سفرنامـه ناصر خسرو (ساده و روان نویسی شده )
سفر نامـه زیر درون سال 1392 توسط دکتر محمد عجم بصورت زیر ساده نویسی شده است:
- تمام تاریخ ها بصورت حرف و جمله عربی نوشته شده بود کـه به اعداد رقمـی برگردانده شد.
- نوشتن تاریخ ها با عدد(مانند 348 ق) به منظور اولین بار درون قرن هفتم هجری رایج شده و احتمالا اولین بار توسط ابوریحان بیرونی بـه تقلید از عدد هندی بکار گرفته شده هست و بنا بر این درون زمان ناصر خسرو عدد نویسی و همچنین نقطه و ویرگول، ميا خليفه سينا و خط فاصله – و علامت سوال؟ هنوز رایج نشده بود. ميا خليفه سينا هرجا چنین علایمـی هست مربوط بـه مصحح (آسان نویس و ساده گردان) است.
- بعضی واژگان عربی کـه ناصر خسرو زیـاد بکار و بنوعی مـی خواسته تسلط خودش بـه زبان عربی را بـه رخ بکشددر داخل () بـه فارسی برگردانده شده است.
- بعصی واژگان ناروشن درون ()توضیح داده شده است.
- بعضی واژگان عربی درون معنی اصلی بکار نرفته هست در () آمده است.
پنجم مارس سال 1046 ميلادي ، ناصرخسرو قبادياني نويسنده، شاعر، فيلسوف و گردشگر پارسی سفر 19000 هزار كيلومتري 7 ساله خود درجهان اسلام را آغاز كرد كه محصول آن كتاب ارزشمند «سفرنامـه» بوده است. ميا خليفه سينا وي اين سفر تاريخي خود را از شـهر مرو (خراسان بزرگتر) آغاز كرد كه 23 اكتبر 1052 ميلادي پايان يافت. سفر ناصرخسرو ششم مارس آغاز شده بود. ناصرخسرو كه درون سال 1004 ميلادي درون قباديان بلخ خراسان بـه دنيا آمده بود درون سال 1088 درون بدخشان درگذشت، بنابراين نزديك بـه 85 سال عمر كرد. ناصرخسرو كه درجواني علوم و ادبيات عصر خودرا فراگرفته و سفري هم بـه سند و پنجاب كرده بود که تا 42 سالگي عمدتا كار ديواني (دولتي) انجام ميداد. وي درون جريان سفر خود، درون مصر كه حكومت آن را فاطميون شيعه بـه دست داشتند بـه اسماعيليه پيوست و در بازگشت بـه وطن و اقامت درون خراسان بزرگتر، بـه تبليغ طريقه اسماعيليه پرداخت كه حكام سني وقت او را تحت فشار و ارعاب قرار دادند كه از دست آنان بـه يك آبادي درون دامنـه كوههاي بدخشان پناه برد، سالها درون آنجا زندگي كرد، اشعارش را جمع آوري و كتابهايش را تنظيم و در همانجا درگذشت. درون پي عزيمت ناصرخسرو بـه بدخشان، هوادارانش هم بـه آنجا رفتند و كار تبليغ ادامـه يافت. وي اشعار بسيار سروده كه گفته شده هست يازده هزار بيت از آنـها باقي مانده است. علاوه بر سفرنامـه، تاليفات معروف ديگر او عبارتند از: ميا خليفه سينا سعادت نامـه، وجه دين و ديوان اشعار. كتاب «گشايش و رهايش» ناصر خسرو تحت عنوان «نالج و ليبريشن» بـه زبان انگليسي ترجمـه شده است. ناصرخسرو درون اشعارش كه درون «روشنايي نامـه، يا شش فصل» موجود هست برادري، زندگاني برادروار و فلسفه اي را كه اخوان الصفاء مروّج آن بودند تشويق كرده است. بـه باور مورخان روس، شيعه اسماعيليه درون بدخشان تاجيكستان نتيجه كوشش و آموزش هاي ناصرخسرو بوده است. سفرنامـه ناصرخسرو اطلاعات جامعي درباره تاريخ، جغرافيا و وضعيت زندگاني مردم، جمعيت، طرز حكومت و بناهاي تاريخي و… مناطق مورد ديدار بـه دست ميدهد و يك كتاب مرجع بشمار ميآيد. وي درون سفر طولاني خود بعد از عبور از حاشيه درياي مازندران، از بين النـهرين، سوريه، حجاز، مصر و نقاط متعدد ديگر ديدن كرده بود.
ناصر خسرو قبادياني، حكيم ناصر بن خسرو بن حارث القبادياني بلخي مروزي، نامدار بـه حجت، قباديان از نواحي بلخ 394 ـ يمگان بدخشان481 ق. شاعر و نويسنده، متكلم و فيلسوف، جهانگرد و مبلغ اسماعيليه گويا از خانواده محتشمي كه بـه كارهاي دولتي و شغل ديواني مي پرداختند، برآمد و در بلخ داراي ثروت و املاكي بوده است. از كودكي بـه فراگيري دانش ها و فنون و ادبيات پرداخت و قرآن را از بر كرد و كمابيش درون همـه دانش هاي متداول عقلي و نقلي، مانند رياضيات و طب و موسيقي و نجوم و فلسفه و كلام و حكمت متألهين استادي يافت. درون جواني بـه دربار شاهان و اميران راه يافت و به گفته خودش “بارگاه ملوك عجم و سلاطين را چون سلطان محمود غزنوي (389 ـ 421) و پسرش مسعود (421 ـ432) » ديده است. درون كارهاي ديواني و متصرف «در اموال و اعمال سلطاني» بود و عنوان «اديب» و «منشي فاضل» داشت و با پادشاهان وقت و وزراي برجسته هم مجلس و هم پياله بود.
در آغاز درون بلخ درون خدمت غزنويان بـه سر مي برد ولي بعد از افتادن آن شـهر بـه دست سلجوقيان (432) بـه خدمت آنان درآمد و به مرو، مقر حكومت ابوسليمان چغري بيگ بن داود بن مكائيل بن سلجوق (451) رفت و در درگاه او نيز مقامي درون خور يافت. درون دوره خدمتش نزد غزنويان يا سلجوقيان بـه هند و سند و تركستان سفر كرد (شايد بـه قصد آشنايي با ملل و اديان و مذاهب گوناگون.
از جواني شعر مي سرود و همچون بيشتر شاعران زمان بـه باده نوشي و عشق ورزي و گفتن اشعار مدح و غزل و هزل مي گذرانيد و شاعر و دبير ملازم دربار بود. رفته رفته از اين نوع زندگي سرخورد و در پي يافتن حقيقت برآمد ولي پاسخ هايي كه بـه پرسش هاي بي شمار وي درباره راز خلقت و حكمت شرايع درون ظاهر تنزيل و طريقه ظاهريان داده مي شود.
وي را قانع و مجاب نساخت. درون 437 كه درون جوزجانان از توابع بلخ بود يك ماه پيوسته مي خورد که تا آنكه شبي درون خواب ديد كه يكي وي را گفت: «چند خواهي خوردن از اين كه خرد از مردم زايل كند اگر بهوش باشي بهتر، من جواب گفتم كه حكما جز اين چيزي نتوانستند ساخت كه اندوه دنيا كم كند، جواب داد كه بيخودي و بيهوشي راحتي نباشد، حكيم نتوان گفت كسي را كه مردم را بـه بيهوشي رهنمون باشد، بلكه چيزي بايد طلبيد كه خرد و هوش را بـه افزايد. گفتم كه من اين را از كجا آرم؟ گفت جوينده يابنده باشد و پس سوي قبله اشارت كرد و ديگر سخن نگفت.
پس از اين خواب، ناصر خسرو دستخوش تحول روحي شديدي شد و ترك گفت و نخست بـه مرو رفت و از شغل ديواني كناره گرفت و آنگاه رهسپار سفر حج شد (23 شعبان 437) و از راه نيشابور و سمنان و ري و قزوين بـه آذربايجان رفت و در تبريز، قطران شاعر را ديد و از آنجا از راه مرند و خوي و وان و اخلاط و بتليس و ميافارقين و آمد و حران بـه سرزمين شامات رسيد و در هنگامي كه هنوز ابوالعلاي معري (363 ـ 449) زنده بود، وارد شـهر معره النعمان شد.
از معره النعمان بـه طرابلس و صيدا و فلسطين رفت و در 5 رمضان 438 بـه بيت المقدس رسيد و از آنجا رهسپار مكه شد و پس از گزاردن حج بـه بيت المقدس بازگشت (5 محرم 439). آنگاه از راه خشكي بـه طينـه و از آنجا با كشتي بـه تونس و از تونس بـه مصر رفت. درون مصر سه سال بـه سر برد و به مذهب اسماعيلي گرويد و به خدمت خليفه فاطمي المستنصربالله ابوتميم معد بن علي (427 ـ487) رسيد.
ناصر خسرو از درجات هفتگانـه اسماعيليان، درجات مستجيب، مأذون وداعي را پيمود و به درجه حجتي رسيد و از سوي امام فاطمي اداره قسمت خراسان (يا «جزيره خراسان» درون تقسيمات اسماعيليان) بدو واگذار شد. هنگام اقامت درون مصر دوبار ديگر بـه مكه سفر كرد و حج گزارد (339، 440). درون 441 مصر را ترك گفت و پس از رفتن بـه مكه و گزاردن حج (442) از راه طائف و تهامـه و يمن و لحساء و بصره و ارجان و اصفهان و نايين و تون و قاين و سرخس درون 26 جمادي الاخري 444 ق بـه بلخ بازگشت. درون بازگشت بـه وطن بـه ترويج مذهب اسماعيلي و دعوت بـه سوي خليفه فاطمي و مباحثه با علماي اهل سنت پرداخت. اما ديري نگذشت كه بر اثر دشمني و مخالفت متعصبان و علماي اهل سنت و حكام سلجوقي ناگزير بـه ترك بلخ شد (پيش از 453) و به نيشابور و مازندران و سرانجام بـه يمگان درون ناحيه بدخشان كه شـهري استوار درون ميان كوه ها بود پناه برد و ظاهراً که تا آخر عمر درون آنجا بوده و به اداره كار دعوت اسماعيلي درون خراسان سرگرم بوده است. بعد از مرگ پيكرش را درون يمگان بـه خاك سپردند و مزار وي درون شمار زيارتگاه هاي معروف اسماعيليان درآمد. سال مرگ وي را برخي منابع با اختلاف 458، 471 و جز آن نيز گفته اند.
اقامت طولاني ناصر خسرو درون يمنگان كه برابر برخي منابع بيش از 25 سال بـه درازا كشيد تأثير فراواني درون ارتقاي فكري مردم بدخشان و انتشار مذهب اسماعيلي درون ميان آنان داشته هست و هنوز هم درون آن ناحيه مذهب اسماعيلي هواداران بسيار دارد و اسماعيليان آنجا ناصر خسرو را «پير ناصر خسرو» يا «شاه ناصر خسرو» مي گويند. ناصر خسرو بي گمان از شاعران بسيار توانا و سخن آور پارسي بـه ويژه درون قصيده سرايي است. از ويژگي هاي شعر او شكوه درون بيان، انسجام و آهنگ محكم جمله ها و روشني عبارت ها است.
در شعر ناصر خسرو مشخصات سبك خراساني بـه وضوح ديده مي شود. اشتراك او درون شيوه بيان با رودكي، فرخي، عنصري، كسايي و فردوسي بسيار است. اما شيوه او زهد و مناقب است، نـه مدح و غزل و از اين رو بـه مديحه گوياني همچون عنصري مي تازد و غزلگويان و شاد خواران را نكوهش مي كند و آنـها را بـه خودداري از وصف شمشاد و لاله و زلفك عنبري فرا مي خواند. جهاني كه درون منظره او پديدار مي شود، جهان خاصي هست كه فرسنگ ها با جهان فرخي و منوچهري و عنصري فاصله دارد.
همان اندازه كه فردوسي بـه گذشته دلبسته است، ناصر خسرو بـه انديشـه هاي مذهبي و اخلاقي (اسماعيليه) سرگرم هست و سخن را داراي پايگاهي والا مي شمرد كه نبايد آن را بيهوده صرف كرد. شعر ناصرخسرو درون واقع شعري خردمندانـه هست كه احساسات و عواطف درون آن زير نفوذ خرد و قوانين اخلاقي ويژه قرار دارد: «سخن حجت بشنو كه همي ماند ـ نرم و با قيمت و نيكو چو خزاد كن * سخن حكمتي و خوب چنين بايد ـ صعب و بايسته و در تافته چو آهن.» وي از جواني بـه دانش و فلسفه عشق مي ورزيد و در نوشته و اشعار او اصلاحات نجوم، رياضيات، جبر و مقابله، فلسفه و دين هاي گوناگون جا بـه جا آمده است.
با همـه اينـها، نبايد پنداشت كه انديشـه هاي بلند و جلوه هاي تعقل و حكمت درون شعر او چنان هست كه مجال ورود بـه صور خيال(رویـاپردازی) شاعرانـه نمي دهد. درون واقع درون شعر او عنصر خيال درون نقطه اوج قرار دارد، و در اشعارش تفكر و عاطفه درون كنار عناصر خيال(پندار) همواره درون حركت است.
او همچنين بـه علت تعمق درون مسايل ديني و توجه بسيار بـه قرآن، از مجازها و تشبيهات خاص قرآن درون شعر خود كمابيش بهره است. وقتي ناصر خسرو طبيعت را وصف مي كند، انديشـه كامكاري از آن را ندارد و به نتيجه هايي كه منوچهري و فرخي و خيام بـه دست آورده اند اعتنايي نمي كند، بلكه بي درنگ ضدي درون برابر زيبايي هاي آن مي گذارد و نتيجه مي گيرد كه بايد رخت سفر بر بست و به جمع آوري توشـه و زاد راه پرداخت. جهان ناصر خسرو جهاني هست زاينده و ميرنده و همين سبب اندوه بي پايان او است.
او از واژگان پارسی کهن استفاده با اين همـه، ناصر خسرو درون جاي جاي شعرهايش از تركيب ها و واژگان عربي بيش از آنچه رواج داشته، بهره جسته هست تا بهتر راه را بر ورود مباحث حكمي و انديشـه هاي فلسفي اش درون شعر هموار سازد. از ناصر خسرو كتاب هايي بـه نثر درون شرح عقايد اسماعيليه بـه جا مانده كه همـه آنـها همچون اشعارش فصيح و استوار است
از آثارش:
ـ ديوان درون 11047 بيت شامل قصايد و مقطعات و ابيات متفرقه. ديوان ناصر خسرو پر هست از عقايد ديني، اخلاق انتقاد از شاهان و اميران ترك و شاعران مديحه سرا، شكايت از مردم عامي و عالمان و فقيهان خراساني و اعتراض بـه دستگاه خلفاي عباسي و نيز وصف طبيعت، ستايش پيامبر و علي (ع) و خاندان او، پند و اندرز و سخنان حكيمانـه. اين ديوان تاكنون بارها و از جمله بـه كوشش سيد نصرالله تقوي و مقدمـه سيد حسن تقي زاده و با همكاري مجتبي مينوي و علي اكبر دهخدا درون 1304 ـ 1306 ش درون تهران و به كوشش مجتبي مينوي و مـهدي محقق درون 1353 ش درون تهران بـه چاپ رسيده است؛
ـ جامع الحكمتين؛
ـ زاد المسافرين؛
ـ وجه دين؛
ـ سفرنامـه؛ كتابي از ناصر خسرو قبادياني (394ـ481 ق) درون شرح مسافرت هفت ساله وي ( از 437ـتا 444) بـه آسياي صغير و شامات و مصر و عربستان. اين اثر كه بـه نثري بسيار خلاصه ،ساده و بي آلايش و روان و دل انگيز نوشته شده ظاهراً نخستين كتاب ناصر خسرو بـه نثر هست كه بعد از پايان سفر از يادداشت هاي روزانـه خود تنظيم كرده است. برخي قراين حكايت از آن دارند كه اين سفرنامـه خلاصه اي از يك متن اصلي هست كه اينك درون دست نيست. گویـا ناصر خسرو وقایع سفر خود را بسیـار مفصل نوشته و از روی آن نوشته ها سفرنامـه اش را بصورت خلاصه و چکیده نگارش کرده است. چنانكه درون زندگينامـه ناصر خسرو آمده هست وي درون پي خوابي كه درون جوزجانان ديد، آهنگ سفر حج كرد (6 جمادي الاخري 437) و نخست از راه شبرغان، ده بارياب، سمنگان، طالقان و مرورود بـه مرو بازگشت و از كار ديواني كناره گرفت و در 23 شعبان همان سال سفرش را بـه همراه برادر كهترش و يك غلام هندي آغاز كرد و از قسمت هاي شمالي و غربي ايران بـه شـهرهاي ارمنستان، آسياي صغير، حلب، طرابلس، شام، فلسطين، مصر ـ كه نزديك سه سال درون آنجا ماند ـ قيروان (تونس)، نوبه، سودان و عربستان رفت و در اين مدت چهار بار حج گزارد و در حج آخر از راه طائف و يمن و لحسا بـه بصره رسيد (443) و سپس از ارجان بـه اصفهان شتافت (444) و در جمادي الاخر همان سال بـه بلخ بازگشت.
********** سفرنامـه ************
سفرنامـه کـه دستاورد سفر 7 ساله هست و حاوي اطلاعات دقيق و گرانبهاي جغرافيايي و تاريخي و بيان عادات و آداب مردم ممالك و نواحي گوناگون است. ناصر خسرو درون تنظيم و نگارش سفرنامـه رعايت صداقت، امانت و بي طرفي را كرده و همچون مـهندسي دقيق و معماري كار ديده و با تجربه و دانشمندي آگاه بـه دانش اقتصاد و جامعه شناسي درون اوضاع و احوال شـهرها و مساحت ها و مسافت ها و نحوه ساختمان ها و بناهاي تاريخي و اوضاع جغرافيايي و شـهرسازي و شيوه گذاردن زندگي مردم و ميزان محصول و تجارت و اقتصاد سخت دقيق شده و نكته هاي باريك را از نظر دور نداشته است.
مطلب همـه جا با جمله هاي كوتاه و دلنشين و توصيف هاي كامل بيان شده است. سفرنامـه سرشار از واژه هاي زيباي فارسي هست كه بيشتر آنـها که تا به امروز رواج دارند. شيوه نثر اين كتاب، تركيبي هست از نثر دوره غزنوي و نثرهاي دوره هاي بعد و آن را بايد از سرمشق هاي گرانبهاي ساده نويسي و ايجاز شمرد.
ناصر خسرو بیشتر از 5 سال از هفت سال سفر خود را درون سرزمـین های عرب گذرانده هست و توصیف او از سرزمـین و مردم عرب بهترین و قدیمـی ترین توصیف جغرافیـایی و گزارش خبری مـیدانی و مشاهداتی است. سفرنامـهی دربردارندهی یـادداشتهای مشاهدات مـیدانی و گاه روزانـهی سفر هفت سالهی او از ۴۳۷ که تا ۴۴۴ ق. بـه ایران، آسیـای صغیر، شامات، عربستان و مصر است. وی همـهی دیدههای خود از اوضاع و احوال شـهرها و دستاوردهای سفرش را جمع آوری و سپس درون این کتاب بـه اختصارآورده است. سفرنامـهی ناصرخسرو از نظر تاریخی، جغرافیـایی، جامعهشناختی و زبانشناختی اهمـیت فراوان دارد. خود او گوید:
برخاستم از جای و سفر پیش گرفتم * نـه از خانـه ام یـاد آمد و نـه از گلشن و منظر.
از سنگ بسی ساخته ام بستر و بالین * وز ابر بسی ساختهام خیمـه و چادر .
گاهی بـه زمـینی کـه در او آب چو مرمر * گاهی بـه جهانی کـه در او خاک چو اخگر .
گه دریـا گه بالا گه رفتن بی راه * گه کوه و گهی ریگ و گهی جوی
گهی جو ینده و پورسنده همـی رفتم از این شـهر بدان شـهر * جوینده همـی گشتم از این بحر بدان بحر.
سفرنامـه ناصرخسرو ، بـه جهت دربرداشتن اطلاعاتي چون آداب و رسوم و سنت هاي و مذاهب ملت ها، رخدادهاي تاريخي، باورهاي سياستمداران و روابط سياسي و اقتصادي دولت ها؛ درون ميان انواع ادبي، جايگاهي ممتاز دارد. از سوي ديگر كيفيت بالاي وصف، ميزان دقت و اسلوب داستاني ساده و روان درون برخي سفرنامـه ها موجب شده هست تا اين گونـه نوشته ها بـه عنوان يك فن ادبي مستقل با عنوان ادبيات سفرنامـه اي، مطرح و جزئي از ادبيات داستاني بـه شمار رود.سفرنامـه هاي ناصرخسرو (قرن 5ه) و ابن بطوطه (قرن 8ه)، از جمله بهترين اين گونـه آثار درون ادبيات قديم فارسي و عربي محسوب مي شوند. درون سفرنامـه ناصرخسرو مسائل جغرافيايي و توصيف ظاهري شـهرها و مكان هاي ويژه بيش از ديگر امور، برجستگي دارد. نثر آن نيز ساده و روان هست و با رعايت كوتاه نويسي، بـه توصيف امور جزيي نيز پرداخته است.سفرنامـه ابن بطوطه نيز آيينـه اي از آداب و آيين ها، وضعيت اقتصادي، اجتماعي و سياسي سرزمين هاي گوناگون، بـه ويژه سرزمين هاي اسلامي است. توصيفات وي نيز درون قالب نثر روان و محاوره گونـه، بيان شده است. بهره گيري از اصطلاحات مختلف اداري، بازرگاني، كشاورزي و… نيز از خصوصيات سبك وي محسوب مي شود. اين ويژگي ها، سفرنامـه هاي ناصرخسرو و ابن بطوطه را درون زمره بهترين سفرنامـه هاي ادبيات فارسي و عربي جاي داده است.
سفرنامـه بـه زبان هاي مختلف برگردانيده شده هست از جمله بـه فرانسوي (شارل شفر، پاريس 1881 م)، روسي (برتلس، لنينگراد 1933 م)، اردو (محمد ثروت الله، 1937م؛ سپس بـه كوشش خواجه الطاف حسين حالي با مقدمـه اي بسيار مفصل از او درون سرگذشت ناصر خسرو درون 1882 م درون دهلي، عبدالرزاق كاني پور؛ دهلي 1941 م)، بـه عربي (يحيي الخشناب، 1945م)، بـه تركي (عبدالوهاب طرزي، استانبول 1950م)، انگليسي (تاكسون ويلر، نيويورك 1985م) و آلماني (فون ملزر، اتريش 1993.
به كوشش محمود غني زاده سلماسي درون 1341 ق درون برلين و به كوشش محمد دبير سياقي درون 1335 ش درون تهران بـه چاپ رسيده است.
ـ
ـ گشايش و رهايش؛
ـ خوان اخوان؛
ـ روشنايي نامـه؛
ـ سعادتنامـه؛
اختيار الامام و اختيار الايمان؛
ـ بستان العقول؛
ـ دليل المتحيرين؛
ـ عجايب الصنعه؛
ـ عجايب الحساب و غرايب الحساب؛
ـ كتاب اندر رد مذهب محمد زكريا؛
ـ لسان العالم؛
ـ مصباح؛
ـ مفتاح * مفتح الرساله؛
ـ رساله درون جواب 99 سوال فلسفي كه همراه ديوان او درون 1304 ـ 1306 ش بـه چاپ رسيده است. همچنين بـه ناصر خسرو كتاب هاي فراواني منسوب هست كه درون صحت انتساب همـه آنـها بدو بايد بـه ديده ترديد نگريست. از جمله اين كتاب ها عبارتند از
1ـ آفاق نامـه* آفاق و انفس ؛
2ـ ارشاد السالكين؛
3ـ اكسير اعظم؛
4ـ الف نامـه؛
5ـ ترجيح بند ؛
6ـ تفسير قرآن؛
7ـ چراغنامـه (چاپ كراچي 1958م)؛
8ـ خلق نيكو خلق بد؛
9ـ دستور اعظم؛
10ـ رساله الندامـه في زاد القيامـه* سوانح عمري؛
11ـ رساله درون تسخير كواكب (چاپ بمبئي)؛
12ـ رساله روحيه (چاپ كراچي 1958 م)؛
13ـ شش فصل * روشنايي نامـه مثنور؛
14ـ عالم صغير و عالم كبير؛
15ـ قانون اعظم؛
16ـ كتاب درون علم يونان؛
17ـ كلام پير؛
18ـ كنز الحقايق؛
19ـ مستوفي في الفقه؛
20ـ نور نامـه؛
21ـ هفت گناه.
بخش ها یـا گفتارهای سفرنامـه
زندگی درون مرو
خواب ناصر خسرو
عزم نیشابور ووف
زیـارت شیخ بایزید بسطامـی و طلب اهل علم
ری، کوه دماوند و نوشادر
– قزوین، رییس علوی آن و صنعت کفشگری درون قزوین
– بقال خرزویل
– شاهرود، سپیدرود و دریـای آبسکون
– شمـیران درون ولایت دیلم
– از شمـیران که تا تبریز
– قطران تبریزی
– مرند، هسودان، خوی، برکری، وان، اخلاط و بطیس
– ارزن، مـیافارقین(Silvan) دیـاربکر ترکیـه ، نصریـه
– آمد
– حران
– قرول و مرد عرب شصت ساله
– سروج، فرات، منبج، حلب
– جند قنسرین، سرمـین، معمره النعمان و استوانـه سنگینش
۰ – ابوالعلاء معری
– کویمات، حما، آب عاصی
– عرقه، طرابلس و مردمان شیعهاش
– طرابرزن، جبیل و بیروت
– صیدا
– صور
– عکه، عینالبقر
– زیـارت قبور انبیـای بنی اسرائیل
– شـهر طبریـه
– حیفا
۰ – قیساریـه، کفرسایـا، کفرسلام
– رمله (فلسطین)
– بیت المقدس
– مسجد قدس و جوانب آن
– بیت اللحم
– سفر بـه حجاز
– بازگشت بـه بیت المقدس
– رمله، عسقلان، طینـه، تنیس
– قاهره
– صفت شـهر مصر و ولایتش
– اسکندریـه و مناره آن
– قیروان، سلجماسه و اندلس
– دریـای قلزم
– جنوب مصر
– صفت شـهر قاهره
– صفت فتح خلیج
– صفت شـهر مصر، پوست پلنگیـها، مرغ خانگی بزرگ حبشیـها، خرهای ابلق
– آسایش درون مصر
– صفت خوان سلطان و قیـاس با بارگاه سلاطین عجم سلطان محمود و غزنوی و پسرش مسعود
– سیر سلطان مصر
– بیرون شدن از مصر و صفت مدینة النبی
– مکه
– بازگشت بـه مصر
– بازگشت بـه خانـه، اسیوط، خشخاش و افیون
– اخمـیم، اسوان و نوبه
– ضیقه
– عیذاب
– جده
– صفت شـهر مکه شرفها الله تعالی
– صفت زمـین عرب و یمن
۰ – صفت مسجد الحرام و بیت کعبه
– صفت کعبه
– صفت اندرون کعبه
– صفت گشودن درون کعبه شرفهاالله تعالی
– عمره جعرانـه
– بعد از حج چهارم
– لحسا و طائف
– بعد از طائف
– اعراب بدوی و خوراک ایشان
– فلج و مردم فقیر جنگطلبش
– نقاشی ناصرخسرو و حیرت اعراب بدوی
– بـه سوی بصره
– یمامـه و مردمان زیدی مذهبش
– لحسا
– بوسعیدیـان شـهر لحسا
– تای دعوی بوسعیدی نکند
– حجرالاسود مغناطیس مردمان است!
– خوراک مردمان لحسا
– حدود لحسا (إحصاء- احساء)
– نزدیک من بدویـان با اهل إحسا نزدیک باشند بـه بیدینی
– بصره
– امـیران پارسی بصره
– گرمابهبان ما را بـه گرمابه راه نداد
– مشاهد امـیرالمؤمنین علی(ع) درون بصره
– ادامـه حکایت گرمابه و گرمابهبان
– صفت مد و جزر بصره و جوی های آن
– شـهر ابله
-صفت اعمال بصره
– بعد از بصره
– آبادان
– بعد از آبادان
– مـهروبان
– ارجان
– لردگان و لنجان
– اصفهان
– از اصفهان که تا طبس
– طبس
– تون
– قاین
– سرخس، مروالرود، باریـاب و سنگلان – بلخ
چنين گويد ابومعين الدين ناصر خسرو القبادينی المروزی تاب الله عنـه کـه من مردی دبيرپيشـه بودم و از جمله متصرفان درون اموال و اعمال سلطانی ، و به کارهای ديوانی مشغول بودم و مدتی درون آن شغل مباشرت نموده درون ميان اقران شـهرتی يافته بودم .در ربيع الآخبر سال سبع و سی و چهارصد کـه اميرخراسان ابوسليمان جعفری بيک داودبن مکاييل بن سلجوق بود از مرو برفتم کـه هر حاجت کـه در آن روز خواهند باری تعالی و تقدس روا کند.به گوشـه ای رفتم و دو رکعت نماز بکردم و حاجت خواستم که تا خدای تعالی و تبارک مرا توانگری دهد .
چون بـه نزديک ياران و اصحاب آمدم يکی از ايشان شعری پارسی مـی خواند . مرا شعری برخوان .هنوز بدو نداده بودم کـه او همان شعر بعينـه(همانند آن) آغاز کرد .آن حال بـه فال نيک گرفتم و با خود گفتم خدای تبارک و تعالی حاجت مرا روا کرد .
پس از آن جا بـه جوزجانان شدم وقرب يک ماه ببودم و پيوسته خوردمـی. پيغمبر صلی الله عليه و آله و سلم مـی فرمايد کـه قولوا الحق و لو علی انفسکم .
************ تغییر و تحول درونی و آغاز سفر*************
شبی درون خواب ديدم کـه يکی مرا گفت چند خواهی خوردن از اين کـه خرد از مردم زايل کند ، اگر بـه هوش باشی بهتر . من جواب گفتم کـه حکما(دانشمندان) جز اين چيزی نتوانستند ساخت کـه اندوه دنيا کم کند .جواب داد کـه بيخودی و بيهوشی راحتی نباشد، حکيم نتوان گفتی را کـه مردم را بيهوشی رهنمون باشد ، بلکه چيزی بايد طلبيد کـه خرد و هوش را بـه افزايد. گفتم کـه من اين را از کجا آرم . گفت جوينده يابنده باشد ، و پس سوی قبله اشارت کرد و ديگر سخن نگفت. چون از خواب بيدار شدم، آن حال تمام بر يادم بود برمن کار کرد و با خود گفتم کـه از خواب دوشين(دیشب) بيدار شدم بايد کـه از خواب چهل ساله نيز بيدار گردم . انديشيدم کـه تا همـه افعال و اعمال خود بدل(تغییر) نکنم فرح(آرامش) نيابم .
روز پنجشنبه ششم جمادی الاخر سال 437 ق نيمـه دی ماه پارسيان سال بر چهارصد و ده يزدگردی سر و تن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز بکردم و ياری خواستم از باری تعالی بـه گذاردن آنچه بر من واجب هست و دست بازداشتن از منـهيات(نـهی شده ها) و ناشايست چنان کـه حق سبحانـه و تعالی فرموده است.
******** شبرگان که تا سرخس 1
پس از آن جا بـه شبورغان رفتم . شب بـه ديه بارياب بودم و از آن جا بـه راه سنگلان و طالقان بـه مروالرود شدم .
پس بـه مرو رفتم و از آن شغل کـه به عهده من بود معاف(عفو -کناره گیری) خواستم و گفتم کـه مرا عزم سفر قبله(مکه) هست .پس حسابی کـه بود جواب گفتم و از دنيايی آنچه بود ترک کردم الا اندک ضروری .
و بيست و سيوم شعبان بـه عزم نيشابور بيرون آمدم و از مرو بـه سرخس شدم کـه سی فرسنگ باشد و از آن جا بـه نيشابور چهل فرسنگ هست .
*****نیشابور2 ***
روز شنبه يازدهم شوال درون نيشابور شدم .
چهارشنبه آخر اين ماهوف بود و حاکم زمان طغرل بيک محمد بود برادر جعفری بيک . و مدرسه ای فرموده بود بـه نزديک بازار سراجان و آن را عمارت(بنا -ساخت) مـی د . و او بـه ولايت گيری بـه اصفهان رفته بود بار اول و دوم ذی القعده از نيشابور بيرون رفتم درون صحبت خواجه موفق کـه خواجه سلطان بود .
**** دامغان 3
به راه کوان بـه قومس(کومـیشان) دامغان رسيديم و زيارت شيخ بايزيد بسطامـی بکردم قدس الله روحه .
روز آدينـه روز هشتم ذی القعده از آن جا مدتی مقام کردم و طلب اهل علم کردم . مردی نشان دادند کـه او را استاد علی نسائی مـی گفتند . نزديک وی شدم مردی جوان بود سخن بـه فارسی همـی گفت بـه زبان اهل ديلم و موی گشوده جمعی پيش وی حاضر . گروهی اقليدس خواندند و گروهی طب وگروهی حساب . درون اثنای سخن مـی گفت کـه بر استاد ابوعلی سينا رحمـه الله عليه چنين خواندم و از وی چنين شنيدم . همانا غرض وی آن بود که تا من بدانم کـه او شاگرد ابوعلی سيناست . چون با ايشان درون بحث شدم او گفت من چيزی سپاهانـه دانم و هوس دارم کـه چيزی بخوانم . عجب داشتم و بيرو ن آمدم گفتم چون چيزی نمـی داند چه بـه ديگری آموزد .
و از بلخ که تا به ری سه صد و پنجاه فرسنگ حساب کردم . و گويند از ری که تا ساوه سی فرسنگ هست و از ساوه بـه همدان سی فرسنگ و از ری بـه سپاهان پنجاه فرسنگ و به آمل سی فرسنگ .
و ميان ری و آمل کوه دماوند هست مانند گنبدی کـه آن را لواسان گويند و گويند بر سر چاهی هست که نوشادر از آن جا حاصل مـی شود و گويند کـه کبريت نيز . مردم پوست ببرند و پر نوشادر کنند و از سر کوه بغلطانند کـه به راه نتوان فرود آوردن .
****قزوین 4
پنجم محرم سال 438 ق دهم مرداد ماه سال خمس عشر و اربعمائه(415) از تاريخ فرس(فارس) بـه جانب قزوين روانـه شدم و به ديه قوهه رسيدم . قحط بود و آن جا يک من نان جو بـه دو درهم مـی دادند . از آن جا برفتم ، نـهم محرم بـه قزوين رسيدم . باغستان بسيار داشت بی ديوار و خار و هيچ چيز کـه مانع شود درون رفتن راه نبود .و قزوين را شـهری نيکو ديدم باروی حصين(بلند و محکم) و کنگره بر آن نـهاده و بازارها خوب الا آنکه آب درون وی اندک بود درون کاريز بـه زيرزمين . و رئيس آن شـهر مردی علوی بود و از همـه صناع ها(صنعتگران) کـه در آن شـهر بود کفشگر بيش تر بود . دوازدهم محرم سال 438 ق از قزوين برفتم بـه راه بيل و قبان کـه روستاق قزوين هست . و از آن جابه ديهی کـه خرزويل خوانند . من و برادرم وغلامک هندو کـه با ما بود زادی اندک داشتيم . برادرم بـه ديه رفت که تا چيزی از بقال بخرد ، يکی گفت کـه چه مـی خواهی بقال منم . گفتم هرچه باشد ما را شايد کـه غريبيم و برگذر(در حال عبور) . گفت هيچ چيز ندارم!
بعد از آن هر کجای از اين نوع سخن گفتی ، گفتمـی بقال خرزويل هست .
5 ***دريای آبسکون(خزر)
چون از آن جا برفتم نشيبی قوی(سرازیری تند) بود چون سه فرسنگ برفتم ديهی از حساب(جزو) طارم بود برزالحير مـی گفتند . گرمسير و درختان بسيار از انار و انجير بود و بيش تر خودروی بود . و از آن جا برفتم رودی بود کـه آن را شاه رود مـی گفتند . بر کنار ديهی بود کـه خندان مـی گفتند و باج مـی ستاندند از جهت امير اميران و او از ملوک ديلميان بود و چون آن رود از اين ديه بگذرد بـه رودی ديگر پيوندد کـه آن را سپيد رود گويند و چون هردو رود بـه هم پيوندند بـه دره ای فرود رود کـه مشرق هست از کوه گيلان و آن آب بـه گيلان مـی گذرد و به دريای آبسکون(خزر) رود و گويند کـه هزار و چهارصد رودخانـه درون دريای آبسکون ريزد، و گفتند يکهزار و دويست فرسنگ دور هست ، و در ميان دريا جزاير هست و مردم بسيار و من اين حکايت را از مردم شنيدم.
