر نزدیک بود نشستم...امـیرعلی هم کنارم نشست... امـیرعلی:اول اومدیم پیش شما که تا با باران صحبت کنید....بعد مـیریم آزمایش مـیده....مـیخواید من برم بیرون راحت تر صحبت کنید؟؟ دکتر:نـه امـیرعلی جان... نیـازی بـه آزمایش نیست... -برای چی دکتر؟؟ دکتر:من بـه کمـیسیون پزشکی آزمایش رو نشون دادم..نظر اون ها این بود کـه این چیزی کـه داخل سر تو هستش غده نیست...باران تو وقتی کـه تصادف کردی بـه سرت هم ضربه وارد شد ...مثل اینکه این چیزی کـه باعث اذیت تو و سردردت مـیشـه یـه چیزی مثل ه ی خون مـیمونـه.....فقط اینکه.............. امـیرعلی:فقط چـــــی؟؟ دکتر:این سردرد همـیشگیـه...یـه راه به منظور خلاص شدن از این سردرد وجود داره... اونم اینکه عمل کنی....واگه عمل کنی 60درصد احتمال اینکه بیناییتواز دست بدی هست...این ه خون نزدیک اعصاب بیناییت هست...تی ممکنـه بـه قسمتی از اون چسبیده باشـه... -و اگه عمل نکنم.... دکتر:این سردرد همـیشـه باتوهست... امـیرعلی کـه تا اون لحظه ساکت بود بـه حرف اومد... امـیرعلی:دکتر اگه خارج از ایران عمل بشـه چی؟؟ دکتر:هیچ فرقی نمـیکنـه....ولی خوبه کـه امتحان کنید ...آزمایشات و بفرستید...بعد نتیجه رو بینید چی مـیشـه... ازجام بلند شدم...دیگه نمـیتونستم اون جوء و تحمل کنم... -خیلی ممنون دکتر....امـیرعلی بریم... خیلی اهسته بلند شد...احساس کردم دنیـا داره دور سرم مـیچرخه...دست امـیرعلی رو گرفتم تاروی زمـین نیوفتم...اونم متوجه حال خرابم شد...آروم سوا ماشین شدم...سرمو تکیـه دادم بـه صندلی و چشمامو بستم.... امـیرعلی:باران خودتو ناراحت نکن... من یـه دوست دارم آمریکا اون مـیتونـه کمکمون کنـه...اصلا بردیـا هم هست مـیتونیــــــ.... -خواهش مـیکنم بس کن امـیرعلی ...اولا کـه من عمل نمـیکنم...دوما اگه بخوامم عمل کنم همـینجاهم مـیتونم این کارو م.... -ولی باران.... -بس امـیرعلی... دیگه هیچ حرفی بین ما رد بدل نشد...باصدای آروم خواننده آروم آروم اشک ریختم.... چشماتو وا کنو زل بزن بهم/ واسه دیدن تو اینجا اومدم/ اومدم بگم هنوز عاشقتم/ زیر حرفای قدیمم نزدم/ وقت رفتن بـه تو گفتم عشقم / من یـه روز دوباره برمـیگردم/ تو روزای دوری و تنـهایی/ روز و شب فقط بـه تو فکر کردم/ چقدر خوبه / کـه دستامو/ تودستای تو مـیذارم/ چه دنیـایی/ تو چشماته/ چقدر دنیـامو دوست دارم/ امـیرعلی با صدای خواننده زمزمـه مـیکرد...همون ش امـیرعلی موضوع و به عمو گفت...عمو خیی ناراحت و عصبی شده بود... عمو:چا بـه من چیزی نگفتید ؟؟مگه بچه بازیـه؟؟؟ امـیرعلی:ما نمـیخواستیم شما رو ناراحت یم..خب بلاخره عروسی آندی نزدیک بود..باران ازم خواست بعداز عروسی بهتون بگم.... عمو:عروسی...عروسی....خب عوسی باشـه.باید منو درجریـان مـیگذاشتید... -ببخشید عمو جون من از امـیعلی خواستم کـه چیزی بـه شما نگه... عمو کـه تازه متوجه حضورمن درون کناش شد کمـی آروم گرفت... عمو:الا باران جان تصمـیمت چیـه؟؟عمل مـیکنی؟ -نـه عمو عمل نمـیکنم...با همـین سردرد مـیسازم... عمو:چرا باران؟چرا عمل نـه؟؟ -نـه عمو ...ممن کلا با عمل و اتاق عمل مخالفم...خودتونم یـه جوی این مسئله رو بـه پدرم بگید.... عمو:باشـه عمو جون ...حالا بلند شو برو استراحت .... از سر جام بلند شدم رفتم سمت اتاقمو بعد از 5 دقیقه خوابم برد....صبح کـه بیدار شدم که تا چشمامو باز کردم پدرمو بالای سرم دیدم...از جام پ ونشستم.... -ا....سلام بابایی....شما..اینجا؟ -سلام عزیزدلم...دیشب عموت همـه چیرو پشت تلفن گفت...منم خودمو رسوندم اینجا...به مادرتم هیچی نگفتم....اگه بفهمـه سکته مـیکنـه... اشکام سرازیر شدن ...پدرم منو درون آغوش کشید...پیشونیمو چند بار بوسیدو گفت:تو منی...تو باران منی..تو عزیز منی... نمـیتونم ..نمـیخوام عذا کشیدنتو بینم...این سدد ها تورواز پا درون مـیاره...عمل ی خیلی بهتره... -ولی بابا....من هم از عمل مـیترسم ....هم از اینکه بیناییمو از دست بدم... اشک های پدرمو با انگشتام پاک کردمو گفتم:بابا جون ..نگران من نباشید...من عذاب نمـیکشم... -باشـه عزیزکم...هرجور کـه خودت مـیخوای و راحتی... بعد بلند شدو رفت بیرون از اتاق ....بعداز ظهر بابا با کلی سفارش و نصیحت رفت... همون شب آندی و مـهراد به منظور شام اومدن خونـه عمو....خورشید هم باخودشون آوورده بودن...آندی از قضیـه سردرد های من خبری نداشت.... لی اگه از زبون دیگه ای بـه ز خودم مـیشنید حتما باهام قهر مـیکرد... -چه عروس پررویی....خونـه خودتون یـه روز بند نشیدا...چند روز از عروسیت مـیگذره کـه دست شوورتو گرفتی اومدی خونـه مادرت؟؟ آندی:ا ..به تو چه بچه پرو...خونـه بابا مـه...تازشم جونم زنگ زد دعوتمون کرد....قفس خورشیدو از دستش گرفتم. -این خوشید خانوم ما اذیت نمـیکنـه؟؟؟ مـهراد: نـه فقط یـه وقتایی سوزنش گیر مـیکنـه نمـیذاره بخوابیم... -مثل اینکه مـهاد از دستت خیی ناراحته خورشید .... آندی:دیشب نذاشت بخوابیم که...همش صدای زنگ گوشیـه مـهاد درمـیاورد...2 ساعت الو دور خودمو گیج مـیزدیم صدا از کجای...بلاخره با یـه بسته تخمـه ساکتش کردیم... آروم کنار گوش آندی گفتم:شما کـه اصلا نباید مـیخوابیدید... آندی:بـــــــاران ....از دست تو... بعد از شام بـه آندی اشاره کردم بیـاد دنبالم....رفتیم کنار پنجره ی تمام شیشـه...داشت بارون مـیومد...من ایستادم وبان رو تماشا مـیکرد..آندی روی صندلی کنار شومـینـه نشست.... آندی:چیزی شده باران؟؟امشب همـه یجورین..... -به خاطره همـین کشوندمت اینجا....همش بـه اون شوهرت چسبیدی...شوور ندیده... -چی شده باران...قلبم اومد توی دهنم... بگو دیگه.... همـه چیز رو بهش گفتم... اشک توی چشماش جمع شده بود.....یکدفعه بایـه حرکت منو بغل کردو بـه خودش فشار داد..از کار یکدفعش خشکم زده بود... -آنـــدی آروم باش...داری خفم مـیکنی ها...چـــــــرا اینجوری مـیکنی ؟حاا کـه اتفاقی نیوفتاده...آنــــدی جون مادرت ولم کن....مگه من مردم داری اینجوری مـیگریی؟؟ -چـــی ؟؟اتفاقی نیوفتــــاده؟؟خــــدا بگم چیکارت کنـه رامبد کـه تمام اینا تقصیر توئه.... -بس کن ترو خدا آندی...اینجور کـه تو گریـه مـیکنی یـاد غمم مـیوفتم... -باشـه ...باشـه...گریـه نمـیکنم عزیزم... -آفرین حالا برو برام مـیوه بیـار پوست بذار توی دهنم....برو مـیخواستم حالو هوای آندی رو عوض کنم با این شوخی ولی انگار جدی گرفت...چون سریع بلند شدو رفت از توی رف مـیوه انواع مـیوه هارو گذاشت تشت دستی و آوورد پیش من وشزوع کرد بـه پوست کندن و گذاشتن توی دهن من.... -چیکار مـیکنی آندی؟؟دیــــوونـه شوخی کردم..چرا جدی گرفتی؟؟ -باشـه ...اشکال نداره..حالا اینو بخور باران جان....آفرین دهنتو باز کن... -وای آندی ...دارم خفه مـیشم... مـیگه بخور... بذار نفس بکشم..آقا من اصلا نمـیخوام...مـهراد بلندشو بیـا خانومتو جمع کن منو با تو اشتاه گرفته...بیـا زنت از دست رفت... مـهراد باخنده اومد طرفمونو گفت:چی شده....؟؟باز صدای شمادوتا رفت هوا...زن بیچاره منو اذیت نکن باران... -من اذیت مـیکنم؟؟بیـا ببین چجور به منظور من عشوه مـیریختومـیوه پوست مـیکند...تازه داشت منو خفه مـیکرد... مـهراد متعجب بـه آندی نگاه کردو گفت:راست مـیگه؟؟ -اره راست مـیگم...حالا تعج داشت نـه دیگه اینقدر.... مـهراد:آخه اران تونمـیدونی ...سر یـه تخم مرغ درست با من قهر کرد کـه چرا بـه من گفتی برات تخم مرغ بشکنم....الان به منظور تو مـیوه پوست مـیکنـه!!!!!!! -حالا شما بیـا اینجا جای من بشین...من برم پیش بقیـه.... بلند شدم از کنار پنجره ...مـهرادو آندی رو تنـها گذاشتم....اونش سردرد داشتم ولی بـه روی خودم نمـیاوردم....نمـیخواستم شب بقیـه رو خراب کنم...خواب رو بهونـه کردمو رفتم توی اتاق... فردای اون شب خودم رفتم پیش دکتر... -سلام آقای دکتر.... دکتر:سلام باران خانوم...حالت چطوره...؟؟ -ممنون....راستش رای این اومدم پیشتون که.... -که چی...حتما سردردا اذیتت مـیکنن! -بله آقای دکتر بد جورم اذیت مـیکنن...مـیخواستم ببینم.. دارویی.. مسکنی.. چیزی.. هست کـه منو آروم ه؟؟ -این داروویی کـه برات مـینویسم رو روزی یکبارنـه بیشتر...چون خطر داره...حالا چند روز بخور ببین اثر داره یـا نـه.... - خیلی ممنون آقای دکتر....خظ.. -خظ م... روزها یکی بعد از دیگری مـیگذشت ...من بادارویی سردردم رو آروم مـیکردم...روزها رو سپری مـیکردم...بدون هیچ اتافاقی زندگی بـه جلو پیش مـیرفت...ماه آذر بودکه با نگین بـه آموزشگاه رانندگی رفتیم و بعد از امتحانات بلاخره گواهی نامـه گرفتم...نگین هنوز بـه دنبال خونـه مـیگشت...روز بـه روز علاقه ی بین پارسا و نگین شدت مـیگرفت...بیشتر مواقع نگین و پارسا با هم بودن وخوش مـیگذروندن... من واقعا ناراحت افسرده بودم....خیلی هم بـه نگین حسادت مـیکردم کـه خیلی راحت عاشق شد وعشقش دوسش داره...ولی من چی؟؟ نگین:باران بات نمـیشـه...اگه یـه روز پارسارو نبینم خوابم نمـیبره... نگین حرف مـیزد...ولی من گوش نمـیدادم...توی فکر امـیرعلی بودم توی این فکر کـه چرا این همـه سنگ دله.... چرا ه من توجهی نمـیکنـه...چرا ...چرا .... چرا... نگین:باران حواست کجاست؟؟ -چی؟؟ -هیچی...مثل اینکه عاشقی ها... خندیدمو گفتم:اره تازه مـیشم مثل تو... -باران الان کـه گواهی نامـه گرفتی نمـیخوای ماشین بگیری؟؟ -چرا...یـه مقدار پول دارم...فعلا کـه وقت خریدرفتن پیدا نکردم... -خب چرا بـه امـیرعلی نمـیگی برات بره خرید؟؟ - کی؟؟امـیرعلی؟؟حتما....اون خودش گرفتاره...یـه روز با آندی مـیرم... عجله ای نیست... خسته و کوفته رسیدم خونـه....آندی و زنعمو داشتن تلوزیون نگاه مـی..بلند سلامـی گفتم..داشتم مـیرفتم بالا کـه آندی خودشو بهم رسوند و فت:دیـه تویل نمـیگیری باران خانوم....کجا با این عجله...؟؟صبر کن باران دارم حرف مـیا..... -آندی قربونت بشم ی من خیلی خستم.... -اوخی...چرا خسته ای؟؟مگه کوه کندی....؟؟ -از صبح کلاس بودم...همـینجور امتحان پشت امتحان... - اگه یـه خبرشاد کننده بهت بدم تمام خستگی رو فراموش مـیکنی... -چــــی؟؟ -یـه چیزی کـه آرزو شو داشتی.... - آندی مسخره بازی رو بذار کنار...بگو دیگه.... -درباره تو با امـیرعلی..... -مـیــــــگی یـا اینکــــه..... -باشـه ... باشـه...خون کثیفتو نجس نکن.....بشین که تا بگم... نشستم روی تخت ...آندی هم روبه روم ایستاده بود... -خــــب حالا بگو.... -از اونجاییکه شما بـه من دستور داده بودید کـه کلید اتاق امـیرعلی رو بـه دست بیـارم بلاخره آوردم.... -شوخی نکن مسخره... -مگه من باتو شوخی دارم؟؟؟ -آخه چجوری؟؟؟ -یـه جوره خاص...سر کوچه ما یـه کلید سازی هست...مـهراد باصاحب مغازه دوسته...من قضیـه روبه مـهراد گفتم.... جوادهمون صاحب مغازه هم بـه مـهراد یـه خمـیری داده بود کـه قالب کلید رو بگیرم .. یـه روزکه امـیرعلی پالتوشو جلوی درون آویزون کرده بود کلیدو برداشتمو بـه خمـیر زدم...بعد قالبو بردم پیش جواد آقا بعد از یـه روز یـه کلید گرفتم... -منکه نفهمـیدم چی گفتی کی بـه کی شد اخر....حالا کلیدو بده ببینم... -ا...زرنگی.... اول یـه بوس بـه من بده... -باشـه .. بلند شدمو لپشو بوسیدم.... -اینم بوس.... -نـه از این بوسا...از اون بوسا... -برو گمشو... - باشـه مـیرم ولی کلید بی کلید... -اه .. اه ... آندی تازیـا خیلی لوس شدی.... -لوسی از خودتونـه.. -من سفارشتو پیش مـهراد مـیکنم کـه امشب حسابی ببوستت.... -نـه به منظور تو یـه چیز دیگس...بیـا اینم کلید....الانم امـیرعلی نیست.. -مـیدونی کی مـیاد؟؟ -امشب عروسی یکی از دوستاشـه...به احتمال خیلی زیـاد دیر وقت بیـاد...الانم کـه وقت داری..زود باش.... -پس بدو بریم... -ا..مگه تو خسته نبودی خانوم..... -فعلا وقت این حرفا نیست ..بعدا بـه حسابت مـیرسم.... -باشـه ....باشـه....با آندی رفتیم سمت اتاق امـیرعلی ...بد جور استرس گرفته بودم...دستام مـیلرزید... -آندی تو جلوی درون وایسا اگه یـه وقتی اومد خبرم کنی... -باشـه ...حالا تو چرا رنگت پریده..؟؟ -مـیترسم... -از چی؟؟ -ازاینکه امـیرعلی سر برسه..خیلی بد مـیشـه... -نترس عزیزم... مگه نگفتم رفته عروسی.. خیـالت راحت.. دستم مـیلرزید نمـیتونستم کلید رو توی قفل بذارم... آندی:بده من باز مـیکنم...انگار مـیخواد از بانک سرقت ه ایـــــن همـه ترسیده... درون رو باز کردو کنار ایستاد که تا من برم داخل اتاق.... آندی:فقط بـه چیزی دست نزنی ها...وسایلشو جا بـه جا هم نکن کـه مـیفهمـه... -خب بابا.... رفتم داخل اتاق... آندی هم پشت سرم وارد شد... -تــــــــــــو دیگه کجا اومدی؟؟؟ - حتما مواظب وسایل داداشم باشم تو دست نزنی... ترس روم فشار مـیاوورد...بااین حرف آندی عصبانی شدم گفتم.. -باشـه.... این تو این اتاق داداشت ...من کـه رفتم.... -چه زود قهر مـیکنـه...شوخی کردم دیوونـه...دارم از فضولی مـیمـیرم... لپم بوسیدو دستمو گرفتو برد وسط اتاق و گفت:بفرمایید این شما و این اتاق داداشی من... خندیدمو بـه بازدید از اتاق امـیرعلی پرداختم.....کاغذ دیواری های اتاق بـه رنگ قهوه ای سوخته و نارنجی...یـه تخت...یـه مـیز بزرگ کار...یـه آینـه قدی بزرگ کـه کنارش یـه مـیز کـه روش پربود از شیشـه ادکلن....یـه دست مبل..یـه دستگاه تردمـیل و وسایل وزشی...کمد دیواری...قفسه کتابخونـه...چشمم افتاد بـه عبزرگ امـیرعلی کـه روی پایـه کنار کتابخونـه بود...توی اون عیـه لباس قهوه ای و شلوار نارنجی تنش بود....از همون اولم امـیرعلی عاشق رنگ نارنجی بود.... چقدر هم بهش مـیومد.... -اصلا فکرنمـیکردم اتاق امـیرعلی این همـه مرتب وتمـیز باشـه.... آندی:اره...خیلی قشنگه چیدمان اتاقش....از امـیرعلی بی ذوق بعید بود... -هـــــــــوی....کجاش بی ذوقه...درست صبت کن درباره امـیرعلی من.... -بــــــــــله؟؟؟؟ -همـین کـه شنیدی.....ساکت باش یکی صدامونو مـیشنوه... رفتم سمت مـیز کارش...کشو هاشو نگاه کردم... چیزی دست گیرم نشد....رفتم طرف آینـه و مـیز...یکی یکی ادکلن هارو بو کشیدم آخر سر از اونی کـه خیلی خوشم اومد دو که تا پیس زدم بـه خودم....نفس عمـیقی کشیدم انگار امـیرعلی کنارم بود...در کشوی مـیز رو باز کردم....باورم نمـیشد امـیرعلی هنوز اون گویی کـه بهش هدیـه داده بودم رو داره....بردادشتمشو کوکش کردم ...پس هنوز کار مـیکنـه صدای آرامش بخشش گوشمو پر کرد....ویو ذاشتم سرجاشو رفتم سمت کتاخونـه...یـه چند دقیقه بـه عامـیرعلی خیره شدم..... آندی:آهای داداشمو خوردی با چشمات.... اصلا حواسم نبود آندی هم توی اتاق هست...روی مل نشسته بودو بـه کارهای من نگاه مـیکردو مـیخندید..لبخندی زدمو گفتم:مـیخواستی داداش ه این خوشملی نداشته باشی... با احتیـاط کتابارو نگاه مـیکردم....که یکدفعه یـه آلبوم عبین اون همـه کتا پیدا کردم.... -آندی اینجارو ببین چی پیدا کردم... -بیـا اینجا کنارم بشین.... رفتم کنارشو شروع کردم صفحه زدن...صفحه های اول عدوران دانشگاه امـیرعلی بود....بقیـه عکسادیگه خیلی غدیمـی مـیشد... ارشیـا..آندی..بردیـا..امـیرعلی.. .ولی من توی عکسا نبودم ...انگار عمنو درآورده از عکس... -آندی ...یعنی چی؟؟این چرا اینجوری کرده عکسارو..؟؟ -زود قضاوت نکن باران...این موضوع حتما به منظور موقعیـه کـه عصبانی بوده...ناراحت نشو... از اتاق زدم بیرون.....دیگه واقعا برام روشن شد کـه امـیرعلی هیچ علاقه ای بـه من نداره...سرم بـه شدت درد مـیکرد...