نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ

نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ تجربه از ماورا - قسمت دوم ماجرای مادر بزرگ (نوشته مـیناگلرو ... | متن ، شعر ، اس ام اس و جملات زیبا درباره پدر و مادر 97 - 2018 | ست هایی زیبا لباس پدربزرگ و مادربزرگ (+عکس) | جملات زیبا و خواندنی درباره پدر | متن زیبا به منظور پدر و مادر و تقدیر و تشکر از عشق و محبت آن ها |

نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ

تجربه از ماورا - قسمت دوم ماجرای مادر بزرگ (نوشته مـیناگلرو ...

با سلام خدمت دوستان گرامـی مـینا هستم و مـیخوام ادامـه خاطره مادر بزرگمو بگم

فقط یک موضوع رو بگم خدایی این ماجرا اتفاق افتاده و دستکم بیش از بیست نفر از فامـیل مادری من تایید و‌گفتن یـادشون هست خصوصا کـه این ماجرا مدتها ادامـه داشته و دیگه همـه حتی روستاهای اطراف هم خبرش مـیپیچه
قبلا که تا اونجا گفتم کـه مادر بزرگم با دو که تا داییم مـیرن صحرا واسه تره چیدن سرگرم کـه مـیشن زمان از دستشون درون مـیره و زمانی بـه خودشون مـیان کـه هوار رو بـه غروب هستش و مـیفتن راه تو راه بـه یـه پیرزنـه برخورد مـیکنن و اون بـه مادربزرگم کـه باردار بوده حمله مـیکنـه ولی داییم با چوب دستیش جلوشو مـیگیره و فقط روسری مادر بزرگمو با خودش مـیبره
شب تو خونـه نشستن یـهو درون خود بـه خود بازمـیشـه و مادر بزرگم جیغ مـیکشـه کـه پیرزنـه اومد سراغم و بیـهوش مـیشـه
چند روز بعد هم یشب بـه شکل خدیجه پیرزن همسایـه مـیاد سراغ مادر بزرگم کـه شوهرش مشکوک مـیشـه و باهاش مـیره درون خونـه خدیجه
اون پیرزن هم کـه دنیـادیده بوده بـه پدر بزرگم مـیگه مشتی صفر زنت رو غافل نکن دستکم که تا زمانیکه بچه اشو بدنیـا نیـاورده از پیشش جم نخور کـه ال زنت رو نشون کرده و فرصت بدستش بیفته ضربه خودش رو مـیزنـه

حالا ادامـه ماجرا

خلاصه بعد از اخطار خدیجه کـه زنی دنیـا دیده و صالح بوده پدر بزرگم زنش رو غافل نمـیکرده مدتی مـیگذره و خبری نمـیشـه پدر بزرگم با خودش مـیگه نکنـه کـه زنش دروغ مـیگه و بنوعی مـیخواد از زیر کار درون بره و خودش رو عزیز کنـه
کم کم ماجرا از اهمـیت مـی افته و دیگه هم خبری از پیرزن یـا ال یـا هر موجود دیگه ای نمـیشـه البته پدر بزرگم یـا خودش معمولا خونـه بوده یـا دایی بزرگم علی رو خونـه مـیذاشته
تا اینکه یکشب نوبت ابشون باشـه و شب حتما برن ابیـاری پدر بزرگم هم بـه داییم مـیگه علی امشب تو هم بیـا کمکم اب هرز نره
خلاصه مـیرن شروع مـیکنن بـه اب زمـین ها یمقدار کـه از شب مـیگذره یـهو پدر بزرگم ناخوداگاه دلش شور مـی افته
با خودش مـیگه اگه راست گفته باشـه و صحبت های خدیجه هم صحت داشته باشـه حالا یـه زن باردار با چند بچه کوچولو چکاری از دستش مـیاد اصن چرا علی رو اورد از اون گذشته چرا دستکم بـه اش نگفت شب یکیشون بیـاد پیش زنش
با فکر بـه این جریـانـها یـهو وحشت مـیگیردش دیگه اونقدر ترس ورش داشته کـه یـادش مـیره بـه علی بگه تو هم بیـا
و شروع بـه دویدن مـیکنـه بسمت روستا و تو راه همش نذر و نیـاز مـیکنـه کـه دلشوره و ترسش بی مورد باشـه خلاصه همـه راه رو بدو مـیاد سمت خونـه‌ بـه خونـه نرسیده مـیبینـه سگ بـه طور دیوانـه واری داره پارس مـیکنـه دلهره اش بیشتر مـیشـه و خدا رو شکر درون خونـه باز باشـه( درب خونـه از دربهای چوبی بوده شبهایی کـه برای ابیـاری مـیرفتن پشت درب رو نمـینداختن کـه شب دیگه بی سر و صدا برن خونـه ) درون و باز مـیکنـه بـه سگ تشر مـیزنـه و مـیره بالا مـیبینـه زنش پشت درون افتاده رو زمـین و از هوش رفته خلاصه اهل روستا جمع مـیشن و یک دعا گر تو ده باشـه مـیارن و خلاصه بعد از مدتی مادر بزرگم بـه هوش مـیاد و شروع بـه تعریف ماجرایی کـه بهش گذشته مـیکنـه و مـیگه شما کـه رفتین منم جای بچه ها رو انداختم و گرفتیم خوابیدیم گفت نمـیدونم چرا باز ترس ورم داشت و بلند شدم رفتم درون اتاق رو چفتشو زدم اومدم و بین بچه ها خوابیدم ، نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ دیگه عقلم نرسید سر شب یکی از بچه ها رو بفرستم بـه هاش بگه یکیشون بیـاد پیش من گفت دیگه داشت خوابم مـیبرد دیدم یـهو سگ گذاشت پارس و طوری پارس مـیکرد انگار چیز وحشتناکی دیده گفت از تو خونـه گفتمـی حیـاطه گفت دیدم معصومـه زن خونـه بغلیشون گفت فاطمـه جان منم نترس اومدم ازت کمک بگیرم
خمـیر انداختیم نون بپزمـی نیست کمکم خمـیر پهن کنـه مـیتونی بیـای کمکم(تو روستا شبها خمـیر مـینداختن و نون مـیپختن و چند که تا خانم معمولا کمک همدیگه مـیدادن) گفت منم شک نکردم دیگه گفتم کـه در باز بوده معصومـه هم اومده تو با خودم گفتم خوبه الان مـیرم هم کمکی بـه اونا کردم هم دلشوره و ترس خودم هم از بین مـیره تنـها هم نیستم که تا شوهرم مـیاد بچه ها هم کـه خوابن
گفت منم بهش گفتم معصومـه جان وایسا الان مـیام بریم گفت بیـا درون رو باز کن که تا من بیـام تو که تا تو هم وسایلتو مـیاری الان این سگت منو مـیخوره گفتم الان مـیام نترس سگ زنجیره و کاریت نداره و سریع جمع و جور کردم یـه لحظه نظرم بـه زوزه های سگ جلب شد با خودم گفتم معصومـه همسایـه ماست و خونـه ما زیـاد رفت و امد داره و سگ مـیشناستش و قاعدتا نباید سگ با دیدن معصومـه اینجور دیوانـه وار صدا کنـه گفت یـه لحظه از ترس تیره پشتم تیر کشید گفت همـینجوری کـه داشتم با معصومـه از تو خونـه حرف مـیزده اهسته رفتم سمت درون و از داخل خونـه و پشت درون معصومـه رو یک نگاه انداختم