6 ولايت طارم***
اکنون با سر حکايت و کار خود شوم ، از خندان تاشميران سه فرسنگ بيابانکی هست همـه سنگلاخ و آن قصه ولايت طارم هست و بـه کنار شـهر قلعه ای بلند بنيادش برسنگ خاره نـهاده هست سه ديوار درون گرد او کشيده و کاريزی بـه ميان قلعه قلعه فرو بريده که تا کنار رودخانـه کـه از آن جا آب بر آورند و به قلعه برند و هزار مرد از مـهتر زادگان ولايت درون آن قلعه هستند تای بيراهی و سرکشی نتواند کرد و گفتند آن امير را قلعه های بسيار درون ولايت ديلم باشد و عدل و ايمنی تمام باشد چنان کـه در ولايت اوی نتواند کـه ازی چيزی بستاند و مردمان کـه در ولايت وی بـه مسجد آدينـه روند همـه کفش ها را بيرون مسجد بگذارند و هيچ آنان را نبرد و اين امير نام خود را بر کاغذ چنين نويسد کـه مرزبان الديلم خيل جيلان ابوصالح مولی اميرالمومنين و نامش جستان ابراهيم هست . درون شميران مردی نيک ديدم از دربند بود نامش ابوالفضل خليفه بن علی الفلسوف . مردی اهل بود و با ما کرامت ها کرد و کرم ها نمود و با هم بحث ها کرديم و دوستی افتاد ميان ما . مرا گفت چه عزم داری. گفتم سفر قبله را نيت کرده ام ، گفت حاجت من آنست کـه به وقت مراجعت گذر بر اينجا کنی که تا تو را باز ببينم . بيست و ششم محرم از شميران مـی رفتم چهاردهم صفر را بـه شـهر سراب رسيدم و شانزدهم صفر از شـهر سراب برفتم و از سعيدآباد گذشتم .
شـهر تبريز*************7
بيستم صفر سال 438 بـه شـهر تبريز رسيدم و آن پنجم شـهريور ماه قديم بود و آن شـهر قصبه(شـهر) آذربايجان هست شـهری آبادان . طول و عرضش بـه گام پيمودم هريک هزار و چهارصد بود و پادشاه ولايت آذربايجان را چنين ذکرمـی د درون خطبه الامير الاجل سيف الدوله و شرف المله ابومنصور و هسودان بن محمد مولی اميرالمومنين . مرا حکايت د کـه بدين شـهر زلزله افتاد شب پنجشنبه هفدهم ربيع الاول سال 434 و در ايام مسترقه(پنج روزی کـه بر ماه دوازدهم از سال شمسی مـی افزایند) بود بعد از نماز خفتن بعضی از شـهر خراب شده بود و بعضی ديگر را آسيبی نرسيده بود و گفتند چهل هزار آدمـی هلاک شده بودند .
در تبريز قطران نام شاعری را ديدم شعری نيک مـی گفت اما زبان فارسی نيکو نمـی دانست . پيش من آمد ديوان منحيک و ديوان دقيق بياورد و پيش من بخواند و هر معنی کـه او مشکل بود از من پرسيد با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند .
مرند*******8
چهاردهم ربيع الاول از تبريز روانـه شديم بـه راه مرند و با لشکری از آن امير و هسودان که تا خوی بشديم و از آن جا با رسولی برفتم که تا برکری و از خوی که تا برکری سی فرسنگ هست و درون روز دوازدهم جمادی الاول آن جا رسيديم
وان(شـهری درون ترکیـه امروزی)
و از آن جا بـه “وان وسطان” رسيديم درون بازار آن جا گوشت خوک همچنان کـه گوشت مـی فروختند و زنان و مردان ايشان بر دکان ها نشسته مـی خوردند بی تحاشی(بدون حاشیـه بدون مشکل) و از آن جا بـه شـهر” اخلاط” رسيدم هيژدهم( 18) جمادی الاول و اين شـهر سرحد مسلمانان و ارمنيان هست و از برکری که تا اينجا نوزده فرسنگ هست و آن جا اميری بود او را نصرالدوله گفتندی عمرش زيادت از صد سال بود پسران بسيار داشت هر يکی را ولايتی داده بود و در اين شـهر اخلاط بـه سه زبان سخن گويند تازی و پارسی و ارمنی و ظن من آن بود کـه اخلاط(مخلوط) بدين سبب نام آن شـهر نـهاده اند و معامله بـه پول باشد و رطل(واحدپول) ايشان سيصد درم باشد .
بيستم جمادی الاول از آن جا برفتم و به رباطی رسيدم برف و سرمايی عظيم بود و در صحرايی درون پيش شـهر مقداری راه چوبی بـه زمين فرو بودند که تا مردم روز برف و د مـه (در مـه) بر هنجار آن چوب مـی روند . از آن جا بـه شـهر بطليس رسيدم بـه دره ای درون نـهاده بود. آن جا عسل خريديم صد من بـه يک دينار برآمده بود بـه آن حساب کـه به ما بفروختند و گفتند درون اين شـهر باشد کـه او را درون يک سال سيصد چهارصد خيک(مشک یـا ظرف تولید شده از پوست) عسل حاصل شود . و از آن جا برفتيم قلعه ای ديديم کـه آن را “قف انظر” مـی گفتند . يعنی بـه ايست بنگر . از آن جا بگذشتم ، بـه جايی رسيدم کـه آن جا مسجدی بود مـی گفتند کـه اويس قرنی قدس الله روحه ساخته هست . و در آن حد مردم را ديدم کـه در کوه مـی گرديدند و چوبی چون درخت سرو مـی بريدند . پرسيدم کـه از اين چه مـی کنيد گفتند اين چوب را يک سر درون آتش مـی کنيم و از ديگر سر آن قطران بيرون مـی آيد همـه درون چاه جمع مـی کنيم و از آن چاه درون ظروف مـی کنيم و به اطراف مـی بريم . و اين ولايت ها کـه بعد از “اخلاط” ذکر کرده شد و اينجا مختصر کرديم از حساب ميافارقين(نزدیک دیـاربکر) باشد .
9 شـهر ارزن***
از آن جا بـه شـهر ارزن شديم شـهری آبادان و نيکو بود با آب روان وبساتين(بوستان ها) و اشجار (درخت ها ) و بازارهای نيک و در آن جا بـه ميارفاتين از اين راه کـه ما آمديم پانصد و پنجاه و دو فرسنگ بود و روز آدينـه بيست و ششم جمادی الاول سال 438 ق و در اين وقت برگ درخت ها هنوز سبز بود . پاره ای عظيم بود ا ز سنگ سفيد برشده هر سنگی مقدار پانصد من .
و بـه هر پنجاه گزی برجی عظيم ساخته هم از اين سنگ سفيد کـه گفته شد . و سرباره همـه کنگره ها بر نـهاده چنان کـه گويی امروز استاد دست ازش باز داشته هست . و اين شـهر را يک درون است از سوی مغرب و درگاهی عظيم برکشيده هست به طارقی سنگين و دری آهنين بی چوب بر آن جا ترکيب کرده . و مسجد آدينـه ای دارد کـه اگر صفت آن کرده شود بـه تطويل(طولانی) انجامد . هرچند صاحب کتاب شرحی هرچه تمام تر نوشته هست و گفته کـه متوضای(وضو خانـه) کـه در آن مسجد ساخته اند چهل حجره درون پيش هست و دو جوی آب بزرگ مـی گردد درون همـه خانـه ها يکی ظاهر استعمال را و ديگر تحت الارض پنـهان کـه ثقل(سنگین بزرگ) مـی برد و چاه ها پاک مـی گرداند .
و بيرون ازاين شـهرستان درون ربض کاروانسراها و بازارهاست و گرمابه ها و مسجد جامع ديگری هست که روز آدينـه آن جا هم نماز (جمعه) کنند . و از سوی شمال سوری ديگر هست که آن را محدثه گويند هم شـهری هست با بازار و مسجد جامع و ات(گرمابه ها) همـه ترتيبی ، و سلطان ولايت را خطبه چنين کنند:
الامير الاعظم عزالاسلام سعدالدين نصرالدوله و شرف الملة ابونصر احمد” مردی صدساله و گفتند کـه هست . و رطل (ظرف پیمانـه. واحدسنجش) آن جا چهارصد و هشتاد درم سنگ باشد . اين امير شـهری ساخته هست برچهارفرسنگ ميافارقين و آن را نصريه نام کرده اند .
10 ***آمد
و از آمد که تا ميافارقين نـه فرسنگ هست .ششم روز از دی ماه قديم بـه شـهر آمد رسيديم . بنياد شـهر بر سنگی يک نـهاده . وطول شـهر بـه مساحت دو هزار گام باشد و عرض هم چندين . و گرد او سوری کشيده هست از سنگ سياه کـه خشت ها بريده هست از صد منی که تا يک هزار منی و بيش تر اين سنگ ها چنان بـه يکديگر پيوسته هست که هيچ گل و گچ درون ميان آن نيست . بالای ديوار بيست ارش ارتفاع دارد و پهنای ديوار ده ارش . بـه هر صد گز برجی ساخته کـه نيمـه دايره آن هشتاد گز باشد و کنگره او هم از اين سنگ .
و از اندرون شـهر درون بسيار جای نردبان های سنگين بسته هست که بر سر باور تواند شد . و بر سر هر برجی جنگ گاهی ساخته . و چهار دروازه بر اين شـهرستان هست همـه آهن بی چوب هر يکی روی بـه جهتی از عالم .شرقی را باب(دروازه) الدجله گويند غربی را باب الروم .شمالی را باب الارمن و جنوبی را باب التل.
و بيرون اين سوُر(دیواربلند) سور ديگر هست هم از اين سنگ بالای آن ده گز.و همـه ی سرهای ديوار کنگره و از اندرون کنگره ممری ساخته چنان کـه با سلاح تمام مرد بگذرد و بايستد وجنگ کند بـه آسانی .و اين سور بيرون را نيز دروازه های آهنين برنشانده اند مخالف دروازه های اندرونی چنان کـه چون از دروازه های سوُر اول درون روند مبلغی(مقداری) درون فصيل(دیوار کوتاه) ببايد رفت که تا به دروازه ی سوُر دوم رسند و فراخی فصيل(پهنای دیوار کوتاه) پانزده گز باشد . و اندر ميان شـهر چشمـه ای هست که از سنگ خاره بيرون مـی آيد مقدار پنج آسيا گرد , آبی بـه غايت خوش و هيچ نداند کـه از کجا مـی آيد .و درون آن شـهر اشجار و بساتين هست که از آن آب ساخته اند .
و امير وحاکم آن شـهر پسر آن نصر الدوله هست که ذکر رفت .و من فراوان شـهر ها و قلعه ها ديدم درون اطراف عالم درون بلاد عرب و عجم(فارس) و هند و ترک مثل شـهر” آمد” هيچ جا نديدم کـه بر روی زمين چنان باشد و نـه نيز ازی شنيدم کـه گفت چنان جای ديگر ديده ام . و مسجد جامع هم از اين سنگ سياه هست چنان کـه از آن راست و محکم تر نتواند ديد . و درميان جامع دويست و اند ستون سنگين برداشته اند هر ستونی يکپارچه سنگ و بر ستون ها طاق زده هست همـه از سنگ و بر سر طاق ها باز ستون ها زده هست کوتاه تر از آن .و صفی ديگر طاق زده بر سر آن طاق های بزرگ .و همـه بام های اين مسجد بـه خر پشته پوشيده همـه تجارت ونقارب و منقوش و مدهون(روغنکاری و نقاشی) کرده است. و اندر ساحت(محوطه وسط) مسجد سنگی بزرگ نـهاده هست و حوضی سنگين مدور عظيم بزرگ بر سر آن نـهاده هست و ارتفاعش قامت مردی و دور دائره آن دو گز و نايژه ای برنجين از ميان حوض بر آمده کـه آبی صافی بـه فواره از آن بيرون مـی آيد چنان کـه مدخل و مخرج آن آب پيدا نيست .و متوضای(وضوخانـه) عظيم بزرگ و چنان نيکو ساخته هست که بـه از آن نباشد الا کـه سنگ آمد کـه عمارت کرده اند همـه سياه هست و از آن ميافارقين سپيد و نزديک مسجد کليسايی هست عظيم بـه تکلف هم از سنگ ساخته و زمين کليسيا مرخم کرده بـه نقش ها .و درين کليسيا بر طارم آن کـه جای عبادت ترسايان(مسیحیـان) هست دری آهنين مشبک( ) ديدم کـه هيچ جای آن دری نديده بودم .و از شـهر” آمد” که تا حران دو راه هست يکی را هيچ آبادانی نيست و آن چهل فرسنگ هست .و بر راهی ديگر آبادانی و ديه های بسيار هست و بيش تراهل آن نصاری باشد و آن شصت فرسنگ باشد .ما با کاروان بـه راه آبادانی شديم .صحرايی بـه غايت هموار بود الا آن کـه چندان سنگ بود کـه ستور البته هيچ گام بی سنگ ننـهادی .روز آدينـه بيست و پنجم جمادی الآخر سال 438 بـه حران رسيديم دوم آذرماه قديم هوای آن جا درون آن وقت چنان بود کـه هوای خراسان درون نوروز. از آن جا برفتيم بـه شـهری رسيديم کـه قرول نام آن بود .جوانمردی ما را بـه خانـه خود مـهمان کرد .چون درون خانـه ی وی درون آمديم عربی بدوی درون آمد نزديک من آمد شصت ساله بوده باشد و گفت قران بـه من بياموز. قل اعوذ برب الناس او را تلقين مـی کردم(یـاد مـی دادم) و او با من مـی خواند چون من گفتم من الجنـه و الناس گفت ارايت الناس نيز بگويم من گفتم کـه آن سوره بيش از اين نيست .پس گفت آن سوره نقاله الحطب کدام هست و نمـی دانست کـه اندر سوره تبت حماله الحلب گفته هست نـه نقاله الحطب و آن شب چندان کـه با وی بازگفتم سوره قل اعوذ برب ياد نتوانست گرفتن ,مردی عرب شصت ساله !.
11شام روم شرقی(سوریـه)******
شنبه دوم رجب 438 بـه سروج آمديم و دوم از فرات بگذشتيم و به منبج رسيديم .و آن نخستين شـهری هست از شـهرهای شام ,اول بهمن ماه قديم بود و هوای آن جا عظيم خوش بود .هيچ عمارت از بيرون شـهر نبود و از آن جا بـه شـهر حلب رفتم .از ميافارقين که تا حلب صد فرسنگ باشد .حلب(آلپو) را شـهر نيکو ديدم باره ای عظيم دارد ارتفاعش بيست و پنج ارش قياس کردم و قلعه ای عظيم همـه بر سنگ نـهاده بـه قياس چند بلخ باشد همـه آبادان و بناها بر سر هم نـهاده .و آن شـهر باجگاه(گمرک) هست ميان بلاد شام و روم و ديار بکر و مصر و عراق .و از اين همـه بلاد تجار و بازرگانان آن جا روند .چهار دروازه دارد باب اليهود , با ب الله , با ب الجنان , باب انطاکيه(شـهر رومـی باستانی امروزه درون ترکیـه قرار دارد) و سنگ بازار آن جا رطل ظاهری چهار صد و هشتاد درم باشد و از آن جا چون سوی جنوب روند بيست فرسنگ حما باشد و بعد از آن حمص و تا دمشق پنجاه فرسنگ باشد از حلب و از حلب که تا انطاکيه دوازده فرسنگ باشد و به شـهر طرابلس همين قدر و گويند که تا قسطنطنيه(استانبول) دويست فرسنگ باشد . يازدهم رجب از شـهر حلب بيرون آمديم بـه سه فرسنگ ديهی بود جند قنسرين(شـهر باستانی درون منطقه حلب سوریـه) مـی گفتند. و ديگر روز چون شش فرسنگ شديم بـه شـهر سرمين رسيديم بارو نداشت .شش فرسنگ ديگر شديم معره النعمان بود باره ای سنگين داشت شـهری آبادان و بر درون شـهر اسطوانـه ای سنگين ديدم چيزی درون آن نوشته بود بـه خطی ديگر از تازی(غیر از عربی) . از يکی پرسيدم کـه اين چه چيز هست گفت طلسم کژدمـی هست که هرگز عقرب درون اين شـهر نباشد و نيايد و اگر از بيرون آورند و رها کنند بگريزد و در شـهر نيايد .
بالای آن ستون ده ارش(آرنج که تا نوک انگشت بزرگ) قياس کردم , و بازارهای او بسيار معمور(آّباد) ديدم و مسجد آدينـه شـهر بر بلندی نـهاده هست در ميان شـهر کـه از هر جانب کـه خواهند بـه مسجد درون شوند سيزده درجه بر بالا بايد شد و کشاورزی ايشان همـه گندم هست و بسيار هست و درخت انجير و زيتون و پسته و بادام و انگور فراوان هست .
ابوالعلاء معری*******12
و آب شـهر از باران و چاه باشد درون آن مردی بود کـه ابوالعلاء معری مـی گفتند نابينا بود و رئیس شـهر او بود .
نعمتی بسيار داشت و بندگان و کارگران فراوان و خود همـه شـهر او را چون بندگان بودند و خود طريق زهد پيش گرفته بود گليمـی پوشيده و در خانـه نشسته بود . نيم من نان جوين را تبه کرده کـه جز آن هيچ نخورد و من اين معنی شنيدم کـه در سرای باز نـهاده هست و نواب و ملازمان او کار شـهر مـی سازند مگر بـه کليات کـه رجوعی بـه او کنند و وی نعمت خويش از هيچ دريغ ندارد و خود صائم الليل(روزه دار ) باشد و به هيچ شغل دنيا مشغول نشود , و اين مرد درون شعر وادب بـه درجه ای هست که افاضل شام و مغرب و عراق مقرند کـه در اين عصری بـه پايه ی او نبوده هست و نيست , و کتابی ساخته هست آن را الفصول و الغايات نام نـهاده و سخن ها آورده هست مرموز و مثل ها بـه الفاظ فصيح و عجيب کـه مردم بر آن واقف نمـی شوند مگر بر بعضی اندک و آنی نيز کـه بر وی خواند ,چنان او را تهمت د کـه تو اين کتاب را بـه معارضه ی قرآن کرده ای .و پيوسته زيادت از دويست از اطراف آمده باشند و پيش او ادب و شعر خوانند و شنيدم کـه او را زيادت ازصد هزار بيت شعر باشد ,ی از وی پرسيد کـه ايزد تبارک و تعالی اين همـه مال ومنال تو را داده هست چه سبب هست که مردم را مـی دهی و خويشتن نمـی خوری .جواب داد کـه مرا بيش از اين نيست کـه مـی خورم و چون من آن جا رسيدم اين مرد هنوز درون حيات بود
شـهر حما******13
پانزدهم رجب 438 از آن جا بـه کويمات شديم.و از آن جا بـه شـهر حما شديم شـهری خوش آبادان برآب غاصی و اين آب را از آن سبب عاصی گويند کـه به جانب روم مـی رود .يعنی چون از بلاد اسلام بـه بلاد کفر مـی رود عاصی هست و بر آب دولاب های(دوُل آب) بسيار ساخته اند .پس از آن جا راه دو مـی شود يکی بـه جانب ساحل و آن غربی شام هست و يکی جنوبی بـه دمشق مـی رود .ما بـه را ه ساحل رفتيم .در کوه چشمـه ای ديدم کـه گفتند هر سال چون نيمـه شعبان بگذرد آب جاری شود از آن جا و سه روز روان باشد و بعد از سه روز يک قطره نيايد که تا سال ديگر .مردم بسيار آن جا بـه زيارت روند و تقرب جويند و به خداوند سبحانـه و تعالی و عمارت و حوض ها ساخته اند آن جا چون از آن جا گذشتيم بـه صحرايی رسيديم کـه همـه نرگس بود شکفته چنان کـه تمامت آن صحرا سپيد مـی نمود از بسياری نرگس ها .
از آن جا برفتيم بـه شـهری رسيديم کـه آن را عرقه مـی گفتند .چون از عرق دو فرسنگ بگذشتيم بهدريا رسيديم و برساحل دريا روی از سوی جنوب پنج فرسنگ برفتيم بـه شـهر طرابلس رسيديم و از حلب که تا طرابلس چهل فرسنگ بود بدين را ه کـه ما نرفتيم .روز شنبه پنجم شعبان آن جا رسيديم .حوالی شـهر همـه کشاورزی و بساتين(بوستان ها) و اشجار بود و نيشکر بسيار بود , و درختان نارنج و ترنج و موز و ليمو و خرما و شيره نيشکر درون آن وقت مـی گرفتند .شـهر طرابلس چنان ساخته اند کـه سه جانب او با آب درياست کـه چون آب دريا موج زند مبلغی بر باروی شـهر بر رود چنان کـه يک جانب کـه با خشک دارد کنده ای عظيم کرده اند و در آهنين محکم بر آن نـهاده اند . جانب شرقی بارو از سنگ تراشيده هست و کنگره ها و مقاتلات همچنين . و اراده ها بر سر ديوار نـهاده . خوف ايشان از طرف روم باشد کـه به کشتی ها قصد آن جا کنند . و مساحت شـهر هزار ارش هست در هزار ارش تيمـه چهار و پنج طبقه و شش نيز هم هست و کوچه ها و بازهار ها نيکو پاکيزه کـه گويی هر يکی قصری هست آراسته و هر طعام و ميوه و ماکول کـه در عجم (ایران) ديده بودم همـه آن جا موجود بود بل بـه صد درجه بيش تر . و در ميان شـهر مسجدی آدينـه عظيم پاکيزه و نيکو آراسته و حصين ، و در ساحت مسجد قبه ای بزرگ ساخته و در زير قبه حوضی هست از رخام و در ميانش فواره برنجين و در بازار مشرعه ای ساخته هست که بـه پنج نايژه آب بسيار بيرون مـی آيد کـه مردم برمـی گيرند و فاضل بر زمين مـی گذرد و به دريا مـی رود ، و گفتند کـه بيست هزار مرد درون اين شـهر هست ، و سواد و روستاق های بسيار دارد ، و آن جا کاغذ نيکو سازند مثل کاغذ نيکو سازند مثل کاغذ سمرقندی بل بهتر ، و اين شـهر تعلق بـه سلطان مصر داشت ، گفتند سبب آن کـه وقتی لشکری از کافر روم آمده بود و اين مسلمانان بـه آن لشکر جنگ د و آن لشکر را قهر د سلطان مصر خراج از آن شـهر برداشت و هميشـه لشکری از آن سلطان آن جا نشسته باشد و سالاری بر سر آن لشکر که تا شـهر را از دشمن نگاه دارند ، و باجگاهی هست آن جا کـه کشتی های کـه از اطراف روم و فرنگ و اندلس و مغرب بيايد عشر بـه سلطان دهند ، و ارزاق لشکر از آن باشد ، و سلطان را آن جا کشتی ها باشد کـه به روم و سقيله و مغرب روند و تجارت کنند ، و مردم اين شـهر همـه شيعه باشند ، و شيعه بـه هر بلاد مساجد نيکو ساخته اند . درون آن جا خانـه ها ساخته بر مثال رباط ها امای درون آن جا مقام نمـی کند و آن را مشـهد خوانند و از بيرون شـهر طرابلس هيچ خانـه نيست مگر مشـهد(آرامگاه) دو سه چنان کـه ذکر رفت . بعد از اين شـهر همچنان بر طرف دريا روی سوی جنوب . بـه يک فرسنگی حصاری ديدم کـه آن را قلمون مـی گفتند ، چشمـه ای آب اندرون آن بود . از آن جا برفتم بـه شـهر طرابرزن و از طرابلس که تا آن جا پنج فرسنگ بود .
** شـهر جبيل 14
نو از آن جا بـه شـهر جبيل رسيديم و آن شـهری هست مثلث چنان کـه يک گوشـه آن بـه درياست ، و گرد وی ديواری کشيده بسيار بلند و حصين ، و همـه گرد شـهر درختان خرما و ديگر درخت های گرمسيری . کودکی را ديدم گلی سرخ و يکی سپيد تازه درون دست داشت و آن روز پنجم اسفندارمذ ماه قديم سال بر چهارصد و پانزده از تاريخ عجم . و از آن جا بـه شـهر بيروت رسيديم .
طاقی سنگين ديدم چنان کـه راه بـه ميان آن طاق بيرون مـی رفت ، بالای آن طاق پنجاه گز تقديم کردم ، و از جوانب او تخته سنگ های سفيد برآورده چنان کـه هر سنگی از آن زيادت از هزار من بود ، و اين بنا را از خشت بـه مقداری بيست گز جهد درون آغوش دو مرد گنجد ، و بر سر اين ستون ها طاق ها زده هست به دو جانب همـه از سنگ مـهندم چنان کـه هيچ گچ و گل درون اين ميان نيست ، و بعد از آن طاقی عظيم بر بالای آن طاق ها بـه ميانـه راست ساخته اند بـه بالای پنجاه ارش ، و هر تخته سنگی را کـه در آن طاق بر نـهاده هست هر يکی را هشت ارش قياس کردم درون طول و در عرض چهار ارش کـه هر يک از آن تخمينا هفت هزار من باشد فواطن همـه سنگ ها را کنده کاری و نقاشی خوب کرده چنان کـه در چوب بدان نيکويی کم کنند ، و جز اين طاقی بنای ديگر نمانده هست بدای حوالی . پرسيدم کـه اين چه جای هست گفتند کـه شنيده ايم کـه اين درون باغ فرعون بوده هست و بس قديم هست ، و همـه صحرای آن ناحيت ستون های رخام هست و سرستون ها و تن ستون ها همـه رخام منقوش مدور و مربع و مسدس و مثمن(4 ظلعی – شش ظلعی و هشت ظلعی) و سنگ عظيم صلب کـه آهن بر آن کار نمـی کند وبدان حوالی هيچ جای کوهی نـه کـه گمان افتد کـه از آن جا بريده اند و سنگی ديگر همچو معجونی مـی نمود آن چنان کـه سنگ های ديگر مسخر آهن بود . و اندر نواحی شام پانصد هزار ستون يا سر ستون و تن بيش افتاده هست که هيچ آفريده نداند کـه آن چه بوده هست يا از کجا آورده اند .
*** شـهر صيدا 15
پس از آن بـه شـهر صيدا رسيديم هم بردريا . نيشکر بسيار کشته بودند . و باره ای سنگين محکم دارد و سه دروازه و مسجد آدينـه خوب با روحی تمام . همـه مسجد حصيرهای منقش انداخته و بازاری نيکو آراسته چنان کـه چون آن بديدم گمان بردم کـه شـهر را بياراستند قدوم سلطان را يا بشارتی رسيده هست . چون پرسيدم گفتند رسم اين شـهر هميشـه چون باشد . و باغستان و اشجار آن چنان بود کـه گويی پادشاهی ساخته هست به هوس ، و کوشکی درون آن برآورده و بيش تر درخت ها پربار بود .
** شـهر صور
چون از آن جا پنج فرسنگ بشديم بـه شـهر صور رسيديم .شـهری بود درکنار دريا سنجی بوده بود و آن جا آن شـهر ساخته بود و چنان بود کـه باره شـهرستان صد گز بيش بر زمين خشک نبود باقی اندر آب دريا بود و باره ای سنگين تراشيده و درزهای آن را بـه قير گرفته که تا آب درون نيايد ، و مساحت شـهر هزار درون هزار قياس کردم و نيمـه پنج شش طبقه بر سر يک ديگر و فواره بسيار ساخته و بازارهای نيکو و نعمت فراوان . و اين شـهر صور معروف هست به مال و توانگری درميان شـهر های ساحل شام ، و مردمانش بيش تر شيعه اند . و قاضی بود آن جا مردی سنی مذهب پسر ابوعقيل مـی گفتند مردی نيک و توانگر .و بر درون شـهر مشـهدی راست کرده اند و آن جا بسيار فرش و طرح و قناديل و چراغدان های زرين و نقره گين نـهاده ، و شـهر بر بلندی هست و آب شـهر از کوه مـی آيد ، و بر درون شـهر طاق های سنگين ساخته اند و آب بر پشت آن طاق ها بـه شـهر اندر آورده و در آن کوه دره ای هست مقابل شـهر کـه چون روی بـه مشرق بروند بـه هجده فرسنگ بـه شـهر دمشق رسند .
*** شـهرستان عکه 16
و چون ما از آن جا هفت فرسنگ برفتيم بـه شـهرستان عکه رسيديم و آن جا مدينـه عکا نويسند .شـهر بر بلندی نـهاده زمينی کج و باقی هموار و در همـه ساحل کـه بلندی نباشد شـهر نسازند از بيم غلبه آب دريا و خوف امواج کـه بر کرانـه مـی زند . و مسجد آدينـه درون ميان شـهر هست و از همـه شـهر بلندتر هست و اسطوانـه ها همـه رخام هست . درون دست راست قبله از بيرون قبر صالح پيغمبر عليه السلام . و ساحت مسجد بعضی فرش سنگ انداخته اند و بعضی ديگر سبزی کِشته ، و گنبد کـه آدم عليه السلام آن جا زراعت کرده بود و شـهر را مساحت کردم درازی دو هزار ارش بود و پهنا پانصد ارش(250 متر) ، باره بـه غايت محکم و جانب غربی و جنوبی آن با درياست و بر جانب جنوب مينا(بندر) هست ، و بيش تر شـهر های ساحل را ميناست و آن چيزی هست که جهت محافظت کشتی ها ساخته اند مانند اسطبل کـه پشت بر شـهرستان دارد . و ديوارها برآب دريا درون آمده و درگاهی پنجاه گز بگذاشته بی ديوار الا آن کـه زنجيرها سست کنند که تا به زير آب فرو روند و کشتی بر سر آن زنجير از آب بگذرد و باز زنجيرها بکشند تاکسی بيگانـه قصد اين کشتی ها نتواند کرد .
و بـه دروازه شرقی بر دست چپ چشمـه ای هست که بيست وشش پايه فرو بايد شد که تا به آب رسند و آن را عين البقر گويند و مـی گويند کـه آن چشمـه را آدم عليه السلام پيدا کرده هست و خود را از آن جا آب داده و از آن سبب آن چشمـه را عين البقر مـی گويند . و چون از اين شـهرستان عکه سوی مشرق روند کوهی هست که اندر آن مشاهد انبياست عليهم السلام پيدا کرده هست و خود را از آن جا آب داده و از آن سبب آن چشمـه را عين البقر مـی گويند . و چون ازاين شـهرستان عکه سوی مشرق روند کوهی هست که اندر آن مشاهد انبياست عليهم السلام و اين موضع از راه برکنار استی را کـه به رمله رود .
مرا قصد افتادکه آن مزارهای متبرک را ببينم و برکات از حضرت ايزد تبارک و تعالی بجويم . مردمان عکه گفتند آن جا قومـی مفسد درون راه باشند کـه هر کـه را غريب بينند تعرض رسانند و اگر چيزی داشته باشد بستانند . من نفقه( وسایل) کـه داشتم درون مسجد عکه نـهادم و از شـهر بيرون شدم از دروازه شرقی روز بيست و سيوم شعبان سال 438 اول روز زيارت قبر عک کردم کـه بای شـهرستان او بوده هست و او يکی از صالحان وبزرگان بوده و چون با من دليلی نبود کـه آن راه داند متحير مـی بودم ناگاه از فضل باری تبارک و تعالی همان روز مردی با من پيوست کـه او از آذربايجان بود و يک بار ديگر آن مزارت متبرکه را دريافته بود دوم کرت بدان عزيمت روی بدان جانب آورده بود .بدان موهبت شکر باری را تبارک و تعالی دو رکعت نماز بگذاردم و سجده شکر کردم کـه مرا توفيق مـی داد که تا برعزمـی کـه کرده بودم وفا مـی کردم
به ديهی رسيدم کـه آن را پروة مـی گفتند ، آن جا قبر عيش و شمعون عليها السلام را زيارت کردم و از آن جا بـه مغاک رسيدم کـه آن را دامون مـی گفتند ، آن جا نيز زيارت کردم کـه گفتند قبر ذوالکفل هست عليه السلام و از آن جا بـه ديهی ديگر رسيدم کـه آن را اعبلين مـی گفتند و قبر هود عليه السلام آن جا بود زيارت آن دريافتم . اندرحظيره او درختی خرتوت بود و قبر عزيز النبی عليه السلام آن جا بود زيارت آن کردم و روی سوی جنوب برفتم بـه ديهی ديگر رسيدم کـه آن را حظيره مـی گفتند و بر جانب مغربی اين ديه دره ای بود و در آن دره چشمـه آب بود پاکيزه کـه از سنگ ساخته و سقف سنگين درون زده و دری کوچک بر آن جا نـهاده چنان کـه مرد بـه دشواری درون تواند رفتن و دو قبر نزديک يکديگر آن جا نـهاده يکی از آن شعيب عليه السلام و ديگری از آن ش کـه زن موسی عليه السلام بود . مردم آن ديه آن مسجد و مزار را تعهد نيکو کنند از پاک داشتن و چراغ نـهادن و غيره .و آن جا بـه ديهی شدم کـه آن را اربل مـی گفتند و بر جانب قبله آن ديه کوهی بود و اندر ميان آن کوه حظيره ای و اندر آن حظيره چهار گور نـهاده بود از آن فرزندان يعقوب عليه السلام کـه برادران يوسف عليه السلام بودند ، و از آن جا برفتم تلی ديدم زير آن تل غاری بود کـه قبر مادر موسی عليه السلام درون آن غار بود . زيارت آن جا دريافتم و از آن جا برفتم دره ای پيدا آمد بـه آخر آن دره دريايی بـه ديد(نظر) آمد کوچک و شـهر طبريه بر کنار آن درياست .
طول آن دريا بـه قياس شش فرسنگ و عرض آن سه فرسنگ باشد و آب آن دريا خوش بامزه وشـهر بر غربی درياست و همـه آب های گرمابه های شـهر و فضله آب ها بدان دريا مـی رود و مردم آن شـهر و ولايت کـه برکنار آن درياست همـه آب از اين دريا خورند ، و شنيدم کـه وقتی اميری بدين شـهر آمده بود ، فرمود کـه راه آن پليدی ها و راه آب های چرکين کـه در آن جا بود بگشودند باز آب دريا خوش شد ، و اين شـهر را ديوار ندارد و بناهای بسيار درون ميان آب هست و زمين دريا سنگ هست و منظرها ساخته اند بر سر اسطوان های رخام کـه اسطوان ها درون آب هست ، و در آن دريا ماهی بسيار هست ، و درميان شـهر مسجد آدينـه هست و بر درون مسجد چشمـه ای هست و بر سر آن چشمـه گرمابه ای ساخته اند و آب چنان گرم هست که که تا به آب سرد نياميزند بر خود نتوان ريخت و گويند آن گرمابه سليمان بن داوود عليه السلام ساخته هست و من درون آن گرمابه رسيدم ، و اندر اين شـهر طبريه مسجدی هست که آن را مسجد ياسمن گويند با جانب غربی مسجدی پاکيزه درون ميان مسجد دکانی بزرگ هست و بر وی محراب ها ساخته و گرد بر گرد آن دکان درخت ياسمن نشانده کـه مسجد را بـه آن بازخوانند و رواقی هست بر جانب مشرق قبر يوشع بن نون درون آن جاست و در زير آن دکان قبر هفتاد پيغمبر هست عليهم السلام کـه بنی اسراييل کـه بنی اسراييل ايشان را کشته اند ، و سوی جنوب شـهر دريای لوط هست و آن آب تلخ دارد يعنی دريای لوط بر کنار آن دريای لوط هست اما هيچ اثری نمانده هست .
از شخصی شنيدم کـه گفت درون دريای تلخ کـه دريای لوط هست چيزی مـی باشد مانندی از کف دريا فراهم آمده سياه کـه صورت گو(گاو) دارد و به سنگ مـی ماند اما سخت نيست و مردم آن را برگيرند و پاره کنند و به شـهرها و ولايت ها برند . هر پاره کـه از آن درون زير درختی کنند . هرگز کرم درون زير آن درخت نيفتد و در آن موضع بيخ (ریشـه)درخت را زيان نرساند و بستان از کرم و حشرات زير زمين غمـی نباشد و العهدة علی الراوی و گفت عطاران نيز بخرند و مـی گويند کرمـی درون داروها افتد و آن را نقره گويند دفع آن کند ، و در شـهر طبريه حصير سازند کـه مصلی نمازی از آن هست همان جا بـه پنج دينار مغربی بخرند ، و آن جا درون جانب غربی کوهی هست و بر آن کوهی هست و بر آن کوه پاره ای سنگ خاره هست به خط عبری بر آن جا نوشته اند کـه به وقت آن کتابت ثريا بـه سر حمل بود ، و کور ابی هريره آن جاست بيرون شـهر درون جانب قبله امای آن جا بـه زيارت نتواند رفتن کـه مرمان آن جا شيعه باشند و چونی آن جا بـه زيارت رود کودکان غوغا و غلبه بـه سر آن برند و زحمت دهند و سنگ اندازند .
کفر کنـه حیفا ****** 17
از اين سبب من نتوانستم زيارت آن ، چون از زيارت آن موضع بازگشتم بـه ديهی رسيدم کـه آن را کفر کنـه مـی گفتند و جانب جنوب اين ديه پشته ای هست و بر سر آن پشته صومعه ساخته اند نيکو و دری استوار بر آن جا نـهاده و گور يونس النبی عليه السلام درون آن جاست و بر درون صومعه چاهی هست و آبی خوش دارد ، چون آن زيارت دريافتم از آن جا با عکه آمدم و از آن جا که تا عکه چهار فرسنگ بود و يک روز درون عکه بوديم . بعد از آن از آن جا برفتيم و به ديهی رسيديم کـه آن را حيفا مـی گفتند و تا رسيدن بدين ديه درون راه ريگ فراوان بود از آن کـه زرگران درون عجم بـه کار دارند و ريگ مکی گويند ، و اين ديه حيفا بردرياست و آن جا نخلستان و اشجار بسيار دارند . آن جا کشتی سازان بودند و آن کشتی های دريای را آن جا جودی مـی گفتند . از آنجا جا بـه ديهی ديگر رفتيم بـه يک فرسنگی کـه آن را کنيسه مـی گفتند از آن جا راه از دريا بگرديد و به کوه درون شد سوی مشرق و صحراها و سنگستان ها بود کـه وادی تماسيح(دره تمساح ها) مـی گفتند . چون فرنسگی دو برفتيم ديگر بار راه بـه کناردريا افتاد و آن جا استخوان حيوانات بحری بسيار ديديم کـه در ميان خاک و گل معجون شده بود و همچو سنگ شده از بس موج کـه بر آن کوفته بود .