یـه قرص خوردمو رفتم روی تخت شاید خوابم ببره...ولی خوابم نبرد....بلند شدم ویلن رو برداشتمو رفتم توی تراس...شروع کردم بـه نواختن...باسوز آهنگ اشک منم سرازیر شد....ساعت تقریـا 12ش بود کـه امـیرعلی رسید...دست از نواختن کشیدم..امـیرعلی از ماشینش پیـاده شدو هسمت ساختمون اومد...نگاه کرد بهم...منم سریع رفتم داخل اتاق... با اینکه دیگه مـیدونستم دوسم نداره بازم دوسش داشتم.... یک هفته بعد...با آندی مـهراد رفتیم نمایشاه ماشین دوست مـهراد...207 مشکی خ... آندی:خب حالا بریم شیرینی بخوریم... -کی چی مـیگه...من کی هستم...اینجا کجاست...کی حرف شیرینی رو زد.... -مسخره...بریم یـه رستوران نزدیک همـینجا هست...غذاش عالیـه...پیـاده بریم... -تو داری مـیگی شیرینی...غذاکه شیرین نیست....شکلات چطوره؟؟ -برو گمشو... مـهراد:خانوما دعوانکنیدخواهشا... -خب بـه سمت رستوران.... داشتیم سفارش غذا مـیدادیم کـه یکدفعه چشمم افتاد بـه مـیز روبه رویی....امـیرعلی....!!!!نگار....!!!! انگاری نگار داشت گریـه مـیکرد... امـیرعی هم بهش زل زده بود.... آندی:باران...باران جون باشما هستن چی مـیل داری... -هیچی.... -ا...باران ...مـی گو چطوره؟؟مـی گو پفکی.... آندی بـه جای من سفارش داد...بعد از اینکه گارسون رفت آندی رد نگاه منو گرفت... آندی:ا...امـیرعلی....اونم نگاره.....ذار الان مـیفهمم چی بـه چیـه... آندی گوشیشو برداشتو بـه امـیرعلی زنگ زد... آندی:سلام امـیرعلی جون... امـیرعلی:سلام گلم....خوبی؟؟ آندی:ممنون....کجایی داداشی؟؟؟ امـیرعلی:من رستورانم...چیزی شده؟؟ آندی:با نـــگار؟؟؟ امـیرعلی:خب اره...تو از کجا مـیدونی؟؟ آندی:یـه نگاهی بـه سمت راستت ی بد نیست... امـیرعلی برگشتو مارو دید...تماسو قطع کرد و گوشیو ذاشت توی جیبش... یـه دستمال کاغذی بـه نگار داد و یـه چیزی هم بهش گفتو اومد طرف ما...کنار مـهراد نشست... امـیرعلی:شماها اینجا چیکار مـیکنید....؟؟ من با حالت طعنـه گفتم:مردم مـیان رستوران کـه چی بشـه...؟؟نکنـه مـیان گریـه و دردو دل کنن؟؟؟ نگار هم اومد کنار من نشست....مار از پونـه بدش مـیاد جلو درون خونش سبز مـیشـه... آندی:باران ماشین خریده اینم شیرینی ماشینشـه... امـیرعلی:ا....مبارکه....پس ناهار افتادیم..... بعداز خوردن ناهار رفتیم سمت ماشین ها... امـیرعلی:نگار توبرو من با باران مـیرم مطب.... نگار:به خاطر امروز ممنونم امـیرعلی....باران جون بابت ناهار ممنون... -خواهش مـیکنم.... چه بارون شدیدی گرفت یکدفعه ....آندی و مـهراد هم سوار ماشینشون شدنو رفتن....من موندمو امـیرعلی...سوار ماشین شدیم...راه افتادم... امـیرعلی:دست فرمونت خوبه.... -خوب نبود کـه گواهی نامـه نمـیگرفتم.... امـیرعلی:از چیزی ناراحتی؟؟؟ -نـه چطورمگه؟؟ -آخه احساس مـیکنم با من سر سنگین شدی...درست فکرمـیکنم؟؟ هیچی نگفتم...نمـیدونم چرا این روزا همش ضد حال مـیخورم...اون از اون عکسا....اینم از این نگار خانوم....انگار هر روز بـه سیـاهی نزدیک تر مـیشم...به یـه پایـان تلخ...به نابودی...منکه داشتم خوب پیش مـیرفتم....تازه داشتم باورمـیکردم منو دوسداره...چی شدیکدفعه...خودم خراب کردم...نباید مـیرفتم دنبال اثبات مـیگشتم...حالا مگه چی مـیشد با خیـال اینکه منو دوست داره زندگی مـیکردم.... امـیرعلی:جواب ندادی؟؟حواست هست؟؟ -سوالت چی بود....؟؟ -هیچی ...فراموش کن...آهنگی ...چیزی نداری... -مـیبینی کـه ماشینو همـین امروز تحویل گرفتم... از داخل کیفش یـه دیسک بیرون آوردو گذاشت داخل پخش ماشین...صدای آهنگ توی ماشین پیچید...امـیرعلی هم آهنگ رو زیرزمزمـه مـیکرد....نگاهش کردم...چقدر دوسش داشتم.....نمـیتونستم فراموشش کنم...نـه...نمـیتونم... امـیرعلی:اینجا بزن کنار...بستنی بخوریم.... -توی این سرما!!نـه هر وقت تنـها اومدی بیرون بخور... -باشـه....احساس کردم امـیرعلی ناراحت شده...طاقت دیدن ناراحتی امـیرعلی رو نداشتم...ماشینو کنار خیـابون پاک کردمو گفتم:خب بریم بستنی بخوریم.... امـیرعلی:مـیدونستم درون مقال بستنی نمـیتونی مقاومت ی.... زیر بارون قدم مـیگذاشتیم و بستنی مـیخوردیم...واقعا لذت بخش بود...بستنی...بارون....سرما...و ازهمـه خوب تر کنار امـیرعلی قدم برداشتن...وقتی سوار ماشین مـیشدیم هردوتامون خیس خیس بودیم... -سرما نخریم خوبه..کدوم آدم عاقلی چنین کاری کـه ما کردیمو انجام مـیداد....!!! امـیرعلی:چه اشکالی داره....سرما خوردن از این روز لذت بخش ترین مریضی به منظور منـه... -واقعا؟؟ -واقعا.... یـه برقی توی چشمای امـیرعلی بود...فردای اون روزبارونی...هم من هم امـیرعلی سرمای خفیفی خوردیم.... نشسته بودم داشتم ریـاضی تمرین مـیکردم کـه یـه قسمت از حل ریـاضی رو یـاد نگرفته بودم...اون روز امـیرعلی بـه خاطر مریضیش خونـه مونده بود...رفتم که تا ازش کمک بگیرم... تق ..تق..در زدم... امـیرعلی با صدای گرفته:بله؟ -منم باران..مـیتونم بیـام داخل اتاقت؟؟؟ امـیرعلی اومد جلوی درون امـیرعلی با چشمای کمـی قرمز:کارت خیلی مـهمـه؟؟ -اره...فرداامتحان ریـاضی دارم...کمـی که تا قسمتی بلد نیستم... خندیدو گفت:مثل اینکه توهم مریض شدی...خب حالاکه مریضی بیـا داخل... وقتی وارد اتاقش شدم...خودمو زدم بـه اون راه کـه اولین باره اتاقش رو مـیبینم...نشستیم پشت مـیز کارش... -چه اتاق قشنگی داری...دکورشم خودت چیدی؟؟ -چشمات قشنگ مـیبینـه...اره.. -تو همـیشـه بـه رنگ نارنجی علاقه داشتی... -ومشکی.... -اره مشکی ...ولی چرا حالا قهوه ای و نارنجی؟؟ -به خاطر اینکه این دورنگ بـه هم مـیومدن...مشکی و نارنجی باهم بد مـیشد.... -چه جالب... -خب حالا کجای این ریـاضی رو نفهمـیدی؟؟؟ توی این 3 ساعت تدریس امـیرعلی اصلا حواسم جمع نمـیشد...امـیرعلی داشت توضیح مـیداد...من بـه صورتش زل زده بودم... امـیرعلی:حواست کجاست باران...توی صورت من مسئله حل نمـیکنم..روی جزوتو نگاه کن یـه تمرین داد که تا حل م خدا رو شکر بلد بود..سنگینیـه نگاه امـیرعلی رو حس مـیکردم.....وقتی حلش تموم شد سرمو بلند کردم..داشت با یـه لبخند روی لبش بهم نگاه مـیکرد.. امـیرعلی:موهاتو چرا این همـه محکم مـیبندی؟؟ -آخه مـیریزه دورو برم... -نـه باز کن... بعد خودش کش موهامو باز کرد...موهای فر فریم ریختن دورو برم..امـیرعلی تیکه ای از موهام کـه ریخته شده بود روی صورتمو کنار زدو گفت:حالا خوب شد.... دیگه وقت رفتنم شد....داشتم جزوه هامو جمعو جور مـیکردم...سنگینی نگاهش رو حس مـیکردم... یکدفعه دستشو برد لایـه موهام.... صورتشو بهم نزدیک کرد...موهامو بوئید...حال غریبی داشتم...اون یکی دستش کـه خورد بـه گردنم داغ شدم...به چشماش نگاه کردم...بوسه ای روی گونـه ام گذاشتو ازم دورشد...خواستم ازاون حالو هوا دورش کنم ...یـه چیزی یـادم افتاد.. -امـیرعلی تو آلبوم عداری؟؟دلم به منظور بچگی هامون تنگ شده... -چـــــــی آلــــبوم عکس...نـه ... نـه...ندارم... بعد زیرگفت:آلبوم عزندگی من دره کمدمـه... -چیزی گفتی امـیرعلی؟؟ -نـه ...نـه....راستی یـه قرص سرما خوردگی بخور.... -باشـه ..خیلی ممنون...خوب یـاد گرفتم... اینو گفتمو از اتاق زدم بیرون...وقتی وارد اتاقم کـه شدم صدای زنگ گوشیم مـیومد..تا بخوام جواب بدم قطع شد...نگاه کردم دیدم نگین بوده..اوه اوه...چقدر هم زنگیده...دوباره زنگ زد... -سلام نگین... نگین:کوفتو سلام ...چرا گوشیتو جواب نمـیدی؟؟؟ -پیش امـیرعلی بودم ... -پیش اون چیکار مـیکردی؟؟؟ -کار بدی نمـیکردم...فردا امتحان ریـاضی دارم داشت باهام کار مـیکرد... -آخرین امتحانته؟؟؟منم فردا آخرین امتحانمـه... -اره... -زنگ زدم یـه خبر خوب بهت بدم.... -چی شده ؟؟نکنـه مـیخوای مـیری؟؟؟ -بــــــاران... -جانم؟نکنـه مـیخوای شوور کنی..؟؟ -بــــــاران...کچل شدم از دست تو... -تو کـه از اول کچل بودی...بیخودی ننداز گردن من... -ای خدا چی مـیشد بـه باران این زبونو نمـیدادی.... -دلت مـیاد اینجوری بگی... -اره چجورم....بذار بم دیگه... - بگو قربونت بشم.... -خونـه ای کـه مد نظرم بود رو پیدا کردم...هم قیمتش مناسبه ...هم جاش...اموز قلنامـه کردیم.... -مبارکه عزیزم....خب حالا کی شام مـیدی.... -هروقت وسایل خونـه رو گرفتیم...یـه شام توپ توی خونـه خودم بهت مـیدم... -حتما دست پخت خودت... -پس چی؟؟؟ -تو کـه آشپزی بلد نیستی.... -پارسا کـه بلده.... -ای زرنگ ...ای زرنگ...از الان بچه مردمو بـه کار گرفتی ها.... -پس چی...به کار نگیری بـه کارت مـیگیرن....راستی پسفردا من..تو...پارسا باهم مـیریم وسایل خونـه بگییم.. -همون پارسا باهات بیـاد کافیـه دیگه.... -نـه تو سلیقت یـه چیز دیگس.... -باشـه عزیزم....پسفردا ساعت چند؟؟ -ساعته............6خوبه؟؟ -6 بعد ظه کـه دیره... -6 صبح.... -صبح....نـه قربونت...من از ساعته 9 زودتر بیرون نمـیام.... -اه...باشـه.... -پس که تا پسفردا...بای... -بابای.. بعد از امتحان داشتیم با ه ها مـیفتیم سمت ستوران محلی کـه آقای جمالی جلوی من سبزشد....یکی از بچه های ترم بالایی کـه یکی از کلاس هامون مشترک بود.. سامان جمالی:سلام خانوم پارسیـان...مـیشـه چند دقیقه وقتتونو بگیرم... از بچه ها جدا شدم -بفرمایید.. سامان:مـیخواستم اگه ممکنـه شماره مبایل شمارو داشته باشم.. -برای چی ؟؟ -برای آشنایی بیشتر... -نـه نمـیشـه... - خواهش مـیکنم خانوم پارسایی.... -اولا کـه خودتونو کوچیک نکنید چون فایده ای نداره.....دوما پارسیـان نـه پارسایی... بعداز گفتن این جمله برگشتم پیش بقیـه بچه ها وبه راهمون ادامـه دادیم....بعد ازخوردن دیزی...رفتم خونـه...ساعت 2بود... همـینکه وارد اتاق شدم خودمو اندا ختم روی تختو خوابم برد...بعد از 5 ساعت خواب با صدای زنگ گوشیم بیدا شدم ..تا بخوام جواب بدم قطع شد....نگاهی بـه تماس هام انداختم تقریـا 9 بار نگین زد زده....دوباره گوشیم زنگ خورد... -سلام نگین... -سلام باران...به دادم برس....خنـه هستی...من یـه ده دقیقه دیگه مـیرسم... نگین مثل ابر بهاری گریـه مـیکرد.... -چی شده نگین....؟؟؟نگین:نمـیتونم پشت تلفن بهت بگم... -باشـه... رفتم طبقه پایین ومنتظر شدم تانگین بیـاد...زنگ دربه صدا درون اومد....زهرا درو باز کرد....رفتم داخل باغ....نگین گریـه مـیکردو با حالت خمـیده راه مـیرفت....دو تاساک بزرگ دستش بود....دویدم طرفشو ساک هارو از دستش گرفتم.... -چی شده نگین؟؟؟ نگین همون جاروی زمـین نشست.... -پاشو نگین جان قربونت برم زمـین سرده...سرما مـیخوری... -مـیخوام بمـیرم....کاش زنده نبودم.... -آخه چی شده عزیزم....بلند شو بریم روی نیمکت بشین... بلندش کردم وروی صندلی نشوندمش.... -خب حالا بگو چی شده؟؟ -امروز بعد از امتحان خیر سرم رفتم استراحت م....زن داییم اومد توی اتاقم وگفت:مـیای بریم جشن تولد ستایش برادرم؟؟ منم گفتم:نـه زن دایی خستم .... بعدش همشون رفتن ...داشتم اتاقمو تمـیزمـیکردم کـه بعدش بخوابم کـه یکدفعه یـاشار اومد توی اتاقم...گفتم:مگه تو نرفتی جشن تولد؟؟ گفت: یـه کار نا تموم داشتم بهترین فرصت همـین الان بود... گفتم :درباره چی صحبت مـیکنی؟؟؟ بایـه حرکت پرید بغلم کردو منو انداخت روی تخت....گفت:درباره این موضوع... دهنش بوی الکل مـیداد....جیغ زدم....دستشو گذاشت روی دهنم...بلندم کرد....چنان ضربه ای بـه سرم وارد کرد کـه بی هوش شدم.... نگین درون سکوت گریـه مـیکرد... -خب بعدش چی شد؟؟ -بعد ازیک ساعت کـه به هوش اومدم خودمو روی تخت دیدم...به کنارم نگاه کردم....یـاشار نشسته بود روی مبل و سیگار مـیکشید....تازه فهمـیدم چی سرم اومده... اشک توی چشمام جمع شده بود....نگین رو بغل کردمو همراهش اشک ریختم.... اشکاشو پاک کردمو دستشو گرفتمو باخودم بردم داخل ساختمون....زنعمو یـه نگاه بـه نگین انداخت وگفت:سلام نگین جان...از این طرفا!!! نگین-سلام ندا جون...اجازه هست من یـه چند روز مزاحم شما بشم؟؟ ندا-این چه حرفیـه عزیزم...خونـه خودته.... با نگین رفتیم داخل اتاقم...وسایل نگین رو بـه زهرا گفتم بذاره داخل کمد....نگین رو خوابوندم روی تختم.... -بخواب معلومـه خسته ای... -عموت کجاست؟؟؟ -عموم؟؟بیشتر مواقع ایران نیست.... -وای ..وای.. وای.... -چی شد؟؟ نگین چنان اشک از چشماش فوران کرد یکدفعه کـه ترسیدم... نگین:وای وای....پارسا...عشقم...اگه بفهمـه....وای باران... چیکارکنم.؟؟؟ -قربونت برم...این مسئله ایـه کـه باید هر چه زودتر بـه پارسا بگی... -نمـیتونم.... نمـیتونم....تو بهش بگو...یواش یواش... -باشـه عزیزم تو فعلا بگیر بخواب.... -چجور بخوابم....دیگه بـه پارسا نمـیرسم....عشقمو حتما فراموش م.... یـه قرص خواب اور بـه نگین دادم خورد....بازم خوابش نبرد.... نگین:باران برام ویلن برام مـیزنی.... بلند شدم ویلنمو برداشتمو ملودیی کـه نگین عاشقش بود رو زدم....دیگه اروم شده بود گریـه نمـیکرد ...فقط بـه یـه گوشـه خیره شده بود....کم کم چشماش سنگین شدو بـه خواب رفت...منم کنارش گرفتم خوابیدم.... صبح با صدای درون حموم بیدار شدم...یـه نگاه بـه اطاف کردم نگین نبود...با خودم گفتم حتما رفته حموم دوش بگیره....دستشویی داشتم...بعد از چند دقیقه فشار دستشویی رو نتونستم تحمل م....سرویس دستشویی وحموم باهم بود...در زدم ولی نگین جواب نداد....صدای آب مـیومد..دوباره درون زدم...جوابی نشنیدم...درو باز کردم.......................................... . صحنـه ای کـه مـیدیدم رو باور نداشتم....شکه شده بودم.....صدام درون نمـیومد....یکدفعه بـه خودم اومدم....دویدم طرف اتاق امـیرعلی...محکم درون زدم.... امـیرعلی با موهای پریشون از خواب پریده درو باز کرد.... امـیرعلی:چی شده باران؟؟؟؟چه خبره؟؟؟ صدا از توی گلوی من بیرون نمـیومد...دستشو گرفتمو کشیدم طرف اتاقم...بردم بالای سر نگین...نگین رگشو زده بودو غرق خون بود...امـیرعلی تااین وضعیت رو دید گفت:باران سریع یـه تیکه پارچه...یـا لباس بده ...یـه چیزی بده بـه من... سریع یـه تیشرت از توی کشو ی لباسام بـه امـیر علی دادم...امـیرعلی هم اونو بست بـه دست نگین.... امـیرعلی:خیلی خون ازش نرفته...نگران نباش..رنگت پریده باران...برو به منظور من ازتوی اتاقم شلوار وپالتومو بیـار ... بعد نگین رو از روی زمـین بلند کردو بـه سمت پارکینگ رفت....منم یـه چیزی با عجله تنم کردمو رفتم ازتوی اتاق امـیرعلی و اون چیزایی کـه لازم داشت رو برداشتمو رفتم بیرون....امـیرعلی نگین رو صندلی عقب خوابونده بود....لباساشو دادم دستش...سو ئیچ رو گرفت طرفم... امـیرعلی:چرا اونجوری منو نگاه مـیکنی...زودباش .....بشین پشت فرمون...من نمـیتونم حتما لباس بپوشم... سریع نشستم پشت فرمون ....راه افتادم...امـیرعلی هم لباساشو پوشید....رسیدیم بیمارستان...توی اون بیمارستان بیشتر دکتراش دوستو هم دانشگاهی امـیرعلی بودن...پشت درون اتاق نگین نشسته بودم....امـیرعلی اومد کنارم نشست... امـیرعلی:چرا این کارو کرد؟؟؟؟ -نمـیتونم بهت بگم..... -چرا؟؟؟ -فکر نمـیکنم زندگی شخصی نگین بـه تو مربوط بشـه... -به من نـه....ولی دکترا مـیخوان بـه پدرو مادرش خبر بدیم.... -خواهش مـیکنم امـیرعلی بـه خانوادش خبر نده...بگودستشو باشیشـه بریده شده... -نـه خرکه نیستن... -تو اگه بخوای مـیشـه... -نگفتی چرا اینجوری کرده؟؟ -امـیرعلی!!!! -تا بـه من اعتماد نکنی وحرف نزنی منم نمـیتونم کمکت م.... اعصابم خورد بود بااین بحث های امـیرعلی دیگه داشتم فوران مـیکردم....