مدل فتر

مدل فتر مدلهای شیک پالتو و کت زمستانی ایوانکا و ملانیـا ترامپ ... | فصلنامـه علوم و تکنولوژی محیط زیست (JEST) | پایـان نامـه مـهندسی برق | ايران متلب | كتاب : خريدة القصر وجريدة العصر 3 | كتاب : نخبة عقد الأجياد في الصافنات الجياد |

مدل فتر

مدلهای شیک پالتو و کت زمستانی ایوانکا و ملانیـا ترامپ ...

افراد مشـهور بـه واسطه موقعیتی کـه دارند سعی مـی کنند پوشش بی عیب و نقصی داشته باشند و تلاش به منظور خاص بودنشان توجه برخی را بـه سبک پوشش آنـها جلب مـی کند ، مدل فتر مطمئنا ملانیـا بـه عنوان بانوی اول و ایوانکا بـه عنوان رئیس جمـهور آمریکا بحث بهترین بودن را درون انتخاب لباس درون نظر مـی گیرند و به این منظور از افراد متخصص درون این زمـینـه استفاده مـی کنند .

بعد از لباس های مجلسی ملانیـا و ایوانکا مناسب دیدم درون این فصل درون دنیـای مد نگاهی داشته باشیم بـه پوشش زمستانی آنـها یعنی پالتو و ترنچ کت هایی کـه برای مراسم و موقعیت های مختلف انتخاب شده است.

 

با ملانیـا آغاز مـی کنیم ، همسر دونالد ترامپ که حساسیت و دقت او درون انتخاب لباس هایش کاملا واضح هست ، او اغلب گزینـه ی انتخاب رنگ را درون اولیت قرار مـی دهد چرا کـه بارها لباس ساده ای پوشیده اما جذابیت رنگ بـه لباس جلوه ی خاصی داده است.

ملانیـا درون کل ترنچ کت هایی از جنس فتر را بـه پالتوهای چرم و پوست ترجیح مـی دهد چرا کـه به سبک و استایل پوشش او این جنس پارچه ها مناسب ترند .

در مـیان مدل پالتوو کت های زمستانی کـه ملانیـا به منظور حضور درون سفرهای خارجی و مراسم داخلی بر تن داشت مناسب ترین ها را با توجه بـه سلیقه ی بانوان ایرانی انتخاب کرده و در این بخش از دنیـای مد نمناک گنجانده ایم.

پوشش ملانیـا ترامپ درون مراسم تحلیف ریـاست جمـهوری
مدل پالتو بلند ملانیـا ترامپ
 
مدل پالتو مشکی ساده و بلند ملانیـا ترامپ
 
مدل پالتو شیک و اسپرت ملانیـا ترامپ
 
مدل پالتو چهارخانـه و کلاسیک ملانیـا ترامپ
مدل پالتو ملانیـا ترامپ در جشن هالووین
 
مدل پالتو اسپرت ملانیـا ترامپ
پالتو کلوش ملانیـا ترامپ
مدل پالتو آزاد و بلند ملانیـا ترامپ

 مدل پالتوهای زیبای ایوانکا ترامپ

ایوانکا نیز از صحنـه ی رقابت زنان سیـاستمدار درون زمـینـه مد و پوشش عقب نمانده و با استفاده از لباس های تولید برندهای مشـهور مدام نظر خانم ها را بـه خود جلب کرده ؛ برخلاف تنوع زیـادی کـه لباس های مجلسی ایوانکا نسبت بـه ملانیـا داشت درون مورد مدل پالتو و کت زمستانی ملانیـا پیشتاز است.

ایوانکا نیز خط استایلی مشابه سبک پوشش ملانیـا را انتخاب کرده هست و دقت درون رنگ و استفاده از طراحی های خلوت اصل ثابت انتخاب لباس های او به منظور مراسم رسمـی و مـیهمانی های مـهم است.

مدل پالتو ساده و اسپرت پالتو ایوانکا ترامپ
مدل پالتو شیک و مجلسی ایوانکا ترامپ
 
 
مدل پالتو مجلسی با تکه دوزی های مخمل ایوانکا ترامپ
مدل کت زمستانی و پالتو ایوانکا ترامپ

مجله اینترنتی آسمانیـها۹۰

. مدل فتر . مدل فتر : مدل فتر




[مدل فتر]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 04 Sep 2018 06:46:00 +0000



مدل فتر

فصلنامـه علوم و تکنولوژی محیط زیست (JEST)

1

حذف دو مرحله ای نیتروژن آمونیـاکی از پساب پتروشیمـی کرمانشاه با استفاده از باکتری های بومـی تثبیت شده بر روی کربن فعال گرانولی

صفحه 1-15 مـهدی گودینی؛ حاتم گودینی؛ فرهاد سلیمـی
  • مشاهده مقاله
  • | اصل مقاله (912 K)
2

بررسی و تعیین مـیزان هیدروکربن های آروماتیک چند حلقه ای درون خاک سطحی کارخانجات نفت و گاز مسجد سلیمان ) مطالعه موردی: مدل فتر کارخانـه بهره برداری و نمک زدایی هفت شـهیدان)

صفحه 17-28 آتوسا احمدی؛ اعظم السادات حسینی الهاشمـی
  • مشاهده مقاله
  • | اصل مقاله (618 K)
3

بهینـه سازی شبکه آب و پساب یک پالایشگاه نفت‌ به‌کمک روش‌های ECTA و MILP

صفحه 29-38 پروشات حدادی؛ محمد حسن خوشگفتارمنش؛ مـهدی صدیقی؛ علی بهرام همدانی
  • مشاهده مقاله
  • | اصل مقاله (546 K)
4

بهینـه سازی مصرف سوخت ویژه اختلاط سوخت های بیودیزل – بیواتانول و دیزل بـه روش سطح پاسخ

صفحه 39-48 گل محمد خوب بخت؛ محمد قحدریجانی
  • مشاهده مقاله
  • | اصل مقاله (522 K)
5

بررسی آلودگی بیسفنول A و نونیل فنول درون مصب رودخانـه های سواحل جنوب غربی دریـای خزر

صفحه 49-62 سعید گنجعلی؛ حسینعلی زبردست‌رستمـی؛ علی کاظمـی؛ زهرا صاحبی؛ سهیل سبحان
  • مشاهده مقاله
  • | اصل مقاله (800 K)
6

بررسی آزمایشگاهی و عددی قابلیت نگهداری آلاینده فلز سنگین سرب توسط نانورس کلوزایتNa+

صفحه 63-78 محمد امـیری؛ مرتضی دیرانلو
  • مشاهده مقاله
  • | اصل مقاله (1226 K)
7

تعیین ارجحیت نیروگاه‎های سیکل ترکیبی شـهدای پاکدشتو بادی کهک بر اساس شاخص‎های محیط‎زیستی

صفحه 79-98 سید حسن فاطمـی؛ فروغ فرساد؛ سید محمود شریعت؛ فرزام بابایی سمـیرمـی
  • مشاهده مقاله
  • | اصل مقاله (943 K)
8

حذف فسفر از محلول آبی بـه وسیله فرآیند اکسیداسیون فنتون

صفحه 99-108 محمدرضا حیدری؛ محمد ملکوتیـان؛ فهیمـه اسدی
  • مشاهده مقاله
  • | اصل مقاله (527 K)
9

حذف فلز روی از محلول های آبی با استفاده از نانو ذرات دی اکسید منگنز

صفحه 109-123 سید مـهدی حسینی فرد؛ هادی قربانی
  • مشاهده مقاله
  • | اصل مقاله (946 K)
10

تأثیر سیلیکا ایروژل نانو ساختار بر کارایی مصرف آب گیـاه ذرت تحت شرایط کم آبیـاری

صفحه 125-140 حمـیده اسودی؛ فیـاض آقایـاری؛ لیلا سمـیعی
  • مشاهده مقاله
  • | اصل مقاله (719 K)
11

پهنـه بندی صنعتی استان همدان با استفاده از روشـهای AHP و Weighted Overlay (مطالعه موردی: صنعت پتروشیمـی)

صفحه 141-149 بهنام صادقی؛ مریم کیـانی صدر؛ مـهرداد چراغی
  • مشاهده مقاله
  • | اصل مقاله (495 K)
12

تدوین راهبردهای توسعه گردشگری درون مناطق کوهستانی با استفاده از مدل SWOT و ماتریس QSPM (منطقه مورد مطالعه: مناطق کوهستانی مشرف بـه منطقه یک شـهرداری تهران)

صفحه 151-168 سعید مطهری؛ رضا ارجمندی؛ جعفر نوری؛ برهان ریـاضی
  • مشاهده مقاله
  • | اصل مقاله (893 K)
13

تحلیل نگرش‌ها و بهره‌گیری از دانش بوم شناسی شـهری درون برنامـه‌ریزی؛ با نگاهی بر نمونـه‌های موردی از برنامـه‌های ملی که تا محلی

صفحه 169-189 سپیده موحد؛ منوچهر طبیبیـان
  • مشاهده مقاله
  • | اصل مقاله (1244 K)
14

ارزش‌گذاری اقتصادی کارکرد تفرج‌گاهی پارک ساحلی اهواز با استفاده از روش هزینـه سفر انفرادی

صفحه 191-202 عباس عبدشاهی؛ ابراهیم انسان
  • مشاهده مقاله
  • | اصل مقاله (479 K)
15

بررسی تاثیر برنامـه‌های محیط‌زیستی تلویزیون بر ارتقای آگاهی و نگرش محیط‌زیستی دانشجویـان

صفحه 203-215 مـهدیـه رضائی؛ سید محمد شبیری؛ محمدرضا سرمدی؛ مریم لاریجانی
  • مشاهده مقاله
  • | اصل مقاله (694 K)
. مدل فتر . مدل فتر ، مدل فتر




[مدل فتر]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 02 Sep 2018 04:25:00 +0000



مدل فتر

پایـان نامـه مـهندسی برق | ايران متلب

رشته مـهندسی برق بـه مطالعه و بررسی مباحث مرتبط با الکترونیک، مدل فتر الکتریسیته و مغناطیس مـی‌پردازد. مـهندسی برق را مـی‌توان بـه دو قسمت عمده تقسیم کرد: مدل فتر بررسی و طراحی سیستم‌های انتقال و تبدیل انرژی الکتریکی ؛ و یـا بررسی و طراحی سیستم‌های الکترونیکی به منظور پردازش و انتقال اطلاعات، نظیر رایـانـه‌ها، سامانـه‌های مخابراتی، مدارهای مجتمع، رادارها و نظایر آن. مدل فتر بـه بیـان دیگر، مـهندسان برق از الکتریسیته یـا به منظور انتقال انرژی و یـا به منظور پردازش اطلاعات استفاده مـی‌کنند.

فراگیرتر شدن استفاده از انرژی الکتریکی و افزایش نیـاز بـه انتقال و نیز پردازش سریع‌تر اطلاعات، مـهندسی برق را بـه یکی مـهم‌ترین و پرتقاضاترین زمـینـه‌های مـهندسی و صنعت تبدیل کرده است.

گرایش‌های مقطع کارشناسی درون ایران

رشته مـهندسی برق درون مقطع کارشناسی دارای ۵ گرایش زیر است. مدل فتر درون برخی دانشگاه‌ها ٬ گرایش‌ دانشجو بعد از گذراندن ۳ که تا ۵ ترم مشخص مـی‌شود.

  • مـهندسی قدرت
  • مـهندسی الکترونیک
  • مـهندسی مخابرات
  • مـهندسی کنترل
  • مـهندسی پزشکی (بیوالکتریک ـ درون برخی دانشگاه‌ها)

در دانشگاه‌های صنعتی شریف٬ تهران و صنعتی امـیرکبیر گرایش سیستم‌های دیجیتال (که درون تقسیم‌بندی پنج‌گانـه ٬ زیرمجموعه‌ای از گرایش الکترونیک محسوب مـی‌شود) بـه ۵ گرایش فوق اضافه شده‌است درون دانشگاه صنعت آب و برق٬ علاوه‌بر گرایش قدرت٬ گرایش شبکه‌های انتقال و توزیع ایجاد‌شده‌است کـه ترکیبی از گرایش قدرت و مباحث مربوط بـه شبکه سراسری برق و مدیریت توزیع و مصرف مـی‌باشد.

مباحث اصلی

به‌طور کلی، مباحث اصلی مـهندسی برق (عمدتا درون دوره‌ی کارشناسی ) موارد زیر هستند:

  • معادلات دیفرانسیل، جبر خطی و تحلیل فوریـه
  • پردازش سیگنال (پیوسته و گسسته‌زمان)
  • مدارها و سیستم‌های الکترونیکی آنالوگ
  • مدارها و سیستم‌های الکترونیکی دیجیتال، ریزپردازنده‌ها
  • الکترومغناطیس، امواج الکترومغناطیسی و آنتن‌ها
  • ماشین‌های الکتریکی (موتورها، ژنراتورها و ترانسفورمرها)
  • سیستم‌های انتقال انرژی الکتریکی
  • سیستم‌های مخابراتی و انتقال اطلاعات (آنالوگ و دیجیتال)
  • سیستم‌های کنترل و رباتیک

گرایش قدرت

ژنراتورهای الکتریکی ٬ موتورهای الکتریکی و تجهیزات الکترونیکی مورد نیـاز سروکار دارد.
این گرایش، بـه عنوان قدیمـی‌ترین گرایش درون رشته مـهندسی برق، خود بـه چندین زیرگرایش تقسیم مـی‌شود.
در مبحث انتقال و توزیع، روش‌های مختلف انتقال برق اعم از کابل‌های هوایی و زیرزمـینی، اصول مـهندسی فشار قوی و همچنین مدیریت شبکه توزیع و توزیع بهینـه را مطالعه مـی‌کنند.برای مثال ٬مـی‌توان با بهینـه‌سازی شبکه‌های برق‌رسانی ٬ که تا حد زیـادی از تلفات درون شبکه جلوگیری نمود کـه این‌کار موضوع این گرایش از مـهندسی قدرت است.
مبحث حفاظت نیز بـه بررسی انواع وسایل و تجهیزات حفاظتی‌ای مـی‌پردازد کـه در مراحل مختلف تولید، توزیع، انتقال و مصرف انرژی، و تاسیسات الکتریکی و نیز انسان‌ها را درون برابر حوادث مختلف محافظت مـی‌کنند.
گرایش ماشین‌های الکتریکی شامل ژنراتورها، ترانسفورمرها و موتورهای الکتریکی مـی‌شود کـه این شاخه از زمـینـه‌های مـهم صنعتی و پژوهشی گرایش قدرت است.
گرایش الکترونیک قدرت بـه طراحی و بهره‌بردای از تجهیزات الکترونیکی ویژه سیستم‌های قدرت مـی‌پردازد.این تجهیزات حتما با ولتاژ و جریـان‌های بالا سازگار باشند. ماشین‌های الکتریکی ۳، بررسی سیستم‌های قدرت ۲، حفاظت سیستم، رله و حفاظت، اصول مـهندسی عایق و فشار قوی، تولید و نیروگاه، طراحی و توسعه شبکه و مدیریت توزیع از اصلی‌ترین دروس این گرایش مـی‌باشند.

گرایش الکترونیک

الکترونیک علمـی‌است کـه به بررسی حرکت الکترون درون خلاء درون مواد رسانا و یـا نیمـه رسانا و اثرات و کاربردهای آن مـی‌پردازد. با توجه بـه این تعریف، مـهندس الکترونیک درون زمـینـه ساخت قطعات الکترونیک و کاربرد آن درون مدارها، فعالیت مـی‌کند. البته متاسفانـه بـه علت عدم توانایی رقابت درون بازار با برند‌های مشـهور موجود، درون ایران درسطح وسیع، تولید قطعات الکترونیکی صورت نمـی‌گیرد.
به عبارت دیگر، زمـینـه فعالیت مـهندسی الکترونیک را مـی‌توان بـه دو شاخه اصلی «ساخت قطعات و کاربرد مداری قطعه» و «طراحی مدارهای الکتریکی» تقسیم کرد.
تکنیک پالس، الکترونیک ۳، مـیکروپروسسور، معماری کامپیوتر، مدارهای مخابراتی، فیزیک مدرن و فیزیک الکترونیک از جمله دروس اصلی گرایش الکترونیک محسوب مـی‌شوند.

گرایش مخابرات

هدف از مخابرات ارسال و انتقال اطلاعات از نقطه‌ای بـه نقطه دیگر هست که این اطلاعات مـی‌تواند صوت، تصویر یـا داده‌های کامپیوتری باشد.
مخابرات، گرایشی از مـهندسی برق هست که درون حوزه ارسال و دریـافت اطلاعات از روش‌های موجی و مخابراتی فعالیت مـی‌کند. مـهندسی مخابرات با ممکن ساختن ایجاد ارتباط پرسرعت ٬امن و آسان بین دو یـا چند کاربر درون مکان‌های مختلف ، زندگی انسان را متحول ساخته است.از آثار گسترش مـهندسی مخابرات مـی‌توان بـه رادیو و تلویزیون٬ اینترنت و ‌های ارتباطی و یـا تحقیقاتی(مخابرات فضایی) اشاره کرد.
مـهندسی مخابرات از دو قسمت عمده‌ی مخابرات مـیدان و سیستم‌های مخابراتی تشکیل مـی‌شود.

گرایش مخابرات مـیدان

در مبحث مـیدان، مـهندسان با ارسال ‌٬انتشار و دریـافت امواج الکترومغناطیسی از طریق یک کانال مخابراتی (که مـی‌تواند فضای آزاد درون مخابرات بی‌سیم و یـا یک فیبر نوری درون مخابرات فیبر نوری باشد) و فرستنده و گیرنده (که مـی‌تواند یک آنتن درون مخابرات ‌ای و یـا یک مدار الکترونیکی درون مخابرات فیبر نوری باشد) سروکار دارند. بـه عبارت دیگر ٬ مـی‌توان گفت مـهندسین مـیدان به‌طور عمده با جنبه‌ی فیزیکی چگونگی انتقال امواج حاوی اطلاعات ٬ از نقطه‌ای بـه نقطه‌ی دیگر روبه‌رو هستند.بدین‌ترتیب مـهندسی مخابرات مـیدان ٬ رابطه زیـادی با فیزیک کاربردی (در قسمت الکترومغناطیس) دارد.

گرایش سیستم‌های مخابراتی

مساله پردازش و بهینـه‌سازی این سیگنال اطلاعات ــ جدای از اینکه شکل فیزیکی این سیگنال چگونـه هست ــ موضوع مـهندسی سیستم‌های مخابراتی است. درون گرایش مخابرات سیستم٬ بـه طور عمده با سیگنال اطلاعات بـه صورت یک تابع ریـاضی برخورد مـی‌کنند.در این مبحث ، مـهندسان با ریـاضیـات مربوط بـه نظریـه اطلاعات و نیز پردازش سیگنال به منظور آماده‌سازی آن جهت ارسال از طریق مورد نظر(آنتن٬ فیبر نوری٬ موج‌بر و …) ٬و درون کل ٬ طراحی و بهبود سامانـه‌های مخابراتی جهت دستیـابی بـه سرعت و امنیت و قابلیت اطمـینان بیشترسروکار دارند. به منظور مثال مـی‌توان بـه بهینـه‌سازی و مقاوم سازی سیگنال دربرابر نویز و رمزگذاری اطلاعات جهت امنیت ارسال و بهینـه‌سازی آن اشاره کرد. بدین‌ترتیب مـهندسی سیستم‌های مخابراتی ٬ رابطه زیـادی با ریـاضیـات کاربردی دارد.

گرایش کنترل

اگر بخواهیم یک تعریف کلی از کنترل ارائه دهیم، مـی‌توانیم بگوییم کـه هدف این علم، کنترل متغیرهای اساسی سیستم (که متغیرهای خروجی مـی‌تواند تنـها بخشی از این متغیرها باشد) بر مبنای برخی ملاکهای مطلوب مـی‌باشد. این ملاکها مـی‌تواند سرعت یک موشک، دمای یک اتاق، زاویـه‌ی چرخش بازوی ربات و… باشد. بـه عنوان یک مثال ساده مـی‌توان کنترل زمان اوج گیری یک هواپیمای جنگنده را درون نظر گرفت.در این مثال٬ زاویـه پره‌های هواپیما، مـیزان سوخت تزریقی و سایر متغیرهای تاثیرگذار بایستی با روش‌های ریـاضی محاسبه و سیستم کنترل‌کننده بـه دقت طراحی شود که تا بتوان زمان عکس‌العمل سیستم را کاهش داد و آن را درون برابر اثرات نویز محیط ( مانند وزش باد یـا …) مقاوم کرد.
کنترل، درون پیشرفت علوم دیگر نقش ارزنده‌ای را ایفا مـی‌کند. بـه طور کلی مـی‌توان گفت مـهندسی کنترل حلقه اتصال مـیان مـهندسی برق و رشته‌های دیگر مـی‌باشد. امروزه مـهندسی کنترل بـه صورت بخش اصلی و مـهمـی‌از فرآیندهای صنعتی و تولیدی درآمده‌است.
به کمک این علم مـی‌توان بـه عملکرد بهینـه سیستم‌های پویـا، بهبود کیفیت و ارزان‌تر شدن فرآورده‌های تولیدی، گسترش مـیزان تولید، ماشینی بسیـاری از عملیـات تکراری و خسته‌کننده دستی و نظایر آن دست یـافت. هدف سیستم کنترل‌کننده عبارت هست از کنترل خروجی‌ها(مانند زاویـه‌ی حمله‌ی موشک هدایت‌شونده) بـه روش معین بـه کمک ورودی‌ها(مانند سیگنال دریـافتی از رادار موشک) از طریق اجزای سیستم کنترل کـه مـی‌تواند شامل اجزای الکتریکی، مکانیکی و شیمـیایی بـه تناسب نوع سیستم کنترل باشد.
یکی از مفاهیم پرکاربرد درون این رشته مفهوم پسخورد (فیدبک) مـی‌باشد. پسخورد درون واقع اندازه گیری متغیرهای خروجی و استفاده از این متغیرهای اندازه گیری شده به منظور اصلاح متغیر ورودی سیستم مـی‌باشد.برای مثال ٬ درون یک سیستم سرمایشی٬ یک سنسور٬ کـه در واقع یک دماسنج است٬ دمای اتاق را اندازه‌گیری مـی‌کند که تا سیستم بتواند از دما مطلع شده و از کاهش یـا افزایش بیش از اندازه دما جلوگیری کند. با استفاده از سیستمـهای دارای پسخورد مـی‌توان بسیـاری از فرآیندهای صنعتی را بـه صورت خودکار کنترل کرد. اتوماسیون صنعتی بخشی از رشته کنترل مـی‌باشد کـه بر پایـه سیستمـهای فیدبک‌دار توانسته‌است صنعت مدرنی را پایـه گذاری کند.
گفتنی هست که گرایش کنترل دارای زیر بخش‌های متنوعی مانند کنترل خطی، کنترل غیرخطی،کنترل مقاوم،کنترل تطبیقی،کنترل دیجیتال،کنترل فازی و غیره‌است.
از دروس اصلی این گرایش مـهندسی برق مـی‌توان بـه کنترل دیجیتال و کنترل غیرخطی، کنترل مدرن، کنترل صنعتی، ابزار دقیق، اصول مـیکروکامپیوتر، ترمودینامـیک، مبانی تحقیق درون عملیـات و سیستمـهای کنترل خطی اشاره کرد.

وضعیت تحصیل درون مقاطع بالاتر از کارشناسی

فارغ التحصیل درون مقطع کارشناسی برق کـه مدرک خود را درون یکی از چهار گرایش الکترونیک، مخابرات، قدرت و کنترل مـی‌گیرد، مـی‌تواند درون یکی از این گرایشـها (اختیـاری) یـا رشته‌ای کـه برق زیر مجموعه‌ای به منظور آن تعریف شده، ادامـه تحصیل نماید. این رشته بـه صورت: مـهندسی برق- الکترونیک(سه گرایش طراحی آنالوگ، مدارهای دیجیتال، ادوات مـیکرو و نانو الکترونیک)، برق- قدرت، برق- مخابرات (شامل گرایش‌های: مـیدان، سیستم، موج، رمز، مایکرونوری) برق- کنترل، مـهندسی پزشکی (گرایش بیوالکتریک)، مـهندسی هسته‌ای (دو گرایش مـهندسی راکتور و مـهندسی پرتو پزشکی، مـهندسی کامپیوتر (معماری کامپیوتر، هوش مصنوعی و رباتیک) است. به منظور تحصیل درون مقطع دکترای تخصصی، مـی‌توان، درون هر یک از زیرشاخه‌های تخصصی‌تر گرایشـهای یـاد شده مـیزان مورد نیـاز واحدها را اخذ کرد و رساله دکتری را درون همان موضوع خاص ارائه داد. مسلم هست این زیر شاخه‌ها، گرایشـهای تخصصی تر این چهار گرایش است. رشته برق بـه دلیل کاربردی بودن آن درون بسیـاری از علوم مـهندسی دیگر، به منظور فارغ التحصیلان امکان تحصیل درون بسیـاری گرایشـها و دانشـها را فراهم مـی‌کند.

نرم افزارها

  • Agilent Advanced Design System v2008 01
  • Agilent Genesys v2008 01
  • Altium DXP 8.1
  • Autodesk AutoCAD Electrical 2009
  • BASCOM
  • CALCULUX:
  • Circuit Maker
  • Dialux
  • DIGSILENT
  • ETAP
  • CADDIE 5.3 Professional
  • CADDY++ Electronical 1.1
  • CirCAD v4.9
  • CircuitMaker 2000 Final
  • CSiEDA 5.2 SE
  • Dolphin SMASH v5.8.3
  • Dolphin Soc GDS v 5.91
  • ELCAD & AUCOPLAN v7.11
  • Electronics Workbench Multisim v10
  • Electronic Workbench Ultiboard v 9.1
  • Flomerics FLOTHERM v6.1
  • FPGA Express 3.11
  • Hspice A-2007.09
  • IC Master Full Edition
  • Keil Microvision 2
  • LabVIEW v8.5 Touch Panel Module
  • NI Circuit Design Suite Pro v10.0.1
  • NI Lab VIEW v8.5
  • OrCAD 10F
  • ORCAD 16
  • Protel DXP 2004 SP2
  • Proteus Professional 7.20
  • Proteus VSM 7.1 SP4
  • PSpice v9.2
  • SynaptiCAD AllProducts v12.34a
  • Synplify 5.7
  • TS Controls Emulator 8051 v1.01
  • Transformer Design
  • Automation Studio 5.0
  • Resistance Code
  • Cable Sizing
  • Caddie V5.2
  • Calculux
  • CircuitMaker 2000. The Virtual Electronics Lab
  • CYME CYMCAP 4.2 R3
  • CYME CYMTCC 4.4 R8
  • CYME PSAF 2.81 R2.9
  • DIALux 4.6.0.2 + Pluging
  • DolphinsVolts4.01
  • E3.Series 2006.540
  • Electrical and electronic formulas v3.0
  • Electrical Calculations v2.31
  • Electrical Function Utility Suite
  • Electronics Workbench Multisim 8.0
  • EMTP
  • EPLAN P8 Cabinet v1.8
  • EPLAN Training
  • ETAP PowerStation Portable
  • ETAP PS 5.03
  • LabVIEW – NI Circuit Design Suite Power Pro v10.0.1
  • Magnetics Designer
  • MAX+Plus II v10.0
  • Modec160
  • Motor-CAD v3.1.1
  • PSCAD 4.20
  • Transformer Calculator
  • Transmision Line
  • ANSYS HFSS 13
  • vizmag
  • ExpressPCB
  • MicroCode_Studio
  • profiCAD
  • TimerPRO2
  • PsPice_9.2
  • Edison_4.0_27
  • EZ_Schematics
  • Protel 99 SE SP6
  • Ansoft_2010
  • Resistor Color Code Calculator 2.4
  • PSIM.V7.1.1.111
  • Hspice
  • CadSoft Eagle v5.8.0
  • SEE elecrical
  • avr studio 5
  • PLC
  • Digsilent
  • Matlab
  • Neplan
  • Power Word

عناوین نمونـه پایـان نامـه‌های رشته مـهندسی برق

شناسايي توابع انتقال يک جسم پرنده (موشک)
بررسي روشـهاي پيشرفته پخش بار درون شبکه‌هاي قدرت توسط کامپيوترهاي شخصي
بازشناسي اعداد و حروف تايپ شده فارسي
شکستن کلمات تايپ شده فارسي بـه حروف و شناسائي آنـها
تجزيه و تحليل آنتن، با دو منعکننده غير هم‌محور
مطالعه پايداري گذرا درون شبکه چند ماشينـه با استفاده از کامپيوترهاي شخصي
شبيه‌سازي شبکه قدرت با استفاده از کامپيوترهاي شخصي
شناسايي سرو مکانيزم موشک SC‎
پخش بار اقتصادي نيروگاهها
بهينـه‌سازي درون طراحي الکتروموتورهاي اونيورسال بـه روش کامپيوتري
طراحي پايدار کننده‌هاي شبکه قدرت بـه کمک گرافيک کامپيوتري
طراحي و ساخت اينورتر بالاي ترانزيستوري
طراحي آنتن شيپوري شياردار با مقطع طولي منحني شکل
طراحي شبکه‌هاي مخابراتي HF‎
طراحي سخت افزاري، نرم افزاري و پردازش ترسيم کننده کامپيوتري Design of Hardware, Software and processing af the xy plotter‎
طراحي آنتن بشقابي (Dish‎)
شناسايي آماري حروف دستنويس فارسي
کدهاي بلوکي Block Codes‎/ کدهاي کانولوشن Convolution codes‎/ کدهاي ويتربي Viterby codes‎/ کنترل خطا Erro- Correcting‎/ مخابرات ديجيتال Digital communication‎
طراحي و آناليز کنترل‌کننده‌هاي چند متغيره بـه کمک گرافيک کامپيوتري
هتشخيص هويت‌گوينده توسط کامپيوتر
طراحي ماشين‌هاي القائي سه فاز با راندمان بهينـه
تسهيم کننده رقمي – آماري صوت، تصوير، متن و داده – STA
شناسايي ساختاري حروف دستنويس فارسي
بهينـه‌سازي روش PWM‎ درون کنترل موتور القائي بـه روش کنترل برداري
طراحي و پياده‌سازي لايه‌هاي فيزيکي و ارتباط داده شبکه X.25‎
شناسايي پارامترهاي ژنراتور سنکرون
آشکارسازي اه راداري درون کلاترونويز
تصديق هويت گوينده توسط کامپيوتر
کاهش نويز محيطي از سيگلنال صحبت
ناحيه‌بندي و بازيافت اثر انگشت
بهبود کيفيت سيستمـهاي بازشناسي و کدکننده‌هاي برداري و قطعه‌اي صحبت با تغيير متکلم
آناليز CCD‎ و کاربرد آن درون فيلترهاي متقاطع وفقي
کاربرد ژنراتورهاي القائي درون نيروگاههاي آبي کوچک
شبيه‌سازي پيوند PN‎ درون حالت گذرا با استفاده از روش Finite-Element‎.
بررسي تاثير عوامل موثر بر کيفيت سرويس درون شبکه‌هاي سوئيچينگ بر چسب‌دار چند پروتکلي (MPLS‎) با استفاده از شبيه‌سازي
شبيه‌سازي نرم‌افزاري اثرات ليزرهاي نئوديميم ياگ و ديود بر بافت بيولوژيکي بـه منظور ارزيابي قياسي کاربرد آنـها درون جراحي
کنترل و مانيتورينگ يک دستگاه تهويه مطبوع با يک کنترلگر منطقي برنامـه‌پذير
تحليل آنتن‌هاي آرايه فازي ريزنواري بـه روش FDTD‎
کنترل موتور القايي بـه روش کنترل غير خطي مقاوم
پخش بار بهينـه مقيد بـه قيود امنيت ماندگار شبکه درون سيستمـهاي قدرت با دسترسي باز
طراحي شبکه تغذيه آنتن مالتي بيم با استفاده از ساختارهاي DGS‎
برنامـه‌ريزي بهينـه شبکه‌هاي توزيع درون حضور توليد پراکنده
کنترل پيش بين مقاوم با بازخورد خروجي براي سيستم‌هاي داراي عدم قطعيت چند وجهي
آشکارسازي بي‌درنگ عيوب بافتي پارچه
روش مطلوب برنامـه‌ريزي مشارکت واحدها با هدف بهبود رفاه اجتماعي درون بازار برق
طراحي سيستم انعطاف‌پذير ارتقاء کيفيت توان
بهبود الگوريتم SPIHT‎ درون فشرده سازي دوبعدي سيگنال ECG‎
طراحي و شيبه سازي ليزر تصادفي مبتني بر نانو ذرات ZnO‎
طراحي کنترلگر چند منظوره با استفاده از نامساوي‌هاي ماتريسي خطي تعميم يافته
ارائه يک الگوريتم همگراي هم‌دسته‌بندي موازي فازي و بکارگيري آن درون شناسايي و کنترل
تخمين بار درون شبکه‌هاي توزيع با داده‌هاي زمان واقعي محدود با استفاده از استخراج داده
برنامـه‌ريزي توسعة شبکه‌هاي انتقال بزرگ ترکيبي HVAC/HVDC‎ تحت عدم قطعيت‌ها
تحليل آسيب‌پذيري شبکه‌هاي کامپيوتري
مدل‌سازي و تحليل تقويت کننده ليزري نيمـه‌هادي (موج رونده)
طراحي و پياده‌سازي يک پردازنده رمز براي الگوريتم RSA‎
تثبيت و ادغام تصاوير پزشکي
ارزيابي ارائه دهندگان خدمات اينترنت درون برابر حمله‌هاي از کاراندازي سرويس (بررسي موضوع و ارائه راه حل)
طراحي فيلتر ديجيتال تاخيرري متغير
طراحي بسته نرم‌افزاري پردازش تصاوير درسيستم لنزومتر اتوماتيک
شبيه‌سازي سيستم ارتباط داده از طريق کم ارتفاع
تلفيق چند گيرنده GPS‎ جهت افزايش سرعت رفع ابهام فاز
بهبود کيفيت طبقه‌بندي سيگنال‌هاي خواب بـه کمک تلفيق تصميم
تعيين بهينـه ذخيره چرخان درون مساله درون مدار قرار گرفتن نيروگاهها با استفاده از آلگوريتم ژنتيک
طراحي و تحليل تضعيف کننده متغير پيوسته کنترل شده با ولتاژ
کنترل تراکم با روش مقاوم براي شبکه‌هاي با سرويس متنوع
طراحي کنترل مقاوم براي سيستمـهاي حرکت از راه دور (Teleoperation‎)
طراحي و پياده‌سازي يک سيستم بازشناسي گفتار پيوسته زبان فارسي بوسيله ترکيب شبکه عصبي و مدل پنـهان مارکوف
بهبود قابليت‌هاي برقراري مجدد سرويس درون شبکه MPLS‎
طراحي يک کنترل کننده تطبيقي تنظيم PID‎ بر اساس نمونـه‌گيري چند نرخي از خروجي سيستم
طراحي سيستم اتوپايلوت ديجيتال
شبيه‌سازي دو بعدي پيوند P-N‎ درون حالت پايدار با استفاده از روش (FINITE ELEMENT‎)
طراحي گرافيکي شبکه قدرت چند ماشيني
شبيه سازي سيستم اتوپايلوت ديجيتال
طراحي تراشـه ASIC‎ براي محاسبه گشتاورهاي تصوير
تاييد هويت اثر انگشت مبتني بر ويژگيهاي غير مينوتيا
طراحي و شبيه‌سازي مدار باند پايه يک گيرنده OFDM‎
شبيه‌سازي عددي انتشار چند پالس ساليتوني درون طول موج‌هاي متفاوت درون فيبر نوري
سنجش از دور گازها با استفاده از ليزر
طرح و ساخت تقويت‌کننده باند پهن قدرت زياد UHF‎
بررسي نوسانات کم درون شبکه قدرت ايران
بررسي و طراحي جهت ساخت يک سيستم LADAR‎ براي تشخيص و سنجش از دور گازها
طراحي و شبيه‌سازي سنجش باند پايه فرستنده OFDM‎
طراحي کنترل کننده مدلغزشي فازي براي سيستم ترمز ضد قفل
بازشناسي دست نوشته برخط فارسي
درجه‌بندي کيفي سيب بر اساس خرابيهاي سطحي
طراحي آنتن آرايه‌اي يکسوساز کوچک شده با راندمان تبديل بالا درون باند ي WiMAx‎
مدل‌سازي انتقال حرارت درون بافت جهت شبيه‌سازي تصويربرداري حرارتي
حذف تداخل باند باريک درون سيستمـهاي مخابراتي CDMA‎ با کمک روشـهاي مبتني بر پيش پردازش
تحليل آربيتراژ بين انرژي و توان راکتيو درون بازار برق
ترکيب طبقه‌بندها با تاکيد بر گوناگوني آنـها
بهبود مشخصات پرتو درون تصويربرداري اولتراسوند توسط روشـهاي پردازش سيگنال
طراحي و پياده‌سازي يک سيستم بازشناسي گفتار فارسي جهت استفاده درون اپراتور خود کار تلفني
برنامـه‌ريزي توسعه توام پستها و خطوط فوق توزيع
سنتز صفر درون الگوي تشعشعي آرايه آنتن مايکرواستريپ درون ساختار استوانـه‌اي
برنامـه‌ريزي توسط شبکه انتقال برق مبتني بر بازار رقابتي
توسعه استراتژي‌هاي جديد کنترلي براي پايداري ولتاژ شبکه‌هاي چند ماشينـه
ارائه راهکاري جهت شاخص‌گذاري بمنظور بهبود کارايي درون پايگاههاي داده‌اي DNA
تخمين مشخصات پوست با استفاده از فراصوت
ارزيابي احتمالاتي ATC‎ با درون نظر گرفتن قيود قابليت اطمينان
طبقه‌بندي تصاوير سنجش از دور با ابعاد زياد و نمونـه‌هاي آموزشي محدود
بهبود قانون هدايت يک موشک زمين بـه هوا
طراحي تراشـه ASIC‎ براي عمليات بي‌درنگ مورفولوژي درون پردازش تصوير باينري
سنتز آناليز فيلتر ميکرواستريپي ميان‌گذر کوچک جديد با استفاده از خطوط انتقال تزويج شده
مدل‌سازي سيستم اپتيکي ميکروسکوپ‌هاي اسکنري ليزري همکانوني
شبيه‌سازي عددي انتشار ساليتون‌هاي فمتو ثانيه‌اي درون فيبر نوري با اختلال پاشندگي پله‌اي
لب‌خواني مجموعه محدودي از کلمات فارسي
ارزيابي قابليت اطمينان سيستم قدرت مرکب با استفاده از معادل سازي و کاهش ابعاد شبکه
طراحي کنترلر فازي براي کنترل دما و سرعت توربين گاز
بهينـه‌سازي عملکرد تخمينگر جهت برخورد موج توسط شبکه عصبي با رهيافت الگوريتم ژنتيک و کلني مورچه‌ها
بهبود مشخصه‌هاي آنتن با استفاده از ساختارهاي باند ممنوعه الکترومغناطيسي بعنوان رولايه
افزايش پهناي باند درون آنتنـهاي تشديد عايقي مستطيلي
مدلسازي و شبيه سازي تکنيک ترکيبي ليزر – اولتراسوند
طراحي کم‌توان بخش باند پايه دريک گيرنده فراپهن باند
استفاده از تئوري‌بازي با اطلاعات ناکامل درون بازار رقابتي برق
ارائه يک روش جديد آشکارسازي براي سيستم‌هاي مخابراتي چند ورودي – چند خروجي با ساختار فضا – زمان لايه‌اي
طراحي کنترل کننده خود تنظيم PI‎ براي يک سيستم غيرخطي بـه روش جدول‌بندي بهره فازي
ارزيابي فازي تاثير راهکارهاي بلند مدت مديريت سمت مصرف بر روي الگوي بار و کاهش قدرت بازار درون محيط تجديد ساختار يافته
طراحي و شبيه‌سازي مبدل داده درون سيستمـهاي فرا پهن باند
جايابي شيفت دهنده فاز براي کنترل تراکم درون سيستم‌هاي قدرت تجديد ساختار شده
تشخيص نفوذ ناشناخته درون شبکه‌هاي کامپيوتري با رويکرد فازي
بررسي و آناليز ليزر نيمـه رساناي توان بالا با ساختار چاه کوانتومي GaAs/AlGaAs‎ با ملاحظه آثار پارامترهاي غيرخطي
بازيابي بار شبکه‌هاي توزيع با درون نظر گرفتن توليد پراکنده
طراحي کنترلگر AQM‎ با استفاده از مدل جريان سيال بر پايه مکانيزم کنترل جريان TCP-Westwood‎
طراحي کنترل کننده مقاوم تناسبي – انتگرال‌گير – مشتق‌گير براي تنظيم کننده خودکار ولتاژ ژنراتور سنکرون بـه روش نظريه پسخوراند کمي
مسيريابي و تخصيص طول موج درون شبکه‌هاي تمام نوري
تشخيص کلمات کليدي درون گفتار فارسي
طراحي و ساخت يک برد سنتز کننده درون باند ???-‎??? مگاهرتز
ظرفيت کانال متداخل MIMO‎
مدلسازي و بررسي برهمکنش ليزر سوئيچ Q‎ و بافت درون عمل حذف ضايعات پيگماني
طراحي يک فرستنده فراپهن باند توان کم
بررسي و آناليز رفتار پيزوالکتريک لايه نازک اکسيد روي و کاربرد آن درون قطعات موج صوتي
طراحي وآناليز عددي آنتن‌هاي پچ اکتيو
کنترل همزمان نرخ و مسير درون شبکه‌هاي کامپيوتري با رويکرد همکاري‌گرا
تعيين اثر اندازه و شکل موي انسان بر پراکندگي نور پلاريزه
تحليل و بازسازي کلام بـه روش پيشگويي خطي
سنتز و آناليز و ساخت يک آنتن UWB‎ صفحه‌اي با ابعاد کوچک درون باند ي
ارائه يک چارچوب عمومي جهت ارزيابي عملکرد فيلترهاي سازگار
مدلي براي وارسي حين اجراي نرم‌افزار
بازسازي مدل سه بعدي اجسام با ادغام ويژگي‌هاي مستخرج از تصاوير استريو، تخمين حرکت و تصاوير سايه نيم رخ
ارزيابي اقتصادي قراردادهاي مصرف از ديد شرکت‌هاي خرده فروش برق
امنيت ارسال داده‌ها با کدينگ شبکه
قيمت‌گذاري هم زمان انرژي و ذخيره الکتريکي درون شبکه‌هاي الکتريکي
اجراي قوانين هدايتي موشک با ترکيب اطلاعات حسگرها
طراحي، مشخصه‌يابي و ساخت آشکارساز مادون قرمز اينديوم آنتيمونايد
طراحي حفاظت جريان زياد درون شبکه توزيع با درون نظر گرفتن منابع توليد پراکنده
طراحي محيط يادگيري بهينـه براي پيش بيني بازار سهام با استفاده از شبکه عصبي
قيمت گذاري و نحوه استفاده از منابع بادي درون سيستم‌هاي تجديد ساختار يافته با توجه بـه عدم قطعيت درون توليد
توليد و فشرده‌سازي پالس‌هاي نوري ساليتوني براي مخابرات نوري
مدل‌سازي برهمکنش دارو و ليزر با بافت درون درمان سرطان بـه روش فنوديناميک تراپي (PDT‎)
تهيه نرم‌افزار و سخت افزار کنترل دما درون فرآيندهاي صنعتي
طراحي کنترل کننده‌اي تطبيقي براي ژيرسکوپ‌هاي ميکروالکترومکانيکي
تعيين تعداد آنتن فرستنده درون سيستم MIMO‎ بـه منظور آشکارسازي نوع مدولاسيون
بهينـه‌سازي آرايه نازک شده(Thinned Array‎) با استفاده از الگوريتم‌هاي ژنتيک و جستجوي الگو
طراحي سيستم‌هاي کارگزار هوشمند براي مذاکرات دو جانبه درون بازار
تفکيک ضايعات خوش خيم و بدخيم با استفاده از روشـهاي شناسايي الگو درون تصاوير ديناميکي MRI‎
دايورسيتي مشارکتي کد شده درون سيستم OFDM‎
راستي آزمايي حين اجراي برنامـه‌هاي واکنشي بي‌درنگ با رويکرد منطق بي‌درنگ
استفاده از روش رگرسيون تعميم يافته درون حوزه تبديل موجک براي تاييد امضاي برخط
جبران لقي گيربدر سيستم سروو، موتور سنکرون آهنرباي دايم
پروتکل مسيريابي مقياس‌پذير براي شبکه‌هاي بي‌سيم اقتضائي
طراحي و تحليل آنتن آرايه‌اي ميکرواستريپ باند پهن براي سيستم‌هاي LMDS‎
بهبود فرآيند بازيابي درون سيستم‌هاي قدرت توسط TCSC‎ و SVC‎
طراحي روشي بمنظور تشخيص پديده جزيره‌اي شدن درون شبکه‌هاي مجهز بـه توليد پراکنده
طراحي کنترل کننده‌هاي UPFC‎ و هماهنگي بين آنـها جهت افزايش پايداري ديناميکي سيستم‌هاي قدرت
طراحي کنترل‌گر عاملگراي هوشمند براي ناوبري ربات
ارتقاي کيفيت انتخاب خصيصه متون با روش‌هاي الگوريتم ژنتيک و بهينـه‌سازي گروه ذرات
آشکارسازي گوشـه با يک رويکرد کمينـه‌سازي هزينـه
مدل‌سازي و استفاده از روشـهاي محاسبات ذهني تراختنبرگ درون مدارهاي محاسباتي ديجيتال
سنکرون‌سازي مقاوم سيستم‌هاي آشوبناک
طراحي و تحليل عددي جبران ساز پاشندگي مبتني بر ساختارهاي شبه پريوديک
بهينـه‌سازي پترن آنتن مونوپالس با استفاده از الگوريتم Pattern search‎
طراحي و تحليل آشکارساز نوري مبتني بر موجبر نوري ريز کاواک حلقوي
کاهش مرتبه کنترل کننده مبتني بر پارامتر يولا با استفاده از نامساويهاي ماتريسي خطي
بررسي توزيع حرارتي پروبهاي دستگاههاي جراحي الکتريکي بالا با استفاده از شبيه‌سازي
طراحي و تحليل فيلتر موجبري فشرده شده با استفاده از ساختارهاي فرامواد
طراحي آنتن‌هاي موج‌نشتي توسط ساختارهاي متناوب
ارائه يک روش ترکيبي هوشمند براي مدلسازي و کنترل مقاوم سيستم‌هاي غيرخطي ديناميکي
برنامـه‌ريزي مسير بهينـه با استفاده از نامساويهاي ماتريسي خطي و کنترل فازي حرکت روبات متحرک
طراحي کنترل کننده‌هاي معتطبيقي و مقاوم براي سيستم حرکت از راه دور از طريق اينترنت
يک پروتکل امن خودسازمان يافته براي لايه شبکه درون شبکه‌هاي بي‌سيم اقتضايي
طراحي کنترلگر سيستمـهاي عمليات از راه دور با فيدبک نيرو درون شرايط نامشخص
کنترل بويلر واترتيوب بااستفاده از شبکه‌هاي عصبي
تحليل، مدل‌سازي و طراحي مدولاتورهاي الکتروجذبي موج رونده
طراحي کنترلگر چند هدفه سيستم فازي براساس مدل T-S‎
مکان‌يابي و هدايت رباتهاي متحرک بر اساس نظريه ترکيب اطلاعات
يک روش سريع براي استخراج کليه ازبافت اطراف درون تصاوير فراصوت
مدل فيزيکي و تحليل رفتار ايستان و ديناميکي با فيدبک گسترده شيبدار دو پايدار
نقشاب زني مقاوم تصوير با تبديل DCT-4*4‎
بهبود ادغام تصاوير سه بعدي پزشکي دربررسي تومورهاي مغزي
ارزيابي عملکرد گيرنده فرآپهن باند RAKE‎ و تحليل اثر خطاي تخمين کانال
طراحي و شبيه‌سازي کنترل کننده پيش بين براي موتورهاي توربوشارژر
طراحي و شبيه‌سازي UPQC‎ ب منظور بهبود کيفيت توان وانتقال توان انرژي باد بـه شبکه
جايابي سيستمـهاي کليدزني (يونر و نقاط مانور) درون شبکه‌هاي توزيع با حضور توليد پراکنده
آشکارسازي چند کاربره درون سيستم CDMA‎ با بارشدگي بالا و کدشده با روش LDPC‎
طرح اتوماسيون جهت مديريت اتفاقات درون شبکه‌هاي توزيع با خصوصيات ساختاري مشابه شبکه ايران
بازشناسي قلم فارسي با استفاده از روش تايپوگرافيک
خواندن خودکار نقشـه چاپي فرش
چند پخشي چندگانـه با کمترين انرژي درون شبکه‌هاي بيسيم اقتضايي با استفاده از کدينگ شبکه
طراحي و شبيه‌سازي مدولاتور سيگما-دلتا با پهناي باند وسيع و دقت بالا
وارسي رسمي پروتکل‌هاي تصديق اصالت با رويکرد منطق زماني
طراحي سنتز کننده ي درون سيستم مخابراتي فراپهن باند
طراحي و پياده‌سازي دستگاه پريمتر کامپيوتري مناسب غربال‌گري عمومي گلوکوم
طراحي يک ساختار قابل پيکربندي براي پردازش‌هاي باند پايه درون راديوي نرم‌افزاري
توصيف سخت‌افزاري کم مصرف بر اساس دياگرام CDFG‎
تعيين زواياي خورشيد درون زيرسيستم تعيين وضعيت با استفاده از ترکيب اطلاعات سنسوري
طراحي، شبيه‌سازي و ساخت آنتن آرايه‌اي با المان‌هاي شيپوري TEM‎
بررسي تاثير سيگنال بـه نويز درون دقت جهت‌يابي آرايه‌اي دايره‌اي با کاهش اثر کوپلينگ
شناسايي مدل و کنترل تطبيقي کوره دوار سيمان
مدلسازي و تحليل ديناميک VCSEL‎ با ساختار هدايت شونده با ضريب شکست
طراحي اسيلاتور فرا پهن باند با توان کم
طراحي گيرنده نوري ده گيگا بايت بر ثانيه با فناوري سي ماس
تعيين درخواست بهينـه خريد برق از سوي خرده‌فروشان درون بازار برق روز پيش
کاهش مصرف انرژي درون شبکه‌هاي حسگر با فيلترسازي داده‌ها درون فرآيند مسيريابي بسته‌ها
طراحي و ساخت فيلتر پايين گذر با ابعاد کوچک بوسيله DGS‎
شناسايي احساس با استفاده از تصوير ويديويي چهره
طراحي کنترل مقاوم H‎ براي دسته‌اي از سيستم‌هاي آشفته تکين غير خطي
جايابي UPFC‎ درون شبکه انتقال جنوب شرق ايران بـه منظور بهبود پايداري ولتاژ حالت ماندگار
برنامـه‌ريزي توسعه شبکه انتقال با درون نظر گرفتن عدم قطعيتها
بازآرايي شبکه‌هاي توزيع بـه منظور کاهش تلفات بـه کمک تئوري گراف
بهبود پهناي باند امپدانسي و گين آنتن ميکرواستريپ با استفاده از ساختارهاي متناوب Photonic Band Gap‎
هماهنگي بهينـه ترکيب رله‌هاي ديستانس و اضافه جريان بـه کمک الگوريتم ژنتيک
مقايسه روش‌هاي کاهش PAPR‎ سيستم‌هاي OFDM‎ درون کانالهاي راديويي
تعيين آرايش بهينـه شبکه‌هاي توزيع با استفاده از الگوريتم ژنتيک
تعيين آرايش بهينـه شبکه‌هاي توزيع با استفاده از الگوريتم ژنتيک
آناليز پترن آنتن‌هاي پنجره‌اي (روزنـه‌اي) واقع درون مجاورت سطح زمين غير کامل با استفاده از تئوري تصوير
تئوري توان راکتيو لحظه‌اي بهبود يافته براي فيلترهاي اکتيو قدرت جهت کاهش‌هارمونيک و متعادل‌سازي جريان درون سيستم توزيع چهار سيمـه نامتعادل
تحليل سيستم اپتيکي دستگاه لنزومتر اتوماتيک بـه کمک روشـهاي آناليز نرم‌افزاري
بررسي و شبيه‌سازي تصويربرداري اپتيکي از بافت بيولوژيکي
شبيه‌سازي سيگنالهاي کنترلي از طريق شبکه اينترنت
تحليل تئوري و عملي شکاف مورب درون ديواره باريک موجبر مستطيلي بـه همراه پست سلفي
تحليل و شبيه سازي ردياب مادون قرمز يک موشک هدايت شونده زمين بـه هوا
بهبود مشخصه سيگنال بـه نويز درون پتانسيلهاي بر انگيخته بينايي با استفاده از روشـهاي تطبيقي مبتني بر آمارگان مرتبه بالا
طراحي کنترل کننده تنظيم خودکار PID‎ با استفاده از الگوريتم ژنتيک
بهبود کارائي سيستم OFDM‎ با استفاده از دايور سيتي فضائي درون فرستنده
کاربرد تطابق شکل درون بازشناسي ارقام دستنويس فارسي
طراحي و پياده‌سازي سخت‌افزار بخش نگاشت تصوير درون يک تثبيت کننده الکترونيکي
مدلسازي مداري نويز ديودنوري بهمني
پخش بار بهينـه درون سيستمـهاي قدرت مجهز بـه ادوات FACTS‎
طراحي يک سيستم ‎?? کاناله مالتي پلنوري بـه روش تسهيم طول موج (WDM‎) درون نرخ بيت ‎?/?Gbit/s‎
بکارگيري عاملهاي هوشمند درون سيستمـهاي مديريت شبکه
طراحي و شبيه‌سازي سيستم مديريت توزيع اشياء بين ماموران اجرا
حفظ کيفيت ناحيه مورد توجه يک تصوير ثابت درون حين فشرده‌سازي بـه کمک تبديل مناسب
توسعه بهينـه ظرفيت توليد نيروگاهي (با استفاده از الگوريتم ژنتيک)
تحليل منابع راديويي درون سيستم‌هاي مخابرات سلولي نسل سوم بر مبناي CDMA‎
استخراج ويژگي و فشرده سازي سيگنال ECG‎ براي سيستم‌هاي پزشکي از دور
کنترل ساختار متغير ازدحام درون شبکه‌هاي با سرويس متمايز
سيستم هوشمند کنترل ترافيک شـهري با استفاده از عاملها
آشارسازي چند کاربره درون محيط غير گوسي
طراحي و پياده‌سازي سازه آزمون درون برد cross conect‎ درون سيستم SDH‎ با استفاده از استانداردهاي I EEE1149.1-5‎
رهيافتي جهت مقاومت و ظرفيت بالا درون نـهان نگاري مبتني بر DCT‎ و طيف گسترده
مدلسازي، شبيه‌سازي و ارائه منطق کنترلي براي فرآيند CIP‎ درون کارخانـه شير پاستوريزه
طراحي مدار رابط الکترونيکي شتاب سنج MEMS‎
نمايش سه بعدي تصاوير آلتراسوند
بازيابي سيستم قدرت با توجه بـه قيد
طراحي يک برنامـه نرم‌افزاري اتوماسيون براي يک شبکه کامپيوتر کنترل
طراحي و ساخت سخت‌افزار اتوماسيون يک شبکه کامپيوتر کنترل
طراحي مدار واسط بر اساس استاندارد جديد ASI‎ درون اتوماسيون
قطعه‌بندي بر خط کلمات دستنويس فارسي
بازشناسي متون چاپي فارسي
مکان‌يابي عيب‌هاي امپدانس بالا درون سيستم‌هاي توزيع با استفاده از روشـهاي هوش مصنوعي
فشرده سازي سيگنال صحبت با نرخ بيت ?/? – ?/‎? کيلوبيت درثانيه
طراحي يک کنترل کننده فازي براي سيستم تعليق فعال خودرو
تحريک الکتريکي نخاع با الکترودهاي چند گانـه نصب شده روي مـهره‌ها و بررسي اثر آن روي پاسخ عضله
تحليل انتقادي الکترون درون ترانزيستور MESFET‎ با روش مونت کارلو
کنترل غيرخطي برج تقطير با استفاده از فيدبک خطي‌ساز
طراحي کنترلگر سيستم تعليق فعال خودرو با استفاده از تئوري آشفتگي تکين
طراحي و پياده‌سازي روشي براي انتقال مفاهيم از نتايج تحليگر دستوري بـه يک زبان مياني
روشي نوين درون کمي سازي و ارزيابي پتانسيل‌هاي مغزي بـه منظور تعيين سطح هوشياري
آشکار سازي توزيعي اه راداري (با تثبيت نرخ هشدار غلط)
رديابي يک هدف کوچک درون تصويرهاي حرارتي
بهينـه‌سازي حذف کننده پژواک براي ADSL‎ توسط شبکه عصبي
طراحي و ساخت آنتن ايستگاه زميني براي سيستم ‌اي LEO‎
شبيه‌سازي کامپيوتري مدل تطابق چشم انسان
طراحي واسطهاي بين شبکه‌هاي ATM‎ و LAN‎
استخراج ويژگيهاي ديداري از تصاوير تمام رخ
تدوين چارچوب تصميم‌سازي درون مجتمع‌سازي سيستم‌هاي اتوماسيون فرآيند
ترسيم پروفايل توان لنز با استفاده از الگوريتم‌هاي پردازش تصوير
طراحي کنترلگر مقاوم ديجيتال سيستم خود خلبان پرتابه زمين بـه زمين با استفاده از نظريه پسخورد کمي
طراحي و شبيه سازي يک کنترل کننده غير خطي براي راکتورهاي پيوسته گرمازا
طراحي سخت افزاري و نرم‌افزاري BUS‎ براي ATMLANE‎
بارپذيري سيستمـهاي انعطاف پذير با استفاده از پخش بار بهينـه
طراحي يک مسيرياب پيوسته تطبيقي و کنترلگر يک دستگاهCNC‎ چند محوره با استفاده از داده‌هاي موجود درون CAD‎
طراحي مبدل آنالوگ بـه ديجيتال توان کم با سرعت زياد
کنترل فازي کشش خودرو
بررسي و شبيه‌سازي اثرات حرارتي ليزر درون کاربردهاي ترموتراپي
جهت يابي فرستنده‌هاي طيف گسترده جهش ي
آناليز يک شکاف عرضي تشعشع کننده بين صفحات موازي با طول محدود
طراحي VLSI‎ شبکه‌هاي عصبي آنالوگ با توان مصرفي کم
طراحي و آناليز آرايه‌اي از آنتن‌هاي متناوب لگاريتمي LPDA‎ درون باند ي HF‎
تعيين پارامترهاي موتور القايي بـه کمک شبکه‌هاي عصبي
تحليل و طراحي کوپلر جهت‌دار Ti:LiNbO3‎ مورد استفاده درون سوئيچ نوري
رهيافتي بـه نـهان‌نگاري ديجيتال تصاوير
طراحي و ساخت يک سيستم پالس اکسيمتر دو کاناله کامپيوتري و بررسي اثرات تغيير طول موج
طراحي و معماري يک ميکروپروسسور نمونـه ‎?بيتي با نظري بـه ديدگاههاي سيبرنتيکي
شبيه‌سازي کامپيوتري رادم براي تعيين ميزان تاثير آن بر امواج عبوري
بررسي آماري پوشش شبکه تلفن سيار تهران و ارائه راه‌حل براي بهبود وضعيت
مدلسازي و شبيه‌سازي سيستم پلاريمتر نوري
طراحي و ارزيابي يک سيستم کدکننده/کدگشا براي فشرده‌سازي تصاوير اسناد متني
کاهش سطح گلبرگ‌هاي فرعي درون فشرده‌سازي پالس رادار با درون نظر گرفتن اثر داپلر
برنامـه‌ريزي توسعه شبکه انتقال درون محيط تجديدساختاريافته با درنظر گرفتن معيارهاي احتمالاتي قابليت اطمينان
بازيابي بر اساس محتواي تصاوير درموسکوپي
شبيه‌ساز نيروگاه بادي
بررسي نقش و اثر نور پلاريزه درون درماتوسکپي از بدن با استفاده از شبيه‌سازي
کاهش هزينـه حفاظت شبکه‌هاي توزيع درون حضور منابع توليد پراکنده بـه کمک جايابي بهينـه محدود کننده جريان خطا
بهينـه سازي مصرف انرژي درون رديابي اشياء متحرک درون شبکه حسگرها
مدل‌سازي و شبيه‌سازي انتشار نور کند درون موجبرهاي بلورهاي فوتوني
تعيين استراتژي بهينـه شرکت‌هاي خرده‌فروش برق درون مبادلات دوسويه چند گزينـه‌اي
سنتز واجهاي زبان فارسي
آناليز سيستم‌هاي تلفن سيار و طراحي واحد BSC‎
شناسايي حروف دستنويس فارسي با استفاده از شبکه عصبي
ارزيابي بي‌درنگ قابليت اطمينان سيستمـهاي قدرت
جداسازي پالسهاي راداري بر اساس نوع فرستنده
طراحي بهينـه شبکه‌هاي توزيع نيرو با استفاده از روش هوشمند (الگوريتم ژنتيک)
طراحي و ساخت آزماينده براي پايانـه‌هاي زميني ‌اي SCPC‎
توسعه سيستمـهاي کنترل فازي – عصبي و کاربرد آنـها درون دست سيبرنتيکي و تزريق دارو
مدل‌سازي عضله تحريک شده با استفاده از سيگنال الکترومايوگرام سطحي
کنترل تطبيقي دست سيبرنتيکي با کنترل کننده شبکه عصبي
محاسبه جريان درون مدارهاي منطقي ترتيبي CMOS‎
طراحي سخت‌افزار سيستم پردازشگر بلادرنگ تصوير
طراحي سخت‌افزار مالتي پلکسر آماري ‎?? کاناله صوت، تصوير، متن و داده
پردازشگر پيوند داده‌ها درون شبکه سيگنالينگ شماره ‎?
شناسايي پارامترهاي ژنراتورسنکرون بـه شيوه الگوريتم ژنتيکي
پيش‌بيني بلند مدت بار درون سيستمـهاي قدرت
بازشناسي خودکار اه رادار
شبيه‌سازي منبع تغذيه سوئيچينگ باتوان بالا و ساخت نمونـه عمل
رگولاتورها Regulator‎/ مدارهاي سوئيچينگ Stwitching circuits‎
تخمين با استفاده از نمونـه‌برداري غير يکنواخت بمنظور افزايش ماکزيمم بدون ابهام
تعيين هويت گوينده بصورت مستقل از متن
طراحي و ساخت سوئيچ حفاظتي HITLESS‎ براي راديو ديجيتال ‎34 Mb/s‎
بازشناخت گفتار پيوسته فارسي با استفاده از مدل عملکردي مغز انسان درون درک گفتار
طراحي يک شبکه CATV‎ شـهري با استفاده از تکنولوژي مخابرات نوري
تخمين پارامترهاي ماشين سنکرون درون حال سکون بـه روش راستنمايي بيشينـه درون قلمرو
رهيافتي بـه بازشناسي اجسام سه بعدي بـه کمک تصاوير دو بعدي
بررسي تداخل بين سرويسهاي پخش راديو و VOR , ILS‎ درون صورت استفاده ار مدولاسيونـهاي ديجيتال
طراخي مدارات نگاشت شبکه PDH‎ بـه ‎140Mbit/s SDH‎ بـه STM-1‎
پردازشکر شبکه درون گروه سيگنالينگ
طراحي و ساخت کد کننده صحبت ترمينال دستي تلفن سيار و کد کننده کانال
شبيه‌سازي مبدلهاي تشديد
طراحي و شبيه سازي مبدل طول موج و فيلتر تمام نوري مبتني بر آثار غير خطي درون بستر نانوموجبر سيليكوني
سيستم چند عاملي همکار براي همجوشي اطلاعات وب
شبيه‌سازي هدايت يک نانوروبات درون مدل رگ‌هاي خوني انسان
کنترل حرکت روبات از طريق شبکه با طراحي مسير بهينـه
ادغام تصميم درون سيستمـهاي سنجش از دور چندگانـه
تحليل و طراحي آنتن عايقي تشديدي مستطيلي چند قسمتي
ادغام اطلاعات سن‌ها درون سنجش از دور
کنترل هوشمند تراکم براي شبکه‌هاي با سرويس متنوع
اندازه‌گيري آنتن درون حوزه زمان بـه روش تبديل داده‌هاي دو قطبي بـه داده‌هاي مستطيلي
طراحي فرستنده فراپهن باند با نرخ بالاي ارسال داده
طراحي و آناليز يک آنتن ميکرواستريپ حلقه مستطيلي کوچک شده درون دو باند ي ‎?و‎? گيگاهرتز
مدلسازي کانال درون لينکهاي نوري فضاي آزاد (FSO‎)
جايابي بهينـه دستگاههاي اندازه‌گيري‌هارمونيکي جهت تخمين حالت‌هارمونيکي سيستمـهاي قدرت
طراحي مولفه‌هاي نرم افزارهاي شي‌گرا با رويکرد شناسايي خودکار الگوهاي طراحي
امکان‌سنجي و جايابي نيروگاه تلمبه ذخيره‌اي براي شبکه سراسري برق ايران
طراحي بهينـه يک آنتن ميکرواستريپ با استفاده از الگوريتم ژنتيک جهت استفاده درون کاربردهاي مخابرات سيار
کاربرد ويژگيهاي وابسته بـه نوع تصوير درون يک سامانـه تعاملي بازيابي تصوير رنگي
کاهش نويز اختلال (جمرFM) درون گيرنده‌هاي GPS
تحليل و طراحي آشکارساز نوري بهمني (APD‎) بـه روش مونت‌کارلو
روش‌هاي کلي طراحي ماشين‌هاي حالت محدود شناخت الگو روي جريان داده‌هاي يک بعدي و دو بعدي
طراحي پيش‌کدينگ براي سيستمـهاي چندحاملي CDMA‎ با چندورودي- چندخروجي براساس الگوريتم EM‎
بررسي عملکرد کدينگ شبکه درون شبکه‌هاي بي‌سيم اقتضايي
هدايت بدون خاموشي اجباري موتور موشکهاي زمين بـه زمين سوخت جامد
طراحي کنترل کننده مقاوم توان راکتيو (SVC‎) درون شبکه‌هاي صنعتي قدرت جهت بهبود رفتار موتورهاي القايي
خطي‌سازي سيستمـهاي غير خطي با استفاده از مدل مرجع تقريبي و فيدبک
تجزيه و تحليل ساختار گفته‌هاي زبان فارسي با استفاده از اطلاعات پروزوديک سيگنال گفتار
تاثير بارگذاري بر بهره‌برداري بهينـه از نيروگاههاي خورشيدي P.V‎
حفاظت ديفرانسيلي ديجيتالي ترانسفورماتورهاي قدرت بکمک شبکه‌هاي عصبي مصنوعي
محاسبه احتمال خطاي سيستم DS-CDMA‎ با حضور محوشدگي و پديده سايه
طراحي، پياده‌سازي نرم‌افزار و شبيه‌سازي دستگاه کنترل کيفي کيلومتر شمار
بررسي Acquisition‎ توسط گيرنده همدوس تفاضلي تعميم‌يافته درون سيستمـهاي DS-CDMA‎
فشرده‌سازي تصوير براي ارسال روي خط تلفن با پهناي باند کم
طراحي و آناليز يک سيستم تصويربردار CCD‎ درون ناحيه مادون قرمز
طراحي و ساخت و تحليل Mesfet‎ از جنس GaAS‎
طراحي يک نرم‌افزار تحليلي سيستمـهاي اپتيکي و بررسي کاربرد آن درون تحليل سيستم چشم انسان
بررسي و محاسبه ظرفيت درون سيستمـهاي CDMA‎ سلولي
جهت‌يابي و ردگيري بهينـه منابع باند وسيع صوتي
شبيه‌سازي و آناليز يک ليزر نيمـه‌هادي با ساختار Index-Guided‎
طراحي و ساخت منبع تغذيه سويچينگ دو کيلو وات
بازيابي بار درون شبکه‌هاي توزيع با استفاده از منطق فازي و سيستم خبره
درک پيکربندي هندسي يک صحفه متن چاپي
بررسي و تحليل انحناهاي جزيي درون فيبر نوري
طبقه‌بندي داده‌هاي منابع چندگانـه سنجش از دور با استفاده از شبکه‌هاي عصبي
مدلسازي غيرخطي و پيش‌بيني رفتار قيمت سهام درون بازار بورس تهران
سيستمـهاي پيش‌بيني و هشدار سيلاب
طراحي و ساخت سيستم آزمون صفحات فلزي روش جريان گردابي
طراحي کنترل کننده براي يک سيستم ترمز ضد قفل با استفاده از منطق فازي
طراحي زيرسيستم ردياب بـه روش گام بـه گام
طراحي نيروگاه فتوولتائيک صد کيلووات با امکان بهره‌برداري مستقل يا همگام با شبکه
اثر اندازه و شکل ذرات بيولوژيکي بر پراکندگي نور پلاريزه
شبيه‌سازي منبع تغذيه پالسي قابل کنترل با GTO‎
طراحي کنترلگر دو وضعيتي براي سيستمـهاي نامطمئن بـه روش ساختار متغير
طراحي يک سيستم نمونـه پست صوتي
کاهش پيچيدگي همسان‌ساز ويتربي درون سيستم GSM‎
طراحي و ارزيابي يک ونتيلاتور جديد کنترل شده بوسيله کامپيوتر
آموزش هوشمند بـه کمک کامپيوتر
نمايش دانش درون سيستمـهاي آموزشي هوشمند
طراحي و پياده‌سازي مدولاتور GMSK‎ تحت استاندارد مخابرات سيار GMS‎
بازآرايي شبکه توزيع بـه منظور بهبود پروفيل ولتاژ و کمينـه شدن تلفات بـه کمک روش الگوريتم ژني
بررسي اثرات مديريت بار درون بهبود قابليت اعتماد سيستمـهاي قدرت
طراحي و ساخت اينورتر سه فاز PWM‎ با کنترل جريان
مديريت شبکه‌هاي مخابراتي و کامپيوتري بر اساس تکنولوژي وب
بازيابي بهره حلقه انتقال براي سيستمـهاي آشفته تکين
طراحي يک سيستم کنترل درز جوش با استفاده از دوربين ويدئو
فرآيند تعويض کانال براي حمايت مشترکين سيار درون شبکه‌هاي ATM‎ بي‌سيم
مـهندسي نرم‌افزار بـه کمک کامپيوتر (شيء گرا)
قطعه‌بندي برون خط کلمات دستنويس فارسي
طبقه‌بندي تصاوير چند طيفي سنجش از دور با استفاده از شبکه‌هاي عصبي
طراحي و تحليل آنتن‌هاي بازتاب کننده‌ي دي‌الکتريک با ساختار چند لايه
طبقه‌بندي بيماريهاي کبد درون تصاوير التراسوند توسط تبديل کانترلت
بازيابي تعاملي تصوير با رويکرد يادگيري از رفتار کاربر
بهينـه‌سازي هوشمند همزمان هزينـه توليد و توليد گازهاي آلاينده و تخصيص بار سيستم‌هاي قدرت
ارزيابي امنيتي شبکه‌هاي کامپيوتري بررسي موضوع و ارائه راه حل
تحليل ظرفيت سيستمـهاي اشتراک طيفي درون کانالهاي محو شونده
پايدارسازي با بازخورد خروجي پوياي فازي بر پايه نابرابري‌هاي ماتريسي خطي
طبقه‌بندي تصاوير اثر انگشت با استفاده از شبکه‌هاي عصبي
طراحي کنترل کننده عصبي مقاوم براي ترافيک شبکه
نمايه‌گذاري و بازيابي تصاوير اشعه ايبراساس محتوا درون کاربردهاي پزشکي
طبقه‌بندي تصاوير ابر طيفي با استفاده از نمونـه‌هاي آموزشي محدود
شناسايي و طبقه‌بندي عيب درون شبکه‌هاي توزيع قدرت بـه کمک تبديل موجک
آناليز تغييرات موج T‎ درون سيگنال ECG‎
بازآرايي شبکه‌هاي توزيع الکتريکي با استفاده از الگوريتم ژنتيک و تئوري گراف درون حضور توليد پراکنده
تخمين پتانسيل برانگيختگي بينايي توسط شبکه عصبي
طراحي و ساخت سيستم آزمايشگاهي ترمز ضد قفل با استفاده از منطق فازي تطبيقي
شبيه‌سازي اثر تاخير درون سيستمـهاي SCADA مبتني بر TCP/IP
طراحي محيط نرم‌افزاري کنترل و مانيتورينگ عملکرد روبات از طريق اينترنت
بررسي روش تفريق طيفي و کاهش نويز موزيکال حاصل از آن
ادغام اطلاعات تصاوير سن‌ها درون کاربردهاي سنجش از دور (با الهام از مدل شبکيه چشم)
پردازش تصاوير درماتوسکوپي بـه منظور تشخيص و تفکيک ضايعات ملانوسيتي خوش خيم و بد خيم
تفسير و طبقه‌بندي طيف‌هاي جرمي حاصل از آناليز گازهاي تنفسي
شناسايي خطاهاي امپدانس بالا درون شبکه‌هاي توزيع انرژي الکتريکي
طراحي مدار تطبيق وفقي آنتن مارپيچي چهارتايي هوشمند
مدلسازي المانـهاي قطع کننده و تجهيزات حفاظتي درون محاسبات قابليت اطمينان شبکه‌هاي انتقال برق
مدلسازي و تحليل مبدل طول موج با مکانيزم مدولاسيون بهره متقابل درون ساختار تقويت کننده نوري نيمـه‌هادي
مسيريابي رباتهاي متحرک و جلوگيري از برخورد با موانع با استفاده از الگوريتمـهاي ژنتيک
مقايسه ليزرهاي اربيوم ياگ و گاز کربنيک درون لايه‌برداري پوست با استفاده از شبيه‌سازي
تجزيه و تحليل عملکرد سيستمـهاي MC-CDMAوReplica MT-CDMA کدشده
طبقه‌بندي اثر انگشت با استفاده از تصوير جهتي
طراحي کنترل‌گر PID تطبيقي با استفاده از تکنيک جدول‌بندي بهره براي خودروبرقي
طراحي کنترلگر تراکم پيش‌بين تطبيقي درون شبکه‌هاي TCP/IP
طراحي و آناليز آنتن آرايه ميکرواستريپا براي دريافت امواج ‌هاي تلويزيوني انتشار مستقيم
طراحي و ساخت تغذيه کننده موجبري براي آنتن FZPA
کنترل سيستم‌هاي عمليات از راه دور از طريق اينترنت: مقاوم سازي درون برابر اثر تاخير
آناليز ليزر نيمـه‌هادي کوک‌پذير و مشخصه‌هاي کوک
افزايش مقاومت عوامل امنيتي شبکه‌هاي کامپيوتري
سازماندهي و بازيابي معنايي اطلاعات درون پايگاه اطلاعات نيمـه ساختيافته
کنترل شبکه‌هاي قدرت درون محيطهاي تغيير ساختار يافته برق، با استفاده از شبکه‌هاي عصبي
موقعيت‌يابي رادارهاي پسيو با استفاده از تخمينگر TDOA
وارسي صوري پروتکل‌هاي رمزنگاري
گرافولوژي دست نوشته فارسي بـه کمک کامپيوتر
حذف تداخل باند باريک درون سيستمـهاي مخابراتي UWB-TH-BPPM با دسترسي چندگانـه
بکارگيري روشـهاي آماري جهت تبيين شاخصهاي لازم درون بازيابي اطلاعات ويديوئي بر اساس محتوي
آزمون خودکار نرم‌افزارهاي شي‌گرا با استفاده از ضوابط UML
بهينـه‌سازي شاخص‌گذاري چند بعدي درون بانکهاي اطلاعات تصويري
دسته‌بندي متون با استفاده از کميته و انتخاب خصيصه
کاهش رنگ بر پايه کلني مورچه‌ها
مخفي‌سازي داده‌ها درون سيگنالهاي صوتي بر اساس محتوا
تشخيص چهره و رديابي آن درون تصاوير ويديوئي
استخراج ويژگي مقاوم براي طبقه‌بندي و شناسايي اثر انگشت
مدلسازي و شبيه‌سازي اثر ليزر رنگ(Dye laser) بر ضايعات عروقي پوست
انتخاب استراتژي بهينـه توسعه اتوماسيون شبکه‌هاي توزيع از ديدگاه‌هاي مخابراتي و الکتريکي، مطالعه موردي درون شبکه توزيع شـهر کرمان
طراحي روشي جهت ساخت نرم‌افزار با استفاده از رويکرد جنبه‌گرا
کاهش تلفات و آزادسازي ظرفيت سيستم توزيع با استفاده از سيستمـهاي توليد پراکنده PV
تحليل و طراحي آنتن مايکرواستريپ فرکتالي با کاربرد مخابرات بي‌سيم
بررسي تاثير استفاده گسترده از لامپ کم مصرف بر کيفيت برق درون شبکه توزيع
طراحي کنترلر مد لغزشي براي حرکات چرخشي کشتي
ارائه راهکاري مناسب جهت پيش بيني ميان مدت و بلند مدت بار درون شبکه توزيع ايران
طراحي تبديل کننده طول موج با ساختار
ناحيه‌بندي تصاوير تشديد مغناطيسي
تشخيص تصادم درون محيطهاي مجازي
استخراج اطلاعات از تصاوير توپوگرافي قرنيه با استفاده از الگوريتم‌هاي پردازش تصوير
رتبه‌بندي آشوب‌هاي گذرا درون ارزيابي امنيت ديناميکي سيستم‌هاي قدرت
طراحي بهينـه ترانسفورمر توزيع
برنامـه‌ريزي بهينـه توليد درون سيستم‌هاي قدرت همراه با تعيين منحني بار بهينـه
بهبود بهينـه و توام پروفيل و پايداري ولتاژ
عوامل هوشمند درون اينترنت
کنترل تطبيقي ترافيک ABR‎ درشبکه ATM‎
پخش بار بهينـه محدود بـه قيود اغتشاش و مديريت مصرف
محاسبه نيروهاي اتصال کوتاه درون ترانسفورماتور قدرت
بازشناسي نتهاي موسيقي براي ساز سنتور
پيش پردازش متون چاپي فارسي براي جداسازي حروف
طراحي سيستم مخابراتي براي اتوماسيون شبکه‌هاي توزيع
طراحي و ساخت اينورتر ولتاژ متغير متغير
يافتن محل استقرار و مسيريابي پويا با استفاده از تکنيکهاي ژنتيک
جايابي و اندازه‌يابي فيلترهاي اکتيو درون سيستم‌هاي قدرت
تخمين اضافه ولتاژهاي حاصل از کليد زني بـه کمک شبکه‌هاي عصبي
پياده‌سازي نرم‌افزاري چارت‌اسميت و استفاده از آن درون طراحي آمپلي‌فايرهاي مايکروويو و ساخت يک نمونـه آزمايشگاهي
آناليز، توليد و دسته‌بندي تصاوير حرارتي زمينـه‌هاي بياباني درون طيف مادون قرمز دور
تعيين بهينـه مراکز اصلي تلفن همراه بر اساس توپولوژي شـهري
يادگيري مبتني بر محتوي براي دسته‌بندي متون
طراحي و نمونـه‌سازي يک محيط يکپارچه ساخت نرم‌افزار براساس شبکه WWW‎
استخراج ويژگي‌هاي EEG‎ براي تخمين سطح هوشياري با استفاده از تبديل موجک
بررسي آماري ميزان ترافيک BTS‎‌ها درون شبکه تلفن سيار تهران و ارائه راه حل براي بهبود وضعيت
قيمت‌گذاري و مديريت توان راکتيو درون صنعت برق تجديد ساختار شده
شناسايي برون خط کلمات دستنويس فارسي درون يک مجموعه محدود
مدل‌سازي و کنترل يک سيستم توليد صنعتي با استفاده از شبکه پتري
مدلسازي ترانزيستور اثر ميداني فلز – نيمـه‌هادي دودرگاهي درون طراحي مدارهاي بالا
طراحي شبکه ATM‎ براي انتقال صوت، تصوير و ديتا
مدلسازي و کنترل ديگهاي بخار صنعتي با استفاده از شبکه‌هاي عصبي
طراحي و پياده سازي تحليلگر شبکه از نوع CAN‎
مـهندسي برق – ساير منابع
کنترل مبدل چند پايانـه‌اي منابع انرژي ترکيبي
ارائه يک شکل دهنده پرتو وفقي ميدان نزديک و باند پهن براي تصويربرداري اولتراسوند
اصلاح معيارهاي فاصله الگوهاي کليدزني متن آزاد براي تائيد هويت
مدل سازي و تحليل ليزر نيمـه‌هادي نقطه کوانتومي
طراحي و شبيه سازي سوئيچ‌هاي نانوفوتونيک
تمام چكيده‌هاي مـهندسي برق
بهبود قابليت اطمينان شبکه توزيع با استفاده از منابع پاسخگويي بار درون محيط تجديد ساختار يافته
متن
متن
متن
ناحيه بندي تصاوير MRI‎ قلبي با استفاه از مرز فعال خودنسبي
طراحي کنترلگرمقاوم مبتني بر رويتگر با استفاده از نامساوي‌هاي ماتريسي خطي
طراحي و تحليل تقويتصکننده کم نويز فراپهن باند براي باند بالاي
ارزيابي امنيت سيستم قدرت بر اساس ريسک
کنترل ترافيک براي تضمين کيفيت سرويس (QoS‎) درون شبکه‌هاي با سرويس متمايز
مدلسازي پاسخگويي بار مبتني بر ضرايب حساسيت قيمتي تقاضا
مدل سازي و آناليز کانال درون مخابرات نوري فضاي آزاد
طبقه بندي تصاويرPOLSAR‎ بوسيله روش تجزيه و تحليل عناصر توان
بهبود کارايي سيستم‌هاي مخابراتي طيف فراگستردة مبتني بر ارسال پالس مبنا
طراحي يک رويتگر تطبيقي مقاوم و غير شکننده براي ژنراتورهاي سنکرون
تحليل محيط براي تشخيص رديابي و نظارت بر اشياء متحرک مبتني برفيلتر ذرهاي و آشکار ساز سايه
چارچوبي براي طراحي و ارزيابي معماري نرم افزار
بهبود بازده انرژي با استفاده از سيستم‌هاي دور متغير مورد مطالعه: کاهش مصرف داخلي نيروگاهها
استفاده از روش عددي اجزاء محدود درون شناخت رفتار مکانيکي گسل‌هاي امتداد لغز
پايداري سامانـه‌هاي نامطمئن چند وجهي بر اساسخاصيت حقيقي مثبت اکيد
کاربرد مجموعه‌هاي فازي درون ارزيابي قابليت اعتماد شبکه‌هاي توزيع الکتريکي
شبيه‌سازي رادار
طراحي تقويت کننده کم نويز پهن باند موج ميليمتري
بهينـه‌سازي حل گراف حمله درون سيستم‌هاي تشخيص نفوذ با رويکرد الگوريتم تکاملي کوانتومي
آناليز تصاوير الکتروفورز ژل دو بعدي از نمونـه‌هاي بيولوژيکي
بررسي تاثير توليد پراکنده بر شاخص‌هاي قابليت اطمينان درون سطح HLI با درون نظر گرفتن اتفاقات درون شبکه‌هاي توزيع
برنامـه ريزي تعمير و نگهداري واحدهاي نيروگاهي با درون نظر گرفتن اثر بهره برداري از شبکه گاز
سنتــز و تحليـل لنز روتــمان درون فرکـانس‌هاي نوري با روش انتشار پرتو (BPM)
کنترل سيستم کارکرد از دور درون حضور تأخير متغير با زمان بـه روش مود لغزشي
طراحي و آناليز تقويت کننده توان سوئيچينگ CMOSبا خطساني و بازدهي بالا
تخمين و کنترل درون سيستم‌هاي کوانتومي باز
طراحي، تحليل و ساخت يک آنتن ميکرواستريپ دوبانده با قطبش تغييرپذير
تنظيم حفاظت ديستانس با درون نظر گرفتن کنترلرهاي مختلف IPFC
متن
طراحي فيلتر ميانگذر با استفاده از سطوح انتخابگر
تعيين بهينـه مقادير حقوق مالي انتقال براي عرضه درون حراج اوليه با درون نظر گرفتن شرايط بازار انرژي
طراحي و ساخت فيلتر مايکرواستريپي ميان گذر فشرده‌ي دو بانده
طراحي تقويت کننده کم نويز با خطساني بالا براي کاربردهاي موج ميليمتري
طراحي، بهينـه سازي و ساخت آرايه دو تايي آنتن مارپيچي مود محوري کوتاه درون باند L
طراحيVGA با محدوده ديناميکي وسيع و توان مصرفي کم براي يک گيرنده پهن باند
کنترل H2/H مبتني بر کليدزني منطقي و با سرپرستي
مشخصه سازي خواص قطبيدگي پوست با استفاده از روش اليپسومتري
طراحي تقويت کننده کم نويز براي باند ku
بهبود ناحيه‌بندي تصاوير عنبيه چشم جهت تشخيص هويت
طراحي تخمين‌گر مقاوم حالت براي شبکه‌هاي تنظيم ژني با عدم قطعيت
بهبود دوزيمتري درون فتودايناميک تراپي (PDT) با استفاده از مدل‌سازي و فلوئورسانس اسپکتروسکوپي
طراحي اسيلاتور موج ميلي‌متري باند وسيع کم نويز CMOS
پيش بيني قيمت درون بازار با بهره گيري از يک روش ترکيبي نوين
تخصيص منابع درون شبکه‌هاي بي سيم چندپرشي مبتني بر OFDM
مدل‌سازي و کنترل منابع توليد همزمان برق و حرارت خانگي
تحليل بازار برق با بهره‌گيري از مدل‌هاي مبتني بر تشابه‌هاي رفتاري
مدلسازي و تحليل ليزر کوانتومي آبشاري مادون قرمز دور
سرعت فاز و گروه امواج صفحه‌اي درون محيطهاي Bi- Anisotropic و در حال حرکت
تشخيص هويت انسان مبتني بر هم‌جوشي بيومتريک‌هاي کف دست و هندسه دست
جايابي و ظرفيت‌يابي منابع توليد پراکنده درون شبکه توزيع با کمک الگوريتم بهينـه‌سازي چند هدفه
تجزيه و تحليل و مدل‌سازي اطلاعات مکاني جهت طبقه‌بندي تصاوير ابر طيفي
تشديدگرها و فيلترهاي چند موده با بارگذاري استاب
برنامـه‌ريزي عمليات پيشگيرانـه درون شبکه‌هاي توزيع درون جهت مديريت دارايي
طراحي رويتگر مود لغزشي چند منظوره براي سيستم‌هاي مقياس وسيع
مدل‌سازي و شبيه‌سازي مدولاتورهاي نوري ميکروحلقه
طراحي ميکسر باند Ku با خطساني بالا
طراحي و تنظيم بهينـه‌ي يک سيستم حفاظت ويژه با ملاحظات بازار برق
طراحي و ساخت ساختارهاي جديد فرامواد جهت بهبود خواص تشعشعي آنتنـهاي شکافدار موجبري
طراحي اتوپايلوت مد لغزشي فازي براي موشک زمين بـه هوا
طراحي اتوپايلوت مد لغزشي فازي براي موشک زمين بـه هوا
طراحي مبدل زمان بـه ديجيتال با رزولوشن بالا براي سينتي سايزر ي راديوي WiMAX
طراحي کنترلگرهاي پوياي هوشمند تکاملي بر پايه سلول‌هاي مصنوعي
بررسي پايداري مقاوم سامانـه‌هاي تنظيم ژني با تأخير متغير با زمان و عدم قطعيت غيرخطي درون مدل
تشخيص برخط پروتکل‌هاي لايه‌ي کاربرد ترافيک شبکه با تحليل رفتاري بسته‌ها
وارسي مجوز بکارگيري نرم‌افزار با استفاده از رويکرد نقش آب‌زني
آشکارسازي خودکار خطوط درون نقشـه‌هاي چاپي و دستي فرش
خودبرنامـه‌ريزي منابع قيمت‌پذير درون بازار با رقابت ناقص
مدل‌سازي و تحليل انتشار پالس‌هاي پيکو ثانيه درون تقويت‌کننده نوري نقطه کوانتومي
آشکارسازي ساده داده‌ها درون سيستم‌هاي دو ورودي مبتني بر مالتي‌پلفضايي
تعيين قابليت عبور بازار- محور درون شبکه‌هاي الکتريکي
طراحي و ساخت مبدل جديد تکفاز دو پايانـه‌اي
طراحي و ساخت اينورتر نـه سوئيچه‌ي تعميم يافته جهت تغذيه‌ي مستقل دو بار سه فاز چهار سيمـه
تصويربرداري با نور پلاريزه بـه منظور تشخيص ملانوما
تشخيص ناهنجاري پويا درون شبکه‌هاي اقتضايي متحرک
طراحي و شبيه‌سازي مدولاتور سيگما-دلتاي کم مصرف براي کاربرد سمعک
مدل‌سازي برنامـه‌هاي پاسخ‌گويي بار از ديدگاه خرده‌فروش
روشي توزيع‌شده براي تشخيص ناهنجاري درون شبکه‌هاي حسگر بي‌سيم
کنترل ريزشبکه‌هاي هيبريدي مبتني بر منابع ژنراتور سنکرون، فتوولتائيک و باتري
تحليل، مدلسازي و کنترل مقاوم حرکت خيزش روبات چهارپا با نامعيني‌هاي مدل
طراحي و شبيه‌سازي ترانزيستور اثر ميداني نانولوله کربني با سورس و درين مـهندسي شده
مديريت کارت‌هاي اعتباري با استفاده از سيستم ايمني مصنوعي
طراحي سيستم تشخيص خطا براي بويلر بر اساس روشـهاي بر مبناي مدل
آناليز و شبيه‌سازي ليزرهاي تابنده از سطح با کاواک عمودي مبتني بر کريستال فوتوني
مدلسازي سطح ريسک هماهنگي ريکلوزر- فيوز درون شبکه توزيع مجهز بـه توليدات پراکنده و کاهش اين سطح با استفاده از محدود کننده‌هاي جريان اتصال کوتاه (FCL‎).-
ارزيابي انطباق معماري نرم افزار
بهينـه‌سازي محدب سيستم‌هاي آشفته تکين مبتني بر کنترل‌کننده فيدبک خروجي ديناميک
سوييچينگ نوري با استفاده از تقويت کننده نيمـه‌هادي مبتني بر الگوي ماخ زندري
تخصيص بهينـه‌ي منابع درون سامانـه‌هاي مبتني بر فن‌آوري OFDM‎ با استفاده از روش مديريت توان
طراحي بهينـه يک سيستم حفاظت ويژه با درون نظر گرفتن توام ملاحظات پايداري ولتاژ و ريسک
يک روش تشويق‌گرا براي جريان‌سازي ويديو درون شبکه‌هاي نظير بـه نظير
طراحي و شبيه‌سازي سوييچ ماخ-زندر مبتني بر فتونيک کريستال با تزريق سيال
طراحي و شبيه‌سازي مبدل آنالوگ بـه ديجيتال تمام نوري مبتني بر اثر کر درون بلور فوتوني دوبعدي
مطالعه طيف‌سنجي رامان و مادون قرمز جهت تشخيص بيماري‌هاي پوست
طراحي نوسان ساز کم مصرف با کنترل ديجيتال
متن
پايش هنگام اجراي ترکيب خدمت‌ها درون معماري خدمت‌گرا با رويکرد جبري
تثبيت اتوماتيک فشار خون بوسيله کنترل کامپيوتري پمپ تزريق سرنگ
طرح هوشمند تطبيق بين لايه‌اي براي ارتباطات بي‌سيم با کيفيت تضمين شده خدمات
کنترل بهينـه سيستم‌هاي کنترل دور توربين‌هاي بادي
بررسي احتمال دسترسي فرصت‌طلبانـه‌ي کاربران يک شبکه‌ي اقتضائي شناختي با قابليت کنترل توان بـه طيف با بهره‌گيري از هندسه تصادفي
طراحي حلقه قفل فاز تمام ديجيتال کم مصرف
خود برنامـه يزي توام نيروگاه‌هاي بادي و منابع انرژي محدود درون سيستم‌هاي قدرت تجديد ساختاريافته
مدلسازي و آناليز رفتار و مشخصه‌هاي ليزر با تابش عمودي (VCSEL‎) با ساختار چاه کوانتومي
متن
چندگانگي هميار درون محيط چندکاربره
طراحي مسير بر پايه‌ي پايداري پويا و توزيع بهينـه‌ي نيرو براي روبات‌هاي چهار پا
کاربرد هندسه تصادفي درون تحليل شبکه‌هاي بي‌سيم
شبيه‌سازي و تحليل آرايه پادهدايت ليزرهاي چاه کوانتومي نيمـه‌هادي گسيل سطحي با کاواک عمودي
مدل‌سازي داده‌ها با روش‌هاي تکاملي براي يادگيري رفتار محيط درون شبکه‌هاي حسگر بيسيم
تخمين کانال درون سيستم‌هاي MIMO-OFDM‎.-
سنسورهاي فشار و دما با استفاده از فيبرهاي فوتونيک کريستال براي استفاده درون چاه‌هاي نفت
طراحي يک سيستم مبتني بر کلوني مورچه‌ها براي تشخيص بيماري ديابت
بررسي شکل‌دهي پرتو درون حوزه‌ي فوريهري زمان کوتاه
تحليل و شبيه‌سازي آرايه استوانـه‌اي شکافدار
طراحي و شبيه‌سازي تصميم‌گير مبتني بر منطق فازي براي بهره‌برداري اقتصادي از يک خانـه هوشمند
رويت‌پذيري و تخمين مقاوم حالت‌هارمونيکي شبکه‌هاي توزيع
تحليل پايداري و کنترل سيستم‌هاي تاخيردار زمان گسسته
تصحيح انحراف فاز جهت بهبود دقت تصاوير درون تصويرگري فراصوت
بهينـه‌سازي مصرف انرژي با استفاده از درايو درون صنعت فولادسازي
پيش‌بيني حملات فيبريلاسيون دهليزي با استفاده از پردازش سيگنال ECG‎ و ويژگي‌هاي HRV‎.-
مدلسازي و کنترل يک سامانـه تهويه مطبوع و ارائه برخي از استراتژي‌هاي کنترل آن
طراحي يک کنترلگر پيش‌بين مقاوم براي سامانـه‌هاي خطي داراي عدم قطعيت درون حضور نويز اندازه‌گيري خروجي و اغتشاش حالت
آشکارسازي پوست بر اساس رنگ با استفاده از برنامـه‌نويسي مجذوري فازي
برنامـه‌يزي توسعه شبکه انتقال مبتني بر ارزش شبکه از ديدگاه بازيگران شبکه برق
تحليل پايداري شبکه‌هاي تنظيم ژني پرش مارکف
تخمين، پايدارسازي و حذف اغتشاش درون سيستم‌هاي پرش مارکوف تأخيردار
تعيين موقعيت کاربر درون شبکه‌هاي بيسيم
استخراج قواعد پيوستگي چند سطحي درون پايگاه داده توزيع شده
Efficent Approaches on Graph-Based Realization of Boolean Functions‎
طراحي کنترلگر مقاوم براي شبکه‌هاي تنظيم ژني تکه‌اي نموا خطي تأخيردار با پارامترها و مرزهاي کليدزني متغير بازمان
کنترل سامانـه‌هاي کارکرد از دور غيرخطي بـه روش ILC‎.-
مدل‌سازي و تحليل فرايند غيرخطي پارامتريک نوري درون تشديدکننده‌هاي ريزحلقه
متن
تامين ظرفيت ذخيره چرخان شبکه با استفاده از خودروهاي برقي و در نظر گرفتن برنامـه پاسخگويي بار
بکارگيري فرم‌دهي پرتو درون سيستم‌هاي راديوي شناختي
طراحي و پياده‌سازي آنتن مسطح فراپهن باند جديد کوچک براي کاربردهاي مخابراتي
مدل‌سازي و شبيه‌سازي برهمکنش ليزرکسري و پوست
متن
طراحي يک درايور دو طرفه همزمان با سرعت بالا
طراحي کنترلگر فازي – تطبيقي چند متغيره و کاربرد آن بر روي يک سيستم نمونـه
مدل‌سازي تقويت‌کننده توان براي روش خطي‌سازي وفقي پيش اعوجاج دهنده ديجيتالي درون باند پايه
طراحي تقويت‌کننده توان با بازدهي بالا براي مخابرات نسل چهارم
مدلسازي بار درون شبکه توزيع هوشمند بر مبناي تئوري سيستمـهاي چند عاملي
کشف بات‌نت مبتني بر شبکه‌هاي نظير بـه نظير با استفاده از رويکردهاي يادگيري ماشين.-
بهبود نسبت سيگنال بـه نويز درون تصاوير فراصوت پزشکي با استفاده از تبديل فوريهري
بررسي يکسان‌سازها درون محيط زير آب
زمان‌بندي آگاه از محتوا جهت جريان سازي ويديو درون شبکه‌هاي نظير بـه نظير
پيش‌بيني ساختارهاي دوم و سوم پروتئين با کمک روش‌هاي يادگيري ماشين
طراحي و پياده‌سازي کنترلگر pH درون فرآيند فدبچ براي توليد مخمر نان
ارائه‌ي مدلي نورمبنا براي حل تعدادي از مسائل ان‌پي-کامل و ان‌پي- سخت
تعيين استراتژي بهينـه ميان‌مدت براي شرکت‌هاي خرده‌فروش برق
روشي مستقل از ساختار و پروتکل فرمان و کنترل براي تشخيص بات‌نت‌ها
استفاده از جداسازي طيفي و مکاني درون پردازش تصاوير چند طيفي سنجش از دور
طراحي تقويت کننده‌ي کم نويز موج ميلي متري با خطساني بالا و مصرف توان کم
مديريت کيفيت توان درون شبکه‌هاي توزيع درون حضور مولدهاي بادي کوچک بـه کمک ادوات
طراحي تخمين‌گر حالت مقاوم درون برابر تأخير براي شبکه‌هاي تنظيم ژني با هدف تضعيف نويز
طراحي استراتژي پيشنـهاد توام درون بازار انرژي و خدمات جنبي (رزرو)
ادغام تصاوير تک رنگ IKONOS‎ با ابر طيفي با استفاده از موجک مناسب.-
تشخيص ناهنجاري درون شبکه‌هاي اقتضايي متحرک با رويکرد ترکيبي مبتني بر سيستم‌هاي ايمني مصنوعي و الگوريتم کلوني زنبورهاي مصنوعي
تشخيص ناهنجاري درون شبکه‌هاي اقتضايي متحرک با رويکرد ترکيبي مبتني بر سيستم‌هاي ايمني مصنوعي و الگوريتم کلوني زنبورهاي مصنوعي
تشخيص، طبقه‌بندي و تعيين منطقه خطا درون رله يکپارچه با استفاده از تبديل S‎
تفکيک تصويري ضايعات رنگدانـه‌اي خوش‌خيم، ديسپلاستيک و بدخيم پوست با ترکيب طبقه‌بندها
روشي مقاوم براي تشخيص هويت افراد از روي همجوشي اطلاعات اثر انگشت
کشف قانون با استفاده از الگوريتم‌هاي ممتيکي براي تشخيص تومورهاي سرطاني
دنباله‌هاي نزديک شونده بـه ظرفيت شانون براي کدهاي LDPC‎ درون کانال‌هاي متقارن
شناسايي ژست دست مبتني بر باريک‌سازي: اعداد و علائم
مدلسازي عارضه رخداد ترمبوفلبيت عمقي با استفاده از روش‌هاي هوشمند
ارائه مدلي مبتني بر ارتباطات معنايي و مکاني جهت دسته‌بندي اشيا
مدل‌سازي و شبيه‌سازي گرما درماني بينابيني القا شده توسط ليزر درون بافت بيولوژيکي با استفاده از روش‌هاي المان محدود و المان مرزي.-
اندازه‌گيري تغييرات غلظت مواد محلول درون مايع دياليزيت پسماند با استفاده از اسپکتروسکوپي IR‎.-
کنترل مبدل چند پايانـه‌اي منابع انرژي ترکيبي
متن
گسترش نظريه کنترل بهينـه براي سامانـهچهاي پوياي با مرتبهچهايري نامتناسب
طراحي مبدل دلتا- سيگما با قابليت تغيير پذيري براي کاربرد راديو نرم‌افزاري
فشرده‌سازي و کاهش اسپکل تصاوير فراصوت پزشکي توسط آستانـه‌گذاري ضرايب کانتورلت
استخراج الگوي سوفل‌هاي سيستولي مبتني بر مدل اتمي بـه منظور تشخيص بيماري‌هاي دريچه‌اي قلب
همزمانسازي سيستم‌هاي آشوبناک تحت تأثير عدم قطعيت پارامتري، اغتشاش خارجي و نوسان سيگنال کنترلي
طراحي کنترلگر مقاوم براي سامانـه‌هاي مقياس وسيع تأخيري
برنامـه‌ريزي ميان مدت و کوتاه مدت هماهنگ سيستم‌هاي توزيع درون حضور منابع DER‎ بـه منظور تامين قابليت اطمينان مطلوب مصرف‌کنندگان
برنامـه‌ريزي نيروگاه مجازي براي شرکت درون بازارهاي خدمات جانبي
طراحي بهينـه يک آنتن ميکرواستريپ با استفاده از الگوريتم ژنتيک جهت استفاده درون کاربردهاي مخابرات سيار
ارائه روشي براي شناسايي اعمال انسان با استفاده از تخمين حالت
تحليل عملکرد و طراحي سوئيچ تمام نوري درون نانو موجبر سيليکني
تحليل ساختارهاي پاشنده بر پايه بلور فوتوني
طراحي کنترلگر مقاوم مرتبه مشخص با معيار H2‎ براي سيستم‌هاي با نامعيني پارامتري بيضوي
طراحي تقويت‌کننده کم نويز موج ميليمتري با حذف اعوجاج
حسگري طيفي مشارکتي بر اساس خاصيت ايستان چرخشي
طراحي ردياب مقاوم H‎ فازي T-S‎ براي کنترل سامانـه‌هاي غير خطي از طريق شبکه.-
طراحي يک کنترلگر مد لغزشي تطبيقي براي کنترل ازدحام شبکه با سرويس‌هاي تفکيک شده درون مقياس بزرگ بـه همراه عدم قطعيت غيرخطي
حسگري طيفي مشارکتي درون چند باند درون شبکه‌هاي راديو شناختي
تحليل تقويت‌کننده نوري نيمـه‌هادي نقطه کوانتومي با کاواک عمودي (QD-VCSOA‎).-
اتصال منابع توليد پراکنده با استفاده از اينورتر منبع انرژي گسسته
طراحي کنترلگر چند منظوره H2/H‎ براي کنترل دور توربين بادي
بررسي کاربرد فرامواد درون آنتن‌هاي موجبري
شبيه‌سازي و تحليل عملکرد نور گسيلي ترانزيستور مبتني بر نانولوله‌هاي کربني
طراحي و ساخت فيلترهاي تغييرپذير SIW‎ درون دو باند
مدلسازي و طراحي مسير با پايداري پويا براي روبات چهار پا
دودويي وفقي تصاوير متني آسيب ديده
طراحي تقويت‌کننده توان موج ميلي‌متري بازده بالا
خوشـه‌بندي سبک نگارش دست‌نوشته برون خط فارسي
آناليز آنتن آرايه بازتابي با استفاده از آنتن تشديدي عايقي بـه عنوان المان
طراحي و ساخت آنتن آرايه‌اي انعکاسي دو بانده (باندهاي X‎ و K‎).-
طراحي و شبيه‌سازي ترانزيستور آي‌ماس با نوار انرژي مـهندسي شده بر پايه‌ي Si-SiGe
کدينگ سيگنال ECG‎ جهت بهبود فشرده‌سازي بـه منظور استفاده درون پزشکي از راه دور
بررسي تأثير برنامـه‌هاي پاسخ‌گويي بار بر تخصيص بهينـه‌ي منابع توليد پراکنده به‌منظور بهبود قابليت اطمينان
زمانبندي وظيفه براي تخصيص منبع درون گريد با رويکرد مدل‌هاي اقتصادي
طراحي و ساخت جاذب مايکروويوي پهن‌باند با استفاده از ساختارهاي متناوب.-
مدل‌سازي جبري و راستي‌آزمايي سيستم‌هاي خودوفقي
آشکارسازي آغازه درون تکنوازي تار
مدل‌سازي سيستم‌هاي خودسازمان‌ده توزيع شده با استفاده از مدل PobSAM‎.-
برنامـه‌ريزي پاسخگويي بار ديناميکي از ديدگاه بهره‌بردار مستقل سيستم قدرت
طراحي و آناليز گيرنده حوزه MB-OFDM‎ بر مبناي پردازش زيرباند
مدلسازي حضور اقتصادي خودروهاي برقي درون پارکينگ‌هاي هوشمند و تعيين نحوه اتصال پارکينگ‌ها بـه شبکه توزيع
استفاده از تبديل‌هاي موجک و فوريه-ملين درون باايي و توصيف گل‌هاي فرش
کاهش تعداد آزمون‌هاي مورد نياز براي استخراج پتانسيل‌هاي برانگيخته شنوايي
طراحي و شبيه‌سازي مبدل ارتباط دهنده بين انرژ ي باد و شبکه و خودرو برقده
زمان‌بندي وظيفه درون محاسبات خوشـه‌اي، با استفاده از سيستم ايمني مصنوعي سبک
مدلسازي و نمونـه سازي از يک مدل محاسباتي بروز احساسات درون عامل‌هاي هوشمند مجازي
بهره‌گيري از آناليز بافت جهت تشخيص سرطان پوستي
جبران اثر نورپردازي نامطلوب درون بازشناسي تصاوير تمام‌رخ چهره
تخصيص توزيعي منابع بـه صورت مقاوم و کارآمد درون شبکه‌هاي راديويي هوشمند
تطبيق کد برنامـه با طراحي آن با رويکرد يادگيري ماشين
تخصيص توزيعي، توأم و کارامد منابع درون شبکه‌هاي داده بي‌سيم
طراحي و پياده‌سازي مبدل چند سطحي جهت تحقق مدولاسيون همزمان دامنـه و پهناي پالس درون کاربرد محرکه‌هاي الکتريکي
تجارت برنامـه‌هاي پاسخگويي بار درون بازار برق رقابتي
کاربرد حسابري درون کنترل و پايدارسازي سيستمـهاي تحت تأثير عدم قطعيت.-
ارزيابي کفايت توليد با درون نظر گرفتن رفتار بازيگران بازار برق
پايش رفتار ميان- مدت بازار برق با درون نظر گرفتن تاثير تغيير مقررات
مدلسازي V2G‎ درون مطالعات قابليت اطمينان و بهره‌برداري از سيستم‌هاي قدرت
مدل‌سازي اثرات محدوديت‌هاي فني واحدهاي توليد پراکنده و برنامـه‌هاي پاسخ‌گويي بار بر رفتار نيروگاه مجازي درون بازار برق
تحليل رفتار ساليتون مکاني درون ساختارهاي متقارن پاريته- زمان (PTS) براي طراحي افزاره‌هاي نوري
مقابله‌ي همزمان با تداخل چندکاربره و بين سمبلي درون سيستم‌هاي CDMA‎
برنامـه‌ريزي ميکروگريدهاي چندگانـه درون بازار انرژي و خدمات جانبي
تحليل و طراحي جاذب‌هاي مايکروويو با استفاده از ساختارهاي متامتريال
ادغام تصاوير پزشکي بـه کمک تبديلات مکان
بازشناسي برخط نت موسيقي دست‌نويس
بهره‌برداري بهينـه از پارکينگ خودروهاي برقي بـه واسطه توليد همزمان برق و حرارت از خودروهاي هيبريدي قابل اتصال بـه شبکه
طراحي ساختار بيمـه‌اي براي مصرف‌کنندگان نـهايي انرژي الکتريکي درون برابر نوسانات نرخ بازار
طراحي و ساخت مبدل‌هاي الکترونيک قدرت با استفاده از FPGA‎.-
طراحي همزمان کنترل‌کننده/ آشکارساز خطا با استفاده از فيلتر مقاوم براي سيستمـهاي پيچيده خطي
پياده‌سازي سخت‌افزاري ديکودر براي کدهاي LDPC‎
بهبود پايداري سيگنال کوچک سيستم قدرت با درون نظر گرفتن عدم قطعيت توليد منابع توليد پراکنده با ظرفيت بالا با تنظيم هماهنگ PSS‎ها و يکي از ادوات FACTS‎ سري
زمان‌بندي تعميرات واحدهاي نيروگاهي درون سيستم قدرت تجديد ساختار شده با درون نظر گرفتن عدم‌قطعيت منابع اوليه انرژي
طبقه‌بندي تصاوير ابرطيفي و حذف وابستگي‌هاي غيرخطي بين آن
تشخيص رفتار غير عادي درون شبکه‌هايVoIP‎ مبتني بر پروتکل‌هاي SIP/RTP‎
تحليل پايداري شبکه‌هاي تنظيم ژني
خلاصه‌سازي اخبار با يک روش ترکيبي خوشـه‌بندي – ژنتيکي
خلاصه‌سازي ويدئو مبتني بر روش‌هاي غيرخطي کاهش ابعاد بردار ويژگي
طرح بين لايه‌اي انتخاب آنتن با استفاده از روش بهينـه‌سازي انبوه ذرات
استفاده از شبکه‌هاي عصبي درون کاهش رنگ نقشـه‌هاي چاپي فرش
طراحي ساختار جديد RFDAC‎ با طيف خروجي بهبود يافته و کاهش اثر جيتر با استفاده از روش پيش‌فيلترينگ
ديکدينگ توزيع شده، تخصيص رله و پروتکل مشارکتي بر اساس جمع آثار
طراحي مولفه‌هاي نرم‌افزار با رويکرد تکاملي
کشف حملات آلودگي بر اساس محتوا درون جريان‌سازي نظيربه‌نظير ويديو
ارزش‌گذاري پوياي مکاني نصب منابع توليد پراکنده درون شبکه‌هاي توزيع.-
طراحي و ساخت آنتن‌هاي قابل بازآرايي مبتني بر فناوري SIW‎
برنامـه‌ريزي بهينـه توان راکتيو درون شبکه توزيع درون حضور نيروگاه بادي با ملاحظات بازار انرژي
خوشـه‌بندي شبکه‌هاي عامل حسگر بيسيم زيرآبي بـه جهت ارتقاء عمر شبکه با رويکرد شبکه‌هاي پتري
حاشيه‌نويسي خودکار تصاوير با ترکيب ويژگي‌هاي سراسري و ناحيه‌اي و استفاده از همبستگي کلمات.-
طراحي خودکار معماري کلاس‌هاي نرم‌افزار با روش PSO‎.-
تشخيص رفتار غيرعادي درون شبکه‌هاي اقتضايي مبتني بر پروتکل مسيريابي OLSR
مديريت اتفاقات درون شبکه‌هاي توزيع با استفاده از مفاهيم سيستم‌هاي چندعامله.-
تخمين پارامترهاي سيستم طيف گسترده دنباله مستقيم پرش کد
محاسبات نامتداول با رويکرد نورمبنا
طراحي يک ميکسر CMOS‎ باند K‎ با توان کم و خطساني بالا
پيش‌بيني بازار سهام با استفاده از شبکه‌ي عصبي ترکيبي
طراحي کنترل‌گر کشسان براي روبات چهارپا درون سطوح ناهموار.-
ارزش‌گذاري خدمات پايدارسازهاي سيستم قدرت درون محيط تجديد ساختار يافته
طراحي کنترلگر مقاوم آلفا H‎ فازي T-S‎ بر پايه تخمينگر حالت با شرايط تخفيف يافته
طراحي کنترلگر لغزشي با سطوح لغزش غيرخطي گسترش يافته درون حضور نامعيني و اغتشاش خارجي
ارائه يک ساختار VLSI‎ براي رمزگشايي کدهاي LDPC‎ نيمـه حلقوي
کنترل زاويه خمش توربين بادي توسط کنترلگرهاي مد لغزشي ترمينال
يک روش مبتني بر شبکه بيزين جهت همبسته‌سازي رويدادهاي امنيتي
کنترل مود لغزشي سيستم‌هاي پرش مارکوف
کاهش نويز فاز اسيلاتورها توسط تقويت کننده‌هاي پارامتري
حفظ سطوح متفاوت حريم خصوصي درون انتشار داده‌هاي مسيرهاي حرکت
آناليز و طراحي سوييچ‌هاي نوري ساگناک مبتني بر تقويت‌کننده نوري نيمرسانا براي شبکه‌هاي مخابرات نوري.-
کاهش تعداد آزمون و کانال درون BCI‎ جهت آشکارسازي مولفه P300‎ پتانسيل برانگيخته بينايي
بازشناسي مبلغ چک بـه حروف دستنويس
مديريت تراکم ديناميکي مبتني بر ريسک درون حضور TCSC‎.-
بهبود ضريب نفوذ منابع توليد پراکنده بر مبناي رفتار ولتاژي سيستم بـه کمک
جايابي خطا درون شبکه‌هاي توزيع با استفاده از روش‌هاي پردازش سيگنال
طراحي سياست‌هاي حمايتي از منابع بادي و تحليل اثرات آن بر برنامـه‌ريزي توسعه توليد
طراحي کد فضا- زمان پخشي خطي با کمک الگوريتم ژنتيک
شرح‌گذاري خودکار تصوير با رويکرد استخراج فضاي ويژگي بـه صورت غيرخطي.-
مدل‌سازي و پوشش ريسک براي شرکت‌هاي توزيع بـه عنوان يکي از بازيگران بازار عمده‌فروشي
ارائه مدل گرافيکي احتمالاتي بـه منظور باايي رفتارهاي پيچيده مشکوک درون ويدئوهاي نظارتي
حس‌گري طيف ي با استفاده از آشکارساز فاز- (PFD‎).-
شبيه‌سازي و تحليل آشکارسازهاي حلقه کوانتومي درون محدوده طيف تراهرتز مبتني بر نانو ساختار فلزي متناوب
تشخيص ناهنجاري درون شبکه‌هاي اقتضايي مبتني بر پروتکل AODV‎.-
پيش‌بيني بازار سهام با استفاده از کاوش تکاملي قوانين انجمني ميان تراکنشي
تشخيص الگوي حرکت با استفاده از سامانـه استنتاج عصبي- فازي تطبيقي و طراحي کنترلگر مد لغزشي براي روبات اسکلت خارجي پايين تنـه
جايابي بهينـه پارکينگ‌ها درون شبکه توزيع با درون نظر گرفتن تابع هدف چند هدفه از ديدگاه سرمايه‌گذار
پياده‌سازي بلادرنگ تصويرگري فراصوت با تکنيک شکل‌دهي پرتو وفقي بر اساس پردازش موازي بـه کمک GPU‎.-
طراحي و سنتز آنتن‌هاي آرايه‌اي همديس کروي جهت دستيابي بـه سطح گلبرگ و قطبش متعامد پايين
تحليل آشوبگونگي مدل قشر مخ براي بيماري صرع و طراحي کنترل مد لغزشي براي آن
طراحي کنترل‌کننده غير خطي بـه کمک تجزيه مجموع مربعات
استخراج ارتباطات عملکردي و تأثيري درون تصاوير fMRI‎ بيماريهاي انحطاط مغزي.-
تحليل و طراحي سلولهاي آنتن آرايه انعکاسي جهت بهبود کارايي
مدلسازي و ساخت حسگرهاي گاز مبتني بر نانولوله‌هاي کربني
بررسي ظرفيت سيستم ثانويه درون شبکه‌هاي تشريک طيفي چند کاربره
کاهش اثر تخمين غير دقيق طيف درون عملکرد سرويس ثانويه درون شبکه‌هاي راديوشناختي با کمک روش‌هاي کدگذاري کانال.-
طراحي و ساخت آنتن فراپهن باند براي تشخيص تومور سينـه.-
طراحي مبدل زمان بـه ديجيتال با دقت بالا با قابليت شکل‌دهي نويز کوانتيزيشن
ادغام روش‌هاي تشخيص ناهنجاري‌هاي قلب کودک با استفاده از سيگنال صداي قلب
طراحي و آناليز فيلتر چند کاناله‌ي فرود مبتني بر اثرات غيرخطي
طراحي و ساخت آنتن‌هاي موج نشتي همديس با به‌کارگيري ساختارهاي متناوب و متامتريال‌ها
بررسي تأثير کدينگ کانال سيستم اوليه بر روي ظرفيت سيستم ثانويه درون شبکه‌هاي راديويي شناختي
مکان‌يابي توأمان بهينـه منابع توليد پراکنده و پارکينگ خودروهاي برقي
استفاده از منابع پاسخگويي‌بار درون مديريت ريسک بهره‌برداري از واحدهاي بادي
تحليل و شبيه‌سازي سوئيچ‌هاي تمام نوري مبتني بر نانوساختارهاي فرامواد
تحليل و طراحي سوئيچ تمام نوري مبتني بر نانوکامپوزيت‌هاي فلزي با ساختار کريستال فوتوني
طراحي و شبيه‌سازي آشکارسازهاي نوري تمام سيليکاني برپايه ريز تشديدگرهاي حلقوي درون ناحيه مادون قرمز نزديک.-
طراحي و ساخت آرايه متشکل از آنتن‌هاي ترکيبي فراباند وسيع
طراحي و ساخت آنتن ميکرواستريپ دوباند با قابليت عملکرد همزمان درون دو مد ارتباطي on-body‎ و off-body‎ براي نصب روي بدن
مديريت دارايي درون شبکه‌هاي توزيع انرژي الکتريکي با درون نظر گرفتن قراردادهاي بيمـه قابليت اطمينان
خطي‌سازي تقويت‌کننده توان RF‎ با استفاده از خصوصيات آماري سيگنال
طراحي مدارهاي CMOS‎ نانومتري مقاوم درون برابر اثرات گذر زمان
طراحي و ارزيابي حل مسئله‌ي مسير هميلتوني با رويکرد محاسبات نامتداول نورمبنا
ارائه ساختار جديد جهت اتصال مبدل توربين بادي با ژنراتور سنکرون مغناطيس دائم بـه شبکه
تصميم‌گيري بهينـه نيروگاه‌هاي مجازي درون محيط رقابتي بازار برق درون تعامل با منابع انرژي پراکنده
کنترل آرايش دوبعدي شبکه‌هاي حسگر بي‌سيم متحرک با استفاده از تخمين فيلتر ذره
ساخت حسگر فشار بر پايه گسيل ميداني مبتني بر نانولوله‌هاي کربني.-
طراحي و تحليل تقويت‌کننده رامان مبتني بر ريزحلقه درون بستر کريستال فوتوني
کنترل روبات توانبخشي با رهيافت زمان‌بندي آزاد
مدل سازي و مقايسه کاربرد ليزر Q‎ سوئيچ نئوديميوم ياگ و منبع نور پالسي شديد درون درمان ضايعات پيگماني
طراحي نوسان‌گر حالت- جريان کم نويز با تشديدگر مرتبه بالا CMOS‎.-
ادغام تصاوير سنجش از دور با استفاده از اطلاعات مکان-
طراحي يک حلقه‌ي قفل فاز تمام ديجيتال کم مصرف با محدوده‌ي ي گسترده.-
طراحي، تحليل و ساخت آنتن ميکرواستريپ دو بانده با قطبش تغييرپذير با يک خط تغذيه مناسب شبکه‌هاي وايرلس
آناليز و طراحي اسيلاتورهاي موج ميليمتري مبتني بر موج
برنامـه‌ريزي مبتني بر ريسک شبکه‌هاي توزيع با درون نظر گرفتن برهمکنش‌هاي مديريت دارايي درون کوتاه مدت، ميان مدت و بلند مدت
کاهش نرخ عدم تشخيص عيب با استفاده از روش آناليز مؤلفه مستقل ديناميک مبتني بر فاکتور برون هشته محلي (LOF‎).-
حسگري طيفي مبتني بر GoF‎ درون شبکه‌هاي راديوي شناختي.-
مدل سازي و شبيه‌سازي ليزر درماني درون وريدي با بکارگيري ليزر ديود.-
ترکيب ويژگي‌ها براي طبقه‌بندي صداهاي هنجار و ناهنجار قلب
پيش‌بيني برهم‌کنش‌هاي پروتئين- پروتئين مبتني بر ساختار اول با کمک روش‌هاي يادگيري ماشين
کنترل سيستم‌هاي کارکرد از دور با ديناميک غيرخطي
استفاده از مدولاسيون DPWM‎ درون مبدل ژنراتور توربين بادي متصل بـه شبکه.-
حسگري طيفي مشارکتي درون کانال‌هاي غيرايده‌آل
روشي مبتني بر توصيف براي تشخيص حمله‌هاي اتلاف منابع درون سرويس‌دهندگان SIP‎.-
طراحي رويتگر غير خطي با ورودي نامعلوم بـه کمک تجزيه مجموع مربعات
ارائه ترکيب نوين از آرايه مبدل فرا صوت جهت بهبود عملکرد تکنيک فرا صوت تمرکز يافته شدت بالا (HIFU‎).-
بهينـه سازي انرژي و کاهش تأخير درون شبکه‌هاي حسگر بي‌سيم با پروتکل WirelessHART
طراحي و ساخت يک مبدل چندپايانـه‌اي سه فاز کليد کاهش يافته جديد بر اساس مبدل B4
بخش‌بندي مقاوم تصاوير MR‎ مغز با استفاده از يک مدل هندسي آماري تنک
ارائه‌ي ساختار روشمند براي محاسبه‌ي هزينـه‌ي عملياتي درون شرکت توزيع از ديد تنظيمگر مقررات
ارزيابي اقتصادي‌هاب انرژي با درون نظر گرفتن عدم قطعيت‌ها.-
طراحي و ساخت روش مدولاسيون همزمان دامنـه و پهناي پالس براي اينورترهاي سه فاز چهار ساق
بهبود مدل رشد تومور با داده‌هاي واقعي و طراحي کنترلگر ضدتومور
طبقه بندي اثر انگشت با استفاده از تصوير جهتي
آشکارسازي مشارکتي ويژگي ايستان چرخشي درون شبکه‌هاي راديوي شناختي
ارائه روشي براي تشخيص و طبقه بندي سرطان مستقل از نوع سيستم و بافت با طيف سنجي رامان
برنامـه ريزي توسعه منابع انرژي گسترده با درون نظر گرفتن تاثيرات سياست‌هاي رگولاتور
طراحي يک ترکيب جديد براي شارژر خودروي برقي هيبريدي با اينورتر سوئيچ کاهش يافته (‎۶ سوئيچه) و مبدل zeta dc/dc‎.-
توسعه روش تحليل مولفه کانوني (CVA‎) بـه منظور طراحي سيستم عيب‌يابي ژنراتور سنکرون
مدل‌سازي رفتار ديناميک بلندمدت بازار برق با درنظر گرفتن عدم قطعيت‌هاي تاثيرگذار
مديريت فني و اقتصادي شبکه‌هاي توزيع هوشمند درون شرايط بعد از وقوع خطا
رويکردي براي کاهش داده درون سيستم‌هاي ثبت چند کاناله عصبي قابل کاشت درون بدن
بررسي آثار پلاسموني درون طيف جذب نانو نوارهاي گرافيني
بهره‌برداري توأم گرمايي و الکتريکي ريزشبکه با لحاظ عدم قطعيت درون منابع توليد پراکنده
طراحي مبدل ي يک بـه چند فاز AC/AC براي انتقال القائي توان
مبدل ماتريسي مقاوم درون برابر خطاهاي سمت شبکه
پيش‌بيني تاخوردگي دامنـه پروتئين‌ها مبتني بر روش خوشـه‌بندي
يافتن محل نقاط دسترسي درون شبکه WiFi‎
استفاده از ذخيره‌کننده انرژي هيبريد باتري- ابرخازن درون منابع تغذيه بدون وقفه
مصالحه ميان دقت و تفسير پذيري درون سيستم‌هاي مبتني بر قواعد فازي با استفاده از الگوريتم ICA
پايدارسازي سيستم‌هاي کنترل تحت شبکه بي‌سيم درون معرض تزريق داده
مدل‌سازي خدمات و دارايي‌هاي يک فراهم آورنده خدمات انتقال درون بازارهاي همزمان انرژي و رزرو چرخان
کشف صفحات وب آلوده مبهم‌سازي‌شده درون نتايج موتورهاي جستجو
بهينـه‌سازي مجموع نرخ امن درون شبکه‌هاي راديوشناختي.-
استفاده از تعدد فمتوسل‌ها براي بهبود بازدهي انرژي درون شبکه‌هاي مخابرات سيار
طراحي و شبيه سازي و ساخت آنتن آرايه‌اي با استفاده از تکنولوژي
کنترل مبدل‌هاي موجود درون ريزشبکه ترکيبي AC/DC‎ درون گذر از حالت متصل بـه شبکه بـه جزيره‌اي
طراحي، شبيه سازي و ساخت آنتن شکافي با استفاده از سطوح سخت و نرم
شبيه‌سازي سلول خورشيدي حساس شده بـه نقاط کوانتومي بر مبناي نانو ميله اکسيد فلزي و بررسي اثر نانو پلاسموني روي خواص الکتريکي- اپتيکي آن
نـهانکاوي تصاوير با استفاده از يک الگوريتم مبتني بر بهينـه سازي کلوني زنبور عسل
پيش‌بيني بلندمدت بار بـه کمک سيستم‌هاي چندعامله
کنترل هوشمند ريزشبکه‌ها بـه منظور کمينـه‌سازي نوسانات ولتاژ و
طراحي تقويت‌کننده توان CMOS‎ با راندمان بالا جهت استفاده درون مخابرات بي‌سيم نسل چهارم.-
تهيه نماد کروموزمي از تصاوير کروموزوم‌هاي انسان با کمک روش حاشيه‌نويسي تصاوير نيمـه نظارتي مبتني بر ناحيه
مدل‌سازي توربين گازي V94.2‎ و پياده‌سازي رويتگر مود لغزشي براي آن
يک سيستم مبتني بر شـهرت براي تشخيص برخط بات‌نت‌ها با استفاده از ترافيک DNS‎.-
آشکارسازي تغييرات موج T‎ با استفاده از تحليل اطلاعات ليدهاي مختلف سيگنال ECG‎
مدل‌سازي سطح درام بويلر و کنترل آن بـه روش بهينـه‌سازي انبوه ذرات
کنترل چند منظوره‌ي خودروهاي هيبريد الکتريکي سري- موازي
طراحي و شبيه‌سازي دي مالتي پلکسر فونوني
شبيه‌سازي سلول خورشيدي حساس شده بـه نقاط کوانتومي مبتني بر نانو سيم‌هاي ZnO‎ و بررسي اثر پلاسمونيک بر مشخصات نوري آن
شناسايي رفتارهاي پيچيده انسان با استفاده از روش‌هاي مبتني بر انطباق گراف از روي تصاوير ويدئويي
ارزيابي راهبردهاي توسعه توليد از ديد رگولاتور با بکارگيري سيستم‌هاي چندعاملي
شناسايي مدل غيرخطي و کنترل فشار درام بويلر با روش الگوريتم ژنتيک درون حضور اغتشاشات بار.-
آنتن‌هاي آرايه‌اي ميکرواستريپي تغذيه شده با شکاف روي SIW‎.-
ناحيه‌بندي تصاوير التراسوند با روش کانتور فعال مبتني بر تئوري نئوتروسوفي
طراحي و تحليل عددي آشکارساز بلور فوتوني نقطه کوانتومي.-
بهبود عملکرد سامانـه واسط مغز- رايانـه مبتني بر حرکت با استفاده از فيلترهاي با ضريب کيفيت ثابت
شبيه‌سازي و تحليل ليزر بلور فوتوني نقطه کوانتومي
مدل‌سازي انتشار و تشخيص کرم اينترنتي استتار شده ناهمپوشان (کاترپيلار).-
طراحي همسان‌ساز کانال سيمي سريال کم توان با سرعت بالا
شناسايي گره‌هاي خودخواه درون شبکه‌هاي بي‌سيم اقتضايي با استفاده از منطق ذهني
تشخيص موج P‎ درون سيگنال ECG‎ افراد نرمال و غيرنرمال برمبناي مدل بيزين
طراحي يک فيلتر ميان‌گذر بالا با استفاده از فيلترهاي چند مسيره‌اي
يک روش جريان‌سازي نظير بـه نظير ويديوي زنده درون محيط ابري

