انشا در مورد اشباح

انشا در مورد اشباح منجمد (فیلم ۲۰۱۳) - ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد | بازی‌های کودکان - ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد | القصة السورية - أحمد الهاشمي | أفضل الكلمات البحثيه - من تجميعي - منتديات مسك الغلا |

انشا در مورد اشباح

منجمد (فیلم ۲۰۱۳) - ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد

پرش بـه ناوبری پرش بـه جستجو

یخ زده کارگردان کریس باک
جنیفر لینویسنده جنیفر لیبازیگران کریستن بل
آدینا منزل
جاناتان گروف
جش گد
سانتینو فونتانا
آکوستا اوا ارلنتستوتیر
کیتی لوزموسیقی کریستف بکتوزیع‌کننده شرکت والت دیزنی
مدت زمان
۱۰۸ دقیقهکشور ایـالات متحدهزبان انگلیسیـهزینـهٔ فیلم ۱۵۰ مـیلیون دلار[۱][۲]فروش گیشـه ۱٬۲۷۶٬۵۰۰٬۰۰۰ دلار[۲]

منجمد یـا یخ‌زده (به انگلیسی: Frozen) همچنین شناخته شده با نام‌های ملکه برفی،ملکه یخی،فروزن و در بعضی نسخه‌ها ترجمـه شده سرزمـین یخبندان، انشا در مورد اشباح یک فیلم موزیکال و پویـانمایی رایـانـه‌ای آمریکایی ساخته والت دیزنی پیکچرز است.[۳] این فیلم بر پایـه رمان ملکه برفی اثر نویسنده مشـهور هانس کریستیـان آندرسن ساخته شده‌است. این فیلم پنجاه و سومـین انیمـیشن کلاسیک والت دیزنی هست و بازیگران مطرحی نظیر کریستن بل، ایدینا منزل و جاناتان گروف درون آن بـه صداپیشگی پرداخته‌اند.

یخ‌زده درون تاریخ ۲۷ نوامبر اکران رسمـی شد.[۴] بدون توجه بـه نرخ تورم این فیلم درون مدت کوتاهی توانست بـه عنوان پرفروش‌ترین پویـانمایی تاریخ تبدیل شود و در رتبه دوازدهم پرفروش‌ترین فیلم‌های تاریخ قرار بگیرد. انشا در مورد اشباح از ۱٫۲۷۶ مـیلیـارد دلار فروش این فیلم نزدیک بـه ۴۰۰ مـیلیون دلار آن درون آمریکای شمالی بدست آمده‌است.[۵] همچنین این فیلم با تحسین گسترده منتقدان مواجه شد و از دیدگاه برخی بهترین صحنـه‌های موزیکال فیلم‌های ساخت دیزنی را درون خود داشت.[۶][۷] یخ زده موفق بـه دریـافت دو جایزه اسکار به منظور بهترین پویـانمایی و بهترین ترانـه اوریجینال به منظور ترانـه «رهاش کن»،[۸] جایزه بهترین پویـانمایی گلدن گلوب،[۹] بفتا[۱۰] پنج جایزه آنی (شامل بهترین پویـانمایی)[۱۱][۱۲] و چند جایزه دیگر شد.

در این انیمـیشن شخصیت‌های دیگر دیزنی(راپونزل،فلین رایدر(از گیسوکمند)،تیـانا(از شاهدخت و قورباغه)،اورورا (از زیبای خفته)و سیندرلا(از سیندرلا) درون لحظه‌های خیلی کوتاه حضور دارند.

همچنین درون سال ۲۰۱۵ مـیلادی فیلم کوتاهی بـه نام تب یخ زده ودر سال ۲۰۱۷ مـیلادی ماجراجویی منجمد اولاف به منظور این فیلم ساخته شده‌است.قسمت دوم این فیلم درون تاریخ ۶ آذر ۱۳۹۸ اکران خواهد شد.

داستان فیلم با تعدادی یخ‌که درون حال جمع‌آوری یخ از روی یک دریـاچه منجمد درون نقاط سردسیر نروژ درون آرندال هستند آغاز مـی‌شود. انشا در مورد اشباح درون مـیان آنان یک پسر بچّه ۸ ساله کـه «کریستوف» نام دارد بـه همراه گوزن شمالی کم سّن خود «اسون»،سعی درون جمع‌آوری یخ دارد و تا آنجایی کـه مـی‌تواند به منظور این کار تلاش مـی‌کند. یخ شکنان بعد از جمع‌آوری یخ کافی بسوی شـهر حکومتی «ارندل» رهسپار مـی‌شوند. درست درون همان زمان درون کاخ ارندل دو شاهزاده خردسال زندگی مـی‌کنند. پرنسس «آنا» بزرگتر خود «السا» را دیروقت از خواب بیدار مـی‌کند که تا با او برف بازی کند. زیرا السا دارای قدرتی جادویی هست که مـی‌تواند بـه وسیلهٔ آن برف و یخ تولید کند. درون ابتدا السا راضی بـه بازی با آنا نمـی‌شود امّا وقتی کـه آنا بـه او پیشنـهاد ساخت آدم‌برفی را مـی‌دهد، قبول مـی‌کند. آن دو بـه یکی از سالن‌های بزرگ کاخ مـی‌روند و شروع بـه بازی مـی‌کنند. السا یک زمـین یخی درست مـی‌کند و همـه سالن را پر از برف و یخ مـی‌کند. دو یک آدم‌برفی درست مـی‌کنند و نام او را «اولاف» مـی‌گذارند کـه به گفته السا، آغوش‌های گرم را دوست دارد. درون حین بازی، وقتی السا مـی‌خواهد از سقوط آنا جلوگیری کند بطور اتفاقی با یکی از اشعه‌های یخی خود بـه سر آنا ضربه مـی‌زند و باعث مـی‌شود کـه او بی هوش شود و رشته کوچکی از موهایش بـه رنگ سفید درون آید. السا، مادر و پدرش را صدا مـی‌کند و پادشاه و همسرش بـه همراه السا و آنا ی بیـهوش، به منظور حل این مشکل، شبانـه بـه سوی «درّه سنگ زنده»،جایی کـه ترول‌ها کـه موجودات سنگی و کوچکی هستند با قدرت‌های خاص خود درون آنجا سدارند رهسپار مـی‌شوند و...

صداپیشگان

نام صداپیشـه نام صدا پیشـه نام شخصیت بـه انگلیسی نام شخصیت فارسی Kristen Bell کریستن بل Princess Anna پرنسس آنا Idina Menzel آیدینا منزل Queen Elsa ملکه السا Jonathan Groff جاناتان گروف Kristoff کریستوف Josh Gad جاش گَد Olaf اولاف Santino Fontana سَنتینو فونتانا Prince Hans پرنس هانس Ciarán Hinds سیـاران هیندز Grand Pabbie پبی بزرگ Alan Tudyk آلن تودیک The Duke of Weselton دوکِ وسلتون Livvy Stubenrauch لیوی اِستابنرائوک (five-year-old Anna (speaking آنا پنج ساله (صحبت ) Katie Lopez کَیتی لوپز (five-year-old Anna (singing آنا پنج ساله (آواز خواندن) Agatha Lee Monn آگاتا لی مون nine-year-old Anna آنا نـه ساله Eva Bella اِوا بلّا eight-year-old Elsa السا هشت ساله Spencer Lacey Ganus اِسپنسر لَسی گِینس twelve-year-old Elsa السا دوازده ساله Chris Williams کریس ویلیـامز Oaken اوکِن Maia Wilson مایـا ویلسون Bulda بولدا Paul Briggs پائول بریگز Marshmallow مارشملو Maurice LaMarche ماریس لامرک The King پادشاه Jennifer Lee جنیفر لی The Queen ملکه Jack Whitehall جک وایتهال Gothi the Troll Priest گوتی ترول کشیش Stephen J. Anderson استفن جی. اندرسون Kai کای (یکی از خدمـه کاخ) Edie McClurg اِدی مک کلارگ Gerda گردا (یکی از خدمـه کاخ) Annie Lopez اَنی لوپز Baby Troll یکی از بچه ترول‌ها Robert Pine رابرت پاین Bishop of Arendelle اسقفِ ارندل Jesse Corti جس کارتی Spanish Dignitary سفیر اسپانیولی Jeffrey Marcus جفری مارکوس German Dignitary سفیر آلمانی Tucker Gilmore تِکِر گیلمور Irish Dignitary سفیر ایرلندی

تولید انیمـیشن

صداپیشگی به منظور دوشخصیّت عمده انیمـیشن

صدا پیشگی به منظور آنا: کریستن بل (Kristen Bell) هنرپیشـه زن، درون ۵ ماه مارس سال ۲۰۱۲ صداپیشگی شخصیت «آنا» را بـه عهده گرفت. جنیفر لی (Jennifer Lee) اظهار کرد کـه وقتی فیلم‌سازان بـه ترانـه‌ها و قطعات موسیقی فیلم «پری دریـایی کوچولو و مخصوصاً ترانـه تکه‌ای از دنیـای تو (Part of Your World) کـه توسط بل و درهنگام جوانیش خوانده بود، گوش دادند، صداپیشگی بل قطعی شد. بل هنگامـی کـه حامله بود جلسات ضبط صدا را بـه پایـان رساند؛ امّا بعضی از قطعات ضبط صدا را دوباره بعد از زایمان خود اجرا کرد زیرا بعد از فارغ شدن بل صدای او کمـی عمـیق‌تر شده بود. بل اظهار داشت کـه درهنگام ضبط مجدد قطعات، این جلسات ضبط حدود ۲۰ دفعه تکرار شدند کـه از نظر او به منظور یک شخصیّت کـه نقش مربوط بـه آن هنوز هم درون حال تکامل هست بسیـار طبیعی است. با توجه بـه این کـه بل به منظور این نقش هیجان زده بود اضافه کرد کـه از سن ۴ سالگی همـیشـه آرزوی حضور درون یک انیمـیشن دیزنی را داشته‌است. او همچنین افزود: «من همـیشـه انیمـیشن‌های دیزنی را دوست داشتم، امّا دربارهٔ زنان درون آنان انیمـیشن‌ها چیزی بود کـه برای من دست نیـافتنی بود؛ حالت زنان درون آن انیمـیشن‌ها همـیشـه با شخصیّت و سنگین بود و همچنین آنان با کلامـی متین صحبت مـی‌د و من همـیشـه احساس مـی‌کنم کـه این (آنا) را بسیـار رک‌تر، عجیب‌تر، ستیزه‌جوتر، شادتر و خام‌کارتر بـه نمایش درآورده‌ام. من واقعاً بـه این افتخار مـی‌کنم.»

صدا پیشگی به منظور السا: ایدینا منزل (Idina Menzel) درون ۳۲ ژوئن سال ۲۰۱۲ صدا پیشـه شخصیّت السا شد. مِنزل دربرداشت خود از انیمـیشن منجمد مـی‌گوید: «برای دیزنی کمـی فمنیستی است. من واقعاً بـه آن افتخار مـی‌کنم. آن فیلم همـه چیز دارد امّا ضرورتاً دربارهٔ ی است. من فکر مـی‌کنم آن دو زن خیلی با یک دیگر کشمکش دارند امّا همـیشـه سعی دارند از یکدیگر محافظت کنند -- ها واقعاً پیچیده‌اند. خیلی عالیست کـه همچین رابطه‌ای درون این فیلم داریم، مخصوصاً به منظور بچه‌های کوچک.» منزل یک هنرپیشـه، هنرمند و خواننده‌ای کارکشته از برادوی(Broadway) درون نیویورک است. درون ابتدا منزل به منظور نقشی درون انیمـیشن گیسوکمند درون نظر گرفته شده بود، امّا درون آن فیلم وارد نشد. امّا "جیمـی اسپارر رابرتز"(Jamie Sparer Roberts) کـه مدیر تهیـه صدا پیشـه به منظور انیمـیشن گیسوکمند بود و ازآنجایی کـه او یکی از ترانـه‌های منزل را درون تلفن همراه خود داشت از او تقاضا کرد کـه به همراه کریسن بل درون انیمـیشن منجمد حاضر شود. قبل از این کـه حضور بل و منزل درون این فیلم قطعی شود آن دو با خواندن ترانـه باد درون بال‌های من (Wind Beneath My Wings) آن هم با صدای بلند، شدیداً کارگردان را تحت تأثیر قرار دادند و این درحالی بود کـه هنوز ترانـه‌ای به منظور انیمـیشن منجمد سراییده نشده بود، این پیشنـهاد کریستن بل درون وقتی بود کـه او به منظور تمرین صداپیشگی بـه خانـهٔ ایدینا منزل درون کالیفرنیـا رفته بود. لی بعدها اعلام کرد :"آن دو درست مانند دو مـی‌خواندند و بعد از اجرای آنان، حتی یک چشم بدون اشک هم باقی نمانده بود." و در بین دسامبر ۲۰۱۲ و ژوئن ۲۰۱۳، صداپیشگان کریستوف، دوک وسلتون، هانس و اولاف هم وارد انیمـیشن شدند.

کارگردانی

به دنبال گرفتاری‌های بسیـار جنیفر لی (Jennifer Lee) به منظور فرایند ساختن و پیشرفت انیمـیشن منجمد و همکاری نزدیک او با کارگردان فیلم کریس باک و زوج آهنگ‌سرای انیمـیشن لوپز و اندرسون-لوپز باعث شد کـه مدیران استودیو، «لستر» (Lasseter) و «کتمل» (Catmull)، لی را درون ماه اوت ۲۰۱۲ بـه درجه کارگردان دوم انیمـیشن نائل کنند کـه به همراه کارگردان اول یعنی باک کار کند. همکاری لی با باک بـه عنوان کارگردانی دیگر درون ۲۹ نوامبر سال ۲۰۱۲ بـه رسمـیّت اعلان شد. جنیفر لی اولین زنی بود کـه یک انیمـیشن سینمایی بلند مدّت و متحرک از والت دیزنی انیمـیشن استدیوز را کارگردانی مـی‌کرد. لی درون ابتدای کار خود بر روی داستان تمرکز مـی‌کرد و این مسئله بـه باک این فرصت را مـی‌داد که تا بر روی انیمـیشن تمرکز مند، لی بعدها اظهار کرد کـه توسط کارهایی کریس باک بر روی انیمـیشن بـه عمل آورده بود بسیـار تحت تأثیر قرار گرفته‌است و این راهم اضافه کرد کـه هردوی آنان از یک جهت مشترک بـه داستان مـی‌نگریستند و دارای درک و احساسی مشترک نسبت بـه فیلم بودند.

بر طبق گفته‌های دل وچو (Del Vecho) درون اواخر فوریـه سال ۲۰۱۲ کاملاً به منظور همـه روشن شد کـه این انیمـیشن دیگر عمل نمـی‌کند و این هم باعث عقب انداختن فیلم و نوشتن دوباره صحنـه‌ها و سراییدن دوباره ترانـه‌ها و غیره شد کـه از فوریـه که تا آخر ژوئن ۲۰۱۲ بـه طول انجامـید. وچو توضیح داد: «ما آهنگ‌ها را دوباره سراییدیم، شخصیّت‌های انیمـیشن را حذف کردیم و همـه چیز را تغییر دادیم و ناگهان انیمـیشن شفته و دلمـه شد امّا نـه کاملاً بلکه نزدیک بود اینطور شود. درون تصور، این قضیـه مانند تکّه‌ای کیک کوچک هست ولی درون طی انجام کار واقعاً یک پیشرفت خوب به‌شمار مـی‌رود.» درون ژوئن سال ۲۰۱۲، کمپانی دیزنی یک تست از انیمـیشن نصف و نیمـهٔ منجمد گرفت و از آن یک تریلر ساخت کـه توسط لستر و کتمل درون فینیواقع درون ایـالات آریزونا، پشتیبانی مـی‌شد. لی اضافه کرد کـه در آن هنگام متوجه شده بود کـه واقعاً چیزی مطلوب را به منظور ارائه داشتند، زیرا واکنش‌ها نسبت بـه آن زیـاد بود. کتمل کـه در ابتدا به منظور آموزش انجام کار بـه لی منتخب بود، بعدها بـه او گفت کـه کارش را خوب انجام داده است.

جانبخشی و طراحی

درست همانند گیسوکمند، منجمد هم دارای سبکی منحصر بـه فرد و هنرمندانـه هست که از ترکیب انیمـیشن‌های سه بعدی ساخت کامپیوتر و انیمـیشن‌های کلاسیک کشیده شده توسط دست ساخته شده‌است. از همان ابتدا، باک مـی‌دانست کـه مایک جیـایمو (Mike Giaimo) بهترین داوطلب به منظور ایجاد و پردازش تصاویر است، زیرا اوی بود کـه بهترین انیمـیشن‌های کلاسیک دهه ۱۹۵۰ را بـه تصویر کشیده بود. باک از او دعوت کرد که تا به دیزنی بازگردد و به عنوان کارگردان هنری انیمـیشن منجمد کار کند. باک، لستر و جیـایمو همگی دوستانی قدیمـی بودند کـه در «بنیـانگاه هنری کالیفرنیـا»(CalArts) نیز حضور داشتند.

برای خلق ظاهر انیمـیشن پیش از تولید آن، جیـایمو شروع بـه یک مطالعهٔ وسیع دربارهٔ کل منطقه اسکاندیناوی کرد و او از شـهر دانمارکی‌نشین سولوانگ درون نزدیکی لس آنجلس بازدید کرد امّا درون نـهایت او بر روی کشور «نروژ» انگشت گذاشت، زیرا ۸۰ درصد از اَشکال بصری کـه او را بـه خود مجذوب مـی‌کرد از نروژ بود. دیزنی هم درون نـهایت ۳ سفر علمـی و کوتاه را تدارک دید. انیماتورها و متخصصین جلوه‌های ویژه انیمـیشن درون آن سفر بـه منطقه «جکسون هول»(Jackson Hole) درون ایـالات وایومـینگ واقع درون آمریکا اعزام شدند که تا قدم زدن، دویدن و سقوط درون برف عمـیق را با انواع لباس‌ها و جامـه‌های مختلف تجربه کنند و آن لباس‌های مختلف شامل دامن‌های بلند نیز بود کـه تمامـی پرسنل، مرد و زن، آنان را امتحان د. درون این حین گروه نورپردازی و تیم هنری بـه یک هتل تماماً یخی درون شـهر کبک واقع درون کشور کانادا رفتند که تا شکست و بازتاب نور بر روی یخ و برف را مطالعه کنند. سرانجام جیـایمو و چندین هنرمند بـه نروژ سفر د که تا طرح‌هایی از کوهستان‌ها، آبدره‌ها، بناها، معماری و فرهنگ آنجا را بـه تصویر بکشند. پیتر دل وچو اظهار داشت: «ما برنامـه و زمانی بسیـار کوتاه را به منظور این انیمـیشن داشتیم به منظور همـین هم تمرکز اصلی ما بر روی سروسامان دان بـه داستان انیمـیشن بود ولی ما این را هم مـی‌دانستیم کـه جان لستر بر روی خلق اجسام و دنیـای درون فیلم، آن هم بـه حالتی بسیـار واقع گرایـانـه و بسیـار باور پذیر، مشتاق و پافشار بود امّا باز هم این دلیل نمـی‌شود کـه ما یک دنیـای کاملاً واقعی را ایجاد کنیم امّا حتما یک دنیـای نسبتاً واقعی و نسبتاً باورپذیر را ایجاد کنیم. این خیلی مـهم بود کـه طبیعت و نماهایی از نروژ را از نزدیک ببینیم و برای انیماتورها هم مـهم بود کـه بدانند جایی را کـه مـی‌خواهند خلق کنند چه شکلی است.»

در طی سال ۲۰۱۲، درحالی کـه جیـایمو، انیماتورها و هنرمندان درون حال توسعه و تکمـیل مقدمات ظاهر کلی انیمـیشن بودند، تیم تهیـه و تولید هنوز درگیر توسعه و تکمـیل نمایشنامـه و داستان فیلم بود. این مشکل که تا نوامبر سال ۲۰۱۲ بطور نسبی حل شد ولی باز هم نیـاز بـه اصلاح و ویرایش‌های زیـادی درون فیلم‌نامـه بود. یکی از دلهره آورترین چالش‌ها درون تولید انیمـیشن منجمد، این بود کـه تیم انیمـیشن زمانی کمتر از ۱۲ ماه را به منظور درآوردن فیلم‌نامـه و داستان جنیفر لی (که هنوزهم درون حال تکامل و ویرایش بود) بـه شکل یک فیلم داشت. البته انیمـیشن‌های دیگری مانند داستان اسباب بازی ۲ حتی زمانی کمتر از انیمـیشن منجمد داشتند ولی بـه موقع تکمـیل شده و بسار موفقیّت آمـیز و محبوب شدند. ناگفته نماند کـه فیلم‌ها موفقیّت آمـیز آن هم درون زمانی بسیـار کوتاه بـه معنی «بیداری کشیدن‌های فراوان که تا دیروقت‌ها، اضافه کاری و اضطراب» به منظور تولید کنندگانشان است. جنیفر لی تمام تیم‌ها و پرسنلی را کـه برای انیمـیشن منجمد بـه کارگرفته شده بودند را چیزی حدود ۶۰۰ الی ۶۵۰ نفر تخمـین زد کـه تعدادی از آنان شامل ۷۰ نفر تیم نور پردازی بـه علاوه ۷۰ انیماتور و پانزده که تا ۲۰ نفر به منظور استوری بورد فیلم بودند.

پیتر دل وچو توضیح داد کـه چگونـه تیم انیمـیشن به منظور فیلم منجمد تشکیل شد: «ما درون این فیلم انیماتور و طراحان کارکتر داشتیم و انیماتورهای ناظری کـه بر روی چگونگی طراحی کارکترها خاص و مطرح فیلم نظارت مـی‌د. شاید انیماتورها بشخصه و تنـهایی بر روی کارکترهای زیـادی نظارت داشته باشند امّا تمامـی این‌ها تحت یک نظارت واحد است. بـه عنوان مثال من فکر مـی‌کنم کـه خیلی با انیمـیشن گیسوکمند متفاوت بود، مثلاً ما یک نفر را مـی‌خواستیم کـه تمامـی کارکترهای متعلق بـه خودش را درک کرده و فقط آن را توسعه بدهد و سپس عضو دست اند درون کاران فیلم شود. انیماتور کارکتر اولاف، «هایرم آسموند» (Hyrum Osmond) نام داشت و او ساکت امّا پرنمک و بذله گو بود و شخصیّت و رفتاری حواس پرت نیز داشت، به منظور همـین هم ما مـی‌دانستیم کـه او مقدار زیـادی مزه و کمدی بـه اولاف مـی‌دهد. انیماتور کارکتر آنا، «بکی بررسی» (Becky Bresee) بود و برای اولین بار او بود کـه یک کارکتر را طراحی و انیماتوری مـی‌کرد و ما هم مـی‌خواستیم کـه او کارکتر آنا را طراحی کند.»

وارنر لافلین (Warner Loughlin) یک مربی بود کـه آورده شده بود که تا انیماتورها بدانند چه چیزی را خلق مـی‌کنند، البته بعضی انیماتورها به منظور تطبیق وضع و حالت هر صحنـه با کارکترها، روش‌های خود را اجرا د. ناظر انیمـیشنی «ربکا ویلسون بررسی» (Rebecca Wilson Bresee) اظهار داشت: «در واقع من به منظور به اجرا درآوردن کارکتر درون هر صحنـه، خودم نقش آن صحنـه را بازی مـی‌کردم، از نظر خودم این کار واقعاً اثر مـی‌کند.» و این روشی بود کـه او به منظور نزدیک صحنـه انیمـیشن بـه واقعیت بـه کار مـی‌برد. «وِین آنتن» (Wayne Unten) ناظر انیماتوری به منظور کارکتر السا بود و او خودش این وظیفه را بـه عهده گرفت زیرا شیفتهٔ شخصیّت پیچیدهٔ السا شده بود. آنتن با دقت فراوان توانست کارکتر السا را تکمـیل کند و ترس درون او را درون مقابل آنا ی نترس بر روی صورت السا پدیدار کند. آنتن حتی بـه تحقیق زیـادی بر روی ویدیوهای ضبط شده از «ایدینا منزل» پرداخت که تا بتواند حالت نفس کشیدن السا را با نفس کشیدن ایدینا منزل تطبیق دهد.

جوایز

مراسم اهدای جوایز اسکار، USA 2014

برنده اسکار بهترین انیمـیشن بلند سال کریس باک جنیفر لی پیتر دل وکو بهترین دستاورد درون موزیک فیلم، آهنگ اصلی کریستن آندرسن لوپز (موسیقی و شعر) رابرت لوپز (موسیقی و شعر) آهنگ: «رهاش کن»

گلدن گلوب، USA 2014

برنده گلدن گلوب بهترین انیمـیشن فیلم بلند نامزد گلدن گلوب بهترین فیلم - فیلم کریستن آندرسن لوپز رابرت لوپز آهنگ: «رهاش کن»

جوایز بافتا ۲۰۱۴

برنده جایزه بافتا بهترین فیلم انیمـیشن فیلم کریس باک جنیفر لی

آکادمـی علوم داستانی، فانتزی و ترسناک فیلم، USA 2014

نامزد جایزه زحل بهترین انیمـیشن بهترین فیلمنامـه جنیفر لی

ویراستاران سینمای آمریکا، USA 2014

برنده ادی بهترین ویرایش فیلم انیمـیشن بلند جف Draheim

جوایز آنی ۲۰۱۴

برنده موفقیت آنی برجسته درون کارگردانی درتولید فیلم انیمـیشن کریس باک جنیفر لی موفقیت برجسته درون موسیقی درتولید فیلم انیمـیشن رابرت لوپز کریستن آندرسن لوپز کریستف بک موفقیت برجسته درون طراحی و تولید درتولید فیلم انیمـیشن مایکل Giaimo لیزا انگلیسی دیوید Womersley موفقیت برجسته درون صدای بازیگری درتولید فیلم انیمـیشن جاش گاد به عنوان " اولاف " بهترین فیلم انیمـیشن نامزد موفقیت آنی برجسته درون کاراکتر انیمـیشن درون یک تولید ویژه تونی Smeed موفقیت برجسته درون طراحی شخصیت درتولید فیلم انیمـیشن بیل شواب موفقیت برجسته درون Storyboarding درتولید فیلم انیمـیشن جان RIPA موفقیت برجسته درون نوشتن درتولید فیلم انیمـیشن جنیفر لی موفقیت برجسته درون تحریریـه درتولید فیلم انیمـیشن جف Draheim

آستین فیلم انجمن منتقدان ۲۰۱۳

برنده جایزه منتقدین آستین بهترین فیلم انیمـیشن فیلم کریس باک جنیفر لی

انجمن بوستون منتقدان فیلم جوایز ۲۰۱۳

محل ۲ جایزه BSFC بهترین انیمـیشن

منتقدان فیلم جوایز انجمن ۲۰۱۴

برنده ویژگی منتقدان انتخاب جایزه بهترین انیمـیشن بهترین آهنگ رابرت لوپز کریستن آندرسن لوپز آهنگ: «رهاش کن»

مرکزی اوهایو فیلم انجمن منتقدان ۲۰۱۴

محل ۲ جایزه COFCA بهترین انیمـیشن

منتقدان شیکاگو فیلم جوایز انجمن ۲۰۱۳

نامزد ویژگی جایزه CFCA بهترین انیمـیشن

سینما انجمن‌های صوتی، USA 2014

برنده C.A.S. جایزه دستاورد برجسته درون صدا مخلوط به منظور تصاویر متحرک - متحرک گابریل پسر (مـیکسر گفتگو اصلی، مخلوط کن دوباره ضبط) دیوید E. Fluhr (مخلوط کن دوباره ضبط) کیسی سنگ (مخلوط کن بـه ثمر رساند) مری جو زبان (مخلوط کن فولی)

منتقدان فیلم دالاس، فورت ورث جوایز انجمن ۲۰۱۳

برنده جایزه DFWFCA بهترین انیمـیشن

جشنواره بین‌المللی فیلم دبی ۲۰۱۳

برنده مردم جایزه انتخاب کریس باک جنیفر لی

منتقدان فیلم فلوریدا جوایز دایره ۲۰۱۳

برنده جایزه FFCC بهترین انیمـیشن

هوگو جوایز ۲۰۱۴

نامزد هوگو بهترین ارائه نمایشی - فرم بلند جنیفر لی (نویسنده / کارگردان) کریس باک (مدیر)

منتقدان کانزاس سیتی فیلم جوایز دایره ۲۰۱۳

برنده جایزه KCFCC بهترین انیمـیشن مساوی شده من نفرت‌انگیز 2 (2013).

جوایز هنر کلید ۲۰۱۳

محل ۳ جایزه هنر کلید بهترین نمایش والت دیزنی استودیو فیلم نیمـه شب نفت خلاق برای شخص ایستاده است، " منجمد تئاتر شخص ایستاده دیزنی - اولاف ".

جوایز انتخاب کودکان و نوجوانان '، USA 2014

برنده جایزه نوعی بالون هوایی کوچک مورد علاقه متحرک فیلم والت دیزنی تصاویر والت دیزنی استودیوهای انیمـیشن

منتقدان لاس وگاس فیلم جوایز انجمن ۲۰۱۳

برنده جایزه سیرا بهترین انیمـیشن

ویراستاران فیلم صدا، USA 2014

برنده طلایی حلقه جایزه بهترین تدوین صدا: - موسیقی درون یک فیلم موزیکال ارل غفاری (ویرایشگر موسیقی) فرناند بوس (ویرایشگر موسیقی) نامزد طلایی حلقه جایزه بهترین تدوین صدا: - جلوه‌های صوتی، فولی، دیـالوگ و ADR درون یک فیلم بلند انیمـیشن اودین بنیتز (نظارت ویرایشگر صدا، طراح صدا) تاد تن (نظارت ویرایشگر فولی) کریستوفر ت. ولش (نظارت ویرایشگر گفتگو، نظارت ویرایشگر ADR) جان Roesch (هنرمند فولی) Alyson دی مور (هنرمند فولی) جف سایر (جلوه‌های صوتی ویرایشگر) آنجلو پلازای (جلوه‌های صوتی ویرایشگر) مارتین Zub (ویرایشگر جلوه‌های صوتی) استفان P. رابینسون (ویرایشگر جلوه‌های صوتی) گرگ Hedgepath (ویرایشگر جلوه‌های صوتی) الیزا پولاک Zebert (ویرایشگر گفت و شنود) چارلز W. ریتر (ویرایشگر فولی)

منتقدان فیلم نیویورک جایزه حلقه ۲۰۱۳

محل ۲ جایزه NYFCC بهترین انیمـیشن

منتقدان فیلم آنلاین جوایز انجمن ۲۰۱۴

نامزد ویژگی جایزه OFCS بهترین انیمـیشن

جوایز PGA 2014

برنده جایزه PGA برجسته تولید انیمـیشن تئاتر فیلم پیتر دل Vecho

جوایز انتخاب مردم، USA 2014

نامزد مردم انتخاب جایزه مورد علاقه پایـان سال فیلم

منتقدان ققنوس فیلم جوایز انجمن ۲۰۱۳

برنده جایزه PFCS بهترین انیمـیشن بهترین امتیـاز اصلی کریستف بک بهترین آهنگ اصلی کریستن آندرسن لوپز (موسیقی و اشعار) رابرت لوپز (موسیقی و اشعار) برای آهنگ «رهاش کن».

منتقدان سن دیگو فیلم جوایز انجمن ۲۰۱۳

نامزد جایزه SDFCS بهترین انیمـیشن

منتقدان سان فرانسیسکو فیلم دایره ۲۰۱۳

برنده ویژگی جایزه SFFCC بهترین انیمـیشن

جوایز ‌ای ۲۰۱۳

برنده جایزه ‌ای بهترین فیلم، انیمـیشن یـا ترکیب مواد بهترین آهنگ اصلی آهنگ: «رهاش کن»

منتقدان جنوب شرقی فیلم جوایز انجمن ۲۰۱۳

برنده جایزه SEFCA بهترین انیمـیشن

منتقدان فیلم تورنتو جوایز انجمن ۲۰۱۴

محل ۳ ویژگی جایزه TFCA بهترین انیمـیشن

جوایز جلوه‌های ویژه انجمن ۲۰۱۴

برنده جایزه VES برجسته انیمـیشن درفیلم انیمـیشن فیلم کریس باک جنیفر لی پیتر دل Vecho لینو DiSalvo شخصیت‌های انیمـیشن‌های برجسته درفیلم انیمـیشن فیلم الکساندر آلوارادو لذت جانسون چاد استابل وین Unten "آوردن ملکه برف بـه زندگی " محیط زیست برجسته ایجاد شده درفیلم انیمـیشن فیلم ویرجیلیو جان آکینو الساندرو Jacomini لنس سامرز دیوید Womersley " یخ کاخ السا درون " برجسته FX و شبیـه‌سازی انیمـیشن درفیلم انیمـیشن فیلم اریک W. Araujo از مارک برایـانت دونگ جو بیون تیم Molinder " بلیزارد السا درون "

منتقدان واشینگتن DC منطقه فیلم جوایز انجمن ۲۰۱۳

برنده ویژگی جایزه WAFCA بهترین انیمـیشن نامزد جایزه WAFCA بهترین امتیـاز اصلی کریستف بک

دوبله درون ایران

این انیمـیشن درون ایران توسط سه تیم گروه فرهنگی هنری سورن، تیم دوبلاژ آواژه، گلوری اینترتیمنت (گلوری) دوبله شده‌است.

دوبله گروه سورن: انیمـیشن منجمد درون این گروه بـه سرپرستی (ساناز غلامـی) انجام شد. ساناز غلامـی مدیر دوبلاژ این کار کـه خود گویندگی شخصیت آنا را عهده‌دار بود. مـینا مؤمنی گوینده نقش السا است.

دوبله گروه انجمن صنفی گویندگان جوان: دوبله این گروه بـه مدیریت مـهرداد رئیسی انجام شده‌است. مـهرداد رئیسی سعی کرده‌است درون این انیمـیشن بـه گونـه‌ای دیـالوگ‌ها را تنظیم کند کـه به زندگی و فرهنگ زبان فارسی نزدیک باشد. وی درون این انیمـیشن گویندگی شخصیت کریستوف را بر عهده داشت. ثمـین مظفری گوینده نقش آنا. سوده فکری گوینده نقش السا. هومن خیـاط گویندگی نقش شاهزاده هانس و محمد کمال معتضدی گویندگی نقش اولاف را بر عهده داشت. یک ویژگی دوبله این گروه این بود کـه تمام ترانـه‌های این انیمـیشن را نیز دوبله کرده‌است کـه کار آهنگسازی و ترانـه سرایی این کار را آرش حسینی بر عهده داشت.

پانویس

  • Smith, Grady (November 27, 2013). "Box office preview: "Frozen" ready to storm the chart, but it won't beat "Catching Fire"". Entertainment Weekly. Retrieved November 29, 2013.
  • ↑ ۲٫۰۲٫۱ "Frozen (2013)". Box Office Mojo. Retrieved April 03, 2014. Check date values in: |accessdate= (کمک)
  • "Disneyland Resort Debuts 'World of Color -- Winter Dreams,' a Merry New Spectacular for 2013 Holiday Season". PR Newswire. July 27, 2013. Retrieved July 27, 2013. from the upcoming Walt Disney Pictures animated feature "Frozen,"
  • Liu, Meng (November 19, 2013). "Disney's "Frozen" Premiere Turns L.A. Into a Winter Wonderland". The Hollywood Reporter. Retrieved November 20, 2013.
  • McClintock, Pamela (30 March 2014). "Box Office Milestone: 'Frozen' Becomes No. 1 Animated Film of All Time". The Hollywood Reporter. Retrieved 30 March 2014.
  • Barnes, Brooks (1 December 2013). "Boys Don't Run Away From These Princesses". The New York Times. Retrieved 2 December 2013.
  • Zuckerman, Esther (November 4, 2013). "Is "Frozen" a New, Bona Fide Disney Classic?". The Atlantic Wire. Retrieved November 4, 2013.
  • Staff (January 16, 2014). "2013 Academy Awards Nominations and Winners by Category". Box Office Mojo. Retrieved 16 January 2014.
  • "Golden Globes 2014: And the winners are..." USA Today. 12 January 2014. Retrieved 16 January 2014.
  • "Film in 2014". BAFTA. Retrieved January 8, 2014.
  • Times staff writers (February 1, 2014). "Annie Awards 2014: Complete list of winners and nominees". Los Angeles Times. Retrieved 5 February 2014.
  • King, Susan (February 1, 2014). ""Frozen" wins Annie Award for best animated film, several others". Los Angeles Times. Retrieved 5 February 2014.
  • پیوند بـه بیرون

    مجموعه‌ای از گفتاوردهای مربوط بـه منجمد (فیلم ۲۰۱۳) درون ویکی‌گفتاورد موجود است.
    • یخ زده، پرفروش‌ترین انیمـیشن تاریخ سینما شد بی‌بی‌سی فارسی
    • وبگاه رسمـی
    • منجمد درون بانک اطلاعات اینترنتی فیلم‌ها (IMDb)
    • عشقی کـه یخ‌ها را آب مـی‌کند؛ نگاهی بـه انیمـیشن 'یخ‌زده' بی‌بی‌سی فارسی
    • ن
    • ب
    • و
    جایزه اسکار بهترین فیلم پویـانمایی
    • شرک (فیلم) – آرون وارنر (۲۰۰۱)
    • شـهر اشباح – هایـائو مـیازاکی (۲۰۰۲)
    • در جستجوی نمو – اندرو استنتون (۲۰۰۳)
    • شگفت‌انگیزان – برد برد (۲۰۰۴)
    • والاس و گرومـیت: نفرین موجود خرگوش‌نما – نیک پارک و استیو باکس (۲۰۰۵)
    • خوش‌قدم – جرج مـیلر (۲۰۰۶)
    • راتاتویی – برد برد (۲۰۰۷)
    • وال-ئی – اندرو استنتون (۲۰۰۸)
    • بالا – پیت داکتر (۲۰۰۹)
    • داستان اسباب‌بازی ۳ – لی آنکریچ (۲۰۱۰)
    • رنگو – گور وربینسکی (۲۰۱۱)
    • دلیر – مارک اندروز و برندا چپمن (۲۰۱۲)
    • منجمد – کریس باک, جنیفر لی و پتر دل وچو (۲۰۱۳)
    • ۶ ابرقهرمان – دان هال, کریس ویلیـامز و روی کونلی (۲۰۱۴)
    • درون و بیرون – پیت داکتر و جوناس ریورا (۲۰۱۵)
    • زوتوپیـا – بایرون هاوارد, ریچ مور و کلارک اسپنسر (۲۰۱۶)
    • ن
    • ب
    • و
    جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم پویـانمایی
    • ماشین‌ها (۲۰۰۶)
    • راتاتویی (۲۰۰۷)
    • وال-ئی (۲۰۰۸)
    • بالا (۲۰۰۹)
    • داستان اسباب‌بازی ۳ (۲۰۱۰)
    • ماجراهای تن تن (۲۰۱۱)
    • شجاع‌دل (۲۰۱۲)
    • منجمد (۲۰۱۳)
    • چگونـه اژدهای خود را تربیت کنیم ۲ (۲۰۱۴)
    • درون و بیرون (۲۰۱۵)
    • زوتوپیـا (۲۰۱۶)
    • کوکو (۲۰۱۷)
    • مرد عنکبوتی: بـه درون دنیـای عنکبوتی (۲۰۱۸)
    • ن
    • ب
    • و
    جایزه بفتای بهترین فیلم پویـانمایی
    • خوش‌قدم (۲۰۰۶)
    • راتاتویی (۲۰۰۷)
    • وال-ئی (۲۰۰۸)
    • بالا (۲۰۰۹)
    • داستان اسباب‌بازی ۳ (۲۰۱۰)
    • رنگو (۲۰۱۱)
    • دلیر (۲۰۱۲)
    • منجمد (۲۰۱۳)
    • فیلم لگو (۲۰۱۴)
    • درون و بیرون (۲۰۱۵)
    • کوبو و دو تار (۲۰۱۶)
    • کوکو (۲۰۱۷)
    • ن
    • ب
    • و
    فیلم‌های پویـانمایی دیزنی
    فیلم‌های
    استودیو پویـانمایی
    والت دیزنی
    سفیدبرفی و هفت کوتوله (۱۹۳۷) · پینوکیو (۱۹۴۰) · فانتازیـا (۱۹۴۰) · دامبو (۱۹۴۱) · بامبی (۱۹۴۲) · سلام برادران (۱۹۴۲) · سه کابالرو (۱۹۴۴) · Make Mine Music (۱۹۴۶) · Fun and Fancy Free (۱۹۴۷) · ملودی تایم (۱۹۴۸) · ماجراهای آقای وزغ و ایچابود (۱۹۴۹) · سیندرلا (۱۹۵۰) · آلیس درون سرزمـین عجایب (۱۹۵۱) · پیتر پن (۱۹۵۳) · بانو و ولگرد (۱۹۵۵) · زیبای خفته (۱۹۵۹) · صد و یک سگ خالدار (۱۹۶۱) · شمشیر درون سنگ (۱۹۶۳) · کتاب جنگل (۱۹۶۷) · گربه‌های اشرافی (۱۹۷۰) · رابین‌هود (۱۹۷۳) · ماجراهای فراوان وینی پو (۱۹۷۷) · نجات دهندگان (۱۹۷۷) · روباه و سگ شکاری (۱۹۸۱) · دیگ سیـاه (۱۹۸۵) · کاراگاه موش بزرگ (۱۹۸۶) · الیور و دوستان (۱۹۸۸) · پری دریـایی کوچولو (۱۹۸۹) · نجات دهندگان ۲ (۱۹۹۰) · دیو و دلبر (۱۹۹۱) · علاالدین (۱۹۹۲) · شیرشاه (۱۹۹۴) · پوکاهانتس (۱۹۹۵) · گوژپشت نتردام (۱۹۹۶) · زانوزده (۱۹۹۷) · مولان (۱۹۹۸) · تارزان (۱۹۹۹) · فانتازیـا ۲۰۰۰ (۱۹۹۹) · دایناسور (۲۰۰۰) · زندگی جدید امپراتور (۲۰۰۰) · آتلانتیس: امپراتوری گم‌شده (۲۰۰۱) · لیلو و استیچ (۲۰۰۲) · سیـاره گنج (۲۰۰۲) · خرس برادر (۲۰۰۳) · خانـه‌ای درون مزرعه (۲۰۰۴) · جوجه کوچولو (۲۰۰۵) · ملاقات با رابینسون‌ها (۲۰۰۷) · تیزپا (۲۰۰۸) · شاهزاده خانم و قورباغه (۲۰۰۹) · گیسوکمند (۲۰۱۰) · وینی د پو (۲۰۱۱) · رالف خرابکار · منجمد (۲۰۱۳) · ۶ ابرقهرمان (۲۰۱۴) · زوتوپیـا (۲۰۱۶)
    فیلم‌های دارای
    پویـانمایی
    اژدهای بی‌مـیل (۱۹۴۱) · پیروزی بـه وسیله نیروی هوایی (۱۹۴۳) · ترانـه جنوب (۱۹۴۶) · عزیزترین بـه قلبم (۱۹۴۹) · مری پاپینز (۱۹۶۴) · تختخواب سحرآمـیز (۱۹۷۱) · آزدهای پیت (۱۹۷۷) · چهی به منظور راجر رابیت پاپوش دوخت؟ (۱۹۸۸) · افسون‌زده (۲۰۰۷)
    فیلم‌های
    استودیوی دیزنی‌تون
    ماجراهای اردک: چراغ جادو (۱۹۹۰) · یـه فیلم مسخره (۱۹۹۵) · فیلم تایگر (۲۰۰۰) · بازگشت بـه ناکجاآباد (۲۰۰۲) · کتاب جنگل ۲ (۲۰۰۳) · فیلم بزرگ پیگلت (۲۰۰۳) · سگ معلم (۲۰۰۴) · فیلم هِفالامپِ پو (۲۰۰۵) · بامبی ۲ (۲۰۰۶) · هواپیماها (۲۰۱۳) · هواپیماها: آتش و نجات (۲۰۱۴)
    فیلم‌های سایراستدیوهای
    پویـانمایی والت‌دیزنی
    کابوس قبل از کریسمس (۱۹۹۳) · جیمز و هلوی غول‌پیکر (فیلم) (۱۹۹۶) · اولین فیلم دوگ (۱۹۹۹) · Recess: School's Out (۲۰۰۱) · سرود کریسمس (فیلم ۲۰۰۹) (۲۰۰۹) · نومئو و ژولیت (۲۰۱۱) · مریخ بـه ‌ها نیـاز دارد (۲۰۱۱) · فرنکن‌وینی (فیلم ۲۰۱۲) (۲۰۱۲)
    • ن
    • ب
    • و
    جایزه آنی بهترین فیلم پویـانمایی
    • دیو و دلبر (۱۹۹۲)
    • علاءالدین (۱۹۹۳)
    • شیرشاه (۱۹۹۴)
    • پوکاهانتس (۱۹۹۵)
    • داستان اسباب‌بازی (۱۹۹۶)
    • گربه‌ها نمـی‌ند (۱۹۹۷)
    • مولان (۱۹۹۸)
    • مورچه‌ای بـه نام زی (۱۹۹۹)
    • غول آهنی (۱۹۹۹)
    • داستان اسباب‌بازی ۲ (۲۰۰۰)
    • شرک (فیلم) (۲۰۰۱)
    • شـهر اشباح (۲۰۰۲)
    • در جستجوی نمو (۲۰۰۳)
    • شگفت‌انگیزان (۲۰۰۴)
    • والاس و گرومـیت: نفرین موجود خرگوش‌نما (۲۰۰۵)
    • ماشین‌ها (۲۰۰۶)
    • راتاتویی (۲۰۰۷)
    • پاندای کونگ‌فوکار (۲۰۰۸)
    • بالا (۲۰۰۹)
    • چگونـه اژدهای خود را تربیت کنیم (۲۰۱۰)
    • رنگو (۲۰۱۱)
    • رالف خرابکار (۲۰۱۲)
    • منجمد (۲۰۱۳)
    • چگونـه اژدهای خود را تربیت کنیم ۲ (۲۰۱۴)
    • درون و بیرون (۲۰۱۵)
    • زوتوپیـا (۲۰۱۶)
    • ن
    • ب
    • و
    استودیوهای پویـانمایی والت دیزنی
    لیست فیلم های بلند
    اکران شده
    • سفیدبرفی و هفت کوتوله (فیلم ۱۹۳۷) (1937)
    • پینوکیو (فیلم ۱۹۴۰) (1940)
    • فانتازیـا (فیلم) (1940)
    • دامبو (1941)
    • بامبی (1942)
    • سلام برادران (1942)
    • سه کابالرو (1944)
    • Make Mine Music (1946)
    • Fun and Fancy Free (1947)
    • زمان ملودی (1948)
    • ماجراهای ایکابد و آقای تاد (1949)
    • سیندرلا (فیلم ۱۹۵۰) (1950)
    • آلیس درون سرزمـین عجایب (فیلم ۱۹۵۱) (1951)
    • پیتر پن (فیلم ۱۹۵۳) (1953)
    • بانو و ولگرد (1955)
    • زیبای خفته (فیلم ۱۹۵۹) (1959)
    • صد و یک سگ خالدار (1961)
    • شمشیر درون سنگ (1963)
    • کتاب جنگل (فیلم ۱۹۶۷) (1967)
    • گربه‌های اشرافی (1970)
    • رابین هود (فیلم ۱۹۷۳) (1973)
    • ماجراهای بسیـار وینی پو (1977)
    • نجات‌دهندگان (1977)
    • روباه و سگ شکاری (1981)
    • دیگ سیـاه (1985)
    • کارآگاه موش بزرگ (1986)
    • الیور و دوستان (1988)
    • پری دریـایی کوچولو (فیلم ۱۹۸۹) (1989)
    • امدادگران: مأموریت زیرزمـینی (1990)
    • دیو و دلبر (فیلم ۱۹۹۱) (1991)
    • علاءالدین (فیلم ۱۹۹۲) (1992)
    • شیرشاه (1994)
    • پوکاهانتس (فیلم ۱۹۹۵) (1995)
    • گوژپشت نتردام (فیلم ۱۹۹۶) (1996)
    • هرکول (فیلم ۱۹۹۷) (1997)
    • مولان (فیلم) (1998)
    • تارزان (فیلم ۱۹۹۹) (1999)
    • فانتازیـا ۲۰۰۰ (1999)
    • دایناسور (فیلم ۲۰۰۰) (2000)
    • زندگی جدید امپراتور (2000)
    • آتلانتیس: امپراتوری گم‌شده (2001)
    • لیلو و استیچ (2002)
    • سیـاره گنج (2002)
    • برادر خرس (2003)
    • خانـه‌ای درون مزرعه (فیلم ۲۰۰۴) (2004)
    • جوجه کوچولو (فیلم ۲۰۰۵) (2005)
    • ملاقات با رابینسون‌ها (2007)
    • تیزپا (فیلم ۲۰۰۸) (2008)
    • شاهدخت و قورباغه (2009)
    • گیسوکمند (2010)
    • وینی د پو (فیلم) (2011)
    • رالف خرابکار (2012)
    • منجمد (فیلم ۲۰۱۳) (2013)
    • ۶ ابرقهرمان (2014)
    • زوتوپیـا (2016)
    • موانا (فیلم) (2016)
    فیلم‌های آینده
    • رالف اینترنت را خراب مـی‌کند: رالف خرابکار ۲ (2018)
    • Gigantic (2018)
    • منجمد (فیلم ۲۰۱۳) (TBA)
    Associated productions
    • The Reluctant Dragon (1941)
    • Victory Through Air Power (1943)
    • ترانـه جنوب (1946)
    • So Dear to My Heart (1949)
    • مری پاپینز (1964)
    • تختخواب سحرآمـیز (1971)
    • اژدهای پیت (فیلم ۱۹۷۷) (1977)
    • توستر کوچولوی شجاع (1987)
    • چهی به منظور راجر رابیت پاپوش دوخت؟ (1988)
    • کابوس قبل از کریسمس (1993)
    • یـه فیلم مسخره (1995)
    • جیمز و هلوی غول‌پیکر (فیلم) (۱۹۹۶)
    • افسون‌زده (فیلم) (۲۰۰۷)
    افراد
    اجرایی
    • ادوین کتمول
    • Roy Conli
    • Roy E. Disney
    • والت دیزنی
    • دن هان
    • جفری کاتزنبرگ
    • جان لستر
    • Peter Schneider
    • Thomas Schumacher
    • David Stainton
    نـه پیرمرد دیزنی
    • لس کلارک
    • مارک دیویس (پویـانما)
    • اولی جانستون
    • مـیلت کال
    • وارد کیمبل
    • اریک لارسون
    • جان لانزبری
    • ولفگانگ رایترمن
    • فرانک توماس (پویـانما)
    موضوعات مرتبط
    تاریخچه
    • Disney animators' strike
    • Disney Renaissance
    روشـه‌ها و
    فناوری‌ها
    • دوازده اصل پویـانمایی
    • Computer Animation Production System
    • Disney Animation: The Illusion of Life
    • Multiplane camera
    مستندها
    • Frank and Ollie (1995)
    • The Sweatbox (2001)
    • Dream On Silly Dreamer (2005)
    • Waking Sleeping Beauty (2009)
    Other Disney
    animation units
    • Disney Television Animation
    • دیزنی تون استودیوز (Unit of WDAS)
    • Lucasfilm Animation
    • Marvel Animation
    • پیکسار
    • Circle 7 (defunct)
    متفرقه
    • Alice Comedies
    • Laugh-O-Gram Studio
    • List of Disney animated shorts
    • List of Disney theatrical animated features
      • unproduced
    • اسوالد، خرگوش خوش‌شانس
    • Mickey Mouse (film series)
    • سمفونی احمقانـه
    • روزی روزگاری (مجموعه تلویزیونی آمریکایی)
    • ن
    • ب
    • و
    جایزه فیلم‌های ورزشی نیکان به منظور بهترین فیلم خارجی
    • آخرین امپراتور (۱۹۸۸)
    • مرد بارانی (۱۹۸۹)
    • روح (۱۹۹۰)
    • نده با گرگ‌ها (۱۹۹۱)
    • غریزه اصلی (۱۹۹۲)
    • نابخشوده (فیلم ۱۹۹۲) (۱۹۹۳)
    • فهرست شیندلر (۱۹۹۴)
    • سرعت (۱۹۹۵)
    • راه رفتن مرد مرده (۱۹۹۶)
    • بیمار انگلیسی (۱۹۹۷)
    • محرمانـه لس آنجلس (۱۹۹۸)
    • الیزابت (۱۹۹۹)
    • گلادیـاتور (۲۰۰۰)
    • بیلی الیوت (۲۰۰۱)
    • اتاق پسر (۲۰۰۲)
    • پیـانیست (۲۰۰۳)
    • آخرین سامورایی (۲۰۰۴)
    • مـیلیون‌دلاری (۲۰۰۵)
    • کوهستان بروکبک (۲۰۰۶)
    • نامـه‌هایی از ایوو جیما (۲۰۰۷)
    • جایی به منظور پیرمردها نیست (۲۰۰۸)
    • مادر (۲۰۰۹)
    • مـهلکه (۲۰۱۰)
    • سخنرانی پادشاه (۲۰۱۱)
    • دست‌نیـافتنی‌ها (۲۰۱۲)
    • بینوایـان (۲۰۱۳)
    • منجمد (۲۰۱۴)
    • شلاق (۲۰۱۵)
    • اسپات‌لایت (۲۰۱۶)
    • دانکرک (۲۰۱۷)
    • ن
    • ب
    • و
    فیلم‌های جنیفر لی
    فیلم‌نامـه و کارگردانی
    • منجمد (۲۰۱۳)
    • تب یخ‌زده (۲۰۱۵)
    • منجمد ۲ (۲۰۱۹)
    فیلم‌نامـه و داستان
    • رالف خرابکار (۲۰۱۲)
    • زوتوپیـا (۲۰۱۶)
    • چین‌خوردگی درون زمان (۲۰۱۸)
    برگرفته از «https://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=منجمد_(فیلم_۲۰۱۳)&oldid=25335744»




    [انشا در مورد اشباح]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 29 Jan 2019 13:03:00 +0000



    انشا در مورد اشباح

    بازی‌های کودکان - ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد

    پرش بـه ناوبری پرش بـه جستجو

    بازی درون کوچه‌ای درون تهران
    چکرز نوعی بازی تخته‌ای چینی
    نگاره‌ای قدیمـی از بازی‌های کودکان، انشا در مورد اشباح آلمان
    صندلی بازی
    مسابقه سیب‌های شناور
    آب بازی با فواره
    کودکان درون حال ساختن آدم برفی
    تاب بازی
    نوعی طناب بازی
    خیمـه شب بازی، نقاشی از Théophile-Emmanuel Duverger، ۱۹۰۰
    برج‌سازی با ورق، نقاشی از Emma Ekwall، ۱۹۲۵
    لی لی، نقاشی از Théophile-Emmanuel Duverger، ۱۹۰۰
    بازی، دسر به منظور دوستان کوچک نقاشی از Julius Kleinmichel، ۱۸۸۳
    نگاره‌ای قدیمـی از بازی کودکان، ۱۹۳۹
    نگاره‌ای قدیمـی از بازی‌های کودکان، سده ۱۸ مـیلادی

    بازی‌های کودکان بهبازی‌های گروهی کودکان گفته مـی‌شود کـه ممکن هست توسط بزرگسالان نیز انجام شود کـه معمولاً درون کوچه، مدرسه یـا حیـاط خانـه‌ها انجام مـی‌شود. انشا در مورد اشباح بازی‌های ورزشی شناخته شده مانند فوتبال شامل این مقاله نمـی‌شوند.

    بالا بلندی، توپ چرخی، تیله بازی، بزغاله، خروس جنگی، زو، شاه و وزیر، الک دولک، شمع گل پروانـه، عمو زنجیر باف، قایم باشک، قلعه، کلاغ پر، گل یـا پوچ، لی لی، هفت‌سنگ، وسطی و … از بازی‌های قدیمـی کودکان ایرانی هستند. انشا در مورد اشباح برخی از بازی‌های قدیمـی اکنون فراموش شده‌اند.[۱]

    شیوه‌های بازی

    • یک بـه یک: انشا در مورد اشباح بازی‌هایی مانند ۳ ریگگ و دوز (ایکس-او) کـه تنـها دو نفر بازیکن دارد.
    • یک بـه چند: بازی‌های یک بـه چند بازی‌هایی هستند کـه یک نفر درون مقابل یک گروه قرار مـی‌گیرد. درون این بازی‌ها بـه آن یک نفر گرگ هم گفته مـی‌شود.
    • گروه بـه گروه: بازی‌های گروهی بین دو گروه انجام مـی‌شود. قبل از شروع بازی حتما یـارکشی شود. بـه این صورت کـه دو نفر سردسته مـی‌شوند و هر یک بـه نوبت از مـیان سایر افراد یـاران خود را انتخاب مـی‌کنند.

    اصطلاحات

    بازی‌های کودکانـه دارای اصطلاحات خاصی هست که درون بسیـاری از این بازی‌ها استفاده مـی‌شود.

    • گرگ: درون بازی‌های یک بـه چند بـه آن یک نفر گرگ گفته مـی‌شود.
    • یـارکشی: درون بازی‌های گروه بـه گروه بـه عمل انتخاب افراد گروه توسط سرگروه‌ها گفته مـی‌شود.
    • شیر یـا خط: روشی به منظور انتخاب شروع‌کننده بازی.
    • گردو شکستم: روشی به منظور انتخاب شروع‌کننده بازی.
    • تا سه نشـه بازی نشـه
    • جاده خدا: تقاضای فرجه و کمـی راه به منظور فرار. بـه صورت جاده خدا بده
    • موچ یـا دستم بـه خاک مرتضی علی: به منظور متوقف بازی به منظور گفتن حرفی مـهم استفاده مـی‌شود. بـه صورت من موچم و موچ استفاده مـی‌شود.
    • جرزنی: وقتیی تقلب مـی‌کند سایر هم بازی‌ها به منظور اعتراض اصطلاح جرزنی یـا جرزدن را استفاده مـی‌کنند.
    • نخودی: فردی کـه در آمار بازی زیـاده آمده‌است و هیچ‌ایده‌ای ندارد کـه چه نقشی مـی‌توان بـه او سپرد یـا از نظر سنی از بقیـه کوچک‌تر هست و بازی‌کنان مـی‌خواهند دل‌شکستگی حاصل نشود، درون نتیجه نقشی سفید(احتمالاً بیطرف) بـه عنوان نخودی وارد بازی مـی‌شود.

    بازی‌های کودکانـه بر پایـه حروف الفبا

    سه ریگک
    نوشتار اصلی: سه ریگک

    این بازی کـه بیشتر درون افغانستان بازی مـی‌شود شبیـه xo است. روش بازی بدین گونـه‌است کـه روی یک کاغذ مربعی کشیده مـی‌شود و سپس با کشیدن دو خط از وسط اضلاع آن بـه هم بـه چهار مربع تقسیم مـی‌شود. سپس دو شرکت‌کننده بـه نوبت ۳ ریگ خود (که غیر همرنگ هستند و مـی‌تواند حبوباتی مانند نخود هم باشند) را درون ۹ نقطه بوجود آمده مـی‌گذارند به‌طوری‌که هرکدام تلاش مـی‌کند یک ردیف سه تایی را پر کند. اگری توانست یک ردیف سه تایی (در اصطلاح این بازی یک قطار) را پر کند برنده‌است. اگر بعد از تمام شدن سه ریگ هر برنده‌ای وجود نداشت بـه بازی با جابجا ریگ‌ها ادامـه پیدا مـی‌کند که تا یکی برنده شود.

    اصطلاح:حالت دوقطاره درون این بازی بـه حالتی گفته مـی‌شود کـه فردی بتواند وضعیتی را بوجود آورد کـه در حرکت بعدی امکان ساخت دو قطار را داشته باشد. درون این حالت بازیکن مقابل هر کاری کـه کند فقط مـی‌تواند از قطار شدن یک ردیف جلوگیری کند و در نـهایت بازیکن اول برنده مـی‌شود.

    نُه ریگک
    نوشتار اصلی: نـه ریگک

    ۹ ریگک شبیـه سه ریگک است. با این تفاوت‌ها:

  • شکل کشیده شده عبارت از سه مربع تو درون تو هستند کـه چهار خط مـیان اضلاع شان را بـه هم وصل کرده و در مجموع ۲۴ نقطه بوجود آمده‌است.
  • هر بازیکن دارای ۹ ریگ است
  • پس از چیده شدن مـهره‌ها هر مـهره فقط مـی‌تواند بـه خانـه‌های آزاد مجاور خود برود. (با توجه بـه شکل گراف گونـه بـه گره‌های مجاور خود)
  • در صورتی کـه بازیکنی بتواند یک قطار (یک ردیف سه تایی از ریگ‌هایش) درست کند حریف حتما یک ریگ از ریگ‌های خود را از مـیدان خارج کند. اگر درون جریـان اول بازی باشد کـه ریگ‌ها کامل گذاشته نشده‌اند باشد یکی از ریگ‌های بیرونی و اگر درون جریـان بازی باشد یک از ریگ‌ها بـه انتخاب خودش.
  • در صورتی کـه ریگ‌های یک بازیکن بـه ۳ ریگ رسید شرط حرکت درون نقطه‌های مجاور را ندارد و به هر خانـه‌ای مـی‌تواند برود. درون این وضعیت اگر بازیکن دیگر یک قطار درست کرد بازیکن اول کـه دیگر با داشتن دو ریگ نمـی‌تواند هیچ قطاری درست کند بازنده مسابقه خواهد شد و بازی بـه پایـان مـی‌رسد.
  • آ

    آب بازی و تفنگ آبپاشآفتاب مـهتاب

    دو نفر پشت بـه پشت هم مـی‌دهند و دستهایشان را درون هم قفل مـی‌کنند. سپس بـه نوبت کمـی خم شده و هم‌بازی را چند سانتیمتر از زمـین بلند مـی‌کنند. هنگام بازی این شعر خوانده مـی‌شود:

    آفتاب مـهتاب چه رنگه؟ چقدر هر دو قشنگه

    اتل متل توتوله
    نوشتار اصلی: اتل متل توتوله

    این بازی را مـی‌توان حتی یک نفره اجرا کرد. بـه صورتی کـه پاها را دراز کرده و شعر مخصوص آن خوانده مـی‌شود و با هر ضرب آهنگ شعر دست روی یک پا مـی‌رود و در پایـان شعر پایی کـه شعر روی آن پایـان مـی‌پذیرد بـه عنوان بازنده انتخاب مـی‌شود و این کار که تا باقی مانند یک پا ادامـه مـی‌یـابد. شعر اتل متل بـه این صورت است:

    اتل متل توتوله گاو حسن چه جوره نـه شیر داره نـه پستون گاوشو بردن هندستون یک زن کردی بستون اسمشو بزار قزی دور کلاش قرمزی هاچین و واچین یـه... پا... تو... ورچین.

    شعر اتل متل بـه گونـه‌های دیگری نیز خوانده مـی‌شود کـه البته رواج کمتری دارد، مثل:

    اتل متل یک مورچه... قدم مـیزدتو کوچه... اومد یک کفش ولگرد... پای اونو لگد کرد... مورچه پا شکسته... راه نمـیره نشسته... با برگی پاشو بسته... مورچه جونم تو ماهی... خوب بشـه پات الهی... هاچین و واچین... یک پاتو ورچین

    ا

    استُپ هوایی
    نوشتار اصلی: استپ هوایی

    نام دیگر این بازی احتمالاً استپ آزاد است. درون این بازی کـه به وسیله تعدادی بازیکن بـه همراه یک توپ انجام مـی‌شود (تعداد نفرات نامحدود)، توپ توسط فرد شروع‌کننده بازی بـه هوا پرتاب مـی‌شود، هم‌زمان با پرتاب توپ بـه هوا نام شخصی از بازیکنان حاضر توسط پرتاب‌کننده با صدای رسا گفته مـی‌شود. فردی کـه نام او شده سعی مـی‌کند کـه توپ را بدون اصابت آن بـه زمـین بگیرد. درون این حین دیگر بازیکنان شروع بـه دویدن و دور شدن از آن منطقه مـی‌نمایند.

    فردی کـه نام او شده درون صورتی کـه موفق بـه گرفتن توپ شد، دوباره عمل پرتاب توپ بـه هوا و صدا زدن نام یکی دیگر از بازیکنان را انجام مـی‌دهد. درون صورتی کـه موفق بـه گرفتن توپ نگردید، آنگاه بـه دنبال توپ دویده و سعی مـی‌نماید هرچه سریعتر توپ را بگیرد. بـه محض گرفتن توپ مـی‌گوید: " استوپ ". بازیکنان دیگر بـه محض شنیدن کلمـه استوپ موظف هستند درون هر جایی کـه هستند، توقف نمایند. شخصی کـه توپ را درون دست دارد، مـی‌تواند بـه دلخواه بـه طرف هری کـه نزدیک تر بوده یـا هر کـه وی مایل است، توپ را پرتاب نماید. درون این حالت هیچیک از بازیکنان مجاز بـه حرکت نمـی‌باشند.

    در صورتی کـه توپ بـه فرد مورد نظر برخورد نمود، یک امتیـاز منفی بـه ضرر فردی کـه توپ بـه او برخورد نموده منظور شده و بازی مجدداً توسط او آغاز مـی‌شود. درون صورتی توپ بـه وی برخورد ننماید یک امتیـاز منفی بـه ضرر شخص پرتاب‌کننده منظور گردیده و بازی مجدداً توسط او آغاز مـی‌شود. بازی با همـین چرخه تکرار شده که تا امتیـاز منفی شخصی بـه عدد مورد توافق و از پیش تعیین شده‌ای برسد. درون این حالت دیگر بازیکنان بـه غیر از شخص دارای امتیـاز منفی وارد شور شده و نامـی مستعار به منظور وی انتخاب مـی‌نمایند. از اینجا بـه بعد وی را با نام مستعار انتخاب شده مـی‌خوانند (در هنگام پرتاب توپ بـه هوا).

    هر وی را با نام اصلی وی صدا کند، یک امتیـاز منفی بـه حسابش منظور خواهد شد. با رسیدن امتیـازات منفی بـه عدد مورد توافق و از پیش تعیین شده دیگری، شخص مورد نظر را رو بـه دیوار یـا سطح دیگری چسبانده (تکیـه داده) و هر یک از بازیکنان وی را با توپ مورد اصابت قرار مـی‌دهند.

    پس از پایـان این توپ باران، شخص مورد نظر اصطلاحاً سوخته و از بازی خارج مـی‌شود. دیگر بازیکنان آنقدر بـه بازی ادامـه داده که تا یک نفر باقی بماند کـه او همان برنده نـهایی بازی است.

    استُپ
    نوشتار اصلی: استپ
    اسم فامـیل
    نوشتار اصلی: اسم‌فامـیل

    اسم فامـیل یک نوع بازی هست که با قلم و کاغذ انجام مـی‌شود. تعداد مجاز شرکت کنندگان درون این بازی نامحدود است. درون این بازی شرکت کنندگان ابتدا روی کاغذ جدولی رسم مـی‌کنند کـه ردیف اول آن مواردی همچون نام ، نام پسر، نام خانوادگی، شـهر، کشور، نام غذا، نام مـیوه، نام هنرمند، نام خودرو، نام حیوان، و غیره نوشته شده‌است.

    در مرحله بعد شرکت کنندگان روی یکی از حروف الفبا توافق مـی‌کنند و با شروع بازی سعی مـی‌کند تمامـی ستون‌های جدول را بـه نحوی پر کنند کـه با حرف مشخص شده آغاز شود. این کار با سرعت و مخفیـانـه انجام مـی‌گیرد. اولین نفری کـه تمام موارد را پر کرد استُپ مـی‌گوید و بقیـه حتما دست از پر ستون‌ها بکشند.

    سپس هر کلمـه نوشته شده ستون بـه ستون مقایسه مـی‌شود و به هر گزینـه امتیـاز داده مـی‌شود. امتیـاز دهی معمولاً بـه این شیوه‌است کـه اگر کلمـه نوشته شده درون هر ستون منحصربه‌فرد باشد و فقط یک نفر آن را نوشته باشد ۲۰ امتیـاز و اگر کلمات نوشته شده درون هر ستون مشترک باشد بـه هر نفر ۱۰ امتیـاز و اگر کلمـه‌ای نوشته نشده باشد ۵امتیـاز بـه فرد تعلق مـی‌گیرد. جمع امتیـاز ستون‌ها امتیـاز فرد درون آن مرحله را مشخص مـی‌کند.

    پس از چند دور بازی بـه این شیوه نتایج مجموع شمرده مـی‌شود و برنده تعیین مـی‌شود.

    الک دولک
    نوشتار اصلی: الک دولک
    دوز (ایکس_او)
    نوشتار اصلی: ایـاو
    نوشتار اصلی: دوز_سه_تایی

    این بازی یک بازی دو نفره‌است بـه وسیله یک قلم و کاغذ انجام مـی‌شود. نام این بازی بـه دلیل علامت‌های X و O هست که درون طول بازی استفاده مـی‌شود. به منظور آغاز این بازی درون یک صفحه جدولی با ۳ ردیف و ۳ ستون رسم مـی‌شود و هر یک از طرفین یکی از علامت‌های X یـا O را انتخاب مـی‌کنند و تا انتهای بازی به منظور پر خانـه‌های جدول از آن استفاده مـی‌کنند.

    برای شروع بازی یکی از طرفین بـه قید قرعه علامت X یـا O را کـه قبلاً انتخاب کرده درون یکی از خانـه‌های جدول ۹ خانـه‌ای قرار مـی‌دهد. سپس نفر دوم علامت مربوط بـه خود را درون خانـه‌های دیگر کـه هنوز پر نشده‌اند قرار مـی‌دهد و پس از آن مجدداً نوبت نفر اول خواهد بود.

    نقطه پایـان بازی درون هر مرحله جایی هست که یکی از حریفان بتواند علامتی را کـه در ابتدای بازی انتخاب کرده درون یکی از ردیفهای افقی، عمودی یـا قطری قرار دهد و در طول بازی هر یک از طرفین با قرار علامت خود درون مقابل علامت‌های حریف نباید اجازه دهند کـه حریف یک خط عمودی، افقی یـا قطری را با علامت خود پر کند.

    نام این بازی درون ادبیـات انگلیسی Tic-tac-toe مـی‌باشد.

    نمونـه یک بازی کـه در نـهایت X بازی را‌است:

    ب

    بالابلندی
    نوشتار اصلی: بالابلندی

    بالا بلندی یک بازی چند نفره‌است. درون این بازی ابتدا یک نفر بـه اصطلاح گرگ مـی‌شود. بقیـه بازیکنان فرار مـی‌کنند و گرگ حتما آن‌ها را بگیرد. گرگ نمـی‌تواند یک بازیکن را درون وضعیتی کـه بر یک سکوی بالاتر از زمـین هست بگیرد. آخرینی کـه گرگ او را مـی‌گیرد درون مرحله بعد گرگ مـی‌شود.

    پ

    پانتومـیم
    نوشتار اصلی: پانتومـیم (بازی)

    این بازی با تعداد نفراتی بیش از چهار نفر قابل انجام است. بدین صورت کـه پس از یـارکشی نفرات بـه دو تیم تقسیم مـی‌شوند. یکی از تیم‌ها طراح معما و دیگری حدس زننده و بازیگر پانتومـیم مـی‌باشد. از تیم ۱ یک نفر داوطلب ِاجرا شده و موضوع پانتومـیم کـه مـی‌تواند مشتمل بر چند کلمـه باشد، درون گوش وی توسط یکی از اعضای تیم ۲ نجوا مـی‌شود. نکته اینکه نفرات تیم ۲ قبلاً طی م با هم بر سر موضوع پانتومـیم بـه توافق رسیده‌اند.

    نفر داوطلب تیم ۱ با زبان ایما و ادا و اشاره (زبان ناشنوایـان) یـا حرکاتی کـه نشانگر موضوع باشند، سعی درون رساندن مطلب بـه هم تیمـی‌های خود مـی‌نماید. آنقدر کـه ایشان موفق بـه گفتن آن کلمـه یـا جمله گردند. از زیباییـهای این بازی طرح موضوعات مفهومـی و انتزاعی هست که وجود خارجی و فیزیکی نداشته و فرد داوطلب با هنر به‌کارگیری ادا و اشارات سعی درون فهماندن آن و بیـان آن توسط هم تیمـی‌های خود مـی‌نماید. هر چه تعداد افراد بیشتر باشد، انجام بازی لذت بیشتری بدست خواهد داد.

    پینوکیو

    ت

    تبرک

    برای شروع‌کننده بازی استفاده مـی‌شود کـه فردی انگشتانش را درون هم مـی‌کند و فرد دیگر حتما با سرعت دستش را درون دست و انگشتان حریف ببرد و در بیـاورد بی‌آنکه حریف دست او را بگیرد اگر توانست برنده هست و اگر حریف دست او را بگیرد برنده حریف هست .

    تخم مرغ گندیده

    این بازی گروهی انجام مـی‌شود همـه بـه صورت دایره روی زمـین مـی‌نشینند. گرگ بـه آرامـی دور آن‌ها راه مـی‌رود و مـی‌خواند «تخم مرغ گندیده» بقیـه مـی‌گویند «پیف پیف پیف پیف بو مـی‌ده» یـا «افتاب ندیده».

    گرگ با خود دستمالی دارد کـه آن را بر شانـه یکی قرار مـی‌دهد و در جهت ساعت فرار مـی‌کند. فرد دستمالدار حتما به دنبال گرگ بدود و دستمال را بـه او بزند. گرگ حتما فرار کند که تا بتواند درون جای خالی او بنشیند. درون حین این تعقیب و گریز بچه‌ها با ریتم دست زده و مـی‌خوانند «تخمـه گندیده گندیده افتاب ندیده ندیده».

    تلفن بازی (en:Chinese whispers)توپ بازیتوپ چرخیتیله بازی
    نوشتار اصلی: تیله بازی

    در قدیم بچه‌ها (بیشتر پسر بچه‌ها) روی زمـین چاله‌هایی (پنج-شش تا) بـه پهنای کف یک دست و عمق تقریبی دو-سه انگشت با فاصله‌های نیم متری از هم مـی‌کندند و تیله (گوی‌های شیشـه‌ای کوچکی بـه اندازه تقریباً دو برابر یک نخود) را درون دست گرفته و از یک نقطه شروع و به نوبت سعی مـی‌د تیلهٔ خود را با قرار آن بین نوک انگشت شصت و انگشت وسط بـه داخل یکی از گودالها بیندازند، اگر افتاد یک امتیـاز بـه نفع او و نوبت دیگری هست و فرد امتیـاز آورده درون دور بعد تیله‌اش را از همان مکان چاله بـه سمت چاله بعدی با همان شیوه مخصوص حتما پرت مـی‌کرد، و اگر هم نمـی‌افتاد تیله همان جا کـه افتاده‌است مـی‌ماند که تا دو باره نوبت بـه او برسد و دوباره تلاش کند. این بازی که تا وقتی ادامـه دارد کـه یکی زودتر از بقیـه همـه چاله‌ها را طی کند یـا اینکه بـه توافق خودشان آخری به منظور بازی انتخاب کنند. این بازی مقید بـه تعداد افراد نیست و با هر تعداد نفری قابل اجراست.

    بازی‌های یک قل، دو قل و تیله‌بازی سبب بهبود هماهنگی چشم و دست، حرکات ظریف، گرفتن سه‌انگشتی، توزیع نیرو، سرعت عمل و تقویت ادراکی-دیداری درون کودک مـی‌شود. این دو بازی به منظور تمامـی سنین بالای 5 سال قابل‌اجراست. همچنین به منظور کودکانی کـه مبتلا بـه LD، MR و ADHD هستند بسیـار مفید خواهد بود و سبب بهبود دست‌خط کودک، برانگیختگی حسی-حرکتی و تمرکز و توجه‌شان مـی‌شود. [۲]

    ج

    جفتک چارکش

    (به ترکی: تازادان انزلی) یک نفر بـه قید قرعه روی زمـین خم مـی‌شود و دیگران از روی او مـی‌پرند. بعد از پ آن‌ها هم خم مـی‌شود که تا بقیـه از روی آن‌ها بپرند. هم‌زمان با این کار شعری مـی‌خوانند با این مضمون: تازادان انزلی دی... ایکی دلی خان اکبری دی... اشک بلی سیندیردی...

    کشتی انگشتی en:Thumb war

    در این بازی دو نفره هر دو بازیکن بـه هم دست مـی دهند و در حالی کـه دستان یکدیگر را گرفته‌اند با انگشت شصت خود انگشت شصت طرف مقابل را پائین نگه مـی دارند

    خ

    خاک بازی بازی
    نوشتار اصلی: بازی

    بازی درون کنار بازی یکی از مـهم‌ترین بازی‌های نمایشی و گروهی از بازی‌های کودکان است.

    بزغاله
    نوشتار اصلی: بزغاله

    یکی بزغاله شده و از بچه‌ها مراقبت مـی‌کند. گرگ مـی‌آید و این شعر را یکی درون مـیان با بزغاله مـی‌خواند و سپس سعی بـه دزدیدن بچه‌ها از بزغاله مـی‌کند.

    -سلام سلام بزغاله.

    علیک سلام بزغاله.

    -بچه داری بزغاله.

    نـه ندارم بزغاله

    -پس اینا چیـه بزغاله

    کور و شلن بزغاله

    -عیبی نداره بزغاله

    کدومو مـی‌خوای بزغاله

    -پس اونو مـی‌خوام بزغاله

    خر پلیس en:Khar-polis
    نوشتار اصلی: خر پلیس

    خر پلیس یک بازی گروهی خنده دار و سرگرم‌کننده درون فضای بیرون با حداقل ۶ نفر مـی‌باشد.

    خر وسطی en:Keep Away

    این بازی شبیـه بازی وسطی هست با این تفاوت کـه بازیکن وسط حتما مسیر توپ ارسالی بین دیگر بازیکن‌ها را قطع کند و اجازه انتقال توپ را ندهد

    خرک en:Leapfrog

    در این بازی همـه بازی‌کن‌ها خم مـی‌شوند بـه نحوی کـه با دستانشان بتوانند زانوهای خود را لمس کنند (رکوع مانند) و بازیکن آخر حتما با دست گذاشتن بر روی پشت آن‌ها از روی کمر آن‌ها بپرد و در انتها سقف بـه صورت خرک منتظر نفر بعد بماند.

    خروس جنگی
    نوشتار اصلی: خروس جنگی

    بازی هست که درون زمان قدیم رایج بوده و به دو گروه چند نفره تقسیم شده و یک لنگه پا و با دستهای دست بـه بـه یکدیگر تنـه مـی‌زنند که تا تعادل تیم حرف را بهم بزنند. هر تیم کـه زودتر تعادل تمامـی افرادش بهم بخورد بازنده‌است.

    د

    دستش ده
    نوشتار اصلی: دستش ده

    در این بازی (که بـه اشتباه دست رشته گفته مـی‌شود) هر چه تعداد نفرات آن بیشتر باشند لذت بازی بیشتر خواهد بود، فردی بـه عنوان خرس وسط انتخاب مـی‌شود. این فرد مـی‌بایست درون حین پاسکاریِ توپ (با دست) بین بازیکنان، توپ را از آنان بگیرد. شخصی کـه توپ را از دست مـی‌دهد جای او را مـی‌گیرد. عمل قاپیدن توپ درون هوا نیز درون این بازی مجاز است. هنگامـی کـه این بازی بـه جای دست با پا انجام شود، بـه خرس وسط موسوم مـی‌شود.

    در این بازی حرکات پ، جست‌وخیز و لی‌لی بیشتر اجرا مـی‌شود و برای تقویت توجه و تمرکز درون کودک مفید است. بـه علاوه، موجب تقویت تعادل، ادراکی-دیداری و مـهارت‌های پایـه (دویدن، گرفتن و...) درون کودک مـی‌شود. این بازی را تمامـی کودکان بالای 4 سال مـی‌توانند اجرا کنند. همچنین کودکان دارای DCD، ADHD، LD و MR نیز مـی‌توانند از فواید این بازی بهره ببرند. [۲]

    بازی رنگها

    نام دیگر این بازی «رنگه بـه رنگه» یـا احتمالاً «حساب گرجه فرنگی» است. ابتدا یک نفر بـه اصطلاح گرگ مـی‌شود. سپس گرگ و سایر بازیکنان شعری نظی این شعر را مـی‌خوانند.

    گرگ: حساب گرجه فرنگی

    (یـا گرگ: رنگه بـه رنگه)

    سایرین:به چه رنگی

    گرگ:به رنگ طوسی

    و بقیـه بازی شبیـه بازی بالا بلندی هست با این تفاوت کـه بازیکنان فقط وقتی درون مصونیت هستند کـه شیئی بـه همان رنگ را درون دست داشته باشند.

    چ

    چوب و چرخ en:Hoop rolling

    در این بازی فرد تلاش درون هدایت چرخ یـا لاستیک کهنـه (دوچرخه، ماشین) مـی‌کند بـه صورت کـه با تکه‌چوب یـا دست چرخ را بـه حرکت درون مـی‌آورد و باید تلاش کند که تا چرخ مداوم درون حرکت باشد و بر روی زمـین نیفتد

    چلک ماسه

    بازی‌ای سنتی و گروهی شبیـه بـه بیس بال با این تفاوت کـه به جای توپ از قطعه چوب استفاده مـی‌شود.

    ز

    زو (بَد بَده)
    نوشتار اصلی: زو (بازی)

    بازی زو یک بازی هست که از زمان‌های قدیم وجود داشته. بازی بـه این صورت هست که افراد به۲گروه تقسیم مـی‌شوند. بـه ترتیب درون هر ۲گروه انتخاب شده و با گفتن کلمـه زوووووووو مـی‌روند و یکی از افراد گروه مقابل را مـی‌گیرد.

    ابتدا افراد بـه دو گروه هفت نفره تقسیم مـی‌شوند و یک گروه گرگ و دیگری بره مـی‌شود. آن گاه یکی از گرگ‌ها مـی‌گوید زووو و به یکی از بره‌ها دست مـی‌زند اگر بره‌ها گرگ را که تا زمانی کـه زویش بند بیـاید بتوانند نگه دارند آن گرگ یکی از بره‌ها مـی‌شود.

    س

    سنگ، کاغذ، قیچی
    نوشتار اصلی: سنگ، کاغذ، قیچی

    این بازی دو نفره مـی‌باشد. مشت نماد سنگ، دو انگشت سبابه و وسطی برخاسته(علامت V)نماد قیچی و کف دست باز شده نماد کاغذ مـی‌باشند. دو نفر بازیکن دستها را بـه پشت و هم‌زمان مـی‌گویند: " سنگ، کاغذ، قیچی ". هر کدام مـی‌توانند دست خود را بـه عنوان یکی از نمادهای بالا نشان دهند. ترتیب برتری هر یک از نمادها بر دیگری بـه صورت ذیل مـی‌باشد: برتری کاغذ بر سنگ، برتری سنگ بر قیچی، برتری قیچی بر کاغذ. شخص برنده شخصی هست که نماد نشان داده شده توسط وی بر نماد فرد مقابل بـه شرحی کـه آمد، برتری داشته باشد. این بازی بیشتر بـه منظور تعیین بازیکن آغازگر بازی دیگری کاربرد دارد مانند گردو، شکستم.

    سنگ پراندن روی آب en:Stone skipping

    ش

    شاه، دزد، وزیر
    نوشتار اصلی: شاه، دزد، وزیر

    این بازی معمولاً" با ۴ نفر انجام مـی‌شود. ابتدا تکه‌های همشکل و کوچکی از کاغذ تهیـه مـی‌شود و روی هر کدام بترتیب کلمات "شاه" " وزیر " " جلاد" و "دزد" نوشته مـی‌شود و سپس کاغذها بـه شکل یکسان که تا مـی‌شود تای از داخل آن خبردار نشود، سپس هر یک از بازیکنان کاغذی را برمـی‌دارند، وقتی همـه کاغذها را برداشتند و از سمت خود آگاه شدند(البته غیر از شاهی نامش را فعلاً" لو نمـی‌دهد)، شاه رو بـه دیگران مـی‌گوید: ((وزیر من کیست؟))آنگاه وزیر هم با نشان کاغذ، خود را بـه شاه معرفی مـی‌کند. آنگاه شاه مـی‌گوید:((دزد را از مـیان این دو پیدا کن.))صحنـه حساس بازی اینجاست چون وزیر حتما دزد را از مـیان دو نفر باقی‌مانده پیدا کند. بالاخره وزیر یک نفر را بـه عنوان دزد معرفی مـی‌کند کـه دو حالت درون پی خواهد داشت. اگر حدس وزیر درست بود کـه شاه فرمان شکنجه‌ای را بـه جلاد صادر مـی‌کند و جلاد هم دزد بخت برگشته را شکنجه مـی‌کند، اما اگر حدس وزیر اشتباه بود و جلاد را اشتباهاً" بـه جای دزد معرفی کرده بود معمولاً" جلاد بلافاصله بعد از حدس وزیر و معرفی او خواهد گفت:((چرا بـه جلاد توهین کردی؟!!)) و سپس شاه شکنجه‌ای را بـه جلاد مـی‌گوید که تا جلاد وزیر بخت برگشته را تنبیـه کند. شکنجه‌ها معمولاً" کمـی کودکانـه و بعضاً" دردآور بود مثل سبیل آتشین یـا بشین و پاشو و... هر دور بازی از تقسیم کاغذها که تا تنبیـه بیشتر از چند دقیقه طول نمـی‌کشد لذا درون نیم ساعت مـی‌توان بیش از شش یـا هفت مرتبه بازی کرد.

    شمع گل پروانـه
    نوشتار اصلی: شمع گل پروانـه

    این بازی معمولاًَ با ۳نفر انجام مـی‌شود. دو نفر دوطرف یک طناب را گرفته(به صورتی کـه وسط طناب کمـی بـه زمـین برخورد کند)، نفر سوم وسط مـی‌ایستد و نفرات طرفین طناب را با این شعر را (شمع گل پروانـه افسانـه و اسم طرفین بازی) طناب را مـیچرخوانند و نفر وسط از روی طناب مـی‌پرد و روی هر اسمـی کـه نتواند از روی طناب بپرد جایش را با اسمـی کـه بر روی آن مـی‌ایستد، جایش را با آن عوض مـی‌کند.

    این بازی به منظور تمامـی کودکان بالای 4 سال مفید هست و موجب تقویت تعادل، مـهارت‌های پایـه و تقویت اندام تحتانی مـی‌شود و برای کودکان DCD, ADHD, LD و MR نیز مفید است. [۲]

    شن بازی شیشـه بازیشیطون فرشته

    ص

    صندلی بازی

    صندلی بازی یک بازی گروهی هست که معمولاً توسط کودکان درون مـهمانی‌ها و جشن تولد بازی مـی‌شود. بازی با هر تعداد بازیکن و صندلی‌هایی بـه تعداد یکی کمتر از بازیکن‌ها آغاز مـی‌شود. هنگامـی کـه آهنگ پخش مـی‌شود بازیکنان بـه ردیف دور صندلی‌ها راه مـی‌روند یـا مـی‌دوند. هنگامـی کـه پخش‌کنندهٔ آهنگ ناگهان موسیقی را قطع مـی‌کند، همـه بازیکنان حتما فوراً درون رقابت با یکدیگر روی یکی از صندلی‌ها بنشینند. چون تعداد صندلی‌ها یک عدد کمتر از تعداد افراد است، درون هر دور یک نفر بدون ثندلی (صندلی) مـی‌ماند و مـی‌سوزد…

    ط

    طناب کشیطناب زدن
    نوشتار اصلی: طناب زدن
    طناب بازی
    نوشتار اصلی: طناب بازی

    ع

    عمو زنجیرباف
    نوشتار اصلی: عمو زنجیرباف

    ابتدا دو نفر کـه تقریباً از لحاظ نیروی جسمانی و قد و وزن یکسان و قدری بزرگتر از بقیـه باشند انتخاب مـی‌شوند. یکی بـه عنوان سرگروه و دیگری عمو زنجیرباف. این دو بازیکن بـه دو سر رشته و زنجیری کـه سایر بازیکنان با قلاب دست‌های یکدیگر درست کرده‌اند پیوسته و دایره‌وار کمانی را تشکیل مـی‌دهند. ابتدا سرگروه، عمو زنجیرباف را مورد خطاب قرار داده و سؤال و جواب‌هایی را بـه صورت شعر رد و بدل مـی‌کنند. البته درون اینجا بقیـه بچه‌ها سرگروه را همراهی مـی‌کنند.

    عموزنجیرباف... ! بعله... ؟

    زنجیر منو بافتی... ؟ بعله... !

    پشت کوه انداختی... ؟ بعله... !

    بابا اومده... ! چی چی آورده... ؟

    نخود و کشمش... ! بخور و بیـا... !

    با صدای چی... ؟! با صدای گربه... ! مـیو، مـیو، مـیو...

    تا عمو زنجیرباف نام حیوانی را بر زبان آورد، سرگروه همراه با سایر بازیکنان، صدای حیوان مورد نظر را درآورده و به راه مـی‌افتند و از زیر دست‌های بـه هم داده عمو زنجیرباف و نفر دوم مـی‌گذرند، بـه جز همان نفر دوم کـه به صورت کت بسته، پشت بـه بچه‌ها قرار مـی‌گیرد. سرگروه دوباره شعر را شروع مـی‌کند و عمو زنجیرباف با نام حیوانی آن را تمام مـی‌کند و آن‌ها از زیر دست بـه هم داده نفری کـه کت بسته پشت بـه بچه‌ها ایستاده و نفر سوم عبور مـی‌کنند. درون نتیجه نفر سوم نیز دست‌هایش پیچ خورده و پشت بـه بچه‌ها قرار مـی‌گیرد. خلاصه این بازی را که تا جایی انجام مـی‌دهند کـه همـه بچه‌ها غیر از سرگروه و عمو زنجیرباف، کت بسته و پشت و رو شوند یـا بـه عبارتی زنجیر شوند! درون اینجا سرگروه و عمو زنجیرباف گفتگو مـی‌کنند:

    عموزنجیرباف... ! بعله... ؟

    زنجیر منو بافتی... ؟ بافته شد... !

    محکمـه یـا کـه شُله... ؟ بکش و ببین!

    حال سرگروه از یک طرف و عمو زنجیرباف از طرف دیگر، با کشیدن بچه‌ها سعی مـی‌کنند کـه زنجیر را پاره کنند اما بچه‌ها با محکم گرفتن دست‌های یکدیگر مقاومت مـی‌کنند... که تا اینکه بالاخره زنجیر از یک جایی پاره مـی‌شود. دو بازیکن کـه دست‌هایشان از یکدیگر باز شده جریمـه مـی‌شوند و بایستی هر کاری کـه از سوی سایر بازیکنان بـه آن‌ها محول مـی‌شود، انجام دهند. مثلاً یک دور حیـاط مدرسه را بدوند.

    ق

    قایم باشک
    نوشتار اصلی: قایم موشک

    قایم باشک (که درون افغانستان چشم گیرک گفته مـی‌شود)، قایم موشک هم گفته مـی‌شود. این بازی معمولاً درون محیط‌های باز بازی مـی‌شود و تعداد شرکت کنندگان درون آن نامحدود است.

    روش بازی بـه این صورت هست که بر حسب قرعه یکی از شرکت کنندگان گرگ مـی‌شود، درون یک محل ثابت مـی‌ایستد و چشم‌هایش را مـی‌بندد (به اصطلاح چشم مـی‌گذارد) و تا یک عدد مثل ۱۰۰ یـا ۵۰ مـی‌شمارد. درون طول این مدت سایر شرکت کنندگان حتما در محلی خود را مخفی کنند به‌طوری‌که گرگ نتواند آن‌ها را ببیند. بعد از پایـان شمارش، گرگ چشمـهایش را باز مـی‌کند و سعی مـی‌کند دیگران را پیدا کند.

    در صورتی کـه گرگ هر یک از شرکت کنندگان را ببیند حتما نام او را بلند صدا کند و با اعلام محل اختفای او کلمـه سُک سُک را بـه زبان آورد. به منظور گفتن کلمـه سک سک گرگ حتما در محلی کـه چشم گذاشته بوده قرار گرفته باشد. درون این حالت فرد شرکت‌کننده حتما از محل خود بیرون بیـاید. اگر گرگ نام شرکت‌کننده یـا محل اختفا را اشتباه بگوید شرکت‌کننده نباید بیرون بیـاید و مـی‌تواند بـه بازی ادامـه دهد. هر گاه گرگ آنقدر از محل ثابت اولیـه‌اش دور شود کـه یکی از افراد مخفی شده بتواند خودش را بـه محل چشم گذاشتن گرگ برساند و کلمـه سُک سُک را بـه زبان آورد، تمام افرادی کـه گرگ قبل از آن پیدا کرده بود بـه اصطلاح آزاد مـی‌شوند. بـه این ترتیب نفر بعدی کـه گرگ پیدا کند درون مرحله بعد گرگ خواهد شد.

    بازی بـه دو صورت پایـان مـی‌یـابد. یکی این کـه گرگ همـه افرادی را کـه مخفی شده‌اند پیدا کند، بـه این ترتیب نفری کـه اول از همـه گرگ او را پیدا کرده یـا نفر اولی کـه توسط دیگران آزاد نشده درون دور بعد گرگ است. حالت دوم این هست که نفر آخری کـه پیدا نشده پیش از گرگ خود را بـه محل چشم گذاشتن برساند سک سک بگوید. بـه این ترتیب تمام نفراتی کـه گرگ قبلاً پیدا کرده بود آزاد مـی‌شوند و خود گرگ دوباره درون مرحله بعد حتما چشم بگذارد.

    بازی این‌طور هست که: چند نفر جمع مـی‌شوند و یک نفر را بـه قید قرعه انتخاب مـی‌کنند. سپس او چشم مـی‌گذارد و دیگران قایم مـی‌شوند و فردی کـه چشم گذاشته‌است حتما مکان قایم شدن افراد را پیدا کند، بلند بگوید و در محل چشم گذاشتن، دست بگذارد و بگوید: «سُک سُک». افرادی کـه قایم شده‌اند حتما زودتر ازی کـه چشم گذاشته «سک سک» کنند. درون صورتی‌که فرد چشم‌گذار نتواند هیچ یک از نفرات را سک سک کند، حتما بار دیگر چشم گذارد ولی اگر دو نفر را سک سک کند نفر آخری کـه مـی‌رسد و سک سک شده‌است حتما چشم بگذارد. درون صورتی کـه فرد چشم‌گذار یک نفر را سک سک کند باز هم او حتما چشم گذارد. زمان بازی بـه دلخواه افراد تنظیم مـی‌شود. معمولاً مکان‌های شلوغ تر به منظور بازی بهتر است.

    نام این بازی درون ادبیـات انگلیسی Hide-and-seek مـی‌باشد.

    قلعه
    نوشتار اصلی: بازی قلعه

    در بازی قلعه یـا نجات ابتدا یـارکشی مـی‌شود و سپس با شیر یـا خط یکی از گروه‌ها بـه گرفتن یـاران گروه دیگر مـی‌پردازد هری کـه دستگیر مـی‌شود بـه کنج دیواری مـی‌شود کـه به آن قلعه گفته مـی‌شود. اگر درون این حال یکی دیگر از اعضای گروه بتواند بـه قلعه نزدیک شده و دستش را بـه یکی از افراد دستگیر شده بزند آن‌ها آزاد مـی‌شوند. بازی که تا هنگامـی کـه تمام افراد گروه دستگیر شوند ادامـه مـی‌یـابد و سپس دو گروه تعویض مـی‌شوند. بازی قلعه درون مدارس ابتدایی پسرانـه ایران بسیـار رواج دارد.

    در این بازی دو تیم جایی را بـه عنوان قلعه خود انتخاب کرده. یک گروه (سگ)مـی‌شود کـه دنبال گروهی دیگر بـه نام(بره) مـی‌دوند اگر دست گرگ‌ها بـه بره خورد بره حتما به قلعه سگ‌ها برود و برای آزادسازی بره زندانی برهٔ دیگر حتما ازدست سگها فرار کند و دست خود را بـه برهٔ زندانی بزند و بگوید آزاد آنگاه بره آزاد مـی‌شود بازی که تا جایی ادامـه دارد کـه تمام بره‌ها گرفته شوند.

    ک

    کش بازی
    نوشتار اصلی: کش بازی

    حداقل سه نفر حتما در این بازی شرکت کنند دو نفر کـه کش را بـه کمک پاهایشان بگیرند و یک نفر کـه از روی کش بپرد. تعداد افرادی کـه کش را مـی‌گیرند مـی‌تواند بیشتر هم باشد. این بازی چندین مرحله دارد کـه هر کدام اسم مخصوصی دارد.ی این مرحله‌ها را بـه یـاد دارد؟

    کلاغ‌پر
    نوشتار اصلی: کلاغ‌پر

    در این بازی یک نفر کـه اصطلاحاً اوستا نامـیده مـی‌شود با نام بردن اسم حیوانات و گاهی وقتها اشیـا یـا آدمـها، مـهارت کودکان درون زمـینـه تشخیص پرندگان از سایر موجودات را تقویت مـی‌کند. بـه این ترتیب کـه بچه‌ها بـه صورت حلقه‌ای گرد هم مـی‌آیند و انگشت اشاره خود را درون مرکز دایره قرار مـی‌دهند و با شنیدن نام پرنده دست خود را بـه نشانـه پرواز بلند مـی‌کنند وی کـه اشتباهاً درون موردی غیر از پرندگان دست خود را بلند کند بازنده‌است و از حلقه مسابقه خارج مـی‌شود و این روند که تا باقی‌ماندن یک نفر ادامـه پیدا مـی‌کند. لطافت این بازی بـه اجرای سریع و ابراز هیجان کودکان مـی‌باشد.

    گ

    گانیـه
    نوشتار اصلی: گانیـه

    این بازی درون محدوده مربع شکل یـا مستطیل شکل بـه نام زمـین بازی انجام مـی‌شود. حدود زمـین بازی مشخص شده و بازیکنان بـه دو تیم یـارکشی مـی‌شوند. اعضای یک تیم درون سراسر زمـین بازی پراکنده مـی‌شوند. اعضای تیم دیگر بـه صورت تک نفری و با حالت لِی لِی وارد زمـین بازی شده و سعی درون زدن (رساندن دست بـه بدن بازیکن تیم مقابل) بازیکنان تیم مقابل مـی‌کنند. درون صورتی کـه از حالت لِی لِی خارج شوند سوخته و از بازی حذف مـی‌شوند. درون صورتی کـه پای هر کدام از بازیکنان دو تیم از زمـین بازی خارج شود آن‌ها خواهند سوخت. بازی که تا زدن آخرین نفر باقی‌مانده درون زمـین ادامـه خواهد داشت. درون این هنگام جای دو تیم با هم عوض مـی‌شود.

    گاو گوسال
    نوشتار اصلی: گاو گوسال

    بازی اینطور هست که ابتدا پنج سنگ کوچک یـا شیئ دیگر کـه هر کدام سنبل یک چیز هست را تهیـه مـی‌کنیم. سنگ تیره بـه عنوان، سنگ قهوه‌ای بـه عنوان ، شیئ گرد بـه عنوان فنگل، شیئ سفید بـه عنوان پنیر و شیئ دراز بـه عنوان شاه دراز. اینـها حتما در حدی باشند کـه هر کدام بـه راحتی درون مشت بسته جای گیرند. سپس تعدادی دور هم جمع مـی‌شوند و یک نفر اشیـایی را پشت خود یـا درپیراهن یـا کیسه یـا هر جایی کـه افراد دیگر نبینند قایم مـی‌کند و به‌طور تصادفی یکی رادر مشت بسته بیرون مـی‌آورد و به‌صورت سوالی مـی‌گوید: "گو، گوسال، فنگل پنیر یـا شادراز؟ اگر درست پاسخ داد نوبت نفر بعدی مـی‌شود ولی اگر پاسخ غلط داد جریمـه مـی‌شود کـه معمولاً کولی بـه نفر مقابل هست یـا هر نوع جریمـه‌ای کـه در ابتدای بازی جمع توافق مـی‌کنند. سپس نوبت بـه نفر بعدی هست که سؤال کند و همـینطور بازی ادامـه دارد.

    گردو، شکستم
    نوشتار اصلی: گردو، شکستم

    این بازی درون واقع مقدمـه‌ای به منظور شروع بازی‌های دیگر است. به منظور تعیین سرگروه یـا جای ایستادن هر گروه یـا گروهی کـه باید بازی را شروع کند یـا درون بازی «وسطی» به منظور تعیین گروه وسط، بچه‌ها اول این بازی را مـی‌کنند. دو نقطه را با فاصله‌ای انتخاب مـی‌کنند. دو نفر نمایندهٔ هر گروه درون نقاط این طرف و آن طرف قرار مـی‌گیرند. یکی، درون حالی کـه پای راست را درون جلوی شست پای چپ گذاشته‌است، از یک طرف شروع مـی‌کند و مـی‌گوید: گردو! دومـی با انجام همـین کار مـی‌گوید: شکستم. هر هنگام انجام این کار، یعنی درون "گردو" گفتن یـا درون "شکستم" گفتن، پایش روی پای دیگری برود، گردو را شکسته و برنده‌است و گروه او بازی را شروع مـی‌کند.

    کودکان و تماشاچیـان هم شعر مـی‌خوانند و هیجان‌های خود را تخلیـه مـی‌کنند:

    گردو با پا مـی‌شکنم / چه بی‌صدا مـی‌شکنم

    گرگم بـه هوا
    نوشتار اصلی: گرگم بـه هوا

    یکی گرگ شده بقیـه به منظور فرار حتما در سطح بالاتری بایستند. بـه بالا بلندی نیز معروف است.

    گرگ رنگی
    نوشتار اصلی: گرگ رنگی

    این بازی شبیـه گرگم بـه هوا و بالا بلندی هست با این تفاوت کـه یکی گرگ شده بقیـه به منظور فرار حتما این شعر را بخوانند:

    گرگ رنگی بـه چه رنگی؟ بـه چه رنگ‌های قشنگی؟

    و گرگ یک رنگ را نام مـی‌برد و بچه‌ها حتما سریع بر روی آن رنگ دست بگذارند درون صورتی کـه گرگ آن‌ها را لمس کرد جایشان با گرگ عوض مـی‌شود.

    گونـه‌های دیگر با شعرهای دیگری بازی مـی‌شود مانند:

    • گرگ: رنگه بـه رنگه / سایرین: چه رنگه؟ / گرگ: بـه رنگ آبی
    • گرگ:حساب گرجه فرنگی / سایرین: بـه چه رنگی / گرگ:به رنگ زرد
    گرگم و گله مـی‌برم
    نوشتار اصلی: گرگم و گله مـی‌برم

    گرگم و گله مـی‌برم جوپون داره نمـیزاره. من مـی‌برم خوب خوباشو. من نمـیدم بد گلهاشو. کارد من تیزتره، دنبه من لذیذتره. خونـه کدوم وره از اینوره از اون وره.

    در این بازی با شعر گرگ سعی درون ربودن انی کـه چوپان از آن‌ها مراقبت مـی‌کند دارد. شبیـه بازی بزغاله است.

    شرکت کنندگان این بازی حتما بیشتر از ۴ نفر باشند. از بین آن‌ها یکی گرگ مـی‌شود و دیگری چوپان. همـهٔ کودکان پشت چوپان، کمر یکدیگر را مـی‌گیرند. هرچه تعداد بچه‌ها بیشتر باشد، بازی هیجان‌انگیزتر مـی‌شود. گرگ روبه روی چوپان و گله‌ای کـه پشت سرش است، مـی‌ایستد و مـی‌خواند: گرگم و گله مـی‌برم. ان هم مـی‌خوانند: چوپون دارم نمـی‌ذارم.

    ـ گرگ دندان نشان مـی‌دهدو مـی‌گوید: کارد (دندون) من تیزتره، لقمـهٔ (دنبه ی) من لذیذتره.

    ـ خونـهٔ از کدوم وره؟

    ـ از این ور و از اون وره.

    ان شروع مـی‌کنند بـه راست و چپ حرکت . گرگ هم همـین‌کار را مـی‌کند. که تا یکی از کودکان را کـه نتوانسته درون حرکت با دیگران هماهنگ شود، مـی‌گیرد. او جزو دستهٔ گرگ مـی‌شود، کمر گرگ را مـی‌گیرد و به جدا ان از گله کمک مـی‌کند و با او شعر مـی‌خواند.

    این بازی یک سرگرمـی پرشور و نشاط هست و مشارکت و کار گروهی را بـه کودکان مـی‌آموزد. بازنده ندارد و هر دو گروه برنده‌اند.

    گِل بازی
    نوشتار‌های اصلی: گل بازی و سفالگری
    گُل یـا پوچ
    نوشتار اصلی: گل یـا پوچ

    گل یـا پوچ یـه بازی دسته جمعی هستش کـه معمولاً دونفره هم بازی مـی‌کنن. درون این بازی یک شی گردکوچک مثل نخود، سنگ ریزه یـا هرچیز کوچک مشابه را داخل یکی از دستان قرارداده به‌طوری‌که افراد دیگر نبینند بایدبه اصطلاح گل را پیدا کنند.

    گوشـه بازی
    نوشتار اصلی: گوشـه بازی

    ل

    لگو بازیلی لی
    نوشتار اصلی: لی لی

    (به انگلیسی: Hopscotch) این بازی بیشتر توسط ان انجام مـی‌شود. اصول این بازی با پ از روی مربع‌های کشیده شده روی زمـین است. هر مربع یک شماره از خود دارد. شرکت‌کننده اول سنگی را روی یک شماره مـی‌اندازد و اگر توانست این کار را بطور دقیق انجام دهد با لی لی همـه مربع‌ها را بجز مربعی کـه سنگ را درون آن انداخته طی مـی‌کند و سنگ را درون بازگشت مـی‌آورد.

    لی لی حوضک

    در این بازی مادر یـا بزرگ‌تر دیگری دست کودک را درون دست مـی‌گیرد، با انگشت دست دیگر کف دست کودک را قلقلک مـی‌دهد و مـی‌گوید:“ لی لی حوضک، جوجو اومد آب‌بخوره‌ افتاد تو حوضک. ” انگشت کوچک را جمع مـی‌کند:“ این درش آورد. ” انگشت دوم را جمع مـی‌کند: “ این شستش ” انگشت سوم را جمع مـی‌کند: “ این پختش. ” ” کی خوردش؟ ” انگشت شصت را مـی‌گیرد و حرکت مـی‌دهد: “ منِ منِ کله گنده ”

    این بازی با انواع شعرگونـه‌های دیگر نیز اجرا مـی‌شود. با گرفتن انگشت کوچک:“ این‌گفت: بریم دزدی. این گفت چی چی بدزدیم؟ این گفت تشت طلای پادشاه رو. این گفت: جواب خدا رو کی مـی‌ده؟ ” با تکان تکان انگشت شصت: این گفت:“ منِ منِ کله گنده!”

    یـا شعر جدید آن: “ این کوچول موچوله، این داداشِ (ِ) کوچوله، این بابایِ کوچوله، این ِ کوچوله، دوستشون داری؟ بله، بله، یک دنیـا. ”

    این بازی علاوه بر آشنایی با ریتم و قافیـه و وزن، علاوه بر رابطه عاطفی با کودک و علاوه بر تحریک حس لامسه کودک، بیـان نکته‌های اجتماعی و آموزش ریـاضی را نیز به منظور کودک آغاز مـی‌کند. کودک به منظور اینکه شمارش را بیـاموزد مانند اجداد خود از انگشتانش استفاده مـی‌کند.

    کودک به منظور یـادگیری این امر ابتدا حتما بیـاموزد کـه انگشتان را بـه نوبت و با عدد مناسب آن مشخص کند. مدت‌ها طول مـی‌کشد که تا کودک این ترتیب و این تطبیق را فرا گیرد و چه چیز زیباتر و پر انگیزه تر از یک کلام آهنگین دوست داشتنی او را بـه این کار تر غیب مـی‌کند؟

    م

    مادام یس
    نوشتار اصلی: مادام یس

    یکی مادام مـی‌شود. بقیـه پشت یک خط مـی‌ایستند. بچه‌ها حتما مسافتی را طی کنند که تا به هدفی کـه از آن‌ها چند متری جلوتر هست برسند. اولین نفری کـه به مقصد و هدف رسید برنده‌است. به منظور طی این مسافت حتما مدل قدمـها و تعداد آن‌ها به منظور هر بچه را مادام تعیین کند. مثلاً ۲ قدم فیلی ۴ قدم خرگوشی. ۱۰ قدم مورچه‌ای. چیزی کـه مـهم هست این هست که هر بچه بعد از شنیدن دستور مادام درون مورد چگونگی و تعداد قدمـهایی کـه باید بر دارد حتما بگوید مادام و مادام جواب دهد یس. اگر بچه فراموش کند بگوید مادام حتما او دوباره بـه خط شروع باز گردد.

    ماسه بازی

    ن

    نخ بازی
    نوشتار اصلی: نخ‌بازی

    نخ بازی نوعی بازی مـهارتی هست که بازیکنان با استفاده از یک نخ شکل‌هایی را مـی‌سازند.

    در گونـهٔ دو نفرهٔ این بازی کـه به Cat's cradle معروف است، از نخی کـه دو سرش گره خورده و یک منحنی بسته تشکیل داده هست استفاده مـی‌شود. دو بازیکن حتما به نوبت نخ را از دست یکدیگر بگیرند بدون اینکه درون هم گره بخورد و در همان حال شکل جدیدی با آن بسازند.

    نقطه بازی
    نوشتار اصلی: نقطه بازی

    نقطه بازی یک بازی هست که بـه شکل سنّتی با شرکت حداقل دو بازیکن، روی کاغذ انجام مـی‌شود. امروزه شکل‌های رایـانـه‌ای و برخطِ این بازی هم ساخته شده‌است.

    نون بیـار کباب ببر
    نوشتار اصلی: نون بیـار کباب ببر

    دو نفر دستهای همدیگر را روی هم قرار مـی‌دهند و هر کـه توانست روی دست آن یکی بزند برنده‌است.

    بازی‌های نمایشی
    نوشتار اصلی: بازی‌های نمایشی

    بازی‌های نمایشی طیف وسیعی دارند اما ویژگی مشترک شان ایفای نقش‌های مختلف توسط کودکان است. بازی، بازی، پلیس بازی، معلم بازی و دکتر بازی نمونـه‌هایی از این نوع بازی‌ها است.

    در سن‌های بالاتر پانتومـیم (بازی) و مافیـا (بازی گروهی) را نیز مـی‌توان نام برد.

    و

    وسطی
    نوشتار اصلی: وسطی

    در این بازی، بازیکنان بـه 2 گروه مساوی تقسیم مـی‌شوند و به قید قرعه یـا شیر و خط، یکی از گروه‌ها درون وسط محوطه بازی مـی‌ماند و گروه دیگر، درون دو قسمت، بـه طرفین عرضی محوطه بازی روانـه مـی‌شوند. بازی با پرتاب توپ بـه وسیله یکی از بازیکنان گروه کناری آغاز مـی‌شود. گروه کناری سعی بر این دارند کـه با نشانـه رفتن و زدن افراد گروه وسطی باعث سوختن و اخراج آن‌ها شوند. تلاش گروه داخلی هم بر این هست که با حرکات سریع از برخورد توپ درون امان بمانند و اگر یـار سوخته داشته باشند، با ایثار و گرفتن توپ درون فضا کـه یک امتیـاز محسوب مـی‌شود، او را بـه بازی برگردانند. حال، شاید بـه این مرحله از بازی رسیده باشیم کـه تنـها یک نفر از گروه وسطی، داخل مـیدان بازی باشد کـه اگر که تا 10 شماره پرتاب نتوانند او را هدف‌گیری کنند و بزنند، تمامـی یـاران سوخته گروهش را احیـا مـی‌کند و همگی درون وسط مـیدان باقی مـی‌مانند و بازی را ادامـه خواهند داد. گاهی با درون نظر گرفتن موقعیت وسطی‌ها، بـه جای نشانـه‌گیری و زدن حریف وسطی، توپ را به منظور فریب و شیرین‌کاری هم کـه شده بـه دوستان مقابل پاسکاری مـی‌کنند که تا آن‌ها بـه حسابشان برسند. از جمله مقررات این بازی نیز این هست که اگر تمامـی بازیکنان وسطی درون محدوده مـیدان باشند، هر توپ گرفته‌شده به‌عنوان یک امتیـاز ذخیره ضداخراجی محسوب مـی‌شود و اخراجی و اخراج‌ها را بـه تاخیر مـی‌اندازد. گرفتن توپ بعد از برخورد با زمـین هم موجب سوختن بازیکن است. این بازی به منظور تمامـی کودکان بالای 4 سال مفید هست و موجب تقویت تعادل، مـهارت‌های پایـه و تقویت اندام تحتانی مـی‌شود و برای کودکان DCD, ADHD, LD و MR نیز مفید است. [۲]

    ه

    هفت سنگ
    نوشتار اصلی: هفت سنگ

    هفت سنگ نام یک بازی سنتی ایرانی هست که مـی‌توان بـه صورت 4 الی 18 نفره بازی کرد[۳][۴]. امکانات لازم به منظور این بازی، هفت عدد سنگ صاف و تخت و یک توپ هفت‌سنگ (شبیـه توپ تنیس) است. بازیکنان درون قالب دو تیم پنج یـا شش نفره تقسیم مـی‌شوند. وقتی کـه سنگ‌ها چیده مـی‌شوند یکی از گروه‌ها بـه عنوان پرتاب‌کننده بازی را شروع مـی‌کند. شروع بازی بـه این ترتیب هست که حتما از فاصله نسبتاً دور توپ را بـه طرف سنگ‌ها بیندازند. گروهی کـه توپ را پرتاب مـی‌کند حتما سعی کند کـه کمترین مقدار سنگ را بیندازد چون درون این صورت راحت‌تر مـی‌تواند بازی را تمام کند. وظیفه گروه دوم هم این هست که نگذارد تیم پرتاب‌کننده سنگ‌های ریخته شده را دوباره روی هم بچیند و باید با توپ بـه آن‌ها بزند. هر کدام از بازیکنان تیم مـهاجم کـه توپ بـه او برخورد کند از جریـان بازی کنار مـی‌رود. و به این ترتیب اگر هیچ‌کدام باقی نمانند بازی بـه نفع تیم مع و اگر سنگ‌ها روی هم چیده بشوند بازی بـه نفع تیم مـهاجم تمام مـی‌شود.

    حرکات دویدن و جست‌وخیز درون بازی هفت‌سنگ بیشتر اجرا مـی‌شود. این بازی از هماهنگی چشم و دست و تعقیب دیداری بالایی برخوردار است. بازی هفت‌سنگ بـه تمرکز فراوانی نیـاز دارد، درون نتیجه قدرت توجه و تمرکز، تصمـیم‌گیری و برنامـه‌ریزی را درون کودک تقویت مـی‌کند. همچنین موجب بهبود سرعت عمل و مـهارت‌های پایـه (دویدن، گرفتن و...) درون کودک مـی‌شود. علاوه بر اینـها، کودک با کار گروهی آشنا مـی‌شود و اهمـیت آن را بـه خوبی درک خواهد کرد. این بازی را تمامـی کودکان 8 ساله بـه بالا مـی‌توانند انجام دهند. همچنین کودکان دارای DCD, ADHD, LD و MR نیز مـی‌توانند از فواید این بازی بهره ببرند. [۲]

    ی

    یـه قل دو قل
    نوشتار اصلی: یـه قل دو قل

    یک قل دو قل با استفاده از تعدادی سنگریزه انجام مـی‌شود. نوع بازی بـه دو شکل است:

    ۱- شخص تعدادی سنگریزه را بـه زمـین مـی‌ریزد و یک سنگریزه را درون دست نگه مـی‌دارد. آنگاه سنگریزه‌ای کـه در دست هست را بـه هوا مـی‌اندازد و در همان موقع حتما یک سنگریزه از زمـین بردارد و بعد از آن سنگریزه‌ای کـه در هوا بود را با همان دست بگیرد. درون خلال این عمل مـی‌گوید یـه قل. همـین طور حتما تمام سنگریزه‌ها را از روی زمـین جمع کند. سپس دوباره سنگ‌ها را بر زمـین مـی‌ریزد و به همان ترتیب قبل عمل مـی‌کند با این تفاوت کـه سنگ‌ها را جفت جفت حتما از روی زمـین جمع کند و بگوید دوقل. و به همـین شکل الی آخر. این بازی یک نفره هم قابل انجام است.

    ۲- شخص تعدای سنگریزه را درون کف دو دست نگه مـی‌دارد. بـه یکباره همـه آن‌ها را بـه بالا مـی‌اندازد و سعی مـی‌کند با پشت دست آن‌ها را بگیرد. سنگهایی را کـه در پشت دست افتاده‌اند را دوباره بـه بالا مـی‌اندازد و با کف دست مـی‌گیرد. اگر تعداد سنگ‌ها زوج بود نصف آن‌ها جوجه آن فرد خواهند شد. بقیـه سنگهایی کـه در زمـین افتاده‌اند همانند بازی یـه قل دوقل از زمـین جمع مـی‌شوند با این تفاوت کـه اگر بـه صورت زوج جمع شوند نصف آن جوجه محسوب مـی‌شود. دوباره همـین عمل با سنگهایی کـه جوجه نشده‌اند ادامـه مـی‌یـابد. نـهایتاًی کـه جوجه بیشتری داشته باشد برنده‌است.

    در هر مرحله کـه سنگی از هوا بـه زمـین بیفتد نوبت بـه نفر بعدی خواهد رسید.

    این بازی درون ترکی ابه داش (یـا قجمـه داش) نیز گفته مـی‌شود.

    هدف از این بازی و سرگرمـی، افزایش هماهنگی عصبی-عضلانی، افزایش دقت و تمرکز و چابکی هست و تعداد بازیکنان بیشتر از 2 نفر (۲ که تا ۱۰ نفر) توصیـه مـی‌شود. ابزار این بازی نیز ۵ سنگ گرد و کمـی بزرگ‌تر از فندق است. [۲]

    منابع

  • «بازی‌های فراموش شده کودکان ایرانی». دویچه‌وله فارسی. بازبینی‌شده درون ۱۷ دی ۱۳۹۱. 
  • ↑ ۲٫۰۲٫۱۲٫۲۲٫۳۲٫۴۲٫۵ حمـید مـهدوی محتشم. «بازی‌های سنتی ایرانی از هفت سنگ که تا تیله بازی». هفته نامـه سلامت - شماره 618. ۱۳۹۶-۰۲-۲۳. 
  • سایت خلاقیت و نوآوری کودکان و نوجوانان
  • سایت کویر و بیـابانـهای ایران
  • در ویکی‌انبار پرونده‌هایی دربارهٔ بازی‌های کودکان موجود است.
    • ن
    • ب
    • و
    بازی‌های خانگی
    بازی‌های قلم‌کاغذی
    اسم‌فامـیل • دار بازی • بازی جوانـه‌ها • نقطه بازی • بازی کشتی‌های جنگی • چامپ
    بازی‌های تخته‌ای
    شطرنج • تخته نرد • ایروپولی • مار و پله • منچ • چکرز • دوز • ایـاو • دوز شش تایی • فتح پرچم • هشت‌پای • پشت تخته (مـهره‌بازی) • گو • هگز
    ورق‌بازی
    پاسور • حکم • چشمک‌بازی • شلم • هفت کثیف • بلوف (بازی) • ژوکر • پوکر • بیست و یک • چهاربرگ • بی‌دل• بی‌بی سلام• آس ناس
    بازی‌های فکری
    پازل • فکر بکر • سودوکو • جدول کلمات متقاطع • مکعب روبیک‏ • آتاری • اچ ا اسکچ • بازی رایـانـه‌ای • ماژونگ • لونپوس •
    دیگر بازی‌های گروهی
    بازی‌های کلامـی و شفاهی • بازی‌های نمایشی • مسابقه‌ها • داستان‌گویی • سنگ-کاغذ-قیچی • شاه، دزد، وزیر • بازی • تردستی • پانتومـیم • چیستان • بیست سؤالی • مافیـا • مشاعره • گل یـا پوچ • تیله‌بازی • بازی‌های دومـینو • نخ‌بازی • دبل‌نا • خیمـه‌شب‌بازی • صندلی بازی • استپ • تلفن بازی • بازی پینوکیو• گرگم بـه هوا
    بازی‌های دیگر
    بازی‌های کودکان • بازی‌های مـهارتی • سیب‌های شناور • مسابقه قوطی‌کبریت • پاس پرتقال • بازی چشمک • بازی ساردین • بازی حقه • چشم‌بندانک• مسابقه الفبا • سرنخ • بازی سرکلمـه • بازی جابه‌جایی حروف • بازی دنباله‌ها • بازی اشعار • بازی پاها • بازی پلکان • من کیفم را پر کردم • بازی لغت‌نامـه • بازی اشباح • من جاسوسم • بازی مشاهیر • بازی املاء • بازی گوی‌ها (جکها) • چوب‌ها را بردار • تیدلی وینک • بازی روباه و غازها • بازی تک‌نفره روباه و غازها • گاو و پلنگ • گرگ و بزها • آلما • قانون کو • عل اسب • کنوی چهارمـیدانی • الکرک • بازی آواری • بازی برگن • بازی ماتادور • عموپولدار• یک قل دو قل• هفت‌سنگ
    برگرفته از «https://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=بازی‌های_کودکان&oldid=24850092»




    [انشا در مورد اشباح]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 28 Jan 2019 01:01:00 +0000



    انشا در مورد اشباح

    القصة السورية - أحمد الهاشمي

     

     

    علم الإنشاء

    الجزء الأول

    من كتاب جواهر الأدب

    في أدبيات وإنشاء لغة العرب

     

     

    مقدمة في علم الإنشاء

    الإنشاء لغة الشروع والإيجاد والوضع تقول أنشأ الغلام يمشي إذا شرع في المشي وأنشأ الله العالم أوجدهم وأنشأ فلان الحديث وضعه واصطلاحاً علم يعرف بـه كيفية استنباط المعاني وتأليفها مع التعبير عنـها بلفظ لائق بالمقام وهو مستمد من جميع العلوم. انشا در مورد اشباح وذلك لأن الكاتب لا يستثنى صنفاً من الكتابة فيخوض في كل المباحث ويتعمد الإنشاء في كل المعارف البشرية.

    وينحصر المقصود منـه في ثلاثة أبواب وخاتمة وملحق.

     

    الباب الأول في أصول الإنشاء

    وهي أربعة: انشا در مورد اشباح مؤاده وخواصه وطبقاته ومحاسنـه.

    أما مواده فثلاث:

    الأولى: الألفاظ الفصيحة الصريحة.,

    الثانية: المعاني.

    الثالثة: إيراد المعنى الواحد بطرق مختلفة ومرجعها إلى الفصاحة وعلمي المعاني والبيان.

     

    وأما خواصه فهي محاسنـه السبعة

    وهي: أولاً: الوضوح بأن يختار المفردات البينة الدلالة على المقصود وأن يعدل عن كثرة العوامل في المجلة الواحدة وإن يتحاشى عن الالتباس في استعمال الضمائر وأن نسبك الجمل سبكاً جلياً بدون تعقيد والتباس وأن يتحاشى عن كثرة الجمل الاعتراضية.

     

    وثانياً: الصراحة بأن يكون الإنشاء سالماً من ضعف التأليف وغرابة التعبير بحيث يكون الكلام حراً مـهذباً تناسب ألفاظه للمعاني المقصودة كما قيل:

    تزينُ معانيه ألفاظهُ

    وألفاظه زائناتُ المعاني

    ويكون الكلام صريحاً بانتقاء الألفاظ الفصيحة والمفردات الحرة الكريمة وكذا بإصابة المعاني وتنقيح العبارات مع جودة مقاطع الكلام وحسن صوغه وتأليفه. انشا در مورد اشباح وكذا بمراعاة الفصل والوصل وهو العلم

    بمواضع العطف والاستئناف والاهتداء إلى كيفية إيقاع حروف العطف في مواقعها.

     

    وثالثاً: الضبط وهو حذف فضول الكلام وإسقاط مشتركات الألفاظ كقول قيس بن الخطيم المتوفي سنة 612م.

    أرى الموتَ لا يرعى على ذي قرابةٍ

    وإنْ كان في الدّنيا عزيزاً ب

    لعمرك ما الأيام إلاّ معارةٌ 

    فما اسطعتَ من معروفها فتزوَّد

    ورابعاً: الطبعية بأن يخلو الكلام من التكلف والتصنع كما قال في رثاء ابنـه أو العتاهية المتوفي سنة 211ه?.

    بكيتك يا بني بدمع عيني

    فلم يغن البكاءُ عليك شيّا

    وكانت في حياتك لي عظاتٌ

    وأنت اليوم أوعظُ منك حيّا

    وذلك لأن من تطبع طبعه نزعته العادة حتى ترده إلى طبعه كما أن الماء إذا أسخنته وتركته عاد إلى طبعه من البرودة. وحينئذ الطبع أملك.

    وخامساً: السهولة بأن يخلص الكلام من التعسف في السبك وأن يختار ما لان منـها كما قال في الأشواق بهاء الدين زهير المتوفي سنة 656ه?.

    شوقي إليكَ شديدٌ

    كما علمتَ وأزيدْ

    فكيفَ تنكرُ حبَّا

    بهِ ضميرك يشـهدْ

    وأن تهذب الجمل وأن يأتلف اللفظ مع اللفظ مع مراعاة النظير كما قال الشاعر في الوداع.

    في كنفِ الله ظاعنٌ ظعنا

    أودع قلبي وداعه حزنا

    لا أبصرتْ مقلتي محاسنـه=إنْ كنتُ أبصرتُ بعده حسنا قال بعض البلغاء أحذركم من التقعير والتعمق في القول وعليكم بمحاسن الألفاظ والمعاني المستخفة المستملحة فإن المعنى المليح إذا كسي لفظاً حسناً وأعاره البليغ مخرجاً سهلاً كان في فلب السامع أحلى ولصدره أملأ قال البستي:

    إذا انقادَ الكلامُ فقدهُ عفواً

    إلى ما تشتهيه من المعاني

    ولا تكرهْ بيانكَ أنْ تأبى

    فلا إكراهَ في دين البيان

    وسادساً: الاتساق بأن تتناسب المعاني كقول المتنبي المتوفي سنة 346ه?.

    ومازلتُ حتى قادني الشوقُ نحوه

    يسايرني في كلّ ركبٍ له ذكرُ

    وأستكبرُ الأخبارَ قبلَ لقائهِ

    فلمّا التقينا صغّرَ الخبرَ الخبرُ

    وسابعاً: الجزالة وهي إبراز المعاني الشريفة في معارض من الألفاظ الأنيقة اللطيفة كقول الصابئ المتوفي سنة 384ه?.

    لك في المحافل منطقٌ يشفي الجوى

    ويسوغُ في أذن الأديب سلافه

    فكأنّ لفظكَ لؤلؤٌ متنخّلٌ

    وكأنّما آذاننا أصهُ

    وأما عيوبه فسبعة الهجنة بأن يكون اللفظ سخيفاً والمعنى مستقبحاً كقوله:

    وإذا أدنيتَ منـهُ بصلاً

    غلبَ المسكَ على ريح البصل

    والوحشية كون الكلام غليظاً تمجه الأسماع وتنفر منـه الطباع كقوله:

    وما أرضى لمقلتهِ بحلم

    إذا انتبهتَ توهَّمـهُ ابتشاكا

    والركاكة ضعف التأليف وسخافة العبارة كقول المتنبي المتوفي سنة 346ه?.

    إنْ كان مثلك كان أو هو كائنٌ

    فبرئتُ حينئذٍ من الإسلام 

    والسهو عبارة عن ضعف البصر بمواقع الكلام المتنبي يشبه ممدوحه بالله تعالى (وهو كفر).

    تتقاصرُ الأفهامُ عن إدراكه

    مثل الذي الأفلاكُ منـهُ والدُّني

    والإسهاب الإطالة الزائدة المملة في شرح المادة والعدول إلى الحشو كقوله:

    أعنى فتى لم تذرُّ الشَّمسُ طالعةٌ

    يوماً من الدّهر إلا ضرَّ أو نفعا

    والجفاف الإيجاز والاختصار المخل كقول الحارث بن حلزة المتوفي سنة 232ه?.

    والعيشُ خيرٌ في ظلال النّوكِ 

    ممَّن عاشَ كدّا

    ووحدة السياق التزام أسلوب واحد من التعبير وطريقة واحدة من التركيب بحيث تكون للأذهان كلالا وللقلوب ملالاً.

    وللكلام عيوب كثيرة منـها اللحن ومخالفة القياس الصرفي وضعف التأليف والتعقيد والتكرار وتتابع الإضافات إلى غير ذلك من الأشياء التي تكون ثقيلة على اللسان مخالفة للذوق والعرب غريبة على السمع.

     

    وأما طبقاته ثلاث الأولى: الطبقة السفلى ومرجعها إلى الإنشاء الساذج وهو ما عرا عن رقة المعاني وجزالة الألفاظ والتأنق في التعبير فهو بالكلام العادي أشبه لسهولة مأخذه وقرب مورده ويستعمل في المحافل العمومية ليقرب منال المعاني على جمـهور السامعين في المقالات والتأليف العلمية لينصرف الذهن إلى أخذ المعنى وليس دونـه حائل من جهة العبارة وفي المكاتبات الأهلية والرحلات والأسفار والأخبار وما شابه ذلك (الثانية: الطبقة العليا) ومرجعها إلى الإنشاء العالي وهو ما شحن بغرر الألفاظ وتعلق بأهداب المجاز ولطائف التخيلات وبدائع التشابيه فيفتن ببراعته العقول ويسحر الألباب ويصلح في الترسل بين بلغاء الكتاب وفي المجالس الأدبية وديباجة بعض التصانيف إلى غير ذلك من المواضع التي من شأنـها الزجر وتحريك العواطف والحماسة.

     

    (الثالثة: الطبقة الوسطى) ومرجعها إلى الإنشاء الأنيق وهو ما توسط بين الإنشاء العالي والساذج فيأخذ من الأول رونقه ومن الثاني جلاءه وسلامته ويصلح في مراسلات ذوي المراتب وفي الروايات المنمقة والأوصاف المسهبة وفي خطب المحافل وما أشبه ذلك.

    وأما محاسنـه فهي أساليب وطرائق معلومة وضعت لتزيين الكلام وتنميقه لغرض أن يتمكن البليغ من ذهن السامع بما يورده من أساليب الكلام المستحسنة فيحرك أهواء النفس ويثير كامن حركاتها، انشا در مورد اشباح ولغرض أن يكون قوله أشد اتصالاً بالعقل وأقرب للإدراك بتصرفه في فنون البلاغة.

     

    كيفية الشروع في عمل مواضيع الإنشاء

    إذا عن لك أو اقترح عليك إنشاء موضوع فأنت منوط إذاً بأمرين التفكر أولاً والكتابة ثانياً فإذا أنعمت الفكر ملياً في أجزاء الموضوع بعد استيلاء الإحساس بها على قلبك وقلبتها على جميع الأوجه الممكنة فيها تولد في خيالك لكل جزء عدة صور تتفاوت في تأديته كتفاوت صور المنظوم في الحسن والقبح فبعضها يستميل النفوس بتأثيره في الحواس وبعضها يوجب نفورها وبعضها بين بين، وإذا تشخصت الصور في الخيال يتخير العقل منـها ماله المكانة الرفيعة في حسن تأدية الغرض المناسب للمقام فإن كان المقام للتحريض على القتال مثلاً انتخب الصورة المـهيجة للإحساس المشجعة للنفس على اقتحام الأخطار وإن كان المقام مقام فرح وسرور انتخب نما يشرح الصدور وتقر بـه العيون وتروق بـه الأرواح ويذهب عنـها الحزن والأتراح.

     

    وبعد تشخيص الصور وتخير المناسب منـها تعتن أيها المنشئ بحسن تأليف وترتيب ما تخيرته بأن تجمع الصور المناسبة التي يرتبط بعضها ببعض بدون تكلف بحيث يكون المجموع منسجماً يمضي وحده مع النفس دون علاج وتعب في فهم الغرض منـه وحينئذ يمكنك إظهار هذه الصورة المعقولة في صورة محسوسة بواسطة القلم.

     

    أركان الكتابة

    اعلم أن للكتابة أركاناً لابد من إيداعها في كل كتاب بلاغي ذي شأن. أولها أن يكون مطلع الكتاب عليه جدة ورشاقة فإن الكاتب من أجاد المطلع والمقطع. أو يكون مبنياً على مقصد الكتاب. الثاني: أن يكون خروج الكاتب من معنى إلى معنى برابطة لتكون رقاب المعاني آخذة بعضها ببعض ولا تكون مقتضبة. الثالث: أن تكون ألفاظ الكتاب غير مخلولقة بكثرة الاستعمال.

     

    ولا أريد بذلك أن تكون ألفاظاً غريبة فإن ذلك عيب فاحش بل أريد أن تكون الألفاظ المستعملة مسبوكة سبكاً غريباً يظن السامع أنـها غير ما في أيدي الناس وهي مما في أيدي الناس. وهناك معترك الفصاحة التي تظهر فيسه الخواطر براعتها والأقلام شجاعتها. وهذا الموضع بعيد المنال كثير الإشكال يحتاج إلى لطف ذوق وشـهامة خاطر وليس كل خاطر براق إلى هذه الدرجة (ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ) [الحديد: 21] ومع هذا فلا تظن أيها الناظر في كتابي أني أردت بهذا القول إهمال جانب المعاني بحيث يؤتى باللفظ الموصوف بصفات الحسن والملاحة ولايكون تحته من المعنى ما يماثله ويساويه فإنـه إذا كان كذلك كان كصورة حسنة بديعة في حسنـها إلا أن صاحبها بليد أبله. والمراد أن تكون هذه الألفاظ المشار إليها جسماً لمعنى شريف.

     

    على أن تحصيل المعاني الشريفة على الوجه الذي أشرت إليه أيسر من تحصيل الألفاظ المشار إليها. ولقد رأيت كثيرا من الجهال الذين هم من السوقة أرباب الحرف والصنائع وما منـهم إلا من يقع له المعنى الشريف ويظهر من مخاطره المعنى الدقيق ولكنـه لايحسن أن يزوج بين لفظين.

     

    فالعبارة عن المعاني هي التي تخلب بها العقول. وعلى هذا فالناس كلهم مشتركون في استخراج المعاني فإنـه لايمنع الجاهل الذي لايعرف علما من العلوم أن يكون ذكيا بالفطرة. واستخراج المعاني إنما هو بالذكاء لا بتعلم العلم.

     

    فإذا استكملت معرفة هذه الأركان وأتيت بها في كل كتاب بلاغي ذي شأن فقد استحققت حينئذ فضيلة التقدم ووجب لك أن تسمي نفسك كاتبا.

    (عن المثل السائر باختصار)

     

    كيفية نظم الكلام

    إذا أردت أن تصنع كلاماً فأخطر معانيه ببالك. وتنق له كرائم اللفظ واجعلها على ذكر منك ليقرب عليك تناولها ولا يتعبك تطلبها. واعلمـه ما دمت في شباب نشاطك فإذا غشيك الفتور وتخونك الملال فأمسك. فإن الكثير مع الملال قليل والنفيس مع الضجر خسيس. والخواطر كالينابيع يسقى منـها شيء بعد شيء فتجد حاجتك من الري وتنال أربك من المنفعة فإذا أكثرت عليها نضب ماؤها وقل عنك وعناؤها. واعلم أن ذلك أجدى عليك مما يعطيك يومك الأطول بالكد والمطالبة والمجاهدة والتكلف والمعاودة. وإياك والتوعر فإن التوعر يسلمك إلى التعقيد والتعقيد هو الذي يستهلك معانيك ويشين ألفاظك. ومن أراد معنى كريماً فليلتمس له لفظاً كريماً فإن من حق المعنى الشريف اللفظ الشريف. فإذا لم تجد اللفظة واقعة موقعها صائرة إلى مستقرها حالة في مركزها متصلة بسلكها بل وجدتها قلقة في موضعها نافرة عن مكانـها فلا تكرهها اغتصاب الأماكن والنزول في غير أوطانـها فإنك إن لم تتعاط قريض الشعر المنظوم ولم تتكلف اختيار الكلام المنثور لم يعبك بذلك أحد. وإن تكلفته ولم تكن حاذقاً مطبوعاً ولا محكماً لشأنك بصيراً عابك من أنت أقل عيباً منـه وزرى عليك من هو دونك.

     

    فإن لم تسمح لك الطبيعة بنظم الكلام في أول وهلة وتعصى عليك بعد إجالة الفكرة فلا تعجل ودعه سحابة يومك ولا تضجر وأمـهله سواد ليلتك وعاوده عند نشاطك فإنك لا تعدم الإجابة والمؤاتاة. فإن تمنع عليك بعد ذلك مع ترويح الخاطر وطول الإمـهال فتحول من هذه الصناعة إلى أشـهى الصناعات إليك وأخفها عليك فإنك لم تشتهها إلا وبينكما نسب. والشيء لا يحن إلا إلى ما شاكله.

     

    وينبغي أن تعرف أقدار المعاني فتوازن بينـها وبين أوزان المستمعين وبين أقدار الحالات فتجعل لكل طبقة كلاماً ولكل حال مقاماً حتى تقسم أقدار المعاني على أقدار المقامات وأقدار المستمعين. على أقدار الحالات.

