لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر

لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر مردم بختیـاری - ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد | مردم لر - ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد | آشنایی با استان چهارمحال‌ و ‌بختیـاری | رتبه بندی استان های کشور از نظر وسعت مراتع | دیده‌بان ... | پژوهشـهای ایرانی.دریـای پارس. | مطالعات ایران شناسی و ... |

لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر

مردم بختیـاری - ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد

پرش بـه ناوبری پرش بـه جستجو

بختیـاریمناطق با جمعیت قابل توجه  ایران: لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر استان چهارمحال و بختیـاری. لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر بخش گسترده‌ای از خوزستان و اصفهان. لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر بخش‌هایی از شرق لرستان. استان تهران ، لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر استان بوشـهر ، استان مرکزی ، قزوین و استان ایلام، و تعدادی درون خراسان رضوی و جنوبی و بخشی از زنجانزبان‌ها گویش بختیـاریدین اسلام، شیعهگروه‌های قومـی مرتبط لُر زبانان و دیگر مردمان ایرانی

بختیـاری‌ها[۱][۲][۳] یـا ایل لر بختیـاری[۴] از مردمان ایرانی به‌شمار مـی‌آیند کـه در جنوب غربی ایران درون استان‌های چهار محال و بختیـاری، خوزستان، لرستان و اصفهان زندگی مـی‌کنند.[۵][۶] بختیـاری‌ها بـه گویش بختیـاری کـه یکی از گویش‌های زبان لری هست صحبت مـی‌کنند.[۷][۸][۲] ایل بختیـاری از دو شاخه چهارلَنگ و هفت‌لَنگ تشکیل شده‌است،[۹] کـه چهارلنگ خود بـه ۵ باب و هفت‌لنگ بـه ۴ باب تقسیم مـی‌گردد و هر باب نیز از چندین طایفه تشکیل مـی‌شود.[۱۰] این تقسیمات کـه نمودار سازمانی ایل بختیـاری خوانده مـی‌شود، بـه قرن شانزدهم مـیلادی بازمـی‌گردد و بر مبنای نظام خاص طبقاتی و مالیـاتی طوایف بختیـاری سازمان یـافته‌است.[۱۱]

پیشینـه

سواران مشروطه خواه بختیـاری
شواهد تاریخی

سرزمـین کنونی بختیـاری هزاران سال هست که سکونت‌گاه گروه‌های مختلف انسانی مـی‌باشد. شواهد گوناگون نشان مـی‌دهد کـه سرزمـین باستانی بختیـاری‌ها ده هزار سال پیش، مس بوده‌است. منابع و امکانات طبیعی از قبیلِ آب، جنگل، مراتع، بارندگی مناسب، آبگیرهای فراوان و درّه‌های مستعد به منظور کشاورزی، این سرزمـین را بـه یکی از بهترین زیستگاه‌ها و محل تجمع و سگروه‌های انسانی درون گذشته تبدیل نموده بود. افزون بر این امکانات، درون بلندی‌های زاگرس و دامنـه‌های آن، محیط مناسبی به منظور رویش نباتات علوفه‌ای و گونـه‌های مختلف حیوانات فراهم کرده بود.

شواهد باستان‌شناسی

کاوش‌های باستان‌شناسی نشان مـی‌دهد کـه قدمتِ سکونتِ انسان درون این منطقه بـه چهل هزار سال مـی‌رسد. بازمانده‌های فرهنگیِ دورانِ پارینـه سنگی، مـیان سنگی، نوسنگی و شـهرنشینی درون این ناحیـه بـه چشم مـی‌خورد. سرزمـین بختیـاری، از جمله محدود سرزمـین‌هایی هست که انسان به منظور اولین بار بـه اهلی ِ حیوانات و نباتات پرداخته یـا بـه دیگر سخن، زندگی ده نشینی و کشاورزی را کـه لازمـهٔ پیدایش تمدن مـی‌باشد، آغاز نموده‌است.[۱۲]

در کتاب خلاصه تاریخ هنر آمده‌است:

از دوره پارینـه سنگی ایران درون کاوش غاری درون تنگ پبده (کوه‌های بختیـاری درون شمال شرق شوشتر)، ابزارها و سلاح‌هایی از سنگ ناصاف (چکش، پیکان، تیغه و تبرسنگی) و در نواحی همـیان، مـیرملاس و دوشـه از توابع لرستان تصاویر جانوران و آدمـیان منقوش بر صخره‌های قائم بـه رنگ‌های سیـاه و زرد و سرخ یـافت شده‌است کـه قدمتشان بـه حدود ۱۵ هزار سال قبل از مـیلاد مسیح مـی‌رسد. صاحبانِ این آثار از راه شکار دسته جمعی و صید ماهی و گردآوری ریشـه و بَرِ گیـاهان، غذای خود را بدست مـی‌آورده‌اند.[۱۳]

پیدایش کشاورزی

انسان شناسان معتقدند کـه انقلاب بزرگ نوسنگی یـا پیدایش کشاورزی و تولید خوراک درون نواحی شمال خلیج فارس که تا سوریـه اتفاق افتاده‌است کـه به هلال حاصلخیز شـهرت دارد. کشت نباتات و غلات از این ناحیـه آغاز گردید. تپه ماهورها و دامنـه‌های شمال و شمال شرق خوزستان کـه بخشی از قلمرو بختیـاری‌ها مـی‌باشد با ارتفاع نسبی ۳۰۰ که تا ۱٫۵۰۰ متر از سطح دریـا و متوسط بارندگی ۳۰۰ که تا ۵۰۰ مـیلی‌متر بر مترمربع درون سال، شرایط مساعدی به منظور رویش نباتات و کشت غلات فراهم ساخته‌است کـه در محدوده هلال حاصلخیز قرار دارد. همچنین درون شـهرستان جم واقع درون استان بوشـهر بختیـاری‌ها بـه کشاورزی و دامپروری مشغول بودند.

همچنین برخی از حیوانات، بـه ویژه بز به منظور نخستین بار، درون کوه‌های بختیـاری اهلی گردید. هنری تی رایت باستان‌شناس آمریکایی درون سال‌های ۱۹۷۵ و ۱۹۷۶ مـیلادی درون شمال شرقی خوزستان درون دشت ایذه و دشتگل بـه مطالعات باستان‌شناسی مبادرت نمود و از حیـات مستمر و فعال گروه‌های انسانی درون ۶ که تا ۷ هزار سال پیش از مـیلاد، درون این مناطق گزارش داد.

هزاره پنجم که تا سوم پیش از مـیلاد

در هزاره پنجم که تا سوم پیش از مـیلاد درون دوره مس و عصر سنگ، شاهد ظهور قوم عیلام هستیم کـه از کوه‌ها بـه دشت سرازیر شده و تمدّن تکامل یـافته‌ای را تأسیس نمودند. اصالت لرها ممکن هست به عیلامـیان و کاسیت‌ها برسد.[۱۴]

حدود چهارهزار سال پیش از مـیلاد درون سرزمـینی کـه شامل خوزستان، لرستان، لرستان پشتکوه (ایلام) و کوه‌های بختیـاری است، حکومت عیلام رشد و تکامل یـافت. مردم عیلام، دولت خود را اَنشان یـا آنزان مـی‌خواندند و ظاهراً بـه زبان آنزانی تکلم مـی‌د.[۱۵]

بیشترین آثار برجای مانده از دوره عیلامـی، درون محدوده شـهرستان ایذه قرار دارد کـه شامل چندین کتیبه بـه خط مـیخی و صدها نقش برجسته بر روی سنگ‌ها، صخره‌ها و کوه‌ها مـی‌شود و به همـین علت باستان شناسان، این منطقه را سرزمـین سنگ نگاره‌ها نام نـهاده‌اند.

عصر آهن

مصنوعات فلزی فراوانی مربوط بـه عصر آهن شامل: انواع سلاح‌ها، پیکره‌های کوچک اندام آدمـی، ابزارهای مخصوص اسب، سنجاق‌ها و ده‌ها ابزار و وسیلهٔ دیگر درون بخش‌هایی از لرستان و خوزستان کشف شده‌است کـه از زندگی گروه‌های بسیـاری از انسان‌ها حکایت دارد.

هزاره دوم پیش از مـیلاد

در هزاره دوم پیش از مـیلاد، اگوم حکومت کاسیـان را درون بخش علیـای سرچشمـه‌های کارون، درون کوه‌های بختیـاری، تأسیس نمود.

پارسوماش و انشان

از حدود ۷۰۰ سال پیش از مـیلاد مسیح نیز پیشینیـان بختیـاری‌ها درون منطقه پارسوماش (مسجدسلیمان کنونی) و انشان (ایذه کنونی) دولت جدیدی تأسیس نمودند. دولت عیلام دیگر درون این زمان آن قدرت را نداشت کـه از استقرار آنان درون این ناحیـه مخالفت کند. چیش پیش پسر و جانشین هخامنش، پیشتر عنوان پادشاه شـهر انشان یـافته و ناحیـه مزبور را که تا شمال پارسوماش اشغال کرده بود.[۱۶]

رومن گیرشمن، باستان‌شناس فرانسوی، درون کتاب ایران از آغاز که تا اسلام مـی‌نویسد: من جای جای این سرزمـین (بختیـاری) پا نگذاشته‌ام، مگر اینکه عیلامـی را یـافته‌ام.

اما بختیـاری‌ها درون این منطقه، تبدیل بـه قوم غالبی شدند کـه فرهنگ و زبان خود را غالب کرده و رواج دادند. محکم‌ترین دلیل، گویش بختیـاری هاست کـه امتداد زبان پارسی مـیانـه رایج، درون بین پارسیـان قبل از اسلام است. آداب، رسوم و سنن فراوان دیگری نیز، پیوستگی بختیـاری‌ها را، با پارسیـان روایت مـی‌کند. که تا جایی کـه برخی از منابع عقیده دارند کـه لرها و بختیـاری‌ها بازماندگان قبیله‌های مارافیـان و ماسپیـان پارسی هستند کـه نخستین قبیله‌هایی بودند کـه به کوروش پیوستند. شاید هم، بازماندگان قبیله اسه گرته (اسه = سنگ، گرته = غار) باشند، کـه در کوهستان‌های زاگرس و درون غارها زندگی مـی‌د.[۱۷]

با بـه قدرت رسیدن کورش بزرگ درون پارسوماش و انشان، از پارسوماش که تا استان فارس کنونی بـه نام پارس نامبردار شد و در دوره اشکانیـان بـه الیمایید تغییر کرد. دوباره درون زمان ساسانیـان بـه پارسه تغییر یـافت و پس از زوال ساسانیـان، درون سده‌های نخستین اسلام، مورخین تازی همـه زاگرس نشینان را کرد نامـیدند و منطقه آن‌ها را جبال خواندند…![۱۸] از سال سیصد هجری قمری بـه بعد، بـه لر بزرگ مشـهور شد و از زمان صفویـه بـه بعد نیز، کهگیلویـه و بویراحمد، از آن جدا شد و مانده آن بـه نام بختیـاری درون جغرافیـای ایران نمایـان گردید.

تبارشناسی

راویت‌های متفاوتی درون مورد خاستگاه قومـی لرهای بختیـاری وجود دارد. از جمله این کـه بعضی آن‌ها را از طایفه اوکسین دانسته‌اند.[۱۹] گروهی دیگر نسب آن‌ها را بـه ساکنان فارس رسانده‌اند.[۱۹] روایت‌هایی نیز درون مورد یونانی بودن آن‌ها وجود دارد.[۱۹] حمدالله مستوفی و بدلیسی نیز معتقدند آن‌ها اصلاتاً کرد بوده‌اند و از شام (سوریـه) بـه ایران آمده‌اند اما حمداله مستوفی درون کتاب نزهت القلوب بـه تاریخ ۷۴۰ ه‍.ق با برشمردن ایـالت‌های مختلف ایران بزرگ درون آن زمان و مشخص حدود، مشخصات، تعداد نفوس و مساحت آن‌ها از جمله عجم و عرب و فارس و آذربایجان و خراسان، ولایـات مانرود (لر کوچک) و لر بزرگ را مشخص و جدا از کرد طبقه‌بندی کرده‌است.[۲۰] بر اساس مطالعات ژنتیکی صورت گرفته بختیـاری‌ها درون بین اقوام ایرانی‌تبار و غیر ایرانی‌تبار موجود درون ایران بیشترین شباهت ژنتیکی را با سایر لرها دارند.[۲۱] بر اساس بعضی از گفته‌ها آن‌ها از نوادگان عزالدوله بختیـار سر سلسله ملوک آل بویـه هستند. زیرا پیش از آن نامـی از بختیـاری وجود ندارد. طرفداران این نظر معتقدند ممکن هست گروهی از نوادگان عزالدوله بختیـار درون زمان حکومت آل بویـه درون منطقه امروزی بختیـاری‌ها ساکن شده باشند.[۱۹] خود بختیـاری‌ها معتقدند کلمـه بختیـاری مشتق از کلمـه بختیـاروند است. بختیـاروند ظاهراً همـین بهداروند (یکی از طوایف بزرگ بختیـاری فعلی) امروزی است.[۱۹]

نامشناسیِ بختیـاری

خسرو خان سردار ظفر معتقد است، کـه بختیـاری‌ها درون زمان صفویـه (۱۳۷۲–۱۵۰۱ مـیلادی) بـه این نام شـهرت جسته‌اند.

برای نخستین بار، حمدلله مستوفی درون شمارش تبارهای لر بزرگ از بختیـاری‌ها نام‌است. تباری کـه پس از نیرومند شدن آوازه بیشتری یـافت و سرانجام بـه بیشتر سرزمـین‌هایی کـه امروزه محل سلر بزرگ است، چیره شد. حمدلله مستوفی بختیـاری‌ها را از تبارهای بزرگ ایران مـی‌داند، کـه به لر بزرگ نیز شناخته شده‌اند.[۲۲] حمدالله مستوفی اشاره بـه مـهاجرت طوایف کرد از مناطق جبل السماق (کردستان سوریـه کنونی) بـه مناطق لر بزرگ مـی‌کند. براساس نظر مـینورسکی، شرق‌شناس مشـهور، این طوایف احتمالاً همان طوایف لری بوده‌اند کـه شـهاب الدین العمری آن‌ها را ذکر کرده‌است. بـه گفته شـهاب الدین العمری طوایفی از لرها درون سوریـه و مصر زندگی مـی‌د اما صلاح الدین ایوبی از چالاکی و زبردستی آن‌ها درون بالا رفتن از صخره‌های سرسخت بـه وحشت افتاد و دستور قتل‌عام آن‌ها را صادر کرد. این روایت شاید علل برگشت این طوایف لر را بـه لرستان که تا حدی روشن کند.[۲۳] سکندر امان الهی نیز ضمن تأیید نظر مـینورسکی دلایل دیگری را نیز به منظور اشتباه بودن گفته حمدالله مستوفی ذکر کرده‌است. بـه گفته او زمان مـهاجرتی کـه حمدالله مستوفی ذکر کرده با تاریخی کـه شـهاب الدین العمری به منظور قتل‌عام لرها درون سوریـه و مصر آورده یکی هست و طوایف مـهاجر از سوریـه احتمالاً همان لرهایی هستند کـه صلاح الدین ایوبی آنان را وادار بـه برگشت بـه لر بزرگ کرد.[۲۴]

تقسیم‌بندی مردم لر بـه لربزرگ و کوچک، بـه زمان حکومت هزاراسپیـان درون منطقه لرستان بازمـی‌گردد. نام لر کوچک نیز بـه مردمان استان لرستان و ایلام امروزی داده شده بود.

احتمال مـی‌رود واژه بختیـاری دگرگون شده واژه باختری باشد و بختیـاری، بـه معنی باختری‌ها باشد. برخی نیز بر این باورند کـه ریشـه تباری لرها، از سکاها مـی‌باشد.

رومن گیرشمن باستان‌شناس سرشناس فرانسوی مـی‌نویسد:

من جای جای این سرزمـین (بختیـاری) پا نگذاشته‌ام، مگر اینکه عیلامـی را یـافته‌ام.[۱۶]

این نشان از این دارد، کـه پیش از چیرگی مردمان هند و اروپایی تبار سرزمـینی که، هم‌اکنون مردم بختیـاری درون آن سدارند، جزئی از کشور عیلام بوده‌است.

حسین پژمان بختیـاری، شاعر معاصر مـی‌نویسد:

کلمـه بختیـاری، بـه تنـهایی، خوشبخت معنی مـی‌دهد و شاید هم بعضی از رؤسای طوایف بـه این نام شـهرت داشته‌اند، کـه احتمالاً بعدها تمام افراد ایل بـه این نام شناخته شده‌اند.

در آغاز پادشاهی فتحعلی‌شاه قاجار، بختیـاری بخشی از خاک استان فارس بود و رود کارون جداکنندهٔ فارس و عراق عجم به‌شمار مـی‌آمد. از سال ۱۲۵۲ قمری بختیـاری، گاهی بخشی از اصفهان و گاهی بخشی از خوزستان بود. نخستینی کـه برآن شد که تا تاریخ بختیـاری‌ها را بـه نگارش درآورد، سردار اسعد بختیـاری بود کـه در نگاشته‌های او بـه نام تاریخ بختیـاری بـه دانسته‌های ارزشمندی دربارهٔ بختیـاری‌ها برمـی‌خوریم.

مردم‌شناسی

بختیـاری‌ها یکی از اقوام ایرانی ساکن غرب و جنوب غرب ایران به‌شمار مـی‌آیند.[۱][۲۵][۲۶] بختیـاری‌ها بـه گویش بختیـاری کـه یکی از گویش‌های زبان لری هست سخن مـی‌گویند.[۷][۲۷][۲۸][۲۹] دانشنامـه ایرانیکا و دانشنامـه جهان اسلام سکونتگاه این ایل را از ف درون غرب استان اصفهان که تا شمال خوزستان معرفی مـی‌کنند.[۴][۷]

سکونتگاه
زردکوه

پایتخت بختیـاری شـهرستان ایذه است. بختیـاری‌ها، درون استان‌های چهارمحال و بختیـاری و شمال، شمال‌غربی و شمال‌شرقی خوزستان، غرب و جنوب‌غربی اصفهان، شرق لرستان و شمال کهگیلویـه و بویراحمد ساکن هستند.[۲۵] سکونتگاه بختیـاری‌ها پیش از صفویـان لرستان خوانده مـی‌شد، اما بعد از آن سکونتگاه این ایل بـه نام منطقه بختیـاری نامگذاری شد.[۳۰] درون نمودار زیر تقسیمات لرستان از ۳۰۰ هجری قمری تاکنون آورده شده‌است.[۳۱]

چهارمحال و بختیـاری، شامل: چهار محلِ لار، کیـار، مـیزدج، گندمان بعلاوهٔ سرزمـین‌های بختیـاری مـی‌باشد و از این رو بـه آن چهار محال و بختیـاری گفته‌اند.

سرزمـین‌های بختیـاری از طرفی شـهر سمـیرم درون استان اصفهان که تا شـهر دورود درون استان لرستان و از طرفی دیگر از شـهرستان رامـهرمز درون استان خوزستان که تا شـهر داران درون استان اصفهان را درون بر مـی‌گیرد.

این سرزمـین‌ها بـه دو بخش ییلاقی و قشلاقی تقسیم مـی‌شود.
محل سییلاق و قشلاق ایل چهارلنگ بـه دو بخش تقسیم مـی‌گردد:

  • بخش ییلاقی: یکی درون محدوده شـهرستان ف که تا شـهرستان دورود و دیگری از شـهرستان سمـیرم که تا لردگان مـی‌باشد.
  • بخش قشلاقی: یکی درون محدوده شـهرستان دزفول و دیگری درون محدوده شـهرستان ایذه و شـهرستان رامـهرمز مـی‌باشد.


محلِ سکونتِ ایل هفت لنگ نیز بـه دو بخش تقسیم مـی‌گردد:

  • بخش ییلاقی: درون محدوده شوراب، تنگه گزی و دامنـه‌های زردکوه که تا اردل بـه مرکزیت شـهرستان‌های کوهرنگ و چلگرد مـی‌باشد.
  • بخش قشلاقی: درون محدوده شـهرستان اندیکا و شـهرستان مسجد سلیمان مـی‌باشد.
  • بخشی از طوایف شـهرستان مسجدسلیمان چهارلنگ هستند…
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
لرستان
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
لر کوچک
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
لر بزرگ
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
لرستان فیلی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
پیشکوه
 
 
پشتکوه
 
 
 
بختیـاری
 
 
 
 
کهگیلویـه وبویراحمدی
 
 
 
شولستان
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
استان لرستان
 
 
استان ایلام
 
 
 
چهارمحال و بختیـاری
 
 
 
 
کهگیلویـه و بویراحمد خوزستان وبوشـهر
 
 
 
شـهرستان ممسنی
 
 
 
 
 
 
 
 
 

گویش بختیـاری

توزیع جغرافیـایی مناطقی کـه در آن‌ها بـه زبان لری سخن گفته مـی‌شود.
بختیـاری‌ها با گویشی از زبان لری سخن مـی‌گویند.[۷][۲۷][۲۸][۲۹]
نوشتار اصلی: گویش بختیـاری

گویش بختیـاری یـا گویش لری بختیـاری، گویش مردم بختیـاری است.[۷] گویش بختیـاری از جمله گویش‌های جنوب غربی ایران و یکی از شاخه‌های زبان لری به‌شمار مـی‌رود. این گویش تفاوت‌های اندکی با سایر شاخه‌های زبان لری از جمله لری خرم‌آبادی و لری بویراحمدی دارد.

گویش بختیـاری به‌طور کلی بـه چهار دسته تقسیم مـی‌شود:

  • گویشِ بخشِ خاوری کـه تحت تأثیر لری بویراحمدی است.
  • گویشِ منطقهٔ جنوبی کـه تحت تأثیر گویشِ طایفهٔ بهمئی بوده‌است.
  • گویش منطقه چهارلنگ
  • گویشِ بخشِ مـیانی.

گویش‌های لری دارای تفاوت‌هایی هستند.[۴][۲۹]دانشنامـه ایرانیکا زبان لری را بـه دو دسته کلی لری شمالی و لری جنوبی تقسیم کرده‌است.[۲۸][۲۹] از سوی دیگر فهرست لینگوییست لری را بـه سه دسته شمالی، بختیـاری و جنوبی دسته‌بندی کرده‌است.[۳۲] بنابراین مـی‌توان لری را بـه سه دسته زیر تقسیم کرد کـه خود شامل گویش‌های مختلف است.[۳۲]

  • گویش‌های شمالی لری
  • لری بختیـاری
  • گویش‌های جنوبی لری


مشاهیربختیـاری

سرداراسعدبختیـاری.

بی بی مریم بختیـاری.

سرلشکرمحسن رضائی.

دکترداریوش احمدی سرصحرا.

سازمان اجتماعی

یکی از ویژگی‌های سازمان اجتماعی ایل بختیـاری، وجود واحدهای متعددِ اجتماعی و در هم تنیده درون داخل ایل هست که درجه بسیـار بالایی از گروه‌بندی عمودی، درون سطوح مختلف درون آن جلوه‌گر است. ساختارِ اجتماعی از یک سیـاه چادر آغاز گشته و تا ایل ادامـه مـی‌یـابد.

سیـاه چادر

هر چادر مأوای یک خانوادهٔ بختیـاری هست که بـه آن مال نیز مـی‌گویند.

اولاد

هر اولاد مشتمل بر سه که تا دوازده سیـاه چادر یـا بیشتر هست که خانوادهٔ گسترده‌ای هست و اردو نیز خوانده مـی‌شود.

تَش
نوشتار اصلی: تش

مجموع چند اولاد، تش نامـیده مـی‌شود. سرپرستیِ هر تش را فرد کاردان و فعالی از همان تَش به‌عهده دارد کـه به ریش‌سفید مشـهور است.

تیره

درطوایفِ مختلف بختیـاری هر تیره بـه چند تش تقسیم مـی‌گردد. درون کوچ‌ها، اردوهایی کـه با هم خویشاوندند بـه صورتِ واحدهای کوچنده (تیره) -که جمعیت هر کدام بـه چند صد نفر بالغ مـی‌شود- گرد هم مـی‌آیند، بنابراین مجموع چند تش، کـه همگی با هم خویشاوند هستند را یک تیره مـی‌نامند.

طایفه

از ترکیبِ تیره‌ها، طایفه بـه وجود مـی‌آید کـه پرجمعیت‌ترین آن‌ها عبارتند از: بابادی، اورک، گندلی، شـهنی، بهداروند، منجزی، زراسوند، راکی و….

باب

باب یـا بلوک، نتیجهٔ ترکیبِ چند طایفه است. (مانند: بهداروند، بابادی باب، دورکی) ولی هیچ نسبت خویشاوندیی بین طوایف یک باب وجود ندارد و به مجموع چند طایفه کـه از نظر جغرافیـایی نزدیک بـه هم زندگی کرده‌اند، باب گفته مـی‌شود.

شاخه

چند باب با هم یک شاخه مـی‌سازند. ایلِ بختیـاری درون کل دو شاخهٔ اصلی دارد کـه چهارلنگ بختیـاری و هفت‌لنگ بختیـاری هستند.

چهارلنگ و هفت لنگ

نوشتار‌های اصلی: چهارلنگ و هفت‌لنگ

هفت لنگ و چهارلنگ دو شاخه مـهم مردم بختیـاری‌اند. هر چند کـه این دو شاخهٔ ایل بختیـاری از نظر فرهنگی، تفاوت چندانی با هم ندارند، اما پراکندگی محل سکونت، باعث ایجاد تفاوتِ نـه چندان زیـادی، درون گویش و لهجه آن‌ها شده‌است،[۳۳] کـه در مجموع هر دو شاخه، بـه گویش بختیـاری سخن مـی‌گویند.[۳۴] چهارلنگ بختیـاری از پنج باب تشکیل شده‌است و شاخه هفت لنگ شامل چهار باب مـی‌باشد.

ایل

هر یک از این باب‌ها یـا بلوک‌ها بـه یکی از دو شاخه ایل بختیـاری، یعنی هفت‌لنگ و چهارلنگ تعلق دارند.

این قبیل واحدهای اجتماعی، محیط‌هایی هستند کـه همبستگی واقعی -نـه تنـها درون حالات نزاع با گروه‌های دیگر- بلکه درون امور روزمره کار تولیدی نیز، درون داخل آن‌ها برقرار است. گله داری، کاشت و برداشت محصول را اعضای هم‌نیـای هر اردو یـا طی کوچ، اعضای هم‌نیـای تیره مشترکاً انجام مـی‌دهند. درون این سطح، خانواده‌های به‌هم پیوسته دقیقاً درون حکم گروه‌های صنفی‌اند.[۳۵]

سازمان سیـاسی

ساختار قدرت سیـاسی از ویژگی‌های دیگر سازمان ایلی بختیـاری‌هاست. این ساختار، نمودار چنان درجه‌ای از تمرکز سلسله مراتب است، کـه معمولاً درون نظام‌های مبتنی بر خویشاوندی، بعید انگاشته مـی‌شود. که تا دهه ۱۳۳۰–۱۳۴۰ ش قدرت درون دست ایلخانی (بالاترین مقام ایل) و ایل بیگی (دستیـار او) متمرکز بود و سپس، درون سطوح مختلف هرم ایلی، درون مـیان کلانتران طایفه‌ها و کدخدایـان تیره‌ها و ریش سفیدانِ اولاد یـا تش‌ها تقسیم مـی‌شد. این مقامات حافظ نظم و مجری عدالت بودند و مـیان افراد ایل و خارج از ایل درون مقام واسطه عمل مـی‌د؛ ولی از نظر تأثیری کـه بر زندگی روزمره بختیـاری‌ها داشتند، مـهم‌ترین وظیفه آن‌ها هماهنگ‌ کوچ و حل و فصل دعاوی مربوط بـه استفاده بیش از حد از چراگاه‌ها و آبشخورها بود. این مسئولیت، کـه در اصل خدمتی بـه افراد ایل به‌شمار مـی‌رفت، بـه منشأ امتیـاز اقتصادی و اجتماعی (مانند دسترسی بـه بهترین چراگاه‌ها، امکان جذب اتباع و جز آنـها) تبدیل شد. درون نتیجه طبقه‌ای از خوانین ظهور کرد کـه با صحرانشینان ساده («لرها» کـه با نام ایل‌های لرستان نباید خلط شود) فرق فاحش داشت. رهبری بالای ایل نیز از وظیفه اصلی خود کـه ایجاد هماهنگی بود پا فراتر گذاشت و با بستن مالیـات و سربازگیری و گردآوری دارودسته سیـاسی (بسته) هوادار منافع و مصالح خان‌ها، رفته رفته نقشی خودکامـه یـافت.

عواملی خارج از ایل نیز بـه تحول رهبری سیـاسی بختیـاری‌ها درون این جهت کمک کرد. یکی از مـهم‌ترین آن عوامل اعطای اراضی خالصه بـه هر یک از خان‌ها بـه پاداش خدمات نظامـی یـا جز آن بود و این رسم از قرن‌ها پیش رواج داشت. این اراضی، برخلاف زمـین‌های واقع درون محدوده ایلی، ملک شخصی خان بود.[۳۶]

دخالت مستقیم حکومت‌های ایران درون عزل و نصب رؤسای ایل، عامل دوم قدرت یـافتن بی حد و حصر دستگاه خانی بختیـاری‌ها بود. این امر درون قرن دوازدهم شروع شد و در عصر قاجاریـه بـه صورت شیوه‌ای مرسوم درآمد. شاهان قاجار درون پی آن بودند کـه از طریق نظام حکومت غیرمستقیمِ عمدتاً مبتنی بر قدرت خان‌ها، ایل‌ها و نواحی مجاور آن‌ها را مـهار کنند.[۳۷]

وفاداری بـه شاه، دریـافت پاداش‌های فراوان از قبیل القاب و افتخارات گوناگون را درون پی داشت، ولی کوچکترین لغزش نیز بیرحمانـه مجازات مـی‌شد. بعد از چنین خطایی بود کـه علیمردان خان، رئیس ایل چهارلنگ، یـاغی خوانده شد و در ۱۲۵۷ بـه زندان افتاد و راه به منظور رقبای هفت لنگ او هموار گردید. ناصرالدین شاه، حسینقلی خان را درون ۱۲۷۹ بـه نظامت و در ۱۲۸۶ بـه ایلخانی بختیـاری‌ها منصوب کرد. او نخستینی بود کـه این عنوان را یـافت و در ایل بـه لقب «ایلخانی» معروف شد. درون ۱۲۹۹ شاه ترتیب قتل او را داد و برادرش امامقلی خان حاجی ایلخانی، را بـه جای او منصوب کرد. از آن زمان که تا ۱۳۳۵ ش کـه لقب خان ملغی شد، تقریباً بی هیچ وقفه‌ای رؤسای ایل از فرزندان یکی از این دو برادر بودند. درون نتیجه این قتل، بختیـاری‌ها بـه بستگان ایلخانی‌ها و حاجی ایلخانی‌ها تقسیم شدند، ولی تعبیر صحیح‌تر آن هست که این تقسیم را وسیله‌ای به منظور حفظ وحدت ایل درون برابر توطئه‌های حکومت مرکزی به‌شمار آوریم. این نوع دسته‌بندی بی‌گمان یکی از عجیب‌ترین جنبه‌های سازمان اجتماعی بختیـاری‌هاست و نظیر آن درون هیچ جامعه دیگری نشده‌است.[۳۸]

عامل سوم کـه به تحکیم قدرت خان‌های بختیـاری افزود، حضور شرکت‌های انگلیسی درون استان خوزستان از اواخر قرن سیزدهم بود. درون پی ساختن راه لینچ درون ۱۳۱۵، کـه از طریق ایذه و اردل از جنوب سرزمـین بختیـاری مـی‌گذشت، درون مسجدسلیمان و بعداً درون نواحی دیگر گرمسیر، مـیادین نفتی کشف و استخراج شد. درون برابر تعهد خان‌ها، مبنی بر حفظ امنیت تأسیسات نفتی، ۵٪ درصد از سهام نخستین کمپانی اکتشافی بـه آن‌ها داده شد، کـه از طریق شرکت نفت بختیـاری بـه آن‌ها تعلق مـی‌گرفت و در نتیجه بخشی از سود شرکت نفت ایران و انگلیس بـه مدت ۲۵ سال و نیز غرامت هنگفت بعد از خلع ید از شرکت، بـه آن‌ها تعلق گرفت.[۳۹]

خان‌های بختیـاری، درون سایـه این مشروعیت مضاعف از جانب مقامات خارجی و نیز مزایـا و دستاوردهای آن، توانستند هم سلطهٔ خود را بر ایل تحکیم بخشند و هم جای پایی درون دستگاه حکومت مرکزی پیدا کنند. اینان، درون صورت بروز مشکل با شاه، نیروهای سهمگینی درون اختیـار داشتند کـه مـی‌توانستند بـه مـیدان روانـه کنند، کما اینکه درون زمان انقلاب مشروطه چنین د، حال آنکه چنین نیرویی بـه سرمایـه هنگفت حاصل از فروش نفت تجهیز شده بود. اقدامات نظامـی بر نفوذ و اعتبار خان‌ها درون مـیان افراد ایل افزود. بختیـاری‌ها، درون نخستین سال‌های قرن چهاردهم، بواقع، دولتی موازی درون دولت شمرده مـی‌شدند.[۴۰][۴۱]

فرهنگ

سیـاه چادر بختیـاری

فرهنگ آن چیزی هست که مردم با آن زندگی مـی‌کنند. ادوارد تیلور فرهنگ را مجموعه پیچیده‌ای از دانش‌ها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیـات، عادات و هرچه کـه فرد بـه عنوان عضوی از جامعه از جامعهٔ خویش فرامـی‌گیرد تعریف مـی‌کند.[۴۲][۴۳]

کوچ ایل بختیـاری

اگر چه درون دهه‌های آغازینِ قرن حاضر گروه‌های بسیـاری از ایل بختیـاری نیز همانند سایر ایل‌ها و عشایر ایران یکجانشین شدند، اما هنوز هم بخشی از ایل‌های بختیـاری، کوچ‌رو هستند. کوچ‌روهای بختیـاری زمستان را درون دشت‌های شرق خوزستان و تابستان را درون بخش‌های غربی چهارمحال و بختیـاری بـه سر مـی‌برند. بـه مسیرهای کوچ درون اصطلاح ایل راه مـی‌گویند.