قيساريه **** 18
و از آن جا بـه شـهری رسيديم و آن را قيساريه خوانند و از عکه که تا آن جا هفت فرسنگ بود شـهری نيکو با آب روان و نخلستان و درختان نارنج و باروی حصين و دری آهنين و چشمـه های آب روان درون شـهر مسجد آدينـه ای نيکو چنان کـه چون درون ساحت مسجد نشسته باشند تماشا و تفرج دريا کنند ، و خُمـی رخامين آن جا بود کـه همچو سفال چينی آن را تنک کرده بودند چنان کـه صد من آب درون آن گنجد ، روز شنبه سلخ(آخر) شعبان از آن جا برفتيم همـه بر سر ريگ مکی برفتيم مقدار يک فرسنگ و ديگر باره درختان انجير و زيتون بسيار ديديم همـه راه از کوه و صحرا ، چون چند فرسنگ برفتيم بـه شـهری رسيديم کـه آن شـهر را کفرسايا و کفر سلام مـی گفتند از اين شـهر که تا رمله سه فرسنگ بود و همـه راه درختان بود چنان کـه ذکر کرده شد .
روز يکشنبه غُره(اول) رمضان بـه رمله رسيديم واز قيساريه که تا رمله هشت فرسنگ بود و آن شـهرستانی بزرگ هست و باروی حصين(بلند و محکم) از سنگ و گچ دارد بلند و قوی و دروازهای آهنين برنـهاده ، و از شـهر تادريا سه فرسنگ هست ، و آب ايشان از باران باشد و اندر هر سرای حوض های بزرگ هست که چون پر آب باشد هرکه خواهد گيرد و نيز دور مسجد آن جا را سيصد گام اندر دويست گام مساحت هست ، بر پيش صفه نوشته بودند کـه پانزدهم محرم سال 425 اينجا زلزله ای بود قوی و بسيار عمارات خراب کرد اما را از مردم خللی نرسيد . درون اين شـهر رخام (سنگ.مرمر) بسيار هست و بيش تر سراها و خان های مردم مرخم هست به تکلف و نقش ترکيب کرده و رخام را بـه اره مـی برند کـه دندان ندارد و ريگ مکی درون آن جا مـی کنند و اره مـی کشند بر طول عمودها نـه برعرض چنانکه چوب از سنگلاخ الواح(لوح تخته) مـی سازند و انواع و الوان(رنگی) رخام ها آن جا ديدم از ملمع و سبز و سرخ و سياه و سفيد و همـه لونی(رنگ) ، و آن جا نوعی زنجير هست که بـه از آن هيچ جا نباشد و از آن جا بـه همـه اطراف بلاد مـی برند ، و اين شـهر رمله را بـه ولايت شام و مغرب فلسطين مـی گويند. سيوم رمضان از رمله برفتيم بـه ديهی رسيديم کـه خاتون مـی گفتند ، و از آن جا بـه ديهی ديگر رفتيم کـه آن را قرية العنب مـی گفتند ، درون راه سداب فراوان ديديم کـه خودروی بر کوه و صحرا رسته بود .
در اين ديه چشمـه آب نيکو خوش ديديم کـه از سنگ بيرون مـی آمد و آن جا آخرها ساخته بودند و عمارت کرده و از آن جا برفتيم روی بر بالا کرده تصور بود کـه بر کوهی مـی رويم کـه چون برديگر جانب فرو رويم شـهر باشد چون مقداری بالا رفتيم صحرای عظيم درون پيش آمد ، بعضی سنگلاخ و بعضی خاکناک .
بيت المقدس***19
بر سر کوه شـهر بيت المقدس نـهاده هست و از طرابلس(درلبنان) کـه ساحل هست تا بيت المقدس پنجاه و شش فرسنگ واز بلخ بيت المقدس هشتصد و هفتاد وشش فرسنگ هست . خامس رمضان سال 438 در بيت المقدس شديم . يک سال شمسی بود کـه از خانـه بيرون آمده بودم و مادام درون سفر بوده کـه به هيچ جای مقامـی و آسايشی تمام نيافته بوديم . بيت المقدس را اهل شام و آن طرف ها قدس گويند ، و از اهل آن ولاياتی کـه به حج نتواند رفتن درون همان موسم بـه قدس حاضر شود و به موقف بايستد و قربان عيد کند چنان کـه عادت هست و سال باشد کـه زيادت از بيست هزار خلق درون اوايل ماه ذی الحجه آن جا حاضر شوند و فرزندان برند و سنت(ختنـه) کنند و از ديار روم و ديگر بقاع همـه ترسايان و جهودان بسيار آن جا روند بـه زيارت کليسا و کنشت کـه آن جاست و کليسای بزرگ آن جا صفت(توصیف) کرده شود بـه جای خود .
سواد(اطراف) و رستاق بيت المقدس همـه کوهستان همـه کشاورزی و درخت زيتون و انجير و غيره تمامت بی آب هست و نعمت های فراوان و ارزان باشد و کدخدايان باشند کـه هريک پنجاه هزارمن روغن زيتون درون چاه ها و حوض ها پر کنند و از آن جا بـه اطراف عالم برند و گويند بـه زمين شام قحط نبوده هست و از ثقات(آگاهان) شنيدم کـه پيغمبر را عليه السلام و الصلوة بـه خواب ديد يکی از بزرگان کـه گفتی يا پيغمبر خدا ما را درون معيشت ياری کن . پيغمبر عليه السلام درون جواب گفتی نان و زيت شام بر من .
اکنون صفت شـهر بيت المقدس کنم .
بيت المقدس شـهری هست بر سر کوهی نـهاده و آب نيست مگر از باران و به رستاق ها چشمـه های آب هست اما بـه شـهر نيست چه شـهر بر سنگ نـهاده هست و شـهری هست بزرگ کـه آن وقت کـه ديديم بيست هزار مرد دروی بودند و بازارهای نيکو و بناهای عالی و همـه زمين شـهر بـه تخته سنگ های فرش انداخته و هرکجا کوه بوده هست و بلندی بريده اند و همواره کرده چنان کـه چون باران بارد همـه زمين پاکيزه شسته ، درون آن شـهر صناع(فن آوران) بسيارند هر گروهی را رسته ای جدا باشد ، و جامع مشرقی هست و باروی مشرقی شـهر باروی جامع هست چون از جامع بگذری صحرايی بزرگ هست عظيم هموار و آن را ساهره گويند و گويند کـه دشت قيامت خواهد بود و حشر مردم آن جا خواهند کرد بدين سبب خلق بسيار از اطراف عالم بدانجا آمده اند و مقام ساخته که تا در آن شـهر وفات يابند و چون وعده حق سبحانـه و تعالی درون رسد بـه ميعادگاه حاضر باشند .خدايا درون آن روز پناه بندگان تو باش و عفو تو آمين يا رب العالمين .
برکناره آن دشت مقبره ای هست بزرگ وبسيار مواضع بزرگوار کـه مردم آن جا نماز کنند و دست بـه حاجات بردارند و ايزد سبحانـه تعالی حاجات ايشان روا گرداند”
اللهم تقبل حاجاتنا و اغفر ذنوبنا سيئاتنا وارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين .
ميان جامع و اين دشت ساهره وادی ای هست عظيم ژرف و در آن وادی(دره تنگه) کـه همچون خندق هست بناهای بزرگ هست بر نسق (روش)پيشينيان و گنبدی سنگين ديدم تراشيده و بر سر خانـه ای نـهاده کـه از آن عجب تر نباشد که تا خود آن را چگونـه از جای برداشته باشند و در افواه بود کـه آن خانـه فرعون هست و آن وادی جهنم . پرسيدم کـه اين لقب کـه بر اين موضع نـهاده هست ، گفتند بـه روزگار خالفت عمر خطاب رضی الله عنـه بر آن دشت ساهره لشکرگاه بزد و چون بدان وادی نگريست گفت اين وادی جهنم هست و مردم عوام چنين گويند هر کـه به سر آن وادی شود آواز دوزخيان شنود کـه صدا از آن جا برمـی آيد . من آن جا شدم اما چيزی نشنيدم .
عين سلوان**** 20
و چون از شـهر بـه سوی جنوب نيم فرسنگی بروند و به نشيبی فرو روند چشمـه آب از سنگ بيرون مـی آيد آن را عين سلوان گويند . عمارات بسيار بر سر آن چشمـه کرده اند و آب آن بـه ديهی مـی رود و آن جا عمارات بسيار کرده اند و بستان ها ساخته و گويند .
هر کـه بدان آب سر و تن بشويد رنج ها وبيماری های مزمن از و زائل شود و بر آن چشمـه وقف ها بسيار کرده اند ، و بيت المقدس را بيمارستان نيک هست و وقف بسيار دارد و خلق بسيار را دارو و شربت دهند و طبيبان باشند کـه از وقف مرسوم ستانند وو آن بيمارستان و مسجد آدينـه برکنار وادی جهنم هست ، و چون از سوی بيرون مسجد آن ديوار کـه با وادی هست بنگرند صد ارش باشد بـه سنگ های عظيم آورده چنان کـه گل و گچ درون ميان نيست و از اندرون مسجد همـه سرديوارها راست هست . و از به منظور سنگ صخره کـه آن جا بوده هست مسجد هم آن جا بنا نـهاده اند و اين سنگ صخره آن هست که خدای عزوجل موسی عليه السلام را فرمود که تا آن را قبله سازد و چون اين حکم بيامد و موسی آن را قبله کرد بسی نزيست و هم درون آن زودی وفات کرد که تا به روزگار سليمان عليه السلام کـه چون قبله صخره بود مسجد گرد صخره بساختند چنان کـه صخره درون ميان مسجد بود و محراب خلق و تا عهد پيغمبر ما محمد مصطفی عليه الصلوة و السلام هم آن قبله مـی دانستند و نماز را روی بدان جانب د که تا آن گاه کـه ايزد تبارک و تعالی فرمود کـه قبله خانـه کعبه باشد و صفت آن بـه جای خود بيايد . مـی خواستم که تا مساحت اين مسجد م .گفتم اول هيات و وضع آن نيکو بدانم و ببينم بعد از آن مساحت کنم . مدت ها د رآن مسجد مـی گشتم و نظاره(نگر) مـی کردم بعد در جانب شمالی کـه نزديک قبه يعقوب عليه السلام هست بر طاقی نوشته ديدم درون سنگ کـه طول اين مسجد هفتصد و چهار ارش هست .
و عرض صد و پنجاه و پنج ارش بـه گز مَلِک و گز ملک آن هست که بـه خراسان آن گز را شايگان(شاهانـه) گويند و آن يک ارش و نيم باشد چيزکی کم تر . زمين مسجد فرش سنگ هست و درزها بـه ارزير گرفته و مسجد شرقی شـهر و بازار هست که چون از بازار بـه مسجد روند روی بـه مشرق باشد درگاهی عظيم نيکو مقدا رسی گز ارتفاع درون بيست گز عرض اندام داده برآورده اند و دو جناح باز بريده درگاه و روی جناح و ايوان درگاه منقش کرده همـه بـه ميناهای ملون(رنگی) کـه در گچ نشانده بر نقشی کـه خواسته اند چنان کـه چشم از ديدن آن خيره ماند و کتابتی همچنين بـه نقش مينا بر آن درگاه ساخته اند و لقب سلطان مصر بر آن جا نوشته کـه چون آفتاب بر آن جا افتد شعاع آن چنان باشد کـه عقل درون آن متحير شود و گنبدی بس بزرگ بر سر اين درگاه ساخته از سنگ منـهدم و دو درون تکلف ساخته روی درها بـه برنج دمشقی کـه گويی زر طلاست .
زر کوفته و نقش های بسيار درون آن کرده هر يک پانزده گز بالا و هشت گز پهنا و اين درون را باب عليه السلام گويند . چون از اين درون در روند بر دست راست دو رواق هست بزرگ هر يک بيست و نـه ستون رخام دارد با سرستون ها ونعل های مرخم ملون ، درزها بـه ارزير گرفته . بر سر ستون ها طارق ها از سنگ زده بی گل و گچ بر سر هم نـهاده چنان کـه هر طاقی چهار پنج سنگ بيش نباشد و اين رواق ها کشيده هست تا نزديک مقصوره ، و چون از درون در روند بر دست چپ کـه آن شمال هست رواقی دراز کشيده هست شصت و چهارطاق همـه بر سر ستون های رخام ، و دری ديگر هست هم بر اين ديوار کـه آن را باب السقر گويند ، و درازی مسجد از شمال بـه جنوب هست تا چون مقصوره از آن باز بريده هست ساحت مربع آمده کـه قبله درون جنوب افتاده هست ، و از جانب شمال دو درون ديگر هست در پهلوی يکديگر هر يک هفت گز عرض درون دوازده گز ارتفاع و اين درون را باب الاسباط گويند ، و چون ازين درون بگذری هم بر پهنای مسجد کـه سوی مشرق مـی رود باز درون گاهی عظيم بزرگ هست و سه درون پهلوی هم بر آن جاست همان مقدار کـه باب الاسباط هست و همـه را بـه آهن و برنج تکلفات کرده چنان کـه از آن نيکوتر کم باشد و اين درون را باب الابواب گويند از آن سبب کـه مواضع ديگر درها جفت جفت هست مگر اين سه درون است و ميان آن دو درگاه کـه بر جانب شمال هست .
در اين رواق کـه طاق های آن بر پيلپای(ستون عمودی) هاست قبه ای هست و اين را بـه ستون های مرتفع برداشته و آن را بـه قنديل و مسرج ها(سراج= چراغ) بياراسته و آن را قبه يعقوب عليه السلام گويند و آن جای نماز او بوده هست و بر پهنای مسجد رواقی هست و بر آن ديوار دری هست بيرون آن درون دو دريوزه صوفيان هست و آن جا جاهای نماز و محراب های نيکو ساخته و خلق از متصوفه هميشـه آن جا مجاور باشند و نماز همان جا کنند الا روز آدينـه بـه مسجد درآيند کـه آواز تکبير بـه ايشان برسد . و بر رکن شمالی مسجد رواقی نيکوست و قبه ای بزرگ نيکو و بر قبه نوشته هست که هذا محراب زکريا النبی عليه السلام و گويند او اين جا نماز کردی پيوسته ، و بر ديوار شرقی درون ميان جای مسجد درگاهی عظيم هست به تکلف ساخته اند از سنگ منـهدم کـه گويی از سنگ يکپاره تراشيده اند بـه بالای پنجاه گز و پهنای سی گز و نقاشی و نقاری کرده و ده درون نيکو بر آن درگاه نـهاده چنان کـه ميان هر دو درون به يک پايه بيش نيست و بر درها تکلف بسيار کرده از آهن و برنج دمشق و حلقه ها و ميخ ها بر آن زده و گويند اين درگاه را سليمان بن داود عليه السلام ساخته هست از بهر پدرش و چون بـه درگاه درون روند روی سوی مشرق از آن دو درون آنچه بر دست راست باب الرحمـه گويند و ديگر را باب التوبه و گويند اين درون است کـه ايزد سبحانـه و تعالی توبه داود عليه السلام آن جا نپذيرفت و بر اين درگاه مسجدی هست نغز وقتی چنان بوده کـه دهليزی و دهليز را مسجد ساخته اند و آن را بـه انواع فرش ها بياراسته و خدام آن جداگانـه باشد و مردم بسيار آن جا روند و نماز کنند و تقرب جويند بـه خدای تبارک و تعالی بدان کـه آن جا توبه داود عليه السلام قبول افتاده همـه خلق اميد دارند و از معصيت بازگردند و گويند داود عليه السلام پای از عتبه درون اندرون نـهاده بود کـه وحی آمد بـه بشارت کـه ايزد سبحانـه و تعالی توبه او پذيرفت او همان جا مقام کرد و به طاعت مشغول شد و من کـه ناصرم درون آن مقام نماز کردم و از خدای سبحانـه و تعالی توفيق طاعت و تبرا از معصيت طلبيدم خدای سبحانـه و تعالی همـه بندگان را توفيق آنچه رضای او درون آن هست روزی کناد و از معصيت توبه دهاد بـه حق محمد و آله طاهرين.وبر ديوار شرقی چون بـه گوشـه رسد کـه جنوبی هست و قبله بر ضلع جنوبی هست و پيش ديوار شمالی مسجدی هست سرداب کـه به درجه های بسيار فرو بايد شدن و آن بيست گز درون پانزده باشد و سقف سنگين بر ستون های رخام
و مـهد (زادگاه)عيسی آن جا نـهاده هست و آن مـهد سنگين هست و بزرگ چنان کـه مردم درون آن جا نماز کنند و من درون آن جا نماز کردم و آن را درون زمين سخت کرده اند چنان کـه نجنبيد و آن مـهدی هست که عيسی بـه طفوليت درون آن جا بود و با مردم سخن مـی گفت و مـهد درون اين مسجد بـه جای محراب نـهاده اند و محراب مريم عليها السلام درون اين مسجد هست بر جانب مشرق و محرابی ديگر از آن زکريا عليه السلام درون اين جاست و آيات قرآن کـه در حق زکريا و مريم آمده هست نيز بر آن محراب ها نوشته اند و گويند مولد عيسی عليه السلام درون اين مسجد بوده . سنگی از اين ستون ها نشان دو انگشت دارد کـه گويیی بـه دو انگشت آن را گرفته هست . گويند بـه وقت وضع حمل مريم آن دو ستون را بـه دو انگشت گرفته بود و اين مسجد معروف هست به مـهد عيسی عليه السلام و قنديل های بسيار برنجين و نقره گين آويخته چنان کـه همـه شب ها سوزد . و چون از درون اين مسجد بگذری هم بر ديوار شرقی چون بـه گوشـه مسجد بزرگ رسند مسجدی ديگر هست عظيم نيکو دوباره بزرگ تر از مسجد مـهد عيسی و آن را مسجد الاقصی گويند . و آن هست که خدای عزوجل مصطفی را صلی الله عليه و سلم شب معراج از مکه آن جا آورد و از آن جا بـه آسمان شد چنان کـه در قرآن آن را ياد کرده هست سبحان الذی اسری بعبده ليلا من المسجدالحرام الی المسجدالاقصی الآيه و آن جا را عمارتی بـه تکلف کرده اند و فرش های پاکيزه افکنده و خادمان جداگانـه ايستاده هميشـه خدمت آن را کنند .
و چون بـه ديوار جنوبی بازگردی از آن گوشـه مقدار دويست گز پوشش نيست و ساحت هست و پوشش مسجد بزرگ کـه مقصوره د راوست بر ديوار جنوبی هست و غربی . اين پوشش را چهارصد و بيست ارش طول هست در صدو پنجاه ارش عرض ودويست و هشتاد ستون رخامـی هست وبر سر استوانـه ها طاقی از سنگ درزده و همـه ميآن دو ستون شش گز هست همـه فرش رخام ملون انداخته و درزها را بـه ارزير گرفته و مقصوره بر وسط ديوار جنوبی هست بسيار بزرگ چنان کـه شانزده ستون درون آن جاست . و قبه ای نيز عظيم بزرگ منقش بـه مينا چنان کـه صفت کرده آمد و در آن جا حصيرهايی مغربی انداخته و قنديل ها و مسرج ها جداجدا بـه سلسله ها آويخته هست . و محرابی بزرگ ساخته اند همـه منقش بـه مينا و دو جانب محراب دو عمود رخام هست به رنگ عقيق سرخ ، و تمامت ازاره مقصوره رخام های ملون و بر دست راست محراب معاويه هست ، و بر دست چپ محراب عمر هست رضی الله عنـه ، و سقف اين مسجد بـه چوب پوشيده هست منقش و متکلف و بر ديوار مقصوره کـه با جانب ساحت هست پانزده درگاه هست ، د رهای بـه تکلف(بسختی) بر آن جا نـهاده هر يک ده گز علو درون شش گز عرض ، ده از آن جمله بر آن ديوار کـه چهارصد و بيست گز هست ، و پنج بر آنکه صد و پنجاه گز هست ، و از جمله آن درها يکی برنجی بيش از حدبه تکلف(هزینـه) و نيکويی ساخته اند چنان کـه گويی زرين هست به سيم سوخته نقش کرده و نام مامون خليفه بر آن جاست ، گويند مامون از بغداد فرستاده هست و چون همـه درها باز کنند اندرون مسجد چنان روشن شود کـه گويی ساحت بی سقف هست اما وقتی کـه باد و باران باشد و درها باز نکنند روشنی از روزن ها باشد . و بر چهار جانب اين پوشش از آن شـهری از شـهرهای شام و عراق صندوق هاست و مجاوران نشسته چنان کـه اندر مسجد حرام هست به مکه شرفه االله تعالی .
و ازبيرون پوشش بر ديوار بزرگ کـه ذکر رفت رواقی(راهرو سقف دار) هست به چهل و دو طاق و همـه ستون هاش از رخام ملون(رنگی) . و اين رواق با رواق مغربی پيوسته و در اندرون پوشش حوضی درون زمين هست که چون سر نـهاده باشد زمين مستوری باشد جهت آب که تا چون باران آيد درون آن جا رود ، و بر ديوار جنوبی دری هست و آن جا متواضع هست و آب کـه اگری محتاج وضو شود درون آن جا رود وتجديد وضو کند چه اگر از مسجد بيرون شود بـه نماز نرسد و نماز فوت شود از بزرگی مسجد. و همـه پشت بام ها بـه ارزير اندوده باشد ، و در زمين مسجد حوض ها و آبگيرها بسيار هست در زمين بريده چه مسجد بـه يک بار بر سر سنگ هست چنان کـه هر چند باران ببارد هيچ آب بدان فرود آيد ، و حوض های سنگين درون زير ناودان ها نـهاده ی درون زير آن کـه آب از آن بـه مجری رود و به حوض رسد ملوث ناشده و آسيب بـه وی نرسيده .
و درون سه فرسنگی شـهر آبگيری ديدم عظيم کـه آب ها کـه از کوه فرود آيد درون آن جا جمع شود و آن را راه ساختند کـه به جامع شـهر رود ، و در همـه شـهر فراخی آب درون جامع باشد ، اما درون همـه سراها حوض های آب باشد از آب باران کـه آن جا جز باران نيست و هرآب بام خود گيرد . و گرمابه هاو هر چه باشد همـه آب باران باشد ، و اين حوض ها کـه در جامع هست هرگز محتاج عمارت نباشد کـه سنگ خاره هست ، و اگر شقی (شکاف) يا ی بوده باشد چنان محکم کرده اند کـه هرگز خراب نشود ، و چنين گفته اند کـه اين را سليمان عليه السلام کرده هست ، و سر حوض ها چنان هست که چون تنوری و سرچاهی سنگين هست برسر هر حوضی که تا هيچ چيز درون آن نيفتد ، و آب مـی دود چنان کـه هوا صافی شود و اثر نماند هنوز قطرات باران همـی چکد . گفتم کـه شـهر بيت المقدس بر سر کوهی هست و زمين هموار نيست اما مسجد را زمين هموار و مستوی هست ، و از بيرون مسجد بـه نسبت مواضع هر کجا نشيب(شیبدار گود) هست ديوار مسجد بلند تر هست از آن کـه پی بر زمين نشيب نـهاده اند و هرکجا فراز هست ديوار کوتاه تر هست ، بعد بدان موضع کـه شـهر و محل ها درنشيب هست مسجد را درهاست کـه همچنان کـه نقب باشد بريده اند و به ساحت مسجد بيرون آورده و از آن درها يکی را باب النبی عليه الصلوة و السلام گويند و اين درون از جانب قبله يعنی جنوب هست ، و اين را چنان ساخته اند کـه ده گز پهنا دارد و ارتفاع بـه نسبت درجات جايی پنج گز علو دارد يعنی سقف اين ممر(محل عبور) درون جاها بيست گز علو(بالاتر) هست ، و بر پشت آن پوشش مسجد هست و آن ممر چنان محکم هست که بنايی بدان عظمـی بر پشت آن ساخته اند و در او هيچ اثر نکرده ، و در آن جا سنگ ها بـه کار اند کـه عقل قبول نکند کـه قوت بشری بدان رسد کـه آن سنگ را نقل و تحويل کند ، و مـی گويند آن عمارت سليمان بن داود عليه السلام کرده هست ، و پيغمبر ما عليه الصلوات و السلام درون شب معراج از آن رهگذر درون مسجد آمد و اين باب بر جانب راه مکه هست .
و بـه نزديک درون بر ديوار بـه اندازه سپری بزرگ بر سنگ نقشی هست ، گويند کـه حمزه بن عبدالمطلب عم رسول عليه السلام آن جا نشسته هست سپری بر دوش بسته پشت بر آن ديوار نـهاده و آن نقش سپر اوست . و بر اين درون مسجد کـه اين ممر ساخته اند دری بـه دو مصراع بر آن جا نشانده ، ديوار مسجد از بيرون قريب پنجاه گز ارتفاع دارد و غرض از ساختن اين درون آن بوده هست تا مردم از آن محله را کـه اين ضلع مسجد با آن جاست بـه محله ديگر نبايد شد چون درخواهند رفت .
و بر درون مسجد ازدست راست سنگی درون ديوار هست بالای آن پانزده ارش(از خمـیدگی که تا نوک انگشت دست) و چهار ارش عرض همچنين دراين مسجد از اين بزرگ تر هيچ سنگی نيست اما سنگ های چهار گز و پنج گز بسيار هست که بر ديوار نـهاده اند از زمين بـه سی و چهل گز بلندی . و د ر پهنای مسجد دری هست مشرقی کـه آن را باب العين گويند کـه چون از اين درون بيرون روند و به نشيبی فرو روند آن جا چشمـه سلوان هست . و دری ديگر هست همچنين درون زمين کـه آن را باب الحطة گويند ، و چنين گويند کـه اين درون آن هست که خدای عزوجل بنی اسراييل را بدين درون فرمود درون رفتن بـه مسجد قوله تعالی:” ادخلوالباب سجدا و قولوا حطة نغفرلکم خطاياکم و سنزيد المحسنين” و دری ديگر هست و آن را باب السکينـه گويند .و درون دهليز آن مسجدی هست با محراب های بسيار و در اولش بسته هست کهی درون نتوان شد ، گويند تابوت سکينـه کـه ايزد تبارک و تعالی درون قرآن ياد کرده هست آن جا نـهاده هست که فرشتگان برگرفتندی . و جمله درهای بيت المقدس زير و بالای نـه درون است کـه صفت کرده ام . صفت دکان کـه ميان ساحت(مـیدان) جامع هست و سنگ صخره کـه پيش از ظهور اسلام آن قبله بوده هست . بر ميان آن دکانی نـهاده هست و آن دکان از بهر آن کرده اند کـه صخره بلند بوده هست و نتوانسته کـه آن را بـه پوشش درآورند . اين دکان اساس نـهاده اند سيصد و سی ارش درون سيصد ارش ارتفاع آن دوازده گز ، صحن آن هموار نيکو بـه سنگ رخام و ديوار هاش همچنين . درزهای آن بـه ارزير گرفته و چهارسوی آن بـه تخته سنگ های رخام همچون حظيره کرده و اين دکان چنان هست که جز بدان راه ها کـه به جهت آن ساخته اند بـه هيچ جای ديگر بر آن جا نتوان شد . و چون بر دکان روند بر بام مسجد مشرف باشند .
و حوضی درون ميان اين دکان درون زير زمين ساخته اند کـه همـه باران ها کـه بر آن جا بـه مجراها درون اين حوض رود و آب اين حوض از همـه آب ها کـه در اين مسجد هست پاکيزه تر هست . و چهار قبه درون اين دکان هست از همـه بزرگ تر قبه صخره هست که آن قبله بوده هست .
****** صفت(ویژگی) قبه صخره :21
بنای مسجد چنان نـهاده هست که دکان بـه ميان ساحت آمده ، و قبه صخره بـه ميان دکان و صخره بـه ميان قبه . و اين خانـه ای هست مثمن(هشت ظلعی) راست چنان کـه هر ضلعی از اين هشتگانـه سی و سه ارش هست و چهار بر چهار جانب آن نـهاده يعنی مشرقی و مغربی و شمالی و جنوبی و ميان هر دو درون ضلعی هست ، و همـه ديوار بـه سنگ تراشيده کرده اند مقدار بيست ارش ، و صخره را بـه مقدار صد گز دور باشد و نـه شکلی راست دارد يعنی مربع يا مدور بل سنگی نامناسب اندام هست چنان کـه سنگ های کوهی ، و به چهار جانب صخره چهار ستون بنا کرده اند مربع بـه بالای ديوار خانـه مذکور ، و ميا ن هر دوستون از چهارگانـه جفتی اسطوانـه رخام قايم کرده همـه بـه بالای آن ستون ها ، و بر سر آن دوازده ستون استوانـه بنياد گنبدی هست که صخره درون زير آن هست و دور صد وبيست ارش باشد و ميان ديوار خانـه و اين ستون ها و اسطوانـه ها . يعنی آنچه مربع هست و بنا کرده اند ستون مـی گويم و آنچه تراشيده و از يک پاره سنگ ساخته مدور آن را استوانـه مـی گويم اکنون ميان اين ستون ها و ديوار خانـه شش ستون ديگر بنا کرده هست از سنگ های مـهندم و ميان هر دو ستون سه عمود رخام ملون بـه قسمت راست نـهاده چنان کـه در صف اول ميان دو ستون دو عمود بود اين جا ميان دو ستون سه عمود هست ، و سر ستون ها را بـه چهار شاخ کرده کـه هر شاخی پايه طاقی هست . و بر سر عمودی دو شاخ چنان کـه بر سر عمودی پايه دو طاق و بر سر ستونی پايه چار طاق افتاده هست ، آن وقت اين گنبد عظيم بر سر اين دوازده ستون کـه به صخره نزديک هست چنان هست که از فرسنگی بنگری آن قبه چون سرکوهی پيدا باشد ، زيرا کـه از بن گنبد که تا سر گنبد سی ارش باشد ، وبر سر بيست گز ديوار و ستون نـهاده هست که آن ديوار خانـه هست و خانـه برکان نـهاده استکه آن دوازده گز ارتفاع دارد ، بعد از زمين ساحت مسجد که تا سر گنبد شصت و دو گز باشد . و بام و سقف اين خانـه بـه نجارت پوشيده سات ، و بر سر ستون ها و عمود ها و ديوار بـه صنعتی کـه مثل آن کم افتد .
و صخره مقدار بالای مردی از زمين برتر هست ، و حظيره ای از رخام برگرد او کرده اند که تا دست بـه وی نرسد ، صخره سنگی کبود رنگ هست و هرگزی پای بر آن ننـهاده هست . و از آن سو کـه قبله هست يک جای نشيبی دارد و چنان هست که گويی بر آن جای رفته هست و پايش بدان سنگ فرو رفته هست چنان کـه گويی گل نرم بوده کـه نشان انگشتان پای درون آن چا بمانده هست و هفت پی چنين برش هست ، و چنان شنيدم کـه ابراهيم عليه السلام آن جا بوده هست و اسحق عليه السلام کودک بوده هست بر آن جا رفته و آن نشان پای اوست .و درون آن خانـه صخره هميشـه مردم باشند از مجاوران و عابدان .
و خانـه بـه فرش های نيکو بياراستند از ابريشم و غيره . و از ميان خانـه بر سر صخره قنديلی نقره بر آويخته هست به سلسله قنديل ها سلطان مصر ساخته هست چنانچه حساب گرفتم يک هزار من نقره آلات درون آن جا بود ، شمعی ديدم همان جا بس بزرگ چنان کـه هفت ارش درازی او بود سطبری سه شبر چون کافور زباجی و به عنبر سرشته بود و گفتند هر سال سلطان مصر بسيار شمع بدان جا فرستد و يکی از آن ها اين بزرگ باشد و نام سلطان بـه زر بر آن نوشته ، و آن جايی هست که سوم خانـه خدای سبحانـه و تعالی هست چه ميان علمای دين معروف هست که هر نمازی کـه در بيت المقدس گذارند بـه بيست و پنج هزار نماز قبول افتد و آنچه بـه مدينـه رسول عليه الصلوة و السلام کنند هر نمازی بـه پنجاه هزار نماز شمارند و آنچه بـه مکه معظمـه شرفهاالله تعالی گذارند بـه صد هزار نماز قبول افتد ، خدای عزوجل همـه بندگان خود را توفيق دريافت آن روزی کناد . گفتم کـه بام ها و پشت گنبد بـه ارزير اندوده اند و به چهار جانب خانـه درهای بزرگ برنـهاده هست ، د و مصراع از چوب ساج ، و آن درها پيوسته باشد . و بعد از اين خانـه قبه ای هست که آن را قبه سلسله گويند ، و آن آن هست که داود عليه السلام آن جا آويخته هست که غير از خداوند حق را دست بدان نرسيدی و ظالم و غاصب را دست بدان نرسيدی و اين معنی نزديک علما مشـهور هست ، و آن قبه بر سر هشت عمود رخام هست و شش ستون سنگين ، و همـه جوانب قبه گشاده هست الا جانب قبله کـه تا سربسته هست و محرابی نيکو درون آن جا ساخته .
و هم بر اين دکان قبه ای ديگر هست بر چهار عمود رخام و آن را نيز جانب قبله بسته هست ، محرابی نيکو بر آن ساخته آن را قبه جبرييل گويند ، و فرش درون اين گنبد نيست بلکه زمينش خود سنگ هست که هموار کرده اند ، گويند شب معراج براق را آن جا آورده اند که تا پيغمبر عليه الصلوة و السلام گويند ، ميان اين قبه و قبه جبرييل بيست ارش باشد . اين قبه نيز بر چهار ستون رخام هست و گويند شب معراج رسول عليه السلام و الصلوة اول بـه قبه صخره نماز کرد و دست بر صخره نـهاد که تا باز بـه جای خود شد و قرار گرفت و هنوز آن نيمـه معلق هست . و رسول صلی الله عليه و سلم از آن جا بـه آن قبه آمد کـه بدو منسوب هست و بر براق نشست و تعظيم اين قبه از آن هست . و در زير صخره غاری هست بزرگ چنان کـه همشـه شمع درون آن جا افروخته باشد . و گويند چون صخره حرکت برخاستن کرد زيرش خالی شد و چون قرار گرفت همچنان بماند . صفت درجات راه دکان کـه بر ساحت جامع است : بـه شش موضع راه بر دکان هست و هريکی را نامـی هست . از جانب قبله دو راهی هست که بـه آن درجه ها بر روند کـه چون بر ميان جايی ضلع دکان بايستند يکی از آن درجاب بر دست راست باشد و ديگر بر دست چپ. آن را کـه بر دست راست بود مقام النبی عليه السلام گويند وآن را کـه بر دست چپ بود مقام غوری .
و مقام النبی از آن گويند کـه شب معراج پيغمبر عليه الصلوة و السلام بر آن درجات بر دکان رفته هست و از آن جا درون قبه صخره رفته . و را ه حجاز نيز بر آن جانب هست .اکنون اين درجات راپهنای بيست ارش باشد ، همـه درجه ها از سنگ تراشيده منـهدم چنان کـه هر درجه بـه يک پاره يا دوپاره سنگ هست مربع بريده و چنان ترتيب ساخته کـه اگر خواهند با ستور بـه آن جا بر توانند شد ، و بر سر درجات چهار ستون هست از سنگ رخام سبز کـه به زمرد شبيه هست الا بر آن کـه بر اين رخام ها نقطه بسيار هست از هر رنگ . و بالای هر عمودی از اين ده ارش باشد و سطبری چندان کـه در آغوش دو مرد گنجد . و بر سر اين چهار عمود سه طاق زده هست چنان کـه يکی مقابل درون و دو بر دو جانب .
و پشت طاق ها راست کرده و اين شرفه و کنگره برنـهاده چنان کـه مربعی مـی نمايد . و اين عمودها و طاق ها را همـه بـه زر و مينا منقش کرده اند چنان کـه از آن خوب تر نباشد . و دارافزين دکان همـه سنگ رخام سبز منقط هست و چنان هست که گويی بر مرغزار گل ها شکفته هست . و مقام غوری چنان هست که بر يک موضع سه درجه بسته هست يکی محاذی دکان و دو بر جنب دکان چنان کـه از سه جای مردم بر روند و از اين جا نيز بر سه درجه همچنان عمودها نـهاده هست و طاق بر سر آن زده و شرفه نـهاده و درجات هم بدان ترتيب کـه آن جا گفتم از سنگ تراشيده ، هر درجه دو يا سه پاره سنگ طولانی و بر پيش ايوان نوشته بـه زر و کتابه لطيف کـه امر بـه الامير ليث الدولة نوشتکين غوری . و گفتند اين ليث الدوله بنده سلطان مصر بوده و اين راه ها و درجات وی ساخته هست . و جانب مغربی دکان هم دو جايگاه درجه ها بسته هست و راه کرده همچنان بـه تکلف کـه شرح ديگر ها را گفتم . و بر جانب مشرقی هم راهی هست همچنان بـه تکلف ساخته و عمودها زده و طاق ساخته و کنگره برنـهاده آن را مقام شرقیی گويند .