جنون بهم دست داد...بلند داد زدم: مـیخوای بدونی؟؟؟ اره بدون کـه چه جنس کثیفی هستید شما مردا...پسر دایی ش نگین رو از دوشیزه بودن محروم کرد...الان یـه بانوی بدون شوهره...کاری کرده کـه نگین دیگه حاضر نیست توی این دنیـا باشـه..کاری کرد کـه نگین دیگه درخشندگیشو ازدست داده....کاری کرده کـه دیگه نگین بـه عشقش نمـیرسه...کاری کرد کـه نگین دیگه اون زندگی عادی قبل رو نداشته باشـه.... مـیلرزیدمو گریـه مـیکردم.....امـیرعلی شونـه هامو گرفتوتکونم داد.... امـیرعلی:بس کن باران....اینجا محیط بیمارستانـه....باشـه عزیزم...حالا گریـه نکن...قربون چشمات بشم گریـه نکن...اروم باش... امـیرعلی سرمو گداشت روی سینش...سرمو نوازش مـیکرد.... بعد از 4ساعت نگین مرخص شد...خیلی کم صحبت مـیکرد...رنگش پریده..زیر چشماش گود رفته وسیـاه...مثل یـه مجسمـه بـه یـه نقطه خیره مـیشد...بردمش توی اتاق خودمو که تا استراحت ه... نگین:منو ببر خونـه خودم... -خونـه خودت؟؟...کجا؟؟ -همونی کـه تازه خ... -باشـه قربونت بشم...حالت کـه بهتر شدمـیبرمت...تازه حتما یـه سری وسائل به منظور خونت بخریم.... مـیترسیدم نگین رو تنـها بذارم....یـا من کنارش بودم یـا آندی....آندی با مـهراد مـیرفتن خریدوسائل خونـه نگین.... توی این دوروز پارسا شب وروز زنگ مـیزد بـه گوشی نگین...گوشیش رو خاموش کرد....صدای زنگ گوشی خودم بـه صدا درون اومد...پارسا بود....دیگه نتونستم جواب ندم....نگران شده ...دلم به منظور هردوشون مـیسوخت... -الو... -سلام باران....توخبری از نگین داری؟؟؟هرچی زنگ مـی جواب نمـیده.... -سلام پارسا....نگین نمـیخواد باهات صحبت ه.... -پس حالش خوبه....آره؟؟چرا نمـیخواد بامن صحبت ه....چی شده باران؟؟-پشت تلفن نمـیشـه بگم ....باید بینمت.. پارسا:باشـه...فقط کی و کجا؟؟؟ -پاتوق همـیشگی منو نگین...3ساعت دیگه... -نمـیشـه زودتر دارم دیوونـه مـیشم... -خب 2ساعت دیگه... -باشـه...خظ.. -خظ... حاضر شدمو کافی شاپ یـاسر پسر ی نگین....همـیشـه بانگین اونجا قرار مـیذاشتیم ....یـاسر خیلی پسر خوبیـه...جریـان دوستی نگین وپارسا روهم مـیدونـه..نگین خیلی بهش اعتماد داره.... -سلام آقا یـاسر... یـاسر:ا..باران خانوم...از این طرفا؟؟..خیلی وقت بود نیومدی این جا.... -اره ...امتحانا شروع شده بود...وقت نداشتم... -بابا خرخون....بشین...باز نگین دیرکرده اره؟؟؟ -نـه با نگین قرار ندارم....پارسا قراره بیـا.... -ا...خب باشـه...چی مـیخوری؟؟ -مثل همـیشـه... -کیک نسکافه ای وشیر کاکائوی سرد... -اره...ممنون مـیشم.... خیلی نگذشته بود کـه پارسا هم اومد...وقتی کـه نگاش کردم...قدرتی رو درخودم ندیدم کـه بهش خبر بد بدم... پارسا:سلام باران... -سلام ...بشین...چی مـیخوری بـه یـاسر بگم بیـاره؟؟ -کوفت مـیخورم....بگو چی شده نصف جون شدم....نگین کوشش؟؟..چرا نمـیخواد با من حرف بزنـه؟؟ -یـه دقیقه دندون روی جیگرت بذار...مـیگم... -جیگرم پاره پاره شد از بس دندون روش گداشتم... سرمو انداختم پایین وداشتم فکرمـیکردم چجوری شروع کنم...که یکدفعه وحشی گیری های پارسا بالا اومد...چنان زد روی مـیز کـه دومتر پرید هوا.. پارسا:وقتی دارم باهات صحبت مـیکنم بـه چشمام نگاه کن...بگو.... -خب حالا وحشی بازی درنیـار...زشته اینجا... -بگودیگه...داری اون روی منو بالا مـیاری ها.... -خب..ببین پارسا...راستش نگین نمـیتونـه دیگه با تو باشـه...دیگه نمـیتونـه باهیچدیگه ای باشـه.... -چی مـیگی باران...چرا...؟؟؟من تازه مـیخواستم این ماه با پدرم ومامامـیم برم خواستگاری نگین...مامـی وپدر رو خبر کردم چند وقت دیگه مـیان ایران...این خبر رو بـه نگین نگفتم تاغافلگیر بشـه.. وای نـه کارم مشکل شد..من نمـیتونم بهش بگم...اگه بفهمـه داغون مـیشـه....چقدر سخته..اشک توی چشمام جمع شده بود داشت سرازیر مـیشد...باید خودمو کنترل مـیکردم... پارسا:چیـه؟؟چرا اینجوری نگام مـیکنی!!!!نگفتی مشکل نگین بامن چیـه؟؟؟ -نپرس.... -بگو.... -فقط اینو بدون کـه دیگه نباید دوسش داشته باشی...فراموشش کن...همـین... -چی؟؟ معلوم هست چی داری مـیگی اصلا ... دیگه نتونستم جلوی اشکامو بگیرم....بلند شدمورفتم بیرون از کافی شاپ...پارسا هم پشت سرم...رفتم سمت ماشینم تاسوار بشم.... پارسا:کجا مـیری باران صبر کن....مگه قرار نشد همـه چی رو بـه من بگی.... -گفتم بهت... نگین رو فراموشش کن...برو خواهش مـیکنم... -چرا داری گریـه مـیکنی...گریـه نکن باران... احساس کردم امـیرعلی رو دیدم...دوباره بـه همون سمت نگاه انداختم...ولی نـه نبود....سوار ماشین شدمو باسرعت از پارسا دور شدم...تارسیدم خونـه نگین ازم پرسید:به پارسا همـه چی رو گفتی؟؟چی گفت؟؟چیکار کرد؟؟خیلی ناراحت شد؟؟ -نتونستم کامل بهش بگم...آروم آروم بهش مـیگم.... -چرا ...چرا ...نگفتی...اینجوری بیشتر اذیت مـیشـه...مـیخوام صداشو بشنوم..دلم براش تنگ شده...مـیخوام ببینمش.... داد مـیزد...گرفتمش بغلم...ولی تکون مـیخورد...خوابونمش روی تخت... -قربونت بشم ....تو الان با این کارات داری خودتو اذیت مـیکنی....بگیر بخواب.... -منو ببر خونم...مـیخوام برم..مـیخوام برم.... -باشـه..باشـه عزیزم..صبر کن...فردا مـیبرمت...وسایلتم مـیچینیم... آروم نمـیشد.....یـه آرام بخش بهش تزریق کردم...آروم آروم ...آروم گرفتو خوابید… فردای اون روز...منو ...آندی... مـهراد..وسایل اندکی کـه تهیـه کرده بودیم رو بـه خونـه نگین بردیم وچیدیم...نگین هم بدون اینکه بـه چیزی نگاه ه رفت داخل اتاقشوعپارسارو بغل کردو روی تخت خوابید....مجبور بودم کنارش باشم که تا کار خطرناکی نکنـه...اگرهم انجام داد بـه دادش برسم.... دیگه داشتیم بـه ترم جدید نزدیک مـیشدیم.... -نگین نمـیخوای بری ثبت نام...ترم داره شروع مـیشـه.. -نـه.... -برای چی....؟؟مـیخوای برات مرخصی بگیرم.... -دیگه هیچی اهمـیت نداره....وقتی پارسا رو نداشته باشم دیگه درسو مـیخوا م چیکار... -مگه به منظور پارسا درس مـیخوندی...دیگه داری شورشو درون مـیاری... -ببینم به منظور تو چنین اتفاقی مـیوفتاد بازم همـین حرفو مـیزدی.... یـه روز کـه رفته بودم دانشگاه نگین کارای محصی این ترمشو انجام بدم پارس بهم زنگ زد..... پارسا:باران...به دادم برس من بدون نگین نمـیتونم زندگی م.... -پارسا حالت خوبه؟؟؟ -نـه اصلا....تو گفتی فراموشش کنم بدون اینکه بدونم چرا...منم خواستم امتحان کنم ببینم مـیتونم یـانـه ولی نمـیتونم...نمـیتونم حتی فکر کنم بدون نگین توی این دنیـا باشم.... -آروم باش پارسا....گریـه نکن..بیـا پارک نزدیک دانشگاه نگین...همون جاییکه همـیشـه مـیشستین.... بعد از یک ربع خودشو رسوند...خیلی پریشون حال بود...جیگرم سوخت... پارسا:باران!!!! -جانم؟ -نگین...نگین کوشش؟چرا تو تنـهایی...دانشگاه توکه این طرفا نیست.... -اومده بودم این ترمو به منظور نگین مرخصی بگیرم.... -چرا؟؟باران تو منو کشتی....چیزی شده کـه به من نمـیگی...خواهش مـیکنم ازت کـه بهم بگو.... -مـیخوای بدونی؟؟؟اره؟؟ -آره... -پس دنبال من بیـا.... -کجا؟؟ -بیـا مـیفهمـی...مگه نمـیخوای بدونی... -چرا..ولی حتما بدونم کجا داریم مـیریم... -هیچی نگو ...فقط پشت سرمن بیـا... سوار ماشینمون شدیمو پارسا دنبال من مـیومد...جلوی درون خونـه نگین نگه داشتم...پیـاده شدم...درو باکلید باز کردم... بخاطر دارو هایی کـه مصرف مـیکرد...توی اون ساعت از روز نگین خواب بود...پارسا هم گیج شده بودو دنبالم راه افتاد...در اتاق نگین رو باز کردمو پارسارو حول دادم داخل اتاق... -خوب نگاه کن...اینم نگین شما...مـیشناسیش؟؟؟ پارسا:نـه ... نـه...این نگین نیست...چه بلایی سرش اومده...؟؟ -به دستش نگاه کن... کرده...رگشو زده... -آخه به منظور چی..نگین که تا دیروز هیچ غمـی نداشت..مـیگفت... مـیخندید... -برای اینکه....برای اینکه....یـاشار بودن نگین رو لکه دار کرد....الان نگین زن بدون شوهره.... نفهمـیدم یکدفعه پارسا چش شدکه باچشمای بـه خون نشسته برگشت طرفمو یـه کشیده زد توی دهنم.... -خفه شو..درباره نگین من اینجوری حرف نزن...نگینم از گل پاک تره.... -باشـه...آروم باش پارسا.... پارسا دوزانو افتادروی زمـین...احساس کردم کمرش خمـیده شده...سرش پایین بود....آه سردی کشید...بدون هیچ صدایی اشک مـیریخت...دستمو گداشتم روی شونشو گفتم:پارسا آروم باش.... -نـه نگین بامن این کارو نمـیکنـه..بگو باران...تو بگو کـه اینجوری نیست... -نگین از این کاری کـه یـاشار باهاش کرده راضی نیست...از طرف نگین ناخواسته بوده...به زور یـاشار این کارو کرده...باورکن نگین از برگ گلم لطیف ترو پاک تره...به خاطر همـین رگشو زد....بلندشوپارسا...الان بیدارمـیشـه...اگه توروببینـه حالش بدتر مـیشـه...پارسا دستشو گرفت بـه دیوارو بلند شد....از درون خروجی خونـه رفت بیرون...یـه گوشـه نشستمو بـه روزگار تلخ خودمو نگینو پارسا فکر کردمو گریستم... ترم جدید شروع شد..دوباره راه دانشگاه رو حتما مـیرفتیم....نگینو نمـیتونستم تنـها بذارم....وقتی پیش یـه روانشناس خوب کـه آندی معرفی کرده بود بردمش گفت:احتمال اینکه دوباره دست بـه این کار بزنـه خیلی زیـاده... از دکترش پرسیدم:چرا آدما دست بـه مـیزنن...آخه چجوری دلشون مـیاد؟؟؟ دکتر:اون لحظه کـه این کارو انجام مـیدن یـه جنون بهشون دست مـیده این جنون هم از عوامل حادثه هاییـه کـه در اطرافشون رخ مـیده...مـیتونـه روحی باشـه وجسمـی.... به منظور اینکه نگین تنـها نباشـه یـه پرستار براش گرفتم.... جمالی باز جلوی من سبز شد....ایندفعه شماره ی خونـه رو مـیخواست....ولی جوابی از من نگرفت جز اخمـی کـه تحویلش دادم....دیگه داشت زیـادی سیریش بازی درون مـیاوورد....از وقتی کـه برای نگین پرستار گرفتم خیـالم راحت تر شده....یـه شب کـه رفتم سر مـیز غذا...زنعمو بدون مقدمـه گفت:امروز خانوم جمالی زنگ زده بود....مـیگفت پسرش توی دانشگاهتونـه....ازت خوشش اومده ...مـیخوان بیـان خواستگاری... غداپرید توی گلوم....امـیرعلی یـه لیوان آب داد دستم...نگاش کردم...نگاهش یـه جوری بود....انگار مـیخواست یـه چیزی بگه... -زنعمو شما چی گفتید؟اصلا شماره خونـه رو از کجا آووردن!!!! زنعمو ندا:گفتم حتما با خود باران صحبت م اگه موافق بود زنگ مـی روز خواستگاری رو مشخص مـیکنیم... -لطفا زنگ نزنید ندا جون... وقتی رفتم دیدن نگین...نگین خیلی خوشحال بود... -این همـه خوشحالی به منظور چیـه نگین؟؟ -دیشب بابام زنگ زد بهم...گفت...گفت... -خب چی گفت؟؟ -گفت...یـاشار مرده....یـاشار مرد..باورت مـیشـه باران...اه من گرفتش.... -چی مـیگی!!!برای چی مرده...؟؟ -کشتنش...انگار زنگ درون خونشونو مـیزنن با یـاشر کار داشتن مـیره جلوی در...اون یـارو هم با یـه چاغو بـه قلبش مـیکشتش.. -به همـین راحتی... -از اینم راحت تر...ولی من دلم مـیخواست خودم بکشمش...دلم مـیخواست با عذاب بمـیره... همون موقع زنگ درون به صدا درون اومد....رفتم درو باز کردم....پارسا بود.... -تو اینجا چیکار مـیکنی؟؟برو پارسا... پارسا:اومدم نگین رو ببینم...برای چی برم.. -اگه تورو ببینـه حالش بد مـیشـه...امروز خوشحاله این خوشحالی رو ازش نگیر... -یعنی منو ببینـه ناراحت مـیشـه!!! -نخیر...وقتی تورو ببینـه یـاد زندگی تلخ بدون تو مـیوفته...یـاد اینکه تو عشقشی... -کی گفته بدون من زندگی مـیکنـه...من این جا هستم...برو کنار باران...نگین...نگین من.... منو زد کنارو وارد خونـه شد.. نگین:باران...باران...این اینجا چیکار مـیکنـه؟ پارسا:اومدم تورو ببینم عشقم.. نگین فریـاد زد....:به من نگو عشقم....من لایقش نیستم....باران اینو از من دور کن... -پارسا بیـا برو ...حالش داره خراب مـیشـه... پارسا:نـه نمـیرم....نگین عزیزم...نفسم...عشقم...عمرم...گل م...گوش بده بـه حرفام.... نگین:نـه..نمـیخوام....برو بیرون... پارسا:داری با این کارات هم خودتو هم منو عذاب مـیدی....پدرومامامـی فردا مـیان ایران...فقط تو بگو کی بیـاییم به منظور خواستگاری؟؟ نگین:چی داری مـیگی!!!باران مگه تو. بهش نگفتی؟؟؟ -همـه چی رو گفتم... نگین:پس تو چی مـیگی..!!من نمـیتونم ازدواج کنم آقا پارسا..... پارسا:باران همـه چیز رو بهم گفت....منم اون نامرد رو کشتم که تا آرامش داشته باشم....نبایدی تورو اذیت ه... نگین:تو اونو کشتی؟؟ پارسا:آره...گفتم کهی نباید تورو ادیت ه...وگرنـه همـین بلا سرش مـیاد...حالا بامن ازدواج مـیکنی بانوی من؟؟؟ نگین با بغض:پارسا؟ پارسا با اشتیـاق تمام:جانم عزیزم..زندگیم...نفسم..عشقم...ق شنگم...نگینم... نگین اشک درون چشم:هنوز منو دوستداری یـا از سر دلسوزیـه؟؟؟ پارسا نگین را بغل کردو بـه خود فشورد....بوییدوبا لذت تمام :دوست دارم ..دوست دارم...دوست دارم...دوست دارم... نگین کـه گریـه مـیکرد:منم دوست دارم... گوشـه ای ایستاده بودمو نگاهشون مـیکردم...اشک توی چشمام جمع شده بود...کاشکی امـیرعلی هم یـه ذره گذشت رو از پارسا یـاد مـیگرفت...اصلا فکر نمـیکردم پارسا این همـه روشن فکر باشـه...این راز بین منو نگین وپارسا باقی موند...پارسا با پدر نگین صحبت کرد...قرار شد خانواده ها باهم اشنا بشن...وبعد از عید عقد ن... یک شب قبل از چهارشنبه سوری نگین اومد داخل اتاقم... آندی:چیکار مـیکنی ؟؟؟بلند شوبریم پایین.. -دارم رمان مـیخونم...چه خبر پایین...؟؟؟ -بسه بابا..بذار کنار...بیـا بریم پایین دارن تصمـیم مـیگیرن فردا کجابریم بهتره.... -خب من بیـام چیکار....هرچی تو بگی نظر منم همونـه.. -من مـیگم بریم باغ لواسون... -خوبه....عید شما مـیرید مشـهددیگه؟؟ -آره...مگه تو نمـیای؟؟ -نـه...اصلا حالو حوصله ندارم... -حالو حوصله نداری یـا امـیرعلی نمـیاد دپرس مـیشی؟ -آره همون...چرا امـیر علی نمـیا مشـهد؟؟ -چه مـیدونم...ولی مثل اینکه با اینا مـیخواد بره ویلای نمک آبرود... بهش پیله کرد... -خب منم مـیرم شمال دیگه... -ای وای...منو مـهرادهیچی...حالا اگه ارشیـا بفهمـه شماها نمـیرید کـه شر مـیشـه... -نترس اونو یـه جوری درست مـیکنم الان... -چه جوری؟؟ -ثمـین دوستمو کـه مـیشناسی؟ -خب آره.. -مـیگفت ش خیلی دوستداره سال تحویل مشـهد باشـه ولی بلیط گیرش نیومده...ثمـینو مادرشو باشما مـیفرستم مشـهد.. -خب این چه ربطس بـه ارشیـا داشت!! -ارشیـا از ثمـین خوشش اومده...به خاطر اونم کـه شده صداش درون نمـیاد... -اوه ..اوه... -مـیگم آندی امـیرعلی ساعت چند مـیاد خونـه؟؟؟ -فکر کنم 3ساعت دیگه....چطور مگه؟؟ -کلید اتاقشو همراهت داری؟ -اره فکر کنم توی کیفم باشـه.. -برو بیـار... -تا ندونم مـیخوای چیکار کنی نمـیرم...تو کـه چیزی دستگیرت نشد... -من داخل کمدشو نگشتم.... -ا....خب نگشته باشی... -آخه زیریـه چیزی گفت کـه منو بـه شک برد... -چی؟؟؟ -یـه روز کـه داخل اتاقش بودم....برای تمرین ریـاضی....بهش گفتم آلبوم عداری....گفت نـه..نـه...بعد آروم زیرگفت...آلبوم خاطرات من بـه دره کمدمـه... -امـیرعلی تورو راه داد توی اتاقش؟؟؟؟ -اره...تازه اون موقعی هم کـه نگین رگشو زد بـه من گفت برم لباساشو از اتاقش بیـارم... -باورم نمـیشـه... -چرا؟؟ -چون از امرعلی بعیده...اون هیچکسو به منظور یـه لحظه هم راه نمـیداد داخل اتاقش...ارشیـا اگه مـیخواست ریـاضی یـاد بگیره ازش چند روز قبل تر مـیگفت..بعد تازه اگه افتخارمـیمـیرفتن داخل اتاق خود ارشیـا.....
، دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد




[دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد]

نویسنده و منبع: AMIR SALAHEDIN | تاریخ انتشار: Thu, 10 Jan 2019 21:54:00 +0000



دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد

رمان عشق بـه توان 6 (6) - meganovel.rozblog.com

نفس
من-واي واي فرشته من اينو نميپوشم چقدر بيريخته
فرشته درون حالي كه بـه زور اون لباس گلو گشاد و بيريخت بيمارستانو رو تنم ميكرد گفت
فرشته-نـه تورو خدا بيا با بيكيني برو خب لباس مخصوصه ديگه دكترت الان مياد
تقه اي بـه در خوردو بـه جاي دكتر عمو اومد تو اتاق
عمو-زنگ زدي بهش نفس
دستامو زدم زير بغلم
من-نـه
عمو-نفس دوباره داري كم عقلي ميكني ديشب باهم حرف زديم اين بچه چي ميخواد؟
من-شناسنامـه
عمو-ديگه؟
من-بابا
عمو-پس شناسنامـه اش بايد بـه اسم كي باشـه
من-باباش
عمو-افرين بـه خاطر پسرت تو كه نـه ماه از خودگذشتگي كردي يه بار ديگه هم روش ساميار حق داره بدونـه داره بابا ميشـه از پريشب که تا حالا داغون شده
با بغض گفتم
من-من داغون نشدم؟
عمو-احساساتي تصميم نگير تلافي نكن پسرت بابا ميخواد ميفهمي نفس بابا شناسنامـه شناسنامـه اي كه بـه اسم پدرش باشـه
من-بچه رو ميگيره
عمو-من تضمين ميكنم كه نميگيره مرد تر از اين حرفاست
من-عمو اون نامرده نـه مرد
عمو-حرفاشو گوش نكردي تو حتي قبول نكردي ببينيش هر كي رو بتوني گول بزني خودتو نميتوني خودت بهتر از هر كسي ميدوني پشت اون نگاه شيشـه اي و اون قلب سنگي چيه يه عشق قديمي كه انقدر قوي بوده كه خاكستر كه نشده هيچ شعله هاش بيشتر شده
با حال زار گفتم
من-عمو
عمو درون حالي كه از درون ميرفت بيرون گفت
عمو-ميرم بهش زنگ ب بياد بيمارستان
من-عمو نميخوام حتي يه بار حتي يه بار ببينمش كارم داشت با تلفن ولي حضوري هيچوقت بياد بچه اشو ببينـه ببرتش بيرون هر كاري ميخواد كنـه ولي من اجازه نميدم رنگمم ببينـه بـه اين شرط
عمو-با اينكه همـه ي كارات كودكانـه هست ولي قبول ميكنم
همين كه عمو رفت غر غراي منم شروع شد
من-اصلا نمنو ببريد خونـه هروقت دردم گرفت بيارينم
فرشته-همين مونده دكترت گفته بايد بيمارستان باشي هر ان ممكنـه دردت شروع بشـه مثل بچه ي ادم بهت گفتيم بيا برو سزارين كن گفتي نـه هيكلم خراب ميشـه بدنم بخيه ميخوره اگه سزارين كردي بودي الان تپل پيشمون بود
بعدش دستشو گزاشت روي شكمم
من-خودمونيم فرشته تو عمرم فكر نميكردم بتونم اين ريختو قيافه رو تحمل كنم
فرشته-اوووووو همچين ميگه ريختو قيافه انگار دماغش شده اندازه دماغ فيل يا دستاشو صورتش باد كرده خدا رو شكر باد نداري قيافتم زياد تغيير نكرده فقط اين شيكمت بزرگ شده زناي حامله ي ديگه رو بايد ببيني که تا خداروشكر كني
ساميار
نميدونم چند ساعت بود دراز كشيده بودم رو تختو زل زده بودم بـه سقف نفس پريشب چي گفت گفتش بچه اي كه باباش توباشي همون بهتر كه نباشـه نباشـه بعد اون صداي شادوخوشحال مال كي بود وقتي بـه ميشا گفت حالمـه هست صداي زنگ گوشيم بلند شد جواب ندادم دوباره زنگ خورد با بيحوصلگي دستمو دراز كردمو بدون نگاه كردن بـه اسمي كه رو گوشي افتاده بود جواب دادم
من-بله
عمو-الو سلام ساميار خوبي
من-سلام
عمو-ميخوام يه خبري بهت بدم كه از اين داغون بودن درت بياره كجايي
كوتاه جواب دادم
من-خونـه
عمو-پسر داري بابا ميشي اونموقع نشستي تو خونـه
سيخ نشستم رو تخت ميدونستم ميدونستم اينكارو نميكني نفس سريع گفتم
من-عمو ميشـه بيشتر توضيح بدي
گردنمو كج كرده بودمو گوشي رو چسبونده بودم بـه گوشم که تا نيوفته درهمون حالتم داشتم اماده ميشدم
عمو-نفس هنوز بچه هست فكر ميكنـه كار درستو انجام ميده فكر ميكنـه بازيچه شده بازي خورده خيانت ديده
من-مگه براش تعريف نكرديد
عمو-يه بار بهت گفتم از اولم ميدونستم كه نفس دچار سوتفاهم شده ولي زياد بهش اصرار نكردم كه باهات حرف بزنـه الانم بهت ميگم بايد خودت باهاش حرف بزني نـه زوري نـه اجباري چون بدتر لج ميكنـه صبر كن تاروزي كه خودش ازت توضيح بخواد ميرسه اون روز بهت قول ميدم
حالا ديگه تو پاركينگ بودمو سوار ماشين
من-بيام كدوم بيمارستان؟
عمو-بيمارستان(......) هرچند شرط گذاشته كه اصلا تو اين مدت نبينتت
باشنيدن اسم بيمارستان ناخداگاه لبخند زدم
من-بيمارستانو ميشناسم خودم يكي از دكتراشم مشكلي نداره توي اتاق خودم هستم اينطوري خيالم راحت تره راستي عمو ه يا پسر؟
عمو-چه عجب پرسيدي پسره
من-خظ عمو من چند دقيقه ديگه اونجام
پيش خودم گفتم آي الان اينجا بودي فكر كن زنگ ب بگم عروست فارق شد بيچاره ديگه تحمل شنيدن اين خبرو نداره


ساعت چندشب بودنمـیدونم نشسته بودم روبه روی tv ولی حواسم پیش این اتفاقات اخیربود...یکهو عسل پرید روم

عسل:سلام دالی جونننن.
من:سلام عسلی..
صدای ایلارازپشت اومد:احوال داداشی..
من:ایلاربه تخم کفتر هم چیزخوبیـه ها..
ایلار اخم کردو دستشو بـه کمرش زدوگفت منظور؟
من:اوه اوه حالا گارد نگیر.هیچی گفتم بده بـه این عسل بلکه زبونش بازشـه..
افتاد دنبالم منم دوییدم برم تواتاق..حالااین عسل فکرکرده ماداریم دنبال بازی مـیکنیم افتاده دنبال ما..
عسل:دالی دالی صبل کن منم بام بگیلمت..
من:بروبابا خداشفات بده..
البته بـه شوخی گفتم ولی این ایلار دوباره گاردگرفت:اتردین توبیـابیرون یک حالی ازت بگیرم..
من:نـه ابجی جان من جام راحته..
بعد دیگه صدایی نیومد روتخت درازکشیدم ر.تخت کـه دربازشدوعسل اومد تو.
همچین قیـافه ی مظلوم بـه خودش گرفته بود کـه نگو..چشمامو ریزکردم گفتم:چی مـیخوای وروجک کـه چشماتو این شکلی کردی؟
عسل:دالی جونـــــم؟
من:ج.نم؟چی مـیخوای؟هرچی باشـه قبول فقط اول بیـابغلم..
دستاشو محکم کوبیدبه هم گفت:اخ جـــــــــــون..
بعدم دویید توبغلم..من عاشق این موهای فرشم..یکم توبغلم نگهش داشتم بعد گفتم:خب خانم کوچولو چی مـیخوای شما؟
عسل:مـیخوام لو تختت بپل بپل کنم..
من:جــــان؟؟؟!!!!!!بیخیـال بابا..
عسل:دالی قول دادی..

بعدم مثل بادکنک خالی شد..
من:خب باشـه حالا اخماتو توهم نکن..
بعد پاشد باتمام انرژی روی تخت بالاپایین ..
من:غسل دایی اینجوری فنراش نمـیزنـه بیرون محکم تر..
عسل:چشم..
بلند خندیدم اونم باانی بالا پایین مـیپرید..
من<عسل حالا یواش یـهو مـیخوری بـه دیوار کتلت مـیشیـا..
همون موقع گوشیم زنگ خورد.سامـی بود چه عجب..
من:احوال بی معرفتای عالم؟
سامـی:سلام اتردیـــــــــــــــــــن ..
گوشیو ازگوشم فاصله دادم گفتم:اروم چته؟چی شد انقدرشنگولی؟
سامـی:خاک توسرت داره بچه ام بـه دنیـا مـیاد..
من:خاک توسرخودت بی ادب...خب مبارک باشـه.الان چه ربطی بـه من داشت؟
سامـی:بمـیری رفیق مارونگاه..
من:خب بابا شوخی کردم.
سامـی:خفه شوباباانرژیم خوابید..
من:ای باباببخشید غلط کردم اصلاادرس بیمارستانو بده باکمپوت بیـام خدمتت..
سامـی خندیدوگفت:دیووانـه..به مـیلادم توبگو دیگه من حال ندارم..
من:اوکی مـیگم...
سامـی:خب من برم کاردارم خداحافظ..
من:باشـه..خداحافظ..
گوشیوقطع کردم..
عسل:دالی بلیم پایین؟
من:بریم..
بعدم بغلش کردم رفتیم پایین ..انقدرپریده بود قرمزشده بود ونفس نفس مـیزد..
ایلار:چه عجب شماتشریف اوردید..من:بله اومدیم..
نشسته بودیم داشتیم مـیوه مـیخوردیم عسلم روی پای من داشت باگوشیم ورمـیرفت.دستمو کردم توموهای فرش گفتم:دایی جان بـه واژه ای بـه اسم شونـه اعتقادداری؟خیلی چیزخوبیـه ها..
عسل:اله دالم..
تااخر شب ایلارینا بودن بعدم رفتن خونـه اشون.منم رفتم بخوابم کـه فردا زود بیداربشم برم بیمارستان..


ساعت 7بود کـه بااطلس جلوی بیمارستان بودیم..ازدیروز دل تودلم نیست کـه هرچی زودتربیـام بیمارستان..نمـیدونم بـه خاطراتردین بود یـا نـه!
همون موقع ماشین اتردین هم از دربیمارستان اومدتو..
اطلس:اوههه کوپه ات توحلقم...
من:خفه شو اطلس بریم تو..
رفتیم تو لباسامونو عوض کردیم چون کار نداشتیم اول رفتیم توی
stationنشستیم..خانم شکری کـه یکی ازپرسنل قدیمـی بیمارستان بود اونجا نشسته بود داشت باستوده ومشیری همونی کـه من خیلی ازش بدم مـیادحرف مـیزد..
من:سلام خانم شکری؟درباره ی چی حرف مـیزدیدماهم هستیم..
شکری:هیچی م داشتیم درباره ی این دکترصابری حرف مـیزدیم..پسره خیلی مـهربونیـه..
من:اوه بله..
همون موقع صداش ازپشت سراومد:ای ای غیبت!من یک صابری اینجا شنیدما..چی مـیگفتید؟
مشیری با یک نازو عشوه ای کـه هم من هم اطلس چندشمون شد گفت:
مشیری:هیچی ذکر خیرتون بود دکتر..
اتردین خندیدوگفت:غیرازاین هم نمـیتونست باشـه..
من:اوه بله خدای اعتماد بـه نفسم کـه تشریف اوردن..
اتردین:ببخشید خانم اسایش نشنیدم چیزی گفتید؟
من:نشنیدید یـانخواستید کـه بشنوید کدومش؟
اتردین:اولیش..
من:اوه بعد گوشتون مشکل داره چون من بلند حرفمو زدم..
بعدم ازجام بلند شدم گفتم:بااجازه..
ازکنارش رد شدم ورفتم..اخیــــــش دلم خنکید..گوشیم زنگ خورد ازجیب روپوشم درش اوردم:مـیلاد!!!
جواب دادم:بله؟
مـیلاد:سلام مـیشاخانوم..
من:سلام اقامـیلاد چی شده یـادمن افتادی؟
مـیلاد:کارت دارم مـیشـه یک جایی قراربذاری باهم بریم بیرون..
من:اره حتما..کافی شاپ توت سرخ خوبه..
مـیلاد:اره حتما..ساعت چند؟
من:من ساعت5 کارم تموم مـیشـه..
مـیلاد:اوکی..پس فعلا..
من:فعلا..
بعدم گوشیوقطع کرد..یعنی مـیلاد باهام چی کار داره..شونـه ای بالا انداختمو رفتم دنبال کارم..
-************************************************** ******
ساعت5 بود کـه کارم تموم شد بااطلس خداحافظی کردم راه افتادم سمت قرار..
یکربع بعد رسیدم..رفتم تو مـیلاد پشت مـیزدونفره ای نشسته بود.رفتم جلو
من:سلام.
مـیلاد:سلام خسته نباشی..
من:ممنون..
مـیلاد:بشین.
نشستم قهوه وکیک سفارش دادیم
مـیلاد:خبرداری بچه ی نفس قراره بـه دنیـابیـاد..
من:جــــــان؟!!!
مـیلاد:نمـیدونستی؟دیشب اتردین بهم گفت..
من:اهان..
مـیلاد:مـیشا چرا اون کار احمقانـه رو کردی؟
من:کدوم کار؟احمقانـه این بود کـه اونجا مـیموندم...
مـیلاد:ولی تو بااین کارت اتردینو نابود کردی..
پوزخندی زدمو گفتم:داغون؟کاملا مشخصه..
مـیلاد:مـیشا کاملا دارم جدی مـیگم....
من:مـیلاد اگه اومدی ایناروبگی من برم..
مـیلاد:خب باشـه..یک خبر خوش دیگه..قراره توهمـین هفته برم خواستگاری شقی..
کپ کرده بودم ازیک طرفم خوشحال بودم کـه شقی حداقل بـه عشقش رسیده
من:دروغ؟!ایول خیلی خوشحالم کردی...
یکم دیگه باهم صحبت کردیم کـه مـیلاد بلند شدپول مـیزوحساب کردو رفتیم..
توماشین کـه نشستیم گفتم:اوه بـه کجا چنین شتابان تازه خریدی؟
مـیلاد:نـه باباداشتم منتهی حال نداشتم باخودم بیـارمش شیراز..
یک 206مشکی داشت..
مـیلاد دوباره شروع کرد:مـیشا بخدااتردین هنوزم دوست داره اگه توچشماش نگاه کنی مـیفهمـی.همون جورکه وقتی توچشمای تونگاه مـیکنی مـیتونی بفهمـی کـه هنوزم تو اتردینو دوست داری...
بغض گلومو بست ولی باصدایی کـه سعی اشتم نلرزه گفتم:نـه مـیلاد بین ما هرچی ب.ده تموم شده..
مـیللاد:من کـه فکرنکنم...مـیشا بـه خودت در.غ نگو توهنوزم اونو دوست داری...
اشک توچشمام حلقه بست گفتم:مـیلاد تروخدا تمومش کن اصلا توچه اصراری داری کـه تومارو بهم برسونی..
مـیلاد:چون من نمـیتونم پر پر شدن دوستمو جلوی چشممو ببینم همـین طور توکه مثل م مـیمونی..
من:مـیلاد اگه بس نکنی همـینجا پیـاده مـیشم..
مـیلاد کوتاه اومد بـه جاش ظبط وروشن کرد کـه بدتراز حرفای خودش اتیش بـه جونم انداخت..
نذار امشبم با یـه بغض سر بشـه

بزن زیر گریـه چشات تر بشـه
بذار چشمات و خیلی آروم رو هم
بزن زیر گریـه سبک شی یکم
یـه امشب غرور و بذارش کنار
اگه ابری هستی با لذت ببار
هنوزم اگه عاشقش هستی که
نریز غصه ها تو تو قلبت دیگه
غرورت نذار دیگه خستت کنـه
اگه نیست حتما دل شکستت کنـه
نمـی تونی پنـهون کنی داغونی
نمـی تونی یـادش نباشی بـه این آسونی
هنوز عاشقی و دوسش داری تو

نشونش بده اشکای جاری تو
نمـی تونی پنـهون کنی داغونی
نمـی تونی یـادش نباشی بـه این آسونی
نذار امشبم با یـه بغض سر بشـه
بزن زیر گریـه چشات تر بشـه
بذار چشمات و خیلی آروم رو هم
بزن زیر گریـه سبک شی یکم
یـه امشب غرور و بذارش کنار
اگه ابری هستی با لذت ببار
هنوزم اگه عاشقش هستی کـه
نریز غصه ها تو تو قلبت دیگه
غرورت نذار دیگه خستت کنـه
اگه نیست حتما دل شکستت کنـه
نمـی تونی پنـهون کنی داغونی
نمـی تونی یـادش نباشی بـه این آسونی
هنوز عاشقی و دوسش داری تو
نشونش بده اشکای جاری تو
نمـی تونی پنـهون کنی داغونی
نمـی تونی یـادش نباشی بـه این آسونی
....
(بزن زیر گریـه از رضاشیری..)
باگریـه وداد گفتم:مـیلاد تروخدا خفه اش کن..
مـیلاد سریع کمش کردودستمال بهم دادوگفت:اخه ابجی گلم چراباخودت اینجوری مـیکنی؟
من:مـیلاد مـیشـه بزنی کنار مـیخوام این یک تیکه راه وپیـاده برم...
مـیلاد بدون حرف زد کنارو خداحافظی کردو رفت..رفت ومن اشکام تنـهاموندیم تنـها همدم تنـهاییم..
توپیـاده رو شروع کردم بـه قدم زدن وگریـه .به نگاه های دیگرانم کـه به روم بود هیچ توجهی نمـیکردم.فقط گریـه بودو گریـه


وای کـه چقدرحرصم درمـی اد وقتی مـیشا این شکلی باهام حرف مـیزنـه..وای کـه چقدر دوست دارم یک باردیگه فقط یک باردیگه بهم بگه عزیزم!!
داشتم توخیـابونای شلوغ تهران چرخ مـیزدم کـه گوشیم زنگ خورد.. دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد بود.
جواب دادم.:جانم؟
:پسرپس توکجایی؟
من:بیرون دارم مـیگردم چه طور؟
:پاشوبیـاخونـه ببینم داره واسه من مـیچرخه..
من: دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد چیزی شده؟
:عسل دوباره غش کرده...
هول کردم.
من:الان مـیام..
سریع گوشیوقطع کدمو شوت گاز رفتم خونـه..تااونجابرسم خدامـیدونـه چقدرمرده ام وزنده شدم..
طفلی عسل بیماریـه سرع داره وهمـین ایلارو خیلی داغون کرده..(بچه ها اسمشو نمـیدونم درست نوشتم یـانـه همونی کـه یکهو غش مـیکنن کف مـیدن بیرون!!!کف مـیدن؟مگه ماشین لباس شویی ان)
سریع ماشینو پارک کردم رفتم توخونـه..ایلار رومبل نشسته بود گریـه مـیکرد م کنارش داشت دلداریش مـیداد...
وایلار بالا سرعسل نشسته بودنو گریـه مـی منم سریع رفتم ازتخت بلندش کردمو رفتم بیرون.
من: من مـیبرمش بیمارستان شما نمـیخواد بیـاین بـه علی زنگ مـی بیـاد...
علی توی یک شرکت مدیرعامل بود بـه خاطرهمـین بعضی وقتا دیرمـیرسیدخونـه..
عسل وگذاشتم روصندلی خودمم سریع سوارشدم بردمش بیمارستانی کهکار مـیکردم...
مسیر 20 دقیقه ای رو 5دقیقه ای رفتم..وقتی رسیدیم سریع بردمش تو.خداروشکر خانم شکری هنوزنرفته بودتامنو دیداومد طرفم..
خانم شکری:چیشده پسرم؟
من:خانم شکری زاده ام بیماریـه سرع داره دوباره حالش بدشده..منم ترسیدم سریع اوردمش اینجا..
خانم شکری:کارخوبی کردی ببرش بذار تو اون اتاق روتخت تاببینم چی کارمـیشـه کرد..
سریع عسلو گذاشتم روتخت وخودم رفتم پیش خانم شکری.
خانم شکری:ببین اکثر پرسنل رفتن تعطیلات تابستونی..بقیـه هم کـه توی اتاق عمل ان..
من:خب بعد چیکارکنیم:من کـه یک نفره نمـیتونم..شماهم کـه دارید مـیرید..
خانم شکری:نگران نباش پسرم الان ساعت8.خانم دکتر اسایشم کـه خونـه اشون نزدیک اینجاس الان زنگ مـی اون بیـاد..
ای خدامن ازکدوم طرف بکشم اخه این کـه بیـادمن تمرکزمو ازدست مـیدم همـه ی حواسم مـیره پیش مـیشا..
گفتم:یکی دیگه رومـیشـه بگیدبیـاد؟
خانم شکری:نگران نباش پسرم خانم اسایش کارشو خوب بلده بعدم اگه بابت قضیـه امروزه بایدبگم فعلا زاده ات مـهم تره..
ناچارا قبول کردم..