ضرب‌المثل‌ها
نوشتار اصلی: ضرب‌المثل‌های بختیـاری

ضرب‌المثل‌های اولیـه توسط افراد گمنامـی بـه وجود آمده کـه شناخته شده نیستند. ضرب‌المثل‌ها جملات موزون، پرمعنی و معمولاً منظومـی هستند کـه بـه و نسل بـه نسل منتقل شده‌اند. قابلِ درک بودن به منظور تمام مردم، سادگی، کوتاهی، توانایی رساندنِ مفهوم، کاربردِ عمومـی و حالت طنزِ مثلها سبب شده جایگاه ویژه‌ای درون بین مردم داشته باشند.

موسیقی

موسیقی مردم بختیـاری را مـی‌توان شاخه‌ای از موسیقی لری دانست. این موسیقی بـه وسیله سازهایی مانند سرنا، کُرنا و کوس و سازهای بادی کوچکتر از سرنا و کرنا نواخته مـی‌شود. تشمالها سرپرستیِ موسیقی درون ایل را بر عهده دارند و اکنون نیز درون مجالس عروسی و مراسم سوگواری بختیـاری‌ها وظیفه اجرای موسیقی‌های محلی مردم بختیـاری را بر عهده دارند.

باورها
نوشتار اصلی: باورهای بختیـاری ها

در بین بختیـاری‌ها مانند دیگر اقوام، باورهای زیـادی وجود دارند کـه با زندگی مردم عجین شده و تمام کارها و برخوردهای روزمره‌شان، بر اساس همـین باورها صورت مـی‌گیرد. باورها (خرافی یـا غیرخرافی) جزیی از فرهنگ هر قوم و منشأ حرکت و نشان دهندهٔ نحوهٔ زندگی افراد هستند.

عزاداری
نوشتار اصلی: عزاداری بختیـاری‌ها

در بختیـاری‌ها هرگاهی از دنیـا مـی‌رود مثل اینکه همـهٔ طایفه عضوی از خانواده را از دست داده و ماتم زده مـی‌شوند. مراسم عزاداری درون بین بختیـاری‌ها بـه شکل خاصی برگزار مـی‌شود کـه نحوهٔ انجام آن درون نقاط مختلف تفاوت‌هایی نیز با هم دارند.

گاگریو
نوشتار اصلی: گاگریو

در هنگام عزا، گونـه‌ای سرودهٔ عزا بوسیلهٔ زنان خوانده مـی‌شود کـه به آن گاگریو مـی‌گویند. درون آغازِ خواندنِ گاگریو، رسم بر اینست کـه یکی از زنانِ سرشناس و بی بی‌های ایل شروع بـه خواندنِ بیتی از گاگریوه مـی‌کند و همـهٔ زنان نیز با وی همنوا مـی‌شوند و آن بیت بـه بیتِ ترجیعی تبدیل مـی‌شود و زنان بعد از خواندنِ هر چند بیتی آن بیت را دوباره تکرار مـی‌کنند. معمولاً بعد از خواندنِ چهل بیت یـا کمتر، زنِ دیگری خواندنِ اشعار و تکرارِ آن‌ها را بعهده مـی‌گیرد و زنانِ دیگر نیز با وی همنوا شده و این کار درون مجالسِ ترحیم ممکنست ساعت‌ها بـه درازا بینجامد.

شیرهای سنگی
شیر سنگی از نمادهای فرهنگیِ مردم بختیـاری.
نوشتار اصلی: شیرهای سنگی

شیر سنگی از نمادهای فرهنگ مردم بختیـاری هست که درون گویش لری، برد شیر گفته مـی‌شود. بختیـاری‌ها معمولاً بر سر مزار جوانان، پهلوانان و بزرگانِ خود شیر سنگی قرار مـی‌داده‌اند. شیر سنگی، تندیس‌هایی از جنس سنگ‌اند کـه در گذشته توسط سنگ‌تراش‌های ایل بختیـاری درون ایران و در استان چهارمحال و بختیـاری و شمال استان خوزستان بـه شکل شیر تراشیده مـی‌شدند و به نشانـهٔ شجاعت، دلاوری و ویژگی‌هایی چون هنرمندی درون شکار و تیراندازی درون جنگ و مـهارت درون سوارکاری بر آرامگاه بزرگان قوم خود قرار مـی‌دادند.[۴۴]

شـهر هفشجان درون گذشته یکی از مراکزِ مـهمِ شیرتراشی بوده‌است و اکنون تعدادی از سنگ‌تراش‌های قدیمـی درون هفشجان درون قیدِ حیـاتند. شیرهایی کـه در قبرستان‌های هفشجان باقی‌مانده‌است از زیباترین و خوش‌نقش‌ترین شیرهای سنگی محسوب مـی‌شوند. قدیمـی‌ترین شیرِ سنگی موجود درون استان چهار محال و بختیـاری مربوط بـه دوره صفویـه است. بنا بـه گفته‌ها، شیر سنگی یـادگار، دورانِ ماد هاست (اما قدیمـی‌ترین شیر سنگی کشف شده مربوط بـه عیلامـی هاست). درون ۳ دههٔ گذشته شیرهای سنگیِ بی نظیرِ این قبرستان بـه غارت رفته‌اند. به‌طوری‌که از هزاران شیر سنگی این شـهر، تنـها تعداد، انگشت شماری باقی‌مانده‌است. پرویز تناولی از معروف‌ترین مجسمـه سازانِ ایران کتابی درون خصوصِ شیر سنگی بـه چاپ رسانده‌است کـه شیر سنگیِ هفشجان را از مـهم‌ترین نمونـه‌های ایران برشمرده است.[۴۵]

کهن‌ترین شیرهای سنگی درون هفشجان
کوشک
یک کوشک صخره‌ای درون درهٔ بیرگان (کوهرنگ)

کوشک‌ها، حفره‌ها یـا اتاق‌هایی کنده شده درون صخره‌ها یـا اتاق‌هایی ساخته شده بر روی سطح زمـین هستند، کـه بعنوانِ گونـه‌ای مقبرهٔ خانوادگی درون ایل بختیـاری موردِ استفاده قرار مـی‌گرفتند. درون این روش، وقتی یک نفر از اعضای پر نفوذِ خانواده فوت مـی‌کرد، درِ کوشک را باز کرده و بقایـای فردِ درگذشتهٔ پیشین را با احترام بـه کناری نـهاده و جسد تازه را درون آن قرار مـی‌داده و در آن را دوباره مـی‌بستند. امروزه این روش منسوخ شده و دیگر از آن به منظور خاکسپاری درگذشتگان استفاده نمـی‌شود. از این نمونـه کوشک درون دو سوی زردکوه -یعنی بازفت و بیرگان- وجود دارد.

هنر تیراندازی

مـهرزاد قنبری سرداراکبری طی مقاله‌ای درون اینباره مـی‌گوید:

مردان دلاور و سخت کوش ایل بختیـاری از دیر باز درون نزد ساکنان فلات ایران بـه سوارکاری و تیراندازی شـهره بودند. چنان‌که رسته برجسته تیر اندازان ارتش ایران درون دوره‌های صفوی، افشاریـه، زندیـه و قاجار از نخبگان تیراندازان ایل بختیـاری تشکیل مـی‌شد.[۴۶]

امروزه نیز هر خانوار از عشایر بختیـاری حداقل یک قبضه اسلحه (مجاز) درون اختیـار دارد، که تا علاوه بر شکار و حفظ کیـان ایل، بتواند درون مواقع لزوم بـه استفاده از مـهارت خود بـه دفاع از مرزهای مـیهن مبادرت نماید. بزرگان ایل اول فنی را کـه به فرزندان خود مـی‌آموزند، تیراندازی و سوارکاری است. تیراندازان بختیـاری گاه چنان درون این فن مـهارت پیدا مـی‌کنند، کـه مـی‌توانند سواره و به تاخت، شیء متحرک را هدف قرار دهند. از جمله دلاورمردی‌های تیراندازان و سوارکاران بختیـاری مـی‌توان نقش ایشان درون فتح هرات (زمان نادرشاه)، مشروطه ایران، فتح تهران و همچنین درون طول جنگ ایران و عراق اشاره کرد.

تن‌پوش

پوشش زنان سرپوش لچک

لَچَک، کلاهی هست که زیر مـینا استفاده و با انواع سکه‌های قدیمـی، مروارید، سنگ و پولک تزیین مـی‌شود و انواع گوناگون دارد. سیخکی، ریـالی، صدف، کـه رایج‌ترین آن ریـالی مـی‌باشد کـه از سکه‌های قدیمـی استفاده مـی‌شود.

مِی‌نا

روسری از جنس حریر و ابعاد بسیـار زیـاد بـه شکل مستطیل هست که به‌صورت بسیـار ویژه‌ای بـه سر مـی‌کنند. مِینا را با سنجاق محکم توسط بندی از یک‌سوی لچک به‌سوی دیگر آن سرشان مـی‌آویزند کـه به آن سیزن گفته مـی‌شود و بعد موهای جلوی سر را تاب مـی‌دهند و از زیر لچک بیرون مـی‌آورند و در پشت مـینا پنـهان مـی‌کنند و آن موها را ترنـه مـی‌نامند و با مـهره‌هایی با رنگ‌های گوناگون آن را تزئین مـی‌کنند کـه جلوه‌ای خاص بـه زیبایی مـینا مـی‌دهد.

تن‌پوشِ

پیراهنی بـه نام جومـه یـا جوه است. این پیراهن معمولاً دو چاک درون اطرافِ کمر دارد و تا پایینِ کمر مـی‌رسد و زیر آن دامن بسیـار پرچینی بـه نام شولارقری مـی‌پوشند کـه برای تهیـه آن گاه از ۸ که تا ۱۰ متر پارچه استفاده مـی‌شود.

جلیقه

رراهن پوشیده مـی‌شود کـه از جنسِ مخمل است. همچنین زنان بازوبندی (بازی‌بند) نیز بدست مـی‌کنند کـه با مـهره‌های رنگی و سنگ تزیین مـی‌شود. البته استفاده از آن خیلی رایج نیست و بیشتر درون مراسم عروسی پوشیده مـی‌شود.

پوشش پایین‌تنـه

از شلواری معمولی و گیوه استفاده مـی‌شود. رنگ لباس زنان بختیـاری، الهام گرفته از طبیعت است. زنان و ان جوان درون رخت‌های خود از رنگ‌های روشن استفاده مـی‌کنند و رنگ لباس خانم‌های مسن بـه دلیل احترام بـه سن و سال آن‌ها تیره‌است.

پوشش مردان
پوشش مردان بختیـاری، موزه فلک‌الافلاک، خرم‌آباد

جامـهٔ مردان بختیـاری از اصیل‌ترین نوع پوشش‌هایی است، کـه پیشینـه آن بـه دورانِ ایران باستان بازمـی‌گردد. این جامـهٔ دیرینـه، از چهار بخش تشکیل شده‌است.

سرپوش

کلاهی نمدی هست به رنگ‌های مشکی، قهوه‌ای روشن و تیره و سفید کـه به آن کلاه خسروی هم گفته مـی‌شود. درون ابتدا خوانین کلاه سفید رنگ خسروی بسر مـی‌گذاشتند اما بعد از اینکه رضا شاه آنان را تخت قاپو (یکجانشین) کرد، آنان را از پوشیدنِ لباس بختیـاری نیز منع کرد، بـه همـین دلیل بـه مرور زمان کلاه سفید جای خود را بـه کلاه سیـاهِ مردم عادی داد. امروزه دیگر کودکان کلاه سفید خسروی بسر مـی‌گذارند. کلاه خسروی همان‌طور کـه از نامش پیداست، طرحش از کلاه خسروان، پادشاهان ساسانی است، کـه این خود نشان دهندهٔ قدمت تاریخی فرهنگ منطقه مـی‌باشد.

چوقا
نوشتار اصلی: چوقا
بافت اصلی چوقا.

در ابتدا مردان بختیـاری بالاپوشی بـه نام قبا داشتند، کـه از کنار چاک داشت و همـین‌طور از آستین‌های فراخی برخوردار بود اما بعد منع لباس توسط رضاشاه، بالا پوشی بـه نام چوقا کـه رعایـا آن را مـی‌پوشیدند متداول شد کـه دستباف زنان عشایر بود. چوقا از پشم بز بـه دو رنگ سیـاه و سفید تهیـه مـی‌شود و خاصیت ضدباران دارد. گرما را درون زمستان نگه مـی‌دارد و در تابستان رطوبت و خنکی را حفظ مـی‌کند. نقش‌های چوقا، ستون‌هایی کوتاه و بلند هستند و نقوشی کـه در بعد و پیش آن ترسیم شده، الهام گرفته شده از زیگوارات چغازنبیل هست که درون واقع نام چوقا از واژه چغازنبیل گرفته شده‌است. این ردای بلند، اولین بار مورد استفاده مادها قرار گرفت (که تصاویر آن بر گور دخمـه‌های مادی موجود است) همچنین درون بعضی از حجاری‌های عهد ساسانی، بر تن بزرگان دیده مـی‌شود.

شلوار دبیت

برای پوششِ پایین‌تنـه از شلواری بـه رنگ مشکی استفاده مـی‌گردد کـه شلواری گشاد هست و از پارچه‌ای موسوم بـه دبیت سیـاه رنگ دوخته مـی‌شود و از یکصد سال گذشته بـه این سوی، بـه دلیل استفاده از محصولات پارچه‌ای کارخانـه دبیت منچستر انگلستان بـه آن شلوار دبیت نیز گفته مـی‌شود. از مجسمـه برنزی کـه در ایذه کشف گردیده و مجسمـه مرد شمـی نام دارد و در موزه ایران باستان نگهداری مـی‌شود، چنین به‌نظر مـی‌رسد، کـه این شلوار از البسهٔ دوران اشکانی مـی‌باشد.

پا افزار

بر نقوش بازمانده از پادشاهان هخا گونـه‌ای پا افزار (کفش) بر پای پادشاهان پارسی نمایـان است، کـه شباهت زیـادی با آنچه بختیـاری‌ها گیوه مـی‌نامند، دارد. بطور کلی پوشش مردان بختیـاری بیش از دو هزار و هفتصد سال قدمت دارد، کـه این بیـان‌گر آنست کـه بختیـاریـان همان‌طور کـه زبان، نژاد و فرهنگ خود را از اختلاط و دست اندازی مصون داشته، پوشش و لباس خود را نیز محفوظ و اصیل نگاه داشته‌اند.[۴۷]

جستارهای وابسته

  • طوایف بختیـاری
  • مشروطه ایران
  • فتح تهران
  • واکنش بـه سریـال دولتی سرزمـین کهن: پخش مجموعه تلویزیونی سرزمـین کهن از تلویزیون حکومتی جمـهوری اسلامـی ایران -که با توهین و تحریف تاریخ مردم بختیـاری همراه بود-[۴۸][۴۹] موجی از اعتراضات درون مناطق بختیـاری نشین و شخصیت‌های تأثیرگذار این قوم را درون پی داشت.

پانویس

  • ↑ ۱٫۰۱٫۱ بختیـاری، تاریخ بختیـاری، ۶۲.
  • ↑ ۲٫۰۲٫۱ خدابخش قربان‌پور دستکی. «ایران‌شناسی: بختیـاری‌ها؛ گذشته و حال». مجله مطالعات ملی، زمستان ۱۳۸۱. بازبینی‌شده درون ۳۱ اکتبر ۲۰۱۴. 
  • «AŠĀYER» ‎(انگلیسی)‎. دانشنامـه ایرانیکا. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۴. بازبینی‌شده درون ۳۱ اکتبر ۲۰۱۴. 
  • ↑ ۴٫۰۴٫۱۴٫۲ «BAḴTĪĀRĪ TRIBE». Encyclopaedia Iranica. بازبینی‌شده درون ۸ ژانویـه ۲۰۱۴. 
  • جین راف گارثویت، تاریخ سیـاسی اجتماعی بختیـاری، ترجمـه مـهراب امـیری، انتشارات انزان، تهران ۱۳۷۲
  • http://looklex.com/e.o/bakhtiaris.htm
  • ↑ ۷٫۰۷٫۱۷٫۲۷٫۳۷٫۴ «بختیـاری». دانشنامـه جهان اسلام. بازبینی‌شده درون ۲۹ دی ۱۳۹۰. 
  • > نتایج تفصیلی ایلی سرشماری اجتماعی اقتصادی عشایر کوچنده ۱۳۸۷
  • حسین ابراهیمـی ناغانی. «اسامـی طوایف و شعب ایل بختیـاری». سایت «انسان‌شناسی و فرهنگ»، ۲۲ اسفند ۱۳۸۸. 
  • Iraj Bashiri. «The Bakhtiari Tribe». angelfire.com، 2002. 
  • Tribes and Empire on the Margins of Nineteenth-Century Iran
  • امان‌الهی بهاروند. اسکندر: قوم لر، انتشارات آگاه، تهران، ۱۳۷۴.
  • مرزبان، پرویز: خلاصه تاریخ هنر؛ انتشارات علمـی و فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹ شمسی، چاپ هفتم.
  • Grugni, V; Battaglia, V; Hooshiar Kashani, B; Parolo, S; Al-Zahery, N et al. (2012). "Ancient Migratory Events in the Middle East: New Clues from the Y-Chromosome Variation of Modern Iranians". PLoS ONE. 7 (7): e41252. doi:10.1371/journal.pone.0041252. PMC 3399854 . PMID 22815981.
  • راوندی، مرتضی: تاریخ اجتماعی ایران؛ انتشارات امـیر کبیر، تهران، ۱۳۵۶.
  • ↑ ۱۶٫۰۱۶٫۱ گریشمن، رومن: ایران از آغاز که تا اسلام، ترجمـه محمد معین، انتشارات علمـی و فرهنگی، تهران؛ ۱۳۷۲، چاپ دهم.
  • ویلسون، آرنولد: بختیـاری‌ها، ترجمـه محمد مـیرزایی، نامـه علوم اجتماعی، دوره جدید، شماره ۱، ۱۳۶۹.
  • بنـه وار من، ایل من: علی بهرامـی آسترکی
  • ↑ ۱۹٫۰۱۹٫۱۱۹٫۲۱۹٫۳۱۹٫۴ «بختیـاری». دائرةالمعارف بزرگ اسلامـی. بازبینی‌شده درون ۲۶ مارس ۲۰۱۶. 
  • «بویر احمدی». دائرةالمعارف بزرگ اسلامـی. بازبینی‌شده درون ۲۶ مارس ۲۰۱۶. 
  • شاهسوار، فرهاد. «مقایسه آنالیز ژنوتیپی KIR/HLA درون جمعیت‌های لر و ایرانی». یـافته، ۱۳۹۲. 
  • حمدالله مستوفی. تاریخ گزیده، بـه کوشش عبدالحسین نوایی. تهران، ۱۳۳۹
  • مـینورسکی، ولادمـیر. رساله لرها و لرستان. ترجمـهٔ سکندر امان‌اللهی بهاروند و لیلی بختیـاری. تهران، ۱۳۶۲. صفحه ۲۳. 
  • امان الهی بهاروند، سکندر. قوم لر. تهران: انتشارات آگاه، ۱۳۷۰. صفحه ۳۵. 
  • ↑ ۲۵٫۰۲۵٫۱ «AŠĀYER» ‎(انگلیسی)‎. دانشنامـه ایرانیکا. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۴. بازبینی‌شده درون ۴ اکتبر ۲۰۱۴. 
  • «BAḴTĪĀRĪ TRIBE» ‎(انگلیسی)‎. دانشنامـه ایرانیکا. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۴. بازبینی‌شده درون ۴ اکتبر ۲۰۱۴. 
  • ↑ ۲۷٫۰۲۷٫۱ «Bakhtyārī» ‎(انگلیسی)‎. دانشنامـه بریتانیکا. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۳ آگوست ۲۰۱۳. بازبینی‌شده درون ۴ اکتبر ۲۰۱۴. 
  • ↑ ۲۸٫۰۲۸٫۱۲۸٫۲ «LORI LANGUAGE ii. Sociolinguistic Status of Lori» ‎(انگلیسی)‎. دانشنامـه ایرانیکا. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۴. بازبینی‌شده درون ۴ اکتبر ۲۰۱۴. 
  • ↑ ۲۹٫۰۲۹٫۱۲۹٫۲۲۹٫۳ «LORI DIALECTS» ‎(انگلیسی)‎. دانشنامـه ایرانیکا. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۴. بازبینی‌شده درون ۴ اکتبر ۲۰۱۴. 
  • پشتدار، علی‌محمد. لرها و لرستان از دیدگاه ولادیمـیر مـینورسکی. ج. ۷. علوم انسانی «ایران شناخت»، ۱۳۷۶. ۱۶۰ که تا ۱۸۳. بازبینی‌شده درون ۴ اکتبر ۲۰۱۴. 
  • امان‌اللهی بهاروند. قوم لر. ۱۳۹۱. ۷۷. 
  • ↑ ۳۲٫۰۳۲٫۱ «Language by Country» ‎(انگلیسی)‎. فهرست لینگوییست، ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۴. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۴. بازبینی‌شده درون ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۴. 
  • خسروی، عبدالعلی. فرهنگ بختیـاری، تهران:۱۳۶۸
  • کریمـی، اصغر. سفر بـه دیـار بختیـاری، تهران:۱۳۶۸
  • اصغر کریمـی، نظام مالکیت ارضی درون ایل بختیـاری
  • M.C. Cooper, Grass , New York 1925; G.N. Curzon, Persia and the Persian question , London 1892, II, 330-387
  • J.P. Digard, "De la nإcessitإ et des inconvإnients, pour un Baxtyهri, d'ءtre Baxtyهri. Communautإ، territoire et inإgalitإ chez des pasteurs nomades d'Iran," in Equipe إcologie et anthropologie des sociإtإs pastorales, ed. , pastoral production and society/production pastorale et sociإtإ، Cambridge 1979, 127-139
  • D. Brooks, "The enemy within: limitations on leadership in the Bakhtiari," in The conflict of tribe and state in Iran and Afghanistan , ed. , R.Tapper, London 1983, 337-363
  • ورجاوند، پرویز. بامدی، طایفه‌ای از بختیـاری، تهران:۱۳۴۶
  • هنر و مردم، سال شانزدهم، ش ۱۸۹–۱۹۰، (تیر و مرداد ۱۳۵۷)، ص ۶۷–۸۳
  • A. Rosman, P. G. Rubel, "Nomad-sedentary interethnic relations in Iran and Afghanistan", IJMES , 7/4 (1976), 545-570
  • ادوارد تایلر، فرهنگ ابتدائی
  • دانش‌نامـهٔ رشد
  • «بزرگترین شیرسنگی‌های ایران…», خبرگزاری مـیراث فرهنگی.
  • پرویز تناولی. سنگ قبر. چاپ ۸۸/۰۶/۲۵. تهران: انتشارات بن گاه، 1388 خورref>هنر و مردم، سال شانزدهم، ش ۱۸۹–۱sig=KUYrDJi_EDnT6K14wFe-sWkDNfcsig=KUYrDJi_EDnT6K14wFe-sWkDNfcsig=KUYrDJi_EDnT6K14wFe-sWkDNfcsig=KUYrDJi_EDnT6K14wFe-sWkDNfc۹۰، (تیر و مرداد ۱۳۵۷)، ص ۶۷–۸۳شیدی. ص 132. شابک ‎۹۷۸-۶۰۰-۵۲۶۸-۰۷-۲. 
  • رستمـی، بهمن. فرهنگ بختیـاری‌ها، (صفحه. ۴۱)
  • فرهنگ بختیـاری‌ها، بهمن رستمـی ص. ۶۳
  • «توهین بـه یکی از کهن‌ترین اقوام ایرانی درون سریـال سرزمـین کهن». قانون آنلاین، 1392/11/25. 
  • «دلیل اعتراض بختیـاری‌ها بـه سریـال «سرزمـین کهن» چیست؟». رادیو فردا، ۲۶ بهمن ۱۳۹۲. 
  • منابع

    • بختیـاری، سرداراسعد. تاریخ بختیـاری. چاپ دوم. تهران: اساطیر، ۱۳۸۳. شابک ‎۹۶۴-۵۹۶۰-۲۹-۰. 
    • امان‌اللهی بهاروند، سکندر. قوم لر. چاپ نخست. تهران: آگاه، ۱۳۹۱. شابک ‎۹۷۸-۹۶۴-۳۲۹-۱۳۵-۸. 
    • جین راف گارثویت، تاریخ سیـاسی اجتماعی بختیـاری، ترجمـه مـهراب امـیری، انتشارات انزان، تهران:۱۳۷۲
    • Garthwaite, Gene R. Khans and Shahs: A Documentary Analysis of the Bakhtiyari in Iran. New York and Cambridge, U.K. : Cambridge University Press, 1983.
    • خسروی، عبدالعلی. تاریخ و فرهنگ بختیـاری
    • بنـه وار من ایل من (تاریخ بختیـاری بعد از ساسانیـان)، علی بهرامـی بهرامسری آسترکی، ۱۳۸۲٬۱۳۹۲
    • حاجت پور، موسی. جامعه‌شناسی عشایر بختیـاری
    • امانی، منصور. تاریخ ایذه و قوم بختیـاری
    نشریـه‌ها
    • مددی، حسین. «جایگاه موسیقی درون ایل بختیـاری». چیستا، ش. ۱۷۱ (مـهر ۱۳۷۹): ۲۸ که تا ۳۱. 
    • مددی، حسین. «باورها و افسانـه‌های بختیـاری». چیستا، ش. ۱۴۶ و ۱۴۷ (فروردین ۱۳۷۷): ۴۹۲ که تا ۴۹۸. 
    دانشنامـه‌ها
    • کریمـی، اصغر. «بختیـاری». مقاله. مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامـی. بازبینی‌شده درون ۱۴۳ دی ۱۳۹۱. 
    • امـیراحمدی، بهرام. «بختیـاری (۲)». مقاله. دانشنامـه جهان اسلام. بازبینی‌شده درون ۱۴۳ دی ۱۳۹۱. 

    Encyclopedias

    • J. -P. Digard, G. L. Windfuhr, A. Ittig. “BAḴTĪĀRĪ TRIBE”. In Encyclopædia Iranica. vol. 3. Bibliotheca Persica Press, December 15, 1988. Retrieved December 15, 1988. 
    • Beck, Lois. «Bakhtiari». Encyclopedia.com، 2004. بازبینی‌شده درون 19 Oct. 2014. 

    پیوند بـه بیرون

    • Bakhtiari Language at Ethnologue
    • داریوش رجبیـان،«روایت کوچ بختیـاری‌ها»، جدید آنلاین، ۱۱ آبان ۱۳۸۹. گزارش مصور: (با سرعت بالا)،(با سرعت پائین).
      پیوند بـه تارنمای فیلم مستند «الفبای بختیـاری» ساختهٔ دکتر سیما صدیق، استاد دانشگاه Sacred Heart. پیوند مستقیم بـه عکس‌های مربوط بـه فیلم مستند.
    • ن
    • ب
    • و
    قومـیت‌های ایران
    گروه‌های قومـی
    اقوام ایرانی‌زبان
    بلوچ • باصری • تالشی • کرد • گیلک • لر • خودمونى • مازندرانی • فارسی‌زبانان
    اقوام ترکی‌زبان
    آذربایجانی‌ها • افشار • ترکمن • شاهسون • قاجار • قشقایی • سایر ترک زبانان
    اقوام سامـی‌زبان
    عرب • یـهودیـان
    اقوام قفقازی
    گرجی‌ها
    سایر اقوام
    آشوریـان • ارمنیـان
    اقلیت‌های صرفاً دینی
    بهائیـان • زرتشتیـان • مندائیـان • سیک‌ها • یـارسانیـان
    • ن
    • ب
    • و
    مردمان ایرانی‌تبار
    در دوران باستان
    پارت • پارس • سغد • سکا (آپاسیـاک • تپور • سرمتی • یـازیگ) • کاسپی • ماد (آریزانت‌)
    در دوران کنونی
    آسی (یـاسی) • پامـیری (تاجیک چین) • تات ایران • تات قفقاز • تاجیک • تالش • تبری • فارس (باصری • اچمـی) • کرد (کرمانج • زازا) • گیلک • لر (بختیـاری • شول • لک) • یغناب
    مردم لر
    • ن
    • ب
    • و
    زبان لری
    لری شمالی
    • بروجردی
    • نـهاوندی
    • ملکی
    • گیونی
    • خرم‌آبادی
    • بالاگریوه‌ای
    • سیلاخوری
    • شوهانی
    بختیـاری
    • چهارلنگ
    • هفت لنگ
    • چلگردی
    • کوهرنگی
    • بُربُرودی
    • دودانگه
    • پاچه لک
    لری جنوبی
    • بویراحمدی
    • ممسنی
    • لیراوی
    • کمزاری
    • شولی
    • دشتستانی
    اشتراک برخی ویژگی‌ها تلفیقی
    • ملایری
    • ن
    • ب
    • و
    طایفه‌های بختیـاری
    هفت‌لنگ
    • بابادی باب
    • بختیـاروند
    • دورکی
    • دینارانی
    بابادی باب
    • بابادی عالی‌انور
    • شـهنی
    • عکاشـه
    • راکی
    • گله
    • نصیر
    • گمار
    • ململی
    • مـیرقائد
    • پبدنی
    • احمد محمدی
    • آرپناهی
    • مدملیل
    بختیـاروند
    • بهداروند
    • منجزی
    • عالی جمالی
    • جانکی سردسیر
    • بلیوند
    • دیناشی
    • مش مرداسی
    • کیـارسی
    دورکی
    • زراسوند
    • علاسوند
    • موری
    • گندلی
    • بابااحمدی
    • آسترکی
    • اسیوند
    • عرب کمری
    دینارانی
    • اورک
    • شالو
    • لجمـیر اورک
    • عالی محمودی
    • نوروزی
    • بویری
    • سهید
    • گوروئی
    • سرقلی
    • کورکور
    چهارلنگ
    • زلکی
    • محمود صالح
    • موگویی
    • ممـی‌وند
    • کیـان ارثی
    زلکی
    • هزارسی
    • جاوند
    • دوغ‌زنی
    • مـینجایی
    • بریم‌وند
    محمود صالح
    • اورش
    • ممزایی
    • هارونی
    • کاقلی
    • آدگار
    • آل‌داود
    • ایسپره
    • آردپنایی
    موگویی
    • خواجه موگهی
    • سرلک
    • شیخ سعید
    • پیرگویی
    • دیویسی
    • شیـاس
    • مـهدور
    ممـی‌وند
    • بُساک
    • فولادوند
    • عبدالوند
    • ایسوند
    • حاجی‌وند
    • سالاروند
    کیـان ارثی
    • حموله
    • کهیش
    • باورساد
    • ممبینی
    • جانکی گرمسیر
    • برون
    • گل‌گیری
    • مکوندی
    • محمد جعفری
    • آل‌خورشید
    • کرد زنگنـه
    • هرکل
    • استکی
    • شیخ صالح
    • سهونی
    • ن
    • ب
    • و
    طایفه‌های لرستان
    لر کوچک
    باجلوند
    • دالوند
    • سگوند
    • قایدرحمت
    • یـاراحمدی
    • آروان
    سگوند
    • پیـامنی
    • خداوردی
    • زینل
    • فقیر
    • قلی
    • عالیخانی
    • علی دوست
    • مختوا
    • محمد
    • سگوند خورده
    • حاجی‌کلی
    • حاجی‌مشـه
    • شاه عینل
    • پنبه خور
    • مـهدی‌خانی
    • رومـیانی
    • عین‌الوند
    • کولی‌وند
    • فهلوان
    • ماکیـانی
    • شریف
    • نوکره مران
    • مال امـیر
    • دلی
    • کرد
    • چمال
    • چکمـه‌سی
    • ساکی
    بالاگریوه
    • دیرکوند
    • مـیرزاوند
    • جودکی
    دیرکوند
    • بهاروند
    • بیدلا
    • خورشیدوند
    • شورهای
    • حدروند
    • حیدروند
    • کومنـه
    • مـیرزاوند
    • قلاوند
    • مـیر
    بیرانوند
    • سپهوند
    • اصل مرز
    • دره چی
    • کدخدا علی‌پناه
    • مـیرحیـاتی
    • زارعلی
    • کدخدا محمدجعفر
    • کدخدا الله
    • کدخدا مردعلی
    • سبزعلی
    • کدخدا ملااسدالله
    • منسها
    • جوبه‌وند
    • شمس‌الدین
    • رادل
    • تاری‌ها
    • بی‌بی طلایی
    • چغلوند
    • عباس‌قلی خان
    • خسروخان
    • جمشیدخانی
    • سهراب
    • زیدعلی
    • کتر
    • کدخدا ابوطالب
    • محمد قلیجان
    • محمدخان
    • مس‌وند
    • علی محمدخانی
    • شبان
    • سیـاهوردی
    • حور مردای
    • مـیرزا خان
    • دشائینان
    • پیرداده
    • رش
    • شلکه
    • شعبان
    • شاهوردی
    • لری
    • دیوکان
    • دلیرو
    • آلائینان
    • مال اسد
    • مال قباد
    • کر
    • بارانی
    • زید علی
    • مـهراب
    • ایمانقلی
    • گلاب
    • عودعلی
    • یـاسم
    • ماریف
    • کرسیـاه
    • صفر
    • چرم آرن
    • کوسه
    • زل
    • مـیخک
    • دارچین
    • مال قباد
    • یـاراحمد
    • شمس الدین
    • سبزعلی
    • جوجه‌وند
    • چلوی
    • یـاراحمد
    • متش
    • مصطفی‌وند
    • بور
    • تاری
    • نقی
    • حسین بگ
    • بزن
    • نصیر
    • سلطان ویس
    • رشید
    • باله
    • حسنی
    • مطا
    • مصطفی وند
    • پیغمبری
    • بهرام قلی
    • شیخه
    • سیزده
    • شـهولی
    • سوزوار
    • باقر
    • علی قدم
    • مـیمون
    • سوخته
    پاپی
    هادی
    خدمـه
  • تاجدی ون
  • سیدوند
  • بلیون
  • خیروند
    یـاقون
  • ملکعلی وند
  • سوزعلی وند
  • چپ
  • قاسمعلی
  • سراوی
  • مناصر
    • مدهنی
    • گراوند
    • کبریـایی
    • کشوری
    • مال ورزی
    جاواری
    • جاواری
    چگنی
    • مـیرزاوند
    • سبزوار
    • ویسکرم
    • شاه کرم
    • زهراکار
    • رکرک
    • احمدبک
    • شیرواند
    • نجم سهیلی
    • رومـیانی
    • فلاوند
    • حاتم وند
    • امـیر
    • بداق
    • بهرامـی
    • شرف
    • طولابی
    • مـیرخاوند
    • بهادیوند
    • سیردیوند
    • پیرمردوند
    • مال امـیر
    • بابایی
    • نظامـیوند
    • کوسه
    • خاکینـه
    • گودرزوند
    • کُهگیر
    • گوئرزن
    حسنوند
    • اسکندر
    • بسطام
    • دولتشاه
    • کاکاوند
    خاوه
    • طایفه خاوه
    فولادوند
    • فولادوند
    ایلات سادات
    • جزایری
    • چم داوید
    • خلفوند
    • زرونی
    • شـهرخوند
    • شـهنشی وند
    • طاهروند
    • طباطبایی
    • قاسم وند
    • مرتضی وند
    • ندروند
    لوتی‌ها
    • بیساوند
    • حیدر
    • روزبن
    • شامری
    • شمسه
    • کنار
    • للکه
    • مراسل
    • طایفه یـادگاری
    طایفه‌های مستقل
    • امـیر
    • طولابی
    • حیـات الغیب
    • پیرحیـاتی
    • رُک رُک
    • سلگی
    • گله دار
    • آدینـه‌وند
    • رشنو (طایفه)
    برگرفته از «https://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=مردم_بختیـاری&oldid=24859072»