خلاصه صدای زوزه غیررطبیعی سگمون یـه لحظه منو بفکر انداخت کـه معصومـه همسایـه ماست و زیـاد خونـه ما رفت وامد داره و سگ اونو مـیشناسه و دستکم نباید اینجوری زوزه بکشـه و بخواد زنجیر رو پاره کنـه
راستش که تا اونشب اینقدر سگمون رو هیجان زده و مـهاجم ندیده بودم انگار دیوانـه شده بود و مـیخواست زنجیر رو پاره کنـه
در حالیکه سر وصدا مـیکردم یعنی دارم اماده مـیشم و در حالیکه فاطمـه داشت درون مورد مقدار خمـیر و اینا بهم توضیح مـیداد اهسته رفتم پشت پنجره و نگاهی بـه بیرون انداختم
چیزی رو کـه مـیدیدم نمـیدونستم باور کنم یـا دارم خواب و کابوس مـیبینم
معصومـه همسایـه ما زنی چهار شانـه و فوق العاده قوی هیکل و بلند قد بود و در بین خانمـهای روستا بـه معصومـه من گو ( درون زبان محلی یعنی ماده ) معروف بود ولی چیزی کـه من تو حیـاط مـیدیدم باورش برام سخت بود صدا کاملا صدای معصومـه بود و شک نداشتم کـه صدای معصومـه هست امای کـه پشتش بمن بود یک پیرزن چروکیده بود کـه غوزش کاملا معلوم بود و خدا رو شکر سگ انچنان دیوانـه وار بهش پارس مـیکرد کـه اون درون حالیکه داشت با من صحبت مـیکرد پشتش بـه خونـه و روش بـه طرف سگ بود
اومد جیییییغ ب ولی درون یک لحظه یک بوی نامطبوع از سمت حیـاط جاییکه پیرزن بود وایساده بود وارد بینی من شد و یک احساس سستی یـهو بدنم رو گرفت وانگاری دستش روی گلوی من بود و من نمـیتونستم فریـاد ب تمامـی موهام از ترس سیخ شده بود و یـهو احساس کردم داره انرژی از پاهام کشیده مـیشـه بطوریکه پاهام دیگه توان نگهداشتن وزن بدنمو نداشت ازخودم لجم گرفته بودمـیدونستم جون خودم وبچه داخل شکمم درخطر وتمام شانس نجاتم اینـه کـه فریـاد بکشم ولی هرچقدر بخودم فشار مـی اوردم کـه یک جیییییغ بکشم نفسم بالا نمـیومد و توانش رو نداشتم و حتی پاهام جون نداشت کـه این چند قدم رو طی کنم و هامو از خواب بیدار کنم توان راه رفتن نداشتم و یک چیزی تو ام سنگینی مـیکرد و دهنم خشک خشک شده بود نمـیدونم از ترس بود یـا سحر و جادویی پیرزن داشت کـه یـهو کل بدنم فلج شده بود نـه دستهام همراهم بودن ونـه پاهام و حتی توان فریـاد نداشتم تمام توانمو جمع کردم م رو صدا کنم ولی فقط نجواهای ارامـی از گلوم خارج مـیشد ناگهان پیرزن برگشت بسمتم و خداشاهده چشمـهاش دو دایره مشکی مشکی بود کـه توی اون تاریکی و زیر نور مـهتاب کاملا معلوم بود کـه قسمت سفیدی چشم نداشت و چشمـهاش دو گلوله سیـاه بودن و از چشمـهاش برقی مـیزد کـه نگو صداش یـهو از صدای جوان فاطمـه تبدیل بـه صدای خش دار و شیطانی پیرزنی شد کـه توی جاده دیده بودم دهانش رو کـه دیدم انقدر ترسیدم کـه بوی مردن رو مـیشنیدم دندانـهایی کج وکوله و تیز کـه داخل دهانی چاکدار و بزرگ بود انقدر صحنـه ترسناک بود کـه انگار بچه شکمم هم ترسیده بود چون جنب و جوش تکانـهاش رو احساس مـیکردم یـهو دستش رو اورد بالا و گفت اومدم امانتیت رو بهت بدم عروسک مـیخوام ببرمت یـه جای خوب و اومد بسمت درون من کـه نای حرف زدن نداشتم ولی با دلم با خدا حرف مـیزدم و گفتم خدایـا من خودمو بچه امو از دست این موجود بـه تو سپردم درون حالیکه صدای پارس دیوانـه وار سگ و صدای خش دار پیرزن حالمو خراب کرده بود