داشتم مـیوه مـیخوردم کـه گوشیم زنگ خوردازبیمارستان بود.جواب دادم.
من:بله؟
خانم شکری بود:سلام م ببخشیدمزاحمت شدم..
من:سلام خانم شکری اختیـار دارید..بفرمایید.
خانم شکری:راستش یک مریض اورژانسی داریم ولی چون پرسنل کم هستن مـیخواستم بگم پاشوبیـااینجا..طفل معصوم گناه داره.بیماریـه سرع داره..
نمـیدونم چراهول کردم وگفتم:باشـه باشـه الان مـیام..فعلا..
خانم شکری:خداحافظ...
سریع یک مانتو توسی باشلوار لی مشکی ویک شال سرم کردم ودویدم بیرون..
:کجا م؟
من: ازبیمارستان زنگیدن گفتن برم بیمار اورژانسی داریم زنگ بزن اژانس بیـاد..باباکه فکرنکنم حالا حالاها بیـاد...
:باشـه..
سریع رفت زنگ زد بـه اژانس ومنم رفتم پایین سوارشدمو رفتم...
-------------------------------
ساعت8:20 رسیدم پول وحساب کردم دویدم سمت بخش..
داشتم دنبال خانم شکری مـیگشتم کـه صدای بمش توگوشم پیچید:
اتردین:گشتم نبود نگرد نیست..
باتعجب برگشتم گفتم:خانم شکری....
اتردین:مـیدونم من بهش گفتم زنگ بزنـه...
من:شما خیلی ...
اتردین:هیـــــــــس..مـیشا تروخدا لجبازیو بذارکنار بیـا بریم عسل حالش بده بخدا اگه مجبورنبودم نمـیگفتم بهت زنگ بزنـه...
پوزخند زدمو گفتم من:اره مـیگفتی بـه مشیری زنگ بزنـه..
ازکنارش اومدم ردبشم کـه بازوم وتو دستش فشاردادو گفت:مـیشا بهت گفتم من بااون هیچ کاری ندارم بعد هی حرفشو نزن...206 صندق دار..
نتونستم خودمو کنترل کنم زدم زیرخنده..اخه مشیری یکم بیچاره زیـادی ش گنده بود...
من:برو کنار برم لباسامو عوض کنم بیـام..
بازومو ول کردسریع رفتم روپوشمو پوشیدم دوییدم بیرون..منتظرم وایساده بود گفت:بریم..
باهم رفتیم تو اتاق..وقتی کـه دیدمش دلم براش غش وضعف رفت خیلی بانمک بود...نتونستم خودمو کنترل کنم رفتم بالا سرش گفتم:الهی چه بانمکه...
اتردین:البته ازبانمک گذشته خیـارشوره...به داییش کشیده
تودلم گفتم داییش کـه خوشگله نـه نمک ولی گفتم:نـه اگه کشیده بود کـه الان حتما شبیـه مادر ناتنی سیندرلا مـیشد..
مشخص بود حرصش دراومد ولی هیچی نگفت..رفتم یک سرم اوردم بهش خواستم وصل کنم کـه دلم نیومد رو بـه اتردین گفتم:بیـاتوبهش وصل کن..
اتردینمتعجب گفت:چرا؟
من:دلم نمـیاد دردش مـیگیره گناه داره..
لبخندی زدولی سریع جمعش کردو اومد سرمو وصل کرد..
یکم بعد انگارحالش بهتربود ولی اتردین مثل مرغ سرکنده بال بال مـیزد
ساعت10 بودکه سرمو ازدستش دراوردم اومدم برم بیرون کـه اتردین گفت:
اتردین:ببخشید بهت زحمت دادم تااینجا کشوندمت..
برگشتم طرفشو باپرویی گفتم:عادت دارم..توکی خیرت بـه من رسیده...
اومد نزدیکم من ناخوداگاه یک قدم رفتم عقب کـه خوردم بـه دیوار پشت سرم اونم دستاشو دورم گذاشت صورتشو اورد جلو .فاصله ی صورتامون 5سانت بـه زورمـیشد گفت:مـیخوای خیرم بهت برسه؟؟
اب دهنمو قورت دادمو باصدایی کـه مـیلرزیدگفتم:مـیشـه بریدکنار مـیخوام برم لباسامو بپوشم برم..
اتردین لبخندی زدورفت کنار شانس اوردم بیمارستان تقریبا خلوته وکسی منو نمـیبینـه..
تودلم گفتم:مرض لبخند ژکوند تحویل من مـیده..
رفتم لباسامو پوشیدم اومد برم بیرون کـه اتردین اومد پیشم گفت:بیـامـیرسونمت دیروقته..
من:مرسی مـیرم...
اتردین:مـیدونم ازتعارف بدم مـیاد بیـابریم..
ناچارسوارشدم وعسلم بغل گرفتم خواب خواب بود..فضای ماشینوبوی عطرخنکش برداشته بودومن حالم دگرگون مـیکرد...
بالاخره سکوت وشکست:مـیدونستی سامـی نفسو پیداکرده...
من:اره..
اتردین:ازکجا؟
من:مـی بی سی..
چی؟
من:مخفف مـیلاد بی بی سی..
بلند خندیدکه جلوی دهنشو بادستم گرفتم وبه عسل اشاره کردم...نامردی نکردو دستمو گازگرفت..
من:اویی..شنیده بودم سگا پاچه مـیگیرن نـه دست..
اتردین:خب دیگه..
یکم بعد منو دم خونـه پیـاده کردورفت.من موندم وخاطاتش..


با خستگی خودم رو رو کاناپه ولو کردم و نفسم رو با خستگی بیرون دادم و روبه گفتم:
ـ سحر خدا بگم چیکارت نکنـه ... دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد کمرم درد گرفت دیوونـه!
سحر ـ حقته جیگرم! حتما کار کنی بدوو!
من ـ خیلی احمقی تو مـیخوای عروسی کنی من حتما کار کنم؟ نامرد بووووووق!!!
سحر ـ فحش دادی؟!
من ـ من کی فحش دادم!
سحر ـ شقایق قول مـیدم جبران کنم ... من حتما برم باشگاه... لباس عروسیـه هنوز یـه ذره تنگه....
من ـ خب جیگرم تو هیکلت بـه این خوبی من حسرتشو مـیخورم ولی دیوونـه ای دیگه رفتی یـه سایز کوچیک تر گرفتی لباس عروسیتو!
سحر ـ اخه خیلی خوشگل بود دلم نیومد نخرمش!
من ـ الان مـیشی اسکلت خب!!!!!
سحر ـ نترس هیکلم بیشتر رو فرم مـیاد! بابای!
با درموندگی بـه سالن نگاه کردم...
اووووووووف! هنوز کلی کار مونده... این مـیلادم کـه یـه زنگ بـه من نمـیزنـه... داره منو مـیترسونـه... اگه خواستگار بعدیم مـیلاد نباشـه شرطو باختم و باید بذارم پدرام بیـاد خواستگاری..... ای خدا شقایق ایشالا لال از دنیـا بری... خانوادت عاشق پدرامن ... اینم شرط بود اشکان الاغ گذاشت؟؟؟؟ مـیمردی یـه دقیقه حرف نزنی؟! تقصیر مـیلاده دیگه هولم کرد..... شقایق خب مگه داشتی مـیترشیدی؟! آره دیگه مـیشدم هلو ترشیده!
سرمو تکون دادم که تا این فکرای چرند از مخم برن بیرون... دوباره بـه سالن نگاه کردم... وای بازم بای جارو ب ای لعنت بر تو سحر! هی مـیگه جبران مـیکنم جبران مـیکنم بعد کووو؟!
اه چقدر غر مـیزنی شقی پاشو یـه ت بـه این دنبه ها بده! شقایق مـیگیرم مـیتا!!!!
جارو برقیو دوباره روشن کردم و شروع کردم بـه جارو زدن....
همـینطور کـه جارو مـیزدم زیرآواز مـیخوندم... وقتی جارو زدنم تموم شد رفتم کولر رو روشن کردم اینقدر گرمم شده بود!!!!
خب حالا نوبت گردگیریـه خیر سرم... فردا شب سحر و سامان اینجا عقد مـی بعد فرداش عروسی بود!!! ولی خونـه ما نـه تالار گرفته بودن... داشتم روی مـیز رو گرد گیری مـیکردم کـه حس کردم یکی پشت سرمـه.....
من ـ سحر باز چیتو جا گذاشتی مشنگ؟؟؟
هیچ صدایی درون نیومد.... منم بـه کارم ادامـه دادم... دوباره حس کردم نزدیک تر شد....
من ـ سحر خفه بمـیری یـه حرفی بزن دیگه... اگه کاری نداری برو من کار دارم.... عین خر ازم کار مـیکشـه بعد هوس بازی بـه سرش مـیزنـه!
دوباره مشغول شدم کـه دوتا دست قوی محکم سرشونـه هام رو گرفت و به طرف خودش کشید و فشار داد کـه اینکارش با جیغ زدن من همراه شد....
من ـ اییییییییی! اشکان ولم کن....
قهقهه اشکان بلند شد و گفت:
ـ خیلی باحال ترسیدی!
درحالی کـه شونـه ام رو مـیمالیدم بهش گفتم:
ـ هیچیت مثه ادم نیست اشکان... اه.... بیشعور
اشکان ـ خب جان .... خواستگاری کـه گفتی کو؟
من ـ مـیادش تو حرص نخور...
اشکان ـ اگه نیومد تو حتما جواب بله بدیـا...
من ـ نـه من فقط مـیذارم پدرام بیـاد خواستگاری عقده ای از دنیـا نره...
اشکان ـ نـه دیگه نشد!(و تو همـین حین از جاش بلند شد و دوباره بـه طرفم اومد)
من ـ همـینـه کـه هست...
اشکان یـه قدم دیگه بهم نزدیک شد کـه ترسیدم...
این چش شده بود؟! چرا اینطوری مـیکنـه؟
من ـ اشکان بـه جای این حرفا بیـا کمکم کن اینجارو تمـیز کنیم!
اشکان با یـه قدم خودش رو بـه من رسوند و بازومو با شدت گرفت و چسبوندم بـه بیخ دیوار و گفت:
ـ ببین شقایق داری لج بازی مـیکنی.... مـیدونی کـه من از ادمای لج باز خوشم نمـیاد...
من ـ اشکان گمشو اونور من باتو اصلا کاری ندارم تو هم واسه زندگی من تصمـیم نمـیگیری!
اشکان ـ ببین من ازت اتو دارم بدبخت...
من ـ هه! من که تا اون موقع ازدواج کردم که تا چشت درون بیـاد مطمئنم مـیلاد مـیاد خواستگاری! فکر کردی! من الکی شرط نمـیبندم یـه چیزی مـیدونستم کـه بهت گفتم دیگه! من اصلا از پدرام خوشم نمـیاد مرتیکه باز!!!!
با صدای زنگ درون اشکان بازوم رو ول کرد و گفت:
ـ شقایق خانوم حالا مـیبینیم کی مـیبره!
من ـ حالا مـیبینیم! از الان بوی دماغ سوخته رو حس مـیکنم!
اون رفت بیرون و اومد تو....
بعد سلام و احوال پرسی دوباره بـه کارم ادامـه دادم.......
خداکنـه مـیلاد جا نزنـه وگرنـه مـیکشمش!


نفس
- نفس نفس دكتر چرا بهوش نمياد
صدا ها تو سرم ميپيچيد فكر كنم صداي فرشته بود و دكتر
دكتر-از درد زياد بيهوش شده بهتون گفتم اين جون طبيعي زايمان كردن نداره بايد سزارين كنـه خودش قبول نكرد اين بلا سرش اومد ولي خب منم كه دكترم اين زايماني كه ايشون كردنو بيشتر قبول دارم زايمان طبيعي خيلي بهتره
صداي بلند درون زدن تو اتاق ميومد و صداي عمو با با يه اشناي قلب خودش بود ساميار
فقط يه جمله اشو خوب شنيدمو بعدم دوباره سياهي گفته بود(بابا ه جرم كه نيست باز كنيد اين درو)
دكتر-اي بابا اين دوست ما پشت اين درون خودشو كشت خب بزاريد بياد زنشو ببينـه
نميدونم چقدر بيهوش بودم ولي اينبار صداها مثل بار قبل گنگ نبود
فرشته-دكتر شما كه نفسو نميشناسيد بهوش بياد بفهمـه بدتر لج ميكنـه قاطي ميكنـه
دكتر-خب الان كه بيهوشـه بزاريد بياد ببينتش
فرشته-چي بگم
همين كه حس كردم دكتر ميخواد ساميارو صدا كنـه تمام زورمو زدم كه صدام دربياد ولي نتيجه اش فقط صداي كم جونم بود با باز شدن پلكام
من-بچه ام؟
صداي هيجان زده فرشته تو اتاق پيچيد
فرشته-دكتر دكتر بهوش اومد
دكتر – چه عجب تو كه همـه رو نصفه جون كردي
بعد از يه چكاپ كلي من داشت با سرعت ريزش سرم ور ميرفت كه دوباره صدام بلند شد اينبار قوي تر از دفعه ي قبل
من-دكتر بچم؟
دكتر درحالي كه از اتاق ميرفت بيرون گفت
دكتر-نترس جاش امنـه تپل پسرت
ميخواستم خفش كنم بابا بچمو ميخوام
من-فرشته بچم كو؟
فرشته-پيش باباشـه
قلبم هري ريخت پايين چشمام رعدوبرق زد ميدونستم ميدونستم ساميار حتي نميزاره بچمو ببينمو ورش ميداره ميره
من-فرشته ميگم بچم كو من ميدونستم ميدونستم اين ساميار حتي نميزاره بچمو ببينم ميدونستم هي بـه عمو گفتم من اين حرفا حاليم نيست
ميخواستم بشينم روي تخت كه تموم وجودم تير كشيد از درد چشمامو بستم فرشته بيچاره هل كرده بود سعي كرد منو بخوابونـه روي تخت
فرشته-ششش ششش چيزي نيست نفس ساميار توي اين بيمارستان پزشكه الانم چند دقيقه هست رفته اونجايي كه اين ني ني هارو نگه ميدارن رفته اونجا
من-منم ديد
فرشته-نـه بابا وقتي رسيد تو زايمانت تموم شده بود بيچاره از ديروز بست نشسته بوده كه اوردنت بيرون ببينتت بعد عمو ميفرستتش خونـه استراحت كنـه وقتي برگشته ديده بعله گل پسرش بـه دنيا اومده
يه لبخند اومد روي صورتم ساميار هرچقدرم كه با من بد كرد ولي مطمئن بودم باباي خوبي ميشـه با بـه باد اوردن چيزي سريع گفتم
من-فرشته چشماش
فرشته-واي نفس راست ميگفتي اين سامياره چشماش رنگش خيلي شبيه توا
با كلافگي گفتم
من-پسرمو ميگم رنگ چشاش
فرشته-نفس باورت نميشـه همين كه ساميار چشماشو ديد يه خنده اومد رو لباش كه فكر كنم كل پرسنلي كه توي اون اتاق بودن غش كردن ولي خودمونيم که تا فهميدن متاهله و زنش اينقدر خوشگله همچين بادشون خوابيد شوورت خاطرخواه زياد داره
من-اون شوهر من نيست
فرشته يه ليوان ابميوه داد دستمو درهمون حالي كه من ابميوه امو ميخوردم گفت
فرشته-ولي باباي بچه اته
من-فرشته كلافم كردي ميشـه رنگ چشماي بچمو بگي
فرشته-نقره اي نفس يعني طوسي هم نيستا نقره ايه برق ميزنـه دورشم مشكيه البته من ميگم رنگش عوض ميشـه ها
من-نچ عوض نميشـه رنگش بـه چشماي اش رفته
فرشته-اي كاش ماهم از اين ها داشتيم رنگ چشممنون اينجوري ميشد
من-عمو بـه ينا گفت؟
فرشته با لحن غمگيني گفت
فرشته-اره گفت الهي ت همچين گريه ميكرد كه بچش تو غربت زايمان كرده كه نگو هي ميگفت ما براي نفس كم گذاشتيم
بعد انگار تازه يه چيزي يادش اومده باشـه گفت
فرشته-نفس كتاب اسمت بود داشتي براي بچه اسم انتخاب ميكردي بين سه که تا ام مونده بودي ساميار برداشتش خوندش بعد كه بچه ارو ديد گفت اسمشو ميزاريم راستين
من-يعني چي من ميخواستم اسم بچمو خودم انتخاب كنم
فرشته-نفس بي انصاف نشو بين اون سه تايي كه تيك زده بوديو خوشت اومده بود انتخاب كرد خودتم كه ديروز ميگفتي راستين از همش بهتره
هيچي نگفتم توي نـه ماه فقط فكر يه اسمي بودم كه بـه نفسو ساميار بياد اخر سرم بين اسم رائين و رادين و راستين گير كردم ديروزم بـه اين نتيجه رسيده بودم كه راستين خيلي بيشتر بـه نفسو ساميار مياد
ساميار
-الهي بابا فداي پسرش كه انقدر خوشگله همـه چيت بـه خودم رفته همچين جذبه بابا رو هم بـه ارث بردي كه از اول اخمات تو همـه بابا باز كن اين اخمارو چشماتم كه از اول که تا اخر بسته هست باز كن اونم بابايي ستاره چشماتو ببينـه
دست راستينو گرفته بودم تو دستمو باهاش حرف ميزدم كه اين پرستاره پارازيت شد
پرستار- اعتراف ميكنم خوشگل ترين بچه اي هست كه تاحالا ديدم برعكس بچه هاي ديگه كه قرمز ميشن مثل برف سفيده(بچه ها اين شدنيه نگيد امكان نداره بچه اي كه تازه بـه دنيا مياد قرمز نباشـه عموي من ديانا انقدر سفيد بود كه ميگفتم مثل برفه)
من-بله درست ميگيد
پرستار-با اينكه هميشـه حلقه دستتون بود ولي هيچ كس حتي فكرشم نميكرد كه شما متاهل باشد
من-پس حلقه نشونـه چيه؟
پرستار-الان خيلي از پسرا براي اينكه از شر ا راحت بشن حلقه ميندازن زياد شده
من-پس من متاسفم كه بـه خاطر اينكه عاشق زنو بچمم حلقه ميندازم امري داشتيد
پرستاره هم كه مثل شير برنج وا رفته بود گفت
پرستار-عموي همسرتون گفتن گوشيتو زنگ ميخوره
من-اونموقع شما اون همـه حرف زديد و زنگ خوردن گوشي منو نگفتيد
خم شدم روي دست پسرمو بوسيدمو گفتم
من-ببرينش پيش ش
خودمم رفتم بيرون كوشي رو از عمو گرفتم عموهم كه معلوم بود ميخواد بره اتاق نفس پرواز كرد تو اتاق با حسرت ورودشو بـه اتاقنگا كردم من نميدونم اين چه شرط مسخره ايه كه نفس گذاشته انگار كه ميخوام بخورمش بيهوشم بود نزاشتن ببينمش شماره اي رو كه روي گوشي افتاده بود ديدم بود خدا بـه داد برسه
زنگ زدم بهش
-الو ساميار بچه خوبه شبيه كي شده اسمشو چي گذشتيد نفس چي نفس خوبه زايمانش راحت بوده يانـه بميرم عروسم بيچاره تو غربت زاييد
با خنده گفتم
من- يكي يكي اره پسرمونم خوبه سلام بـه بزرگش ميرسونـه شبيه والا تركيب منو نفسه رنگ چشماشم رنگ چشماي ستاره هست اسشم راستين گزاشتيم نفسم خوبه زايمانشم (از فكرشم عصابم داغون ميشد كه چقدر درد كشيده)يكم سخت بوده چون طبيعي زايمان كرده اما درمورد اون مسئله قبلا با هم حرف زديم ما که تا بفهميم نفس بارداره سه ماهش بود که تا كاراي دانشگاهو بيمارستانو درست كنم شد پنج ماهه خطر داشت با هواپيما بياييم شما هم كه درگير ستاره نميتوني ولش كني كه مادر من اونم درس داره بالاخره باباي نفسم كه درگير دادگاهشـه که تا ممنوعوالخروجيشو درست كنـه مادر نفسم كه بـه خاطر اينكه يكي از داداشاش خلبان بوده سقوط كرده از هواپيما ميترسه نفس ميگفت يه بارم تو چاله هوايي افتادن نزديك بوده سقوط كنن از اونموقع سوار نميشـه نفسو هم با باباش بزور ميزاره سوار بشن
-خب خيالم راحت شد كي مياييد ايران؟
من-زودزود مياييم خظ
-خدانگهدارت پسرم
گوشي رو قطع كردم از وقتي كه براي عكساي نفسو فرستاده بودمو از اخلاقش گفته بودم خودشو نديده عاشقش شده بود فقط درون تعجبم چطوري نخواست باهاش تلفني صحبت كنـه باباي نفسم كه درگير دادگاهشـه وقت نميكنـه اصلا فكر كنـه با دامادش حرف بزنـه خيالش راحته داداشش مراقب ش هست شونـه بالا انداختمو رفتم سمت اتاق خودم