    [لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 12 Nov 2018 14:42:00 +0000



    لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر

    مردم لر - ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد

    پرش بـه ناوبری پرش بـه جستجو

    «لر» بـه اینجا تغییرمسیر دارد. لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر به منظور دیگر کاربردها، لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر لر (ابهام‌زدایی) را مشاهده کنید.
    مردم لرکل جمعیت

     ایران: لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر نزدیک بـه ۶٪ جمعیت ایران (۲۰۰۹ مـیلادی)[۱]
     عراق: ۱۲۱٬۰۰۰ نفر[۲]
     عمان: ۵٬۹۰۰ نفر[۳]

    مجموع تقریبی جمعیت مناطق لر نشینمناطق با جمعیت قابل توجه

    مناطق سنتی: لرستان • چهارمحال و بختیـاری • شرق و شمال خوزستان • استان ایلام • کهگیلویـه و بویراحمد • غرب و جنوب همدان اقلیت: مرکزی • قزوین • فارس • اصفهان • بوشـهر

    مـهاجرت داخلی: تهران • کرج • اصفهان • اهواز • کرمانشاهزبان‌ها گویش‌های گوناگون زبان لری شامل: بختیـاری • بالاگریوه‌ای • بویراحمدی • خرم‌آبادی • بروجردی • نـهاوندی • لری بهمئیدین اسلام (شیعه)

    لُر قومـی ایرانی هست که درون غرب و جنوب باختری ایران زندگی مـی‌کنند.[۴]زبان لری خویشاوند نزدیک زبان فارسی و به همراه فارسی از دسته باختری زبان‌های ایرانی است. لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر ویژگی‌های زبان لری نشان مـی‌دهد کـه چیرگی زبان‌های ایرانی درون منطقه کنونی لرستان درون دیرینـه‌شناسی باستان بیشتر از سوی ناحیـه پارس صورت گرفته نـه از سوی ناحیـه ماد.[۵] گویش‌های زبان لری نزدیک‌ترین گویش‌های ایرانی بـه زبان فارسی هستند.[۶] زبان لری همانند زبان فارسی نواده‌ای از زبان پارسی مـیانـه هست و واژه‌های آن همانندی بسیـاری با فارسی دارد.[۷] ریشـه زبانـهای ایرانی لری (بختیـاری، خرم‌آبادی) مانند زبان فارسی بـه پارسی مـیانـه (زبان ساسانیـان) و از طریق پارسی مـیانـه بـه پارسی باستان (زبان هخاان) برمـی‌گردد.[۸] برخی اقوام لر کوچک درون قرن دوازدهم هجری شمسی از نواحی شین عراق کوچ کرده و در لرستان ساکن شدند.[۹] برخی گویش‌های زبان لری مانند لری خرم‌آبادی نیز تحت تأثیر زبان کردی قرار گرفته‌اند.[۱۰][۱۱] اما لرها مردمانی هستند کـه از نظر قومـی جزئی از مردم کرد به‌شمار نمـی‌آیند[۱۲] و خویشاوندی لرها با مردمان کردتبار تنـها درون ایرانی بودنشان است؛[۱۲][۱۳]

    تاریخ

    نوشتار اصلی: تاریخ لرستان
    گوشـه غربی سنگ نگاره عیلامـی کول فرح درون ایذه
    مجسمـه بز لرستان موزه رضا عباسی
    فتح تهران توسط سواران مشروطه خواه بختیـاری
    بقایـای شـهر قدیم مالمـیر، مرکز حکومت اتابکان لُر بزرگ
    گستره حکومت اتابکان لر
    اعدام سران عشایر درون خرم‌آباد، هم‌زمان با آغاز حکومت رضاشاه پهلوی

    لُرها آمـیزه‌ای از قبایل ایرانی مـهاجر از آسیـای مـیانـه و قبایل قبل از آریـایی ساکن درون غرب ایران، مانند کاسیـها، لولوبیـها و عیلامـیها هستند. بر مبنای مطابقت و مشابهت جغرافیـایی و شواهد باستانشناسی، برخی تاریخدانان، لرها را بقایـای عیلامـیان مـی‌دانند کـه پس از سلطه آریـاییـها، دچار تغییرات زبانی شده‌اند.[۱۴][۱۵] والتر هینز احتمال اینکه ایلامـیهای باستان اقوامـی پروتو یـا اجداد لرهای امروزی باشند را کم مـی‌دانسته‌است.[۱۶][۱۷] شواهد موجود اشاره بـه فلزکاری لرستان از هزاره چهارم پیش از مـیلاد دارد. مجموعه اشیـای فلزی منسوب بـه لرستان از نیمـه قرن گذشته توسط محققین و پژوهشگران مختلف بسیـار مورد توجه قرار گرفته‌است. پژوهشگران، هنر مفرغ کاری لرستان را نتیجه کارهای ساده‌ای مـی‌دانند کـه بیـان‌کننده چندین قرن انقلاب مادی ملتی کشاورز و مبارز است.[۱۸][۱۹][۲۰]حمله اعراب بـه ایران تأثیر بسیـاری درون فرهنگ و آداب مردم این کشور برجای گذاشت و این تأثیر شامل منطقه لرستان نیز شد. مردم لر بـه هر حال توانستند زبان و بسیـاری از آداب و رسوم خود را حفظ کنند. درون دوران حکومت صفویـان دو ایـالت جز ایـالت‌های لر نشین بودند. این دو ایـالت شامل لرستان بـه مرکزیت خرم‌آباد و کهگیلویـه بـه مرکزیت بهبهان بود. درون این دوره ایـالت‌های لرستان و کهگیلویـه دارای والیـانی مستقل بودند. والیـان لرستان فیلی درون سال ۱۰۰۶ هجری قمری بـه دستور شاه عباس حاکم پشتکوه و پیشکوه شدند و تا دوران قاجار بر این منطقه حکمرانی د. لرستان درون دوره زندیـان نیز بـه عنوان یکی از ایـالت‌های ایران دارای والی مستقل بود.

    پس از بـه قدرت رسیدن قاجارها، آقامحمدخان بـه دلیل کینـه‌ای کـه از زمان حکومت زندیـان نسبت بـه مردم لر داشت دست بـه تغییرات بسیـاری درون منطقه لرستان زد. از جمله اقدامات آقامحمدخان مـی‌توان بـه کوچاندن اجباری اقوام لر بـه قزوین اشاره کرد. همچنین فتحعلی شاه حکومت والیـان لرستان را بـه پشتکوه محدود کرد و تا سال ۱۳۰۷ درون آن منطقه حکمرانی د اما بعد از تصرف پشتکوه توسط نیروهای دولتی غلامرضاخان آخرین والی لرستان بـه عراق رفت. بعد از آقامحمدخان، فتحعلی شاه بـه تجزیـه لرستان ادامـه داد و در راستای این سیـاست، پشتکوه (ایلام) را از منطقه لرستان جدا کرد و از آن بعد لرستان بـه صورت مستقیم زیر نظر قاجار و فرستادگان آن کـه اغلب شاهزادگان بودند، اداره شد. لرستان دراین دوره بـه دلیل سیـاست‌های قاجار دچار ناامنی و هرج و مرج شد، اقوام مختلف لر با یکدیگر بـه ستیز برخاستند و بسیـاری از آن‌ها مجدداً بـه کوچ نشینی روی آوردند.[۲۱]

    مردم لر و مشروطیت

    یکی از مـهم‌ترین فعالیت‌های سیـاسی مردم لر درون سده گذشته مشارکت درون انقلاب مشروطه ایران بوده‌است. طرفداری مردم لر و به خصوص ایل بختیـاری نقش پررنگی درون پیروزی انقلاب مشروطه داشته‌است. با آغاز تیرماه ۱۲۸۸ شمسی، قوای سردار اسعد بـه قم و قوای سپهدار بـه ینگی امام رسیدند. درون مقابل سعدالدوله قوایی بـه فرماندهی امـیر مفخم بختیـاری بـه سمت کرج فرستاد. مجاهدین بختیـاری با حرکت بـه سوی تهران و با همراهی مجاهدین شمال بـه فرماندهی سپهدار اعظم کـه در نزدیکی تهران بـه هم پیوستند، بعد از شکست مقاومت نیروهای استبداد صغیر موفق بـه فتح تهران و شکست استبداد صغیر شدند.

    دوره پهلوی

    هنگام بـه سلطنت رسیدن رضاشاه، کشور دستخوش ناآرامـی‌هایی بود. مناطق عرب نشین تحت نفوذ شیخ خزعل،[۲۲] مناطق شین شمال غربی توسط اسماعیل آقا سیمـیتقو،[۲۳]جمـهوری جنگل درون شمال و… موجب عدم یکپارچگی و در معرض تجزیـه شدن ایران بودند. یکی از این ناآرامـی‌ها، یـاغی گری و راهزنی عشایر درون لرستان بود.[۲۴] در سال ۱۳۰۲ نیروهای دولتی و عشایر لر درون فاصله مـیان شـهرهای بروجرد و خرم‌آباد وارد نبرد شدند. قوای عشایر متشکل از طوایف ایل بیرانوند، سگوند، پاپی و چگنی بودند و درگیری‌ها درون مـهر سال ۱۳۰۲ آغاز شد ولی که تا پایـان آذر همان سال نیروهای دولتی توانستند خرم‌آباد را محاصره و آن را بـه کنترل درآورند. بعد از آن عفو عمومـی اعلام شد و از عشایر خواسته شد سلاح‌های خود را تحویل دهند ولی چند تن از سران عشایر کـه تسلیم شده بودند دستگیر و اعدام شدند. با اعدام سران عشایر درگیری‌ها درون بهار ۱۳۰۳ و با بازگشت عشایر از شمال خوزستان از سرگرفته شد و تا ۹ اردیبهشت همان سال ادامـه داشت درون نـهایت و در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۰۳ نیروهای دولتی با بمباران مواضع عشایر موفق بـه ورود بـه خرم‌آباد و شکست کامل عشایر لر شدند.[۲۵]
    پس از فتح خرم‌آباد چند تن از سران عشایر بر خلاف آنچه عفو عمومـی اعلام شده بود اعدام شدند. سرکوب عشایر لر توسط سپهبد احمد امـیراحمدی مورد تقدیر رضاشاه قرار گرفت. اقدام حکومت مرکزی درون نقض عفو عمومـی و اعدام سران عشایر باعث شورش مجدد درون منطقه لرستان شد. این شورش با محاصره خرم‌آباد درون بهار ۱۳۰۳ آغاز شد. با آغاز فصل بهار و بازگشت ایل‌های لر از شمال خوزستان بـه مرکز لرستان، درگیری مسلحانـه با نیروهای حکومت مرکزی از سر گرفته شد. درون این سال سپهبد محمد شاه‌بختی فرماندهی تیپ پیـاده لشکر غرب را بر عهده داشت. علی‌رغم اینکه احمدی خواهان سرکوب بیشتر عشایر بود، شاه‌بختی درون پی دفاع از مواضع نیروهای حکومتی بود.[۲۵]
    سرانجام درون ۹ اردیبهشت همان سال درون حالی کـه امـیراحمدی فرماندهی را بر عهده داشت خرم‌آباد توسط هواپیما بمباران شد و پس از یک رشته درگیری مـیان عشایر لر و نیروهای حکومت مرکزی درون ۱۵ خرداد ۱۳۰۳ بار دیگر خرم‌آباد توسط نیروهای دولتی اشغال شد. امـیراحمدی بعد از پیروزی درون پی سرکوب بیشتر عشایر لر بود اما رضاشاه درون تاریخ ۱۹ مرداد همان سال با ارسال تلگرافی دستور اعلام عفو عمومـی را صادر کرد.[۲۵]

    واژه‌شناسیِ لُر

    احتمالِ ارتباطِ واژه‌های لُر و کُرد

    واژهٔ کُرد درون دوران دیرینـه شناسیِ بعد از حمله اعراب بـه ایران بـه معنای رمـه گردانان و کوچ‌نشینان ایرانی‌تبار فلات ایران بـه کار رفته‌است و معنای قومـی ویژه نمـی‌داده‌است.[۱۲][۲۶][۲۷][۲۸][۲۹][۳۰][۳۱][۳۲] از دیدگاهِ گارنیک آساتریـان؛ بر همـین پایـه، لرها و دیلیمان و بلوچان و مردمان دیگر را جزو کردان شمرده‌اند زیرا واژه کرد بـه معنی یک گونـه شیوه زندگی و نـه معنی زبانی بوده‌است.[۳۳] از دیدِ قومـیت، لرها و کردها جدا از هم شمرده مـی‌شوند.[۳۳]

    خاستگاهِ برخی اقوامِ لُر کوچک

    ولادیمـیر مـینورسکی شرق‌شناس بزرگ لرها را بـه ۴ دسته تقسیم کرده‌است.[۳۴]

    براساس دانشنامـه ایرانیکا درون لرستان طوایف کرد و لر با هم مختلط شده‌اند و در کنار هم زندگی مـی‌کنند[۳۵][۳۶] برخی اقوام لر کوچک درون قرن دوازدهم هجری شمسی از نواحی شین عراق کوچ کرده و در لرستان ساکن شدند.[۹] برخی گویش‌های زبان لری مانند لری خرم‌آبادی نیز تحت تأثیر زبان کردی قرار گرفته‌اند.[۳۷][۳۸] مصطفی تقوی مقدم معتقد هست لرها از نظر قومـی جزئی از مردم کرد به‌شمار نمـی‌آیند و خویشاوندی لرها با مردمان کردتبار را تنـها درون ایرانی بودنشان مـی‌داند.[۱۲]علی‌اکبر دهخدا درون توصیف لر کوچک مـی‌گوید:[۳۹]«طوایف لر کوچک قبایلی بودند از کردان آسیـای صغیر و لران ایرانی کـه در حدود بین عراق عجم و عراق عرب ییلاق و قشلاق مـی‌د و خراج خود را بـه دیوان بغداد مـی‌دادند.» حمدالله مستوفی مـی‌گوید درون زبده التواریخ آمده‌است:[۴۰] «وقوع نام لر بدان قوم بوجهی گویند از آنکه درون ولایت مارود دیـهی هست آن را کرد مـی‌خوانند و درآن پیرامون دربندی آن را بـه زبان لری کوک اکر خوانند و در آن دربند موضعی هست که لر خوانند چون اصل ایشان از آن موضع خواسته ایشان را لر خوانند. وجه دوم آن هست که بـه زبان لری کوه پُردرخت را لِر گویند و بسبب ثقالت راءرهٔ لام با ضمـه د و لر گفتند و وجه سوم اینکه این خاندان از نسل شخصی اند کـه او لر نام داشته و قول اول درست‌تر مـی‌نماید.»

    پراکندگی قوم لر

    گستردگی مناطق لر نشین خاورمـیانـه

    عشایر لر ایران بـه سه دسته، ۱-لر بزرگ ۲-ممسنی ۳-لر کوچک تقسیم مـی‌شود. عشایر فیلی درون نزدیکی خرم‌آباد، کـه بخش‌هایی از آن به‌طور فصلی بـه جایی با فاصله سه روز پیـاده‌روی که تا بغداد مـهاجرت د.[۴۱] لازم بـه ذکر هست هشتاد هزار نفر لک زبان درون شرق کشور عراق خود را لر مـی‌دانند
    قوم لر دارای تقسیم‌بندی‌های زیـادی هست که درون مـهم‌ترین و کلی‌ترین تقسیم‌بندی بـه دو شاخه لر بزرگ و لر کوچک تقسیم مـی‌شود.[۴۲] مردم لر دارای پراکندگی درون مناطق غرب و جنوب غربی ایران هستند. مناطق زیر طبق دانشنامـه ایرانیکا مناطقی هست که عشایر لر درون آن ییلاق و قشلاق کرده یـا یکجانشین شده‌اند.[۸][۴۲][۴۳]
    گروه کوچکی از پشتو زبان‌های شرق افغانستان بختیـاری نام دارند.[۴۴] این گروه هیچ ارتباطی با بختیـاری‌های ساکن ایران ندارند.[۴۴]

    دسته محل سکونت کمزاری‌ها[۴۵] در کشور عمان، شمال، شمال‌غرب و شمال‌شرق: شامل مناطق کُمزار، جزیره‌های خصب، لارَک و مسندم.[۴۶]ممسنی‌ها[۴۵] در استان فارس و شـهرستان‌های ممسنی، بخش‌هایی از کازرون و رستم و بخش‌هایی هم از شیراز. بویراحمدی‌ها در استان کهگیلویـه و بویراحمد و بخشی از جنوب شرق استان خوزستان. بختیـاری‌ها در استان خوزستان، مناطق شمال و شرق عمدتاً درون شـهرستان‌های اهواز، اندیکا، اندیمشک، مسجدسلیمان، شوشتر، رامـهرمز، گتوند، ایذه، باغملک، دهدز و دزفول.
    در چهارمحال و بختیـاری درون شـهرستان‌های لردگان و شـهرکرد و بروجن.
    در استان لرستان عمدتاً درون مناطق شرقی و شـهرستان الیگودرز.
    در استان اصفهان درون مناطق غرب و جنوب غرب، عمدتاً درون شـهرستان ف. لر کوچک این دسته درون استان‌های لرستان و ایلام، شمال استان خوزستان، جنوب و غرب همدان و برخی مناطق شرقی عراق هم‌مرز با ایران ساکن هستند.

    زبان

    توزیع جغرافیـایی مناطقی کـه در آن‌ها بـه زبان لری سخن گفته مـی‌شود
    نوشتار اصلی: زبان لری

    گویش‌های زبان لری نزدیک‌ترین گویش‌های ایرانی بـه زبان فارسی هستند.[۶] زبان لری همانند زبان فارسی نواده‌ای از زبان پارسی مـیانـه هست و واژه‌های آن همانندی بسیـاری با فارسی دارد.[۷] ریشـه زبانـهای ایرانی لری (بختیـاری، خرم‌آبادی) مانند زبان فارسی بـه پارسی مـیانـه (پهلوی ساسانی) و از طریق پارسی مـیانـه بـه پارسی باستان (زبان هخاان) برمـی‌گردد.[۸] ویژگی‌های زبان لری نشان مـی‌دهد کـه چیرگی زبان‌های ایرانی درون منطقه کنونی لرستان درون تاریخ باستان از سوی ناحیـه پارس صورت گرفته و نـه از سوی ناحیـه ماد.[۴۷][۴۸] زبان‌شناسانی دیگر لری را یک پیوستار زبانی از گویش‌های ایرانی جنوب غربی بین گونـه‌های فارسی و کردی دانسته‌اند.[۴۹] سکندر امان‌اللهی دربارهٔ زبان مردم لرستان مـی‌گوید: «بیشتر لرهای لرستان بـه لهجه‌ای ایرانی کـه به نام لری شناخته مـی‌شود سخن مـی‌گویند با این حال نزدیک بـه نصف لرهای استان لرستان بـه لکی، لهجهٔ دیگر ایرانی سخن مـی‌گویند. لهجه لری بـه فارسی نزدیک تر هست درحالی کـه لکی بـه کردی نزدیک تر مـی‌باشد.»[۵۰]

    جغرافیـای زبان لُری

    دانشنامـه ایرانیکا جغرافیـای گویش‌وران زبان لری را از جنوب استان همدان (حداقل از نـهاوند بـه سمت جنوب)[۵۱] که تا خوزستان و استان فارس بیـان مـی‌کند. پراکندگی گویش‌وران لر درون امتداد رشته کوه زاگرس درون غرب کشور ایران و به‌طور دقیق‌تر از زاگرس مـیانی که تا سواحل خلیج فارس و در غرب که تا حدود بین‌النـهرین و دربردارندهٔ گویشـهای بسیـار متعدد از گویشـهای ممسنی، بختیـاری، گناوه و دیلم، کهگیلویـه و بویراحمد، لری خرم‌آبادی است. درون واقع لری خرم‌آبادی متداول‌ترین گویش درون مـیان لر کوچک و لری بختیـاری متداول‌ترین گویش درون مـیان گویشـهای جنوبی (لر بزرگ) محسوب مـی‌شوند.[۵۲] بیشترین جمعیت گویش‌وران لر درون استان‌های لرستان، چهارمحال و بختیـاری، کهگیلویـه و بویراحمد و خوزستان هست اما جمعیت قابل ملاحظه‌ای از لر زبان‌ها درون مناطقی از استان کهگیلویـه و بویراحمد و استان بوشـهر، جنوب استان ایلام، غرب استان فارس و اصفهان ساکن هستند.[۵۲] اما برخی از لر زبان‌ها درون مناطقی از ایران پراکنده‌اند کـه علت این پراکندگی به‌طور عمده مسائل سیـاسی بـه خصوص درون زمان حکومت رضاشاه پهلوی صورت گرفته و از آن جمله مـی‌توان بـه لر زبان‌هایی کـه به استان‌های قزوین، قم و کرمان تبعید شده و هم‌اکنون بخشی از گویش‌وران لر به‌شمار مـی‌آیند اشاره کرد.[۵۲]

    مذهب

    لرها پیش از حکومت صفوی بـه تشیع روی آورده بودند. درون کتاب عالم آرای صفوی آمده: «... ملک شاه رستم الوار کـه ایشان از زمان حضرت امـیرالمؤمنین که تا به حال شیعه فطری آن حضرت اند و ایشان را لر عباسی مـی‌گویند. یعنی نژاد او بـه عباس مـی‌رسانند و چهل هزار خانـه الوار بـه فرمان اوست، درون این مدت باج بـه پادشاهان ترکمان نداده و هر سال چند مرتبه کـه قافلهٔ عظیم از این راه عبور مـی‌کنند مـی‌زنند. نـه حاکم بغداد ایشان را حریف مـی‌شود و نـه دیگری.»[۵۳]

    اما مذهب رسمـی درون ایران از زمان سلسلهٔ صفوی، شیعهٔ اثنی عشری تبدیل شد. جامعهٔ لر درون چارچوب اسلام زندگی کرده ولی حیـات آن درون شرایطی بوده کـه نمایش آزادانـهٔ سنت‌های مردمـی نظیر فرقهٔ امامزاده‌ها، و دیگر فرقه‌ها مخصوصاً اهل حق و نیز جنبه‌های زیـادی از اعتقاد بـه ماوراء الطبیعه را تشویق مـی‌کرده. درون نواحی کـه مردم عربی نمـی‌دانستند یـا نمـی‌فهمـیدند، یـا غالباً بی سواد بودند، نظیر عشایر لرستان، اعلام اعتقاد و خصوصاً انجام نمازهای گوناگون ارزش بسیـار آیینی تری داشت. نتیجتاً درون آغاز قرن نوزدهم درون جریـان حکومت محمدعلی مـیرزا اعتقاد لرها چنان از مسیر مرسوم متفاوت شده بود کـه مجتهدی از کربلا آورده شد که تا عشایر را دوباره بـه اسلام بگرواند. مشخص نیست مـیزان موفقیت این اقدام چقدر بوده‌است، ولی مشخص هست که هیچ نـهاد مستقیم، مقتدر و قدرتمندی کـه بتواند از اعتقاد رسمـی و مرسوم و باورهای آن حفاظت و از آن دفاع کند درون لرستان وجود نداشته‌است.[۵۴]

    پوشاک

    پوشش مردان بختیـاری، موزه فلک‌الافلاک، خرم‌آباد
    گُلوَنی، روسری لُری

    پوشاک مردم لر به‌طور کلی یکسان هست که درون برخی موارد تفاوت‌هایی مـیان ایل‌های مختلف وجود دارد.[۵۵] مردان لر به‌طور کلی لباسی یکسان مـی‌پوشند کـه متشکل از یک کلاه نمدی، یک پیراهن بـه همراه جلیقه و شلواری کـه به‌طور معمول بلند و آزاد است.[۵۵] کلاه مردان لر از پشم تهیـه شده و معمولاً درون رنگ‌های سیـاه و قهوه‌ای مـی‌باشد.[۵۵] درون مـیان بختیـاری‌ها معمول هست که پسران و مردان مـیان سال کلاه نمدی بر سر مـی‌گذارند و پسران کم سن بدون کلاه هستند.[۵۵] چوقا پوشش مردان لر هست که بـه رنگ‌های مختلف درون مـیان ایل‌های مختلف بـه کار گرفته مـی‌شود. چوقا درون مـیان ایل بختیـاری بـه رنگ‌های سیـاه و سفید و نوارهای عمودی کـه به‌طور معمول سیـاه‌رو بـه پایین و سفید رو بـه بالا است.[۵۵] چوقا درون لرهای ساکن استان لرستان کمتر بـه کار گرفته مـی‌شود اما درون مـیان بختیـاری‌ها بیشتر مورد استفاده قرار مـی‌گیرد.[۵۵] احتمال مـی‌رود چوقا درون دهه ۱۹۴۰ مـیلادی درون مـیان ایل بختیـاری رواج پیدا کرده‌است و جایگزینی به منظور عبا به‌شمار مـی‌رفته‌است.[۵۵] پیراهن مردان لر یقه‌ای بـه صورت مستقیم با دکمـه‌ای درون سمت راست یقه بوده‌است.[۵۵] شلوار یـا بـه لری پاپوش با یک کمربند چرم یـا اُرسی بزرگ بـه دور کمر بسته مـی‌شود.[۵۵] کفش مردم لر گیوه است.[۵۵]

    حجاب درون مـیان زنان لر مرسوم نیست.[۵۵] پیراهن زنان لر یک پیراهن با آستین‌های بلند همراه با یک دامن بلند است.[۵۵] پوشش سر زنان لر درون ایل‌ها مختلف متفاوت است. درون مـیان زنان لر ساکن شمال (لرستان) پوشش سر نوعی پارچه هست که بـه دور سر بـه روشی خاص پیچیده مـی‌شود[۵۵] اما درون مـیان زنان ایل‌های جنوب (بختیـاری‌ها) پوشش سر زنان نوعی روسری کوچک است.[۵۵] رنگ لباس زنان لر رنگ‌های شاد و مختلف هست به جز درون مراسم عزا.[۵۵]

    پوشش مردانـه لری فیلی

    ژنتیک

    با توجه بـه واریـاسیون کروموزم وای لرها، آنان از لحاظ بسامد نسبتاً بالای تک‌گروه R1bی کروموزوم وای (مشخصاً سابکلاد R1b1a2a-L23) نسبت بـه دیگر گروه‌های ایرانی ممتازند.[۵۶] گروه R1، بـه همراه دیگر کلادهایش، مربوط بـه اوراسیـای غربی/مرکزی درون پارینـه‌سنگی زبرین است، کـه رایجترین تک‌گروه مـیان لرهاست.[۵۶][۵۷] تک گروه J2a (مشخصاً ساب کلادهای J2a3a-M47, J2a3b-M67, J2a3h-M530) دومـین سلسله رایج بین لرهاست و با رسوخ کشاورزان از خاور نزدیک نوسنگی ۸۰۰۰–۴۰۰ قبل از مـیلاد مرتبط است.[۵۷][۵۸][۵۹][۶۰] دیگر تک گروهی کـه بسامد آن بـه بالای ۱۰ درصد مـی‌رسد G2a هست که سابکلاد G2a3b بیشتر آن را تشکیل مـی‌دهد.[۶۱] همچنین لرها بیشترین بسامد تک گروه E1b1b1a1b را درون ایران نشان مـی‌دهند. دودمان‌های Q1b1 و Q1a3، ۶ درصد و T، ۴٪ حاضرند.[۶۱]

    بر اساس مطالعت ژنتیکی صورت گرفته بر روی کروموزوم Y ‏(نسب پدری‏)، لرهای لرستان و ‏کردها یکی از بیشترین فاصله‌های ژنتیکی درون بین اقوام ایرانی‌تبار را با هم دارند و شباهت موجود بین آن‌ها فقط درون حد همان ایرانی‌تبار بودن آنـهاست. بر اساس این مطالعات لرها بیشترین شباهت را با گیلک‌ها دارند و کردها بیشترین شباهت ژنتیکی را با یزدی‌ها و بلوچ‌ها دارند.[۶۲]

    ایلات و خاندان‌ها

    مردم لر درون یک گروه‌بندی بزرگ و کلی بـه دو شاخه اصلی تقسیم مـی‌شوند کـه عبارت هست از:[۶۳]

    • لر بزرگ
    • لر کوچک یـا لرستان فیلی

    لر بزرگ دارای بخش‌بندی‌های گوناگونی هست ولی به‌طور کلی مـی‌توان مردم بختیـاری، بویراحمدی‌ها و ممسنی‌ها را لر بزرگ نامـید. درون مورد لر کوچک مـی‌توان اینگونـه بیـان کرد کـه شامل مردم لر ساکن منطقه‌های پیشکوه و پشتکوه و بعبارتی (استانـهای لرستان، ایلام و شمال خوزستان) مـی‌شود.[۶۴]

    ایل بویراحمد

    بویراحمد بزرگ‌ترین ایل درون استان کهگیلویـه و بویراحمد است.[۶۵] این ایل نیمـی از جمعیت ناحیـه بویراحمد را تشکیل مـی‌دهد و در سرزمـینی بـه وسعت ۶۵ هزار کیلومتر مربع یعنی پیرامون ۴۲ درصد مساحت کل استان کهگیلویـه و بویراحمد پراکنده هستند.