و از جانب شمالی راهی هست از همـه عالی تر و بزرگ تر و همچنان عمودها و طاق ها ساخته و آن را مقامـی شامـی گويند . و تقدير کردم کـه بدين شش راه کـه ساخته اند صدهزار دينار خرج شده باشد ، و بر ساحت مسجد نـه بر دکان جايی هست چندان کـه مسجدی کوچک بر جانب شمالی کـه آن را چون حظيره ساخته اند از سنگ تراشيده و ديوار او بـه بالای مردی بيش باشد و آن را محراب داود گويند، و نزديک حظيره سنگی هست به بالای مردی کـه سر وی چنان هست که زيلوی کوچک تر از آن موضع افتد سنگ ناهموار ، و گويند اين کرسی سليمان بوده هست ، و گفتند کـه سليمان عليه السلام بر آن جا نشستی بدان وقت کـه عمارت مسجد همـی د ، اين معنی درون جامع بيت المقدس ديده بودم و تصوير کرده و همان جا بر روزنامـه کـه داشتم تعليق زده ، از نوادر بـه مسجد بيت المقدس درخت حور ديدم . بعد از بيت المقدس زيارت ابراهيم خليل الرحمن عليه الصلوة و السلام عزم کردم . چهارشنبه غره ذی القعده سال ثمان و سی و اربعمائه . و از بيت المقدس که تا آن جا کـه آن مشـهد هست شش فرسنگ هست و راه سوی جنوب مـی رود . و بر راه ديه های بسيار هست و زرع و قاغ بسيار هست و درختان بی آب از انگور و انجير و زيتون و سماق خودروی نـهايت ندارد .به دو فرسنگی شـهر چهار ديه هست و آن جا چشمـه ای هست و باغ و بساتين بسيار و آن را فراديس گويند خوشی و موضع را . و به يک فرسنگی شـهر بيت المقدس ترسايان را جايی هست که آن را عظيم بزرگ مـی دارند و هميشـه قومـی آن جا مجاور باشند و زايران بسيار رسند و آن را بيت اللحم گويند . و ترسايا ن آن جا قربان کنند و از روم آن جا بسيار آيند ، و من آنروز کـه از شـهر بيامدم شب آن جا بودم . صفت خليل صلوات الله عليه .اهل شام و بيت المقدس اين مشـهد را خليل گويند و نام ديه نگويند ، نام آن ديه مطلون هست و بر اين مشـهد وقف هست با بسيار ديه های ديگر . و دبين ديه چشمـه ای هست که از سنگ بيرون مـی آيد آبکی اندک ، و راهی دور جوی بريده و آن را نزديک ديه بيرون آورده ، و از بيرون ديه حوضی ساخته اند سرپوشيده . آن آب را درون آن حوض همـی گيرند که تا تلف نشود که تا مردم ديه و زايران را کفاف باشد . مشـهد بر کنار ديه هست از سوی جنوب و آن جا جنوب مشرقی باشد . مشـهد چهار ديواری هست از سنگ تراشيده ساخته و بالای آن هشتاد ارش درون پهنای چهل ارش ، ارتفاع ديوار بيست ارش ، سر ديوار دو ارش ثخانت دارد و محراب و مقصوره کرده هست از پهنای اين عمارت و در مقصوره محراب های نيکو ساخته اند ، و دو گور درون مقصوره نـهاده هست چنان کـه سرهای ايشان از سوی قبله هست و هر دو گور بـه سنگ های تراشيده بـه بالای مردی برآورده اند آن کـه دست راست هست قبر اسحق بن ابراهيم هست و ديگر از آن زن اوست عليه السلام ، ميان هر دو گور مقدار ده ارش باشد ، و در اين مشـهد زمين و ديوار را بـه فرش های قيمتی و حصيرهای مغربی آراسته چنان کـه از ديبا نيکوتر بود و مصلی نمازی حصير ديدم آن جا کـه گفتند امير الجيوش کـه بنده سلطان مصر هست فرستاده هست ، گفند آن مصلی درون مصر بـه سی دينار زر مغربی خريده اند کـه اگر آن مقدار ديبای رومـی بودی بدان بها نيرزيدی و مثل آن هيچ جايی نديدم .
چون از مقصوره بيرون روند بـه ميان ساحت مضد دو خانـه هست هر دو مقابل قبله ، آنچه بر دست راست هست اندر آن قبر ابراهيم خليل صلوات الله عليه هست و آن خانـه ای بزرگ هست ، و در اندرون آن خانـه ای ديگر هست که گرد او برنتواند گشت ، و چهار دريچه دارد کـه زايران گرد خانـه مـی نگرند و از هر دريچه قبر را مـی بينند . و خانـه را زمين و ديوار درون فرش های ديبا گرفته هست و گوری از سنگ برآورده بـه مقدار سه گز و قنديل ها و چراغدان ها نقره گين بسيار آويخته ، و آن خانـه ديگر کـه بر دست چپ قبله هست اندر آن گور ساره هست که زن ابراهيم عليه السلام بود و ميان هر دو خانـه رهگذری کـه در هر دو خانـه درون آن رهگذر هست چون دهليزی و آن جا نيز قناديل و مسرجه های بسيار آويخته و چون از اين هر دو خانـه بگذرند دو گورخانـه ديگر هست نزديک هم ، بر دست راست قبر يعقوب پيغمبر عليه السلام هست و از دست چپ گورخانـه زن يعقوب هست . و بعد از آن خانـه هاست کـه ضيافت خانـه های ابراهيم صلوات الله عليه بوده هست ، و دراين مشـهد شش گور هست . و از اين چار ديوار بيرون نشيبی هست و از آن جا گور يوسف بن يعقوب عليه السلام هست ، گنبدی نيکو ساخته اند و گوری سنگين کرده و بر آن جانب کـه صحراست ميان گنبد يوسف عليه السلام و اين مشـهد مقبره ای عظيم کرده اند و از بسياری جاها مرده را بدان جا آورده اند و دفن کرده اند .
و بربام مقصوره کـه در مشـهد هست حجره ها ساخته اند مـهمانان را کـه آن جا رسند و آن را اوقاف بسيار باشد از ديه ها و مستغلات درون بيت المقدس و آن جا اغلب جو باشد و گندم اندک باشد و زيتون بسيار باشد ، مـهمانان و مسافران و زايران را نان و زيتون دهند ، آن جا مدارها بسيار هست که بـه استر و همـه روز آرد کنند ، و کنيزکان باشند کـه همـه روز نان پزند و نان های ايشان هر يکی يک من باشد ، هر کـه آن جا رسد او را هر روز يک گرده نان و کاسه ای عدس بـه زيت پخته دهند و مويز(کشمش) نيز دهند و اين عادت از روزگار خليل الرحمن عليه السلام که تا اين ساعت برقاعده مانده و روزی باشدکه پانصد آن جا برسند و همـه را آن ضيافت مـهيا باشد . گويند اول اين مشـهد را درون نساخته بودند و هيچ درون نتوانستی رفتی الا از ايوان از بيرون زيارت دی .چون مـهدی بـه ملک مصر بنشست فرمود که تا آن را درون بگشادند و آلت های بسيار بنـهادند و فرش و طرح و عمارت بسيار د ، و در مشـهد بر ميان ديوار شمالی هست چنان کـه از زمين بـه چهار گز بالاست و از هر دو جانب درجات سنگين ساخته اند کـه به يک جانب بر روند و به ديگر جانب فرو روند و دری آهنين کوچک بر آن جا نشانده هست . بعد من از آن جا بـه بيت المقدس آمد م و از بيت المقدس پياده با جمعی کـه عزم سفر حجاز داشتند برفتم . دليل (راهنما)مردی جلد(زرنگ) و پياده رو نيکو بود او را ابوبکر همدانی مـی گفتند .
بسوی حجاز**** 22
به نيمـه ذی القعده سال (438) از بيت المقدس برفتم سه روز را بـه جای رسيديم کـه آن را ارعز مـی گفتند و آن جا نيز آب روان و اشجار بود . بـه منزلی ديگر رسيديم کـه آن را وادی القری مـی گفتند ، بـه منزل ديگر رسيديم کـه از آن جا بـه ده روز بـه مکه رسيدم و آن سال قافله از هيچ طرف نيامد و طعام نمـی يافت . بعد که بـه سکة العطارين فرود آمدم برابر باب النبی عليه السلام روز دوشنبه بـه عرفات بوديم مردم پرخطر بودند از عرب . چون از عرفات بازگشتم دو روز بـه مکه بايستادم و به راه شام بازگشتم سوی بيت المقدس . پنجم محرم سال چهارصدو سی و نـه هلاليه بـه قدس رسيديم .
شرح مکه و حج اين جا ذکر نکردم که تا به حج آخرين بـه شرح بگويم .
ترسايان(مسیحیـان) را بـه بيت المقدس کليسايی هست که آن را بيعة القمامـه گويند و آن راعظيم بزرگ دارند . و هر سال از روم خلق بسيار آن جا آيند بـه زيارت و ملک الروم نيز نـهانی بيامد چنان کـه نداند . و به روزگاری کـه عزيز مصرالحاکم بامرالله بود قيصر روم آن جا آمده بود . حاکم از آن خبر داشت رکابداری از آن خود نزديک او فرستاد و نشان دادکه بدان حيلت و صورت مردی درون جامع بيت المقدس نشسته هست نزديک وی رو بگو کـه حاکم مرا نزديک تو فرستاده هست و مـی گويد که تا ظن نبری کـه من از تو خبر ندارم اما ايمن باش کـه به تو هيچ قصد نخواهم کرد . و هم حاکم فرمود که تا آن کليسيا را غارت د و دند و خراب د ومدتی خراب بود . بعد از آن قيصر رسولان فرستاد و هدايا وخدمت های بسيار کرد ، و صلح طلبيد و شفاعت کرد که تا اجازت عمارت کليسيا دادند و باز عمارت د ، و اين کليسيا جايی وسيع هست چنان کـه هشت هزار آدمـی را درون آن جا باشد . همـه بـه تکلف بسيار ساخته از رخام رنگين و نقاشی و تصوير .
و کليسيا را از اندرون بـه ديباهای رومـی پيراسته و مصور کرده و بسيار زر طلا بر آن جا بـه کار و صورت عيسی عليه السلام چند جا ساخته کـه بر خری نشسته و صورت ديگر انبيا چون ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و فرزندان او عليهم السلام بر آن جا کرده و به روغن سندروس بـه دهن کرده و به اندازه هر صورتی آبگينـه ای رفيق ساخته و بر روی صورت ها نـهاده عظيم شفاف چنان کـه هيچ حجاب صورت نشده هست و آن را جهت گرد و غبار کرده اند که تا بر صورت ننشيند و هر روز آن آبگينـه ها را خادمان پاک کنند . و جز اين چند موضع ديگر هست همـه بـه تکلف چنان کـه اگر شرح آن نوشته شود بـه تطويل انجامد .
در اين کليسيا موضعی هست به دو قسم کـه بر صفت بهشت و دوزخ ساخته اند يک نيمـه از آن وصف بهشتيان و بهشت هست و يک نيمـه از آن صورت دوزخيان و دوزخ و آنچه بدان ماند و آن جايی هست که همانا درون جهان چنان جای ديگر نباشد . و در اين کليسا بسا قسيسان(کشیشان) و راهبان نشسته باشند و انجيل خوانند و نماز ند و شب و روز بـه عبادت مشغول باشند . بعد از بيت المقدس عزم کردم کـه در دريا نشينم و به مصر روم و باز از آن جا بـه مکه روم . باد معبود بـه دريا متعذر بود رفتن .
عسقلان ****** 23
به راه خشک برفتم و به رمله بگذشتم . بـه شـهری رسيديم کـه آن را عسقلان مـی گفتند و بازار و جامع نيکو ، و طاقی ديدم کـه آن جا بود کهنـه ، گفتند مسجدی بوده هست ، طاقی سنگين عظيم بزرگ چنان کـه اگری خواستی خراب کند فراوان مالی خرج بايأ کرد که تا آن خراب شود . و از آن جا برفتم درون راه بسيار باديه ها و شـهرها ديدم کـه شرح آن مطول مـی شود تخفيف کردم .به جايی رسيدم کـه آن را طينـه مـی گفتند و آن بندر بود کشتی ها را . و از آن جا بـه تنيس مـی رفتند .
شـهر تنيس
در کشتی نشستم که تا تنيس و آن تنيس جزيره ای هست و شـهری نيکو و از خشکی دور هست چنان کـه از بام های شـهر ساحل نتوان ديد ، شـهری انبوه و بازارهای نيکو و دو جامع درون آن جاست . بـه قياس ده هزار دکان درون آن جا باشد و صد دکان عطاری باشد . و ان جا درون تابستان درون بازارها کشگاب(کشک قرود) فروشند کـه شـهری گرمسیر هست و رنجوری بسيا باشد .
و آن جا قصب(حصیر) رنگين بافند از عمامـه ها و قوايه ها و آنچه زنان پوشند . از اين قصب های رنگين هيچ جا مثل آن نبافند کـه در تنيس ، و آن چه سپيد باشد بـه دمياط بافتند ، و آن چه درون کارخانـه سلطانی بافند بهی نفروشند و ندهند . شنيدم کـه ملک فارس بيست هزار دينار بـه تنيس فرستاده بود که تا به جهت او يک دست جامـه خاص بخرند و چند سال آن جا بودند و نتوانستند خريدن . و آن جا بافندگان معروفند کـه جامـه خاص بافند ، شنيدم کهی آن جا دستار سلطان مصر بافته بود آن را پانصد دينار زر مغربی فرمود و من آن دستار ديدم . گفتند چهار هزار دينار مغربی ارزد ، و بدين شـهر تنيس بوقلمون بافند کـه در همـه عالم جای ديگر نباشد . آن جامـه ای زرين هست که بـه هروقتی از روز بـه لونی ديگر نمايد و به مغرب و مشرق آن جامـه از تنيس برند و شنيدم کـه سلطان رومـی فرستاده بود و از سلطان مصر درخواسته بود کـه صد شـهر از ملک وی بستاند و تنيس را بـه وی دهد .
سلطان قبول نکرد و او را از آن شـهر مقصود قصب و بوقلمون بود . چون آب نيل زيادت شود ، آن وقت بدين جزطره و شـهر حوض های عظيم ساخته اند بـه زير زمين فرود رود و آن را استوار کرده و ايشان آن را مصانع (انبار مخزن)خوانند ، و چون راه آب بگشايند آب دريا درون حوض ها و مصانع رود و آب اين شـهر از اين مصنع هاست کـه به وقت زياده شدن نيل پرکرده باشند و تاسال ديگر از آن آب برمـی دارند و استعمال مـی کنند و هرکه را بيش باشد بـه ديگران مـی فروشند . و مصانع وقف نيز بسيار باشد کـه به غربا دهند . دو درون اين شـهر تنيس پنجاه هزار مرد باشد و مدام هزار شکتی درون حوالی شـهر بسته باشد از آن بازرگانان و نيز از آن سلطان بسيار باشد چه هرچه بـه کار آید همـه بدين شـهر بايد آورد کـه آن جا هيچ چيز نباشد و چون جزيره ای هست تمامت معاملات بـه کشتی باشد . و آن لشکری تمام با سلاح مقيم باشد احتياط را که تا از فرنگ و روم قصد آن نتوان کرد . و از ثقات شنودم کـه هر روز هزار دينار مغربی از آن جا بـه خزينـه سلطان مصر برسد چنان کـه آن مقدار بـه روزی معين باشد . و محصل آن مال يک تن باشد کـه اهل شـهر دو تسليم کنند درون يک روز معين و وی بـه خزانـه رساند کـه هيچ از آن منکسر نشود و از هيچ بـه عنف چيزی نستاند.
و قصب و بوقلمون کـه جهت سلطان بافند همـه را بهای تمام دهند چنان کـه مردم بـه رغبت کار سلطان کنند نـه چنان کـه در ديگر ولايت ها کـه از جانب ديوان و سلطان بر صناع سخت پردازند . و جامـه عماری شترا و نمد زين اسپان بوقلمون بافند بـه جهت خاص سلطان . و ميوه و خواربار شـهر از رستاق مصر برند . و آن جا آلات آهن سازندچون مقراض(کچک. قیچی) و کارد و غيره و مقراضی ديدم کـه از آن جا بـه مصر آورده بودند پنج دينار مغربی مـی خواستند چنان بد کـه چون مسمارش برمـی کشيدند گشوده مـی شد و چون مسمار فرو مـی کرند درون کار بود . و آن جا زنان را علتی مـی افتد بـه اوقات کـه چون مصروعی دو سه بار بانگ کنند وباز بـه هوش آيندو درون خراسان شنيده بودم کـه جزيره ای هست که زنان آن جا چون گربگان بـه فرياد مـی آيند و آن بر اين گونـه هست که ذکر رفت . و ازتنيس بـه قسطنطنيه کشتی بـه بيست روز رود .
و ما بـه جانب مصر(شـهری درون کنار نیل) روانـه شديم و چون بـه نزديک دريا مـی رسد شاخ ها مـی شود و پراکنده درون دريا مـی ريزد .
و آن شاخ آب را کـه ما درون آن مـی رفتيم رومش مـی گفتند و همچنين کشتی از روی آب مـی آمد که تا به شـهری رسيديم کـه آن را صالحيه مـی گفتند و اين روستای پرنعمت و خواربار هست و کشتی بسيار مـی سازند و هر زورق را دويست خروار بار مـی کنند و به مصر مـی برند که تا در دکان بقال مـی رود کـه اگر نـه چنين بودی آزوقه آن شـهر بـه پشت ستور نشايستی داشتن با آن مشغله کـه آن جاست . و ما بدين صالحيه از کشتی بيرون آمديم و آن شب نزديک شـهر رفتيم .
**** توصیف ویژگی های شـهر قاهره*** 24
روز يکشنبه هفتم صفر سال 439 کـه روز اورمزد بود از شـهريورماه قديم درون قاهره بوديم . صفت شـهر مصر و ولايتش :
آب نيل ازميان جنوب و مغرب مـی آيد و به مصر مـی گذرد و به دريای روم مـی رود . آب نيل چون زيادت مـی شود دو بار چندان مـی شود کـه جيحون بـه ترمذ . و اين آب از ولايت نوبه(سودان جنوبی) مـی گذرد و به مصر مـی آيد و ولايت نوبه کوهستان هست و چون بـه صحرا رسد ولايت مصر هست و سرحدش کـه اول آن جا رسد اسوان مـی گويند . که تا آن جا سيصد فرسنگ باشد . و برآب همـه شـهر ها و ولايت هاست . و آن ولايت را صعيد الاعلی مـی گويند . و چون کشتی بـه شـهر اسوان رسد از آن جا برنگذرد چه آب از درهای تنگ بيرون مـی آيد و تيز (تند) مـی رود . و از آن بالاتر سوی جنوب ولايت نوبه(جنوب سودان و ایتیوپی) هست و پادشاه آن زمين ديگراست و مردم آن جا سياه پوست باشندو دين ايشان ترسای(مسیحی) باشد .
بازرگانان آن جا روند و مـهره و شانـه و پسد برند و از آن جا آورند .
و بـه مصر بدها يا نوبی باشد يا رومـی . ديدم کـه از نوبه گندم و ارزن آورده بودند هر دوسیـاه وبد . و گويند نتوانسته اند کـه منبع آب نيل(دریـاچه اوگاندا ویکتوریـا) را بـه حقيقت بدانند و شنیدم کـه سلطان مصر فرستاد که تا يک ساله راه برکنار نيل رفته و تفحص د هيچ حقيقت آن ندانست الا آن کـه گفتند کـه از جنوب از کوهی مـی آيد کـه آن را جبل القمر گويند.
و چون آفتاب بـه سر سرطان رود آب نيل زيادت شدن گيرد از آن جا کـه به زمستان کـه قرار دارد بيست ارش بالا گيرد چنان کـه به تدريج روز بـه روز مـی افزايد .
به شـهر مصر مقياس ها و نشان ها ساخته اند و عملی باشد بـه هزار دينار معيشت کـه حافظ آن باشد مکه چند مـی افزايد و از آن روز کـه زيادت شدن گيرد مناديان بـه شـهر اندر فرستدکه ايزد سبحانـه و تعالی امروز درون نيل چندين زيادت گردانيد و هر روز چندين اسبع زیـادت شدو چون يک گز تمام یم شود آن وقت بشارت مـی زنند و شادی مـی کنند که تا هجده ارش برآيد و ان هجده ارش معهود هست يعنی هر وقت کـه از اين کم تر بود نقصان گويند وصدقات دهند ونذرها کنندو اندوه و غم خورند چون اين مقدار بيش شود شادی ها کنند و خرمـی ها نمايند و تاهجده گز بالا نرود خراج سلطان بر رعيت ننـهند . و از نيل جوی ها بسيار بريده اند و به اطراف رانده و از آن جا جوی ها ی کوچک برگرفته اند يعنی از آن انـها ر .
بر آن ديه ها و ولايت هاست. و دولاب ها(دول آب ظرف آب ساخته از چرم) ساخته اند چندان کـه حصر(محاسبه) و قياس آن دشوار باشد. همـه ديه ها(روستا) و ولايت ها(استان ها) مصر بر سربلندی ها و تل ها باشد و به وقت زيادت نيل همـه آن ولايت درون زير آب باشد ديه ها از اين سبب بر بلندی ها ساخته اند کـه غرق نشود ، و از هر ديهی بـه ديهی ديگر بـه زورقی(قایق) روند . و از سر ولايت که تا آخرش سکری(پیـاده رو) ساخته اند از خاک کـه مردم از سر آن سکر روند يعنی از جنب نيل . و هر سال ده هزار دينار مغربی از خزانـه سلطان بـه دست عاملی معتمد بفرستد که تا آن عمارت تازه کنند . و مردم آن ولايت همـه اشغال ضروری خود را ترتيب کرده باشند آن چهار ماه کـه زمين ايشان درون زير آب باشد . و در سواد آن جا و روستاهاش هر چندان نان پزد کـه چهار ماه کفاف وی باشد و خشک کنند که تا زيان(از بین نرود) نشود .
و قاعده آب چنان هست که از روز ابتدا چهل روز مـی افزايد که تا هجده ارش بالا گيرد و بعد از آن چهل روز ديگر برقرار بماند هيچ زياد و کم نشود و بعد از آن بـه تدريج(کم کم) روی بـه نقصان(کاهش) نـهد بـه چهل روز ديگر که تا آن مقام رسد کـه زمستان بوده باشد . و چون آب کم آمدن گيرد مردم بر پی آن مـی روند و آنچه خشک مـی شود زراعتی کـه خواهند مـی کنند . و همـه زرع ايشان صيفی و شتوی بر آن کيش(کشت) باشد و هيچ آب ديگر نخواهد . شـهر مصر ميان نيل و درياست . و نيل از جنوب مـی آيد و روی بـه شمال مـی رود و در دريا مـی ريزد .
******اسکندريه****** 25
و از مصر که تا اسکندريه سی فرسنگ گيرند . و اسکندريه بردريای روم(مدیترانـه) و کنار نيل هست ، و از آن جا ميوه بسيار بـه مصر آورند بـه کشتی و آنجا مناره هست که من ديدم آبادان بود بـه اسکندريه . و آن جا طعنی بر آن مناره (فانوس دریـایی) آيينـه ای حراقه ساخته بودند کـه ره کشتی روميان کـه از استانبول مـی آمدی چون بـه مقابل آن رسيدی آتشی از آن آينـه افتادی و بسوختی . و روميان بسيار جد و جهد د و حيله ها نمودند و فرستادند و آن آيينـه بشکستند ، بـه روزگار حاکم سلطان مصر مردی نزديک او آمده بود قبول کرده کـه آن آيينـه را نيکوب تر کند چنان کـه به اول بود . حاکم گفته بود حاجت نيست کـه اين ساعت خود روميان هر سال زر و مال مـی فرستندو راضی اند کـه لشکر ما نزديک ايشان برود و سر بـه س پسنده هست .
و اسکندريه را آب خوردنی، از باران باشد. و رد همـه صحرای اسکندريه از آْن عمودهای سنگين افتاده باشد کـه صفت(توصیف) آن مقدم(قبلا) کرده ايم،. و آن دريا همچنان مـی کشد(درازا دارد ) که تا قيروان(شـهری درون تونس) . و از مصر که تا قيروان(کاروان) صد و پنجاه فرسنگ باشد . قيروان ولايتی هست شـهر معظمش سلجماسه هست که بـه چهار فرسنگی درياست ، شـهر بزرگ بر صحرا نـهاده و باروی محکم دارد و در پهلوی آن مـهديه هست که مـهدی از فرزندان اميرالمومنين حسين بن علی رضی الله تعالی عنـهما ساخته هست بعد از آن کـه مغرب واندلس گرفته بود وبدين تاريخ بـه دست سلطان مصر بود و آن جا برف بارد و ليکن پای نگيرد،
(مراکش و اندلس)
و دريا از اندلس بر دست راست سوی شمال بازگردد و ميان مصر و اندلس هزار فرسنگ هست و همـه مسلمانی هست . و اندلس ولايتی بزرگ هست و کوهستان هست برف بارد و يخ بندد و مردمانش سفيد پوست و سرخ موی(بلوند) باشند و بيش تر گربه چشم(آبی) باشند همچون صقلابيان(اسلاویـان) . و زير دريای روم هست چنان کـه دريا ايشان را مشرقی شود .
و چون اندلس از دست راست روند سوی شمال همچنانلب دريا بـه روم پيوندد . و از اندلس بـه غزوه(جنگ) بـه روم بسيار روند . اگر خواهند بـه کشتی و دريا بـه قسطنطنيه= (کنستانتینوپل) اسلامبول- فعلی توان شدن و ليکن خليج های بسيار بود هريک دويست وسيصد فرسنگ عرض کـه نتوان گذشتن الا بـه کشتی . مقرر از مردم ثقه (آگاه) شنيدم کـه دور Dour(طول و مساحت) اين دريا چهار هزار فرسنگ هست . شاخی از آن دريا بـه تاريکی درشده هست چنان کـه گويند سر آن شاخ هميشـه فسرده باشد از آن سبب کـه آفتاب آن جا نمـی رسد و يکی از آن جزاير کـه در آن درياست سقلطه هست که از مصر کشتی بـه بيست روز آن جا رسد و ديگر جزاير بسيار هست و گفتند سقليه بر هشتاد فرسنگ درون هشتاد فرسنگ هست و هم سلطان مصر راست(مال اوست) ، و هر سال کشتی آيد و مال آن جا بـه مصر آورد و از آن جا کتان باريک آورند و تفصيل های با علم باشد کـه يکی از آن بـه مصر ده دينار مغربی ارزد . و از مصر چون بـه جانب مشرق روند بـه دريای قلزم رسند و قلزم شـهری هست بر کنار دريا کـه از مصر که تا آن جا سی فرسنگ هست . و اين دريا شاخی هست از دريای محيط کـه از عدن شکافته سوی شمال رود و چون بـه قُلزم(دریـای سرخ) رسد ملاقی شود (به هم پیوندد) و گستسته و گويند عرض اين خليج دويست فرسنگ هست . ميان خليج و مصر کوه و بطابان هست که درون آن هيچ آب و نبات(گیـاه) نيست ، و هر کـه از مصر بـه مکه خواهد شد سوی مشرق بايد شدن . چون بـه قلزم رسد دو راه باشد يکی برخُشکی و يکی بر آب آن چه بـه راه خَشک مـی رود بـه پانزده روز بـه مکه رود و آن بيابانی هست که سيصد فرسنگ باشد و بيش تر قافله مصر بدان راه رود و اگر بـه راه دريا روند بيست روز روند بـه جار و جار شـهرکی هست از زمين حجاز بردريا کـه از جار که تا مدينـه رسول صلی الله عليه و سلم سه روز راه هست و از مدينـه بـه مکه صد فرسنگ هست و اگری از جار بگذرد و همچنان بـه دريا رود بـه ساحل يمن رود و از آن جا بـه سواحل عدن سوی جنوب رود کـه ميل سوی مغرب شود بـه زنگبار و حبشـه رود و شرح آن بـه جای خود گفته شود . و اگر از مصر بـه جانب جنوب بروند و از ولايت نوبه(سودان) بگذرند بـه ولايت مصامده(اوگاندا) رسند و آن زمين هست علف خوار عظيم و چهار پای بسيار و مردم سياه پوست درشت استخوان غليظ باشند و قوی ترکيب و از آن جنس درون مصر لشکريان بسيار باشند زشت و هياکل عظيم ايشان را مصامده گويند پياده جنگ کنند بـه شمشير و نيزه و ديگر آلات کار نتوانند فرمود صفت شـهر قاهره
چون از جانب شام بـه مصر روند اول بـه شـهر قاهره رسند چه مصر جنوبی هست و اين قاهره معزيه گويند . و فسطاط لشکرگاه را گويند و اين چنان بوده هست که يکی از از فرزندان اميرالمومنين حسين بن علی صلوات الله عليهم اجمعين کـه او را المعز لدين الله گفته اند مُلک مغرب گرفته هست تا اندلس و از مغرب سوی مصر لشکر فرستاده هست از آب نيل مـی بايست گذشتن و بر آب نيل گذر نمـی توان کرد يکی آن کـه آبی بزرگ هست .و دوم نـهنگ بسيار درون آن باشد کـه هر حيوانی کـه به آب افتد درون حال فرو مـی برند و گويند بـه حوالی شـهر مصر درون راه طلسمـی کرده اند کـه مردم را زحمت نرسانند و ستور(چهارپایـان) را و بـه هيچ جای ديگرکسی را زهره(جرات) نباشد درون آب شدن بـه يک تير پرتاب دور از شـهر و گفتند المعزالدين الله لشکر خود را بفرستاد و بيامدند ان جا کـه امروز شـهر قاهر ه هست و فرمود کـه چون شما آن جا رسيد سگی سياه پيش از شما د رآب رود و بگذرد .شما بـه دنبال آن سگ برويد و بگذرد بی انديشـه و گفتند کـه سی هزار سوار بودند کـه بدان جا رسيدند همـه نوادگان او بودند . آن سگ سياه همچنان پيش از لشکر درون رفت و ايشان بر اثر او رفتند و از آب بگذشتند کـه هيچ آفريده را خللی نرسيد و هرگز نشان نداده بود کهی سواره از رود نيل گذشته باشد ، و اين حال درون تاريخ سال 363 ق بوده هست .
و سلطان خود بـه راه دريا بـه کشتی بيامده هست و آن کشتی ها کـه سلطان درون او بـه مصر آمده هست چون نزديک قاهره رسيد تهی د و از آب آوردند و در خشکی رها د همچنان کـه چيزی آزاد کنند . وراوی آن قصه آن کشتی ها را ديد هفت عدد کشتی هست هريک بـه درازی صد و پنجاه ارش و در عرض هفتاد ارش و هشتاد سال بود که تا آن جا نـهاده بودند . و در تاريخ سال 441 بود کـه راوی اين حکايت آن جا رسيد . و در وقتی کـه المعز لدين الله بيامد درون مصر سپاهسالاری از آن خليفه بغداد بود پيش معز آمد بـه طاعت و معز با لشکر بدان موضع کـه امروز قاهره هست فرود آمد و آن لشکرگاه را قاهره نام نـهادند آنچه آن لشکر آن جا را قهر کرد و فرمان داد که تا هيچ از لشکر وی بـه شـهر درون نرود و به خانـهی فرو نيايد ، و بر آن دشت مصری بنا فرمود و حاشيت خود را فرمود که تا هرسرايی و بنايی بنیـاد افکند و آن شـهری شد کـه نظير آن کم باشد . و تقدير کردم کـه در اين شـهر قاهره از بيست هزار دکان کم نباشد همـه ملک سلطان . و بسيار دکان هاست کـه هريک را د رماهی ده دينار مغربی اجره هست و ازدو دينار کم نباشد و کاروانسرای و گرمابه و ديگر عقارات(ساختمان) چندان هست که آن را حد و قياس نيست .
تمامت ملک سلطان کـه هيچ آفريده را عقار و مُلک نباشد مگر سراها و آن چه خود کرده باشد و شنيدم کـه در قاهره و مصر هشت هزار سرای از آن سلطان هست که آن را بـه اجارت دهند و هرماه کرايه ستانند و همـه بـه مراد مردم بـه ايشان دهند و از ايشان ستانند نـه آن کـه بری بـه نوعی بـه تکليف(ستم) کنند .
و قصر سلطان ميان شـهر قاهره هست و همـه حوالی آن گشاده(فضای باز ) کـه هيچ عمارتی بدان نـه پيوسته هست ، و مـهندسان آن را مساحت کرده اند برابر شـهرستان ميارفارقين(در ترکیـه) هست . و گرد بر گرد آن گشوده هست . هر شب هزار مرد پاسبان اين قصر باشند پانصد سوار و پانصد پياده کـه از نماز شام بوق و دهل و کاسه مـی زنند و گردش مـی گردند که تا روز . و چون از بيرون شـهر بنگرند قصر سلطان چون کوهی نمايد از بسياری عمارات و ارتفاع آن ، اما از شـهر هيچ نتوان ديد کـه باروی آن عالی هست ، و گفتند کـه در اين قصر دوازده هزار خادم اجری خواره هست و زنان و کنيزکان خود کـه داند الا آن کـه گفتند سی هزار آدمـی درون آن قصری هست و آن دوازده کوشک هست . و اين حرم را ده دروازه هست بر روی زمين هر يک را نامـی بدين تفصيل غير از ان کـه در زير زمين است : باب(دروازه) الذهب ، باب البحر ، باب السريج ، باب الزهومـه ، باب السلام ، باب الزبرجد ، باب العبد ، باب الفتوح ، باب الزلاقه ، باب السريه . و در زيرزمين دری هست که سلطان سواره از آن جا بيرون رود ، و از شـهر بيرون قصری ساخته هست که مخرج (خروجی)آن رهگذر درون آن بـه قصر هست و آن رهگذر را همـه سقف محکم زده اند از حرم که تا به کوشک و ديوار کوشک از سنگ تراشيده ساخته اند کـه گويی از يک پاره سنگ تراشيده اند ، و منظرها و ايوان های عالی برآورده و از اندرون دهليز(راهرو سقف دار) دکان ها بسته . و همـه ارکان دولت و خادمان سياهان بوند و روميان . و وزير شخصی باشد کـه به زهد و ورع(زرنگی) و امانت و صدق و علم و عقل از همـه مستثنی باشد و هرگز آن جا رسم خوردن نبوده هست يعنی بـه روزگار آن حاکم و در ايام وی هيچ زن از خانـه بيرون نيامده بود و هيچی مويز(کشمش) نساختنی احتياط را نبايد کـه از آن سرکه کننند و هيچی را زهره(جرات) نبود کـه خورد و فقاع() هم نخوردندی کـه گفتند ی مست کننده هست و مستحيل شده .
قاهره پنج دروازه دارد :
دروازه باب النصر ، باب الفتوح ، باب القنطرة ، باب الزويلة ، باب الخليج . و شـهر بارو ندارد اما بناها مرتفع هست که از بارو قوی تر و عالی تر هست . و هر سرای و کوشکی حصاری هست . و بيش تر عمارات پنج اشکوب و شش اشکوب باشد و آب خوردنی از نيل باشد سقايان(آب فروشان) با شتر نقل کنند . و آب چاه ها هرچه بـه رود نيل نزديک تر باشد خودش باشد و هرچه دور از نيل باشد ، شور باشد . و مصر و قاهره را گويند پنجاه هزار شتر راويه کش هست که سقايان آب کشند و سقايان کـه آب بر پشت کشند خود جدا باشند بـه سبوهای برنجين و خيک ها درون کوچه های تنگ کـه راه شتر نباشد .
و اندر شـهر درون ميان کوچه ها باغچه ها و اشجار باشد و آب از چاه دهند و در حرم سلطان حرمستان هاست کـه از آن نيکوتر نباشد و دولاب ها ساخته اند کـه آن بساتين را آب دهد و بر سر بام ها هم درخت نشانده باشند و تفرجگاه ها ساخته و در آن تاريخ کـه من آن جا بودم خانـه ای کـه زمين وی بيست گز درون دروازه گز بود بـه پانزده دينار مغربی بـه اجارت داده بود درون يک ماه چهار اشکوب بود سه از آن بـه کراء داده بودند و طبقه بالايين از خداونديش مـی خواست کـه هر ماه پنج دينار مغربی بدهد و صاحب خانـه بـه وی نداد گفت کـه مرا بايد کـه گاهی د رآن جا باشم و مدت يک سال کـه ما آن جا بوديم همانان دو بار درون آن خانـه نشد . و آن سراها چنان بود از پاکيزگی و لطافت کـه گويی از جواهر ساخته اند نـه از گچ و آجر و سنگ
و تمامت سرای های قاهره جدا جدا نـهاده هست چنان کـه درخت و عمارت هيچ آفريده بر ديوار غيری نباشد و هرکه خواهد هرگه کـه بايدش خانـه خود باز تواند شکافت و عمارت کردکه هيچ مضرتی بـه ديگری نرسد . و چون از شـهر قاهره سوی مغرب بيرون شوی جوی بزرگی هست که آن را خليج گويند و آن را خليج را پدر سلطان کرده هست و او را بر آن آب سيصد ديه خالصه هست .