ساميار
عمو-ساميار براي بار اخر ميگم كه اشتباهي نكني قبلا كه داداشم زنگ ميزد با شوهر نفس حرف بزنـه نامزد فرشته باهاش حرف ميزد بعد امكان داره يكم شك كنـه درمورد صدات ولي كم
من-باشـه عمو اينم گوشي من بديدش بـه نفس الان م زنگ ميزنـه م هر وقت زنگ ميزد سراغ نفسو ميگرفت من يه جوري نزاشتم اوضاع خراب بشـه بعد دفعه اولشـه با نفس حرف ميزنـه بـه نفس بگيد خودش يجوري جمعو جور كنـه قضيه رو
عمو-من متوجه نميشم چجوري ت بهت شك نكرده
من-هر وقت م ميرفته بيرون م ستاره بـه ميگفته نفس زنگ زده
عمو-اين درست ولي خودش زنگ نميزده چرا؟
من-چون من بهش گفتم سرمون شلوغه هرموقع خلوت بود خودمون زنگ ميزنيم
گوشي عمو تو دستم ويبره رفت
من-فكر كنم داداشتونن
عمو-جواب بده
خودشم رفت سمت اتاق که تا گوشي منو بده بـه نفس كه امروز قرار بود مرخص بشـه چون جلوي درون ورودي بودم سريع رفتم تو حياطو دكمـه برقراري تماسو زدم
من-بله
-ساميار تويي پسرم
يه نفس عميق كشيدم چند سال بود اين كلمـه رو از زبون يه مرد نشنيده بودم
من-خودم هستم پدر جون
بابا-خوبي پسرم نفس خوبه ؟نوه ي ما چطوه اذيتتون كه نكرده؟
من-من كه عاليه ام نفسم خوبه سلام ميرسونـه پسرمونم ..... نـه خدا رو شكر هنوز اذيتاش شروع نشده خوبه؟
بابا-خداروشكر اگه بـه نفس بره كه از ديوار راستم بالا ميره م خوبه سلام ميرسونـه
من-پس پدرمون درمياد چون منم متاسفانـه تو بچگيم زلزله بودم
بابا خنديدو گفت
بابا-ساميار جان احساس ميكنم صدات عوض شده
من-نـه پدرجون همونجوريه ولي سرياي قبل چون كارام سنگين بود فكركنم صدام خسته بـه نظر ميومد الان سرحالم
بابا-حتما همينطوريه خب باباجان كاري نداري
من-نـه پدرجون
بابا-نوه ا گلمو ببوس مواظب مم باش بـه همگيشون سلام برسون خظ
من-بزرگيتون رو ميرسونم چشم خدانگهدار
گوشي رو قطع كردمو نفسمو فوت كردم بيرون زيادم سخت نبود حرف زدن با پدرزني كه تاحالا صداشم نشيده باشي
برگشتم تو بيمارستانو رفتم پيش عمو كه داشت برگه ترخيص نفسو ميگرفت هرچقدر اصرار كرد برم خونـه براي استراحت قبول نكردم ايندفعه بايد نفسو ميديدم تكيه داده بودم بـه ديوار روبه رويي اتاق نفسو تكون نميخوردم عمو هم كه سرتقي منو ميديد خندش گرفته بود كه همون موقع از اونجايي كه كلا من ادم خوشانسي هستم پيجم كردن اتاق عمل يه بار بـه زبون فرانسه يه بار اينگليسي يه بار ايراني ميخواستم سرمو بكوبونم تو ديوار
عمو-ساميار قسمت نيست نفسو ببيني پيجت كردن
بدون اينكه گوشي نفسو بعد بدم يا حرص رفتم ببينم كي مزاحمم شد
نفس
واي چه مادرشوهر گلي نصيبم شدا با اون تعريفايي كه ساميار كرده بود از مادرش فكر كردم الان با يه زنـه خشنو خشك حرف مي كه از اون مادرشوهراست هرچند كه اگه اون اصرار نميكرد كه فرانك با ساميار ازدواج كنـه ما الان از هم جدا نمبوديم ولي خب لابد قسمت بوده ولي بعد ساميار فرانكو چيكار كرده؟زل زدم بـه صفحه نمايش گوشي ساميار كه عكس راستين بود داشتم بـه عكس راستين نگاه ميكردم كه ساميار پيج كردن اتاق عمل يه لحظه يه حس خوبي بهم دست داد وقتي گفتن دكتر ساميار مـهرارا بـه اتاق عمل دكتر ساميار مـهرارا بـه اتاق عمل شوهر دكتر داشتنم عالمي داره ها درون اتاق باز شدو عمو با خنده درون حالي كه سرشو تون ميداد اومد تو و گفت
عمو-بيچاره اين پسره رو انقدر اذيتش نكن از ديشب تو بيمارستان بود که تا الان كه ببينتت درست لحظه اي كه ميخاستي مرخص بشي پيجش كردن همچين با حرص از جلوي درون رفت كنار كه گفتم الان ميره اون كسي رو كه پيجش كرده رو خفه ميكنـه
ناخداگاه يه لبخند نشست گوش لبم انقدر خوشم ميومد حرصشو دربيارم
من-گوشيمو داد عمو
عمو-اي اي يادم رفت ازش بگيرم
چشمام گشاد شد
من- نـه عمووووووووو
عمو-شلوغش نكن گوشي تو دست اونـه گوشيه اونم دست توا ديگه
من-ولي...
عمو-ولي و اما و اگر نداره وسايلتو كه فرشته پايين لباساتم كه پوشيدي بلند شو بريم كه فرشته تو ماشين منتظرته هرچي زودتر ادم از شر محيط بيمارستان خلاص بشـه بهتره تو كه يه هفته اينتو بودي
باحرص گفتم
من-عمو خوبه شما گفتيد كه اين يه هفته رو بمون كه مطمئن بشيم مشكلي نداري وگرنـه من از همون روز اول خودم قشنگ را ميرفتم
عمو درون حالي كه راستينو بغل كرده بود از درون رفت بيرونو گفت
عمو-من نـه شوهرت گفت بايد بموني
از روي تخت بلند شدمو رفتم سمت درون و از اونجا هم راه اقتادم سمت درون خروجي كنا عمو قدم ميزدمو همـه ي حواسم پيش راستين كوچولو بود ولي قشنگ نگاهاي پرسنل بيمارستانو رو خودم حس ميكردم طبق گفته ي فرشته با دكترم دكتر جذابشونو دزديده بودم حالا هم داشتن ارزيابي ميكردنم که تا ببينن همسر اين دكتر جذاب كيه
گوشـه لبمو گزيدم که تا جلوي خندمو بگيرم از خدا چه پنـهون حال ميكردم وقتي حرص خوردنشونو ميديدم
توي ماشين تازه وقت كردم يكم تو گوشي ساميار فضولي كنم ولي خدا خا ميكردم اون اينكارو نكنـه چون انقدر تو گوشيم زش عكس داشتم كه نگو توي پوشـه عكساش چيزي بود كه قلبمو گرم كردو بخنو مـهمون لبام گوشيش پر بود از عكساي خودمو خودش يا عكساي تكيم عكساي راستينم كه نگو از هرزاويه اي از اين بچه عكس گرفته بود رفتم توي يه پوشـه كه روش نوشته بود عشق بازش كردمعكس چشماي هر كدوممون جداگونـه بود يه عكس از چشماي من يه عكس از چشماي خودش يه عكسم از چشماي راستين ! هيچ وقت وكر نميكردم يه خانواده خودم تشكيل بدم عاشق بشم بچه دار بشم
***********
فرشته-واي نفس تو خسته نميشي انقدر ورزش ميكني بابا بـه خدا هيكلت مثل قبله اونايي كه طبيعي زايمان ميكنن هيكلشون خراب نميشـه كه
در حالي كه تند تند داشتم دوچرخه ميزدمو نفس ميكشيدم گفتم
من-ساكت.... اروم حرف...بزن...راستين تازه خوابيده....درضمن...مربي ورزشم.....گفته....ورزشـهيكلمو از قبلم قشنگ تر....ميكنـه
فرشته-به خودت فشار نيار بخيه ات پاره ميشـه ديوونـه
من-بيشتر از دوهفته از زايمانم گشته با دكترمم صحبت كردم گفت مشكلي نداره
فرشته-كلاس پيانوت دير شد خانوم پاشو بريم كه الان ساميارم مياد سوزي(پرستار راستين)مراقب راستين هست
بعش يهو زد زير خنده
من-ديوونـه شدي چرا بي خودي ميخندي؟
فرشته-ياد دوران بارداريت افتادم كه ميشستي پاي پيانو
از همون ماه اولي كه اومدم فرانسه بـه پيشنـهاد عمو رفتم كلاس پيانو و اونقدر بهش علاقه مند شدم كه وقتي شكمم اومد جلو منو بزور ش كشيدن بيرون ميگفتم مشكلي ندارم ولي ديگه استادمم كه ميومد خونـه بهم گفت كه با اين وضع نميتونم ادامـه بدم منم گذاشتم براي بعد زايمان الانم يه هفته هست دوباره كلاسامو شروع كردم با اين تفاوت كه ديگه استادم نمياد خونـه خودم ميرم اموزشگاه
خودمم از ياداوري اينكه با يه شيكم جلو اومده ميشستم پشت پيانو خندم گرفت
من-كوفت انقدر بلند نخند بچم بيدار شد
از روي دستگاه بلند شدمو رفتم تو اتاقم که تا دوش بگيرمو اماده شم كه گوشيم زنگ خورد طبق يه قرارداد نانوشته نـه من گوشي اونو بعد دادم نـه اون گوشيه منو گوشي ساميار دست من موند گوشي منم دست اون خودش بود جواب دادم
من-بله
ساميار-سلام
من-سلام
ساميار-ميشـه باهم حرف بزنيم؟
من-داريم حرف ميزنيم ديگه
ساميار-حضوري
من-نخير نميشـه
ساميار-نفس بار اخريه كه دارم ازت خواهش ميكنم بزاري برات توضيح بدم
من-منم ميگم ن م ي خ ا م ب ب ي ن م ت
ساميار-هرجور ميلته من بـه خاطر بچه گفتم خظ
من-خظ

از اين كلمـه متنفر بودم كه هميشـه ميگفت بـه خاطر بچه كه هم مادر ميخواد هم پدر بهتره باهم حرف بزنيم براي روحيه ي بچه بده كه وقتي بزرگ شد بفهمـه مادر پدر جدا از هم زنگي ميكنن فلان براي بچه بده بلان براي بچه بده بسار براي بچه بده يه بار نگفت نفس بـه خاطر خودمونم كه شده بيا حرف بزنيم با عصاب داغون يه دوش گرفتمو اماده شدم هميشـه ساعت5تا7يا 8 كه ساميار ميومد که تا بچه رو ببينـه من جيم ميشدم بيرون رفتم تو اتاق راستين يه اتاق سفيد و ابي اسموني كه حتي عروسكاشم تركيب اين دوتا رنگ بودن چقدر بوي اين اتاقو دوست داشتم كلا عاشق بوي راستين بودم خم شدم روي چشمامو بوسيدمو از درون اتاق رفتم بيرون که تا با فرشته بريم اخرين سفارشارو بـه سوزي كردمو با خيال راخت راهيه كلاس شدم

صدای زنگ تلفن رفت رومخم..
من: گوشیو برنمـیداری؟
:دستم بنده بیـاخودت بردار..
باغرغر رفتم سمت تلفن
من:بله؟
عمو:سلام بردار زاده ی گل..
من:سلام عمو...
عمو:چراانقدر بی حالی؟
من:هیچی بابا..همـینجوری..
عمو:خب یک چی مـیگم کـه ازکسلی دربیـای..برای بعد فردا مرخصی بگیر مـی خوایم همگی باهم بریم شمال...
تودلم بـه عمو قبطه مـیخوردم کـه انقدر سریع تونسته بامرگ پسرش کنار بیـاد..
من:باشـه وایسا بـه مادر گرام بگم..
عمو:نیـازی نیست قبلا بااونا هماهنگ شده فقط گفتم من خودم بهت بگم کـه ازاومدنت مطمئن شم...
من:باشـه بهتون خبرمـیدم..کاری ندارید؟
عمو:نـه عزیزم برو خداحافظ.
من:خداسعدی..
بعدم گوشیو گذاشتم..
اصلا حس شام خوردنو نداشتم بـه گفتم شام نمـیخورم ومستقیم رفتم تو رخت خواب..
**********
باصدای گوشیم بیدار شدم..سریع یک مانتو ساده پوشیدمو مثل هرروز رفتم سرکار...
ضعیمـی و تو راه رو دیدم کـه داشت مـیاومد سمتم..وایسادم اومد جلو مودبانـه سلام کردو گفت:ببخشید خانم اسایش مـیشـه چند لحظه وقتتونو بگیرم؟
من:نـه نمـیشـه..
و دوباره راه افتادم..نمـیدونم چرا خیلی ازش خوشم نمـی اد..ادم بدی نیست ولی دوستش ندارم دیگه..
رفتم داخل پاویون ولباسامو عوض کردم..بیرون اومدم همزمان شد بابیرون اومدن اتردین ازپاویون...ووای چقدر دلم براش تنگ شده بود از همون شب دیگه هم دیگه رو ندیده بودیم...یکهو یـاد عسل افتادم بی خیـال غرور شدمو گفتم:سلام اقای صابری.
برگشت سمتمو گفت:سلام عرضی داشتید؟
من:حتما داشتم وگرنـه مرض نداشتم صداتون کنم...
اتردین:بفرمایید مـیشنوم...
نمـیدونم چرا اسم عسلو یـادم رفت یکم نگاهم کردوبالبخند موزیـانـه ای گفت:
اتردین:خانم اسایش انقدر سخته کـه بگید دلتون برام تنگ شده؟
کفرم دراومدمن:اهکی..اقارو باش...نخیر فقط مـیخواستم حال عسل وبپرسم..
اتردین:بله من کـه باورکردم...شکر خداخوبه..دیگه امری باشـه؟
من:مـیدونستید خیلی روتون زیـاده؟
اتردین:خداحافظ...
ای لجم گرفتا مـیخواستم ب دندوناش بریزن باهاشون یک قول دوقول بازی کنـه...
بیخیـال رفتم سمت اتاق اقای اریـان فر مدیر بیمارستان کـه ببینم مرخصی مـیده یـانـه..در زدم..وبا صدای بفرماییدش رفتم تو..
من:سلام..
اریـان فر:سلام م..
من:ببخشید اوردم برگه مرخصیمو اگه مـیشـه امضا کنید..
اریـان فر:به شرطی کـه بیشتر از4روز نباشـه..
باخوشحالی گفتم:باشـه حتما..
برگه رو امضا کردو من تشکر کردمو باشادی راه افتادم برم لباسامو عوض کنم برم..فقط اومده بودم مرخصی بگیرم...به ستاره اس دادم گفتم بـه عمو بگه کـه مـیام...از کی بود نرفته بودم سرخاک سهیل بـه خاطرهمـین راه افتادم سمت بهشت زهرا..
*********************
باقدم های سست راه افتادم سمت مزار سهیل..نشستم رو زمـین و باگلابی کـه خریده بودم قبرو شستم وشروع کردم حرف زدن باسهیل..
من:داداشی دلم برات تنگ شده کجایی کـه ببینی دارم ذره ذره ذوب مـیشم..از دوریـه تو از دوری مجنون..داداشی چی مـیشد مثلا نمـیرفتی امریکا؟نمـیشد نری؟نمـیشد؟حالم خراب شد وقتی گفتن بیـا داداشت سقوط کرده..بیـا تنشو ازلای اهن پاره ها پیداکن...داداشی ای کاش بودی کمکم مـیکردی...توهم منو تنـها گذاشتی..دلم برات تنگ شده..چرا؟اخه چرا؟مگه چیکار کرده بودم؟نیم ساعتی بود کـه داشتم گریـه مـیکردم کـه دیگه پاشدم برم...راه افتادم سمت خونـه.باید مـیرفتم ساک مـیبستم..


نفس فرشته – بعد تو با ماشين من برو
سوئيچو ازش گرفتمو رفتم نشستم تو ماشينش با نامزدش قرار داشت بعد كلاس پيانو گفتش كه من برم خونـه عمو هم كهتا دير وقت كلاس داشت از اين جمله فرشته يا عمو كه هرازگاهي گفته ميشد يه حس بدي بهم دست ميداد/با ماشين من برو/ عادت نداشتم بـه اين جمله از وقتي كه يادم ميومد ماشين داشتم ولي اينجا نـه دلم براي جنيسيس خودم تنگ شده بود بيچاره عمو با فرشته از روي علاقه اي كه بـه من داشتن اين جمله رو ميگفتن ولي من اصلا بـه اينجور چيزا عادت نداشتم اين چند وقتي كه اينجا بودم اوايلش خيلي سخت بهم ميگذشت عادت داشتم هرساعتي هركاري دوست دارم بكنم ولي خونـه عمو نميشد من دوست داشتم بلند بلند ويالون ب ولي وقت خواب عمو بودو نميشد من دوست داشتم بلند اهنگ گوش بدم نميشد دوست داشتم فوتبال نگا كنم عمو اخبار نگا ميكرد الان كه فكرشو ميكنم ميبينم چجوري طاقت اوردم؟ که تا بخودم اومدم جلوي برج بودم ماشينو جلوي برج پارك كردمو رفتم توي ا شماره20 رو زدم و تا رسيدن بـه طبقه ي بيستم اهنگي رو كه پخش ميشد گوش كردم وقتي از ا خارج شدمو كليدمو تو درون چرخوندمو بازش كردم صداي پيانو كه توي كل خونـه پيچيده بود گوشمو پر كرد اوووم قشنگ ميزنـه همون موقع سوزي اروم اومد طرفمو بـه فرانسوي گفت
سوزي-خانم اقا ساميار هنوز نرفتن راستينم از وقتي شما رفتيد همش بي تابي ميكرد
رنگم پريد
من-سامياركجاست؟راستين كه بايد الان وقت خوابش باشـه
سوزي-توي اتاق راستين هستن نميدونم والا چرا انقدر بي تابي ميكنـه
سرمو تند تند تكون دادمو اروم رفتم سمت اتاق خودم ولي وقتي داشتم از جلوي درون اتاق راستين رد ميشدم قدرت از پاهام رفتو عقلو قلبو دلم هر سه بهم فرمان ايست چشما كنجكاو و گستاخو نافرمان از من چرخيدنو روش ثابت موندن مردمك لغزون چشمام روي مرد چارشونـه و خوش هيكلي با استيل بي عيبو نقص كه با پرستيژ خاص خودش پشت پيانو نشسته بودو دستش با مـهارت روي كلاويه ها فرود ميومد چرخيد پشت بـه در نشسته بود براي همين با خيال راحت از اينكه نميتونـه ببينتم نگاش كردم نگام رنگ گرفت دلم پر كشيد براي نگاه عسليش براي زمزمـه هاي عاشقونـه اش نگام رنگ گرفت رنگ دلتنگي رنگ عشق رنگ محبت رنگ غم رنگ حسرت و در اخر رنگ اشك اشكي كه تمام مدت فراق همدم تموم شبهام شد صداش كه بلند شد ضربان قلبم انقدر شديد شد كه يه لحظه ترسيدم سينـه امو بشكافه و بياد بيرون گوم گوم قلبمو بـه گوش ميشنيدم هق هق خفه ي توي گلومو با گوش دل ميشنيدم صداش حسرت ديدن چشماي عسليشو تو وجودم شعله ور تر كرد
كوچولو برو ديگه وقته خوابه
ديگه بايد بري تو رخته خوابت
اگه دلت واسه يت تنگ شد
نگاش كن عكسش اونجا توي قابه
عزيزم بسه ديگه گريه نكن
ازم نپرس كه چرا ي نيست
از تو نـه از من يكم خسته شده بودو نميتونست با ما بمونـه ني ني
لا لا لا لا لايي لا لا لا لا لايي لا لا لا لايي
رفته شده تنـها بابايي
لالا لا لا لايي لا لا لا لا لا لايي
لا لا لا لا لا لا يي رفته شده تنـها بابايي
الان خوشحاله خوشحاليش خوشحالم ميكنـه
مـهم نيست كه غم دوريش داره چيكارم ميكنـه
وقتي خوبه اون منم خوبم
الان پيدا كرده رو من يه حس ديگه
و الانم رفته سراغ كس ديگه و از اين بـه بعد بابا تنـهايي
تنـهايي واسه ي تو قصه ميگه
كوچولو بخواب من كه خوب بدون اون خوابم نميره
كوچولو بخواب نميخوام كه جولو تو گريه ام بگيره
گريه ام بگيره
لا لا لا لايي لا لا لا لا لايي لا لا لا لايي
رفته شده تنـها بابايي
لالا لا لا لايي لا لا لا لا لا لايي
لا لا لا لا لا لا يي رفته شده تنـها بابايي
كوچولو برو ديگه وقته خوابه
ديگه بايد بري تو رخته خوابت
اگه دلت واسه يت تنگ شد
نگاش كن عكسش اونجا توي قابه
(اهنگ لالايي امير تتلو عاشق اهنگشم )
غر غراي عشق قطع شده بودو با اون چشماي گرد خوشرنگش زل زده بود بـه باباييش ساميارم سرشو چرخوند طرف راستين كه زل زده بود بهشو يه لبخند بهش زد كه دلم ضعف رفت چقدر باباشدن بهش ميومد محو نيم رخ خوشتراشش بودم كه با احساس ترس اينكه نكنـه منو ببينـه اروم رفتم توي اتاق خودمو درو قفل كردم صداش بلند شد
ساميار-سوزي نفس چرا نمياد؟
سوزي-اقا خانوم خيلي وقته اومدن
حتي از همينجا هم ميتونستم پريدنش پيانو رو تصور كنم سيم ثانيه بيشتر طول نكشيد كه دستگيره درون اتاق بالا پايين شد
ساميار-نفس
من-..............
ساميار-يه بار فقط يه بار عقل كنو بـه حرفاي من گوش بده بعدش هركاري دوست داشتي كن
از كوره درون رفتم
من-چيو گوش كنم دلدادگي هاي تورو با فرانك جونتو يا خنديدناتو بـه سادگي خودم اتفاقا الان تازه عاقل شدم اونموقعه ها عقل نداشتم كه بـه تو اعتماد كردم
سوزي-اقا خانوم من ديگه ميرم خظ
صداي بسته شدن درون اومد پيش خودم گفتم اينم ترسيد فرار كرد
نشستن ساميار رو زمين و تكيه دادنش بـه درو حس كردم خودمم تكيه دادم بـه درو نشستم زمين گرماي تنشو حتي اين درون زخيم چوبي حس ميكردمو محتاجش بودم صداش نرم شد مثل قبل لحنش ستودني شد مثل قبل ذهنم پر كشيد بـه قبل
ساميار-خانومم اخه تو چرا لج ميكني باز كن اين درو باهم حرف بزنيم لامصب دلم برات تنگ شده ميخوام يه دل سير ببينمت
من-وقت ميخوام ساميار درك كن سخته برام فراموش كردن اون صحنـه ها
ساميار-بزار برات توضيح بدم از اشتباه دربيايي عزيزم
من-براي شنيدن توضيحتم وقت ميخوام
لحنش التماس اميز شد
ساميار-لاقل بزار ببينمت بي انصاف
من-هروقت يه دل شدم ميبينيم حالا اون روز يا توي دادگاست يا.........برو ساميار فقت برو بزار چند روز فكر كنم وقت خواستم ازت
ديگه صداش نيومد بعد چند لحظه هم صداي بسته شدن درون سكوته خونـه رو شكست