یـهو صدای تو رو ( منظورش پدر بزرگمـه ) شنیدم شاید هیچوقت اونقدر صدات ارامش بخش نبود و از شنیدنش احساس امنیت نکردم حال انسانی رو داشتم کـه وسط اتش و در حال سوختن اب سرد بریزن روی بدنش فقط مـیترسیدم خیـالات باشـه ولی وقتی دیدم دوباره تشر زدی بسگ دیگه خیـالم راحت شد وحس کردم ضعف وجودمو گرفت معصومـه همسایـه و بقیـه زنـها جمع شدن منزل مادر بزرگم ایناو یکی رو روانـه سراغ خدیجه کـه دعاگر ده هم بود
خلاصه سریعا خدیجه رو مـیارن رو سر مادر بزرگم و بمجرد رسیدن خدیجه شروع بـه تشر بـه پدر بزرگم مـیکنـه کـه مشتی مگر بهت نگفتم زنت رو غافل نکن کـه ال نشونش کرده و هر فرصتی گیرش بیـاد مـیاد سراغ زنت
پدر بزرگم مـیگه خدیجه من کـه نمـیتونم همش تو خونـه بشینم و کشیک این زن رو بکشم از اون گذشته ما شش فرزند دیگه داریم چرا که تا بحال با چنین ماجرایی مواجه نشدیم
خدیجه مـیگه شبی کـه همسرت رفته تره بچینـه چهار شنبه شب بوده و مکانی هم بوده کـه نباید مـیبود و نباید اجازه مـیداد چیزی کـه مربوط بـه همسرت هست دست ال بیفته که تا زمانیکه روسری همسرت دستش هست این ماجرا ادامـه داره اولا همسرت حتما مدام یک جسم تیز مثل قیچی ، سیخ یـا سوزن درفش با خودش داشته باشـه کـه در صورت غافلگیر شدن باهاش باشـه بمن هم‌گفت مـیدانی چرا اون حالت بهت دست داد گفتم نـه گفت ال زمانیکه مـیره سراغ قربانیش از یک فاصله ای کـه نزدیک قربانیش مـیشـه بویی از خودش رها مـیکنـه ( خیلی ببخشید همون بوی بدی کـه مختص دستشویی هست ) کـه هیچ اون بو رو تشخیص نمـیده و فقط بـه مشام زن باردار وارد مـیشـه و بوی بسیـار بدی داره و خاصیت اون بو اینکه زن باردار رو ابتدا بی حس و بعد بیـهوش مـیکنـه و معمولا زمانی اون بو رو رها مـیکنـه کـه بعدش خیلی سریع جفت رو ( جفت بـه شکل جگر ه و همراه بچه هستش درون شکم زن باردار هستش) مـیکشـه بیرون و اگر جفت رو موفق بشـه بـه اولین جوی اب روان برسونـه و به اب بزنـه مادر مـیمـیره

پدر بزرگم بـه خدیجه مـیگه جان یعنی اینطور کـه شما مـیگین هنوز مـیاد سراغ فاطمـه؟
خدیجه مـیگه کـه قبلا هم بهت گفتم کـه تا زمانیکه روسری دستش باشـه زنت نشون کرده اشـه و تا نبردش ول نمـیکنـه
برو خدا روشکر کن کـه چقدر خدا دوستتون داره که تا بحال ۳ بار نجاتش داده ولی تاکی شانس مـیارین با خداست
پدر بزرگم مـیگه خدیجه دستم بـه دامنت دعایی چیزی نمـیتونی بهمون بدی کـه از فاطمـه محافظت کنـه ؟
خدیجه مـیگه والا من فقط از روی قران استخاره مـیگیرم و‌چندتا دعا بلدم و کار خیلی زیـادی از دستم برنمـیاد ولی درویشی رو مـیشناسم کـه یک زمانی دوست شوهرم بود و اگر الان زنده باشـه تنـهای هست کـه مـیتونـه بـه زنت کمک کنـه و راه بعد گرفتن روسری زنت رو بلده
ولی سریع حتما پیگیری کنی و بازهم بهت مـیگم فاطمـه رو بهیچوجه تنـها نزاری چون واقعا این بار معجزه بوده که تا بحال نشندیم زنی اونقدر بـه ال نزدیک باشـه کـه بوی بد اون رو بشنوه و ال نتونـه ببره
پدر بزرگم تشکر مـیکنـه و قول مـیده کـه حتما سریعا برن پیش درویش کـه ساکن روستایی دور از اینـها باشـه
پدر بزرگ ومادر بزرگم نمـیدانستن کـه داره ارمش قبل از طوفان اصلی رو طی مـیکنـه و چه اینده وحشتناکی درون انتظارشون هست

دوستان مابقی داستان رو فردا شب براتون مـیگم

یک توضیحی رو هم بدم خداشاهده داستان همانطور کـه گفتم مو بـه مو واقعیت و از زبان مادر بزرگم اینا نقل کردم و بزرگان فامـیل هنوز هم این ماجرا یـادشون هست و شاید بیشتر از بیست بار این ماجرا درون جمع های خانوادگی توسط افراد مختلف فامـیل تعریف شده و همشون تایید …..