PDF Mitigating Differential Power Analysis Attacks on AES using NeuroMemristive Hardware, Colin R. Donahue PDF Bandwidth Requirements of GPU Architectures, Benjamin C. Johnstone PDF Design and Cryptanalysis of a Customizable Authenticated Encryption Algorithm, Matthew Joseph Kelly PDF Documents from 2009 PDF Extremely low-overhead security for wireless sensor networks: Algorithms and implementation, Michael Schab PDF Methodologies for power analysis attacks on hardware implementations of AES, Kenneth James Smith PDF Scalable ray tracing with multiple GPGPUs, Rodrigo A. Urra PDF Course grained low power design flow using UPF, Archana Varanasi PDF GPU-based implementation of real-time system for spiking neural networks, Dmitri Yudanov Documents from 2008 PDF Face recognition in low resolution video sequences using super resolution, Somi Ruwan Arachchige PDF VTAC: Virtual terrain assisted impact assessment for cyber attacks, Brian Argauer and Shanchieh Yang PDF Human activity recognition using limb component extraction, Jamie Boeheim PDF A Novel 5.46 mW H.264/AVC video stream parser IC, Michelle Brown and Kenneth Hsu PDF Hardware study on the H.264/AVC video stream parser, Michelle M. Brown PDF Real-time fusion and projection of network intrusion activity, Stephen Reed Byers PDF On-chip probe metrology, William Robert Farner PDF A novel partial reconfiguration methodology for FPGAs of multichip systems, Juan Manuel Galindo PDF Modeling and synthesis of the HD photo compression algorithm, Seth Groder PDF Design Methodology for HD photo compression algorithm targeting a FPGA, Seth Groder and Kenneth Hsu PDF Low bandwidth eye tracker for scanning laser ophthalmoscopy, Zachary Harvey PDF Intrusion signature creation via clustering anomalies, Gilbert Hendry and Shanchieh Yang PDF A monocular color vision system for road intersection detection, Michael Scott Kurdziel PDF Using the cell processor as an offload streaming assist for sessionization of network traffic for cross packet inspection, John Martellaro PDF A Low-power design of quantization for H.264 video coding standard, Michael Michael and Kenneth Hsu PDF Novel low power CAM architecture, Ka Fai Ng PDF Hardware/software optimizations for elliptic curve scalar multiplication on hybrid FPGAs, Glenn Ramsey Jr. PDF Multi-threat containment with dynamic wireless neighborhoods, Nathan Ransom PDF Hardware implementation of elliptic curve Diffie-Hellman key agreement scheme in GF(p), Zerene Sangma PDF An FPGA architecture design of a high performance adaptive notch filter, Michael James Szalkowski PDF Distributed pre-computation for a cryptanalytic time-memory trade-off, Michael S. Taber PDF Study of hardware and software optimizations of SPEA2 on hybrid FPGAs, Brad Theophila PDF Indirect camera calibration in a medical environment, Bennet Tillapaugh PDF Implementing efficient 384-Bit NIST elliptic curves over prime fields on an ARM946E, Tracy VanAmeron PDF Aspects of hardware methodologies for the NTRU public-key cryptosystem, Kyle Wilhelm PDF Classification algorithms on the cell processor, Mateusz Wyganowski PDF FPGA design and performance analysis of SHA-512, whirlpool and PHASH hashing functions, Przemyslaw Zalewski Documents from 2007 PDF MAC/Routing design for under water sensor networks, Yamin Al-Mousa PDF VTAC: Virtual terrain assisted impact assessment for cyber attacks, Brian Argauer PDF Hardware and software optimization of fourier transform infrared spectrometry on hybrid-FPGAs, Dmitriy Bekker PDF RFID-Assisted wireless sensor networks for cardiac tele-healthcare, Laura J. Celentano PDF Subthreshold and gate leakage current analysis and reduction in VLSI circuits, Vinay Chinta PDF Privacy &amp; authentication in extreme low power wireless devices: RFID and µ-sensors, Ena Choudhary PDF Architecture design of a scalable adaptive deblocking filter for H.264/AVC, Eric Ernst PDF Characterization of cyber attacks through variable length Markov models, Daniel Fava PDF Terrain and behavior modeling for projecting multistage cyber attaacks, Daniel Fava, Jared Holsopple, Shanchieh Yang, and Brian Argauer PDF A real-time variable resolution Chirp z-Transform, Christopher Felder PDF Parallelization of the maximum likelihood approach to phylogenetic inference, Janine Garnham PDF Applicability of clustering to cyber intrusion detection, Gilbert Hendry PDF Demonstrating in the classroom ideas of frequency response, Mark Hopkins PDF Privacy preserving telecardiology sensor networks: towards a low-cost portable wireless hardware/software co-design, Fei Hu, Meng Jiang, and Mark Wagner PDF Scalable security in wireless sensor and actuator networks (WSANs): Integration re-keying with routing, Fei Hu, Waqaas Siddiqui, and Krishana Sankar PDF A Pervasive computing curriculum for engineering and science studients, Fei Hu and Ankur Teredesai PDF A link-quality-aware graph model for cognitive radio network routing topology management, Andrew Michael James  Cyberinfrastructure: Supporting scientific discovery and innovation in the 21st century, Diaz-Herrera Jorge PDF Power reduction techniques for memory elements, Srikanth Katrue PDF Feasibility and performance analysis of sensor modeling in OPNET, Niranjan Krishnamurthi PDF Minimum leakage vector pattern estimation, Dhireesha Kudithipudi and V. Chinta PDF Investigating the effects of an on-chip pre-classifier on wireless ECG monitoring, Alexandru Samachisa PDF A Multi-camera system for a real time pose estimation, Andreas Savakis, Matthew Erhard, James Schimmel, and Justin Hnatow PDF The Effect of collision avoidance for autonomous robot team formation, Mark Seidman and Shanchieh Yang PDF Methodology and optimizing of multiple frame format buffering within FPGA H.264/AVC decoder with FRExt., Timothy Aaron Stotts PDF IEEE Compliant Double-Precision FPU and 64-bit ALU with Variable Latency Integer Divider, Ryan D. Williams PDF Internet protocol television (IPTV): The Killer application for the next-generation internet, Yang Xiao, Xiaojiang Du, and Jingyuan Zhang Documents from 2006 PDF A Multicamera System for Gesture Tracking With Three Dimensional Hand Pose Estimation, Evan M. Clark PDF Simulated Annealing with min-cut and greedy perturbations, Brian J. Cody PDF 0.35um implementation of an experimental mixed signal image compression circuit, Reema Divatia PDF Visual intent recognition in a multiple camera environment, Matthew Erhard PDF Retaining STEM students with the EMC^2 scholar&#8217;s program at RIT, A. Gupta, E. Hensel, Andreas Savakis, and P. Tymann PDF A theoretical eye model for uncalibrated real-time eye gaze estimation, Justin Hnatow PDF An Efficient eye model for uncalibrated eye gaze estimation, Justin Hnatow and Andreas Savakis PDF TANDI: Threat Assessment of Network Data and Information, Jared D. Holsopple PDF TANDI: Threat assessment of network data and information, Jared Holsopple, Shanchieh Yang, and Moises Sudit PDF Parallelization of a Maximum Parsimony Branch and Bound Algorithm for Phylogenetic Inference, Curtis J. Howard PDF The integration of ad hoc sensor and cellular networks for multi-class data transmission, Fei Hu and Sunil Kumar PDF Priority-determined multiclass handoff scheme with guaranteed mobile QoS in wireless multimedia networks, Fei Hu and Neeraj Sharma PDF Mobile telemedicine sensor networks with low-energy data query and network lifetime considerations, Fei Hu, Yu Wang, and Hongyi Wu PDF An auditory classifier employing a wavelet neural network implemented in a digital design, Jonathan Hughes PDF Tele-cardiology sensor networks for remote ECG monitoring, Meng Jiang PDF A new architecture for single-event upset detection &amp; reconfiguration of SRAM-based FPGAs, Ihesiaba Kamanu PDF Streamlining of the state-dependent Riccati equation controller algorithm for an embedded implementation, Sergey Katsev PDF A clustering approach in sensor network time synchronization, Ramesh Krishnaram PDF A Low-Power Interface Design for Intelligent Sensor Nodes Utilized in Wireless Sensor Networks, Shruti Lakdawala PDF Modeling Off-the-Shelf Pan/Tilt Cameras for Active Vision Systems, Yuriy Luzanov PDF Multidisciplinary undergraduate nano-science, engineering and technology course, Sergey Lyshevski, John Anderson, Stephen Boedo, and Lynn Fuller PDF Wireless video telephony performance enhancements: Towards applied network engineering approach, Justin Madigan and Fei Hu PDF Streaming Video Performance and Enhancements in Resource-Constrained Wireless Networks, Justin James Madigan PDF Potential field based approach for multi-threat containment with cooperative robots, Bhushan Mehendale PDF Real time face matching with multiple cameras using principal component analysis, Andrew Mullen PDF Zoom techniques for achieving scale invariant object tracking in real-time active vision systems, Eric Nelson PDF FPGA implementation and performance comparison of a Bayesian face detection system, Christopher J. Rericha PDF MANET protocol stack testing using wireless emulation platform, Amish Rughoonundon PDF Placement, visibility and coverage analysis of dynamic pan/tilt/zoom camera sensor networks, John A. Ruppert PDF Hierarchical N-Body problem on graphics processor unit, Mohammad Faisal Siddiqui PDF CMOS image sensor with bi-directional column sensor, Philip D. Thorpe II PDF Graphical microcode simulator with a reconfigurable datapath, Brian VanBuren PDF Practical implementation and performance analysis on security of sensor networks, Nidhi Verma PDF Documents from 2005 PDF Hardware Software Synthesis of a H.264 / AVC Baseline Profile Decoder, Stephen P. Joralemon PDF A Combinatorial approach to suppress leakage power in nanoscale SRAM Cells, Dhireesha Kudithipudi and E. John PDF Parametrical characterization of leakage power in nanoscale technologies, Dhireesha Kudithipudi and E. John PDF A Bayesian network-based framework for semantic image understanding, Jiebo Lou, Andreas Savakis, and Amit Singhal  Reconfigurable elliptic curve cryptography, Aarti Malik PDF Reconfigurable elliptic curve cryptography, Aarti Malik PDF Data Aggregation and Cross-layer Design in WSNs, Carter May PDF A new design methodology for mixed level and mixed signal simulation using PSpice A/D and VHDL, Sreeram Rajagopalan PDF Vision-based hand shape identification for sign language recognition, Jonathan Rupe PDF SPECTRA: Secure Power Efficient Clustered Topology Routing Algorithm, Waqaas Siddiqui PDF Linux OS emulator and an application binary loader for a high performance microarchitecture simulator, Scott Warner PDF VHDL Modeling of an H.264/AVC Video Decoder, Thomas Benjamin Warsaw Documents from 2004 PDF Support Vector Machines in a real time tracking architecture, Benjamin Castaneda PDF Genetic algorithms in cryptography, Bethany Delman PDF A new high-efficiency, linear power amplification design technique derived from nonlinear dynamical systems, Chance Glenn and Gaurav Paliwal PDF Performance estimation techniques for micro-heterogeneous computing systems, Mikhail Goltsman PDF Concurrent evolution of feature extractors and modular artificial neural networks, Victor Hannak PDF Image sequence restoration by median filtering, Shawn R. Jackson PDF Cache leakage power analysis in embedded applications, Dhireesha Kudithipudi, S. Petko, and E. John PDF Multiprocessor DSP Implementation of the JPEG 2000 Codec, Scott Mayne PDF Feasibility analysis of correlation based prefetching using digital signal processing, David L. Morse PDF Evaluation of the PlayStation 2 as a cluster computing node, Christopher R. Nigro PDF A Convex Optimization Approach to the Design of Multiobjective Discrete Time Systems, Anirudh Oberoi PDF Statistical closed-loop process scheduling, James D. Remus PDF VHDL implementation and synthesis of adaptive thresholding, Nicholas P. Sardino PDF Efficient Human Facial Pose Estimation, James C. Schimmel PDF Linux kernel support for Micro-Heterogeneous Computing, Kim R. Schuttenberg PDF Improved scene classification using efficient low-level features and semantic cues, Navid Serrano, Andreas Savakis, and Jiebo Lou PDF Optimal topologies for wireless sensor networks, Jason Tillett, Shanchieh Yang, Raghuveer Rao, and Ferat Sahin PDF Developing an example-based faculty training course, Anthony Trippe and Karen Vignare PDF Enhancing both network and user performance for netwoks supporting best effort traffic, Shanchieh Yang and Gustavo de Veciana Documents from 2003 PDF A flexible hardware architecture for 2-D discrete wavelet transform: design and FPGA implementation, Richard Carbone PDF 0.18 µm CMOS low power standard cell library, Suryadi Gunawan PDF Preserving conformance for GCRA regulated flows, Deryck Hong PDF Near-Lossless Bitonal Image Compression System, Jeremy Pyle PDF Improved methods and system for watermarking halftone images, Phil Sherry PDF Media processor implementations of image rendering algorithms, Josephine Smith PDF An Exploration of MPEG-7 Shape Descriptors, Bret Woz Documents from 2002 PDF Analysis of H/W &amp; S/W techniques for data reduction in high speed digital image processing, Paul DeSanctis PDF Analysis and hardware implementation of color map inversion algorithms, Michael Martin PDF An Investigation of trace cache organizations for superscalar processors, Edward Mulrane Jr PDF Cache performance of video computation workloads, Stefan Petko, Dhireesha Kudithipudi, and Eugene John PDF Simultaneous multithreading: Operating system perspective, Vyacheslav Rubinfine PDF Robust controller design for temperature tracking problems in jacketed batch reactors, Vishak Sampath, Srinivas Palanki, and Juan Cockburn PDF Efficient Utilization of Fine-Grained Parallelism using a microHeterogeneous Environment, William L. Scheidel PDF Reconstructing the Boundary of a Web Document, James Sweet PDF Support vector machines for image and electronic mail classification, Matthew Woitaszek PDF Size-based adaptive bandwidth allocation: Optimizing the average QoS for elastic flows, Shanchieh Yang and Gustavo de Veciana PDF A Parallel implementation of an mpeg-2 encoder using message-passing, Jennifer Zenner Documents from 2001 PDF Synthesis of robust controllers for nonsquare multivariable nonlinear systems, Soumitri Kolavennu, Juan Cockburn, and Srinivas Palanki PDF Firewall strategies using network processors, Matthew Mariani PDF Adaptive virtual protocol stacks for intrusion detection applications, David McGann PDF Hardware Implementation of JPEG-LS codec, Michael Piorun PDF Bandwidth sharing: The Role of user impatience, Shanchieh Yang and Gustavo de Veciana PDF Heterogeneity-aware shortest parh routing: Flow holding time, user demand and network state, Shanchieh Yang, Xun Su, and Gustavo de Veciana Documents from 2000 PDF An Evaluation of the S2Ia switched-current architecture for (delta)(sigma) modulator ADCs, Andre Botha PDF Geometric computation of value set boundaries, Juan Cockburn and Mario Lopez PDF A VHDL design for hardware assistance of fractal image compression, Andrew Erickson PDF Digital image watermarking techniques, Christopher Martin PDF The Design, modeling and simulation of switching fabrics: For an ATM network switch, Dmitriy Molokov PDF An Investigation of thread scheduling heuristics for a simultaneous multithreaded processor, Ralph Zajac Jr Documents from 1999 PDF Guaranteed bandwidth implementation of message passing interface on workstation clusters, Ali Atalay PDF The Comparison of three 3D graphics raster processors and the design of another, Paul Brown PDF Server selection for mobile agent migration, Wayne Caro PDF Behavior synthesis for high speed 3D color interpolation using VHDL, Thomas Glanville Jr PDF Asynchronous circuit simulation and design methodologies, Michael Hevery PDF Self-Similarity in a multi-stage queueing ATM switch fabric, Adam Lange-Pearson PDF Relating empirical performance data to achievable parallel application performance, Roy Melton, Cecil Alford, Philip Bingham, and Tsai Huang PDF Teaching pipelining and concurrency using hardware description languages, Roy Melton, Tsai Huang, Sudhakar Yalamanchili, and Philip Bighman PDF Investigation of a simultaneous multithreaded architecture, Marc Torrant Documents from 1998 PDF The Effects of the architectural design, replacement algorithm, and size parameters of cache memory in uniprocessor computer systems, Eric Berzofsky PDF Exploring design patterns with the Java programming language, Stephanie Burton PDF A Shared memory multiprocessor system architecture utilizing a uniform, Frank Casilio PDF Real-time implementation of JPEG encoder/decoder, Thomas Czyszczon, Roy Czernikowski, Muhammad Shaaban, and Kenneth Hsu PDF An Approach to remote process monitoring and control, John Dracos PDF Design and implementation of a DSP based MPEG-1 audio encoder, Eric Hoekstra PDF Evolving hardware with genetic algorithms, Kevin Kerr PDF Sliding mode control of I/O linearizable systems with uncertainty, Krothapally Mohan, Juan Cockburn, and Srinivas Palanki PDF Lempel Ziv Welch data compression using associative processing as an enabling technology for real time application, Manish Narang PDF Coarse-grained parallel genetic algorithms: Three implementations and their analysis, Daniel Pedersen PDF Distance learning-How to include laboratory experiments over the internet?, S. Manian Ramkumar Documents from 1997 PDF An Investigation and evaluation of promela/spin as a validation tool for asynchronous concurrent systems, Mark Bezdany PDF Linear fractional representations of uncertain systems, Juan Cockburn and Blaise Morton PDF Commonality of processes underlying visual and verbal recognition memory, Robert Doty and Andreas Savakis PDF Optical techniques for parallel image computing, Mary Eshaghain, Sing Lee, and Muhammad Shaaban PDF Reactive bandwidth arbitration for priority and multicasting control in ATM switching, Shu-Jen Fang, Yu-Sheng Lin, Shanchieh Yang, and C. Shung PDF Java based location independent desktop environment, Jeffrey Harman PDF An Experimental analysis of the MPEG compression standard with respect to processing requirements, compression ratio, and image quality, Daniel Howard PDF The Teaching of VHDL in computer architecture, Tsai Huang, Roy Melton, Philip Bingham, and Cecil Alford PDF Design and evaluation of multimedia extensions for the DLX architecture, Brian Hughes PDF A Morphological array image processor controller chip set, Christopher Insalaco PDF VLSI design of a priority arbitrator for shared buffer ATM switches, Yu-Sheng Lin, Shanchieh Yang, Su-Jen Fang, and C. Shung PDF A Java based internet file system service, Keith Miller PDF The Design and modeling of input and output modules for an ATM network switch, Darin Murphy PDF VHDL design of a DES encryption cracking system, Thomas Oelke PDF Evolution of solutions to real-time problems, Greg Semeraro Documents from 1996   PDF Super scalar high speed 2(mew) N-well MOSIS CMOS digital halftoning processor, Anupam Gupta PDF VHDL implementation of an image processing chip, E. Michael Kelly PDF A Performance evaluation of several ATM switching architectures, Jeffrey Krieger PDF Boundary scan system design, Craig Loomis PDF Application of FPA test system technology to commercial inspection/measurement systems, Roy Melton and Cecil Alford PDF A VLSI system implementation for real-time object detection, Roy Melton, Cecil Alford, Tsai Huang, and Latika Becker PDF The Design of a single chip 8&#215;8 ATM switch in 0.5 micrometers CMOS VLSI, Rudi Rughoonundon Documents from 1995 PDF A VHDL model of a digi-neocognitron neural network for VLSI, Troy Brewster PDF Statistical SPICE parameter extraction for an n-well CMOS process, Scott Hildreth PDF Heat transfer in tissue containing a prevascular tumor, Sophia Maggelakis and Andreas Savakis PDF A Transputer-based scalable, parallel global climate change model, Roy Melton, Philip Bingham, Cecil Alford, and Michael Woods PDF Integrating CAD tools to design a digital system containing custom and commercial IC chips, Roy Melton, Tsai Huang, Joseph Chamdani, and Cecil Alford PDF ASIC design of an IIR digital filter: Using Mentor Graphics DSP Station Tools, Robert Panek PDF Features and neural net recognition strategies for hand printed digits, Jeffrey R. Pink PDF Implementation of fractal image coding, Peter Stubler PDF Characterization of digital film scanner systems for use with digital scene algorithms, Mark Vernacotola PDF Simulation of a neural network-driven fuzzy controller, Karl Ver Schneider Documents from 1994 PDF A Flexible development system for stepper motor based electro-mechanical subassembly design, Joseph Baco PDF A VHDL design of a JPEG still image compression standard decoder, Douglas Carpenter PDF A High speed 16-bit RISC processor chip, Wan-Fu Chen PDF Fuzzy approach for Arabic character recognition, Adnan El-Nasan PDF VHDL modeling and design of an asynchronous version of the MIPS R30000 microprocessor, Paul Fanelli PDF Heuristics for selecting gray scale morphological structuring elements, Paul Fetter PDF A Hardware approach to neural networks silicon retina, Arif K. Golwalla PDF Partitioning of image processing tasks on heterogeneous computer systems, M. Ashraf Iqbal, Saeed Iqbal, and Muhammad Shaaban PDF Design and implementation of an asynchronous version of the MIPS R3000 microprocessor, Kevin Johnson PDF A Hybrid voice/text electronic mail system: an application of the integrated services digital network, Andrew McBride PDF A Transputer based visualization system for parallel meteorological modeling, Roy Melton and Cecil Alford PDF Design and implementation of a real-time morphological image processor prototype, Jens Rodenberg Documents from 1993 PDF Reliability analysis of triple modular redundancy system with spare, Khalid A. Al-Kofahi PDF Simulation of a morphological image processor using VHDL &#8211; Part II: Control Mechanism, Hao Chen PDF A Selection theory and methodology for heterogeneous supercomputing, Song Chen, Mary Eshaghian, and Ashfaq Khokhar PDF Simulation of a morphological image processor using VHDL &#8211; Part I: Mathematical Components, Wei-chun Chen PDF On structured tangential Nevanlinna-Pick interpolation, Juan Cockburn, Hari Bercovici, Ciprian Foias, and Allen Tannenbaum PDF A Self-timed implementation of the bi-way sorter systolic array processor, Mitchell Diamond PDF An Extensible, scalable microprocessor architecture, Matthew Dinmore PDF A Cluster-M based mapping methodology, Mary Eshaghian and Muhammad Shaaban PDF Heterogeneous algorithms for image understanding architecture, Mary Eshaghian, Muhammad Shaaban, J. Greg Nash, and David Shu PDF Design for manufacturing: Performance characterization of digital VLSI systems using a statistical analysis/inference methodology, J. Ignacio Espinosa de los Monteros PDF Design of a hardware efficient key generation algorithm with a VHDL implementation, James A. Goeke PDF Heterogeneous partitioning of chain structured image processing tasks, M. Ashraf Iqbal and Muhammad Shaaban PDF Channel routing: Efficient solutions using neural networks, Taj-ul Islam PDF Design and implementation of an asynchronous version of the MIPS R3000 microprocessor, Scott Siers Documents from 1992 PDF A Constructive solution to the gain-phase margin problem, Juan Cockburn, Yariv Sidar, and Allen Tannenbaum PDF The Design and implementation of an 8 bit CMOS microprocessor, Jeffrey Correll PDF Heterogeneous supercomputing: Problems and issues, Ashfaq Khokhar, Viktor Prasanna, Muhammad Shaaban, and Cho-Li Wang PDF A Buffer insertion priority mechanism based on the IEEE 802.4 priority scheme, Nicholas W. Oddo Documents from 1991 PDF Optimization algorithms for shortest path analysis, Susan M. Hojnacki PDF Design and simulation of a primitive RISC architecture using VHDL, Evangelos Moustakas PDF A Parameterized CMOS standard cell library and a full 8-bit grey scale morphological array processor, Lawrence H. Rubin Documents from 1990 PDF Transputer-based robot controller, Wei-Chieh Chang PDF Design and implementation of a systolic array to solve the Algebraic Path Problem with the specific instance of the transistive and reflexive closure of a binary relation, David Gene McCall  Design and implementation of a systolic array to solve the Algebraic Path Problem with the specific instance of the transistive and reflexive closure of a binary relation, David Gene McCall Documents from 1988 PDF Design and implementation of a simulator for a local area network utilizing an IBM PC/AT or compatible computer, Christian G. Midgley Documents from 1987 PDF Design and implementation of a local area network utilizing Intel 310/80286 systems, James Leach PDF A Buffering strategy for stabilizing network data rates, Brian Bell PDF A Petri net design, simulation, and verification tool, Richard Brink PDF Implementation of a real-time industrial web scanning system hardware architecture, Lowell Ferguson PDF A VHDL model of a superscalar implementation of the DLX instruction set architcture, Paul Ferno FPGA implementation of Reed Solomon codec for 40Gbps Forward Error Correction in optical networks, Kenny Chung Chung Wai PDF Evaluating threat assessment for multi-stage cyber attacks, Shanchieh Yang, Jared Holsopple, and Moises Sudit PDF Self-localization in ubiquitous computing using sensor fusion, Jeffrey Zampieron Documents from 2005 PDF Modeling of a hardware VLSI placement system: Accelerating the Simulated Annealing algorithm, William Merle Batts Jr. PDF RITSim: distributed systemC simulation, David Richard Cox PDF A new digital image compression algorithm based on nonlinear dynamical systems, Chance Glenn, Michael Eastman, and Gaurav Paliwal PDF Parts-based object detection using multiple views, David Higgs PDF Hardware and Software Multi-precision Implementations of Cryptographic Algorithms, Muhammad A. Robust Quasi-LPV Controller Design via Integral Quadratic Constraint Analysis, James C. Kempsell Jr. PDF Analysis of KECCAK Tree Hashing on GPU Architectures, Jason Michael Lowden PDF Temperature Evaluation of NoC Architectures and Dynamically Reconfigurable NoC, Aniket Dilip Mhatre PDF Accelerated Object Tracking with Local Binary Features, Breton Lawrence Minnehan PDF Performance Analysis of Tracking on Mobile Devices using Local Binary Descriptors, Mohammad Faiz Quraishi PDF Scalable Automation of Online Network Attack Characterization, Ryan T. Rawlins PDF Heterogeneous Photonic Network-on-Chip with Dynamic Bandwidth Allocation, Ankit Himanshu Shah PDF Object Detection using Dimensionality Reduction on Image Descriptors, Riti Sharma PDF Object Tracking Using Local Binary Descriptors, Henry A. Spang V PDF Design Trade-offs for reliable On-Chip Wireless Interconnects in NoC Platforms, Manoj Prashanth Yuvaraj PDF Privacy Sensitive Resource Access Monitoring For Android Systems, Leah Xinya Zhao Documents from 2013 PDF Tree-structured small-world connected wireless network-on-chip with adaptive routing, Andrew Benjamin PDF Automated sleep classification using the new sleep stage standards, Elizabeth Fehrmann PDF A Novel approach to a wearable eye tracker using region-based gaze estimation, Aun Kei Hong PDF Reliability-Performance Trade-offs in Photonic NoC Architectures, Pradheep Khanna Kaliraj PDF Power Profile Obfuscation using RRAMs to Counter DPA Attacks, Ganesh Chandrakantrao Khedkar PDF Understanding and modeling the synchronization cost in the GPU architecture, James Letendre PDF Group Selection and Key Management Strategies for Ciphertext-Policy Attribute-Based Encryption, Russell F. Martin PDF TSV placement optimization for liquid cooled 3D-ICs with emerging NVMs, Sundararaman Mohanram PDF Evaluation of temperature-performance trade-offs in wireless network-on-chip architectures, Nishad Nerurkar PDF Using information processing techniques to forecast, schedule, and deliver sustainable energy to electric vehicles, Praneeth Pulusani PDF Reliable and secure body fall detection algorithm in a wireless mesh network, Sanjana Rakhecha PDF FPGA Hardware Accelerators &#8211; Case Study on Design Methodologies and Trade-Offs, Matthew V. Ryan PDF Reliability-aware multi-segmented bus architecture for photonic networks-on-chip, Patrick Sieber PDF Segmentation and Model Generation for Large-Scale Cyber Attacks, Steven E. Strapp PDF Flexible HW-SW design and analysis of an MMT-based MANET system on FPGA, Huixiang Yi Documents from 2012 PDF Facial feature point fitting with combined color and depth information for interactive displays, Colin Bellmore PDF Reconfigurable RRAM-based computing: A Case study for reliability enhancement, Matthew Catanzaro PDF Accelerating noninvasive transmural electrophysiological imaging with CUDA, Martin Corraine PDF Electric vehicle charging and routing management via multi-infrastructure data fusion, Christopher Decker PDF Schedulability-driven scratchpad memory swapping for resource-constrained real-time embedded systems, Michael De Francis PDF Drowsy cache partitioning for reduced static and dynamic energy in the cache hierarchy, Brendan Fitzgerald PDF Characterization of speaker recognition in noisy channels, Robert Ghilduta PDF Mobile to cloud co-processing of ASL finger spelling to text conversion, Philip Hays PDF Scalable GPU acceleration of b-spline signal processing operations, Alexander Karantza PDF Real-time content-aware video retargeting on the Android platform for tunnel vision assistance, Thomas Knack PDF Low power context adaptive variable length encoder in H.264, Soumya Lingupanda PDF Error analysis of sequence modeling for projecting cyber attacks, Venkata Mudireddy PDF Public safety application for approaching emergency vehicle alert and accident reporting in VANETs using WAVE, Harshad Phule PDF Power analysis attacks on the SHA-3 candidate Grøstl, Garrett Smith PDF Hardware neuromorphic learning systems utilizing memristive devices, Michael Soltiz PDF Adaptive code division multiple access protocol for wireless network-on-chip architectures, Vineeth Vijayakumaran Documents from 2011 PDF Real-time data acquisition, transmission and archival framework, Piyush Agarwal PDF An Analysis of open security issues of Android interfaces to cloud computing platforms, Corey Beres PDF TangiPaint: Interactive tangible media, Anthony Blatner PDF An Analysis of VP8, a new video codec for the web, Sean Cassidy PDF Real-time software electric guitar audio transcription, Xander Fiss PDF Towards flexible hardware/software encoding using H.264, Mark Hogan PDF Non-intrusive identification of speech codecs in digital audio signals, Frank Jenner PDF A Power efficient pulsed MAC protocol for body area networks, David Layerle PDF Simulation model of Pacinian corpuscle for haptic system design, Daniel Liu PDF Optimal economic planning and control for the management of ecosystems, Kevin Macksamie PDF Thermal profiling in CMOS/memristor hybrid architectures, Cory Merkel PDF Design and synthesis of a high-performance, hyper-programmable DSP on an FPGA, Stephen Nichols PDF Investigating data throughput and partial dynamic reconfiguration in a commodity FPGA cluster framework, Nicholas Palladino PDF Routing protocol evaluation and development of a fully functional simulation environment for vehicular ad hoc networks, Matthew Prokop PDF Extremely low overhead off-chip memory encryption, Michael Sanfilippo PDF Investigating low-bitrate, low-complexity H.264 region of interest techniques in error-prone environments, Timothy Sperr PDF Low vision assistance with mobile devices, Mark Stump PDF CUDA accelerated cone‐beam reconstruction, Albert Sze PDF Distributed reactive routing for selective forwarding attack resilience in wireless sensor networks, Jonathan Szymaniak PDF Versatile FPGA architecture for skein hashing algorithm, David Webster Documents from 2010 PDF Cryptographic algorithm acceleration using CUDA enabled GPUs in typical system configurations, Maksim Bobrov PDF Investigation of GPGPU for use in processing of EEG in real-time, Dan Brandt PDF Thermal profiling of homogeneous multi-core processors using sensor mini-networks, Katherine Dellaquila PDF A Generic attack on CubeHash, a SHA-3 candidate, Philip Doughty Jr. PDF Print engine color management using customer image content, Michael William Elliot PDF Design and analysis of an FPGA-based, multi-processor HW-SW system for SCC applications, Andrew Fitzgerald PDF FTP-like streams for the 9P file protocol, John Floren PDF The Integration of nearthreshold and subthreshold CMOS logic for energy minimization, John Hicks PDF Hardware co-processor to enable MIMO in next generation wireless networks, Nathaniel Horner PDF Autonomous robot patrolling of a sparsely populated unknown environment, Patrick LaRocque PDF Asset protection in a limited swarm environment utilizing artificial potential fields, Dieter Laskowski PDF Scalable data clustering using GPUs, Andrew D. Pangborn PDF Medical image segmentation using GPU-accelerated variational level set methods, Nathan Prosser PDF Performance analysis of a scalable hardware FPGA Skein implementation, Aric Schorr PDF A Novel variation-tolerant 9T SRAM design for nanoscale CMOS, Sreeharsha Tavva PDF Framework for optimizing intelligence collection requirements, Khiem Tong PDF Modeling of micro-scale touch sensations for use with haptically augmented reality, Adam Woodrow Weissman Documents from 2009 PDF Telemedicine patient identification with RFID; an embedded approach, Onder Aksoy PDF High-performance subthreshold standard cell design and cell placement optimization, Sumanth Amarchinta PDF Communication framework for distributed computer vision on stationary and mobile platforms, Christopher Armenio PDF Recognition of human interactions using limb-level feature points, Michael David Dudley PDF Use of wireless sensors to improve robot lifetime for multi-threat containment, Michael D. Ellis PDF Scalable framework for heterogeneous clustering of commodity FPGAs, Jeremy K. Espenshade PDF VHDL modeling and synthesis of the JPEG-XR inverse transform, Peter Frandina PDF Optimizing scalar multiplication for koblitz curves using hybrid FPGAs, Gregory Głuszek PDF GPU acceleration of object classification algorithms using NVIDIA CUDA, Jesse Patrick Harvey PDF Direct occlusion handling for high level image processing algorithms, Carl Ryan Kelso PDF Recognition of human activities and expressions in video sequences using shape context descriptor, Natasha Prashant Kholgade PDF Face recognition with variation in pose angle using face graphs, Sooraj Kumar PDF TelosRFID an ad-hoc wireless networking capable multi-protocol RFID reader system, Michael P. Lewis PDF Dynamic voltage and frequency scaling with multi-clock distribution systems on SPARC core, Michael Nasri Michael PDF Disaster recovery heuristic, Sapna Guniguntla Murthy PDF Visualizing threat and impact assessment to improve situation awareness, Michael Cooper Nusinov PDF Volume ray casting techniques and applications using general purpose computations on graphics processing units, Michael Romero PDF An Optimization approach to plant-controller co-design, Jared S. Russell  کاهش حملات قدرت تجزیـه و تحلیل دیفرانسیل درون AES با استفاده از NeuroMemristive سخت افزار، کالین R. دوناهو PDF پهنای باند مورد نیـاز از GPU معماری، بنیـامـین C. جانستون PDF طراحی و تحلیل رمز یک برنامـه ریزی تصدیق رمزگذاری الگوریتم، متی جوزف کلی PDF   اسناد از سال 2009 PDF امنیت فوق العاده کم سربار به منظور شبکه‌های حسگر بی سیم: الگوریتم و پیـاده سازی، مایکل Schab PDF روش حمله تجزیـه و تحلیل قدرت درون پیـاده سازی سخت افزار AES، کنت جیمز اسمـیت PDF اشعه مقیـاس پذیر ردیـابی با چند GPGPUs، رودریگو A. Urra PDF البته دانـه جریـان طراحی کم توان با استفاده از UPF، Archana بنارس PDF اجرای مبتنی بر GPU از سیستم زمان واقعی به منظور spiking شبکه‌های عصبی، دیمـیتری Yudanov اسناد از سال 2008 PDF تشخیص چهره درون ویدئو با کیفیت پایین با استفاده از قطعنامـه فوق العاده، صومـی‌Ruwan Arachchige PDF VTAC: زمـین کمک مجازی ارزیـابی اثرات حمله سایبری، برایـان Argauer و Shanchieh یـانگ PDF بـه رسمـیت شناختن فعالیت‌های انسانی با استفاده از استخراج جزء اندام، جیمـی‌Boeheim PDF رمان 5.46 مـیلی وات H.264 / AVC فیلم جریـان تجزیـه کننده IC، مـیشل براون و کنت هسو PDF مطالعه سخت افزار درون H.264 / AVC تجزیـه کننده جریـان ویدئو، مـیشل M. براون PDF همجوشی زمان واقعی و طرح ریزی فعالیت‌های نفوذ شبکه، استفان رید بایرز PDF بر روی چیپ علم اوزان ومقادیر پروب، ویلیـام رابرت Farner PDF روش پیکر بندی دوباره جزئی رمان به منظور FPGA‌ها از سیستم‌های multichip، خوان مانوئل گالیندو PDF مدلسازی و سنتز از الگوریتم فشرده سازی عHD، ست Groder PDF روش‌های طراحی به منظور الگوریتم فشرده سازی عHD هدف قرار FPGA، ست Groder و کنت هسو PDF کم ردیـاب پهنای باند چشم افتالموسکوپی لیزر اسکن، زکریـا‌هاروی PDF ایجاد امضای نفوذ از طریق ناهنجاری‌های خوشـه بندی، گیلبرت هندری و Shanchieh یـانگ PDF سیستم بینایی رنگ یک چشمـی‌برای تشخیص تقاطع جاده، مایکل اسکات Kurdziel PDF با استفاده از پردازنده سلول بـه عنوان یک جریـان offload کمک به منظور sessionization از ترافیک شبکه به منظور بازرسی بسته متقابل، جان Martellaro PDF طراحی کم قدرت تدریج به منظور استاندارد کدگذاری ویدئویی H.264، مایکل مایکل و کنت هسو PDF رمان کم معماری CAM قدرت، کا فای پوکر PDF بهینـه سازی سخت افزار / نرم افزار به منظور بیضوی ضرب عددی منحنی درون FPGA‌ها ترکیبی، گلن رمزی جونیور PDF مـهار چند تهدید با محله‌های بی سیم پویـا، ناتان باج PDF پیـاده سازی سخت افزاری منحنی بیضوی Diffie-Hellman کـه طرح توافق کلیدی درون GF (ص)، Zerene Sangma PDF طراحی معماری FPGA از کارایی بالا درجه تطبیقی، مایکل جیمز Szalkowski PDF توزیع قبل از محاسبه به منظور یک مدت حافظه تجارت رمز ی، مایکل S. تیبر PDF مطالعه از سخت افزار و نرم افزار بهینـه سازی از SPEA2 درون FPGA‌ها ترکیبی، براد Theophila PDF کالیبراسیون دوربین غیر مستقیم درون یک محیط پزشکی، بنت Tillapaugh PDF پیـاده سازی کارآمد منحنی بیضوی 384-بیت NIST بیش از زمـینـه‌های نخست درون ARM946E، تریسی VanAmeron PDF جنبه‌های روش سخت افزاری به منظور NTRU رمز کلید عمومـی، کایل ویلهلم PDF الگوریتم‌های طبقه بندی بر روی پردازنده‌های همراه، بـه Mateusz Wyganowski PDF طراحی FPGA و تجزیـه و تحلیل عملکرد از SHA-512، گرداب و هش PHASH توابع، پرزمـیسلاو Zalewski اسناد از سال 2007 PDF MAC / طراحی مسیریـابی به منظور تحت شبکه‌های حسگر آب، Yamin آل موسی PDF VTAC: زمـین کمک مجازی ارزیـابی اثرات حمله سایبری، برایـان Argauer PDF سخت افزار و نرم افزار بهینـه سازی از FTIR درون هیبرید-FPGA‌ها، دیمـیتری Bekker PDF شبکه‌های حسگر بی سیم-RFID کمک به منظور قلب تله بهداشت و درمان، لورا J. Celentano PDF زیرآستانـه و تجزیـه و تحلیل جریـان نشتی گیت و کاهش درون مدارات VLSI، Vinay Chinta PDF خصوصی و احراز هویت درون دستگاه‌های بی سیم قدرت پایین شدید: RFID و μ-سنسور، ENA چودری PDF طراحی معماری یک deblocking تطبیقی مقیـاس پذیر به منظور H.264 / AVC، اریک ارنست PDF خواص حملات سایبری از طریق طول متغیر مدل مارکوف، دانیل فاوا PDF زمـین و مدل سازی رفتار به منظور طرح ریزی attaacks سایبری چند مرحله، دانیل فاوا، جارد Holsopple، Shanchieh یـانگ، و برایـان Argauer PDF زمان واقعی زق زق قطعنامـه متغیر تبدیل زد، کریستوفر Felder PDF موازی از روش حداکثر احتمال بـه استنباط فیلوژنتیک، جنین Garnham PDF استفاده از خوشـه بندی بـه تشخیص نفوذ سایبری، گیلبرت هندری PDF نشان درون ایده‌های کلاس درس از پاسخ ی، بـه عنوان‌هاپکینز PDF حریم شخصی حفظ تله کاردیولوژی شبکه‌های حسگر: بـه سوی یک کم هزینـه قابل حمل بی سیم سخت افزار / نرم افزار شرکت طراحی، فی هو، منگ جیـانگ، و به عنوان واگنر PDF امنیت مقیـاس پذیر درون سنسور و محرک شبکه‌های بی سیم (WSANs): ادغام مجدد کلید زنی با مسیریـابی، فی هو، Waqaas صدیقی، و Krishana سانکار PDF برنامـه درسی محاسبات فراگیر به منظور مـهندسی و علوم studients، فی هو و Ankur Teredesai PDF مدل گراف لینک با کیفیت آگاه به منظور شبکه‌های رادیویی شناختی مدیریت توپولوژی مسیریـابی، اندرو مایکل جیمز   Cyberinfrastructure: حمایت از کشف علمـی‌و نوآوری درون قرن 21، دیـاز-هررا خورخه PDF تکنیک‌های کاهش قدرت به منظور عناصر حافظه، Srikanth Katrue PDF تجزیـه و تحلیل امکان سنجی و عملکرد مدل سازی سنسور درون OPNET، Niranjan Krishnamurthi PDF حداقل نشت برآورد الگوی بردار، Dhireesha Kudithipudi و V. Chinta PDF بررسی اثرات بر روی تراشـه قبل از طبقه بندی درون نظارت بر ECG بی سیم، الکساندرو Samachisa PDF یک سیستم چند دوربین به منظور یک زمان واقعی مطرح برآورد، آندریـاس Savakis، متی ارهارد، جیمز شیمل، و جاستین Hnatow PDF اثر اجتناب از برخورد به منظور تشکیل تیم ربات خودمختار، بـه عنوان Seidman و Shanchieh یـانگ PDF روش و بهینـه سازی از چند بافر فرمت قاب درون FPGA H.264 / AVC با FRExt.، تیموتی‌هارون Stotts PDF IEEE مطابق دقت مضاعف FPU و 64 بیتی ALU با متغیر زمان تاخیر صحیح تقسیم، رایـان D. ویلیـامز PDF تلویزیون پروتکل اینترنت (IPTV): قاتل نرم افزار به منظور اینترنت نسل بعدی، یـانگ شیـائو، Xiaojiang رقیق، و Jingyuan ژانگ اسناد از سال 2006 PDF سیستم Multicamera به منظور ژست پیگیری با سه دست بعدی مطرح برآورد، اوان M. کلارک PDF آنیل شبیـه سازی شده با دقیقه ب و آشفتگی حریص، برایـان J. کودی PDF اجرای 0.35um از یک سیگنال مختلط مدار فشرده سازی تصویر تجربی، Reema Divatia PDF بـه رسمـیت شناختن قصد ویژوال درون یک محیط دوربین‌های متعدد، متی ارهارد PDF حفظ دانش آموزان محور با برنامـه EMC ^ 2 محقق درون RIT، A. گوپتا، E. Hensel به، آندریـاس Savakis، و P. Tymann PDF مدل چشم نظری به منظور زمان واقعی برآورد زل زل نگاه چشم تنظیمنشده، جاستین Hnatow PDF مدل چشم موثر به منظور برآورد زل زل نگاه چشم تنظیمنشده، جاستین Hnatow و آندریـاس Savakis PDF TANDI: تهدید ارزیـابی داده‌های شبکه و اطلاعات، جارد D. Holsopple PDF TANDI: ارزیـابی تهدید داده‌های شبکه و اطلاعات، جارد Holsopple، Shanchieh یـانگ، و MOISES Sudit PDF موازی از حداکثر شعبه خست و الگوریتم عازم فیلوژنتیکی استنباط، کورتیس J. هوارد PDF ادغام موقت سنسور و شبکه‌های سلولی به منظور کلاس چند انتقال داده‌ها، فی هو و سونیل کومار PDF طرح دست بـه دست multiclass اولویت تعیین با QoS همراه تضمـین درون شبکه‌های چند رسانـه ای بی سیم، فی هو و Neeraj شارما PDF موبایل شبکه‌های حسگر پزشکی از راه دور با انرژی کم پرس و جو داده و طول عمر شبکه ملاحظات، فی هو، یو وانگ، و Hongyi وو PDF طبقه بندی شنوایی بـه کارگیری شبکه عصبی موجک اجرا درون قالب طرح دیجیتال، جاناتان هیوز PDF شبکه‌های حسگر از راه دور قلب و عروق به منظور نظارت بر ECG از راه دور، منگ جیـانگ PDF معماری جدید به منظور تک رویداد تشخیص و پیکر بندی دوباره از FPGA‌ها مبتنی بر SRAM، Ihesiaba Kamanu ناراحت PDF ساده از Riccati الگوریتم کنترل معادله وابسته بـه دولت به منظور اجرای جاسازی شده، سرگئی Katsev PDF روش خوشـه درون هماهنگ سازی زمان شبکه حسگر، رامش Krishnaram PDF کم قدرت طراحی رابط به منظور گره سنسور هوشمند مورد استفاده درون شبکه‌های سنسور بی سیم، شروتی Lakdawala PDF مدلسازی فعال از قفسه پان / شیب دوربین به منظور دید سیستم‌های فعال، یوری Luzanov PDF چند رشته ای درون مقطع کارشناسی نانو علم، مـهندسی و فن آوری البته، سرگئی Lyshevski، جان اندرسون، استفان Boedo، و لین فولر PDF بی سیم کارآیی تلفن تصویری: بـه سوی اعمال روش مـهندسی شبکه، جاستین Madigan و فی هو PDF جریـان عملکرد صدا و پیشرفت درون محدودیت منابع و شبکه‌های بی سیم، جاستین جیمز Madigan PDF پتانسیل رویکرد مبتنی بر زمـینـه به منظور مـهار چند تهدید با روبات تعاونی، بوشان Mehendale PDF زمان واقعی تطبیق چهره با دوربین‌های متعدد با استفاده از تجزیـه و تحلیل مولفه‌های اصلی، اندرو مولن PDF تکنیک‌های زوم به منظور دستیـابی بـه مقیـاس ردیـابی شیء ثابت درون زمان واقعی سیستم بینایی فعال، اریک نلسون PDF اجرای FPGA و مقایسه عملکرد یک سیستم تشخیص چهره‌های بیزی، کریستوفر J. Rericha PDF MANET پشته پروتکل آزمایش با استفاده از پلت فرم تقلید بی سیم، آمـیش Rughoonundon PDF قرار دادن، دید و تجزیـه و تحلیل پوشش پان / شیب / شبکه‌های حسگر دوربین زوم پویـا، جان A. Ruppert PDF مشکل N-بدن سلسله مراتبی درون واحد پردازنده گرافیکی، محمد فیصل صدیقی PDF حسگر تصویر CMOS با سنسور ستون دو جهته، فیلیپ D. تورپ II PDF شبیـه ساز ریز گرافیکی با مسیر داده مجدد، برایـان VanBuren PDF اجرای عملی و تجزیـه و تحلیل عملکرد ارائه شده درون امنیت شبکه‌های حسگر، Nidhi ورما اسناد PDF از سال 2005 PDF سنتز نرم افزار سخت افزار از یک نمایش H.264 / AVC درون شروع مطالعه بـه ، استفان P. Joralemon PDF روش ترکیبی بـه سرکوب قدرت نشت درون سلول SRAM مقیـاس نانو، Dhireesha Kudithipudi و E. جان PDF خصوصیـات پارامتری قدرت نشتی درون فن آوری نانو، Dhireesha Kudithipudi و E. جان PDF چارچوب مبتنی بر شبکه‌های بیزی به منظور درک تصویر معنایی، Jiebo لو، آندریـاس Savakis، و آمـیت Singhal   قابل باز پیکربندی رمزنگاری منحنی بیضوی، Aarti ملک PDF قابل باز پیکربندی رمزنگاری منحنی بیضوی، Aarti ملک PDF اطلاعات ادغام و صلیب لایـه طراحی درون شبکه گیرنده بی سیم، کارتر مـه PDF روش‌های طراحی جدید به منظور رسیدن بـه سطح مخلوط و شبیـه سازی سیگنال مختلط با استفاده از پیـاسپایس A / D و VHDL، Sreeram Rajagopalan PDF شناسایی شکل دست مبتنی بر چشم انداز به منظور به رسمـیت شناختن زبان اشاره، جاناتان Rupe PDF SPECTRA: قدرت امن کارآمد خوشـه توپولوژی الگوریتم مسیریـابی، Waqaas صدیقی PDF شبیـه ساز سیستم عامل لینوو لودر باینری برنامـه به منظور شبیـه ساز ریز با کارایی بالا، اسکات وارنر PDF VHDL مدل سازی H.264 / AVC ویدئو ، توماس بنیـامـین ورشو اسناد از سال 2004 PDF پشتیبانی ماشین آلات بردار درون معماری زمان واقعی ردیـابی، بنیـامـین کاستاندا PDF الگوریتم‌های ژنتیکی درون رمزنگاری، بیت عنیـا Delman PDF جدید با راندمان بالا، روش طراحی تقویت قدرت خطی بـه دست آمده از سیستمـهای دینامـیکی غیر خطی، احتمال گلن و Gaurav Paliwal PDF تکنیک‌های برآورد عملکرد به منظور سیستم‌های محاسبات مـیکرو ناهمگن، مـیخائیل Goltsman PDF تکامل همزمان استخراج ویژگی و شبکه‌های عصبی مصنوعی مدولار، ویکتور Hannak PDF مرمت توالی تصویر توسط متوسط، شاون R. جکسون PDF تجزیـه و تحلیل قدرت نشت کش درون برنامـه تعبیـه شده، Dhireesha Kudithipudi، S. Petko، و E. جان PDF اجرای چند DSP از JPEG 2000 کدک، اسکات مـین PDF تجزیـه و تحلیل امکان سنجی واکشی اولیـه بر اساس همبستگی با استفاده از پردازش سیگنال دیجیتال، دیوید L. مورس PDF بررسی پلی استیشن 2 بـه عنوان یک گره محاسبات خوشـه، کریستوفر R. Nigro PDF روش محدب بهینـه سازی بـه طراحی چندمنظوره گسسته سیستم‌های زمان، Anirudh Oberoi PDF حلقه بسته آماری برنامـه ریزی فرایند، جیمز دی ریموس PDF اجرای VHDL و سنتز آستانـه تطبیقی، نیکلاس P. Sardino PDF کارآمد مطرح صورت بشر برآورد، جیمز C. شیمل PDF پشتیبانی هسته لینوبرای مـیکرو ناهمگن رایـانـه، کیم R. Schuttenberg PDF طبقه بندی صحنـه بهبود با استفاده از ویژگی‌های سطح پایین کارآمد و نشانـه معنایی، نوید سرانو، آندریـاس Savakis، و Jiebo لو PDF توپولوژی بهینـه به منظور شبکه‌های حسگر بی سیم، جیسون Tillett، Shanchieh یـانگ، Raghuveer رائو، و Ferat ساهین PDF درون حال توسعه دوره آموزشی دانشکده بـه عنوان مثال بر اساس آنتونی Trippe و کارن Vignare PDF افزایش هر دو شبکه و عملکرد کاربر به منظور netwoks حمایت از بهترین ترافیک تلاش، Shanchieh یـانگ و گوستاو د Veciana اسناد از سال 2003 PDF معماری سخت افزار انعطاف پذیر به منظور موجک گسسته 2-D تبدیل: طراحی و پیـاده سازی FPGA، ریچارد Carbone بـه PDF 0.18 مـیکرومتر CMOS کم توان کتابخانـه سلول استاندارد، Suryadi گوناوان PDF حفظ انطباق به منظور GCRA تنظیم جریـان، Deryck هنگ PDF نزدیک بـه بی تلف Bitonal تصویر فشرده سازی سیستم، جرمـی‌PYLE PDF روش بهبود یـافته و سیستم به منظور تصاویر ترام نـهان نگاری، فیل شری PDF پیـاده سازی پردازنده رسانـه از تصویر الگوریتم‌های رندر، ژوزفین اسمـیت PDF اکتشاف MPEG-7 مفسرهای شکل، برت Woz اسناد از سال 2002 PDF تجزیـه و تحلیل از H / W و S / تکنیک W به منظور کاهش داده درون سرعت بالا پردازش تصویر دیجیتال، پل DeSanctis PDF تجزیـه و تحلیل و سخت افزار پیـاده سازی الگوریتم‌های نقشـه رنگی وارونگی، مایکل مارتین PDF بررسی سازمان کش ردیـابی به منظور پردازنده‌های سوپر، ادوارد Mulrane جونیور PDF عملکرد حافظه پنـهان را از وظایف سنگین محاسبه ویدئو، استفان Petko، Dhireesha Kudithipudi، و یوجین جان PDF چندریسمانی همزمان: عامل چشم انداز سیستم، ویـاچسلاو Rubinfine PDF طراحی کنترل کننده مقاوم به منظور مشکلات ردیـابی دما درون راکتور دسته ای jacketed، Vishak Sampath، Srinivas Palanki، و خوان کوک برن PDF استفاده موثر از ریز دانـه موازات با استفاده از یک محیط زیست microHeterogeneous، ویلیـام L. Scheidel PDF بازسازی مرز یک سند وب، جیمز شیرین PDF ماشین آلات بردار پشتیبانی از تصویر و طبقه بندی پست الکترونیکی، متی Woitaszek PDF بر اساس اندازه-تطبیقی تخصیص پهنای باند: بهینـه سازی QoS را بـه طور متوسط به منظور جریـان الاستیک، Shanchieh یـانگ و گوستاو د Veciana PDF اجرای موازی از یک رمز گذار MPEG-2 با استفاده از پیـام-گذشت، جنیفر Zenner اسناد از سال 2001 PDF سنتز کنترل قوی به منظور سیستم‌های غیر خطی چند متغیره nonsquare، Soumitri Kolavennu، خوان کوک برن، و Srinivas Palanki PDF استراتژی فایروال با استفاده از پردازنده‌های شبکه، متی ماریـانی PDF پروتکل‌های مجازی تطبیقی پشته به منظور کاربردهای تشخیص نفوذ، دیوید McGann PDF پیـاده سازی سخت افزار از کدک‌های JPEG-LS، مایکل Piorun PDF بـه اشتراک گذاری پهنای باند: نقش بی صبری کاربر، Shanchieh یـانگ و گوستاو د Veciana PDF ناهمگونی آگاه کوتاه ترین parh مسیریـابی: جریـان زمان برگزاری، تقاضا کاربر و دولت شبکه، Shanchieh یـانگ، شون سو، و گوستاو د Veciana اسناد از سال 2000 PDF بررسی S2Ia تغییر جریـان معماری به منظور (دلتا) (سیگما) ADC‌ها مدولاتور، آندره بوتا PDF محاسبات هندسی از مرزهای تعیین ارزش، خوان کوک برن و ماریو لوپز PDF طراحی VHDL به منظور کمک سخت افزار فشرده سازی تصویر فراکتال، اندرو اریکسون PDF روش نـهان نگاری تصویر دیجیتال، کریستوفر مارتین PDF طراحی، مدل سازی و شبیـه سازی شده از پارچه تعویض: به منظور سوئیچ شبکه ATM، دیمـیتری Molokov PDF بررسی اکتشافی برنامـه ریزی موضوع به منظور یک پردازنده بـه طور همزمان چند رشته ای، رالف زائیـاک جونیور اسناد از سال 1999 PDF اجرای پهنای باند تضمـین شده از فرستادن پیـام رابط درون خوشـه ایستگاه‌های کاری، علی اتلای PDF مقایسه سه پردازنده شطرنجی گرافیک 3D و طراحی دیگر، پل براون PDF انتخاب سرور به منظور مـهاجرت عامل تلفن همراه، وین کارو PDF سنتز رفتار با سرعت بالا الحاق رنگ 3D با استفاده از VHDL، توماس Glanville جونیور PDF شبیـه سازی مدار ناهمزمان و طراحی روش، مایکل Hevery PDF خود شباهت درون چند مرحله صف ATM پارچه سوئیچ، آدام لنگ-پیرسون PDF ارتباط داده‌ها عملکرد تجربی بـه دست یـافتنی عملکرد برنامـه‌های موازی، روی ملتون، سیسیل آلفورد، فیلیپ بینگهام، و Tsai هوانگ PDF آموزش خط لوله و همزمانی با استفاده از زبان توصیف سخت افزار، روی ملتون، تسای هوانگ، Sudhakar Yalamanchili، و فیلیپ Bighman PDF بررسی معماری چند رشته بـه طور همزمان، مارک Torrant اسناد از سال 1998 PDF اثر طراحی معماری، الگوریتم جایگزینی، و پارامترهای اندازه حافظه کش درون سیستم‌های کامپیوتری uniprocessor، اریک Berzofsky PDF بررسی الگوهای طراحی با زبان برنامـه نویسی جاوا، استفانی برتون PDF بـه اشتراک گذاشته شده چند حافظه معماری سیستم با استفاده از لباس، فرانک Casilio PDF اجرای زمان واقعی از JPEG رمزگذار / رمزگشای، توماس Czyszczon، روی Czernikowski، محمد شعبان، و کنت هسو PDF رویکرد بـه نظارت بر روند از راه دور و کنترل، جان Dracos درون PDF طراحی و پیـاده سازی DSP بر اساس MPEG-1 رمزگذار صوتی، اریک Hoekstra و PDF درون حال تحول سخت افزار با الگوریتم‌های ژنتیکی، کوین کر PDF کشویی کنترل حالت سیستم I / O linearizable با عدم قطعیت، Krothapally موهان، خوان کوک برن، و Srinivas Palanki PDF Lempel ZIV ولش فشرده سازی داده‌ها با استفاده از پردازش انجمنی بـه عنوان یک فن آوری را قادر مـی‌سازد به منظور برنامـه زمان واقعی، Manish نارانگ PDF الگوریتم‌های موازی ژنتیکی درشت دانـه: سه پیـاده سازی و تجزیـه و تحلیل آنـها، دانیل پدرسن PDF یـادگیری چگونـه فاصله که تا شامل آزمایش‌های آزمایشگاهی بر روی اینترنت؟، S. Manian Ramkumar اسناد از سال 1997 PDF بررسی و ارزیـابی promela / چرخش بـه عنوان یک ابزار اعتبار به منظور سیستم‌های همزمان ناهمزمان، بـه عنوان Bezdany PDF نمایندگیری خطی سیستم‌های نامشخص، خوان کوک برن و بلز مورتون PDF اشتراک فرآیندهای اساسی حافظه بـه رسمـیت شناختن بصری و کلامـی، رابرت Doty و آندریـاس Savakis PDF تکنیک‌های نوری به منظور محاسبات تصویر موازی، مری Eshaghain، بخوان لی، و محمد شعبان PDF داوری پهنای باند واکنشی به منظور اولویت و multicasting کنترل درون سوئیچینگ دستگاه‌های خودپرداز، شو-جن نیش، یو شنگ لین، Shanchieh یـانگ، و C. Shung PDF محل مبتنی بر جاوا محیط دسکتاپ مستقل، جفری‌هارمن PDF تجزیـه و تحلیل تجربی از استاندارد فشرده سازی MPEG با توجه بـه نیـاز پردازش، نسبت تراکم، و کیفیت تصویر، دانیل هوارد PDF آموزش VHDL درون معماری کامپیوتر، تسای هوانگ، روی ملتون، فیلیپ بینگهام، و سیسیل آلفورد PDF طراحی و ارزیـابی برنامـه‌های افزودنی‌های چند رسانـه ای به منظور معماری DLX، برایـان هیوز PDF آرایـه تصویر مجموعه پردازنده تراشـه کنترل مرفولوژی، کریستوفر Insalaco PDF طراحی VLSI از داور اولویت به منظور بافر مشترک سوئیچ ATM، یو شنگ لین، Shanchieh یـانگ، سو جن نیش و C. Shung PDF خدمات سیستم فایل اینترنت بر اساس جاوا، کیت مـیلر PDF طراحی و مدل سازی ورودی و خروجی ماژول به منظور سوئیچ شبکه ATM، دارین مورفی PDF طراحی VHDL یک سیستم رمزگذاری DES ترک خوردگی، توماس Oelke PDF تکامل راه حل به منظور مشکلات زمان واقعی، گرگ Semeraro اسناد از سال 1996   PDF سرعت فوق العاده اسکالر بالا 2 (اصطبل نگهداری) N-خوبی MOSIS CMOS پردازنده نیمتن دیجیتال، Anupam گوپتا PDF اجرای VHDL یک تراشـه پردازش تصویر، E. مایکل کلی PDF ارزیـابی عملکرد چند معماری تعویض دستگاه خودپرداز، جفری کریگر PDF طراحی سیستم اسکن مرز، کریگ لومـیس، کالیفرنیـا PDF استفاده از فن آوری سیستم تست FPA بـه سیستم تجاری بازرسی / اندازه گیری، روی ملتون و سیسیل آلفورد PDF اجرای VLSI سیستم به منظور تشخیص شی زمان واقعی، روی ملتون، سیسیل آلفورد، تسای هوانگ، و بوسیله latika بکر PDF طراحی یک تراشـه سوئیچ ATM 8X8 درون 0.5 مـیکرومتر CMOS VLSI، رودی Rughoonundon اسناد از سال 1995 PDF مدل VHDL از یک شبکه عصبی DIGI-neocognitron به منظور VLSI، تروی بروستر PDF آماری استخراج پارامتر SPICE به منظور یک فرآیند CMOS N-خب، اسکات هیلدرته، نبراسکا PDF انتقال حرارت درون بافت حاوی تومور prevascular، سوفیـا Maggelakis و آندریـاس Savakis PDF مقیـاس پذیر، موازی مدل بر اساس Transputer جهانی تغییرات آب و هوایی، روی ملتون، فیلیپ بینگهام، سیسیل آلفورد، و مایکل وودز PDF مجتمع ابزار CAD به منظور طراحی یک سیستم دیجیتال حاوی سفارشی و IC تجاری تراشـه، روی ملتون، تسای هوانگ، جوزف Chamdani، و سیسیل آلفورد PDF طراحی ASIC از یک دیجیتال IIR: با استفاده از ابزارهای ایستگاه DSP مربی کارت، رابرت Panek PDF ویژگی‌ها و استراتژی‌های عصبی بـه رسمـیت شناختن خالص به منظور دست رقم چاپ، جفری آر صورتی PDF اجرای برنامـه نویسی تصویر فراکتال، پیتر Stubler PDF خصوصیـات سیستم اسکنر فیلم دیجیتال به منظور استفاده با الگوریتم‌های صحنـه‌های دیجیتال، بـه عنوان Vernacotola PDF شبیـه سازی یک شبکه محور کنترل فازی عصبی، کارل نسخه اشنایدر اسناد از سال 1994 PDF سیستم توسعه انعطاف پذیر به منظور بر موتور پله طراحی زیرمجمع الکترو مکانیکی، جوزف بیکن (دهانـه) PDF طراحی VHDL یک JPEG هنوز هم تصویر استاندارد فشرده سازی ، داگلاس کارپنتر PDF سرعت بالا 16 بیتی RISC تراشـه پردازنده، وان فو چن PDF رویکرد فازی به منظور به رسمـیت شناختن شخصیت عربی، عدنان ال-نسن PDF مدل سازی و طراحی نسخه ناهمزمان از ریز پردازنده MIPS R30000، پل Fanelli VHDL PDF ابتکارات به منظور انتخاب مقیـاس خاکستری عناصر ساختار مورفولوژیکی، پل فتر PDF رویکرد سخت افزار بـه عصبی شبکیـه شبکه‌های سیلیکون، عارف K. Golwalla PDF پارتیشن بندی از وظایف پردازش تصویر درون سیستم‌های کامپیوتری ناهمگن، محمد اشرف اقبال، سعید اقبال، و محمد شعبان PDF طراحی و پیـاده سازی یک نسخه ناهمزمان از ریز پردازنده MIPS R3000، کوین جانسون PDF صدای ترکیبی / متن الکترونیکی سیستم پست الکترونیکی: استفاده از شبکه دیجیتالی مجتمع، اندرو مک براید PDF Transputer سیستم تصویری مبتنی بر به منظور مدل سازی هواشناسی موازی، روی ملتون و سیسیل آلفورد PDF طراحی و پیـاده سازی درون زمان واقعی نمونـه پردازنده مورفولوژیکی تصویر، ینس Rodenberg از اسناد از سال 1993 PDF تجزیـه و تحلیل قابلیت اطمـینان از سه سیستم افزونگی مدولار با یدکی، خالد A. آل Kofahi PDF شبیـه سازی یک پردازنده تصویر مورفولوژیکی با استفاده از VHDL &#8211; قسمت دوم: مکانیزم کنترل،‌هائو چن PDF نظریـه انتخاب و روش به منظور ابر ناهمگن، آهنگ چن، مری Eshaghian، و اشفق کهوکهر PDF شبیـه سازی یک پردازنده تصویر مورفولوژیکی با استفاده از VHDL &#8211; قسمت اول: قطعات ریـاضی، وی چون چن PDF درون ساختار درون مماسی Nevanlinna-انتخاب، خوان کوک برن،‌هاری Bercovici، و Ciprian Foias، و آلن Tannenbaum PDF اجرای خود پایـان رسیده از دو راه پردازنده آرایـه سیستولیک جور، مـیچل الماس PDF توسعه، معماری ریز پردازنده مقیـاس پذیر، متی Dinmore PDF روش نقشـه برداری خوشـه-M بر اساس، مری Eshaghian و محمد شعبان PDF الگوریتم‌های ناهمگن به منظور درک تصویر معماری، مری Eshaghian، محمد شعبان، J. گرگ نش، و دیوید شو PDF طراحی به منظور تولید: توصیف عملکرد سیستم‌های VLSI دیجیتال با استفاده از روش تجزیـه و تحلیل / استنباط آماری، J. ایگناسیو اسپینسا د لس منترس PDF طراحی سخت افزار کارآمد الگوریتم تولید کلید با اجرای VHDL، جیمز A. Goeke PDF پارتیشن بندی ناهمگن از زنجیره ساختار وظایف پردازش تصویر، محمد اشرف اقبال و محمد شعبان PDF مسیریـابی کانال: راه حل‌های کارآمد با استفاده از شبکه‌های عصبی، تاج-UL اسلام PDF طراحی و پیـاده سازی یک نسخه ناهمزمان از ریز پردازنده MIPS R3000، اسکات Siers اسناد از سال 1992 PDF یک راه حل سازنده بـه مشکل حاشیـه سود فاز، خوان کوک برن، Yariv Sidar، و آلن Tannenbaum PDF طراحی و پیـاده سازی از 8 بیت ریزپردازنده CMOS، جفری کورل PDF ناهمگن ابر: مشکلات و مسائل، اشفق کهوکهر، ویکتور Prasanna، محمد شعبان، و چو لی وانگ PDF مکانیسم بافر اولویت درج بر اساس طرح IEEE 802.4 اولویت، نیکلاس W. Oddo اسناد از سال 1991 PDF الگوریتم‌های بهینـه سازی به منظور تجزیـه و تحلیل مسیر کوتاه ترین، سوزان M. Hojnacki PDF طراحی و شبیـه سازی معماری RISC با استفاده از VHDL بدوی، Evangelos Moustakas PDF کتابخانـه پارامتر CMOS استاندارد سلول و 8 بیتی مقیـاس خاکستری پردازنده کامل آرایـه‌های مورفولوژیکی، لارنس H. روبین اسناد از سال 1990 PDF کنترل ربات بر اساس Transputer، وی چیـه چانگ PDF طراحی و پیـاده سازی یک آرایـه سیستولیک به منظور حل مشکل راه جبری با مثال خاص از transistive و بسته شدن بازتابی از رابطه باینری، دیوید ژن مک کال   طراحی و پیـاده سازی یک آرایـه سیستولیک به منظور حل مشکل راه جبری با مثال خاص از transistive و بسته شدن بازتابی از رابطه باینری، دیوید ژن مک کال اسناد از سال 1988 PDF طراحی و پیـاده سازی یک شبیـه ساز به منظور یک شبکه محلی منطقه با استفاده از آی بی ام PC / AT یـا کامپیوتر سازگار، مسیحی G. Midgley اسناد از سال 1987 PDF طراحی و پیـاده سازی یک شبکه محلی منطقه با استفاده از اینتل 310/80286 سیستم، جیمز صافی PDF استراتژی بافر به منظور برقراری ثبات درون نرخ داده‌های شبکه، برایـان بل PDF پتری طراحی خالص، شبیـه سازی و ابزار به منظور تأیید، ریچارد آستانـه PDF اجرای یک زمان واقعی معماری وب صنعتی سخت افزار سیستم اسکن، لاول فرگوسن PDF مدل VHDL از اجرای سوپر از DLX architcture مجموعه دستورالعمل، پل Ferno اجرای FPGA از کدک رید سلیمان به منظور 40Gbps بـه جلو اصلاح خطا درون شبکه‌های نوری، کنی چانگ چانگ وای PDF ارزیـابی ارزیـابی تهدید به منظور حملات سایبری چند مرحله، Shanchieh یـانگ، جارد Holsopple، و MOISES Sudit PDF خود محلی سازی درون محاسبات درون همـه جا با استفاده از ترکیبی سنسور، جفری Zampieron اسناد از سال 2005 PDF مدل سازی یک سیستم سخت افزار قرار VLSI: افزایش سرعت الگوریتم بازپخت شبیـه سازی شده، ویلیـام مرل Batts جونیور PDF RITSim: توزیع شبیـه سازی systemC، دیوید ریچارد کاPDF الگوریتم فشرده سازی تصویر دیجیتال جدید بر اساس سیستم‌های دینامـیکی غیر خطی، احتمال گلن، مایکل ایستمن، و Gaurav Paliwal PDF قطعات مبتنی بر تشخیص شی با استفاده از دیدگاه‌های چندگانـه، دیوید هیگز PDF سخت افزار و نرم افزار چند دقت پیـاده سازی از الگوریتم‌های رمزنگاری، محمد A. مقاوم شبه LPV طراحی کنترل از طریق انتگرال درجه دوم محدودیت تحلیل، جیمز C. Kempsell جونیور PDF تجزیـه و تحلیل از KECCAK درخت هش درون معماری GPU، جیسون مایکل لوودن، آیووا PDF بررسی دمای کمـیته ملی المپیک معماری و پویـا پیکربندی کمـیته ملی المپیک، Aniket دیلیپ Mhatre PDF ردیـابی شیء شتاب با ویژگی‌های محلی دودویی، برتون لارنس Minnehan PDF تجزیـه و تحلیل عملکرد از پیگیری درون دستگاه‌های تلفن همراه با استفاده از محلی دودویی توصیف، محمد فیض قریشی PDF اتوماسیون مقیـاس پذیر از شبکه آنلاین حمله مشخصات، رایـان T. رولینز، وایومـینگ PDF ناهمگن فوتونیک شبکه بر روی چیپ با تخصیص پویـا پهنای باند، Ankit Himanshu شاه PDF شی تشخیص با استفاده از تقلیل ابعاد درون توصیف تصویر، Riti شارما PDF ردیـابی شیء با استفاده از محلی دودویی توصیف، هنری A. Spang V PDF طراحی تجارت آف به منظور قابل اعتماد بر روی تراشـه اتصالات بی سیم درون سیستم عامل کمـیته ملی المپیک، مانوج پراشانت Yuvaraj PDF حریم شخصی منابع حساس کنترل دسترسی به منظور سیستم‌های آندروید، لی Xinya ژائو اسناد از سال 2013 PDF درخت ساختار جهان کوچک شبکه‌های بی سیم بر روی تراشـه با مسیریـابی تطبیقی، اندرو بنیـامـین متصل PDF طبقه بندی خواب خودکار با استفاده از استانداردهای مرحله خواب جدید، الیزابت Fehrmann PDF روش جدیدی به منظور یک ردگیر چشم پوشیدنی با استفاده از برآورد زل زل نگاه بر اساس منطقه، Aun کی هنگ PDF قابلیت اطمـینان عملکرد تجارت آف درون فوتونیک کمـیته ملی المپیک معماری، Pradheep خانا Kaliraj PDF نمایش قدرت مبهم و تاریک با استفاده از RRAMs به منظور مقابله با حملات DPA، گانش Chandrakantrao Khedkar PDF درک و مدل سازی هزینـه هماهنگ سازی درون معماری GPU، جیمز Letendre PDF گروه انتخاب و کلید استراتژی‌های مدیریت به منظور متن رمزی سیـاست صفت مبتنی بر رمزگذاری، راسل F. مارتین PDF TSV بهینـه سازی قرار به منظور مایع 3D-IC‌ها با NVMs درون حال ظهور، Sundararaman Mohanram سرد PDF بررسی دمای عملکرد تجارت آف درون شبکه بر روی تراشـه معماری بی سیم، Nishad Nerurkar PDF با استفاده از تکنیک‌های پردازش اطلاعات پیش بینی، برنامـه، و ارائه انرژی پایدار بـه وسایل نقلیـه الکتریکی، Praneeth Pulusani PDF سقوط بدن الگوریتم تشخیص قابل اعتماد و امن درون یک شبکه بی سیم مش، سنجانا Rakhecha PDF FPGA شتاب دهنده سخت افزار &#8211; مطالعه موردی درون روش طراحی و تجارت آف، متی V. رایـان PDF معماری اتوبوس چند سگمنتال قابلیت اطمـینان آگاه به منظور شبکه بر روی تراشـه فوتونیک، پاتریک سیبر PDF تقسیم بندی و مدل نسل به منظور مقیـاس بزرگ حملات سایبری، استیون E. Strapp PDF طراحی HW-SW انعطاف پذیر و تجزیـه و تحلیل یک سیستم MANET مبتنی بر MMT درون FPGA، Huixiang یی اسناد از 2012 PDF صورت نقطه از ویژگی‌های اتصالات با رنگ ترکیب شده و اطلاعات عمق به منظور صفحه نمایش‌های تعاملی، کالین Bellmore PDF تنظیم مجدد محاسبات بر اساس RRAM-: مطالعه موردی به منظور افزایش قابلیت اطمـینان، متی کاتانزارو PDF شتاب تصویربرداری الکتروفیزیولوژیک transmural غیر تهاجمـی‌با CUDA، مارتین Corraine PDF شارژ خودرو‌های الکتریکی و مدیریت مسیریـابی از طریق چند زیرساخت‌های همجوشی داده‌ها، کریستوفر دکر PDF -Schedulability رانده دفتر یـادداشت مبادله حافظه به منظور سیستم‌های زمان واقعی تعبیـه شده منابع محدود، مایکل د فرانسیس PDF پارتیشن بندی کشل کننده به منظور کاهش انرژی ایستا و پویـا درون سلسله مراتب حافظه نـهان، برندان فیتزجرالد PDF خصوصیـات تشخیص صدا درون کانال‌های پر سر و صدا، رابرت Ghilduta PDF موبایل بـه ابر شرکت پردازش املایی انگشت ASL بـه متن تبدیل، فیلیپ هیز PDF شتاب GPU مقیـاس پذیر از B-نوار باریک عملیـات پردازش سیگنال، الکساندر Karantza PDF زمان واقعی محتوای آگاه retargeting ویدئو بر روی پلت فرم آندروید به منظور کمک تونل دید، توماس صدای شلاق PDF زمـینـه کم قدرت رمزگذار طول متغیر تطبیقی درون H.264، Soumya Lingupanda PDF تجزیـه و تحلیل خطا از مدل سازی دنباله به منظور طرح ریزی حملات سایبری، Venkata Mudireddy PDF نرم افزار امنیت عمومـی‌برای نزدیک شدن بـه هشدار وسیله نقلیـه اضطراری و حوادث گزارش درون VANETs با استفاده از موج، Harshad Phule PDF حمله تجزیـه و تحلیل قدرت درون SHA-3 Grøstl نامزد، گرت اسمـیت PDF سیستم آموزش سخت افزار neuromorphic استفاده از دستگاه‌های memristive، مایکل Soltiz PDF بخش کد تطبیقی پروتکل دسترسی چندگانـه به منظور شبکه بر روی تراشـه معماری بی سیم، Vineeth Vijayakumaran اسناد از سال 2011 PDF زمان واقعی اکتساب داده‌ها، انتقال و چارچوب آرشیوی، Piyush آگاروال PDF تجزیـه و تحلیل مسائل امنیتی باز از رابط‌های آندروید بـه ابر سیستم عامل رایـانـه، کوری Beres PDF TangiPaint: تعاملی رسانـه‌های ملموس، آنتونی Blatner PDF تجزیـه و تحلیل از VP8، کدک ویدئویی جدید به منظور وب، شانیدی PDF زمان واقعی رونویسی نرم افزار‌های صوتی گیتار برقی، بـه Xander Fiss PDF بـه سمت انعطاف پذیر پشتیبانی مـی‌کند سخت افزار / نرم افزار با استفاده از H.264، بـه عنوان هوگان PDF شناسایی غیر سرزده از کدک‌های سخنرانی درون سیگنال‌های صوتی دیجیتال، فرانک Jenner درون PDF قدرت کارآمد پالس پروتکل MAC به منظور شبکه‌های بدن، دیوید Layerle PDF مدل شبیـه سازی گلبول Pacinian به منظور طراحی سیستم لمسی، دانیل لیو PDF برنامـه ریزی بهینـه اقتصادی و کنترل به منظور مدیریت اکوسیستم، کوین Macksamie PDF پروفایل حرارتی درون CMOS معماری هیبرید / ممریستور، کری مرکل PDF طراحی و سنتز با کارایی بالا، بیش از حد برنامـه ریزی DSP درون FPGA، استفان نیکولز PDF بررسی توان داده‌ها و پیکر بندی دوباره پویـا جزئی درون چارچوب خوشـه FPGA کالا، نیکلاس Palladino PDF مسیریـابی ارزیـابی پروتکل و توسعه یک محیط شبیـه سازی کاملا کاربردی به منظور فضایی شبکه‌های ad hoc، متی پروکوپ PDF    </span><

محصولات مرتبط




[مدل فتر]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 29 Aug 2018 15:36:00 +0000



مدل فتر

كتاب : خريدة القصر وجريدة العصر 3

رُدّوا الصِّبا كردّ طرْفِ لحظةٍ ... مدل فتر إنّ الصِّبا زمانُه حميدُ
وخلّصوني من تكاليفِ الهوى ... مدل فتر إنّ الهوى عذابُه شديدُ
أو لا فنادوا ثم بيعوا مُهجتي ... بنظرةٍ فيمن عسى يَزيدُ
أو فاجمَعوا شيبي وذُلّي في الهوى ... وطول تعذيبي بمن أُريدُ
ما فعلت بالأنفُس البيض الظُّبا ... ما فعلت بنا الظِّباءُ الغيدُ
سنَحْنَ بالوادي فماذا فعلت ... بالأنفُس الأجيادُ والخدودُ
وله من قصيدة:
أسيرُ هوى المحبّةِ ليس يُفْدى ... ومقتولُ التّجنّي لا يُقادُ
ومن قد أمرضته وأتلفته ال ... عيونُ فلا يُفادُ ولا يُعادُ
فقدْتُ الصّبرَ حين وجدْت وجْدي ... وجاد الدّمعُ إذ بخلَتْ سُعادُ
وكنت أخافُ بُعدي يوم قُربي ... فكيف أكون إن قرُب البِعادُ
ديارَهُمُ كساكِ الزّهرُ ثوباً ... وجادَ على معاهدِك العِهادُ
ألا هل لي إلى نجدٍ سبيلٌ ... وأيامي برامةَ هل تُعادُ
أقول وقد تطاول عمرُ ليلي ... أما للّيلِ ويحَكُمُ نفادُ
كأنّ الليلَ دهرٌ ليس يُقضى ... وضوءُ الصُبح موعدُه المَعاد
أعيدوا لي الرّقادَ عسى خيالٌ ... يزورُ الصبّ إن عادَ الرُقادُ
وبيعوني بوصلٍ من حبيي ... وفي سوق الهوانِ عليّ نادوا
فلو أنّ الذي بي من غرامٍ ... يُلاقي الصّخرَ لانفطرَ الجمادُ
وثِقتُ الى التصبّر ثمّ بانوا ... فخان الصّبرُ وانعكس المرادُ
وكان القلبُ يسكنُ في فؤادي ... فضاع القلبُ واختُلِس الفؤادُ
وقالوا قد ضللْت بحبّ سُعدى ... ألا هذا الضّلالُ هو الرّشادُ
وهل يسلو وِدادَهمُ محبٌّ ... له في كل جارحةٍ وِدادُ
وآنفُ من صلاحي في بعادي ... ويُعجبني مع القربِ الفسادُ
وبين الرملِ والأثلاتِ ظبيٌ ... يصيدُ العاشقين ولا يُصادُ
أحمُّ المُقلتيْن غَضيضُ جَفنٍ ... تكِلّ لطرفِه البيضُ الحِدادُ
أقولُ وقد تحجّبَ عن لِحاظي ... حبيٌ بالجَفا عنـه أُذادُ
أراك بمقلتي وبعين قلبي ... لأنّك من جميعهما السّوادُ
لمن وأنا المَلومُ ألومُ فيما ... على نفسي جنيتُ أنا المُفادُ
سعى طرْفي بلا سببٍ لقتلي ... كما لدمِ الحسينِ سعى زِيادُ
وله:
سترَ الغرامُ فهتّكته الأدمُعُ ... والدمعُ يُعلنُ ما تُجنّ الأضلع
وأعار في الأغصان كلّ ةٍ ... نوحاً فرقّ له الُ السُجّعُ
واستنّ برقٌ بالحِجاز فشاقه ... ذاك الوميضُ وأقلقته الأربُعُ
وكذا المشوقُ إذا تذكّر منزلاً ... هاجت بلابلَهُ البُروقُ اللُّمَّعُ
يا قلبُ هل لك في السّلوِّ طَماعةٌ ... أم ما مضى لك من زمان يرجِعُ
أم هل لمن أسرَ التّجني مُنقذٌ ... إنْ أنّ في قيدِ الصّبابةِ موجَعُ
كيف السّبيلُ الى الحجاز ولعلَعٍ ... من بعدِها بعُدَ الحجازُ ولعْلَعُ
أوطارُ شوقٍ في الفؤادِ مقيمةٌ ... وغليلُ حُبٍّ في الحشا لا ينقَعُ
من للمحبّ ترحّلت أحبابُه ... بلِوى العقيق عن العقيق وودّعوا
خذلَتْه أنصارُ التّصبّر في الهوى ... يومَ الفراقِ وساعدته الأدمعُ
قِفْ وقفةً عنّي ببُرقةِ عاقلٍ ... وسلِ الطّلولَ وهل يُجيك بلقَعُ
واستخبرِ الرّسمَ القديمَ وقل له ... أين الكثيبُ وأين ذاك الأجرعُ
بل أين سكّان الحِمى فلئِنْ سرَوا ... عن مُقلتي فلهم بقلبي مربَعُ
أضحت هوادجُهم لدُرِّ رُبوعهم ... صدَفاً وهنّ على الحدائجِ تُرفَعُ
وله:

هل بعد إقرارِ الدموعِ جُحودُ ... غلبَ الكرى وتمكّن التّسهيدُ
يا للرّجالِ لنازح متغرّب ... كثُر الغرامُ عليه وهو وحيدُ
أنا بين حالَيْ مُقتِرٍ ومبذّرٍ ... مُضْنى الفؤاد متيّمٌ معمودُ
صبرٌ ودمعٌ ليس لي بهما يدٌ ... فالصّبرُ يبخلُ والدموعُ تجودُ
أمذكّري تلك العهودَ برامةٍ ... أنَسيتَ ما أهدت إليّ زَرودُ
لا تثْنِ طرفَك عن ثنيّات اللّوى ... فلنا على تلك العهودِ عهودُ
ولقد وقفنا للوداع وضمّنا ... يومٌ بمنعرجِ اللّوى مشـهودُ
جمعاً يفرّقنا الفراقُ ولم يزلْ ... شمْلُ الوداعِ يُبيدُه التّبديدُ
بلّغْ هُديتَ تحيّةً من عاشقٍ ... بالنّفسِ دون لِوى العقيقِ تجودُ
وأقرّ السّلامَ على الكثيبِ وقُلْ له ... هل ماءُ رامةَ بعدَنا مورودُ
يا عاذلَ العُشّاق إنْ هجروا وإنْ ... وصلوا فكلٌ بالجوى مجهودُ
دعهُمْ وما طُبِعوا عليه فإنّهم ... منـهم شقيٌ في الهوى وسعيدُ
وله:
عتابٌ منك مقبولُ ... على العينين محمولُ
ترفّقْ أيه الجاني ... فعقلي فيك معقولُ
ويكفيني من الهِجرا ... نِ تعريضٌ وتهويلُ
ألا يا عاذلَ المشتا ... قِ إنّي عنك مشغولُ
وفي العشّاقِ معذورٌ ... وفي العشّاق معذولُ
أسُلْوانٌ ولي قلبٌ ... له في الحبّ تأويلُ
بمَنْ في خدِّه وردٌ ... وفي عينيه تكحيلُ
وجيشُ الوجدِ منصورٌ ... وجيشُ الصّبرِ مخذولُ
وله:
جفْنُ عيني شفّه الأرَقُ ... وفؤادي حشوهُ الحُرَقُ
من لمشتاقٍ حليفٍ ضنىً ... دمعهُ في الرّكبِ منطلقُ
أنا في ضِدّين نارِ هوىً ... ودموعٍ سُحْبُها دُفَقُ
بي حريقٌ في الفؤاد ولي ... مُقلةٌ إنسانُها غرِقُ
وحبيب غابَ عن نظري ... فدموعي فيه تستبقُ
غاب عن عيني فأرّقني ... فجفوني ليس تنطبقُ
قلت إذ لمَ العواذلُ واص ... طلحوا في اللّوْم واتّفقوا
وفؤادي فيه ذو قلقٍ ... ماعلى العُذّال لو رفَقوا
مذ نأت عنّي منازلُه ... ليس لي خلقٌ بـه أثِقُ
أخوه أبو المعالي ابن مسلم الشّروطي
وكان أصغر من محمود.
أذكره في أوان الصّبا، مدل فتر ودكّانـه - في باب النّوبيّ - مجمع الظُرَفاء والأدباء، وهو يعمل شعراً، ويلقّنـه صُنّاع الغِناء.
وتوفي بعد سنة خمس وأربغين، وهو شابّ.
ومن نظمـه:
جرى دمعُه يوم باتوا دَما ... على إثرهم بعَقيق الحِمى
وصاحوا الرّحيل وزمّوا الرِّحالَ ... وساروا ووجدي بهم خيّما
تولّى الفريقُ أوانَ الفِرا ... قِ واقتسموا مـهجتي أسهُما
وعيش علا يومَ صاحوا الرّحي ... ل صارت حلاوتُه علْقَما
وما ضرّ من جرحَتْ مُقلتا ... ه لو بعثَ الوصلَ لي مرهَما
بلا في الهوى وابتلاني الجَوى ... وكان أساس بلائي هُما
وكم لامني فيهمُ العاذلانِ ... فما سمِعت أذني منـهما
وله:
نادى مُنادي البَيْن بالتّرْحالِ ... فلذلك المعنى تغيّر حالي
زُمّتْ ركابُهمُ فلمّا ودّعوا ... رفعوا على الأجمالِ كلّ جَمالِ
فجرت دموعي في خدودٍ خِلتُها ال ... ياقوتَ قد نُثِرت عليه لآلي
وتفرّق الشّملُ المَصونُ وقبلَ ذا ... لم يخطُرِ البيْنُ المُشتُّ ببالي
وله مسمّطة، يغنّى بها:
يا ريمُ كم تجنّىلِمْ قد صددتَ عنّاصِل عاشقاً مُعنّىبالوصلِ ما تهنّا
السّلسبيلُ ريقُوالشّهدُ والرّحيقُوالوردُ والشّقيقُمن وجنتَيْه يُجْنى

حتّامَ يا غزالُذا التّيهُ والدّلالُوالصّدُّ والمَلالُأفنى ولي يَفْنى
عذّبتَني فمـهلالم ترْعَ فيّ إلاما كنتُ قطّ إلاأحسنتُ فيك ظنّا
يا فتنةَ الفتونِيا نُزهةَ العيونِإرحَمْ أخا شُجونِما نال ما تمنّى
يا بدرَ كلِّ بدرِفي نصفِ كلِّ شـهرِيا منْ أطال فكرييا مَن بـه فُتِنّا
لم يرْقَ فيك جَفْنيمن عُظم طولِ حُزنيناحَ الُ عنيفي دوحِه وغنّى
قد عيّروا ولاموامن شفّهُ السَّقامُما ينفَعُ الملامُمنْ في هواك جُنّا
صبٌ بكم عميدُأشواقُه تَزيدُقد شفّه الصّدودُأضحى بكم مُعنّى
فخر الدّين أبو شُجاع بن الدّهان
الفرَضي البغدادي
حبرٌ عالم، وبحر في الفضائل متلاطم، فقيه نبيه، نبيل وجيه.
رأيته ببغداد، وهو شابّ، يتوقد ذكاء وفطنة. وله اليدُ الطّولى في النّجوم وحلّ الزّيجات. وله شر حسن جيّد، وخاطر مجيد، ونفَس في النّظم مديد.
أنشدني لنفسه في قطب الدين بن العبّادي، وكان بينـه وبين البرهان عليّ الغزْنَويّ الواعظ نوع منافرة، وكانت سوقه انكسرت به:
للهِ دَرّ القطبِ من عالِمِ ... طَبٍّ بأدواءِ الورىآسِ
مُذْ ظهرت حُجّتُه في الورى ... قام بـه البُرهانُ للنّاسِ
في عرف أهل بغداد: مدل فتر إذا أفلس أحدهم، وأغلق باب دكّانـه، قيل: فلان قام للناس.
وأنشدني لنفسه:
أبو سعيدٍ الحكيمُ حبْرٌ ... قد فاق في علمـه البرايا
إذا رأى الخطّ مستقيماً ... خرّ له قائمَ الزّوايا
وأنشدني لنفسه في ثقة الدولة، أبي الحسن، عليّ بن الدُرَيْني، وقد مرض:
نذَرُ الناسُ يومَ بُرئِك صوماً ... غيرَ أنّي نذرتُه أنا فِطْرا
عالماً أنّ ذلك اليومَ عيدٌ ... لا أرى صومَه وإنْ كان نَذْرا
وجرى حديثه عند الحكيم أوحد الزمان أبي الفرج بن صفيّة فذكر أنّه يعرف من الهندسة طرفاً صالحاً. وأما شعره، ففي غاية الجودة. وأنشد له من قصيدة في جمال الدين محمد بن عليّ بن أبي منصور بالموصل حين سافر إليه:
قابلتُه فانجبرت كسوري ... وكنتُ في مُربّعِ التّعثيرِ
وله في الوزير عون الدين بن هُبَيرةَ، وقد قرِّب حصانـه - ليركب - فجمح، من قصيدة:
وبالأمسِ لما أنْ بدت لطِمِرِّه ... مـهابتُه أضحى من الوحش أنفرا
على أنّه ما زال يغشى بـه الوغى ... ويُوطِيه أطرافَ الوشيجِ مُكسّرا
جوادٌ علت منـه الجوادَ مـهابةٌ ... فأُرعِد حتى كادَ أن يتأطّرا
وما الطِّرفُ عندي بالمَلومِ وخوفُه ... حقيقٌ بـه لما اجتلى منـه قَسْوَرا
وماجَ لأنّ البحر بعضُ صفاتِه ... فساحَ ولاقى من يمينَيْه أبحرا
وله يهجو أعور:
من عجب البحرِ فحدِّثْ بـه ... بفرْدِ عينٍ ولسانَيْنِ
الأمير أبو شُجاع بنُ الطّوابيقي
من باب العامّة ببغداد.
له نظم رائق، وشعر فائق. وهو بالموصل. توفّي سنة تسع وستين.
حكى أبو المعالي بن سلمان الذّهبي: أنّه كان صحبه لما قصد أمير قلعة فنَك، وبات ليلتين لم يدخل. فلما عاد الأمير من الصّيد، دخلها، وأنشده من قصيدة:
يا ناصرَ الدّين سمعاً من فتى علِقَتْ ... يداهُ منك بحبلٍ غيرِ مُنبَتِك
لئن غدوتَ لصيدِ الوحشِ في عُدَدٍ ... من النّيازكِ والبتّارةِ البُتُكِ
لَصِدْتُ منك بلُقياك السّماحةَ وال ... إقدامَ والمجدَ في ثِنيَتيْ حِبا ملِك
وعُدّني مدَحٌ تُلهيك عن غُررٍ ... لو ناجتِ الشمسَ لانحطّت من الفلَكِ
أقِلْ وليّك قولَ الكاشحين له ... يا ويحَه عادَ بالحِرمان من فنَكِ
ولا تكِلهُ الى عذرٍ تنمّقُه ... إذ ما عليه بترك العُذرِ من درَكِ
فحسبُه ليلتا سوء غدا بهما ... نزيلُ مُلكك يا مولاي كالملكِ
وأنشدني أبو المعالي الذّهبي، قال: أنشدني لنفس، يستهدي اً:
مولايَ قد زارني غلامٌ ... ينظُرُ من مُقلتَيْ غزالِ
يَميسُ كالغصن جاذَبْتُه ... في دَوْحِه نسمةُ الشّمالِ

مزّق بالهجرِ ثوبَ عُمْري ... وعادَ يرفوهُ بالوِصالِ
وهْوَ جليسي في صحنِ دارٍ ... من كلّ ما يشتهيه خالِ
وقد تحيّلتُ في طعامٍ ... يُغني أكيلاً عن الخِلال
والير في دارِه قُدورٌ ... فوق الأثافي بين المقالي
قد أحكمت طبخَها طُهاةٌ ... وصُفِّقَ الخمرُ بالزّلالِ
فانعَمْ بها قهوةً حراماً ... لزاهدِ الدّين في الحلالِ
قال الشّاتاني: وكتب إليّ من قصيدة:
الى حسنٍ نحتثّها لُغّباً حسْرَى ... حواملَ من حُرِّ المديحِ له وِقْرا
ومنـها:
تجاوزتَ عن جُرمِ انبساطيَ مرةً ... وعدتَ فعاوِدْ بالنّدى مرةً أرى
ولما سافر الى الموصل، مدح - بديار ربيعةَ وديار بكر - أكابرها، وأشاع أشعاره، وأقام شائرها. وكان له خاطر لأبكار القوافي خاطب غير خاطئ، لكنّما أخمَصُه لذُرا أشرافِها واطئ.
ومن شعره، قوله:
قامت تهزّ قوامَه يومَ النّقا ... فتساقطَتْ خجلاً غصونُ البانِ
وبكت فجاوبَها البكا من مُقلتي ... فتمثّل الإنسانُ في إنساني
ومنـها:
وأحبّكم وأحبّ حبي فيكمُ ... وأُجِلّ قدرَكمُ على إنساني
وإذا نظرتكمُ بعينِ خيانةٍ ... قام الغرامُ بشافعٍ عُريانِ
إنْ لم يخلّصني الوصالُ بجاهه ... سأموتُ تحت عقوبةِ الهِجْرانِ
أصبحتَ تُخرجُني بغير جنايةٍ ... من دارِ إعزازٍ لدارِ هوانِ
كدم الفِصادِ يُراقُ أرذلَ موضعٍ ... أبداً ويخرجُ من أعزِّ مكانِ
قد نسب هذه الأبيات إليه من أنشدَنيها، وكنت أظنّها لغيره.
وله من قصيدة:
زارَ وجُنحُ الظلامِ مسدول ... طيفٌ له في الدُجى تخاييلُ
والليلُ زِنجيُّ ليلِه حدَثٌ ... عليه من شُهْبه أكاليلُ
والبدرُ وسْطَ السّماءِ معترضٌ ... قد أشرقَ العرْضُ منـه والطّول
ومنـها:
أينَ تسيرونَ بالرِّكاب فقد ... ملّ السُرَى حاملٌ ومحمولُ

غزال من عامّة بغداد.
أنشدني لنفسه:
قد هاج ناراً بقلبي في الدُجى وَرْقا ... أنّت ورنّت ولم تلْقَ الذي ألقى
أوصيكِ يا وَرْقُ رِفقاًبالفتى رِفقا ... الصّبُّ بعد فراق الحِبّ ما يبقى
فارس المعروف بطَلّق
ذكر لي بعض أصدقائي من أهل بغداد: أنّه رأى من عقلاء المجانين بها - في زماننا - رجلاً، يقال له طلّق، وأنشدني لنفسه:
لا يغُرّنْك اللباسُ ... ليس في الأثواب ناسُ
همْ وإنْ نالوا الثّريّا ... بُخَلاءٌ وخِساسُ
كم فتى يُدْعى رئيساً ... وهْوَ الخسّة راسُ
ويدٌ تصلُح للقط ... ع تُفَدّى وتُباسُ الحسن بن عبد الواحد الشـهرباني المعروف بابن عجاجة المعلّم.
أنشدت له في ابن رَزين:
قبّح اللهُ باخلاً ليس فيه ... طمعٌ واقعٌ لمن يرتجيه
سِفلةٌ إنْ قصدْتَه يتلقّا ... ك على فرْسخٍ بكبرٍ وتيهِ
أحمقٌ رأسُه إذا فتّشوهُ ... وجدوهُ بضدّ إسمِ أبيه
هذه الأبيات، مضطربة في نفسها لفظاً ومعنى، فإنّ ألف الاسم ألف وصل، وقد قطعه؛ ثم الهجو في غير موضعه.
يوسف بن الدُرِّ البغدادي
أنشدني محمد المولَّد له - وذكر أنّه مات في عُنفوان شبابه بطريق مكّة سنة تسع وأربعين وخمس مئة، وكان ذكيّاً - يهجو بعضم بالعين:
إنّ أبا سعدٍ الممشّي ... زمانَه أنت حين يمشي
مدوّرُ الكعبِ فاتّخذهُ ... لتلِّ غرسٍ وثلِّ عرشِ
لو رمَقت عينُه الثريّا ... أخرجها في بنات نعشِ
ما سمعت بألطف منـها في هذا المعنى.
وأنشدني له من قصيدة، وكأنـه نطق بحالته:
لهفي على أمل فُجِعت بـه ... في عُنفُوان شبيبةِ الأملِ
وأنشدني أبو المعالي الكتبيّ له:
عذرتُك لستَ للمعروف أهلاً ... ولومُك في قصورك عنـه ظلمُ
أتحسَبُني أقدتُ إليك نفسي ... ولي بك أو بما تأتيه علم

ظننتُ بك الجميلَ فخاب ظنّي ... وقال اللهُ بعضُ الظنِّ إثمُ
وأُنشدت له:
تِهْ علينا وتِهْ على الشمسِ حُسناً ... أنت أولى بالوصف منـه وأحرى
أنت بدرٌ يَسري ونحن أُسارا ... ك وأنّى يكون للبدرِ أسْرى
لا وأجفانِك المِراضِ اللواتي ... سِحرُه لانعجامـه ليس يُقْرا
لو رأى وجهَك الخليلُ بعيني ... قال هذا ربّي ولم يتبرّا
أوقعته هذه المبالغة فيما ترى، ونستغفر الله تعالى من مثل هذا القول.
وأنشدني له أيضاً:
ويْحي من المتوجّعين وأخذِهم ... روحي بكثرة قولهم ماذا وما
وانظُر لنفسك قلتُ قد أكثرتمُ ... إنّي نظرتُ فما رأيتُ سوى العمى
وأنشد له:
تنقّل السُقمُ من جِلدي الى جلَدي ... كما تنقّل من جفنيك في جسدي
وزاد ما بي وقلّ الصّبرُ واستعرت ... نارُ الغرام وفتّ الحُزنُ من عضُدي
وما شكوتُ بِلى جسمي الى أحدٍ ... ولا الشّكيّةُ دارتْ قطّ في خلَدي
يسُرّني سوءُ حالي في هواك وإن ... كلّفتَني في الهوى ما لا تنالُ يدي
وأستلذّ الذي ألقاه من ألمٍ ... وإنْ حسسْتُ بوقعِ النارِ في كبِدي
إني على حفظِ سرّي فيك مجتهدٌ ... وهكذا أنت فاحفَظهُ أو اجتهِدِ
كيلا تُحيطَ بنا علماً ضمائرُنا ... ولا يَشيعَ حديثانا الى أحدِ
وأنشد له:
آمري بالصّبر سلِّ ال ... رّوحَ دون الصّبرِ عنكا
فتْكُ أجفانِك بالعُش ... اقِ من سيفك أنكى
عبدُك المرحومُ أضحى ... مستجيراً بكَ مِنكا
نقص في الأصل
إيّاك أن تُدخلَهُ مكةً ... فإنّه يُخرجُها من يدَيْكَ
هذه، وإنْ كانت نادرة معجبة، غيرَ أنّ التّجرّؤ على مخاطبة الله تعالى بمثل هذا القول، يدلّ على اختلال الدّين والعقيدة. ونسأل الله أن يحفظ علينا الاعتقاد الصّحيح.
وأنشدني له بعض أصدقائي - ببغداد - فيمن تزهد:
قالوا تزّهدتَ فازدد ... تَ بالتّزهُّدِ بَرْدا
ألبستَ نفسكَ لِبْداً ... والثّلجُ يُلبِسُ لِبْدا
لكنّه يتندّى ... وأنت لا تتندّى
أبو محمد محمد بن الحسين بن هِلال الدّقاق
من أهل بغداد.
ذكره السّمعاني في الذّيل، وذكر: أنّه لقيه شاباً، متودّداً، كيّساً، وذلك في سنة ستّ وثلاثين. لقِي أسعدَ الميهَنيّ الفقيه، وشدا عليه طرفاً من العلم.
قال: سألته عن مولده، فقال: سنة اثنتين وتسعين وأربع مئة.
ٍقال: أنشدني لنفسه قوله:
أترى لوعدك آخِرٌ مترقّبٌ ... أم هل يمدّ بنا الى الميعاد
فاليأسُ إحدى الرّاحتين لآمِلٍ ... قد ضمّ راحتَه على ميعاد
وقوله:
لولا لطافةُ عُذرِها لمُتيّمٍ ... بغريبِ ألفاظٍ وحُسنِ تلطّفِ
لتقطّعتْ منـه علائقُ قلبِه ... لولا مِزاجُ عتابها يتعطّفُ
ابن قزمّي البغدادي
أبو المظفّر محمد بن محمد بن الحسين بن خزَمِّي الإسكافي. من أهل بغداد، شيخ من باب الأزَج. كان أيامَ الوزير عليّ بن طِراد.
وكان لي صديق من أهل باب الأزَج، يقال له الكافي أبو الفضل، ووعدني أن يمع بيني وبينـه، فما اتّفق ذلك. وحمل إليّ بخطّه هذه الأبيات:
مدامعُهُ تُغرِقُ ... وأنفاسُه تُحرِقُ
وما ذاك أعجوبةٌ ... كذا كلّ من يعشَقُ
بنفسي شـهيّ الدّلا ... لِ إن مرّ بي يُطرِقُ
فأُغضي له هيبةً ... وقلبي جوى يخفِقُ
بوجهٍ كشمسِ الضُحى ... أساريرُه تبْرُقُ
أكادُ لإشراقِه ... إذا ما بدا أصعَقُ
إلامَ أداري الجوى ... وأمحَضُ مَن يمذُقُ
وأُشفِقُ من لوعة الص ... :دود ولا يُشفِقُ
سِهامُ لِحاظِ الحبي ... بِ في كبِدي تُرشَقُ
وكاتبٌ خطّ العِذا ... ر في خدّه يمشُقُ
وهذه الأبيات:

لي حبيبٌ لانَ عِطْفا ... ليتَه قد لان عَطْفا
إنّ قلبي من هواه ... في حريقٍ ليس يُطْفا
أشتهي تقبيلَ عيني ... ه وصحنِ الخدِّ ألفا
ثمّ ضِعفَ الشّفعِ والوَتْ ... رِ وضِعفَ الضِّعف ضِعْفا
ثم طالعت مجموعاً، فوجدت له فيه هذه الأبيات المقطّعات، فمنـها:
مَن لنَجِيّ الفِكَرِ ... مَن لحليفِ السّهَرِ
منْ للمَشوقِ المستها ... مِ الوالِهِ المُستَهتَرِ
من للجفونِ قرّحت ... بدمعها المنـهمرِ
من لفؤادٍ نارُه ... راميةٌ بالشّرَرِ
واهاً لقلبي من هوىً ... دهاهُ بعد الكِبَرِ
واها له من خاطرٍ ... أسلمني للخطرِ
واهاً له من موردٍ ... سهلٍ عسيرِ المصدِ
أيُظلِمُ القلبُ وقد ... أشرق صبحُ الشّعَرِ
جارَ عليّ الحبّ وال ... حُبّ لئيمُ الظّفَرِ
ومن يذُقْ ما ذُقتُه ... من الغرامِ يعذرِ
سباه ممشوقُ القوا ... مِ بابليّ النّظَرِ
أهيفُ مـهضومُ الحشا ... كالصّارمِ المذكّر
يَبسِمُ عن مفلّجٍ ... مرتّلٍ مؤشّرِ
وشفَتَيْن شفّتا ... كالأرجُوان الأحمرِ
وخاتم الحسن الذي ... عِيلَ بـه مُصطَبَري
يا حبّةَ القلبِ المَشو ... قِ يا سَوادَ البصَرِ
ليَبلُغنّ الحبُ بي ... ما لم يَسِرْ في خبرِ
حتى يقولَ قائلٌ ... كان أبو المظفّرِ
ومن أخرى:
لطفُ الخصورِ المُخطَفَهْ ... والطُرَرُ المُصفّفَهْ
والوجناتُ البضّة ال ... مُشرِقةُ المترّفَهْ
ولينُ أغصانِ القُدو ... دِ اللّدْنةِ المُهَفْهَفهْ
أبقت قلوبَ العاشقي ... نَ صبّةً مختطَفَهْ
فكم مريضٍ مدنَفٍ ... شِفاؤهُ لثمُ الشّفَهْ
ولا يبالي أن يُع ... دّ فعلُه من السّفَهْ
قالوا له الهائمُ لا ... يردعُه من عنّفَهْ
ولا نصيحٌ مُشفِقٌ ... هدّدَهُ وخوفَهْ
والنّفسُ للإنسان إن ... أنصفَ غيرُ منصِفَهْ
يحظى بما قدّمـه ... وهمّه ما خلّفَهْ
وإنّما الدُنيا غرو ... رٌ خدَعٌ مُزَخْرفَهْ
مثلُ حُطامِ الزّرعِ تذْ ... روهُ رياحٌ مُعصِفَهْ
بعدَ أنيقٍ ناضرٍ ... أزهارُه مفوّفَهْ
ومن أخرى:
هاج له ذِكرَ الصّبا ... نسيمُ أنفاسِ الصّبا
وعادهُ عيدُ الجوى ... فبتَ صبّاً وصِبا
ولم يكن بعدَ النُهى ... أولَ ذي شيبٍ صبا
لله ريْعانُ الشّبا ... بِ زائراً ما أعجبا
أودتُه مآربي ... إذ لستُ أعصي أرَبا
ومن أخرى:
يا لجآذرِ العِينِ ... فِتنتي وتَحْييني
ما تزالُ تقتُلُني ... تارةً وتُحييني
والمُنى تقرّبُني ... والحِذارُ يُقصيني
والوصالُ ينشُرُني ... والفراقُ يَطويني
والبِعادُ يُمرِضُني ... والدنوّ يَشْفيني
يكرهُ النّصيحةَ في ... غِلظةٍ وفي لينِ
والمحبّ حالتُه ... حالُ الجانين
والفراقُ أقتلُ من ... وقعِ ألفِ زُوبِين
والحبيُ أحسنُ من ... زهرةِ البساتينِ
وله في الزُهد:
أستغفرُ الله الكريمَ الغفّارْ ... الواسعَ العفوِ الحليمَ السّتّارْ
على هَناتٍ سلَفت وأخطار ... لم يرتكبْها قطّ أهلُ الأخطار
طوبى لمن عقّبَه باستغفارْ ... فإنّ من شرِّ الذّنوبِ الإصرارْ
يُضِرّ بالمذنِبِ أيَّ إضرارْ ... إذ كان يُنسيه العظيمَ الجبّارْ

وهم كما قال العزيزُ القَهّارْ ... فيهم فما أصبرَهُم على النّارْ
سيعلَمون مَنْ له عُقْبى الدّارْ
أبو الفتح بنُ قران
كان في أيّام المُقتفي شيخاً مطبوعاً، مربوعاً يختِضبُ، خليعاً يلعب ويطرَب، في زيّ المتنسّكين، وصبغ المنـهتكين، حلوَ المنادمة والتمسخُر، وقفاً على اللهو والتعثّر.
وسمعت: أنـه تاب مرةً، ولبس الخِرقةَ، ثم عاد عن التّوبة في الحال، وقال:
بَسّي من الزُهدِ بَسّي ... قامت من الزُهْدِ نفسي
متى أراني صَريعاً ... مابين ج... وك...
وسخفُه أسقطه، وحبَطه، وهبَطه.
أحمد بن محمد بن شُميعة
من باب الأزَج.
رأيته ببغداد سنة إحدى وخمسين وخمس مئة في سوق الكتب، واستنشدته، ورأيت له خاطراً مطبوعاً، ورأيت من دأبه نظم قصائد مختلفة الأوزان والرويّ في قصيدة واحدة، يمدح بها الأعيان، ويكتب ذلك بالحمرة والألوان المختلفة.
أنشدني له قصيدة، علق بحفظي منـها هذه الأبيات، وهي:
لا أشتكيها وإن ضَتْ بإسافي ... وإنّما أشكي من طيفه الجافي
ومنـها:
حِقْفٌ لمُعتنِقٍ خمرٌ لُغتبِقٍ ... وردٌ لمنتشقٍ مسكٌ لمُسْتافِ
ومنـها:
همُ الأحبّةُ إلا أنّ عندَهُمُ ... ما في المُعادينَ من خُلْفٍ وإخلافِ
وأنشدني الشيخ أبو المعالي الكتبيّ لابْن شُميعة:
وُدّ أهلِ الزّوراءِ زورٌ فلا يس ... كُنُ ذو خِبرةٍ الى ساكنيها
هي دارُ السلامِ حسْبُ فلا مط ... مَعَ فيها في غير ما قيل فيها
وتوفّي ابن شميعة بعد سنة خمس وخمسين.
وإذا جئتم ثنيّاتِ اللِّوى ... فلِجوا رَبْعَ الحِمى في خطَرِ
وصِفوا شوقي لسُكّان الحِمى ... واذكُروا ما عندكم من خبري
وحنيني نحوَ أيامٍ مضت ... بالغَضى لم أقضِ منـها وطَري
فاتني فيها مُرادي وحلا ... لتمنّي القُرب منـها سهَري
كنتُ أخشى فوقَه قبلَ النّوى ... فرماني حذري في حذري
آهِ وأشواقاً الى من بدّلوا ... صفْوَ عيشي بعدَهُم بالكدَرِ
كلّما اشتقتُ تمنّيتُُهُمُ ... ضاع عمري بالمُنى وا عُمُري
أبو الحسن عليّ بن أبي الفُتوح بن أحمد

ابن بكري الكاتب من الحريم.
والده مستعمل السّقلاطون لدار الخِلافة. وكان هو كاتباً في ديوان المجلس سنين، ثم صرفه الوزير.
فيه فضل وأدب. وهو من طبقات الشَّطْرَنْجيين ببغداد.
أنشدني لنفسه - ببغدادَ - سنة اثنتين وخمسين وخمس مئة، بيتين له في سوداءَ، وهما:
يا مَنْ فؤادي فيه ... مُتيّمٌ ما يزالُ
إنْ كان للّيلِ بدرٌ ... فأنتِ للصُبحِ خلُ
وأنشدني لنفسه يستعيرُ كتاباً ممّنْ ألزم نفسه ألا يُعير أحداً كتاباً:
يا مَنْ أنابَ وتابا ... ألاّ يُعيرَ كتابا
قد رُمْتَ ذاك ولكن ... محبّةُ الشُكْرِ تابى
وأنشدني أيضاً لنفسه أبياتاً، عمِلها ارتجالاً بحماة حين كان بالشّام، وكان على شاطئ النّهر المعروف بالعاصي:
قعَدْتُ على عاصي حماةَ وقد بكت ... نواعيرُه والماء يضحكُ فيه
فهاج لقلبي صبوةً لم أصِبْ لها ... شبيهاً وهل يؤتى لها بشبيهِ
وما زال يهتاجُ الفتى كلّ رنّةٍ ... إذا ما نوىً شطّت بدارِ أبيهِ
وأنشدني لنفسه في بعض الأكابر، وكان بيده بنفسج:
يا من عُلاه على السّماءِ مُطلّةٌ ... وبفضله تتحدّثُ الأمصارُ
إن كان يظهَرُ للبنفسج خجلةٌ ... من طيب نشرِك راح وهْو بَهارُ
وأنشدني لنفسه، وذكر لي أنّها من قصيدة:
أمامكَ أوطارٌ وخلفَك أوطانُ ... فعزمك ما بين البواعثِ حيْرانُ
إذا شمَلت هزّتْك للشّوقِ صبوةٌ ... وإن جنَبَتْ هزّتْك للإلْفِ أشجانُ
وأنشدني لنفسه في الاشتياق، سنةَ إحدى وستّين وخمس مئة، قوله:
الشوقُ ألوانٌ وأوفاهُ ما ... كان الى أهلٍ وجيرانِ
لو قرّب الشّوقُ لإفراطه ... ناء الى ناءٍ لأدناني
وقوله مما نظمـه قديماً بدمشق:

فتى الصوفيّ ما كان امتداحي ... لمثلك أنّني أرجو ثَوابا
ولكني سخِطْتُ على القوافي ... فصيّرْتُ المديحَ لها عِقابا
وقوله في مرأة عجوز، ولِعَتْ بدولابْ الغزْل والغزْلِ:
قد ترك الدولابُ من حبّه ... سِتّ أبي بكرٍ بلا عقلِ
لو كن دولاباً على دِجلةٍ ... يزرعُ زرعَ الهرْفِ والأفْلِ
ما جاز أن تعشَقَهُ هكذا ... محبّة الأولادِ والأهلِ
فكيفَ والدولاب من عتقه ... مكسّرُ الإجلِ والقتلِ
قد سئِمَ الخرّاطُ من مرّه ... إليه واستغنى عن الغزْلِ
وقوله في الأولاد:
أدعو إلهي أنْ يَقي ... من فِتْنَتي في فِتيَتي
فلدى الحياةِ وفي المما ... تِ تقيّتي وبقيّتي
راحوا ثلاثةَ فِتيةٍ ... سمعي فؤادي مُقلَتي
فهُمُ أصاغِرُ عِدّتي ... وهمُ أكابرُ عُدّتي
وقوله، مما يُطرّزُ على سستجه:
أنا في كفّ حاملي ... زينةٌ للأناملِ
أنا في وقفةِ النّوى ... واشتكاءِ البلابِلِ
إن جرَتْ سُحبُ دمعةٍ ... لحبيبٍ مُزايِلِ
صُنتَهُ عن وُشاتِه ... وعُيونِ العواذلِ
وله في تفاحة أُهديت له:
حيّا بتُفّاحةٍ فأحياني ... مواصِلٌ بعدَ طولِ هِجران
كأنّما ريحُها تنفّسُه ... ولونُها وردُ خدِّه القاني
وقوله في قوس البُندُق:
أنا في الكفّ هلالٌ ... وعلى الطّيرِ هلاكُ
حركاتي تترُكُ الطّيْ ... رَ وما فيهِ حراكُ
وقوله في الشّطرنْج:
أحَبُّ دعاباتِ الرّجالِ الى قلبي ... دُعابةُ شِطرَنجٍ أغادي بها صحبي
أُسالمُ فيها ثمّ أغدو محارباً ... فسلْمٌ بلا سِلمٍ وحربٌ بلا حربِ
وقوله في الشطرنج:
إنّما لعبُك بالشط ... رنْجِ للنّفسِ رياضهْ
فاهجُرِ الهُجرَ لديهِ ... لا ترِدْ يوماً حِياضَهْ
وتجنّبْ صاحبَ الجه ... لِ ومَنْ فيه غضاضَهْ
لا تُجالِسْ غيرَ ندْبٍ ... زانَهُ العقلُ وراضَهْ
وقوله من قصيدة، في مدح أمير المؤمنين المستنجد بالله، وقد خرج الى الصّيد:
في حفظِ ربِّك غادياً أو رائحا ... ولك السّلامةُ دانياً أو نازحا
أنّى حللت فروضةٌ مخضرّةٌ ... مما تُفيدُ نوافلاً ومنائحا
لمّا غدوتَ الصّيدَ في ملمومةٍ ... ملأ الفضاءَ قوانساً وسوابحا
جرتِ الظِّبا لك للعداة سوانحاً ... وجرت لأنفسها الظِّباء بوارحا
ما جارحٌ أرسلتَهُ إلا غدا ... في الصّيدِ إمّا قاتلاً أو جارحا
ماضي القوادم كاللّهاذمِ لو بغَى ... سبْقَ الوَميضِ شأى الوميضَ اللائحا
أو كلّ ممشوق رشيقٍ لا ترى ... منـه الوحوشُ إذا رأته منادحا
يجري فلا يدري بوطأته الثّرى ... فتخالُه ريحاًعليه رائحا
متوسّعُ الشِدْقيْنِ ضاق بعدْوِه ... وُسْعُ الفَلاةِ جرى عليها جامحا
أصبحتَ في جِدِّ الحروبِ وهزلِها ... متوحّدَ الإقدامِ فيه ناجحا
فاسْلَمْ أميرَ المؤمنين لأمّةٍ ... أحييتَها عدلاً وفضلاً راجحا
وهو مقيم ببغدادَ، يتولّى بعض الأشغال للخليفة.
تمّ الجزء الأول بعون الله ومنّه من خريدة القصر وجريدة العصر للعماد الأصفهاني رحمـه الله يتلوه، في الجزِء الثاني، إن شاء الله تعالى باب في محاسن أهل العلم والأدب والفقه والشّعر، وأولهم الشيخ أبو محمد بن الخشّاب النحويّ، والحمد لله وحدَه، وصلواته على سيّدنا محمد وآله وصحبه وسلامـه /بسم الله الرحمن الرحيم

وبه الإعانة باب في ذكر فضائل جماعة من أعيان سواد بغداد و أعمالها شرقيها وغربيها منـهم: السديد أبو نصر محمد بن أحمد بن محمود الفروخي الكاتب الأواني

من قرية يقال لها أواني بدجيل. وهي ذات سوق كبير كبلدة كبيرة.
كاتب بارع، عبارته فصيحة. حاسب صانع، جماعته صحيحة. ناظم، ناثر، عالم، شاعر.
إذا أنشأ وشى، ومن كأسه الفهم انتشى. وإذا حرر حبر، وعن الحسن عبر. وإذا سطر سطا بحسام قلمـه. وإذا ترسل أرسل برهام كلمـه. وإذا نطق فتق ورتق، وكأن نجم الجوزاء بغرر منطقه تمنطق. وإذا سرد درس النثر درس ربع النثرة. وإذا أزهرت زهره ظهر خجل الزهرة. وإذا حلى، حوى القدح المعلى. وإذا نفش فصوص فصوله، هبت قبول قبوله، وإذا بعث كتاباً أتاه رسول رسوله. معرب موجز في نثره. مغرب معجز في شعره.
رسائله متسقة الرسل، وفضائله مغدقة الوبل. ماهر، برهام إبداعه هامر. وحاذق، للضرب باللبن ماذق. عسلي الكلام، أسلي الأقلام، أسدي الإقدام. صوله بالقول، لا بالقوة والحول. من عبارته حميا أوانى عصرت، وألسنة الإطرء على فضله قصرت. غريب في الزمان ليس له ضريب. كلامـه سهل ممتنع بديع بعيد قريب.
فأين أنت من راحه واحتساء أقداحه، وقدح زناده؟ فهلم إلى ناديه وناده، تفز باقتباس أنوار أنفاسه، واختلاس آثار أنقاسه، وتصدر من مورده ريان، وتصبح بالاستفادة منـه جذلان.
كان شيخاً كبيراً، يفوح منسوجه عبهراً وعبيراً، ويلوح ممزوجه بطراز السجع منيراً. وكانت تلمع شيبته نوراً، قد استبدلت من المسك كافوراً.
رتبه الوزير عون الدين بن هبيرة - سنة اثنتين وخمسين وخمس مئة - في أعماله ب الهمامية و واسط، وأنا نائب الوزير بها - كاتباً معي مستوفياً، فاستسعدت بلقائه وكنت لحقوقه موفياً. فلم يلبث في العمل إلا مدة شـهرين، فأصعد إلى بغداد صفر اليدين. وسمعت أن الوزير رتبه في موضعين، وأدركه حين الحين، بعد أن فارقته بسنتين. روح الله روحه، ونور ضريحه.
أنشدني لنفسه ب الهمامية سنة اثنتين وخمسين وخمس مئة:
ما لعينٍ، جنت على القلب، ذَنْبُ ... إنّما يٌرسل الّلحاظَ القلبُ
والهوى قائدُ القلوب. فإنْ سلّ ... طَ جيش الغرام، فالقلب نَهْبُ
أحياة بعدَ التّفرُّق يا قل ... ب؟ فأين الهوى؟ وأين الحبُّ؟
كان دعوى ذاك التَّأوُّه للبَيْ ... نِ، ولم ينصدع لشملك شَعبُ
إنَّ موت العشّاق من ألم الفُرْ ... قة والبَيْن، سُنَّة تستحبُّ
وعلاجُ الهوى، عذاب المحبّي ... نَ. ولكنّه عذاب عَذْبَ
زَوِّدِ الَّطرْفَ نظرةً، أو فمُتْ وَجْ ... داً، فهذا الوادي وذاك الّسِربُ
واسألِ الرَّكْب وقفة، فسعى يُنْ ... جِدُك اللّحظُ إن أجاب الرَّكْبُ
واستعنْ بالدّموع، فالدّمع عون ... لك إنْ ساعد المدامع سكبُ
وتبصَّرْ نحوَ العَقيق جُذَيَا ... تٍ على بُعدها تلوح وتخبو
فبذاك الجوّ الممنَّع أوْطا ... ريَ والقلبُ والهوى والصَّحْبُ
وأنشدني لنفسه، وقال سئلت أن أعمل أبياتاً على هذا الاقتراح فعملت. وهي في غاية اللطف والرقة:
يا صاحبَيَّ اسعِداني ... على الَّلَييْلِ الطُّوَّيِلْ
وعلّلاني بَبرد ... من النَّسيم العُلَّيِلْ
ويا حُداةَ المطايا ... رفقاً علي قليل
في هذه الدار قلبي ... رهنٌ بحّبِ غُزَّيِلْ
أسالَ دمعي، وألْوَى ... عنّي بخَدٍّ أُسَيِّلْ
ما زحته، فرماني ... بسهمٍ طَرْفٍ كُحّيِلْ
بُدَيْرُ تٍمٍّ، تراه ... تحتَ اللِثام هُلَّيِلُ
يَميس مثلَ قَضيب ... من فوق رِدْفٍ ثُقَّيِلْ
وله في مدح الوزير عون الدين تاج الملوك، سيد الوزراء، أبي المظفر يحيى، بن محمد، بن هبيرة ظهير أمير المؤمنين، وذلك في جمادى الأولى سنة اثنتين وخمسين وخمس مئة، وأنشدني لنفسه القصيدة بالهمامية:
سرى والليلُ غِربيبْ الإِهابِ ... وفرعُ ظَلامـهِ نامي الخِضابِ
فأذكرني ثغوراً من لآَلٍ ... تَبَسَّمُ عن سُلاف من رُضابِ
هي الأحلام كاذبة الأماني ... فكيف أروم صدقاً من كِذابِ؟

وكيف أحوزِ خّلاً من خَيال ... وأطمَعُ في من سَراب؟
سقى الله العِراقَ وساكنيهِ ... بَواكرَ مُسْبِلٍ داني الرَّبابِ
وخصَّ بذاك ربعاً، حلَّ منـه ... محلَّ الخالِ من خدّ الكَعابِ
به خلّفت قلبي يومَ زُمَّتْ ... على عجل، لفُرقته، رِكابي
فإنْ ظَفِر الزَّمان، بحدّ ظُفْرٍ، ... بقلبي، أو بنابٍ غيرِ نابي،
فكم قد جاء بالعُتْبَى فأغنى ... وأغنى عن مطاوَلة العتاب
إلامَ أبيِت في طمع ويأس، ... وأُصبح بين رَوْح واكتئاب؟
وأقتحم الظَّلامَ بلا دليل، ... وأعتسف البلادَ بلا صِحاب؟
ولي من جود عون الدّين عونٌ ... بـه يَغْنَى المشيب عن الشَّباب
وطَرْفُ رجايَ، عنـه غيرُ مُغْضِ ... وطِرْفُ نَداه عنّي غيرُ كابِ
أقول لمشتكي الأزمان: صَمْتاً، ... فبحرُ نَوالِه طامي العُبابِ
إذا ما البرقُ أخلفَ شائميه ... وضَنَّ بقَطره جَوْنُ السَّحابِ
وأمحلتِ البلاد، وعُدَّ ظُلماً ... على ساري الدُّجَى ظُلْمُ الوِطابِ
وعطِّلت القِداحُ، فعُدْنَ غُفْلاً ... وعُرِّيتِ الأكفّ من الرِّبابِ
وعُطِّل موقد النّيران ليلاً، ... وبات بحرِّ ألْسِنةِ الكِلابِ
وعزَّ الفَصدُ من عَجَف، وأمسى ... قِرى الأضياف أكباد الضِبّاب،
فسمعك للنِّداء إلى طُهاةتُذيل نفائسَ الرُّدُح الرِّحابِ
لَدى ملكٍ منيعِ الجارِ، حامي ال ... ذِمّارِ، معظَّمٍ، سامي القِبابِ
ألا يا عاقرَ البِدَرِ العوالي ... إذا ضَنَّ الجوادُ بعَقْر نابِ،
بدأتَ مؤمّليك بلا سؤال، ... وقابلتَ الوفود بلا حِجابِ.
فما عَذْراءُ من جُون الغَوادي ... تَهادَى في سكون واضطرابِ،
تكاد تَسِحُّ وجهَ الأرض، زحفاً ... عليها، في دُنُوّ واقترابِ
إذا سحَّت مدامعها بكاءً ... تبسَّمَ ضاحكاً زَهَرُ الهِضابِ
كأنَّ على الثَّرَى منـها جُماناً ... تنظمـه الرُّبا نظمَ السِّخابِ،
بِأغزرَ من نَداك إذا توالى ... فأغنى وافِديك عن الطِّلابِ.
وما قاضٍ على المُهَجات ماضٍ ... بأرواح الكُماة إلى ذَهابِ
إذا ما قابلته الشَّمس، أجرت ... بِمَتْنَيْهِ شعاعاً من لُعابِ
تقاسم خلفَه ماءٌ ونار ... أذيبا من صفاء والْتهابِ،
بأمضى من يَراعك يومَ رَوْعتُفَلُّ بـه الكتائب بالكِتابِ.
وما هُصَر أبو شِبلين ضارٍ ... يصول بِمْخَلب وبحدّ نابِ،
له نَحْضُ الفريسةِ حينَ تبدو ... وأعظُمـها لنَسْر أو عُقابِ
ترى جُثَثَ الكُماة لديه صَرْعَى ... معفَّرةَ الجِباه على التُّرابِ
إذا ما غابَ عن غابٍ، أحالت ... عليه من الطَّوَى طُلْسُ الذِّئابِ
فتُصبحُ حوله الأشلاءُ نَهْباً ... مقسَّمة بأكناف الشِّعابِ،
بأثبتَ منك جأشاً في مَقامينوب الرّأي فيه عن الضِّراب.
وما عانِيّةٌ يَهْدِي سَناها ... لَدى الظّلماء ضُلالَ الرِّكاب،
تَنَفَّسُ عن نسيم من عبير، ... وتبسِم عن ثغور من حَبابِ
كأنَّ كؤوسها ماء جَمادٌ ... يَشِّف سَناه عن ذهب مُذابِ،
بأحسنَ منك بِشراً وابتساماً،وأعذبَ من خلائقك العِذابِ.
فكيف ينال شَأْوَك ذو فَخار؟ ... وأين ذُرا العِقاب من العُقاب؟
فَضَلْتَ بني الزَّمان عُلىً ومجداً ... كما فضَلَ الثَّواب على العِقابِ
وزيرٌ، دوَّخَ الأملاك بأساً ... فقِيدَتْ بينَ طوعٍ واغتصابِ
وبَزَّ عزيزهَا، فعَنَتْ إليه، ... ولم تطمَحْ لفَوْت من طِلابِ

وذَلَّلَ للخِلافة كلَّ مولى ... عزيزِ الجارِ، ممنوعِ الجَنابِ
وقاد لها الصِّعابَ مصعّراتٍ، ... وأبعدُ مطلبٍ قَوْدُ الصِّعابِ
أمولانا أجِبْ عبداً، توالت ... سِنُوه بَيْنَ بَيْنٍ واغترابِ
وعاد مُحَلأً عن كلِّ ورد ... أخا ظَمَأ، يُذادُ عن القِرابِ
وأقسم ما جهِلتُ الحزمَ. لكن ... قضاءٌ، حِرت فيه عن الصَّوابِ
وما ينفكّ مدحُ علاك ديني ... وما ينفكّ نَشْرُ نَداك دابي
نـهاري في ثناء مستطاب، ... وليلي في دعاء مستجابِ
وكيف يحُدّ بِرُّك لي ثناءً، ... وقد أربى على حدّ الحسابِ؟
وليس سوى رجائِك، لي ملاذٌ ... يَمُنُّ بأوبة بعد اجتنابِ.
قال ولده المـهذب محمود: هذه القصيدة، نفذها من الموصل، يستأذن في العودة، وكان بعد لخوف.
وله أرجوزة على نظم لفظاتٍ، إذا كتبت بالظاء كانت بمعنى، وإن كتبت بالضاد كانت بمعنى، خدم بها الوزير عون الدين بن هبيرة. كتبها لي - بعد موته - ولده محمود بخطه، وهي:
أفضلُ ما فاه بـه الإِنسانُ ... وخيرُ ما جرى بـه اللسانُ
حمدُ الإله، والصَّلاةُ بعدَهُ ... على النَّبيّ، فَهْيَ خير عُدَّه
محمدٍ وآلِه الأبرارِ ... وصحبه الأفاضل الأخيار.
وكلُّ ما ينظم للإفادَهْ ... فذاك منسوب إلى العبادَهْ
لا سِيَّما في مدح عون الدِّينِ ... مخجلِ كلِ عارضٍ هَتُونِ
مولىً، سمت بفخره جدودُه ... وابتسمت بنصره جدوده
واستأنست بقصده الهَواجِل ... واستوحشت لوفده الهَواجِل
مَنْ حكَّم الآمال في الأموال ... تحكُّمَ الآجال في الرِّجال
ورَدَّ أزْلَ الحادثات دَغْفَلا ... فالدَّهرُ عن أبنائه قد غَفَلا.
وقد نظمت عِدَّة من الكَلِمْ ... في الظّاء والضّاد جميعاً تلتئمْ
لكنّها مختلفاتُ المعنى ... يعرِفها منْ بالعلوم يُعْنَى
فاسمَعْ بُنَيَّ من أبيك سردَها ... وافهمْ هُديِتَ حصرَها وعَدَّها
واشكُرْ لمن وسمتها بخدمتِهْ ... حتّى أتت عاليةً كهمَّتِهْ
وابْدَأْ إذا قرأتَها بالظّاء ... وثنِّ بالضّاد على استواء
تقول: هذا الظَّهْرُ ظهرُ الرَّجُلِ ... والضَّهْر أيضاً قطعة من جبلِ
والقيظُ حَرٌّ في الزّمان ثائرُ ... والقيض في البيضة قشر ظاهرُ
والظَّنُّ في الإِنسان إحدى التُّهَمِ ... والضَّنُّ نعت للبخيل فاعلمِ
والحنظَلُ النّبتُ كثيرٌ معروفْ ... والحنضَلُ الظِّلُّ المديد المألوفْ
والظَّبُّ وصف الرَّجُلِ الهَذّاءِ ... والضَّبُّ معروفٌ لدى البيداء
والمَرَظُ الجوعُ المُضِرُّ فاعلمِ ... والمرضُ الدّاءُ الشّديدُ الألَمِ
وهكذا الحجارةُ الظَّرِيرُ ... والرَّجُل الأعشى هو الضَّرِيرُ
وفي النَّبات ما يُسَمَّى ظَرْبا ... وقد ضربتُ بالحُسام ضَرْبا
وكلّ ذي وجه قبيح ظِدُّ ... والخصمُ في كلّ الأمورِ ضدُّ
ومجمَعُ الحجارةِ الظِرابُ ... والنَّزْوُ في البهائم الضِّرابُ
والضّربة النَّجْلاء تُسْمَى ظَجَّهْ ... وكَثرة الأصوات أيضاً ضَجَّهْ
وزوجة المَرْء هيَ الظَّعِينَه ... والحِقدُ قد يعرف بالضَّعِينَه
وهل يؤوب قارظٌ مفقود؟ ... وقارض بالسِّنّ هل يُفيد؟
وللرِجال والسّباع ظُفُرُ ... والرَّجُلُ القصير أيضاً ضُفُرُ
ثمَّ سوادُ الليل أيضاً ظُلْمَهُ ... والسَّهَرُ المُفْرِط فَهْوَ ضُلْمَهْ

وورمُ الأحشاء يكنَى فِظَّهْ ... والوَرِقُ اللُجَيْنُ أيضاً فِضَّهْ
وكلُّ ما يفسد فَهْوَ ظِرُّ ... والصَّخرةُ الصَّمّاء أيضاً ضّر
والنَّبْتُ ما بين الرِّمال ظعفُ ... والعجزُ في الشّيخ الكبير ضَعْفُ
والجسمُ فيه جلدة وعظمُ ... ومَقْبِضُ القوسِ النّقيّ عَضْمُ
واعلَمْ بأنّ البيظَ ماءُ الفحلِ ... والبيضُ لا يجهله ذو عقلِ
وهكذا يكتب بيظ النَّمْلِ ... بالظَّاء، والبيض بضاد أُمْلِي
والزَّرْبُ حولَ الغَنَم الحَظِيرَهْ ... والقومُ في مجمعهم حَضِيرَهْ
والصَّفحةُ الصَّغيرة الظِّبارَهْ ... والكتب قد جَمَّعْتُها ضُبِارَهْ
وقيل: أصلُ الحافرِ الوظيفُ ... وكلُّ وقف فاسْمُه وضَيِفُ
والنَّصرُ فَهْوَ ظَفَرٌ وظَفْرَهُ ... والجَدْلُ في الشّعور أيضاً ضَفْرَهْ
والغيظُ ما يَعْرِض للإنسان ... والغَيْضُ غيضُ الماء في النُّقصان
والمنطق العَذْبُ الشَّهِيُّ ظَرْفُ ... وناعمُ العيشِ الرَّخِيّ ضَرْف
وعَظَّتِ الحرب إذا ما اشتدَّتْ ... ثُمَّ السِّباع والذِّئاب عضَّتْ
وحرَّم اللهُ الزِّنى وحَظَرا ... وغاب زيد بُرْهَةً وحَضَرا
وجودُ مولانا الوزيرِ ظلُّ ... ينكره من قد عراه ضَلُّ
مَن بات في جِواره وظَلا ... فعن سبيل رشده ما ضَلا
فأعْيُنُ الوَفْدِ إليه ناظِرَهْ ... وأوجهُ الرِّفْدِ إِليه ناضِرَهْ
لا مضمحلٌ جودُه ولا ظجرْ ... ولا أذىّ يفسده ولا ضَجَرْ
قد بات في الفخر بلا نظير ... والصُّفْرُ لا يُعْدَلُ بالنَّضيرِ
وفاظت الأنفس من أعدائه ... وفاض بحر الجود من عطائه
والحظُّ حظّي عند فوز قِدْحِي ... يحُضُّه على استماع مدحي
لا بَرِحَتْ تخدمِهُ الأيامُ ... وترتعي في ظِلّه الأنّامُ
ما سَبَحَتْ بالأنجم الأفلاكُ ... وسَبَّحَتْ في الظُّلَم الأملاكُ
وشرّقت في فَلَكٍ نُجومُ ... واتَّسقت في مسلكٍ رُجومُ
وأنشدني لنفسه ب الهمامية، سنة اثنتين وخمسين وخمس مئة، في تعريب معنى بيت بالفارسية، وكتب بها إلى الوزير:
قل للوزير، أدام الله دولته: ... يا أعظمَ النّاسِ حظّي كيف يلتبس؟
هذا غلامي وبِرذَوْني على خطر ... من فرط جوعهما ما فيهِما نَفَسُ
وإِنْ تدفَّعَ هذا اليوم بي، فغداً ... يمشي غلامي، ولا يمشي بيَ الفَرَسُ
وسافر إلى بلد، فلم يحصل إلا على نزر يسير، وكان طامعاً بجود كثير، وحاسب نفسه، فوجده بمقدار نفقة الطريق، فقال:
نادَوْا: هَلُمَّ إِلى النَّدَى، فتسابقتْ ... من كلّ ناحيةٍ بنو الآمالِ
ثمَّ اعترتهم للسَّماح ندامةٌ ... وتفكّرٌ في حفظ بيت المالِ
أعطوا محاسبةً، فما زادوا على ... زاد الطريق وأجرة الحمّالِ

الشيخ أبو محمد العكبري عكبرا: قرية مجاورة ل أوانى.
تلمذ له أبي منصور الجواليقي في الأدب، وقضى من فوائده جميع الأرب.
لقيته ب بغداد، في سوق الكتب، عصراً: ينشد لنفسه شعراً، من قصيدة في مدح علي، بن طراد، الزينبي الوزير، يصف الفرس. فاستنشدته، فأنشدني:
وما شازبٌ للعَسجَديّ إذا انتمى ... تُضَمِّرُهُ حَوْلاً غَزِيَّةُ أو زِعْبُ
يطوف بـه الوِلدانُ في كلّ غُدوة ... تعّللُه بالقَعْب، يَتْبَعُه القَعْبُ
طواه الطِّرادُ بالأصائل والضُّحَى ... وقد لحِق الإِطْلانِ واضطمرَ القُصْبُ
فأخلاقه شَغْبٌ، وغايتُهُ نَهْبُ، ... وإِروادُهُ سَكْبٌ، وإِحضارُه صَبُّ
بأسبقَ منـه للمُغالِي، ورُبَّماكبا، وعليٌّ في المكارم لا يكبو

المغالاة: المسابقة في الرَّمي، ويستعمل في غيره استعارةً.