و سر جوی از مصر برگرفته هست وبه قاهره آورده و آن جا بگردانيده و پيش قيصر(کی سر) سلطان مـی گذرد . و دو کوشک بر سر آن خليج کرده اند يکی را از آن لوءلوء(مرجان) خوانند وديگری را جوهره(گوهر) . و قاهره راچهار مسجدجامع هست که روز آدينـه نماز جماعت کنند. يکی را از آن ازهر(الاظهر) گويند و جامع نور و جامع حاکم و جامع معز و اين جامع بيرون شـهر هست برنيل . و از مصر چون روی بـه قبله کنند بـه مطلع حمل بايد کرد . و از مصر بـه قاهره کم از يک مطل باشد . و مصر جنوبی هست و قاهره شمالی . و نيل از مصر مـی گذرد و به قاهره رسد ، و بساتين و عمارات هر دو شـهر بـه هم پيوسته هست . و تابستان همـه دشت و صحرا چون دريايی باشد و بيرون از باغ سلطان کـه بر سربالايی هست که آن پر نشود ديگر همـه زير آب است. صفت فتح خليج . بدان وقت کـه رود نيل وفا کند يعنی از دهم شـهريورماه که تا بيستم آبان ماه قديم کـه آب زايد باشد هژده (18) گز ارتفاع گيرد از آنچه درون زمستان بوده باشد . و سر اين جوی ها و نـهرها بسته باشد بـه همـه ولايت .پس اين نـهر کـه خليج مـی گويند و ابتدای آن پيش شـهر مصر هست و بـه قاهره برمـی گذرد و آن خاص(ویژه) سلطان هست . سلطان برنشيند و حاضر شود که تا آن بگشايند . آن وقت ديگر خليج ها و نـهرها و جوی ها بگشايند درون همـه ولايت و آن روزها بزرگ تر عيد ها باشد و آن را رکوب فتح الخليج گويند ، چون موسم آن نزديک رسد بر سر آن جوی بارگاهی عظيم متکلف بـه جهت سلطان بزنند از ديبای رومـی همـه بـه زر دوخته و به جواهر مکلل کرده با همـه الات کـه در آن جا باشد چنان کـه صد سوار درون سايه آن بتوانند ايستادن و درون پيش اين شراع خيمـه ای بروقلمون خرگاه عظيم زده باشند ، و پيش از رکوب درون اصطبل سه روز طبل و بوق و زنند که تا اسپان با آن آوازها الفت گيرند که تا چون سلطان برنشيند ده هزار مرکب بـه زين زين و طوق و سرافسار مرصع ايستاده باشند همـه نمد زين های ديبای رومـی و بوقلمون چنانچه قاصدا بافته باشند و نـه بريده ونـه دوخته و کتابه بر حواشی(حاشیـه ها گوشـه ها) نوشته بـه نام سلطان مصر و بر هر اسبی زرهی يا جوشنی افکنده و خودی بر کوهه زين نـهاده و هرگونـه سلاحی ديگر و بسيار شتران با کجاوه های آراسته و استران با عماره های آراسته همـه بـه زر و جواهر مرصع(طلاکاری) کرده و به مرواريد حليله های آن دوخته آورده باشند درون اين روز خليج کـه اگر صفت آن کنند سخن بـه تطويل انجامد .
و آن روز لشکر سلطان همـه برنشينند گروه گروه و فوج فوج ، و هر قومـی را نامـی و کنيتی باشد گروهی را کتاميان گويند ايشان از قيروان درون خدمت المعز لدين الله بودن و گفتند بيست هزار سوارند ، و گروهی را باطليان گويند مردم مغرب بودن کـه پيش ازا آمدن سلطان بـه مصر آمده بودندگفتند پانزده هزار سوارند . گروهی را مصامده مـی گفتند ايشان سياهانند از زمين مصموديان و گفتند بطست هزار مردهند ، و گروهی را مشارقه مـی گفتند و ايشان ترکان بودند و عجميان سبب آن کـه اصل ايشان تازی نبوده هست اگر چه ايشان بيشتر همان جا درون مصر زاده اند اما اسم ايشان از اصل مشتق بود . گفتند ايشان ده هزار مرد بودند عظيم هيکل . گروهی را عبيد الشراء گويند ايشان بندگان درم خريده بودند ، گفتند ايشان سی هزار مردند . گروهی را بدويان مـی گفتند مردمان حجاز بودند همـه نيزه وران ، گفتند پنجاه هزار سوارند .
گروهی را استادان مـی گفتند هه خادمان بودند سفيد و سياه کـه به نام خدمت خريده بودند و ایشان سی هزار سوارند . گروهی را سراييان مـی گفتند و پيادگان بودند از هر ولايتی آمده بودند و ايشان را سپاهسالاری باشد جداگانـه کـه تيمار(سرپرستی) ايشان دارد و ايشان هر قومـی بـه سلاح ولايت خويش کار کنند ، ده هزار مرد بودند . گروهی را زنوج(زنگی ها) مـی گفتند ايشان همـه بـه شمشير جنگ کنند و پس گفتند ايشان سی هزار مردند . و اين همـه لشکر روزی خوار سلطان بودند و هريک را بـه قدر مرتبه مرسوم و مشاهره معين بود کـه هرگز براتی بـه يک دينار بر هيچ عامل و رعيت ننوشتندی الا آن کـه عمال آنچه مال ولايت بودی سال بـه سال تسليم خزانـه دی و ازخزانـه بـه وقت معين ارزاق آن لشکر بدادندی چنان کـه هيچ علمدار و رعيت را از تقاضای لشکری رنجی نرسيدی. و گروهی ملک زادگان و پادشاه زادگان اطراف عالم بودند کـه آن جا رفته بودند وايشان را از حساب لشکری و سپاهی نشمردندی .
از مغرب و يمن و روم و صقلاب ونوبه و حبشـه و ابنای خسرو دهلی و دمارد ايشان بـه آن جا رفته بودند ، و فرزندان شاهان گرجی و ملک زادگان ديلميان و پسران خاقان ترکستان و ديگر طبقات اصناف مردم چون فضلا و ادبا و شعرا و فقها بسيار آن جا حاضر بودند و همـه را ارزاق(روزی. مزد) معين بود و هيچ بزرگ زاده را کم از پانصد دينار ارزاق نبود و( بعضی) ببود کـه دوهزار دينار مغربی( رزق و روزی) بود و هيچ کار ايشان را نبودی الا آن کـه چون وزير بر نشستی رفتندی سلام دی و باز بـه جای خود شدندی .
اکنون با سر حديث فتح خليج رويم ؛ آن روز کـه بامداد سلطان بـه فتح خليج بيرون خواست شد ده هزار مرد بـه مزد گرفتندی کـه هريک از آن جنيبتان کـه ذکر کرديم يکی را بـه دست گرفته بودی و صد صد مـی کشيدندی ، و در پيش بوق و دهل و سرنا نمـی زدندی ، و فوجی از لشکر برعقب ايشان مـی شدی . از درون حرم سلطان همچنين که تا سرفتح خليج بردندی و باز آوردندی ، هر مزدوری کـه از آن جنيبتی کشيده بود سه درم بدادندی . و از بعد اسپان، شتران با مـهدها و مرقدها بکشيدندی . و ازپس ايشان استران با عمرای ها . آن وقت سلطان از همـه لشکرها و جنيبت ها دو ر مـی آمد .
مردی جوان تمام هيکل پاک صورت ، از فرزندان اميرالمومنين حسين بن علی بن ابی طالب صلوات الله عليهما و موی سر سترده بودی . بر استری(اسبی) نشسته بود زين و لگامـی بی تکلف چنان کـه زر وسيم بر آن نبود و خويشتن پيراهنی پوشيه سفيد با فوطه ای(شال) فراخ بزرگ چنان کـه در بلاد عرب رسم هست و بـه عجم دراعه مـی گويند و گفتند آن پيراهن را ديبقی مـی گويند و قيمت آن ده هزار دينار باشد و عمامـه ای هم از آن رنگ بر سر بسته و همچنين تازيانـه ای عظيم قيمتی درون دست گرفته و درپيش او سيصد مرد ديلم مـی رفت همـه پياده و جامـه های زربفت رومـی پوشيده و ميان بسته آستين های فراخ بـه رسم مردم مصر همـه با زوپين ها و تيرها و پايتاب ها پيچيده و مظله داری(چتر دار) با سلطان مـی رود بر اسپی نشسته و دستاری زرين مرصع بر سر او و دستی جامـه پوشيده کـه قيمت آن ده هزار دينار زر مغربی باشد و آن چتر کـه به دست دارد بـه تکلفی(هزینـه) عظيم همـه مرصع(زینت شده طلا و سنگ و دُر کوبی) و مکلل هيج سوار ديگر با سلطان نباشد ، و در پيش او اين ديلميان بودند و بر دست راست و چپ او چندين مجمره دار مـی روند از خادمان و عنبر و عود مـی سوزند ، و رسم ايشان آن بود کـه هر کجا سلطان بـه مردم رسيدی او را سجده دی و صلوات دادندی، از بعد او وزير مـی آمدی با قاضی القضاة(دادستان کل) و فوجی انبوه از اهل علم و ارکان دولت . و سلطان برفتی که تا آن جا کـه شراع زده بودند و برسربند خليج يعنی فم النـهر و سواره درون زير آن بايستادی ساعتی بعد از آن خشت زوپينی بـه دست سلطان دادندی که تا بر اين بند زدی و مردم بـه تعجيل(با شتاب) بـه کلنگ و بيل و مخرفه آن بند را بر دريدندی .
آب خود کـه بالا گرفته باشد قوت کند و به يکبار فرو رود و به خليج اندر افتد . اين روز همـه خلق مصر و قاهره بـه نظاره آن فتح خليج آمده باشند و انواع بازی های عجيب بيرون آورند ، و اول کشتی کـه در خليج افکنده باشد جماعتی خراسان کـه به پارسی گنگ و لال مـی گويند درون آن کشتی نشانده باشند مگر آن را بـه فال داشته بوده اند و آن روز سلطان ايشان را صدقات فرمايد . و بيست و يک کشتی بود از آن سلطان کـه آبگيری نزديک قصر سلطان ساخته بودند چندان کـه دو سه ميدان و آن کشتی ها هر يک را مقدار پنجاه گز طول و بيست گز عرض بود همـه بـه تکلف با زر و سيم و جواهر و ديباها آراسته کـه اگر صفت آن کنند اوراق بسيار نوشته شود و بيش تر اوقات آن کشتی ها را درون آن آبگير چنان کـه استر درون استرخانـه بسته بودندی . و باغی بود سلطان را بـه دو فرسنگی شـهر کـه آن را عين الشمس مـی گفتند .
و چشمـه ای نيکو درون آن جا ، و باغ را خود بـه چشمـه باز مـی خوانند و مـی گويند کـه آن باغ فرعون بوده هست ، وبه نزديک آن عمارتی کهنـه ديدم چهار پاره سنگ بزرگ هر يک چون مناره ای و سی گز قايم ايستاده و از سرهای آن قطرات آبچکان و هيچ نمـی دانست کـه آن چيست و در باغ درخت بلسان بود مـی گفتند پدران آن سلطان از مغرب آن تخم بياوردند و آن جا بکشتند و در همـه آفاق جايی نيست و به مغرب نيز نشان نمـی دهند و آن را هرچند تخم هست اما هر کجا مـی کارند نمـی رويد و اگر مـی رويد روغن حاصل نمـی شود و درخت آن چون درخت مورد هست که چون بالغ مـی شود شاخه های آن را بـه تيغی خسته مـی کنند و شيشـه ای بر هر موضعی مـی بندند که تا اين دهونـه همچنان کـه صمغ از آن جا بيرون مـی آيد .
چون دهن(روغن) تمام بيرون آيد درخت خشک مـی شود و چوب آن را باغبانان بـه شـهر آورند و بفروشند . پوستی ستبر باشد کـه چون از آن جا باز مـی کنند و مـی خورند طعم لوز دارد و از بيخ آن درخت سال ديگر شاخه ها برمـی آيد و همان عمل با آن مـی کنند .
محله های شـهر قاهره 26
شـهر قاهره را ده محله هست وايشان محلت را حاره مـی گويند و اسامـی آن اين است :
اول حاره(محله) برجوان ، جاره زويله ، حاره الجودريه ، حاره الامرا ، حراه الديالمـه ، حاره الروم ، حاره الباطليه ، قصر الشوک ، عبيد الشری ، حاره المصامده .
صفت شـهر مصر .
بر بالايی نـهاده و جانب مشرقی شـهر کوه هست اما نـه بلند بلکه سنگ هاست و پشت های سنگين . و بر کناره شـهر مسجد طولون هست بر سربلندی و دو ديوار محکم کشيده کـه جز ديوار آمد و ميار فاتين بـه از آ ن نديدم . و آن را اميری از آن عباسيان کرده است(ساخته است) کـه حاکم مصر بوده هست وبه روزگار حاکم بامرالله کـه جد اي« سلطان بود فرزندان اين طولون بيامده اند و اين مسجد را بـه سی هزار دينار مغربی فروختند و بعد از مدتی ديگر مناره ای کـه در اين مسجد هست نفروخته بـه کندن گرفتند . حاکم فرستاده هست که شما بـه من فروخته ايد چگونـه خراب مـی کنيد . گفتند ما مناره را نفروخته ايم و پنج هزار دينار بـه ايشان داد و مناره را هم بخريد . و سلطان ماه رمضان آن جا نماز کردی و روزهای جمعه . و شـهر مصر از بيم آب بر سربالايی نـهاده هست و وقتی سنگ های بلند بزرگ بوده هست .
همـه را بشکستند و هموار د و اکنون آن چنان جای ها را عقبه گويند . و چون از دور شـهر مصر را نگاه کنند پندارند کوهی هست و خانـه های هست کـه چهارده طبقه از بالای يکديگر هست و خانـه های هفت طبقه ، و از ثقات (آگاهان) شنيدم کـه شخصی بر بام هفت طبقه باغچه ای کرده بود و ای آن جا و پرورده که تا بزرگ شده بود و آن جا دولابی ساخته کـه اين مـی گردانيد و آب از چاه برمـی کشيد و بر آن بام درخت های نارنج و ترنج و موز و غيره کِشته و همـه دربار آمده و گل و سپرغم ها همـه نوع کِشته ، و از بازرگانی معتبر شنيدم کـه بسی سراهاست درون مصر کـه در او حجره هاست بـه رسم مستغل(اتاق های جدا) يعنی بـه کرايه کـه مساحت آن سی ارش درون سی ارش باشد سيصد و پنجاه تن درون آن باشند . وبازارها و کوچه ها درون آن جاست کـه دائما قناديل سوزد چون کـه هيچ روشناي درون آن جا بر زمين نيفتد و رهگذر مردم باشد.
و درون شـهر مصر غير قاهره هفت (مسجد)جامع هست چنان کـه به هم پيوسته و به ره دوشـهر پانزده مسجد آدينـه هست که روزهای جمعه هر جای خطبه و جماعت باشد درون ميان بازار مسجدی هست که ان را باب الجوامع گويند و آن را عمرو عاص ساخته هست به روزگاری کـه از دست معاويه امير مصر بود ، و آن مسجد بـه چهارصد عمود(ستون) رخام(سنگ) قايم(برپا) هست و آن ديوار کـه محراب بر اوست سرتاسر تخته های رخام سپيد هست و جميع قرآن بر آن تخته ها بـه خطی زيبا نوشته ، و ازبيرون بـه چهار حد مسجد بازارهاست و درهای مسجد درون آن گشاده ، و مدام درون آن مدرسان و مقريان(قاری) نشسته و سياحتگاه آن شـهر بزرگ آن مسجد هست و هرگز نباشد کـه در او کم تر از پنج هزار خلق باشد چه از طلاب علوم و چه غريبان و چه از کاتبان کـه چک و قباله نويسند و غیر آن . و آن مسجد را حاکم از فرزندان عمر و عاص بخريد کـه نزديک اورفته بودند و گفتند مامحتاجيم و درويش و مسجد پدر ما کرده هست اگر سلطان اجازت دهد يم و سنگ و خشت آن بفروشيم .
پس حاکم صد هزار دینار بـه ايشان داد و آن بخريد و همـه اهل مصر را بر اين گواه کرد و بعد از آن بسيار عمارات عجيب درون آن جا بکرد و بفرمود و از جمله چراغدانی نقره گين ساختند شانزده پهلو چنان کـه بر پهلوی از او يک ارش و نيم باشد چنان کـه چراغدان بيست و چهار ارش باشد و هفتصد و اند چراغ درون وی مـی افروزند درون شب های عزيز ، و گفتند وزن آن بيست و پنج قنطار نقره هست هر قنطار صد رطل و هر رطل صد و چهل وچهار درهم نقره هست و مـی گويند کـه چون اين چراغدان ساخته شد بـه هيچ درون در نمـی گنجيد از درهای جامع از بزرگی کـه بود که تا دری فرو گرفتند و آن را درون مسجد بردند و باز درون را نشاندند . و هميشـه درون اين مسجد ده تو حصير رنگين نيکو بر بالای يکديگر گسترده باشد . و هر شب زياده از صد قنديل افروخته ، و محکمـه قاضی القضاة درون اين مسجد باشد . و بر جانب شمالی مسجد بازاری هست که آن را سوق القناديل خوانند . درهيچ بلاد(کشور) چنان بازاری نشان نمـی دهند .هر ظرايف کـه در عالم باشد آن جا يافت مـی شود . و آن جا آلت ها ديدم کـه از دهل ساخته بودند درون صندوقچه و شانـه و دسته کارد و غيره و آن جا بلور سخت نيکو ديدم و استادان نغز(زیبا) آن را مـی تراشيدند و آن را از مغرب آورده بوند و مـی گفتند درون اين نزديکی درون دريای قلزم بلوری پديد آمده هست که لطيف تر و شفاف تر از بلور مغربی هست و دندان(عاج) فيل ديدم کـه از زنگبار آورده بودند از آن بسيار بود کـه زيادت از دويست من بود . و يک عدد پوست( هیپو اسب آبی) آورده بودند از حبشـه کـه همچو پوست پلنگ بود و از آن نعلين مـی سازند . و از حبشـه مرغ خانگی آورده اند کـه نيک بزرگ باشد و نقطه های سپيد بر وی و بر سر کلاهی دارد بر مثال طاوس . و در مصر عسل بسيار خيزد و شکر هم . روز سوم دی ماه قديم از سال چهارصد و شانزده عجم اين ميوه ها و سپرغم ها بـه يک روز ديدم
که ذکر مـی رود وهی هذه (عبارتند از):
انواع مـیوه ها و سبزی ها 27
گل سرخ ، نيلوفر ،نرگس ، ترنج ، ليمو ، مرکب ، سيب ، ياسمن ، شاه سپرغم ، بـه ، انار ، امرود ، خربوزه ، دستبونـه ، موز ، بليله تر ، خرما ی تر ، انگور ، نيشکر ، بادنجان ، کدوی تر ، ترب ، شلغم ، کرنب ، باقلای تر، خيار ، بادرنگ ، پياز تر ، سير تر ، جزر ، چغندر . هر کـه انديشـه کند کـه اين انواع ميوه و رياحين کـه بعضی خريفی(پاییزی) هست و بعضی ربيعی(بهاری) و بعضی صيفی(تابستانی) و بعضی شتوی(زمستانی) چگونـه جمع بوده باشد همانا قبول نکند فاما مرا درون اين غرضی نبوده و ننوشتم الا آن چه ديدم و بعضی کـه شنيدم و نوشتم عهده آن بر من نيست چه ولايت مصر وسعتی دارد عظيم همـه نوع هواست از سردسير و گرمسير و از همـه اطراف هرچه باشد بـه شـهر آورند و بعضی درون بازارها مـی فروشند . و به مصر سفاليه سازند از همـه نوع چنان لطيف وشفاف کـه دست چون بيرون نـهند از اندرون بتوان ديد از کاسه و قدح و طبق و غيره و رنگ کنند آن را چنان کـه رنگ بوقلمون را ماند چنان کـه از هر جهتی کـه بداری رنگ دير نمايد ، و آبگينـه(آیینـه) سازند کـه به صفا و پاکی بـه زبرجد ماند و آن را بـه وزن فروشند ، و از بزازی ثقه(آگاه و راستگو) شنيدم کـه يک درهم سنگ ريسمان بـه سه دينار مغربی بخرند کـه سه دينار و نيم نيشابوری باشد و به نيشابور پرسيدم کـه ريسمانی کـه از همـه نيکوتر باشد چگونـه خرند گفتند هر آنچه بی نظير باشد يک درم بـه پنج درم بخرند . شـهر مصر بر کنار نيل نـهاده هست ، بـه درازی ، و بسيار کوشک ها و منظرها چنان هست که اگر خواهند آب بـه ريسمان از نيل بردارند ، اما آب شـهر همـه سقايان آورند از نيل ، بعضی بـه شتر و بعضی بـه دوش و سبوها ديدم از برنج دمشقی کـه هريک سی من آب گرفتی و چنان بود کـه پنداشتی زرين هست . يکی مرا حکايت کرد کـه زنی هست که پنج هزار از آن سبو دارد کـه به مزد مـی دهد هر سبوی ماهی بـه يک درم و چون بازسپارند بايد سبو درست باز سپارند . و در پيش مصر جزيره ای درون ميان نيل هست که وقتی شـهری کرده بودند و آن جزيره مغربی شـهر هست و درون آن جا مسجد آدينـه ای هست و باغ هاست و آن پاره سنگ بوده هست درميان رود . و اين دو شاخ از نيل هر يک بـه قدر جيحون تقدير (اندازه)کردم اما بس نرم و آهسته مـی رود . و ميان شـهر و جزيره جسری(پلی) بسته هست به سی و شش پاره کشتی ، و بعضی از شـهر ديگر سوی آب نيل هست و آن را جيزه(نزدیک اهرام) خوانند و آن جا نيز مسجد آدينـه ای هست اما جسر نيست بـه زورق و معبر گذرند ، و در مصر چندان کشتی و زورق باشد کـه به بغداد و بصره نباشد اهل بازار مصر هرچه فروشند راست گويند و اگری بـه مشتری دروغ گويد او را بر شتری نشانده زنگی بـه دست او دهند که تا در شـهر مـی گردد و زنگ مـی جنباند و منادی مـی کند کـه من خلاف گفتم و ملامت مـی بينم و هرکه دروغ گويد سزای او ملامت باشد .
در بازار آن جا از بقال عطار و پيله ور هر چه فروشند باردان آن از خود بدهند اگر زجاج باشد و اگر سفال و اگر کاغذ فی الجمله احتياج نباشدکه خريدار باردان بردارد ، و روغن و چراغ آن جا از تخم ترب و شلغم گيرند و آن را زيت حاز گويند ، و آن جا کنجد اندک باشد و روغنش عزيز و روغن زيتون ارزان بود ، پسته گران از بادام هست و مغز بادام ده من از يک دينار نگذرد . و اهل بازار و دکانداران بر خران زينی نشينند کـه آيند و روند از خانـه بـه بازار ، و هر جا بر سر کوچه ها بسيار خران زينی آراسته داشته باشند کـه اگری خواهد برنشيند و اندک کرايه مـی دهد ، و گفتند پنجاه هزار بهيمـه(چارپایـان) زينی(پالوندار) باشد کـه هر وزين کرده بـه کرايه دهند و بسيار خر ابلق ديدم همچو اسب بل لطيف تر.
و اهل شـهر عظيم توانگر بودند درون آن وقت کـه آن جا بودم . و در سال تسع و سی و چهارصد سلطان را پسری آمد فرمود کـه مردم خرمـی کنند شـهر و بازار بياراستند چنان کـه اگر وصف آن کرده شود همانا کـه بعض مردم آن را باور نکنند و استوار ندارند کـه دکان های بزازان وصرافان و غيرهم چنان بود کـه از زر و جواهر و نقد و جنس و جام های زربفت و قصب جايی کهی بنشيند و همـه از سلطان ايمن اند کـه هيچ از عوانان و غمازان نمـی ترسيد و بر سلطان اعتماد داشتند کـه بری ظلم نکند و به مالی هرگز طمع نکند ، و آن جا مال ها ديدم از آن مردم کـه اگر گويم يا صفت کنم مردم عجم را آن قبول نيفتد و مال ايشان را حد و حصر نتوانستم کرد و آن آسايش کـه آن جا ديدم هيچ جا نديدم ، و آن جا شخصی ترسا ديدم کـه از متمولان مصر بود چنان کـه گفتند کشتی ها و مال و ملک او را قياس نتوان کرد .
غرض آن کـه يک سال آب نيل وفا نکرد و غله گران شد . وزير سلطان اين ترسا را بخواند و گفت سال نيکو نيست و بر دل سلطان جهت رعايا بار هست . تو چند غله توانی بدهی خواه بـه بها خواه بـه قرض . ترسا گفت بـه سعادت سلطان و وزير من چندان غله مـهيا دارم کـه شش سال نان مصر بدهم . د راين وقت لامحاله چندان خلق درون مصر بود کـه آنچه درون نيشابور بودند خمس ايشان بـه جهد بود و هر کـه مقادير داند معلوم او باشد کهی را چند مال بايد که تا غله او اين مقدار باشد و چه ايمن رعيتی و عادل سلطانی بود کـه در ايام ايشان چنين حال ها باشد و چندين مال ها کـه نـه سلطان بری ظلم و جور کند و نـه رعيت چيزی پنـهان و پوشيده دارد . و آن جا کاروانسرايی ديدم کـه دارالوزير مـی گفتند .
در آن جا قصب(نیشکر) فروشند و ديگر هيچ و در اشکوب(طبقه. بالا) زير خياطان نشينند و در بالای رفا آن . از قيم آن پرسيدم کـه اجره اين تيم چند هست . گفت هر سال بيست هزار دينار مغربی بود اما اين ساعت گوشـه ای از آن خراب شده عمارت مـی کنند هر ماه يک هزار دينار حاصل يعنی دوازده هزار دينار و گفتند کـه در اين شـهر بزرگ تر از اين و به مقدار اين دويست خان باشد . صفت خوان سلطان . عادت ايشان چنين بود کـه سلطان درون سالی بـه دو عيد خوان نـهد و بار دهد . خواص و عوام را آن خواص باشند درون حضرت او باشند و آنچه عوام باشند درديگر سراها و مواضع .و من اگر چه بسيار شنيده بودم هوس بود کـه به رای العين(با چشم خودم) ببينم . با يکی از دبيران سلطان کـه مرا با او صحبتی اتفاق افتاده بود و دوستی پديد آمده گفتم من بارگاه مُلوُلاطين عجم ديده ام چون سلطان محمود غزنوی و پسرش مسعود . ايشان پادشاهان بودند با نعمت و تجمل بسيار . اکنون مـی خواهم کـه مجلس اميرالمومنين را هم ببينم . او با پرده دار کـه او را صاحب الستر مـی گويند بگفت ، سلخ(آخر) رمضان سال 440 که مجلس آراسته بودند که تا ديگر روز کـه عيد بود و سلطان از نماز بـه آن جا آيد و به خوان بنشيند مرا آن جا برد . چون از درون سرای بـه در شدم عمارت ها و صفه ها و ايوان ديدم کـه اگر وصف آن کنم کتاب بـه تطويل انجامد .
دوازده قصر درهم ساخته همـه مربعات(4 ظلعی) کـه در هر يک کـه مـی رفتم از يکديگر نيکوتر بود و هر يک بـه مقدار صد ارش درصد ارش و يکی از اين جمله چيزی بود شصت اندر شصت و تختی بتمامت عرض خانـه نـهاده بـه علو چهار گز . از سه جهت آن تخت همـه از زر بود شکارگاه و ميدان و غيره بر آن تصوير کرده وکتابتی بـه خط پاکيزه بر آن جا نوشته وهمـه فرش و طرح کـه در اين حرم بود همـه آن بودکه ديبای رومـی وبوقلمون بـه اندازه هر موضوعی بافته بودند ودارافدينی مشبک از زر بر کناره ای نـهاده کـه صفت آن نتوان کرد ،وپس از تخت کـه با جانب ديوار هست درجات نقره گين ساخته وآن تخت خود چنان بود کـه اگر اين کتاب سر بـه سر صفت آن باشد سخن مستوفی وکافی نباشد .گفتند پنجاه هزار من شکر را تبه آن روز باشد کـه سلصان خوان نـهد ،آرايش خوان را درختی ديدم چون درخت ترنج و همـه شاخ وبرگ و بار آن از شکر ساخته و اندر او هزار صورت و تمثال ساخته همـه از شکر .
ومطبخ (آشپزخانـه) سلطان بيرون از قصر هست و پنجاه غلام هميشـه درون آن جا ملازم باشند واز کوشک راه بـه مطبخ هست در زير زمين وترتيب ايشان چنان مـهيا بود کـه هر روز چهارده شتر وار بِرف بـه خانـه سلطان بردندی واز آن جا بيشر امرا وخواص را راتبه ها بودی واگر مردم شـهر جهت رنجوران طلبيدندی هم بدادندی وهمچنين هر وادويه کهی را درون شـهر بايستی از حرم بخواستندی بدادندی .و همچنين روغن های ديگر چون روغن بلسان و غيره چندان کـه اين اشيای مذکور خواستندی بدادندی . و همچنين هر و ادويه کهی را درون شـهر بايستی از حرم بخواستندی منعی و عذری نبودی .
روش سلطان مصر 28
سير سلطان مصر . امن و فراغت اهل مصر بدان حد بود کـه دکانـهای بزازان و صرافان و جوهريان را درون نبستندی الا دامـی بر وی کشيدندی و نيارستی بـه چيزی دست بردن .مردی يهودی بود جوهری کـه سلطان را نزديک بود او را مال بسيار بود و همـه اعتماد جوهر خريدن بر او داشتند روزی لشکريان دست بر اين يهودی برداشتند و او را بکشتند . چون اين کار بد از قهر سلطان بترسيدند و بيست هزار سوار برنشستند و آن لشکر که تا نيمـه روز درون ميدان ايستاده بودند. خادمـی از سرای بيرون آمد و بر درون سرای ايستاد و گفت سلطان مـی فرمايد کـه به طاعت هستيد يا نـه .ايشان بـه يکبار آواز دادند کـه بندگانيم و طاعت دار اما گناه کرده ايم . خادم گفت سلطان مـی فرمايد کـه بازگرديد . درون حال بازگشتند و آن جهود مقتول را ابوسعيد گفتندی پسری داشت و برادری . گفتند مال او را خدای تعالی داند کـه چند هست و گفتند بر بام سرای سيصد تغار(کاسه بزرگ سفالی) نقره گين بنـهاده هست و درون هر يک درختی کشته چنان هست که باغی و همـه درخت های مثمر(مـیوه دار) و حامل . برادر او کاغذی نوشته بـه خدمت سلطان فرستاد کـه دويست هزار دينار مغربی خزانـه را خدمت کنم درون سر آن وقت از آن کـه مـی ترسيد . سلطان آن کاغذ بيرون فرستاد که تا بر سر جمع بدريدند و گفت کـه شما ايمن باشيد و به خانـه خود باز رويد کـه نـه را با شما کار هست و نـه ما بـه مالی محتاج و ايشان را استمالت (دلجویی)کرد .
از شام که تا قيروان کـه من رسيدم درون تمامـی شـهر و روستاها هر مسجد کـه بود همـه را اخراجات بر وکيل سلطان بود از روغن چراغ و حصير و بوريا و زيلو و مشاهرات و موجبات قيمان و فراشان و موذنان و غير هم . و يک سال والی شام نوشته بود کـه زيت(روغن) اندک هست اگر فرمان باشد مسجد را زيت حار بدهيم و آن روغن ترب و شلغم باشد . درون جواب گفتند تو فرمانبری نـه وزيری . چيزی کـه به خانـه خدا تعلق داشته باشد درون آن جا تغيير و تبديل جايز نيست . و قاضی القضاة را هر ماه دو هزار دينار مغربی مشاهره بود و هر قاضی بـه نسبت وی که تا مال طمع نکنند و بر مردم حيف نرود . و عادت آن جا چنان بود کـه در اواسط رجب مثال سلطان درون مساجد بخواندندی کـه يا معشر المسلمين موسم حج مـی رسد و سبيل سلطان بـه قرار معهود با لشکرطان و اسبان و شتر و زاد معد هست و درون رمضان همين منادی بدی و از اول ذی القعده آغاز خروج دی و به موضعی معين فرو آمدندی . نيمـه ماه ذی القعده روانـه شدندی و هر روز خرج و علوفه اين لشکر يک هزار دينار مغربی بودی بـه غير از بيست دينار کـه هر مردی را مواجب بودی کـه به بيست و پنج روز بـه مکه شدندی و ده روز آن جا مقام بودی بـه بيست و پنج روز که تا به مقام رسيدندی .
دو ماه شصت هزار دينار مغربی علوفه ايشان بودی غير از تعهدات و صلات و مشاهرات و شتر کـه سقط(مردن) شدی .
پس درون سال 439 سجل(نوشته فرمان) سلطان بر مردم خواندند کـه اميرالمومنين مـی فرمايد کـه حجاج را امسال مصلحت نيست کـه سفر حجاز کند کـه امسال آن جا قحط و تنگی هست و خلق بسيار مرده هست اين معنی بـه شفقت مسلمانی مـی گويم و حجاج درون توقف ماندند.
سفر اول بـه مدينـه و مکه ****** 29
و سلطان جامـه کعبه مـی فرستاد بـه قرار معهود کـه هر سال دو نوبت جامـه کعبه بفرستادی و اين سال چون جامـه بـه راه قلزم(دریـای سرخ) گسيل د من با ايشان برفتم . غره شـهر ذی القعده از مصر بيرون شدم و بيستم ماه بـه قلزم رسيديم و از آن جا کشتی برانديم بـه پانزده روز بـه شـهری رسيديم کـه آن را جار مـی گفتند و بيست و دوم ماه بود و از آن جا بـه چهار روز بـه مدينـه رسول الله صلی الله عليه و سلم .
مدينـه رسول الله عليه السلام شـهری هست بر کناره صحرايی نـهاده و زمين نمناک و شوره دارد و آب روان هست اما اندک و خرمايستان هست و آن جا قبله سوی جنوب افتاده هست و مسجد رسول الله عليه الصلوة و السلام چندان هست که مسجد الحرام . و حظيره رسول الله عليه السلام درون پهلوی منبر مسجد هست چون رو بـه قبله نمايند جانب چپ چنان کـه چون خطيب از منبر ذکر پيغمبر عليه السلام کند و صلوات دهد روی بـه جانب راست کند و اشاره بـه مقبره کند و آن خانـه ای مخمس هست و ديوارها از ميان ستون های مسجد برآورده هست و پنج ستون درگرفته هست و بر سر اين خانـه همچو حظيره کرده بـه دارافزين تای بدان جا نرود و دام درگشادی آن کشيده که تا مرغ بر آن جا نرود .
و ميآن مقبره و منبر هم حظيره ای هست از سنگ های رخام کرده چون پستگاهی و آن را روضه گويند و گويند آن بستان از بستان های بهشت هست چه رسول الله عليه السلام فرموده هست بين قبری و منبری روضه من رياض الجنـه . و شيعه گويد آن جا قبر فاطمـه زهراست عليهاالسلام . و مسجدی را دری هست و از شـهر بيرون سوی جنوب صحرايی هست و گورستانی هست و قبر اميرالمومنين حمزه بن عبدالمطلب رضی الله عنـه آن جاست و آن موضع را قبور الشـهدا گويند .
8 روز از مدینـه که تا مکه ****
پس ما دو روز بـه مدينـه مقام کرديم و چون وقت تنگ بود ، برفتيم . راه سوی مشرق بود بـه دو منزل از مدينـه کوه بود و تنگنايی چون ده کـه آن را جحفه مـی گفتند و آن ميقات مغرب و شام و مصر هست ، و ميقات آن موضع باشد کـه حج را احرام گيرند ، و گويند يک سال آن جا حجاج فرود آمده بود خلقی بسيار ، ناگاه سيلی درآمده و ايشان را هلاک کرد و آن را بدين سبب جحفه نام د . و ميآن مکه و مدينـه صد فرسنگ باشد اما سنگ هست و مابه هشت روز رفتيم . يکشنبه ششم ذی الحجه بـه مکه رسيديم . بـه باب الصفا فرو آمديم اين سال هم مکه قحطی بود . چهار من نان بـه يک دينار نيشابوری بود و مجاوران از مکه مـی رفتند و از هيچ طرف حاج نـه آمده بود .
روز چهارشنبه بـه ياری حق سبحانـه و تعالی بـه عرفات حج بگذارديم و دو روز بـه مکه بوديم و خلق بسيار از گرسنگی و بیچارگی از حجاز روی بيرون نـهادند هر طرف ، و در اين نوبت شرح حج و وصف مکه نمـی گويم که تا ديگر نوبت کـه بدين جا رسم کـه نوبت ديگر شش ماه مجاور بودم و آنچه ديدم بـه شرح بگويم .
ومن روی بـه مصر نـهادم چنان کـه هفتاد و پنجم روز بـه مصر رسيدم .
و درون اين سال(دومـین سفر مکه) سی و پنج هزار آدمـی از حجاز بـه مصر آمدند وسلطان همـه را جامـه پوشانيد و اجری داد تاسال تمام کـه همـه گرسال و بودند که تا باز باران ها آمد و در زمين حجاز طعم فراخ شد و باز اين همـه خلق را درخورد هريک جامـه پوشانيد و صلات ها(صله ها پاداش) داد و سوی حجاز روانـه کرد.