    (عن كتاب الصناعتين باختصار)

     

    الطريق إلى تعلم الكتابة

    إن الطريق إلى تعلم الكتابة على ثلاث شعب:

    الأولى أن يتصفح الكاتب كتابة المتقدمين ويطلع على أوضاعهم في استعمال الألفاظ والمعاني ثم يحذو حذوهم وهذه أدنى الطبقات عندي.

     

    والثانية أن يمزج كتابة المتقدمين بما يستجيده لنفسه من زيادة حسنـه أما في تحسين ألفاظ أو في تحسين معان وهذه هي الطبقة الوسطى وهي أعلى من التي قبلها. والثالثة أن لا يتصفح كتابة المتقدمين ولا يطلع على شيء منـها بل يصرف همـه إلى حفظ القرآن الكريم وعدة من دواوين فحول الشعراء ممن غلب على شعره الإجادة في المعاني والألفاظ. ثم يأخذ في الاقتباس فيقوم ويقع ويخطئ ويصيب ويضل ويهتدي حتى يستقيم على طريقة يفتتحها لنفسه. وأخلق بتلك الطريق أن تكون مبتدعة غريبة لا شركة لأحد من المتقدمين فيها. وهذه الطريق هي طريق الاجتهاد وصاحبها يعد إماماً في فن الكتابة إلا أنـها مستوعرة جداً ولا يستطيعها إلا من رزقه الله لساناً هجاماً وخاطراً رقاماً. ولا أريد بهذه الطريق أن يكون الكاتب مرتبطاً في كتابته بما يستخرجه من القرآن الكريم والشعر بحيث إنـه لا يستثنى كتاباً إلا من ذلك بل أريد أنـه إذا حفظ القرآن وأكثر من حفظ الأشعار ثم نقب عن ذلك تنقيب مطلع على معانيه مفتش عن دفائنـه وقلبه ظهراً لبطن عرف حينئذ من أين تؤكل الكتف فيما ينشئه من ذات نفسه واستعان بالمحفوظ على الغريزة الطبيعية.

    (المثل السائر باختصار)

     

    كيفية تهذيب الكلام وأوقات تأليفه

    تهذيب الكلام عبارة عن ترداد النظر فيه بعد عمله نظماً كان أو نثراً وتغيير ما يجب تغييره وحذف ما ينبغي حذفه وإصلاح ما يتعين إصلاحه وتحرير ما يدق من معانيه وإطراح ما يتجافى عن مضاجع الرقة من غليظ ألفاظه لتشرق شموس التهذيب في سماء بلاغته وترشف الأسماع على الطرب رقيق سلافته. فإن الكلام إذا كان موصوفاً بالمـهذب منعوتاً بالمنقح علت رتبته وإن كانت معانيه غير مبتكرة. وكل كلام قيل فيه: لو كان موضع هذه الكلمة غيرها ولو تقدم هذا المتأخر وتأخر هذا المتقدم. أو لو تمم هذا النقص بكذا ا, تكمل هذا الوصف بكذا. أو لو حذفت هذه اللفظة أو لو اتضح هذا المقصد وسهل هذا المطلب لكان الكلام أحسن والمعنى أبين. كان ذلك الكلام غير منتظم في نوع التهذيب.

    وكان زهير بن أبي سلمى معروفاً بالتنقيح والتهذيب وله قصائد تعرف بالحوليات. قيل: إنـه كان ينظم القصيدة في أربعة أشـهر ويهذبها وينقحها في أربعة أشـهر ويعرضها على علماء قبيلته أربعة أشـهر. ولهذا كان الإمام عمر بن الخطاب مع جلالته في العلم وتقدمـه في النقد يقدمـه على سائر الفحول من طبقته وما أحسن ما أشار أبو تمام إلى التهذيب بقوله:

    خذها ابنةَ الفكرِ المـهذَّبِ في الدَّجى

    والليلُ أسودُ رقعةِ الجلباب

    فإنـه خص تهذيب الفكر بالدجى لكون الليل تهدأ فيه الأصوات وتسكن الحركات فيكون الفكر فيه مجتمعاً ومرآة التهذيب فيه صقيلة لخلو الخاطر وصفاء القريحة لاسيما وسط الليل.

     

    قال أبو عبادة البحتري: كنت في حداثتي أروي الشعر وكنت أرجع فيه إلى طبع سليم ولم أكن وقفت له على تسهيل مأخذ ووجوه اقتضاب حتى قصدت أبا تمام وانقطعت إليه واتكلت في تعريفه عليه. فكان أول ما قال لي: يا أبا عبادة تخير الأوقات وأنت قليل الهموم صفر من الغموم واعلم أن العادة في الأوقات إذا قصد الإنسان تأليف شيء أو حفظه أن يختار وقت السحر وذلك أن النفس تكون قد أخذت حظها من الراحة وقسطها من النوم وخف عليها ثقل الغذاء. واحذر المجهول من المعاني وإياك أن تشين شعرك بالألفاظ الوحشية وناسب بين الألفاظ والمعاني في تأليف الكلام وكن كأنك خياط تقدر الثياب على مقادير الأجسام. وإذا عارضك الضجر فأرح نفسك لا تعمل إلا وأنت فارغ القلب ولا تنظم إلا بشـهوة فإن الشـهوة نعم المعين على حسن النظم. وجملة الحال أن تعتبر شعرك بما سلف من أشعار الماضين فما استحسن العلماء فاقصده وما استقبحوه فاجتنبه.

    (عن خزانة الأدب وزهر الآداب باختصار)

     

    محاسن الإنشاء ومعايبه

    إن للنثر محاسن ومعايب يجب على المنشئ أن يفرق بينـهما محترزاً من استعمال الألفاظ الغريبة وما يخل بفهم المراد ويوجب صعوبته ولابد من أن يجعل الألفاظ تابعة للمعاني دون العكس. لأن المعاني إذا تركبت على سجيتها طلبت لأنفسها ألفاظاً تليق بها فيحسن اللفظ والمعنى جميعاً. وأما جعل الألفاظ متكلفة والمعاني تابعة لها فهو شأن من لهم شغف بإيراد شيء من المحسنات اللفظية فيصرفون العناية إليها ويجعلون الكلام كأنـه غير مسوق لإفادة المعنى. فلا يبالون بخفاء الدلالات وركاكة المعنى ومن أعظم ما يليق بمن يتعاطى الإنشاء أن يكتب ما يراد لا ما يريد كما قيل في الصاحب والصابئ: أن الصابئ يكتب ما يراد والصاحب يكتب ما يريد.

    (عن آداب المنشئ ببعض تصرف)

     

    فصاحة الألفاظ ومطابقتها للمعاني

    فصاحة الألفاظ تكون بثلاثة أوجه: الأول مجانبة الغريب الوحشي حتى لا يمجه سمع ولا ينفر منـه طبع. والثاني تنكب اللفظ المبتذل والعدول عن الكلام المسترذل حتى لا يستسقطه خاصي ولا ينبو عنـه فهم عامي كما قال الجاحظ في "كتاب البيان": أما أنا فلم أر قوماً أمثل طريقة في البلاغة من الكتاب وذلك أنـهم قد التمسوا من الألفاظ ما لم يكن متوعراً وحشياً ولا ساقطاً عامياً.

     

    والثالث أن يكون بين الألفاظ ومعانيها مناسبة ومطابقة. أما المطابقة فهي أن تكون الألفاظ كالقوالب لمعانيها فلا تزيد عليها ولا تنقص عنـها. وأما المناسبة فهي أن يكون المعنى يليق ببعض الألفاظ إما لعرف مستعمل أو لاتفاق مستحسن حتى إذا ذكرت تلك المعاني بغير تلك الألفاظ كانت نافرة عنـها وإن كانت أفصح وأوضح لاعتياد ما سواها.

    (أدب الدين والدنيا باختصار)

     

    حقيقة الفصاحة

    اعلم أن هذا موضوع متعذر على الوالج ومسلك متوعر على الناهج. ولم تزل العلماء من قديم الوقت وحديثه يكثرون القول فيه والبحث عنـه. ولم أجد من ذلك ما يعول عليه إلا القليل.

     

    وغاية ما يقال في هذا الباب أن الفصاحة هي الظهور والبيان في أصل الوضع اللغوي يقال: أفصح الصبح إذا ظهر. ثم إنـهم يقفون عند ذلك لا يكشفون عن السر فيه. وبهذا القول لا تتبين حقيقة الفصاحة لأنـه يعترض عليه بوجوه من الاعتراضات. أحدها أنـه إذا لم يكن اللفظ ظاهراً بيناً لم يكن فصيحاً ثم إذا ظهر وتبين صار فصيحاً الوجه الثاني إنـه إذا كان اللفظ الفصيح هو الظاهر البين فقد صار ذلك بالنسب والإضافات إلى الأشخاص. فإن اللفظ قد يكون ظاهراً لزيد ولا يكون ظاهراً لعمرو. فهو إذاً فصيح عند هذا وغير فصيح عند هذا. وليس كذلك بل الفصيح هو فصيح عند الجميع لا خلاف فيه بحال من الأحوال. لأنـه إذا تحقق حد الفصاحة وعرف ما هي لم يبق في اللفظ الذي يختص بـه خلاف. الوجه الثالث أنـه إذا جيء بلفظ قبيح ينبو عنـه السمع وهو مع ذلك ظاهر بين ينبغي أن يكون فصيحاً. وليس كذلك لأن الفصاحة وصف حسن للفظ لا وصف قبح.

     

    ولما وقفت على أقوال الناس في هذا الباب ملكتني الحيرة فيها ولم يثبت عندي منـها ما أعول عليه. ولكثرة ملابستي هذا الفن ومعاركتي إياه انكشف لي السر فيه وسأوضحه في كتابي هذا وأحقق القول فيه فأقول: إن الكرم الفصيح هو الظاهر البين. وأعني بالظاهر البين أن تكون ألفاظه مفهومة لا يحتاج في فهمـها إلى استخراج من كتاب لغة. وإنما بهذه الصفة لأنـها تكون مألوفة الاستعمال دائرة في الكلام دون غيرها من الألفاظ لمكان حسنـها. وذلك أن أرباب النظم والنثر غربلوا اللغة باعتبار ألفاظها وسبروا وقسموا. فاختاروا الحسن من الألفاظ حتى استعملوه وعلموا القبيح منـها فلم يستعملوه. فحسن الاستعمال سبب استعمالها دون غيرها. واستعمالها دون غيرها سبب ظهورها وبيانـها. فالفصيح إذاً من الألفاظ هو الحسن.

     

    فإن قيل من أي وجه علم أرباب النظم والنثر الحسن من الألفاظ حتى استعملوه وعلموا القبيح منـها حتى نفوه ولم يستعملوه قلت في الجواب: إن هذا من الأمور المحسوبة التي شاهدها من نفسها. لأن الألفاظ داخلة في حيز الأصوات. فالذي يستلذه السمع منـها ويميل إليه هو الحسن. والذي يكرهه وينفر عنـه هو القبيح. ألا ترى أنى السمع يستلذ صوت البلبل من الطير وصوت الشحرور ويميل إليهما ويكره صوت الغراب وينفر عنـه. وكذلك يكره نـهيق الحمار ولا يجد ذلك في صهيل الفرس. . والألفاظ جارية هذا المجرى فإنـه لا خلاف في أن لفظة المزنة والديمة حسنة يستلذها السمع. وإن لفظة البعاق قبيحة يكرهها السمع. وهذه اللفظات الثلاث من صفة المطر وهي تدل على معنى واحد. ومع هذا فإنك ترى لفظتي المرنة والديمة وما جرى مجراهما مألوفتي الاستعمال وترى لفظ البعاق وما جرى مجراه متروكا لايستعمل. وإن استعمل فإنما يستعمله جاهل بحقيقة الفصاحة أو من ذوقه غير ذوق سليم. ولا جرم أنـه ذم وقدح فيه ولم يلتفت إليه وإن كان عربيا محضا من الجاهلية الأقدمين. فإن حقيقة الشيء إذا علمت وجب الوقوف عندها ولم يعرج على ما خرج عنـها.

    (عن ابن الأثير باختصار)

     

    الانسجام

    الانسجام لغة جريان الماء وعند أهل البلاغة هو أن يأتي الناظم أو الناثر بكلام خال من التعقيد اللفظي والمعنوي بسيطا مفهوما دقيق الألفاظ جليل المعنى لاتكلف فيه ولا تعسف يتحدر كتحدر الماء المنسجم فيكاد لسهولة تركيبه وعذوبة ألفاظه أن يسيل رقة. ولايكون ذلك إلا في من هو مطبوع على سلامة الذوق وتوقد الفكرة وبراعة الإنشاء وحسن الأساليب. وإن فحول هذا الميدان ما أثقلوا كاهل سهولته بنوع من أنواع البديع اللهم إلا أن يأتي عفوا من غير قصد. وعلى هذا أجمع علماء البديع في حد هذا النوع فإنـهم قرروا أن يكون بعيدا من التصنع خاليا من الأنواع البديعية إلا أن يأتي في ضمن السهولة من غير قصد. فإن كان الانسجام في النثر تكون أغلب فقراته موزونة من غير قصد وإن كان في النظم فتكاد الأبيات أن تسيل رقة وعذوبة وربما دجلت في المطرب الم.

    (بديعية العميان بديعية الحموي)

     

    حل الشعر

    حل الأبيات الشعرية ينقسم إلى ثلاثة أقسام: الأول: منـها وهو أدناه مرتبة أن يأخذ الناثر بيتا من الشعر فينثره بلفظه من غير زيادة وهذا عيب فاحش. ومثاله كمن أخذ عقدا قد أتقن نظمـه وأحسن تأليفه فأوهاه وبدده وكان يقوم عذره في ذلك إن لو نقله عن كونـه عقدا إلى صورة أخرى مثله أو أحسن منـه. وأيضا فإنـه إذا نثر الشعر بلفظه كان صاحبه مشـهور السرقة فيقال هذا شعر فلان بعينـه لكون ألفاظه باقية لم يتغير منـها شيء. وقد سلك هذا المسلك بعض العراقيين فجاء مستهجنا كقوله في بعض أبيات الحماسة:

    وألدَّ ذي حنقٍ عليَّ كأنما

    تغلي عداوةُ صدرهِ في مرجلِ

    أزجيته عني فأبصرَ قصدهُ

    وكويته فوقَ النَّواظرِ من علِ

    فقال في نثر هذين البيتين: فكم لقي ألد ذا حنق كأنـه ينظر إلى الكواكب من عل وتغلي عداوة صدره في مرجل فكواه فوق ناظريه وأكبة لفمـه ويديه. فلم يزد هذا الناثر على أن أزال رونق الوزن وطلاوة النظم لاغير.

    ومن هذا القسم ضرب محمود لاعيب فيه وهو أن يكون البيت من الشعر قد تضمن شيئا لا يمكن تغيير لفظه فحينئذ يعذر ناثره إذا أتى بذلك اللفظ وكذلك الأمثال السائرة فإنـه لابد من ذكرها على ما جاءت في الشعر.

    وأما القسم الثاني: وهو وسط بين الأول والثالث في المرتبة فهو أن ينثر المعنى المنظوم ببعض ألفاظه ويعبر عن البعض بألفاظ أخر.. هناك تظهر الصنعة في المماثلة والمشابهة ومؤاخاة الألفاظ الباقية بالألفاظ المرتجلة فإنـه إذا أخذ لفظا لشاعر مجيد قد نقحه وصححه فقرنـه بما لايلائمـه كان كمن جمع بين لؤلؤة وحصاد. ولاخفاء بما في ذلك من الانتصاب للقدح والاسته للطعن. والطريق المسلوك إلى هذا القسم أن تأخذ بعض بيت من الأبيات الشعرية هو أحسن ما فيه ثم تماثله. وسأورد ههنا مثالا واحدا ليكون قدوة للمتعلم فأقول: قد ورد هذا البيت من شعر أبي تمام في وصف قصيدة له:

    حذَّاءُ تملأ كلَّ أذنٍ حكمةً

    وبلاغةً وتدرُّ كلَّ وريدِ

    فقوله: (تملأ كل أذن حكمة) من الكلام الحسن وهو أحسن ما في البيت. فإذا أردت أن تنثر هذا المعنى فلا بد م استعمال لفظه بعينـه لأنـه في الغاية القصوى من الفصاحة والبلاغة. فعليك حينئذ أن تؤاخيه بمثله وهذا عسر جدا وهو عندي أصعب مثالا من نثر الشعر بغير لفظه لأنـه مسلك ضيق لما فيه من التعرض لمماثلة ما هو في غاية الحسن والجودة. وأما نثر الشعر بغير لفظه فذلك يتصرف فيه ناثره على حسب ما يراه ولايكون مقيدا فيه بمثال يضطر إلى مؤاخاته. وقد نثرت هذه الكلمات المشار إليها وأتيت بها في جملة كتاب فقلت: وكلامي قد عرف بين الناس واشتهر وفاق مسير الشمس والقمر.وإذا عرف الكلام صارت المعرفة له علاقة وأمن من سرقته إذ لو سرق لدلت عليه الوسامة. ومن خصائص صفاته أن يملأ كل أذن حكمة ويجعل فصاحة كل لسان عجمة. وإذا جرت نفثاته في الأفهام قالت أهذه بنت فكرة أم بنت كرمة.

    فانظر كيف فعلت في هذا الموضع فإني لما أخذت تلك الكلمات من البيت الشعري التزمت بأن أؤاخيها بما هو مثلها أو أحسن منـها فجئت بهذا الفصل كنا تراه. وكذلك ينبغي أن يفعل في ما هذا سبيله.

     

    وأما القسم الثالث: وهو أعلى من القسمين الأولين فهو أن يأخذ المعنى فيصاغ بألفاظ غير ألفاظه. وثم يتبين حذق الصائغ في صياغته ويعلم مقدار تصرفه في صناعته فإن استطاع الزيادة على المعنى فتلك الدرجة العالية إلا أحسن التصرف وأتقن التأليف ليكون أولى بذلك المعنى من صاحبه الأول واعلم أن من أبيات الشعر ما يتسع المجال لناثره فيورده بضروب من العبارات وذلك عندي شبيه بالمسائل السيالة في الحساب التي يجاب عنـها بعدة من الأجوبة. ومن الأبيات ما يضيق فيه المجال حتى يكاد الماهر في هذه الصناعة أن يخرج من ذلك اللفظ وإنما يكون هذا لعدم النظير فأما ما يتسع المجال في نثره فكقول أبي الطيب المتنبي:

    لا يعذلِ المشتاق في أشواقهِ

    حتى يكونَ حشاكَ في أحشائهِ

    وقد نثرت هذا المعنى فمن ذلك قولي: لاتعذل المحب في ما يهواه حتى تطوي القلب على ما طواه. ومن ذلك وجه آخر وهو إذا اختلفت العينان في النظر فالعذل ضرب من الهذر. وأما ما يضيق فيه المجال فيعسر على الناثر تبديل ألفاظه فكقول أبي تمام:

    تردَّى ثيابَ الموتِ حمراً فما أتى

    لها الليلُ إلاَّ وهيَ من سندسٍ خضرِ

    قصد أبو تمام المؤاخاة في ذكر لوني الثياب من الأحمر والأخضر وجاء ذلك واقعا على المعنى الذي أراده من لون ثياب القتلى وثياب الجنة. وهذا البيت لايمكن تبديل ألفاظه وهو وأمثاله مما يجب على الناثر أن يحسن الصنعة في فك نظامـه لأنـه يتصدى لنثره بألفاظه. فإن كان عنده قوة تصرف وبسطة عبارة فإنـه يأتي بـه حسنا رائقا. وقد قلت في نثره: لم تكسه المنايا نسج شفارها حتى كسته الجنة نسج شعارها فبدل أحمر توبه بأخضره وكأس ه بكأس كوثره.

     

    وإذا انتهى بنا الكلام إلى ههنا في التنبيه على نثر الشعر وكيفية نثره وذكر ما يسهل منـه وما يعسر فلنتبع ذلك بقول كلي في هذا الباب فنقول: من أحب أن يكون كاتبا أو كان عنده طبع مجيب فعليه بحفظ الدواوين ذوات العدد ولايقنع بالقليل من ذلك. ثو يأخذ في نثر الشعر من محفوظاته.. وطريقه أن يبتدئ فيأخذ قصيدا من القصائد فينثره بيتا بيتا على التوالي. ولايستنكف في الابتداء أن ينثر الشعر بألفاظه أو بأكثرها فإنـه لايستطيع إلا ذلك. وإذا مرنت نفسه وتدرب خاطره ارتفع عن هذه الدرجة وصار يأخذ المعنى ويكسوه عبارة من عنده ثم يرتفع عن ذلك فتكسوه ضروبا من العبارات المختلفة. وحينئذ يحصل لخاطره بمباشرة المعاني لقاح فيستنتج منـها معاني غير تلك المعاني.

     

    وسبيله أن يكثر الإدمان ليلا نـهارا ولايزال على ذلك مدة طويلة حتى يصير له ملكة. فإذا كتب كتابا أو خطب خطابا تدفقت المعاني في أثناء كلامـه وجاءت ألفاظه معسولة وكان عليه حدة تكاد ت ا وهذا شيء خبرته بالتجربة (وَلاَ يُنَبّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ)

    (عن المثل السائر باختصار)

     

    التخلص والاقتضاب في مواضيع الإنشاء

    التخلص هو أن يأخذ مؤلف الكلام في معنى من المعاني فبينما هو فيه إذ أخذ في معنى آخر غيره وجعل الأول سببا إليه فيكون بعضه آخذا برقاب بعض من غي أن يقطع كلامـه ويستأنف كلاما آخر بل يكون جميع كلامـه كأنما أفرغ إفراغا وذلك مما يدل على حذق الشاعر وقوة تصرفه من أجل أن تطاق الكلام يضيق عليه ويكون متبعا للوزن والقيافة فلا تؤاتيه الألفاظ على حسب إرادته.وأما الناثر فإنـه مطلق العنان يمضي حيث شاء فلذلك يشق التخلص على الشاعر أكثر مما يشق على الناثر. ومما جاء من التخلصات الحسنة قول المتنبي المتوفى سنة 354 ه?.

    خليليَّ إني لا أرى غيرَ شاعرٍ

    فلمَ منـهم الدّعوى ومنّي القصائد

    فلا تعجباً إنّ السيوفَ كثيرةٌ

    ولكن سيفَ الدولة اليومَ واحد

    وهذا هو الكلام الآخذ بعضه برقاب بعض ألا ترى إلى الخروج إلى مدح الممدوح في هذه الأبيات كأنـه أفرغ في قالب واحد، والاقتضاب أن يقطع الشاعر كلامـه الذي هو فيه ويستأنف كلاما آخر غيره من مديح أو هجاء أو غير ذلك ولايكون للثاني علاقة بالأول كقول أبي نواس المتوفى سنة 198ه? في قصيدته النونية التي لم يكمل حسنـها بالتخلص من الغزل إلى المديح بل اقتضبه اقتضابا فبينما هو يصف الخمر ويقوا:

    فاسقني كأساً على عذلٍ

    كرهتْ مسموعه أذني

    من كميتِ اللّونِ صافيةٍ

    خيرِ ما سلسلتَ في بدني

    ما استقّرت في فؤاد فتى

    فدرى ما لوعة الحزن

    حتى قال:

    تضحكُ النيا إلى ملكٍ

    قامَ بالآثار والسُّنن

    سنّ للناس الندى فندوا

    فكأنّ البخلَ لم يكنِ

    وإذا لم يستطع التخلص بأن كان قبيحا ممسوخا فالاقتضاب أولى منـه فينبغي لسالك هذه الطريقة أن ينظر إلى ما يصوغه فإن أتاه التخلص حسنا كما ينبغي وإلا فليدعه ولايستكرهه حتى يكون مثل هذا.

    واعلم أن التخلص غير ممكن في كل الأحوال وهو من مستصعبات علم البيان فليتدبر الشاعر.

    (انتهى من المثل السائر بتصرف)

     

    كيفية افتتاح مواضيع الإنشاء وختامـها

    الافتتاح أن تجعل مطلع الكلام من الشعر أو الرسائل دالا على المعنى المقصود من ذلك الكلام إن كان فتحا ففتحا وإن كان هناء فهناء أو كان عزاء فعزاء وهكذا: وفائدته أن يعرف من مبدأ الكلام ما المراد منـه فإذا نظم الشاعر قصيدة فإن كان مديحا صرفا لا يختص بحادثة من الحوادث فهو مخير أن يفتتحها بغزل وبين أن يرتجل المديح ارتجالا من أولها كقول القائل:

    إن حارتِ الألبابُ كيف تقولُ

    في ذا المقامِ فعذرها مقبولُ

    سامحْ بفضلكَ مادحيكَ فما لهم

    أبداً إلى ما تستحقُّ سبيلُ

    إن كان لايرضيك إلاّ محسنٌ

    فالمحسنونَ إذنْ لديك قليلُ

    وأما إذا كان القصيد في حادثة من الحوادث كفتح مقفل أو هزيمة جيش أو غير ذلك فإنـه لاينبغي أن يبدأ فيه بغزل، ومن أدب هذا النوع أن لايذكر الشاعر في افتتاح قصيدة المديح ما يتطير منـه أو يستقبح: لاسيما إذا كان في التهاني فإنـه يكون أشد قبحا: وإنما يستعمل في الخطوب النازلة والنوائب الحادثة: ومتى كان الكلام في المديح مفتتحا بشيء من ذلك تطير منـه سامعه وإنما خصت الابتداءات بالاختيار لأنـها أول ما يطرق السمع من الكلام فإذا كان الابتداء لائقا بالمعنى الوارد بعده توفرت الدواعي على استعماله: واام أن يكون الكلام مؤذنا بتمامـه بحيث يكون واقعا على آخر المعنى فلا ينتظر السامع سيئا بعده: فعلى الشاعر والناثر أن يتأنقا فيه غاية التأنق ويجودا فيه ما استطاعا لأنـه آخر ما ينتهي إلى السمع ويتردد صداه في الأذن ويعلق بحواشي الذكر فهو كمقطع ال يكون آخر ما يمر بالفم ويعرض على الذوق فيشعر منـه بما لايشعر من سواه: ولذلك يجب أن يكون اام مميزا عن سائر الكلام قبله بنكتة لطيفة أو أسلوب رشيق أو معنى بليغ: ويختار له من اللفظ الرشيق الحاشية الخفيف المحمل على السمع السهل الورود على الطبع ويتجافى بـه عن الإسهاب والتعقيد والثقل وغير ذلك، وحكم اام كما سبق أن يكون مؤذنا بتمام الكلام بحيث يكون واقعا على آخر المعنى فلا ينتظر السامع شيئا بعده، وإذا لم يكن المعنى دالا بنفسه على اام حسن أن يدل عليه بكلام آخر يذكر على عقب الفراغ من سياقة الأغراض السابقة، وحكمـه أن يكون منتزعا مما سبقه فيقفى بـه تقريرا لشيء من الأغراض أو إجمالا لمفصلها موردا على وجه من وجوه البلاغة أو الكلام الجامع أو مخرجا مخرج المثل أو الحكمة أو ما شاكل ذلك مما تعلقه الخواطر وتقيده الأذهان كقول المتنبي المتوفى سنة 354ه.

    وما أخصُّكَ في برءٍ بتهنئة

    إذا سلمتَ فكلُّ الناس قد سلموا

    وكقول الزمخشري المتوفى سنة 528ه? في ختام إحدى مقالاته (إن الطيش في الكلام يترجم عن خفة الأحلام وما دخل الرفق شيئا إلا زانـه وما زان المتكلم إلا الرزانة) وأما في غير ذلك فالأكثر فيه أن يضمن غرضا آخر من الدعاء أو عرض النفس على خدمة المكتوب إليه أو توقع الجواب منـه أو غير ذلك مما تحتمله مقامات الكلام وتقتضيه دواعي الحال:وأكثر ما يختمونـها في النثر بعد الأغراض المذكورة بقولهم إن شاء الله: أو بمن الله وفضله: وما أشبه ذلك وكثيرا ما يختم الناثر بقوله والسلام: أو بلا حول ولا قوة إلا بالله: أو قوله والله المستعان: أو بقوله والحمد لله أولا وآخرا باطنا وظاهرا. أو بقوله والله أعلم: أو غير ذلك. وربما ختم بمثل كختام الخوارزمي المتوفى سنة 383ه رسالته بقوله: ولقد سلك الأمير من الكرم طريقا يستوحش فيها لقلة سالكها ويتيه في قفارها لدروس آثارها وانـهدام منازلها أعانـه الله على صعوبة الطريق وقلة الرفيق وألهمـه صبرا يهون عليه احتمال المغارم ويقرب عليه مسافة المكارم، فبالصبر تنال العلا وعند الصباح يحمد القوم السرى.

    "ومن أمثلته في الشعر قول ابن الوردي المتوفى سنة 749ه?"

    سلامٌ عليكم ما أحبّ وصالكم

    وغايةُ مجهودِ المقلّ سلامٌ

     

    تقسيم الإنشاء إلى فني النظم والنثر

    اعلم أن لسان العرب وكلامـهم يدور على فنين. فن الشعر المنظوم وهو الكلام المقفى الموزون بأوزان مخصوصة. وفن النثر وهو الكلام غير الموزون فأما الشعر فمنـه المدح والهجاء والرثاء. وأما النثر فمنـه ما يؤتى بـه قطعا ويلتزم في كل كلمتين منـه قافية واحدة ويسمى سجعا وهو ثلاث أقسام القسم الأول أن يكون الفصلان متساويين لا يزيد أحدهما على الآخر كقوله تعالى: (فَأَمّا الْيَتِيمَ فَلاَ تَقْهَرْ {9} وَأَمّا السّآئِلَ فَلاَ تَنْهَرْ) [الضحى: 9، 10] وهو أشرف السجع منزلة للاعتدال الذي فيه: القسم الثاني أن يكون الفصل الثاني أطول من الأول لا طولا يخرج بـه عن الاعتدال خروجا كثيرا فإنـه يقبح عند ذلك ويستكره ويعد عيبا فمما جاء من ذلك قوله تعالى: (بَلْ كَذّبُواْ بِالسّاعَةِ وَأَعْتَدْنَا لِمَن كَذّبَ بِالسّاعَةِ سَعِيراً {11} إِذَا رَأَتْهُمْ مّن مّكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُواْ لَهَا تَغَيّظاً وَزَفِيراً {12} وَإَذَآ أُلْقُواْ مِنْهَا مَكَاناً ضَيّقاً مّقَرّنِينَ دَعَوْاْ هُنَالِكَ ثُبُوراً) [الفرقان: 11 13] فالفصل الأول ثمان لفظات والثاني والثالث تسع تسع: ويستثنى من هذا القسم ما كان من السجع على ثلاث فقر فإن الفقرتين الأوليين تحسبان في عدة واحدة ثو تأتي الثالثة فينبغي أن تكون طويلة طولا يزيد عليهما وقد تكون الثلاثة متساويات كقوله تعالى: (فِي سِدْرٍ مّخْضُودٍ وَطَلْحٍ مّنضُودٍ وَظِلّ مّمْدُودٍ) [الواقعة: 28 30] القسم الثالث : أن يكون الفصل الآخر أقصر من الأول وهو عيب فاحش وأما النثر فهو ما يؤتى بـه قطعا من غير تقيد بقافية ولا غيرها وهو الذي يطلق فيه الكلام إطاقا ولا يقطع أجزاء بل يرسل إرسالا من غير تقييد بقافية ولا غيرها.

    (انتهى من المثل السائر باختصار)

     

    كيفية عمل الشعر

    اعلم أن لعمل الشعر وإحكام صناعته شروطا أولها الحفظ من (أي من جنس شعر العرب) حتى تنشأ في النفس ملكة ينسج على منوالها ويتخير المحفوظ من الحر النقي الكثير الأساليب وهذا المحفوظ المختار أقل ما يكفي فيه شعر شاعر من فحول الإسلام مثل ابن أبي ربيعة وكثير وذي الرمة وجرير وأبي نواي وأبي تمام والبحتري والشريف الرضي وأبي فراس وأكثره شعر "كتاب الأغاني" لأنـه جمع شعر أهل الطبقة الإسلامية كله والمختار من شعر الجاهلية.

     

    ثم لابد من الخلوة واستجادة المكان المنظوم فيه باشتماله على مثل المياه والأزهار وكذا استجادة المسموع لاستنارة القريحة باستجماعها وتنشيطها بملاذ السرور: ثم مع هذا كله فشرطه أن يكون على جمام ونشاط فذلك أجمع له وأنشط للقريحة أن تأتي بمثل ذلك المنوال الذي في حفظه: قالوا وخير الأوقات لذلك أوقات البكر عند الهبوب من النوم وفراغ المعدة ونشاط الفكر: ورما يكون من بواعثه العشق والانتشاء قالوا فإن استصعب عليه بعد هذا كله فليتركه إلى وقت آخر ولا يكره نفسه عليه: وليكن بناء البيت على القافية من أول صوغة ونسجه يضعها ويبني الكلام عليها إلى آخره لأنـه إن غفل عن بناء البيت على القافية صعب عليه وضعها في محلها فربما تجيء نافرة قلقة وإذا سمح الخاطر بالبيت ولم يناسب الذي عنده فليتركه إلى موضعه الأليق بـه فإن كل بيت مستقل بنفسه ولم تبق إلا المناسبة فليتخير فيها كما يشاء وليراجع شعره بعد الخلاص منـه بالتنقيح والنقد ولايضن بـه على الترك إذا لم يبلغ الإجادة فإن الإنسان مفتون بشعره إذ هو بنات فكره واختراع قريحته ولايستعمل فيه من الكلام إلا الأفصح من التراكيب والخالص من الضرورات اللسانية فليهجرها فإنـها تنزل بالكلام عن طبقة البلاغة، وقد حظر أئمة اللسان على المولد ارتكاب الضرورة إذ هو في سعة منـها بالعدول عنـها إلى الطريقة المثلى من الملكة ويجتنب أيضا المعقد من التراكيب جهده بحيث تكون ألفاظه على طبق معانيه

    ومعانيه تسابق ألفاظه إلى الفهم ويجتنب أيضا الحوشي من الألفاظ والمقصر وكذلك السوقي المبتذل فإنـه ينزل بالكلام عن طبقة البلاغة أيضا فيصير مبتذلا ويقرب من عدم الإفادة وفي هذا القدر كفاية.

    (عن ابن خلدون باختصار)

    أضيفت في01/06/2008/  خاص القصة السورية / من كتاب جواهر الأدب

     

     

     فنون الإنشاء

    من كتاب جواهر الأدب

    في أدبيات وإنشاء لغة العرب

     

     

    الباب الثاني في فنون الإنشاء

    فنونـه سبعة: وهي المكاتبات، والمناظرات، والأمثال، والأوصاف، والمقامات، والروايات، والتاريخ.

     

    الفن الأول في المكاتبات والمراسلات

    المكاتبة وتعرف أيضا بالمراسلة هي مخاطبة الغائب بلسان القلم وفائدتها أوسع من أن تحصر من حيث أنـها ترجمان الجنان ونائب الغائب في قضاء أوطاره ورباط الوداد مع تباعد البلاد، وطريقة المكاتبة هي طريقة المخاطبة البليغة مع مراعاة أحوال الكاتب والمكتوب إليه والنسبة بينـهما. وخواصها خمس: السذاجة، والجلاء، والإيجاز، والملأمة، والطلاوة. فالسذاجة تجعل الكلام فطريا سليما من شوائب التكلف منزها عن زخرف القول بعيدا عن بهرجة الكلام: والهجاء هو العدول عن الكلام المغلق والتشابيه المستبعدة والتراكيب الملتيسة إلى الكلام المـهذب الصريح: والإيجاز تنقيح الرسالة من حشو الكلام وتطويل الجمل فيبرزها وافية الدلالة على المقصود مقتصرة على المحسنات القريبة المنال: والملاءمة تنزل الألفاظ والمعاني قدر الكاتب والمكتوب إليه فلا تعطي خسيس الناس رفيع الكلام ولارفيع الناس خسيس الكلام على أنـها تجعل الرسالة وتعابيرها مستعذبة الأوضاع حسنة الارتباط يأخذ بعضها بأزمة بعض. والطلاوة تكسو الكلام رونقا وإشراقا بجودة العبارة وسلامة المعاني وسلاسة الألفاظ ونجعله بذلك أحسن موقعا عند سامعه.

     

    أبواب الرسائل

    تنقسم الرسائل باعتبار موضوعها إلى ثلاثة أقسام الأول الرسائل الأهلية والثاني الرسائل المتداولة والثالث الرسائل العلمية.

    الكلام على الرسائل الأهلية

    الرسائل الأهلية وتعرف برسائل الأشواق هي ما دارت بين الأقارب والأصدقاء وأسفرت عن مكنون الوداد وسائر الفؤاد ولا حرج على الكاتب إذا بسط فيها الكلام على أحواله وأخفى السؤال في أحوال أصحابه، وتتفرد هذه الرسائل بأن يطلق الكاتب فيها العنان للأقلام ويتجافى عن الكلفة ويعدل عن الانقباض: وقد قيل: الأنس يذهب المـهابة والانقباض يضيع المودة. هذا: ولابد من مراعاة مقتضى الحال والاعتصام بركن الفطنة أخذا بقول أبي الأسود الدؤلي:

    لاترسلنّ رسالةً مشـهورةً

     

    لا تستطيعُ إذا مضت إدراكها

    وإلى هذا الباب ترجع نكاتبات الأشواق والتعاريف قبل اللقاء والهدايا والاستعطاف والاعتذار وغير ذلك. ولنذكر شذرات من أقوال الكتب.

     

    الفصل الأول في الشوق

    "كتاب أبو منصور الثعالبي المتوفى سنة 429ه??"

    شوقي إليك رهين قلبي وقرين صدري والزعيم بتعليق فكري وتفريق صدري سمير ذكري ونديم فكري زادي في سفري. وعتادي في حضري لايستقل بـه ولايقوى عليه صبري يكاد يكون لزاما ويعد غراما لا يرحل مقيمـه ولا يصرف غريمـه استخف نفسي واستفرها وحرك جوانحي وهزها شوق أخذ بسمع خاطري وبصره وحال بين مورد قلبه ومصدره شوق قد استنفذ جلدي وملك خلدي شوق براني بري الخلال ومحقني محق الهلال شوق تركني حرضا وأوسعني مضضا أراني الصبر حسرة والوجد يمنة ويسرة شوق يزيد على الأيام توقدا وتأججا وتضرما وتوهجا نار الشوق حشو ضلوعي وماء الصبابة ملء جفوني أنا من لواعج الشوق بين غمائم لاتمطر إلا صواعق وسمائم قد قدحت في كبدي من الحرقة بهذه الفرقة ما يفوت أيسره حد الشكاية ويجوز أضعفه كنـه الكناية. شوق الروض الماحل إلى الغيث الهاطل.

    "وكتب في تشبيه الشوق"

    ما الأعرابية حنت إلى نجد وأنت من وجد بأشد مني كلفا وأتم مني شغفا. أنا في شدة الشوق إليك كالعطشان كشف له عن ماء عذب ومنع منـه بمانع صعب شوق له ألقي على الكواكب بعضه لما ساؤت أو كلفت الأفلاك ثقله لما دارت شوق لو فرق على القلوب الخالية لاشتغلت ولو قسم على الأكباد الباردة لاشتعلت أنا أشتاقك مع كل صباح طالع وضياء شارق ونجم طارق

    "وكتب في أثر الفراق"

    وجد يتكرر على كر الجديدين ويستغرق ساعات الملوين قد تحملت مع يسير الفرقة عظيم الحريق ومع قليل البعد كثير الوجد قد انثنت بجسم ناحل وصرت من صبري على مراحل فأرقتني وفرقت جميع صبري واستصبحت فريقا من قلبي فرقت بـه بين عيني والرقاد وجنبي والمـهاد ما أعول إلا على العويل لو كان يغني ولا استنصر غير الوجدلم كان يجدي يدي لاتساعدني وحطي لايشبه في الدقة إلا بدني لولا حصانة الأجل لخرجت روحي على عجل فارقتني فتفرق عني شمل أنس منتظم وتمكن مني برح شوق مضطرم فارقتني ففرقت بين الروح والبدن وتركتني والنزاع في قرن قد صرت حليف وحشة وإن كنت ثاويا في وطن وقرين كربة وإن كنت بين جيرة وسكن.

     

    عسى الدَّهرُ يدنينا ويدني دياركمو

     

    ويجمعُ ما بيني وبينكمو الشَّملا

     

    فأشكو تباريحَ الغرام إليكمو

     

    وحرَّ جوىً تبلي عظامي وما يبلى

    "وكتب البسطامي المتوفى سنة 332ه?"

    قلبي بنار الهوى معذّبْ

     

    شوقاً إلى حضرة المـهذّب

    شوقاً إلى ماجدٍ كريمٍ

     

    يخطرُ لي ذكرهُ فأطربْ

     

    وبعد فالعبد ينـهي من لواقح شوقه ولوافح توقه إلى شـهود ذاتكم الجميلة ومشاهدة صفاتكم الجليلة لينشق عرفكم الفائح وبخور عرفكم الفاتح مد الله سبحانـه وتعالى ظلكم وأدر وبلكم وظلكم.

    أحبُّ الوعدَ منك وإن تمادى

     

    وأقنعُ بالخيالِ إذا ألمَّا

     

    عسى الأيام تسمحُ لي بوصلٍ

     

    وتأخذُ لي من الهجران سلما

    والجناب منذ طوى عنا أبواب ملاقاته. وزوى منا أطايب أوقاته قبض العبد عنان مقاله وخفض لسان حاله.

    شكوتُ وما الشكوى بمثلي عادةٌ

     

    ولكن تفيضُ العينُ عند امتلائها

    فجلس الفراق بعظيم حجاجه. وأليم عذابه. على ذروة عرشـه. وافترس بقوة بطشـه. وصار للسر جارا. وأوقد للحرب نارا جهارا.

    طوعاً لقاضٍ أتى في حكمـهِ عجبا

     

    أفتى بسفكِ دمي في الحلّ والحرم

    وهذه حانته المفصح عنـها مقالته:

    إنَّ الأمورَ إذا التوتْ وتعقَّدتْ

     

    جاء القضاءُ من الكريم فحلّها

    فلعلّ يسراً بعدَ عسر علّها

     

    ولعلّ منْ عقدَ العقودَ يحلّها

     

    فلعل غروس التمني قد أثمرت. وليالي الحظ قد أقمرت:

    سألتُ أحبّتي ما كان ذنبي

     

    أجابوني وأحشائي تذوب

    إذا كان المحبُّ قليلَ الحظّ

     

    فما حسناتهُ إلاّ ذنوبُ

     

    فرعى الله أياما لاحت فيها أقمار غروزها. وفاحت فيها أطراز طروزها. بهاء سمائها. على منار ضيائها. من ذات جلالها. وصفات دلالها. في جنات عواطفها. وحنات تعاطفها.

    فإن كنتُ لا أطرقُ رحبَ

     

    فنائكم فقد أطرقُ باب ثنائكم

    لئن غيّبتني عن ذراك حوادثٌ=فليس ثنائي عن فناك بغائبِ

    "وكتب عبد الحمن محمد بن طاهر المتوفى سنة 431ه?"

    كتبت أعزك الله عن ضمير اندمج على سر اعتقادك دره. وتبلج في أفق ودادك بدره. وسال على صفحات ثنائك مسكه. وصار في راحة سنائك ملكه. ولما ظفر بفلان حملته من تحيتي زهرا جنيا. يوافيك عرفه ذكيا. ويواليك أنسه نجيا. ويقضي من حقك فرضا مأتيا. على أن شخص جلالك لي ماثل وبين ضلوعي نازل. لاتمله خاطر. ولايمسه عرض داثر إن شاء الله عز وجل.

    "وكتب أبو الفضل بن العميد المتوفى سنة 360ه?"

    قد قرب أيدك الله محلك على تراخيه وتصاقب مستقرك على تنائيه لأن الشوق يمثلك. والذكر يخيلك. فنحن في الظاهر على افتراق. وفي الباطن على تلاق. وفي النسبة متباينون. وفي المعنى متواصلون. ولئن تفارقت الأشباح لقد تعانقت الأرواح.

    "وكتب بديع الزمان الهمذاني المتوفي سنة 398ه?"

    يعز علي أطال الله بقاء مولاي. أن ينوب في خدمته قلمي عن قدمي ويسعد برؤيته رسولي دون وصولي. ويرد مشرعة الأنس بـه كتابي قبل ركابي: ولكن ما الحيلة والعوائق جمة.

    (وعلي أن أسعى وليس علي إدراك النجاح) وقد حضرت داره وقبلت جداره وما بي حب الحيطان ولكن شغفاً بالقطان. ولا عشق الجدران ولكن شوقاً إلى السكان.

    أمرُّ على الدّيار ديار سلمى

     

    أقبّلُ ذا الجدارَ وذا الجدارا

     

    وما حبُّ الدّيارِ شفعن قلبي

     

    ولكنْ حبُّ منْ سكنَ الديارا

    وحين عدت العوادي عنـه أمليت ضمير الشوق على لسان القلم معتذراً إلى مولاي على الحقيقة عن تقصير وقع وفتور في الخدمة عرض ولكني أقول:

    إن يكن تركي لقصدك ذنباً

     

    فكفى أن لا أراك عقابا

     

    "وكتب أبو محمد عبد الله البطليوسي المتوفي سنة 521ه?"

    يا سيدي الأعلى وعمادي الأسنى وحسنة الدهر الحسنى الذي جل قدره وسار الشمس ذكره ومن أطال الله لفضل يعلي مناره وعلم يحيي آثاره: نحن أعزك الله نتدانى إخلاصاً وإن تناءينا أشخاصاً ويجمعنا الأدب وإن فرقنا النسب فالأشكال أقارب والآداب مناسب وليس يضر تنائي الأشباح إذا تقاربت الأرواح.

    نسيبيَ في رأيي وعلمي ومذهبي

     

    وإن باعدتنا في الأصول المناسب

    "وكتب بديع الزمان الهمذاني المتوفي سنة 398ه?"

    أراني أذكر "مولاي" إذا طلعت الشمس أو هبت الريح أو نجم أو لمع البرق أو عرض الغيث أو ذكر الليث أو ضحك الروض وأنى للشمس محياه وللريح رياه وللنجم حلاه وعلاه وللبرق سناؤه وسناه وللغيث نداه ونداه وفي كل صالحة ذكراه وفي كل حادثة أراه فمتى أنساه وأشده شوقاه: وعسى الله أن يجمعني وإياه.

     

    "وكتب الشيخ ابراهيم اليازجي المتوفي سنة 1906م"

    مازلت أع النفس عما تتقاضاني من شكوى أشواقها وفي الشكوى شفاء واستنزال أثر من لدنك تتعلل بـه مسافة البين إلى أن يمن الله باللقاء ومن دون إجابتها مشاده قد شغلت الذرع وشواغل قد أفرغ من دونـها الوسع إلى ان اغلب جيش الوجد على معاقل الصبر وزاحم مناكب العدواء حتى ضرب أطنابه وبين الحجاب والصدر فاتخذت هذه الرقعة أزجيها إليك وفيها من وقر الشوق ما ينوء برسولها ومن رقة الصبابة ما يكاد يطير بها: أو يخلفها فيصافح الأعتاب قبل وصولها: راجياً لها أن تتلقى بما عهد في سيدي من الطلاقة والبشر وأن لا يضن عليها بما عودني من تمـهيد العذر ويصلني من بعدها بأبنائه الطيبة عائدة عنـه بما يكون للناظر قرة وللخاطر مسرة: إن شاء الله تعالى بمنـه وكرمـه.

    ?"وكتب أيضاً"

    وافاني كتابك العزيز فأهلاً بأكرم رسول جاء ببينات الإخلاص والوفاء مصدقاً لما بين يديه من ذمة الوداد والإخاء. يتلو علي من حديث الشوق ما شـهد بصحته سقمي. وهتف مؤذنـه في كل مفصل من جسمي ويذكرني من عهدك ما طالما أذكرينـه البرق إذا لمع والبدر إذا طلع والقمري إذا سجع. وإنما عداني عنك ما أنا فيه من مجاذبة الشواغل ومساورة البلابل.

    وفي القلب ما في القلب من شجن الهوى

     

    تبدّلت الحالاتُ وهو مقيمُ

     

    وأنا على ما بي من غل البنان وشغل الجنان مازالت أبناؤك عندي لا يخطئني بريدها ولا ينقطع عني ورودها أهنئ النفس منـها بما تتمنى لك من سلامة لا يرث لها شعار وإقبال لا يعترضه بإذن إدبار.

    وقصارى المأمول في كرمك أن تعاملني بما سبق لك من جميل الصلة إلى أن يمن الله بالاجتماع ويغني بالعيان عن السماع (وَمَا ذَلِكَ عَلَى اللّهِ بِعَزِيزٍ) [فاطر: 17].

     

    "وكتب أبو العباس الغساني المتوفي سنة 498ه?"

    سر إلى مجلس يكاد يسير شوقاً إليك. ويطير بأجنحة من جواه حتى يحل بيم يديك فلله درون كما له إن طلعت بدراً بأعلاه. وجماله إن ظهرت غرة بمحياه. فهو أفق قد حوى نجوماً تتشوق إلى طلوع بدرها وقطر قد اشتمل على أنـهار تتشوق إلى بحرها لنستمد منـها إن مننت بالحضور وإلا فيا خيبة السرور.

    "وكتب الصاحب بن عباد المتوفي سنة 385ه?"

    مجلسنا يا سيدي مفتقر إليك معول في شوقه عليك ولقد توردت خدود بنفسجة وفتقت فأرة نارنجه وانطلقت ألسن الأوتار وقامت خطباء الأطيار وهبت رياح الأقداح ونفقت سوق الأنس والأفراح وقد أبت راحته أن تصفو إلا أن تتناولها يمناك وأقسم غناؤه لا طيب حتى تعيه أذناك. ووجنات أترجه قد احمرت خجلاً لإبطائك. وعيون نرجسه قد حدقت تأميلاً للقائك ونحن لغيبتك كعقد ذهبت واسطته وشباب قد أخذت جدته وإذا غابت شمس السماء عنا فلا أن تدنو شمس الأرض منا. فإن رأيت أن تحضر لتتصل الواسطة بالعقد ونحصل بك في جنة الخلد: فكن إلينا أسرع من السهم في ممره والماء إلى مقره لئلا يخبث من يومي ما طاب ويعود من نومي ما طار.

    "وكتب أبو بكر الخوارزمي المتوفي سنة 383ه?"

    كتابي وأنا بما يبلغني من صالح أخبار "السيد" مغتبط مسرور وبما يعرفه الزمان وأهله من اعتضادي بـه مصون موفور والله على الأولى محمود وعلى الأخرى مشكور، التطفل وإن كان محظوراً في غير مواطنـه فإنـه مباح في أماكنـه وهو وإن كان في بعض الأحوال يجمع عاراً ووزراً فإنـه في بعضها يجمع فخراً ورب فعل يصاب بـه وقته فيكون سنة وهو في غير وقته بدعة وقد تطفلت على "السيد" بهذه الأحرف أخطب بها مودته إليه وأعرض فيها مودتي عليه وأسأله أن يرسم لي في لساني وقلبي رسماً ويختم عليهما ختماً فقد جعلتها باسمـه وقصرتهما على حكمـه وسأضعهما تحت ختمة وبرئت إليه منـهما وصرت وكليه فيهما فهماً على غيره حمى لا يقرب، وبحيرة لا تحلب ولا تركب، ولما نظرت إلى آثار السيد على الأحرار ونشرت طراز محاسنـه من أيدي القاصدين والزوار ورأيت نفسي غفلاً من سمة مودته وعطلاً من جمال عشرته حميتها من أن يحمي عليها ورد مورود ويحسر عنـها ظل على الجميع ممدود: وعجبت من:

    سحابٌ خطاني جوده وهو صيّبٌ

     

    وبحرٌ عداني سيلهُ وهو مفعمٌ

     

    وبدرٌ أضاءَ الأرض شرقاً ومغرباً

     

    وموضعُ رجلي منـهُ أسودُ مظلم

     

    "وكتب الشيخ حمزة فتح الله المتوفي سنة 1335ه?"

    مولاي: أما الشوق إلى رؤيتك فشديد وسل فؤادك عن صديق حميم وود صميم وخله لا يزيدها تعاقب الملوين وتألق النيرين إلا وثوقاً في العرى وإحكاماً في البناء ونماء في الغراس وتشييداً في الدعائم ولا يظنن سيدي أن عدم ازديادي ساحته الشريفة واجتلائي طلعته المنيفة لتقاعس أو تقصير فإن لي في ذلك معذرة اقتضت التأخير والسيد أطال الله بقاءه أجدر من قبل معذرة صديقه وأغضى عن ريث استدعته الضرورة.. وبعد فرجائي من مقامكم السامي أن لا تكون معذرتي هذه عائقاً لكم عن زيارتي: فلكم مننا طوقتمونيها ولكم فيها فضل البداءة وعلي دوام الشكران والسلام.

    "وكتب المرحوم محمد بك دياب المتوفي سنة 1339ه?"

     

    كتابي إليك: وقد أطال بي الانتظار وشوقي يجل عن الكيف والانحصار فشخصك دائم المثول أمام إنساني وعن سواك من الأخلاء ألهاني وأنساني فلله أيام قضيناها وليال من الدهر اختلسناها كان السرور فيها ضارباً خيامـه والأنس ناشراً أعلامـه طوي بساطها وكأن الأمر ما كان غير أنـها زرعت بفؤادي شجرة الأشجان لكن عودها حليف أوبتك وتجددها رهين إشارتك فمتى يقرب المزار وتنجلي سحب الأكدار فاضرب لعودك أجلاً فالعود لاشك أحمد واكتب بقربك وصلا فالوصل اضمن للعهد: وعهدي من خلقك الوفاء وحسن الولاء فلا تجعل صفقة شوقي إليك خسراً بل هبني بعد العسر يسرا.

    "وكتب وفا أفندي محمد المتوفي سنة 1319ه?"

    أما بعد، سلامي عمليك فهذا كتابي ينبئك عني وعن شوقي وعن ودي ولا أزيدك علماً أني ما كتبته من دواة ولا أجريت عليه فلماً ولكنـها دموع وشوق سالت على القرطاس وجرت على حركات الخواطر والأنفاس وهبت عليه حرارة كبدي بالأشواق ووجدي بالفراق: فبينما عي عقيقة حمراء غذ صارت فحمة سوداء: ألا وإن كتابي هو قلبي ولساني أما تراه على رقته ولطف عبارته وصدق طويته بين يديك مقبلاً عليك ينشره الشوق ويطويه لا يخفى أمراً ولا يكتم عنك سراً وتلك صفات لساني وقلبي معك: فما الذي أبتغيه بعد وقد بعثت إليك بالأصغرين وما أنا إلا بهذين نعم أرجو بقاك ممتعاً بنعماك لأكون على الدوام محل نظرك والسلام.

    "وكتب مؤلف هذا الكتاب"

    كتابي لديك يصف شوقي إليك ولا يخفى عليك فمذ فارقتني فرقت بين أنسي ونفسي بل بين روحي وجسمي ولا تعجب إذا كنت أغدو وأروح فالطير يمشي من الألم وهو مذبوح وإني أشكو إليك ؟من ألم الوحشة غراماً لا يشعر بـه إلا من ذاق حلو أنسك وعرف مقدار نفسك وساهد جمال لطفك وفي صفاتك ترويحاً لروحي وفي كرم خلقك تفريحاً لنفسي.

    إذا وصف الناسُ أشواقهم

     

    فشوقي لوجهك لا يوصفُ

    فعندي لك من المحبة والشوق والتلهف والتوق ما لايصفه الواصفون ولا يعبر عن حقيقته العارفون.

    الشّوق فوق الذي أشكو إليكَ وهل

     

    تخفى عليك صباباتي وأشواقي

     

    فيا شوقي إلى لقياك ووالهفي على جمال محياك قيدن أملي عن سواك وبهرت ناظري بنظرة سناك وكسرت جيش قراري وتركتني لا أفرق بين ليلي ونـهاري.

    فؤادي والهوى سلمٌ وحربُ

     

    وسلواني أقام على الحياده

    وشوقي كاملٌ ما فيهِ نقصٌ

     

    فلستُ عليهِ أطمعُ في الزّياده

    فليت شعري ماذا أصنع في شوق أنا مدفوع إليه من صادق حبي بعوامل صادفت مني قلباً خالياً فتمكنت بالتعارف ولم تدع للسلوان سبيلاً.

    عرفتُ هواهُ قبل أن أعرفَ الهوى

     

    فصادفَ قلباً خالياً فتمكَّنا

     

    إي وربي إن شوقي إليك الظمآن إلى برد ال وحنيني لك حنين الشيخ إلى زمن الشباب، فما الأبل وقد حنت إلى أعطانـها، والغرباء وقد أنت إلى أوطانـها بأعظم مني حنيناً ولا أكثر أنيناً.

    ولكنّ التفرُّق طالً حتى

     

    توقّدَ في الضُّلوع له حريقٌ

    فكلما تخطر ببالي في أي وقت من الأوقات يمثل لي التذكر منك محاسن ولطائف تجذبني ميلاً إليك وتطربني شغفاً بك واغتباطاً بإخائك فلا عجب أن كان شوقي لرؤيتك عظيماً لأنـه كما قيل (كم كرم الرجل حنينـه إلى أوطانـه وشوقه إلى إخوانـه).

    يا خلاصَ الأسيرِ يا حصّة المّد

     

    نف يا زورة على غيرِ وعدِ

     

    يا نجاةَ الغريقِ يا فرحةَ الأو

     

    بة ياقفلة أتتْ بعد بعدِ

     

    ارضَ عنّي فدتكَ نفسيَ أنّي

     

    لك عبدٌ أذلُّ من كلّ عبدِ

     

    ناشدتك الله أن ترفق بحالي وتعيد وصالي وارع الود القديم وأبدل شقاء محبك بالنعيم واغمد سيف ظلمك المسلوى (وَأَوْفُواْ بِالْعَهْدِ إِنّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤُولاً) [الإسراء: 34].

     

    الفصل الثاني في التعارف قبل اللقاء

    "كتب أبو منصور التيسابوري المتوفي سنة 429ه?"

    نحن في الظاهر على افتراق وفي الباطن على تلاق نحن نتناجى بالضمائر ونتخاطب بالسرائر إذا حصل القرب بالإخلاص لم يضر البعد بالأشخاص أنا أناجيك بخواطر قلبي وإن كان قد غاب شخصك عني إن أخطأتك يدي بالمكاتبة ناجاك سري بالمواصلة رب غائب بشخصه حاضر بخلوص نفسه إن تراخى الالقاء فإننا نتلاقى على البعاد ونتلافى نظر العين بالفؤاد.

    "وكتب أيضاً"

    أنا أشتاقك كما تشتاق الجنان وإن لم تتقدم لها العينان أنا وإن كنت ممن لا يسعد بلقائك فقد اشتمل علي الأنس ببقائك والشوق إلى محاسنك التي سارت أخبارها ولاحت آثارها لازالت الأيام تكشف لي من فضلك والأخبار تعرض علي من عقلك ما يشوقني إليك وإن لم أراك ويزيدني رغبة في ودك وقد سمعت خبرك.

    "وكتب الشيخ حمزة فتح الله المتوفي سنة 1335ه?"

    كما أن شغف الجنان بالحسن والإحسان تكون داعيته المشاهدة وتسريح الأنظار في محيا الكمال ومجلتي الجمال فترى العين من تلك الغرة ما يملؤها قرة فكذلك السماع يستدعي هذا الشغف فيتأثر الفؤاد بما يشنف الأذن مما تهديه إليه طرائف الأخبار حتى كأن حاستي السمع والبصر في ذلك صنوان بل أخوان في هيكل هذا الجثمان وقد يعلن السيد أطال الله بقاءه وأدام ارتقاءه أن ذلك الأمر (أي الشغف بالسماع) ليس بالحديث العهد ولا القريب الجدة بل هو أمر عرف قديماً أن يهدي السماع إلى سويداء القلب لاعج الحب سعره من الأنباء عرف شميم فتهيم بمجرد استنشاق ذلك الشميم حتى يقول الشاعر العربي (والأذن تعشق قبل العين أحياناً) أجل والقدوة في هذا المعنى والأس لذلك المبني قوله (: "إني لأشم نفس الرحمن من قبل اليمن" لما أملته العناية الربانية والملك الروحاني على قلبه الشريف من نبأ القرني أويس ولم يكن رآه بعد.

    الأوان محاسن السيد الأجل لما سارت بها الركبان وأثنى عليها كل لسان ما بين أخلاق أبهى من الروض النضير وأعراق أشـهى من عذيب النمير قد احتلت من فؤادي لا أقول منزلاً رحيباً ولا وادياً خصيباً بل منزله شماء ودارة علياء وأوجاً بطوالعها السعيدة يسعد ويلوح بها من ذكراه كل حين فرقد فلم أنشب أن قدمت كتابي هذا لمولاي بين يدي اللقاء عله أن يسمح بـه الزمان وتسفر عنـه الليالي والأيام ليتاح لي ري الفؤاد بما أرويه من حديث زيد الخيل الذي سماه رسول الله ( زيد الخير وقال له ما وصف لي أحد فرأيته إلا وجدته دون ما وصف لي سواك وإن فيك خصلتين يحبهما الله (الحلم والأناة) مقتدياً بالإمام محمود جار الله في تقديم هذا الحديث الشريف على ما أنشده إياها الشريف بن الشجري أول ما لقيه وكانا قد تحابا بالسماع.

    كانت مساءلةُ الرُّكبان تخبرنا

     

    عن جابر بن رباحِ أطيبَ الخبرِ

     

    حتى اجتمعنا فلا والله ما سمعت

     

    أذني بأحسن مما قد رأى بصري

    "وكتب حفني بك ناصيف المتوفي سنة 1337ه?"

    يعلم الله ما عندي من الشوق إلى لقاء السيد وإن لم يكتحل بإثمد محاسنـه النظر والشغف بسماع الحديث منـه كما سمعته عنـه فقد سبقت ذكرى محاسنـه إلى السمع ووصل خبر لطائفة إلى النفس. وما المرء إلا ذكره ومآثره. وحسدت العين عليه الأذن وودت لو أنـها السابقة إلى اجتلاء رقائقه وشـهود حقائقه.

    فللعين عشق مثل ما يعشق السمع. لا جرم أن ما تعارف من الأرواح ائتلف وما تناكر منـها كما قيل اختلف. ونحن وإن بعدت بيننا الشقة ولم يسبق لنا باللقاء عهد فلحمة الدب تجمعنا ووحدة الوجهة تضمنا ولحمة الأدب أقوى من لحمة النسب وجامعة الوجهة فوق اجتماع الوجوه وقد رأيت أن أزدلف إليك بالمكاتبة وأترسل إلى شرف التعرف بالمراسلة حتى إذا لم يبق في الصبر على الافتراق مسكة ولبى الجسم دعوة الروح فاندفع إلى طلب الاجتماع أكون قد مـهدت له سبيلاً ووطأت له طريقاً فلا تبهرني فرحة اللقيا ولا يغرني طرب الظفر "فمن فرح النفس ما يقتل ومن نشوة الراح ما يزهق الأرواح" فإن رأى السيد أن يكاتب عبده ويعتقه من رق الفرقة عجل بجواب هذا الكتاب ليعلم العبد أن نميقته صادفت قبولاً وأن وسيلته اتخذت لي سيده سبيلاً قرب الله زمن اللقا وقصر أمد النوى حتى أنشد في اام.

    تطابقَ الخبرُ في علياك والخبرُ

     

    وصدّقَ السمعَ في أوصافكَ البصرُ

    "وكتب أحمد أفندي سمير المتوفي سنة 1329ه?"

    يعلم سيدي أن المودة لا تباع ولا تشترى وإنما هي نتيجة الاجتماع والتعارف وقد خلق الإنسان مضطراً إليهما لأن انتظام العمران عليهما موقوف ولهذا شـهد العيان بأن المنفرد بأعماله المستبد بآرائه عرضة للخطأ مظنة لعدم الثقة: بخلاف ما إذا كان الاشتراك في الفكر قاعدة للعمل فلا بد أن الصواب يتمحض منـه لضعف التفرد وقوة الاجتماع إذ لا جرم أن المرء كما قيل: "قليل بنفسه كثير بإخوانـه" وقد سمعت عن السيد وقرأت من آثاره المأثورة ما حببه إلي وشاقتي للتعرف بـه لتشترك في منفعة تبادل الأفكار فإني لا أكتفي بمجرد السماع ولا أقول: "إن الأذن تعشق قبل العين" فإنما هي جارحة صغيرة ولكن كلي ميال إليه محب لاستجلاء مرآه عالم إني غذ دخلت إلى مودته من باب التلاقي لا أجد دهري.

    يقرّب منّي كلَّ شخصٍ كرهنـهً

     

    ويبعدُ عنّي منْ إليه أميل

     

    فإن لم يتيسر أن يراني أو أراه فليسعدني ببضعة أسطر تضمن لي رضاه عن هذه المعرفة الترسلية لنتراءى بأعين الطروس قبل أعين الرؤوس ونتجاذب أحاديث المراسلة إن عزت المقابلة وقد وقفت عليه خالص ودي واخترته من بين رجال العصر سعيا لكسب المعالي بمعرفته (كُلّ امْرِىءٍ بِمَا كَسَبَ رَهَينٌ) [الطور: 21] (لّيْسَ لِلإِنسَانِ إِلاّ مَا سَعَىَ) [النجم: 39].

    عن المرء لا تسألْ وسلْ عن قرينـه

     

    فكلُّ قرين بالمقارنِ يقتدي

     

    "وكتب الشيخ أحمد مفتاح المتوفي سنة 1329ه?"

    لم أكن فيما أكتبه لك إلا سارياً في ليل التعارف على ضياء خلالك التي أملاها علي لسان المدح الذي شرق وغرب الأرض صيته وإني وإن لم أكن أسعدت من قبل باجتلاء طلعتك الزاهرة واجتناء مفاكهتك الغضة فقد دلني على الليث زئيره وعلى البحر خريره وعلى العقل أثره وعلى السيف إثره ولئن لم تجمعنا لحمة النسب فقد جمعتنا حرفة الأدب أو لم يضمنا قبل مصيف ومرتبع فالطيور على أشكالها تقع وشبه الشيء منجذب إليه وأخو الفضائل هو المعول عليه: وهذه الرقعة وإن وصفت لك بعض ما أنا مطوي عليه من التهافت على رؤيتك والميل إلى صداقتك فقلما تنوب عن المشابهة أو تقضي حاجات في النفس طالما تردد صداها: زفي ظني أن سيدي يود ما أوده وعما قليل يسفر صبح اللقاء ونتجاذب أهداب المعرفة: ورأى من سيدي فوق ما توسمته وسمعته ويرى مني ما يرضيه والسلام.

    "وكتب الشيخ طه محمود المتوفي سنة 1325ه?"

    أيها السيد العزيز الجناب الغزير الآداب، قد علمت ولا أزيدك علماً زادك الله ولا نقصك أن الإنسان كما اشتق اسمـه من الأنس كذلك جبل عليه مسماه وأن المجتمع الإنساني عقد يتحلى بـه صدر الزمان نظامـه التآلف وواسطته التعارف: فهذان الأمران هما قطب المدار في هذه الدار لهذا العالم من لدن آدم وليس إلا بهما يحسن الحال وينعم البال وتدر ضروع المنافع وتتفجر عيون الفوائد ومن ثم كان أوفر الناس حظاً من مغنم الإنسانية من يألف ولا خير فيمن لا ولا ناهيك بخلق امتن الله بـه على عباده إذ قال عز من قائل: (وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوَاْ) [الحجرات: 13].

    ذلك "أيها السيد" هو الذي بعثني أن اكتب إليك أستفتح باب مودتك بمفتاح الترسل وأستصبح في سبيل صحبتك بمصباح التوسل لا أبالي بما ينسب إلي وينتقم علي ممن عسى أن يقول مالك ولهذا الفضول وكيف تتطفل على مأدبة أديبة لم تدع إليها وهل هذا منك إلا أشبه بالتبرج لغير خاطب: أيها المنتقد هون عليك ما تجد فلو علمت أن ظل الآداب شامل ودعوة المودة الجفلى لا يذاد عنـها وأغل لأسرعت معي إلى الوغول ولم تر في التودد إلى أهل الفضل من فضول وأي عيب على النكرة في التحلي بحلية المعرفة ومصاحبة الأعلام أما سمعت قول القائل:

    بصحبتكَ الكرامَ تعدُّ منـهم

     

    وتأمنُ من ملمّات الزّمان

    وكيف أضع نفسي بحيث يقول الأول:

    دعِ المكارمَ لا ترحلْ لبغيتها

     

    واقعد فإنك أنت الطاعمُ الكاسي

    وشتان ما بين الرجلين رجل يهوى المكارم وبينـها ويبتغي المناقب وذويها ويقف نفسه على مسألة يعلمـها وفضيلة يتحلى بها.

    وآخر يبذل وجهه المصون في ملء الحقائب والبطون.

    هذا: وقد رجوت أن أكون الرجل الأول بصحبتك "أيها السيد" فكم روى لنا من أحاديث فضائلك للصحاح وتلى علينا من آيات شمائلك الحسان ما أشخص إليك القلوب قبل قوالبها وأوفد عليك الأرواح قبل أشباحها وأعجلني أن أكتب إليك بهذا الرقيم ألتمس بالتعرف إلى جنابك الكريم ما ألتمس الكليم من صحبة ذي الوجه النضر أبي العباس الخضر وإني وإن كنت والحمد لله ممن آمنوا بالغيب وليس عندي في صدق هذه الآيات مرية ولا ريب: بيد أن للصحبة فضلاً لا ينكر وللمؤاخاة مزية لا يتمارى فيها اثنان.

    فإذا ورد على السيد كتابي هذا وانشرح صدره "شرح الله صدره" إلى إجابة سؤلي وارتاحت نفسه إلى اصطناعي كتب إلى عبده بما يكون آية جلية على ارتياحه لتحقيق هذه الأمنية.

    حتى أقول لوجه آمالي ابتهجْ

     

    لأولّينّك قبلةً لاترضاها

     

    "وكتب الأستاذ محمود بك أبو النصر"

    لإنسان العين وعين الإنسان: المودة "وصل الله بأجفان الأشواق أهدابها وفتح لنا أبوابها" أمر عزيز المرتقى على من يصطفى صديقه ويرعى حقوقه وإني اصطفيتك على الناس برسالتي هذه وعهدي بكرم سجاياك أن تصافحها براحة القبول وتتخذها فاتحة ود طارت إليك رياح فضلك بعدما مثلت آياته لك في القلوب معنى ظهرت في مرآه الأعين صورته.

    فإن أبيت ودادي غيرَ مكترثٍ

     

    فعنكَ ما دمتُ حيَّا لا أرى بدلا

    وحاشاك عن مثل ذلك الإباء ونحن وإن لم تحظ أشباحنا باللقاء فأرواحنا من قبل جنود وأعيننا شـهود فإن أنت منحتني ولاء خالصاُ وإخاءً صادقاً (وإلا فهبني أمراً هالكاً) ولا إخالك ترضاه وإن كنت المتطفل على مائدة مودتك فلي نفس أديب لا ترى العز زإلا في الترامي على ذرا الكمال لازلت على مرقى الجلال والسلام.

    "وكتب الفاضل السيد محمد الببلاوي"

    سيدي إن مكارم الأخلاق ومعالي الهمم مما تسترق القلوب وتسترق العقول وتمتلك الأرواح وإن لم تتلاق الأشباح فإني مذ سرى إلي النسيم بأخلاقكم الغراء وابتسم لي ثغر هذا العصر عن آثاركم الزهراء وتواترت الأخبار بحبكم للفضل وأهله وارتياحكم للعلم وذويه وأنا مشغوف الفؤاد بالتعرف بسيادتكم مشغول البال بالتوسل إلى رياض مودتكم ولعلمي أن للصداقة حقوقاً وللمصاحبة شروطاً ربما صعبت على من حاولها وعزت على من أراد الوفاء بها كنت أرى الوحدة أولى والانفراد بي أسلم ولكن ما زلت تنمي إلى أحاسن شمائلكم المشرفة وتتوارد على مسامعي محاسن سيركم المطهرة فينمو الوجد ويزداد الشوق "والأذن تعشق قبل العين أحياناً" وما كنت أجد سبيلاً للتعرف ولا سبباً للتودد ولا متجسر نفسي على المراسلة ابتداء إلى أن رأيت سيدي قد اهتم للأدب فأعلى منارة ونظر للإنشاء فرفع مقداره ونصر دولته وأحيا صولته وأعاد شبابه وفتح لأدباء هذا العصر بابه فعلمت أن الدهر قد ساعدني والفرصة قد أمكنتني من مصافحة أملت ومصافات ما أردت من اجتناء ثمار سيدي والتعرف بـه والتمسك بأهداب فضائله والتزود من آدابه فإن الأدب أحسن يستصبح بأنواره وأشرف ما يتسابق لاقتطاف أثماره ويحمد التطفل على موائده ويمدح التنافس في التقاط فرائد فوائده فجعلت طلب الانتظام في سلك أرباب الأقلام وسيلة لورود عذب وداده ونمير التعرف بـه فإن رأى سيدي أن يعد نفس حر في عداد معارفه ويقابل رسالته بما اشتهر من لطائفه حتى يتمتع بالرؤية الأبصار كما تمتعت المسامع بطيب الأخبار كنت مديم الشكر لأفضاله مستمر الثناء على كماله.

    "وكتب الشيخ عبد الكريم سلمان المتوفي سنة 1336ه?"

    أما بعد فهذه أول رسالة أكتبها إلى من لم تكن لي بـه جامعة جسمية ولم تضمني وإياه حفلة تعارف شخصية وهي وإن كانت في عرف غيري تعد هجوماً أو تحس فضولاً إلا أني أعتقد أنـها أوفدت على كريم يكرم وفادتها ويتقبل بـه ما يهديه إليه من زعيم تحية وجليل إجلال ويجتلي من خلالها إرادة ود ورجاء ولاء وبغية فضل ورغبة في إخاء فيحلها منـه محل القبول ويدرأ عنـها وصمة الفضول: إن لسيدي آثاراً شاهدناها فاستفدناها ومآثر سمعناها فرويناها ولا مرية في أن ما غاب عنا منـها أكثر مما وعينا وأوفى مما سمعنا ونحن والله يعلم طلاب كمال ومنتجعوا إفضال ورواد وما خصب من فيحاء العلوم وقد توسمنا في السيد أطال الله بقاه طلبتنا ووجدنا لديه ضالتنا قحثثنا إلى رحابه مطية المكاتبة ولنا أمل كبير في نوال المأمول لعله يجتح إلى مقابلة المثل بالمثل فيكتب لأخيه بعض كليمات يعرف منـها أنـه قبل الإخاء ومال إلى مقتضى طبعه من الوفاء ولا أظن ذلك إلا وقد كان في أقرب ما يكون من الزمان فإن الأرواح ما تعارف منـها ائتلف كما الأصحاب في معاشرتهم خلفاً عن سلف.

    "وكتب مؤلف هذا الكتاب"

    لقد سمعنا بأوصافٍ لكم كملتْ

     

    فسرَّنا ما سمعناهُ وأحيانا

     

    من قبل رؤيتكم نلنا محبّتكم

     

    والأذن تعشقُ قبلَ العين أحياناً

    سيدي ومولاي: لقد بلغني عنك في وفائك وفضلك ما يدعوني لخطب ودك ويرغبني في إخائك ويحببني في التوسل إلى معرفة جنابك وإن لم تجمعنا جامعة شخصية ولم تضمنا حفلة تعارف ذاتية إلا أن أحاديث فضائلك الصحاح أوفدت عليك الأرواح قبل الأشباح والولاء والإخلاص قبل الأجسام والأشخاص ولا غرابة في ذلك فإن من سنة الله في خلقه أن يؤلف بين الأرواح وأمثالها وإن لله ملائكة يسوقون الأشكال إلى أشكالها وشبه الشيء منجذب إليه وأخو الفضائل هو المعول عليه.

    إنّ القلوبَ لأجنادٌ مجنّدةٌ

     

    لله في الأرض بالأهواء تعترفُ

    فما تعارفَ منـها فهو مؤتلفٌ=وما تناكرَ منـها فهو مختلفُ فلذا اصطفيتك لنفسي واخترتك لمودتي وأنسي نتناجى بالضمائر ونتخاطب بالسرائر وإن بعدنا في الظاهر فرب غائب بنفسه حاضر بخلوص نفسه.

    فإنْ أبيتَ ودادي غيرَ مكترثٍ

     

    فعنك ما دمت حياً لا أرى بدلا

    وحاشاك عن مثل هذا الإباء والهجر والجفاء.

    لكلّ امرئ شكلٌ من النّاس مثله

     

    وكلّ امرئ يهوى إلى من يشاكلهُ

    ناشدتك الله أن تقبل مني الإخاء وتضمن لي الوفاء وأنا أرضى بك من الدنيا نصيباً وأختارك من العالمين حبيباً.

    الفصل الثالث في رسائل الهدايا

    كتب سعيد بن حميد المتوفي سنة 105ه? يوم النيروز إلى بعض أهل السلطان"

    أيها السيد الشريف عشت أطل الأعمار بزياد من العمر موصولة بفرائضها من الشكر لا سينقضي حق نعمة حتى يجدد لك الأخرى ولا يمر بك يوم إلا كان مقصراً عما بعده موفياً عما قبله: إني تصفحت أحوال الأتباع الذين يجب عليهم الهدايا إلى السادة والتمست التأسي بهم في الإهداء وإن قصرت بي الحال عن الواجب فوجدت أني: إن أهديت نفسي فهي ملك لك لاحظ فيها لغيرك. ورميت بطرفي إلى كرائم مالي فوجدتها منك فإن كنت أهديت منـها شيئاً فإني لمـهد مالك إليك. ونزعت إلى مودتي فوجدتها خالصة لك قديمة غير مستحدثة فرأيت إن جعلتها هديتي أني لم أجدد لهذا اليوم الجديد براً ولا لطفاً ولم أميز منزلة من شكري بمنزلة من نعمتك إلا كان الشكر مقصراً عن الحق والنعمة زائدة على ما تبلغه الطاقة فجعلت الاعتراف بالتقصير عن حقك هدية إليك والإقرار بالتقصير عما يجب لك براً أتوسل بـه إليك وقلت في ذلك.

    إن أهد مالاً فهو واهبهُ

     

    وهو الحقيقُ عليه بالشكرِ

    أو أهد شكري فهو مرتهنٌ

     

    بجميل فعلكَ آخرَ الدّهرِ

     

    والشمس تستغني إذا طلعتْ

     

    أنْ تستضيء بسنَّة الدّهر

     

    "وكتب حنفي بك ناصف المتوفى سنة 1337ه?"

    الهدية في نظر الأصيفاء جليلة وإن كانت في نفسها قليلة ومكانتها خطيرة وإن كانت يسيرة وسنة حسنة اجتمعت على فضلها الألسنة.

    مضت الدّهورُ وأمرها مستحسنٌ

     

    وتعاقبتْ بمديحها الأيام

     

    اللهم إلا أن لبست جلباب الرياء وولجت أبواب الارتشاء ولا مراء إن الأوداء من ذلك براء.

    لا يبتغون سوى الوفاءِ وما لهم

     

    غيرُ البقاءِ على الصَّفاءِ مرام

    وما زالت الهدية شعار الأصدقاء وعنون تذكار الولاء وكم جددت بين الأصحاب عهود التحاب.

    وتعهّدت ودّا فعادَ شتيتهُ

     

    ولشملهِ بعد البدادِ نظامُ

    قد وصلتني يد العصا فحبذا الإهداء وأهلاً بتلك اليد البيضاء وليست هذه أول أياديك علي ولا أكبر عارفة جاءت من ناديك إلي وقد أمنت بها النوب واعتضدت بها على تفريق شمل الكرب.

    فإذا طغا بحر الهموم ضربتهُ

     

    بعصايَ فاجتازت بـه الأقدام

    تنفلق بها من الأيام صخور فتنبجس منـها عيون السرور وتلقف ما يصنع الأعداء فتذهب بسحر البغضاء وإذا اشتد هجير الوحشة نشرت ظلال أنسها أو عصى فرعون الدهر راعته ببأسها.

    فكأنَّما أوصى الكليمُ لنا بها

     

    حتى يرى آياته الأقوامُ

     

    وقد فكرت ماذا أقابل بـه طرفتك وأتلقى بـه تحفتك إلى أن هداني الله أن يد المنعم إنما تقابل بالأفواه ليعزز القبول بالقبل ويؤدي الرسم باللثم فأرسلت إليك فم سجارة وجعلته لهذا المعنى إشارة وقلت:

    مولايَ كم فاضتْ يمينكَ بالنَّدى

     

    حتى غدوتُ غريقَ بحر الأنعمِ

    والشكرُ أوجبَ أن أقبّلَ راحها

     

    فكنيتُ عن هذا بإهداءِ الفمِ

     

    وقد علمت أن المنظر البهيج يتم بالتدريج فاخترت أن يكون مبدؤه كالليل إذا عسعس ومنتهاه كالصبح إذا تنفس إيذاناً بزوال الشرور بالسرور ورمزاً إلى الخروج من الظلمات إلى النور.

    ?"وكتب الأستاذ محمود بك أبو النصر"

    يا أيّها المولى الذي

     

    عمَّت أياديهِ الجميلهْ

    اقبلْ هديّةَ منْ يرى

     

    في حقّكَ الدُّنيا قليلهْ

    غرة وجه السعود وقرّة عين الوجود الأمير الجليل: يا جليل الفضائل إليك توجه الآمال ويا جميل الشمائل بساحتك تحط الرحال تلك هي الساحة الفيحاء والشيمة الحسناء والهمة العلياء واليد البيضاء والأعمال التي تضرب بها الأمثال كم من نعم أسديتها ومكارم أوليتها وعلوم أحييتها فأنت المصدر والمورد والمقصد والموعد: إليك أقدم تلك الهدية المرضية وأرفع ذلك الكتاب المستطاب مشفعاً في قبوله كرم سجاياك وعظم مزاياك وإني وإن كنت أعلم أن مقامك العلي يجل عن أن يرفع إليه مثله فقد عرفناك متواضعاً في علاك قريباً مع اعتلاك.

    دنوتَ تواضعاً وعلوت مجداً

     

    فشأنك انخفاضٌ وارتفاعُ

     

    كذاك الشّمس يبعدُ أن تسامى

     

    ويدنو الضّوءُ منـها والشّعاعُ

    وحاشاك أن أهدي للقمر نوراً أو للشمس ضياء أو أبعث ببنية القطر إلى ذلك البحر ولكنني أحببت أن يحظى بلثم بنانك وينال من كرمك وإحسانك وقد عهدناك تهتز للمكارم اهتزاز الصارم وترتاح لإسداء الجميل كما يرتاح للكرم التنزيل وللشفاء العليل وما هون إلا من نور فكرك مقتبس فعساه يحظى بالقبول فأبلغ غاية المأمول والسلام.

    "وكتب الأستاذ عبد الله بك الأنصاري"

    المولى أدام الله وجوده ممتعاً بهدايا الأيام وتحف الأعوام طالما أوفد من الرفد إلي ووجه من الخيرات ما أفعم يدي حتى أصبحت وله الفضل والمنة أجر ذيول النعماء على غبراء البأساء واجتلي معارف السراء بعوارفه البيضاء التي لايوازيها ثناء وحمد ولا يوزازيها عطاء ورفد ولا يطاولها سماء وبحر ولا يغالبها بؤس وفقر وإن لي من آلاء السيد حفظه الله وأدام علاه ما اينع وأزهر وأورق وأثمر حدائق قامت لشكره عيدانـها وسجدت لفضله أغصانـها وترنمت طرباً وتمايلت عجباً بنفحات هي عرفه وبركات هي عرفه ولي أمل في جنابه وأنا سليل نعمته وعهدي بأخلاقه وأنا ابن مودته أن يمن بقبول ما أهديته وهو من مال نفسه وثمرة غرسه (باكورة تفاح) يرفعها إجلال وإعظام وتصحبها تحية وسلام.

    "وكتب الشيخ أحمد مفتاح المتوفي سنة 1329ه?"

    الهدية غمرك الله بالمعروف تتبسط يد المودة وتدر بها أخلاف القرب وتغرس بين المتحابين من الائتلاف بقدر ما تقطع بينـهما من شجر الخلاف وما أنا فيما أهديه إليك إلا مستبضع تمراً إلى أرض خبير أو كالواهب الماء للبحر والضوء للبدر والملك لسليمان والمال لقارون والحلم لأحنف والذكاء لإياس والتفسير لابن عباس وما ذاك إلا كتاب كما تراه ضرب في الإحكام بسهم ووعى من الأحكام ما خلت منـه مفعمات الأسفار وموجزات الرسائل (فهو كما قيل) كل الصيد في جوف الفرا.

    تزين معانيهِ ألفاظهُ

     

    وألفاظهُ زائنات المعاني

    على أني وإن تطفلت عليك وسقت لك هذا الكتاب مزدلفاً إلى جانبك الرحب ومقامك الأسنى فقد أصبت كبد الصواب ووضعته حيث يعرفه أهلوه ويتقبله من باذله عالموه علماً بأنك عماد العلوم وأساس الفضائل لا تغادر شاردة إلا وعيتها ولا نادرة إلا رويتها وإلا.

    لو كان يهدى عليّ قدري وقدركمو

     

    لكنت أهدي لك الدُّنيا وما فيها

     

    "وكتب مؤلف هذا الكتاب إلى أستاذه الحكيم الشيخ محمد عبده"

    سيدي ومولاي أطال الله بقاك ورفع في الدارين علاك الهدية مفتاح باب المودة وعنوان تذكار المحبة يتسابق إليها كرام السجايا ويتسارع إلى إحياء شعائرها عشاق المزايا حرصاً على حفظ عهود الوداد والتآلف وإذهاباً لوحشة التقاطع والتحالف.

    هدايا النّاس بعضهمْ لبعضٍ

     

    تولّد في قلوبهم الوصالا

     

    وتزرع في القلوب هوى وودا=وتكسوك المـهابة والجلالا ولقد وجدتك إماماً حكيماً وفيلسوفاً عليماً تقدر الأعمال حق قدرها وتضع الأشياء في مواضعها سباقاً إلى نشر العلوم والمعارف في المشارق والمغارب.

    يبقى الثّناء وتنفد الأموال

     

    ولكل دهرٍ دولة ورجال

     

    ما نالَ محمدةَ الرّجال وشكرهم

     

    إلاّ الصّبور عليهم المفضال

    فلذا أهديك كتابي (جواهر الدب في بلاغة لغة العرب) جمع فأوعى من الآداب والحكم ما خلت منـه مفعمات الأسفار فهو بلا شك ولا مرا كل الصيد في جوف الفرا.

    تزين معانيهِ ألفاظه

     

    وألفاظه زائنات المعاني

    على أني وإن تطفلت عليك ووضعت كتابي هذا بين يديك فقد ولجت الأمور من الأبواب وأصبت كبد الصواب حيث يعرف الفضل من الناس ذووه ويتقبله بقبول حسن عالموه.

    شكراً وحمداً إن قبلت هديّتي

     

    وجعلت لي فضلاً على أقراني

    فتنازلك بقبوله يكون الإقبال عليه جليلاً ويعجز لساني عن أن أشكرك جزيلاً والسلام.

    الفصل الرابع في رسائل الاستعطاف والاعتذار

    "وكتب أبو منصور الثعالبي المتوفي سنة 429ه?"

    الكريم إذا قدر غفر وإذا أوثق أطلق وإذا أسر أعتق قد هربت منك إليك واستعنت بعفوك عليك فأذقني حلاوة رضاك عني كما أذقتني مرارة انتقامك مني: الحر الكريم الظفر إذا نال أقال واللئيم إذا نال استطال قد هابك من استتر ولم يذنب من اعتذر تكلف الاعتذار بلا زلة كتكلف الدواء بلا علة مولاي يوجب الصفح عند الزلة كما يلتزم البذل عند الخلة مولاي يوليني صفيحة صفحة ويؤتيتي العفو من عفوه زللت وقد يزل العالم الذي لا أساويه وعثرت وقد يعثر الجواد الذي لا أجاريه لاتضيقن لاعني سعة خلقك ولاتكدرن علي صفو ودك مالي ذنب يضيق عنـه عفوك ولا جرم يتجافى تجاوزك وصفحك: والسلام.

    "وكتب عبد الله بن معاوية المتوفي سنة 158ه? إلى أبي مسلم"

    من الأسير في يديه بلا ذنب إليه ولا خلاف عليه (أما بعد) فقد أتاك الله حفظ الوصية ومنحك نصيحة الرعية وألهمك عدل القضية فإنك مستودع الودائع ومولى الصنائع فاحفظ ودائعك بحسن صنائعك فالودائع عارية والصنائع مرعية وما النعم عليك وعلينا فيك بمنزور نداها ولا بمبلوغ مداها فنبه للتفكير قلبك واتق الله ربك وأعط من نفسك من هو تحتك ما تحب أن يعطيك من هو فوقك من العدل والرأفة والأمن من المخافة فقد أنعم الله عليك بأن فوض أمرنا إليك فاعرف لنا لين شكر المودة واغتفار مس الشدة والرضا بما رضيت والقناعة بما هويت فإن علينا من سمك الحديد وثقله أذى شديداً مع معالجة الأغلال وقلة رحمة العمال الذين تسهيلهم الغلظة وتيسيرهم الفظاظة ولإيرادهم علينا الغموم وتوجيههم إلينا الهموم زيارتهم الحراسة وبشارتهم الإياسة فإليك بعد الله نرفع كربة الشكوى ونشكو شدة البلوى فمتى تمل إلينا طرفاً وتولنا منك عطفاً تجد عندنا نصحاً صريحاً ووداً صحيحاً لايضيع مثلك مثله ولا ينفي مثلك أهله فارع حرمة من أدركت بحرمته واعرف حجة من فلجت بحجته فإن الناس من حوضك رواء ونحن منـه ظماء يمشون في الإيراد ونحن نحجل في الأقياد بعد الخير والسعة والخفض والدعة والله المستعان وعليه التكلان.

    "وكتب بدر الدين محمد بن حبيب الحلبي المتوفي سنة 799ه?"

    رفقاً بمن ملك الوجد قياده وعطفاً على من أذاب الشوق فؤاده متيم أقلقه فرط صدودك ومغرم أغراه بحبك قول حسودك وسقيم لا شفاء له دون مزارك ومقيم على عهدك ولو طالت مدة نفارك إلى م هذا التنائي والنفور وعلام ياذا القد العادل تجور لقد تضاعفت الأسف والأسى وتطاول التعلل بعل وعسى.

    هبني تخطّيتُ إلى زلّة

     

    ولم أكن أذنبتُ فيما مضى

     

    أليسَ لي من بعدها حرمةٌ توجبُ لي منك جميلَ الرّضا

    ولست ألوذ إلا بباب نعمك ولا أعتمد في محو الإساءة إلا على حلمك وكرمك وما جل ذنب يضاف إلى صفحك ولا عظم جرم يسند إلى عفوك ومثلك من يقيل العثرات ويتجاوز عن الهفوات.

    وكنت أظنُّ أن جبال رضوى=تزول وإن ودَّك لا يزول

    ولكنّ القلوب لها انقلابٌ

     

    وحالاتُ ابن آدم تستحيل

    طالما آنستني بقربك ودنوت مني مفارقاً ظباء سر بك وأنجزت وعودي وأطلعت نجوم سعودي.

    وكنتُ إذا ما جئتُ أدنيت مجلسي

     

    ووجهكَ من ماء البشاشةِ يقطرُ

    فمن ليَ بالعين التي كنتَ مرَّة

     

    إليَّ بها من سالف الدَّهر تنظر

     

    قيدت أملي عن سواك وبهرت ناظري بنظرة سناك وكسرت جيش قراري وتركتني لا أفرق بين ليلي ونـهاري، أحوم حول الديار، وأعوم في بحر الأفكار، وأتمسك بعطف عطفك، وأتعلق بأذيال مكارمك ولطفك أما علمت أن الكريم إذا قدر غفر، وإذا صدرت من عبده زلة أسبل عليها رداء العفو وستر، وإن شفيع المذنب إقراره ورفض خطيئته عند مولاه استغفار.

    ومنْ كان ذا عذرٍ لديك وحجّةٍ

     

    عذريَ إقراري بأن ليس لي عذرُ

    لهفي على عيش بسلاف حديثك سلف وأوقات حلت ثم خلت وأورثت التلف وآها لأيام بطيب أنك مضت وبروق ليال لولا قربك ما أومضت.

    كنتُ أعرفُ في الهوى مقدارها

     

    رحلتْ وبالأسف المبرّح عوضت

    كيف السّبيلُ إلى إعادة مثلها

     

    وهيَ التي بالبعدِ قلبي أمرضت

     

    فجد بالتداني واسمح بنيل الأماني وألن قلبك القاسي وعد عن التنائي والتناسي وارع الود القديم وابدل شقاء محبك بالنعيم ولا تعدل عن منـهاج المعدلة وسلم فقد أخذت حقها المسألة وأغمد سيف حيف صبرته مسلولاً وأوف (وَأَوْفُواْ بِالْعَهْدِ إِنّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤُولاً) [الإسراء: 34].

    "وكتب أبو عثمان عمرو بن بحر الجاحظ المتوفي بالبصرة سنة 255ه?"

    ليس عندي أعزك الله سبب ولا اقدر على شفيع إلا ما طبعك الله عليه من الكرم والرحمة والتأميل الذي لايكون إلا من نتاج حسن الظن وإثبات الفضل بحال المأمول وأرجو أن أكون من الشاكرين فتكون خير معتب وأكون أفضل شاكر ولعل الله يجعل هذا الأمر سبباً لهذا الأنعام وهذا الأنعام سبباً للانقطاع إليكم والكون تحت أجنحتكم فيكون لا أعظم بركة ولا أنمى بقية من ذنب أصبحت فيه وبمثلك جعلت فداك عاد الذنب وسيلة والسيئة حسنة ومثلك من انقلب بـه الشر خيراً والغرم غنما من عاقب لقد أخذ حظه وإنما الأجر في الآخرة وطيب الذكر في الدنيا على قدر الاحتمال وتجرع المرائر: وأرجو أن لا أضيع وأهلك فيما بين كرمك وعقلك وما أكثر من يعفو عمن صغر ذنبه وعظم حقه وإنما الفضل والثناء العفو عن عظيم الجرم ضعيف الحرمة وإن كان العفو العظيم مستطرفاً من غيركم فهو تلاد فيكم حتى ربما دعا ذلك كثيراً من الناس إلى مخالفة أمركم فلا أنتم عن ذلك تنكلون ولا على سالف إحسانكم تندمون ولا مثلكم إلا كمثل عيسى ابن مريم حين كان لا يمر بملأ من بني إسرائيل إلا أسمعوه شراً وأسمعهم خيراً فقال له شمعون الصفا: ما رأيت كاليوم كلما أسمعوك شراً أسمعتم خيراً فقال كل امرئ ينفق مما عنده وليس عندكم إلا الخير ولا في أوعيتكم إلا الرحمة. وكل إناء بالذي فيه ينضح.

    "وكتب ابن مكرم إلى بعض الرؤساء"

    نبت بي غرة الحداثة فردتني إليك التجربة وقادتني الضرورة ثقة بإسراعك إلي وأن أبطأت عنك وقبولك لعذري وإن قصرت عن واجبك وإن كانت ذنوبي سدت علي مسالك الصفح عني فراجع في مجدك وسؤددك وإني لا أعرف موقفاً أذل من موقفي لولا أن المخاطبة فيه لك ولا خطة أدنا من خطتي لولا أنـها في طلب رضاك والسلام.

    "وكتب أبو بكر الخوارزمي المتوفي سنة 740ه?"

    لو بغير الماء حلقي شرقٌ

     

    كنتُ كالغصّانِ بالماء اعتصاري

    كيف يقدر أبقى الله السيد على الدوام من لا يهتدي إلى أوجه الداء وكيف يداري أعداءه من لايعرف الأصدقاء من الأعداء وكيف يعالج علة القرحة العمياء أم كيف يسري بلا دليل في الظلماء أم كيف يخرج الهارب من بين الأرض والسماء: الكريم غذ قدر غفر وإذا أوثق أطلق وإذا اسر أعتق ولقد هربت من السيد إليه وتسلحت بعفوه عليه وألقيت ربقة حياتي ومماتي بيديه فليذقني حلاوة رضاه عني كما أذاقني مرارة انتقامـه مني ولتلح على حالي غرة عفوه كما لاحت عليها مواسم غضبه وسطوه وليعلم أن الحر كريم الظفر إذا نال أقال وإن اللئيم لئيم الظفر إذا نال استطال وليغتنم التجاوز عن عثرات الأحرار ولينتهز فرص الاقتدار وليحمد الله الذي أقامـه مقام من يرتجى ويخشى وركب نصابه في رتبة شاب الزمان ومجدها فتي وأخلق العالم وذكرها طري وليعتقد أنـه قد هابه من استتر ولم يذنب إليه من اعتذر وإن من رد عليه عذره فقد أخرج إلى الشجاعة بعد الجبن وأخرج ذنبه إلى صحن اليقين من سترة الظن وفق الله السيد لما يحفظ عليه قلوب أوليائه وعصمـه مما يزيد بـه في عدد جماجم أعدائه.

    "وكتب بعضهم إلى رئيسه"

    وجدت استصغارك لعظيم ذنبي أعظم بقدر تجاوزك عني ولعمري ما جل ذنب يقاس إلى فضلك ولا عظم جرم يضاف إلى صفحك ويعول فيه على كرم عفوك وإن كان قد وسعه حلمك فأصبح جليله عندك محتقراً وعظيمة لديك مستصغراً أنـه عندي لفي أقبح صور الذنوب وأعلى رتب العيوب غير أنـه لولا بوادر السفهاء لم تعرف فضائل الحلماء ولولا ظهور نقص بعض الأتباع لم يبن جمال الرؤساء ولولا إلمام الملمين لبطل تطول المتطولين بالصفح وغني لأرجو أن يمنحك الله السلامة بطلبك لها ويقيلك العثرات بإقالتك أهلها وما علمت أني وقفت منك على نعمة أتدبرها إلا وجدتها تشتمل على فائدة فضل تتبعها عائدة عقل.

    "وكتب فقيد اللغة الشيخ ابراهيم اليازجي المتوفي سنة 1906"

    بم يعتذر إليك من لايرى لنفسه عذراً وكيف يستتر من عتبك من لايستطيع لذنبه ستراً بل كفاني من العتب تعنيف نفسي على ما ألقيت عليها من تبعة تقصيري وما حلت بـه من التفريط بينـها وبين معاذيري والله يعلم ما كان تقصيري شيئاً أردته ولا كان تفريطي أمراً قصدته ولكنـها الأيام إن صاحبتها لم تصحب وإن عاتبتها لم تعتب فلقد عبرت بي هذه البرهة كلها وأنا بين شواغل لا يشغلها عني شاغل وبلابل قد اختلط حابلها بالنابل فنازعتها هذه النـهزة اليسيرة أجدد فيها التذكرة إلى أن يمن الله بصلة الحبل واجتماع الشمل واستنزل أحرفاً من حظك يكتحل بها الناظر ويأنس إليها الخاطر متوقعاً بعد ذلك أن أبقى بين يدي مودتك مذكوراً وإلا يكون عجزي لديك شيئاً منظوراً وإن تجري بي على عادة حلمك إلى أن يجمع الله الشتيتين ويغني العين عن الأثر بالعين إن شاء الله تعالى والسلام.

    "وكتب أيضاً"

    وافاني كتابك العزيز والنفس نازعة إلى ما يزيل نفارها والقريحة تائقة إلى ما يشحذ غرارها فكان روضة باسمة الكمائم فائحة النسائم قد ردت على النفس انبساطها وأحيت البادرة فاستأنفت نشاطها فأنا منـه ما بين وشي يخجل طراز العبقرية وزخرف دونـه نضرة السابرية تناجيني منـه رشاقة ألفاظ تفضح قدود الحسان وغضاضة أنفاس يغار منـها ورد الجنان ورقة خطاب يشف عن ود صفي ولطف خفي وكرم وفي عتب أعذب من الماء القراح وأرق من نسمات الصبا في الصباح حتى لقد جنب إلى تقصيري وشفع عند نفسي في قبول معاذيري على أن ما عندي من الولاء لا يعتريه معاذ الله وهن ولايخلقه تمادي زمن أو ترامي وطن ولكن صروف الأحداث قد قصرت الجهد جواد العزيمة عن القصد والله يعلم أني لو نزلت على حكم نوازل الدهر ولم أع طلائعها بما بقي من ساقة الصبر لما كان في همتي إلا كسر اليراع وهجر المحابر والرقاع وحسبي من العذر ما أعرفه من حلمك المألوف وما ألفته من كرمك المعروف.

    والله أسأل أن يبقيك لي من الدهر نصيباً ويمتعني بلقائك قريباً بمنـه وكرمـه.

    "وكتب أبو عثمان عمرو بن بحر الجاحظ المتوفي بالبصرة سنة 255ه?"

    أما بعد فنعم البديل من الزلة الاعتذار وبئس العوض من التوبة الإصرار فأنا لا عوض من إخائك ولا خلف من حسن رأيك وقد انتقمت مني في زلتي بجفائك فأطلق أسير تشوقي إلى لقائك فإنني بمعرفتي بمبلغ حلمك وغاية ضمنت لنفسي العفو من زلتها عندك وقد مسني من الألم ما لم يشفه غير مواصلتك.

    "وكتبت زبيدة زوجة الرشيد المتوفاة سنة 216ه? إلى المأمون"

    كل ذنب يا أمير المؤمنين وإن عظم صغير في جنب عفوك وكل إساءة وإن جلت يسيرة لدى حلمك وذلك الذي عودكه الله أطال مدتك وتمم نعمتك وأدام بك الخير ودفع عنك الشر والضير.

    وبعد فهذه رقعة الولهى التي ترجوك في الحياة لنوائب الدهر وفي الممات لجميل الذكر فإن رأيت أن ترحم ضعفي واستكانتي وقلة حيلتي وأن تصل رحمي وتحسب فيما جعلك الله له طالباً وفيه راغباً: فافعل: وتذكر من لو كان حياً لكان شفيعي إليك.

    "وكتب إليها المأمون جواب المواساة الآتي"

    وصلت رقعتك يا أماه أحاطك الله وتولاك بالرعاية ووقفت عليها وساءني (شـهد الله) جميع ما أوضحت فيها لكن الأقدار نافذة والأحكام جارية والأمور متصرفة المخلوقون في قبضتها لايقدرون على دفاعها والجنيا كلها إلى شتات وكل حي إلى ممات والغدر والبغي حتف الإنسان والمكر راجع إلى صاحبه.

    وقد أمرت برد جميع ما أخذ لك ولم تفقدي ممن مضى إلى رحمة الله إلا وجهه.. وأنا بعد ذلك لك علي أكثر مما تختارين والسلام.

    "وكتب بعضهم"

    إني وإن جنيت على نفسي وخرجت عن حد الأدب فيما يجب على العبد لسيده فإني عبد نعمتك وصنيع إحسانك وذنبي وإن عظم وضاق باب التوبة عن قبول المعذرة فالعفو عنـه بعض حسناتك التي فطرت عليها والغضاء عني سر من أسرارك التي تميل إليها فاجعل العفو عني قربة إلى مولى الموالي واترك العبد عتيق مكارم الأخلاق وإلا فضع سيف نقمتك في نحر عبد نعمتك وأنت حل من دم أراقه أهله أو آل أمره إلى وارث لايسعه إلا النزول عن المطالبة به: ألا وهو مقام جلالتكم السامي.

    وحاشاك أن تعدم الصادق في خدمتك بهفوة لم يقصدها وذنب أقلع عنـه.

     

    وعلى كل فالعبد بين يديك وأمره منك وإليك فقد ألقي إليك مقاليد الأجل فافعل ما تشاء واتق الله عز وجل.

    "وكتب أبو عثمان عمرو بن بحر الجاحظ المتوفي بالبصرة سنة 255ه?"

    أعاذك الله من سوء الغضب وعصمك من سرف الهوى وصرف ما أعارك من القوة إلى حب الإنصاف ورجح في قلبك إيثار الأناة: فقد خفت أيدك الله أن أكون عندك من المنسوبين إلى نزق السفهاء ومجانبة سبل الحكماء.

    وبعد فقد قال عبد الرحمن بن حسان بن ثابت المتوفي سنة 54ه?.

    وإنّ امرأ أمسى وأصبحَ سالماً

     

    من النّاس إلا ما جنى لسعيدُ

     

    وقال الآخر:

    ومنْ دعا الناس إلى ذمّةِ

     

    ذمّوه بالحقّ وبالباطلِ

     

    فإن كنت اجترأت عليك أصلحك الله فلم أجترئ إلا لأن دوام تغافلك عني شبيه بالإهمال الذي يورث الإغفال والعفو المتتابع يؤمن من المكافأة ولذلك قال عيينة بن حصن بن حذيفة لعثمان رحمـه الله "عمر كان خيراً لي منك أرهبني فاتقاني وأعطاني فأغناني"فإن كنت لا تهب عقابي "أيدك الله" لخدمة فهبه لأ ياديك عندي فإن النعمة تشفع في النقمة وإلا تفعل ذلك لذلك فعد إلى حسن العادة وإلا فافعل ذلك الحسن الأحدوثة وإلا فات ما أنت أهله من العفو دون ما أنا أهله من استحقاق العقوبة فسبحان من جعلك تعفو عن المتعمد وتتجافى عن عقاب المصر حتى إذا صرت إلى من هفوته ذكر وذنبه ونسيان ومن لا يعرف الشكر إلا لك والأنعام إلا منك هجمت عليه بالعقوبة: واعلم أيدك الله أن شين غضبك علي كزين صفحك عني وأن موت ذكرى مع انقطاع سببي منك كحياة ذكرك مع اتصال سببي بك واعلم أن لك فطنة عليم وغفلة كريم والسلام.

    الكلام على الرسائل المتداولة

    هذه الرسائل تتفرع إلى ثلاثة أقسام باعتبار الغرض المقصود: فأما أن تقصد بها أمور الكاتب: وأما أمور المكتوب إليه وأما غرضاً ثالثاً.

    فالأول يشمل على الرسائل التجارية والطلب والشكر والاعتذار والثاني على رسائل النصح والملامة والإخبار والتهنئة والتعزية والأجوبة والثالث على رسائل الوصاة والشفاعات.

    الفصل الثاني في رسائل الطلب

    "وكتب إلى عبيد الله بن سليمان أبو العيناء المتوفي سنة 282ه?"

    أنا أعزك الله وعيالي زرع من زرعك إن أسقيته راع وزكا وإن جفوته ذبل وذوى وقد مسني منك جفاء بعد بر وإغفال بعد تعاهد حتى تكلم عدو وشمت حاسد ولعبت بي ظنون رجال كنت بهم لاعباً مخرساً:

    لاتهنّي بعدَ أن أكرمتني

     

    وشديدٌ عادةٌ منتزعه

     

    "وكتب الوزير الخطير عبد الخالق باشا ثروت"

    إليك يا من قد استأسر النفوس بكرمـه واسترق الأحرار بجميل صنعه وأولى النعم والخيرات وأسدى المعروف والمبرات أرفع كتاباً تبعثه إلى ناديك العالي عوامل الحاجة وتزجيه إلى ساحتك دواعي الشدة آمل أن يكون تذكرة بأمري والذكرى تنفع المؤمنين وتذكرة بحالي (اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ) [التوبة: 120] فقد كان سيدي رفع الله قدره وأعلى مرتبته وعدني ومثله من يتمسك من الوفاء بالعروة الوثقى ويقطع حبل الإخلاف بسيف الوفاء ويطرز خلعه الوعد بوشي العطاء أن يرسل لي من خيراته ويوليني من آلائه وحسناته ويضاعف لي من مننـه ويزيدني من عطتئه ما أشد بـه أزري على الزمان وأطاول بـه نوائب الحدثان فقد بارزني الدهر بسيوفه ورماني بسهامـه وأناخ علي بكلاكله وقد أطال الأمد على حاجتي عند سيدي أطال الله بقاءه حتى طار غراب شبابها وصاح بجانب ليلها فخفت أن تكون هبت عليها ريح النسيان وعصفت بها عاصفة الحدثان فكتبت إلى سيدي ومولاي تلك الرقعة استعجل بها بره وأستدر بها ضرع عطائه علماً بأن التعجيل يكبر العطية وإن كانت صغيرة ويكثرها وإن كانت يسيرة فعسى أن يكون قد لاح نجم النجاح وهب نسيم الفلاح فيرسل سيدي إلى سحاب كرمـه ويمطرني من غياث فضله فترف غصون آمالي بعد ذبولها وتضحك وجوه مطالبي بعد عبوسها وأملي في ذلك فسيح فإن سيدي من أكرم الناس نسباً وأشرفهم حسباً ومثله جدير بحفظ العهد وإنجاز الوعد: فإن رأى سيدي أن يخفف ثقل الحاجة عني ويرد ما سلبه الدهر مني بقطرة من بحر عطائه ومنة من بعض آلائه ويجبر ما كسره الفقر من جناحي ويرد عني النوائب التي لاتفتأ تتولاني عقدت

    لساني على مدحه ووقفت نفسي على شكره فيحرز من الله أجراً جزيلاً ومني شكراً جميلاً. إن شاء الله بمنـه وكرمـه.

    "وكتب الفاضل أحمد بك رأفت"

    السيد الكامل أدام الله علاءه وأطال بقاءه وجعله موئل الكرم ومسدي النعم قد غمرني بنعمائه وطوقني بآلائه حتى قصرت حمدي عليه وأمسكت لساني عن الشكر إلا إليه وكان من مننـه علي وأياديه البيضاء لدي أن وعدني أنـه يقلدني في أول العام وظيفة عالية ومرتبة سامية فاخضل روض الأمل بعد ذبوله وبزغ كوكبه بعد أفوله واتسع نطاقه واستبشر القلب نبيل أمنيته والحصول على طلبته واشتد أزري على مقارعة كتائب الزمان وقوي جنائي على صد جيوش الحدثان ومازالت بي الأيام حتى حان أول العام وما تحقق الوعد أو أوفى العهد، ومثل السيد من إذا وعد وفى أو تعهد أوفى.

    أفي دين ذي المعروف يجملُ أنني

     

    تنوءُ بيَ البؤسى ويثقلني العسرُ

     

    وأنتَ الذي أعطى المكارمَ حقّها

     

    ولم يحك جدواك السَّحابُ ولا البحرُ

    فعجّلْ فخيرُ البرّ يحمدُ عاجلاً

     

    وأوفِ فوعدُ الحرّ دين بـه الحرُّ

     

    هذا ولكنني رجعت وحكمت العقل فعذرت السيد وحملت ذلك على أنـه إنما لم يعجل بإنجازه وعده وإيفاء عهده إلا لتقليد عبده وظيفة أسمى ومرتبة أعلى عله يستدرك ما فات ويحسن إلى عبده فيما هو آت.

     

    "وكتب الفاضل عبد العزيز بك محمد"

    عهدي بالسيد الجليل أدامـه الله مصدراً للمكارم تستق منـه صفاتها ومظهراً للفضائل تتجلى فيه آياتها سباقاً إلى غايات المجد درا كالمطلب الحمد أريحيا لا يصبو إلا إلى إسداء المنن جواداً لايطمع طرفه في بث عوارفه إلى ثمن ما أمـه أسير فاقة إلا وألفى لديه كهفاً منيعاً وجاهاً رفيعاً قصده ذو حاجة إلا وصدر عن مورد فضله شادياً بثنائه معلناً بولائه وإن لي إلى السيد حاجة إن لم يسعف بقضائها فيا حسرة نفسي وطول شقائها وليست هذه بأول مرة استمحت فيها عالي مروءته واستمطرت صيب همته فإنـه طالما طوقني قلائد ن وأرسل علي مدرار كرمـه فليجر في هذه أيضاً على عادته ويقابلني بما عودني من كرامته: ومعاذ الله أن اسأله ما ليس في وسعه أن أستقضه شيئاً يحرص على منعه: ولكنني:

    أريد بسطةَ كفّ أستعينُ بها

     

    على قضاء حقوق للعلى قبلي

    والذي يكفلُ لي تلك البسطة أن يقلدني سيدي وظيفة مناسبة لحالتي حتى تكون لي درعاً أتقى بها مـهانة الفقر وسيفاً أكف بـه عوادي الدهر ومالي والأقسام عليه في إنالتي هذه البغية بنفيس وقت قضيته في خدمة العلم واقتناء أبكاره وطويل عناء تحملته في مزاولة الأدب واكتشاف أسراره ونفس ارتاضت بالفضل وآثرت غصة الفقر على منة البذل ووله من سنيات الفضائل وعليات الفواضل وجليات المآثر وجليلات المفاخر ما لو أقسم بـه عليه في إنالة أعز المطالب لألزمـه كرم سجاياه بر ذلك القسم وإجابة دواعي الهمم: وإنك لفاعل إن شاء الله تعالى.

    "وكتب فقيد الأدب حسن أفندي توفيق المتوفي بلندن سنة 1322ه?"

    كتابي إلى رب النعماء واليد البيضاء وقد أصبحت كما قال الحريري خاوي الوفاض بادي الأنفاض لا أملك بلغة ولا أجد في جرابي مضغة قد التوى علي أمري وثقل من حاجتي ظهري مد الاحتياج إلى أطنابه وسربلني الافتقار إهابه والدنيا مكدرة بأحداثها وقصورها منمغضة بأجداثها نعيمـها يضفو ولكن لا يصفو وأنت كما أعلم مفرج كريبي ومنقذي من شدتي، بطرفة من طرف رفدك ولمحة من لمحات برك فإن استدررت حلوبة مالك فقد لاذ غيري بجاهك ما يممت غيرك وكيف يقصد النـهر من جاوز البحر ويحتاج إلى النجم من يسري في ضوء البدر فأستهز عطف جودك وأستمطر سحاب كرمك كيف وأنت قبلة المعروف: وملاذ الملهوف إليك تشد الرحال وبك تناط الآمال مال أولياؤك منك في ظل ممدود وهناء وسعود أفأنت الشمس عمت بالإشراق أو الغيث وغلى الاندفاق: لكن.

    منْ قاسَ جدواك يوماً

     

    بالسُّحبِ أخطأ مدحك

     

    فالسُّحبُ تعطي وتبكي

     

    وأنت تعطي وتضحك

    نسب الكرم بك عريق وروض المجد أنيق أصل راسخ وفرع شامخ تهتز للمكارم اهتزاز الحسام وتثبت أمام الشدائد بثغر بسام.

    تراه إذا ما جئتهُ متهلّلاً

     

    كأنّك تعطيه الذي أنتَ سائلهُ

    حكمت الآمال في أموالك واستعبدت الأحرار بفعالك ينابيع الجود من أناملك تتفجر وربيع السماح بك ضاحك لايضجر فلا زلت مولاي ممتعاً بشرف سجاياك وشيمك مستمداً الشكر من غراس نعمك ولازالت الأنام تنفع بتلك الشيم وتجني ثمار ذلك الكرم ودمت للمكارم بدر تم لا يناله خسوف وشمس فضل لا يحلقها كسوف: أطال الله لك البقاء كتطول يديك بالعطاء آمين.

    الفصل الثالث في رسائل الشكر

    "كتب أبو منصور الثعالبي المتوفي سنة 429ه?"

    الشكر ترجمان النية ولسان الطوية وشاهد الإخلاص وعنوان الاختصاص عندي من إنعامـه وخاص بره وعامـه ما يستغرق منـه الشكر ويستنفذ قوة شكر الأسير لمن أطلقه والمملوك لمن أعتقه شكر كأنفاس الأحباب في الأسحار أو أنفاس الرياض غب الأمطار.

    "وكتب الحسن بن وهب المتوفي سنة 472ه?"

    من شكرك على درجة رفعته إليها أو ثروة أقدرته عليها فإن شكري لك على مـهجة أحييتها وحشاشة أبقيتها ورمق أمسكت بـه وقمت بين التلف وبينـه فلكل نعمة من نعم الدنيا حد تنتهي إليه ومدى تقف عنده وغاية من الشكر لايسمو إليها الطرف خلا هذه النعمة التي فاقت الوصف وأطالت الشكر وتجاوزت قدره (وأنت من وراء كل غاية رددت عنا كيد العدو وأرغمت أنف الحسود) فنحن نلجأ منك إلى ظل ظليل وكنف كريم فكيف يشكر الشاكر وأين يبلغ جهد المجتهد.

    "وكتب الأمير أبو الفضل الميكالي المتوفي سنة 436ه?"

    فأما الشكر الذي أعارني رداءه وقلدني طوقه وسناءه فهيهات أن ينتسب إلا إلى عادات فضله وأفضاله أو يسير إلا تحت رايات عرفة ونواله وهو ثوب لايحلى بذكره طرازه واسم له حقيقته ولسواه مجازه ولو انـه حين ملك رقي بأياديه وأعجز وسعي عن حقوق مكارمـه ومساعيه خلي لي مذهب الشكر وميدانـه ولم يجاذبني زمامـه وعنانـه لتعلقت في بلوغ بعض الواجب بعروة طمع ونـهضت فيه ولو على وهن وطلع ولكنـه يأبى إلا أن يستولي على أمد الفضائل ويتسنم ذرا الغوارب منـها والكواهل فلا يدع في المجد غاية إلا سبق إليها فارطا وتخلف سواه عنـها حسيراً ساقطاً لتكون المعالي بأسرها مجموعة في ملكه منظومة في سلكه خالصة له من دعوى القسم وشركه.

    "وكتب أستاذي الحكيم الشيخ محمد عبده إلى حافظ بك إبراهيم"

    لو كان بي أن أشكرك لظن بالغت في تحسينـه أو أحمدك لرأي لك فينا أبدعت في تزيينـه لكان لقلمي مطمع أن يدنو من الوفاء بما يوجبه حقك ويجري في الشكر إلى الغاية كما يطلبه فضلك لكنك لم تقف بعرفك عندنا بل عممت بـه من حولنا وبسطته على القريب والبعيد من أبناء لغتنا زفقت إلى أهل اللغة العربية عذراء من بنات الحكمة العربية سحرت قومـها وملكت فيهم يومـها ولا تزال تنبه منـهم خامداً وتهز فيهم جامداً بل لا تنفك تحيي من قلوبهم ما أماتته القسوة وتقوم من نفوسهم ما أعوزت فيه الأسوة حكمة أفاضها الله على رجل منـهم فهدى إلى التقاطها رجلاً منا فجردها من ثوبها الغريب وكساها حلة من نسج الأديب وجلاها للناظر وحلاها للطالب بعدما أصلح من خلقها وزان من معارفها حتى ظهرت محببة إلى القلوب رشيقة إلى مؤانسة البصائر تهش للفهم وتبش للطف المذوق وتسابق الفكر إلى موطن العلم فلا يكاد يلحظها الوهم إلا وهي من النفس في مكان الإلهام.

    حاول قوم من قبلك أن يبلغوا من ترجمة الأعجم مبلغك فوقف العجز بأغلبهم عند مبتدأ الطريق ووصل منـهم فريق إلى ما يحب من مقصده ولكنـه لم يعن بأن يعيد إلى اللغة العربية ما فقدت من أساليبها ويرد ما سلبه المعتدون عليها من متانة التأليف وحسن الصياغة وارتفاع البيان فيها إلى أعلى مراتبه: أما أنت فقد وفيت من ذلك ما لا غاية لمريد بعده ولا مطمع لطالب أن يبلغ حده، ولو كنت ممن يقول بالتناسخ لذهبت إلى أن روح "ابن المقفع" كانت من طيبات الأرواح، فظهرت لك اليوم في صورة أبدع ومعنى أنفع ولعلك قد سننت بطريقتك في التعريب سنة يعمل عليها من يحاوله بعد ظهور كتابك ويحملها الزمان إلى أبناء ما يستقبل منـه فتكون قد أحسنت إلى الأبناء كما أجملت في الصنع مع الآباء وحكمت للغة العربية أن لا يدخلها بعد من العجمة ما هو الأسماء الأماكن والأشخاص لا أسماء المعاني والأجناس: ومثلي من يعرف قدر الإحسان إذا عم ويعلي مكان المعروف إذا شمل ويتمثل في

    (1/61)

    ________________________________________

    رأيه بقوله:

    ولو أ'ني حبيتُ الخلدَ فرداً

     

    لما أحببت بالخلدِ انفرادا

     

    فلا هطلت علي ولا بأرضي

     

    سحائبُ ليسَ تنتظم البلادا

     

    فما أعجز قلمي عن الشكر لك وما أحقك بأن ترضى من الوفاء باللقاء.

     

    "وكتب أيضاً في الشكر مع المودة إلى بعض أصحابه"

    لك في قلوبنا من المودة ما يزكيه سناؤك وفي مناطقنا من الحمد ما يوجبه كمالك وفي صدورنا من الإجلال ما يرفعه بهاؤك وما بيننا من المودة لا تحده منـه ولا تخلق له جده نعيذه من حاجة للتجديد واستدعاء للمزيد فلا المواصلة تربيه ولا المجاهلة توهيه: نعم إن ما يحفظ لك في الأنفس هو تجلي فضلك ومثال علائك ونبلك وذلك الخالد بخلود الأرواح الباقي في تفاني الأشباح.

    وبعد فقد تلقيت منك كتاباً يبوح بسر المحبة وبنشر طي الصداقة فيه تبيان وجدانك مما وجدنا وتأثرك على ما فقدنا فكان نبأ عما نعلم وقضاء بما نحكم ولكن شكرنا لك فضل المراسلة وأريحية المجاملة والله يتولى إيفاءك مثوبة تكافئ وفاءك.

    "وكتب أيضاً في الشكر لآخر"

    لو كان في الثناء وملازمة الدعاء وحفظ الجميل والقيام بالخدمة جهد المستطيع ما يفي بشكر من يفتتح باب المحبة ويبدأ بصنائع المعروف لكنت والحمد لله من أقدر الناس عليه ولكن أني يكون في ذلك وفاء والمحبة سر نظام الأكوان والإحسان قوام عالم الأمكان والقائم على كنـه جميعه قيوم السموات والأرض والمفتتحون لأبواب العرف على هذه النسبة الجليلة منـه فليس لي إلا أن ألجأ إلى الله في مكافأة فضيلتكم على ما كان منكم أيام الإقامة بينكم ثم أسلي نفسي عن عجزي بما أتخيل أن كرمكم سيروي:

    سيكفي الكريم إخاءُ الكريم

     

    ويقنع بالودّ منـه توالا

    (1/62)

    ________________________________________

    وبعد هذا أرجو عفوكم عن التقصير في المبادرة إلى المكتبة لأني شغلت بما شغلني عن نفسي ولكن زالت العوارض والحمد لله: وفاتني لهذا العذر تهنئتكم بالعيد: وإنما للمؤمن في كل يوم بربه عيد فنـهنئكم برضاء الله عنكم وتقبله صالح الأعمال منكم: وسلامي على نجلكم ومن يتمنى إليك.

     

    الفصل الرابع في رسائل النصح والمشورة

    "كتب بديع الزمان الهمذاني المتوفى سنة 398 ه?"

    اسمعْ نصيحةَ ناصحٍ

     

    جمعَ النصيحة والمقه

     

    إياك واحذرْ أن تكون

     

    ن منْ الثقاتِ على ثقة

     

    صدق الشاعر وأجاد وللثقات خيانة في بعض الأوقات: هذه العين تريك السراب اً وهذه الأذن تسمعك الخطأ صواباً فلست بمعذور إن وثقت بمحذور وهذه حالة الواثق بعينـه السامع بأذنـه وأرى فلاناً يكثر غشيانك وهو الدنيء دخلته الرديء جملته السيء وصلته الخبيث كلته وقد قاسمته في زرك وجعلته موضع سرك فأرني موضع غلطك فيه حتى أريك موضع تلافيه أفظاهره غرك أم باطنـه سرك.

    يا مولاي يوردك ثم لا يصدرك ويوقعك ثم لا يعذرك فاجتنبه ولا تقربه وإن حضر بابك فاكنس جنابك وإن مس ثوبك فاغسل ثيابك وأن لصق بجلدك فاسلخ إهابك ثم أفتتح الصلاة بلغته وإذا استعذت بالله من الشيطان فأعنـه.

    "وكتب الاسكندر المقدوني إلى أستاذه الحكيم أرسطو"

    "يستشيره فيما يفعله بأبناء ملوك فارس بعد أن قتل آباءهم وتغلب على بلادهم"

    عليك أيها الحكيم منا السلام أما بعد فإن الأفلاك الدائرة والعلل السماوية وإن كانت أسعدتنا بالأمور التي أصبح الناس لنا بها دائنين فإنا مضطرون إلى حكمتك غير جاحدين لفضلك والاجتباء لرأيك لما بلونا من أجداء ذلك علينا وذقنا من جنى منفعته حتى صار ذلك وبنجوعه فينا وترسخه في أذهاننا كالغذاء لنا فما ننفك نعول عليه ونستمد منـه استمداد الجداول من البحار وقد كان مما سبق إلينا من النصر وبلغنا من النكاية في العدو ما يعجز القول عن وصفه والشكر على الإنعام بـه وكان ذلك أنا أرض سورية والجزيرة إلى أرض بابل وفارس فلما نزلنا بأهلها لم يكن إلا ريثما تلقانا نفر منـهم يرأس ملكهم هدية وطلباً للحظوة عندنا فأمرنا بصلب من جاء بـه وشـهرته لسوء بلائه وقلة أرعوائه ووفائه ثم أمرنا بجمع من كان هنالك من أولاد ملوكهم وأحرارهم وذوي الشرف منـهم، فرأينا رجالاً عظيمة أجسامـهم وأحلامـهم حاضرة ألبابهم وأذهانـهم رائعة مناظرهم ومناطقهم دليلاً على أن وراء ذلك ما لم يكن معه سبيل إلى غلبتهم لولا أن القضاء أدالنا منـهم وأظهرنا عليهم ولم نر بعيداً من الرأي في أمرهم أن نستأصل شأفتهم وتجتث أصلهم ونلحقهم بمن مضى من أسلافهم لتسكن القلوب بذلك إلى الأمن من جرائرهم وبوائقهم فرأينا أن لا نعجل ببادرة الرأي في قتلهم دون الاستظهار بمك فيهم؟؟ فارفع إلينا رأيك في ما استشرناك فيه بعد صحته عندك وتقليبك إياه بجلي نظرك.

    والسلام على أهل اللام فليكن علينا وعليك.

    "وكتب أرسطو المتوفى قبل الميلاد سنة 322 إلى الاسكندر المقدوني"

    إن لكل تربة ولا محالة قسماً من كل فضيلة وإن لفارس قسمـها من النجدة والقوة وإنك إن تقتل أشرافهم تخلف الوضعاء منـهم على أعقابهم وتورث سفلتهم منازل عليتهم وتغلب أدنياءهم على مراتب ذوي أخطارهم ولم تبتل الملوك قط ببلاء هو أعظم عليهم من غلبة السفلة وذل الوجوه وأحذر الحذر كله أن تمكن تلك الطبقة من الغلبة فإنـهم إن نجم منـهم ناجم على جندك وأهل بلادك دهمـهم ما لا روية فيه ولا منفعة معه فانصرف على هذا الرأي إلى غيره وأعمد إلى من قبلك من العظماء والأحرار فوزع بينـهم مملكتهم وألزم اسم الملك كل من وليته منـهم ناحية وأعقد التاج على رأسه وإن صغر ملكه فإن المتسمي بالملك لازم لاسمـه والمعقود له التاج لا يخضع لغيره ولا يلبث ذلك أن يوقع بين كل ملك وصاحبه تدابراً وتغالباً على الملك وتفاخراً بالمال والجند حتى ينسوا بذلك أضغانـهم عليك وتعود بذلك حربهم لك حرباً بينـهم ثم لا يزدادون بذلك بصيرة إلا أحدثوا هنالك استقامة لك فإن دنوت منـهم كانوا لك وإن تأيت عنـهم تعززوا بك حتى يثبت كل منـهم على جاره باسمك وفي ذلك شاغل لهم عنك وأمان لأحداثهم بعدك (وإن كان لا أمان للدهر) وقد أديت للملك ما رأيته خطأ وعلي لاحقاً: والملك أبعد روية وأعلى عيناً في استعان بي عليه.

    والسلام الذي لا انقضاء له ولا انتهاء ولا غاية ولا فناء فليكن على الملك.

    "ومن رسالة للإمام علي المتوفى سنة 40 ه?"

    دع الإسراف مقتصداً واذكر في اليوم غداً وامسك من المال بقدر ضرورتك وقدم الفضل ليوم حاجتك أترجو أن يعطيك الله أجر المتواضعين وأنت عنده من المتكبرين أو تطمع وأنت متمزغ في نعيم تمنعه الضعيف والأرملة أن يوجب لك ثواب المتصدقين.

    وإنما المرء مجزيء بما أسلف وقادم على ما قدم: والسلام.

    "وكتب أيضاً كرم الله وجهه إلى عبد الله بن عباس رضي الله عنـهما"

    أما بعد فإن المرء قد يسره درك ما لم يكن ليفوته ويسوءه فوت ما لم يكن ليدركه فليكن سرورك بما نلت من آخرتك وليكن أسفك على ما فات منـها وما نلت من دنياك فلا تكثر فيه فرحاً وما فاتك منـها فلا تأسف عليه جزعاً وليكن همك فيما بعد الموت.

    "وكتب بطل الوطنية السيد عبد الله النديم المتوفى سنة 1314 ه?"

    لا حول ولا قوة بالله اشتبه المراقب باللاه واستبدل الحلو بالمر وقدم الرقيق على الحر وبيع الدر بالخزف والخز بالخشف وأظهر كل لئيم كبره (إِنّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً) [آل عمران: 13] سمعاً سمعاً فالوشاة إن سمعوا لا يعقلوا (وّيُحِبّونَ أَن يُحْمَدُواْ بِمَا لَمْ يَفْعَلُواْ) [آل عمران: 188] فكيف تشترون منـهم القار في صفة العنبر و(قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَآءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ) [آل عمران: 118] وكيف تسمع الأحباب لمن نـهى منـهم وزجر (وَلَقَدْ جَآءَهُم مّنَ الأنبَآءِ مَا فِيهِ مُزْدَجَرٌ) [القمر: 4] عجبت لهم وقد دخلوا دارنا (وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ) [يوسف: 105] (فَلَمّآ أَحَسّواْ بَأْسَنَآ إِذَا هُمْ مّنْهَا يَرْكُضُونَ) [الأنبياء: 12] فقابلوهم بنبال الطرد في الأعناق (حَتّىَ إِذَآ أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدّواْ الْوَثَاقَ) [محمد: 4] أيدخلون بما لا ينفع في بيوت أذن الله أن ترفع سيعلمون مقام الهبوط والعروج (يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصّيْحَةَ بِالْحَقّ ذَلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ) [ق: 42] ويقولون إذا لم يجدوا ملاذاً (يَوَيْلَنَا قَدْ كُنّا فِي غَفْلَةٍ مّنْ هََذَا) [الأنبياء: 97] فإنـهم عزموا على الإقامة مدة ولو أرادوا الخروج لأعدوا لهم عدة وأنت يا عزيز العليا ووحيد الدنيا بيتت لك فعلهم (فَبِمَا رَحْمَةٍ مّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ) [آل عمران: 159] ولكنـهم طمعوا في عميم طولك (وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضّواْ مِنْ حَوْلِكَ) [آل عمران: 159] أتراهم يعقلون كلامك أم يفهمون

    (لَعَمْرُكَ إِنّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ) [الحجر: 72] لهم قلوب لا يدرون بها للحسد قرار لَوِ اطّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوْلّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً) [الكهف: 18] وأني قد شيدت لك بقلبي حصناً صعباً (فَمَا اسْطَاعُوَاْ أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُواْ لَهُ نَقْباً) [الكهف: 97] نسيت بالعاذل جميل الصوت وأنكره ما أنسانبه إلا الشيطان أن أذكره رميت أيها العاذل بسيف الغدر في نحرك أجئتنا لتخرجنا من أرضنا بسحرك فإن لم ترجع عن السحر وفعله فلنأتينك بسحر مثله كيف يسعى العاذل بين النديم وإلفه (وَقَدْ خَلَتِ النّذُرُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ) [الأحقاف: 21] فيا سادتي دعوني من المعجب والمطرب (لّيْسَ الْبِرّ أَن تُوَلّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ) [البقرة: 177] واجعلوا سيف ثباتكم للعذال مسلولا (لّيْسَ الْبِرّ أَن تُوَلّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ) [الإسراء: 34] فإنـهم قالوا كذب النديم أو بطر سيعلمون غداً من الكذاب الأشر وها قد صار أمر الحزبين عندك جلياً أي الفريقين خير مقاماً وأحسن ندياً أتظن عهد العذل عند غضبك لا ينكث مثله كمثل الكلب إن تحمل عليه يلهث على أنـه لكم عدو كبير ففروا إلى الله إني لكم منـه نذير فإنـه جمع لقتالك الأولاد والأحفاد وآخرين مقرنين في الأصفاد تركوا أمر الله واشتغلوا بما يرضونـه فأعقبهم نفاقاً في قلوبهم إلى يوم يلقونـه: وطني أن وصل إليك كتابي أنـهم يطرون ويردعون (وَحَرَامٌ عَلَىَ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَآ أَنّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ) [الأنبياء: 95] أيعجبك إذا مشى هذا اللاه ثاني عطفه (لِيُضِلّ عَن سَبِيلِ اللّهِ) [القمان: 6] وإنك وإن فرحت بعلم ما يجهلون قد نعلم إنـه لحزنك الذي يقولون: فإن قلت إن اجتماعي بهم لأجل الصدقة أو شيء من هذا القبيل (إِنّمَا الصّدَقَاتُ لِلْفُقَرَآءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللّهِ وَابْنِ السّبِيلِ) [التوبة: 60] على أنـه لا تحل الصدقة لذميم (هَمّازٍ مّشّآءِ بِنَمِيمٍ) [القلم: 11] وطباعهم كما تعلم منكرة مستقذرة (كَأَنّهُمْ حُمُرٌ مّسْتَنفِرَةٌ فَرّتْ مِن قَسْوَرَةٍ) [المدثر: 50 51] وقد قال (وفائي) خاطب عزيزك هذه المرة وإن لم يعمل فيك فكرا (وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلّهُ يَزّكّىَ أَوْ يَذّكّرُ فَتَنفَعَهُ الذّكْرَىَ) [عبس: 3 4] فقال (لساني) إن الود هو الرسول المأمون (فَأَرْسِلْهِ مَعِيَ رِدْءاً يُصَدّقُنِي إِنّيَ أَخَافُ أَن يُكَذّبُونِ) [القصص: 34] فقلت سيروا مع المحبة ذات الفتوة (وَلاَ

    تَكُونُواْ كَالّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوّةٍ) بالنحل: 92] وقولوا له عند الغاية قد جئناك بآية ولا تهابوا الجيش وإن كبر سيهزم الجمع ويولون الدبر ولا تظنوا من ظاهر الأمر حلول البلوى (إِذْ أَنتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدّنْيَا وَهُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَىَ) [الأنفال: 42] بل قاتلوهم قتال المستشـهدين (وَلِيَجِدُواْ فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوَاْ أَنّ اللّهَ مَعَ الْمُتّقِينَ) [التوبة: 123] وإذا اشتبك القتال فليدب كل منكم على مولاه (وَإِن جَنَحُواْ لِلسّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكّلْ عَلَى اللّهِ) [الأنفال: 61] فسيروا ودعوا الأولاد والجنة (وَسَارِعُوَاْ إِلَىَ مَغْفِرَةٍ مّن رّبّكُمْ وَجَنّةٍ) [آل عمران: 133] ولا تسألوا عن الميرة من أصله (وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ) [التوبة: 28] فإن الله قد أثاركم لقتال العذال العائبين (لِيَقْطَعَ طَرَفاً مّنَ الّذِينَ كَفَرُوَاْ أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنقَلِبُواْ خَآئِبِينَ) [آل عمران: 127] واحملوا عليهم فإنـهم متى طعنوا في جنوبهم رضوا أن يكونوا مع الخوالف (وَطَبَعَ اللّهُ عَلَىَ قُلُوبِهِمْ) [التوبة: 93] ولا تدبروا إذا رأيتموهم قدامكم (إِن تَنصُرُواْ اللّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبّتْ أَقْدَامَكُمْ) [محمد: 7] وإن أخذتم أسرى فقاتلوا أنصارها (فَإِمّا مَنّا بَعْدُ وَإِمّا فِدَآءً حَتّىَ تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا) [محمد: 4] فإن أطعتم رفعتم وأصلح الله بالكم (وَإِن تَتَوَلّوْاْ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمّ لاَ يَكُونُوَاْ أَمْثَالَكُم) [محمد: 38] وسأتلوا في خطبتكم عند قدومكم سالمين (فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الّذِينَ ظَلَمُواْ وَالْحَمْدُ للّهِ رَبّ الْعَالَمِينَ) [الأنعام: 45].

    "وكتب أستاذي الإمام الحكيم الشيخ محمد عبده المتوفى سنة 1323 ه?"