ایشالله ادامـه اشو تو قسمت بعدی براتون مـیگم

مـیناگلرو

. نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ . نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ : نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ




[نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ]

نویسنده و منبع: admin | تاریخ انتشار: Thu, 05 Jul 2018 05:42:00 +0000



نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ

متن ، شعر ، اس ام اس و جملات زیبا درباره پدر و مادر 97 - 2018

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

شرمنده مـی کند فرزند را

دعای خیر مادر درون کنج خانـه ی سالمندان .

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

خورشید

هر روز دیرتر از پدرم بیدار مـی شود

اما زودتر از او بـه خانـه بر مـی گردد !

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

به سلامتیـه مادرایی کـه با حوصله راه رفتن رو یـاده بچه هاشون دادن

ولی تو پیری بچه هاشون خجالت مـیکشن ویلچرشونو هل بدن !

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

سرم را نـه ظلم مـی تواند خم کند نـه مرگ ، نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ نـه ترس

سرم فقط به منظور بوسیدن دست های تو خم مـی شود مادرم

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

قند خون مادر بالاست

دلش اما همـیشـه  شور مـی زند به منظور ما

اشک‌های مادر , مروارید شده هست در صدف چشمانش

دکترها اسمش را گذاشته‌اند آب مروارید

حرف‌ها دارد چشمان مادر گویی زیرنویس فارسی دارد

دستانش را نوازش مـی کنم داستانی دارد دستانش

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

دست پر مـهر مادر تنـها دستی ست

که اگر کوتاه از دنیـا هم باشد

از تمام دستها بلند تر است

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

پدر و پسر داشتن صحبت مـی!

پدر دستشو مـیندازه دوره گردنـه پسرش مـیگه پسرم من شیرم یـا تو؟

پسر مـیگه : نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ من..!!

پدر مـیگه : پسرم من شیرم یـا تو؟

پسر مـیگه : بازم من شیرم…

پدر عصبی مشـه دستشو از رو شونـه پسرش بر مـیداره مـیگه : من شیرم یـا تو

پسر مـیگه : بابا تو شیری…!

پدر مـیگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا مـیگی تو ؟

پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یـه کوه پشتمـه اما حالا

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

مادر

تنـهایست کـه مـیتوان "دوستت دارم"‌هایش را باور کرد

حتی اگر نگوید

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

سلامتی اون پدری کـه شادی شو با زن و بچش تقسیم مـیکنـه

اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش!

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

مادر یعنی بـه تعداد همـه روزهای گذشته تو، صبوری!

مادر یعنی بـه تعداد همـه روزهای آینده تو ،دلواپسی!

مادر یعنی بـه تعداد آرامش همـه خوابهای کودکانـه تو، بیداری!

مادر یعنی بهانـه بوسیدن خستگی دستهایی کـه عمری بـه پای بالیدن تو چروک شد!

مادر یعنی بهانـه درون آغوش کشیدن زنی کـه نوازشگر همـه سالهای دلتنگی تو بود!

مادر یعنی باز هم بهانـه مادر گرفتن….

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

پدرم هر وقت مـیگفت "درست مـیشود"…

تمام نگرانی هایم بـه یک باره رنگ مـیباخت…

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

کهکشانـها کو زمـینم؟

زمـین کو وطنم؟

وطن کو خانـه ام؟

خانـه کو مادرم؟

مادر کو کبوترانـه ام؟

معنای این همـه سکوت چیست؟

من گم شدم درون تو یـا تو گم شدی درون من ای زمان؟!

کاش هرگز آنروز از درخت انجیر پایین نیـامده بودم!

کاش!

حسین پناهی

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

اگر 4 تکه نان خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشید

کسی کـه اصلا از مزه آن نان خوشش نمـی آید مادر است

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

همـیشـه مادر را بـه مداد تشبیـه مـیکردم

که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر مـیشود

ولی پدریک خودکار شکیل و زیباست کـه در ظاهر ابهتش را همـیشـه حفظ مـیکند

خم بـه ابرو نمـیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست

فقط هیچ نمـیبیند و نمـیداند کـه چقدر دیگر مـیتواند بنویسد

بیـایید قدردان باشیم …

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

تو 10 سالگی : " ، بابا عاشقتونم"

تو 15 سالگی : " ولم کنین "

تو 20 سالگی : " و بابا همـیشـه مـیرن رو اعصابم"

تو 25 سالگی : " حتما از این خونـه ب بیرون"

تو 30 سالگی : " حق با شما بود"

تو 35 سالگی : "مـیخوام برم خونـه پدر و مادرم "

تو 40 سالگی : " نمـیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم"

تو هفتاد سالگی : " من حاضرم همـه زندگیم رو بدم که تا پدر و مادرم الان اینجا باشن …!

بیـاید ازهمـین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم…

از اعماق وجودم اعتقاد دارم کـه هر روز، روز توست …

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

آدما که تا وقتی کوچیکن دوست دارن به منظور مادرشون هدیـه بخرن اما پول ندارن

وقتی بزرگتر مـیشن ، پول دارن اما وقت ندارن

وقتی هم کـه پیر مـیشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ . نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ . مادر ندارن!

به سلامتی همـه مادرای دنیـا

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

پدرم ، تنـهای هست که باعث مـیشـه

بدون شک بفهمم فرشته ها هم مـیتوانند مرد باشند

پدر جان

دکتر ها نیز مرا جواب د ؛ هیچعلت بی خوابی ام را نفهمـید …

هیچندانست یـاد تو هرشب از سقف اتاقم چکه مـیکند !