أبو تراب علي بن نصر بن سعد بن محمد الكاتب العكبري ذكره السمعاني في تاريخه، وقال: ولد ب عكبرا، ونشأ بها. ثم انحدر إلى بغداد، وقرأ الأدب والنحو. ثم انحدر إلى البصرة، وصار كاتب نقيب الطالبيين بها، وأقام مدةً. ثم رجع إلى بغداد في سنة تسعين وأربع مئة، وأقام ب الكرخ وسكنـها، وولي الكتابة لنقيب الطالبيين إلى أن توفي في جمادى الآخرة سنة ثمان عشرة وخمس مئة، وكان مولده سنة ثمان وعشرين وأربع مئة، فبلغ عمره تسعين سنة.
قال: أنشدني ولده أبو علي لوالده علي العكبري، وذكر أنـه أنشده لنفسه:
لا يغتررْ مَنْ آمالُه طمَعٌ ... إلى الدَّنايا مُوَفِّراً مالَهْ
فإِنَّ أعماله تورّطه ... حين يراها في الحشر أعمى لَهْ
قال: وأنشدني أبو علي، بن أبي تراب علي، قال: أنشدني والدي لنفسه:
حالي، بحمد الله، حالٍ ِجيدُهُ. ... لكنّه من كلّ حظّ عاطلُ
ما قلتُ للأيّام قولَ معاتب ... فالرِّزق يدفع راحتي ويُماطِلُ
إلاّ وقالت لي مقالةَ واعظٍ: ... ألرِّزقُ مقسومٌ، وحرصُك باطلُ الشيخ أبو المعالي سعد بن علي الوراق الكتبي الحظيري من الحظيرة مجاورة ل عكبرا.
أبو المعالي ذو المعاني، التي هي راحة المعنى العاني؛ وراق، لفظه رق وراق، وكسا غصنـه الأوراق، وهلال معناه الإشراق.
ذو فنون، غضة الأفنان، وعيونٍ، تقر بها عيون الأعيان، ورهونٍ، يستبد بها عند الرهان.
ضاع عرفه، وما ضاع عرفه، وسبق في إنشاء طرفه طرفه، وبخس حظه الزمان فجرعه صرفه صرفه. فهو بيع الكتب على يده متعيش، وعلى القناعة عن غيره منكمش، وعلى الأنس بالعلم بما سواه مستوحش.
ذكيُّ، ذكاء ذكائه تطلع على نشر له في الأدب ذكي. ألمعي، يذيق كل فصيح ببلاغته ألم عي. حظيري، ينال الصادي من حظيرة دره حظ ري. كتبيٌّ، يعرف الكتب وما فيها، والمصنفات ومصنفيها، والمؤلفات ومؤلفيها.
له التصانيف الحسنة، التي اتفقت على إطرائها الألسنة، وثنت إليها من الفضلاء عنانـها الأثنية المستعذبة المستحسنة.
نشر نثره وشي بوشيه، ونجم نظمـه نجم في سماء وعيه، و نقاش الصين سرق من سرقه، وصناع صنعاء مطلقة بانقطاعها في طلقه.
المسك في الطيب دون ذكره، والعنبر معرب عن بره.
وجوده ب العراق بين الطغام، وجود الذهب في معدن الرغام.
جامع الكتاب النفيس، الموسوم ب لمح الملح في التجنيس، ومؤلف كتاب الإعجاز، في الأحاجي والألغاز، وقائل القول المستجاد، والشعر المستفاد.
نظمـه بديع صنيع، وخاطره في إبداعه وإيداعه كل معنى حسن جريٌّ سريع، وشعار شعره المجانسة والمطابقة، والمبالغة في إعطاء معانـه حقه والمحاققة. فشعره مصرع مرصع، معلم بالعلم ملمع. مسهم مفوف وسهمـه مفوق، وعوده رطيب مورق وه مروق، وبحره فياض، ودرعه فضفاض، وضرغامـه للفضل فارس، و فرسه على طرف الفصاحة فارس، سمعت بشائر سيره الحجاز و فارس.
سوق الأدب قائمة بمكانـه في سوق الكتب، وإذا حاورته لا تسمع منـه غير النكت والنخب. قلبه قليب المعنى، ونحره بحره، وصدره مصدره، وسحره سحره، وخاطره غيثه الماطر، وليثه القاهر، وجنانـه من الجنان، فإنـه معدن الغر الحسان، ولسانـه كالسنان، والعضب اليمان، وخطه كنقش الممزج حلو، وكالممزوج المصرف صفو، ومن كل عيب خلو.
رائق الكلام رائعه، وشائع في البلاد ما يطرز بـه وشائعه. عجيب الفن غريبه، غض الفنن رطيبه.
مقطعاته أكثر من قصائده، فإنـه يقع له معنى فينظمـه بيتاً أو بيتين في فرائده.
وقد ألف كل مؤلف طريف، وأودعه كل كلام لطيف، ولا يكون اعتناؤه - أكثر زمانـه - إلا بالجمع والتأليف، وتصريف القول في التصنيف.
ولم يزل مجمع الفضل دكانـه، ومنبع الفضل مكنـه. وكنت أحضر عنده، وأقدح زنده، وأستنشق بانـه ورنده، وهو ينشدني ما ينشيه، ويسرح خاطري فيما يوشيه.
أنشدني لنفسه في وصف العذار، مقطعاتٍ أرق من الاعتذار، غاص على ابتكار معانيها بالافتكار.
فمنـها، قوله من الأبيات العذاريات:
مُدَّ على ماء الشّباب، الَّذي ... بخده، جَسْرٌ من الشَّعْرِ
صار طريقاً لي إلى سَلْوَتي ... وكنت فيه موثَقَ الأَسْرِ
وقوله أيضاً:

إن لم يَنَمْ لك وهْوَ أَمْ ... رَدُ، نامَ وهْوَ مُعَذِّرُ
فالنّومُ يعسُر في النَّها ... ر، وفي الدُّجَى يتيَسَّرُ
قوله، وقد شبه العذار باللجام:
ومُعَذِّرٍ: في خدّه ... وردٌ، وفي فمـه مُدامُ
ما لانَ لي حتَّى تَغَشّ ... ي صبحَ عارِضهِ الظَّلامُ
والمُهْرُ، يجمَحُ تحتَ را ... كِبه، ويعطِفُه اللِجامُ
وقوله:
أحدقت ظلمة العِذار بخَّديْ ... هِ، فزادتْ في حبّه زَفَراتي
قلتُ: ماءُ الحياة في فمـه الآ ... نَ، فطاب الدُّخولُ في الظُّلُمات
وقوله:
قالوا: الْتَحى، فاصْبُ إلى غيره ... قلت لهم: لست إِذَنْ أسلو
لو لم يكن من عسلٍ ريقُه، ... ما دَبَّ في عارضه النّمْلُ
وقوله في المعنى:
قلتُ، وقد أبصرته مقبِلاً ... وقد بدا الشَّعر على الخدِّ:
صعودُ ذا النَّملِ على خدّه ... يشـهَدُ أنَّ الرِّيق من شُهْدِ
وقوله:
ومُهَفْهَفٍ، شبَّهْتُه شمس الضُّحى ... في حسن بهجتها وبُعد مكانِها
قد زاده نقش العِذار محبّةً ... نقشُ الفُصوص يَزيد في أثمانِها
وقوله أيضاً في الخال والعِذار:
شفَّني من سيّدي حَسَنٍ ... خالُ خدّ، زاد في أَلمي
خِلته، إذْ خُطَّ عارضُه، ... نقطةً من عثرة القلمِ
وقوله في مُخْتّطٍ:
يا آمري بالصَّبر عن رَشَأٍ ... قلبي يَحِنّ إلى مَآرِبِهِ
دعني، فصادُ الصَّبرٍ قد قُسمت ... ما بينَ حاجبه وشارِبِهِ
وأنشدني لنفسه أيضاً مقطعات، في معانٍ شتى.
فمنـها، قوله في غلام تحت فمـه شامة صغيرة:
قل لمن عاب شامة لحبيبي ... دُونَ فيه: دَعِ الملامةَ فيهِ
إنّما الشّامة التَّي عِبتَ فيه ... فَصُّ فَيْرُوزَج لخاتم فيهِ
وله في غلام أشقر الشعر:
وأشقر الشَّعرِ، من لطافته ... يجرَحُ لَحْظُ العيونِ خدَّيّه
فإن بدا مَنْ يشُكّ فيه، فلي ... شاهدُ عدلٍ من لون صُدْغَيْهِ
وقوله فيه:
وأشقر الشَّعر، بِتُّ من كَلَفي ... بـه على النّار في محبَّتهِِ
كأنّ صُدْغّيْهِ في احمرارهما ... قد صُبِغا من مُدام وَجْنَتِهِ
وقوله فيه:
ما اشْقَرَّ شعرُ حبيبي، إِنّ وَجْنَتَهُ ... سقته من خمرها صبغاً، ولا خجِلا
وإِنّما لَفحت خدَّيْه من كبِدي ... نارٌ، ودبَّت إلى صُدْغَيْه فاشتعلا
وقوله في غلام أعرج:
قالوا: حبيبُك أعرج، فأجبتُهم: ... حاشاه أن تسطو العيون عليه
ما آدَ من عَرَج به. لكنّما ... قَدَماه لم تنـهَضْ برادِفَتَيْهِ
وقوله في ثقيل الكفل:
يقولون: ما فيه شيء يُحَبُ ... ويعشق،، إلاّ علوّ الكَفَلْ
فقلت: و . . . . يُحِبُّ البكا ... ءَ، للزُّهد في كهف ذاك الجبلْ
وقوله في المعنى هزلاً:
ليس عيباً محبَّتي ... رَشَأَ راجحَ الكَفَلْ
أنا دَأْبي أحِبُّ آ ... كُلُ من أَلْيَةِ الحَمَلْ
ولِزُهْدي أرى عبا ... دةَ ربّي على الجَبَلْ
فدعوني من العِتا ... ب، وكُفُّوا عن العَذَلْ
وقوله في ثقيل الكفل أيضاً:
وَيْلي على ذي كَفَل راجح ... رأيتُه في رَحْبَة المسجدِ
قد وضَع الكَفَّ على كَشْحه ... وسمعُه مصغٍ إلى المُنشدِ
خافَ من الرِّدف على خَصْره ... فقد غدا يُمْسِكه باليدِ
وقوله في غلام بـه جدري:
طاف بِحبِّي ألمٌ ... فزاد فيه حَذَري
وصبَّ ماء الحسن في ... حُلَّة خدّ القمر
فلاحَ فيه حبَبَ ... فقيل: هذا جُدَرِي
وقوله فيه:
ما عابه التَّجديرُ لمّا غدا ... في خدّه بعضاً على بعضِ
وإِنّما غضض تُفّاحَه ... فلاحَ فيه أثر العضِّ
له في غلام ساعٍ:

وساعٍ سريع .. إذا ما عدا، ... لِقلبي سبى، ولِدمعي سَفَكْ
يسابق في الجَرْي ريح الشَّمالِ ... ويَزْرِي على دَوَران الفَلَكْ
له في غلام مغنٍ، بارد الغناء، مليح الوجه:
وشادِنٍ، طال غرامي به، ... كالبدر أو أبهى من البدرِ
غناؤه أبرد من ريقه، ... وريُقه أبرد من شعري
إذا تغنّى لي، ونارُ الهوى ... تُحرقني، يثلجُ في صدري
قوله في قبيح الوجه، مليح الغناء:
مستهجَنُ الشَّخص، له صنعةٌ ... وَفَّتْه أقصى حظّه منّا
كأنَّه شِعريَ في طبعه ... ليس يحليه سوى المعنى
وقوله أيضاً:
يا غزالاً . . منع الأَجْ ... فانَ أَنْ تطعَمَ غُمْضا
أنا أرضي فيك أَنْ يُص ... بحَ خدّي لك أرضى
وقوله في الطيف:
طَيْفُ خَيال هاجري، ... أَلَمَّ بي، وما وَقَفْ
وافقني على الكرى، ... ثُمَّ نفاه وانصرفْ
وقوله:
بدرُ تِمامٍ، وغصن بانِ ... اجتمعا منـه في مكانِ
يا موقدَ النّار في فؤادي ... سوادُ قلبي من الدُّخَان
دعني أُمَتِّعْ لِحاظَ عيني ... من ورد خدَّيْك بالعِيانِ
وقوله:
وغزالٍ مُخْطَفِ الخَصْ ... رِ، له رِدفٌ ثقيلُ
فاز من كان له من ... هُ إلى الوصل سبيلُ
بينَ قلبي وَتَجِنِّي ... هِ إِذَنْ شرحٌ طويلُ
وقوله:
بنفسي مَنْ غدا يَعْجِ ... زُ عن إِدراكه الفهمُ
غزال، كادَ للرِّقَّ ... ة أَنْ يجرَحَه الوهمُ
وقوله:
ومستحسَنٍ، أصبحتَ أهذي بذكره ... وأمسيت في شغل من الوجد شاغل
وعارضني من سحر عينيه جِنَّةٌ ... فقَّيدني من صُدْغه بسلاسلِ
وقوله:
وبيضاءَ، مصقولةِ العارضَيْنِ ... تَصيد بسهم اللّحاظ القلوبا
بدت قمراً، ورنت جُؤْذَراً، ... ومالت قضيباً، وولَّت كَثِيبا
وقوله في مخضوبة الكف:
وذات كفٍّ، قد خضَّرته، ... تَسبِق في الوهم كلَّ نَعْتِ
كأنّه في البياض علمي ... قد اختبا في سوادَ بَخْتي
وقوله:
يا من تغافل عنّي ... وشفَّني بالتَّجَنِّي
إِن كنتُ أعجِز عن بَ ... ثِّ بعض لوعة حُزني،
فاسمَعْ حديثي من الدَّمْ ... ع، فَهْوَ أفصح منّي
وقوله:
يا غزالاً، فاترَ النَّظَرِ ... يا شبيهَ الشَّمس والقمر
كيف يَخْفَى ما أُكتِّمـه، ... وزفيري صاحبُ الخبرِ؟
وقوله:
يقول: لي حين وافى: ... قد نِلْتَ ما ترتجيهِ
فما لقلبك قد جا ... ءَ خفقة تعتريهِ؟
فقلتُ: وصلك عُرسٌ، ... والقلب يرقُص فيه
وقوله:
إذا ما تذكّرتُ مَنْ حسنُهُ ... يَكِلّ لسانيَ عن نعتهِ
تناول قِرطاس خدّي البُكا ... وطالعَ بالحال في وقتهِ
وقوله:
تركتك، فامْضِ إلى مَنْ تُحِبُّ ... ففعُلك برَّدَ حَرَّ الجَوى
وقَبَّحَك الغدرُ في ناظري ... وغُودر عُودُ الهوى قد ذَوَى
فصِرت أراك بعين السُّلُوُ ... وكنت أراك بعين الهوى
وقوله:
لست أذُمّ الفراق دهري، ... كيف وقد نِلْت منـه سُولي؟
قبَّلْته في الوَداع ألفاً ... وقد عزَمنا على الرَّحيلِ
وقوله:
وقالوا: قد بكيتَ دماً ودمعاً، ... وقد أولاك بعدَ العُسر يُسرا
فقلت: لفرحتي برضاه عنّي ... نثرت عليه ياقوتاً ودُرّا
وقوله:
قيل لي: قد صار مبتذَلاً ... مَنْ حماه الصَّوْنُ في صِغَرِهْ
كُفَّ عنـه النّاسَ. قلتُ لهم ... قولَ مَنْ يُجرى على أثرِهْ:
لا أذودُ الطَّيْرَ عن شجرٍ ... قد بَلَوْتُ المُرَّ من ثَمَرِهْ
وقوله:
واهاً على طيب ليَالٍ، مضت ... بالوصل، حتَّى فطِن الهجرُ

ما كان أحلى العيشَ في ظلّها ... كأنّما كانت هي العمرُ
وقوله، وهو مما يكتب على المراوح:
بَدا يروِّح جسمي ... لمّا رأى ما أُلاقي
وما ينفّس كربي ... إلاّ نسيمُ التَّلاقي
وقوله:
كُفَّ، يا عاذلي، فعَذلُك يُغري ... زادَ وَجْدي، وقَلَّ في الحّب صبري
أنا أهوى سُعدى وتُنحل جسمي، ... وأُحِّب الدُّنيا وتَقْرِض عمري
وأنشدني لنفسه أبياتاً في الشيب، منـها قوله:
بدا الشَّيب في فَوْدِي، فأقصَرَ باطلي ... وأيقنت قطعاً بالمصير إلى قبري
أتطمَعُ في تسويد صُحْفي يدُ الصِّبا، ... وقد بيَّضَت كفّ النُّهَى حُسْبَةَ العمرِ؟
وقوله:
صبح مشيبي بدا، وفارقني ... ليلُ شبابي، فصِحت: واقَلَقِي
وصِرت أبكي دماً عليه، ولا ... بُدَّ لصبح المشيب من شَفَقِ
وقوله:
بِأَبِي مودِّعةً لوصلي، إذْ بي عارضي بعدَ الشَّباب قَتِيرُ
كالطَّيْف، يطرُقُ في الظّلام إذا دجا ... وله إذا لاح الصَّباح نُفورُ
ومما أنشدني له في أغراض مختلفة، قوله:
نَقَصُوهَ حظَّهُ حسداً ... لكمال في خلائقه
وعلوُّ النَّجم، أورثه ... صِغرَاً في عين رامقهِ
وقوله:
لا غَرْوَ إِن أَثرى الجهولُ على ... نقص، وأَعدم كلُّ ذي فهمِ
إِنَّ اليدَ اليُسرى، وتفضُلُها ال ... يُمْنَى، تفوز بمُعْلَم الكُمِّ
وقوله:
أرى ذا النَّدَى والطَّوْل يغتاله الرَّدَى ... ويبقى الَّذي ما فيه طَوْلٌ ولا مَنُّ
كما الورد . . يبدو في الغصون وينقضي ... سريعاً، ويبقى الشَّوْك ما بَقِيَ الغصنُ
وقوله:
كن ناقصاً تُثْرِ، فإِنّ الغِنَى ... يُحْرَمُهُ الكاملُ في فهمـهِ
فالبدرُ يحوي من نجوم الدُّجَى ... في النّقص ما يعدَمُ في تِمّهِ
وقوله:
يقولون: لا فقرٌ يدوم ولا غنى، ... ولا كُربة إلا سيتبعها كشفُ
ولست أرى كَربي وفَقري بمنقضٍ ... كأنّي على هذين وحدَهُما وقفُ
وقوله:
لا تَحْقِرِنَّ وَضِعاً ... يُزري بصدرٍ شريفِ
فرُبَّما خُفِض اسمٌ ... عالٍ بحرفٍ ضعيفِ
وقوله، يخاطب بعض الصدور، وقد استخدم غلاماً عيب به:
لمّا أضفتَ إليك نجل مسرّة ... حاربتَ مجدك بالحُنُوّ عليهِ
وبه انخفضت، وكان قدرُك عالياً، ... فِعْلَ المضاف بما أُضِيف إليهِ
وقوله:
تعلّمن منـه العلم، ثمَّ اطرَّحته ... وأوليته بعدَ الوِصال له هَجْرا
وهل يقتني الأَصَ في النّاس حازم ... إذا هو من أجوافها أخَذ الدُّرّا؟
وقوله، يمدح الوزير عون الدين:
بدأ الوزير بجوده متفضّلاً ... فنطقت فيه بأحسن الآدابِ
والرَّوض ليس بضاحك عن ثَغْره ... إلا إذا روّاه صَوْبُ سَحابِ
وقوله، يقيم عذراً لمن بخل عليه بجائزة شعره:
لم يحبِسِ المولى الأجلّ نَوالَهُ ... بُخْلاً عليَّ، ولم أكن بالسّاخطِ
لكنّني أنشدت شعراً بارداً ... والبردُ يَقْبِض كلَّ كفٍّ باسطِ
وقوله:
أَصِخْ لنظمي، ففيه معنىً ... بلا شبيه ولا نظيرِ
وقد بدا في ركيك لفظي ... كعالم فاضل فقيرِ
وقوله، وقد طلب من بعض الرؤساء كاغداً، فأعطاه نصف ما سأله، ووعده بالباقي:
أعطيتني نصف الَّذي أملَّتْهُ ... من كاغَد، ووعَدتني بِسواهُ
ورجَعتَ تأخُذه إليك تقاضياً ... منّي، وذاك الوعد لست أراه
كالشّهر: يُعطي البدر من تَمامـه، ... ويعودُ يأخُذ منـه ما أعطاه
وقوله فيه:
مدَحت الأجَلَّ، وأمّلت في ... ه إِنفاذَ دَسْت من الكاغَدِ
فنفَّذ لي النِّصفَ ممّا طلَبْ ... تُ بعدَ تردُّديَ الزّائد
فأفنيته في اقتضائي له، ... ومرَّ مديحي على البارد
وقوله:

سَمَحت ببعض الَّذي أرتجي ... وألقيت حبلي على غاربي
وإتمامُ نافلةِ المكرُما ... ت، بعدَ الشُّروع، من الواجب
وقوله في ناعورة:
رُبَّ ناعورةٍ . . كأَنَّ حبيباً ... فارقَتْه، فقد غدت تحكيني
أبداً هكذا تدور وتبكي ... بدموع تجري، وفَرْطِ حنينِ
وقوله في اللغز:
وأهيف القَدّ، نحيف الشَّوَى ... معتدل، لم يَحْوِ معناه وَصْفْ
وهْوَ، إذا أنت تأمّلته ... بفكرة، اسم وفعل وحَرْفْ
أراد بـه الألف، فهو اسم إذا أعرب، وفعل إذا بني، وحرف بذاته.
وقوله في قبور أهل البيت، عليهم السلام:
إِنّ ب الطَّفّ و الغَرِيّ و سامَرّ ... ا وطُوسٍ و يَثْرِبٍ والحَرِيمِ
لقبوراً لآل أحمدَ، لا زا ... لَ مُواليهِمُ بدار النَّعيمِ
ومما أنشدني له في الهجاء والذم، قوله:
ما كان بخلك بالنَّوال مؤثّراً ... فيكون هجوي فيك باستحقاق
لكنّني أبصرت عِرضك أسوداً ... متميزِّقاً، فقَدَحْتُ في حُرّاق
وقوله:
منَع احتقار محمّد عن نفسهذَمِيّهِ، وهْوَ كما علِمْت خبيثُ
والليثُ: يُنشب مِخْلَبي في جلده ... ظُفُراً، ويُفلت من يدي البُرغوثُ
وقوله:
قال: ألم تعلَمْ بلؤمي؟ فلِمْ ... كسوتَ عِرضي حُلَلَ المدحِ؟
قلت: أُرَبِّيك لسيف الهِجا ... كما يُرَبَّى الكَبْشُ للذَّبْحِ
وقوله:
ومُذْ صَحَّ لي جوده بالهِجا ... تَبَّيْنتُ أَنَّ مديحي هَوَسْ
كذا الفّصُّ: ما بانَ لي خطُّه، ... ولا حسنُ معناه، حتّى انعكَسْ
وقوله:
هجوتك، إِذْ قطَعت البِرَّ عنّي ... وكنت أحوك فيك المدح حَوْكا
كذاك الأرضُ: تزرَعُها فتزكو، ... وتقطَعُ زرعها فتجيء شوكا
وقوله:
بغربيّ بغدادٍ صديقٌ مذمَّمٌ ... كرامتُه للأصدقاء التَّمَلُّقُ
تبسَّمَ لي من بعدِ غِلٍّ كأنّه ... ذُبالةُ مصباح تُضيء وتُحرِقُ
وقوله:
نصر علينا زاد في تِيِههِ ... وهجوُنا ينقُصُ عن مجدهِ
والظُّفْرُ إِنْ أسرف في طوله ... يُرَدّ بالقصّ إلى حدّهِ
وقوله:
فلا تحتقرْ نصرَ الذَّميمَ، فإِنّه ... يَزيِد لفَرْط الثِّقْل منـه على الوصفِ
فرُمّانةُ القَبّانِ، يُحْقَرُ قدرُها، ... وتُخرِج عندَ الوزنِ أكثر من أَلْفِ
وقوله:
كم تَدَّعي كرمَ الجدو ... دِ، وأنت تَحْرِمُ مَنْ شكَرْ؟
وعلى فساد الأصل مِنْ ... كَ، يَدُلُّني عدمُ الثَّمَرْ
وأنشدني لنفسه أيضاً في الهزل:
قال قليبي، وقد حَظِيت بمن ... شَقٍِيتُ في حبّها مَدى العُمُرِ:
قد اسكنتَنِي لَظَى. فقلت: كما ... عبدتَها دونَ خالق البشرِ
وصُمْتَ عن غيرها، وكنتَ تقو ... مُ الليلَ في حبّها إلى السَّحَرِ
فاصبِرْ على قُبح ما جنيتَ، فلم ... تَظْلِمْك إذْ خلَّدَتْك في سَقَرِ
وأنشدني لنفسه:
ترَحَّلْتُ عن أرض الحَظِيرة، هارباً ... من العشق، حتّى كادت النَّفْس تَزْهَقُ
وأفلستُ، حتّى إنّ جِلْفاً مُغَفَّلاً ... خلا بالّذي أهواه: يَزني ويفسُقُ
فلا أنا في بغدادَ روّيتُ غُلَّةً، ... ولا ثَمَّ واصلتُ الَّذي أتعشّقُ
وأنشدني لنفسه في بعض عمال السواد أبياتاً، أعطى فيها صنعة التجنيس حقها، وهي:
وما اسْودَّ فَوْدُك حتى نزلتَ ... من المقتفي في سواد الفؤادِ
ورَدَّك ناظرَه في السَّوا ... دِ، إذْ كنتَ ناظره في السَّوادِ
ولمّا أراد اختبار الرِّجا ... لِ، أَلْفَى مرادك فوقَ المراد
وأعارني ما جمعه ثانياً من أشعاره ورسائله، وسح سحائب خاطره ووابله، فنظمت لكتابي هذا في سخابه، منخب ما سخابه؛ وختمته بعد ذلك بقصدتين نظمـهما في الإمام المستنجد بالله يوسف، بن المقتفي لأمر الله.

فأما منظوماته: قال أبو المعالي، سعد، بن علي، بن قاسم، الحظيري في صاحب المخزن زعيم الدين، أبي الفضل، يحيى، بن جعفر يمدحه ويهنئه بالحج:
لقد برَّ حَجٌّ وحَجَّ بَرُّ ... وضَمَّ بحرَ العِراقِ بَرُّ
عاد الزَّعيمُ الكريم يَطْوِي ... أرضاً، لها من تُقاه نَشْرُ
صدر، نفى العجزَ عنـه قلبٌ ... ثَبْتٌ، له همَّة وصبرُ
إذا حبا واحتبى بنادٍ، ... تقول: بحر طَما، وبدرُ
غَوْثٌ لمستصرِخ، وغيث ... إِن لم يكن في السّماء قَطْرُ
يا مَنْ ضُروبُ الورى غُثاءٌ، ... وخُلقُه للجميع بحرُ
أنت الّذي ديِنُه لَباب ... يبقَى، ودُنياه منـه قشرُ
قد طُلْتَ فَرعاً، وطِبْتَ عَرْفاً ... وأصلُ علياك مستقرُّ
فاقْنَ لِما لا يَبيِدُ ممّا ... يَبيِدً ذُخراً، فالخيرُ ذُخْرُ
إِن قلت شعراً، ففيه شَرْع ... والفكرُ في المستحيل كفرُ
لكِن سَجاياك لُحْنَ غُرّاً ... حقيقةً، لا كما تغُرُّ
فصاغها منطقي عُقوداً ... فوقَ جُيوب العلى تُزَرُّ
تُضْحي لنَحْر الوليّ حَليْاً ... وَهْيَ لنَحْر العدوّ نَحْرُ
كأنّما الشَّخص منك فَصّ ... من المعالي عليه سطرُ
والشِّعر كالسَّمْع منـه، يُقْرَا ... بالسَّمْع، والطّبع فيه شكرُ
ولست فيما أحوك إلا ... حاكٍ، فمالي عليه أجرُ
هذا. على أنَّ لي زماناً ... ما دارَ لي في القَريض فكرُ
لأنَّه يستبيحُ منّي ... حِمىً، له في العَفاف سترُ
وتسترقّ الأطّماع منّي ... حُرّاً، ولا يُسْتَرَقُّ حُرُّ
فاستوجب الشُّكر. رُبَّ بَرٍّ ... على جميع الورى مُبِرُّ
قلَّدني منـه اِبتداءً ... فاقتادني، والكريمُ غِرُّ
وزففّت دُونَه القوافي ... وشَفَّ وزن، وضاق بحرُ
لكنْ خلَعْتُ العِذار حبّاً ... وكان لي في القصور عذرُ
وكتب إلى ولد أخيه في صدر مكاتبة، وقد عاد إلى بلده، عند غرق بغداد في ربيع الأول سنة أربع وخمسين وخمس مئة:
أصابت العينُ مثلَ عيني ... فصابتِ العينُ مثلَ عينِ
مَنْ يرتشي في خلاص عيني. ... من أسر دمعي خلاص عيني.
بَلَّ رِداء البكاء وِردي ... وفي الحشا للرَّدَى رُدَيْني
زَمَّ زمانٌ نِياقَ بَيْن ... فَرَّقَ ما بينَه وبيني
وصالَ فِرْعَوْنُ صَرْفِ دهر ... والصّبرُ عوني، ففَرَّ عوني
لانَ لنا غيلةً، ووافَى ... من الرَّزايا بكلّ لونِ
ودانَ، فالعيش فيه دانٍ، ... ثمَّ انثنى طالباً بدَيْنِ
أدالَني اللهُ من زمانٍ ... جانٍ، جَهامِ الغَمام، جَوْنِ
وكتب إليه أيضاً:
ظهرت، يا بَيْنُ، في الكَميِنِ ... وكنت من قبلُ في الكُمونِ
سار الذَّي سرَّ بالتَّداني ... ولم يكن ذاك في الظُّنونِ
حالَ التَّقالي دونَ التَّلاقي ... فالقوم في مصرع الحُسَيْنِ
كنّا من الدَّهر في أمانٍ ... نرى الأَماني على اليقينِ
فبشَّرَ الماء حين وافَى ... قرائن الوصل من قَرينِ
طَرا، ولكن طغى مَعِينٌ ... ولا مُعِينٌ على مَعِينِ
يا وَلَدي البَرُّ أيُّ بحر ... مَدَّ فألقاك جوفَ نُونِ
واهاً لأِيّامِنا الخَوالي ... منك، الحَوالي بك العُيُونِ
زالت، فهدّت قُوىً، وأجرتْ ... منّا عُيوناً من العُيُونِ
وقال على لسان بعض أصدقائه،يهنئ صاحباً للخليفة، جعله أميراً:
سماءُ الفضل مُفْهَقةُ النَّشاصِ ... وأرضُ العدل مشرِقة العِراص

بدولة سيّدِ الثَّقَلْينِ طُرّاً ... إِمامِ العصر، مُدركِ كلِّ قاصِ
أتته خِلافة الدُّنيا انقياداً ... مسلِّمةً له، لا عن تعاص
وقد طلَعت خصائصُه، وكانت ... تطالع قبلَ ذلك من خَصاصِ
وصار خليفةَ لله فينا، ... وأنت بـه شديد الاختصاصِ
فأعطاك الإِمارةَ مستحقاً ... مَزيدَ القدر منـه بلا انتقاصِ
وبأسُك يا أخا الفضل المُرَجَّى ... يُعيد الملكَ ممتنع الصَّياصي
وقد مُلِّكت قاصيةَ الأَماني ... ولاتَ لها المَدى حينَ المناصِ
فتى الفِتيان هذا اليومَ كنّا ... نرجِّي، فاصْغِ سمعاً لاقتصاصي
أرى الأيامَ تأخُذ في انتقاصي ... مشرِّدةً، فهل لك في اقتناصي؟
لَعَلَّ فضائلي تبدو لِراء ... وعَلَّ الحظَّ يُسعِد بالخلاصِ
وفضلي لم يزل يَجْني خُمولي ... عليه، وقد رجوتك للقِصاصِ
فنّوِهْ بي، وخُذْ مدحي رخيصاً ... وليس على سواك من الرِّخاصِ
وأما القصيدتان، فإحداهما أنشأها وقد بويع المستنجد بالله يوم الأحد ثاني ربيع الأول سنة خمس وخمسين وخمس مئة، واتفق ذلك اليوم ثالث عشر آذار عند الاعتدال الربيعي. ولما تولى، أخذ القاضي ابن المرخم وجماعة من أصحاب أبيه، اتهمـهم بخيانة، وتولى عقد البيعة له أستاذ الدار أبو الفرج بن رئيس الرؤساء، فذكر الحال:
بيعةٌ: شَدُّ عَقْدِها لا يُحَلُّ، ... وانقيادٌ لغيرها لا يَحِلُّ
سفَرت شمسُها، وقد أسفر الصُّبْ ... حُ، فَحلَّ الضِيّاء حيثُ تَحِلُّ
لم يَفِلْ رأيُ فَأْلِها، ولقد جا ... ءَ بعَضْب ماضي الشَّبا لا يُفَلُّ
جاء تاريخها لخمس وخمسي ... ن وخمس من المِئِينَ يدلُّ
إِنّه عَقْدُ بيعة، كُلَّما دا ... رَ عليه الزّمانُ لا يَضْمَحِلُّ
عدّد ليس ضربه فيه إِنْ كُرِّ ... رَ مما يُحيله أو يَحُلُّ
أَحَدِيّ الأيّام، وَهْوَ دليل ... أنّه أوحد الأنام الأجَلُّ
ثانيَ الشَّهر من ربيع، وفي أَوَّ ... ل فصل الرَّبيع، فالفصلُ فصلُ
وربيع فَأْلٌ بأنّ ربيعاً ... دهره كلُّه، وأَنْ ليس مَحْلُ
واعتدالُ الرَّبيعِ مبدأُ عدلٍ ... يقصُرُ الليل عندَه ويَقِلُّ
ويطول النَّهار، والطُّولُ طَوْل ... من يديه، ما فيه مَطْلٌ مُطِلُّ
ليس في هذه الخِلافة من بع ... دُ خلافٌ يُخشى، ولا كان قبلُ
ولقد صحّح التَّفاؤلُ فيها ... وغدا الحكم وَهْوَ حزم وفصل
فَرَج، جاء من أبيه، فَجلَّى ... جَلَلاَ، دِقُّه على المُلك جِلُّ
خَبَّ فيه خَبٌّ، فخاب رجاء، ... وخبا جمرُ كيدِه وَهْوَ جَزْلُ
للإمام المستنجد المَلِكِ العا ... دل، والكالِئِ الّذي لا يَكِلُّ
همّةٌ: تستقلُّ ما حوتِ الدَّنْ ... يا، وبالدِّين والعلى تستقلُّ
ذا إمامٌ، بالعدل قام، فما يح ... كُمُ إلا بالعدل، والفضلُ فضلُ
فالمُوالي لأمره، والمُوَلِّي ... عنـه: يُقْلَى هذا، وذاك يقلُّ
قام بالأمر، ثمَّ قوَّم قوماً ... لن يُقالُوا ذنباً، وإنْ هُمْ قَلُّوا
قرن العقل بينـهم، وقضى فص ... لاً بأنْ لا فضلٌ قرانٌ وعقلُ
حِفظ الآلُ الآل إلا لَعِين ... آل ألا يعِزَّ منـه الإِلُّ
كان شرّاً قضاؤه وعدولاً ... فاقتضى أن يهان شرعٌ وعدلُ
كم غليلٍ على غُلول بكَفَّيْ ... هِ، شفَاهُ فَكٌّ لها أو غَلُّ
هاشِمي، هاشم الأَكارم يُحْسِي ... ك بسَجْل من النَّوالَيْنِ، سَجْلُ

صُنت شعري، إذٍْ صدقه مستحيلٌ ... وحرامُ انتحالِه مُسْتَحَلُّ
ثمّ أفصحت عن عُقود لآَلٍ ... يتحلّى فيها إِمام يُجَلُّ
ملِك، راح بالجمال مُحَلّىً ... وله في ذَرا الجلال محلُّ
ملك، يُسْتهالُ فَرْطُ سُطاه ... وحِباهُ إذا احتبى يَستهلُّ
يا إِمامَ الزَّمان مثلُك مَنْ قا ... مَ بحقّ التَّقوى، ومالَكَ مِثلُ
فاحفَظِ الله في الرَّعيّة، يحفَظْ ... ك، فإنَّ السُّلطان في الأرض ظِلُّ
واخْشَ فيما أَزَلَّه من زَوال ... وتيقَّنْ أَنَّ المُزيِلَ المُزِلُّ
وامرُؤٌ حلَّ قلبَهُ الغِلُّ، فاجعَلْ ... قلبَهُ الغُلَّ؛ إِنّه لك حِلُّ
لم تَمِلْ حينَ قُمتَ بالحقّ فيها ... فتَمَلَّ النُّعمى التّي لا تُمَلُّ
والقصيدة الثانية: ما قالها أيضاً فيه، ويذكر حال خلعٍ أفاضها على أصحابه، وأخذه ل ابن المرخم، ويذكر بعض من توقف من الملوك عن البيعة:
عُلى هكذا، لا زال جَدُّك عاليا ... ولا ينتهي حتَّى ينال التَّناهيا
وما المرءُ إِلا في الدَّناءة سائم ... إِذا لم يكن في مُرْتَقَى المجد ساميا
يرى باديَ الدُّنيا أخو اللُبّ بائداً ... ويعرِف غاياتِ الأمور مَباديا
فيُصبح منـه الطَّبع للشّرع دائناً ... ويلمَحُ منـه العقلُ ما غاب دانيا
ركِبت مَطا الدُّنيا. فإنْ كنتَ رائضاً ... نجوتَ، وإلا كنت بالأرض راضيا
وما هيّ إلا منزل لمسافر ... فَقِلْ ساعةً فيه، وفارِقْه قاليا
وما يقنعنّ النّفسَ سائر ما حوت ... فإن قنَعَت ببعضه كان كافيا
وما العمرُ إِلا ساعةٌ ثمّ تنقضي ... فطُوبى لمن أضحى إلى الخير ساعيا
وما الحُرُّ إلا مَنْ إذا حاز فانياً ... نفى غَيَّه عنـه، وحاول باقيا
ومَنْ لم يكن عن سُنَّة الشَّرع حائداً ... وسار بتوحيد المُهَيْمِنِ حاديا،
فقد فاز من جنّات مَحْياه راقياً ... وجاز إلى جنّات أُخراه راقيا
وأنت، أميرَ المؤمنين، امرُؤٌ سمت ... بـه الهِمّة القُصوى، ولم يكُ وانيا
طَمَحْت إلى الدُّنيا. فلمّا ملكتَها، ... سمَوْتَ إلى الأُخرى، فأصبحت حاويا
ملأت الورى عدلاً، فعدَّلت مائلاً ... وفرَّقت مالاً، واسْتَمَلْتَ مماليا
غدوت بحكم العدل في النّاس قاضياً ... ورُحت بـه حقَّ الخِلافة قاضيا
بعدلِك ألبست النّهارَ نـهاره ... وقلَّدت أجيادَ الليالي لآَلِيا
فأصبح وجه الدَّهر بالزَّهْر حالياً ... ويا طالما قد كان من ذاك خاليا
فإنْ كنت بالمعروف أصبحت هائماً ... فإنَّ نَداك بالحَيا ظلَّ هاميا
وسَيْبُك مورود، ترى الكلَّ حائماً ... عليه، وما نلقى لمغزاه حاميا
إذا ما طما سيلُ المظالم سائلاً، ... ترقَيت عن مَهْواه، بالعدل ساميا
وإِمّا رأيت الخَطب قد جَدَّ هائلاً ... غدوت بـه من الشَّجاعة لاهيا
وأيّ عدوّ غادرَ الدَّهرَ غادراً، ... عدوتَ له، مُدّارِئاً، لا مُدارِيا
طرأت على الدُّنيا بأيمنِ طائر ... وطرَّيْت بالِيها، فبوركت طاريا
وما زِلت نحوَ الشَّرع باللطف داعياً ... تروِّع بالإِبعاد من عادَ عاديا
وها قد أرى أَنْ ليس في الأرض جائر ... وليس عليه سيلُ أمرِك جاريا
ولم تعف إِذْ عفّيت مَنْ كان ظالِماً ... فأصبح نبت العدل في الأرض عافيا
وثَبَّتَّ في دَسْت الوزارة أهله ... وزيراً لأحوال الرَّعايا مراعيا
إذا الملْك أشفى من سَقامٍ صحيحه ... فإنَّ لديه من تلافٍ تلافيا

خصائصُه لم تلق ملقى خَصاصة ... بِوادي بَوادِيها، فلم تَعْدُ واديا
أبوك الّذي أحيا، ليُحيي من العلى ... مَواتاً، فألفاه وزيراً مُواتيا
على ملك الدُّنيا وَقَفْت مطامِعي ... وفي مدحه أمسيتُ أقفو القوافيا
أَعُوم بِحارَ الشّعر، للدُّرّ صائداً ... شواردَه، فَأنثني عنـه صاديا
وأعجز عن آيات معناه تالياً ... ولو أَنّني أَغدو ل سَحْبانَ تاليا
على أَنّني قد كنت حرّمن مدّةً ... مَواردَه، حتّى قرأت فَتاويا
بعدل إِمام، يقصُر الوصفُ دونَه، ... ويرخُص غاليه وإن كان غاليا
فإن شملتني من عطاياه نعمةٌ، ... تروّح لي بالاً، وتُنعش باليا
أبانَ ضياءُ الشُّكر لي عن مديحه ... مَعانيَ، تَبني لي لديه المَعاليا
وقد تمنَحُ الشَّمس الهَباء خَوافياً ... فيرقَى، وتبدي منـه ما كان خافيا
و مستنجداً بالله ظلَّ إِمامُنا ... فما ضَلَّ، بل أضحى إلى الحقّ هاديا
عظيم المزايا، يبتني المجد عالياً ... كريم السَّجايا، يشتري الحمد غاليا
له عزمةٌ، كالهُنْدُوانيّ ماضياً ... ورأيٌ، إلى رِيّ الهدى ليس ظاميا
إمام هدى زاكٍ. فمن جاء جانباً ... لغير ثمارِ حبّه، جارَ جانيا
ومَن جاءه يوماً على الملك صائلاً ... غدا في غَداة الهُلْك للنّار صاليا
لقد قام بالحقّ الذي كان قاعداً ... وأورى زِناداً للهدى متواريا
وردَّ مُعار المال، حتّى لقد غدت ... خزائنـه من العواري عواريا
فصار وليّاً للقلوب محبّةً ... وكان على أجسادها قبلُ واليا
وأولى مواليه ملابس عزّة ... وكان لِما يولي الموالي مواليا
سَرَوْا مَلْبَسَ الحُزنِ الّذي كان شاملاً ... وسُرُّوا، وأضحوا يُظهرون التَّهانيا
أرى خِلَعاً، جاءت على إِثْر بيعة ... لخير إِمام يجعَلُ الرَّوْعَ باديا
لِيَهْنَ مواليه عطاءً أَزَلَّهُ، ... أزال بـه حسّادهم والأعاديا
وكم مائنٍ في العَقد، أشبه مانياً ... فما نال منـه من أمان أمانيا
عدا عادياً في الشَّرع، للشَّرّ واعياً ... وفي كل ما لن يُرضيَ الله غاويا
يَبيت لِما يهوَى على النّاس قاضياً ... ويُصبح في الدُّنيا عن الدّين قاصيا
فلمّا انجلت تلك الغيَابة، وانجلت ... مَخاريقُه، أضحى عن الأرض جاليا
ولم يُلْفِ لمّا أَنْ رأيناه حانياً ... عليه امْرَءاً من سائر الناس حانيا
وكم سُنَّةٍ كانت على الملك سُبَّةً ... وقد كان، لولاها، من العار عاريا
وكم شائرٍ شُهْدَ الممالك غِيلَةً ... شَرى شَريْها، وضَلَّ إِذْ ظَلَّ شاريا
ولم يَكُ للخيرات في الملك باغياً ... ولكنْ عدا في باغِ دنياه باغيا
وعمّا قليلٍ يُصبح الأمر واهياً ... عليه، ويُمسي طَوْدُ علياه هاويا
ويجعله خُلف الخِلافة عِبرةً ... لمن قد حكاه في المَساوي مُساويا
وتغدو ملوك الأرض طوعَ خليفة ... شَفاها شِفاهاً حين قال مُناديا:
ألا كلُّ ما لا يقتضي الشّرع فعله ... فليس بـه أَمري مدى الدَّهر ماضيا.
فأصبح هذا القول في النّاس فاشياً ... وراح لأَدواء الرَّعِيَّة شافيا
فلا زال هذا الملك في النّاس دائماً ... ونَحرُ الّذي يَشْناهُ بالسّيف داميا
وأثبت من رسائله ما استملحته لما استلمحته، ولقطت من درر لفظه وما لفظه وخزنت من درون مزنـه إذ لحظته.
فمنـها، من خطبة له في هذا المجموع، وهي:

كنت، أيها الحبر البحر، والوالد البر، حين اقتدحت سقط زندي لشائم بروقه، وافتتحت سفط زبدي لشام سحيقه، استحسنته مذهباً، واستخشنته مركباً، وسألتني إتحافك برويته، وإسعافك بروايته، فانصببت في قالب غرضك، وأصبت قلب غرضك.
ومن أخرى، جواباً عن كتاب: وصل كتاب فلان، أطال الله فروع دوحة مآثره، وأطاب ينبوع فسحة سرائره، ووارى نار نفسه، وأورى نور قدسه، وأحيا قلبه بورد الذكر، وحيا لبه بورد الفكر؛ وقرأت فصوله، وفهمت محصوله، من أبكار معانٍ زفت إلى غير كفو، وبرود وشيٍ أفيضت على جسد نضو.
ولقد أذاقني بحلو خطابه، مر عتابه، وقد انشرح صدري، لشرح عذري، فتلقه مجملاً، تكن بقبوله مجملاً.
إني مذ صرف بوجهي نحو الحقيقة، وقصد بي قصد الطريقة، فحدقت لقراءة سورةٍ تشـهدها، وحققت استقراء صورةٍ تحمدها، ونار المجاهدة بعد في تصفي سبائك خلاصي، حتى أرى مسالك خلاصي بإخلاصي. ولقد كابدت من أول قرين، عدة سنين، ما بيض سود ذوائبي، وغيض مورد ذنائبي، حتى أذن في طلاقه، فأذن بانطلاقه. هي بخط من يضن بخطه، ويظن بـه صحة ضبطه.
ومن أخرى إلى زاهد: كتابي إلى فلان، مد الله في مدد عمره، وأمده بمدد نصره، وأيد عزمـه، وسدد سهمـه، ورزقه عن الدنيا سلوةً، وبالمولى خلوةً، وصفى من شبه الشبه خلاص اعتقاده، وأضفى على شخص مجاهدته دلاص استعداده، ب محمد خلاصة الوجود، وخالصة المعبود.
فلانٌ قصدني مسلماً، ولما استودع من التحية مسلماً، وعرفني كونـه بالقلعة متزهداً، وللقلعة متزوداً، وبمطلب الاعتزال قائلاً، ولمذهب الاعتزال قالياً. كنت ذكرت له تجردي للحق، وتفردي عن الخلق، حتى أدركت من علمـه ما في طاقة البشر، وأطمعني الشوق في الذوق والنظر، متى ارتفع عن النظراء والأشباه، واقتنع بالنضار لا الأشباه، زهد في الأعراض الذاهبة، ورغب في الأغراض الواجبة.
فاعتزل - يا أخي - كل مشغلة، فعزلة المرء عزٌّ له، والخلطة مذلة، والمخلط مدله، والشواغل عن المقصود، للشوى غلٌّ وقيود. ولا يرد ذلك الحمى، إلا من احتمى، وماتت دواعى نزاعه، وعوادى طباعه، وطمع في جوار سلطانـه، وطعم من ثمار جنانـه.
وإن أردت البقا، فعليك بالتقى، فسر مع اسكندر الدين، واسكن دار الطين.
رأيت الثقيل - لكثافته - يهرب هوياً، والخفيف - للطافته - يطلب رقياً. وليس من استبقى أطمار الحرمة، واستسقى أمطار الرحمة، وخنست شياطين جوارحه، الكائدة استسلاماً، وحبست سلاطين جوارحه، الصائدة أثاماً - كم كرع في حياض المنى صادياً، ورتع في رياض الهوى متمادياً، واستبهمت جواد مذهبه، وانحسمت مواد مواهبه. فليس الوصول بهلك الأولاد، بل بفك الأقياد، ولا بترك ثراء الأموال، بل بسفك الآمال، ولا بإتلاف المرء جسده، بل ب تلافيه، فليس من أخرب مسجده، كمن تلافيه.
فكم من يأسو الكليم، بقصة موسى الكليم، ويبرئ الهيم، بحديث إبراهيم. فإن موسى سار بأهله، وسر بفعله: غدا بنفسه مستقلاً، وراح لشخصه مستقلاً. ولما جمع رطب الطرب، رجع إلى النسب والنشب. هاجرهم لشانـه، وما جاهرهم بلسانـه، وقصد العود، ووعد العود، وجنى رطب الشجر، وجنى طلب النظر، واعترف بضعفه عن كنـه الأمر، واغترف بكفه من وجه البحر، ولم يودع في وطاب، من ماء شرعه إلا وطاب.
وإبراهيم - عليه السلام، أمر بذبح ولده في المنام. فلما حقق عزمـه، وفوق سهمـه، قيل له: غير مرامك، وعبر منامك. فهذا البلاء، وإلا فذا لذا فداء. وأنزل كبشاً، ملئ كبساً، فجمع الهم، وفرق اللحم.
كم لهذا المعنى من أمثال، وعلى طريقه من أميال. والحق لا يشتبه، فانتبه أنت به، واشتر قطع الجواهر الرابحة سوماً، بقطع الهواجر اللافحة صوماً، واجعل قيام قلائل الليالي، قيم قلائد اللآلي.
فمن فعل ذلك، وسلك هذه المسالك، فقد رأب شعبه، ورب شعبه، وشفع في القيامة لمن شفع وتره، ورفع بالكرامة من رفع وتره.
إن العمر ذاهب نافق، وذهب نافق، وغنيمة تغل وتستغل، وغنيمة تستقل وتستحل. فخذ لنفسك منـه أودع، واحفظ الوديعة لمن أودع.
ومن أخرى إلى صديق ب واسط: وصل
كتابٌ راقَ ألفاظاً ومعنىً ... وساقَ إليَّ إِحساناً وحُسْنا
فكان عرائسَ الأفكار تُجْلَى ... وكان غرائسَ الأفكار تُجْنَى

استرجع الحسن العازب، وأطلع الأمن الغارب، ورفع من المجد ما هوى، ورقع من الجد ما وهى. لم أكن لأهدي حشف النخل، وحثالة النحل، إلى هجر الفضل العريق، ومغنى المعنى الدقيق.
ومن أخرى إلى صديق ب واسط: وصل كتاب فلان، أطال الله مديد بقائه، وأدام مشيد علائه، وأمن مخافة لأوائه، وقمع كافة أعدائه - ففضضته عن مثل لطائم العطر ذكاءً، ونظائم الدر استجلاءً، وريق النحل استحلاءً، وريق الوبل صفاءً، فأطلع من البهجة ما غرب، واسترجع من المـهجة ما عزب. ومنذ انحدر بـه سفينـه، وترحل عنـه قطينـه، ما قام لنا نادٍ إلا بذكره، ولا حام منا صادٍ إلا على بحره.
ومن أخرى إلى ولد أخيه: أوجب لبنات الصدر اً، ولثبات الصبر نقصاً وللسكون تفلتاً، وللعيون تلفتاً، إلى من سلب النزوع عنـه النزاع إليه، وأوجب الحنين نحو التحنن عليه. فإن كان صنوي مصدر نسبه جسماً، وصفوي بورد أدبه علماً، فأنا أحق بمصاقبته جواراً، وأرق في مصاحبته حواراً. وعمر الله أندية الأدب، بصائب قوله، وغمر أودية الأرب، بصوب طوله، ووفقه لفعل ما يجب، وأرانا فيه ما نحب، ما مكنته من النـهوض عن أرضي، ولا سمح كلي بفراق بعضي. وقد كاتبته بكلمات ينزر عددها، ويغزر مددها، لتشير إلى العلم صنائع شوقه، وتثير من الجهل بضائع سوقه، وتعزف عما أسفر ليل الأسفار، إلى قراءة صبح الإسفار، ويقايس بـه نفائس ثمار الأدب، وخسائس أحجار الذهب.
ومن أخرى إليه: وصل كتاب فلان، فكان لصبري منـهجاً، ولصدري مبهجاً، وللسعود مجدداً، وللجدود مسعداً، وللنفوس من شكال الوحشة مخلصاً، وللنفيس من إشكال العجمة ملخصاً. وكنت أرتقب عوده المقترب، فحالت المقادير، دون التقادير، وجاء المكتوب، بغير المحسوب، وأرجو أن تأتي العاقبة بالعافية، فتغنى بـه الأطلال العافية. ولولا اشتهار جنوح الأمر، وانتشار جناح العذر، لقلت: قطعه الفضول عن الفضل، ومنعه العدول عن العذل، واقتنع ببياض بلح النخيل، عن رياض ملح الخليل، ومكابرة الأجباس، عن مكاثرة الأجناس، وأنا أخفض له الجناح، وأرفع عنـه الجناح. فإذا شرب من العلم فوق طوقه، وشب عمره عن طوقه، واتسق درون سخابه، وفهق درون سحابه، وأعادته محبة التربة، ومحنة الغربة، إلى منبت غرسه، ومبيت عرسه، أرخى عزالي مزاده، وأرجى بلاوه بلاده.
انتقش من شوك العجز في قدم تقدمك، وانتعش بالعلم قبل أن يحال بين لوحك وقلمك. ولم أجرك بسوط السوق، في شوط الشوق، لكوني ممن يعتقد خمود عزمك، لكن ليغدو إذكائي لضرمك، مقاوماً، لريح من يروح لك لائماً، فيقوم المنشط، حذاء المثبط.
ومن أخرى إليه:
كتابي، وعندي وحشةٌ لك فادِحَهْ ... ونارُ اشتياق في فؤاديَ قادحَهْ
فنُحْتُ على ضَنّ بقربك في النَّوى ... فها أَدمعي بعد ارتحالك سافِحَهْ
ورائحة البِرّ الّذي فيك والتُّقَى ... غدت بك عنّي، فلتكن بك رائِحَهْ
لتعبَقَ بالعلم الذَّي اشتقت عَرْفَه ... وتفْغِم مَنْ وافاك يطلُب رائِحَهْ
فبلّغك الله الذَّي أنت أهُله ... ولا بَرِحَتْ منك الفضائل رابِحَهْ
كتابي، والأشواق إليه دائمة، والآماق عليه دامية، والهموم على الجوانح جوانح، والجوارح فيها جوارح، فبر الله رداء الردى عن منكبي إلي، وأفاض من قربه سابغ علي، شكرت الباريء دقت حكمته، وجلت قدرته، على ما أنعم بـه عليه من سابغ ثياب السلامة، وسائغ الكرامة.
ومن أخرى إليه: كتاب فلان، أحيا الله موات أرضه بجاري ماء علمـه، وضوأ ظلمات بلاده بساري ضياء نجمـه، وكسر بجلاده سوق سوق البدعة القائمة، وجبر بجداله عظم عظمة الشرعة السالمة، فهدى أبكار معانٍ سنية الألطاف، وأهدى ثمار بيان حسنة القطاف، بألفاظ تنقع الغليل، وتنفع العليل، ويهيج بهيج منثورها، بلابل بلابل مسحورها؛ ونشر من مطاوي التلف موتى أشواق، وقدح ولكن في حراق، فأعاده الله واضح الأسرة، وأعاد بـه نازح المسرة. كم نصيب مرفوض، من نصاب مفروض، ألعين إليه ممتدة، وعن سواه مرتدة، لا زال موفق العزم، مفوق السهم.
ومن أخرى إلى الحكيم المغربي: وصل كتاب فلان، أطال الله فرع عود عمره، وأطاب عرف عود ذكره، وحلى جيد الزمان بفرائد فوائده، وحلأ تهذيبه الإنسان عن مصايد مكايده، ما استخرجت أسفار، وخرجت أسفار.

وجدته أحلى من اللقاء بعد البين، والنجاء من يد الحين. وكأن أنواء بنانـه حاكت وشي الربيع، وأنوار بيانـه حاكت الروض الصنيع. والاستيحاش لبعد حضرته، أذوى عودي بعد خضرته. ولولا ارتقاب العين، اقتراب البين، لأخفقت وعود الجلد، وخفقت بنود الكمد، سيما وكتبه التي تسقي عللاً، وتشفي عللاً، يوردها إرسالاً، فترد علينا أرسالاً. لكن أحال القلب عن حاله، وأماله عن آماله، قوله إن النزوع يحارب النزاع، والقنوع يجاذب القناع. أو ما يعلم - أعاد الله بـه شمل الأنس جميعاً، وأزال بلقائه وحشة الحس سريعاً - أن الذي مرى أخلافه، واستمرأ خلافه، وأذهب ذهبه ونقاره، واستعذب صخبه ونقاره، وقد طعم بعد حلو العيش أمره، وبرم بما أبرم حبله وأمره، وعلم أنـه أغاض مذنباً، وأغاظ مذنباً؟ والزمان يثقف المتأود، ويثاقف المؤيد. وهبه جنى وما أجنى، وبرى وما أبرا، وأكفأ وما أكفا، وأشفى وما شفى، وحلى وما حلا، وعفى وما عفا، وسلى وما سلا، ومل وما ملا، واشتف حتى اشتفى، وكف حتى انكفا .. أليس لأجله هاجرت إلى البلاد، وهاجرت مثل بغداد، مجمع سرورك، وموضع سريرك، ومطلع نجمك، وموقع سهمك، ودائرة نقطتك، وبيت شرفك، وليت أسفك، التي هي الروضة والحديقة، والدنيا على الحقيقة؟ سيما وقد ارتفع بها صوتك، واتسع صيتك، وعرفك الأماثل، واعترف بفضلك المماثل، وقد كاد جناحك يريش، ومعاشك يعيش. لكنك هربت من صرف الأيام، وطلبت صرف المدام. وهيهات لك وجه الخلاص، وأنى ولات حين مناص؟ والسماء ألجأتك إلى الصريفة، والحمى أحوجتك إلى القطيفة، وقد صحت الأدواء، وصحت السماء. وبغداد عقد أنت واسطته، وعقدٌ أنت رابطته، ومفرق فضلك تاجه، ومشرق مثلك سراجه، والعيش ها هنا أرغد، والعود إلينا أحمد. ومن أنت قائلٌ بفضله، وقائلٌ في ظله فعلمٌ معروف، وله علم ومعروف، وسيكفيك ويكفيك، ويجزل لك ولا يجزيك.
ومن أخرى إلى والد هذا المويد، يستعطفه له: كتابي إلى فلان، أطال الله له طول البقاء، وأدام عليه ديم النعماء، وجعل مراده وفق المراد، واستسعاده بطاعته فوق الاستسعاد، وأفلته من حبس الحس، ولفته إلى قدس النفس، وأراه ما واراه من وجوده، وأورى له ما وراه من عدله وجوده، عن أشواق تحالفت علي فما تخالفت، وأتواق أضعفت القوى حين تضاعفت، إلى الاستئناس بروائه الروي البهجة، والاقتباس من رأيه الوري الحجة، والتروح بنسيم شمائله، والتلمح لكريم شمائله. فلو سلكت سبيل وصفها لضللت في سهوب الإسهاب، ولو أقمت عماد ذكرها لأطلت أطناب الإطناب.
ولقد امتد إليه سبب نكيري، واحتد عليه لهب ضميري، كيف سمح بنتيجة عمره، وسبب بقاء ذكره، وقطع غصنـه وقد أثمر، ومنع مزنـه وقد أمطر، حين أشرق كوكبه الدري، واتسق عقده الدري، من الذي استرق قلبك واسترقه، وعرف منبعك فاستحقه؟ نعوذ بالله من الحور بعد الكور، ومن الرجوع بعد الطلوع.
فبدار بدار، إلى القمر حين الإبدار. فالتلافي بالتلاقي غرةٌ تقتبل، وغرةٌ تهتبل. والعبارة تضيق عن البث، ضيق المصدور عن النفث. وما أظنك تقف على هذه النبذة فتقف، أو تقرأ هذه الأحرف فتنحرف.
ومن أخرى: وصل كتاب الأخ، أطاب الله الدعاء في سحرة تهجده، وأطار غراب الرياء عن شجرة تعبده، وجعل سهام عزائمـه صائبة الرمي، وغمام مكارمـه صائبة الأتي، وأسرح طرف طرفه في حلبات أزهار العرفان، وأسرج قنديل إيمانـه في قبلة قلبه بأنوار الإيقان، وجمع بيننا في مستقر رحمته، ب محمد وعترته.
ولولا أن القلوب تتلافى بعد المزار بقرب التذكار، وتتلاقى بعد البعد في سرار الأسرار، لما استقر بي بلد غربة، وما استفزني شوق الصحبة. واستيحاش العين لشخصه المبهج اللقاء، يضرم نار الشوق المزعج في الأحشاء. والمسؤول إتحافي بمكاتباته الحالية الطلى، وعقار مخاطباته الحلوة الطلا.
ومن أخرى: وطأ الله أكناف ممالك المجد، وأوطأه أكتاف مسالك الحمد، وربط أسباب بقائه بامتداد الدهر، ونقط كتاب ثنائه بمداد الشكر.
أكون لما يعرض من خدمـه، كأحد خدمـه. فإن شرح لي سوانح أغراضه، وصرح لي عن لوائح إيماضه، سلكت سبيل التحصيل، وتركت مضل التأميل، واجتهدت بقدر الوسع والإمكان، واعتمدت على مساعدة الزمان.
ومن أخرى إلى ولد أخيه:

كتابي إلى فلان، أبان الله نقشة نفسه بكل معلوم، وأبان عن عين عقله كل موهوم، وشحا لسوغ أعماله فم القبول ومحا من لوح خياله رقم المعلول، وقد مسني من خبل الشوق إليه مس، وغشيني للبس ثوب الوحشة لبس، مستصرخاً بالتداني من خطب الفراق ومستروحاً إلى الأماني من كرب الأشواق، لا أجد نشراً من طي الأسف، ولا نشرةً من طيف اللهف. لكن أترجى بعد سيره مسار كتاب منـه صادر، يتضمن سائر أخبار السائر، لا تعلل بورود وروده، وأعل من ورد موروده، فيبل غليلي، ويبل عليلي.
وكنت بقربه برهةً من الدهر، في نزهة من الزهر، حتى غار القدر فأغار، ونكث من الحبل ما أغار، ونقد علي المغير المنجد، وبكى علي الغائر المنجد. وليس بناجٍ من علقته ضوابثه، وطرقته حوادثه، وعين التجربة تستشف كدره في الصفاء، وتستشرف إلى عذره حين الوفاء. والآن، فسبيله السكون حتى تركد أكداره، والخمول حتى يخمد شراره، حارساً لطرة دينـه من الانحراف، حافظاً لقطرة علمـه من الجفاف.
ومن أخرى إليه: وصل كتاب الوالد، حرس الله واديه، وأخرس أعاديه، وجعل نبراس ذكره عالي المنار، وأساس قدره راسي القرار، وآيات محامده متلوة السور، وغايات مقاصده مجلوة الصور، بعد أن كان عقاب العقاب يطير إليه جناحه، وارتقاب الكتاب يطور بـه جناحه، فأصبح سفور صبحه، سفير صلحه، وراح نسيم راحه، ما حي عظيم اجتراحه، وأبدى من العذر فائح مسكة سحيقه، وأدنى من الصبر نازح مسكة سحيقه.
وقد كان لظلالي متفيأً، ولأطلالي متبوئاً، مستقبلاً مصلى الأتقياء، و مستقبلاً مصلي العلماء، راقياً لواعج الإرادة، وراقياً معارج السعادة. أذكى مقادح إشعاله، لتبدو ذكاء ذكائه، و والى مصالح أشغاله، ليعلو لواء لألائه. لكن، صل للقدر حسامٌ صل صله، وعقد للحذر حزامٌ جل حله، ونكث مفتول قطيع سيره، فبعث مقتول فظيع سيره، ليشتد بالمنع همـه، ويستد في القطع عزمـه. شعر: " وحب شيئاً إلى الإنسان ما منعا " . فلا تيأس من قرب عوده، وإن يبس رطيب عوده. فالدهر يجيء ويمر، والعيش يحلو ويمر، وحبل كل مرء ينكث ويمر. ووصيتي إليه إذكاء دراري علمـه متى انطفت، وإرساء جواري عزمـه وإن طفت، حتى تسكت هواتف القضاء، وتسكن عواصف الابتلاء، ويطيب جو الزمان، ويصوب نوء الإمكان، ويعود موسى عزمـه، إلى ثدي أمـه. فإذا قوي عظمـه، وروي كرمـه، أصبح نبي قومـه، إلى ثدي أمـه. فإذا قوي عظمـه، وروي كرمـه، أصبح نبي قومـه، وأيقظ كلاً من نومـه، وأمسى إلى الإيمان بالغيب داعياً، ولغنم شعيب الغيب راعياً. فاعرف هذه الأمور، وتفهم منطق الطيور.
ومن أخرى إليه: كتابي إلى فلان، والشوق قد استحوذ على الجلد، واستنفد قوى الجلد، طبع الله في شمع سمعه، نقوش فصوص صنعه، ورفع عن قليب قلبه حجاب تراب طبعه، وناجاه بأسرار كنـه ملكوته الصادعة النور، وأراه أسرار وجه ملكه الساطعة الظهور.
ووصلني كتابه فكان لنور الأحداق، كنور الحداق، وفي ناظر العين، كناضر العين، وشفى قلباً أشفى على التلف تلافيه، ورقى سليماً للهف بما تلافيه، من طيب أخباره السارة الأوصاف، الدارة الأخلاف، واحتبائه بثوب العافية والعفاف، وارتوائه من سلاف أكرم الأسلاف. فإن لقح ناجم طلعه انعقد أرطاباً، وإن وضح طالع نجمـه اتقد شـهاباً.
ومن أخرى إلى بعض العارفين: كتابي إلى معين الدين، ومعين طريق السالكين، وعلامة دهره، وعلامة سعادة أهل عصره، جعله الله لقلبه واجداً، وعلى نفسه واجداً، أشرح فيه ما أطوي من مصافاته وإيثاره، وأنشر من صفاته وآثاره، لإجرائنا جواد الإرادة، في جواد السعادة، واهتبالنا غرة دهره الهجود، واقتبالنا غرة فجر الوجود، وهو الأمر تدر أخلافه، ويدرأ خلافه، وإن كان قبلي في قبلة السبق مصلياً، وكنت على أثره مصلياً، وأصبح علم علمـه في الناس منشوراً، وأمسى علم علمي مزوراً عنـه لا مزوراً، والله المرشد إلى صوب الصواب، والمسعد بثوب الثواب، لأصد عن صدى الحق صدأه، ولأحد عن بلوغ أمله فيه ملأه، والسلام.
ومن أخرى تعزية:

عوضه الله على عظيم مصابه، عميم ثوابه. إن لكل أجل كتاباً، ولكل عمل ثواباً، والإنسان رهن أيامٍ تطرقه نوائبها، وهدف أحكامٍ ترشقه صوائبها، وتزعجه عن استقراره، وتنـهجه سبيل قراره، ليستعد لتزود معاده، ويستجد مركباً من أعواده، وهو كطير حبس في قفص بدنـه، وبوعد عن وطنـه، ونثر له حسنات تقواه، وأرسل من خشبات تقواه، ليرفع طائراً، أو يرجع إلى معاده آخراً. فإن أسف على جنة هواه مثل حائراً، أو أخلد إلى أرض دنياه عدل جائراً، وصائد الشيطان قد نثر أنواع حبوب الأطماع ليوثقه بحبله، وستر أشراك ضروب الإشراك ليوبقه بختله. فإن تم صيده، فهو صيده. وإن تذكر قصده، وتبصر رشده، ونزع عن غوايته، ونزع إلى هدايته، استبصر بغروره، واستنصر بنوره، واستقل ما حوى فيه، واستقل بخوافيه، ومالك رقه لشدة رأفته، وفرط مخافته، أرسل مذكرات النوائب، ومنفرات المصائب، يناديه بلسان الحال، لا ببيان المقال: ما يتهيأ لك ها هنا عش، ولا يتهنأ لك عيش، فعد إلى وطنك الوطي، وسيدك الحفي. وإياك أن يكون حاصل حوصلتك، حب حب عاجلتك، فيثقلك عن النـهوض، وينقلك إلى الحضيض. وهذه أمثال لأمثالنا ضربت، واللبيب من تنبه واعتبر، وسلك سبيل من عبر، وتزود التقوى، واستعد للمثوى. فالدنيا قنطرة للجائز، ومقطرة للعاجز، ومركب للعاقل، وملعب للغافل.
وحين وصلني خبر فقيدتك المتردية بالخفر، المتردية في الحفر، أقض مضجعي، وفض مدمعي. ولولا أني في عقابيل نوائب آلمت حين ألمت، وارتهنت ذمة الصبر وما أذمت، لكنت أنا الوافد إليك، والوارد عوض كتابي عليك.
ومن أخرى: كتابي إلى فلان، أدام الله في معارج السيادة ارتقاءه، وأدام في معارج السعادة بقاءه، عن سلامةٍ حالية الجيد، جالبة المزيد، متهدلة الأغصان، معتدلة الزمان، لما نتداوله من تلاوة ذكره، ونتناوله من حلاوة شكره، ولما لاح لواء ولائه، وفاح نشر الثناء من أثنائه، فعم الداني والقاصي، وعم الدين والعاصي.
ومن أخرى: وصل كتاب فلان، أطال الله له البقاء، طول يده بالعطاء، وأدام له القدرة، وبه القدوة، وإليه انصراف الآمال، وعليه اعتكاف الإقبال، ما أشرق طرس بذكره، ونطق بشكره، وجلا منىً، وحلا جنىً. وفضضته عن لآليء در، ولألاء بدر، وسلاف خمر، وائتلاف شذر. له في كل فصلٍ بديع، فصل ربيع، يفوح قداحه، ويلوح مصباحه، وتجول قداحه، وتجود أقداحه. زاهر البهار، باهر الأزهار. قد اشتمل سواد الخط فيه، على بياض الحظ لمعتفيه، فروى دائم عهوده، ديم العهاد، وأروى حائم موروده، العذب البراد، وأبقى موارده عذاباً، وألفى معانده عذاباً، ما سمج وصف شحيح، وسجم كف سحيح.
ووصل البر الذي أولاه ووالاه، والإنعام الذي ابتدأه وثناه، فتلقيته بيد الفائز بقمره، العاجز عن شكره. وكنت أعتقده ديناً مقترضاً، حتى جرى سيله فطم على القري، وخرج على مقابلته بالذكر القري، وإنما الوهاد إذا رضعت أخلاف الجود، بعد إخلاف الجود، ورصعت بلآلئ القطر منـها أقطار الجيد، تفتقت أزهارها عن الأكمام، وأشرقت أقمارها من الظلام، فاستفرغت طاقات الدهر، طاقات الشكر، وكان ظهور أثر الندى، حقيقة شكر الندى.
ومن أخرى: وصل كتاب فلان، وقفه الله على منـهاج ثوابه، ووفقه لاستخراج كتابه، فكان كالزهر، أضحكه بكاء الغمام، أو الدر، أمسكه بقاء النظام، أو الذهب ذهب غشـه صفاءً، فأعرب عن النسب انتماءً، أو سواد الحرق، على الفضة الحرق. لا، بل بنفسج غض، على الجيد الغض، فسرق اللحظ من الخط الحظ، وسبق إلى القلب موشي اللفظ، لأنـه طلع قمرياً، وسجع قمرياً، فأذهب حراً، وجلب حراً.
إن الدنيا عاريةٌ في نظر البصير، عارية في يد الخبير. فما لاق فيها لاقٍ لها، وما راق لديها إلا راقٍ عليها. ومن كان فيها على أوفاز، علا أو فاز.
ومن أخرى: وصل كتاب فلان، ملأه الله تعالى بملاءة عمره، وأملاه في إضاءة فجره، ودرأ عنـه شر ما ذرأ، وأبر بقدره على من برأ، فراق ما حاكه من الحبر، في البصر والسمع، وأراق ما حكاه من الخبر، مصون الدمع.
ومن أخرى:

وصل كتاب سيدنا، أرغد الله عيش الأسرة والخدم، بنضرة أيامـه، وأنجد جيش العسرة والعدم، بنضرة إنعامـه، ما فرع شجرة خلافٍ شعباً، وأوقع شجار خلاف شغباً. ولما أخذ الوداد برمته، وجبذ الفؤاد بأزمته، رحل ولم يرحل مثاله، واستقل وقل أمثاله، وسكن وما سكن خاطري من القلق، وهدأ وما أهدأ الإشفاق من الحرق.
ومن أخرى إلى ابن أخيه، يحثه على ال بزوجته: ما دجا حبر، وداجى حبر، وأمح منـهج ظلام، وانمحى نـهج ظلام.
ومنـها: وصار كمين الوجد مكيناً، وحنين الغرام جنوناً، ووشيك العذر مستبعداً، والقلب بين الجوانح إليك جانح، وجوارحه لملتمسك جوارح. فاسترسل قلمـه في لقمـه، ورقم وصف قرمـه، وحاكى ما حاك في الخلد، وكنى عما نكأ في الجلد.
ووصل كتابك الشريف الموضع، اللطيف الموقع، فانتطق بشارة بشارةٍ، ونطق بإفصاح إشارة، فسروت قناعه فأقنعني بالمسرة، وقرأت عنوانـه فملأ العين قرة، وأزال بلطف نقشـه ونفسه، من الطرف وحشة حسه. ولما طرأ عاد الشوق طرياً، ومرى شأن الدمع فوجده مرياً. وكان كالماء الفرات، أو كلم ابن الفرات، وقمت له إجلالاً، وقلت ارتجالاً:
وفى إِليَّ وفاءا ... منك الكتاب وَفاءا
فشفّ قلبيَ، حتّى ... أشفى، وكان الشِّفاءا
يا غائباً كان يروي ... صَدَى العُيون رُواءا
لَقىً تركتَ اصطباري ... يرومُ منك لِقاءا
" وأعذبت عنك - لا عذب قليبك - لا أعذب قلبك " ، فقلت: يتبع راية آرائه، ويقع في هوة أهوائه، ورأي الفطرة فطير وخيم، وحجر الشريعة حجرٌ لكل طبعٍ وخيم. فمن مري خلفها غذوا، وأمر خلفها عدوا.
وكنت حين طلبت سر هذا الأمر، وركبت ظهر هذا البحر، جعلت الإيمان أميني، والقرآن قريني، والشريعة ذريعتي، والسنة جنتي، مستمراً على أمرها، ومستمرئاً جنى مرها، حتى انفتحت لي مغالقها، واتضحت لعيني طرائقها، وأحدقت بي حدائقها.
والفقه غرس ربما حنظل شجره، ودرس ربما درس أثره. والسنة ألجأتك إلى خبط الميس، والأئمة خيرٌ من قيس.
ولنشرح لك حقيقة الخلاف، في المسألة الدائرة بين الأطراف: فإن الشافعي، شافي عي، بل أحمد، الذي أنت له أحمد: التفت عن الدنيا سالياً، ونظر نظراً عالياً، ومن سلا سلم، ومن علا علم، فقال: المقصود من هذا الوجود، الاشتغال بعبادة المعبود، والإقبال على النكاح يشغل، فالتخلي للعبادة أفضل. وذاك حين تسكن نوازع الشـهوة، وتمكن منافع الخلوة. وأما النعمان فأنعم النظر، وأحكم المرر، ونظر محيطاً، وأفتى محتاطاً.
ومن تخلى لنوافل الشرع، نوى فل الجمع. ومن أذهب الفرض للنافلة، ووهب الأرض للناقلة، فقد عند، وما عبد. يسكن من الطبع ما يرى مائراً، ويمكن من الشرع ما طرأ ماطراً. ومتى أرى ظل الهوى، أضل إراءة الهدى. ويرق لمن ملك رقه، ويوفي كل ذي حق حقه، فيضرب في نوافل العبادة بسهم، ويضرب عن وجه غرض النكاح بسهم، ويكون له في كل مشروع، بالقلب شعورٌ وبالقالب شروع، ويدق كل باب، ويذوق كل لباب، اتباعاً لقول الرب الواحد: " يا بني. لا تدخلوا من بابٍ واحدٍ " . وآداب الأنبياء، دأب الأولياء، وأقوالهم، أقوى لهم.
النفوس إذا التحف صاحبها بأخلاق من أخلاق، أو فاق في أفعال على غير وفاق، أو رفض من الشرع ما رفض، وعرض بما هو له غرض، أو سرق طبعه ذميم الأخلاق، ممن ليس له خلاق، وأخلاق السوء من القرناء، أعدى من الثؤباء، وليس بين الأعداء، شيء من الإعداء؛ فشفاؤك إشفاؤها، وجلاؤك جلاؤها. فعاد الحكيم إلى النفس، واتخذ من الطب ومنـهاجا وقانونا، وقال: الحكمة في سمك الماء، كهي في سمك السماء، والنفس كالشخص، في الصحة والنقص.
فاجعل العقل إماماً، وقدمـه أماماً، وفوض إليه التأمير، والسكنى في التامور.
من ند عن الكمال ندم، ومن عد من الجهال عدم. فأخلد بخلدك إلى الخلد، واستعد لورود هذا العد.
وإن عدت إلى عادية عادتك، واعتددت بغادية غادتك، وإن اتسع لك المجال، وامتنع منك المحال، تخلصت زبدتك عن المخض، وخلصت إلى الحق المحض، وأطفت بملكٍ لا يبلى.
فإن أعادك إلى حبسك فلحكمته، وإن أرادك لنفع جنسك فلرحمته. وخذها طويلةً غير قصيرة، ومشورةً كالشـهد مشورة، وعليك السلام، وأفضل التحية والإكرام.
وتوفي أبو المعالي الكتبي ب بغداد في سنة ثمان وستين وخمس مئة.

ابن الريفية

من أهل الراذان.
كان من رؤسائها. قعد بـه الزمان، وحاربه الحدثان، فقصد الأمير دبيس بن صدقة بن منصور بن دبيس بن مزيد، وكان لا يهب إلا وقت سكره، فأنشده قصيدةً.
منـها:
فلم يبقَ، يا تاجَ الملوكِ، وسيلةٌ ... يَمُتُّ بها ذو حاجة وَهْوَ مُضْطَرُّ
سِوى الخمرِ أَنْ أضحى لَدَيْك منارُها ... فوا سَوْأتا إِن قيلَ: شافِعُه الخمرُ
وحاشا وكَلا أَنْ يقالَ: ابنُ مَزْيَدٍ ... كريمٌ إذا ما هَزَّ أعطافَهُ السُّكْرُ

المـهند أبو البركات بن بصيلة المزرفي من أهل عصري.
ذو خاطر كالمـهند الطرير، وعبارةٍ ذكية كالعبير. من ضامـه منظومـه لن يجار، ومن ثار بمنثوره لا يجد القرار.
إذا شبب ونسب أطرب، وإذا عتب واستعطف استعتب، وإذا مدح وأطرى أعجز وأعجب، وإذا ذم وهجا ثلب وأغضب.
هو من كتاب الرؤساء، ورؤساء الشعر.
كيف يسمي أبوه بصيلة، وقد أجنى بولده عسيلة؟ سألت أبا المعالي الكتبي عنـه، سنة سبع وخمسين وخمس مئة، فذكر: أنـه حين عرفه ب العراق عارق العطلة ونكد العيشة، وشام ب الشام وديار بكر برق المعيشة. رحل مشيماً، وأبل بسفره مغيماً. وها هو الآن كاتب بلدة كذا مستقيم الجاه، في نعمة الله.
وأنشدني من شعره ما نقلته من مجموعه.
فمن ذلك له من قصيدة في الغزل:
فَرْعاءُ. بالطُّول قد خُصَّت ذَوائبُها ... حُسناً، كما خَطْوُها قد خُصَّ بالقِصَرِ
إذا تمشّت، لتقضي حاجةً عرَضَت، ... تمحو الذَّوائبُ ما بالأرض من اَثَرَ
وله:
أذاب قلبي بدرُ تِمٍّ، له ... أَلحاظ رِئم وقَوام القَضيبْ
في خدّه وردٌ، وفي رِيقه ... شُهْدٌ، وفي النَّكْهَة للصَّبّ طيبْ
يلحَظُني شَزْراً إذا جئتُه ... لأنَّه يعلَمُ أَنّي مُرِيبْ
وله:
أَفدي الذَّي زارني وَهْناً، وقد هجَعَت ... عينُ الغيور، ونام الحاسدُ الحَنِقُ
فبِتُّ أَلْثِمُ كفَّيْهِ، وأُكبِرُهُ ... عن قُبلة الخدّ، حتّى قوَّض الغَسَقُ
وله يصف الروض:
الرَّوضُ بينَ متوَّجٍ ومُكَلَّلِ ... والماءُ بين مُكَفَّرٍ ومُصَنْدَلِ
فانظُرْ إلى الوَسْمِيّ كيف كسا الثَّرَى ... ثوباً، يطرِّزُهُ مَعيِنُ الجدول
تلحَظْ جِنانَ الخُلد في الدُّنيا، بلا ... شكّ، وتَرْنُ نزهةَ المتأمِّلِ
فكأنَّ غَيْدانَ البَنَفْسَجِ عاشقٌ، ... بالصَّدّ والهجرِ المُبَرِّجِ قد بُلِي
وكأنَّ زهرتَه بقيّةُ عضَّةٍ ... في خدّ رئِم ذي دلال أكحلِ
والنَّرْجِسُ الغَضُّ الشَّهِيُّ، كأنّه ... حَدَقٌ . . أصابت بالصَّبابة مَقْتَلِي
مالي وللآرام؟ قبّح حسنـها ... حالي، وغالت بالجمال تجمُّلِي
وتركنني غَرَضَ الرُّماةِ مُقَسّماً ... بينَ الوُشاةِ وبينَ عذلِ العُذَّلِ
هذا البيت مطابق مجانس، وقد وقع اختياري عليه وما يتلوه.
وله في الاستجداء استزادة:
خليفةَ الله، إِمامَ الهدى ... رِقاعُنا لِمْ حُبِست عنّا؟
إِن أنت لم تَقضِ بها حاجةً ... لنا، فلِمْ تأخُذُها مِنّا؟
وله في الذم:
اعتدلَ النّاس في النَّذالةِ والجه ... ل وضاقت مسالكُ السّالِكْ
فمن جحيم إلى لَظَى سَفَرٍ ... ونحن من هالك إلى مالِك
وله:
كمالُ الدِّين نقصُ الدِّيِ ... نِ لا شَكٌّ ولا كذِبُ
لئيمٌ. خانَهُ حسَبٌ، ... ولم ينـهَضْ بـه أدبُ
تراه يفور من غيظ ... على الرّاجي ويلتهبُ
ويَهْوَى أَنّ آمِلهَ ... بكفّ الحَتْف مُسْتَلَبُ
فلا دامت له الدُّنيا، ... ولا رقَدت له النُّوَبُ
لو قال: " فلا انتبهت له الدنيا " ، كان أحسن في المطابقة.
وله أيضاً:
إذا ما قَنَعنا باليسير، ولم يصل ... هنيئاً، قَنَعنا بالنَّزاهة والفقرِ

وحاشا أبا الفَيّاض ممّا يَشيِنُه ... يقول: نَصيحٌ غَشَّهُ، وَهْوَ لا يدري
وسألت عنـه ب الموصل سنة سبعين وخمس مئة، فقيل لي: إنـه صاحب دارا ونديمـه، ويواظب عمله ويديمـه.

دبيس المدائني من المدائن.
ضرير، بالأدب بصير. لقيته، واستنشدته أشعاره. وهي في غاية الرقة، بعيدة عن التعسف وارتكاب المشقة.
لما توفي ثقة الدولة بن الدريني، سنة تسع وأربعين وخمس مئة، رثاه بقصيدةٍ، أنشدني منـها من حضر العزاء، وهو عز الدين البروجردي، قال: سمعته ينشد:
قد قلت للرَّجُل المُوَلَّى غسلَهُ ... هَلاّ أطاع، وكنت من نُصَحائِهِ
جَنِّبْهُ ماءَك، ثُمَّ غَسِّلْهُ بما ... تُجْريه عينُ المجدِ عندَ بكائِهِ
وَأَزِلْ أفاوِيهَ الحَنُوطِ وطِيبَهُ ... عنـه، وَحِنّطْهُ بطِيب ثَنائِهِ
ومُرِ الكِرامَ الكاتبينَ بحَمْله ... أَوَ ما تراهم وُقَّفاً بإزائِهِ
لا تُوهِ أَعناق الرِّجال بحمله ... يكفي الَّذي فيهِنَّ من نَعْمائِهِ
وأنشدني مجد الدولة، أبو غالب، بن الحصين، من قصيدةٍ، سمعه ينشدها في الوزير، يصف الحرب:
وفي قدود الرِّماح السُّمْر منعَطَف ... وفي خدود السُّرَيْجِيّات توريدُ
تغنّتِ البِيض، فاهتزَّ القَنا طرباً ... مثلَ اهتزازِك إِذْ يدعو بك الجودُ القاضي أبو حامد بن الأشتري من المدائن.
ذكر الأمير ابن الصيفي: أنـه كان من معيدي المدرسة النظامية ب بغداد. من فضلاء أصحاب الشافعي.
وكان له صديق من باب النوبي: يجتمعان كل ليلة عند ضوء المنار المنصوب، يتحادثان. فإن رفع المنار الذي يشعل، يفترقان.
قال: أنشدني لنفسه في المنار:
رِكابُ أدلَّة، كالسَّطْر حالا ... قوائمـه مخالفة كلالا
لكلّ مطيّةٍ منـها ثلاثٌ ... وما عرَفَت قوائمُها كَلالا
إذا ميِطت عمائمُهم أناخُوا ... وإِنْ نِيطت بهم ثُرْنَ اشتعالا
مواقفُ للعتاب لنا حِذاهم ... نواعدهنَّ هَجراً أو وِصالا
فيسكُنً صاحبي، وهُمُ وقوفٌ، ... ويقلَقُ كلَّما عزَمُوا ارتحالا المعلم أبو الأزهر الضحاك، بن سلمان، بن سالم، بن وهابة، المرئي. من أهل المحول.
قال السمعاني في تاريخه المذيل: شيخ صالح. له حظ من اللغة والعربية. يعلم الصبيان ب المحول. وله يد باسطة في الشعر.
وأورد مما أنشده لنفسه قوله:
ما أنعم الله على عبده ... بنعمة، أوفَى من العافِيَهْ
وكلُّ مَنْ عُوفيَ في جسمـه ... فإنّه في عيشة راضيه
والمالُ حلوٌ حَسنٌ جيّدٌ ... على الفتى، لكِنَّه عاريه
وأسعدُ العالم بالمال، مَنْ ... أدّاه للآخرة الباقيه
ما أحسنَ الدُّنيا ولكنّها ... مَعْ حسنـها غادرةٌ فانيه
وقوله:
هَبُوا الطَّيفَ ب الزَّوْراء ليس يزورُ ... فما لنجوم الليل ليس تغورُ؟
تطاولَ بعدَ الظّاعنينَ. وطالما ... قضينا بـه الأوطارَ، وَهْوَ قَصِيرُ
فإِن يُمْسِ طَرْفي ليس تَرْقَا جفونُهُ ... فيا رُبَّما أمسيتُ وَهْوَ قريرُ
لياليَ يُلهيني وأُلهيهِ أَغيدٌ ... أَغَنُّ غَضيضُ المقلتين غريرُ
هذا، ما اخترته. أبو القاسم عبد الغني بن محمد بن عبد الغني بن محمد بن حنيفة الباجسري رجل فاضل، صالح، متميز. من تناء بعقوبا، من أعمال طريق خراسان ب بغداد.
توفي بها في شعبان، سنة إحدى وثلاثين وخمسة مئة.
قال محمد بن ناصر، الحافظ البغدادي: ولي منـه إجازة بجميع رواياته، وسمعت عليه أيضاً.
أنشدني عبد الغني الباجسري لنفسه قوله:
إِنْ تحاولْ علم ما أُضْمِره ... من صفاء لك، أو من دَخَلِ
فاعبِرْهُ منك، واعلم أَنَّه ... لك عندي مثلُ ما عندَك لي
وقوله:
لا تَكُ ما بينَ الورى معلِناً ... بالأمر، إلا بعدَ إِبرامِهِ
فمن وَهِي أمرٍ وإِفسادِه ... إعلانُه من قبل إِحكامِهِ
وقوله:

لو كفى الله شرَّ أهلِ زماني ... مثلَما كُلَّ خيرِهم قد كفاني،
سِيَّما منـهم الّذي كنتُ أرجو ... ه من الأَصفياء والخُلاّنِ،
عشتُ في غِبطة وفي خفضِ عيشٍ ... آمناً من طوارق الحدثانِ
فإِلى الله أشتكي جورَ دهر ... زائدِ السُّوء ناقصِ الإِحسانِ
ويروى:
فإِلى الله أشتكيهم، وأرجو ... ه يُعافي منـهم بما قد بلاني
وبه أَستعين، إِذْ كلُّ راجٍ ... عونَ غيرِ الإِله غيرُ مُعانِ

أبو علي الحسين بن جعفر بن الحسين الضرير البندنيجي الأديب المعروف ب ابن الهمذاني. من شعراء الدولة القائمية والمقتدية.
نقلت من كتاب تكملة الذيل ل ابن الهمذاني من مدائحه في القائم بأمر الله من قصيدة، يهنئه فيها بعوده إلى دار الخلافة بعد ما تم الذي تم من البساسيري، وبعد أمير المؤمنين إلى الحديثة، وعوده في أيام طغرل بك سنة إحدى وخمسين وأربع مئة.
منـها:
أقام ثِقافه الإسلام لمّا ... تأوَّد، إذْ بأمر الله قاما
وعاد العدل، بعد بِلىً، قَشيباً ... به، والدِّيِنُ مقتبلاً غلاما.
ولمّا أَنْ طغت عُصَبٌ، وطاشت ... حلومٌ . . أورثت لهم ضِراما
وقادهم القضاء إلى عُتُّلٍ ... زَنيِمٍ، قاد للفِتن السَّواما
أتاح الله ركن الدّين لطفاً ... وتأييداً، فأخزى من أَلاما
وأردى العبدَ، لا جادت يداه ... سوى النّيرانِ تضطرمُ اضطراما
وأتعسَ جَدَّه، وَأدال منـه، ... وأقعصه وقد جَدَّ انـهزاما
ومنـها:
أميرَ المؤمنين رِضى وغَفْراً ... لعارضِ نَبْوَةٍ طرَقَت لِماما
فإنّ الله أبلاك امتحاناً ... كما أبلى النَّبييّن الكراما
صَفِيّ الله آدمُ إذْ عصاه ... فأهبطه إلى الأرض انتقاما
غوى، ثمّ اجتباه، فتاب هَدْيا ... عليه، وعاضَهُ نِعماً جِساما
وإِبراهيمُ لمّا راغَ ضرباً ... على أصنامـهم، فغدت حُطاما
وقال: ابْنُوا عليه، وحرِّقوه ... وقال لناره: كوني سلاما
وأَيُّوبُ ابتلاه بطول ضُرٍّ ... وألبسه المذلَّةَ والسَّقاما
فناداه، فأنعمَ مستجيباً ... له، وأتمَّ نعمته تماما
ويوسُفُ حين كادَ بنو أبيه ... له كيداً، وما اجتنبوا الأَثاما
فملَّكه، وجاء بهم إليه ... كما جاؤوك طوعاً أو رَغاما
ولَمَّ الله شملَهُمُ جميعاً ... كذلك لَمَّ شعبكم انتظاما
فأمسى الشَّمل ملتئماً جميعاً ... وزادَ ب عُدَّة الدِّين التئاما
وليّ العهد، والملك المُرَجَّى ... لتقويم الهدى أَنَّى استقاما
فبورك للرَّعيَّة فيه مولىً، ... ودُمتَ إمامـها أبداً، وداما
لقد قرَّت بأوبته عيونٌ ... تجافت، منذُ زايَلَ، أن تناما
وأسفرت الخِلافة بعدَ يأس ... وحالَ قطوبُ دولتِها ابتساما
فلا عَدِمَتْكُما ما لاحَ نجمٌ ... تَحُوطانِ الشّريعةَ والأَناما
ولا زالت يمينُ الله تُهدي ... لعزّكما السّعادة والدَّواما
وله من قصيدة، يهنئه بفتح بلاد الروم على يد ألب أرسلان سنة ثلاث وثلاثين وأربع مئة:
عندَك يرجى العفوُ عن مذنبٍ ... أسلمـه للحَتْف عُدوانُهُ
ومن أياديك بحورِ العلى ... كلُّ مُدِّلٍ عزَّ سلطانُهُ
هذا ابنُ داوودَ الَّذي قد سمت ... فوقَ نجوم الأُفق تيجانُهُ
باسمك يسطو حين يلقى العدا ... فتَفْرِسُ الأملاكَ فُرسانُهُ
أرهفتَه سيفاً صقيلاً، بـه ... ينقتل الكفرُ وأوثانُهُ
واصطلم الأعداء، واستهدمت ... دعائم الكفر وأديانُهُ

تَبّاً لكلب الرُّوم إذْ غَرَّه ... تزاحمُ الجيش وصُلبانُهُ
آلى يميناً أن ينالَ العلى ... فانعكست بالخِزي أَيمانُهُ
ويلُ أمِّهِ في الأَسر، مستعبِراً ... يندَمُ إذْ منَاه شيطانُهُ
لم يُغنِ عنـه الجمعُ شيئاً، كما ... لم يُغنِ ذاك الجمعَ شجعانُهُ
وسوف تلقى مصرُ من بعدها ... هولاً، يُشيب الطّفلَ لُقيانُهُ
لا بُدَّ للقائم من أن تُرَى ... منشورةً في الغرب عِقبانُهُ
يملِكها شرقاً وغرباً، على ... رُغْم العدا، والله مِعوانُهُ
وعُدَّة الدِّين الإِمام الَّذي ... أهَّله للأمر رَحمانُهُ
خِلافة بالدَّهر مقرونة ... لا تنقضي ما لاح كيَوانُهُ
فدامَ للأمَّة، يرعاهُمُ ... موفَّقاً في العدل رُعيانُهُ
وله من قصيدة في تهنئته بإقامة الخطبة ب الحرمين سنة أربع وستين وأربع مئة:
بحبل القائم المـهدي اعتصمنا ... فما نخشى نوائبَه الصِّعابا
براه الله غيثاً للبرايا ... وغوثاً يَدْرَؤوُن بـه العذابا
وقد خضعَت لهيبته البوادي ... وقد مدَّت، لخَشيته، الرِّقابا
ألم تَرَ للمغارب كيف عاذت ... بمِلَّته، لدعوته انقلابا؟
وأَنَّ منابر الحَرَمَيْنِ أَنَّتْ ... لخطبة من تملّكها اغتصابا
فلا زالت يمين الله تهدي ... لدولته السَّعادة والغِلابا
وله يهنئ الإمام المقتدي بالخلافة، ويعزيه عن القائم، سنة سبع وستين وأربع مئة، من قصيدة:
ولما انتهت ب القائم الطُّهْر مُدَّةٌ ... مقدَّرة، كالشمس حانَ أفولُها
تسربلتَها أندى الخلائف راحةً ... وأجدرَ مَنْ أفضى إليه وصولُها
وقمتَ بأمر الله، مقتدياً به، ... فقرَّت عيونٌ، نال منـها هُمولُها
لِيَهْنِ نفوساً، أمَّلَتْك، تيقُّناً ... بنيل العلى والفخر فيما تُنيلُها
بجودك يستسقَى من المَحْل، كلَّما ... أَرَبَّتْ بأَقطار البلاد مُحولُها
فلا يحسَبِ المغرورُ في مِصْرَ أَنَّه ... ستَعصِمُه منك الفَيافِي وطُولُها
فلو بكتاب رُعْتَهُ، لا كَتيبةٍ، ... لَخَرَّتْ رواسي مِصْرَ، أو غارَ نِيلُها
وله من قصيدة في بهاء الدولة، منصور، بن دبيس، بن علي، بن مزيد، الأسدي، والد صدقة، يهنئه بإفضاء الإمارة إليه، بعد وفاة والده في شوال سنة أربع وسبعين وأربع مئة، في أيام ملك شاه:
جزى الله سلطانَ الملوك سحائباً ... من الرَّوح، تحبوه النّعيمَ، وتُزلِفُ
جزاءً بما أبقت لنا مَكرُماتُه ... هًماماً، بـه تُزْهَى نِزار و خِنْدِفُ
ولولاك، يا منصور، لم يُلْفَ بعدَه ... مُجيرٌ على خَطْب، ولا مُتَنَصَّفُ
لَئِنْ شرُفت أرض بمَلْك، لقد غدت ... بك العُرب والدُّنيا معاً تتشرَّفُ
فِدى لك مَن يبغي العلى وَهْوَ باخلٌ ... ويطلُب غاياتِ المَدى وَهْوَ مُقْرِفُ
إِذا هُزَّ للمعروف، مال بعِطفه ... إلى اللُؤم طبعٌ في الدَّنايا مُلَفَّفُ
إليك بهاءَ الدَّولة اعتسفتْ بنا ... أَمانٍ، لغير المجد لا تتعسَّفُ
بقِيت لنا، ما حنَّتِ النِّيبُ، قاهراً ... عِداك، وما ضمَّ الحَجِيجَ المُعَرَّفُ
وله في مدح الشيخ الإمام أبي إسحاق الشيرازي رحمـه الله - قصيدة، منـها:
لتفخرِ الشّريعة كيف شاءت ... ب إِبراهيمَ إذْ يَشفي السِّقاما
أعاد بهديه الإسلامَ غَضّاً ... وأنشر من معالمـه الرِّماما
به اتّضح الهدى والدِّينُ فينا ... وكان الحقُّ أعوجَ فاستقاما
إِذا نصر الجدال، رأيت منـه ... لساناً، يفضَح العَضْبَ الحُساما
فأمَا في الدُّروس إِذا تلاها، ... فموجُ البحر يلتطم الْتِطاما

وله من تهنئة للوزير أبي شجاع بالوزارة، سنة ست وسبعين وأربع مئة:
هنيئاً لك المنصِبُ الأرفعُ ... ولا زِلت بالملك تستمتعُ
وَمَّلأَك الله ما فَوَّضَتْ ... هُ إليك الخِلافةُ، لا يُنْزَعُ
مقام، يشُقّ على الحاسدينَ، ... رٍقابُ الملوك له تخضَعُ
وأَعظِمْ بـه شرفاً باذخاً ... إلى مستقرّ الهدى يشفَعُ
أتتك الوزارة مشتاقةً ... إليك، وأنفُ العلى أجدعُ
أبَتْ أن تُقيم على ظالمم ... على المَكْرُمات، فتستشفعُ
ومنـها:
فلولاكها كافلاً إِنّه ... تقلّدها ماجدٌ أَرْوَعُ
بصَيرٌ بتثقيف أيّامـها ... أمينٌ إِذا خانَ مستودَعُ
وتحسَبُ سَحْبانَ في دَسْته ... و قُسّاً إذا احتشد المجمع
وبين الجوانح من معشر ... غَليلٌ، بحَرّ الرَّدى ينقَعُ
وهيهات يروى صَداهم بها ... وقد عزَّ دونَهم المَكْرَعُ
أناسٌ ربيعُهُمُ مُجدب ... وأنتم ربيعٌ لهم مُمْرِعُ
وباعُهُمُ في العلى ضيّقٌ ... وباعُك في المجد مستوسعُ
لَشَتّانَ بينكما في القياس ... وهل يستوي النَّبْعُ والخِرْوَعُ
وبيتُك من فارس دوحةٌ ... بِدَرّ المكارم تسترضعُ
مَعالٍ من الله موهوبةٌ ... وما وهَب الله لا يخلعُ
وكم قال ذو أدب، أمحلت ... مُناه: متى يُخصب المرتعُ؟
فبّلغه الله آماله ... بما طبّقت مُزنة تَهْمَعُ
كفَلْتَ الرَّعيَّة من دهرها ... فلستَ لنائبه تخشَعُ
ويُمناك باليُمن تَغْشَى البلاد ... أَماناً، ويا طالَما رُوِّعُوا
وأحيا بك المقتدي أُمّةً ... يحرّمـها كَلأ مُسبَعُ
وما اختار للأمر إلا فتىً ... إليه قلوب الورى تَنْزِعُ
فلا أعدم الله إحسانَه ... رعاياه، ما أشرقَ المَطْلَعِ
وله في سيف الدولة، صدقة، بن منصور، بن علي، بن مزيد من قصيدة، يذكرها فيها فعله يوم آمد، في الوقعة بين شرف الدولة، مسلم، بن قريش و فخر الدولة، بن جهير. وكان سيف الدولة حاضراً، فوقف كرمـه على فك الأسرى من بني عقيل، واستنقاذهم، وإغناء فقرائهم، وإعطاء عفاتهم:
إنا نحن وافينا فِناءَ ابنِ مَزْيَد ... توالت لنا سُحبُ النَّدَى وانسكابُها
فِناءٌ يَفِيْ المعتفونَ إلى الغِنى ... بنائله، حتّى يرجَّى ثوابُها
يُجير إذا جار الزَّمانُ وريبُه ... ويُجْدِي إذا الأَنواءُ ضَنَّ سَحابُها
إذا ورد العافون مَغْناه، صادفوا ... بحور عطاياه يَعُبّ عُبابُها
تكاد مَقاريه، سروراً وبهجةً ... بِضيفانـه، تسعى إليهم قِبابُها
وتُمسي لهم في جِيد كلّ متوَّج ... صنائعُ، لم يَخْطِر ببالٍ حسابُها
ويغشى الوغى واليومُ بالنَّقع مُسْدِفٌ ... وللحرب نارٌ لا يبوخ شِهابُها
كيوم عُقَيْل والرِّماحُ شواجرٌ ... وبِيضُ الظُّبَى يُرْدي الكُماةَ ضِرابُها
غَداةَ غدت للتُّرك في الحيّ وقعة ... أباحت حِمى دارٍ عزيزٍ جَنابُها
فأُقسِمُ لولا نخوة مَزْيَدِيَّةٌ ... لباتت على حكم السِّباء كَعابُها
ولكنّ سيفَ الدّولة ابنّ بهائِها ... حَمَى عِرضَها والتُّرك تَحْرَقُ نابُها
تناشده الأرحامَ والنَّقْعُ ثائرٌ ... ولا يحفَظُ الأرحامَ إلاّ لُبابُها
وكم ذاد عنـها المَزْيَدِيُّونَ بالقَنا ... سُيوفَ العدا من حيثُ غَصَّ ُها
عشيةَ لاذتْ بالفرار من الظُّبَى ... وذلّت سباع، طالما عزَّ غابُها

وجاست خلالَ المَوْصِل الخيلُ عَنْوَةً ... وعاثت بأسلاب الأسود ذِئابُها
ولولا عوالي نورِ دولةِ خِنْدِف ... لمَا انجاب عن تلك الشُّموس ضبَابُها
فلا زال منكم يا بني مَزْيَدٍ لها ... مُجيرٌ، إليه في الأمور مَآبُها
إذا نابَها خَطْبٌ، فأنتم مَلاذها ... وإنْ رابَها جَدْب، فأنتم رَبابُها.
وله يمدح الشيخ أبا إسحاق الشيرازي، رضي الله عنـه، من قصيدة، ويذكر المدرسة النظامية ب بغداد، ويصفها:
وهذا سيّدُ الوزراء، لمّا ... رآه يَجِلُّ عن نيل المُنِيلِ،
بنى للعلم داراً، واصطفاه ... لها، فسمت، وعزّت عن بَدِيلِ
نـهنّيه بها، والدّارُ أَولى ... وأجدرُ أن تُهَنَّأَ بالنَّزِيلِ
مشيّدة، تَتِيهُ على اللَّيالي ... بأعجبِ منظرٍ حَسَنٍ جميلِ
يكاد يحُكُّ مَنِكْبُها الثُّرَيّا ... بفَرْعٍ مدهشِ الرّائي طويلِ
ويفخَرُ سيلُ دجلةَ حين أمست ... له جاراً على كلّ السُّيولِ
يقبّلُ حافَتَيْها الموجُ حبّاً ... لها، كمقبّلٍ خدَّيْ خليلِ
تولاّها، فأغرب في بناها ... ذكيُّ القلب ذو رأيٍ أصيلِ
وله في ألب قرا البكجي أمير التركمان، وقد قال له: سوغك نظام الملك خراجك. قال: لأنني مدحته. قال: فامدحني، حتى أفعل معك مثل ذلك. فمدحه بقصيدة، ذكر فيها الوقعة التي كانت بينـه وبين خفاجة وكسره لها:
ألب قرا البكجي الفارس البطل ال ... مُغْني بجود يديهِ كلَّ مرتادِ
الذّائذُ، الضّاربُ الهاماتِ، مخترماً ... في الرَّوْع آجالَ أبطالٍ وآسادِ
حامي الذِّمار، عزيزُ الجار، همَّتُه ... إِمّا لكَبْت عدوٍّ، أو لإِحمادِ
يغشى الحروبَ بنفس غير وانية ... عن الطِّعان، وقلبٍ غير مُنْآدِ
سهلُ الخليقة، ميمون النَّقيبة، مَرْ ... هُوبُ العزيمةِ، لا باغٍ، ولا عادِ
سطا، فأشبه في إقدامـه ملكاً ... وربمَّا ساد آباءٌ بأولاد
يا خيرَ مَنْ ساد عزّاً في بني بكج ... سامٍ إلى خير آباء وأجدادِ
إِنّ الخليفةَ مُذْ أدناك منتصراً ... أدناك مستيقناً منكم بإنجادِ
نِداءَ ذي العرش موسى حين أرسله ... في آل فِرْعَوْنَ يدعوهم بإرشادِ
أوحى إليهِ: أَنِ اضرِبْ بالعصا، فَهَوَوْا ... في إثمـهم، وأراهم صدقَ ميعادِ
واختارك الله للأَعراب مثلَ عصا ... موسى لِيَفْلِقَهم ضرباً على الهادي
لمَا عبرت إلى غربيّ دجلةَ في ... جيش من التُّرك سيراً غير إِرْوادِ
من خيل سلغرَ، لا زالت كتائبهم ... في الحرب منصورةً، مرهومةَ الوادي
طارت خَفاجةُ في البَيْداء طائشةً ... خوفاً، تَقاذَفُ من شِعْب إلى وادِ
فاستقدمت للوَغَى كعب وإخوتها ... بنو كِلاب بإبراق وإرعادِ
والأشقياء بنو حرب و خِضْرِمة ... و بُحْتُر ورجال غير أوغاد
حتّى إذا ما التقى الجمعانِ في رَهَج ... أقبلتَ تَخْلِطُ أعناقاً بأجياد
أغرقتهم في بِحار من دمائِهِمُ ... كأنَّ أرضَهمُ جاشت بفِرْصادِ
أتيت منـهم ربيعاً في ديارهِمُ ... فالطّيرُ ترتَعُ في خِصْب من الزّادِ
وبات يُثني عليك المادحونَ بما ... أبليتَ ما بين إِتهام وإِنجادِ
وسار ذكرك في الآفاق منتشراً ... ذِكراً يغنّي بـه الغِرِّيدُ والشّادي
فاشكر هنيئاً مَرِيئاً ما خُصِصتَ بـه ... عند الخليفة من شكر وإرفادِ
وله في أبي سعد، عبد الواحد، بن أحمد، بن الحصين صاحب المخزن في الدولة المقتدية، عند عوده من الحج، من قصيدة، منـها:

وعلَّلْت قلباً بارتقاب مبّشِرٍ ... يبّشِر أَنَّ الرَّكْبَ في البِيد مُعْرِقُ
فلمّا بدا وجهُ ابنِ أحمدَ، كبّرت ... رجالٌ، إلى لُقيانـه تتشوَّقُ
وأُفحمت عن بثّ اشتياقي مسرّةً ... وشاهدُ حالي عن ضميريَ ينطِقُ
فظَلْتُ أقوتُ النَّفسَ ألفاظَه التّي ... شَفَتْ كِبداً، للبَيْن كادت تَمَزَّقُ
وأَلْثِمُ أَخفافَ المَطِيّ التَّي خَدَتْ ... وأرضاً غدت فيها مَطاياه تُعنقُ
فلا روضُ ذاك الأُنس فيها مصوِّحٌ،ولا بُرْدُه ما حنَّت النِّيبُ مُخْلِقُ
لَئِنْ كنت أوحشتَ العِراقَ، لقد غدا ... ل مَكَّةَ أُنس في القلوب معشَقُ
ونالت بها منك المُنَى، إذ دخَلْتَها ... ورُحتَ وواديها بفضلك يَنْطِقُ
وأبدى لك البيت الحرام بشاشةً ... بها أَرَجٌ، من طِيب نَشْرِك، يعبَقُ
ولَمَّا استلمتَ الرّ؟ُكنَ، زاد بهاؤه ... وكاد، بما مسَّتْه يُمناك، يورقُ
ولو نطَقت أعلام مكّةَ لاَنْتَشتْ ... بما عِلمتْ، تُثني عليك وتصدُقُ
وقضَّيْتَ ما قضَّيتَ في كلّ موقف ... وحجُّك مبرورٌ، وأنت موفَّق
ودونَ الَّذي تخشى، ولا مَسَّكَ الرَّدى، ... دعاءٌ، بأعناق السَّماء معلَّقُ
يَبيت وجيِدُ الليلِ منـه مُمَسَّكٌ ... ويُضحي ونَحرُ الصُّبحِ منـه مُخَلَّقُ
وأورده السمعاني في كتابه الموسوم ب المذيل، وأثنى عليه، وأسند إليه ما روي له عنـه من شعره في نظام الملك:
فلو أَنَّ يحيى كان يحيا، وجعفراً ... وفَضْلاً لقالوا: عندك الفضل موجودُ
أسأتَ إليهم حينَ أخملت ذكرهم ... بفعلٍ لَدَيْه بِيضُ أفعالهم سُودُ
وله فيه:
عَمَّ معروفك غرباً، مثلَما ... عَمَّ شرقاً، وكذا الشّمس تَعُمّ
بأَيادٍ، ملأت كلّ يد، ... فانثنى يُثني عليه كلُّ فَمْ
خُلِقت يُمناك يُمناً للورى ... والمعالي والعَوالي والقلمْ
وله في المدح:
تواضعَ لمّا أَنْ تغلغل رفعةً ... وعُظماً، ومن مجد العظيم التَّواضُعُ
ترى عُصَب الأملاك حولَ سريره ... وكلٌّ له في نخوة العزِّ خاضعُ

أبو سعيد عقيل بن جعفر بن أحمد بن جعفر الهمذاني من أهل البندنيجين. من عصبة الشاعر السابق ذكره. وكان أحد الفضلاء المقدمين. وكان قيماً بصناعة الشعر والأدب، عالماً بالعروض والقوافي.
روى السمعاني عن محمد، بن علي، بن جعفر، بن الحسين، البندنيجي أنـه قال: سمعت والدي يقول: سمعت عم والدي يقول: أتاني أبي في المنام، وقال لي: هل لك في أن تمصرع وأتمم، أو أمصرع وتتمم؟ فقلت:لا، بل أمصرع وتتمم. فقال لي: يا عيار هربت من القافية، ولكن قل.
فقلت:
هل عندَكم رحمةٌ يرجو عواطفَها
فقال:
صَبٌّ، تشكَّت إلى الشَّكوى جَوارحُهُ
فقلت:
أغلقتُم كلَّ باب عن مسرَّته
فقال:
وفي يدَيْ ظبيِكم كانت مَفاتِحُهُ
فقلت:
ما أمسكتْ قلبه، إذْ لم يَطِرْ جزعاً
فقال:
من فَرْط بَرْح الجَوَى إلا جَوانحُهُ باب في ذكر فضائل جماعة من أعيان الحلة والكوفة وهيت والأنبار ملوك العرب وأمراؤها بنو مزيد الأسديون النازلون بالحلة السيفية على الفرات

كانوا ملجأ اللاجين، وثمال الراجين، وموئل المعتفين، وكنف المستضعفين. تشد إليهم رحال الآمال، وتنفق عندهم فضائل الرجال، ويفوح في أرجائهم أرج الرجا، وتطيب بند نداهم أندية الفضلاء. لا يلفي في ذراهم البائس بؤس الباس، وكم قصم بجودهم الفقير فقار الفقر والإفلاس. بشرهم للمرتجي بشير، وملكهم للاجيء وأثرهم في الخيرات أثير، والحديث عن كرمـهم كثير. ليوث الوغى، وغيوث الندى، وغياث الورى. سلكوا محجة الهدى والحجا، وأودعوا قلوب عداهم الشجن والشجا، وأحشاء حاسدهم بحسك الحسد قريحة، ونفوس مواليهم ومواليهم بدولتهم مستريحة. وما زال ذيل نم سابغاً، ومشرب دولتهم سائغاً، وأمورهم مستقيمة، والجدود عندهم مقيمة، إلى أن قتل صدقة، وأظلمت أيامـه المشرقة، وانتقلت الإمارة إلى دبيس ابنـه، وإن أمر الإمارة على أساس أبيه لم يبنـه، فتارةً يقيم وتارةً يخرج، ومرةً يمر وآونةً يدرج.
ولقد بارز المسترشد بالله مراراً بالمحاربة، فهزم وكيلكيل المحاربه.
وما برحت دولتهم تنقص، وظلهم يقلص، إلى أن اضمحلت إلى زماننا هذا بالكليه، أعاذنا الله من مثل هذه البلية، فلقد كانوا ذوي الهمم العلية.
ومنازلهم ب الحلة حلت، وبعدما كانت مصونة أحلت، وعقود سعودهم حلت.
وما كانوا يعتمدون قول الشعر، إلا لحادثة على سبيل الندر. وسأذكرهم على الترتيب، وأقدم الأب البعيد على الأب القريب، وأسأل التوفيق من الله السميع المجيب: بهاء الدولة أبو كامل، منصور، بن دبيس، نور الدولة الأسدي، أبي الفتح والد سيف الدولة صدقة، من الطبقة الأولى.
توفي أبوه أبو الأغر دبيس سنة أربع وأربع مئة.
كان منصور منصوراً في الأمور، مقصوراً زمامـه على إيواء طالب القرى المقرور، مخاطباً لدفع الخطوب، مجانباً عند لقاء زائري جنابه القطوب.
فارس البيداء وشجاعها، وليث الهيجاء وشجاعها، ومجند العساكر وجماعها، دأبه لقاء الكتائب وقراعها. توفرت له الطاعة من العرب، وتوسلت إلى القرب منـه بالقرب.
وبينـه وبين شرف الدولة، مسلم، بن قريش مكاتبات، ومخاطبات ومجاوبات، سأورد منـها ما وقع إلي عند ذكر شرف الدولة.
وأذكر ها هنا مقطعات من أشعاره، إبقاءً لجميل آثاره. فعزائمـه: بها الدولة استقامت، وعيون الحادثات عنـها نامت.
له من قصيدة، يفتخر:
أولئك قومي: إِنْ أعُدَّ الّذي لهم ... أُكَرَّمْ، وإنْ أفخَرْ بهم لا اُكَذَّبِ
هُمُ ملجأ الجاني إذا كان خائفاً ... ومأوى الضَّرِيكِ والفقيرِ المُعَصَّبِ
بِطاءٌ عن الفحشاء لا يحضُرونـها ... سِراعٌ إلى داعي الصَّباح المثَوِّبِ
مَناعِيشُ للمولى، مَساميحُ بالقِرى ... مَصالِيتُ تحتَ العارضِ المتلهِّبِ
وجَدت أبي فيهم وخالي كِلَيْهِما ... يُطاع ويُؤتَى أمرُه وَهْوَ مُحْتَبِ
فلم أتعمّلْ للسِّيادة فيهِمُ ... ولكن أتتني وادعاً غير مُتْعَبِ
وقرأت في المذيل ل ابن الهمذاني: أنـه أقام بقرب الحريم الطاهري، فعاشر الأذكياء من شارع دار الرقيق، وخرج بمقامـه في الحضر عن عادة البادية.
ومن شعره:
فإِنْ أنا لم أَحمِل عظيماً، ولك أَقُدْ ... لُهاماً، ولم أصبر على فعل معظمِ
ولم أُجِرِ الجاني وأمنع حَوْزَهُ ... غَداةَ أنادى للفخار فأنتمي
وله:
رعت مَنْبِتَ الضُّمْران من أَيْمَنَ الحِمَى ... إلى السِّدر من ذات الأَجارع فالوَهْدِ
نعم، وسقى الله الحِمَى كلَّ مُزنةٍ ... مـهدَّلةِ الأَطْباءِ صادقةِ الرَّعْدِ
وحنّت إلى بغدادَ والغَوْرُ دُونَها ... ألا ليت شعري أينَ بغدادُ من نَجْدِ؟
وذكرَّني سعداً وأيّامَهُ الأُلى ... مضين. ألا واحَرَّ قلبي على سعد
وقرأت في ذيل السمعاني، يقول: قرأت في كتاب سر السرور: الأمير منصور شعره مما يرتاح له الطبع السليم، ويهتز بـه القلب السقيم، اهتزاز الغصن القويم بعليل النسيم، نحو قوله:
ما لا مِني فيك أعدائي وعُذّالي ... إلا لغفلتهم عنّي وعن حالي
لا طيَّب الله لي عيشاً أفوزُ بـه ... إنْ دَبَّ سكرُ سُلّوٍ منك في بالي
وقوله:

ولمّا رأيتكِ صَرّاعةً ... ترين الخِداعَ مقالاً جميلا
تسلّيتُ عنكِ بمن لا أُريِدُ ... فدَبَّ السُّلُوُّ قليلاً قليلا
وله، قرأته من مجموع:
يوم لنا ب النِّيل مختصَرُ ... ولكلّ يومِ لذاذةٍ قِصَرُ
والسُفنُ تجري في الفُرات بنا ... والماءُ منخفِضٌ ومنحدرُ
وكأنّما أمواجُه عُكَنٌ ... وكأنَّما أَسراره سُرّرُ
قرأت في الذيل ل ابن الهمذاني: أنـه توفي بهاء الدولة، منصور ثاني عشر ربيع الأول سنة تسع وسبعين وأرع مئة، وكانت إمارته بعد أبيه صدقة خمس سنين.
وله في صاحبٍ، يكنى أبا مالك:
فإن كان أودى خِدنُنا ونديمنا ... أبو مالك، فالنّائباتُ تنوبُ
فكلُّ ابنِ أُنثى لا مَحالةَ ميّتٌ ... وفي كل حيّ للمَنُون نصيبُ
ولو رَدَّ حزنٌ أو بكاءٌ لهالك ... بكَيناه ما هبّت صَباً وجَنُوبُ
سيف الدولة أبو الحسن صدقة بن منصور بن دبيس الأسدي ملك العرب، من الطبقة الثانية.
كان جليل القدر، جميل الذكر، جزيل الوفر للوفد، مجداً في حراسة قانون المجد.
له دار الضيافة التي ينفق عليها الأموال الألوف، ويردها ويصدر عنـها الضيوف.
المعروف، بإسداء المعروف، وإغاثة الملهوف. من دخل بلده أمن مما كان يخافه، ودرت - لرجائه بجوده - أخلافه.
ولقد كان بلد الحلة في أيامـه حصناً حصيناً، وحمىً من الحوادث مصوناً، وحوزته لأنواع الخير حائزة، وأصحابه بطوالع السعد فائزة. محط رحل الأمل، ومخط الخطي والأسل، وغاب الليوث، وسحائب الغيوث، وسماء النجوم، ومنزل الحجاج القروم، وفلك الملك، وملك النسك، وسلك اللؤلؤ المنضود، ومسلك الآلاء والسعود، ومبرك البركات، ومناخ الخيرات.
وصدقة أكرم بـه بحراً نازلاً على الفرات، مبرأ الساحة من الآفات وكان يلتجئ إليه الجاني العظيم الشان، على الخليفة والسلطان، فلا تطرقه طوارق الحدثان، ويقيم عمره في ظله تحت رفده آمن السرب، مشتغلاً بلذاته عن الأكل والشرب، واللهو واللعب.
وكان شديد المحافظة على من يستجيره، كثير الحراسة لمن يجيره. ولم يزل معروفاً بالوفاء يشيد أساسه، حتى بذل في الحفاظ والوفاء راسه.
استجاره سرخاب الديلمي الساوي فأجاره، فأشعل الشر ناره، وفرق في الآفاق شراره. وطلبه السلطان محمد، بن ملك شاه مراراً فما أجابه، ورام من السلطان العفو عنـه فما أصابه. وما زال يلح والسلطان يلح، إلى أن تبدل الحرب عن الصلح، وعبر السلطان إليه محارباً.
ولما التقى الصفان، لقي صدقة في القتلى لقىً جانباً، وأقطعت حينئذٍ بلاد الحلة، وأبدلت العزة بالذلة، وذلك في سنة إحدى وخمسين وخمس مئة فيما أظن.
ثم استقام بعد حينٍ أمر دبيس ولده، فعاد وافر الحرمة إلى بلده.
قال السمعاني: قرأت في كتاب سر السرور: لما خلع سرخاب ربقة طاعة السلطان، والتجأ إلى صدقة، وأجاره، كتب إلى السلطان يستعطفه على لسانـه:
هَبْنِي كما زعَم الواشونَ، ولا زَعَمُوا، ... أذنبتُ، حاشايَ، مُذْ زلَّتْ بِيَ القدمُ
وهَبْك ضاق عليك العفو عن جُرُم ... لم أَجْنِهِ، أيَيقُ العفو والكرمُ؟
ما أنصفتْنِيَ في حكم الهوى أُذُنٌ ... تُصغي لواشٍ، وفي عذري . . بها صَمَمُ
وقرأت في مجموعٍ هذين البيتين منسوبين إلى أبي سعد بن المطلب، والصحيح أنـه كتبه صدقة.
ومن لطيف محاضرته أنـه استقبلته بغتةً هرةٌ، وثبت إلى أعطافه، وخدشت عرنينـه، فقال أظنـه متمثلاً:
أما إنَّه لو كان غيرك أرقلت ... إليه القَنا بالرّاعفات اللَهاذِمِ
وكان صدقة صديق الصادق، ولا تنفق عنده بضاعة المنافق، حسن الخلائق للخلائق.
يهتز للشعراء اهتزاز الاعتزاز، ويخص الشاعر المجيد من جوده بالاختصاص والامتياز، ويؤمنـه مدة عمره من طارق الإعواز.
يقبل على الشعراء، ويمدهم بحسن الإصغاء، وجزيل العطاء. لا يخيب قصد قاصده من ذوي القصائد، ويبلغ آمليه أغراضهم والمقاصد.
ولكل ذي فضيلة على طبقته في دستوره اسم، بأن يطلق له من خزانته رسم.