    عرض لي ما منعني من قراءة الجرائد نحو أسبوع وكنت أسمع فيه بحادثة (ميت غمر) من بعض الأفواه أظنـها من الحوادث المعتاد وقوعها حتى تمكنت من مراجعة الجرائد ليلة الخميس الماضي فإذا لهب ذلك الحريق يأكل قلبي أكله لجسوم أولئك المساكين سكان (ميت غمر) ويصهر من فؤادي ما يصهره من لحومـهم حتى أرقت تلك الليلة ولم تغمض عيناي إلا قليلاً وكيف ينام من يبيت يتقلب في نعم الله وله هذا العدد الحم من أخوة وأخوات يتقلبون في شدة البأساء فأردت أن أبادر بما أستطيع من المعونة وما أستطيعه قليلاً لا يغني من الحاجة ولا يكشف البلاء ثم رأيت أن ادعوا جمعاً من أعيان العاصمة ليشاركوني في أفضل أعمال البر في أقرب وقت وكان ذلك يوم السبت فحضر منـهم سابقون وتأخر آخرون وكتب بعضهم يعتذرون فشكر الله سعي من حضر وجزى خيراً من اعتذر وغفر لمن تأخر.. على أنـه ليس الحادث بذي الخطب اليسير فالمصابون خمسة آلاف وبضع مئين منـهم الأطفال الذين فقدوا عائليهم والتجار والصناع الذين هلكت آلاتهم ورؤوس أموالهم ويتعذر عليهم أن يبتدئوا الحياة مرة أخرى إلا بمعونة من إخوانـهم وإلا اصبحوا متلصصين أو سائلين والذين فقدوا بيوتهم ولا يجدون ما يأوون إليه ولا مال لهم يقيمون ما يؤويهم من مثل بيوتهم المتخربة لهذا رأيت ورأى كل من تفكر في الأمر أن يجمع مبلغ وافر يتمكن بـه من تخفيف المصاب عن جميع أولئك المنكوبين.

     

    "وكتب أيضاً في الغرض المذكور"

    قد بلغكم ولا ريب من أخبار الجرائد ما عليه أهل (ميت غمر) بعد الحريق الذي أصاب مدينتهم فهم بلا قوت ولا ساتر ولا مأوى فليتصور أحدكم أن الأمر نزل بساحته أفما كان يتمنى أن يكون جميع الناس في معونته فليطالب الآن كل منا نفسه بما يطالب بـه الناس لو نزل بـه ما نزل بهم ولينفق مما له ما يدفع الله بـه عنـه مكروه الدهر.. فأرجو من همتكم أن تدفعوا شيئاً من مالكم في مساعدة إخوانكم وان تبذلوا ما في وسعكم لحث من عندكم على مشاركتكم في هذا العمل: والسلام.

    الفصل الخامس في رسائل الملامة والعتاب

    "كتب بديع الزمان الهمذاني المتوفى سنة 398 ه?"

    لئن ساءني أن نلتني بمساءةٍ

     

    لقد سرني أني خطرتُ ببالكِ

    الأمير أطال الله بقاءه في حالي بره وجفائه متفضل وفي يومي إدنائه وإبعاده متطول وهنيئاً له من حمانا ما يحله ومن عرانا ما يحله ومن أعراضنا ما يستحله: بلغني انـه أدام الله عزه استزاد صنيعه فكنت أظنني معجباً عليه مساء إليه فإذا أنا في قرارة الذنب ومثارة العتب وليت شعري أي محظور في العشرة حضرته أو مفروض من الخدمة رفضته أو واجب في الزيارة أهملته وهل كنت إلا ضيفاً أهداه منزع شاسع وأداه أمل واسع وحداه فضل وإن قل وهداه رأي وإن ضل ثم لم يلق إلا في آل ميكال رحله ولم يصل إلا بهم حبله ولم ينظم إلا فيهم شعره ولم يقف إلا عليهم شكره: ثم ما بعدت صحبة إلا دنت مـهانة ولا زادت مرمة إلا نقصت صيانة ولا تضاعفت منة إلا تراجعت منزلة ولم تزل الصفة بنا حتى صار وابل الأعظام قطرة وعاد قميص القيام صدره ودخلت مجلسه وحوله من الأعداء كتيبه فصار ذلك التقريب ازورارا وذلك السلام اختصاراً والاهتزاز إيماء والعبارة إشارة وحين عاتبته آمل إعتابه وكاتبته أنتظر جوابه وسألته أرجو إيجابه أجاب بالسكوت فما ازددت له إلا ولاء وعليه ثناء ولا جرم إني اليوم أبيض وجه العهد واضح حجة الود طويل لسان القول رفيع حكم العذر وقد حملت فلاناً من الرسالة ما تجافى القلم عنـه والأمير الرئيس أطال الله بقاءه ينعم بالإصغاء لما يورده موفقاً إن شاء الله عز وجل.

    "وكتب أيضاً إلى القاسم الكرجي المتوفى سنة 440 ه?"

    بالتحمل أحاسب مولاي أيده الله على أخلاقه ضناً بما عقدت يدي عليه من الظن بـه والتقدير في مذهبه: لولا ذلك لقلت في الأرض مجال إن ضاقت ظلالك وفي الناس واصل إن رثت حبالك واأخذه بأفعاله: فإن أعارني أذناً واعية ونفساً مراعية وقلباً متعظاً ورجوعاً عن ذهابه ونزوعاً عن هذا الباب الذي يقرعه ونزولاً عن الصعود الذي يفرعه فرشت لمودته خوان صدري وعقدت عليه جوامع خصري ومجامع عمري وغن ركب من التعالي غير مركبه وذهب من التغالي في غير مذهبه أقطعته خطة أخلاقه ووليته جانب إعراضه.

    ولا أذودُ الطير عن شجرٍ

     

    قد بلوت المرّ من ثمره

    فإني وإن كنت في مقتبل السن والعمر قد حلبت شطري الدهر وركبت ظهري البر والبحر ولقيت وفدي الخير والشر وصافحت يدي النفع والضر وضربت إبطي العسر واليسر وبلوت طعمي الحلو والمر ورضعت ضرعي العرف والنكر فما تكاد الأيام تريني من أفعالها غريباً وتسمعني من أحوالها عجيباً ولقيت الأفراد وطرحت الآحاد فما رأيت أحداً إلا ملأت حافتي سمعه وبصره وشغلت حيزي فكره وأثقلت كتفه في الحزن وكتفه في الوزن وود لو بادر القرن صحيفتي أو لقي صفيحتي فما لي صغرت هذا الصغر في عينـه وما الذي أزرى بي عنده حتى احتجت وقد قصدته ولزم وقد حضرته.

    أنا أحاشيه أن يجهل قدر الفضل أو يجحد فضل العلم أو يمتطي ظهر التيه على أهليه وأسأله أن يختصني من بينـهم بفضل إعظام إن زلت بي مرة قدم في قصده وكأني بـه وقد غضب لهذه المخاطبة المجحفة والرتبة المتحيفة وهو في جنب جفائه يسير فإن أقلع عن عادته ونزع عن شيمته في الجفاء فأطال الله بقاء الأستاذ الفاضل وأدام عزه وتأييده.

    "وكتب أبو عثمان عمرو بن بحر الجاحظ المتوفى بالبصرة سنة 255 ه?"

    والله يا قليب لولا أن كبدي في هواك مقروحة وروحي مجروحة لساجلتك هذه القطيعة وماددتك حبل المصارمة وأرجو أن الله تعالى يديل صبري من جفائك فيردك إلى مودتي وأنف القلى راغم فقد طال العهد بالاجتماع حتى كدنا نتناكر عند الالتقاء والسلام.

    "وكتب أبو بكر الخوارزمي المتوفى سنة 740 ه?"

    كتابي وقد خرجت من البلاد خروج السيف من الجلاء وبروز البلد من الظلماء وقد فارقتني المحنة وهي مفارق لا يشتاق إليه وودعتني وهي مودع لا يبكي عليه والحمد لله تعالى على محنة يجليها ونعمة ينيلها ويواليها كنت أتوقع أمس كتاب مولاي بالتسلية واليوم بالتهنية فلم يكاتبني في أيام البرحاء بأنـها غمته ولا في أيام الرخاء بأنـها سرته وقد اعتذرت عنـه إلى نفسي وجادلت عنـه قلبي فقلت أما إخلاله بالأولى فلأنـه شغله الاهتمام بها عن الكلام فيها وأما تغافله عن الأخرى فلأنـه أحب أن يوفر علي مرتبة السابق إلى الابتداء ويقتصر بنفسه على محل الاقتداء لتكون نعم الله سبحانـه علي موفورة من كل جهة ومحفوفة بي من كل رتبة فإن كنت أحسنت الاعتذار عن سيدي فليعرف لي حق الإحسان وليكتب إلي بالاستحسان وإن كنت أسأت فليخبرني بعذره فإنـه أعرف مني بسره وليرض مني بأني حاربت عنـه قلبي واعتذرت عن ذنبه حتى كأنـه ذنبي وقلت يا نفس اعذري أخاك وخذي منـه ما أعطاك فمع اليوم والعود أحمد.

    "وكتب عبد الله بن معاوية بن عبد الله بن جعفر المتوفى سنة 80 ه?"

    أما بعد فقد عاقني الشك في أمرك عن عزيمة الرأي فيك وذلك أنك ابتدأتني بلطف عن غير حبرة ثم أعقبته جفاء من غير ذنب فأطمعتني أولك في إخائك وأيأسني آخرك من وفائك فسبحان من لو شاء لكشف بإيضاح الرأي في أمرك عن عزيمة الشك فيك فاجتمعنا على ائتلاف وافترقنا على اختلاف والسلام.

    "وكتب صديقي الأوفى زعيم الوطنية الشيخ عبد العزيز جاويش"

    سيدي: مالي أراك كمن نسي الخليط وتجرد في الصحبة عن المحيط والمحيط فإذا ما صادفتك صدفت أو أنصفتك ما نصفت أتظن أني قعيدة بيتك أو رهين كيتك وذيتك فوحقك إذا آنست من يدي مللا أو من قدمي كللا لنجزتها البتات وكلت بنقصها الذات ولو أني آنست من الزاد فترة أو من ال عسرة لطعمت الطوى وأستقيت الجوى فكيف أداعب وتصاعب وأحالف وتخالف وأواصل وتفاصل وأجالب وتجانب لبئست مطيتك التي اقتدعت وشرعتك التي شرعت فوالله لولا أن الحب حادث لا يتقي بالتروس ومعنى لا يدب إلا في النفوس وسهام لا ترمى إلا من قسي الحواجب ونحو أوله المعية وآخره الجوازم لما افترست الظباء الصيد الأسود ولا ملكت الأحرار العبيد ولولا أني كرعت من صابه والتحفت ببردة أوصابه لتعوذت منك (بسورة الفلق) ونبذتك نبذ الرداء الخلق ولهان علي أن أدعك أو أسمعك.

    تمرَّون الديارَ ولن تعوجو

     

    كلامكمو عليّ إذاً حرامُ

    غير أن لي نفساً شبت على الحب فلم أفطمـها وتقادعت على ناره فلم أعصمـها حتى بلغ السيل الزبى وتبددت النفس أيدي سبا إلا حشاشة غفل عنـها الوجد وبقية رمق ألفيتها من بعد وكلما رأيت منك الشطط واعتساف الخطط عمدت إلى أن اثني من رسنـها وأذود عن عطنـها وشخصت إلى المكافحة والمكافأة وأن لا أكليك إلا مثلاً ولا أسقيك إلا وشلا ولا أزيدك إلا فشلا.

    ولست أجزيك الجزاء الذي

     

    على وفاءِ الصنع لا يخسه

    وليس يبكي صاحباً من إذا

     

    أهين لا يبكي على نفسه

     

    على أني بالرغم أصبح في نـهار أحلك من ليل وأمسي في ليل أشق على النفس من ويل.

    وليل كموج البحر أرخى سدوله

     

    عليّ بأنواع الهموم ليبتلي

    فإن تخلصت من لقائك فإلى الشقاء وإذا لجأت من عسفك فإلى العناء وإذا استجرت بفراقك فقد استجرت بالنار من الرمضاء وكأنك لم تدر أن دولة الحسن سريعة التقويض وأنـه لابد من هبوط القمر إلى الحضيض ولسوف تبلى بعارض بيد أنـه غير ممطر وبساعة مقبلك فيها مدبر وستصبح عما قريب قد عفت رسومك ولم تجد في سوق الصحبة من يسومك والعاقل من لا يختال بنفسه ولا يبني على غير أسه فإنك ما نضت لؤلؤة مبسمك ولا نضرت صورة معصمك ولا شئت فخلقت كما تشاء ولا اتخذت عند الله عهداً وهذا الوفاء ولكن مثلك من أفرغه الله في القالب الذي اختار وجعله مرتع النفوس ومسرح الأبصار وغني أبها العزيز قد تقدمت إليك.

    ولي أملق قطعتُ بـه الليالي

     

    أراني قد فنيت بـه وداما

     

    فلا تحرمني من سائغ العفو وسابغه ولا تجعلني (كَبَاسِطِ كَفّيْهِ إِلَى الْمَآءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ) [الرعد: 14].

    فأشدُ ما لقيتُ من ألم الجوى

     

    قربُ الحبيب وما إليه وصولُ

    كالعيسِ في البيداء يقتلها الظما

     

    والماءُ فوق ظهورها محمولُ

    فاعمل في يومك لغدك واستجز غيرك ببسط يدك ولا تأخذني بجرم الجاني المتلبس ولا تبتغ مني صحيفة المتلمس بيد أني أنشدك الذي بلى العاشق بالمعشوق وكلفه في الحب بيض الأنوق وسهد طرفه بنواعس العيون وخول للحسن (إِذَآ أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ) [يس: 82] كما قرن الهوى بالنوى والقلب بالجوى وقضى على المحب ونشر العشق فلم يحتجب ما الذي أغرى إلى الإعتكاف وعدم الإنصاف ألين الأعطاف أم فتور الأجفان أم تكسر الكلام أم هيف القوام؟ لقد شددت أزرك والله بضعاف واستمنت تلك العجاف وهل حدا إلى قطيعتي بك أني خشن الملمس رث الملبس ولم أمنح كما منحت نضرة ولم ألبس برقع البياض والحمرة فأعلم أنك إن تظرتني بعين الرضا ورحمت فؤاداً يتقلب منك على جمر الغضا فستجدني صديقك الذي لا يبطره الوفاء ولا يثنيه الجفاء املك لك من لسان وأطوع لأمرك من بنان: أكتب فأين لعبد الحميد الكاتب قلمي وأشعر فأين الشعراء إلا تحت علمي وأبذل فأين حاتم من كرمي وأحلم فأين أحنف من حلمي.

    وحسبك فخراً أن يجود بنفسه

     

    على رغب منْ ليس يأملُ في الشكر

    ومن يحتمل في الحب ما فوق كاهلي

     

    فحسبك حلماً أن يقيمَ على الهجرِ

     

    فإن أصخت إلى الداعية ووعيت كلمات لا تسمع فيها لاغية فإليك الجزاء وعلي الوفاء وإلا فالفرار إلى الموت أمرٌ يسير والقبر للعشاق قليلٌ من كثير.

    "وكتب المرحوم حفني بك ناصف إلى سماحة السيد توفيق البكري"

    كتابي إلى السيد السند ولا أجشمـه الجواب عنـه فذلك ما لا انتظره منـه وإنما أسأله أن ينشط إلى قراءته ويتنزل إلى مطالعته وله الرأي بعد ذلك أن يحاسب نفسه أو يزكيها ويحكم عليها أو لها.

    فقد تنفعُ الذكرى إذا كان هجرُ همو

     

    دلالا فأما إن ملالاَ فلا نفعاً

    زرت السيد ويعلم الله أن شوقي إلى لقائه كحرصي على بقائه وكلفي بشـهوده كشغفي بوجوده فقد بعد والله عهد هذا التلاق وطال أمد الفراق وتصرم الزمان وأنا من رؤيته في حرمان فسألت عنـه فقيل لي أنـه خرج لتشييع زائر وهو عما قليل حاضر فانتظرت رجوعه وترقبت طلوعه ولم أزل أعد اللحظات وأستطيل الأوقات حتى بزغت الأنوار وارتج صحن الدار وظهر الاستبشار على وجوه الزوار وجاء السيد في مركبه وجلالة محتده ومنصبه فقمنا لاستقباله وهينمنا بكماله فمر يتعرف وجوه القوم حتى حازاني وكبر على عينـه أن يراني فغادرني ومن على يساري وأخذ في السلام على جاري وجر السلام الكلام وتكرر القعود والقيام وأنا في هذه الحال أوهم جاري أني في داري وأظهر للناس أن شدة الألفة تسقط الكلفة ومر السيد بعد ذلك من أمامي ثلاث مرات ومن الغريب أنـه لم يستدرك ما فات.

    تمرّون الديارَ ولن تعرجوا

     

    كلامكمو عليَّ إذنْ حرام

    وكنت أظن أن مكانتي عند السيد لا تنكر أن عهدي لديه لا يحفر فإذا أنا لست في العير ولا في النفير وغيري عند السيد كثير وذهاب صاحب أو أكثر عليه يسير.

    ومن مدتِ العليا إليه يمينـها

     

    فأكبر إنسان لديه صغيرُ

     

    ولا أدعي أني أوازي السيد صانـه الله في علو حسبه أو أدانيه في علمـه وأدبه أو أقاربه في مناصبه ورتبه أو أكاثره في فضته وذهبه وإنما أقول ينبغي للسيد أن يميز بين من يزوره لسماع الأغاني والأذكار وشـهود الأواني على مائدة الإفطار وبين من يزوره للسلام وتأييد جامعة الإسلام وأن يفرق بين من يتردد عليه استخلاصاً للخلاص ومن يتردد إجابة لدعوة الإخلاص وأن لا يشتبه عليه طلاب الفوائد بطلاب العوائد وقناص الشوارد بنقاء الموالد ورواد الطرف بأرباب الحرف.

    فما كلُ منْ لقيتَ صاحبُ حاجةٍ

     

    ولا كل من قابلت سائلك العرفا

    فإن حسن عند السيد أن يغضي عن بعض الجناس فلا يحسن أن يغضي عن جميع الناس وإلا فلماذا يطوف على بعض الضيوف ويحييهم بصنوف من المعروف ويتخطى الرقاب "لصروف" ويخترق لأجله الصفوف فإن زعم السيد أنـه اعلم بتصريف الأقلام فليس بأقدم هجرة في الإسلام وإن رأى أنـه أقدر مني على إطرائه فليس بممكن أن يتخذه من أوليائه.

    ولا أرومُ بحمد الله منزلة

     

    غيري أحقُ بها مني إذا راما

     

    وإنما أصونُ نفسي عن المـهانة والضعة

     

    ولا اعرّضها للضيق وفي الدنيا سعة

     

    وأكرم نفسي أنني إن أهنتها

     

    وحقك لم تكرم على أحد بعدي

    فلا يصعر السيد من خده فقد رضيت بما ألزمني من بعده ولا يغض من عينـه فهذا فراقٌ بيني وبينـه وليتخذني صاحباً من بعيد ولا يكلمني إلى يوم الوعيد.

    كلانا غنيّ عن أخيه حياتهُ

     

    ونحن إذا متنا أشدُ تغانيا

     

    ومن يعلى السيد السلام على الدوام ومبارك إذا لبس جديداً وكل عام وهو بخير إذا استقبل عيداً ومرحى إذا أصاب وشيعته السلامة إذا غاب وقدوماً مباركاً إذا آب وبالرفاء والبنين إذا أعرس وبالطالع المسعود إذا أنجب ورحمـه الله إذا عطس ونوم العافية إذا نعس وصح نومـه إذا استيقظ وهنيئاً إذا شرب وما شاء الله كان إذا ركب ونعم صاحبه إذا انفجر الفجر وسعد مساؤه إذا أذن العصر وبخ بخ إذا نثر ولا فض فوه إذا شعر وأجاد وأفاد إذا خطب وأطرب واغرب إذا كتب وإذا حج البيت فحجاً مبروراً وإذا شيع جنازتي فسعياً مشكوراً: والسلام.

    الفصل السادس في رسائل الشكوى

    "كتب الأمير أبو الفضل الميكالي المتوفى سنة 436 ه?"

    إنما أشكو إليك زماناً سلب ضعف ما وهب وفجع بأكبر مما متع وأوحش فوق ما آنس وعنف في نزع ما البس فإنـه لم يذقنا حلاوة الاجتماع حتى جرعنا مرارة الفراق ولم يمتعنا بأنس الالتقاء حتى غادرنا رهن التلهف والاشتياق والحمد الله تعالى على كل حال يسوء ويسر ويحلو ويمر ولا أيأس من روح الله في إباحة صنع يجعل ربعه مناخي ويقصر مدة البعاد والتراخي فألاحظ الزمان بعين راض ويقبل إلي حظي يعد إعراض وأستأنف بعزته عيشاً عذب الموارد والمناهل مأمون الآفات والغوائل.

    "وكتب عبد الحميد بن يحيى المقتول سنة 132 إلى أهله

    وهو مـهزم مع مروان" أما بعد، فإن الله تعالى جعل الدنيا محفوفة بالكره والسرور فمن ساعده الحظ فيها سكن إليها ومن عضته بناتها ذمـها ساخطاً عليها وشكاها مستزيداً لها وقد كانت أذاقتنا أفاويق اسحليناها ثم جمحت بنا نافرة ورمحتنا مولية فملح عذبها وخشن لينـها فأبعدتنا من الأوطان وفرقتنا عن الإخوان فالدار نازحة والطير بارحة وقد كتبت والأيام تزيدنا منكم بعداً وإليكم وجدا فإن تتم البلية إلى أقصى مدتها يكن آخر العهد بكم وبنا وإن يلحقنا ظفر جارح من أظفار من يليكم نرجع إليكم بذل الإسار والذل شر جاز نسأل الله الذي يعز من يشاء ويذل من يشاء أن يهب لنا ولكم ألفة جامعة في دار آمنة تجمع سلامة الأبدان والأديان فإنـه رب العالمين وأرحم الراحمين.

     

    "وكتب أستاذي الحكيم الشيخ محمد عبده وهو مسجون

    بسبب الحوادث العرابية"

    تقلّدتني اللّيالي وهي مدبرةٌ

     

    كأنني صارمٌ في كفّ منـهزم

    عزيزي (هذه حالتي) اشتد ظلام الفتن حتى تجسم بل تحجر فأخذت صخوره من مركز الأرض إلى المحيط الأعلى واعترضت ما بين المشرق والمغرب وامتدت إلى القطبين فاستحجرت في طبقاتها طباع الناس إذ تغلبت طبيعتها على المواد الحيوانية أو الإنسانية فأصبحت قلوب الثقلين (كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدّ قَسْوَةً) [البقرة: 74] فتبارك الله أقدر الخالقين انتثرت نجوم الهدى وتدهورت الشموس والأقمار وتغيبت الثوابت النيرة وفر كل مضيء منـهزماً من عالم الظلام ودارت الأفلاك دورة العكس ذاهبة بنيراتها إلى عوالم غير عالمنا هذا فولى معه آلهة الخير أجمعين وتمحضت السلطة لآلهة الشر فقلبوا الطباع وبدلوا الخلق وغيروا خلق الله وكانوا على ذلك قادرين.

    رأيت نفسي اليوم في مـهمة لا يأتي البصر على أطرافه في ليلة داجية غطي فيها وجه السماء بغمام سوء فتكاثف ركاماً ركاماً لا أرى إنساناً ولا أسمع ناطقاً ولا أتوهم مجيباً أسمع ذئاباً تعوي وسباعاً تزأر وكلاباً تنبح كلها يطلب فريسة واحدة هي ذات الكاتب والتف على رجلي تنينان عظيمان وقد خويت بطون الكل وتحكم فيها سلطان الجوع ومن كانت هذه حاله فهو لا ريب من الهالكين.

    تقطع الأمل وانفصمت عروة الرجاء وانحلت الثقة بالأولياء وضل الاعتقاد بالأصفياء وبطل القول بإجابة الدعاء وانفطر من صدمة الباطل كبد السماء وحقت على أهل الأرض لعنة الله والملائكة والأنبياء وجميع العالمين.

    سقطت الهمم وخربت الذمم وغاض ماء الوفاء وطمست معالم الحق وحرقت الشرائع وبدلت القوانين ولم يبق إلا هوى يتحكم وشـهوات تقضى وغيظ يحتدم وخشونة تنفذ "تملك سنة القدر" و(اللّهَ لاَ يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ) [يوسف: 52].

    ذهب ذوو السلطة في بحور الحوادث الماضية يغوصون لطلب أص من الشبه ومقذوفات من التهم وسواقط من اللمم ليموهوها بمياه السفسطة ويغشوها بأغشية من معادن القوة ليبرزوها في معرض السطوة ويغشوا بها أعين الناظرين لا يطلبون ذلك لغامض يبينونـه أو لمستور يكشفونـه أو لحق خفي فيهرونـه أو خرق بدا فيرقعونـه أو نظام فاسد فيصلحونـه كلا: بل ليثبتوا أنـهم في حبس من حبسوا غير مخطئين، وقد وجدوا لذلك أعواناً من حلفاء الدناءة وأعداء المروءة وفاسدي الأخلاق وخبثاء الأعراق رضوا لأنفسهم قول الزور وافتراء البهتان واختلاق الإفك وقد تقدموا إلى مجلس التحقيق بتقارير محشوة من الأباطيل ليكونوا بها علينا من الشاهدين، كل ذلك لم تأخذني فيه دهشة ولم تحل قلبي وحشة بل أنا على أتم أوصافي التي تعلمـها غير مبالٍ بما يصدر بـه الحكم أو يبرمـه القضاء، عالماً بأن كل ما يسوقه القدر وما ساقه من البلاء فهو نتيجة ظلم لا شبهة للحق فيه، لأن الله تعالى يعلم كما أنت تعلم أنني بريء من كل ما رموني به، ولو أطلعت عليه لوليت منـه رعباً وكنت من الضاحكين.

    نعم حنقني الغم وأحمى فؤادي الهم وفارقني النوم ليلة كاملة عند ما رأيت اسمك الكريم واسم بقية الأبناء والأخوان المساكين تنسب إليهم أعمال لم تكن وأقوال لم تصدر عنـهم لقصد زجهم في المسجونين.

    لكن اطمأن قلبي وسمن جأشي عندما رأيت تواريخ التقارير متقادمة ومع ذلك لم يصلكم شرر الشر فرجوت أن الحكومة لم ترد أن تفتح باباً لا يذر الأحياء ولا الميتين.

    قدم فلان وفلان تقريرين جعلا تبعات الحوادث الماضية على عنقي ولم يتركا شيئاً من التخريف إلا قالاه وذكرا أسماءكم في أمور أنتم جميعاً أبعد الناس عنـها، لكن لا

    حرج عليهما فإني لأراهما من المجانين، ولم أتعجب من هذين الشخصين إذ يعملان مثل هذا الذنب القبيح ويرتكبان هذا الجرم، الشنيع ولكن أخذني العجب "كل العجب غاية العجب بالغ ما شئت في عجبي"، إذ أخبرني المع عني بتقرير قدمـه فلان الذي أرسلت إله السلام وأبلغته سروري عندما سمعت باستخدامـه، وأنا في هذا السجن رهين.

     

    إلى هذا الوقت لم يصلني التقرير ولكن سيصل إلي إنما فيما بلغني أنـه شـهادة بأقبح شيء لا يشـهد بـه إلا عدو مبين: هذا اللئيم الذي كنت أظن أنـه يألم لألمي ويأخذه الأسف لحالي ويبذل وسعه إن أمكنـه في المعة عني فكم قدمت له نفعاً ورفعت له ذكراً وجعلت له منزلة في قلوب الحاكمين: كم سمعني أقاوم هجاء الجرائد وأوسع محرريها لوماً وتقريعاً وأهزأ بتلك الحركات الجنونية وكان هو علي في بعض أفكاري هذه من اللائمين: كان ينسب فلاناً لسوء القصد اتباعاً لرأي فلان وأعارضه أشد المعارضة، ثم لم أنقض له عهداً ولم أبخس له ودا وحقيقة كنت مسروراً لوجوده موظفاً فما باله أصبح من الناكثين: آه ما أطيب هذا القلب الذي يملي هذه الأحرف، ما أشد حفظه للولاء، ما أغيره على حقوق الأولياء، ما أثبته على الوفاء، ما أرقه على الضعفاء، ما أشد اهتمامـه بشؤون الأصدقاء، ما أعظم أسفه لمصائب من بينـهم وبينـه أدنى مودة، وإن كانوا فيها غير صادقين، ما أبعد هذا القلب من الإيذاء ولو للأعداء، ما أشده رعاية للود، ما أشده محافظة على العهد ما أعظم حذره من كل ما توبخ عليه الذمم الظاهرة، ما أقواه على العمل الحق، والقول الحق، لا يطلب عليه جزاء، وكم اهتم بمصالح قوم وكانوا عنـها غافلين، هذا القلب الذي يؤلمونـه بأكاذيبهم هو الذي سر قلوبهم بالترقية وملأها فرحاً بالتقدم ولطف خواطرهم بحسن المعاملة وشرح صدورهم بلطيف المجاملة وع عنـهم أزماناً "خصوصاً هذا اللئيم" أفنشرح الصدور وهم يحرجون ونشفي القلوب وهم يؤلمون ونفرحها وهم يحزنون؟ تالله (قَدْ ضَلّواْ وَمَا

    كَانُواْ مُهْتَدِينَ) [الأنعام: 140] هذا القلب ذاب معظمـه من الأسف على ما يلم بالهيئة العمومية من مصائب هذه التقلبات وما ينشأ عنـها من فساد الطباع الذي يجعل العموم في قلق مستديم، وما بقي من هذا القلب فهو في خوف على من يعرفهم على عهد مودته، فإن تسللوا جميعاً بمثل هذه العمال اصبحوا من مودته خالين واتخذوه وقاية لهم من المضرة وجعلوه ترساً يعرضونـه لتلقى سهام النوائب التي يتوهمون تفويقها إليهم كما اتخذوه قبل ذلك سهماً يصيبون بـه أغراضهم فينالون منـها حظوظهم فقد أراحوا تلك البقية من الفكر فيهم، والله يتولى حسابهم (وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ) [الأنعام: 62]، آه ما أظن أن تلك البقية تستريح من شاغل الفكر في شؤون الأحبة وإن جاروا في تصرفهم.

    إن طبيعة هذا القلب لطبيعة ناعم الخز إذا اتصل بذي الود وإن كان خشناً فصعب أن ينفصل ولو مزقته خشونته، وإن هذا القلب في علاقة مع الأوداء كالضياء مع الحرارة أيما حادث يحدث وأيما كيماوي يدقق لا يجد للتحليل بينـهما سبيلاً، وأظنك في العلم بثبوت تلك الطبيعة فيه كنت من المتحققين.

    "وكتب حافظ بك ابراهيم إلى الأستاذ الإمام الحكيم الشيخ محمد عبده"

    كتابي إلى سيدي وأنا من وعده بين الجنة والسلسبيل ومن تيهي بـه فوق النثرة والإكليل وقد تعجلت السرور وتسلقت الحبور وقطعت ما بيني وبين النوائب.

    وبشّرتُ أهلي بالذي قد سمعتهُ

     

    فما منحتي إلاّ ليالٍ قلائل

     

    وقلت لهم للشيخ فينا مشيئةٌ

     

    فليس لنا من دهرنا ما ننازلُ

    وجمعت فيه بين ثقة الزبيدي بالصمصامة والحارث بالنعامة فلم أقل ما قال الهذلي لصاحبه حين نسي وعده وحجب رفده.

    "يا دار عاتكة التي أتغزل" بل أناديه نداء الأخيذة في عمورية شجاع الدولة العباسية وأمد صوتي بذكر إحسانـه مد المؤذن صوته في آذانـه واعتمد عليه في البعد والقرب اعتماد الملاح على نجمة القطب.

    وقال أصيحابي وقد هالني النَّوى

     

    وهالهمُ أمري متى أنتَ قافل

    فقلت إذا شاء الإمامُ فأوبتي

     

    قريبٌ وربعي بالسَّعادة آهلُ

     

    وهأنا متماسك حتى تنحسر هذه الغمرة وينطوي أجل تلك الفترة وينظر لي سيدي نظرة ترفعني من (ذَاتِ الصّدْعِ) [الطارق: 12] إلى (ذَاتِ الرّجْعِ)[الطارق: 11] وتردني إلى وكري الذي فيه درجت رد الشمس قطرة المزن إلى أصلها ورد الوفي الأمانات إلى أهلها.

    فإن شاءَ فالقربُ الذي قد رجوته

     

    وإن شاءَ فالعزُّ الذي أنا آملُ

     

    وإلاَّ فإني قافُ رؤبةَ لم أزل=بقيد النَّوى حتى تغولَ الغوائلُ

    فلقد حللت السودان حلول الكليم في التابوت والمغاضب في جوف الحوت بين الضيق والشدة والوحشة والوحدة: لا، بل حلول الوزير في تنور العذاب والكافر في موقف الحساب بين نارين نار القيظ ونار الغيظ.

    فناديت باسم الشيخ والقيظ جمرهُ

     

    يذيب دماغ الضّب والعقل ذاهل

    فصرت كأني بينَ روضٍ ومنـهلٍ

     

    تدبُّ الصّبا فيه وتشدو البلابل

     

    واليوم أكتب إليه وقد قعدت همة النجمين وقصرت يد الجديدين. عن إزالة ما في نفس ذلك الجبار العنيد فلقد نما ضب ضغنـه علي وبدرت بوادر السوء منـه إلي فأصبحت كما سر العدو وساء الحميم وآلامي كأنـها جلود أهل الجحيم كلما نضج منـها أديم تجدد أديم وأمسيت وملك آمالي إلى الزوال أسرع من أثر الشـهاب في السماء ودولة صبري إلى الاضمحلال أحث من حباب الماء فنظرت في وجوه تلك العباد وإني لفارس العين والفؤاد فلم تقف فراستي على غير بابك.

    وإني أهديك سلاماً لو امتزج بالسحاب واختلط منـه باللعاب لأصبحت تتهادى بقطرة الأكاسرة وأمست تدخر منـه الرهبان في الأديرة ولأغنى ذات الحجاب عن الغالية والملاب ولابدع إذا جاد السيد بالرد فقد يرى وجه المليك في المرآة وخيال القمر في الإضاءة وإن حال حائل دون أمنية هذا السائل فهو لا يذم يومك ولا ييأس من غدك فأنت خير ما تكون حين لا تظن نفس بنفس خيراً: والسلام.

    الفصل السابع في رسائل العيادة

    "كتب ابن الرمي المتوفي سنة 284ه? إلى بعضهم"

    لأذن الله في شفائك وتلقى داءك بدوائك ومسح بيد العافية عليك ووجه وفد السلامة إليك وجعل علتك ماحية لذنوبك مضاعفة لثوابك.

     

    "وكتب أبو بكر الخوارزمي المتوفي سنة 383ه?"

    وصل كتابك يا سيدي فسرني نظري إليه ثم غمني اطلاعي عليه لما تضمنـه من ذكر علتك جعل الله أولها كفارة وآخرها عافية ولا أعدمك على الأولى أجراً وعلى الأخرى شكراً: وبودي لو قرب علي متناول عيادتك فاحتملت عنك بالتعهد والمساعدة بعض أعباء علتك فلقد خصني من هذه العلة قسم كقسمك ومرض قلبي فيك لمرض جسمك.. وأظن أني لو لقيتك عليلاً لانصرفت عنك وأنا أعل منك فإني بحمد الله تعالى جلد على أوجاع أعضائي غير جلد على أوجاع أصدقائي شفاك الله وعافاك.

    الفصل الثامن في رسائل التهاني

    "كتب في التهنئة بالأولاد أبو منصور الثعالبي المتوفي سنة 429ه?"

    أهلاً وسهلاً بعقلية النساء وأم الأبناء وجالبة الأصهار والأولاد الأطهار.

    ولو كانَ النّساء كمثل هذي

     

    لفضّلتِ النّساءُ على الرّجالِ

    فما التأنيث لاسم الشمس عيبٌ

     

    ولا التّذكيرُ فخرٌ للهلالِ

     

    والله يعرفك البركة في مطلعها والسعادة بموقعها فالدنيا مؤنثة والناس يهدمونـها والذكور يعبدونـها والأرض مؤنثة ومنـها خلقت البرية وفيها كثرت الذرية والسماء مؤنثة وقد زينت بالكواكب وحليت بالنجوم الثواقب والنفس مؤنثة وهي قوام الأبدان وملاك الحيوان والحياة مؤنثة ولولاها لم تتصرف الأجسام ولا تحرك الأنام والجنة مؤنثة وبها وعد المقتون وفيها تنعم المرسلون فهنيئاً هنيئاً ما أوليت وأوزعك الله شكر ما أعطيت وأطال بقاءك ما عرف النسل وما بقي الأبد.

    "وكتب بديع الزمان الهمذاني المتوفي سنة 398ه? إلى الدواردي يهنيه بمولود"

    حقاً لقد أنجز الإقبال وعده ووافق الطالع سعده وإن الشأن لفيما بعده وحبذا الأصل وفرعه وبورك الغيث وصوبه وأينع الروض ونوره وحبذا سماء أطلعت فرقداً وغابة أبرزت أسداً وظهر وافق سنداً وذكر يبقى أبداً ومجد يسمى ولداً وشرف لحمة وسدى.

    أنجب كلٌّ منْ والديه به

     

    إذْ نجلاه فنعمَ ما نجلا

    فألفياه شـهاب ذكاء وبدر علاء.

    ووجداهُ ابنْ جلا

     

    أبيضَ يدَّعى الجفلى

    لمثلهِ أولى فلا

     

    إذا النَّديُّ احتفلا

     

    "وكتب في التهنئة بالقدوم أبو منصور الثعالبي المتوفي سنة 429ه?"

    أهنيء سيدي ونفسي تطيب بما يسر الله من قدومـه سالماً وأشكر الله على ذلك شكراً دائماً جعل الله قدومك بالخيرة التامة العامة والكفاية الشاملة الكاملة.

     

    غيبة المكارم مقرونة بغيبتك وأوبة النعم موصولة بأوبتك: فوصل الله قدومك من الكرامة بأضعاف ما قرن بـه مسيرك من السلامة وهناك بإيابك وبلغك غاية محابك مازلت بالنية معك مسافراً وباتصال الذكر والفكر ملاقياً إلى أن جمع شمل سروري بأوبتك وسكن نافر قلبي بعودتك.

    "وكتب أيضاً في التهنئة برمضان"

    ساق الله إليك سعادة إهلاله وعرفك بركة كماله لقاك الله فيه ما ترجوه ورقاك إلى ما تحب في ما تتلوه جعل الله ما يطول من هذا الصوم مقروناً بأفضل القبول مؤذناً بدرك البغية ونجح المأمول ولا أخلاك من بر مرفوع ودعاء مسموع قابل الله بالقبول صاميك وبعظيم المثوبة تهجدك وقيامك أعاد الله إلى مولاي أمثاله وتقبل فيه أعماله وأصلح في الدين والدنيا أحواله وبلغه منـها آماله سعد الله مولاي بهذا الشـهر ووفاه فيه أجزل المثوبة والأجر.

    "وكتب أبو الفرج الببغاء المتوفي سنة 398ه? تهنئة"

    سيدي: أيده الله، أرفع قدراً. وأنبه ذكراً وأعظم نبلاً وأشـهر فضلاً من أن نـهنئه بولاية وإن جل خطرها وعظم قدرها. لأن الواجب تهنئه الأعمال بفائض عدله والرعية بمحمود فعله والأقاليم بآثار رياسته والولايات بسمات سياسته فعرفه الله بمن ما تولاه ورعاه في سائر ما استرعاه ولا أخلاه من التوفيق فيما يعانيه والتسديد فيما يبرمـه ويمضيه.

    "وكتب رشيد الدين الوطواط المتوفي سنة 573ه? تهنئة بالقدوم من سفر"

    بلغني إياب سيدي زانـه الله بصنوف المعالي وصانـه من صروف الليالي من سفرته الميمونة التي أسفرت عن نيل المراد وتسهيل البغية إلى دار أقامته ومستقر كرامته لم يؤثر فيه نصب السير وعناؤه وكلال السفر وعثاؤه فبلغ سروري بذلك مبلغاً يضاهي ما كنت بصدده من الجزع لغيبته فحمدت الله تعالى على ما يسر له من الرجوع إلى مغانيه والطلوع على بلدة جر فيها ذيول أمانيه فسألته عظمت هيبته أن يجعل ما أنعم بـه عليه من قرب الدار ودنو المزار موصولاً بطول العمر والبقاء مقروناً بدوام العز والعلاء أنـه سميع الدعاء.

    "كتب المرحوم الشيخ حمزة فتح الله المتوفي سنة 1335ه?"

    أي جهابذة الكنانة نبال الجنابة مياه الأجانة أبناء تلك اللغى صناديد هذه الوغى إليكم يساق الحديث في القديم والحديث عن هذا النبأ العظيم والمجد الصميم مالي أرى في لغتنا الشريفة "ويعلم أولو النـهي آية هي من اللغات أحق بهذا النبر أن يصرف إليها عند الإطلاق" هبوباً غب خمول وترة بعد تحول ونوراً عقيب أفول ونوراً إثر ذبول وصبا وراء قبول وعدلاً ولا حيف وقوة ولا ضعف وما يشاء المطري في هذا القبيل من العطف.

    آمنت بالقدر المقدور والبعث والنشور كذلك يحيي الله الموتى.

    أليس رجل واحد أسفرت عنـه عناية التوفيق فألقت إليه المقاليد بلى ولكنـه الواحد الذي يقول في مثله صاحب بني ميكال:

    والناس ألفٌ منـهمُ كواحدٍ

     

    وواحدٌ كالألف إن أمرٌ عنا

    إي ورب تلك البنية باريء نسم البرية إنـه لرجل البلاد رجل الحزم والسداد ألم تر جنابه وحنانـه وبنانـه وبيانـه عوامل رفع لهذه اللغة لغة الفرقان لغة الأوطان لا بل أمضى من العوامل حتى ظلت آدابها فرائض وقد كانت وما بالعهد من قدم نوافل ومن حليها أجياد اللهجات عواطل اللهم إلا بقية ثمد قد منيت صحفها الأود ففقدت الجلد والجلد وبعد أن راج سوق الرطانة ونضب ماء الإبانة وخبت أنوار البلاغة وزوت أنوار النباعة وكسد البيان وقوض منـه البنيان وأصبحت العربية لقى ملقاه وبضاعة مزجاه فأي هذا اليراع لا أقل من نفثات في صوغ كليمات تقدر هذه النعمة قدرها ويمنحها شكرها.

    ويحك هب من سنتك في حلية مقتك وانض حسامك واشحذ كهامك وانشل كنانتك وأعمل بنانتك وصغ إن استطعت تهانئ غرا بل عقوداً درا بل أنجماً زهراً مشتاراً منن خلايا ذلك الأري الشـهي الندي الذكي ما ت نحلة الشيح والخزامى وأطايب الثمار وأزاهي الأزهار تهديهن أولئك المصاقع شكراناً لتلك النعم تجميعاًُ لشواردها وتقييداً لأوابدها كما شبهها رسول الله ( وهو الصادق المصدوق وإشفاقاً عليها من الجماح بعد ذلك الارتياح.

    فإليكم بني هذه اللغة كتابي هذا تهنئة بتلك النـهضة العربية في إبان كما تعلمون وجهه مكفهر وبدنـه مقشعر وثناء على العناية التوفيقية والعزمة الرباضية.

     

    على أن لهذا المولى الوزير سوى ذلك أيادي مبرورة ومساعي مشكورة أكسبت الوطن وأهلية نـهضات وأقالته كثيراً من العثرات لكنني آثرت تلكم النـهضة العربية بتهنئتكم بها، أي بني جلدتي وإخوان حرفتي لكونـها فيما إخال لا بل فيما أتيقن ويتيقن أولو الحجا أعظم النـهضات وأيمن ما اجتازه الوطن من العقبات ولو كان في نطاق الإمكان زيادة البيان في هذا الشأن لأسهبت وأوسعت وأطريت وأظنبت ولو لم يكن في تلك النـهضة إلا أن حياة الأمة حياة لغتها فحسب لكفاك وشفاك وأغناك وكان ذلك قصاراك وحماداك.

    "وكتب الأستاذ محمود بك أو النصر"

    إنسان عين الفضائل عزيزي فلان المحترم.

    نور على نور وشفاء لما في الصدور شفاؤك أيها العزيز من ذلك الرمد: قد أنجز الإقبال ما وعد وابتهجت النفوس الطروس واهتزت الأقلام وأعلنت بالسلام.

    ولاح فجرُ التّهاني بالبشائر إذ

     

    حيّتْ فأحيتْ ربوعَ الفضل والأدب

    وكيف لا وأنت واحد الكتاب وإنسان عين الآداب رمدت فرمدت وشفيت فاهتزت وربت وقد كان طرفها كليلً وفؤادها عليلاً واليوم زال العناء وحق الهناء ووافى الشفاء فكان برداً وسلاماً على القلوب وقميص يوسف في أجفان يعقوب.

    فلك الهناء بصحّةٍ ميمونةٍ

     

    أبداً على مرّ الدُّهور وتدوم

    وإن الله ما قضى بما قد مضى إلا ليعرف سيدي مكانته من القلوب ومنزلته من الفضل وهذه حلل العافية قد خلعت عليك وثياب السلامة سيقت إليك فوافى السرور وعم الحبور والله يبلغك بالصحة والأعمال منتهى الآمال والسلام.

     

    "وكتب الوزير عبد الله باشا فكري المتوفي سنة 1307ه? في تهنئة العيد"

    هذا يوم نشر البشر فيه أعلامـه وأضاءت الدنيا وازدانت الآفاق ببهجة هذا العيد السعيد وأخذ الأحبة يتهادون رسائل البشائر فيما بينـهم وكل حزب فرحون بما لديهم بما أودع فيهم من روابط المحبة وعوامل الاتحاد السارية في النفوس: أما أنا فعيدي وبهجة نفسي وسرور فؤادي دوام إقبال الزمان عليك بوجه النصر وعود أعياد السرور على جبانك الرفيع فمثلك تشرق الدنيا بطلعته وتفرح الأعياد برؤيته.

    وأرى الحياةَ لذيذةً بحياته

     

    وأرى الوجودَ مشرفاً بوجودهِ

     

    لو أنني خيرتُ من دهري المنى

     

    لاخترتُ طولَ بقائه وخلودهِ

     

    أعاد الله عليك أيها الأخ أمثاله وأمثال أمثاله في صفاء وهناء.

    الفصل التاسع في رسائل التعازي

    "كتب أبو منصور الثعالبي المتوفي سنة 429ه?"

    خبر عز علي مستمعه وأثر في قلبي موقعه خبر تستاء له المساميع وترتج منـه الأضالع خبر يهد الرواسي ويفلق الحجر القاسي كادت له القلوب تطير والعقول تطيش والنفوس تطيح خبر يشيب ويذيب الحديد قد كاد من الحزن أن تنقبض الألسن عن هذا النعي الفادح وتخرس وتقصر الأيدي عن التعزية بهذا الرزء الفادح وتيبس.

    "وكتب أيضاً في الأمر بالصبر على المصيبة"

    ماذا نصنع والبلاء نازل والموت حكم شامل وإن لم نعتصم بحبل الصبر فقد اعترضنا على مالك الأمر عليك بعزيمة الصبر وصريمة الجلد فإنـها في الدين حتم وفي الرأي حزم واعلم بأن الميت لا ترده نار تلهبها من الهم على كبدك ولا يرجعه انزعاج تسلطه بالحزن على جسدك فخير لك من ذلك أن تفعل ما يفعله الذاكرون وتقول: (إِنّا للّهِ وَإِنّآ إِلَيْهِ رَاجِعونَ) [البقرة: 156].

    "وكتب أبو الفضل بديع الزمان الهمذاني المتوفي سنة 398ه?"

    إذا ما الدّهر جرّ على أناسٍ

     

    مصائبهُ أناخَ بآخرينا

     

    فقل للشامتين بنا أفيقوا

     

    سيلقى الشامتون كما لقينا

     

    أحسن ما في الدهر عمومـه بالنوائب وخصوصه بالرغائب فهو يدعو الجفلى ذا ساء ويخص بالنعمة إذا شاء فليفكر الشامت: فإن كان أفلت فله أن يشمت: ولينظر الإنسان في الدهر وصروفه والموت وصنوفه من فاتحة أمره إلى خاتمة عمره هل يجد لنفسه أثراً في نفسه أم لتدبيره عوناً على تصويره أم لعمله تقديماً لأمله أم لحيله تأخيراً لأجله كلا بل هو العبد لم يكن شيئاً مذكوراً خلق مقهوراً فهو يحيا جبراً ويهلك صبراً وليتأمل المرء كيف كان قبلاً فإن كان العدم أصلاً والوجود فضلاً فليعلم الموت عدلاً...

     

    والموت أطال الله بقاء مولاي خطب فقد عظم حتى هان وأمر قد خشن حتى لان ولعل هذا السهم قد صار آخر ما في كنانتها وأزكى ما في خزانتها ونحن معاشر التبغ نتعلم الأدب من أقواله والجميل من أفعاله فلا نحثه على الجميل وهو الصبر ولا نرغبه في الجزيل وهو الأجر فبهما رأيه.

    "وكتب أيضاً"

    يا سيدي: المصاب لعمر الله كبير وأنت بالجزع جدير ولكنك بالصبر أجدر والعزاء عن الأعزة رشد كأنـه ألغي وقد مات الميت فليحي الحي.

    "وكتب فقيد اللغة الشيخ ابراهيم اليازجي المتوفي سنة 1906م"

    أشباح تروح وتجي وآجال تمسي وتغتدي وأنفاس تتقطع من دونـها حزناً وأسفاً وعبرات تتفطر وجداً ولهفاً وما عمدت الأقدار إلى استنزاف مدمع ولا أرادت الأيام إيلام موجع إنما هي سنة الخلق كون يليه زوال وعقد يسبقه انحلال وأن لكل شيء أجلاً موقوتاً وإن لكل أجل سبباً مقدوراً وأن الإنسان لفي كل ذلك شاهد يسمع لاهياً ويبصر ساهياً وليس في يده أن يسترد ماضياً ولا أن يرد آتياً ولقد وددت أن أعزيك لولا ما يغالبني على العزاء من كبد حرى ومقلة شكرى وزفرة تترى ثم وددت أن أستبكيك لولا أنيب بكيت حتى لم أدع في البكاء من واد وأحييت ليالي بالنوح حتى ما بالنجم سهاد ثم لم يزدني البكاء على سقم جسدي ولم يزدني النوح على صفر يدي إلا من كبدي وإن الأقدار سهام إذا انطلقت لم ترد وإن المتطلع إلى الفائت لطويل شقة الكمد وإن الخطوب لهي هي إنما تتفاوت عند الجلد.

    وإن الحصى عند الجزوع ثقيلةٌ

    وضخم الصّفا عند الصّبور خفيف

    والله المسؤول في إطالة بقائك قرة للعيون وجبراً لخاطر المحزون بمنـه وكرمـه.

    الفصل العاشر في رسائل الأجوبة

    "كتب الوزير عبد الله باشا فكري المتوفي سنة 1307ه?"

    سيدي سلمك الله وحياك وأسعدك برؤية محياك وزاد عزك وعلياك وحرس دينك ودنياك وجمعني على بساط المسرة وإياك ولا حرمني دوام لقياك ولا برح الدهر مبتسم الثغر بمحاسن معاليك مباهياً أعصار الأوائل بأيامك ولياليك محلياً أجياد المفاخر بزواهر لآليك: ورد علي كتابك الكريم مورد إعزاز وتكريم فبل بعض ما في الجوانح من الصدى وأنعشني ولا انتعاش الزهر بمباكرة الندى وجلا علي من البلاغة روضاً غضاً وأدار لدي صفواً من سلاف المحبة محضاً وهزني هزة النشوان شوقاً وطرباً واستفزني بمعجز آياته الحسان عجباً وعجباً ونثر علي من محاسن لفظك الحر وكلماتك الغر ما يخجل الدراري ويفضح الدر.

    كلامٌ كستهُ بهجةُ الحسن رونقاً

     

    هو السحر لا بل جلَّ قدراً عن السّحر

    "وكتب أيضاً وهو بالآستانة العلية في يوم برد كثير الأمطار"

    كتبت إليك والأمطار ساجمة بطلها ووبلها وعساكر البرد والبرد هاجمة بخيلها ورجلها والسماء متلفعة بأذيال السحاب وكأن الشمس خافت من الطل فتوارت الحجاب والجو مسكي الرداء عنبري الأرجاء كأنـه وعليه ثوب الغيم مزرور قد وجل من صوله البرد فلبس فروة السمور والغمام على الأفق بكلاكله وهز من البرق بيض مناصله ونشر في الجو طرائق مطارفه وجاد على الأرض بتليده وطارفه وثقل على كاهل الهواء كالطير بل جناحه بالماء وقرب حتى كاد يمسك باليدين ويعتصر بالراحتين أو كأنـه مرآة مذهبة تبدو وتخفى أو جذوة متلهبة توقد وتطفئ والرعد يهدد بزواجر زماجره السحائب فيبكيها والطير يتلو سطور الندى في طروس الثرى فيمليها ويطرب بأفنان الألحان أفنان البان فيعليها ويثنيها ويقرأ على رؤوس الأغصان أوراده الحسان فيقربها ويرقيها وقوس السماء يرمي بسهام وبله جنوب الشقائق فيصميها ويدميها والريح أخلاف الغمائم فتمر بها وترضع بدرها بنات النبات في حجور أراضيها فتربيها وتربيها وترصع بدرها تيجان القضبان وتارة تجعله عقوداً في تراقيها أو دموعاً في أماكقيها وكأن الحر خاف من بنادق البرد ومع الرعد ففر إلى مصر ونواحيها وأصبح نزيل من فيها لكرم أهليها وكأن غيرها بخلت عليه فلم تقبله عندها ضيفاً أو غلط الناس في حساب الفصول فظنوا شتاها صيفاً.

    "وكتب المرحوم حفني بك ناصف إلى الشيخ علي الليثي المتوفي سنة 1313ه?"

    وصل يا مولاي إلى هذا الطرف ما خصصت بـه العبد من الطرف "قفص" من عنب كاللؤلؤ في الصدف تتألق عناقيده كأنـها من صناعة "النجف" ولعمر الحق أنـها تحفة من أحلى التحف لا يعثر على مثلها إلا بطريق "الصدف" فقابلناه لثماً بالأفواه ورشفاً بالشفاه واحتفينا بقدومـه كل الاحتفاء ولم نفرط في حبه عند اللقاء بل حللنا له الحبي وقلنا له أهلاً وسهلاً ومرحباً وأوسعناه عضاً ولثماً وتناولناه تجميشاً وضماً وحفظنا في صدورنا سره المكنون وطويناه في غضون البطون فطربت من تعاطيه الأرواح ولا غرو فهو أصل الراح وانتشينا ولم نحمل وزراً وثملنا ولم نذق طعماً مراً فهو كبيان مـهدية سحر ولكنـه حلال ولعب إلا أنـه كمال فإن أكسبت الشمول شاربها قوة في الجنان ونفحت ذائقها طلاقة في اللسان فقد سرت في أجسامنا من حرارته شجاعة "ليثيه" ودبت في كلامنا من مذاقته فصاحة "علوية" وخلصت إلينا منـه فوائد لا يحيط بها العلم ونجمت عنـه منافع ليس يصحبها إثم، فإن زعم الأولون أن في الخمر معنى ليس في العنب فقد تغير الحال في هذه الهدية وانقلب وانكشف للمتأخرين حقيقة الأمر أن في العنب معنى ليس في الخمر.

    وكان الأحرى بهذا العنب أن يناط بالنحور أو تزين بـه الصدور فما هو إلا اللؤلؤ لكنـه سلم من سجن البحار وما هو إلا الدر لكن ليس فيه صغار.

    .ومنْ كنتَ بحراً له يا علي=لا يلقطُ الدُّرّ إلاّ كباراً وما ضره أن ضمـه القفص حصة من الحصص فإن كريم الطير يودع في الأقفاص والقلب ليس له من حنايا الضلوع خلاص فلا بدع أن تستقل في حباته حبات القلوب ويستملح في جنب حلاوته رضاب المحبوب وكأن الثريا لما أخذت شكله فغر الهلال فاه لعنقودها يريد أكله فهو يطاردها في السماء ويأخذ عليها الطريق من الوراء وهي تجري من الأمام مخافة الالتهام هذا لمجرد تشابه في الشكل فكيف بالثريا لو أشبهته حلاوة ورياً فلله تلك العناقيد ما اشد تألقها وأصفى ماءها وأحسن رونقها من كل عنقود ت عمود الصبح أحاطت بـه الدراري أو غصن البان تعلقت بـه القماري.

    فسقى الغيث أرضاً أنبتته ولاثل الدهر عروشاً حملته وأرضاً عرفتنا بأثمارها حلاوة الجنة وأبرزت لنا لمحة من محاسنـها المستكنة وأنساناً عنبها ذكرى دمشق وأزمير وأنباناً غارسها مصر خير مستقر (وَلاَ يُنَبّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ) [فاطر: 14] وعروساً كالعروس تتيه في الحلي والملبوس تحسدها المجرة في السماء وتود لو تكون لها هذه البهجة والرواء لازال مولاي يهدي ويهدي وصنائعه تعيد في ثنائه وتبدي

    "وأجابه المرحوم الشيخ علي الليثي المتوفي سنة 1313ه?"

    وبعد فقد وصل كتاب القاضي الفاضل وأرج الأرجاء بلطيف فواضله وشريف الفضائل وما كنت أظن أن يحصل من زبيبه خماره حتى رأيت الفاضل سبكه في قوالب شتى وصاغه وأتى بما أدهش اللب من أساليب البلاغة فتارة عقداً على النحور وتارة في ميادين الطلب تطارده البدور وآونة دراً مكبراً ومرة خمراً عنبراً وساعة دوالي "نجفة" وساعة غصناً تعلق بـه الهزار وألفه.

    تكاثرتِ الظّباءُ على خراشِ

     

    فما يدري خراشٌ ما يصيدُ

    عجباً لك أيها الفاضل: هذا مع اشتغال بالك وإقبالك على ما لديك من مراعاة عدلك واعتدالك فكيف لو تفرغت لهذا الأمر ولإراحة النفس اعتصرت من العنقود قدحاً من خمر وامتطيت طرف اليراع منـهجاً مناهج الطرس ودبجت بياض صفحاته بمحاسن حلى النفس فلله أنت من بليغ بلغ ما يريد وقلد فرائد آدابه كل جيد وأفاد السحر منثوراً في فواصله وأقام بعوامل أقلامـه تثقيف عوامله وأوجب علينا الشـهادة له بالسبق فأذعنا مسلمين والحق أحق: هذا ولولا أن يقاتل فلان جفا وما احتفل بكتاب أخيه ولا احتفى وإن كان شيبي يلزمني ذلك كما أن شباب (البيك) يسلك بـه أقوم المسالك لترلات عيي وما أشرت ورأيت طي خيراً لي مما نشرت وجعلت كتاب سيدي في عنقي تميمة ورؤحت النفس تيمناً بمس آياته الكريمة وقلت كفاني ما أحاط بالعنق من قلائده حيث العبد لا يبلغ في الفخامة كمال سيده.

    وهبني قلتُ هذا الصُّبحُ ليلٌ

    أيعمي العالمون عن الضّياء

    لازالت برد الترسل بيننا مستمرة ومدد التوصل على جناح التقرب مستقرة ولا برح الجناب في كل بداية يترقى كما يحب من غاية إلى غاية والسلام.

    الفصل الحادي عشر في رسائل الوصايا والشفاعات

    "من كلام له عليه الصلاة والسلام لعمر بن الخطاب في غزوة الفرس"

    إن هذا الأمر لم يكن نصره ولا خذلانـه بكثرة ولا قلة وهو دين الله الذي أظهره و الذي أعده وأمده حتى بلغ وطلع حيثما طلع ونحن على موعود من الله والله منجز وعده وناصر : ومكان القيم بالأمر مكان النظام من الخرز يجمعه ويضمـه فإذا انقطع النظام تفرق الخرز وذهب ثم لم يجتمع بحذافيره أبداً.

    والعرب اليوم وإن كانوا قليلاً فهم كثيرون بالإسلام عزيزون بالاجتماع فكن قطباً واستدر الرحى بالعرب وأصلهم دونك نار الحرب فإنك إن شخصت من هذه الأرض انتقضت عليك العرب من أطرافها وأقطارها حتى يكون ما تدع وراءك من العورات أهم إليك مما بين يديك.

    إن الأعاجم إن ينظروا إليك غداً يقولوا هذا اصل العرب فإذا قطعتموه استرحتم فيكون ذلك أشد لكبلهم عليك وطم فيك فأما ما ذكرت من مسير القوم إلى قتال المسلمين فإن الله سبحانـه هو أكره لمسيرهم منك وهو أقدر على تغيير ما يكره: وأما ما ذكرت من عددهم فإنا لم نكن نقاتل فيما مضى بالكثرة وإنما كنا نقاتل بالنصر والمعونة.

    ومن وصية له عليه الصلاة والسلام قالها بصفين

    أما بعد فقد جعل الله عليكم حقاً بولاية أمركم ولكم علي من الحق مثل الذي لي عليكم فالحق أوسع الأشياء في التواصف وأضيقها في التناصف لا يجلاي لأحد إلا جرى عليه ولا يجري عليه الأجرى له ولو كان لأحد أن يجر ي له ولا يجري عليه لكان ذلك خالصاً لله سبحانـه دون خلقه لقدرته على عباده ولعدله في كل ما جرت عليه صروف قضائه ولكنـه جعل حقه على العباد أن يطيعوه وجعل جزاءهم عليه مضاعفة الثواب تفضلاً منـه وتوسعاً بما هو من المزيد أهله ثم جعل سبحانـه من حقوقه حقوقاً اقترضها لبعض الناس على بعض فجعلها تتكافأ في وجوهها ويجب بعضها بعضاً ولا يستوجب بعضها إلا ببعض وأعظم ما افترض سبحانـه من تلك الحقوق حق الوالي على الرعية وحق الرعية على الوالي فريضة فرضها سبحانـه لكل على كل فجعلها نظاماً لألفتهم وعزاً لدينـهم فليست تصلح الرعية إلا بصلاح الولاة ولا تصلح الولاة إلا باستقامة الرعية فإذا أدت الرعية إلى الوالي حقه وأدجى الوالي إليها حقها عز الحق بينـهم وقامت مناهج الدين واعتدلت معالم العجل وجرت على أذلالها السنن فصلح بذلك الزمان وطمع في بقاء الدولة ويئست مطامع الأعداء وإذا غلبت الرعية وإليها وأجحف الوالي برعيته اختلفت هنالك الكلمة وظهرت معالم الجور وكثر الإدغال في الدين وتركت محاج السنن فعمل بالهوى وعطلت الأحكام وكثر علل النفوس فلا يستوحش لعظيم حق عطل ولا لعظيم باطل فهل فهنالك تذل الأبرار وتعز الأشرار وتعظم تبعات الله عند العباد فعليكم بالتناصح في ذلك وحسن التعاون عليه فليس أحد وإن اشتد على رضاء الله حرصه وطال في العمل اجتهاده لبالغ حقيقة ما الله أهله من الطاعة: ولكن من واجب حقوق الله على العباد النصيحة بمبلغ جهدهم والتعاون على إقامة الحق بينـهم وليس امرؤ وإن عظمت في الحق منزلته وتقدمت في الدين فضيلته يفوق أن يعان على ما حمله الله من حقه ولا امرؤ وإن صغرته النفوس واقتحمته العيون بدون أن يعين على ذلك أو يعان عليه.

    فأجابه عليه السلام رجل من أصحابه بكلام طويل يكثر فيه الثناء عليه ويذكر سمعه وطاعته فقال عليه السلام إن من حق من عظم جلال الله في نفسه وجل موضعه من قلبه أن يصغر عنده لعظم ذلك كل ما سواه وإن أحق من كان كذلك لمن عظمت نعمة الله ولطف إحسانـه إليه فإنـه لم تعظم نعمة الله على أحد إلا ازداد حق الله عليه عظماً وإن من أسخف حالات الولاة عند صالح الناس أن يظن بهم حب الفخر ويوضع أمرهم على الكبر وقد كرهت أن يكون جال في ظنكم أني أحب الإطراء واستماع الثناء ولست بحمد الله كذلك ولو كنت أحب أن يقال ذلك لتركته انحطاطاً لله سبحانـه عن تناول ما هو أحق بـه من العظمة والكبرياء: وربما استحلى الناس الثناء بعد البلاء فلا تثنوا علي بجميل ثناء لإخراجي نفسي إلى الله وإليكم من التقية في حقوق لم أفرغ من أدائها وفرائض لابد من إمضائها فلا تكلموني بما تكلم بـه الجبابرة ولا تتحفظا مني بما يتحفظ بـه عند أهل البادرة ولا تخالطوني بالمصانعة ولا تظنوا بي استثقالاً في حق قيل لي ولا التماس إعظام لنفسي فإنـه من استثقل الحق أن يقال له أو العدل أن يعرض عليه كان العمل بهما أثقل عليه فلا تكفوا عن مقالة بحق أو مشورة بعدل فإني لست في نفسي يفوق أن أخطئ ولا آمن ذلك من فعلني إلا أن يكفي الله من نفسي ما هو أملك بـه مني فإنما أنا وأنتم عبيد مملوكون لرب لا رب غيره يملك منا ما لا نملك من أنفسنا وأخرجنا مما كنا فيه إلى ما صلحنا عليه فأبدلنا بعد الضلالة بالهدى وأعطانا البصيرة بعد العمى.

    ومن وصية له عليه السلام وصى بها جيشاً بعثه إلى العدو

    فإذا نزلتم بعدو أو نزل بكم فليكن معسكركم في قبيل الأشراف وسفاح الجبال أو أثناء الأنـهيار فيما يكون لكم رداء ودونكم مرداً ولتكن مقالتكم من وجه واحد أو اثنين واجعلوا لكم رقباء في صياصي الجبال ومناكب الهضاب لئلا يأتيكم العدو من مكان مخافة أو أمن: واعلموا أن مقدمة القوم عيونـهم وعيون المقدمة طلائعهم وإياكم والتفرق فإذا نزلتم فانزلوا جميعاً وإذا ارتحلتم فارتحلوا جميعاً وإذا غشيكم الليل فاجعلوا الرماح كفة ولا تذوقوا النوم إلا غراراً أو مضمضة.

    ?"ومن وصية له عليه السلام كان يكتبها لمن يستعمله على الصدقات"

    انطلق على تقوى الله وحده لا شريك له ولا تروعن مسلماً ولا تجتازن عليه كارهاً ولا تأخذن منـه أكثر من حق الله في ماله فإذا قدمت على الحي فانزل بمائهم من غير أن تخالط أبياتهم ثم امض إليهم بالسكينة والوقار حتى تقوم بينـهم فتسلم عليهم ولا تخدج بالتحية لهم ثم تقول: عباد الله أرسلني إليكم ولي الله وخليفته لآخذ منكم حق الله في أموالكم فهل الله في أموالكم من حق فتأدوه إلى وليه فإن قال قائل لا فلا تراجعه: وإن أنعم لك منعم فانطلق معه من غير أن تخفيه وتوعده أو تعسفه أو ترهقه فخذ ما أعطاك من ذهب أو فضة فإن كان له ماشية أو إبل فلا تدخلها إلا بإذنـه فإن أكثرها له فإذا أتيتها فلا تدخل عليها متسلط عليه ولا عنيف بـه ولا نتفرن بهيمة ولا تفرعنـها ولا تسؤن صاحبها فيها واصدع المال صدعين ثم خيره فإذا اختار فلا تعرضن لما اختاره ثم اصدع الباقي صدعين ثم خيره فإذا اختار فلا تعرضن لما اختاره فلا تزال بذلك حتى يبقى ما فيه لحق الله في ماله فاقبض حق الله منـه فإن استقالك فأقله ثم اخلطهما ثم اصنع مثل الذي صنعت أولاً حتى تأخذ حق الله في ماله ولا تأخذن عوداً ولا هرمة ولا مكسورة ولا مـهلوسة ولا ذات عوار ولا تأمنن عليها إلا من تثق بدينـه رافقاً بمال المسلمين حتى يوصله إلى وليهم فيقسمـه بينـهم ولا توكل بها غلا ناصحاً شفيقاً وأميناً حفيظاً غير معنف ولا مجحف ولا مغلب ولا متعب ثم احدر إلينا ما اجتمع عندك نصبره حيث أمر الله فإذا أخذها أمينك فأوعز إليه أن لا يحول بين ناقة وبين فصليها ولا يمصر لبنـها فيضر ذلك بولدها ولا يجدنـها ركوباً وليعدل بين صواحبتها في ذلك وبينـها: وليرفه على اللاغب وليستأن بالنقب والظالع وليوردها ما تمر بـه من الغدر ولا يعدل بها عن نبت الأرض إلى جواد الطرق وليروحها في الساعات وليمـهلها عند النطاف والأعشاب حتى تأتينا بإذن الله بدنا منقيات غير متعبات ولا مجهودات لنقسمـها على كتاب الله وسنة نبيه ( فإن ذلك أعظم

    لأجرك وأقرب لرشدك إن شاء الله.

     

    وقال عليه السلام وقد سمع رجلاً يذم الدنيا: أيها الذام للدنيا المغتر بغرورها المخدوع بأبلطيلها ثم تذمـها أتغتر بالدنيا ثم تذمـها أنت المتجرم عليها أم هي المتجرمة عليك متى استهوتك أم متى غرتك أبمصارع آبائك من البلى أم بمضاجع أمـهاتك تحت الثرى كم عللت بكفيك وكم مرضت بيديك تبعي لهم الشفاء وتستوصف لهم الأطباء لم ينفع أحدهم إشفاقك ولم تسعف بطلبتك ولم تدفع عنـه بقوتك وقد مثلت لك بـه الدنيا نفسك وبمصرعه مصرعك: إن الدنيا دار صدق لمن صدقها، ودار عافية لمن فيهم عنـها، ودار غنى لمن تزود منـها، ودار موعظة لمن اتعظ بها مسجد أحباء الله ومتجر أولياء اكتسبوا فيها الرحمة وربحوا فيها الجنة فمن ذا يذمـها وقد آذنت بينـها ونادت بفراقها ونعت نفسها وأهلها فمثلت للهم ببلائها البلاء وشوقتهم بسرورها إلى السرور راحت بعافية وابتكرت بفجيعة ترغيباً وترهيباً وتخويفاً وتحذيراً فذمـها رجال غداة الندامة وحمدها آخرون يوم القيامة ذكرتهم الدنيا فتذكروا وحدثتهم فصدقوا ووعظتهم فاتعظوا.

    "عهد الإمام علي المتوفي سنة 401 ه? لمالك بن الحارث الأشتر النخعي"

    "حين ولاه مصر جباية خراجها وجهاد عدوها وإصلاح أهلها وعمارة بلادها"

    اعلم يا مالك أني قد وجهتك إلى بلاد قد جرت عليها دول قبلك من عدل وجور، وأن الناس ينظرون من أمورك في مثلى ما كنت تنظر فيه من أمور الولاة قبلك، ويقولون فيك كما كنت تقول فيهم وإنما يستدل على الصالحين بما يجري الله لهم على ألسنة عباده فليكن أحب الذخائر إليك ذخيرة العمل الصالح فاملك هواك وشح بنفسك عما لا يحل لك فإن الشح بالنفس الإنصاف منـها فيما أحبت أو كرهت: واشعر قلبك الرحمة للرعية والمحبة لهم واللطف بهم ولا تكونن عليهم سبعاً ضارياً تغتنم أكلهم فإنـهم صنفان إما أخ لك في الدين وإما نظير لك في الخلق يفرط منـهم الزلل وتعرض لهم العلل ويؤتى على أيديهم في العمد والخطأ فأعطهم من عفوك وصفحك مثل الذي تحب وترضى أن يعطيك الله من عفوه وصفحه فإنك فوقهم ووالي الأمر عليك فوقك والله فوق من ولاك وقد استكفاك أمرهم وابتلاك بهم ولا تنصبن نفسك لحرب الله فإنـه لا يدى لك بنقمته ولا غنى بك عن عفوه ورحمته ولا تندمن على عفو ولا تبجحن بعقوبة ولا تسرعن إلى بادرة وجدت عنـها مندوحة ولا تقولن إني مؤثر آمر فأطاع فإن ذلك إدغال في القلب ومنـهكة للدين وتقرب من الغير وإذا أحدث لك ما أنت فيه من سلطانك أبهة أو مخيلة فانظر إلى عظم ملك الله فوقك وقدرته منك على ما لا تقدر عليه من نفسك فإن ذلك يطامن إليك من طماحك ويكف عنك من غربك ويفيء إليك بما عزب عنك من عقلك وإياك ومساماة الله في عظمته والتشبه بـه في جبروته فإن الله يذل كل جبار ويهين كل محتال أنصف الله وأنصف الناس من نفسك ومن خاصة اهلك ومن لك فيه هوى من رعيتك فإنك إن لم تفعل تظلم ومن ظلم عباد الله كان الله خصمـه دون عباده ومن خاصمـه الله أدحض حجته وكان الله حرباً حتى ينزع ويتوب وليس شيء أدعى إلى تغيير نعمة الله وتعجيل نقمته من إقامة على ظلم فإن الله سميع دعوة المظلومين وهو للظالمين بالمرصاد. وليكن أحب الأمور إليك أوسطها في الحق وأا في العدل وأجمعها لرضاء الرعية فإن سخط

    العامة يجحف برضاء الخاصة وإن سخط الخاصة يغتفر مع رضاء العامة وليس أحد من الرعية أثقل على الوالي مؤونة في الرخاء وأقل معونة في البلاء وأكره للإنصاف وأسأل بالإلحاف وأقل شكراً عند الإعطاء وأبطأ عذراً عند المنع وأخف صبراً عند ملمات الدهر من أهل الخاصة: وإنما عماد الدين وجماع المسلمين والعدة للأعداء العامة من الأمة فليكن صفوك لهم وميلك معهم: وليكن ابعد رعيتك منك وأشنأهم عندك أطلبهم لمعايب الناس فإن في الناس عيوباً الوالي أحق من سترها فلا تكشفن عما غاب عنك منـها فإنما عليك تطهير ما ظهر لك والله يحكم على ما غاب عنك فاستر العورة ما استطعت يستر الله منك ما تحب سترة من رعيتك: أطلق عن الناس عقدة كل حقد واقطع عنك سبب كل وتر وتغاب عن كل ما لايصح لك ولا تعجلن إلى تصديق ساع فإن الساعي غاش وإن تشبه بالناصحين: ولا تدخلن في مك بخيلاً يعدل بك عن الفضل ويعدك من الفقر ولا جباناً يضعفك عن الأمور ولا حريصاً يزين لك الشره بالجور فإن البخل والجبن والحرص غرائز شتى يجمعها سوء الظن بالله: إن شر وزارائك من كان قبلك للأشرار وزيراً ومن شركهم في الآثام فلا يكونن لك بطانة فإنـهم أعوان الأثمة وإخوان الظلمة وأنت واحد منـهم خير الخلف ممن له مثل آرائهم ونفاذهم وليس عليه مثل آصارهم وأوزارهم ممن لا يعاون ظالماً على ظلمـه ولا آثماً على إثمـه أولئك أخف عليك مؤونة وأحسن لك معونة وأحنى عليك عطفاً وأقل لغيرك إلفاً فاتخذ أولئك خاصة لخلواتك وحفلاتك: ثم ليكن عندك أقولهم لك بمر الحق وأقلهم مساعدة فيما يكون منك مما كره الله لأوليائه واقعاً ذلك من هواك حيث وقع: وألصق بأهل الورع والصدق ثم رضهم على أن لا يطروك ولا يبجحوك بباطل لم تفعله فإن كثرة الإطراء تحدث الزهو وتدني من العزة: ولا يكونن المحسن والمسيء عندك بمنزلة سواء فإن في ذلك تزهيداً لأهل الإحسان وتدريباً لأهل الإساءة على الإساءة وألزم كلاً منـهم ما ألزم نفسه: واعلم أنـه

    ليس شيء بأدعى إلى حسن ظن وال برعيته من إحسانـه إليهم وتخفيفه للمؤونات عليهم وترك استكراهه إياهم على ما ليس له قبلهم فليكن منك في ذلك أمر يجمع لك حسن الظن برعيتك فإن حسن الظن يقطع عنك نصباً طويلاً: وإن أحق من حسن ظنك بـه لمن حسن بلاؤك عنده وإن أحق من ساء ظنك بـه لمن ساء بلاؤك عنده ولا تنقض سنة صالحة عمل بها صدور هذه الأمة واجتمعت بها الألفة وصلحت عليها الرعية ولا تحدثن سنة تضر بشيء مما مضي من تلك السنن فيكون الأجر لمن سنـها والوزر عليك بما نقضت منـها: وأكثر مدارسة العلماء ومناقشة الحكماء في تثبيت ما صلح عليه أمر بلادك وإقامة ما استقام بـه الناس قبلك: واعلم أن الرعية طبقات لا يصلح بعضها إلا ببعض ولا غنى ببعضها عن بعض فمنـها جنود الله ومنـها كتاب العامة والخاصة ومنـها قضاة العدل ومنـها عمال الأنصاف والرفق ومنـها أهل الجزية والخراج من أهل الذمة ومسلمة الناس ومنـها التجار وأهل الصناعات ومنـها الطبقة السفلى من ذوي الحاجة والمسكنة وكلا قد سمى الله سهمـه ووضع على حده فريضة في كتابه أو سنة نبيه ( عهداً منـه عندنا محفوظاً فالجنود بإذن الله حصون الرعية وزين الولاة وعز الدين وسبل الأمن وليس تقوم الرعية إلا بهم ثم لا قوام للجنود إلا بما يخرج الله تعالى لهم من الخراج الذي يقوون بـه في جهاد عدوهم ويعتمدون عليه فيما يصلحهم ويكون من وراء حاجتهم ثم لا قوام لهذين الصنفين إلا بالصنف الثالث من القضاة والعمال والكتاب لما يحكمون من المقاعد ويجمعون من المنافع ويؤتمنون عليه من خواص الأمور وعوامـها ولا قوام لهم جميعاً إلا بالتجار وذوي الصناعات فيما يجتمعون عليه من مرافقهم ويقيمونـه من أسواقهم ويكفونـهم من الترفق بأيديهم ما لا يبلغ رفق غيرهم: ثم الطبقة السفلى من أهل الحاجة والمسكنة الذين يحق رفدهم ومعونتهم وفي الله لكل سعة: ولكل على الوالي حق بقدر ما يصلحه وليس يخرج الوالي من حقيقة ما ألزمـه الله من ذلك إلا بالاهتمام

    والاستعانة بالله وتوطين نفسه على لزومـه الحق والصبر عليه فيما خف عليه أو ثقل فول من جنودك أنصحهم في نفسك لله ولرسوله ولإمامك وأطهرهم جيباً وأفضلهم حلماً ممن يبطئ عن الغضب ويستريح إلى العذر ويرأف بالضعفاء وينبو على كالأقوياء ممن لا يثيره العنف ولا يقعد بـه الضعف ثم الصق بذوي المروءات والأحساب وأهل البيوتات الصالحة والسوابق الحسنة ثم أهل النجدة والشجاعة والسخاء والسماحة فإنـهم جماع من الكلام وشعب من العرف: ثم تفقد من أمورهم ما يتفقده الوالدان من والدهما ولا يتفاقمن من نفسك شيء قويتهم بـه ولا تحفرن لطفاً تتعاهدهم بـه وإن قل فإنـه داعية إلى بذل النصيحة لك وحسن الظن بك ولا تدع تفقد لطيف أمورهم اتكالاً على جسيمـها فإن لليسير من لطفك موضعاً بـه وللجسيم موقعاً لا يستغنون عنـه: وليكن آثر رؤوس جندك عندك من واساهم في معونته وأفضل عليهم من جدته بما يسعهم ويسع من ورائهم من خلوق أهلهم حتى يكون همـهم هماً واحداً في جهاد العدو فإن عطفك عليهم يعطف قلوبهم عليك: وإن أفضل قرة عين الولاة استقامة العدل في البلاد وظهور مودة الرعية وأنـه لا تظهر مودتهم إلا بسلامة صدورهم ولا تصح نصيحتههم إلا بحيطتهم على ولاة أمورهم وقلة استثقال دولهم وترك استبطاء انقطاع مدتهم، فافسح في آمالهم وواصل في حسن الثناء عليهم وتعديل ما أبلى ذوو البلاء منـهم فإن كثرة الذكر لحسن فعالهم تهز الشجاع وتحرض الناكل إن شاء الله تعالى: ثم أعرف لكل امرئ منـهم ما أبلى ولا تضيفن بلا ء امرئ إلى غيره ولا تقصرن بـه دون غاية بلائه ولا يدعونك شرف امرئ إلى أن تعظم من بلائه ما كان صغيراً ولا ضعة امرئ أن تستصغر من بلائه ما كان عظيماً: واردد إلى الله ورسوله ما يضلعك من الخطوب ويشتبه عليك من الأمور فقد قال الله سبحانـه لقوم أحب إرشادهم (يَا أَيّهَا الّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرّسُولَ وَأُوْلِي الأمْرِ مِنْكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي

    شَيْءٍ فَرُدّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرّسُولِ) [النساء: 59] فالرد إلى الله الأخذ بمحكم كتابه والرد إلى الرسول الأخذ بسنته الجامعة غير المفرقة: ثم اختر للحكم بين الناس أفضل رعيتك في نفسك ممن لا تضيق بـه الأمور ولا تمحكه الخصوم ولا يتمادى في الزلة ولا يحصر عن الفيء إلى الحق إذا عرفه ولا تشرف نفسه على طمع ولا يكتفي بأدنى فهم دون أقصاه أوقفهم في الشبهات وآخذهم بالحجج وأقلهم تبرماً بمراجعة الخصم وأصبرهم على تكشف الأمور وصرمـهم عند اتضاح الحكم ممن لا يزدهيه إطراء ولا يستمليه إغراء وأولئك قليل: ثم أكثر تعاهد قضائه وأفسح له في البذل ما يزيح غلته وتقل معه حاجته إلى الناس وأعطه من المنزلة لديك مالاً يطمع فيه

    غيره من خاصتك لتأمن بذلك اغتيال الرجال له عندك فانظر في ذلك نظراً بليغاً فإن هذا الدين قد كان أسيراً في أيدي الأشرار يعمل فيها بالهوى وتطلب بـه الدنيا ثم انظر في أمور عمالك فاستعملهم اختباراً ولا تولاهم محاباة وأثره فإنـهم جماع من شعب الجور والخيانة وتوخ منـهم أهل التجربة والحياء من أهل البيوتات الصالحة والقدم في الإسلام فإنـهم أكرم أخلاقاً واصح أعراضاً وأقل في المطامع إشرافاً وأبلغ في عواقب الأمور نظراً: ثم أسبغ عليهم الأرزاق فإن ذلك قوة لهم على استصلاح أنفسهم وغنى لهم عن تناول ما تحت أيديهم وحجة عليهم إن خالفوا أمرك أو خانوا أمانتك: ثم تفقد أعمالهم وابعث العيون من أهل الصدق والوفاء عليهم فإن تعاهدك في السر لأمورهم حدوة لهم على استعمال الأمانة والرفق بالرعية وتحفظ من الأعوان فإن أحد منـهم بسط يده إلى خيانة اجتمعت بها عليه عندك أخبار عيونك اكتفيت بذلك شاهداً فبسطت عليه العقوبة في بدنـه وأخذته بما أصاب من عمله ثم نصبته بمقام المذلة ووسمته بالخيانة وقلدته عار التهمة وتفقد أمر الخراج بما يصلح أهله فإن في صلاحه وصلاحهم صلاحاً لمن سواهم ولا صلاح لمن سواهم إلا بهم لأن الناس كلهم عيال على الخراج وأهله: وليكن نظرك عمارة الأرض أبلغ من نظرك في استجلاب الخراج لأن ذلك لا يدرك إلا بالعمارة ومن طلب الخراج بغير عمارة أخرب البلاد وأهلك العباد ولم يستقم أمره إلا قليلاً فإن شكوا ثقلاً أو علة أو انقطاع شرب أو بالة أو إحاطة أرض اعتمرها غرق أو أجحف بها عطش خففت عنـهم بما ترجو أن يصلح بـه أمرهم: ولا يثقلن عليك شيء خففت بـه المؤونة عنـهم فإنـه ذخر يعودون بـه عليك في عمارة بلدك وتزيين ولايتك مع استجلابك حسن ثنائهم وتبجحك بى استفاضة العدل فيهم معتمداً فضل قوتهم بما ذخرت عندهم من إجمامك لهم والثقة منـهم بما عودتهم من عدلك عليهم في رفقك بهم فربما حدث من الأمور ما إذا عول فيه عليهم من بعد احتملوه طيبة أنفسهم به

    فإن العمران يحتمل ما حملته وإنما يأتي خراب الأرض من أعواز أهلها وإنما يعوز أهلها لإشراف أو نفس الولاة على الجمع وسوء ظنـهم بالبقاء وقلة انتفاعهم بالعبر ثم انظر في حال كتابك فول على أمورك خيرهم وأخصص رسائلك التي تدخل فيها مكائدك وأسرارك بأجمعهم لوجوه صالح الأخلاق ممن لا تبطره الكرامة فيجترئ بها عليك في خلاف لك بحضرة ملأ ولا تقصر بـه الغفلة عن إيراد مكاتبات عمالك عليك وإصدار جواباتها على الصواب عنك فيما يأخذ لك ويعطى منك ولا يضعف عقداً اعتقده لك ولا يعجز عن إطلاق ما عقد عليك ولا يجهل مبلغ قدر نفسه في الأمور فإن الجاهل بقدر نفسه يكون بقدر غيره أجهل: ثم لا يكن اختيارك إياهم على فراستك واستنامتك وحسن الظن منك فإن الرجال يتعرفون لفراسات الولاة بتصنعهم وحسن خدمتهم وليس وراء ذلك من النصيحة والأمانة شيء ولكن اختبرهم بما ولوا للصالحين قبلك فاعمد لأحسنـهم في العامة أثراً وأعرفهم بالأمانة وجهاً فإن ذلك دليل على نصيحتك لله ولمن وليت أمره واجعل لرأس كل من أمورك رأساً منـهم لا يقهره كبيرها ولا يتستت عليه صغيرها ومـهما كان في كتابك من عيب فتغابيت عنـه ألزمته ثم استوص بالتجار وذوي الصناعات وأوص بهم خيراً المقيم منـهم والمضطرب بماله والمترفق ببدنـه فإنـهم مواد المنافع وأسباب المرافق وجربها من المباعد والمطارح في برك وبحرك وسهلك وجبلك وحيث لا يلتئم الناس لمواضعها ولا يجترئون عليها فإنـهم سلم لا تخاف بائقته وصلح لا تخشى غائلته: وتفقد أمورهم بحضرتك وفي حواشي بلادك واعلم مع ذلك أن في كثير منـهم ضيقاً فاحشاً وشحاً قبيحاً واحتكاراً للمنافع وتحكماً في البياعات وذلك باب مضرة للعامة وعيب على الولاة فامنع من الاحتكار فإن رسول الله ( منع منـه وليكن البيع سمحاً بموازين عدل واسعار لا تجحف بالفريقين من البائع والمبتاع فمن قارف حكرة بعد نـهيك إياه فنكل بـه وعاقب في غير إسراف: ثم الله في الطبقة السفلى من الذين لا حيلة

    لهم والمساكين والمحتاجين وأهل البؤسى والزمنى فإن في هذه الطبقة قانعاً ومعتراً واحفظ الله ما استحفظك من حقه فيهم واجعل لهم قسماً من بيت مالك وقسماً من غلات صوافي الإسلام في كل بلد فإن للأقصى منـهم مثل الذي للأدنى وكل قد استرعيت حقه فلا يشغلنك عنـهم بطر فإنك لا تعذر بتضييعك التافه لأحكامك الكثير المـهم فلا تشخص همك عنـهم خدك لهم وتفقد أمور من لا يصل إليك منـهم ممن تقتحمـه العيون وتحتقره الرجال ففرغ لأولئك ثقتك من أهل الخشية والتواضع فليرفع إليك أمورهم ثم أعمل فيهم بالأعذار إلى الله سبحانـه يوم تلقاه فإن هؤلاء من بين الرعية أحوج إلى الإنصاف من غيرهم وكل فاعذر إلى الله في تأدية حقه إليه وتعهد أهل اليتم وذوي الرقة في السن ممن لا حيلة له ولا ينصب للمسألة نفسه وذلك على الولاة ثقيل والحق كله ثقيل وقد يخففه الله على أقوام طلبوا العاقبة فصبروا أنفسهم ووثقوا بصدق موعود الله لهم: واجعل لذوي الحاجات منك قسماً تفرغ لهم فيه شخصك وتجلس لهم مجلساً عاماً فتتواضع فيه لله الذي خلقك وتقعد عنـهم جندك وأعوانك من أحراسك وشرطك حتى يكلمك متكلمـهم غير متتعتع فإني سمعت رسول الله ( يقول في غير موطن: "لقد تقدس أمة لا يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوي غير متتعتع" ثم احتمل الخرق منـهم والعي وسنح عنـهم الضيق والأنف يبسط الله عليك بذلك أكناف رحمته وبوجب لك ثواب طاعته وأعط هنيئاً وامنع في إجمال وإعذار: ثم أمور من أمورك لا بد لك من مباشرتها منـها إجابة عمالك بما يعيا عنـه كتابك ومنـها إصدار حاجات الناس يوم ورودها عليك مما تحرج بـه صدور أعوانك وامض لكل يوم عمله فإن لكل يوم ما فيه: واجعل لنفسك فيما بينك وبين الله تعالى أفضل تلك المواقيت وأجزل تلك الأقسام وإن كانت كلها لله إذا صلحت فيها النية وسلمت منـها الرعية: وليكن في خاصة ما تخلص لله بـه دينك إقامة فرائضه التي هي له خاصة فاعط فاعط الله من بدنك في ليلك ونـهارك ووف ما تقربت بـه إلى

    الله سبحانـه من ذلك كاملاً غير مثلوم ولا منقوص بالغاً من بدنك ما بلغ وإذا قمت في صلاتك للناس فلا تكونن منفراً ولا مضيعاً فإن فيلا الناس من بـه العلة ولا الحاجة وقد سألت رسول الله ( حين وجهني اليمن كيف اصلي بهم فقال: "صل بهم كصلاة أضعفهم وكن بالمؤمنين رحيماً" وأنا بعد فلا تطولن احتجابك عن رعيتك فإن احتجاب الولاة عن الرعية شعبة من الضيق وقلة علم بالأمور والاحتجاب منـهم يقطع عنـهم علم ما احتجبوا دونـه فيصغر عندهم الكبير ويعظم الصغير ويقبح الحسن ويحسن القبيح ويشاب الحق بالباطل وإنما الوالي بشر لا يعرف ما توارى عنـه الناس بـه من الأمور وليست على الحق سمات نعرف بها ضروب الصدق من الكذب وإنما أنت أحد رجلين إما امرؤ سخت نفسك بالبذل في الحق ففيم احتجابك من واجب حق تعطيه أو فعل كريم تسجيه أو مبتلى بالمنع: فما أسرع كف الناس عن مسألتك إذا أيسوا من بذلك مع أن أكثر حاجات الناس إليك مما لا مؤونة فيه عليك من شكاة مظلمة أو طلب إنصاف في معاملة، ثم إن للوالي خاصة وبطانة فيهم استئثار وتطاول وقلة إنصاف في معاملة فاحسم مادة أولئك بقطع أسباب تلك الأحوال ولا تقطعن لأحد من حاشيتك وخاصتك قطيعة ولا يطعمن منك في اعتقاد عقدة تضر بمن يليها من الناس في شرب أو عمل مشترك يحملون مؤونته على غيرهم فيكون مـهنأ ذلك لهم دونك وعيبه عليك في الدنيا والآخرة: وألزم الحق من لزمـه من القريب والبعيد وكن في ذلك صابراً محتسباً واقعاً ذلك من قرابتك وخاصتك حيث وقع وابتغ عاقبته بما يثقل عليك منـه فإن مغبة ذلك محمودة وإن ظنت الرعية بك حيفاً فأصحر لهم بعذرك وأعدل عنك ظنونـهم بأصحارك فإن في ذلك رياضة منك لنفسك ورفقاً برعيتك وإعذاراً تبلغ بـه حاجتك من تقويم على الحق ولا تدفعن صلحاً دعاك ولله فيه رضا فإن في الصلح دعة لجنودك وراحة من همومك وأمناً لبلادك ولكن الحذر كل الحذر من عدوك بعد صلحه فإن العدو ربما قارب ليغتفل فخذ بالحزم واتهم في ذلك

    حسن الظن وإن عقدت بينك وبين عدوك عقدة أو ألبسته منك ذمة فحط عهدك بالوفاء وارع ذمتك بالأمانة واجعل نفسك جنة دون ما أعطيت فإنـه ليس من فرائض الله شيء الناس أشد عليه اجتماعاً مع تفرق أهوائهم وتشتت آرائهم من تعظيم الوفاء بالعهود وقد لزم ذلك المشركون فيما بينـهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر فلا تغدرون بذمتك ولا تخيسن بعهدك ولا تختلن عدوك فإنـه لا يجترئ على الله إلا جاهل شقي وقد جعل الله عهده وذمته أمناً أفضاه بين العباد برحمته وحريماً يسكنون إلى منعته ويستفيضون إلى جواره فلا إدغال ولا مدالسة ولا خداع فيه ولا تعقد عقداً تجوز فيه العلل ولا تعولن على لحن قول بعد التأكيد والتوثقة ولا يدعونك ضيق أمر لزمك فيه كعهد الله إلى طلب انفساخه بغير الحق فإن صبرك على ضيق أمر ترجو انفراجه وفضل عاقبته خير من غدر تخاف تبعته وأن تحيط بك فيه من الله طلبة فلا تستقيل فيها دنياك ولا آخرتك، إياك والدماء وسفكها بغير حلها فإنـه ليس شيء أدعى لنقمة ولا أعظم لتبعة زولا أحرى بزوال نعمة وانقطاع مدة من سفك الدماء بغير حقها والله سبحانـه يتولى الحكم بين العباد فيما تسافكوا من الدماء يوم القيامة فلا تقوين سلطانك بسفك دم حرام فإن ذلك مما يضعفه ويوهنـه بل يزيله وينقله ولا عذر لك عند الله ولا عندي في قتل العمد لأن كفيه قود البلدان وإن ابتليت بخطأ وأفرط عليك سوطك أو سيفك أو يدك بعقوبة فإن في الوكزة فما فوقها مقتلة فلا تطمحن بك نخوة سلطانك عن أن تؤدي إلى أولياء المقتول حقهم وإياك والإعجاب بنفسك والثقة بما يعجبك منـها وحب الإطراء فإن ذلك من أوثق فرص الشيطان في نفسه ليمحق ما يكون من إحسان المحسنين. وإياك والمن على رعيتك بإحسانك أو التزيد فيما كان من فعلك أو أن تعدهم فتتبع موعدك بخلفك فإن المن يبطل الإحسان والتزيد يذهب بنور الحق والخلق يوجب المقت عند الله والناس قال سبحانـه وتعالى: (كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لاَ تَفْعَلُونَ) [الصف: 3] وإياك والعجلة بالأمور قبل أوانـها أو التسقط فيها عند إمكانـها أو اللجاجة فيها إذا تنكرت أو الوهن عنـها إذا استوضحت فضع كل أمر موضعه وأوقع كل عمل موقعه، وإياك والاستئثار بما الناس فيه أسوة والتغابي عما يعنى بـه مما قد وضح للعيون فإنـه مأخوذة منك لاغيرك وعما قليل تنكشف عنك أغطية الأمور وينتصف منك للمظلوم: أملك حمية أنفك وسورة حدك وسطوة يدك وغرب لسانك واحترس من كل ذلك بكف البادرة وتأخير السطوة حتى يسكن غضبك فتملك الاختيار وزلن تحكم ذلك من نفسك حتى تكثر همومك بذكر المعاد إلى ربك والواجب عليك أن تتذكر ما مضى لمن تقدمك من حكومة عادلة أو سنة فاضلة أو اثر عن نبينا ( أو فريضة في كتاب الله فتقتدي بما شاهدت مما عملنا بـه فيها وتجتهد لنفسك في اتباع ما عهدت إليك في عهدي هذا واستوثقت بـه من الحجة لنفسي دليلك لكيلا يكون لك علة عند تسرع نفسك إلى هواها وأنا أسأل الله بسعة رحمته وعظيم قدرته على إعطاء كل رغبة أن يوفقني وإياك لما فيه رضاه من الإقامة على العذر الواضح إليه وإلى خلقه من حسن الثناء في العباد وجميل الأثر في البلاد وتمام النعمة وتضعيف الكرامة وإن يختم لي ولك بالسعادة والشـهادة (إِنّآ إِلَى اللّهِ رَاغِبُونَ) [التوبة: 59] والسلام على رسول الله ( الطيبين الطاهرين.

     

    "وكتب أبو بكر الصديق المتوفي 7 جمادى الثانية سنة 13ه? إلى بعض قواده"

    إذا سرت فلا تعنف أصحابك في السير ولا تغضبهم وشاور ذوي الآراء منـهم واستعمل العدل وباعد عنك الجور فإنـه ما افلح قوم ظلموا ولا نصروا على عدوعم و (إِذَا لَقِيتُمُ الّذِينَ كَفَرُواْ زَحْفاً فَلاَ تُوَلّوهُمُ الأدْبَارَ وَمَن يُوَلّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرّفاً لّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيّزاً إِلَىَ فِئَةٍ فَقَدْ بَآءَ بِغَضَبٍ مّنَ اللّهِ) [الأنفال: 15 16] وإذا نصرتم عليهم فلا تقتلوا شيخاً ولا امرأة ولا طفلاً ولا تحرقوا زرعاً ولا تقطعوا شجراً ولا تذبحوا بهيمة إلا ما يلزمكم للأكل ولا تغدروا إذا هادنتم ولا تنقضوا إذا صالحتم وستمرون على أقوام في الصوامع رهبان ترهبوا الله فدعوهم وما انفردوا إليه وارتضوه لأنفسهم فلا تهدموا صوامعهم ولا تقتلوهم والسلام.

     

    "وكتب عمر بن الخطاب المقتول في 26 ذي الحجة سنة 23 ه? إلى بعض قواده"

    أما بعد فإني أوصيك ومن معك من الأجناد بتقوى الله على كل حال فإن تقوى الله أفضل العدة على العدو وأقوى المكيدة في الحرب وأن تكون أنت ومن معك أشد احتراساً من المعاصي منكم من عدوكم فإن ذنوب الجيش أخوف عليهم من عدوهم ولولا ذلك لم تكن لنا بهم قوة لأن عددنا لتيس كعددهم ولا عدتنا كعدتهم فإن استوينا في المعصية كان لهم الفضل علينا في القوة (وإلا ننصر عليهم بطاعتنا لم نغلبهم بقوتنا) واعلموا أن عليكم في سيركم حفظه من الله يعلمون ما تفعلون فاستحيوا منـهم واسألوا الله العون على أنفسكم كما تسألونـه النصر على عدوكم، وأقم بمن معك في كل جمعة يوماً وليلة حتى تكون لهم راحة يحيون فيهما أنفسهم ويرمون أسلحتهم وأمتعتهم ونح منازلهم عن قرى أهل الصلح والذمة فلا يدخلها من أصحابك إلا من تثق به، وليكن منك عند دنوك من أرض العدو أن تكثر الطلائع وتبث السرايا بينك وبينـهم ثم أذك أحراسك على عسكرك وتيقظ من البيات جهدك والله ولي أمرك ومن معك وولي النصر لكم على عدوكم.

    "وكتب أبو الفضل بديع الزمان الهمذاني المتوفي سنة 398ه? إلى ابن أخته"

    أنت ولدي ما دمت والعلم شأنك والمدرسة مكانك والمحبرة حليفك والدفتر أليفك فإن قصرت ولا أخالك فغيري خالك، والسلام.

    "ومن وصية ابن سعيد المغربي المتوفي سنة 697ه? لابنـه وقد أراد السفر"

    أودعكَ الرَّحمنَ في غربتك

     

    مرتقباً رجماهُ في أوبتك

     

    فلا تطل حبل النّوى إنّني

     

    والله أشتاق إلى طلعتك

     

    واختصر التّوديعَ أخذاً فما

     

    لي ناظرٌ يقوى على فرقتك

     

    واجعل وصاتي نصبَ عين ولا

     

    تبرح مدى الأيام من فكرتك

     

    خلاصة العمر التي حنّكتْ

     

    في ساعةٍ زفّتْ إلى فطنتك

     

    فللتَّجاريب أمور إذا

     

    طالعتها تشحذَ من غفلتك

     

    فلا تنمْ عن وعيها ساعةً

     

    فإنّها عونٌ إلى يقظتك

     

    وكلّ ما كابدتهُ في النّوى

     

    إيّاك أن يكسرَ منْ همتك

     

    فليس يدرى أصلُ ذي غربة

     

    وإنما تعرفُ من شيمتك

     

    وامش الهوينا مظهراً عفّةً

     

    وابغ رضا الأعين عن هيئتك

     

    وانطق بحيثُ الغيُّ مستقبحُ

     

    واصمتْ بحيث الخير في سكتتك

    ولج على رزقك من بابه=واقصدْ له ما عشتَ في بكرتك

    ووفّ كلاّ حقَّه ولتكن

     

    تكسر عند الفخر من حدّتك

     

    وحيثما خيَّمت فاقصد إلى

     

    صحبة من ترجوه في نصرتك

     

    وللرزايا وثبةٌ مالها

     

    إلا الذي تذخرُ من عدَِّتك

     

    ولا تقل اسلمُ لي وحدتي

     

    فقد تقاسي الذل في وحدتك

     

    ولتجعل العقلَ محكَّماً وخذ

     

    كلاّ بما يظهر في نقدتك

     

    واعتبر الناس بألفاظهم

     

    واصحبْ أخاً يرغب في صحبتك

    كم من صديقٍ مظهرٍ نصحه

     

    وفكرهُ وقفْ على عثرتك

     

    إيّاك أن تقربه إنـهُ

     

    عونٌ مع الدّهر على كربتك

     

    وأنُ نموَّ النبت قد زاره

     

    غبُّ النَّدى واسمُ إلى قدرنك

    ولا تضيّعْ زمناً ممكناً=تذكارهُ يذكي لظى حسرتك والشّرّ مـهما استطعتَ لا تأتهِ= فإنـهُ جورٌ على مـهجتك يا بني الذي لا ناصح له مثلي ولا منصوح لي مثلة قد قدمت لك في هذا النظم ما إن أخطرته بخاطرك في كل أوان رجوت لك حسن العاقبة إن شاء الله تعالى وإن أخف منـه للحفظ وأعلق بالفكر وأحق بالتقدم قول الأول.

    يزينُ الغريبَ إذا ما اغتربْ

     

    ثلاثٌ فمنـهنّ حسن الأدّب

     

    وثانية حسن أخلاقهِ

     

    وثالثةٌ اجتنابُ الرّيب

     

    واصغ يا بني إلى البيت الذي هو يتيمة الدهر وسلم الكرم والصبر ولو أن الديار نبت بكم لسكنتم الأخلاق والآدابا.

    إذ حسن الخلق أكرم نزيل والأدب أرحب منزل ولتكن كما قال بعضهم في أديب متغرب وكلن كلما طرأ على ملك فكأنـه معه ولد وإليه قصد غير مستريب بدهره ولا منكر شيئاً من أمره وإذا دعاك قلبك إلى صحبة من أخذ بمجامع هواه فاجعل التكلف له سلماً وهب في روض أخلاقه هبوب النسيم وحل بطرفه حلول الوسن وانزل بقلبه نزول المسرة حتى يتمكن لك وداده ويخلص فيك اعتقاده وطهر من الوقوع فيه لسانك وأغلق سمعك ولا ترخص في جانبه لحسود لك منـه يريد إبعادك عنـه لمنفعة أو حسود له يغار لتجمله بصحبتك ومع هذا فلا تغتر بطول صحبته ولا تتمـهد بدوام رقدته فقد ينبهه الزمان ويتغير نته القلب واللسان وإنما العاقل من جعل عقله معياراً وكان كالمرأة يلقى كل وجه بمثاله: وفي أمثال العامة من سبقك بيوم فقد سبقك بعقل فاحتذ بأمثلة من جرب واستمع إلى ما خلد الماضون بعد جهدهم وتعبهم من الأقوال فإنـها خلاصة عمرهم وزبدة تجاربهم ولا تتكل على عقلك فإن النظر فيما تعب فيه الناس طول أعمارهم وابتاعوه غالياً بتجاربهم يربحك ويقع عليك رخيصاً، وإن رأيت من له عقل ومروءة وتجربة فاستفد منـه ولا تضيع قوله ولا فعله فإن فيما تلقاه تلقيحاً لعقلك وحثاً لك واهتداء وليس كل ما تسمع من أقوال الشعراء يحسن بك أن تتبعه حتى تتدبره فإن كان موافقاً لعقلك مصلحاً لحالك فراع ذلك عندك وإلا فانبذه نبذ النواة فليس لكل أحد يبتسم ولا كل شخص يكلم ولا الجود مما يعم بـه ولا حسن الظن وطيب النفس مما يعامل بـه كل أحد والله درون القائل:

    وماليَ لا أوفى البريّة قسطها

     

    على قدرِ ما يعطي وعقلي ميزانُ

    وإياك أن تعطي من نفسك إلا بقدر فلا تعامل الدون بمعاملة الكفء ولا الكفء بمعاملة الأعلى ولا تضيع عمرك فيمن يعاملك بالمطامع ويثيبك على مصلحة حاضرة عاجلة بغائبة آجلة ولا تجف الناس بالجملة ولكن يكون ذلك بحيث لا يلحق منـه ملل ولا ضجر ولا جفاء فمتى فارقت أحداً فعلى حسنى في القول والفعل فإنك لا تدري هل أنت راجع إليه فلذلك قال الأول (ولما مضى سلم بكيت على سلم) وإياك والبيت السائر.

    وكنتَ إذا حللتَ بدارِ قومٍ

     

    رحلتَ بخزيةٍ وتركتَ عارا

    واحرص على ما جمع قول القائل ثلاثة تبقي لك الود في صدر أخيك أن تبدأه بالسلام، وتوسع له في المجلس، وتدعوه بأحب الأسماء إليه واحذر كل ما بينـه لك القائل: كل ما تغرسه تجنيه إلا ابن آدم فإذا غرسته يقلعك وقول الآخر ابن آدم ذئب مع الضعف أسد مع القوة، وإياك أن تثبت على صحبة أحد قبل أن تطيل اختباره. ويحكى أن ابن المقفع خطب من الخليل صحبته فجاوبه أن الصحبة رق ولا أضع رقي في يديك حتى أعرف كيف ملكتك واستمل من عين من تعاشره وتفقد في فلتات الألسن وصفحات الأوجه ولا يحملك الحياء على السكوت عما يضرك أن لا تبينـه فإن الكلام سلاح السلم وبالأنين يعرف ألم الجرح واجعل لكل أمر أخذت فيه غاية يجعلها نـهاية لك.

    وخذْ من الدّهر ما أتاك به

     

    من قرّ عيناً بعيشـه نفعه

     

    غذ الأفكار تجلب الهموم وتضاعف الغموم وملازمة القطوب عنوان المصائب والخطوب يستريب بـه الصاحب ويشمت العدو والمجانب ولا تضر بالوساوس إلا نفسك لأنك تنصر بها الدهر عليك، ولله درون القائل:

    إذا ما كنتَ للأحزان عوناً

     

    عليك مع الزمان فمن تلوم

    مع انـه لا يرد عليك الغائب الحزن ولا يرعوي بطول عتبك الزمن.

    ولقد شاهدت بغرظ ناطة شخصاً قد ألقته الهموم وعشقته الغموم ومن صغره إلى كبره لا تراه أبداً خلياً من فكرة حتى لقب "بصدر الهم" ومن أعجب ما رأيته منـه أنـه يتنكد في الشدة ولا يتعلل بأن يكون بعدها فرج ويتنكد في الرخاء خوفاً من أن لا يدوم. وينشد: "توقع زوالاً إذا قيل تم" وينشد "وعند التناهي يقصر المتطاول".

    وله من الحكايات في هذا الشأن عجائب ومثل هذا عمره محسور يمر ضياعاً، ومتى رفعك الزمان إلى قوم يذمون من العالم ما تحسنـه حسداً لك وقصداً لتصغير قدرك عندك وتزهيداً لك فيه فلا يحملك ذلك على أن تزهد في علمك وتركن إلى العلم الذي مدحوه فتكون مثل الغراب الذي أعجبه مشي الحجلة فرام أن يتعلمـه فصعب عليه ثم أراد أن يرجع إلى مشيه فنسيه فبقي مخبل المشي كما قيل:

    إن الغراب وكان يمشي مشيةً

     

    فيما مضى من سالف الأجيال

    حسدّ القطا وأرادَ يمشي مشيها

     

    فأصابه ضربٌ من العقَّال

     

    فأضلَّ مشيته وأخطأ مشيها=فلذلك كنَّوهُ أبا مرقال ولا يفسد خاطرك من جعل يذم الزمان وأهله ويقول ما بقي في الدنيا كريم ولا فاضل ولا مكان يرتاح فيه فإن الذين تراهم على هذه الصفة أكثر ما يكونون ممن صحبه الحرمان واستحقت طلعته للهوان وأبرموا على الناس بالسؤال فمقتوهم وعجزوا عن طلب الأمور من وجوهها فاستراحوا إلى الوقوع في الناس وأقاموا الأعذار لأنفسهم بقطع أسبابهم ولا تزل هذين البيتين من فكرك.

    لنْ إذا ما نلتَ عزَّا

     

    فأخو العزّ يلين

     

    فإذا نابكَ دهرٌ

     

    فكما كنتَ تكون

     

    والأمثال تضرب لذب اللب الحكيم وذوا البصر يمشي على الصراط المستقيم والفطن يقنع بالقليل ويستدل باليسير والله سبحانـه خليفتي عليك لا رب سواه.

    "وصية هارون الرشيد لمعلم ولده الأمين"

    يا احمر: إن أمير المؤمنين قد دفع إليك مـهجة نفسه وثمرة قلبه فصير يدك عليه مبسوطة وطاعته لك واجبة فكن له بحيث وضعك أمير المؤمنين أقرئه القرآن وعرفه الأخبار وروه الأشعار وعلمـه السنن وبصره بمواقع الكلام وبدئه، وامنعه من الضحك إلا في أوقاته بتعظيم بني هاشم إذا دخلوا عليم ورفع مجالس القواد إذا حضروا مجلسه ولا تمرن بك ساعة إلا وأنت مغتنم فائدة تفيده إياها من غير أن تحزنـه فتميت ذهنـه ولا تمعن في مسامحته فيستحلي الفراغ ويألفه وقومـه ما استطعت بالقرب والملاينة فإن أباهما فعليك بالشدة والغلظة.

    "ومن وصية ابن شداد لابنـه"

    عليك بتقوى الله العظيم وليكن أولى الأمور شكر الله وحسن النية في السر والعلانية فإن الشكور يزداد والتقوى خير زاد وكن كما قال الحطيئة:

    ولستُ أرى السّعادةَ جمعَ مالٍ

     

    ولكنّ التّقيّ هو السّعيدُ

     

    وتقوى الله خير الزّاد ذخراً

     

    وعندَ الله للأتقى مزيدُ

     

    ثم قال: أي بني لا تزهدن في معروف فإن الدهر ذو صروف والأيام ذات نوائب على الشاهد والغائب فكم من راغب قد كان مرغوباً إليه وطالب أصبح مطلوباً ما لديه: واعلم أن الزمان ذو ألوان ومن يصحب الزمان يرى الهوان.

    ثم قال: أي بني كن جواداً بالمال في موضع الحق. بخيلاً بالأسرار عن جميع الخلق فإن أحمد جود المرء الإنفاق في وجه البر وأن أحمد بخل الحر الضن بمكتوم السر وكن كما قال قيس بن الخطيم:

    أجودُ بمكنون التِّلاد وإنّني

     

    بسرّك عمّن سالني لضنينُ

     

    إذا جاوزَ الإثنين سرُّ فإنـه

     

    بنث وتكثير الحديث قمين

     

    وعندي له يوماً إذا ما ائتمنتني

     

    مكانٌ بسوداء الفؤاد مكين

    ثم قال: أي بني وإن غلبت يوماً على المال فلا تدع الحيلة على حال فإن الكريم يحتال والدنيء عيال وكن أحسن ما تكون في الظاهر حالاً أقل ما تكون في الباطن مالاً فإن الكريم من كرمت طبيعته وظهرت عند الأنفاذ نعمته.

    ثم قال: أي بني وإن سمعت كلمة من حاسد فكن كأنك لست بالشاهد فإنك إن أمضيتها حيالها رجع العيب على من قالها وكان يقال الأريب العاقل هو الفطن المتغافل.

     

    "وصية بعض نساء العرب إلى ابنـها وقد أراد السفر"

    قال أبان بن تغلب وكان عابداً من عباد أهل البصرة شـهدت أعرابية وهي توصي ولداً لها يريد سفراً وهي تقول له.

    أي بني أجلس أمنحك وصيتي وبالله توفيقك فإن الوصية أجدى عليك من كثير عقلك. فقال أبان فوقفت مستمعاً لكلامـها مستحسناً لوصيتها فإذا هي تقول. أي بني إياك والنميمة فإنـها تزرع الضغينة وتفرق بين المحبين وإياك والتعرض للعيوب فتتخذ غرضاً وخليق ألا يثبت الغرض على كثرة السهام. وقلما اعتورت السهام غرضاً إلا كلمته حتى يهي ما اشتد من قوته. وإياك والجود بدينك والبخل بمالك. وإذا هززت فاهزز كريماً يلن لهزتك ولا تهزز اللئيم فإنـه صخرة لا ينفجر ماؤها ومثل لنفسك مثال ما استحسنت من غيرك فاعمل بـه وما استقبحت من غيرك فاجتنبه فإن المرء لا يرى عيب نفسه ومن كانت مودته بشره وخالف ذلك منـه فعله كان صديقه منـه على مثل الريح في تصرفها، والغدر أقبح ما تعامل بـه الناس بينـهم ومن جميع الحلم والسخاء فقد أجاد الحلة ريطتها وسربالها.

    الفصل الثاني عشر في رسائل التنصل والتبرؤ

    "كتب أبو الحسن علي بن الرومي المتوفي سنة 284ه? إلى القاسم بن عبيد الله"

    ترفع عن ظلمي إن كنت بريئاً وتفضل بالعفو إن كنت مسيئاً فو الله إني لأطلب عفو ذنب لم اجنـه وألتمس الإقالة مما لا أعرفه لتزداد تطوالاً وأزداد تذللاً وأنا أعيذ حالي عندك بكرمك من واش يكيدها وأحرسها بوفائك زمن باغ يحاول إفسادها وأسأل الله تعالى أن يجعل حظي منك بقدرودي لك ومحلي من رجالك بحيث استحق منك.

    "وكتب أبو الوليد بن زيدون المتوفي بأشبيلية سنة 463ه?"

    يا مولاي وسيدي الذي ودادي له واعتمادي عليه واعتدادي بـه وامتدادي منـه ومن أبقاه الله ماضي حد العزم وأرى زند الأمل ثابت عهد النعمة إن سلبتني أعزك الله لباس نعمائك وعطلتني من حلى إيناسك وأظمأتني إلى برود إسعافك ونفضت بي كف حياطتك وغضضت عني طرف حمايتك بعد أن نظر الأعمى إلى تأميلي لك وسمع الأصم ثنائي عليك وأحس الجماد باستحمادي إليك.

    فلا غزو قد يغض الماء شاربه ويقتل الدواء المستشفى بـه ويؤتى الحذر من مأمنـه وتكون منية المتمني في أمنيته والحين قد يسبق جهد الحريص.

    كلُّ المصائبِ قد تمر?ُ على الفتى

     

    وتهون غير شماتةِ الحسَّادِ

     

    وإني لأتجلد وأرى للشامتين أني لريب الدهر لا أتضعضع فأقول هل أنا إلا يد أدماها سوارها وجبين عض بـه إكليله ومشرفي ألصقه بالأرض صاقله وسمـهري عرضه على النار مثقفه وعبد ذهب بـه سيده مذهب الذي يقول:

    فقسا ليزدجروا ومن يكُ حازماً

     

    فليقسُ أحياناً على من يرحمُ

     

    هذا العتب محمود عواقبه وهذه النبوة غمرة ثم تنجلي وهذه النكبة سحابة صيف عن قليل تقشع ولن يربيني من سيدجي إن أبطأ سبييه أو تأخر غير ضنين غناؤه فأبطأ الدلاء فيضاً أملؤها وأثقل السحائب مشياً أحفلها وأنفع الحيا ما صادف جدباً وألذ ال ما أصاب غليلاً ومع اليوم غد و (لِكُلّ أَجَلٍ كِتَابٌ) [الرعد: 38] له الحمد على اهتباتله ولا عتب عليه في اغتفاله.

    فإن يكن الفعلُ الذي ساءَ واحداً

     

    فأفعالهُ اللائي سررنَ ألوفُ

    وأعود فأقول ما هذا الذنب الذي لم يسعه عفوك والجهل إلي لم يأت من ورائه حلمك والتطاول الذي لم تستغرقه تطولك والتحامل الذي لم يف بـه احتمالك ولا أخلو من أن أكون بريئاً فأين عدلك أو مسيئاً فأين فضلك.

    ألاَّ يكن ذبنٌ فعدلك واسعٌ

     

    أو كان لي ذنبٌ ففضلك أوسع

     

    فهبني مسيئاً كالذي قلت طالباً

     

    قصاصاً فأين الأخذ يا عزّ بالفضل

    حنانيك قد بلغ السيل الزبى ونالني ما حسبي بـه وكفى وما أراني إلا لو أمرت بالسجود لآدام فأبيت واستكبرت.

    وقال لي نوح اركب معنا فقلت سآوي إلى جبل يعصمني من الماء وأمرت ببناء صرح لعلي أطلع إلى إله موسى وعكفت على العجل واعتديت في السبت وتعاطيت فعقرت وشربت من النـهر الذي ابتلى بـه جيوش طالوت وقدت الفيل لأبرهة وعاهدت قريشاً على ما في الصحيفة وتأولت في بيعة العقبة واستنفرت إلى العير ببدر وانخذلت بثلث الناس يوم أحد وتخلفت عن صلاة العصر في بني قريظة وجئت بالإفك على عائشة الصديقية وأنفت عن إمارة أسامة وزعمت أن خلافة أبي بكر كانت فلتة ورويت رمحي من كتيبة خالد ومزقت الأديم الذي باركت يد الله عليه وضحيت بأشمط عنوان السجود بـه وبذلت لقطام.

    ثلاثة آلافٍ وعبدٌ وقينةٌ

     

    وضربُ عليّ بالحسامِ المسمَّمِ

    وكتبت إلى عمر بن سعد أن جعجع بالحسين وتمثلت عندما بلغني من وقعة الحرة.

    ليت أشياخي ببدرٍ شـهدوا

     

    جزع الخزرج من وقع الأسل

    ورجمت الكعبة وصلبت العائذ على الثنية لكان فيما جرى علي ما يحتمل أن يكون نكالاً ويدعى ولو على المجاز عقابا.

    وحسبك من حادث بازمرئٍ

     

    ترى حاسديهِ له راحمينا

     

    فكيف ولا ذنب إلا نميمة أهداها كاشح ونبأ جاء بـه فاسق وهم المـهمازون المشاؤون بنميم والواشون الذين لا يلبثون أن يصدعوا العصا والغواة الذين لا يتركون أديماً صحيحاً والسعاة الذين ذكرهم الأحنف بن قيس فقال ما ظنك بقوم الصدق محمود إلا منـهم.

    حلفت فلم أترك لنفسك ريبةً

     

    وليسَ وراءَ الله للمرءِ مذهبُ

    والله ما غششتك بعد النصيحة ولا انحرفت عنك بعد الصاغية إليك ولا نصبت لك بعد التشيع فيك ولا أزمعت يأساً منك مع ضمان تكلفت بـه الثقة عنك وعهد أخذه حسن الظن عليك ففيم عبث الجفاء بأذمتي وعاث العقوق في مواتى وتمكن الضياع من وسائلي ولم ضاقت مذاهبي وأكدت مطالبي وعلام رضيت من المركب بالتعليق بل من الغنيمة بالإياب وأنى غلبني المغلب وفجر على العاجز الضعيف ولطمتني غير ذات سوار.

    ومالك لم تمنع من قبل أن أفترس وتدركني ولما أمزق.

    أم كيف لا تضطرم جوانح الأكفاء حسداً لي على الخصوص بك وتنقطع أنفاس النظراء منافسة لي على الكرامة فيك وقد زانني اسم خدمتك وزهاني وسم نغمتك وأبليت البلاء الجميل في سماطك وقمت المقام المحمود على بساطك.

    ألستُ الموالى فيك غرّ قصائد

     

    هي الأنجمُ اقتادت مع الليلي أنجما

    ثناءٌ يظلُّ الروض منـه منوراً

     

    ضحّى ويخال الوشى فيه منمنما

     

    وهل لبس الصباح إلا برداً طرزته بفضائلك وتقلدت الجوزاء إلا عقداً فصلته بمآثرك واستملى الربيع إلا ثناء أملأته في محاسنك وبث المسك إلا حديثاً أذعته في محامدك (ما يوم حليمة بسر) وإن كنت لم أكسك سليباً ولا حليتك عطلاً ولا وسمتك غفلاً بل وجدت آجراً وجصاً فبنيت ومكان القول ذا سعة فقلت حاشا لك أن أعد من العاملة الناصية وأكون كالذبابة المنصوبة تضيء للناس وهي تحترق (فلك المثل الأعلى) وهو بك وبي وفيك أولى ولعمرك ما جهلت أن (صريح الرأي) أن أتحول إذا بلغتني الشمس (وبنا بي المنزل) واصفح عن المطامع التي تقطع أعناق الرجال فلا (استوطئ العجز) ولا أطمئن إلى الغرور. ومن الأمثال المضروبة: خامري أم عامري.

    وإني مع المعرفة أن الجلاء سباء والنقلة مثلة.

    ومن يغتربْ عن قومـه لم يزل يرى

     

    مصارعَ مظلوم مجرا مسحبا

     

    ويدفن منـه الصالحات وإن يسيء

     

    يكن ما أساء النار في راس كبكبا

    عارف أن الأدب الوطن لا يخشى فراقه والخليط لا يتوقع زياله والنسيب لا يخفى والجمال لا يجفى.

    ثم ما قران السعد بالكواكب أبهى أثراً ولا أثنى خطراً من اقتران غنى النفس بـه وانتظامـها نسقاً معه فغن الحائز لهما الضارب بسهم فيهما "وقليل ما هم" أينما توجه ورد منـهل بر وحط في جناب قبول وضوحك قبل إنزال رحلة وأعطى حكم الصبي على أهله.

    وقيلَ له أهلاً وسهلاً ومرحبا

     

    فهذا مبيتٌ صالحٌ ومقيل

     

    غير ان الوطن محبوب والمنشأ مألوف واللبيب يحن إلى وطنـه النجيب إلى عطنـه والكريم لا يجفوا أرضاً بها قوابله ولا ينسى بلداً فيها مراضعه، قال الأول:

    أحبّ بلادَ الله ما بين منعجٍ

     

    إليّ وسلمى أن يصوبَ سحابها

    بلاد بها حلّ الشّباب تمائمي

     

    وأوّل أرضٍ مسّ جلدي ترابها

     

    هذا إلى مغالاتي بعقد جوارك ومنافستي بلحظة من قربك واعتقادي أن الطمع في غيرك طبع والغنى ممن سواك عناء والبدل منك أعور والعوض لفاء وكل الصيد في جوف الفرا.

    وإذا نظرتُ إلى أميري زادني

     

    ضنَّا بهِ نظري إلى الأمراء

     

    وفي كل شجر نار وأستمجد (المرخ والعهفار) فما هذه البراءة ممن يتولاك والميل عمن لا يميل عنك وهلا كان هواك فيمن هواه ورضاك فيمن رضاه لك.

    يا من يعزُّ علينا أن نفارقهم

     

    وجداننا كلَّ شيء بعدكم عدمُ

    أعيذك ونفسي من أن أشيم خلباً وأستمطر جهاماً وأكدم في غير مكدم وأشكو شكوى الجريح إلى الغربان والزخم فما أبسست لك إلا لتدر ولا حركت لك الحوار إلا لتحن ولا نبهتك إلا لأنام.

    ولا سريت إليك إلا لأحمد السرى لديك.

    وإنك إن سنيت عقد أمري تيسر ومتى أعذرت في فك أسري لم يتعذر وعلمك محيط بأن المعروف ثمرة النعمة والشفاعة زكاة المروءة وفضل الجاه يعوذ بـه صدقه.

    وإذا امرؤٌ أهدى إليك صنيعةً

     

    من جاهله فكأنّهامن ماله

    لعلي ألقي العصا بذارك وتستقر بي النوى في ظلك وأستأنف التأديب بأدبك والاحتمال على مذهبك فلا أوجد للحاسد مجال لحظة ولا أدع للقادح مساغ لفظه.

    والله ميسرك من إطلابي بهذه الطلبة وإشكائي من هذه الشكوى بصنيعة تصيب منـها مكان المصنع وتستودعها أحفظ مستودع حسبما أنت خليق له وأنا منك حري بـه وذلك بيده وهين عليه.

    ?مكاتبات متفرقة

    "كتب الدولة العلية العثمانية إلى إحدى الدول الأوروبية"

    أيها الوزير الأفخم: إن لفظة (تقسيم تركيا) إفك لا يفوه بـه عاقل ولا يتصوره إنسان تكاد تنفطر له السماء دهشة وترتج له الأرض وحشة بل تخر دونـه الجبال وتنفك عنده الآمال كأن أوروبا تستطيعه ولكنـها لم تفعله: ولن تفعله ولو كان بعضهم لبعض ظهيراً فقل: (اللّهُمّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمّنْ تَشَآءُ وَتُعِزّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلّ مَن تَشَآءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنّكَ عَلَىَ كُلّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) [آل عمران: 26] تقسم تركيا كلمة ليست اكبر من أوروبا فقط بل هي أكبر من منظومة هذا العالم الشمسي الذي تراه أو تسمع بـه إن كنت لا تراه فلا يليق أن يفوه بـه إلا فم القدرة الإلهية (قَآئِمٌ عَلَىَ كُلّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ) [الرعد: 33] (وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَىَ أَمْرِهِ وَلََكِنّ أَكْثَرَ النّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ) [يوسف: 21] تقسيم تركيا ربما يكون ولكن متى يكون؟ يكون حينما يتحلى وجه البسيطة بدمائنا الطاهرة الزكية يوم ترى الأرض لابسة تلك الحلة الأرجوانية الثمينة حيث تتمشى الدماء على فيروزج الفضاء محاطة كواكب الوجود بكتائب جنود العدم المطلق: لا أرض لمن تقل ولا سماء لمن تظل ولا قائم موجود ولا دائم مقصود، هنالك تتحدث شياطين الخيال في أندية المحال بحديث ذلك التقسيم المشؤوم ولا من سميع ولا من مجيب فالويل ثم الويل يوم ذلك التقسيم الموهوم والثبور ثم الثبور إذا تنزلت السماء بقضاء ذلك الهول المقسوم: إن في

    ذلك لبلاغاً يتفكرون.

    "وكتب ابن العميد المتوفى سنة 360ه? في شكر صديق له على مراسلته إياه"

    وصل ما وصلتني بـه جعلني الله فداك من كتابك بل نعمتك التامة ومنتك العامة فقرت عيني بوروده وشفيت نفسي بوفوده ونشرته فحكى نسيم الرياض غب المطر وتنفس الأنوار في السحر وتأملت مفتتحه وما اشتمل عليه من لطائف كلمم وبدائعه حكمك فوجدته قد تحمل من فنون البر عنك و ضروب الفضل منك جداً وهزلاً ملأ عيني وغمر قلبي وغلب فكري وبهر لبي فبقيت ا أدري أسموط درون خصصتني بها أم عقود جوهر منحتنيها ولا أدري أجدك أبلغ وألطف أم هزلك أرفع وأظرف وأنا أوكل بتتبع ما انطوى عليه نفساً لا ترى الحظ إلا ما اقتنته منـه ولا تعد الفضل إلا فيما أخذته وأمتع بتأمله عيناً لا تقر إلا بمثله مما يصدر عن بدك ويرد من عندك وأعطيه نظراً لا يمله وطرفاً لا يطردونـه، وأجعله مثالاً أرتسمـه وأحتذيه وأمتع خلقي برونقه وأعذي نفسي ببهجته وأمزج قريحتي برقته وأشرح صدري بقراءته ولئن كنت عن تحصيل ما قلته عاجزاً وفي تعديد ما ذكرته متخلفاً لقد عرفت أن ما سمعت بـه منـه السحر الحلال.

    "وكتب السيد توفيق البكري في سفراه إلى الآستانة العلية"

    كتابي إلى السيد الأجل وأنا أحمد الله إليه وأدعوه أن يديم النعمة والسلامة عليه، وبعد: فلما اعتزمت عى الرحلة هذا العام إلى قبة السلام ودا خلافة الإسلام وفارقت مصر وساكنـها وأرباضها ومواطنـها ركبت سفينة عدولية إلى الثغور الفرنجية فجرت في خضم عجاج ملتطم الأمواج لع دوي من جرجرة الآذي أخضر الجلد كأنـه إفرند تصطخب فيه النينان وتجري لفي جوفه الدعاميص، والحيتان إذا ما زحه الأصيل وبالعشي خلته كسرت، عليه الحلي أو مزج بالرحيق القطربلي وإن لاحت بـه نجوم السماء خلته صفائح من فضة بيضاء سمرت بمسامير صغار من نشضار وأخذت السفينة تشق عبابه وتفلق حبابه بين ريح رخاء أو زعزع هوجاء فهي تارة في طريق معبد ورةميث مسرد وطوراً فو حزن وردد أو على صرح ممرد وطان معنا في الفلك رهط من العرب والترك فكنا نتوار د معهم جوائب الأخبار وطرف الأحاديث والأسمار ما يزري بالمنـهل العذب واللؤلؤ الرطب إلى أن يميل ميزان وتغرق ذكاء في البحار ويمسي الكون من السواد في لبوس حديد أو لباس حداد وتبرق ونجوم السماء في أكناف الظلماء كأنـها سكاك دلاص أو فلق رصاص أو عيون جراد أو جمر في خلال رماد أو درون في بحر أو ثقوب في قبة الديجور يلوح منـها النور ويبدو الهلال كأنـه خنجر من ضياء يشق طياليس الظلماء أو قلادة أو دنملج غادة أو سنان لواه الضراب أو الليل فيل وهو ناب فنأخذ مجلساً نسمـه الكافور وأرضه عنبر مذور رقمت فيه زرابي مثبوتات ومنابذ وحسبانات وأنماط مفروشة وأبسط منقوشة.

    بسط أجادَ الرسمَ صانعها

     

    وزها عليه النقشُ والشكلُ

    فيكاد يقطف من أزهارها

     

    ويكاد يسقط فوقها النحلُ

    وحوله شموع تزهر وأضواء تبهر وقد دارت عليه سقاة جماع الثريا بأقداح الحميا وأكواب الفانيذ المروق وقوارير الجلاب المصفق ثم تجيء قينة في يدها ناي كأنـه صور إسرافيل يحيي الرفات وينشر الأموات حتى إذا بدا الضياء كابتسام الشفة اللمياء دخلنا المضجع لنـهجع وهلّم جراً في أيامنا الأخرى إلى أن وطئنا أرض القوم بعد ثلاثة أيام وبعض يوم فلما أضحت مرأى عين كبرنا تكبر ابن الحسين.

    كبرتُ حول ديارهم لما بدت

     

    منـها الشموس وليس فيها المشرق

    وراقنا ما رأينا من عمران وحضارة ورفهينة وشارة وزراعة وصناعة وتجارة وضخامة وسلكان بنيان وجواد كالأودية بين الأطواد وكأنما الناس في المدينة احتفلوا ليوم الزينة أو هم لكثرة الحركة منـهزموا معركة ىفيهم غادون ورائحون زرافات ووحداناً إناثاً وذكراناً وقد لبثنا في تيك البلدان هنيهة من الزمان نتقلب في جنباتها ونتنقل في أنحائها وجهاتها إلى أن قدمنا القسطنطينية إيوان الخلافة الإسلامية وعش الدعوة المحمدية فإذا النعيم والملك الكبير والجنةوالحرير وإذا بقعة أطيب الأرضين رقعة وأمرعها نجعة وقد اعتلت منائرها في الفضاء وحلقت قصورها بالسماء فلبست أردية الغيوم وتقلدت عقود النجوم ولاحت مقاصيرها البيضاء في أكنافها الخضراء وجرى بينـها خليج الماء فكأنـها النجوم والمجرة والسماء واكتظت نواحيها بالآثار وحشدت بالجوامع الكبار ناهيك "بأيا صوفية" وما أدراك ما "أيا صوفية" هو بنية تعلوها شرافات علية وقبة ضخمة جوفاء كأنـها قبة السماء وأرض تلك البنية كالماوية من مرمر ألاق ذي بصيص براق وافيها دعائم كل دعامة كالحق واستقامة وبها محاريب وحنايا وأقبية زوايا ومنبر كأنـه أريكة سلطان في الخورنق أو غمدان هذا وقد نزلت من كنف أمير المؤمنين وخليقة رب العالمين ىفي دار السعادة ومرع الفضل والمجاد ومطلع الجود وفل السعود وحظيرة لنع ومشعر الهمم وأقمت ضيفاً تعند السيد السند الهزبري النضد تاج آل محمد السيد فلان في عصابة من الصوابة لاعيب فيهم غير أنـهم ينسون الغريب وطنـه وحامته وسكنـه لهم أعراق عربية وأخلاق هاشمية وحماس وسماح كالماء والراح ولم أكد ألقي العصا وتستقر بين النوى حتى جاءني سلام من أمير المؤمنين خلته السلام الذي ذكره في قوله تعالى: (ادْخُلُوهَا بِسَلامٍ آمِنِينَ) [الحجر: 46].

    "كتبت السيدة وردة اليازجية إلى السيدة عائشة تيمور المتوفاة سنة 1300ه?"

    سيدتي ومولاتي: أعرض أنني بينما أنا ألهج بذكر ألطافكم السنية أتنسم شذا أنفاسكم العبقرية وأترقب لقاء أثر من لدنكم يتعللل بـه الخاطر ويكتحل بإثمد مداد الناظر.

    وصلتني مكاتبكم فجلت العين أقذاءها وردت إلى النفس صفاءها فتناولتها بالقلب لا بالبنان وتصفحت ما في طيها من سحر البيان، فقلت:

    هذا الكتابُ الذي هامَ الفؤاد به

     

    يا ليتني قلمٌ لفي كفّ كاتبه

     

    ولعمري إنـه كتاب حوى بدائع المنثور والمنظوم وتحلى من درر الفصاحة فأخجلت لديه دراي النجوم وقد تطفلت على مقالكم العالي بهذا الجواب ناطقاً بتقصيري وضمنته من مدح سجاياكم الغراء وما يشفع لدى مكارمكم في قبو معازيري لا زلتم للفضل معهدناً وذخر اً وللأدب كنزاً وفخراً.

    ?"وكتبت السيدة عائشة تيمور إلى السيدة وردة اليازجية المتوفاة سنة 1313ه?"

    استهل براعة سلام مل الشوق وتقلد الشقق ما نشقت ناشقة عف الوداد كفالته ورضيت المجال في صدق المقال لنطق بخالص الوفاء مداد حروفه وأقام بأداء التحية العاطرة قبل فض ختام مظروفه ولعمري قد توجته أزهار الثناء بلآلئ غراء كللته زواهر الوفاء من خالص الوداد إلى حضرة من لا تزال تستروح الأسماع بنسيم أنبائها صباح مساء، وتتشوق الأرواح إلى استطلاع بدر إنسانـها الكامل أطرافاً وآناء، ومما زادني شوقاً إلى شوق حتى لقد شبّ فيه طفل الشفق تعن الطوق اجتلائي حديقة "الورد" القدسية ونافجة الأدب المكية فيالها من حديقة رقمتها أحداق الأذهان فاقتبست نوراً وانشقتها مسام الآذان فثملت طرباً وسروراً ومنذ سرحت في أرجاء تلك اليانعة إنان العيون وشرحت بأفكار البصيرة أسرار ذلك الدر المصون لم أزل بين طرب أتوشح وأدب أتعجب من حسن اختتامـه وافتتاحه وجعلت أغازل من نرجس تلك الروضة تعيوناً ملكت مني الحواس وهصرت من غصون ألفاتها كل ممشوق أهيف مياس وأتأدب في حضرة وردها خوفً من شوكة سلطانـها وأن حياتي بجميل الالتفات ضاحكة عن نفس جماثة وإذا بالياسمين الغض قد ألقى نفسه على الثرى ونادى بلسان الإفصاح هل لهذه النضرة نظيرة يا ترى فأشار المنثور بكفه الخضيب أن لا نظير لتك الغادة ونطق الزنبق بلسان البيان لا تكتموا الشـهادة فعد ذلك صفق الطير بأكف الأجنحة وبشر وجرى الماء لإذاعة نبأ السرور فعثر بذيل النسيم وتكسر وتمايل أغصانـها المورقة لسماع هذا الحديث وأخذت نسماتها العاطرة في السير الحثيث إذاعة لتلك البشائر في العشائر ونشراً لهذه الفضائل التي سارت مسير المثل السائر فقلت بلسان الصادق الأمين بعد تحقق هذا النبأ اليقين هكذا وهكذا تكون الحديقة وإلا وكذلك كذلك لتكتب الفضائل وتملي.