    بزرگترین قبیله ایل بویراحمد تامرادی است، جمعیت این ایل حدود ۲۰۰ هزار نفر و بخشی از مردم ایل تامرادی درون استان خوزستان ساکن مـی‌باشند؛ و بعد از آن ایل بزرگ بهمئیکه درمناطق گرمسیر و سردسیر استان کهکلویـه و بویراحمد و تعداد زیـادی درون خوزستان سدارند تشکیل شده‌است[۶۶] سرزمـین بویراحمد از سه بخش مجزا از هم بخش مـی‌شود کـه گروه‌هایی از ایل بویراحمد درون آن ساکن هستند کـه عبارتند از:

    • منطقه بویراحمد گرمسیر
    • منطقه بویراحمد علیـا
    • منطقه بویراحمد سفلی

    تاریخ فرهنگی

    بویراحمدی‌ها پیرو مذهب شیعه‌اند، و دین یکی از اجزای اساسی فرهنگ آنـهاست کـه بر تمام جنبه‌های زندگی شان اثر نـهاده‌است. فرهنگ آنـها، همانند دیگر اقوام ایرانی، فرهنگی ایرانی ـ اسلامـی هست که نباید، همانند برخی پژوهشگران، درون نقش و اهمـیت عناصر ایرانی پیش از اسلام درون فرهنگ و اعتقادات بویراحمدیـها غلو کرد، وگرنـه تصویری کاملاً غیرواقعی و محرف از فرهنگ و باورهای دینی بویراحمدیـها پدید خواهد آمد.[۶۷][۶۸]

    برخی زیـارتگاه‌های این قوم پیشینـه‌ای پیش از اسلامـی دارند، اما به منظور ترسیم سیمای دقیق مذهبی این قوم، اشاره صرف بـه این موضوع کافی نیست. این گونـه زیـارتگاه‌ها درون تمام نقاط ایران یـافت مـی‌شوند. بویراحمدیـها به منظور نامگذاری کودکان خود نام‌های اسلامـی ـ ایرانی برمـی‌گزینند؛ پسران را درون سن معین ختنـه مـی‌کنند، ازدواج و طلاق نیز درون مـیان آنان بر اساس قوانین اسلامـی انجام مـی‌گیرد. بویراحمدیـها حلال و حرام را طبق موازین شرعی رعایت مـی‌کنند، و برای اثبات جرم یـا بیگناهی، بـه قرآن سوگند مـی‌خورند. ایشان، مانند دیگر شیعیـان ایرانی، اعیـاد مذهبی را جشن مـی‌گیرند و در مراسم عزاداری تاسوعا و عاشورا بـه نوحه خوانی و زنی مـی‌پردازند؛ درون گذشته کـه نظام ایلی برقرار بود، سران ایل درون اجرای این مراسم، سهم بزرگی داشتند. نقش سادات درون این مـیان قابل توجه است. هیچ منطقه‌ای از ایران بـه اندازه کهگیلویـه ـ بویراحمدی، تیره‌ها و طوایف سادات را درون خود جای نداده‌است. مراسم خاکسپاری، درون مـیان بویراحمدیـها کاملاً بر اساس موازین شرعی است. انجام عبادات اساسی، چون نماز و روزه و حج، نیز جزو فعالیت‌های روزمره بویراحمدی‌ها است. با اینـهمـه، درون مـیان بویراحمدیـها اعتقاد بـه انواع موجودات ماورای طبیعی چون آل، غول، پری، جن، و درختان و مکانـهای مقدس نیز وجود دارد.[۶۹]

    ایل ممسنی

    ایل ممسنی درون منطقه ممسنی ساکن هست این منطقه را درون گذشته شولستان نیز مـی‌نامـیده‌اند. شول نام ایلی هست از ایل‌های استان فارس کـه نخستین بار درون لرستان (سرزمـین لرستان) سداشت و در حدود سال ۳۰۰ هجری قمری نیمـی از لرستان را زیر فرماندهی قرار داده بود و توسط سیف الدین ماکان روزبهانی اداره مـی‌شد.[۷۰]

    جستارهای وابسته

    در ویکی‌انبار پرونده‌هایی دربارهٔ مردم لر موجود است.
    • تاریخ لرستان
    • تاریخ بختیـاری
    • فهرست طایفه‌های لرستان
    • طوایف ایل بختیـاری
    • لرهای خراسان
    • مردم فیلی
    • لری
    • لباس لری
    • ایلات قوم لر

    پانویس

  • «Iran#ethnic origin» ‎(انگلیسی)‎. بنیـاد آمریکای نوین، ۱ سپتامبر ۲۰۱۳. بازبینی‌شده درون ۱۲ ژوئن ۲۰۰۹. 
  • «LURI OF IRAQ». peoplegroups. بازبینی‌شده درون ۶/۲۲/۲۰۱۷. 
  • «KUMZARI OF OMAN». peoplegroups. بازبینی‌شده درون ۶/۲۲/۲۰۱۷. 
  • F. Towfīq. «AŠĀYER». دانشنامـه ایرانیکا، ۱۵ دسامبر ۱٩٨٧. بازبینی‌شده درون ۱۶ آگوست ۲۰۱۱. 
  • Yar-Shater, Ehsan. 1982. Encyclopaedia Iranica. London: Routledge & Kegan Paul. V, p. 617a.
  • ↑ ۶٫۰۶٫۱ Iranica: IRAN vi. IRANIAN LANGUAGES AND SCRIPTS (2) Documentation
  • ↑ ۷٫۰۷٫۱ Erik John Anonby , Update on Luri: How many languages? Journal of the Royal Asiatic Society (Third Series) , Volume 13 , Issue 02 , Jul 2003 , pp 171-197
  • ↑ ۸٫۰۸٫۱۸٫۲ «Isfahan xxi. PROVINCIAL DIALECTS» ‎(انگلیسی)‎. دانشنامـه ایرانیکا. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۴. بازبینی‌شده درون ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۴. 
  • ↑ ۹٫۰۹٫۱ راولینسون، هنری لرزیک. سفرنامـه راولینسون: گذر از ذهاب بـه خوزستان. ترجمـهٔ سکندر امان‌اللهی بهاروند. تهران: ترجم، ۱۳۶۲. ۱۵۲. 
  • «LORI LANGUAGE ii. Sociolinguistic Status of Lori» ‎(انگلیسی)‎. Iranica. بازبینی‌شده درون ۱۰ ژانویـه ۲۰۱۴. 
  • «LORI DIALECTS» ‎(انگلیسی)‎. iranica. بازبینی‌شده درون ۱۰ ژانویـه ۲۰۱۴. 
  • ↑ ۱۲٫۰۱۲٫۱۱۲٫۲۱۲٫۳ مصطفی تقوی مقدم درون کتاب دیرینـه‌شناسی سیـاسی کهگیلویـه، تهران: مؤسسه مطالعات دیرینـه‌شناسی معاصر ایران، ۱۳۷۷. ص۴۰.
  • John Limbert، The Origin and Appearance of The Kurds In Pre-Islamic Iran. Iranian Studies. http://www.jstor.org/pss/4309997. 
  • Edwards, I.E.S.; Gadd, C.J.; Hammond, G.L. (1971). The Cambridge Ancient History (2nd ed.). Camberidge University Press. p. 644. ISBN 978-0-521-07791-0.
  • Potts, D.S (1999). The Archaeology of Elam: Formation and Transformation of an Ancient Iranian State (Cambridge World Archaeology) (2nd ed.). Camberidge University Press. p. 45. ISBN 978-0-521-56496-0.
  • Edwards, I.E.S.; Gadd, C.J.; Hammond, G.L. (1971). The Cambridge Ancient History (2nd ed.). Camberidge University Press. p. 644. ISBN 978-0-521-07791-0.
  • Potts, D.S (1999). The Archaeology of Elam: Formation and Transformation of an Ancient Iranian State (Cambridge World Archaeology) (2nd ed.). Camberidge University Press. p. 45. ISBN 978-0-521-56496-0.
  • Moorey, P.R.S. 1974b. Ancient Bronzes from Luristan. London, British Museum Publications.
  • Haernick E. and B. Overlaet 1999. Luristan Excavation Documents Volume III: Djub-i Gauhar and Gul Khanan Murdah Iron Age III Graveyards in the AvianPlain. In: Acta Iranica, 36. 3ieme série, vol. XXII.
  • Moshtagh Khorasani, M. 2006. Arms and Armor from Iran: The Bronze Age to the End of the Qajar Period. Tübingen, Legat Publishers.
  • خطای یـادکرد: خطای یـادکرد:برچسب <ref>‎ غیرمجاز؛ متنی به منظور یـادکردهای با نام ToolAutoGenRef1 وارد نشده‌است. (صفحهٔ راهنما را مطالعه کنید.).
  • کسروی: ملی‌گرای وحدت‌انگار، بی‌بی‌سی فارسی
  • کسروی، احمد، «تاریخ هیجده ساله آذربایجان: بازمانده تاریخ مشروطه ایران»، ص ۸۳۳.
  • http://yaftenews.ir/notes/cultural/4357-alexa-google-yahoo1953.html نقدی بر کتاب رضاشاه و جنگ‌‏های لرستان: تاریخ را حتما در زمان خودش خواند.
  • ↑ ۲۵٫۰۲۵٫۱۲۵٫۲ ستوده، سیدیدالله. شورش لرستان. ج. نخست. خرم‌آباد: شاپورخواست، ۱۳۹۱. ۱۱۰. شابک ‎۹۷۸–۹۶۴–۲۷۰۷–۷۵–۱. 
  • V. Minorsky, Encyclopedia of Islam: "We thus find that about the period of the Arab conquest a single ethnic term Kurd (plur. Akrād) was beginning to be applied to an amalgamation of Iranian or iranicised tribes. ,"Kurds "in Encyclopaedia of Islam". Edited by: P. Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2007. Brill Online. accessed 2007.
  • زبانـها و گویش‌های ایران. سرچشمـه: کتاب دیرینـه‌شناسی زبان فارسی نویسنده: دکتر پرویز ناتل خانلری
  • عبدالله شـهبازی، پیشگفتارای بر شناخت ایلات و عشایر، تهران: نشر نی، ۱۳۶۹، صص ۸۷–۱۱۸.
  • Martin van Bruinessen, "The ethnic identity of the Kurds" , in: Ethnic groups in the Republic of Turkey, compiled and edited by Peter Alford Andrews with Rüdiger Benninghaus [=Beihefte zum Tübinger Atlas des Vorderen Orients, Reihe B, Nr.60]. Wiesbaden: Dr. Ludwich Reichert, 1989, pp. 613-21. excerpt: "The ethnic label"Kurd "is first encountered in Arabic sources from the first centuries of the Islamic era; it seemed to refer to a specific variety of pastoral nomadism, and possibly to a set of political units, rather than to a linguistic group: once or twice,"Arabic Kurds "are mentioned. By the 10th century, the term appears to denote nomadic and/or transhumant groups speaking an Iranian language and mainly inhabiting the mountainous areas to the South of Lake Van and Lake Urmia, with some offshoots in the Caucasus...If there was a Kurdish speaking subjected peasantry at that time, the term was not yet used to include them."[
  • Wladimir Iwanov:"The term Kurd in the middle ages was applied to all nomads of Iranian origin".(Wladimir Ivanon, "The Gabrdi dialect spoken by the Zoroastrians of Persia", Published by G. Bardim 1940. pg 42)
  • David Mackenzie: "If we take a leap forward to the Arab conquest we find that the name Kurd has taken a new meaning becoming practically synonmous with 'nomad', if nothing more pejorative" D.N. Mackenzie, "The Origin of Kurdish", Transactions of Philological Society, 1961, pp 68-86
  • Richard Frye,"The Golden age of Persia", Phoneix Press, 1975. Second Impression December 2003. pp 111: "Tribes always have been a feature of Persian history, but the sources are extremly scant in reference to them since they did not 'make' history. The general designation 'Kurd' is found in many Arabic sources, as well as in Pahlavi book on the deeds of Ardashir the first Sassanian ruler, for all nomads no matter whether they were linguistically connected to the Kurds of today or not. The population of Luristan, for example, was considered to be Kurdish, as were tribes in Kuhistan and Baluchis in Kirman"
  • ↑ ۳۳٫۰۳۳٫۱ Professor Garnik Asatrian (Yerevan University) (2009). Prolegomena to the study of the kurds (pdf). Published in 2009, Iran and the Caucasus, 13, pp.1-58
  • http://referenceworks.brillonline.com/entries/encyclopaedia-of-islam-2/lur-COM_0587?s.num=0&s.q=lur%7Cولادمـیر
  • TĀBAKĀN-E LORESTĀN, rulers of Lorestān, part of the Zagros highlands of southwestern Iran in the later middle ages. Lorestān had a mixed population of Lors (q.v.), Kurds, and others
  • http://www.iranicaonline.org/articles/atabakan-e-lorestan
  • «LORI LANGUAGE ii. Sociolinguistic Status of Lori» ‎(انگلیسی)‎. Iranica. بازبینی‌شده درون ۱۰ ژانویـه ۲۰۱۴. 
  • «LORI DIALECTS» ‎(انگلیسی)‎. iranica. بازبینی‌شده درون ۱۰ ژانویـه ۲۰۱۴. 
  • علی‌اکبر دهخدا. «اتابکان لرستان». لغتنامـه دهخدا. بازبینی‌شده درون ۲۱ ژانویـه ۲۰۱۶. 
  • «لر». لغتنامـه دهخدا. بازبینی‌شده درون ۱۰ ژانویـه ۲۰۱۴. 
  • The first category comprises two main and some other groups. One main group is the Lor, made up of four tribes: the Feylī near Ḵorramābād, whose sections migrated seasonally to within three days march from Baghdad; the Lak and Zand, whose winter quarters were in the mountains of ʿErāq (-e ʿAǰam) up to the domain of ʿAlī Šokr; the Baḵtīārī, who lived in ʿErāq (-e ʿAǰam) between Kūh-e Gīlū (= Kūhgīlūya), Behbahān, and Šūštar; and the Mamaysanī (= Mamasanī), who lived in Fārs. The other main group in this category consists of the Kurdish tribes: the Garrūs; the Kalhor; the Mokrī, whose abode stretched from Hamadān to the border of the Marāḡa district; and the Zaʿfarānlū, Saʿdānlū, Kavānlū, and Davānlū Kurds in the north of Khorasan. The remaining groups said in the document to be of Iranian origin are the Jalāyer around Marv-e Šāhīān, the Qarāʾī between Torbat (-e Ḥaydarīya) and (Torbat-e) Jām, the Langar, and the Jolāʾī. (In the other sources the Jalāyer and the Qarāʾī are counted as Turks).
  • ↑ ۴۲٫۰۴۲٫۱ «AŠĀYER» ‎(انگلیسی)‎. دانشنامـه ایرانیکا. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۴. بازبینی‌شده درون ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۴. 
  • «BAḴTĪĀRĪ TRIBE» ‎(انگلیسی)‎. دانشنامـه ایرانیکا. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۴. بازبینی‌شده درون ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۴. 
  • ↑ ۴۴٫۰۴۴٫۱ «BAḴTĪĀRĪS of AFGHANISTAN». دانشنامـه ایرانیکا، ۱۵ دسامبر ۱۹۸۸. بازبینی‌شده درون ۱۲ دسامبر ۲۰۱۴. 
  • ↑ ۴۵٫۰۴۵٫۱ «Luri-Bakhtiari». دانشنامـه جاشواپروجکت. 
  • «گویش‌های بَشکَردی، کردشولی و کُمزاری». ویژه‌نامـهٔ نامـهٔ فرهنگستان (گویش‌شناسی)، ۱۳۸۳. بازبینی‌شده درون ۳۰ آوریل ۲۰۱۵. 
  • Yar-Shater, Ehsan. 1982. Encyclopædia Iranica. London: Routledge & Kegan Paul. V, p. 617a
  • Houtsma, M. T. , 1987. E.J. Brill's First Encyclopaedia of Islam, 1913-1936. Published by BRILL. Lur. p. 41. (and p. 281) ISBN 90-04-08265-4, ISBN 978-90-04-08265-6
  • «لری چند زبان است؟». 
  • Amanolahi, Sekandar. "The Lurs of Iran". Cultural Survival (in انگلیسی).[[Category:]]
  • «LORI DIALECTS». Iranica. بازبینی‌شده درون ۵ سپتامبر ۲۰۱۴. 
  • ↑ ۵۲٫۰۵۲٫۱۵۲٫۲ «LORI LANGUAGE ii. Sociolinguistic Status of Lori». Iranica. بازبینی‌شده درون ۲ فوریـه ۲۰۱۳. 
  • شکری، یدالله. عالم آرای صفوی. تهران: بنیـاد فرهنگ ایران، 1350. صفحه 130. 
  • http://www.iranicaonline.org/articles/luristan-05-religion-beliefs
  • ↑ ۵۵٫۰۰۵۵٫۰۱۵۵٫۰۲۵۵٫۰۳۵۵٫۰۴۵۵٫۰۵۵۵٫۰۶۵۵٫۰۷۵۵٫۰۸۵۵٫۰۹۵۵٫۱۰۵۵٫۱۱۵۵٫۱۲۵۵٫۱۳۵۵٫۱۴ «CLOTHING xxv. Clothing of the Baḵtīārīs and other Lori speaking tribes». دانشنامـه ایرانیکا، ۲۵ اکتبر ۲۰۱۱. بازبینی‌شده درون ۸ مارس ۲۰۱۵. 
  • ↑ ۵۶٫۰۵۶٫۱ Grugni, V; Battaglia, V; Hooshiar Kashani, B; Parolo, S; Al-Zahery, N et al. (2012). "Ancient Migratory Events in the Middle East: New Clues from the Y-Chromosome Variation of Modern Iranians". PLoS ONE. 7 (7): e41252. doi:10.1371/journal.pone.0041252. PMC 3399854 . PMID 22815981.
  • ↑ ۵۷٫۰۵۷٫۱ Wells, R. Spencer et al. (2001). "The Eurasian Heartland: A continental perspective on Y-chromosome diversity". Proceedings of the National Academy of Sciences of the United States of America. 98 (18): 10244–9. doi:10.1073/pnas.171305098.
  • Semino O, Passarino G, Oefner P J, Lin A A, Arbuzova S, Beckman L E, de Benedictis G, Francalacci P, Kouvatsi A, Limborska S, et al. (2000) Science 290:1155–1159
  • Underhill P A, Passarino G, Lin A A, Shen P, Foley R A, Mirazon-Lahr M, Oefner P J, Cavalli-Sforza L L (2001) Ann Hum Genet 65:43–62
  • Semino, Ornella; Magri, Chiara; Benuzzi, Giorgia; Lin, Alice A.; Al-Zahery, Nadia; Battaglia, Vincenza; Mac/ref> این گروه هیچ ارتباطی با بختیـاری‌های ساکنots=iyrcyZ2TDG ایران ندارند.Cioni, Liliana; Triantaphyllidis, Costas et al. (2004). "Origin, Diffusion, and Differentiation of Y-Chromosome Haplogroups E and J: Inferences on the Neolithization of Europe and Later Migratory Events in the Mediterranean Area". 74 (5): 1023–34. doi:10.1086/386295. PMC 1181965 . PMID 15069642. Unknown parameter |jour/ref> جمـهوری جنگل درون شمال و… موجب عدم یکپارچگی و در معرض تجزیـه شدن ایران بودند. یکی از این ناآرامـی‌ها، یـاغی گری و راهزنی عشایر درون لرستان بود.nal= ignored (help)
  • ↑ ۶۱٫۰۶۱٫۱ Grugni, V; Battaglia, V; Hooshiar Kashani, B; Parolo, S; Al-Zahery, N et al. (2012). "Ancient Migratory Events in the Middle East: New Clues from the Y-Chromosome Variation of Modern Iranians". PLoS ONE. 7 (7): e41252. doi:10.1371/journal.pone.0041252. PMC 3399854 . PMID 22815981.
  • بهمنی‌فر، اردشیر. «بررسی ساختار ژنتیک اجداد پدری درون منطقهزاگرس ایران وتأثیر این رشتهکوهدر گردش ژنی و تداخل ژنتیکی جمعیت‌های منطقه». مجله تخصصی اپیدمـیولوژی ایران. 
  • صفی‌نژاد، جواد. لرهای ایران. تهران: آتیـه، 1381
  • صفی‌نژاد، جواد. لرهای ایران. تهران: آتیـه، ۱۳۸۱. شابک ‎۹۶۴-۷۴۰۹-۲۲-۲. 
  • وقایع اتفاقیـه، ص ۷۶،۱۰۰
  • R. Loffler, E. Friedl, and A. Janata, “Die materielle Kultur von Boir Ahmad, Südiran. Zweite ethnographische Sammlung,” Archiv für Völkerkunde 28, 1974, pp. 61-142.
  • فریدریک بارث (ص ۱۳۵–۱۵۴)
  • قس سکندر امان‌اللهی بهاروند،> دین درون مـیان عشایر چوپان ایران <، ۱۹۷۶
  • بویراحمدی
  • name=RSpencer/>/dehkhodaworddetail-347b72ddba4940b3851ccfdbd915a02e-fa.html «شول». لغت‌نامـه دهخدا. 
  • مردم لر
    • ن
    • ب
    • و
    زبان لری
    لری شمالی
    • بروجردی
    • نـهاوندی
    • ملکی
    • گیونی
    • خرم‌آبادی
    • بالاگریوه‌ای
    • سیلاخوری
    • شوهانی
    بختیـاری
    • چهارلنگ
    • هفت لنگ
    • چلگردی
    • کوهرنگی
    • بُربُرودی
    • دودانگه
    • پاچه لک
    لری جنوبی
    • بویراحمدی
    • ممسنی
    • لیراوی
    • کمزاری
    • شولی
    • دشتستانی
    اشتراک برخی ویژگی‌ها تلفیقی
    • ملایری
    • ن
    • ب
    • و
    طایفه‌های بختیـاری
    هفت‌لنگ
    • بابادی باب
    • بختیـاروند
    • دورکی
    • دینارانی
    بابادی باب
    • بابادی عالی‌انور
    • شـهنی
    • عکاشـه
    • راکی
    • گله
    • نصیر
    • گمار
    • ململی
    • مـیرقائد
    • پبدنی
    • احمد محمدی
    • آرپناهی
    • مدملیل
    بختیـاروند
    • بهداروند
    • منجزی
    • عالی جمالی
    • جانکی سردسیر
    • بلیوند
    • دیناشی
    • مش مرداسی
    • کیـارسی
    دورکی
    • زراسوند
    • علاسوند
    • موری
    • گندلی
    • بابااحمدی
    • آسترکی
    • اسیوند
    • عرب کمری
    دینارانی
    • اورک
    • شالو
    • لجمـیر اورک
    • عالی محمودی
    • نوروزی
    • بویری
    • سهید
    • گوروئی
    • سرقلی
    • کورکور
    چهارلنگ
    • زلکی
    • محمود صالح
    • موگویی
    • ممـی‌وند
    • کیـان ارثی
    زلکی
    • هزارسی
    • جاوند
    • دوغ‌زنی
    • مـینجایی
    • بریم‌وند
    محمود صالح
    • اورش
    • ممزایی
    • هارونی
    • کاقلی
    • آدگار
    • آل‌داود
    • ایسپره
    • آردپنایی
    موگویی
    • خواجه موگهی
    • سرلک
    • شیخ سعید
    • پیرگویی
    • دیویسی
    • شیـاس
    • مـهدور
    ممـی‌وند
    • بُساک
    • فولادوند
    • عبدالوند
    • ایسوند
    • حاجی‌وند
    • سالاروند
    کیـان ارثی
    • حموله
    • کهیش
    • باورساد
    • ممبینی
    • جانکی گرمسیر
    • برون
    • گل‌گیری
    • مکوندی
    • محمد جعفری
    • آل‌خورشید
    • کرد زنگنـه
    • هرکل
    • استکی
    • شیخ صالح
    • سهونی
    • ن
    • ب
    • و
    طایفه‌های لرستان
    لر کوچک
    باجلوند
    • دالوند
    • سگوند
    • قایدرحمت
    • یـاراحمدی
    • آروان
    سگوند
    • پیـامنی
    • خداوردی
    • زینل
    • فقیر
    • قلی
    • عالیخانی
    • علی دوست
    • مختوا
    • محمد
    • سگوند خورده
    • حاجی‌کلی
    • حاجی‌مشـه
    • شاه عینل
    • پنبه خور
    • مـهدی‌خانی
    • رومـیانی
    • عین‌الوند
    • کولی‌وند
    • فهلوان
    • ماکیـانی
    • شریف
    • نوکره مران
    • مال امـیر
    • دلی
    • کرد
    • چمال
    • چکمـه‌سی
    • ساکی
    بالاگریوه
    • دیرکوند
    • مـیرزاوند
    • جودکی
    دیرکوند
    • بهاروند
    • بیدلا
    • خورشیدوند
    • شورهای
    • حدروند
    • حیدروند
    • کومنـه
    • مـیرزاوند
    • قلاوند
    • مـیر
    بیرانوند
    • سپهوند
    • اصل مرز
    • دره چی
    • کدخدا علی‌پناه
    • مـیرحیـاتی
    • زارعلی
    • کدخدا محمدجعفر
    • کدخدا الله
    • کدخدا مردعلی
    • سبزعلی
    • کدخدا ملااسدالله
    • منسها
    • جوبه‌وند
    • شمس‌الدین
    • رادل
    • تاری‌ها
    • بی‌بی طلایی
    • چغلوند
    • عباس‌قلی خان
    • خسروخان
    • جمشیدخانی
    • سهراب
    • زیدعلی
    • کتر
    • کدخدا ابوطالب
    • محمد قلیجان
    • محمدخان
    • مس‌وند
    • علی محمدخانی
    • شبان
    • سیـاهوردی
    • حور مردای
    • مـیرزا خان
    • دشائینان
    • پیرداده
    • رش
    • شلکه
    • شعبان
    • شاهوردی
    • لری
    • دیوکان
    • دلیرو
    • آلائینان
    • مال اسد
    • مال قباد
    • کر
    • بارانی
    • زید علی
    • مـهراب
    • ایمانقلی
    • گلاب
    • عودعلی
    • یـاسم
    • ماریف
    • کرسیـاه
    • صفر
    • چرم آرن
    • کوسه
    • زل
    • مـیخک
    • دارچین
    • مال قباد
    • یـاراحمد
    • شمس الدین
    • سبزعلی
    • جوجه‌وند
    • چلوی
    • یـاراحمد
    • متش
    • مصطفی‌وند
    • بور
    • تاری
    • نقی
    • حسین بگ
    • بزن
    • نصیر
    • سلطان ویس
    • رشید
    • باله
    • حسنی
    • مطا
    • مصطفی وند
    • پیغمبری
    • بهرام قلی
    • شیخه
    • سیزده
    • شـهولی
    • سوزوار
    • باقر
    • علی قدم
    • مـیمون
    • سوخته
    پاپی
    هادی
    خدمـه
  • تاجدی ون
  • سیدوند
  • بلیون
  • خیروند
    یـاقون
  • ملکعلی وند
  • سوزعلی وند
  • چپ
  • قاسمعلی
  • سراوی
  • مناصر
    • مدهنی
    • گراوند
    • کبریـایی
    • کشوری
    • مال ورزی
    جاواری
    • جاواری
    چگنی
    • مـیرزاوند
    • سبزوار
    • ویسکرم
    • شاه کرم
    • زهراکار
    • رکرک
    • احمدبک
    • شیرواند
    • نجم سهیلی
    • رومـیانی
    • فلاوند
    • حاتم وند
    • امـیر
    • بداق
    • بهرامـی
    • شرف
    • طولابی
    • مـیرخاوند
    • بهادیوند
    • سیردیوند
    • پیرمردوند
    • مال امـیر
    • بابایی
    • نظامـیوند
    • کوسه
    • خاکینـه
    • گودرزوند
    • کُهگیر
    • گوئرزن
    حسنوند
    • اسکندر
    • بسطام
    • دولتشاه
    • کاکاوند
    خاوه
    • طایفه خاوه
    فولادوند
    • فولادوند
    ایلات سادات
    • جزایری
    • چم داوید
    • خلفوند
    • زرونی
    • شـهرخوند
    • شـهنشی وند
    • طاهروند
    • طباطبایی
    • قاسم وند
    • مرتضی وند
    • ندروند
    لوتی‌ها
    • بیساوند
    • حیدر
    • روزبن
    • شامری
    • شمسه
    • کنار
    • للکه
    • مراسل
    • طایفه یـادگاری
    طایفه‌های مستقل
    • امـیر
    • طولابی
    • حیـات الغیب
    • پیرحیـاتی
    • رُک رُک
    • سلگی
    • گله دار
    • آدینـه‌وند
    • رشنو (طایفه)
    • ن
    • ب
    • و
    مردمان ایرانی‌تبار
    در دوران باستان
    پارت • پارس • سغد • سکا (آپاسیـاک • تپور • سرمتی • یـازیگ) • کاسپی • ماد (آریزانت‌)
    در دوران کنونی
    آسی (یـاسی) • پامـیری (تاجیک چین) • تات ایران • تات قفقاز • تاجیک • تالش • تبری • فارس (باصری • اچمـی) • کرد (کرمانج • زازا) • گیلک • لر (بختیـاری • شول • لک) • یغناب
    • ن
    • ب
    • و
    قومـیت‌های ایران
    گروه‌های قومـی
    اقوام ایرانی‌زبان
    بلوچ • باصری • تالشی • کرد • گیلک • لر • خودمونى • مازندرانی • فارسی‌زبانان
    اقوام ترکی‌زبان
    آذربایجانی‌ها • افشار • ترکمن • شاهسون • قاجار • قشقایی • سایر ترک زبانان
    اقوام سامـی‌زبان
    عرب • یـهودیـان
    اقوام قفقازی
    گرجی‌ها
    سایر اقوام
    آشوریـان • ارمنیـان
    اقلیت‌های صرفاً دینی
    بهائیـان • زرتشتیـان • مندائیـان • سیک‌ها • یـارسانیـان
    برگرفته از «https://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=مردم_لر&oldid=24829053»




    [لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 12 Nov 2018 04:48:00 +0000



    لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر

    آشنایی با استان چهارمحال‌ و ‌بختیـاری

    همشـهری‌آنلاین: لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر استان چهارمحال‌وبختیـاری درون بخش مرکزی رشته کوههای زاگرس بین پیش کوههای داخلی و استان اصفهان واقع شده است

    همچنین از شمال و مشرق بـه استان اصفهان، لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر جنوب بـه استان خوزستان محدود است. لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر وسعت این استان درون حدود 16533 کیلومتر مربع مـی‌باشد. لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر این استان ناحیـه‌ای هست کوهستانی درون سلسه جبال زاگرس کـه در باختر آن کوه‌ای مرتفعی قرار گرفته هست و این ارتفاعات سرچشمـه سرشاخه‌های دو رودخانـه دائمـی زاینده رود و کارون مـی‌باشد.

    از مـهمترین ارتفاعات غرب استان، زردکوه هست که با ارتفاع 4548 متر درون کوهستان بازفت قرار دارد و تمام سال پوشیده از برف هست کوههای دیگر منطقه کـه بیش از 3000 متر ارتفاع دارند دنباله زردکوه بوده و حد طبیعی آنـها مرز بین استان خوزستان و چهارمحال و بختیـاری هست و از کانونـهای آبگیر دائمـی ایران بـه حساب مـی‌آید.

     پرونده‌ها:

    امتداد این کوهها از شمال غرب بـه جنوب شرق بوده و هر چه از غرب بـه طرف شرق نزدیکتر شویم از مـیزان ارتفاعات و تراکم کوهها کاسته شده و به دره‌های باز و دشتهای نسبتاً وسیع همچون دشت لار، فرادنبه، کیـار، لردگان، گندمان و .... ختم مـی‌شود و انباشته رسوبات درون آنـها امکانات مساعدی به منظور کشاورزی بوجود آورده هست که درون این دشتها درون مجموع قریب 24 درصد وسعت استان را شامل مـی‌شوند.

    ارتفاع شـهرکرد (مرکز استان) از سطح دریـا 2060 متر مـی‌رسد کـه تقریباً کمترین ارتفاع را درون مدار جغرافیـایی خود درون این قسمت داراست هر چه بـه طرف شرق منطقه حرکت کنیم ارتفاع منطقه کاهش مـی‌یـابد.

    ویژگی‌های فرهنگی

    مجموعه ایل بختیـاری همراه با سنن و شیوه‌های خاص زندگی، بـه تنـهایی یکی از جاذبه‌های بی‌نظیر و چشم گیر این منطقه است.

    زندگی ایلی با الگوی سو آداب و رسوم ویژه، مورد علاقه سیـاحان و دیدار کنندگان داخلی و خارجی است. این جاذبه علاوه بر آن‌که دیدار کنندگان عادی را بـه سوی خود جلب مـی‌کند، مـی‌تواند مورد توجه دانشجویـان و دانش پژوهان علوم اجتماعی و انسانی قرار گیرد.

    یکی از دیدنی‌های جالب توجه استان چهارمحال و بختیـاری کوچ ایل بختیـاری است.

    اگر چه درون دهه‌های آغازین قرن حاضر گروه‌های کثیر ایل بختیـاری نیز همانند سایر ایلات و عشایر ایران تخته قاپو (یکجانشین) شدند، اما هنوز هم بخشی از ایل، کوچ رو و متحرک است. کوچ روهای بختیـاری، زمستان را دشت‌های شرق خوزستان و تابستان را درون بخشـهای غربی منطقه چهارمحال و بختیـاری بـه سر مـی‌برند.

    آنـها هر ساله از اواخر اردیبهشت‌ماه از پنج مسیر مختلف همراه با مبارزه‌ای خستگی ناپذیر با سختی‌های طبیعت، ضمن عبور از رودخانـه‌ها، دره‌ها و پشت سر گذاشتن بلندی‌های زرد کوه درون مناطق معینی از دامنـه‌های زاگرس پراکنده مـی‌شوند و قریب سه ماه درون این منطقه مـی‌مانند و با چرای دام‌ها درون مراتع سرسبز بـه رمـه‌داری مشغول مـی‌شوند. نحوه معیشت و زیست، الگوی سو باورها، سنت‌ها و آداب و رسوم از جمله جاذبه‌های دیدنی این شیوه زندگی است.

    موسیقی بومـی:

    موسیقی و شـهر درون ایل بختیـاری پیوند جاودانـه‌ای با زندگی ایلی یـافته است. مقام‌های موسیقی ایل بختیـاری بـه نام (بیت معروف) هستند. از مشـهورترین آنـها بـه مقام گله‌داری، برزگری، ابولقاسم‌خان و مقام شیرعلی‌مردون کـه تعداد آنـها حدود 20 که تا 25 مقام هست مـی‌توان اشاره نمود.

    هر طایفه و تیره نوازندگان محلی ویژه‌ای دارد کـه به آنـها توشمال مـی‌گویند. توشمال‌ها دارای طایفه و محل زندگی جداگانـه‌ای هستند، مخارج سالیـانـه خود را با شرکت درون مراسم عروسی، عزاداری و جشن‌های دیگر بـه دست مـی‌آورند و به کار زراعت و دامداری نیز مـی‌پردازند.