و درون ررجب سال 440 ديگر بار مثال سلطان بر خلق خواندند کـه به حجاز قحطی هست و رفتن حجاج مصلحت نيست . بر خويشتن ببخشايند و آنچه خدای تعالی فرموده هست ند ، اندر اين سال نيز حاج نرفتند و وظيفه سلطان را کـه هر سال بـه حجاز فرستادی البته قصور و احتباس نبودی و آن جامـه کعبه و از خدم و حاشيه و امرای مکه و مدينـه و صله امير مکه و مشاهره او هر ماه سه هزار دينار و اسب و خلعت بود بـه دو وقت فرستادی درون اين سال شخصی بود کـه او را قاضی عبدالله مـی گفتند وبه شام قاضی بوده . اين وظيفه بـه دست و صحبت او روانـه د و من با وی برفتم بـه راه قلزم و اين نوبت کشتی بـه جار رسيد پنجم ذی القعده و حج نزديک تنگ درآمده اشتری بـه پنج دينار بود بـه تعجيل(بسرعت تمام) برفتم .
**شتران تند رو جهنده و مردن دو خراسانی بر روی شتران از شدت جهش و تکان
هشتم ذی الحجه بـه مکه رسيدم و به ياری سبحانـه و تعالی حج بگذاردم ، از مغرب قافله ای عظيم آمده بود . و آن سال بـه در مدينـه شريفه عرب از ايشان خفارت (هزینـه نگهبانی) خواست بـه گاه بازگشتن از حج و ميان ايشان جنگ برخاست و از مغربيان زيادت از دو هزار آدمـی کشته شد و بسی بـه مغرب نشدند . و به همين حج از مردم خراسان قومـی( از طریق) راه شام و مصر بـه حج رفته بودند و به کشتی بـه مدينـه رسيدند .
ششم ذی الحجه ايشان را هنوز صد و چهار فرسنگ مانده بود که تا به عرفات رسند . گفته بوند هرکه مارا درون اين سه روز کـه مانده هست به مکه رساند چنان کـه (بتوانیم بـه موقع )حج دريابيم(و حاجی شویم) هر يک از ما چهل دينار(جایزه) بدهيم . اعراب بيامدند و چنان (وعده) د حج دريابيم هر يک از ما چهل دينار بدهيم . اعراب بيامدند و چنان(تعهد) د کـه به دو روز و نيم ايشان را بـه عرفات رسانيدند و زر بستاندند و ايشان را يک يک بر شتران جمازه(تند و چابک رو) بستند و از مدينـه برآمدند و به عرفات آوردند دو تن مرده کـه بر آن شتران (تندرو) بسته بودند و چهار تن(دیگر آنـها) هنوز زنده بودند اما نيم مرده .
نماز ديگر کـه ما آن جا بوديم برسيدند . چنان شده بودند کـه بر پای نمـی توانستند ايستادن وسخن نيز نمـی توانستند گفتن .
(آن خراسانی ها) حکايت د کـه در راه بسی خواهش بدين اعراب کرديم کـه زر کـه داده ايم شما را (رایگان) باشد ما را بگذاريد(پیـاده کنید) کـه بی طاقت شديم . اما از ما نشنیدندی و همچنان براندندی . فی الجمله آن چهار تن حج د و به راه شام بازگشتند . و من چون حج بکردم باز بـه جانب مصر برفتم کـه کتب داشتم آن جا و نيت باز آمدن نداشتم ، و امير مدينـه آن سال بـه مصر آمد کـه او را بر سلطان رسمـی بود هر سال بـه وی دادی از آن کـه خويشاوندی از فرزندان حسين علی صلوات الله عليها داشت . من با او درکشتی بودم که تا به شـهر قلزم و از آن جا همچنان که تا به مصر شديم . درسال 441 که بـه مصر بودم خبر آمد کـه مَلِک(شاه) حلب عاصی(شورشی) شد از سلطان و (در حالیکه) او چاکری از آن سلطان بود کـه پدران او ملوک(شاهان) حلب بوده بودند .
سلطان را خادمـی بود کـه او را عمده الدوله مـی گفتند و اين خادم امير مطالبان و عظيم توانگرو مالدار بود
گنج جویی درون گورستان ها 30
و مطالبی آنان را گويند کـه در گورهای مصر طلب گنج ها و دفينـه ها کنند و از همـه مغرب و ديار مصر و شام مردم آيند و هر درون آن گورها و سنگسارهای مصر رنج ها برند و مال ها صرفه کنند و بسيار آن بوده باشد کـه دفاين و گنج ها يافته باشند و بسيار را اخراجات افتاده باشد و چيزی نيافته باشند ، چه مـی گويند کـه در اين مواضع اموال فرعون مدفون بوده هست و چون آن جای چيزی يابد خمس بـه سلطان دهد و باقی او را باشد . غرض آن کـه سلطان اين خادم را بدان ولايت فرستاد و او را عظيم بزرگ گردانيد و هر اسباب کـه ملوک را باشد بداد از دهليز و سراپرده و غيره و چون او بـه حلب شد و جنگ کرد آن جا کشته شد .
اموال او چندان بود کـه مدت دو ماه شد کـه به تدريج از خزانـه او بـه خزانـه سلطان نقل مـی د و از جمله سيصد کنيزک داشت اکثر ماهروی . بعضی از آن بودند کـه ايشان را درون ی مـی داشت .
سلطانفرمود که تا ايشان را مخير د . هر کـه شوهری مـی خواست بـه شوهری دادند و آنچه شوهر نمـی خواست هر چه خاصه او بود هيچ تصرف ناکرده بدو مـی گذاشتند که تا در خانـه خود مـی باشند و بر هيچ يک از ايشان حکمـی و جبری نفرمود . و چون او بـه حلب کشته شد آن ملک ترسيد کـه سلطان لشکرها فرستد ، پسری هفت ساله را با زن خود و بسيار تُحَف(پیشکش) و هدايا بـه حضرت سلطان فرستاد و بر گذشته عذرها خواست . چون ايشان بيامدند قريب دو ماه بيرون نشستند و ايشان را درون شـهر نمـی گذاشتند و تحفه ايشان قبول نمـی د تاائمـه و قضات شـهر همـه بـه شفاعت بـه درگاه سلطان شدند و خواهش د کـه ايشان را قبول د و با تشريف و خلعت بازگردانيدند . از جمله چيزها اگری خواهد کـه به مصر باغی سازد درون هر فصل کـه باشد بتواند ساخت ، چه هر درخت کـه خواهد مدام حاصل تواند کرد و بنشاند خواه مثمر و مجمل خواه بی ثمر وان باشند کـه دلال آن باشند و از هرچه خواهی درون حال حاصل کنند و آن چنان هست که ايشان درخت ها درون تغارها کشته باشند وبر پشت بام ها نـهاده وبسيار بام های ايشان باغ باشد و از آن اکثر پربار باشد از نارنج و ترنج و نار وسيب و به و گل و رياحين و سپرغم ها و اگری خوهد حمالان بروند و آن تغارها بر چوب بندند همچنان با درخت و به هر جا کـه خواهند نقل کنند و چنان کـه خواهی آن تغار را درون زمين جای کنند و در آن زمين بنـهند و هر وقت کـه خواهند تغارها ند و بارها بيرون آرند و درخت خود خبر دار نباشد واين وضع درون همـه آفاق جای ديگر نديده ام و نشنيده و انصاف آن کـه بس لطيف هست .
* * *
بازگشت بـه خانـه 40
اکنون شرح بازگشتن خويش بـه جانب خانـه بـه راه مکه حرسها الله تعالی من الافات از مصر بازگويم :
در قاهره نماز عيد بکردم و سه شنبه چهاردهم ذی الحجه سال 441 از مصر درون کشتی نشستم و به راه صعيد الاعلی روانـه شدم و آن روی بـه جانب جنوب دارد .ولايتی هست که آب نيل از آن جا بـه مصر مـی آيد و هم از ولايت مصر هست و فراخی مصر اغلب از آن جا و آن جا بر دو کناره نيل بسی شـهر ها و روستاها بود کـه صفت آن بـه تطويل انجامد ، که تا به شـهری رسيديم کـه آن را اسيوط مـی گفتند وافيون ازاين شـهر خيزد و آن خشخاش هست که تخم او سياه باشد . چون بلند شود و پيله بندد او را بشکنند از آن مثل شيره بيرون آيد . آن را جمع کنند و نگاه دارند افيون باشد و تخم اين خشخاش خرد و چون زيره هست و بدين اسيوط از صوف دستارها بافند کـه مثل او درون عالم نباشد و صوف های باريک کـه به ولايت عجم آورند و گوند مصری هست همـه از اي« صعيدالاعلی باشد چه بـه مصر خود صوف نبافند و من بدين اسيوط فوطه ای(شال) ديدم از صوف کرده کـه مثل آن نـه بـه لهاور ديدم و نـه بـه ملتان و به شکل پنداشتی حرير هست . و از آن جابه شـهری رسيديم کـه آن را قوص مـی گفتند و آن جا بناهای عظيم ديدم از سنگ های کـه هر کـه آن ببيند تعجب کند ؛ شارستانی کهنـه و از سنگ باروی ساخته و اکثر عمارت های آن از سنگ های بزرگ کرده کـه يکی از آن مقدار بيست هزار من و سی هزار من باشد و عجب آن کـه به ده پانزده فرسنگی آن موضع نـه کوهی هست و نـه سنگ که تا آن ها را از کجا و چگونـه نقل کرده باشند .
از آن جا بـه شـهری رسيدم کـه آن را اخميم مـی گفتند ، شـهری انبوه و آبادان و مردمـی غلبه و حصاری حصين دارد و نخل و بساتين بسيار . بيست روز آن جا مقام افتاد . و جهت آن کـه دو راه بود يکی بيابان بی آب و ذيگر دريا ما متردد بوديم که تا به کدام راه برويم . عاقبت بـه راه آب برفتيم بـه شـهری رسيديم کـه آن را اسوان مـی گفتند و بر جانب جنوب اين شـهر کوهی بود کـه رود نيل از دهن اين کوه بيرون مـی آمد و گفتند کشتی از اين بالاتر نگذرد کـه آب از جاهای تنگ و سنگ های عظيم فرو مـی آيد . و از اين شـهر بـه چهار فرسنگ راه ولايت نوبه بود و مردم آن زمين همـه ترسا باشد و هروقت از پيش ملک آن ولايت نزديک سلطان مصر هديه ها فرستند و عهود و ميثاق کنند کـه لشکر بدان ولايت نرود و زيان ايشان نکند و اين شـهر اسوان عظيم محکم هست تا اگر وقتی از ولايت نوبهی قصدی کند نتواند و مدام آن جا لشکری باشد بـه محافظت شـهر و ولايت ، و مقابل شـهر درون ميان رود نيل جزيره ای هست چون باغی و اندر آن خرمايستان و زيتون و ديگر اشجار و زرع بسيار هست و بـه دولاب آب دهند و جای با درخت هست و آن جا بيست و يک روز بماندم کـه بيابانی عظيم درون پيش بود و دويست فرسنگ تادريا موسم آن بود کـه حجاج بازگشته بر اشتران بـه آن جا برسند و ما انتظار آن مـی داشتيم کـه چون آن استرها بازگردد بـه کرايه گيريم و برويم.
و چون بـه شـهر اسوان بودم آشنايی افتاد با مردی کـه او را عبدالله محمدبن فليج مـی گفتند مردی پارسا و با صلاح بود و از طريق منطق چيزی مـی دانست . او مرا معاونت کرد درون کرايه گرفتن و همراه بازديد وغير آن و شتری بـه يک دينار و نيم کرايه گرفتم و ازاين شـهر روانـه شدم پنجم ربيع الاول سال 442 ق .
راه سوی مشرقی جنوبی بود . چون هشت فرسنگ برفتم منزلی بود کـه آن را ضيقه مـی گفتند و آن دره ای بود بر صحرا و بر دو جانب او چون دو ديوار از کوه و ميانـه او مقدار صد ارش گشادگی و در آن گشادگی چاهی کنده اند کـه آب بسيار برآمده هست اما نـه آب خوش ، و چون از اين منزل بگذرند پنج روز باديه هست که آب نباشد . هر مردی خيکی آب برداشت و برفتيم بـه منزلی کـه آن را حوضش مـی گفتند. کوهی بود سنگين و دو درون آن بود کـه آب بيرون مـی آيد و همان جا درون گودی مـی ايستد آبی خوش و چنان بود کـه مرد را درون آن مـی بايست شد که تا از جهت شتر آب بيرون آورند ، و هفتم روز بود کـه شتران آب نخورده بودند و نـه علف از آن کـه هيچ نبود و در شبان روزی يک بار فرود آمدندی از آن گاه کـه آفتاب گرم شدی که تا نماز ديگر و باقی مـی رفتند و اين منزل جاها کـه فرود آيند همـه معلوم باشد چه بـه هر جای فرو نتوانند آمد کـه چيزی نباشد کـه آتش برفروزند و بدان جاها پشکل شتر يابند کـه بسوزند و چيزی پزند ، و آن شتران گويی مـی دانستند کـه اگر کاهلی کنند از تشنگی بميرند و چنان مـی رفتند کـه هيچ بـه راندن محتاج نبود و خودروی درون آن بيابان نـهای مـی رفتند با آن کـه هيچ اثر راه و نشان پديد نبود .
روی فرا مشرق کرده مـی رفتند و جايی بودی کـه به پانزده فرسنگ آب مـی بود اندک و شور و جايی بودی کـه به سی چهل فرسنگ هيچ آب نبودی .
***********شـهر عيذاب 41
هشتم ربيع الاول سال 442 به شـهر عيذاب رسيديم و از اسوان که تا عيذاب کـه به پانزده روز آمديم بـه قياس دويست فرسنگ بود . اين شـهر عيذاب برکناره دريا نـهاده هست . مسجد آدينـه دارد و مردی پانصد درون آن باشد و تعلق بـه سلطان مصر داشت و باجگاهی هست که از حبشـه و زنگبار و يمن کشتی ها آن جا آيد و از آن جا بر اشتران بارها بدين بيابان کـه ما گذشتيم برند که تا اسوان و از آن جا درون کشتی بـه آب نيل بـه مصر برند.
سودان*********
و بر دست راست اين شـهر چون روی بـه قبله کنند کوهی هست و بعد آن کوه بيابانی عظيم و علف خوار بسيار و خلقی بسيارند آن جا کـه ايشان را بجاهان(سودان) گويند و ايشان مردمانی اند کـه هيچ دين و کيش ندارند و به هيچ پيغمبر و پيشوا ايمان نياورده اند از ان کـه از آبادانی دورندو بيابانی دارند کـه طول آن از هزار فرسنگ زياده باشدو عرض سيصد فرسنگ و در اين همـه بعد دو شـهرک خرد بيش نيست کـه يکی را از آن بحرالنعام گويند و يکی ديگر را عيذاب .
طول اين بيابان از مصر هست تا حبشـه و آن از شمال هست تا جنوب و عرض از ولايت نوبه که تا دريای قلزم از مغرب که تا مشرق و اين قوم بجاهان درون آن بيابان باشند .
مردم بد نباشند و دزدی و غارت نکنند . بـه چهارپای خود مشغول و مسلمانان و غيره کودکان ايشان را بدزدند و به شـهرهای اسلام برند و بفروشند . و اين دريای قلزم خليجی هست که از محيط بـه ولايت عدن شکافته هست و درون جانب شمال که تا آن جا کـه اين شـهرک قلزم هست بيامده و اين دريا را هر جا کـه شـهری برکنارش هست بدان شـهر باز مـی خوانند مثلا جايی بـه قلزم باز مـی خوانند و جايی بـه عيذاب و جايی بـه بحر النعام . گفتند درون اين دريا زيادت از سيصد جزيره باشد و از آن جزاير کشتی ها مـی آيند و روغن و کشک مـی آورند . و گفتند آن جا و گوسپند بسيار دارند و مردم آن جا گويند مسلمانند بعضی تعلق بـه مصر دارند و بعضی بـه يمن . و در اين شـهرک عيذاب آب چاه و چشمـه نباشد الا آب باران و اگر گاهی آب باران منقطع باشد آن جا بجاهان آب آرند و بفروشند و تا سه ماه کـه آن جا بودم يک خيک آب بـه يک درم خريديم و به دو درم نيز از آن کـه کشتی روانـه نمـی شد . باد شمال بود و مارا باد جنوب مـی بايست .
جده *** 42
مردم آن جا آن وقت کـه مرا ديدند گفتند مارا خطيبی مـی کن . با ايشان مضايقه نکردم و با ايشان درون آن مدت خطابت مـی کردم که تا آن گاه کـه موسم رسيد و کشتی ها روی بـه شمال نـهادند و بعد از آن بـه جده شدم . گفتند شتر نجيب هيچ جای چنان نباشد کـه در آن بيابان و از آن جا بـه مصر و حجاز برند و در اين شـهر عيذاب مردی مرا حکايت کرد کـه بر قول او اعتماد داشتم ، گفت وقتی کشتی از اين شـهر سوی حجاز مـی رفت و شتر مـی بردند . بـه سوی امطر مکه و من درون آن کشتی بودم شتری از آن بمرد . مردم آن را بـه دريا انداختند ، ماهی درون حال آن را قورت برد چنان کـه يک پای شتر قدری بيرون از دهانش بود ماهی ديگر آمد و آن ماهی را کـه شتر فرو بود فرو برد کـه هيچ اثر از آن برو پديد نبود و گفت آن ماهی را قرش(نـهنگ) مـی گفتند .
هم بدين شـهر پوست ماهی ديدم کـه به خراسان آن راشفق مـی گويند و گمان مـی برديم بـه خاسان کـه ان نوعی از سوسمار هست تا آن جا بديدم کـه ماهی بود و همـه پرها کـه ماهی را باشد داشت.
در وقتی کـه من بـه شـهر اسوان بودم دوستی داشتم کـه نام او ذکر کرده ام درون مقدمـه او را ابوعبدالله محمدبن فليج شـهر اسوان بودم دوستی داشتم کـه نام او ذکر کرده ام درون مقدمـه او را ابوعبدالله محمدبن فليج مـی گفتند چون از آن جا بـه عيذاب مـی آمدم نامـه نوشته بود بـه دوستی با وکيلی کـه او را بـه شـهر عيذاب بود کـه آنچه ناصر خواهد بـه وی دهد و خطی بستاند که تا وی را محسوب باشد . من چون سه ماه درون اين شـهر عيذاب بماندم و آنچه داشتم خرج کرده شد از ضرورت آن کاغذ را بدان شخص دادم . او مردی کرد و گفت والله او را پيش من چيز بسيار هست چه مـیخواهی تابه تو دهم تو بـه من خط ده .
من عجب کردم از نيک مردی آن محمد فليج کـه بی سابقه با من آن همـه نيکويی کرد و اگر مردی بی باک بودمـی و روا داشتمـی مبلغی مال از آن شخص بـه واسطه آن کاغذ بستيدمـی . غرض من ازآن مرد صد من آرد بستندم و آن مقدار را آن جا عزتی تمام هست و خطی بدان مقدار بـه وی دادم و او آن کاغذ کـه من نوشته بودم بـه اسوان فرستاد و پيش از آن کـه من از شـهر عيذاب بروم جواب آن محمد فليج باز رسيد کـه آن چه مقدار باشد هر چند کـه او خواهد و از آن من موجود باشد بدو ده و اگر از آن خويش بدهی عوض با تو دهم کـه اميرالمومنين علی بن ابی طالب صلوات الله عليه فرموده هست المومن لايکون محتشما و لا مغتنما .
و اين فصل بدان نوشتم که تا خوانندگان بدانند کـه مردم را بر مردم اعتماد هست و کرم هر جای باشد و جوانمردان هميشـه بوده اند و باشند .
جده شـهری بزرگ هست و باره ای حصين دارد بردريا و در او پنج هزار مرد باشد ، برشمال دريا نـهاده هست وبازارها نيک دارد و قبله مسجد آدينـه سوی مشرق هست و بيرون از شـهر هيچ عمارت نيست الا مسجدی کـه معروف هست به مسجد رسول الله عليه الصلوة و السلام و دو دروازه هست شـهر را يکی سوی مشرق کـه رو با مکه دارد و ديگر سوی مغرب کـه رو با دريا دارد و اگر از جده بردريا سوی جنوب بروند بـه يمن رسند بـه شـهر صعده و تا آن جا پنجاه فرسنگ هست و اگر سوی شمال روند بـه شـهر جار رسند کـه از حجاز هست و بدين شـهر جده نـه درخت هست و نـه زرع ، هرچه بـه کار آيد از روستا آورند و از آن جا که تا مکه دوازده فرسنگ هست ، و امير جده بنده امير جده شدم و با من کرامت کرد و آن قدر باجی کـه به من مـی رسيد از من معاف داشت و نخواست ، چنان کـه از دروازه مسلم گذر کردم خبری بـه مکه نوشت کـه اين مردی دانشمند هست از وی چيزی نشايد ستيدن . روز آدينـه نماز ديگر از جده برفتم يکشنبه سلخ جمادی الاخر بـه در شـهر مکه رسيديم و از نواحی حجاز و يمن خلق بسيار عمره را درون مکه حاضر باشد اول رجب و آن موسمـی عظيم باشد و عيد رمضان همچنين و به وقت حج بيايند و چون راه ايشان نزديهل هست هر سال سه بار بيايند
*************** 43 صفت شـهر مکه
صفت شـهر مکه شرفها الله تعالی :
شـهر مکه اندر ميان کوه ها نـهاده هست بلند و هر جانب کـه به شـهر روند که تا به مکه برسند نتوان ديد و بلندترين کوهی کـه به مکه نزديک هست کوه ابوقيس هست و آن چون گنبدی گرد هست چنان کـه اگر از پای آن تيری بياندازند بر سر رسد و در مشرقی شـهر افتاده هست چنان کـه چون درون مسجد حرام باشند بـه دی ماه آفتاب از سر آن بر آيد و بر سر آن ميلی هست از سنگ برآورده گويند ابراهيم عليه السلام برآورده هست . وا ين عرصه کـه در ميان کوه هست شـهر هست دو تير پرتاب درون دو بيش نيست ، و مسجد حرام بـه ميانـه اين فراخنای اندر هست و گرد بر گرد مسجد حرام شـهر هست و کوچه ها و بازارها ، و هرکجا رخنـه ای بـه ميان کوه درون است ديوار باره ساخته اند و دروازه برنـهاده ، و اندر شـهر هيچ درخت نيست مگر بر درون مسجد حرام کـه سوی مغرب هست که آن را باب ابراهيم خوانند .
بر سر چاهی درختی چند بلند هست وبزرگ شده، و از مسجد حرام بر جانب مشرق بازاری بزرگ کشيده هست از جنوب سوی شمال و برسر بازار جنوب کوه ابوقبيس هست و دامن کوه ابوقبيس صفاست و آن چنان هست که دامن را همچون درجات بزرگ کرده اند و سنگ ها بـه ترتيب رانده کهبر آن آستان ها روند خلق و دعا کونند و آنچه مـی گويند صفا و مروه کنند آن هست . و به آخر بازار از جانب شمال کوه مروه هست و ان اندک بالای هست و بر او خانـه ای بسيار ساخته اند و د رميآن شـهر هست .
و درون اين بازار بدوند از اين سر تابدان سر ، و چونی عمره خواهد کرد از جای دور آيد بـه نيم فرسنگی مکه هر جا ميل ها کرده اند و مسجد ها ساخته اند کـه عمره خواهد کرد از جای دور آيد بـه نيم فرسنگی مکه هر جا مطل ها کرده اند و مسجدها ساخته کـه عمره را از آن جا احرام گيرند ، و احرام گرفتن آن باشد کـه جامـه دوخته از تن بيرون کنند و ازاری بر ميان بندند و ازاری ديگر يا چادری برخويشتن درون پيچند و به آوازی بلند مـی گويند کـه لبيک: اللهم لبيوی مکه مـی آيند . و اگری بـه مکه باشد و خواهد کـه عمره کند تابدان ميل بودن و از آن جا احرام گيرد و لبيک مـی زند و مکه درآيد بـه نيت عمره و چون بـه شـهر آيد بـه مسجد حرام درآيد و نزديک خانـه بود و بر دست راست بگردد چنان کـه خانـه بر دست چپ او باشد و بدان رکن شود کـه حجرالاسود درون اوست و حجر را بوسه دهد و از حجر بگذرد و بر همان ولا بگردد و باز بـه حجر رسد و بوسه دهد يک طوف باشد و براين ولا هفت طواف کند سه بار بـه تعجيل(بسرعت) بدوود و چهار بار آهسته برود و چون طواف تمام شد بـه مقام ابراهيم عليه السلام رود کـه برابر خانـه هست و از بعد مقام بايستد چنان کـه مقام مابين او و خانـه باشد و آن جا دو رکعت نماز د آن را نماز طواف گويند . بعد از آن درون خانـه زمزم شود و از آب بخورد يا بـه روی بمالد و از مسجد حرام بـه باب الصفا بيرون شود و آن دری هست از درهای مسجد کـه چون از آن جا بيرون شوند کوه صفاست ، بر آن آستانـه های کوه صفا شود ، و روی بـه خانـه کند و دعا کند و دعا کـه معلوم هست ، چون خوانده باشد فرود آيد و در ايمن بازار سوی مروه برود و آن چنان باشد کـه از جنوب سوی شمال رود . و در اين بازارکه مـی رود بر درهای مسجد حرام مـی گردد ، و اندر اين بازار آن جا کـه رسول عليه الصلوة و السلام سعی کرده هست و شتافته و ديگران را شتاب فرموده گامـی پنجاه باشد ، بر دو طرف اين موضع چهار مناره هست از دو جانب کـه مردم مکه از کوه صفا بـه ميان آن دو مناره رسند از آن جا بشتابند که تا ميان دو مناره ديگر کـه از آن طرف بازار باشد و بعد از آن دو مناره رسند از آن جا بشتابند که تا ميان دو مناره ديگ رکه از آن طرف بازار باشد و بعد از آن آهسته روند که تا به کوه مروه و چون بـه آستانـه ها رسند بران جا روند و آن دعا کـه معلوم هست بخوانند و بازگردند ود يگربار درون همين روز درآيند چنان کـه چهار بار از صفا بـه مروه شوند و سه بار از مروه بـه صفا چنان کـه هفت بار از آن بازار گذشته باشند .
چون از کوه مروه فرود آيند همان جا بازاری هست بيست دکان روبروی باشند همـه حجام نشسته موی سر تراشند ، چون عمره تمام شد و از حرم بيرون آيند . درون اين بازار بزرگ کـه سوی مشرق هست و آن را سوق العطارين گويند بناهای نيکوست و همـه داروفروشان باشند ، و در مکه دو گرمابه هست فرش آن سنگ سبز کـه فسان مـی سازند ، و چنان تقدير کردم کـه در مکه دو هزار مرد شـهری بيش نباشد باقی قريب پانصد مرد غربا و مجاوران باشند. درون آن وقت خود قحط بود و شانزده من گندم بـه يک دينار مغربی بود ، و مبلغی از آن جا رفته بودند ، و اندر شـهر مکه اهل هر شـهری را از بلاد خراسان و ماوراءالنـهر و عراق و غيره سراها بوده اما اکثر آن خراب بود و ويران ، و خلفای بغداد عمارت های بسيار وبناهای نيکو کرده اند آن جا و در آن وقت کـه ما رسيديم بعضی از آن خراب شده بود و بعضی ملک ساخته بودند .
آب چاه های مکه همـه شور و تلخ باشد چنان کـه نتوان خورد اما حوض ها و مصانع بزرگ بسيار کرده اند کـه هر يک از آن بـه مقدار ده هزار دينار برآمده باشد و آن وقت بـه آب باران کـه از دره ها فرو مـی آيد پر مـی کرده اند و در آن تاريخ کـه ما آن جا بوديم تهی بودند ، و يکی کـه امير عدن بود و او را پسر شاد دل مـی گفتند آبی درون زير زمين بـه مکه آورده بود و اموال بسيار بر آن صرف کرده و در عرفات بر آن کشت وزرع کرده بودند و آن آب را بر آن جا بسته بودند و پاليزها(کشت و کار) ساخته و الا اندکی بـه مکه مـی آمد و به شـهر نمـی رسيد و حوضی ساخته اند کـه آن آب درون آن جا جمع مـی شود و سقايان آن را برگيرند و به شـهر آورند و فروشند ، و به راه رفته بـه نيم فرسنگی چاهی هست که آن را بيرالزاهد گويند و آن جا مسجدی نيکوست آب آن چاه خوش هست و سقايان از آن جا نيز بياورند و به شـهر بفروشند .
هوای مکه عظيم گرم باشد و آخر بهمن ماه قديم خيار و بادرنگ و بادنجان تازه ديدم آن جا ، و اين نوبت چهارم کـه به مکه رسيدم غره(اول) رجب سال 442 که تا بيستم ذی الحجه بـه مکه مجاور بودم. پانزدهم فروردين قديم انگور رسيده بود و از رستا بـه شـهر آورده بودند و در بازار مـی فروختند و اول ارديبهشت خربزه فراوان رسيده بود و خود همـه ميوه ها بـه زمستان آن جا يافت شود و هرگز خالی نباشد .
****** صفت زمين عرب و يمن 44 :
چون از مکه بـه جانب جنوب روند بـه يک منزل بـه ولايت يمن رسند و تادريا همـه ولايت يمن هست و زمين يمن و حجاز بـه هم پيوسته هست .
هر دو ولايت تازی زبانند و در اصطلاح زمين يمن را حمير گويند و زمين حجاز را عرب ، وسه جانب اين هر دو زمين درياست ، و اين زمين چون جزيره ای هست اول جانب شرقی آن دريای بصره هست و غربی دريای قلزم کـه ذکر آن درون مقدمـه رفت کـه خليجی هست و جانب جنوبی دريای محيط عجم هست ، و طول اين جزيره کـه يمن و حجاز هست از کوفه باشد که تا عدن مقدار پانصد فرسنگ از شمال بـه جنوب و عرض آن کـه از مشرق بـه مغرب هست از عمان هست تا بـه “جار ” مقدار چهار صد فرسنگ باشد و زمين عرب از کوفه که تا مکه هست و زمين حمير از مکه که تا عدن ، و در زمين عرب آبادانی اندک هست و مردمانش بيابانی و صحرا نشينند و خداوند ستور چهارپا و خيمـه . و زمين حمير سه قسم هست يک قسم را از آن تهامـه گويند و اين ساحل دريای قلزم هست بر جانب مغرب و شـهرها و آبادانی بسيار هست چون صعده و زيبد و صنعا و غيره .
و اين شـهرها بر صحراست و پادشاه آن بنده حبشی بود از آن پسر شاددل ، و ديگر قسم از حمير کوهی هست که آن را نجد گويند و اندر او ديولاخ ها و سردسير ها باشد و جاهای تنگ و حصارهای محکم . وسيوم قسم از سوی مشرق هست و اندر آن شـهر های بسيار هست چون نجران و عثر وبيشـه و غير آن و اندر اين قسم نواحی بسيار هست و هر ناحيتی ملکی و رييسی دارد و آن جا سلطانی و حاکمـی مطلق نيست .
قومـی مردم باشند بـه خود سر و بيش تر دزد و خونی و حرامـی ، و اين قسم مقدار دويست فرسنگ درون صد و پنجاه برآيد و خلقی بسيار باشد و همـه نوع ، و قصر غمدان بـه يمن هست به شـهری کـه آن را صنعا گويند و از آن قصر اکنون بر مثال تلی مانده هست در ميان شـهر و آن جا گويند کـه خداوند اين قصر پادشاه همـه جهان بوده هست . و گويند کـه در آن تل گنج ها و دفينـه ها بسيار هست و هيچ دست بر آن نيارد بردن نـه سلطان و نـه رعيت . و عقيق بدين شـهر صنعا کنند و آن سنگی هست که از کوه ببرند و در ميان ريگ بر تابه بـه آتش بريان کنند و در ميان ريگ بـه آفتابش پرورند و به چرخ بـه پيارند ، و من بـه مصر ديدم کـه شمشيری بـه سوی سلطان آورده بودند از يمن کـه دسته و برچک او از يک پاره عقيق سرخ بود مانند ياقوت .
***** 45 صفت مسجد الحرام و بيت کعبه :
گفته ايم کـه خانـه کعبه درون ميان مسجد حرام و در ميان شـهر مکه درون طول آن هست از مشرق بـه مغرب . و عرض آن شمال بـه جنوب .اما ديوار مسجد قائمـه نيست و رکن ها درون ماليده هست تا بـه مدوری مايل هست زيرا کـه چون درون مسجد نماز کنند از همـه جوانب روی بـه خانـه بايد کرد ، و آن جا کـه مسجد طولانی تر هست از باب الندوه کـه سوی شمال هست تا بـه باب بنی هاشم چهارصد و بيست و چهار ارش هست ، و عرضش از باب اندوه کـه سوی شمال هست تا بـه باب الصفا کـه سوی جنوب هست و فراخ تر جايش سيصد و چهار ارش هست وسبب مدوری جای تنگ تر نمايد جای فراخ تر ، و همـه گرد .
برگرد مسجد سه رواق هست به پوشش بـه عمودهای رخام برداشته اند و ميان سرای را چهار سو کرده و درازی پوشش کـه به سوی ساحت مسجد هست به چهل و پنج طاق هست پهنايش بـه بيست و سه طاق و عمودهای رخام تمامت صد و هشتاد و چهار هست و گفتند اين همـه عمودها را خلفای بغداد فرمودند از جانب شام بـه راه دريا بردن و گفتند چون اين عمودها بـه مکه رسانيدند آن ريسمان ها کـه در کشتی ها و گردونـه ها بسته بودند و پاره شده بود چون بفروختند از قيمت آن شصت هزار دينار مغربی حاصل شد و از جمله آن عمودها يکی درون آن جاست کـه باب الندوه گويند ستونی سرخ رخامـی هست .
گفتند اين ستون را همسنگ دينار خريده اند و به قياس آن يک ستون سه هزار من بود .مسجد حرام را هيجده درون است همـه بـه طاق ها ساخته اند بر سر ستون های رخام و بر هيچ کدام دری نشانده اند کـه فراز توان کرد ، برجانب مشرق چهار درون است ، از گوشـه شمالی باب النبی و آن بـه سه طاق هست بسته ، و هم بر اين ديوار گوشـه جنوبی دری ديگر هست که آن را هم باب النبی گويند و ميان آن دو درصد ارش بيش هست و اين درون به دو طاق هست ، و چون از اين درون بيرون شوی بازار عطاران هست که خانـه رسول عليه السلام درون آن کوی بوده هست و بدان درون به نماز اندر مسجد شدی . و چون از اين درون بگذری هم بر اين ديوار مشرقی باب علی عليه السلام هست و اين آن درون است اميرالمومنين علی عليه السلام درون مسجد رفتی بـه نماز و اين درون به سه طاق هست .و چون از اين درون بگذری بر گوشـه مسجد مناره ای ديگر هست بر سر سعی از آن مناره کـه به باب بنی هاشم هست تا بدين جا بيايد شتافتن و اين مناره هم از آن چهارگانـه مذکور هست .و بر ديوار جنوبی کـه آن طول مسجد هست هفت درون است .نخستين بر رکن کـه نيمگرد کرده اند باب الدقانين هست و آن بـه دو طاق هست . و چون اندکی بـه جانب غربی بر وی دری ديگر هست به دو طاق و آن را باب الفسانين گويند ، و همچنان قدری ديگر بروند باب الصفا گويند .
و اين درون را پنج طاق هست و از همـه اين طاق ميانين بزرگ تر هست و جانب او دو طاق کوچک .و رسول الله عليه السلام از اين درون بيرون آمده هست که بـه صفا شود و دعا کند و عتبه اين طاق ميانين سنگی سپيد هست عظيم و سنگی سياه بوده هست که رسول عليه السلام گرفتند و الصلوة پای مبارک خود بر آن جا نـهاده هست و آن سنگ نقش قدم متبرک او عليه السلام گرفته و آن نشان قدم را از آن سنگ سياه ببريده اند و در آن سنگ سپيد ترکيب کرده چنان کـه سرانگشت های پا اندرون مسجد دارد و حجاج بعضی روی بر آن نشان قدم نـهند و بعضی پای تبرک را و من روی بر آن نشان نـهادن واجب تر دانستم . و ازباب الصفا سوی مغرب مقداری ديگر بروند باب السطوی هست به دو طاق . و برابر اين سرای ابوجهل هست که اکنون مستراح هست . بر ديوار مغربی کـه آن عرض مسجد هست سه درون است . نخست آن گوشـه ای کـه با جنوب دارد باب عروه بـه دو طاق هست . بـه ميانـه اين ضلع باب ابراهيم عليه السلام هست به سه گوشـه طاق و بر ديوار شمالی کـه آن طول مسجد هست چهار درون است بر گوشـه مغربی باب الوسيط هست به يک طاق .چون از آن بگذری سوی مشرق باب العجله هست به يک طاق . و چون از آن بگذری بـه ميانـه ضلع شمالی باب الندوه بـه دو طاق . و چون از آن بگذری باب المشاوره هست به يک طاق .و چون بـه گوشـه مسجد رسی شمالی مشرقی دری هست باب بنی شيبه گويند ، و خانـه کعبه بـه ميان ساحت مسجد هست مربع طولانی کـه طولش از شمال بـه جنوب هست و عرضش از مشرق بـه مغرب و طولش سی ارش هست و عرض شانزده و در خانـه سوی مشرق هست .