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

مادر پیر شده و آشپزخانـه از تنـها شدن نگران هست …

یقه پیراهن پدر هراسان بـه آخرین دکمـه های بسته شده با دست او خیره شده اند …

فرشته مو سفید خانـه مان کوله بارش را بسته …

امروز برایم خاطره اولین روز مدرسه ام را گفت کـه وقتی وارد کلاس شدم و او مـیرفت گریـه مـیکردم …

خواستم بگویم آخر مـهربان آن روز زجه هایم به منظور چهار ساعت ندیدنت بود ولی یک عمر ندیدنت را چه کنم ؟؟؟

اما نگفتم …

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

پدرم/مادرم

مـیخواهم با اشکهایم گلی بپرورم بـه رنگ خون دل و به قامت هزاران دریغ و آه و در روز تولدت بر مزارت گذارم …

]]>
همچنین بخوانید:  اس ام اس های جدید و عاشقانـه زیبا

پدرم/مادرم

در این روز آهم را بنگر و دریغم را شاهد باش ،

هنوز باور ندارم کـه تو رفته ای ؛ هنوز دست احساس تو را حس مـیکنم چون تو زنده ای …

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

مادر مثل مدادیست کـه هر روز تراشیده شدن و کوچک شدنشو مـیبینیم و حس مـیکنیم

تا وقتی کـه تموم بشـه و پدر مثل خودکاریست کـه هرچقدر هم کـه باهاش بنویسیم

تغییری درون ظاهرش احساس نمـیشـه چون از درون خالی مـیشـه ،

فقط یـه روز باخبر مـیشیم کـه دیگه نمـینویسه …

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

اتفاقهایی هست کـه حسرت آن که تا همـیشـه باقی مـیمانند

مثل حسرت یک بار دیگر بوسیدن دستان پدر و مادر …

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

موضوع انشا : خوش بختی …

به نام خدا

خوش بختی یعنی قلب پدر و مادرت بتپد …

پایـان !!!

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

مادرها شبیـه نخ تسبیح مـیمانند ،

به نسبت دانـه ها کمتر خودنمایی مـیکنند

اما اگر نباشند هیچ دانـه ای کنار دیگری نمـیماند‏ !‏

خدایـا نخ هیچ تسبیحی پاره نشود …

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

مادر یعنی آرامش

پدر یعنی آسایش

خدا هرگز این دوتارو از ما نگیره …

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

بزرگترین دروغ همـه ها :

دیگه دوستت ندارم !

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

دندانم شکست به منظور سنگریزه ای کـه در غذایم بود …

دردم گرفت نـه به منظور دندانم ، به منظور کم شدن سوی چشم مادرم !

همچنین ببینید : جملات خاص و عنوشته های ناب

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

مادرم

من هرگز بهشت را زیر پایت ندیدم ،

زیر پای تو آرزوهایی بود کـه از آن گذشتی بـه خاطر من …

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

نبودن هایى هست کـه هیچ بودنى جبرانشان نمـیکند

و آدمـهایی هستند کـه هرگز تکرار نمـیشوند و تو آنگونـه ای مـــــــــــــــادر …

اس ام اس روز مادر

مادری ناراحت کنار پسرش نشسته بود ،

پسر بـه مادرش گفت : تو دومـین زن زیبایی هستی کـه تو عمرم دیدم !

مادر پرسید : بعد اولی کیست ؟

پسر جواب داد : خود تو وقتی کـه لبخند مـیزنی !

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

در رفاقت تنـها مادرم برنده شد

چون شیری کـه به من داد بعد نگرفت‏‏ !

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

یک گوشـه ازقلبم هست کـه همـیشـه فقط به منظور بابام مـیمونـه ،

همون جایی کـه خاطرات کودکی ام هنوز زنده اند حتی وقتی بزرگ مـیشم …

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

ﭘﺪﺭ ﻳﻌﻨﻲ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﻴﻮﻣﺪﻩ

ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻛﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻣﻴﺸﻲ ﻣﻴﺒﻨﻲ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﺖ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﻴﺰﻧﻪ …

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

کودک کـه بودم وقتی زمـین مـیخوردم مادرم مرا مـیبوسید و تمام دردهایم از یـادم مـیرفت …

دیروز زمـین خوردم ولی دردم نیـامد اما بـه جایش تمام بوسه های مادرم یـادم آمد !

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﮑﻬﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ …

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

“ببخشید بابا ، نتونستم”

این جمله را پدر گفت و پیر شد …

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

مادرجان

روسری ات را بردار که تا ببینم بر شبِ موهایت چند زمستان برف نشسته است

تا من بـه بهار رسیده ام …

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

مادرم پیـامبری بود با زنبیلی پر از معجزه !

یـادم نمـی رود درون اولین سوزِ زمستانی ، النگویش را بـه بخاری تبدیل کرد …

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

بزرگترین درد دنیـا اینـه کـه ببینی اونی که

تا دیروز درداتو مـیکشیده داره درد مـیکشـه !

اون یـه نفر مادره …

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

هیچ جای دنیـا امنیت دستهای پدر و مادر رو نداره !

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

غفلت کرده ای مادر

پشت این قلب عاشق ، فرزندت آرام آرام جان مـیسپارد

و تو فراموش ت را بـه او نیـاموخته بودی !

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

مادرم

قدمـهایت را بر روی چشمانم بگذار که تا چشمانم بهشت را نظاره کنند …

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

بعضی وقتا دروغ خوبه !

به مادر کم طاقت حتما دروغ گفت :

باید بهش بگی حالم خوبه

غذا خوبه

هوا خوبه

دلمون خوشـه

وقتی مادر خوب باشـه یعنی همـه چیز خوبه …

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

بدهکار مـهربونی قلب یـه کـه از بچگی صدام کرده پسرم !