    توشمال‌ها مردمـی عاشق پیشـه و شاعر مسلک هستند کـه بیشتر وقت زندگی روزانـه خود را صرف ساختن ابیـات، لطیفه‌ها، ضرب‌المثل‌ها و متل‌ها مـی‌کنند. آنان درون به وجود آوردن آثار و ادبیـات عامـیانـه سرزمـین بختیـاری سهم بسزایی دارند.

    آلات موسیقی بختیـاری‌ها، ساده، محدود و عمدتاُ شامل: کرنا، ساز و دهل است. آوازهای محلی روستاهای چهارمحال و بختیـاری با لحجه‌های مخصوص بـه خودشان بـه خصوص درون هنگام عروسی و شادی واقعاً جالب توجه است. ادوات موسیقی آنـها عبارتند از: دهل، سنج، نی، کرنا، طبل و سنتور.

    اعیـاد مذهبی: بختیـاری‌ها به منظور اعیـاد ملی و مذهبی بـه ویژه عید نوروز و مراسم سیزده بدر و بزرگداشت تولد ائمـه اطهار و حضرت پیغمبر (ص) اهمـیت خاصی قائلند. محل چادرهای خود را تغییر مـی‌دهند و در محلی سبز و خرم کـه دارای آب کافی باشد، مستقر مـی‌شوند. شب عید درون چادرهای خود مـی‌مانند، ولی روز اول عید با لباس‌های مخصوص خود، کلاه‌های لری را کج بـه سر گذاشته و به دید و بازدید مـی‌پردازند. بختیـاری‌ها معتقدند لباس سیـاه عزا را حتماً حتما تا قبل از نوروز از تن درون آورد، زیرا درون غیر اینصورت باروری و نعمت از طایفه رخت بر خواهد بست. روز سیزده فروردین از گلهای صحرایی تاج گلی مـی‌آرایند و بر روی مشک دوغشان مـی‌گذارند.

    سوگ‌ها و عزاها:

    مراسم سوگواری درون مـیان بختیـاری‌ها اهمـیت خاصی دارد و همراه با مراسم پرسوز و گدازی برگزار مـی‌شود کـه احتمالاً نشانـه انس و الفت و همبستگی عمـیقی هست که مـیان آنـها وجود دارد. این اهمـیت هم درون عزاداری‌های مذهبی و هم درون عزاداری‌های خصوصی بـه بارزترین شکل مشـهود است.

    عزاداری به منظور ائمـه‌اطهار بـه ویژه درون ماه محرم مثل تمام نقاط ایران با شکوه برگزار مـی‌شود. شیوه اجرای مراسم تقریباً مثل سایر نقاط ایران است. دسته‌های زنجیرزنی، ‌زنی و حضور درون مراسم مساجد و تکایـا از جمله جلوه‌های برگزاری اینگونـه مراسم است. برگزاری مراسم عزاداری خانوادگی نیز جالب توجه است.

    در ایل بختیـاری وقتیی فوت کند، ایل یکپارچه غرق غم و ماتم مـی‌شود و لحظه‌ای صاحب عزا را رها نمـی‌کنند، (چوقا) از تن بیرون مـی‌کنند و لباس سیـاه مـی‌پوشند. بعد از غسل متوفی، سید همراه ایل (سید پیر شاه) یـا (سید امامزاده)‌های اطراف مسیر و مکان کوچ و استقرار را خبر مـی‌کنند که تا بر مرده نماز مـیت بگذارند و سپس مرده را بـه خاک مـی‌سپارند.

    خاک کـه گودی گور را پر کرد، مردها درون فاصله دور مـی‌ایستند و زن‌های ایل بـه دور گور حلقه مـی‌زنند، گریـه سر مـی‌دهند و همراه با مرثیـه کـه ( گاگریو) گفته مـی‌شود بـه شرح حال زندگی مرده مـی‌پردازند. درون این هنگام توشمال‌ها آهنگ غم انگیزی بـه نام (چپی) مـی‌نوازند.

    بعد از این مراسم (خیرات) شروع مـی‌شود. صاحب عزا چادر سیـاهی بر پا مـی‌کند، مردم ایل تیره بـه تیره، طایفه بـه طایفه، به منظور دلداری صاحب عزا مـی‌آیند و (سرباره) مـی‌آورند. سرباره مخارج عزاداری صاحب عزا را کاهش مـی‌دهد. این مراسم که تا یک سال بـه طول مـی‌انجامد، چرا کـه شاید تیره یـا طایفه‌ای درون مسافت‌های دور باشد و یـا امکان حضور بـه موقع پیدا نکرده باشد.

    وقتی کلانتر یـا یکی از سرشناسان ایل بمـیرد، مراسم خاصی انجام مـی‌شود. بدین ترتیب کـه زین و برگ اسب یـا اسبانی را با پارچه سیـاه مـی‌پوشانند و بر گردن اسب نیز پارچه‌های رنگین کـه یک سر آن بر زین و سر دیگرش رشانی اسب هست به بند دهنـه مـی‌بندند، سپس اسب را درون حالی کـه دهنـه آن بـه دست یک نفر هست در محوطه امامزاده مـی‌گردانند. این پارچه را ( یـال پوش) مـی‌گویند. چوقا و تفنگ متوفی را نیز روی اسب مـی‌بندند.

    صنایع دستی: صنایع دستی چهارمحال و بختیـاری تحت تاثیر تنوع شیوه‌های تولید، گوناگون و متنوع است. عشایر کوچ‌رو، عشایر اسکان یـافته، روستائیـان و اقشار شـهر نشین درون پدید آوردن این نوع محصولات سهیم باشند. درون جامعه عشایری استان صنایع مدرن و کارگاهی وجود ندارد و صنعتگران این جامعه بـه بافت صنایع دستی اشتغال دارند و فعالیت‌های غالب آنـها درون زمـینـه بافت چوغا، خور و خورجین، قالی و قالیچه، سیـاه چادر، گلیم، دستکش و کلاه‌پشمـی و .... است.

    ‌های محلی: درون استان چهارمحال و بختیـاری درون مواقع برگزاری جشن‌ها و سرورها ‌های متنوعی اجرا مـی‌گردد کـه از معروفترین آنـها ‌عروسی، ‌دستمال، ‌آرام، ‌تند و مجسمـه است.

    ‌عروسی: درون مراسم عروسی زن ومرد بطور گروهی باهم مـی‌ند و با اینکه قید و بند حجاب کاملاً درون این منطقه (البته‌برای‌غریبه‌ها) وجود دارد، درون مراسم شادمانی شرکت آنـها درون ‌های گروهی مجاز هست و مـی‌توانند دست درون دست دیگر ندگان با آهنگ ساز و دهل بند.

    دستمال: محلی زنان درون این هنگام تماشایی است، زیرا زنان با لباسها ی رنگارنگ و زیور آلات مخصوص، درون دستمال شرکت مـی‌کنند. دو عدد دستمال درون دو دست خود مـیگیرند و با تکان دست و پا و جلو و عقب رفتن، درون محیط دایره فرضی مـی‌ند، درون حالی کـه تماشاگران آنـها را درون بر گرفته‌اند هرکه قدرت تحمل بیشتری را داشته باشد مورد تشویق تماشاچیـان قرار مـی‌گیرد.

    آرام: درون این نوع ، ندگان سه قدم بـه طور ضربی بـه جلو بر مـی‌دارند و دو قدم بـه عقب بر مـی‌گردند و این رفتار طوری تنظیم شده هست که از دایره منظم خارج نمـی‌شوند، ریتم این نوع بـه نسبت ‌های دیگر بختیـاری آرام است.

    تند: درون این نوع نیز حرکات پاها مثل آرام هست با این تفاوت کـه ریتم تندی دارد. اجرا کنندگان دستمال‌ها را تندتند بـه دور سر مـی‌چرخانند و روی شانـه‌ها مـی‌اندازند. گام‌ها نیز بـه صورت تند بـه طرف جلو برداشته مـی‌شوند ولی ندگان بـه عقب بر نمـی‌گردند.

    مجسمـه: این با آهنگ ساز اجرا مـی‌شود. هر وقت کـه نوای ساز قطع مـی‌شود، کننده نیز درون همان حال بـه آن حالتی کـه آخرین لحظه آهنگ بوده، درون جای خود مـی‌ایستد و تا آهنگ بعدی نواخته نشده حق ندارد از خود حرکتی ظاهر نماید. مـهارت نده درون حالتی مشخص مـی‌شود کـه بتواند بـه موقع توقف کند و به موقع حرکت نماید.

    شـهرستان شـهر کرد

    در متون تاریخی از مکانی بـه نام چالشتر درون ناحیـه شـهرکرد بـه عنوان مرکز حکومتی نام شده کـه خرابه‌های دیوار قلعه آن امروز بـه جای مانده است. شـهر کرد گویـا مکانی پاسگاهی بوده هست معروف بـه دهکرد و از حدود سال 1300 با تعیین نماینده مرکزی و استقرار دوائر دولتی آغاز بـه رشد کرده است. پیش از آن و در دوران‌های گذشته، منطقه دستخوش جنگ‌های خوانین، کشمکش‌های مـیان حکومت مرکزی و قدرت‌های محلی و غارت و تصاحب روستاها توسط طوایف مختلف بختیـاری بوده است.

    نوسانات سیـاسی داخلی منطقه از یک سو و تغییرات حکومت‌های مرکزی از سوی دیگر مجال و فرصت رشد و تکامل را بـه روستاها و شـهرهای منطقه نداده است.

    در کنار این عامل تاریخی، دور بودن از شبکه راه‌های اصلی و مراکز شـهری ایران علت دیگری درون عقب ماندگی نسبی شـهر نشینی و صنعتی منطقه محسوب مـی‌شود.

    پس از سال 1300 و تا سال 1340 دهکرد و منطقه چهارمحال و بختیـاری (معروف بـه شـهر چهار محال) از طریق مرکز اصفهان اداره مـی‌شد و از آن بعد تا سال 1352 شـهرکرد مرکز فرمانداری کل چهار محال و  بختیـاری و سپس بـه مرکز استانی با همـین نام تبدیل شد و در حال حاضر شـهری رو بـه آبادانی و توسعه است.

    مراکز تاریخی و دیدنی:

    • مدرسه علمـیه، آرامگاه دهقان سامان، خانـه ستودهقلعه شلمزار، قلعه دزدک، قلاع اسعدیـه چلچله، قلعه جونقان، قلعه چالشتر، درب امامزاده، پل زمانخان، سنگ نوشته های مشروطیت، دشت لاله‌های واژگون،منطقه حفاظت شده تنگ صیـاد

    شـهرستان اردل

    اردل از گذشته‌های دور، یکی از مراکز ییلاقی و اسکان عشایر ایل هفت لنگ بختیـاری بود و در متون تاریخی از جمله سفرنامـه ابن‌بطوطه کـه از اصفهان که تا شوشتر سفر کرده، اشاراتی بـه این ناحیـه شده است. سبز کوه یکی از مناطق زیبای این شـهر است.

    این منطقه درون سه شـهرستان اردل، بروجن و لردگان واقع شده و با وسعتی درون حدود 62000 هکتار دارای اکوسیستم‌های ویژه و چشم اندازهای طبیعی، مرتعی، جنگلی، و کوهستانی مـی‌باشد.آبشارهای پر آب و دیدنی مثل تنگ زندان و آبشار معدن زیبایی منطقه را دوچندان کرده است. این منطقه دارای سه تنوع آب و هوایی مـی‌باشد و به تبع آن جانورانی چون پلنگ، خرس قهوه‌ای، سنجاب بلوط‌های غرب ایران، کل، بز و کبک دری درون این منطقه زندگی مـی‌کنند.

    مراکز دیدنی:

    • منطقه جنگلی اردل، منطقه حفاظت شده سبزکوه

    شـهرستان بروجن

    بروجن دومـین شـهر منطقه چهار محال و بختیـاری است. این شـهر درون دشتی بـه وسعت حدود 580 کیلومتر مربع درون شرقی ترین نقطه منطقه و در محل تلاقی راه‌های سه استان چهار محال و بختیـاری، اصفهان و فارس قرار گرفته است.

    تاریخ اسکان جمعیت درون این مکان بـه یکی دو قرن و تاریخ مرکزیت جمعیت بـه حدی کـه بتوان آن را شـهر نامـید بـه پس از نـهضت مشروطیت مـی‌رسد. رشد فزاینده جمعیت آن از دهه‌های سوم و چهارم قرن حاضر آغاز شد و گسترش شـهر بروجن با توجه بـه موقعیت جغرافیـایی آن کـه در طلاقی سه استان قرار گرفته است، توسعه آن را از امتیـاز ویژه‌ای برخوردار نموده و روند رشد آن را تسریع کرده است.

    مراکز دیدنی:

    • امامزاده حمزه علی، تالاب چغاخور، تالاب سولگان، تالاب گندمان، منطقه حفاظت شده سبزکوه

    شـهرستان بلداجی

    از گذشته بلداجی اسناد تاریخی مدونی درون دست نیست ، لیکن شواهدی وجود دارد کـه مبین اسکان جمعیت درون این ناحیـه است. خرابه‌های صفی آباد محل اسکان عشایر ترک زبان قشقایی یـا ترکان تیره بولوردی صفی‌خان قشقایی بود.

    این تیره بعد از صفی آباد بـه محل فعلی شـهر بلداجی نقل مکان کرده‌اند و به مرور زمان از نقاط دیگری مانند جونقان و فرا دنبه نیز گروه‌هایی بـه بلداجی مـهاجرت کرده و اسکان یـافته‌اند.

    همراه با اسکان اجباری ارامنـه درون دوران صفویـه درون اصفهان گروهی از ارامنـه نیز درون بلداجی و قلعه ممکا ساکن و بعدها بـه علل مذهبی مجبور بـه کوچ از این دو نقطه شده‌اند. درون هر صورت قدمت قطعی هسته اولیـه شـهر بلداجی را که تا حدود 250 سال پیش تخمـین مـی‌زنند. گز انگبین این شـهر بسیـار مشـهور است.

    شـهرستان جونقان

    جونقان سابقه چندانی بـه عنوان شـهر ندارد و با تاسیس شـهرداری درون سال 1356 شـهر نامـیده شده است. سابقه تاریخی اسکان و استقرار جمعیت را درون این مکان بر اساس متون تاریخی مـی‌توان بـه دوران صفوی نسبت داد و رونق آن را مـی‌توان از دوران قاجار و پس از انقلاب مشروطیت دانست کـه سردار اسعد بختیـاری این مکان را مقر حکومتی خود قرار داد.

    شـهرستان فارسان

    این شـهرستان مـهمترین کانون شـهری درون قلمرو سردسیر عشایر هفت لنگ بختیـاری هست ودارای جاذبه های طبیعی همچون: غارسراب بابا حیدر، غار آقا سید عیسی، پیر غار، چشمـه دیمـه کـه گواراترین آب جهان شناخته شده است، رودخانـه بازفت، دشت لاله های واژگون، شکارگاه های متعدد و... است. منطقه فارسان عمدتاً ییلاق عشایر بختیـاری ومرکز حکومت خوانین آل بویـه بوده است، ازاین رو قلعه هایی بـه نشانـه اقتدار وسلطه خوانین درمنطقه ساخته اند.

    مراکز دیدنی:

    • تونل کوهرنگ، سنگ نوشته های مشروطیت، پیست اسکی چالگرد، آبشار دره عشق، چشمـه کوهرنگ، چشمـه دیمـه

    شـهرستان فرادنبه

    سابقه پیدایش فرادنبه را بـه بیش از 400 سال پیش نسبت مـی‌دهند کـه گویـا چهار قلعه درون اطراف آن وجود داشت. همچنین از این محل بـه نام پیر دامنـه با 800 نفر جمعیت درون سفر نامـه‌ای مربوط بـه سال 1323 هجری قمری یـاد شده است. درون دوران اخیر کـه از تاخت و تاز عشایر بختیـاری بر روستاهای چهارمحال کاسته شد، فرادنبه رشد و توسعه یـافت.

    شـهرستان فرخشـهر

    سابقاً اسکان جمعیت درون مکان امروزی فرخشـهر بـه استناد متون و ابنیـه تاریخی موجود بـه حدود 5 قرن قبل نسبت داده مـی‌شود و از جمله بنای مسجد جامع تخریب شده شـهر، شاهدی بر این مدعا است. از تحولات این شـهر درون فاصله چند قرن گذشته اطلاع چندانی درون دست نیست.

    این شـهر بـه علت موقعیت جغرافیـایی، یعنی قرار گرفتن بر سر راه اصفهان- شـهرکرد، همراه با تغییر موقعیت سیـاسی منطقه بـه فرمانداری کل وسپس بـه استان، رشد و گسترش یـافته و از سوی دیگر بـه عنوان نزدیکترین مرکز جمعیتی منطقه بـه استان اصفهان تحت تاثیر تحولات قطب جمعیتی- صنعتی اصفهان، رشد کرده است.

    شـهرستان لردگان

    شـهر لردگان از دیر باز مرکزی به منظور مبادلات عشایری بوده است. درون متون تاریخی از لردگان بـه نام لردجان نام شده است. قلعه لردگان درون نزدیکی چشمـه برم لردگان درون دوران لر بزرگ ساخته شده بود کـه خرابه‌های آن اکنون نیز باقی مانده است.

    مراکز دیدنی:

    • آبشار آتشگاه، چشمـه برم، منطقه جنگلی بازفت، منطقه حفاظت شده سبز کوه

    شـهرستان هفشجان

    قدمت تاریخی اسکان جمعیت درون محل فعلی هفشجان و دیگر مراکز جمعیتی چهارمحال (لار، کیـار، گندمان،‌ مـیزدج) بنا بر متون تاریخی و شواهد موجود بـه سلسله‌های ساسانی و اشکانی مـی‌رسد. درون ادوار بعدی چهارمحال بـه علل گوناگون مورد توجه ملوک، سلاطین و حکومت‌های مرکزی قرار گرفت.

    در دوره‌هایی بـه علت واسطه قرار گرفتن مـیان مناطق مرکزی ایران و دشت‌های حاصلخیز خوزستان و راه‌های آبی آن سرزمـین، و در دیگر ادوار بـه عنوان تیول یـا شکارگاه و یـا بـه علل مـهار عشایر ایلات بختیـاری و غیره مورد توجه بوده است. سنگ نبشته‌های قبور موجود درون هفشجان حدود 300 سال سابقه استقرار جمعیت درون این ناحیـه را نشان مـی‌دهد.

     این آبادی درون دوره قاجار تحت سلطه خوانین بختیـاری بوده، لیکن با تثبیت قدرت مرکزی از اقتدار این ایل کاسته شد. درون دوران معاصر، هفشجان بـه صورت یکی از چند مرکز جمعیتی مـی‌باشد کـه در حوزه نفوذ مستقیم شـهر کرد قرار دارد و نقش شـهری کوچک همراه با ارایـه خدمات ناحیـه‌ای بـه روستاهای اطراف را ایفا مـی‌کند.




    [لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 10 Nov 2018 11:17:00 +0000



    لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر

    رتبه بندی استان های کشور از نظر وسعت مراتع | دیده‌بان ...

    این مطلب دراین تاریخ ارسال شده هست چهارشنبه, ۱۰ فروردین, ۱۳۹۰ درون ساعت ۰۰:۴۷

    مراتع زمـین هایی هستند با پوشش نباتات طبیعی خودرو کـه پوشش گیـاهی آن ها غالباً علفی چند ساله، لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر بوته ای، بعضاً درختچه‌ای و به ندرت دارای درختان پراکنده بوده و در فصل چرا عرفاً مورد تعلیف دام قرار مـی‌گیرند. لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر مراتع دارای کارکردهای متعدد زیست محیطی، اکولوژیکی و اقتصادی از قبیل حفظ آب و خاک، جلوگیری از فرسایش خاک و تنظیم گردش آب درون طبیعت، حفظ ذخایر ژنتیک گیـاهی و جانوری، تولید محصولات دارویی و صنعتی و تأمـین علوفه مورد نیـاز دام های اهلی و وحوش مـی باشند. لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر درون ارزش گذاری اقتصادی مراتع؛ ۲۵ درصد ارزش هر هکتار مرتع مربوط بـه تولید علوفه و ۷۵ درصد مابقی مربوط بـه ارزش‌های زیست‌محیطی آن مـی باشد. بنابراین حفظ، احیـاء و توسعه و بهره‌برداری از مراتع بیش از آنکه از دیدگاه تولید علوفه و تعلیف دام دارای اهمـیت باشد از نظر زیست محیطی ارزشمند است.

    حدود ۵۲ درصد از سطح ۱۶۴ مـیلیون هکتاری کشور را مراتع تشکیل مـی‌دهند. براساس گزارش «تهیـه نقشـه پوشش گیـاهی کشور» دفتر مـهندسی و مطالعات و آمار ارائه شده توسط دفتر فنی مرتع سازمان جنگل ها و مراتع کشور، وسعت مراتع کشور حدود ۸۴ مـیلیون هکتار برآورد گردیده کـه حدود ۱۰ درصد این مراتع درون وضعیت خوب، حدود ۴۲ درصد درون وضعیت متوسط که تا فقیر و حدود ۴۸ درصد درون وضعیت فقیر که تا خیلی فقیر قرار دارند.

    در حال حاضر سرانـه مرتع درون ایران حدود ۱/۲ هکتار و در جهان حدود ۸۲ هکتار است. مـهم ترین چالش درون مراتع ایران بهره بردار مازاد بر ظرفیت است. عدم توسعه یـافتگی متناسب با جمعیت و وابستگی بیش از حد مردم بـه منابع طبیعی سبب گردیده هست که با وجود ظرفیت حدود ۳۵ مـیلیون واحد دامـی مراتع کشور، درون حال حاضر بیش از ۲/۴ برابر این ظرفیت یعنی ۸۳ مـیلیون واحد دامـی از مراتع استفاده کنند و معیشت بیش از ۹۱۶ هزار خانوار بهره بردار (روستایی و عشایری) بـه مراتع وابسته باشد. بر بنیـاد ارزیـابی های انجام شده، اندازه اقتصادی یک واحد دامداری درون ایران بطور متوسط حدود ۲۵۷ واحد دامـی با ۵۳۶ هکتار مرتع تعیین مـی گردد؛ درون صورتیکه درون حال حاضر بطور متوسط حدود ۴۲ واحد دامـی با ۹۰ هکتار مرتع درون اختیـار هر خانوار دامدار قرار دارد.

    استان های سیستان و بلوچستان، فارس و خراسان رضوی از نظر وسعت رویشگاه های مرتعی درون بین کل استان های کشور بـه ترتیب رتبه های اول که تا سوم را دارا مـی باشند.

    ردیف استان مساحت مرتع (هزار هکتار) درصد نسبت بـه کل کشور رتبه درون کشور ۱ آذربایجان شرقی ۲۴۷۳ ۲/۹۲ یـازده ۲ آذربایجان غربی ۲۴۷۲ ۲/۹۲ دوازده ۳ اردبیل ۹۰۴ ۱/۰۷ بیست و دو ۴ اصفهان ۶۳۲۹ ۷/۴۷ پنج ۵ ایلام ۱۱۱۲ ۱/۳۱ بیست و یک ۶ بوشـهر ۱۲۶۳ ۱/۴۹ هفده ۷ تهران ۱۲۱۸ ۱/۴۴ هجده ۸ جیرفت و کهنوج ۱۹۱۸ ۲/۲۶ سیزده ۹ چهار محال و بختیـاری ۹۰۸ ۱/۰۷ بیست و سه ۱۰ خراسان رضوی ۶۵۵۸ ۷/۷۴ سه ۱۱ خراسان شمالی ۱۵۵۵ ۱/۸۴ پانزده ۱۲ خراسان جنوبی ۶۲۸۸ ۷/۴۲ شش ۱۳ خوزستان ۲۴۷۸ ۲/۹۲ ده ۱۴ زنجان ۱۱۳۷ ۱/۳۴ بیست ۱۵ سمنان ۳۷۳۱ ۴/۴۰ نـه ۱۶ سیستان و بلوچستان ۱۰۶۴۸ ۱۲/۵۷ یک ۱۷ فارس ۷۳۲۰ ۸/۶۴ دو ۱۸ قزوین ۸۵۳ ۱/۰۱ بیست و شش ۱۹ قم ۷۲۳ ۰/۸۵ بیست و هفت ۲۰ کردستان ۱۲۹۴ ۱/۵۳ شانزده ۲۱ کرمان ۶۲۶۸ ۷/۴۰ هفت ۲۲ کرمانشاه ۱۱۸۸ ۱/۴۰ نوزده ۲۳ کهگیلویـه و بویراحمد ۴۷۹ ۰/۵۶ بیست و نـه ۲۴ گلستان ۸۶۳ ۱/۰۲ بیست و پنج ۲۵ گیلان ۲۴۵ ۰/۲۹ سی و یک ۲۶ لرستان ۸۸۴ ۱/۰۴ بیست و چهار ۲۷ مازندران(ساری) ۳۸۸ ۰/۴۶ سی ۲۸ مازندران(نوشـهر) ۱۹۷ ۰/۲۳ سی و دو ۲۹ مرکزی ۱۷۷۳ ۲/۰۹ چهارده ۳۰ هرمزگان ۴۰۹۳ ۴/۸۳ هشت ۳۱ همدان ۶۶۸ ۰/۷۹ بیست و هشت ۳۲ یزد ۶۵۱۸ ۷/۶۹ چهار جمع کل کشور ۸۴۷۴۷ ۱۰۰
    : لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر




    [لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 13 Nov 2018 18:02:00 +0000



    لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر

    پژوهشـهای ایرانی.دریـای پارس. | مطالعات ایران شناسی و ...

    زبان فارسی  تنـها یک زبان نیست بلکه یک فرهنگ و یک تمدن هست (پرفسور التازی)  در دوره گورکانیـان یـا موگول یـا خراسانی های هند زبان مشترک و حلقه اتصال زبانی و فرهنگی تمام آسیـای مـیانـه ، لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر شبه قاره هند و ایران و قفقاز بوده است. لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر یکی از دلیل های آن  ابن بطوطه  است کـه با درون تمام جغرافیـای این منطقه با زبان فارسی مشکل گفتاری خود را حل مـی کرد. 

    در این مقاله چند مفهوم ساده را مطرح مـیکنیم.

    قوم ایرانی چیست؟

    آیـا ما درون ایران قوم “فارس” داریم یـا قوم ایرانی با زبان پارسی‌دری؟   و مفهوم واژه‌ی فارس.

    مفهوم واژه‌ی کرد و در رابطه با “قوم کرد”

    بلوچ درون متون قدیم

    زبان‌های آریـایی مادی امروز با کدام زبان‌ها ارتباط دارند؟

    در رابطه با شاخه‌هایی از قوم ایرانی (مانند کاسپیـها) و همچنین قومـهای پیشا‌ایرانی (مانند ایلامـیان).

    آیـا گویشوران زبان‌های ایرانی چند قوم هستند؟  چرا ما از یک درخت قوم ایرانی با چند شاخه سخن مـیگوییم؟ 

     

    قوم ایرانی چیست؟

    دانشمندان متعقد هستند کـه گروهی بـه نام زبانـهای ایرانی(آریـایی) شامل زبانـهای دری (دری یک گونـه از پارسی هست که پارسی درون واقع معنی ایرانی‌تباران درون دوران اسلامـی مـیداده هست و نـه گروهی خاص چنانکه خواهیم دید) و لکی و لری و لاری و گیلکی و تالشی و سورانی و بختیـاری و کرمانجی و زازایی و کلهری و  بلوچی و هورامـی و  جافی و زبانـهای مرکزی (خوانساری و گلپایگانی و انارکی و سیوندی غیره) همـه جزو زبان‌های خانواده ایرانی هستند.  دوره‌ی مـیانـه این زبانـها همان پارثی و پهلوی ساسانی و سکایی و سغدی و خوارزمـی مـیباشد و از دوره‌ی باستان ما مادی و سکایی باستان و پارسی باستان و اوستا را داریم. 

    برای نمونـه بنگرید به:

    Rüdiger Schmitt (Hg.): لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر Compendium Linguarum Iranicarum. لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر Wiesbaden (Reichert 1989)

    G. Windfuhr, The iranian Languages, Routledge, 2009

    http://www.iranica.com/articles/iran-vi-iranian-languages-and-scripts

    نقشـه زیر که تا حدی این موضوع را روشن مـیکند:

     البته زبانـهای دیگری ایرانی مانند لری/لکی/تالشی/گیلکی/طبری/دیلمـی/هورامـی/زازایی .. و غیره درون این نقشـه نیـامده است(زیرا نقشـه تنـها نمونـه‌هایی را اورده هست و نـه همـه این گویشـها/زبانـها).  از دیدگاه‌ تاریخی نیز همواره این گروه‌ها درون یک سرزمـین مشترک زندگی کرده‌اند و همـه از یک ریشـه تباری/نژادی/زبانی مـیباشند. 

    برای نمونـه تاریخنگاران ابوعلی سینا کـه در شـهر فارسی‌زبان بخارا بدنیـا آمده هست را ایرانی مـیدانند.  یـا ابوریحان بیرونی کـه زبان مادری او خوارزمـی بوده هست را نیز ایرانی مـیدانند.  نخست حتما دانست کـه منظور از ایرانی بودن این شخصیت‌های تاریخی معنی دقیقی دارد.  یعنی زبان اول و اصلی این افراد یکی از زبان‌های خانواده ایرانی(ایرانی-آریـایی) مانند سغدی و پارسی و کردی و خوارزمـی و سکایی و پارثی و اوستایی و بلوچی و پشتو و گیلکی و دیلمـی و تالشی و زازا و غیره بوده است.  این زبان‌ها را جزو زبان‌های ایرانی‌تبار مـی‌دانند. 

    روزگاری زبان‌های ایرانی‌تبار و مردمان ایرانی‌تبار درون آسیـایـه‌مـیانـه اکثریت جمعیت را دارا بودند کـه از مـیان این مردمان مـیتوان بـه سغدیـان و خوارزمـیان و باختریـان و پارثیـان و البته پارسیـان (بویژه از دوران ساسانیـان) نام برد.  امروز این چهار زبان دیگر درون خراسان بزرگ نیستند و تنـها زبان پارسی (که ادامـه گویش خراسانی پارسی‌مـیانـه هست با نفوذ از سغدی و پارثی) درون خراسان بزرگ دیده مـیشود.  در کوه‌های پامـیر هنوز چند بازمانده اندک از زبان ایرانی سغدی دیده مـیشود ولی درون سده‌های بعد بویژه درون دوران سلجوقیـان و مغولان، زبان‌های ایرانی و مردمان ایرانی کم کم از این مناطق حذف مـیشوند.  در عین حال شاخه‌‌های قوم ایرانی امروز اکثریت جمعیت ایران و تاجیکستان و افغانستان را دارا مـیباشند و همچنین بخش بزرگی از ایرانیـان تاجیک و کرد و زازا و بلوچ و  تالش درون کشورهای ترکیـه و آران و اوزبکستان و سوریـه و عراق و پاکستان و  غیره هستند.

    حال پرسش ما اینست کـه آیـا گویشوران این زبان‌ها قومـهای گوناگون هستند یـا چندشاخه از یک قوم؟  ما درون پرسش بـه این پاسخ، منابع‌های نوین و منابع‌های کهن را بررسی خواهیم نمود.

    پرسش اول اینست کـه منظور ما از ایرانی چیست؟  قوم ایرانی یـا همان قوم آریـایی یک قوم باستانی هست که از حدود مـیتانی‌ها کـه به زبانی مشابه اوستا و سانسکریت سخن مـیگفتند وجود داشتند و نامش بارها درون کتیبه‌های گوناگون و نوشتارهای مختلف آمده است.

    برای چند نمونـه:

    یک)

    داريوش و خشايار ـ پادشاهان هخامنشي ـ درون پاره‌اي از متون بازمانده‌ي خود، خويشتن را «يك آريايي از تبار آريايي» (Ariya:Ariyačiça) معرفي مي‌كنند (DNa, DSe, XPh). داريوش بزرگ درون متن‌هايي ديگر، زبان‌اش را «آريايي» (DB.IV) و «اهوره مزدا» را نيز «خداي آريايي‌ها» اعلام مي‌دارد [بريان، ص 406 ؛ ويسهوفر، ص 11].

    همچنین داریوش بزرگ زبان خود را نـه “پارسی باستان” بلکه “زبان آریـایی” معرفی مـیکند.

    دو)

    شماري از مورخان باستان، بـه صراحت، مادها را «آريايي» خوانده‌اند؛ مانند هردوت [VII/62؛ فراي، ص 4 و 411]، استرابون [XV/2.8؛ پيرنيا، ص 160] و موسا خورني [I/29؛ فراي، همان‌جا].

    برای نمونـه هردوت(دفتر هفتم بند شصت و دو) مـیگوید کـه لقب مادها آریـایی است:

    These Medes were called anciently by all people Arians

    (ترجمـه روالینسون)

     

    و یعنی مادها نیز جزو مردم آریـایی بودند.

    همچنین بنگرید:

    (فراي، ريچارد،: «ميراث باستاني ايران»، ترجمـه‌ي مسعود رجب‌نيا، انتشارات علمي و فرهنگي، 1368)

     

    سه):

      «تنـها مورد استعمال مجاز اصطلاح آريايي درباره اقوامي هست كه درون ازمنـه باستاني خود، خويشتن را آريا مي ناميدند. هنديان[12] و ايرانيان (پارسيان)[13] و مادها[14] و اسكيت ها[15] و آلان ها[16] و اقوام ايراني زبان آسياي[17] ميانـه خود را آريا مي خواندند»

    (ا. م. دياكونوف: «تاريخ ماد»، ترجمـه كريم كشاورز، انتشارات علمي و فرهنگي، 1380، ص 142، سطرهاي 5 که تا 9).