سمعت مجد العرب العامري يقول: حكي لي أنـه كان شاعر شريف من مداح بهاء الدولة، منصور والد صدقة، وله عليه رسم قدره كل سنة مئة دينار وثوب أطلس وعمامة قصب وحصان. فلما توفي بهاء الدولة، جاء الشاعر، و وقف على طريق صدقة وهو راجع عن الصيد، وأنشد متمثلاً بهذه الأبيات، وهي في الحماسة:
لا تَقْرَبَنَّ الدَّهْرَ آلَ مُطَرِّفٍ ... لا ظالماً أبداً ولا مظلوما
قومٌ: رِباطُ الخيلِ بينَ بُيوتِهم ... وأَسِنَّة زُرق تُخَلْنَ نُجوما
ومخرَّقٌ عنـه القميصُ، تَخالُهُ ... بين البُيوت من الحياء سقيما
حتّى إذا رفع اللِواء، رأيتَه ... تحتَ اللِواء على الخَميس زَعيما
فعرفه صدقة وقال: أنت الشريف؟ قال: أنا هو. قال: فأنشد في حالنا هذه شعراً. فأنشد أبياتاً، من جملتها:
نزَلتُ بهم يوماً وراوُوقُهم يَشِي، ... ومِرْجَلُهم يَغْلي، وشادِيهِمُ يشدو
وعندَهُمُ ما صرّع الخيل بالقَنا، ... وما خَطِف البازي، وما قنَص الفَهْدُ
فأمر بأن يضاعف رسمـه، واستحضر في الوقت مئتي دينار إمامية من خزائنـه وثوبين وعامتين وفرسين، وقال: ارجع إلى وطنك، لأني أعلم أن خلفك من لا يعذرك.
وفضائل سيف الدولة أكثر من أن تحصى، وفي ذكرها يستقصى.
الأمير أبو الأغر دبيس بن صدقة بن منصور بن دبيس الأسدي لقب ب سيف الدولة. من الطبقة الثالثة.
أكرم بالأغر أبي الأغر دبيس، أثبت في الهيجاء وأرزن في الوقار من أبي قبيس. أشجع من قيس، وفارس بني عبس. أسد أسدي، وضيغم مزيدي.
طلب المزيد، ورام العز الجديد، ولم يرضَ بمنصب والده، وما ورثه من قديم المجد وتالده، فخرج على الإمام المسترشد نوباً، فانـهزم ووالى هربا، وتفرق من نجا منأيدي سبا. ثم قضت بينـهما تصاريف الزمن، فتارةً إثارة فتن وإبداء إحن، وطوراً رفع ما حل من محن، بهدنة على دخن، إلى أن استشـهد المسترشد، وظن أنـه من بعده يخلد، فقتله السلطان مسعود صبراً بعد قتل الإمام بشـهر ب المراغة. وذلك يوم الأربعاء، الرابع عشر من ذي الحجة، سنة تسع وعشرين وخمس مئة.
قال الأمير أبو الفوارس بن الصيفي التميمي المعروف بن حيص بيص يشير إليهما، وكان الخليفة و دبيس أشقرين:
تعنّفُني في شُرب كأسي ضلالةً ... أَقِلّي، فبينَ الأحمرَيْنِ هِلالُ
وما حالة في الدّهر إلا ستنقضي ... ويعقُبُها بعدَ البقاء زوالُ
فكُرِي علَيَّ الكأس، يا مَيُّ، واعلمي ... بأنّ تصاريفَ الحياة خَيالُ
وكان دبيس ينشد كثيراً هذين البيتين:
إِنَّ اللياليَ منَاهلٌ ... تُطوَى وتبسط بينَها الأَعمارُ
فقِصارُهُنَّ مع الهموم طويلةٌ ... وطِوالُهنَّ مع السُّرور قِصارُ
قال السمعاني في تاريخه: قرأت في كتاب الوشاح: كتب بدران بن صدقة إلى دبيس وإخوته:
ألا، قُلْ ل منصور، وقُلْ ل مسيّب ... وقُلْ ل دُبَيْس: إنَّني لَغريبُ
هنيئاً لكم ماء الفُرات وطِيبُه ... إذا لم يكن لي في الفُرات نصيبُ
فأجابه دبيس:
أَلا قُلْ ل بدرانَ الّذي حنَّ نازعاً ... إلي أرضه، والحُرُّ ليس يَخيبُ
تمتَّعْ بأيّام السُّرور، فإنَّما ... عِذارُ الأَماني بالهموم مشيبُ
ولله في تلك الحوادث حكمة ... وللأرض من كأس الكرام نصيبُ
قال: وقرأت في الوشاح: أنشدني أبو الفتوح السرخسي، أنشدني دبيس لنفسه:
حبُّ عليّ بن أبي طالبٍ ... للنّاس مِقياس ومِعيارُ
يُخرج ما في أصلهم، مثلَما ... تُخرِج غِشَّ الذَّهبِ النّارُ
قال السمعاني: أبو الفتوح السرخسي لم يكتب وفاته.
الأمير منصور بن صدقة بن منصور الأسدي من الطبقة الثالثة.

كان خرج على أمير المؤمنين المسترشد بالله العباسي، مع أخيه، ولم يستقم أمرهما. وجارت عليه صروف لياليه، وأسر منصور المسكين، وحبس إلى أن أتاه اليقين. ولحق دبيس ب سنجر في خراسان، لعله يلقى من جانب السلطان، ما يعود منـه بإصلاح الشان. فأكرمـه سنجر، ثم أجلسه ب مرو الروذ شبه محبوس، وخصه بمكان بالنعمة مأنوس، ثم أطلقه ورده إلى بلده، بعد أن أثقل ظهره برفده وصفده.
قرأت في كتاب السمعاني: ذكر صديقنا أبو العلاء القاضي في كتاب سر السرور: أنشد ملك العرب دبيس بن صدقة لأخيه منصور:
إنْ غاض دمعُك والرِّكابُ تساقُ ... مع ما بقلبك، فَهْوَ منك نِفاقُ
لا تَحِبسَنْ ماءَ الجفون، فإنّه ... مُغزٍ، وظاهرُ عَذْلِه إِشفاقُ.
لو حُمِّل العُذّالُ أَعباءَ الهوى ... أو جُرِّعوا غُصَصَ الملام وذاقوا،
لتَيَقَّنُوا أَنَّ الجبالَ مُطاقَةٌ ... والعذل في المحبوب ليس يطاقُ
شمس الدولة بدران بن صدقه بن منصور الأسدي أبو النجم شمس العلى، وبدر الندي والندى. ف بدران، لحسن منظره وطيب مخبره بدران، ولعلمـه وجوده بحران.
تغرب بعد أن نكب والده، وتفرقت في البلاد مقاصده. فكان برهةً ب الشام، يشيم بارقة السعادة من الأيام، وآونةً ورد بلاد مصر، فأولاده كانوا بها إلى هذا العصر، وعادوا بأجمعهم إلى مدينة السلام، وظهر عليه أثر الإعدام، وتوفي ب مصر سنة ثلاثين وخمس مئة.
وله شعر، ماله - من جودته - سعر. يتيمة، ما لها قيمة.
له في أبيه صدقة، أو صدقة، بن دبيس، بن صدقة:
ولمّا التقى الجمعانِ، والنَّقْعُ ثائرٌ، ... حسِبت الدُّجَى غطّاهُمُ بجَناحهِ
وكشَّفَ عنـهم سُدفةَ النَّقْع في الورى ... أبو حسَن بسُمره وصِفاحهِ
فلم يَسْتَضُوا إلاّ ببرق سيوفه ... ولم يهتدوا إلا بشُهْب رِماحهِ
وله:
لا والَّذي قصد الحجيج على ... بُزْل وما يقطَعْنَ من جَدَدِ
لا كنت بالرّاضي بمنقصة ... يوماً، وإلا لست من أَسَدِ
لأَقَلْقِلَنَّ العِيسَ داميةَ ال ... أَخفافِ من بلد إلى بلدِ
إِمّا يقال: سعى فأحرزها، ... أو أن يقالَ: مضى ولم يَعُدِ
وله:
وغَرِيرةٍ، قالت ونحن على مِنَىوالليلُ أنجمُه الشَّوابِك مِيلُ :
زعَم العواذل أَنْ مَلِلْت وِصالنا ... والصَّبرُ منك على الجفاء دليلُ.
فأجبتُها، ومدامعي منـهلَّة، ... والقلب في أسر الهوى مكبول:
كذَبَ الوُشاةُ عليَّ فيما شنَّعُوا. ... غيري يَمَلُّ، وغيرُكِ المملولُ
وله ب مصر، وقد ذكر المغني المعروف ب الكميت:
اشْرَبِ اليومَ من عُقارٍ كُمَيْتِ ... واسْقِنِيها على غناء الكُمَيْتِ
ثمَّ سَقِّ النَّدِيم حتّى تراه ... وَهْوَ حيّ، من الكُمَيْت، كمَيْتِ
وله:
يا راكِبَيْنِ من الشَّآ ... م إلى العِراق: تَحسَّسا لي
إِن جئتما حِلَلَ الكرا ... مِ، ومركزَ الأَسَلِ الطِّوالِ
قولا لها، بعدَ السَّلا ... مِ، وقبلَ تصفيفِ الرِّحالِ:
ما لي أرى السَّعْدِيَّ عن ... جيش الفتى المُضَريّ خالِ؟
والقُبَّة البيضاء في ... نقص، وكانت في كمالِ؟
يا صدق لو صدقوا رِجا ... لُك مثلَ صدقِك في القتالِ
أو يَحمِلون على اليمي ... ن كما حَمَلْت على الشِّمالِ
دامت لهم بك دولةٌ ... تسعى لها هممُ الرِّجالِ
عربيّة بدويّة ... تسمو على طول الليالي
لكنّهم لمّا رأوا ... يومَ الوَغَى وَقْعَ العوالي
فَرُّوا وما كَرُّوا، فتَبّ ... اً للعبيد وللمَوالي
وله أيضاً:
فواعَجَبا كيف اهتدى الطَّيْف في الدُّجَى ... إلى مضجَع لم يبقَ فيه سِوى الجَنْبِ؟
وله أيضاً:
وصغيرةٍ عُلِّقتُها ... كانت من الفِتَن الكِبار

كالبدر، إلا أنَّها ... تبقى على ضوء النَّهار
وله في تشبيه القمر، وقد انكسف:
وليلةٍ بِتُّها أُسَقَّى ... حمراءَ صِرْفاً كالأُرجُوان
وانكسف البدرُ، فَهْوَ يحكي ... في الأُفْق مَرْآةَ هِنُدْوُاني
وله:
لي صاحبٌ ذو خِلال، قد غَنِيت بـه ... عن الورى، وَهْوَ بي عمّا ذكرتُ غني
إن قلت: لا، قال: لا، مثلي، وقلتُ: نعَمْ، ... يَقُلْ: نعَمْ، أو أكُنْ في حادثٍ يكُنِ
وله:
ولائمٍ لامَني جهلاً، فقلت له والقلبُ في حَرَق والطَّرْف في غَرَقِ :
يا لائمي كيف يسلو مَنْ تُقَلِّبُهُ ... أيدي السَّقامِ، وتَثْنِيهِ يَدُ الأَرَقِ؟
أما ورَبِّ المَطايا الواجفات ضحىً ... تَؤُمُّ بَكَّةَ بين الوَخْدِ والعَنَقِ
لا زُلْتُ عن حبّ مَيّ ما حَييِت، وما ... زال الصبَّابةُ والأشجانُ من خُلُقي
وله:
مَنْ عَذِيري مِن صاحب سَيّئِ العِش ... رَةِ، لا يهتدي لأمرٍ مُسَدَّدْ؟
كخُيوط الميزانِ، في كل وقت ... ليس ينفكّ دائماً يتعَقَّدْ
وله:
إنّي من الشّاكرينَ، لكن ... بغير راءِ، فكن ذكيّا
وإنّني مبغض معادٍ ... لكلّ من لم يُرِدْ عَليِّا
ظَلْتُ ل آل النَّبيّ عبداً ... ومن مُعاديِهِمُ بَرِيّا
وله:
قال العواذلُ: لا تُوَا ... صِلْهُ، فقلت لهم: رُوَيْدا
قالوا: احجُبُوه عن السَّواد ... دِ. أيحجُبوه عن السُّوَيْدا

غيرهم من الحلة والنيل والكوفة وأعمالها الأجل أبو الغنائم حبشي بن محمد الملقب بشرف الدين من الحلة.
كان أجل الكتاب قدراً، وإذا عدوا نجوماً عد بدراً.
سمعت أبا البدر الكاتب الواسطي، وكان معي في عمل الوزير كاتباً: أن حبشياً كان ناظر واسط، غير ناظر فيها إلى قاسط. قال: و هو أكتب من رأيته، وأملأ ضرعٍ في الكرم مريته. وخدمته ب واسط مدة، وصادفت ظلاله بالنعم ممتدة. وما رأيت أحداً أوضح بهجةً، وأفصح لهجة، وأكثر منـه بشراً للقاء العافي، و أرشد الناس إلى طريق المعروف الخافي. كهف الخائف، ولهف العائف.
وسمعت مجد العرب العامري يترحم عليه، وإذا جرى ذكره تحدر دمع عينيه، ويقول: ما رأيت في الدنيا أجود منـه يداً، وأعم منـه ندىً، وأحسن منـه رأياً، وأشمل منـه عطايا، وأشعر منـه بالشعر، وأعرف منـه بالقيمة لأهله والسعر.
وله ديوان، كأنـه بستان.
وزر لصاحب ماردين: تمرتاش، ومـهد له ملكه تمـهيد الفراش.
ثم وزر في الشام ل زنكي، وصار يشبه ملكه الجنة ويحكي، إلى أن أدركته على الملا حدة الملاحدة وفتكت به، ومضى لسبيله شـهيداً إلى منقلبه.
وقال: حلي بتمائمـه في الحلة، سامي المنزل والمحلة. وكان أبوه وزير صدقة ملك العرب، وربي حبشي في دولته وفاز منـها بكمال الأدب.
أنشدني العامري، قال: أنشدني حبشي الوزير لنفسه رباعيه:
عيناي أباحتا لعينيك دمي ... حتى قدِمتْ على الرَّدَى بي قَدَمي
بالشُّكر كما قيل دوامُ النِّعَمِأعطاك غنى حسنك، فارحَمْ عَدَمي
وأنشدني له:
هجرتكمُ إِن كنت أضمرت هجركمْ ... وسافرت عنكمْ إِن رجَعت إلى السَّفَرْ
وإن خطَرت بالنَّفس صحبةُ غيرِكم ... فلا بَرِحَتْ محمولةً بي على الخطَرْ
وأنشدني لنفسه:
أطعتُ العلى في هجر ليلى، وإِنّني ... لأَضُمِرُ منـها مثلَ ما يُضمر الزَّنْدُ
قريبةُ عهد، لم يكن من رجالها ... سِوايَ من العشّاق قبلٌ ولا بعدُ
رأيتُ فراق النَّفْس أهونَ لوعةً ... عليَّ من الفعل الَّذي يكرَهُ المجدُ
وله أيضاً رباعية:
الرَّوضُ غدا نسيمـه وَهْوَ عليلْ ... والوُرْقُ شفَتْ بنطقها كلَّ غَليلْ
قم فاغتنم الفُرصة، فالمكث قليلْ ... ما أغبَنَ من يسلب عنـه التَّحصيل

وأنشدني الشريف قطب الدين، محمد، بن الأقساسي، الكوفي ب بغداد، في ربيع الآخر سنة تسع وخمسين وخمس مئة، قال: أنشدني المـهذب، أبو القاسم، علي، بن محمد ب الموصل، في جمادى الآخرة سنة ثمان وأربعين وخمس مئة، ل حبشي، بن أبي طالب، ابن حبشي:
ما لي على صَرْف الزَّما ... نِ ورَيْبِه، يا صاحِ، أمرُ
لو كان ذلك، لم يَبِتْ ... خلفَ الثَّرى والتُّرْبِ حصرُ
واغتاله مع ذلك ال ... قَدّ الرَّشيقِ الغَضِّ عُمرُ
لكنَّ ليلَ صبَابتي ... مُذْ بانَ لا يتلوه فجرُ
ابن العودي النيلي أبو المعالي، سالم، بن علي، بن سلمان، بن علي، بن العودي، التغلبي.
شاب شبت له نار الذكاء، وكأنما شاب لنظمـه صرف الصهباء، بصافي الماء، ونثر فيه شؤبوب الفصاحة، يسقي من ينشد شعره راح الراحة.
وردت واسطاً سنة خمسين وخمس مئة، فذكر لي أنـه كان بها للاسترفاد، وقام في بعض الأيام ينشد خادم الخليفة فاتناً فسبقه غيره إلى الإنشاد، فقعد ولم يعد إليه، وسلم على رفده وعليه، وصمم عزم الرحيل، إلى وطنـه ب النيل.
ولقيته بعد ذلك سنة أربع وخمسين ب الهمامية.
أنشدني القاضي عبد المنعم، بن مقبل، الواسطي له:
هُمُ أقعدوني في الهوى وأقاموا ... وأبلوا جُفوني بالسُّهاد وناموا
وهُمْ تركوني للعتاب دَرِيئةً ... أُؤَنَّبُ في حُبِّيهِمُ وأُلامُ
ولو أنصفوا في قسمة الحبّ بينَنا ... لَهامُوا، كما بي صَبْوَةٌ وهُيامُ
ولكنَّهمْ لمّا استدرّ لنا الهوى، ... كُرمْتُ بحفظي للوداد، ولاموا
ولمّا تنادَوْا للرَّحيل، وقوِّضت ... لِبَنْهِمِ ب الأَبْرَقَيْنِ خِيامُ،
رَميت بطَرْفي نحوَهم متأمِّلاً ... وفي القلب منّي لوعةٌ وضِرامُ
وعُدت وبي ممّا أُجِنُّ صَبابةٌ ... لها بينَ أَثناءِ الضُّلوع كِلامُ
إذا هاج بي وَجْدٌ وشوق، كأنَّما ... نضمَّن أعشارَ الفؤاد سهامُ
ولائمةٍ في الحبّ، قلت لها: اقْصِري ... فمثليَ لا يُسلي هواه ملامُ
أأسلو الهوى بعدَ المشيِب، ولم يزل ... يصاحبني مُذْ كنت وَهْوَ غُلام؟
ولمّا جزَعنا الرَّملَ، رملَ عُنَيْزَةٍ ... وناحت بأعلى الدَّوْحتين حَمامُ،
صبوتَ اشتياقاً، ثمَّ قلت لصاحبي: ... ألا إِنّما نَوحُ الحَمام حِمامُ
تجهَّزْ لبَيْنٍ، أو تَسَلَّ عن الهوى، ... فما لَكَ من ليلى الغَداةَ لمِامُ
وكيف تُرَجّي النَّيْلَ عندَ بخيلةٍ ... تُرام الثُّرَيّا، وَهْيَ ليس تُرامُ
مُهَفْهَفَةُ الأعطافِ: أَمّا جَبينُها ... فصبحٌ، وأَمّا فَرعُها فظلامُ
فيا ليت لي منـها بلوغاً إلى المُنَى ... حلالاً، فإنْ لم يُقْضَ لي فحرامُ
وأنشدني الشريف قطب الدين، أبو يعلى، محمد، بن علي، ابن حمزة ب بغداد، في ربيع الآخر سنة تسع وخمسين وخمس مئة، قال: أنشدني الربيب الأقساسي، أبو المعالي، بن العودي لنفسه، ب الكوفة، في منزلي، مستهل صفر سنة خمسين وخمس مئة:
ما حبَست الكتابَ عنك لهجر ... لا، ولا كان عبدُكم ذا تَجافِ
غيرَ أَنَّ الزَّمانَ يُحْدث للمَرْ ... ءِ أموراً، تُنْسيه كلَّ مُصافِ
شِيَمٌ، مَرَّتِ الليالي عليها، ... والليالي قليلةُ الإِنصافِ
قال: وأنشدني أيضاً لنفسه في التغزل بامرأة:
أبى القلب إِلا أمَّ فضلٍ وإن غدت ... تعدّ من النّصف الأخير لدِاتُها
لقد زادها عندي المشيبُ مَلاحةً ... وإن رغم الواشي وساء عُداتها
فإن غيَّرت منـها الليالي، ففي الحشا ... لها حَرَق، ما تنطقي زَفَراتها
فما نال الدَّهر حتّى تكاملت ... كمالاً، وأعيا الواصفين صفاتها
سَبَتْني بفَرْع فاحم، وبمُقْلَة ... لها لَحَظات . . ما تُفَكُّ عُناتُها

وثغرٍ . . زهت فيه ثَنايا، كأنّها ... حصى بَرَدٍ، يَشْفي الصَّدَى رَشَفاتُها.
ولمّا التقينا بَعْدَ بُعْدٍ من النَّوَى ... وقد حانَ منّي للسَّلام الْتفاتُها،
رأيت عليها للجمال بقيَّةً، ... فعاد لنفسي في الهوى نَشَواتُها
قال: وأنشدني أيضاً لنفسه:
يقولون: لو دارَيْتَ قلبك، لارْعَوى ... بسُلوانـه عن حبّ ليلى وعن جُمْلِ
قال: وأنشدني له:
يؤرّقني في واسط كلَّ ليلةٍ ... وَساوِسُ همٍّ من نَوىً وفِراقِ
فيا للهوى هل راحمٌ لمُتَيَّمٍ ... يُعَلُّ بكأس للفراق دِهاقِ؟
خليليّ هل ما فات يُرجَى؟ وهل لنا ... على النَّأْي من بَعد الفراق تَلاقِ؟
فإن كنتُ أبدي سلوة عن هواكمُ ... فإنّ صَباباتي بكم لَبَواقِي
ألا، يا اتٍ على نـهر سالم ... سلِمتِ، ووقّاكِ التَّفُّرقَ واقِ
تعالَيْنَ نُبدي النَّوْحَ، كلٌّ بشَجْوه ... فإِنّ اكتتامَ الوَجْد غيرُ مُطاقِ
على أَنّ وَجْدي غيرُ وَجْدك في الهوى ... فدمعيَ مُهراقٌ، ودمعكِ راقي
وما كنت أدري، بعدَ ما كان بينَنا ... من الوصل، أَنّي للفراق مُلاقِ
فها أنتِ قد هيَّجْتِ لي حرق الجَوى ... وأبديتِ مكنون الهوى لوفاقي
وأسهرتِني بالنَّوْح، حتّى كأنّما ... سقاكِ بكاسات التَّفُّرق ساقِ
فلا تحسبي أَنّي نزّعت عن الهوى، ... وكيف نزوعي عنـه بَعد وَثاقي؟
ولكنَّني أخفيتُ ما بي من الهوى ... لِكَيْ لا يرى الواشونَ ما أنا لاقِ
ابن جيا الكاتب هو جمال الدولة، شرف الكتاب، محمد. من أهل الحلة السيفية ب العراق. ومسكنـه بغداد.
مجمعٌ ب العراق على بلاغته، مبدع للأعناق أطواق براعته. قد اتفق أهل العراق اليوم أنـه ليس له نظير في الترسل، وأن روضه نضير في الفضل صافي المنـهل. يستعان بـه في الإنشاء، ويستبان منـه أسلوب البلغاء. وهو صناعة عراقية في الكتابة، وصياغة بغدادية في الرسالة. ولعدم أهل هذه الصناعة هناك عدم مثله، وعظم محله. لكنـه تحت الحظ الناقص، مخصوص بحرفة ذوي الفضل والخصائص.
اشتغاله باستغلال ملكه، وانتهاج مسلك الخمول والانتظام في سلكه. يعمل مسودات لمسودي العمال، وينشئ بما يقترح عليه مكاتبات في سائر الأحوال.
وله مراسلات حسنة، ومبتكرات مستملحة مستحسنة. وله نظم بديع، وفهم في إدراك المعاني سريع.
وهو إلى حين كتبي هذا الجزء، سنة إحدى وسبعين وخمس مئة، ب بغداد مقيم، وخاطره صحيح وحظه سقيم.
ومن جملة شعره ما كتبه إلى سعد الدين المنشيء في أيام السلطان مسعود، بن محمد:
هنِّئت في اليوم المَطِيرِ ... بالرّاح والعيش النَّضيرِ
ومُنحت بالعزّ الَّذي ... يُعدي على صَرْف الدُّهورِ
فاشرَبْ كُؤوساً، كالنُّجو ... م، تُديرُها أيدي البدورِ
من كلّ أهيفَ، فاترِ ال ... أَلْحاظِ، كالظَّبي الغَرِيرِ
يحكي الظَّلامَ بشَعره ... والصُّبحَ بالوجه المُنيرِ
فانعَمْ به، متيقّنا ... إِحمادَ عاقبةِ الأمورِ
فكبيرُ عفوِ الرَّبّ، مَوْ ... قُوفٌ على الذَّنْب الكبيرِ
واسلَمْ على طول الزَّما ... ن لكلّ ذي أمل قصيرِ
تُفني زمانَك كلَّه ... بالعزم منك وبالسُّرورِ
ما بين حفظٍ للثُّغو ... رِ وبين رَشْفٍ للثُّغورِ
ول ابن جيا في مدح الأمير أبي الهيج، بن ورام، الكردي، الجاواني:
سرى مَوْهِناً طَيْفُ الخَيال المؤرِّقِ ... فهاج الهوى من مغرم القلب شَيِّقِ
تخطَّى إلينا من بعيد، وبينَنا ... مَهامِهُ مَوْماةٍ من الأرض سَمْلَقِ
يجوب خُدارِيّاً، كأنَّ نُجومَه ... ذُبالٌ، يُذَكَّى في زُجاج مُعَلَّقِ

أتى مضجعي، والرَّكبُ حولي كأنَّهم ... سُكارى، تساقَوْا من سُلاف مُعتَّقِ
فخيَّل لي طيفُ البخيلة أَنّها ... أَلَمَّتْ برَحْلِي في الظَّلام المروّق
فأرَّقَني إِلمْامُها بي، ولم يكن ... سِوى حُلُم من هائم القلب موثَقِ
أِسيرِ صبَاباتٍ، تعرَّقن لحمَه ... وأمسكن من أنفاسه بالمُخَنَّقِ
إذا ما شكا العشّاقُ وجداً مبِّرحاً ... فكلُّ الذي يشكونـه بعضُ ما لَقِي
على أنّه لولا الرَّجاءُ لِأَوْبَة ... تقرِّبُني من وصل سُعْداه ما بَقِي
نظرت، ولي إنسانُ عينٍ غزيرةٍ، ... متى يَمْرِها بَرْحُ الصبَّابة يَغْرَقِ،
إلى عَلَم من دار سُعْدَى، فشاقني، ... ومن يَرَ آثارَ الأحبّة يَشْتَقِ
فظَلْتُ كأنّي واقفاً عندَ رسمـها طَعينٌ بمذروب الشَّباة مُذَلَّقِ
وقد كنت من قبل التَّفَرُّق باكياً، ... لِعلمي بما لاقيت بعدَ التَّفرُّقِ
وهل نافعي، والبعدُ بيني وبينَها، ... إِجالةُ دمع المُقلة المترقرقِ؟
وأشعثَ، مثلِ السَّيف، قد مَنَّهُ السُّرَى ... وقطعُ الفيافي مُهْرَقاً بعدَ مُهْرَقِ،
من القوم، مغلوب، تَميل برأسه ... شُفافاتُ أَعجاز النُّعاس المرنِّقِ،
طَردت الكَرى عنـه بمدح أخي العُلَىأبي الهَيْج ذي المجد التَّلِيد المُعَرَّقِ
حُسام الجُيوش، عزّ دولة هاشم، ... حليف السَّماح والنَّدَى المتدفِّقِ
فتى مجدُه ينمي بـه خيرُ والد ... إلى شرف فوقَ السَّماء محلِّقِ
على وجهه نورُ الهدى، وبكفّه ... مفاتيحُ بابِ المبهم المتغلِّقِ
إذا انفرجت أبوابُه، خِلْت أنَّها ... تفرَّج عن وجه من البدر مُشرقِ
وإن ضاق أمر بالرِّجال، توجَّهَتْ ... عزائكه، فاستوسعت كلَّ ضيِّقِ
ترى مالَه نَهْبَ العُفاة، وعِرضَهُ ... يطاعن عنـه بالقَنا كلُّ فَيْلَقِ
جَمُوع لأشتات المحامد، كاسب ... لها أبداً من شمل مال مفرَّقِ
سعَى وهْوَ في حدّ الحَداثة، حدّه ... له في مساعي كلّ سعي مشقَّقِ
تلوح على أَعطافه سِمَةُ العلى ... كبرق الحَيا في عارض متألِقِ
من النَّفَر الغُرّ الأُلى عمَّتِ الورى ... صنائعُهم في كلّ غرب ومشرقِ
إذا فخَروا لم يفخَروا بأُشابةٍ ... ولا نسبٍ في صالحي القوم مُلْصَقِ
هم الْهامةُ العُلْيا. ومن يُجْرِ غيرَهُمْ ... إلى غاية في حَلْبَة المجد، يُسْبَقِ
إذا ما هضابُ المجد سدّ طلوعها ... ولم يَرْقَها من سائر النّاس مُرْتَقِ،
توقَّلَ عبد الله فيها، ولم يكن ... يزاحمـه فيها امْرُؤٌ غيرُ أحمقِ
صفا لك، يا ابنَ الحارثِ القَيْلِ، في العلى ... مَشاربُ وِردٍ صفوُها لم يُرَنَّقِ
متى رُمتُ في استغراق وصفك حَدَّه، ... أبى العجز إلا أن يقول ليَ: ارفُقِِ
فلست، وإِنْ أسهبتُ في القول، بالغاً ... مَداه بنَعْتٍ أو بتحريرِ منطقِ
إلا إنّ أثوابَ المكارم فيكُمُ ... بَواقٍ على أحسابكم لم تُخَرَّقِ
يجدّدُها إيمانكم، ويَزِيدُها ... بَقاكم، على تجديدها، فضلَ رَوْنَقِ
لك الخُلُقُ المحمودُ من غير كلفة، ... وما خُلُقُ الإنسانِ مثلَ التَّخَلُّقِ
إذا ما نَداك الغَمْرُ نابَ عن الحَيا ... غَنِينا بـه عن ساكب الغيث مُغْدِقِ

فما مدحُكم ممّا أُعاب بقوله ... إذا أفسد الأقوالَ بعضُ التَّمَلُّقِ
ولكنْ بقول الحقّ أغربت فيكُمُ، ... ومن يَتَوَخَّ الحَقَّ، بالحَقِّ ينطِقِ
فإِن نِلْتُ ما أمَّلْتُه من وَلائكمْ ... ومدحِكُمُ، يا ابنَ الكرام، فأَخْلِقِ
وما دونَ ما أبغي حجابٌ يصُدُّني ... برّدٍ ولا بابٍ عن الخير مُغْلَقِ
إذا أنا أحرزت المودَّةَ منكُمُ، ... فحسبي بها، إذْ كنتُ عينَ الموفَّقِ
سعيد بن مكي النيلي من أهل النيل.
كان مغالياً في التشيع، حالياً بالتورع، غالياً في المذهب، عالياً في الأدب، معلماً في المكتب، مقدماً في التعصب.
ثم أسن حتى جاوز الهرم، وذهب بصره وعاد وجوده شبيه العدم، وأناف على التسعين. وآخر عهدي بـه في درب صالح ب بغداد سنة اثنتين وستين وخمس مئة، ثم سمعت أنـه لحق بالأولين.
أنشدني له ابن أخته عمر الواسطي الصفار ب بغداد، قال: أنشدني خالي سعيد بن مكي لنفسه، من كلمة له:
ما بالُ مَغاني الحِمَى لشخصك أطلالْ؟ ... قد طال وقوفي بها، وبَثّي قد طالْ
الرَّبْع دثور، ودِمْنَتاه قِفار ... والرَّبْع مُحيل، بعد الأَوانس بطال
عفته دَبُور وشَمْأَل وجَنُوب ... مع مَرِّ مُلِّثٍ مُرخي العَزالِي مِحْلال
يا صاحِ قِفاً باللِّوى نسأل رسماً ... قد حالَ، لَعلَّ الرُّسوم تُنْبِي عن حالْ
مُذْ طارَ شجا بالفراق قلب حزين ... بالبَيْن، وأقصى بالبعد صاحبة الخال
ما شَفَّ فؤادي إلا نَعيب غُرابٍ ... بالبَيْن يُنادي، قد صار يضرِب بالفال
تمشي تتهادَى وقد ثَناها دَلّ ... من فَرْط حياها تخفي رنين الخَلخْال
وله من قصيدة، يذكر فيها أهل البيت عليهم السلام:
قمرٌ أقام قيامتي بقَوامـهِ ... لِم لا يجودُ لمُهْجَتي بِذمامـهِ
ملّكتُه قلبي، فأتلف مُهْجَتي ... بجمال بهجته وحسن قَوامـهِ
وبناظر غَنِجٍ وطَرْف أحور ... يُصمي القلوبَ، إذا رنا، بسِهامـهِ
وكأنَّ خطَّ عِذاره في حسنـه ... شمس تجلَّت وَهْيَ تحتَ لِثامـهِ
ويَكاد من ترف، لدقَّة خَصْره، ... ينقَدُّ عندَ قعودِه وقيامـهِ
وكأنَّه من خمرة ممزوجة ... بالرِّسْل عندَ رِضَاعِه وفِطامـهِ
ومنـها في مدح أهل البيت عليهم السلام:
دَعْ يا سعيدُ هواك، واستمسِكْ بمَنْ ... تسعَدْ بهم، وتراح من آثامـهِ
ب محمَّد، وب حَيْدَر، وب فاطمٍ ... وبوُلدهم عقدوا الولا بتمامـهِ
قومٌ، يُسَرُّ ولِيُّهم في بعثه، ... ويَعَضُّ ظالمُهم على إبهامـهِ
وترى وَلِيٌّ وَليِّهمْ، وكتابُه ... بيمينـه، والنُّورُ من قُدّامـهِ
يَسقيه من حوض النَّبِيّ محمّد ... كأساً بها يَشفي غَليلَ أُوامـهِ
بيدَيْ أمير المؤمنين، وحَسْبُ مَنْ ... يُسقَى بـه كأساً بكفّ إِمامـهِ
ذاك الَّذي لولاه ما اتَّضحت لنا ... سُبُلُ الهدى في غَوْره وشَآمِهِ
عَبَد الإِلهَ، وغيرُه من جهله ... ما زال معتكفاً على أَصنامـهِ
ما آصف يوماً، وشمعون الصَّفا ... مع يُوشَعٍ في العلم مثلَ غلامـهِ
من ها هنا دخل في المغالاة، وخرج عن المصافاة، فقبضنا اليد عن كتب الباقي، ووردنا القدح على الساقي. وما أحسن التوالي، وأقبح التغالي القائد أبو عبد الله محمد بن خليفة السنبسي سمعت أنـه كان من شعراء سيف الدولة، صدقة، بن منصور، بن دبيس، وكان يحسن إليه. فلما قتل صدقة، مدح دبيساً ولده، فلم يحسن إليه.
فوافى بغداد في الأيام المسترشدية، ومدح الوزير جلال الدين، أبا علي، بن صدقة، فأحسن إليه، وأجزل له العطاء.
ومات ب بغداد.

وكان مسبوك النقد، جيد الشعر، سديد البديهة، شديد العارضة. تتفق له أبيات نادرة، ما يوجد مثلها.
فمنـها، من قصيدة بيتان، وهما:
فرُحْنا، وقد رَوَّى السَّلامُ قلوبَنا ... ولم يَجْرِ مِنّا في خُروق المَسامعِ
ولم يعلَمِ الواشونَ ما كان بينَنا ... من السِّرّ لولا ضَجرةٌ في المدامعِ
وهذان البيتان البديعان، من كلمة له في سيف الدولة، صدقة، بن منصور، المزيدي، الأسدي، وأولها:
لِمَنْ طَلَلٌ بين النَّقا فالأَجارعِ ... مُحيِل، كسَحْق اليَمْنَة المُتَتايعِ؟
ومنـها:
وعهدي بـه والحَيُّ لم يتَحمَّلُوا ... أو انسَ غِيدٍ كالنُّجوم الطَّوالعِ
من اللاءِ لم يعرِفن، مُذْ كُنَّ صِبْيَةً ... مع الليل، فَتْلاً غيرَ فَتْل المَقانعِ
ومنـها:
نَبَذْت لهنَّ الصَّوتَ منّي، وقد جرى كَرَى النَّوْمِ ما بينَ الجُفون الهواجعِ
فأقبلن، يسحَبْنَ الذُّيولَ على الوَجَى، ... إِلَيَّ، كأمثال الهِجان النَّوازعِ
يُزَجِيّنَ مِكسالاً، يكادُ حديثُها ... يَزِلُّ بحِلْم الزّاهد المتواضعِ
مليحة ما تحتَ الثِيّاب، كأنَّها ... صَفيحةُ نَصْل في حَرِيرَة بائعِ
إذا خطَرت بين النِّساء، تأوَّدت ... برِدْف كدِعْص الأجرع المُتَتابعِ
فَأبْثَثْتُها شوقي وما كنت واجداً ... فراحت وسِرّي عندَها غيرُ شائعِ
ومَنْ يَنْسَ لا أنسَى عِشيّةَ بَيْنِنا ... ونحن عِجال بين غادٍ وراجعِ
وقد سلَّمت بالطَّرْف منـها، ولم يكن ... من النُّطق إِلاّ رَجْعُنا بالأصابعِ
وبعدها البيتان:
فرحُنْا، وقد رَوَّى السَّلام قلوبنا ... ولم يَجْرِ مِنّا في خُروق المسامعِ
ولم يعلَمِ الواشونَ ما كان بينَنا ... من السِّرّ لولا ضَجْرَةٌ في المدامعِ
انظر، هل ترى مثل هذين البيتين في القصيدة، بل في جمع شعره؟ وقوله: " لولا ضجرة في المدامع " ، ما سبق إليه. وهو في غاية الحسن واللطافة.
ومنـها:
فإنْ تَكُ بانَتْ بَيْنَ لا مُتَعَتِّبٍ ... فيرضَى، ولا ذو الوُدّ منـها بطامعِ،
فإِنّي لأَهْواها، وإِنْ حالَ دونَها ... سَوادُ رَغامٍ البَرْزَخ المتاوقعِ
وأُقسِم لولا سيفُ دولة هاشمٍ ... ونشري لِما أولاه بينَ المجامعِ،
لَقَرَّبُت رَحْلي عامداً فأتيتُها ... وإِن كان إِلمامي بها غيرَ نافعِ
ومنـها في المدح، وقد أحسن أيضاً:
إذا جئتَه، لم تلقَ من دون بابِه ... حجاباً، ولم تدخُلْ إليه بشافعِ
كماء الفُرات الجَمّ، أعرض وِردُه ... لكلّ أُناس، فَهْوَ سهلُ الشّرائعِ
إذا سار في أرض العدوّ، تباشرت ... بأرجائها غُبْرُ الضِّباع الخوامعِ
فتتبَعُه من كلّ فَجّ، فتهتدي ... طوائفها بالخافقات اللوامعِ
فيُرمِلُ نِسواناً، ويُيْتِمُ صِبْيَةً، ... ويجنُبُ في الأَغلال مَنْ لم يُطاوعِ
على أَنّه في السَّلْم عندَ سؤاله ... أَغَضُّ وأحيا من ذوات البَراقعِ
ومنـها:
فما نِيلُ مِصر، والفُراتُ، ونِيلُهُ ... ودَجْلَةُ في نَيْسانَ ذاتُ الرَّواضعِ،
تَرُدُّ لها الزّابانِ من كلّ مَنْطَفٍ ... ذَوائبَ أعناقِ السُّيُول الدَّوافعِ،
بأسرعَ من يُمْناه فضلَ أَناملٍوأجرى نَدىً من سيله المتعِ
إِليك ابنَ منصور تخطّت بنا الفَلا ... سفائنُ بَرٍّ غيرُ ذات بَضائعِ
سِوى الحمدِ. إِنَّ الحمدَ أبقى على الفتى ... من المال، والأموالُ مثلُ الودائعِ
وله من قصيدة في عميد الدولة، ابن جهير وزير الإمام المستظهر بالله، أولها:
أمَنازلَ الأحباب بينَ مَنازلِ ... فالرَّبْوَتَيْنِ إلى الشَّرَى من كافلِ
ومنـها:
ولقد جزِعت من الفراق وبَيْنِهِ ... جَزَعَ العليلِ من السَّقام القاتلِ

تتلو، وتتبَعُها، الحُداة، كأنّها ... قَزَعٌ تقطَّعَ من جَهامٍ حافلِ
فوقفت أنظُرها، وقد رُفِعت لنا، ... نظرَ الغريقِ إلى سواد السّاحلِ
وتعرَّضت، لِتَشُوقَنا، مَعنيَّة ... كالظَّبْي أفلت من شِراك الحابلِ
هيفاء . . ألْحَفَها الشَّباب رِداءَه ... كالغصن ذي الورقِ الرَّطيبِ المائلِ
تهتزُّ بين قلائد وخَلاخل ... وتَميس بين مَجاسد وغَلائلِ
وتقول: إنّ لقاءنا في قابلٍ، ... والنَّفسُ مولعة بحبّ العاجلِ
ومضت، فأضمرها البِعادُ، فلم تكن ... خُطُواتُها إِلا كَفْيءٍ زائلِ
ومنـها في المخلص:
يشكو معاندةَ الخطوبِ، ويرتجي ... عدلَ الزَّمانِ من الوزير العادلِ
وله من قصيدة في مـهذب الدولة، السعيد، بن أبي الجبر ملك البطيحة يطلب فيها شبارة:
خَلِّياني من شقوة الادلاجِ ... وأصْبَحانِي قبل اصطخابِ الدَّجاجِ
من كُمَيْت، ذابت، فلم يبقَ منـها ... غيرُ نُور مستوقَدٍ كالسِّراجِ
عتَّقتْها المَجُوس من عهد شِيثٍ ... بُرهةً بينَ مِخْدَعٍ وسِياجِ
فبدت من حِجالها، وَهْيَ تسمو ... كالمصابيح في بطون الزُّجاجِ
واقْتُلاها عنّي بمَزْج، فإِنّي ... لا أرى شُربَها بغير مِزاجِ
يتهادَى بها إِلَيَّ غَضيضُ ال ... طَّرْف ما بينَ خُرَّد كالنِّعاجِ
من بنات القصور، يَمشين رَهْواً ... بين وَشْي الحرير والدِّيباجِ
وذَراني من النُّهوض مع الرُّكْ ... بانِ والعَوْدِ بالقِلاص النَّواجي
ووقوفي على مَعاهدَ غُبْرٍ ... ليس فيها لِعائج من مَعاجِ
إِنَّما بِغْيَتِي مصاحبة الصَّهْ ... باءِ مَعْ كلِّ أبلجٍ فَرّاجِ
ومنـها في المخلص:
كامل في الصِّفات مثل كمال ال ... دِّينِ غَوْثِ الورى ولَيْثِ الهِياجِ
ومنـها:
أيُّها الخاطبُ الَّذي بعَث المَهْ ... رَ إلينا، والنَّقْدَ، قبلَ الزَّواجِ
قد زَفَفْنا إليك بِكراً لَقُوحاً ... غيرَ ما فارِكٍ، ولا مِخْداجِ
حُرَّةً، لم تلِدْ جَنيناً، ولم تَنْ ... مُ قديماً من نُطفة أَمشاجِ
غيرَ أَنّي إِخالُها، وَهْيَ حَمْلٌ، ... لَقِحَتْ من نَداك قبلَ النَّتاجِ
فاشْرِ منـها النِّكاحَ طِلْقاً، فإنّي ... بِعتُه منك بيعةَ المحتاجِ
بَسُبوحٍ دَهْماءَ، مُسْحنَةِ البط ... نِ، خَرُوجٍ من كَبَّة الأمواجِ
كالظَّلِيم المُغِّذِ، في الماء تبدو ... من لباس الظَّلْماء في دُوّاجِ
شَخْتَة القَدِّ، من خِفاف الشَّبابِي ... ر المَقاصير، أو طِوال الوراجي
الوراجي: جمع أرجية، وهي من سفن البطائح.
بارزات أضلاعها فَهْيَ كُثْرٌ ... مُدْمَجاتٌ في قوَّة واعوجاجِ
سيرُها دائباً على الظَّهر، لا يشْ ... كو قَراها من كدحة وانشجاجِ
يلتقي جَرْيَةَ الفُراتِ فيُردي ... سيرُها كلَّ مُقْرِب هِمْلاجِ
بلِسان مثلِ السِّنان طويلٍ ... طاعنٍ من حَشاه في الأَثباجِ
ورِقاقٍ عُقْفٍ، كأجنحة الطِّيْ ... ر إِذا رفرفتْ على الأَبراجِ
داجياتٍ، حُدْب الظُّهور، فإِنّي ... أبداً في هواك غير مُداجِ
فتراها تمُرُّ في الماء كالسَّهْ ... مِ إِذا قصَّرَتْ نِقالُ الرَّماجِ
ومنـها:
واغتنمْ فُرصة الزَّمان بنفعي ... فالليالي سريعة الاِنْدِراجِ
وَلْيَكُنْ ذاك عن قريب، فإِنّي ... كلَّ يوم في رجفة وانزعاجِ
وله في صفة الراح:
وكأسٍ كمثل فَتِيق الضِّرام ... تُميِت الهموم، وتُحيي السُّرورا

تُشَبُّ لِشَرْبٍ على مَرْقَب ... فتُعشي النَّديمَ، وتُغْشِي المديرا
إذا شابَها شاربٌ مُعْتِمٌ ... ظننت بيُمْناه نجماً منيرا
أنشدنيها ب البصرة زين الدين، ابن الأزرق.
وله يصف روضاً، من قصيدة، أولها:
يا راقداً، قد نفَى عن جَفْنـه الأَرَقا، ... قُمْ للصَّبُوح، فهذا الصُّبح قد طَفِقا
واشرَبْ على روضة، جازَ النَّسيمُ بها ... ليلاً، فأصبح من أَنفاسها عَبِقا
فما يَمُرّ، إذا ما مَرَّ مبتكِراً، ... إِلا وأَرَّج من أنفاسه الطُّرُقا
كأنّما نشَر العطّارُ عَيْبَتَهُ ... فيها سُحَيْراً مع الإِصباحِ إِذْ فُتِقا
كأنّما السُّحْبُ تَهْواها، فقد نظَمت ... من لؤلؤ الطَّلّ في أوراقها حَلَقا
ووكلت حولَها من نورها حرساً ... يظَلُ يرقُبُها، لا تَطْرِفُ الحَدَقا
صُفْرُ الحماليق، لا تنفكّ ناظرةً ... وليس تنطقُ إِنْ ذو ناظر نطَقا
كأنّما الكَرْمُ في أرجائها خِيَمٌ ... من سُنْدُس، ضُرِبت مسطورةً نَسَقا
تبدي لنا من حواشيها، إذا كشَطت ... هُوجُ العواصِف عن قُضبانـها الوَرَقا
مثل التَّنابيلِ من حام قد اتَّخَذُوا ... خوفاً من السَّبْي في أيديِهِمُ دَرَقا
وأنشدني أيضاً للسنبسي في صفة الخمر، وقد أحسن:
فكأنّها والكأسُ تحت سُلافِها ... شَرَرٌ، على نار، على حُرّاقِ
وكأنَّ أفواهَ الزُّجاج، وقد بدا ... منـها المُدامُ، مدامعُ العشّاقِ
ومنـها في صفة الإبريق:
جُليت علينا في مراكزِ محكَمٍ ... بغَلائلٍ مُلْسِ المُتُونِ رِقاق
أنشدنيها أبو المعالي الذهبي، رحمـه الله تعالى.
ومنـها، وهو أول الأبيات على الترتيب:
ولَرُبَّ ديرٍ، قد قصَدنا نحوَهُ ... في فِتْيَة، ناءٍ عن الأسواقِ
فطرَقْت بابَهُمُ، فقال كبيرهُمْ: ... أهلاً بزائرنا وبالطُّرّاقِ
ومضى بمغِوَلِه، فغاب هُنَيْهَةً ... في مُخْدَع ناءٍ وَرا أَغلاقِ
وأتى بها بِكراً، تخالُ حَبابَها ... فوقَ الدِّنان نواظرَ الأحداقِ
حمراءَ، تَخْضِب في الظَّلام إذا بدت ... في كفّ شاربها، يمينَ السّاقي
لم تُغْلَ في قِدر، فيَكْمَدَ لونُها، ... قبلَ انتهاكِ العصر، بالإِحراقِ
فكأنَها، والكأس تحتَ سُلافها ... شَرَرٌ، على نار، على حُرّاق
ومنـها في صفة الأباريق:
جُليت علينا في مراكز محكَم ... بغَلائلٍ مُلْسِ المُتون رِقاقِ
وكأنّ أفواه الزُّجاج، وقد بدا ... منـها المُدامُ، مدامعُ العشّاقِ
فكأنَّها بين الحضور حمائمٌ ... حُمرُ الصُّدور لوامع الأَطواقِ
قلت: اسْقِني منـها بكأسٍ قَرْقَفاً ... صهباءَ لاحقةَ الشّعاع، دِهاقِ
وخُذِ الَّذي نعطيك غيرَ مُماكسٍ ... يا عمُّ من ذهب ومن أَعْلاقِ
فأبى عَليَّ، وقال: كلاّ، والّذي ... أهوى عبادَه مع الخَلاّقِ
لا شَمَّ مَفْرِقَ رأسِهما ذو مَعْطِسٍ ... إلا بكَثرةِ رغبةٍ وصَداقِ
ومنـها في صفة الخمار، وسومـه:
فتعالت الأصوات فيما بينَنا ... حتّى أخَذْنا في مِرا وشِقاقِ
أدنو، فيبعد في الكلام بسَوْمِهِ ... عنّي، فما ألقاه عندَ وِفاقي
فكأنّما درَسَ الخِلافَ وحكمَهُ ... للشّافِعيّ على أبي إسحاقِ
وله في المديح:
فواللهِ ما حدَّثتُ نفسي بمدحة ... لذِي كرم، إلا خطَرت بباليا
ولا سِرْتُ في وجه، لأِسأل حاجة ... أُسَرُّ بها، إلا جعَلْتك فاليا
وإِنّي لَراجٍ أن أنالَ بك العلى ... وأبلُغَ من دهري ومنك الأمانيا
وأنشدت له في الخمر:

أقول لصاحب، نبَّهْتُ وَهْناً، ... ونومُ العين أكثرُه غِرارُ:
لَعلَّك أَنْ تعلِّلَنا بخمرٍ، ... فأيّامُ الشُّرور بها قِصارُ
فقامَ يذودُ باقي النَّوم عنـه، ... وفي أجفانِ مُقْلَتِه انكسارُ
وعاد بها، كماء التِّبْر، صِرفاً ... على أَرجائها زَبَدٌ صِغارُ
فلم أرَ قبلَ منظرِه لُجَيْناً ... رقيقَ السَّبْكِ، أخلصه النُّضارُ
فما أدري، وقد فكّرتُ فيها، ... أنارٌ في الزُّجاجة؟ أَمْ عُقارُ؟
لِكُلّهِما ضياءٌ واشتعالٌ ... تطايرَ عن جوانبه الشَّرار
سِوى أَنّي وجدت لها نسيماً ... كنَشْر الرَّوض، باكرَه القِطارُ
وله:
ولمّا تنادَى الحيُّ بالبَيْن غُدوةً، ... أقام فَريقٌ، واستقلَّ فَريقُ
تَلفَّتُّ إِثْرَ الظُّعْنِ حتّى جهِلته ... فإِنسانُ عيني بالدُّموع غريقُ
فيا مَنْ لِعَيْنٍ لا تَزالُ كأنَّما ... عليها غِشاء للدُّموع رقيقُ
إذا البَيْنُ أدماها بأيدي سِفاره ... تحدَّر منـها لؤلؤ وعَقيقُ
وله:
فَسِيحُ نواحي الصَّدر، ثَبْتٌ جَنانُه ... إذا الخيلُ من وقع الرِّماح اقشعرَّتِ
جميل المُحَيّا والفِعَال، كأنّما ... تمنَّتْه أُمُّ المجد لمّا تَمَنَّتِ
وأنشدني شيخنا عبد الرحيم بن الأخوة قال: أنشدني القائد أبو عبد الله، محمد، بن خليفة، السنبسي لنفسه:
وخمّارةٍ من بناتالمَجُسِ لا تطعَمُ النّومَ إلاّ غِرارا
طرَقْت على عجل، والنُّجو ... مُ في الجوّ معترضاتٌ حَيارَى
وقد برد الليل، فاستخرجت ... لنا في الظَّلام من الدَّنّ نارا
وله:
لم أنسَ، يومَ رحيلِ الحيّ، موقِفَنا ... ب ذي الأراك وذيلُ الدّمعِ مجرورُ
وقد لها كلُّ ذي حاجٍ بحاجته ... عنّا، فمُنْتَزِجٌ ناءٍ، ومنظورُ
كم قد عزَمت على تَركي محبَّتكم ... يا أُمَّ عَمْروٍ، فتأباه المقاديرُ
وله في النسيب:
يَعشي العُيونَ ضياءُ بهجتِها ... تحتَ الظَّلامِ، ودُونَها السِّتْرُ
وإذا تكلّمنا، ترى بَرَداً ... شَنَباً، تَرقرقُ فوقَه خمرُ
قَصُرتْ عن الأَبواع خطوتها ... عندَ القيامِ، فقَدْرُها فِترُ
وإذا مشت، مالت روادفُها ... بقَوامـها، وتململ الخَصْرُ
فجبينُها بدرٌ، ومَبْسِمُها ... فجرٌ، وحشوُ جُفونِها سحرُ
فكأنّما كُسيت تَرائبُها ... زَهَراً، تَوَقَّد بينَه جمرُ
قامت تودِّعُني، وما علِمت ... أَنَّ الوَداع لمِيتتي قَدْرُ
وأنشدني مجد الدولة، أبو غالب، عبد الواحد، بن الحصين قال: أنشدني والدي مسعود، بن عبد الواحد، رحمـه الله تعالى، للسنبسي من قصيدة في سيف الدولة، صدقة، أولها:
قم فاسقنيها على صوت النَّواعيرِ ... حمراءَ، تُشرق في ظلماءِ دَيْجُورِ
كانت سِراجَ أناسٍ، يهتدون بها ... في أوَّل الدَّهر قبلَ النّارِ والنُّورِ
فأصبحت، بعدَما أفنى ذُبالتَها ... مَرُّ النَّسيمِ وتَكرارُ الأعاصيرِ،
في الكأس تُرْعَدُ من ضُعف ومن كِبَر ... كأنَّها قَبَسٌ في كفّ مقرورِ
فالظِّلُّ منتشرٌ، والطَّلُّ منتثِرٌ ... ما بينَ آسٍ ورَيْحانٍ ومنثورِ
ونَرجِس خَضِل، تحكي نواظرُه ... أحداقَ تِبْر على أجفان كافورِ
ما بينَ نَيْلَوْفَرٍ، تحكي تَمائمـهُ ... زُرقَ الأَسِنَّة في لون وتقديرِ
مغرورق، كرُؤوس البطّ مُتْلِعَةً ... أعناقَها، وهُمُ مِيلُ المناقيرِ
كأنّما نَشْرُها في كلّ باكرةٍ ... مِسكٌ تضوَّعَ، أو ذِكرُ ابنِ منصورِ
أبو عبد الله أحمد بن عمار الحسيني الكوفي مجد الشرف.

كتب لي ولده شمس الشرف، عمار نسب والده، وهو: أبو عبد الله، أحمد، بن عمار، بن أحمد، بن عمار، بن المسلم، بن أبي محمد، بن أبي الحسن محمد، بن عبيد الله، بن علي، بن عبيد الله، بن علي، ابن عبيد الله، بن الحسين، بن علي، بن الحسين، بن علي، بن أبي طالب - عليهم السلام.
وذكر: أنـه توفي ب بغداد سنة سبع وعشرين وخمس مئة، وعمره اثنتان وخمسون سنة.
علوي، نجم سعده في النظم علوي. وشريف شرى في سوق الأدب، فضله بكد النفس والنصب. شرفت همته، وظرفت شيمته، ولطف لنظم رقيق الشعر ذهنـه، ولم يملك في مضمار القريض رهنـه.
مجد الشرف، مجيد لإنشاء الطرف. موفي كافٍ، خاطره صافٍ، ولفظه شافٍ، وفضله غير خافٍ. في حظه قانع، وفي شعره صانع، ومن الخطأ في نظمـه مانع، فكأن كلامـه ثمر يانع.
كل شعره مجنس، لا كشعر غيره بالركة والعجمة مدنس. فهو بصنعته وقوة معناه مقدس، بنيانـه على الفضل د مؤسس.
ف ابن عمار، لمودات القلوب بانٍ ومعمار. نبتت في أفنان أدبه أثمار، وتطلعت من مشرق فضله لقصائده أقمار، وستنقضي - إلى أن يسمح الدهر بمثله - حقب وأعمار.
أغر، له الكلم الغر. حر، له النظم الحر، السهل الممتنع الحلو المر، كأنـه الياقوت والدر.
أنشدني الشيخ المؤدب المقرئ أبو إسحاق، إبراهيم، بن المبارك، البغدادي بها، في جمادى الأولى سنة إحدى وخمسين وخمس مئة - وكان راوية الشعراء، يتوب عنـهم في الإنشاد بين يدي الكبراء - ل ابن عمار قصيدةً ألفيةً، أبياتها تشبه طلساً رومية. وكنت نظمت على روي الألف، وسمته أن ينشدها عني عند بعض ذوي الشرف، فتذكر ابن عمار وقال: ورد بغداد في الأيام المسترشدية، ومدح جلال الدين بن صدقة بتلك القصيدة المعنوية، ورويتها عنـه إنشاداً بحضرة الوزير: وهي:
خَلِّه، تُنْضِ ليلَهُ الأَنْضاءُ ... فعَساه يَشفي جَواه الخُوَاءُ
ويُبِيد البَيْداء والعِيسَ. إِنّي ... مُشفقٌ أَنْ تُبيدَه البَيْداءُ
فقد استنجدتْ حَياه رُبا نَجْ ... د، وشامت بُروقه شَيْماء
وثَنَت نحوَه الثَّنِيَّةُ قلباً ... قُلَّباً، تستخفُّهُ الأَهواءُ
عاطفاتٍ إليه أَعطافَها، شَوْ ... قاً، كما تَلْفِتُ الطُّلَى الأَطلاءُ
دِمَنٌ دامَ لي بها اللهوُ حِيناً ... وصَفا لي فيها الهوى والهواءُ
وأَسرْت السَّرّاءَ فيها بقلب ... أَسَرَتْه من بَعدِها الضَّراءُ
فسقت عهدَها العِهادُ، ورَوَّت ... منـه تلك النَّواديَ الأَنداءُ
وأَربَّتْ على الرُّبا من ثَراها ... ثَرَّةٌ، للرِّياض منـها ثَراءُ
يستجمُّ الجُمام منـها إذا ما ... نَزَح المُقْلَةَ البَكِيَّ البكاءُ
زمنٌ، كان لي عن الهَمّ هَمّ ... بالتَّصابي، وبالغَواني غَناءُ
ناضرٌ. كُلَّما تعطَّفتِ الأَع ... طافُ منـه، تثنَّتِ الأَثْناءُ
وإِذا هَزَّت الكَعابُ كِعابَ ال ... خَطِّ، سَلَّتْ ظُبَى السَّيوفِ الظِّباءُ
في رياض، راضت خِلالَ جَلالَ ال ... دِّينِ أرواحهنَّ والصَّهْباءُ
شِيَمٌ، شامَها النَّسيمُ، فرَقَّت ... وجَفَتْ عن سموّها الأسماءُ
شابَ بالعُرْف عَرْفَهُنَّ، وقِدْماً ... خامر الخمرَ في الزُّجاجة ماءُ
ملك، خاطبَ الخُطوب برمز ... خَطُبَتْ من شِياته الفصحاءُ
وأمالَ الآمالَ عن كلّ حَيّ ... بعدَ أَنْ لم يكن لحَيّ رجاءُ
أَلْمَعِيٌّ، لو شامَ لامعَ أمر ... لأَرَتْه غروبَه الآراءُ
مُعرض العِرض عن عتاب، إِذا لم ... يَرُعِ الأروعَ الهِجانَ الهِجاءُ
لك من وجهه وكفَّيْه ماءا ... نِ: فهذا حَياً، وهذا حَياءُ
روَّض الأرضَ والنَّدِيَّ نَداه ... واعتفته الأَحياءُ والأَحياءُ

بِيَدٍ، أيّدت من الدَّهر ما انآ ... دَ، وكانت له اليدُ البيضاءُ
ويَراع، راعَ الذَّوابلَ بأساً ... ورعى المجدَ حين قلَّ الرِّعاءُ
كلَّما صلَّ، صالَ منـه بِصّلٍ ... لا يُرَى للرُّقَى إليه ارتقاءُ
وإذا ماجَ ثُمَّ مَجَّ لُعاباً ... كان منـه الشِّفاءُ والاشقاءُ
فعليه للسّائلين صِلاتٌ ... وعليه للصّائلينَ صِلاءُ
قد أصابوا لَدَيْه صَوْباً وصاباً ... فيهما راحةٌ لهم وعناءُ
ورَّثَته هَدْيَ الجدودِ جدودٌ ... ورَّثَتها آباءَها الآباءُ
معشرٌ، عاشروا الزَّمانَ ووَلَّوْا ... وعليه رِيٌّ بهم ورُواءُ
لو يُجارونَ جاريَ الغيثِ في الجو ... د، لمَا ناوَأَتْهُمُ الأَنواءُ
أنت صُنت العِراق إِذْ عَرَقَتْهُ ... بيَدَيْها مُلِمَّةٌ دَهْياءُ
وأَمامَ الإِمامِ قِدْماً تقدَّمْ ... تَ وأقدمتَ حينَ حانَ اللِقاءُ
بجِنانٍ، ما حَلَّ جَنْبَيْ جَبانٍ، ... واعتزامٍ، للموت فيه اعتزاءُ
أعربت عنـه يَعْرُب و قُرَيْش ... واصطفته الملوكُ والخُلَفاءُ
باسطاً في ذرّا البسيطة جيشاً ... جاشَ منـه صدرُ الفَضاءِ الفَضاءُ
نقع الجوَّ من جَواه بنَقْع ... نافسته على السًّموّ السَّماءُ
لم يَرِمْ عاريَ العَراء إلى أن ... نُشِرت منـه في مَلاهُ المُلاءُ
كاد مَنْ كاده يَصُوب بِصَوْبٍ ... قَطْرُ أقطارِ دِيِمَتَيْه الدِّماءُ
يا أخا الجودِ والسَّماحِ، نِداءً ... فوقَ سَمْعِيهِ من نَداك نِداءُ
رائقاً، لا يُرِيقُ فيكم دمَ الأَمْ ... والِ، حتّى تحيا بـه العَليْاءُ
كلَّما هزَّه السَّماحُ، تثنَّى ... بين أثنائه عليه الثَّناءُ
مِن فتىً، فاتَ أقوم القوم بالقَوْ ... لِ، ودانت لفضله الفضلاءُ
حاز صَفْوَ الصّفات، فالعِلمُ منـه ... عَلَمٌ، والذَّكاء فيه ذُكاءُ
لكُمُ منـه ذِمَّة اللهِ. إِنَّ ال ... حمدَ والذَّمَّ من سِواه سَواءُ
مستقلٌّ للمال، لا يَجْتَدِيه ... إِنَّما همَّةُ العليِّ العَلاءُ
همّةٌ نالَها، الثُّرَيّا علوّاً ... واستوى عندَه الثَّرى والثَّراءُ
لم يَطُلْها طَوْلُ السَّحاب، ولا جا ... زَتْ بمجرى أفلاكِها الجَوْزاءُ
همَّةٌ، نازعت إليك، وفي ذا ... كَ دليلٌ بأنّها عَلْياءُ
عزَفَت عن بني الزَّمان، ورامَتْ ... ك، فهم داؤها، وأنت الدَّواءُ
كُلَّ يومٍ يؤُمُّها منك جودٌ ... أحقرُ الجودِ عندَه الإِجداءُ
أمطرَ العِزَّ ناشئاً ومَلِيئاً ... واستوى المالُ عنده والماءُ
تستميلُ الآمالُ عِطْفَيْه عَطْفاً ... ويهُزُّ الرَّجاءَ منـه الرَّجاءُ
أنا ذاك الدّاني البعيدُ مقاماً ... ومقالاً إِن أُفحِم الخُطَباءُ
لا أرى الشِّعرَ لي شِعاراً إذا ما ا ... أخَذّتْهُ دَأباً لها الأدباءُ
هو عندي نقصٌ وإن كان فضلاً ... وكثيرٌ من البحور الغُثاءُ
وإذا أحكم الرِّجالُ مقالاً ... حكمت لي بسبقه الحكماءُ
وقليلُ النَّوالِ عندي كثيرٌ ... وهِباتُ الدُّنيا لَدَيَّ هَباءُ
وإذا كنتَ أنت ذُخريَ للأي ... امِ، هانت في عينيَ الأشياءُ
وجدير أَنّي أنالُ بك المج ... دَ، فما للغنى لَدَيَّ غَناءُ

ويميناً ألا مددتُ يميناً ... ما دجا الليلُ، واستنار الضّياءُ
غيرَ أنّي أغارُ للمجد أنْ لا ... تُدرِكَ المالَ غارةٌ شَعْواءُ
وإذا القصدُ أخطأَ ابن عليّ ... فعلى الشّعر والعُفاةِ العَفاءُ
هذه القصيدة، من حقها أن تكتب بسويداء القلوب على بياض الأحداق، وقد أحدقت بها حدائق من التجنيس و التطبيق و الترصيع أحسن إحداق. ما يخلو بيت من تجنيس ومعنى نفيس، تخجل من نسجها صناع تونسة و تنيس. بكر مالها كفء فرضيت بالتعنيس. وعلى الحقيقة، لم أر كهذه الحديقة، ولم أسمع قبلها، في صنعتها مثلها، فهي غراء، عذراء حسناء، بل روضة غناء، أو غانية رعناء، خدرها الحياء. فلله درون جالب درها، وحالب درها وأنشدني الشريف أبو القاسم، علي، بن محمد، بن يحيى، بن عمر، الزيدي، الحسيني، الكوفي ب بغداد، في ديوان الوزير عون الدين، بن هبيرة، ثامن عشر صفر سنة ست وخمسين وخمس مئة، ل ابن عمار الكوفي:
وشادِنٍ، في الشّرب قد اُشرِبت ... وَجْنَتُه ما مَجَّ راوُوقُهُ
ما شُبِهّت يوماً أبارِيقُهُ ... بريِقه، إلا أبى رِيقُهُ
وقال لي الشريف الجليل: وله في عمك العزيز، رحمـه الله تعالى، قصيدة، منـها:
إذا هاجه الأعداء، أو هزَّه النَّدَى ... فأيُّ حَيا نادٍ، وحيَّة وادِ
وله في التجنيس، من قصيدة:
في جَحْفَل متعاضد متعاقد ... في قَسْطَل متراكب متراكمِ
ورأى العلى بلحاظ عاشٍ عاشقٍ ... ورمى العدا بشُوّاظ غاشٍ غاشمِ
وله:
يدٌ، لو تُباريها الرِّياحُ لغاية ... لَبَذَّ نسيمَ العاصفاتِ وَئيدُها
إذا ما غَوادي المُزنِ أخلف جَوْدُها ... وصوَّحَ نبتُ الأرضِ، أخلف جُودُها
ومنـها:
كتائبُ، لكنَّ الرَّزايا نِبالُها. ... كواكبُ، لكنّ العطايا سُعودُها
وله:
محمّد و دُبَيْس أوْرَيا لهما ... زَنْدَ المَنوُنِ، ونَقْعُ الليلِ معتكرُ
برأي هذا وغيبُ الخَطْب مشتبه ... وبأسِ ذاك وغاب الخَطِّ مشتجرُ
غدا عليهم وفي قلب الوَغَى غَرَرٌ ... وراح عنـهم وفي وجه العلى غُرَرُ
ولقيت ولده ب بغداد، في سنة تسع وخمسين وخمس مئة، وهو شمس الشرف، عمار، بن أحمد، بن عمار، وهو كهل، فروى لي عن والده ما سبق ذكره، وأنشدني ما نظمـه والده في مدح عمي العزيز، رحمـه الله تعالى، وكتبه لي بخطه:
إليك، فما خَطْبِي بهَيْن من الأَمْرِ ... وعنك، فما فتكي ببِدْع من الإِمْرِ
لَبِئْسَ الفتى مَن يردَعُ البؤسُ بأسَهُ ... وغَمْرُ الرِّجال مَنْ يبيت على غِمْرِ
ألست حصَبْتَ القلب يومَ مُحَصَّبٍ ... وأوطأته ب الجَمْرَتَيْنِ على الجمرِ
شنَنْت عليه ب الغُوَيْر إِغارةً ... سنَنْت بها سَبْيَ النُّفوسِ إلى الحشرِ
وثنَّيْت في يوم الثَّنِيِّ بنظرة ... ثَنَت حِلمـه لولا التَّمَسُّكُ بالصَّبْرِ
حوادث، تُسليني عن الهجر والنَّوَى ... وأبرحُ شيءٍ ما جنته يدُ الهجرِ
شكور على النُّعْمى، صبور على البَلا، ... ذلول على الحسنى، جموح على القسرِ
وعُدْنا إلى القُربى، وعُذْنا من القِلى، ... وعُجْنا عن العُتبى، ومِلْنا إلى العُذرِ
وما أنا بالسّالي الجَمُوحِ على الهوى ... ولا أنا بالغالي الطَّمُوحِ إلى الوِزْرِ
ومثليَ مَن هبَّتْ بـه أَرْيَحِيَّة ... إلى اللهو، لكنّي أَغارُ على الفخرِ
ولا أقتضي بردَ الرُّضاب، وإِنْ ورى ... شُواظَ الثَّنايا الغُرِّ في قلبيَ الغِرِّ
ولي في ظُبَيّات العَقِيق وحسنِها ... مآربُ أُخرى غيرُ نُكْدٍ ولا نُكْرِ
تذكّرني ألحاظُها وقُدودُها ... عِناقَ الصِّفاحِ البِيضِ والأَسَل السُّمْرِ
وتُلهمني ألفاظُها وعُقودها ... بنظم القوافي في معاليك والشّعرِ

إليك عزيزَ الدِّينِ قسراً تعَسَّفت ... بنا البِيدَ أَنْضاءٌ مِراحٌ على الضَّمْرِ
مردَّدة بين الجَدِيل و شَدْقَمٍ ... كرائم يبدي سرّها كرم النَّجْرِ
تطيرُ بأيدٍ، في الفضاء، خوافقٍ ... كما خفَقَت في الجوّ قادمِتا نَسْرِ
مَرَقْنَ بنا من أرض كُوفانَ بُدَّناً ... خِفافاً، تَبارَى في الأَزِمَّة والضَّفْرِ
ورُحْنَ عن الزَّوْراء زُوراً نَوافراً ... كما مَرَّتِ النَّكْباء بالبلد القَفْرِ
ونكَّبْنَ أعلام العِراق ضَوارباً ... بأخفافها ما بينَ شِجْنَةَ والقصرِ
تلاعب أيديها كَلالاً، كأنَّها ... كواسرُ طيرٍ، رائحات إلى وَكزِ
تَتَبَّعُ آثار المكارم، مثلَما ... تَتَبَّعُ رُوّادُ الحَيا أثَرَ القَطْرِ
إلى أن أنَخْناها بعَرْصَة ماجدٍ ... أخي يَقَظات، لا ينامُ على وِتْرِ
طليقِ الغنى والوجه والكفّ والنَّدَى ... رَحيبِ الحِمى والحِلم والباع والصَّدْرِ
وَصُولٍ قَطُوعٍ، باسمٍ باسرٍ، نَدٍ ... صَليبٍ، مُبيحٍ مانعٍ، سَهِلٍ وَعْرِ
رقيقِ حواشي الحِلم، يعدو على الغِنى ... إذا ما سألناه، ويُعدِي على الفَقرِ
بكيدٍ خفّيٍ، حُوَّلِ الرّأيِ قلَّبٍ ... يروح على سرّ، ويغدو على جهرِ
وخَطْبٍ كجري السَّيْل، نَهْنَهْت غَرْبَه ... بعزمي، وأسبابُ القضاء بـه تجري
دعوت له وُدَّ الأخِلاّء مرّةً ... وبأسَ الكُماة الصِّيد والعَدَد الدَّثْرِ
فلمّا أبى نصري الزَّمان وأهلُه ... دعوت، على رُغْم الزَّمانِ، أبا نصرِ
دعوت فتى، لم يُسْلمِ الدَّهْرَ جارَه ... ولا رمَقَ الأضيافَ بالنّظر الشَّزْرِ
ولا حكَمت في قلبه سَوْرَة الهوى ... ولا رنّحت من عِطْفه نشوة الكِبرِ
يروح ويغدو عند الجارُ آمناً ... وتُمسي خطوبُ الدَّهر منـه على ذُعْرِ
إذا انقبضت فوقَ اليَراعِ بَنانُه ... أرتك انبساطَ الجُودِ في سَعَة الوَفْرِ
بَنانٌ. إذا جالت على الطَّرس، خِلْتَها ... بُحوراً ومُزناً جُدْنَ بالدُّرّ والدَّرِّ
وما أنت إلا الشَّمسُ، تبسطُ نورَهانـهاراً، وتُلقيه ظلاماً على البدر
وكم ليَ في عَلْياك غُرَّة مدحة ... تَكَشَّفُ عن أوضاحها بُهَمُ الفكرِ
غرائب. لو يُلْقَى الظَّلامُ بذكرها، ... لأَغنت قوافيها عن الأنجم الزُّهْرِ
ولو فُصِّلت بالدُّرّ غُرُّ عقودِها ... وخُيِّرْت، لاخترت القَريض إلى الدُّرِ
ومثليَ من أهدى لمثلك مثلَها ... فإِنّي رأيتُ الحمد أنْفَسَ للذُّخْرِ
وأنشدني أيضاً لوالده، رحمـه الله تعالى، في عمي الصدر والشـهيد عزيز الدين رحمـه الله تعالى:
إِلامَ تَلَقّانا النَّوَى بعِنادِ؟ ... وترمي الليالي قُربنا بِبِعادِ؟
وحَتّامَ يَقضي البينُ فيَّ مرادَه ... وتمنَعُني الأيّامُ كلَّ مُرادِ؟
وما أشتكي إلا فراقَك، إِنَّه ... وَهَى جَلَدي عنـه وقلَّ جِلادي
ومثلُك مَن يَشْجَى الخليلُ ببَيْنِه ... وأكثرُ إخوانِ الزَّمان أعادي
وأنت الفتى كلُّ الفتى، لا مضيِّعٌ ... لعهد، ولا ناسٍ لحفظ وِدادِ
ولا شامخٌ إن زادك الدَّهرُ رتبةً ... ولا ضاربٌ دونَ النَّدَى بسِدادِ
كريمٌ وأخلاقُ الزَّمانِ لئيمةٌ ... رَوِيٌّ وأخلافُ الغَمامِ صوادي
وإن هاجك الأعداءُ، أو هزَّك النَّدَى ... فأيّ حَيا نادٍ، وحَيَّةِ وادِ
وأنشدني أيضاً لوالده، كتبها إلى عمي العزيز: عز الدين، أحمد، بن حامد يستهدي منـه فرساً، فنفذ له فرساً، يساوي خمسين ديناراً:

يا مَنْ ترى الغيب فينا أَلْمَعِيَّتُهُ ... فالبعدُ في وَهْمـه أدنى من الكَثَبِ
أما رأيت يدَ الدَّهْماء قاصرةً ... قد ناوشتْها فنالتها يدُ العَطَبِ
كأنّما يَدُها، عن رجلها خلَف، ... فكلَّما أقدمت، عادت على العَقِبِ
فما تَسير ببَرْحٍ غيرِ منقلِب ... فسيرُها راجع في كلّ منقَلَبِ
حتّى إذا هملجتْ بالقوم خيلُهُمُ ... عدلت عجزاً إلى التَّقريب والخَبَبِ
سارت بهم أنجم تنقضُّ مسرعةً ... وسار تحتيَ ليل العاشق الوَصبِ
فجُدْ بأشـهبَ، مثلِ النّجم مُتَّقداً ... أو أشقرٍ، كأُوار النّار، ملتهبِ
أو أحمرٍ، كارعٍ في ماء غُرَّته ... كأنَّ كُمْتَتَهُ الإحراقُ في الذَّهَبِ
يبدو فيَكسِفُ من أنوار شُهْبِهِمُ ... والشَّمسُ إِن طلَعت غطَّت على الشُّهُبِ
مُجَنَّسٍ، مُعْلَمِ الجَدَّيْنِ، مفترع ... عالي المَناسِب بين التُّرْك و العربِ
لا خالصٍ عربيٍّ في أَرُومَتِهِ ... ولا بليدٍ، لئيمِ النَّجْرِ، مُؤْتَشِبِ
قد أخلصته بنو ذُهْل، وهذَّبه ... أبناءُ ساسانَ، فاستولى على الأدبِ
تظَلُّ في حسنـه الأبصارُ حائرةً ... فليس ينفكّ من عُجْب ومن عَجبِ
يَزِين راكبه يوماً ومـهديه ... كالرّوض يُثني على الأَنواء والسُّحًبِ
هذا الجوادُ، الَّذي مَنَّ الجواد به، ... فافخَرْ بما شئت من مجد ومن حسبِ
وأنشدني لوالده أيضاً في مرثية الوزير السميرمي، وهو علي، بن أحمد، والاستطراد بمدح عمي العزيز، أحمد، بن حامد رحمـه الله تعالى:
لقد هدَّ ركن الأرض فَقْدُ ابن أحمدٍ ... وهيهاتَ ما خَلقٌ عليها بخالدِ
وما تُخْلف الأيّامُ مثلَ ابن أحمد ... على النّاس، إلا أن يكونَ ابن حامد
وهَبْنِيَ طال الدَّهرُ واعتضتُ غيرَه ... أليس من المعروف نشرُ المحامدِ
وأنشدني أيضاً لوالده، في التجنيس:
قالوا: نرى قوتة مصفَّرة، ... وما دَرَوْا ما بك يا قُوتَهْ
قد كنت بالأمس لنا دُرَّةً ... فصِرتِ فينا اليومَ ياقُوتَهْ
أنتِ حياةُ القلب، بل قُوتُه ... فكيف يسلو عنكِ يا قُوتَهْ
وأنشدني لوالده أيضاً:
ورُبَّ إِشارةٍ عُدَّت كلاماً ... وصوتٍ لا يُعَدّ من الكلامِ
وأنشدني له أيضاً:
لَئِن بسَطَ الزَّمانُ يَدَيْ لئيمٍ ... فصبراً للذَّي صنَعَ الزَّمانُ
فكم في الأرض من عبدٍ هَجِينٍ ... يقبِّل كفَّه حُرٌّ هِجانُ
وقد يعلو على الرّأس الذُّنابى ... كما يعلو على النّار الدُّخَانُ
وأنشدني لوالده أيضاً:
لَئِن غدوتُ مقيماً في رُبوعكمُ ... وقد دعتني رُبوعُ المجد والشَّرَفِ
فالماءُ في حجر، والتِّبْرُ في تُرُب، ... والبدرُ في سَدَف، والدُّرُّ في صَدَفِ
وله:
ولقد نظَرت إلى الزَّمان بمُقْلَة ... نظري إلى أهل الزَّمان قَذاتُها
وعجِبت من أكل الحوادث للورى ... وهمُ بنو الدُّنيا، وهُنَّ بناتُها
تنشو جُسومُهمُ بلحم أخيهِمُ ... مثل الرِّئال: غِذاؤها أخواتها
أبو العز نصر بن محمد بن مبادر النحوي النيلي ذكره السمعاني وقال: كان شيخاً فاضلاً، عارفاً بالنحو واللغة.
وأنشدني لنفسه على باب داره ب النيل:
هل الوَجدُ إلا أن ترى العين منزلا ... تحمَّملَ عنـه أهلُه فتبدَّلا؟
عَقَلْنا بـه غُزْرَ الدُّموعِ، وطالما ... عهِدناه للغِيد الأَوانس مُعْقِلا
إذا نحن أَلمْمَنْا له، انبعث الجَوى ... يحمّلنا داءً من الهمّ مُعْضِلا
أقول لمسلوب الجَلادة، لم يَقُلْ: ... خلا قلبُه من لاعج الشَّوْق، أولا:
أظُنّك لو أشرفت ب النِّيل مائلا ... على سُبُل، أضحى بها الدّمع مُسْبَلا

وآنست من آثار آل مُعَيَّة ... معاهدَ، كانت للمكارم منزلا،
لأَلْفيتَ ما بين الجوانح والحَشا ... فؤاداً، بأسباب الغرام موكَّلا
وغاديتَ يوماً بالكآبة أَيْوَماً، ... وساريتَ ليلاً بالصَّبابة أَلْيَلا
ألا أيُّها اللاحي على ما أُجِنُّه ... هل أنْتَ مُعيِرِي ناظراً متأمِّلا؟
أُريك محلاً، ما أحاطت رُبوعُه ... من القوم إلا مُفْضِلاً أو مُفَضَّلا
من الفاطميّين الَّذينَ وَلاؤهم ... عُراً لذوي التَّقْوى، نَجاءً ومَوْئِلا
إلى الحسن، بن المصطفى طوَّحَتْ بهم ... عُلىً، شرُفت من أن تقاس بها عُلَى
ابن الشريف الجليل أبو القاسم، علي، بن محمد، بن يحيى بن عمر، الزيدي، الحسيني، الكوفي.
شيخ طويل، شريف جليل، نبيه نبيل.
كأن نظمـه نسيم عليل، أو تسنيم وسلسبيل. أرق عبارةً من عبرة من أرقه الشوق، وأحسن حليةً من جيد ورقاء حلاها الطوق.
وفد على الديوان العزيز في صفر، سنة ست وخمسين وخمس مئة، يخاطب على ملك له قد انتزع، ورسمٍ له قد قطع.
وكنا نجتمع في دار المولى الوزير عون الدين بن هبيرة كل غدوة، وننتظر إذنـه للخواص في اللقاء، وجلوسه لأهل الفضل وأبناء الرجاء. فاستأنس الشريف بمحاورتي، استئناسي بمحاورته، وأتحفني من رقيق عبارته، بيتين له في عمي العزيز رحمـه الله، في نكبته. وهما:
بني حامد إن جارَ دهرٌ أو اعتدى ... عليكم، فكم للدّهر عندكمُ وِتْرُ
أجرتم عليه مَنْ أخافت صُروفُه ... فأصبح يستقضيكُمُ وله العذرُ
وذكر بعد ذلك أيادي عمي ونعماه، وما أولاه إليه وأسداه. ورق لفضلي وضياعه، وأشفق من اتضاعه، فذكرت له التفات الوزير إلي، وتحدثت بإنعامـه علي. لولاه ذل أهل الفضل، وعز أولو الجهل، فهو الناقد البصير، العارف الخبير. عاش الفضلاء في ذراه، فيا ضيعة ذوي الأدب وأولي الحسب لولاه. رمقهم بعين القبول فحفظ رمقهم، وإن كان مقامـهم - لولاه - ب العراق عرقهم، وخذل أهل الباطل بنصرة الحق وفرق فرقهم.
ولم يزل الشريف الجليل لي جليساً، يهدي إلي من أعلاقه نفيساً، إلى أن نجز توقيعاً بما توقعه، واستخلص ملكه ورجعه. فركب إلى الكوفة مطا التنوفة.
وعاد في سنة سبع وخمسين وخمس مئة إلى الوزير متظلماً، شاكياً متألماً، وأنشده - وأنا حاضر - قصيدةً مقتصدة في أسلوبها، مستجيراً بـه من الليالي وخطوبها، فيها بيتان جعلهما لتلك الكلمة مقطعاً، ما ألطفهما معاً وهما:
أجِرْني على الدَّهرِ فيما بقي ... بَقِيتَ. فما قد مضى، قد مضى
فلست أُبالي بسُخط الزَّمانِ ... وأنت تراني بعين الرِّضَى
فاهتز الوزير لها اهتزاز مثله، وأثنى على الشريف وفضله، ووعده بقضاء شغله. ووددت لو أن لي مكنةً، أو أملك على إجازته وإجارته منةَ، فأتقلد له منةً.
ثم أخذت القصيدة، فاخترت منـها هذه الأبيات:
أَمَا والقَنا شُرَّعاً، والظُّبَى ... تجور وقد حُكِّمت في الطُّلَى
وشُعثِ النَّواصي، إذا ما طلَعْنَ ... عوابسَ، قُلْتَ ذِئاب الفلا
وتقصُرُ عنـهنَّ هُوج الرِّياح ... إذا ما اصطخَبْنَ وطال المَدَى
عليها المَساعيرُ من هاشم ... تَخالُهم الأُسْدَ أُسْدَ الشَّرَى
لقد خصَّك الله بالمَأْثُرا ... تِ دُونَ البَرِيَّة لمّا برا
فأعطاك، وَهْوَ الجزيلُ العطا ... ءِ، لمّا رآك جزيلَ العطا
وقابلتَ إِحسانَه محسناً، ... فنِلْتَ المُنَى، وأنلتَ المُنَى
ومنـها:
وكفُّك في الجود فوقَ الغَمامِ ... وأرضُك في الفخر فوقَ السَّما
ومنـها:
أما والعُلَى قَسَماً صادقاً ... لقد أنجبتْ بك أُمُّ العلى
هُمَاماٌ، إذا صالَ صلَّ الحديدُ، ... وإن قال أسمعَ صُمَّ القَنا
ومنـها:
فتىً، يُرخصُ النَّفْسَ يومَ الهِياجِ ... ويَشري الثَّناءَ إذا ما غلا
أخو السَّيف والضّيف، من تَدْعُهُ ... ليومِ النِّزالِ ويومِ القِرَى

عظيمٌ، يهونُ عليه العظيمُ ... مُرَجّىً يصدقُ فيه الرَّجا
تقلَّد بالمجد قبلَ النِّجاد، ... وقبلَ بلوغِ الأَشُدِّ استوى
ومنـها:
أيا واهبَ الكُومِ تحتَ الرِّحا ... لِ، والمُقْرباتِ عليها الحِلَى
سَوامي النَّواظر، قُبّ البطون، ... قِصار المُتون، طِوال الخُطا
ومُعطي السَّوابغِ موضونةً ... تَرَقْرَقُ مثلَ مُتونِ الأَضا
إلى كلّ مجدولةٍ كالعِنا ... نِ، رَيّا الرَّوادفِ، ظَمْأَى الحَشا
تُرِيك القَضِيبَ إذا ما بدت ... تَميسُ دلالاً، وحِقْفَ النَّقا
ومنـها، في صفة القصيدة:
إذا ما تغنَّى رُواة الثَّناءِ ... بها، وسرى نَشْرُها في المَلا
تأَرَّجَ منـها رِداءُ النَّسِي ... م طيباً، ورقّت حواشي الصَّبا
وبعدهما البيتان اللذان سبق ذكرهما.
وأنشد له الشريف قطب الدين، بن الأقساسي ابن أخته، رحمـه الله تعالى:
حَبَتْهُ نِجادَ السَّيف قبلَ التَّمائمِ ... فشبَّ عميداً بالعلى والمكارمِ
ضَرُوباً إذا حادَ الدَّنِيُّ عن الرَّدَى ... رَكُوباً لأَثْباج الأمور العظائمِ
مُطِلاً على الأعداء، أكثرُ هَمِّه ... وُلُوجُ الثَّنايا واطِّلاعُ المَخارمِ
ومَنْ طلَب العلياءَ، كلَّفَ هَمَّهُ ... صدورَ العَوالي، أو شِفارَ الصَّوارمِ
وخاض الدًُّجَى، ما تَمَّ فيه سِنانُه، ... وقلقل أعناقَ المَطِّيِ الرَّواسمِ
إذا ما بناها النّيّ غِبَّ كَلالِها ... قصوراً، رماها من سُراه بهادِمِ
ومنـها:
من القوم، يَنْهَلُّ النَّدَى من أكُفّهم ... إذا بخِلت بالقَطْر غُزْرُ الغَمائم
وإن شمَّرُوا في ساحة الحرب، جَدَّعُوا ... بأسيافهم، رُعباً، أُنُوفَ المَظالمِ
فما جارُهم في يوم حرب بمُسْلَمٍ ... ولا مالُهم في يومِ سلَمْ بسالمِ
أُولئك قومي، طأطَؤُوا كلَّ شامخ ... إلى المجد، واعلَوْلَوْا على كلّ ناجمِ
إذا لبِسوا الزَّغْفَ الدِّلاصِ، حسِبتَهم ... أسودَ عَرِينٍ في جلودِ أَراقمِ
ومنـها:
وقوم رموني عن قِسِيّ ضَغائنٍ ... بأَسْهُمِ أحقادٍ وأَيْدٍ كَوالمِ
إذا ما رأوني، قطَّعوا اللحظَ، وانثنَوْا ... من الغيظ، فاعتاضُوا بعضّ الأباهِمِ
لهم عَلَمٌ يومَ النَّدَى غيرُ خافق ... وأَطلالُ مجدٍ دارساتُ المَعالمِ
وموقدُ نارٍ لا تُضيء لطارق، ... وبرقُ سَماحٍ لا يلوحُ لشائمِ
ولما أصلد زند رجائه، وأصلى جمر برحائه، وتبدد سلكه، ولم يعد ملكه، سافر إلى مصر، كأنما ساقه القدر بها إلى القبر. لكنـه عاش فيها مديدةً قفي ظل الكرامة، وانتقل إلى دار الخلد والبقاء والسلامة.
الشريف الجليل الكامل أبو نزار، عبد الله، بن محمد، بن يحيى، بن عمر، الزيدي، الحسيني الكوفي.
هو أخو الشريف أبي القاسم. وكان كاسمـه كاملاً، عالماً ، فاضلاً.
أنشدني الشريف قطب الدين، محمد، بن الأقساسي، العلوي، الكوفي ب بغداد، سنة سبع وخمسين وخمس مئة، ل الشريف الكامل، أبي نزار رحمـه الله، مما نظمـه عند كونـه ب الجبل في أيام السلطان مغيث الدين، محمود، بن محمد، بن ملك شاه، وهو:
وأرَّقَني بالدَّوْح نَوْحُ ةٍ ... مفجَّعَةٍ محزونةٍ، بهَدِيلِها
تذكّرني داراً ب هَمْدانِ ناعطٍ ... تَقِرُّ بعيني وقفةٌ بطُلولها
وقال رفيقي يومَ جُزْنا ب سَحْنَة ... وكان يرِجّي العَوْدَ عندَ وصولِها:
أما آنَ للرَّكْب المُغذِّيِن أَنْ تَنِي ... قَلائصُهم من نَصِهّا وذَميِلها؟
أرى الأَرضَ قد بُدِّلتُ ضَيْقاً بِفيحها ... وبالوعر من بَطْحائها وسُهولها
واللُكَناءِ الغُتْمِ من فصحائها ... وبالدُّلْبِ من رُمّانـها ونخيلها

وأنشدني أيضاً الشريف ابن الأقساسي ل الشريف أبي نزار:
قَوِّض خِيامى عن ديار الهُونِ ... فلست ممن يرتضي بالدُّونِ
واشدُدْ على ظهر الهَجِين رَحْلَه ... فقد شكاني غاربُ الهَجيِنِ
وقرِّبَنْ من الحِصان زُلْفَةً ... فالحُصْنُ أولى بي من الحُصونِ
فإِنْ أنا قصّرتُ عن شَأْو العلى ... فلا أقلَّتْ صارمي يمَيني
ولا أهَلَّتْ بالسُّعود أنجمُي ... ولا أهَلَّتْ بالسُّعود أنجمي
إِن لم أَنُطْ بالمأثُرات همَّتي ... حتَّى أَحِلَّ رتبةً تُرضيني،
فهمَّتي لا ترتضي لي بعلى ... لأنّها ترى المَعالي دُوني
أحكامَ دهري. ما أراك تُنْصِفي ... قدَّمْتِ غيري وتؤخّريني
أنكرتِ منّي ما عَرَفتِ منـهمُ ... ستعرِفيني حينَ تَسْبُرِيني
لانُوا، فنالُوا ما بَغَوْا بلينـهم، ... وكنت لا أرضَى على بلِينِ
إِنّي، وإِنْ هان الكِرامُ، باخلٌ ... بماءِ وجهٍ وافرٍ مصونِ
على تصاريفِ الليالي شَرِسٌ ... لم تَزُلِ النَّخْوَةُ من عِرنيني
إنّيَ من قوم، إذا ما ذُكروا ... خَرَّ جميعُ النّاس للجَبِينِ
يُسجَدُ للمولود منـهم هيبةً ... ويوضع التّاجُ على الجَنيِنِ
من دَوْحَة ميمونة، طاهرة ال ... أَعراق، تُؤتي الأُكْلَ كلَّ حينِ
محمّد جدّي. وقُربي في العلى ... من النَّبيّ المصطفى يَكفيني
وكان من ذي العرش، جَلَّ ذِكرُه، ... كقابِ قوسِ العَينِ، أو من دُونِ
والمرتضَى أبي. وحسبي عقلة ... موصولة بالأَنْزَع البَطِينِ
وأنشدني له أيضاً:
أُنظُرْ إلى الرَّشَأ الغَرِير وَقِدّهِ ... وسوادِ طُرَّتِه وحمرةِ خدّهِ
رَشأٌ، تكامل دَلُّه ودَلالُه، ... كالبدر أشرق طالعاً في سعدهِ
ألقَى الظّلام على الضّياء فزانـه ... والشيء يحسُنُ أَنْ يقاسَ بضدّهِ
لم أدرِ حينَ بدا، وبهجةُ خِدِّهِ ... تُوفِي على لهب المُدامِ وحَدّهِ،
هل خدُّهُ متجسّمٌ في كأسه؟ ... أم كأسُه متجسّمٌ في خدّهِ؟
لم يُبق من بُرْد الجمال بقيَّة ... للمكتسي فَضَلاتِه من بَعدِه
قال: وكان قد خرج يوماً إلى أراضي خفان للصيد، فأمسى وقد أوغل في البرية، فعدل إلى جانب ونزل، وأمر أصحابه فأوقدوا النار، وشووا لحم الصيد، ليأكلوه، فارتفعت نارهم لقوم من عرينة، فوافوها، فأضافهم، وسألهم عن مقصدهم، فذكروا أنـهم سفرٌ يمتارون، فحملهم معه إلى الكوفة، ورفدهم، وقال في ذلك:
ومُدْلجِينّ مَقاوي، لا دليلَ لهم ... إلى مكان القِرى شيءٌ سِوى ناري
باتت تُضيءُ، وباتُوا عامدينَ لها، ... وإِنّما رُفِعت للمُدْلِجِ السّاري
لمّا أناخُوا بها، وَلَّى سُغُوبُهُمُ ... وبُدِّلوا بعدَ إعسارٍ بإيسارِ
وأنشدني له أيضاً من قصيدته السينية السنية، التي هي في الذم على من هجاهم أمر من المنية، وفوت الأمنية، يعرض بسادات بني من الكوفة و الحلة. وهي في فنـها مطبوعة، باللطف مشفوعة، مطلعها:
نادى عقيلُ بأعلنِ الجَرْسِ: ... كم ذا يلينُ لِلامسٍ لَمْسِي
مَنْ ذا يُناكحني، فينكحُنِي؟ ... وَيْلاهُ من . . . ومن . . .؟
ومخلّصي من كلّ بائقة ... سَمْجِ الخلائق ناقصِ الحِسِّ
وله أَبٌّ. لو جاز بيعُ أَبٍ، ... لتركته في حُجرة النَّخْسِ
مَلآْنُ من أكل الحرام، فما ... للخير في ناديه من حسِّ
والشَّيخ عزّ الدِّين حجَّتُهُ ... ضاعت ضَياعَ الشَّمعِ في الشَّمسِ

قلَعَ الرَّواسيَ من عَشيرته ... حرصاً على التَّحويل والغرسِ
وفتى المُعَمَّرِ لا يجود لمَنْ ... يرجو نَدَى كفَّيْه بالفَلْسِ
يعني نقيب الطالبيين، والد النقيب الآن.
ولهِ خُوَانٌ، ما عليه من ال ... إِدامِ غيرُ الخَلِّ والدِّبْسِ
والشَّنْفقيّ، ثَكِلْت طلعته، ... في غاية الإِدبار والنَّحْسِ
هو النقيب العمري ب سوراء.
فكأنَّه، في لبس مِمْطَرِه ... والعِمَّةِ الصَّفراءِ كالوَرْسِ،
شيخُ الْمَثِيبة في اليهود، وما ... بين النَّصارى موضع القَسِّ
وفتى مُعَيَّةَ لو بَصُرتَ بـه ... لوجدتَه ذئباً من الطُّلْسِ
هو الشريف أبو منصور بن معية، وزير دبيس المزيدي.
هو في التَّذلُّل من سَلُولَ، وفي ال ... أَطماع والغارات من عَبْسِ
متفنِّنٌ في الخُبث منـه، فما ... كذَب الَّذي سمّاه بالنِّمْسِ
والأَنكدُ المشؤومُ طلعتُه ... أدهى من الضًّرَبان في الضّرِسِ
وأبو الحسين فكلُّه مَلَقٌ ... مَبْنَى عقيدتهِ بلا أُسِّ
هو جال الدين، بن عز الدين بن أبي نزار.
فكأنَّه دارٌ مجصَّصَةٌ، ... بيضاءُ، خاليةٌ من الإِنسِ
وأنشدني له في جارية، كانت تسكن في جوار الجامع، بديها:
نشَدْتُكِ يا جارةَ الجامعِ ... أهَلْ من قِرىً للفتى القانعِ؟
بعيشِكِ لا تَحْرِميهِ القِرى، ... فما دُونَ وصلكِ من مانعِ
وَعَدْتِ ثلاثاً فأخْلَفْتِها، ... وحاشاكِ من موعد رابعِ
يجوز الخلاف لرَبِّ الخلاف، ... فما العُذرُ للسّامع الطّائعِ؟
الشريف علم الدين بن الأقساسي من الكوفة.
أبو محمد، الحسن، بن علي، بن حمزة أبي الحسين، بن أبي يعلى محمد، بن أبي القاسم الحسن، بن كمال الشرف أبي الحسن محمد، بن الحسن بن محمد، بن علي، بن محمد، بن يحيى، بن الحسين، بن زيد، بن علي، بن الحسين، بن علي، بن أبي طالب - عليهم السلام.
استكتبت هذا النسب من أخيه الأكبر قطب الدين، أبي يعلى، محمد، بن الأقساسي. وكانا قد وصلا، في سنة ثمان وخمسين وخمس مئة، من الكوفة إلى ديوان الخلافة، يسألان إعادة الأملاك التي أخذت.
وسمعت ابن الأقساسي الأصغر، وهو كهل، ينشد الوزير عون الدين بن هبيرة، غير مرة، من قصائده التي نظم فيه.
وهو شاعر مجيد، حسن الأسلوب، متين النظم، سليم المغزى، قويم اللفظ والمعنى. ينطق شعره بحسبه، وشرف نسبه، وتعبر ألفاظه عن غزارة علمـه وكمال أدبه.
وللشريف أبي محمد، بن الأقساسي، العلوي، الكوفي يرثي الإمام المستنجد بالله، ويهنىء الإمام المستضيء بالله بالخلافة:
رُزءٌ، تعاظمَ عن حدّ وعن أَمَدِ ... كادت تزول له الأفلاك من زُؤُدِ
عمَّ الورى، فوَهَى حِلمُ الحليم به، ... وظلَّ مستضعَفاً عنـه أخو الجَلَدِ
ومارَتِ الأرضُ، إِعظاماً لموقعه، ... مَوْراً غدا راجفاً بالسَّهْل والجَلَدِ
وأضحت الشَّمسُ منـه وَهْيَ كاسفةٌ ... كأنّما طَرْفها مُغْضٍ على رمدِ
بيومِ أعظمِ خلقِ اللهِ منزلةً، ... وخيرِ منفردٍ، بالعزّ مُتَّحِدِ
من الرِّعان التّي لولا شوامخُها ... ما كان للأرض من صدف ولا وَتِدِ
القائمين بأمر الله، دَأْبُهُمُ ... حياطةُ الدّين، كالحاني على الولدِ
الآخذين من الأيّام ما احتكموا ... والنّائلي أَمَداً يُغنيك عن أَمَدِ
هم الأئمَّةُ، ما إنْ زال مدحُهمُ ... دَأْبي، وحبُّهمُ ديني ومعتَقَدي
آهاً لِداعي الرَّدَى، لو أَمَّ عَقْوَتَه ... في جَحْفَل حَرِجِ الأحشاء محتشدِ،
له وَجِيفٌ على الثَّرْيا، يُظَلِّلُها ... بمثلها من صَفِيق النَّقْع منعقدِ،
إِذَنْ لَلاَقى طِعاناً دُونَ بِغْيتِهِ ... مُواشِكاً، وضِراباً هاتِكَ الزَّرَدِ

وكلَّ ذِمْرٍ غَداةَ الرَّوْع تُعْظِمـه ... إذا تنكَّر للأقران عن أسد
يرى الحِمام حياةً في مُنازَلة ... بينَ الرِّقاق المَواضي والقَنا القِصَدِ
لكنّه القَدَرُ الحتمُ الَّذي خَنَعَت ... له الملوك أُولوا الأَعدادِ والعُدَدِ
فإِنْ تعاظمَ رُزْءاً يومُ مصرعهِ ... فقد أتانا من النُّعمى بأيّ غدِ
وما نقولُ، وقد قامت سعادتُه ... لنا عن الوالد المحمود بالوَلَدِ؟
المستضيء الَّذي قد قام معتمداً ... على إِبالته بالواحد الصَّمَدِ
هو الإمام الَّذي مَدَّت لبيعته ... قلوبُنا طاعةً من قبلِ مِدّ يَدِ
مؤَيَّدٌ، ملَكَ الأهواءَ، فَهْيَ له ... تسعَى إليه، إذا نادَى، على جَدَدِ
صحَّت عزائم أهل الأرض، واجتمعت ... على إِمامته في القُرب والبُعُدِ
فما يقوم له داعٍ على بلد ... إلا وقد سبقته طاعة البلدِ
وكيف لا تمِلكُ الدُّنيا، وأنت لها ... يا ابن الخلائفِ مثلُ الرُّوحِ في الجسدِ
فقُم بها، يا أميرَ المؤمنينَ، ونَلْ ... ما شئتَ، وابْقَ على الأيّامِ والأَبَدِ
وله فيه من قصيدة، يهنئه بالخلافة، ويطلب الشريف:
تبسَّمَ الدَّهرُ عن ثَغْر الرِّضَى جَذِلا ... طَلْقاً، وأهدى إلينا السُّول والأَمَلا
فقم لنفرحَ، وأعلم أَنَّ فرحتَنا ... ما قام يوماً بها أمرٌ ولا عَدَلا
وجاءنا بالأمَاني غَضَّةً جُدُداً ... بِيضاً، وجادَ بها من بعدِ أَنْ مَطَلا
وقام معتذراً ممّا أَلَمَّ بـه ... يُبدي حياءً، ويُخفي تارةً خَجَلا
وأقبل الجودُ والإحسانُ في طرب ... بادٍ، وقد نَبُها من بعدِ ما خَمَلا
واهتزّت الأرضُ، واخضرَّت هَوامدُها ... وأصبح الرَّوضُ فيها نابهاً خَضِلا
واستبشر المجدُ والعلياء، فابتهجا ... حُسناً، وقد حَلِيا من بعدِما عَطِلا
وحالَ لونُ الليالي فَهْيَ مشرقةٌ ... كأنَّما صِبغُها المعهود قد نَصَلا
وأقشع الظُّلمُ عنّا والظَّلامُ، كما ... وَلَّى جَهامٌ، حَدَتْه الرِّيحُ فانجفلا
ب المستضيء بأمر الله إِنّ بـه ... تُجلى الخطوب إذا ما ليلها اتَّصلا
الكاشف الكُرَب الجُلَّى وقد عظُمت ... والفاعل الفعلَ في الأيّام ما فُعِلا
خليفة، قيَّدَ الأَلحاظ يومَ بدا ... إلى مُنير، يضمّ البدر قد كمَلا
أي: قيد نوره الألحظا عن النظر إليه.
كأنّما قابل الرّاؤون غُرَّتَه ... شمساً، بدت طلعةً تستوقف المُقَلا
يَوَدُّ مَنْ غاب عن مرهوب موقفه ... لو أنّه بالثَّرَى من تُربه اكتحلا
ثَرىً، ترى بثُغور النّاس كلهِمُ ممّا تقبّله أفواهُهم بلَلا
مَدَّت إليه قلوب النّاس طاعتها ... قبلَ الأَكُفّ، ومَدَّتْها له نَفَلا
إلى يدٍ سَبْطَةٍ بالجود، مُنعِمةٍ ... تُعطي، فيخجَلُ منـها الغيثُ إن هطَلا
وما سمِعنا بغيث قبلَ نائلِه ... جادَ البلادَ، فأحيا السَّهلَ والجبلا
سيلٌ، طما، فوُجوهُ الأرضِ سائرُها ... قَرارةٌ، ما علا منـها وما سَفَلا
وكيف يَسْقِي حَيا الأمطارِ حيث سقى ... حَياه، أو يصِلُ المَغْنَى الَّذي وصَلا؟
أم كيف يُحسن وصلاً كل مقتدر ... له، وقد غمرَ الأقطارَ والمِلَلا؟
أدنى وإن كان لا أدنى نوافله ... يستغرقُ القولَ، أو يستنفدُ المَثَلا
قد بثَّ عدلاً وجوداً، يُوضحانِ لنا ... قصورَ مَن جادَ في الأزمان، أو عدَلا
نكاد نظلِمُ ما يأتيه من حسَن ... بقولنا: زاد عمّن كان، أو فضَلا
وأبلج من بني العبّاس أوسعَنا ... جوداً، زَوَى وصفُه التَّشبيبَ والغَزَلا

فكلَّما خطَرت في خاطر كِلفٍ ... حسناءُ، حايدَ عنـها الشِّعرَ، فانعزلا
وكلَّما جاوز المنطيقُ غايته ... في القول، أيقن بالتَّقصير، فانخزلا
معظَّم، جازت الأهواءُ دولتَه، ... وأوضحت، لاِنقيادِ الأنفُس، السُّبُلا
فالأرض تعنو ومَن فيها لطاعته ... وكلُّ جودٍ، يُلبّيه، وما حملا
لو استطاعت أقاصيها، إِذَنْ جمعت ... لوطئه خدَّها فخراً إذا انتعلا
يسنتشق التُّرْبَ ملذوذاً لعَقْوَتِه ... كأنَّما فُتَّ فيه المسكُ أو قُتِلا
إليك يا خيرَ مَنْ مُدَّت إِليه يَدٌ، ... يداً، لها شرف في مدّها وعُلَى
رأك باسطها الأَوْلَى بدعوته ... حقّاً، فلم يَأْلُ إِذْ ناداك أو سألا
قد جُدتَ بالمال من قبلِ السُّؤال بلا ... مَنٍ، فسنَّ عليه الفخر والحُلَلا
مَلابسٌ، تُبهجُ الدُّنيا، وسابغُها ... عليه يبقى جديدَ الفخرِ لا سَمَلا
تظَلّ تعلو على الأعناق، من شرف ... بها، ويسمو إليه الطَّرْف إِنْ رَفَلا
من الحِسان اللواتي لا يفوزُ بها ... إِلا الأفاضلُ، من جَدْواك، والنُّبَلا
ودُمْ، نـهنّيك بالنًّعمى التّي سبغت ... على الورى، وتَلَقَّ العيشَ مقتبلا
فأنت للأرض ممَّنْ فاتَها بدلٌ، ... فلا رأتْ منك يا خيرَ الورى بدلا
وله مما أنشدني أخوه الشريف قطب الدين، أبو يعلى، بن الأقساسي رحمـهما الله تعالى:
جاد الزمان، فلولا ما ابتدأتَ بـه ... كنّا حِسبنا الَّذي جاؤوا هو الكرمُ
حتّى أتيتَ بمعنى غيرِ مُنْتَحَلٍ ... في الجود، لم يأتهِ عُربٌ ولا عجَمُ
لولا اقتفاؤك فيما جئتَ من كرم ... لمَا علِمنا المعاني كيف تنتظم
ابن الناقة الكوفي أبو العباس، أحمد، بن يحيى، بن أحمد، بن زيد، بن الناقة. من أصحاب الحديث العالي. من أهل الكوفة. عاش من بعد سنة خمسين وخمس مئة.
وله شعر، قرأته من تاريخ السمعاني بخطه، قال: أنشدنا لنفسه ب الكوفة:
إِذا ما انتسبت إلى دِرْهَم ... فأنت المعظَّمُ بينَ الورى
وإِمّا فخَرتْ على معشرفبالمال إِن وهو علم العلم وعلامة الدهر، وذكاء الذكاء وذكي النشر. كنا نظمأ إلى سماع نظمـه، ونؤثر تيمم مشرعه من يمـه، إلى أن سمعنا مجد العرب، العامري يقول لقيته ب الأنبار في عنفوان شبابي، ولا يمكن أن يلحق أحد بطبقته. وأنشد لنفسه
أظما، وغُدرانُ المَواردِ جَمَّةٌ ... حولي، وأسغَبُ، والمطاعمُ دوُني
وأعافُ أدوانَ الرِّجالِ، فإِنّه ... لا يرتضي بالدُّون غيرُ الدُّونِ
لا الفقرُ يَخفِضُ من تسامي ناظري ... فيَغُضُّ منـه، ولا الغِنَى يُطغيني
هذا البيت، أنشدنيه ب بغداد الرئيس أبو الفتح، نصر الله، ابن أبي الفضل، بن الخازن.
وأنشدني الأديب مفلح، بن علي، وذكر أنـه مطلع هذه القصيدة:
وهواكِ حِلفةَ مغرمٍ مفتونِ ... وجفاك أصدق حالف ويمينِ
َلأُكَلِفَنَّ الوجدَ نقضَ جوانحي ... وأُكَلِّفَنَّ الدَّمعَ نفضَ جُفوني
ول أبي سعيد، أحمد، بن واثق، الأنباري، وقد أبدع فيهما:
شكَرَتْك عنّي كلُّ قافية ... تختالُ بينَ المدحِ والغَزَلِ
فلقد ملأتَ بكلّ عارفة ... كفَّ الرِّجاءِ وناظرَ الأمَلِ
وله:
إِما ترى غَرْبي سِجالاً في الصِّبا ... فِرشاؤها بيد العقاب متينُ
ولقد أُفلُّ الخَطْبَ وَهْوَ مُصَمِّم ... وأُلِينَ عِطفَ الدَّهرِ وَهْوَ حَرُونُ
بمُسَلَّطِ السَّطَوات، حيثُ دعوته ... خفَّتْ بـه العَزَماتُ وَهْوَ حَرُونُ
عرَّفْتَني عِزَّ الغِنى، فكأنَّني ... لم أدرِ ذُلَّ الفقر كيف يكونُ
وله:
وقد زعَمُوا أَنّي وعدت بزَوْرة ... من الطَّيْف تأتي والصَّباحَ على قَدْرِ

فقلت لهم: ما ذاك إلا بأَنْ نمى ... إلى علم لَيْلَى أَنَّ لَيْلِي بلا فجرِ
وله:
في كلّ مضطَرَب، للمرء مكتَسَبٌ ... وللمطالب بابٌ غيرُ مسدودِ
ومنـها:
جاورتُه، فازدريتُ الليثَ ممتنعاً ... ببأسه، وذمَمْتُ الغيثَ في الجودِ
خلائقٌ منـه، ما تنفكُّ طيّبةً، ... إِنَّ الخلائقَ عُنوانُ المواليدِ
وأنشدني الرئيس أبو القاسم، عبد الله، بن علي، بن ياسر، الأنباري قال: أنشدني ابن واثق لنفسه:
يُهدي الكَرى لعيون النّاس ليلُهمُ ... والليلُ يَنْفي الكَرى عنّي ويطرُدُهُ
إذا سُهادُ جُفوني باتَ يَبْعَثُه ... إلَيَّ ليلي، فقل لي كيف أرقُدُهُ؟
وأنشدني له:
لو كان غيرُ رُضابِه خمري ... يا عاذِلي لصحوتُ من سُكري
أبو طاهر بن أبي الصقر الأنباري من الطبقة الأولى في العصر: شيخ من أصحاب الحديث. روى عنـه الحافظ أبو الفضل، بن ناصر. ومات سنة ست وسبعين وأربع مئة.
وله:
نفسُ، كوني ذات خوفٍ ... واتِّقاءٍ واجتناب
لا تظُنّي النّاسَ ناساً ... أَيُّ أُسْدٍ في الثَّيابِ
أبو نصر مواهب بن يحيى بن المقلد الربعي الهيتي فاضل فقيه، نبيل نبيه، معروف وجيه.
ذكره السمعاني في تاريخه، وقال: كتب عنـه رفيقنا أبو القاسم الدمشقي أبياتاً من شعره وقت انحداره إلى بغداد، ورواها لنا، وهي:
إذا ما هبَّ هِيتَ النَّسِيمُ ... تذكَّر مغرم بكمُ يَهيمُ
وإنْ برقٌ تألَّق من ذَراها ... تجدَّد عندَه العهدُ القديمُ
على مَنْ ب الفُرات أقام، منّي ... سلامٌ، ما تلألأت النُّجومُ
وما فارقتُها لِقِلىّ، ولكنْ ... تأَوَّبَني بها الزَّمنُ الغَشُومُ
ولم أطلُب بها عِوَضاً، ولكنْ ... إذا عُدِم الكَلا رُعِي الهَشيِمُ
سقى الله الفُراتَ وساكنيه ... وطيبَ ثَراه وَبْلاً لا يَرِيمُ
وحيّا حَيَّ بِسطامِ بْنِ قَيس ... ففي أبياته قلبي مقيمُ
أَحِنُّ إلى التّي أَصْمَت فؤادي ... فأَصبحَ والغرامُ له غَرِيمُ
رمتني من لواحظها بسهم ... أُصيبَ بـه من لقلب الصَّميمُ
فما أنا، ما حَيِيتُ، لها بسالٍ ... ولا في التُّرْب إذْ عظمي رَميمُ
الأديب أبو الفرج محمد بن الحسين بن خليل الهيتي لقيته بباب دكان أبي المعالي الكتبي، في سنة خمسين وخمس مئة، وكان كهلاً، للثناء أهلاً. وذكر أنـه أكثر من خمسة وعشرين ألف بيت، وأنـه صنف مقاماتٍ. واستنبطته، فوجدت فيه أدباً وفضلا، وأنشدني مما نظمـه أبياتاً، ومما نثره فصلا.
أنشدني لنفسه من قصيدة:
أمُغْرىً بالمَلال، دَعِ المًلالا ... فمَنْ يُدِمِ السُّرَى يَجِدِ الكَلالا
وإن تَكُ غيرَ مَنّانٍ بوصل ... فزُرْ بخَيالك الدَّنِفَ الخَيالا
وله:
وحُرِمْتُ طِيبَ العيش يومَ سرت بهم ... خيلُ الصُّدورِ بنِيَّة الهجرِ
ولبِست ثوبَ تجلُّدي زمناً ... خوفَ الوُشاةِ، فخانني صبري
وله:
يا راقداً أَسهرَ لي مُقلةً ... عزيزةً عندي وأبكاها
ما آنَ للهِجْرانِ أن ينقضي ... من مُهجةٍ هجرُك أضناها
إِن كنت لا ترحَمُني، فارتقبْ ... ،يا قاتلي، في قتليَ، الله
وله:
إِذَنْ عَوِّضِي حُسنَ الثَّناء وأَجْمِلي ... فذاك لَعَمْرِي فُرصةُ المتعوّضِ
وجُودي بموجود، فإنَّ قُصَارَهُ ... إلى اَجَل يُفضي إليَّ وينقضي
أبو الخير المبارك بن نصر بن مسافر الحديثي أورده السمعاني في تاريخه، وقال: شيخ من أهل الحديثة. له معرفة بالأدب واللغة. ويقول الشعر. ورد علينا بغداد، وأنشدني لنفسه من قصيدة:
أنارَ نـهارُ الشَّيب ليلَ شبابي ... وطيَّرَ بازيُّ المشيبِ غُرابي
وزايَلَني شَرْخُ الشَّباب وطِيبُه، ... وطاوعتُ عُذّال، وقلَّ عتابي

ومنـها:
فيا رُبَّ يومٍ قد لَهَوْتُ بغادة ... منعَّمةٍ، غَرْثَى الوِشاحِ، كَعابِ
أَناةٍ، يُضيءُ البيتَ لألاءُ وجهِها ... ولو سترت من دونـه بنِقابِ
لها جِيدُ أَدْماءِ المُقَبَّلِ مُغْزِلٍ ... ووجهٌ كبدر التَّمِّ غيرُ مَعابِ
فيا لكَ لهواً في عَفاف لَهَوْتُه ... ولم تُدنس الفحشاءُ طِيبَ ثيابي
ويا رُبَّ خَرْقٍ قد قطَعْتُ نِياطَه ... بوَغْلٍ جِيادٍ أو بِنَصِّ رِكابِ
وما شِبْت من عمر طويل، فهذه ... سِنِيَّ، وهذا إن شككتَ حسابي
ولكنْ رماني الدَّهرُ منـه بأَسْهُم ... شقَقْنَ فؤادي قبل شَقِّ إِهابي
فقلتُ، وقد أَصْمَيْنَ رَشْقاً مَقاتلي: ... أَهذاك دابُ النّائباتِ ودابي؟
قال: وتوفي في شعبان سنة ثلاثين وخمس مئة، بعد أن كتبت عنـه الأبيات بيسير.
ابن زكرويه الأنباري هو الحسن، بن محمد، بن زكرويه. من شعراء الأيام المقتدية.
قرأت في ذيل التاريخ ل ابن الهمذاني، في حوادث سنة ثمانين وأربع مئة، ل ابن زكرويه، الأنباري، يمدح نظام الملك، ويهنئه عند عوده في السنة المذكورة من زيارة المشـهدين ب الكوفة و الحائر على ساكنيهما السلام، قصيدة، منـها:
زُرتَ المَشاهدَ زورةً مشـهورةً ... أرضت مَضاجعَ مَنْ بها مدفونُ
فكأنّك الغيثُ استمدَّ بتُرْبها ... وكأنّها بك روضةٌ ومَعِينُ
فازت قِداحُك بالثَّواب، وأنجحت ... ولك الإِلهُ على النَّجاح ضَمينُ
وله في هذه السنة، وقد خلع الإمام المقتدي على السلطان ملك شاه، وتوجه للإمامة:
هنيئاً للإمامة ما أرتنا ... من الآيات في السُّوَر الفِصاحِ
وحسبُ جلالِ دولِتها جلالاً ... وشائحُ هذه الرُّتَبِ الفِساحِ
لقد توَّجْتَ مَفْرِقه بتاج ... يُقيم على الزَّمان بلا بَراحِ
فحلَّ نـهايةَ الشَّرَف المُعَلَّى ... ومازجَ صفوةَ الفخر الصُّراحِ
وقرأت في مجموع شعراء عميد الدولة، أبي منصور، محمد، بن محمد، بن جهير فيه، ويهنئه بالعود إلى الوزارة:
أبى الله إلا أن يُعِينَ بك الهدى ... وإنْ رُغم الحُسّادُ أو كرِه العِدا
سعدت، عميدَ الدَّوْلَتينِ، بأَوبة ... إلى رتبة، مَدَّتْ إلى يدك اليدا
ولو لم تكن موعودةً بك، غالَها ال ... لإِراقُ، وأبلاخا الحنينُ وأكمدا
فدُونَكَها مسرورةً بك، أقبلت ... تَهادَى جلالاً لا يُبارَى وسوددا
وها هيَ قد ألقتْ مَقاليدَ أمرِها ... إلى أمرك الأعلى، هَوىً وتَوَدُّدا
وكم كُلِّفتْ عنك السُّلُوَّ، فزادها اشْ ... تِياقاً، وأذكى وجدَها فتوَقَّدا
ومنـها:
ولمّا تبدَّت همّة تَغْلِبِيَّة، ... وعزم أقام الحادثات وأقعدا،
تشوّفتِ الأخبار عنك، مَشُوقةً ... إليك اشتياقَ الرَّوْضِ حَنَّ إلى النَّدَى
ومادت ب زَوْراء العِراقِ مَخاوِفٌ ... إذا ما رآها الثّابتُ الجَأْشِ عَرَّدا
فلو لم تَصِلْها عائداً، لم تَجِدْ بها ... سريعاً إلى الدّاعي ولا متأيّدا
قدِمتَ عليها، مستهّلاً بنائل ... نفى بنَدِاه جَدْبَها المتوقّدا
أبو الحسن علي بن جد الهيتي رحمـه الله.
له في مدح الإمام المستضيء بأمر الله، ويصف هيت، ويشكو أهلها، ويذمـهم:
مَنازلُ هِيتٍ لا يوافقُها العدلُ ... إذا عدَل السُّلطانُ، جار بها الأهلُ
وما هيَ إلا بلدةٌ جاهليّة ... أَمَرَّت على مَرّ الزَّمانِ فما تحلو
تجمَّع أهلوها على الخُلْف والجَفا ... وبينَهما أخذُ الحرائبِ والقتلُ
قلوبُهمُ من جَنْدَلٍ وصفائحٍ ... خُلِقن، وما في العالمين لهم شَكْلُ
وأَيمانُهمْ غدرٌ إذا حلفوا بها، ... وقولُهمُ نُكْرٌ، ووعدُهُمُ مَطْلُ