و چون درون خانـه روند رکن عراق بر دست راست باشد و رکن حجرالاسود بر دست چپ ، و رکن مغربی جنوبی را رکن يمانی گويند و رکن شمالی مغربی را رکن شامـی گويند ، و حجرالاسود درون گوشـه ديوار بـه سنگی بزرگ اندر ترکيب کرده اند و در آن جا نشانده چنان کـه حجرالاسود درون گوشـه ديوار بـه سنگی بزرگ اندر ترکيب کرده اند و در آن جا نشانده چنان کـه چون مردی تمام قامت بايستد با سينـه او مقابل باشد .و حجرالاسود بـه درازی يک دستی و چهارانگشت باشد و به عرض هشت انگشت باشد و شکلش مدور هست ، و از حجرالاسود که تا در خانـه چهار ارش هست و آن جا را کـه ميان حجرالاسود و در خانـه هست ملتزم گويند .
و درون خانـه از زمين بـه چهار ارش برتر هست چنان کـه مردی تمام قامت بر زمين ايستاده بر عتبه رسد و نردبان ساخته اند از چوب چنان کـه به وقت حاجت درون پيش نـهند که تا مردم بر آن برروند و در خانـه روند و آن چنان هست که بـه فراخی ده مرد بر پهلوی هم بـه آن جا برتوانند رفت و فرود آيند ، و زمين خانـه بلند هست بدين مقدار کـه گفته شد. صفت کعبه :دری هست از چوب ساج بـه دو مصراع و بالای درون شش ارش و نيم هست و پهنای هر مصراعی يک گز و سه چهار يک چنان کـه هر دو مصراع سه گز و نيم باشد ، و روی درون و درون فراز هم نبشته و بر آن نقره کاری دايره ها و کتابت ها نقاشی منبت کرده اند و کتابت های بـه زر کرده و سيم سوخته درون رانده و اين آيت را که تا آخر بر آن جا نوشته :
ان اول بيت وضع للناس للذی ببکه الاية و دو حلقه نقره گين بزرگ کـه از غزنين فرستاده اند بر دو مصراع درون زده چنان کـه دست هر کـه خواهد بدان نرسد و دو حلقه ديگر نقره گين خردتر از آن هم بر دو مصراع درون زده چنان کـه دست هر کـه خواهد بدان رسد و قفل بزرگ از نقره بر اين دو حلقه زيرين بگذرانيده کـه بستن درون به آن باشد و تا آن قفل برنگيرند درون گشوده نشود . صفت اندرون کعبه :عرض ديوار يعنی ضخامتش شش شبر هست و زمين خانـه را فرش از رخام هست همـه سپيد و در خانـه سه خلوت کوچک هست بر مثال دکان ها يکی مقابل درون و دو بر جانب شمال ، و ستون ها کـه در خانـه هست و درون زير سقف زده اند همـه چوبين هست چهارسو تراشيده از چوب ساج الا يک ستون مدور هست .و از جانب شمال تخته سنگی رخام سرخ هست طولانی کـه فرش زمين هست و مـی گويند کـه رسول عليه الصلوة و السلام بر آن جا نماز کرده هست و هر کـه آن را شناسد جهد کند کـه نماز بر آن جا کند ، و ديوار خانـه همـه تخت های رخام پوشيده هست از الوان . و برجانب غربی شش محراب هست از نقره ساخته و به ميخ بر ديوار دوخته هر يکی بالای مردی بـه تکلف بسيار از زرکاری و سواد سيم سوخته و چنان هست که اين محراب ها از زمين بلند تر هست ، و مقدار چهار ارش ديوار خانـه از زمين برتر ساده هست و بالاتر از آن همـه ديوار از رخام هست تا سقف بـه نقارت و نقاشی کرده و اغلب بـه زر پوشيده هر چهار ديوار .
و درون آن خلوت کـه صفت کرده شد کـه يکی درون رکن عراقی هست .و يکی درون رکن شامـی و يکی درون رکن يمانی و در هر بيغوله دو تخته پنج گز و يک گز عرض دارد ، و در آن خلوت کـه قفای حجرالاسود هست ديبای سرخ درکشيده اند . و چون از درون خانـه درون روند بر دست راست زاويه خانـه چهارسو کرده مقدار سه گز درون سه گز و در آن جا درجه ای هست که آن راه بام خانـه هست و دری نقره گين بـه يک طبقه بر آن جا نـهاده و آن را باب الرحمة خوانند و قفل نقره گين بر او نـهاده باشد ، و چون بر بام شدی دری ديگر هست افکنده همچون درون بامـی هر دو روی آن درون نقره گرفته . و بام خانـه بـه چوب پوشيده هست و همـه پوشش را بـه ديبا درون گرفته چنان کـه چوب هيچ پيدا نيست و بر ديوار پيش خانـه از بالای چوب ها کتابه ای هست زرين بر ديوار آن دوخته و نام سلطان مصر بر آن نوشته کـه مکه گرفته و از دست خلفای بنی عباس بيرون و آن العزيز لدين الله بوده هست .و چهار تخته نقره گين بزرگ ديگری هست برابر يکديگر هم بر ديوار خانـه دوخته بـه مسمارهای نقره گين و برهر يک نام سلطانی از سلاطين مصر نوشته کـه هر يک از ايشان بـه روزگار خود آن تخت ها فرستاده اند . و اندر ميان ستون ها سه قنديل نقره آويخته هست و پشت خانـه بـه رخام يمانی پوشيده هست که همچون بلور هست ، و خانـه را چهار روزن هست به چهار گوشـه و بر هر روزنی از آن تخته ای آبگينـه نـهاده کـه خانـه بدان روشن هست و باران فرو نيايد ، و ناودان خانـه از جانب شمال هست بر ميانـه .
جای و طول ناودان سه گز هست و سرتاسر بـه زر نوشته هست . و جامـه ای کـه خانـه بدان پوشيده بود سپيده بود و به دو موضع طرازی را يک گز عرض و ميان هر دو طراز ده گز بـه تقريب و زير و بالا بـه همين قياس چنان کـه به واسطه دو طراز علو خانـه بـه سه قسمت بود هر يک بـه قياس ده گز . و بر چهار جانب جامـه محراب های رنگين بافته اند و نقش کرده بـه زر رشته و پرداخته بر هر ديواری سه محراب يکی بزرگ درون ميان و دو کوچک بر دو طبرف چنان کـه بر چ=هار ديوار دوزاده محراب هست .
بر آن خانـه برجانب شمال بيرون خانـه ديواری ساخته اند مقدار يک گز و نيم و هر دو سر ديوار که تا نزديک ارکان خانـه چنان کـه اين ديوار مقوس هست چون نصف دايره ای . و ميان جای اين ديوار از ديوار خانـه چنان کـه اين ديوار مقوس هست چون نصف دايره ای ، و ميان جای اين ديوار ا ز ديوار خانـه مقدار پانزده گز دور هست و ديوار و زمين اين موضع مرخم کرده اند بـه رخام ملون و منقش و اين موضع را حجر گويند و آن ناودان بام خانـه درون اين حجر ريزد و در زير ناودان تخته سنگی سبز نـهاده هست بر شکل محرابی کـه آب ناودان بر آن افتد و آن سنگ چندان هست که مردی بر آن نماز تواند ، و مقام ابراهيم عليه السلام بر آن جاست و آن را درون سنگی نـهاده هست و غلاف چهارسو کرده کـه بالای مردی باشد از چوب بـه عمل هرچه نيکوتر و طبل های نقره برآورده و آن غلاف را دو جانب بـه زنجيرها درون سنگ های عظيم بسته و دو قفل بر آن زده تای دست بدان نکند و ميان مقام و خانـه سی ارش هست .
بئر زمزم از خانـه کعبه هم سوی مشرق هست و برگوشـه حجرالاسود هست و ميان بئر زمزم و خانـه چهل و شش ارش هست و بر فراخی چاه سه گز و نيم درون سه گز و نيم هست و آبش شوری دارد ليکن بتوان خورد ، و سر چاه را حظيره کرده اند از تخته های رخام سپيد بالای آن دو ارش ، و چهار سوی خانـه زمزم آخرها کرده اند کـه آب درون آن ريزند و مردم وضو سازند و زمين خانـه زمزم را مشبک چوبی کرده اند که تا آب کـه مـی ريزند فرو مـی رود . و در اين خانـه سوی مشرق هست و برابر خانـه زمزم هم از جانب مشرق خانـه ای ديگر هست مربع و گنبدی بر آن نـهاده و آن را سقاية الحاج گويند . اندر آن جا خم هانـهاده باشند کـه حاجيان از آن جا آب خورند . و از اين سقاية الحاج سوی مشرق خانـه ای ديگر هست طولانی و سه گنبد بر سر آن نـهاده هست و آن را خزانةالزيت گويند . اندر او شمع و روغن و قناديل باشد .
و گرد بر گرد خانـه کعبه ستون ها فرو اند و بر سر هر دو ستون چوب ها افکنده و بر آن تکلفات کرده از نقارت و نقش و بر آن حلقه ها و قلاب ها آويخته که تا به شب شمع ها و چراغ ها بر آن جا نـهند و از آن آويزند و آن را مشاغل گويند . ميان ديوار خانـه کعبه و اين مشاعل کـه ذکر کرده شد صد و پنجاه گز باشد و آن طوافگاه هست و جمله خانـه ها کـه در ساحت مسجدالحرام هست بجز کعبه معظمـه شرفها الله تعالی سه خانـه هست يکی خانـه زمزم و ديگر خزانة الزيت .و اندر پوشش کـه برگرد مسجد هست پهلوی ديوار صندوق هاست از آن هر شـهری از بلاد مغرب و مصر و شام و روم و عراقين و خراسان و ماوراءالنـهر و غيره .و بـه چهارفرسنگی از مکه ناحيتی هست از جانب شمال کـه آن را برقه گويند امير مکه آن جا مـی نشيند با لشکری کـه او را باشد و آن جا آب روان و درختان هست و آن ناحيتی هست در مقدار دو فرسنگ طول و همين مقدار عرض .
و من درون اين سال از اول رجب بـه مکه مجاور بودم و رسم ايشان هست که مدام درون ماه رجب هر روز درون کعبه بگشايند بدان وقت کـه آفتاب برآيد .
******** 46 صفت گشودن درون کعبه شرفهاالله تعالی.
کليد خانـه کعبه گروهی از عرب دارند کـه ايشان را بنی شيبه گويند و خدمت خانـه را ايشان کنند و از سلطان مصر ايشان را مشاهره و خلعت بودی .
و ايشان را رئيسی هست که کليد بـه دست او باشد و چون او بيايد پنج شش ديگر با او باشند چون بدان جا رسند از حاجيان ده مردی بروند و آن نردبان کـه صفت کرده ايم برگيرند .و بيارند و در پيش نـهند و آن پير بر آن جا رود و بر آستانـه بايستد و دو تن ديگر بر آن جا روند و جامـه و ديبای زرد را باز کنند يک سر از آن يکی از اين دو مرد بگيرند و سری مردی ديگر همچون پرده کـه آن پير بپوشند کـه در گشايد و او قفل بگشايد و از آن حلقه ها بيرون کند و خلقی از حاجيان پيش درون خانـه ايستاده باشند و چون درون باز کنند ايشان دست بـه دعا برآرند و دعا کنند و هرکه درون مکه باشد چون آواز حاجيان بشنود داند کـه در حرم گشودند همـه خلق بـه يک بار بـه آوازی بلند دعا کنند چنان کـه غلغله ای عظيم درون مکه افتد بعد آن پير درون اندرون شود و آن دو شخص همچنان آن جامـه مـی دارند و دو رکعت نماز کند و بيايد و هر دو مصراع درون (دو لنگه در) باز کند و بر آستانـه بايستد و خطبه برخواند بـه آوازی بلند و بررسول الله عليه الصلوة و السلام صلوات فرستد و بر اهل بيت او آن وقت آن پير و ياران او بر دو طرف درون خانـه بايستند و حاج درون رفتن گيرند و به خانـه درون مـی روند و هر يک دو رکعت نماز مـی کنند و بيرون مـی آيند که تا آن وقت کـه نيمروز نزديک آيد ، و در خانـه ای که نماز کنند رو بـه در کنند و به ديگر جوانب نيز رواست، وقتی کـه خانـه پر مردم شده بود کـه ديگر جای نبود کـه در روند مردم را شمردم هفتصد و بيست مرد بودند .مردم يمن کـه به حج آيند عامـه آن چون هندوان هر يک لُنگی بربسته و موی ها فرو گذاشته و ريش ها بافته و هريک کتاره قطيفی چنان کـه هندوانـه درون ميان زده و گويند اصل هندوان از يمن بوده هست و کتاره قتاله بوده هست معرب کرده اند . و در ميان شعبان و رمضان و شوال روزهای دوشنبه و پنجشنبه و آدينـه درون کعبه بگشايند و چون ماه ذی القعده درآيد ديگر درون کعبه باز نکنند. عمره جعرانـه . بـه چهارفرسنگی مکه از جانب شمال جايی هست آن را جعرانـه گويند مصطفی صلی الله عليه و سلم آن جا بوده هست با لشکری . شانزدهم ذی القعده از آن جا احرام گرفته هست و بـه مکه آمده و عمره کرده . و آن جا دو چاه هست يکی را بئر الرسول گويند و يکی را بير علی بی ابی طالب صلوات الله عليهما و هر دو چاه را آب تمام خوش باشد و ميان هردو چاه ده گز باشد و آن سنت برجا دارند و بدان موسم آن عمره ند . و نزديک آن چاه ها کوه پاره ای هست که بدان موضع گودها درون سنگ افتاده هست همچو کاسه ها .گويند پيغمبر عليه الصلوة و السلام بـه دست خود درون آن گود آرد سرشته است.خلق کـه آن جا روند درون آن گودها آرد سرشند(خمـیر درست کنند) با آب آن چاه ها ، و همان جا درختان بسياری هست هيزم ند و نان پزند و به تبرک بـه ولايت ها برند ، و همان جا کوهپاره ای بلند هست که گويند بلال حبشی بر آن جا بانگ نماز گفته است.مردم بر آن جا روند و بانگ نماز گويند و در آن وقت کـه من آن جا رفتم غلبه ای بود کـه زيادت از هزار شتر عماری درون آن جا بود که تا به ديگر چه رسد و از مصر که تا مکه بدين راه کـه اين نوبت آمدم سيصد فرسنگ بود و از مکه که تا يمن دوازده سنگ هست در دو فرسنگ ، درون آن دشت مسجدی بوده هست که ابراهيم عليه السلام کرده هست و اين ساعت منبری خواب از خشت مانده هست و چون وقت نماز پيشين(ظهر) شود خطيب بر آن جا رود و خطبه جاری کند بعد بانگ نماز بگويند و دو رکعت نماز بـه جماعت بـه رسم مسافران ند و همـه درون آن وقت قامتی نماز بگويند و دو رکعت ديگر نماز بـه جماعت ند.
پس خطيب بر شتر نشيند و سوی مشرق بروند بـه يک فرسنگی آن جا کوهی خرد سنگين هست که آن را جبل الرحمة گويند بر آن جا بايستند و دعا کنند که تا آن وقت کـه آفتاب فرو رود .و پسر شاددل کـه امير عدن بود آب آورده بود از جای دور و مال بسيار بر آن خرج کرده و آب را از آن کوه آورده و به دشت عرفات و آن جا حوض ها ساخته کـه در ايام حج پر آب کنند که تا حاج را آب باشد.و هم اين شاددل بر سر جميل الرحمة چهارطاقی ساخته عظيم کـه روز و شب عرفات بر گنبد آن خانـه چراغ ها و شمع های بسيار نـهند کـه از دو فرسنگ بتوان ديد ، چنين گفتند کـه امير مکه از او هزار دينار بستيد کـه اجازت داد که تا آن خانـه بساخت.
نـهم ذی الحجة سال 442 حج چهارم بـه ياری خدای سبحانـه و تعالی بگذاردم ،
و چون آفتاب غروب کرد حاج و خطيب از عرفات بازگشتند و يک فرسنگ بيامدند که تا به مشعرالحرام و آن جا را مزدلفه(مکانی درون مکه) گويند بنايی ساخته اند خوب همچون مقصوره کـه مردم آن جا نماز کنند و سنگ رجم را کـه به منی اندازند از آن جا برگيرند ، و رسم چنان هست که آن شب يعنی شب عيد آن جا باشند و بامداد نماز کنند و چون آفتاب طلوع کند بـه منی روند و حاجیـان آن جا قربان کنند.و مسجدی بزرگ هست آن جا کـه آن مسجد را خيف گويند . و آن روز خطبه و نماز عيد بـه منی رسم نيست و مصطفی صلی الله عليه و سلم نفرموده است.روز دهم بـه منی باشند و سنگ بيندازند و شرح آن درون مناسک حج گفته اند . دوازدهم ماه هرکه عزم بازگشتن داشته باشد هم از آن جا بازگردد و هر کـه به مکه خواهد بود بـه مکه رود. بعد از آن از اعرابی شتر کرايه گرفتم که تا لحسا و گفتند از مکه که تا آن جا بـه سيزده روز بروند. وداع خانـه خدای تعالی کردم روز آدينـه نوزدهم ذی الحجه سال 442 ق کـه اول خردادماه قديم بود هفت فرسنگ از مکه برفتم مرغزاری بود از آن جا کوهی پديد آمد چون بـه راه کوه شديم صحرايی بود و ديه ها بود و چاهی بود کـه آن را بئرالحسين بن سلامـه مـی گفتند و هوای سرد بود و راه سوی مشرق مـی شد .و دوشنبه بيست و دوم ذی الحجه بـه طايف رسيديم کـه از مکه که تا آن جا دوازده فرسنگ باشد . طائف ناحيتی هست بر سر کوهی.به ماه خرداد چنان سرد بود کـه در آفتاب مـی بايست نشست و به مکه خربزه فراخ بود و آنچه قصبه طايف هست شـهرکی هست و حصاری محکم دارد ، بازارکی کوچک و جامعی مختصر دارد و آب روان و درختان نار و انجير بسيار داشت .قبر عبدالله عباس رضی الله عنـه آن جاست بـه نزديک آن قصبه و خلفای بغداد آن جا مسجدی عظيم ساخته اند و آن قبر را درون گوشـه آن مسجد بردست راست محراب و منبر.
و مردم آن جا خانـه ها ساخته اند و مقام گرفته . از طائف برفتيم و کوه و شکستگی بود کـه مـی رفتيم و هر جا حصارکها و ديهک ها بود ودرميان شکستها حصارکی خراب بـه من نمودند اعراب گفتند اين خانـه ی ليلی بوده هست وقصه ی ايشان عجيب است. واز انجا بـه حصاری رسيديم کـه ان را مطارمـی گفتند و از طائف که تا آن جا دوازده فرسنگ بود. و از آن جا بـه ناحيی رسيديم کـه آن را ثريا مـی گفتند آن جا خرمايستان بسيار بود و زراعت مـی د با آب چاه و دولاب و در آن ناحيه مـی گفتند کـه هيچ حاکم و سلطان نباشد و هر جا رئيسی و مـهتری باشد بـه سر خود و مردم دزد و خونریز همـه روز بايکديگر جنگ و خصومت کنند . و از طايف که تا آن جا بيست و پنج فرسنگ مـی داشتند . از آن جا بگذشتم حصاری بود کـه آن را جزع مـی گفتند. و در مقدار نيم فرسنگ زمين چهار حصار بود . آنچه بزرگ تر بود کـه ما آن جا فرود آمديم آن را حصين بنی نسير مـی گفتند و درخت های خرما بود اندک و خانـه آن شخص کـه شتر از او گرفته بوديم درون اين جزع بود ، پانزده روز آن جا بماندم . خفير(نگهبان) نبود کـه مارا بگذراند و عرب آن موضع هر قومـی را حدی*مرزی* باشد کـه علف خوار ايشان بود وی بيگانـه درون آن جا نتواند شدن کـه هر کـه را کـه بی خفير بدرقه باشد و قلاوز نيز گويند .
اتفاقا سرور آن اعراب کـه در راه ما بودند کـه ايشان را بنی سواد مـی گفتند بـه جزع آمد و ما او را خفير(نگهبان) گرفتيم و او را ابوغانم عبس بن العبير مـی گفتند با او برفتيم . قومـی(دزد) روی بـه ما نـهادند پنداشتند صيدی يافتند چه ايشان هر بيگانـه را کـه بينند صيد خوانند چون رئيس ايشان با ما بود چيزی نگفتند و اگر نـه آن مردی بود، ما را هلاک دی . فی الجمله درون ميان ايشان يک چندی بمانديم کـه خفير نبود کـه ما را بگذراند و از آن جا خفيری دو (دو محافظ ) بگرفتيم هر يک بـه ده دينار که تا ما را بـه ميان قومـی ديگر برد .
قومـی بـه عرب بودند کـه پيران هفتاد ساله مرا حکايت د کـه در عمر خويش بجز شير شتر چيزی نخورده بودند چه درون اين باديه ها چيزی نيست الا علفی شور کـه شتر مـی خورد . ايشان خود گمان مـی بردند کـه همـه عالم چنان باشد ، من از قومـی بـه قومـی نقل و تحويل مـی کردم و همـه جا مخاطره و بيم بود الا آن کـه خدای تبارک و تعالی خواسته بود کـه ما بـه سلامت از آن جا بيرون آييم ، بـه جايی رسيديم درون ميان شکستگی کـه آن را سربا مـیگفتند ، کوه ها بود هريک چون گنبدی کـه من درون هيچ ولايتی مثل آن نديدم . بلندی چندان نی کـه تير بـه آن جا نرسد و چون همراهان ما سوسماری مـی ديدند مـی کشتند و مـی خوردند و هرکجا عرب بود شير شتر مـی دوشيدند من نـه سوسمار توانستم خورد نـه شير شتر و در راه هر جا درختی بود کـه باری داشت مقداری کـه دانـه ماشی باشد از آن چند دانـه حاصل مـی کردم و بدان قناعت مـی نمودم ، و بعد از مشقت بسيار و چيزها کـه ديديم و رنج ها کـه کشيديم بـه فلج رسيديم بيست و سيوم23 صفر . از مکه که تا آن جا صد و هشتاد فرسنگ بود.
اين فلج درون ميان باده هست ناحيتی بزرگ بوده هست و ليکن بـه تعصب خراب شده است.آنچه درون آن وقت کـه ما آن جا رسيديم آبادان بود مقدار نيم فرسنگ درون يک ميل عرض بود و در اين مقدار چهارده حصار بود و مردمکانی دزد و مفسد و جاهل و اين چهارده حصن بدو کرده بودند کـه مدام ميان ايشان خصومت و عداوت بود و ايشان گفتند ما از اصحاب الرسيم کـه در قرآن ذکر کرده هست تعالی و تقدس ، و آن جا چهار کاريز بود و آب آن همـه برنخلستان مـی افتاد و زرع ايشان بر زمين بلند تر بود و بيش تر آب از چاه مـی کشيدند کـه زرع را آب دهند و زرع بـه شتر مـی د نـه بـه آن جا نديدم و ايشان را اندک زراعتی و هر مردی خود را روزی بـه ده سير غله اجری کرده باشد کـه آن مقدار بـه نان پزند و ازاين نماز شام که تا ديگر نماز شام همچو رمضان چيز کمـی خورند اما بـه روز خرما خورند و آن جا خرمای بس نيکو ديدم بـه از آن کـه در بصره و غيره ، و اين مردم عظيم(بسیـار) درويش و بدبخت باشند با همـه درويشی همـه روزه جنگ و عداوت و خون (ریزی) کنند ، و آن جا خرمايی بود کـه ميدون مـی گفتند هر يکی ده درم و هسته کـه در ميانش بود دانگ و نيم بيش نبود و گفتند اگر بيست سال بنـهند تباه نشود ، و معامله نباشد وهيچ چيز از دنياوی با من نبود الا دو سله کتاب و ايشان مردمـی گرسنـه و و جاهل بودند هر کـه به نماز مـی آمد البته با سپر و شمشير بود و کتاب نمـی خريدند .
مسجدی بود کـه ما درون آن جا بوديم اندک رنگ و شنجرف و لاجورد با من بود بر ديوار آن مسجد بيتی نوشتم و برگ شاخ و برگی درون ميان آن بردم ايشان بديدند عجب داشتند و همـه اهل حصار جمع شدند و به تفرج آن آمدند و مرا گفتند کـه اگر محراب اين مسجد را نقش کنی صد من خرما بـه تو دهيم و صد من خرما نزديک ايشان مُلکی(ثروتی) بود ، چه که تا من آن جا بودم از عرب لشکری بـه آن جا آمد و از ايشان پانصد من خرما خواست قبول ند و جنگ د. ده تن از اهل حصار کشته شد و هزار نخل بريدند و ايشان ده من خرما ندادند ، چون با من شرط د من آن محراب نقش کردم و آن صد من خرما فرياد رس ما بود کـه غذا نمـی يافتيم و از جان نااميد شده بوديم کـه تصور نمـی توانستيم کرد کـه از آن باديه هرگز بيرون توانيم افتاد چه بـه هر طرف کـه آبادانی داشت دويست فرسنگ بيابان مـی بايست بريد مخوف و مـهلک و در آن چهار ماه هرگز پنج من گندم بـه يک جا نديدم ، که تا عاقبت قافله ای از يمامـه کـه اديم گيرد و به لحسا برد کـه اديم از يمن بـه اين فلج آرند و به تجار فروشند . عربی گفت من تو را بـه بصره برم و با من هيچ نبود کـه به کرا بدهم و از آن جا که تا بصره دويست فرسنگ و کرای شتر يک دينار بود از آن کـه شتری نيکو بـه دو سه دينار مـی فروختند مرا چون نقد نبود و به نسيه مـی بردند گفت سی دينار درون بصره بدهی تو را بريم . بـه ضرورت قبول کردم و هرگز بصره نديده بودم . بعد آن عربان کتاب های من بر شتر نـهادند و برادرم را بـه شتر نشاندند و من پياده برفتم روی بـه مطلع بنات النعش ، زمينی هموار بود بی کوه و پشته .
هر کجا زمين سخت تر بود آب باران درون او ايستاده بود و شب و روز مـی رفتند کـه هيچ جا اثر راه پديد نبود الا بر سمع مـی رفتند و عجب آن کـه بی هيچ نشانی ناگاه بـه سرچاهی رسيدندی کـه آب بود . القصه بـه چهار شبانـه روز بـه يمامـه آمديم . بـه يمامـه حصاری بود بزرگ و کهنـه . از بيرون حصار شـهری هست و بازاری و از هرگونـه صناع درون آن بودند و جامعی نيک و اميران آن جا از قديم بازار علويان(شیعیـان) بوده اند وی آن ناحيت از دست آن ها نگرفته بود از آن کـه آن جا خود سلطان و ملکی قاهر نزديک نبود و آن علويان نيز شوکتی داشند کـه از آن جا سيصد چهارصد سوار برنشستی و زيدی مذهب بودند و در قامت گويند محمد و علی خيرالبشر و حی علی خير العمل و گفتند مردم آن شـهر شريفيه باشند و بدين ناحيت آب های روان هست از کاریز و نخلستان و گفتند چون خرما فراخ (محصول زیـاد دهد) شود يک هزار من بـه يک دينار باشد و از يمامـه بـه لحسا(احصاء و قطیف) چهل فرسنگ مـی داشتند و به زمستان توان رفت کـه آب باران جاها باشد کـه بخورند و به تابستان نباشد .
لحسا شـهری هست بر صحرای نـهاده کـه از هرجانب کـه بدان جا خواهی رفت باديه عظيم ببايد بريد و نزديک تر شـهری از مسلمانی کـه آن را سلطانی هست به لحسا، *شـهر* بصره هست و از لحسا که تا بصره صد و پنجاه فرسنگ هست و هرگز بـه بصره سلطانی نبوده هست که قصد لحسا کند .
صفت لحسا .
*******توصیف شـهر احصاء 47
شـهری هست که همـه سواد و روستای او حصاری هست و چهار باروی قوی از بعد يکديگر درون گرد او کشيده هست از گل محکم هر دو ديوار قرب يک فرسنگ باشد و چشمـه های آب عظيم هست در آن شـهر کـه هريک پنج آسيا گرد باشد و همـه اين آب درون ولايت برکار گيرند کـه از ديوار بيرون نشود و شـهری جليل درون ميان اين حصار نـهاده هست با همـه آلتی کـه در شـهرهای بزرگ باشد .
*دین بوسعیدی و کرامتی* 48
در شـهر بيش از بيست هزار مرد سپاهی باشد و گفتند سلطان آن مردی شريف بود و آن مردم را از مسلمانی بازداشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت کرده بود آن مردم را کـه مرجع شما جز با من نيست و نام او ابوسعيد/(گناوه ای ) از کرامتیـان گناوه/ بوده هست و چون از اهل آن شـهر پرسند کـه چه مذهب داری گويد کـه ما بوسعيدی ايم(کرامتیـان و یـا قرامطه ) .
نماز نکنند و روزه ندارند و ليکن بر محمد مصطفی صلی الله عليه و سلم و به پيغامبری او مقرند . ابوسعيد ايشان را گفته هست که من باز پيش شما آيم يعنی بعد از وفات و گور او بـه شـهر لحسا اندر هست و مشـهدی نيکو جهت ساخته اند و وصيت کرده هست فرزندان خود را کـه مدام شش تن از فرزندان من اين پادشاهی نگاه دارند و محافظت کنند رعيت را بـه عدل و داد و مخالفت يکديگر نکنند که تا من باز آيم . اکنون ايشان را قصری عظيم هست که دارالملک ايشان هست و تختی کـه شش وزير دارند بعد اين شش ملک بر يک تخت بنشينند و شش وزير بر تختی ديگر و هرکار کـه باشد بـه کنکاج يکديگر مـی سازند و ايشان را درون آن وقت سی هزار بنده درم خريده زنگی و حبشی بود و کشاورزی و باغبانی مـی د و از رعيت عشر(یک دهم یـا زکات ) از چيزی نخواستند و اگری درويش شدی يا صاحب قرض ، او را تعهد دی که تا کارش نيکو شدی و اگر زریی را بر ديگری بودی بيش از سرمايه او طلب ندی ، و هر غريب کـه بدان شـهر افتد و صنعتی داند چندان کـه کفاف او باشد سر*مايه بدادندی که تا او اسباب و آلتی کـه در صنعت او بـه کار آيد بخريدی و به مراد خود زر ايشان کـه همان قدر کـه ستده(گرفته) بودی باز دادی و اگری از خداوندان ملک و اسباب را ملکی خراب شدی و قوت آبادان نداشتی ايشان غلامان خود را نامزد دی کـه بشدندی و آن ملک و اسباب آبادان دی و از صاحب ملک هيچ نخواستندی ، و آسياها باشد درون لحسا کـه ملک باشد بـه سوی رعيت غله آرد کنند کـه هيچ نستانند و عمارت آسيا و مزد آسيابان از مال سلطان دهند ، و آن سلاطين را سادات مـی گفتند و وزرای ايشان را شائره ، و در شـهر لحسا مسجد آدينـه نبود و خطبه و نماز نمـی د الا آن کـه مردی عجمـی(فارسی) آن جا مسجدی ساخته بود نام آن مرد علی بن احمد مردی مسلمان حاجی بود و متمول و حاجيان کـه بدان شـهر رسيدندی او تعهد کردی ، و در آن شـهر خريد و فروخت و داد و ستد بـه سرب مـی د و سرب درون زنبيل ها بود درون هر زنبيلی شش هزار درم سنگ . چون معامله دی زنبيل شمردندی و همچنان برگرفتندی و آن نقدی از آن برون نبردی و آن جا فوطه های(حوله دستمال) نيکو بافند و به بصره برند و به ديگر بلاد ، اگری نماز کند او را باز ندارند و ليکن خود نکنند . و چون سلطان برنشيند هر کـه باوی سخن گويد او را جواب خوش دهد و تواضع کند و هرگز نخورند ، و پيوسته اسبی تنگ بسته با طوق و سر افسار بـه در گورخانـه(آرامگاه) ابوسعيد بـه نوبت بداشته باشند روز و شب يعنی چون ابوسعيد برخيزد بر آن اسب نشيند ، و گويند ابوسعيد گفته هست فرزندان خويش را کـه چون من بيايم و شما مرا بازنشناسيد نشان آن باشد کـه مرا با شمشير من بر گردن بزنيد اگر من باشم درون حال زنده شوم و آن قاعده بدان سبب نـهاده هست تای دعوی بوسعيدی نکند ، و يکی از آن سلطانان درون ايام خلفای بغداد با لشکر بـه مکه شده هست و شـهر مکه ستنده(گرفته) و خلقی از مردم را درون طواف درون گرد خانـه کعبه بکشته و حجرالاسود از رکن بيرون کرده بـه لحسا بردند و گفته بودند کـه اين سنگ مغناطيس مردم هست که مردم را از اطراف جهان بـه خويشتن مـی کِشد و ندانسته اند کـه شرف و جلالت محمد مصطفی صلی الله عليه و سلم بدان جا مـی کشد(جذب مـی کند) کـه حجر از بسيار سال ها باز آن جا بود و هيچ بـه آن جا نمـی شد ، و آخر حجرالاسود از ايشان باز خريدند و به جای خود بردند ، درون شـهر لحسا گوشت همـه حيوانات فروشند چون گربه وسگ و خر و و گوسپند وغيره و هرچه فروشند سر و پوست آن حيوان نزديک گوشتش نـهاده باشد که تا خريدار داند کـه چه مـی خرد و آن جا سگ را فربه کنند همچون گوسپند معلوف(علف خور) که تا از فربهی(چاقی) چنان شود کـه نتواند رفتن.بعد از آن مـی کشند و مـی خورند .و چون از لحسا بـه جانب مشرق روند هفت فرسنگی درياست .
اگر درون دريای /فارس/ بروند بحرين باشد و آن جزيره ای هست پانزده فرسنگ طول آن و شـهری بزرگ هست و نخلستان بسيار دارد و مرواريد از آن دريا برآورند و هرچه غواصان برآوردندی يک نيمـه سلاطين لحسا را بودی ، و اگر از لحسا سوی جنوب بروند بـه عمان رسند و عمان بر زمـین عرب هست و ليکن سه جانب او بيابان و بر هست که هيچی آن را نتواند بريدن و ولايت عمان هشتاد فرسنگ درون هشتاد فرسنگ هست و گرمسير باشد و آن جا جوز هندی کـه نارگيل گويند رويد ، و اگر از عمان بـه دريا روی فرا مشرق روند بـه بارگاه کيش و مکران رسند و اگر سوی جنوب روند بـه عدن رسند ، و اگر جانب ديگر بـه فارس رسند ، و به لحسا چندان خرما باشد کـه ستوران(چارپایـان باربر) را بـه خرما فربه کنند کـه وقت باشد کـه زيادت از هزار من بـه يک دينار بدهند ، و چون از لحسا سوی شمال روند بـه هفت فرسنگی ناحيتی هست که آن را قطيف مـی گويند و آن نيز شـهری بزرگ هست و نخيل بسيار دارد ، واميری عرب بـه در لحسا رفته بود و يک سال آن جا نشسته و از آن چهار باره کـه دارد يکی ستانده(گرفته) و خيلی غارت کرد و چيزی بـه دست نداشته بود با ايشان و چون مرا بديد از روی نجوم پرسيد کـه آيا من مـی خواهم کـه لحسا بگيرم توانم ؟يا نـه؟ که ايشان بی دينند .
من هرچه مصلحت بود مـی گفتم و نزديک من هم بدويان با اهل لحسا نزديک باشند بـه بی دينی کـه آن جا باشد کـه به يک سال آب بر دست نزند و اين معنی کـه تقرير کردم از سر بصيرت گفتم نـه چيزی از اراجيف کـه من نـه ماه درون ميان ايشان بودم بـه يک دفعه نـه بـه تفاريق(پراکنده و جدا) و شير کـه نمـی توانستم خورد و از هرکجا آب خواستمـی کـه بخوردم شير بر من عرض دی و چون نستاندمـی و آب خواستمـی گفتندی هرکجا آب بينی آب طلب کنی کـه آن را باشد کـه آب باشد وايشان همـه عمر هرگز گرمابه نديده بودند و نـه آب روان . اکنون بـه سرحکايت رويم .
***** از يمامـه بـه بصره 49
از يمامـه چون بـه جانب بصره روانـه شديم بـه هر منزل کـه رسيديم جای آب بودی اما آب نبودی که تا بيستم شعبان سال 443 بـه شـهر بصره رسيديم ديوار عظيم داشت الا آن جانب کـه با آب بود ديوار نبود و آن شط هست و دجله و فرات کـه به سرحد اعمال بصره هم مـی رسند و چون آب حويزه نيز بـه ايشان مـی رسد آن را شط العرب(اروند رود) مـی گويند . و از اين شط العرب دو جوی عظيم برگرفته اند کـه ميان فم هر دو جوی يک فرسنگ باشد و هر دو را بر صوب(سوی) قبله برانده مقدار چهار فرسنگ و بعد از آن سرهر دو جوی با هم رسانيده و مقدار يک فرسنگ ديگر يک جوی را هم بـه جانب جنوب برانده و از اين نـهرها جوی های بی حد برگرفته اند و به اطراف بـه در و بر آن نخلستان و باغات ساخته ، و اين دو جوی يکی بالاتر هست و آن مشرقی شمال باشد نـهر معقل گويند و آن کـه مغربی و جنوبی هست نـهر ابله(آپلو) ، و از اين دو جوی جزيره ای بزرگ حاصل شده هست که مربع طولانی هست و بصره(پس راه) بر کناره ضلع اقصر از اين مربع نـهاده هست و برجانب جنوبی مغربی بصره بريه(خشکی) هست چنان کـه هيچ آبادانی و آب و اشجار نيست ، و در آن وقت کـه آن جا رسيديم شـهر اغلب خراب بود و آبادانی ها عظيم پراکنده کـه از محله ای که تا محله ای مقدار نيم فرسنگ خرابی بود اما درون و ديوار محکم و معمور بود و خلق انبوه و سلطان را دخل بسيار حاصل شدی ، و در آن وقت امير بصره پسر اباکالنجار ديلمـی بود کـه مَلِک(پادشاه) پارس بود .