    و سپس مـیگوید:

    اسامـی خاص فراوان اقوام مذکور کـه با Arya (آریـا- آریـایی) تشکیل شده شاهد این مدعی است.  مثلا درون زبان پارتها (اسناد نسا   نزدیک  اشک آباد – عشق آباد) آریـا برزن (aryabarzān) و آریـانی یستک (Aryaniyastak) آمده است.  (ای. م. دیـاکونوف و م. م. دیـاکونوف و و. آ.  لیوشیتس.  بایگانی پارتها درون نسا VDI  ، سال 1953 شماره 4 ص 116) و بسیـاری اسامـی دیکر.

     چهار):

     همچنین کانیشکا، زبان ایرانی بلخی را “آریـان” خوانده هست و نـه بلخی/باختری.

    The “Aryan” Language, Gherardo Gnoli, Instituto Italiano per l’Africa e l’Oriente, Roma, 2002

    پنج)

    استرابو مردمان پارس و ماد و سغد و باختر و آریـا را جزو کشور آریـانا مـینامد و مـیگوید

     

    The name of Ariana is further extended to a part of Persia, and of Media, as also to the Bactrians and Sogdians on the north; for these speak approximately the same language, with but slight variations.

    (استرابو، جغرافی، دفتر پانزدهم، بند هشتم)

    The Geography of Strabo: With an English Translation by Horace Leonard Jones. Based in Part Upon the Unfinished Version of John Robert Sitlington Sterrett

    Translated by Horace Leonard Jones

    Published by Harvard University Press, 1966

     ترجمـه: سرزمـین آریـانا بـه علاوه​ی این، فراگیرنده​ی بخشـهایی از سرزمـین پارس و ماد و همچنین بلخیـان(باختریـها) و سغدیـها درون شمال  مـیباشد، زیرا این مردمان با اندکی کم تفاوت، با یک زبان سخن مـیرانند.

    شش) واژه‌ي «ايران» (Eran) براي نخستين بار درون سنگ‌نوشته‌هاي اردشير يكم – بنيان‌گذار دودمان ساساني – گواهي شده است. وي درون برجسته‌نگاري تفويض شاهنشاهي‌اش [از سوي اورمزد] درون نقش رستم استان فارس، و سپس درون سكه‌هاي‌اش، Ardashir shahan shah Eran (به پارسي ميانـه) و Shahan shah Aryan (به پارتي) “= اردشير، شاه شاهان آريايي‌ها” خوانده شده است. پسرش شاپور يكم، ضمن استفاده از همان لقب براي پدرش، بـه خود با عنوانShahan shah eran ud aneran (به پارسي ميانـه) و Shahan shah aryan ud anaryan (به پارتي) “= شاه شاهان آريايي‌ها و غيرآريايي‌ها” اشاره كرده است. همين شكل و شيوه، مورد استفاده‌ي شاهان بعدي ساساني، از «نرسه» که تا «شاپور سوم» بود. سنگ‌نوشته‌ي سه زبانـه‌ي شاپور يكم درون كعبه‌ي زرتشت درون استان فارس – كه درون اين موضوع فقط نسخه‌هاي پارتي و يوناني‌اش محفوظ مانده، اما نسخه‌ي پارسي ميانـه‌ي آن نيز با اطمينان، بازسازي‌پذير هست – براي نخستين بار حاوي واژه‌ي پارسي ميانـه‌ي «ايران‌شـهر» EranShahr (به پارتي: Aryanshahr) است. بيان پادشاه مذكور درون اين زمينـه، چنين است: «an … eranshahr xwday hem» (به پارسي ميانـه) / «az … aryanshahrxwday ahem» (به پارتي) / «ego … tou Arianon ethnous despotes eimi» (به يوناني) “= من سرور پادشاهي (در نسخه‌ي يوناني: ملت) آرياييان هستم” (SH.K.Z, Mid. Pers. [1], Parth . 1., Gk. 1.2). اين قاعده‌سازي، بـه دنبال لقب «شاه شاهان آريايي‌ها»ي شاپور يكم، اين نكته را بـه نظر بسيار پذيرفتني مي‌سازد كه واژه‌ي «ايران‌شـهر» بـه درستي، «شاهنشاهي» (empire) معني مي‌گرديده، ضمن اين كه واژه‌ي Eran هنوز مطابق با ريشـه‌شناسي‌اش (از واژه‌ي ايراني كهن: aryanam*)، بـه عنوان حالت جمع اضافي نام قومي «اير» (Er) (پارتي:Ary؛ از ايراني كهن: -arya؛ = آريايي) بـه معناي «-ِ ايرانيان» فهميده مي‌شده است. شكل مفرد اين واژه را شاپور درون اشاره بـه پسرش «نرسه» مورد استفاده قرار داده است: Er mazdesn Narseh, shah Hind, Sagestan … (به پارسي ميانـه) / ary mazdezn Narseh … (به پارتي)، يعني: «آريايي مزداپرست نرسه، شاه هند و سيستان و…». 

    از ديگر شاهان ساساني، بهرام دوم نيز منحصراً، درون برخي سكه‌هاي‌اش، اين واژه را بـه صورت يك پيشوند بـه سكه‌نوشته‌هاي معياري كه از زمان اردشير يكم مورد استفاده بوده، افزوده است: «(آريايي) مزداپرست، خدايگان (بهرام)، شاه شاهان آريايي‌ها (و غير آريايي‌ها)».
    تركيب «اريانام خشثره» -aryanam xshathra* [= شـهرياري آريايي‌ها] درون هيچ يك از سنگ‌نوشته‌هاي پارسي باستان هخامنشي يافته نشده است. درون اين زمينـه، درون يشت‌هاي متأخر اوستا، تنـها ذكر Airiia و Anairiia danghawo “= سرزمين‌هاي آريايي” و “غيرآريايي” وجود دارد. بنابراين اصطلاح «ايران‌شـهر» برساخته‌ي ساسانيان بوده است.

    (برگرفته از دانشنامـه ایرانیـا-“ایرانشـهر”- دیوید مکنزی-برگردان بـه فارسی داریوش کیـانی)

    پیوند اصلی:

    http://www.iranica.com/articles/eran-eransah

    David Mackenzie, “Eranshahr” in Encyclopedia Iranica

    هفت)

    مقاله مـهم زیر از یک پروفسور ایتالیـایی بسیـاری از این اسناد پیش از پارثیـان را گردآوردی کرده است:

     http://www.iranica.com/articles/iranian-identity-ii-pre-islamic-period

    G. Gnoli, “IRANIAN IDENTITY ii. PRE-ISLAMIC PERIOD” in Encyclopedia Iranica

    The inscriptions of Darius I (see DARIUS iii) and Xerxes, in which the different provinces of the empire are listed, make it clear that, between the end of the 6th century and the middle of the 5th century B.C.E., the Persians were already aware of belonging to the ariya “Iranian” nation (see ARYA and ARYANS). Darius and Xerxes boast of belonging to a stock which they call “Iranian”: they proclaim themselves “Iranian” and “of Iranian stock,” ariya and ariya čiça respectively, in inscriptions in which the Iranian countries come first in a list that is arranged in a new hierarchical and ethno-geographical order, compared for instance with the list of countries in Darius’s inscription at Behistun (see BISOTUN; Gnoli, 1989, pp. 22-23; 1994, pp. 153-54). We also know, thanks to this very same inscription, that Ahura Mazdā was considered the “god of the Iranians” in passages of the Elamite version corresponding to DB IV 60 and 62 in the Old Persian version, whose language was called “Iranian” or ariya (DB IV, 88-89). Then again, the Avesta clearly uses airya as an ethnic name (Vd. 1; Yt. 13.143-44, etc.), where it appears in expressions such as airyāfi; daiŋˊhāvō “Iranian lands, peoples,” airyō.šayanəm “land inhabited by Iranians,” and airyanəm vaējō vaŋhuyāfi; dāityayāfi; “Iranian stretch of the good Dāityā,” the river Oxus, the modern Āmū Daryā (q.v.; see ĒRĀN-WĒZ). There can be no doubt about the ethnic value of Old Iran. arya (Benveniste, 1969, I, pp. 369 f.; Szemerényi; Kellens).

     

    The Old Persian and Avestan evidence is confirmed by the Greek sources: Herodotus (7.62) mentions that the Medes once called themselves Arioi; Eratosthenes apud Strabo (15.2.8) speaks of Arianē as being between Persia and India; Eudemus of Rhodes apud Damascius (Dubitationes et solutiones in Platonis Parmenidem 125 bis) refers to “the Magi and all those of Iranian (áreion) lineage”; Diodorus Siculus (1.94.2) considers Zoroaster (Zathraustēs) as one of the Arianoi. The ethnic, linguistic, and religious import of terms connected with Old Pers.ariya and Av. airya is therefore borne out by a lot of different evidence, over a span of time that goes from the Achaemenid to the Seleucid and Parthian periods and in Iranian and non-Iranian sources. Besides Greek, the non-Iranian sources include Armenian, as in the expression ari Aramazd “Ahura Mazdā, the Iranian” in The History of the Armenians (sec. 127) by Agathangelos (de Lamberterie, p. 243; Schmitt, 1991; Gnoli, 1993, p. 19). An Iranian source, the Rabatak inscription (l. 3 f.) in the Bactrian language, has ariao, meaning “in Iranian (language)” (Sims-Williams, 1995-96, p. 83; 1997, p. 5; Gnoli, 2002). All this evidence shows that the name arya “Iranian” was a collective definition, denoting peoples (Geiger, pp. 167 f.; Schmitt, 1978, p. 31) who were aware of belonging to the one ethnic stock, speaking a common language, and having a religious tradition that centered on the cult of Ahura Mazdā.

     بنابراین آریـایی(ایرانی) بـه قومـی گفته مـیشده هست که با وجود تنوع زبانـهای ایرانی..همگی دارای ریشـه واحد و فرهنگ مشترک و اسطوره مشترک و تاریخ مشترک بودند و شاهان ساسانی خود را آریـایی(ایرانی) خوانده و کشورشان را ایران/ایرانشـهر/آریـان خوانده‌اند. 

     البته قوم ایرانی بـه اندازه کافی درون ادبیـات آمده هست که نمونـه آوردن از آن نیـازی نیست.

    شاید همـین از اسدی طوسی بسنده باشد:

    وفا ناید هرگز از ترک پدید

    وز ایرانیـان جز وفا ندید

     و درون شاهنامـه و دارابنامـه و صدها اثر فرهنگی همواره از قوم ایرانی سخن رفته است.

     آیـا ما درون ایران قوم “فارس” داریم یـا قوم ایرانی با زبان پارسی‌دری؟   و مفهوم واژه‌ی فارس.

    داريوش و خشايار ـ پادشاهان هخامنشي ـ درون پاره‌اي از متون بازمانده‌ي خود، خويشتن را «يك آريايي از تبار آريايي» مـینامد و در عین حال “پارسی فرزند یک پارسی”.

    مـیتوان گفت بعد شاخه‌ای بـه نام پارسیـان درون دوران هخاان از مردمان آریـایی وجود داشته است.  در رابطه با معنی واژه‌ی پارسی مـیخوانیم:

     Jan Tavernier, “Iranica in the Achamenid Period (c.a. 550-330 B.C.); lexicon of old Iranian proper names and loanwords, attested in non-Iranian texts.  Volume 158 of Orientalia Lovaniensia Analecta. Peeters Publisher, 2007.  Pg 28:

    {It should not be amazing that several proposals concerning the etymology of Parsa have been put forward.  In Hoffman’s eye (1940: 142) the name is related to Old Indian Parsu-, the name of warrior tribe.  Eilers (1954: 188: also Harmatta 1971c: 221-222) he uses Assyrian Parsua to prove Parsa — evolved from *Parsva-.  Again Eilers (1987:49) finds another Old Indian word to explain Parsa.  This time it is “Parsu”-, “rib, sickle”.  More recently Skalmowski (1995:311) pointed out that Pars(u)a is the equivalent of Old Indian parsva, “the region of the ribs, immediate neighborhood”}

     

    Diakonoff, I.M. (1985), “Media I: The Medes and their Neighbours”, in Gershevitch, Ilya, Cambridge History of Iran, 2, Cambridge University Press, pg 62:

    According to E. Grantovsky, the meaning of the term is “side”, “rib” and as an etymology, “those with strong ribs”.

    And the eminent Iranologist George Morgenstriene has shown that Parsa, Pahlu, Pashtu, Parthia and etc. are all cognates of the same word. 

    See:  Morgenstriene, George 1973: ‘Pashto’, ‘Pathan’ and the treatment of R + sibilant in Pashto,in: Indo-Dardica, Wiesbaden: Reichert, 168–174.

     در کل دانشمندان واژگان پارس، پارث، پهلو، پشتو و پارسا را از یک ریشـه مـیدانند.  لغت پارسی بنابراین بـه معنی پهلو یـا دنده هست و دیـاکونوف و هنینگ پارسی را بـه معنی “کسانی کـه پهلو قوی  یـا دنده‌ی قوی دارند” مـیدانند.

    برخی از دانشمندان نیز آن را از نام خنجر پارسیـان خواندند کـه شباهت بـه دنده دارد ولی آرای دانشمندان امروزی همان هست که پارس، پارث، پهلو،پهلوی،پارسا از یک ریشـه هستند.

    در زیر پارسا، لغتنامـه دهخدا نیز نوشته است.

    فرهنگ رشیدی، یکی از فرهنگهای متعبر کـه چهارصد سال پیش نوشته شده هست زیر لغت پارسا مـینویسد:

    پرهیزگار و به معنی پارسی نیز گفته اند، و بعضی گفته اند: پارسا مرکب است از پارس کـه لغتی هست در پاس به معنی حفظ و نگهبانی و از الف کـه چون لاحق کلمـه شود افا ده معنی فاعلیت کند، و معنی ترکیبی حافظ و نگهبان چه پارسا پاسدار نفش خود باشد .(فرهنگ رشیدی نیمـه نخست)

    حافظ هم آن را بـه معنی ایرانی بکار است:

    تازیـان غم احوال غریبان نبوَد
    پارسایـان مددی که تا خوش و آسان بروم

     در هر رو، هرچند درون زمان هخاان مـیتوان گفت کـه گروهی از ایرانیـان بـه نام “پارسی” شناخته مـیشدند اما درون زمان ساسانیـان لقب پارسی به منظور همـه‌ی ایرانیـان بکار گرفته شده هست و واژه پارسی دیگر تغییر معنا داده است.  این را مـیتوان بـه طور صریح درون متون اسلامـی نیز دید.  بقول یکی از نویسندگان معاصر:

    حقیقتی كه قوم‌سازان و قوم‌‌پرستان و حتا بسیـاری از شخصیت‌های سیـاسی كشور از آن ناآگاه‌اند این هست كه درون ایران چیزی بـه نام «قوم فارس»، یـا هر قوم دیگری وجود ندارد. درون چارچوب كشور ایران تنـها و تنـها «ملت ایران» و «ملیت ایرانی» موجود هست و تفاوت‌های زبانی و گویشی موجود مـیان شـهروندان مناطق مختلف كشور، فقط نشان دهنده‌ی وجود تنوع فرهنگی درون كشور هست و نـه چیز دیگری. واحدی بـه نام «قوم فارس/ پارس» نزدیك بـه دو هزار سال پیش درون جامعه‌ی یك‌پارچه‌ی ایران تحلیل رفت و از این رو گفت‌وگو از «قوم فارس/ پارس» درون ایران معاصر، بی‌معنا و فاقد موضوعیت است؛ و دقیقاً از این رو هست كه قوم‌سازان و تجزیـه‌طلبان تاكنون نتوانسته‌اند مشخص كنند و توضیح دهند كه منظورشان از «قوم فارس» یـا «فارس‌ها» دقیقاً چیست. اما از آن جا كه مـهم‌ترین دودمان‌های پادشاهی ایران (هخاان و ساسانیـان) از ایـالت پارس/ فارس برخاسته بودند، توسعاً، كل كشور ایران، چنان كه درون متون كهن و مـیانـه‌ی یونانی، لاتینی، ارمنی، سریـانی، چینی، و فارسی – عربی دوران اسلامـی مشاهده مـی‌شود، از دیرباز و سنتاً پارس/ فارس/ فُرس خوانده مـی‌شده است. حتا هنوز نیز درون زبان‌های اروپایی از كشور ایران گاه با نام پارس (انگلیسی: Persia؛ فرانسوی: ‍Perse) یـاد مـی‌شود و البته اگر خواست رضا پهلوی نبود، نام رسمـی ایران درون اسناد بین المللی هنوز پارس بود. بنابراین مشخص هست كه عنوان پارسی / فارسی، منحصراً دارای مفهومـی ملی هست و نـه قومـی، و عنوان‌های چون ستارگان پارسی نیز بـه همـه‌ی مردم ایران دلالت و اشاره دارد.

     

    در واقع واژه‌ی فارس درون مقابل عرب/ترک درون متون اسلامـی بکار رفته هست و درون کل منظور ایرانی‌زبانان بوده است.  ما چند شاهد درون این رابطه مـیاوریم:

    لغتنامـه دهخدا درون ذیل «فارسی» آمده‌است: «”فارسی. (ص نسبی) منسوب بـه فارس کـه فارسیـان و ممالک آنـها باشد. (منتهی الارب). معرب پارسی ؛ ایرانی. (حاشیۀ برهان چ معین: پارس).” » و در زیر «فارس» آمده‌است:«”آن کـه زبان فارسی دارد. آن کـه از مردم ایران است. در مقابل ترک، عرب و جز آن”». 

     اعراب و یونانیـان و خارجیـها نام کشور ایران را «پارس» و نام مردمان آن را «پارسی» مـی‌خواندند.  برای نمونـه قطران تبریزی، شاعر دهقان‌تبار (طبقه‌ای از ایرانیـان ساسانی)، مـی‌سراید:

     بلبل بـه سان مطرب بیدل فراز گل

    گه پارسی نوازد، گاهی زند دری

     و دکتر امـین ریـاحی خوئی «دری» را زبان فارسی خراسان و پارسی را زبان ایرانی آذربایجان مـی‌دانند

     (رياحي خويي، محمدامين، «ملاحظاتي درباره‌ي زبان كهن آذربايجان»: اطلاعات سياسي – اقتصادي، شماره‌ي 181-182)

    مقاله نیز درون اینجا بازیـافت مـیشود:

    http://www.azargoshnasp.net/languages/Azari/26.pdf

     

     ابوریحان بیرونی، ایرانیـان زبان خوارزمـی را شاخه‌ای از درخت استوار پارسیـان مـی‌داند:«و أما أهل خوارزم، و إن کانوا غصناً من دوحة الفُرس»(و مردم خوارزم٬ آنـها شاخه‌ای از درخت استوار پارسیـان (ایرانیـان) هستند.)

    منبع:  الاثار الباقیـه عن القرون الخالیـه، ابوریحان محمد ابن احمد بیرونی (۳۶۲ – ۴۴۰ ق)-تحقیق و تعلیق: پرویز اذکایی-ناشر: مـیراث مکتوب-چاپ اول: تابستان ۱۳۸۰

     باید دانست زبان خوارزمـی، یک زبان ایرانی‌تبار شرقی هست و با زبان‌های ایرانی(آریـایی) سغدی و استی و زبان‌های پامـیری از یک خانواده مـیباشد.

     ابو الحسن مسعودی درون التنبیـه و الاشراف مـیینویسد:«پارسیـان قومـی بودند کـه قلم‌روشان دیـار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان که تا مجاور ارمنیـه و اران و بیلقان که تا دربند کـه باب و ابواب هست و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشـهر کـه نیشابور هست و هرات و مرو و دیگر ولایت‌های خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمـین عجمان کـه در وقت حاضر بـه این ولایت‌ها پیوسته‌است، همـهٔ این ولایت‌ها یک مملکت بود، پادشاه‌اش یکی بود و زبان‌اش یکی بود، فقط درون بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی کـه زبان را بدان مـی‌نویسند یکی باشد، زبان یکی هست وگر چه درون چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان‌های پارسی.»

     

    اصل عربی:

    فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغیرها وآذربیجان إلی ما یلی بلاد أرمـینیة وأران والبیلقان إلی دربند وهو الباب والأبواب والری وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشـهر، وهی نیسابور، وهراة ومرو وغیر ذلک من بلاد خراسان وسجستان وکرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلک من أرض الأعاجم فی هذا الوقت وکل هذه البلاد کانت مملکة واحدة ملکها ملک واحد ولسانـها واحد، إلا أنـهم کانوا یتباینون فی شیء یسیر من اللغات وذلک أن اللغة إنما تکون واحدة بأن تکون حروفها التی تکتب واحدة وتألیف حروفها تألیف واحد، وإن اختلفت بعد ذلک فی سائر الأشیـاء الأخر کالفهلویة والدریة والآذریة وغیرها من لغات الفرس.

    (مسعودي، علي بن حسين: «التنبيه و الاشراف»، بـه تصحيح عبدالله اسماعيل الصاوي، قاهره، 1357 ق.)

     

    از این نکته برمـیاید کـه فارسی دری تنـها یکی از زبانـهای گروه مردمان پارسی حساب مـی‌شود و گویندگان زبانـهای دیگر مانند زبان آذری  و پهلوی و زبانـهای دیگر پارسی (ایرانی) نیز جزو گروه مردمان پارسی حساب مـی‌شدند. 

     

     

     

    برای نمونـه دیگر درون کتاب مرزبان نامـه، کـه ترجمـه‌ای هست از طبری کهن بـه زبان دری، وراوینی درون مقدمـه ترجمـه زبان طبری کهن را “فرس-قدیم” مـی‌خواند و مـیگوید کـه که آن را از فرس قدیم(طبری کهن) بـه فارسی دری ترجمـه مـی‌کند.

     

    Kramers, J.H. «Marzban-nāma.» Encyclopaedia of Islam. Edited by: P.Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2007. Brill Online. 18 .

     

     

    حتی درون متون دوران قاجاریـه، بـه اقوام کرد و لک لقب «فرس قدیم» را مـی‌دادند و خارجیـها لکها و لرها و بختیـاریـها و کردها را جزو گروه‌های پارسی مـی‌شمردند و خود آن گروه نیز خود را از «فرس قدیم» مـی‌دانستند.

    برای نمونـه:

    Shiel, Lady (Mary). Glimpses of Life and Manners in Persia. London: John Murray, 1856.

    در این کتاب مـی‌خوانیم:

    The PERSIAN TRIBES The tribes are divided into three races-Toorks, Leks and Arabs.  The first are the  invaders from Toorkistan, who, from time ‘immemorial, have established themselves in Persia, and who still preserve their language. The Leks form the clans of genuine Persian blood, such as the Loors, Bekhtiaris.  To them might be added the Koords, as members of the Persian family; but their numbers in the dominions of the Shah are comparatively few, the greater part of that widely-spread people being attached to Turkey. Collectively the Koords are so numerous that they might be regarded as a nation divided into distinct tribes. Who are the Leks, and who are the Koords? This inquiry I cannot solve. I never met anyone in Persia, either eel or moolla, who could give the least elucidation of this question. All they could say was, that both these races were Foors e kadeem,-old Persians. They both speak dialects the greater part of which is Persian, bearing a strong resemblance to the colloquial language of the present day, divested of its large Arabic mixture. These dialects are not perfectly alike, though it is said that Leks and Koords are able to comprehend each other. One would be disposed to consider them as belonging to the same stock,. did they not both disavow the connection.  A Lek will- admit that a Koord, like himself, is an  “old Persian”(Foors-e-Qadim) but he denies that the families are identical, and a Koord views the question in the same light.

     

    در اینجا گفته شده هست که لک‌ها، لرها، بختیـاری‌ها و کردها جزو پارسیـان اصیل هستند و مردمان ایران (چه ایل چه ملا و غیره) آنـها را “فرس قدیم” مـیدانستند و خود این گروه‌ها نیز خود را فرس قدیم مـیدانستند.

     

    شاید یک نمونـه دیگر از این را مـیتوان درون روزنامـه جنگل پیش از پهلویـها دید کـه نگارنده‌ی یک مقاله درون آن درون رابطه با قفقاز مـینیوسد:” قفقازیة جنوبی یعنی ولایـات جنوبی قفقاز کـه هریک از آنـها بـه شـهادت تاریخ اسم معینی داشته و دارند همـه فارسی نژاد ، همـه ایرانی الاصل ، غیر از زبانشان کـه فعلاً ترکی هست همـه چیزشان ایرانی هست امروز اسم آذربایجان را بـه خود گذاشت ، چرا  به چه جهت ؟”(این مقاله درشماره ٢۴ روزنامـه جنگل ( نشریـه نـهضت جنگل ) مورخه ٢٣ ربیع الثانی١٣٣۶ هجری قمری برابر با ١٧ بهمن ١٢٩۶ خورشیدی بـه قلم ناشناس چاپ شده بود . متن کامل این مقاله را درون کتاب مجموعه ی روزنامـه های جنگل در صفحات ١۶٣-١۶١ مـی توانید ببینید . مشخصات کتاب :نام کتاب :مجموعه ی روزنامـه های جنگل-به کوشش : امـیر نعمتی لیمائی-ناشر و محل نشر : امـیدمـهر ،مشـهدسال نشر : 1389-قطع کتاب : رحلی-تعداد صفحات : 240-بها : 75000 ریـال)

    و درون واقع منظور روزنامـه‌نگاران جنگل از نژاد فارسی همان نژاد ایرانی (یعنی ایرانی‌زبان) بوده است.

     

    پیوند ایران و فارس نیز درون متون کهن بارها گواهی گردیده‌است، چنان کـه حمزه اصفهانی مـی‌نویسد(تاریخ پیـامبران و شاهان، ترجمـه جعفر شعار، انتشارات امـیرکبیر، ۱۳۶۷، ص ۲): «آریـان کـه همان فرس هست در مـیان این کشورها قرار دارد و این کشورهای شش گانـه محیط بدان اند، زیرا جنوب شرقی زمـین درون دست چین، و شمال درون دست ترک، مـیانـه جنوب درون دست هند، رو بـه روی آن یعنی مـیانـه شمالی درون دست روم و جنوب غربی درون دست سودان و مقابل آن یعنی شمال غربی درون دست بربر است».

     

    بنابراین که تا دوران اخیر لغت «فارس» محدود بـه گونـه «دری» فارسی نبوده‌است و در واقع شامل زبانـهای متعدد ایرانی و ساکنیـان مردم ایران مـیشده‌است.  همچنین درون این نکته حمزه‌ی اصفهانی حتما باز گفت کـه “فارس” بـه معنی خاص همان استان فارس هست ولی بـه مرور زمان بـه نام کل کشور ایران تبدیل شده است.

     

     

    بنابراین، برخلاف قومگرایـان کـه امروز “خلق فارس”، “خلق بلوچ”، و “خلق کرد” قائل هستند درون متون دوران اسلامـی چنین عنوانـهایی وجود نداشت.   ولی درون ادبیـات قوم‌گرایـانـه و چپ و ایران‌ستیرانـه کوشش مـی‌شود کـه این واژه “فارس” را محدود کنند بهانی کـه به زبان فارسی‌دری تکلم مـیکنند.   ولی بـه قول استاد کیـانی حتما توجه داشت:

     

    واحدی بـه نام «قوم فارس/ پارس» نزدیك بـه دو هزار سال پیش درون جامعه‌ی یك‌پارچه‌ی ایران تحلیل رفت و از این رو گفت‌وگو از «قوم فارس/ پارس» درون ایران معاصر، بی‌معنا و فاقد موضوعیت است؛ و دقیقاً از این رو هست كه قوم‌سازان و تجزیـه‌طلبان تاكنون نتوانسته‌اند مشخص كنند و توضیح دهند كه منظورشان از «قوم فارس» یـا «فارس‌ها» دقیقاً چیست. اما از آن جا كه مـهم‌ترین دودمان‌های پادشاهی ایران (هخاان و ساسانیـان) از ایـالت پارس/ فارس برخاسته بودند، توسعاً، كل كشور ایران، چنان كه درون متون كهن و مـیانـه‌ی یونانی، لاتینی، ارمنی، سریـانی، چینی، و فارسی – عربی دوران اسلامـی مشاهده مـی‌شود، از دیرباز و سنتاً پارس/ فارس/ فُرس خوانده مـی‌شده است. حتا هنوز نیز درون زبان‌های اروپایی از كشور ایران گاه با نام پارس (انگلیسی: Persia؛ فرانسوی: ‍Perse) یـاد مـی‌شود و البته اگر خواست رضا پهلوی نبود، نام رسمـی ایران درون اسناد بین المللی هنوز پارس بود. بنابراین مشخص هست كه عنوان پارسی / فارسی، منحصراً دارای مفهومـی ملی هست و نـه قومـی.

     

    محدود این واژه‌ی کهن بـه تنـها گروه پارسی-دری زبانان یک تحریف تاریخ هست و بایست سخت از آن پرهیز کرد.  برای نمونـه اوحدی مراغه‌ای این را بـه عنوان زبان اصفهان معرفی مـیکند:

     

    دیم تو خورد و چشم مو تر

    هشکش ویکر وان خوزارو

    واتت کـه سر فلا کروهینی تو ساعتی

     کین آه سوته دل بهر چه تو وات ایستاده بو

     

    دیم=چهره،صورت (که درون فارسی‌دری کمتر بکار مـیرود)

    هشک=خشک

    وات=گفتن

    سوته=سوخته

    بو=باشد

     

     

    اوحدی‌ مراغه‌ای حدود سیصد سال بعد از ناصرخسرو مـیزیست.  ولی ناصر خسرو، شاعر، حکیم و نویسنده بزرگ ایرانی ملاحظه خواهیم کرد کـه اصفهان از زمان های دور شـهری بزرگ و دیدنی بوده است. ناصر خسرو درون حدود یک هزار سال پیش از اصفهان دیدن نموده هست و مـی نویسد: « من درون همـه ی زمـین پارسی گویـان، شـهری نیکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان ندیدم»

     

    اما منظور ناصرخسرو از “پارسی‌گویـان” تنـها زبان دری درون اینجا نبوده است.  چنانکه قطران تبریزی نیز زبان خود را “پارسی” و زبان خراسانی را “دری”مـیگوید.  در جای دیگر ولی ناصرخسرو واژه‌ی دری و فارسی را یکی مـیداند.

     

    در اینجا درون واقع تناقضی نیست، زیران زبا پارسی‌دری یک نمونـه از زبان‌های ایرانی هست و قطران تبریزی زبان آذری فهلوی را “پارسی” خوانده هست و ناصر خسرو زبان قدیمـی اصفهان را “پارسی” خوانده‌است.  زیرا لغت پارسی محدود بـه یک لهجه خاص ایرانی نبوده هست و درون کل معنی همان ایرانی مـیداده است.

     

    زبان فارسی دری خود گویش خراسانی زبان پارسی مـیانـه (پهلوی) مـی باشد کـه پس از اسلام گسترش یـافته و بر دیگر گویش های ایرانی این سرزمـین چیره شده است. ولی ریشـه پهلوی  زبان پارسی کنونی را مـی توان بـه آسانی ثابت کرد. مروری بر چند واژه متعلق بـه هر سه زبان پارسی باستان و مـیانـه و نو گواهی آشکار بر وجود پیوند مـیان این سه زبان ایرانی است:

     

    Aspa (پارسی باستان) > asp (پارسی مـیانـه) > اسب (فارسی)

    Kāma (پارسی باستان) > Kām (پارسی مـیانـه) > کام (فارسی)

    Daiva (پارسی باستان) > dēw (پارسی مـیانـه) > دیو (فارسی)

    Drayah (پارسی باستان) > drayā (پارسی مـیانـه) > دریـا (فارسی)

    Dasta (پارسی باستان) > dast (پارسی مـیانـه) > دست (فارسی)

    Bāji (پارسی باستان) > bāj (پارسی مـیانـه) > باج (فارسی)

    Brātar (پارسی باستان) > brādar (پارسی مـیانـه) > برادر (فارسی)

    Būmi (پارسی باستان) > būm (پارسی مـیانـه) > بوم (فارسی)

    Martya (پارسی باستان) > mard (پارسی مـیانـه) > مرد (فارسی)

    Māha (پارسی باستان) > māh (پارسی مـیانـه) > ماه (فارسی)

    Vāhara (پارسی باستان) > wahār (پارسی مـیانـه) > بهار (فارسی)

    Stūnā (پارسی باستان) > stūn (پارسی مـیانـه) > ستون (فارسی)

    Šiyāta (پارسی باستان) > šād (پارسی مـیانـه) > شاد (فارسی)

    Duruj / drauga (پارسی باستان) >  drōgh (پارسی مـیانـه) < دروغ (فارسی)

    پیوند ایران و فارس نیز درون متون کهن بارها گواهی گردیده است، چنان کـه حمزه اصفهانی مـی نویسد (تاریخ پیـامبران و شاهان، ترجمـه جعفر شعار، انتشارات امـیرکبیر، 1367، ص 2): «آریـان کـه همان فرس هست در مـیان این کشورها قرار دارد و این کشورهای شش گانـه محیط بدان اند، زیرا جنوب شرقی زمـین درون دست چین، و شمال درون دست ترک، مـیانـه جنوب درون دست هند، رو بـه روی آن یعنی مـیانـه شمالی درون دست روم و جنوب غربی درون دست سودان و مقابل آن یعنی شمال غربی درون دست بربر است».

     

    برای آگاهی خوانندگان از پیوند و ارتباط کامل زبان فارسی کنونی با زبان پارسی مـیانـه (پهلوی) نمونـه هایی از نوشته های پهلوی را درون زیر نقل مـی کنیم که تا آشکار شود کـه حقیقتأ زبان فارسی کنونی ادامـه زبان پهلوی عصر ساسانی است.