وإِن عُوتبوا فالعتبُ فيهم مضيَّعٌ ... وإِن عُذِلوا يوماً فما ينفَعُ العَذْلُ
أرى شيمتي تأبى بلادي وأهلَها ... فيا ليتَ أَنّا لم يكن بينَنا وصلُ
وأُقسِمُ لولا بِنتُ عمٍّ شفيقةٌ ... إذا غِبتْ عنـها، نالها منـهم ثِقْلُ،
لأَبْعدتُ أسفاري، وفارقتُ منزلي، ... ولم يَثْنِني كَرْمٌ بأرضي ولا نخلُ
وخُذْ بيميني، إِنّنا شَرُّ جَِبْلَةٍ ... وما إِنْ لنا دِينٌ يَزينُ ولا عقلُ
خُلِقنا بلا حِلم، ولا علمَ عندَنا، ... وإِنّا أناسٌ قد أضَرَّ بنا الجهلُ
ولولا أميرُ المؤمنينَ وحلمُهُ ... لَحَلَّ بنا من قبحِ أفعالِنا نكْلُ
ولكنّه عمَّ البَرايا بعدله ... فأمسى له في كلّ مَكْرُمَة فعلُ
وأحيا بـه الأرضَ المَواتَ، وقد غدا ... لكلّ أَخي عُدو بأرجائها أُكْلُ
وإنَّ الإِمامَ المستضيءَ فتى العلى ... هو الرُّكنُ للإسلام والفرعُ والأصلُ
إِمامٌ، بـه دَسْتُ الخِلافة مُشرقٌ ... أضاءت بـه الآفاقُ والمُدْنُ والسُّبْلُ
مطيعٌ لأمر الله في الجهر والخَفا ... سميعٌ إذا ناداه عانٍ بـه كَبْلُ
تواضع للرَّحْمن خوفاً وخَشيةً ... وتابعَ ما قال النَّبِيُّونَ من قبلُ
حمى حَوْزَة الإسلامِ من كلّ ظالم ... فلا ناصرٌ يُجْبَى بأرض ولا جَفْلُ
هو العَلَمُ الفردُ الَّذي يُقْتَدى بـه ... إذا اختلف الأقوامُ في الأمر أو ضَلُّوا
وقد سار فينا سِيرةً عُمَرِيَّةً ... فأربى على كِسرى، فسيرتُه عدلُ
وفاق على كلّ البَرِيَّة فعلُه ... فليس له فيهم نظيرٌ ولا مِثلُ
جَبَرْتَ البَرايا يا ابنَ عمِّ محمَّد ... وسِرت بإِنصاف كما سارت الرُّسْلُ
وكنتَ على الإسلام وجهاً مُبارَكاً ... وأضحى بأرضٍ أنت مالكها الوَبْلُ
الرئيس أبو علي يحيى بن محمد بن الشاطر الأنباري أنباريٌّ: أنبأ رائيه، أنـه عز في زمانـه من يباريه. إن باراه سحبان، قال: سبحان باريه.
مقصد مقصده سليم، ومنـهجه قويم. مقطع كأنـه مقطع ديوان المعاني، بل ناظم لعقود هي قلائد المعالي لا الغواني.
أسلوبه مطلوب، بالأرواح مسلوب. ومذهبه محبوب، بالقلوب منـهوب. معناه شائق، ولفظه رائق، ونظمـه فائق، ولفظه بالمعنى لائق.
أنشدني الرئيس أبو القاسم، عبد الله، بن علي، بن أبي ياسر، الأنباري، في الديوان العزيز - مجده الله - ب بغداد، في شـهور سنة سبع وخمسين وخمس مئة، قال: أنشدني ابن الشاطر لنفسه، وهي كلمة خالية من النقط غير معجمة، مطرزة بالحكم حالية معلمة، سلمت من التكلف، وخلصت من التعسف، لا يتفق لأحد مثلها في فنـها، وسلامتها وحسنـها. وهي:
صارِمْ ملولاً كَدِراً وُدًّهُ ... ودُمْ لأهل الوُدِّ ما دامُوا
وأَعطِ أموالَك سُؤّالَها ... ولو لَحى الحُسّادُ أو لامُوا
وحَصِّل الحمدَ. ألا، كلُّ ماحُصِّل إلاّ الحمدَ، إِعدامُ
السُّؤدَدُ المالُ، ولولاه ما ... رامَ أُولُو الأحوالِ ما رامُوا
أولادُ حَوّاءَ وِهادٌ، ولو ... سادُوا، وأهلُ العلمِ أَعلامُ
ما أمدح المرءَ، ولم أَدرِ ما ... أسرارُه، واللهُ علاّمُ
ما مَسَّ حُرَّ الأصلِ عارٌ، ولو ... علاه أَسْمالٌ وأَهْدامُ
كم صارمٍ، محمُله دارسٌ ... وهو حُسامُ الحدّ صَمْصامُ
كم وَرِعٍ، حَسَّر أَكمامَه ... للمكر، وَهْوَ الصّادُ واللام
وأنشدني له:
إذا ما ألَمَّتْ شِدَّة، فاصطبِرْ لها ... فخيرُ سلاحِ المرء في الشِّدَّة الصَّبْرُ
وإِنّي لأَستحيي من الله أَنْ أُرَى ... إلى غيره أشكو وإِنْ مَسَّني الضُّرُّ

عسى فَرَجٌ بـه الله. إِنَّه ... له كلَّ يوم في خَلِيقته أمرُ
قال: وتوفي رجل من بلده، فكتب على تربته:
يا واقفين بنا، ألم تتَيقَّنُوا ... أَنَّ الحِمامَ بكم علينا قادمُ؟
لا تستغرُّوا بالحياة، فإِنَّكم ... تبنونَ، والموتُ المفرِّقُ هادمُ
لو تَنزِلونَ بشِعبنا، لَعَرَفْتُمُ ... أَنَّ المفرِّطَ في التَّزَوُّد نادمُ
ساوَى الرَّدَى ما بينَنا، فأحَلَّنا ... حيثُ المُخَدَّمُ واحدٌ والخادمُ
الأديب أبو المظفر مفلح بن علي بن يحيى بن عباد الأنباري من شعراء الدولة المستنجدية. وقد مدح المقتفي أيضاً، رحمـه الله تعالى.
ذكر أنـه من كلاب، بن ربيعة، بن عامر، بن صعصعة، بن معاوية، بن بكر، بن هوازن.
وكان خصيصاً بالوزير عون الدين، بن هبيرة: يصلي بـه في السفر والحضر، ويتولى له أخذ الزكاة من غنم الخالدية، وهو عامل المنثر، وأكثر شعره فيه.
فلما توفي الوزير، ونكب جماعته، رقي عنـه أنـه نظم شعراً يعرض فيه ببعض الصدور، فأخذ وحبس في حبس الجرائم، وعوقب مراراً، وأخرج ميتاً بعد سنة من حبسه يوم الاثنين ثاني عشر شعبان سنة إحدى وستين وخمس مئة.
كان أديباً فصيح اللهجة، مليح العبارة، يتبادى في إنشاده وإيراده، ويسلك أسلوب العرب.
ذكر أنـه كان معلماً للأدب قبل اختصاصه بالوزير.
فمما أنشدنيه لنفسه، من قصيدة يمدح فيها الوزير عون الدين، سمعته ينشد الوزير ثانياً سنة سبع وخمسين وخمس مئة:
أثَغْرُكِ ثغرُ الأُقْحُوانةِ، أم دُرّ؟ُ؟ ... وأَرْيٌ بفِيكِ الباردِ العَذْبِ، أم خمرُ؟
وصبحٌ بدا في جنْح ليلِ ذَوائبٍ، ... أمِ الشَّمسُ من تحت السِّجاف، أمِ البدرُ؟
وماذا الَّذي أدمى صحيفةَ خدِّها؟ ... أَلَحِظْي بها، أم دَبَّ من فوقِها الذَّرُّ؟
وما أثَرٌ فوقَ التَّرائبِ بَيِّنٌ؟ ... أَلِعقد لَمّا جال من فوقها إِثْرُ؟
أَناة من البِيض العِفاف، نِجارُها ... من العُرب يَنْمِيها غَزِيَّةُ أو عَمْروُ
إذا الحَضَريّاتُ النَّواعمُ أشرقتبهِنّ وقد مِسْنَ الرُّصافةُ والحَسْرُ،
سَنَحْنَ لنا ما بينَ فَيْدَ و حاجِر ... ظِباءَ نَقاً، يُزْهَى بها الضّالُ والسِّدْرُ
يَمِسْنَ كأغصان من البان هَزَّها ... نسيمُ الصَّباحِ فَهْيَ مَجّاجةٌ خُضْرُ
تقسَّم قلبي ب العُذَيْب وبانِهِ ... كواعبُ، لا نـهيٌ عليها ولا أمرُ
فلا أجرَ إلا في مُعاناة هَجرها ... ولا وِزْرَ إلاّ في الَّذي ضَمَّت الأزْرَ
ومنـها:
ومَرْت، كظهر التُّرْس، زِيَزْاء مَجْهَل ... تَتِيهُ به، من دَرْس أعلامِها، السَّفْرُ
ومنـها:
وليل، عَطَطْنا ثوبَه بقَلائص ... هِجانٍ، يُنَزِيّها التَّحَلْحُلُ والزَّجْرُ
إذا انقضَّ فيه النّجمُ، آنسَ قلبُه ... من الفجر قُرباً، فاستطارَ بـه الذُّعْرُ
أكان له بالفجر أقربُ نسبةٍ ... فصالَ عليه؟ أم له عندَه وِتْرُ؟
فلمّا نَزَلْ نَفْرِي حُشاشةَ قلبِه ... إذا ما خلا قفرٌ يعارضُنا قفرُ
إِلى أنْ سمت خيلُ الصَّباحِ، فكشَفت ... أَدانيه عن قُطر، ورِيعَ لها قُطرُ
كأنَّ ابيِضاضَ الفجرِ في أُخْرَياته ... مواهبُ يَحْيى، أو خلائقُه الزُّهْرُ
فتى، أَنْشَرَ العلياءَ من بعدِ موتِها ... فعادَ لها من بعدِ ما طُوِيت نَشْرُ
وجدَّد أيّاماً من العدل أخلقت ... فعادَ لها من بعدِ نسيانـها ذِكرُ
بطلعته تَثْني الخطوبُ نواكصاً، ... وتستبشرُ الدُّنيا، ويستنزلُ القَطْرُ
أغَرُّ، تخالُ البِشرَ في قَسَماته ... وَمِيضَ حُسامٍ راق قي مَتْنـه أَثْرُ
وأعنقَ في سُبْل العلى وأخافَها ... فمسلكها صعبٌ على غيره وَعْرُ
ومنـها:

يجودُ بما تَحوِي يداه لوَفْده ... ويطلُبُ منـهم أن يُقامَ له العذرُ
وما وَفَرت يوماً مَحامدُ سيّدٍ ... من النّاس حتى لا يكونَ له وَفْرُ
ومنـها:
يَزِيدُ على كُثْر الوفودِ سماحةً ... فتىً، عُذرُه قُلٌّ، وأنعُمـه كُثْرُ
يَبِيتُ، إذا ما نامَ ماليءُ بطنِه، ... أخا هِمَم يَسْري وصَيْقَلُها الفكرُ
لإِعمالِ رأيٍ صائبٍ غيرِ فائلٍ ... فيُفْتَحُ فتح، أو يُسَدّ بـه ثَغْرُ.
وإِمّا نَحَتْ أبناءُ فارِسَ أرضَنا ... كتائبَ للهيجاء ضاق بها البَرُّ،
رماهم بآسادٍ، مَعاقلُها القَنا، ... وأَغيالُها البِيضُ اليَمانِيَةُ البُتْرُ
نَضاهُنَّ بِيضاً، أخلصتها قُيُونـها ... صِقالاً، وشِيمت وَهْيَ من عَلَق حُمْرُ
إذا ذمَّها قومٌ، لسوء صنيعِها ... بهم، فسِباعُ الوحشِ تَحْمَدُ والنَّسْرُ
وكانت طُلوعَ الشّمس بِيضاً وجوهُهم ... فما غَرَبَتْ إلا وأوجُههم صُفْرُ
فما انتظمت أشتاتُ عدل تفرَّقت ... إلى أن غدوا قَسْراً ونظمـهمُ نثرُ
وما ابيضَّ وجهُ الحقّ بعدَ اسوِدادِه ... فأشرق، حتّى احمرَّتِ البِيضُ والسُّمْرُ
وما صحَّتِ العلياءُ بعد اعتلالِها ... حَنانَيْكَ حتّى صارَ في الزَّمنِ الكسرُ
وما افترَّ ثَغْرُ الدِّين بعدَ بكائه ... إلى أن بكى من وجه أعدائه ثَغْرُ
وما مَلأَت أيدي الوفودِ رغائباً ... يمينُك إلا وَهْيَ ممّا حوت صِفرُ
أرى البحرَ ذا مَدٍّ وجزرٍ يَشِينُه ... فلِلّهِ بحرٌ لا يكونُ له جَزْرُ
فتىً، لو أصاب السَّدَّ صائبُ عَزْمِه ... دَحَاه، فلم يمنَع حديدٌ ولا قِطرُ
إذا ما جرى في حَلْبَة الفخر مُعْنِقٌ ... جريتَ الهُوَيْنَى واقفاً ولك الفخرُ
فكان لك الباعُ الطَّويلُ إلى العلى ... بأيسرِ ما تسعى، وكان له شِبرُ
وأنشدني له من قصيدة فيه:
سُقم أجفانِك، والسِّحرُ الَّذي ... صحَّ منـها، زادَ شَجْوِي وسَقامي
وفُتورُ العين، لمّا نظرت ... عَرَضاً، زادَ فتوراً في عِظامي
سارَ قلبي معها إذْ وَدَّعَت ... فعليها وعلى قلبي سلامي
ظَلَم الكاعبَ مَنْ قال لها، ... وَهْيَ بَرْدُ العيش: يا بدرَ التَّمامِ
كالَّذي قاسَ نَدَى يحيى، وقد ... شَمَلَ الخَلْقَ، بمُنْهَلِّ الغَمامِ
ملك. لوا هُداه في الورى ... خَبَط النّاسُ عَشاءً في ظلامِ
وأنشدني له قصيدة، نظمـها فيه، وأنشده إياها في شوال سنة سبع وخمسين وخمس مئة. وهي:
أُخادعُ نفسيَ عن دارها ... وقد عرفتْ بعدَ إِنكارِها
مخافةَ ذِكر النَّوَى فَجْأَةً ... فيَبْهَضُها حَمْلُ آصارِها
مضى الشَّكُّ، فاعترفي باليقين ... وعينَك سحّي بمِدرارها
فقد غلَبت سابقاتُ الدُّموع ... وجاشت غَواربُ تَيّارِها
فذَرْها، تَبُحْ بهَناتٍ لها ... وتُبْدِ لهم بعضَ أسرارِها
أَأُبْدي التَّجَلُّدَ من بعدِ ما ... رأيتُ مَعالمَ آثارِها؟
وما إِنْ أَرَى إِرَماً ماثلاً ... بها غيرَ موقدِ أحجارِها
وأقنَعُ بالعَرْف من بانِها ... وسَوْفٍ، وبالسَّوْف من غارِها
وقوليَ: يا سعدُ عَلِّلْ بها، ... وزِدْنيَ من طِيب أخبارِها
ومَنْ لي بغفلة حُرّاسِها؟ ... ومَنْ لي بهَجْعَة سُمّارِها؟
إذا ما بدت بينَ أَتْرابِها ... ويَعْقِدْنَ مُنْحَلَّ أَزْرارِها،
بدت شمسَ صحوٍ، سَنا نورِها ... رقيبٌ على هتك أَستارِها
كأنَّ لَطِيمةَ مِسكٍ، غدت ... تقلّبُها يدُ عَطّارِها

كأنَّ بِفيها، بُعَيْدَ المنام، ... خَلِيَّةَ شُهْدٍ لمُشتارِها
فيا عجبا من قُوَى قلبِها ... ومن ضَعفِ مَعْقِدِ زُنّارِها
تَحِلُّ ب فَيْد، وكم للنّوَى ... تقاضي الخطوبَ على ثارِها
وجاور أهلك أهل العِراق ... وشَتّانَ دارُك من دارِها
تقضَّى الشّبابُ وأَيّامُه ... وقلبي مُعَنّىً بتَذْكارِها
وإِنّي لأَرْجو، على نَأْيِها ... وما فاتَ من رَجْع أَسمارِها،
أَمُرُّ طليقاً بوادي الحِمى ... وترمُقُ ناري سَنا نارِها.
وكم من طروبٍ ب نجد. وما ... جَنَى من جَناها وأشجارِها،
ولا شمَّ نفحة جَثْجاثِها، ... ولا راقَه حسنُ أزهارِها،
فكيف بمَنْ قد قضَت نفسُه ... بأَرْبُعِها بعضَ أوطارِها؟
وكيف بمَنْ لم يَزَلْ قومُه ... حُماةَ رُباها وأَغوارِها؟
يظُنُّ الهَزار بأرض العِراق ... مُجاوبَ صوتِ خشنشارِها
قَمارِي النَّخيلِ وأَطيارُه ... يرنّحُها بَرْدُ أسحارِها
كأنَّ البلابلَ شَرْبٌ، حَسَتْ ... دِهاقاً بكاساتِ خَمّارِها
إذا لم تكن زينب في زَرُودَ ... فلا سُقِيَتْ صَوْبَ أَقطارِها
ولا عَمَرتْ أربُعٌ بالحِمى ... إذا فارقتُ أمُّ عمّارِها.
ويَهْماءَ، ليس بها مَعْلَمٌ، ... يَتِيهُ الدَّليلُ بسُفّارِها
تجاوزتُها، ومعي فِتيةٌ ... تُراعي النُّجومَ بأَبصارِها،
على ناجياتٍ، كمثل القِسِّيِ، ... يباشرُها طول تَسْيارِها
تُسابقُ فُرّاطَ كُدْرِيّهِا ... فتحسو بقيَّة أسآرِها
تُخالُ، وقد طال إِسآدُنا ... بها سُجَّداً فوقَ أكوارِها،
حَنايا، ونحن لها أسهمٌ ... و نجدٌ رَمِيَّةُ أوتارِها
فآضت وجوهٌ كمثل الوَذِيلِ، ... تُحاكي الحُلُوكةَ من قارِها
فآوت إلى ظِلّ مأوى الضَّرِيكِ ... وحطَّتْ بـه ثِقْلَ أَوزارِها

باب في ذكر محاسن أهل واسط و البصرة وما يتخللها ويجاورهما من البلاد والنواحي واسط أبو الحسن محمد بن علي بن أبي الصقر الشافعي الواسطي كان من شعراء الدولة القائمية و المقتدية و المستظهرية. وكان من شـهود واسط وأعيانـها. عاش تسعين سنةً، إلا شـهوراً.
قرأت في الذيل ل ابن الهمذاني: أنـه توفي ب واسط يوم الخميس رابع عشر جمادى الأولى سنة ثمان وتسعين وأربع مئة. ومولده ذو الحجة سنة تسع وأربع مئة. وكان الرجل الذي لا يرى مثله في كمال فضله، وبلاغته، وحسن خطه، وجودة شعره.
وله أبيات، قالها قبل موته. إن حصل رويها ضاداً معجمة، أو صاداً غير معجمة، لم يستحل معناها. وهي:
خليلي الَّذي يُحصي عليَّ محاسني ... فأكرِمْ بذاك الخِلِّ من ماجد مَحْضِ محصِ
وإن لامَه في خُلَّتي ذو عداوة ... فأَجْدِرْ بـه في ذلك الوقتِ أن يُغضِي يَعْصِي
يَزيدُ على الأيّام حفظَ مَودَّةٍ ... بـه أَمِنت، والحمدُ لله، من نقضٍ نقصِ
ومن شعره القديم، وهو مما يتغنى به، قوله:
وحُرمةِ الوُدِّ مالي عنكمُ عِوَضُ ... لأنَّني ليس لي في غيركم غَرَضُ
أشتاقُكم وبوُدّي أن يواصلَني ... لكم خَيالٌ، ولكن لست أغتمضُ
وقد شرَطْتُ على قوم صحِبتُهُمُ ... بأنَّ قلبي لكم من دونـهم، ورَضُوا
ومن حديثي بكم، قالوا: بـه مرض، ... فقلت: لا زال عنّي ذلك المرضُ
وله مما يكتب على فص عقيقٍ أحمر:
ما كان قبلَ بكائي، يومَ بَيْنِكمُ، ... فَصِّي عَقيقاً، ولا دمعي استحال دما
وإِنَّما من دُموعي الآن حمرتُه ... فانظُرْ إلى لونـه والدَّمعِ كيف هُما
وله في فص أصفر:

أظُنُّ بفَصّي، حينَ زاد اصفرارُه ... وعوداً لها بالوصل، طال انتظارُهُ
وإن تَكُ هذي حاله، فَهْيَ حالتي ... بوعد حبيب عَزَّ منـه مَزارُهُ
وله في فص أزرق:
أبدى الحبيبُ تغيُّراً وتنكُّراً ... من خاتمي وعليه فَصُّ أَزْرَقُ
قلت: التَّفاؤلُ منـه في تصحيفه ... عَلِيّ لوعدٍ منك، يوماً، أُرْزَقُ
وله:
عليك بحسن الصَّبْرِ في كلّ ما يَطْرا ... وقِفْ وِقفةَ المظلومِ، وانتظرِ الدَّهْرا
وإن لم تنَلْ، في هذه الليلة، المُنَى ... سريعاً، فبِتْها، وانتظرْ ليلةً أُخرى
فلو أَنَّ في النَّاس امرَأَيْنِ، تَمَنَّيا ... جميعاً مُنىً، لم تَعْدُ مَنْ أحسن الصَّبرا
وله مرثية:
كفانيَ إنذاراً وفاةُ قرِيني ... فكيف الّذي في السِّنّ أصبح دُوني؟
فكيف تراني أصحَب الدَّهرَ آمناً ... إذا هو أضحى فيك غيرَ أمينِ؟
وكنت أُناجي اللهَ، جَلَّ جلالُه، ... بأَنْ فيك مكروهَ القضاءِ يَقيني
فبلبلتِ الأقدار قلبي، وولَّدت ... وساوسَ، أخشى أن تبلبلَ دِيني
وإنَّك لم تبلُغْ من العمر غايةً ... تكون بها في النّائبات مُعيني
فليت المَنايا نفَّستْ من خِناقها ... إلى أَمَد، أرجوه فيك، وحِينِ
لئن صان منك الدَّمع حالاً تغيَّرَتْ ... ففائضُ دمعي فيك غير مصونِ
ويأمُرني بالصَّبر عنك ذوو الحِجا، ... فقلت لهم: من ذا المقالِ دًعُوني
فلي لَهْفُ مغصوبٍ، وحَيرةُ مُكْرَهٍ ... وأنفاسُ مكروب، ووَجْدُ حزينِ
فلا قلت يوماً للكآبة: أَقْصِري، ... ولا لجُفوني: دمعَ عينِك صُوني
وأستذنبُ الأيّامُ فيك جهالةً، ... وكم أهلكتْ من أُمَّة وقرينِ
هو الموتُ، لم يَحْفِلْ بصاحبِ معقلٍ ... ولم يخشَ من حِصن عليه حصينِ
ولا فاتَه سارٍ، يواصلُ سيرَه ... على ظهر سُرْحُوبٍ ومَتْنِ أَمُونِ
وإِن تَكُ هذي الأرضُ غيرَكَ تبتغي ... كريماً، فما ترضَى إذَنْ بدفينِ
عليك سلام. كم إليك جوارحٌ ... تَحِنُّ، ولكن ما لها كحنيني
هذا ما علقته من كتاب التاريخ ل ابن الهمذاني.
وأنشدني الشيخ أبو المجد، الواعظ، الواسطي بها، سلخ رمضان سنة أربع وخمسين وخمس مئة، قال: أنشدني الشيخ أبو الحسن، بن أبي الصقر لنفسه، زعم أنـه قصد نظام الملك، فمنعه البواب، فكتب إليه:
لِلهِ دَرُّك إِنَّ دارَك جنَّةٌ ... لكِنَّ خلفَ البابِ منـها مالكا
هذا نظامُ الملك ضدُّ المقتضى ... إذْ كان يَرْوِي عن جَهَنَّمَ ذالِكا
أنعِمْ بتيسير الحجاب، فإِنَّني ... لاقيتُ أنواعَ النَّكالِ هُنالِكا
مالي أُصادفُ بابَ دارِك جفوةً ... وأنا غنيٌّ، راغبٌ عن مالكا؟
فأذن له نظام الملك، وقال: إذا كنت غنياً عن مالنا، فانكفئ فقال: كلانا شافعي المذهب، وقد جئتك لمذهبك لا لذهبك.
وأنشدني له بعض الشـهود المشايخ، وهو الصائن، بن الأعلاقي ب واسط، وقد لقيته:
بعدَ ثمان وثمانينا ... في مسكني قد صرت مسكينا
لا أسمَعُ الصَّوتَ، ولا أُثْبِت الش ... خْصَ، فلا بُلّغِتُ تسعينا
ويرحَمُ اللهُ تعالى امْرَءاً ... يسمَعُ قولي، قالَ: آمينا
وقد استجيب دعاؤه، حيث توفي - رحمـه الله تعالى - قبل أن يتم التسعين.
وأنشدني له أيضاً، يعتذر عن ترك القيام لأصدقائه لكبره:
علَّة، سُمِيّت ثمانين عاماً، ... منعتني للأصدقاءِ القياما
فإِذا عُمِّرُوا تمـهَّدَ عذري ... عندَهم بالَّذي ذكرتُ، وقاما
وله في العذار:
عِذارُ الحبيب على خدّه ... طِرازٌ، وزَيْنُ اللباسِ الطِّرازُ
أرَدتُ سلوكاً إلى هجره، ... فسَدَّ طريقي، فما لي مَجازُ
وله:

إذا ما مَرَّ يومٌ بعدَ يومٍ، ... ووجهي ماؤُه فيه مَصُونُ،
وقُوتي قُرْصَتانِ إلى ثلاث ... بها مِلْحٌ يكونُ ولا يكونُ،
وسِرْ بِي آمنِ، وأنا مُعَافىً، ... وليس عَلَيَّ في الدُّنيا دُيونُ،
فما أَشكو الزَّمان، فإنْ شكوتُ ال ... زَّمانَ، فإِنّه منّي جُنونُ.
وله:
أَسُوق نفسي بعصاً في يدي ... تُبصرُ قُدّاميَ، لا خلفي
يا رَبِّ. حتّى الشَّيخُ في سَوْقه ... مخالفُ العادةِ والعُرفِ
وله في تفاحة حمراء:
أَهدى لقلبي قمَرٌ، ... طالَ إليه قَرَمي،
تُفّاحةً، أُحيي بها ... قلبي وكفّي وفمي
فلستُ أدري، إذْ بدت ... ولونُها كالعَنْدَمِ،
مِن نَفَسي تورَّدت؟ ... أم حَمَلَتْ وِزْرَ دمي؟
وله:
لا تعجبَنَّ من الزَّما ... نِ، فهكذا قد كانَ يفعَلْ
ما راسَ فيه سِفْلَةٌ ... إلا أصارَ الرَّأسَ أسفلْ
فانظُرْ إلى النُّظّار في ... ه آخِراً من بعدِ أوَّلْ
مَنْ ليس من أهل الرِّئا ... سة، للرِّئاسة قد تأهَّلْ
لا تَغْبِطَنَّ مُقَدَّماً ... تأخيرُهُ أَولى وأَجملْ
منْ ليس ذا أهلٍ، فلي ... س على ولايته مُعَوَّلْ
كمُؤَمَّرِ النَّيْرُوز، يَن ... ظُرُ بعضَ يوم ثُمَّ يُعْزَلْ
وله:
واللهِ، لولا بولةٌ ... تُحرِقُني وقتَ السَّحَرْ
لمّا علِمتُ أَنَّ لي ... ما بينَ فَخْذَيَّ ذَكَرْ
وأخبرني الشيخ كثير بن سماليق إجازةً، قال: أنشدني ابن أبي الصقر لنفسه، ب بغداد:
مَنْ قال: لِي جاهٌ، ولي حِشمةٌ، ... ولي قبولٌ عندَ مولانا،
ولم يَعُدْ ذاك بنفع على ... صديقه، لا كانَ ما كانا
هذان البيتان، أوردهما أبو سعد، السمعاني في المذيل عن كثير، عنـه، وأنا لي إجازة من كثير، وسمعت عليه الحديث أيضاً.
وذكر ابن السمعاني في المذيل: أنـه أنشده عبد السميع العباسي قال: أنشدني ابن أبي الصقر لنفسه:
كلُّ أمر، إذا تفكّرت فيه ... وتأمَّلْته، رأيت طريفا
كنتُ أَمشي على اثنتينِ قويّاً ... صرتُ أَمشي على ثلاثٍ ضعيفا
وله:
كلُّ رزقٍ، ترجوه من مرزوقِ، ... يعتريهِ ضربٌ من التَّعويقِ
وأنا قائلٌ، وأستغفرُ الل ... هَ، مقالَ المجازِ لا التَّحقيقِ:
لست أرضى من فعلِ إبليسَ شيئاً ... غيرَ تركِ السُّجودِ للمخلوقِ
وله:
أبَداً ما يقاسُ بالكلب إلاّ ال ... بُخَلاءُ الأراذلُ السُّفَهاءُ
ومتى قلت: أنت كلبٌ؟ فللكل ... بِ وفاءٌ، وليس فيك وفاءُ
وله - وقد دخل على سيف الدولة، صدقة واسطاً في سنة ست وتسعين وأربع مئة، وظفر بأعدائه، منـهم القيصري، وعفا عنـهم - فقال فيه، ودخل إليه وسنـه سبع وثمانون سنة، وأنشده:
ظفَّرَ اللهُ بالعُداة الأميرا ... مثلَما ظفَّرَ البشيرَ النَّذيرا
يومَ بَدْرٍ، فإِنّه كان يوماً ... قَمْطَريراً على عداه عسيرا
أيُّها المنعمُ الّذي واسط تَس ... كُرُ إِنعامَه عليه الكثيرا
حين وافيتَها بفِتيانِ صِدقٍ ... لا يولُّونَ في اللقاء الظُّهورا
طال للقيصريّ غَمٌّ بعفوٍ ... عنـه، لم يرجُهُ، وكان قصيرا
ولقد قال ناصحوه ب بَغْدا ... دَ وفيها يأوِي حريماً وسُورا:
إنْ أردت الأمانَ من سيفِ سيفِ ال ... دَّوْلةِ اسكَنْ ب الجامِعَيْنِ و سُورا
يا بني مَزْيَدٍ، لأِيّامِنا دُم ... تُمْ شموساً، ولليالي بدورا
يا بني مَزْيَدٍ غُيوثاً بَقِيتُمْ ... ولُيوثَ الثَّرَى أميراً أميرا

وكتب إلى نظام الملك عند وقوع الفتنة ب بغداد، وقصد العامة سوق المدرسة النظامية، وقتل جماعة. وكان السبب في ذلك أن أبا نصر، بن القشيري لما جلس للوعظ في المدرسة النظامية، كثر أتباعه من الأشعرية، وأزرى على غيرهم، وأدت إلى الفتنة من العوام، فنسب نظام الملك ما جرى إلى الوزير فخر الدولة، ابن جهير، في سنة سبعين وأربع مئة:
يا نِظامَ المُلك قد خَ ... لَّ ب بغدادَ النِّظامُ
وابنُك القاطنُ فيها ... مُستهانٌ مستضامُ
وبها أودى له قَب ... لاً غلام وغلامُ
والّذي منـهم تَبَقَّى ... سالماً، فيه سِهامُ
يا قوام الدِّين لم يَب ... قَ ب بغداد مقامُ
عظُم الخَطْبُ، وللحر ... ب اتّصالٌ ودوامُ.
فمتى لم يَحْسِمِ الّدا ... ءَ بكفَّيْك الحُسامُ،
ويكفَّ القوم في بغ ... دادَ فتكٌ وانتقامُ،
فعلى مدرسةٍ في ... ها، ومَنْ فيها، السَّلامُ.
وكتب إلى الوزير أبي شجاع - رحمـه الله - قصيدةً، يمدحه فيها، ويطلب شيئاً من شعره، يقول فيها:
يا ماجداً، لو رُمْتُ مدحَ سِواه لم ... أَقْدِر على بيتٍ ولا مِصراعِ
أُمْنُنْ عليَّ بشعرك الدُّرِّ الّذي ... شعرُ الرَّضيّ له من الأَتباعِ
فأجابه الوزير:
لو كنتُ أرضَى ما جمعت شَتِيتَه ... لَضَمِنت معرضه على الأَسماعِ
لكنّ شعري شبه شَوْهاءَ اتَّقَتْ ... عيباً لها، فتستّرت بِقناعِ
ومن قصيدة له في مدح عميد الدولة، ابن جهير، يطالب برسمـه على الديوان، ويعرض ب ابن يعيش:
يا مَن نلوذُ الزَّمان بظلّه ... أبداً، ونطرُدُ باسمـه إِبليسا
رسمي على الدِّيوان حُوشِيَ قدرُه ... أن يُسْتَقَلَّ وأن يكون خسيسا
وعليَّ آخُذ شَطره من واسط ... دَيناً، أُؤَدِّي عينـه محروسا
وإذا شكا الدَّيْنَ الأديبُ، فإِنّه ... لم يَشْكُ إلا حظَّه المنحوسا
والكلُّ في بغدادَ آكِلُهُ، وكم ... فرَّغت في بغدادَ كيساً كيسا
ولَكم رفَعتُ لأجله من قِصَّة، ... أنفَدْتُ فيها كاغداً ونفوسا
وبه توقّعُ لي، وكم مستخدماً ... يَدَهُ لَثَمْتُ، وحاجباً، ورئيسا
قد صار إطلاقاً على ابن يعيش،لا ... ذاقَ الرَّدَى حتّى يقرَّ تعيسا
فكأنَّما ابنُ يعيشَ صار لأِكله ... مالَ الخليفة مستبيحاً سُوسا
وكأنّه، كَدّاً، حمارُ عُزَيْرَ لا، ... وتلقُّفاً للمال، حَيَّةُ موسى
فأنا على وَجَل، لأجل إِحالتي، ... لو أَنّها كانت عليه فلوسا
صَيِّرْ لك العمّالَ أقلاماً، إذا هست ... تخدمتَها، طأطاتَ منـها الرُّوسا
وأنشدني الشيخ الفقيه العالم هبة الله، بن يحيى، بن الحسن، البوقي، الشافعي ل ابن أبي الصقر، روايةً عنـه، كتبه إلى قادم من بغداد:
من هدايا بغدادَ في ألف حِلٍّ ... أنت، إلا من باقَتَيْ كِبْريتِ
إنَّه عندَ ربَّة البيتِ، ممّا ... ليس منـه بُدٌّ، كشُرب الفَتيتِ
وأنشدني القاضي يحيى، بن هبة الله، بن فضل الله، بن محمد ب بغداد في الديوان، سنة ستين وخمس مئة، قال: أنشدني والدي القاضي هبة الله قاضي الغراف ل أبي الحسن، بن أبي الصقر لما أخذ العكاز بيده عند الكبر:
لو حُوِّلَتْ هذي عصايَ، الَّتي ... أحمِلُها في الكفّ، ثُعبانا
تَلَقَّفُ الأَعداءَ، مثلَ الَّذي ... في مثلها من قبلُ قد كانا،
كرِهتُ حَمْلِيها، ولو أَنَّني ... صرتُ بها موسى بن عِمْرانا
وأنشدني له بالإسناد، فيها أيضاً:
صرتُ لمّا كِبْرتُ ثُمَّ تعكَّزْ ... تُ، وما بي شيخوخةٌ، من حَراكِ
كجِدارٍ واهٍ، أراد انقضاضاً ... فتلافاه أهلُه بسِماكِ
وله أيضاً فيها:

مرض، صيّر اسمـه الكبراثا ... قد أعاد الرِّجلينِ منّ؟ي ثلاثا
وَهْوَ داء، له دواءٌ: يُسَمَّى ... في الكَنانيش كلِّها القبراثا
وبهذا الدُّعاءِ كم قد شفى الل ... هُ مريضاً منـه إليه استغاثا
وذكر أيضاً القاضي رضي الدين، هبة الله، بن فضل الله، بن محمد، النحاس، وكتبه بخطه، قال: أنشدني خالي أبو الحسن، محمد، بن علي، بن أبي الصقر، قال: كنت إذا ترقيت إلى سن، أعمل أبياتاً. فلما بلغت الستين، قلت:
بعدَ سِتّينَ وسِتٍّ ... كلَّما زِدتُ، نَقَصْتُ
أيُّ فخرٍ في حياة ... بَعناءِ؟ لَيْتَ مِتُّ
ولما بلغ السبعين، قال:
إِنَّ ابنَ سبعينَ عاماً ... ما بينَ سَبْعينِ يمشي
للصُّبح منـه غَداء ... وللعَشاء تَعَشِّي
ولما بلغ الثمانين، قال:
وقائلةٍ، لما عَمَرْتُ وصارَ لي ... ثمانونَ حَوْلاً: عِشْ كذا وابْقَ واسْلَمِ
ودُمْ، وانتشقْ رَوْحَ الحياةِ، فإِنَّه ... لأَطَيبُ من بيتٍ ب صَعْدَةَ مُظلِمِ
فما لم تكن كَلاًّ على ابْنٍ وغيرِه ... فلا تَكُ في الدُّنيا كثيرَ التَّبَرُّمِ.
فقلتُ لها: عذري لَدَيْكِ مُمَهَّدٌ ... ببيت زُهَيْرٍ، فاعلَمي وتعلَّمي:
سئِمتُ تكاليفَ الحياةِ. ومَنْ يَعِشْ ... ثمانينَ حَوْلاً، لا أبالَكَ، يَسْأَمِ
وذكر القاضي يحيى عن والده: أنـه كتب ابن أبي الصقر إلى والده رقعة، يعرضها على مـهذب الدولة، سعيد، بن أبي الجبر على يدي، فيها:
يموتُ ولا تدري ويحيا ولا تدري ... مُؤَمِّلُكَ الدّاعي لك ابنُ أبي الصَّقْرِ
وما لم تَزُرْ داري، وأنت ب واسِطٍ ... لِتُبْصِرَني مُضْنىً بها، لم تَزُرْ قبري
فإِن أنت لم تُصلِحْ أموري ملاحظاً ... فسَلْ للأمير النّافذِ الأمر في أمري
وخاطبْ كمال الدِّينِ فيَّ، فإِنَّ في ... يد ابن أبي الجبر السَّعيد أرى جبري
قال: فوصله مذهب الدولة بصلة سنيةٍ، وعمره حينئذٍ ست وثمانون سنة.
قال: ووجدت بخط خالي من شعره لغزاً، لم يفسره. فكتبت من ذلك ب البصرة إلى الأمير حسام الدولة أبي الغيث سنة تسع وثلاثين وخمس مئة، فكتب جوابها: فمن ذلك قول ابن أبي الصقر:
وأيُ شيءٍ طولُه عَرضُه ... أضحى له عندَك مقدارُ؟
دلَّ عليه حسنُ طبعٍ له، ... ففيه للعالم أوطارُ
تُمسكه الكفّ، ولا تشتكي ... منـه احتراقاً، وبه نارُ
وجواب الأمير أبي الغيث البصري، رحمـه الله تعالى:
يا مَنْ أتانا مُلغِزاً فكرَهُ ... لِلُّغْز يستفتي ويمتارُ
أَلْغَزْتَ في الّدينار، فامتَرْ بـه ... إِنْ كنتَ مَنْ للعلم يمتار
ومن ذلك قول ابن أبي الصقر:
ما ذو عيونٍ سُودٍ مفتَّحةٍ ... أصمُّ أعمى إذا لَقِي بطلا؟
تَبْيَضُّ تلك العيونُ منـه، إذا اس ... تكَدَّهُ مَنْ يسومُه العملا
وما قضى منـه حاجةً أحدٌ ... إلا ومِن بعد ذلك اغتسلا
وبطشُه كلّ؟ُه بفردِ يَدٍ ... وفردِ رجلٍ، كُفِيتَ كلَّ بَلا
وجواب الأمير أبي الغيث:
يا مَن أتى مُلْغِزاً ليُعجِزَنا ... وأعملَ الفكرَ منـه والحِيَلا
وزفَّ من نظم ِ طُرفَاً ... لم يلقَ خَلْقٌ لحسنـها مثَلا
وما درى أَنَّ سحرَ فطنتِه ... إذا رأى نفثَ سورتي بَطَلا
عيَّن في لُغْزه على حَجَر الرِّ ... جْل، فأعيا، ولم يَرُزْ بَطَلا
وقول ابن أبي الصقر عفا الله عنـه:
وما شيءٌ له رأسٌ وسنُّ ... وفي أسنانـه قَلَحٌ ونَتْنُ؟
وقد كُسِيَ البياضَ، وليس فيما ... يُلابسُهَ دِبيقيٌّ وقُطنُ
يُعَرِّيهِ ويَنْظِمـهُ لأجلِ الث ... ياب، فمنـه تَمَّ لهنَّ حسنُ
يُقَلقَلُ منـه سنٌّ بعدَ سنٍّ، ... ولا يبكي لذاك، ولا يَئِنُّ

وما هو عنبرٌ، وبه دَعاهُ ... ذوو فهمٍ كما لَهُمُ يَعِنُّ؟
وجواب أبي الغيث:
ألا يا أيُّها الحَبْرُ المُوافِي ... بألغازِ لها في الحسن فَنُّ
ظننتَ بأنَّ خالَك ليس يُلْفَى ... له نِدٌّ، وليس كما يُظَنُّ
له زمنٌ مضى، ولنا زمانٌ ... وكلٌّ في صِناعته مُرِنٌّ
برأس الثُّوم والأسنان منـه ... عَنَيْتَ، فخُذْ وقلبُك مطمئنُّ
فهاتِ اللُغْزَ ممتحناً، فقلبي ... إلى ما صاغَه منـه يَحِنُّ
وقوله:
ومستعملٍ متساوي العملْ ... يضافُ إلى ما عليه اشتملْ
ترى العينُ ما بينَ أعماله ... وما تتفاضل قدراً جَلَلْ
إذا ما استقرَّت بـه بُقعةٌ ... من الأرض، حاصرها وارتحلْ
ويأكلُ بالعَشْر والرّاحتينِ ... ويَخْرَى لموضعه ما أكَلْ
وجواب الأمير أبي الغيث رحمـه الله:
أيا مَنْ على حذقِه يَتَّكِلْ ... إذا غامضٌ في العَوِيص اشتكلْ
أتيتَ بلُغزٍ عسيرٍ، فما ... يكادُ يَبيِّنُه مَنْ عَقَلْ
بقالب لَبْنٍ له قد عني ... تَ. أحسنتَ لمّا ضرَبْتَ المَثَلْ
وقوله:
ما ذاتُ أَنفاسٍ يصعِّدها، بها ... يبدو ويظهَرُ ما تُجِنّ وتستُرُ؟
معسولة، تُردي النُّفوسَ، ضئيلة ... ممشوقة، بقَوامـها مُسْتَهْتَرُ
مالت إلى حكم السَّفاهِ، ولم تَمِلْ ... نحوَ البلاغةِ، وَهْيَ لا تتصوَّرُ
تبدي، بحال تأمُّلٍ في نفسها، ... عيناً تغمِّضُها، وأُخرى تُبصرُ
وجواب أبي الغيث:
يا مَن غدا بذكائه ملِكاً على ... أدباء أهلِ زمانِه يتبختَرُ
وإذا رآه المُلغزونَ، بدا له ... كبراؤهم، فاستعظموه وقصَّروا
للزَّرْ بَطانةِ قد عنيتَ، وإِنَّها ... لَغريبةٌ، معروفةٌ لا تُنكَرُ
كم من يدٍ طَلَّتْ، وكم رأسٍ رمتْ ... بيد السَّفيهِ، وكم جَناحٍ تَكْسِرُ
ولقد أجَدْتَ لها القَريضَ، وأعجزت ... فيها صفاتُك كلَّ حَبْرٍ يشعُرُ
وقوله:
ما ذاتُ رأسٍ وفمٍ واسعٍ ... بغير أَضراسٍ وأسنانِ؟
لا تلقُطُ الحَبَّ، ومِنقارُها ... أطولُ من مِنقارِ حَصّانيّ
كأنَّها الهُدهُدُ، مِنقارُها ... فيه كتابٌ من سَلَيْمانِ
ترضَعُ كالطّفل، ولو أَنّها ... مضى لها عُمرٌ وعُمرانِ
لا تكتُمُ السِّرَّ، وسِرُّ الَّذي ... يُودعُها السِّرَّ كإِعلانِ
والجواب عنـه ل أبي الغيث:
قَريضُك المـهدى لنا لُغْزُهُ ... لم يَخْلُ من حسن وإحسانِ
لو رامَ حَسّانُ جواباً له، ... قَصَّرَ عنـه نظم حَسّانِ
عَنَيْتَ فيه غيرَ مستشعِرٍأَنْ يعتريها فهمُ إِنسانِ
مِحْجَمَةً، تُرْضِعُ حَجّامَها ... بالمَصّ شَخْباً من دمٍ قانِ
وقوله:
وما نائمٌ مُلْقىً، إذا ما أقمتَه ... بَلَلْتَ بأطراف الأصابع راسَهُ؟
يَصُبُّ، إذا استعملتَه، فضلَ مائِه ... ويعتادُ من بعد الفَراغِ نُعاسَهُ
يحبُّ، إذا ما كان صُلْباً مدوَّراً ... طويلاً غليظاً، مِلكَه والْتِماسَهُ
ويُمسي ويُضحي في الأنام مسوَّداً ... نرجِّي نَداهُ، أو نُخَوَّفُ باسَهُ
وجواب أبي الغيث:
لقد جئتَنا ، يا مَنْ أجاد قياسَهُ، ... فخافَ ذَوُو الآداب في اللُغْز باسَهُ
يُقِرّ؟ُ له الرُّمْحُ الأَصَمُّ إذا جرى ... على الطِّرْس حتّى لا تُطيقُ مِراسَهُ
وقوله:
ومحبوس لضرب بعدَ ضرب ... تكرَّرَ منـه، راعَ بـه القلوبا
إذا أحرجتَه بعدَ احتياط ... عليه باليمين ترى عجيبا
ترى فعلاً، يشُدُّ عليه منـه ... حَنيفٌ مسلمٌ وَرِعٌ، صليبا
وجواب الأمير أبي الغيث على غير وزنـه:

أيا مَنْ إذا اللُغْزُ كان السَّقا ... مَ، أضحى له بذكاءٍ طبيبا
عنيتَ بمحبوسك المِبْضَعَ ال ... ذي يَفْصِدُ العِرقَ لفظاً غريبا
وذاك الصَّليب الَّذي قد عَنَيْ ... تَ، شَدُّ العصابة، فاخْشَ المجيبا
وقوله:
وشيء له بطنٌ ورأسٌ ومَخْرَجٌ ... ووجهٌ، تراه العينُ أبيضَ أحمرا
يُحَلَّى ببِيضٍ كالدَّراهم، وجهُهُ ... فيجعَلُها مثلَ الدّ؟َنانيرِ أصفرا
وجوابه:
أيا مُلغزاً في نظمـه أعجزَ الورى ... وأخجلَ مَنْ جاراه في الفضل إذْ جرى
تأمّلت في التَّنُّور والخبز فِضّة ... أتيتَ بها، ما البدر أبْهَى وأنورا
ومن ذلك قوله:
وأُنثى لها ذَكَرٌ، قَلَّما ... تغافلَ عن وطئها أو وَنَى
وليس يُحَدُّ، إذا ما علا ... عليها وجهراً بها قد زَنى
ومنـه ومن غيره، بالذُّكو ... رِ قد صَيَّرَتْ حَمْلَها دَيْدَنا
ومن شأنـها أَنَّها قد تُضافُ ... وما دخَلت لاِمْرِئٍ مسكنا
وليس يحرّكُها باليَدَيْنِ ... أشد؟ُّ الرِّجالِ، وفيها منَى
وجواب الأمير أبي الغيث عنـه:
أيا مَنْ أتى مُلغزاً بالعَوِيصِ ... وأخفى بقدرته ما عنى
ولم يَدْرِ أَنَّ ضميري، متى ... يُسِرُّ امْرُؤٌ غامضاً، أعلنا
عنيتَ منارةَ بيتِ الإِلهِ ... ومَنْ كان رأسها أذَّنا
فخُذْها، وهاتِ العَوِيصَ الخَفِيَّ ... تَجِدْه لأفكارنا مُذْعِنا
ومن ذلك، قول ابن أبي الصقر:
وما شيءٌ، بفَلْس تشتريه ال ... كِرامُ أُولو المروءة، والشِّحاحُ؟
وفي باب الخليفة كلَّ وقتٍ ... تراه، وما له عِللٌ تُزاحُ
وسائرُ جسمِه، ذَنَبٌ ورأسٌ ... وهذا وصفُه المَحْضُ الصُّراحُ
وجواب أبي الغيث عنـه:
أيا جبلاً، لأهل العلم أضحى ... منيعاً، لا تزعزعُهُ الرِّياحُ
أتيتَ بمعجِز، فلِقيتَ طَبّاً ... لَدَيْه الجِدُّ يحسُنُ والمُزاحُ
يطير إلى الغوامض بافتكار ... له في كلّ ناحيةٍ جَناحُ
عنيتَ بلُغْزك المِسمارَ، فاعلم ... وهاتِ المشكلاتِ، ولا بَراحُ
وقوله:
وما خِلٌّ يخونُ، ولم تخُنْهُ، ... يكلِّفُك الهَوانَ، ولم تُهِنْهُ؟
ذكيٌّ، هَمُّه الإِصغاءُ، حتّى ... يقومَ ببعض ما تبغيهِ منـهُ
يَسُرُّكَ أَنْ يغيبَ فلا تراه ... ويسألُ عنك حين تغيبُ عنـهُ
وجوابه:
لقد أودعتَ منك الشِّعرَ لُغْزاً ... عجيباً، لَمْ تُذِلْهُ، ولم تُهِنْهُ
وخِلُّك ذَبْذَبٌ، للبول منـه ... خروجٌ والْمَنِيّ ولا يشنـهُ
إذا كان الأديبُ بـه عفيفاً، ... بخوف الله يَخْطِمُه، فكُنْهُ
الرئيس أبو الجوائز بن بازي واسمـه: هبة الله، بن بازي، بن حمزة، الواسطي.
من شعراء الدولة القائمية. وأوردته، لكوني لقيت من روى عنـه، وذكر لي أنـه الشيخ الحافظ محمد، بن ناصر، رحمـه الله، كان روى من شعره، ولي عن الشيخ محمد، بن ناصر إجازة.
وقرأت من تاريخ ابن الهمذاني أنـه توفي سنة ستين وأربع مئة.
وله شعر مستحسن جيد، ونظم رائق رائع، بديع الصنعة، مليح العبارة، سهل الكلام ممتنعه، حلو المنطق مستعذبه.
فمن ذلك، ما أنشدني أبو المعالي الكتبي قال: أنشدني له ابن أفلح:
برى جسدي طول الضَّنَى، وأذابني ... صدودُك، حتّى صرت أمحلَ من أمسِ
فلست أُرَى حتَّى أَراك، وإنّما ... يَبِينُ هَباءُ الذَّرّ في أَلَق الشَّمسِ
وله في غلام، اسمـه راح:
بنفسي أفتدي ممّا ... يحاذرُ مالكي راحا: اسمـه
غزالاً، زَفَّ لي عَذْرا ... ءَ، صيَّرَ خِدْرَها راحا: الرّاحة
شَمُولاً، ما غدتْ إلا ... رأينا الهَمَّ قد راحا: من الرَّواح

وما سكَنت حَشا سالٍ ... وإلا اشتاق أو راحا: من الارتياح
لها ريح إذا بُزِلَتْ ... كعَرْف المسكِ إذْ راحا: من الرّيح
إذا ما جَنَّ ليلٌ من ... هموم، فاقتبِسْ راحا: خمرة
وله في غلام ألثغ:
لِشقْوَتي بِتُّ مُسْتَهاماً ... بفاتر المُقْلَتَيْنِ لاثِغْ
باكَرَني زائراً، ونادَى: ... ها أنا ذا قد أتيتُ زايغْ
أي: زائر وهي لغة أهل بغداد.
قلت له: قد صدقت، كرهاً ... فارفُقْ بقلبي، ولا تبالغْ
يا مَنْ إذا سِرُّه صفا لي ... أصبحَ من لفظه مُراوِغْ
وله في سوداء:
سوداء، تَحكي المسكَ في ... إحراقِهِ ومثالِهِ
لمّا رنتْ وتعطَّفتْ ... للمُسْتَهام الوالِهِ،
رأت الظَّلامَ أبَرَّ من ... رَأْدِ الضُّحى بوصالِهِ
فتلفَّعَتْ بأَدِيمـه ... وتلثَّمتْ بهِلالهِ
وله في غلام أصفر:
وظبي أصفر، تُدْمِي ... لحاظُ محِبّه بَدَنَهْ
تخالُ الَثّمَ في خَدَّيْ ... هِ ياقوتاً على بَدَنَهْ
وله من التجنيس المطبوع المصنوع:
أَرْدَتِ الصَّبرَ غادةٌ، وَجْنتاها ... لي وَرْدٌ، وثغرُها لي وِرْدُ
كالقَضيب الرَّطيب حينَ تَصَدَّى ... والقضيبِ الرَّطيبِ حينَ تَصُدُّ
تتجنَّى إذا جَنَتْ، وتَعَدَّى ... ثمَّ تنسى ذنوبَها وتَعُدُّ
ذلَّ قلبي، وقلَّ صحبيَ، إِنْ لم ... يُمْسِ سهمي وَهْوَ الأسدُّ الأشَدُّ
ليس يَحْظَى بصحبتي ووفائي ... من رِفاقي إلاّ المُغِذُّ المُعِدُّ
ونجيبٌ، كأنَّه في ظهور الن ... جْب، من شدّة التوقُّد وَقْدُ
وله:
يا خليلاً صفا، ويا سيّداً أَص ... فَى، فأضحى بـه صفائي مَنُوطا
وأرانا ابن مُقْلَة حائرَ المُق ... لَة غُفْلاً، وخَطَّهُ تخطيطا
وله:
بدرٌ، هواه مضلِّلٌ رائي. ... يدنو، ولكنْ وِصالُه ناءِ
تفاوت في صفاته بِدَعٌ ... قد فتنتْ في رِضاه أهوائي
لفظٌ وقلبٌ كالصَّخر، ضَمَّهما ... رِيقٌ وصدرٌ في رِقَّة الماءِ
يُرِيك ناراً قد أُودِعت بَرَداً ... وشمسَ دَجْنٍ خِلالَ ظَلْماءِ
وله:
عَذيرِيَ من مالكٍ جائرٍ ... كثيرِ التَّفَنُّن في ظلمِهِ
وداوِ محبّاً، ثَناهُ ضَناهُ ... إلى أن غدا جشمُه كاسمـهِ
فقال: أَرُوه طبيباً، عَسَى ... يرى النَّفْعَ فيه وفي علمـهِ.
فلو كنت بالطِّبّ ذا خِبرة ... لَدارَيْتُ طَرْفيَ من سُقمـهِ
وله:
أذكت مِياهُ الصِّبا في خدّه نارا ... تَهْدي إلى وصله من ضَلَّ أو جارا
ظبيٌ، تسافرُ في أره مُقَلٌ، ... أقلُّ أجفانِها تَكفيه زُنّارا
وله:
أقول، وجَرْسُ الحَلْيِ يمنَعُ وصلَها ... وقد عاد ذاك القُربُ وَهْوَ بِعادُ:
هَبِي كلَّ نطقٍ يَغارُ عليكُمُ، ... فكيف يَغارُ الحَلْيُ وَهْوَ جَمادُ؟
وله من قصيدة:
خَضَّبْنَ بالشَّفَقِ الأظافِرْ ... ومَشَطْنَ بالغَسَقِ الغَدائِرْ
وتأوَّدتْ أغصانُهُ ... نَّ، فأغضتِ القُضُب النواظِرْ
سِرب المَهاةِ العامريّ ... ة بينَ يَبْرِينٍ و حاجِرْ
سودُ القُرونِ من النِّطا ... ح بها لحبّاتِ الضَّمائِرْ
وضعائف يملِكن بال ... أَبصار أربابَ البصائرْ
بِيض، شَهَرْنَ البِيضَ من ... أَجفانِ أَجفانٍ فَواتِرْ
عَجَباً لجارية تَج ... رُّ على قبائلنا الجرائِرْ
زانت يمينَ الحسنِ من ... أَلحاظها بأَغَرَّ باتِرْ
ومثقَّف من قَدّها ... قد نَصَّلُوه بالنَّواظِرْ

أقسام الكتاب 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16




[مدل فتر]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 04 Sep 2018 07:15:00 +0000



مدل فتر

كتاب : نخبة عقد الأجياد في الصافنات الجياد

المقدمة في نشأة الخيل وأول من ركبها من العرب روي عن النبي صلى الله عليه وسلم أنـه قال: مدل فتر أول من خلق الله من الخيل خلق فرساً كميتاً، مدل فتر وقال عز وجل: خلقتك عربياً وفضلتك، على سائر ما خلقت من البهائم بسعة الرزق والغنائم، تقاد على ظهرك والخير معقود بناصيتك، ثم أرسله فصهل: فقال جل وعلا: يا كميت! بصيلك أرهب المشركين، وأملأ مسامعهم، وأزلزل أقدامـهم، ثم وسمة بغرة وتحجيل.
والسبب في خلق أول فرس كميتاً محاكاة لآدم عليه السلام، لأنـه سمي آدم من الأدمة، وهي السمرة، والكميتة في الخيل تحاكي السمرة في الآدميين، فكان أول مخلوق من البشر أسمر وكذا أول فرس؛ وهذا دليل على شرفه ويمنـه. مدل فتر فلما خلق الله آدم قال: "يا آدم! اختر أي الدابتين، يعني الفرس أو البراق فقال: يا جبريل اخترت أحسنـهما وجهاً، وهو الفرس فقال تعالى: يا آدم! اخترت عزك وعز ولدك باقياً ما بقوا وخالداً ما خلدوا".
وسئل صفي الدين السبكي أكان خلقها قبل آدم أم بعده؟ فقال: "قبله بدليل قوله تعالى: (خلق لكم ما في الأرض جميعاً) فالأرض وما فيها خلقها الله تعالى إكراماً لآدم وأولاده، والعظيم يهيأ له ما يحتاج إليه قبل قدومـه"، وروي عنـه صلى الله عليه وسلم أنـه قال: "لما سمعت الملائكة صفة الفرس وعاينوا خلقها، قالت: رب نحن ملائكتك نسبحك، ونحمدك، فماذا لنا؟ فخلق لها خيلاً بلقاً، أعناقها كأعناق البخت يمد بها من يشاء من أنبيائه ورسله".
وأول من ركبها بعد آدم من العرب من أولاد عدنان إسماعيل بن إبراهيم عليهما السلام ومن بني قحطان يعرب.
روى الزبير بن بكار من حديث داود بن الحسين عن عكرمة عن ابن عباس رضي الله عنـهما قال: "كانت الخيل وحوشاً لا تركب، فأول من ركبها إسماعيل فلذلك سميت العراب".
وروى الواقدي عن عبد الله بن يزيد الهلالي، عن مسلم، عن جندب، أن: "أول من ركب الخيل، إسماعيل بن إبراهيم عليه السلام وإنما كانت وحشاً لا تطاق حتى سخرت له".
وروى أحمد بن سليمان النجار، بسنده عن ابن عباس رضي الله عنـهما: "كانت الخيل وحشاً كسائر الوحوش، فلما أذن الله عز وجل لإبراهيم وإسماعيل برفع القواعد من البيت، قال عز وجل: إني معطيكما كنزاً ادخرته لكما، ثم أوحى الله إلى إسماعيل أن اخرج وادع بذلك الكنز فخرج إسماعيل وما يدري ما الدعاء ولا الكنز، حتى أتى (أجياد)، فألهمـه الله عز وجل الدعاء، فنادى يا خيل الله أجيبي، فلم يبق فرس بأرض العرب إلا أجابته ومكنته من نواصيها، وذللت له ثم قال: فاركبوها واعتقدوها فإنـها ميامين وإنـها ميراث أبيكم إسماعيل عليه السلام؛ وأجياد اسم جبل بمكة.
وأول من سخرها وركبها من ملوك الفرس طهمورث، وأول من اتخذ السروج من ملوك الفرس، أفريدون بن أسفنان. مدل فتر وأول من اتخذ اللجم وأنعل الخيل بالحديد من العرب، أرحب الهمداني وفي ذلك يقول مالك بن بلالة بن أرحب:
أمرت بإيتاء اللجام فأبدعت ... وأنعلت خيلي في المسير حديدا
وأرحب جدي كان أحدث قبلنا ... ولو نطقت كانت بذاك شـهودا
وقد كانت العرب تركبها بالرحالة وتتخذ من جلود الغنم بأصوافها، وتخشى صوفاً، أو ليفاً لتكون أخف بالطلب، وهي المعروفة في القطر الشامي بالمكدعة. والبراق: دابة دون البغل وفوق الحمار، أبيض، مضطرب الأذنين، كالفرس وجهاً وعرفاً، وكالبعير قوائم، والبقر ذنباً، وأظلافاً يضع حافره عند منتهى طرفه، إذا أخذ في هبوط طالت يداه وإذا أخذ في صعود طالت رجلاه، أعده الله تعالى لركوب الرسل الكرام، عليهم من الله تعالى أفضل التحية وأكمل السلام.
الباب الأول فيما جاء في فضلها وتكريمـها وكراهة التشاؤم منـها والنـهي عن أكل لحومـها وإخصائها وفيه أربعة فصول الفصل الأول فيما يدل على فضلها من الآيات القرآنية والأحاديث النبوية

اعلم أن الخيل أشرف الحيوانات ذوات الأربع، ولذا أقسم الله بها في كتابه العزيز بقوله: (والعاديات ضبحاً) فالعاديات جمع عادية، وهي سريعة الجري، والضبح صوت نفسها عند العدو، ليس بصهيل ولا حمحمة. (بالموريات قدحاً) الإيراء: إخراج النار، والقدح الضرب، أي الضاربة بحوافرها الحجارة، فتخرج النار منـها (بالمغيرات صبحاً) وهو الوقت المعتاد للغارة، (فأثرن بـه نقعاً) أي هيجن بـه غباراً. ومدحها بقوله: (والخيل المسوَّمة) أي المعلمة بالوضح والغرة؛ والخيل جمع لا واحد له من لفظه، وسميت بذلك لاختيالها في المشي.
وذكرها في معرض الامتنان، وقدمـها في الذكر بقوله (والخيل والبغال والحمير لتركبوها وزينة) وسماها خيراً بقوله: (ووهبنا لداود سليمان نعم العبد إنـه أواب إذ عرض عليه بالعشي الصافنات الجياد فقال إني أحببت حب الخير عن ذكر ربي حتى توارت بالحجاب ردوها علي فطفق مسحاً بالسوق والأعناق) الصافنات: جمع صافن، وهو أن يقوم على ثلاث ويثني سنبك اليد الرابعة، والجياد: جمع جواد: أي، بين الجودة بضم الجيم. وقد وصفت هنا بأكمل الأوصاف، حالتي الوقوف والحركة، وفالصفون حالة الوقوف والجودة حالة الحركة، وعنى بالخير الخيل، والعرب تسميها خيراً. ثم قال (عن ذكر ربي) أي لا عن شـهوة وهوى.
روي أن سليمان عليه السلام، أراد الغزو فجلس على كرسيه، وأمر بإحضار الخيل وإجرائها، وقال: إني لا أجريها لحظ النفس بل لأمر الله تعالى، ولم تزل تسير وتجري حتى توارت بالحجاب، أي غابت عن بصره، فأمر الروّاضا، فلما ردت، طفق يسمح سوقها وأعناقها، إعلاناً بشرفها وعزها، وأنـها أعظم ما يدخر لقهر الأعداء والنصر، وإعلاماً بأن خدمة الأمراء لها ومعالجة أمراضها، لا تخل بشرفهم ومراتبهم، وإظهاراً للفرح بنعمة الله عليه بها، ليبالغ في شكرها، وهذا التفسير أليق بشأن النبوة ومقام الرسالة.
وقد ورد عن النبي صلى الله عليه وسلم، في فضلها عموماً وفي فضل خيل الجهاد خصوصاً، أحاديث كثيرة، اقتصرت منـها على إيراد بعض ما ورد في عمومـها، فمن ذلك ما روي عن أنس بن مالك رضي الله عنـه قال: "لم يكن شيء أحب إلى رسول الله بعد النساء من الخيل".
وعن عائد بن نصيب قال: "رأيت النبي صلى الله عليه وسلم أتي بفرس شقراء في سوق المدينة مع إعرابي، فلوى ناصيتها بين إصبعيه وقال: الخيل معقود في نواصيها الخير إلى يوم القيامة".
وعن عبد الله بن دينار قال: "مسح رسول الله وجه فرسه بيده وقال: إن جبريل بات الليلة يعاتبني في إذالة الخيل".
وعن نعيم بن أبي هند، أن النبي صلى الله عليه وسلم "أتي بفرس فقام إليه يمسح عينيه، ومنخريه، بكم قميصه فقيل: يا رسول الله؛ تمسح بكم قميصك؟ فقال: إن جبريل عاتبني في الخيل".
وعن جرير بن عبد الله قال: "رأيت النبي صلى الله عليه وسلم يلوي ناصية فرسه ويقول: الخير معقود في نواصي الخيل إلى يوم القيامة". وقال صلى الله عليه وسلم: "الخيل مبدأة الورد - أي: يبدأ بها في السقي قبل الإبل والغنم -، وإذا مرت بنـهر عجاج فشربت منـه، كتبت له حسنات" وعن مجاهد قال: "أبصر النبي صلى الله عليه وسلم إنساناً ضرب فرسه ولعنـه، فقال: هذه مع تلك لتمسنك النار إلا أن تقاتل عليه في سبيل الله؛ فجعل الرجل يقاتل عليه إلى أن كبر وضعف وجعل يقول: اشـهدوا اشـهدوا". وعن زيد بن ثابت، أن رسول الله صلى الله عليه وسلم "قضى في عين الفرس ربع ثمنـه". وعن عروة البارقي قال: "كانت لي أفراس فيها فحل شراؤه عشرون ألف درهم، ففقأ عينـه دهقان فأتيت عمر رضي الله عنـه، فكتب إلى سعد بن أبي وقاص رضي الله عنـه، أن خير الدهقان بين أن يعطيه عشرين ألفاً ويأخذ الفرس، وبين أن يغرم بربع الثمن".

وعن عبادة بن الصامت قال: "عرضت على معاوية خيل فقال لرجل من الأنصار: يا ابن الحنظلية! ماذا سمعت رسول الله في الخيل؟ قال: سمعته صلى الله عليه وسلم يقول: الخيل معقود في نواصيها الخير إلى يوم القيامة، وصاحبها يعان عليها، والمنفق عليها، كالباسط يده بالصدقة لا يقبضها، وأبوالها وأرواثها عند الله يوم القيامة كذكي المسك". وفي رواية: "كف من مسك الجنة". وفي أخرى: "فامسحوا بنواصيها وادعوا الله لها بالبركة، وقلدوها ولا تقلدوها الأوتار"، لأن العرب كانت تقلد الخيل أوتار القسي لئلا تصيبها العين، فنـهاهم عن ذلك، وأعلمـهم أن الأوتار لا ترد شيئاً من قضاء الله تعالى. ورخص بتقليدها الخرز لأجل الزينة. قيل لأعرابي ما تقول في نساء بني فلان؟ قال: هن قلائد الخيل، أي كرام لأنـه لا يقلد من الخيل إلا الكريم السابق.
وعن سواد بن الربيع الجرمي قال: "أتيت النبي صلى الله عليه وسلم، فأمر لي بذود وقال لي: عليك بالخيل فإن في نواصيها الخير إلى يوم القيامة" وفي رواية: "والأجر والمغنم".
وعن سواد أيضاً قال: قال لي رسول الله صلى الله عليه وسلم: "اربطوا الخيل فإن الخيل في نواصيها الخير" وفي رواية "الغنم بركة الإبل عز لأهلها والخير في نواصي الخيل إلى يوم القيامة. وعبدك أخوك فأحسن إليه، وإن وجدته مغلوباً فأعنـه". وقال صلى الله عليه وسلم: "الفخر في أهل الخيل، والجفاء في أهل الإبل، والسكينة في أهل الغنم".
وعن سلمان الفارسي قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: "ما من رجل مسلم إلا حق عليه أن يربط فرساً إذا أطاق ذلك" وفي الخبر "العز في نواصي الخيل والذل في أذناب البقر" وقال صلى الله عليه وسلم - لما رأى السكة ببعض دور الأنصار -: "ما دخلت هذه دار قوم إلا دخله الذل" وذلك لما يتبعها من المغرم المفضي إلى التحكم.
وعن أنس بن مالك رضي الله عنـه قال: "لما استقرت أمور الحجاج الثقفي خرجنا حتى قدمنا بلدة واسط وذكر اجتماعه بالحجاج وعرض خيله عليه، فقال أنس: الخيل ثلاثة أفراس: فرس يتخذه صاحبه يريد أن يجاهد عليه، ففي قيامـه عليه وعلفه وأدبه إياه - أحسبه قال -: وكسح مذوده، أي كنسه أجر في ميزانـه يوم القيامة. وفرس يصيب أهلها من نسلها يريدون بذلك وجه الله فقيامـهم وأدبهم إياها وعلفهم إياها وكسح روثها أجر في ميزانـهم يوم القيامة، وأهلها معانون عليها. وفرس للشيطان فقيام أهله عليه وعلفهم إياه وغير ذلك وزر في ميزانـهم يوم القيامة".
وعن عبد الله بن مسعود قال: قال النبي صلى الله عليه وسلم: "الخيل ثلاثة: فرس للرحمن، وفرس للإنسان، وفرس للشيطان، فأما فرس الرحمن فالذي يرتبط في سبيل الله، وأما فرس الإنسان فالتي يرتبطها الإنسان يلتمس بطنـها فهي ستر من فقر، وأما فرس الشيطان فالذي يقام ليراهن عليه". وعنـه صلى الله عليه وسلم: "المنفق على الخيل كالمستكفي بالصدقة"، أي: الباسط يده ليعطيها، وفي رواية: "لم ينس حق الله في رقابها وظهورها"؛ أي: الإحسان إليها ومنع ظهورها من الحمل عليها. وعن علي بن حوشب سمعت مكحولاً يقول: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: "أكرموا الخيل وجللوها" وعن الوضين بن عطاء عنـه صلى الله عليه وسلم: "لا تقودوا الخيل بنواصيها فتذلوها". وقال الجعفي:
الخير ما طلعت شمس وما غربت ... معلق بنواصي الخيل معقود
وقال كعب بن مالك الأنصاري:
ونعد للأعداء كل مقلص ... ورد ومحجول القوائم أبلق
أمر الإله بربطها لعدوه ... في الخوف إن الله خير موفق
فتكون غيظاً للعدو وحافظاً ... للدار إذ دلفت خيول المرق
وقال علقمة بن عامر المازني:
ما كنت أجعل مالي فرغ شانئة ... في رأس جذع يصيب الماء في الطين
الخيل من عدتي أوصى الإله بها ... ولم يوصِّ بغرس في البساتين

الفصل الثاني في تكريم العرب لها وحبهم إياها وما ورد عنـهم في ذلك اعلم أن العرب تحب الخيل، وتبالغ في إكرامـها، وترى أن العز والزينة بها، وقهر الأعداء على ظهورها، والغناء على بطونـها، قال الشاعر:
قلائد نحن افتديناهنَّ ... نعم الحصون والعداد هنَّ

وبحض رسول الله صلى الله عليه وسلم، على اقتنائها، وتنويهه بفضلها، وتفخيم شأنـها، اكتسبت حب الشرع وحب الطبع، فكانت عندهم كأفلاذ الأكباد، أعز عليهم من الأنفس والأولاد، وكان الرجل يبيت طاوياً، ويشبع فرسه، ويؤثره على نفسه وأهله وولده.
وقال دريد بن الصمة لأبي النضر: "قد رأيت منكم خصالاً لم أرها من غيركم، رأيت أبنيتكم متفرقة، ونتاج خيلكم قليلاً، وسرحكم يجيء معتماً، وصبيانكم يتضاوغون من غير جوع. قال أجل: أما تفرق أبنيتنا فمن غيرتنا على النساء، وأما قلة نتاج خيلنا فنتاج هوازن يكفينا، وأما بكاء صبياننا، فإنا نبدأ بالخيل قبل العيال، وأما تمسينا بالنعم فإن فينا الأرامل والغرائب، فتخرج المرأة إلى ما لها حيث لا تراها الرجال". وقال أكثم بن صيفي: "عليكم بالخيل، فأكرموها فإنـها حصون العرب، ولا تضعوا رقاب الإبل في غير حقها، فإن فيها ثمن الكريمة ورقوء الدم وبألبانـها يتحف الكبير، ويغذى الصغير". وقال ابن عباس رضي الله عنـهما:
أحبوا الخيل واصطبروا عليها ... فإن العز فيها والجمالا
إذا ما الخيل ضيعها أناس ... ربطناها فأشركت العيالا
نقاسمـها المعيشة كل يوم ... ونكسوها البراقع والجلالا
وقال خالد بن جعفر بن كلاب:
أديروني أداتكم فإني ... وحذفة كالشجى تحت الوريد
مقربة أسومـها بخز ... وألحفها ردائي في الجليد
وأوصي الراغبين ليؤثروها ... لها لبن الخلية والصعود
تراها في الغزاة وهن شعث ... كقلب العاج في رسغ الجليد
يبيت رباطها بالليل كفي ... على عود الحشيش وعير غود
لعل الله يفردني عليها ... جهاداً من زهير أو أسيد
وقال مالك بن نويرة:
إذا ضيع الأنذال في المحل خيلهم ... فلم يركبوا حتى تهيج المضايف
كفاني دوائي ذو الخمار وصيفق ... على حين لا يقوى على الخيل عاتف
أعلل أهلي عن قليل متاعهم ... وأسقيه غص الشول والحي هاتف
وقال فارس جروة شداد بن معاوية العبسي:
فمن يك سائلاً عني فإني ... وجروة كالشجي تحت الوريد
أقوتها بقوتي إن شتونا ... وألحفها ردائي في الجليد
وقال:
ومن يك سائلاً عني فإني ... وجروة لا تباع ولا تعار
مقربة الشتاء ولا تراها ... أمام الحي يتبعها المـهار
لها بالصيف جرجار وجل ... وست من كرائمـها غزار
والمعنى: أنـه اقتناها للحرب، فلا تباع ولا تعار، ولا يطلب نسلها، ولها من كرائم الإبل ست نوق تشرب من ألبانـها.
وقال أيضاً:
ألا لا تطلبوا فرسي لبيع ... فجروة لا تباع ولا تعار
لنا من ظهرها حصن منيع ... وفي وثباتها نور ونار
فنفديها إذا جاءت إلينا ... مع الرعيان تتبعها المـهار
وندخرها لأيام الرزايا ... فتنجينا إذا طلع الغبار
فجروة مـهرة في الخيل تسمو ... كما يسمو على الليل النـهار
تطير مع الرياح بغير ريش ... ولم يلحق لها أبداً غبار
وكان لعنترة بن شداد فرس اسمـه الأبجر ابن نعامة وكان يسقيه الحليب قبل أن يسقي زوجته عبلة فعاتبته على ذلك فقال:
لا تحسدي مـهري وما أسقيته ... ما أنت إلا في مقام أعظم
فإذا غضبت فلي إليك وسيلة ... إما بعقد أو بثوب معلم
وابن النعامة ما إليه وسيلة ... إلا بطيبة مشرب أو مطعم
إن كان حبك في الفؤاد محله ... في أعظمي يجري كما يجري دمي
فاروي صداه من الظما فلعله ... ينجيك من هول الغبار المظلم
إني أحاذر أن تقولي مرة ... هذا غبار ساطع فتقدم
فيخونني وقت الطعان فتصبحي ... مسبية بتحسر وتندم
وقال أيضاً:
ولا تذكري فرسي وما أطعمته ... فيكون جلدك مثل جلد الأجرب
إن الغبوق له، وأنت مسوءة ... فتأوهي ما شئت ثم تحوبي
كذب العتيق وماء شن بارد ... إن كنت سائلتي غبوقاً فاذهبي
إن الرجال لهم إليك وسيلة ... إن يأخذوك تكحلي وتخضبي
ويكون مركبك القعود وحدجه ... وابن النعامة عند ذلك مركبي
وأنا امرؤ إن يأخذوني عنوة ... أقرن إلى شر الركاب وأجنب
إني أحاذر أن تقول ظعيتني ... هذا غبار ساطع فتلبب

وكان لعبيدة بن الربيع التميمي فرس تسمى سكاب، فطلبها منـه بعض الملوك فقال:
أبيت اللعب إن سكاب علق ... نفيس لا تعار ولا تباع
مفادة مكرمة علينا ... يجاع لها العيال ولا تجاع
سليلة سابقين تناجلاها ... إذا نسبا يضمـهما الكراع
ففيها غرة من غير نفر ... يحيدها إذا حر القراع
فلا تطمع أبيت اللعن فيها ... ومنعكها بشيء يستطاع
وكفي تستقل بحمل سيفي ... وبي ممن يهضمني امتناع
وحولي من بني قحفان شيب ... وشبان إلى الهيجا سراع
إذا فزعوا فأمرهم جميع ... وإن لا قوا فأيديهم شعاع
وإذا أوجب الأمر إلى بيعها للضرورة لا يبيعونـها نسبة إلى كرمـها عليهم ويقولون: النقد عند الحافر. وقال أوس بن غلفاء الجهمي:
أعان على مراس الحرب زغف ... مضاعفة لها حلق توام
ومركضة صريحي أبوها ... يهان لها الغلامة والغلام
وقال حنظلة بن فاتك الأسدي:
أعددت حزمة وهي مقربة ... تقفى بقوت عيالنا وتصان
وقال:
جزتني أمس حزمة سعي صدق ... وما أقفيتها دون العيال
وقال حاجب بن حبيب الأسدي:
وباتت تلوم على تادقٍ ... ليشرى فقد جد عصيانـها
ألا إن نجواك في تادق ... سواء علي وإعلانـها
وقالت أعشنا بـه إنني ... أرى الخيل قد ثاب أثمانـها
فقلت ألم تعلمي أنني ... كريم النكية ميدانـها؟
وروي أن سبيع بن الخطيم التميمي خطب إلى ابنته، فقال له : أعطني مـهرها فرسك نحلة، فقال: خذ بدلها إبلاً، فأبى إلا نحلة، فقال سبيع:
تقول نحلة أودعني فقلت لها: عول علي بأبكار هراجيب
لجت علي يمين لا أبدلها ... من ذات قرطين بين النحر واللوب
وحكي أن بعض الفرسان كان يحب ابنـه فخطبها من ودفع له مئة ناقة براعيها، فقال: أنت أحق بها من غيرك، ولا أريد مـهرها إلا جوادك فتوقف عن الجواب فنظرت إليه ابنة وغمزته فتنـهد وأنشد:
وقعقعة اللجام برأس مـهري ... أحب إلي مما تغمزيني
وما هان الجواد علي حتى ... أجود بـه ورمحي في يميني
أخاف إذا وقعنا في مضيق ... وجد السير، أن لا تحمليني
جياد الخيل إن أركبها تنجي ... وإني إن صحبتك توقعيني
دعيني واذهبي يا بنت عمي ... أفي غمز الجفون تراوديني
فمـهما كنت في نعم وعز ... متى جار الزمان فتزدريني
وأخشى إن وقعت على فراش ... وطالت علتي لا ترحميني
فلما سمعت كلامـه اغرورقت عيناها بالدموع وأنشأت تقول:
أبى الرحمن أن تنظر هذا ... ولو قطعت شمالي عن يميني
متى عاشرتني وعرفت طبعي ... ستعلم أنني خير القرين
وتحمد صحبتي وتقول كانت ... لهذا البيت كالحصن الحصين
فظن الخير واترك سوء فكر ... وميز ذاك بالعقل الرزين
فتعلم لو تقابلني بدر ... لقل الدر للدر الثمين
ولو بجواهر قالوا تبعها ... بوزني بالجواهر تشتريني
فحاشا من فعال النقص مثلي ... وحاشاها الخيانة للأمين
فلم سمع أبوها منـهما ذلك، علم أنـه كفؤٌ لها فزوجه، وقال مالك بن نويرة.
جزاني دوائي ذو الخمار وصنعتي ... إذا بات أطوائي بني الأصاغر
أخادعهم عنـه ليغبق دونـهم ... وأعلم غير الظن أني مغادر
كأني وأبدان السلاح عشية ... تمر بنا في بطن فيحاء، طائر.
وقال:
أعلل أهلي عن قليل متاعهم ... وأسقيه محض الشول والحي ضائق
وقال خالد بن جعفر الكلابي:
أمرت الرعاء ليكرموها ... لها لبن الخليلة والصعود
وقال طفيل الغنوي:
وللخيل أيام فمن يصطبر لها ... ويعرف لها أيامـها الخير يعقب
وقال:
إني وإن قل مالي، لا يفارقني ... مثل النعامة في أوصالها طول
أو ساهم الوجه لم تقطع أناجله ... يصان وهو ليوم الردع مبذول
ساهم الوجه عاليه وهي صفة ممدوحة في الحرب للخيل والناجل الكريم النسل.
وقال كعب بن مالك:
نصبحكم بكل أخي حروب ... وكل مطهم سلس القياد
خيول لا تضاع إذا أضيعت ... خيول الناس في السنة الجماد
وقال ضبية العبسي:

جزى الله الأغر جزاء صدق ... إذا ما أوقدت نار الحروب
يقيني باللبان ومنكبيه ... وأحميه بمطرد الكعوب
وأدفيه إذا هبت شمال ... بليل حرجف عند الغروب
أراه أهل ذلك حين يسعى ... رعاة الحي في جمع الحلوب
فيخفق مرة ويفيد أخرى ... ويفجع ذا الضغائن بالأريب
إذا شمنا أغر دنا لقاء ... يغص الشيخ باللبن الحليب
شديد مجامع الكتفين طرف ... بـه أثر الأسنة كالعلوب
وأكرهه على الأبطال حتى ... يرى كالأرجواني المجوب
وقال شاعر بني عامر:
بني عامر ماذا أرى الخيل أصبحت ... بطاناً وبعض الضر للخيل أمثل
بني عامر إن الخيول وقاية ... لأنفسكم والموت وقت مؤجل
أهينوا لها ما تكرمون وباشروا ... صيانتها والصون للخيل أجمل
متى تكرموها يكرم المرء نفسه ... وكل امرئ من قومع حيث ينزل
وقال الأعرج المعنى:
أرى أم سهلٍ ما تزال تفجع ... تلوم وما أدري علام توجع
تلوم على أن أمنح الورد لفحة ... وما تستوي والورد ساعة تفزع
إذا هي قامت حاسراً مشمعلة ... نخيب الفؤاد رأسها ما يقنع
وقمت إليه باللجام ميسراً ... هنالك يجزيني بما كنت أصنع
نخيب الفؤاد: أي طائر اللب، وقال عمر بن مالك:
وسابح كعقاب الجو أجعله ... دون العيال له الإيثار واللطف
وقال مالك بن زغبة الباهلي:
وذات مناسب جرداء بكر ... كأن سراتها كر مشيق
تنيف بصلهب للخيل عال ... كأن عموده جذع سحوق
تراها عند قبيتنا نصيراً ... ونبذلها إذا باقت بئوق
ذات المناسب: المنسوبة من قبل الأب والأم، وسراتها: أعلاها، والكر: الحبل، والمشيق: أثر برجلها، وتنيف: تشرف، والصلهب: طول العنق، والسحوق: الطول والقصير من الخبل المحبوس، والبئوق: الداهية، أي: تصان لكرامتها وتبذل إذا نزلت شدة وداهية. وقال أبو العلاء المعري:
كان ابن آشى وحده قيناً لها ... إذا قين كل مفاضة مأنوك
فمضى وخلفها تئل كأنما ... حبك السماء قتيرها المحبوك
تعدو بها الشقاء جنبها الصدى ... يوم الهجير يقينـها المشكوك
لما التقى صرد اللجام ونابها ... ألكت فصاح لجامـها المألوك
وتا عند الجريح إذا هوى ... أمّاً يقر بها ابنـها المنـهوك
وسقيتها المحض الصريح وط ... حلو وكان لغيرها الصمكوك
الصمكوك: اللبن الخائر الحامض، والمحض الصريح: اللبن الخالص.
وقال قبيصة ابن النصراني الجرمي:
هاجرتي يا بنت آل سعد ... أئن حلبت لقحة للورد
جهلت من عنانـه الممتد ... ونظري في عطفة الألد
إذا جياد الخيل جاءت تردى ... مملوءة من غضب وحرد
وقال آخر:
فإني له في الصيف ظل بارد ... ونصبي ناعجة ومحض منقع
حتى إذا نبح الظباء بداله ... عجل كأحمرة الصريمة أربع
النصي: اسم نبت، والناعجة: الأرض السهلة، أي: هو كريم أعد له أربعة أسقية مملوءة من الحليب كأنـها الصخر الملمس من اكتنازها، وأراد بنبح الظباء: طلوع الفجر، لأن الظبي إذا أسن نبح عند طلوعه.
وكان لا يسقون الحليب ولا الحازر من اللبن إلا لجياد الخيل. قال الشاعر:
لا تسقه حزراً ولا حليبا ... إن لم تجده سابحاً يعبوبا
ذا ميعة يلتهم الجبوبا ... يترك صوان الصوى ركوبا
بزلقات قعبت تعقيبا ... يترك في آثاره لهوبا
يبادر الآثار أن تؤوبا ... وحاجب الجونة أن يغيبا
كالذئب يتلو أقمعاً قريبا ... على هراميت ترى العجيبا
إن تدع الشيخ فلن يجيبا
اليعبوب: كثير الجري، والميعة: النشاط والحدة، والالتهام: الابتلاع، والجبوب: وجه الأرض، والصوان: صم الحجارة، والصوى: الأعلام، والركوب: المذلل، والزلقات: الحوافر، والأبوب: الرجوع، والجونة: الشمس، أي: يباد آثار المطلوبين قبل مغيب الشمس، وشبه الفرس بالذئب الطامع في صيد قريب منـه، وهو نـهاية الطمع.
وقال ثعلبة بن عمرو العبدي:
وأهلك مـهر أبيك الدواء ... وليس له من طعام نصيب
خلا إنـهم كلما أورداو ... يصبح قعباً عليه ذنوب

أي: أن فرس أبيك يسقى قعباً من لبن عليه ذنوب من الماء ولا يخدم بالمعالجة فلذا هلك.
وقال الأخنس بن شـهاب:
ترى رائدات الخيل حول بيوتنا ... كمعز الحجاز أعوزتها الزرائب
فيغبقن أحلاباً ويصبحن مثلها ... فهن من التعداء قب شواذب
وقال القطامي:
ونحن نرود الخيل وسط بيوتنا ... ويغبقن محضاً وهي محل مسانف
المسانف: القحط.
وقال الفجيجي صاحب السلوانية:
وخيلي حليب الشول صرفاً ها ... وصافي النصي رعيها لا المزارع
وتعلف مبيض الشعير وأنتقي ... لها من نبات الأرض ما هو نافع
الشول: الإبل، وشرب حليبها يقوي عصب الإنسان والخيل وينقص اللحم.
وقال سيدي الوالد قدس الله سره:
يا عاذراً لامرئٍ قد هام في الحضر ... وعاذلاً لمحب البدو والقفر
لا تذممن بيوتاً خف محملها ... وتمدحن بيوت الطين والحجر
لو كنت تعلم ما في البدو تعذرني ... لكن جهلت وكم في الجهل من ضرر
أو كنت أصبحت في الصحراء مرتقياً ... بساط رمل بـه الحصباء كالدرر
أو جلت في روضة قد راق منظرها ... بكل لون جميل شيق عطر
تستنشقن نسيماً طاب منتشقاً ... يزيد في الروح لم يمرر على قذر
أو كنت في صبح ليل هاج هاتنـه ... علوت في مرقب أو جلت بالنظر
رأيت في كل وجه من بسائطها ... سرباً من الوحش يرعى أطيب الشجر
فيا لها وقفة لم تبق من حزن ... في قلب مضني ولا كد لذي ضجر
نباكر الصيد أحياناً فنبغته ... فالصيد منا مدى الأوقات في ذعر
فكم ظلمنا ظليماً مع نعامته ... وإن يكن طائراً في الجو كالصقر
يوم الرحيل إذا شدت هوادجنا ... شقائق ا مزن من المطر
فيها العذارى وفيها قد جعلن كوى ... مرقعات بأحداق من الحور
تمشي الحداة لها من خلفها زجل ... أشـهى من الناي والسنطير والوتر
ونحن فوق جياد الخيل نركضها ... شليلها زينة الأكفال والخصر
نطارد الوحش والغزلان نلحقها ... على البعاد وما تنجو من الضمر
نروح للحي ليلاً بعد ما نزلوا ... منازلا ما بها لطخ من الوضر
ترابها المسك بل أنقى وجاد بها ... صوب الغمائم بالآصال والبكر
نلقى الخيام وقد صفت بها فغدت ... مثل السماء زهت بالأنجم الزهر
قال الأُلى قد مضوا قولاً يصدقه ... نقل وعقل وما للحق من غير
الحسن يظهر في بيتين رونقه ... بيت من الشعر أو بيت من الشعر
أنعامنا إن أتت عند العشي تخل ... أصواتها كدوي الرعد بالسحر
سفائن البر بل أنجى لراكبها ... سفائن البحر كم فيها من الخطر
لنا المـهارى وما للريم سرعتها ... بها وبالخيل نلنا كل مفتخر
فخيلنا دائماً للحرب مسرجةً ... من استغاث بنا بشره بالظفر
لا نحمل الضيم ممن جار نتركه ... وأرضه وجميع العز في السفر
وإن أساء علينا الجار عشرته ... نبين عنـه بلا ضر ولا ضرر
تبيت نار القرى تبدو لطارقنا ... فيها المداواة من جوع ومن خصر
عدونا ماله ملجأ ولا وزر ... وعندنا عاديات السبق والظفر
ها من حليب لا يخالطه ... ماء وليس حليب النوق كالبقر
أموال أعدائنا في كل آونة ... نقضي بقسمتها بالعدل والقدر
ما في البداوة من عيب تذم بـه ... إلا المروءة والإحسان بالبدر
وصحة الجسم فيها غير خافية ... والعيب والداء مقصور على الحضر
من لم يمت عندنا بالطعن عاش مداً ... فنحن أطول خلق الله في العمر
وكان أشراف العرب يخدمون الخيل بأنفسهم لا يتكلون على أحد سواهم. قال الأعشى يمدح النعمان بن المنذر:
ويأمر لليحموم كل عشية ... بقت وتعليف فقد كان يسنق
أي: مع شرفه وعزة سلطانـه، كان يفتقد فرسه، والسنق: التخمة، فإن لم يكن حاضراً يخدمنـها عائلته.
وكتب سليمان بن هشام بن عبد الملك إلى والده، إن فرسي قد ضعف فإن رأى أمير المؤمنين أن يأمر لي بغيره. فكتب إليه والده إن أمير المؤمنين قد فهم ما ذكرت من ضعف فرسك، وظن أن ذلك من قلة تعهدك له فقم عليه بنفسك.
وقال حسان بن ثابت رضي الله عنـه:

تظل جيادنا متمطرات ... يلطمـهن بالخمر النساء
ينازعن الأعنة مصعدات ... على أكتادها أسد ضراء
وقال حميد بن ثور:
فلما كشفن عنـه مسحنـه ... بأطراف طفل زان غيلاً موشما
ومن الحكم: ثلاثة لا ينبغي لأحد أن يأنف منـهن وإن كان شريفاً أو أميراً؛ قيامـه عن مجلسه لأبيه، وخدمته لضيفه، وقيامـه على فرسه.
وقال محمد بن يزيد المرواني:
ومن ورق صامت بدرة ... ينوء بها الأغلب الأعصم
ففضت لهن خواتمـها ... وبدرتنا الدهر لا تختم
نوزعها بين خدامـها ... ونحن لها منـهم أخدم
وأنا لنرتبط المقربات ... في اللدنَّات فما ترزم
نعد لها المحض بعد الثلث ... كما يصلح الصبية المعظم
ونخلطها بضميم العيال ... بمن لم يخب وهو المحرم
مشاربها الصافيات العذب ... ومطن هو المطعم
فهن بأكناف أبياتنا ... صوافن يصلهن أو حوَّم
وقال المقنع الكندي:
وإني لعبد الضيف مادام نازلاً ... وما شيمة لي غيرها تشبه العبدا
وقبله:
يعاتبني في الدين أهلي وإنما ... ديوني في أشياء تكسبهم حمدا
أسد بها ما قد أخلوا وضيعوا ... ثغور حقوق ما أطاقوا لها سدا
وفي جفنةٍ ما يغلق الباب دونـها ... مكللة لحماً مدفقةٍ ثردا
وفي فرس فهد عتيق جعلته ... حجاباً لبيتي ثم أخدمته عبدا
وإن الذي بيني وبين أبي ... وبين بني عمي لمختلف جدا
إذا أكلوا لحمي وفرت لحومـهم ... وإن هدموا مجدي بنيت لهم مجدا
وإن همُ هووا غيبي حفظت غيوبهم ... وإن ضيعوا رشدي أقمت لهم رشدا
وليسوا إلى نصري سراعاً وإن هم ... دعوني إلى نصر أتيتهم شدا
ولا أحمل الحقد القديم عليهم ... وليس رئيس القوم من يحمل الحقدا
لهم جل مالي إن تتابع لي غنى ... وإن قل مالي، لم أكلفهم رفدا
وإني لعبد الضيف...البيت

الفصل الثالث فيما ورد عن النبي صلى الله عليه وسلم من كراهة التشاؤم بها روي عن حكيم بن معاوية قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: "لا شؤم وقد يكون اليمن في المرأة والدار والفرس".
وعن سفيان عن الزهري عن سالم عن أبيه عن رسول الله صلى الله عليه وسلم: "البركة في ثلاث في الفرس والمرأة والدار". قال الزهري: سألت سالم بن عبد الله عن معنى الحديث وقد صح عنـه صلى الله عليه وسلم أنـه قال: "الشؤم في ثلاثة في الفرس والمرأة والدار"، فقال: "قال صلى الله عليه وسلم: إذا كان الفرس ضروباً فهو مشؤوم، وإذا كانت المرأة قد عرفت زوجاً قبل زوجها فحنت إلى الزوج الأول فهي مشؤومة، وإذا كانت الدار بعيدة عن المسجد لا يسمع فيها الأذان فهي مشؤومة، وإذا كن بغير هذا الوصف فهن مباركات". وقال القاضي عياض: "معناه اعتقاد الناس هذا لا أنـه خبر منـه صلى الله عليه وسلم عن إثبات الشؤم لها".
وروي عن مكحول أنـه قال لعائشة رضي الله عنـها: "إن أبا هريرة يقول: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: الشؤم في ثلاثة في الدار والمرأة والفرس. فقالت عائشة: لم يحفظ أبو هريرة لأنـه دخل ورسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: قاتل الله اليهود يقولون الشؤم في ثلاثة في الدار، والمرأة، والفرس، فسمع آخر الحديث ولم يسمع أوله".
وروي عنـه صلى الله عليه وسلم: "الخيل معقوص في نواصيها الخير إلى يوم القيامة" (العقصة: الضفيرة). وعن أنس بن مالك عنـه صلى الله عليه وسلم: "البركة في نواصي الخيل" الناصية الشعر المسترسل على الجبهة، وفي الحديث: "ثلاثة لا يسلم منـها أحد: الطيرة والحسد، والظن، قيل فما نصنع؟ قال: إذا تطيرت فأمض، وإذا حسدت فلا تبغ، وإذا ظننت فلا تصحح".

وروي: "الطيرة شرك"، قال الترمذي: "هي سوء الظن بالله والهرب من قضائه، لأن العرب كانوا يعتقدون أن ما يتشاءمون بـه سبب مؤثر في حصول المكروه، ومن اعتقد أن غير الله تعالى يضر أو ينفع، فقد أشرك" زاد يحيى القطان عن شعبة: "وما منا إلاّ من يعتريه الوهم قهراً، ولكن الله يهديه بالتوكل". ومن لطيف ما حكي، أنـه عرض على أبي مسلم الخراساني فرس لم ير مثله، فقال: "لماذا يصلح هذا الجواد؟ قالوا: للغزو في سبيل الله؛ فقال: لا. قالوا: يطلب عليه العدو، فقال: لا. قالوا: فلماذا يصلح أصلح الله الأمير؟ فقال: ليركبه الرجل ويفر من المرأة السوء والجار السوء". وقيل: من سعادة المرء: امرأة حسناء ودار قوراء، وفرس مربوطة بالفناء.

الفصل الرابع فيما ورد من النـهي عن أكل لحومـها وإخصائها وجز نواصيها وأذنابها قال تعالى: "والخيل والبغال والحمير لتركبوها وزينة". وعن خالد بن الوليد رضي الله عنـه: "أن رسول الله صلى الله عليه وسلم نـهى عن أكل لحوم الخيل"، أي: وإن كان حلالاً لئلا يقل نسلها، فتفقد آلة في الجهاد، وقد خصها الله بسهمين من الغنيمة دون غيرها لفضلها. ونـهى صلى الله عليه وسلم عن إخصائها. فقد ورد عن عمرو بن العاص قال: "أصاب رسول الله صلى الله عليه وسلم فرساً من حدس "حي من اليمن" فأعطاه رجلاً من الأنصار وقال: إذا نزلت فانزل قريباً مني فإني أتسار إلى صهيله. ففقده ليلة، فسأل عنـه، فقال: يا رسول الله خصيناه، فقال مثلت بـه - يقولها ثلاثاً -، والخيل معقود في نواصيها الخير إلى يوم القيامة أعرافها وأدفاؤها، وأذنابها مذابّها التمسوا نسلها وباهوا بصهيلها المشركين".
وعن هشام بن عروة عن أبيه عن عائشة: "نـهى رسول الله صلى الله عليه وسلم عن إخصاء الخيل"، أي: إن لم تخف منـه العض أو سوء الخلق، كما بينـه الفقهاء. وعن مكحول: "نـهى رسول الله صلى الله عليه وسلم عن جز أذناب الخيل وأعرافها ونواصيها وقال: إنما أذنابها مذابها وأعرافها أدفاؤها وأما نواصيها ففيها الخيل". وعن أنس بن مالك عنـه صلى الله عليه وسلم: "لا تهلبوا أذناب الخبل، ولا تجزوا أعرافها ونواصيها" وقال: "البركة في نواصيها، ودفاؤها في أعرافها، وأذنابها مذابها". وعن الشعبي قال: "قرأت كتاب عمر بن الخطاب رضي الله عنـه إلى عامله على الكوفة سعد بن أبي وقاص ينـهى حذف أذناب الخيل وأعرافها وإخصائها ويأمر أن يجري من رأس المئتين، وهو أربعة فراسخ، والفرسخ ثلاثة أميال، والميل أربعة 'لاف ذراع، والبريد ثلاثة فراسخ، وأول من جز ناصية فرسه وذنبها الحارس بن عباد يوم تحلاق اللمم في أيام حرب البسوس، وذلك أنـه لما سمع بقتل ولده بجير دعا بفرسه النعامة فجيء بها فجز ناصيتها وذنبها ونادى في قومـه، وأنشد قصيدته التي مطلعها:
كل شيء مصيره للزوال ... غير ربي وصالح الأعمال
ومنـها:
قربا مربط النعامة مني ... لقحت حرب وائل عن حيال
فاتخذت العرب ذلك سنة، إذا أرادوا إدراك الثأر، فعلوا ذلك بخيلهم. فلما بلغ المـهلهل فعل الحارث، دعا بفرسه المشـهر وفعل بـه ما فعله الحارث بالنعامة وقال قصيدته التي مطلعها: هل عرفت الغداة من أطلال ... رهن ريح وديمة مـهطال
ومنـها:
قربا مربط المشـهر مني ... لكليب الذي أشاب قذالي
تتمة قي سقوط الزكاة عنـها عن جابر بن عبد الله قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: "إن الله تجاوز لكم عن صدقة الخيل". وعن عمر بن الخطاب رضي الله عنـه: "إن النبي صلى الله عليه وسلم لم يأخذ من الخيل صدقة". وعن سلمان بن يسار "أن أهل الشام قالوا لأبي عبيدة: خذ من خيلنا صدقة فأبى، ثم كتب إلى عمر فأبى فكلموه أيضاً فكتب إلى عمر فكتب إليه: إن أحبوا فخذها منـهم وارددها". أي: على فقرائهم لقوله تعالى: "والخيل والبغال والحمير لتركبوها وزينة" فهي زينة الله التي أخرج لعباده، فالحيوان الذي له الكر والفر أنفع حيوان في الجهاد في سبيل الله فالأغلب أنـه لله، وما كان لله فليس فيه حق الله، وأما إذا كانت سائمة ففيها الزكاة. روي عن جابر أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: "في الخيل السائمة في كل فرس دينار".
الباب الثاني في بيان أنواعها وفضل الذكر منـها على الأنثى وفيه خمسة فصول الفصل الأول في العربي اعلم أن الخيل على أربعة أقسام: عربي وهجين ومقرف وبرذون، فالعربي هو الذي أبوه وأمـه متساويان في الأصل، ويسمى: عتيقاً لعتقه من العيوب وسلامته من الطعن فيه، والغالب أن يكون متوسط الجسم متناسب الأعضاء يعجب كل من رآه. قال الأعشى:
تدر على غير أسمائها ... مطرفة بعد إتلادها
المطرف: كريم الآباء والأمـهات، والتلاد: المال القديم المورث عن الآباء، وقال البحتري:
وافي الضلوع يشيد عقد حزامـه ... يوم اللقاء على معم مخول
وقال أبو تمام:
وتهب لي بعجاج موكبك الصبا ... إن السماحة تحت ذاك القسطل
بالراقصات كأنـها رسل القضا ... والمقربات بهن مثل الأفكل
من نجل كل تليدة أعراقه ... طرف معم في السوابق مخول
المقربات: ما تقرب من البيوت لكرمـها، والأفكل: الرعدة.
وقال آخر:
فلما رأوا ما قد رأته شـهوده ... تنادوا ألا هذا الجواد المؤمل
أبوه ابن زاد الركب وهو ابن أخته ... معم لعمري في الجياد ومخول
وقال ابن الخطيب الأندلسي:
أو من كميت لا نظير لحسنـه ... سام معم في السوابق مخول
المعم: كريم الأعمام، والمخول: كريم الأخوال. ويقال: كرم الفرس، إذا رق جلده ولان شعره وطابت رائحته، ويكنى الفرس العربي بأبي شجاع وأبي مدرك وأبي المضمار وأبي المنجي.
روي عن عبد الله بن عريب الملكي عن أبيه، أن النبي صلى الله عليه وسلم قال: "الجن لا تخبل أحداً في بيته عتيق من الخيل". وقال صلى الله عليه وسلم: "إن الشيطان لا يخبل أحداً في دار فيها فرس عتيق". وقال صلى الله عليه وسلم: "إن الشيطان لا يدخل داراً فيها فرس عتيق"، وروي أن رجلاً أتى النبي صلى الله عليه وسلم فقال: يا رسول الله إني أرجم بالليل، فقال له صلى الله عليه وسلم: "اربط فرساً عتيقاً" فلم يرجم بعد ذلك. وروي "أن إبليس أتى عيسى بن مريم عليه السلام فقال له: عيسى إني سائلك عن شيءٍ فهل أنت صادق فيه؟ فقال: يا روح الله سلني عما بدا لك. فقال: أسألك بالحي القيوم الذي لا يموت ما الذي يسبل جسمك ويقطع ظهرك، قال: سهيل فرس في سبيل الله في قرية من القرى، أو حصن من الحصون، ولست أدخل داراً فيها فرس عتيق". وعن عمر بن عبد العزيز قال أثبت لي عن رسول الله صلى الله عليه وسلم أنـه قال: "من كان له فرس عربي فأكرمـه أكرمـه الله تعالى، وإن أهانـه أهانـه الله تعالى". وعن أبي ذر قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: "ما من فرس عربي إلاّ يؤذن له عند كل سحر بدعوتين: اللهم خولتني من خولتني من بني آدم وجعلتني له فاجعلني أحب أهله وماله إليه". وعن عمر بن خديج أنـه قال: "لما فتحت مصر كان لكل قوم مراغة يمرغون فيها خيولهم، فمر معاوية بأبي ذر وهو يمرغ فرساً له فسلم عليه ووقف فقال: يا أبا ذر! ما هذا الفرس لا أراه إلاّ مستجاباً؟ قال: وهل تدعو الخيل؟ قال: نعم ليس من ليلة إلاّ والفرس يدعو ربه فيها، فيقول: رب إنك سخرتني لابن آدم وجعلت رزقي في يده، اللهم فاجعلني أحب إليه من أهله وولده، فمنـها المستجاب ومنـها غير المستجاب، ولا أرى فرسك هذا إلا مستجاباً". وعن وهب بن منبه قال: "ما من تسبيحة ولا تكبيرة تكون من راكب فرس، إلا والفرس يسمعها ويجيبه بمثل قوله". وعن مكحول: "أن النبي صلى الله عليه وسلم هجن الهجين يوم خيبر وعرب العربي: للعربي سهمان وللهجين سهم". وعن أبي موسى أنـه كتب إلى عمر بن الخطاب رضي الله عنـه: "إنا وجدنا بالعراق خيلاً عراضاً دكاً فما ترى يا أمير المؤمنين في سهماتها فكتب له: تلك البراذين، فما قارب منـها العتاق فاجعل له سهماً واحداً، والغُ ما سوى ذلك". وعن أبي الأنمر قال: "أغارت الخيل على الشام فأدركت العراب من يومـها، وأدركت الكوادي ضحى الغد، ورئيس الخيل المنذر بن أبي خصمة الهمداني فقال: لا أجعل التي أدركت من يومـها مثل التي لم تدرك. فكتب في ذلك إلى عمر بن الخطاب رضي الله عنـه فقال: هبلت الوادعي أمـه، لقد أذكرت بـه ولقد أذكرني أمراً كنت نسيته أمضوها على ما قال".

قوله: هبلت الهبل الهلاك، والعرب تطلق هذه الكلمة ونظائرها من الدعاء بالمكروه ولا تريد بها شراً، وقد تجريها مجرى المدح عند استعظام الشيء، كقولهم ما له قاتله الله، وقولهم: هبلته أمـه، وقوله: لقد أذكرت به، أي: جاءت بـه ذكراً شـهماً. وقد فرقوا بين الإنسان والخيل، فقالوا في الإنسان: عرب وأعراب، وفي الخيل والإبل: عراب، وهي خلاف البراذين والبخاتي. والمعرب من الخيل: الذي ليس في عرقه هجين، والأنثى: معربة، وأعرب الفرس: إذا عرف عتقه من صهيله، والإعراب: معرفة الناس العربي من الهجيم إذا صهل قال الجعدي:
ويصهل في مثل جوف الطوى ... صهيلاً تبين للمعرب
(أي ظهر أنـه من العراب حين سمع صهيله)

الفصل الثاني في الهجين وهو ما كان أبوه أشرف من أمـه: مأخوذ من الهجنة، وهي العيب، وهو دون المقرف، قال الشاعر:
لا يدرك العربي الهجين يجله ... ولا حليه في سرجه ولجامـه
أي: ولو تحلى الهجين بأنواع الزينة لا يدرك العربي، وقال ذهلة ابن شيبان:
وإذا تقابل مجريان لغاية ... عثر الهجين وأسلمته الأرجل
ويجي الصريح مع العتاق معوداً ... قرب الجياد فلم يجئه الأفكل الفصل الثالث في المقرف وهو ما كانت أمـه أشرف من أبيه مأخوذ من القرف، وهو القرب، لقربه من الهجين، وإن كان أحط منـه، قال الأعشى:
قافل جرشع تراه كتيس ال ... ريل لا مقرف ولا مخشوب
تلك خيلي منـه وتلك ركابي ... هن صفر أولادها كالزبيب
القافل: الضامر، والجرشع: منتفخ الجنبين، والمخشوب: الذي لم يحسن تعليمـه ورياضته، وقال محمد بن بسام في ابن المرزبان:
بخلت عني بمقرف عطب ... فلم تراني ما عشت أركبه
وإن تكن صنته فما خلق الل ... ه مصوناً وأنت تركبه
ويقال للمقرف: مذرع، - بالذال المعجمة -. قال الفرزدق:
إذا باهلي عنده حنظلية ... له ولد منـها فذاك المذرع
فالمذرع كالبغل، إذا سئل عن أبيه قال: أمي الفرس. قال ابن قيس العدوي:
إن المذرع لا تغني خؤولته ... كالبغل يعجز عن شوط المحاضير
وقال آخر:
قوم توارث بيت اللؤم أولهم ... كما توارث رقم المذرع الحمر
وسمي مذرعاً لشبهه بالبغل: لأن كلا منـهما في ذراعيه رقمتان كرقمتي ذراع الحمار، والهجنة في الإنسان من قبل أمـه. قالت حميدة بنت النعمان بن بشير في الفيض بت عقيل الثقفي:
وما أنا إلا مـهرة عربية ... سليلة أفراس تحللها نغل
فإن نتجت مـهراً فالله درها ... وإن يك أقرافاً فما أنجب الفحل
النغل: - بالنون - الخسيس من الدواب، وقد غلط من رواه تحللها بغل لأن البغل لا ينتج. وعن جبلة بن عبد الملك قال سابق عبد الملك بن مروان بين ولديه سليمان ومسلمة، فسبق سليمان، فقال عبد الملك:
ألم أنـهكم أن تحملوا هجناءكم ... على خيلكم يوم الرهان فتدرك
وما يستوي المرآن هذا ابن حرة ... وهذا ابن أخرى ظهرها متشرك
فتضعف عضداه ويخفت صوته ... وتقصر رجلاه فلا يتحرك
وأدرك خالات له فنزعنـه ... إلا أن عرق السوء لا بد مدرك
ثم أقبل على مصقلة بن هبيرة الشيباني فقال: أتدري من يقول هذا؟ قال: لا. فقال: هو قول أخيك، فقال مسلمة: يا أمير المؤمنين! ما هكذا قال حاتم الطائي، فقال عبد الملك: وماذا قال؟ فقال:
وما أنكحونا طائعين بناتهم ... ولكن خطبناها بأسيافنا قسرا
فما زادنا فيها السباء مذلة ... ولا كلفت خبزاً ولا طبخت قدرا
ولكن خلطناهم بحر نسائنا ... فجاءت بهم بيضاً وجوههم زهرا
فكائن ترى فينا من ابن سبية ... إذا لقي الأعداء يطعنـها شذرا
ويأخذ رايات الطعان بكفه ... فيوردها بيضاً ويصدرها حمرا
أغر إذا اغبر اللئام كأنـه ... إذا ما سرى ليل الدجى قمر بدرا
فقال عبد الملك كالمستحي:
وما شر الثلاثة أم عمرو ... بصاحبك الذي لا تصحبينا الفصل الرابع في البرذون

بكسر أوله وفتح الذال المعجمة، وهو الذي استوى أبوه وأمـه في الخسة، ويقال للأنثى برذونة، ورمكة بالتحريك، قال ابن حبيب: البرذون عظيم الأعضاء. بخلاف العربي، فإنـه أضمر وأرق أعضاء، ويوصف بغلظ الرقبة، وكثرة الجلبة، إن أرسلته، قال: أمسكني، وإن أمسكته، قال: أرسلني، ويكنى بأبي الأخطل، لخطل أذنيه، أي استرهائهما. قال السراج الوراق:
لصاحب الأحباس برذونة ... بعيدة العهد عن القرط
إذا رأت خيلاً على مربط ... تقول سبحانك يا معطي
تمشي إلى خلف إذا ما مشت ... كأنما تكتب بالقبطي
وقال آخر:
نجى علاجاً وبشراً كل سلهبة ... واستلحم الموت أصحاب البراذين
وأول من أنتج البراذين، أحد ملوك الفرس، فإنـه أنزى الخيل العربية على البقر لقوته أعضائها، وشدة صبرها فأنتجت البراذين. وأول من أنتج البغال أفريدون من ملوكهم أيضاً. وقال المسعودي: "إن أهالي صعيد مصر مما يلي الحبشة، كانوا يعلون الثيران على الأتن، والحمير على البقر وإن بلاد الزنج بقراً يقاتلون عليها، وتجري كالخيل بسروج ولجم".