    وحدثني يا سعد عنـهم فزدتني

     

    غراماً فزدني من حديثك يا سعدُ

    فتحمل عني أيها الصديق تحية إلى ربة هاتيك الحديقة واشرح لديها حديث شغفي بفضلها الباهر على الحقيقة وأعتذر عن كتابي هذا فقد جاء يمشي على استحياء وكلما حركة الشوق يبطئه الحياء وكيف وقد حل في منيع الفضائل والمقام الذي لم يدع مقالاً لقائل فكأني إما أهدي الثمر إلى هجر وأمنح البحر الخضم بالمطر أدام الله معالي تلك الحضرة وزادها في كل حال بهجة ونضرة ما لاح جبين وبلغ غاية الكمال.

    ?"وكتب السيد عبد الله النَّدي المتوفى سنة 1314ه?"

    أستاذي وقدوتي وملاذي وعمدتي، ربيت فأحسنت وغذيت فأسمنت مؤدباً ليثا ولنت فسودت وجدت فعودت مـهذباً غيثاً وعلمت فأفهمت وأشرت فألهمت غرض سهمك وقد نلت ما أملت فيمن تعليه عولت حسن فهمك.

    غلامك الشـهيرُ بالنّديم

     

    منْ صار في البيان كالنّسيم

    وكيف لا يكون لساني قوس البديع وكلامي السهم السريع وأنت باريه وراميه أم كيف لا يكون مقامي الحصن المنيع وقدري العزيز الرفيع وأنت معليه وبانيه وفوجه جمال العلم أنت غرته وإنسان عين العلم أنت قرته وحاليه وجاليه وجبين العقل أنت طرته وكتاب الفضل أنت صورته وطاليه وتاليه.

    على بابك العالي من الفضل رايةٌ

     

    على رأس أرباب المعارف تخفقُ

     

    فعلمك جناتٌ من الفضل رايةٌ

     

    وكلك خبراتٌ وغيثك مغدقٌ

     

    أرى غصن من يدعو إلى الفضل نفسه

     

    من الفضل عرياناً وغصنك مورقٌ

     

    إذا رمت إنشاء فعن صدق فكرة

     

    تهادى بأبكار وغيرك يسرق

     

    "وكتب أيضاً في التوادد"

    بينما أنا راكب لجة بحر الفكر مجد في طلب فريدة بكر تارة أغوص ومرة أسبح وآونة أقف وطوراً أصفح لا يقر لي قرارا ولا يمكنني الفرار ولا يقصر عن طرح شباكي ذراعٌ ولا يطوى لسفينتي شراع كلما أدركني الملل هاجت عليّ رياح الأمل حتى دخلت في بحر عجاج متلاطم الأمواج فاقتحمت هذا المركب الصعب وتهت بين الجزائر والشعب فتعلقت أفكاري بالسواري والحبال وبت بليلة نجومـها كواحل لا يرى فيها بر ولا سواحل وقلت اشتداد الأمر يستدعي ضده ولا يأتي الفرج إلا بعد الشدة، وعينيك ما سل سيفها على مفرق مساها حتى سمعت (بِسْمِ اللّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا ) [هود: 41] فكان من تمام حظي وسعودي أن تركت لجنة اليم (وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيّ ) [هود: 44] وتنصرف خوفي وارتباكي وبادرت بطرح شباكي فإذا هي قد ملئت بأص الجوهر وعلقت بها شجرة العنبر فتفتح الصدف عن درون يستخدم الأقمار وفاح العنبر بما أذهب شذى الأزهار.

    وصرت ما بينـها كسرى الزمان له

     

    شمسٌ تنادمـه في مجلس عطر

     

    ونلت أقصى أمان كنت آملها

     

    الأنس في خلدي والنور في نظري

    ولما جلوت الطرف بما فيها من الظرف ووقعت ندي الموقع الحسن أردت أن أسومـها بثمن فإذا هي درة يتيمة لا يقدر لها أحد على قيمة فاستهديتها من ربها لشغفي بحبها وجعلت القلب لها كنزاً والفؤاد لها حرزاً ألا وهي محة العزيز الحافظ أبدع مرئي وأبلغ لافظ.

    "وكتب إبراهيم بك المويلحي المتوفى سنة 1323 يعزي محمود باشا البارودي"

    أنت فوق أن تعزى عن الأحبا

     

    ب فوق الذي يعزيك عقلا

     

    وبألفاظك اهتدي فإذا عزا

     

    ك قال الذي له لت قبلا

     

    وقتلت الزمان علماً فما يغ

     

    رب قولاً ولا يجدد فعلا

    نعم إن يا "محمود" الخصال و"سامي" الفعال لأنت الشـهم المجرب لصروف الحدثان والعالم الخبير بأحوال الزمان قد أعددت لنوازل المقدور نزلاً من الصبر المأجور وصرفت ضيف الشجون والهموم إلى قرى الفضائل العلوم وأخذت من المصاب العظيم بسيرة ذاك الفيلسوف الحكيم بين هو جالسٌ يوماً في الدرس بين تلاميذه إذ جاءه من أخبره بأن ابنـه الوحيد مات وهو رطب الشباب غض العمر فلم يتوله الفزع ولم يظهر عليه الاضطراب ولم يبد على وجهه الكدر وما زاد على أن استرجع واستمر في قراءة درسه كما كان فلما انتهى منـه بادر أحد الحاضرين من أصحابه ممن حيرتهم الدهشة في أمره ويسأله كيف لم يسله الحزن ثوب الثبات برهة مفاجأته بالخبر فقال له: "لو فاجأتني النازلة على غرة مني لجزعت وحزنت ولكني ما وزلت أقدر لابني منذ يوم ولادته حلول أجله كل يوم من أيام حياته ولمثل هذا اليوم كنت أعده من زمان طويل وكان كلما مضى عام من أعوام اعتبرته خلسة اختلسها من الدهر حتى مضى على هذه العارية عشرون عاماً فشكري لله اليوم على أن أبقاها في يدي و لهذه المدة يوم مقام الحزن عند غير لدى استرداها" وعن النبي صلى الله عليه وسلم: "إذا مات ولد العبد قال الله تعالى للملائكة أقبضتم ولد عبدي فيقولون نعم فيقول أقبضتم ثمرة قلبه فيقولون نعم فيقول الله تعالى ماذا قال عبدي فيقولون حمدك واسترجع فيقول الله تعالى ابنوا لعبدي بيتاً في الجنة وسموه بيت الحمد" وأنت يا محمود صلوات الله عليك ورحمته لقوله تعالى: (وَلَنَبْلُوَنّكُمْ بِشَيْءٍ مّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مّنَ الأمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثّمَرَاتِ وَبَشّرِ الصّابِرِينَ {155} الّذِينَ إِذَآ أَصَابَتْهُم مّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنّا للّهِ وَإِنّآ إِلَيْهِ رَاجِعونَ {156} أُولََئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مّن رّبّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولََئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ) [البقرة: 155 157] أول من يمثل لحكم القضاء ويسترجع عنـه نزول

    البلاء ويعمل بأدب الدين في التجلد والتصبر ويأخذ بسيرة الحكماء في التدبر والتبصر.

    ومن كان ذا نفس كنفسك حرة

    ففيه لها مغنٍ وفيها له مسلْ

    لقراءة تتمة الكتاب (الجزء الأول من جواهر الأدب)

     




    [انشا در مورد اشباح]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 29 Jan 2019 16:23:00 +0000