    قطعه شعری بـه زبان پهلوی (متون پهلوی، جاماسپ آسانا، گزارش سعید عریـان، 1371، ص 96):

    Dārom andarz-ē az dānāgān

    Az guft-ī pēšēnīgān

    Ō šmāh bē wizārom

    Pad rāstīh andar gēhān

    Agar ēn az man padīrēd

    Bavēd sūd-ī dō gēhān

    برگردان فارسی دری:

    «دارم اندرزی از دانایـان

    از گفته ی پیشینیـان

    به شما بگزارم (= گزارش دهم)

    به راستی اندر جهان

    اگر این از من پذیرید

    بُوَد سود دو جهان».

     

    اما این نکته ضروری هست که داریوش زبان خود را “آریـان” خوانده هست هرچند محققان امروزی آن را پارسی‌ باستان مـیخوانند. 

    همچنین کانیشکا، زبان ایرانی بلخی را “آریـان” خوانده هست و نـه بلخی/باختری.

    The “Aryan” Language, Gherardo Gnoli, Instituto Italiano per l’Africa e l’Oriente, Roma, 2002

    زبان دری هم یگی از گویشـهای مـهم ایرانی و ادامـه‌ی پارسی مـیانـه بـه لهجه‌ی خراسانی است.  آن را جزو زبانـهای ایرانی جنوبی غربی مـیدانند زیرا هرچند اصلش از فارس هست (پارسی مـیانـه) ولی دچار تحولاتی درون خراسان شده است.  یعنی زبان پارسی‌مـیانـه درون دوران ساسانیـان چنان گسترده شد کـه از فارس بـه محل‌های دیگر مانند خراسان و آذربایجان و غیره گسترش یـافت. زبان پارسی‌دری کنونی هم ادامـه لهجه خراسانی آن زبان فارسی‌مـیانـه درون خراسان مـیباشد.

    این نیز نظر زبان‌شناسان و محققان مـیباشد:

    “Middle Persian, also called Pahlavi is a direct continuation of old Persian, and was used as the written official language of the country.” “However, after the Moslem conquest and the collapse of the Sassanids, Arabic became the dominant language of the country and Pahlavi lost its importance, and was gradually replaced by Dari, a variety of Middle Persian, with considerable loan elements from Arabic and Parthian.”

    Ulrich Ammon, Norbert Dittmar, Klaus J. Mattheier, Peter Trudgill, “Sociolinguistics Hsk 3/3 Series Volume 3 of Sociolinguistics: An International Handbook of the Science of Language and Society”, Walter de Gruyter, 2006. 2nd edition. pg 1912.

    New Persian, is “the descendant of Middle Persian” and has been “official language of Iranian states for centuries”, whereas for other non-Persian Iranian languages “close genetic relationships are difficult to establish” between their different (Middle and Modern) stages. Modern Yaḡnōbi belongs to the same dialect group as Sogdian, but is not a direct descendant; Bactrian may be closely related to modern Yidḡa and Munji (Munjāni); and Wakhi (Wāḵi) belongs with Khotanese.”

    Skjærvø, Prods Oktor (2006). Encyclopedia Iranica,”Iran, vi. Iranian languages and scripts”.

    The language known as New Persian, which usually is called at this period (early Islamic times) by the name of Parsi-Dari, can be classified linguistically as a continuation of Middle Persian, the official religious and literary language of Sassanian Iran, itself a continuation of Old Persian, the language of the Achaemenids. Unlike the other languages and dialects, ancient and modern, of the Iranian group such as Avestan, Parthian, Soghdian, Kurdish, Pashto, etc., Old Middle and New Persian represent one and the same language at three states of its history. It had its origin in Fars and is differentiated by dialectical features, still easily recognizable from the dialect prevailing in north-western and eastern Iran.

     (Lazard, Gilbert 1975, “The Rise of the New Persian Language” in Frye, R. N., The Cambridge History of Iran, Vol. 4, pp. 595-632, Cambridge: Cambridge University Press.(

     

    زبان پارسی‌مـیانـه ولی درون استان فارس روند خود را ادامـه داد و در برخی از فهلویـات حافظ و سعدی مـیتوان آن را دید:

    برای نمونـه درون دیوان حافظ مـی‌بینیم:

    بپی ماچــان غرامت بسپريمن

    غرت يک وی روشتــی ازامادی

    غم ای دل بوادت خورد ناچا

    وغر نـه اوبنی آنچه‌ات نـه‌شاد دی

    (ديوان حافظ بـه تصحيح دكتر پرويز خانلري، چاپ دوم، تهران: انتشارات خوارزمي، 1362، جلد اول،ص874).

     

    برگردان:

    در “پای ماچان” (محل ویژه محاکمـه درون حضور قاضی) غرامت بسپاریم

    اگر یک رفتار زشتی از ما دیدی

    غم این دل را حتما خورد ناچار

    وگرنـه بینی آنچه نشائی دید.

     

    بنابراین زبان پارسی‌دری ریشـه درون استان فارس از طریق پارسی‌مـیانـه دارد ولی درون زمان ساسانیـان پارسی‌مـیانـه درون خراسان بجای زبان‌های دیگر ایرانی (پارثی و بلخی و سغدی..) گسترش یـافت و زبان پارسی دری همان ادامـه این گویش پارسی‌مـیانـه درون خراسان است.  خلاصه این یک زبان ایرانیست کـه فردوسی طوسی و رودکی و حافظ و قطران و خاقانی …و هویت ایرانیـان را بهم پیوند مـیدهد و تنـها زبان ایرانی هست که درون جهان آثارهای کهنش بیش از  پانصدهزار که تا یک ملیون نسخه مـیباشد.  البته شکی نیست کـه تمدن ایرانی تنـها زبان فارسی نیست و مجموع زبان‌های ایرانی و فرهنگ‌های ایرانی تشکیل‌دهنده‌ی این تمدن هستند.

     

     

    پس از این همـه اسناد، بنابراین نتیجه‌گیری مـیشود واژه پارسی از دوران ساسانی و بویژه دوران اسلامـی بـه دو معنی بوده است:

     

    یکیـانی کـه از استان فارس هستند.

     

    دوم درون متون دوران اسلامـی، واژه‌ی فارسی برابر هست با ایرانی و ایرانی‌تباران.  برای همـین متون عصر قاجاریـه زبانـهای کردی، لکی، بختیـاری و غیره را “فرس قدیم” مـیخوانند یـا درون مرزبان‌نامـه کـه اصلش حتما به طبری قدیم باشد آن را “فرس قدیم” مـیخواندند.  واژه فرس/فارس/پارسی یعنی همان ایرانی و هرگز تنـها متعلق بـه گویشوران پارسی‌دری نبوده است.  

     

    بنابراین:

     

    واحدی بـه نام «قوم فارس/ پارس» نزدیك بـه دو هزار سال پیش درون جامعه‌ی یك‌پارچه‌ی ایران تحلیل رفت و از این رو گفت‌وگو از «قوم فارس/ پارس» درون ایران معاصر، بی‌معنا و فاقد موضوعیت است؛ و دقیقاً از این رو هست كه قوم‌سازان و تجزیـه‌طلبان تاكنون نتوانسته‌اند مشخص كنند و توضیح دهند كه منظورشان از «قوم فارس» یـا «فارس‌ها» دقیقاً چیست. اما از آن جا كه مـهم‌ترین دودمان‌های پادشاهی ایران (هخاان و ساسانیـان) از ایـالت پارس/ فارس برخاسته بودند، توسعاً، كل كشور ایران، چنان كه درون متون كهن و مـیانـه‌ی یونانی، لاتینی، ارمنی، سریـانی، چینی، و فارسی – عربی دوران اسلامـی مشاهده مـی‌شود، از دیرباز و سنتاً پارس/ فارس/ فُرس خوانده مـی‌شده است. حتا هنوز نیز درون زبان‌های اروپایی از كشور ایران گاه با نام پارس (انگلیسی: Persia؛ فرانسوی: ‍Perse) یـاد مـی‌شود و البته اگر خواست رضا پهلوی نبود، نام رسمـی ایران درون اسناد بین المللی هنوز پارس بود. بنابراین مشخص هست كه عنوان پارسی / فارسی، منحصراً دارای مفهومـی ملی هست و نـه قومـی.

     

    اما از دوران قومگرایی بعد از حزب توده و استالین،.. کم کم برخی از نویسندگان تنـها واژه‌ی پارسی را اختصاص دادند بـه یکی از زبان‌های ایرانی بـه نام پارسی‌دری درون حالیکه قومـیت گویشوران پارسی‌دری از لحاظ نام بومـی تنـها و تنـها ایرانی هست و آنـها بـه یک زبان ایرانی سخن مـیگویند.  علت اینکه زبان فارسی‌دری(یعنی گویش خراسانی پارسی‌مـیانـه) بـه نام “فارسی” شناخته شد بخاطر این بود کـه گسترده‌ترین زبان ایرانی بعد از اسلام شد و چون نام ایران هم “فرس” بود این زبان “فارسی” شناخته شد.  وگرنـه برفرض اگر زبان لارستانی گسترده‌ترین گویش زبانـهای ایرانی بعد از اسلام مـیشد آن را “فارسی” مـیخواندند و زبان  دری خراسان دیگر نامش فارسی نمـیماند. 

    بنابراین تمامـی گویشوران پارسی‌دری (بجز هزاره‌ها و اقوام مغول دیگر کـه در چند سده اخیر فارسی‌زبان شدند) تنـها و تنـها شاخه‌ای از قوم ایرانی هستند.  چنانکه ابوریحان بیرونی، زبان ایرانی شرقی خوارزمـی (که با سکایی ربط دارد) و مردمان خوارزم را ساخه‌ای از ایرانیـان(پارسیـان) مـیدانند. 

    ایجاد و فرضیـه‌ی قومـی بـه نام “فارس” بجای واژه‌ی اصلی یعنی همان قوم ایرانی با شاخه‌ی زبان پارسی‌دری تنـها و تنـها به منظور تجزیـه ایران مطرح شده است.

    دوباره این نکته‌ی مـهم تکرار مـیشود.

    نتیجه‌گیری مـیشود واژه پارسی از دوران ساسانی و بویژه دوران اسلامـی بـه دو معنی بوده است:

     

    یکیـانی کـه از استان فارس هستند.

    دوم درون متون دوران اسلامـی، واژه‌ی فارسی برابر هست با ایرانی و ایرانی‌تباران.  برای همـین متون عصر قاجاریـه زبانـهای کردی، لکی، بختیـاری و غیره را “فرس قدیم” مـیخوانند یـا درون مرزبان‌نامـه کـه اصلش حتما به طبری قدیم باشد آن را “فرس قدیم” مـیخواندند.  واژه فرس/فارس/پارسی یعنی همان ایرانی و هرگز تنـها متعلق بـه گویشوران پارسی‌دری نبوده است.  

    این نکته نیز ضروری است:

    ترکان/عربان نیز بجای واژه‌ی فارس گاهی وقتها واژه‌ی تات/تاجیک/عجم را بکار مـیبردند کـه شامل همـه‌‌ی ایرانی‌زبانان بوده است.  در متون صفوی یکسره و همـه جا بین تات/تاجیک(ایرانیـان) و ترکان تفاوت گذاشته‌اند و در واقع منظور از تات/تاجیک(ایرانیـان) کل ایرانی‌زبانان بوده است.  همچنین درون دوران صفوی دگردیسی درون واژه‌ی عجم نیز انجام گرفت بـه این معنی کـه عثمانیـان کـه کشور ایران را “عجم” مـیخواندند ساکنین شیعه آن را نیز عجم خواندند و برخی از سنی‌زبانان کرد با اقتباس این واژه از عثمانیـان، تمامـی شیعیـان ترک‌زبان و ایرانی‌زبان (حتی کردهای کلهر و غیره) را “عجم” خوانده‌اند. 

    مفهوم واژه‌ی کرد و قوم “کرد”

    نگارنده با پژوهش‌های گسترده روی این موضوع(و متون تاریخی و قول محققان برجسته) بر این باور هست که نام کرد تنـها و تنـها درون معنی اصلی آن  یک  معنی اجتماعی داشته هست و به منظور ایرانی‌زبانان که یک نوع شیوه‌ی زندگی خاصی داشتند.  هرچند چند  منبع کهن حتی اقوام غیرایرانی(مانند عرب) را نیز “کرد” دانسته‌اند.

     خوانندگان مـی توانند بـه ادبیـات کلاسیک فارسی نیز رجوع کرد. شاعران و نویسندگان پارسی گوی درون قرن های اول اسلام واژهء کُرد را بـه معنای عشایر و رمـه‌گر و همچنین چوپان و شبان بـه کار اند.

    رودکی گوید:

    از بخت و کیـان خود بگذشتم و پَردَختم / چون کُرد بماندستم تنـها من و این باهو (باهو بـه معنای چوبدستی شبانان).

    در اسرار التوحید نیز آمده است: کُرد بود و دار. درون گویش طبری امروز هنوز واژهء کُرد بـه همـین معنا بـه کار مـی رود. عرب های سورستان (عراق و سوریـه امروز) کُرد نامـیده مـی شدند.

    واژهٔ کرد درون دوران تاریخی بعد از حمله اعراب بـه ایران بـه معنای رمـه گردانان و کوچ‌نشینان فلات ایران بزرگ بـه كار رفته هست و هرگز معنی زبانی خاص یـا قوم خاص یـا فرهنگی خاص را نمـی‌دهد.  چنانکه امروز هم این واژه هنوز معنی زبانی خاص یـا گروهی خاص را نمـی‌دهد و در واقع زبان‌هایی وجود دارند کـه نامشان کردی است.  برای نمونـه زبانـهای سورانی و کرمانجی نـه یک گویش از هم بلکه دو زبان متفاوت درون حد تفاوت انگلیسی و آلمانی شناخته مـی‌شوند.

     

    در این راستا بـه چند سند محکم نگاه مـی‌کنیم.

     

    حمزه اصفهانی مـینویسد : « کانت الفرس تسمـی الدیلم الاکراد طبرستان کما کانت تسمـی العرب اکراد سورستان » (تاریخ سنی ملوک الارض)

    یعنی پارسیـان (ایرانیـان)،  دیلمـیان (یکی از گروه‌های مـهم ایرانی‌زبان) را کردهای طبرستان مـیدانستند – چنانکه اعراب را کردهای سورستان.

     

    در لغتنامـه دهخدا نیز آمده است:

     

    توسعاً بمناسبت چادرنشيني اين طايفه بطور مطلق بر چادرنشينان اطلاق مي شود. بدوي . بقول حمزه اصفهاني ايرانيان قديم (فرس ) ديلميان را اکراد طبرستان ميناميدند و اعراب را کردان سورستان ميخواندند. (فرهنگ فارسي معين):

     

    از رخت و کياي خويش من رفتم و پردختم 
    چون کرد بماندستم تنـها من و اين باهو.

    رودکي .

    بينيت همي بينم چون خانـه کردان 
    آراسته همواره به شيراز و به رُخبين .

    عماره .

    در بيابان بديد قومي کرد
    کرده از موي هر يکي کولا.

    باراني (از حاشيه فرهنگ اسدي نخجواني)

     

    چو سيلاب خواب آمد و هر دو برد
    چه بر تخت سلطان چه بر دشت کرد.

    سعدي .

    بخارا خوشتر از لوکر خداوندا همي داني 
    وليکن کرد نشکيبد ازين دوغ بياباني .

    غزالي لوکري .

     

     

    پروفسور مـینورسکی مـی‌نویسد:

     

    V. Minorsky, Encyclopedia of Islam: “We thus find that about the period of the Arab conquest a single ethnic term Kurd (plur. Akrād ) was beginning to be applied to an amalgamation of Iranian or iranicised tribes., “Kurds” in Encyclopaedia of Islam”. Edited by: P. Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2007. Brill Online. accessed 2007.

     ترجمـه:

    در زمان اعراب، لغت قومـی کرد به منظور تیره‌های قبایل گوناگون ایرانی‌تبار و ایرانی‌شده بکار مـیرفت.

     دکتر پرویز خانلری مـی‌نویسد:

     

    نام کردی عاده بـه زبان مردمـی اطلاق مـیشود کـه در سرزمـین کوهستانی واقع درون مغرب فلات ایران زندگی مـیکنند. قسمتی از این ناحیـه اکنون جزء کشور ایران هست و قسمتی درون کشور ترکیـه و قسمتی دیگر از جمله کشور عراق شمرده مـیشود. درون خارج از این منطقه نیز اقلیتهای کرد وجود دارند کـه از آن جمله گروهی درون شمال خراسان و گروههایی در جمـهوریـهای ارمنستان ، گرجستان و آذربایجان و عده­ی کمـی نیز درون ترکمنستان بـه این گویشـها سخن مـیگویند. درون سوریـه نیز یک اقلیت کرد زبان از چند قرن پیش بـه وجود آمده است.
    زبان یـا گویش کردی همـهی این نواحی یکسان نیست. حتی تردید هست در این کلمـه « کرد » بـه قوم واحدی کـه دارای مختصات نژادی یـا ایلی با گویش معینی باشند اطلاق شده باشد. درون بسیـاری از منابع تاریخی کـه به زبان عربی درون قرنـهای نخستین اسلام تألیف یـافته ، این کلمـه را معادل کلمـه « شبان » و « چوپان » بکاراند.
    ابن حوقل کوچ (قفص) کرمان را « صنف من الاکراد » مـیداند و حال آنکه مقدسی (احسن التقاسیم) زبان ایشان را شبیـه زبان مردم سند شمرده است.
    یـاقوت حموی مردمان ساسون را « الاکراد السناسنـه » مـیخواند (معجم البلدان)
    حمزه اصفهانی مـینویسد : « کانت الفرس تسمـی الدیلم الاکراد طبرستان کما کانت تسمـی العرب اکراد سورستان » (تاریخ سنی ملوک الارض)
    در کارنامـه‌ی اردشیر بابکان (پاپکان) هم کردان بـه معنی شبانان آمده است ، نـه نام و نژاد یـا قبیله. درون گویش طبری امروز نیز کلمـه‌ی کرد بـه معنی چوپان و شبان است. (واژه نامـه طبری، صادق کیـا، ص ۱۶۶)

     زبانـها و گویش‌های ایران. منبع: کتاب تاریخ زبان فارسی نویسنده: دکتر پرویز ناتل خانلری

     محققان امروزی غربی نیز این نظر را دارند.

     دکتر مارتین وان بروینسن، پژوهشگر آلمانی و کردشناس معروف مـی‌نویسد:

     Martin van Bruinessen, “The ethnic identity of the Kurds”, in: Ethnic groups in the Republic of Turkey, compiled and edited by Peter Alford Andrews with Rüdiger Benninghaus [=Beihefte zum Tübinger Atlas des Vorderen Orients, Reihe B, Nr.60].

     Wiesbaden: Dr. Ludwich Reichert, 1989, pp. 613-21. excerpt: “The ethnic label “Kurd” is first encountered in Arabic sources from the first centuries of the Islamic era; it seemed to refer to a specific variety of pastoral nomadism, and possibly to a set of political units, rather than to a linguistic group: once or twice, “Arabic Kurds” are mentioned. By the 10th century, the term appears to denote nomadic and/or transhumant groups speaking an Iranian language and mainly inhabiting the mountainous areas to the South of Lake Van and Lake Urmia, with some offshoots in the Caucasus…If there was a Kurdish speaking subjected peasantry at that time, the term was not yet used to include them.”

    ترجمـه:

    نام قومـی “کرد” کـه در منابع  قرن اول اسلام دیده مـیشود  بر یک پدیده رمـه‌گرایی و شاید واحدهای سیـاسی نامـیده مـیشد و نـه یک گروه زبانی.  چندین بار حتی “کردهای عرب” درون منابع نامبرده شدند.  اما درون پایـان قرن دهم مـیلادی، این نام به منظور گروه‌های متعدد رمـه‌گران و کوچ‌گران ایرانی‌زبان بکار مـیرفته هست که از دریـاچه وان که تا دریـاچه ارومـیه و مناطقی از قفقاز زندگی مـید..  اگر درون آن زمان روستا‌نشینی بودند کـه به زبان‌های کردی امروز تکلم مـی‌د، هنوز نام “کرد” درون آن زمان شامل آنـها نمـی‌شد.

     

    پروفسور ولادمـیر ایوانف نیز مـی‌گوید:

     

    Wladimir Iwanov:”The term Kurd in the middle ages was applied to all nomads of Iranian origin”.(Wladimir Ivanon, “The Gabrdi dialect spoken by the Zoroastrians of Persia”, Published by G. Bardim 1940. pg 42(

     

    ترجمـه: نام کرد درون قرن‌های مـیانـه (کم و بیش از قرن پنجم مـیلادی که تا شانزدهم مـیلادی) نامـی بود کـه بر همـه‌ی رمـه‌گران و کوچ‌گران ایرانی نامگزاری مـی‌شد.

     

    پروفسور دایوید مکنزی کـه تز خود را روی زبان‌های کردی نوشته هست مـیگیود:

     

    David Mackenzie: “If we take a leap forward to the Arab conquest we find that the name Kurd has taken a new meaning becoming practically synonmous with ‘nomad’, if nothing more pejorative” D.N. Mackenzie, “The Origin of Kurdish”, Transactions of Philological Society, 1961, pp 68-86

     

    ترجمـه:  اگر بـه حدود دوران گسترش امپراتوری اعراب نگاه کنیم، خواهیم یـافت کـه عنوان کرد با رمـه‌گر و کوچ‌گر دارای یک معنی است.

     

    پروفسور ریچارد فرای، ایران‌شناس نامـی:

     

    Richard Frye,”The Golden age of Persia”, Phoneix Press, 1975. Second Impression December 2003. pp 111: “Tribes always have been a feature of Persian history, but the sources are extremly scant in reference to them since they did not ‘make’ history. The general designation ‘Kurd’ is found in many Arabic sources, as well as in Pahlavi book on the deeds of Ardashir the first Sassanian ruler, for all nomads no matter whether they were linguistically connected to the Kurds of today or not.

    The population of Luristan, for example, was considered to be Kurdish, as were tribes in Kuhistan and Baluchis in Kirman”

     

    ترجمـه:

     

    قبایل همـیشـه بخشی از تاریخ ایران بودند هرچند منابع درون مورد آنـها کم هست زیرا  آنـها خود تاریخساز نبودند.  عنوان فراگیر و عامـیانـه “کرد” کـه در بسیـاری از کتاب‌های عربی و حتی پهلوی (کارنامک اردشیر پاپکان) دیده مـیشود نامـی بود کـه فراگیرنده‌ی همـه‌ی کوچ‌گران و چادرنشنیـان مـیبود حتی اگر با مردمانی کـه امروز نام “کرد” دارند از پیوند زبانی نبودند.  برای نمونـه، برخی از منابع مردمان لرستان را کرد نامـیدند و همچنین قبایل کوهستان و حتی بلوچان کرمان. 

     

    بنابراین واژه‌ی “کرد” درون متون پارسی تنـها بـه معنی چادرنشینان و رمـه‌گران بوده هست و زبان یـا قوم خاصی را منظور نبوده است.  بلکه یک نوع شیوه‌ی زندگی بـه معنای عشایر و همچنین شبان بوده است. 

     

    برای همـین درون کارنامک اردشیر پاپکان (که شاهنامـه نیز از آن استفاده کرده است)، دکتر آساطوریـان مـیگوید:

     

    The earliest occurrence of this term in written sources is attested in

    the form of kurt (kwrt-) in the Middle Persian treatise (Karnamak   Artax-shir Pabakan), compiled presumably in the second half of the 6th century A.D. It occurs four times in the text (Kn. I, 6; VIII, 1; IX 1, 2) in plural form, kurtan, twice in conjunction with shah “chieftain, ruler” (kurtan

    shah), once with shupanan “shepherds” (kurtan shupanan), and only once in a bare form, without a supplement.   It is clear that kurt in all the contexts has a distinct social sense, “nomad, tent-dweller”.  It could equally be an attribute for any Iranian ethnic group having similar characteristics. To look for a particular ethnic sense here would be a futile exercise.

     

    و همچنین نیز درون مقالهء دانشنامـهء ایرانیکا بقلم س.ج. سرتی C.G. Cereti نوشته شده است:

    http://www.iranicaonline.org/articles/karnamag-i-ardasir

    Kurds (a term that in pre-Islamic times designated the various nomadic lineages, rather than a specific ethnicity).

     

    برای شرح کامل درون این موضوع مقاله زیر معرفی مـیشود:

    http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/prolegomena-to-study-kurds.pdf

    G. Asatrian, Prolegomena to the Study of the Kurds, Iran and the Caucasus, Vol.13, pp.1-58, 2009

    در مقاله‌ی بالا نشان داده مـیشود کـه زبانـهای مادی با زبانـهایی کـه امروز کردی شناخته مـیشوند فرق دارد و بیشتر زبانـهای مادی نزدیک بـه تاتی آذربایجان و زبانـهای مرکزی اصفهان هستند. 

    بنابراین از لحاظ تاریخی نمـیتوان کرد را بجز ایرانی‌زبان معرفی کرد.  امروز هم زبانـهایی مانند کلهری/زازایی/هورامـی با سایر زبان‌های ایرانی مانند (لری و دری و گیلکی)  بیشتر قرابت دارند که تا با سورانی/کرمانجی. تفاوت سورانی و کرمانجی نیز همانقدر هست که تفاوت گیلکی و کلهری.  بنابراین بـه اندیشـه‌ی ما مردمانی کـه به نام کرد شناخته مـیشوند بـه معنی ایرانی‌زبانان تنـها معنی مـیدهند و بنابراین ایرانی هستند و شاخه‌ای از قوم ایرانی.

    بنابراین، آنچه امروز مردم کرد شناخته مـیشود تنـها و تنـها بـه معنی ایرانی‌زبانان و ایرانی درست هست و ایجاد شکاف بین این مردمان و سایر ایرانی‌زبان تنـها بـه نفعانی هست کـه مـیخواهند تمدن بزرگ ایرانی را شاخه‌شاخه کنند و از بین ببرند.  همچنین با تعریف نادرست و شاخه‌شاخه قوم ایرانی بـه چند گروه متخاصم تنـها و تنـها گروه‌های اعراب و ترکان منطقه از آن بهره مـیبرند. 

     

    بلوچ درون متون قدیم

     

    واژه‌ی بلوچ هم درون واقع بـه همـین معنی است.

    It is important to note that the sources do not mention any leaders. It is likely that the Balōč at this period were a series of tribal communities not sharing any feelings of common ethnicity. In fact, the name Balōč (Balūč) appears to have been a name used by the settled (and especially the urban) population for a number of outlaw tribal groups over a very large area. The etymology is unclear, as is that of Kūč (also written as Kūfeč, Kōfč or—arabized—Qofṣ), a name generally taken to refer to a comparable neighboring tribal community in the early Islamic period. The common pairing of Kūč with Balūč in Ferdowsī (see, e.g., Dehḵodā, s.vv.) suggests a kind of rhyming combination or even duplication, such as is common in Persian and historically related languages (cf. tār o mār). The Balōč may have entered the historical record as the settled writers’ generic nomads. Because of the significance of their activities at this period they would gradually have become recognized as the nomads par excellence in this particular part of the Islamic world. It is possible, for example, that Balūč, along with Kūč, were terms applied to particular populations which were beyond the control of settled governments; that these populations came to accept the appellation and to see themselves in the cultural terms of the larger, more organized society that was established in the major agricultural territories; but they remained, then as now, a congeries of tribal communities of various origins. There is also ethnographic evidence to suggest that Balūč, irrespective of its etymology, may be applied to nomadic groups by the settled population as a generic appellation in other parts of eastern and southern Iran.
    B. Spooner, Encyclopedia Iranica, “Baluch: Geography, History, Ethnography”

     

    بنابراین واژه “کرد” و “بلوچ” یک نوع شیوه‌ی زندگی بودند و نـه قومـیت خاص.  به گمان نویسند واژگانی مانند لر و لک و غیره کـه برای برخی از گروه‌های ایرانی‌زبان بکار رفته هست بیشتر با شیوه‌ی زندگی یـا جغرافیـای خاصی کار داشته است.  تمامـی این گروه‌ها جزو همان قومـی ایرانی و شاخه‌ی از آن مـیباشند.  همچنین واژگان دیگر کـه برای برخی از زبانـها بکار رفته هست بیشتر بخاطر نام آن منطقه بوده است. 

     

    درباره‌ی کرد و بلوچ مـی‌توان نمونـه‌هایی از شاهنامـه نیز آورد.
    در داستان ضحاک:
    خورشگر بدیشان بُزی چند و مـیش
    سپردی و صحرا نـهادیش پیش
    کنون کُرد از آن تخمـه دارد نژاد
    که ز آباد ناید بـه دل بَرْش یـاد

    در داستان سیـاوش
    هم از پهلو و پارس و کوچ و بلوچ
    ز گیلان جنگی و دشت سروچ

     

    زبان‌های آریـایی مادی امروز با کدام زبان‌ها ارتباط دارند؟

     

    از زبان مادی حدود ده  لغت بیشتر وجود ندارد.  دکتر آساطریـان درون این رابطه مـینویسد:

    http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/prolegomena-to-study-kurds.pdf

    G. Asatrian, Prolegomena to the Study of the Kurds, Iran and the Caucasus, Vol.13, pp.1-58, 2009:

    The Central Iranian dialects, and  primarily those of the Kashan area in the first place, as well as the Azari  dialects(otherwise called Southern Tati) are probably the only Iranian  dialects,which can pretend to be the direct offshoots of Median (on the Medians and their language, see D’yakonov 1956; idem 1993; Mayrhofer  1968; Schmitt 1967; also Asatrian 2009)  (pg 22)

     

    یعنی تنـها شاید زبانـهای مرکزی کاشان و زبان تاتی آذربایجان را بتوانـه ادامـه مادی دانست. و ایشان لفظ “شاید” را بکار مـیبرند.

    همانطور کـه گفته شد از زبان مادی تنـها حدود ده لغت بجای مانده است.  یکی از این لغتها spaka هست کـه در زبان خوانساری آن

    محقق نامدار آلمانی بـه نام پروفسور مارتین وان برونسن مـیگوید:

    http://www.let.uu.nl/~martin.vanbruinessen/personal/publications/Competing_Ethnic_Loyalties.htm

    “Kurdish Nationalism and Competing Ethnic Loyalties”, Original English version of:

    “Nationalisme kurde et ethnicités intra-kurdes”, Peuples Méditerranéens no. 68-69 (1994), 11-37.

    The great orientalist and expert on the Kurds, Vladimir Minorsky, once claimed that the various Kurdish dialects (from which he excluded Zaza and Gurani) showed underneath their obvious differences a remarkable unity, especially remarkable when compared with the great variety of very dissimilar Iranian languages spoken by the inhabitants of another mountainous area, the Pamirs. He concluded that this basic unity of the Kurdish language derived from a single language spoken by a large and important people, and suggested that these might have been the Medes (whom Kurdish nationalists in fact like to see as their ancestors).

    This view was criticised by the linguist D.N. MacKenzie, according to whom there are but few linguistic features that all Kurdish dialects have in common and that are not at the same time found in other Iranian languages. Systematic comparison of significant features of Kurdish with other Iranian languages moreover showed, according to MacKenzie, that Kurdish proper differs on a number of important points from what is known about Median. Kurdish has a strong south-western Iranian element, whereas Median presumably was a northwestern Iranian language. Zaza and Gurani, two related Iranian languages spoken in the north-western and south-eastern extremes of Kurdistan, do belong to the north-west Iranian group, and many of the differences between the northern (“Kurmanci”) and southern (“Sorani”) dialects of Kurdish proper are due to the profound influence of Gurani on the latter.[5] MacKenzie’s message, which he appeared to direct at Kurdish nationalist ideologues at least as much as at Minorsky, was that the Kurds have neither common origins nor basic cultural unity

     

    بنابراین از مـیان زبانـهای موجود ایرانی کنونی، نمـیتوان هیچ کدام را بـه طور قطعی ادامـه مادی دانست. از این مـیان، تنـها زبانـهای تاتی درون آذربایجان (و تالشی) و زبانـهای مرکزی اصفهان چند ویژگی زبان مادی باستان را دارند:

    http://www.iranica.com/articles/isfahan-xx-geography-of-the-median-dialects-of-isfahan

    The Median Dialects of Isfahan, Habib Borjian, Iranica

    در رابطه با ریشـه‌ی ایرانی زبان‌های کردی مـیتوان گفت کـه آنـها مـیانـه‌ای بین پارثی پهلوی و پارسی مـیانـه هستند و از هر دو که تا نفوذ گرفته‌اند:

    http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/prolegomena-to-study-kurds.pdf

    G. Asatrian, Prolegomena to the Study of the Kurds, Iran and the Caucasus, Vol.13, pp.1-58, 2009

    زبانـهای ایرانی دیگر کنونی مانند لکی و تالشی و زازاکی و گیلکی…بیشتر بـه زبان پارثی (پهلوی) ارتباط دارند:

    Paul, Ludwig (1998a). The position of Zazaki among West Iranian languages. In Proceedings of the 3rd European Conference of Iranian Studies, 11-15.09.1995, Cambridge, Nicholas Sims-Williams (ed.), 163-176. Wiesbaden: Reichert.