الفصل الخامس في فضل الذكر على الأنثى قال تعالى: "وأعدوا لهم ما استطعتم من قوة ومن رباط الخيل" قال ابن عباس رضي الله عنـهما: "القوة: الخيل الذكور، وقوله: من رباط الخيل، أي: الإناث. والذكر أشرف من الأنثى لأنـه خلق قبلها فهو أشد حرارة منـها، وإن كانا من جنس واحد من مزاج واحد". وقد تعلقت الإرادة الإلهية بتقويم أقواهما حرارة أولاً؛ ولذا خلق آدم عليه السلام قبل حواء، ويقال للذكر: حصان - بكسر المـهملة - لأنـه حصن ماءه فلم ينز إلا على كريمة. وروي عن أنس بن مالك رضي الله عنـه: "كان السلف يحبون الفحول من الخيل ويقولون إنـها أجرى وأقوى من الأنثى لأن المقصد من اقتناء الخيل القتال عليها". قال عمرو بن السليح:
لقيناهم بجمع من علاف ... وبالخيل الصلادمة الذكور
وقال الأعشى:
وأعددت للخيل أوزارها ... رماحاً طوالاً وخيلاً ذكورا
ومنـه يعلم أن الذكر في القتال خير من الأنثى؛ لأنـه أجرى وأجرأ يقاتل مع صاحبه. قال دكين بن رجا:
أشم خنديد منيف أشعبه ... يقتحم الفارس لولا قبقبه
الخنديد: العتيق، والمنيف: المشرف، والشعب: ما أشرف منـه، والقبقب: اللجام، فهو بخلاف الأنثى، فإنـها ربما تكون سبب قتل صاحبها، إذا كانت وديقاً، ورأت الفحل ولو من غير نوعها لشدة شبقها.
وعن أبي محيرز رضي الله عنـه: "كان أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم يفضلون ركوب الفحول في الصفوف وسائر أمور الحرب لإرهاب العدو، ويفضلون الخصيان في الكمين والطلائع لأنـها أصبر وأقوى في الجهد، ويفضلون الإناث في الغارات والبيات لعدم صهيلها، ودفعها البول وهي تجري، بخلاف الفحل فإنـه يحصر البول حتى يتفقأ".
وللإناث من الخيل فضل على كافة ما يقتنى من المال، ففي الحديث: "خير المال مـهرة مأمورة وسكة مأبورة". المأمورة: كثيرة النتاج، والمأبورة: النخلة الملقحة. وفيه أيضاً: "عليكم بإناث الخيل فإن ظهورها عز وبطونـها كنز" وقيل لبعض الحكماء: أي المال أشرف قال: فرس - تتبعها فرس وفي بطنـها فرس، ويقال للأنثى: حجر - بلا هاء -، لعدم مشاركة الذكر لها فيه.
الباب الثالث في ألوانـها وفيه خمسة فصول الفصل الأول في الأشقر وأنواعه ستة: مذهب وخلوقي ومدمي وأمغر وسلقد وورد، فالأشقر المذهب هو الذي تعلو شقرته صفرة، والخلوقي هو الذي اشتدت شقرته وعلتها صفرة كلون الزعفران، والمدمى هو الذي تعلو شقرته حمرة، لا كالكميت، وأصول شعره كأنـها خضبت بالحناء، والأمغر هو الذي ليس بناصع الحمرة ولم تشب شقرته بصفرة. والسلقد هو الصافي الخالص ويسمى قرفي، والورد هو الذي تعلو الحمرة إلى الشقرة الخلوقية، وأصول شعره سود، فإذا كان في ذنب الأشقر بياض يسمونـه أشعل، ويتشاءمون منـه. قال زيد الخيل في فرسه الورد:
ما زلت أرميهم بشكة فارس ... وبالورد حتى أحرثوه وبلدا
وقال ابن نباتة:
وورد من العرب منسوب ولا قطعت ... أيدي الحوادث من أنسابه شجره
إذا امتطى ظهره، رامي السهام مضى ... والسهم حد، فلولا سبقه عقره
عجبت كيف يسمى سابحاً وله ... وثب لو البحر أرسى دونـه ظفره

لما ترفع عن ند يسابقه ... أضحى يسابق في ميدانـه نظره
والأشقر الورد، إذا اشتملت شقرته، على شـهبته، يقال له أغبر. وقد ورد فيها أحاديث وآثار تدل على فضلها. روي عن ابن عباس رضي الله عنـهما، عن النبي صلى الله عليه وسلم، قال: "يمن الخيل في شقرها". وعنـه عن أبيه عن النبي صلى الله عليه وسلم: "خير الخيل الشقر" وعنـه قال: "كان صلى الله عليه وسلم، بطريق تبوك، وقد قل الماء، فبعث الخيل في كل جهة يطلبون الماء، فكان أول من طلع بالماء صاحب فرس أشقر، والثاني صاحب فرس أشقر، وكذلك الثالث، فقال صلى الله عليه وسلم: اللهم بارك في الشقر" وعن محمد بن مـهاجر قال: "سألت ابن وهب الجشمي لم فضل الأشقر؟ قال: لأن النبي صلى الله عليه وسلم بعث سرية فكان أول من جاء بالفتح صاحب فرس أشقر".
وعن زيد بن صفوان: "كان صلى الله عليه وسلم يحب من الخيل الشقر، وإلا فأدهم أغر محجل، ثلاث طليق اليمنى". وعن عمرو بن الحارث الأنصاري عن أشياخ أهل مصر، قالوا: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: "لو أن خيل العرب جمعت في صعيد واحد، ما سبقها إلا أشقر". وحكى ابن النحاس، أن سليمان بن عبد الملك، "سأل يوماً بن نصير فاتح المغرب والأندلس، عن حروب الأمم التي حاربها، ما كنت تفزع إليه عند الحرب؟ قال: الدعاء والصبر، قال: فأي الخيل رأيت أصبر؟ قال: الشقر، قال: فأي الأمم أشد قتالاً؟ قال: هم أكثر من أن أصف، قال: فأخبرني عن الروم، قال: أسد في حصونـهم، عقبان على خيولهم، نساء على مراكبهم، إن رأوا فرصة انتهزوها، وإن رأوا غلبة فأوعال تذهب في الجبال لا يرون الهزيمة عاراً، قال: فالبربر، قال: هم أشبه الأمم بالعرب لقاءً ونجدة وصبراً وفروسية، غير أنـهم أغدر الناس، قال: فأهل الأندلس، قال: ملوك مترفون، وفرسان لا يجبنون، قال: فالإفرنج، قال: هناك العدد والجلد والشدة والبأس، قال: فكيف كانت الحرب بينك وبينـهم؟ قال: أما هذا فوالله ما هزمت لي راية قط، ولا بدد لي جمع، ولا نكب المسلمون معي، منذ اقتحمت الأربعين إلى أن بلغت الثمانين". وقد أكثر الشعراء من مدح الأشقر فمن ذلك قول ابن خفاجة:
ومشى يتيه بها اختيالاً أجرد ... في شقرة لو سال سال نضارا
تست الأعطاف من طرب بـه ... شية تدور على العيون عقارا
لو كنت شاهده وقد ملأ الفضا ... ركضاً وسد على الكميّ قفارا
لرأيت فيما قد رأيت وقد بدا ... ناراً تكون إذا جرى إعصارا
يستعطف الأسماع إطراءً له ... في صورة تستعطف الأبصارا
وقال المتنبي:
فأصبح يجتاب المسوح مخافة ... وقد كان يجتاب الدلاص المسردا
تمشي بـه العكاز في الدير تائباً ... وما كان يرضى مشي أشقر أجردا
وما تاب حتى غادر الكر وجهه ... جريحاً وخلى وجهه النقع أرمدا
وقال آخر:
تذكرت من يبكي عليّ فلم أجد ... سوى السيف والرمح الرديني باكيا
وأشقر خنذيذ يجر عنانـه ... إلى الماء لم يترك له الموت ساقيا
وقال إسحاق بن خفاجة:
ومطهم شرق الأديم كأنما ... ألفت معاطفه النجيع خضابا
طرب إذا غنى الحسام ممزق ... ترب العجاجة جيئة وذهابا
قدحت يد الهيجاء منـه بارقاً ... متلهباً يزجي القتام سحابا
ورمى الحفاظ بـه شياطين العدا ... فأنقض في ليل الغبار شـهابا
بسام ثغر الحلي تحسب أنـه ... كأس أثار بها المزاج حبابا
وقال يمدح القائد أبا الطاهر:
وحن إليه كل ورد محجل ... كأن لجيناً سال منـه على تبر
يجول فتجري في عنان، بـه الصبا ... ويزخر في لبد بـه البحر في البر
وأشـهب وضاح تحمل رقعة ... من الحسن لم تعبر بـه العين في بسر
تخط سطور الضرب في صدره الظبا ... ويعجمـها وخز المثقفة السمر
ويدرج منـه السلم ما تنشر الوغى ... فطوراً إلى طي وطوراً إلى نشر
وأدهم لولا أنـه راق صورة ... لما عرفته العين من ليلة الهجر
طويل سبيب العرف والفتق والشوى ... قصير عسيب الذيل والظهر والنسر
له غرة تستصحب النصر طلعة ... كفاك بها في صورة الحشر من عشر
وقال الصلاح الصفدي:
يا حسنـهُ من أشقر قصرت ... عنـه بروق الجو في الركض

لا تستطيع الشمس من جريه ... ترسمـه ظلاً على الأرض

الفصل الثاني في الأحمر وهو الكميت ولفظه يقع على الذكر والأنثى ولا يستعمل إلا مصغراً ولونـه بين الحمرة والشقرة، والفرق ما بينـه وبين الأشقر بالعرف والذنب والقوائم فإن كانت سوداً فكميت وإلا فأشقر. وأنواع الكميت خمسة: أحوى وأحم، ومدمى وأحمر، ومحلف. فالكميت الأحوى يعلوه سواد، والفرق بينـه وبين الأخضر الأحم احمرار مناخره واصفرار خاصرته، وأما الكميت الأحم والكميت الأحوى، فإنـهما متشابهان في اللون، حتى أن البصريين بهما يشكان فيهما، فيحلف أحدهما أنـه أحوى والآخر أحم. قال أبو منصوراليربوعي:
تسائلني بنو جشم بن بكر ... إغراء العرادة أم بهيم
كميت غير محلفة ولكن ... كلون الصرف عل بـه الأديم
وفي الحديث "خير الخيل الحو" وعن نافع بن جبير عنـه صلى الله عليه وسلم: "اليمن في الخيل في كل أحوى". والكميت الأحم، ما شابه الأحوى، إلا أنـه أقل سواداً منـه. والمدمي ما اشتدت حمرته وسرته أشد حمرة من سائر جسده. والأحمر أشد حمرة من المدمى، وهو أحسن الكمت لأنـه خالص الكمتة، ويقال له كميت مصامص، أي خالص والمصامص والمصمص، شديد تركيب العظام والمفاصل، قال أبو داؤد:
ولقد ذعرت بنات عس ... م المرشفات لها بصابص
بمجوف بلقاً واع ... ني لونـه ورد مصامص
يمشي كمشي نعامتي ... ن تتابعان أشق شاخص
والمحلف ما قاربت حمرته إلى الشقرة، وعرفه وذنبه يميلان إلى السواد، روى الشعبي عنـه صلى الله عليه وسلم "التمسوا الحوائج على الفرس الكميت، الأرثم المحجل الثلاث المطلق اليد اليمنى"، والرثم: بياض في الشفة العليا. وعن موسى بن علي بن رباح اللخمي عن أبيه قال: "جاء رجل إلى النبي صلى الله عليه وسلم فقال: إني أريد أن أبتاع فرساً؛ وأفند فرساً، فقال: عليك بـه كميتاً أو أدهم أقرح أرثم محجل ثلاث طليق اليمين". وسئل رسول الله صلى الله عليه وسلم عن أفضل الخيل فقال: "أحمرها وأسرعها وأشقرها وأظفرها أدهمـها".
وقال ابن أمية: "سألت الأمير قيساً عن أفضل الخيل، فقال: أحمرها كيف ما كان، وأجودها الأدهم"، وسألت ابن ثعلبة عن أصبر الخيل، فقال: الكميت. وعن مسعود بن خراش قال: "سأل عمر بن الخطاب رضي الله عنـه قيس بن زهير العبسي، أي الخيل وجدتموها أصبر في حربكم؟ قال الكميت". وحكى الأسوردي قال: "قالت بنو عبس ما صبر معنا في الحرب من النساء إلا بنات العم ومن الخيل إلا الكمت ومن الإبل إلا الحمر". وقال أبو داؤد الإيادي:
إن لم تلطني بهم حقاً أتيتكم ... حوّاً وكمتاً تعادي كالسراجين
من كل جرداء قد طارت عقيقتها ... وكل أجرد مسترخى الأباذين
وقال امرؤ القيس:
كميت يزل اللبد عن حال متنـه ... كما زلت الصفواء بالمتنزل
وقال عمر بن أبي ربيعة المخزومي:
تشكى الكميت الجريَ لما جهدته ... وبين لو يسطع أن يتكلما
لذلك أدني دون خيلي مكانـه ... وأوصي بـه ألا يهان ويكرما
فقلت له إن ألقَ للعين قرةً ... فهان عليَّ أن تكل وتسأما
عدمت إذن وفري وفارقت مـهجتي ... لئن لم أقل قرناً إن الله سلما
ومن لطائف ابن نباتة قوله:
يا واصف الخيل بالكميت وبالنـه ... د أرحني من طول وسواس
لا نـهد إلا من صدر غانية ... ولا كميت إلا من الكاس
فأخذه فخر الدين بن مكانس فقال:
وإذا ذكرت الخيل في الميدان ... فاشرب كميتاً واعلُ فوق نـهود
وقال آخر:
وأحمر كالديباج أما سماؤه ... فرياً وأما أرضه فمحول
وقال عبد السلام بن غياث المعروف بديك الجن:
أحمر كالخضاب في صفح هادي ... ه من الهاديات مثل الخضاب
وكأني أرمي بـه الهضاب على حي ... ن وناه بقطعة من هضاب
وكأني رفعت بالبرق شمًلا=لي ولما أضأتها بعقاب وقال ابن تميم في مـهرة حمراء:
أهديت لي يا مالكي مـهرة ... جميلة الخلق بوجه جميل
مؤخرها والعنق قد أوقعا ... قلب الأعادي في العريض الطويل
قد لبست من شفق حلة ... تخبرنا أن أباها أصيل. الفصل الثالث في الأدهم

وأنواعه خمسة: أدهم حالك وأحوى وأحم وأصدى وأخضر. فالأدهم الحالك أشد هذه الأنواع سواداً وأصفاها. والأحوى ما علا سواده حمرة. والأحم ما شابه الأحوى، إلا أنـه أقل حمرة، والأصدى ما خالط سواده شقرة، والأخضر ما خالط سواده غبرة.
روي عن يزيد بن حبيب قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: "الخير في الأدهم الأقرح الأرثم محجل الثلاث طلق اليمنى" (القرحة في وجه الفرس بياض دون الغرة). وعن عتبة عنـه صلى الله عليه وسلم: "إذا أردت أن تغزو فاشتر فرساً أدهم محجل الثلاث مطلق اليمنى، فإنك تغنم وتسلم، فإن لم يكن أدهم فكميتاً على هذه الشية" أي على هذه الصفة. وعن أبي قتادة الأنصاري عنـه صلى الله عليه وسلم: "خير الخيل الأدهم الأقرح الأرثم ثم الأقرح المحجل طلق اليمين فإن لم يكن أدهم فكميتاً على هذه الشية" وعن أبي وهب الجشمي عنـه صلى الله عليه وسلم "تسموا بأسماء الأنبياء، وأحب الأسماء إلى الله عبد الله وعبد الرحمن وأصدقها حارث وهمام وأقبحها حرب ومرة، واربطوا الخيل، وامسحوا بنواصيها وأكفالها، وعليكم بكل كميت أغر محجل، أو أشقر أغر محجل، أو أدهم أغر محجل"، وذكر الخيل عند النبي صلى الله عليه وسلم فقال: "خضرها أحبلها، وكمتها ديباجها وشقرها حيادها اللهم بارك في الأخضر اللهم بارك في الأشقر".
وحكى ابن بسام في الذخيرة: كان للمتوكل ابن الأفطس الأندلسي فرس أدهم محجل، على كفله ست نقط بيض، فندب الشعراء لوصفه فقال أبو الوليد البجلي ارتجالاً:
ركب البدر جواداً سابحاً ... تقف الريح لأدنى مـهله
لبس الليل قميصاً سابغاً ... والثريا نقط في كفله
وغدير الصبح قد خيض بـه ... فبدا تحجيله من بلله
كل مطلوب وإن طالت بـه ... رجله من أجله في أجله
وقال ابن اللبانة فيه:
لله طرف جال يا ابن محمد ... فجنت بـه حوباؤه التأميلا
لما رأى أن الظلام أديمـه ... أهدى لأربعه الهدى تحجيلا
وكأنما في الردف منـه مباسم ... تبغي هناك لرجله تقبيلا
وقال ابن نباتة:
وأدهم اللون حندسي ... في جريه للورى عجائب
تقصر سعي الرياح عنـه ... فكلها خلفه جنائب
وقال الصفي الحلي:
ولقد أروح إلى القنيص وأغتدي ... في متن أدهم كالظلام محجل
رام الصباح من الدجى استنقاذه ... حسداً فلم يظفر بغير الأرجل
فكأنـه صبغ الشباب إهابه ... وخط المشيب فجاءه من أسفل
وقال الطاهر الجزولي:
وأدهم كالليل البهيم مطهم ... فقد عز من يعلو بساحة عرفه
يفوت هبوب الريح سبقاً إذا جرى ... تراهن رجليه مواقع طرفه
وقال غيره:
قد سابق الطرف بطرف سابق ... كأنـه يريد إدراك القدر
دهمته تبدي سواداً حالكاً ... كأنـها ليل إذا الليل اعتكر
صهيله يطرب من يسمعه ... كأنـه رعد إذا الرعد زجر
أو سابق الريح جرى من قبلها ... والبرق لا يسبقه إذا ظهر
وقال ابن خفاجة:
وأدهم نم آل الوجيه ولاحق ... له الليل لون والصباح حجول
ترقرق ماء الحسن فوق أديمـه ... فلولا التهاب الخصر ظل يسيل
كأن هلال الفطر لاح بوجهه ... فأعيننا شوقاً إليه تميل
كأن الرياح العاصفات تقله ... إذا ابتل منـه مخرم وتليل
إذا عابد الرحمن في متنـه علا ... بدا الزهو في العطفين منـه يجول
فمن رام تشبيهاً له قال موجزاً ... وإن كان وصف الحسن منـه يطول
هو الفلك الدوار في صهواته ... لبدر الدياجي مطلع وأفول
وامتدح ابن دنينير اللخمي القابوس الملك المنصور مستمنحاً منـه فرساً بقوله:
ملك الورى دعوة مني على مضض ... من الزمان الذي أخنى بلا سبب
أودى تلادي وولى بعده تبعاً ... حتى طريفي وما جمعت من نشب
وكان قد غفلت عني حوادثه ... في بغلة كنت أقضي فوقها أربي
حتى ألم بها منـه الردى فغدا ... قلبي قتيل الأسى والهم والنصب
ولم أجد سبباً يجني الزمان بـه ... على ذوي الفضل إلا حرفة الأدب
فاكبت عداي بأخرى مثلها فلقد ... قصرت عن كل ما أهوى من التعب
أولا فأدهم تفري الليل غرته ... نـهد القصير شديد العظم والعصب

سامي التليل عريض المتن مرتفع ... عالي النواهق وافي الرسغ والذنب
صافي الأديم كأن البرق غرته ... رحب اللبان أشم الأنف والقصب
كاس من الليل بالظلماء ملتحف ... لكنما زانـه التحجيل بالحبب
هقل إذا ما تولى مدبراً فإذا ... أتى فظبي كناس ريع من كثب
يكاد يسبق لحظ العين كيف جرى ... فما يدانيه مر الريح في الخبب
ولو يباريه زاد الركب عن عرض ... في حلبة لكبا منـه على الركب
فذاك بغية مثلي من نداك وأن ... أعود من جودكم بالمنظر العجب
وقال أبو سعيد المغربي:
ولما اغتدى والليل قد سل صبحه ... بليل بجلباب الصباح تلثما
وأحسبه خال الثريا لجامـه ... فصير هاديه إلى الأفق سلما
وقال جمال الدين يوسف بن الحسن:
وأدهم اللون فاق البرق وانتظره ... فغارت الريح حتى غيبت أثره
فواضع رجله حيث انتهت يده ... وواضع يده أنى رمى بصره
إذن تراه يحاكي السهم منطلقاً ... وما له غرض مستوقف خبره
يعفر الوحش في البيداء فارسه ... وينثني وادعاً إن يستتر غبره
وقال أبو سويد شـهد أبو دلف وقعة وتحته فرس أدهم عليه نضخ الدم فاستوقفه بعض الشعراء وأنشد:
كم ذا تجرعه المنون ويسلم ... لو يستطيع شكا إليك الأدهم
في كل منبت شعرة من جلده ... خط ينمقه الحسام المخدم
وكأنما عقد النجوم بطرفه ... وكأنما هو بالمجرة ملجم
وكأنـه بين البوارق لقوةٌ ... شفواء كاسرة طوت ما تطعم
لا تدرك الأرياح أدنى شأوه ... لا بل يفوت الريح فهو مقدم
رجعته أطراف الأسنة أشقراً ... واللون أدهم حين ضرجه الدم
فأمر له بعشرة آلاف درهم. وقال أبو إسحاق إبراهيم بن خفاجة الأندلسي:
تقبل المـهر من أخي ثقة ... أرسل ريحاً بـه إلى المطر
مشتملاً بالظلام من شية ... لم يشتمل ليلها على سحر
منتسباً لونـه وغرته ... إلى سواد الفؤاد والبصر
تحسبه من علاك مسترقاً ... بهجة مرأى وحسن مختبر
حن إلى راحة تفيض ندى ... فمال ظل بـه على نـهر
ترى بـه والنشاط يلهبه ... ما شئت من فحمة ومن شرر
لو حمل الليل حسن دهمته ... أمتع طرف المحب بالسهر
أحمى من النجم يوم معركة ... ظهراً وأجرى بـه من القدر
اسود وابيض فعله كرماً ... فالتفت الحسن فيه عن حور
كأنـه والنفوس تعشقه ... مركب من محاسن الصور
فازدد سنا بهجة بدهمته ... فالليل أذكى لغرة القمر
ومثل شكري على تقبله ... بجمع بين النسيم والزهر
وقال لما استرجعت بلنسية من يد العدو:
من عسكر رجفت أرض العدو بـه ... حتى كأن بها من وطئه وهلا
ما بين ريح طراد سميت فرساً ... جوراً وليث شرى يدعونـه بطلا
من أدهم أخضر الجلباب تحسبه ... قد استعار رداء الليل واشتملا
وأشـهب ناصع القرطاس مؤتلق ... كأنما خاض ماء الصبح فاغتسلا
ترى بـه ماء نصل السيف منسكباً ... يجري وجاحم نار البأس مشتعلا
فغادر الطعن أجفان الجراح بـه ... رمداً وصير أطراف القنا فتلا
وأشرق الدم في خد الثرى خجلا ... وأظلم النقع في جفن الوغى كحلا
وأقشع الكفر قسراً عن بلنسية ... فانجاب عنـها حجاب كان منسدلا
وقال ابن هاني:
من كل يعبوب سبوح سلهب ... نقش سياط عنانـه الطيار
سلط السنابك باللجين مخدم ... وأذيب منـه على الأديم نضار
وكأن وفرته غدائر غادة ... لم يلق بؤس لا ولا إقتار
وأحم حلكوك وأصفر فاقع ... منـها وأشـهب أمـهق زهار
ومنـها:
مرت لغايتها فلا والله ما ... علقت بها في عدوها الأبصار
وجرت فقلت أسابح أم طائر ... هلا استثار لوقعهن غبار
من آل أعوج والصريح وداحس ... فيهن منـها ميسر ونجار

الفصل الرابع في الأشـهب

وأنواعه خمسة: قرطاسي صريح، وصنابي، ورمادي، وأبرش وأبلق، فالقرطاسي ما كان الغالب عليه البياض ويسمى أضحى. والصنابي ما كان الغالب عليه الحمرة. والرمادي ما كان الغالب عليه غبرة فيها كدرة. والأبرش ما كان فيه نكت بيض. فإذا عظمت سموه أبلق ومدنراً. والأبلق إن عم البياض جميع جسده وخلص رأسه وهاديه يقال له أدرع. وإن كان تلويع سواد وبياض يقال له ملوع، وإن كان مبيض الرأس والذنب يقال له مطرف.
روي أن مجد الدين أخا صلاح الدين الشـهير رأى بعض مماليكه على فرس أشـهب فقال:
أقبل من أعشقه راكباً ... من جانب الغرب على أشـهب
فقلت سبحانك يا ذا العلا ... أشرقت الشمس من المغرب
وقال ابن خفاجة:
شددت على القوافي كف حر ... كريم لا يسوغها لئيما
فما أطرى إذا أطريت إلاّ ... حمياً أو حبيباً أو حميما
ومطرود أجرده صقيلا ... ويعبوبا أركبه كريما
إذا أقبلته سمر العوالي ... فلست أرده إلاّ كليما
وقد ألف العدو وكان ريحاً ... على شرف تلف بـه هشيما
يشيم بـه وراء النقع برقاً ... تألق شـهبة وصفاً أديما
إذا أوطأته أعقاب ليل=طردت من الظلام بـه ظليما وقال يخاطب الوزير أبا محمد بن عامر:
ومقام بأس في الكريهة قمته ... فسبحت في بحر الحديد الأخضر
أضحكن ثغر النصر فيه من العدا ... ولربما أبكيت عين السمـهري
ورميت هبوته بلبة أشـهب ... فسفرت ليلاً عن صباح مسفر
يجري فتحسبه انصباباً كوكباً ... ينقض في غبش العجاج الأكبر
أوردته نطف الأسنة أشـهباً ... ونزلت منـه ظافراً عن أشقر
وقال في الأبلق:
ولم أرمِ آمالي بأزرق صائب ... وأبيض بسام وأسمر أصلعا
وأبلق خوار العنان مطهم ... طويل الشوى والساق أطول أتلعا
جرى وجرى البرق اليماني عشية ... فأبطأ عنـه البرق عجزاً وأسرعا
كأن سحاباً أسحماً تحت لبده ... يضاحك عن برق سرى فتصدعا
وحسب الأعادي منـه أن يزجروا بـه ... مغيراً غراباً صبح الحي أبقعا
كأن على عطفيه من خلع السرى ... قميص ظلام بالصباح تبرقعا
ركضت بـه بحراً تدفع مائحاً ... وأقبلت أم الرآل نكباء زعزعا
يؤلل من أذن فأذن تشوقاً ... إلى صرخة من هاتف أو تطلعا
كأن له من عامل الرمح هادياً ... منيفاً ومن زلق الأسنة مسمعا
فسكنت منـه بالتغني على السرى ... أمسح من أعطافه فتسمعا
ولما انتحى ذكر الأمير استخفه ... فخفض من لحن الصهيل ورفعا
حنيناً إلى الملك الأغر مردداً ... وشجواً على المسرى القصي مرجعا
ففي حب إبراهيم أعرب صاهلاً ... وفي نصر إبراهيم كد تشيعا
وقال أبو تمام يمدح الحسن بن وهب من قصيدة:
ما مقربٌ يختال في أشطانـه ... ملآن من صلف بـه وتلهوق
بحوافر حفر وصلب صلب ... وأشاعر شعر وخلق أخلق
وبشعلة تبدو كأن حلولها ... في صهوتيه بدء شيب المفرق
ذو أولقٍ تحت العجاج كأنما ... من صحة إفراط ذاك الأولق
تغرى العيون بـه ويفلق شاعر ... في نعته عفواً وليس بمفلق
بمصعد من حسنـه ومصوب ... ومجمع في نعته ومفرق
صلتان يبسط إن ردى أو إن عدا ... في الأرض باعاً منـه ليس بضيق
وتطرق الغلواء منـه إذا عدا ... والكبرياء له بغير مطرق
أهدى كثار جده فيما مضى ... للمثل واستصفى أباه ليلبق
مسود شطر مثل ما اسود الدجى ... مبيض شطر كابيضاض المـهرق
قد سالت الأوضاح سيل قرارة ... فيه بمفترق عليه وملتقي
فكأن فارسه يصرف إذ غدا ... في متنـه ابناً للصباح الأبلق
صافي الأديم كأنما ألبسته ... من سندس برداً ومن إستبرق
إمليسة إمليده لو علقت ... في صهوتيه العين لم تتعلق
يرقى وما هو بالسليم ويغتدي ... دون السلاح سلاح أروع مملق
في مطلب أو مـهرب أو رغبة ... أو رهبة أو موكب أو فيلق

وعن جابر بن عبد الله عنـه صلى الله عليه وسلم: "أوتيت بمقاليد الدنيا على فرس أبلق عليه قطيفة من سندس". وروى السماك عن عكرمة قال: "لما كان شأن بني قريظة، جاء جبريل على فرس أبلق، قالت عائشة: فلكأني أنظر إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم يمسح الغبار عن وجه جبريل، فقلت: هذا دحية يا رسول الله؛ فقال: هذا جبريل. وكانت الملائكة يوم بدر على خيل بلق وقدم أبو سفيان بن الحارث بن عبد المطلب مكة وجلس مع أبي لهب والناس قيام عليه وهو يخبرهم عن وقعة بدر فكان من قوله وايم الله ما لمت الناس أي في فعلهم، لقينا رجالاً بيضاً على خيل بلق، بين السماء والأرض لا يقوم لها شيء".

الفصل الخامس في الأصفر وأنواعه ستة: أصفر فاقع، وناصع، وأصدى، وأبيض، وأعفر، وأكلف، فالفاقع ما شاكلت صفرته الحمرة من شدة الاصفرار، وشعر عرفه وذنبه أسود حالك، ومن معرفته إلى ذنبه خط أسود، وأوظفته سود، وهذا أحسن ألوان الأصفر. والناصع ما كانت صفرته صافية وشعر عرفه وذنبه أسود حالكاً، والأصدى ما علت صفرته كدرة، والأبيض الذي تضرب صفرته إلى البياض، وشعر عرفه وذنبه أصهب، وهو أشر ألوان الصفر. والأعفر ما كانت صفرته كلون التراب. والأكلف ما كانت صفرته مشوبة بسواد ومن معرفته إلى ذنبه خط أسود، وأوظفته سود، قال ابن دنينير اللخمي يمدح الأمير أسد الدين:
كان لي من ندى أياديك طرف ... مستجاد وبغلة وغلام
خانني الدهر في الجميع فشأني ... عبرات حرى ودمع سجام
فاكبت الحاسدين منك بطرف ... بمطاه سرج وفيه لجام
يسبق البرق إن جرى يدرك الغا ... ية ليست تفوته الأوهام
أذناه مثل القناتين عالي ال ... متن رحب الإهاب فيه اضطرام
لونـه كالنضار أو كمحبٍّ ... قد يراه الهوى وشف السقام
وبريء مما يشين فلا الأخ ... طاف فيه وليس فيه انـهضام
شاهد لي فيما أحدق من نع ... ماك عدل إذ رآه الأنام
وإذا ما أكرمت فاكرم فتنى يز=كولديه الإحسان والإكرام وقال أبو سعيد المغربي:
وعسجدي اللون أعددته ... لساعة تظلم أنوارها
كأنـه من رهج شمعة ... مصفرة كالتبر أنوارها
وقال علي بن موسى بن سعيد العنسي:
وأجرد تبري بـه أثرت الثرى ... والفجر في خصر الظلام وشاح
له لون ذي عشق وحسن معشق ... لذلك فيه ذلة ومراح
عجبت له وهو الأصيل بعرفه ... ظلام وبين الناظرين صباح
يقيد طير اللحظ والوحش عندما ... يطير بـه عند النجاح جناح
وقال ابن المعتز:
ولقد وطئت الخيل يحملني ... طرف كلون الصبح حين وفد
جماع أطراف الصوار فما ال ... أخرى عليه إذا جرى بأشد
يمشي فيعرض بالعنان كما ... صدف المعشق ذو الدلال وشد
فكأنـه موجٌ يذوب إذا ... أطلقته فإذا حبست جمد
والعرب تكره من ألوان الخيل الأبلق بأنواعه والأبيض والأصفر والأشـهب الذي تعلوه حمرة، وداخل حجافله ولهواته وخارج لحييه سواد، والأدهم الذي بداخل حجافله أو لهواته نقط بيض، وبداخل شدقيه نقط سود، وعلى خارج حجفلته نقط كحب السمسم، والصنابي المبقع، والرمادي اللون وما كان منـها كلون الأسد والذئب، أو القرد أو الفيل.
فائدة: إذا نتف شعر الفرس أو سخن الماء شديداً بحيث يحلق شعره، وصب عليه ، نبت له شعر آخر مخالف للونـه الأصلي قال الشعر:
تبارى قرحة مثل ال ... وتيرة لم تكن مغدا
المغد: - بالغين المعجمة - غرة الفرس، أي: أن غرتها أصلية لم تحدث عن علاج. ومما يصير الأشـهب أدهم، أن يؤخذ مردانج وعفص وزنجار ونورة وزاج الأساكفة وطين خودي بالسوية، ويدق الجميع ويعجن بماء حار، ثم يغسل بـه الفرس غسلاً جيداً، ويطلى بـه ويترك يوماً وليلة، ثم يغسل فيصير لونـه أدهم، وإن طلي بعض جسده بذلك وترك بعضه يصير لونـه أبلق. ومما يصير الأدهم أبرش، إذا طبخ الأشنان مع ورق الدفلى وصفي ماؤه ثم طبخ مع القلي وقلب جوز سائل، وغسل به، تغير لونـه. ومما يصير الأشـهب أدهماً، أن يؤخذ من قشر الجوز الرطب ويطبخ مع الآس، وصدأ الحديد، ويطلى بـه الفرس بعد الغسل الجيد.
تتمة في ذكر بعض ما قاله الأدباء في أوصافها من التشبيهات والاستعارات البديعة في رسائلهم

فمن ذلك قول الشيخ شـهاب الدين محمود: ينـهي وصول ما أنعم بـه من الخيل التي وجد الخير في نواصيها، واعتد صهواتها حصوناً يعتصم في الوغى بصياصيها، "فمن أشـهب غطاه النـهار بحلته، وأوطأه الليل على أهلته، يتموج أديمـه ريا، ويتأرج ريا، ويقول من استقبله في حلي لجامـه هذا الفجر قد طلع بالثريا، إن التقت المضايق انساب انسياب الأيم. وإن انفرجت المسالك مر مرور الغيم، كما أبصر فارسه يوماً أبيض بطلعته، وكم عاين السنان مقاتل العدا في ظلام النقع بنور أشعته لا يسير ذو حسن في مضماره، ولا تطمع الغبراء في شق غباره، ولا يظفر لاحق من لحاقه بسوى آثاره، تسابق يداه مرامي طرفه، ويدرك شوارد ثانياً من عطفه* ومن أدهم حالك الأديم، حالي الشكيم له مقلة غانية وسالفة ديم، قد ألبسه الليل، فأطلع بين عينيه سعده، يظن من نظر إلى سواد طرته، وبياض حجوله وغرته، أنـه خال النـهار نـهراً فخاضه، فألقى بين عينيه نقطة من رشاش تلك المخاضة، لين الأعطاف، سريع الانعطاف، يقبل كالليل، ويمر كجلمود صخر حطه السيل، يكاد يسبق ظله، ومتى جارى السهم إلى غرضه بلغه قبله، ومن أشقر وشاه الغدو بلهبه، وغشاه الأصيل بذهبه، يتوجس لديه برقيقتين، وينفض وقرتيه على عقيقتين، وينزل عذار لجامـه بين سالفتيه على شقيقتين، له من الراح لونـها، ومن الريح لينـها، إن أجري فبرق خفق، وإن أسرج فهلال على شفق، لو أدرك أوائل حرب بني وائل لم يكن للوجيه وجاهة، ولا للنعامة نباهة، ولكان ترك إعارة سكاب لؤماً وتحريم بيعها سفاهة، يركض ما وجد أرضاً، وإذا اعترض بـه راكبه بحراً وثبه عرضاً، ومن كميت نـهد، كان راكبه مـهد، عندمي الإهاب، شمالي الذهاب، يزل الغلام الخفيف عن صهواته، كأنـه نغم القريض أو معبد في لهواته، فسيح الخطا، قصير المطا، إن ركب للصيد قيد الأوابد، وأعجل عن الوثوب الوحوش اللوابد، وإن جنب إلى حرب لم يزور من وقع القنا بلبانـه، ولم يشك لو علم الكلام بلسانـه، ولم ير دون بلوغ الغاية وهي غرض راكبه ثانياً من عنانـه، وإن سار في سهل اختال براكبه كالثمل، وإن أصعد في جبل طار في عقابه كالعقاب وانحط في مجريه كالوعل، متى ما ترق العين فيه تسهل، ومتى أراد البرق مجاراته قال له الوقوف عند قدره ما أنت هناك فيهمل، ومن حبشي أصفر يروق العين ويشوق القلب لمشابهته العين، كأن الشمس ألقت عليه من أشعتها جلالاً، وكأن نفر من الدجى فاعتنق منـه عرفاً واعتلق حجالاً، ذو كفل زين سرجه، وذيل يسد إذا استدبر فرجه، قد أطلعته الرياضة على مراد فارسه وأغنته نضارة لونـه ونظارته عن ترصيع قلائده، وتوشيح ملابسه، له من البرق خفة وطئه وخطفه، ومن النسيم لين مروره ولطفه، ومن الريح هزيزها إذا ما جرى شأوين وابتل عطفه يطير باللمز، ويدرك بالرياضة مواقع الرمز، ويعدو كألف الوصل في استغناء مثلها عن الهمز، ومن أخضر حكى من الروض تفويفه، ومن الوشي تقسيمـه وتأليفه، قد كساه النـهار والليل حلتي وقار وسنا، واجتمع فيه من البياض والسواد ضدان لما اجتمعا حسناً، ومنحه الباري حلية وشية، ونحلته الرباح ونسماتها قوة ركضه وخفة مشيه، يعطيك أفانين الجري قبل سؤاله، ولما لم يسابقه شيء من الخيل أغراه حب الظفر بمسابقة خياله، كأنـه تفاريق شيب في سواد عذار أو طوالع فجر خالط بياضه الدجى فما سجى، ومازج ظلامـه النـهار فما أنار يختال لمشاركة اسم الجري بينـه وبين الماء في السير كالسيل، ويدل بسبقه على المعنى المشترك بين البروق اللوامع وبين البرقية من الخيل، ويكذب المانوية لتولد اليمن بين إضارة النـهار وظلمة الليل، ومن أبلق ظهره حرم وجريه ضرم إن قصد غاية، فوجود الفضاء بينـه وبينـها عدم، وإن صرف في حرب فعمله ما يشاء البنان والعنان، وفعله ما يرد الكف والقدم قد طابق الحسن بين ضدي لونـه، ودل على اجتماع النقيضين علة كونـه، وأشبه زمن الربيع باعتدال الليل فيه والنـهار، وأخذ وصف الدجى في حالتي الإبدار والسرار لا تكل مناكبه، ولا يضل في حجرات الجيوش راكبه، ولا يحتاج ليله المشرق بمجاورة نـهاره إلى أن تسترشد فيه كواكبه، ولا يجاريه الخيال فضلاً عن الخيل ولا يمل السرى إذا كل مشبهاه النـهار والليل، ولا تتمسك البروق اللوامع من لحاقه بسوى الأثر فإن جهدت، فبالذيل فهو الأبلق الفرد، والجواد الذي لمجاريه العكس، وله الطرد قد أغنته شـهرة لونـه في عن الأوصاف،

وعدل بالرياح عن مباراته سلوكها في الاعتراف له جادة الإنصاف، وترقى المملوك إلى رتب العز من ظهورها وأعدها مطية الجنان إذ الجهاد عليها من أنفس مـهورها، وكلف بركوبها فكلما أكمله عاد، وكلما مله سره، فلو أنـه زيد الخيل لما زاد، ورأى من آدابها ما دل على أنـها من أكرم الأصائل وعلم أنـها ليومي سلمـه وحربه، جنة الصائد، وجنة الصائل، وقابل إحسان مـهديها بثنائه ودعائه، وأعدها في الجهاد لمقارعة أعداء الله وأعدائه. والله تعالى نشكر بره الذي أفرده في الندى بمذاهبه وجعل الصافنات الجياد من بعض مواهبه".
وقال الشيخ جمال الدين محمد بن نباتة: "وأما الخيل المسيرة فقد وجد المملوك لذة أنسها، وأوجب على نفسه فروض خمسها، واستنـهض لشكر محاسنـها براعته فسعت ولكن على رأسها، واستنزلت الآمال من صياصها، وقبلها عوض أنامله الشريفة لأنـها عددها، وما هي إلاّ زهرات أنبتها سحاب كفه الكريمة، وعقود طوق بها جيد العبد فسبح بمدامع نا العميمة، ومنابر قام عليها خطيباً بمحاسنـه التي من كتمـها فكأنما كتم من المسك لطيمـه، فمن أشـهب كأنـه طلعة لجج أو قطعة صبح أو غرة يغرب بأشعته إبدار جنح قد تزينت منـه الأوضاع، وانقطعت دون غايته الأطماع، واعتذرت له الريح فصوب أذنيه للسماع، وأصبح لصاحبه نعم العون في السبق، والفوت يوم القراع، وكاد أن يطير مع الطيور، فكم له من غبار السبق أجنحة مثنى وثلاث ورباع، ما حدث عن حسن إلاّ رآه، ولا امتطاه حازم إلاّ حمد عند صباح لونـه سراه، يقرب الضرب سفرات عزائمـه المسفرة، ويختال في الخيل كالنـهار، فلا جرم أن آيته مبصرة، كم ثنى عنانـه كبراً عن مسابقة الرياح وأعرض، وكم تعب عليه عازم حتى فاز منـه بالعيش إلاّ أنـه الأبيض، ومن أشقر كأنـه غزالة شرق فسيح اللبان، رقيق مجرى العنان بروق الأبصار ويدني الأوطان والأوطار، وتسمع بوقع حوافره صم الأحجار، يضعف البصر عن اقتناء ماله من السنن، ويعجز عن بلوغ غايته السيل إذا هجم الغيث أو هتن، وتعجز عن شأوه الرياح، فعن عذر إذا حثت في وجهها التراب فكأنما أصعد لأشعته النجوم فكسبها، أو راهن البرق على حلته فسلبها ولبسها. قرنت حركاته بحسن الاتفاق وحكمته في تطلعها الشموس عند الإشراق، فامتدت كف الثريا تمسح عن وجهه غبار السباق.
ومن كميت يسر الناظر ويشوق الخاطر، كأنـه جذوة نار أو كأس عقار أحلى من الضرب، له من نفسه طرب، كم خدمـه من النصر أعوان، وأسكره اسمـه، فاختال تحت راكبه كالنشوان، وزاد لونـه حتى كأنما هو بهرام، وأجله أن أقول بهرام، سريع شوطه وأضيع ما في عدته سوطه، يجمع لراكبه ما بين الطرب والجلالة، وتحتجب الشمس إذا تصدى للصيد خوفاً من تسميتها بالغزالة، كم أرعد بصهيله وأبرق وكم لقي من الموت الأحمر العدو الأزرق، تقصر عن غاياته الهمم، واسود ذنبه فكأنما لذوب نار جسمـه حمم، يوسع أهل الحي سيراً، ويقد بخنجر نعله أديم الأرض سيراً، ومن أصفر يسر النظار ويسمو على النضار، وربما شق سعيه على الأبصار، ويخفق البرق وراءه في المضمار، كم أوسع رمقه في ليل السرى من سهر، وكم نقش بنعله ظهر جبل، فجاء كما قيل نقش على حجر، يطلع بسماء الطلب أهلة هو عيدها، وإذا امتطاه عازم رأى الأرض تطوي له ويدنو بعيدها، كم حسن خبراً وخبراً وتأثيراً وأثراً، وكم غشي إلى نار سنابكه طارق فأجزل له من قصده القرى، كأنما خلع عليه الدهر حلة ذهب، ووهبته صفرة لونـها الراح حين تجلى بالحبب، لو أمكن أول الفجر لما سما في زمنـه بالسرحان، ولو كتب اسمـه على مقدمة طليعة، قرنـها باليمن والأمان.
ومن أدهم كأنما التحف أو دخل تحت ذيل الدجى تخضع عواصي الذرى لطرته وينشق الصباح غيظاً من تحجيله وغرته، كأنما لطمت يد الفجر في إحسائه، وورد عين المجرة فطارت لجبهته نقطة من مائه، فسيح المنتشق، متدرع ملابس القلوب والحدق، كم عنت شوامخ الجبال لجلاله، وقصرت عنـه الخيل حتى لم يسابق إلاّ ظل إدباره وإقباله، وخاف سطوته الليل، فجاءه بمثل أنجمـه وأنعله بمثل هلاله، ويأتي من صباح تحجيله وليل تكوينـه بالعجائب، فكلها من خلفه جنائب". ولا برح سيدنا يجيد في القول ويجود في العمل ويتطول من حفي كرمـه ومفيد كلمـه، بما لا ترتقي إليه همة الأمل.

وقال المقر الفتحي ابن الشـهيد: "وصل الجواد الأدهم من الخيل كأنما ألبسه الليل حلة سابغة الكم والذيل وفهم المملوك من نعته حالك السواد، أن الأمر العالي اقتضى أن المملوك يكتم هذا الإحسان في سواد الفؤاد ويستره عن الحساد، كما ستر الليل على الرقباء اجتماع أهل الوداد، فتسلمـه المملوك كما تسلمت الجفون طيف الحبيب، وأسر السرور به، لما علم من صدقة السر التي أخفتها اليد الكريمة عن الرقيب. ولا يعزب عن الله تعالى مثقال ذرة فيها ولا يغيب، واتخذ المملوك ظهر الجواد حرزاً، لأنـه من الهياكل، وتصيد بعنانـه عزّاً، لأن الأعنة لصيد العز حبائل، وجعله ذخيرة وعزاً لأنـه أدهم لا يندم صاحبه، إن نابت النوائب، أو غالت الغوائل وصل، والظهر قد أعوز والسفر قد أحفل، فجلت دهمته الغمة، وجاءت باليد البيضاء فكذبت القائلين: لا خير في الظلمة، فرأيت منـها بياض العطايا في سواد المطالب، وركبت على سرجه المحلى بالذهب، فما حرت في ليل إهابه، إلاّ اهتديت من تلك الحلي بأنوار الكواكب وقرت بـه عيني كأنما حل من سوادي واستوطأت ظهره في السرى فنمت لما طرق كأنـه يريد رقادي".
وقال المستنصر بالله الأندلسي: "انظر إليه سليم الأديم، كريم القديم، كأنما نشأ بين الغبراء والنجوم؛ نجم إذا بدا، ووهم إذا عدا، يستقبل بغزال، ويستدبر برئبال، ويتحلى بشيات تقسيمات الجمال"، وقال يصف سرجاً: "بزة جياد، وركب أجواد، جميل الظاهر، رحيب بين القادمة والآخر، كأنما قدود الخدود أديمـه، واختص بإتقان الحبك تقويمـه", وقال يصف لجاماً: "متناسب الأشلاء، صريح الانتماء إلى ثريا السماء، فكله نكال وسائره جمال". وقال ابن حبيب الحلبي: "وفد عليّ يوماً ذو الوك يدعوني إلى حضرة بعض الملوك فلبيت مناديه، ويممت في الحال ناديه، فرحب بي على عادته، وقرب مجلسي من وسادته، ثم قال لي: عرض لي أن أعرض العتاق وأتبعها بالنجائب من النياق، فأحببت حضورك، وقصدت نزهتك وسرورك، فشكرت فيض فضله، ودعوت بتوفير خيله ورجله، فما استتم المقال، إلاّ والجنائب تقاد بأيدي الرجال، فمن أشـهب يقق إن طلب لخق، وإن طلب سبق، طرف يحار الطرف في حسنـه، ويرى الناظر شخصه في مرآة متنـه، بعيد المنار والمنال، طلعته الفجر وسرجه الهلال، لا يخطر معه الخطار ولا تعلق له الغبراء بغبار، يهتدي فارسه من حافره بسنا السنابك، ويغتدي عند امتطاء صهوته من الذين ينظرون على الأرائك، ومن أدهم غريب لا يعلم أجنوب هو أم جنيب يسبق السيل في السير، معقود بناصيته الخير، ينساب كالثعبان وينعطف انعطاف السرحان، زاد على زاد الراكب، وزاحم النكباء بالمناكب، يسلب العقول بحسن وسبعه وتليله، ويخطف الأبصار برق غرته وتحجيله، ومن أشقر خلوقي الجلباب، ألبسه الأصيل حلة تفتن الألباب، الراح تحكيه في لباسه، والرياح لا تقدم على مجاراته لباسه، متقلد بالذهب متقلب في اللهب، يشفق من مناظرته الشفق، ويسرق من لون شعره السرق، ينقص الزائد لديه، ويفوت أعوج ثم يعود متهكماً عليه، ومن كميت طاب عرفه واسود ذنبه وعرفه، أسيل الخدين بارز النـهدين عندمي اللباس، يحول بين الظباء والكناس، إن وثب ألحق العنان بالعنان، وإن وقف عاينت في كل عضو وردة كالدهان، يجد السير في حزن الفلاة وسهلها ويرد الوديعة محمولة إلى أهلها، ومن أصفر لونـه فاقع كم له في الحلبة من طائر خلفه واقع ينتمي إلى الحبشان، ويعير بلونـه الزعفران، الدجى على عرفه قابض، وماء القار على ذيله فائض، يتجلى في الرياض الشمسية، ويسبح في الجداول الورسية، لا يمل من التقريب والإلهاب، ويأتي من عدوه بغرائب يشيب منـها الغراب، ومن أخضر حسن وشياً وراق للعيون جرياً ومشياً، زرزوري الإهاب يجمع بين الشيب والشباب، زبرجدي الحافر، أين منـه الغزال النافر، يظهر عجز مكتوم، وتخمد عنده جمرة اليحموم، يخجل بتفويفه الرياض، ويسابق أسهم راكبه إلى الأغراض، ومن أبلق عظمت فصوصه، واشتهر حسنـه وشـهر قميصه طويل الحزام والذيل، هامته وشامته من الليل، يمرح في جلاله ويولع إذا غابت الخيل بمسابقة خياله، ينحط الوجيه عن أوجه، ويغرق الفياض في موجه، يسبق النعامى والنعامة، وينظر بعيني زرقاء اليمامة:
جرد بهن لكل عين جنة ... فإذا جرين أتين بالنيران
يحكين في البيدا النعام رشاقة ... ويسرن في الأنـهار كالحيتان

ثم إن الملك أمر، برد الجنائب، وأذن في عرض النجائب، فأقبلت تتهادى صحبة سواسها، وتتبختر في مصبغات أكوارها وأحلاسها. فمن حرة لونـها أحمر، وليل مسراها واضح أقمر، عنكرة غيطموس، تميل إليها الخواطر والنفوس، موراة اليدين بعيدة وخد الرجلين، أنحلها التيار وهذبتها الأسفار، ومن سرداح لونـها أرمك، يكاد خيال السماك بها يتمسك، ملئت بالذوح والإسئاد تخالط حمرتها السواد، جميلة الصفات، مرقال حسنة الشمائل، شملال رحبة الصقل والخطا، لا يعرف لها عدول عن الطريق ولا خطا.
ومن رقوب لونـها أزرق، تطفو في بحر العراب كالزورق، ظهيرة دوسرة، منوفة بهزرة تطس الآكام وتثبت في أثواب ورق ال، موصوفة بالإعصاف معروفة بالأعناق والإيجاف، ومن أمون لونـها جون، وكون مثلها في محاسن الكون، تميل أن شبهتها إلى الدجى، ولا تمل من السير ولو براها الوجا، لها فخذان لحمـهما وافر، وذنب تكنفه جناحا طائر، تسابق الريح في خطراتها، وتطأ جمر القيظ بجمراتها، ومن وجناء لونـها أصهب ورباطها الدمقسي مذهب، ترعى الحدائق وترعى الحادي والسائق، شكول عسبور، تسامي رأسها أعواد الكور غائرة الأحداق، سريعة الاندفاع والانطلاق.
ومن مصاح لونـها أغمش، وكل من قوائمـها أحمش، يخالط بياضها شقرة، يولد الاجتماع بها طريقاً إلى النصرة، هوجاء وفاق روعاء مزاق، ترض الحصا برصها وتستطلع الإخبار بنصها، ومن شمردلة لونـها أحوى، مـهارق البيض بغيرها لا تطوى، تجوب القفار وتجوس خلال الديار، مشفرها رقيق وسبيب وظيفتها وثيق، تختال في شنفها وزمامـها، وتدهش الأبصار بسنا سنامـها.
وحوص غدت سفن المـهامـه والفلا ... ألم ترها تطفو على بحر آلها
تخط حروفاً بالمناسم في الثرى ... يقصر عن تحريرها ابن هلالها
فلما تكامل العرض بعد الطول، وأفلت أقمار الإبل وغابت شموس الخيول، أخذ الحاضرون في تذكر أشكالها وأفاضوا في نعت محاسنـها، وجمالها. ثم إن الملك أمر بإحضار الطعام، واشتغل الناس بالمائدة عن الأنعام". وامتدح البحتري سعيد بن حميد الكاتب طالباً منـه فرساً بقوله:
جئناه إذ لا الترب في أفنائه ... يبس ولا باب العطاء بمرتج
والبيت لولا أن فيه فضيلة ... تعلو البيوت بفضلها لم يحجج
بطل يخوض الخيل وهي شوائل ... خلف الإسنة وهو غير مدجج
ومنـها:
فأعن على غزو العدو بمنطوٍ ... أحشاؤه طي الرداء المدرج
إما بأشقر ساطع أغشى الوغى ... منـه بمثل الكوكب المتأجج
متسربل شية طلت أعطافه ... بدم فما تلقاه غير مضرج
أو أدهمٍ صافي الأديم كأنـه ... تحت الكمي مظهر بالنردج
ضرم يهيج السوط من شؤبوبه ... هيج الجنائب من حريق العرفج
خفت المراقع وطأه فلو أنـه ... يجري برملة عالج لم يرهج
أو أشـهب يققٍ يضي وراءه ... متن كمتن اللجة المترجرج
يخفي الحجول ولو بلغن لبانـه ... في أبيضٍ متألقٍ كالدملج
أوفى بعرف أسودٍ متعرفٍ ... فيما يليه وحافرٍ فيروزج
أو أبلقٍ يلقى العيون إذا بدا ... من كل لون معجب بنموذج
جذلان تحسده الجياد إذا مشى ... عنقاً بأحسن حلة لم تنسج
أرمي بـه شوك القنا وأرده ... كالسمع أثر فيه شوك العوسج
وأقب نـهدٍ للصواهل شطره ... يوم الفخار وشطره للشحج
خرق يتيه على أبيه ويدعي ... عصبية لني الضبيب وأعوج
مثل المزرع جاء بين عمومة ... في غافق وخؤولة في الخزرج
لاديزج يصف الرماد ولم أجد ... حالاً تحسن من رواء الديزج
وعريض أعلى المتن لو عليته ... بالزيبق المنـهال لم يترجرج
خاضت قوائمـه الوثيق بناؤها ... أمواج تجبيب بهن مدرج
ولأنت أبعد في السماحة همة ... من أن تضن بملجم أو مسرج
وقال علي بن موسى العنسي:
ولكم سرينا في متون ضوامر ... تثني أعنتها من الخيلاء
من أدهمٍ كالليل حجل بالضحى ... تنشق غرته عن ابن ذكاء
أو أشـهبٍ يحكي غدائر أشيب ... خلعت عليه الشـهب فضل رداء
أو أشقر قد نمقته بشعلةٍ ... كالمزج ثار بصفحة الصهباء
أو أصفر قد زينته غرة ... حتى بدا كالشمعة الصفراء
طيرٌ ولكن لا يهاض جناحه ... ريحٌ ولكن لم تكن برخاء

وقال دريد بن الصمة:
فآبت سكيباً من أناس تحبهم ... كئيباً ولولا طلعتي لم تطلق
بخيلٍ تنادي لا هوادة بينـها ... شـهدت بمزلال المعاقم محنق
عظيم طويل غير جاف نما بـه ... سليم الشظا في مكربات المطبق
معرض أطراف العظام مشرف ... شديد مشك الجنب نعم المنطق
من الكاتمات الربو ينزع مقدماً ... سبوق إلى الغايات غير مسبق
إذا ما استحمت أرضه من سمائه ... جرى وهو مودوع وواعد مصدق
وباض الشمال طعنـه في عنانـه ... وباع كبوع الخاضب المتطلق
دعته جواد لا يباع جنينـها ... لمنسوبة أعرافها غير محمق
بصير بأطراف الحداب ترى له ... سراة تساوى بالطراف المروق

الباب الرابع في الغرة والتحجيل والدوائر وأسماء المفاصل والطبائع والصهيل وفيه ستة فصول
الفصل الأول في الغرة وهي تسعة أنواع: لطمى وشادخة وسائلة وشمراخ ومنقطعة وسارحة وحنفا وشـهبا ومتمصرة، فاللطمى ما أصاب بياضها عيني الفرس أو إحداهما أو خديه أو أحدهما. قال عبيد بن عمر بن الخطاب رضي الله عنـهما: "إذا كان سيفي ذا الوشاح ومركبي اللطيم فلم يطلل دم أنا طالبه". والشادخة، ما فشت في الوجه ولم تصب العينين ودقت وسالت. والسائلة، ما عرضت في الجبهة واعتدلت على قصبة الأنف أو سالت على أرنبته حتى رثمتها. والشمراخ، ما دقت وسالت في الجبهة وعلى قصبة الأنف ولم تبلغ الجحلفة قال مالك بن عوف:
وقد أعددت للحدثان عضباً ... وذا الشمراخ ليس بـه اعتلال
وقال آخر:
ترى الجون والشمراخ والورد يبتغي ... ليالي عشر وسطنا فهو عائر
والمنقطعة ما بلغت محل المرسن وانقطعت أو كانت ما بين العينين والمنخر وهي أحسن الغرر. والسارحة ما ملأت الوجه ولم تبلغ العينين. والحنفاء ما كانت إحدى عينيها زرقاء والأخرى سوداء. والشـهباء ما كان فيها شعر يخالف البياض. والمتمصرة ما كانت على الجبهة وعلى قصبة الأنف وبين العينين منقطعة.
والحاصل إن كل بياض فشا في وجه الفرس فوق الدرهم يسمى غرة على اختلاف أنواعها فإن كان قدر الدرهم فما دونـه يسمى قرحة. فإن كانت بين العينين تسمى نجمة، وهي أحسن القرح، وإن كانت على الجحفلة السفلى، سميت لمظاً، أو على قصبة الأنف سميت عيسوباً.
ومما يجري في الخيل مجرى الفراسة في الإنسان، أن الغرة إذا استدارت وحكت حرف الهاء تدل على اليمن والبركة. والشعرات القليلة خير ونجاة. والسائلة إن غطت عيناً واحدة دلت على الشؤم وقتلها مع راكبها، وقال بعضهم مخصوص بالعين اليسرى، فإن غطت الاثنتين دليل غصبها وقهر صاحبها، فإن كانت مائلة إلى الجهة اليمنى دليل الشؤم أو إلى الجهة اليسرى دليل الغنم، فإن سالت إلى الأنف دليل النسل والبركة والنجاح، والمنقطعة دون الأنف بعكسها وإن عمت الحاجب فلا فيها.
الفصل الثاني في التحجيل وهو بياض في قوائم الفرس، يبلغ نصف الوظيف، مأخوذ من الحجل وهو الخلخال، فإن كان في القوائم كلها فمحجل أربع، وإن كان في ثلاث فمحجل ثلاث، مطلق يد أو رجل يمنى أو يسرى، وإن كان في الرجلين فقط فمحجل الرجلين، وهو ممدوح، قال الشاعر:
محجل رجلين طلق اليدين ... له غرة مثل ضوء الإراث
الإراث ككتاب: النار. وإن كان في اليدين، فأعصم اليدين فإن كان في وجهه وضح يقال له محجل لا أعصم وإن كان في يده اليمنى ورجله اليسرى أو بالعكس أو كان في يد ورجل من شق واحد فمشكول، وهو مكروه شرعاً وعند العرب.
عن أبي هريرة رضي الله عنـه: "كان صلى الله عليه وسلم يكره من الخيل الشكال". وقال ابن النحاس: "إن الفرس الذي قتل عليه الحسين عليه السلام كان أشكل"، فإذا كان مع ذلك أغر زالت الكراهة عنـه لأن الغرة تثلثه. فإن كان في إحدى يديه بياض قل أو كثر فأعصم. فإن كان في اليمنى فأعصم اليمنى أو في اليسرى فأعصم اليسرى، ومنكوس اليسرى وهو مكروه. وإن كان البياض في إحدى رجليه فأرجل، وهو مكروه إلا إذا كان البياض في اليسرى قال الشاعر:
أسيل نبيل ليس فيه معابة ... كميت كلون الصرف أرجل أقرح

الصرف بالكسر صبغ أحمر. والتحجيل إن جاوز أرساغ الفرس سمي تخديماً، فإن بلغ الجبب فما فوق ولم يبلغ الركبتين والعرقوبين سمي تجبيباً، فإن بلغهما أو جاوز العضدين والفخذين سمي تسرولاً، فإن بلغ الساقين والذراعين سمي إخراجاً. وكل قائمة فيها بياض تسمى ممسكة، والخالية منـه تسمى مطلقة، والبياض المستطيل في التحجيل يسمى مستريحاً، لأن الشرط في التحجيل الإدارة، فإن خلا الفرس من البياض سمي بهيماً، وإن كان في ناصيته أو ذنبه أو قذاله خصلة بيضاء سمي أشعل. وقد أكثر الشعراء من مدح الغرة والتحجيل فمن ذلك قول ابن دريد:
كأنما الجوزاء في أرساغه ... والنجم في جبهته إذا بدا
وقال حازم:
كأنما أشرف من تحجيله ... سوار عاج مستدير بالعجا
وقال قسام من بني جعدة:
أغر قتامى كميت محجل ... خلا يده اليمنى فتحجيلة حسنا
وقال سلامة بن الخرشب:
تعادي من قوائمـها ثلاث ... بتحجيل، وواحدة بهيم
كأن مسحتي ورق عليها ... وتحت قرطها أذن خديم
أي كأنـها لبست صحيفة فضة من حسن لونـها وبريق جلدها.
وقال امرؤ القيس:
كأن نجوماً علقت في مصامـه ... بأمراس كتان إلى صم جندل
شبّه التحجيل ببياض نجوم السماء وأعصاب الساقين بحبال الكتان وصلابة الحافر بالحجر، وقال أبو سهل:
أطرف فات طرفي أم شـهاب ... هفا كالبرق أضرمـه التهاب
أعار الصبح صفحته نقاباً ... فقربه وصح له النقاب
فمـهما حث خال الصبح وافى ... ليطلب ما استعار فما يصاب
إذا ما انقض كل النجم عنـه ... وصلت عن مسالكه السحاب
فيا عجباً له فضل الدراري ... فكيف أزال أربعه التراب
سل الرواح عن أقصى مداه ... فعند الريح قد يلفى الجواب
وقال الحافظ الحجاري:
ومستبق يحار الطرف فيه ... ويسلم في الكفاح من الجماح
كأن أديمـه ليل بهيم ... تحجل باليسير من الصباح
إذا احتزم التسابق صار جرماً ... تقلب بين أجنحة الرياح
وقال الصفي الحلي:
أغر تبري الإهاب مورد ... سبط الأديم محجل ببياض
أخشى عليه أن يصاب بأسهمي ... مما يسابقها إلى الأغراض
وقال:
أخمدت بالإدلاج أنفاس الفلا ... وكحلت طرفي في الظلام بسهده
بأغر أدهم ذي حجول أربع ... مبيضه يزهو على مسوده
خلع الصباح عليه سائل غرةٍ ... منـه وقمصه الظلام بجلده
فكأنـه لما تسربل بالدجى ... وطيء الضحى فابيض فاضل
قلق المراح فإن تلاطم خطوه ... ظن المطارد أنـه في مـهده
أدمى الحصى من حافريه بمثله ... وأراع ضوء الصبح منـه بضده
وقال:
وأدهم نيق التحجيل ذي مرح ... يميس من تحته كالشارب الثمل
مضمر مشرف الأذنين تحسبه ... موكلاً باستراق السمع عن زحل
ركبت منـه مطاليل تسير بـه ... كواكب تلحق المحمول بالحمل
إذا رميت سهامي فوق صهوته ... مرت تهاديه وانحطت عن الكفل
وقال البحتري:
جذلان تلطمـه جوانب غرة ... جاءت مجيء البدر عند تمامـه
وقال:
هل مبلغ الدار التي أغدو لها ... بمقلص السربال أحمر مذهب
لو يوقد المصباح منـه لسامحت ... بضيائه شية كوهي الكوكب
إما أغر يشق غرته الدجى ... أو إرثماً كالضاحك المستغرب
متقارب القطار يملأ حسنـه ... لحظات عين الناظر المتعجب
وأجل سيبك أن تكون قناعتي ... منـه بأشقر ساطع أو أشـهب
وقال:
وأغر في الزمن البهيم محجل ... قد رحت منـه على أغر محجل
كالهيكل المبني إلا أنـه ... في الحسن جاء كصورة في هيكل
وفى الضلوع يشد عقد حزامـه=يوم اللقاء على معم مخول
أخواله للرستمين بفارس ... وجدوده للتبعين بموكل
يهوي كما تهوي العقاب وقد رأت ... صيداً وينصب انصباب الأجدل
يتوهم الجوزاء في أرساغه ... والبدر فوق جبينـه المتهلل
متوجس برقيقتين كأنما ... تريان من ورق عليه موصل
ذنب كما سحب الرداء يذب عن ... عرف وعرف كالقناع المسبل
جذلان ينفض عذرة في غرة ... نيق تسيل حجولها في جندل

كالرائح النشوان أكثر مشيه ... عرضاً على السنن البعيد الأطول
ذهب الأعالي حيث تذهب مثلة ... فيه بناظرها حديد الأسفل
صافي الأديم كأنما عنيت بـه ... لصفاء نقبته مداوس صيقل
وكأنما نفضت عليها صبغها ... صهباء للبردان أو قطربل
لبس القنو مزعفراً ومعصفراً ... يدمي فراح كأنـه في خيعل
وكأنما كسي الخدود نواعماً ... مـهما تواصلها بلحظ تخجل
وتراه يسطع في الغبار لهيبه ... لوناً وشدّاً كالحريق المشعل
وتظن ريعان الشباب يروعه ... من جنة أو نشوة أو أفكل
هزج الصهيل كأن في لهواته ... نغمات معبد في الثقيل الأول
ملك العيون فإن بدا أعطيته ... نظر المحب إلى الحبيب المقبل
وقال يمدح محمد بن طاهر:
أراجعتي يداك بأعوجي ... كقدح النبع في الريش اللوام
بأدهم كالظلام أغر يجلو ... بغرته دياجير الظلام
تقدم في العنان فمد منـه ... وضبر فاستزاد من الحزام
ترى أحجاله يصعدن فيه ... صعود البرق في الغيم الجهام
وما حسن بأن تهديه فذاً ... سليب السرج منزوع اللجام
فأتمم ما مننت بـه وأنعم ... فما المعروف إلا بالتمام
وقال آخر:
أدهم مصقول سواد الحقم ... قد سمرت جبهته بالنجم
وقال ابن نباتة:
وأدهم يستمد الليل منـه ... ويقطع بين عينيه الثريا
سرى خلف الصباح يطير زهواً ... ويطوي خلفه الأغلاس طيا
فلما خاف وشك الفوت منـه ... تشبث بالقوائم والمحيا
وقال يمدح سيف الدولة ابن حمدان حيث أعطاه فرساً أدهم أغر محجلاً:
يا أيها الملك الذي أخلاقه ... من خلقه ورواؤه من رأيه
قد جاءنا الطرف الذي أهديته ... هاديه يعقد أرضه بسمائه
أولايةً أوليته فبعثته ... رمحاً سبيب العرف عقد لوائه
يختال منـه على أغر محجل ... ماء الدياجي قطرة من مائه
فكأنما لطم الصباح جبينـه ... فاقتص منـه فخاض في أحشائه
متمـهلاً والبرق من أسمائه ... متبرقعاً والحسن من أكفائه
ما كانت النيران يكمن حرها ... لو كان للنيران بعض ذكائه
لا تعلق الألحاظ في أعطافه ... إلا إذا كفكفت من غلوائه
لا يكمل الطرف المحاسن كلها ... حتى يكون الطرف من إسرائه
وقال أبو العلاء المعري:
وبعيدة الأطراف زعن بماجد ... يردين فوق أساود لم تطعم
ترعى خوافي الربد في حجرتها ... سغباً وتعثر بالغطاط النوم
يجمعن أنفسهن كي يبلغن ما ... يهوى، فمجفرهن مثل الأعظم
ضمرت وشزبها القياد فأصبحت ... والطرف يركض في مساب الأرقم
من كل معطية الأعنة سرجها ... ترقى فوارسها إليه بسلم
غراء سلهبة كأن لجامـها ... نال السماء بـه بنان الملجم
ومقابل بين الوجيه ولاحق ... وأفاك بين مطهم ومطهم
صاغ النـهار حجولة فكأنما ... قطعت له الظلماء ثوب الأدهم
قلق السماك لركضه ولربما ... نفض الغبار على جبين المرزم
مثل العرائس ما انثنت من غارة ... إلا مخضبة السنابك بالدم
سهرت وقد هجع الدليل بلابس ... برد الحباب مقيد فعل الضيغم
أدمت نواجذها الظبا فكأنما ... صبغت شكائمـها بمثل العندم
وبنت حوافرها قتاماً ساطعاً ... لولا انقياد عداك لم يتهدم
باض النسور بـه وخيم مصعداً ... حتى ترعرع فيه فرخ القشعم
وسم إلى حوض الغمام فماؤه ... كدر بمنـهاك الغبار الأقتم
جاءت بأمثال القداح مفيضة ... من كل أشعث بالسيوف موسم
فوجدن أمضى من سهام الترك إذ ... نفضت وأنفذ من حراب الديلم
حتى تركن الماء ليس بطاهر ... والترب ليس يحل للمتيم
المجفر: عظيم الجنبين، والأهضم: ضده، والتشزيب: معالجة الخيل حتى تضمر ويقل لحمـها، ومعطية الأعنة: المنقادة لراكبها، والسلهبة: السريعة الطويلة، والمقابل: ما كان كريم الجدين، والوجيه واللاحق: فحلان معروفان ينسب إليهما كرائم الخيل، والمطهم: ما حسن منـه كل شيء مقابل.
وقال:
وخيل لو جرت والريح شأواً ... ظننا الريح أوثقها إسار

غدت ولها حجول من لجين ... وراحت وهي من علق نضار
وأشبعت الوحوش فصاحبتها ... كأن الخامعات لها مـهار
وكم أوردتها عدّاً قديماً ... يلوح عليه من خز خمار
تطاعن حوله الفرسان حتى ... كأن الماء من دمـهم عقار
كذا الأقمار لا تشكو وناها ... وليس يعيبها أبداً سفار
وقال:
وقد أغتدي والليل تأسفاً ... على نجمـه والنجم في الغرب مائل
بريح أعيرت حافراً من زبرجد ... لها الجسم تبر واللجين خلاخل
كأن الصبا ألقت إلي عنانـها ... تخب بسرجي تارة وتناقل
إذا اشتاقت الخيل المناهل أعرضت ... عن الماء فاشتاقت إليها المناهل
وقال أبو تمام:
من قاده أشرٌ أو ساقه قدرٌ ... أو عمرٌ فالحين مدلولُ
فالخيل مسرجةٌ والنبل ملحمةٌ ... والسمر مشرعةٌ والسيف مسلولُ
خيلٌ تصان ليومي حلبة ووغى ... يزينـها غرر شدخ وتحجيلُ
وقال ابن الشـهيد الأندلسي:
وأغر قد لبس الدجى ... برداً فراقك وهو فاحم
يحكي بغرته هلا ... ل الفطر لاح لعين صائم
وكأنما خاض الصبا ... ح فجاء مبيض القوائم
وقال ابن قلاقس:
وأدهم كالغراب سواد لونٍ ... يطير مع الرياح ولا جناح
كساه الليل شملته وولى ... فقبل بين عينيه الصباح
وقال ابن المعتز:
ولقد غدوت على طمر سابح ... عقدت سنابكه عجاجة قسطل
متلثم لجم الحديد يلوكها ... لوك الفتاة مساوكاً من إسحل
ومحجل غير اليمين كأنـه ... متبخترٌ يمشي بكم مسبلِ
وقال أبو الوضاح المرسي:
ولقد غدوت مشرقاً حتى إذا ... ما لم أشم برقاً لأفق المغرب
بأغر أوجس للسماء بسمعه ... فرمته بين المقلتين بكوكب
وقال لسان الدين بن الخطيب:
صحبتهم غرر الجياد كأنما ... سد الثنية عارض متهلل
من كل منجردٍ أغر محجلٍ ... يرمى الجياد بـه أغر محجل
زجل الجناح إذا أطير لغايةٍ ... وإذا تغنى للصهيل فبلبل
جيد كما جيد الظليم وفوقه=أذن ممشقة وطرف أكحل
فكأنما هو صورة في هيكلٍ ... من لطفه وكأنما هو هيكل
ويشبهون قوائم الفرس المحجل إذا جرى بقوائم الكلب إذا ارتفعت إلى بطنـه، فيصير تحجيلها كأنـها أكلب تعدو، قال العماني:
كأن تحت البطن منـه أكلباً ... بيضاً صغاراً تنتهشن المنقبا
وقال آخر:
كأن قطاً أو كلاباً أربعاً ... دون صفاقيْه إذا ما ضبعا

الفصل الثالث في الدوائر وتسمى في المشرق بالنياشين وفي المغرب بالنخلات وهي قسمان ممدوحة ومذمومة، فالممدوحة دائرة العمود، وهي التي يكون في موضع القلادة قريبة من المعرفة، ودائرة السمامة، وهي التي تكون في وسط العنق، ودائرة الهقعة وهي التي تكون تحت الإبط وهو أبقى الخيل وأصبرها، والمذموم منـها، ودائرة اللطاة إذا ثنيت وهما اللتان في وسط الجبهة، ودائرة اللاهز، وهي التي تكون في العظم الناتئ في اللحي تحت الأذن، ودائرة البينقة وهي التي في نحر الفرس، ودائرة القالع وهي التي تحت اللبد، ودائرة الناخس وهي التي تحت الفخذ، في محل ضرب الفرس بذنبه على فخذه وبقية الدوائر مسكوت عنـها، وقد نظمـها بعض المغاربة على اصطلاحهم بقوله:
فستة الأنخال للخير أتت ... وستة للشر، شرها ثبت
فإن أتت في الدير والحزام ... أو في العذار ثم في أمام
فرزقها يسهل ثم يقرب ... وفي التي خلف العذار يصعب
مقلوبة في الخلق طولاً لا ضرر ... وإن أتت بالعرض فالزم الحذر
وجوزة بأسفل العرقوب ... مقبولة عندي وذي مطلوبي
وعصرة الركاب أيضاً سادسه ... وما بقي خذه على المعاكسه
ما فوق حاجبٍ تسمى ناطحه ... ووسط الخد تسمى نائحه
ما فوق ركبةٍ تسمى سارقه ... أعني التي من خلف ليست لائقه
كذا التي تكون عند الحارك ... صاحبها يكون حقاً هالك
كما أتت في الفخذ من وراء ... معلومة بالشر والإيذاء
وعن يمين الذيل واليسار ... دوائر الأشرار، لا تمار
قد انتهت منظومة الأنخال ... مروية بالصدق عن بلال

ومما يتيمن بـه أهل الهند، إذا كان الفرس على حجفلته العليا دائرة أو في صدره أو على خاصرته أو على مذبحه أو في عنقه أو على أذنيه شعر نابت كزهر النبات كان ذلك مما يربط وتقضى عليه الحوائج ويتشاءمون مما كان في مقدم يده دائرة أو في ركبته أو في أصل أذنيه من الجانبين، أو على خده، أو على حجفلته السفلى، أو على ملتقى لحييه، أو على سرته أو على بطنـه شعر منتشر، أو على خصيته شعر مخالف للونـه، وقد اتفقوا مع العرب على شؤم الفرس، إذا كان في لسانـه خطط سود، قال أبو داؤد:
عن لسان كجثة الورق الأح ... مر مج الندى عليه العرار
وقال حماد عجرد:
كأن لسانـه ورق عليه ... بدار مضيئة مج العرار
أو داخل حجافله ولهواته وخارج لحييه سواد، أو داخل حجافله بياض، أو في لهواته، أو داخل منخريه نقط سود، أو خارج حجفلته نقط كحب السمسم، أو كانت شفته السفلى بياض.

الفصل الرابع في أسماء مفاصل الرأس ومنابت شعره وأسنانـه وما يتعلق بذلك سراة كل فرس أعلاه، والقونس أعلى الرأس وعظم ناتئ بين أذني الفرس، والناصية الشعر المسترسل على الجبهة، والعصفور أصل منبت الناصية، وعظم ناتئ في جنبيه، والقذال مجمع مؤخر الرأس وهو محل عقد العذار، والعرف ما ينبت من شعر العنق إلى عذرته، والعذرة الشعر الذي يقبض عليه الراكب حين ينـهض على الفرس، ومحل منبت العرف يسمى معرفة. ويكنف العرف عرقان يسميان علباءين. والناهقان عظمان أسفل عينيه، والوقبتان نقرتان فوقهما، والبلدة ما بينـهما، والعجاجتان عظمان طائفان بهما، والخدان صفحتا الوجه والمرسن مصاب الرسن من أنفه، ونخرة الأنف ما رق من فوقه ولان، والغرضان ما انحدر من جانبي قصبة الأنف، والحجفلتان شفتاه، والغيد الشعر الذي على الحجفلة. وفي فمـه أربع ثنايا وأربع رباعيات وبعدهن أربع تسمى قوارح، وأربعة أنياب وثمانية أضراس في كل شق ثنتان، والصليفان عرضا العنق والجران الجلدة بين المذبح والمنخر، واللبان ما جرى عليه سير اللبب، ويقال له لبة، والكلكل الصدر وهو ما عرض عند ملتقى أعلى يديه مما يلي العنق، والفهدان اللحمتان الناتئتان في الزور، والحارك أعلى الكاهل ومنبت أدنى العرف، والصردان عرقان يستبطنان اللسان، والصهوة الفارس، والمعدان موضع دقتي السرج، والمحزم الذي يجري عليه سير الحزام والحصير ما ظهر من أعلى ضلوعه، والحجبتان ما أشرف على صفاق البطن من وركيه، والعكوة أصل الذنب وعظمـه وجلده يسمى عسيباً، والشعر الذي عليه يسمى سبيباً وسيباً، والسبيب يطلق على الناصية أيضاً والجاعرتان مضرب ذنبه على فخذيه، والصلوان ما عن يمين الذنب وشماله، والغائلتان عرقان مستبطنان في الفخذين، والنسا عرق من الورك إلى الكعب ويثنى فيقال نسوان، والوابلتان رؤوس العضدين والفخذين، والذراعات العضوان من تحت ومن فوقهما العضدان، ومنتهى حدهما من اليدين الركبتان، وفي الركبتين عظمان مدوران يسميان ضاغطين، وما بين الركبتين والرسغين من اليدين وظيفتان، والعجابة عظم في قوائم الفرس فيه نصوص من عظم تكون عند الرسغ كالكعاب، والثنة شعر مسترسل فوق الرسغ في الوظيف، والرسغ المفصل الذي يكنفه الحافر والوظيف، والسنبك طرق مقدم الحافر ويمينـه ويساره حاميتان، والصحن جوف الحافر ويقال له الحوشب أيضاً، والجبة ما يكون الحوشب داخلها، والنسر ما شابه النوى في باطنـه، والشوى اليدان والرجلان، والأطراف وقحف الرأس ما إذا أصيب بـه الفرس لا يقتله، وفي الفرس أشياء تسمى بأسماء بعض الطيور ستأتي إن شاء الله تعالى.
نادرة قال الأصمعي: "حضرت أنا وأبو عبيدة عند الرشيد، فقال لي: كما كتابك في الخيل؟ فقلت مجلد واحد، فسأل أبا عبيدة عن كتابه فقال خمسون مجلداً. فقال له الربيع: قم إلى هذا الفرس وأمسك عضواً عضواً منـه وسمـه فقال: لست ببيطار وإنما أخذت شيئاً عن العرب. فقال: قم يا أصمعي وافعل ذلك فقمت، وأمسكت ناصيته، وجعلت أذكر عضواً عضواً، وأضع يدي عليه وأنشد ما قالت العرب فيه إلى حافره، فقال خذه فأخذته، وكنت إذا أردت أن أغيظ أبا عبيدة ركبته وأتيته".
الفصل الخامس في طبائعها

اعلم أن الخيل أقرب ما يكون من الإنسان مزاجاً، لأن الغالب على مزاجها الحرارة والرطوبة، وعنصرها الهواء، ومن ثم خصت بمزيد الجري، ولذا سماها بعض الحكماء: بنات الريح، وقال سيّار إنـها أصح الحيوان مزاجاً ولذا تؤثر فيهما الرياضة، ومن أخلاق جيادها الدالة على شرف نفسها أنـها لا تبوك ولا تروث ما دامت مركوبة، ولا تمكن غير صاحبها من ركوبها، ولا تأكل بقية علف غيرها ولا تشرب إلا بالصفير.
حكي عن عائشة بنت طلحة لما زفت إلى مصعب بن الزبير سمعت امرأة منـها شخيراً ونخيراً وغطيطاً عند الجماع، فكلمتها في ذلك، فقالت: إن الخيل لا تشرب إلا بالصفير، وتحيض كالنساء. قال الجاحظ والحيض يعرض للإناث منـهن ولا يحيض من الحيوانات غير الخيل والناقة والأرنب والكلبة، وللأنثى من الخيل شبق شديد ولذلك تطيع الفحل ولو كان من غير ا. وقال الشيخ الأكبر قدس الله سره: إذا وطأت الخيل أثر الذئب ارتعدت وخرج الدخان من جسدها وقيل إن قوائمـها يعتريها الخدر حتى تكاد لا تتحرك.

الفصل السادس في الصهيل فإن كان الصوت من الفم سمي شخيراً، أو من المنخرين فنخيراً أو من الصدر فكريراً، وأنواع الصهيل ثلاثة: أجش وصلصال ومجلجل، فالأجش ما جهر صوته، والصلصال ما حد ودق جداً، والمجلجل ما صفا ولم يدق، وكانت فيه غنة أي يخرج أكثر صهيله من منخريه وهو أحسن الصهيل. قال ابن أم حكيم:
أجش هزيم جريه ذو علالة ... وذلك خير في العناجيج صالح
وقال لبيد:
بأجش الصوت يعبوب إذا ... طريق الحي من الغزو صهل
وقال الحارث النجاشي:
ونجى ابن حرب سابح ذو علالة ... أجش هزيم والرماح دواني
وقال الجعدي:
ويصهل في مثل جوف الطوى ... صهيلاً تبين للمعرب
وقال أبو بكر بن بقي:
ونوبة من صهيل الخيل يسمعها ... بالرمل أطيب ألحاناً من الرمل
وقال المتنبي:
كرم تبين في كلامك ماثلاً ... ويبين عتق الخيل في أصواتها
وقال:
مررت على دار الحبيب فحمحمت ... جوادي وهل تشجو الجياد المعاهد
وما تنكر الدهماء من رسم منزل ... سقتها ضريب الشول فيها الولائد
أهم بشيء والليالي كأنـها ... تطاردني عن كونـه وأطارد
وحيداً من الخلان في كل بلدة ... إذا عظم المطلوب قل المساعد
وتسعدني في غمرة بعد غمرة ... سبوحٍ لها منـها عليها شواهد
تثنَّى على قدر الطعان كأنما ... مفاصلها تحت الرماح مراود
وأورد نفسي والمـهند يدي ... موارد لا يصدرن من لا يجالد
ولكن إذا لم يحمل القلب كفه ... على حالة لم يحمل الكف ساعد
فتشبيه الرماح بالمفاصل كالميل في العين في قوله تثني إلخ... فاسد لأنـه خص الطعن بالمفاصل وليس كل طعن يكون فيها، وإذا كانت الرماح في المفاصل كالميل في العين فما الحاجة إلى تثنيها. وقال النابغة الجعدي:
غدا هزجاً طرباً قلبه ... لقين وأصبح لم يلغب
الهزج صوت مطرب فيه بحة. وقال لسان الدين بن الخطيب:
جزل الجناح إذا أطير لغاية ... وإذا تغنى للصهيل فبلبل
وقال حبيب الطائي يمدح مالك بن طوق:
قالت وعي النساء كالخرس ... وقد يصبن الفصوص في الخلس
هل يرجعن غير خائب فرساً ... ذو نسب في ربيعة الفرس
كأنني بي قد زنت ساختها ... بمسبح في قياده سلس
احمر منـها كالسبيكة أو ... أحوى بـه كاللمى أو اللعس
أو أدهم زينته كمتة فحلاً ... كأنـه قطعة جاءت من الغلس
امتن متنٍ وصهوتين إلى ... حوافرٍ صلبة له ملس
فهو لدى الروع والحلائب ذو ... أعلى مندى وأسفل يبس
يكبر أن يستحم في الحر وال ... قر حميماً يزيد في البخس
مخلق وجهه على السبق تخلي ... ق عروس الأنباء للعرس
حر له سورة لدى السوط والزج ... ر وعند العنان والمرس
فهو يسر الرواض بالنزق السا ... كن منـه واللين والشرس
صهصلق في الصهيل تحسبه ... أشرج حلقومـه على
تقتل عشراً من النعام بـه ... بواحد الشد واحد النفس
الحمحمة: ترداد الفرس صوته كالحنين. قال عنترة العبسي:
لما سمعت نداء قومي قد علا ... وابنا ربيعة في الغبار الأقتم

أيقنت أن سيكون عند لقائهم ... طعن تخر له فروخ الحوم
وكأن غارة ناجز بنسيمـه ... شبت عوارضها إليك من الفم
ودعوت فهداً للنزال فأقحموا ... عند الطعان بكل ليث ضيغم
تحت الأغر وفوق جلدي تبرة ... تحكي لقعقعة الغدير الملجم
فكشفت عنـهم والسيوف كأنـها ... برق الأوادع بالرماح الحطم
مازلت أرميهم بغرة وجهه ... وثباته حتى تسربل بالدم
فازور من وقع القنا فزجرته ... فشكى إلي بعبرة وتحمحم
لو كان يدري ما المحاورة اشتكى ... ولكان لو علم الكلام مكلمي
لما رآني لا أنفذ كربه ... عض الشفاه على اللجام وقمقم
والخيل عابسة الوجوه كأنما ... سقيت فوارسها نقيع العلقم
وقال:
وفرقت جيشاً كان في جنباته ... دمادم رعد تحت برق الصوارم
على مـهرة منسوبة عربية ... تطير إذا اشتد الوغى بالقوائم
وتصهل خوفاً والرماح قواصد ... إليها وتنسل انسلال الأراقم
قحمت بها بحر المنايا فحمحمت ... وقد عرفت في موجه المتلاطم
وقال عبد عمر بن شريح:
طلقت إذا لم تسألي أي فارس ... حليلك إذ لاقى صداء وخثعما
أكر عليهم دعلجاً ولبانة ... إذا ما اشتكى وقع السلاح تحمحما
وقال سيدي الوالد قدس الله سره:
تسائلني أم البنين وإنـها ... لأعلم من تحت السماء بأحوالي
ألم تعلمي يا ربة الخدر أنني ... أجلي هموم القوم في يوم تجوالي
وأغشى مضيق الموت لا متهيباً ... وأحمي نساء الحي في يوم تهوال
يثقن النسابي حيث ما كنت حاضراً ... ولا تثقن في زوجها ذات خلخال
أمير إذا ما كان جيشي مقبلاً ... وموقد نار الحرب إذ لم يكن صالي
إذا ما لقيت الخيل إني لأول ... وإن جال أصحابي فإني لها تالي
أع عنـهم ما يخافون من ردى ... فيشكر كل الخلق من حسن أفعالي
وأورد رايات الطعام صحيحةً ... وأصدرها بالرمي تمثال غربال
ومن عادة السادات بالجيش تحتمي ... وبي يحتمي جيشي وتمنع أبطالي
وبي تثقن يوم الطعان فوارس ... تخالينـهم في الحرب أمثال أشبال
إذا تشتكي خيلي الجراح تحمحماً ... أقول لها صبراً كصبري وإجمالي
وأبذل يوم الروع نفساً كريمة ... على أنـها في السلم أغلى من الغالي
سلي الليل عني كم شققت أديمـه ... على ضامر الجنبين معتدل عالي
سلي البيد عني والمفاوز والربى ... وسهلاً وحزناً كم طويت بترحالي
فما همتي إلا مقارعة العد ... وهزمي لأبطال شداد بأبطالي
فلا تهزئي بي واعلمي أنني الذي ... أهاب ولو أصبحت تحت الثرى بالي
تتمة: قد وضعت العرب لأصوات الحيوانات على اختلاف أجناسها أسماء، فيقولون صهل الفرس، وزأر الأسد، وثغت الشاة، ونـهق الحمار، وشحج البغل، ورغا الجمل، وعوى الذين، ووعوع ابن آوى، ونبح الكلب، وضبح الثعلب، وقبع الخنزير، وضغا السنور، وبغم الظبي، وفحت الأفعى، ونقنقت الضفادع، وصأى الفرخ، ونعب الغراب، وصقع الديك، وهدر ال، وغرد، وهتفت الة، وزقزق العصفور، ونقض العقاب، وهكذا يسمى صوت كل حيوان باسمـه المختص به.

الباب الخامس في نعوت الخيل الممدوحة والمذمومة واختلافها باختلاف الأقاليم وفيه فصلان
الفصل الأول في تعوت الخيل الممدوحة وقد التزمت أن أذكر لكل وصف شاهداً من كلام العرب إما نظماً أو نثراً، وأن استقصي أوصافها تفصيلاً أو إجمالاً

ذكر الأصمعي أن ثلاثة من العرب لا يقاربهم أحد في وصف الخيل: أبو دؤاد، والطفيل، والجعدي، فأما أبو دؤاد فكان على خيل النعمان بن المنذر، والطفيل كان يركبها وهو أعزل إلى أن كبر، والجعدي سمع أوصافها من أشعار أهلها فأخذها عنـهم، وقال أبو عبيدة: إن أبا دؤاد أوصف الناس للفرس في الجاهلية والإسلام وبعده طفيل الغنوي والنابغة الجعدي، وقال عمر بن شيبة: كان أبو عبيدة عالماً بأوصاف الخيل وكان يقول: ما التقى فرسان في جاهلية ولا إسلام إلاّ عرفتهما وعرفت فارسيهما. وعن ابن الأعرابي قال: لم يصف أحد قط الخيل إلاّ احتاج إلى أبي دؤاد، والخمر إلاّ احتاج إلى أوس بن حجر، ولا النعامة إلاّ احتاج إلى علقمة بن عبدة، ولا الاعتذار في الشعر إلاّ احتاج إلى النابغة.
وروى المسعودي عن محمد بن عبد الله الدمشقي قال: "لما انحدرنا مع المتقي بالله من الرحبة وسرنا إلى مدينة غانـه فدعا بالرقي وغلامـه للمسامرة فاتصل بهما الحديث إلى ذكر الخيل فقال المتقي أيكم يحفظ خبر سلمان بن ربيعة الباهلي، قال الغلام: ذكر عمرو بن العلاء أن سلمان كان يهجن الخيل ويعديها في زمن عمر بن الخطاب رضي الله عنـه، فجاءه عمرو بن معدي كرب بفرس كميت فهجنـه فاستعدى عليه عمرو وشكاه إليه فقال سلمان ادع بإناء رحراح قصير الجدر، فدعا به، فصب فيه ماء، ثم أتى بفرس عتيق فمد عنقه وشرب ثم أتي بفرس عمرو الذي هجن فمد عنقه كما فعل العتيق ثم ثنى أحد السنبكين قليلاً فشرب فلما رأى ذلك عمر رضي الله عنـه قال أنت سلمان الخيل. أقول: ومن العلامات أيضاً أن العتيق يضع منخريه في الماء حين الشرب، وغيره يضع طرف منخره فيه - ثم قال المتقي: فما عندكم عن علماء العرب في صفاتها؟ قال الرقي: ذكر الرياشي عن الأصمعي قال: إذا كان الفرس طويل أوظفة اليدين قصير أوظفة الرجلين طويل الذراعين قصير الساقين طويل الفخذين والعضدين منفرج الكتفين، لم يكن يسبق وإذا سلم منـه شيئان لم يضرع عيب، عنقه مغروز في كاهله، ومغروز عجزه في صلبه، وإذا جادت حوافره فهو هو". وأنشد المبرد:
ولقد شـهدت الخيل تحمل شكتي ... عنـه كسرحان القضيمة مـهنب
فرس إذا استقبلته فكأنـه ... في العين جذع من أوائل مشرب
وإذا اعترضت له استوت أقطاره ... فكأنـه مستدبر المتصوب
وسأل معاوية بن أبي سفيان مطر بن دراج فقال له: "أخبرني أي الخيل أفضل وأوجز. فقال: الذي إذا استقبلته قلت نافر، وإذا استدبرته قلت زاخر، وإذا استعرضته قلت زافر، سوطه عنانـه، وهواه أمامـه". (الزاخر: المشرف العالي، والزافر: عظيم الجنبين). وكان لعمرو بن معدي كرب فرس تسمى الكاملة من بنات البعيث، فعرضها على سلمان بن ربيعة فهجنـها، فقال عمرو: أجل هجين يعرف الهجين وقال:
يهجن سلمان بنت البعي ... ث جهلاً لسلمان بالكامله
فإن كان أبصر مني بها ... فأمي لا أمـه هابله

فبلغ ذلك عمر رضي الله عنـه فكتب إليه: بلغني ما قلت لأميرك، وبلغني أن لك سيفاً تسميه الصمصامة، وعندي سيف اسمـه مصمصم، وابم الله لئن وضعته على هامتك لا أقلعه حتى أبلغ رهايتك فإن سرك أن تعلم ما أقول فأعد (الرهاية: عظم في الصدر بشرف على البطن). وحكى أبو عمرو بن العلاء قال: كان لرجل من مقاول حمير ولدان عمرو وربيعة، وقد برعا في العلم والأدب، فلما بلغ أبوهما أقصى عمره، وأشفى على الفنا، دعاهما ليبلو عقلهما ويعرف مبلغ علمـهما، فلما حضرا لديه، سألهما عن أشياء، من جملتها عن الخيل قال: فأخبرني يا عمرو أي الخيل أحب إليك عند الشدائد إذا التقى الأقران للتجالد؟ قال: الجواد الأنيق، الحصان العتيق، الكفيت العريق، الشديد الوثيق، الذي يفوت إذا هرب ويلحق إذا طلب قال والله نعم الفرس نعت، فما تقول يا ربيعة؟ قال: غيره أحب إلي منـه. قال: فما هو؟ قال: الحصان الجواد الثبت القياد الشـهم الفؤاد، الصبور إذا سرى، السابق إذا جرى، قال: فأي الخيل أبغض إليك يا عمرو؟ قال: الجموح الطموح النكول الأنوح الصردل الضعيف، الملول العنيف الذي إذا جاريته سبقته. قال ما تقول يا ربيعة؟ قال: غيره أبغض إلي منـه. قال وماهو؟ قال البطيء الثقيل، الذي إذا ضربته قمص، وإن دنوت منـه شمص، يدركه الطالب، ويفوته الهارب، ويقطع بالصاحب، وغيره أبغض إلي منـه قال: فما هو؟ قال الجموح الخبوط، الركوض الشموص الضروط، القطوف في الصعود والهبوط، الذي لا يسلم الصاحب ولا ينجو من الطالب.
وقيل لأعرابي صف لنا الجواد من الخيل فقال: إذا اشتد نفسه ورحل متنفسه، وطال عنقه واشتد حقوه، وأبهر شدقه، وعظمت فصوصه، وصلبت حوافره فهو من الجياد. وسئل غيره عنـه فقال: إذا عدا اسعلب وإذا قيض اجلعب وإذا انتصب اتلأب أي إذا ركض كان كالسابح (وقوله اجلعب أي مضى وجد في سيره وقوله اتلأب أي استقام) قال أبي بن سلمى الضبي:
وخيل تلافيت ريعانـها ... بعجلزة جمزى المدخر
جموم الجراء إذا عوقبت ... وإن نوزقت برزت بالحضر
سبوح إذا اعترضت في العنان ... مروح ململمة بالحجر
دفعن على نعم بالعرا ... ق من حيث أفضى بـه ذو شمر
فلو طار ذو حافر قبلها ... لطارت ولكنـه لم يطر
وعرضت على ابن قيصر من بني أسد بن خزيمة خيل فأومأ إلى بعضها وقال تجيء هذه سابقة. فسئل ما الذي رأيت فيها؟ فقال: رأيتها مشت فكتفت، وخبت فرجفت، وعدت فنسفت، فجاءت كما قال سابقة. وسئلت ابنة الخس: أي الخيل أحب إليك؟ فقالت: ذو المائعة الصنيع، السليط التليع، الأيد الضليع، الملهب السريع، فقيل لها: أي الغيوث أحب إليك؟ قالت ذو الهيدب المنبعق، الأضخم المؤتلق، الصخب المنبثق. (قولها: المائعة: ناصية الفرس إذا طالت وسالت، والصنيع السمين والسليط الشديد، والتليع الرافع رأسه والأيد القوي والصليع شديد الأضلاع، والملهب مثير الغبار في عدوه، والسريع ما يكون في أوائل الخيل، والهيدب السحاب المتدلي، والمنبعق المنبعج بالمطر، والأضخم الثقيل، والمؤتلق البرق اللامع، والصخب شدة الصوت، والمنبثق المنفجر.
وقيل لها: ما مئة من المعز؟ قالت: مويل يشف الفقر من ورائه، مال الضعيف وحرفة العاجز، قيل لها فما مئة من الضأن؟ قالت: قرية لا حمى لها، قيل لها فما مئة من الإبل؟ قالت: بخٍ جمال ومال ومنى الرجال، قيل لها: فما مئة من الخيل؟ قالت طغى من كانت له ولا توجد، قيل لها فما مئة من الحمر؟ قالت: عارية الليل وخزي المجلس، لا لبن لها فيحلب، ولا صوف فيجز، إن ربط عيرها أدلى، وإن ترك ولى. واجتمع خمس جوار من العرب وقلن: هلمن ننعت خيل آبائنا، فقالت الأولى: فرس أبي وردة، وما وردة؟ ذات كفل مزحلق، ومتن أخلق، وجوف أخرق، ونفس مروح، وعين طروح، ورجل ضروح، ويد سبوح، بداهتها إهداب، وعقبها غلاب.
وقالت الثانية: فرس أبي اللعاب، وما اللعاب، غيبة سحاب، واضطرام غاب، م الأوصال، أشم القذال، ملاحك المحال، فارسه مجيد، وصيده عتيد، إن أقبل فظبي معاج، وإن أدبر فظليم هداج، وإن أحضر فعلج هراج.
وقالت الثالثة: فرس أبي خدمة، وما خدمة؟ إن أقبلت فقناة مقومة، وإن أدبرت فأثفية ململمة، وإن أعرضت فذيبة معجرمة، أرساغها متة، وفصوصها ممحصة، جريها انشرار، وتقريبها انكدار.

وقالت الرابعة: فرس أبي خيفق، وما خيفق؟ ذات ناهق معرق، وشدق أشدق، وأديم مملق، لها خلق أشرف، ودسيع منفنف وتليل مسيف، وثابة ولوج، خيفانة رهوج، تقريبها إهماج، وحضرها ارتعاج.
وقالت الخامسة: فرس أبي هذلول؟ طريده محبول، وطالبه مشكول، دقيق الملاغم، أمين المعاقم، عبل المحزم، مخد مرجم، منيف الحارك، أشر السنابك، مجدول الخصائل، سبط الغلائل، معوج التليل، صلصال الصهيل، أديمـه صاف، وسبيبه ضاف، وعلوه كاف.
فوردة في كلام الأولى: اسم الفرس، والمزحلق: الأملس، والأخلق: ناعم الجلد، والأحرق: واسع البطن، والمروح: السهل، والطروخ: حديد البصر، والضروح: قوة الجري التي تمد يديها في الجري كما يمد السابح في الماء يديه، والإهداب: نوع من الركض، والغلاب: إدامة الجري بلا تعب، والسحاب في قول الثانية: المطر، أي هو كالمطر في شدة الجري، وم الأوصال: أي محكم الأعضاء، والقذال: محل عقد العذار، أي: مرتفعه، وملاحك المحال: أي متقارب فقرات الظهر، والظبي المعاج: الغزال المسرع، أي أنـه كالظبي إذا أقبل، وكالظليم إذا أدبر، وكحمار الوحش إذا أحضر. والأثفية الململمة في قول الثالثة: أي الحجرة المدورة والمعجرمة المسرعة. والناهق في قول الرابعة: العظم الشاخص في الخد، والمعرق: قليل اللحم وأديم مملق: أي ناعمة الجلد، والدسيع: مركب العنق في الحارك، وثابة ثلوج: أي سريعة الوثب، وخيفانة رهوج: أي كالجرادة في سرعة جريها، والإهماج: أسرع العدو. والملاغم في قول الخامسة: الحجافل، والمعاقم المفاصم ومخد مرجم: أي قوي على السير كأنـه يشق الأرض بحوافره.
وقال ابن الأثير: وطالما امتطيت صهوة مطهم فغنيت عن نشوة الكميت من ذات نـهد يسابق الريح فيغبر وجهها دون شق غباره، وإذا ظهر عليها رجعت حسرى في مضماره، نسب إلى الأعوج وهو مستقيم في الكر والفر وقد حنقت عليه عين الشمس إذ لا يمكنـها أن ترسم ظله على الأرض إذا مر، ليلي الإهاب لطم جبينـه الصباح ببهائه، فعدا عليه وخاض يقتص منـه في أحشائه كما قال ابن نباتة السعدي:
وكأنما لطم الصباح جبينـه ... فاقتص منـه فخاض في أحشائه
وقد أغتدي عليه والطير في وكناتها فلايفوتني الأجدل
وإذا أطلقته لصيد الوحوش رأيتني على منجرد قيد الأوابد هيكل وقال في وصف فرس: له من العربية حسب ومن الكردية نسب فهو من بينـهما مستنتج لا ينتسب إلى خبيب ولا إلى أعوج. ومن صفاته أنـه رحب اللبان، عريض البطان، سلس العنان، ينثني على قدر الطعان، وعلى قدر الكرة والصولجان، قد استوت حالاته قادماً ومتأخراً، وإذا أقبل خلته مرتفعاً وإذا أدبر خلته منحدراً كأنـه في حسنـه دمية محراب، وفي خلقه ذروة هضاب، وهو في سباقه ولحاقه مخلق بخلق المضمار وبدم الصراب والصوار فهو منسوب إلى ذوات القوادم، وإن كان محسوباً في ذوات القوائم، كأنما ثنى لجامـه على سالفة عقاب وشد حزامـه على بارقة سحاب، فقوله لا يتنسب إلى خبيب ولا إلى أعوج فالأول فرس كريم للأكراد والثاني فرس مشـهور من العراب).
وكتب عبد الله بن طاهر إلى المأمون: قد بعثت إلى أمير المؤمنين بفرس يلحق الأرانب في الصعداء، ويجاوز الظباء في الاستواء، ويسبق في الحدور جري الماء كما قال تأبط شراً:
ويسبق وقد الريح من حيث تنتحي ... بمنخرق من شدة المتدارك
وقال محمد بن الحسن في وصف فرس: حسن القميص، جيد الفصوص، وثيق القصب، نقي العصب، يبصر بأذنيه، ويتبوع بيديه، ويداخل برجليه، كأنـه موج في لجة، أو سيل في حدور، يناهب المشي قبل أن يبعث ويلحق الأرانب في الصعداء ويجاوز جواري الظباء في الاستواء ويسبق في الحدور جري الماء إن عطف جار وإن أرسل طار وإن كلف السير أمعن وسار وإن حبس صفن، وإن استوقف قطن، وإن رعي ابن.
وقال ابن المعتز: ساد فلان في جيوش عليهم أردية السيوف وأقمصة الحديد، وكأن رماحهم قرون الوعول، وكأن أدراعهم زبد السيول، على خيل تأكل الأرض بحوافرها، وتمد بالنقع سرادقها، قد نشرت في وجوهها غرر كأنـها صحائف الورق، وأمسكها تحجيل كأنـه إسورة اللجين، وقرطت عذاراً كأنـها الشنف، تتلقف الأعداء أوائله ولم تنـهض أواخره، قد صب عليهم وقار الصبر، وهبت معهم ريح النصر.

وسئل أعرابي عن سوابق الخيل فقال: إذا مشى ردى وإذا عدا دحا، وإذا استقبل أقعى وإذا استدبر حبا، وإذا اعترض استوى (دحا: انبسط على الأرض، وأقعى: تساند إلى وراء، والحبو: ارتفاع المنكبين إلى العنق).
وروي أن رجلاً خرج في الشـهر الحرام لحاجة، فدخل في الحل فطلب رجلاً يستجير به، فرأى أغلمة يلعبون فقال لهم: من سيد هذا الحي؟ فقال له غلام: هو أبي. قال: ومن أبوك؟ قال باغث بن عويص، قال: صف لي بيت أبيك. قال: بيت كأنـه حرة سوداء أو غمامة جماء بفنائه ثلاثة أفراس: أما أحدهم فمفزع الأكتاف، متماحل الأكناف، متماثل الأطراف؛ وأما الآخر فذيال جوال صهال أمين الأوصال أشم القذال؛ وأما الثالث فمغار مدمج محبوك مجملج كالقهق الأدعج، فمضى الرجل حتى انتهى إلى الخباء وقال: يا باغث جار علقت علائقه، واستحكمت وثائقه، فخرج إليه وأجاره.
وروي أن شاباً ابتاع فرساً فجاء إلى أمـه، وقد كف بصرها، وقال: يا أماه قد اشتريت فرساً فقالت: صفه لي. قال: إذا استقبل فظبي ناصب وإذا استدبر فهقل خاضب، وإذا استعرض فسيد قارب، مؤلل المسمعين، طامح النظرين، فقالت: أجدت إن كنت أعربت، قال: إنـه مشرف التليل، سبط الخصيل، وهواه الصهيل، فقالت: أكرمت فارتبط. وحكى زهير بن حباب أن علقمة بن جندل الطعان أغار على عبد الله بن كنانة بن بكر وهم بعسفان، فقتل عبد الله بن هبل ومالك بن عبيدة وصريم بن قيس بن هبل، وأسر مالك بن عبد الله بن هبل وأفلت من أفلت، فأقبلت جارية من عبد الله بن كنانة فقالت لزهير: يا عماه! ما ترى ما فعل أبي؟ قال: وعلى أي فرس كان أبوك؟ قالت: على شفاء ثفاء طويلة الإنقاء تمطق الشيخ بالمرق. قال: نجا أبوك. ثم أتته أخرى وقالت: يا عماه ما ترى ما فعل أبي؟ قال: وعلى أي فرس كان؟ قالت: على طويل بطنـها قصير ظهرها هاديها شطرها يكبها حضرها فقال: نجا أبوك. ثم أتتع بنت مالك بن عبيدة فقالت: يا عماه ما ترى ما فعل أبي؟ قال: وعلى أي فرس كان؟ قالت: على الكزة الأنوح، التي يكفيها لبن اللقوح، فقال: هلك أبوك. فقال رجل: ما أسوأ بكاها فقال: لا تعلم اليتيم البكا فأرسلها مثلاً.
وروى أبو الفرج الأصبهاني أن خالد بن كلاب أتى النعمان بن المنذر بفرس فوجد عنده الحارث بن ظالم والربيع بن زياد فقبله منـه وأكرمـه فقام الحارث وقد له فرسه وقال أبيت اللعن نعم صباحك وأهلي فداؤك، هذا فرس من خيل بني قرة فلن تؤتى بفرس يشق غباره، إن لم تنسبه انتسب، كنت ارتبطه لغزو بني عامر بن صعصعة، فلما أكرمت خالداً أهديته إليك، فقام الربيع بن زياد وقدم له فرسه ثم قال: أبيت اللعن نعم صباحك وأهلي فداؤك، هذا فرس من خيل بني عامر ارتبطت أباه عشرين سنة لم يخفق في غزوة، ولم يعتلك في سفر، وفضله على هذين الفرسين، كفضل بني عامر على غيرهم، فغضب النعمان عند ذلك وقال: يا معشر قيس أي خيلكم أشباهنا؟ أين اللواتي كان أذنابها شقاق أعلام ومناخرها وجار الضباع، وعيونـها بغايا النساء، رقاق المستطعم، تعالك اللجم في أشداقها، تدور على مذاودها، كأنما يقضمن حصى. فقال خالد: زعم الحارث أبيت اللعن أن تلك خيله وخيل آبائه فغضب النعمان عند ذلك على الحارث. وروي أن الحجاج سأل ابن القرية عن صفة الجواد فقال: هو الطويل الثلاث القصير الثلاث الرحب الثلاث العريض الثلاث الصافي الثلاث الأسود الثلاث الغليظ الثلاث فقال صفهن وبين قال: أما الطويل الثلاث فالأذن والعنق والذراع، وأما القصير الثلاث فالعسيب والرسغ والظهر، وأما الرحب الثلاث فالجوف والمنخر واللبب، وأما العريض الثلاث فالجبهة والصدر والكفل، وأما الصافي الثلاث فالأديم والعين والحافر، وأما الأسود الثلاث فالحدقة والحجفلة والحافر، وأما الغليظ الثلاث فالفخذ والوظيف والرسغ وقد نظم الصفي الحلي بعضها بقوله:
وطرف تخيرته طرفة ... وأحببته من جميع التراث
إذا انقض كالصقر في حلبة ... ترى الخيل في إثره كالبغاث
حوى ببدائع أوصافه ... مضاء الذكور وصبر الإناث
طويل الثلاث قصير الثلاث ... عريض الثلاث فسيح الثلاث
وقال آخر:
وقد أغتدي قبل ضوء الصباح ... وورد القطا في القطاة الحثاث
بصافي الثلاث عريض الثلاث ... قصير الثلاث طويل الثلاث

قال البديع الهمذاني: حدثنا عيسى بن هشام قال: حضرنا مجلس سيف الدولة يوماً وقد عرض عليه فرس فقال لجلسائه أيكم أحسن صفته جعلته صلته. فكل جهد جهده وبذل ما عنده، فقال بعض غلمانـه: أصلح الله الأمير، إني رأيت بالأمس رجلاً يطأ الفصاحة بنعليه، وتقف الأبصار عليه، يسلي الناس ويشفي الباس، فلو أمر الأمير بإحضاره لفضلهم بأحضاره، فقال سيف الدولة: علي بـه في هيئته فسار الغلمان في طلبه، ولما جاؤوا به، أدخلوه وهو في طمرين فسلم، ولما رآه سيف الدولة أمر له بالجلوس وأدنى مجلسه وقال: بلغنا عناك حاضرة فاعرضها بهذا الفرس ووصفه. فقال: أصلح الله الأمير، كيف أصفه قبل ركوبه وكشف محاسنـه وعيوبه. فقال: اركبه فركبه وأجراه ولما نزل عنـه قال: هو طويل الأذنين قليل لحم الاثنين، لين الثلاث غليظ الأكرع، غامض الأربع، شديد النفس، لطيف الخمس، ضيق القلت رقيق الست، حديد السمع، غليظ السبع رقيق اللسان، عريض الثمان، شديد الضلع، قصير التسع، واسع الشجر، بعيد العشر، يأخذ بالسانح، ويطلق بالرامح، ويطلع بلائح، ويضحك عن قارح، بخروجه الكديد بمذاق الحديد، يحضر كالبحر إذا ماج، والسيل إذا هاج، فقال: خذه مباركاً عليك، فقال له: لا زلت تأخذ الأنفاس وتمنح الأفراس. قال عيسى فلما انصرف تبعته وقلت له: لك علي ما يليق بك من الحلل لركوب هذا الفرس إن فسرت ما وصفت، فقال: سل عما أحببت، فقلت ما معنى قولك قليل لحم الاثنين؟ قال: لحم الوجه والمتنين. قلت: فما معنى لين الثلاث؟ قال: المردغتين والفرق والعناق، قلت: فما معنى غامض الأربع؟ قال: أعلى الكتفين والمرفقين والحجاجين والشظا، فقلت: أحسنت. فما معنى لطيف الخمس؟ قال: الزور والنسر والجبة والعجاية والركبة، فقلت: أجدت ما معنى رقيق الست؟ قال: الجفن والسالفة والحجفلة والأديم وأعلى الأذنين والفرضين، فقلت: لله أبوك، فما معنى غليظ السبع؟ قال: الذراع والمخرم والعكوة والشوى والرسغ والفخذين والحبال، فقلت: حياك الله فما معنى عريض الثمان؟ قال: الجبهة والصهوة والكتف والجنب والعصب والبلدة وصفحة العنق، فقلت: لله درك فما معنى قصير التسع؟ قال: الشعرة والأطرة والعسيب والقضيب والعضدين والرسغين والنسا والظهر والوظيف، فقلت: ما معنى بعيد العشر؟ قال: بعيد النظر والخطو وأعالي الجنبين وما بين الوقبين والجاعرتين وما بين القرابين والمنخرين وما بين الرجلين، وما بين النقبة والصفاق، والقامة في السباق، فقلت له: من أين أخذت هذا العلم؟ قال: من الثغور الأموية وبلاد الاسكندرية، فقلت له: أنت مع هذا الفضل تعرض وجهك لهذا البذل، فقال:
ساخف زمانك جدا ... فالدهر جد سخيف
دع الحمية نسياً ... وعش بخير وريف
وقل لعبدك هذا ... يجيء لنا برغيف
وقال ابن عائشة:
قصرت له تسع ةطالت أربع ... وزكت ثلاث منـه للمتأمل
وكأنما سأل الظلام بمتنـه ... وبد الصباح بوجهه المتهلل
وكأن راكبه على ظهر الصبا ... من سرعة أو فوق ظهر الشمأل
فقوله زكت: أي نمت وطالت.
ومن أوصافها الممدوحة أن يكون شق شدقيها واسعاً. قال الشاعر:
هريت قصير عذار اللجام ... أسيل طويل عذار الرسن
الهريت: واسع الفم، وقصير عذار اللجام: دليل أسل الخد، وطول عذار الرسن: دليل طول العنق. وقال آخر:
طويل متن العنق أشرف كاهلاً ... أشق رحيب الجوف معتدل الجرم
وقال أبو دؤاد:
فهي شوهاء كالجوالق فوهاً ... مستجاف يضل فيه الشكيم
الشوهاء: واسعة الأشداق، ولا يقال للذكر أشوه. وقال آخر:
إذا ما نتبشت طرحت اللجا ... م في شدق الجرد والسلهب
يبذ الجياد بتقريبه ... ويأوي إلى حضر ملهب
كميت كأن على متنـه ... سبائك من قطع المذهب
كأن القرنفل والزنجبي ... ل يعلو على ريقه الأطيب
ومنـها أن تكون رحبة المنخر، قال امرؤ القيس:
وقد اغتدي ومعي القانصان ... فكل بمربأةٍ مقتفر
فيدركنا فعم داجن ... سميع بصير طلوب نكر
ألص الضروس حبي الضلوع ... تبوع طلوب نشيط أشر
فأنشب أظفاره في النسا ... فقلت هبلت ألا تنتصر
فكر إليه بمبراته ... كما خل اللسان المجر
فظل يرنح في غيظل ... كما يستدير الحمار النعر

وأركب في الروع خيفانةً ... كسا وجهها سعفٌ منتشر
لها حافرٌ مثل قعب الولي ... د ركب فيه وظيف عجر
وساقان كعباهما أصمعا ... ن لحم حماتيهما منبتر
لها عجز كصفاة المسي ... ل أبرز عنـها حجاف مضر
لها متنتان خطاتا كما ... أكب على ساعديه النمر
وسالفةٌ كسحوق اللبا ... ن أضرم فيها الغوي السعر
لها غدرٌ كقرون النسا ... ء ركبن في يوم ريح وصر
لها جبهة كسراة المج ... ن حذقه الصانع المقتدر
لها منخر كوجار السباع ... فمنـه تريح إذا تنبهر
لها ثننٌ كخوافي العقا ... ب سودٌ يفئن إذا تزبئر
وعين لها حدرة بدرة ... فشقت مآقيهما من أخر
إذا أقبلت قلت دباءةٌ ... من الخضر مغموسة في الغدر
وإن أدبرت قلت أثفيةٌ ... ململمةٌ ليس فيها أثر
وإن أعرضت قلت سرعوفةٌ ... لها ذنب خلفها مسبطر
وللسوط فيها مجالٌ كما ... تنزل ذو بردٍ منـهمر
وتعدو كعدو نجاة الظبا ... ء أخطأها الحاذف المقتدر
لها وثبات كصوب السحاب ... فؤادٍ خطاءٌ وواد مطر
الوِجار: جحر الضبع، وضيق المنخر: عيب في الخيل، مدح في الصقر.
وقال بشر:
كأن حقيف منخره إذا ما ... كتمن الربو كير مستعار
يقال ربا الفرس إذا انتفخ منخره من عدو أو فزع وقال عدي بن زيد:
له ذنب مثل ذيل العروس ... ومنخره مثل جحر اللجم
اللجم: دويبة أصغر من العضاية، ومنـها أن تكون واسعة الجبهة.
قال الأخطل:
صلت الجبين كأن رجع صهيله ... زجر المحاول أو غنا متوالي
وقال النابغة:
بعار النواهق سلط الجبي ... ن يستن كالتيس ذي الحلب
وقال يزيد بن ضبة يصف السندي فرس الوليد بن عبد الملك لما خرج إلى الصيد ولحق عليه حماراً فصرعه، ثم قال الوليد ليزيد صفه فقال:
وأحوى سلس المرس ... ن مثل الصدع الشعب
سما فوق منيفاتٍ ... طوال كالقنا سلب
طويل الساق عنجوجٍ ... أشق أصمع الكعب
على لام أصم مض ... مر الأشعر كالقعب
ترى بين حواميه ... نسوراً كنوى القسب
معالي شنج الأنسا ... ء سام جرشع الجنب
طوى بين الشراسيف ... إلى المنقب فالقنب
يغوص الملحم القائم ... ذو حد وذو شغب
عتيد الشد والتقري ... ب والإحضار والعقب
صليب الأذن والكاه ... ل والموقف والعجب
عريض الجبهة والخد ... والبركة واللهب
إذا ما حثه حاث ... يباري الريح في غرب
وإن وجهه أسر ... ع كالخذروف في النقب
وقفاهن كالأجد ... ل لما انضم للضرب
ووالى الضرب يختار ... جواشن بدن قب
ترى كل مدل قا ... ئماً يلهث كالكلب
كأن الدم في النحر ... قذال علّ بالخضب
يزين الدار موقوفاً ... ويشفي قدم الركب
فقال له الوليد: أحسنت الوصف وأجدت. وقال امرؤ القيس:
لها جبهةٌ كسراة المج ... ن حذقه الصانع المقتدر
ومنـها أن يكون في عينيها السمو والحدة والاتساع، قال امرؤ القيس:
وعين لها حدرةٌ بدرة ... فشقت مآقيهما من أخر
الحدرة العظيمة والبدرة التي تبدر بالنظر والمآقي طرف العين الذي يلي الأنف وتوصف بالقبل وهو ميل النظر إلى طرف الأنف من عزة النفس لا من أصل الخلقة. قالت ليلى الأخيلية في فائض بن أبي عقيل وكان فر عن ثوبة حين قتل:
ولما أن رأيت الخيل قبلاً ... تبارة بالخدود شبا العوالي
نسيت وصاله وصددت عنـه ... كما صد الأذب عن الضلال
وقال أبو الفضل ابن شرف يمدح المعتصم بالله الأندلسي:
أشوس الطرف علته نخوة ... يتهادى كالغزال الخرق
وامتطى من طرفه ذا خبب ... يلثم الغبراء إن لم يعنق
لو تمطى بين أسراب المـهى ... نازعته في الحشا والعنق
حسرت دهمته عن غرة ... كشفت ظلماؤها عن يقق
لبست أعطافه ثوب الدجى ... وتحلى خده باليقق
وانبرى تحسبه أجفل عن ... لسعةٍ أو جنةٍ أو أولق
مدركاً بالمـهل ما لا ينتهي ... لاحقاً بالرفق ما لم يلحق

ذو رضا مستتر في غضب ... ذو وقار منطوٍ في خرق
وعلى خدٍ كعضبٍ أبيض ... أذن مثل سنان أزرق
كلما نصبها مستمعاً ... بدت الشـهب إلى مسترق
حاذرت منـه شبا خطيةٍ ... لا يجيد الخط ما لم يمشق
كلما شامت عذار خده ... خفقت حفق فؤادٍ أفرق
في ذرى ظمآن فيه هيف ... لم يدعه للقضيب المورق
يتلقاني بكف مصقعٍ ... يقتفي شأو عذارٍ مقلق
إن يدر دورة طرفٍ يلتمح ... أو يجل جول لسان ينطق
عصفت ريح على أنبوبه ... وجرت أكعبه في زنبق
كلما قلبه باعد عن ... متن ملساء كمثل البرق
جمع السرد قوى أزرارها ... فتآخذن بعهدٍ موثق
أوجبت في الحرب من وخز القنا ... فتوارت حلقاً في حلق
كلما دارت بها أبصارها ... صورت منـها مثال الحدق
زل عنـه متن مصقول القوى ... يرتمي في مائها بالحرق
لو نضى وهو عليه ثوبه ... لتعرى عن شواظٍ محرق
أكهب من هبوات أخضر ... من فرند أحمر من علق
وارتوت صفحاه حتى خلته=بحميا من لكفيك سقي
يا بني معن لقد ظلت بكم ... شجر لولاكم لم تورق
لو سقي حسان من إحسانكم ... ما بكى ندمانـه في
أو دنا الطائي من حيكم ... ما حدا البرق لربع الأبرق
وقال امرؤ القيس:
وعين كمرآة الصناع تديرها ... بمحجرها من النصيف المنقب
الصناع: الحاذقة، والمحجر من العين: ما دار بها، والنصيف: شعر الجبهة.
وقال المتنبي:
تنام لديك الرسل أمناً وغبطةً ... وأجفان رب الرسل ليس تنام
حذاراً لمعروري الجياد فجاءةً ... إلى الطعن قبلاً ما لهن لجام
تعطف فيه والأعنة شعرها ... وتضرب فيه والسياط كلام
وما تنفع الخيل الكرام ولا القنا ... إذا لم يكن فوق الكرام كرام
وقال ابن دريد:
شعثاً تعادى كسراحين الفضا ... قبل حماليق يبارين الشبا
الشعث: المغبرة، وتعادى: من العدو، والسراحين: الذئاب، والحماليق: بواطن الأجفان، والقبل: ميل النظر إلى الأنف في الخيل، وإذا كان في الإنسان سمي خزراً. قال المتنبي:
والقوم في أعينـهم خزر ... والخيل في أعيانـها قبل
وقال آخر:
إذا تخازرت وما بي من خزر ... ثم كسرت العين من غير عور
ألفيتني ألوي بعيد المستمر ... كالحية الصماء في أصل الشجر
وقال ابن الأطنابة:
إني من القوم الذين إذا انتدوا ... بدؤوا بحق الله ثم النائل
المانعين من الخنا جاراتهم ... والحاشدين على طعام النازل
والخالطين فقيرهم بغنيهم ... والباذلين عطاءهم للسائل
والضاربين الكبش يبرق بيضه ... ضرب المـهجهج عن حياض الآبل
والقاتلين لدى الوغى أقرانـهم ... إن المنية من وراء القاتل
والقائلين فلا يعاب كلامـهم ... يوم المقامة بالقضاء الفاصل
خزر عيونـهم إلى أعدائهم ... يمشون مشي الأسد تحت الوابل
ليسوا بأنكاسٍ ولا ميل إذا ... ما الحرب شبت أشعلوا بالشاعل
وقال عنترة العبسي:
ولرب مشعلة وزعت رعالها ... بمقلص نـهد المراكل هيكل
سلس المعذر لاحق أترابه ... متقلب عبثاً بفأس المـهجل
وكأن هاديه إذا استقبلته ... جذع أذل وكان غير مذلل
وكأن مخرج روحه في وجهه ... سربان كانا مولجين لجيال
وكأن متنيه إذا جردته ... ونزعت عنـه الجل متنا أيل
وله حوافر موثق تركيبها ... صم الصخور كأنـها من جندل
وله عسيب في سبيبٍ سابغ ... مثل الرداء على الفتى المتفضل
سلس العنان إلى القتال وعينـه ... قبلاء شاخصةٌ كعين الأحول
وكأن مشيته إذا نـهنـهته ... بالنكل مشية شارب مستعجل
فعليه اقتحم الوقيعة خائضاً ... فيها وأنقض انقضاض الأجدل
وتوصف بحدة النظر قال المتنبي:
وينظرن من سود صوادق في الدجى ... يرين بعيدات الشخوص كما هيا
ومن ذلك قول العرب أبصر من فرس دهماء في ليلة ظلماء، ويقال أسمع من فرس بهماء. وقال عدي بن زيد:
له قصة فشغت حاجبيه ... والعين تبصر ما في الظلم

القصة: - بالضم - شعر الناصية، وفشغت: أي انتشرت. ومنـها أن يكون شعر ناصيتها طويلاً. قال امرؤ القيس:
وأركب في الروع خيفانة ... كسا وجهها سعف منتشر
الخيفانة: الفرس الطويلة القوائم الضامرة، ولا يقال للذكر خيفان. وقد غلط من علماء هذا الفن من غلط امرأ القيس في تشبيه ناصيتها بالطول بسعف النخلة حيث زعم أن شعر الناصية إذا غطى العين سمي غمماً والحق مع امرئ القيس ويؤيده قول عدي بن زيد:
غدا بتليل كجذع الخضا ... ب حر القذال طويل الغسن
لأن الغسن شعر الناصية، والذؤابة شعر في أعلاها، والحر من الفرس سواد في ظاهر الأذنين، ومنـها أن تكون أذناها محددتين رقيقتين منتصبتين كثيرة التحريك لهما وإذا أميلت أذنـها بلغت طرف عينـها مما يلي الصدغ، قال ابن دريد:
يدير إعليطين في ملمومة ... إلى لموجين بألحاظ اللئا
الإعليط: وعاء ثمر المرخ - بالخاء المعجمة - شبه بـه أذني الفرس في الانتصاب والحدة، والملمومة: الهامة المجتمعة، كالحجر الملموم، واللموخ: العين، واللئا: البقر. وقال عتبة:
وترى أذنـها كإعليط مرخ ... حدة في لطافة وانتصاب
وقال النمر بن تولب:
لها أذن حشرة مشرة ... كإعليط مرخ إذا ما صقر
وقال ابن مقبل:
يرخي العذار وإن طالت قبائله ... عن حشرة مثل سنف المرخة الصقر
الحشرة: الأذن اللطيفة المحددة. وقال حازم:
كم قد هدى هوادي الخيل إلى ... من ضل عن سبل الرشاد أو غوى
من كل سامي الطرف ما في لحظه ... من خذء ولا بأذنيه خذا
هوادي الخيل: أعناقها، وسامي الطرف: عاليه، روي عن النبيّ صلى الله عليه وسلم أنـه قال: "إذا رأيتم خيل القوم رافعة رؤوسها، كثيراً صهيلها، فاعلموا أن الدائرة لهم. وإذا رأيتم خيل القوم ناكسة رؤوسها، قليلاً صهيلها، تحرك أذنابها، فاعلموا أن الدائرة عليهم"، ويكنى بسامي الطرف عن حدة نظر العين وطموحها، وهو مستحسن في الخيل.
قال أبو دؤاد:
حديد الطرف والمنكب ... والعرقوب والقلب
والخذا: استرخاء الأذن، وهو مكروه في الخيل، وهو غير مـهموز. روي أن العماني دخل على الرشيد فأنشده في وصف فرس قوله:
كأن أذنيه إذا تشوّفا ... قادمةً أو قلماً محرفا
فلحن ولم يهتد منـهم لإصلاحه إلاّ الرشيد، فإنـه أبدل (كأن) ب(تخال) فقال:
تخال أذنيه إذا تشوفا ... قادمةً أو قلماً محرفا
وروي عن الأصمعي قال: سمعت أعرابياً يقول: خرجت علينا خيل مستطيرة النقع كأن هواديها أعلام وآذانـها أطراف أقلام وفرسانـها أسود آجام، فأخذ عدي هذا المعنى فقال:
يخرجن من مستطير النقع داميةً ... كأن آذانـها أطراف أقلام
وقال عدي بن زيد:
له عنق مثل جذع السحوق ... وأذن مصنعة كالقلم
وقال ابن هاني:
وجاءت عتاق الخيل تردى كأنما ... تخط لها أقلام آذانـها صحفا
والعرب تصف آذان الخيل بصدق السمع فتقول آذان الخيل أصدق من عينـها، أي أنـها إذا أحست بشيء تشوفت بآذانـها وتوجست بهما فيتأهب فارسها لما عساه أن يحدث وأكثر البينات وإدلاج الليل قال الشاعر:
يصهلن للنظر البعيد كأنما ... إرنانـها ببوائن الأشطان
أي أنـها إذا رأت شخصاً بعيداً طمحت إليه وصهلت فكأن صهيلها في آبار بعيدة القعر لسعة جوفها. قال كثير عزة:
تشوف من صوت الصدى كلما ... تشوف جيداء المقلد مغيب
تشوف الفرس: أي نصب عنقه وجعل ينظر، وروي أن بعض العرب أمر ولده بشراء إلى شيء، وأعضاؤه حشيت شيئاً في شيء، فقال له ابنـه: من ملك مثل هذا لا يبيعه. وقال أبو العلاء المعري:
كأن أذنيه أعطت قلبه خبراً ... عن السماء بما يلقى من الغير
وقال: وأثبت الناس قلباً في الظلام سرى=ولا ربيئة إلاّ مسمع الفرس الربيئة: الطليعة، أي أربط الناس جأشاً من يسري في الظلام ولا لاطليعة له ترقبه إلاّ آذان فرسه. وقال أيضاً:
وأبصرت الذوابل منـه عدلاً ... فأصبح في عواملها اعتدالا
وجنح يملأ الفودين شيباً ... ولكن يجعل الصحراء خالا
أردنا أن نصيد بـه مـهاة ... فقطعت الحبائل والحبالا
ونم بطيفها الساري جواد ... فجنبنا الزيارة والوصالا
وأيقظ بالصهيل الركب حتى ... ظننت صهيله قيلاً وقالا

ولولا غيرة من أعوجي ... لبات يرى الغزالة والغزالا
يحس إذا الخيال دنا إلينا ... فيمنع من تعهدنا الخيالا
وقال المتنبي:
قاد الجياد إلى الطعان ولم يقد ... إلاّ إلى العادات والأوطان
كل ابن سابقة يغير بحسنـه ... في قلب صاحبه على الأحزان
إن خليت ربطت بآداب الوغى ... فدعاؤها يغني عن الأرسان
في جحفل ستر العيون غباره ... فكأنما يبصرن بالآذان
الجحفل: الجيش العظيم كثيف الغبار الذي يستر الأعين حتى لا يرى، والخيل مع صدق حاسة نظرها إذا أحست بشيء نصبت آذانـها كأنـها تبصر بها. وقال أيضاً:
وتنصب لل الخفي مسامعاً ... يخلن مناجاة الضمير تناديا
وقال:
ويوم كليل العاشقين كمنته ... أراقب فيه الشمس إبان تغرب
وعيني إلى أذني أغر كأنـه ... من الليل باق بين عينيه كوكب
له فضلة عن جسمـه في إهابه ... تجيء على صدر رحيب وتذهب
شققت بـه الظلماء أدني عنانـه ... فيطغى وأرخيه مراراً فيلعب
وأصرع أي الوحش قفيته بـه ... وأنزل عنـه مثله حين أركب
وما الخيل إلاّ الصديق قليلة ... وإن كثرت في عين من لا يجرب
إذا لم تشاهد غير حسن شياتها ... وأعضائها فالحسن عنك مغيب
والمعنى: أنك لا تغتر بحسن شياتها فإنـه لا فائدة فيه، إذا لم تكن ذات عدوٍ وجري وأدب، ومعنى قوله: دعيني إلى أذني، أنـه كان ينظر إلى آذان فرسه، لأنـه الفرس إذا أحس بشخص من بعيد نصب أذنيه نحوه، فيعلم أنـه أبصر شيئاً، ثم وصفه بأنـه كقطعة من الليل بقي كوكب منـه بين عينيه، وهذا المعنى أخذه من قول أبو دؤاد:
ولها جبهة تلألأ كالشع ... رى أضاءت وعم منـها النجوم
وقال البحتري: ومقدم الأذنين تحسب أنـه=بهما يرى الشيء الذي لا يأمنـه وقال آخر:
وجبت له أذنان يرقب سمعها ... بصر كناصية الشجاع المرصد
وقال حازم:
توحي إلى من يمتطيه أذنـه ... بكل ما يسمع من أخفى الوحى
يكاد لا يبصره ذو مقلة ... من خفة وسرعة إذا دأى
الوحى: الإشارة والكلام الخفي. وقال أبو القاسم بن هاني الأندلسي يمدح المعز لدين الله:
وصواهل لا الهضب يوم مغارها ... هضب ولا البيد الحزون حزون
جنب ال، وما لهن قوادم ... وعلى الربود وما وما لهم وكون
فلهن من ورق اللجين توجس ... ولهن من مقل الظباء شفون
فكأنـها تحت النضار كواكب ... وكأنـها تحت الحديد رجون
عرفت بساعة سبقها لا إنـها ... علقت بها يوم الرهان عيون
وأجل علم البرق فيها أنـها ... مرت بجانحتيه وهي ظنون
فأمر له بدست قيمته ستة آلاف دينار. فقال له: يا أمير المؤمنين? ما لي موضع يسع الدست إذا بسطت، فأمر له ببناء قصر فغرم عليه ستة آلاف دينار، وحمل له آلة تشاكل القصر والدست قيمتها ثلاثة آلاف دينار.
وقال ابن حمديس الصقلي:
ومنقطع بالسبق من كل حلبةٍ ... فتحسبه يجري إلى الرهن مفردا
كأن له في أذنـه مقلةٌ يرى ... بها اليوم أشخاصاً تمر بـه غدا
أقيد بالسبق الأوابد حوله ... ولو مر في آثارهن مقيدا
وقال امرؤ القيس:
له أذنان تعرف العنق فيهما ... كسامعتي مذعورةٍ وسط ربرب
العتق: الأصل والجمال، والسامعة: الأذن، والمذعورة: البقرة إذا ذعرت نصبت آذانـها، والربرب: قطيع بقر الوحش، وخص المذعورة؛ لأنـها أشد توخياً تسمعاً، ومنـها أن تكون أسيلة الخد، ونواهقها عارية من اللحم. النواهق: مجاري الدمع، ويقال لها: سموم، قال حمد بن نور:
طرف أسيل معقد للريم ... عار لطيف موضع السموم
وقال طفيل:
معرقة الألحي تلوح متونـها ... تثير القطافي منـهل بعد مقرب
وقال امرؤ القيس:
قد أشـهد الغارة الشعواء تحملني ... جرداء معروقة اللحيين سرحوب
كأن صاحبها إذ قام يلجمـها ... مغدٌ على بكرةٍ زوراء منصوب
إذا تبصرها الرؤوان مقبلةً ... لاحت لهم غرةٌ منـها وتجبيب
وقافها ضرمٌ وجريها جذمٌ ... ولحمـها زيَمٌ والبطن مقبوب
واليد سابحةٌ والرجل ضارحةٌ ... والعين قادحة والمتن ملحوب

والماء منـهمرٌ والشد منحدرٌ ... والقصب مضطورٌ واللون غربيب
كأنـها حين فاض الماء واحتفلت ... سقعاء لاح لها في المرقب الذيب
وقال أيضاً:
وخد أسيل كالمسن وبركة ... كجؤجؤ هيق دقه قد تمورا
وقال عقبة بن سابق:
عريض الخد والجبهة ... والصهوة والجنب
وقال أيضاً:
ولها بركة كجؤجؤ هيق ... ولبان مضرج بالخضاب
وقال زهير بن مسعود الضبي:
ضافي السبيب أسيل الخد مشرفه ... جافي الضلوع شديد أسره تئق
وقال آخر:
يمتمـه بأسيل الخد منتصب ... خاظي البضيع كمثل الجذع مشنوق
وقال أبو صدقة العجلي:
عارٍ من اللحم صبي اللحى ... مؤلل الأذن أسيل الخد
وقال أبودؤاد:
أسيل سلجم المقب ... للا شختٌ ولا جافي
أي: رقيق ضمر لا غليظ الخلقة ولا هزيل، ومنـها أن يكون شعر معرفتها طويلاً غزيراً. قال امرؤ القيس:
لها غدر كقرون النسا ... ء ركبن في يوم ريح وصر

الغدر الشعر المتدلي من أمام القربوس إلى آذانـها، شبهه بذوائب النساء في الكثرة إذا نفشتها الريح، وقال حميد بن الأرقم:
قد أغتدي والصبح محمر الطرر ... والليل يحدوه تباشير السحر
وفي تواليه بخور كالشرر ... بسحق المبعة ميال الغدر
كأنـه يوم الرهان محتضر ... وقد بدا أول شخص ينتظر
دون أنابي من الخيل زمر ... صار غداً ينفض صبيان المطر
وقال حازم:
ألقت توالي خيله أعراقها ... من فوق أطلاء الهوادي والعكا
تصاحب الخرصان حين تلتقي ... منـه على جماجم مثل العلا
معروفة أعراقها ما عرفت ... أعرافها ولا نواصيها سفا
معتزة نفوسها مـهتزةٌ ... أعطافها إلى الصريخ إن دعا
الأطلاء: الأصول، والهوادي: الأعناق، والعكوة: - بالضم - ذنب الدابة، حيث عري من الشعر من مفرزه، تقول: عكوت ذنب الدابة: إذا عقدته، والصخب: الصياح، والخرص: ما على الجبهة من السنان، ويطلق على الرمح، والجمجمة: عظم الرأس المشتمل على الدماغ، والعلاة: الزبرة التي يضرب عليها الحدادة الحديد أو الصخرة، والأعراق: أصول الأشياء، والسفا: خفة الشعر، وهو من عيوب الخيل وما ذكر من تنزيه أعرافها ونواصيها عن السفا ومعرفة أعراقها وأعرافها يدل على عتقها ونجابة أصلها واعتزاز نفوسها واهتزاز أعطافها لإجابة الصريخ، ويدل على كرمـها ومبادرة فرسانـها لنصرة المضطهد وإغاثة الملهوف.
روي أن عبد الملك بن مروان قال لجلسائه: أي المناديل أفخر؟ فقال بعضهم: مناديل مصر كأنـها عرقي البيض، وقال البعض: مناديل اليمن كأنـها زهر الربيع، فقال: ما صنعتم شيئاً، أفخر المناديل مناديل عبدة بن الطبيب حيث يقول:
لما نزلنا ضربنا ظل أجبيةٍ ... وفار للقوم باللحم المراجيل
وردٌ أشقر ما يونيه طابخه ... ما قارب النضج منـها فهو مأكول
ثم انثنينا إلى جرد مسومةٍ ... أعرافهن لأيدينا مناديل
زيدت الياء بالمراجل للضرورة، والورد: القطيع من الطير، والأشقر: من الدم: ما صار علقاً. وقال الرمادي:
قامت قوائمـه لنا بطعامنا ... غضاً وقام العرف بالمنديل
وقال امرؤ القيس:
وقلت لفتيان كرامٍ ألا انزلوا ... فعالوا علينا فضل بردٍ مطيب
ففئنا إلى بيتٍ مدرجٍ ... سماوته من أتحمي معصبٍ
وأوتاده عاديّة وعماده ... ردينيةٌ فيها أسنةُ قعضب
وأطنابه أشطان خوص نجائب ... وصهوته من أتحمي مشرعب
فلما دخلناه أضفنا ظهورنا ... إلى كل حاري حديد مشطب
فظل لنا يوم لذيذ بنعمةٍ ... فقل في مقيل نحسه متغيب
كأن عيون الوحش حول خبائنا ... وأرحلنا الجزع الذي لم يثقب
نمشُّ بأعرافِ الجياد أكفنا ... إذا نحن قمنا عن شواءٍ مضهب
ومنـها أن تكون طويلة العنق، روي أن عمر بن الخطاب رضي الله عنـه دعا بفرسين عربي وهجين للشرب، فتطاول العتيق فشرب لطول عنقه، وتبازخ الهجين، أي: ثنى حافره؛ لقصر عنقه، والبزخ: تطامن الظهر، وإشراف القطاة والحارك، قال امرؤ القيس:
ومستفلك الذفرى كأن عنانـه ... ومثناته في رأس جذعٍ مشذب