    انشا در مورد اشباح

    أفضل الكلمات البحثيه - من تجميعي - منتديات مسك الغلا

    آب أب اب آبا أبأ أبا آباء إباء أبابا أباتشي إباحة إباحي إباحية آباد أباد إبادة إباده آبار أباريق أباكوس أبالاتشايان أبالاتشيا أبالز إبان ابان إبانة إبانـه أبب أبت ابتدأ إبتداء ابتداء ابتدأأ إبتداع ابتداع إبتداعى إبتدائي ابتدائي ابتدائيا إبتدائية إبتدع ابتدع إبتدعته ابتدئ إبتذال ابتذال إبتذالا إبتذل أبتر ابتر إبتز ابتز إبتزاز إبتزازي إبتزازى إبتسار إبتسام إبتسامة ابتسامة إبتسم ابتسم إبتعاد ابتعادها إبتعد إبتغي إبتكار ابتكار إبتكر ابتكر ابتلاء إبتلاع إبتلع إبتلى ابتلي ابتلى إبتهاج ابتهاج إبتهاجا إبتهاجي إبتهال إبتهالي إبتهج إبتهل إبتئس أبجد أبجدي أبجديا أبجدية أبح أبحاث إبحار أبحر أبحلق أبخ إبخس أبد إبد أبدا إبدأ ابدأ إبداء إبداع إبداعي إبدال إبدالي أبدع أبدي أبدى ابدي أبدية إبدية أبديرا أبر إبراء أبراج إبراز إبرازي أبراشية إبراقرق أبرام أبرامز أبرامسون إبراهيم إبرة ابرة أبرد أبردين أبرز إبرس أبرشي أبرشية أبرص إبرع أبرق أبرونيا إبري أبرئ أبرئه إبريز ابريسم أبريص أبريق إبريق ابريق إبريل ابريل أبز إبزيم ابزيم إبزيمي أبس أبسالا أبسالوم إبستر أبسط إبسلون إبسن إبسوم أبسيت أبسيس إبسيلنتي أبش إبشتاين أبص إبصار إبصق أبض أبط إبط أبطأ إبطاء إبطال إبطاله أبطالها أبطل إبطي أبعاد إبعاد إبعث أبعد ابعد أبعده أبغ أبغض آبق أبق إبق إبقاء إبقر أبقراط أبقع أبقه أبقى أبك إبك أبكم أبل إبلاغ إبلاغه أبلغ أبله إبله ابله أبلى أبليبي أبليتون إبليس إبليسي أبلين أبن إبن ابن أبناء ابناء أبناءه ابنائي أبنة إبنة ابنة أبنت أبنر أبنوس إبهاج إبهام ابهام إبهاما إبهامي أبهة إبهت أبهج أبهر أبهل أبهى أبو إبو ابو أبواب أبوابه أبوان أبوة أبوت أبور إبوكسي أبولو أبولوني أبوليناير أبوما أبوماتوكس أبونا أبوي أبوى أبويا أبوية أبوين أبي أبى أبيات أبياثار أبيب إبيتاز أبيدجان أبيركرومبي أبيرناثي إبيرو أبيس أبيض ابيض ابيضت أبيفيل أبيقوري إبيكرس آبيل أبيل أبيلانتس أبيلايان أبيلسون أبيليا أبيلين إبين أبينجتون أبيه آت ات أتأ أتاح أتاري أتالانتا اتالة إتاليس إتاوة أتب أتباع إتباع اتباع إتبرئ إتبع اتبع أتت إتجاة إتجاه اتجاه إتجاهات إتجاهي اتجاهي إتجاهين إتجه إتحاد اتحاد إتحادات إتحادي إتحد اتحد إتخاذ اتخاذ إتخام إتخذ اتخذ إتخذه أتخم إتخم أتر أترع أترك إترك أتروبس أتريا أتريس إتريوريا إتزان أتزر إتزونغلي إتساع اتساع إتساق إتسخ إتسع اتسع إتسق آتش إتش أتشراس أتشير أتشيرا أتشيسن أتشيل أتشيلي أتشيمينيز أتشيوت إتصال اتصال إتصالا إتصالات اتصالي إتصل اتصل إتضاح إتضاع إتضح أتعاب إتعام أتعب إتفاق اتفاق إتفاقا إتفاقي إتفاقى أتفاقية إتفاقية إتفق اتفق أتفه إتفه إتقاء إتقاد اتقاد إتقان إتقد أتقن إتقى إتكأ إتكال إتكل أتكلم أتكينز أتكينسون أتل إتل إتلاف إتلافات إتلافية أتلانتيز أتلف إتلم أتم اتم إتمام أتمت اتمجموعة أتمر أتمم أتمن أتمنـه اتمنى أتن أته أتهام إتهام اتهام إتهامات إتهامي إتهامى اتهامي إتهامية أتهم إتهم اتهم إتهمـه أتواتر أتوبيس أتود أتوسل أتوقراطي أتون أتي أتى اتى إتيان أتيت أتير أتيكا إتيمولوجيا أثأ أثا أثاب أثاباسكان إثابة أثاث آثار أثار إثارة اثارة أثاري آثام إثان أثب إثبات إثباتات إثباته اثباته إثباتي أثبت إثتثنائي أثث أثجل أثخن إثخن أثداء آثر أثر اثر أثرا إثراء أثره أثري أثرى أثرياء أثرية اثغ أثف أثقال إثقب اثقب أثقل أثكل أثل أثلج آثم أثم إثم إثما إثمار أثمر إثمل أثن إثنا أثناء إثناء اثناء إثناعشر أثنان إثنان اثنان أثنتا أثنولوجى أثنى إثني إثنين أثواب أثير أثيري إثيرى إثيسيستس أثيل إثيل أثيم أثينا آثيني أثيني أثيوبيا إثيوبيا أجأ أجاب إجابات إجابة أجاثا أجاز إجازة اجازة إجازته إجازي أجاص إجاكس أجاميمنون إجان إجبار إجباري إجبارى أجبر أجبره أجبني إجتاح إجتاز إجتث إجتثاث إجتثاثي إجتح إجتذاب إجتذب اجتذب إجتر إجترار اجتراف اجترئ إجتز إجتماع اجتماع إجتماعا اجتماعات إجتماعي اجتماعي إجتماعيا اجتماعيا إجتماعية اجتماعية اجتماعيين إجتمع اجتمع إجتناب إجتنابه اجتنابه إجتنب إجتهاد إجتهد إجتياح إجتياحي إجتياز إجتيازه أجج إجحاف أجحف أجد أجداد أجدر إجدراء اجذب آجر أجر اجر أجرأ أجرا إجراء إجراءات اجراءات أجراس أجراف إجرام إجرامي إجراميا إجرامية إجراؤه إجرائي إجرائى أجرب آجرة أجرة إجرة اجرة أجرته إجرح أجرد أجري أجرى أجريكولا أجز أجزاء اجزاء أجزاؤها اجزم أجسام أجش أجشى أجص أجعد إجعل اجعل أجف إجفال إجفل أجل آجلا إجلاء إجلال إجلب إجلد إجلس أجلسه أجم إجماع إجماعي إجمال إجمالي اجمالي أجمة إجمع أجمل أجن أجنبي أجنبية اجنبية أجنحة أجنحتها أجنو أجنيس إجهاد إجهادي إجهاض إجهاضي أجهد أجهزة إجهزة أجهض اجهض أجواء أجواي أجود أجور أجوف إجوود أجي أجيال أجيب أجيتاتيف أجير اجير إجيرتون أجيز أحا آحادي أحادي احادي أحاديات أحادية أحاديث أحاسيس أحاط احاط إحاطة أحاطه أحال إحال إحالة أحب إحباط أحبط أحبه أحبها أحبولة أحبولي إحتاج إحتار إحتاط إحتال احتال إحتبل إحتج إحتجاج إحتجاجا إحتجاز احتجب إحتجز إحتد إحتدام إحتدم إحتذى إحتر إحترار إحترازي إحتراس احتراس إحترافي إحترافية إحتراق احتراق إحتراقي إحترام احترام إحتراما احتراما إحترز إحترس احترس إحترف إحترق احترق إحترم احتساء إحتسب احتسى إحتشاء إحتشاد إحتشام احتشام إحتشد إحتشم إحتضار إحتضان احتضان إحتضر إحتضن إحتف إحتفاء إحتفاظ إحتفال احتفال إحتفالات احتفالات إحتفالي احتفالي إحتفالية إحتفظ إحتفل احتفل إحتفى إحتقار إحتقاره إحتقان إحتقر إحتقن إحتك إحتكار احتكار احتكارات إحتكاري احتكاري إحتكاك إحتكاكي إحتكام إحتكر احتكر إحتكم إحتل إحتلال إحتمار إحتمال احتمال إحتمالات احتمالات إحتماله إحتمالي احتمالي إحتماليا إحتمالية إحتمل احتملا إحتو إحتوائي إحتوى إحتياج إحتياجات إحتياط إحتياطات إحتياطي احتياطي إحتياطيا إحتيال إحتيالا إحتيالي أحثل أحجار أحجام إحجام إحجب احجب إحجز أحجية أحح أحد احد أحدا أحداث إحداث احداث أحداثا أحداثي إحداهما أحدب إحدب أحدث إحدث إحدس احدف إحدودب أحدى إحدي إحدى إحديداب احديدابى إحذر إحذف أحذية أحر احر إحراج إحراز احراز إحرازه إحرازها أحراش إحراق إحراقي أحرج أحرز أحرزت أحرف احرف أحرفي أحرق إحرق احرق إحرم احرم أحزان إحزر إحزم أحزمة إحزن أحس إحساس إحسان إحسب احسب أحسر أحسس أحسن احسن أحسنت إحش أحشاء إحشر إحصاء إحصاءات احصاءه إحصائه إحصائي احصائي إحصائيات إحصائية إحصد إحصر إحصل احصل أحصنة أحصى إحضار أحضر احضر إحضن أحط أحظ أحفاد إحفر إحفظ أحفوري أحقاد إحقن أحكام إحكام احكام أحكاما إحكم احكم أحل إحلال أحلام أحلاما أحلاهما أحلم أحلى إحليلي إحم أحمد أحمدأباد أحمر احمر إحمرار احمرار إحمرارا أحمق احمق إحمل أحن أحواض أحوال أحول أحي أحيا أحياء إحياء أحيانا احيانا أحيائي إحيائي أحيط آخ أخ أخا إخاء أخاذ إخافة أخبار إخبار أخبارك إخباره أخباري إخباري إخبارى إخبارية إخبث أخبر إخبراية اخبز أخت إختار إختال أختام إختبأ اختبأ إختباء إختبار اختبار اختبارا إختبارات اختبارات إختباري إختبارى إختبر اختبر إختتام إختتم إختر إختراع اختراع اختراعا اختراعات إختراق اختراق إختراقات إختراقي إخترع إخترق اخترق إختزال إختزالي إختزان إختزانـه إختزل اختزل إختزن إختص أختصار إختصار اختصار إختصاري اختصاري إختصارية إختصاص إختصاصي اختصاصي اختصاصيون إختصر اختصر إختضاب إختطاط إختطاف إختطف اختطف إختف إختفاء إختفي إختفى إختل اختل إختلا إختلاس اختلاس إختلاط اختلاطية إختلاف اختلاف إختلاق إختلال إختلج إختلس اختلس أختلط إختلط إختلف إختلق اختم إختمار اختمار اختمارا إختماري اختماري إختمر إختن إختناق اختناق إختناقي إختنق اختنق أخته أختها أختي إختيار اختيار اختيارات إختياره إختياري اختياري إختياريا اختيارين إختيال اختيال إختيالا أخجل أخخ أخد إخدش اخدش إخدع اخدع أخدود إخدود أخدودا آخذ أخذ اخذ إخذل أخذنا أخذه آخر أخر اخر آخرا أخراج إخراج أخرج إخرج اخرج أخرس اخرس أخرسه إخرف أخرق اخرق آخره آخرون أخروي آخرى أخري أخرى اخرى أخزى أخشاب أخشن إخشوشن إخص إخصاب أخصائي إخصائي اخصائي أخصائيو إخصائيو إخصائيون أخصب إخصم إخضاع إخضال أخضر اخضرار أخضع أخطأ اخطأ أخطاء إخطار أخطب إخطب اخطب أخطبوط أخطر اخطف أخطئ أخف إخفاء إخفاق اخفاق إخفاقات إخفائية أخفق إخفق إخفقت أخفى أخل إخلاء إخلاص أخلاق أخلاقه إخلاقه أخلاقي أخلاقى إخلاقى اخلاقي أخلاقيا أخلاقيات أخلاقية اخلاقية إخلال اخلائي أخلص إخلط اخلط إخلع اخلع إخلق أخلل أخلي إخماد إخماده أخمد أخمص أخمصي أخن إخنق اخنق إخنياري أخو إخوات أخوالي أخوة إخوة أخوي اخوي أخويا أخوية أخي أخير أخيرا اخيرا أخيرة أخيه أد إد أدا إدا أداء إداء آداب أداباس آداة أداة اداة أدات أداد أدار أدارة إدارة ادارة إدارته إداري إدارى اداري إداريا إدارية إدام آدامسون أدامو أدان إدانة إداني أداه إداهو أداوات أداي أدائي أدب ادب أدبا إدبغ أدبق أدبي أدبى ادبي أدبيا أدبية ادبية إدحض إدخار أدخال إدخال إدخالإخراج أدخل إدخل ادخل أدد أدر أدراج إدراج إدراك إدراكا إدراكه إدراكي أدرج أدرد إدرس ادرس أدرك أدركه أدرندك أدري أدرياتيكي أدريان أدرين أدرينالاين إدسجير أدسير أدط أدع إدع ادع إدعاء ادعاء ادعائي إدعم ادعى إدغار أدغال إدغام أدغم أدف أدفأ إدفاع إدفع ادفع أدفق إدفن ادفن أدق أدك أدكتايف أدكينز أدل إدلاء أدلة أدلر أدلفي آدم أدم إدمان أدمة إدمج أدمع أدمغة أدمنتون أدمنتي إدموند إدموندز إدموندسون آدمي آدمية أدمينت أدن أدناه أدنبرة إدنة أدني أدنى ادهن أدواة أدوات أدوار إدوارد إدواردز إدواردو أدولف أدولفس أدوية إدوين إدوينا أدى إدي أديب اديب إديبوس إديث أديجي أدير أديرة أديس إديسون أديل إديلويس أديليا أديليد أديلين أديم أدينا أديناين أدينو أدينوكارسينوما إديولوجيك إديوليكت إذ إذا اذا أذاب إذابة آذار أذاع إذاعة اذاعة إذاعي إذاعية إذاعيين آذان آذانـها إذبح إذبل أذج اذذ أذرب أذربج أذربيجان أذرع أذرعة أذع إذعان أذعن أذف أذك إذكاء أذكى إذلال أذلل أذن إذن اذن أذنا أذناب إذنك أذنـه أذني أذنية أذنين إذهال إذهب اذهب أذهل آذى أذي أذى اذى أذيا آر ار آراء أراء إراتو إراتوسثينيز أراجون أراح اراحة أراد أرادة إرادة ارادة إرادتي ارادتي إرادي ارادي إراديا إرادية أراضي أراضى أراق إراقة اراقة أراكني أرانب أراها آرائه أرب إربا اربا أرباب أرباح أرباع إرباكي أربانيت أربس إربط أربطة أربع أربعاء أربعات أربعة اربعة أربعون أربعين أربك اربيان أربية أربيي أرت إرتاب إرتاح إرتاع ارتاع أرتب إرتباط ارتباط إرتباك ارتباك ارتباكات إرتبط ارتبط إرتبك إرتج إرتجاج إرتجاع إرتجاعي إرتجاف إرتجال إرتجالا إرتجالي ارتجالي إرتجف إرتجل إرتح إرتحال إرتحل إرتخاء إرتخى إرتد ارتد إرتداء ارتداء إرتداد ارتداد إرتدادي ارتدادي إرتدى ارتدى أرترو إرتسم إرتشاء إرتشاح إرتشاحية ارتشاحية إرتشح إرتشف إرتصاف إرتطام إرتطم إرتعاد إرتعاش ارتعاش إرتعب إرتعد أرتعش إرتعش إرتفاع ارتفاع إرتفع ارتفع إرتقاء إرتقاب إرتقب إرتقع إرتقى إرتكاب ارتكاب إرتكاز إرتكاس إرتكاسي إرتكب ارتكب إرتكز إرتماء إرتمي آرتميس إرتنج إرتوازي إرتوى أرتي إرتئى إرتياب إرتيابا إرتياح إرتياد ارتياد أرتيريا أرث إرث ارث أرثذوكسي أرثر أرثرايان أرثوذكسي إرثي أرج أرجأ إرجاء إرجاع إرجاعه إرجائه إرجائية أرجح أرجحة أرجحية أرجع إرجع أرجعجع أرجل أرجو أرجواني إرجواني ارجواني أرجوانيا أرجوانية أرجوحة إرجوديك أرجوك ارجوك أرجون أرجوني أرجيلي أرجينين أرح إرحل أرحم أرخ إرخاء أرخص أرخصي أرخميد أرخميدس أرد أردء أردأ إردا أر أردخل إردع أردن أردني أردوازي أرذل ارذل أرر أرز أرس إرساء إرسال إرساله إرسالية أرستقراطي إرستقراطي أرستقراطية أرستوفان أرستوقراطي أرسطو أرسطووي إرسكين أرسل أرسلها أرسى أرش إرش إرشاد إرشادات إرشادي إرشح أرشد أرشف ارشي ارشيبالد أرشيف إرشيف ارشيف أرشيفي أرصادي إرصادي ارصادي أرصدة إرصف أرصفة أرض ارض أرضا ارضا إرضاء إرضاءه أرضاؤه إرضاؤه أرضع أرضه أرضي أرضى أرضيا أرضية أرضيون أرط أرطال أرطب إرع ارع أرعب أرعد أرعن ارعن إرغام أرغم أرغن آرغوس أرف إرفاق إرفإن إرفض ارفض أرفع إرفع أرفق إرفين إرفينج أرق أرقام ارقام أرقش أرقط ارقط أرك أركان أركانا أركانساس آركانسو آركاي إركب إركد أركس إركع أركو أرل إرلانج ارلندي ارلندية أرلين أرلينجتون إرلينميير أرم إرم إرما أرماني أرمسترونج أرمكو أرمل أرملة أرملته إرمنيد أرمونك أرميا أرميلاريا أرمينيا أرن أرنب ارنب أرنبة ارنبة أرنولد إرني إرنيستاين أره إرهاب إرهابي أرهات إرهاق ارهاق ارهاقه أرهب آرهس أرهف أرهق أرهقه أرهينيس أرو إرو أرواح أروبا إروز أروع أروقة إرول أرومة إرون آرونسبرج إروين آري أري أريادن إريتريا إريثان أريج إريجولارس أريحا أريد أرير آريز أريزونا أريستوتيلايان أريستوتيلين أريستوكراتيكال إريك أريكة أريكسون إريكسون أريكويبا أريل أرين إرين آريون آز أز إز أزا إزاء أزات أزاح أزار إزار ازار أزاز إزاغة أزال إزال إزالة ازالة أزب أزج أزجى أزح إزحف أزخ أزد إزداد إزدحام إزدحامي إزدحم إزدراء ازدراء إزدراد إزدراع إزدرائي إزدرائى إزدرد إزدرع إزدرى إزدهار إزدهر ازدهر إزدهى إزدواج إزدواجية ازدواجية إزدوج إزدياد ازدياد ازديادات آزر أزر أزرار أزربيجان إزرع ازرع أزرق ازرق أزرقألفا ازريباجينى أزز إزعاج ازعاج إزعاجا أزعج أزعر أزغب أزف إزفر إزفيستيا أزق أزل أزلاج أزلج أزلي أزم أزمة أزميل إزميل أزن إزن أزهار إزهار أزهارأو أزهر إزهرار أزواج أزواجا آزوتي أزول أزياء ازياء أزيار أزير ازيربيجان أزيربيدجاني أزيز ازيز أزيزا أزيل أس إس أسا أساء اساء إساءات إساءة اساءة اسارير أساس أساسا أساسات أساسه اساسه أساسي أساسى أساسيا أساسيات أساسية أساطير إسأل اسأل أساليب أسام أسامة اساه أساي إساير أسب أسباب اسبابا إسبارطي أسباني إسباني أسبانيا إسبانيا أسبانية إسبانية إسبت أسبتات اسبذ اسبرج أسبرين أسبق إسبق اسبق أسبقية أسبلينيوم إسبوسيتو أسبوع إسبوع إسبوعان أسبوعي أسبوعى إسبوعي أسبوعيا أسبوعية إسبوعية إسبوعين اسبوعين إسبيداج أست إست إستاء أستاتيكا إستاتيكي إستأجر أستاد إستاد استاد أستاذ استاذ أستاذي إستأصل إستأنف إستانف استأنف إستأهل أستاير إستبان إستبد إستبداد إستبدادي إستبدادى استبدادي استبدادية إستبدال إستبداله إستبدالي إستبدل استبدل استبرق إستبسل إستبصار إستبطان إستبطاني استبعاد إستبعد إستبق إستبقاء إستبقى إستتار إستتر استثارته إستثمار إستثمر إستثن أستثناء إستثناء إستثنائي استثنائي إستثنائيا إستثنى إستجاب إستجابة إستجارة إستجد إستجداء إستجدى إستجلاب إستجم إستجمات إستجمام إستجمع إستجواب إستجوابي إستجوب أستحالة إستحالة استحالة إستحث إستحجر إستحسان إستحسن استحسن إستحضار إستحضر إستحق استحق إستحقاق استحقاق إستحقاقات استحقاقات إستحقاقية إستحكام إستحكم إستحلاب إستحلاف إستحلب إستحلف استحلف إستحم استحم أست إست إستحمض إستحواذ إستحواذي إستحواز إستحوذ استحوذ إستحى استحياء إستخبارات إستخدام استخدام إستخدامـه إستخدامية إستخدم استخدم استخدمت استخدموا إستخراج استخراج إستخرج إستخطاء إستخف إستخفاف إستخفافا إستخفى إستخلاص إستخلاصي إستخلص إستدار إستدارة إستدان إستدجان إستدراك إستدرج إستدرك إستدع استدع إستدعاء استدعاء إستدعاءات إستدعى استدعى إستدفئ إستدق إستدقاق إستدل إستدلال إستدلالات إستدلالي استدلالي إستدمى أستديو إستديو إستذكار إستر إستراتيجي إستراتيجيا إستراتيجية إستراح إستراحة استراحة أسترالي استرالي أستراليا إستراليا استراليا أسترالية إسترجاع إسترجاعه إسترجع إسترحام إسترحم إسترخاء إسترخائي إسترخى إسترد إسترداد إسترسال إسترض إسترضاء إسترضائي إسترضى إسترطابي إسترعى إسترفاع إسترق إسترقاق إسترليني استروجبن إستريوسكوبي إستساغة إستسخف إستسقائي إستسلام إستسلم استسلم إستشار إستشارة استشارة إستشاري استشاري إستشاط إستشر إستشراف إستشراق إستشع إستشعر إستشف إستشفاء إستشفافي إستشفى إستشق إستشم إستشـهاد إستشـهد إستصلاح إستصلح إستضاف استضاف إستضعفه إستطاع استطاع إستطاعة إستطال إستطالة إستطراد إستطرادي إستطراديا إستطرد إستطلاع إستطلاعات إستطلاعي إستطلع إستطلق إستظل استظهار استظهر إستعاد إستعادة إستعادي إستعاديا إستعار استعار إستعارة استعارة إستعاري استعاري استعاريا إستعاض إستعان إستعانة إستعباد إستعبد استعبد إستعبط إستعجال إستعجل استعجل إستعد إستعداد إستعدادا استعدادا إستعدادات إستعداده إستعدادي استعر إستعراض استعراض إستعرض إستعصاء إستعطاء إستعطاف إستعطافي إستعطف إستعطى إستعفاء إستعلاء إستعلام إستعلامات إستعلامية إستعلائي إستعلم إستعمار أستعماري إستعماري إستعمارى أستعمال إستعمال استعمال إستعمالا إستعماله استعماله إستعمر إستعمل استعمل إستغاث أستغاثة إستغاثة إستغراب إستغراق استغراق إستغرق استغرق إستغفر إستغل استغل إستغلال استغلال إستغلالي إستغناء إستغنى إستفاد إستفادة استفاض إستفاق إستفتاء إستفتى استفحال إستفحل إستفز إستفزازي استفزازي إستفسار إستفسر استفض إستفهام إستفهامي استفهاميات إستفهم إستقال استقال إستقالة إستقام إستقامة استقامة إستقبال استقبال إستقبالا إستقبالي إستقبالية إستقبل إستقر إستقراء إستقرار إستقراري إستقرائي إستقرائيا إستقرن إستقرى إستقصاء إستقصائي إستقصى إستقطاب إستقطابية إستقطب إستقطر إستقل إستقلال إستقلالي استقلالي إستقى إستكان استكثر إستكشاف استكشاف إستكشافى إستكشف استكشف إستكمال إستكن إستل إستلام إستلزام إستلزم إستلف إستلق إستلقاء أستلقي إستلقى إستلم إستمارة إستماع إستمال إستمالة إستمتاع استمتاع إستمتاعا إستمتع إستمد إستمداد إستمر استمر إستمرار إستمرارية إستمع إستمناء استمناء إستمنى استمنى أستميحك إستنادا استنادا إستناف إستنباتي إستنباط إستنباطي إستنبت إستنبط إستنتاج استنتاج إستنتاجي إستنتاجيا إستنتج إستنجد إستند إستنزاف إستنزافي إستنزف إستنساخ إستنسخ إستنشاق إستنشاقي إستنشق إستنطاق إستنطق إستنفاذ أستنفار إستنفار إستنفد إستنفذ إستنكار استنكار إستنكارا إستنكر إستهان استهان إستهتار إستهتر إستهجان إستهجاني إستهجن إستهي إستهزأ استهزأ إستهزاء إستهل استهل إستهلاك استهلاك إستهلاكية إستهلال استهلال إستهلالي استهلالي إستهلالية إستهلك استهلك استهلل استهن إستهوى إستواء إستوائي استوائي إستوائية استوائية استوائيمجري إستودع أستودعكم أستور إستور إستورد أستوريا إستوطن إستوعب استوعب إستوفى إستوقف إستوكهولم إستول إستولى استولى أستونى أستونيا إستونيا أستونيه إستوى إستئثار إستئذان أستئصال إستئصال استئصال استئصالات إستئصاله إستئصالي استئصالي إستئصل إستئناف استئنافات إستئنافي استئنافي إستياء استياء إستيراتيجية إستيراد إستيس إستيطان إستيعاب استيعاب إستيعابي إستيفاء إستيفان إستيقاظ إستيقظ استيقظ إستيقن إستيلا إستيلاء إسجد إسجن إسحاق إسحب اسحب إسحر اسحر إسحق أسحم إسخر أسخط أسخف أسخم إسخن أسد إسداء إسدرك أسدل أسدي أسدى إسذيت إسذيتيس آسر أسر إسر إسراج أسرار أسراره إسراع إسراف إسرائيل اسرائيل إسرائيلي إسرائيلية أسرة إسرة اسرة أسرتي اسرح أسرع أسرف إسرق أسرى أسس اسط أسطبل إسطبل أسطح إسطع إسطنبول أسطوانات إسطوانات أسطوانة إسطوانة اسطوانة أسطواني إسطواني اسطواني إسطوانيا أسطوانية اسطوانية أسطورة إسطورة أسطوري إسطوري إسطورى اسطوري أسطورية اسطورية أسطول إسطول أسعار اسعار إسعاف أسعد أسعف آسف أسف أسفا أسفار إسفاف أسفاه أسفط أسفع أسفل اسفل أسفلت أسفلتي أسفنج إسفنج إسفنجي اسفنجي إسفنجية اسفنجية اسفين إسفيني أسق إسق اسق إسقاط إسقاطي أسقط إسقط أسقطها أسقف أسقفي أسقفية أسك إسكارول إسكافي إسكان أسكت اسكت أسكتلندا إسكتلندة إسكتلندي اسكتلندية اسكدنيا أسكر إسكر أسكفية إسكلس أسكن إسكن إسكندراني إسكندري إسكندنافي اسكندنافي إسكندنافية إسكندينافي اسكندينافي أسكوتلندا أسكي إسكيريتشيا أسكيمو اسكيمو أسل أسلاف أسلافة أسلافه أسلاك اسلاكي إسلام إسلامي إسلامية أسلب إسلب اسلب أسلة أسلحة إسلحة اسلحة إسلخ إسلق أسلم أسلوب إسلوب اسلوب أسلوبي أسلوبيا إسليخ أسم إسم اسم إسما أسماء اسماءهم إسمارار أسماك اسماك أسمال اسمح أسمدة أسمر إسمرار اسمرار أسمرالون إسمط أسمع إسمع اسمعل أسمن أسمنت أسمـه إسمـه أسمي أسمى إسمي إسمى اسمي اسمى إسميا إسمية أسمين آسن أسن إسناد إسنادي أسنان اسنان أسنانـه أسند أسنسيو إسهاب إسهابا إسهابي إسهال إسهام أسهب أسهل أسهم آسو أسوء أسوأ اسوأ أسوار اسوار أسواق أسود اسود اسودت أسونسيون آسي أسي أسى إسى أسيء أسئ آسيا اسيا أسياد أسيتاريوس أسيتامينوفين أسيتانيلايد أسيتناس أسيتول أسيد أسيداليا أسير أسيرا أسيريسا إسيكس أسيكلوفر أسيكليك أسيكليكالي أسيل إسين أسينوس آسيوي أسيوي آسيوية أسيئ أشأ أشابة اشابة أشاح اشاد إشادة أشار إشارات إشارة اشارة إشاري أشاع إشاعات إشاعة أشأم إشانة اشاهده أشب أشباح إشباع أشباه أشبع أشبعه أشبه إشبه إشبيلية إشبينة أشتات إشتاط إشتاق اشتاق إشتباك اشتباك إشتباه اشتباه إشتبك إشتبه إشتد إشتداد اشتر إشتراط إشتراك إشتراكات إشتراكه إشتراكي اشتراكي إشتراكية إشترط إشترك إشترى اشترى اشترينا إشتعال اشتعال إشتعالا إشتعل إشتغال إشتغل إشتق اشتق إشتقاق إشتقاقي اشتقاقي إشتك إشتكى اشتكى إشتم إشتمال إشتمل إشتمـه إشته إشتهاء إشتهر اشتهر إشتهى إشتياق أشج أشجار اشجار إشجب أشجع أشح أشحب إشحذ أشخاص أشخاصا إشخر أشد أشر إ أشرار أشراف إشراف إشرافي إشراق إشراقا إشراقة إشرب أشربة إشرح أشرطة إشرع أشرعة أشرف أشرق أشرم أشش اشطر أشع أشعار إشعار إشعاع إشعاعات إشعاعي إشعاعيا إشعاعية إشعال أشعة أشعث أشعر إشعر أشعل أشعيا أشغال إشغل أشف إشفاق أشفيل أشق أشقر أشقى أشكال اشكال أشكالهم إشكر أشل أشلاء أشلاند أشلي أشمان إشمت أشمس أشمل إشمل أشمولي اشمئز إشمئزاز اشمئزاز أشمين أشن أشنان إشنان أشنة إشـهار أشـهب إشـهد أشـهر إشـهق اشو أشواق أشوري أشورى أشورية أشوس اشوفك أشول أشي أشياء اشياء أشيب أشير أشيم أصا إصااتة أصاب إصابة أصابع أصابعه أصابه أصالة أصب أصباغ أصبح اصبح أصبحت أصبع إصبع اصبع أصبعه إصبعي إصبغ اصبهبذ إصتدم أصح إصح أصحاب أصحابه أصحر إصخب أصد إصداء إصدار إصدارات إصدارة أص أصدر اصدر أصدره أصدف أصدق أصدقاء إصدقاء أصدقائها اصدم أصر إصرار أصرر إصرف أصص إصطاد اصطاد أصطب إصطب إصطبار إصطباغ إصطبل اصطبل إصطحاب إصطحب إصطحبه إصطخاب إصطخب إصطد إصطدام إصطدم إصطف اصطف إصطفاء اصطفاف اصطفل إصطفى إصطكاك إصطلا إصطلاح إصطلاحي إصطلاحية إصطناع اصطناع إصطناعي اصطناعي إصطناعية اصطناعية إصطنع إصطياد أصعب إصعد إصعق أصغ إصغاء أصغر أصغى أصف أصفاد أصفار أصفر اصفر اصفرار اصفرارا أصفط إصفع أصفعد إصفهان أصفى اصقل آصل أصل اصل أصلا إصلاح إصلاحات إصلاحه إصلاحها إصلاحي إصلاحية أصلب إصلب أصلح أصلع أصله أصلي أصلى اصلي أصليا أصلية أصليون أصم اصم أصمت أصمم أصنام إصنع اصنع أصهار أصهب إصهل أصوات اصوات أصواتا أصواتها أصول اصول أصولي إصولي أصولية أصيب أصيبع أصيص اصيص أصيل أصيلة أصيلي أضا أضاء إضاءة إضاب أضاع أضاف اضاف إضافات إضافة اضافةضبط إضافتهه إضافي إضافى اضافي إضافيا إضافية اضافية أضاليا إضبارة اضبارة أضبط أضجر إضحاكا أضحك أضحوكة إضحوكة أضحية أضخ أضخم أضر إضراب اضراب إضرابا إضرابات إضرابي إضراريا إضرام إضرب أضرحة أضرم أضض إضطجاع إضطجع إضطر إضطراب اضطراب إضطرابات إضطرار اضطرار إضطراري إضطرام إضطرب إضطلاع إضطلع إضطهاد اضطهاد إضطهادي إضطهد أضعاف إضعاف أضعف إضعف اضعف إضغاء إضغط أضف إضفاء إضفر أضفى أضلاع أضم إضمار إضمامة إضمحل أضمحلال إضمحلال إضمن أضن أضواء اضواء أضوية أضئ أضيق أطاح إطار اطار إطارا إطارالسيارة إطارمجموعة أطاع أطاق أطال إطالة أطباء أطباق إطباق إطباقات إطبخ إطبع إطحن أطد أطر إطراء إطراح إطراد اطراد أطراف اطراف أطرافه إطرائي إطرح اطرح إطرد أطرش أطروحات أطروحة إطروحة أطرى أطط إطعام أطعم أطعمة إطعن أطفأ إطفاء أطفال اطفال أطفالي إطفائه إطفائي أطقم أطل إطل اطل إطلاع أطلاق إطلاق اطلاق إطلاقا أطلال إطلال أطلانتيكا إطلب أطلس اطلس أطلساني أطلع أطلق أطلنتس أطلنطا أطلنطي أطم أطمح اطمح إطمر إطمئنان أطن أطناب إطناب إطنابي أطنب إطو أطوار أطواق أطوال أطول أطيل أظافر أظافره أظظ إظلام أظلم أظن إظهار اظهار إظهارى أظهر إظهر اظهر أظهره أعاد إعاد إعادات أعادة إعادة اعادة أعاده أعاديد أعار إعارة أعازب إعاشة أعاق أعاقة إعاقة أعال إعالة إعالته أعالى اعالي إعانة أعانـه إعاني إعبث إعبد إعتاق إعتام إعتبار إعتباره إعتباري إعتبارية إعتباطا اعتباطا إعتباطي إعتباطيا إعتبر إعتبرت إعتبره إعتداء إعتدال إعتدالا إعتدالي إعتدل إعتدى إعتذاذ إعتذار اعتذار إعتذاري اعتذاري إعتذر اعتذر إعتراض إعتراضات إعتراضي إعتراضية اعتراضية إعتراف إعترافات إعترافي إعترش اعترش إعترض إعترف اعترف إعترفا إعتز إعتزاز إعتزال إعتزام اعتزام إعتزر إعتزل إعتزم اعتزم إعتصام إعتصم أعتق إعتقاد إعتقال اعتقال أعتقد إعتقد أعتقل إعتقل اعتقل إعتكف إعتل اعتل إعتلاء إعتلال اعتلال إعتلى اعتلى اعتم إعتماد اعتماد إعتمادي إعتمام أعتمد إعتمد اعتمد إعتناق اعتناق إعتنق إعتنى إعتياد إعتيادي إعتياديا إعجاب إعجازي أعجب أعجف اعجف أعجل أعجم إعجن أعجوبة اعجوبة أعجوبي أعد أعداء إعداء أعداد إعداد اعداد إعدادات إعدادي إعدام اعدام إعداما إعدامم أعدد أعدل أعدم أعدمـه أعذار أعذارا أعذب إعذرنى أعر إعراب أعرابي إعرابي أعراض أعراضي أعراف أعرج اعرج اعرض إعرف أعرفها أعز إعزاز أعزب إعزف أعزل إعزل أعسر أعشاب أعشار اعشق أعشي إعص أعصاب أعصابه إعصار أعضاء أعضائها أعط إعطاء اعطاء أعطاها إعطش أعطي أعطى اعطيته أعظم اعظم أعف إعفاء إعفائي أعفى أعق أعقاب إعقص أعقف أعقل أعكس إعكس إعلاء أعلام إعلام أعلامي إعلامي إعلامية إعلان إعلانا أعلانات إعلانات إعلانـه إعلاني إعلانية أعلاه أعلقك أعلم أعلن أعلوية أعلي أعلى اعلى أعم إعماري أعماق اعماق أعماقي أعماقى أعمال اعمال أعماه اعمد أعمدة أعمش أعمق أعمل اعملعدل أعمله اعمله أعمي أعمى إعن اعن أعند أعنف أعني إعهد أعواد إعوال أعوج اعوج إعوجاج اعوجاج أعوذ اعور إعياء أعياد أعيد أعيدت أعيق أغار أغاظ إغاظة أغاني أغب أغبر إغتاب إغتاظ إغتال اغتال اغتب إغتبط إغتراب إغتراف أغترب إغترب إغتسال اغتسال إغتسل اغتسل إغتصاب اغتصابي إغتصب إغتفاره إغتفر اغتل إغتلس إغتم إغتنم إغتيال أغذية اغذية أغر إغراء اغراء إغراق أغراه إغرائي أغرب إغرز إغرس أغرق إغرق أغرى أغريقي إغريقي إغريقى إغريقية اغريقية إغز أغسطس أغسطسي إغسل اغسل أغشى أغشية أغصان إغضاب أغضب إغطس أغطية أغظ إغف إغفال إغفر إغل اغل إغلا أغلاط أغلاق إغلاق اغلاق أغلب إغلب أغلبية أغلظ أغلفة أغلق إغلق أغلى إغماء أغماد إغماضة إغمائه أغمد إغمر إغمطه اغمى أغن إغناء أغنام أغنى أغنية إغنية أغو إغواء أغوى أغي أف إف اف أفا أفات أفاد إفادة إفادي أفاض أفاعي آفاق أفاق إفاقة أفانت إفانجيلاين إفانـهوي آفة أفت إفتتاح إفتتاحي افتتاحيات إفتتاحية أفتتان إفتتان إفتتح أفتح إفتح إفتخار إفتخر إفتداء إفتدى إفتراء إفتراس إفتراشي إفتراض افتراض إفتراضه إفتراضي افتراضي إفتراضيا إفتراغ إفترائي افترائي إفترز إفترس إفترض افترض إفترق أفترى إفترى إفتض إفتضاحى إفتضح إفتقار إفتقد إفتقر إفتن إفتنان أفج أفح إفحام إفحص افحص أفحم أفخ أفخاذ أفخر أفد أفر أفراح أفراد افراد إفرادي إفراديا إفراز إفرازي إفرازى أفراس إفراط إفراغ إفرايم أفرج أفرح أفرز أفرشة إفرض أفرط إفرط أفرغ أفرنجي افرنجي إفريز افريز إفريق أفريقة أفريقي إفريقي افريقي أفريقيا إفريقيا افريقيا أفريقية إفريقية إفرييقى أفز إفزاع أفزع إفساد إفسادي أفسد إفسد أفسي أفش إفشاء أفشت إفشل أفشي أفشى إفصل إفضح أفضل افضل أفضلية أفضى أفطس إفطم إفعام أفعل أفعم أفعوان أفعواني أفعوي أفعي أفعى افعى أفغانستان افغانستان أفغاني أفف أفق إفقارا إفقد أفقر أفقي أفقيا أفقية أفك أفكار افكر أفكل افل إفلا إفلاس إفلاسه افلاسه أفلاطون أفلاطوني إفلاطوني أفلاطونيا أفلاك أفلام أفلت أفلح أفن إفناء أفنية أفهام إفهم أفواج أفواجا افواردوبوا أفوجادرو أفوشين أفول افول آفون إفي إفيد إفيرجلاد إفيرجلاديز إفيرسون إفيرهارت أفيري إفيريت أفيس إفيسس إفيسي إفيسيون أفيض إفيلن آفينتين أفيون أفيوني أقا أقات إقاتة أقارب أقاقيا أقال اقال إقالة أقام إقامة اقامة أقامـه أقاموا أقبح إقبض اقبض إقبل اقبل إقتات إقتباس إقتبس إقتت إقتحام إقتحامي إقتحم اقتحم إقتدار اقتدار إقتدى إقتراب اقتراب إقترابا أقتراح إقتراح اقتراح إقتراحا إقتراحات إقتراحي إقتراع اقتراع إقتراف اقتراف أقتران إقتران اقتران إقتراني اقتراني إقترب اقترب إقترح اقترح إقترع اقترع إقترف إقترن إقترنان إقتسم إقتص إقتصاد اقتصاد إقتصادا إقتصادي اقتصادي إقتصاديا اقتصاديا إقتصاديات إقتصادية إقتصارية إقتصد إقتصر إقتضاب إقتضابا إقتضائي إقتضى اقتضى اقتضيت إقتطاع إقتطاعي إقتطع إقتطف إقتفاء إقتفى إقتلاع اقتلاع إقتلع إقتناء إقتناع إقتنائي إقتنص إقتنع إقتنى إقحام إقحامي أقحم أقحمـه أقحوان أقداح أقدام إقدام أقدامـه اقدامـه أقدر أقدس أقدم أقدمية أقذر إقذف أقر إقرأ إقرار إقراري أقراص إقراض إقرأني أقرب أقرباء إقرص أقرض إقرع أقرن أقره اقريطش أقزام أقسام أقسم أقسى أقش إقشط أقص إقصاء أقصاه أقصر إقصف اقصف أقصوصة أقصى اقصي إقضم اقضم أقط أقطاب أقطار إقطاع إقطاعة اقطاعة إقطاعي اقطاعي إقطاعية إقطع اقطع إقعاد أقفال إقفال اقفال إقفز أقل أقلا إقلاع إقلاعها إقلاق أقلام أقلع أقلق إقلق أقلم أقلمة اقلية إقليدي إقليديس إقليم اقليم إقليمي إقليميا إقليمية اقليمية أقم أقمار أقمشة إقمع أقن إقناع إقناعه اقناعه أقنع أقنعة أقنوم أقه إقهر أقواس أقواسها أقوال أقواله اقوانين أقوى أقوياء أقيم أك أكا أكابولكو أكاد أكادمية أكاديا أكاديمي أكاديمية أكاذيب أكارس إكاروس أكاري أكاريد أكاسيد آكال أكال آكالة أكالي أكاليف أكاليل أكانثي إكباب إكبار أكباش إكبح أكبر اكبر إكبيرج أكتا إكتأب إكتاتشروم أكتاف أكتافيا إكتب اكتب إكتتاب أكتر إكتراث أكتس إكتساب إكتسابي إكتساح إكتسب إكتسى إكتشاف اكتشاف إكتشافه اكتشافه إكتشافي إكتشافيا إكتشف إكتظ إكتظاظ اكتع أكتف إكتفاء اكتفاء إكتفى إكتمال اكتمال إكتمل اكتمل إكتنز إكتنف أكتوبر أكتون إكتئاب إكتئابا أكتين أكتينايد أكتينولايت أكتينوميسين أكتيني أكتيوم إكثار أكثر اكثر أكثرية أكح أكد إكدح إكذب أكذوبات أكذوبة أكر أكرا أكرات إكراه إكراهي إكرع أكره اكره أكرهه أكرولين أكروماتي أكروميسين أكرون أكريلونتريل أكريلي أكريليت اكريليك أكس إكس اكس إكساء أكساليكي إكسب إكسبانجير أكسبه إكسبيشن إكستراس إكستروم أكسج أكسجين أكسجيني أكسد أكسدة إكسزيس أكسفورد أكسفوردي إكسوثرمى إكسون أكسى إكسيتر إكسيجيت أكسيد اكسيد أكسيدات أكسيده إكسير إكسيس إكسيك أكسيون أكسيونات إكشف أكف إكف إكفل إكفهرار إكفهرارا أكك أككوتر آكل أكل اكل آكلات أكلاك آكلة أكلة أكله آكلي أكلي إكليركي اكليركي اكليركية إكليروسي إكليس أكليل إكليل إكليلي إكليلية أكم إكمال إكمالي أكمام أكمة اكمة أكمد اكمد أكمل إكمن أكنيد إكو أكواخ إكوادور أكواز أكوام أكورديون أكول اكول أكوم أكوماك أكونتر أكونتيد أكوند أكونكاجوا أكويلا أكي أكياس أكيد أكيدا أكيرز أكيرمان أكيليز أكيمبو أكيوشنيت أكيولار آل أل إل ال ألأ ألا إلأ إلا الآ الأ الإ الا الاإقترا الآب الأب الآباء الأباء الأباتيت الإباحة الإباحي الإباحية الإبادات الإبادة الإباده الأباريق الإباريق الأبازيم الإباضة الآباط الأباطرة الأباعدية الأباك الأباكوس الأبالاتشيا آلاباما ألاباما الإبتداع الإبتداعيون الإبتدائي الإبتدائية الإبتذال الابتذال الإبتزاز الابتزاز الإبتزازات الابتزازات الإبتزازي الإبتزازيون الإبتسام الابتسام الإبتسامات الإبتسامة الابتعاثية الإبتعاد الإبتكار الإبتكارات الإبتلاء الابتلاء الإبتلاع الإبتلال الإبتهاج الابتهاج الإبتهالات الأبجدي الأبجدية الأبحاث الإبحار الابحار الأبخرة الأبد الابد الإبداء الإبداع الإبداعات الإبداعية الإبدال الابدال الأبدي الأبدية الأبر الإبر الأبراج الإبراز الإبراق الأبراميس الأبرة الإبرة الابرة الأبرشي الأبرشيات الأبرشية الأبرشيون الأبروم الأبرياء الإبريق الإبريل الإبزيم الأبسنث الإبصار الإبط الأبطأ الإبطاء الأبطال الإبطال الإبطالات الإبطالية الأبعاد الإبعاد الابعاد الأبعد الإبقاء الأبقار الأبكم الإبل الإبلاء الأبلق الأبله الإبليس الإبن الابن الأبناء الإبنة الأبنوس الإبهاج الأبهار الإبهار الإبهام الإبهامي الإبهامية الأبواب الابواب الأبواق الأبوة الإبوة الأبوسوم الأبوطيلون الأبوكريفا الأبونيت الأبوي الأبوية الأبيات الأبيس الإبيس الأبيض الابيضاض الابيغرافي الابيغرام الأبيقوري الأبيقورية الأبيقوريون آلات الأتاري الأتافيزم الأتافيزمي الأتباع الإتباع ألإتجاه الإتجاه الاتجاه ألإتجاهات الإتجاهات الاتجاهات الإتحاد الاتحاد الإتحادات الإتحادي الإتحادية الإتحاديون الإتخاذ الإتخام إلاتر الأتراك الأتربة الأترج الأترنج الأتروبين الإتزان الاتزان الأتساع الإتساع الاتساع الإتساق الاتساق الإتسقاء الإتصال الاتصال الإتصالات الاتصالات الأتعاب الإتعاب الإتفاق الاتفاق الإتفاقيات الاتفاقيات الإتفاقية الاتفاقية الإتقاد الاتقاد الإتقال الإتقان الإتكاء الإتلاف الإتمام الأتمتة الإتهام الاتهام الإتهامات الاتهامات الأتوبوس الأتوبيس الأتون آلاتي ألأتى الآتي الآتية الأتير الأتيكية الاتيمولوجى الآثاث الأثاث الأثاثات الآثار الأثار الإثار الإثارات الإثارة الاثارة الإثارية الآثاريون الآثام الإثبات الاثباتات الإثباتية الاثباط الأثر الإثراء الأثرياء الاثرياء الأثريات الأثرية الأثقال الإثقال الاثقال الأثلاث الإثلاج الأثلام الآثم الإثم الإثمار الأثمان الآثمون الإثنا الاثنا الأثناء الإثنان الأثنوغرافى الأثنوغرافيا الاثني الأثنين الإثنين الاثنين الإثنينات الأثنينية الأثواب الأثير الأثيرية الأثيل الإثيلين الإثين الأثيني الأثينيون الأثيوبي الاثيوبية الأثيوبيون الإجابات الإجابة الاجابة الإجادة الإجاراتية الإجازات الإجازة الاجازة الأجاص الإجاص الأجانب الإجبار الأجبان الإجتثاث الإجترار الاجتراف الأجتماع الإجتماع الاجتماع إلاجتماعات الإجتماعات الاجتماعات الأجتماعي الإجتماعي الاجتماعي الأجتماعية الإجتماعية الاجتماعية الإجتماعيون الاجتناب الإجتهاد الاجتهاد الإجتياح الإجتياز الإجحاف الأجداد الأجدر الآجر الأجر الأجرأ الإجراء الإجراءات الاجراءات الاجرات الأجراس الأجراف الأجرام الإجرام الإجرامية الأجرب الأجرة الاجرة الأجرف الأجزاء الأجسام الأجش الأجعد الآجل الأجل الإجلال الأجلي الأجم الأجمات الإجماع الإجماعية الإجمال الإجمالي الإجمالية الأجمة الأجمل الأجناس الأجنبي الإجنبي الأجنبية الأجنة الأجنحة الإجهاد الاجهارية الإجهاض الأجهر الأجهزة الاجهزة الأجواء الأجواخ الأجواف الأجوبة الأجور الأجوف الأجولة الأجيال الأجير الآح الأحادي الأحادية الأحاديث الأحاسيس الإحاطة الأحافير الإحالات الإحالة الأحاليل الأحباء الأحبار الإحباط الإحباطات الأحبال الأحبة الاحتباس الاحتجاب الإحتجاج الاحتجاج الإحتجاجات الإحتجاز الإحترار الإحتراس الإحترافية إلاحتراق الإحتراق الاحتراق الإحتراقية الإحترام الاحترام الإحترامات الإحتشاد الإحتشام الاحتشام الإحتضار الاحتضار الإحتضان الإحتفاء الإحتفاظ الاحتفاظ الإحتفال الاحتفال الإحتفالات الإحتفائية الإحتفلات الإحتقار الاحتقار الإحتكار الإحتكارات الإحتكاك الاحتكاك الإحتكاكي الإحتكاكيون الإحتلال الاحتلال الإحتمال الاحتمال الإحتمالات الاحتمالية الإحتواء الاحتواء الإحتوائية الإحتياج الإحتياط الاحتياط الإحتياطي الاحتياطي الإحتياطيات الإحتيال الاحتيال الإحتيالات الأحجار الإحجام الأحجبة الأحد ألأحداث الأحداث الإحداث الاحداث الإحداثي الإحداثيات الاحداثية الأحدب الإحدى الأحدية الأحذية الأحراج الإحراج الاحراج الأحرار الاحرار الإحراز الأحراش الإحراق الاحراق الإحراقية الأحرف الأحزاب الأحزان الإحزان الأحزمة الإحساس الاحساس الإحسان الأحسن الأحشاء الاحشاء الإحصاء الإحصاءات الإحصائي الإحصائى الإحصائيات الإحصائية الإحصائيون الإحضار الأحضان الإحطياطي الأحفاد الأحفور الأحقاد الأحكام الإحكام الأحلاف الأحلام الإحليل الإحماء الأحماض الأحمال الأحمر الإحمرار الاحمرار الأحمق الأحهزة الأحواض الأحوال الأحول الأحياء الإحياء الاحياء الأحيان الأحيائي الإحيائي الاحيائي الأحيائية الإحيائية الأخ الإخاء الأخاديد الإخافة الأخبار الإخبار الاخبار الأخبارالمثيرة الإخباري الإخبارية الأخت الأختام الإختباء الاختباء الإختبار الاختبار الإختبارات الاختبارات الإختراع الاختراع الإختراعات الإختراعية الإختراق الاختراق الإختراقات الاختراقات الإختراقية الإختزال الاختزال الإختزالات الإختصار الاختصار الإختصارات الاختصارات الإختصاص الاختصاص الإختصاصات الاختصاصات الأختصاصي الإختصاصي الاختصاصي الاختصاصى الإختصاصيون الإختطاف الاختطاف الإختفاء الاختفاء الإختلا الاختلا الإختلاء الإختلاجة الإختلاس الاختلاس الإختلاسات الإختلاط الاختلاط الإختلاف الاختلاف الإختلافات الاختلافات الإختلاق الإختلال الاختلال الإختلالات الإختمار الاختمار الاختمارية الإختناق الاختناق الإختناقات ألإختيار الأختيار الإختيار الاختيار الإختيارات الإختياريات الاختيارية الأختية الأخدود الآخذ الأخذ الآخذون الآخر الأخر الإخراج الآخربشكل الآخرة الأخرس الأخرق الآخرون الأخرى الاخرى الآخرين الأخرين الاخرين الاخريين الإخزاء الأخشاب الإخصاء الإخصاب الاخصاب الأخصائي الإخصائي الأخصائيون الإخصائيون الإخضار الإخضاع الأخضر الاخضرار ألأخطاء الأخطاء الأخطار الإخطارية الأخطبوط الأخطبوطات الإخفاء الأخفاف الإخفاق الاخفاقات الإخلا الإخلاء الأخلاص الإخلاص الاخلاص الأخلاط الأخلاق الاخلاق الأخلاقي الأخلاقيات الأخلاقية الأخلاقيون الإخلال الإخلالات الإخماد الأخماس الأخوات الأخوة الإخوة الأخيار ألاخير الأخير الاخير الآخيرة الأخيرة الاخيرة الأخيصر الأخيصرمن الأداء الإداء الاداء الأداءات الآداب الأداة الإدارات الإدارة الادارة الإداري الإدارية الإداريون الإدامة الإدانات الإدانة الأدب الادب الأدباء الأدبار الأدبي الأدبية الإدخار الإدخال الأدخنة الأدراج الإدراج الإدرار الإدراك الادراك الإدراكات الأدرينالين الإدعاء الادعاء الإدعاءات الادعاءات الأدعية الأدغال الإدغام الإدغامات الأدلاء الأدلة الأدم الإدماء الإدمان الادمان الأدمة الأدمغة الأدمنت الآدمية الأدنان الأدني الأدنى ألادوات الأدوات الادوات الأدوار الأدوية الادوية الأديان الأديب الأديرة الأديم الأدينوساين الإذابة الإذاعات ألاذاعة الأذاعة الإذاعة الأذاعي الإذاعي الإذاعية الآذان الاذان الأذانة الأذرع الأذريبيجاني الأذريبيجانية الآذريون الإذعان الإذكاء الأذكى الإذلال الآذن الأذن الإذن الاذن الأذنة الأذنين الاذنين الإذهال الأذهان الأذواق الأذي الأذى الاذى الأذين الأذينية ألأر الآراء الأراء الأرابيسك الأراجيح الإراحة الإرادات الإرادة الارادة الأراضي الإراقة الأرامل الأرانب الأرائك الأرباح الإرباح الأرباع الإرباك الأربة الأربطة الأربع الأربعاء الأربعات الأربعة الأربعون الأربعينات الأربيات الإربيان الأربية الأربيوم الإرتباط الإرتباطات الإرتباك الارتباك الإرتجاع الارتجاعية الإرتجاف الإرتجال الارتجال الإرتحال الارتحال الإرتداء الارتداء الإرتداد الارتداد الإرتدادات الإرتدائية الارتزاق الإرتشاء الإرتطام الإرتعاش الارتعاش الأرتفاع الإرتفاع الارتفاع الإرتفاعات الارتفاعات الارتقاق الإرتكاب الإرتكاز الإرتياب الإرتياح الارتياح الإرتياع الارتياع الأرث الإرث الأرثوذكسية الإرج الإرجاء الارجاتية الإرجاج الإرجاع الأرجح الأرجل الأرجنتين الأرجنتيني الأرجوان الأرجواني الإرجواني الارجواني الأرجوانية الأرجوحة الإرجوحة الارجوحة الأرجون الأرجيل الأرحام الإرخاء الأرخبيل الأرخبيلات الأرخص الأرخييل الأر الإر الإردة الأردن الأردو الأردواز الأردية الأرديل الأرز الارز الأرزاق الأرزية الإرساء الأرسال الإرسال الارسال الإرساليات الإرسالية الإرستد الأرستقراطي الأرستقراطية الأرستقراطيون الارستوقراطية الأرسطوطاليسي الأرسنة الأرسين الإرشاد الإرشادات الارشادات الأرشد الأرشيدوق الأرشيدوقة الأرشيف الإرشيف الأرصاد الارصاد الأرصادي الأرصفة الأرض الارض الإرضاء الإرضاع الأرضي الأرضيات الأرضية الارضية الأرطلا الأرطماسيا الإرعاب الأرغ الإرغاء الإرغام الأرغفة الأرغن الإرغن الارغن الأرغني الأرغو الأرغوت الآرغوسي الأرغوني الإرفاق الأرفع الأرفف الأرق الأرقام الأرقط الأرقطيون الأركان الاركان الأركس الأركسة الأرلية الإرمادا الأرماديلو الأرمل الأرملة الأرمن الأرميني الأرن الأرنب الأرنبية الإرهاب الإرهابي الإرهابيون الإرهاق الإرواء الأرواح الارواح الأرواحي الأرواحية الاروروت الأروقة الأريادة الآرية الأريغارون الأريكة الأز الإزاحة الازاحة الأزادرخت الإزار الإزالات الإزالة الأزالي الأزاميل الإزباد الأزتكي الإزدحام الازدحام الإزدراء الازدراء الإزدراع الازدرائي الإزدهار الازدهار الإزدواج الإزدواجية الازدواجية الازدياد الأزرار الأزرق الازرقاق الإزعاج الازعاج الأزقة الأزل الأزلام الأزلية الأزمات الأزمة الازموزية الإزميل الأزميوم الأزهار الإزهار الازهار الإزهرار الأزهري الأزهى الأزواج الازواج الآزوت الازوت الأزياء الأزيز الأزيموث الآس الأس الإساءات الإساءة الأسابيع الآسات ألاساتذة الأساتذة الأساس الاساس الأساسات الأساسي الأساسيات الأساسية الاساسية الأساسين الأساطير الأساطيل الأساقفة الاساقفة الأساليب الأساور الأسباب الإسبات الأسباتي الأسبان الإسبان الأسباني الإسباني الأسبانية الإسبتز الاسبراجس الاسبراجسي الاسبرانتو الإسبرط الإسبريسو الأسبرين الاسبست الأسبستوس الأسبق الأسبقية الأسبن الإسبنيل الأسبوع الإسبوع الاسبوع الإسبوعان الاسبوعبة الإسبوعي الأسبوعية الأسبيد الأسبيدسترة الإسبيرانتو الإست الآستات الاستاتيكا الأستاتين الأستاذ الأستاذية الإستارات الإستايفر الإستبداد الاستبداد الإستبدادية الاستبدادية الإستبدال الاستبدال الاستبعاد الاستبقاء الاستتباع الاستثارة الإستثمار الإستثمارات الإستثناء الإستثناءات الإستثنائي الإستثنائى الاستثنائية الإستثنائيون الإستجابة الاستجابة الإستجداء الإستجماتيزم الإستجمام الإستجواب الاستجواب الإستجوابات الإستحالات الإستحالة الاستحباب الاستحرار الإستحسان الاستحسان الإستحقاق الاستحقاق الإستحقاقات الاستحقاقية الإستحكام الإستحكامات الإستحلاب الاستحلاف الإست الاست الأستحواذ الإستحواذ الإستخبارات الإستخدام الاستخدام الإستخدامات الاستخدامات الإستخدامية الاستخراج الاستخراجات الإستخطاء الإستخفاف الاستخفاف الإستخلاص الإستدارة الاستدارة الإستدارية الإستدراج الإستدعاء الاستدعاء الإستدقاق الإستدلال الاستدلال الإستدلالات الأستديو الأستديوم الإستذكار الإستر الإستراتيجي الإستراتيجيات الإستراتيجية الإستراتيجيون الاستراحات الإستراحة الاستراحة الأستراخان الأسترالي الأسترالية الإسترالية الأستراليون الإسترجاع الاسترجاعية الإسترخاء الإسترداد الاسترداد الإسترساب الإسترسال الإسترضاء الاسترضاء الاسترقاق الإستركنين الإسترليني الاسترواح الأستروفية الإسترونتيوم الأستريسك الإستريو الاستريوسكوب الاستريوسكوبية الإستريوغرافيا الاستساغة الإستسخاف الاستسقاء الإستسلام الاستسلام الإستشارات الإستشارة الإستشارى الإستشارية الاستشراء الإستشراف الاستشراف الإستشعار الإستشعاع الاستشعاع الاستشفاء الإستشفاف الاستشماس الإستشـهاد الإستصغار الإستصلاح الإستضافة الاستضافة الاستطالة الإستطبل الإستطراد الاستطراد الإستطراق الإستطلاع الإستطلاعات الإستطلاعي الإستظهار الإستعادة الاستعادي الإستعارة الاستعارية الإستعانة الإستعباد الإستعجال الإستعجالات الإستعداد الاستعداد الإستعدادات الاستعدادات الإستعراض الاستعراض الإستعراضات الاستعراضات الاستعراضي الإستعصاء الإستعطاف الإستعمار الإستعماري الاستعماري الإستعمارية الاستعمارية الإستعمال الاستعمال الإستعمالات الإستغاثة الاستغراق الإستغلال الاستغلال الإستغلالي الإستغلاليون الإستغناء الاستفادة الاستفاضة الإستفتاء الإستفتاءات الاستفتاءات الإستفزاز الإستفزازات الإستفزازي الإستفزازيون الإستفسار الإستفسارات الإستفهام الإستقالات الإستقالة الاستقالة الإستقامة الاستقامة الإستقبال الإستقبالات الإستقراء الإستقرار الاستقرار الإستقرائية الاستقساء الإستقصاء الأستقطاب الإستقطاب الاستقطاب الإستقطاع الإستقطاعات الإستقلال الاستقلالي الاستقلاليون الإستكبار الاستكثار الإستكشاف الاستكشاف الإستكشافات الإستلام الإستلزام الإستلقاء الاستلقاء الإستماع الإستمتاع الاستمداد ألإستمرار الإستمرار الاستمرار الإستمرارية الاستمرارية الإستمطار الأستمناء الإستمناء الإستنبات الإستنباتي الإستنباط الاستنباط الإستنباطي الإستنتاج الاستنتاج الإستنتاجات الإستنزاع الإستنزاف الاستنزاف الإستنزافات الإستنساخ الإستنشاق الإستنفاذ الإستنكار الإستنكارات الإستنكاف الإستهانات الإستهانة الاستهانة الإستهجان الإسته الاسته الإستهزاء الأستهلاك الإستهلاك الاستهلاك الإستهلال الاستهلال الإستهلالي الاستهلالي الإستواء الاستواء الإستوائي الاستوائي الإستوائية الاستوائية الإستوجاب الإستوديو الإستوديوهات إلاستومر الأستوني الإستئجار الإستئصال الاستئصال ألاستئناف الإستئناف الاستئناف الإستياء الاستياء الإستيارين الأستيتيت الإستيراتيجي الإستيراث الإستيراد الإستيرادات الإستيرليني الأستيرول الإستيطان الإستيعاب الاستيعاب الإستيقاظ الاستيقاظ الإستيلاء الاستيلاء الإستيلاد الأستيلين الأسحار الإسخاط الأسخف الأسد الأسدية الآسر الأسر الأسراب الإسراج الأسرار الإسراع الإسراف الاسراف الإسرائيلي الإسرائيلية الإسرائيليون الأسرة الآسرون الأسرى الأسس الأسطبل الإسطبل الاسطبل الإسطبلات الأسطح الأسطر الأسطرلاب الأسطرلابات الأسطوانات الإسطوانات الاسطوانات الإسطوانة الاسطوانة الأسطواني الأسطورة الأسطوري الاسطوري الإسطورية الأسطول الإسطول ألاسعار الأسعار الإسعاف الأسعد الأسف الأسفار الإسفار الإسفاف الأسفل الاسفل الأسفلت الإسفنج الإسفنجات الإسفنجة الأسفنجي الإسفنجية الأسفندان الإسفين الإسفيني الإسقاط الاسقاط الإسقاطات الأسقربوط الاسقريوط ألاسقف الأسقف الاسقف الأسقفي الأسقفيات الأسقفية الاسقفية الأسقلوب الأسقمري الإسقمري الأسك آلاسكا ألاسكا الإسكات الإسكار الإسكافي الاسكافي الإسكافيون الإسكان الاسكان الإسكتلندي الاسكتلندي الأسكتلندية الإسكتلنديون الأسكفة الأسكن الاسكندري الإسكندرية الإسكندنافيا الإسكندنافيون الاسكندينافي الإسكنديوم الإسكواش الأسكيمو الإسكيمو الاسكيمو الاسكيمية الأسل الأسلاف الأسلاك الإسلام الإسلامية الأسلة الأسلحة الاسلحة الأسلك الأسلوب الإسلوب الأسلي الأسم الإسم الاسم الأسماء الأسماك الاسماك الاسمالموقع الإسمانية الأسمدة الأسمر الاسمر الإسملت الإسمنت الاسمنت الاسمنتة الأسمي الأسمى الإسمية الآسن الإسناد الاسناد الأسنان الإسهاب الإسهابات الإسهال الاسهال الأسهم الأسوأ الأسوار الأسواق الاسواق الأسود الاسود الاسوداد الإسورة الأسي الأسى الأسئلة الأسياد ألاسياسية الأسية الأسيتال الأسيتالديهيد الأسيتون الأسيتيلين الأسيجة الأسير الأسيرولا الأسيريك الأسيطيل الأسيمبلي الآسيوي الاسيوية الآسيويون الأشابة الإشاحة الإشارات الاشارات الأشارة الإشارة الإشاري الإشاعات الاشاعات الإشاعة الإشاكة الأشباح الاشباح الإشباع الأشبال الأشباه الأشتات الإشتباك الاشتباك الإشتباكات الإشتداد الإشتراط الإشتراطات الإشتراك الاشتراك الإشتراكات الإشتراكي الإشتراكية الإشتراكيون الأشتعال الإشتعال الإشتغال الإشتقاق الاشتقاق الإشتقاقات الاشتقاقية الإشتمام الإشتهاء الإشتياق الأشجار الأشجع الأشخاص الأشد الأشداء الأشرار الأشراس الأشراف الإشراف الإشراق الإشراك الأشربة الأشرطة الأشرعة الاشرعة الأشسعار الأشعات الأشعار الإشعار الإشعاع الاشعاع الإشعاعات الإشعاعي الإشعاعية الإشعال الإشعائي الإشعائية الأشعة الاشعة الأشغال الأشقاء الأشقر الأشقياء الأشكال الإشكال الإشكالات الاشلال الأشمئزاز الإشمئزاز الاشمئزاز الأشنات الأشنان الأشنة الأشواق الأشواك الأشوري الأشورى الآشورية الأشياء الأشياش الإصابات الإصابة الأصابع الاصابع الأصالات الأصالة الأصالةبلد الأصباغ الأصبع الإصبع الاصبع الأصبعي الأصبعية الأصح الأصحاء الأصحاب الأصداء الإصدار الإصدارات الأص الاص الأصدقاء الأصرار الإصرار الاصرار الإصطباغ الإصطدام الاصطدام الإصطدامات الاصطفاء الإصطفاف الاصطفاف الإصطفافات الإصطلاح الاصطلاح الإصطلاحية الاصطناعي الإصطناعية الاصطناعية الإصطياد الاصطياد الأصعب الإصغاء الأصغر الأصفاد الأصفار الأصفر الاصفر الاصفرار الأصقاع الأصل الاصل الإصلاح الإصلاحات الإصلاحي الإصلاحيات الإصلاحية الإصلاحيون الأصلة الأصلع الأصلي الأصلية الأصليون الأصليين الاصليين الأصم الأصماغ الإصمام الأصناف الأصنام الأصوات الاصوات الأصواف الأصول الاصول الأصولي الأصولية الأصوليون الأصيل الاصيل الأصيلون الإضاءة الإضافات الإضافة الاضافة الإضافي الإضافيات الإضافية الأضاليا الإضبار الإضبارات الإضجار الإضحاك الأضحوكة الإضحوكة الأضحي الأضخم الأضراب الإضراب الاضراب الأضرابات الأضرار الإضرار الأضراس الأضرحة الإضطراب الاضطراب الإضطرابات الاضطرابات الإضطرار الإضطهاد الأضعاف الإضعاف الأضعف الإضفاء الأضلاع الاضلاع الإضمحلال الأضواء الأضوية الإطاحة الإطار الإطارات الإطاعة الإطاقة الإطالة الأطالس الأطباء الأطباق الإطباق الاطباق الأطراء الإطراء الاطراد ألاطراف الأطراف الإطروحات الأطروحة الإطروحة الأطرى الإطعام الأطعمة الاطعمة الإطفاء الاطفاء الأطفال الاطفال الإطفائية ألاطلاع الإطلاع الاطلاع الإطلاق الإطلاقات الأطلس الأطلسي الأطلنطي الأطلنطية الأطلية الأطماع الإطمئنان الاطمئنان الإطناب الأطنان الأطوار الأطواق الأطوال الأطول الأطياف الأطيان الأطيش الأظافر الاظافر الأظفر الأظلاع الأظلاف الإظلال الإظهار الأعاجيب الأعاجيبية الأعادة الإعادة الإعاشة الأعاصير الإعاقات الإعاقة الإعالة الإعانات الإعانة الأعباء الإعتاق الاعتاق الإعتبار الاعتبار الإعتبارات الإعتداء الإعتدال الاعتدال الإعتدالات الاعتذارات الإعتراش الإعتراض الاعتراض الإعتراضات الأعتراف الإعتراف الاعتراف الإعترافات الاعترافات الاعتزاز ألإعتزال الإعتزال الاعتصام الإعتقاد الإعتقال الاعتقال الإعتقالات الاعتقالات الإعتلا الإعتلاء الاعتلاء الإعتماد الاعتماد الإعتمادات الإعتمادية الإعتناء الإعتناق الاعتياد الإعتيادي الإعتياديون الإعجاب الإعجاز الأعجوبة الإعجوبة الأعداء الأعداد الإعداد الاعداد الإعدادات الأعدادية الإعدام الأعذار الإعذار الإعراب الأعراس الأعراض الأعراف الأعراق الأعرج الأعزاء الأعزب الأعسر الأعشاب الأعشابى الأعشار الأعشاش الأعصاب الإعصار الإعصارى الأعصم الأعضاء الاعضاء الإعطاء الأعطال الأعطية الأعظم الإعفاء الإعفيين الأعقاب الأعقل الإعلاء الأعلاف الأعلام الإعلام الإعلامات الإعلامي الأعلان الإعلان الإعلانات الاعلانات ألاعلى الأعلى الاعلى الأعم الأعمار الأعماق ألاعمال الأعمال الاعمال الأعمام الأعمدة الأعمي الأعمى الأعناب الأعناق الأعنة الأعواد الإعوجاج الأعور الاعور الأعوريات الإعياء الأعياد ألاعيب الإغاثة الإغاظة الأغاف الأغاني الإغباء الأغبر الأغبياء الإغتباط الإغتراب الاغتراب الإغتسال الاغتسال الإغتصاب الاغتصاب الاغتيال الاغتيالات الإغداق الأغذية الإغراء الإغراءات الإغرار الأغراض الإغراق الأغرة الأغريق الإغريق الإغريقي الاغريقى الأغريقية الإغريقية الأغشية الأغصان الإغضاب الأغطية الإغفاءات الإغفاءة الإغلا الأغلاق الإغلاق الاغلاق الأغلال الأغلب الأغلبيات الأغلبية الأغلفة الإغماء الاغماء الإغماءات الأغماد الإغماد الإغناء الأغنام الأغنى الأغنياء الأغنية الإغواء الاغواء الإغواءات الأغوطي آلاف الإفاء الآفات الإفادة الأفارقة الأفاريز الأفاعي الآفاق الأفاق الإفاقة الأفاقون الأفاك الآفة الإفت الإفتاء الإفتتاح الافتتاحي الإفتتاحيات الإفتتاحية الافتتاحية الإفتتان الإفتخار الإفتداء الإفتراء الافتراء الإفتراءات الافتراءات الإفتراس الإفتراض الافتراض الإفتراضات الافتراضات الإفتراضي الإفتراضية الافتراضية الإفتراق الافتضاحية الإفتضاض الإفتقار الإفتئات الأفخاخ الأفخاذ الأفد الأفدنة الأفذاذ الإفراج الأفراح الإفراح الأفراد الإفراد الإفراز الإفرازات الأفراس الأفراط الإفراط الافراط الإفراغ الأفران الأفرشة الأفرنجي الأفرو الأفرودايت الإفريز الافريز الإفريقي الافريقي الأفريقية الإفريقية الإفزاع الإفساد الإفسادات الأفستا الأفسنتين الأفسنتيني الإفشاء الافصاح الأفضال الأفضل الأفضلية الافضلية الإفطار الأفظاظ الأفعال الافعال الافعالة الأفعى الأفغان الأفغاني الأفغانية الآفق الأفق الافق الإفقار الأفقي الافقي الأفكار الافكار الأفلاس الإفلاس الأفلاطونية الأفلام الأفندي الأفندية الأفنية الأفواج الأفواه الأفوكاتة الأفوكادو الأفيون الأفيوني الاقابل الأقارب الإقالة الاقالة الأقاليم الإقامات الإقامة الإقبال الأقبية الإقتباس الاقتباس الإقتباسات الأقتحام الإقتحام الإقتراب الاقتراب الإقتراح الاقتراح الإقتراحات الإقتراع الاقتراع الاقتراعات الإقتران الاقتران الأقتصاد الإقتصاد الاقتصاد الإقتصادي الاقتصادي الأقتصاديات الإقتصاديات الإقتصادية الاقتصادية الإقتصاديون الإقتضاء الاقتضاء الاقتطاع الإقتفاء الإقتناء الاقتناء الإقتناع الإقتيات الأقتيليون الأقحام الإقحام الأقحوان الإقحوان الإقحوانات الأقداح الأقدار الأقداس الأقدام الاقدام الأقدامي الأقدامية الأقدس الأقدم الأقدمية الإقرار الاقرارات الأقراش الأقراص الإقراض الأقراط الأقران الأقرب الأقرباء الأقرباذين الأقزام الأقساط الأقسام الإقصاء الأقصر الأقصى الاقصى الأقطاب الاقطاب الأقطار الإقطاع الإقطاعي الإقطاعية الإقطاعيون الإقطاعيين الأقطان الإقفار الأقفاص الأقفال الأقل الإقلاع الاقلاع الإقلاق الإقلال الأقلام الأقليات الأقلية الإقليم إلإقليمي الأقليمي الإقليمي الأقليمية الإقليمية الأقمار الأقمشة الإقناع الاقناع الأقنان الأقنثا الأقواس الأقوال الأقونيطن الأقوى الأقوياء الأقيانوسية الأكاديمي الأكاديميات الأكاديمية الأكاذيب الاكاشا الأكال الأكالة الأكاليل الأكانثرس الأكباد الإكبار الأكباش الأكبر الاكبر الإكتآب الأكتاف الإكتراث الاكتساب الإكتشاف الاكتشاف الإكتشافات الإكتظاظ الإكتفاء الإكتمال الاكتناز الإكتئاب الاكتئاب الأكتينية الأكتينيديا الأكتينيوم ألاكثر الأكثر الاكثر الأكثرية الأكثف الأكدار الأكذوبة الإكذوبة الإكرام الإكراه الأكروبولس الأكروماتية الأكرية الأكرينا الأكزيما الاكزيما الإكساد الأكسالات الأكساليك الأكسجين الإكسجين الاكسجين الأكسدة الإكسسوار الإكسسوارات الاكسليفون الأكسيد الأكسيدات الإكسير الأكشاك ألاكل الآكل الأكل الأكلات الأكلال الآكلة الأكلة الاكليركية الأكليروس الاكليروسية الإكليل الأكمال الإكمال الأكمام الأكواب الأكواخ الأكوام الأكوان الأكورديون الاكورديون الأكورديونات الأكول الأكولون الأكويني الأكياس الآلا الإلابيد الآلات الالات الآلاتي إلالأجز الآلاف الآلام الإلاهية الألب الألباب الإلباس الألبان الألباني الألبانية الألبانيون الألبسة الألبكة الألبوم الألبومات الالبيئة ألالة الآلة الألة الإلة الألتار الإلتجاء الإلتحامي الألتريكس الإلتزام الإلتزامات الالتزامي الإلتصاق الالتصاقي الإلتصاقية الإلتفاف الالتفاف الإلتقاء الإلتقاط الإلتماس الألتميتر الإلتهاب الإلتهابات الإلتهام الالتهام الألتو الإلتواء الالتواء الإلتواءات الإلتئام الألجمة الإلحاح الإلحاد الإلحاق الالحاق الألحان الألحية الألدر الألديهيد الألذ الآلزاس الألزاس الألزاسي الألزاسى الإلزام الإلزامية الألسنة الإلصاق الألطاف الألعاب الالعاب الإلغاء الالغاء الألغاد الألغاز الألغام الإلغائية الألف الألفا الألفاظ الالفاظ الألفباء الألفة الألفي الألفيات الألفية الإلقاء الألقاب الإلكة الالكترود الالكتروستاتيات الألكترون الإلكترون الألكترونات الإلكترونات الإلكتروني الالكتروني الألكترونيات الإلكترونيات الإلكترونية الالكترونية الألم الالم الألماس الألمان الألماني الالماني الألمانية الالمانية الالمسرح الألمنيوم الألمونيوم الإله الاله الإلهاب الإلهام الآلهة الآلهي الإلهي الإلهيات الآلهية الإلهية الألواح ألالوان الألوان الالوان الألوباثي الألوة الآلوسن الألومنيوم الألوه الإلوهية الألوية الألويف الآلي الألي الالي الآليات الألياف الآلية الأليرون الأليزارين الأليف الأليفة الإليكتروني الأليماند الأليمة الآليون آلام ألام الآم الأم الام الآماد الأمارات الإمارات الإمارة الأمارلس الأمازونية الأماسي الأماكن الآمال الإمالات الإمالة الأمام الإمام الامام الأمامي الأمامية الأمان الامان الأمانات الأمانة الأمانيت الإمبراطور الإمبراطورات الإمبراطورة الإمبراطوري الامبراطوري الإمبراطوريات الإمبراطورية الامبراطورية الإمبريالي الإمبريالية الإمبرياليون الأمبرين الأمبير الأمبيرات الأمبيرية الإمبيق الأمة الأمتار الإمتاع الإمتثال الأمتحان الإمتحان الامتحان الإمتحانات الامتحانات الإمتداد الإمتدادات الإمتصاص الامتصاص الامتصاصية الإمتطاء الإمتعاض الامتعاض الأمتعة الإمتلاء الامتلاء الإمتلاك الامتلاك الإمتناع الامتناع الإمتنان الامتنان الإمتياز الامتياز الإمتيازات الأمثال الأمثل الأمثلة الأمثلية الأمجاد الأمحاح الأمحارك الأمخاخ الأمد الامداد ألأمر الآمر الأمر الامر الأمراء الإمرأة الأمراض الإمراض الأمركة الأمريكان الأمريكتين الأمريكي الأمريكية الإمريكية الامريكية الأمريكيون الأمريكيين الامرين الأمزجة الأمس الإمساك الامساك الأمسيات الأمسية الأمشاج الأمشاط الأمصال الإمضاء الامضاء الأمطار الإمطار الامطار ألأمعاء الأمعاء الامعاء الإمعان الإمعة الإمعه الأمفورة الأمفيبولات الإمكان الإمكانيات الإمكانية الأمكر الأمكنة الأمل الإملاء الأملاح الأملاك الإملائي الإملائية الأملس الأملود الأمم الأمن الأمناء الأمنيات الأمنية الأمـهات الإمـهال الأمـهق ألامو الإمو الأموات الأمواج الامواج الأموال الاموال الأمور الامور ألاموس الأمومة الامومة الأمومي الأمومية الأمونيا الآمونية الأمونيوم الأميال الأميبا الأميبات الأمية الأميتر الأميد ألاميدا الأمير الأميرات الأميرال الأميرالاى الأميرة الأميركي الأميركى الأميركية الأميرلس الأميرية الأميريكي الأميل ألامين الأمين الأمينت الأميني الأميون آلان ألان الآن الأن الان الأنا الانا الإناء الإنابة الأنابيب الأناة الإناث الأناجيل الإنارات الإنارة الأناشيد ألأناقة الأناقة الأناكندة الأناكوندا الأنامل الأنان الأناناس الأنانة الأناني الأنانية الأنانيون الإنائية الأنباء الإنباء الانبثات الإنبثاث الانبثاث الإنبثاق الإنبساط الانبساط الأنبسط الإنبعاث الإنبهار الأنبوب الإنبوب الإنبوبة الأنبولة الأنبياء الإنبيق الآنة الأنتاج الإنتاج الانتاج الإنتاجية الإنتباه الانتباه الأنتبة الانتثار الانتحاب الإنتحار الانتحار الانتحاريون الإنتحال الإنتخاب الانتخاب الإنتخابات الانتخابات الإنتخابية الانتخابية الإنتخاتبة الإنتداب الانتداب الإنتراسيت الإنترنت الانترنت الانتروبيا الإنتزاع الانتزاع الإنتساب الأنتشاء الإنتشاء الإنتشار الانتشار الإنتشارات الإنتشارية الإنتشلادا الإنتصاب الإنتصار الإنتصارات الإنتظار الانتظار الإنتظام الانتظام الإنتعاش الانتعاش الإنتفاخ الانتفاخ الإنتفاخات الانتفاخات الإنتفاض الانتفاض الإنتفاضات الإنتفاضة الانتفاضة الإنتفاع الانتفاع الإنتقاء الانتقاء الإنتقاد الانتقاد الانتقادية الإنتقاص الانتقاض الإنتقاع الإنتقال الانتقال الإنتقالات الإنتقالي الإنتقام الانتقام الإنتقامات الإنتقامي الإنتقامية الإنتقائية الانتقائية الإنتكاس الانتكاسي الإنتكاسية الإنتماء الانتماء الإنتماءات الانتماءات الإنتناء الإنتهاء الانتهاء ألإنتهازي الإنتهازي الإنتهازية الإنتهازيون الإنتهاك الإنتهاكات الانتهاكات الأنتيمون الأنثربولوجيا الأنثروبولوجيا الأنثروبومترية الأنثناء الانثناء الانثنائية الإنثوغرافيون الأنثوي الأنثوية الأنثى الانثى الأنجاب الإنجاب الإنجابية الإنجاز الإنجازات الإنجذاب الانجذاب الإنجراف الأنجلو الانجلو الإنجليز الإنجليزي الإنجليزية الانجليزية الأنجليك الإنجليكاني الأنجليكانية الأنجليكي الأنجليكية الإنجماد الأنجورا الأنجيل الإنجيل الانجيل الإنجيلية الإنحال الأنحدار الإنحدار الانحدار الإنحدارات الأنحراف الإنحراف الانحراف الإنحرافات الانحرافات الانحرافي الإنحسار الإنحسارات الإنحشار الإنحصار الإنحطاط الانحطاط الإنحلال الانحلال الإنحناء الانحناء الإنحناءات الانحناءة الإنحياز الانحياز الإنحيازية الأنخداع الإنخداع الإنخفاض الانخفاض الإنخفاضات الأنداد الإندحار الإندحارات الأندرية الأندريد الإندفاع الاندفاع الإندفاعات الإندلاع الاندلس الأندلسي الإندماج الاندماج الإندهاش الأندونوسي الأندونيسية الإنديوم الإنذار الإنذارات الأنذال الإنذهال الإنزال الإنزعاج الإنزلاق الانزلاق الإنزلاقات الإنزيم الأنزيمات الإنزيمات الأنزيمية الأنس الانس الأنساب الانساب الآنسات الأنسان الإنسان الانسان الإنساني الأنسانية الإنسانية الانسانية الإنسانيون الآنسة الإنسجام الانسجام الإنسجامات الأنسجة الإنسحاب الانسحاب الانسحابية الإنسداد الإنسكاب الإنسلاخ الإنسلال الإنسمام الأنسون الإنسياب الإنسيابي الانسيابي الإنسيابية الانسياق الأنسيولين الإنشاء الإنشاءات الأنشاد الإنشداد الإنشراح الأنشط الإنشطار الانشطار الأنشطة الإنشغال الانشغال الإنشغالات الإنشقاق الانشقاق الإنشقاقات الانشقاقات الأنشودة الإنشودة الإنشوطات الأنشوطة الآنشوفة الأنشوفة الأنصاب الإنصات الأنصار الأنصاف الإنصاف الانصباب الأنصبة الانصراف الإنصرافية الإنصهار الانصهارية الإنصياع الإنضباط الانضباط الإنضغاطية الانضغاطية الإنضمام الانضمام الإنضمامات الإنطاق الإنطباع الانطباع الإنطباعات الإنطباعي الانطباعي الإنطباعية الانطباعية الإنطباعيون الانطباق الإنطراح الأنطقة الإنطلاق الانطلاق الانطماس الإنطواء الانطواء الإنطوائي الإنطوائية الأنظار الانظامي الإنظمام الأنظمة الإنعاش الأنعام الإنعتاق الإنعراج الانعراج الإنعزال الإنعزالية الانعزالية الإنعطاف الانعطاف الإنعطافات الإنعقاف الإنعكاس الانعكاس الإنعكاسات الإنعكاسية الأنغام الإنغزال الانغماد الإنغماس الانغماس الانغماسات الأنف الأنفاذية الأنفاس الأنفاق الإنفاق الانفاق الانفة الإنفتاح الإنفجار الانفجار الإنفجارات الانفجارات الإنفجاري الإنفجارية الإنفراد الأنفس الإنفصال الانفصال الإنفصالي الإنفصالية الانفصالية الإنفصاليون الإنفصام الانفضاض الإنفعال الانفعال الإنفعالات الإنفعالية الانفعالية الانفلا الإنفلاق الإنفلاقات الإنفلونزا الانفلونزا الأنفليس الأنفي الأنفية الإنقاذ الانقاذ الإنقاص الأنقاض الإنقباض الانقباض الإنقباضات الإنقباضية الإنقراض الانقرة الإنقسام الانقسام الإنقسامات الإنقشاع الإنقضاء الانقضاء الإنقضاض الانقضاض الإنقطاع الانقطاع الإنقلاب الإنقلابات الأنقليس الانقليس الإنقياد الانقياد الإنكار الإنكارية الأنكريت الأنكسار الإنكسار الانكسار الإنكشاري الانكشاري الإنكشاريون الأنكلستوما الأنكليزي الإنكليزي الأنكليزية الإنكليزية الانكليزية الإنكليس الإنكماش الانكماش الانكماشية الأنكواء الأنماط الأنموذج الإنـهاء الانـهاء الأنـهار الإنـهاك الإنـهزامي الانـهزامي الإنـهزامية الانـهزامية الإنـهزاميون الانـهزاميون الانـهضامية الانـهماك الإنـهيار الانـهيار الإنـهيارات الانـهيارات الأنـهيدريت الأنوار الأنواط الأنواع الأنوتو الأنوثة الأنود الأنوف الأنوية الأنياب الآنية الأنيق الأنيقون الأنيلين الانيمن الأنيميا الأنين الأنيون الإهابة الآهات الإهاجة الإهانات الإهانة الأهبل آلاهة إلاهة الآهة الاهة الاهتداء الإهتزاز الاهتزاز الإهتزازات الإهتزازة الأهتمام الإهتمام الاهتمام الإهتمامات الإهتياج الاهتياج الاهتياجية الأهدأ الإهداء الإهدار الأه الأهرام الأهل الإهلاك الإهلاكية الأهلة الأهلية الاهلية الأهليلجية الإهليليج الإهليليجات الإهليليجية الأهم الإهمال الإهمالات الأهمية الاهمية الأهوار الأهوج إلاهي الاهي الأوامر الاوامر الأوان الأواني الأوائل الأوائلية الأوباس الأوبرا الإوبرا الأوبرات الأوبرالى الأوبك الأوبوسوم الأوبئة الأوتاد الأوتار الأوتبيس الأوتبيسات الأوتوبيس الأوتوقراطية الأوتوكلاف الأوتوماتيكي الأوثان الأوج الأوجاع الأوجايت الأوجه الأوحال الأودسا الأودية الأودين ألاوراق الأوراق الأورام الأوربة الأوربي الأوربية الأوربيون الأورثوكلاز الأورجانزا الأوردة الأورطى الأورغ الأوركسترا الاوركسترا الأوروبي الاوروبي الأوروبية الأوروبيوم الأوروبيون الأوريجانو الأوريول الأوريومايسين الأوز الإوز الاوز الأوزان الأوزة الإوزة الأوزتار الأوزميوم الأوزوكريت الأوزون الأوساخ الأوساط الأوستينيت الأوسط الاوسط الأوسع الأوسمة الأوشام الأوصاف الأوصال الاوصال الأوصياء الأوضاع الأوطأ الأوعية الاوعية الأوغاد الأوغل الأوفس الأوفست الأوقات الأوك الأوكالبتوس الأوكتان الأوكتين الأوكراني الأوكرانيون الأوكسجين الاوكسجين ألاول الأول الاول الأولاد الأولفين الأولمبياد الأولمبية الأولن الأولويات الأولوية الاولوية ألاولي ألاولى الأولي الأولى الإولى الاولى الأولية الأوليت الأوليفيتي الأوم الاوم الأومبر الأوميغا الأونس الأونسات الأوهام الأوهان ألاي الائتلا الإئتلاف الإئتلافات الإئتمان الأئر الإيابية الأيادي الأيام الايام الإيامبي الأيآئل الأيائل الايائل الإيبونيت الأيتام الإيتربيوم الايتربيوم الإيتريوم الايتريوم الإيثار الإيثرنت الإيجاء الإيجاب الإيجابى الإيجابية الإيجاد الإيجار الإيجارات الايجارات الإيجاز الإيحاء الإيحائية الإيخاء الأيد الإيداع الايداع الإيداعات الأيدز الأيدي الأيدى الايدي الايديش الايديوغرام الإيذاء الإيذائية الإيراد الإيرادات الإيراق الإيراني الإيرانية الإيرل الايرل الآيرلندي الأيرلندي الآيرلندية الأيرلندية الآيرلنديون الأيرلنديون الإيروستاتيات الإيريديوم الأيزم الأيزو الآيزوبروبيل الآيس الأيس الإيستلاء الأيسر الآيسلندي الأيسوبار الأيسوثرم الأيسومر الأيسومري الإيصال الإيصالات الأيض الإيضاح الإيضاحات الإيضاحية الأيضة الأيضية الإيطالي الإيطالية الإيطاليون الإيعاز الإيغوانات الإيفاد الإيفائية الإيقاد الإيقاظ الإيقاع الايقاع الإيقاعات الإيقاعية الإيقاف الأيقونات الأيقونة الآيل الأيل الإيلام الإيلكس الإيلنطس الأيلولة الإيماء الإيماءات الإيماءة الإيماض الإيمان الايمان الإيمائي الأيمن الآينشتانيوم الإينكا الأينو الأينوسفير الإيهان الإيواء الأيوتا الأيول الآيون الأيون الآيونات الأيونات الايونات الأيونوسفير الأيوني ألب ألبا إلبا ألباء الباء الباأوباب الباب البابا الباباروني الباباوات الباباي البابلي البابلية البابليون البابليين البابوس البابون البابونج البابوي البابوية البابيا البابية البابيت البابيته الباتيستة الباثولوجي الباحات الباحة الباحث الباحثون الباخرة البادجر البادرة البادئ البادئات البادئة البادئون الباذر الباذنجان البار البارات الباراتيفوئيد البارافين البارامتر البارامترات البارامغناطيسي الباربريس البارجة البارحة البارد الباردة الباردون البارز البارزة البارزون البارزين البارسكوب البارسول البارشوتات البارع البارعين البارفية الباركيه البارميجان البارود الباروديا الباروغرام الباروكات الباروكة البارومتر البارومترات البارون البارونات البارونة البارونية البارونيت البارونيتية البارئ الباريتا الباريتون الباريسي الباريسية الباريوم الباز البازار البازارات البازلاء البازلت البازوكة البازي البازى البازيار البازيليسق البازيليكا إلباس البأس الباس الباست الباستا الباستيل الباسطة الباسفيكي الباسكي الباسكيين الة الباسور الباسوون الباسيفيكية الباسيمان الباسيمين الباشا الباشق الباص الباصق الباطل الباطلة الباطلون الباطن الباطني الباطنية الباطنيون الباطية الباعة الباعث الباعثون الباغي الباغيات الباغية البافبول الباق الباقات الباقة الباقون الباقي الباكستاني الباكستانيون الباكليت الباكورة الباكون الباكي البال البالاديوم البالستية البالغ البالغون البالوعات البالوعة البالينيز الباليه البامبرز البامية البانتو البانتيون البانجو الباند الباندا الباندى البانولوجيا ألباني الباني ألبانيا البانيو الباهاما الباهض الباود الباون الباونات البائس البائع البائعات البائعة البائعون البائعين البايت الباينت الباينتات الببتون الببتيد الببسوة الببشك الببغاء الببغاوات الببكت الببلين الببليوغرافي الببو البت البتة البتذال البتر البتروغرافيا البتروكيمياء البترول البترولاتوم البتشول البتلة البتنت البتول البتولا البتولة البتونيا البث البثرات البثرة البثور البج البجع البجعات البجعة البحار البحارة البحة البحث البحر البحري البحرى البحرية البحرين البحريون البحريين البحوث البحية البحيرات البحيرة البخاخ البخاخات البخاخة البخار البخاري البخارية البخت البخر البخس البخل البخلاء البخور البخيل البدء البدأ البداءة البداعة البدانة البداهة البدائل البدائي البدائية البدائيون البدايات البداية البدروم البدرومات البدع البدعة البدل البدلاء البدلات البدلة البدمنتن البدن البدني البدنية البدهية البدو البدوار البدوالرحل البدوي البدئي البديل البديلة البدين البديهة البديهيات البديهية البذاءة البذائة البذخ البذر البذرة البذور البذيئة البر البراءة البراثن البرادة البراري البراز البرازخ البرازيل البرازيلي البراسية البراشوت البراعات البراعة البراعم البراغ البراغي البراغيث البراغيش البرافو البراق البراقع البراقون البراكين البرامج البراميل البراندي البراهين البراويز البراية البرباريس البربري البربرية البربل البربوط البربيت البربيتوريك البربيجل ألبرت ألبرتا البرتر البرتغال البرتغالي البرتغالية البرتقال البرتقالة البرتقالي البرتوكول البرثية البرج البرجراف البرجمية البرجوازية البرجي البرجية البرحاء البرد البرداء البردي البرزخ البرسبيكس البرسيم البرسيمون البرش البرشمان البرعم البرغشة البرغندية البرغوث البرغي البرق البرقش البرقطة البرقع البرقنص البرقوق البرقيات البرقية البرك البركات البركان البركاني البركانية البركة البركلورات البركودة البركيليوم البرلمان البرلمانات البرلمانية البرلي البرليت البرلينية البرم البرمائي البرمائيات البرمائية البرمة البرمجة البرمجيات البرمجية البرمنغانات البرمي البرميل البرناسي البرنامج البرنتية البرنزة البرنس البرنشيمة البرنق البرنقيل البرنيطة البرنيق البرهان البرهة البرهمي البرهنة البروبان البروبيلين البروبيونيك البروتستات البروتستانت البروتستانتي البروتستانتية البروتستانتيون البروتستاني البروتكتينيوم البروتوبلازم البروتوبلازما البروتوبلازمي البروتوبلاستا البروتوزوا البروتوستانت البروتون البروتونات البروتين البروتينات البروتيني البروتينية البروج البروجي البرود البرودة البروز البروزات البروستات البروسي البروسية البروغ البروفات البروق البروقنصل البروقنصلية البروكايين البروكسيلين البرولة البروليتاري البروليتاريا البرولين البروم البرومس البروميثيوم البروميد البرونز البرونق البرونكو البري البرى البرىء البريات البرية البريتاني البريتة ألبريتشت البريتور البريتون البريد البريدفروت البريدوتيت البريدي البريدية البريز البريزيوديميوم البريشة البريطاني البريطانية البريطانيون البريطوني البريق البريكة البريل البريموس البريئة البز البزاة البزارة البزاز البزازون البزاق البزاقة البزة البزخ البزدرة البزر البزرة البزري البزموت البزور ألبس البساتين البساط البساطات البساطة البسبول ألبسة البستان البستاني البستانيون البسترة البستل البستنة البستول البستون البستوني البستيل البسط البسطاء البسطن البسكويت البسكويتات البسكويتة البسلة البسيتا البسيسات البسيسة البسيط البسيطة البشارة البشاشة البشاعات البشاعة البشاكير البشر البشرة البشروس البشري البشرية البشكير البشمان البشملة البشير البص البصات البصاق البصائر البصر البصري البصريات البصرية البصفور البصل البصمات البصيرة البصيص البضاعة البضائع البط البطات البطاح البطارخ البطارس البطاريات البطارية البطاريق البطاطا البطاطة البطاطس البطاقات البطاقة البطالة البطانات البطانة البطانيات البطانية البطباط البطبطة البطة البطح البطرشيل البطرفة البطروس البطريرك البطريق البطريكي البطريكية البطل البطلات البطلان البطلة البطليموسي البطلينوس البطن البطني البطولات البطولة البطولية البطون البطي البطيء البطئ البطيخ البطيطة البطين البطينات البطيئة البظر البظور البعام البعبع البعث البعثات البعثة البعثرة البعد البعدي البعض البعوض البعوضة البعيد البعيدة البعير البغاء البغاتيلة البغال البغدادي البغروس البغض البغل البغماتيت البغونية البغي البغيضة البفرة البفن البفنغ البق البقاء البقال البقالة البقالون البقان البقايا البقبقة البقة البقدنوس البقدونس البقر البقرة البقرم البقري البقرية البقس البقسماط البقشيش البقع البقعة البقلاوة البقلة البقم البقول البقوليات البقية البقيري البك البكاء البكارة البكاره البكالوريا البكالوريوس البكائي البكائية البكائيون البكتيريا البكتيريولوجي البكر البكرات البكرة البكري البكم البكورة البكورية البكيني البل البلا البلاء البلاتين البلاتينايت البلاج البلاجرا البلاجيوكلاز البلاد البلادة البلادن البلادونة البلازما البلاستر البلاستولية البلاستيسين البلاستيك البلاستيمة البلاط البلاطة البلاطين البلاطيني البلاطينية البلاعيم البلاغة البلاغية البلاكبيرد البلانكتونية البلاهة البلايد البلايين البلبل البلجيكي البلجيكيون البلد البلداء البلدات البلدان البلدة البلدر البلدغ البلدوزر البلدوزرات البلدي البلديات البلدية البلسا البلسان البلسم البلسمينة البلش البلشفي البلشفية البلشفيون البلشون البلطجي البلطجيون البلع البلعم البلعوم البلغاء البلغاري البلغارية البلغم البلفري البلفيدير البلق البلقان البلقنة البلكون البلكونات البلكونة البلل البلم البلمة البلمرة البلميط البله البلهاء البلهارزيا البلهد البلهوان البلو البلوبيرد البلوتوقراطي البلوتونيوم البلور البلورات البلورة البلوريات البلورية البلوز البلوزات البلوزة ألبلوط البلوط البلوغ البلوفر البلوق البلووز البلى البليار البليارد البلياردو البلية البليحاء البليد البليس البليطة البليغ البليغة البلين البليوم البليون البليونير البمرنغ ألبن البن البناء البناءون البناة البنات البنادق البناش البنائون البنائين البنت البنتاغون البنتوز البنج البنجر البند البندق البندقة البندقية البندور البندورة البندول البندولات البندولين البنزول البنزيدرين البنزين البنس البنسات البنسلين البنسيون البنسيونات البنش البنط البنطالون البنطلون البنطلونات البنطم البنغال البنغالي البنغل البنغو البنغول البنفسج البنفسجي البنفسجية البنق البنك البنكرياس البنكنوت البنكية البنوتة البنود البنوك البني البنى البنيات البنيان البنية البنيديكتي البنيديكتية البنيقة البنين البنيوي البنيوية البهاء البهار البهارات البهارج البهائم البهت البهجة البهرج البهرجة البهش البهشية البهلوان البهلوانات البهلوانية البهومية البهيمة البهيموث البهيميات البهيمية البواء البواب البوابات البوابة البوابون البواخر البوادر البواسير البواق البواقي البواليع البوب البوبكات البوبلين البوة البوت البوتاسيوم البوتر البوتيك البوتيكات البوتيلي البوجية البوح البوخ البود البودرة البودقة البودينغ البوذي البوذية البوذيون البؤر البور البورات البوربون البؤرة البورة البورت البورجوازي البورجوازيون البوردو البورصة البورطيس البورق البوركس البورمي البورمى البورمية البورون البؤري البوري البؤرية البوريتاني البؤس البؤساء البوشل البوص البوصات البوصة البوصلات البوصلة البوظة البوغ البوغي البوفن البوفيه البوفيهات البوق البوكر البوكس البوكسري البوكسيت ألبوكيركي البول البولة البولر البولستر البولفينش البولكا البولمان البولناز البولنج البولندي البولندية البولنغ البولنيدي البولو البولومتر البولومترات البولونيز البولونيوم البولي البوليبروبيلين البولية البوليس البوليستر البوليستيرين البوليسي البوليسية البوليطس البوليفوسفوريك البوليفيانو البوليمر ألبوم البوم البومبادور البومة البومية البوميراني البونبون البوهيمي البوهيميين البوو البووميرانج البوي البويت البويري البويضة البويغات البويغة البوينسيتيا ألبى البئر البيادق البياض البياضة البيان البيانات البيانو البيانوات البياني البيانية البيبسي البيبسين البيبليوغرافيا البيبوب البيت البيتا البيتاترون البيترن البيتزا البيتسا البيتشبلند البيتل البيتي البيتية البيثون البيج البيجامة البيجر البيجل البيجو البيجوم البيخلوية البيدق البيرا البيرانا البيرة ألبيرتا ألبيرتو البيرش البيروقراطي البيروقراطية البيروقراطيون البيروكسيد البيروكسين البيروكسينيت البيرومتر البيرومترات البيروي البيرويون البيريت البيريتز ألبيريتش البيريداين البيريليوم البيريميدين البيريه البيريهات البيز البيزوليت البيسبول البيسبولي البيسون البيش البيض البيضاء البيضة البيضوي البيضويات البيطري البيطريون البيع البيعات البيعة البيغاسوس البيفالف البيقة البيك البيكادور البيكيت البيكيلر البيكيني البيكينيات البيلاجيوسي البيلادونا البين البيناكل البينديكتية البينديكتين البينكستر ألبيني البيني البينية البينيت البيه البيهة البيوت البيوتاديين البيوتان البيوتايت البيوتر البيوربياني البيورين البيوض البيولوجي البيولوجيا البيولوجية البيولوجيون البيئات البيئة البيئي البيئية آلة ألة إلة الة آلت ألت التأبد التابع التابعة التابعية التابل التابلوه التأبه التابوت التابير التأبين التأبيني التأتأة التأثر التأثرية التأثيث التأثير التأثيرات التاج التأجج التاجر التاجرة التاجي التاجية التأجيج التأجير التأجيل التأجيلات التأجيم التأخر التآخي التأخير التأخيرات التأدب التأديب التأرجح التارك التاركون التارو التأريخ التاريخ التأريخات التأريخية التاريخية التآزر التاسع التأسل التاسوعية التأسي التأسيس التأشير التأشيرات التأشيرة التأصل التأطير إلتاع التافه التافهة التافهون التأقلم التأكد التأكسد التاكسي التآكل التاكل التآكلات التاكو التاكومتر التأكيد التأكيدات التآلف التالف التآلفات التالفات التألق التألم التأله التالي التالية التأليف التأليفات التأليفة التأليه التأليهات إلتأم التام التآمر التأمل التأملات التاميل التأميم التأمين التامين التأمينات التأمينية التانتالوم التانجو التانغو التأنف التأنق التأنيب التانيت التأنيس التأنيق التانين التأهب التأهل التأهيل التائب التائه التائهون التايلانديون التايلندية التايمز التأين التايواني التأييد التأييض التأيين التبادل التبادلات التبادلية التبارز التباس التباطأ التباطئ التباعد التبان التبانة التباهي التباين التبت التبثير التبجح التبجيل التبختر التبخر التبخرة التبخير التبدلة التبديد التبديل التبديلات التبديلالخلفية التبذير التبرأة التبرج التبرع التبرعات التبرؤ التبرئة التبريد التبرير التبريرات التبريئات التبزير التبستر التبسيط التبسيطات التبشير التبشيريون التبصر التبعثر التبعيات التبعية التبغ التبقي التبقيع التبكير التبلد التبلمر التبلور التبليط التبليغ التبليغات التبليل التبن التبني التبوء التبوغ التبوق التبول التبويز التبويق التبئو التبيت التبيوكة التبييض التبيين التتابع التتابعية التتاري التتالي التتبع التتبيل التتجير التتر التتري التتريس التتفيل التتميم التتويج التثاقل التثاؤب التثبيت التثبيط التثخن التثقب التثقف التثقفية التثقيب التثقيف التثقيفية التثلج التثليث التثليم التثمين التثنية التثوير إلتجأ إلتجاء التجادل التجار التجارب التجارة التجاري التجارية التجاسر التجاعد التجاعيد التجانس التجانسات التجاهل التجاوب التجاوبي التجاور التجاوز التجاوزات التجاويف التجبير التجديد التجديدات التجديف التجذر التجذير التجذيف التجربة التجرد التجريب التجريبي التجريبية التجريبيون التجريد التجريدي التجريدية التجريع التجريف التجريم التجزأ التجزع التجزؤ التجزوء التجزئة التجسد التجسس التجسيد التجسيدات التجسيم التجشؤ التجصيص التجعد التجعيد التجعيدات التجعيدة التجفيف التجلد التجلي التجليد التجمد التجمع التجمعات التجمعية التجميد التجميع التجميل التجميلي التجنب التجنس التجنن التجنيد التجهم التجهمات التجهير التجهيز التجهيزات التجوال التجوالات التجول التجوية التجويع التجويف التحارب التحاش التحاشي التحاضن التحالف التحالفات التحاليل إلتحام التحام التحاميل التحاور التحايل التحبب التحبيب التحبير التحت التحتاني التحتانية التحتي التحتية التحجر التحجلدية التحجير التحجيم التحدار التحدب التحدبات التحدث التحدد التحدر التحدي التحدى التحديات التحديب التحديث التحديثات التحديد التحديدات التحديق التحذلق التحذلقات التحذير التحذيرات التحرر التحرري التحررية التحرريون التحرش التحرك التحركات التحريج التحرير التحريض التحريف التحريفات التحريك التحريم التحزب التحزم التحزيرية التحزيز التحزيم التحسر التحسس التحسن التحسيس التحسين التحسينات التحشد التحشية التحشيد التحصيب التحصيل التحصين التحصينات التحضر التحضير التحضيرات التحضيري التحضيرية التحضين التحطم التحطيم التحف التحفة التحفظ التحفظات التحفيز إلتحق التحقق التحقير التحقيق التحقيقات التحكم التحكمالجسم التحكمالجسمالمقاطعة التحكيم التحلحل التحلق التحلل التحلمو التحلية التحليل التحليلات التحليلية إلتحم التحمس التحمض التحمل التحمية التحمير التحميص التحميض التحميل التحميلة التحنيط التحول التحولية التحوي التحوير التحويرات التحويط التحويل التحويلات التحويلة التحيات التحية التحير التحيز التحيزات التحييد التحيير التخاريم التخاطب التخاطر التخبط التخبيل التخثر التخثرات التخثير التخدر التخديد التخدير التخرج التخريب التخريبات التخريج التخريم التخريمية التخزية التخزين التخشب التخشبي التخشين التخصص التخصصات التخصصي التخصصية التخصيب التخصية التخصيص التخصيصات التخضع التخضير التخطي التخطيط التخطيطات التخطيطية التخفي التخفيت التخفيض التخفيضات التخفيف التخفيفات التخلاق التخلخل التخلد التخلص التخلف التخلفات التخلفية التخلق التخلل التخلي التخلى التخليد التخليص التخليط التخليق التخليقية التخليل التخم التخمة التخمر التخمسية التخمير التخميرية التخميس التخمين التخمينات التخندق التخنيص التخوزق التخوزيض التخوف التخويش التخويض التخويف التخويل التخيل التخيلات التخييط التخييم التداخل التداخلات التع التداول التداوي التدبر التدبير التدبيس التدجين التدحرج التدخل التدخلات التدخين التدرب التدرج التدرجات التدريب التدريبات التدريج التدريجات التدريجي التدريس التدعيم التدفق التدفقات التدفئة التدقيق التدلع التدلل التدلي التدليك التدليل التدمير التدميع التدني التدنيس التدهور التدوية التدويخ التدوير التدويل التدويم التدوين التدين التذاكر التذبب التذبذب التذبذبات التذكار التذكارية التذكر التذكرة التذكير التذلل التذللات التذمر التذهيب التذوق التذويب التذييل التذييلات التراب الترابط الترابطات الترابية الترابيس التراتيل التراث التراجع التراجعات التراجعية التراجيدي التراجيديا التراجيدية التراجيديون التراخوما التراخي الترادف الترادفية الترأس التراصف الترافرتين الترافقي التراكب التراكم التراكمات التراكمية التراكوتا التراكيب التراكيبي التراكيت الترام الترامبولين الترانزستور الترانك الترانيم التراوت التراوح الترب الترباس التربة التربسة التربسين التربط التربع التربنتين التربوي التربية التربيع التربيعي التربيعية التربينة التربيني التربينية التربيوم الترتان الترتر الترترة الترتيب الترتيبات الترتيبي الترتيق الترتيل الترتيلة الترتيوم الترجل الترجمات الترجمان الترجمة الترحاب الترحال الترحل الترحيب الترحيبات الترحيل الترخيص الترخيصات الترخيم التردد الترددات الترددين التردي الترديد الترس الترسانات الترسانة الترسب الترسبات الترسم الترشح الترشرش الترشيح الترشيحات الترشيد الترشيق الترصيع الترضية الترطيب الترغية الترف الترفع الترفيع الترفيه الترقب الترقق الترقوة الترقيات الترقية الترقيط الترقيع الترقيم الترقين الترك التركات التركة التركي التركيب التركيبات التركية التركيز الترليون الترمجان الترمس الترمل الترموس الترمومتر الترميز الترميم الترنتيلة الترنح الترنحات الترنزستور الترنزستورات الترنيم الترنيمات الترنيمة الترهب الترهبن الترهل التروبادوري التروبوسفير التروتايب التروس التروض الترولة الترولي الترومبون الترويج الترويجية الترويض الترويع الترويل الترياسي الترياق التريب التريبيون التريتون التريتيوم التريث الترير التريف التريكلوروسيتيك التريكو التريليون التريوكة التريوليت الترييح الترييش إلتزام التزام إلتزامات التزامات التزامن التزامني إلتزامـه التزاوج التزايد التزبد التزجيج التزحزح التزحلج التزحلق التزخرف التزرير التزعم التزكيات التزكية التزلج التزلف التزلق إلتزم التزم التزمت التزمير التزهير التزوج التزود التزويد التزوير التزويم التزيد التزين التزييت التزييف التزييفات التزيين التسابق التسارع التسالي التسامح التسامر التسامي التساهل التساؤل التساوي التسبب التسبيب التسبيح التسبيق التستر التسجيع التسجيل التسجيلات التسخير التسخيم التسخين التسديد التسديدات التسديس التسرب التسربات التسرع التسري التسريب التسريح التسريحة التسريع التسطيح التسع التسعات التسعير التسعينات التسعينيات التسفيه التسقيف التسقيل التسكع التسكين التسلح التسلسل التسلسلات التسلط التسلق التسلل التسلي التسلية التسليح التسليط التسليف التسليم التسمع التسمم التسمية التسميد التسمير التسميع التسمين التسنط التسنيم التسنين التسهيل التسوانية التسوس التسوق التسول التسونجا التسويات التسوية التسويغ التسويق التسويقية التسيب التسييج التسييخ التسيير التسييس التشابك التشابكات التشابه التشابهات التشاجر التشاحن التشاردس التشاردش التشافي التشامخ التشاور التشاؤم التشاؤمي التشاؤمية التشبع التشبه التشبيك التشبيه التشبيهات التشتت التشجير التشجيرية التشجيع التشجيعية التشحم التشحيم التشحييم التشخيص التشخيصات التشدد التشدق التشديد التشذيب التشرب التشربية التشرد التشرنق التشريح التشريط التشريع التشريعات التشريعي التشريعية التشريف التشريفات التشطيف التشعب التشعبات التشعر التشعيبي التشعيث التشغيل التشغيلية التشفير التشفيرات التشفيه التشكر التشكك التشكل التشكي التشكى التشكيل التشكيلات التشكيلة التشكيلية التشمس التشمع التشميس التشنج التشنجات التشنجي التشـهير التشـهيرات التشوش التشوه التشوهات التشويش التشويق التشويك التشويه التشويهات التشيتاه التشيع التشيكوسلوفاكية التشيكي التشيلو التشيلي التصاحب التصادم التصاريح التصاعد التصافق التصاق التصال التصالبي التصاميم التصبيرة التصحاح التصحيح التصحيحات التصخر التصدأ التصدع التصدق التصدير التصديري التصديق التصديقات التصرف التصرفات التصريح التصريحات التصريف التصريفات التصعيب التصعيد التصعيدات التصغير التصفح التصفيات التصفية التصفيح التصفيحات التصفيحية التصفير التصفيف التصفيق التصفيقات إلتصق التصق التصقت التصلب التصلف التصليح التصليحات التصميغ التصميم التصميمية التصنت التصنع التصنيع التصنيف التصنيفات التصوبت التصور التصورات التصوف التصويب التصويت التصويتات ألتصوير التصوير التصويرة التصويري التصويرية التصيد التضاءل التضاد التضادية التضارب التضاربات التضاريس التضاعف التضامن التضاؤل التضاؤلات التضايق التضبيب التضبيط التضبيطات التضحيات التضحية التضخم التضرع التضرعات التضريج التضعيف التضفير التضليع التضليل التضميد التضميغ التضمين التضمينية التضييق التطابق التطاريز التطاول التطاير التطايرية التطبع التطبق التطبيب التطبيع التطبيق التطبيقات التطبيقاتالأحداث التطبيقي التطبيقية التطبيل التطرف التطرفية التطرق التطريز التطريزات التطريق التطعيم التطعيمات التطفل التطقيس التطلب التطلع التطهري التطهرية التطهير التطور التطورات التطوري التطوريون التطوع التطوعية التطوير التطويرات التطويرية التطويق التطويل التطييب التطييف التطيين التظافر التظاهر التظاهرات التظليل التظليم التعابير التعادل التعادلات التعارض التعارف التعاريف التعازي التعاسات التعاسة التعاطف التعاطي التعافي التعاقب التعاقبات التعاقد التعاكس التعامدية التعامل التعاملات التعانق التعاون التعاونيات التعاونية التعاويذ التعايش التعب التعبئة التعبير التعبيرات التعبيري التعبيرية التعبيريون التعبيس التعتعة التعتيم التعثر التعجب التعجبو التعجن التعجيز التعجيزى التعجيزية التعجيل التعداد التعدادات التعدد التعددي التعددية التعدديون التعدي التعديد التعديل التعديلات التعديلية التعدين التعذر التعذيب التعرج التعرجات التعرض التعرف التعرفة التعرق التعري التعرية التعريشات التعريشة التعريض التعريف التعريفات التعريفة التعريفية التعزية التعزيز التعزيزات التعزيم التعساء التعسف التعشي التعشئة التعشيب التعشيق التعصب التعصيب التعضل التعطش التعطير التعطيل التعطيلات التعظم التعظيم التعفف التعفن التعقب التعقبات التعقل التعقيب التعقيبة التعقيد التعقيدات التعقيم التعكر التعكز التعكيبي التعكير التعلق التعلقات التعلم التعليات التعليب التعلية التعليق التعليقات التعليم التعليمات التعليمة التعليمي التعليمية التعمد التعميد التعمير التعميق التعميم التعميمات التعنيف التعهد التعهدات التعود التعوق التعوقية التعويد التعويذات التعويذي التعويذيون التعويض التعويضات التعويضية التعويق التعويقات التعويم التعويمية التعيس التعيم التعين التعييب التعيين التعيينات التغاريد التغازل التغاضي التغاير التغايرات التغبر التغدي التغذية التغرب التغريب التغريد التغريم التغرين التغسيل التغشية التغضب التغضن التغطية التغطيس التغلب التغلغل التغليف التغليفات التغمية التغميس التغني التغوط التغويز التغيب التغير التغيرات التغيرية التغيم التغيير التغييرات التغييم إلتف التف إلتفات التفاح التفاحات التفاحة التفاحي التفاخر التفاخرات التفاخم التفادي التفاسير التفاصيل التفاضل التفاضلات التفاضلي التفاعل التفاعلات التفاعلية التفاعيل إلتفاف التفاف التفافا إلتفافي التفافية التفاق التفاقم التفاهات التفاهة التفاهم التفاوت التفاوتات التفاوض التفاؤل إلتفت التفتا التفتة التفتح التفتيت التفتيش التفتييت التفجير التفحص التفحم التفحيج التفحيم التفخيم التفرد التفردية التفرع التفرق التفرقة التفرقع التفريج التفريغ التفريق التفسخ التفسفر التفسير التفسيرات التفشي التفصيل التفصيلات التفضيض التفضيل التفضيلات التفضيلية التفطر التفعيل التفعيلات التفعيلة التفقير التفقيس التفكر التفكك التفكير التفكيك التفلطح التفلق التفلية التفمم التفنيد التفنيدات التفهاء التفوس التفوق التفوئيد التفويض التفويضات التفيذ إلتق إلتقاء التقاء التقادم التقاذف التقارب التقاربات التقارن التقارير التقاطب التقاطع التقاطعات التقاطعي التقاعد التقاعدي التقاعدية التقاعس التقاليد التقاليدية إلتقان التقاويم التقبل التقبيب التقبيل التقتير التقدم التقدمي التقدمية التقدير التقديرات التقديس التقديم التقرح التقرفص التقريب التقريبي التقرير التقزح التقزز التقزيز التقزيم التقسيط التقسيم التقسيمات التقشف التقشير التقصي التقصير التقصيرات إلتقط التقطر التقطع التقطير التقطيع التقعر التقفية ألتقلب التقلب التقلبات التقليب التقلية التقليد التقليدي التقليدية التقليديون التقليص التقليل التقليم التقمص التقمل التقميط التقني التقنيات التقنية التقنين التقنيون التقوس التقوسات التقوى التقوية التقويد التقويس التقويض التقويم التقويمات إلتقى التقي التقئ التقيأ التقيح التقيحات التقيد التقيم التقيؤ التقييد التقييدات التقييس التقييل التقييم التقييمات التكاتف التكاثر التكاسل التكافل التكافؤ التكافئ التكاليف التكامل التكبر التكبير التكبيل التكة التكتل التكتلات التكتم التكتيب التكتيت التكتيك التكتيكية التكثف التكثيف التكدر التكدس التكدير التكديس التكذيب التكذيبات التكرار التكرارات التكراري التكرارية التكربن التكرر التكرس التكريس التكريم التكس التكسية التكسيدو التكسير التكشف التكشير التكشيرات التكشيرة التكعيب التكعيبية التكفير التكفين التكلس التكلف التكلفة التكلم التكلور التكليس التكليف التكملات التكملة التكميد التكميل التكميم التكنولوجيا التكنوليجي التكنيتيوم التكهرب التكهن التكهنات التكور التكوير التكويم التكوين التكية التكيف التكيفات التكيفية التكييف التل التلا التلابيب التلازم التلاشي التلاعب التلاقي التلال التلألأ التلألئ التلامس التلاميذ التلاؤم التلبد التلبرية التلبيب التلبية التلبيد التلبيس التلخيص التلخيصات التلدة التلدين التلذذ التلريات التلسكوب التلصص التلصيقي التلطخ التلطيخ التلطيف التلطيفية التلعثم التلغراف التلف التلفاز التلفريون التلفزة التلفزيون التلفزيونات التلفزيوني التلفزيونية التلفظ التلفنة التلفون التلفونات التلفونية التلفوية التلفيات التلفيعة التلفيق التلقاح التلقائي التلقائى التلقائية التلقح التلقن التلقيب التلقيح التلقين التلقينات التلكأ التلكس التلمذة التلمس التلملم التلمود التلميح التلميحات التلميذ التلميع التلنت التلهف التلوث التلوريوم التلؤلؤ التلون التلوي التلوية التلويث التلويح التلويحات التلوين التليف التليفزيون التليفون التليين التماثل التماثلية التماثيل التمادي التمارين إلتماس التماس إلتماسا التماسا التماسك التماسي التماسيح التمام التمامية التمائم التمايل التمايلات التمبك التمتع التمتمات التمتمة التمثال التمثيل التمثيلات التمثيليات التمثيلية التمجيد التمحور التمدد التمددية التمدن التمديد التمر التمرد التمردات التمرغ التمركز التمرير التمريض التمريغ التمرين التمرينات التمزق التمزقات التمزيق إلتمس التمس التمساح التمساحي التمسرح التمسك التمسيخ التمسيد التمشي التمشيط التمطيط إلتمع التمعدن التمعن التمغنط التمكين التملح التملص التملغم التملق التملقية التملك التململ التمليح التمليس التمليط التمليك التمني التمـهل التمـهن التمـهوك التمـهيد التمـهيدات التمـهيدي التمـهيدية التموج التموجات التمويج التمويجات التمويل التمويلات التموين التمويه التمويهات التميز التميم التميمة التميؤ التمييز التمييه ألتن التن التناثر التناجر التنازع التنازل التنازلات التنازلي التناسب التناسخ التناسق ال الي الية التناظر التناظرية التناغم التنافذ التنافر التنافس التنافسات التناقص التناقصات التناقض التناقضات التناوب التناوبات التناور التناويم التنبأ التنبؤ التنبؤات التنبول التنبيه التنتالوم التنجستن التنجستيك التنجستين التنجيد التنجيم التنحنح التنحي التنحية التنحيف التنحيل التنخم التندرا التندرة التنديد التنزه التنزيل التنزيلات التنس التنسك التنسيب التنسيج التنسيق التنسيقات التنسيلى التنش التنشئة التنشية التنشيط التنشيف التنصر التنصل التنصيب التنصير التنصيص التنصيف التنصيل التنضاح التنطط التنظير التنظيف التنظيفات التنظيم التنظيمات التنعيل التنعيم التنغو التنغيص التنغيم التنفس التنفسي التنفسية التنفط التنفيذ التنفيذي التنفيذية التنفيذيون التنفير التنفيس التنفيض التنفيل التنفيه التنقل التنقيات التنقيب التنقية التنقيح التنقيد التنقير التنقيط التنقيع التنكر التنكرات التنكرز التنكرية التنكيت التنمي التنمية التنميش التنـهد التنـهدات التنـهدة التنوب التنورات التنورة التنوع التنويت التنوير التنويع التنويعات التنويم التنويه التنويهات التنين التنينات إلتهاب التهاب التهابات إلتهابي التهادي التهالك التهاليل إلتهام التهام التهاني التهاون التهايئية إلتهب التهجة التهجم التهجمات التهجمية التهجي التهجئ التهجئات التهجئة التهجية التهجين التهجيني التهدرج التهدل التهدلات التهدئة التهديب التهديد التهديدات التهديدي التهديم التهذيب التهرب التهريب التهريبة التهريج التهريجية التهضيم التهكم التهكمات التهكمية التهلوس التهليل التهليلات إلتهم التهم التهمة التهميش التهنأة التهندم التهنئة التهور التهوع التهوئه التهوية التهويدات التهويدة التهويش التهيأ التهيب التهيج التهيجات التهيجية التهيل التهيؤ التهيئة التهييب التو ألتواء إلتواء التواء التواءا التواءات التوابع التوابل التوابيت التواتر التواجد التواريخ التوازن التوازنات التوازي التواضع التواطؤ التواطئ التواعد التوافق التوافقيات التوافقية التوافه التواقت التواقف التواقيع التوالد التوالي التواليت التوأم التوأمان التوأمة التؤامية التوانى التوائم إلتوائي التوب التوبة التوبيخ التوت التوتة التوتر التوترات التوتي التوتيد التوتير التوثيق التوثيقات التوجب التوجس التوجع التوجية التوجيه التوجيهات التوحد التوحل التوحيد التوحيدية التوخز التودد التودية التوديع التوراة التوربين التوربينات التوربينة التورد التورع التورم التورمات التورية التوريث التوريط التوريق التوزيع التوزيعات التوسة التوسد التوسط التوسع التوسعات التوسعة التوسعي التوسعية التوسكاني التوسل إلتوسي التوسيت التوسيخ التوسيع التوشع التوصيات التوصية التوصيل التوصيلات التوضيب التوضيح التوضيحات التوطين التوظيف التوظيفات التوعك التوغل التوغلات التوف التوفة التوفر التوفو التوفير التوفيق التوق التوقع التوقعات التوقعية التوقف التوقفات التوقيت التوقيتية التوقير التوقيع التوقيعات التوقيف التوكاتا التوكاتية التوكاي التوكة التؤكد التوكيد التوكيل التول التولد التولوين التولي التوليب التوليد التوليدات التولين التوليووين التوماهوك التومين ألتون التونا التونة التونجا التونسي التوهج التوهجات التؤهل التوهم التوهي ألتووى إلتوى التوى التويج التويجات التويجية التويد التؤيض التويل التي التى إلتئم التيار التيارات التيبت التيبس التيبي التيبية التيتان التيتانيت التيتانيوم التيتيم التيجان التيخيت التيربيوم التيروسين التيس التيستوستيرون التيفا التيفوس التيفون التيفوئيد التيفويد التيفية التيقظ التيكنو التيلستار التيلفون التيمالوس التين التينامو التينة التيه التيهور الثابت الثابتة الثابتية الثاث الثأر الثاقب الثالث الثالثة الثالوث الثالوثية الثاليوم الثامن الثانوي الثانوية الثاني الثانية الثاوى الثائر الثايراترون الثايرستور الثبات الثبوتية الثدي الثديات الثديي الثدييات الثراء الثرثار الثرثارون الثرثرة الثرم الثرمستور الثرمستورات الثرميوني الثرميونيات الثروات الثروة الثريا الثريات الثريد الثعابين الثعالب الثعبان الثعلب الثعلبة الثغاء الثغور الثغير الثقاب الثقابة الثقافات الثقافة الثقافي الثقافية الثقال الثقب الثقة الثقل الثقوب الثقيل الثقيلة الثكل الثكنات الثكنة الثلاثاء الثلاثات الثلاثة الثلاثون الثلاثي الثلاثيات الثلاثية الثلاثينات الثلاثيون الثلاجات الثلاجة الثلث الثلثان الثلثي الثلج الثلجي الثلجية الثلحرف الثلوج الثليثي الثليج الثليوم الثمار الثمالة الثمانون الثماني الثمانيات الثمانينات الثمانيني الثمر الثمرة الثمل الثمن الثمين الثمينة الثناء الثناءات الثنائي الثنائيات الثنائية الثنائيون الثنائيين الثنعشري الثني الثنيات الثنية الثواء الثواب الثوابت الثوار الثواني الثوب الثور الثورات الثورة الثوري الثوريات الثورية الثوريوم الثوريون الثوم ألثي الثياب الثيامين الثيبات الثيران الثيروتروبين الثيرية الثيموثية الثيونيك الجابون الجابي الجاحد الجاد الجادة الجادولينيوم الجاذبة الجاذبي الجاذبيات الجاذبية الجار الجارتي الجارتيون الجارحة الجارش الجارف الجاري الجارية الجاز الجاسوس الجاسوسية الجأش الجاف الجافة الجافوف الجاك الجاكار ألجال الجالاباجوس الجالب الجاليات الجالية الجاليوم الجامايكي الجامبو الجامع الجامعات الجامعة الجامعون الجامعي الجامعى الجامعية الجامعيون الجاموس الجاموسات الجاموسة الجان الجانب الجانبي الجانبية الجانبين الجانح الجانحون الجاهز الجاهزة الجاهزية الجاهل الجاودار الجائحة الجائر الجائز الجائزة الجائع ألجايسيد الجبار الجبال الجبان الجباه الجبر الجبري الجبرية الجبريون الجبس الجبسية الجبل الجبلاتينية الجبلة الجبلي الجبلية الجبن الجبناء الجبني الجبنين الجبهات الجبهام الجبهة الجبون الجبيلة الجبين الجتربغ الجثة الجثث الجثثة الجثم الجحافل الجحر الجحش الجحشات الجحفل الجحود الجحور الجحيم الجد الجدات الجدار الجدارة الجداري الجداريات الجدارية الجدال الجداول الجدائل الجدة الجدد الجدران الجدرة الجدري الجدل الجدلي الجدليون الجدوال الجدودية الجدول الجدولة الجدوى الجدي الجديان الجدية الجديد الجديدة الجديل الجديلة الجذاب الجذابة الجذابون الجذام الجذب الجذر الجذع الجذف الجذل الجذور الجذوع الجذير الجر الجرءة الجراء الجراءة الجراب الجرابية الجرابيون الجرأة الجراثيم الجراثيمي الجراح الجراحات الجراحة الجراحون الجراحية الجراد الجرادة الجرادل الجرار الجرارات الجراف الجرافات الجرافايت الجرافة الجرافون الجرافيك الجرام الجراميق الجرانولا الجرائد الجرائم الجراية الجرب الجربنديات الجربوع الجرة الجرثوم الجرثومة الجرثومية الجرجار الجرجرة الجرجسة الجرجير الجرح الجرحي الجرحى الجرد الجردل الجرذ الجرذان ال الون الية الجرش الجرع الجرعات الجرعة الجرغول الجرف الجرم الجرمان الجرماني الجرمانيوم الجرمانيون الجرموق الجرو الجروح الجرونج الجري الجريء الجريان الجريب الجريث الجريدة الجريس الجريسي الجريش الجريمة الجز الجزء الجزاء الجزار الجزارة الجزارون الجزاز الجزازة الجزائر الجزائري الجزر الجزري الجزع الجزم الجزمة الجزيء الجزئي الجزئيات الجزئية الجزية الجزيرة الجزيئ الجزيئات الجزيئة الجزيئي الجسأة الجسارة الجستابو الجسد الجسدي الجسدية الجسر الجسرات الجسم الجسمانية الجسمية الجسور الجسيمة الجشاشة الجشة الجشتالت الجشطالت الجشع الجشنة الجص الجصاص الجصي الجصية الجعة الجعدة الجعل الجعلان الجغرافي الجغرافيا الجغرافية الجغرافيون الجغرة الجفاء الجفاف الجفت الجفل الجفلات الجفلة الجفن الجفنة الجفون الجل الجلاء الجلاب الجلابيب الجلاد الجلادون الجلاز الجلالة الجلب الجلباب الجلبان الجلبانات الجلبة الجلجلة الجلخ الجلد الجلدات الجلدي الجلدية الجلسات الجلسة الجلسرين الجلطات الجلطة الجلف الجلفاط الجلفانومتر الجلفانومترات الجلفطة الجلكي الجلكى الجلوبيولين الجلوتامين الجلود الجلوس الجلوف الجلوكوز الجلي الجلى الجليد الجليدي الجليدية الجليكوجين الجليكول الجليل الجماجم الجماد الجمارك الجماع الجماعات الجماعة الجماعي الجماعية الجمال الجماليات الجماهير الجماهيرية الجماولن الجمباز الجمبازية الجمبري الجمبل الجمبو الجمبوري الجمجمة الجمدة الجمر الجمرات الجمرة الجمرك الجمركية الجمع الجمعة الجمعيات الجمعية الجمل الجملة الجملون الجملونات الجمناز الجمنازي الجمنازيوم الجمـهور الجمـهوري الجمـهوريات الجمـهورياتية الجمـهورية الجمـهوريون الجموح الجمود الجموع الجميز الجميع الجميل الجميلة الجن الجناب الجناة الجناح الجناحية الجناحين الجنادب الجنازات الجنازة الجناس الجنان الجنانة الجنائز الجنائن الجنائني الجنائيات الجنائية ألجنب الجنب الجنبات الجنبة الجنبدرقية الجنة الجنجل الجنح الجنحة الجند الجندب الجندرمة الجندي الجندية الجنرال الجنرالات الجنركشة الجنس الجنسي الجنسيات الجنسية الجنسين الجنطيانا الجنفاص الجنك الجنكة الجنكت الجنوب الجنوبي الجنوبيات الجنوبية الجنوبيون الجنوح الجنود الجنون الجني الجنيات الجنية الجنيح الجنين الجنينة الجنينية الجنيه الجنيهات الجهات الجهاد الجهارة الجهاز الجهالة الجهة الجهد الجهر الجهل الجهلة الجهنمية الجهود الجهورية الجهوزية الجهول الجهير الجهيض الجو الجوا الجواب الجواثم الجواد الجوار الجوارب الجوارح الجوارسي الجوازية الجواس الجواسيس الجوافة الجوال الجوالة الجوامع الجوانب الجواهر الجواهرجيين الجواهري الجواهريون الجوائز الجوبة الجوت الجوتة الجوتي الجوثر الجؤجؤ الجوح الجوخ الجود الجودة الجودو الجوديسيا الجور الجوراسي الجورب الجورجي الجورجية الجورجيون الجوري ألجوريزم الجوز الجوزاء الجوزة الجوزية الجوع الجوف الجوفاء الجوفية الجوقات الجوقة الجول الجولات الجولة الجولف الجولق ألجونكون الجونكويان الجوهر الجوهرة الجوهري الجوهرية الجوي الجوى الجوية الجويسئة الجويون الجياد الجيب الجيبية الجيتار الجيجابايت الجيد الجيدات الجيدة الجيدر ألجير الجير الجيران الجيرة الجيرسكوبية الجيركين الجيرو الجيروسكوب الجيروسكوبات الجيروسكوبية الجيري الجيش الجيغ الجيف الجيفة الجيفي الجيفين الجيل الجيلاتين الجيلي إلجين الجين الجينات الجينة الجينز الجينسنغ ألجيني الجيني ألجينية الجينية الجيوب الجيود الجيوديكي الجيوش الجيولوجي الجيولوجية الجيولوجيون الجيومورفولوجي الجيومورفولوجيا الجيئة الجييب ألح الحابس الحابلين الحاث الحاج الحاجات الحاجب الحاجبة الحاجبين الحاجة الحاجز الحاجزة الحاجزون الحاجيات إلحاح الحاح إلحاحات إلحاد الحاد الحادة الحادث الحادثة الحادلات الحادلة إلحادي الحادي الحادية الحار الحارات الحارة الحارث الحارس الحارسة الحارش الحارق الحارقات الحارقة الحارك الحازر الحازم الحازمة الحاس الحاسب الحاسبات الحاسبة الحاسبون الحاسم الحاسمة الحاسوب الحاسوبات الحاشية الحاصة الحاصد الحاصدات الحاصدة الحاصدون الحاصرة الحاصل الحاض الحاضر الحاضرة الحاضرون الحاضرين الحاضن الحاضنات الحاضنة الحافات الحافة الحافر الحافز الحافظ الحافظات الحافظة الحافلات الحافلة إلحاق الحاقن الحاك الحاكم الحاكمة الحاكمية الحاكي الحاكى الحال الحالات الحالب الحالبون الحالة الحالم الحالمة الحالمون الحالوب الحالي الحالية إلحام الحامد الحامض الحامل الحاملات الحاملة الحاملون الحامي الحاميات الحامية الحاميون ألحان الحان الحانات الحانة الحانث الحانوتي الحانوكة الحاوي الحاويات الحاوية الحائز الحائط الحائك الحائمة الحب الحباحب الحبار الحباري الحباشات الحباك الحبال الحبة الحبر الحبس الحبسة الحبشة الحبشي الحبشية الحبق الحبك الحبكات الحبكة الحبل الحبلين الحبوب الحبوبية الحبي الحبيب الحبيبات الحبيبة الحبيبي الحتات الحتمالات الحتمي الحتمية الحث الحثار الحثالة الحثى الحج الحجاب الحجابات الحجات الحجاج الحجار الحجارة الحجارون الحجازي الحجب الحجة الحجر الحجرات الحجرة الحجري الحجرى الحجرية الحجز الحجل الحجلة الحجم الحجمي الحجمية الحجوزات الحجول الحجوم الحد الحدأة الحداث الحداثة الحداد الحدادة الحدادون الحدائد الحدائق الحدب الحدباء الحدبات الحدبة الحدة الحدث الحدر الحدس الحدقة الحدوث الحدود الحدور الحدوق الحديث الحديثة الحديد الحديدوز الحديدي الحديديات الحديدية الحديديك الحديقة الحذاء الحذافات الحذافة الحذاقة الحذر الحذروف الحذرون الحذف الحذق الحذلقة الحذم الحذوفات الحر الحراب الحراثة الحراج الحراجة الحرارة الحراري الحرارية الحراس الحراسة الحراقة الحرام الحران الحرائر الحرائق الحرب الحرباء الحربة الحربون الحربي الحربية الحرة الحرتقة الحرث الحرج الحرجة الحرس الحرشفية الحرص الحرف الحرفانية الحرفة الحرفوش الحرفي الحرفية الحرفيون الحرفيين الحرق الحرقفي الحركات الحركة الحركةالسحاقية الحركية الحرم الحرمات الحرمان الحرمل الحرهرة الحروب الحروف الحروق الحرون الحريات الحرية الحرير الحريري الحريرية الحريش الحريص الحريق الحريم الحز الحزاء الحزام الحزامون الحزامي الحزب الحزبى الحزبية الحزبين الحزر الحزم الحزمة الحزن الحزورات الحزين الحزينة الحس الحساء الحساب الحسابات الحسابية الحساد الحساسة الحساسية الحسد الحسر الحسم الحسمية الحسن الحسناء الحسنات الحسناوات الحسنة الحسود الحسودة الحسون الحسي الحسية الحسير الحشاء الحشاش الحشاشون الحشائش الحشد الحشر الحشرات الحشراتي الحشرة الحشريات الحشرية الحشم الحشمة الحشو الحشوات الحشوة الحشود الحشوي الحشيات الحشية الحشيش الحصاة الحصاد الحصادات الحصادة الحصار الحصارات الحصافة الحصالة الحصان الحصانة الحصانية الحصباء الحصبة الحصة الحصر الحصري الحصص الحصف الحصن الحصوة الحصول الحصون الحصى الحصيد الحصيلة الحصين الحضارات الحضارة الحضاري الحضانات الحضانة الحضائر الحضن الحضنات الحضنة الحضور الحضون الحضيرة الحضيض الحط الحطاب الحطابون الحطام الحطب الحظ الحظار الحظائر الحظبة الحظر الحظوة الحظوظ الحظي الحظيرة الحف الحفار الحفارات الحفارة الحفارون الحفاز الحفاضات الحفاظ الحفاظات الحفاظة الحفاوة الحفر الحفرة الحفريات الحفز الحفش الحفظ الحفل الحفلات الحفلة الحفنات الحفنة الحفور الحفيد الحفيدات الحفيدة الحفيش الحفيف ألحق الحق الحقارة الحقائب الحقائق الحقب الحقبة الحقد الحقراء الحقل الحقن الحقنة الحقوق الحقول الحقيبة الحقير الحقيقة الحقيقي الحقيقيات الحقيقية الحك الحكاك الحكام الحكايات الحكاية الحكة الحكر الحكم الحكماء الحكمة الحكومات الحكومة الحكومي الحكومية الحكيم الحل الحلأ الحلا الحلابات الحلابة الحلاق الحلاقة الحلاقون الحلال الحلاوة الحلب الحلبات الحلبة الحلج الحلزون الحلزونات الحلزوني الحلزونية الحلف الحلفاء الحلق الحلقات الحلقة الحلقوم الحلقي الحلقية الحلل الحلم الحلمات الحلمة الحلو الحلواني الحلوانيون الحلوبة الحلوة الحلول الحلوي الحلوى الحلويات الحلي الحليب الحليبية الحلية الحليزين الحليف الحليق الحليمات الحماة الحمار الحماس الحماسة الحماض الحماق الحماقات الحماقة الحمال الحمالات الحمالة الحمالون ال الات الة الي الحمائية الحمايات الحماية الحمد الحمدلة الحمر الحمرا الحمراء الحمرة الحمصة الحمض الحمضيات الحمضية الحمق الحمقى الحمل الحملات الحملاج الحملان الحملة الحملية الحمم الحمو الحموضة الحمولات الحمولة الحمى الحميات الحمية الحميد الحمير الحميراء الحميض الحميميات الحن الحناء الحناجر الحناطير الحنان الحنث الحنجرة الحنطة الحنطور الحنفيات الحنفية الحنق الحنكى الحنون الحنية الحنين الحواتة الحواجب الحواجز الحوادث الحوار الحوارات الحواري الحوارى الحواريون الحواس الحواسيب الحواشي الحواف الحوافر الحوافز الحوالات الحوالة الحوامات الحوامة الحوامل الحوائط الحوت الحوتي الحوذان الحوذة الحوذي الحوذيون الحور الحوراء الحوريات الحورية الحوسبة الحوصلات الحوصلة الحوض الحول الحولاء الحولال الحولي الحولية الحوم الحويصلات الحويصلة الحي الحى ألحياء الحياء الحياة الحياد الحيادي الحيادية الحيازة الحياك الحياكة الحيامن الحية الحيتان الحيد الحيرة ألحيره الحيض الحيطة الحيل الحيلة الحيمن الحيمياء الحين الحيوان الحيوانات الحيوانة الحيواني الحيوانية الحيوانيون الحيود الحيونة الحيوي الحيوية الحيي الحييوين ألخ إلخ الخ الخابوري الخاتم الخاتمة الخادش الخادم الخادمات الخادمالقنوات الخادمة إلخارت الخارج الخارجسة الخارجي الخارجى الخارجيات الخارجية الخارجيون الخارصين الخارق الخارقة الخازن الخاسر الخاسرون الخاص الخاصة الخاصرات الخاصرة الخاصيات الخاصية الخاضع الخاضعة الخاطب الخاطة الخاطر الخاطف الخاطفة الخاطيء الخاطئ الخاطئة الخافت الخافتة الخافضة الخاكي الخال الخالة الخالدون الخالصة الخالط الخالطون الخالق الخالي الخالية الخام الخامات الخامة الخامس الخامسة الخان الخانات الخانق الخانقة الخانقون الخانوق الخاني الخاوية الخائط الخائف الخائن الخائنات الخائنة الخب الخباء الخباثة الخباز الخبازة الخبازون الخبازي الخبازى الخبازية الخبايا الخبب الخبث الخبر الخبراء الخبرة الخبرية الخبز الخبطة الخبل الخبو الخبيث الخبيثة الخبير الخبيز اام اامون اامي اامية اان اشار الاس أم ام الخث الخجل الخجول الخد الخدار الخداع الخدامة الخدر الخدش الخدع الخدعة الخدم الخدمات الخدمة الخدمةالعسكرية الخدمةالملف الخدود الخدوش الخديعة الخدين الخذل الخذلان الخراب الخراج الخراجات الخراط الخراطة الخراطيش الخراطيم الخراف الخرافات الخرافة الخراق الخراقة الخرام الخرامات الخرامة الخرائط الخرائطي الخربشة الخربطة الخرج الخرخاشات الخرخاشة الخرخرة الخردة الخردق الخردل الخردوات الخرردجي الخرز الخرزة الخرس الخرسانة الخرشنة الخرشوف الخرطوش الخرطوشة الخرطوم الخرطون الخرف الخرفان الخرق الخرقاء الخرقة الخرم الخرمان الخرنوب الخروب الخروج الخروع الخروف الخروق الخريج الخريجة الخريجون الخرير الخريطة الخريف الخريفات الخريفي الخزاف الخزافون الخزامي الخزان الخزانات الخزانة الخزائن الخزر الخزرة الخزعبلات الخزف الخزن الخزي الخزينة الخس الخسارة الخسائر الخسة الخسران الخسيس الخشاب الخشب الخشبات الخشبة الخشبي الخشبية الخشتق الخشخاش الخشخاشة الخشخشات الخشخشة الخشف الخشقاء الخشن الخشونة الخص الخصام الخصائص الخصب الخصخصة الخصر الخصل الخصلات الخصلة الخصم الخصوبة الخصور الخصوص الخصوصية الخصوم الخصومات الخصومة الخصي الخصى الخصيات الخصية الخصيتين الخضار الخضارات الخضاضة الخضخاضة الخضخضة الخضر الخضراء الخضراوات الخضرة الخضروات الخضرواتي الخضري الخضوع الخضيراء الخط الخطأ الخطاء الخطاب الخطابات الخطابة الخطابية الخطاط الخطاطة الخطاطون الخطاطيف الخطاف الخطافات الخطافية الخطايا الخطب الخطباء الخطبات الخطبة الخطة الخطر الخطرة الخطط الخطف الخطم الخطمي الخطمى الخطو الخطوات الخطوبة الخطوة الخطورة الخطوط الخطوم الخطي الخطى الخطيب الخطيبات الخطيبة الخطية الخطيئة الخف الخفاء الخفاش الخفاف الخفافيش الخفاقة الخفان الخفة الخفت الخفق الخفقان الخفوت الخفية الخفير الخفيض الخفيف الخفيفة الخل الخلا الخلاء الخلات الخلاسيون الخلاص الخلاصات الخلاصة الخلاط الخلاطات الخلاطة الخلاعة الخلاعي الخلاف الخلافات الخلافة الخلاق الخلاقيات الخلاقية الخلال الخلالة الخلايا الخلجان الخلخال الخلد الخلدي الخلسة الخلط الخلطات الخلطي الخلع الخلعة الخلف الخلفي الخلفيات الخلفية الخلق الخلقة الخلقي الخلل الخلو الخلوات الخلوة الخلود الخلوروز الخلوي الخلوية الخلية الخليج الخليط الخليع الخليعون الخليفة الخليقة الخليوز الخليوي الخم الخمار الخمارات الخمارون الخماسي الخماسيات الخماسية الخمائر الخمر الخمرة الخمري الخمس الخمسات الخمسة الخمسون الخمسية الخمسين الخمسينات الخمش الخمود الخمور الخمول الخمير الخميرة الخميس الخناجر الخنادق الخنازير الخناصر الخنافس الخناق الخنانيص الخنثى الخنجر الخنجرية الخندق الخنذيرة الخنزير الخنزيرات الخنزيرة الخنزيرية الخنصر الخنفساء الخنفسات الخنفسة الخنق الخنوثة الخنوع الخهاز الخواء الخواتم الخوار الخواص الخواض الخواضون الخواطر الخوائية الخوخ الخوخة الخوذ الخوذة الخوذية الخور الخوران الخورس الخوري الخورية الخوريون الخوض الخوف الخول الخونة الخيار الخيارات الخيارة الخياشيم الخياط الخياطات الخياطة الخياطون الخيال الخيالات الخيالة الخيالي الخيالية الخيام الخيانات الخيانة الخيبة الخير الخيرة الخيرزان الخيرية الخيزران الخيش الخيشوم الخيط الخيطية الخيل الخيلاء الخيم الخيمات الخيمة الخيوت الخيوط الخيول الخييط الخييطية ألد الداء الدأب الداب الدابة الدابوق الداتورة الداجن الداجنة الداحر الداحس الداحض الداخل الداخلي الداخلية الداخليه الدادائية الدار الدارج الدارس الدارع الداروني الدارونية الدارويني الداروينية الداس الداسر الداسرة الداعرة الداعم الداعمة الداعمون الداعي الداعية الداغر الع العة الن الئ الئة الداكرون الداكن الدال الدالة الدالف الداليا الدالية الداما الدامجانة الدامعة الدامي الدانق الدانمرك الدانمركي الدانمركية الدانوب الداهن الداهنون الداوودي الداوي الدائر الدائرة الدائري الدائرية الدائم الدائمة الدائن الدائنون الداية الدايت الدايم الدايمات الداين الدب الدبابات الدبابة الدبابيس الدباغ الدباغة الدباغون الدباغين الدبال الدببة الدبتك الدبران الدبرة الدبس الدبساسية الدبغ الدبقة الدبل الدبلبس الدبلوم الدبلومات الدبلوماسي الدبلوماسية الدبلوماسيون الدبلون الدبلي الدبور الدبوس الدتشر الدثار الدج الدجاج الدجاجة الدجال الدجالون الدجر الدجل الدحروجات الدحروجة الدحض ألدخال الدخان الدخاني الدخل الدخلاء الدخلة الدخن ال الدخيل الدخيلة الدراءات الدراب الدرابزين الدرابزينات الدراج الدراجات الدراجة الدراسات الدراسة الدراسي الدراسى الدراسية الدراق الدراما الدراويش الدرب الدرباني الدربي الدربى الدرة الدرج الدرجات الدرجة الدردار الدردشة الدردورية الدرز الدرزي الدرس الدرسة الدرع الدرفات الدرفة الدرقي الدرقية الدرك الدرنات الدرنة الدرهم الدرواس الدروج الدروز الدروس الدروع الدرويد الدرويش ألدريتش الدريجة الدريل ألدرين الدريئة الدس الدساتير الدسامة الدسائس الدسبروزيوم الدستور الدستورية الدسكو الدسم الدسيسة الدش الدشبذ الدشـهند الدعاء الدعابات الدعابة الدعاة الدعارة الدعامات الدعامة الدعاميات الدعاوة الدعاوي الدعائم الدعايات الدعاية الدعسوقة الدعك الدعم الدعوات الدعوة الدعوي الدعوى الدغدغة الدغناش الدف الدفء الدفات الدفاتر الدفاع الدفاعات الدفاعة الدفاعي الدفة الدفتر الدفع الدفعات الدفعة الدفق الدفقات الدفلي الدفلى الدفن الدفوف الدفيل الدفين الدفينة الدق الدقات الدقاقة الدقائق الدقة الدقرة الدقيق الدقيقة الدكاكين الدكان الدكتاتور الدكتاتوريات الدكتاتورية الدكتاتوريون الدكتافون الدكتافونات الدكتور الدكتوراة الدكتوراه الدكتيل الدكتيلية الدكسترين الدلاة الدلافين الدلال الدلالات الدلالة الدلالون الدلالي الدلالية الدلب الدلبي الدلتا الدلتونية الدلسي الدلع الدلفين الدلفينيون الدلفيون الدلق الدلماسي الدلمان الدلمطيق الدلمن الدلو الدليل الدليلية الدم الدما الدماء الدماثة الدمار الدماغ الدماغي الدماغية الدمامل الدمبل الدمج الدمجانة الدمدمة الدمسون الدمشقي الدمع الدمعة الدمغ الدمقرط الدمقرطة الدمقس الدمل الدموع الدموم الدموي الدموى الدموية الدمي الدمى الدمية الدن الدناءة الدنام الدندنات الدندنة الدندي الدنس الدنغ الدنغري الدنغو الدنمارك الدنماركي الدنماركيون الدنئ الدنيا الدنياوية الدنيوي الدنيوية الدنيويون الدهاء الدهاليز الدهان الدهانات ألدهانون الدهانون الدهدان الدهر الدهشة الدهلية الدهليز الدهماء الدهماوي الدهماوين الدهن الدهنية الدهون الدواء الدواجن الدواجني الدواخل الدوار الدوارات الدوارة الدوارق الدواس الدواسات الدواسة الدوافع الدوالي الدواليب الدوام الدوامات الدوامة الدواوين الدواويني الدوائر الدوائية الدوبيت الدوج الدوخ الدوخة الدود الدودة الدودو الدودية الدور الدورات الدوراليومين الدوران الدورة الدورق الدورلني الدوري الدوريات الدورية الدوس الدوش الدوغراف الدوغماتي الدوغماتية الدوفين الدوق الدوقات الدوقة الدوقيات الدوقية الدوكاتية الدول الدولاب الدولار الدولارات الدولارين الدولاني الدولة الدولفين الدولميت الدولوميت الدولي الدولية الدوليون الدوما الدومنة الدومنيكا الدومنيكي الدومنيكيون الدومينو إلدون الدونغ الدونكيخوتي الدونية الدوي الدويري الدويلة الدي الديابر الديابيتس الديابيز الدياتوم الديازونيوم الديان الديانة الديباجة الديبلوماسي الديبلوماسين الديبوتر الدية الديجيتال الديدان الديدب الدير الديرة الديزل الديس الديسكو الديسليكسيا الديسمبري الديسيبل الديسيبلات الديفتريا الديك الديكة الديكتاتورية الديكلوريد الديكور الديكورات الديلدرين الديليجنس الديماغوجي الديماغوجية الديماغوجيون الديمقراطي الديمقراطيات الديمقراطية الديمقراطيون الديموقراطي الديموقراطية الديمومة ألدين الدين الدينار الديناري الديناصور الديناصورات الدينامى الديناميات الدينامية الديناميت الديناميكا الدينونة الديني الدينية الدينيم الديوبتر الديوترون الديوتريوم الديوث الديوثون الديوراما الديوريت الديوك الديون ألذ الذات الذاتانية الذاتي الذاتى الذاتية الذاكرة الذاكرةالتبديل الذام الذامون الذائب الذائبة الذائق الذباب الذبابة الذبابي الذباح الذبح الذبذبات الذبذبة الذبل الذبول الذبيجة الذبيحة الذخائر الذخيرة الذر الذرات الذراح الذراع الذراعة الذراعين الذرائع الذرائعي الذرائعى الذرائعيون الذرة الذرق الذره الذروات الذروة الذري الذرى الذريات الذرية الذريعة الذعر الذعرات الذعرة الذقن الذقون الذكاء الذكر الذكري الذكرى الذكريات الذكرية الذكور الذكورة الذكية الذل الذليل الذم الذمة الذنب الذنوب الذهاب الذهب الذهبي الذهبية الذهماء الذهن الذهني الذهنية الذهول الذو الذوابة الذواق الذواقة الذوبان الذوبانية الذوق الذي الذى الذئاب الذئب الذئبة الذيال الذيف الذيل الذين الذيول ألر الرءوس الراب الرابح الرابحة الرابحون الرابسودي الرابط الرابطة الرابع الرابعة الرابية الراتب الراتل الراتنج الراتينج الراجا الراجح الراجع الراحة الراحل الراد الرادار الرادارات الرادع الرادون الراديكالي الراديكالية الراديكاليون الراديو الراديوم الراديومتر الرأرأة الرازم الرأس الراس الراسب الراسرة الراسم الراسمات الرأسمال الرأسمالي الرأسمالية الرأسماليون الراسمة الراسن الرأسه الرأسي الرأسية الرأسين الراشد الراشدون الراشون الراشي الراعي الراعى الراعيات الراعية الرأفة الرافد الرافدة الرافدين الرافض الرافضون الرافع الرافعات الرافعة الرافعون الرافية الرافيولي الراقدة الراقص الراقصات الراقصة الراقصون الراقية الراكب الراكبون الراكد الراكس الراكع الراكل الراكلون الراكون الراكيت الرام الرامح الرامي الراهب الراهبات الراهبة الراهن الراوند الراوي الراوية الرآي الرأي الرأى الراي الرائب الرائحة الرائد الرائز الرائع الرائعة الرائي الرايات الراية الرايخ الرايف الراين الرايون الرب الربا الرباح الرباط الرباطات الرباع الرباعي الرباعيات الرباعية الرباك الربان الربانون الرباني الربانية الربة الربت الربتات الربح الربحية الربص الربط الربطة الربع الربعية الربقة الربكة الربو الربوبي الربوبية الربوبيون الربوة الربوج الربوية الربيب الربيع الربيعي الرتابة الرتاج الرتب الرتباج الرتبة الرتج الرتق الرتل الرتوش الرتيب الرتيبة الرتيلاء الرتينة الرثاء الرثاثة الرجاء الرجاجة الرجال الرجالية الرجراج الرجرجة الرجز الرجعة الرجعي الرجعية الرجعيون الرجفات الرجفة الرجل الرجلة الرجلين الرجم الرجوع الرجوعية الرجولة الرجيج الرجيد الرحابة الرحال الرحالة الرحب الرحبة الرحل الرحلات الرحلة الرحم الرحمات الرحمة الرحويات الرحوية الرحي الرحى الرحيق الرحيقية الرحيل الرخ الرخاء الرخام الرخامات الرخاوة الرخص الرخصة الرخو الرخوي الرخويات الرخيصة الرد الرداء الرداءة الردار الردبكية الردبول الردة الردت الردسكوبية الردع الردغة الردف الردهات الردهة الردود الرديء الردئ الرديف الرديئ الرديئة الرذاذ الرذيلة الرز الرزاق الرزانة الرزق الرزم الرزمة الرزنامة الرزيلة الرزين الرس الرسابة الرسالة الرسام الرسامات الرسامة الرسامون الرسائل الرستقراطية الرسغ الرسم الرسمة الرسملة الرسمي الرسمى الرسميات الرسمية الرسميون الرسن الرسو الرسوخ الرسول الرسولي الرسوم الرسومات الرسومي الرسومية الرش الرشات الرشاد الرشاش الرشاشات الرشاشة الرشاقة الرشاوي الرشة الرشح الرشد الرشف الرشفة الرشو الرشوة الرشوية الرشيق الرشيقات الرشيقة الرصاص الرصاصة الرصاصي الرصاصية الرصانة الرصف الرصك الرصيد الرصيف الرض الرضا الرضاعة الرضع الرضفات الرضفة الرضى الرضيع الرطانة الرطب الرطوبة الرعاة الرعاد الرعادة الرعاع الرعاف الرعام الرعاوية الرعاية الرعب الرعبة الرعد الرعدي الرعدية الرعديد الرعشات الرعشة الرعن الرعونة الرعوي الرعوية الرعي الرعية الرغامي الرغبات الرغبة الرغبي الرغلا الرغم الرغو الرغوة الرغوية الرغيف الرف الرفاس الرفاق الرفاقية الرفاهة الرفاهيات الرفاهية الرفد الرفراف الرفرافات الرفرفة الرفس الرفسة الرفض الرفع الرفعة الرفقة الرفم الرفوف الرفيع الرفيعة الرفيق الرفيقة الرق الرقاب الرقابة الرقاص الرقاع الرقاق الرقاقة الرقاقية الرقائق الرقباء الرقبة الرقة ال الات الة الرقطة الرقع الرقعات الرقعة الرقم الرقمي الرقمية الرقن الرقي الرقيب الرقيق الرقيقة الركاب الركام الركائز الركب الركبة الركبتين الركض الركل الركلات الركلة الركمجة الركن الركوب الركود الركوع الركوك الركيزة الركيك الرماة الرماث الرماح الرماحون الرماد الرمادي الرمادية الرمال الرمان الرمانات الرمانة الرماية الرمح الرمد الرمز الرمزي الرمزى الرمزية الرمزيون الرمش الرمل الرملي الرملية الرمم الرموز الرموش الرمي الرمى الرميات الرمية الرميح الرنات الرنان الرنانة الرنانون الرنانين الرنة الرنجة الرند الرندة الرنغة الرنكة الرنين الرهاب الرهان الرهانات الرهائن الرهبان الرهبانية الرهبة الرهبنة الرهج الرهن الرهنيات الرهوان الرهونات الرهينة الرو الروابط الروابي الرواة الرواتب الرواج الرواد الروادع الرواسب الرواف الروافد الرواق الرواقية الروائب الروائح الروائع الروائي الروائية الروائيون الروايات الرواية الروب الروبارب الروبل الروبلات الروبوت الروبيات الروبيان الروبية الروبيديوم الروتاري الروتوغرافي الروتوغرافية الروتين الروتينات الروث الروثينيوم الروح الروحاني الروحانية الروحي الروحية الرود الرودونيت الروديوم الروس الرؤساء الروسمة الروسي الروسية الروش الروضة الروطان الروعة الروك الروكفورت الرولاد الروليت الروم الروماتزم الروماتيزم الرومان الرومانسي الرومانسيات الرومانسية الرومانسيك الرومانسيون الروماني الرومانية الرومانيون الرومبا الرومي الرومية الرونتجن الرونق الروني الرونية الرؤوس ألروي الرؤى الرؤيا الرؤية الروية الري الرئاسات الرئاسة الرئاسية الرئة الرئتان الرئتين الرئسي الرئسية الرئوي الرئوية الرئيس الرئيسات الرئيسة الرئيسي الرئيسى الرئيسية الرئيسيين الرياح الرياحين الريادية الرياش الرياض الرياضات الرياضة الرياضي الرياضى الرياضيات الرياضية الرياضيون الرياف الريالات الريبة الريبورتاج الريجيم الريجيه الريح الريحان الريحمتغير الريددندرين الريش الريشات الريشة الريشي الريشية الريف الريفي الريفية الريفييرا الريل الريمية الرينيوم الريئيسية ألز الزأبر الزابليونية الزاج الزاجل الزاحف الزاحفات الزارث الزارع الزارعة الزارعون الزاز ألزاسي الزاعم الزاغ إلزام الزام إلزامي الزامي إلزاميا الزاميا إلزامية الزامية الزان الزانتك الزاني الزانية الزاهد الزاهدة الزاهدون الزاهي الزاوي الزاوى الزاويا الزاوية الزائد الزائدة الزائر الزائف الزائفة الزائل الزاية الزبابة الزباد الزبادي الزبال الزبالة الزبالون الزبانة الزباني الزبائن الزبد الزبدات الزبدة الزبدي الزبرجد الزبور الزبون الزبيب الزجاج الزجاجات الزجاجة الزجاجون الزجاجي الزجاجيات الزجاجية الزجر الزحار الزحافات الزحافة الزحام الزحف الزحلقة الزحمة الزخرف الزخرفة الزخرفي الزخم الزر الزرابة الزرادشتية الزرار الزرازير الزراعة الزراعي الزراعية الزراعيون الزرافات الزرافة الزرائب الزرد الزردمة الزردية الزرزور الزرزويلة الزرع الزرعي الزرق الزرقاء الزرقة الزركشة الزركون الزركونات الزركوني الزركونيوم الزرنيخ الزرنيخات الزرنيخيد الزروة الزروعات الزرياب