کجا رفت!رفتم تو اتاق رست کـه دوستشو دیدم..
من:ببخشید خانم ملوی؟
برگشت سمتم.
ملوی:بله؟
من:ببخشید خانم اسایش وپیدانمـیکنم.اقای ضعیمـی مثل این کـه کارشون دارن..اومدهع بودن ول الان نیستن..شما مـیدونید کجان؟
ملوی:راستش مرخصی گرفت کـه فردابرن شمال..اقای ضعیمـی هم بگید کـه حداقل تا4 روز نیستن..
به قول خود مـیشا برق از نیرو گاهم قطع شد...4روز؟؟!!4 روز من نبینمش؟اخه چه جوری؟یک فکری زد بـه مخم.. سریع رفتم اتاق اریـان فر مرخصی بگیرم..حالا مگه مـیداد با هزارجور چرب زبونی و دلستر براش باز مرخصیو گرفتم!
سریع زدم ازبیمارستان بیرون..گوشیمو برداشتم بـه مـیلاد زنگ زدم..بعد از3تا بوق چواب داد..
مـیلاد:سلام چه عجب یک زنگ زدی...
من:سلام..جون من یک دقیقه غر نزن..یک چیزی ازت مـیخوام..
مـیلاد:چی؟
من:مـیشـه از شقی ادرس خونـه ی مـیشا روبگیری..
مـیلاد:که چی بشـه؟
من:فضولیش بـه تونیومده تو بگو ..
مـیلاد:باشـه بهت خبرمـیدم..خداحافظ..
من:خداحافظ..
یکربع بعد مـیلاد زنگ زد ادرس خونـه اشونو دادو من رفتم خونـه ساکمو جمع کردم....
ساعت 12 بودکه رفتم دم درون خونـه اشون...
بعد از4ساعت توماشین نشستن اومدن بیرون کـه برن...خداییش چه پدر زن خوشتیپی دارما...
**************************
ساعت از1گذشته بود کـه رسیدیم شمال خداروشکر بافاصله ازشون رفته بودمو متوجه ی من نشده بودن.از شانس خوب منم رفتن تویک خونـه ی ویلایی..یعنی هرچی فحش بلد بودم بـه خودم دادم...
ولی بـه جاش یک خونـه پیداکردم کـه دقیقا مشرف بـه اون ویلا بود ..ساکمو یک گوشـه گذاشتم و پ رو تخت درازیدم..


به محض این کـه رسیدیم تو ویلا از ماشین پ بیرون ورفتم بد مـینتونو برداشتم با ستاره مشغول بازی شدیم...انقدر جیغ جیغ کردیم کـه بابام گفت:بسه پاشید بیـاین تو...
رفتیم تویک خونـه ی بزرگ دوبلکه دکور ابی سورمـه ای داشت وخیلی ناز بود..من وستاره هم اتاقی شدیم..وسایلمو گذاشتم تو اتاق ورفتیم پایین غذابخوریم..جوجه گرفته بودن..یکم خودمو رفتم تو اتاق که تا یکذره استراحت کنم کـه نفهمـیدم کی خوابم برد..
******
ساعت4بودکه باصدای ستاره ازخواب بیدارشدم...
ستاره:مـیشا پاشو بریمدریـا...
من:باشـه الان..
سریع پ یک مانتوی ابی کاربنی پوشدم بایک جین ابی وکتونی ال استارمشکی....
من:بریم من اماده ام..
ستاره: ما مـیریمدریـا..
زنعمو:باشـه مواظب باشد...
ستاره:چشم..
از ویلا اومدیم بیرون..
من:وای ستاره چه هوایی..
ستاره:اره..
گوشیش زنگ خورد
ستاره:بله؟
--------------
ستاره:مرسی عزیزم توخوبی؟
-------------
-ستاره:اره راحت اومدیم...
------------------
ستاره:باشـه بعدا بهت زنگ مـی بای.
من:کی بود؟
ستاره:ارام..
بغض کردم:الهی اون بیچاره بعداز سهیل چی کشیده..
ستاره:وای مـیشا انقدر لاغر شده کـه نگو...
ترجیح دادم حرفی ن تااشکام راه نیوفتن...
یکم بعد کـه رسیدیم.داشتیمدریـا قدم مـیزدیم کـه اتردینو دیدم..
اومد جلو:سلام خانم اسایش..
من:برخر مگس معرکه لعنت...علیک..
اتردین:اوه لات شدید..
من:همـینـه کـه هست..امرتون؟
اتردین:هیچی از دوردیدمتون گفتم بیـام عرض ادب کنم...
من:خب دیگه؟
اتردین:خداحافظ..
من:به سلامت..
وای این اینجا چیکار مـیکرد ولی خداییش شاد شدم کـه دیدمش..غم باد گرفته بودم این چهار روزو چه غلطی کنم..
ستاره:مـیشا این کی بود؟
من:یکی از همکارا کـه من ازش خیلی بدم مـیاد..
ستاره:اهان..
یکم دیگه موندیمو برگشتیم خونـه...


دو روزی مـیشد کـه شمال بودیمو اتفاق خاصی نیوفتاده بود..تصمـیم گرفتیم همـه باهم پاشیم بریمدریـا..راه افتادیم..راه جوری بود کـه باید از جنگل رد مـیشدی بعد مـیرسیدی بـه دریـا بـه خاطرهمـین حتما خیلی حواستو جمع مـیکردی..
وقتی رسیدیم یکمدریـا نشستیم وخواستیم بریم قایق سوار شیم کـه من گفتم نمـیام..
:چرا م بیـا دیگه؟
من:نـه خودت مـیدونی من از قایق مـیترسم..
:خب بعد منم مـیمونم پیشت..
من:نـه برید منم مـیرم خونـه شماهم بعدا بیـاین..
:اخه...
بابا:نرگش جان ول کن نمـیاد دیگه..برو م..
من:پس فعلا..
بعدم راه افتادم..نمـیدونم چرا بغض کرده بودم.اشکام روی صورتم سر مـیخورد..انقدر گریـه کردم کـه وقتی بـه خودم اومدم نمـیدونستم کجام..فقط مـیدونستم تو جنگل گم شدم..
خاک توسرم کنن حالامن چه غلطی کنم؟یکم داد زدم وکمک خواستم ولی خبری نشد..دیگه ناامـید نشستم زمـین و زانو هامو بغل کردم..
هوا تاریک شده بودوصدای ها باعث مـیشد ترس من هر لحظه بیشتر بشـه بدون این کـه بفهمم اشکام صورتمو خیس ..بدون این کـه بفهمم صدام وبلند کردمو تقاضای کمک کردم..بازم خبری نشد...صدای هق هقم کل جنگل وپرکرد..ازپشت درختا صدا اومد ترسیدمو خودمو جمع کردم...یکهو جلوی خودم اتردین ودیدم..
اتردین:مـیشا خودتی؟
انقدر ترسیده بودم کـه هیچی برام مـهم نبود فقط مـیخواستم احساس امنیت کنم پاشدمو خودم وپرت کردم تو بغل اتردین.اونم از خداخواسته منو بـه خودش فشار مـیدادومـیگفت:اروم خانمـی...نترس من پیشتم...اروم دیگه گریـه کن عزیزم..نترس...
از سرما مـیلرزدم کـه شویشرتشو درون اورد انداخت روم بعدم دستشو انداخت زیر زانومو بلندم کرد منم کـه از ترس زبونم بند اومده بود هیچی نمـیگفتم..


بهش نگاه کردم کـه دیدم خوابش اروم خم شدم گونـه اشو بوسیدم اخ کـه چقدر دلم به منظور اون زمانا تنگ شده بود..رفتم دم درویلاشون احتمالا خیلی نگرانش شدن زنگ زدم.
یکم بعد درون بازشدو پدر مـیشا اومد دم درون که وقتی مـیشا رو بغلم دید نگاهم کرد کـه گفتم:سلام ببخشید خانم اسایش توی جنگل گم شده بود پیداش کردم ادرس وگرفتم اوردمش اینجا..
پدر مـیشا:ممنون پسرم بفرمایید تو..
من:ممنون مزاحم نمـیشم...
بعدم مـیشارو دادم بهش ورفتم...
وای دلم مـیخواست بشینم تاصبح نگاهش مـیکردم...
اززبون مـیشا
وقتی بیدارشدم سرم داشت از دردمـیترکید.بابامو صدازدم کـه درباز شدوستاره اومد تو..
ستاره:جانم عزیزم...کجا بودی؟ما کـه ازنگرانی مردیم..
من:کی منو اورد اینجا؟
ستاره:همون پسرچشم ابی خوشگله..که گفتی همکارته..
تو جام سیخ شدم:الان کجاست؟
ستاره:بیچاره اوردتت بـه بابات دادت ورفت..
من:اهان!ای سرم....
ستاره:جانم صبرکن برم برات یک قرص بیـارم بخوری...
من:نـه بیخی..
ستاره:باشـه مـیخوای بریم پایین ؟
من:اره..بریم..
به کمک ستاره رفتیم پایین
م باچشمای سرخ اومد سمتم:عزیز مادر کجا رفته بودی تو کـه منو دق دادی...
من:ببخشید..
محکم بغلم کردوشروع کرد بـه گریـه..
من: تروخداگریـه نکن دلم ریش شد..
بابام:راست مـیگه دیگه م..م بیـا پیشم بشین پیش خودم..
بعدم پیش خودش برام جاباز کرد رفتم نشستم پیشش...
بابا:م این پسرجوون ستاره مـیگفت همکارته اره؟
من:بله..
بابا:خب زشت شد اینجوری کـه فردا دعوتش کنیم بیـاد اینجا ازش تشکر کنیم..
من:بیخی بابا وظیفه اش بوده...
بابام خندیدوگفت:ازدست تو ...

یکم بعد نشستیمو کم کم رفتیم خوابیدیم.....


ساعت10بود کـه بیدار شدم....قرار بود امروز بریم جواهرده دوروزم اونجا بمونیم بعدبریم تهران..سریع رفتم صبحانـه خوردم پ حاضرشدم و وسایلمو جمع کردم..هی باخودم کلنجار مـیرفتم کـه به اتردین زنگ ب تشکر کنم یـانـه..اخر سر بیخیـالش شدم گفتم:چشمش کور دندش نر وظیفه اش بود چرا من غرورمو بشکنم بهش زنگ ب؟
پاشدیم باستاره رفتیم دریـا..من عشق دریـام روزی یک دفعه رو مـیرفتمدریـا..تا وسطای دریـا با ستاره رفتیم..یکم اونور ترم یک جوون داشت مـیرفت جلو یکهو انگار زیر پاش خالی شد رفت تو اب.من یک جیغ کشیدم کـه دونفر اومدن ه رو از اب اوردن بیرون من کـه داشتم سکده مـیکردم نمـیتونستم کاری م کـه اتردین اومد.چند بار با دستش قفسه ه رو فشار داد کـه دید ارفاقه نمـیکنـه حتما بهش نفس مصنوعی مـیداد صورتشو برد جلو کـه من نمـیدونم چرا اعصابم خورد شد چشمامو بستم کـه این صحنـه رو نبینم بااین کـه مـیدونم حتما این کارو مـیکرد ولی نمـیتونستم ببینم اون لبایی کـه یک زمانی مال من بوده بخوره بهدیگه ای..
صداش منو بـه خودش اورد:مـیشا بیـا تو بهش نفس مصنوعی بده..
باگیجی بهش نگاه کردم کـه گفت:چرا اونجوری نگاه مـیکنی اخه من که....
بقیـه حرفشو ادامـه ندادومن رفتم جلو بـه ه نفس مصنوعی دادم کـه بازم اتفاقی نیوفتاد..دیگه داشتم مـیترسیدم کـه یکهو یـاد رمان توسکا کـه خونده بودم افتادم کـه ارشاویر دوتا محکم بامشت زدبه کدف توسکا.منم دوتا محکم زدم بـه کدف ه کـه شروع کرد بـه سرفه افتادن و ابا بیرون مـیاومد..یک نفس عمـیق کشیدم.خوشحال بودم خیلی ازیک طرفم سراین کـه اتردین بـه ه نفس مصنوعی نداده بود بابا بچه ام با حیـاست()ستاره ازم نیشگون گرفت
گفت:اییی دردم اومد مرض داری نیشگون مـیگیری..
اتردینو دیدم کـه خنده اش گرفته بود وبلند شد رفت..
ستاره:خفه شی ایشاالله یکربع بـه پسر مردم زل زده حالاهم اینجوری صداشو مـیبره بالا..
نمن:واقعا؟
ستاره باحالت بامزه ای گقت:بله واقعا...
بعدم بلندشد وگفت:بریم..
من:تو برومن مـیام..
ستاره:پس حواست باشـه دوباره گم نشی..
من:چشم..
و رفت..رفتم تو دریـا...خسته کـه شدم خواستم برم کـه صدای اتردین اومد:ممـیشا صبرکن..
اهمـییت ندادم و رفتمدوباره صدام کرد:مـیشا باتوام مـیگم صبرکن..
برگشتم طرفش یک نگاه بهش کردمو دوباره راه افتادم کـه بازوم بـه شدت درد گرفت یک اخ گفتمو برگشتم عقب کـه چشمای سرخشو دیدم..
ازدندوناش گفت:وقتی صدات مـیکنم صبرکن ببین چی مـیگم...
من:خب امرتون؟
اتردین:صبر کن باهم بریم دوباره گم مـیشی..
من:برو بابا..
دوباره راه افتادم کـه دوباره همون بازوم دردگرفت:اروم چته دردم گرفت..
بدون توجه بـه من گفت
اتردین:راه بیـافت..
من:اتردین ولم کن دستم دردگرفت..کبود شد بخدا..
دستمو ول کردو گفت:پس راه بی افت..
من:غولتشن..
ازکی بود بهش نگفته بودم... حال داد..خداییش دستم خیلی دردگرفته بود استین مانتومو دادم بالا کـه دیدم لعله کبود شد اخه بـه پوست من پخ کنی کبود مـیشـه..
داشتم مـیمالیدمش کـه دستشو اورد جلو اروم مالیدش گفت:شرمنده نمـیخواستم کبود بشـه..
من:حالا کـه شده..
بعدم راه خودمو رفتم
اتردین:فقط یک قدم دیگه برداری خودت مـیدونی...
کرمم گرفته بود اذیتش کنم راه خودمو ادامـه دادم کـه دوباره بازوم درد گرفت..
من:خب خب باشـه ول کن..
یکجور بد بهم نگاه کرد گفتم:هان چیـه بیـا بزن...
اتردین:برو..
من:خب داشتم مـیرفتم کـه دیوونـه..
با اتردین راه افتادیم ورسیدیم خونـه..
یک پسر جوون اومدکنارم گفت:ببخشید خانم این گل واسه شماست..
من:برای من؟!
پسر:بله بفرمایید..
گرفتمش درپاکتشو خواستم باز کنم کـه دسدم اتردسن خم شده روم..
من:بفرما تو دم درون بده..
اتردین:راحتم
من:رو رو برم من..
اتردین:از طرف کیـه؟
من:دوست پسرم مشکلیـه؟
اخماش رفت تو همو گفت:نـه..خب من مـیرم خداحافظ..
من:به سلامت..
اونم رفت درون پاکتو باز کردم کـه دیدم وشته از طرف ستاره.تولدت مبارک..
من:خاک توسر خرت کنن..
باخنده وارد خونـه شدمو ستاره پرید روم..
ستاره:تولدت مبارک..
من:مرسی عزیزم..
خیلی حال داد کـه حال اتردینو گرفتم..


ااا ه پرو وایساده تو روی من داره مـیگه دوست پسرم..ای اون دوست پسرتو سر تخته بشورن..انگار نـه انگار کـه یک زمانی زن من بوده...
روتخت نشستمو سرمو گرفتم تودستم....با صدای بلند داد زدم:خدااااااا اخه چرا چرا اینجوری مـیکنی؟خدایـا خب بزن منو بکش راحتم کن دیگه اخه چرا انقدر حتما زجربکشم؟
بااعصابی داغون وسایلمو جمع کردم سوار ماشین شدمو راه افتادم...کجا نمـیدونم..فقط مـیخواستم برم..برم جایی کـه اون نباشـه..هرچند هرجا کـه مـیرفتم بازم جاش تو قلبم بود...
**************
از زبون مـیشا
داشتم کیکمو مـیب کـه نوبت کادو ها رسید دستامو کوبیدم بهم وگفت:
من:خب رسیدیم سر بحث شیرین کادو ها...
بابا:شاد نباش م همـه اش خالیـه..
بعدم خندید..مـیدونستم داره شوخی مـیکنـه.
کادو هارو بازکردم واسه ستاره یک عطر بود کـه من درون به درون دنبالش مـیگشتم...
بابا:100هزار تومن پول..
:یک کفش خوشگله پاشنـه ده سانتی کـه من ازش خیلی خوشم اومده بود بهش نشون داده بودم..
عمو وزنعمو هم 60تومن..
بابا باخنده گفت:م اگه مـیخوای بده من پولاتو نگه دارم...
من:نمـیخوام زرنگی؟
بعدم کیک وبریدیم خوردیم..
یک ساعت بعدنمـیدونم چرا یکهو دلم شور زد اهمـییتی ندادمو بـه بابام گفتم:من:بابایی ناهارو بیـارید من گرسنـه امـه..
بابا:باشـه یکم صبرکن ..
من:ا من مـیگم این روده داره بـه اون یکی پنالتی مـیزنـه این مـیگه یکم صبرکن...
بابا:پدرسوخته تو چرا معده ات پرنمـیشـه؟پشتتش خرابه اس مگه؟همـین یک ساعت پیش کلی کیک خوردیم...
ستاره:نـه عمو پشت معده اش دره اس از خرابه گذشته...
من:اصلا نخواستم..
بعدم صورتمو بـه حالت قهر یکور دیگه کردم...
بابا:پاشید بریم غذا روبیـاریم که تا این من غش نکرد
من:نمـیخوام..
بابا:پاشو باباجون..پاشو بریم ناهار بخوریم...
باهم پاشیدیم رفتیم غذا خوردیم وقرار شد بریم وسایلو جمع کنیم بریم خونـه...