وزيرش مردی پارسی بود و او را ابومنصور شـهمردان مـی گفتند ، و هر روز درون بصره بـه سه جای بازار بودی اول روز درون يک جا داد و ستد دی کـه آن را سوق الخراعه گفتندی و ميانـه روز بـه جايی کـه آن را سوق عثمان گفتندی و آخر روز جايی کـه آن را سوق القداحين گفتندی ، و حال بازار آن جا چنان بود کـه آن را چيزی بودی بـه صراف دادی و از صراف خط بستدی و هرچه بايستی بخريدی وبهای آن برصراف حواله کردی و چندان کـه در آن شـهر بودی بيرون از خط صراف چيزی ندادی ، و چون بـه آن جا رسيديم از برهنگی و عاجزی بـه ديوانگان ماننده بوديم و سه ماه بود کـه موی سر بازنکرده بوديم و خواستم کـه در گرمابه روم باشد کـه گرم شوم کـه هوا سرد بود و جامـه نبود و من و برادرم هريک بـه لنگی کهنـه پوشيده بوديم وپلاس(زیلو زیر انداز) پاره ای درون پشت بسته از سرما ، گفتم اکنون ما را کـه در گذارد . خرجينکی بود کـه کتاب درون آن مـی نـهادم و بفروختم و از بهای آن درمکی چند سياه درون کاغذی کردم کـه به گرمابه بان دهم که تا باشد کـه ما را دمکی زيادت تر درون گرمابه بگذارد کـه شوخ(چرک) از خود باز کنم . چون آن درمکها پيش او نـهادم درون ما نگرست پنداشت کـه ما ديوانـه ايم . گفت برويد کـه هم اکنون مردم از گرمابه بيرون آيند و نگذاشت کـه ما بـه گرمابه درون رويم . از آن جا با خجالت بيرون آمديم و به شتاب برفتيم . کودکان بـه بازی مـی د پنداشتند کـه ما ديوانگانيم درون پی ما افتادند و سنگ مـی انداختند و بانگ مـی د .
ما بـه گوشـه ای باز شديم و به تعجب درون کار دنيا مـی نگريستيم و مکاری از ما سی دينار مغربی مـی خواست و هيچ چاره ندانستيم جز آن کـه وزير ملک اهواز کـه او را ابوالفتح علی بن احمد مـی گفتند مردی اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب و هم کرمـی تمام بـه بصره آمده با ابناء و حاشيه و آن جا مقام کرده اما درون شغلی نبود . بعد مرا درون آن حال با مردی پارسی کـه هم از اهل فضل بود آشنايی افتاده بود و او را با وزير صحبتی بودی و هر وقت نزد او تردد کردی و اين پارسی هم دست تنگ بود و وسعتی نداشت کـه حال مرا مرمتی کند ، احوال مرا نزد وزير باز گفت . چون وزير بشنيد مردی را با اسبی نزديک من فرستاد کـه چنان کـه هستی برنشين و نزديک من آی . من از بدحالی و برهنگی شرم داشتم و رفتن مناسب نديدم . رقعه ای نوشتم و عذری خواستم و گفتم کـه بعد از اين بـه خدمت رسم و غرض من دو چيز بود يکی بينوايی دوم گفتم همانا او را تصور شود کـه مرا درون فضل مرتبه ای هست زيادت که تا چون بر رقعه(نوشته) من اطلاع يابد قياس کند کـه مرا اهليت چيست که تا چون بـه خدمت او حاضر شوم خجالت نبرم . درون حال سی دينار فرستاد کـه اين را بـه بهای تن جامـه(لباس) بدهيد . از آن دو دست جامـه نيکو ساختم و روز سيوم بـه مجلس وزير شديم .
مردی اهل و اديب و فاضل و نيکو منظر و متواضع ديديم و متدين و خوش سخن و چهار پسر داشت مـهترين جوانی فصيح و اديب و عاقل و او را رئيس ابوعبدالله احمد بن علی بن احمد گفتندی مردی شاعر و دبير بود و خردمند و پرهيزکار ، ما را نزديک خويش بازگرفت و از اول شعبان که تا نيمـه رمضان آن جا بوديم و آن چه آن اعرابی کرای شتر بر ما داشت بـه سی دينار هم اين وزير بفرمود که تا بدو دادند و مرا از آن رنج آزاد د ، خدای تبارک و تعالی ما را بـه انعام و اکرام بـه راه دريا گسيل کرد چنان کـه در کرامت و فراغ بـه پارس رسيديم از برکات آن آزاد مرد کـه خدای عز وجل از آزادمردان خشنود باد .
در بصره بـه نام اميرالمومنين علی بن ابی طالبت صلوات الله عليه سيزده مشـهد(مقبره زیـارتگاه) هست يکی از آن مشـهد بنی مازن گويند و آن آن هست که درون ربيع الاول سال خمس و سی از هجرت نبی عليه الصلوة و السلام اميرالمومنين علی صلوات الله عليه بـه بصره آمده هست و عايشـه رضی الله عنـها بـه حرب آمده بود و اميرالمومنين عليه السلام مسعود نـهشلی را ليلی بـه زنی کرده بود و اين مشـهد سرای آن زن هست و اميرالمومنين عليه السلام هفتاد و دو روز درون آن خانـه مقام کرد و بعد از آن بـه جانب کوفه بازگشت .و ديگر مشـهدی هست در پهلوی مسجد جامع کـه آن را مشـهد باب الطيب گويند ، و در جامع بصره چوبی ديدم کـه درازی آن سی ارش بود و غليظی آن پنج شبر و چهار انگشت بود و يک سر آن غليظ تر بود و از چوب های هندوستان بود . گفتند کـه اميرالمومنين عليه السلام آن چوب را برگرفته هست و آن جا آورده هست ، و باقی اين يازده مشـهد ديگر هر يک بـه موضعی ديگر بود و همـه را زيارت کردم ، و بعد از آن کـه حال دنياوی ما نيک شده بود هر يک لباسی پوشيديم روزی بـه در آن گرمابه شديم کـه ما را درون آن جا نگذاشتند .
چون از درون دررفتيم گرمابه بان و هرکه آن جا بودند همـه برپای خاستند و بايستادند چندان کـه ما درون شديم و دلاک و قيم درآمدند و خدمت د و به وقتی کـه بيرون آمديم هر کـه در مسلخ (ورودی )گرمابه بود همـه برپای خاسته بودند و نمـی نشستند که تا ما جامـه پوشيديم و بيرون آمديم و در آن ميانـه ی بـه ياری از آن خود مـی گويد اين جوانانند کـه فلان روز ما ايشان را درون نگذاشتيم و گمان بردند کـه ما زبان ايشان ندانيم من بـه زبان تازی گفتم کـه راست مـی گويی ما آنيم کـه پلاس پاره ها درون پشت بسته بوديم آن مرد خجل شد و عذرها خواست وا ين هردو حال درون مدت بيست روز بود و اين فصل بدان آوردم که تا مردم بدانند کـه به شدتی کـه از روزگار پيش آيد نبايد ناليد و از فضل و رحمت آفريدگار جل جلاله و عم نواله نااميد نبايد شد کـه او تعالی رحيم است.
**** 50 بالا و پایین شدن آب بصره
صفت مد و جزر(بالا و پایین شدن آب) بصره و جوی های آن :
دريای عمان( دریـای فارس) را عادت هست که درون شبان روزی دو باره مد برآورد چنان کـه مقدار ده گز آب ارتفاع گيرد و چون تمام ارتفاع گيرد بـه تدريج جزر کند و فرو نشستن گيرد که تا ده دوازده و آن ده گز کـه ذکر مـی رود بـه بصره بر عمودی با ديد آيد کـه آن را قايم کرده باشند يا بـه ديواری و الا اگر زمين هامون بود و نـه بلندی عظيم دور برود چنان هست که دجله و فرات کـه نرم مـی روند چنان کـه بعضی مواضع محسوس نيست کـه به کدام طرف مـی روند چون دريا مد کند قرب چهل فرسنگ آب ايشان مد کند و چنان شوند کـه پندارند بازگشته هست و بـه بالا بر مـی رود اما بـه مواضع ديگر از کنارهای دريا بـه نسبت بلندی و هامونی زمين باشد ، هر کجا هامون(دشت کفی) باشد بسيار آب بگيرد و هرجا بلند باشد کم تر گيرد ، و اين مد و جزر گويند تعلق بـه قمر(ماه) دارد کـه به هر وقت قمر بر سمت راس و رجل باشد و آن عاشر و رابع هست آب درون غايت مد(بالاترین ارتفاع) باشد و چون قمر بر دو افق يعنی مشرق و مغرب باشد غايت جزر باشد ، ديگر آن کـه چون قمر درون اجتماع و استقبال شمس(خورشید) باشد آب درون زيادت باشد يعنی مد درون اين اوقات بيش تر باشد و ارتفاع بيش گيرد و چون درون تربيعات باشد آب درون نقصان باشد يعنی بـه وقت مد علوش چندان نباشد و ارتفاع نگيرد کـه به وقت اجتماع و استقبال بود و جزرش از آن فروتر نشيند کـه به وقت اجتماع و استقبال مـی نشست ، بعد بدين دلايل گويند کـه تعلق اين مد و جزر از قمر هست و الله تعالی اعلم .
و شـهر اُبله کـه برکنار نـهر هست و نـهر بدان موسوم هست شـهری آبادان ديدم با قصرها وبازارها و مساجد و اربطه کـه آن را حد و وصف نتوان کرد و اصل شـهر برجانب شمال نـهر بود و از جانب جنوب نيز محلت ها و مساجد و اربطه و بازارها بود و بناهای عظيم بود چنان کـه از آن منزه تر(پاک تر) درون عالم نباشد و آن را شق عثمان مـی گفتند و شط بزرگ کـه آن فرات و دجله هست و آن را شط العرب گويند بر مشرقی ابله هست و نـهر بر جنوبی و نـهر ابله و نـهر معقل بـه بصره بـه رسيده اند و شرح آن درون مقدمـه گفته آمده هست ، و بصره را بيست ناحيت هست که درون هر ناحيت مبالغی ديه ها و مزارع بود .
**** 51 صفت اعمال بصره :
حشان – شربه- بلاس- عقر ميسان- المقيم الحرب- شط العرب- سعد سام جعفريه- المـیشان- الصمد- الجونـه جزيرة العظمـی -مروت الشرير- جزيرة العرش- الحميده جوبره- المفردات . و گويند کـه آن جا کـه فم نـهر ابله هست وقتی چنان بودی کـه کشتی ها از آن جا نتوانستی گذشتن. غرقابی عظيم بود . زنی از مالداران بصره فرمود که تا چهارصد کشتی بساختند و همـه پر استخوان خرما د و سرکشتی ها محکم د و بدان جا غرق د که تا آن چنان شد کـه کشتی ها مـی گذرند . فی الجمله منتصف(نیمـه) شوال سال 443 از بصره بيرون آمديم و در زورق نشستيم از شـهر ابله که تا چهار فرسنگ کـه مـی آمديم از هر دو طرف نـهر باغ و بستان و کوشک و منظر بود کـه هيچ بريده نشد و شاخه ها از اين نـهر بـه هر جانب باز مـی شد کـه هر يک مقداری رودی بود . چون بـه شق(ساختمان – بلوک) عثمان رسيديم فرود آمديم برابر شـهر ابله و آن جا مقام کرديم ، هفدهم درون کشتی بزرگ کـه آن را بوصی مـی گفتند نشستيم و خلق بسيار از جوانب کـه آن کشتی را مـی ديدند دعا مـی د کـه يا بوصی سلکک الله تعالی .
52 ***آبادان**
و بـه عبادان رسيديم و مردم از کشتی بيرون شدند و آبادان بر کنار دريا نـهاده هست چون جزيره ای کـه شط آن جا دو شاخ شده هست چنان کـه از هيچ جانب بـه عبادان نتوان شد الا بـه آب گذر کنند . و جانب جنوبی عبادان خود دريای محيط عجم هست که چون مد باشد که تا ديوار عبادان آب بگيرد و چون جزر شود کم تر از دو فرسنگ دور شود . و گروهی از عبادان حصير خريدند و گروهی چيزی خوردنی خريدند .
ديگر روز صبحگاهی کشتی درون دريا راندند و بر جانب شمال روانـه شديم و تا ده فرسنگ بشدند هنوز آب دريا مـی خوردند و خوش بود و آن آب شط بود کـه چون زبانـه ای درون ميان دريا بـه ديد آمد . چندان کـه نزديک تر شديم بزرگ تر مـی نمود و چون بـه مقابل او رسيديم چنان کـه بر دست چپ که تا يک فرسنگ بماند باد مخالف شد و لنگر کشتی فرو گذاشتند و بادبان فروگرفتند . پرسيدم کـه آن چه چيز هست گفتند خشاب ، صفت او :
خشاب چهارچوب هست عظيم از ساج چون هيئت منجنيق نـهاده اند مربع کـه قاعده آن فراخ باشد وسر آن تنگ و علو (ارتفاع) آن از روی آب چهل گز باشد و بر سر آن سفال ها و سنگ ها نـهاده بعد از آن کـه آن را با چوب بـه هم بسته و بر مثال سقفی کرده و بر سر آن چهار طاقی ساخته کـه ديدبان بر آن جا شود ، و اين خشاب بعضی مـی گويند کـه بازرگانی بزرگ ساخته هست بعضی گفتند کـه پادشاهی ساخته هست و غرض از آن دو چيز بوده هست يکی آن کـه در آن حدود کـه آن هست خاکی گردنده هست و دريا تنک چنان کـه اگر کشتی بزرگ بـه آن جا رسد بر زمين نشيند و شب آن جا چراغ سوزند درون آبگينـه(لامپ شیشـه ای) چنان کـه باد درون آن نتوان زد و مردم از دور بينند و احتياط کنند کـه نتواند خلاص ، دوم آن کـه جهت عالم بدانند و اگر دزدی باشد ببينند و احتياط کنند و کشتی از آن جا بگردانند . و چون از خشاب بگذشتيم چنان کـه نابه ديد ناپديد شد ديگری بر شکل آن بـه ديد آمد اما بر سر اين خانـه گنبدی نبود همانا تمام نتوانسته اند و از آن جا بـه شـهر مـهروبان رسيديم .
** مـهروبان 53
شـهری بزرگ هست بردريا نـهاده بر جانب شرقی و بازاری بزرگ دارد و جامعی نيکو اما آب ايشان از باران بود و غير از آب باران چاه و کاريز نبود کـه آب شيرين دهد . ايشان را حوض ها و آبگيرها باشد کـه هرگز تنگی آب نبود ، و در آن جا سه کاروانسرای بزرگ ساخته اند هر يک از آن چون حصاری هست محکم و عالی ، و در مسجد آدينـه آن جا بر منبر نام يعقوب ليث ديدم نوشته .
پرسيدم از يکی کـه حال چگونـه بوده هست گفت کـه يعقوب ليث که تا اين شـهر گرفته بود وليکن ديگر هيچ امير خراسان را آن قوت نبوده هست . و در اين تاريخ کـه من آن جا رسيدم اين شـهر بـه دست پسران اباکالنجار بود کـه ملک پارس بود . و خوار و بار يعنی ماکول اين شـهر از شـهر ها و ولايت ها برند کـه آن جا بجز ماهی چيزی نباشد ، و اين شـهر باجگاهی هست و کشتی بندان ، و چون از آن جا بـه جانب جنوب بر کنار دريا بروند ناحيت توه و کازرون باشد و من درون اين شـهر مـهروبان بماندم بـه سبب آن کـه گفتند راه ها ناايمن هست از آن کـه پسران اباکالنجار را با هم جنگ و خصومت بود و هر يک سری مـی کشيدند و ملک مشوش کشته بود ، گفتند بـه ارغان مردی بزرگ هست و فاضل ، او را شيخ سديد محمد بن عبدالملک گويند . چون اين سخن شنيدم از بس کـه از مقام درون آن شـهر بـه موضعی رساند کـه ايمن باشد .
54***** ارجان
چون بـه رقعه(نامـه) بفرستادم روز سيم سی مرد پياده بديدم همـه با سلاح بـه نزديک من آمدند و گفتند ما را شيخ فرستاده هست تا درون خدمت تو بـه ارغان رويم و ما را بـه دلداری بـه ارغان بردند . ارجان شـهری بزرگ هست و درون او بيست هزار مرد بود و بر جانب مشرقی آن رودی آب هست که از کوه درآيد و به جانب شمال آن رود چهار جوی عظيم بريده اند و آب ميان شـهر بـه در کـه خرج بسيار کرده اند و از شـهر بگذرانيده و آخر شـهر بر آن باغ ها و بستان ها ساخته و نخل و نارنج و ترنج و زيتون بسيار باشد و شـهر چنان هست که چندان کـه بر روی زمين خانـه ساخته اند درون زير زمين همچندان ديگر باشد و در همـه جا درون زير زمين ها و سرداب ها آب مـی گذرد و تابستان مردم شـهر را بـه واسطه آن آب درون زير زمين ها آسايش باشد ، و در آن جا از اغلب مذاهب مردم بودند و معتزله را امامـی بود کـه او را ابوسعيد بصری مـی گفتند . مردی فصيح بود و اندر هندسه و حساب دعوی مـی کرد و مرا با او بحث افتاد و از يکديگر سوال ها کرديم و جواب ها گفتيم و شنيديم درون کلام و حساب و غيره ، و اول محرم از آن جا برفتيم و به راه کوهستان روی بـه اصفهان نـهاديم .
در راه بـه کوهی رسيديم ، دره تنگ بود . عام(مردم) گفتندی اين کوه را بهرام گور بـه شمشير بريده هست و آن را شمشير بريد مـی گفتند و آن جا آبی عظيم ديديم کـه از دست راست ما از بيرون مـی آمد و از جايی بلند فرو مـی دويد و عوام مـی گفتند اين آب بـه تابستان مدام مـی آيد و چون زمستان شود باز ايستد و يخ بندد ، و به لوردغان * لردگان* رسيديم کـه از ارجان که تا آن جا چهل فرسنگ بود و اين لوردغان سر حدپارس هست ، و از آن جا بـه خان لنجان *لنگان*رسيديم و بر دروازه شـهر نام سلطان طغرل بيک نوشته ديدم و از آن جا بـه شـهر اصفهان هفت فرسنگ بود .مردم خان لنجان عظيم ايمن و آسوده بودند هريک بـه کار و کدخدايی خود مشغول .
از آن جا برفتيم هشتم صفر سال 444 بود کـه به شـهر اصفهان رسيديم .
56*******اصفهان یـا سپاهان
از بصره که تا اصفهان صد و هشتاد فرسنگ باشد . شـهری هست بر هامون(دشت ) نـهاده ، آب و هوايی خوش دارد و هرجا کـه ده گز چاره فرو برند آبی سرد خوش بيرون آيد وشـهر ديواری حصين بلند دارد و دروازه ها و جنگ گاه ها ساخته و بر همـه بارو کنگره ساخته و در شـهر جوی های آب روان و بناهای نيکو و مرتفع و در ميان شـهر مسجد آدينـه بزرگ نيکو و باروی شـهر را گفتند سه فرسنگ و نيم هست و اندرون شـهر همـه آبادان کـه هيچ از وی خراب نديدم و بازارهای بسيار ، و بازاری ديدم از آن صرافان کـه اندر او دويست مرد صراف بود و هر بازاری را دربندری و دروازه ای و همـه محلت ها و کوچه ها را همچنين دربندها و دروازه های محکم و کاروانسراهای پاکيزه بود و کوچه ای بود کـه آن را کو طراز مـی گفتند و در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نيکو و در هر يک بياعان و حجره داران بسيار نشسته و اين کاروان کـه ما با ايشان همراه بوديم يک هزار و سيصد خروار بار داشتند کـه در آن شـهر رفتيم هيچ بازديد نيامد کـه چگونـه فرو آمدند کـه هيچ جا تنگی موضع نبود و نـه تعذر مقام و علوفه . و چون سلطان طغرل بيک ابوطالب محمدبن ميکاييل بن سلجوق رحمة الله عليه آن شـهر گرفته بود مردی جوان آن جا گماشته بود نيشابوری ، دبيری نيک با خط نيکو ، مردی آهسته ، نيکو لقا و او راخواجه عميد مـی گفتند ، فضل دوست بود و خوش سخن و کريم .
و سلطان فرموده بود کـه سه سال از مردم هيچ چيز نخواهند و او بر آن مـی رفت و پراکندگان همـه روی بـه وطن نـهاده بودند واين مرد از دبيران شوری بوده بود و پيش از رسيدن ما قحطی عظيم افتاده بود اما چون ما آن جا رسيديم جو مـی درويدند و يک من و نيم نان گندم بـه ده درم عدل و سه من نان جوين هم و مردم آن جا مـی گفتند هرگز بدين شـهر هشت من نان کم تر بـه يک درم نديده هست ، و من درون همـه زمين پارسی گويان شـهری نيکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان نديدم ، و گفتند اگر گندم و جو و ديگر حبوب بيست سال نـهند تباه نشود و بعضی چيزها بـه زيان مـی آيد اما روستا همچنان هست که بود ، و به سبب آن کـه کاروان ديرتر بـه راه مـی افتاد بيست روز درون اصفهان بماندم .
57******** نایین
بيست و هشتم صفر بيرون آمديم ، بـه ديهی رسيديم کـه آن را هيثماباد گويند و از آن جا بـه راه صحرا و کوه مسکيان بـه قصبه نايين آمديم و از سپاهان که تا آن جا سی فرسنگ بود ، و از نايين چهل و سه فرسنگ برفتيم بـه ديه گرمـه از ناحيه بيابان کـه اين ناحيه ده دوازده پاره ديه باشد و آن موضعی گرم هست و درخت های خرما بود و اين ناحيه کوفجان داشته بودند درون قديم و در اين تاريخ کـه ما رسيديم امير گيلکی(گیلک دیـهی هست در طبس) اين ناحيه از ايشان ستده بود و نايبی از آن خود بـه ديهی کـه حصارکی دارد و آن را پياده گويند بنشانده و آن ولايت را ضبط مـی کند و راه ها ايمن مـی دارد و اگر کوفجان بـه راه زدن دوند سرهنگان امير گيلیکی بـه راه ايشان مـی فرستد وايشان را بگيرند و مال بستانند و بکشند و از محافظت آن بزرگ اين راه اين بود و خلق آسوده ، خدای تبارک و تالی همـه پادشاهان عادل را حافظ و ناصر و معين باد و بروان های گذشتگان رحمت کناد .
و درون اين راه بيابان بـه هر دو فرسنگ گنبدک ها بـه سبب آن هست تا مردم راه گم نکنند و نيز بـه گرما و سرما لحظه ای درون آن جا آسايشی کنند . و در راه ریگ روان ديديم عظيم کـه هر کـه از نشان بگردد از ميان آن ريگ بيرون نتواند آمدن و هلاک شود .
و از آن بگذشتيم زمينی شور بـه ديد آمد برجوشيده کـه شش فرسنگ چنين بود کـه اگر از راهی يک سو شدی فرو رفتی . و از آن جا بـه راه رباط زبيده کـه آن را رباط مرا مـی گويند برفتيم و آن رباط را پنج چاه آب هست که اگر رباط و آب نبودی از آن بيابان گذر نکردی و از آن جا بـه چهاردیـهه طبس آمديم بـه ديهی کـه آن را رستاباد مـی گفتند .
طبس********58
و نـهم ربيع الاول بـه طبس رسيديم و از سپاهان(اصفهان) که تا طبس صد و ده فرسنگ مـی گفتند .
طبس شـهری انبوه هست اگرچه بـه روستا نمايد و آب اندک باشد و زراعت کم تر کنند ، خرماستان ها باشد و بساتين و چون از آن جا سوی شمال روند نيشابور بـه چهل فرسنگ باشد و چون سوی جنوب بـه خبيص روند بـه راه بيابان چهل فرسنگ باشد و سوی مشرق کوهی محکم هست و درون آن وقت امير آن شـهر گيلکی بن محمد بود و به شمشير گرفته بود و عظيم ايمن و آسوده بودند مردم آن جا چنان کـه به شب درون سراهای نبستندی و ستور درون کوی ها باشد با آن کـه شـهر را ديوار نباشد و هيچ زن را زهره(جرات) نباشد کـه با مرد بيگانـه سخن گويد و اگر گفتی هر دو را بکشتندی و همچنين دزد و خونی(جنایتکار) نبود از پاس و عدل او .
و از آنچه من درون عرب و عجم ديدم از عدل و امن بـه چهار موضع ديدم يکی بـه ناحيت دشت درون ايام لشکر خان ، دوم بـه ديلمستان درون زمان امير اميران جستان بن ابراهيم ، سيوم درون ايام المستنصربالله اميرالمومنين ، چهارم بـه طبس درون ايام امير ابوالحسن گيلکی بن محمد و چندان کـه بگشتم بـه ايمنی اين چهار موضع نديدم و نشنيدم ، و ما را هفده روز بـه طبس نگاه داشت و ضيافت ها کرد و به وقت رفتن صلت فرمود و عذرها خواست . ايزد سبحانـه و تعالی از او خشنود باد ، رکابداری از آن خود با من فرستاد که تا زوزن کـه هفتاد و دو فرسنگ باشد . چون از طبس دوازده بيامديم قصبه ای بود کـه آن را رقه مـی گويند . آب های روان داشت و زرع و باغ و درخت و بارو و مسجد آدينـه و ديه ها و مزارع تمام دارد .
تون (فردوس) آب روان و کاريز ** 59
نـهم ربيع الاول از رقه برفتيم و دوازدهم ماه بـه شـهر تون(فردوس) رسيديم . ميان رقه و تون بيست فرسنگ هست ، شـهر تون شـهر بزرگ بوده هست اما درون آن وقت کـه من ديدم اغلب خراب بود و بر صحرايی نـهاده هست و آب روان و کاريز دارد و بر جانب شرقی باغ های بسيار بود و حصاری محکم داشت . گفتند درون اين شـهر چهارصد کارگاه بوده هست که زيلو بافتندی و در شـهر درخت پسته بسيار بود درون سرای ها و مردم بلخ و تخارستان پندارند کـه پسته جز بر کوه نرويد و نباشد.
60 ***کاریز گناباد
و چون از تون برفتيم آن مرد گيلکی مرا حکايت کرد کـه وقتی ما از تون بـه کنابد(گناباد) مـی رفتيم دزدان بيرون آمدند و بر ما غلبه د . چند نفر از بيم خود را درون چاه کاريز افکندند بعد از آن يکی را از آن جماعت پدری مشفق بود بيامد و يکی را بـه مزد گرفت و در آن چاه گذاشت که تا پسر او را بيرون آورد . چندان ريسمان و رسن کـه آن جماعت داشتند حاضر د و مردم بسيار بيامدند . هفتصد گز رسن فرو رفت که تا آن مرد بـه بن چاه رسيد ، رسن درون آن پسر بست و او را مرده برکشيدند و آن مرد چون بيرون آمد گفت کـه آبی عظيم درون اين کاريز روان هست و آن کاريز چهار فرسنگ مـی رود و آن گفتندکيخسرو فرموده هست .و بيست و سيوم شـهر ربيع الاخر بـه شـهر قاين رسيديم
61 **** دانشمند قاینی
از تون(شـهرفردوس) که تا آن جا هجده فرسنگ مـی دارند اما کاروان بـه چهار روز تواند شدن کـه فرسنگ های گران هست . قاين شـهری بزرگ و حصين(دارای حصار) هست و گرد شـهرستان خندقی دارد و مسجد آدينـه بـه شـهرستان اندر هست و آن جا کـه مقصوره هست طاقی عظيم بزرگ هست چنان کـه در خراسان از آن بزرگ تر نديدم و آن طاق نـه درخور آن مسجد هست و عمارت همـه شـهر بـه گنبد هست . و از قاين چون بـه جانب مشرق شمال روند و به هجده فرسنگی زوزن هست و جنوبی که تا هرات سی فرسنگ . بـه قاين مردی ديدم کـه او را ابومنصور محمدبن دوست مـی گفتند از هر علمـی با خبر بود . از طب و نجوم و منطق چيزی از من پرسيد کـه چه گويی بيرون اين افلاک و انجم(ستارگان) چيست . گفتم نام چيز بر آن افتد کـه داخل اين افلاک هست و بر ديگر نـه .گفت چه گويی بيرون از اين گنبدها معنی هست يا نـه .گفتم چاره نيست کـه عالم محدود هست و حد او فلک الافلاک و حد آن را گويند کـه از جز او جدا باشد و چون حال دانسته شد واجب کند کـه بيرون افلاک نـه چون اندرون باشد . گفت بعد آن معنی را کـه عقل اثبات مـی کند نـهايت هست از آن جانب اگر نـه اگر نـهايتش هست که تا کجاست و اگر نـهايتش نيست نامتناهی چگونـه فنا پذيرد و از اين شيوه سخنی چند مـی رفت و گفت کـه بسيار تحير درون اين خورده ام .گفتم کـه نخورده هست . فی الجمله بـه سبب تشويشی کـه در زوزن بود از جهت عبيد نيشابوری وتمرد رييس زوزن يک ماه بـه قاين بماندم و رکابدار امير گيلکی را از آن جا باز گردانيدم . و از قاين بـه عزم سرخس بيرون آمديم . دوم جمادی الاخر بـه شـهر سرخس رسيديم وا ز بصره که تا سرخس سيصد و نود فرسنگ حساب کرديم . از سرخس بـه راه رباط جعفری و رباط عمروی و رباط نعمتی کـه آن هر سه رباط نزديک هم بر راه هست بيامديم .
62 مروالرود و باریـاب
دوازدهم جمادی الاخر بـه شـهر مروالرود رسيديم و بعد از دو روز بيرون شديم بـه راه آب گرم . نوزدهم ماه بـه بارياب رسيديم .
سی وشش فرسنگ بود و امير خراسان جعفری بيک ابوسليمان داود بن ميکاييل بن سلجوق بود و وی بـه شبورغان بود وسوی مرو خواست رفتن کـه دارالملک وی بود و ما بـه سبب ناايمنی راه سوی سنگلان رفتيم . از آن جا بـه راه سه دره سوی بلخ آمديم و چون بـه رباط سه دره رسيديم شنيديم کـه برادرم خواجه ابوالفتح عبدالجليل درون طايفه وزير امير خراسان هست که او را ابونصر مـی گفتند و هفت سال بود کـه من از خراسان رفته بودم چون بـه دستگرد رسيديم نقل و بنـه (خوار و بار) ديدم کـه سوی شبورقان مـی رفت . برادرم کـه با من بود پرسيد کـه اين از کيست . گفتند از آن وزير . گفت از کجا مـی آييد ، گفتيم از حج . گفت خواجه من ابوالفتح عبدالجليل را دو برادر بودند از چندين سال بـه حج رفته واو پيوسته درون اشتياق ايشان هست و از هرکه خبر ايشان مـی پرسد نشان نمـی دهند . برادرم گفت ما نامـه ناصر آورده ايم چون خواجه تو برسد بدو بدهيم .
چون لحظه ای برآمدکاروان بـه راه ايستاد و ما هم بـه راه ايستاديم و آن کهتر گفت اکنون خواجه من برسد و اگر شما را نيابد دلتنگ شود اگر نامـه مرا دهيد که تا بدو دهم دلخوش شود . برادرم گفت تو نامـه ناصر مـی خواهی يا خود ناصر را مـی خواهی . اينک ناصر .
63****** بلخ *********
آن کهتر(کوچکتر) از شادی چنان شد کـه ندانست چه کند و ما سوی شـهر بلخ رفتيم بـه راه ميان روستا و برادرم خواجه ابوالفتح بـه راه دشت بـه دستگرد آمد و در خدمت وزير بـه سوی امير خراسان مـی رفت. چون احوال ما بشنيد از دستگرد بازگشت و بر سر پل جموکيان بنشست که تا آن کـه ما برسيديم و آن روز شنبه بيست و ششم ماه جمادی الاخر سال 444 ق بود و بعد از آن کـه هيچ اميد نداشتيم و به دفعات درون وقايع مـهلکه افتاده بوديم و از جان نااميد گشته بـه همديگر رسيديم و به ديدار يکديگر شاد شديم و خدای سبحانـه و تعالی را بدان شکرها گذارديم و بدين تاريخ بـه شـهر بلخ رسيديم و حسب حال اين سه بيت گفتم : رنج و عنای جهان اگرچه درازست با بد و با نيک بی گمان بـه سرآيد چون مسافر زبهر ماست شب و روز هرچه يکی رفت بر اثر دگر آيد ما سفر برگذشتی گذرانيم که تا سفرناگذشتنی بـه درآيد و مسافت راه کـه از بلخ بـه مصر شديم و از آن جا بـه مکه و به راه بصره بـه پارس رسيديم و به بلخ آمديم غير آن کـه به اطراف بـه زيارت ها و غيره رفته بوديم دوهزار ودوصد و بيست فرسنگ بود ، و اين سرگذشت آنچه ديده بودم بـه راستی شرح دادم و بعضی کـه به روايت ها شنيدم اگر درون آن جا خلافی باشد خوانندگان از اين ضعيف ندانند و مواخذت و نکوهش نکنند واگر ايزد سبحانـه و تعالی توفيق دهد چون سفر طرف مشرق کرده شود آنچه مشاهده افتد بـه اين ضم(اضافه) کرده شود ،
ان شاءالله تعالی وحده العزيز و الحمدلله رب العالمين و الصلوة علی محمد و آله و اصحابه اجمعين
***************.
1- نوبه: ایـالتی هست در شمال شرقی سودان (معین)
2- ترسایی: مسیحی
3- بسد: مرجان
4- درون قدیم كه فروشی رواج داشت های سیـاه را از افریقا مـی آورند و های سفید را از روم «خاقانی» سیـاه را «جوهر» و سپید را «لالا»( لاله ) مـی نامد و شب و روز را بـه آنـها تشبیـه كرده است.
روز و شب را كه بـه اصل از حبش و روم آزند پیش خاتون عرب جوهر و لالا ببیند
و نیز گفته است
قیصــــر از روم نجـــــــاشی از حــــــــــبش بـــر درش فیــــــروز و لالا (لاله قرمز )دیــــده ام
(گزیده اشعار خاقانی، دكتر ضیـاءالدین سجادی ص 192- 33)
5- سرطان: خرچنگ، نام برج چهارم از دوازده برج فلكی، تیرماه
6- زمستانگه: فصل زمستان
7- ارش: فاصله آرنج که تا سرانگشتان (در حدود نیم متر)
8- هزار دینار معیشت: با هزار سكه طلا حقوق
9- اصبع: انگشت
10- سكر: اسکله – راه رو کنار آب، دیواره و مرز كنار رودخانـه
11- سواد: آبادی اطراف شـهر، حومـه شـهر
12- صیفی و شتوی: تابستانی و زمستانی
13- كیش: روش، شیوه درون اینجا بـه معنی کشت و کار ،کاشت
14- حراقه: سوزاننده
15- عمودهای سنگین: ستونـهای سنگی
16- صفت: وصف، توصیف
17- قیروان: ولایتی هست در تونس درون حدود كشور مصر بـه مساحت 697300 كیلومتر مربع منطقه ای هست صحرایی، دارای واحه های فراوان….(معین)
#مـیافارقین(Silvan)
# طب = معرب از تب هست به معنی پزشکی درمان تب و بیماری و درمان گرمایش بدن( درون قدیم تب را مسبب و عامل بیماری مـی دانستند و نـه نتیجه بیماری بنا بر این هرمـی توانست تب را از بین ببرد تبیب مـی گفتند)
# خفير= (نگهبان)
#لحسا= (احصاء و قطیف)
# ستده= سِتُنده = استانده (گرفته)
# دو مصراع در= (دو لنگه در)
# علو= (ارتفاع)
# رقعه= (نامـه)
# حصین = حصار دار
# تون = فردوس
# کناباد= گناباد
# گیلک = روستایی درون تبس/طبس
# سپاهان = اصفهان
#پيلپای= چلیپا = ستون عمودی
# مـینا = بندر- اسکله
# صفت= توصیف(ویژگی)
# ملون = رنگی
مقصوره = قصر – حجره – ایوان – لژ
# ثقات = افراد دانا و آگاه
# قُبه = گنبد= گنبذ=گنبه
# تو= واحد پارچه طاق پارچه درون قدیم یک دوره پارچه بافی یـا حصیر بافی را تو TOU مـی گفتند.
# مثمن= (هشت ظلعی)
# معظم = عظیم – بزرگ
# مـهد = (زادگاه)
# ساحت = (مـیدان)
# جامع = مسجد جامع= مسجد بزرگ = مسجد نماز جمعه
# عقارات = (ساختمان)
# قنديل = شمع (لوستر)
# مسرج ها= (سراج= چراغ- شمعدان لوستر)
[ميا خليفه سينا]نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 18 Sep 2018 00:46:00 +0000