الزريبة الزريبي الزريبيون الزعامات الزعامة الزعانف الزعتر الزعرور الزعرورة الزعزعة الزعفر الزعفران الزعفراني الزعفرانية الزعم الزعماء الزعنفة الزعويطة الزعيق الزعيم الزغب الزغباء الزغبات الزغبة الزغلول الزغيم الزفاف الزفت الزفنجر الزفير الزق الزقاق الزقاقي الزقاقية الزقزاق الزقزقة الزقيقية الزكام الزكورة الزكية الزلا الزلات الزلاج الزلاجات الزلاجة الزلازل الزلاقات الزلاقة الزلال الزلالي الزلة الزلزال الزلق الزلوتي ألزم الزم الزمار الزمارون الزمالات الزمالة الزمام الزمامات الزمان الزمجرة الزمر الزمرة الزمردات الزمردة الزملاء الزمن الزمندار الزمندارية الزموهة الزميل الزنا الزنابق الزنابير الزناة الزناد الزنادقة الزنار الزنانير الزنبرك الزنبق الزنبقية الزنبور الزنتات الزنجار الزنجاني الزنجبيل الزنجفر الزنجي الزنجيات الزنجية الزند الزندالأعلى الزندر الزندقة الزنديق الزنرات الزنزانات الزنزانة الزنفندلية الزنك الزنكات الزنكبلند الزنكنيت الزنكوغرافي الزنكي الزنوج الزنى الزنية الزهار الزهارة الزهد الزهر الزهرة الزهري الزهريات الزهرية الزهلق الزهو الزهور الزهورية الزهيد الزهيدة الزوابع الزواج الزواحف الزوار الزوارق الزواق الزوال الزوالف الزواوي الزوائد الزوايا الزواية الزوبعة الزوج الزوجات الزوجة الزوجية الزوجين الزور الزورق الزوستيرا الزوسيت الزوشا الزوق الزولو الزولووية الزومبية الزون الزوني الزونية الزي الزئبق الزئير الزيات الزيادات الزيادة الزيارات الزيارة الزيت الزيتوم الزيتون الزيتوني الزيتونى الزيتي الزيتية الزيجات الزيروفيل الزيروفيللم الزيز الزيزفون الزيغ الزيف الزيل الزيلا الزيلان الزيلوت الزيلوز الزيلوميلم الزيليم الزيلين الزيماز الزيموجين الزيموسكوب الزيمولوجي الزيمولوجيا الزيموميتر الزين الزينة إلزينور الزينون الزينية الزيوت الزيوليت ألس السابح السابع السابق السابقة السابكة السابلين الساتان الساتر الساتين الساج الساحب الساحة الساحر الساحرات الساحرة الساحق الساحل الساحلي الساحلية الساخر الساخرة الساخرون الساخطة الساخن الساخنة السادة السادس السادسة السادي السادية الساديون الساذج الساذجة السارد السارق السارقون السارنغ الساروف الساري الساريات السارية الساسافراس الساسة الساطر الساطع الساطور الساطير الساعات الساعاتي الساعاتيون الساعة الساعد الساعي الساغة الساغو السافانا الساق الساقة الساقط الساقطات الساقطة الساقفة الساقي الساقى الساقية الساقين الساك الساكس الساكسفون الساكسفونات الساكن الساكنة السالب السالخ السالفة السالك السالكة السالمون السالمونيلا الساليسيليك السأم السام السامبا السامة السامرية السامريون السامط السامع السامعون السامعين الساموراي السامون السامي الساميات السامية السانجريا الساند الساندة الساوبيلي السائبة السائح السائد السائر السائرة السائس السائط السائق السائقون السائل السائلة السايس السايلو السايلوات ألسب السب السبابات السبابة السبات السباتي السباح السباحة السباحون السبار السباط السباعي السباعيات السباعية السباغيتي السباق السباقات السباك السباكة السباكون السبانخ السبائك السبب السببية السبت السبتيليون السبج السبخة السبد السبراني السبرانية السبع السبعات السبعة السبعون السبعوني السبعونيون السبعينات السبق السبك السبلة السبنيلي السبوتنيك السبورات السبورة السبوندية السبيب السبيدج السبيكة السبيل الستات الستار الستارة الستائر الستايروفوم الستايرين الستة الستدارة الستر الستربتومايسين الستربتوميسين السترة الستروب السترونتيوم الستريك الستعمار ألستهلاك الستهلاكي الستون الستير الستيعاب الستينات الستينسل الستينسلات الستينسيل الستيني السج السجاد السجادة السجان السجانة السجانون السجائر السجع السجف السجق السجل ألسجلات السجلات السجن السجناء السجود السجون السجيل السجين السحاب السحابات السحابة السحاحة السحار السحاقيات السحاقية السحالب السحالي السحائي السحايا السحب السحج السحجة السحر السحرة السحري السحرية السحق السحلب السحلية السحنون السحيف السحيقة السخاء السخافة السخام السخان السخانات السخرة السخريات السخرية السخط السخف السخونة السخي السخيف السخيفة السد السداة السداد السدادات السدادة السداسي السداسى السداسيات السدس السدسيات السدسية السدم السدود السديم السذاب السذاجة السذج السر السراء السراب السرات السراج السراجة السراجون السراح السراخس السرادق السرادقات السرارى السراطين السراق السراويل السراي السرب السربندة السرة السرتيل السرج السرجس السرخس السرداب السردين السرر السرطان السرطرية السرع السرعات السرعة السرغوم السرفيل السرقات السرقة السرقوم السرنمة السرو السروال السروج السري السريالية السرياليون السرية السرير السريري السريريون السريع السريعة السريعون السريناد السسترس السسكن السطج السطح السطحي السطحى السطحية السطحين السطر السطرى السطع السطل السطو السطوح السطور السطوع السطول السطيح السعاة السعادة السعادى السعار السعال السعة السعر السعرات السعرة السعفة السعودي السعودية السعوط السعي السعيد السعيدة السفاح السفاحون السفارات السفارة السفاري السفاطة السفاك السفالات السفالة السفاهة السفر السفراء السفرات السفرة السفرجل السفرجلة السفرجلية السفرن السفسطائي السفسطائيون السفسطة السفسفة السفط السفع السفل السفلس السفلي السفلى السفلية السفن السفناء السفنكس السفية السفير السفينة السقاة السقاط السقاطات السقاطة السقالات السقالة السقام السقاوة السقائف السقايات السقاية السقسقة السقط السقطة السقف السقفية السقم السقوط السقوف السقيفة السقيم السقينة السك السكات السكارى السكازي السكاكة السكاكين السكاكيني السكان السكاني السكانية السكب السكة السكتات السكتة السكر السكران السكرتير السكرتيرات السكرتيرية السكروبل السكروز السكري السكريات السكرية السكريم السكرين السكستليون السكسوفون السكسوكة السكسوني السكسونيون السكك السكن السكنة السكنى السكنية السكهرون السكواتش السكوت السكود السكولاستي السكون السكونيات السكوية السكيت السكيتة السكير السكيف السكين السكينة السل السلاب السلات السلاح السلاحف السلاسة السلاسل السلاطة السلاطين السلاف السلافية السلال السلالات السلالة السلالم السلالي السلالية السلام السلامة السلامي السلامية السلب السلبوت السلبي السلبى السلبيات السلبية السلبيون السلة السلج السلحفاة السلحفاه السلحفائي السلخ السلس السلسال السلسبيل السلسة السلسلة السلسلي السلطات السلطان السلطاني السلطانيات السلطانية السلطة السلطنات السلطنة السلع السلعة السلف السلفا السلفادوري السلفانيلاميد السلق السلقة السلقي السلك السلكي السلكية السللاب السلم السلمون السلمي السلمية السلنك السلنيوم السلوان السلوب السلوث السلوجة السلور السلوفاكي السلوفيني السلوفينية السلوقي السلوقية السلوك السلوكي السلوكيات السلوكية السلولوز السلوي السلي السليطة السليفون السليكا السليكات السليكون السليكوون السليل السليلة السليلون السليم السليمة السلين السلينيك السليوليد السم السماء السمات السماح السماحة السماد السمار السماسرة السماط السماع السماعات السماعة السماق السماقي السماك السماكات السماكة السمامة السمامير السمان السماني السماوات السماور السماوي السماوية السمبان السمبتاوي السمة السمت السمتات السمتي السمحاق السمرات السمرة السمريوم السمسار السمسرات السمسرة السمسق السمسم السمط السمع السمعة السمعيات السمعية السمفونيات السمفونية السمك السمكة السمكري السمكريون السمكية السمن السمنات السمنة السمنتة السمندر السمندرات السمو السمور السموم السمومية السمي السمية السميد السميذ السميك السميكة السمينة السن السنا السناج السناجيب السناد السنادين السناريو السناطير السنام السنان السناهي السناهية السنبل السنبلة السنبلي ألسنة السنة السنت السنتات السنتال السنترال السنتغرام السنتغرامات السنتنر السنتيليتر السنتيم السنتيمتر السنتيمترات السنتين السنجاب السنجري السند السندات السندان السندرات السندرة السندويتش السندويتشات السنديان السنسكريتية السنط السنطور السنع السنغال السنفات السنفة السنقر السنكرز السنكروترون السنمائية السنمة السنوات السنور السنوك السنوكر السنونو السنوي السنوية السني السنيغال السنين السهام السهب السهر السهرة السهل السهلة السهلي السهم السهمية السهو السهوب السهول السهولة السو السوء السواء السوابح السوابق السواح السواحل السواد السوادية السوار السواري السواط السواطير السواعد السواق السواقي السؤال السوالف السوامي السواني السوائل السوبرانو السوبرمان السوبرمانات السوتشي السود السودا السوداء السوداءة السودان السوداني السوداوي السور السورب السوروود السوري السورية السوريون السوس السوسة السوستة السوسيكس السوط السوطي السوطيات السوفت السوفتبول السوفسطائي السوفيات السوفيتي السوفيتية السوفييت السوفييتي السوق السوقة السوقيات السوقية السولفونامايد السومري السومو السوناتات السوناتة السونار السوناري السونيتة السوي السويبستيك السويد السويداء السويدي السويدية السويديون ألسويرث السويس السويسري السوين إلسي السي السيء السئ السئال السياج السياح السياحة السياحي السياحية السيادة السيارات السيارة السياس السياسات السياسة السياسي السياسية السياسيون السياط السيافة السيافون السياق السياقات السياقة السيال السيانيد السيباريسي ألسيبيادز السيتار السيترات السيتوبلازم السيتوساين السيتولوجيا السيجار السيجارات السيجارة السيخ السيد السيدات السيدة السيدوم السير السيراميك السيرانة السيربو السيرة السيرك السيركات السيرين السيريوم السيزال السيزيوم ألسيستيس السيسكو السيسنا السيط السيطرة السيف السيفون السيفونات السيقان السيكادا السيكارة السيكلامين السيكلوب السيكلوبروبان السيكلوترون السيكلومتر السيكوباتي السيكولوجي السيكولوجيا السيل السيلا السيلان السيلوفان السيليسيد السيليكا السيليكات السيليكون السيليلويد السيلينيوم السيمونية السين السيناريو السيناريوهات السينما السينمات السينمائي السينمائية السيني السينية السيوبرمان السيور السيوف السيول السيولة السيئ السيئة الش الشاب الشابل الشاتم الشاتمون الشاجب الشاجبون الشاحب الشاحن الشاحنات الشاحنة الشاحنون الشاخر الشاد الشادة الشادن الشادوك الشادي الشاذ الشاذة الشارات الشارب الشارة الشارح الشارد الشارع الشارلستون الشاش الشاشات الشاشة الشاطىء الشاعر الشاعرات الشاعرة الشاعري الشاعرية الشاعل الشاغر الشاغرة الشاغل الشاغلون الشاق الشاقة الشاقول الشاكر الشاكي الشال الشالات الشاليه الشامان الشامبانيا الشامبو الشامة الشامل الشاملة الشامي الشأن الشانتون الشانق الشاه الشاهبلوط الشاهترج الشاهد الشاهدالعيان الشاي الشائ الشائبة الشائع الشائعات الشائعة الشائك الشائكة الشايات الشايان الشب الشباب الشباك الشبان الشبت الشبح الشبحية الشبحيوان الشبذر الشبع الشبق الشبك الشبكات الشبكة الشبكية الشبل الشبه الشبوط الشبيبة الشبيكة الشبيه الشتاء الشتات الشتائم الشتلات الشتلة الشتم الشتوي الشتوية الشتيمة الشثني الشجار الشجارة الشجاع الشجاعة الشجب الشجر الشجرة الشجري الشجرية الشجعان الشجيرات الشجيرة الشحاذ الشحاذة الشحاذون الشحاذين الشحام الشحان الشحب الشحخص الشحذ الشحم الشحن الشحنات الشحنة الشحوب الشحوم الشحيح الشخبطة الشخص الشخصي الشخصيات الشخصية الشخير الشخيص الشد الشدات الشدادة الشدة الشدودية الشديد الشديدة الشذا الشذوذ الشذوذية الشر الشراء ال الة الون الشرارات الشرارة الشراسة الشراشف الشراع الشراعي الشراعية الشراغف الشراقة الشراك الشراكات الشراكة الشرانق الشراهة الشرائ الشرائح الشرائط الشرائع الشرائية الشرايين الشرب الشربات الشرت الشرج الشرجية الشرح الشرذمة الشرر الشرسوفية الشرشور الشرط الشرطات الشرطة الشرطي الشرطيات الشرطية الشرطيون الشرع الشرعي الشرعية الشرغوف الشرف الشرفات الشرفة الشرق الشرقي الشرقى الشرقيات الشرقية الشرقيون الشرك الشركاء الشركات الشركة الشرموطة الشرنقة الشره الشروحات الشرود الشرور الشروط الشروع الشروق الشرى الشريان الشريب الشريحة الشرير الشريرة الشريرون الشريط الشريعة الشريف الشريك الشست الشص الشضية الشط الشطأ الشطارة الشطاف الشطب الشطر الشطرنج الشطف الشطكوك الشظايا الشظية الشعار الشعارات الشعاع الشعاعية الشعانين الشعائر الشعب الشعبة الشعبتان الشعبي الشعبيات الشعبية الشعبيون الشعر الشعراء الشعرات الشعري الشعرى الشعرية الشعلات الشعلة الشعوب الشعوذة ألشعور الشعور الشعير الشعيرات الشعيرة الشعيرية الشغاف الشغب الشغرين الشغعة الشغف الشغل الشغيل الشغيلة الشفاء الشفاة الشفاعة الشفاف الشفافة الشفافيات الشفافية الشفاه الشفة الشفتين الشفرات الشفرة الشفرية الشفعة الشفق الشفقة الشفلبورد الشفنين الشفهي الشفهية الشفوي الشفويات الشفوية الشفير الشفيع الشفيوت الشق الشقاء الشقاطة الشقاق الشقب الشقبية الشقة الشقراء الشقران الشقراوات الشقق الشقلبات الشقلبة الشقنب الشقوب الشقوق الشقي الشقيق الشقيقة الشك الشكاك الشكاكون الشكاوي الشكاوى الشكاية الشكر الشكسبيري الشكل الشكلي الشكليات الشكلية الشكليون الشكوك الشكوكي الشكوكية الشكوي الشكوى الشكيمة الشل الشلال الشلالات الشلالة الشلة الشلل الشلن الشلنات الشليك الشم الشماتة الشماس الشماسة الشماط الشماع الشماعة الشمال الشمالي الشمالية الشماليه الشماليون الشمام الشمامسة الشمائل الشمبانزي الشمبانيا الشمة الشمرة الشمس الشمسي الشمسيات الشمسية الشمطاء الشمطاوات الشمع الشمعة الشمعدان الشمعدانات الشمعي الشمعية الشمل الشمندر الشمواة الشموس الشموع الشمول الشمولية الشن الشناعة الشنتو الشنتويه الشندريان الشنشيلة الشنط الشنطة الشنق الشنقب الشنوزر الشنيع الشنيل الشـهاب الشـهادات الشـهادة الشـهامات الشـهامة الشـهب الشـهداء الشـهر الشـهرالأول الشـهرة الشـهرةشـهرة الشـهرمان الشـهرية الشـهم الشـهوات الشـهواني الشـهوانيات الشـهوانية الشـهوانيون الشـهوة الشـهود الشـهور الشـهي الشـهية الشـهيد الشـهير الشـهيق الشواء الشواذ الشوارب الشوارد الشوارع الشواش الشواطئ الشواظ الشواغر الشواق الشواقيل الشواي الشوائب الشوايات الشواية الشوب الشوربات الشوربة الشوشونية الشوط الشوطين الشوفان الشوفيلبورد الشوفيني الشوفينية الشوفينيون الشوق الشوك الشوكة الشوكران الشوكلا الشوكولاتة الشوكولاته الشوكي الشوكية الشؤم الشون الشونة الشوندرة الشؤون الشوي الشيء الشئ الشئون الشياطين الشيال الشيالون الشيتا الشيح الشيخ الشيخة الشيخوخة الشيراتون الشيروكي الشيري الشيز الشيش الشيطان الشيطانة الشيطاني الشيطانية الشيعة الشيعي الشيفرة الشيفون الشيفونية الشيك الشيكات الشين الشينشيلة الشيوخ الشيوع الشيوعي الشيوعية الشيوعيون الشيىء الشيئية الشيئين الصأبة الصابر الصابورة الصابون الصابوني الصاحب الصاحبي الصاخب الصاخبة الصاد الصادح الصادر الصادرات الصادي الصارخ الصارخون الصارم الصارمون الصاروخ الصاري الصارية الصاعد الصاعدات الصاعق الصاعقة الصافح الصافحون الصافر الصافرات الصافرة الصافية إلصاق الصاق الصاقل الصالة الصالح الصالون الصالونات الصامت الصامتة الصامولة الصانع الصائح الصائحون الصائغ الصائن الصايغ الصب الصبا الصباح الصباحية الصبار الصباط الصباغ الصباغة الصباغون الصبح الصبر الصبغ الصبغات الصبغة الصبغي الصبغية الصبور الصبي الصبيان الصبياني الصبيانية الصحاري الصحارى الصحافة الصحافي الصحة الصحراء الصحراوي الصحراوية الصحف الصحفي الصحفى الصحفية الصحفين الصحفيون الصحن الصحو الصحوة الصحون الصحي الصحية الصحيح الصحيحة الصحيفة الصخابة الصخب الصخر الصخرة الصخري الصخرية الصخور الصد الصدأ الصدار الصدارات الصداري الصداع الص الصداقات الصداقة الصدة الصدد الصدر الصدري الصدريات الصدرية الصدف الصدفة الصدفي الصدفية الصدق الصدقات الصدقة الصدم الصدمات الصدمة الصدور الصدى الصديدي الصديفي الصديق الصديقات الصديقة الصراحة الصراخ الصرار الصراصير الصراع الصراف الصرافة الصرافون الصرامة الصربي الصرح الصرحاء الصرخات الصرخة الصرد الصرصرة الصرصور الصرع الصرف الصرفية الصروح الصريح الصرير الصعاليك الصعب الصعتر الصعترية الصعداء الصعر الصعلوك الصعو الصعوبات الصعوبة الصعود الصغار الصغر الصغرى الصغنج الصغوف الصغير الصغيرة الصف الصفاء الصفات الصفاح الصفار الصفارة الصفارون الصفارية الصفافير الصفاق الصفائح الصفائي الصفائية الصفة الصفح الصفحات الصفحة الصفحي الصفد الصفر الصفراء الصفراوات الصفراوية الصفرة الصفرد الصفصاف الصفع الصفعات الصفعة الصفقات الصفقة الصفن الصفوة الصفوف الصفوية الصفيح الصفيحة الصفيحية الصفير الصفيري الصفيق ألصق الصق الصقال الصقر الصقل الصقلا الصقلبيون الصقور الصقيع الصقيل الصك الصكوك الصل الصلابة الصلاة الصلات الصلاح الصلاحيات الصلاحية الصلافة الصلاوات الصلب الصلبان الصلبة الصلة الصلت الصلح الصلد الصلصا الصلصات الصلصال الصلصة الصلع الصلعاء الصلوات الصليات الصليب الصليبي الصليبية الصليبيون الصليبيين الصلية الصم الصمام الصمامات الصمبريرة الصمت الصمغ الصمغية الصملاخ الصمم الصموت الصمود الصميم الصناج الصناجات الصناجة الصنادل الصناديق الصنارة الصناع الصناعات الصناعة الصناعي الصناعية الصناعيون الصنج الصندل الصندوق الصنع الصنعة الصنف الصنفرة الصنو الصنوبر الصنوبرات الصنوبري الصنوبريات الصنوبرية الصنوج الصهارة الصهاريج الصهاينة الصهر الصهريج الصهور الصهير الصهيل الصهيوني الصهيونية الصؤاب الصواب الصواري الصواريخ الصواعق الصواميل الصوان الصواني الصوبنة الصوة الصوت الصوتي الصوتيات الصوتية الصودا الصوداء الصوديوم الصور الصورة الصوري الصوف الصوفان الصوفانية الصوفي الصوفية الصوفيون الصول الصولجان الصولجانات الصوم الصومال الصومالي الصوماليون الصويا الصئيل الصياح الصياد الصيادة الصيادلة الصيادون الصيادين الصياغات الصياغة الصيام الصيانة الصيت الصيحات الصيحة الصيد الصيدلانية الصيدلة الصيدلي الصيدليات الصيدلية الصيدليون الصيرفي الصيغ الصيغة الصيغية الصيف الصيفي الصيفية الصين الصيني الصينية الصينيون الضابط الضاحك الضاحكون الضاحية الضار الضارب الضاربة الضاربون الضارة الضاروب الضاغط الضاغطة الضاغطين الضاغن الضال الضآلة الضالع الضام الضامن الضامنون الضأن الضائع الضباب الضبابيات الضبابية الضباط الضباع الضبط الضبع الضجات الضجة الضجر الضجيج الضجيع الضحالة الضحايا الضحك الضحكات الضحكة الضحلة الضحى الضحية الضخ الضخام الضخامة الضخم الضخمة الضد الضراء الضراب الضرائب الضرائبي الضرب الضربات الضربة الضرر الضرس الضرع الضرورات الضرورة الضروري الضروريات الضرورية الضروس الضروع الضريبة الضريبي الضريبية الضريح الضصوفي الضطراب الضعف الضعفاء الضعيف الضعيفة الضغط الضغطية الضغوط الضغوطات الضغينة الضفادع الضفائر الضفة الضفدع الضفر الضفيرة الضل الضلال الضلع الضلوع الضليع الضم الضمأ الضمات الضمادات الضمادة الضمان الضمانات الضمائر الضمة الضمنة الضمنية الضمور الضمير الضمين الضنى الضو الضوء الضواحي الضواغط الضوضاء الضوضائي الضوى الضوئي الضوئية الضى الضئالة الضئيلون الضياء الضياح الضياع الضيافة الضيع الضيعة الضيف الضيق الضيقة الضيوف الطابع الطابعات الطابعة الطابق الطابور الطابوق الطابي الطاجيكي الطاحة الطاحن الطاحون الطاحونة الطارح الطارد الطاردات الطارق الطازجة الطاسيت الطاعة الطاعم الطاعمون الطاعن الطاعون الطاغ الطاغوت الطاغية الطاغيةأوالطاغي الطافية الطاقات الطاقة الطاقم الطاقيات الطاقية الطالب الطالبات الطالبة الطالبون الطالح الطالر الطالع الطالن الطاهي الطاولة الطاؤوس الطاووس الطاوية الطائر الطائرات الطائرة الطائشة الطائشون الطائف الطائفة الطائفية الطب الطباء الطباخ الطباخات الطباخون الطباخين الطباشير الطباع الطباعات الطباعة الطباعون الطباعي الطباعية الطباق الطباقي الطبال الطبالون الطبالين الطبائع الطبخ الطبرد الطبطبات الطبع الطبعات الطبعة الطبق الطبقات الطبقاتي الطبقة الطبقي الطبل الطبلة الطبول الطبي الطبيب الطبية الطبيخ الطبيعة الطبيعي الطبيعيات الطبيعية الطحال الطحالب الطحان الطحلب الطحلبي الطحلبية الطحن الطحين الطخرور الطراد الطرادات الطراز الطرازات الطراس الطرافات الطرافة الطراوة الطرائد الطرائف الطرائق الطرب الطربون الطربيد الطرح الطرخون الطرد الطرز الطرش الطرطان الطرطشة الطرف الطرفاء الطرفات الطرفة الطرفية الطرفين الطرق الطرقات الطرقة الطروادي الطروقية الطريحة الطريد الطريدة الطريق الطريقة الطعام الطعج الطعجات الطعجة الطعم الطعمة الطعن الطعنات الطعنة الطعوم الطغاة الطغراء ألطف الطفال الطفالي الطفاوات الطفح الطفر الطفل الطفلة الطفو الطفوفي الطفولات الطفولة الطفوية الطفيلي الطفيلى الطفيليات الطفيلية الطقات الطقة الطقس الطقسوس الطقطقة الطقم الطقوس الطقوسية الطل الطلاء الطلاءات الطلاب الطلاسم الطلاق الطلاقات الطلاقة الطلائع الطلب الطلبات الطلبة الطلبيات الطلبية الطلع الطلعات الطلعة الطلق الطلقات الطلقة الطلوع الطلي الطليعة الطماح الطمارين الطماطة الطماطم الطماع الطماعون الطماق الطمأنينة الطمث الطمر الطمراق الطمس الطمع الطموح الطموحات الطموحون الطمي الطن الطنان الطنانة الطنانية الطنطاليك الطنطنة الطنف الطني الطنين الطهاة الطهارة الطهر الطهي الطوابع الطوابعي الطوابق الطوابير الطواحن الطواحين الطوارح الطواريء الطوارئ الطواطم الطواف الطوافات الطوافة الطواقم الطواقي الطوالع الطواويس الطوائف الطوب الطوبة الطوبوغرافي الطوبوغرافيا الطوبوغرافيون الطوبى الطوة الطور الطوربيد الطوربيدات الطوطم الطوعية الطوف الطوفان الطوفاني الطوفي الطوق الطوقان الطول الطولة الطولية الطووية الطوي الطويات الطوية الطويق الطويل الطويلة الطي الطيات الطيار الطيارات الطيارة الطيارون الطيب الطيبة الطية الطير الطيران الطيرانيات الطيش الطيطواة الطيطوي الطيف الطيفي الطيفية الطين الطينية الطيه الطيهوج الطيور الطيورالجوارح الظافر الظالم الظاهر الظاهرة الظاهري الظاهرية الظباء الظبي الظبى الظبيان الظبية الظرابين الظرافة الظربان الظرف الظرفية الظروف الظفر الظل الظلال الظلام الظلامى الظلامية الظلة الظلف الظلم الظلمات الظلمان الظلمة الظلية الظمأ الظن الظنوب الظنون الظهارة الظهر الظهرة الظهري الظهرية الظهور الظهير الظهيرة الظواهر الظئر ألعاب العاب العابث العابثون العابد العابدون العابر العابرو العابرين العاتية العاج العاجز العاجزون العاجل العاجلة العاجي العاجين العاد العادات العادة العادل العادم العادي العاديان العادية العار العارض العارضات العارضة العارضون العارف العاري العارية العازف العازفون العازق العازل العاسوق العاشب العاشر العاشق العاشقون العاصرة العاصفات العاصفة العاصمة العاصمي العاصي العاض العاضون العاطس العاطف العاطفة العاطفي العاطفية العاطفيون العاطل العاطلة العاطلون العافي العافية العاق العاقد العاقل العاقلة العاكس العاكسات العاكسة العاكسون العالة العالم العالمي العالمية العالميه العالي العالى العالية العام العامة العامل العاملا العاملة العاملين العامودية العامي العامية العانة العانس العانسات العاني العاهات العاهة العاهر العاهرات العاهرة العاهل العاوي العائش العائق العائل العائلات العائلة العائلون العائلية العائم العائمة العايق إلعب العب العبء العباءة العباد العبادة العبارات العبارة العباقرة العبة العبث العبد العبدة العبر العبرانيين العبرة العبري العبرية العبس العبقري العبهر العبوات العبوة العبودية العبور العبوس العبي العبئ العبيد العبير العتاب العتابي العتاد العتال العتالة العتب العتبات العتبة العترة العترضة العتق العتلات العتلة العتمة العتيقة العث العثة العثرة العثماني العثمانية العثنون العج العجالة العجان العجائب العجائز العجب العجر العجرة العجرية العجز العجزة العجل العجلات العجلة العجن العجوز العجول العجيج العجيرات العجيرة العجيزة العجين العجينة العجينية العد العداء العداءات العداد العدادات العدادة العدار العدالة العدانة العداني العداوات العداوة العدائون العدة العدد العددية العدس العدسات العدسة العدل العدلة العدم العدمية العدو العدوان العدواني العدوانية العدول العدوي العدوى العديد العديلات العذاب العذابات العذارى العذب العذبة العذر العذراء العذري العذوبة العراء العراب العرابة العراة العراف العرافات العرافة العرافون العراق العراقة العراقي العراقيب العراقيل العراك العراوي العرائس العرائض العرائن العرب العربات العربة العربدة العربون العربونات العربي العربية العربيد العربيدة العرة العرج العرجاء العرجات العرجة العرس العرسان العرسة العرش العرض العرضة العرضي العرضية العرعر العرف العرفاء العرفي العرفية العرق العرقلة العرقوب العرقوبي العرقي العرقى العرقية العرن العروات العروبة العروة العروس العروسات العروسة العروش العروض العروق العري العرى العريانة العريس العريش العريشة العريض العريضة العريف العريق العريكة العرين العريي العز العزاء العزاب العزاقة العزائم العزب العزبة العزف العزق العزل العزلة العزم العزوبة العزوبية العزوم العزيز العزيزة العزيمة العساكر العسر العسرة العسس العسكر العسكرة العسكري العسكرية العسكريون العسل العسيل العش العشاء العشاب العشاري العشارى العشارية العشائر العشائرية العشب العشبة العشبي العشبية العشر العشرات العشرالمترى العشرة العشرم العشرون العشروني العشري العشرى العشرية العشرين العشرينات العشعشة العشق العشل العشوائي العشوائية العشي العشيرة العشيق العشيقات العشيقة العصا العصاب العصابات العصابة العصابي العصاة العصارات العصارة العصافة العصافير العصائر العصب العصبي العصبية العصبيون العصر العصرات العصرانية العصرة العصرنة العصري العصرية العصعص العصف العصفة العصفور العصفيرية العصمة العصور العصوية العصي العصيان العصية العصيدة العصير العصيرية العض العضات العضاد العضادة العضالية العضام العضائد العضة العضد العضل العضلا العضلات العضلة العضلي العضلية العضو العضول العضولون العضوي العضويات العضوية العطاء العطارات العطارة العطاس العطالة العطب العطر العطرة العطرية العطس العطش العطعطة العطف العطفة العطل العطلان العطلة العطور العظاءة العظام العظاية العظم العظماء ألعظمة العظمة العظمي العظمى العظمية العظيم العظيمة العفاريت العفان العفة العفج العفرتة العفريت العفريتة العفش العفن العفو العفونة العفوية العقاب العقار العقارات العقارب العقاري العقارية العقاقير العقاقيري العقال العقائد العقائدي العقب العقبات العقبان العقبة العقد العقداء العقدة العقدي العقدية العقر العقرب العقص العقعق العقل العقلانية العقلانيون العقلي العقلية العقم العقوبات العقوبة العقود العقوق العقول العقي العقيب العقيد العقيدات العقيدة العقيق العقيقي العكاز العكازات العكبر العكرة العكرش العكس العكسية العكوس العلا العلاج العلاجات العلاف العلافون العلاقات العلاقة العلامات العلامة العلاوات العلاوة العلب العلبة العلة العلجوم العلس العلف العلكة العلم العلماء العلماني العلمانية العلمانيون العلمنة العلمي العلمى العلمية العلن العلني العلوم العلوي العلوية العلى العليا العلياء العليبة العلية العليق العم العمات العماد العمادة العمارات العمارة العماق العمال العمالة العمالقة العمالية العمامة العمائم العمبق العمبقي العمة العمد العمداء العمدة العمر العمران العمق العمل العملاء العملات العملاق العملاقة العملة العملى العمليات العملية العمو العمود العمودي العمودية العمولة العموم العمومي العموميات العمومية العمى العمياء العمياني العميد العميق العميل إلعن العن العناء العنابي العناد العنادة العنادل العناصر العناق العناقية العناقيد العناكب العنان العناوين العناية العنب العنبات العنبر العنبري العنبرية العنبية العنة العند العندليب العنزة العنصر العنصرة العنصري العنصرى العنصرية العنصريون العنصل العنف العنفوان العنق العنقاء العنقود العنقودية العنكبوت العنكبوتيات العنوان العنون العنونة العنيد العنيدون العنيف العنيفة العنيفون العهد العهدان العهر العهرة العهود العواء العوابر العوادم العوار العوارض العوازل العواصف العواصم العواطف العواقب العوالق العوالم العوام العوامات العوامة العوامل العوانس العوائق العوائل ألعوبة العوبة العود العودة العوده العوز العوسق العوض العولمة العوم العون العويل العي العياب العيادات العيادة العيار العيارات العيان العيب العيد العيدان العيدر العيش العيف العين العينات العينان العينة العينية العينين العيوب العيون العيينة ألغ إلغاء الغاء الغاب الغابات الغابة الغادولينيوم الغار الغارات الغارب الغارة الغارف الغارقة الغارقيون الغارقيونات الغاريقون إلغاز الغاز الغازات الغازولين الغازي الغازية الغاف الغافث الغافر الغافل الغافوتية الغافي الغاق الغاقات الغال الغالب الغالبة الغالبية الغالون الغالونات الغالي الغالينة الغاليوت الغاليوم ألغام الغاما الغامر الغامس الغانم الغاوس إلغاؤه الغاويات الغاوية الغائب الغائبون الغائر الغائرة الغائص الغائط إلغائي الغائية الغايات الغاية الغايشا الغباء الغبار الغباوة الغبب الغبردين الغبرديني الغبطة الغبي الغبيراء الغث الغثيان الغجر الغجري الغد الغداء الغ الغدة الغدد الغدر الغدران الغدير الغذاء الغذائي الغذائيات الغذائية الغر الغراب الغرابات الغرابة الغرارة الغراس الغراسون الغرام الغرامات الغرامة الغرامي الغرامية الغرائز الغرب الغرباء الغربان الغربة الغربلة الغربي الغربية الغربيه الغربيون الغرة الغرتسك الغردينيا الغرز الغرزات الغرس الغرض الغرغرة الغرف الغرفة الغرفين الغرق الغرقي الغرلة الغرنار الغرنيت الغروانية الغروب الغروبة الغرور الغرورية الغروية الغريب الغريبة الغريبو الغرير الغريزة الغريغوري الغريغوريى الغريف الغريم الغرين الغرينادين الغزارة الغزال الغزالة الغزالون الغزل الغزلن الغزو الغزوات الغزوة الغسالات الغسالة الغسق الغسل الغسلات الغسوقة الغسول الغسيل الغش الغشاء الغشاش الغشاشون الغشائي الغشيان الغصن الغصين الغضاريف الغضب الغضروف الغضروفي الغضروفية الغطاء الغطاس الغطاسون الغطرسة الغطس الغفارة الغفران الغفل الغفلة الغفلية الغفوات الغفوة الغفيان الغل الغلا الغلاء الغلاسكويي الغلاظة الغلاف الغلال الغلالي الغلام الغلامية الغلايات الغلاية الغلب الغلدر الغلطات الغلطة الغلف الغلق الغلمان الغلمة الغلموت الغلنتين الغلو الغلوبيولين الغلوتين الغلي الغلياس الغليان الغليسرين الغليسيرول الغليسيرين الغليظ الغليظة الغليون الغم الغماز الغمازة الغمامة الغمائم الغمد الغمر الغمزات الغمزة الغمس الغمضية الغمط الغموض الغناء الغناديلي الغنائم الغنائي الغنائية الغنائيين الغندور الغندورية الغندول الغنغرينا الغنل الغنم الغنوسطية الغني الغنى الغنية الغنيمة الغواتيمالي الغواص الغواصات الغواصة الغواصون الغواصين الغواية الغوبلين الغور الغوريلا الغوريلات الغوص الغوغاء الغوغائية الغوفر الغوفرة الغول الغولات الغولة الغولف ألغى الغياب الغيب الغيبوبة الغيبون الغيبية الغيت الغيتو الغير الغيرة الغيط الغيظ الغيلان الغيلية الغيمة الغيني الغينية الغيوم ألف إلف الف ألفا الفاتح الفاتحة الفاتحه الفاتحون الفاتن الفاتنات الفاتنة الفاتنون الفاتورة الفاتيكان الفاجر الفاجرة الفاجرون الفاجعة الفاحش الفاحشة الفاحص الفاحصات الفاحصة الفاحصون الفاحم الفاخر الفاخرة الفاخوري الفادح الفادحة الفادن الفادي الفأر الفار الفأرات الفاراد الفارادات الفارذنغ الفارز الفارزات الفارزة الفارس الفارسات الفارسة الفارسي الفارسية الفارض الفارضون الفارغ الفارغة الفارق ألفاريز الفارين الفازالين الفازلين الفازيلين الفأس الفاسد الفاسدون الفاسق الفاسقات الفاسقة الفاسقون الفاسيلين الفاشستي الفاشل الفاشلة الفاشلون الفاشي الفاشية الفاشيون الفاصل الفاصلات الفاصلة الفاصوليا الفاضح الفاضحون الفاضل الفاضي الفاطر ألفاظ الفاظ الفاعل الفاعلون الفاعلية الفاقة الفاكرة الفاكس الفاكسات الفاكهاني الفاكهة الفالز الفالس الفالوس الفاليريت الفاليرين الفاناديوم الفانديو الفانديوم الفانوس الفاني الفانية الفانيلا الفانيلات الفاوانيا الفاونيا الفائتة الفائدات الفائدة الفائز الفائزون الفائزين الفائض الفائضون الفائقة الفايبرين الفايزر الفايكنك الفايكنكز ألفباء الفبرويين الفبوس ألفة إلفة الفت الفتاة الفتات الفتاحات الفتاحة الفتانة الفتائل الفتح الفتحات الفتحة الفترات الفترة الفترتين الفترينة الفتش الفتق الفتن الفتنة الفتوات الفتوة الفتوحات الفتور الفتوق الفتي الفتى الفتيات الفتيان الفتيلة الفتيلي الفج الفجائية الفجر الفجرة الفجري الفجل الفجوات الفجوة الفجور الفحاح الفحام الفحش الفحشاء الفحص الفحم الفحوص الفحوصات الفحولة الفحوى الفحيح الفخ الفخاخ الفخار الفخاريات الفخارية الفخام الفخامة الفخذ الفخذة الفخذين الفخر الفخم الفخمة الفداء الفداحة الفدامة الفدان الفدائي الفدائيون الفدرالي الفدرالية الفدرلة الفديات الفدية الفديو الفراء الفراءة الفرات الفراخ الفرار الفرازة الفراسة الفراش الفراشات الفراشة الفراشون الفراعن الفراعنة الفراغ الفراغات الفراق الفراك الفراكة الفرامة الفرامل الفرانسيسكاني الفرانسيسكانيون الفرانكلين الفراولة الفرائس الفرائية الفربيون الفرج الفرجار الفرح الفرحة الفرخ الفرد الفردانية الفردوس الفردوسات الفردي الفردية الفرز الفرزة الفرس الفرسان الفرست الفرش الفرشاة الفرشة الفرص الفرصة الفرض الفرضيات الفرضية الفرط الفرع الفرعة الفرعون الفرعونية الفرعي الفرعية الفرفت الفرق الفرقاطات الفرقاطة الفرقة الفرقعات الفرقعة الفرك الفركتوز الفرلنغ الفرملة الفرن الفرنسة الفرنسي الفرنسية الفرنسيوم الفرنسيون الفرنسيين الفرنك الفرنكات الفرنية الفرو الفروة الفروسية الفروض الفروع الفروق الفريت ألفريد ألفريدو الفريسبي الفريسة الفريسي الفريسية الفريق الفزاعات الفزاعة الفزع الفساتين الفساد الفستان الفستق الفستيان الفسح الفسحات الفسحة الفسخ الفسطون الفسفور الفسق الفسكوزي الفسوق الفسيح الفسيفساء الفسيولوجي الفشار الفشاغ الفشل الفص الفصاحة الفصاد الفصام الفصائل الفصح الفصد ألفصل الفصل الفصلة الفصلية الفصوص الفصول الفصى الفصيل الفصيلة الفصيلية الفضاء الفضاضة الفضاعة الفضال الفضالة الفضائح الفضائي الفضائية الفضة الفضح الفضل الفضلآت الفضلات الفضلة الفضلي الفضول الفضولي الفضولية الفضوليون الفضي الفضية الفضيحة الفضيلة الفطار الفطاس الفطائر الفطر الفطرة الفطري الفطريات الفطرية الفطم الفطن الفطنة الفطور الفطير الفطيرة الفطيم إلفظ الفظ الفظاظة الفظاعات الفظاعة الفظون الفظيعة الفعالية الفعل الفعلد الفعلي الفعلية الفغر الفقاريات الفقارية الفقاس الفقاع الفقاعات الفقاعة الفقاعية الفقاقيع الفقد الفقدان الفقر الفقراء الفقرات الفقرة الفقري الفقريات الفقرية الفقس الفقسة الفقمة الفقير الفقيرة الفك الفكاك الفكاهة الفكاهي الفكاهية الفكاهيون الفكر الفكرة الفكونة الفل الفلاح الفلاحة الفلاحون الفلاحين الفلاسفة الفلاش الفلاشات الفلافل الفلافين الفلال الفلاندري الفلانيلة الفلبين الفلبيني الفلبينية الفلبينيون الفلروب الفلز الفلس الفلسبار الفلسطيني الفلسطينية الفلسطينيون الفلسفات الفلسفة الفلسفية الفلطامتر الفلطي الفلطية الفلفا الفلفل الفلفلي الفلقة الفلقتين الفلك الفلكانيت الفلكة الفلكنة الفلكي الفلكية الفلم الفلمار الفلمنجيون الفلمنكي الفلمنكية الفلمنيات الفلنجر الفلوت الفلور الفلورسبار الفلوروكاربون الفلوري الفلوريت الفلوريد الفلوريسسيين الفلوريسنت الفلورين الفلوس الفلوش الفلوكس الفليبية الفلين الفم الفن الفناء الفناءات الفناجين الفنادق الفنار الفنارات الفنان الفنانون الفنانين الفنانيين الفنائي الفنائيون الفنتازيا الفنجان الفندان الفندق الفنك الفنلندي الفنلندية الفنلنديون الفنون الفني الفنية الفنيك الفنين الفنيين ألفه الفهارس الفهد الفهرس الفهرسة الفهرنـهايتية الفهم إلفو الفواتير الفواجع الفؤاد الفوار الفوارز الفواصل الفواعلية الفواق الفواكه الفوال الفوانيس الفوائد الفوة الفوتغرافي الفوتغرافية الفوتوغرافي الفوتوغرافية الفوتون الفوتونات الفوج الفوح الفودفيل الفودكا الفور الفوران الفورمالديهايد الفورمالين الفورميكا الفورية الفوز الفوسجين الفوسفات الفوسفور الفوسفوري الفوسفورية الفوسفوريت الفوسفوريك الفوسفيت الفوسفيد الفوسفين الفوشيه الفوضوي الفوضوية الفوضويون الفوضى الفوط الفوطة الفوعة الفوق الفوقي الفوقية الفوكستروت الفول الفولاذ الفولاذي الفولاذية الفولار الفولت الفولتات الفولتميتر الفولتميترات الفولجا الفولطيات الفولطية الفولكلور الفولكنريون ألفونس ألفونسو الفونغراف الفونغرافية الفونوغراف الفونوغرافات الفونوغرام الفونولوجيا الفونيكس الفونيمة الفوهات الفوهة الفؤوس ألفي الفئات الفئة الفئران الفئوية الفياض الفيال الفيبرافون الفيبرافونات الفيبس الفيبسيان الفيتالين الفيتامين الفيتامينات الفيتناميون الفيتو الفيثاغوري الفيدا الفيدرالية الفيدراليون الفيديو الفيديوات ألفيراتس الفيردن الفيرميوم الفيروز الفيروس الفيروسات الفيرونيكا الفيريت الفيزوقراطية الفيزياء الفيزياوي الفيزياويون الفيزيائي الفيزيوغرافيا الفيزيوقراطي ألفيس الفيسيولوجية الفيشات الفيشة الفيض الفيضان الفيضانات الفيكتوري الفيكتورية الفيكتوريون الفيكونت الفيكونتات الفيل الفيلات الفيلة الفيلجة الفيلسوف الفيلفيتليف الفيلق الفيلكرو الفيللا الفيلم الفيلور الفيليبي الفيلير ألفين الفين الفينات الفينة الفينزويلي الفينول الفينولوجيا الفينيسيون الفينيقى الفينيل الفيوس الفيول ألفيولارلي الفيولونسيل ألفيولي ألق الق إلقاء القاء القاب القابس القابض القابضة القابضون القابل القابلة القابلون القابليات القابلية القات القاتل القاتلة القادة القادح القادر القادس القادم القادمة القادمون القاذف القاذفات القاذفة القاذفون القار القارات القارب القارة القارص القارض القارع القارورة القاريء القارئ القارئية القارية القاسم القاسي القاسية القاص القاصر القاضم القاضمون القاضون القاضي القاضى القاضية القاطرات القاطرة القاطع القاطعات القاطعة القاطف القاطفون القاطن القاع القاعات القاعة القاعدات القاعدة القاعدي القاعدية القافز القافلة القافية القاقم القال القالب القالي القاليم القامات القامة القامع القامعات القاموس القانصة القانون القانونة القانوني القانونية القانونيون القاهر القاهرة القاوند القاوون القائد القائل القائلون ألقائم القائم القائمات القائمة القائمون القائمين القب القبا القبارصة القباقيب القبالة القباني القبائل القبب القبة القبح القبر القبرات القبرة القبرصي القبس القبض القبضات القبضة القبطانية القبعات القبعة القبعى القبقا القبقاب القبقب القبل القبلانية القبلة القبلر القبلية القبو القبور القبول القبيحة القبيلة ألقت القت القتال القتالية القتل القتلة القتلى القتمة القحل القد القداح القداحات القداحة القداس القداسة القداماء القدامة القدح القدر القدرات القدرة القدرةعلى القدس القدسية القدم القدماء القدمية القدمين القدميني القدوة القدور القدوم القديد القديس القديسون القديسين القديم القديمة القذارة القذاف القذال القذالي القذائف القذر القذرات القذرة القذف القذوف القذى القذيفة القراء القراءات القراءة القرابات القرابة القرابين القرأة القرار القرارات القرارة القراريط القراص القراصنة القراصي القراضة القراع القراميد القرآن القرانيا القرائن القرب القربان القربة القربوس القربى القربينة القربيون القرتين القرح القرحة القرد القردة القرزبيل القرس القرش القرص القرصات القرصان القرصانية القرصة القرصنة القرصية القرض القرط القرطاجي القرطاسي القرطاسية القرطبي القرطم القرع القرعة القرف القرفة القرفصاء القرقة القرقر القرقرات القرقرة القرقف القرم القرمة القرمدة القرمز القرمزة القرمزي القرميد القرن القرنابيط القرنبيط القرنة القرنفل القرنفلة القرنفلي القرني القرنية القرود القروش القروض القروضية القرون القروي القرويون القرى القريب القريبات القريبة القرية القريدس القريض القرين القرينة القرينول القز القزارة القزامة القزحيات القزع القزعة القزم القس القساة القساوة القساوسة القساوه القسسة القسط القسطر القسطرات القسطرة القسطنطينية القسطور القسم القسمة القسموس القسوة القسيس القسيم القسيمة القش القشارة القشاش القشاط القشة القشدة القشدي القشدية القشر القشرة القشرية القشط القشعريرة القشور القص القصار القصاص القصاصات القصاصة القصاصون القصائد القصب القصبات القصبة القصة القصدير القصر القصص القصصي القصف القصن القصور القصوي القصوى القصيبات القصيبة القصيدة القصير القصيرة القضاء القضاة القضاعة القضام القضائي القضائية القضايا القضبان القضم القضيب القضية القط القطار القطارات القطارة القطاع القطاعات القطاعة القطامي القطاني القطائف القطب القطبي القطبية القطة القطر القطرات القطران القطرة القطرس القطط القطع القطعان القطعة القطعية القطفة القطقط القطقطية القطلب القطلس القطن القطني القطنية القطوع القطيع القطيف القطيفة القعادة القعدة القعر القعقعة القعيرة القفا القفار القفاز القفازات القفافيزى القفر القفز القفزات القفزة القفزية القفشة القفص القفل القفلوط القفندر القلاب القلابات القلابة القلاح القلادة القلاع القلاعية القلامة القلاووظ القلاويظ القلائد القلائص القلب القلبر القلبي القلبية القلة القلس القلطي القلعة القلفات القلفة القلفونية القلق القلقون القلم القلموق القلموقي القلنسة القلنسوات القلنسوة القلوب القلوسة القلوع القلوي القلويات القلي القليل القماءة القمار القماش القماشية القمامة القمة القمح القمر القمري القمصان القمع القمل القملة القمم القموع القمىء القميص القميصول القن القنا القناب القنابل القناة القنادس القناديل القناص القناصل القناصون القناصين القناطر القناطير القناع القناعة القنافذ القنال القنانة القناني القنانيات القنب القنبر القنبرات القنبرة القنبلة القندس القندلفت القندول القنزعات القنزعة القنص القنصل القنصليات القنصلية القنطار القنطريون القنطور القنفذ القنفلية القنوات القنينة القهر القهرمان القهري القهقري القهقهات القهقهة القهوة القوات القواد القوادة القوادم القوادون القوادين القوارب القوارض القوارير القواضم القواطع القواعد القوافل القوافي القواقع القوالب القوام القواميس القوانين القوائم القوباء القوبيون القوة القوتاش القوزاقي القوس القوسي القوسية القوسين القوصرة القوطي القوطية القوطيون القوطيين القوقأة القوقاز القوقازيون القوقع القوقعة القول القولون القوليوس القوم القومي القومية القوي القوى القوية القويم ألقى القياد القيادات القيادة القياس القياسي القياسية القياصرة القيام القيامة القيثار القيثارات القيثارة القيثاري القيح القيد القير القيراط القيراطات القيرغيز القيس القيصر القيصرة القيصري القيصرية القيطان القيطس القيعان القيق القيقب القيل القيلات القيلة القيلولة القيم القيمة القيميين القيود القيوط القيئ ألك الكآبة الكابة الكابح الكابل الكابلات الكابوس الكابوك الكابول الكابولي الكابيتول الكاتب الكاتبة الكاتدرائيات الكاتدرائية الكاتيون الكاتيوني الكاثدرائيات الكاثدرائية الكاثود الكاثوليك الكاثوليكي الكاثوليكية الكاجو الكاحل الكادح الكادحون الكادر الكادميوم الكاذب الكاذبة الكارات الكارافان الكاراميل الكاربون الكارة الكارت الكارتون الكارتونات الكارثة الكاردينال الكاردينالات الكاركاتير الكارمنيول الكاره الكاري الكاريبي الكاريبية الكاريكاتور الكاريكاتوري الكاريكاتير الكاريكاتيرات الكازين الكازينو الكازينوات الكأس الكاسات الكاسب الكاسرة الكأسي الكاسي الكاسيت الكاسيتات الكاشط الكاشف الكاشفات الكاشفة الكافا الكافايين الكافر الكافل الكافور الكافي الكافيار الكافيتريا الكافيين الكاكاو الكاكو الكاكي الكالب الكالسيوم الكالفين الكالفيني الكالفينية الكالوش الكالوشات الكاليبية الكامة الكامحة الكامشات الكامل الكاملة الكاملية الكامنة الكاميرا الكاميرات الكاميرون الكاميلية الكاهل الكاهن الكاهنات الكاهنة الكاولين الكاوية الكائن الكائنات الكباب الكباح الكباد الكبار الكباري الكباس الكباسات الكباسة الكباش الكباية الكبت الكبح الكبد الكبدي الكبر الكبرتة الكبردين الكبري الكبرى الكبرياء الكبريت الكبريتات الكبريتوز الكبريتيد الكبريلة الكبس الكبسولات الكبسولة الكبش الكبل الكبلية الكبلين الكبوسين الكبوشي الكبية الكبير الكبيرة الكبيسة الكتاب الكتابات الكتابة الكتابي الكتاكيت الكتامة الكتان الكتاني الكتانية الكتائب الكتائبي الكتائبية الكتب الكتبة الكتبرد الكتروضوئي الكترون إلكتروني الكتروني إلكترونيا إلكترونيات إلكترونية الكترونية الكتسية الكتش الكتف الكتفي الكتفيات الكتفية الكتفين الكتكوت الكتل الكتلة الكتم الكتوم الكتونة الكتيب الكتيبات الكتيبة الكتيفة الكثافات الكثافة الكثبان الكثر الكثرة الكثلكة الكثيب الكثير الكثيرة الكثيف الكحال الكحل الكحول الكحولاز الكحولي الكحولية الكدح الكدر الكدريجة الكدريل الكدريليون الكدس الكدمات الكدمة الكذاب الكذابة الكذابون الكذب الكذبة الكذوب الكر الكرابي الكرات الكراتيه الكراث الكراج الكراحة الكراريس الكراريسي الكراز الكراسي الكراكي الكرامات الكرامة الكراه الكراهة الكراهية الكراهيه الكرايوليت الكرب الكرباج الكربتون الكربلة الكربنة الكربوراتور الكربوراندم الكربوكسيل الكربوليك الكربون الكربونات الكربونية الكربوهيدرات الكربيد الكرة الكرتون الكرتيد الكرد الكردوس الكردي الكرز الكرزي الكرسترون الكرسي الكرسى الكرش الكرع الكرغل الكرفس الكركدن الكركدنات الكركديه الكركر الكركرة الكركم الكركي الكركيت الكرلنغ الكرم الكرمات الكرمة الكرملين الكرنب الكرنبات الكرنتينة الكرنفال الكرنفالات الكرنكد الكرنوتيت الكره الكرواتي الكروان الكرواني الكروت الكرود الكرور الكروس الكروش الكروشيه الكروشيهات الكروكيت الكروكيه الكروم الكرومات الكروموزومت الكروموسوم الكروموسومات الكرونوغراف الكرونولوجيا الكرونومتر الكروي الكرويا الكروية الكري الكريات الكريب الكريبتون الكريبج الكريبي الكرية الكريتون الكريستال الكريستالات الكريسماس الكريكت الكريكيت الكريم الكريمة الكريه الكريهة الكريهون الكزاز الكزبرة الكساء الكساح الكساد الكسارة الكسالى ألكساندرا الكسب الكسبة الكسبية الكستلاتة الكستم الكستناء الكستناءة الكستنائي الكسحاء الكسر الكسل الكسلان الكسو الكسوة الكسور الكسوف الكسول ألكسي الكسيح الكشاف الكشافات الكشافة الكشافون الكشافين الكشتبان الكشتبانات الكشط الكشف الكشك الكشكشة الكشمش الكشمشية الكشمير الكشوفات الكظرية الكظرين ألكع الكعب الكعبة الكعبرة الكعك الكعكات الكعكة الكعوب الكف الكفاءات الكفاءة الكفات الكفاح الكفار الكفارة الكفاف الكفافة الكفافي الكفافية الكفالات الكفالة الكفاية الكفة الكفر الكفران الكفرة الكفرية الكفل الكفن الكفؤ الكفوف الكفير الكفيل الككتوه الكل الكلأ الكلاب الكلابات الكلابة الكلاريت الكلارينت الكلاسيكي الكلاسيكية الكلاسيكيون الكلام الكلامية الكلب الكلبات الكلبة الكلبشات الكلبي الكلبين الكلتروب الكلتية الكلس الكلسون الكلسي الكلسيوم الكلف الكلفاني الكلفانية الكلفة الكلفنة الكلل الكلمات الكلمة الكلندين الكلور الكلورات الكلوروفورم الكلوروفيل الكلوريد الكلوريدات الكلوش الكلوي الكلوية الكلي الكلى الكليات الكلية الكليتان الكليسترون الكم الكمأ الكمأة الكمادات الكمادة الكماشة الكمال الكمالية الكمامات الكمامة الكمان الكمانات الكمائن الكمبرس الكمبرلاند الكمبري الكمبريكي الكمبيالة الكمبيوتر الكمبيوترية الكمتة الكمثرى الكمشة الكمنجة الكمون الكمي الكمياء الكميات الكمية الكمير الكمين ألكمينا الكن الكناري الكناس الكناسة الكناسون الكناغر الكنانة الكنائس الكنائسي الكنائسية الكناية الكنبات الكنبة الكنت الكنتاتة الكنتال الكنتي الكندور الكندي الكندية الكنديون الكنز الكنس الكنستة الكنسي الكنسى الكنسية الكنعانيون الكنغر الكنغرية الكنفا الكنكان الكنو الكنوز الكنيات الكنية الكنيس الكنيسة الكنيسي الكنيسية الكنيغر الكنيغرات الكنيف الكهانة الكهرباء الكهربائي الكهربائية الكهربائيون الكهربة الكهربي الكهربئي الكهربية الكهرطيس الكهرمان الكهرمانات الكهروضوئية الكهرومغناطيسي الكهرومغناطيسيات الكهرومغناطيسية الكهف الكهنة الكهنوت الكهنوتي الكهنوتية الكهوف الكهولة ألكو الكوابيس الكوات الكواحل الكوارت الكوارتات الكوارتر الكوارتز الكوارتزيت الكوارث الكوارع الكوازال الكواسر الكواسية الكواشط الكواشف الكواكب الكوال الكوالا الكواليس الكواير الكوب الكوبال الكوبالت الكوبة الكوبرا الكوبرهيد الكوبري الكوبرى الكوبونات الكوبي الكوبية الكوبيون الكوة ألكوت الكوتات الكوتشينة الكوثرن الكوثل الكوجر الكوجوراتية الكوخ الكود الكودين الكوربوري الكورتيزون الكوردايت الكورس الكورسيهات الكورليكو الكورنثي الكوري الكورية الكوريوم الكوريون الكوز الكوزموغرافي الكوزمولوجيا الكوس الكوسا الكوسكوس الكوع الكوك الكوكا الكوكائين الكوكب الكوكة الكوكتيل الكوكتيلات الكوكل الكوكلوكس الكوكي الكوكيز الكولا الكولاجين الكولاكي الكولديون الكولمبي الكولمبيون الكولنز الكولنيت الكولوستيرول الكولون الكولونات الكولونيا الكولي الكولى الكوليج الكوليرا الكومبوت الكومبيوتر الكومة الكومس الكومنولث الكومونات الكومونة الكوميدي الكوميديا الكوميدية الكوميديون الكوميني الكون الكونت الكونتيسات الكونتيسة الكون الكونستوغة الكونغو الكونغوليون الكونفوشية الكونفوشيوسية الكونكر الكونكورد الكونومتر الكونيات الكونياك الكونية الكؤوس الكوي الكويت الكويكب الكويكبات الكويكري الكويكريون الكي الكئآبة الكئابة الكياس الكياسة الكيال الكيان الكيانات الكيب الكيبل الكيبوتز الكية الكيتوزية الكيتون الكيد الكيروسين الكيس الكيش الكيغ الكيفة الكيفت الكيفية الكيك الكيكيو الكيل الكيلتي الكيلو الكيلوبايت الكيلوبايتات الكيلوبت الكيلوجول الكيلوسيكل الكيلوطن الكيلوغرام الكيلوغرامات الكيلوفولت الكيلومتر الكيلومترات الكيلوهيرتز الكيماوي الكيمونو الكيمياء الكيمياوي الكيمياوية الكيميائي الكيميائى الكيميائية الكيميائيون الكيميحيوي الكينا الكينتيكا الكينماتيكا الكيني الكينيا الكينيسكوب الكينين الكيوي الكيوى ألل اللآ اللا اللاإحتمالية اللاإختراقية أللاأخلاقي اللاأخلاقية اللاأدب اللاأدرى اللاأدرية اللاإرادي اللاإرادية اللاأساس اللاإستقرارية اللاإقناع اللاإلتزام اللاأناقة اللاأنبوبي اللاإنحراف اللاإنحلال اللاإنصاف اللاإنصهارية اللاإنضباط اللاإنفاذية اللاأهلية اللابرادوريت اللابس اللابؤرية اللابوينج اللابي اللابيين اللاتأثر اللاتحيز اللاتركزية اللاتزامني اللاتزامنية اللاتسامحية اللاتطبيقية اللاتعليلية اللاتفرقة اللاتفي اللاتكون اللاتلائمية اللاتمييز اللاتناقضية اللاتناهي اللاتوازن اللاتينية اللاجاذبية اللاجدوى اللاجر اللاجىء اللاجئون اللاحب اللاحتراقية اللاحتمية اللاحدود اللاحدودية اللاحق اللاحقات اللاحقة اللاذع اللإرادي اللارحمة اللارسمية اللاريس اللازر اللازق اللازم اللازمة اللازهريات اللازهرية اللازود اللازورد اللازوردي اللإسعافات اللاسلكي اللاسلكية اللاسمية اللاشرعية اللاشعبية اللاشعور اللاشعوري اللاشيء اللاصقات اللاصقة اللاعب اللاعبون اللاعذرية اللاعصمة اللاعق اللاعقلانية اللاعلاقية اللاعملي اللاعملية اللاعن اللاعنف اللاعنون اللاغون اللاغي اللافاعلية اللافتات اللافتة اللافعالية اللافقاري اللافلز اللافندر اللافيندر اللاقحة اللاقحي اللاقهر اللاقواعدية اللاقياسية اللاكتوز اللاكتوم اللاكروس اللاكمية اللالوني اللالونية اللآلئ اللالئ اللاما اللامادية اللامبالاة اللامبالة اللامبدئية اللامبرت اللامتثالية اللامتخرج اللامتراكز اللامتسرول اللامتغيرية اللامتناهي اللامحدود اللامحدودة اللامحدودية اللامركزية اللامرونة اللامس اللامسة اللامع اللامعاوضة اللامعبر اللامعدودية اللامعقولية اللامفر اللامقارنة اللامناسبة اللامنضوي اللامنطقية اللامنفذية اللآموس اللاموصي اللامي اللانفاذية اللانفعي اللانقطية اللانـهائي اللانـهائية اللانـهاية اللانولين اللاهوائي اللاهوب اللاهوت اللاهوتي اللاهوتية اللاهوتيون اللاهوية اللاهي اللاو اللاواعي اللاوجود اللاودية اللاوسي اللاوسيون اللاوصفي اللاويين اللاي اللائحة اللائذ اللائق اللائم اللائمون اللب اللبأ اللباب اللباد اللبادات اللباس اللباقة اللبان اللبانون اللبد اللبرادور اللبس اللبق اللبلا اللبلاب اللبن اللبناني اللبنانية اللبنة اللبنية اللبوات اللبوة اللبية اللبيدوليت اللبيس اللة اللتان اللتر اللتواني اللتوانية اللثام اللثة اللثث اللثغ اللثغة اللثوي اللثى اللج اللجام اللجان اللجلاج اللجنة اللجوء اللحاء اللحاف اللحاق اللحام اللحامة اللحامون اللحس اللحظات اللحظة اللحظية اللحف اللحليمات اللحم اللحمات اللحمة اللحمي اللحمية اللحن اللحوم اللحى اللحية اللحيم اللخبطات اللخبطة اللخنيس اللدانة اللدة اللدغ اللدغة اللدونة اللذات اللذاعة اللذان اللذة اللذيذة اللذين اللزجة اللزوجة اللزوم اللزومية اللسان اللسانيات اللسع اللسين اللص اللصاق اللصف اللصق اللصقات اللصقة اللصوص اللصوصية اللصوق اللطافة اللطخات اللطخة اللطف اللطم اللطيف اللعاب اللعب اللعبة اللعق اللعقات اللعقة اللعن اللعنات اللعنة اللعوب اللعوبون اللعوبية اللغات اللغة اللغتين اللغد اللغر اللغز اللغم اللغو اللغوي اللغوية اللغويون اللف اللفات اللفاح اللفاحات اللفاع اللفاعات اللفاف اللفافات اللفائف اللفائفي اللفة اللفت اللفض اللفظ اللفظة اللفظي اللفظية اللفلا اللفيفة اللفيفي اللقاء اللقاءات اللقاح اللقاحات اللقاطة اللقالق اللقام اللقب اللقطاء اللقطات اللقطة اللقلق اللقم اللقمة اللقية اللقيط اللك اللكترون اللكتوز اللكس اللكم اللكمات اللكمة اللكنات اللكنة اللم اللماح اللماس اللماسة اللمبات اللمبة اللمتناهية اللمح اللمحات اللمحة اللمريكية اللمس اللمسات اللمسة اللمعان اللمعة اللمف اللمفاوية اللمفية اللنثانوم اللندني اللندنية اللندوية اللنغ الله اللهاة اللهب اللهث اللهجات اللهجة اللهفة اللهو اللهوبية اللهيث اللو اللواء اللواءات اللواتي اللواحق اللواز اللواط اللواطة اللواطي اللوالب اللوامس اللوان اللوبي اللوبيات اللوتس اللوتو اللوتيتيوم اللوثرى اللوثيان اللوح اللوحات اللوحة اللوحي اللوحية اللودانوم اللودنوم اللورد اللوردات اللوردية اللورنسيوم اللوز اللوزة اللوزتين اللوطس اللوطي اللوطيون اللوغارتم اللوغارثم اللوغاريتم اللوغاريتمات اللوغاريثم اللوف اللوفتهانزا اللوك اللوكاندة اللوكيميا اللولب اللولبي اللولبية اللؤلؤ اللؤلؤية اللوم اللون اللوني اللونيات اللونية اللوي اللويزيت اللي اللئيم اللئيمون اللياقات اللياقة الليالي الليان الليبرالية الليبي اللية الليثوغرافيا الليثيوم الليجاني الليجنيت الليدو الليرة الليزر الليزول الليستين الليف الليفة الليفي الليفية الليفين الليل الليلاك الليلبوتي الليلة الليلك الليلي الليلية الليم الليمفاوية الليموزين الليمون اللين اللينة اللينوتيب اللينيني اللينينية الليونة آلم ألم الم ألما الماء المأبض المآتة المآثر المأثرة المأثور المأثورة الماجد الماجن الماجنة المأجور المأجورون المأخذ المأخوذ الماخي المأدبة المادة المادح المادحون المادي المادية الماديرا ألمادين الماذقة المار الماراثون الماراثونات المأربة المارة المارتيني المارد المارشال المارق المارك الماركسي الماركسية الماركوفية الماريوانا المازج المازح المازر المآزق المأزق المازور المازوركا الماس المأساة الماسات المأساوي الماسة الماستر الماسح الماسك الماسكة الماسكون الماسورة الماسوشية الماسوني الماسونى الماسونية الماسونيون المآسي الماشط الماشطات الماشق الماشي الماشى الماشية الماص الماصات الماصة الماضغ الماضغون الماضي الماضى الماضية إلماع الماعز الماغ الماغنيسيوم المافيا الماقت المأقلم الماك الماكر الماكرون الماكروني الماكرونيون الماكنة الماكنتوش المأكولات الماكينات الماكيناوي الماكينة المال المالايالام المالج المالح المالك المالكة المالكون المالنخوليا المألوف المألوفة المالي المالية الماليزي الماليون المام المأمن الماموث المأمور المأمورون ألمان المانجا المانجو المانح المانحون المأنسة المانع المانعات المانعون المانومتر المانومترات ألماني ألمانى الماني ألمانيا المانيا ألمانية المانية الماهر الماهرة الماهوغاني الماهوغانية الماهوغوني المأهولية الماهية الماورائي المأوى المائة المائدة المائع المائل المائلة المائي المائيات المائية المايا المايسترو المايكرويف المايوه المباح المباحث المباحثات المباخر المبادر المبادرات المبادرة المبادل المبادلات المبادلة المبادله المباديء المبادئ المباراة المباراتان المبارد المبارز المبارزات المبارزة المبارزون المبارك المباركة المباري المباريات المباشر المباشرة المباصق المباضع المباعدة المباغتة المبالاة المبالغ المبالغات المبالغة المباني المباهاة المبايض المبتدأ المبتدع المبتدىء المبتدئون المبتذلة المبتذلت المبتر المبتز المبتزون المبتسم المبتكر المبتكرون المبتلع المبجل المبحر المبحرات المبخر المبخرة المبدأ المبدد المبدع المبدعة المبدل المبدلون المبدئ المبديئ المبذر المبذرون المبذل المبراة المبرد المبردات المبردة المبرر المبررات المبرشم المبرغي المبرقات المبرقة المبرم المبرمج المبرمجون المبرهن المبروز المبروزون المبرئ المبسط المبشارة المبشر المبشرة المبشرون المبصقة المبضع المبطل المبطن المبطنة المبعد المبعدون المبعوث المبعوثون المبكر المبكى المبلغ المبلغون المبلل المبني المبنى المبهج المبهر المبهرون المبهم المبوب المبوبة المبوز المبولات المبولة المبيان المبيت المبيد المبيدات المبيض المبيضات المبيعات المتابعات المتابعة المتأبه المتأبهون المتأثرة المتأثرية المتاجر المتاجرة المتاحف المتأخر المتأخرات المتأخرة المتاخم المتاخمة المتاريس المتاع المتاعب المتألم المتآمر المتآمرون المتأمل المتانة المتأنق المتأنقون المتاهات المتاهة المتأهل المتأهلون المتبادل المتبادلات المتبادلة المتباهون المتباهي المتبجح المتبجحات المتبختر المتبر المتبرع المتبرعون المتبطل المتبع المتبعة المتبقي المتبن المتبنون المتبني المتتالية المتتبع المتتبعات المتثاقل المتجانس المتجانسة المتجاوز المتجاوزن المتجاوزون المتجبر المتجدد المتجر المتجرد المتجردة المتجرع المتجمد المتجمدة المتجمع المتجمل المتجمـهر المتجنب المتجنس المتجول المتجولة المتجولون المتحابك المتحارب المتحاربون المتحجر المتحجرات المتحد المتحدة المتحدث المتحدثات المتحدثة المتحدرة المتحدون المتحدي المتحذلق المتحرر المتحرش المتحرشون المتحرق المتحرك المتحركة المتحسس المتحشمة المتحضرة المتحف المتحمس المتحمسون المتحمل المتحملون المتحول المتحولون المتحيز المتخاذل المتخاذلون المتخالف المتخبط المتخبطون المتخرج المتخصص المتخصصون المتخصصين المتخطي ألمتخفي المتخل المتخلص المتخلف المتخلفون المتخلي المتخنث المتخنثون المتخيل المتداد المتداولة المتدخل المتدرب المتدربون المتدفق المتدلون المتدلي المتدنية المتذبذب المتذبذبين المتذكر المتذلل المتذمر المتذمرون المتذوق المتذوقون المتر المتراجع المتراخي المترادف المترادفات المترأس المتراس المتراسل المتراكب المتراكم المتراكمة المترامية المترجلة المترجم المترجمون المتردد المترددة المترددون المترددين المترف المترفون المترفين المترنح المترهبن المترو المتري المترية المتريوز المتزحلف المتزحلق المتزلج المتزلجون المتزلف المتزلفون المتزمت المتزمتون المتزوج المتزوجة المتزوجون المتسابق المتسابقون المتساقطة المتسالمون المتسامح المتساوية المتسبب المتستر المتسكع المتسكعون المتسلسل المتسلسلة المتسلط المتسلطون المتسلف المتسلق المتسلقة المتسلقون المتسلل المتسوق المتسوقون المتسول المتشابك المتشاجر المتشاعر المتشائم المتشائمون المتشجرة المتشدد المتشددون المتشدق المتشدقون المتشرد المتشردون المتشردين المتشعب المتشكك المتشككون المتشمس المتشمسون المتشوق المتصادم المتصدر المتصدي المتصعد المتصفح المتصفحات المتصل المتصلة المتصلف المتصلفون المتصلون المتصلية المتصنت المتصنتون المتصنع المتصوف المتصيد المتصيدون المتضايق المتضور المتضورون المتطابقة المتطرف المتطرفة المتطرفون المتطفل المتطفلون المتطلب المتطلبات المتطورة المتطوع المتطوعون المتطوف المتظاهر المتظاهرون المتظاهرين المتع المتعارضة المتعاصر المتعاطف المتعاطفون المتعاقب المتعاقبتان المتعالج المتعالجون المتعالم المتعالية المتعاون المتعاونون المتعبد المتعبدون المتعة المتعثر المتعثرون المتعجل المتعجلة المتعد المتعدد المتعددة المتعدون المتعرج المتعرف المتعرون المتعري المتعريات المتعرية المتعسف المتعشون المتعشي المتعصب المتعصبة المتعصبون المتعضي المتعضى المتعطش المتعقب المتعلق المتعلقات المتعلقة المتعلم المتعلمة المتعلمون المتعمد المتعنتر المتعنترون المتعهد المتعود المتعي المتعيون المتغاير المتغايرة المتغذى المتغلب المتغيب المتغيبون المتغير المتغيرات المتغيرة المتغيرية المتفاخر المتفاخرون المتفاعلة المتفائل المتفائلون المتفتقة المتفجر المتفجرات المتفجرة المتفجع المتفرج المتفرجون المتفرجين المتفرع المتفرعة المتفرق المتفرقات المتفق المتفقد المتفلسف المتفوق المتفوقون المتفوه المتقاتلة المتقاطع المتقاطعة المتقاعد المتقاعدون المتقاعس المتقبضة المتقدم المتقدمة المتقدمون المتقشف المتقطع المتقطعة المتقلب المتقلبية المتقن المتقيء المتك المتكاتلة المتكاسل المتكافل المتكامل المتكاملة المتكبر المتكثف المتكثفات المتكررة المتكز المتكسرة المتكسع المتكلف المتكلفة المتكلفون المتكلم المتكلمون المتكلمين المتكهن المتكون المتكونة المتكيفية المتلاء المتلازم المتلازمات المتلازمة المتلاعب المتلاعبون المتلألىء المتلصص المتلصصون المتلف المتلفة المتلفظ المتلقي المتلقى المتلكؤون المتلكئ المتلهف المتلو المتمارض المتمايل المتمايلة المتمتم المتمتمون المتمثلة المتمدد المتمرد المتمردون المتمرسة المتمرن المتمرنون المتمسك المتمسكون المتمعج المتملق المتملقون المتملك المتملكون المتملل المتمم المتمني المتمـهل المتمـهن المتموجة المتن المتنازل المتنازلون المتناسبة المتناظر المتنافس المتناقض المتناهية المتناوب المتناول المتناولات المتنبؤون المتنبيء المتنبئ المتنحي المتنزه المتنزهات المتنزهون المتنسك المتنصت المتنصر المتنق المتنقل المتنقلة المتنقلون المتنكر المتنمر المتنـهد المتنوعة المتهادي المتهته المتهتهة المتهتهون المتهجون المتهجي المتهدج المتهدجة المتهرب المتهربون المتهكم المتهكمون المتهم المتهمون المتهور المتهورون المتواجد المتواجدة المتواجدون المتوازي المتوازيات المتواضع المتوافق المتوافقة المتوافقون المتوالية المتواني المتوج المتوحش المتوحشون المتودد المتورمة المتوسط المتوسطات المتوسطة المتوسع المتوسعون المتوسل المتوسلون المتوفر المتوفقة المتوفي المتوفى المتوقع المتوقعون المتولي ألمتياز المتيقن المتيولا المثابر المثابرة المثاقب المثال المثالي المثالية المثاليون المثانة المثائن المثبات المثبت المثبتات المثبتة المثبتون المثبط المثبطون المثخنة المثري المثقاب المثقب المثقبة المثقف المثقفة المثقفون المثقلة المثل المثلث المثلثات المثلثة المثلي المثلية المثمر المثمن المثمنات المثمنون المثوى المثير المثيرة المثيرون المثيل المثيولوجيا المجابهات المجابهة المجاثم المجادل المجادلات المجادلة المجادلون المجاذيب المجاذيف المجارف المجاري المجاز المجازف المجازي المجاعات المجاعة المجافاة المجال المجالات المجالس المجامع المجامل المجاملات المجاملة المجاملون المجاميع المجانبة المجانس المجانسة المجاني المجانية المجانين المجاهد المجاهدين المجاهر المجاوب المجاوبة المجاوبون المجاور المجاورة المجاوزة المجبر المجتازة المجتر المجترات المجترة المجترعند المجترف المجتلد المجتم المجتمع المجتمعات المجتمعون المجثم المجد المجداد المج المجدد المجددة المجددون المجدف المجدفون المجدلية المجدول المجدولون المجذاف المجذف المجذفون المجذفين المجذوم المجرات المجرب المجربون المجرة المجرد المجردة المجردون المجرف المجرفة المجرم المجرمون المجره المجرور المجرورية المجروش المجروف المجري المجرى المجز المجزاعة المجزرة المجزوز المجزىء المجس المجسات المجسام المجسامات المجسد المجسدة المجسط المجسم المجسمات المجسمة المجصص المجعد المجفرة المجفف المجففات المجففة المجلا المجلات المجلة المجلد المجلدات المجلدة المجلدون المجلس المجلط المجلون المجلي المجلى المجمد المجمدات المجمدة المجمع المجمعات المجمعة المجمل المجمـهر المجموع المجموعات المجموعة المجموعيات المجموعية المجنح المجند المجندة المجندون المجنفة المجنون المجنونة المجهر المجهري المجهرية المجهز المجهزون المجهض المجهول المجهولة المجهولون المجوس المجون المجوهرات المجيب المجيز المجيئ إلمح المح المحاباة المحاثة المحاجر المحادثات المحادثة المحاذاة المحاذي المحاذية المحار المحارات المحارب المحاربات المحاربة المحاربون المحارة المحارف المحارم المحاريب المحاريث المحاسب المحاسبة المحاسبون المحاشم المحاصر المحاصرة المحاصرون المحاصيل المحاضر المحاضرات المحاضرة المحاضرون المحافظ المحافظات المحافظة المحافظون المحافظية المحافظين المحاق المحاكاة المحاكم المحاكمات المحاكمة المحاكون المحاكي المحاكيات المحال المحاليل المحالين المحام المحامص المحامون المحامي المحامين المحاور المحاورون المحاول المحاولات المحاولة المحاولون المحايات المحاية المحايد المحايدة المحايدون ألمحب المحب المحبب المحبة المحبر المحبرات المحبرة المحبط المحبوب المحبوبة المحبوبون المحبوبية المحبوكة المحبون المحتاج المحتال المحتالون المحتج المحتجز المحتجون المحتد المحترف المحترفون المحترقة المحترم المحترمة المحترمون المحترمية المحتقر المحتكر المحتل المحتلون المحتمل المحتملة المحتوي المحتوى المحتويات المحجر المحجرة المحجوز المحجوزون المحدب المحدبة المحدث المحدد المحددات المحددة المحددون المحدلة المحدود المحدودة المحدودية المحذر المحذرين المحر المحراب المحراث المحرر المحررون المحرز المحرزة المحرض المحرضون المحرقة المحرقون المحرك المحركات المحركة المحركون المحرم المحروثة المحروم المحزاز المحزن المحسة المحسس المحسسات المحسن المحسنة المحسنون المحسوبية المحسوسية المحشات المحشة المحشوة المحصل المحصلات المحصلة المحصن المحصنات المحصنون المحصول المحض المحضر المحضن المحطات المحطة المحطم المحطمون المحظوظين المحظيات المحظية المحفار المحفة المحفز المحفزات المحفظة المحفوظ المحفوظات المحق المحقر المحقق المحققون المحقنة المحك المحكم المحكمة المحكمون المحكوم المحكومية المحل المحلات المحلاج المحلاق المحلبي المحلج المحلف المحلفون المحلفين المحلق المحلل المحللة المحللون المحلول المحلي المحليات المحلية المحليون المحم المحماة المحمر المحمص المحمصة المحمض المحمل المحملات المحملة المحملق المحملون المحمول المحمي المحمى المحميات المحمية المحميون المحن المحنة المحنط المحنطون المحنك المحنكون المحو المحور المحوري المحورية المحول المحولات المحولة المحولون المحيا المحيد المحيدون المحير المحيرة المحيرون المحيرين المحيط المحيطات المحيطة المحيطه المحيق المحيي المخ المخابرات المخابرة المخابز المخابئ المخادع المخادعة المخادعون المخارج المخارط المخاريط المخازن المخاصمة المخاض المخاط المخاطب المخاطبة المخاطر المخاطرات المخاطرة المخاطرون المخاطي المخاطى المخاطية المخافر المخالب المخالصات المخالصة المخالطة المخالف المخالفات المخالفة المخاوف المخاوي المخبأ المخبر المخبرون المخبرية المخبرين المخبز المخبوزة المخبول المخبولة المختار المختارة المختارون المختال المختبر المختبرات المختبرون المختبيء المختبئون المخترع المخترعون المخترق المخترقون المخترقية المختزل المختزلون المختزنة المختص المختصة المختصر المختصرة المختطف المختطفون المختفي المختلس المختلسون المختلط المختلف المختلى المختنق المختنقون المخدات المخدة المخدر المخدرات المخدوش المخذفة المخرب المخربش المخربون المخرج المخرجات المخرجة المخرطة المخرف المخرمات المخروط المخروطي المخروطيات المخروطية المخززة المخزن المخزون المخزي المخشخش المخصب المخصبات المخصبة المخصر المخصرة المخصص المخصصة المخصي المخصى المخصية المخضع المخطط المخططات المخططون المخطمة المخطوطات المخطوطة المخطئ المخفات المخفت المخفتات المخفر المخفض المخفف المخففات المخفقات المخفقة المخفوق المخفوقة المخفون المخفي المخل المخلب ألمخلص المخلص المخلصون المخلعة المخلفات المخلل المخللات المخلوق المخلوقات المخلوقة المخمار المخمر المخمرة المخمس المخمسات المخمل المخملي المخملية المخملين المخمن المخمنون المخموس المخنث المخنثون المخنقة المخوض المخيال المخيخ المخير المخيم المخيمات المخيمون المد المدابغ المداح المداحون المداخل المداخن المداخيل المداد المدادة المدار المداراة المدارات المدارج المدارس المداريون المداعب المداعبات المداعبة المداعبون المع المعة المعون المعي المن المئ المدالية المدان المدانون المدانية المداهن المداهنة المداواة المداوي المدبب المدبر المدبرة المدبسة المدبغة المدبوغ المدبوغة المدة المدجل المدجلة المدح المدحاة المدحرج المدخال المدخر المدخرات المدخل المدخلات المدخن المدخنة المدخنون المدراء المدرأة المدراس المدراسات المدرب المدربون المدرج المدرجات المدرجة المدرس المدرسة المدرسي المدرسية المدرسيين المدرع المدرعات المدرعة المدرك المدركية المدرم المدع المدعم المدعو المدعون المدعوون المدعي المدعى المدغرة المدفأة المدفع المدفعي المدفعيات المدفعية المدفعيون المدفق المدفن المدفوع المدفوعات المدفوعة المدفئ المدقات المدقة المدقع المدقق المدققون المدل المدلاة المدلك المدلكة المدلل المدللون المدلول المدماة المدمة المدمج المدمر المدمرات المدمرة المدمرون المدمن المدمنون المدن المدنس المدني المدنية المدنيون المدواة المدودية المدور المدورة المدوزن المدوس المدولب المدومة المدون المدونات المدونة المدونون المدوي المدي المدى المديات المدية المديح المديدة المدير المديرات المديرة المديرية المديرين المدين المدينة المدينون المديني المدينية المدينيون المديون المديونية المذاب المذابة المذابح المذاق المذاهب المذبح المذبحة المذبذب المذبذبات المذرار المذرة المذررة المذعور المذعورون المذكر المذكرات المذكرة المذكور المذكورون المذلة المذنب المذنبات المذنبون المذنبين المذهب المذهبي المذهبية المذهبيون ألمذهل المذهول المذهولون المذهون المذوبة المذود المذؤوب المذؤوبون المذياع المذيب المذيبات المذيع المذيعون المر المرء المرآب المراب المرابح المرابحون المرابط المرابون المرابي المرآة المرأة المرات المراتب المراجع المراجعة المراحة المراحل المراحيض المراد المرادف المرادفات المرادفة المرارة المراس المراسل المراسلات المراسلة المراسلون المراسم المراسي المراسيم المراصد المراعاة المراعي المراغة المرافع المرافعة المرافق المرافقة المرافقون المرافيء المرافئ المراقب المراقبات المراقبة المراقبون المراكب المراكبة المراكبي المراكز المراكشي المراكمة المراهق المراهقة المراهقون المراهم المراهن المراهناة المراهنات المراهنة المراهنون المراوح المراودة المراوغ المراوغات المراوغة المراوغون المرائي المرائيب المرايا المرايل المربات المربط المربطة المربع المربعات المربعة المربون المربي المربى المربيات المربية المرة المرتاد المرتب المرتبات المرتبة المرتبط المرتبطة المرتبون المرتجف المرتجل المرتجلون المرتد المرتدون المرتزق المرتزقة المرتشح المرتشي المرتفع المرتفعات المرتفعة المرتق المرتقب المرتقون المرتك المرتكب المرتكبة المرتكز المرتكس المرتل المرتلون المرتلين المرتهن المرتهنون المرثو المرثون المرثيات المرثية المرج المرجام المرجان المرجانية المرجة المرجح المرجحة المرجع المرجعية المرجئ المرح المرحاض المرحب المرحل المرحلة المرحوم المرخص المرخصون المرخي المردد المردقوش المردود المرذاذ المرساة المرسام المرسب المرسبة المرسخ المرسل المرسلات المرسلة المرسلون المرسم المرسوم المرسى المرشات المرشال المرشح المرشحات المرشحة المرشحون المرشد المرشدة المرشدون المرشوش المرصد المرصف المرصوف المرض المرضعة المرضي المرضى المرضية المرطب المرطبات المرطبون المرعى المرغريف المرغريفة المرغرين المرغني المرفأ المرفاع المرفرف المرفعة المرفق المرفقات المرفقي المرفوض المرفوضون المرق المرقأة المرقب المرقد المرقدة المرقط المرقم المرقون المرقي المركب المركبات المركبة المركبون المركز المركزة المركزي المركزية المركع المركم المركيز المركيزات المركيزة المركيزيت المرل المرلون المرمد المرمر المرملاد المرمم المرممون المرموز المرموط المرمون المرمونية المرمى المرميدوني المرن المرنان المرنة المرنغ المرهق المرهم المرهمة المرو المروج المروجون المروحة المروحي المروحيات المروحية المرور المروض المروق المرونة المرؤوس المرؤوسية المروي المرئ المرئي المرئيات المرئية المرياح المريجي المريجيات المريح المريخ المريخيون المريد المرير المريض المريضة المريكية المريلات المريلة المريمية المرينوس المريون المريئ المزاج المزاجات المزاجة المزاجية المزاح المزاحم المزاحمون المزاد المزادات المزادة المزار المزارات المزارع المزارعون المزاعم المزالج المزالق المزامنة المزامير المزايا المزايد المزايدة المزايدون المزبلة المزج المزح المزحة المزخرف المزخرفون المزدري المزدهرة المزدوج المزدوجات المزدوجة المزر المزربان المزربانية المزرعة المزركش المزعج المزعجون المزعنف المزعنفة المزقزق المزكي المزلاج المزلاجات المزلاجة المزلاق المزلجة المزلق المزلقات المزلقة المزمار المزمجر المزمر المزمرون المزمور المزهر المزواة المزود المزودة المزودون المزور المزورة المزورون المزوي المزياع المزية المزيت المزيتة المزيتون المزيج المزيد المزيدة المزيف المزيفون المزيل المزيلات المزين المزينة المس المساء المسابر المسابقات المسابقة المسابقون المسابك المسات المساجد المساجين المساح المساحات المساحة المساحون المساحي المساحيق المسار المسارات المسارح المسارد المسارعة المساريقا المساعد المساعدات المساعدة المساعدون المساعر المساعي المسافات المسافة المسافر المسافرون المسافرين المسافن المساكن المسألة المسالخ المسالك المسالمة المسألية المسام المسامات المسامح المسامي المساميات المسامية المسامير المساند المساندة المساهم المساهمات المساهمة المساهمون المساهمين المساواة المساواتى المساوم المساومات المساومة المساومون المساوي المسائل المساير المسايف المسبار المسبب المسببات المسبح المسبحات المسبحة المسبع المسبق المسبقة المسبك المستاء المستأجر المستأجرون المستأجرين المستأسد المستأصل المستألم المستألمون المستأمن المستأنف المستأنفون المستائون المستبد المستبدل المستبدون المستبصر المستبعد المستترون المستثمر المستثمرون المستجدون المستجدين المستجم المستجوب المستجوبون المستجيب المستجيبات المستجيبون المستحسن المستحسنون المستحضر المستحضرات المستحضرة المستحق المستحقات المستحقة المستحل المستحلب المستحلبات المستحيل المستخدم المستخدمة المستخدمون المستخدمين المستخرج المستخرجة المستخف المستخلص المستخلصات المستدامة المستدبة المستدر المستدرج المستدرون المستدعي المستدفأ المستدير المستديرة المستديم المسترجع المسترجلات المسترجلة المسترد المستردون المسترسل المسترهن المستريح المستسلم المستسلمون المستشار المستشارة المستشارون المستشاريات المستشارية المستشرق المستشفي المستشفى المستشفيات المستشـهد المستشـهدون المستشير المستضعف المستضعفون المستطرق المستطلع المستطيل المستطيلات المستعار المستعارة المستعبد المستعبدون المستعرب المستعرض المستعلم المستعلمون المستعمر المستعمرات المستعمرة المستعمرون المستعمل المستعملة المستعملون المستعملين المستعير المستغل المستغلون المستغيث المستفتي المستفرد المستفردون المستفسر المستفسرون المستفهم المستفيد المستفيدون المستقبل المستقبلات المستقبلة المستقبلون المستقبلي المستقبلية المستقبليون المستقرة المستقصي المستقل المستقلون المستقيل المستقيم المستقيمات المستقيمون المستكشف المستكشفون المستلم المستلمة المستلمون المستمتع المستمر المستمرون المستمع المستمعون المستنبت المستنبط المستنبىء المستنتج المستند المستندات المستنزف المستنزفون المستنشق المستنشقات المستنفد المستنفذ المستنقع المستنقعات المستنقعية المستنكر المستنكرون المستهتر المستهترون المستهزئ المستهزئون المستهل المستهلك المستهلكة المستهلكون المستودع المستودعات المستودون المستور المستورد المستوردون المستوطن المستوطنات المستوطنة المستوطنون المستوعبة المستوقد المستولون المستولي المستوي المستوى المستويات المستوية المستيقض المستيقظ المسجد المسجل المسجلات المسجلة المسجلون المسجون المسح المسحات المسحة المسحوب المسحوبة المسحور المسحوق المسخ المسخر المسخن المسدس المسدسات المسدود المسدودة المسرات المسراق المسرب المسرة المسرح المسرحة المسرحي المسرحيات المسرحية المسرحيون المسرحيين المسرد المسرطن المسرع المسرعات المسرفون المسرنم المسروق المسروقة المسرول المسطح المسطحة المسطحون المسطرة المسعر المسعرية المسعف المسعفة المسعى المسفن المسفنة إلمسفورد المسفوكة المسقط المسقطات المسك المسكات المسكة المسكت المسكتة المسكر المسكرات المسكرة المسكلنج المسكن المسكنات المسكوبة المسكيت المسكيتي المسلات المسلة المسلح المسلحة المسلحون المسلخ المسلسل المسلسلات المسلسلة المسلف المسلفة المسلم المسلمات المسلمة المسلمون المسلمين المسلول المسماة المسمار المسماري المسماع المسماك المسمرية المسمك المسمم المسمن المسمنات المسموح المسموعة المسموعية المسمى المسن المسند المسننات المسننة المسنون المسنين المسهبون المسهل المسهلات المسهوم المسواة المسواك المسوخ المسود المسودات المسودة المسوق المسوقة المسؤلية المسؤول المسؤولة المسؤولون المسؤوليات المسؤولية المسؤولين المسوون المسوي المسويون المسئول المسئولون المسئوليات المسئولية المسئولين المسيح المسيحون المسيحي المسيحيات المسيحية المسيحيون المسيحيين المسير المسيسيبي المسيطر المسيف المسيل المسيلون المسيمر المسيمير المش المشابك المشابكة المشابه المشابهة المشاة المشاتل المشاجرات المشاجرة المشاحذ المشاحن المشارح المشارط المشارع المشارعون المشارك المشاركة المشاركون المشاريع المشاطة المشاعة المشاعر المشاعل المشاغب المشاغبة المشاغبون المشاق المشاكس المشاكسة المشاكسون المشاكل المشانق المشاهد المشاهدات المشاهدة المشاهدون المشاهدين المشاهير المشاور المشاورات المشاورون المشايع المشايعين المشبك المشبكة المشبوه المشبوهة المشتاق المشتبه المشتت المشتتون المشترع المشترك المشتركة المشتركون المشتركين المشتروات المشترون المشتري المشتريات المشتغل المشتغلة المشتغلون المشتق المشتكون المشتكي المشتل المشتي المشجر المشجرة المشجع المشجعون المشجعين المشحذ المشحمات المشحون المشد المشدة المشدد المشددات المشدود المشرب المشربات المشربة المشربية المشرح المشرحة المشرد المشردون المشررة المشرط المشرع المشرعون المشرف المشرفة المشرفون المشرق المشرقي المشرك ال الات المشروع المشروعة المشروعية المشرية المشط المشطي المشع المشعاع المشعاعات المشعبة المشعة المشعر المشعرة المشعشع المشعل المشعلات المشعلة المشعوذ المشعوذة المشعوذون المشعوز المشغل المشغلون المشغولات المشفر المشفرة المشفق المشفى المشقة المشقق المشققون المشقوقة المشكال المشكالي المشكل المشكلات المشكلة المشكلون المشكوك المشل المشمس المشمسة المشمش المشمع المشمعة المشمعون المشملة المشمئز المشنقة المشـهد المشـهر المشـهرون المشـهور المشـهورة المشـهورين المشـهي المشـهية المشواة المشورة المشوش المشوق المشوه المشوهون المشوية المشي المشى المشيات المشية المشيج المشيح المشيخات المشيخة المشيخي المشيد المشيدون المشير المشيرون المشيمة المشيمي المشين المص المصاب المصابغ المصابون المصابيح المصابين المصات المصاحب المصاحبة المصاحبون المصادر المصادرات المصادرة المصادرون المصادفة المصادفية المصادقة المصادمة المصارع المصارعة المصارعون المصاريف المصارين المصاص المصاصات المصاصة المصاصون المصاعب المصاعد المصافحة المصافي المصالح المصالحة المصانع المصاهر المصاهرات المصائب المصاير المصايف المصب المصبات المصباح المصبغة المصبوب المصبوغ المصح المصحات المصحة المصحح المصححون المصحف المصد المصدات المصداقية المصدر المصدرة المصدرون المصدرية المصدق المصدقون المصرات المصرة المصرح المصرحون المصرف المصرفات المصرفة المصرفي المصرفية المصرفيون المصرفيين المصروف المصروفات المصري المصرية المصريون المصريين المصطاف المصطافون المصطف المصطفون المصطفى المصطكاء المصطكي المصطلاحات المصطلح المصطلحات المصطلى المصطنعة المصعد المصعدة المصغر المصغرات المصغرون المصغي المصف المصفاة المصفح المصفحات المصفر المصفرة المصفق المصفقة المصفقون المصفي المصفى المصقلات المصقول المصل المصلح المصلحة المصلحون المصلصلة المصلوب المصلي المصلى المصليات المصلين المصمغ المصمغون المصمم المصممون المصنع المصنعة المصنف المصنفون المصنوع المصنوعات المصنوعة المصهر المصهور المصهورة المصوتة المصوتون المصوتية المصور المصورة المصورون المصوغات المصول المصيادات المصيادة المصيب المصيبة المصيد المصير المصيص المصيف المضاد المضادات المضادة المضار المضارب المضاربة المضاربون المضارة المضاعفات المضاعفة المضاف المضامين المضائق المضائلة المضايق المضايقات المضايقة المضبب المضبط المضبطون المضحك المضحكة المضحكون المضحون المضحي المضخات المضخة المضخم المضرب المضربية المضرم المضروب المضروبان المضروبة المضطجع المضطهد المضطهدون المضعف المضغ المضغوط المضغوطة المضفى المضلع المضلعات المضلل المضمار المضمون المضوائية المضيع المضيعون المضيف المضيفات المضيفالبوابة المضيفة المضيفون المضيق المضيئة المطابخ المطابق المطابقات المطابقة المطاحن المطار المطارات المطارد المطاردات المطاردة المطاردون المطارق المطاط المطاطي المطأطىء المطاطية المطاعم المطاعنة المطافي المطافئ المطالب المطالبات المطالبة المطالبون المطالعة المطاوع المطاوعة المطاوي المطب المطبخ المطبعة المطبعي المطبعية المطبق المطبقة المطبقون المطبوخة المطبوع المطبوعات المطبوعة المطحنة المطحون المطر المطران المطرانيات المطرانية المطرب المطربة المطربون المطرد المطرز المطرزون المطرقة المطروح المطروحات المطرود المطرودون المطري المطرية المطعم المطعمون المطفأة المطفئة المطقطق المطقطقات المطلب المطلع المطلعون المطلعين المطلق المطلقة المطلقوا المطلقون المطلوب المطلوبية المطلي المطمح المطهر المطهرات المطهرون المطهو المطواة المطوال المطوالات المطور المطورون المطوط المطوف المطوفة المطوق المطوقة المطول المطوي المطوية المطير المطيع المطيعون المطيل المظاهر المظاهرات المظاهرة المظلات المظلة المظلمة المظلي المظليات المظليون المظهر ألمع المعابد المعابر المعاتب المعاتبة المعاجل المعاجم المعاجين المعاداة المعادل المعادلات المعادلة المعادلون المعادن المعادي المعارض المعارضات المعارضة المعارضون المعارضين المعارف المعارك المعازق المعاش المعاشات المعاشب المعاشرة المعاصرة المعاصرون المعاصم المعاصي المعاطف المعافاة المعاقب المعاقبة المعاقبون المعاقل المعاكس المعاكسة المعال المعالج المعالجات المعالجالتقليب المعالجة المعالجون المعالف المعالق المعالم المعالون المعامل المعاملات المعاملة المعاناة المعاندة المعانق المعانقة المعانون المعاني المعاهد المعاهدات المعاهدة المعاودة المعاوقات المعاوقة المعاون المعاير المعايرة المعايرون المعايشة المعايير المعبد المعبر المعبرة المعبود المعبودة المعبيء المعبئ المعتاد المعتام المعتد المعتدل المعتدلة المعتدلون المعتدون المعتدي المعترض المعترضة المعترضون المعترف المعترفون المعتزل المعتزلة المعتزلي المعتق المعتقد المعتقدات المعتقون المعتكف المعتكفات المعتكفون المعتم المعتمدون المعتمون المعتنق المعتنقون المعتنون المعتني المعتوه المعتوهون المعجب المعجبون المعجبين المعجزات المعجزة المعجل المعجلات المعجم المعجمي المعجمية المعجنات المعجون المعد المعدات المعداد المعدادات المعدة المعدغرافيا المعدل المعدلات المعدلة المعدلون المعدن المعدني المعدنية المعدنين المعدود المعدي المعدية المعذب المعذبة المعذبون المعرب المعربات المعربد المعرة المعرض المعرضة المعرف المعرفات المعرفة المعرفون المعرقة المعرقل المعركة المعروض المعروضات المعروف المعز المعزة المعزز المعزقات المعزقة المعزل المعزلات المعزوفات المعزوفة المعزول المعزون المعزي المعزى المعسكر المعسكرات المعسول المعشبة المعشر المعصرة المعصم المعصمي المعصومية المعصية المعضلات المعضلة المعضول المعطر المعطرات المعطرد المعطردون المعطرض المعطف المعطل المعطي المعطى المعطيات المعظم المعظمة المعظمون المعفى المعقبات المعقد المعقدة المعقدون المعقف المعقل المعقم المعقمات المعقوف المعقول المعقولية المعكر المعكرة المعكرون المعكرونة المعلاق المعلب المعلبات المعلف المعلق المعلقات المعلقة المعلقون المعلم المعلمات المعلمة المعلمون المعلن المعلنون المعلوم المعلومات المعلومة المعلون المعمار المعماري المعمارية المعماريون المعماق المعمد المعمدة المعمدون المعمر المعمرة المعمل المعمم المعممون المعمودية المعنف المعنون المعنونة المعنونون المعنويات المعنوية المعنى المعهد المعهود المعوجة المعوض المعوق المعوقات المعوقين المعونة المعوي المعوية المعي المعيار المعيارية ألمعية المعيد المعيشة المعيل المعين المعينات المعينة المعينون المغادرة المغارات المغازل المغازلة المغاسل المغالاة المغالط المغالطات المغالطة المغالق المغالي المغام المغامر المغامرات المغامرة المغامرون المغانيج المغاور المغاوير المغاير المغايرات المغايرة المغبرة المغتابون المغتال المغتالون المغترب المغتسل المغتصب المغتصبون المغدة المغدفات المغدفة المغذي المغذيات المغذية المغرب المغربل المغربلات المغربي المغرة المغرد المغردة المغرر المغررون المغرفات المغرفة المغرور المغرورون المغرون المغري المغزال المغزة المغزل المغزول المغزى المغسل المغسلة المغص المغطون المغطي المغطى المغفرة المغفل المغفلون المغلاة المغلف المغلفون المغليث المغن المغناج المغناطيس المغناطيسات المغناطيسي المغناطيسية المغنتيت المغنسيوم المغنطرون المغنطيس المغنطيسي المغنطيسية المغنطيون المغنولية المغنون المغني المغنيات المغنية المغنيسيا المغنيسيوم المغنيط المغنيين المغوار المغول المغوون المغوي المغياث المغيب المغير المغيرون ألمغيظ المفاتحات المفاتحة المفاتيح المفاجأة المفاجىء المفاجئات المفاجئة المفاخر المفارز المفارش المفارق المفارقات المفارقة المفارم المفاصل المفاضلة المفاعل المفاعلات المفاقس المفاهيم المفاوض المفاوضات المفاوضة المفاوضون المفتاح المفتد المفتدي المفتر المفترس المفترسون المفترض المفتري المفتش المفتشون المفتن المفتوح المفتي المفجر المفجرات المفجرون المفجوع المفحم المفحمة المفخرة المفخم المفرخ المفرد المفردات المفردة المفرز المفرزة المفرش المفرط المفرطة المفرغ المفرق المفرقع المفرقعات المفرقون المفرمة المفروض المفروضة المفروم المفرومة المفزع المفزعات المفسد المفسدون المفسر المفسرون المفصل المفصلات المفصلة المفصلون المفصلي المفصليات المفصول المفصوم المفضل المفضلة المفضلون المفضى المفطر المفطوم المفعم المفعول المفعولية المفغرة المفقر المفقس المفقسة المفقودين المفك المفكات المفكر المفكرات المفكرة المفكرون المفكرين المفكك المفككون المفلس المفلسون المفلطح المفلطحة المفند المفنطيس المفنى المفهرس المفهوم المفوتر المفوض المفوضون المفوضيات المفوضية المفيد المفيدة المقابر المقابس المقابض المقابل المقابلات المقابلة المقابلون المقاتل المقاتلة المقاتلون المقارب المقاربة المقارن المقارنات المقارنة المقارنون المقاسات المقاسم المقاصة المقاضاة المقاطع المقاطعات المقاطعة المقاطعون المقاعد المقاعدة المقافز المقال المقالات المقالبة المقالة المقالت المقالي المقام المقامات المقامر المقامرات المقامرة المقامرون المقانق المقاهي المقاوب المقاود المقاول المقاولات المقاولة المقاولون المقاوم المقاومات المقاومة المقاومية المقايس المقايسة المقايض المقايضات المقايضة المقايضون المقاييس المقبرة المقبس المقبض المقبل المقبلات المقبلون المقبوض المقبولية المقت المقتبس المقتبسات المقتحم المقتحمون المقترح المقترحات المقترحون المقترض المقترضون المقترع المقترعين المقترن المقترنة المقتصد المقتصدون المقتطع المقتطعة المقتطف المقتطفات المقتفون المقتفي المقتلع المقتني المقتنيات المقحمة المقدار المقدد المقدر المقدرة المقدرون المقدس المقدسات المقدسة المقدم المقدمات المقدمة المقدمون المقدونس المقدوني المقذافية المقذوف المقذوفات المقر المقرأ المقرات المقراض المقرالجيرسكوبى المقرب المقربة المقرر المقررون المقرنات المقرنة المقرنية المقروء المقرونة المقروئية المقزز المقسم المقسمات المقسمون المقسوم المقسومات المقشات المقشة المقشدة المقشر المقشرون المقشود المقص المقصات المقصر المقصرون المقصف المقصلة المقصود المقصورات المقصورة المقصي المقضب المقضبة المقطاب المقطب المقطر المقطرة المقطع المقطعة المقطعية المقطعين المقطورات المقطورة المقطوع المقطوعات المقطوعة ال الة الين المقعر المقفر المقفرة المقفز المقفلة المقفى المقلاة المقلب المقلتين المقلد المقلدون المقلل المقلم المقلنس المقلوب المقلي المقلية المقمرة المقمش المقنبلة المقنطر المقنع المقنعة المقنعون المقهورة المقهى المقو المقود المقوس المقوض المقوم المقوي المقوى المقويات المقوية المقياس المقيد المقير المقيلل المقيم المقيمة المقيمون المقيمين المقيئات المقيئة المكابس المكابيس المكاتب المكاثرة المكارم المكاره المكاسب المكاشفة المكافأة المكافآت المكافح المكافحون المكافئ المكافئات المكافئة المكافئون المكاك المكالمات المكاملة المكان المكانة المكانس المكاوي المكائد المكائن المكاييل المكبح المكبر المكبرات المكبرة المكبرون المكبس المكبود المكتب المكتبات المكتبة المكتبي المكتبية المكتبيون المكتسب المكتسبة المكتشف المكتشفون المكتنز المكتنزون المكتوب المكتوبة المكتومة المكتئب المكثف المكثفات المكحت المكحول المكدس المكر المكربن المكرر المكررة المكررون المكرم المكرمة المكرمون المكره المكرونة المكروه المكروهات المكروهون المكس المكسب المكسر المكسرات المكسوب المكسيك المكسيكان المكسيكي المكسيكية المكسيكيون المكسيكيين المكشاف المكشر المكشطات المكشطة المكشكش المكشوفة المكعب المكعبات المكفول المكلأ المكلف المكمل المكمم المكمن المكنتش المكنسة المكننة المكني المكنية المكهار المكواة المكوة المكور المكوس المكوك المكون المكونات المكونون المكوى المكياج المكيال المكيد المكيدة المكيف المكيفات المكيفون المل الملء الملأ الملا الملاءمة الملابس الملاجئ الملاح الملاحة الملاحظ الملاحظا الملاحظات الملاحظة الملاحظون الملاحق الملاحقة الملاحقون الملاحم الملاحون الملاحين الملاذ الملاريا الملازم الملازمة الملاط الملاطف الملاطفة الملاطفون الملاعب الملاعبة الملاعق الملاعقي الملاقط الملاك الملاكات الملاكم الملاكمة الملاكمون الملامح الملامس الملاني الملاهي الملائكة الملائمة الملايين الملبس الملبنة الملبي الملت الملتحمة الملتحية الملتزم الملتزمون الملتف الملتقط الملتقى الملتقيات الملتمس الملتهم الملتوز الملتوية الملج الملجأ الملح الملحد الملحدون الملحق الملحقة الملحقون الملحقية الملحمة الملحمي الملحمى الملحن الملحنون الملحوظ الملحي الملحية الملخبط الملخص الملخصات الملخصون الملذات الملزم الملزمة الملزن الملساء الملصق الملصقات الملطخ الملطف الملعب الملعقة الملعون الملغم الملغمة الملغي الملف الملفات الملفاف الملفق الملفقون الملفوظ الملفوف الملفوفة الملقاة الملقح الملقحة الملقط الملقم الملقن الملقي الملك الملكات الملكبة الملكة الملكي الملكيات الملكية الملكيت الملكيون الملل المللة المللذات المللمس الملليغرام الملليغرامات الملليلتر الملليلترات الملليمتر الملمس الملمع الملمعون الململة الملموسية الملهم الملهى الملوث الملوثات الملوثة الملوثون الملوح الملوحة الملوك الملوكية الملومية الملون الملونة الملونين المليء الملىء المليار المليك المليلتر المليمتر المليمترات المليون المليونير المليونيرات الممات المماثل المماثلة المماحكة الممارس الممارسات الممارسة الممارسون الممازحة المماس المماسح المماطل المماطلات المماطلة المماطلون الممال الممالك الممبة الممتاز الممتازة الممتازين الممتحن الممتحنون الممتدة الممتدح الممتص الممتصة الممتصية الممتلاكات الممتلكات الممتلئ الممتنع الممتنعون الممثل الممثلات الممثلة الممثلون الممثلين الممجد الممحاة الممحوة الممخضة الممدد الممدن الممدنون الممر الممرات الممرض الممرضات الممرضة الممرضون الممزق الممزوجة الممسحة الممسك الممسوح الممسوس الممشقات الممشقة الممشى الممطر الممطرة الممغنطة الممقوت الممكن الممل المملة المملح المملحة المملد المملكة المملوكات المملون المملوئين المملي الممنطق الممنلئ الممنوح الممنوع المموج الممول الممولون الممون الممونون المموه المميت المميتة المميز المميزات المميزة المميزون المميس المميلة ألمن المن ألمنا المنابر المنابع المناجاة المناجد المناجل المناجم المناجي المناحل المناخ المناخل المنادون المنادي المنادى المناديل المنار المنارات المنارة المنازع المنازعون المنازل المناسب المناسبات المناسبة المناسبية المناسك المناشد المناشدة المناشف المناشير المناصب المناصحة المناصر المناضد المناضل المناطق المناطيد المناظر المناظير المناعات المناعة المناغمة المنافاة المنافذ المنافذة المنافس المنافسة المنافسون المنافض المنافع المنافق المنافقون المنافيخ المناقش المناقشات المناقشة المناقشون المناقضة المناقير المنال المنامة المنامـه المناهج المناهضة المناوب المناورات المناورة المناوش المناوشات المناوشة المناول المناولة المناولو المناوئ المنبر المنبسط المنبسطة المنبع المنبعث المنبه المنبهات المنبهة المنبهر المنبوذ المنبوذون المنة المنت المنتج المنتجات المنتجة المنتجع المنتجون المنتجية المنتحر المنتحل المنتحلون المنتخب المنتخبة المنتخبون المنتدب المنتدى المنتديات المنتزع المنتزعون المنتسب المنتسبون المنتشرة المنتصر المنتصرة المنتصرون المنتصف المنتصفات المنتظر المنتظمة المنتفخ المنتفخة المنتفض المنتفع المنتقد المنتقم المنتقمون المنتقي المنتقى المنتكس المنتهك المنتهكون المنتهي المنتهى المنتول المنثور المنثول المنجاز المنجب المنجبون المنجد المنجدون المنجز المنجزة المنجل المنجم المنجمة المنجمون المنجنيقي المنح المنحة المنحدر المنحدرات المنحدرلت المنحرف المنحرفة المنحرفون المنحطون المنحل المنحلات المنحلة المنحم المنحن المنحني المنحنى المنحنيات المنحنية المنحوتات المنحوتة المنحية المنخر المنخفض المنخفضات المنخفضة المنخل المندرج المندرين المندفعة المندفعين المندوب المندوبون المنديل المنذر المنذرون المنذور المنزحة المنزل المنزلة المنزلق المنزلقة المنزلقون المنزلي المنزلية المنساب المنساخ المنسب المنسحب المنسق المنسقون المنسك المنسكبة المنسل المنسلخ المنسوبين المنسوج المنسوجات المنشأ المنشا المنشار المنشارية المنشد المنشدون المنشدين المنشرة المنشط المنشطات المنشطة المنشعب المنشفة المنشق المنشقون المنشور المنشورات المنشؤون المنشئ المنصات المنصب المنصة المنصرفات المنصف المنصفات المنصوح المنصوحون المنضج المنضحة المنضد المنضدة المنضدون المنضم المنطاد المنطادي المنطق المنطقة المنطقي المنطقية المنطقيون المنطوق المنطوقة المنطومة المنطوي المنطيق المنظار المنظر المنظف المنظفات المنظفة المنظفون المنظم المنظمات المنظمة المنظمون المنظور المنظورات المنظوري المنظورية المنظومة المنع المنعة المنعزل المنعزلة المنعزلون المنعش المنعشات المنعطف المنعطفات المنعكس المنعم المنغروف المنغمة المنغمس المنغولي المنغوليون المنفاخ المنفتح المنفتحون المنفتل المنفحة المنفذ المنفذات المنفذة المنفذون المنفذية المنفر المنفرج المنفرد المنفردة المنفردون المنفس المنفسة المنفصل المنفصلة المنفضة المنفط المنفعة المنفعي المنفق المنفقون المنفهرس المنفي المنفى المنفيون المنقار المنقاش المنقب المنقبون المنقح المنقحات المنقذ المنقرضة المنقش المنقص المنقض المنقط المنقل المنقلة المنقه المنقوش المنقوطة المنقوع المنقول المنقولات المنقولة المنقي المنقى المنقيات المنك المنكبين المنكت المنكر المنكسر المنكه المنليث المنمقة المنمنم المنمنمة المنـهاجية المنـهار المنـهج المنـهجي المنـهجى المنـهجيات المنـهجية المنـهجيون المنـهك المنـهمك المنـهوب المنـهون المنـهي المنوال المنوالات المنوة المنور المنوسة المنوع المنوعات المنوم المنومات المنومة المنومون المنوي المنوية المني المنيع المنيهوت المـهابة المـهابط المـهابل المـهاة المـهاتفة المـهاجر المـهاجرة المـهاجرون المـهاجريين المـهاجم المـهاجمة المـهاجمون المـهاجمين المـهاد المـهادنة المـهارات المـهارب المـهارة المـهازل المـهازلات المـهازلة المـهام المـهانة المـهاوي المـهايئة المـهبط المـهبل المـهبلي المـهتدي المـهترئة المـهتزين المـهتم المـهتمون المـهجس المـهجع المـهجعي المـهجن المـهجور المـهجورات المـهد المـهديء المـهدئ المـهدئات المـهذار المـهذارون المـهذب المـهذبون المـهر المـهرات المـهرب المـهربة المـهربون المـهرة المـهرج المـهرجان المـهرجانات المـهرجون المـهرطق المـهروس المـهرول المـهزأ المـهزار المـهزة المـهزلة المـهزول المـهزوم المـهشم المـهضوم المـهق المـهل المـهلبية المـهلة المـهلل المـهلمات المـهلمة المـهم المـهمات المـهماز المـهمازات المـهمة المـهمرجة المـهمل المـهملات المـهموس المـهموسة المـهمون المـهمين المـهن المـهنة المـهنتين المـهندس المـهندسون المـهندم المـهنيء المـهنية المـهود المـهور إلمـهورست المـهوس المـهوسون المـهووس المـهوى المـهيبة المـهيج المـهيجات المـهيمنة المـهين الموء المواء الموات المواثيق المواجه المواجهات المواجهة المواجهين المواد الموارب الموارد المواريث المواريه الموازاة المؤازر المؤازرة المؤازرون الموازن الموازنة الموازنون الموازين الموازيين المواساة المواسير المواشي المواصفات المواصل المواصلا المواصلات المواصلة المواضيع المواطن المواطنات المواطنة المواطنون المواطنين المواطئ المواظبة المواعظ المواعيد الموافق الموافقات الموافقة الموافقون المواقد المواقع المواقف المواكب المواكبة الموالاة المؤالفة الموالون الموالي المواليد المؤامرات المؤامرة المؤانس المؤانسة الموانع الموانئ المواهب الموائع الموبخ الموبخون المؤبد المؤبن الموبيليا الموت الموتر المؤتمر المؤتمرات المؤتمن المؤتمنة الموتور الموتوري الموتوسيكل الموتي الموتى الموثبة المؤثر المؤثرات المؤثرون الموثق الموثقة الموثقون الموثقين الموثوقية الموج الموجات الموجب الموجة الموجد المؤجر الموجر المؤجرون المؤجز الموجز المؤجل الموجه الموجهات الموجهة الموجود الموجودات الموجي الموحد الموحدين المؤخر المؤخرات المؤخرة المؤخرون المودة المودع المودعون المودم المودمات المؤدون المؤدي المؤدى المؤدية الموديلات المؤذن المؤذي المور الموراتوريوم الموراي المورث المورثة المؤرخ المؤرخون المورفولوجيا المورفين المورفينية المؤرق المؤرقون الموروث الموروثة الموز الموزة الموزع الموزعات الموزعة الموزعون الموس الموستان الموسخ المؤسر المؤسرون الموسرون المؤسس المؤسسات المؤسساتية المؤسسة المؤسسون المؤسسي الموسع الموسعة الموسم الموسمية الموسوس الموسوعات الموسوعة الموسوعي الموسية الموسيقار الموسيقة الموسيقي الموسيقى الموسيقية الموسيقيون المؤشر المؤشرات المؤشرة الموشور الموشورات الموصف الموصل الموصلات الموصلية الموصلين الموصول الموصون الموصي الموصى الموصية الموضة الموضح الموضع الموضعة الموضوع الموضوعات الموضوعانية الموضوعة الموضوعية الموطن الموطئ الموظ الموظف الموظفون الموظفين الموعد الموفة الموفر الموفرون الموفق الموق المؤقت الموقت المؤقتات الموقتات المؤقتة المؤقتون المؤقتية الموقد الموقض الموقع الموقعون الموقعين الموقف الموقفون الموقوف الموقوفون الموكب المؤكد المؤكسد المؤكسدون الموكل الموكيت المولد المولدات المولدة المولع المؤلف المولف المؤلفات المؤلفة المؤلفون المؤلم المؤلهة المولود المولودة المولول المولى الموليبدنم الموليبدينوم الموليبدينيت المومس المومسات المؤمن المؤمنون المؤمنين المؤن المونتاج المونتنيغري المؤنث المونغرام المونمر المونوتيب المونوتيرماتا المونودية المونوكل المونولمج ألمونيوم المونيوم ألمونيومي الموهبة الموهف المؤهل المؤهلات المؤهلون الموهمة الموهن الموهنات الموهوب الموهوبون الموهوك الموهير المؤونة المؤوي المويجات المؤيد المؤيدة المؤيدللإجهاض المؤيدون المؤيدين المؤين ألمى المئات المئبر المئة المئتين المئذنة المئزر المئوي المئويات المئوية المئويون المئينية الميادين الميال المياه الميبس الميت الميتافوسفايت الميتافيزيقيا الميتة الميتوب الميتون الميثادون الميثاق الميثاكريليت الميثاكريليك الميثان الميثودي الميثوديون الميثيل الميثيلين الميثيونين الميج الميد الميدان الميداني الميدانيون الميدي ألمير إلميرا الميراث الميراج الميران الميرة الميرمية الميرون الميريقة الميز الميزات الميزان الميزانيات الميزانية الميزة الميزر الميزون الميس الميسترال الميسرة الميسم الميعاد الميغابايت الميغابايتات الميغاطن الميغاواط الميقات الميكا الميكانيكا الميكانيكي الميكانيكية الميكانيكيون الميكة الميكرواط الميكروب الميكروبات الميكروثانية الميكروغرام الميكروفلم الميكروفون الميكروفونات الميكروفيش الميكروفيلم الميكروفيلمي الميكرومتر الميكرومترات الميكرون الميكرونات الميكي الميل الميلا الميلاد الميلان الميلورد الميليشيا الميم الميمنة الميموزا الميمون المينا الميناء المينادة المينكس المينورقية المينيويت الميوجلوبين الميول الميوليق الميونيز الميئوس ألن النا الناب النابالم النابتة النابح النابذة النابض النابضية النابغة النابليون الناتج الناتجة الناتئ الناثر الناجح الناجحون الناجم الناجمة الناجي الناحت الناحرة الناحية الناخب الناخبون الناخبين الناخر الناخس الناد النادب النادبون النادر النادرات النادرة النادل النادلات النادلة النادم النادي الناذر النار الناردين الناري الناريات النارية الناريدة الناز النازح النازحين النازع النازعون النازف النازل النازلة النازلي النازي النازية النازيون الناس الناسج الناسخ الناسخات الناسخة الناسخون الناسف الناسفون الناسك الناسكة الناسكون الناسور الناشر الناشرة الناشرون الناشرين الناشزة الناشط الناشطون الناشئ الناشئة الناصب الناصح الناصحون الناصحين الناصرة الناصري الناصية الناطق الناطقة الناطقون الناظر الناظرة الناظرون الناظرين الناظم الناظور الناعب الناعبون الناعم الناعورة الناعورية الناغط الناغطون النافث النافخ النافذة النافر النافورات النافورة النافي الناقة الناقد الناقص الناقصة الناقض الناقضون الناقع الناقل الناقلات الناقلة الناقلون الناقوس الناكثة الناكر الناكرون النام النامية النان النانوسيكند النانوميتر الناهب الناهبون الناهض الناهضون الناي النائب النائل النائم النائمون النائمين النائية النايجيري النايس النايلون النبات النباتات النباتي النباتية النباتيون النباح النبال النبالة النباهة النبتات النبتة النبتونيوم النبح النبذ النبذة النبر النبرة النبش النبض النبضات النبع النبق النبل النبلاء النبلات النبلة النبوءات النبوءة النبوت النبي النبيات النبية النبيذ النبيل النبيلة النتاج النتاف النتانة النتائج النتج النتر النترات النترتة النترجة النتروجليسرين النتروجين النتروغلسرين النتري النتريت النتريد النتريك النتريوم النتف النتقائي النتن النتوء النتوءات النتوئات النتيجة النتيجةالمالية النثار النثر النثري النثرية النثوية النجاة النجاح النجاحات النجادة النجار النجارة النجارون النجاسة النجاش النجاشي النجد النجعة النجم النجمة النجمي النجمية النجود النجوم النجومية النجيلة النجيليات النجيم النجيمات النحات النحاتات النحاتة النحاتون النحاس النحاسي النحافة النحال النحالة النحالون النحام النحت النحدر النحر النحس النحفاء النحل النحلة النحو النحول النحوي النحوية النحويون النحيف النحيفون النحيل النحيلون النخاس النخاسون النخاع النخاعي النخاعية النخالة النخامة النخامية النخب النخبة النخبية النخر النخرة النخز النخزة النخل النخلة النخير النخيل النخيلي الند النداء النداءات النداوة الندب الندبات الندبة الندرة الندم الندي الندى النديب النذالة النذر النذرية النذل النذير النذيرة النرجس النرجسيات النرجسيون النرجيلات النرجيلة النرد النردات النردين النرفانا النرفزة النروجية النرويج النرويجي النرويجى النرويجية النز النزاع النزاعات النزافة النزاهة النزع النزعات النزعة النزف النزق النزلاء النزلة النزلي النزه النزهات النزهة النزهرة النزوات النزوة النزوح النزوع النزول النزيز النزيف النزيل النزيه النسا النساء النساخ النسارية النسائم النسائي النسائية النسب النسبة النسبوية النسبي النسبية النسج النسخ النسخة النسر النسغ النسغي النسف النسق النسل النسمات النسمة النسناس النسور النسوي النسوية النسيان النسيب النسيج النسيجية النسيم النشا النشاء النشاب النشادر النشار النشارة النشاز النشاط النشاطات النشافة النشال النشالون النشر النشرات النشرة النشل النشوء النشوات النشوة النشوق النشوئى النشوئية النشوية النشيج النشيد النشيط النص النصاب النصابون النصارى النصال النصائح النصب النصبات النصح النصر النصراني النصرانية النصرة النصف النصفي النصفية النصل النصوص النصي النصيب النصيبة النصيحة النصير النضارة النضال النضالية النضج النضر النضرة النضوب النضوج النضوح النضيج النط النطاط النطاطات النطاق النطاقالمضيف النطام النطح النطرون النطعية النطق النطقية النظار النظارات النظاراتي النظارة النظارتين النظافة النظام النظامي النظامية النظاميون النظائر النظر النظراء النظرات النظرة النظري النظريات النظرية النظريون النظف النظم النظير النعاب النعاج النعارة النعاس النعال النعامات النعامة النعت النعجة النعر النعرة النعس النعش النعل النعم النعمان النعمة النعناع النعنع النعوت النعور النعوش النعومة النعي النعيب النعيق النعيم النغفة النغم النغمات النغمة النغمية النغول النغولة النفابات النفاث النفاثة النفاج النفاخين النفاذ النفاذية النفاسة النفاق النفايات النفاية النفتالين النفثالين النفحة النفخ النفخات النفخة النفريت النفس النفساني النفسانيون النفسي النفسية النفش النفط النفع النفعي النفعية النفق النفقات النفقة النفقي النفل النفوذ النفور النفوس النفي النفيس النقاء النقاب النقابات النقابة النقابي النقابية النقاد النقار النقاش النقاشات النقاشون النقاشية النقاط النقافة النقاق النقال النقالات النقالة النقانق النقاهة النقاوات النقاوة النقائذ النقائص النقائض النقد النقدية النقر النقرات النقرة النقرس النقري النقش النقص النقصان النقض النقط النقطة النقطتين النقطي النقطية النقع النقل النقلة النقمة النقود النقوش النقوصات النقي النقير النقيض النقيضة النقيق النكات النكاتون النكاح النكاف النكاية النكتة النكد النكرات النكران النكرة النكسات النكسة النكفية النكليوتيد النكليوتيدات النكهات النكهة النلر النلطق النماء النماذج النمال النمام النمامة النمامون النمر النمرات النمرة النمرية النمس النمسا النمساوي النمساويون النمش النمشة النمشية النمط النمطي النمل النملة النمنمة النمو النموذج النموذجية النمور النمورة النموزجية النموس النميمة الننكين النـهاب النـهار النـهاري النـهارية النـهاش النـهاشات النـهائي النـهائيات النـهائية النـهايات النـهاية النـهب النـهر النـهري النـهرين النـهس النـهضة النـهك النـهم النـهمون النـهوض النـهي النـهيار النـهير النـهيق النو النوء النوا النواب النوابض النواة النواتج النواح النواحي النوادر النوادل النوادي النوارس النواسخ النواسير النوافذ النواقص النوايا النوبات النوبة النوبل النوبليوم النوبي النوتة النوتر النوتي النور النوراستينيا النورالجيا النورة النورس النوط النوع النوعي النوعيات النوعية النوغ النوغة النوم النونة النووي النووية النوي النوى النويات النوية النويعي النيادة النيازك النيبال النيبتنيوم النيبم النية النيتروجين النيتريك النيتسكاب النيجر النير النيران النيزك النيزكي النيس النيص النيكل ألنيكو النيكوتين النيل النيلة النيلج النيلفر النيلي النيوبرين النيوبيوم النيوت النيوترون النيوترونات النيوتن النيوديميوم النيومايسين النيون آله أله إله اله إلهاء إلهاب الهابط الهاتف الهاتفي الهاجر الهاجس الهاجي الهادر الهادم الهادي الهادئ الهادئة الهارب الهاربون الهارمونيكا الهاضم الهافاني الهالات الهالة الهالك الهالوجين إلهام الهام الهامبرغر الهامبرغرات الهامة الهامس الهامستر الهامسون الهامش إلهامي الهان الهاو الهاون الهاونات الهاوي الهاويات الهاوية الهائجون الهائل الهائلة الهائم إلهائي الهايبوتلاموس الهايتي الهايدروليكا ألهب الهباء الهباءة الهبات الهبة الهبرية الهبوب الهبوط الهبي الهبيز آلهة إلهة الهة الهتاف الهتافات الهتليرية إلهث الهجاء الهجاؤون الهجائن الهجائية الهجر الهجرات الهجرة الهجمات الهجمة الهجو الهجوم الهجين الهجينة الهخاء الهدات اله الهون الهدال الهدالات الهداهد الهدايا الهداية الهدب الهدة الهدر الهدرجة الهدشيز الهدف الهدل الهدم الهدنات الهدنة الهدهد الهدوء الهدية الهدير الهذر الهذرمات الهذيان الهر الهراء الهرات الهرار الهراكيرى الهراوات الهراوة الهرائس الهرب الهرة الهرتزى الهرتزية الهرج الهرع الهركوبة الهرم الهرمون الهرمونيكا الهروب الهرولة الهرى الهرية الهريرات الهريرة الهريس الهريسة الهز الهزء الهزات الهزار الهزاز الهزازات الهزازة الهزازون الهزال الهزائم الهزة الهزج الهزل الهزلي الهزليات الهزلية الهزليون الهزمة الهزهزة الهزواء الهزيل الهزيمة الهس الهسبان الهستامين الهستيريا الهستيرية الهسهسة الهسى الهش الهشاشة الهشيم الهصطونية الهضاب الهضبة الهضم الهضمي الهضمية الهطول الهظم الهف الهفنيوم الهفوات الهفوة الهفينوم الهكتار الهكتارات الهكسين الهلاك الهلال الهلالي الهلام الهلامي الهلبرت الهلع الهلك الهلوت الهلوجين الهلوسة الهليسكوب الهليكوبتر الهليكوبترات الهليكون الهلينية الهليوتروب الهليوغراف الهليوم الهليون الهليونين ألهم الهم الهمة الهمج الهمجي الهمجية الهمجيون الهمس الهمسات الهمستر الهمم الهمـهمات الهمـهمة الهمود الهموفيليا الهموم الهناء الهند الهندام الهندبا الهندباء الهندباءات الهندسة الهندستانية الهندسية الهندوس الهندوسي الهندوسى الهندوسية الهندي الهندى الهندية الهنغاري الهنغارية الهنود الهنودس الهواء الهواة الهواتف الهواجس الهوإز الهوامش الهوائي الهوائيات الهوائية الهوايات الهواية الهوبر الهوة الهوتنتوت الهور الهورمون الهورمونات الهورنبلند الهوس الهوسر الهوصار الهوغونوتي الهوكي الهوكى الهول الهولة الهولندي الهولندية الهولنديون الهولوجرامي الهوندا الهوني الهوي الهوى الهويات ألهوية الهوية الهويس الهويست الهوينا الهوينى ألهى إلهي الهي إلهيا الهياج الهياكل الهيالين الهيام الهيامون الهيب الهيبة الهيبتان الهيبوسلفات إلهية الهيجان الهيد الهيدرة الهيدرو الهيدروجين الهيدروستاتيكا الهيدروغرافيا الهيدروكربون الهيدروكسيد الهيدروكسيل الهيدروكلوريد الهيدروكلوريك الهيدرولوجيا الهيدرولوجية الهيدرومتر الهيدروناميكا الهيدريد الهيدلج الهيرتز الهيروغليفية الهيروين الهيرويين الهيكري الهيكس الهيكل الهيكلة الهيل الهيلمة الهيليوتيب الهيليوم الهيماتيت الهيمالايا الهيمالياس الهيمنة الهيموجلوبين الهيموغلوبين الهيموفيليا الهيولى الهيئات الهيئة ألو إلو الو الوابل الوابنجر الوات الواثب الواجب الواجبات الواجهات الواجهة ألواح الواح الواحات الواحة الواحد الواحدة الوأد الوادي الوادى الواراتاه الوارث الوارجي الوارد الواردات الواردة الوارية الوازع الواسطة الواسع الواسعة الواش الواشم الواشي الواصف الواصفون الواصل الواصلون الواصي الواضح الواضحة الواضع الواط الواطمتر الواطي الواطئ الواطئة الواعظ الواعظون الواغش الوافد الوافدة الواق الواقع الواقعة الواقعي الواقعية الواقعيون الواقف الواقون الواقي الواقيات الواقية الواكس الواكسبيرد الواكسوينج الوالد الوالدان الوالدون الوالدين الوالون الوالي الوامض ألوان الوان الواندالا ألوانـه الواهب الواهو ألواي الوايب الواية الوايتهول الوايمري الوايندوتية الوباء الوبائية الوبت الوبتة الوبر الوبرات الوبرة الوبرفوسفات إلوبير الوتد الوتر الوترية الوتل الوتى الوتيرة الوتين الوثاب الوثابون الوثار الوثائق الوثائقي الوثائقيات الوثب الوثبات الوثبة الوثن الوثني الوثنى الوثنية الوثنيون الوثنيي الوثيقة الوثيقية الوجبات الوجبة الوجدان الوجع الوجنتين الوجني الوجنية الوجه الوجهاء الوجهة الوجهين الوجود الوجودي الوجودية الوجوديون الوجوم الوجوه الوجيلة الوجيه ألوح الوحدات الوحدانية الوحدة الوحدوية الوحديوجودي الوحش الوحشة الوحشي الوحشية الوحل الوحمة الوحوش الوحولة الوحي الوحيد الوحيدة الوخاز الوخز الوخزات الوخزة الود الوداجي الوداع الودسيا الودك الودود الودونية الوديان الودية الوديع الوديعة الوذمة الوراء الوراثة الوراق الورثة الورد الوردة الوردي الوردية الورش الورشة الورطات الورطة الورع الورفرين الورق الورقة الورقي الورقية الورك الورل الورم الورنك الورنية الوروار الوروبي الوروك الوريث الوريثات الوريثة الوريد الوريدي الوريقات الوريقة الوز الوزارات الوزارة الوزارية الوزة الوزراء الوزرة الوزلي الوزن الوزير الوزيرة الوساخة الوسادات الوسادة الوساطة الوسام الوسامة الوسائد الوسائل الوستارية الوسخ الوسط الوسطاء الوسطي الوسطى الوسطية الوسم الوسواس الوسوسة الوسيط الوسيطة الوسيلة الوشاح الوشاحات الوشاكة الوشق الوشل الوشم الوشوق الوشيع الوصايا الوصاية الوصع الوصف الوصفات الوصفة الوصفي الوصفية الوصل الوصلات الوصلة الوصم الوصول الوصولية الوصي الوصية الوصيف الوصيفات الوصيفة الوصيلة الوضاعة الوضع الوضعة الوضعي الوضعية الوضعيون الوضوء الوضوح الوضوحية الوضيع الوطأة الوطن الوطني الوطنى الوطنية الوطنيون الوطوء الوظائف الوظائفية الوظيف الوظيفة الوظيفي الوع الوعاء الوعاظ الوعائية الوعث الوعد الوعرة الوعظ الوعكات الوعكة الوعل الوعلات الوعلة الوعود الوعورة الوعول الوعي الوعيد الوغد الوغم الوغوغرام الوفاء الوفاة الوفادة الوفد الوفرة الوفل الوفود الوفيات الوقاء الوقاحات الوقاحة الوقاد الوقادة الوقادون الوقار الوقائع الوقائي الوقائية الوقايات الوقاية الوقت الوقح الوقحات الوقحة الوقحون الوقع الوقف الوقفات الوقفة الوقواق الوقود الوقورة الوقوع الوقوف الوقوقة الوكالات الوكالة الوكت الوكتة الوكز الوكزة الوكلاء الوكيل الولاء الولاءات الولادات الولادة الولاده الولاعات الولائم الولايات الولاية الولب الولد الولزية الولع الولفنيت الولفيرين الولنغتونية الؤلؤ الولودية الولوع الولي الوليةالمحافظة الوليت الوليد الوليدة الوليمة الوماض الوماضات الوماضة الومبت الومض الومضات الومضي ألومنيوم الوميض ألومينات ألون إلونا الوندالي الونيل الونيلين ألوها الوهابي الوهب الوهج الوهر الوهري الوهق الوهلنبرجية الوهم الوهمية الوهن ألوهية الوهيداه ألوود الوول الوئام الوئيد الويب الويبرنوم الويتبيم الويتر الويتشـهازل الويرونيكة إلويس الويستيريا الويسكي الويفر الويفير الويكا الويكب الويلزي الويلزيون الوين الوينديش الوينديك آلي ألي إلي إلى الي الى آليا إليا اليابان الياباني اليابانيات اليابانية اليابس اليابسة اليابنية اليابوق اليابوك اليابون آليات إلياذة الياردات الياردة الياردية اليارو اليأس الياسمين ألياف الياف اليافعة اليافوخ اليافوخات الياقات الياقة الياقوت الياقوتي الياقوتية الياك الياكت اليالو اليام اليامب اليانجتز اليانسون اليانصيب اليانصيبات اليانكي اليانوجين ألياه الياور الياورت اليائس اليبروج آلية أليت اليتامى اليتم اليتي اليتيم إليجانسي أليجرا أليجنر أليجه أليجيت اليحمور اليخت اليخضور اليخضوري اليخني اليخوت إليد اليد اليدوي اليدوى اليدوية اليدويين اليدين اليراع اليراعات اليرانب اليربا اليربوع اليرقات اليرقان اليرقانة اليرقة اليرملك اليرنب إليز إليزابيث اليزابيثي اليزابيثيون إليزار أليس أليسا اليسار اليساري اليسارية اليساريون أليستير اليسر اليسروع اليسرى اليسوعي اليسوعيون أليسون إليسون أليسيا اليسير اليسيرة إليشا اليشب اليشم اليشمق اليشيفا إليشين اليصاباتي اليطقان اليعاقبة اليعقوبي اليغور أليف اليقضة اليقطين اليقظ اليقظة اليقين أليك إليك اليك اليكة إليكترا إليكتروجرافيك اليكتروني اليكترونية إليكتريك أليكس أليكساندر أليكسانديرز أليكسيي أليل اليلمر اليلوهامر أليلي أليم اليمبوس اليمن إليمنات اليمني اليمنى اليمين اليميني اليمينية اليمينيون ألين إلين الين إلينا الينابيع الينات الينبوع ألينديل الينسون الينسينية الينك إلينور إلينوي إليه اليه إليها اليها اليهم اليهود اليهودي اليهودية اليهوه اليهوية اليو اليوامنة اليوبون اليوبيل إليوت اليوتيا اليوجا اليوجينا اليود اليودور اليوديد اليورانيم اليورانيوم اليورو اليوروبا اليوروبي اليوريا اليوزنت اليوسفي اليوطوبي اليوطوبيا اليوطوبية اليوطوبيون اليوغا اليوغاني اليوغسلافي اليوكا اليوكتس اليول اليولان اليوليوسي إليوم اليوم اليومان اليومن اليومي اليومى اليوميات اليومية اليونان اليوناني اليونانية اليونانيون اليونكر اليونيسيف اليونيكس اليويو اليئس الييديش أم إم ام أما إما أمات إماتة آماد أماديس أمارة إمارة أماريلو إماس أماكن أماكنـها إمالة آماله أماله أماليد أمام إمام أمامـه أمامي امامي أماميا أمامية أمان إمان أمانا أمانة أماندا إمانويل أماني أماه إمباث إمباكتر إمبراطور إمبراطورة إمبراطوري إمبراطورية أمبروز إمبروفيسات إمبريالية إمبريسير أمبشر إمبلاستيك إمبلوسيف إمبولس امبيانت إمبيدر أمبير أمبيرات أمبيرمتر إمبيسيليتيس أمبيكس أمة أمت أمتار امتار إمتاز إمتاع إمتثال إمتثالي إمتثل أمتحان إمتحان امتحان إمتحانا إمتحانات امتحانات إمتحاني إمتحن إمتد إمتداد امتداد إمتدادات أمتراك إمتز إمتزاج إمتزج إمتشاق إمتص امتص إمتصاص امتصاص امتصاصا إمتطى إمتعاض إمتعاضي أمتعة إمتعض إمتقاع إمتلأ امتلأ إمتلاء إمتلاك امتلاك إمتلاكي إمتلك إمتناع امتناعي إمتنان إمتنع امتنع إمتهان إمتهن إمتياز امتياز امتيازا امتيازات أمثال أمثلة أمثولة أمج أمح إمح أمحاح أمد إمدادات أمدال إمدح آمر أمر إمر امر أمرءا إمرءا أمرا امرأ أمراء أمرأة إمرأة إمراة امرأة أمراض إمرأه امرد أمرض امرض أمرك أمره امرؤ آمري أمري امرئ إمرئتين أمرية أمريكا امريكا أمريكي إمريكي امريكي أمريكية امريكية أمريكيون أمريكيين إمزج أمس أمساك إمساك إمساكي أمسايف أمستردام إمسح أمسك أمسكه إمش امش أمشاط أمص أمصال أمض إمضاء إمضغ أمضى امضي أمط أمطار إمطار أمطاري أمطر أمع أمعاء إمعاء إمعة امغر أمق إمقت إمكان إمكاناته إمكانيات امكانيات إمكانياته إمكانية أمكنة آمل أمل امل أملأ إملأ إملاء أملاح إملاق أملاك إملائي املائي إملائيا إملائية إملج أملح أملس املس أملود أملى إمليو أمم آمن أمن أمناء آمنة إمنح امنح إمنع أمنـه أمنيات أمنية إمنية أمـه أمـها أمـهات أمـهل أمـهيرست إمؤاة أمواج أموال أموالا أمواله أمور أمورة أموره إموري أموكو أمومة أمومي أمومية آمون أمي أميا أميال أميبا أميبي أمية إميت أميثست أمير امير أميرال أميرة اميرة أميركا أميركة إميركة أميركي اميركي أميركية اميركية أميرمان أميري أميريشيوم أميريكي أميريكية أميز أميسلان أميل أميلي أميليا آمين أمين امين امينة أمينوبنزوي أميني أمينيين آن أن إن ان أنا انا إناء إنابة أنابل أنابلازموسيس أنابوليس أنابيب انابيب أناة أنات أناتول أناخ أنار إنارة أناركتيكا أناروبيك أناس أناستاسيا أناف أناقة أناكا أنال أنالين أناناس أناني أنانية أناهييم أناو أنب أنبأ أنباء إنبات أنبانس إنبت إنبثاق إنبثاقي إنبثق أنبج إنبجاس إنبجاسي إنبجس أنبجن انبح إنبذ انبذ إنبساط إنبساطى إنبسط إنبش إنبض إنبطاح إنبطاحا إنبطح إنبعاث إنبعث إنبعج إنبغى إنبلاج إنبهار إنبهر أنبوب إنبوب انبوب أنبوبة انبوبة أنبوبي أنبوبية أنبوبين أنبئ أنة أنت إنت انت أنتاب انتاب إنتاج انتاج إنتاجه إنتاجي إنتاجية إنتاخبه إنتاركتيكا أنتامابل أنتايس إنتباه انتباه إنتباهه إنتبه إنتثر أنتج أنتجت أنتجته إنتحاب انتحاب إنتحار إنتحارا إنتحاري إنتحال إنتحب انتحب أنتحر إنتحر إنتحل أنتخاب إنتخاب انتخاب إنتخابات إنتخابه إنتخابي إنتخابيا إنتخابية إنتخاتبة إنتخب إنتخم إنتداب إنتدابي إنتدب إنتر إنترديكتيف إنترستاج إنترلوب إنترليسب إنترمودول إنترنالسبيكير انترنت إنترنيشناليتي إنترو أنتروبولوجيا إنتري إنتزاع إنتزع انتزع إنتساب إنتسب انتسب إنتسخ إنتسل إنتش إنتشار إنتشاري انتشاري إنتشر انتشر إنتشى إنتصاب إنتصابي إنتصار انتصار إنتصاري إنتصارية إنتصب أنتصر إنتصر إنتظار انتظار إنتظام إنتظر انتظر إنتظرت إنتظم إنتعاش إنتعاظ إنتعش إنتعل إنتفاء انتفاء إنتفاخ انتفاخ إنتفاخا انتفاخات إنتفاض إنتفاضة إنتفاع انتفاع إنتفاعي إنتفخ انتفخ إنتفض انتفض إنتفع إنتفى إنتقاء إنتقاد إنتقادي إنتقادى انتقادي إنتقادية إنتقاص إنتقاصي إنتقال انتقال إنتقالا إنتقالي انتقالية إنتقام انتقام إنتقامي انتقامي إنتقائي إنتقد انتقد إنتقص إنتقع إنتقل إنتقم انتقم إنتقى إنتكاس إنتكاسي إنتكس أنتكوتيس أنتم انتم أنتما إنتماء إنتمى أنتن إنتناء إنته إنتهاء انتهاء إنتهازي إنتهازية إنتهاك إنتهاكه إنتهاكي انتهاكي إنتهائي إنتهر إنتهز إنتهك إنتهى انتهى أنتون أنتوني أنتويرب أنتيتام إنتيتكسيني أنتيجورايت أنتيس أنتيسو أنتيغون إنتيل إنتيمال أنتينا أنتينج أنث إنثر أنثراسايت أنثراسين أنثراكنوز أنثربولوجي أنثروبولوجيا إنثقاب إنثقب إنثناء إنثناءات إنثنائي إنثنى أنثوغرافي إنثولوجي إنثولوجيا أنثوي أنثويا أنثي أنثى إنجاب إنجابي إنجاترا إنجاثر أنجاد إنجاز انجاز إنجازه أنجب إنجبر إنجبلى إنجح إنجدل إنجذاب إنجذب إنجر إنجراف إنجرام إنجرح انجرح إنجرف أنجز انجز أنجس أنجستروم أنجسترومز إنجل إنجلاندر إنجلترا انجلترا إنجلند انجلند أنجلو أنجلوس أنجلوساكسوني أنجلوفيد أنجليا إنجليتش إنجليزي إنجليزى انجليزي إنجليزية أنجليس أنجليكاني إنجليوود أنجولا أنجي أنجى إنجيرسول إنجيل أنجيلا أنجيلاين إنجيلزية إنجيلي إنجيلى إنجيلية أنجيليز أنجيلينا أنجيلينو أنجيلينوس أنح أنحاء انحاء إنحاز أنحاه إنحباس إنحت إنحتات أنحدار إنحدار انحدار إنحدارا إنحدر انحدر إنحراف انحراف إنحرافات انحرافات إنحرافي إنحرف انحرف إنحسار انحسار إنحسر إنحشر إنحشى إنحط انحط إنحطاط أنحف أنحل إنحل انحل إنحلال انحلال إنحلالي إنحلالية انحن إنحناء إنحناءة إنحنائي إنحنح إنحنى انحنى أنحى إنحياز أنخبز إنختام إنخداع إنخدع إنخرب إنخرط إنخرق إنخفاض انخفاض انخفاضا إنخفض إنخلاع إنخلع إنخنخ آند إندب اندب إندبغ إندثار اندثار أندر إندرا إندراس إندرز أندرس أندرسن أندرسون اندرم أندرهيل أندرو أندرورد أندروز أندروماش آندروميدا أندريه أندريي إندس إندفاع اندفاع إندفاعا إندفاق إندفع اندفع إندفق إندلاع إندلع إندلق إندماج اندماج إندماجي اندماجي إندمج اندمج إندمل إندهاش إندهش أندورا إندوستري أندوفر إندولجير أندونيسيا إندويل أندي أندى إندي إنديانا إنديانابوليس إنديرا أنديز إنديز إنديزي أنديسايت أنديساين إنديكوت إنديكوروسنيس إندينتر إنديوم إنذار انذار إنذارات إنذاري آنذاك أنذر إنذهال إنذهل أنر إنرفذنى إنرفز إنريكو أنز إنزال إنزع انزع إنزعاج إنزعج انزف أنزل إنزل إنزلاق إنزلاقي إنزلح إنزلق انزلق أنزيم أنزيمة إنزيمة أنزيمي إنزيمي أنس إنس أنساب إنسان انسان إنسانـها إنساني إنسانيا إنسانية إنسب أنسباء انسباء آنسة انسة إنستاتايت إنسجام انسجام أنسجة إنسجم انسجم إنسحاب إنسحب انسحب انسحبت إنسحق إنسخ انسخ إنسد إنسداد انسداد إنسدادي إنسكب انسكب أنسل إنسل إنسلاخ إنسلال أنسلخ أنسولين أنسون إنسياب إنسيابي أنسيد إنسيكتيفور أنسيلم أنسيلمو إنش أنشأ إنشأ انشأ إنشاء إنشاد إنشائي إنشداه إنشر انشر إنشرح أنشط إنشطاب إنشطار إنشطاري انشطاري أنشطة إنشطر إنشعب انشعب إنشغال انشغال انشغالا إنشغل إنشق انشق إنشقاق انشقاق إنشقاقي إنشقاقية إنشواء أنشودة إنشودة أنشوطة إنشوطة أنشوطية أنشوفة أنشوفي إنصات أنصار أنصاري إنصاع أنصاف إنصاف انصب إنصبغ أنصت إنصح انصح إنصداع إنصدع إنصراف أنصرف إنصرف انصرف إنصرم أنصع أنصف إنصهار انصهار إنصهاري إنصياع أنض إنضاج إنضباط انضباطا إنضباطي أنضج إنضج إنضح إنضغاط إنضغط إنضفار إنضفر إنضم انضم إنضمام أنطاكيا إنطباع إنطباعا إنطباعة إنطباعي إنطباق إنطبع إنطبق انطبق إنطحن إنطفأ انطق إنطلاق إنطلاقة إنطلق انطلق انطلقتقديم انطلقخلف انطلقفهرس انطلقمنزل انطمس إنطواء أنطوان أنطوانيت إنطوائي انطوائي إنطوائية أنطونيو إنطوى إنظباط أنظر إنظر انظر أنظف إنظلاق إنظم أنظمة إنعاش إنعاشا إنعام أنعدام إنعدام انعدام إنعرج إنعزال إنعزالي انعزالي إنعزل إنعس أنعش إنعصر إنعطاف انعطاف إنعطف انعطف إنعقاد انعقاد انعقادي إنعقاف إنعقد إنعقف إنعكاس إنعكاسي إنعكس انعكس أنعم أنغام إنغلق إنغمار انغمار إنغماس إنغمر إنغمس آنف أنف إنف انف آنفا أنفا أنفاسه إنفاق إنفتاح إنفتال انفتال إنفتح إنفتق إنفتل إنفجار انفجار انفجارات إنفجاري إنفجارى انفجاري انفجارية إنفجر انفجر إنفخ انفخ إنفراج إنفراد انفراد إنفرادي إنفرج إنفرد انفساحة انفساخ إنفسخ انفسخ أنفسكم أنفسكما أنفسكن أنفسنا أنفسهم أنفسهن إنفش إنفصال انفصال إنفصالي إنفصالية إنفصام انفصام إنفصل انفصل انفصلت انفصم انفض إنفضاض إنفضح انفع إنفعال انفعال إنفعالات إنفعالي إنفعل أنفق إنفك انفك إنفلاق إنفلع انفلق إنفلونزا أنفه إنفورسيبل أنفي أنفيا إنفيد إنفيرميد إنفيلد أنفينجيد أنق إنقاد إنقاذ انقاذ إنقاص إنقاصهم