وهذا البت من قصيدة قالها حين تذكر الشعر مع علقمة بن عبدة وادعاه كل منـهما فقال له علقمة: قل شعراً تمدح فيه فرسك والصيد، وأنا أقول مثل ذلك، والحكم بيني وبينك أم جندب فقال امرؤ القيس:
خليلي مرا بي على أم جندب ... لنقضي لبانات الفؤاد المعذبِ
إلى أن قال في وصف الفرس والصيد:
وقد أغتدي والطير وفي وكناتها ... وماء الندى يجري على كل مذنب
بمنجرد قيد الأوابد لاحهُ ... طرادُ الهوادي كل شأوٍ مغربِ
على الأين جياشٌ كأن سراته ... على الضمر والتعداء سرحة مرقب
يباري الخنوف المستقل زماعه ... ترى شخصه كأنـه عود مشجب
له أيطلا ظبي وساقا نعامةٍ ... وصهوة عير قائمٍ فوق مرقب
ويخطو على صم صلابٍ كأنـها ... حجارة غيل وارسات بطحلب
له كفل كالدعص لبده الندى ... إلى حاركٍ مثل الغبيط المذاب
وعين كمرآة الصناع تديرها ... بمحجرها من النصيف المنقب
له أذنان تعرف العتق فيهما ... كسامعتي مذعورةٍ وسط ربرب
ومستفلك الذفرى كأنـه عنانـه ... ومثناته في رأس جذع مشذب
وأسحم ريان العسيب كأنـه ... عناكيل قنوٍ من سميحة مرطب
إذا ما جرى شأوين وابتل عطفه ... تقول هزيز الريح مرت بأثأب
يدير قطاة كالمحالة أشرفت ... إلى سندٍ مثل الغبيط المذاب
ويخضد في الآري حتى كأنـه ... بـه عرةٌ من طائف غير معقب
فيوماً على سرب نقيٍّ جلوده ... ويوماً على بيدانةٍ أم تولب
فبينا نعاجٌ يرتعين خميلةً ... كمشي العذارى في الملاء المـهدب
تراهن من تحت الغبار نواصلاً ... ويخرجن من جعدٍ ثراه منصب
فكان تنادينا وعقد عذاره ... وقال صحابي قد شأونك فاطلب
فلأياً بلأيٍ ما حملنا غلامنا ... على ظهر محبوك السراة محنب
فللساق ألهوب وللسوط درة ... وللزجر منـه وقع أهوج منعب
فأدرك لم يجهد ولم يثن شأوه ... يمر كخذروف الوليد المثقب
ترى الغار في مستنقع القاع لاحباً ... على جدذ الصحراء من شد ملهب
خفاهن من أنفاقهن كأنما ... خفاهن ودق من عشي مجلب
فعادى عداء بين ثور ونعجة ... وبين شبوب كالقضيمة قرهب
وظل لقيران الصريم غماغمٌ ... يداعسها بالسمـهري المعلب
فكاب على حر الجبين ومتقٍ ... بمدرية كأنـها ذلق مشعب
وقلنا لفتيان كرامٍ ألا انزلوا ... فعالوا علينا فضل ثوبٍ مطنب
ففئنا إلى بيتٍ بعلياء مدرج ... سماوته من أتحمي معصب
وأوتاده مازيةٌ وعماده ... ردينيةٌ فيها أسنة قعضب
وأطنابه أشطان خوص نجائب ... وصهوته من أتحميِّ مشرعب
فلما دخلنا أضفنا ظهورنا ... إلى كل حاري جديد مشطب
كأن عيون الوحش حول خبائنا ... وأرحلنا الجزع الذي لم يثقب
نمش بأعراف الجياد أكفنا ... إذا نحن قمنا عن شواءٍ مضهب
ورحنا كأنا من جوائي عشية ... نعالي النعاج بين عدل ومحقب
وراح كتيس الربل ينفض رأسه ... أذاةً بـه من صائك متحلب
كأن دماء الهاديات بعرفه ... عصارة حناء بشيبٍ مخضب
وأنت إذا استدبرته سد فرجه ... بضاف فويق الأرض ليس بأصهب
وأنشد علقمة بن عبدة قصيدته التي مطلعها:
ذهبت من الهجران في غير مذهب ... ولم يك حقاً كل هذا التجنب
ثم وصف الفرس والصيد بقوله:
وقد أغتدي قبل الشروع بسابحٍ ... أقب كيعفور الفلاة مجلب
عظيم طويل مطمئن كأنـه ... بأسفل ذي ماوان سرحة مرقب
كميت كلون الأرجوان نشرته ... لبيع الرداء في الصوان المكعب
ممر معقد الأندري يزينـه ... مع العتق خلقٌ مفعم غير جانب
له حرتان تعرف العتق فيهما ... كسامعتي مذعورة وسط ربرب
وجوف هواء تحت متن كأنـه ... من الهضبة زحلوق ملعب
قطاة ككردوس المحالة أشرفت ... إلى سند مثل الغبيط المذأب
وغلب كأعناق الضباع مضيغها ... سلام الشظى يغشى بها كل مركب
وسمر يفلقن الظراب كأنـها ... حجارة غيل وارسات بطحلب
إذا ما اقتنصنا لم نخاتل بجنةٍ ... ولكن ننادي من بعيد ألا اركب

أخا ثقة لا يلعن الحي شخصه ... صبوراً على العلات غير مسبب
إذا أنفدوا زاداً فإن عنانـه ... وأكرعه مستعملاً خير مكسب
رأينا شياهاً يرتعين خميلة ... كمشي العذارى في الملاء المـهدب
فبينا تمارينا وعقد عذاره ... خرجن علينا كالجمان المثقب
وأقبل يهوي ثانياً من عنانـه ... يمر كمر الرائح المتحلب
ترى الفأر عن مسترغب القدر لائحاً ... على جدد الصحراء من شد ملهب
خفا الفأر من أنفاقه فكأنما ... تجلله شؤبوب غيث منقب
فغادر صرعى من حمارٍ وخاضب ... وتيس وثورٍ كالهشيمة قرهب
فقلنا ألا قد كان صيد لقانصٍ ... فخبوا علينا فضل برد مطنب
فظل الأكف يختلفن بحانذٍ ... إلى جؤجؤ مثل المداك المخضب
وظل لنا يومٌ لذيذ بنعمةٍ ... فقل في مقيل نحسه متغيب
حبيب إلى الأصحاب غير ملعنٍ ... يفدونـه بالأمـهات وبالأب
فيوماً على بقعٍ دقاقٍ صدوره ... ويوماً على سفع المدامع ربرب
وراح يباري في الجناب قلوصنا ... عزيزاً علينا كالحباب المسيب
فلما فرغا من إنشادهما قالت أم جندب زوجة امرئ القيس لبعلها: علقمة أشعر منك لأنك قلت:
فللساق ألهوب وللسوط درةٌ ... وللزجر منـه وقع أهوج منقب
فضربت فرسك بسوطك، وامتريته بساقيك، وزجرته بسوطك، وأما فرس علقمة فإنـه أدرك ثانياً من عنانـه، ولذا قال:
فأقبل يهوي ثانياً من عنانـه ... يمر كمر الرائح المتحلب
فغضب امرؤ القيس من قولها وطلقها، فخلفه علقمة عليها ولذا سمي علقمة الفحل؛ لأن كل من عارض شاعراً وغلبه سمي فحلاً.
وقال امرؤ القيس أيضاً:
وسالفة كسحوق الليان ... أضرم فيه الغوي السعر
وقال أبو تمام يمدح الحسن بن وهب على فرس أهداه له:
نعم متاع الدنيا حباك بـه ... أروع لا جيدرٌ ولا جبسُ
أصفر منـه كأنـه محة البي ... ضة صافٍ كأنـه عجس
هاديه جذعٌ من الأراك وما ... خلف الصلا منـه صخرة جلس
يكاد يجري تلجادي من ماء عط ... فيه ويجنى من متنـه الورس
هذب في ونال المدى ... بنفسه فهو وحده جنس
أحرز آباؤه الفضيلة مذ ... تفرست في عروقها الفرس
ليس بديعاً منـه ولا عجباً ... أن يطرق الماء ورده خمس
يترك ما مر مذ قبيل بـه ... كأن أدنى عهد بـه الأمس
وهو إذا ما ناجاه فارسه ... يفهم عنـه ما يفهم الإنسُ
وهو ولما تهبط ثنيته ... لا الربع في جريه ولا السدس
وهو إذا ما رنا بمقلته ... كانت سخاماً كأنـها نقس
وهو إذا ما أعرت غرته ... عينيك لاحت كأنـها برس
ضمخ من لونـه فجاء كأن ... قد كسفت في أديمـه الشمس
كل ثمين من الثناء له ... غير ثنائي فإنـه بخس
هذب عمي بـه صقيل من ال ... فتيان أقطار عرضه ملس
سامي القذالين والجبين إذا ... نكس من لؤم فعله النكس
وقال أبو العلاء المعري:
أمامك الخيل مسحوباً أجلتها ... من فاخر الوشي أو من ناعم السرقِ
كأنما الآل يجري في مراكبها ... وسط النـهار وإن أسرجن في الغسق
كأنـها في نضار ذائب سبحت ... واستنقذت بعد أن أشفت على الغرق
ثقيلة النقض مما حليت ذهباً ... فليس تملك غير المشي والعنق
تسمو بما قلدته من أعنتها ... منيفة كصوادي يترب السحق
السرق: الحرير (فارسي معرب)، والآل: السراب. والمراكب: كل آلة تكون على الفرس وقت ركوبها، ويترب: - بالتاء المثناة فوق - هي اليمامة، وقال عقبة بن مكدم:
في تليل كأنـه جذع نخل ... مستهل مشذب الأكراب
وقال امرؤ القيس:
ومرقبةٍ كالزج أشرفتُ فوقها ... أقلب طرفي في فضاء عريض
فظلتُ وظل الجون عندي بلبده ... كأني أعدي عن جناح مـهيض
فلما أجن الشمس عني غوارها ... نزلت إليه قائماً بالحضيض
يباري شباة الرمح خد مذلق ... كصفح السنان الصلبي النحيض
أخفضه بالنقر لما علوته ... ويرفع طرفاً غير جافٍ غضيض
وقد أغتدي والطير في وكناتها ... بمنجرد عبل اليدين قبيض
له قصريا عيرٍ وساقا نعامة ... كفحل الهجان ينتحى للغضيض

يجم على الساقين بعد كلاله ... جموم عيون الحسي بعد المخيض
ذعرت بـه سرباً نقياً جلودها ... كما ذعر السرحان جنب الربيض
ووالى ثلاثاً واثنتين وأربعاً ... وغادر أخرى في قناة رفيض
فآب إياباً غير نكدٍ مواكلٍ ... وأخلف ماء بعد ماءٍ فضيض
وسن كسنيق سناء وسنماً ... ذعرتُ بمدلاج الهجير نـهوض
فالشاهد في قوله: (يباري شباة الرمح خد مذلق... البيت)، فإنـه وصف خده بكون أملس، وبأنـه يباري حد الرمح إذا مد فارسه رمحه، وذلك من طول عنقه، وقال الوزير أبو عامر بن أرقم:
فتى الخيل يقتادها ذبلا ... خفافاً تباري القنا الذابلا
ترى كل أجرد سامي التلي ... ل تحسبه غصناً مائلا
وجرداء إن أوجست صارخاً ... تذكرك الظبية الخاذلا
إذا شنـهن بأرض العدا ... يصير عاليها سافلا
وقال المتنبي:
في سرج ظامئة الفصوص طمرة ... يأبى تفردها بها التمثيلا
نيّالةِ الطلبات لولا أنـها ... تعطي مكان لجامـها مانيلا
تندى سوالفها إذا استحضرتها ... وتظن عقد عنانـها محلولا
فقوله: (نيّالة الطلبات) أي: تدرك كلما تطلبه إن أحضرت ولو لم تعط رأسها لوضع اللجام في فيها ما ناله أحد من طول عنقها. وقال طفيل:
طوال الهوادي والمتون صليبةٌ ... مغادير فيها للأمير معقب
وقال الأعشى:
والقارح العدى وكل طمرة ... لا تستطيع يد الطويل قذالها
وقال: غدا بتليلٍ كجذع الخضا_ب حر القذال طويل الغسن الغسن شعر المعرفة والناصية والذنب. وقال مالك بن زغبة:
وذات مناسب جرداء بكر ... كأن سراتها كر مشيق
تنيف بصلهب للخيل عالٍ ... كأن عموده جذعٌ سحوق
تراها عند قبتنا قصيراً ... ونبذلها إذا باقت بؤوق
أي: منسوبة الأب والأم، وسراتها: أعلاها، والصلهب: العنق، أي: إذا أشرفت ترى عنقها كأنـه نخلة طويلة من شدة طوله.
وقال غيلان بن حريث:
يستوعب البوعين من جريره ... من لد لحييه إلى منحوره
أي من لحييه إلى نحره يستوعب باعين من الخيل. وقال آخر:
الحمد يعذلني على إمساكها ... ويقول قد أفنيت ما لا يحسب
فحلفت لا أنفك عنـه شظية ... جرداً وسياط المسدة سلهب
لما رأيت قبيلة مسعودة ... بالخيل يسعفها الرهان فتحلب
صافيت مـهتز اللدان كأنـه ... نار تراوحه اليدان مدرب
أما إذا استقبلته فكأنـه ... جذع سما فوق النخيل مسردب
وإذا تصفحه الفراش معرضاً ... فيقول سرحان القطا المتنصب
أما إذا استدبرته فيشوقه ... ساق تقمصها وظيف أجذب
منـه وجاعره كأن حماتها ... لما كشطت الجد عنـها أرنب
ومفرق الجنبين دكت فوقه ... حصد وسابقة تظل تقلب
وترى اللجام يصل في أشداقها ... متنفس رحب وجوف حوشب
وحزامـه باعٌ إذا ما قسته ... يعيى له حيزومـه والمثقب
وقال عدي بن زيد:
مشرف الهادي له غسن ... يعرق العلجين إحضارا
وقال ابن مقبل:
يرخي العذار وإن طالت قبائله ... في حزةٍ مثل سنف المرخة الصفر
القبائل: سيور اللجام، واحدتها: قبلة، وقال:
وحاوطني حتى ثنيت عنانـه ... على مدبر العلباء ريان كاهله
أي: عنقه طويل وفي علبائه إدبار. وقال ابن زمرك وزير الغني بالله الأندلسي:
وكتيبة أردفتها بكتيبةٍ ... والخيل تمرح في الحديد وترفل
من كل منخفر كلمعة بارق ... بالبدر يسرج والأهلة ينعل
أوفى بهاد كالظليم وخلفه ... كفل كما ماج الكثيب الأهيل
حتى إذا ملك الكمي عنانـه ... يهوي كما يهوي بجوٍ أجدل
وقال زهير:
وملجماً ما إن ينال قذاله ... ولا قدماه الأرض إلا أنامله
القذال: جماع مؤخر الرأس، ومعقد العذار من الفرس خلف الناصية.
وقال ابن دريد:
سامي التليل في دسيعٍ مفعمٍ ... رحب اللبان في أمنيات العجى
سامي التليل: مرتفع العنق، والدسيع: مفرز العنق في الكاهل، والمفعم: الممتلئ من اللحم، والأمينة: الصلبة، واللبان: ما يجري عليه اللبب، والعجى: كل عصبة في يد أو رجل. وقال سلامة بن جندل:

يرى في الدسيع إلى هادٍ له تلع ... في جؤجؤ كمداك الطيب مخضوب
وقال ابن هانئ:
وكأنما الجرد الجنائب خردٌ ... سفرت تشوق متيماً متبولا
تعنو لمن تعنو الملوك لعزه ... فيكون أكثر مشيها تبجيلا
ويجل عنـها قدره حتى إذا ... راقته كانت نائلاً مبذولا
من كل يعبوبٍ يجيد فلا ترى ... إلا قذالاً سامياً وتليلا
وكأن بين عنانـه ولبانـه ... رشأ يزيغ إلا الكناس خذولا
لو تشرئب له عقيلة ربرب ... ظنته جؤذر رملها المكحولا
إن شيم أقبل عارضاً متهللاً ... أو ريع أدبر خاضعاً إجفيلا
تتبين اللحظات فيه مواقعاً ... فتظن فيه للقداح مجيلا
يتزيل الأروى على صهواته ... ويبيت في وكر العقاب نزيلا
يهوي بأم الخشف بين فروجه ... ويقيد الإدمانة العطبولا
صلتان يعنف بالبروق لوامعاً ... ولقد يكون لأمـهن سليلا
يستغرق الشأو المغرب صافناً ... ويجيء سابق حلبة مشكولا
والمرغوب من أوصاف إناث الخيل هو المرغوب من أوصاف ذكورها إلا أنـه ينبغي أن تكون قليلة لحم اللهزمة أي موضع القلادة ورقة الخيشوم والشفة وقرب ما بين الفخذين لأنـه إذا اتسع استرخت ودخلها الريح وطول القيام على المعلف وقلة النوم وأن يكون حضرها وثباً لا تمغطاً. قال سنان العبدي:
أما إذا ما أقبلت فمطارة ... كالجذع شذبه نفي المنجل
أما إذا ما أعرضت فقليله ... ضخم مكان حزامـها والمركل
أما إذا تشتد فهي نعامة ... تنفي سنابكها صلاب الجندل
وقال امرؤ القيس:
إذا أقبلت دباءةٌ ... من الخضر مغموسة في الغدر
وإن أدبرت قلت أثفية ... ململمة ليس فيها أثر
أو اعترضت قلت سرعوفة ... لها ذنبٌ خلفها مسبطر
شبهها بالدباءة: لرقة أولها وغلظ آخرها، والأثفية: الحجر التي تنصب عليها القدر، والململمة: المجتمعة، والأثر: - بالضم - أثر الجرح أي ليس بها خدش، والسرعوفة قليلة اللحم والمسبطر الطويل، أي: إن استقبلتها فكأنـها مقعية لإشراف عنقها، وإن استدبرتها فكأنـها تحبو من استواء عجزها، وإن استعرضتها فكأنـها مستوية لإشراف أقطارها، وقال الشاعر:
أما إذا استقبلته فكأنـه ... نار تكفكف أن يطير وقد جرى
أما إذا استدبرته فنزاله ... ساق قموص الدفع عاردة النسا
أما إذا استعرضته متمطراً ... فتقول هذا مثل سرحان الغضى
ولقد علمت على توقي الردى ... أن الحصون الخيل لا عدت العدا
إني وجدت الخيل عزاً ظاهراً ... تنجي من الغما ويكشفن الدجى
وتبين الثغر المخوف طلائعاً ... وتبين للصعلوك همة ذي الغنى
يخرجن من خلل الغبار عوابثاً ... كأصابع المقرور أقعى فاصطلا
وقال أبو دؤاد:
كالسيد ما استقبلته وإذا ... ولى تقول ململم ضرب
لام إذا استعرضته ومشى ... متتابعاً ما خانـه عقب
يمشي كمشي نعامةٍ تبعت ... أخرى إذا هي راعها خطب
وقال الأعشى:
أما إذا استقبلته فكأنـه ... جذع سما فوق النخيل مشذب
وإذا تصفحه الفوارس معرضاً ... فتقول سرحان الغضى المتصوب
أما إذا استدبرته فتسوقه ... ساق يقصمـها وظيف أحدب
منـه وجاعرة كأن حماتها ... لما كشفت الحبل عنـها أرنب
وقال لبيد بن ربيعة العامري:
ولقد حميت الحي تحمل شكتي ... فرط وشاحي إذ غدوت لجامـها
فعلوت مرتقباً على ذي هبوةٍ ... حرجٍ إلى أعلامـهن قتامـها
حتى إذا ألقت يداً في كافر ... وأجن عورات الثغور ظلامـها
أسهلت وانتصبت كجذع منيفةٍ ... جرداء يحصر دونـها جرامـها
رفعتها طرد النعام وشله ... حتى إذا سخنت وخف عظامـها
قلقت رحالتها وأسبل نحرها ... وابتل من زبد الحميم حزامـها
ترقى وتطعن في العنان وتنتحي ... ورد الة إذ أجد ها

الشكة: السلاح، والفرط: الفرس السريع، والشاهد في قوله: (أسهلت وانتصبت كجذع منيفة) أي: رفعت عنقها كجذع النخلة الطويلة العالية كونـها جرداء يضيق صدر من أراد قطع ثمرها لعجزه عن ارتقائها، وقد أخطأ بمدحه فرسه بالعرق بقوله وابتل من زبد الحميم حزامـها، حيث أن عرق الخيل مذموم، قال امرؤ القيس:
فصاد لنا عيراً وثوراً وخاضباً ... غداة ولم ينضح بماء فيغسل
وقال:
فأدرك لم يعرق مناط عذاره ... يمر كخذروف الوليد المثقب
فغادر صرعى من حمار وخاضبٍ ... وتيس وثور كالهشيمة قرهب
الخذروف: كعصفور، شيء يدوره الصبي بخيط في يديه فيسمع له دوي. قال ابن مقبل:
هاج الوليد بخيط مبرم خلق ... بين الرواجب في عود من العشر
وقال آخر:
فصاد ثلاثاً كجذع النظا ... م لم ينطلق ولم يغسل
ومما يستدل بـه على طول عنق الفرس أن يكال من ابتداء شعر المعرفة مما يلي الظهر إلى ما بين فتحتي المنخرين ثم يكال من منبت المعرفة أيضاً إلى نـهاية العسيب فإن كان المقدم أطول دل على عتقه وإن كان التالي أطول دل على هجنته وإن تساويا كان متوسطاً.
ومنـها أن تكون مرتفعة الرأس والأكتاف والكفل ملسة الظهر ضخمة الصدر ضامرة الكليتين مكتنزة اللحم، قال ابن دريد:
بذاك أم بالخيل تعدو المرطى ... ناشزة أكتادها قب الكلى
الخيل: اسم جمع لا واحد له من لفظه، وقال أبو عبيدة واحدة خائل، وسمي بذلك لأنـه يختال في مشيه، وجمع الخيل: خيول، والفرس: أفراس، ويشترك في اسم الفرس الذكر والأنثى، وحكى ابن جني والضراء فرسة، ولا تصغر بخلاف الذكر فإنـه يصغر على فريس، ولفظه مشتق من الافتراس، أي: افترس الأرض بسرعته، ويسمى راكبه: فارساً، ويجمع على: فوارس شذوذاً، ويقولون لركاب الخيل: فرسان، ويقولون لمن أحسن ركوبها: ركبة - بالكسر -، ويركبها العرب والعجم، وتقول لركاب النجب والهجن: ركبان، ولا يستعملها إلا العرب خاصة، وربما قاتلوا عليهما، قال العنبري:
فليت لي بهم قوماً إذا ركبوا ... شنوا الإغارة فرساناً وركبانا
وقال شبيب بن شيبة لقيت خالد بن صفوان على حمار فقلت له: أين أنت عن الخيل؟ قال: تلك للطلب والهرب ولست طالباً ولا هارباً، قلت: فأين أنت من البغال؟ قال: تلك للأثقال ولست ذا ثقل، قلت: فأين أنت عن البراذين؟ قال: تلك للمسرعين ولست مسرعاً، قلت: فماذا تصنع بحمارك؟ قال: أدب عليه دبيباً وأقرب عليه تقريباً وأزور إذا شئت عليه حبيباً. ثم لقيته بعد ذلك على فرس فقلت له يا أبا صفوان ما فعل الحمار؟ قال بئس الدابة، إن أرسلته ولّى، وإن استوقفته أدلى، قليل الغوث كثير الروث، بطيء عن الغارة، سريع إلى الغرارة، لا تنكح بـه النساء ولا تهرق بـه الدماء، وقال جرير بن عبد الحميد: لا تركب الحمار فإن كان حديداً أتعب بدنك وإن كان بليداً أتعب رجلك، والمرطى عدو دون التقريب.
قال طفيل الغنوي:
تقريبه المرطى والجون معتدل ... كأنـه سبدٌ بالماء مغسول
وأنواع السير: العنق، ثم الخبب، وهو دون العنق لأنـه خطو فسيح أو نقل الفرس أيامنـه جميعاً وأياسره جميعاً، ثم التقريب، وهو أن: يوقع يديه في العدو معاً ويضمـهما معاً، أو أن يضع يديه موضع رجليه، وهو دون الحضر، والإنضاء: الإفراط في السير، والناشزة: المرتفعة، والأكتاد: جمع كتد - بفتح التاء وكسرها - وهو ما بين الكاهل والوسط، والكاهل: أعلى الكتفين وما يليه من أصل العنق، والكلى: جمع كلية أو كلوة.
وقال الشاعر:
ترى العلافي عليها موفدا ... كأن برجاً فوقها مشيدا
الموفد الحارك المشرف، وقال عمرو بن العاص:
شبت الحرب فأعددت لها ... مشرف الحارك محبوك الثبج
يصل الشر بشر فإذا ... وثب الخيل من الشر معج
جرشع أعظمـه خفرية ... فإذا ابتل من الماء حرج
الشرة: النشاط، والمعج: السريع، وقال ابن مقبل:
ذعرت بـه العير مستوزياً ... شكير حجافله قد كتن
المستوزي: المشرف المنتصب. قال أبو دؤاد:
نبيل النواهض والمنكبين ... حديد المحازم ناتي المعد
النبيل: الحسن، والناهض: لحم العضد، والمنكب: مجمع رأس الكتف، والمعد: الحارك، ويقال له: الصرد، قال الشاعر:
خفيف النعامة ذو ميعةٍ ... كثيف الفراسة ناتي الصرد

النعامة: الدماغ، والميعة: الناصية الطويلة السائلة، والصرد: الحارك، وأسفله يسمى المنسبح، وإشرافه لا يعتري إلا عتاقها؛ ولذا يجعل للسرج سناف ليثبت مكانـه ولا يتأخر، والسناف: سير يجعل فوق اللبب.
وقال ابن دريد:
ومشرف الأقطار خاظ نحضه ... حابي القصير جرشع عرد النسا
قريب ما بين القطاة والمطا ... بعيد ما بين القذال والصلا
أقطار الفرس: ما أشرف منـه؛ كالرأس والعجز والكانبة وهي منقطع العرف، والخاظي: المكتنز، والنحض: اللحم، والحابي: المرتفع، والقصير: آخر الأضلاع، والجرشع: ضخم الصدر منفتح الجنبين، والعرد: الشديد، والنسا: عرق في الفخذ، لحيم قوي ظاهر، يستبطن الفخذين حتى يصير إلى الحافر، فإذا هزلت الدابة خفي وإذا سمنت جرى بينـهما وظهر؛ كأنـه حية، فإن قصر كان أشد لزة لرجليها، وإن كان فيه توتير كان أسرع لقبضهما وبسطهما، إلا أنـه لا يسرع المشي، ولذا كان شنجه ممدوحاً في العتاق، مذموماً في الهماليج؛ لأن العتاق للجري، والهماليج: للسير، والهملجة: مقاربة الخطا مع الإسراع، والارتجال: خلط العنق بشيء من الهملجة، والعنق: مباعدة الخطا والوسع في الجري، ولذا يوصف البرذون والبغل والحمار بالفره دون العتيق. وعيب على عدي بن زيد قوله:
بضافٍ يعري جله عن سراته ... يبذ الجياد فارهاً متتابعا
والقطاة: الردف، والمطا: الظهر، والقذال: جماع مؤخر الرأس، والصلا: ما عن يمين الذنب وشماله، وقال ابن الرقاع:
وترى لفر نساه غيباً غامضاً ... قلق الخصيلة من فويق المفصل
أي: انفلقت فخذاه لما سمن، فجرى النسا واستبان، وقال طفيل:
وعارضتها رهواً على متتابع ... شديد القصير خارجي محنب
الخارجي: كل من فاق ونظيره، وقال امرؤ القيس:
كميتٍ يزل اللبد عن حال متنـه ... كما زلت الصفواء بالمتنزل
الحال: موضع اللبد من الفرس، والصفواء: الحجر اللينة الملساء، والمتنزل: الذي ينزل عليها، أي أنـه أملس المتن يزل عنـه اللبد كما تزل الصفواء بالمتنزل. فالمطلوب في متن الفرس قلة لحمـه، ولذا خطّأ الأصمعي أمرأ القيس في وصفه المتن بكثرة اللحم بقوله:
لها متنتان خظاتا كما ... اكب على ساعديه النمر
أي: لها متنتان كساعدي النمر البارك في غلظها.
وقال ابن دريد:
مداخل الخلق رحيب شجرة ... مخلولق الصهوة ممسود وأي
مداخل الخلق: مجتمعه، والرحيب: الواسع، والشجر ما بين اللحيين، والمخلولق: الأملس، والصهوة: الفارس، والممسود: المفتول، ووأي: السريع الشديد، قال النابغة:
لقد لحقت بأولى الخيل تحملني ... كبداء لا شنج فيها ولا طنب
الطنب: طول الظهر، وقال الجعدي:
مثل هميان العذاري بطنـه ... أبلق الحقوين مشطوب الكفل
وقال حميد بن ثور:
موشحة الأقراب أما سراتها ... فملس وأما جلدها فذهيب
وقال ابن الأحمر:
بمقلص درك الطريدة متنـه ... كصفا الخليقة بالفضاء اللبد
الخليقة: الصخرة التي لا كسر فيها ولا وصم، وقال آخر:
أمرت عزيزاه ونيطت كرومـه ... إلى كفل راب وصلب موثق
الكرمة: رأس الفخذ المستدير، كأنـه جوزة، وقال أبو دؤاد:
مزح الدهر فأعددت له ... مشرف الحارك محبوك الكتد
وقال آخر:
على محبوك السراة كأنـه ... عقاب هوت من من مرقب وتعلت
وقال امرؤ القيس:
لها كفل كصفاة المسي ... ل أبرز عنـها جحاف مضر
الصفاة: الصخرة الملساء، أي: أن كفله كالصخرة الملساء التي جرى عليها السيل وأذهب ما كان عليها من الغبار، والجحاف: السيل الذي يجحف، أي: يحمل كل شيء مضر، فشبه كفله بالصفاة التي يجري عليها السيل حتى صفت وأملست، وهو المطلوب في الكفل، لأن الفرق عيب، وقال أيضاً:
له كفل كالدعص لبده الندى ... إلى حارك مثل الغبيط المذأب
الدعص: الكثيب الصغير من الرمل، والغبيط: قتب الهودج، والمذأب: الواسع، أي: أن كفله مملس مستوٍ وحاركه مشرف، فهو مع الحارك مثل الغبيط. وقال:
وقد أغتدي والطير في وكناتها ... بمنجرد قيد الأوابد هيكل
مكر مفر مقبل مدبر معاً ... كجلمود صخر حطه السيل من عل
كميت يزل اللبد عن حال متنـه ... كما زلت الصفواء بالمتنزل

على العقب جياش كأن اهتزامـه ... إذا جاش فيه حميه غلي مرجل
مسح إذا ما السابحات على الونى ... أثرن غباراً بالكديد المركل
يطير الغلام الخف عن صهواته ... ويلوي بأثواب العنيف المثقل
دريرٍ كخذروف الوليد أمره ... تقلب كفيه بخيطٍ موصل
له أيطلا ظبيٍ وساقا نعامةٍ ... وإرخاء سرحان وتقريب تتفل
كأن على الكتفين منـه إذا انتحى ... مداك عروسٍ أو صلاية حنظل
كأن دماء الهاديات بعرفه ... عصارة حناء بشيب مرجل
فعن لنا سرب كأن نعاجه ... عذارى دوارٍ في ملاء مذيل
فأدبرن كالجزع المفصل بينـه ... بجيد معم في العشيرة مخول
فألحقنا بالهاديات ودونـه ... أواخرها في صرة لم تزيل
فعادى عداءً بين ثورٍ ونعجةٍ ... دراكاً ولم ينضح بماء فيغسل
وظل طهاة اللحم من بين منضجٍ ... صفيف شواءٍ أو قديرٍ معدل
ورحنا وراح الطرف ينفض رأسه ... متى ما ترق العين فيه تسهل
وبات عليه سرجه ولجامـه ... وبات بعيني قائماً غير مرسل
وأنت إذا استدبرته سد فرجه ... بضاف فويق الأرض ليس بأعزل
المداك: الحجر الذي سحق عليه الطبيب، والصلاية: الحجر الأملس الذي يستخرج بدمـه دهن الحنظل، والهاديات: المتقدمات، وعصارة الحناء: ما يبقى من أثرها، والمرجل: المشط، وشبه دماء الصيد على عرفه بما جف من الحناء على شعر الأشيب، وذلك لأنـهم كانوا إذا ذبحوا الصيد يطلون عرف الفرس به، والسرب: القطيع، والدوار: اسم صنم كانوا يدورون حوله في الجاهلية، والملاء: جمع ملاءة وهي الملحفة، والجزع: خرزة فيه سواد وبياض، والجيد: العنق، والمعم: كريم الأعمام، والمخول: كريم الأخوال، والصرة: الصيحة، وعادى: والى بين صيدين، والطهاة: جمع طاه وهو الطابخ، والصفيف: من اللحم: الرقيق، والقدير: الذي طبخ في القدر، والطرف: كريم الطرفين، أي أنـه ينفض رأسه من المرح والنشاط، ومتى نظرت العين أعلاه نظرت أسفله لكمال صورته، وبهاء حسنـه، وقوله: (وبات بعيني... إلخ) أي: بات قائماً بمرأى عيني حيث تراه يأكل علفه غير مرسل إلى المرعى.
ومنـها أن تكون طويلة الذراعين والساقين غليظتهما منتصبن كساقي النعامة وأول من شبه فرسه بالظبي والنعامة والسرحان امرؤ القيس بقوله:
له أيطلا ظبي وساقا نعامة ... وإرخاء سرحان وتقريب تتفل
الأيطل: الخاصرة، وخص الظبي بذلك لأنـه ضامر الأيطل، وخص النعامة لأنـها طويلة الساقين صلبتهما، والإرخاء: سهولة الجري مأخوذ من الرخاء وهي الريح السهلة، والسرحان: الذئب، والتتفل: ولد الثعلب.
وقال طرفة بن العبد:
ولولا ثلاث هن من لذة الفتى ... وجدك لم أحفل متى قام عودي
فمنـهن سبق العاذلات بشربة ... كميت إذا حلت بماء تزبد
وكري إذا نادى المضاف محنباً ... كسيد الغضافي الضحية المتورد
وتقصير يوم الدجن والدجن معجبٌ ... ببهكنةٍ تحت الخباء المعمد
وقد أخذ هذا المعنى ابن نـهيك عبد الله الأنصاري فقال:
ولولا ثلاث هن من عيشة الفتى ... وجدك لم أحفل متى قام رامس
قمنـهن سبق العاذلات بشربة ... كان أخاها مطلع الشمس ناعس
ومنـهن تجريد الكواعب كالدمى ... إذا ابتز عن أكفالهن الملابس
ومنـهن تقريط الجواد عنانـه ... إذا استبق الشخص القوي الفوارس
التقريط: جعل العنان وراء الأذن عند طرح اللجام.
وقال امرؤ القيس:
فلأياً بلأيٍ ما حملنا وليدنا ... على ظهر محبوك السراة محنب
الحنب والتحنيب - بالحاء المـهملة -: اعوجاج قليل في الساقين، هو محمود في الحيل إذا لم يفرط و - بالجيم -: توتير في الرجلين، قال الشاعر:
هل لك في أجود ما قاد العرب ... هل لك في الخاص غير المؤتسب
جذل رهان في ذراعيه حلب ... أذل إن قيد وإن قام نصب
وقال النابغة الجعدي:
في مرفقيه تقاربٌ وله ... بلدة نحر كجبأة الخزم
البلدة: منقطع الفهدتين من أسفلها إلى عضدها، والجبأة: خشبة الحذاء شبه بها صدر الفرس في الاستدارة، ويروى: (وبركة زور).
وقال بشر بن أبي حازم:
تسوف للحزام بمرفقيها ... يسد خواء طبييها الغبار

أي: إذا استفرغت الجري نسفت حزامـها بمرفقيها، وإذا ملأت فروجها عدواً سد الغبار ما بين طبييها، وقال أبو النجم:
وانسف الجالب من أندابه ... أغباطنا الميس على أصلابه
وقال امرؤ القيس:
وساقان كعباهما أصمعا ... ن لحم حمايتهما منبتر
الأصمع: اللطيف، والحماة: عضلة الساق، وقال الشاعر:
له ساقا ظليم خا ... ضبٍ فوجئ بالرعب
حديد الطوف والمنك ... ب والعرقوب والقلب
وقال ابن دريد:
ركبن في حواشبٍ مكتنةٍ ... إلى نسورٍ مثل ملفوظ النوى
ركبن: أي القوائم، والحوشب: موصل الوظيف في الرسغ، والمكتن: المستور، والنسر: لحمة في باطن الحافر، والملفوظ: المطروح، ويقال للحافر: السنبك، ولحرفيه: الحاميتان، ولمؤخره: الدابرة، وقال امرؤ القيس:
ولم أشـهد الخيل المغيرة في الضحى ... على هيكل نـهد الجزارة جوال.
سليم الشظى عبل الشوى شنج النسا ... له حجبان مشرفات على الفالي
الهيكل: الفرس الطويل، والنـهد: الضخم المشرف، والجزارة: القوائم.
قال الأعشى:
ولا نقاتل بالعصا ... ولا نرامي بالحجاره
إلا علالة أو بدا ... هة قارح نـهد الجزاره
والجوال النشيط السريع في الإدبار و الإقبال ،وعبل الشوى غليظ القوائم قوي العصب ،قال عنترة العبسي:
تمسي وتصبح فوق ظهر حشية ... و ابيت فوق سراة أدهم ملجم
وحشيتي سرج على عبل الشوى ... نـهد مراكله، نبيل المحزم
المراكل: المواضع التي تصيب رجل الفارس من الجانبين إذا استوى على ظهر الفرس، والشظا: عظم لاصق بالذراع، والشوى: اليدان والرجلان والنسا عرق في الفخذ، وقال خفاف بن ندبة:
عبل الذراعين سليم الشظى ... كالسيد يوم نقرة الصادر
وقال ربيعة بن مقروم الضبي:
ولقد شـهدت الخيل يوم طرادها ... بسليم أوظفة القوائم هيكل
متقاذفٍ شنج النسا عبل الشوى ... سباق أبدية الجياد عميثل
لو لم أكفكفه لكان إذا جرى ... منـه الغريم يدق فاس المنجل
وإذا جرى منـه الحميم رأيته ... يهوى بفارسه هوي الأجدل
وإذا تعلل بالسياط جيادها ... أعطاك نائبه ولم يتعلل
الوظيف: مستدق الذراع والساق، ولكل من ذوات الأربع ثلاثة مفاصل الفخذ والساق والوظيف، ثم الحافر أو الخف أو الظلف، وفي يديه ثلاثة مفاصل، العضد والذراع، والوظيف، ثم الحافر، أو الخف أو الظلف. وقصر الذراعين من عيوب الفرس، قال الأصمعي: لم يسبق أدن قط إلا أدن بني يربوع، والأدن قصير الذراعين.
ومنـها أن يكون عسيبها قصيراً رقيقاً وبهذا يفرق العتيق وغيره، لأن الغير يصل عسيبه إلى خاصرتيه وسبيبها طويل. قال ابن دريد:
طويل ذيل وسبيب وطلا ... قصير ظهر وعسيب ونسا
السبيب: شعر الناصية والعرف والذنب، والطلا: - بالضم - العنق، وتحمد الناصية الطويلة كثيرة الشعر، وتذم القصيرة الخفيفة، قال ابن جندل:
من كل حت إذا ما ابتل ملبده ... صافي الأديم أسيل الخد يعبوب
وليس أسفى ولا أقنى ولا سفل ... يسقي دواء قفي السكن مربوب
الحت: السريع، واليعبوب: واسع الجري، والأسفى: خفيف الناصية، والأقنى: الذي في أنفه احد يداب، والسفل: سيء الخلق، والقفية: ما يؤثر بـه الضيف، والمربوب: المربى، والسفا: ممدوح في البغال والحمير، مذموم في الخيل، والعسيب عظم الذنب، والممدوح في الخيل قصره، والنسا: عرق يستبطن الفخذين من الورك إلى الحافر، قال امرؤ القيس:
ضليعٌ إذا استدبرته سد فرجه ... بضافٍ فويق الأرض ليس بأعزل
الضليع: القوي العظيم، والفرج: فضاء ما بين اليدين والرجلين، والضافي: السابغ، والأعزل: الذي يميل ذنبه إلى أحد شقيه، والمعنى: قوي يسد ما بين رجليه من الفضاء بذنب سابغ مرتفع عن الأرض غير مائل إلى أحد الشقين، وقد خطئ البحتري بقوله:
ذنب كما سحب الرداء يذب عن ... عرف وعرف كالقناع المسبل
لأن الذنب إذا مس الأرض كان عيباً، فكيف إذا سحبه وإنما الممدوح ما قرب من الأرض ولم يمسها، وقال أبو القاسم الحسن بن بشر في الموازنة بين أبي تمام والبحتري وقد عيب على امرئ القيس قوله:
لها ذنب مثل ذيل العروس ... تسد بـه فرجها من دبر

وما أرى العيب لحق امرأ القيس في هذا لأن العروس إذا كانت تسحب ذيلها فليس ينكر تشبيه الذنب بـه وإن لم يمس الأرض لأن الشيء يشبه بالشيء إذا قرب منـه أو دنا من معناه فإن أشبهه في أكثر أحواله فقد صح التشبيه ولاق بـه وإن امرأ القيس لم يقصد أن يشبه طول الذنب بطول ذيل العروس وإنما أراد مشابهته له بالسبوغ والكثرة والكثافة. ألا تراه قال تسد بـه فرجها من دبر. وقد يكون الذنب طويلاً يكاد يمس الأرض ولا يكون كثيفاً، بل يكون رقيقاً، نزر الشعر خفيفاً لا يسد فرج الفرس، فلما قال تسد بـه فرجها علم أنـه أراد الكثافة والسبوغ مع الطول، فتشبيه الذنب الطويل بذيل العروس من هذه الجهة تشبيه صحيح لا عيب فيه، ولا يحكم عليه بأنـه قصد بذلك سحبه على الأرض، وإنما العيب في قول البحتري: ذنب كما سحب الرداء حيث صرح بأنـه سحب ذنبه كما يسحب الرداء، ومثل قول امرئ القيس قول خداش بن زهير:
لها ذنب مثل ذيل الهدي ... إلى جؤجوءٍ أيد الزافر
الهدي: العروس التي تهدى إلى زوجها، والزافر: الصدر، لأنـها تزفر منـه، فقد أراد بذيل العروس طوله وسبوغه، وشبه الذنب السابغ به، وإن لم يمس الأرض بطوله، ومما يصحح ذلك قولهم: (فرس ذيال) إذا كان طويلاً طويل الذنب، فإذا كان قصيراً طويل الذنب، قالوا (ذائل)، وإنما قالوا ذلك تشبيهاً للذنب بالذيل لا غير، قال النابغة:
بكل مدجج كالليث يسمو ... إلى أوصال ذيال رفن
المدجج: شاكي السلاح، والرفن والرفل: طول الذنب. وقد استقصيت الاحتجاج لبيت امرئ القيس فيما بينته من سهو أبي العباس عبد الله بن المعتز فيما ادعاه على امرئ القيس من الغلط، انتهى بتصرف.
أقول وقد غلط ابن حمديس الصقلي كما غلط البحتري فقال:
ومجرد في الأرض ذيل عسيبه ... حمل الزبرجد منـه جسم عقيق
يجري كلمع البرق في آثاره ... من كثرة الكبوات غير مفيق
ويكاد يخرج سرعة من طله ... لو كان يرغب في فراق رفيق
وقد عيب على امرئ القيس أيضاً قوله:
وأسحم ريان العسيب كأنـه ... عثاكل قنوٍ من سميحة مرطب
لأن ريان العسيب غليظه وهذا مما لا يمدح بـه إلا الإبل لا غير.
قال الشاعر:
وتلف حاذيها بذي خصل ... ريان مثل قوادم النسر
الحاذي: الذنب، والضمير راجع إلى الناقة، والحاذ: ما يقع عليه الذنب من جانبي الفخذين، وقال المتنبي:
أتاهم بأوسع من أرضهم ... طوال السبيب قصار العسب
وقال:
أغر أعداؤه إذا سلموا ... بالهرب استكثروا الذي فعلوا
يقبلهم وجه كل سابحةٍ ... أربعها قبل طرفها تصل
جرداء ملءِ الحزام مجفرةً ... يكون مثل عسيبها الخصل
إن أدبرت قلت لا تليل لها ... أو أقبلت قلت ما لها كفل
الجرداء: قصيرة الشعر، والمجفرة: واسعة الجنبين، والخصل: جمع خصلة، أي: كثيرة شعر الذنب، والتليل: العنق، والكفل: الردف، والممدوح فيهما الإشراف، والمعنى: إن تأملتها رأيتها مشرفة عند إقبالها بعنقها وعند إدبارها بعجزها، وقال علي بن جبلة:
تحسبه أقعد في استقباله ... حتى إذا استدبرته قلت أكب
ومنـها أن تكون ممحصة القوائم، أي: قليلة لحمـها، قوية خالصة من الرهل، أي: الاسترخاء، قال الشاعر:
محص فرافص أشرفت حجباته ... بنضو السوابق زاهق قرد
الممحص والفرافص: معناهما واحد، أي: قوية قوائمـه خالصة من الرهل، والحجبات من الفرس: ما أشرفت من صفات البطن على وركيه.
وقال رؤبة:
شديد جلز الصلب ممحوص الشوى ... كالكر لا شخت ولا فيه لوى
الكر: الحبل، والشخت: الدقيق الضامر لا من هزال، واللوى: اعوجاج الذنب، يقال: (لوى ذنب الفرس) إذا اعوج، وهو عيب، ولو كان اعوجاجه خلقة.
ومنـها أن تشيل أذنابها عند شدة العدو ويسمى عند أهل الشام التصنيع، قال علقمة بن شيبان بن عدي:
ولقد شـهدت الخيل يوم طرادها ... فطعنت تحت كنانة المتمطر
ونطاعن الأبطال عن أبنائنا ... وعلى بصائرنا وإن لم نبصر
ولقد رأيت الخيل شلن عليكم ... شول المخاض أبت عن المتغبر
أي: رأيتكم والخيل تعدو عليكم رافعة أذنابها رفع النوق الحوامل إذا طلب أحد حلب غبرها، أي: بقية ما في ضرعها من اللبن، وقال قطبة بن أوس الملقب بالحادرة:

ونحن نمعنا من تميمٍ وقد طغت ... مراعي الملا حتى تضمنـها نجد
كمعطفنا يوم الكفافة خيلنا ... لتتبع أخرى الجيش إذ بلغ الجد
على حين شالت واستخفت رجالهم ... حلائب أحيال يسيل بها الشد
إذا هي شك السمـهري نحورها ... وحامت على الأبطال أتعبها القد
تكر سراعاً في المضيق عليهم ... وتثني بطاء ما تخب ولا تعدو
فأثنوا علينا لا أبا لأبيكم ... بإحساننا إن الثناء هو الخلد
وقال المفضل النكري:
تشق الأرض شائلة الذنابى ... وهاديها كأن جذع سحوق
وقال النمر:
جموم الشد شائلة الذنابى ... تخال بياض غرتها سراجا
وقال الحطيئة:
ولن تفعلوا حتى تشول عليهم ... بفرسانـها شول المخاض اقمطرت
عوابس بالشعث الكماة إذا ابتغوا ... علالتها بالمحصدات أضرت
المحصدات: السياط المفتولة، والعلالة: الجري بعد الجري. وقال بشار:
والخيل شائلة تشق غبارها ... كعقارب قد رفعت أذنابها
فشبه الخيل الرابفعة أذنابها بالعقارب الرافعة لأذنابها. وقال المتنبي:
رمى الدرب بالجرد الجياد إلى العد ... وما علموا أن السهام خيول
شوائل تشوال العقارب بالقنا ... لها مرح من تحته وصهيل
فقد استحق المتنبي بصنيعه بيت بشار حيث أخذ معناه وزاد عليه لأنـه جعل الخيل شائلة بالقنا كما تشول العقارب بأذنابها وإن لها من الطعن ما للعقارب من اللسع، وقال الصفي الحلي:
وكتيبة تذر الصهيل رواعدا ... والبيض برقاً والعجاج سحائبا
حتى إذا ريح الجلاد حدت لها ... مطرت فكان الوبل نبلاً صائبا
بذوائب ملد يخلن أراقماً=وشوائل جرد يخلن عقاربا
تطأ الصدور من الصدور كأنما ... تعتاض من وطء التراب ترائبا
وقال غني بن مالك:
دفعنا الخيل شائلة عليهم ... وقلنا بالضحى فيحي فياحي
وقال عدي بن خرشة الحظمي:
ويكشف نخوة المحتال عني ... جراز كا لعقيقة إن لقيت
واقدر مشرف الصهوات شاظ ... كميت لا احمق و لا شيت
الشاظي: الذي يرفع ذنبه في عدوه و الأحمق الذي يضع حافر رجليه موضع يديه والشئيت: الذي يقصر موقع حافر رجليه عن موقع حافر يديه وهما عيب بخلاف الأقدر وهو الذي يفوت موقع حافر يديه وهو محمود والكرب الذي يضرب بيده باستقامة ولا يفلتها نحو بطنـه وهو عيب خلقي وأما أهل المغرب فيكرهون شيل أذناب الخيل ويعدونـه من عيوبها وأكره ما يكون عندهم شيل ذنب الأنثى وجميع أجناس خيل الشام تشيل أذنابها عند العدو إلا الجنس المسمى عندهم بالجافة فإن أفرادها لا تشيله.
فائدة: إذا شق من جلد أصل ذنب الفرس الذي يعزل ذنبه مقدار شبر وسلخ الجلد من الجانبين حتى يظهر العسيب، ثم يقطع اللحم الذي على جانبي العسيب، ويحشى الجرح بالزبل اليابس ليحبس الدم، ثم يلقى بعض جلده إلى بعض، ويربط ثلاثة أيام، ثم يطوى بالخل والعسل ، ويدهن بالمرهم حتى يبرأ، فإنـه لا يعزل بعد ذلك.
ومنـها أن تكون ضامرة البطن. قال الصفي الحلي:
لمن الشوازب كالنعام الجفل ... كسيت جلالاً من غبار القسطل
يبرزن في حلل العجاج عوابساً ... يحملن كل مدرع ومسرنل
شبه العرائس تجتلى فكأنـها ... في الخدر من ذيل العجاج المسبل
فعلت قوائمـهن عند طرادها ... فعل الصوالج في كرات الجندل
فتظل ترقم في الصخور أهلة ... بسنا حوافرها وإن لم تنعل
يحملن من آل العريض فوارسا ... كالأسد في أجم الرماح الذبل
وقال أيضا:
وكتيبة ضرب العجاج رواقها ... من فوق أعمدة القنا المران
نسج الغبار على الجياد مدارعا ... موصولة بمدارع الفرسان
ودم بأذيال الدروع كأنـه ... حول الغدير شقائق النعمان
حتى إذا استعر الوغى وتتبعت ... بيض الصفاح مكامن الأضغان
و برزت تلفظك الصفوف إليهم ... لفظ الزناد سواطع النيران
بأقب يعصي الكف ثم يطيعه ... فتراه بين تسرع و توان
قد أكسبته رياضة سواسه ... فتكاد تركضه بغير عنان
كالصقر في الطيران والطاووس في ال ... خطرات والخطاف في الروغان
يرنو إلى حبك السماء توهما ... إن المجرة حلبة الميدان

لو قيل عج نحو السماء مبادرا ... وطئت يداه دوابر الدبران
أو قيل جز فوق الصراط مسارعا ... لمشى عليه مشية السرطان
وقال أبو العلاء المعري:
وتحتي الكر إدماجا وفوقي ... نظير الكر في ديم وهتن
وقبله:
كأني لم أرد الخيل تردي ... إذا استقيتها علقا سقتني
ألاقي الدارعين بغير درع ... وأدعو باالمدجج لا تفتني
كأن جيادهم أسراب وحش ... أصرعهن من ربد وأتن
وما أعجلت عن زرد حذارا ... ولاكن المفاضة أثقلتني
أكلت منكبي سمر العوالي ... وحمل الساربري أكل متني
وقد أغدو بها قضاء زغفا ... وتكفيني المـهابة ما كفتني
وتحتي الكر إدماجا وفوقي ... نظير الكر في ديم وهتن
أعاذل طالما أتلفت مالي ... ولكن الحوادث أتلفتني
الرديان: ضرب من العدو والعلق:الدم والمدجج:شاكي السلاح والسرب: قطيع البقر والظباء وغيرها والربد: النعام، والأتن: الإناث من الوحش، والزرد: الدرع، والمفاوضة: الدرع الواسعة، والزغف: الدرع اللينة الواسعة المحكمة، والكر الأول: الحبل، والإدمادج: إحكام الفتل، والكر الثاني: الغدير، والديم: المطر الدائم، وهتن المطر: هطل، وقال أبو تمام:
وحاذه بسيوف طالما شـهرت ... فأخلفت مترفا ما كان فسك رجا
وشرب مضمرلت طالما خرقت ... من القتام كان الوغى نسجا
وقال أيضا:
ألم يجلب الخيل من بابل ... شوازب مثل قداح الساء؟
وقال ابن الصعق:
بمنجب مثل العقا ... ب ت للضمر قدحا
وقال آخر:
بالخيل عابسة زورا مناكبها ... تعدو شوازب بالشعث الصناديد
الشوازب:الضوامر، وقال عنترة:
نأتي الصريخ على جيادٍ ضمرٍ ... خمص البطون كأنـهن ثعالي
من كل شـهواء اليدين طمرة ... ومقلصٍ عبل الشوى ذيال
وقال المتنبي:
وشزبٌ أحمت الشعرى شكائمـها ... ووسمتها على آنافها الحكم
حتى وردن بسمنين بحيرتها ... تنش بالماء في أشداقها اللجم
وأصبحت بقرى هنزيط جائلةً ... ترعى الظبى في خصيبٍ نبته اللمم
الشعرى: نجم يطلع في فصل الصيف، والشكيمة: رأس اللجام، والحكم: ما أحاط بحنكي الفرس من لجامـه، والمعنى: حميت حدائد لجمـها بحرارة الهواء حتى وسمت أنوف الخيل، ثم وردت بحيرة سمنين، فلما أصاب الماء سمع لها نشيش في أضداقها كأنـها محماة على النار، وسقيها الماء باللجم لئلا يحصل لها ضرر، وقال امرؤ القيس:
وإن أمس مكروباً فيا رب غارةٍ ... شـهدت على أقب رخو اللبان
على ربدٍ يزداد عفواً إذا جرى ... مسح حثيث الركض والزألان
ويخدى على صم صلابٍ ملاطس ... شديدات عقد لينات مثان
وغيثٍ من الوسمي حو نباته ... تبطنته بشيظم صلتان
مكر مفر مقبل مدبر معاً ... كتيس ظباء الحلب العدوان
إذا ما جنباه تأوَّد متنـه ... كعرق الرخامى اهتز في الهطلان
القب: الضامر، والرخو: اللين، يقال فرس رخوة، أي: سهلة مسترسلة، واللبان: - بالفتح - الصدر، أي: أنـه لين الأعطاف واسع الصدر، والربذ: الخفيف القوائم في المشي، والعفو: الجري بلا مشقة، والذئلان: المر الخفيف، ومنـه تسمية الذئب ذؤالة، والمعنى كلما زاد جريه زاد نشاطه ويحذى: أي يسرع على حوافر صلاب، والملطاس: المعول والعقد: الرسغ، والمثاني: المفاصل التي تنثني، والوسمي: أول مطر يقع في الأرض، والحو: الخضر، والتلاع: ما ارتفع من الأرض، والشيظم: الطويل، والصلتان: - محركة - النشيط. وقوله: (مكر الخ...) أي: أنـه قد ضمر للجري فنشاطه نشاط ذكر الظباء, والتأود: التثني: والمتن: الظهر, و تجنيب الفرس: ركوب فارسه ناقة وقوده بجانبها لوقت الحاجة: و قال عنترة:
وغداة صبحن الجفار عوابساً ... يهدي أوائلهن شعث مشزب
وقال المتنبي:
ورميك الليل بالجنود وقد ... رميت أجفانـهم بتسهيد
فصبحتهم رعالها شزبا ... بين ثبات إلى عباديد
الضمير في رعاللها للخيل,وقال أبو إسحاق ابن الحاج النميري الأندلسي:
أقول لجرد الخيل قبا بطونـها ... معقدة منـها لحرب سباسب
طوالع من تحت العجاج كأنـها ... نعام بكثبان الصريم خواضب

محجلة غرأ كأن رعالها ... بحار جرت فيها والجنائب
من الاعوجيات الصوافن ترتمي ... إذا رجعت يوم القراع مقانب
وقال الأشتر النخعي:
بقيت وفري وانحرفت عن العلا ... ولقيت أضيافي بوجه عبوس
إن لم أشن على ابن حرب غارة ... لم تخل يوماً من نـهاب نفوس
خيلاً كأمثال الثعالي شزّباً ... تعدو ببيضٍ في الكريهة شوس
حمي الحديد عليهم فكأنـه ... ومضان برقٍ أو شعاع شموس
الثعالي: الغيلان. وقال آخر:
وهل رد عنـه باللقان وقوفه ... صدور المذاكي والمطهمة القبا
وقال المنخل بن الحارث اليشكري:
وعلى الجياد الضمرا ... ت فوارس مثل الصقور
يخرجن من خلل الغبا ... ر يجفن بالنعم الكثير
أقررت عيني من أؤل ... ئك والفواتح بالعبير
وقال زفر بن الحارث:
ولما لقينا عصبة تغلبية ... يقودون جردا للمنية ضمرا
سقيناهم كأساً سقونا بمثله ... ولكنـهم كانوا على الموت أصبرا
وهي من الشـهادة لأعدائه بالصبر والشجاعة.
وقال أبو القاسم بن هاني يمدح جعفر بن علي من قصيدة:
القائدي الخيل العتاق شوازباً ... خزراً إلى لحظ السنان الأخزر
شعت النواصي حشرة آذانـها ... قب الأياطل داميات الأنسر
تنبو سنابكهن عن عفر الثرى ... فيطأن في جد العزيز الأصفر
وقال النابغة الذبياني:
تأتي الجياد من الجولان قائضة ... من بين منعلة ترجى ومجنوب
حتى استغاثت بأهل الملح ما طمعت ... في منزل طعم نوم غير تأويب
ينضحن نضح المزاد الوفر اتأفها ... شد الرواة بماء غير
قب الأياطل تردى في أعنتها ... كالخاضبات من الذعر الظنابيب
شعث عليها مساعير لحربهم ... شم العرانين من مرد ومن شيب
وقال:
وقد زحفوا لغسان بزحف ... رجيب السرب أرعن مر جحن
بكل مجرب كالليث يسمو ... على أوصال ذيال رفن
وضمر كالقداح مسومات ... عليها معشر أشباه جن
ومنـها أن تكون بعيدة ما بين الكعبين حتى لا يضرب بعضها بعضاً، قال ابن دريد:
لا صكك يشينـه ولا فجا ... ولا دخيس واهنٌ ولا شظى
لو اعتسفت الأرض فوق متنـه ... تجوبها ما خفت أن يشكو الوجى
يجري فتكبو الريح في غاياته ... حسرى تلوذ بجراثيم السحا
تظنـه وهو يرى محتجباً ... عن العيون إن دأى وإن ردى
الصكك: تقارب الكعبين وتدانيهما حتى يضرب بعضهما بعضاً، والصدف: خلافه، وهو تداني الفخذين وتباعد الحافرين في التواءٍ في الرسغين أو ميل في الحافر إلى الشق الوحشي، فإن مال إلى الأنثى فهو القفد، والكتف: الذي انضمت كتفاه على وسط كاهله، والذي فيه انفراج أعالي الكتفين من عراضيفها مما يلي الكاهل، وكل هذه عيوب، والشين: العيب، والفجا: الفجج، وهو تباعد ما بين الكعبين بإفراط، والدخيس: موصل الوظيف في الرسغ، والعظيم: الذي في جوف الحافر، والوهن: الضعف، والشظى: عظم لاصق بالذراع إذا تحرك قيل شظى الفرس، أو: انتثار العصب وانشقاقه، والاعتساف: السير على غير هداية، والمتن: الظهر، وجوب الأرض: قطعها، والوجى: بلوغ الوجع إلى باطن الرسغ، والكبو: السقوط، وحسرى: معيية، وتلوذ: تدور، والذأى والردى: ضرب من العدو، وهو التقريب. وقال النابغة الجعدي:
وقد أكون أمام القوم تحملني ... جرداء لا فجج فيها ولا صكك
وقال العجاج:
لا فجج يرى بها ولا فجا ... إذا حجاجا كل جلد محجا
وقال المتنبي:
خرجن من النقع في عارض ... ومن عرق الركض في وابل
فلما نشفن لقين السياط ... بمثل صفا البلد الماحل
شفن لخمس إلى ما طلبن ... قبيل الشفون إلى نازل
فدانت مرافقهن الثرى ... على ثقة بالدم الغاسل
وما بين كاذتي المستغير ... كما بين كاذتي البائل
فلقين كل ردينيةٍ ... ومصبوحة لبن الشائل

فدانت مرافقهن: أي ساخت قوائمـها في التراب إلى مرافقها، ثقة بأن الدم الذي يجريه ركابها يغسله ذلك التراب، والكاذة: لحم الفخذ، والمستغير: طالب الغارة، وشبه تفجج الفرس من شدة عدوه بتفجج البائل؛ لئلا يصيبه رشاشـه، والردينية: الرماح، والسائلة: الناقة التي جف لبنـها، فلا يصبح بـه إلا الفرس الكريم.
ومنـها: أن يكون جلد البطن قوياً شديداً، قال النابغة الجعدي:
كأن مقط شراسيفه ... إلى طرف القنب فالمنقب
لطمن بترسٍ شديد الصفا ... ق من خشب الجوز لم يثقب
الشرسوف: مقطع الضلع المشرف على البطن، والصفاق: جلد البطن، والقنب: وعاء القضيب، والمنقب: وقد أخذه ابن مقبل فقال:
كأنما بين جنبيه ومنقبه ... من جوزه ومناط الليث ملطوم
بترس أعجم لم تنخر مناقبه ... مما تحير في آطامـها الروم
وقال مرة بن محكان:
كالسيد لم ينقب البيطار سرّته ... ولم يسمـه ولم يلمس له عصبا
وقال آخر:
أقب لم يلمس البيطار سرته ... ولم يدجه ولم يغمز له عصبا
وذلك أن البيطار ينقب بطن الدابة في سرتها حتى يسيل منـها ماء أصفر ومنـها أن يكون الشعر الذي في الخاصرة قوياً صلباً قال الشاعر:
طويل الحدا سليم الشظى ... كريم المراح صليب الخرب
الحدا: سالفة الفرس، وهو ما تقدم من عنقه، والخرب: الشعر المقشعر في الخاصرة، وقال الجعدي:
شديد فلاة الموقفين كأنما ... بـه نفسٌ أو قد أراد ليزفرا
ومنـها أن يكون الشعر المتدلي في مؤخر الرسغ طويلاً أسود ويسمونـه الثنن، قال امرؤ القيس:
لها ثنن كخوافي العقا ... ب سود يفين إذا تزبئر
يفين: أي يكثرن، والازبئرار: الانتفاش.
ومنـها أن تكون حوافرها مدورة صلبة ليس فيها تقشر، وأن تكون سوداء أو خضراء؛ لأن البياض إن لم يكن عن تحجيل لا يكون إلاّ عن رقة الحافر قال امرؤ القيس:
لها حافرٌ مثل قعب الولي ... دركب فيه وظيف عجر
القعب: القدح الصغير، والوليد: الصبي، أي: إن حافرها صغير كقدح الصبي، وذلك ممدوح لثباته، والوظيف: مستدق الذراع والساق، والعجر: الصلب. وقال ابن المعتز:
وقد أغتدي بقارحٍ ... مسوم يعبوب
ينفي الحصى بحافرٍ ... كالقدح المكبوب
قد ضحكت غرته ... في موضع التقطيب
ولقد أبدع الببغا عبد الواحد المخزومي بقوله:
وكأنما نقشت حوافر خيله ... للناظرين أهلة في الجلمد
وكأن طرف الشمس مطروف وقد ... جعل الغبار له مكان الإثمد
وقال حازم في مقصورته:
يلقى الصفا الصم بوقع سنبك ... لا يشتكي من وقع ولا حفا
تراه في الهيجاء مخضوب فمٍ ... من لوكه للجم، مخضوب الشوى
وقال كعب:
سمر العجايات يتركن الحصى زيماً ... لم يقهن رؤوس الأكم تنعيل
زيماً: أي متفرقة. وقال آخر:
وحافرٍ صلب العجى مدملقٍ ... وساق هيضواتها معرق
المدملق: الحجر المدور الأملس، وقال رؤبة:
بكل موقوع النسور أخلقا ... لئم يدق الحجر المدملقا
وقال حسان بن ثابت رضي الله عنـه:
كأن حماتيها أرنبان ... تقبضتا خيفة الجندل
وقال خالد بن عبد الرحمن:
كأن حماتها كردوس فحل ... مقلصة على ساقي ظليم
وقال أبو دؤاد:
له بين حواميه ... نسور كنوى القسب
وقال ابن دريد:
يرضخ بالبيد الحصى فإن رقى ... إلى الربا أورى بها نار الحبا
وضمنـه الصفي الحلي بقوله:
لأجعلن معقلي ... مطهماً صلب المطى
يرضخ بالبيد الحصى ... وإن رقى إلى الربى
يكابر السمع اللحا ... ظ إثره إذا جرى
إذا اجتهدت نظراً ... في إثره قلت سنى
جاد بـه ابن الملك ال ... منصور منصور اللوا
الرضخ: - بالخاء المعجمة وبالحاء المـهملة - التكسير، والبيد: القفار، والرقي: الارتفاع، والربا: ما ارتفع من الأرض، وأراد بالحبا: الحباحب، وهي دويبة تبرق بالليل كالنار التي تخرج من حوافر الخيل، قال الشاعر:
إذا افترشت خمساً أثارت بمتنـه ... عجاجاً وبالكدان نار الحباحب
وقال أبو العلاء المعري:
لقد جشمت طرفك مثقلاتٍ ... فجشمـهن أربعة عجالا

أذال الجري منـه زبرجدياً ... وما حق الزبرجد أن يذالا
وقد يلقى زبرجده عقيقاً ... إذا شـهد الأمير بـه قتالا
أخف من الوجيه يداً ورجلاً ... وأكرم في الجياد أباً وخالا
وكل ذؤابةٍ في رأس خودٍ ... تمنى أن تكون له شكالا
يود التبر لو أمسى حديداً ... إذا حذي الحديد له نعالا
التجشيم: التكليف، والطرف: الفرس الكريم، ولا يوصف بـه إلاّ الذكر خاصة، والمعنى: تسوم فرسك ما يهمك، وهو يسوم قوائمـه العجلة لتبلغ مرادك، وقال الصفي الحلي:
وعادية إلى الغارات ضجاً ... تريك لقدح حافرها التهابا
كأن الصبح ألبسها حجولاً ... وجنح الليل قمصها إهابا
جياد في الجبال تخال وعلاً ... وفي الفلوات تحسبها عقابا
إذا ما سابقتها الريح فرت ... وأبقت في يد الريح الترابا
وقال المتنبي:
وجرداً مددنا بين آذانـها القنا ... فبتن خفافاً يتبعن العواليا
تماشى بأيد كلما وافت الصفا ... نقشن بـه صدر البزاة حوافيا
وقال امرؤ القيس:
ويخطو على صم صلابٍ كأنـها ... حجارة غيل وراساتٌ بطحلب
الوارسات المصفرات والطحلب ما على الماء من الخضرة. وقال آخر:
لا رحح فيها ولا اصطرار ... ولم يقلب أرضها البيطار
الرحح: الحافر العريض والمصطر: المتقبض، وقال الأعشى:
وكل كميت كجذع الخضا ... ب يردى على سلطان اللثم
الخضاب: النخلة والسلطات: الحوافر واللثم: الصلب، وقال آخر:
يترك خوار الصفا ركوبا ... بمكربات قعبت تقعيبا
المكرب الصلب والقعب قدح من خشب يشبه بـه الحافر بالاستدارة. وقال آخر:
بكل وأب للحصى رضاخ ... ليس بمصطرٍ ولا فرشاخ
الوأب: الشديد القوي، والفرشاخ: المنبطح، وقال طرفة بن العبد:
من عناجيج ذكور وقح ... وهضبات إذا ابتل الغدر
الوقح: صلابة الحافر، والعناجيج: الجياد من الخيل، والهضب: العرق وقال أبو النجم:
لا تشتكي الحوافر الصموحا ... يلتحن وجهاً بالحصى الملتوحا
الصموح الشديد، وقال الأحمر الباهلي:
تمشي بأوظفة شداد أسرها ... صم السنابك لا تفي بالجدجد
الوظايف: مستدق الذراع والساق، والأسر: شدة الخلق، والجدجد: الأرض الصلبة، وقال علقمة:
وقد أقود أمام الحي سلهبة ... يهدى بها نسب بالحي معلوم
لا في شظاها ولا أرساغها عتب ... ولا السنابك أفناهن تقليم
سلاءة كعصي الهند غل لها ... ذو فيئة من نوى قران معجوم
تتبع جوناً إذا ما هيجت زحلت ... كأن دفاً على علياء مـهزوم
وقال امرؤ القيس:
كأني لم أركب جواداً ولم أقل ... لخيلي كري كرةً بعد إجفال
ولم أشـهد الخيل المغيرة بالضحى ... على هيكلٍ نـهد الجزارة جوال
سليم الشظى عبل الشوى شنج النسا ... له حجبات مشرفات على الفال
وصمٌ صلابٌ ما يقين من الوجا ... كأن مكان الردف منـه على رال
وقد أغتدي والطير في وكناتها ... كغيث من الوسمي رائده خال
تحاماه أطراف الرماح تحامياً ... وجاد عليه كل أسحم هطال
بعجلزةٍ قد أترز الجري لحمـها ... كميت كأنـها هراوة منوال
ذعرت بها سرباً نقياً جلوده ... وأكرعه وشي البرود من الخال
كأن الصوار إذ يجاهدن غدوة ... على جمدٍ خيل تجول بأجلال
فجال الصوار واتقين بقرهبٍ ... طويل القرى والروق أخنس ذيال
فعادى عداء بين ثور ونعجة ... وكان عداء الوحش مني على بال
كأني بفتخاء الجناحين لقوةٍ ... صيودٍ من العقبان طأطأت شملال
تخطف خزان الشرية بالضحى ... وقد حجرت منـها ثعالب أورال
كأن قلوب الطير رطباً ويابساً ... لدى وكرها العناب والحشف البالي
العجلزة: القوية الشديدة، وهو من الأوصاف المختصة بالأنثى فقط كالسرحوبة، والقيدود: بمعنى الطويلة، وقوله: (يقين) أي: يتقين، والوجا: الحفا، أو: شق حافر الفرس من الصدع، والردف: المردوف، تسمى القطاة، والرأل: فرخ النعامة، حذفت همزته للضرورة، وقال أبو تمام غالب بن رياح الحجام الأندلسي:
وتحتي ريح تسبق الريح إن جرت ... وما خلت أن الريح ذات قوائم

لها في المدى سبق إلى كل غاية ... كأن لها سبقاً يفوق عزائمي
وهمة نفس نزهتها عن الوجى ... فيا عجباً حتى العلا في البهائم
فلقيه أبو حاتم الحجازي مع جماعة على فرس في غاية الضعف وشدة الوجى، فقال له: يا أبا تمام أنشدني قولك وتحتي ريح الأبيات...، فلما أنشدها، قال أبو حاتم لجماعته: ناشدتكم الله أيجوز لحجام على فرس رمكة هزيلة عرجاء رذيلة أن يمدحها بهذه الأبيات؟ فضحك الجماعة عليه وانطلق أبو تمام يسب أبا حاتم من شدة الغيظ، وقال محمد بن الأنباري سمعت البحتري يقول أنشدني أبو تمام نفسه:
وسابحٍ هطل التعداء هتانِ ... على الجراء أمين غير خوان
أظمى الفصوص ولم تظمأ قوائمـه ... فخل عينيك في ظمآن ريان
فلو تراه مشيحاً والحصى قلق ... بين السنابك من مثنى ووحدان
ومنـها أن يكون الرسغ قصيراً قال لبيد:
ولقد أغدو وما يعدمني ... صاحب غير طويل المحتبل
المحتبل: محل وضع الحبل، وهو الرسغ.
ومنـها أن تكون اللحمة التي في باطن الحافر المسماة بالنسر صلبة يابسة، قال الشماخ:
مفج الحوامي عن نسور كأنـها ... نوى القسب ترت عن جريم ملجلج
التر: السقوط، والجريم: المصروم، والملجلج: ما مضغ ثم قذف بـه لصلابته.
وقال ابن دريد:
ركبن في حواشب مكتنةٍ ... إلى نسورٍ مثل ملفوظ النوى
وقال سلمة بن الخوشب:
عدوت بها تعني سبوحٌ ... فراش نسورها عجم جريم
وقال العجاج: في رسغ لا يشتكي الحوشبا=مستبطناً من الصميم عصبا الحوشب: حشو الحافر، والذي يكون فيه يسمى الجبة، وما بين اللحم والعصب يسمى: دخيساً، وقال علقمة بن عبدة:
سلاءة كعصي الهند غل لها ... ذو فيئة من نوى قران معجوم
أي لها في بطون حوافرها نسور صلاب كأنـها نوى قران.
ومنـها أن يكون شعر بدنـها رقيقاً قصيراً، قال طفيل بن عوف الغنوي:
وبيتٍ تهب الريح في حجراته ... بأرض عضاة بانـه لم يحجب
سمادته أثمال برد مفوف ... وصهوته من اتحمي مصعب
وأطنابه أرسان جرد كأنـها ... صدور القنا من باديء ومعقب
يكف على قومٍ تدور رماحهم ... عروق الأعادي من غرير وأشيب
وفينا ترى الطولى وكل سميدعٍ ... مدربٍ حربٍ وابن كل مدرب
طويل نجاد السيف لم يرض خطةً ... من الخسف خواض إلى الموت محرب
وفينا رباط الخيل كل مطهم ... وخيل كسرحان الغضا المتأوب
تباري تراخيها الزجاج كأنـها ... ضراء أحست تبأة من مكلب
مغاور من آل الوجيه ولاحق ... عناجيج فيها لذة لمعقب
وكمت مدممة كأن متونـها ... جرى فوقها واستشعرت لون مذهب
وآذانـها وحف كأن ذيولها ... تجر أشاء من سميحة مطرب
وهضن الحصا حتى كأن رضاضه ... ذرى برد من وابل متحلب
الحجرات: جمع حجرة، بضم الحاء المـهملة وسكون الجيم، والعضاهة: الشجرة العظيمة،والوجيه واللاحق: اسمان لفرسين مشـهورين، والعناجيج: جياد الخيل، والمدممة: شدة الحمرة المشابهة للدم، والمتن: الظهر، وقال امرؤ القيس:
وقد أغتدي والطير في وكناتها ... بمنجردٍ قيد الأوابد هيكل
مكر مفر مقبل مدبر معاً ... كجلمود صخرٍ حطه السيل من عل
وقال أيضاً:
وقد أغتدي والطير في وكناتها ... بمنجرد عبل اليدين قبيض
وقال:
وقد أغتدي والطير في وكناتها ... وماء الندى يجري على كل مذنب
وقال الأسدي في مقصورته:
وقد أغتدي في سفور الصباح ... بأجرد كالسيل عبل الشوى
له كفل أيد مشرف ... وأعمدة لا تشكي الوجى
وأذن مؤللة حشرة ... وشدق رحاب وجوف هوا
ولحيان مدا إلى منخر ... رحيب وعوج طوال الخطا
له تسعة طلن من بعد أن ... قصرت له تسعة في الشوى
وسبع عرين وسبع كسين ... وخمس رداءٍ وخمس ظما
وسبع قربن وسبع بعد ... ن منـه فما فيه عيب يرى
وسبع غلاظ وسبع رقاق ... وصهوة عير ومتن خطا
حديد الثماني عريض الثماني ... شديد الصفاق شديد الظما
وفيه من الطير خمس فمن ... رأى مثله فرساً يقتنى
غرابان فوق قطاة له ... ونسر ويعسوبه قد بدا

كأن بمنكبه إذ جرى ... جناحاً يقلبه في الهوا
وقد استقصى في هذه الأبيات وصف الفرس أتم استقصاء؛ فالسيد: الذئب، ويوصف بالجردة لقلة شعره، والعبل: الممتلئ، والشوى: الأطراف، والكفل: أعلى الوركين، والأيد: القوي، والمشرف: العالي، وأراد بالأعمدة: القوائم - على الاستعارة -، والوجى: وجع في حافر الفرس، إذا رق من المشي حافياً، والمؤللة: المحددة، والحشرة: اللطيفة الرقيقة، والمحمود في أذن الفرس: أن تكون رقيقة الطرف إلى الطول منتصبة، والشدق: الفم، والرحاب: - كالرحيب - الواسع والهواء والفرجة بين الشيئين وقصره للضرورة، قال أبو داؤد:
أجوف الجوف فهو منـه هواه ... مثل ما جاف أبزن النجار
الأبزن: فارسي معرب، وهو شيء مجوف يتخذ من الخشب للماء، واللحيان: عظما اللهزمتين وهما اللتان تحت الأذن إلى طرف الفم، وأراد بالعوج رجليه، وبطوال الخطى سعتها لاستلزامـها طول الرجل المستلزم لعلو الفرس. والتسعة الطويلة الممدوحة: هي الذراعان والفخذان والخدان والذيل ووالعرف والعنق. والتسعة القصيرة: هي الأرساغ الأربعة والساقان والظهر والعسيب وشعر البدن. والسبعة العارية من اللحم: القوائم الأربع والخدان وما بينـهما. والسبعة المكسوة: الفخذان الوركان والجنبان والصدر. وقوله: (وسبع قربن) أي: وسبعة أعضاء قربن من سبعة: وهي رؤوس الأربعة أوظفة من الحوافر وركبتي الرجلين من الرسغين والحارك من القطاة ويلزمـه قصر الظهر. والسبع التي بعدت عن مثلها: هي ركبتا اليدين من رسغيها وركبتا الرجلين من الوركين وما بين الأضلاع وبين الرأس والكتف وهو الحارك وبين الناصية والجحفلة. والسبعة الغلاظ: الركب الأربع والفخذان والعنق. والسبعة الرقاق: الأذنان والجحفلتان والأسنان واللسان والشعر، والصهوة: موضع السرج، والعير: حمار الوحش، أي: وفي ظهره قليل انحطاط. والثمانية المحددة، أي رقيقة الأطراف: وهي العرقوبان والأذنان وأطراف اللحيين وطرف العسيب والرأس. والثمانية العريضة: هي الفخذان والوركان والمنكبان واللحيان، وقوله: (شديد الصفاق) أي نواحي الجنبين، والمطا: الظهر، أي: قوي الظهر والجوانب. وقوله: (وفيه من الطير خمس) فسرها بقوله غرابان إلخ... والغرابان: طرفا الوركين الأسفلين، والقطاة: الردف، والنسر: بطن الحافر، واليعسوب: الغرة على قصبة الأنف، وقال آخر:
كأن قوادي والقيان هوت بـه ... من الحقب جرداء اليدين وثيق
الأجرد: الذي رق شعره وقصر، وقال آخر:
وجردٍ طار باطلها تسيلاً ... وأحدث قمؤها شعراً قصارا
وقال عمرو بن كلثوم في معلقته:
وتحملنا غداة الروع جردٌ ... عرفن لنا نقائد وافتلينا
وردن دووارعاً وخرجن شعثاً ... كأمثال الرصائع قد بلينا
ورثناهن عن آباء صدقٍ ... ونورثها إذا متنا بنينا
أي: وتحملنا في الحروب خيل رقيقات الشعر قصيراته عرفن بأنـهن لنا، وفطمن عندنا، ودروع الخيل: تجافيفها، أي: وردت وعليها التجافيف، وهي آلة يلبسونـها للفرس في الحرب، وخرجت شعثاً قد بليت بعقد الأعنة لما نالها من الكلال والمشاق، وقد ورثناها من آباء كرام صادقين في القول والفعل وترثها منا أبناؤنا بعد موتنا، وقال المتنبي:
ومقانبٍ بمقانبٍ غادرتها ... أقوات وحشٍ كن من أقواتها
أقبلتها غرر الجياد كأنما ... أيدي بني عمران في جبهاتها
الثابتين فروسةً لجلودها ... في ظهرها والطعن في لباتها
العارفين بها كما عرفتهم ... والراكبين جدودهم أماتها
فكأنما نتجت قياماً تحتهم ... وكأنـهم ولدوا على صهواتها
إن الكرام بلا كرامٍ منـهم ... مثل القلوب بلا سويداواتها
المقنب: الجماعة من الثلاثين إلى الأربعين، والواو في قوله: (والطعن) للحال، أي: أن الطعن نزف الخيل، وهم يثبتون في تلك الحال، وإذا خفضت فمعناه يثبتون في ظهورها ثبات الطعن، وقوله: (والعارفين) أي: أن هذه الخيل تعرفهم كما يعرفونـها لأنـها ت عندهم، وجدودهم كانوا يركبون أماتها - ويقال الأمات فيما لا يعقل، والأمـهات تطلق على من يعقل، ويجوز العكس - ويشبهه قول الصفي الحلب في السيد النقيب مجد الدين:
إذا افتخر الأقوام يوماً بمجدهم ... فإنك من قوم بهم يفخر المجد

تعود متن الصافنات صغيرهم ... إلى أن تساوي عنده السرج والمـهد
وقوله في السلطان الصالح شمس الدين:
من القوم في متن الجياد ولادهم ... كأن متون الصافنات مـهود
غيوث لهم يوم الجياد من الظبا ... بروق ومن وطء الجياد رعود
وقول أبي العلاء المعري:
يا ابن الألى غير زجر الخيل ما عرفوا ... إذا تعرف العرب زجر الشاء والعكر
والقائديها مع الأضياف تتبعها ... ألافها وألوف اللأم والبدر
جمال ذا العصر كانوا في الحياة وهم ... بعد الممات جمال الكتب والسير
وافقتهم في اختلاف من زمانكم ... والبدر في الوهن مثل البدر في السحر
الموقدون بنجد نار باديةٍ ... لا يحضرون وفقد العز في الحضر
إذا همى القطر شبتها عبيدهم ... تحت الغمائم للسارين بالقطر
من كل أزهر لم تأشر ضمائرهم ... للثم خدٍ ولا تقبيل ذي أشر
لكن يقبل فوه سامعي فرسٍ ... مقابل الخلق بين الشمس والقمر
كأن أذنيه أعطت قلبه خبراً ... عن السماء بما يلقى من الغير
يحس وطء الرزايا وهي نازلةٌ ... فينـهب الجري فعل الحارث المكر
من الجياد التي قد كان عودها ... بنو الفصيص لقاء الطعن بالثغر
تغني عن الورد أن سلوا صوارمـهم ... أمامـها لاشتباه البيض بالغدر
وكانوا يزجرون الخيل بلفظة: هلا أو اجذم أو هيا أو أرحب. قال الكميت:
نعلمـها هيا وهلا وأرحبا ... واجذم في أبياتنا ولنا قدم
وقال عدي بن الرقاع:
هن عجم وقد علمن من القو ... ل هيا واقدمي رآء وقومي
روي أن رجلاً عرض بليلى الأخيلية بقوله:
ألا حييا ليلى وقولا لها هلا ... فقد ركبت طرفاً أغر محجلا
فأجابته:
تعيرني داءً بأمك مثله ... وأي جواد لا يقال له هلا
ومنـها أن تكون كثيرة المنازعة للجام، قال ابن مقبل:
وأخلج نـهاماً إذا الخيل أرعلت ... جرى بسلاح الكهل والكهل أجرد
الأخلج: الطويل الذي يخلج العنان، أي: يجذبه، وقال حسان بن ثابت رضي الله عنـه:
تظل جيادنا متمطراتٍ ... يلطمـهن بالخمر النساءُ
يناعن الأعنة مصعداتٍ ... على أكتادها أسدٌ ضراء
يلطمـهن: أي ينفضن الغبار عنـهن بخمرهن، وقال الأفوه الأزدي:
وخيل عالكات اللجم فينا ... كأن كماتها أسد الضريب
وقال طرفة بن العبد:
وفحول هيكلات وقح ... أعوجيات على الشأو أزم
وقنا جرد وخيل ضمر ... شذب من طول تعلاك اللجم
وقال كعب بن مالك:
ونزائعاً مثل الجبال نأى بها ... علف الشعير وجودة الأقصاب
فتحوط سالمة الذمار وتارة ... تردي العدا وتؤوب بالأسلاب
وقال آخر:
تغضب أحياناً على اللجام ... كغضب النار على الضرام
أي: تعض على اللجام من حرصها كالغضبانة. وقال آخر:
وترى الكميت أمامـه ... وكأنـه رجل مغاضب
وقال بشر:
إذا خرجت أوائلهن شعثاً ... محجلة نواصيها قتام
ينازعن الأعنة مصغيات ... كما يتفارط الثمد الحيام
وقال خفاف بن ندبة:
وخيل تهادى لا هوادة بيننا ... شـهدت بمدلوك المعاقم محنق
المدلوك: المدكوك، والمعاقم: فقر بين الفريدة والعجب في مؤخر الصلب، والحنق: الغضب، وقال عنترة:
تقدم وهو مصطبر مصر ... بقارحة على فاس اللجام
وقال يزيد بن الحكم الثقفي:
واعلم بأن الحرب لا ... يسطيعها المرح السؤوم
والخيل أجودها المنا ... هب عند كبتها الأزوم
الأزوم: العضوض على اللجام، وقال أبو فراس الحمداني:
وسرنا بالخيول إلى نمير ... تجاذبنا أعنتها جذابا
وقال ابن عبد الصمد:
على سابح فرد يفوت بأربع ... له أربع منـها الصبا والشمائل
من الصبح خوان العنان كأنـه ... مع البرق سار أو مع الليل سائل
وقال النصيب في مدح الفضل بن الربيع:
قاد الجياد إلى العداة كأنـها ... رجل الجراد تسوقهن جنوب
وقنا تبارى في الأعنة شزباً ... تدع الحزون كأنـهن سهوب
من كل مضطرب العنان كأنـه ... ذيب يبادره الفريسة ذيب
تهوى بكل مغاور عاداته ... صدق اللقاء فما له تكذيب

وقال المعقر بن أوس:
وكل طموح في العنان كأنـها ... إذا اغتمست في الماء فتخاء كاسر
لها ناهض في المـهد قد نـهدت له ... كما نـهدت للبعل حسناء عاقر
وقال النابغة الذبياني:
خيل صيام وخيل غير صائمة ... تحت العجاج وأخرى تعلك اللجما
يقال: صام الفرس إذا قام على غير اعتدال. وقال:
وأخرج من تحت العجاجة صدره ... وهز اللجام رأسه فتصلصلا
وأم هوانا لا ينادي وليده ... وشد ومر بالعنان ليرسلا
وقال أبو العلاء:
أليس الذي قاد الجياد مغذةً ... روافل في ثوبٍ من النقع ذائل
يكاد يذيب اللجم تأثير حقدها ... فيمنعها من ذاك برد المناهل
وما وردتها من صدى غير أنـها ... تريد بورد الماء حفظ المساحل
وعادت كأن الرثم بعد ورودها ... أعرن احمرار الأفق فوق الجحافل
وقال:
كماة إذا الأعراف كانت أعنةً ... فمغنيهم حسن الثبات عن الحزم
يطيلون أرواق الجياد وطالما ... ثنوهن عضبا غير روق ولا جم
إذا ملأتهن القنا جبريه ... وغيظاً فأوقعن الحفيظة باللجم
ورفتن مجدول الشكيم كأنما ... أشرن إلى ذاوٍ من النبت بالأزم
فوارس حرب يصبح المسك مازجاً ... بـه الركض نقعاً في أنوفهم الشم
وقال فرة بن قيس بن عاصم:
فصبحهم بالجيش قيس بن عاصم ... فلم يجدوا إلا الأسنة مصدرا
على الجرد بعلكن الشكيم عوابساً ... إذا الماء من أعطافهن تحدرا
فلم يرها الراؤون إلا فجأة ... يثرن عجاجاً بالسنابك أكدرا
وقال المتنبي:
تجاذب فرسان الصباح أعنةً ... كأن على الأعناق منـها أفاعيا
بعزمٍ يسير الجسم في السرج راكباً ... بـه ويسير القلب في الجسم ماشيا
قواصد كافورٍ توارك غيره ... ومن قصد البحر استقل السواقيا
ومنـها: أن تصفن على أحد حوافر يديها يقال: (صفنت الفرس) إذا قامت على ثلاث وثنت يدها الرابعة، وأما ثني الرجل فعام في العراب وغيرها بخلاف اليد فلا يكاد يوجد إلا في العراب الخلص، قال تعالى: "إذ عرض عليه بالعشي الصافنات الجياد" ومدح ابن هاني أبا القاسم الشيباني بقوله:
وعرين من كل ليث هصورٍ ... كالحِ الناب أسجر الحملاق
فوقه خيطة اللجين تهادى ... بيدي كل بهمةٍ مصداق
من عداد البرهان موجودة ... للخلق فيها دلائل الخلاق
حسنت في العيون حتى حسبنا ... ها تردت محاسن الأخلاق
قد لبسن العجاج معتكر اللون ... ن ولكن الحديد مر المذاق
فإذا ما توجست منـه فكراً ... نصبت من مؤللاتٍ دقاق
وتراها حمر السنابك لما ... وطئت في الجماجم الأفلاق
اللواتي مرقن من أضلع النص ... ر له أسهم على المراق
أنت أصفيتهن حب سليما ... ن قديماً للصافنات العتاق
لو رأى ما رأيت منـها إلى أن ... تتوارى شمس بسجف العناق
لم يقل ردوها علي ولا يط ... فق مسحاً بالسوق والأعناق
وقال أيضاً:
لك الخير قلدها أعنة أمرها ... فهن الصفون الملجمات العوالك
وقال الكميت:
نعلمـهم بها كما علمتنا ... أبوتنا جواري أو صفونا
وقال آخر:
وقام المـها يقفلن كل مكبل ... كمارص إيقاً مذهب اللون صافن
وقال الصفي الحلي:
وطرف أدهم الجلباب صافٍ ... خفيف الجري يوم السلم صافن
شديد البأس ذو أمر مطاعٍ ... مضارب كل قرم أو مطاعن
أحب إلي من تغريد شادٍ ... وكأس مدامة في كف شادن
وقال الهجاج:
ألف الصفون فلا يزال كأنـه ... مما يقوم على الثلاث كسيرا
وقال عمرو بن كلثوم:
وأيامٍ لنا غر طوالٍ ... عصينا الملك فيها أن ندينا
وسيد معشرٍ قد توجوه ... بتاج الملك يحمي المحجرينا
تركنا الخيل عاكفة عليه ... مقلدة أعنتها صفونا

ومنـها: أن لا تثني سنبكها عند شرب الماء وقد مر ما اتفق لسليمان الباهلي مع عمرو بن معدي كرب، وروي عن عمر بن الخطاب رضي الله عنـه أنـه قال لعمرو بن معدي كرب: كيف معرفتك بعراب الخيل؟ قال: معرفة الإنسان بنفسه وأهله وولده. فأمر بأفراس فعرضت عليه فقال: قدموا إليها الماء في التراس وهو وعاءٌ متسع قصير الجدر فمن شرب ولم يثن سنبكه فمن العراب ومن ثناه فليس منـها.
ومنـها: أن تكون كثيرة خفقان القلب ذكية حذرة. قال كعب بن مالك:
وكل طمرةٍ خفق حشاها ... تدف دفيف صفراء الجراد
الدف: الجري. وقال آخر:
ومكفت فضل سابغة دلاص ... على خيفانةٍ خفق حشاها
وقال آخر:
بشنجٍ موتر الأنساء ... جابي الضلوع طفق الأحشاء
وقال الأعشى:
كم فيهم من شطبة خفيقٍ ... وسابحٍ ذي ميعةٍ ضامر
الشطبة: الفرس الطويلة، ولا يوصف بـه الذكر.
وقال امرؤ القيس:
على الزيل جياش كأن اهتزامـه ... إذا جاش فيه حميه غلي مرجل
وقال عنترة العبسي:
ولي فرس يحكي الرياح إذا جرى ... لأبعد شأواً من بعيد مرام
يجيب إشارات الضمير حساسة ... ويغنيك عن صوتٍ له ولجام
وقال المتنبي:
وأدبها طول القتال فطرفه ... يشير إليها من بعيد فتفهم
تجاوبه فعلاً وما يعرف الوحى ... ويسمعها لحظاً وما يتكلم
وكان للمتنبي في أنطاكية مـهر يسمى الطخرور فتعذر عليه المرعى لكثرة الثلج فقال:
ما للمروج الخضر والحدائق ... يشكو خلاها كثرة العوائق
أقام فيها الثلج كالمرافق ... يعقد فوق السن ريق الباصق
ثم مضى لا عاد من مفارق ... بقائد من ذوبه وسائق
كأنما الطخرور باغة آبقٍ ... يأكل من نبت قصير لاصق
كقشرك الحبر عن المـهارق ... أروده منـه بكالشوذانق
بمطلق اليمنى طويل الفائق ... عبل الشوى مقارب المرافق
رحب اللبان نائه الطرائق ... ذي منخر رحب وإطل لاحق
محجل نـهدٍ كميتٍ زاهق ... شادخة غرته كالشارق
كأنـها من لونـه في بارق ... باقٍ على البوغاء والشقائق
والأبردين والهجير الماحق ... للفارس الراكض منـه الواثق
خوف الجبان في فؤاد العاشق ... كأنـه في ريد طودٍ شاهق
يشأى إلى المسمع صوت الناطق ... لو سابق الشمس من المشارق
جاء إلى الغرب مجيء السابق ... يترك في حجارة الأبارق
آثار قلع الحلي في المناطق ... مشياً وإن يعد فكالخنادق
لو أوردت غب سحاب صادق ... لأحسبت خوامس الأيانق
إذا اللجام جاءه لطارقٍ ... شحا له شحو الغراب الناعق
كأنما الجلد لعري الناهق ... منحدر عن سيتي جلاهق
بز المذاكي وهو في العقائق ... وزاد في الساق على النقانق
وزاد في الوقع على الصواعق ... وزاد في الأذن على الخرانق
وزاد في الحذر على العقاعق ... يميز الهزل من الحقائق
وينذر الركب بكل سارقٍ ... يريك خرقاً وهو عين الحاذق
يحك أنى شاء حك الباشق ... قوبل من آفقةٍ وآفق
بين عتاق الخيل والعتائق ... فعنقه يربي على البواسق
وحلقه يمكن فتر الخانق ... أعده للطعن في الفيالق
والضرب في الأوجه والمفارق ... والسير في ظل اللواء الخافق
يحملني والنصل ذو السفاسق ... يقطر في كمي على البنايق
لا ألحظ الدنيا بعيني وامق ... ولا أبالي قلة الموافق
أي كبت كل حاسد منافق ... أنت لنا وكلنا للخالق

المروج: مرج، وهو الذي يرسل فيه الدواب، والخلاء: الكلاء الرطب، والعوائق: ما يعوق الشيء، والطخرور: اسم مـهره، والمـهرقة: الصحيفة، والشوذانق: الشاهين، والضمير في أورد للنبات، وأدخل الباء على الكاف لأنـها بمعنى مثل، والفائق: مفصل الرأس، فإذا طال طال العنق، وعبيل الشوى: غليظ الأطراف، وإذا تدانت مرافقه كان أمدح له، واللبان: الصدر، والناته: العالي، والطرائق: الأخلاق، والأطل: الخاصرة، واللاحق: الضامر، والزهق: المتوسط في السمن والهزال، والغرة: الشادخة التي ملأت الوجه، والشارق: ضوء الشمس، والبارق: السحاب، والبوعاء: الترائب، والشقائق: جمع شقيقة، الأرض ذات الرمل والحصا، وقد شبه غرته بالبرق وجسده بالسحاب، وباق: أي صبور، والأبردين: الغداة والعشي، والهجير: شد الحر، وخوف مبتدأ خبره قوله للفارس فيما تقدم، وبز: سبق، والمذاكي: جمع مذاك، الفرس الكبير، والعقائق: جمع عقيقة، الشعر الذي يخرج مع المولود، والنقانق: جمع نقنق، ذكر النعامن والخرانق: جمع خرنق، ولد الأرنب، والعقائق: طيور بلق بسواد وبياض، والخرق: ضد الحذق، والآفق من الشيء: فاضله وشريفه، والبواسق: النخل العالي، والفيالق: الكتتائب من الجيوش، والسفاسق: النصل، والموامق: المحب، وأي: حرف نداء. ولما قتل المـهرجين كبست أنطاكية قال:
إذا غامرت في شرف مرومٍ ... فلا تقنع بما دون النجوم
فطعم الموت في أمر حقير ... كطعم الموت في أمر عظيم
ستبكي شجوها فرسي ومـهري ... صفائح دمعها ماء الجسوم
قربن النار ثم نشأن فيها ... كما نشأ العذارى في النعيم
وفارقن الصياقل مخلصاتٍ ... وأيديها كثيرات الكلوم
يرى الجبناء أن العجز عقلٌ ... وتلك خديعة الطبع اللئيم
وكل شجاعةٍ في المرء تغني ... ولا مثل الشجاعة في الحكيم
وكم من عائب قولاً صحيحاً ... وآفته من الفهم السقيم
ولكن تأخذ الآذان منـه ... على قدر القرائح والعلوم
ومنـها: أن تثبت في مشيها كمشي الكلاب في الهراس وهو شوك كأنـه حسك. قال النابغة الجعدي:
وشعثٍ يطابقن بالدارعين ... طباق الكلاب يطأن الهراسا
وقال ابن قعين:
إنا إذا الخيل عدت أكداسا ... مثل الكلاب تتقي الهراسا
ومنـها: أن تثب ما يعرض أمامـها من حفرة وجدار عند الجري.
قال امرؤ القيس:
لها وثبات كوثب الظباء ... فوادٍ خطاءٌ ووادٍ مطر
وقال أيضاً:
وأعددت للحرب وثابة ... جواد المحثة والمرود
سبوحاً جموحاً وأحضارها ... كمعمعة السعف الموقد
وقال القتيبي:
لها وثبات كصوب السحاب ... فوادٍ خطيطٌ ووادٍ مطر
وقال آخر: يملأ عينيك بالفناء ويرضي_ك عقاباً إن شئت أو نزقا يقال: نزق الفرس إذا وثب. وقال المتنبي:
في سرج ظامئةٍ الفصوص طمرةٍ ... يأبى تفردها بها التمثيلا
الطمرة: شديدة الوثب.
ومنـها: أن تختال في مشيها، روى الأصمعي أن رجلاً معتوهاً جاء إلى أبي عمرو بن العلاء فقال: يا أبا عمرو ولم سميت الخيل خيلاً؟ فقال: لا أدري بل علمنا نتعلم. فقال: لاختيالها في المشي. فقال أبو عمرو اكتبوا هذه الحكمة وارووها عن معتوه وأنشد الأصمعي:
قد أطرق الحي على سابح ... أسطع مثل الصدع الأجرد
لما أتيت الحي في ودقه ... كأن عرجوناً بمثنى يدي
أقبل يختال في شأوه ... يضرب في الأقرب والأبعد
كأنـه سكران أو عابس ... وابن رب حرث المورد
وقال ابن المعتز:
وقد يحضر الهيجاء في شنج النسا ... تكامل في أسنانـه فهو فارح
له عنقٌ يغتال طول عنانـه ... وصدرٌ إذا أعطيته الجري سابح
إذا مال عن أعطافه قلت شارب ... عتاه بتصريف المدامة طافح
وقال:
ولقد وطئت الغيث يحملني ... طرفٌ كلون الصبح حين وقد
يمشي ويعرض في العنان كما ... صدق المعشق بالدلال وصد
طارت بـه رجل مرصعةٌ ... رجامة بحصى الطريق ويد
وقال المراد:
شندف أشدق ما روعته ... وإذا طوطئ طياً وطمر
الشندف: المختال في مشيه يميل من النشاط. وقال امرؤ القيس:
وإني زعيمٌ إن رجعت مملكاً ... بسيرٍ ترى منـه الفرانق أزورا

على لاحبٍ لا يهتدي بمناره ... إذا ساقه العود النباطي جرجرا
إذا قلت روِّحنا أرن فرانقٌ ... على جلعدٍ واهي الأباجل أبترا
على مقصوص الذنابي معاودٍ ... بريد السر بالليل من خيلٍ بربرا
إذا زعته من جانبيه كليهما ... مشى الهيدبى في دفه ثم فرفرا
أقب كسرحان الغضى متمطرٍ ... ترى الماء من أعطافه قد تحدرا
أي: إذا عاطفته بالزجر من جانبيه كليهما تبختر واختال في مشيه ثم حرك باللجام عبثاً ونشاطاً، وقال:
ويخضد في الآري حتى كأنـه ... بـه عرةٌ من طائف غير معقب
الخضد: شدة المضغ، والعرة: الجنون، والطائف: الشيطان، والمعقب: الملازم.

الفصل الثاني في بيان اختلاف أوصافها باختلاف أقاليمـها فالحجازية حسنة الأحداق رقيقة الحجافل طويلة الآذان صلبة الحوافر جيدة الأرساغ. والنجدية طويلة الأعناق قليلة لحم الخد مدورة الرأس عريضة الكفل رحبة البطن رقيقة القوائم غليظة الأفخاذ. واليمنية: مدورة الأبدان خشنة غليظة القوائم محدبة الكفل خفيفة الأجناب قصيرة الرقاب. والشامية: حسنة اللون لينة الحافر صلعة الجبهة كبيرة الأحداق واسعة الأشداق. والمصرية: طويلة الأعناق حديدة الآذان رقيقة القوائم طويلة الأرساغ قليلة الشعر رديئة الحوافر. والمغربية عظيمة الأعناق غليظة القوائم مدورة الأوظفة ضيقة المناخر عابسة الوجوه طويلة السبيب غزيرة شعره. والإفرنجية: غليظة الأبدان عظيمة الصدر والرقبة ضيقة الكفل؛ روي: أن أشرفها الحجازية، وأعينـها النجدية، وأصبرها اليمانية، وأكثرها هملجة المصرية، وأنسلها المغربية، وأفشلها الإفرنجية، وألونـها الشامية.
والمشـهور من الخيل الشامية والعراقية الآن خمسة: الصقلاوية وأم عرقوب والشويما وكحيلة العجوز وعبية.

قيل: إن الخيل فرت لما وقع سيل العرم، ولحقت بالقفر مع الوحوش، ثم ظهر خمسة من كرائمـها في بلاد نجد، فخرج في طلبها خمسة نفر فعثروا عليها، وترصدوا مواردها فإذا هي ترد عيناً في تلك الناحية فعمدوا إلى خشبة وأقاموها بإزاء العين فانحدرت الخيل لتشرب فلما رأت الخشبة نفرت ورجعت ولما أجهدها الظمأ اقتحمتها وشربت. ومن الغد جاؤوا بخشبة أخرى، وأقاموها بجنب الأولى وهكذا إلى أن تركوا فرجة لورودها وصدورها وهي تنفر وتقتحم إلى أن أنست بالأخشاب، فلما وردت سدوا الفرجة من ورائها وتركوها محبوسة إلى أن ضعف نشاطها وأنست بهم ركبوها وطلبوا منازلهم فنفدت أزوادهم وأجهدهم الجوع فتفاوضوا في ذبح واحدة ويجعلون لصاحبها حظاً في الأربعة الباقية ثم بدا لهم أن لا يفعلوا ذلك إلا بعد المسابقة، ويذبحون التي تتأخر فتسابقوا وأرادوا ذبح المتأخرة فأبى صاحبها إلا بعد إعادة المسابقة فتأخر غيرها، فأعادوا المسابقة حتى يرجع الأمر الأولى فلاح لهم قطيع غزلان فطردوه فظفر كل واحد بغزال. وسموا التي سبقت في الأدوار كلها صقلاوية لصقالة شعرها واسم صاحبها جدران فنسبت إليه. والثانية أم عرقوب لالتواء عرقوبها واسم صاحبها شويه فنسبت إليه. والثالثة الشويما لشامات كانت بها واسم صاحبها ساخ فنسبت إليه. والرابعة كحيلة لكحل في عينيها واسم صاحبها العجوز فنسبت إليه. والخامسة عبيه لأن عباءة صاحبها وقعت على ذيلها حين السباق فحملته بـه إلى آخر الميدان واسم صاحبها شراك فنسبت إليه. ثم تفرع من الصقلاوية الجدرانية الوبيرية ونجمة الصبح والمريعية والقميصية وتفرع من أم عرقوب أشيكي وعن شويمة السباح الكبيشا وعن كحيلة العجوز رأس الفداوي والثامري والجنوب والمعارف والمنديل والمصني والمشـهود والنعام والشريف والأخرس والمخلدية وحمدان السامري والطويسية وودنا الخريس والمعنقية والجدرجية والجريبا وأم عامر ويتفرع من عبية الشرال أم جريص والخضر وهدبا البشير. ومن خيل الشام صنف يسمونـه عدابه، وينقسم إلى خمسة أقسام: جلفي ومعنقية ودعجانية وجيثنية وقريجة، ويتفرع من هذه الخمسة، فروع، فيتفرع من الجلفي سعد الطوقان والغصيني والغطيمي والعجمي، ومن المعنقية معنقية السبيني. وكافة هذه الفروع ترجع إلى كحيلة العجوز وكرائم الكحيلات عند بني مدلج والتجاريات. وفحول هذه الأصناف جميعها منـها ما يصلح للتقفيز وما لا يصلح، ويسمى مظلوم الأم لأنـه مجهول الأب، ولا يعتبرون حسن خلقة الفحل وإنما يعتبرون صحة نسبة أبيه وقد اشتهر عندهم أن الأنثى كالصندوق المقفول، فأي فحل ادخر فيها استخرج منـها؛ ولذا كانوا يقصدون الفخل من الأماكن البعيدة. قال الأصمعي في نسبة الحرون فرس مسلم بن عمر الباهلي أنـه ابن الأثاثي بن الحرز بن ذي الصوفة بن أعوج الأكبر وليس للعرب فحل أشـهر ولا أكثر نسلاً منـه، وهو فرس غني بن أعصر بن سعد بن قيس بن غيلان وهو من نسل زاد الراكب الذي أعطاه سليمان عليه السلام لقوم من جرهم وفدوا عليه، فلما قضيت حوائجهم قالوا يا نبي الله إن أرضنا شاسعة فزودنا زاداً يبلغنا أهلنا فأعطاهم فرساً، وقال: إذا نزلتم منزلاً فاحملوا عليه غلاماً فإنكم لا تورون ناركم حتى يأتيكم بطعام. فكانوا لا ينزلون منزلاً إلا حملوا عليه لاماً ليقتنص فكان لا يغلبه شيءٌ تقع عينـه عليه من ظبي أو بقر أو حمار إلى أن قدموا بلادهم ولذا سموه زاد الراكب. وأم أعوج سبلة فرس غني. وأما أعوج الأصفر فهو فرس هلال بن عامر بن صعصعة وسمي الأعوج، لأنـه ركب صغيراً قبل أن تشتد عظامـه فاعوجت قوائمـه وإليه تنسب الخيل الأعوجية، قال لبيد يمدح نباته:
معاقلنا التي نأوي إليها ... نبات الأعوجية والسيوف
وقال جرير:
إن الجياد يبتن حول قبابنا ... من نسل أعوج أو ذوي العقال
وقال المتنبي:
وإذا المكارم والصوارم والقنا ... ونبات أعوج كل شيءٍ يجمع
وقال أبو تمام:
والأعوجيات الجياد كأنـها ... تهوى وقد رنت الرياح سماسم
وقال:
ولو أغتدي أعوج يعدو بـه المرطى ... أو لاحق لتمنى أنـه وتد

قال الأصمعي: سئل ابن الهلالية فارس أعوج عن أعوج فقال: ضللت في بعض مفاوز بني تميم فرأيت قطاة تطير فقلت: والله ما تريد إلا الماء فاتبعها. ولم أزل أغض من عنان أعوج حتى وردت. وهذا أغرب ما يكون، لأن القطا شديد الطيران، وإذا قصد الماء كان أشد، ولم يكفه، حتى قال أغض من عنانـه ولولا ذلك لسبق القطا. وروي أن أمـه نتجته ببعض بيوت الحي وكان عندهم أضياف فرأوه يضع طرف جحفلته على كازنـها أي أصل الفخذ مما يلي الحياء، فقالوا: أدركوا ذاك الفرس لا ينزي على فرسكم وذلك لعظمـه وطول قوائمـه فقاموا إليه فإذا هو بالمـهر.
ونسبوا الحنفا فرس حجر بن معاوية أنـها أخت داحس لأبيه من ولد العقال والغبراء خالة داحس وأخته لأبيه وهما سبب الحرب بين بني عبس وذبيان فمما روي أن قيس بن زهير سيد بني عبس اشترى من مكة درعاً تسمى ذات الفضول وورد بها إلى قومـه فرآها الربيع بن زياد فأخذها منـه فغضب قيس وانتقل بأهله ونزل على بني ذبيان وسيدهم حمل بن بدر وأخوه حذيفة فأكرموه وأحسنوا جواره. وكانت لقيس خيل كريمة من جملتها داحس وسمي بذلك، لأنـه كان لقرواش اليربوعي فرس تمسى جلوى ولحوط اليربوعي فحل اسمـه ذو العقال لا يطرقه، فتوجها في نجعة والفحل مع ابنتين له يقودانـه، فمرت بـه جلوى وكانت وديقاً؛ فلما استنشاها ودى، فضحك شباب منـهم، فاستحبت الفتاتان فأرسلتا مقوده فوثب على جلوى؛ ثم جاء حوط فرأى عين فرسه فقال: نازٍ والله، فأخبر بالخبر، فنادى بني يربوع فاجتمعوا وقالوا: والله ما أكرهناه. فقال: أريد ماء فرسي، فقالوا له: دونك. فأوثقها حوط، وجعل في يده تراباً وأدخلها في فرج الفرس، وسطا عليها فاشتمل الرحم على ما بقي فيها، فأنتجت مـهراً فسماه داحساً لسطوة حوط عليه ودحسه إياه، وخرج داحس كأبيه، ثم إن قيساً أغار على بني يربوع فغنم وسبا ولم ينج منـهم غير فتيين من بني أريم وقطعا الخيل وكان فيها داخس فلما رآه قيس أعجب بـه وأخذه فداء للسبي وصار لقيس، فتراهن رجلان من بني ذبيان عليه وعلى الغبرا فرس حذيفة ابن بدر على عشر قلائص، وأخبرا حذيفة بالرهان على فرسه وفرس قيس فرضي وأمضاه، ثم أخبرا قيساً بذلك فقال: راهنا من شئتما وجنباني بني بدر، فإنـهم قوم يظلمون فقالا: قد أوجبنا الرهان مع حذيفة، فقال: والله ليشتعلن علينا شراً. ثم جاء قيس إلى حذيفة فقال: إنما جئتك لأواضعك الرهان عن صاحبي، فقال: لا والله حتى تأتي بالعشر قلائص، فغضب قيس وتزايدا حتى بلغا مئة قلوص ووضعا الرهان على يد رجل من بني ثعلبة، وجعلا الغاية مئة غلوة، والمضمار أربعين ليلة، ولما تمت المدة، جعل حمل بن بدر فتية في شعب هضب القليب على طريق الفرسين وأمرهم إن جاء داحس سابقاً أن يردوا وجهه عن الغاية. فلما أحضر أخرجت الأنثى عن الفحل فقال حمل: سبقتك يا قيس، فقال قيس: رويداً يعدوان الجدد إلى الوعث وترشح أعطاف الفحل، فلما أوغلا عن الجدد وخرجا إلى الوعث وترشح أعطاف الفحل، فلما أوغلا عن الجدد وخرجا إلى الوعث برز داحس عن الغبرا، فقال قيس: جري المذكيات غلاء، فذهبت مثلاً. وقد ضمن هذا المثل ابن هاني الشاعر في قصيدة يمدح المعز لدين الله:
والأعوجيات التي إن سوبقت ... سبقت وجري المذكيات غلاء
الطائرات السابحات السابقات ... الناجيات إذا استحث نجاء
والبائس في جمر الوغى لكماتها ... والكبرياء لهن والخيلاء
لا يصدرون نحورها يوم الوغى ... إلا كما صبغ الخدود حياء
والغلاء: جمع غلوة، وهو مدى الرمي، ويقال: جري المذكيات غلاب - بالباء الموحدة - أي: جري المسان من الخيل مغالبة، وذلك أن المذكية وهي التي تمت قوتها تحمل على الخشن من الأرض، للثقة بقوتها وصلابتها، وأنـها ليست كالجذاع الصغار التي يطلب لها الرخاوة من الأرض لضعفها وصغرها. فإنـها لا تثبت ثبات المذكيات، ولما أشرف داحس على الغاية ودنا من الفتية وثبوا في وجهه وردوه ففي ذلك يقول قيس:
وما لاقيت من حمل بن بدر ... وإخوته على ذات الأصاد
هم فخروا علي بغير فخر ... وردوا دون غايته جوادي

ثم قال قيس لحذيفة أعطني سبقي فأعطاه السبق، ثم إن جماعة من قوم حذيفة ندموه على ذلك، ونـهاه آخرون وقالوا إن قيساً لم يسبق إلى مكرمة، وإنما سبقت دابة دابة فأبى، وبعث ندبة ابن حذيفة إلى قيس يطلب منـه السبق فقال قيس: هذا سبقي فكيف أعطيكم إياه فتناول ابن حذيفة من عرض قيس، وأغلظ فطعنـه قيس برمح فدق صلبه. فاجتمع الحيان وأدوا دية المقتول فأخذها حذيفة دفعاً للشر. ثم إن قومـه ندموه، فعاد الشر بينـهم فتحمل قيس بمن معه من قومـه ورحل، وقامت الحروب بين الحيين إلى أن قتل مالك أخو قيس، وكان الربيع بن زياد معتزل الحرب، فلما بمقتل ابن أخيه شق ذلك عليه وقاتل بني ذبيان وأنشد:
من كان مسروراً بمقتل مالك ... فليأتِ نسوتنا بوجه نـهار
يجد النساء حواسراً يندبنـه ... يطلمن أوجههن باٍحار
قد كئن يخبئن الوجوه تستراً ... فالآن حين بدون للنظار
يضربن حر وجوههن على فتى ... عف الشمائل طيب الأخبار
أفبعد مقتل مالك بن زهير ... يرجو النساء عواقب الأطهار
ومن عادة العرب أنـها لا تندب القتيل حتى يؤخذ بثأره، ثم توالت الحروب بينـهم وكان أعظمـها يوم الهباءة، وسئم قيس من القتال، فذهب إلى أخواله بعد أن مات الربيع وأكل بعض القوم بعضاً، فقام في الصلح الحارث بن عوف وهرم بن سنان المريان، وحملا لحملات واجتهدا في إصلاح ذات البين، وفي ذلك يقول زهير بن أبي سلمى:
تداركتما عبساً وذبيان بعدما ... تفانوا ودقوا بينـهم عطر منشم
والعسجدي فرس لبني أسد من نتاج الديناري بن الهميسع بن زاد الراكب، وأما الآن، فإنـهم ينسبون الفحل لأمـه. ومن الخيل المشـهورة، خيل مشايخ بني ظافر، قبيلة بين بغداد والبصرة، والعرب يضنون ببيعها، لأن عادة العرب في بيع إناث الخيل مختلفة. فمنـهم نصف فرسه ويسقط حقه من الانتفاع بركوبها بتسليم رسنـها إلى المشتري في مقابلة علفها، ويكون للبائع في أولادها النصف، فإذا أنتجت أنثى ورضعت مئة يوم كان المشتري مخيراً في ربط إحداهما وتفويض الأخرى على البائع. وإن أنتجت مـهراً، يكون الربع منـه لرابطه في مقابلة علفه وتربيته. هذا إذا لم يكن بينـهما شرط، وإلا فالشرط هو المعتبر، ويسمون هذا البيع هجرياً ومنـهم من يبيع فرسه بشرط أن يكون له الأولى مما تتنجه من الإناث، أو الثانية أو الأولى والثانية، فإذا ولدت أولاً أنثى أشـهد المشتري عند نتاجها، بأن هذه المـهرة للبائع، ثم يرضعها مئة يوم ويسلمـها له، إن علم محله وإلا فيبقيها عنده، فإن حضر البائع قبل بلوغها سن الركوب يطلب منـه ثمن علفها وأجرة تربيتها من حين تمام مدة رضاعها ويسلمـها له. وإن جاء بعد ركوبها كان للمشتري منـها الربع مقابلة علفها وتربيتها، وكذا يعامل في الثانية والثالثة. هذا إذا لم يكن بينـهما شرط، وإلا فالشرط أملك. ويسمون البيع بيع المثاني، ومنـهم من يبيع فرسه بيعاً باتاً، وهو نادر، ويسمون هذا البيع قلاطاً.
ومن الخيل المشـهورة أيضاً خيل بجبل أوراس بين تونس وقسنطينة. وفي السقراطية أن الصحابة رضي الله عنـهم، لما فتحوا إفريقيا فضلوا تلك الخيل على خيل الشام.

الباب السادس في تقفيزها وأطوارها وخدمتها والإنفاق عليها وتأديبها وكيفية تضميرها وعلاجها. وفيه ستة فصول
الفصل الأول في التقفيز ينبغي أن يكون في فصل الربيع لتكون ولادة الفرس فيه، لأن المولود في الشتاء لا ينجح، ويختلف وقته باختلاف الأقاليم. ففي الإقليم الحار تقفز في شباط، وفي المتوسط في نيسان، وفي البارد في أيار، ليأكل الفلو القصيل، ويكون قوي البنية صحيح البدن.
وفي دمشق يقفزون الخيل مرتين في السنة، أولاهما في الربيع والثانية في الخريف عند قطف الزيتون، ولذا يسمونـه الزيتوني، لإدراك نبات الفصة والبيقية عند نتاج الفلو فيتغذى منـهما.
وينبغي أن تكون الفرس عند النزو في أرض منحدرة، ليتمكن منـها الفحل، وأن يجعل قبل وجهها غزال ليأتي الفلو مشابهاً له في الخلقة، وأن يغسل ذكر الفحل وفرج الأنثى بعد النزو بماء بارد وتسير سيراً عنيفاً كيلا تلقي ماء الفحل من رحمـها وتلتزم الراحة ولا تطعم الخضرة ولا تسمع صهيل فحل، إلى أحد وعشرين يوماً. فإن انكمش الفرج وسال منـه شبه المني ونفرت من الفحل فقد علقت، وإلا أنزي عليها الفحل مرةً أخرى.

فإن نفضت مراراً وظهرت علامات الرطوبة كالسيلان مثلاً، يرغى الصابون على اليد ويغسل الرحم بلطف ثم يعاد النزو أو تؤخذ قطعة صغيرة من الرصاص وتجعل في شيء من صوف إبط الغنم ثم يدخل في فرج الفرس فإذا وجد فيها فتق يجمع طرفاه ويؤخذ من النمل الصغير واحدة وتضع فمـها عليهما فإذا عضتهما قطع رأس النملة وترك متعلقاً بهما. ثم تؤخذ ثانية ويفعل بها كالأولى إلى أن يلتئم الفتق وينزى عليها الفحل.
وذكر داود أن الفرس إذا لم تحمل وسقيت من الراوند التركي مع دبس العنب وحملت صوفة من نشارة العاج ولبن الخيل تحمل وهو مجرب.
ومن علامات الحمل صغر طرف الفرج وانكماشـه وحدة النظر. والفرس تطلب الفحل إذا بلغت ثلاث سنين. فإذا طلبته وحنت إليه، قيل لها مستأنفة، كما يقال للناقة متنافرة، وللبقرة منابتة، وللحمارة طالبة، ومدة الحمل أحد عشر شـهراً. قال أرسطو: إن مدة الحمل في كل حيوان مضبوطة إلاّ في الإنسان فإن لم تضع قيل جرت، وكلما جرت كان فلوها أقوى، وأكثر زمن الجر خمسة عشرة يوماً، فإن درت الحلمة اليمنى قبل اليسرى أو كانت الحلمتان سوداوين أو مضغ شيء من حليبها على الظفر فسال كان الحمل ذكراً.
وينبغي بعد قطع السرة أن يملس حدا الفلو، حين وضعه، وفمـه، ويفتح منخراه، ويلين عسيبه، بحيث يرفعه إلى أعلاه برفق، ويقطع لحمة حافره المسماة بالنسر، ثم يحمل بلطف ويلقم ثدي أمـه كي يعتاد، وأن لا يفطم إلاّ بعد سبعة أشـهر، وأن يسقى بعد الفطام حليباً شـهراً، ثم شـهرين بعده مضافاً بدقيق الشعير، فإن أديم على ذلك سنة اشتد قوة، وعظم نجاحاً. وحليب الإبل أصلح للفلو من غيره وفيه خاصية للجري، ويزيد في المخ والعصب، وينقص اللحم، قال ابن خلدون: والمتغذى بلبن الإبل يؤثر في خلقه الصبر والاحتمال، والقدرة على حمل الأثقال إذ هي من أخلاق الإبل وتكون إمعاؤه في الغلظ والصحة كإمعائها لا يطرقها وهن ولا ضعف. والمطلوب أن يكون الفحل نجيباً صحيح النسبة، خالياً من العيوب لأن الفلو يأتي مشابهاً لأبيه في جميع حالاته، فإن لم يجد الرجل لفرسه فحلاً من نسبها أو ما يقاربه، يتركها بلا تقفيز إلى حين وجوده، ويطلبه وإن بعدت المسافة. ومنـهم من يجعل على فرج الأنثى قفلاً لئلا ينزو عليها مجهول النسب ويسمونـه الكتبة، يقال كتب على فرسه أو ناقته أي خزم حياءها بحلقة من حديد أو صفر، تضم شفري حيائها لئلا ينزى عليها، قال الشاعر:
لا تأمنن فزارياً خلوت بـه ... على قلوصك واكتبها بأسيار
ومن نزى على فرسه غير جواد غسل رحمـها بأدوية مفسدة لماء الفحل، ولهم في غسله مـهارة تامة، والحاصل أنـهم يغارون على محافظة أنساب خيلهم كما يغارون على محافظة أنسابهم ويحضرون عند النزو شـهوداً. قال صاحب إنسان العيون: "إن عروة بن زيد الخيل وفد على عبد الملك بن مروان وقاد إليه خمساً وعشرين فرساً، ونسب كل واحدة منـهن إلى آبائها وأمـهاتها وحلف على كل فرس يميناً غير اليمين التي حلف بها على غيرها، فقال عبد الملك: عجبي من اختلاف أيمانـه أشد من عجبي من معرفته بأنساب الخيل، وقد كانوا يعتنون بالمحافظة على أنساب جمالهم حيث أنـهم كانوا يرسلون في الإبل فحلاً يسمونـه سدوماً، ليهدر بينـها، فإذا ضبعت أخرجوه عنـها، لدناءة أصله، وأرسلوا فيها فحلاً كريماً فإذا كان هذا اعتناؤهم بجمالهم فما بالك بمحافظتهم على أنساب خيلهم بل ما بالك بالمحافظة على أنسابهم من الخلل والطعن".
واعلم بأن العيوب التي يستحب أن يكون الفحل سالماً منـها، أن لا يكون أخذى: أي أصول أذنيه مسترخية، ولا أمغر، أي ذهب شعر ناصيته، ولا أدغم: أي غطت ناصيته عينيه، ولا أسعف: أي في ناصيته بياض، ولا أحول: أي أبيض مؤخر عينيه وغار السواد إلى مآقيه، ولا أقنى: أي في أنفه احديداب، ولا مغرباً: أي ابيضت أشفار عينيه مع زرقة العينين، ولا أدنى أي اطمأن عنقه من أصله، ولا أقصى: أي في عنقه قصر ويبس، ولا أكتف: أي في أعالي كتفيه انفراج، ولا أزور: أي يدخل إحدى فهدتيه ويخرج الأخرى، ولا مخطفاً: أي لحق ما خلف مخرمـه من بطنـه، ولا هضيماً: أي مستقيم الضلوع التي دخلت أعاليه. قال الأصمعي: "لا يسبق في الحلبة أهضم". وقال النابغة:
خيط على زفرة فتم ولم ... يرجع إلى دقة ولا هضم

ولا قليعاً: أي طويل الظهر، ولا أصقل: أي طويل الصقلة وهي الخاصرة، ولا أنجل: أي خرجت خاصرته من ورق صفاقه، ولا أفرق: أي أشرفت إحدى وركيه على الأخرى، ولا أرسح أي قليل لحم الصلا، ولا أعزل: أي معوج عسيب الذنب، و لا أشعل: أي في ذنبه بياض ولا ملوحاً: أي إذا ضربته حرك ذنبه، وفي المثل (عيب في الراس ولا عيب في الذنب)، ولا أشرح: أي ببيضة واحدة ويسمى أفرق، ولا أفجح: أي تباعد كعباه، ولا أيداً: أي تباعدت ساقاه، ولا أصك: أي يصك كعبيه إذا مشى، ولا أفقد: أي منتصب الرسغ مقبلاً على الحافر، ويكون في الرجل خاصة، ولا أصدف: أي تدانى ذراعاه وتباعد حافراه، ولا أقسط: أي انتصبت رجلاه غير منحيتين، ولا أمدس: أي مصطك بواطن الرسغين، ولا أحنف: أي ملتوي الحافرين بحيث يقبل كل منـهما على الآخر، ولا كرداً: أي يخبط الأرض بيده باستقامة لا يقلبها لجهة بطنـه، ولا رموحاً: أي يضرب الأرض بيده حين المشي، ولا أجسر: أي مضطرب اليد والرجل، ولا مكواحاً: أي سريع العطش، ولا صلوداً: أي بطيء العرق، ولا أكوش: أي إذا جرى نكس كالحمار، ولا طموحاً: أي يسمو ببصره إلى السماء، ولا فاكساً: أي يطأطئ رأسه إذا جرى، ولا جموحاً: أي قوي الرأس، ولا قطوفاً: أي لا تصل رجله إلى مكان يده حين يرفعها، ولا حروناً: أي يقف إذا أريد منـه الجري أو السير أولا لا يجري إلاّ بالضرب، ولا خفاشاً: أي يستتب حضراً ثم يرجع القهقرى، ولا رواغاً: أي يحيد في حضره يميناً وشمالاً، ولا شبوباً: أي يقوم على رجليه ويرفع يديه، ولا عاجناً: أي يعجن برجليه كقماص الحمار، ولا مفتلاً: أي يفرق بين قوائمـه إذا رفعها كأنما ينزعها من وحل، ويخفق برأسه، ولا مجربداً: أي يقارب الخطوة بقرب سنابكه من الأرض، ولا يرفعها رفعاً شديداً، ولا مشاغراً: أي يطمح بقوائمـه جميعاً، ولا مواكلاً: أي لا يسير إلاّ بسير غيره، ولا خروطاً: أي يخرط رسنـه عن رأسه، ولا رموحاً: أي يضرب بإحدى رجليه، ولا ضروحاً: أي يضرب بهما، ولا عضوضاً.
وكثرة الضراب على الفحل تحدث فيه أمراضاً وتصير منيه دماً أحمر لاسيما إذا كان معداً للركوب، فغاية ما يسمح له في السنة من خمس مرات إلى ثمان، إلاّ إذا كانت الإناث قريبة عهد بالولادة نحو شـهر مثلاً، زيد له في العدد السابق، لأن ضرابها يصلح الفحل، وأما إذا كان غير معد للركوب لعلة منعت منـه، فلا حد لعدد ضرابه ويكون كفحل بيت المال، وذلك أن عادة الملوك أن تجعل عند رئيس كل مقاطعة فحلاً ينتفع بضرابه لا يمنع منـه أحد وليس على صاحب الأنثى إلاّ إكرام القائم بخدمة الفحل.
والعرب تستقبح بيع عسيب الفحل، لأنـه مناف للكرم، ولما نـهى رسول الله صلى الله عليه وسلم عنـه اشتد استقباحاً. روي عن ابن عمر رضي الله عنـهما: "أن رجلاً من بني كلاب سأل النبيّ صلى الله عليه وسلم عن عسيب الفحل فنـهاه فقال: إنا نطرق الفحل فنكرم، فرخص له في الكرامة"، والعسيب ماء الفحل.
و"نـهى صلى الله عليه وسلم، عن نزو الحمير على الخيل، روي عن دحية بن خليفة الكلبي قال: قلت يا رسول الله ألا أحمل لك حماراً على فرس فتنتج لك بغلة؛ فقال: إنما يفعل ذلك الذين لا يعقلون". وعن علي بن أبي طالب كرم الله وجهه قال: "أهديت رسول الله صلى الله عليه وسلم، بغلة فقلنا: يا رسول الله! لو أنزينا الحمير على خيلنا لجاءت بمثل هذه فقال: إنما يفعل ذلك الذين لا يعلمون". قال ابن حبان: "أي الذين لا يعلمون النـهي". وقال الخطابي: "إن الحمير إذا حملت على الخيل تعطلت منافع الخيل وقل عددها وانقطع نماؤها وهي محتاج إليها للغزو والركض والطلب، وعليها يجاهد العدو، وبها تحرز الغنائم، فأحب صلى الله عليه وسلم أن ينمو عدد الخيل، ويكثر نسلها لما فيها من النفع". وقال الكميت:
وما حملوا الحمير على عتاق ... مطهمةٍ فيلفوا متلفينا

الفصل الثاني في الأطور وعلاماتها

اعلم أن الفرس إذا ولدت فأول ما يسمى مـهراً وفلواً بضم الفاء وفتحها وكسرها وجمعه أفلاء، والأنثى فلوة، فإن بلغ من العمر سنة ودخل في الثانية سمي حولياً، فإذا أتم الثانية ودخل في الثالثة سمي جذعاً وثنياً، فإذا أتم الثالثة ودخل في الرابعة سمي رباعاً، فإذا أتم الرابعة ودخل في الخامسة سمي قارحاً إلى بلوغه الثامنة، وهو نـهاية القوى والشدة. ثم يأخذ في النقص إلى الرابعة عشرة فإن تجاوزها عجز عن الكر والفر، ولا يصلح حينئذ إلاّ للتقفيز.
ومن العلامات الدالة على على سن الفرس نبات أسنانـه وسقوطها، وذلك أن الفو تنبت ثناياه لمضي سبعة أيام من ولادته، فإذا بلغ الشـهر إلى الشـهرين تنبت رباعيته، فإذا بلغ سبعة أشـهر إلى الثمانية، تنبت سوادسه، فإذا بلغ تسعة أشـهر إلى العاشر تنبت أضراسه، وفي السنة الثالثة تبدل ثناياه إذا كان أبواه هرمين فإذا كانا شابين يتأخر إلى الرابعة، وفي هذه السنة الرابعة، تسقط رباعيته وينبت بدلها، وفي السنة الخامسة تبدل أنيابه وهي المسماة بالقوارح، قال أبو دؤاد:
جاورته حين لا تمشى بعقوته ... إلاّ المقانيب والقب المقاريح
المقانيب من الخيل: القطع، والقب، الضمر، والمقاريح: المنتهية في السن إلى السنة الثامنة. وبعد ذلك ينظر في الثنيات الحادثة تحت جفن العين الأسفل، فإن كانت ثنية واحدة تضم عليها ما مضى وهو ثمانية فتكون سنة تسعة أو اثنتين فتكون سنة عشرة وهكذا.
وعلامة تبديل السن أن التي لم تبدل تكون بيضاء ملساء، والمبدلة تضرب إلى الصفرة، ويكون فيها شقوق، وأكبر من التي لم تبدل. ولا يبدل من أضراسه شيء إلاّ لعلة، وعدة الأسنان اثنتا عشرة ونابان وباقيها أضراس.
ونقل الشيخ الأكبر عن أبي حيان التوحيدي: أن أسنان البقر أربعة وعشرون، والشاة إحدى وعشرون، والمعز تسعة، ومن كان من الحيوان أسنانـه قليلة فعمره قصير، ومن كانت أسنانـه كثيرة فعمره طويل.
وعلامة كبر الخيل استرخاء حجفلتها وتربيلها واختفاء أنيابها واختفاء السواد الذي في وسط أسنانـها من الفك الأسفل، وتسمى ماسحة، واغورار عينيها وتناثر شعر بدنـها، وربما بلغت من العمر خمسين سنة، والذكر ينزو إلى الأربعين.
وإذا أردت أن تعرف مقدار ما تبلغه من الطول تكيل من الركبة إلى منتهى منبت شعر الحافر، ثم من الركبة إلى أعلاها فإن كان ما كلته أولاً ثلث الثاني فقد تناهى طولها، وإلا فبمقدار ما نقص عن الثلث يكون الطول. ومما يعرف بـه أيضاً أن تكيل من مفصل ركبته إلى منبت شعر حافره، فإن بلغ طوله 37 سنتيماً فيكون غاية ارتفاعه من 145 إلى 148 سنتيماً، ومنتهى طول الربع 43 سنتيماً فيكون غاية ارتفاعه من 157 إلى 160 سنتيماً وهو الأغلب، والنادر من ذلك لا حكم له.
وإذا أردت أن تعرف ما يؤول إليه لون شعر الفلو فانظر إلى أشفار عينـه فإن شعره يكون مثله في كبره لا يتغير.
ومما يتشاءم منـه إذا نزل الفلو من بطن أمـه وله أسنان أو كانت خصيتاه ظاهرتين. واعلم أن البعير إذا طعن في السنة الخامسة سمي جذعاً، وفي السادسة ثنياً، وفي السابعة رباعاً والأنثى رباعية، وفي الثامنة سدساً وسديساً، وفي التاسعى بازلاً. وتجذع الشاة لسنة، وتثني لتمام سنتين ولتمام الثلاث رباعية، ولتمام الأربع سدس وصالغ لتمام خمس. وولد البقرة لأول سنة يسمى تبيعاً ثم جذعاً ثم ثنياً ثم رباعاً ثم سدساً ثم صالغاً وهو أقصى أسنانـه.
ويقال، لولد البقرة: عجل، ولولد الناقة: حوار، ولولد الحمار: جحش، ولولد الضأن: حمل، والأنثى: رخلة، ولولد المعز: جدي، والأنثى: عناق، ولولد الظبي: خشف، ولولد الأرنب: الخرنق، ولولد الثعلب: النغل، ولولد الخنزير: الخنوص، ولولد القرد: النشة، ولولد الأسد: الشبل والحفص، ولولد الضبع: الفرغل، ولولد الذئب من الكلبة: العسبار والديسم، ولولد الضبع من الذئب: السمع، ولولد الفار: الدرس، ولولد الضب: الحسل، ولولد النعام: الرال، ولولد الحبارى: النـهار.