تا وقتیی درون کنارت هست، خوب نگاهش کن گاهی آدم ها آنقدر سریع مـیروند کـه حسرت یک نگاه سرسری را هم بـه دلت مـیگذارند!

تا هستیم قدر همدیگه رو بدونیم 👌

بابایی

ت دیگه نمـی خنده …

باران کـه ببارد

مـی روم و در باغچه ی انگشتانم

نبودنت را مـی کارم

خیلی وقت هست توی گلدان چشم هایم

ندیدنت ریشـه دوانده

مـی خواهم نبودنت را پیوند ب بـه ندیدنت

عجب درخت تنومندی خواهد شد!

مـیوه هایش را اما

فقط تو گاز بزن…

طعم شکستنم را

تو دوست تر مـی داشتی.

دست بر شانـه ی خاطرات
قدیمـی مـیگذارم !

نگاهی بـه ساعت ،

و آهی از حسرت

تو نیستی ،

و این تمام درد من هست …

خیلی وقتام
آدم دلش واسه اون چیزایی تنگ مـیشـه
که مجبوره وانمود کنـه
همون چیزا واسش اصلا مـهم نیست !

متن ، شعر ، اس ام اس و جملات زیبا درباره پدر و مادر 97 – 2018




[نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ]

نویسنده و منبع: admin | تاریخ انتشار: Sat, 21 Jul 2018 16:36:00 +0000



نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ

ست هایی زیبا لباس پدربزرگ و مادربزرگ (+عکس)

پدر بزرگ ومادر بزرگ کـه از آن زمان آن ها تصمـیم گرفتند کـه هرروز لباس های هماهنگ بپوشند.ماجرا از زمانی شروع شد کـه این زوج به منظور اولین بار درون یک کلاس شرکت د و به خاطر لذت و جالب بودنش لباس های یک شکل تن د. نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ مردم هر هفته آن ها را مشتاقانـه نگاه مـی د. نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ آن ها یک منبع شادی دائمـی برایـانی شده بودند کـه با آن ها روبرو مـی شدند.

به گزارش تالاب:«فران» و «اد گارگیولا» تجسم کاملی از معنی یک زوج هستند. نـه تنـها آن ها زندگی خود را با گذشت 52 سال از ازدواجشان وقف یکدیگر کرده اند، نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ بلکه با پوشیدن لباس های هماهنگ درون هرروز از یک سال اخیر، انتخاب سبک روزانـه و سلیقه خودشان را با هم ادغام کرده اند.

ماجرا از زمانی شروع شد کـه این زوج به منظور اولین بار درون یک کلاس شرکت د و به خاطر لذت و جالب بودنش لباس های یک شکل تن د. مردم هر هفته آن ها را مشتاقانـه نگاه مـی د. آن ها یک منبع شادی دائمـی برایـانی شده بودند کـه با آن ها روبرو مـی شدند.

در نـهایت این زوج دوست داشتنی شروع بـه عکاسی و مستند هرروزشان شدند و عها را برایی کـه دوستش داشتند ارسال مـی د. دریـافت کننده همـه این عها «آنتونی» نوه 17 ساله آن ها بود. او هرروز صبح یک عمنحصربفرد از پدربزرگ و مادربزرگ خود با این پیـام از پدربزرگش دریـافت مـی کرد: نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ «من بیدار شدم که تا این پیـام را برایت بفرستم: صبح بخیر! امـیدواریم روز خوبی داشته باشی! همراه با لباس روز» تصاویر آن ها که تا به حال هزاران بار درون اینترنت بـه اشتراک گذاشته شده است.

لباس پوشیدن هماهنگ و جالب پدربزرگ و مادربزرگ

ست هایی زیبا از پدربزرگ و مادربزرگ 

هماهنگی زیبا از پدر بزرگ ومادر بزرگ




[نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ]

نویسنده و منبع: admin | تاریخ انتشار: Sun, 24 Jun 2018 20:57:00 +0000



نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ

جملات زیبا و خواندنی درباره پدر

مجموعه: نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ خواندنیـهای دیدنی

جملات زیبا و خواندنی درباره پدر

با پدرم جدول حل ميکردم کـه گفتم : پدر نوشته دوست, عشق , محبت و چهار حرفيه...
اتفاقا" دو حرف اولشم درون اومده بود , يعني ب و الف
يه دفعه پدرم گفت فهميدم عزيزم ميشـه بابا
با اينکه ميدونستم بابا ميشـه ولي بهش گفتم نـه اشتباهه
گفت ببين اگه بنويسي بابا عموديشم درون مياد ...
... نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ ... نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ ... تو چشام اشک جمع شده بود و گفتم ميدونم ميشـه بابا ولي ...
اينجا نوشته چهار حرفي، نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ ولي تو کـه حرف نداري ...

من نبودم و تو بودی ،
بود شدم و تو تمام بودنت را بـه پایم ریختی ،
حالا سالهاست کـه با بودنت زندگی مـی کنم ،
هر روز، هر لحظه، هر آن و دم بـه دم هستی .
...
ببخش کـه گاهی آنقدر هستی کـه نمـی بینمت ،
ببخش تمام نادانیـها و نفهمـی ها و کج فهمـی هایم را،
اعتراض ها و درشتیـهایم را ، و هر آنچه را کـه آزارت داد .
دستانت را مـی بوسم و پیشانیت را ،
که چراغ راه زندگیم بودی و هستی و خواهی بود ،
خاک پایت هستم که تا هست و نیست هست .
به حرمت شرافتت مـی ایستم و تعظیم مـی کنم .

زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند.
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.
زندگی رویـایی است، مثل رویـای ِیکی کودک ناز.
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.
زندگی تک تک این ساعتهاست، زندگی چرخش این عقربه هاست، زندگی راز دل مادر من. زندگی پینـه ی دست پدر است، زندگی مثل زمان درون گذر...

راحت نوشتیم بابا نان داد !
بی آنکه بدانیم بابا چه سخت ، به منظور نان همـه جوانیش را داد ...

ســـَــر ســُـفره چیزی نبود . . .
یــخ درون پــارچ
و
پدر هــر دو آب شــدند !
چــه دنــیـای بی رحمــیست . . .

پدر مثل خودکار مـی مونـه
شکل عوض نمـی کنـه
ولی یـه دفعه مـی بینی کـه نمـی نویسه

مادر مثل مداد مـی مونـه
هر لحظه تراشیده شدنشو مـی بینی
تا اینکه تموم مـی شـه

خدایـــا !!!
به بزرگیـــــت قســـم.....
توعهای دست جمعی....
جای هیچ پدر و مـــــادری رو خــالی نذار.....
آمـیـــــن

دخـتــَــر کـه بــاشی
مـیـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی مـیـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ
آغــوش گــَرم پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی مـیـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی
کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و
دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی
دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه
هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی
چه بـاشـه چـه نبــاشـه
قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته

گفــت : با پدر يه جمـــله بســـاز
گفتــم: من با پدر جمله نميســازم ،
دنيــــــــامو مي سازم

پدر؛ تکیـه گاهی هست که بهشت زیر پایش نیست.. اما همـیشـه بـه جرم پدر بودن حتما ایستادگی کند؛ و با وجود همـه مشکلات, بـه تو لبخند زند که تا تو دلگرم شوی کـه اگر بدانی ... چهی ، کشتی زندگی را از مـیان موج های سهمگین روزگار بـه ساحل آرام رویـاهایت رسانده است؛ "پدرت"را مـی پرستیدی......

وقتي پشت سر پدرت از پله ها مياي پايين و ميبيني چقدر آهسته ميره ، ميفهمي پير شده ! وقتي داره صورتش رو اصلاح ميکنـه و دستش ميلرزه ، ميفهمي پير شده ! وقتي بعد غذا يه مشت دارو ميخوره ، ميفهمي چقدر درد داره اما هيچ چي نميگه... و وقتي ميفهمي نصف موهاي سفيدش بـه خاطر غصه هاي تو هستش ، دلت ميخواد بميري

خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار مـی شود اما زودتر از او بـه خانـه بر مـی گرددبه سلامتي هرچي پدره . .

منبع:pat-o-mat.com




[نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ]

نویسنده و منبع: admin | تاریخ انتشار: Sat, 21 Jul 2018 16:43:00 +0000



نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ

متن زیبا به منظور پدر و مادر و تقدیر و تشکر از عشق و محبت آن ها

مجموعه ایی بسیـار دلچسب و دوست داشتنی از انواع متن زیبا به منظور پدر و مادر را گرداوری نموده ایم کـه هر یک از این متن های زیبا، نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ از جملات دلنشینی تشکیل شده اند کـه خواننده را جذ مـی نمایند. نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ درون ادامـه این مقاله همراه ما باشد و ضمن مطالعه این متن های زیبا به منظور پدر و مادر، بهترین متن را انتخاب نموده و برای این عزیزان ارسال کنید.

سری جدید و خواندنی متن زیبا به منظور پدر و مادر :

پدر و مادر ها عزیزترین افراد درون زندگی ما هستند کـه مطمئنا هرگز قادر بـه جبران زحمات و محبت های شان نخواهیم بود، اما گاهی پیش مـی آید کـه سعی مـیکنیم علاوه بر کارهای کوچکی کـه برایشان انجام مـی دهیم، با جملات و عباراتی زیبا بـه تشکر از محبت های آنـها بپردازیم و به گونـه ایی بـه آنـها ابراز علاقه نماییم. نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ درون مباحث قبل سعی کردیم بـه ارائه انواع متن زیبا به منظور پدر و همچنین جملات زیبا درون مورد مادر بپردازیم کـه خوشبختانـه مورد توجه شما عزیزان قرار گرفت، درون این مقاله نیز بـه معرفی انواع متن زیبا به منظور پدر و مادر مـی پردازیم کـه شما دوستان گرامـی مـی توانید متن دلخواه خود را از بین این متون انتخاب نمایید.

متن زیبا به منظور مادر و پدر مـهربان

به سلامتی مادر و پدرم کـه هزار بار تَرک برداشتن و یـک بـار دم از شکست نــزدن
کهنـه را پــوشیــدن و ذوق لبـاس نــو را بـه من بخشیـــدن
غــرورم را خریـــدن و یک بــار مغــرورم نـگشتن
پــرواز یــادم و پـــریـــدنــم را نگـریـستـن
پـــــدر و مادر مـهربانم
من از شما من شــدم
هستیــم از هستی شماست
دستانم را بگیرید کـه بزرگ کودکتان هنوز غرق درون نیـاز بـه شماست

******

متن زیبا به منظور پدر

وقتی پشت سر پدرت از پله ها مـیای پایین و مـیبینی چقدر آهسته مـیره مـیفهمـی پیر شده !
وقتی داره صورتش رو اصلاح مـیکنـه و دستش مـیلرزه ، مـیفهمـی پیر شده !
وقتی بعد غذا یـه مشت دارو مـیخوره ، مـیفهمـی چقدر درد داره اما هیچ چی نمـیگه . . .
و وقتی مـیفهمـی نصف موهای سفیدش بـه خاطر غصه های تو هستی دلت مـیخواد بمـیری . . .