أنقاض أنقباض إنقباض انقباض إنقباضي إنقبض أنقذ إنقر انقر إنقراض انقراض إنقراضي أنقرة إنقرض إنقسام انقسام إنقسم انقسم إنقش إنقشع أنقص إنقصف إنقض إنقضاء انقضاء إنقضاض إنقضى إنقطاع انقطاع إنقطع انقطع إنقل انقل إنقلاب انقلاب إنقلب انقلب انقلس إنقلق إنقلى أنقوعة إنقياد انقيادي أنك إنكا إنكار إنكاره إنكاري إنكانت إنكانتيد إنكباب إنكبح إنكبس إنكث إنكح أنكر انكر إنكرش أنكريج إنكسار إنكساري انكساري إنكسارية إنكسر انكسر انكشط إنكفأ إنكفاء إنكفائي إنكلترة انكلترة أنكلز انكلس إنكليزي إنكليزى انكليزي إنكليزية أنكليسات إنكماش إنكماشي إنكمش إنكوبي إنكوست إنكوميا أنكونتابل إنليستر أنم إنم إنماء إنمان إنمحاء إنمحى إنمساخ إنمسخ أنمى أنن اننضباطا أنـه إنـه انـه أنـها إنـهاء إنـهار انـهار إنـهارت إنـهاض إنـهاك أنـهاه إنـهب إنـهتك إنـهر إنـهراس إنـهزامي انـهزامي إنـهزم أنـهض إنـهض إنـهل أنـهم إنـهمار إنـهماك إنـهمر إنـهمك أنـهى إنـهيار انـهيار إنـهيارا إنـهياري أنـهيسر إنو أنوار أنواع انواع أنوثة أنوديك أنورثوسيت أنورثيت أنورسما إنوس إنول أنوي آني أني أنى آنيا آنية أنيتا أنيثينجز إنيد أنيس أنيسون أنيق انيق أنيقة أنيل أنيلهيكسيوم أنيلينى انيما أنيميا أنيمية أنين أنيوني أنيونيات أنيونيز أنيوهيريز آه آها أها أهاب إهاب أهالي أهان إهانة أهب أهبة إهبط أهبل إهتاج اهتاج إهتداء إهتدى إهتراء إهتز اهتز إهتزاز اهتزاز إهتزازي اهتززت اهتف إهتلاس إهتم إهتمام اهتمام إهتمامات إهتياج اهتياج اهتياجات إهتياجي إهج إهجر أهد أهدأ أهدا إهدأ اهدأ إهداء أهداب أه اه إهدائي إهدل اهدم أهدى إهذ اهذ أهر إهرب اهرب إهرليتش إهزم أهق آهل أهل اهل آهلا أهلا إهلاك أهلاند أهلب أهلك اهلك أهلي أهلية أهليته أهليجي إهليليجي أهليون أهم إهمال اهمال إهمالا أهمل أهمية اهمية أهميته أهن أهنق أهه أهوج أهون أهيف أهيميليتش أهين أو إو او أوأ أوا اوالنقال أوامر أوامره أوان أوانـه أواني اواني أوائل أوب أوباش أوبال أوبرا أوبري أوبرى أوبريت أوبسيكوي أوبلاني أوبن أوبيرلن أوبينـهايمر أوتاد اوتاد أوتار أوتاوا أوتبيس اوتبيس أوتحويره أوتريللو أوتماتيكي أوتماتيكيا اوتوكود أوتوماتيكي اوتوماتيكي أوتوماتيكيا أوتوماتيكية أوتيزم أوتيس اوتيل أوثق أوج أوجاع أوجد أوجدين أوجز أوجستا أوجه أوجي أوحد أوحل أوحى أود أودر أودربيرج أودري أودع أودنيس أودوبون أوديب أوديبي أوديسا أوديسيوس أور أوراسيوي أوراق اوراق أوراقا أوراقه أورال أورالس أورام أورانجيروت أورانوس أوربا أوربانا أوربانك أوربي أورتا أورتيجا أورثوفوسفيت أورثوكروماتي أورثيكون أورجانيسميك أورد أورسا أورسلينية أورسولا أورشليم أورطي أورغواي أورفيس أورفيل أورفيوسى أورق أوركسترا أوركسترالي أوركستري أوركني أورلندو أورلي أورلينس أورناتينيس اورنيش أوروبا اوروبا أوروبة اوروبة أوروبي أوروبى اوروبي أوروبية اوروبية أوروغواي أورونو أورويل أورويلي أورى أوريجا أوريستيز أوريغون أوريليوس أورينوكو أوز إوز أوزارك أوزاركس أوزان أوزبكستان أوزبيكيستان أوزة أوزن أوزوالد أوزوريس أوزوني أوزي أوزى أوس أوساط أوساكا أوسبورن أوسبيرت أوستراكود أوستراندر أوسترن أوستن أوسجوود أوسخ أوسط اوسط أوسطي أوسع أوسكار أوسكويتز أوسلو أوسومبورا أوشحة أوشكوش أوشنسايد أوص أوصاف أوصال أوصل أوصي أوصى أوضاع أوضح أوطأ أوطرف أوعد أوعز أوعية أوغسطس أوغسطين أوغل أوغندا أوف أوفاتيس أوفالنيس أوفد أوفر أوفس أوفيد أوفيراج أوفيرتنيس أوفيرتيريد أوفيرزيل أوفيرسي أوفيرشوت أوفيس أوفينباخ أوفينبيرد أوق أوقات أوقح أوقد أوقع أوقف أوقيانوس أوقيانوسي أوقيانوغرافي اوكازيون أوكالبتوس أوكام أوكاموتو أوكتاف أوكتان أوكتيل أوكراني أوكرانيا اوكرانيا أوكرانية أوكسفورد أوكسنارد أوكسيد أوكلاند أوكلاهوما أوكلند أوكلي أوكمونت أوكونوماووك أوكيناوا أول اول أولا اولا اولاء أولاد أولاده أولاف أولاه أولبرايت أولج أولجا أولدسموبيل أولدينبيرغ أولسون أولسين أولع أولم أولمان أولمبوس أولمبي اولمبي أولمبيا اولمبياد أولن أولوية أولي أولى اولي اولى أولئك أوليا أولياء أوليات أولية أوليج أوليجوكليس أوليسيس أوليغاركي أوليفر أوليفيا أوليفير أوليفيرز أوليمبس أوليمبوس أوليمبي أوليمبيا أوم اوم أومأ أوماها أومض أومني أومي أوميكرون أون اون أونا أوناتئ أونتاريو أونتلي أونصة أونو أونونداجا أونيدا أوه أوهامي أوهايو آوى أوي أوى أويديبالي أويرباتش أوين إوين إوينج أوينز آي أي أى إي اي ائتلاف إئتمان إئتمن إئذ أيا إياب إيابي أيادى أياديه آيار أيام ايام إيان إياه أيب أيبحر إيبريا أيبس إيبسو آيبيري إيبيري إيبيكا آية أية إيتا إيتذال آيتشمان أيتكين إيتون آيتى إيثار إيثاري ايثانول إيثيكا إيثيلن إيثيلنات إيثيلين إيجاب أيجابي إيجابي ايجابي إيجابيا إيجابية ايجابية إيجاد ايجاد إيجاده إيجار إيجاز أيجازي إيجازي ايجان إيجة إيجه إيجى أيح إيحاء إيحائي إيحائيا ايخطئ أيد إيدارات إيداع أيداهو ايدجواتر أيدر أيدز ايدوارد أيدي أيديوغرامي أيديولوجي أيديولوجية إيذاء إيذاؤه آير أير إيرا إيراد إيرادليل إيران ايران إيراني إيراوادي إيرب إيرجر أيرز أيرلندا ايرلندا إيرلنده آيرلندي أيرلندي إيرلندي إيرلندية إيرنست إيرودينامي إيروس إيروكويس آيري آيريس إيريس إيريك إيزابيل إيزابيلا إيزادور إيزاسون إيزتفان ايزل إيزلانديا آيزنـهاور أيزوسيانيت إيزيس إيزيل آيس أيس إيساكس ايستروجين إيستلاند إيستهامبتون إيستوود إيستويك أيسر آيسلندا أيسلندا إيسلندي إيسمان آيسنير آيسو أيسوبرين أيسولد أيسومري إيسينج أيص إيصال إيصالي أيض ايض أيضا إيضا إيضاح إيضاحي إيضاحى إيضاحية أيضي إيطالي إيطاليا ايطاليا إيطالية إيطاليقي إيعاظ إيغور إيف إيفا إيفاء إيفاد إيفان إيفانس إيفانستون إيفانسفيل إيفز إيفني آيفي إيفيت ايفيرست أيق إيقاظ إيقاع إيقاعا إيقاعي إيقاعى إيقاعيا إيقاعية إيقاف أيقافه إيقافه أيقظ أيقظه أيقونة ايقونة أيقوني آيك أيك أيكة إيكسايت إيكيدنا أيكين آيل أيل آيلا إيلا إيلاج ايلة إيلس ايلند أيلول أيلي أيليسبري آيلين أيلين أيم أيما إيما ايما إيماء إيماءة إيمان إيمانـه إيماني إيمائي إيمائية إيمرسن أيمن ايمن إيميلي أين إيناع اينتخب إينترينساكس إينجن آينشتاين أينشتين إينصهر إينضاف إينفونا أينما إينوسينس إينيس إينييد أيه إيه ايه أيهما أيو إيو آيوا أيوا إيواء إيولايان أيولس أيون إيونات أيونوسفيري أيوني ب با باء بااخ بأب باب بأبأ بابا بآباء بأباجور بإباحة باباس باباو بابايا بابة بابت بإبتذال بابتذال بابتزاز بابتست بابتعاث بابتكار بإبتهاج بابتهاج بأبدال بإبراهام بابراهامز بإبرة بابزيم بابزيمة بابست بإبعاد بابكوك بابل بابلو بابلي بابن بأبهة بابوا بابون بابونج بابوي بابوية بابي بابيا بابية بابين بات باتا باتاجونيا باتافيا باتباع بإتجاه باتجاه بإتجاهين بإتحاد باتحاد باتر باترايس باترسون باتريشيا باتريك باتزان بإتساع باتساع باتسيس باتشلدر باتفاق بإتقاد باتقاد باتقان باتلفزيون باتلي باتن بإتهام باتي باتيرسون باتيرير باتيستا باتيفون باتيمان باثارة بأثر بإثر باثرست باثزدا باثولجي باثولوجي باج باجانيني بإجتهاد باجتهاد بأجزاء باجفال باجلي بأجنحة بإجهاد بأجهزة باح باحات باحباط باحة بإحتراس باحتراس بإحترام بإحتشام باحتشام بإحتقار باحتقار باحتمال باحتياج بإحتيال باحتيال باحث باحثون بأحد بإحدى بأحذية باحر باحراج بإحراق بأحرف بإحسان باحسان بإحقاق بأحكام بإحكام باحكام باحمرار باحولال باخ باخبارك بإختبار بإختصار باختصار باختلاف باختناق باختيار باختيارك بإختيال بأخذها بآخر باخرة بأخرى بأخشاب بإخصائي باخضاع باخضرار بإخفاق بأخفض بإخلاص باخلاص باخوس باخوسي بأداء بأداة بادارة بإدانة بأدب بادة بادر بإدراك بادراك بإدعاء بأدق بأدل بادل بادمان بادن بأدوات بادئ بادئة بادئه بأذانة باذخ بإذعان بإذلال باذلال بأذن بإذن باذنجان بأذى بأر بار باراجونايت بإرادته بارادر باراشوت بارامس باراميسيا بأرائه باربادوس باربارا بأرباع بارباك باربر بأربع بأربعة بارتباط بارتباك بارتجاج بارتعاش بإرتفاع بارتليت بارتوك بارتون بإرتياب بارتياب بارتياح بارث بارثولومو بارثينون بارجة بأرجل بأرخبيل بارد باردا باردة بارز بارزة بارستو بارسيفال بأرض بإرضاء بارع بارعة بأرفيوس بارقة بارقليط بارك باركر باركك باركلاي باركنسن باركه باركهاوس باركيرسبيرغ بارلو بارما بارناباس بارنأرد بارنجتون بارنجر بارنستابل بارنـهأرد بارنيت بارنيز بإرهاق بارهاق بارود بارودالمدفع بارودة باروديا باروس باروسي باروكة باروكي بارومتر بارومترمقياس بارومتري بارون باروني باري باريت باريتو باريس باريسي باريسية باريمور باريها باريوم باريومي بأز باز بإزالة بازخ بإزدراء بازدراء بأزرار بإزعاج بازعاج بأزل بازلت بازلتي بأزيز بازيلا بازيلاء بأس باس باساءة باسادينا باسالي بأساليب بأسبارطة بأستثناء بإستثناء باستثناء باستجابة باستحالة باستحسان بإستحقاق باستحقاق باستحياء باستخدام باستخفاف باستدراج بإستدعاء بإستسلام بإستعداد باستعداد بإستعمال باستعمال باستفزاز بإستقامة باستقامة باستقلال باستكشاف بإستلام بإستمرار باستمرار باستنزاف باستنكار بإستهتار باستهجان باستهزاء باستهلاك باستياء باستير باستيرناك باستيليز بإسراف باسراف بإسرائيل بأسرع بإسرع بأسرها باسط بأسعار بأسف باسف بأسفل باسفين باسكال باسكوم باسل بأسلاك بأسلوب بإسلوب بإسم باسم بإسناده بأسنان بأسنانـه انـه بإسهاب بإسهال بأسوار باسور باسي باسيت باسيفا باسيك باسيلار باشا بإشارة بإشتراك باشتراك باشتعال باشر بإشراق بأشرطة بأشرعة بإشعال بأشعة باشمئزاز بأشياء بإشياء باص بأصابعه باصبع باصبعه باصدفة بإصرار باصرار باصل باصم بإضافة بأضحية بإضطراب باضطراب بأضعف بأط باطار بإطراد باطراد بإطفاء بأطفالها باطل باطلا باطلاق باطمئنان باطن بإطناب باطنة باطني باطنيا باطنية بأظافره باع بإعادة بإعاقة بأعباء باعة بإعتدال باعتدال بإعتراف باعتراف بإعتزاز بإعتماد بإعتياد باعث باعثون بإعجاب بأعجوبة بإعجوبة باعد بأعداد بإعداد بإعزاز بأعشاب بأعلى بأعماق بأعمال بأعمدة باعوجاج باغت باغتراب بإغريق بأغصان باغصان باغضاب باغلاق بإغماء باغودا بافاري بافاريا بآفة بأفخاذ بإفراز بإفراط بافراط بافريقيا بإفريقية بافساد بأفضلية بافلوف باق باقات باقة باقتران بإقتصاد باقتضاب بإقتناء باقتناع بإقدام باقشيش بإقصار بأقصي بأقصى بإقصى بأقل باقلي باقناع باقي باقية باك باكارد باكتئاب بأكثر باكر باكرا باكراه باكرد باكستان باكستر بأكسيد بأكل بأكلة باكنسون باكو باكورة باكوري باكون باكوود باكي بأل بال بالأ بالإ بالأبتزاز بالإبتسام بالأبر بالإبر بالإبرة بالأبهة بالأبيض بألات بالإتجاه بالإتحاد بالأتربة بالإتصال بالإتصالات بالاتصالات بالأتفاق بالإتفاق بالإتير بالاتيمولوجيا بالآثار بالأثر بالأثقال بالإثم بالاثنولوجيا بالاثنين بالأجر بالإجراء بالإجراءات بالأجراس بالآجرة بالأجرة بالاجرة بالإجلال بالأجماع بالإجماع بالاجمال بالإجهاض بالإحترام بالاحترام بالاحترامات بالاحتشام بالإحتكاك بالاحتكاك بالإحتيال بالاحتيال بالأحجام بالأحداث بالاحداث بالإحراق بالأحرف بالأحرى بالإخبار بالأخت بالإختزال بالآخر بالآخرة بالأخرويات بالآخرين بالأخلاق بالإخلاق بالاخلاق بالآداب بالأداب بالإدارة بالادراك بالادعاء بالأدغال بالأدلة بالادن بالاديو بالأذن بالأذنين بالأذى بالأربية بالإرتياح بالإرث بالارد بالأرشيف بالإرصاد بالأرض بالارض بالإرضاع بالأرقام بالإرهاب بالارواح بالاروسي بالإزدراء بالازدراء بالأزرار بالأزهار بالازهار بالازو بالازي بالاس بالأساطير بالأسباب بالأسبانية بالإسبانية بالأستجداء بالإستدارة بالإستعمال بالإستلام بالإستمرارية بالأستمناء بالإستنسل بالإستهتار بالإستيرليني بالأسطوانة بالأسعار بالأسفار بالأسفنج بالأسلاك بالاسلاكي بالإسلام بالأسلحة بالأسماك بالأسمنت بالأسنان بالإسهاب بالإسهال بالأسهم بالأسئلة بالاسئلة بالأشتراك بالاشتراك بالأشجار بالإشعاع بالأشعة بالاشعة بالإشمئزاز بالأصبع بالإصبع بالاصبع بالإصدار بالأصفاد بالأصفار بالإضافة بالاضافة بالاضطراب بالإضهاد بالإطراء بالاطراء بالأطفال بالإطلاع بالاعتبار بالإعتدال بالإعتماد بالإعتناق بالإعجاب بالإعدام بإلأعشاب بالأعشاب بالأعصاب بالأعضاء بالأعمال بالإغراء بالأغصان بالإغلاء بالإغماء بالأفريقية بالأفكار بالإفلاس بالأقامة بالاقامة بالاقتران بالإقتصاد بالأقتصاديات بالاقتناء بالأقدام بالاقدام بالأقلام بالإكبار بالإكتساب بالإكراه بالأكسجين بالاكسجين بالآلات بالالتهاب بالإلزام بالألعوبة بالألفاظ بالألم بالإله بالألوان بالألوباثيا بالام بالإمتناع بالأمر بالأمس بالامساك بالإمكان بالأمل بالأمن بالأمواج بالأمور بالأميال بالأنا بالأنابيب بالأناشيد بالإنتحاب بالانتخاب بالإنتخابات بالأنثروبومترية بإلأنجاز بالانجبل بالإنحناء بالأنسان بالإنسان بالإنسانية بالإنشغال بالأنشوطة بالأنف بالإنفاذ بالانقلاب بالأنوية بالأنياب بالإهتمام بالاهتمام بالإهمال بالأهمية بالأوامر بالأوبرا بالأوتاد بالاوتاد بالأوج بالأوركسترا بالإوز بالأوزون بالأيائل بالإيحاء بالإيدز بالأيدي بالأيض بالأيمان بالإيمان بالباب بالبابا بالباباوات بالباخرة بالبارشوت بالباركيه بالباطن بالبال بالبالغين بالباليه بالببى بالبثور بالبحارة بالبحر بالبحرية بالبخار بالبدل بالبرافين بالبراندي بالبرد بالبرغلة بالبرمائيات بالبروكسيد بالبريد بالبزاة بالبساطة بالبشر بالبصريات بالبضائع بالبطارية بالبطانية بالبغي بالبق بالبقع بالبكتيريا بالبلا بالبلاتين بالبلازما بالبلاغة بالبلد بالبلشفية بالبلياردو بالبناء بالبندق بالبنط بالبنية بالبهيمة بالبواسير بالبودرة بالبورات بالبورصة بالبوسطة بالبوق بالبول بالبوم بالبوند بالبياض بالبيت بآلة بإلة بالة بالتاريخ بالتاكسي بالتأكيد بالتاكيد بالتالي بالتأليف بالتأليه بالتآمر بالتأمل بالتأمين بالتبادل بالتباس بالتبجح بالتبذير بالتبصر بالتبغ بالتبني بالتبول بالتجاوز بالتجربة بالتجزأة بالتجزئة بالتحام بالتحديد بالتحريك بالتحف بالتحكم بالتحلل بالتحليل بالتخدير بالتدمير بالتذبذب بالتراب بالترابط بالتراتيل بالتربنتينة بالتربية بالترتر بالترتيب بالترشيش بالترف بالترقية بالتركيب بالترليون بألتزام بالتزام بالتزاماته بالتسامح بالتساوي بالتساوى بالتسكير بالتسلق بالتسمع بالتسمية بالتسوق بالتسول بالتشوهات بالتصديق بالتصويت بالتصوير بالتضاد بالتطريق بالتطفل بالتطور بالتعاطف بالتعاقب بالتعاليم بالتعاون بالتعب بالتعذيب بالتعريض بالتعليم بالتعليمي بالتعميد بالتغاير بالتغذية بالتغلب بالتغيب بالتغير بالتغيير بالتغييرات بالتفاخر بالتفاصيل بالتفاعل بالتفتيش بالتفجير بالتفصيل بالتفضيل بالتفلون بالتقالب بالتقاليد بالتقدير بالتقسيط بالتقليد بالتقوى بالتكلم بالتلاصق بالتلال بالتلصص بالتلفزيون بالتلفون بالتلكس بالتليفون بالتماس بالتمثال بالتمجيد بالتملق بالتمـهوك بالتمويل بالتنازل بالتناسب بالتناوب بالتنجيد بالتنجيم بالتنس بالتنكر بإلتهاب بالتهاب بالتهديد بالتهور بالتهوية بالتوازن بالتوافه بالتوالي بالتوبيخ بالتوثيق بالتوحد بالتوريات بالتوصيل بالتوفيق بالتوقف بالتوليد بالتيار بالتيمور بالتيموري بالثأر بالثالوث بالثانوي بالثاني بالثانية بالثدي بالثرموستات بالثقة بالثلج بالثلوج بالثناء بالثنائي بالثور بالثورا بالثيروتروبين بالجاروف بالجالون بالجامعة بالجائزة بالجبر بالجبن بالجبنة بالجدال بالجدل بالجذام بالجراحة بالجرام بالجرب بالجروح بالجريمة بالجزء بالجزيء بالجص بالجغرافيا بالجلال بالجلد بالجلدوامراضه بالجليد بالجليسرين بالجمارك بالجملة بالجميل بالجن بالجناس بالجند بالجنس بالجنين بالجهاز بالجهد بالجو بالجواهر بالجوائز بالجوخ بالجوز بالجوع بالجيد بالجير بالجيش بالجيغة بالجيوفيزياء بإلحاح بالحاح بالحانة بالحب بالحبال بالحبل بالحبوب بالحث بالحجاب بالحجارة بالحجة بالحجم بالحد بالحدود بالحدودية بالحديث بالحديد بالحديديك بالحذاء بالحذر بالحراب بالحرارة بالحراسة بالحرب بالحربة بالحربون بالحرف بالحركة بالحروف بالحرية بالحزام بالحزبين بالحزمة بالحس بالحساء بالحساب بالحساسية بالحسبان بالحسر بالحشرات بالحشو بالحصاة بالحصباء بالحصى بالحضارة بالحطب بالحظ بالحفر بالحفريات بالحقد بالحقيقة بالحك بالحكم بالحكومة بالحلويات بالحم بالحمار بالحماسة بالحمى بالحمية بالحناء بالحنطة بالحنطور بالحواس بالحياة بالحيتان بالحيلة بالحيوان بالحيوانات بالحيوية بالخارج بالخارصين بالخاصة بالخبز بام بالخجل بالخدر بالخدعة بالخدمة بالخذامة بالخراطة بالخرافات بالخردل بالخرسانة بالخرطوم بالخزي بالخشب بالخصام بالخضرة بالخط بالخطأ بالخطر بالخطوة بالخل بالخلايا بالخلية بالخليج بالخمر بالخنادق بالخناق بالخنزير بالخير بالخيزرانة بالخيزرانته بالخيل بالخيوط بالداخل بالدب بالدبوس بالدخان بال بالدراجة بالدراسات بالدراسة بالدرجات بالدرجة بالدرفيل بالدش بالدعاية بالدفة بالدفع بالدفعة بالدفئ بالدفيئة بالدقات بالدقيق بالدلو بالدليل بالدم بالدماء بالدمع بالدنماركية بالدهر بالدهليز بالدهن بالدواء بالدوار بالدور بالدولانية بالدولية بالدويدات بالدوين بالدياتوم بالديدان بالدير بالديموقراطية بالدين بالديناميت بالديناميكا بالديون بالذات بالذاكرة بالذبد بالذرة بالذقن بالذكاء بالذكر بالذكرى بالذكريات بالذمة بالذنب بالذهاب بالذهان بالذهب بالذهن بالذئب بالذيل بالر بالراتينج بالرادار بالراديو بالرأس بالرافعة بالراهب بالرأي بالربا بالربح بالربو بالرثية بالرثيية بالرجال بالرحلة بالرحم بالرخام بالرخص بالرخويات بالردار بالرذاذ بالرزانة بالرزنامة بالرسم بالرسميات بالرسوم بالرش بالرشوة بالرصاص بالرضاع بالرطل بالرطوبة بالرغم بالرفاهية بالرق بال بالرقع بالرقم بالرقيق بالركبة بالرماة بالرماح بالرماد بالرمادي بالرمث بالرمح بالرمل بالرموز بالرنين بالرهاب بالروث بالروح بالروسم بالروماتيزم بالرئتين بالرئه بالرياح بالرياضة بالرياضيات بالريبوسوم بالريح بالريش بالريشة بالريف بالزاك بإلزام بالزامور بالزانة بالزائرين بالزبائن بالزبد بالزبدة بالزجاج بالزراعة بالزركونيوم بالزغب بالزفاف بالزلاجة بالزلازل بالزمن بالزنا بالزنجبيل بالزنجي بالزنك بالزنكوغراف بالزهري بالزواج بالزوجة بالزور بالزيت بالزيجوتات بالزيمولوجيا بالساعة بالستائر بالستينسيل بالسجاد بالسجل بالسجن بالسحب بالسخام بالسخرية بإلسر بالسر بالسرة بالسرخس بالسرطان بالسرعة بالسرور بالسعادة بالسعال بالسعة بالسعر بالسفر بالسفع بالسفلس بالسفن بالسفينة بالسكان بالسكة بالسكر بالسكين بالسلاح بالسلام بالسلطة بالسلع بالسلك بالسلوك بالسلوكيات بالسم بالسماء بالسماعة بالسمع بالسمعة بالسموم بالسن بالسناج بألسنة بالسنة بالسهام بالسهم بالسواد بالسوائل بالسوداء بالسوط بالسياج بالسياحة بالسيارات بالسيارة بالسياط بالسيخ بالسيرة بالسيف بالسيفون بالشاحنات بالشاحنة بالشاعر بالشامبو بالشباك بالشبكة بالشتاء بالشدة بالشر بال بالشرب بالشرف بالشرك بالشركات بالشريان بالشريط بالشعب بالشعر بالشعرى بالشعير بالشفة بالشفرة بالشفقة بالشك بالشكل بالشكليات بالشكوى بالشلل بالشم بالشمس بالشمع بالشموع بالشوارع بالشوائب بالشوك بالشوكلاتة بالشيء بالشىء بالشيخوخة بالشيفرة بالصابون بالصبر بالصبغات بالصحة بالصخور بالصدأ بالصدر بالصدفة بالصدق بالصدمات بالصدمة بالصديق بالصراخ بالصرع بالصرف بالصفات بالصفاق بالصفحات بالصفراء بالصفيح بالصفير بالصقيع بالصلب بالصلصال بالصلوات بالصليب بالصمغ بالصنارة بالصندوق بالصهر بالصهيل بالصوت بالصودا بالصور بالصورة بالصوف بالصيد بالصيدلة بالضاحية بالضباب بالضباط بالضبط بالضجيج بالضرائب بالضرب بالضرس بالضرورة بالضعف بالضغط بالضفادع بالضم بالضمانة بالضمور بالضمير بالضوء بالطاعون بالطاقة بالطائرة بالطب بالطبخ بالطبع بالطبيعة بالطحال بالطحالب بالطحلب بالطرقات بالطريقة بالطعام بالطعم بالطقوس بالطلب بالطموح بالطمي بالطوافي بالطوب بالطول بالطيران بالطين بالطيور بالظروف بالظفر بالظلا بالظلم بالظهر بالعاج بالعار بالعازل بالعاصمة بالعاطفة بالعاطفية بالعالمية بالعامية بالعانة بالعائلة بالعبادة بالعبرية بالعجاب بالعد بالعدد بالعدل بالعدول بالعربات بالعربة بالعرج بالعرش بالعرض بالعرف بالعرق بالعروق بالعزبة بالعسل بالعصا بالعصاة بالعصر بالعضلات بالعطف بالعظمة بالعقارات بالعقارت بالعقد بالعقل بالعكس بالعلاج بالعلامات بالعماد بالعمال بالعمل بالعملة بالعمليات بالعمود بالعمولة بالعمى بالعناصر بالعناية بالعنف بالعنق بالعواطف بالعين بالغ بالغا بالغابات بألغاد بالغار بالغاز بالغازات بالغاوس بالغبار بالغة بالغثيان بالغدة بالغدد بالغذاء بالغراء بالغراب بالغربلة بالغرض بالغرور بالغري بالغريزة بالغصن بالغضب بالغضروف بالغفران بالغلو بالغماس بالغون بالغيب بالغيبة بالغيرة بالغيوم بألف بالفأس بالفاعل بالفاكهة بالفتاة بالفتاق بالفتح بالفتق بالفجور بالفخ بالفخر بالفراء بالفراش بالفراغ بالفرج بالفردانية بالفرداينة بالفرس بالفرسان بالفرشاة بالفرشة بالفرو بالفروق بالفسلجة بالفسيسفاء بالفسيفساء بالفشل بالفصام بالفضاء بالفضة بالفضل بالفطائر بالفطرة بالفعل بالفقاعات بالفك بالفلاح بالفلسفة بالفلفل بالفلور بالفم بالفن بالفواق بالفواكه بالفور بالفوضى بالفوطة بالفولاذ بالفيتامينات بالفيروس بالفيزياء بالفيضان بالفيل بالقابس بالقاذورات بالقار بالقاع بالقاعدة بالقانون بالقبل بالقبول بالقتال بالقداس بالقدرة بالقدس بالقدم بالقدمين بالقدوم بالقذارة بالقذائف بالقذف بالقرابة بالقرار بالقرارات بإلقرب بالقرب بالقرد بالقرض بالقرعة بالقرون بالقرينة بالقساوسة بالقسر بالقسم بالقسوة بالقش بالقشدة بالقصب بالقصبة بالقصدير بالقصور بالقصيبات بالقضاء بالقضيب بالقطار بالقطب بالقطع بالقطعة بالقطن بالقفل بالقلب بالقلق بالقلم بالقمار بالقماش بالقمامة بالقنابل بالقنب بالقواعد بالقوانين بالقوة بالقومية بالقوي بالقوى بالقياس بالقيام بالقيطان بالقيل بالقيم بالك بالكآبة بالكاد بالكارة بالكافور بالكامل بالكاميرا بالكبد بالكبدة بالكبريت بالكبس بالكبوت بالكتابة بالكتان بالكتب بإلكترونيات بالكحول بالكر بالكربون بالكرة بالكروم بالكري بالكريب بالكريون بالكلاب بالكلام بالكلس بالكلمة بالكلور بالكلوروفورم بالكلية بالكليتين بالكمبيوتر بالكنيسة بالكهرباء بالكهربائية بالكهرومغناطيسية بالكوزموغرافيا بالكوع بالكوكايين بالكوكب بالكوليرا بالكومبيوتر بالكون بالكي بالكيلو بالكيماويات بالكيمياء باللاتقوى باللآلئ باللاهوت باللاهوتي باللبلاب باللبن باللثغة باللحاء باللحامة باللحم باللحن باللذات باللسان باللعاب باللعب باللعنة باللغات باللغة باللفظ باللكنات باللمع بالله باللهجة باللواء باللؤلؤ باللوم باللون باللونين بالليزر بالليل بألم بإلم بالماء بالمادة بالماركات بالماركسية بالماس بالماضي بالماكينات بالمال بالمانيلا بالمائة بالمبادئ بالمبالغة بالمباني بالمترادفات بالمتشردين بالمتع بالمثالية بالمثانة بالمثل بالمثول بالمجادلة بالمجاز بالمجد بالمجرة بالمجهر بالمجوهرات بالمحاكاة بالمحبة بالمحراث بالمحرك بالمحكمة بالمحلول بالمحيط بالمخ بالمخاط بالمخاطب بالمخاطر بالمخدرات بالمخلعة بالمخنق بالمخيمات بالمد بالمع بالمدرس بالمدرسة بالمدفعية بالمدق بالمدواة بالمدى بالمدينة بالمذنب بالمذهب بالمر بالمراجع بالمراحل بالمراد بالمرارة بالمراسلة بالمراقبة بالمراكب بالمرام بالمربعات بالمربى بالمرح بالمرض بالمرفق بالمركب بالمرل بالمرنغ بالمرهم بالمرور بالمزاح بالمزاد بالمزلاق بالمزلجة بالمسامير بالمساواة بالمستشفى بالمستعمرات بالمستقبل بالمستوى بالمسحوق بالمسرح بالمسرحية بالمسمار بالمسماع بالمسؤلية بالمسئولية بالمسيح بالمشاهرة بالمشي بالمصادرة بالمصادفة بالمصارعة بالمصارعين بالمصباح بالمصطلح بالمصطلحات بالمصلح بالمصيبة بالمضارة بالمطاط بالمطر بالمطرقة بالمظلات بالمظلة بالمظهر بالمعادن بالمعارضة بالمعالجة بالمعاني بالمعتقدات بالمعدات بالمعدة بالمعدن بالمعدية بالمعلومات بالمعماري بالمعمودية بالمعول بالمعي بالمغاور بالمغايرة بالمغرفة بالمغس بالمغناطيس بالمغناطيسية بالمغنطة بالمفرد بالمفرق بالمفعول بالمفك بالمقابل بالمقابلة بالمقارنة بالمقاولة بالمقاييس بالمقطع بالمقياس بالمكتبة بالمكعب بالمكنسة بالمكياج بالملابس بالملاحظة بالملاحقة بالملاحين بالملاريا بالملاطفة بالملاكمة بالملح بالملذات بالملعقة بالملك بالملكية بالممتلكات بالمناسبة بالمناصفة بالمناوبة بالمنج بالمنجل بالمنحنى بالمنزل بالمنشار بالمنطق بالمنظار بالمنقار بالمنيا بالمـهنة بالمواد بالمواربة بالموارد بالموازاة بالمواصفات بالموافقة بالموانع بالموت بالمورفين بالموز بالموسيقى بالموضوع بالموضوعية بالموظفين بالموقع بالمؤن بالمئة بالمياه بالميتالورجيا بالميتو بالمير بالميزانية بالميل بالميليفولت بالناب بالنار بالناس بالناقهين بالنبات بالنبل بالنبوت بالنبي بالنبيذ بالنترات بالنتريت بالنجاح بالنجارة بالنجوم بالنحاس بالنحر بالنحل بالنحو بالنخاع بالنخر بالنخيل بالندب بالندم بالندى بالنرد بالنزلة بالنزوات بالنسب بالنسبة بالنسبية بالنسر بالنسفة بالنسيج بالنشا بالنشاط بالنشر بالنص بالنصر بالنضوج بالنظام بالنظر بالنظرية بالنعاس بالنعام بالنعناع بالنغم بالنفاس بالنفخ بالنفس بالنفقات بالنفوذ بالنقاط بالنقد بالنقرس بالنقط بالنقع بالنقوش بالنميمة بالنـهر بالنوافه بالنوع بالنوم بالنيابة بالنيكل بإلهام بالهايبوتلاموس بالهتاف بالهذر بالهراوة بالهرة بالهسهسة بالهلع بالهليوغراف بالهم بالهنا بالهندسة بالهواء بالهياج بالهيدروفلورين بالهيكل بالهيموفيليا بالو بالواجب بألواح بالواح بالواصلة بالواقعية بألوان بالوثائق بالوجنات بالوجه بالوجود بالوحشة بالوحل بالوخز بالود بالودك بالورع بالورق بالورقة بالورك بالورود بالوريد بالوساطة بالوصاية بالوضع بالوضوح بالوعات بالوعة بالوعد بالوعظ بالوفاة بالوقت بالوقود بالوكالة بالولاء بالولادة بالولايات بالومار بالون بالوهق بالي باليابسة بالياردة باليانصيب بالية باليخت باليد باليرمو باليرينا باليسار باليقين باليمين باليه باليود باليورانيم باليوم باليومية باليونان بام باماكو بأمان بأمانة بامباي بامبيرجر بامتاع بإمتزاج بإمتعاض بامتعاض بامتعاظ بإمتلاك بإمتنان بامتنان بإمتياز بامتياز بامتيازات بأمر بإمرأة بامرأة بامرأتين بأمراض بأمريكا بامساك بإمضائة بإمطار بإمعان بامعان بأمور بامية باميلا بأن بان بأناة بأناقة بأنانية بانبري بأنبوب بأنبوبة بإنتاج بإنتباه بانتباه بانتزاع بانتشاء بانتشار بانتصار بإنتظار بانتظار بإنتظام بانتظام بانتفاء بانتقاد بانتهازية بانتوميميد بانجو بانجور بانجوي بانحدار بإنحراف بانحراف بانحناء بانخفاض باندانس بإندفاع باندفاع باندهاش باندونسيا بإندونيسيا بانديكس بانذهال بإنزال بانزعاج بأنس بإنسان بإنسجام بانسجام بانسداد بانسياب بانشداد بإنشداه بانشداه بانشراح بانشغال بانشو بإنصاف بانصاف بانطباعات بإنطباق بانطلا بانعدام بانعزال بانغماس بأنف بأنفاسه بإنفصال بإنفصام بإنفعال بانفعال بأنفه بانقسام بانكباب بانكروفت بانكروماتي بانكسار بانكلترة بإنكلتلرة بانكوك بأنـه بانـهاك بانـهماك بانوراما بانورامي بانورامية باني بانيد بأه باهاما بإهانة باهت بإهتمام باهتمام باهتياج باهر باهض باهضة باهظ باهظة بأهلية بإهمال باهمال بأهمية باهي باوتار باودوين باور بأوراق بأوعية باول باولي باونات باوند باوني باوي باوين بأي بإي باي بائد بائس بائع بائعا بائعات بائعة بائعو بائعي بائن بائنة بأيام بأية بايت بايتث بإيثار بإيجاز بايجماليون بايخ بايرز بايرن بايروث بايرون بايروني بايسون بإيصال بإيطاليا بايطاليا بإيقاع بايقوسوتر بايل بايلي بإيماءة بأيمان بإيمان بايمان بإيمانـه باين بايون بب ببابين ببادئة ببارون بباريس ببال ببب ببتول ببحث ببحر ببخل ببدانة ببداية ببذخ ببر ببراءة ببراثنـه ببراعة ببرامج ببرج ببرز ببرشام ببرمجيات ببرود ببرودة ببزة ببس ببساطة ببسالة ببشاعة ببطء ببطىء ببعد ببعض ببعضها ببغاء ببغاضة ببغائي ببغض ببقائه ببقع ببقعات ببكاء ببل ببلاء ببلاد ببلادة ببلاغ ببلاغة ببلاهة ببله ببلورات ببلوندة ببليوغرافي ببم ببن ببناء ببندقية ببندول ببهاء ببهجة ببهرجة ببو ببواطن ببؤس ببياض ببيض ببيئتها بة بت بتأ بتا بتأثير بتاج بتأجيل بتاريخ بتاعتي بتآكل بتأكيد بتألق بتأليه بتأمل بتأن بتأنق بتأنيب بتايوان بتأييد بتبادل بتباعد بتباه بتباين بتبجح بتبجيل بتبختر بتبدد بتبرير بتبصر بتت بتتابع بتثاقل بتثاؤب بتثبيت بتجارب بتجارة بتجانس بتجديد بتجسد بتحبب بتحجر بتحد بتحدي بتحدى بتحديد بتحذلق بتحذير بتحرر بتحسين بتحصن بتحفز بتحفظ بتحقيق بتحمل بتحير بتحيز بتخبط بتخدير بتخشب بتخلل بتخوف بتدبير بتدخل بتدع بتدفق بتدقيق بتدلي بتدهور بتذكرة بتذل بتذمر بتر بترابط بتراخي بترانزستور بتربية بترحاب بترحيب بترد بتردد بترديد بترس بترف بترفيلد بترك بتركة بتركيب بتركيز بترنت بترنح بترهل بترو بترول بترولي بترولية بتروى بتزمت بتزويد بتسامح بتساهل بتساؤل بتساوي بتسديد بتسرع بتسعة بتسلط بتسليم بتسوية بتسي بتسيير بتشامخ بتشانان بتشاؤم بتشائم بتشتت بتشخيص بتشدد بتشدق بتشديد بتشكي بتشنج بتشوالد بتشوق بتشوه بتشويق بتشينوالد بتصحيح بتصفية بتصلب بتصميم بتصنع بتضاءل بتضاد بتضارب بتضاعف بتضايق بتضخم بتضرع بتضلع بتضليل بتضييق بتطابق بتطفل بتطهير بتظاهر بتع بتعارض بتعاسة بتعال بتعاليم بتعاون بتعبير بتعجب بتعجل بتعديله بتعذيب بتعرج بتعرض بتعريشة بتعصب بتعطيل بتعفف بتعقل بتعمد بتعمق بتعويضات بتغير بتفاخر بتفاهات بتفاهة بتفاهه بتفاوت بتفاؤل بتفائل بتفرع بتفسير بتفصيل بتفكر بتفكير بتفوق بتفويض بتقدير بتقديم بتقشف بتقصير بتقطر بتقفز بتقلب بتقوى بتقويم بتك بتكاثر بتكاسل بتكبر بتكثف بتكرار بتكريم بتكلف بتكلفة بتكوين بتكيف بتل بتلة بتلحين بتلذذ بتلعثم بتلف بتلفيق بتلقائية بتلكئ بتلمس بتلهف بتلو بتم بتمارين بتمتع بتمتمة بتمثيل بتمجيد بتمرس بتمعن بتمفصل بتملق بتمـهل بتموج بتناسق بتناغم بتنافر بتنافس بتناقص بتناقض بتنام بتنظيم بتنفيذ بتنورة بتنوع بتهاج بتهدج بتهديد بتهذيب بتهريج بتهلل بتهليل بتهور بتواجد بتوازن بتواضع بتواطئ بتوان بتواني بتوبيخ بتوتر بتوجس بتوحيد بتودد بتورم بتوزيع بتوسط بتوسل بتوصية بتوضيح بتوفير بتوقد بتوقير بتوكيل بتول بتولة بتولي بتولية بتونر بتوهج بتيز بتيقن بتيه بث بثأ بثا بثأره بثاني بثانية بثبات بثبوتية بثث بثر بثراء بثرة بثرثرة بثره بثروته بثري بثط بثع بثعر بثق بثقافة بثقة بثل بثلاث بثلاثة بثمالة بثمانية بثمن بثن بثنائية بثه بثورا بجا بجاتي بجامة بجامعة بجانب بجائزة بجبال بجبل بجبن بجبيرة بجج بجح بجد بجدار بجدارة بجدية بجذع بجر بجراءة بجرأة بجراية بجرب بجرعات بجرعة بجرف بجرم بجريمة بجريمته بجز بجزل بجزم بجس بجسارة بجسم بجشع بجفاء بجل بجلاء بجلافة بجلال بجلبة بجلجلة بجلد بجلو بجم بجماعة بجمبل بجمجمة بجمع بجمعية بجملة بجمـهور بجموح بجميع بجناح بجناحيه بجناحيها بجنان بجنحات بجنحة بجنون بجهاز بجهد بجهله بجهوزية بجواد بجودة بجوع بجولة بجون بجين بحاثة بحاجة بحاجز بحار بحارة بحاسة بحاشية بحافظ بحالة بحامض بحب بحبل بحبوحة بحة بحت بحتر بحث بحثا بحثر بحجاب بحجارة بحجب بحجة بحجر بحجم بحح بحد بحدة بحدر بحدل بحذاقة بحذر بحذق بحر بحرا بحرارة بحران بحربة بحرت بحرف بحرفة بحرقة بحركة بحروف بحري بحرية بحرين بحزام بحزب بحزج بحزر بحزم بحزمة بحزن بحساب بحسابات بحسائك بحسب بحسد بحسم بحسن بحشل بحشود بحصادة بحصان بحصير بحضارة بحظل بحق بحقارة بحقبة بحقد بحقه بحقوق بحكم بحكمة بحكومة بحل بحلاوة بحلس بحلقة بحم بحمار بحماس بحماسة بحماقات بحماقة بحمة بحمد بحمض بحمق بحملة بحموضة بحمولة بحمى بحمية بحميمية بحن بحنان بحنين بحواجز بحوافر بحوالي بحوث بحوض بحول بحياء بحيادية بحيث بحيرات بحيرة بحيري بحيلة بحيوية بخ بخا بخاتم بخاخ بخاخات بخادمـه بخار بخارا بخاري بخارية بخاصة بخبث بخبل بخت بختج بختر بختم بختياري بخث بخثر بخثع بخجل بخخ بخداع بخدج بخدر بخدق بخدمة بخدن بخذع بخذم بخر بخراج بخرافة بخرخرة بخرف بخز بخزي بخس بخسارة بخشخشة بخشوع بخشونة بخص بخصاصة بخصائص بخصل بخصوص بخضوع بخط بخطر بخطوات بخطوة بخطورة بخطوط بخطى بخطين بخع بخفاء بخفة بخفقات بخفوت بخفية بخق بخل بخلا بخلاء بخلاف بخلايا بخلسة بخلص بخلود بخلي بخليط بخمسة بخمول بخن بخناقه بخنة بخنجر بخند بخندق بخنذق بخنق بخنك بخنوع بخور بخوف بخيانة بخير بخيل بخيلا بخيلاء بخيمة بخيوط بد بدء بدأ بدا بداء بداءة بداعي بع بدأنا بدانة بدأها بداهة بداوة بدائي بدائيا بدائيات بدائية بداية بدايته بدثار بدج بدح بدخ ب بدد بدر بدرا بدرابزين بدراسة بدراية بدرجة بدروم بدري بدس بدستور بدع بدعامة بدعة بدعم بد بدعوى بدعي بدغ بدفء بدفع بدق بدقة بدل بدلا بدلات بدلة بدلو بدماثة بدمـه بدن بدناء بدناءة بدنو بدني بدنيا بدنية بده بدهاء بدهان بدهي بدوار بدوخة بدور بدورية بدوق بدولابين بدون بدونك بدوي بدوى بدويايزر بدوية بدئ بدئي بديانة بديع بديكتاتورية بديل بديلفي بديلي بدين بديهة بديهي بديهيات بديهية بديونـه بذأ بذا بذاءة بذات بذاته بذائة بذبن بذج بذح بذخ بذذ بذر بذراع بذراعيه بذرة بذرت بذرج بذرق بذع بذعر بذق بذقر بذكاء بذكرى بذل بذلة بذلخ بذلك بذم بذمام بذن بذنب بذنج بذهن بذهول بذوات بذور بذورا بذيء بذئ بذيرة بذيلها بذيئ بذيئة بر برأ برا براء براءات برأءة براءة برابطة برات براتب براتفيل براتوورست براج براح براحة براد برادبري برادة برادشو برادفورد برادلي برادو برادي براز برازافيل برازي برازيل برازيلي برازيليا برأس برأسية براسيد براعة براعم برا براغ براغماتي براغيث برافدا براق براقة براك برأل برامج برانتشفيل برانتشينجز براندايس براندت براندر براندل براندون براندي براندينبرج برانـهيلد برانون برانيف براهمابوترا براهمس براون براونيل برآي برأي برائحة برائي برايان براينارد برأيه برايه برباط برباطة بربانك بربة بربح بربخ بربر بربرة بربري بربرية بربس بربط برة برت برتابة برتاليزاشنس برتبة برتراند برتغالي برتغالية برتقال برتقالي برتك برتون برتيوري برث برثج برثع برثن برج برجال برجد برجر برجس برجل برجلند برجليه برجم برجمة برجن برجندايان برجوازية برجولة برجئ برجيت برح برحلة برحمة برحيل برخ برخاوة برخد برد بردا برداءة بردج بردس بردع بردعة برذع برذن برر برز برزانة برزخ برزغ برزل برزن برس برسالة برستينجز برسل برسلين برسم برسمـه برش برشاش برشاقة برشام برشامة برشع برشق برشلونة برشم برص برصانة برصم برض برضاعة برضى برط برطس برطل برطم برطوبة برع برعث برعس برعل برعم برعونة برغ برغبة برغبته برغث برغز برغش برغل برغلة برغم برغموت برغندي برغواي برغوة برغوث برغي برغيا برف برفرفة برفض برفع برفق برفن برق برقاقة برقائق برقة برقحة برقش برقط برقع برقعد برقل برقم برقوق برقي برقية برك بركاكة بركام بركان بركاني بركانية بركائز بركة بركع بركن بركنر بركولي بركوليات برلمان برلماني برلين برليني برلينيون برم برمائي برمائية برمة برمته برمج برمجة برمجته برمجيات برمجية برمح برمز برمل برمودا برموز برموس برمي برميل برن برنار برناردو برنامج برنامجا برنامجي برنامجين برنامخ برنج برنجر برند برنز برنزي برنزيا برنس برنسويك برنش برنق برنك برنـهام برنيت برنيز برنيق بره برهان برهانا برهانـه برهاني برهة برهت برهم برهمن برهن برهنة بروبرت بروبير بروبيل بروبين بروبيونيت بروتستانتي بروتستانتى بروتستانتية بروتكتينيوم بروتوبلازما بروتوبلازمي بروتوزوي بروتوكول بروتون بروتين بروتيني بروتينية بروجلي بروجهس بروجو بروجي بروح بروخافين برود برودة برودواي بروز بروست بروستات بروستر بروسي بروسيا بروسيربن بروش بروعة بروفات بروفة بروفسور بروفيدانس بروفيسور بروفيسورأستاذ بروك بروكاريوت بروكتر بروكديل بروكرستيز بروكرستيزي بروكسايد بروكسل بروكسيد بروكسيل بروكفيلد بروكل بروكلاين بروكلين بروكماونت بروكوفيف برولوج بروليتاري بروم برومثيوسي برومفيلد بروملي بروميثيوس بروناي بروندي برونز برونزي برونكس برونو برؤوس بروية بري برى بريء برئ برئيس برياضة بريام بريان بريانت بريبة برية بريت بريتاني بريتانيكا بريتشارد بريتوريا بريتون بريتين بريجس بريجل بريجهام بريد بريدا بريدج بريدجبورت بريدجتاون بريدجيت بريدروت بريدي بريدية بريدينج بريس بريسبيتارية بريسبين بريستلي بريستن بريستول بريسكوت بريسلي بريسيلا بريسينـهام بريش بريص بريطاني بريطانيا بريطانية بريف بريفاب بريفينتابلي بريق بريقا بريقه بريك بريكة بريكليز بريل بريلا بريمادونا بريمة بريمج بريمجات بريمستراهلنج بريمين برين برينان برينتيت بريندا بريندان برينر برينسيتون برينكلي بريوري بريئ بريئا بز بزا بزاءة بزاز بزازون بزة بزج بزجاج بزخ بزخرفة بزر بزرة بزرع بزري بزز بزع بزغ بزغب بزق بزل بزم بزمام بزمجرة بزمخ بزن بزهد بزهر بزوال بزوج بزوجته بزور بزورا بزوغ بزوغان بزيارة بزيغ بزيف بزيمبابوي بس بسأ بسا بساحة بسادية بسارية بساط بساطة بسالة بسائل بسبار بسباق بسبب بسببه بسبعة بست بستارة بستان بستاني بستانيون بستة بستج بستر بسترة بستق بستنة بستني بستوني بسحاب بسحابة بسحب بسحبة بسحق بسخاء بسخافة بسخرية بسخط بسخف بسد بسذ بسذاجة بسر بسرع بسرعة بسرق بسرور بسرية بسرير بسريرة بسس بسط بسطح بسطحية بسطم بسعادة بسعة بسعر بسفاح بسفالة بسفينة بسق بسقف بسقوط بسكان بسكر بسكل بسكون بسكويت بسكويتات بسكويتة بسكين بسكينة بسل بسلاح بسلاسة بسلالة بسلام بسلامة بسلبية بسلة بسلس بسلسلة بسلطة بسلك بسم بسماحة بسمة بسمل بسمنة بسن بسندات بسهولة بسوء بسور بسورية بسوط بسي بسياج بسياحة بسيادة بسيارات بسيارة بسياسة بسيد بسيدة بسيرة بسيط بسيطة بسيف بشا بشاحنة بشارب بشارة بشاعة بشاعرية بشال بشأن بشان بشائر بشبابية بشبق بشبكة بشتائم بشجاعة بشجب بشجرة بشح بشحم بشحمة بشحنة بشحوب بشخص بشخصه بشخصية بشد بشدة بشذوذ بشر بة بشراسة بشراهة بشرائج بشرائح بشرة بشرح بشرط بشرطة بشرف بشرفة بشرفها بشرك بشره بشرود بشروط بشري بشرى بشريا بشرية بشريحة بشريط بشش بشع بشعار بشعة بشعر بشعره بشعرية بشعور بشغب بشغل بشفرة بشفقة بشق بشك بشكل بشكله بشكوك بشكوى بشلل بشم بشموخ بشنب بشنل بشـهادة بشـهادته بشـهامة بشـهوة بشـهية بشوش بشوق بشوكة بشؤون بشيء بشىء بشير بشيري بشيطنة بشيئ بصا بصابورة بصار بصاريين بصاص بصاق بصاقي بصبر بصحة بصحتك بصحته بصحو بصحيفة بصخب بصدأ بصداقة بصدد بصدرية بصدق بصدمة بصدىء بصر بصراحة بصراع بصرامة بصرف بصري بصريا بصريات بصرياتي بصرية بصص بصط بصع بصعوبة بصغر بصفاء بصفات بصفارته بصفة بصفته بصفقة بصفير بصق بصقة بصقر بصقيع بصك بصل بصلابة بصلاحية بصلة بصلصلة بصلف بصلي بصليات بصم بصمات بصمام بصمة بصمت بصمود بصن بصنارة بصناعة بصندوق بصوت بصوته بصور بصورة بصياح بصيانة بصيحات بصيدلية بصير بصيرة بصيص بصيغة بصيلة بض بضا بضاعة بضاعته بضائع بضباط بضبط بضج بضحالة بضحك بضخامة بضده بضر بضراوة بضربات بضربة بضرر بضرورة بضض بضع بضعة بضعف بضفة بضك بضلال بضم بضماد بضمان بضمانك بضمن بضنك بضوء بضوابط بضوضاء بضوضائية بضيافته بضيق بط بطء بطأ بطا بطاحي بطارخ بطارية بطاريق بطاطا بطأطأة بطاطس بطاطية بطاعة بطاعون بطاقات بطاقة بطال بطالب بطالة بطانة بطانيات بطانية بطب بطباعة بطبشورة بطبط بطبعه بطبقات بطبقة بطبلة بطة بطح بطخ بطر بطراز بطرافة بطراوة بطراوته بطرق بطرك بطريرك بطريركي بطريق بطريقة بطريك بطريكية بطس بطش بطط بطعام بطعم بطعنة بطغ بطفح بطق بطل بطلا بطلاقة بطلان بطلة بطلق بطليموس بطلينوس بطم بطمأنينة بطمع بطن بطنب بطنـه بطني بطنيا بطنيات بطنين بطهارة بطوفان بطوق بطولة بطولي بطيء بطىء بطىءالفهم بطيبة بطيخ بطيش بطين بطيني بطيئ بطيئة بطيئو بطيئون بظا بظر بظرافة بظرف بظظ بظلم بظهر بع بعا بعاطفة بعالم بعامة بعبء بعباءة بعبادة بعبث بعبد بعبرة بعبع بعبودية بعبوس بعة بعتلة بعث بعثة بعثر بعثرة بعثط بعثق بعثه بعج بعجالة بعجب بعجة بعجرفة بعجز بعجلة بعجلتين بعد بعدا بعداد بعدة بعدد بعدسات بعدل بعدم بعدما بعدو بعدوانية بعدي بعدئذ بعديم بعدين بعديوليومي بعذاب بعذر بعذرية بعذوبة بعر بعربة بعرج بعرش بعرض بعرق بعروة بعزج بعزل بعزلة بعزم بعسر بعسلوج بعشرة بعشم بعشوائية بعص بعصا بعصبية بعصير بعض بعضا بعضكم بعضلة بعضنا بعضه بعضها بعضهم بعضو بعضوية بعط بعطف بعطلة بعظام بعظم بعظمة بعع بعفانة بعفة بعفو بعفوية بعق بعقار بعقبة بعقد بعقدة بعقط بعقلانية بعقيدة بعك بعكر بعكس بعكن بعل بعلاقة بعلامة بعلبك بعلزبول بعلم بعلوم بعمق بعمل بعمله بعمليات بعملية بعمود بعمومية بعمى بعناء بعناة بعناد بعناق بعناية بعنصر بعنف بعنق بعنوان بعهد بعهر بعوارض بعواطفه بعود بعوض بعوضة بعيادفي بعيد بعيدا بعيداعن بعيدة بعين بعينين بعينيه بغا بغاء بغارة بغاز بغالبية بغباء بغباوة بغبر بغت بغتة بغث بغثر بغثم بغج بغداد بغدد بغدذ بغدن بغذد بغذذ بغر بغرابة بغرام بغرزات بغرض بغرور بغريزة بغز بغزارة بغس بغسل بغش بغشاء بغض بغضب بغطاء بغطة بغطرسة بغغ بغفلة بغل بغلة بغلي بغم بغمد بغموض بغنق بغنى بغواصة بغي بغى بغية بغير بغيرة بغيض بف بفاجعة بفأرة بفأس بفاعلية بفتح بفتحات بفتحة بفترة بفتور بفتيك بفجور بفحش بفحص بفخر بفداحة بفرار بفراسة بفرانز بفرح بفرزة بفرط بفرع بفرنسا بفروغ بفساد بفساطين بفسد بفشل بفصاحة بفضفضة بفضل بفضول بفضيحة بفطنة بفظاظة بفظاعة بفعالية بفعل بفقدان بفقر بفقرالدم بفقه بفكاهة بفكرة بفلين بفلينة بفم بفن بفناء بفندق بفوبيا بفوز بفوضوية بفوضى بفوطة بق بقاء بقابلية بقاح بقار بقاطرتين بقال بقالب بقالة بقانون بقايا بقبة بقبق بقبقة بقبول بقة بقتل بقث بقح بقداس بقدر بقدرة بقدسية بقدم بقدمـه بقدوم بقذارة بقذف بقر بقرابة بقرار بقرب بقربه بقرة بقري بقرى بقريمي بقزم بقسر بقسم بقسماط بقسمـه بقسوة بقشرة بقشره بقشيش بقشيشا بقصارى بقصد بقصر بقضاء بقضيب بقضية بقط بقطع بقطن بقع بقعة بقفا بقفاز بقق بقل بقلب بقلة بقلق بقلم بقلمـه بقلنسوة بقلي بقم بقن بقناعة بقهقهة بقوة بقوس بقول بقومية بقي بقياسات بقية بقيصر بقيمة بك بكأ بكا بكاء بكآبة بكارة بكارثة بكالوريا بكالوريوس بكامل بكامله بكاملها بكاهن بكائيا بكبر بكبرياء بكت بكتريولوجي بكتف بكتفه بكتل بكتمان بكتير بكتيري بكتيريا بكثرة بكد بكدح بكذا بكذب بكر بكرات بكراحة بكرامته بكرة بكرش بكرم بكرنك بكرو بكروت بكس بكستون بكستيهوده بكسر بكسرة بكسل بكسلثانية بكسلية بكشل بكع بكفاءة بكفالة بكك بكل بكلا بكلام بكلتا بكلمات بكلمة بكلي بكلية بكليته بكليتها بكم بكميات بكمية بكنل بكنو بكور بكوكب بكى بكئابة بكياسة بكيت بكيتفل بكيتيد بكيمياء بكيميائية بكين بكينونة بل بلا بلاء بلات بلاتز بلاتي بلاتيفيل بلاد بلادالمغرب بلادة بلاده بلاديرورت بلارأس بلأز بلازرع بلازما بلازمي بلاستي بلاستيسول بلاستيك بلاستيكي بلاستيكية بلاسثول بلاسم بلاشك بلأص بلاط بلاطة بلاطعم بلاطي بلاغ بلاغة بلاغي بلاغية بلاك بلاكاتر بلاكستون بلاكمان بلاكمر بلاكول بلاكوود بلاكي بلامر بلاناريتي بلانبوس بلانت بلانتش بلانتشارد بلانتلي بلانتون بلانك بلانلد بلاهة بلاوبس بلايس بلب بلباقة بلبل بلبلة بلبن بلبووة بلة بلت بلترش بلتع بلتم بلتون بلتوورست بلث بلثق بلج بلجيكا بلجيكية بلح بلحيته بلخ بلخش بلخص بلخع بلد بلدة بلدج بلدح بلدي بلدية بلديون بلذة بلذم بلر بلرتر بلره بلز بلس بلسان بلسانـه بلستوسيني بلسك بلسم بلسما بلسمي بلسن بلشزار بلشي بلص بلصم بلصوق بلط بلطافة بلطة بلطف بلطم بلطي بلطيقي بلع بلعابه بلعب بلعبس بلعة بلعس بلعق بلعك بلعم بلعنة بلعوم بلعومي بلغ بلغات بلغاري بلغاريا بلغة بلغتين بلغراد بلغم بلغمي بلغه بلفاست بلفيدير بلق بلقان بلقاني بلقب بلقط بلقع بلك بلكث بلكونة بلل بللا بلم بلمر بلمسات بلمعان بلمنت بلمينثال بلن بلندن بلنز بلنط بلني بله بلهاء بلهارسيا بلهجة بلهر بلهس بلهص بلهفة بلهق بلهن بلوتو بلوتوقراطية بلوتون بلوتوني بلوتونيوم بلوح بلوحة بلور بلورات بلورة بلوري بلوز بلوزات بلوزة بلوط بلوطي بلوغ بلوغه بلوفر بلوفلاي بلوك بلوكادر بلوكير بلوكينيس بلومبيرج بلومبين بلومفيلد بلومكويست بلومنغتن بلون بلونـها بلوي بلوى بلوير بلي بلى بليارد بلية بليت بليتزر بليتسنمبيرز بليث بليد بليدا بلير بليغ بليغا بليك بليكر بليكسيجلاس بليل بليموث بلين بلينجز بلينفيلد بلينفيو بلينـهيم بليوسيني بليوغرافي بليون بليونة بم بما بماء بمادة بمادية بماذا بماقدير بمال بمبالغ بمبالغة بمبدأ بمبرد بمتجر بمتذمر بمتراس بمتعة بمتعدد بمتفجرات بمتنافر بمثابرة بمثال بمثالية بمثقب بمثل بمثله بمجازفة بمجاملة بمجذاف بمجلدات بمجلس بمجموعة بمجهود بمحاباة بمحاذاة بمحام بمحاولة بمحبة بمحدث بمحدودية بمحرك بمحفار بمحكمة بمحلول بمخاطرة بمخالب بمخالفة بمد بمداعبة بمدرس بمدرعات بمدن بمدينة بمذاق بمذراة بمذهب بمذيبات بمرارة بمربط بمرتب بمرتبة بمرح بمرحلة بمرساة بمرسام بمرض بمرفاع بمركب بمركبة بمركز بمركزية بمرهم بمرور بمرونة بمزاج بمزاجية بمزاح بمزاولة بمزرعة بمزلاج بمزلاجة بمزيل بمس بمساعدات بمساعدة بمساواة بمستحضرات بمستعمل بمستودع بمستوى بمسدس بمسمار بمسؤولية بمسيمير بمشابهة بمشاركة بمشاكل بمشبك بمشقة بمشي بمصادرة بمصارعة بمصاطب بمصدر بمصر بمصطلح بمصنع بمصيبة بمطالب بمطرقة بمظاهرة بمظلة بمظهره بمعالجته بمعاناة بمعاهد بمعتقد بمعجزة بمعجونة بمعدل بمعدن بمعرفة بمعروفه بمعزل بمعسكر بمعطف بمعلومات بمعمودية بمعني بمعنى بمعيار بمغامرة بمغرفة بمغص بمفاصل بمفتاح بمقادير بمقاس بمقاطع بمقاطعة بمقام بمقاولة بمقاييس بمقبض بمقت بمقتضى بمقدار بمقدم بمقدمة بمقدوره بمقص بمقطع بين بمقود بمقياس بمكان بمكانـه بمكة بمكتب بمكر بمكنسة بمكنون بمل بملء بملا بملاءة بملاحة بملاحظة بملاطفة بملائكية بملائمة بملزم بملزمة بملعقة بملكية بملل بمم بممرات بمنارة بمناسبة بمناعة بمنتهى بمنجل بمنجم بمنح بمنحة بمنديل بمنزل بمنشار بمنصب بمنصبه بمنصة بمنضحة بمنطقة بمنظار بمنع بمـهابة بمـهارة بمـهام بمـهة بمـهرجان بمـهمة بمـهنة بمواجه بمواجهة بمواد بمواساة بمواصفات بمواصلة بمواطنة بموافقة بموتور بموجب بمؤخرة بمودة بموسيقى بموضوع بموضوعات بموضوعي بموضوعية بموعده بمؤلفات بمؤهلا بمئة بميثاق بميسم بميل بن بنا بناء بناءا بناءون بنابله بنات بناتي بناد بنادق بنار بناطيل بناما بناؤه بناؤو بنائب بنائو بنائي بناية بنبات بنبذ بنبذه بنبرات بنبرة بنبل بنت بنتائج بنتن بنتيجة بنج بنجاح بنجر بنجلاديش بنجم بنجمة بنجين بنح بنحدر بنحس بنحو بنخنخة بند بندار بنداري بندان بندة بندر بندق بندقي بندقية بندك بندم بندورة بندوق بندول بندولي بندي بنديستاج بنديكس بنرفزة بنزاهة بنزعة بنزق بنزلة بنزين بنس بنسات بنسان بنسبة بنسق بنسلفانيا بنسلين بنسن بنسيان بنسيلفينيا بنسيون بنش بنشاط بنشر بنشوة بنشيج بنصب بنصر بنصف بنضال بنضج بنط بنطاق بنطال بنطلون بنطلونات بنظارة بنظافة بنظام بنظرة بنظره بنظرية بنعاس بنعم بنغالي بنغم بنفاذ بنفاية بنفس بنفسج بنفسجي بنفسجية بنفسك بنفسه بنفسها بنفسي بنفقة بنفور بنق بنقد بنقر بنقش بنقص بنقط بنقل بنقوش بنك بنكد بنكران بنكرياس بنكرياسات بنكرياسي بنكية بنكيرينج بنم بنما بنمو بنمي بنمية بنن بنـه بنـهر بنـهم بنوابض بنواح بنوبة بنوة بنود بنور بنورة بنوك بنوي بني بنى بنيا بنيامين بنياميني بنيان بنية بنيديكت بنين بنيوي بـه بهأ بها بهاء بهار بهارج بهالة بهامش بهت بهتافات بهتان بهتر بهث بهج بهجة بهجوم بهد بهدر بهدف بهدل بهدنة بهدوء بهذا بهذه بهر بهراوة بهرب بهرج بهرجة بهرجي بهرم بهرمج بهز بهزة بهزر بهزل بهس بهش بهشاشة بهصل بهض بهط بهظ بهق بهكث بهكل بهكن بهل بهلص بهلع بهلق بهلوان بهلوانات بهلواني بهلوانية بهم بهما بهمة بهمس بهمومـه بهن بهناك بهنس بهنن بهه بهو بهوت بهوز بهوس بهي بهيج بهيجا بهيجة بهيمة بهيمي بهيميا بهيمية بو بوأ بوا بواب بوابات بوابة بوابل بواجب بواجبه بواحدة بواخة بواخر بواسطة بواسطته بواسير بواصلة بواق بواقعية بواكير بوب بوبرو بوبفونك بؤبؤ بوبي بوبيك بوت بوتاس بوتاسيوم بوتان بوتانيس بوتاواتومي بوتجاز بوتس بوتسدام بوتسوانا بوتشامب بوتقة بوتكيت بوتل بوتلاتش بوتوماك بوتونويد بوتيس بوتيل بوتيلين بوتيلينا بوتيمكين بوتين بوتيو بوث بوثبات بوثبة بوج بوجارت بوجلاي بوجمبورا بوجه بوجهه بوجهيد بوجو بوجوتا بوجود بوجي بوجية بوح بوحدة بوحشية بوحي بوخ بوخارست بوخز بوخزة بود بودابست بوداعة بودرة بودل بودلاير بودليايان بودنج بؤدى بوديتش بوديساتفا بودينـهييم بوذ بوذا بوذي بوذى بوذية بؤر بور بوراثة بورباكي بوربلنج بؤرة بورت بورتسموث بورتش بورتشيا بورتلاند بورتلند بورتو بؤرتين بورج بورجوازي بورجوازية بورد بوردو بوردين بورسيل بورصة بورع بورق بورقة بورك بوركينا بورلاند بورلنجام بورم بورما بورمي بورنز بورنيش بورنيو بورون بوروندي بورونية بؤري بوري بورياس بوريتانية بوريس بوريك بورينا بوز بوزيدان بؤس بوس بوسادة بوساطة بوسام بوسان بوسائل بوسايدون بوسة بوستش بوستشرر بوستوني بوستونيون بوسطن بوسنر بوسواس بوسوم بوسون بوسي بوسيسيدنيس بوسين بوسيه بوش بوشك بوشير بوشيني بوص بوصة بوصف بوصفه بوصفها بوصلة بوصمة بوصية بوض بوضاعة بوضاعى بوضع بوضوح بوط بوطنية بوظة بوع بوعده بوعكة بوعورة بوعي بوغ بوغكيبسي بوفاء بوفرة بوفيه بوفيير بوق بوقاء بوقاحة بوقود بوك بوكا بوكاهونتاس بوكر بوكوورست بوكي بوكير بول بولا بولاء بولارويد بولاسكي بولاية بولايتين بولبيلي بولتزمان بولتكنيك بولتون بولدفاسيس بولس بولسون بولسير بولسين بولشوي بولع بولغ بولك بولكس بولندا بولندي بولندية بولنيسيا بولو بولوس بولوك بولونيا بولونيوم بولي بوليانا بوليبتين بوليت بوليتوفايس بولير بوليرو بوليس بوليساكيريد بوليسوبتيلين بوليسي بوليسية بوليصات بوليصة بوليفار بوليفوسفيت بوليفي بوليفيا بوليفيمس بوليفينيل بوليمر بوليميريس بولين بولينج بولينيزي بوليو بوم بومباستس بومبانو بومباي بومبي بومبيي بومة بومونا بوميرانجينج بوميرانيا بون بونابارت بونافنتشر بونبون بونتمبو بونتياك بونش بونغ بونفيل بونق بونك بونـهام بوني بوه بوهر بوهم بوهن بوهو بوهوس بوهية بوهيم بوهيمي بوهيميا بوهيمية بوو بوويس بويب بويبلو بويد بوير بويرنج بويريليتي بويزي بويس بويسون بويغات بويل بويلستون بويليربليت بوينا بوينج بوينديكستر بوينكير بويوتيا بي بئر بئرا بئس بياتريس بيادق بيارة بيأس بياض بياضا بياضات بياع بياعو بياقة بياكلني بياليستوك بيان بيانا بيانات بياناعن بيانة بيانكو بيانو بياني بيانيا بيانية بياولف بيب بيبتيديس بيبر بيبسيكو بيبلوغرافيا بيبوب بيبودي بيبورت بيبيكروزس بيت بيتا بيتر بيترسبيرغ بيترسون بيترسين بيتروكيماوي بيتروكيماويات بيتري بيتسا بيتسبيرج بيتستون بيتسفيلد بيتسي بيتشام بيتشتري بيتشستون بيتشكوم بيتشوود بيتشير بيتكيويتش بيتن بيتني بيتهوفن بيتوني بيتي بيتيبون بيتيرز بيتيز بيث بيثيادي بيجاما بيجامة بيجر بيجي بيح بيخت بيخلوي بيد بيداء بيداغوجي بيداغوجيا بيدرو بيدفورد بيدق بيدك بيدل بيدمونت بيده بيدياتريك بيديكور بيديه بيرا بيراكانث بيران بيرة بيرت بيرترام بيرتي بيرث بيرثيد بيرجامون بيرجر بيرجستروم بيرجستين بيرجمان بيرجيسون بيرد بيردزلي بيرس بيرسون بيرسي بيرسيفال بيرشر بيرشينج بيركاويتز بيركس بيركشاير بيركشايرز بيركلي بيركيلي بيركينس بيرل بيرلستون بيرليتز بيرلينجتون بيرليوز بيرمالوي بيرمان بيرمينجهام بيرن بيرناداين بيرنارداين بيرناردينو بيرنشتاين بيرنـهأرد بيرنولي بيرني بيرنيت بيرنيس بيرنيني بيرو بيروت بيروسابل بيروفوسفيت بيروقراطي بيروقراطيا بيروقراطية بيرويك بيري بيرياس بيريداين بيريز بيريسفورد بيريسكوب بيريكليسي بيرينيسيس بيز بيزا بيزمارك بيزنطة بيزنطي بيزنطى بيزو بيزيير بيس بيسا بيساو بيسبول بيستس بيسر بيسسي بيسسير بيسطوري بيسكاتواي بيسكين بيسمارك بيسمر بيسون بيسي بيسير بيش بيص بيض بيضاء بيضاوي بيضة بيضلعي بيضها بيضوي بيضي بيطار بيطري بيطريون بيظ بيع بيعه بيعها بيغ بيغاسوس بيفاليد بيفرجي بيفرلي بيفريديجيند بيفيت بيفيرتون بيفيرس بيق بيقاري بيقظة بيقين بيكادللي بيكاسو بيكر بيكرسفيلد بيكس بيكسبف بيكفورد بيكمان بيكوس بيكوفاراد بيكويت بيكي بيكيرينج بيكينج بيل بيلا بيلابل بيلات بيلاتريكس بيلامي بيلتسفيل بيلتمور بيلتون بيلسبري بيلشي بيلفيدير بيلهام بيلور بيلوود بيلي بيليز بيليفيل بيلينجهام بيليني بيمان بيماونت بيمبروك بيمجري بيمدني بيميني بين بينا بينايت بينة بينتاد بينتان بينتر بينتلي بينتون بينثام بينج بينجال بينجمتن بينجمي بينجهام بينديلتون بينروز بينز بينس بينساكولا بينسكاي بينسلفانيا بينسون بينفيل بينما بيننا بينـه بينـها بينـهم بينـهما بيني بينيا بينيت بينيث بينيز بينيل بينيلكس بينيلوب بينينجتون بينيهرست بيوت بيوترية بيوجراد بيوريا بيوريتاني بيوريتانية بيوريجارد بيوس بيوض بيوفيدباك بيوك بيولاياتي بيولوجي بيولوجيا بيولوجيات بيولوجية بيوم بيونج بيونيك بيووكي بيوي بيي بيئة بيئوي بيئي بيئيا بيير بييصة ة ت که تا تاءه تأب تابا تأبد تابع تابعة تابل تابلي تابوت تأبيد تأبير تأبين تأبيني تأبينية تأتأ تأتأة تاتبط تاتضميد تاتل تاتمتين تأتي تأتى تأثر تأثيث تأثير تاثير تأثيرا تأثيرات تاج تاجر تأجل تاجي تأجيج تأجير تأجيري تأجيل تأجيله تآخ تأخذ تاخذ تأخر تاخر تاخم تآخي تآخى تأخير تأدب تأديب تأديبي تأدية تأذى تأر تارا تاربل تأرجح تاركا تاريتاون تأريخ تاريخ تأريخي تاريخي تأريخية تاريخية تأسس تاسع تاسعا تأسف تاسف تاسمانيا تاسيتس تأسيس تأسيسي تأشيبها تأشير تأشيرة تأصل تآصلي تآصليا تأصيل تاعب تأف تافت تافتس تافه تافها تافهة تأق تاق تأقلم تأكد تأكسد تاكسي تاكسى تآكل تأكل تآكلي تاكو تاكوما تأكيد تأكيده تأكيدي تاكينا تأل تال تالاديجا تالاهاتشي تالاهاسي تألب تالتشيف تآلف تألف تالف تألق تالكين تألم تألمن تأله تالي تاليراند تأليف تأليفة تأليفي تأليه تاليون تأم تام تاما تامال تاماني تامبا تامة تآمر تأمر تأمرك تآمري تأمل تأملات تأملي تأملية تأميم تأمين تأن تان تاناكا تاناناريف تانجانيكا تانزانيا تأنق تأنقا تأني تانيا تأنيب تانيب تأنيبي تأنيث تانينبوم تاه تأهب تأهل تاهو تاهيتي تأهيل تأوج تاوس تاوسلي تاول تاون تاونسند تاونلي تاوني تأوه تأويل تأويلى تأي تائب تائبا تائه تايبر تايبيه تأيد تايسن تايل تايلاند تايلر تايلز تايلند تايلورز تايم تأين تاينستن تايوان تأييد تأييدي تبا تباحث تبادل تبادلي تبادليا تبادلية تبأر تبارز تبارى تباطأ تباطؤ تباع تباعا تباعد تباكي تباكى تباه تباهي تباهى تباوس تباين تباينات تبايني تبب تبت تبتسم تبتل تبتلع تبجح تبجحا تبجيل تبجيلي تبختر تبخر تبخري تبخير تبخيره تبدد تبددا تبدل تبدى تبديد تبديل تبذير تبر تبرأ تبرأة تبرج تبرر تبرز تبرع تبرعات تبرعم تبرعي تبرغل تبرك تبرم تبري تبرئة تبريد تبرير تبريره تبريري تبريز تبريئي تبزير تبسيط تبشبر تبشير تبشيري تبشيرية تبصر تبصير تبضع تبطل تبطن تبطيح تبطين تبع تبعا تبعثر تبعي تبعية تبغ تبقع تبقي تبقى تبك تبكيت تبل تبلد تبلر تبلغ تبلمر تبلور تبليط تبليغ تبليغات تبليل تبليلا تبن تبني تبنى تبنيج تبه تبهرج تبهرجا تبوأ تبوس تبول تبولن تبويب تبويق تبويل تبيراري تبيض تبيع تبيكانو تبين تبينـه تبييض تبييضي تبيين تتا تتابع تتابعي تتابعية تتاري تتبع تتبعي تتبيل تتجدد تتجه تتجول تتحرك تتحسن تتحكم تتداول تتدحرج تتدخل تتدلل تتذبذب تتراجع تترك تتسم تتشكل تتضخم تتطفل تتطلب تتعامل تتعشق تتعلق تتعلم تتعهر تتغير تتفتح تتفق تتقاطع تتقدم تتكسر تتكون تتل تتلاطم تتلون تتلوى تتمات تتمة تتمرغ تتمناه تتميز تتميم تتناسب تتناول تتوالد تتوج تتوقف تتويج تتيح تتيم تثا تثاءب تثاقل تثاؤب تثبت تثبط تثبيت تثبيط تثخين تثخينة تثر تثقف تثقيب تثقيف تثقيفه تثليج تثليم تثمين تثنى تثور تجادل تجاذب تجار تجارات تجارب تجارة تجاره تجاري تجاريا تجارية تجاسر تجانس تجانسي تجاه تجاهل تجاوبي تجاوبيا تجاور تجاوز تجاوزه تجاوزي تجب تجبر تجبير تجبيري تجثم تجج تجدد تجدر تجديب تجديد تجديدي تجديف تجديفي تجذر تجذير تجذيف تجر تجرأ تجربة تجرجر تجرد تجردي ت تجرع تجره تجرها تجري تجرى تجريان تجريب تجريبي تجريبى تجريبيا تجريبية تجريحي تجريد تجريدي تجريديا تجريدية تجريم تجريمي تجزأ تجزع تجزيء تجزئة تجزيع تجسد تجسدات تجسس تجسسي تجسيد تجسيمي تجشأ تجشأت تجشؤ تجشو تجصيص تجعد تجعل تجعلها تجعيد تجعيدا تجفف تجفيف تجل تجلد تجلط تجلي تجلى تجلية تجليد تجمد تجمدا تجمع تجمعي تجمل تجمـهر تجميد تجميع تجميل تجميلي تجنب تجنبه تجنح تجند تجنس تجنيد تجنيس تجه تجهض تجهم تجهمية تجهيز تجهيزات تجوال تجوالي تجول تجولي تجويد تجويف تجيء تجيوسيغالبا تحابك تحات تحادث تحادثي تحارب تحأرضي تحاشي تحاشى تحاضن تحاكك تحالف تحاليل تحامق تحامل تحايد تحايل تحبب تحببية تحبحري تحبل تحبيب تحت تحتاني تحتانية تحتت تحتجب تحتح تحتذى تحترف تحتفظ تحتقمري تحتلساني تحتم تحتمل تحته تحتوي تحتي تحتية تحتيم تحجب تحجر تحجلدي تحجير تحجيم تحد تحدب تحدث تحدثت تحدثوا تحدر تحدس تحدي تحدى تحديث تحديثي تحديد تحديده تحديدي تحديق تحذر تحذير تحذيري تحذيرى تحر تحرر تحرري تحررية تحرش تحرف تحرق تحرك تحركات تحركي تحركية تحري تحرى تحرير تحريري تحريض تحريضي تحريف تحريك تحريكه تحريكي تحريم تحريمي تحزبي تحزر تحزرى تحزم تحزيز تحسب تحسبا تحسر تحسس تحسم تحسن تحسين تحسينات تحسينـه تحشد تحشر تحشم تحشية تحصد تحصص تحصل تحصن تحصيب تحصيد تحصيص تحصيل تحصيله تحصين تحضر تحضن تحضير تحضيرات تحضيري تحضيريا تحضين تحط تحطم تحطيم تحظرب تحظير تحف تحفة تحفز تحفظ تحفظات تحفيز تحفيزي تحقق تحقير تحقيق تحقيقا تحقيقه تحقيقي تحكم تحكمي تحكيم تحكيمي تحلب تحلة تحلل تحلى تحلية تحليق تحليل تحليلا تحليلات تحليله تحليلي تحليلية تحم تحمس تحمص تحمض تحمق تحمل تحمله تحملية تحميس تحميص تحميض تحميل تحميلة تحنط تحنك تحنن تحنيط تحنيطي تحوك تحول تحولي تحوليا تحولية تحوي تحوير تحويري تحويط تحويل تحويلات تحويلة تحويله تحويلي تحيات تحياتي تحية تحير تحيز تحيض تخاذل تخاصم تخاطر تخاطري تخالف تخالفي تخبط تخبئة تخت تختنس تخثر تخثري تخخ تخدر تخدش تخدم تخدير تخذ تخرب تخرج تخرجه تخرص تخرق تخريب تخريبي تخريم تخريمية تخزين تخسر تخشبا تخشيب تخشيبة تخصص تخصصه تخصصى تخصصية تخصيب تخصيص تخضب تخضع تخط تخطر تخطع تخطي تخطى تخطئة تخطيط تخطيطي تخفى تخفيض تخفيضات تخفيف تخفيفي تخل تخلخل تخلص تخلف تخلفات تخلفه تخلق تخلل تخلي تخلى تخليد تخليص تخليط تخليل تخم تخمبن تخمة تخمد تخمر تخمري تخمس تخمي تخمير تخمين تخمينات تخميني تخمينى تخنث تخنص تخني تخور تخول تخوم تخومي تخويض تخويف تخويل تخير تخيط تخيل تخيله تخيلي تخين تخييب تخييط تخييم تدابير تداخل تدار تدارس تدارك تداس تداع تداعي تداعى تع تداول تداولي تداويري تدبر تدبق تدبير تدثر تدجيل تدجين تدجينـه تدحرج تدحض تدخل تدخلي تدخين تدرب تدرج تدرجا تدرجي تدرس تدريب تدريبات تدريبية تدريج تدريجي تدريجيا تدريجيي تدريس تدشين تدعو تدعيم تدف تدفأة تدفع تدفعه تدفق تدفقا تدفئ تدفئة تدقرط تدقيق تدل تدلع تدلل تدلي تدلى تدليك تدليل تدمر تدمع تدمير تدميري تدميم تدنبس تدنس تدني تدنى تدنيس تدنيسي تدنيسية تدهور تدهوري تدور تدوير تدويرها تدويري تدويس تدويل تدويم تدوين تذاكر تذبذب تذبذبي تذبذي تذبل تذرب تذرع تذكار تذكارات تذكاري تذكارية تذكر تذكرة تذكري تذكرى تذكية تذكير تذكيرية تذلل تذمر تذهيب تذوب تذوق تذوقي تذويب تذييل تراءى تراب ترابا ترابط ترابطات ترابطي ترابطيات ترابي ترابيع تراث تراثا تراج تراجح تراجع تراجعي تراجعية تراجيدي تراجيدية تراخ تراخي تراخى ترادف ترادفي ترادفيا ترأس تراسل تراشق تراصف تراض تراضى تراعي ترافرز ترافس ترافع تراقص تراكب تراكتور تراكم تراكمي ترام ترامواي ترانزستور ترانس ترانسامينيس ترانسهيب ترانسيلفانيا ترانيم تراه ترايانجلم ترايبوليفوسفيت ترايسيراتوبس ترب تربة تربص تربطه تربل تربوي تربويا تربوية تربية تربيت تربيتة تربيزة تربيط تربيع تربيعي تربيعى تربيعية تربيني ترتب ترتفع ترتيب ترتيبا ترتيبات ترتيبي ترتيل ترتيلة ترج ترجح ترجرج ترجع ترجل ترجم ترجمة ترجى ترجيس ترجيع ترح ترحال ترحل ترحيب ترحيبات ترحيبي ترحيبيا ترحيل ترخ ترخم ترخيص ترخيم ترد تردد ترددات ترددي ترددين تردي تردى تردياجونال ترديد ترر ترز ترزي ترس ترسانة ترسب ترسبات ترسبي ترسخ ترسل ترسو ترسي ترسيب ترسيخ ترش ترشاش ترشح ترشرش ترشيح ترشيحه ترشيحي ترشيد ترشيش ترص ترصد ترصع ترصن ترصيع ترض ترضع ترضيب ترضية ترضيع ترطيب ترع ترعب ترعة ترعد ترعى ترف ترفة ترفع ترفلجار ترفيع ترفيهي ترق ترقب ترقرق ترقش ترقم ترقوة ترقى ترقية ترقيش ترقيع ترقيعية ترقيق ترقيم ترك تركب تركة تركز تركه تركي تركيا تركيب تركيبات تركيبة تركيبي تركيز تركيزي ترلاتان ترم ترمبل ترمذ ترمز ترمس ترمل ترمن ترموس ترموستات ترموستاتي ترميث ترميز ترميزات ترميزي ترميزية ترميم ترن ترناري ترنح ترنحا ترنس ترنق ترنم ترنيداد ترنيم ترنيمة تره ترهب ترهل ترهلا ترو تروتسكاي تروتمان ترودو ترودي تروس تروكي ترومان تروي ترويج ترويجي ترويح ترويسة ترويشي ترويض ترويضه ترويع ترويق تري ترى ترياق ترياقى تريب تريبليت تريتون تريث تريجيلو تريد تريدها تريدويل ترير تريستان تريسي تريفيليان تريكلورويثان تريكير تريكينوسيس تريكينيلا تريلوبيت تريليون تريليونات تريمبل ترينتن تزاحم تزامل تزامن تزامني تزاوج تزاوق تزايد تزايدي تزبد تزجج تزجيج تزحزح تزحلج تزحلق تزدهر تزرر تزرع تزريع تزعزع تزعم تزكية تزل تزلج تزلف تزلفا تزلق تزمت تزمر تزن تزهد تزوج تزوجت تزود تزوق تزويج تزويد تزوير تزويق تزيد تزيف تزين تزيني تزينية تزييت تزييف تزيين تزييني تزيينية تسا تساءل تسابق تسارع تسارعي تساعد تساعدوا تسافد تساقط تساقظ تساكير تساليا تسام تسامح تسامحا تسامى تساهل تساهمي تساو تساوق تساؤل تساوي تسبب تسبق تسبيب تسبيت تسبيح تسبيحة تستبد تستبدل تستحق تستخدم تستخرج تستخلص تستر تستسلم تستطيل تستعمل تستعملها تستقطب تستكشف تستوعب تسجل تسجيل تسجيلات تسجيلي تسجين تسح تسخن تسخير تسخين تسديد تسرب تسربل تسرع تسريب تسريح تسريحة تسريع تسطح تسطحا تسطيح تسع تسعات تسعة تسعون تسعوني تسعي تسعير تسعيرة تسعين تسغ تسفع تسقاط تسقط تسقطه تسقيف تسقيفة تسكانيا تسكر تسكع تسكين تسل تسلح تسلسل تسلسلي تسلط تسلطا تسلق تسلقه تسلل تسلم تسلى تسلية تسليح تسليط تسليف تسليم تسمح تسمر تسمع تسمم تسمى تسمئة تسمية تسميد تسمير تسميع تسميم تسمين تسنن تسنيماتسو تسنين تسهيل تسهيلي تسوح تسوخ تسوس تسوق تسول تسوي تسويات تسوية تسوير تسويغه تسويف تسويق تسي تسئ تسيح تسيخ تسير تسيرالخطة تسيري تسيس تسيطر تسيل تسييج تسيير تسييس تسييل تشا تشاءم تشابك تشابه تشابهات تشاتانوجا تشاتاهوتشي تشاثام تشاجر تشاحن تشاد تشادويك تشارتريز تشارك تشاركي تشارلز تشارلوتيسفيل تشارلي تشارليستون تشاكل تشالمرز تشامبرلن تشامبلين تشامومل تشانتي تشانج تشانسون تشانسيلورسفيل تشانكر تشانينج تشاو تشاور تشاؤم تشب تشبث تشبع تشبك تشبه تشبيه تشتت تشتيت تشجع تشجير تشجيع تشجيعي تشح تشحذ تشحيم تشخيص تشخيصا تشخيصي تشخيصيا تشد تشدد تشدر تشدق تشديب تشديد تشذيب تشر تشرب تشربها تشرد تشردي تشرشل تشرشيل تشرع تشرنق تشريب تشريح تشريحي تشريحيا تشريحيات تشريط تشريع تشريعات تشريعي تشريعيا تشريعية تشريعيين تشريف تشريفات تشرين تشسكع تشطر تشطيب تشظى تشعب تشعبات تشعث تشعر تشعشع تشعيب تشغل تشغيل تشغيلإيقاف تشغيله تشفع تشفعي تشفى تشفية تشفير تشفيرات تشق تشقق تشقلب تشقي تشك تشكل تشكي تشكيل تشكيلة تشكيلي تشكيلية تشمس تشمش تشملها تشمم تشميس تشنج تشنجات تشنجي تشنوكي تشـهقات تشـهير تشـهيري تشو تشوب تشوبه تشوبها تشوتشو تشوسير تشوش تشوشا تشوق تشوك تشوكا تشوكتو تشوكتوس تشوكوالا تشوكيبيري تشومسكي تشونسي تشوه تشوهات تشوهي تشويش تشويق تشويه تشويهي تشي تشيبيوا تشيد تشير تشيريتون تشيس تشيسابيك تشيستر تشيسترتون تشيسترفيلد تشيشاير تشيع تشيفروليت تشيفي تشيكاسوس تشيكرز تشيكل تشيكوسلوفاكي تشيكوسلوفاكيا تشيكوفسكاي تشيكي تشيلز تشيلو تشيلي تشين تشينج تشيني تشينيل تشييد تشييدي تشييع تصاحب تصادف تصادفي تصادق تصادم تصارع تصاعد تصاعدي تصاعديا تصافير تصالبي تصالح تصالحي تصبب تصبح تصبير تصبيرة تصبيغ تصحيح تصحيحي تصحيفي تصد تصدأ تصدر تصدرية تصدع تصدق تصدي تصدير تصديرى تصديق تصرف تصرفه تصريح تصريحي تصريف تصريفيا تصطك تصعب تصعد تصعيد تصغير تصغيرا تصغيري تصف تصفح تصفر تصفو تصفية تصفيح تصفيحي تصفير تصفيرا تصفيف تصفيفة تصفيق تصل تصلب تصلح تصلحيات تصليب تصليح تصليحي تصمن تصميم تصميمـه تصميمية تصنت تصنع تصنيع تصنيف تصنيفه تصنيفها تصنيفي تصهيب تصوت تصور تصوره تصوري تصورية تصوف تصوفة تصوفي تصويب تصويت تصوير تصويري تصويرى تصيب تصيبه تصيد تصييغ تضاءل تضاد تضارب تضاربات تضاربي تضاريس تضاعف تضاف تضافر تضام تضامن تضاؤل تضائل تضايق تضبب تضحيات تضحية تضخم تضخمي تضخيم تضرع تضرعي تضرم تضريس تضع تضفر تضلع تضليع تضليل تضليلي تضم تضمن تضميد تضمين تضميني تضمينية تضور تضيع تضيق تضيقي تضييف تطأ تطا تطابق تطارده تطاول تطاير تطبع تطبق تطبيب تطبيع تطبيق تطبيقه تطبيقي تطبيل تطرف تطرفى تطرفية تطرق تطريز تطعم تطعيم تطفل تطفلي تطل تطلب تطلع تطلعا تطلعي تطلق تطمث تطميني تطهر تطهير تطهيرالسياسي تطواف تطوافي تطور تطوري تطورى تطوس تطوع تطوعية تطوف تطوق تطويب تطويح تطوير تطويري تطويع تطويق تطويلا تطير تطيل تطين تطيير تظاهر تظاهرة تظاهريا تظلم تظليل تظهر تظهير تعا تعادل تعادلي تعارض تعارف تعارك تعاسة تعاشق تعاط تعاطف تعاطى تعاظم تعاف تعافه تعافى تعاقب تعاقبي تعاقد تعاقدي تعاقديا تعال تعالج تعالق تعالى تعاليق تعاليم تعامل تعامى تعانق تعاهد تعاون تعاوني تعاونية تعايش تعايشي تعب تعبا تعبان تعبث تعبد تعبدا تعبدى تعبر تعبوي تعبويا تعبئة تعبيد تعبير تعبيرا تعبيرك تعبيري تعبيرى تعترف تعتق تعتل تعتمد تعتيم تعثر تعجب تعجبي تعجبى تعجرف تعجل تعجلي تعجيل تعد تعداد تعدد تعددي تعددية تعدل تعدي تعدى تعدية تعديل تعديلات تعديلي تعدين تعذب تعذر تعذيب تعر تعرب تعرج تعرجات تعرجي تعرش تعرض تعرضا تعرف تعرق تعرقا تعرقل تعرقي تعري تعرى تعريب تعرية تعريج تعريشة تعريض تعريضي تعريف تعريفة تعريفي تعريق تعزب تعزز تعزف تعزل تعزى تعزية تعزيز تعزيزات تعس تعسف تعسفات تعسفي تعش تعشق تعشى تعشير تعشيق تعشيقة تعص تعصب تعصبي تعصبية تعصتصر تعصرن تعصف تعض تعضي تعضية تعطر تعطش تعطف تعطل تعطن تعطي تعطيل تعظم تعظيم تعع تعفف تعفن تعفني تعقب تعقد تعقف تعقل تعقيب تعقيد تعقيدا تعقيم تعكر تعكس تعكير تعل تعلق تعلم تعلن تعلو تعلوه تعليب تعلية تعليق تعليقات تعليقي تعليل تعليله تعليلى تعليلية تعليم تعليمات تعليمة تعليمـه تعليمي تعليميا تعمد تعمق تعمل تعمية تعميد تعمير تعميق تعميم تعميمات تعنت تعنقد تعني تعنى تعنيف تعنيفي تعهد تعهدي تعهن تعود تعوزه تعوق تعويذة تعويذي تعويض تعويضا تعويضات تعويضه تعويضي تعويضيا تعويضية تعيس تعيش تعين تعييب تعيين تعييني تغا تغاض تغاضى تغاير تغب تغبر تغبير تغدى تغذ تغذية تغر تغرب تغرض تغرغر تغرق تغري تغرى تغريب تغرية تغريد تغريس تغسله تغشى تغصن تغصين تغضن تغطرس تغطس تغطي تغطية تغطيته تغطيس تغغ تغلب تغلس تغلغل تغلف تغلم تغليظ تغليف تغنج تغنغر تغنى تغور تغوز تغوط تغوي تغيب تغير تغيري تغيم تغيير تغييرة تغييره تغييري تفأ تفا تفاءل تفاح تفاحة تفاخر تفاخري تفاد تفادى تفارق تفارقي تفاصيل تفاضلي تفاعل تفاعلها تفاعلي تفاقم تفان تفانى تفاه تفاهات تفاهة تفاهم تفاهمون تفاوت تفاوتي تفاوض تفاؤلي تفاؤلية تفائلي تفتت تفتج تفتح تفتر تفتق تفتيت تفتيتية تفتير تفتيش تفتيشية تفث تفجر تفجع تفجير تفح تفحص تفحم تفحيم تفخيض تفخيم تفر تفرج تفرد تفرزه تفرزها تفرس تفرض تفرع تفرعي تفرعيا تفرغ تفرق تفرقة تفرقع تفريج تفريخ تفريد تفريط تفريع تفريغ تفريف تفريق تفريقي تفريى تفسح تفسخ تفسد تفسفر تفسير تفسيره تفسيري تفسيرى تفسيريى تفش تفشي تفشى تفصد تفصص تفصيل تفصيلات تفصيلة تفصيلية تفضل تفضيض تفضيل تفضيلي تفطر تفعل تفعيل تفعيلا تفعيلة تفف تفقد تفقدية تفقع تفقيس تفكر تفكري تفكك تفككا تفكير تفكيك تفل تفلسف تفلق تفلكن تفلون تفمم تفن تفنن تفنيد تفنيده تفه تفهم تفهمني تفوح تفوذه تفوق تفوقا تفوه تفويت تفويض تفويضي تفيحة تفيد تقابل تقاتل تقادم تقادمي تقادميا تقاذف تقارب تقاربي تقاربية تقارن تقارني تقاسم تقاصر تقاضى تقاطر تقاطع تقاطعي تقاطيع تقاعد تقاعدي تقاعس تقاليد تقام تقائيا تقبب تقبل تقبلا تقبلي تقبيل تقترب تقتير تقتيرا تقحم تقد تقدر تقدم تقدما تقدمة تقدمـه تقدمـها تقدمي تقدمية تقديد تقدير تقديره تقديري تقديرى تقديرية تقديس تقديم تقديمـه تقر تقرأ تقرب تقرح تقرحي تقرد تقرصن تقرفص تقرمز تقرن تقرنا تقريب تقريبا تقريبه تقريبي تقريبية تقرير تقريرا تقريري تقريظ تقريظي تقريع تقزح تقزز تقسبا تقسية تقسيط تقسيم تقسيمـه تقسيمي تقشد تقشر تقشف تقشفي تقشير تقص تقصي تقصى تقصير تقطب تقطر تقطع تقطن تقطيب تقطير تقطيع تقع تقعر تقعير تقفز تقفي تقفى تقق تقلب تقلبات تقلد تقلص تقلصات تقلع تقلقل تقلل تقليب تقليد تقليده تقليدي تقليديا تقليدية تقليص تقليل تقليم تقمص تقمصي تقمع تقن تقنط تقنع تقني تقنيا تقنيات تقنية تقنين تقهقر تقهقري تقو تقود تقوس تقوض تقول تقوله تقوم تقوى تقوية تقويرة تقويس تقويضي تقويق تقويم تقويمـه تقويمي تقي تقيأ تقيح تقيد تقيم تقيؤ تقييد تقييدات تقييدي تقييم تقييمات تقييمي تك تكأ تكاثر تكاثرب تكاثف تكاسل تكافل تكافلية تكافؤ تكافئ تكاليف تكامل تكاملي تكبب تكبة تكبد تكبر تكبرأ تكبرا تكبيب تكبير تكبيل تكتب تكترونكس تكتشف تكتكة تكتل تكتلات تكتم تكتنفه تكتوني تكتيك تكتيكي تكتيل تكثف تكثفي تكثيف تكثيفي تكدس تكدسه تكديس تكذيب تكر تكرار تكرارا تكراري تكرر تكرري تكرشا تكرفس تكرم تكرير تكريس تكريسي تكريم تكس تكساس تكساسي تكسب تكسر تكسى تكسيدو تكسيري تكشف تكشير تكشيرة تكعيبي تكفأ تكفير تكفيري تكفيرى تكفين تكك تكلب تكلس تكلف تكلفة تكلل تكلم تكليس تكليف تكم تكملة تكميد تكميلي تكميلية تكن تكنولجيا تكنولوجي تكنولوجيا تكنيكولور تكهرب تكهن تكهني تكور تكوك تكوم تكون تكوين تكية تكيف تكيفي تكييس تكييف تكييفه تكييل تل تلا تلأب تلاحم تلازم تلاش تلاشي تلاشى تلاصق تلاطم تلاطما تلاعب تلاق تلاقي تلاقى تلاقيط تلاكم تلاكمي تلال تلألأ تلألؤ تلألو تلامس تلاميذ تلاوة تلاؤم تلائم تلائمي تلب تلبب تلبد تلبس تلبيد تلبيس تلبيسة تلة تلتهم تلث تلج تلجلج تلخيص تلخيصي تلد تلذذ تلذذي تلزج تلس تلسكربت تلسكوب تلسكوبي تلسين تلص تلصق تلصيق تلطخ تلطف تلطيخ تلطيف تلطيفي تلظى تلع تلعثم تلغراف تلغرافي تلغرافيا تلغرافية تلف تلفريك تلفز تلفزيون تلفزيوني تلفزيونية تلفظ تلفع تلفن تلفنة تلفون تلفوني تلفونيا تلفونية تلفية تلفيزيوني تلفيق تلق تلقاء تلقائي تلقائيا تلقائية تلقح تلقي تلقى تلقيح تلقيحي تلقيم تلقين تلك تلكأ تلكس تلكوجر تلل تلم تلمان تلمذ تلمس تلمع تلمودي تلميح تلميحي تلميحيا تلميذ تلميذات تلميذة تلميع تلن تله تلهب تلهف تلو تلوث تلوثي تلولب تلؤلؤ تلون تلونيا تلوى تلويث تلويح تلويحات تلوين تلويني تلويين تلي تليفزيون تليفوت تليفوتوغرافي تليفون تليفونيا تليفونية تليفي تليك تلين تليين تم تماثل تماثليا تماثيل تماجن تمارس تمارض تمارين تمازج تمازح تماس تماسك تماسي تماشى تماك تماكن تمأل تمالك تمام تماما تمانع تماني تماوج تمايل تمبلمان تمتام تمترس تمتطيه تمتع تمتعي تمتم تمتمة تمتن تمتنع تمتير تمتين تمثال تمثالا تمثالي تمثل تمثيل تمثيله تمثيلي تمثيلى تمثيليات تمثيلية تمجد تمجيد تمجيدي تمحك تمحور تمحيص تمدد تمدن تمديد تمر تمرد تمردي تمرس تمرغ تمرق تمركز تمرن تمريض تمرين تمرينات تمزف تمزق تمزقي تمزلج تمزيق تمساح تمسك تمسيد تمش تمشدق تمشط تمشى تمشية تمشيط تمضغ تمطر تمطط تمطق تمعج تمعن تمغط تمغنط تمك تمكن تمكين تمل تملص تملصى تملغم تملق تملقا تملقه تملك تملكه تملكي تملكيا تملل تململ تملية تمليح تمليس تمم تمن تمنح تمنع تمنى تمنيات تمـه تمـهل تمـهيد تمـهيدي تمـهيدى تمـهيديا تمـهيدية تموء تموج تموجا تموجي تمور تموز تمون تمويج تمويل تمويلي تموين تمويه تمويهي تمئسس تميز تميزه تميزي تميع تميل تميمة تميمـه تميه تمييز تمييزه تمييزي تمييزية تمييع تمييل تنأ تنا تناثر تناثرا تناثق تناج تنازع تنازل تنازلات تنازلي تناسب تناسبي تناسبية تناسخ تناسق تناسقي ة ي يا ية تناسى تناضح تناظر تناظري تناغم تناغما تناغميا تنافذ تنافذي تنافر تنافرات تنافس تنافسي تنافشية تناقش تناقص تناقصي تناقض تناقضات تناقضي تناهي تناوب تناوبي تناوش تناول تنب تنبأ تنبت تنبذ تنبل تنبه تنبؤ تنبو تنبؤا تنبؤي تنبوئي تنبيت تنبيل تنبيه تنبيها تنتابه تنتالوس تنتج تنتشر تنتصب تنتظر تنتل تنتهك تنجستيت تنجيد تنجيم تنجيمي تنح تنحرف تنحنح تنحني تنحى تنحية تنخ تنخر تنخع تنخفض تنخم تندب تندلع تندى تنر تنرفز تنرفزا تنزاني تنزانيا تنزانية تنزل تنزلق تنزه تنزيل تنزيلا تنس تنسج تنسجم تنسق تنسك تنسكي تنسلتاون تنسني تنسيب تنسيق تنسيقا تنسيل تنشأ تنشد تنشر تنشز تنشف تنشق تنشئة تنشيط تنشيف تنشيق تنصت تنصر تنصل تنصيب تنصيف تنضر تنضيد تنطبق تنطط تنطفئ تنطل تنطلق تنطوي تنظف تنظم تنظيف تنظيم تنظيمات تنظيمي تنعدم تنعش تنعيل تنعيم تنغلق تنغيل تنغيم تنف تنفجية تنفذ تنفس تنفسا تنفسي تنفض تنفط تنفيذ تنفيذه تنفيذي تنفيذى تنفيذيا تنفير تنفيس تنفيض تنقد تنقذ تنقر تنقصه تنقضى تنقعا تنقل تنقلي تنقليا تنقلية تنقي تنقيب تنقية تنقيح تنقيد تنقيص تنقيط تنقيع تنك تنكث تنكر تنكري تنكرية تنكيت تنلكز تنم تنمر تنمل تنمنيع تنمو تنمويا تنمية تنميق تنن تنـهار تنـهد تنـهدات تنـهدة تنـهيدة تنـهيض تنور تنورات تنورة تنوع تنوير تنويرية تنويع تنويم تنويه تنين ته تهاتف تهاجن تهاد تهادى تهافت تهاليل تهامس تهاني تهاون تهاوى تهب تهبط تهتك تهته تهج تهجأ تهجد تهجم تهجمي تهجي تهجى تهجئة تهجية تهجين تهجيني تهجينيا تهجيين تهدأة تهدج تهدد تهدل تهدم تهدى تهدئة تهديج تهديد تهديدي تهديمي تهذب تهذيب تهذيبا تهر تهرأ تهرب تهربا تهرؤ تهريب تهريج تهريجي تهريجية تهريف تهزهز تهشم تهشيم تهكم تهكمي تهكمية تهلل تهلم تهلن تهلهلا تهلوس تهليل تهليلة تهليلي تهم تهمة تهميش تهن تهندم تهنئة تهنئه تهنيئي تهور تهوع تهوى تهوئة تهوية تهويل تهيأ تهيب تهيج تهيمن تهيؤ تهيىء تهيئة تهيئته تو توا توابع توابل توابلا تواتر تواتري تواجد تواجدي توادلر توار توارد توارى تواريخ تواز توازن توازنـه توازني تواسى تواصل تواصلية تواضع تواضعا تواطأ تواطؤ تواطو تواطؤى تواعد توافق توافه تواق تواقتي تواقح تواقيع توال توالد توالدي توالي توالى تواليت توأم توأمان توأمى تؤامين توأمين توان تواني توانى توائم تواين توب توباز توباغو توبة توبمسن توبي توبيخ توبيخي توبيد توبيكا توبيلو توت توتد توتر توتري توتو توتوني توتير توث توثق توثيق توثيقي توج توجب توجس توجه توجهات توجو توجيب توجيه توجيهات توجيهي توحد توحدي توحيد توحيدي توخ توخا تؤخذ توخز توخزي تود تودد تودع تودفلاكس تودل توديع تور توراتي تورانس تورتة تورتين تورث تورد تورط تورفالدس تورق توركمنستان توركيمادا تورم تورنتو تورنس توروسيس تورية توريث توريثه توريثية توريط توريطي تورين تورينج توز توزع توزيع توزيعا توزيعات توزيعه توزيعي توزيعية توس توسخ توسد توسط توسطات توسطي توسع توسعة توسعي توسعيا توسكا توسكارورا توسكالوسا توسكان توسكاني توسكانيا توسكانيني توسكيجي توسل توسلي توسم توسون توسيخ توسيع توشك توشيبا توصل توصية توصيل توصيلات توصيلة توصيله توصيلي توضح توضع توضيب توضيح توضيحي توطد توطيد توطين توظيف توع توعد توعك توغ توغل توغو توف توفالو توفر توفره توفق توفى توفير توفيرات توفيق توق توقا توقد توقع توقعات توقعي توقف توقيت توقير توقيري توقيع توقيعتحقق توقيعي توقيف توك توكاماك تؤكد توكسين تؤكل توكيد توكيدي توكيل تول تولان تولاند تولد تولسا تولستوي تولماك تولنج تولوز تولوين تولي تولى تولية توليد توليدو توليدي توليفة توم توما توماس توماني تومبجبي تومبكينس تؤمر تومز تومسن توملينسون تؤمن تومي تون تؤنب تونج تونس تونغ تونك تونكس توني توه تؤهب توهج توهم توهمي توومبلي توي تويت تويج تويجي تويجية تويدية تويست توينبي تويوتا تي تئتئ تيا تيار تيارا تيارات تياري تيبتي تيبرن تيبس تيبورون تيت تيتانومي تيترسيكلين تيتم تيتو تيتوس تيجرينيا تيجوانا تيجي تيجيئ تيح تيد تيدنج تير تيرا تيرابل تيرانا تيرم تيرنابل تيرنستون تيرول تيريزا تيريسا تيرينج تيز تيس تيسر تيسي تيسير تيسينجس تيع تيفاني تيفوسي تيفون تيفوئيد تيقظ تيقن تيقيم تيك تيكساس تيكساكو تيكنو تيكونديروجا تيكيلا تيل تيلة تيلر تيلي تيليدين تيم تيمبيستووسنيس تيمبيلتن تيمة تيمس تيموثي تيمون تيمي تيميكس تين تينا تيندول تينكس تيني تينية تينيسون تينيسي تيه تيوبروز تيوتارا تيوتوني تيوجا تيودور ث ثأب ثابت ثابتا ثابتة ثابته ثابر ثأثأ ثأج ثأد ثأر ثار ثأري ثاري ثأط ثاغ ثافي ثاقب ثاقبة ثاكل ثأل ثالث ثالثا ثالثة ثالوث ثالوثي ثاليا ثامل ثامن ثامنا ثأن ثان ثانوي ثانوى ثانوية ثاني ثانيا ثانيات ثانية ثأي ثائر ثائربشدة ثاير ثايروجلوبولين ثايمين ثب ثبا ثبات ثباتا ثبب ثبت ثبج ثبجر ثبر ثبش ثبط ثبق ثبل ثبن ثتت ثتل ثتم ثتن ثتي ثجج ثجر ثجل ثجم ثجن ثحثح ثحج ثخانة ثخخ ثخن ثخينة ثدأ ثدق ثدم ثدن ثدي ثديي ثديية ثر ثرا ثراء ثرب ثرتم ثرثار ثرثارة ثرثر ثرثرة ثرد ثرر ثرط ثرطأ ثرطل ثرطم ثرع ثرعط ثرعل ثرعم ثرغ ثرغل ثرقب ثرم ثرمان ثرمد ثرمط ثرمل ثرموستات ثرموستاتي ثرموستاتيات ثرن ثرند ثرنط ثروات ثروة ثروت ثروته ثرونبري ثري ثرى ثريا ثريد ثريونين ثطأ ثطا ثطط ثطع ثطعم ثطف ثعا ثعابين ثعالب ثعب ثعبان ثعج ثعجح ثعجر ثعد ثعر ثعرة ثعط ثعع ثعل ثعلب ثعلبة ثعلبي ثعم ثغا ثغاء ثغب ثغر ثغرب ثغرة ثغغ ثغم ثفأ ثفا ثفج ثفد ثفر ثفرق ثفل ثفن ثفيق ثقابا ثقابة ثقافة ثقافي ثقافيا ثقالات ثقالة ثقب ثقة ثقت ثقته ثقر ثقف ثقق ثقل ثقلة ثقوب ثقيل ثقيلة ثقيلون ثكد ثكل ثكم ثكن ثكنات ثكنة ثلا ثلاث ثلاثا ثلاثاء ثلاثة ثلاثون ثلاثي ثلاثى ثلاثيا ثلاثيات ثلاثية ثلاثين ثلاثيو ثلاجة ثلب ثلة ثلث ثلثي ثلج ثلجي ثلجيا ثلجية ثلخ ثلط ثلطح ثلع ثلغ ثلل ثلم ثلما ثلمة ثلمط ثم ثمأ ثمار ثمارا ثمانون ثماني ثمانية ثمة ثمت ثمثم ثمج ثمد ثمر ثمرات ثمرة ثمرها ثمط ثمعد ثمغ ثمل ثملا ثملة ثمم ثمن ثمنا ثمنـه ثمين ثناء ثنائي ثنائيا ثنائيات ثنائية ثنبطني ثنت ثنتل ثنجر ثند ثنط ثنعشري ثنن ثني ثنى ثنيات ثنية ثها ثهت ثهد ثهل ثهمد ثوا ثواب ثواميثانية ثوب ثوبا ثوبه ثوث ثوج ثوخ ثور ثوراسل ثوران ثورب ثوربر ثورة ثورستاين ثورنبيرغ ثورنتن ثورو ثوري ثورية ثوع ثول ثؤلول ثوم ثومي ثوه ثيا ثياب ثيابه ثيابها ثيب ثيتا ثيتل ثيتيس ثيخ ثيران ثيروتروبين ثيرونين ثيزيوس ثيسيس ثيع ثيل ثيلما ثيمبو ثينزفيل ثيودور ثيودوسي ثيودوسيوس ثيوقراطي ج جاء جاءها جأب جاب جابلر جابلونسكاي جابه جابي جاتلينبرج جأث جاثم جأجأ جاجي جاحد جاحظ جاحف جاد جادا جادل جادوال جادي جاذ جاذبية جأر جار جارة جارح جاردنر جارش جارف جارفين جارور جاروف جاري جارى جاريا جارية جاريكان جأز جاز جازبية جازة جازعة جازف جازم جازي جازى جاس جاسة جاسترو جاستون جاسكوني جاسوس جاسوسي جاسوسية جاسئ جأش جأشـه جاع جاعل جأف جاف جافا جافة جافل جاك جاكارتا جاكت جاكسن جاكسون جاكسونفيل جاكلين جاكمان جاكوبس جاكوبسون جاكوبسين جاكوبوس جاكوبي جاكي جاكيد جاكير جأل جال جالاتيا جالاهاد جالب جالبريث جالبو جالبيري جالت جالس جالفيستون جالفين جالواي جالويس جالية جالينايت جالينوس جامايكا جامايكيا جامح جامحة جامد جامدة جامع جامعة جامعو جامعي جامعى جامعية جامل جاموس جأن جان جأنب جانب جانبا جانبه جانبي جانبى جانبيا جانبية جانبين جانثر جانج جانح جاندرسون جانس جانسلنج جانسين جاني جانيت جانيرو جانيس جانيميد جانيو جاهد جاهر جاهز جاهزا جاهزة جاهل جاوا جاوب جاوة جاور جاوز جاوي جأي جاي جائحة جائر جائز جائزا جائزة جائش جائع جائها جايتس جايسون جايسي جايك جاينز جاينسفيل جبأ جبابرة جبار جبارا جبارة جبال جبان جبانة جباية جبب جبة جبت جبج جبح جبخ جبذ جبر جبرل جبرن جبري جبريا جبرية جبريل جبز جبس جبسي جبش جبع جبقث جبل جبلة جبلص جبلي جبلية جبن جبنا جبنة جبنثق جبني جبه جبهات جبهة جبهل جبهي جبي جبى جبيرة جبين جبينـه جتا جتة جتت جترف جثا جثامين جثة جثث جثر جثعل جثل جثم جثمان جثوم جحا جحار جحجب جحجح جحح جحد جحدب جحدر جحدل جحدم جحر جحرب جحرش جحرط جحرم جحس جحش جحشر جحشل جحشم جحشن جحض جحط جحظ جحظم جحف جحفل جحل جحلم جحلنجع جحم جحمرش جحمش جحمظ جحن جحنب جحنبر جحنش جحود جحور جحيم جخا جخب جخخ جخد جخدب جخدر جخدل جخدم جخر جخرط جخف جخن جد جدا جدار جدارا جدارة جداري جدارية جدال جدالة جداليا جداول جدب جدة جدث جدح جدد جدر جدران جدري جدس جدع جدعة جدف جدل جدلا جدلة جدلت جدلي جدليا جدم جدن جدوال جدول جدولا جدولة جدولته جدوى جدي جديا جدية جديد جديدا جديدة جدير جديري جديلة جديون جذا جذاب جذابا جذابة جذأر جذام جذامي جذب جذبي جذذ جذر جذري جذريا جذرية جذع جذعم جذف جذل جذلان جذم جذمر جذوة جذور جذوره جذورية جر جرأ جرا جراء جراءة جراب جرابا جرابه جرابي جرأة جرات جراثيم جراثيمي جراح جراحة جراحي جراحيا جراحية جراد جرادي جرار جرارة جراس جراسيرس جراسيليسنيس جراف جرافة جرافتون جرافيرس جرافيس جرافيكي جرام جرامات جرانت جرانداد جرانفيل جراهام جراهامز جرائد جرائم جرائية جراية جرايد جرايز جرايسون جرايسي جرايلاج جرايواك جرب جربذ جربز جربض جربي جرة جرت جرث جرثل جرثم جرثوم جرثومة جرثومي جرثومية جرج جرجب جرجر جرجرة جرجس جرجم جرح جرحا جرحي جرد جردب جردح جردحل جردق جردم جرده جرذ جرذان جرذق جرذم جرر جرز جرزاية جرزم ب م ي جرش جرشب جرشع جرشم جرشن جرشوين جرص جرض جرضم جرط جرع جرعات جرعب جرعة جرعن جرف جرفخ جرفس جرفض جرق جرل جرم جرماني جرمانيا جرمانية جرمز جرمض جرمق جرمم جرموق جرن جرندق جرنفش جرنيس جره جرهد جرهس جرهم جرؤ جرو جروات جروبير جروت جروتون جروزسمان جروسبيك جروسفينور جروفير جروك جرومان جروميت جروين جري جرى جريء جرىء جريأ جريا جريان جريب جريتا جريتشين جريتيل جريج جريجوري جريح جريدة جرير جريس جريسوولد جريش جريشام جريشي جريفيث جريفين جريمالدي جريمة جرين جرينبلات جرينبيرج جرينديج جرينسبورو جرينسفيل جرينفيل جرينفيلد جرينلاند جرينوبل جرينوود جرينير جريئ جز جزء جزءا جزأ جزاء جزار جزارة جزازة جزافي جزالة جزائري جزائي جزب جزة جزح جزر جزرالبحر جزز جزع جزف جزق جزل جزم جزمة جزمية جزن جزي جزيء جزئ جزئي جزئى جزئيا جزئيات جزئين جزية جزيرة جزيري جزيل جزيلا جزيئ جزيئات جزيئي جزيئيات جس جسأ جسا جسارة جسامة جستابو جستافسون جستر جستين جستينايان جسد جسداني جسدي جسديا جسدية جسر جسرا جسرب جسرين جسس جسق جسم جسما جسماني جسمانيا جسمانية جسمـه جسمي جسمية جسوء جسور جسوره جسيم جسيمي جشأ جشا جشاء جشب جشر جشش جشع جشعا جشم جشن جص جصص جصى جصية جضد جضر جضض جطح جظر جظظ جعا جعات جعب جعبة جعبر جعبس جعة جعثر جعثق جعثل جعثم جعثن جعجع جعد جعدب جعدة جعدل جعر جعز جعس جعش جعشم جعظ جعظر جعع جعف جعفر جعفق جعفل جعفلق جعفلن جعل جعلت جعله جعلها جعم جعمر جعمس جعمظ جعن جعنب جعنظر جعه جعوي جغب جغرافحيواني جغرافي جغرافيا جغرافية جغرافيحيوي جف جفأ جفا جفاء جفاف جفت جفخ جفر جفز جفس جفش جفظ جفع جفف جفل جفن جفوة جفول جفون جق جقق جكر جل جلأ جلا جلاء جلاب جلاد جلاديس جلاس جلافة جلال جلالة جلاه جلاية جلب جلبة جلبح جلبرت جلبز جلبص جلبق جلت جلتاميت جلثم جلج جلجل جلجلة جلجلية جلجنيت جلح جلحب جلحد جلحز جلحط جلحظ جلحم جلخ جلخب جلخد جلخط جلخظ جلخم جلد جلداني جلدب جلدة جلدح جلدس جلده جلدي جلديا جلدية جلذ جلز جلس جلسات جلسة جلسد جلسم جلط جلطات جلطة جلظ جلظأ جلع جلعب جلعد جلعم جلف جلفة جلفز جلفط جلفظ جلفع جلفق ع جلل جلم جلمد جلمط جلمظ جلمق جلمود جلن جلنب جلنبلق جلند جلنر جلنز جلنف جله جلهز جلهض جلهق جلهم جلو جلود جلوس جلوكوز جلوكيستير جلي جلى جليا جليد جليدي جليدية جليسيرايد جليكاين جليل جليلة جلين جمأ جماح جماد جمارك جماري جماع جماعات جماعاتي جماعة جماعي جماعية جمال جمالا جمالي جماليا جماهير جماهيري جمبازي جمبري جمة جمجمة جمجمي جمح جمحل جمخ جمخر جمد جمدي جمر جمرات جمرة جمرك جمركي جمركية جمز جمزر جمس جمش جمشت جمص جمع جمعد جمعر جمعل جمعه جمعي جمعيات جمعية جمل جملا جملة جملح جملون جملوني جملي جمم جمن جمـهر جمـهرة جمـهور جمـهوري جمـهورية جمـهوريتى جموح جموحا جمود جمي جميز جميع جميعا جميل جميلا جميلة جن جنأ جناح جناحي جناحيه جنازة جنازي جناس جناسي جنائزي جنائزية جنائي جناية جنب جنبا جنبات جنبة جنبح جنبخ جنبدرقي جنبذ جنبر جنبق جنبل جنبو جنبي جنة جنتلمان جنتلمانى جنث جنثر جنثل جنجل جنح جنحة جنحدل جند جندب جندع جندف جندل جندول جندي جندى جنديا جنرال جنز جنس جنسانية جنسر جنسي جنسيا جنسية جنش جنص جنعس جنعظ جنف جنفر جنفس جنفلق جنق جنكة جنكيز جنم جنن جنـه جنوا جنوب جنوبا جنوبي جنوبية جنوح جنوحية جنود جنوم جنون جنونا جنوني جنونية جنوى جني جنى جنية جنيح جنيف جنين جنينة جنيني جنينية جنيه جها جهات جهارا جهارة جهاز جهالة جهب جهبر جهبل جهة جهةما جهتي جهث جهجه جهد جهدا جهدر جهده جهر جهرا جهرم جهز جهش جهض جهضم جهل جهلة جهلق جهم جهمن جهن جهنم جهنمي جهود جهوده جهوري جهورية جهول جهوي جهيد جهير جهيض جو جوأ جوا جواب جواد جوادا جوادالوب جوادان جوادها جؤار جوار جوارب جوارديا جواري جواز جوازات جوافة جوال جوام جوان جوانا جواناين جوانب جوانز جوانيداين جواهري جوب جوبلين جوبيتر جوبيتري جوبينج جوت جوتسير جوتشر جوتفريد جوتينبيرج جوث جوج جوجوسلافيا جوجون جوجينـهيم جوح جوخ جود جودة جودته جودسون جودو جودي جوديث جوذ جور جوراسي جورب جورج جورجون جورجيا جورجيت جورجينسون جورجينسين جورجيو جورخا جوردن جورموخي جورهام جوز جوزا جوزة جوزي جوزيف جوزيفسون جوزيفوس جوزيفين جوس جوش جوشيا جوض جوظ جوع جوعا جوعان جوف جوفا جوفانوفيتش جوفي جوفيا جوق جوقة جوك جوكاستا جوكر جوكين جول جولا جولة جولز جولف جولي جوليا جوليان جوليت جوليس جوليو جوليوس جوم جومينج جون جوناثان جونتر جونر جونز جونس جونستاون جونستون جونسن جونسين جونو جوني جوه جوهانسبيرغ جوهانسون جوهانسين جوهر جوهرة جوهره جوهري جوهرى جوهريا جوهرية جوهليمان جوي جويا جويانا جوية جويت جويدر جويس جوين جويون جي جيء جئ جيأ جيا جياد جياش جياكومو جيب جيبس جيبسن جيبه جيبوتي جيبي جيت جيتي جيتيسبيرغ جيجابيت جيجاسيكل جيجاسيكليز جيجاهيرتز جيجر جيجوات جيجينشين جيح جيخ جيد جيدا جيدانكين جيدة جيدو جيدينجز جير جيرارد جيرالد جيرالدين جيربير جيرة جيرترود جيرزي جيرسي جيركين جيرمانتاون جيرمانيا جيرمي جيرنسي جيرهارد جيروسكوب جيروسكوبي جيروم جيري جيز جيس جيسي جيسيكا جيش جيشا جيشان جيص جيض جيعم جيف جيفة جيفرسون جيفري جيفريز جيفورد جيفي جيفيرسن جيفين جيل جيلا جيلاتي جيلاتين جيلبيرتسون جيلدا جيلر جيلز جيلف جيلفورد جيلكريست جيلمور جيلو جيلور جيلورد جيلي جيليت جيليجان جيليد جيليسبي جيم جيمبال جيمبل جيمس جيمستاون جيمسن جيمي جيميس جيمينيز جين جينا جينات جينة جينتليمانلنيس جينجلي جينجلير جينرال جينسبيرج جينسبيرغ جينسين جينكنز جينو جينوم جيني جينيت جينيرال جينيفر جينيفيف جينينجس جيهريج جيهوياتشين جيو جيوبا جيوديسي جيوسيب جيوفاني جيوفيزياء جيوفيزيائي جيوكوندا جيول جيولجي جيولوجي جيولوجيا جيولوجية جيوليانو جيوميتريد جيئة ح حا حأب حابط حابك حابله حابى حاث حاج حاجب حاجبة حاجبي حاجة حاجته حاجر حاجز حاجيات حأحأ حاد حادا حادة حادث حادثة حادس حادي حاذر حاذق حاذى حار حارا حارب حارة حارس حارق حارقة حاز حازف حازق حازم حازوقة حازى حاس حاسب حاسبات حاسبة حاسة حاسد حاسدا حاسدة حاسر حاسم حاسمة حاسوب حاش حاشا حاشد حاشية حاصدة حاصر حاصل حاصلة حاضت حاضر حاضرا حاضرة حاضرون حاضري حاضرية حاضن حاضنة حاط حاف حافة حافتين حافر حافز حافظ حافظة حافل حافلات حافلة حافي حاقد حاك حاكم حاكمة حاكمي حاكي حاكى حال حالا حالات حالة حالته حالتها حالتي حالف حالفه حالق حالك حالم حالما حالمة حاله حالها حالي حاليا حالية حام حامض حامضين حامل حاملات حاملة حاملوا حاملي حامي حامية حان حانة حانق حانوت حاور حاول حاوى حاوية حائر حائز حائض حائط حائك حائل حائم حائمة حايد حب حبأ حبا حباحب حبال حبالي حبب حبة حبت حبتر حبتل حبج حبجر حبجل حبحب حبذ حبر حبرت حبرج حبرقس حب حبرك حبركل حبرم حبري حبس حبش حبشي حبشى حبشية حبص حبض حبط حبطأ حبطقطق حبظ حبق حبقر حبقنق حبك حبكة حبكر حبل حبلا حبلبس حبلق حبلي حبلى حبلين حبن حبنبر حبه حبوب حبوبي حبي حبيا حبيب حبيبات حبيبة حبيبتي حبيبي حبيس حبيسة حة حت حتأ حتا حتاتي حتالة حتت حتث حتد حتر حتراف حترافية حترب حترش حترف حتش حتف حتفل حتك حتل حتلم حتم حتما حتمي حتميا حتمية حتن حتي حتى حث حثا حثالة حثث حثر حثرب حثرف حثرق حثرم حثط حثفل حثكل حثل حثلب حثلم حثم حثن حثي حثى حج حجأ حجا حجاب حجابة حجاج حجارة حجب حجبه حجة حجج حجحج حجر حجرات حجرة حجرتها حجرف حجري حجريا حجرية حجز حجزه حجف حجل حجم حجما حجمـه حجمي حجن حجوب حجيرة حجيزة حد حدأ حدا حداث حداثة حداثي حداد حدادا حدادي حدائق حدب حدبة حدبد حدبر حدة حدث حدثت حدج حدح حدد حدر حدرج حدرد حدرق حدس حدسي حدق حدقل حدل حدلق حدم حدما حده حدوة حدوث حدوثه حدود حدودي حدودية حدور حديبة حدية حديث حديثا حديثة حديثه حديثو حديد حديدة حديدي حديدية حديديتان حديدين حديقة حدين حذا حذاء حذاءا حذافة حذاؤه حذذ حذر حذرا حذرفت حذف حذفر حذفه حذفي حذق حذل حذلق حذلقة حذلم حذم حذن حذو حذوات حذوة حذوق حذوه حر حراث حراثة حراج حراجة حرارة حرارته حراري حراريا حرارية حراس حراسة حراشف حرافة حراقة حراك حرام حرامي حرامية حران حرب حربا حرباء حربة حربث حربج حربس حربش حربص حربق حربن حربون حربي حربية حربين حرة حرت حرث حرثها حرج حرجة حرجف حرجل حرجم حرجي حرح حرد حردب حردم حردن حرذن حرر حرز حرزج حرزق حرزم حرس حرسم حرسن حرش حرشف حرشفة حرشفي حرشفية حرشن حرشي حرشية حرص حرصه حرض حرضه حرغز حرف حرفان حرفة حرفد حرفش حرفض حرفه حرفي حرفيا حرفية حرفين حرق حرقا حرقة حرقد حرقس ح حرقف حرقفي حرقم حرقي حرك حركات حركة حركته حركل حركي حركيا حرم حرمات حرمان حرماني حرمة حرمته حرمد حرمز حرمس حرمل حرمـه حرن حرنقف حرهم حروب حروف حروفا حروفه حروق حرون حري حرى حرية حرير حريراني حريري حريرى حريرية حريص حريصا حريف حريق حريقة حريم حز حزأ حزا حزاء حزاز حزازة حزازي حزام حزب حزبل حزبن حزبه حزبي حزبية حزبين حزة حزجل حزد حزر حزرق حزرم حزره حزز حزف حزق حزقة حزقل حزقيال حزقيل حزك حزكل حزل حزلقة حزم حزما حزمة حزمية حزن حزنا حزوز حزيران حزين حزينا حزينة حس حسا حساء حساب حسابا حسابات حسابه حسابي حسابيا حسابية حساس حساسة حساسي حساسية حسام حسب حسبان حسبت حسد حسدا حسده حسر حسرة حسس حسف حسفل حسقل حسك حسكل حسل حسم حسما حسن حسنا حسناء حسنة حسه حسود حسور حسون حسي حسيا حسيب حسية حسير حسين حش حشأ حشا حشاش حشاكة حشائش حشب حشبل حشد حشر حشرات حشراتي حشرة حشرج حشرجات حشرجة حشره حشري حشش حشط حشف حشفة حشك حشل حشم حشمة حشن حشو حشوة حشود حشوي حشوى حشى حشية حشيش حشيشة حصأ حصاة حصاد حصادة حصاده حصار حصافة حصالة حصان حصانابكل حصانة حصب حصباء حصبائي حصبة حصة حصد حصر حصرم حصري حصص حصصي حصف حصل حصلب حصلم حصم حصن حصوات حصوة حصول حصونا حصي حصى حصير حصيرة حصيف حصيلة حصين حض حضأ حضا حضارة حضاري حضاريا حضارية حضانة حضب حضج حضجر حضجم حضر حضرب حضرة حضرت حضرم حضري حضريون حضض حضظ حضل حضلج حضن حضنة حضني حضور حضوري حضورية حضون حضيض حط حطأ حطا حطاب حطاطة حطام حطب حطة حطر حطط حطف حطل حطم حطمط حطن حطنط حظ حظأ حظا حظائر حظب حظر حظرب حظرة حظظ حظل حظلب حظم حظه حظوة حظي حظى حظيرة حعل حفأ حفا حفار حفارة حفازة حفاضات حفاظ حفاظا حفاظات حفاظة حفأل حفاوة حفت حفتن حفث حفج حفد حفر حفرة حفرد حفرضض حفرها حفري حفريات حفز حفس حفش حفص حفض حفضج حفظ حفف حفل حفلا حفلات حفلة حفلج حفلد حفلق حفلك حفن حفنة حفنس حفنك حفوري حفى حفيد حفيدة حفيرة حفيظة حفيف حفيفا حق حقا حقارة حقائب حقائق حقب حقبة حقة حقد حقدا حقدعلى حقر حقص حقط حقطب حقف حقق حقل حقلد حقلي حقم حقن حقنة حقه حقو حقود حقوق حقوقه حقول حقيبة حقير حقيرة حقيقة حقيقي حقيقيا حقيقية حك حكأ حكام حكايات حكاية حكة حكد حكر حكش حكص حكف حكك حكل حكم حكما حكمة حكمت حكمي حكنش حكومات حكومة حكومي حكوميا حكومية حكي حكى حكيم حكيما حل حلأ حلا حلاب حلابة حلاق حلاقات حلاقة حلال حلالو حلاوة حلب حلبة حلبس حلبط حلبه حلبية حلة حلت حلتب حلتث حلج حلدج حلز حلزن حلزون حلزونات حلزوني حلزونيا حلزونية حلس حلسم حلط حلف حلفة حلفق حلق حلقات حلقة حلقد حلقف حلقم حلقن حلقوم حلقي حلقيا حلقية حلك حلكم حلل حلم حلمة حلمي حلن حله حلو حلواني حلوب حلوة حلوتي حلوزنيا حلول حلوي حلوى حلويات حلي حلى حليب حليبي حلية حليف حليق حليقة حليم حليمات حليمة حليمي حم حمأ حما حمأة حماة حمار حمارة حماري حماس حماسا حماسة حماسي حماسى حماسية حماقات حماقة حمال حمالات حمالة حمالتي حمالو ات ة ي حمائي حماية حمة حمت حمج حمحم حمحمة حمد حمذ حمر حمراء حمرة حمرد حمرس حمز حمس حمش حمص حمض حمضي حمضية حمط حمطط حمظل حمق حمقاء حمقى حمك حمل حملا حملات حملة حملج حملق حملقة حمله حملها حملي حملى حمم حمن حموضة حمولات حمولة حمي حمى حمية حميد حميدة حميض حميم حميمة حميمي حميمية حن حنأ حنا حنان حنب حنبتر حنبث حنبج حنبرت حنبش حنبص حنبل حنت حنتر حنتف حنتل حنتم حنث حنثر حنج حنجد حنجر حنجرة حنجري حنجف حنجل حنح حنحن حند حندج حندر حندس حندق حندل حندلس حندم حنذ حنذم حنر حنز حنزب حنزر حنزقر حنس حنسي حنش حنص حنضج حنضل حنط حنطأ حنطب حنطة حنطور حنطي حنظ حنظب حنظل حنف حنفاء حنفس حنفش حنفص حنفيات حنفية حنق حنقط حنك حنكة حنكل حنكي حنكيا حنم حنن حنو حنون حني حنى حنية حنين حهل حوا حواء حواجز حوادث حوار حواري حوارى حواس حواف حوافر حوافي حوالة حوالي حوامة حواية حوب حوت حوث حوج حود حوذ حوذى حور حورس حوري حوريات حورية حوريراجراجي حوز حوزة حوزق حوس حوسب حوش حوص حوصلة حوض حوضي حوط حوف حوق حوك حوكل حول حولان حوله حولي حولى حوليات حوم حون حؤول حوول حويصلا حويصلة حويصلي حي حى حيا حياء حياة حياةالأطفال حياته حياتي حياد حيادي حيادية حيازة حياكة حية حيتان حيث حيثما حيثية حيج حيد حير حيرا حيران حيرة حيرم حيز حيزبون حيزومي حيزي حيس حيش حيص حيض حيضي حيطة حيف حيفا حيق حيك حيل حيلة حين حينا حينذاك حينما حينـه حيني حينئذ حيه حيهوائي حيوان حيوانا حيوانات حيواني حيوانيا حيوانية حيون حيوي حيويا حيوية حيويته حيويي حيي حييوين حييويني حييي خ خا خابث خابر خابور خاتل خاتم خاتمة خاثر خادر خادرة خادره خادع خادعة خادم خادما خادمات خادمة خادمك خادمي خادن خار خارج خارجا خارجون خارجي خارجى خارجيا خارجية خارصاني خارصيني خارطة خارف خارق خارقة خازن خازوق خاسر خاشع خاشن خاص خاصا خاصة خاصتك خاصتنا خاصته خاصتها خاصتهم خاصتي خاصرة خاصم خاصية خاض خاضع خاضعة خاط خاطب خاطبت خاطبه خاطر خاطف خاطفة خاطيء خاطئ خاطئا خاطئة خاف خافت خافتة خافض خافضة خافق خافير خال خالب خالة خالد خالدا خالدة خالص خالع خالعات خالف خالفه خالق خالم خالي خالية خام خامة خامد خامس خامسا خامسيني خامل خامية خان خانات خانة خانع خانق خائب خائر خائف خائن خائنة خب خبأ خبا خباء خباثة خباز خبازي خبايا خبب خببا خبت خبتل خبث خبثه خبج خبجر خبذع خبر خبرا خبراء خبرات خبرة خبرجل خبرع خبرق خبرنج خبري خبز خبزة خبس خبش خبص خبط خبطة خبع خبعث خبعثن خبعج خبق خبل خبلا خبن خبند خبيث خبيثة خبير خبيزة خبيصة خت ختأ ختا ختام ختامي ختاميات ختامية ختان ختب ختت ختر خترب خترم ختصاصي ختصاصى ختع ختعر ختعل ختف ختل ختلع ختم ختمـه ختن خث خثا خثارة خثث خثر خثرم خثع خثعب خثعج خثعم خثل خثلم خثم خجأ خجا خجج خجر خجف خجل خجلا خجلان خجلانا خجم خجول خد خدار خدارة خداع خداعة خدب خدة خدج خدد خدر خدرا خدران خدرنق خدش خدشة خدع خدعة خدف خدفل خدل خدلب خدلج خدم خدمات خدمة خدمتك خدمته خدن خدنق خدود خدوم خدي خديان خديج خديد خديعة خديوي خذ خذأ خذا خذذ خذر خذرع خذرف خذرق خذرنق خذروف خذع خذعب خذعل خذعن خذف خذفر خذق خذل خذلج خذلم خذم خذن خذنق خر خرأ خرا خراب خرابي خراج خراجة خراشتشيف خراط خراطة خراطيم خراعة خراف خرافات خرافة خرافي خرافى خرافية خرامة خرائب خرائط خرائطي خرائطية خرب خربة خربز خربس خربش خربشة خربص خربق خرت خرث خرثم خرج خرجه خرخر خرخرة خرد خردب خردة خردق خردل خردوات خرذل خرر خرز خرزة خرزى خرزية خرس خرساني خرش خرشب خرشف خرشم خرشوف خرص خرض خرط خرطم خرطن خرطوش خرطوشة خرطوم خرع خرعب خرف خرفج خرفش خرفع خرفق خرق خرقاء خرقة خرقف خرقل خرقى خرك خرم خرمات خرمد خرمس خرمش خرمص خرمق خرمل خرنب خرنف خرنق خروب خروج خروف خري خريج خريجو خريجين خرير خريرالماء خريطة خريف خريفي خريفيا خز خزا خزاف خزام خزامى خزان خزانات خزانة خزائن خزب خزبز خزبزر خزج خزر خزرب خزرة خزرج خزرف خزرق خزرنق خزز خزع خزعبل خزعبلات خزعل خزف خزفي خزفية خزق خزل خزلب خزم خزن خزنبل خزنة خزي خزينة خزيي خسأ خسا خسارة خساسة خسائر خسب خسة خسج خسر خسران خسس خسف خسفج خسق خسل خسن خسوف خسيس خشب خشبة خشبي خشبى خشبية خشخاش خشخاشي خشخش خشخشة خشخيشة خشر خشرم خشسبرم خشش خشع خشف خشق خشل خشم خشن خشنا خشنة خشوعي خشونة خشي خشية خص خصا خصاصة خصال خصام خصامي خصائص خصب خصبة خصخص خصر خصص خصف خصل خصلة خصلف خصم خصما خصمـه خصن خصوبة خصوصا خصوصي خصوصية خصومة خصي خصى خصيب خصية خصيص خصيصا خصيصة خصيوي خض خضا خضاب خضار خضب خضد خضر خضراء خضرب خضرة خضرع خضرف خضرم خضروات خضرواتي خضري خضض خضع خضعب خضعه خضف خضل خضلب خضلف خضم خضن خضه خضوع خضوعا خضوعية خط خطأ خطا خطاء خطاب خطابا خطابة خطابي خطابية خطاط خطاف خطأه خطب خطبة خطة خطر خطرا خطرب خطرف خطرك خطط خططا خطف خطل خطلب خطم خطو خطوات خطواته خطوبة خطوة خطوتين خطورة خطوط خطوطا خطي خطيب خطيبة خطية خطير خطيرة خطيئة خظا خظرف خظظ خعب خعر خعع خعل خعم خف خفأ خفا خفاء خفارة خفاش خفاشي خفاف خفاق خفاقة خفايا خفة خفت خفتر خفثل خفج خفجل خفخفة خفد خفر خفرة خفرضض خفس خفش خفشل خفض خفع خفف خفق خفقان خفقة خفل خفن خفوت خفي خفية خفير خفيرا خفيض خفيضة خفيف خفيفا خفيفة خقق خقم خقن خل خلأ خلا خلاء خلاب خلات خلاسي خلاص خلاصة خلاطة خلاعة خلاعي خلاعيا خلاف خلافا خلافة خلافي خلاق خلاقي خلال خلاله خلايا خلب خلبج خلبس خلبص خلت خلج خلجم خلخال خلخل خلخلة خلد خلر خلس خلسة خلص خلط خلع خلف خلفاء خلفال خلفه خلفي خلفية خلق خلقة خلقي خلقيا خلقية خلل خلم خلنج خلو خلوة خلود خلودي خلوص خلوي خلوى خلي خلى خلية خليج خليجي خليط خليع خليفة خليقة خليل خليلة خم خمأ خما خمار خمارة خماسي خماسية خمت خمج خمجر خمد خمر خمرة خمره خمري خمرية خمز خمس خمسة خمسون خمسين خمسيني خمش خمشة خمص خمط خمطر خمع خمق خمل خمم خمن خمود خمور خمول خموليا خمير خميرة خميري خميس خن خنا خناجر خنازير خنازيري خناق خناقة خناقي خنب خنبت خنبث خنبج خنبس خنبش خنبص خنبع خنبق خنبل خنبلس خنة خنت خنتر خنتص خنتع خنث خنثب خنثر خنثل خنثوي خنثي خنثى خنج خنجر خنجل خندب خندرس خندع خندف خندق خندقا خندقة خندقه خندلس خندم خنذ خنذع خنذير خنر خنز خنزب خنزج خنزر خنزير خنزيرة خنزيري خنس خنسر خنش خنشع خنشفر خنشل خنص خنصر خنضب خنط خنطث خنطل خنظ خنظب خنظر خنع خنعب خنعج خنعس خنعق خنف خنفث خنفج خنفر خنفس خنفساء خنفسة خنفسي خنفع خنفق خنق خنقا خنم خنن خنوص خنوع خهفع خوا خواء خوار خوارج خوارق خواص خواطر خواف خوان خوانيتا خوائي خوب خوت خوث خوخ خوخي خود خوذ خوذة خور خورس خورسي خورني خوز خوزق خوزيه خوس خوش خوص خوض خوضه خوط خوطر خوع خوف خوفا خوق خول خوم خون خيار خياشيم خياشيمي خياط خياطة خيال خيالة خيالي خيالية خيام خيانة خياني خيب خيبة خيت خيث خيج خيد خير خيرا خيرة خيرمحب خيري خيرية خيزران خيزراني خيس خيش خيشوم خيشومي خيشي خيص خيض خيط خيطان خيطاني خيطي خيطية خيف خيل خيلاء خيلي خيم خيمة خيمي خيميائي خيوط خيوطا خيول خييطية د داء دأب داب دابة دابرة دابغ دابق دات داتيدنيس دأث داجن داحس داحوس داخل داخلا داخلة داخله داخلها داخلي داخليا داخلية داخن دأدأ دادا دادلي دار دارة دارتموث دارس دارل دارلين دارلينجتون دارما دارو داروين دارويني داري دارى داريوس داس داسر دأض دأظ داع داعب داعر داعرة داعم داعمة داعي داعية داغر دأف ء ع عة عو ق ن ي يء ئ ئا ئة يس يسون ينبورت ينيتش دأك داكا داكار داكتيلوجرام داكن داكنة داكوتا دأل دال دالاس دالة دالتن دالزيل دالفي دالي داليا دالية داليث دأم دام دامس دامسة دامع دامغ دامغة دامون دامي دامية داميد دان دانا دانبري دانة دانتي دانجلينجلي دانزيج دانفيل دانماركي داني دانيال دانيلز دانيلسون دانيوب داهمـه داهن داهومي داهية داو داود داوسون داوني داوى داوية دأي دائب دائخ دائر دائرة دائرةشكل دائري دائريا دائرية دائم دائما دائمة دائمي دائن دايانا دايتون دايتونا دايل دايم دايوجينس دب دبأ دبابة دبابيس دباسة دباغة دباغي دبب دبج دبح دبخ دبخس دبذ دبر دبس دبسي دبش دبعك دبغ دبق دبقة دبك دبكل دبل دبلن دبلوم دبلومات دبلوماسي دبلوماسيا دبلوماسيات دبلوماسية دبلوماسيي دبلي دبليو دبه دبور دبوس دبي دبيب دتشاس دتون دثأ دثار دثث دثر دثط دثع دثق دثن دجا دجاج دجاجة دجاجي دجال دجب دجج دجر دجل دجلة دجلي دجم دجن دجه دحا دحب دحج دحجب دحح دحداح دحر دحرج دحرجة دحرض دحروجة دحز دحس دحسم دحص دحض دحق دحقل دحل دحلط دحلق دحلم دحم دحمر دحمس دحمق دحمل دحن دخان دخانا دخاني دخانية دخبش دختنس دخخ دخدب دخدر دخدنس دخر دخرص دخس دخش دخشم دخشن دخص دخض دخل دخله دخم دخمس دخن دخنس دخي دخيل دخيلة ددا ددر ددق ددلس ددم ددن دذن درون درأ درابزون درابزين درات دراج دراجة دراجونـهيد دراخما دراسات دراسة دراسةتاريخ دراسته دراسي دراسية دراق دراكو دراما دراماتيكي دراماماين دراميا دراهم دراوين دراية درايدن درايك درب دربج دربح دربخ دربس دربل دربن دربيس درثع درج درجات درجة درجته درح درحمن درحي درخبل درخبن درخم درخمل درخمن درد دردار دردب دردبس دردج دردح دردق دردقس دردم دردور درر درز درزة درزي درس درسافي درش درشق درص درطس درع درعب درعث درعس درعش درعف درعم درغش درفس درفق درق درقة درقع درقل درقم درقن درقي درقية درك دركل دركي دركين درل درم درمج درمس درمص درمق درمك درن درنة درنف درنك درني دره درهس درهم درو دروبي درورد دروري دروس دروسا دروسه دروموند درويش دري درى دريبلير دريد دريس دريسكول دريفوس دريقة دريكسيل دريل دريلير درينة دريوال دزج دزر دزك دزيرير دزينة دس دسا دسار دستر دستور دستوري دستوريا دستورية دستين دسج دسر دسري دسس دسع دسف دسق دسك دسكر دسلدورف دسم دسمة دسي دسيسة دسيلغرام دسيليتر دشا دشت دشش دشق دشم دشن دصص دطر دظظ دع دعا دعاء دعابة دعارة دعاره دعاك دعامات دعامة دعاوى دعائي دعائية دعاية دعب دعبث دعبع دعبل دعت دعتب دعث دعثر دعج دعد دعر دعرب دعرم دعز دعس دعسب دعسة دعسج دعسر دعسق دعسم دعسوقة دعشق دعص دعظ دعع دعف دعفص دعفق دعق دعك دعكر دعكس دعكن دعل دعلب دعلج دعلق دعم دعمص دعمظ د دعن دعني دعه دعوة دعوه دعوي دعوى دعي دغا دغت دغدغ دغدغة دغر دغرق دغس دغش دغص دغع دغغ دغف دغفق دغفل دغل دغم دغمر دغمش دغمص دغن دغينة دف دفء دفأ دفا دفاتر دفاع دفاعي دفاعية دفة دفتر دفر دفرة دفس دفص دفض دفطس دفع دفعة دفعه دفعي دفغ دفف دفق دفقة دفل دفلي دفن دفنس دفنـه دفنـها دفني دفنى دفه دفوراك دفوف دفىء دفية دفيئة دق دقا دقات دقاق دقائق دقة دقدق دقر دقرط دقس دقش دقط دقظ دقع دقف دقق دقل دقم دقن دقيق دقيقة دقيقي دك دكأ دكا دكاكين دكان دكة دكتاتور دكتاتوري دكتور دكتوراة دكتوراه دكر دكس دكض دكع دكك دكل دكم دكن دكنة دكي دل دلا دلال دلالات دلالة دلالي دلاليا دلب دلبث دلبح دلتا دلث دلثع دلثم دلج دلح دلخ دلخم دلس دلص دلظ دلظم دلع دلعث دلعثم دلعس دلعك دلعمظ دلغف دلف دلفص دلفق دلفي دلفى دلفين دلق دلقم دلك دلل دلم دلماسيا دلمز دلمس دلمص دلن دلنظ دله دلهث دلهم دلهمس دلهي دلو دلوريس دلوك دلى دليل دليلملف دم دما دماء دماثة دمار دماغ دماغي دماغية دمامل دمث دمثر دمج دمح دمحس دمحق دمحل دمخ دمخق دمدم دمدمة دمر دمرغ دمس دمسقي دمش دمشق دمشقي دمص دمع دمعا دمعة دمعي دمغ دمغة دمق دمقرط دمقس دمقص دمك دمل دملة دملج دملص دملق دملك دملي دمم دمن دمـه دمـهج دموع دموي دموية دمي دمية دميوى دن دنأ دنا دناءة دنب دنبار دنج دنح دنخ دنخس دندم دندن دندنة دنر دنس دنشق دنع دنغ دنف دنفس دنفش دنق دنقس دنقش دنقص دنقع دنك دنكان دنكر دنكل دنكيرك دنل دنلاب دنلوب دنم دنـهام دنـهج دنو دنى دنيء دنئ دنيا دنياوي دنياوية دنيبير دنيدن دنيس دنيم دنيوي دنيوية دنيئ دها دهاء دهان دهبل دهث دهثم دهدأ دهدر دهدق دهدم دهدن دهده دهدي دهر دهرج دهرس دهرش دهس دهش دهشة دهشر دهع دهف دهفش دهق دهقش دهقع دهقم دهقن دهك دهكر دهكل دهكم دهل دهلب دهلث دهلز دهلك دهلية دهليز دهليزي دهم دهمائية دهمث دهمج دهمز دهمس دهمص دهمق دهن دهنا دهنج دهني دهنية دهور دهون دو دوأ دوا دواء دواءة دواب دواة دواجن دوار دوارات دوارة دواري دواسات دواسة دواسي دواعي دوالي دواليب دوام دوامة دوامي دوامية دوان دوائر دوائي دوايت دوب دوبس دوبسون دوبلر دوبليداي دوبليرس دوبه دوبوك دوبونت دوبويس دوبيرمان دوبين دوج دوجان دوجلاس دوجهيرتاي دوح دوخ دوخان دوخة دود دودة دودسون دودمس دودنجتون دودي دودية دوذ دور دورا دورات دورادو دوران دورانجو دوراني دورانية دورة دورتموند دورتي دورجيستسر دورق دوركاس دوره دورهام دوروثي دوري دورى دوريا دوريات دورية دورير دوريس دوريسي دورين دوز دوزان دوزن دوزنة دوس دوستستورم دوستويفسكاي دوسوى دوسير دوسين دوسينبري دوسينبيرج دوش دوط دوطة دوع دوغ دوغلاس دوغماتي دوف دوفر دوفع دوفي دوفيكي دوق دوقة دوقي دوك دوكات دوكوسن دول دولاب دولابي دولابين دولار دولارات دولاري دولان دولة دولتين دولوث دولور دولي دولية دوليس دوم دوما دومونت دومينجو دومينيك دومينيكاني دومينيكو دومينيكي دون دونا دونالد دونالدسون دوناه دوناهو دونـه دونوفان دوني دونيبروك دونير دونيلي دوه دوهيكي دؤوب دووبوليست دووليتل دوولينج دوي دوى دويبة دويدة دويدي دوير دويل دويندلنجس دي ديابوليكالنيس ديابوليكالنيسيس ديابيريد ديابيرينج دياتومس ديار دياليز ديامأيه ديان ديانا ديانة ديباتشر ديباج ديباجة ديبرا ديبلوك ديبودي ديبورا ديبوسي ديبولد ديبي ديترويت ديتريش ديتز ديتش ديثيلستيلبيسترول ديج ديجو ديجوم ديجون ديجيتال ديجيد ديح ديخ ديدان ديداني دير ديراك ديربورن ديربيشاير ديرز ديرك ديري ديريتشليت ديريك ديز ديزل ديزموند ديزنطاريا ديزني ديزيل ديس ديساكهارايد ديستروي ديستوما ديسروبتر ديسسيمبلير ديسك ديسكويد ديسمبر ديسنيلاند ديسيبل ديسين ديسيويل ديش ديص ديف ديفتيري ديفراكتوميتر ديفو ديفون ديفونشاير ديفونى ديفي ديفيد ديفيدسن ديفيس ديك ديكا ديكاتور ديكارت ديكارتي ديكالب ديكالتر ديكامتر ديكتاتوري ديكرير ديكس ديكسترا ديكستروسنيس ديكسن ديكسون ديكسيدرين ديكسيكراتس ديكسيلاند ديكنسن ديكور ديكوري ديكوندرا ديكي ديكير ديكيرسون ديل ديلا ديلان ديلانو ديلاني ديلاوير ديلفي ديلمارفا ديلوار ديلون ديلوود ديلي ديليلا ديلينجر ديم ديماجنيتيزينت ديماجوجية ديماجيو ديماغوغية ديمانيك ديمبسي ديمقراطي ديمقراطية ديملير ديموجرافي ديمورجان ديموغرافي ديموغرافيا ديموقراطي ديموقراطيا ديموقراطية ديمومة ديمونت ديميتري ديميثيلجليوكسايم دين دينا دينار ديناصور دينامو دينامي دينامية ديناميت ديناميتية ديناميكا ديناميكي ديناميكية دينتون دينفير دينـه ديني دينى دينيا دينيب دينيبولا دينية دينيري دينين ديوان ديوث ديود ديوفانتاين ديوك ديوكسيريبوز ديوكسيريبونكلييك ديون ديونيسي ديونيسيس ديوي ديويت ذ ذا ذأب ذاب ذابل ذأت ذات ذاتك ذاته ذاتها ذاتي ذاتيا ذاتية ذأج ذأح ذأذأ ذأر ذأط ذاع ذأف ذاق ذاك ذاكرات ذاكرة ذاكري ذأل ذأم ذأن ذاهب ذاهل ذاو ذأي ذائب ذائع ذائغ ذب ذباب ذبابة ذباح ذبالة ذبب ذبج ذبح ذبحة ذبد ذبذب ذبذبة ذبر ذبكل ذبل ذبن ذبول ذبي ذبيحة ذجاجة ذجج ذجل ذحا ذحج ذحح ذحر ذحق ذحل ذحلم ذخائر ذخخ ذخر ذخيرة ذدهر ذذح ذر ذرأ ذرا ذرات ذراع ذراعي ذراعين ذراعيه ذرائعي ذرائعية ذرب ذرة ذرتين ذرج ذرح ذرر ذرز ذرع ذرعف ذرف ذرفق ذرق ذرمل ذروة ذرود ذرور ذرورة ذروري ذروي ذري ذرى ذريات ذرية ذريعة ذز ذعب ذعت ذعج ذعر ذعرا ذعط ذعع ذعف ذعق ذعل ذعلب ذعلت ذعلق ذعمط ذعن ذغمر ذفر ذفرق ذفط ذفف ذفل ذقا ذقح ذقط ذقن ذقنـه ذقني ذكا ذكاء ذكاة ذكر ذكرت ذكرنا ذكره ذكري ذكرى ذكريات ذكرياته ذكور ذكورة ذكي ذكية ذل ذلا ذلاقة ذلج ذلع ذلعب ذلغ ذلغف ذلف ذلق ذلك ذلل ذلم ذله ذليل ذم ذمأ ذمة ذمت ذمر ذمط ذمقر ذمل ذمم ذمـه ذمي ذمى ذميم ذنب ذنبا ذندقة ذنن ذنوب ذنوبه ذنيب ذها ذهاب ذهابا ذهان ذهاني ذهب ذهبا ذهبي ذهبية ذهر ذهط ذهل ذهن ذهنـه ذهني ذهنيا ذهنية ذهوبا ذهول ذو ذوا ذواب ذؤابة ذوات ذواق ذواقة ذوب ذوبان ذوبعة ذوج ذوح ذوخ ذود ذور ذورة ذوط ذوف ذوق ذوقي ذول ذون ذوو ذووا ذوي ذوى ذي ذى ذئب ذئبي ذئبية ذيأ ذيا ذيب ذيت ذيج ذيح ذيخ ذيذج ذير ذيسلي ذيط ذيع ذيف ذيل ذيلا ذيلي ذيم ذين ذينيرس ذيوع ذيول ذيولها ر راءى رأب رابح رابحة رابط رابطة رابع رابعا رأبل رابية رابين راتا راتب راتشمانينوف راتق راتنجي راتيل راتينج راتينجى راج راجح راجع راجف راجل راجمة راح راحة راحته راحل راحي راخم رأد راد رادار رادع رادكاليا رادكليف رادون راديان راديكالي راديو راديوم راديوهات رأرأ راريتان رأز رأس راس رأسا راسب رأستذييل راستس راسخ راسل راسم راسمات رأسمال رأسمالي رأسماليا رأسمالية راسمة راسموسين رأسه راسه رأسي راسيا رأسية راسية رأسين راسين رأش راشح راشد راشدا راشدة راشي راصد راض راضي راع راعد راعي راعى راعيات راعية راغ راغب راغبون رأف رافائيل رأفة رافتر رافد رافدة رافض رافع رافعة رافق رافقه راق راقب راقة راقد راقص راقصات راقصة راقود راقي راقية راك راكب راكبو راكبوا راكد راكدا راكدة راكز راكض راكع راكم راكون رأل رال رالستون رالف رأم رام رامادا رامان رامريز رامسيس رامو رامونا رامي رأن رانجون راندل راندولف رانكاين رانكين رانير راهب راهبا راهبة راهن راهنا راوح راود راوغ راوق راولينز راووق راووقات راؤول راوي راوية رآي رأي رأى راي راى رائب رائج رائحة رائحته رائحي رائد رائدا رائدات رائدة رائع رائعة رائق رائي رأيا رايا رايان رايبرن راية رايتشل رايته رايتها رايثيون رايد رايدر رايلي رايليغ رايموند رايموندفيل راينارد راينولد رأيه رايه رايوني رأيي رب ربأ ربا ربات رباط رباطا رباطة رباع رباعي رباعيات رباعية ربان رباني ربانيا رباه رباوي ربب ربة ربت ربح ربحا ربحل ربحي ربحية ربد ربذ ربرق ربس ربص ربض ربط ربطات ربطة ربع ربعنـهائية ربعي ربغ ربق ربك ربكة ربل ربم ربما ربن ربه ربو ربوة ربوض ربوط ربوي ربى ربيب ربيبة ربيع ربيعي ربيعيا ربيل رتأ رتا رتابة رتاج رتايل رتب رتبة رتبته رتبل رتبه رتبوي رتت رتج رتخ رتع رتق رتك رتل رتلاند رتليدج رتم رتن رتي رتيب رتيبة رث رثأ رثا رثاء رثاثة رثائي رثة رثث رثد رثط رثع رثعن رثغ رثم رثن رثوي رثى رثية رج رجأ رجا رجاء رجاجات رجاحة رجال رجالي رجالية رجب رجة رجج رجح رجحان رجحن رجخ رجد رجراج رجرجة رجس رجع رجعة رجعن رجعه رجعي رجعية رجف رجفان رجفة رجفي رجل رجلي رجلين رجليه رجم رجن رجه رجوع رجولة رجولي رجولية رجى رجيلة رجيم رحا رحابة رحال رحالة رحب رحح رحض رحف رحق رحل رحلة رحلها رحم رحمة رحمي رحوم رحوي رحوية رحيب رحيق رحيقاني رحيقي رحيل رحيم رحيمة رخ رخا رخاء رخام رخامة رخامي رخاوة رخبز رخج رخخ رخد رخرف رخص رخصة رخف رخل رخم رخو رخوا رخوي رخويات رخوية رخي رخيص رخيصة رخيم رد ردأ ردا رداء رداءة رداءه ردب ردة ردج ردجواي ردح ردخ ردخل ردد ردس ردع ردعل ردغ ردف ردفان ردفة ردق ردك ردم ردن ردنين رده ردهات ردهة ردود ردي ردى رديء ردئ رديارد رديف رديىء رديئا رديئة رذ رذاذ رذاذا رذذ رذعف رذل رذم رذن رذي رذيلة ررجع ررق رزأ رزا رزاز رزانة رزب رزة رزتق رزح رزخ رزدق رزز رزغ رزف رزق رزقه رزم رزمة رزن رزين رسا رساب رسالة رسالته رسالي رسام رسامة رسامو رساموا رسائل رسائلي رسب رسباني رستق رسح رسخ رسخي رسدق رسس رسط رسطن رسع رسغ رسف رسل رسم رسمة رسملة رسمـه رسمـها رسمي رسمى رسميا رسميات رسمية رسميي رسميين رسن رسو رسوب رسوبي رسوخ رسول رسولي رسوليا رسوم رسوما رسيف رش رشأ رشا رشاد رشادات رشاش رشاشة رشاقة رشاقته رشب رشة رشح رشد رشش رشف رشفة رشق رشك رشم رشمور رشن رشوة رشيق رشيقة رص رصا رصاص رصاصا رصاصة رصاصي رصاصية رصانة رصح رصخ رصد رصص رصع رصغ رصف رصق رصم رصن رصيد رصيعة رصيف رصيفية رصين رض رضا رضاء رضاب رضابي رضاعة رضب رضة رضح رضخ رضد رضض رضع رضف رضك رضم رضن رضوخ رضي رضى رضيع رطأ رطا رطانة رطب رطبا رطريطي رطريطيات رطز رطس رطط رطع رطل رطم رطن رطوبة رعاة رعاع رعاف رعاوي رعاوية رعاية رعايت رعب رعبل رعث رعثن رعج رعد رعدية رعديد رعز رعس رعش رعشة رعشةالجماع رعص رعض رعظ رعع رعف رعق رعل رعم رعن رعناء رعونة رعوي رعوية رعي رعى رعية رغا رغاء رغادة رغام رغاوى رغب رغباته رغبة رغث رغد رغس رغط رغغ رغف رغل رغم رغما رغوة رغوي رغوية رغيف رف رفأ رفا رفاء رفات رفاد رفادة رفاسي رفاق رفاقي رفاهة رفاهية رفت رفث رفج رفح رفخ رفد رفرف رفرفة رفز رفس رفسة رفش رفص رفض رفضا رفضه رفضي رفع رفعة رفغ رفغن رفف رفق رفقاء رفقة رفل رفم رفن رفه رفهن رفو رفوف رفيع رفيعة رفيف رفيق رفيقا رفيقه رق رقأ رقا رقابة رقابي رقاد رقاص رقاق رقاقاة رقاقات رقاقة رقاقي رقائق رقائقي رقب رقبة رقة رقته رقح رقد رقز رقش ا ات ة ي رقط رقطة رقع رقعة رقف رقق رقل رقم رقما رقمي رقمية رقمين رقن رقي رقى رقيب رقية رقيق رقيقا رقيقة ركا ركاب ركاز ركازة ركاكة ركام ركائز ركب ركبة ركبتان ركبتين ركتر ركح ركد ركز ركس ركض ركضا ركع ركعة ركف ركك ركل ركلة ركم ركن ركه ركوب ركود ركوع ركوكي ركيزة ركيك ركيكة رم رمأ رماة رماد رمادي رماديا رمادية رمال رمان رمانة رماية رمث رمج رمح رمحس رمخ رمد رمز رمزا رمزي رمزيا رمزية رمس رمش رمصان رمض رمط رمع رمعل رمعن رمغ رمغل رمق رمل رملاني رملي رملية رمم رمن رمـه رموز رموش رمي رمى رميا رميات رمية رن رنأ رنا رنان رنب رنة رنتجن رنج رنح رنخ رند رنز رنع رنف رنق رنكة رنم رنن رنيميد رنين رنيون رهأ رها رهاب رهابي رهافة رهان رهب رهبان رهباني رهبانية رهبة رهبل رهبنة رهج رهد رهدل رهدن رهره رهز رهس رهسم رهش رهص رهط رهف رهق رهك رهل رهم رهمس رهن رهنا رهيب رهيبة رهين رهينة رو روأ روابط رواة رواتب رواج رواجا رواد رواسب روافد روافع رواق رواقي رواقية روان رواندا روائي روايات رواية روب روبرت روبرتس روبن روبنسن روبنسونفيل روبي روبيرت روبيرتا روبيرتسون روبيرتسونس روبيرتو روبين روبينز روبينس روت روتجيرز روتشستر روتين روتينون روتيني روتينى روتينيا روتينية روث روثرفورد روثشيلد روج روجر روجرز روجيرس روح روحا روحاني روحانيا روحانية روحن روحي روحيا روحية رود رودا رودريجو رودس رودني رودولف رودي روديسيا روذ روذس روراليتي رورسكاتش روز روزا روزابيل روزالي روزتيس روزسي روزفيلت روزلاند روزماري روزنامة روزنبلوم روزنبيرج روزنثال روزنزويج روزوود روزويل روزي روزيت روزيتا روزيل روزيلا روس رؤساء روستابوت روسل روسم روسو روسولا روسون روسي روسيا روسية روش روشيتة روص روض روضة روط روع روعة روغ روف روفس روق روكبي روكسبري روكسي روكفورد روكفيل روكلاند روكو روكوود روكويل روكي روكيز روكيفيلير رول رولاند رولند رولنز رولي روليت رولينجز رولينسون روم روما روماتزم روماتيزمي رومانتكية رومانتيكي رومانتيكيا رومانتيكية رومانسي رومانسية رومانو روماني رومانيا رومانية رومبير رومة رومفورد رومولوس رومي روميو روميوس رون رونالد رونتجن روندا رونسكايان رونق روني روه رؤوس روؤساء رؤوف رؤوم روي روى رؤيا رؤية روية رؤيته رويحة رويدا رويس روينا ري رئاسات رئاسة رئاسي رئاسيا رئب رئة رئتيه رئس رئوي رئيس رئيسا رئيسات رئيسة رئيسي رئيسيا رئيسية ريا رياء رياح ريادة ريادي رياض رياضة رياضي رياضى رياضيا رياضيات رياضية ريال ريالة ريان ريائي ريب ريباس ريبة ريبتيل ريبلي ريبورتاج ريبوز ريبوسوم ريبيكا ريترو ريتريتر ريتز ريتشارد ريتشاردز ريتشاردسون ريتشفيلد ريتشلاند ريتشموند ريتشي ريتشينبيرج ريتير ريث ريثاء ريثما ريج ريجس ريجلي ريجنالد ريجيس ريجيل ريجيمي ريجينا ريح ريحا ريحي ريخ ريد ريدبد ريدبيرج ريدبيرد ريدجيفيلد ريدر ريدستون ريدفورد وند ريديكليرس رير ريس ريسورسينول ريسيرباين ريسيزينج ريسيسمينتس ريسيسيترانسيت ريسيف ريش ريشات ريشة ريشـه ريشي ريط ريع ريعان ريغ ريغا ريغان ريف ريفولتر ريفي ريفى ريفيا ريفية ريفيرفيو ريفيفال ريفيون ريق ريقه ريك ريكا ريكاشة ريكس ريكفيك ريكلماتيزيشنس ريكو ريكودز ريكي ريكينباوجه ريلاي ريلك ريليكت ريم ريمان ريمانيان ريمبراندت ريمز ريمس ريمنجتن رين رينا رينتغن رينسيلار رينفيل رينلاندر رينـهاردت رينـهولدت رينو رينوا رينولدز ريني رينيه رينيهارت ريه ريو ريوردان رييتشستاج رييدفيل رييدلينج ز زأب زاباتا زأبر زابل زابيولون زأج زأجل زاحف زاحفي زاحم زاخر زاخرا زاخرة زأد زاد زاده زأر زار زاراتايت زاراثسترا زارع زأز زأزأ زازن زاعق زاعم زاغ زأف زاكاري زأكج زأل زال زالج زالق زالقة زاليسكي زأم زاما زامان زامبيا زامبيزي زامن زامور زامورا زأن زان زاناكس زأنب زانة زانت زانثس زانثوما زانوني زاني زانية زاه زاهد زاهر زاهل زاهي زاهية زاوج زاول زاوي زاويا زاوية زأي زائد زائدا زائدات زائدة زائر زائرون زائغ زائف زائفا زائفة زائل زائلا زائير زايد زباد زبادي زبال زبالة زبائن زبب زبج زبح زبد زبدا زبداني زبدة زبدي زبدية زبر زبرج زبرجد زبرجدي زبردج زبرق زبط زبطر زبع زبعر زبعق زبغر زبق زبل زبلن زبن زبنتر زبون زبي زبيب زتت زتن زجا زجاج زجاجات زجاجة زجاجي زجاجى زجاجية زجب زجج زجر زجل زجم زحار زحاري زحافة زحب زحح زحر زحزب زحزح زحف زحقل زحك زحل زحلط زحلف زحلق زحلقة زحلك زحلوقة زحلي زحم زحمة زحمك زحن زحنقف زخا زخات زخارف زخب زخخ زخر زخرط زخرف زخرفات زخرفة زخرفته زخرفي زخرفية زخزب زخف زخلب زخم زخن زخيرة زد زدا زدر زدف زدق زر زرأ زرادشت زرادشتي زرادية زراع زراعة زراعتها زراعي زراعية زرافة زرائب زرب زربق زربن زرت زرج زرجن زرح زرد زردب زردة زردق زردم زردن زرديات زرر زرزور زرزير زرط زرع زرغب زرف زرفق زرفن زرق زرقاء زرقة زرقم زركسيس زركش زركشة زركوني زرم زرمق زرمن زرنب زرنج زرنخ زرنق زرنك زرنيخ زرنيخي زري زرى زريبة زرية زريخ زريعة زريق ززم زطط زعا زعاف زعامة زعانف زعب زعبر زعبق زعبل زعج زعد زعر زعرور زعزع زعط زعع زعف زعفر زعفران زعفق زعق زعقة زعك زعل زعلج زعم زعما زعموا زعن زعنف زعنفة زعنفي زعيق زعيم زعيمة زغا زغب زغبة زغبد زغبر زغبي زغد زغدب زغر زغرب زغرد زغردة زغرف زغزغ زغزغة زغغ زغف زغفل زغل زغلم زغلول زغم زغنج زف زفاف زفافي زفة زفت زفد زفر زفرة زفف زفل زفلق زفن زفه زفي زفير زفيرى زقا زقاق زقب زقح زقر زقزاق زقزق زقزقة زقع زقف زقفل زقق زقل زقم زقن زقي زكأ زكا زكاة زكام زكامي زكب زكت زكر زكريا زكك زكم زكن زكي زل زلابية زلات زلاجة زلازلي زلاقة زلال زلالي زلب زلة زلج زلح زلحف زلخ زلدب زلز زلزال زلزالي زلزل زلزلة زلط زلع زلعب زلغ زلغب زلف زلق زلقة زلقط زلقم زلل زلم زلنبر زلنبع زلنقح زله زلهم زلية زليقة زم زمار زمارة زمالة زمام زمان زمانك زمانـه زمة زمت زمج زمجر زمجرة زمجري زمح زمخ زمخر زمخن زمر زمرة زمرد زمردي زمرذ زمزمية زمع زمعلق زمق زمك زمل زملاء زملق زمم زمن زمني زمنيا زمنية زمـه زمـهر زمـهرير زمـهل زميل زن زنأ زنا زناء زنابير زناد زنار زناوى زنب زنبد زنبر زنبرك زنبركي زنبركية زنبق زنبقي زنبل زنبور زنبوري زنبيل زنتر زنتيب زنج زنجاني زنجب زنجبيل زنجر زنجل زنجي زنجية زنح زنخ زند زندبيل زندق زندقة زنديق زنر زنزانة زنزبار زنزلخ زنط زنفل زنفلج زنق زنقب زنقر زنك زنكاني زنكل زنكم زنكي زنن زنـهر زنى زنيم زها زهاء زهاب زهب زهد زهدب زهدم زهدن زهدي زهر زهرات زهرة زهرج زهري زهزق زهزم زهط زهف زهق زهك زهل زهلب زهلج زهلق زهم زهمج زهمق زهنع زهو زهور زهول زهيد زهيدة زوأ زواج زواجي زواجيا زواحف زوار زوارق زوال زوالي زوالية زوانة زوائد زوايا زواية زوب زوبعة زوبل زوبو زوت زوج زوجا زوجات زوجان زوجة زوجته زوجتي زوجها زوجي زوجى زوجية زوجين زوح زوخ زود زور زورا زورق زورقا زورقة زورك زوروبابل زوريل زوزك زوزو زوس زوسكنيريا زوش زوط زوع زوغ زوغان زوف زوفا زوفيراكس زوق زوك زوكور زول زولا زولووي زولوويون زوم زومبا زومبي زون زوي زوى زويتروب زويد زويسيا زويلس زي زى زئبر زئبق زئبقي زئير زيا زياح زيادات زيادة زيارة زيارته زيان زيايدي زيب زيبيت زيبيولون زيت زيتا زيتون زيتوني زيتي زيتى زيتيا زيتية زيج زيجات زيجفيلد زيجلر زيجي زيح زيخ زيد زير زيربابل زيرس زيز زيزفون زيزيرا زيستريل زيط زيغ زيغم زيف زيفانياه زيفيرهيلس زيفيريلي زيق زيك زيكلاج زيل زيلاند زيلوبريم زيلوج زيلوفيلان زيلوكوباين زيلوكين زيليرباتش زيلينول زيم زيمان زيمبابواي زيمبابوي زيمني زيموجيني زيمولوجي زيميان زيميرمان زين زينا زينة زيندا زينو زينويكس زينويليك زيني زينية زينيراما زيه زيهنر زيوت زيور زيوريخ زيوس زيونا زييس س ساء سأب سابته سابح سابسكير سابع سابعا سابق سابقا سابقة سابلة سابمسن سابين سابينا سأت ساتان ساتر ساتشس ساتن ساتور ساتورن ساتوري ساجد ساجوارو ساجينو ساحات ساحة ساحر ساحرة ساحق ساحقة ساحل ساحلي ساحلية ساخر ساخرة ساخط ساخطة ساخن ساخنة سأد ساد سادر سادس سادسا سادسة سادلر سادي ساديا سادية ساذج ساذجة ساذرلاند سأر سار ساراتوجا ساراسوتا ساران سارة سارتري سارجينت سارح سارع سارق ساره ساروفي ساري ساريات سارية سازج ساس سأسأ ساسكاتشوان ساسكاتون سأسم ساسه ساسين ساطع ساطعا ساطور ساعات ساعاتي ساعة ساعتين ساعد ساعده ساعديه ساعل ساعور ساعي سأف سافانا سافر سافع سافل سافلة سافونارولا سافوي سافوير ساق ساقط ساقف ساقه ساقي ساقية ساكت ساكر ساكرامينتو ساكس ساكستون ساكسفون ساكسون ساكسوني ساكن ساكنا ساكنة ساكنـها ساكورا سأل سال سالابلي سالاماندير سالب سالبة سالة سالتبش سالز سالسيفي سالف سالفا سالفاتور سالك سالكة سالم سالما سالوتر سالي ساليرنو ساليسايان ساليسبري ساليسل ساليسيليكي سالينا سالينجير سأم سام سامة سامح سامر سامرة سامري سامسن سامع سامو سامويلسون سامي سامى سامية سان سانبورن سانتايانا سانتشيز سانتو سانتياغو سانح ساند ساندبيرغ ساندرا ساندرز ساندرسن ساندسكاي ساندوش ساندويشات ساندي سانديا سانديرلينج سانس سانشو سانفورد سانـهيدرين ساني سانيكل ساهد ساهر ساهرة ساهم ساو ساوثامبتون ساوثفيلد ساوثير ساول ساوم ساونا ساوندرز ساوى سأي سائب سائح سائد سائدة سائر سائرة سائس سائغ سائغة سائق سائقها سائقو سائقوا سائل سائلا سائلة سائلون سائلي سايبيري سايبيريا سايتشيلي ساير سايكلوتوميك سايكلوهيكسانول سايمون سب سبأ سباب سبابة سبات سباتردوك سباتي سباح سباحات سباحة سباحي سباخ سبارتا سباركمان سبارلينج سباعي سبافورد سباق سباقات سباقي سباك سباكة سبالدينج سبان سبانخ سبب سببه سببي سببيا سببية سبت سبتارى سبتز سبتل سبتمبر سبتي سبج سبح سبحان سبحانـه سبحة سبحل سبحوا سبخ سبخة سبخت سبد سبدل سبذ سبر سبراج سبرت سبرج سبرد سبرول سبرينجتيل سبرينجفيلد سبسب سبط سبطر سبع سبعة سبعر سبعل سبعون سبعي سبغ سبغل سبق سبقا سبقه سبقي سبقيا سبك سبكر سبل سبلة سبلينوورت سبموني سبن سبنج سبنسر سبه سبهل سبوتنيك سبورة سبوكان سبولدينج سبون سبوندي سبي سبى سبيتش سبيد سبيدرورت سبيرج سبيرز سبيرو سبيري سبيس سبيسبش سبيك سبيكة سبيكتور سبيكيرشيب سبيل سبيلا سبيلانكير سبيله سبيلها سبينجلر سبيندلر سبينسر ست ستابلتون ستابلي ستاتلر ستاتين ستار ستارأوفايس ستارة ستارت ستارجاز ستاركي ستاف ستافرد ستافوردشاير ستال ستالي ستالين ستاليني ستامفورد ستان ستانتن ستانتون ستانز ستانفورد ستانلي ستاوت ستائر ستايسي ستبدادي ستبليفيلد ستة ستت ستج ستجابة ستحالة ستحصل ستخبارات ستر سترات ستراتفورد ستراتون ستراسبورغ سترافينسكاي ستراهل ستربريدج سترة ستردير سترم سترو ستروب ستروفلور ستروم سترومبيرج ستريت ستريف ستريكلاند سترينج سترينجذينير ستريوفوني ستع ستعداد ستعشري ستعضاء ستعمال ستغلالى ستفينز ستق ستل ستن ستنسل سته ستهم ستو ستوديبيكر ستوديو ستوفر ستوفير ستوكتون ستوكفيش ستوكير ستوكيرس ستولينجز ستون ستي ستيبلبش ستيبهانوتيس ستيبين ستيجوسورس ستيرادايان ستيرجون ستيرلينج ستيرنبيرج ستيرنز ستيروييد ستيريو ستيف ستيفاني ستيففنسن ستيفن ستيفي ستيفيسانت ستيفينس ستيفينسون ستيك ستيكس ستيل ستيلا ستيلووتر ستيلويل ستيلير ستيمسون ستين ستينتر ستيوارت سجا سجاد سجادة سجال سجان سجاير سجج سجح سجد سجر سجس سجست سجع سجعي سجف سجق سجقة سجل سجلات سجلت سجلط سجلي سجم سجن سجند سجهر سجود سجون سجية سجيته سجين سحا سحاب سحابة سحابه سحاجات سحارة سحاقي سحاقية سحائي سحب سحبل سحبي سحت سحتب سحتن سحج سحجة سحجل سحح سحر سحره سحري سحرى سحرية سحط سحطر سحف سحفر سحق سحقه سحك سحل سحلبي سحلبيات سحلبية سحلية سحم سحن سحنة سحيق سخا سخاء سخافة سخام سخاما سخامي سخان سخب سخبر سخت سخخ سخد سخر سخرة سخري سخرى سخرية سخط سخطه سخف سخفاء سخل سخم سخن سخونة سخي سخى سخيف سخيمة سد سدا سداة سداد سدادالديون سدادة سداده سداسي سداسى سداسية سدالطريق سدة سدح سدخ سدد سدر سدس سدع سدف سدق سدك سدل سدم سدن سدني سده سدود سدى سديد سديم سديمي سذاجة سذج سذق سذم سر سرء سرأ سرا سراء سراب سراج سراح سراحه سرادق سراديب سراق سرأل سران سرانية سراويل سراي سرائره سرب سربال سربج سربخ سربد سربل سربله سربن سربي سرة سرتح سرج سرجح سرجس سرجم سرجن سرح سرحا سرحب سرحت سرخس سرخسي سرد سرداب سردب سردج سردح سردق سردي سرر سرس سرط سرطان سرطانات سرطاني سرطع سرطل سرطم سرع سرعات سرعب سرعة سرعته سرعف سرعوف سرغ سرف سرفج سرفل سرفن سرق سرقات سرقة سرقع سرقن سرك سرل سرم سرمان سرمد سرمدي سرمدية سرمط سرمق سرنج سرند سرندب سرنف سرهب سرهج سرهد سرهف سرو سروال سرور سري سرى سريا سريالي سريالية سريان سرية سرير سريرة سريرخفيف سريري سريريا سريع سريعا سريعة سريعي سريلانكا سزيلارد سستة سسكويهانا سسم سطأ سطا سطب سطح سطحا سطحي سطحيا سطحية سطر سطط سطع سطل سطلة سطم سطن سطو سطوة سطوح سطوع سطيحة سعا سعاة سعادة سعال سعالا سعالي سعب سعبر سعبق سعة سعتر سعد سعدان سعر سعرا سعرة سعرلبيع سعرم سعره سعري سعسلق سعط سعع سعف سعفة سعفق سعل سعم سعن سعنة سعود سعودي سعوط سعويا سعي سعى سعيد سعيدة سغب سغبل سغد سغر سغسغ سغل سغم سغن سغير سفا سفاح سفارة سفاري سفاسف سفاسفي سفاك سفاكون سفالة سفاهة سفة سفت سفتج سفج سفح سفد سفدج سفر سفرة سفرجل سفرلشاب سفري سفرية سفسر سفسطائي سفسطة سفسف سفسق سفط سفطة سفع سفعة سفف سفق سفك سفل سفلت سفلج سفلس سفلسي سفلي سفلى سفم سفن سفنج سفه سفوح سفود سفير سفيرا سفيرة سفينة سفيه سق سقاطة سقاف سقالات سقالة سقب سقت سقح سقد سقدد سقر سقراط سقراطي سقرقع سقسق سقسقة سقشرة سقط سقطة سقطر سقطه سقطوت سقع سقعب سقعطر سقغ سقف سقفا سقق سقل سقلب سقلط سقلطن سقم سقمري سقن سقوط سقي