الفصل الثالث في خدمتها والإنفاق عليها

قال ابن عباس رضي الله عنـهما: إن قوله تعالى: "الذين ينفقون أموالهم بالليل والنـهار سراً وعلانية" نزل في علف الدواب. وعن شرخبيل بن سلمة: "أن روح بن زنباع زار تميماً الداري فوجده ينقي لفرسه شعيراً ثم يعلفه عليه، وحوله أهله، فقال له روح: أما كان من هؤلاء من يكفيك؟ قال: بلى ولكني سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: ما من امرئ مسلم ينقي لفرسه شعيراً ثم يعلفه عليه إلاّ كتب له بكل حبة حسنة". وعلف الخيل لم يرد في تقديره شيء عن العرب، وإنما هو بحسب العادة لاختلافها باختلاف البلاد، ولا يجوز زيادتها عما اعتادته أو نقصها عنـه، وكانوا يمرنونـها على أكل قديد اللحم، فإذا أجدبوا وقل الحليب أطعموها منـه: قال النمر بن تولب حين وفد على النبيّ صلى الله عليه وسلم:
إنا أتيناك قد طال السفر ... نقود خيلاً ضمراً فيها عسر
نطا اللحم إذا عز الشجر ... والخيل في إطعامـها الشحم ضرر
ويسقونـها قبل العلف وبعده، قال الحطيئة:
وكل أجرد كالسرحان أترزه ... مسح الأكف وسقي بعد إطعام
أترزه: أس شدده وصلبه، ويسقونـها كبريت الغنم المحلول بالماء في أيام الصيف والماء الحار أيام الشتاء، ولا يعدون على الذكر إلاّ إذا كان بين الممتلئ والطاوي لأنـه إذا خلا بطنـه ذهب نشاطه بخلاف الأنثى، وللشعير نفع كبير لكل ذي ظلف.
وينبغي تنقيته ونقعه في الماء حتى يلين ووضع قليل من الملح عليه، وأن تعلف صباحاً نصف ما تعلفه مساء. وأن لا تعلف حال التعب بل لا تسقى إلاّ أن تكون ملجمة، وأن يقلل لها من التبن، وتسقى وسط النـهار مرة، فإن ذلك يوسع كفلها ويقوي لحمـها ويرطب بدنـها، وفي المثل: _لأضربنك غب الحمار وظاهرة الفرس)، فغب الحمار أن يرعى يوماً ويشرب يوماً، وظاهرة الفرس أن يشرب كل يوم مرة نصف النـهار، وأن يكون الإصطبل مفروشاً بالخشب أو الرمل الناعم، لأن الرطوبة تلين الحوافر فإن لم يكن مفروشاً ينشف تحتها بالروث الجاف كل يوم، وأن يحافظ عليه من الدجاج لئلا يقع شيء من فضلاته فيمغلها، وأن يجعل فيه خنزيراً برياً لأن رائحته تزيدها صحة، وإذا كانت الخيل متعددة فيه، ينبغي أن تعطى علفها في آن واحد لأن التي يتأخر علفها عن الثانية ربما تحصل لها المغلة.
وأن يكون المعلف عالياً، وأسفله كهيئة الغربال، لأن الغبار إذا دخل في متأخرها أضرها، والأحسن غربلة التبن قبل وضعه في المعلف، وأن تمسح أبدانـها صباحاً في كل يوم. ويضعون على وجهها سيوراً أيام الصيف حالة الركوب وعلى بطنـها بطاناً لئلا يؤذيها البعوض والذباب، وإذا كانت في الإصطبل يضعون على وجهها براقع واسعة الأعين كيلا يدخل طرف البرقع في عينـها، وينبغي أن تكون المراغة واسعة خالية من التراب والرطوبة، وأن لا تكثر اللعب فيها لئلا تنقلب أمعاؤها.
وأجود الربيع لها: البرسيم، لأنـه يغسل بطونـها، وهو ربيع خيل مصر. وفي الشام: القصيل والفصة والبيقية. وأجود القصيل: الطويل الذي لم يبد ثمره، لأن المثمر يخشن الحلق ويورثها السعال، وأقل ما يكون الربيع أسبوعين، وأكثره أربعون يوماً، فإن حصل لها إسهال يتحفظ من البرد، أو جفاف يخفف غطاؤها ويرش على الفصيل شيء من الحناء، وروث المسهلة يبريء الحكة والجرب طلاء. وينبغي أن لا تركب مدة أكلها الربيع وبعد انتهاء مدة الربيع تعلف الشعير المنقوع أسبوعاً.

الفصل الرابع في تأديبها وتدريبها اعلم أن الخيل أصح الحيوانات مزاجاً، ولذا تؤثر فيها الرياضة، ويؤيده ما روي عن جابر بن زيد أنـه قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: "أرموا واركبوا الخيل، وإن ترموا أحب إلي من كل لهو لها بـه المؤمن، فهو باطل إلاّ ثلاث خلال: رميك عن قوسك وتأديبك فرسك وملاعبتك أهلك فإنـهن من الحق". وعن أبي أمامة: "عاتبوا الخيل فإنـها تعتب"، أي أدبوها، ف"، أي أدبوها، فإن فيها قوة تدرك بها العتاب فتفعل ما تؤمر به، وتنـهى عما تنـهى عنـه قال زهير:
وخرجها صوارخ كل يوم ... فقد جعلت عرائكها تلين
أي: خرجها، كما يخرج المعلم تلميذه.
وقال الأفوه:
وأفراسٍ مذللة وبيض ... كأن متونـها فيها الوهاج
أي مؤدبة ومتونـها ملساء صافية.

سمعت سيدي الوالد يقول: أخبرني ثقة من أشراف وادي أشلف بالجزائر، أنـه كان عنده فرس أنثى من الجياد، أراد الذهاب عليها إلى مكة المكرمة، فلما خرج من بيته ركبها والناس يشعيونـه فعثرت، فضربها بسوط فتحركت وقفزت، ولما رجع تلقته الناس لاستقباله، وساروا إلى أن وصل إلى المكان الذي ضربها فيه فقفزت، فعجب الناس من ذلك. وعن عطاء بن رباح قال: "رأيت جابر بن عبد الله وصابر بن عمير الأنصاري يرميان فمل أحدهما فجلس فقال الآخر: كسلت؟ سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: كل شيء ليس من ذكر الله فهو لغو وسهو، إلاّ أربع خصال: مشي الرجل بين الغرضين، وتأديبه فرسه، وملاعبته أهله وتعلم السباحة". وعن عقبة بن عامر أنـه صلى الله عليه وسلم قال: "إن الله ليدخل بالسهم الواحد ثلاثة الجنة: صانعه يحتسب في صنعته الخير، والرامي بـه والممد به"، وقال يزيد بن مسلمة بن عبد الملك:
عودته فيما أزور حبائبي ... إهماله وكذاك كل مخاطر
وإذا احتبى قربوسه بعنانـه ... علك الشكيم إلى انصراف الزائر
أي: أدبته حتى إذا نزلت عنـه وألقيت عنانـه في قربوس سرجه وقف مكانـه إلى أن أعود إليه. والقربوس: - بفتح الراء - أحد حنوي السرج، والعنان: - بكسر العين - سير اللجام، والشكيمة: الحديدة في فم الفرس وفيها الفاس.
وينبغي أن لا يؤدبها ويدربها إلاّ عارف بما يحتاج إليه، ذو رفق، حاضر الذهن، ثابت في السرج، يركب بفخذيه مائلاً إلى يساره، متوسطاً في قبض العنان، يحثها بالتدريج بدون ضرب ولا همز عنيف، ويعودها رؤية الشيء الهائل ، ووثوب السواقي، والحفر و الجدر القصيرة ، والنزول حضرا من الجبال الخالية عن الصخر الأملس ، وأن تحنى يديها على الأرض إذا غمزها في إبطها.
وأحسن ما يكون التعليم في الصباح والمساء، وأن لا يقف مع الناس وهو راكبها، كيلا تعتاد الوقوف إذا رأت أحداً، ولا يركضها أول ركوبها ولا يجذبها باللجام فإن يعلمـها الطموح واللوص، أي خروج اللسان وعضه، فإن حصل ذلك معه، يعالج بتبديل اللجام ويوقفها تدريجاً إذا أراد وقوفها.
حكي عن بعض الفرسان: كان إذا ركب الفرس بالسرج العربي يضع في ركابه تحت رجليه درهمين ثم يعدو وعند نزوله عنـها يأخذهما من حيث وضعهما. ومنـهم من يأخذ الحجر من الأرض والفرس في شدة العدو ويضرب فيه غريمـه، وإذا وقع منـه شيء تناوله بنفسه وهو راكب. ويعلمون بالكرة والصولجان على ظهورها، والصولجان: فارسي معرب، وهو عصا طويلة تنتهي بكف المستدير يضرب بها الكرم، وأول خليفة لعب بها هارون الرشيد. وينبغي أن لا يبدل اللجام الذي وافقها ولا يركبها جاهل بالركوب لئلا يسيء أخلاقها. ومن الأمثال المغربية (احفظني من برد الصيف وركب أبي طريف، أحفظك يوم السيف) والمراد بأبي طريف: الولد الصغير الذي لا يحسن الركوب.

الفصل الخامس في كيفية التضمير عن ابن عمر رضي الله عنـهما: "أن النبيّ صلى الله عليه وسلم كان يضمر الخيل ليسابق عليها". وذكر ابن بنين: "أنـه صلى الله عليه وسلم كان يأمر بتضمير خيله بالحشيش اليابس شيئاً بعد شيء، وطياً بعد طيّ. ويقول: ارووها من الماء واسقوها غدوة وعشياً، والزموها الجلال فإنـها تلقي الماء عرقاً تحت الجلال، فتصفو ألوانـها وتتسع جلودها". و"كان صلى الله عليه وسلم يأمر بأن تقاد كل يوم مرتين، ويؤخذ منـها بالجري الشوط والشوطين". ومدة التضمير أربعون يوماً ومنتهاه ستون. وشرطه أن تكون الخيل حائزة الأوصاف المحمودة، سالمة من العيوب رباعية أو خماسية غير مـهزولة ولا قادمة من سفر، ولا قريبة العهد من الولادة. وزمانـه فصل الربيع أو الخريف. وكيفيته أن تجعل في محل خال واسع مفروش بالرمل نظيف دائماً، مجللة بخمسة أو ستة لتعرق تحتها ويذهب شحمـها، لئلا تتنفس تنفساً شديداً إذا جرت ويسمونـها: (الحناذ)، وإذا تم تعريقها وذهب شحمـها، أجلتها كل يوم واحداً على التدريج، فإن لم تعرق تحتها يقال كبت، وتعلف في أول التضمير الشعير والتبن المغربل نحو أسبوع، ثم يزداد لها الشعير وينقص التبن قليلاً قليلاً، إلى أن يصير علفها الشعير لا غير، وتمنع من شرب الحليب والمديد أي دقيق الشعير الممزوج بالماء. قال النابغة:
فلما أبى أن ينقص الفود لحمـه ... نزعنا المذيذ والمديد ليضمرا

المذيذ: الخبز الممروت، والمديد: دقيق الشعير الممزوج بالماء، وتمرغ بعد العلف على الرمل أو التراب الناعم، وتسير شوطاً أو شوطين بالغدو والعشي إلى أن تعرق آذانـها، ويسمون عرق الخيل صراحاً، وهذا الاسم مخصوص بعرق الخيل. قال أبو النجم:
نطويه والطي الرفيق يجدله ... نظمئ الشحم ولسنا نـهزله
أي: نعتصر ماء بدنـه بالتعريق حتى يذهب رهله ويكتنز لحمـه. قال عدي بن زيد:
فزلقته حتى ترفع لحمـه ... أداويه مكنوباً وأركب وادعا
سئل بعض أرباب الخيل متى بتلغ الخيل الغاية من التضمير فقال: إذا ذبل فريدها، وتفلقت غرورها، وبدا حصيرها، واسترخت شاكلتها.
الفريد: موضع محسة أعراف الخيل، والغرور: الغضون في جلدها، وتفلقت: انفتحت، والحصير: العصبة التي على أضلاع الجنب مما يلي الصلب، والشاكلة: الطفطفة، فإذا تمت مدة التضمير وقرب وقت الرهان ترسل من غاية نظير الغاية التي وقع الرهان عليها، فإن قطعتها ولم يضطرب منخرها وخاصرتها فقد تم تضميرها، وإلا تزداد منـه حتى تقطعها بدون اضطراب، فإذا تعب ونزل عنـه يمسح وجهه ودخل منخريه وتحت عسيبه ومراق بطنـه بخرقة مبلولة بماء، ثم يقاد برفق كثير، ويترك قدر ساعة، ويقاد ثانياً إلى أن يبول، وعلامة جودة جريه أن يسمو بعنقه ويثبت رأسه، فلا يستعين بـه في حضره، وأن يجمع قوائمـه فلا يفرقها، ويبسط يديه جميعاً ويقبض برجليه، كأنـه يرفع قائمة واحدة وحافراً واحداً، ويمتد في الجري ولا يختلط. وأن يكون حضر الإناث وثباً باجتماع القوائم، ويجب أن يكون السرج واللجام خفيفين، والركب قصيرة، والحزم غير مشدودة قوياً، والراكب خفيفاً مدرباً، لا يضطرب على ظهرها، ولا يضر بها ولا يلح عليها بالمـهماز، ولا ينتصب بقامته، بل منحنياً على القربوس الأول قليلاً، لأن شد الحزام ينبغي أن يكون بحذاقة تامة، ولذا كانوا يخاطرون عليه.
وعن الأصمعي: أن مدى الغاية للجذعان أربعون غلوة، وللثنيان ستون وللربعان ثمانون، وللقرح مئة، وهي اثنا عشر ميلاً ولا يجري من أكثر من ذلك.

الفصل السادس في معالجة بعض أمراضها، وإن كانت مذكورة في كتب البيطرة (الجرب): ينفعه ساق ال والقلي والعفص وجوز السرو ودخان الفرن وبعر المعز مفردة ومجموعة كبوسات، وكذا الرماد مع الملح وورق الدفل.
(الجنون): وتحريك الرأس وثقل الحركة.
(والمغلة): ينفعها فصد الودجين: أو البارذنكين وهما عرقان من جانبي الدماغ مما يلي الأذن. وينفع المغلة - وسببها: أكل التراب مع البقل، أو: أكل فضلات الدجاج - احتمال فتائل من الحنتيت والحنظل، ونفخ شيء من الفلفل في إحليل الذكر وفرج الأنثى في ماسورة، وسقي ماء الحلبة، أو تكوى ثلاث لدغات بالميسم خلف السرة.
(اليرقان): ينفع فيه فصد عرق الرأس إن اشتدت صفرة العين وإلا بعرف الذنب، وينفع فيه أيضاً: طبخ بزر الهندبا والراوند الصيني بالخمر شرباً أو سعوطاً.
(الكوكب): ما يجتمع من البخار عند الكتف ويبرز، وعلاجه التليين بالسمن إن كان صلباً ثم البضع.
(الضفدع): وهو تكون عروق خضر كصورة الضفدع تحت اللسان، وعلاجها الفصد فيها، وتكبس بالخبز المطبوخ بمرق الضفدع أو أكله.
(الخالد): يفعل في جلد الفرس ما يفعل الحيون المعروف في الأرض، وأكثر ما يعتريها في اللبات والمراق من علبة السوداء والمشي في الحر، وعلاجه الشق واستخراجه، والكي بعد القطع؛ لئلا يعود، أو: التعفين بالسلق والسمن، أو: الفصد في الأذرعان، ويحشى بالأشق والسمن والجير، أو شرب الدبس ببزر الريحان والهندبا والقطونا أياماً.
(اللزز): انضغاط تشنج مع الأضلاع يعسر معه النفس، وعلاجه: كي الخواصر والبطن برجل غراب والرأس واللية كيف اتفق.
(تثبت الفصوص): وهو ارتخاء العظام التي تحت الرمانة من البرد أو المشي في الثلج، وعلاجه: لصق الزفت مع جوز السرو والفلفل.
(الحميات): ينفع فيها فصد الودجين وشرب رماد قصب السكر والاحتقان بالزيت والكمون واللبن والسيرج والأبهل والخمر.
(ضعف الكلى) وعلامته حمرة البول وذبول الجلد والشعر، وينفعه: الكي مما يلي الذكر إلى ملتقى الأضلاع ستة من كل جانب بين كل اثنين نحو إصبعين. وشرب أصل السوس بالسكر وجعل الكسفرة بعد العلف.
(الخفقان ووجع القلب): هما كالمغلة، وينفع منـهما رماد قصب السكر بالزعفران.

(المفاصل والنقرس): وهو ما يحصل في قائمة واحدة، وعلامته الورم أو ضعف الحركة، وعلاجه: فصد بطون القوائم وكي القناة، أي: قصبة الرجل، والضماد: بكل حار محلل، كالإكليل والبابونج والحلبة والخطمي.
(اللكون): ويكون في المفاصل خصوصاً فوق الركبة من كثرة السير أو ثقل الحمل، وعلاجه: لصق كل ملين كالزبيب وعنب الذيب والزعفران والتين والطلب بالشونيز والعسل.
(الرقاق): وهو أن تضلع الدابة من إحدى يديها، ويخشى من الصحيحة أن تحمل الضالعة ثقل المشي، وبذلك يصير الضلع كبيراً فيحز عضد اليد الصحيحة لتضعف، ويكون شدة وطئهما واحداً.
(عظم السبق): خراج في الحافر، وعلاجه: لصق الصموغ، أو: الحنظل الرطب والمقل والثوم والعذرة الرطبة لصوقاً على الصوف والميعة بالزيت وقد يبضع.
(الطباق): ورم فيما يلي السنبك، يصحبه تشقيق وخشونة من مادة رطبة، وعلاجه: التسف والكي، ثم يخرق بمسبر محمي حتى يخرج منـه كبزر التين، أو: ماء أصفر، ويعالج بالمراهم والقطران وحشو الزرنيخ والجير والبول.
(الوقرة): قرح خفي في الحافر من نحو قصف مسمار أو انصباب مادة آكلة، وعلاجها بكشفها وتنحية النعل، وتنظيف المادة وملازمة الذنب والقطران.
(الشقاق): مرض علامته حركة الرأس وقلة الأكل وسيلان الأنف، ثم يظهر عرض مستطيل خلف الأذن، وعلاجه: بزر الكتان ودقيق بزر قطونة بالصابون طلاء، فإن انفجر عولج كالخراج.
(العنكبوتية): ورم في الأنف يضيق النفس وينسج كالشبكة، وعلاجه: القطع إن أمكن، وإلا نفخ الزاج والزرنيخ في أنفه بلطف أو مرهم الزنجار.
(تحرك الأسنان): علاجه الدلك بالزفت والحنتيت مطبوخاً بالزيت، والكبس بالشب والشونيز.
(السعال): إن كان برودة فعلاجه مطبوخ الثوم والزبيب والكمون والناتحوة والأبهل، وينبغي أن يحلى في العسل، وإن كان عن حرارة فالبيض المقوع بالخل حتى يلين، والدبق بالزيت والماء الحار وفصد الودجان إن عظمت.
(القصر): بالتحريك مرض يعتريها إذا عرقت، ورفع عنـها السرج أو مسها البرد، وهو كالتشنج، والفرق بينـهما أن هذا يكون في الظهر والعنق، والقصر في مطلق الأعصاب، وعلاجه: التدثير في مكان حار محفوظ من الهواء، والبخور بالشيح والكندر، والسعوط بالنطرون ودهن الورد، فإن لم يبرأ فالكي في مفصل العنق والرأس وأصل الذنب.
(الجرد): ويكون في القوائم، يشبه داء الثعلب في الإنسان، وعلاجه: الشرط حتى يخرج الدم، ويذاب من دهن النعام والغار والشونيز وماء السلق مفردة أو مجموعة، ويطلى بها، وكذا بصل العنصل.
(الشانكاه): خراج يبرز لاحتقان الريح ونحوه في كتف أو مرق، علاجه: بلزقات الكسر.
(الحمر): وهو عرض سببه كثرة أكل الشعير، وعلامته نتن فيه، وثقل المشي والصدر، ويبس الأعضاء ونفاخ، وعلاجه: فصد اليدين من الحافر مما يلي الشعر، وسعوط الورد والكافور والبنفسج والبابونج.
(الخطل): انحلال العصب بحيث يفارق المفصل مركزه، وسببه: شرب على تعب، وعلاجه: الكي في محله، والضماد بالقوابض، كالعفص يجعل عليه نسجاً من الصوف المبروم، ويكون كالشبكة، ويبقى عليه إلى أن يبرأ.
(ريح الجمال): ورم من أصل الفخذ إلى آخر الفخذ إلى آخر الرجل من بخار أو ريح ينضغط بين الأعشية، وعلاجه: الكماد بالنخالة مع العذرة.
(القروح والدبرات): الحاصلة من ميل السرج أو الراكب، علاجها: التنقية والذرورات القابضة كالعفص وقشر الرمان والشب والحناء وهو أنفعها، وأنفع من ذلك كله ما يستعمل الآن، وهو التنقية بالماء الحار والصابون ودهنـه بزيت الغاز، وينفع أيضاً من الحكة والجرب، وأكحالها: ملح أندراني نطرون لؤلؤ سكر نبات زنجار حجر مسن محرق دار فلفل نوشادر زعفران كافور توتية، وينفع الاكتحال بها من المغلة والبياض والظفرة.
(طرفة العين): سمن دهن ورد صفار البيض زعفران السموم.
(الدفلى): علاجها: حليب بتمر وشعير، زبل الدجاج السعوط بـه وشرب سويق النبق والتفاح والكرنب وعصارة الكراث بخل والبستاني منـه بنطرون.
(العنكبوت): فصد الحلق وشرب الترياقات، وعلاج شرب حليب العشار يشرب لبن الحمير إلى نصف رطل بقليل من الفلفل الأبيض.

(لحفظ الصحة): تطعم شحم الحنظل بالعجين في كل شـهر مرة، والملح مع العلف يزيل ضرسها ويقوي معدتها وكذا الكسفرة؛ ومما يسمنـها إذا كانت هزيلة أن تأخذ ورق الخطمي وتقطعه ناعماً، وتغمره بالماء ثم تنقع فيه الشعيرالمدشش وتعلقها بـه إلى أن تسمن، وبعد ذلك تعطى من الشعير الصحيح بعد رشـه بماء الخطمي أو الحلبة، وإن وضعت في بيت مظلم أربعين يوماً بشرط أن لا تخرج منـه، ولا تمسح ولا تتمرغ، وتعلف من الشعير المطحون ضعف ما كانت تأكله من الصحيح صباحاً ومساءً، وتشرب من الماء ضعف ما كانت تشربه أولاً، سمنت وتفقأت شحماً.

تتمة روى الطبراني في (الأوسط) من حديث أنس بن مالك رضي الله عنـه: "أن النبيّ صلى الله عليه وسلم قال: من ساء خلقه من الرقيق والصبيان والدواب فاقرؤوا في أذنـه: "أفغير الله تبغون. وله أسلم من في السموات والأرض طوعاً وكرهاً، وإليه ترجعون""، وورد أيضاً أنـه يقرأ في أذنـها سورة الفلق.
وروي: "أن النبيّ صلى الله عليه وسلم قال لعلي رضي الله عنـه - من وصيته -: يا علي إذا ركبت دابة فقل: بسم الله، الحمد لله الذي أكرمنا وهدانا للإسلام، ومن علينا بمحمد عليه السلام، "الحمد لله الذي سخر لنا هذا وما كنا له مقرنين وإنا إلى ربنا لمنقلبون"".
خاتمة في المسابقة وما يتعلق بها وفيها خمسة مطالب المطلب الأول فيما يدل على فضلها وحسن نتيجتها في الشرع والسياسة روي عن أبي أيوب زيد بن خالد الأنصاري رضي الله عنـه: "أن النبيّ صلى الله عليه وسلم قال: لا تحضر الملائكة من اللهو شيئاً إلاّ ثلاثة: لهو الرجل مع امرأته، وإجراء الخيل، والنضال". وعنـه صلى الله عليه وسلم: "أحب اللهو إلي إجراء الخيل". وعن مكحول عن وائلة بن الأسقع قال: "أجرى رسول الله صلى الله عليه وسلم فرسه الأدهم في خيول المسلمين في المحصب بمكة، فجاء فرسه سابقاً، فجثا رسول الله صلى الله عليه وسلم على ركبتيه حتى إذا مر قال: إنـه لبحر، فقال عمر بن الخطاب رضي الله عنـه: كذب الحطيئة في قوله:
وإن جياد الخيل لا تستفزني ... ولا جاعلات العاج فوق المعاصم
فلو كان أحد صابراً عن الخيل، لكان رسول الله صلى الله عليه وسلم أولى بذلك". وعن سهل بن سعد عن أبيه عن جده قال: "أجرى رسول الله صلى الله عليه وسلم الخيل فسبقت على فرس رسول الله (الظرب) فكساني برداً يمانياً، قال: وقد أدركت بعضه عندنا". وعن الزبير بن المنذر عن أبي سعد قال: "سابق أبو أسيد الساعدي على فرس رسول الله اللزاز فأعطاه حلة يمانية". وعن إبراهيم بن الفضل عن أبي العلاء عن مكحول قال: "طلعت الخيل وقد تقدمـها فرس النبي صلى الله عليه وسلم، برك على ركبتيه وأطلع رأسه من الصف وقال: كأنـه بحر". وعن مكحول "أنـه صلى الله عليه وسلم أجرى الخيل يوماً فجاء فرس له أدهم سابقاً وأشرف على الناس، فقالوا الأدهم الأدهم، وجثا رسول الله صلى الله عليه وسلم على ركبتيه ومر بـه وقد انتشر ذنبه وكان معقوداً، فقال صلى الله عليه وسلم: إنـه لبحر". وعن قتادة "أن رسول الله صلى الله عليه وسلم، أجرى فرسه مع أبي أيوب رضي الله عنـه فسبقه فرس المصطفى صلى الله عليه وسلم فقال صلى الله عليه وسلم: أنا ابن العواتك، إنـه لهو الجواد البحر" يعني: فرسه.
وذكر ابن بنين (البحر) في خيله صلى الله عليه وسلم، وقال: "كان فرس اشتراه من تجر قدموا من اليمن فسابق عليه مرات، وجثا صلى الله عليه وسلم على ركبتيه ومسح وجهه، وقال: ما أنت إلا بحر". وقال ابن الأثير كان كميتاً، وإذا كان الفرس لا ينقطع جريه فهو بحر تشبيهاً له بالبحر الذي لا ينقطع ماؤه. وروي عن أنس بن مالك قال: "كان صلى الله عليه وسلم أجمل الناس وجهاً وأجود الناس كفاً وأشجع الناس قلباً. خرج وقد فزع أهل المدينة، فركب فرساً لأبي طلحة عرياً، - وكان فرساً بطيئاً - فرجع وهو يقول: لن تراعوا لن تراعوا. ثم قال: إني وجدته بحراً". فرسول الله صلى الله عليه وسلم أول من وصف الفرس بالبحر.
المطلب الثاني فيما اتفق الأئمة على جوازه من أنواعها وما اختلفوا فيه

ذكر الي في كتاب (الفروسية) من حديث عبد الله بن دينار عن ابن عمر رضي الله عنـهما: "أن النبي صلى الله عليه وسلم سابق بين الخيل وجعل بينـهما مجالاً، وقال: لا سبق إلا في خف أو حافر أو نصل" زاد أبو البخري - بالخاء المعجمة - قاضي المدينة المنورة في الحديث كلمة (أو جناح) كذباً. فلما بلغ هارون الرشيد ذلك أمر بذبح ال فقيل له: ما ذنبها؟ قال: زيادة (أو جناح) في الحديث كذباً على رسول الله صلى الله عليه وسلم. ذكر أيضاً حديث عبد الله بن نافع عن عمر رضي الله عنـه "أن النبي صلى الله عليه وسلم سابق بين الخيل وراهن". وحديث واصل مولى أبي عيينة عن موسى بن عبيدة قال: "قلت لابن عمر: أكنتم تراهنون على عهد النبي صلى الله عليه وسلم؟ فقال: لقد راهن على فرس له". وعن أبي لبيد قال: "قلت لأنس بن مالك: أكان رسول الله صلى الله عليه وسلم يراهن على الخيل؟ قال أي: والله لقد راهن على فرس له يقال لها سبحة فسبقت فهش لذلك وأعجبه. وهي فرس شقراء ابتاعها من أعرابي من جهينة بعشر من الإبل؛ وسابق عليها يوم خميس ومد الجعل بيده ثم خلى عنـها ومسح عليها، فأقبلت الشقراء حتى أخذ صاحبها العلم، وهي تفر في وجوه الخيل فسميت سبحة الرهان" الجعل: الذي يقع عليه السباق، ويقال لما يوضع في الرهان، والنضال: الخطر، والسبق: - بإسكان الباء - والذرب والقرع والوجب، قال الخطابي: والرواية الصحيحة - بفتح الباء - أي: أن الجعل والعطاء لا يستحق إلا في سباق الخف، أي: ذي الخف، وهي: الإبل أو الحافر، وهي الخيل، أو النصل أي: الرمي بالسهام. وقال أبو الفضل عياض: "لا تجوز المراهنة في غيرهم عند الأئمة الأربعة، وأما الرهان بغيرها فلا يجوزه الأكثر". والمسابقة على الأقدام جائزة؛ لمسابقة النبي صلى الله عليه وسلم عائشة، وقد تكون من باب المسابقة المرغب فيها لما فيها من التدريب والتجربة للحاجة إلى السابق على قدميه، كما يحتاج إلى السباق على الخيل، وروي عن عطاء: "السبق في كل شيء جائز" أي: بغير رهان، وإلا كان من باب الميسر المنـهي عنـه. وعن سعيد بن المسيب "ليس في رهان الخيل بأس، إذا أدخلوا فيها محللاً، ليس دونـها إن سبق أخذ السبق، وإن سبق لم يكن عليه شيء". وعن أبي هريرة: "عن النبي صلى الله عليه وسلم: من أدخل فرساً بين فرسين وهو لا يؤمن أن يسبق فليس بقمار، ومن أدخل فرساً بين فرسين، وقد أمن أن يسبق فهو قمار"، فالمحلل: أي الفرس المدخل بين المتسابقين إن كان كفواً يخاف أن يسبقهما فيحرز السبق جاز، وإلا فلا، وكان إد بينـهما لغواً. وقال القاضي: "لا خلاف في جواز المراهنة في المسابقة إن أخرج الأمير سبقاً يكون للسابق، ولا فرس له بينـهما، أو يخرج أسباقاً أحدها للسابق، والثاني للمصلي، والثالث للتالي وهكذا". ويأخذون السبق على ما اشترط، أو أخرج أحد الناس السبق تطوعاً ولا فرس له في الحلبة؛ لأن ذلك من باب التفضل على السابق وإكرامـه به. والمتفق على عدم جوازه: أن يخرج كل من المتسابقين سبقاً ويضعاهما عند مؤتمن والسابق منـهما يأخذهما فهذا قمار عند مالك والشافعي وسفيان، وأما إذا كان بينـهما محلل إن سبق أحرز السبق وإلا فلا شيء عليه فقد أجازه ابن المسيب، وقال بجوازه مالك مرة، والمشـهور عنـه عدم جوازه وقال الشافعي: إن سبق المحلل أحرز السبق كله وإن سبق أحد المتسابقين أحرزه وإن تساويا في السبق كان لكل واحد منـهما ما أخرجه، وإن سبق أحدهما المحلل، وتأخر الآخر أحرز السابق سبق المتأخر. واختلفوا فيمن أخرج سبقاً وله فرس في الحلبة، واشترط إن سبق حبس سبقه وإن سبق يكون للسابق. فأكثر العلماء أجازه، وهو أحد قولي مالك والشافعي وأبي حنيفة. وقالوا: الأسباق على ملك أربابها وهم فيها على شروطهم، ومنعه مالك في رواية أخرى، وقال: إنما يأخذه من حضر. إن سبق مخرجه، ويجوز السبق على المصارعة. وقد "صارع رسول الله صلى الله عليه وسلم ركانة بن عبيد بن زيد بن هاشم بن عبد المطلب بن عبد مناف حين لقيه ببطحاء مكة ومعه غنم له، فصرعه النبي صلى الله عليه وسلم على سبق، ثم سأله العود فصرعه ثانية فأسلم، فرد النبي صلى الله عليه وسلم عليه غنمـه. وأول من حرم القمار في الجاهلية الأقرع بن حابس رضي الله عنـه - وهو أحد حكام العرب في الجاهلية، وكان يحكم في كل موسم -. واشترط لوضع الرهان في المسابقة: أن

تكون الخيل متساوية في الجنس والعدو، فإن كان أحدهما محقق السبق كان الرهن قماراً. وإدخال المحلل لغو، وذلك كمسابقة العراب غيرها، والمضمرة منـها غير المضمرة، وقد ميز النبي صلى الله عليه وسلم ما ضمر في السباق منفرداً عن ما لم يضمر، وتجوز المسابقة فيهما بغير رهان.
روي عن جعفر بن محمد قال: حدثني أبي: "أن رسول الله صلى الله عليه وسلم سابق بين الخيل والإبل". وفي سنة ست من الهجرة: "سابق رسول الله صلى الله عليه وسلم، بين الرواحل فسبق قعود لأعرابي ناقة رسول الله صلى الله عليه وسلم. ولم تكن تسبق قبلها، فشق ذلك على المسلمين. فقال صلى الله عليه وسلم: "حق على الله أن لا يرفع شيئاً من الدنيا إلا وضعه". وفي هذه السنة: "سابق بين الخيل فسبق فرس لأبي بكر رضي الله عنـه". وهما أول مسابقة كانت في الإسلام. ذكره غير واحد من العلماء وروى أبو داود بإسناده: "أن النبي صلى الله عليه وسلم سابق بين الخيل، وفضل القرح في الغاية" ويشترط في السباق الأمد.
روي عن موسى بن عقبة عن نافع عن عمر رضي الله عنـهما قال: "سابق رسول الله صلى الله عليه وسلم بين الخيل التي ضمرت، فأرسلها من الحفيا، - وكان أمدها ثنية الوداع -؛ فقلت لموسى: وكم بين ذلك؟ قال: ستة أميال أو سبعة. - وسابق بين الخيل التي لم تضمر فأرسلها من ثنية الوداع، وكان أمدها مسجد بني زريق - قلت: فكم بين ذلك؟ قال: ميل أو نحوه -. وكان ابن عمر ممن سابق فيها، قال ابن عمر: فجئت سابقاً فطفف بي الفرس أي وثب جدار المسجد وكان جداره قصيراً". الحفيا: - بالمد والقصر - موضع بالمدينة، وثنية الوداع: كذلك، وسميت بذلك لأن الخارج منـها يودع مشيعه، والميل: أربعة آلاف ذراع، والفرسخ: ثلاثة أميال، والبريد: ثلاثة فراسخ. ويشترط هذا في مسابقة الإبل أيضاً، ووضع الرهان في الرمي لمن سبق، أو أصاب الغرض جائز. ومسابقة الخيل كانت في الجاهلية وأقرها الإسلام، وهي من باب التدريب لا التعذيب، للاحتياج إليها في الكر والفر، واختلف في التدريب بين الندب والإباحة.

فائدة روى عبد الله بن المبارك عن سفيان قال: "إذا سبق الفرس بأذنـه فهو سابق" وهذا محمول على تساوي أعناقها في الطول والقصر، فإن اختلفت كان السبق بالكاهل.
المطلب الثالث في ترتيب خيل الحلبة وذكر أسمائها الحلبة - بالتسكين - خيل تجمع للسباق من كل أوب، لا تخرج من موضع واحد، وتجمع على حلائب وحلبات. قال الشاعر:
نحن سبقنا الحلبات الأربعا ... الفحل والقرح في شوطٍ معا
وقال سويد بن شداد العبسي يخاطب فرسه:
أناصح أبرز للسباق فإنـها ... غداة رهان جمعته الحلائب
فإنك مجلوب علي ضحى غد ... ومالك إن لم يجلب الله جالب
وقال عتاب بن الأصم:
يا حزم قد جد الرهان بالقدم ... ليس عليك اليوم في جري لوم
إن أنت جليت الوجوه ذي اليوم
وموضع المسابقة، يسمى: المبطان، أي: موضع الذي يوطن لترسل منـه الخيل، ويسمى: المضمار، قال أبو عبيد الله بن الخطيب:
ما ضرني إن لم أكن متقدماً ... فالسبق يعرف آخر المضمار
ولأن غدا ربع البلاغة بلقعاً ... فلرب كنز في أساس جدار
والمبنى والمبدا: هي غاية مدى السبق المتفق عليه، ويقدرونـه بالغلوات قال غيلان الربع:
أمسوا فغادرهن حول المطاء ... بمئتين بغلا الغلاء
والغلوة: منتهى غاية المريح، وهو سهم خفيف يوضع في القوس ويرمى به، بشرط أن يرفع راميه يديه بقدر ما أمكنـه، ويضعون السبق على رؤوس قصب الرماح عند منتهى الغاية.
روي أن سعيد بن العاص سابق بين الخيل في الكوفة فجعلها مئة قصبة، وجعل لأخيرها قصبة ألف درهم. ومنـه قولهم: (حاز فلان قصب السبق) أو: يبنون في منتهى الغاية بناء يشبه المنارة، ويضعون السبق عليه ويسمونـه: (الطربال)، قال دكين:
حتى إذا كان دوين الظربال ... رجعن منـه بصهيل صلصال
مطهم الصورة كالتمثال
وينصبون قبل إرسال الخيل حبلاً يسمونـه: (المقوس) يجعل في صدورها لتكون متساوية عند الإرسال، قال الشاعر:
إن البلاء لدى المقوس مخرج ... ما كان من عيب ورجم ظنون
وقال المتنبي:
وما الخيل إلا كالصديق قليلة ... وإن كثرت في عين من لا يجرب

إذا لم تشاهد غير حسن شياتها ... وأعضائها فالحسن عنك مغيب
أي: أن منزلة الخيل من الإنسان كمنزلة الصديق، فالجياد منـهل قليلة وإن كثرت في العدد عند من لم يجربها، وعند الامتحان يكرم الشيء أو يهان. وفي الحديث: "الخيل تجري بأعراقها وعنقها، فإذا وضعت على المقوس جرت بجدود أربابها"، وفي الطلب: على إقبال فرسانـها، وفي الهزيمة: على آجالهم، ومن الأمثال: (عند الرهان تعرف السوابق). وقال الشاعر:
ولا يسبق المضمار في كل موطن ... من الخيل عند الجد إلا عرابها
وقد "نـهى النبي صلى الله عليه وسلم عن الجلب والجنب في المسابقة"، والجلب: أن يتبع الرجل فرسه، فغن قرب من الغاية زجره وجلب عليه، وهذا مما يعين الفرس على الجري. والجنب: أن يجنب مع الفرس الذي سابق عليه فرساً آخر، فيرسل حتى إذا دنا تحول راكبه على الفرس المجنوب، فأحرز السبق. والأول: من نوع الخديعة وكانوا يرسلون خيل الحلبة عشرة عشرة ولكل واحد منـها اسم، فالأول: المجلس ثم المصلي ثم المسلي ثم التالي ثم المرتاح ثم العاطف ثم المؤمل ثم الخطي ثم اللطيم ثم السكيت - بتشديد الكاف، وقد تخفف -.وقال الجاحظ: كانت العرب تعد السوابق ثمانية ولا تجعل لما وراءها حظاً. فأولها: السابق، ويسمى: متجرداً؛ لأنـه انجرد من الحلبة وتقدمـها، ثم المصلي، ثم المقفي، ثم التالي، ثم العاطف، ثم المزمر، ثم البارع، ثم اللطيم، وما جاء بعد ذلك لا يعتد به. وكانت العرب تلطم وجه التاسع وإن كان له حظ. وقال أبو عبيدة: لم نسمع في سوابق الخيل ممن يوثق بعلمـه أسماء لشيءٍ منـها، إلا المصلي للثاني، والسكيت للعاشر، وما سوى ذلك يقال له: الثالث والرابع وهكذا إلى التاسع، وحكى المسعودي قال: جاء غلام الرقي إلى المتقي بالله العباسي فتحادثا واتصل الحديث بأخبار الحلائب ومراتب الخيل فيها فقال الغلام: يا أمير المؤمنين أذكر لك قولاً جامعاً أخبرني بـه كلاب بن حمزة العقيلي قال: كانت العرب ترسل خيلها عشرة عشرة أو أسفل، والقصب تسعة، ولا يدخل الحجر المحجر إلا ثمانية، وهذه أسماؤها: الأول السابق: وهو المجلي؛ لأنـه جلى عن صاحبه ما كان فيه من الكرب والشدة، والثاني: المصلي؛ لأنـه وضع جحفلة على قطاة المجلي، وهي صلاته، والصلاة: عجب الذنب، والثالث: المسلي؛ لأنـه سلى عن صاحبه بعض همـه، والرابع: لأنـه تلى المسلي، والخامس: المرتاح مأخوذ من راحة الكف؛ لأن فيها خمس أصابع والعربي إذا أومأ إلى خمسة من العدد فتح يده وفرق أصابعه، فالخامس: مثل خامسة الأصابع. والسادس: حظيّاً، فقد أعطى النبي صلى الله عليه وسلم السادس قصبة. ذكر ابن بنين: "أن رسول الله صلى الله عليه وسلم سابق بين الخيل على حلل أتته من اليمن، فأعطى السابق ثلاث حلل، والمصلي حلتين، والثالث حلة، والرابع ديناراً، والخامس درهماً، والسادس قصبة. وقال: بارك الله فيك وفي كلكم وفي السابق". ويسمون السابع: العاطف؛ لأنـه قد عطف بشيءٍ وإن قل ودخل المحجرة، أي: الحظيرة التي اتخذوها ل السابق منـها، والثامن: المؤمل تفاؤلاً، كما يسمون الفلاة: مفازة، واللديع: سليماً، لأنـه يؤمل سبقه حيث قرب من بعض ذوات الحظوظ، والتاسع: اللطيم؛ لأنـه لو رام المحجرة للطم دونـها. والعاشر: السكيت؛ لأن صاحبه يسكت حزناً وحياءً، وكانوا يجعلون في عنق السكيت حبلاً، ويجعلون عليه قرداً، ويعطون للقرد سوطاً، فيركضه تعييراً لصاحبه، قال الوليد بن حصين الكلبي:
إذا أنت لم تسبق وكنت مخلفاً ... سبقت إذا لم تدع بالقرد والحبل
وإن تك حقاً بالسكيت مخلفاً ... فتورث مولاك المذلة بالنبل
وأشر بقوله: (فتورث مولاك المذلة بالنبل) إلى ما يفعله البعض من رمي السكيت بالنبل حتى ينجعف، كما يفعل النعمان بن المنذر بفرسه النـهب، وكانوا يمسحون وجه السابق. قال ابن عبد ربه:
وإذا جياد الخيل ما طلها المدا ... وتقطعت في شأوها المبهور
فالووا عناني في الحلائب وامسحوا ... مني بغرة أشقر مشـهور
وقال جرير:
إذا شئتم أن تمسحوا وجه سابق ... جواد فمدوا في الرهان عنانيا
وقال كلاب بن حمزة: لم نعلم أحداً من العرب في الجاهلية والإسلام وصف خيل الحلبة العشرة بأسمائها وصفاتها ومراتبها غير محمد بن يزيد بن مسلمة بن عبد الملك بن مروان بقوله:

شـهدنا الرهان غداة الرهان ... بجمعية ضمـها الموسم
نقود إليها مقاد الجميع ... ونحن بصنعتها أقوم
غدونا بمقوورة كالقداح ... غدت بالسعود لها الأنجم
مقابلة نسبة في الصريح ... فها هي للأكرم الأكرم
فمنـهن أحوى طمر أغر ... يفوت الخطوط إذا يلجم
تلألأ في وجهه قرحة ... كأن تلألؤها المرزم
ومنـها كميت بهي الصفات ... وأشقر ذو غرة أرثم
وأدهم ليس له غرة ... لقد حاز من فضلها الأدهم
فقيدت لمدخور ما عندها ... لمنتظري أنـها تنجم
عليهم سحم صغار الشخوص ... وكالأسد صوتاً إذا تنجم
كأنـهم فوق أثباجها ... زرازير في نعف حوم
فصفت على الحبل في محضر ... يلي أمره ثقة مسلم
تراضوا بـه حكماً بينـهم ... فبالحق بينـهم يحكم
وربك بالسبق عن ساعة ... من الناس كلهم أعلم
فقلت ونحن على جدة ... من الأرض نيرها مظلم
لقد فرغ الله مما يكون ... ومـهما يكن فهو لا يكتم
فأقبل في إثرنا نافر ... كما يقبل الوابل المنجم
وأتبع فوضي مرفضة ... كما أرفض من سلكه المنظم
أو السرب سرب القطا راعه ... من الجو شواذنق أظلم
فواصل من كل سقط له ... كأن عنابيبها العندم
وللمرء من قدح ما تستثير ... سنابكهن سنا يحذم
فجلى الأغر وصلّى الكميت ... وسلى فلم يذمم الأدهم
وأردفها رابع تاليا ... وأين من المنجد المتهم
وما ذم مرتاحها خامساً ... وقد جاء يقدم ما يقدم
وجاء الحظي لها سادساً ... فأسهم حصته المسهم
وسابعها العاطف المستحير ... يكاد لحيرته يحرم
وجاء المؤمل فيما نجيب ... وغنى له الطائر الأشيم
حذى سبعة وأتى ثامناً ... وثامنـه الخيل لا تسهم
وجاء اللطيم لها تاسعاً ... فمن كل ناحية يلطم
يخيب السكيت على إثره ... حياؤه من خزيه أعظم
كأن جوانبه بين ذي ... جمانة نيط بها قمقم
على ساقة الخيل يعدو بـه ... مليماً وسائسه ألوم
إذا قيل من رب ذا لم يجب ... من الخزي بالصمت مستعصم
ومن لا يقد للحلاب الجياد ... وشيكاً لعمرك إن يندم
وما ذو اقتضاب لمحمولها ... كمن ينتميها ويستلزم
فرحنا بسبق شـهرنا بـه ... ونيل بـه الفخر والمغنم
وأحرزنا عن قصبات الرهان ... رغائب أمثالها تقسم
بروداً من القصب موشية ... وأكيسة الخز والملحم
فراحت عليهن منشورة ... كأن حواشيهن الدم
ومن ورق صامت بدرة ... ينوء بها الأغلب الأعصم
ففضت لهن خواتيمـها ... وبدرتنا الدهر لا تختم
نوزعها بين خدامـها ... ونحن لها منـهم أخدم
وإنا لنرتبط المعربا ... ت في اللدنات فلا ترزم
نعدلها المحض بعد الثليث ... كما يصلح الصبية المطعم
ونخلطها بصميم العيال ... بمن لم يخب وهو المحرم
مشاربها الصافيات العذاب ... ومطن هو المطعم
فهن بأكناف أبياتنا ... صوافهن يصلهن أو حؤم
ونظمـها الشيخ الأكبر سيدي محيي الدين بن عربي بقوله:
قالوا المجلي أول ثم المصلي بعده ... ثم المسلي ثالث والتالي طرف رابع
والخامس المرتاح ثم عاطف سادسهم ... ثم الحظي بعده وهو الجواد السابق
والثامن مؤمل ثم اللطيم تاسع ... سكيتهم عاشرهم أهلة طوالع
فكلهم آخرهم فلا يعد فيهم=إن المجلي أول وتسعة توابع ثم قال: المحفوظ عن العرب السابق ثم المصلي والسكيت الذي هو العاشر، والسابق هو الأول وهو المجلي والمبرز، وسائر ما ذكر من الأسماء؛ فإن بعض الحفاظ من أهل اللغة قال: أراها محدثة، والله أعلم.

المطلب الرابع فيما ورد فيها عن الملوك والأمراء

اعلم أن أكثر ما يتفاخرون باقتنائه ويتباهون بالاعتناء به، ارتباط كرائم الخيل يجلبونـها من الآفاق، ويسبرون عتاقها بحسن السباق، ويتخذون طراد الحلبة ميدان مراحهم ومضمار انشراحهم، ويحتفلون ليومـه، ويستدعون لشـهوده الأعيان، ويستحضرون لمشاهدته ذوي الخبرة والفرسان. ولا ريب في أن الملوك بهذه الوسيلة يتوصلون إلى حماية ملكهم إذ لا يحامي عنـه إلاّ كل شجاع جواد على متون الصافنات العتاق فبها يملؤون قلوب الأعداء رعباً، ويذيقونـهم نكال الحرب طعناً وضرباً.
ذكر أبو الفرج الأصبهاني أن المـهدي العباسي أجرى الخيل فسبقها فرسه الغضبان، فطلب الشعراء فلم يجد منـهم أحداً غير أبي دلامة، فقال له: قلده يا يزيد، فقلده عمامته ليضحكه بذلك، فقال له المـهدي: يا ابن الخنا أنا أكثر منك عمائم، إنما أردت أن تقلده شعراً، ثم قال: يا لهفي على العماني، فأحضروه فقال له: قلد فرسي هذا فقال:
قد غضب الغضبان إذ جد الغضب ... وجاء يحمي حسباً فوق الحسب
من إرث عباس بن عبد المطلب ... وجاءت الخيل بـه تشكو النصب
له عليها ما لكم على العرب
فقال المـهدي: أحسنت والله! وأمر له بعشرة آلاف درهم. وقال ابن الأعرابي: أجرى هارون الرشيد خيله فجاء فرسه المشمر سابقاً، وكان معجباً به، فأمر الشعراء أن يصفوه فقال أبو العتاهية:
جاء المشمر والأفراس يقدمـها ... هوناً على رسله منـها وما انبهرا
وجاء الريح حسرى وهي جاهدة ... ومر يختطف الأبصار والنظرا
وذكر المسعودي: أن الرشيد أجرى الخيل، فلما أرسلت صار إلى مجلسه في صدر الميدان حيث توافى إليه الخيل، فكان في أوائلها سوابق من خيله، يقدمـها فرسان في عنان واحد، لا يتقدم أحدهما على صاحبه فتأمل أحدهما فقال: فرسي والله، ثم تأمل الآخر فقال: فرس ابني المأمون. فكان فرسه السابق وفرس المأمون ثانية فسر بذلك. فلما انقضى المجلس وهم بالانصراف، قال الأصمعي: - وكان الفضل بن الربيع حاضراً - فقلت: يا أبا العباس! هذا يوم من الأيام، فأحب أن توصلني إلى أمير المؤمنين. فقام الفضل وقال: يا أمير المؤمنين هذا الأصمعي يذكر شيئاً من الفرسين يزيد الله بن أمير المؤمنين سروراً، فقال: هاته فلما دنا قال: ما عندك يا أصمعي؟ قال: يا أمير المؤمنين كنت وابنك اليوم والفرسين كما قالت الخنساء:
جارى أباه فأقبلا وهما ... يتعاوران ملاءة الحضر
حتى إذا بدت القلوب وقد ... لزت هناك القدر بالقدر
وهما كأنـهما وقد برزا ... صقران قد حطا على وكر
برزت صحيفة وجه والده ... ومضى على غلوائه يجري
أولى فأولى أن يساويه ... لولا جلال السن والكبر
وذكر المقريزي: أن العزيز بالله سابق بين الطيور، فسبق طائر الوزير يعقوب طائر العزيز، فشق ذلك على العزيز، ووجد أعداء الوزير سبيلاً إلى الطعن فيه، فكتبوا إلى العزيز أنـه قد اختار من كل صنف أعلاه، ولم يترك لأمير المؤمنين إلاّ أدناه حتى ال فبلغ ذلك الوزير فكتب إلى العزيز:
قل لأمير المؤمنين الذي ... له العلا والمثل الثاقب
طائرك السابق لكنـه ... لم يأت إلاّ وله حاجب
فأعجب العزيز ذلك، ولم يلتفت للواشي. وقال ابن ظافر: ركب المعتمد على الله أبو القاسم بن عباد للنزهة بظاهر إشبيلية في جماعة من ندمائه وخواص شعرائه: فلما أبعد أخذ في المسابقة فجاء فرسه بين البساتين سابقاً فرأى شجرة تين قد أينعت وبرزت منـها ثمرة قد بلغت وانتهت، فسدد إليها عصا كانت بيده فأصابها وثبتت على أعلاها، فأطربه ما رأى من حسنـها وثباتها، ثم التفت إلى ابن جامع الصباغ فقال له أجز:
كأنـها فوق العصا فقال ... هامة زنجي عصى
فزاد سروره بحسن ارتجاله وأجزل جائزته. وقال الوزير عبد الغفور الكاتب يصف فرساً أشـهب للأمير يحيى بن سير جاء سابقاً:
يا ملكاً لم يزل قديماً ... بكل علياء جد وامق
وسابقاً في الندى أتتنا ... جياده في المدى سوابق
لله منـها أسيل خدٍّ ... أهريت شدقيه كالجوالق
حديد قلب حديد طرف ... ذو منكب يشبه البواسق
ذو جشة في الصهيل دلت ... منـه على أكرم الخلائق
أشـهب كالرجع مستطير ... كأنـه الشيب في المفارق

خب غداة الرهان حتى ... أجهد في إثره البوارق
ما أنس لا أنس إذ شالها ... مشربات مثل البواشق
وبدها شزباً عتاقاً ... لم ترض عن خصرها العواتق
فقمن يمسحن منـه رشحاً ... مطيبات بـه المخانق
أفديه من شافع لبيض ... قد كن عن بغيتي عوائق
أنضع منـه لرأي عيني ... سود عذار الفتى الغرانق
وحكي أن الحجاج كتب إلى قتيبة بن مسلم، أنـه قد اجتمعت جياد خيل العرب بخراسان فاكتب إلى أهل الكور وأمرهم بإجراء الخيل وابعث إلي بسوابقها. فبعث إليه بفرسه الأشقر والرؤاسي وهما أبناء الحميراء، فجاءت بهما رسله، فعرض لهما لص يسمى أشكاب، فسرق الأشقر وجاؤوا بالرؤاسي إلى عبد الملك بن مروان فاستوهبه منـه أخوه بشر فوهبه إياه. فكانت خيل بشر من بناء الرؤاسي، وهي سوابق الخيل في العراق. وحكي أن بشراً سابق بفرسه من بنات الرؤاسي خيل يوسف بن عمر فسبقها فشق عليه ذلك. وبعد مدة قيل ليوسف بن عمر ألا تجري الخيل؟ فقال: الآن ابعثني وابعث بالسبق إلى عبد الملك، لأن بشراً حمل بعض الرؤاسي على بعض، فرققن وضعفن، والزائدية أغلظ منـها وأقوى، وسمي الرؤاسي لأن رجلاً من سليم يسمى عبد الملك رأس استوهب ما في بطن الحميراء من معقل بن عروة فوهبه إياه. فلما وضعته أعجب معقل، فقال لعبد الملك: دعه وأهب لك ما شئت، فأبى فقال معقل: إذن لا ألبؤه لك فقال: هاته. فأخذه واشترى له برزونة، حين وضعت فألبأه منـها ثم خدمـه حتى أجدع، فأرسله في الحلبة فلم يصنع شيئاً ثم أثنى فأرسله في الحلبة فلم يصنع شيئاً. فأعاره إلى رجل من دهاقين خراسان، فابتذله فانتسب أي رجع إلى نسبه ونزع إلى عرقه بعد ما أربع، فكان سابقاً لا يجارى، وكان معقل خبيراً بالخيل، فإذا أجريت استدبرها فأيها كان أدنى سنبكاً من الأرض سابق عليه، فالزائدية سوابق خيل الشام، والرؤاسية سوابق خيل العراق. وحكى المسعودي: أن الوليد بن يزيد بن عبد الملك كان مغرماً بالخيل وجمعها للحلبة؛ وكان فرسه السندي جواداً سابقاً إلاّ أنـه يقصره في الحلبة عن فرس هشام المعروف بالزائد. وربما جاء معه مصلياً، فأجرى الوليد الخيل يوماً بالرصافة، وكانت الحلبة ألف قارح، فوقف بها ينتظر الزائد ومعه سعيد بن العاص، وكان جواده المصباح فيها فلما طلعت الخيل قال الوليد:
خيلي ورب الكعبة المحرمة ... سبقن أفراس الرجال اللومة
كما سبقناهم وحزنا المكرمـه
فأقبل فرس يسمى الوضاح أمام الخيل فلما دنا صرع فارسه وأقبل المصباح فرس سعيد يتلوه وعليه فارسه فقال سعيد:
نحن سبقنا اليوم خيل اللومـه ... وصرف الله إلينا المكرمـه
كذاك كنا في الدهور المقدمـه ... أهل العلا والرتب المعظمـه
فضحك الوليد لما سمعه، وخشي أن يسبق فرس سعيد فركض فرسه حتى ساوى الوضاح، فقذف بنفسه عليه ودخل سابقاً. ثم عرضت على الوليد الخيل في الحلبة الثانية، فمر بـه فرس لسعيد فقال: لا نسابقك أبا عنيسه وأنت القائل: (نحن سبقنا اليوم خيل اللومة) فقال سعيد: ليس كذا يا أمير المؤمنين، وإنما قلت (نحن سبقنا اليوم خيلاً لومـه) فضحك الوليد وضمـه إلى نفسه وقال: لا عدمت قريش أخا مثلك. وقال الأصمعي: حدثني ابن قتب قال: قدم أعرابي من أهل نجد على الوليد بن عبد الملك وقد ضمر الخيل للمسابقة، فقال الأعرابي: يا أمير المؤمنين أريد أن أرسل خيلي مع خيلك، فقال: كيف تراها فقال: حجازية لو ضمـها مضمارك ذهبت. فقال له الوليد: ما اسمك؟ قال: أسيلم بن الأحنف، فقال له: إنك لمنقوص الاسم أعوج اسم الأب. ثم أرسلت الخيل فسبق الأعرابي على فرسه حزمة. فقال له الوليد: أواهبها أنت لي؟ قال: إنـها قديمة الصحبة ولها حق، ولكني أحملك على مـهر لها قد سبق عاماً أول، وهو في بطنـها له تسعة أشـهر والمـهر إذا أتت عليه عشرة أشـهر في بطن أمـه ربض، أي: تحرك. وقال أيضاً: كان ابن هشام بن عبد الملك يعتني بشأن الخيل حتى أن خيله لا تكاد تسبق فسبقت له فرس وصلت أختها ففرح بذلك، وقال: عليَّ بالشعراء، قال أبو النجم فدعينا له فقال: قولوا في هذه الفرس وأختها. فطلب الشعراء منـه المـهلة، وقلت مرتجلاً:
أشاع للغراء فينا ذكرها ... قوائم عوج أطعن أمرها
وما نسينا بالطريق مـهرها ... حين نقيس قدره وقدرها

وصبره إذا عدا وصبرها ... والماء يعلو نحره ونحرها
مملومة شد المليك أسرها ... أسفلها وبطنـها وظهرها
قد كان هاديها يكون شطرها
قال أبو النجم: فأمر لي بجائزة وانصرف القوم. وقال أيضاً:
ثم سمعنا برهان نأمله ... قيد له من كل أفق جحفله
فقلت للسائس قد أعجله ... عدواً ولعناً في الرهان نرسله
نعلو بـه الحزن ولا نسهله ... إذا علا الأخشب صاح جند له
ترنم النوح يبكي مثكله ... كان في الصوت الذي يفصله
زمار دف يتغنى جلجله ... حتى وردنا المصر يطوي قنبله
طي التجار العصب إذ تنخله ... وقد رأينا فعلهم فنفعله
وأبتع الأيدي منـه أرجله ... قمنا على هول شديد وجله
نمد حبلاً فوق خط نعد له ... نقول قدم ذا وهذا أدخله
وقام مشقوق القميص يعقله ... فوق الخماسي قليلاً يفضله
أدرك عقلاً والرهان عمله ... حتى إذا أدرك خيلاً مرسله
ثار عجاج مستطير قسطله ... تنفش منـه الخيل ما لا تغزله
مرا يغطيها ومرا تجعله ... مر القطا صب عليه أجدله
وهو رخي البال سام دهله ... قدامـها ميلاً لمن يمثله
تطيره الحن وحيناً ترجله ... تسبح أخراه ويطفو أوله
ترى الغلام ساجياً ما تركله ... تعطيه ما شاء وليس يسأله
كأنـه من زبد تسربله ... في كرسف الن لولا بلله
تخال مسكاً عله معلله ... ثم تناولنا الكلام نشرله
عن مقرع الكتفين حلو عطله ... منتفخ الجوف عريض كلكله
فوافت الخيل ونحن فشكله ... والجن عكاف بـه نقبله
ومما أدرك عليه قوله: "تسبح أخراه ويطفو أوله" مع أنـه كان وصافاً للخيل، لأن اضطراب مؤخره قبيح. قال الأصمعي: إذا كان الفرس كذلك، فحمار الكساح أسرع منـه، وإنما الوجه فيه ما قيل في وصف فرس أبي الأعور السلمي:
مر كلمع البرق سام ناظره ... يسبح أولاه ويطفو آخره
فما يمس الأرض منـه حافره
وقال المسعودي: إن هشاماً. كان يستجيد الخيل وأقام الحلبة مرة، فاجتمع فيها من خيله وخيل غيره أربعة آلاف فرس، ولم يسمع بمثل ذلك جاهلية ولا إسلاماً. ونقل الأصمعي: أن الرشيد ركب في سنة خمس وثمانين ومئة إلى الميدان لشـهود الحلبة، فدخلت فيمن شـهدها من خواص أمير المؤمنينوالحلبة يومئذ أفراس الرشيد ولولديه الأمين والمأمون وسليمان بن أبي جعفر المنصور، وعيسى بن جعفر، فجاء الأدهم فرس الرشيد سابقاً. فظهرت علامة السرور بوجهه، وقال عليَّ بالأصمعي. فأقبلت سريعاً حتى مثلت بين يديه فقال: خذ بناصية هذا الريد، ثم صفه من قونسه إلى سنبكه، فإنـه يقال أن في الخيل عشرين اسماً من أسماء الطير، فقلت: نعم يا أمير المؤمنين، وأنشدك شعراً جامعاً من قول أبي حرزة قال: فأنشد لله أبوك، فأنشدته:
وأقب كالسرحان تم له ... ما بين هامته إلى النسر
رحبت نعامته ووقر فرخه ... وتمكن الصردان في النحر
وأناف في العصفور في سعف ... هام أشم موثق الجذر
وازدان بالديكين صلصله ... ونبت دجاجته عن الصدر
والناهضان أمر حلزهما ... فكأنما عثما على كسر
مسحنفر الجنبين ملتئم ... ما بين شيمته إلى الغر
وصفت سماناه وحافره ... وأديمـه ومنابت الشعر
وسما الغراب لموقعيه معاً ... فأبين بينـهما على قدر
وتقدمت عنـه القطاة له ... فنأت بموقعها عن الحسر
واكتن دون قبيحه خطافه ... ونأت ثمامته عن الصقر
وسما على نقويه دون حداثه ... خربان بينـهما مدى الشبر
يدع الرضيم إذا جرى قلقاً ... بقوائم كمواسم سمر
ركبن في محض الشوى سبط ... كفت الوقوب مشدد الأسر

الأقب: الضامر، والسرحان: الذئب، والهامة: أعلى الرأس، والنسر: لحمة في باطن الحافر، وهما اسما طائرين، والنعامة: جلدة الرأس، والفرخ: مقدم الدماغ، والصردان: عرقان ملتفان في باطن اللسان، وبياض يكون في الظهر من أثر الدبر، وهما من أسماء الطير، والعصفور: أصل منبت الناصية، وعظم ناتئ في الجبين، والغرة إذا سالت ورقت ولم تتجاوز العينين, وهو اسم طائر، والسعف: سيلان الناصية، وهام: انتشر، والأشم: المرتفع، والموثق: الجديد القوي، والجذر: الأصل من كل شيء، والديكان: عظمان ناتئان خلف الأذنين، والصلصل: بياض في طرف الناصية، والدجاجة: لحمة زوره، والناهض: لحم العضد من أعلاه، واسم لفرخ الطائر الذي وقر جناحه. وقوله (أمر حلزهما): أي أحكم فتلهما، وعثما: أي جرى، والمسحنفر: المنتفخ، والملتئم: المعتدل، والشيمة: المنخر، والفر: عضلة الساق، وهي اسم الرخمة والسماني: الدائرة التي في صفحة العنق، وهو اسم طائر يشبه الخطاف، والغراب: رأس الورك، ويقال للصليان: غرابان، وهما مكتنفا عجب الذنب، والقطاة: الردف، وهي من أسماء الطير، والحر: سواد في ظاهر الأذنين، وهو اسم ذكر ال، والخطاف: ما أدرك عقب الفارس إذا حرك رجليه، ويقال له: المركن، وهو اسم طائر، والصقر: دائرة خلف موضع لبد الدابة، وهو اسم طير، والنقم: عظم الورك، واسم ذكر الحبارى، والحدأة: سالفة الفرس، وهي اسم طائر، والرخيم: الحجارة، والتوائم: الحوافر، والموسم: موسم الحديد شبهها بـه في الشدة، والشوى: القوائم.
ونظمـها جلال الدين السيوطي فزادت على الثلاثين بقوله:
الفرخ والناهض والنعامـه ... والصقر واليعسوب واله
والنسر والعصفور ثم الهامـه ... والديك والكرسوع والسمانـه
والصر والفراش والغراب ... والخرب والفرة والذباب
والزرق والصلصل والسحاة ... والساق والخطاف والقطاة
والحر والأسقع والسعدانـه ... والجراد والعقاب والسمانـه
كذاك ثم حدأة وورشان ... ومثله رخمة إنسان
هذا تمام نظمي المـهذب ... والحمد لله بنيل المطلب
وقال أبو سراج الضبي إن صرد بن شداد اليربوعي عم مالك بن نورة سابق أبا سراج على فرس له تسمى بذوة، وفرس صرد تسمى: القطيب فسبق أبو سراج وقال:
ألم تر أن بذوة إن جرينا ... وجد الجدو منا والقطيبا
كأن قطيبهم يتلو عقاباً ... على الصلعاء رازنة طلوبا
ثم سرى الشر بينـهما إلى أن احتال أبو سراج على صرد وسقاه منيّ عبدٍ له في عس حلب عليه فشربه، فانتفخ فمات.
قال الأخطل فيهم:
يعب الخمر وهي كسرى ... ويشرب قومك العجب العجيبا
منيُّ العبد عبد أبي سراج ... أحق من المدامة أن تعيبا
وقال العلامة أبو عبد الله محمد بن يوسف الثغري كاتب سلطان تلمسان من أعمال الجزائر، أبي حمو موسى بن يوسف الزياتي يصف حلبة جياده:
قم مبصراً زمن الربيع المقبل ... تر ما يسر المجتني والمجتلي
وانشق نسيم الروض مطلولاً وما ... أهداك من عرف وعرف فاقبلِ
وانظر إلى زهر الرياض كأنـه ... درون على لبات ربات الحلي
في دولة فاضت يداها بالندى ... وقضت بكل منى لكل مؤملِ
بسطت بأرجاء البسيطة عدلها ... وسطت بكل معاند لم يعدل
سلطانـها المولى أبو حمو الرضا ... ذو المنصب السامي الرفيع المعتلي
تاهت تلمسان بدولته على ... كل البلاد بحسن منظرها الجلي
راقت محاسنـها ورق نسيمـها ... فحلا بها شعري وطاب تغزلي
عرج بمنعرجات باب جيادها ... وافتح بها باب الرجاء المقفل
ولتغدو للعباد منـها غدوة ... تضحى هموم النفس عنك بمعزل
وضريح تاج العارفين شعيبها ... زره هناك فحبذا ذاك الولي
فمزاره للدين والدنيا معاً ... تمحى ذنوبك أو كروبك تنجلي
وبكهفها الضحاك قف متنزهاً ... تسرح نفوسك في الجمال الأجمل
وتمشَّ في جناتها ورياضها ... واجنح إلى ذاك الجناح المخضل
يسليك في دوحاتها وتلاعها ... نغم البلابل واطراط الجدول
وبربوة العشاق سلوة عاشق ... فتنت وألحاظ الغزال الأكحل
بنواسم وبواسم من زهرها ... تهديك أنفاساً كعرق المندل

فلو امرؤ القيس ابن حجر زارها ... قدماً تسلى عن معاهد ماسل
لو حام حول فنائها وظبائها ... ما كان مختفلاً بحومة حومل
فاذكر لها كلفي بسقط لوائها ... فهواي عنـها الدهر ليس بمنسل
كم جاد فيها الزمان بمطلب ... جادته أخلاق الغمام المسبل
واعمد إلى الصفصيف يوماً ثانياً ... وبه تسل وعنـه دوماً فاسأل
وإذا تراه من الأزاهر خالياً ... أحسن بعه عطلاً وغير معطل
ينساب كالإثم انسياباً دائماً ... أو كالحسام جلاه كف الصيقل
فزلاله في كل قلت قد حلا ... وجماله في كل عين قد حلي
واقصد بيوم ثالث فوارة ... وبعذب منـهلها المبارك فانـهل
تجري على درون لجيناً سائلاً ... أحلى وأعذب من رحيق سلسل
وأشرف على الشرف الذي بإزائها ... لترى تلمسان العلية من عل
تاج عليه من المحاسن بهجة ... أحسن بتاج بالبهاء مكلل
وإذا علشية شمسها مالت فمل ... نحو المصلى ميلة المتمـهل
وبملعب الخيل الفسيح مجاله ... أجل النواظر في العتاق الجفل
فلحلبة الأشراف كل عشية ... لعب بذلك الملعب المتسهل
فترى المجلي والمصلي خلفه ... وكلاهما في جريه لا يأتلي
هذا يكر وذا يفر فينثني ... عطفاً على الثاني عنان الأول
من كل طرف كل طرف يستبي ... قيد النواظر قتنة المتأمل
ورد كأن أديمـه شفق الدجى ... أو أشـهب كشـهاب رجم مرسل
أو أحمر قاني الأديم كعسجد ... أو أشقر يزهو بعرف أشعل
أو من كميت لا نظير لحسنـه ... سام معم في السوابق مخول
أو أدهم كالليل إلاّ غرة ... كالصبح بورك من أغر محجل
جمع المحاسن في بديع شياته ... مـهما ترق العين فيه تسفل
عقبان خيل فوقها فرسانـها ... كالأسد تنقض انقضاض الأجدل
فرسان عبد الواد آساد الوغى ... حامو الذمار أولو الفخار الأطول
فإذا دنت شمس الأصيل لغربها ... فإلى تلمسان الأصيلة فادخل
من باب ملعبها لباب حديدها ... متنزهاً في كل ناد أحفل
وتأن من بعد ال هنيهة ... واعدل إلى قصر الإمام الأعدل
فهو المؤمل والديار كناية ... والسر في السكان لا في المنزل
وقال الوزير أبو عبد الله بن زمرك الكاتب في وصف جياد السلطان الغني بالله:
لك الجياد إذا تجري سوابقها ... فللرياح جياد ما تجاريها
إذا انبرت يوم سبق في أعنتها ... ترى البروق طلاحاً لا تباريها
من أشـهب قد بدا صبحاً تراع له ... شـهب السماء فإن الصبح يفخيها
إلاّ التي في لجام منـه قيدها ... فإنـه سامـها عزّاً وتنويها
أو أشقر مرعب شقر البروق وقد ... أبقى لها شفقاً في الجو تنبيها
أو أحمر جمرة في الحرب متقد ... يعلو لها شرر من بأس مذكيها
لون العقيق وقد سال العقيق دماً ... بعطفه من كماة كاد يدميها
أو أدهم ملء صدر الليل تنعله ... أهلة فوق وجه الأرض يبديها
إن حارت الشـهب ليلاً في مقلده ... فصبح غرته بالنور يهديها
أو أصفر بالعشيات ارتدى مرحاً ... وعرفه بتمادي الليل ينبيها
مموه بنضار تاه من عجب ... فليس يدعم تنويهاً ولا تيها
وقال ابن الأحمر من قصيدة يمدح بها السلطان الغني بالله ويذكر جياد خيله:
والعاديات إذا تلت فرسانـها ... آي القتال صفوفها تترتل
لله خيلك إنـها لسوابح ... بحر القتام وموجه متهيل
من كل برق بالثريا ملجم ... بالبدر يسرج والأهلة ينعل
أوفى بهادٍ كالظليم وخلفه ... كفل كما لاح الكثيب الأهيل
هن البوارق غير أن جيادها ... عن سبق خيلك يا مؤبد تنكل
غداة غدت من أبلق ومجزع ... وورد ويحموم وأصدى وأشقرا
ومن أدرع قد قنع الليل حالكاً ... على أنـه قد سربل الصبح مسفرا
وأشعل وردي وأصفر مذهب ... وأدهم وضاح وأشـهب أقمرا
وذي كمتة قد نازع الخمر لونـها ... فما تدعيه الخمر إلاّ تنمرا
محجلة غراً وزهراً نواصعاً ... كأن قباطياً عليها منسرا
وأدهماً إذا استقبلن كأنما ... عللن إلى الأرساغ مسكاً وعنبرا

يقر بعيني ما أرى من صفاتها ... ولا عجب أن يعجب العين ما ترى
أرى صوراً يستعبد النفس مثلها ... إذا وجدته أو رأته مصورا
أفكه منـه الطرف في كل شاهد ... لأن دليل الله في كل ما ترى
وقال البحتري يصف حلبة المتوكل على الله العباسي:
يا حسن مبدى الخيل في بكورها ... تلوح كالأنجم في ديجورها
كأنما أبدع في تشـهيرها ... وصور الحسن على تصويرها
تحمل غرباناً على ظهورها ... في السرق المنقوش من حريرها
إن حاذروا النبوة من نفورها ... أهدوا بأيديهم إلى نحورها
كأنـها والحبل في صدورها ... أجادل ينـهض في سيورها
مرت تباري الريح في مرورها ... والشمس قد غابت ضياء نورها
والرهج الواسع من تدويرها ... حتى إذا أصغت إلى مديرها
وانقلبت تهبط في حدورها ... تصوب الطير إلى وكورها
في حلبة تضحك عن بدورها ... صار الرجال شرفاً لسورها
أعطي فضل السبق من جمـهورها ... من فضل الأمة في أمورها
المطلب الخامس في اسماء خيل النبيّ صلى الله عليه وسلم والمشـهور من خيل العرب
اعلم أن العرب لمحتبهم بالخيل واعتنائهم بها، يضعون لها أسماء كما يضعونـها لأولادهم، وقد وضع النبيّ صلى الله عليه وسلم أسماء لبعض خيله فمنـها: السكب، روى ابن سعد عن الواقدي عن أبي خيثمة عن أبيه قال: "أول فرس ملكه النبيّ صلى الله عليه وسلم فرس ابتاعه في المدينة من رجل من بني فزارة بعشرة أواق وكان اسمـه عند الأعرابي الضرس، فسماه صلى الله عليه وسلم السكب، فكان أول ما غزا عليه".
قال ابن حبيب البغدادي: كان كميتاً أغر محجلاً مطلق اليمين: وعن عطاء بن دينار عن ابن عباس رضي الله عنـهما قال: "كان للنبي صلى الله عليه وسلم فرس أدهم يسمى السكب".
وقال أبو منصور الثعالبي: إذا كان الفرس خفيف الجري سريعه فهو فيض وسكب، أي: يشبه فيض الماء وانسكابه.
ومنـها: المرواح، ذكر ابن سعد في وفادات العرب عن أسامة بن زيد قال: "قدم على النبيّ صلى الله عليه وسلم خمسة عشر رجلاً من الرهاويين - وهم حي من مذحج - وأهدوا إليه هدايا منـها فرس يقال له المرواح، فأمر بـه فشور بين يديه"، والمرواح - بكسر الميم -، مشتق من الريح، ويمسى بذلك لسرعته في الجري، وقوله: (فشور) أي: عرض، والمشور: المكان الذي يعرض فيه الدواب.
ومنـها: المرتجز ابن الملاءة.

روى ابن سعد عن الواقدي قال: سألت محمدة بن أبي خيثمة عن المرتجز، فقال: هو الفرس الذي اشتراه النبيّ صلى الله عليه وسلم من الأعرابي الذي شـهد له فيه خزيمة بن ثابت وكان الأعرابي من بني مرة. قال الزهري: أخبرنا عمارة بن خزيمة الأنصاري أن حدثه "أن النبيّ صلى الله عليه وسلم ابتاع فرساً من أعرابي، فأشبعه النبيّ صلى الله عليه وسلم لتقضيه عن فرسه، فأسرع النبيّ صلى الله عليه وسلم المشي وأبطأ الأعرابي، فطفق رجال يعترضون الأعرابي فيساومون الفرس، لا يشعرون أن النبيّ صلى الله عليه وسلم ابتاعه حتى زاد بعضهم للأعرابي في السوم على ثمن الفرس الذي ابتاعه بـه النبيّ صلى الله عليه وسلم، فنادى الأعرابي النبيّ صلى الله عليه وسلم فقال: إن كنت مبتاعاً هذا الفرس فابتعه، وإلا بعته، فقام النبيّ صلى الله عليه وسلم فقال: أليس قد ابتعته منك؟ قال: لا، فطفق الناس يلوذون بالنبي صلى الله عليه وسلم والأعرابي، وهما يتراجعان، فطفق الأعرابي يقول: هلم شـهيداً يشـهد أني بايعتك. فمن جاء من المسلمين قال للأعرابي: ويلك إن النبيّ صلى الله عليه وسلم لا يقول إلاّ حقاً، حتى جاء خزيمة فاستمع لمراجعة النبيّ صلى الله عليه وسلم ومراجعة الأعرابي فطفق يقول: هلم شـهيداً يشـهد أني قد بايعتك، فقال خزيمة: أنا أشـهد أنك قد بايعته، فأقبل النبيّ صلى الله عليه وسلم على خزيمة فقال: بم تشـهد؟ فقال: بتصديقك يا رسول الله. فجعل النبيّ صلى الله عليه وسلم شـهادة خزيمة بشـهادة رجلين" وفي رواية: "أن النبيّ صلى الله عليه وسلم قال لخزيمة: لم تشـهد ولم تكن معنا. قال: يا رسول الله إن نصدقك بخبر السماء أفلا نصدقك بما تقول". وقيل: "اشتراه من الحارث بن ظالم"؛ قال ابن الأثير: وكان أبيض، وإنما سمي المرتجز لحسن صهيله، مأخوذ من الرجز، ضرب من الشعر، قال ابن قتيبة: وفي رواية: اسمـه الطرف - بكسر الطاء - أي الكريم من الخيل، وقيل: اسمـه النجيب. ومنـها: البحر، قال ابن بنين: "اشتراه النبيّ صلى الله عليه وسلم من تُجُر قدموا من اليمن فسابق عليه مرات". وقال ابن الأثير: "كان كميتاً". وفي رواية: "أدهم". ومنـها: سبحة، قال ابن بنين: "وهي فرس شقراء ابتاعها صلى الله عليه وسلم من أعرابي من جهينة بعشر من الإبل وسابق عليها ومد الجعل بيده الشريفة". ومنـها: ذو اللمة، ذكره ابن حبيب في خيله صلى الله عليه وسلم. ومنـها: ذو العقال - بضم العين وتشديد القاف وتخفف - والعقال: الضلع الذي يلي قوائم الدابة. ومنـها: اللحيف، ففي البخاري عن ساعدة الساعدي عن أبيه عن جده قال: "كان لرسول الله صلى الله عليه وسلم في حائطنا فرس، يقال له اللحيف" - بالحاء المـهملة -، فعيل بمعنى فاعل؛ لأنـه كان يلحف الأرض بذنبه، لطوله، وقيل: بضم اللام وفتح الحاء مصغر، وقيل: بالنون بدل اللام -.
ومنـها: لزاز = بلام مكسورة وزايين - أي: لا يسابقه فرس إلاّ لاصقه ولاززه لسرعته. ومنـها: الضرب. واحد الضراب، وهي الرابية الصغيرة، سمي بذلك لقوته وصلابة حوافره. قال ابن سعد: "كان مع النبيّ صلى الله عليه وسلم في غزوة المريسيع فرسان: لزاز والضرب".
وروي عن الواقدي عن أبي عباس بن سهل عن أبيه عن جده قال: "كان لرسول الله صلى الله عليه وسلم عندي ثلاثة أفراس: لزاز والضرب واللحيف، فأما لزاز فأهداه له المقوقس عظيم القبط، وأما اللحيف فأهداه له ربيعة بن البراء فأثابه عليه قلائص من نعم بني كلاب، وأما الضرب فأهداه له فروة بن عمر الجذامي". ومنـها: الورد، قال ابن سعد: "أهدى تميم الداري إلى النبيّ صلى الله عليه وسلم فرساً يسمى الورد فأ'طاه لعمر رضي الله عنـه". وحكى ابن بنين عن ابن خالويه قال: "كان للنبي صلى الله عليه وسلم من الخيل سبحة واللحيف ولزاز والضرب والسكب وذو اللمة والسرحان والمرتجل والأدهم والمرتجز، - وذكر أيضاً - وملاوح والورد واليعسوب واليعبوب". وقال الحافظ الدمياطي وجماعة أن خيل النبيّ صلى الله عليه وسلم المتفق عليها سبعة والباقي مختلف فيها. ومن الخيل التي اشتهر اسمـها: الحرون فرس مسلم بن عمرو الباهلي، وإنما سمي بذلك؛ لأنـه كان يسبق الخيل ثم يحرن إلى أن تلحقه، فإذا لحقته سبقها، ثم يحرن وهكذا كان دأبه وفيه يقول:
إذا ما قريش خلا ملكها ... فإن الخلافة في باهله

لرب الحرون أبي صالح ... وما تلك بالنسبة العادله
ثم اشتراه مسلم من أعرابي بألف دينار فسبق عليه عشرين سنة وإليه تنسب الخيل الحرونية. ومن نسله: الغطيفي، فرس لبني غطيف قبيلة بالشام، وإليه تنسب الخيل الغطيفيات، ومنـها: هراوة العزاب، وفرس الريان بن حوص العبدي وكان اسمـها: سهوة، وإنما لقبت بهراوة العزاب؛ لأنـه تصدق بها على عزاب قومـه، فكان الأعزب منـهم يغزو عليها، فإذا استفاد مالاً وأهلاً دفعها إلى غيره، وهكذا كانوا يتداولونـها بينـهم. قال عمرو المحاربي بن عبد القيس:
سقى جدث الريان كل عشية ... من المزن دكان العشي دلوح
أقام لفرسان العشيرة سهوة ... لهم منكح من حربها وصبوح
فيا من رأى مثل الهراوة منكحاً ... إذن بل أعطاف الجياد جروح
وذي إبل لولا الهراوة لم يثب ... له المال ما انشق الصباح يلوح
قال لبيد:
لا تسقني بيديك إن لم التمس ... نعم الضجوع بغارة أسراب
تهدى أوائلهن كل طمرة ... جرداء مثل هراوة العزاب
ومنـها: ذو العقال، فرس سوط بن جابر اليربوعي، وأبوه (داحس) فرس قيس بن زهير العبسي. ومنـها: الأعوج، فرس هلال بن عامر بن صعصعة، وسمي بذلك لأنـه ركب صغيراً اعوجت قوائمـه، وإليه تنسب الخيل الأعوجية، قال بشر بن أبي حازم:
وبكل أجرد سابح ذي ميعة ... متماحل في آل أعوج ينتمي
وقال طفيل بن عوف:
بنات الوجيه والعزاب ولاحق ... وأعوج تنمى نسبه المتنسب
وقال الأديب إبراهيم الساحلي:
ركبوا إلى الهيجاء كل طمرة ... من نسل أعوج أو بنات الأبجر
من كل مخضوب الشوى عبل التوى ... عاري النواهق مستدير المحجر
ألوي بقادمتي جناحي أفتح ... ولوى بسالفتي غزال أغفر
وإذا زحفنا أشوسياً مبصراً ... ظل الفوارس في الظلام المعكر
من أحمر كالورد أو من أصفر ... كالتبر أو من أشـهب كالعنبر
وبكل صهوة أجرد متقضب ... إلاّ إذا ضحك السنان السمـهري
وقال ابن خفاجة:
وقد جال دمع القطر في مقلة الدجى ... ولفت نواصي الخيل نكباء زعزع
له من صدور الأعوجية والقنا ... شفيع إلى نيل الأماني مشفع
وظفره في ملتقى الخيل ساعد ... ألف وقلب بين جنبيه أصمع
وأبيض يتلو سورة الفتح ينتضى ... ويستقبل الفرق الكريم فيركع
ومبخر ضخم الجرارة أوحد ... يطير بـه تحت العجاجة أربع
وحصداء تزري بالسنان حصينة ... ووجه وقاح بالحديد مقنع
وقال ابن خلوف الأندلسي:
وأشـهب يعبوباً وطمراً مضمراً ... طموحاً مروعاً أعوجياً مطهما
جرى هازياً بالبرق والريح مسرعاً ... فدارك ما عن نيل أدناه أحجما
تضمخ بالكافور والمسك وارتدى ... وداء ظلام بالصباح تسهما
أشم لجين المتن أعين سابحاً ... أقب غليظ الساق أجرد صلدما
قصير المطا والرسغ أتلع صافناً ... طويل الشوى والذيل أعظم شيظما
تخيل سرحاناً وساير كوكباً ... ولا حظ يعفوراً ولاعب أرقما
فأسرج لما أن توقب جارحاً ... والجم لما أن تثاوب ضيغما
فلم أر بدراً مسرجاً ذا محاسن ... سواه وبرقاً بالثريا ملجما
وأروق ضخم الكف أعوج باذلاً ... بترك رحيب الباع أقود أيهما
ذلولاً لؤوباً شدقمياً مكلثماً ... أموتاً صموتاً أرجلياً حثمثما
إذا خب عاينت الحرون وداحساً ... وإن سار أنساك الجديل وشدقما
فريت بـه فود الفلاة ولم أزل ... أروح وأغدو طائراً ومحوما
وقد تقدم الكلام على الأعوج الأكبر والأصغر، وزاد الراكب والحنفا والغبرا والعسجدي (في آهر الفصل الثاني من الباب الخامس) ومنـها: أطلال، فرس بكير بن شداد بن يعمر الشداخي، كانت تحته يوم القادسية، وقد أحجم الناس عن عبور نـهرها، فصاح بها بني أطلال فوثبته، وكان عرض النـهر ثلاثين ذراعاً. ومثل هذا قد وقع مع سيدي الوالد قدس سره، فإني سمعت منـه أنـه ركب يوم (أرهيو) من أيامـه مع دولة فرنسا فرسه الكميت اسماً ولوناً، وقد ألجأه الأمر إلى وثوب نـهره وكان عرضه ثلاثين ذراعاً فشد على الفرس فوثبه من الجانب إلى الجانب.

تتمة في ذكر ما وقع فيها من الفكاهات والمنادمة

قال أبو عبيدة: كان لعجل بن نجيم فرس جواد فقيل له: إن لكل جواد اسماً فما اسم فرسك؟ فقال: لم أسمـه بعد، فقيل له: سمـه. ففقأ إحدى عينيه وقال: سميته الأعور فقيل فيه:
رمتني بنو عجل بداء أبيهم ... وهل أحد في الناس أحمق من عجل
أليس أبوهم عار عين جواده ... فصارت بـه الأمثال تضرب بالجهل
عار عينـه: أي فقأها.
وحكى أبو الفرج الأصبهاني أن النصيب الشاعر كان هجاءً فأهدى الربيع بن عبد الله الحارثي فرساً فقبله ثم ندم خوفاً من المكافأة، فجعل يعيبه ويذكر بطأه وعجزه، فبلغ ذلك النصيب فقال:
اعبت جوادنا ورغبت عنـه ... وما فيه لعمرك من معاب
وما بحوادنا عجز ولكن ... أظنك قد عجزت عن الثواب
فأجابه الربيع بقوله:
رويدك لا تكن عجلاً إلينا ... أتاك بما يسوؤك من ثواب
وجدت جوادكم قدماً بطيئاً ... فما لكم لدينا من ثواب
فلما كان بعد أيام، رأى النصيب الفرس تحت الربيع فقال:
أجدت مشـهراً في كل أرض ... فعجل يا ربيع مشـهرات
يمانية تخيرها يماني ... منمنمة البيوت مقطعات
وجارية أضلت والديها ... مولدة وبيضاً وافيات
فعجلها وأنفذها إلينا ... ودعنا من بنيات الثرات
فأجابه الربيع بقوله:
بعثت بمقرفٍ حطم إلينا ... بطيء الحضر ثم تقول هات
فقال النصيب:
في سبيل الله أودى فرسي ... ثم عللت بأبيات هرج
كنت أرجو من ربيع فرجاً ... فإذا ما عنده لي من فرج
فأمر له بألف درهم. وحكي أنـه مات لأبي الحسين الجزار حمار فكتب له بعض أصحابه:
مات حمار الأديب قلت لهم ... مضى وقد فات فيه ما فاتا
من مات في عزه استراح ومن ... خلف مثل الأديب ما ماتا
فأجابه بقوله:
وكم جهول رآني ... أمشي لأطلب رزقا
فقال لي صرت تمشي ... وكنت ماشي ملقى
فقلت مات حماري ... تعيش أنت وتبقى
وسأل بعض الأدباء من أمير جملاً، فأرسل إليه جملاً ضعيفاً هزيلاً، فكتب الأديب إليه: حضر الجمل فرأيته متقادم الميلاد. كأنـه من نتاج قوم عاد. قد أفنته الدهور. وتعاقبته العصور. فظننته أحد الزوجين اللذين جعلهما الله تعالى لنوح في سفيتنخ. وحفظ بهما جنس الجمال لذريته. ناحلاً ضيئلاً. بالياً هزيلاً. يعجب العاقل من طول الحياة به. وتأتي الحركة فيه. لأنـه عظم مجلد. وصوف ملبد. لو ألقي إلى السبع لأباه. أو طرح إلى الذيب لعافه وقلاه. قد طال لكلاء فقده. وبعد بالمرعى عهده. لم ير العلف إلاّ نائماً. ولا يعرف الشعير إلاّ حالماً. وقد خيرتني بين أن أقنيه فيكون فيه غنى الدهر. أو أذبحه فيكون فيه خصب الرحل. فملت إلى استبقائه لما تعلم من محبتي للتوفير. ورغبتي في التثمير. وجمعي للولد. وإدخاري للغد. فلم أجد فيه مدقعاً لغناه. ولا مستمتعاً لبقاه. لأنـه ليس بأنثى فيحمل. ولا فتى فينسل. ولا صحيح فيرعى. ولا سليم فيبقى. فملت إلى الثاني من رأييك. وعملت على الآخر من قوليك. فقلت أذبحه فيكون وظيفة للعيال. وأقيمـه رطباً مقام قديد الغزال. فأنشدني وقد أضرمت النار. وحددت الشفار وتشمر الجزار:
أعيذها نظرات منك صادقة ... أن تحسب الشحم فيمن شحمـه ورم
وقال: فما الفائدة في ذبحي ولم يبق في الأنفس خافت. ومقلة إنسانـها باهت. لست بذي لحم فأصلح للأكل. لأن الدهر قد أكل لحمي. ولا جلدي يصلح للدباغ لأن الأيام مزقت أدمي. ولا صوف يصلح للغزل لأن الحوادث قد جزت وبري. فإن أردتني للوقود فكف بعر أبقى من ناري. ولن تفي حرارة جمري بريحٍ قثاري، فوجدته صادقاً في مقالته. ناصحاً في مـه. ولم أدر من أي أمر بـه أعجب. أمن مماطلته الدهر بالبقا. أم من صبره على الضر والبلا. أم قدرتك عليه مع إعواز مثله. أم تأهلك الصديق بـه مع خساسة قدره. فما هو إلاّ كقائم من القبور. أو ناشر عند نفخ الصور:
ما إن درى ذاك الذميم وقد شكى ... من نيل ممتدح ورمح جواد
هل يشتكي وجعاً بـه في سرة ... بالسين أم في صرة بالصاد

وروي أن ملكاً قال لصاحب خيله: قدم لي الفرس الأبيض، فقال له وزيره: أيها الملك، لا تقل الفرس الأبيض، فإنـه عيب يخل بهيبة الملك، ولكن قل الفرس الأشـهب، فلما حضر الطعام قال لصاحب السماط: قدم الصحن الأشـهب، فقال له الوزير: قل ما شئت فما لي حيلة في تقويم لسانك. وحكي أن الاسكندر استعرضفتقدم إليه رجل على فرس أعرج، فأمر بإسقاطه فضك الرجل، فاستعظم ضحكه في ذلك المقام، فقال له: ما أضحكك وقد أسقطتك، قال: أتعجب منك تحتك آلة الهرب وتحتي آلة الثبات ثم تسقطني، فأعجب بقوله وأثابه. وعرض عمرو بن الليث عسكره فمر بـه رجل على فرس أعجف فقال: لعن الله هؤلاء يأخذون المال ويسمنون بـه أكفال نسائهم فقال له: أيها الأمير لو نظرت إلى كفل امرأتي لرأيته أهزل من كفل دابتي فضحك وأمر له بمال، وقال: خذه وسمن بـه كفل امرأتك ودابتك.
وحكي أن المتوكل على الله سقط عن فرسه فقال أبو الإصبع عبد العزيز البطليوسي:
لا عتب للطرف إن ذلت قوائمـه ... ولا يدسه من عائب دنس
حملت جوداً وبأساً فوقه ونـهى ... وكيف يحمل هذا كله الفرس
وركب ذو الرياستين متصيداً في يوم غيم، نضح رذاذه وجه الثرى، فسقط بـه فرسه، فشمت بـه أحد أعدائه، فقال في الحال:
إني سقطت ولا جبن ولا خور ... وليس يدفع ما قد شاءه القدر
لا يشمتن حسودي إن سقطت فقد ... يكبو الجواد وينبو الصارم الذكر
وقال أبو حامد الحسين بن شعيب حين كبا بـه فرسه فحصل في أسر العدو:
وكنت أعد طرفي للرزايا ... يخلصني إذا جعلت تحوم
فأصبح للعدى عوناً لأني ... أطلت أعنانـه فأنا الظلوم
وكم دامت مسراتي عليه ... وهل شيء على الدنيا يدوم
وزلت بغلة الأتابك صاحب الموصل تحته، فسقط فقال أبو السعادات المبارك:
إن زلت البغلة من تحته ... فإن في زلتها عذار
حملها من علمـه شاهقاً ... ومن ندى راحته بحرا

وكتب الشيخ زين الدين الوهراني للأمير عز الدين موسك كتاباً على لسان بغلته يقول فيه: المملوكة ريحانة بغله الوهراني تقبل الأرض بين يدي المولى عز الدين ظهير أمين المؤمنين نجاه الله من حر السعير، وعطر ذكره قوافل العير، ورزقه من القرط والتبن والشعير، ما وسق مئة ألف بعير، واستجاب فيه أدعية الجم الغفير، من الخيل والبغال والحمير، وتنـهي ما تقاسيه مواصلة الصيام وسوء القيام، والتعب بالليل والدواب نيام، وقد أشرفت المملوكة على التلف وصاحبها لا يحتمل الكلف، ولا يوقن بالخلف، ولا يقول بالعلف، لأنـه في بيته مثل المسك والعبير، والطريف الكبير، أقل من الأمانة في الأقباط، ومن العقل في رأس قاضي سنباط، فشعيره أبعد من الشعرى العبور، لا وصول إليه ولا عبور، وقرطه أعز من قرط مارية، لا تخرجه صدقة ولا هبة ولا عارية، والتبن أحب إليه من الابن، والجلبان عنده أعز نم دهن البان، والقصيم أعز من الدر النظيم، والفصة أجمل من سنابك الفضة، وأما الفول فمن دونـه ألف باب مقفول، وما يهون عليه أن يعلف الدواب، إلاّ بعيوب الآداب وفقه اللباب والسؤال والجواب، وما عند الله من الثواب، ومعلوم يا سيدي أن البهائم لا توصف بالحلوم، ولا تعيش بسماع العلوم، ولا تطرب بشعر أبي تمام، ولا تعرف الحارث بن همام، ولا سيما البغال، تشتغل في جميع الأشغال، سلة من القصيل، أحب إليها من كتاب البيان والتحصيل، وقفة من الدريس، أحب إليها من فقه محمد بن إدريس، لو أكل البغل كتاب المقامات مات، ولو لم يجد إلاّ كتاب الرضاع ضاع، ولو قيل له أنت هالك، إن لم تأكل موطأ مالك، ما قبل ذلك، وكذلك الجمل، لا يتغذى بشرح أبيات الجمل، وحزمة من الكلا، أحب إليه من شعر أبي العلا. وليس عنده بطيب، شعر أبي الطيب، وأما الخيل فلا تطرب إلا لسماع الكيل. ولو أكلت كتاب الذيل. ماتت بالنـهار قبل الليل، والويل لها ثم الويل، ولا تسغني الأكاديش عن أكل الحشيش، بما في الحماسة من شعر أبي الجريش، وإذا أطعمت الحمار شعر ابن عمار حل بـه الدمار، وأصبح منفوخاً كالطبل على باب الإصطبل، وبعد هذا كله فقد راح صاحبها إلى العلاف، وعرض عليه مسائل الخلاف، وطلب من تبنـه خمس قفاف، فقام إليه بالخلاف، فخاطبه بالتقعير، وفسر عليه آية البعير، وطلب منـه ويبة شعير، فحمل على عياله ألف بعير، وأكثر له من الشخير والنخير، فانصرف الشيخ مكسور القلب، مغتاظاً من السلب، وهو أنحس من ابن بنت الكلب، فالتفت إلى المسكينة، وقد سلبه الله ثوب السكينة، وقال لها: إن شئت أن تكدي فكدي، لا ذقت شعيراً ما دمت عندي، فبقيت المملوكة حائرة، لا قائمة ولا سائرة، فقال لها العلاف لا تجرعي من خباله، ولا تلتفتي إلى أسباله. ولا تنظري إلى نفقته، ولا يكون عندك أحسن من عنفقته، هذا الأمير عز الدين سيف المجاهدين أندى يداً من الغمام، وأبهى من البدر ليلة التمام، يرثي للمحروب ويفرج عن المكروب، ولا يرد قائلاً، ولا يخيب سائلاً، فلما سمعت المملوكة هذا الكلام، جذبت الزمام، ورفست الغلام، وقطعت الحزام، وفتحت اللجام، حتى طرحت خدها على الأقدام، ورأيك أعلى، والسلام.
وكان لأبي دلامة بغلة جامعة لعيوب الدواب كلها، وكانت أشوه الدواب خلقاً في منظر العين وأسوأها خلقاً في مخبرها، وكان إذا ركبها تبعه الصبيان يتضاحكون به، وكان يقصد ركوبها في موكب الخلفاء والكبراء ليضحكهم بشماسها، ونظم فيها قوله:
أبعد الخيل أركبها كراماً ... وبعد الفره من خضر البغال
رزقت بغيلة فيها وكال ... وليته لم يكن غير الوكال
رأيت عيوبها كثرت وليست ... وإن كثرت ثم من المقال
ليحصي منطقي وكلام غيري ... عشير خصالها شر الخصال
فأهون عيبها أني إذا ما ... نزلت وقلت أمشي لا تبالي
تقوم فما تبت هناك شبراً ... وترمحني وتأخذ في قتالي
وإني إن ركبت أذيت نفسي ... بضرب باليمين وبالشمال
وبالرجلين أركبها جميعاً ... فيالك في الشقاء وفي الكلال
أتاني خائب يستام مني ... عريق في الخسارة والضلال
وقال تبيعها؟ قلت ارتبطها ... بحكمك إن بيعي غير غال
فأقبل ضاحكاً نحوي سروراً ... وقال أراك سهلاً ذا جمال
هلم إلي يخلو بي خداعاً ... وما يدري الشقي لمن يخالي

فقلت بأربعين فقال أحسن ... إلي فإن مثلك ذو سجال
فأترك خمسة منـها لعلمي ... بما فيه بصير من الخبال
فلما ابتاعها مني وبت ... له في البيع غير المستعال
أخذت بثوبه أبرأت مما ... أعد عليه من سوء الخلال
برأت إليك من مشتى يديها ... ومن جرذ ومن بلل المخالي
ومن فتق بها في البطن ضخم ... ومن عقالها ومن انفتالي
ومن قطع اللسان ومن بياض ... بعينيها ومن قرض الحبال
وأفطى من فريخ الذر مشياً ... بها عرن وداء في سلال
وتكسر سرجها أبداً شماساً ... وتقمص للأكاف على اغتيال
ويدبر ظهرها من مس كف ... وتهرم في الجعام وفي الجلال
تظل لركبة منـها وقيذاً ... يخاف عليك من روم الطحال
ومشغار تقدم كل سرج ... تصير دفتيه على القذال
وتخفى لو تسير على الحشايا ... ولو تمشي على دمث الرمال
وترمح أربعين إذا وقفنا ... على أهل المجالس للسؤال
فتقطع منطقي وتحول بيني ... وبين حديثهم فيما توالي
وتذعر للدجاجة إذ تراها ... وتنفر للصفير وللخيال
فأما الاعتلاف فأدن منـها ... من الأتبان أمثال الجبال
وأما القت فات بألف وقر ... كأعظم حمل أحمال الجمال
فلست بعالف منـه ثلاثاً ... وعندك منـه عود للخلال
وإن عطشت فأوردها دجيلاً ... إذا أوردت أو نـهري بلال
فذاك لريها سقيت حميماً ... وإن مد الفرات فللنـهال
وكانت قارحاً أيام كسرى ... وتذكر تبعاً عند الفصال
وقد دبرت ونعمان صبي ... وقبل فصاله تلك الليالي
وتذكر إذ نشا بهرام جور ... وعامله على خرج الجوالي
وقد مرت بقرن بعد قرن ... وآخر عهدها لهلاك مالي
فأبدلني بها يا رب طرفاً ... يزين جمال مركبها جمالي
ثم إنـه أنشدها للمـهدي، فقال له: قد أقلت من بلاءٍ عظيم، فقال: والله يا أمير المؤمنين لقد مكثت شـهراً أتوقع صاحبها أن يردها علي، فقال المـهدي لصاحب دوابه: خيره بين مركبين في الإصطبل، فقال إن كان الاختيار إلي فقد وقعت في شر من البغلة، ولكن مره يختر لي ففعل.

واشترى رجل دابة من دميرة فوجد بها عيوباً كثيرة، فحضر إلى القاضي يشتكي حاله، وما أصابه من الغم وناله، فقال له القاضي: ما قصتك وشكواك، وما الذي من الهم والغم دهاك، فقال أيها القاضي، إني بحكمك راض، اشتريت من هذا الدميري دابة اشترط لي فيها الصحة والسلامة، فوجدت بها عيوباً أعقبتني ندامة، وقد سألت ردها فأبى، وقال عند رؤيته إياي لا أهلاً بك ولا مرحباً، فقال القاضي: أبن ما بها من العيوب، فقال له: كلها عيوب وذنوب، وهي أنحس مركوب، وأخس مصحوب، إن ركبتها رفصت، وإن نخستها شمصت، وإن همزتها قمصت، وإن لكزتها ت، وإن سقتها رقدت، وإن نزلت عنـها شردت، تقطع في يديها، وتصك في رجليها، كردة جردة، قصيرة الذنب، محلولة العصب، مقطوعة العقب، حدباء جرباء، كباء لا تقوم حتى تحمل على الخشب، ولا تنام حتى تكبل بالسلب، إن قربت من الجرار كسرتها، وإن دنت من الصغار رفصتهم عفشة نكشة تكشر عن أسنانـها، وتقرض في عنانـها، وتمشي في سنة أقل من يوم، فالويل لراكبها إن وثب عليه القوم، إن قلت لها حاحا قالت ازاز، وإن قلت لها ترتر قال من حولها زر زر، إن رمت تقديمـها تأخرت، وإن لكزتها سخرت ونخرت، من استنصر بها خذلته ومن ساقها رمته فقتلته، وتمام أحوالها أنـها تبول وترش صاحبها ببولها، ومتى حملتها فلا تنـهض، وتقرض في حبلها، وتجفل من ظلها، ولا تعرف منزل أهلها، كرامة هجامة، نوامة كأنـها هامة، وهي في الدواب مشؤومة، حرونة ملعونة مجنونة، تقلع الوتد وتمرض الجسد، وتفتت الكبد، ولا تركن إلى أحد، تشمر وتغدر، وتعثر، واقفة الصدر، محلولة الظهر، بداءة الأذنين، عمشاءة العينين طويلة الإصبعين، قصيرة الرجلين، ضيقة الأنفاس، مقلعة الأضراس، صغيرة الرأس، كثيرة النعاس، مشيها قليل، وجشمـها نحيل، وراكبها عليل، وهو بين الأعزاء ذليل، تجفل من الهوا، وتعثر بالنوى، وتخيل بشعره (أي يعتريها الجنون بأدنى سبب) وتتكبل ببعره، نـهاقة شـهاقة، غير مطراقة، لا تقفز معدية، ولا تشرب إلا في قصديةوبها وجع الكبد والرئة، لا تبول إلا في الطريق، وتحشر صاحبها في كل ضيق، وتهوس عليه في المكان المضيق، وتنقطع بـه في الطريق عن الصديق، وتعض ركبة الرفيق، وهي عديمة التوفيق على التحقيق، فإن ردها فأكرم جانبه، وإن لم يردها فانتف شاربه، وأصقع غاربه، وأفك مضاربه ولا تحوجني أن أضاربه والسلام.
واشترى رجل برزونا، وقال لبائعه: سألتك بالله هل فيه عيب، فقال له: لا إلا أن يكون فيه قليل مشش كأنـه بطيخة، وقليل جرذ كأنـه قتاية، وقليل وبر كأنـه سفرجلة، فقال له المشتري: جئنا نشتري منك برذوناً أو بستاناً.
وبات صفي الدين الحلي في منزل رجل يسمى عيسى فلم يقره ولم يطعم فرسه، فلما أصبح خرج من عنده وهو يقول:
رأى فرسي إسطبل عيسى فقال لي: ... قفا نبك من ذكر حبيب ومنزل
به لم أذق طعم الشعير كأنني ... بسقط اللوى بين ال فحومل
تقعقع من برد الثناء أضالعي ... لما نسجتها من جنوب وشمأل
إذا سمع السواس صوت تحمحمي ... يقولون لا تهلك أسى وتجمل
أعول في وقت العليق عليهم ... وهل عند رسم دارس من معول
وقال أيضاً في ذم فرس له:
ولي فرس ليست شكوراً وإنما ... بها تضرب الأمثال في العض والرفس
إذا جفلت بي في ضياع دوارس ... فليس لها قبض سوى في جوى فرس
تعربد في وقت الصباح من الضيا ... وتجفل في الآصال من شفق الشمس
فيا ليتها عند العليق جفوله ... كما هي منكاد من الجر والحس
فلو شربت بالغلس من كف حاتم ... لأصبح ندماناً على تلف الغلس
ولو برزت في جحف تحت عنتر ... لجندل وانفلت حبوس بني عبس
وكان لمحمد بن عبد الملك برزوناً أشيهب لم ير مثله، فسعى بـه محمد بن خالد إلى المعتصم، ووصفه له فبعث المعتصم إليه وأخذه منـه، فقال:
كيف العزاء وقد مضى لسبيله ... عنا فودعنا الأحم الأشـهب
دب الوشاة فأبعدوك وربما ... بعد الفنا وهو الأحب الأقرب
لله يوم نأيت عنا ظاعناً ... وسلبت قربك أي علق أسلب
نفس مفرقة أقام فريقها ... ومضى لطيته فريق يجنب
فالآن إذ كملت أدانك كلها ... ودعا العيون إليك لون معجب
واختير من سر الحدائد خيرها ... لك خالصاً ومن الحلي الأغرب

وغدوت طنان اللجام كأنما ... في كل عضو منك صنج يضرب
وكان سرجك إذا علاك غمامة ... وكأنما تحت الغمامة كوكب
ورأى علي بك الصديق جلالة ... وغدا العدو وصدره يتلهب
أنساك لا زالت إذا منيته ... نفسي ولا زالت يميني تنكب
أضمرت منك اليأس حين رأيتني ... وقوى حبالي من قواك تقضب
ورجعت حين رجعت منك بحسرة ... لله ما فعل الأحم الأشـهب
وقال موسى بن هارون الهاشمي حدثني أبي قال: كنت واقفاً بين يدي المعتصم، وهو جالس والخيل تعرض عليه، وهو يشرب وبين يديه علوية ومخارق يغنيان، فعرض عليه فرس كميت أحمر ما رأيت مثله قط، فتغامز علوية ومخارق وغناه علوية:
وإذا ما شربوا وأنشدوا ... وهبوا كل جواد وطمر
فتغافل عنـه وغناه مخارق:
يهب البيض كالظباء وجرداً ... تحت أجلالها وعيس الركاب
فضحك ثم قال اسكتا يا ابني الزانيتين، فليس يملكه والله أحد منكما، ولما دار الدور غنى علوية:
وإذا ماشربوها وانتشوا ... وهبوا كل بغال وحمر
فضحك، وقال أما هذا فنعم وأمر لأحدهما ببغل وللآخر بحمار.
وحكي أن رجلاً كان له فرس يسمى: (الأبيلق) وكان يجريه فرداً ليس معه غيره، وكل ما مر بـه طائر أجراه معه، فأعجبه ما رأى من سرعة جريه، فنادي قومـه وقال: إني أردت أن أراهن على فرسي هذا فأيكم يرسل معه فرسه، فقيل له إن الحلبة غداً فقال إني لا أرسله إلا في خطر. فراهنوه على ذلك. فلما كان الغد أرسله فسبق، فقال لكل مجرى نجلاء سابق.
وقال أبو عبيدة: أجريت الخيل للرهان فسبق منـها فرس، فجعل رجل من الحاضرين يكر ويثب من الفرح، فقيل له: أكان الفرس لك قال: لا، ولكن اللجام لي.
وحكى الأسعد القرقرة من أهل هجر كان يضحك النعمان، وكان اليحموم فرس النعمان يردي من ركبه، فقال النعمان لسعد اركبه واطلب عليه الوحش، فامتنع سعد، فألزمـه النعمان على ذلك، فلما ركبه نظر إلى بعض ولده وقال بأبي وجوه اليتامى، فضحك النعمان وأعفاه، فقال سعد:
نحن بفرس الوادي أعلمنا ... منا بجري الجياد في السلف
يا لهف أمي فكيف أطعنـه ... متمسكاً واليدان في العرف
وقال محمد أبو شبيب غلام النظام دخلت إلى دار الأمير بالبصرة، وأرسلت فرسي فأخذه صبي ليلعب عليه، فقلت له دعه، فقال: إني أحفظه لك، فقلت له: إني لا أريد حفظه: فقال: إذن يضيع، قلت لا أبالي بضياعه، فقال: إن كنت لا تبالي بضياعه فهبه لي، فانقطعت من كلامـه. وقيل لسيدنا علي كرم الله وجهه وهو على بغلة في بعض حروبه: لو اتخذت الخيل يا أمير المؤمنين. فقال: لا أفر ممن كر ولا أكر على من فر، فالبغلة تكفيني. ورقى سليك بن سلكة فرسه النحام وكان عزيزاً عليه بقوله:
كأن قوائم النحام لما ... تحمل صحبتي أصلاً محار
على قرماء عالية شواه ... كأن بياض غرته ضمار
وحكى المسعودي: أن أبا العباس المكي قال: كنت أنادم محمد بن طاهر بالري ليلة فقال: كأني أشتهي الطعام فما أكل؟ قلت: صدر دراج أو قطعة من جدي باردة. قال: يا غلام هات رغيفاً وخلاً وملحاً فأكل من ذلك، فلما كان في الليلة الثانية، قال: يا أبا العباس كأني جائع فقلت: ما أكلت البارحة قال: إنك لا تعرف فرق ما بين الكلامين قلت: البارحة: كأني أشتهي الطعام والليلة كأني جائع وبينـهما فرق، فدعا بالطعام، ثم قال: صف لي الطعام وال والسماع والطيب والنساء والخيل، قلت: أيكون ذلك نثراً أم نظماً، قال: نثراً. قلت: أطيب الطعام ما لقي الجوع بطعم وافق شـهوة. قال: فما أطيب ال؟ قلت: كاس مدام تبرد بها غليلك وتعاطي بها خليلك، قال: فأي السماع أفضل؟ قلت: أوتار أربعة وجارية متربعة، غنائها معجب وصوتها مطرب، قال: فأي الطيب أطيب؟ قلت: ريح حبيب تحبه وقرب ولد تربه، قال: فأي النساء أشـهى؟ قلت من تخرج من عندها كارهاً وترجع إليه والهاً. قال: فما صفة العتيق من الخيل؟ قلت: الأشدق الذي إذا طلب سبق، وإذا طُلب لحق، قال: أحسنت. يا بشير أعطه مئة ديناء، قلت وأين يقع مني مئتا دينار، قال: أوقد زدت نفسك مئة دينار؟ يا غلام أعطه كما ذكرنا والمئة الأخرى لحسن ظنـه بنا. فانصرفت بمئتي دينار. وقال البها زهير يصف فرسه بالهزال:
أياديك لا يفل يوماً حسامـها ... بجود إذا ضن الغمام غمامـها

وكم أوثر التخفيف عنكم فلم أجد ... سواك لأيامٍ قليل كرامـها
ولي فرس أنت العليم بحالها ... وبالرغم مني ربطها ومقامـها
ولم يبق منـها الجهد إلا بقية ... فيغدو عليها أو يروح ها
شكتني بين الناس وهي بهيمة ... ولكن لها حال فصيح كلامـها
إذا خرجت تحت الظلام فما ترى ... من الضعف إلا أن يصك لجامـها
وليست تراها العين إلا عباءة ... يشد عليها سرجها ولجامـها
لها تربة في كل يوم على الطوى ... ولو تركتها صح منـها صيامـها
وعهدي بها تبكي على التبن وحده ... فكيف على فقد الشعير مقامـها
وشكى بعض أهل الأدب زمانـه بقوله:
ولي فرس من نل أعوج سابق ... ولكن على فقد الشعير يحمحم
وأقسم ما قصرت فيما يزيدني ... علواً ولكن عند من أتقدم
وجاء غلام شرف الدين الحلاوي وأخبره بأن فرسه قد تشبك بالحمر فقال:
جاء غلامي وشكا ... أمر كميتي وبكى
وقال برذونك لا ... نشك قد تشبكا
قد سقته اليوم فما ... مشى ولا تحركا
فقلت من غيظ له ... مجاوباً لما حكى
ابن الحلاوي أنا ... فلا تكن معلكا
لو أنـه مسير ... لما غدا مشبكا
وقال لسان الدين ابن الخطيب:
قال جوادي عندما ... همزن همزاً أعجزه
إلى متى تهمزني ... ويل لكل همزه
وقال ابن نباته يرثي فرسه:
لهفي على فرسي الذي ... أضحى قريح المقلتين
يكبو وأملك رقه ... فمعتر في الحالتين
وأهدى ثقيل إلى بعض الظرفاء جملاً، ثم نزل عليه حتى أبرمـه فقال فيه:
يا مبرماً أهدى جمل ... خذ وانصرف ألفي جمل
قال وما أوقارها ... قلت زبيب وعسل
قال ومن يقودها ... قلت له ألفا رجل
قال ومن يسوقها ... قلت له ألفا بطل
قال وما لباسهم ... قلت حلي وحلل
قال وما سلاحهم ... قلت سيوف وأسل
قال عبيد لي إذن ... قلت: نعم ثم خول
قال بهذا فاكتبوا ... إذن عليكم لي سجل
قلت له الفي سجل ... فاضمن لنا أن ترتحل
قال ترى أضجرتكم؟ ... قلت أجل ثم أجل
قال وقد أبرمتكم؟ ... قلت له الأمر جلل
قال وقد أثقلتكم؟ ... قلت له فوق الثقل
قال إني راحل ... قلت العجل ثم العجل
يا كوكب الشؤم ومن ... أربى على نحس زحل
يا جبلاً من جبل ... في جبل فوق جبل
وحمل محمد بن عبيد الله بن خاقان أبا الغياء على فرس، زعم أنـه غير فاره، فكتب إليه: أعلم الوزير أعزه الله أن أبا علي محمد أراد أن يبرني فعقني، وأن يركبني فأرجلني أمر لي بفرس تقف للنبرة، وتعثر بالبعرة، كالقضيب اليابس عجفاً، وكالعاشق المجهور زلفاً، وقد ذكرت الرواة عذرة العذري والمجنون العامري، مساعد أعلاه لأسفله، حباق مقرون بسعاله فلو أمسك لترجيت، ولو أفرد لتعزيت، ولكنـه يجمعهما في الطريق المعمور والمجلس المشـهور، كأنـه خطيب مرشد، أو شاعر منشد، تضحك من فعله النسوان، وتتناغى من أجله الصبيان، فمن صائح يصيح داوه بالطباشير، ومن قائل يقول نوله الشعير، قد حفظ الأشعار وروى الأخبار ولحق العلماء في الأمصار، فلو أعين بنطق لروى بحق وصدق، عن جابر الجعفي وعامر الشعبي، وإنما أتيت من كاتبه الأعور الذي إذا اختار لنفسه أطاب وأكثر، وإن اختار لغيره أخبث وأنذر، فإن رأى الوزير أن يبدلني بـه ويريحني منـه بمركوب يضحكني كما أضحك مني، يمحو بحسنـه وفراهته، ما سطره العيب بقبحه ودمامته، ولست أذكر أمر سرجه ولجامـه، فإن الوزير أكرم من أن يسلب ما يهديه أو ينقص ما يمضيه فوجه عبيد الله إليه برزوناً من برازينـه بسرجه ولجامـه.
ثم اجتمع مع محمد بن عبيد الله عند أبيه، فقال عبيد الله: شكوت دابة محمد وقد أخبرني الآن أنـه يشتريه منك بمئة دينار وما هذا ثمنـه، لا يشتكي، فقال: أعز الله الوزير لو لم أكذب مستزيداً لم أنصرف مستفيداً، وإني وإياه لكما قالت امرأة العزيز الآن حصحص الحق، أنا راودته عن نفسه وإنـه لمن الصادقين. فضحك عبيد الله وقال: حجتك الداحضة بملاحتك وظرفك أبلغ من حجة غيرك البالغة.

وحكي أن المتوكل على الله قال لأبي العنيس الشاعر: أخبرني عن حمارك، وما كان من شعره في الرؤيا التي رأيتها قال: نعم يا أمير المؤمنين! كان أعقل من القضاة، ولو لم تكن له جريمة ولا زلة، فاعتل على غفلة، فمات فرأيته فيما يرى النائم، فقلت يا حماري ويلك ما لك مت؟ ألم أبرد لك الماء؟ وأنقي لك الشعير؟ وأحسن إليك جهدي؟ فلم مت غفلةظ وما خبرك؟ قال: إنك ركبتني يوم كذا وكذا ووقفت على فلان الصيدلاني تكلمـه فرأيت أتاناً عند بابه فعشقتها فمت. فقلت له: هل قلت فيها شـهراً؟ قال: نعم وأنشدني:
سيدي خذ لي أمانا ... من أمان الأصبهاني
هام قلبي بأتانٍ ... عند باب الصيدلاني
تيمتني يوم رحنا ... بثناياها الحسان
وبغنج ودلال ... سل جسمي وبراني
ولها خد أسيل ... مثل خد الشنفراني
فيها مت ولو عش ... ت إذن طال هواني
فقلت له يا حماري وما الشنفراني؟ قال هو شيء يتحدث بـه الحمير، فإذا لقيت حمراً فاسأله عنـه. فطرب المتوكل وأمر المغنين أن يغنوا ذلك اليوم بشعر الحمار وزاد في جائزتي. قيل للفضل الرقاشي: إنك لتؤثر الحمير على سائر الدواب. قال: لأنـها أرفق وأرفق. قيل: ولم ذلك؟ قال: لا يستدل بالمكان على طول الزمان، ثم هي: أقل داء، وأيسر دواء، وأخفض مـهوى، وأسلم صريعاً، واقل جماحاً وأشـهر فارهاً، وأقل تطيراً، يزهى راكبه وقد تواضع بركوبه، ويعد مقتصداً وقد أسرف في ثمنـه.
وحكي أن رجلاً كان له فرس يسمى: (الأبيلق) وكان يجريه فرداً ليس معه غيره، وكل ما مر بـه طائر أجراه معه، فأعجبه ما رأى من سرعته، فنادي قومـه وقال: إني أردت أن أراهن على فرسي هذا، فأيكم يرسل معه، فقيل له إن الحلبة غداً. فقال: إني لا أرسله إلا في خطر. فراهنوه على ذلك. فلما كان الغد أرسله فسبق، فقال لكل مجرى نجلاء سابق.
وهنا وقف بنا جواد القلم، والصلاة والسلام على سيدنا محمد أشرف رسل الأمم، صلى الله عليه وعلى آله وأصحابه صلاة وسلاماً دائمين إلى يوم الدين، والحمد لله رب العالمين وقد وقع الفراغ من كتابته في اليوم الحادي عشر من شوال سنة ألف وثلاث مئة وثلاث وعشرين من هجرة من له كمال الفخر والشرف.




[مدل فتر]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 05 Sep 2018 11:31:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com