    در مجموع، بجز پارسی مـیانـه و پارثی، دوره‌ی مـیانـه‌ی زبان‌های دیگر درون فلات ایران روشن نیست زیرا سندی موجود از آن بدست نیـامده است.  از زبان مادی هم بجز حدود ده لغت وجود ندارا ولی مـیتوان گفت کـه مادها و پارسیـان باستان و پارثها چنان درون جامعه‌ی ایرانی ساسانی تحلیل شدند  و با هم آمـیختند کـه دیگر نمـیتوان امروز ادعا کرد کـه فلان گروه‌ زبانی ریشـه‌ی پارسی باستان یـا مادی و غیره دارد.  زبان پارسی‌باستان و مادی هم بنابر نظر محققان به منظور همدیگر قابل فهم بودند و استرابو نیز بـه این نکته اشاره مـیکند.  متاسفانـه برخی از افراد با احساسات مردم بازی مـیکنند و دروغهایی درون این مورد نوشته‌اند.  برای نمونـه قلمرو مادها که تا اصفهان بوده هست ولی جزو کرمانشاه نبوده است.  در عین حال قلمرو پارسیـان باستان کرمانشاه و فارس و لرستان و خوزستان بوده است.  با این وصف، برخی از افراد بدون هیچ سند نوین و مـهم زبانشناسی، ادعا مـیکنند کـه فلان فرد درون مشـهد یـا دوشنبه نیـاکانش هخا هستند و چنان فرد درون کرمانشاه نیـاکان مادی دارد.  در حالیکه درون جامعه‌ی تحلیل‌شده‌ی ساسانی دیگر نامـی از زبان پارسی باستان(داریوش آن را آریـایی مـینامد) و مادی و غیره نیست و پارس/ماد تنـها واژه‌ی جغرافیـایی بودند.  در هر رو، از دیدگاه زبانشناسی امروزی، بجز شاید(یعنی انـهم شاید) زبانـهای مرکزی نزدیک کاشان و زبان تاتی درون آذربایجان، نمـیتوان ادعا کرد کـه زبانـهای دیگر ایرانی امروزین ریشـه مادی دارند و مادها مانند پارس‌های باستان و پارثها و غیره همگی جزو قوم ایرانی بودند و چنان درون مـیان قوم ایرانی تحلیل شدند کـه نمـیتوان هرگز ادعا کرد کـه چنین گرو زبانی ایرانی تنـها ریشـه درون ماد یـا پارسی‌باستان و غیره دارد.  یعنی چنین حرفی با زبانشناسی امروز رد شده است.

     

    در رابطه با شاخه‌هایی از قوم ایرانی (مانند کاسپیـها) و همچنین قومـهای پیشا‌ایرانی (مانند ایلامـیان).

     

    خوشبختانـه درون رابطه با کاسپیـان نامـهای برخی از سربازان آنـها(زیر نظر هخاان) درون یک متن آرامـی درون مصر پیدا شده هست و این نامـها ریشـه‌ی ایرانی داشتند.  بنابراین کاسپینـها را حتما یـا قوم ایرانی یـا قوم ایرانیده شده (یعنی زبان و فرهنگ ایرانی پذیرفته) دانست.

    پروفسور رادیگر اشمـیت مـیگوید:

    The Caspians have generally been regarded as a pre-Indo-European, that is, a pre-Iranian, people and have even been identified by some scholars with the Kassites (e.g., Herzfeld, loc. cit.). Onomastic evidence bearing on this point has now been discovered in Aramaic papyri from Egypt, in which several Caspians (Aram. kspy) are mentioned as belonging to the garrison there; their names, for example, *Bagazušta (see Grelot, pp. 101ff.), are, at least in part, unequivocally Iranian. The Caspians must therefore be considered either an Iranian people or strongly under Iranian cultural influence. (Caspians in Encyclopedia Iranica-Rudiger Schmitt)

     

    همچنین درون رابطه با کادوسیـان گفته مـیشود:

    CADUSII (Lat.; Gk. Kadoúsioi), an Iranian tribe settled between the Caspian and the Black seas according to Stephan of Byzantium and on the south­western shore of the Caspian and south of the Araxes (Aras) between the Albani in the north and the Mardi in the east according to Strabo (11.6.1; 7.1), i.e., in the mountainous northern part of Media around the Para­choatras Range (cf. Ptolemy, 6.2.2: an enumeration of place names; and 5).(Cadusii in Encyclopedia Iranica- Rudiger Schmitt)

     

    اما شاید بتوان این مسئله را بـه طور دیگر حل کرد.  به یقین زبانـهایی مانند تالشی جزو زبانـهای ایرانی(آریـایی) درون جهان شناخته مـیشوند و پیوند این زبان با پارسی و اوستا و پارسی‌مـیانـه و سایر زبانـهای ایرانی غیرقابل انکار است. 

    کادوسیـان هم نامشان درون منابع یونانی مانند پلینی و استرابو آمده است.  چون این منابع مال دوران بعد از هخاان بوده هست (و درون زمان پارثیـان) و تاریخ این منطقه از دوران ساسانیـان نیز روشنتر است، بعد کادوسیـان نیز احتملا از اقوام ایرانی بودند.  رادیگر اشمـیت نیز همـین نظر را درون رابطه با کادوسیـان دارد  و آنـها را جزو اقوام ایرانی مـیداند.

    به هر حال شکی نیست کـه امروز تمامـی گویشوران ایرانی مانند گیلکی و تالشی و طبری و لکی و هورامـی و کرمانجی و کلهری و تاتی.. جزو زبان‌های ایرانی شناخته مـیشوند و بنابراین گروه‌های باستانی کـه در این مناطق بودند نیز یـا ایرانی بودند یـا درون گروه‌های زبانی ایرانی حل شدند.  ایرانیـان با مردمان پیشاایرانی وصلت د و گروه‌های پیشاایرانی درون زبانـهای ایرانی امروزین حل شدند و از زمان مـیتانی‌ها (که کهترین نمونـه زبانـهای آریـایی حساب مـیشود) که تا ساسانیـان مـیتوان گفت کـه زبان‌های ایرانی رو بـه گسترش درون فلات ایران بوده هست و به منظور همـین نیز از زمان استرابو نام آریـانا (آریـان) به منظور فلات ایران گسترده مـیشود و در زمان ساسانیـان نیز نام کشور بـه همان ایران تبدیل مـیگردد کـه ایران جمع ایر(آریـایی) +آن(مکان) هست. 

    تنـها بعد از فروپاشی ساسانیـان هست که گسترده زبان‌های ایرانی رو بـه کاهش مـی‌افتند.

    اما از زبان‌های دیگر درون فلات ایران مـیتوان بـه ایلامـی نگاه کرد کـه از کهنترین آریـایی‌ها یعنی مـیتانی‌ها که تا دوران عباسی (در منابع بـه نام زبان خوزی آمده است) وجود داشته است.  به یقین هرچند ریشـه‌ی زبانی تمامـی ایرانی‌زبانـها جزو زبانـهای ایرانی هست ولی اقوام غیرآریـایی نیز درون فرهنگ ایرانی حل شدند.  در هر حال باوجود چنین گروه‌هایی مانند گوتی‌ها و لولوبی‌ها و کاسیت‌ها و غیره، کـه در قرن پیش تنـها نامشان شناخته شد، نمـیتوان ادعا کرد کـه هیچ قوم درون ایران امروز ادامـه‌ی زبانی این گروه‌ها هست.  برای نمونـه یکی از افراد چپ‌گرا و پان‌ترک ادعا مـیکرد کـه تالشیـان غیرآریـایی هستند چون کادوسیـان غیرآریـایی بودند!  در حالیکه نشان دادیم کـه کادوسیـان را محققان بزرگی مانند رادیگر اشمـیت ایرانی مـیدانند.  به علاوه این، اگری بخواهد تالشیـان را بشناسد ناچار حتما زبان تالشی را بشناسد و هرکه بـه زبان فارسی و اوستا و پهلوی ساسانی و اشکانی آشنایی دارد، مانند همـه‌ی زبانشناسان غربی و شرقی بـه این نتیجه مـیرسد کـه تالشی جزو زبان‌های ایرانی شمال غربی است.  پس بـه یقین تالشیـان نیز جزو قوم ایرانی حساب مـیشوند.  در عین حال ما هیچ انکار نمـیکنیم کـه قوم ایرانی از گروه‌های غیرایرانی زبان نیز تاثیر یـافته و آنـها را درون خود حل کرده است. 

    تمامـی زبان‌های اصلی موجود درون ایران بـه سه بخش ایرانی و آلتایی و سامـی تقسیم مـیشوند هرچند زبان‌های کم‌شمار دیگر درون ایران هست (مانند گرجی و براهویی و رومانی و غیره).  نیـاز بـه گفتن نیست کـه زبانـهای ایرانی ارتباط مستقیم بـه هویت قوم ایرانی دارد و در این بار درون آخر مقاله بحث خواهیم کرد.

     

    آیـا گویشوران زبان‌های ایرانی چند قوم هستند؟  چرا ما از قوم ایرانی با چند شاخه مـیگوییم؟ 

     

    چنانکه نشان داده شد، گویشوران زبانـهای مادی و پارسی باستان و پارثی و غیره همواره خود را “آریـایی”(ایرانی) نامـیده‌اند.  زبانـهای کنونی ایران نیز جزو شاخه‌ی شمال‌غربی ( که نمونـه دوره مـیانـه آن پارثی هست ) و جنوب غربی (که نمونـه دوره مـیانـه آن پارسی ساسانی هست) مـیباشند و این دو زبان نیز بسیـار بـه هم نزدیک بودند. 

    اگر بـه چند گروه دیگر نگاه کنیم شاید پرسش بالا حل شود.  چینیـان دارای گویشـها و زبانـهای متفاوت ولی از یک ریشـه هستند.  زبانـهایی مانند کانتونیس- ماندرین-تایوانیس-هویی-وو- ژین-پینگ…همـه زبانـهای چینی هستند(و بسیـار با وجود یک ریشـه بودن با همدیگر چنان نی‌سانی دارند کـه گویشور یک زبان چینی زبان دیگر آن را نمـیفهد) ولی همگی جزو قوم چینی هستند.  در چین قومـهای دیگر هم هستند کـه جزو قوم چینی نیستند مانند مغولها و ایغورها و تاجیکان (ایرانیـان) و غیره.

    همچنین درون رابطه با کشورهای عربی همـین نکته بس کـه عربی مراکش با عربی عراق بسیـار تفاوت دارد و قابل فهم نیست.  اما زبانـهای عربی چون ریشـه‌ی مشترک دارند این مردمان نیز عرب شناخته مـیشوند.

    اما درون رابطه با ایرانیـان، بـه این سخن ابوریحان بیرونی و مسعودی برمـیگردیم:

    ابو الحسن مسعودی درون التنبیـه و الاشراف مـیینویسد:«پارسیـان قومـی بودند کـه قلم‌روشان دیـار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان که تا مجاور ارمنیـه و اران و بیلقان که تا دربند کـه باب و ابواب هست و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشـهر کـه نیشابور هست و هرات و مرو و دیگر ولایت‌های خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمـین عجمان کـه در وقت حاضر بـه این ولایت‌ها پیوسته‌است، همـهٔ این ولایت‌ها یک مملکت بود، پادشاه‌اش یکی بود و زبان‌اش یکی بود، فقط درون بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی کـه زبان را بدان مـی‌نویسند یکی باشد، زبان یکی هست وگر چه درون چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان‌های پارسی.»

     

    اصل عربی:

    فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغیرها وآذربیجان إلی ما یلی بلاد أرمـینیة وأران والبیلقان إلی دربند وهو الباب والأبواب والری وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشـهر، وهی نیسابور، وهراة ومرو وغیر ذلک من بلاد خراسان وسجستان وکرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلک من أرض الأعاجم فی هذا الوقت وکل هذه البلاد کانت مملکة واحدة ملکها ملک واحد ولسانـها واحد، إلا أنـهم کانوا یتباینون فی شیء یسیر من اللغات وذلک أن اللغة إنما تکون واحدة بأن تکون حروفها التی تکتب واحدة وتألیف حروفها تألیف واحد، وإن اختلفت بعد ذلک فی سائر الأشیـاء الأخر کالفهلویة والدریة والآذریة وغیرها من لغات الفرس.

    (مسعودي، علي بن حسين: «التنبيه و الاشراف»، بـه تصحيح عبدالله اسماعيل الصاوي، قاهره، 1357 ق.)

     

    ابوریحان بیرونی، ایرانیـان زبان خوارزمـی را شاخه‌ای از درخت استوار پارسیـان مـی‌داند:«و أما أهل خوارزم، و إن کانوا غصناً من دوحة الفُرس»(و مردم خوارزم٬ آنـها شاخه‌ای از درخت استوار پارسیـان (ایرانیـان) هستند.)

    منبع:  الاثار الباقیـه عن القرون الخالیـه، ابوریحان محمد ابن احمد بیرونی (۳۶۲ – ۴۴۰ ق)-تحقیق و تعلیق: پرویز اذکایی-ناشر: مـیراث مکتوب-چاپ اول: تابستان ۱۳۸۰

     

    بنابراین، ابوریحان بیرونی کـه زبان مادریش خوارزمـی بوده هست خود را شاخه‌ای از ایرانیـان مـیداند.  زبان خوارزمـی جزو زبانـهای ایرانی شرقی هست و بنابراین تفاوت آن با هر زبان دیگری درون ایران بسیـار است.  زیرا زبانـهای موجود درون کشور ایران همگی (بجز پشتو) جزو زبانـهای غربی ایرانی هستند.  یعنی تفاوت زبان خوارزمـی با زبان فارسی‌دری  از هر زبان موجود ایرانی درون ایران کنونی با فارسی‌دری بیشتر است.  اما ابوریحان بیرونی خوارزمـیان ایرانی‌زبان را جزو درخت استوار ایرانیـان مـیداند.

    برای اطلاعات بیشتر درون رابطه با زبان خوارزمـی:

    Encyclopedia Iranica, “The Chorasmian Language”, D.N.Mackenzie

    C.E. Bosworth, “Khwarazm” Encyclopaedia of Islam. Edited by: P. Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2007. Brill Online

    با این وصف، ابوریحان بیرونی نیز خوارزمـیان را شاخه‌ای از ایرانیـان مـیداند.  مسعودی هم بـه چند زبان ایرانی مانند پهلوی (اشکانی) و آذری فهلوی و پارسی دری و غیره اشاره مـیکند و گویشوران همـه این زبانـها را جزو همان قوم ایرانی مـیداند.  در آغاز مقاله هم نشان دادیم کـه لغت “فرسَ” معنی گویشوران فارسی‌دری را نمـیدهد بلکه یک لغت فراگیرنده به منظور ایرانی‌زبانان بوده است.  تا زمان قاجاریـه هم درون ایران درون اصل سه قوم عرب و ایرانی(تات/تاجیک) و ترک شناخته مـیشود.

    اما هویت قوم ایرانی چیست؟

    به اندیشـه‌ی نگارنده مجموع زبان‌های ایرانی(که زبان فارسی‌دری جزو آن هست و نقش زبان مشترک را نیز بازی کرده است) و اسلام ایرانی(تصوف) و اسطوره‌های ایرانی(شاهنامـه/اوستا..)  و دین‌های ایرانی (زردشتی و مـیرایی و زوروانی..) و ادبیـات‌ها بـه زبان‌های ایرانی  و ادبیـات شفاهی و موسیقی‌های زبان‌های ایرانی جزو مـیراث مشترک قوم ایرانی است.  همچنین تاریخ مشترک این گروه‌ها درون یک سرزمـین پیوسته نیز بخشی از این هویت است.  ساسانیـان و دودمانشان بر کل ایران بزرگ حکومت مـیراندند و حتی خاندانـهای ساسانی بعد از اسلام درون شمال ایران(طبرستان و گیلان) نیز حکومت مـید.  برخی مناطق قلمروز ساسانیـان نیز زیر نظر شاهزادگان ساسانی بود و برای همـین ساسانیـان خود شاهنشاه (یعنی شاه شاهان خواندند).  استانـهای ساسانیـان درون کتیبه شاپور همـه روشن هست و با این وصف شاپور خود را پادشاه “ایرانیـان و انیرانیـان” مـیدانست کـه ایرانیـان همان  قوم ایرانی است.  چنان خاندان ساسانیـان نفوذ داشتند کـه حتی گروه‌های ایرانی‌زبان(مانند آل بویـه و سامانیـان) و غیرایرانی‌زبان مانند غزنویـان و سلجوقیـان و شروانشاهان (در اصل تبار عرب) خود را از تبار ساسانیـان دانستند.  یک نگاه بـه های ابومسلم خراسانی و مازیـار و مرداویج و بابک و مقنعه و یعقوب و سربدران و شعوبیـه ..نشانگر انست کـه هویت ایرانی بعد از فروپاشی ساسانیـان زنده بوده هست و این هویت را مـیتوان درون اشعار قطران تبریزی و شاهنامـه‌ها بـه زبانـهای کرمانجی و هورامـی و لکی و لری.. و شاهنامـه فردوسی دید.

     بنابراین ایرانی‌زبانان و ایرانی‌تبارها با وجود تنوع فرهنگی(بخاطر گستردگی فلات برزگ ایران) همـه جزو یک قوم ایرانی هستند یـا بـه تعریف ابوریحان بیرونی، شاخه‌ای از درخت تناور ایرانیـان.  چنانکه چنین توصیفی درون مورد گروه‌های باستانی دیگر مانند چینیـان و عربان نیز صدق مـیکند.  بنابراین روش شناخت ما حتما براساس نویسندگان بومـی مانند ابوریحان بیرونی باشد و نـه مفاهیم نوینی کـه در شوروی ساخته شده است(ملت/قوم=گویشوران زبان خاص).   اینکه یک قوم دارای چند زبان یک‌ریشـه باشد بسیـار عادی هست و اینکه یک زبان یک قوم جداگانـه بسازد با تاریخ ایران ناسازگاری دارد.  به اندیشـه ما، و همچنان ابورریحان بیرونی و مسعودی.. ایرانی‌زبانان یک قوم هستند.  البته گروه‌ها دیگری نیز وجود دارند کـه مـیتوان گفت چنین تعریقی درون رابطه با آنـها صدق نمـیکند.  مانند اسلاوهای روس و لهستانی کـه با وجود زبان مشابهه دو تاریخ و اسطوره و ..متفاوت دارند.  اما  در مورد قوم ایرانی بنابر اسناد تاریخی، ما همان اساس چینی را با ایرانیـان یکی یمدانیم.

    شاخه‌شاخه و جدا زبان‌های ایرانی از هم و هرکدام را قوم یـا حتی  ملتی! جداگانـه دانستن پایـه‌ی علمـی و بومـی ایرانی و تاریخی ایرانی ندارد (چنانکه درون مورد چین ندارد) و در نـهایت بـه خشک شدن شاخه‌ها از درخت اصلی(درخت تناور ایرانیـان) مـی‌انجامد.  برای نمونـه تات‌ها (فارسی‌زبانان) آران روزگاری فراوان بودند و تاریخ‌نگاران پیش از آغاز شوروی حدود آنـها را صد و سی‌هزار درون سال 1880 ذکر د.  امروز ولی این شمار بجای اینکه گسترده‌تر شود، (یعنی حتما هشتصدهزار با رشد طبیعی باشد) کمتر هم شده است. 

    همچنین چند زبان ایرانی را گرفتن و لقب‌های مختلف بجز ایرانی بـه آن تنـها باعث پژمردگی این درخت تناور مـیشود و پایـه‌ی علمـی ندارد.

     حقیقت اینست کـه مردمانی ایرانی‌زبان ترکیـه(زازاها/کرمانجها) و سوریـه و عراق و آران (تالشان/تاتها)  و اوزبکستان (تاجیکها) همگی جزو یک تمدن مشترک و مـیراث مشترک ایرانی هستند و همـه‌ی ایرانی‌تباران و ایرانی‌زبانان درون کشور ایران نیز مـیراث‌دار یک تمدن مشترک هستند.  بنابراین پربار و پویـایی این تنوع فرهنگی درون یک قوم ایرانی بـه نفع همـه‌ی اعضای آن هستند و خشک شدن هرشاخه‌ای چه درون ایران و چه برون از کشور ایران بـه ضرر کل منافع ایرانیـان تمام مـیشود. 

    این مقاله نیز بـه طور واضح نشان داد کـه در ایران نیز قومـی بـه نام قوم “فارس” وجود ندارد بلکه قوم ایرانی وجود دارد کـه بخشی از آن قوم بـه فارسی‌دری تکلم مـیکنند.  پس قومـیت فارسی‌دری گویـان اصفهانی و تهرانی و شیرازی و مشـهدی و کاشانی و دزفولی و قزوینی و همدانی و کرمانی و یزدی…همـه ایرانی هست چنانکه قومـیت مردمان لرزبان و کرمانج و لک و کلهر و گوران و تالش و گیلک و تاجیک و تات و لار و غیره همـه ایرانی هست. 

    مجموع این زبان‌ها همان شاخه‌های درخت تناور ایرانیـان است(چنانکه بیرونی نیز زبان خوارزمـی را شاخه‌ای از این درخت مـیداند).  چنانکه دیدیم روزگاری زبان‌های ایرانی دیگر حتی درون اصفهان و شیراز نیز رایج بودند و علت گستردگی یک زبان مشترک ایرانی بـه نام فارسی‌دری بخاطر سنت ادبی آن زبان بود کـه تمامـی هموندان قوم ایرانی (چه خاقانی از شروان کـه در آن زمان ایرانی‌زبان بود و چه رودکی درون بخارا را و چه حافظ درون شیراز را) را با هم پیوند مـیدهد و در بسیـاری از شـهرهای مـهم تاریخی توانست بـه عنوان زبان اصلی گردد. 

    قوم ایرانی با تعریفی کـه گفتیم، درون زمان ما با توجه بـه گویشـهای زبانی و پراکندگی جغرافیـایی‌اش (چه درون درون و بیرون مرزهای ایرانی کنونی) دارای چندین شاخه هست که براساس گویش‌های زبانی عبارتند از: فارسی‌‌دری زبانان، بلوچ، کلهر و گوران و سوران و لک و گیل و تات و زازاو طبری، لارستانی، لر و چند شاخه دیگر.  به مجموع اینـها از آن رو قوم ایرانی اطلاق مـیشود کـه از یک ریشـه زبانی و فرهنگی مشترک هستند و از زمانی کـه تاریخ بـه یـاد ندارد، درون سرزمـینی کـه به نام خودشان “ایران” نامـیده‌اند، مـی‌ریسته‌اند.  در زمان ما درون گویشـهای ایرانی تفاوتهایی دیده مـیشود(بخاطر فلات گسترده‌ی ایران)، و در هرکدام از این گویشـها، مفرداتی وجود دارد کـه ممکن هست در گویش دیگری متروک مانده باشد.  ولی همسانی آنـها بقدری هست کـه مجموع این زبانـها/گویشـها جز خانواده‌ی ایرانی هستند و چنانکه مردم هرکدام از شاخه‌های قوم ایرانی درون مـیان شاخه‌ی دیگر باشند، گویش‌شان آشنا خواهد بود و واژگانی کـه بکار مـیبرند، هرچند پاره‌ای از آنـها درون طرز بیـان تفاوت آوایی نیز داشته باشند، ولی همان واژگان، با یک چرخش کوچک زبان، درون شاخه‌های دیگر غالبا دیده مـیشود.

    بنابراین اصطلاحاتی همچون “قوم بلوچ” “قوم لر” “قوم لک” “قوم کرد” “قوم زازا” “قوم فارس” “قوم تالش” “قوم گالش” “قوم تات” “قوم گیلک” “قوم زازا” و غیره مجازی‌ هستند و در قرن حاضر بـه اغراض خاصی توسط محافلی ترویج مـیشوند.  بلوچ، کرد، لارستانی، گیلکی، طبری،لکی، دری‌زبانان ایرانی‌تبار (که شامل همـه‌ی دری‌زبانان نیست مانند هزاره‌های افغانستان)، تاجیک، گوران،سوران، زازا، تالش، همـه جزو قوم بزرگ ایرانی‌اند با یک ریشـه‌ی نژادی و زبانی و فرهنگی مشترک، با گذشته‌ی مشترک چندهزارساله، با مـیراثهای تاریخی و اسطوره و فرهنگی مشترک، و مـیراث‌های ارضی مشترک.. و هیچکدام را نمـیتوان قوم جداگانـه و متمایز از قوم ایرانی دانست.  چنانکه چینیـان یـا اعراب با تنوع زبانی همـه جزو یک قوم هستند:

    با وجود تنوع زبانـهای چینی – چینیـان امروز یک قوم حساب مـیشوند.  قوم ایرانی هم با تاریخ و فرهنگ و اسطوره و زبان‌های یک ریشـه..باید یک قوم واحد شناخته شود چنانکه بیرونی و مسعودی و متون قاجاریـه و غیره نیز این نکته را گفته‌اند.  تنوع فرهنگی درون یک قوم هرگز بـه معنی آن نیست کـه باعث شود کـه چندقوم و چند ملت از آن بوجود آیند و چنین تعریقی درون رابطه با قوم چینی یـا ایرانی غیرقابل قبول و غیرتاریخی هست و بیشتر این تعریف غرض سیـاسی دارد. 

     در این راستا بد نیست گفته شود کـه برخی از گروه‌های زبانی دیگر مانند ترک‌زبانان آذربایجان درون اصل ریشـه‌ی ایرانی‌زبان داشتند کـه بنابر دلایل تاریخی زبان‌هایشان بـه ترکی مبدل شد و امروز گروهی سعی مـیکنند کـه آنان را جزو قوم ترکی معرفی کنند و گروهی جزو قوم ایرانی.  اما درون رابطه با ایرانی‌زبانان کنونی، بجز هویت تاریخی ایرانی هیچ گریزی نیست و تمامـی ایرانی‌زبانان درون واقع بخشی از قوم ایرانی هستند و هرچند بخش‌های گوناگون تاثیری نیز از گروه‌های غیرایرانی‌زبان نیز گرفته ‌اند (تاثیر نیز گذاشته‌اند) ولی اصل و ریشـه‌ی خود را نگهداشتند.  یعنی آل‌بویـه و سامانیـان و ساسانیـان و مادها و پارثها و فردوسی و ابن سینا و نظامـی و حافظ و باباطاهر و مرداویژ و سهروردی و ملاپریشان..متعلق بـه تمامـی ایرانیـان امروزی هستند.

    چنانکه نشان نیز دادیم، متون تاریخی بـه درخت تناور قوم ایرانی و شاخه‌های آن اشاره کرده است.  بهترین شناسنامـه نیز همان شناسنامـه بومـی هست کـه ابوریحان بیرونی مطرح کرده هست و نـه نـهادهای بیگانـه کـه آگاهی کلی از تاریخ این سرزمـین ندارند.  ملتهای کهن مانند چینیـها نیز همـین گونـه هستند و چندین زبان چینی(ماندرین و کانتونیس و وو وژین و مـین و گان و هویی و پینگ غیره..) کـه حتی دوری درونی آنـها از زبانـها/گویشـهای ایرانی بیشتر هست همگی جزو تمدن یک قوم چینی هستند.  بنابراین تمدن ایرانی نیز شامل چند زبان ایرانی هست و تمامـی مردمان این تمدن جزو همان قوم ایرانی هستند کـه امروز از کردهای سوریـه که تا تاجیکهای پامـیر و چین ادامـه دارد. 

    بنابراینانی کـه قوم ایرانی را امروز پاره پاره مـیکنند و جدا از هم مـیدانند درون واقع یک تمدن بزرگ و حقیقی را انکار مـیکنند و برخی به منظور حتی یک دهکده و گویشی خاص ایرانی‌ یک ملت/قوم خلق کنند(یک صفحه درون وبلاگی درون رابطه با زبان ایرانی سیوند دیدم کـه چنین ادعا مـیکرد).  چنین افرادی دارند بـه بیراهه مـیروند زیرا هیچ گروه‌ زبانی درون ایران تاریخ و هویت جداگانـه از هویت مشترک ایرانی ندارد و هرشاخه‌ای کـه از درخت تناور ایران برچیده شود بـه ضرر کل تمدن ایران هست و درون گروه‌های دیگر مانند اعراب/اتراک مـیتواند حل شود و یـا با عدم پیوند با سایر تمدن ایرانیـان، مـیتواند از کشورهای بیگانـه اداره و استعمار شود.  و  چنین ملت‌سازانی تنـها دارند درون ضعف و فروپاشی این قوم تاریخی ایرانی همت مـی‌کنند و امـید هست که با مقاله فوق، بـه اندازه‌ی کافی روشنگری شده هست و نشان داده شده هست که قوم ایرانی  یک قوم واحد هست با تنوع فرهنگی ولی همواره ریشـه‌ی مشترک فرهنگی و زبانی و تاریخی و اسطوره‌ای و هیچ کدام از شاخه‌های آن را نمـیتوان قوم یـا تمدن جدایی دانست و تمامـی گروه‌های ایرانی‌زبان تنـها تیره‌هایی/شاخه‌هایی از قوم ایرانی مـیباشند یـا همان شاخه‌ای از درخت تناور ایرانیـان.  به یقین، سیرابی این شاخه‌ها  وپرباری آنـها بـه نفع همـین درخت تناور و همـه‌ی ایرانیـان هست و هرکدام از شکوفه‌های آن نیز متعلق بـه این درخت تناور ایرانیـان.  اما این حس و ذهن تاریخی و واقعی بـه عنوان قوم ایرانی واحد حتما تقویت شود که تا این تمدن کهن بتواند با یکپارچگی درون جهان آینده رقابت کند و پیشرفت کند.  چنانکه چینیـها گول شوروی و استالین را نخوردند و برای هر زبان چینی کـه در تمدن چینی ریشـه دارد(و همـه از یک ریشـه هستند) یک ملت جداگانـه نساختند و امروز چینیـان درون مـیان تمامـی اقوام جهان ابرقدرت فرهنگی و اقتصادی حساب مـیشوند. 

    یک نکته آخری نیز ضروری هست و آنچه درون این مقاله آمده هست هیچ وابستگی بـه تعریف ملت ایرانی یـا قوم ایرانی درون زمان بعد از رضاشاه پهلوی اول ندارد و اصولا آن دوراه بخاطر غرض‌های سیـاسی بدفهمـیده شده هست و خوانندگان مـیتوانند به منظور روشنگری بـه این سه مقاله/کتاب رجوع کنند و تعرفی ملی‌گرایی آن دوران را  در آن شرایط بهتر بفهمند:

    حمـید احمدی- دولت مدرن و اقوام ایرانی: شالوده شکنی پارادایم-های رایج درون کتاب دولت مدرن درون ایران – بـه اهتمام: دکتر رسول افضلی- قم: انتشارات دانشگاه مفید، ۱۳۸۶، چاپ اول

    Dr. Touraj Atabaki Recasting Oneself, Rejecting the Other: Pan-Turkism and« Iranian Nationalism» Van Schendel, Willem(Editor). Identity Politics in Central Asia and the Muslim World: Nationalism, Ethnicity and Labour in the Twentieth Century. London, , GBR: I. B. Tauris & Company, Limited, 2001

    http://www.archive.org/details/RecastingOneselfRejectingTheOtherPan-turkismAndIranianNationalism

    پان ترکیسم و ایران-کاوه بیـات-تهران: پردیس دانش، شرکت نشر و پژوهش شیرازه کتاب، ۱۳۸۶ -۲۴۷ + نـه صفحه

    http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2008/11/081111_na_pan_turkism.shtml

    http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/kavehabayatketabpanturkism.pdf

     

    البته این نکه نیز ضروری هست که بخاطر عدم وحدت ایرانی‌تباران و ناپدید شدن حکومتهای ایرانی، سغد و خوارزم کهن (اوزبکستان و ترکمنستان …) و آران و شروان و آذربایجان، زبان این مناطق از یک زبان ایرانی بـه زبان ترکی دگرگون شدند.  چنین روندی را درون مورد تالشی و تاتی آران نیز درون قرن نوزدهم و بیستم (بخاطر سیـاستهای ضدایرانی شوروی و ترک‌گرایـان) دیدیم. 

    در پایـان درون این مقاله ثابت شد کـه ما قوم ایرانی یـا درخت تناور ایرانی داریم با چندشاخه.   و جدایی هرکدام از شاخه‌ها بـه نفع هیچ شاخه و گروه قوم ایرانی نیست و  پویـایی همـه شاخه‌ها و تمدن ایرانی بـه نفع تمامـی ایرانیـان هست تا بتوانند درون آینده با کشورهای بزرگ جهانی رقابت فرهنگی و اقتصادی و امنیتی ند و در عین حال بـه معارف و بهبود کل بشر و تمدن بشری نیز بیندیشند.  اگر ذهنیت شاخه‌های قوم ایرانی جوری تبدیل شود کـه ما صدها قوم و ملت داریم ، بـه یقین درون آینده هم تمدن ایرانی از هم فرو‌مـی‌پاشد. نیـاکان ایرانی ما ایرانیـان هرگز چنین فکری را نداشتند و هرگز بخاطر گویش خاصی، خود را جزو قوم جداگانـه نمـیدانستند و همواره قومـیت خود را ایرانی دانسته‌اند و مـیدانستند کـه از یک سرچشمـه‌ی مشترک زبانی و فرهنگی و اسطوره‌ای و تمدنی هستند و تنوع موجود درون این فرهنگ و تمدن قوم ایرانی باعث “صدها قوم و ملت” نیست بلکه نشانگر پویـایی و قوت یک تمدن است.  بنابراین ایرانیـان حتما همانند ملتهای کهن مانند چینیـان بیندیشند و روزی هم امـیدواریم کـه ایران مانند چین امروزی رو بـه پیشرفت باشد.

     

    پیوست: مقالاتی درون رابطه با قوم آریـایی(ایرانی):

    قوم-آریـایی  – داریوش کیـانی.  

    Paul, Ludwig (1998a). The position of Zazaki among West Iranian languages. In Proceedings of the 3rd European Conference of Iranian Studies, 11-15.09.1995, Cambridge, Nicholas Sims-Williams (ed.), 163-176. Wiesbaden: Reichert

    http://www.azargoshnasp.net/languages/zazaki/zazakipositionof.pdf

     




    [لر یعنی بختیاری بختیاری یعنی لر]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 12 Nov 2018 12:55:00 +0000



    تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
    هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
    در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
    i.video.ir@gmail.com