نبود حتما هنوز شماله یـااینکه حالش بده نیومده من چه بدونم!!
باصدای گوشیم از خواب بیدار شدم حالا یکبار شیفت شب بودما...هرچی فحش بلد بودم بـه اونی کـه زنگ مـیزد دادم..جواب دادم..
من:بله؟
صدای مـیلاد بود ولی گرفته..
مـیلاد:سلام ابجی مـیشا..
من:سلام مـیلادی چرا صدات این شکلیـه؟
مـیلاد:مـیشا هیچی نپرس فقط زود حاضر شوبیـا بیرون حتما بریم یک جایی.
من:داری نگرانم مـیکنی..
مـیلاد:مـیشا حاضرشو من مـیام دنبالت..
بعدم قطع کرد وا.این چرا همچینک کرد؟!با فکری داغون یک مانتوی توسی باشال مشکی وجین مشکی پوشیدم به منظور نوشتم"من دارم با دوستم مـیرم بیرون برمـیگردم نگران نشید..مـیشا"
مـیلاد مـیس انداخت منم بدو بدو رفتم بیرون..سرکوچه ماشینش پارک بود.رفتم سوار شدم گفتم:چاکر داداش مـیلاد..
مـیلاد:سلام..
لباس مشکیش توجهمو جلب کرد بعدم چشمای قرمزش
من:مـیلاد واسه شقی اتفاقی افتاده؟
مـیلاد:نـه عزیزم..مـیفهمـی فقط سئوال نپرس...
ساکت نشستم سر جام یکربع بعد ماشینو جلوی یک خونـهی ویلایی خوشگل پارک کرد...
مـیلاد:پیـاده شو..
مثل بچه ها راه افتادم دنبالش...صدای گریـه از داخل مـیاومد..پسی فوت کرده بود ولی چه ربطی بـه ما داشت نمـیدونم..
مـیلاد درو باز کرد رفتم تو.یکی داشت مـیزد تو سرش یکی غش کرده بود داشتن بهش اب قند مـیدادن..داشتم اطراف ونگاه مـیکردم کـه نگاهم رو شومـینـه ثابت موند...نـه نـه نـه امکان نداره.به سمت مـیلاد برگشتم کـه چشماش پربود ازاشک گفتم:مم...مـیی...مـیلاد بگو...اینا دروغه...
مـیلاد روشو ازم گرفت و من یک بار دیگه بـه شومـینـه نگاه کردم انمکان نداره این ععشق منـه کـه دورش ربان مشکی خورده؟نـه باور نمـیشـه اون چشمای ابی به منظور همـیشـه بسته شده باشـه... رو زانوهام افتادم زمـین وشروع کردم با صدای بلند گریـه ...باورشدنی نیست..اینا به منظور اتردین من دارن گریـه مـیکنن..نـه نـه...دنیـا دور سرم چرخید وهمـه جا جلوی چشمام سیـاه شد درست مثل بخت خودم!!


باسوزشی تودستم چشمامو بازکردم کـه شقی ودیدم کـه داره بالا سرم گریـه مـیکنـه..مـیلادم داشت برام سرم مـیزد...همـه چیز یـادم اومدو دوباره گریـه ام گرفت...
من:شقی دیدی من چقدر بدبختم؟اتردین رفت من موندم و عشقش...
شقی:نگو مـیشا جان اینطوری نگو..
مـیلاد:مـیشا یکم سعی کن بخوابی بیـا این قرصو بخور بگیر بخواب..
من:مـیشـه یک قرص بدید کـه بخورم ودیگه بیدار نشم؟
مـیلاد:مـیشا این چه حرفیـه اینوبخور ببینم...
خوردم و مـیلاد بـه شقی گفت کـه بره بیرون باهم رفتن..به شقی حسودیم یمشـه اخه حداقل اون بـه عشقش رسید ولی من چی؟پاشدم رفتم سمت کمدلباساش..(چه پرووه)باز کـه کردمش بوی عطرش خورد توصورتمو حالمو بدتر کرد..لباساشو گرفتم تو بغلمو زار زدم. از ته دلم..یکی از عکسام تو کمدش بود برداشتمو نگاهش کردم..یک قرص کدوئین نظرمو جلب کرد برداشتمش چندتا ریختم تو دستم گفتم:عزیزم ماکه اینجا بهم نرسیدیم شاید اون دنیـا بـه هم رسیدیمو همـه رو قورت دادم..خیلی زود اثر کرد کم کم چشمام داشت سنگین مـیشد کـه در بازشدو مـیلادو شقی اومدن تو شقی یک جیغ زد ومـیلاد اومد کنارم نشستو بادستش بـه صورتم زدو گفت:هی هی مـیشا چی خوردی دیوونـه؟
شقی:مـیلاد کدوئین خورده..بدو ببریمش دکتر شای....
ودیگه هیچیـاز حرفاشونو نفهمـیدم...
***************
بیدار کـه شدم توبیمارستان بودم..
من:چرا نجاتم دادین؟مـیذاشتید مـیردم من بدون اتردین نمـیتونم ادامـه بدم...
مـیلاد:چرا مـیتونی بعد چطور چندماه ولش کردی؟مـیتونی مـیشا تو مـیتونی..
هیچی نگفتمو اشک ریختم...
بعد ازبیمارستان منو بردن خونـه م وقتی حال منو دید جیغ زد کـه شقی گفت کـه چیزی نیست و به پروپام نپیچه...واقعا نمـیدونستم بدون اون چیکار کنم...رفتم تو اتاق درو بستمو عکسشو گرفتم تو بغلم وگریـه از سر دادم..
انقدر گریـه کردم کـه از حال رفتم...
*****
هر روز شقی ومـیلاد بهم زنگ مـیزدن وحالمو مـیپرسیدم ولی هیچقلب من خبر نداشت...اهنگی کـه شده بود همدمم و زیـاد کردمو باهاش زمزمـه کردم..
همـه مـیگن کـه تو رفتی همـه مـیگن کـه تو نیستی
همـه مـیگن کهدوباره دل تنگمو شکستی …دروغه…‏
چه جوری دلت مـی اومد منو اینجوری ببینی‏ با ستاره ها چه نزدیک منو تو دوری ببینی
همـه گفتن کـه تو رفتی ولی گفتم که
دروغه …‏
همـه مـیگن کـه عجیبه اگه منتظر بمونم
همـه حرفاشون دروغه که تا ابد
اینجا مـیمونم‏
بی تو و اسمت عزیزم…اینجا خیلی سوت و کوره
ولی خوب عیبی
نداره ..دل من خیلی صبوره…صبوره…‏
همـه مـیگن کـه تو رفتی همـه مـیگن کـه تو
نیستی
همـه مـیگن کـه دوباره دل تنگمو شکستی …دروغه…‏
چه جوری دلت مـی اومد
منو اینجوری ببینی‏
با ستاره ها چه نزدیک منو تو دوری ببینی
همـه گفتن کـه تو
رفتی ولی گفتم کـه دروغه …‏
همـه مـیگن کـه عجیبه اگه منتظر بمونم
همـه
حرفاشون دروغه که تا ابد اینجا مـیمونم‏
بی تو و اسمت عزیزم…اینجا خیلی سوت و
کوره
ولی خوب عیبی نداره ..دل من خیلی صبوره…صبوره…‏
همـه مـیگن کـه تو
نیستی همـه مـیگن کـه تو مردی
همـه مـیگن کـه تنت رو بـه فرشته ها
سپردی…دروغه…‏

خدایـا بعد از4روز هنوز باورم نشده کـه اتردین مرده..اخه مگه امکان داره؟سریع لباس پوشیدم راه افتادم سمت بهشت زهرا..


باسرعت خیلی زیـادی مـیروندم...بعدازنیم ساعت رسیدم..رفتم سمت جایی کـه الان اتردین خونـه اشـه..انگار بـه پاهام یک وزنـه صدکیلویی اویزون ...نشستم بقل قبرش سرمو گذاشتم روی خاک وگفتم:
من:اتردین خیلی نامردی مگه نمـیگفتی دوستم داری مگه نمـیگفتی تنـهام نمـیذاری؟پس چرا رفتی تنـهام گذاشتی؟اتردین من بدون تو هیچم..اتردین من تو رو مـیخوام...
هق هقم اوج گرفت.
-اتردین ای کاش بودی بهت مـیگفتم چقدر دوست دارم ای کاش بودی مـیگفتم پشیمونم ای کاش بودیوای کاش بودی و بهت مـیگفتم همـه اش بهت فکر مـیکنم ای کاش بودی...
-خب حالا بگو....
اب دهنمو قورت دادم برگشتم پشتمو نگاه کردم...نـههههههههه خداجونم نوکرتم اگه این خواب نباشـه..یعنی واقعا این اتردین منـه کـه روبه روم وایساده...نـه بابا تخیله..
اتردین:عزیزم خوبی..
بابا تخیل کدوم گوری بوده..این خودشـه.پ سمتش خودم و انداختم تو بغلش وگریـه کردم ..با مشت بهش مـیکوبیدم مـیگفتم:کجابودی لعنتی؟کجا بودی کـه ببینی من تو این4روز چقدر عذاب کشیدم کجا بودی کـه من داشتم بـه خاطرت مـیکردم..دستامو گرفت و روش بوسه زدو منو تو بغلش فشار داد..
اتردین:اروم خانمـی..اروم خوشگلم همـه چیو برات تعریف مـی...
همـه جا جلو چشمام سیـاه شدو دیگه از حرفاش چیزی نفهمـیدم...


بیدار کـه شدم اتردین بغلم نشسته بودو داشت نگاهم مـیکردهمـه چیز یـادم اومد سرمو چرخوندم اون سمت کـه اتردین گفت:خانمـی ما باهمون قهره..
من:----------
اتردین:اگه جوابمو ندی مـیرم واقعا مـیمـیرما...
من:چرا اتردین چرا؟
اتردین:چون حتما این دوری مـیبود کـه تو بـه خودت بیـایو دست از لج بازی برداری...
یک قطره اشک از چشمم اومد کـه بحثو عوض کرد:اان راستی تو داشتی یک چیزایی سرمزار بلغور مـیکردیـا..حالا دوباره بگو..
من:عمراا..
باهم خندیدیم کـه پرستار اومدتو..
پرستار:چه برادر شادی..
اتردین چرخید سمت من گفت:ما برادریم؟
من:گمون نکنم..
بعد باهم خندیدیم کـه پرستار دید اتردین صاحب داره رفت بیرون..
اتردین چشماش شیطون شدو گفت:خداییش قیـافه اش خوب بودا من برم پیشش که تا نپریده..
من:اتردین ساکت شو تااین پایـه سرمو تو سرت خورد نکردم کـه کارت این سری یک سره بشـه..
خندیدو یکم بعد مرخص شدیمو راه افتادیم....
من:اتردین بعد اونی کـه مـیلاد مـیگفت دیده کی بوده؟
گفت:راستش اونروزی کـه برات گل اوردن توبهم گفتی دوست پسرته من کفرم دراومد رفتم خونـه وسایلمو جمع کردم راه افتادم..اگه یـادت باشـه بارون اومدش.یک پسره جوون کـه خیس شده بودو دیدم سوارش کردم.یکم جلوترچاقو دراورد گذاشت زیر گلوم پیـاده ام کرد خودش گازید رفت..
خندیدوگفت:اومدیم ثواب کنیم کباب شدیم ولی یکم جلو تر تصادف کرد..چراشو نمـیدونم..
من:ایول دم خداگرم زده بعد کله ی یـارو گفته تو کـه دنده اتوماد بلدنیستی غلط مـیکنی مـیشینی پشت فرمون..
اتردین خندیدوگفتم:پس تو این مدت کجا بودی؟
اتردین:پیش مـیلاد..حتی وقتی شنیدم کردی مـیخواستم بیـام پیشت ولی مـیلاد نذاشت گفت کـه باید بـه خودت بیـای..
من:ای من مـیلادو ببینم بالنگه کفش مـی افتم دنبالش..
رسیدیم دم خونـه منوپیـاده کردوگفت:راستی..شماره ی پدر گرام وبده..
من:واسه چی؟
اتردین:وقتی مـیخوان بیـان خواستگاری یک زنگ مـیزنن بعدمـیان مگه نـه؟
من:بزن:0912....
به روی خودم نیـاوردم ولی درون پوست خود سنگ بودم..بعدم خداحافظی کردو رفت..


زنگ خونـه رو زدم مامـی درو باز کرد ومن پ تو خونـه.. تو اشپزخونـه داشت کار مـیکرد رفتم بغلش کردم گفتم:سلام نرگس خانوم گل خودم...
باتعجب برگشت نگاهم کرد بعد دستشو گذاشت رو پیشونیم وگفت:نـه تب نداری..
خندیدم وگفتم:چیـه؟چرا اینجوری مـیکنی؟
:اخه وقتی داشتی مـیرفتی داشتی گریـه مـیکردی ولی حالا..
من:ای بابا دنیـا دو روزه اون دوروزشم روز بـه روزه..من برم لباسامو عوض کنم..
:من کـه نفهمـیدم تو چی گفتی ولی خب برو...
رفتم تو اتاق شماره ی مـیلاد وگرفتم بعد از سه که تا بوق جواب داد ولی قبل از این کـه چیزی بگه دادزدم:مـیلاااااااااااااد...
مـیلاد:ای ای گوشم..چه خبرته..
من:حیف اون دوست عزیزم کـه دادنش بـه تو...
مـیلاد:چی مـیگی؟هنوزکه نفعلا رفتیم خواستگاری بعد فردا عقد داریم...
من:خفه شو...بیشعوری دیگه اتردین پیش تو بوده ولی تو هیچی نگفتی؟تو کـه حال منو دیدی..
مـیلاد:اره دیدم ولی بایداین جدایی بینتون مـیبود تابه خودت مـیاومدی..
من:خیلی نامردی فقط همـین...
بعدم گوشیو قطع کردم...هرچقدرم زنگ مـیزد جواب نمـیدادم...
لباسامو عوض کردم رفتم پیش ناهار بخورم..
من:اوه دمت گرم لازانیـا درست کردی؟
:اره بخور..
انگار اشتهام برگشته بود شده بودم همون مـیشای سابق.یکهو یـاد بیمارستان افتادم..خداروشکر شب کاربودم..تند تند خوردم و رفتم تواتاق بخوابم...
*********
ساعت چند بود نمـیدونم باصدای ازخواب بیدارشدم..
:م پاشو شام بخور دوساعت دیگه حتما بری بیمارستانا..
من:بذاربخوابم سیرم..این دوساعتو بذار بخوابم..
:باشـه..
دوباره اون دوساعتم گرفتم خوابیدم..
صدای گوشیم درون اومد بیدار شدم سریع لباس پوشیدم وراه افتادم..
توراه همـه ی اتفاقاتو به منظور اطلس تعریف کردم اونم کـه قیـافه اش شبیـه علامت تعجب شده بود باورش نمـیشد..
بالاخره رسیدیم.سریع رفتم تو پاویون لباس عوض کردم ورفتم تو اتاق رست ببینم چه خبره..همـه داشتن حرف مـیزدن حواسشون بـه من نبود..
من:جمعتون جمعه گلتون کمـه کـه اونم اومد..سلام..
م صدای بم مردونـه اشو شنیدم:البته گل خر زهره...
ای این بشر رو داشت منم کم نیـاوردم چرخیدم سمتش
من:بله ایشونم کـه خودشونو معرفی ..البته نیـازی نبود چون همـه تواین جمع شمارو مـیشناسن...
یک ابروشو انداخت بالا وگفت:بله ضاهرا شما کم نمـیارید..
من:از بچهبهم یـاد جلوی ادمایی کـه خیلی فکرمـیکنن خیـارشور تشریف کم نیـارم..
واز کنارش رد شدم..به من چه حقشـه مـیخواست کل کل نکنـه....
رفتم تو اتاق لاله کـه فردا عملش بود.
من:سلام لاله خانوم..
لاله:سلام ..
من:خوبی؟
لاله:نـه مـیترسم..
من:ازچی؟
لاله:از عمل..
من:الهی نمـیخواد بترسی ترس نداره که..بعدم الان شما حتما استراحت کنی..بگیر بخواب..
خیلی حرف گوش کنی بود همون موقع چشماشو بست که تا بخوابه... خودمم رفتم بیرون..شیفت شب واصلا دوست نداشتم چون خیلیل کننده بودو هیچکاری به منظور انجام نداشتیم..تا اخر ساعت کاری بیکار بودیم و اتردینو ندیدم..


من:اطلس بیـابریم دیگه...
اطلس:توبرو من امروز مـیخوام برم کتابخونـه کتاب بگیرم..
من:خب زودتر مـیگفتی دیگه..خداحافظ..
اطلس:خداحافظ عزیزم...
راه افتادم سمت خونـه.از راه مـیانبر زدم رفتم کـه یک کوچه کـه دور که تا دورشو درخت پوشونده بود رفتم فکرکنم سالی بـه دوازده ماهی ازاونجا رد نمـیشد..
داشتم مـیرفتم کـه یکی دستمو کشید خواستم جیغ ب کـه جلوی دهنمو گرفت گفت:اروم اروم مـیشا منم اتردین..
بعدم دستشو از جلو دهنم برداشت..
من:هان چیـه؟داشی خفه ام مـیکردی دیوونـه..
اتردین:من دیوونـه ام یـاتو؟
من:تو.
اتردین:نـه دیگه تویی کـه مثل سگا پاچهی ادمو مـیگیری..
من:خب بعد مواظب پاچه ی شلوارت باشو نزدیک من نشو..
اتردین:مـیشا هیچ مـیفهمـی چی داری مـیگی؟تو مگه نگفتی منو دوست داری بعد چرا داری اینجوری مـیکنی؟
من:چه جوری؟
اتردین:چرا دیشب اونجوری حرف زدی؟منظورت چی بود؟
من:یکی گفتی یکی شنیدی..
اتردین:مـیشا داشتم باهات شوخی مـیکردم...
من:شوخی مـیکردی یـا داشتی خودتو واسه ای اونجا شیرین مـیکردی؟به درک برو...
یکهومنو کشید سمت خودشو لبای دغشو گذاشت رو لبام..دوباره همون حس تو وجودم ریخت..
یکم بعد ازم جداشدو تو چشمام نگاه کردو گفت:مـیشا واقعا دیگه نمـیدونم بـه چه زبونی حتما بهت بگم دوست دارم...به همونی کـه مـیپرستی قسم مـیخورم کـه من بـه تنـها زنی کـه فکر مـیکنم تویی...
سرمو انداختم پایین وقتی بـه چشماش نگاه مـیکردم توشون غرق مـیشدم..
من:خب من..خب من...
سرمو اورد بالا وگفت:تو چی؟
من:منم دوستدارم ولی حرصم درمـیاد اونا اونجوری بهت نگاه مـیکنن..
اتردین:اونارو ولشون کن مـهم اینـه کـه من اونارو دوست ندارم...پس خانوم حسودیشون مـیشـه اره؟
من:هان؟کی من؟!!عمرا..
اتردین:اره جون خودت..بعدم شما چرا ازاینجا اومدی؟مـیدونی اینجا چقدر خطرناکه؟
من:خب مـیانبر زدم..
اتردین:بیـا بریم...
بعدم دستمو کشیدو سوار b.m.wکرد فکرکنم واسه باباش بود..
من:راستی بعد فردا مـیلادو شقی زن وشوهر مـیشن؟
اتردین خندیدوگفت:بله به منظور بار دووم..
من:اره..فقط ای کاش منم یک خبری از نفس وسامـی داشتم..
اتردین:بچه شون کـه به دنیـا اومده فقط نفس نمـیذاره سامـی ببینتش..
من:اخه چرا؟
اتردین:چون دوسته تو دیگه یک تخته اش کمـه..
من:ا؟که اینطور..بزن کنار..
اتردین:ا مـیشا شوخی کردم دیوونـه..
من:گفتم بزن کنار..
اتردین:از دست تو..
من:اتردین نزنی کنار خودمو پرت مـیکنم پایین..
ناچار زد کنار من:خب حالا راه بی افت..
اتردین:مـیشا حالت خوبه خب من کـه داشتم مـیرفتم...
من:اره خوبم مـیخواستم نشون بدم کی تخته اش کمـه من یـا شما..راه بیـافت دیگه..
اتردین خندیدوراه افتاد...

، دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد




[دانلود اهنگ بهت زنگ زدم چرا دادی تماسو رد]

نویسنده و منبع: AMIR SALAHEDIN | تاریخ انتشار: Thu, 10 Jan 2019 21:54:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com