******

جملات زیبا به منظور پدر و مادر

تو ۱۰ سالگی : نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ ” ، بابا عاشقتونم ”
تو ۱۵ سالگی : ” ولم کنین ”
تو ۲۰ سالگی : ” و بابا همـیشـه مـیرن رو اعصابم ”
تو ۲۵ سالگی : ” حتما از این خونـه ب بیرون ”
تو ۳۰ سالگی : ” حق با شما بود ”
تو ۳۵ سالگی : “ مـیخوام برم خونـه پدر و مادرم ”
تو ۴۰ سالگی : ” نمـیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم ! ”
تو هفتاد سالگی : ” من حاضرم همـه زندگیم رو بدم که تا پدر و مادرم الان اینجا باشن . . .
بیـاید ازهمـین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم . . .
از اعماق وجودم اعتقاد دارم کـه هر روز، روز توست  . . .

******

متن احساسی و زیبا به منظور پدر و مادر

آدما که تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای  پدر و مادرشون هدیـه بخرن اما پول ندارن . . .
وقتی بزرگتر مـیشن ، پول دارن اما وقت ندارن . . .
وقتی هم کـه پیر مـیشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . .  دیگه پدر و مادر ندارن . . .
به سلامتی همـه  پدر ها و مادرای دنیـا . .

******

جملات دلنشین و متن زیبا به منظور پدر و مادر

همـیشـه مادر را بـه مداد تشبیـه مـیکردم کـه با هر بار تراشیده شدن ، کوچک و کوچک تر مـیشود . . .
ولی پدر . . .
یک خودکار شکیل و زیباست کـه در ظاهر ابهتش را همـیشـه حفظ مـیکند ، خم بـه ابرو نمـیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست . فقط هیچ نمـیبیند و نمـیداند کـه چقدر دیگر مـیتواند بنویسد . . .
بیـایید قدردان باشیم . . .
به سلامتی پدر و مادرها

******

متن زیبا درون مورد پدر

داشتم با پدرم جدول حل مـیکردم کـه گفتم : نوشته دوست ، عشق ، محبت و چهار حرفیـه …
اتفاقا دو حرف اولشم دراومده یعنی ب و الف !
یـه دفعه پدرم گفت فهمـیدم عزیزم مـیشـه بابا ؛ با اینکه مـی دونستم بابا مـیشـه ولی بهش گفتم نـه اشتباهه !!!
گفت : ببین اگه بنویسی بابا عمودی شم درمـیاد …
تو چشمام اشک جمع شده بود کـه گفتم مـی دونم مـیشـه بابا ولی اینجا نوشته چهار حرفی ولی تو کـه حرف نداری !

******

متن زیبا و دلچسب درون مورد مادر

(( قند )) خون مادر بالاست .
دلش اما همـیشـه (( شور )) مـی زند به منظور ما ؛
اشک‌های مادر , مروارید شده هست در صدف چشمانش ؛
دکترها اسمش را گذاشته‌اند آب مروارید!
حرف‌ها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد!
دستانش را نوازش مـی کنم ؛ داستانی دارد دستانش .

******

جملات زیبا به منظور مادر

مادر یعنی بـه تعداد همـه روزهای گذشته تو ، صبوری
مادر یعنی بـه تعداد همـه روزهای آینده تو ، دلواپسی
مادر یعنی بـه تعداد آرامش همـه خوابهای کودکانـه تو، بیداری !
مادر یعنی بهانـه بوسیدن خستگی دستهایی کـه عمری بـه پای بالیدن تو چروک شد !
مادر یعنی بهانـه درون آغوش کشیدن زنی کـه نوازشگر همـه سالهای دلتنگی تو بود !
مادر یعنی باز هم بهانـه مادر گرفتن . . .

******

متن احساسی و عاطفی به منظور والدین

یـادش بخیر وقتی مریض مـیشدیم و پزشک ازمون مـیپرسید بیماریت چیـه ؟
منتظر مادرمون مـیشدیم و همـیشـه جواب رو بـه اون مـیسپردیم
چرا کـه مـی دونستیم مادر همون احساسی رو داره کـه ما داریم
حتی از خودمون بیشتر دردمون رو احساس مـیکرد !!!
سلامتی همـه مادرهای مـهربان و دلسوز

******

متن زیبا به منظور پدر و مادر مـهربان و دلسوز

بچه کـه بودم فکر مـی کردم پدر و مادرها مثل ساعت شنی هستند
تمام کـه بشوند برشان مـی گردانی و از نو شروع مـی شوند
بعدها فهمـیدم پدر و مادرها مثل مداد رنگی هستند
دنیـایت را رنگ مـی کنند خودشان ولی آب مـی روند
نقاشی هایت را کـه کشیدی یک روز، تمام مـی شوند
کاش زودتری راستش را بـه من گفته بود
پدر و مادر ها مثل قند مـی مانند
چای زندگی ات را کـه شیرین کنند، خودشان تمام مـی شوند.
با آرزوی سلامتی و پایداری به منظور همـه پدر و مارها

******

امـیدواریم مطالعه انواع متن زیبا به منظور پدر و مادر کـه در این مطلب ارائه دادیم به منظور شما عزیزان نیز لذت بخش بوده باشد و توانسته باشید بهترین متن را به منظور تشکر از پدر و مادر و ابراز علاقه بـه این دو عزیز، انتخاب نمایید. البته مـی توانید درون بخش متن زیبا نیز بـه مشاهده دیگر متن های خواندنی و دلنشین بپردازید.

منبع : آرگا

برچسب : متن زیبا




[نوشته پدر بزرگ ومادر بزرگ]

نویسنده و منبع: admin | تاریخ انتشار: Thu, 19 Jul 2018 08:39:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com