سقى سقيفة سقيم سك سكا سكاب سكاربوروه سكارسديل سكارفيس سكارلاتي سكاكر سكاكين سكاكيني سكالا سكان سكاني سكانيا سكاي سكاير سكب سكة سكت سكتة سكتش سكتلندي سكتلندية سكته سكتي سكر سكرابلير سكرات سكران سكرانتون سكرة سكرتاري سكرتارية سكرتير سكرتيرة سكرتيري سكرج سكرك سكره سكروبين سكري سكريات سكريبت سكريبس سكرية سكريفين سكرين سكسفون سكسوني سكسونية سكع سكف سكك سكلبين سكليرين سكم سكن سكنابل سكناته سكنة سكندر سكنـه سكني سكنية سكها سكواريسفيل سكوب سكوبب سكوبي سكوت سكوتسدال سكوتشجارد سكوتي سكوتيا سكود سكوفيلد سكون سكوني سكونيا سكويل سكيبة سكيبجاك سكيبي سكيت سكيتل سكير سكين سكينة سكينيكتدي سكيووبش سكيووروت سل سلأ سلا سلاب سلات سلاح سلاحية سلاخ سلاسة سلاسل سلاطة سلافة سلافوني سلافي سلاكوير سلال سلالة سلالم سلالي سلام سلامة سلب سلبج سلبه سلبي سلبيا سلبية سلة سلت سلتم سلتي سلج سلجم سلجمي سلح سلحب سلحت سلحف سلحفاة سلخ سلخف سلخم سلس سلسال سلسة سلسل سلسلة سلسيوسي سلط سلطات سلطاته سلطان سلطانية سلطة سلطح سلطعون سلطم سلطنة سلطوي سلطوية سلع سلعا سلعة سلعس سلعف سلعم سلعن سلغ سلغد سلغف سلغم سلف سلفا سلفادور سلفانيلاميدي سلفاوي سلفة سلفريدج سلفع سلفي سلق سلقب سلقد سلقع سلقم سلك سلكاني سلكت سلكي سلكيا سلكية سلكين سلل سلم سلما سلمج سلمع سلمق سلمون سلمي سلمى سلميا سلمية سلن سلنط سلنطع سلنيومي سله سلهب سلهج سلهم سلوان سلوب سلوت سلوج سلور سلوفاكيا سلوفيني سلوفينيا سلوقي سلوك سلوكا سلوكم سلوكه سلوكي سلوكيا سلوكيات سلوكية سلون سلوى سلي سلى سليب سليخ سليط سليطات سليطة سليقي سليك سليكات سليكوني سليكي سليل سليلوزي سليم سليمان سليمة سلييكي سم سما سماء سمات سماح سماحة سماد سمارا سماسرة سماع سماعة سماعه سماعي سماك سماكة سمأل سمال سمالي سماوي سماوى سماوية سمة سمت سمتر سمتي سمثسوني سمج سمح سمحت سمحج سمحق سمخ سمد سمدر سمدع سمر سمراء سمرة سمرت سمرج سمرطل سمرمل سمسار سمسر سمسرة سمسق سمسم سمط سمع سمعة سمعته سمعج سمعد سمعط سمعي سمعيا سمعيات سمعية سمغ سمغد سمغل سمفوني سمفونية سمق سمقع سمك سمكة سمكر سمكري سمكريا سمكرية سمكي سمل سملج سملخ سملع سملغ سملق سمم سمن سمنة سمندر سمندل سمندلات سمنر سمني سمـه سمـهج سمـهد سمـهدر سمـهر سمو سمور سموري سموك سموكير سمولاتيف سمولوود سموم سمونس سمونسفيل سمونسون سموني سمي سمى سميث سميثتاون سميثسن سميثفيلد سميد سميذي سميرديل سميرنا سميع سميك سميكة سمين سمينار سن سنا سناء سنابل سناتور سناتوري سناج سناد سنادة سنارف سناكيروت سنام سنانى سناهي سنب سنبادج سنبت سنبخ سنبر سنبس سنبك سنبل سنبلة سنبلي سنبه سنة سنت سنتأ سنتات سنتب سنترال سنتيغرادي سنتيغرام سنتيمتر سنتين سنج سنجاب سنججلي سنجق سنجل سنح سنحف سنخ سنخي سند سندأ سندات سندان سندب سندة سندر سندس سندق سندل سندوتش سندويتش سندويش سندويشات سندويشة سنديان سنديو سنر سنسق سنسكريتي سنط سنطب سنطح سنطل سنطور سنع سنغافورة سنغالي سنغالية سنف سنفة سنفرة سنفرق سنق سنقر سنقطر سنك سنم سنمر سنن سنـه سنـهف سنوات سنوبي سنودجراس سنور سنوري سنوك سنوكس سنوي سنويا سنوية سني سنيبلة سنيت سنيد سنيدر سنيك سنين سها سهاد سهام سهب سهبر سهبل سهج سهد سهر سهرة سهرز سهف سهق سهك سهل سهلة سهلي سهم سهمي سهن سهنسه سهه سهو سهولة سو سوء سوءه سوأ سوا سواء سوابق سوابيا سواثر سواحل سواحلي سواد سوادا سوار سوارثاوت سوارثمور سوارد سواري سوازيلاند سواق سؤال سؤالا سوالف سوانسون سواني سواهيلي سوائل سواير سوب سوبر سوبيربنيس سؤت سوثي سوج سوح سوخ سود سوداء سودان سوداني سودانية سوداوي سودي سوديد سودينج سوذق سور سورا سورة سورز سوري سوريا سورينام سورينسون سورينسين سوزان سوزوكي سوزي سوس سوسإ سوسا سوسة سوستة سوسن سوسيرى سوسيرية سوط سوطي سوع سوعد سوغ سوف سوفت سوفخوز سوفسطائي سوفسطائية سوفوكليس سوفوكليسي سوفولك سوفياتي سوفيتي سوفيش سوق سوقة سوقه سوقي سوقية سوك سوكارنو سوكفيل سؤل سول سؤلا سولاريس سولاسير سولت سولسبيرغ سولفونال سولكيس سولي سوليفان سولينجين سوم سومال سومر سومرست سومطرة سوميرز سوميرفيل سوميرفيلد سون سونار سونوجرام سونورا سونوما سوني سوي سوى سويا سوية سويتين سويدي سويسرا سويسري سويسرية سويشر سويشي سويقة سويلت سوينبرن سوينسون سويني سي سيء سئ سئم سيأ سيا سياتل سياج سياحة سياحي سياحية سيادة سيادتكم سيادتها سيادي سيار سيارات سيارة سيارته سيارتها سياري سياسات سياسة سياسته سياسي سياسيا سياسية سياسيون سياف سياق سياقة سياقي سيال سيالي سيام سيامة سيامي سيامية سيان سياناميد سيانوجيني سيانيت سيب سيباريس سيباستيان سيبال سيبالس سيبة سيبروك سيبلي سيبورج سيبيرات سيبيري سيبيريا سيبيرية سيبيل سيتروين سيتم سيتوبلازم سيتوس سيتون سيث سيثيا سيج سيجار سيجارة سيجاندو سيجرام سيجل سيجما سيجموند سيجوفيا سيجون سيجيت سيح سيحصل سيخ سيخي سيد سيدات سيداتي سيدة سيدتي سيدجويك سيدر سيدريك سيدني سيده سيدي سيديد سير سيرا سيرافيم سيرافين سيراكوس سيربيروس سيربينز سيرة سيرته سيرج سيرجي سيرجيكشن سيرس سيرف سيرفو سيرك سيره سيروس سيري سيريب سيريز سيريس سيريل سيريلي سيرينادا سيزوفرانيا سيزيوم سيس سيستياين سيسرو سيسكة سيسنبر سيسواتي سيسيفوس سيسيل سيسيليا سيطر سيطرة سيطرته سيع سيغ سيغطي سيغفريد سيف سيفا سيفن سيفون سيفيرز سيفيرن سيكاد سيكار سيكارة سيكروبيا سيكريتاريات سيكستانز سيكستس سيكلاديز سيكلوجية سيكلوورت سيكوباتي سيكورسكاي سيكوسوماتي سيكولوجي سيكولوجيا سيكويا سيكيس سيكيم سيل سيلا سيلاس سيلان سيلفانيا سيلفرمان سيلفي سيلفيا سيلفيرشتاين سيلفيستر سيلكيرك سيللوسيز سيلليوم سيلي سيليا سيليبز سيليد سيليرياك سيليست سيليستا سيليسك سيليسيا سيليكات سيليكس سيلينا سيلينيت سيم سيما سيماء سيمبسن سيمز سيمفوني سيمفونيات سيمفونية سيمور سيميراميس سيمينجتون سيمينز سيمينول سين سينا سيناء سينابار سيناترا سيناتوري سيناريست سيناريو سينامون سينتراليا سينتريرس سينثبوب سينثيا سينج سيندريلا سيندي سينسيناتي سينكلير سينما سينمائي سينمائيا سينمائية سينـه سينونيميكال سينية سينيراما سينيكا سينيمائية سيور سيولا سيولة سيؤول سيى سيئ سيئة سييل ش شاء شأب شاب شابة شابق شابك شابلن شابه شابيرو شاة شأت شاتاك شاتم شاتيربروف شأج شاجبارك شاحب شاحبا شاحن شاحنات شاحنة شاخر شاد شادبش شادة شادفلوير شاده شاذ شاذا شاذة شارات شارب شاربان شارة شارد شارع شارعي شارعين شارك شارلمان شارلوت شارون شاري شأز شأس شاستا شاسع شاش شأشأ شاشات شاشة شاطح شاطر شاطره شاطيء شاطئ شاطئي شاطئية شاعات شاعر شاعرة شاعري شاعريا شاعرية شاعل شاغب شاغر شاغرة شأف شاف شافر شافع شافنير شافي شافير شافيلد شاق شاقا شاقة شاقول شاك شاكر شاكلة شاكوش شال شالكوسيت شالوم شأم شامان شامبانيا شامبر شامبو شامة شامخ شامل شاملة شأن شان شانا شانز شأنـه شانون شاه شاهد شاهدة شاهق شاهقة شاهى شاوانو شاور شاؤك شاويش شأي شاي شائب شائبة شائع شائعة شائك شائكة شائن شائنة شايان شايفر شايفير شب شبا شباب شبابة شبابه شبابي شباط شباك شباكة شبب شبت شبث شبج شبح شبحي شبخ شبدع شبر شبرذ شبرس شبرص شبرق شبرم شبزق شبشب شبص شبط شبع شبعان شبق شبقي شبك شبكات شبكاك شبكاني شبكة شبكي شبكية شبل شبم شبن شبه شبها شبهة شبي شبيبة شبيغل شبيكة شبين شبيه شبيهة شة شتا شتاء شتات شتائم شتائي شتاين شتاينبيرج شتاينير شتت شتر شتراوس شتع شتعر شتغ شتغر شتل شتلة شتم شتن شتوتغارد شتوي شتى شتيت شتيمة شثا شثث شثل شثن شثني شج شجا شجار شجاع شجاعة شجاعته شجب شجبي شجة شجج شجح شجذ شجر شجرالأبنوس شجراني شجرة شجري شجريات شجزة شجع شجعم شجم شجن شجي شجيرات شجيرة شجيري شح شحا شحاحة شحاذ شحاذة شحان شحب شحث شحج شحح شحخص شحد شحذ شحر شحرور شحز شحس شحشر شحص شحط شحف شحك شحم شحمات شحمة شحمي شحن شحنة شحنتين شحوب شحوم شحيح شخ شخا شخب شخت شخخ شخدب شخدر شخذ شخر شخرب شخز شخس شخسخ شخشخ شخشخة شخص شخصا شخصان شخصاني شخصه شخصي شخصيا شخصيات شخصية شخف شخل شخلب شخم شخن شخير شخيري شد شدا شدات شدة شدح شدخ شدد شدف شدق شدقم شدن شده شدو شديد شديدا شديدالقلق شديدة شديدو شذ شذا شذابة شذب شذح شذذ شذر شذق شذم شذوذ شذوذا شذي شر شرا شراء ا ة شرارة شراريب شراسة شراشر شراشف شراع شراعا شراعي شراعية شراعين شرافة شراكة شراهة شراؤه شرائح شرائط شرائع شرائية شراييني شرب شربة شربث شربق شرت شرث شرج شرجب شرجع شرجي شرجيا شرجية شرح شرحبيل شرحف شرحل شرحن شرحي شرخ شرد شردح شردخ شردم شرذل شرذم شرذمة شرر شررا شرز شرس شرسف شرسوفي شرشف شرشق شرص شرض شرط شرطة شرطي شرطية شرطين شرطيين شرع شرعا شرعب شرعف شرعي شرعيا شرعية شرغ شرغوف شرف شرفا شرفات شرفة شرفغ شرفي شرفيا شرفية شرق شرقا شرقرق شرقي شرقية شرك شركا شركاء شركات شركاتي شركة شركه شركي شرم شرمح شرمط شرمطة شرموطة شرن شرنص شرنض شرنف شرنفح شرنق شرنقة شره شروخ شرود شرور شروط شروطا شروع شروعة شروق شرويدر شرويدنجير شري شريان شرياني شريحة شريد شريدان شرير شريرة شريط شريطة شريطي شريطية شريع شريعة شريعي شريف شريفة شريفيبورت شريفير شريك شزب شزر شزرا شزز شزن شس شسأ شسا شسب شسس شسع شسف ششا ششقل شصا شصب شصر شصص شصل شصلب شصن شطأ شطارة شطب شطبة شطة شطح شطر شطرنج شطري شطريا شطس شطط شطف شطن شطي شطيرة شظايا شظر شظظ شظف شظم شظوي شظي شظى شظية شع شعا شعار شعارات شعاع شعاعي شعائر شعائري شعائرية شعب شعبة شعبتين شعبد شعبي شعبى شعبيا شعبية شعث شعثا شعذ شعر شعرا شعراء شعرة شعره شعرها شعري شعرى شعرية شعشع شعشعة شعصب شعع شعف شعفر شعل شعلة شعلع شعم شعن شعنب شعنينة شعواء شعوب شعوذ شعوذة شعور شعوري شعوريا شعوزة شعيبة شعيبي شعير شعيرات شعيرة شعيري شعيلة شغا شغال شغب شغبر شغبز شغبي شغر شغز شغزب شغزن شغش شغط شغغ شغف شغفر شغل شغلة شغلت شغليا شغم شغن شغنب شغور شغوف شغول شغيل شف شفا شفاء شفاة شفاعة شفاف شفافة شفافي شفافية شفاه شفاهي شفائي شفايف شفة شفتر شفتن شفتيه شفح شفر شفرات شفرة شفرتي شفرج شفروي شفري شفرية شفز شفشلق شفصل شفطل شفع شفعي شفف شفق شفقة شفقل شفقي شفلح شفلق شفن شفه شفهي شفهيا شفهيات شفهية شفوق شفوي شفويا شفوية شفويسني شفي شفى شفير شفيرية شفيع شق شقأ شقا شقاء شقار شقاف شقاق شقائق شقب شقة شقح شقحطب شقد شقدع شقذ شقر شقراء شقرة شقرق شقشق شقشقة شقص شقط شقظ شقع شقف شقق شقلبة شقم شقن شقه شقوق شقي شقيفة شقيق شقيقة شك شكأ شكا شكاسة شكاك شكال شكاوي شكاوى شكب شكة شكد شكر شكرا شكره شكز شكس شكسبير شكسبيري شكسة شكص شكع شكك شكل شكلا شكلانية شكلاه شكلة شكلتة شكله شكلي شكليات شكلية شكم شكن شكه شكوة شكوك شكوكي شكوكية شكولاته شكوى شكي شكيمة شل شلا شلات شلال شلة شلجم شلح شلخ شلخب شلخف شلرك شلز شلسينجر شلط شلع شلغ شلغف شلل شللي شلم شلمان شلمق شلن شلوس شليز شم شما شماس شماعات شمال شمالا شمالزي شماله شمالي شمالية شمام شمبانيا شمة شمت شمج شمحط شمخ شمختر شمخر شمذ شمذر شمر شمراخ شمرج شمرخ شمردل شمرذ شمرض شمرق شمز شمس شمسي شمسية شمشل شمشلق شمص شمصر شمط شمطاء شمطاوي شمطل شمظ شمع شمعاني شمعة شمعد شمعدان شمعط شمعل شمعي شمعية شمق شمل شملة شملق شمم شمندر شمـهد شمواة شموخ شموس شمول شمولي شمويل شمي شمئز شميت شميل شميلة شن شنأ شنا شناخ شناعة شنب شنبر شنبص شنبل شنة شنتر شنتق شنث شنج شنح شنحط شنحف شنخ شنخب شنخف شندخ شندف شندق شنذ شنذر شنر شنركل شنز شنزب شنزر شنس شنص شنط شنطة شنظ شنظب شنظر شنظي شنع شنعب شنعة شنعف شنغب شنغر شنغف شنغم شنغهاي شنف شنفر شنفلق شنق شنقا شنقف شنم شنن شنـهبر شنيدر شنيع شنيعة شـها شـهاب شـهادة شـهامة شـهب شـهبر شـهد شـهدانج شـهدر شـهدعسل شـهذر شـهر شـهرب شـهرة شـهرز شـهرق شـهري شـهريا شـهرية شـهسفرم شـهق شـهقة شـهل شـهم شـهمل شـهن شـهنز شـهه شـهواني شـهوانية شـهوة شـهود شـهودي شـهوديا شـهور شـهي شـهى شـهية شـهيد شـهير شـهيرا شـهيرة شـهيق شـهيقي شو شوا شواء شواب شواذ شوارتز شوارز شوارعية شواطئ شواهد شوائب شوائك شواية شوب شوبان شوبق شوبك شوبيرت شوبينـهاير شوتكي شوجي شوذ شور شوربة شورك شوروود شوز شوس شوستر شوش شوشب شوص شوط شوظ شوع شوف شوفان شوفاني شوفيني شوق شوقا شوك شوكة شوكلاتي شوكلي شوكولا شوكي شول شولاستيس شولز شؤم شوم شوماخر شومان شوميك شون شوندر شوني شوه شوهد شؤوم شؤون شوى شوية شوير شويزير شويلر شوينبيرج شي شيء شىء شئنيز شئون شيأ شيا شياط شياق شيال شيانك شيب شيبرد شيبسي شيبلي شيبه شيبويجان شيت شيح شيخ شيخوخة شيخوخي شيد شيرت شيرلوك شيرلي شيرمان شيرون شيروود شيريل شيز شيزوفرينيا شيش شيشروني شيص شيط شيطان شيطانة شيطاني شيطانى شيطانيا شيطانية شيظ شيع شيعا شيعة شيعي شيفرات شيفرة شيق شيك شيكا شيكات شيكاغو شيل شيلا شيلبي شيلتن شيلدون شيلر شيلكيل شيلونج شيلوه شيلي شيلينج شيم شيمبانزي شيمة شين شيناندواه شيهان شيهيريزاد شيوع شيوعي شيوعية شيئ شيئا شيئان شيئة شيئية شيئين ص صأب صاب صابغ صأبل صابون صابونا صابوني صابونية صاج صاح صاحب صاحبات صاحبة صاحبه صاحبها صاحبي صاحي صاخ صاخب صاخبة صاد صادر صادرات صادف صادق صادقا صادم صأر صار صارخ صارخة صارع صارم صارما صاروخ صاروخا صاروخي صاري صأصأ صأصل صاعد صاعدة صاعق صاعقة صاغ صاغة صاغر صاف صافح صافحة صافر صافرات صافرة صافعا صافي صافية صاقل صأك صالات صالة صالح صالحا صالحة صالحية صالون صأم صام صامت صامتا صامتة صامد صامدة صاموا صان صانع صانعها صانعو صانعي صاهر صأي صائب صائبة صائتا صائح صائحا صائحون صائد صائدات صائدالفقمة صائدة صائغ صائن صب صبأ صبا صباح صباحي صباحية صبار صباغ صباغة صباغي صبب صبث صبح صبخ صبر صبرا صبط صبع صبغ صبغة صبغها صبغي صبن صبور صبون صبي صبياني صبيانية صبية صبيدج صبير صتأ صتا صتت صتع صتم صتن صجج صح صحا صحافة صحافي صحب صحبة صحة صحتك صحته صحتها صحح صحر صحراء صحراوي صحراوية صحرواي صحف صحفي صحفيا صحفية صحل صحم صحن صحو صحوبية صحوة صحون صحي صحيا صحية صحيح صحيحا صحيحة صحيفة صخا صخاب صخب صخخ صخد صخدن صخر صخرة صخري صخرى صخرية صخف صخن صخور صد صدءا صدأ صدار صدارة صدارية صداع صداق صداقات صداقة صدام صدح صدد صدر صدرة صدره صدري صدرية صدصد صدع صدعا صدغ صدغي صدف صدفة صدفتين صدفي صدق صدقة صدل صدم صدمة صدن صدور صدوع صدوق صدوي صدي صدى صدئ صديد صديدا صديدي صديرة صديسقا صديع صديق صديقا صديقات صديقة صذم صر صراحة صراحه صراخ صراخي صرار صراع صراف صرافة صرافو صرامة صرب صربة صربي صربيا صرة صرج صرح صرخ صرخات صرخة صرخد صرد صردح صرر صرصار صرصور صرط صرطح صرع صرعي صرف صرفح صرفي صرفية صرق صرقح صرقع صرم صري صريح صرير صريرا صريف صريمة صطب صطبل صطخم صطر صطع صطف صطفل صطك صطكم صطم صعا صعاليك صعب صعبة صعبر صعت صعتر صعد صعدا صعدات صعدة صعر صعرب صعط صعع صعف صعفر صعفص صعفق صعق صعقل صعل صعلك صعلوك صعمر صعن صعنب صعوبة صعود صعودا صعودي صعيد صغ صغا صغار صغب صغبل صغد صغر صغرا صغصغ صغعة صغل صغير صغيرا صغيرأو صغيرة صغيرتي صغيره صف صفا صفاء صفات صفاد صفار صفارات صفارة صفاقة صفاقي صفائح صفائي صفائية صفب صفة صفت صفح صفحات صفحة صفحتيالكتاب صفحتين صفحي صفد صفر صفراء صفراوات صفراوي صفراوية صفراويك صفرة صفرد صفرق صفصاف صفصل صفع صفعة صفغ صفف صفق صفقة صفل صفن صفو صفوة صفوح صفوف صفى صفيح صفيحات صفيحة صفيحي صفيحية صفير صفيري صفيق صفين صقال صقالة صقب صقح صقر صقع صقعب صقعر صقعل صقغ صقف صقل صقلب صقلي صقلية صقم صقور صقي صقيع صقيل صك صكا صكك صكم صكوك صل صلا صلابة صلاة صلاته صلاح صلاحية صلب صلبا صلبة صلبي صلة صلت صلج صلح صلحا صلخ صلخد صلخدم صلخم صلد صلدح صلدم صلصال صلصالي صلصة صلصل صلصلة صلطح صلع صلعا صلعة صلغ صلغد صلف صلفع صلق صلقة صلقع صلقم صلل صلم صلمع صلنبح صله صلهب صلهج صلهم صلواة صلوات صلوحية صلى صليب صليبي صليبية صلية صليل صم صمأ صما صماء صمام صمامات صمامي صمامين صمت صمج صمح صمخ صمخد صمد صمدح صمر صمرد صمع صمعت صمعد صمعر صمغ صمغد صمغي صمغية صمق صمقر صمك صمل صملج صملخ صملق صملك صملكع صمم صموت صمود صموئيل صمويل صميم صميمي صميمين صن صنا صناديق صنارة صناع صناعة صناعي صناعيا صناعية صناهة صنب صنبح صنبر صنبع صنبل صنبور صنت صنتع صنتل صنج صنجات صنخ صنخب صنخر صند صندق صندل صندوق صنر صنطل صنع صنعاء صنعبر صنعة صنعه صنعي صنعية صنف صنفرة صنق صنم صنن صنو صنوبر صنوبري صنوبرية صنوري صنيع صنيعة صه صها صهب صهبج صهتم صهج صهد صهر صهرج صهرنسيب صهريج صهصلق صهصه صهك صهل صهم صهوة صهيل صهيون صهيوني صواب صوابك صوابه صواري صواريخ صواعد صوان صواني صوب صوبن صوت صوتا صوته صوتي صوتيا صوتيات صوتية صوتيين صوج صوح صود صوديوم صور صورا صورة صورةلامع صورته صوري صورية صوص صوع صوغ صوف صوفي صوفى صوفيا صوفية صوق صوك صول صولجان صوم صومعة صومي صون صوي صيأ صيا صياح صياد صيادو صيادي صياغة صيام صيانة صيب صيت صيتا صيتة صيح صيحات صيحة صيخ صيد صيدا صيدلي صيدلية صيديق صير صيره صيص صيع صيغ صيغة صيغي صيغية صيف صيفي صيفية صيق صيك صيم صين صيني صينية صيوان ض ضاءة ضاءل ضأب ضابط ضأبل ضاج ضاجع ضاحك ضاحكا ضاحي ضاحية ضأد ضاد ضار ضارب ضاربا ضاربة ضاربون ضاربي ضارة ضارع ضارية ضأز ضأضأ ضأط ضاعف ضاغط ضاغطة ضاف ضافر ضأك ضأل ضال ضالا ضآلة ضام ضامر ضامن ضأن ضأني ضاهر ضاهرة ضاهى ضأي ضائع ضائقة ضايق ضبأ ضبا ضباب ضبابا ضبابي ضبابيا ضبابية ضباط ضبب ضبث ضبثم ضبج ضبح ضبد ضبر ضبرك ضبرم ضبز ضبس ضبط ضبطر ضبطه ضبطي ضبع ضبعط ضبغط ضبغطر ضبك ضبن ضبه ضتع ضثم ضج ضجا ضجة ضجج ضجحر ضجر ضجع ضجعم ضجم ضجن ضجيج ضجيجا ضح ضحا ضحالة ضحايا ضحح ضحك ضحكات ضحكة ضحكته ضحل ضحلة ضحن ضحى ضحية ضخ ضخا ضخامة ضخخ ضخري ضخم ضخمة ضد ضدا ضدالقانون ضدد ضدن ضدور ضر ضرا ضراء ضراسة ضراوة ضرائب ضرب ضربا ضربات ضربة ضربتين ضربج ضربه ضرة ضرج ضرجع ضرح ضردخ ضرر ضررا ضرز ضرزل ضرزم ضرس ضرسم ضرضم ضرط ضرطة ضرطم ضرع ضرغام ضرغد ضرغط ضرغم ضرف ضرفط ضرك ضرم ضرواة ضروب ضرورة ضروري ضرورى ضروريا ضروع ضرى ضريبة ضريح ضرير ضزز ضزن ضطر ضطط ضطن ضع ضعا ضعة ضعرس ضعز ضعضعة ضعع ضعف ضعفا ضعفه ضعفين ضعل ضعيف ضعيفا ضعيفة ضغا ضغب ضغبس ضغت ضغث ضغد ضغدر ضغز ضغس ضغط ضغطي ضغطية ضغغ ضغف ضغل ضغم ضغن ضغير ضغينة ضف ضفا ضفاف ضفة ضفد ضفدع ضفدعة ضفر ضفرط ضفز ضفس ضفط ضفطر ضفع ضفف ضفق ضفن ضفند ضفي ضفيرة ضقا ضكز ضكع ضكك ضكل ضل ضلا ضلال ضلالي ضلع ضلعة ضلعي ضلفع ضلل ضليع ضم ضماد ضمادة ضماضة ضمان ضمانات ضمانة ضمائر ضمج ضمجزيئي ضمحل ضمحن ضمخ ضمخر ضمد ضمر ضمرز ضمرط ضمز ضمزر ضمس ضمطر ضمعج ضمعضلي ضمغ ضمك ضمل ضمم ضمن ضمنا ضمني ضمنيا ضمور ضمي ضمير ضميري ضن ضنأ ضنا ضنب ضنبر ضنبس ضنط ضنفس ضنفط ضنك ضنن ضنى ضنين ضهأ ضها ضهب ضهت ضهج ضهد ضهر ضهز ضهس ضهل ضهوة ضوء ضوءا ضوأ ضوا ضواحي ضوب ضوت ضوج ضود ضور ضوز ضوضاء ضوضائي ضوضائية ضوط ضوع ضوف ضوك ضوم ضون ضوى ضوئي ضوئيا ضوئية ضئالة ضئيل ضئيلة ضيأ ضياء ضياح ضياع ضيافة ضيافته ضيافيا ضيب ضيثم ضيج ضيح ضيخ ضير ضيز ضيس ضيط ضيع ضيف ضيفا ضيق ضيقا ضيقة ضيك ضيل ضيم ضين ضيوف ط طآ طابت طابع طابعة طابق طابقين طابور طاجيكستان طاحن طاحون طاحونة طأر طار طارة طارد طارق طارئ طارئة طازج طازجة طاس طاسة طأطأ طاعة طاعن طاعنة طاعنون طاعون طاغ طاغوة طاغية طاف طافح طافر طافرا طافىء طافيا طافية طاق طاقة طاقته طاقم طاقي طاقيات طاقية طاقين طالب طالبا طالبة طالح طالع طالعة طالما طامة طامث طامع طاه طاهر طاهرة طاولات طاولة طاووس طاووسة طاوي طائر طائرا طائرات طائرة طائش طائشة طائفا طائفة طائفي طائفية طائل طب طباشير طباشيري طباشيريا طباع طباعة طباعي طباعية طباق طباقي طبال طبالون طبائع طبب طبتم طبج طبح طبخ طبخة طبخه طبر طبرزذ طبرزل طبرزن طبز طبس طبش طبشورة طبطب طبع طبعا طبعة طبعته طبعه طبعي طبق طبقا طبقات طبقة طبقةخفيفة طبقته طبقتين طبقي طبقية طبل طبلا طبلات طبلاني طبلة طبلية طبن طبنجة طبهج طبي طبى طبيا طبيب طبية طبيخ طبيعة طبيعته طبيعي طبيعى طبيعيا طبيعية طبيعيون طتأ طثأ طثا طثث طثر طثرج طجن طحا طحال طحالب طحالي طحان طحانون طحث طحح طحر طحرب طحرم طحز طحس طحف طحل طحلب طحلباني طحلبي طحلبية طحلم طحم طحمر طحن طحين طحيني طحينية طخا طخخ طخر طخرب طخروري طخس طخش طخف طخم طخمر طخمل طدي طر طرأ طرا طرابلس طراد طراز طرازات طرافة طراوة طراودة طرب طربل طربوش طربيد طرة طرث طرثم طرجهل طرح طرحة طرحم طرحه طرخ طرخف طرخم طرخن طرد طردا طرده طردي طردى طرر طرز طرزان طرس طرسع طرسم طرش طرشح طرشم طرط طرطاري طرطب طرطس طرطيري طرغش طرغل طرغم طرف طرفا طرفة طرفس طرفش طرفل طرفي طرفية طرفين طرق طرقة طرقي طرم طرمايسين طرمث طرمح طرمذ طرمس طرمش طرمق طرن طرهف طرهم طرواة طروادة طروادي طروب طروق طري طرى طرية طريح طريد طريدة طريده طريف طريق طريقا طريقة طريقته طريقه طريقي طريه طزج طزر طزع طسأ طسب طست طسج طسس طسع طسق طسل طسم طسن طسي طشأ طشا طشاش طشت طشش طشيش طع طعا طعام طعاما طعامـه طعب طعة طعثن طعج طعر طعز طعزب طعس طعسب طعسف طعشب طعع طعل طعم ط طعن طعنة طعني طغر طغم طغمة طغمس طغمش طغي طغيان طغياني طغيانى طف طفأ طفا طفأل طفال طفالي طفاوة طفاية طفة طفح طفر طفرة طفرس طفس طفش طفف طفق طفل طفلا طفلة طفلي طفن طفنش طفنشأ طفنشل طفو طفولة طفولته طفولي طفولية طفيف طفيفة طفيلي طفيليا طفيليات طفيلية طق طقس طقسوس طقسي طقطق طقطقة طقق طقم طقوس طقوسي طقوسية طل طلا طلاء طلاب طلابه طلاق طلاقة طلاوة طلائعي طلائي طلب طلبا طلبة طلبية طلث طلح طلحف طلحم طلحن طلخ طلخف طلخم طلخن طلس طلسم طلع طلعة طلعه طلغ طلف طلفأ طلفح طلق طلقات طلقة طلقي طلل طلم طلمس طلنس طله طلوع طلي طلى طلية طليعة طليعي طليق طما طماطم طماع طماق طمأن طمأنينة طمأنيني طمث طمثي طمح طمحر طمخ طمخر طمر طمرس طمرق طمس طمسة طمش طمع طمعا طمل طملس طمم طمن طمـه طموح طمي طمئن طن طنأ طنا طنان طنانة طنب طنبر طنبز طنثر طنج طنجة طنح طنخ طنز طنس طنف طنفس طنفش طنم طنن طنين طنينا طها طهارة طهث طهج طهر طهران طهس طهش طهطه طهف طهفل طهق طهل طهلب طهلس طهم طهمل طهن طهو طهوية طهي طوأ طوابع طوابعي طوابعية طوابق طواحين طوارئ طواف طوافة طوافي طوال طوالة طوالي طوب طوباوي طوباوية طوبة طوبوغرافي طوبوغرافيا طوبولوجي طوبى طوح طود طور طوراني طوره طوس طوش طوط طوع طوعا طوعي طوعية طوغ طوف طوفان طوفاني طوق طوكيو طول طولا طولاني طولانية طولي طوليا طوم طومار طون طونية طوي طوى طوية طويل طويلا طويلة طويئرطائر طي طىء طيا طيات طيار طيارات طياروا طيب طيبة طية طيح طيخ طير طيران طيراني طيري طيس طيش طيشا طيط طيع طيف طيفي طيفية طيفين طيقة طيلسان طيم طين طينا طيني طينى طيور طيوري ظ ظا ظأب ظأر ظأظأ ظأف ظافر ظافرة ظالم ظأم ظامئ ظاهر ظاهرا ظاهراتي ظاهراتية ظاهرة ظاهرون ظاهري ظاهريا ظبا ظبب ظبطتوزيع ظبظب ظبي ظبية ظجج ظر ظرا ظرافة ظرب ظربغ ظرر ظرف ظرفي ظروف ظريف ظعن ظفر ظفف ظل ظلا ظلال ظلالا ظلام ظلاما ظلامة ظلامي ظلة ظلع ظلف ظلل ظلم ظلما ظلمات ظلمة ظلية ظليل ظليلة ظمأ ظما ظمآن ظمخ ظن ظنان ظنب ظنم ظنن ظني ظنية ظهر ظهرنصف ظهره ظهري ظهريا ظهم ظهور ظهوره ظهير ظهيرة ظوا ظواهر ظوب ظور ظوف ظوم ظيا ظين ع عاب عابث عابد عابر عابرة عابرو عابس عابش عابق عات عاتب عاتق عاتقه عاتي عاتية عاثر عاج عاجز عاجزا عاجل عاجلا عاجلة عاجي عاد عادات عاداتهم عادة عادل عادلا عادلة عاده عادي عادى عاديا عادية عاديه عاذ عار عارج عارض عارضات عارضة عارعن عارف عارق عارم عارمة عاري عاريا عارية عازب عازف عازفها عازفو عازفون عازل عازلة عازم عاش عاشر عاشرا عاشق عاص عاصف عاصفة عاصفي عاصمة عاصمي عاصي عاض عاضد عاطس عاطف عاطفة عاطفي عاطفيا عاطفية عاطل عاطوس عاعا عافية عافيته عاق عاقب عاقبة عاقد عاقر عاقل عاكس عاكسة عال عالة عالج عالجه عالق عالم عالمي عالميا عالمية عالي عالى عاليا عالية عام عامة عامر عامرة عامكل عامل عاملا عاملات عاملة عامله عاملو عاملوا عاملون عاملين عامودي عامودية عاموس عامي عامية عامين عان عاند عانس عانق عاني عانى عاهة عاهد عاهر عاهرة عاهل عاهه عاود عاوده عاون عاونـه عاى عائب عائد عائدات عائدة عائش عائق عائقا عائقة عائل عائلة عائلته عائلي عائلية عائم عائما عائمة عايدة عاير عايش عايم عاين عب عبء عبأ عبا عباءة عباب عباد عبادات عبادة عبادي عبارات عبارة عباس عبب عبت عبث عبثا عبثر عبثم عبج عبجر عبد عبدالله عبدالوهاب عبدك عبدي عبر عبراني عبرب عبرة عبرد عبره عبري عبرية عبس عبسر عبش عبشق عبط عبق عبقر عبقري عبقرية عبقس عبقص عبقل عبك عبل عبم عبن عبنق عبنك عبهر عبهل عبوة عبودي عبودية عبور عبوره عبوس عبوه عبئ عبيد عبير عبيره عبيط عتا عتاب عتابي عتاد عتال عتب عتبة عتبد عتت عتد عتر عترة عترس عترف عتش عتف عتق عتك عتل عتلات عتلب عتلة عتم عتمة عتن عته عتيادي عتيد عتيق عتيقة عث عثا عثب عثة عثث عثج عثجل عثر عثرب عثرة عثق عثك عثكل عثل عثلب عثلط عثلم عثم عثماني عثنج عج عجا عجاب عجال عجالة عجان عجائب عجائبي عجائز عجب عجبا عجة عجج عجد عجر عجرة عجرد عجرف عجرفة عجرفي عجرم عجز عجزي عجس عجف عجل عجلا عجلات عجلة عجلتين عجلد عجلز عجلط عجم عجماء عجمض عجمنوي عجمي عجن عجنة عجنس عجه عجهر عجهم عجهن عجوة عجوز عجوزة عجول عجيب عجيبة عجيج عجيرة عجيري عجيزة عجين عجينة عجيني عد عدأ عدا عداء عداد عدادات عدالة عداوة عدائي عدائية عدائيين عدب عدبس عدة عدث عدد عددا عددوفير عددي عدديا عددية عدر عدرج عدس عدسات عدسة عدستها عدستي عدسي عدشن عدف عدق عدك عدل عدله عدلي عدليا عدم عدمس عدمل عدمو عدمي عدن عده عدهل عدو عدوا عدوات عدوان عدواني عدوانية عدوة عدول عدوى عدي عدى عديد عديدة عديم عديمات عديمة عديمي عذا عذاب عذار عذب عذباء عذبة عذج عذر عذرا عذراء عذراوي عذرة عذري عذرية عذز عذط عذف عذفر عذق عذقل عذقي عذل عذلج عذلق عذم عذمـهر عذن عذوبة عذوية عر عرا عراء عراب عرابة عراف عرافة عراقة عراقي عراك عراوى عرائس عرب عربات عربة عربته عربج عربجي عربد عربدة عربس عربض عربن عربون عربي عربى عربية عربيد عربيدي عرت عرتب عرتم عرتن عرث عرج عرجد عرجل عرجم عرجن عرد عردس عردل عردم عرر عرز عرزب عرزل عرزم عرس عرسي عرش عرشة عرص عرصف عرصم عرض عرضا عرضة عرضن عرضها عرضي عرضى عرضيا عرضية عرط عرطب عرطز عرطس عرطل عرف عرفا عرفان عرفج عرفز عرفس عرفص عرفط عرفي عرفية عرق عرقا عرقان عرقب عرقد ع عرقط عرقل عرقلة عرقوب عرقي عرقيا عرقية عرك عركس عركل عركم عرم عرمس عرمض عرموش عرن عرنس عرنوس عره عرهل عرهم عرهن عروبة عروة عروس عروضي عروق عري عرى عريا عريان عريانة عريس عريش عريض عريضة عريف عريق عريقة عريكة عرين عز عزا عزاء عزائي عزب عزبة عزته عزج عزد عزر عزرا عزري عزز عزط عزف عزق عزل عزلب عزلة عزم عزما عزمـه عزن عزه عزهل عزهم عزو عزوبة عزوبي عزوبية عزوي عزى عزيز عزيزا عزيزة عزيزتي عزيزي عزيمة عسا عساكر عسب عسبر عسبق عسج عسجد عسجر عسجم عسد عسر عسراوي عسس عسط عسطس عسطل عسطم عسعاس عسف عسق عسقب عسقد عسقر عسقف عسقل عسك عسكر عسكرة عسكري عسكريا عسكرية عسل عسلا عسلج عسلق عسلوج عسم عسمط عسن عسنج عسوب عسير عسيرة عسيل عش عشا عشاء عشاءا عشاب عشارية عشائر عشائري عشائرية عشب عشبا عشبة عشبي عشة عشتروت عشد عشر عشراء عشرات عشرب عشرة عشرق عشرون عشري عشرى عشريا عشرية عشريقيمة عشرين عشز عشزب عشزر عشزن عشش عشط عشعش عشف عشق عشقي عشكول عشكولي عشل عشم عشن عشنج عشنط عشنق عشوائي عشوائيا عشوائية عشوئ عشى عشية عشير عشيرة عشيق عشيقات عشيقة عصا عصابات عصابة عصاة عصارة عصاري عصارية عصافة عصافير عصامي عصب عصبة عصبي عصبيا عصبية عصت عصج عصد عصر عصراني عصرة عصرن عصرنا عصرنة عصرها عصري عصريا عصرية عصص عصف عصفا عصفة عصفر عصفور عصفورة عصفورين عصل عصلد عصم عصمة عصمر عصن عصنصر عصوي عصوية عصي عصى عصيان عصياني عصيب عصيبة عصيدة عصير عصيرا عصيري عض عضا عضادة عضاض عضاضة عضال عضام عضب عضبل عضة عضد عضدي عضر عضرس عضرط عضرفط عضز عضض عضط عضل عضلات عضلة عضلي عضليا عضلية عضم عضمر عضمز عضنج عضنك عضه عضهل عضو عضوا عضوات عضوة عضوي عضوى عضويا عضوية عضويته عضية عطا عطاء عطاءات عطار عطارد عطاردي عطاس عطب عطبل عطد عطر عطرة عطرد عطري عطريا عطرية عطس عطسة عطش عطشا عطشان عطط عطف عطفا عطفي عطل عطلة عطلس عطم عطمز عطمس عطن عطود عطور عطوف عطية عطيل عطينة عظ عظام عظاية عظب عظة عظر عظط عظظ عظل عظلم عظم عظمة عظمي عظمى عظمية عظن عظي عظيم عظيما عظيمة عع عغن عفا عفاف عفافها عفانة عفة عفت عفث عفج عفجل عفجي عفد عفر عفرجع عفرس عفريت عفريتة عفريتي عفز عفزر عفس عفش عفشج عفشل عفص عفضج عفط عفطل عفف عفق عفقس عفك عفكل عفل عفلط عفلق عفن عفنا عفنة عفنج عفنجش عفنط عفنقص عفه عفهم عفهن عفو عفوا عفونة عفوي عفويا عفوية عفيف عفيفة عفين عقا عقاب عقابي عقار عقارات عقارب عقاري عقارية عقاف عقاقير عقاقيري عقال عقائدي عقب عقبة عقبس عقبل عقبها عقبول عقبيه عقد عقدا عقدة عقدي عقذ عقر عقرب عقربي عقرس عقرطل عقز عقس عقش عقص عقصة عقط عقعق عقف عقفاء عقفر عقفز عقفس عقق عقل عقلاني عقلانيا عقلانية عقلانيون عقلن عقلنة عقله عقلي عقليا عقليات عقلية عقم عقن عقنب عقوبات عقوبة عقوبي عقود عقوق عقيب عقيد عقيدة عقيق عقيقي عقيلة عقيم عكا عكارة عكاز عكاس عكب عكبر عكبس عكبش عكبل عكث عكد عكدب عكر عكرد عكرش عكرم عكز عكس عكسا عكسم عكسي عكسيا عكسية عكش عكشب عكص عكظ عكف عكك عكل عكلد عكلط عكم عكمز عكمس عكمش عكمص عكن عكنكع عكيس عل علا علاء علاج علاجا علاجات علاجه علاجي علاقات علاقة علاقية علام علامات علامة علامتي علان علانة علانية علاوة علاوةه علائقي علائقية علب علبة علبط علة علث علج علجم علجن علجوم علد علذم علز علس علسط علش علشان علص علض علط علطبس علطس علطمس علف علفت علفص علفق علق علقة علقط علقم علقه علقيا علك علكة علكد علكز علكس علكم علل علم علما علماء علماني علمانية علمة علمص علمن علمي علميا علمية علن علنا علنب علند علندس علنكد علني علنيا علنية عله علهب علهج علهد علهز علهص علهض علهف علهم علو علوم علوي علي على عليا علياء عليبة علية عليق عليقي عليك عليل عليه عليها عليهم عم عما عماة عماد عمادة عمارة عمال عمالة عمالي عماليق عمامة عمان عمبر عمة عمت عمثل عمج عمد عمدا عمدة عمر عمرا عمران عمراني عمرد عمرس عمرط عمرك عمره عمرها عمس عمش عمشق عمص عمضج عمط عمق عمقه عمل عملا عملاق عملاقة عملاقي عملة عملت عملج عملس عملط عملق عمله عملهم عملي عمليا عمليات عملية عمم عمن ج عمود عمودي عموديا عمودية عمودين عمولة عموم عموما عمومي عمومية عمي عمى عمياء عميد عميرة عميق عميقا عميقة عميل عميلة عن عنا عناء عناب عنابي عناد عناصر عناصري عناق عنان عناوين عناية عنب عنبث عنبج عنبر عنبر عنبري عنبس عنبط عنبق عنبل عنة عنت عنتر عنتل عنته عنث عنثل عنج عنجد عنجر عنجرد عنجش عنجف عنجل عنجهية عنخ عند عندالتسليم عنداليهود عندب عندد عندق عندل عندلب عندم عندما عنده عندي عندئذ عنذ عنز عنزة عنزق عنس عنسل عنش عنشج عنشط عنشق عنص عنصر عنصرة عنصري عنصرية عنصرين عنصل عنط عنظ عنظب عنظل عنف عنفس عنفش عنفص عنفط عنفق عنفك عنفية عنق عنقاء عنقد عنقر عنقز عنقس عنقش عنقص عنقه عنقود عنقودا عنقودي عنقودية عنقي عنك عنكب عنكبوت عنكبوتي عنكث عنكد عنكش عنكل عنل عنم عنن عنـه عنـها عنوان عنوة عنود عنون عنونة عنى عنيت عنيد عنيف عنيفة عنيق عنين عها عهب عهت عهج عهد عهدا عهدة عهده عهر عهعخ عهق عهك عهل عهم عهن عهه عهيد عوا عواء عوابل عوارض عوازل عواصف عواض عواطف عواطفه عوال عوالق عوامات عوامة عوامل عواميد عوانس عوائد عوائق عوث عوج عود عودان عودة عوده عوذ عور عورة عوره عوري عوز عوزه عوزي عوس عوص عوض عوضا عوط عوع عوف عوق عوك عول عولس عولسي عوم عومل عون عوه عوهج عوي عوى عويص عويصة عويل عى عيا عياب عيادة عيار عياري عيان عياني عيب عيبا عيث عيثم عيج عيد عيدان عيدش عيدي عيذ عير عيزرا عيس عيسى عيش عيشة عيص عيع عيف عيق عيك عيل عيم عين عينا عينات عينة عينـه عيني عينيتين عينين عينيه عيه عيوب عيون عيينة عييي غ غاب غابات غابة غابر غابرو غابريل غابون غابي غاتس غاتسبي غاث غاد غادر غادوف غار غارات غارة غارث غارز غارسيا غارفانكيل غارفي غارفيلد غارق غارقة غارنبات غارنيت غاري غاريت غاز غازا غازات غازل غازي غازية غاسل غاسلة غاشم غاص غاضب غاضبة غاطس غاف غافر غافل غافن غال غالاغير غالب غالبا غالبي غالط غالواي غالون غالي غالى غاليريا غالينا غامبيا غامر غامرة غامز غامض غامضا غامضة غامق غامقة غامير غانا غانية غاو غاوكيلي غاوي غائب غائر غائرة غائص غائط غائم غائي غاية غايته غايثرسبيرغ غايجر غاير غايل غاينيسفيل غب غبأ غبا غباء غبار غباري غبارية غباوة غبب غبث غبج غبر غبراء غبرق غبس غبش غبص غبض غبط غبطة غبق غبن غبي غبى غبية غبيراء غبيرة غتت غترف غتل غتم غتيت غث غثا غثاء غثاثة غثث غثر غثلب غثم غثمر غثي غثى غثيان غثياني غجر غجري غدا غداء غدار غ غدب غدة غدد غددي غدر غدرا غدف غدفل غدق غدن غدي غدير غذا غذاء غذائي غذائيا غذائية غذت غذج غذذ غذر غذرف غذرم غذف غذم غذمر غذوي غذى غر غرا غراء غراب غرابة غراتا غرار غرافة غرافيت غرافيتي غرام غرامات غرامة غرامـها غرامي غرامية غرانق غرانيت غرائز غرايس غرب غربا غربال غربان غرباني غربة غربل غربلة غربي غرة غرةالفرس غرث غرد غردق غرر غرز غرزة غرزحل غرزي غرس غرسة غرش غرض غرضف غرضه غرطم غرغر غرغرة غرغرينا غرغريني غرف غرفة غرق غرقأ غرقان غرقد غرقل غرقم غرل غرلة غرم غرمل غرن غرند غرنف غرنق غرنوقي غره غرواني غروب غرور غروي غروية غري غريب غريبة غريد غرير غريزة غريزي غريزية غريق غريم غرين غرينادا غريني غرينيتش غزا غزارة غزال غزالة غزد غزر غزز غزل غزلي غزلية غزو غزوة غزوه غزوي غزير غزيرة غسا غساءة غسال غسالات غسالة غسبل غسر غسس غسف غسق غسقي غسك غسل غسلب غسلج غسلها غسم غسن غسول غسيل غش غشا غشاء غشاش غشاوة غشائي غشائيا غشائية غشب غشرب غشرم غشش غشم غشمر غشن غشى غشيان غشية غص غصب غصة غصص غصن غصنة غصين غض غضا غضاضة غضب غضبا غضبان غضبه غضر غضرس غضرف غضرم غضروف غضروفا غضروفي غضض غضف غضفر غضل غضن غضوب غضوبا غضون غط غطاء غطاس غطاط غطر غطرب غطرس غطرسة غطرش غطرف غطس غطسة غطش غطط غطف غطل غطم غطمش غطمط غطي غطى غطيط غطيطي غفا غفارة غفة غفر غفران غفرانـه غفراني غفص غفف غفق غفل غفلة غفلق غفن غفو غفوة غفور غفي غفير غقد غقق غل غلا غلاء غلاسكو غلاظة غلاف غلافة غلافي غلام غلايات غلاية غلب غلبة غلبه غلبية غلة غلت غلث غلج غلد غلس غلسر غلص غلصم غلط غلطة غلظ غلظة غلف غلفق غلق غلل غلم غلمان غلمة غلمج غلن غلو غلوبالس غلوريا غلوريانا غلول غلون غلي غلى غليان غليتر غليدين غليسرين غليسريني غليسون غليضة غليظ غليظة غليل غليله غلين غليندا غليندال غليون غليونـه غم غما غماء غماس غمامات غمامة غمت غمج غمجر غمد غمدر غمده غمدي غمذر غمر غمرط غمز غمزة غمزه غمس غمش غمص غمض غمط غمغم غمغمة غمق غمل غملج غملس غملط غمم غمن غمـهج غموض غميسة غن غنا غناء غنام غنائم غنائي غنائية غنب غنبش غنبل غنتج غنتل غنث غنثر غنج غنجل غندب غندر غندرة غندوري غنذ غنذي غنص غنض غنضف غنطف غنظ غنغر غنف غنم غنمي غنن غني غنى غنية غنيمة غهب غهق غهم غوا غواتيمالا غواشي غواص غواصة غوبليني غوث غوثري غوج غور غورتون غوركي غوره غوريلا غورين غوز غوس غوستاف غوستافوس غوشنة غوص غوط غوغ غوغاء غوغائي غوق غول غولاش غولة غولف غولي غون غوودا غوودريتش غوودوين غوولد غوي غوى غويانا غوير غي غيا غياب غيابي غيابيا غيار غيب غيبا غيبة غيبوبة غيبوبي غيبون غيبي غيتار غيث غيد غيذ غير غيرة غيرمترابط غيره غيرها غيري غيرية غيس غيض غيضة غيط غيظ غيظا غيظه غيف غيق غيل غيلي غيلية غيم غيما غيمة غيمي غين غينت غينيا غيه غيهب غيوب غيور غيوم غيوما ف فا فابي فابى فأت فات فاتح فاتحات فاتحة فاتر فاترينا فاترينة فاتم فاتن فاتنة فاتهيد فاتوح فاتورة فاتيا فاجأ فاجر فاجرة فاجع فاجعات فاجعة فاجنر فاحت فاحش فاحشة فاحص فاحصة فاحصو فاحم فاخر فاخرة فاخورة فأد فاد فادا فادح فادحة فادر فأر فار فاراداي فاران فاربر فأرة فارجو فارز فارزة فارس فارسا فارسة فارسي فارسية فارع فارغ فارغة فارق فارقة فاركاس فارلي فارمنجتون فارنا فارندة فارنسورث فارو فأري فاري فاريان فارير فاريل فارينا فاز فازلين فأس فاس فاسار فاسخ فاسد فاسدة فاسق فاسقة فاسكويز فاسم فاسو فاسوبريسين فاسيا فاش فاشتي فاشستي فاشستية فاشل فاشلا فاشلة فاشي فاشية فاصد فاصل فاصلة فاصوليا فاض فاضح فاضحة فاضحي فاضل فاضي فاطمة فاعل فاعلى فاعلية فاعليته فاغر فأفأ فأفأة فافنر فأق فاق فاقة فاقد فاقس فاقع فاقم فاقه فاك فاكتو فاكس فاكسيميليا فاكسينيوم فاكنا فاكهة فاكهه فاكهي فأل فال فالترير فالج فالح فالدوستا فالديرز فالديز فالستاف فالع فالفاتا فالق فالك فالماوث فالوب فاليانت فاليانتنيس فالير فاليرا فاليري فاليلين فالينسيا فاليهو فاليوم فأم فامبير فاملي فامنج فامـه فاميلي فآن فان فاناديت فاندا فانداليا فاندر فاندربويل فاندربيرغه فاندربيلت فاندلينج فانديك فاندينبيرج فإنك فانكوفر فانواتو فانوتو فانوس فاني فانيلا فاه فاهم فاهي فاوست فاوض فاونير فأي فاي فائت فائدة فائر فائز فائض فائق فائقة فايان فايت فايتيفيل فاير فايسليا فايف فايكرز فبراير فبل فة فتأ فتا فتاة فتات فتاتع فتاحة فتاق فتاك فتان فتائل فتة فتت فتتاح فتتاحية فتح فتحات فتحة فتحتين فتخ فتر فترات فترة فترةإنحسار فترص فتش فتغ فتق فتك فتكر فتل فتن فتنة فتوة فتوت فتور فتورا فتوغرافية فتوى فتي فتى فتيات فتيل فتيلة فثأ فثاليت فثث فثج فثد فثر فثل فج فجأ فجا فجأءة فجاءة فجأة فجائي فجائية فجج فجر فجرم فجري فجز فجس فجش فجع فجعان فجل فجلة فجم فجن فجوة فجور فحا فحاشة فحث فحج فحح فحد فحز فحس فحسب فحش فحشاء فحص فحض فحطل فحق فحل فحم فحمي فحن فحولة فحولي فحوي فحوى فخ فخا فخار فخارأو فخاري فخارية فخامة فخت فخج فخخ فخدج فخذ فخذي فخر فخرة فخري فخريا فخرية فخز فخفخة فخل فخم فخمة فخور فد فداء فداحة فدان فدائية فدج فدح فدخ فدد فدر فدراتي فدرالي فدس فدش فدع فدغ فدغم فدفد فدك فدكس فدم فدن فدي فدى فدية فديو فذ فذة فذح فذذ فر فرأ فرا فراء فراتز فراخ فرادى فرار فرارا فراسيدماغي فراش فراشة فراشـه فراغ فراغات فراغي فراق فرامبيسيا فرامل فران فرانجيباني فرانز فرانسوا فرانسي فرانسيس فرانسيسكا فرانسيسكو فرانسين فرانك فرانكا فرانكتيرير فرانكفورت فرانكفورتير فرانكفورد فرانكل فرانكلين فرانكو فرانكي فرانكين فراني فراولة فراونير فراي فرائية فرايزر فرب فربج فرت فرتج فرتك فرتن فرتيج فرتيلينيس فرث فرج فرجار فرجة فرجل فرجم فرجن فرجي فرجينيا فرجينيز فرح فرحا فرحان فرحة فرحنا فرخ فرخة فرد فردس فردن فردناندو فردوس فردوسي فردي فرديا فردية فرذع فرر فرز فرزج فرزدق فرزل فرزم فرزن فرس فرسا فرسان فرساوس فرسح فرسخ فرسك فرسن فرسي فرش فرشاة فرشة فرشته فرشح فرشخ فرشخة فرشط فرص فرصة فرصد فرصم فرصن فرصوتى فرض فرضا فرضخ فرضم فرضية فرط فرطح فرطس فرطش فرطصوتي فرطم فرع فرعة فرعل فرعن فرعون فرعي فرعية فرعين فرغ فرغاطة فرغه فرفحين فرفخ فرفر فرفص فرق فرقب فرقة فرقح فرقد فرقس فرقع فرقعة فرقم فرقي فرك فركح فرم فرمات فرمان فرمل فرملة فرمي فرن فرناندو فرنب فرنجة فرند فرندة فرنس فرنسا فرنسة فرنسي فرنسيبسكاني فرنسية فرنسيس فرنق فرنيس فره فرهد فرو فروات فروة فروت فروج فروست فروسي فروسى فروسية فروع فروي فرويد فرويدي فري فريا فريبورت فرية فريتو فريجا فريجوليلو فريجيدير فريد فريدا فريدد فريدريك فريدريكتون فريدريكس فريدريكسبيرغ فريدريكسون فريدريكو فان فريدولم فريدي فريز فريزر فريسة فريسنل فريسنو فريسي فريسية فريضة فريق فريقا فريقان فريقي فريقين فريك فريلاند فريمان فرين فريهوف فريون فزد فزر فزرق فزز فزع فزل فسأ فسا فساد فسادا فسادية فستان فستانا فستق فستقية فستياني فسج فسح فسحة فسحم فسخ فسد فسر فسس فسط فسطاط فسفر فسفوري فسق فسقطة فسكل فسكوزي فسل فسلجي فسوق فسيح فسيحة فسيفساء فسيفسائي فسيلة فسيولوجي فشأ فشا فشج فشح فشخ فشش فشط فشغ فشق فشل فشن فشيئا فص فصأ فصاحة فصاعدا فصال فصام فصامي فصة فصح فصحاء فصحهم فصحي فصخ فصد فصص فصع فصعل فصفصة فصل فصله فصلي فصليا فصلية فصم فصوص فصول فصي فصيح فصيحة فصير فصيرة فصيص فصيل فصيلة فصيلتهم فصين فض فضأ فضا فضاء فضاضة فضالة فضاني فضائح فضائي فضائية فضة فضج فضح فضخ فضض فضع فضغ فضفاض فضفاضات فضفاضة فضفضة فضل فضلات فضلة فضلك فضن فضول فضولي فضولية فضي فضى فضيات فضية فضيحة فضيع فضيلة فطأ فطا فطار فطام فطائر فطح فطحل فطر فطرة فطرش فطري فطريات فطريون فطز فطس فطط فطعة فطفط فطم فطن فطنة فطه فطور فطير فطيرات فطيرة فطين فظ فظا فظاظة فظاعة فظة فظظ فظع فظيع فعا فعال فعالي فعالية فعر فعس فعص فعفع فعل فعلا فعلت فعلي فعلى فعليا فعم فغا فغر فغم فق فقأ فقا فقارة فقاري فقاعات فقاعة فقاعي فقح فقحل فقخ فقد فقدان فقدد فقده فقر فقرا فقرات فقران فقرة فقرتين فقره فقري فقريات فقس فقص فقط فقع فقعس فقق فقل فقم فقمة فقه فقهي فقي فقية فقيد فقير فقيه فك فكار فكاك فكاهة فكاهي فكاهية فكة فكر فكرات فكرة فكري فكريا فكرية فكع فكك فكل فكن فكه فكهاني فكين فل فلا فلاب فلاتنيس فلاتينير فلاجلر فلاح فلاحة فلاحي فلاديفوستوك فلاديمير فلاذ فلاسفة فلاك فلاكير فلامنكو فلامين فلان فلانة فلانجان فلانديرز فلانيلي فلبريت فلبيني فلت فلتة فلتر فلته فلج فلجنة فلح فلحس فلخ فلدع فلذ فلذة فلذخ فلر فلز فلزي فلزى فلزية فلس فلسط فلسطن فلسطين فلسطيني فلسطينية فلسف فلسفة فلسفته فلسفي فلسفية فلسه فلص فلط فلطائي فلطح فلطس فلع فلغ فلفل فلفلي فلق فلقة فلقتين فلقح فلقس فلقم فلك فلكة فلكن فلكي فلكيا فلكية فلل فلم فلما فلمنكي فلن فلندا فلندي فلهد فلهم فلوبيس فلوت فلوتاج فلوتاجيس فلوتشارتينج فلودر فلورا فلورنسي فلوري فلوريد فلوريدا فلوريسسيين فلورينس فلوس فلوق فلونتي فلويد فلي فليتس فليحيى فليد فليرتر فليشر فليشمان فليعش فليم فلين فلينة فليني فم فما فمك فمم فمي فن فنأ فنا فناء فنادق فنار فنازلا فنان فنانو فناني فنتازية فنتق فنتنبلو فنج فنجان فنجل فنجلس فنح فنخ فنخر فند فندر فندس فندش فندق فندقة فندقي فنذ فنزج فنزر فنزويلا فنس فنسينت فنش فنشخ فنطاس فنطح فنطس فنطلس فنطيس فنطيسة فنع فنفن فنق فنقخ فنقر فنقع فنك فنل فنلندي فنلندية فنن فنون فني فنى فنيا فنيات فنية فنير فنين فها فهج فهد فهر فهرس فهرست فهرمانة فهض فهق فهك فهكن فهل فهم فهما فهمتني فهمـه فهه فهيم فوا فوات فواح فؤاد فوار فوارا فواق فواكه فؤائد فوائد فوب فوبيا فوة فوت فوتر فوتغرافة فوتغرافى فوتغرافيا فوتغرافية فوتنوتينج فوته فوتوبلاي فوتوستاتية فوتوغرافي فوتوغرافيا فوتوغرافية فوتين فوج فوجارتاي فوجل فوجي فوجيتسو فوجيس فوح فوخ فوخا فود فودكا فودون فور فورا فوران فوربز فورة فورتران فورتسكو فورتير فورد فوردام فورست فورسيذي فوركس فورماتيز فورمالديهايد فورمان فورمايكا فورمز فورموسا فورموسان فورميت فوري فورية فوريير فوز فوزا فوزيس فوس فوست فوسفات فوسفاتي فوسفور فوسفوري فوسفورية فوسي فوشية فوص فوض فوضوي فوضى فوط فوطة فوظ فوع فوعالمي فوغ فوغا فوغت فوف فوفل فوق فوقبشري فوقه فوقي فوقية فوكا فوكسهال فوكسهول فوكيز فول فولاذ فولاذي فولت فولتا فولتاير فولتن فولتيرا فولج فولستد فولسوم فولسومينيس فولطي فولطية فولف فولفا فولفار فولفو فولفوت فولفوكس فولكان فولكروك فولكسواجين فولكلور فولكنر فولو فولي فولير فوليرتون فوليريس فولين فوليو فوم فومفلاور فون فونا فونتانا فونغرافية فونوغراف فونوغرافي فونوغرافية فونيمي فوه فوهة فويال فويب فويلا في فى فيء فئات فئة فئران فئراني فئوي فيأ فيا فيات فياض فيالعزف فيبر فيبريل فيبس فيبلين فيبوناكسي فيبيرجلاس فيبيريد فيتاس فيتال فيتامين فيتامينات فيتجنشتاين فيترفيس فيترو فيتش فيتشبيرغ فيتنام فيتنيس فيتو فيتوبلانكتون فيتيفر فيثاغورس فيثاغوري فيثاغوريون فيثيرتوب فيج فيجا فيجارو فيجاس فيجائي فيجنا فيجو فيجي فيح فيد فيدا فيدال فيداليا فيدرا فيدرو فيدور فيدورا فيديد فيديرس فيديل فيديو فير فيرا فيراباميل فيراترم فيراكروز فيرباسكم فيربانكس فيربريوم فيربورت فيربير فيرت فيرتشايلد فيرجاس فيرجل فيرجو فيرجيني فيرد فيرداين فيردل فيردن فيردناند فيردي فيرساتيك فيرساي فيرستون فيرغسن فيرفاكس فيرفيلد فيرفين فيرفيو فيرمونت فيرمي فيرميكيوليت فيرميل فيرميون فيرن فيرنا فيرنون فيرنونيا فيرو فيروز فيروزي فيروس فيروسي فيرونا فيرونال فيرونيكا فيري فيريد فيريرا فيريس فيريلوج فيزا فيزباتريك فيزة فيزجيرالد فيزروي فيزلا فيزياء فيزيائي فيزيائى فيزيائيا فيزيو فيزيولوجي فيزيولوجيا فيزيولوجية فيزيولوجيون فيس فيسابل فيسبا فيسبكي فيسبيوم فيستا فيستر فيستلا فيسشنابيليتي فيسفيس فيسك فيسكبين فيسي فيسيا فيسيد فيسيكاريا فيش فيشة فيشر فيشكيل فيشميل فيشنو فيشي فيشير فيشيرز فيص فيصل فيض فيضان فيظ فيف فيفالدي فيفو فيفيان فيفيرين فيقمل فيك فيكاري فيكترولا فيكتوري فيكتوريا فيكسبيرغ فيكي فيل فيلا فيلابل فيلادلفيا فيلارد فيلاس فيلاسكويز فيلانثروب فيلانوفا فيلبس فيلة فيلدر فيلدستون فيلدمان فيلسوف فيلسيت فيلق فيلقا فيلقي فيلم فيلما فيلمات فيلماك فيلمور فيلنا فيلنيوس فيلهارموني فيلو فيلوديندرون فيلوسوف فيلوسيرابتور فيلولوجي فيلي فيليب فيليبس فيليبو فيليبيانز فيليز فيليس فيليسيا فيليسيتي فيليكس فيليمون فيليني فيم فيما فيميناريا فين فينا فينتش فينتشورا فينتولين فينتون فينتيان فينزويلا فينس فينسن فينسيا فينسينز فينقية فينكا فينكس فينلاي فيننيجان فينوجريك فينوس فينول فينويك فيني فينيتا فينيتو فينيزيا فينيسا فينيسي فينيسيا فينيقي فينيقيا فينيل فينيلالاناين فينينجز فيه فيها فيو فيوجراف فيورد فيوري فيوريلو فيوز فيوكس فيولون فيولونسيل فيير فييلا ق قاء قأب قابس قابض قابضا قابضة قابل قابلا قابلات قابلة قابلى قابليات قابلية قابيل قات قاتل قاتلة قاتم قاتما قاتمة قاح قاحل قاحلة قاد قادة قادت قادح قادر قادرا قادرة قادم قادوس قاذف قاذفات قاذفة قاذورات قار قارب قارة قارس قارص قارض قارع قارعات قارعة قارعه قارعو قارن قارورة قاروس قاري قارى قاريء قارىء قارئة قارئو قازفة قاس قاسم قاسي قاسى قاسية قاص قاصد قاصر قاصرون قاصف قاصم قاض قاضم قاضوي قاضي قاضى قاضية قاطرة قاطع قاطعة قاطعو قاطف قاطن قاطنو قاطوري قاع قاعات قاعة قاعد قاعدة قاعدةحوارإعدادالصفحة قاعدتها قاعدي قافز قافزة قافلة قافية قاق قاقم قال قالب قالتربان قأم قام قامة قامت قامر قامع قاموس قاموسي قأن قان قانت قانط قانع قانون قانوني قانونيا قانونية قاني قاهر قاهرة قاوم قأى قائد قائظ قائل قائلة قائلون قائم قائما قائمة قائمتين قائمقام قايض قبأ قبا قباحة قباع قبالة قبالي قبان قبب قبة قبتر قبث قبثر قبج قبح قبر قبرالشىء قبرة قبرس قبرص قبرصي قبري قبز قبزواجي قبس قبشر قبص قبض قبضة قبضته قبضتي قبط قبطان قبطر قبع قبعات قبعة قبعته قبعث قبعثر قبعر قبعه قبق قبقاب قبل قبلات قبلة قبله قبلي قبلية قبن قبو قبول قبولادي قبوله قبولية قبيح قبيحا قبيحة قبيلة قة قتا قتال قتالة قتالي قتام قتب قتت قتد قتر قتراح قتراع قترد قتع قتل قتلة قتله قتلي قتم قتن قتوم قتيل قثأ قثا قثاء قثث قثد قثر قثرد قثع قثعل قثل قثم قحا قحافة قحام قحب قحبة قحة قحث قحثر قحح قحد قحدم قحذم قحر قحرب قحز قحزم قحزن قحط قحطب قحف قحفل قحفي قحقح قحل قحلف قحم قحول قخا قخر قخم قد قدأ قدا قداس قداسا قداسة قدح قدحب قدحر قدحس قدحي قدد قدر قدرات قدراته قدرة قدره قدري قدس قدسي قدسية قدع قدف قدم قدما قدمس قدمـه قدمي قدمية قدمين قدميه قدن قدوة قدوس قدوم قدير قديس قديسي قديسيات قديم قديما قديمة قذارة قذاعة قذافة قذائف قذائفي قذائفيا قذح قذحر قذحم قذذ قذر قذرا قذرة قذع قذعر قذعل قذعمل قذف قذفات قذفة قذفي قذل قذم قذمر قذي قذى قذيفة قر قرأ قرا قراء قراءة قراءتها قراب قرابة قرابي قرأة قرادة قرار قرارا قرارات قراره قراري قراص قراضة قرافة قرامات قرآن قران قرآني قراني قرائتها قرب قربان قربانا قرباني قربة قربت قربز قربس قربض قربع قربق قربوس قرة قرت قرث قرثع قرثل قرح قرحة قرحي قرد قرداتي قردة قردح قردحم قردس قردع قردم قردن قردي قرر قرز قرزح قرزحل قرزل قرزم قرس قرسع قرسم قرش قرشب قرشع قرشم قرص قرصان قرصاني قرصب قرصة قرصد قرصطن قرصع قرصف قرصم قرصنة قرصني قرصي قرصية قرض قرضأ قرضب قرضف قرضم قرط قرطاجة قرطاجي قرطاس قرطب قرطبة قرطبس قرطس قرطط قرطع قرطعب قرطعن قرطف قرطق قرطل قرطم قرطن قرظ قرع قرعب قرعبل قرعة قرعث قرعس قرعش قرعف قرعم قرعه قرغيزستان قرف قرفان قرفة قرفص قرفصاء قرفط قرفع قرق قرقب قرقر قرقرة قرقس قرقعة قرقف قرقل قرقم قرل قرم قرمد قرمز قرمزي قرمزية قرمش قرمص قرمط قرمل قرموط قرميد قرميدة قرميدي قرن قرنب قرنبيط قرنة قرنس قرنص قرنفل قرنفلي قرني قرنية قرنين قره قرهب قرهد قرهم قرود قرون قروي قريب قريبا قريبة قرية قريحة قريد قريدس قريش قريض قرين قرينة قريني قز قزب قزبر قزح قزحي قزحيا قزحية قزز قزع قزعج قزل قزم قزمي قزن قزوين قزي قزيعة قس قسأ قسا قساوة قسب قسبر قسح قسحب قسد قسر قسري قسس قسط قسطاس قسطبل قسطبن قسطر قسطس قسطل قسطن قسطنس قسطنطين قسقب قسم قسمات قسمة قسمل قسمـه قسمين قسن قسنطس قسوة قسى قسيس قسيسة قسيم قسيمة قش قشا قشارات قشارة قشاره قشاري قشب قشبر قشبي قشد قشدة قشدي قشذ قشر قشرة قشرةالجلد قشري قشريا قشرية قشش قشط قشع قشعر قشعريرة قشعريري قشعم قشف قشلب قشم قشنز قشور قشي قشيب قص قصا قصاب قصارة قصارى قصاص قصاصات قصاصة قصاصي قصامة قصائد قصب قصبة قصبي قصة قصد قصدا قصدر قصدير قصديري قصر قصرية قصص قصصي قصصى قصصيا قصصية قصع قصعل قصف قصفل قصل قصلب قصلم قصم قصمل قصنصع قصو قصور قصوي قصوى قصى قصيدة قصير قصيرا قصيرات قصيران قصيرة قصيرين قصيصة قض قضأ قضاء قضاة قضاعة قضاها قضائي قضائيا قضائية قضايا قضب قضبا قضبان قضض قضع قضعم قضف قضم قضمة قضي قضى قضيب قضيبي قضية قط قطا قطار قطارات قطارة قطاع قطاعة قطاعي قطاف قطان قطب قطبة قطبي قطبية قطة قطج قطر قطرات قطران قطراني قطرب قطربس قطربل قطرة قطره قطري قطريا قطرية قطش قطط قطع قطعا قطعة قطعتين قطعر قطعه قطعها قطعي قطعية قطف قطل قطم قطمر قطن قطنت قطني قطنية قطوب قطي قطيرة قطيع قطيعا قطيعة قطيعي قطيف قطيفة قطيفي قطين قع قعا قعادة قعب قعبر قعبل قعث قعثب قعثر قعثل قعد قعر قعز قعس قعسب قعسر قعش قعص قعصر قعض قعضب قعضم قعط قعطب قعطر قعطل قعظ قعع قعف قعفز قعقع قعقعة قعل قعم قعمث قعمس قعمص قعمط قعمل قعن قعنب قعنس قعيد قف قفأ قفا قفاز قفازات قفال قفة قفثل قفح قفخ قفخر قفخل قفد قفر قفز قفزة قفزع قفزن قفس قفش قفشل قفص قفط قفطان قفطل قفع قفعد قفعل قفف قفل قفلا قفن قفند قفندر قفول قفوي قفى قفير قفيري ققاه ققب ققد ققز ققس ققق ققل ققم ققن قل قلا قلاب قلادة قلاع قلافة قلاقل قلامات قلامة قلاووظ قلاية قلب قلبع قلبه قلبي قلبية قلة قلت قلتب قلح قلحذم قلحس قلحم قلخ قلخم قلد قلدم قلده قلذم قلر قلز قلزم قلس قلش قلص قلط قلطب قلع قلعة قلعت قلعث قلعد قلعط قلعف قلعم قلعوي قلف قلفة قلفح قلفع قلق قلقم قلل قلم قلما قلمز قلمس قلمع قلمون قلن قلنبس قلنس قلنسوات قلنسوة قلنسوه قلنسي قله قلهب قلهبس قلهت قلهذم قلهزم قلهم قلهمس قلوب قلوص قلوي قلوى قلوية قلي قلى قلية قليل قليلا قليلة قليمية قم قمأ قمار قماش قماشة قماشي قماشية قماط قمامة قمة قمتين قمثل قمجر قمح قمحة قمحد قمحي قمخ قمد قمدر قمر قمرات قمرة قمرز قمره قمري قمرية قمز قمس قمش قمص قمط قمطر قمع قمعث قمعد قمعط قمعل قمعه قمعي قمعية قمل قملة قملس قملي قمم قمن قمـه قمـهد قمي قميص قن قنأ قنا قنابل قناة قناةاسم قناص قناع قناعة قنافذ قنال قناني قنب قنبر قنبرة قنبره قنبس قنبص قنبض قنبع قنبل قنبلة قنبي قنبيط قنة قنت قنثر قنثل قنج قنجر قنجل قنح قنحل قنخر قند قندد قندس قندسي قندع قندعل قندفر قندفل قندق قندل قندلفت قنديل قنذعل قنرس قنز قنزع قنزه قنس قنسر قنسط قنشر قنص قنصر قنصعر قنصف قنصل قنصلي قنصلية قنط قنطر قنطرة قنطرس قنطري قنطعث قنطورس قنع قنعت قنعث قنعس قنعه قنغر قنف قنفج قنفخ قنفد قنفذ قنفذى قنفر قنفرش قنفش قنفع قنفل قنقل قنقن قنقنة قنم قنن قنوات قنوت قنور قنوط قنوع قنية قنينة قها قهار قهب قهبس قهبل قهبلس قهد قهر قهرم قهره قهري قهز قهزب قهس قهع قهقب قهقر قهقم قهقه قهقهة قهل قهم قهمد قهمز قهوة قو قوا قواة قوات قواد قوادا قوادة قوارب قوارض قوارير قواصة قواعد قواعدي قواقع قوالب قوام قوامة قوامـه قوامي قواميس قوانين قواه قوائم قوب قوباء قوة قوت قوتل قوته قوح قوخ قود قور قوز قوس قوسا قوسان قوسي قوسين قوش قوض قوط قوطي قوظ قوع قوف قوق قوقأ قوقازي قوقعة قوقئة قول قولب قولبة قولبه قولبي قولحة قولك قوله قوم قومـه قومي قوميا قومية قون قوه قووم قوي قوى قويا قوية قويسة قويضة قويم قىء قيأ قيادات قيادة قيادي قيادية قياس قياسات قياسة قياسه قياسي قياسيا قياسية قيافة قيام قيامة قيثار قيثارا قيثارات قيثارة قيثاري قيح قيحا قيحي قيد قير قيراط قيص قيصر قيصرالرومان قيصري قيصرية قيض قيطان قيظ قيفاوس قيق قيل قيلل قيلولة قيم قيمة قيمته قيمي قين قيه قيود ك كأب كاب كابا كآبة كأبة كابتن كابتو كابح كابد كابر كابرى كابريوليت كابل كابلان كابوت كابوس كابوكي كابول كابوم كابيبارا كابية كابيت كابيتان كابيتاون كابيسترانو كابيلا كاتالبا كاتالينا كاتاوبا كاتب كاتبا كاتبة كاتبو كاتبي كاتدرائية كاتشوب كاتم كاتمات كاتماندو كاتمة كاتوايس كاتيربيلر كاثر كاثروود كاثرين كاثلين كاثوليكالي كاثوليكي كاثي كأج كاجار كأحد كاحل كأد كاد كادح كادر كادنزا كادي كاديش كاديلاك كاذب كاذبا كاذبة كار كاراباو كارارا كارامازوف كارب كارباثيا كاربولوي كاربوليكي كاربون كاربوني كاربونيوم كاربينتر كارة كارت كارتج كارتر كارترايت كارتل كارتي كارثة كارثي كارجيل كاردان كاردف كاردينالي كارسن كارل كارلا كارلايل كارلتون كارلزباد كارلسون كارلن كارلو كارلوتا كارلوس كارليل كارمن كارميكل كارميلا كارني كارنيجي كاره كارهو كاروايناالشمالية كاروسو كارول كارولنا كارولين كارولينا كاري كاريبي كاريكاتور كاريكاتوري كاريكاتوريا كاريكاتير كاريكتوري كاريكتورية كارين كاز كازاخستان كازانوفا كأزيز كازينو كأس كاس كاسافا كاساندرا كاسب كاسبر كاست كاسترو كاستيلو كاسحات كاسحة كاسد كاسدة كاسر كاسرو كاسكاسكيا كأسي كاسية كاسيت كاسيس كاسيوبيا كاسيوس كاشط كاشطة كاشف كاشفة كأشيائ كاشيو كاشيوت كأص كأف كاف كافأ كافة كافح كافر كافكا كافور كافوري كافي كافئ كافيار كافية كافيتيريا كافين كافيين كأقدام كأكأ كاكاو كاكو كاكي كأل كال كالا كالاباش كالأثاث كالآح كالأخطبوط كالار كالأسفنج كالأطفال كالأغلة كالأغنياء كالأفعى كالآلة كالامازو كالأمواج كالاهان كالبابا كالبالون كالبرد كالبرق كالبطيخ كالبغل كالبوق كالتالي كالتنورة كالثلج كالثوم كالجاري كالجبن كالجدري كالجدول كالجعة كالجن كالجناح كالجورب كالح كالحرارة كالحروب كالحرير كالحلزون كالحلم كالحلمة كالحمص كالحية كالحيوان كالخثارة كالخرخرة كالخرز كالخفاش كالخنازير كالدب كالدخان كالدر كالدم كالدويل كالديدان كالذرة كالرائحة كالرجل كالرخام كالركاب كالرياح كالزجاج كالزعنفة كالزنبقة كالسجادة كالسنجاب كالسيت كالشاش كالشخير كالشعارات كالصوف كالطاحونة كالطاووس كالطائرة كالطفل كالعادة كالعسل كالعواء كالغبار كالغراب كالغربال كالغرغرة كالغول كالفأر كالفحم كالفراولة كالفطر كالفعل كالفولاذ كالفيرت كالفين كالقدم كالقديس كالقذيفة كالقرد كالقرقر كالقرمز كالقط كالقطط كالكركي كالكرمة كالكلب كالكنغر كالكنيسة كالكيس كاللب كاللبن كاللسان كالمتاهة كالمحار كالمرجان كالمروحة كالمطاط كالمعتوه كالمعطف كالملاك كالملزمة كالملعقة كالمنجل كالمنشار كالمـهماز كالموج كالموك كالمومياء كالميا كالنار كالنجم كالنجوم كالنحل كالنخير كالنعناع كالهرة كالهلام كالهون كالوري كاليب كاليبسو كاليجولا كاليد كاليدونيا كاليفورني كاليفورنيا كاليفورنيوم كاليكو كاليه كاماربان كامبالا كامبردج كامبيل كامبيلسبورت كامبيون كامة كامتشاتكا كامدين كامرأة كامشة كامل كاملا كاملة كامن كامي كاميرا كاميرون كاميل كاميلا كاميلوت كامينو كأن كان كانا كانافيرال كانبرا كانت كانتون كانتوني كانتيربيري كانتين كانداس كاندلر كاندي كانديد كانساس كانكاكي كأنما كأنـه كانوت كانون كانيون كاهل كاهن كاهنا كاهنة كاهوت كاهيل كاو كاوبيرد كاوتشوك كاولين كاوي كاوية كأي كاي كائد كائن كائنات كايت كايتي كايسي كايل كايو كايوتو كايين كب كبأ كبا كباب كبار كبارالملاك كباريه كباس كبانية كباية كبب كبة كبت كبتولة كبتي كبث كبثل كبح كبحه كبحي كبد كبدي كبدى كبديل كبر كبرت كبرتل كبرتيد كبرى كبرياء كبريت كبريتات كبريتي كبريتيد كبرىصغرى كبس كبسولة كبش كبشة كبص كبع كبف كبل كبن كبه كبو كبوة كبوشي كبوليس كبومة كبيبي كبير كبيرا كبيرة كبيرتينو كبيره كبيرين كبيس كبيسة كبيسي كتأ كتا كتاب كتابا كتابات كتابة كتابنا كتابه كتابها كتابي كتابيا كتابية كتاتيب كتاف كتان كتاني كتانية كتائب كتائبي كتب كتبة كتبت كتبنا كتبي كتبى كتت كتح كتد كتر كتساء كتش كتع كتعبير كتعريف كتف كتفا كتفي كتفيات كتفية كتفيه كتكوت كتل كتلا كتلة كتلو كتم كتمان كتن كته كتوم كتيب كتيبات كتيبة كتير كتيس كتيم كث كثأ كثا كثافة كثافةالإضاءة كثب كثة كثث كثج كثح كثحم كثر كثرة كثع كثعب كثعم كثف كثل كثلكة كثمر كثمرة كثن كثي كثيب كثيث كثير كثيرا كثيرات كثيرالجوز كثيرالنسل كثيرة كثيرو كثيف كثيفة كثيقة كجج كجزء كجزية كجنة كح كحا كحال كحب كحث كحثل كحثم كحح كحرف كحص كحط كحف كحكب كحكح كحل كحلب كحم كحمال كحول كحولي كحيل كخادم كخامة كخخ كخر كخم كد كدأ كدا كدب كدج كدح كدد كدر كدزو كدس كدسها كدش كدع كدف كدل كدم كدمة كدن كده كدى كذا كذاب كذاك كذالك كذب كذبا كذبة كذج كذح كذذ كذلك كذن كذنق كذوب كر كرا كراء كرات كراتشي كراث كراج كراد كرأس كراس كراسات كراسة كراسي كرافت كرافعة كراكاتوا كراكو كرامة كرامته كرامل كرامير كران كرانتشينيس كراندال كرانستون كرانفورد كرانيا كراهية كراوفورد كراويا كرايسلر كرايمير كرب كرباتيا كرباج كربج كربح كربر كربز كربس كربش كربع كربق كربل كربن كربنة كربون كربونات كربوني كربونيا كربونية كربوهيدرات كربوهيدراتي كربيد كرة كرت كرتان كرتب كرتح كرتع كرتم كرتون كرتوني كرث كرثأ كرج كرجل كرح كرخ كرخانة كرخانـه كرد كردح كردس كردم كردن كردي كرر كرز كرزم كرزن كرزي كرس كرستوفيل كرستيانسون كرستيانسين كرستينسون كرسع كرسف كرسي كرسى كرش كرشب كرشف كرشم كرص كرض كرطع كرع كرف كرفأ كرفس كرك كركار كركاس كركدن كركر كركرة كركس كركم كركيت كرم كرما كرمبي كرمة كرمح كرملي كرملية كرن كرنب كرنبري كرنتينا كرنث كرنف كرنفال كرنك كرنكا كره كرها كرهف كرهي كرهينة كروا كروات كرواتيا كرواكي كروان كرواني كروب كروبيري كروت كروز كروس كروسبي كروغار كروفت كروكي كروكيت كروكير كرولي كروم كرومات كروماتوغرافي كروموسوم كرومويل كرومي كرون كرونيكير كروي كروى كرويا كروياء كروية كرويجير كري كرى كريات كريب كريبز كرية كريت كريتي كريج كريجير كرير كريس كريستفيو كريستنسين كريستوف كريستوفر كريستي كريستيانا كريستين كريستينا كريسج كريسس كريسير كريشنا كريغتن كريفاوي كريكسايد كريكيت كريم كريمة كريمي كرينة كريه كريها كريهة كريوزانجس كريوزكويميل كريون كريي كرييولي كزا كزاز كزازي كزب كزبر كزبرة كزجاجة كزد كزرلة كزز كزلال كزم كزوجة كس كسأ كسا كساء كساب كساح كساحي كساد كسارات كسارة كسارية كساه كسائي كسب كسبا كسبج كسبر كست كستر كستناء كستنائي كسج كسجين كسح كسد كسر كسرة كسرولة كسري كسس كسط كسطل كسطن كسع كسعم كسف كسق كسل كسلا كسلاح كسلان كسم كسوات كسوة كسوف كسول كسى كسيح كسير كسيرة كسيليفون كش كشأ كشاف كشافة كشب كشتبان كشث كشح كشخ كشخن كشد كشر كشرة كشش كشط كشع كشف كشفي كشفى كشفية كشك كشكش كشكل كشكول كشكولي كشل كشم كشمخ كشمر كشمش كشملخ كشمير كشن كشي كشيب كشيئ كصر كصص كصفة كصم كصوت كصي كضحية كضيف كظ كظا كظب كظر كظرف كظريا كظظ كظم كظيمة كعا كعب كعبر كعبري كعبس كعت كعتر كعثب كعثل كعثم كعدب كعر كعس كعسب كعسم كعص كعصابة كعطل كعظ كعظل كعع كعف كعقار كعك كعكات كعكة كعكةالفاكهة كعل كعم كعمز كعمل كعملة كعن كعنب كعنكع كعوب كعور كعيية كغد كغذ كف كفء كفأ كفاءات كفاءة كفاح كفارة كفاف كفافي كفافيا كفافية كفالة كفاية كفة كفت كفتة كفتي كفتيرة كفح كفخ كفر كفري كفرية كفس كفف كفل كفلوبي كفم كفن كفه كفهر كفؤ كفوء كفؤا كفي كفى كفىء كفيل كقاعدة كقواعد كقوة ككل كل كلأ كلا كلاب كلابات كلابة كلاتغيراسمالمستضيف كلارا كلارج كلارك كلارنيت كلارينس كلاسيكي كلاسيكيا كلاسيكية كلال كلام كلاما كلامـه كلامي كلامية كلاميد كلامينج كلان كلاهما كلاي كلايتن كلايد كلايف كلاين كلب كلبث كلبي كلة كلت كلتا كلتب كلتح كلتي كلثم كلج كلح كلحب كلحم كلد كلدح كلدم كلذ كلذم كلز كلس كلسات كلسان كلسم كلسون كلسي كلسية كلشم كلصم كلط كلع كلغة كلف كلفاني كلفة كلفن كلفه كلفورد كلكتا كلكل كلكم كلل كلم كلما كلمات كلماتى كلمة كلمته كلمتين كلمح كلمس كلنت كلنتن كله كلها كلهد كلهم كلهن كلود كلوديا كلوديو كلور كلوري كلوريد كلوريك كلوس كلوسين كلوسيوس كلوف كلوكس كلوي كلي كلى كليا كلية كليتيمنيسترا كلير كليرمونت كليرندون كليرووتر كليسترون كليشية كليشيه كليفتون كليفيلند كليل كليم كليمسون كليمنت كليمنس كليمينتس كليمينس كلين كلينروك كلينيكس كليو كم كمأ كما كماد كمادة كماشات كماشة كمال كمالي كمامة كمان كماندو كمبوديا كمبيالة كمبيوتر كمة كمت كمتة كمتر كمتل كمثر كمثري كمثرى كمثرية كمثل كمج كمح كمخ كمد كمدة كمذاق كمر كمس كمستخدم كمستمع كمسري كمسكن كمسلمة كمش كمشـهد كمصدر كمع كمعر كمل كملك كمم كمن كمنتجع كمنجة كمنجل كمنصب كمنعم كمـه كمـهد كمـهرج كمـهل كمـهنة كمون كمي كميات كمية كميت كمين كمينا كن كناري كناس كنائب كنائس كنائسي كناية كنب كنبت كنبث كنبذ كنبر كنبش كنبل كنة كنت كنتاكي كنتح كنتع كنتي كنتيجة كنث كنثب كنثح كنثر كنثل كنجسلي كنخب كند كندا كندث كندر كندس كندش كندل كندم كندي كنر كنز كنزة كنس كنسح كنسي كنسيا كنش كنص كنظ كنع كنعان كنعاني كنعت كنعث كنعد كنعر كنعظ كنعل كنغر كنف كنفث كنفج كنفرش كنفش كنفل كنقود كنم كنن كنـه كنـهدل كنـهر كنـهل كني كنى كنيات كنية كنيس كنيسة كنيسي كنيسية كنيف كها كهانة كهب كهبل كهتاف كهتز كهد كهدب كهدل كهر كهرب كهرباء كهربائي كهربائيا كهربائية كهربة كهربي كهربية كهربيضغطي كهربيمائي كهرضوئي كهرمان كهرماني كهرو كهروديناميكي كهروضوئي كهروكيمياوي كهرومائي كهرومغناطيسي كهروميكانيكي كهف كهفي كهكب كهكه كهل كهلة كهم كهمس كهمل كهن كهنة كهنوت كهنوتي كهنوتى كهنوتية كهولة كهولي كهيربي كو كوأ كواء كوابح كوابيس كوارتز كوارع كوارك كواسكم كوافير كواكب كوالسكي كواليس كواليوسكي كوانتيكو كواهوج كوب كوبا كوبالت كوباياشي كوبرا كوبرنيكوس كوبرنيكي كوبرينس كوبنـهاكن كوبول كوبولاتوري كوبون كوبيا كوبية كوبير كوبيس كوبيك كوبيلاند كوة كوت كوتا كوتش كوتشران كوتشيس كوتيلون كوث كوجر كوح كوحدة كوخ كود كوداك كوداكروم كودايين كودري كودوميتر كودي كودياك كودينجتون كوذ كور كورالحداد كورالس كورالي كوربا كوربيت كورت كورتلاند كورتناي كورتيكوستيرويد كوردر كورس كورسي كورسيكا كورسيكي كورقة كورك كورمو كورنليوس كورنوال كورنوول كورنيش كورنيشي كورنيل كورنيليا كورنيليوس كورنينج كورونادو كوري كوريا كورياالشمالية كورية كورينث كوز كوزموبوليات كوزموبوليتاني كوزموبوليتيكي كوزمولوجي كوس كوستا كوستاريكا كوستيلو كوسى كوش كوشر كوشمان كوع كوف كوفاكس كوفح كوفمان كوفي كوفية كوفيتر كوفينجتون كوقود كوك كوكا كوكايين كوكب كوكبة كوكبي كوكتيل كوكران كوكن كوكني كوكو كوكيديوسيس كول كولاب كولاجين كولاس كولبي كولبيرتسون كولجايت كولر كولسترول كولفير كولفيرس كولكينز كولمان كولنج كولورادو كولوسيف كولومبو كولومبوس كولومبي كولومبيا كولون كولونيا كولونيل كوليت كوليدج كولير كوليرا كوليردج كوليرز كوليس كولين كولينيستيريز كوم كومات كومانتش كوماندو كومباك كومبتون كومبو كومبوت كومبيو كومبيوتر كومبيوترات كومبيوتري كومة كومديكس كومز كومسات كوموروس كوميدي كوميديا كوميدية كوميوني كون كونارد كوناكري كونانت كونتراباس كونترالتو كونترتوب كونج كوندو كونراد كونس كونستانس كونسوتود كونسولات كونسيرتينو كونشيرتو كونغرس كونفدرالي كونفوشيوس كونكاني كونكورديا كونكيورر كونلي كونـه كونـها كونواي كونورس كوني كونياك كونيج كونير كونيكتيفا كونيكتيكت كونيلي كونينغهام كوه كوهوش كوهين كؤوس كوونسيت كووني كوي كوى كويبيك كويتو كويتي كويتية كويرينال كويز كويزون كويس كويلوورت كوين كوينتس كوينسي كوينونيا كوينيجسبيرج كي كئابة كئب كئيب كئيبا كئيبة كيأ كيا كياحراقي كياسة كياك كيال كيان كيبتزيم كيبلير كيبلينج كيبيبل كيت كيتاكيشو كيترينج كيتس كيتشنر كيتون كيث كيج كيجا كيجان كيح كيد كيدي كير كيربي كيرت كيرتشنير كيرتشوف كيرتيس كيرش كيرك كيركباتريك كيركلاند كيركوود كيرميت كيرن كيرنيغان كيروسين كيروسيني كيروف كيري كيريجما كيز كيس كيسلير كيسي كيش كيشوند كيص كيع كيغالي كيف كيفما كيفو كيفي كيفية كيفير كيفين كيك كيكابو كيل كيلجور كيلسون كيلسي كيلفن كيلو كيلوات كيلوتونس كيلوج كيلوجوس كيلوغرام كيلومتر كيلووات كيلي كيليبرو كيلير كيلين كيم كيمان كيماوي كيماويات كيمايئية كيمب كيمبول كيمبيرلي كيمياء كيمياويا كيميائي كيميائى كيميائية كين كينان كينت كينتن كينجسبري كينجستون كينجليك كينجوود كيندل كينزي كينسينجتون كينماتى كينو كينوشا كينونة كيني كينيا كينيث كينيكوت كينيلورث كينين كينينج كينيون كيه كيها كيو كيوا كيوبيد كيورير كيوريش كيوم كيوي كييس كيينيز ل لإ لا لاءم لاأخلاقي لاإدراكي لاإعداد لأب لأباه لابس لابسة لأبعد لإبقاء لابلاس لآبيوس لات لاتأريخي لإتجاه لاتروب لاتصالات لإتفاق لإتفاقية لاتفعل لاتفيا لاتلاف لاتملك لاتيران لاتيرايت لاتيمير لاتيني لاتينية لأثر لاثروب لأثير لأثينا لاجتنابه لأجزاء لأجل لإجل لاجواب لاجوس لاجونا لاجئ لاجير لاحب لإحتواء لأحد لإحد لإحداث لاحراق لإحسن لإحصاءات لاحظ لاحظة لاحق لاحقا لاحقة لاحقه لاحم لإختبار لإختلال لآخر لاخر لأخرى لإخري لإخرى لاخطي لإخفاء لأخلاق لاخيشومي لأداء لإداء لإدارة لإدرار لادغ لادن لأدوات لاديد لاديفرن لاذ لاذع لاذعا لاذعات لاذعة لارامي لاربحي لأربع لأربعة لارتفاع لإرتكاب لارجموث لارس لإرسال لارسون لارسين لإرضاء لاركن لاري لاريدو لازاروس لازال لإزالة لازلو لازم لازمة لازمـه لازوردي لأس لإساءة لاساكا لاسائلى لأسباب لأستراليا لإستعمال لاستقاء لاستهلاك لإستئصال لاسع لأسفل لاسلكي لاسلكيا لاسلكية لاسياسيا لاسيرتا لاسين لإشارات لإشراف لإشراق لأشعة لاشك لإصابة لإصتطياد لأصدقاء لاصف لاصق لاصقة لاصقو لإصلاح لاصلاح لأصول لاضحاك لاضطرابات لإضعاف لاضيافي لأط لأطعام لاطف لإطلاق لاطئ لإعادة لاعاقة لاعب لاعبو لاعبون لاعبين لإعداد لاعلمي لأعلى لأعمال لاعن لاغ لأغراض لاغرانج لأغطية لاغي لاغية لأف لافائدة لافايت لافت لافتات لافتة لافتي لافرينج لأفضل لافلزي لافلين لافويسير لاق لإقامة لإقتفاء لاقحي لأقصاها لأقصى لإقليم لاقى لأك لاك لإكبر لإكتساب لاكتيت لأكثر لاكس لاكساتيف لاكم لأكواخ لاكوانا لاكير لاكيسيد لاكيهورست لاكيوود لألأ لالتقاط لإلغاء لألفباء لألمانيا لألوان لألياف لأم لام لامادي لامار لامارك لأماكن لامائي لامائى لامبال لامبالي لامبورت لامبير لامتبلور لامتجانس لامتحرك لامتخرجي لامتراكز لامتزامن لإمتصاص لإمتلاك لامتماثل لامتمازج لامتناسب لامتناه لامتوازن لأمر لإمر لأمراض لامركزي لامركزيا لامس لامسؤول لآمع لامع لامعة لامعصوم لامعقول لامفصلي لامكتسب لامنـهاجى لاموزون لاميد لأن لان لانا لانات لاناتيد لاناتيلي لإنتاج لانتاج لإنتشال لانتشـهور لانتشير لإنتهاء لانثانام لانثانيد لانج لانجفورد لانجلاند لانجميور لانجير لاند لاندبيرج لاندكويست لاندو لاندولد لانديس لانسينج لأنظمة لانظير لانغلي لأنف لانقابي لإنقاذ لانكا لانكاستر لانكاشاير لأنـه لانـهائي لانووي لاهاي لاهبة لاهث لاهثا لاهوت لاهوتي لاهوتية لاهور لاو لاواعي لأوانـه لاوسوورت لاوظيفي لاوكون لأول لإول لاووس لاوون لاوي لأي لاي لائحة لائق لائم لائما لايتأثر لايتدخل لايتعب لايتقلص لايتمتع لايتن لايثق لإيجار لايحتاج لايحتمل لايحرم لايحسد لايحضر لايحفظ لإيداع لايدرك لايرف لايز لايستحق لايسترد لايسكن لايسكنون لايسمح لايشارك لايشرب لايشكل لايصلح لايطاق لايظهر لايعوض لايغتفر لايفسره لإيقاع لايقاوم لايقبل لايقهر لايقوى لايكل لايل لايمكن لاين لاينام لاينتهي لاينصح لاينكر لاينكس لايني لاينية لايهزم لإيواء لايواء لايؤمنلبأ لبا لباب لباد لبادة لبادي لبادية لباس لباسي لباقة لبان لباني لبب لبة لبت لبتر لبث لبج لبجبل لبح لبحجز لبحر لبخ لبد لبدء لبدأ لبدة لبرامج لبرميل لبروكرستيز لبز لبس لبست لبسه لبص لبضاعة لبط لبعد لبعض لبق لبك لبلاده لبلد لبلده لبلوغ لبم لبن لبناء لبنان لبناني لبنة لبني لبنى لبؤة لبوة لبون لبي لبيب لبيت لبيته لبيدو لبيدي لبيرو لبيس لبيع لبيل لة لتأ لتا لتابعيه لتأليف لتبادل لتبشير لتبين لتت لتثبيت لتجبين لتجفيف لتجفيفه لتجمع لتجميع لتحديد لتحسين لتحطيم لتحقيق لتحقيقها لتحوير لتحويل لتخ لتخبئة لتخفيض لتخفيف لتد لتدخين لتدفق لتدوين لتر لترات لتربية لترويض لترويع لتز لتزين لتزيين لتستيف لتسجيل لتسرب لتسقيف لتسليط لتسليم لتسميد لتسهيل لتسوية لتسييح لتشابهه لتشارلز لتشغيل لتشكيل لتشويه لتصبح لتصديق لتصريف لتصوير لتصويرالكلام لتصيد لتضخيم لتطييب لتعديل لتعريفة لتعليق لتعليم لتغ لتغطية لتغير لتغيير لتفقد لتقدم لتقديم لتقسية لتقع لتقلص لتقييد لتكاليف لتكريم لتلفزيون لتلقي لتلميع لتم لتمتص لتمثيلية لتمييزهم لتن لتنظيف لتنظيم لتنعيم لتنفيذ لتهريب لتواء لتوانى لتوانيا لتوانية لتوسيع لتوليد لتوهين لتيار لثأ لثة لثث لثد لثط لثغ لثغة لثفة لثق لثقله لثل لثم لثن لثه لثوب لثي لجأ لجا لجاجة لجام لجان لجأه لجب لجج لجح لجدول لجذ لجذب لجر لجرعات لجرف لجز لجزيء لجزيرة لجسم لجف لجلاج لجلب لجم لجماعة لجمع لجمـهورية لجميع لجن لجنة لجنوب لجهاز لجهد لجوج لحا لحاء لحاح لحادث لحاف لحام لحان لحاؤها لحائي لحت لحج لحجب لحجر لحجرة لحجم لحجمـه لحح لحد لحرف لحرق لحركات لحركة لحز لحزب لحزبه لحزم لحس لحساب لحسابه لحسب لحسم لحسن لحص لحصة لحط لحظ لحظات لحظة لحظي لحف لحفظ لحفظه لحق لحقنة لحقوق لحك لحكم لحل لحلويات لحم لحما لحماية لحمايته لحمة لحمض لحمل لحمـها لحمي لحمية لحن لحنا لحني لحوح لحوم لحياة لحية لحيقة لحيم لحيوان لخا لخب لخبط لخبطة لخج لخجم لخخ لخدمة لخزن لخص لخض لخط لخع لخف لخفق لخق لخلق لخم لخمس لخن لخياطة لخيوط لد لدانة لدائن لدائنية لدح لدد لدراسة لدراسته لدراما لدرجة لدس لدعم لدعوة لدغ لدغات لدغة لدفع لدقيقة لدك لدلو لدم لدماء لدن لدنة لدواء لدوافع لدود لدولة لدي لدى لديك لدين لدينـه لديه لديها لذا لذاته لذاذة لذب لذة لذج لذذ لذع لذعا لذعه لذكرى لذلك لذم لذن لذوعية لذوق لذوي لذيذ لذيذة لراحة لرأس لراس لرأسه لراقص لرأيه لربان لربه لرجال لرحلة لردع لرذاذ لرسم لرسو لرصف لرصيف لرغبات لرفع لركوب لرواية لروملس لرؤوس لرؤيتها لرياضة لزأ لزب لزج لزجاج لزجة لزح لزراعة لزراعته لزرع لزز لزق لزقة لزك لزم لزن لزوجة لزيادة لسا لساحة لسان لسانـه لساني لسائق لسائل لسب لسبر لستة لسد لسرج لسرقتها لسس لسع لسعة لسفك لسفينة لسق لسكوتلندا لسلطان لسلطة لسلعة لسلق لسلكي لسلكية لسلوك لسم لسماع لسن لسوء لسيرجيك لسين لشا لشبه لشجرة لشخص لشد لشدة لشدهم لشرب لشركة لشروط لشريط لشش لشعار لشعر لشعور لشفائه لشفر لشفط لشق لشكل لشؤون لشيء لشىء لشيبه لشيىء لص لصا لصاحبه لصالح لصب لصبغة لصت لصحوة لصدقه لصرف لصص لصغ لصف لصفاء لصق لصقة لصقل لصنع لصهر لصوت لصوص لصوصي لصوصية لصوق لصيد لصيغة لضا لضبط لضراوته لضرب لضروب لضض لضغط لضم لطأ لطا لطافة لطائفة لطث لطح لطخ لطخة لطرده لطرف لطروادة لطريق لطس لطط لطع لطف لطفا لطفلة لطلاب لطم لطمة لطن لطه لطوكيو لطيف لطيفا لطيفة لطيم لظروف لظظ لظهر لظي لظى لعا لعاب لعابا لعابه لعابي لعابية لعادات لعادة لعائلة لعب لعبادة لعبة لعبور لعثم لعثمة لعج لعجلة لعدة لعدد لعذم لعربة لعرض لعرضه لعريسها لعز لعزل لعزيز لعس لعص لعصب لعض لعضو لعطاء لعظ لعظم لعظمة لعع لعف لعق لعقوبة لعقيدته لعل لعلاج لعلع لعلعة لعلم لعم لعمظ لعمق لعمل لعملة لعمله لعملية لعن لعناصر لعنة لعنصر لعنق لعهد لعواطفه لعوب لعياله لعيسى لعين لعينا لغا لغات لغاز لغاية لغب لغة لغث لغثن لغد لغذم لغربي لغرض لغرفة لغز لغس لغسل لغط لغظ لغف لغلغ لغم لغما لغن لغو لغوي لغوى لغويا لغوية لغير لغيره لف لفأ لفا لفاع لفاف لفافة لفب لفة لفت لفتاة لفترة لفج لفجوي لفح لفحص لفخ لفرس لفرش لفرض لفرق لفروة لفريجيا لفستاني لفصل لفضة لفظ لفظة لفظي لفظيا لفظية لفع لفعل لفف لفق لفقد لفك لفكر لفكرة لفلان لفلاند لفلسفة لفم لفه لفهم لفي لفئة لفيزياء لفيفة لقا لقاء لقاح لقاحا لقاحي لقاطة لقاعدة لقانق لقانون لقائات لقب لقث لقح لقد لقدح لقدر لقراءة لقرائتها لقرن لقز لقس لقشرة لقص لقصائد لقصيدة لقضيب لقضية لقط لقطات لقطاعات لقطة لقطع لقع لقف لقفل لقق لقلة لقلى لقم لقماش لقماشة لقمة لقمته لقن لقوات لقوة لقياس لقية لقيط لقيلس لقيمتين لك لكأ لكاهن لكب لكبار لكت لكتاب لكث لكثافة لكثير لكح لكد لكدمات لكذا لكرة لكروس لكز لكزة لكس لكسب لكشط لكع لكفي لكك لكل لكلاب لكلمة لكم لكما لكمات لكمة لكمية لكن لكنـه لكوكب لكي لكيفية للأ للإ للابتزاز للأبجدية للإبحار للأبد للإبطال للإبهار للاتحاد للأتربة للاتساع للإتصال للإتصالات للاتصالات للأتلاف للإتهام للإثارة للاثارة للإثبات للاثبات للأثر للإثم للاجازة للأجانب للإجبار للاجتماع للأجراس للإجرام للأجنبي للإجهاض للأجور للإحباط للإحتراق للاحتراق للإحتفال للإحتفلات للإحتقار للإحتكار للإحتواء للإحتياطي للأحجام للأحداث للأحذية للأحسن للاحصاء للإحكام للإحلال للأحلام للأحماض للأحياء للاختبار للإختراق للاختراق للإختلاط للاختلاط للاختلاف للإختيار للأخذ للآخر للآخرين للإخماد للإداء للإدارة للادارة للإدراج للإدراك للادراك للأدوية للأذن للأذنين للأراضي للأراضى للإرتداء للإرتداد للإرجاع للأرجوانى للأردواز للإرساء للإرسال للارسال للإرشاد للأرض للإرضاء للأرغن للإزالة للازدياد للأزهار للأس للإستبداد للاستبداد للإستبدال للاستبدال للإستثمار للاستجابة للإستجمام للإستخدام للاستخدام للإستدعاء للإستذكار للإسترجاع للإسترداد للإسترضاء للإستسلام للإستطلاع للإستعمال للاستعمال للاستغلال للإستقبال للإستلام للإستنتاج للاستنتاج للإستنشاق للاستنشاق للاسته للإستهلاك للإستئصال للإستئناف للاستئناف للإستيراد للاستيعاب للاستيلاد للأسرة للإسرة للأسعار للأسف للاسقاط للأسلاك للإسم للاسم للأسماك للإسناد للأسنان للأسى للإشارات للإشاعة للإشباع للإشتعال للاشتعال للإشتغال للإشتقاق للأشجار للإشعاع للأشعة للإشفاء للإشمئزاز للاشمئزاز للأشياء للأصباغ للأصداء للإصطدام للإصفرار للأصل للإصلاح للاصلاح للأصوات للأصول للإضاء للإضاءة للإطارات للإطالة للأطباق للأطفال للاطلاع للأظافر للاعب للاعبي للاعتذار للاعتناء للإعجاب للأعداد للإعدام للأعراف للأعشاب للأعصاب للأعلى للأعمال للإغراء للإغراق للإفتراض للأفراد للأفعال للأفلام للأقمشة للإقناع للإكتشاف للأكراه للإكراه للأكل للاكليروس للأكليروسية للآلة للالتهاب للإلتهابات للألعاب للإلغاء للألفباء للألم للألمونيوم للألوان للألياسينج للآمال للأمام للإمبراطورية للأمة للإمتداد للإمتزاج للإمتصاص للامتصاص للأمر للأمراض للأمريكيين للإمساك للأمعاء للأمل للأمم للأمواس للأموال للاموال للآن للإنتاج للأنتباه للإنتباه للانتخاب للإنتخابات للانتشار للإنتصاب للإنتقال للإنتقام للإنتهاك للانثناء للإنجاز للإنجيل للإنحدار للانحراف للانحناء للأنسجة للانشطار للإنصهار للانصهار للإنضغاط للانضغاط للإنضمام للإنطلاق للانطلاق للانطواء للأنظار للانعكاس للأنف للإنفجار للانفجار للإنفصال للانفصال للإنقاذ للإنقاص للإنقباض للانقباض للإنقسام للانقسام للانقضاض للإنكماش للإنـهاء للإنـهيار للانـهيار للإهانة للاهتمام للإهمال للأوامر للأوبرا للأوراق للأوردة للأوسمة للأوعية للأوقات للأوهام للإيجاد للإيجار للإيداع للإيقاع للب للبار للبارود للباس للباليه للبترول للبحارة للبحث للبحر للبداية للبذور للبراعة للبراعم للبراميل للبرقية للبرلوج للبرمجة للبرهان للبزور للبس للبسط للبشر للبشرية للبصر للبطاريات للبطولات للبعيد للبقع للبكتيريا للبلدية للبلع للبناء للبهجة للبول للبوم للبياض للبيان للبيت للبيض للبيع للبيئة للتأجير للتآكل للتاكل للتالي للتأمل للتأمين للتأنيب للتأهيل للتأويل للتأين للتبادل للتباهي للتبديل للتبرئة للتبرير للتبقع للتبول للتثبيت للتجبير للتجديد للتجفيف للتجلط للتجميد للتجميع للتجميل للتجنب للتجويف للتحايل للتحبب للتحدي للتحديد للتحذير للتحرير للتحسين للتحصين للتحفظ للتحقق للتحقيق للتحقيقات للتحكم للتحكيم للتحلل للتحليل للتحمل للتحول للتحوير للتحويل للتحية للتخاطب للتخريب للتخصيص للتخفيض للتخليص للتخمر للتخمين للتخيل للتداول للتدبير للتدخل للتدخين للتدرج للتدريب للتدريس للتدفئة للتدمير للتدوير للترتيب للترتيل للترجمة للترحيب للترخيص للتردد للترسيب للترقية للتركيب للترميم للترويض للتزحلق للتزوير للتزييت للتزيين للتسجيل للتسخين للتسديد للتسرع للتسلق للتسلية للتسليم للتسوية للتشبع للتشتت للتشجير للتشخيص للتشرب للتشريع للتشغيل للتشكيل للتشويش للتشويه للتصحيح للتصديق للتصرف للتصريح للتصليح للتصنيف للتصوير للتطاير للتطبيق للتطوع للتطوير للتعبأة للتعبئة للتعبير للتعديل للتعذر للتعذيب للتعريف للتعزيز للتعفن للتعقيم للتعلم للتعليق للتعليم للتعميم للتعيين للتغير للتغيير للتفاخر للتفاوض للتفاؤل للتفرق للتفسير للتفضيل للتفقيس للتفكير للتفويض للتقاضي للتقاعد للتقبض للتقبيل للتقدم للتقدير للتقديم للتقريب للتقسيم للتقشر للتقصي للتقطير للتقطيع للتقلص للتقليد للتقوية للتقيء للتقيؤ للتقييد للتكاليف للتكتيك للتكثف للتكثيف للتكرار للتكريم للتكسب للتكملة للتكنولوجيا للتكويم للتكيف للتكييف للتلاعب للتلف للتلوث للتماثيل للتمارين للتمثيل للتمدد للتمديد للتمرن للتمرين للتمشيط للتمييز للتنازل لل للتناضح للتناقص للتنبؤ للتنظيف للتنظيم للتنفس للتنفيذ للتنكر للتنكيت للتنويع للتنويم للتهجية للتهدئة للتوالد للتوثيق للتوجيه للتوحيد للتوريث للتوريط للتوزيع للتوسيع للتوصيل للتوضيح للتوكيد للتولد للتيار للتيارات للتيمات للثأر للثديين للثقة للثقوب للثني للثوب للجامعة للجانب للجبين للجحر للجدال للجدران للجدل للجدول للجذور للجر للجراثيم للجراحة للجرح للجرد للجرذان للجريمة للجزم للجسم للجعة للجلد للجمجمة للجمع للجميل للجندي للجنس للجنسين للجنود للجهاز للجورب للجيش للحادثة للحام للحب للحبلى للحبوب للحبيب للحج للحجارة للحجز للحذاء للحرارة للحرب للحرف للحركة للحريق للحزب للحساب للحساسية للحسد للحشرات للحشو للحصان للحصن للحصول للحضارة للحطب للحظ للحفر للحفظ للحق للحقائب للحقن للحك للحكم للحكمة للحل للحلوى للحليب للحم للحماة لل للحمرة للحمض للحمل للحموضة للحمي للحمى للحنق للحواس للحوت للحوم للحي للحياة للحيض للحيوان للحيوانات للخادرة للخارج للخالق لم للخدمة للخزن للخشب للخص للخصام للخصر للخصم للخضار للخضرة للخطأ للخطر للخل للخلاف للخلط للخلف للخمائر للخمر للخنزير للخياطة للخيبة للخير للخيل للخيوط للخيول للدابة للداخل للدبابات للدجاج للدحرجة للدحض لل للدراجات للدراسات للدراسة للدرس للدعاية للدعم للدغدغة للدف للدفاع للدفع للدفئ للدم للدماء للدماغ للدمج للدموع للدهشة للدهن للدواب للدواجن للدوار للدود للدوران للدولة للديانة للديدان للديمقراطية للديموقراطية للذات للذاكرة للذراع للذكريات للذهب للذوبان للراحة للراديو للرأس للرأسمالية للراهبات للرائحة للرب للربط للرتبة للرثاء للرجال للرجل للرجلين للرحلات للرزم للرسائل للرسم للرسوم للرشوة للرصاص للرضا للرطوبة للرفاق للرفض للرفع للرفقة للرقابة للرقبة لل للركوب للرماد للرمادي للرمق للروايات للروح للرؤية للري للرئاسة للرياح للريبة للريح للزبد للزجاج للزخرفة للزراعة للزرع للزمجرة للزنى للزهرة للزواج للزوجة للزي للزيادة للزيارة للزينة للساق للسامية للسائل للسباحة للسترات للسجائر للسحب للسحق للسر للسرج للسرطان للسرعة للسعادة للسعال للسعة للسفر للسفينة للسقوط للسكان للسكن للسل للسلام للسلطة للسلع للسلعة للسليكون للسم للسمع للسمعة للسمك للسهرة للسوائل للسيارات للسيارة للسيسرو للسيطرة للسيكولوجيا للسينما للشاطئ للشاي للشبهة للشتاء للشجار للشجاعة للشحن للشذوذ للشراء للشراع للشرب للشرح للشرطة للشرك للشريعة للشعائر للشعر للشعور للشغل للشفاء للشفاة للشفرة للشفقة للشق للشقاق للشك للشكليات للشم للشمس للشمل للشـهادة للشـهر للشـهوة للشـهية للشوارع للشوي للشي للشيء للشئ للصبغ للصحة للصخب للصدأ للصدر للصراع للصرب للصرف للصعود للصغار للصفائح للصفح للصفحة للصفرة للصلاة للصمغ للصنع للصهر للصواب للصوت للصورة للصوف للصوم للصيد للصين للضبط للضحك للضحى للضرب للضرر للضريبة للضريبه للضريح للضغط للضم للضمير للضوء للضياع للضيق للضيوف للطاة للطاقة للطالبات للطائرات للطائرة للطائره للطباشير للطباعة للطبخ للطبع للطبقة للطبيب للطبيعة للطحن للطرد للطرق للطعام للطفل للطفو للطقس للطلاب للطلبة للطهو للطوارئ للطول للطوي للطي للطى للطيران للطين للطيور للظروف للظلم للظهر للعادة للعار للعاطفة للعافية للعالم للعالمية للعام للعب للعبادة للعبور للعجب للعجن للعجين للعد للعدالة للعدل للعدو للعدوى للعذب للعربة للعرض للعرف للعرق للعروسة للعزق للعزل للعزيمة للعسكرية للعشاء للعصب للعصر للعصيان للعضو للعطب للعظم للعفو للعفونة للعقاب للعقل للعقوبة للعكس للعلاج للعلاقات للعلف للعلوم للعمال للعمل للعملة للعمليات للعملية للعناية للعنة للعنف للعنق للعنونة للعواطف للعوامل للعوائق للعودة للعيان للعيش للعين للعيون للغات للغاز للغازات للغاية للغبار للغة للغثيان للغدة للغراب للغرغرة للغرق للغريزة للغزل للغسل للغسيل للغضب للغطس للغفران للغلاف للغلق للغمر للغناء للغواصات للغيب للغير للف للفأر للفت للفحص للفحم للفحوصات للفراش للفرز للفرس للفرسان للفرص للفساد للفصل للفضاء للفطر للفظ للفعل للفقراء للفك للفكر للفلاحة للفلم للفيروس للفيروسات للفيض للقاح للقارات للقاريء للقافلة للقانون للقبعات للقبول للقتال للقدمين للقذف للقراءة للقرار للقرصنة للقرعة للقرون للقريب للقسر للقسمة للقضاء للقضيب للقطب للقطع للقفز للقلب للقلق للقمار للقمع للقنابل للقهر للقوات للقواعد للقوام للقوة للقيادة للقياس للقيام للكآبة للكاتب للكاهن للكائنات للكبح للكتاب للكتابة للكتب للكتف للكتلة للكثافة للكحول للكرة للكسر للكشف للكلاب للكلب للكلفة للكلمات للكلمة للكلية للكمال للكمبيوتر للكمية للكنائسية للكنيسة للكهرباء للكوكب للكويت للكيل للماء للمادية للماشية للماضي للماكينات للمألوف للمأوى للمائدة للمبادلة للمبادئ للمبارزة للمباعدة للمبنى للمبيت للمتابعة للمتبجح للمتحدث للمترجمين للمتعة للمتعه للمتقاعدين للمتلكات للمثل للمثول للمجانين للمجتمع للمجهول للمحادثات للمحار للمحاربين للمحاسبة للمحافظة للمحاكاة للمحاكمة للمحاماة للمحاولة للمحترفين للمحكمة للمحمل للمحيطات للمخاض للمد للمدارس للمع للمدعوين للمدواة للمذاكرة للمذرات للمذهب للمرأة للمراة للمراقبة للمراهنة للمرايا للمرة للمرشحين للمرض للمركب للمركز للمزج للمساعدة للمسافات للمسافرين للمساواة للمسائلة للمستشفي للمستشفى للمستقبل للمسح للمسرح للمسك للمسيح للمشاة للمشاركة للمشاعر للمشاكل للمشاهدة للمصابيح للمصادرة للمصلحة للمضاعفة للمضاهاة للمضغ للمطارات للمطر للمظاهرة للمعادن للمعارضة للمعاش للمعالجة للمعاهدة للمعتقدات للمعجدة للمعدة للمعدن للمعرفة للمعركة للمعطف للمعلنين للمعلومات للمغادرة للمغنطة للمفارقة للمفرد للمقارنة للمقاطعة للمقاييس للين للمكافأة للمكائد للمكفوفين للمكيدة للملا للملابس للملاحة للملاحين للملائمة للملك للملكة للملكية للممتلكات للممثل للمنازلة للمناطق للمناقشة للمناورة للمنبهات للمنتجين للمنحة للمنزل للمنطق للمنع للمـهاجرين للموازاة للمواشي للمواصفات للموافقة للموسيقى للموضوع للمؤن للمياه للميلاد للنادي للنار للناس للنائب للنبات للنباتات للنتشيط للنجوم للنحل للندب للنرد للنزاع للنزهة للنساء للنسج للنسخ للنسل للنسيان للنشاط للنشر للنص للنظافة للنظام للنظر للنعل للنف للنفاخ للنفاذ للنفخ للنفر للنفس للنفط للنفع للنفقات للنقاش للنقاط للنقد للنقر للنقش للنقض للنقل للنقود للنكهة للنمو للنـهاية للنوافذ للنوتة للنور للنوم للنيل لله للهب للهبوط للهتاف للهجوم للهرش للهروب للهز للهزال للهزل للهضم للهلاك للهلوسة للهمة للهند للهو للهواء للهيدروجين للواجهة للواح للوباء للوجه للوح للوراء للورق للوزن للوسط للوسم للوصول للوضع للوطن للوطنية للوعظ للوعي للوفاء للوقاية للوقت للوقد للوقود للولايات للوم للون للوهم للوهن لليانصيب لليخوت لليد لليدين لليقين لليمين لليهود لليونانيين لم لمأ لما لمادة لماذا لماع لمالك لمبادئة لمباراة لمبارزة لمبة لمبدأ لمتصفحات لمتعة لمج لمجرد لمجرى لمجموع لمح لمحات لمحاكاة لمحة لمحتويات لمخ لمخدر لمخزن لمد لمدا لمدة لمدخل لمدينة لمذ لمذهب لمراقبة لمرة لمرساة لمرض لمركبات لمركبة لمرور لمزاج لمزج لمس لمسا لمسافات لمسة لمستحضرات لمستخدمي لمسح لمسرحية لمسه لمسي لمسيا لمش لمشاريع لمشاعر لمشاهدة لمشروع لمشط لمشكلة لمص لمصلحة لمصلحته لمصنعه لمصير لمط لمظ لمع لمعالجات لمعالجة لمعان لمعاودة لمعجم لمعدة لمعدل لمعرفة لمعرفته لمعظ لمعلومات لمعمل لمغ لمفاصل لمق لمقاطعة لمقال لمقاومة لمقدار لمك لمكان لمل لملابس لملع لملك لمم لممثل لمملكة لمن لمناقشة لمنتصف لمنصب لمنصبه لمنطقة لمنظمة لمنع لمنوم لمـهديء لمـهمة لمؤسسات لموسيقى لموصل لموقع لموقف لميع لن لنا لناتج لناد لنبأ لنبضات لنبيل لنتشبيرغ لنج لنجدة لنخل لندن لندون لنزع لنسق لنسيان لنش لنشاط لنصرة لنصف لنصفين لنظام لنف لنفاوي لنفاوية لنفر لنفس لنفسه لنفوذ لنقد لنقطة لنقل لنـهاية لنوع لنيوزيلندا له لها لهاة لهاث لهاثا لهب لهبر لهث لهج لهجات لهجاتهم لهجة لهجم لهجوي لهجي لهد لهذا لهذب لهذم لهربرت لهزم لهس لهسم لهط لهع لهف لهفة لهق لهلأ لهله لهم لهما لهمج لهن لهو لهوب لهوتي لهولندا لهوميروس لهوي لهي لو لوأ لواء لواح لواحق لوادغ لوادن لواذع لوازم لواط لواطي لوام لوائح لوب لوبس لوبسيد لوبوك لوبوي لوبي لوبيا لوبياء لوبيد لوبير لوبيز لوت لوتس لوتشيان لوتشين لوتشيوس لوتي لوتيتيم لوث لوثر لوثري لوج لوجان لوجستيكي لوجستيكيا لوجفيو لوجه لوح لوحات لوحة لوحةالسيارة لوحدة لوحده لوحية لوخ لود لودجبول لودفيج لودويك لوديرديل لورا لورانس لورد لوردي لوردية لورق لوركير لورم لورنت لورنس لوري لوريتا لورين لوريندا لورينز لورينسيفيل لوز لوزان لوزة لوزون لوزي لوزية لوس لوسدا لوسون لوسي لوسيا لوسيد لوسيل لوسين لوسينت لوص لوصل لوضع لوط لوطنـه لوطي لوع لوعيه لوغ لوغاريتم لوغاريتمي لوغاريثمي لوغاريثمية لوف لوفتوافا لوفتينيس لوفورد لوفيليس لوق لوقاية لوقت لوقف لوك لوكاتر لوكاس لوكريتيوس لوكريشيا لوكسمبورغ لوكهارت لوكهيد لوكوات لوكوود لوكويد لوكي لوكيميا لوكينجز لولا لولب لولبا لولبي لولد لولو لؤلؤة لؤلؤي لولير لؤم لوم لومبارد لومباردي لومبور لومنيسسينس لومي لوميس لون لونا لونتدرج لونج لونجس لونحد لونسبري لونـه لونـها لوني لونيا لونين لوه لووس لوي لوى لويب لويثان لويحة لويد لوير لويز لويزا لويزيانا لويس لويسفيل لويسيانان لويل لويلين لويولا لي لى لئق لئيم ليأ ليا ليابلي ليأخذ لياقة ليالي ليايزر ليب ليببينكوت ليبتون ليبرات ليبراريد ليبرمان ليبريا ليبريفيل ليبسكومب ليبشيز ليبيا ليبيريس ليبيسج ليبيي ليبيية لية ليت ليتختر ليتر ليترارينيس ليتشات ليتشتينشتاين ليتشي ليتشيد ليتلتون ليتلينيك ليتواني ليتوانيا ليتون ليتيتيا ليتيرمان ليتيرمين ليثوانيا ليثيوم ليجاتيد ليجت ليجنوم ليجيندر ليح ليحرز ليحقق ليختننشتاين ليخرج ليد ليدرس ليدز ليدل ليدلو ليدن ليديا ليذرباك لير ليرا ليرد ليرسمـه ليرش ليروي ليري ليريكالنيس ليز ليزبن ليزلي ليزي ليس ليسا ليست ليستر ليستون ليسو ليسوتو ليسوينج ليسيز ليسين ليسينج ليسينكو ليشرب ليشعل ليص ليط ليعلن ليعمل ليغ ليغاركي ليغفر ليغلركية ليف ليفر ليفربول ليفرس ليفروورت ليفي ليفية ليفيت ليفير ليفيربول ليفيرمور ليفيس ليفيليسنيس ليفيليكينيس ليفين ليفينجستون ليفينورث ليفيني ليق ليقفل ليقوني ليكتشف ليكس ليكسنغتن ليكوبوديوم ليكون ليكيز ليل ليلا ليلة ليلتكم ليلند ليلي ليلى ليليا ليليان ليليس ليم ليما ليمان ليمبيد ليمريك ليمفاوي ليمفاويين ليمكي ليمكين ليمل ليمور ليموري ليموزين ليمون ليمونات ليمونادا ليمونة ليموني لين لينا لينام لينة لينج ليند ليندا ليندبيرج ليندبيرغ ليندر ليندساي ليندستروم ليندكويست ليندن ليندولم ليندي لينس لينسير لينغالا لينكس لينكولن لينور لينوس ليني لينيكس لينين لينينغراد ليه ليهاجمـها ليهاي ليو ليوبولد ليوبولدفيل ليوم ليون ليونا ليونارد ليوناردو ليونة ليوند ليونيل ليوينـهويك لييفي م ما ماء مأبضي مابين ماة مات ماتريكس ماتسوموتو ماتسون ماتش ماتف مأتم مأتمي ماتي ماتيسي ماتيلدا ماتينال ماتيو ماتيوس مأثرة ماثل مأثور مأثوم ماثياس ماثيو ماثيوز ماثيوسون مأج ماجامب ماجد ماجستير ماجن ماجنا ماجنة ماجوج مأجور ماجي ماجيل ماجينيز ماحق ماحك ماحل مأخذ ماخض مأخوذ ماخوذ مأخوذة ماخور مأخوزة مآخى مأد مأدبة مادة مادح مادكاب مادلين مادوكس مادي ماديا ماديات مادية ماديرا ماديسن ماديند ماديون ماذا مأذون مآذي ماذييو مار مارا ماراثي مأربة مارة مارتن مارتي مارتينجال مارتينسون مارتينيز مارتينيكوي مارثا مارجريت مارجو مارجوانا مارجيري مارح مارد ماردي مارديس مارس مارست مارسي مارسيا مارسيل مارسيلو مارسيليس مارش مارشا مارشال مأرشف مارفن مارق مارك ماركة ماركس ماركسي ماركو ماركوت ماركوس ماركوف ماركيه مارلبورو مارلن مارلو مارلين ماري ماريا ماريان مارية ماريتا ماريمبا مارين مارينو ماريو ماريوت ماريون مازج مازح مازحة مازدا مأزق مأزوز مأس ماس ماساتشوستس ماساتشوسيتس مأساوي مأساويا مأساوية ماسة ماستيك ماسح ماسحون مأسر ماسع ماسك ماسكة ماسوتشوستس مأسور ماسورة ماسوشي ماسوشية ماسوني ماسونية مأسوي مأسوية ماسي ماسيد ماسيرو ماسينجر مأش ماش مأشر ماشطة ماشى ماشية مأص ماص ماصة ماض ماضغ ماضي ماضى ماضية ماطر ماطل ماع ماعدا ماعز ماعزي ماعون مأغلفة ماغنوليا مافيا مافيش مأق ماقبل ماقت ماكآرثر ماكبيث ماكبينت ماكجريجور ماكدراو ماكدوجال ماكدونالد ماكر ماكرو ماكرونيزيا ماكس ماكستور ماكسويل ماكسيلاري ماكسين مأكل ماكلين ماكميلان ماكنة ماكنزي ماكو مأكول مأكولات ماكولاي ماكون ماكي ماكياج ماكينا ماكينات ماكينة ماكينزي مأل مال مالا مالامود مالتيكس مالثوسي مالح مالحا مالحة مالديفز مالطا مالطي مالك مالكة مالكها مالكو مالكولم مالكي مالم ماله مالوري مألوف مألوفا مألوفة مألوفين مالون مالي ماليا ماليبو مالية ماليزيا مأمأ ماما مامبو مامضى مأمن ماموث مأمور مأمورية مأمول مأمون مأن مان ماناتي مانة مانتا مانجو مانح ماندلبروت مانزانيتا مانسفيلد مانشستر مانع مانعا مانعات مانعة مانعية مانكوسكي مانـهاتان مأنون مانويل مانيتوبا مانيتووك مانيلا ماهث ماهر ماهرة ماهلير ماهو مأهول مأهولة ماهوني ماو ماوراء ماوري مأوي مأوى مأي ماي مائة مائتان مائتي مائج مائدة مائع مائل مائلا مائلة مائلي مائي مائيا مائية مائيةطلاء مايبيل مايتوكوندريا مايج مايدفع ماير مايرز مايرون مايست مايسترو مايفير مايك مايكروسوفت مايكروفيلم مايكل مايكلز مايكوباكتيريا مايكينا مايكيناين مايلار مايلاين مايمكن ماين ماينارد مايو مايونيز مباح مباحا مباحة مباد مبادر مبادرة مبادل مبادلة مبادلته مبادىء مباراة مبارز مبارزة مبارك مباريات مباريتان مباشر مباشرا مباشرة مباشره مباشرية مباع مباعد مباعدا مباعدة مباغت مباغتة مبال مبالاة مبالغ مبالغة مبالي مباليا مبان مباني مبانيها مباهاة مبايض مبتدأ مبتدع مبتدعون مبتدئ مبتدئون مبتذل مبتذلا مبتذلة مبتز مبتسم مبتعد مبتغي مبتكر مبتكرون مبتل مبتلع مبتلي مبتهج مبتهجا مبتور مبثر مبثور مبجل مبحث مبحر مبحرون مبحوث مبحوح مبخر مبخرة مبد مبدأ مبدإ مبدد مبدع مبدل مبدوء مبدي مبدئ مبدئي مبدئيا مبديئ مبذر مبذرة مبذل مبذور مبذورة مبرأ مبراة مبراد مبرج مبرح مبرحا مبرد مبرر مبرز مبرطم مبرغل مبرق مبرقة مبرقش مبرقع مبرقون مبرم مبرمج مبرمجون مبرمجي مبرهن مبرهنة مبروك مبروم مبرىء مبزز مبزلة مبزوز مبزول مبستر مبسط مبسطة مبسوط مبشر مبضع مبطأ مبطل مبطن مبطئ مبعثر مبعثرا مبعثرة مبعد مبعوث مبغض مبغضا مبغضون مبغى مبقشش مبقع مبقور مبقى مبكر مبكرا مبكرة مبكي مبلد مبلط مبلطة مبلطون مبلغ مبلغا مبلل مبلمر مبلور مبلورة مبلوع مبلوغ مبلى مبني مبنى مبنية مبهج مبهجة مبهذل مبهر مبهرة مبهرج مبهرجة مبهم مبهمة مبهوت مبهور مبوب مبوق مبولة مبيت مبيته مبيد مبيدات مبيدالحشرات مبيدة مبيدو مبيض مبيضة مبيضون مبيع مبيعا مبيعات مبين مةسيقية مت متأ متا متابة متأبطى متابع متابعة متأتأ متأثر متاجر متاجرة متاح متاحية متأخر متأخرا متأخرات متأخرة متاخم متاخما متاخمة متاخمين متآخى متأرجح متأرجحة متأرق متأسف متأصل متاع متأقلم متأكد متأكدة متآكل متآلف متآلفة متألق متألقة متألم متآمر متآمرون متأمل متأملا متأن متانة متأنث متأنق متأني متأنئ متأهب متاهة متاهي متأئر متبادل متبادلة متبار متبارز متبارى متباطأ متباعد متباعدة متباه متباهى متباهيا متباين متبجح متبختر متبخر متبدد متبرع متبرعة متبرعم متبرم متبزر متبصر متبطل متبق متبقي متبل متبلد متبلر متبلور متبلورة متبن متبنى متبوع متبوعه متبول متبيض متت متتابع متتالي متتاليين متتام متتبع متتوج متث متثاقل متثاقلا متثاقلة متثائب متثائبا متج متجاسر متجانس متجانسا متجانسة متجاهل متجاوب متجاور متجاوز متجبر متجبن متجدد متجددة متجر متجرا متجرد متجرىء متجزأ متجسس متجعد متجمد متجمدة متجمع متجنب متجنبون متجنس متجه متجهم متجول متجولا متح متحاب متحادث متحارب متحاضن متحاكم متحالف متحامل متحاور متحايد متحايل متحجر متحجرة متحد متحدب متحدة متحدث متحدثون متحدر متحدرة متحدي متحدى متحذلق متحرر متحررا متحررون متحرك متحركة متحزب متحسس متحسن متحشد متحصب متحصن متحضر متحطم متحظر متحف متحفز متحفظ متحقق متحكم متحلب متحلحل متحلل متحمس متحمل متحور متحول متحير متحيز متحين متخ متخاذل متخاصم متخالف متخبط متخثر متخدر متخذ متخرج متخصص متخصصة متخصصوا متخصصون متخضض متخط متخطى متخل متخلص متخلف متخلفة متخلل متخلي متخلى متخم متخمر متخمرة متخنث متخندق متخوف متخوم متخيف متخيل متخيلون متد متداخل متداع متداعي متداعى متع متداول متداولة متدبر متدثر متدجن متدحرج متدخل متدرب متدرج متدرجألفا متدفق متدل متدلع متدلل متدلي متدلى متدلية متدن متدني متدهور متدهورة متدين متدينو متذ متذبذب متذرع متذكر متذلل متذمر متذوق متر مترابط مترابطة مترابطون متراجع متراجعا متراخ متراخي متراخى مترادف مترادفا مترازن مترأس متراس متراص متراصة متراكب متراكز متراكم متراوح مترب متربعة مترجح مترجرج مترجل مترجلا مترجم مترجمة مترح مترحل مترحم متردد متردي مترسب مترسم مترشح مترشرش مترصد مترع مترعة مترف مترفة مترفرفة مترفع مترفق مترقب مترمل مترنح مترنحنا مترنم مترهب مترهل مترهلة مترو متروك متري متريث متز متزامن متزايد متزايدة متزاير متزحزح متزحلج متزحلق متزعزع متزعم متزلج متزلزل متزلف متزمت متزمر متزن متزوج متزوجة متزوجون متزينة متس متسابق متسارع متساقط متسام متسامح متساهل متساو متساوق متساوو متساوي متساوى متساويا متساوية متساويين متسائل متستر متسخ متسرب متسرع متسع متسق متسكع متسلسل متسلط متسلق متسلقة متسلقو متسلل متسلى متسم متسما متسوس متسول متش متشابك متشابكة متشابه متشابهان متشابهة متشاجر متشاكل متشامخ متشائم متشبث متشبك متشتت متشح متشدد متشدق متشرب متشرد متشردون متشط متشعب متشقق متشكر متشكك متشكي متشكى متشمس متشمم متشنج متشنجة متشوغ متشوق متشيطن متصاعد متصالب متصام متصدأ متصدع متصدق متصرف متصعب متصعد متصفح متصل متصلب متصلبة متصلة متصلف متصلين متصنت متصنع متصنعا متصور متصوف متضاءل متضاد متضارب متضاعف متضافرة متضام متضامن متضائل متضايق متضجر متضخم متضرر متضرع متضعضع متضلع متضمن متطابق متطاول متطاير متطايرة متطبق متطبل متطرف متطرفة متطرفتين متطفل متطفلا متطلب متطلبا متطلع متطور متطوع متطوعا متطوعين متطوف متظاهر متع متعادل متعارض متعارف متعاطف متعاطفة متعاطوا متعاطي متعاظم متعافى متعاقب متعاقبة متعاقد متعال متعالى متعامد متعامى متعاهد متعاوض متعاون متعايش متعب متعة متعثر متعثرا متعجب متعجرف متعجل متعجلا متعد متعدد متعددالإتجاهات متعددة متعددو متعدي متعذر متعذرة متعرج متعرجا متعرجة متعرجف متعرش متعرشة متعرق متعز متعسر متعسف متعشى متعصب متعصبون متعض متعضي متعطش متعطل متعظم متعفف متعففة متعفن متعقب متعقبون متعقد متعقل متعكر متعكز متعلق متعلقا متعلقة متعلقق متعلقون متعلم متعمد متعمدا متعمدة متعمق متعنت متعهد متعهدو متعوب متعود متعي متغازل متغاير متغدى متغرب متغضن متغطرس متغلب متغوط متغيب متغير متغيرة متغيرين متفاخر متفاخرة متفادن متفادى متفاعل متفاقم متفاني متفاوت متفاوض متفائل متفتت متفتح متفجر متفجرات متفجرة متفجع متفخ متفرج متفرد متفرع متفرعة متفرغ متفرق متفرقات متفرقة متفسح متفسخ متفسفر متفش متفصل متفضل متفطر متفق متفقة متفكك متفل متفوق متقابلين متقاذف متقارب متقارن متقاض متقاطع متقاطعة متقاطعين متقاعد متقبض متقبل متقد متقدم متقدمة متقدمون متقرح متقرفص متقرن متقزح متقزز متقشر متقشف متقشفة متقطبا متقطر متقطع متقطعة متقطق متقع متقفز متقلب متقلص متقلقل متقلل متقن متقنة متقهقر متقوس متقوقع متقىء متقيأ متقيح متقيد متك متكأ متكاثر متكاسل متكافل متكافيء متكافئ متكالب متكامل متكاملة متكبد متكبر متكتل متكتلة متكتم متكدر متكرر متكررة متكرش متكرفس متكرم متكسر متكسرة متكشف متكل متكلس متكلف متكلفة متكلفون متكلم متكهف متكهن متكون متكئ متكيف متل متلاحق متلاحم متلاحمة متلازم متلاشي متلاصقين متلاطم متلاطما متلاقي متلاقى متلألأ متلألئ متلالئ متلامس متلبد متلبس متلبسا متلثم متلجلجا متلذذ متلطف متلعثم متلعثما متلف متلفة متلفع متلفن متلق متلقو متلقوا متلقي متلكأ متلكئ متلمس متلهف متلو متلون متلوى متلي متم متماثل متماثلان متماثلة متمارض متماس متماسك متماسكا متماشي متماكن متمايل متمتع متمتعة متمتعون متمتم متمتما متمحور متمدد متمدن متمرد متمرس متمرغ متمرغون متمرن متمزق متمسك متمشى متمشيا متمعتج متمعج متمعجا متمغط متمكن متمكنة متملص متملق متملك متململ متمم متممة متمنطق متمني متمنى متمنيا متمـهل متمـهلا متمـهن متموج متموجة متموضع متميز متن متناثر متناثرة متنازع متنازل متناسب متناسبة متناسق متناسقة متناظر متناظرة متناغم متناف متنافر متنافس متناقشين متناقص متناقض متناقضة متناكة متناه متناهي متناهى متناهية متناوب متناول متنبأ متنبه متنبئ متنح متنرفز متنزه متنسك متنصر متنطق متنفج متنفذ متنفس متنفسا متنفع متنقل متنقلا متنقلة متنكر متنـهد متنوع متنوعة متنوى مته متهاد متهادى متهاود متهاون متهاوي متهايئ متهتك متهجم متهجمون متهجى متهد متهدج متهدل متهدم متهرب متهزر متهكم متهلل متهلوس متهم متهما متهور متهوع متهيأ متهيب متهيج متواتر متواجد متواجدة متواجه متواز متوازن متوازي متوازيات متوازية متواصل متواصلا متواصلة متواضع متواضعة متوافق متواقت متواقف متوال متوالي متوالية متوان متواني متوتر متوج متوجب متوجه متوحد متوحدا متوحش متوحشا متوحشة متوحشون متوحل متوخز متودد متورد متورط متورم متورمة متوسط متوسطات متوسطة متوسطي متوسع متوسل متوطن متوعد متوعدا متوعك متوفر متوفرة متوفي متوق متوقد متوقع متوقعة متوقف متول متون متوهج متوهم متى متئبط متئد متيبس متيتم متيسر متيقظ متيقظون متيقن متيم متين متيه مثابر مثابرة مثار مثال مثالا مثالاني مثالي مثاليا مثالية مثانة مثاني مثانية مثبت مثبتة مثبط مثبطو مثتثمر مثث مثج مثخن مثخنات مثد مثر مثرثر مثروم مثط مثع مثعب مثقاب مثقال مثقب مثقبة مثقف مثقفة مثقل مثقوب مثل مثلا مثلث مثلثاتي مثلثي مثلج مثلجات مثلجة مثلم مثلما مثله مثلوج مثلي مثمر مثمرا مثمرة مثمن مثن مثني مثنى مثوبة مثور مثول مثوى مثير مثيرا مثيرات مثيرالإضطرابات مثيرة مثيرو مثيل مجاب مجابه مجابهة مجابهي مجادل مجاديف مجاذيف مجاراة مجاري مجاز مجازا مجازاة مجازف مجازفة مجازي مجازيا مجازية مجاع مجاعة مجافى مجال مجالا مجالد مجالس مجالسة مجاله مجالي مجامل مجاملات مجاملة مجاميع مجان مجانا مجانب مجانبة مجانس مجانسة مجاني مجانية مجاهد مجاهر مجاهرة مجاوب مجاوبون مجاور مجاورة مجاوز مجبر مجبرو مجة مجتاح مجتاز مجتث مجتذب مجتر مجتمع مجتنب مجتهد مجثم مجج مجح مجحف مجد مج مجين مجدب مجدد مجددا مجدف مجدل مجدور مجدول مجدولة مجدي مجذاف مجذر مجذف مجذوب مجذوع مجذوف مجذوم مجر مجراه مجرب مجرة مجرجر مجرجرا مجرد مجردة مجرش مجرشة مجرفة مجرك مجرم مجرما مجروح مجرود مجرور مجرورة مجروش مجروف مجروفة مجرون مجري مجرى مجز مجزأ مجزأة مجزات مجزة مجزر مجزرة مجزع مجزوز مجزي مجزئ مجزئا مجزئه مجس مجسات مجسامي مجسة مجسد مجسدة مجسدون مجسم مجسمات مجشن مجصص مجع مجعد مجعول مجفر مجفف مجففات مجففة مجفل مجكوم مجل مجلاة مجلات مجلة مجلجل مجلخة مجلد مجلدات مجلدوا مجلس مجلسين م مجلل مجلوب مجلود مجلى مجمجم مجمد مجمرة مجمع مجمعة مجمل مجملات مجملن مجموع مجموعات مجموعة مجموعته مجموعه مجموعية مجن مجنب مجنح مجند مجندو مجنزرة مجنس مجنق مجنون مجنونا مجنونة مجهار مجهارية مجهجد مجهد مجهر مجهري مجهريا مجهرية مجهز مجهزو مجهزوا مجهض مجهود مجهودا مجهول مجهولة مجهولوا مجوثر مجوسي مجوع مجوف مجوقل مجون مجوهر مجوهرات مجي مجيء مجئ مجيب مجيد مجير مجيز مجيل مح محا محاب محاباة محابكة محاثة محاجة محاد محادث محادثات محادثة محاذ محاذاة محاذي محاذيا محار محارب محاربة محاربون محاربين محارة محارف محارم محاري محازب محاسب محاسبة محاسبو محاصر محاصرة محاصيل محاض محاضر محاضرات محاضرة محاط محاطة محافظ محافظة محافظوا محاك محاكاة محاكم محاكمة محاكمته محاكي محاكى محالة محالف محالفة محاليل محام محاماة محامي محامى محاميا محامية محاور محاورة محاول محاولات محاولة محاولون محاية محايد محايدا محايدة محايل محب محبا محبب محببا محبة محبر محبرة محبس محبط محبو محبوب محبوبة محبوبته محبوس محبوك محبوكة محبي محت محتاج محتار محتال محتج محتجا محتجب محتجز محتجزة محتد محتدم محتر محترس محترف محترفة محترق محترم محترمة محتشد محتشم محتضر محتعفف محتفظ محتفل محتفى محتقر محتقن محتك محتكر محتكرة محتكرون محتل محتلم محتمل محتملة محتنق محتو محتوم محتومية محتوي محتوى محتويات محتوياتها محث محثوث محج محجب محجر محجري محجم محجمة محجوب محجوج محجور محجوز محجوزة محح مححيا محدب محدبة محدبمقعر محدة محدث محدثا محدثة محدثو محدد محددا محددات محددة محددو محددوا محدر محدق محدلة محدود محدودب محدودة محدودية محدوس محذر محذور محذوف محر محراب محراث محراري محراك محرج محرجة محرر محررون محرز محرزة محرزون محرض محرف محرق محرقة محرقفة محرقي محرك محركا محركة محركو محرم محرمة محروث محروثة محروس محروق محروم محز محزر محزز محزم محزن محزور محزوز محزون محزونا محس محسس محسن محسنة محسوب محسوبي محسوبية محسود محسوس محسوم محش محشد محشش محشو محشور محشوش محشى محص محصب محصص محصصون محصل محصلة محصلي محصن محصنة محصوب محصود محصور محصول محصي محض محضر محضرو محضون محط محطات محطة محطم محطمة محطمو محظر محظور محظورات محظوظ محظوظا محظية محفة محفر محفز محفظة محفل محفلة محفور محفوظ محفوظات محفوف محق محقر محقق محقن محقنة محقون محقونة محك محكات محكم محكما محكمة محكمي محكوك محكوم محل محلا محلاة محلات محلب محلبة محلة محلج محلحل محلف محلفا محلفين محلق محلك محلل محله محلوب محلوج محلوق محلول محلوم محلي محلى محليا محليات محلية محليون محمد محمدي محمر محمرات محمرة محمس محمص محمصة محمض محمل محملة محملي محمو محمول محموم محمي محمى محمية محن محنة محنط محنق محنك محني محو محور محورا محوري محوريا محورين محوط محوطة محول محولات محولة محوه محي محى محيا محيد محيدا محير محيرة محيط محيطات محيطي محيطى محيطيا محيك محيون محيي محيى مخ مخا مخابر مخابرة مخابيل مخادع مخادعة مخادعون مخار مخازن مخاصم مخاصمات مخاض مخاضة مخاضي مخاط مخاطبا مخاطبة مخاطر مخاطرة مخاطرون مخاطي مخاطية مخاف مخالب مخالصة مخالطة مخالف مخالفة مخبأ مخبث مخبر مخبري مخبرية مخبز مخبل مخبوء مخبوب مخبوز مخبول مخبئ مختار مختارات مختارة مختال مختالا مختبأ مختبر مختبي مختبيء مختتمة مخترع مخترعة مخترق مختزل مختزلة مختزنة مختص مختصر مختصرات مختصرة مختصوا مختصون مختطف مختطفو مختف مختفى مختل مختلس مختلسة مختلسو مختلسوا مختلط مختلطة مختلف مختلفا مختلفة مختلفين مختلق مختلي مختمر مختنق مختوم مختون مخثر مخج مخجل مخخ مخدة مخدد مخدر مخدرا مخدرات مخدرة مخدع مخدوج مخدوش مخدوع مخدوم مخدى مخذول مخر مخرب مخربش مخرج مخرجا مخرخر مخرز مخرش مخرصن مخرطة مخرف مخرق مخرم مخرمات مخرمة مخروط مخروطاني مخروطي مخروطية مخروق مخروم مخز مخزز مخزن مخزون مخزي مخزى مخش مخشخش مخشع مخشن مخصب مخصخص مخصر مخصص مخصصة مخصل مخصوص مخصوم مخصي مخصى مخض مخضات مخضب مخضة مخضخض مخضر مخضرة مخضرم مخضع مخضل مخضوضر مخط مخطأ مخطاط مخطط مخططا مخططات مخططة مخطو مخطوب مخطوبة مخطوط مخطوطات مخطوطة مخطوف مخطئ مخفت مخفر مخفض مخفضة مخفف مخففات مخفق مخفقة مخفوت مخفوض مخفوف مخفوق مخفوقة مخفي مخفى مخق مخل مخلب مخلبط مخلة مخلخل مخلد مخلص مخلصا مخلع مخلعة مخلف مخلفات مخلق مخلل مخلوط مخلوطا مخلوع مخلوق مخلوقات مخلى مخمد مخمر مخمس مخمل مخملي مخملية مخمن مخمور مخموش مخن مخنث مخنص مخنوق مخنوقا مخوذ مخوزق مخول مخي مخيب مخير مخيض مخيط مخيف مخيفة مخيلة مخيم مخيمات مد مداج مداخن مداد مدار مدارات مدارك مداري مدارين مداس مداعب مداعبات مداعبة مع من مدالية مدام مدان مداه مداهم مداهمة مداهن مداهنة مداواة مداور مداورة مداولة مداوم مداوى مدبب مدببة مدبر مدبرات مدبرة مدبرو مدبس مدبغة مدبوغ مدة مدته مدج مدجن مدح مدحاة مدحة مدحرج مدحلة مدحوض مدحي مدحى مدخ مدخر مدخرات مدخل مدخن مدخنة مدد مددلبري مددلتاون مددلتون مدر مدراء مدرار مدرب مدرج مدرجة مدردش مدرر مدرز مدرس مدرسة مدرسي مدرسية مدرع مدرعة مدرك مدركة مدرم مدرمات مدروس مدروسة مدرووس مدريد مدس مدسرة مدسرتها مدسوس مدش مدع مدعاة مدعة مدعم مدعو مدعوة مدعوم مدعوون مدعي مدعى مدعية مدغدغ مدغشقر مدغشقري مدغل مدغم مدغور مدفأ مدفأة مدفع مدفعجي مدفعي مدفعيات مدفعية مدفن مدفنة مدفوع مدفوعة مدفون مدفئة مدق مدقة مدقس مدقع مدقق مدققة مدقوق مدقي مدك مدكات مدل مدلاة مدلك مدلل مدلول مدماك مدمج مدمدم مدمر مدمرة مدمع مدمقرط مدمل مدمن مدمنا مدمنوا مدمني مدموج مدمورن مدموغ مدمى مدن مدندن مدنر مدنس مدني مدنيات مدنية مده مدهش مدهن مدهور مدهون مدو مدوخ مدود مدور مدورة مدوزن مدوس مدول مدولب مدوم مدومة مدون مدونة مدوي مدوى مدوية مدي مدى مدية مديته مديح مديحي مديد مدير مديرة مديري مديرية مديرين مدين مدينا مدينة مدينتين مديني مديون مذاب مذابح مذاع مذاق مذاقا مذبح مذبحة مذبذب مذبلة مذبوح مذح مذحج مذخ مذد مذذ مذر مذراة مذرة مذرور مذرى مذع مذعن مذعور مذعورا مذق مذقر مذقن مذكر مذكرا مذكرات مذكرة مذكرون مذكور مذكي مذكى مذل مذلة مذلل مذم مذموم مذن مذنب مذهب مذهبي مذهل مذهلا مذهلة مذهلون مذهول مذوب مذي مذياع مذيب مذيبة مذيع مذيعا مذيعون مذيل مر مرءوس مرأ مرا مراء مراءاة مرآب مرأب مراب مراباة مرابط مرابطة مرآة مراة مرات مراتب مرأجاب مراجع مراجعات مراجعة مراح مراحة مراحل مراحله مراحيض مراد مرادف مرادفة مرارا مرارة مراسا مراسل مراسلا مراسلة مراسم مراسي مراسيم مراصد مراع مراعاة مراعي مرافعة مرافق مرافقة مرافيء مراق مراقب مراقبة مراقبته مراقبوا مراقبي مراقي مراكب مراكبي مراكز مراكش مراكم مرام مران مراهق مراهقة مراهقون مراهن مراهنات مراهنة مراوح مراود مراوغ مراوغة مراوق مرآي مرأي مرأى مرائي مرايا مرب مربت مربح مربحا مربحة مربض مربط مربع مربعات مربعاني مربعة مربعي مربك مربو مربوء مربوت مربوط مربوطة مربي مربى مربيات مربية مرة مرت مرتاب مرتاح مرتاد مرتب مرتبات مرتبة مرتبط مرتبك مرتبي مرتج مرتجع مرتجف مرتجل مرتجلا مرتجلة مرتحل مرتخي مرتخية مرتد مرتدة مرتدي مرتدى مرتديا مرتدية مرتزق مرتزقة مرتش مرتشف مرتشي مرتطم مرتعب مرتعد مرتعدا مرتعش مرتفع مرتفعا مرتفعات مرتفعة مرتق مرتقب مرتقي مرتقى مرتك مرتكب مرتكز مرتكزا مرتل مرتو مرتوق مرتين مرث مرثاة مرثو مرثي مرج مرجأ مرجاس مرجان مرجاني مرجة مرجح مرجس مرجع مرجعي مرجعيا مرجعية مرجل مرجن مرجو مرجوج مرجوم مرح مرحا مرحاض مرحب مرحبا مرحة مرحل مرحلة مرحلتين مرحلي مرحوم مرحي مرحى مرخ مرخد مرخص مرخم مرخمة مرخى مرد مردد مردقش مردن مردود مردوع مرذ مرذة مرذرذ مرر مرزاب مرزبان مرزبانية مرزجش مرزم مرزوم مرس مرساة مرسال مرسام مرسب مرسبة مرسة مرسخ مرسر مرسل مرسلمتلقي مرسلون مرسمة مرسوم مرسومة مرسي مرسى مرسيدس مرش مرشة مرشح مرشحا مرشحين مرشد مرشدة مرشق مرشو مرشوح مرشوش مرشوف مرص مرصد مرصص مرصع مرصعة مرصود مرصوصة مرصوف مرصوفة مرض مرضا مرضع مرضعة مرضي مرضى مرضيا مرضية مرط مرطاب مرطب مرطبات مرطل مرع مرعب مرعبة مرعوب مرعي مرعى مرغ مرغب مرغرين مرغم مرغوب مرغوبا مرغوبين مرغى مرفأ مرفاع مرفد مرفرف مرفع مرفق مرفقا مرفقي مرفن مرفه مرفوس مرفوض مرفوع مرفوعة مرق مرقاب مرقاق مرقب مرقد مرقش م مرقط مرقع مرقق مرققة مرقم مرقى مرك مركاتوري مركب مركبا مركبات مركبة مركبو مركبي مركر مركز مركزة مركزي مركزيا مركزية مركع مركنتلي مركوب مرل مرمدة مرمر مرمري مرمرير مرمز مرمزات مرمم مرموط مرموق مرموقة مرمي مرمى مرن مرناة مرنان مرنب مرنغ مرنون مره مرهب مرهبون مرهف مرهق مرهم مرهن مرهوب مرهون مرو مروءة مرواغة مرؤة مروج مروجو مروجون مروحة مروحي مروخ مرور مرورها مرؤسي مروض مروضون مروع مروعة مرول مرونة مروو مرؤوس مروي مروى مريء مرئ مرئي مرئية مرياتيك مريب مريبة مريج مريح مريخوانا مريخي مريد مريدون مرير مريرة مريش مريض مريضا مريع مريف مريل مريلة مريم مريمي مزا مزأبر مزاج مزاجي مزاجيا مزاجية مزاح مزاحمة مزاد مزادة مزار مزارع مزارعين مزاق مزال مزاملة مزامن مزامنة مزاوج مزائج مزائف مزايا مزايد مزايدة مزبد مزبدا مزبلة مزج مزجج مزجه مزجور مزح مزحة مزحلق مزحم مزحوم مزخرف مزد مزداد مزدان مزدحم مزدحمة مزدر مزدرع مزدري مزدرى مزدريا مزدهر مزدوج مزدوجة مزر مزراب مزرعة مزرق مزركش مزركشة مزرود مزروع مزروعة مزز مزع مزعج مزعجة مزعجون مزعزع مزعنف مزعور مزعوم مزغ مزفور مزق مزقة مزقزق مزكرة مزلاج مزلاجة مزلاق مزلة مزلج مزلجات مزلجان مزلجة مزلجةالإنطلاق مزلزل مزلق مزلقان مزلقة مزمار مزماري مزمجر مزمر مزملق مزمن مزمور مزموم مزن مزنجرة مزني مزه مزهر مزهرة مزهرية مزهو مزهوقة مزوالة مزوح مزود مزودالمسيح مزودة مزودو مزور مزولة مزوى مزية مزيت مزيتة مزيج مزيح مزيد مزيع مزيف مزيفة مزيل مزيلات مزيلة مزيلو مزين مس مسأ مسا مساء مساءا مسابقات مسابقة مساجلة مساح مساحات مساحة مساحقة مساحي مساد مسار مسارات مساريق مساريقي مساطير مساعد مساعدات مساعدة مساعدةعن مساعدته مساعده مساعدو مساعي مسافات مسافة مسافر مساق مساقط مساك مساكن مسألة مسالة مسالم مسأم مسامات مسامح مسامحة مسامي مسامى مسامير مساميري مساند مساندة مساهم مساهمة مساو مساواة مساوم مساومة مساوي مساوى مساوئ مسائل مسائي مسائية مساير مسايرة مسبات مسبار مسبب مسببا مسببة مسبة مسبت مسبحة مسبرد مسبق مسبقا مسبقة مسبك مسبكة مسبل مسبوت مسبوق مسبوك مسة مستاء مستأجر مستأجرا مستأجرة مستأصل مستأمن مستأنف مستبد مستبدة مستبدل مستبشر مستبصر مستبعد مستبق مستتر مستتم مستثار مستثمر مستثنى مستجد مستجدى مستجمع مستجوب مستجيب مستح مستحب مستحث مستحجر مستحسن مستحسنة مستحضر مستحضرات مستحضرأفيوني مستحق مستحقا مستحقات مستحقة مستحكم مستحلب مستحم مستحوذ مستحي مستحيل مستحيلا مستخدم مستخدما مستخدموا مستخدمونمـهاممتغييرات مستخرج مستخصر مستخطى مستخف مستخفة مستخفي مستخلص مستدرج مستدعى مستدق مستدقة مستدل مستدير مستديرة مستديم مستدين مستدينو مستذئب مستر مسترجع مسترجلة مسترخ مسترخي مسترخيا مسترد مسترسل مسترض مسترضي مسترضى مسترطب مسترق مسترقوا مستريح مستساغ مستسخف مستسلم مستسنزف مستشار مستشاريين مستشع مستشعر مستشعع مستشفي مستشفى مستشفيات مستشـهد مستشير مستصغر مستصفح مستصلحة مستصوب مستضاف مستضعف مستضيفمستخدم مستطاع مستطلع مستطيل مستطيلة مستطيلي مستظهر مستعاد مستعار مستعارة مستعبد مستعجل مستعجلا مستعد مستعدا مستعر مستعرض مستعص مستعصم مستعصية مستعمر مستعمرة مستعمل مستعملة مستعملو مستعملي مستعينا مستغرب مستغرق مستغل مستغلق مستغلوا مستغنى مستفاد مستفتي مستفحل مستفز مستفسر مستفشر مستفهم مستفيد مستفيض مستق مستقبل مستقبلا مستقبلي مستقبليا مستقتل مستقر مستقرة مستقص مستقصي مستقطب مستقطبة مستقعد مستقل مستقلا مستقلة مستقى مستقيل مستقيم مستقيما مستقيمة مستقيمي مستكشف مستكشفو مستكين مستل مستلزم مستلزمات مستلق مستلقي مستلم مستلهم مستمتع مستمد مستمدتين مستمر مستمران مستمرة مستمع مستمعون مستميت مستنبت مستنبط مستنتج مستند مستندا مستندات مستنزف مستنسخ مستنشق مستنطق مستنفد مستنفذ مستنقع مستنقعات مستنقعي مستنكر مستنير مستهتر مستهترة مستهجن مستهدف مستهزأ مستهزئ مستهل مستهلك مستهلون مستهين مستو مستوجب مستودع مستودعات مستور مستورد مستوردالسلع مستوردة مستوصف مستوطن مستوطنة مستوعب مستوفى مستوقد مستولد مستولى مستوي مستوى مستوية مستئجر مستيقظ مستيقظا مسجد مسجل مسجلة مسجوع مسجون مسح مسحاة مسحاج مسحبات مسحبة مسحة مسحج مسحجة مسحوب مسحوج مسحور مسحوق مسخ مسخر مسخط مسخم مسخن مسخي مسد مسدد مسدس مسدسا مسدل مسدود مسر مسرات مسرب مسربة مسربل مسرة مسرج مسرح مسرحا مسرحي مسرحى مسرحيا مسرحيات مسرحية مسرحيون مسرد مسرع مسرعا مسرف مسرنم مسروء مسرود مسرور مسروق مسروقة مسس مسط مسطار مسطح مسطحا مسطحة مسطر مسطرة مسع مسعر مسعف مسعود مسعور مسعورا مسعي مسعى مسفسف مسفع مسفلت مسفه مسفوع مسقط مسقطا مسقف مسقوف مسقي مسك مسكبة مسكة مسكت مسكتك مسكر مسكرة مسكرت مسكرمن مسكري مسكن مسكوب مسكوفي مسكوك مسكوكة مسكوكس مسكوكسين مسكون مسكونة مسكوني مسكي مسكيجون مسكين مسل مسلاط مسلب مسلة مسلح مسلحة مسلخ مسلسل مسلسلا مسلسلة مسلط مسلفة مسلك مسلكا مسلكة مسلم مسلمة مسلوب مسلوج مسلوخ مسلوق مسلوك مسلول مسلون مسلي مسلى مسلية مسم مسمار مسمارالأحذية مسمارالزينة مسماري مسماك مسمد مسمر مسمرة مسمك مسمكة مسمم مسمن مسموح مسموط مسموع مسموم مسمي مسمى مسن مسنالي مسناوجهتون مسنة مسند مسنن مسننات مسننة مسنود مسنولتي مسنون مسنيل مسهب مسهبة مسهل مسهم مسو مسواة مسواك مسوخة مسود مسودة مسور مسورة مسوغ مسوفت مسوق مسؤول مسؤولة مسؤولو مسؤوليا مسؤوليات مسؤولية مسؤوليتك مسوى مسي مسيء مسىء مسئول مسئولا مسئولة مسئولية مسئوليته مسيج مسيجة مسيح مسيحي مسيحى مسيحية مسيخ مسير مسيرة مسيرو مسيس مسيطر مسيطرة مسيكة مسيل مسيلروي مسيلهاني مسيلون مسينتوش مسينتير مسيو مسيؤو مسيىء مش مشاء مشابك مشابه مشابها مشابهة مشاة مشاجر مشاجرة مشاحن مشاحنة مشادة مشار مشارك مشاركة مشاريع مشاط مشاطة مشاطر مشاطروا مشاع مشاعا مشاعر مشاعرك مشاعره مشاغب مشاق مشاكس مشاكسة مشاكل مشانق مشاهد مشاهدة مشاهدو مشاهدوا مشاهدون مشاهير مشاؤو مشايع مشايعة مشبع مشبك مشبكة مشبكي مشبه مشبوب مشبوك مشبوه مشبوهة مشتاق مشتبه مشتت مشتر مشترط مشترك مشتركة مشتركو مشترى مشتعل مشتعلا مشتغل مشتق مشتقات مشتقة مشتكي مشتكى مشتل مشتم مشتمل مشته مشتهي مشتهى مشج مشجب مشجر مشجرة مشجع مشجوب مشحذ مشحم مشحمة مشحوذ مشحون مشخبط مشخص مشد مشدد مشدود مشدودة مشدوه مشذب مشذبة مشر مشرب مشربية مشرح مشرد مشرشر مشرشف مشرط مشرع مشرف مشرفون مشرق مشرقي مشرك ات مشروح مشروط مشروطة مشروع مشروعا مشروعة مشروعية مشروم مشش مشط مشطب مشطوب مشطوبة مشطوف مشطى مشظ مشع مشعا مشعث مشعر مشعشع مشعل مشعلو مشعوذ مشعوع مشغ مشغل مشغلة مشغلو مشغوف مشغول مشفر مشفرات مشفرة مشفرون مشفق مشفه مشفي مشفى مشق مشقة مشقق مشقوب مشقوق مشكاة مشكال مشكل مشكلا مشكلة مشكور مشكوك مشكوكة مشل مشلول مشمال مشمرا مشمس مشمش مشمشي مشمع مشمعة مشموت مشمول مشموم مشمئز مشمئزة مشن مشنقة مشنوق مشنون مشـه مشـهد مشـهدي مشـهديى مشـهر مشـهرة مشـهود مشـهور مشـهورا مشـهورة مشـهي مشـهيات مشواة مشوب مشورب مشورة مشوش مشوق مشوه مشوهة مشوهون مشوهين مشؤوم مشوي مشي مشى مشئوم مشيا مشية مشيته مشيجة مشيد مشير مشيطن مشيغان مشيمة مشيمي مشين مشيئة مص مصا مصاب مصابوا مصابون مصابيح مصاحب مصاحبا مصاحبة مصادر مصادرة مصادف مصادفة مصادق مصادقات مصادقة مصادقون مصادمة مصارع مصارعات مصارعة مصارعو مصارف مصاريف مصاص مصاصة مصاصو مصاعب مصاعد مصاغ مصافحة مصالة مصالح مصالحة مصان مصانع مصاهرة مصائد مصب مصباح مصبح مصبع مصبغة مصبنة مصبوب مصبوغ مصبي مصت مصتنع مصح مصحة مصحح مصحف مصحو مصحوب مصحوبة مصخ مصد مصدارا مصداقي مصداقيات مصداقية مصدر مصدرة مصدري مصدع مصدق مصدقة مصدود مصدوع مصدوم مصدئ مصر مصراع مصرح مصرحا مصرع مصرعيه مصرف مصرفي مصرفية مصرور مصروع مصروف مصروفات مصري مصرية مصص مصصم مصطاد مصطاف مصطبة مصطتنع مصطدم مصطر مصطف مصطفي مصطك مصطكتين مصطلح مصطلحات مصطلحي مصطلى مصطنع مصطنعة مصع مصعد مصعوق مصغ مصغر مصغرا مصغرة مصغى مصغيا مصفاة مصفح مصفحة مصفد مصفر مصفرة مصفف مصففو مصفق مصفور مصفوع مصفوفات مصفوفة مصفوى مصفى مصقل مصقلة مصقول مصل مصلب مصلبون مصلح مصلحة مصلحتي مصلحجي مصلحو مصلحى مصلد مصلوب مصلوبا مصلي مصلى مصلين مصم مصمت مصمغ مصمم مصممة مصممو مصنع مصنعا مصنعة مصنف مصنفة مصنفر مصنوع مصنوعات مصنوعة مصهر مصهور مصهول مصوات مصوب مصوبن مصوت مصوتون مصور مصورة مصوغ مصون مصيب مصيبة مصيح مصيد مصيدة مصير مصيره مصيري مصيف مضاء مضاءة مضاجعة مضاد مضادا مضادة مضار مضارب مضاربة مضاربي مضارة مضارع مضارعة مضاعف مضاعفا مضاعفة مضاف مضافة مضافين مضايق مضايقات مضايقة مضب مضبب مضبوط مضت مضجر مضجع مضجعا مضجوج مضح مضحك مضحكة مضحكون مضحي مضحى مضخ مضخات مضخة مضخم مضخوخ مضد مضر مضرب مضربين مضرج مضروب مضروبا مضز مضصاصة مضض مضطجع مضطرب مضطربا مضطربة مضطربو مضطرم مضطغن مضطهد مضطهدة مضع مضعف مضغ مضغاط مضغة مضغط مضغوط مضفر مضفور مضل مضلع مضلل مضللة مضمار مضمد مضمر مضمض مضمن مضموم مضمون مضن مضنوك مضنى مضنية مضهاة مضواء مضوائي مضي مضى مضيء مضىء مضياف مضىض مضيع مضيعة مضيغة مضيف مضيفة مضيفون مضيق مضيئ مط مطأ مطا مطابخ مطابق مطابقا مطابقة مطار مطارد مطاردة مطارق مطاط مطاطي مطاطيا مطاطية مطاعم مطاف مطافئ مطالب مطالبة مطالة مطالع مطالعة مطامع مطاوع مطاوعة مطب مطبات مطبب مطبخ مطبخي مطبع مطبعة مطبعي مطبعية مطبق مطبقون مطبل مطبوخ مطبوخة مطبوع مطبوعات مطبوعاتي مطبوعة مطح مطحلب مطحنة مطحون مطحونة مطخ مطخة مطر مطرا مطران مطرانية مطرب مطربة مطرة مطرح مطرد مطردا مطردة مطرز مطرقة مطرن مطره مطروح مطرود مطروق مطري مطرى مطرية مطز مطس مطط مطع مطعم مطعمة مطعوج مطعوم مطعون مطفأ مطفأة مطفحة مطفف مطفيء مطفئة مطق مطقس مطقطق مطقطقة مطل مطلب مطلع مطلق مطلقا مطلقة مطلقو مطلوب مطلول مطلي مطمح مطموسة مطمئن مطن مطنب مطنون مطه مطهر مطهرة مطهو مطهي مطهى مطواة مطواع مطواعية مطوب مطور مطورة مطوق مطول مطولا مطولة مطوي مطويا مطوية مطياف مطية مطير مطيع مطيعة مطيل مطين مظاهر مظاهرة مظر مظظ مظع مظفار مظلة مظلل مظللات مظلم مظلما مظلمة مظلوم مظنون مظهر مظهرا مع معا معاتب معاجين معاد معاداة معادة معادل معادلات معادلة معادلي معادن معادني معادون معادي معاديا معاذ معار معارض معارضة معارضون معارف معاش معاشات معاشر معاشرة معاصر معاصرة معاطف معافاه معافى معاق معاقب معاقبة معاقر معاقرة معاكس معاكسة معالج معالجات معالجة معالجته معالق معالم معالمة معام معامل معاملات معاملة معاناة معاندة معانق معانقة معاني معانى معانيه معانيها معاهد معاهدة معاود معاودة معاوقة معاول معاون معاوية معايا معايدة معايده معاير معايرة معايش معاينة معايير معبأ معبد معبدة معبر معبرة معبس معبود معبودة معبور معبى معبئة معت معتاد معتبر معتد معتدل معتدلة معتدي معتذر معتذرا معتذرون معترش معترشة معترض معترضة معترف معترفون معترك معتزل معتزم معتزمون معتصم معتق معتقا معتقد معتقدا معتقداتهم معتقل معتل معتلى معتم معتما معتمد معتن معتنق معتنى معتوق معتوه معتير معج معجب معجبون معجز معجزة معجل معجم معجمي معجن معجنات معجوج معجون معجونة معحضن معد معدات معدة معدد معدل معدلات معدلة معدله معدم معدن معدنا معدني معدنية معدوا معدود معدوم معدون معدي معدى معدية معذب معذر معذرة معذور معر معراج معرب معربد معرش معرشة معرض معرف معرفة معرفي معرق معرقل معركة معروض معروضات معروف معروفة معرى معز معزز معززة معزف معزقة معزل معزوة معزوق معزول معزولة معزى معس معسر معسكر معسكرا معسكرات معسل معسول معسولية معش معشب معشر معشعش معشق معشكل معشوشب معشوشبة معشوقة معص معصب معصرة معصم معصوب معصوبا معصوبتين معصور معصوم معصي معصية معض معضد معضل معضلة معضوض معط معطاء معطر معطرة معطف معطفا معطفه معطل معطوب معطون معطي معطى معطيات معظم معع معفن معفو معفي معفى معق معقب معقد معقدا معقل معقم معقود معقوص معقوف معقول معقولة معقولية معك معكر معكرة معكرون معكرونة معكوس معكوسة معكوسية معل معلاق معلب معلبات معلبة معلف معلق معلقة معلم معلمة معلمن معلن معلوف معلول معلوم معلومات معلوماتي معلوماتية معلومة معماري معماريا معمارية معماريون معمد معمدين معمر معمرة معمرون معمق معمل معمم معمودي معمودية معمول معمى معن معناها معنف معنقد معنون معنوي معنويا معنويات معنوياته معنوية معني معنى معنيين معه معها معهد معهود معوج معوجة معوز معوض معوق معول معون معونة معوي معوية معي معى معيار معياري معيب معيد معيدو معير معيش معيشة معيق معيل معين معينا معينات معينة معينون معيني معيوب مغا مغاث مغادر مغادرة مغادرتها مغاربي مغارة مغازل مغازلات مغازلة مغاظ مغال مغالاة مغالطة مغالي مغالى مغامر مغامرات مغامرة مغاير مغبر مغتاب مغتاظ مغتبط مغترب مغتسل مغتصب مغتفر مغتم مغث مغثر مغثي مغج مغد مغدق مغدن مغذ مغذي مغذى مغذية مغر مغربل مغربي مغربية مغرة مغرد مغرز مغرض مغرغة مغرغر مغرفة مغرق مغرم مغرور مغروس مغروف مغري مغرى مغرية مغرين مغزز مغزل مغزلي مغزو مغزول مغزى مغس مغسلة مغسول مغسولة مغسي مغشوش مغشى مغص مغصن مغصي مغضب مغضن مغط مغطاءة مغطاة مغطس مغطي مغطى مغفرة مغفرته مغفل مغفو مغفور مغفول مغل مغلسر مغلف مغلفة مغلق مغلقة مغلوب مغلوط مغلول مغلون مغلي مغم مغمد مغمس مغمغ مغمغم مغمغما مغمق مغمور مغمورة مغموط مغموم مغمى مغن مغناج مغناطيس مغناطيسات مغناطيسي مغناطيسيا مغناطيسية مغناطيسيون مغنط مغنطة مغنطيأرضى مغنطيسي مغنطيسيا مغنطيسية مغنغر مغنو مغنون مغني مغنى مغنيان مغنية مغو مغوار مغوي مغوى مغوية مغيب مغيث مغير مغيرة مغيرون مغيص مغيطة مغيظ مغيم مفاتحة مفاتن مفاتيح مفاجأة مفاجيء مفاجئ مفاجئة مفاح مفار مفارش مفارق مفارقة مفاسد مفاضلة مفاعل مفأفئ مفاق مفاقمة مفاوض مفاوضات مفاوضة مفتات مفتاح مفتاحا مفتت مفتتح مفتخر مفتدى مفترس مفترض مفترق مفتري مفترى مفتش مفتض مفتعل مفتقد مفتقر مفتن مفتوح مفتوحا مفتوحة مفتول مفتون مفج مفجر مفجع مفجوع مفحج مفحص مفحم مفحوص مفخ مفخذ مفخرة مفخم مفدرل مفر مفرح مفرد مفردا مفردات مفرداتي مفردة مفردها مفرز مفرزة مفرش مفرشة مفرط مفرطا مفرطة مفرغ مفرغة مفرغها مفرق مفرقا مفرقع مفرقعات مفرقعة مفرم مفرمة مفروز مفروش مفروشة مفروض مفروضة مفروك مفروم مفرومة مفري مفزع مفسد مفسدو مفسر مفشي مفصص مفصل مفصلا مفصلاته مفصلة مفصلي مفصلية مفصود مفصول مفض مفضال مفضل مفضوح مفضى مفطر مفطم مفطور مفطوم مفعل مفعم مفعمة مفعمون مفعول مفعولية مفعولين مفغور مفقد مفقر مفقس مفقسة مفقود مفك مفكر مفكرة مفكك مفكوك مفلس مفلسف مفلطح مفلن مفلوج مفلوح مفلوق مفلى مفن مفند مفندر مفهرس مفهوم مفهومة مفهومي مفهوميا مفوض مفوضية مفئى مفيد مفيدون مفيستوفيليس مفيض مفيضون مق مقا مقابض مقابل مقابلا مقابلات مقابلة مقاتل مقاتلة مقاد مقادير مقار مقارب مقاربة مقارض مقارع مقارن مقارنة مقاس مقاساة مقاسات مقاسم مقاسمة مقاضاة مقاضاته مقاضى مقاطع مقاطعة مقاعد مقال مقالات مقالة مقالي مقام مقاما مقامات مقامر مقامـه مقانق مقاول مقاولة مقاوم مقاوما مقاومات مقاومة مقاومته مقايض مقايضة مقايضته مقاييس مقبب مقبرة مقبس مقبض مقبضا مقبل مقبلات مقبور مقبوض مقبول مقبولة مقبولية مقت مقتاء مقتات مقتبس مقتبسا مقتبسة مقتحم مقتدر مقتر مقترب مقتربون مقترح مقترحات مقترحون مقترض مقترع مقترف مقترن مقتص مقتصد مقتضب مقتضيات مقتطع مقتطف مقتطفات مقتفي مقتل مقتنع مقتول مقحام مقحط مقحم مقد مقدار مقدارا مقداري مقدام مقدح مقدد مقدر مقدرا مقدرة مقدرتقديرا مقدس مقدسا مقدسة مقدم مقدما مقدمات مقدمة مقدمل مقدمو مقدمي مقدود مقدور مقدونيا مقذوف مقذوفات مقر مقرأ مقرا مقراب مقرات مقراض مقرب مقربة مقرر مقررة مقرس مقرض مقرظ مقرعة مقرف مقرفس مقرقع مقرقعة مقرمد مقرمز مقرن مقرني مقره مقروء مقروءة مقرور مقروص مقروض مقروع مقرون مقرونة مقروئية مقرية مقزر مقزز مقززة مقزم مقس مقسب مقسة مقسط مقسطر مقسم مقسما مقسمة مقسمو مقسور مقسوم مقسومة مقسي مقسى مقشة مقشد مقشدة مقشر مقشرة مقشطة مقشع مقشود مقشوط مقص مقصات مقصب مقصدي مقصر مقصرا مقصص مقصف مقصلة مقصود مقصور مقصورة مقصورية مقصوص مقصوف مقضب مقضوم مقضي مقط مقطب مقطر مقطرة مقطع مقطعة مقطعي مقطعية مقطعين مقطف مقطورة مقطوع مقطوعات مقطوعة مقطوعية مقع ا ة ين مقعر مقعرا مقعرة مقعط مقعقع مقفاة مقفر مقفرا مقفز مقفص مقفل مقفول مقفى مقق مقل مقلاة مقلاع مقلب مقلة مقلد مقلص مقلع مقلق مقلقة مقلقل مقلل مقلم مقلمة مقلنس مقلنسة مقلوب مقلوبية مقلوزة مقلي مقلى مقلية مقمر مقمط مقمل مقموع مقنط مقنطر مقنع مقنعا مقنعة مقنعون مقنن مقنوص مقه مقهقه مقهور مقهي مقهى مقو مقود مقور مقوس مقوض مقول مقولب مقوم مقومات مقومين مقوي مقوى مقيء مقياس مقياسي مقيت مقيد مقير مقيس مقيق مقيل مقيلس مقيم مقيئ مكأ مكا مكاب مكابرة مكاتب مكاثر مكأدامس مكار مكارتي مكارثي مكارون مكاسب مكافأ مكافأة مكافح مكافحة مكافىء مكافئة مكافئون مكال مكالة مكالمات مكالمة مكالوم مكاليستر مكامنـها مكان مكانا مكانة مكانته مكانـه مكانـها مكاني مكانين مكاي مكائد مكائن مكبت مكبح مكبر مكبرات مكبرة مكبرت مكبس مكبل مكبوت مكبوتة مكبوح مكبوحا مكبود مكة مكت مكتب مكتبة مكتبي مكتبية مكتتب مكترث مكتسب مكتسبا مكتشف مكتشفو مكتظ مكتظاظ مكتظة مكتف مكتل مكتمل مكتملة مكتنز مكتنف مكتوب مكتوبة مكتوف مكتوم مكتوما مكتومة مكتئب مكث مكثار مكثاف مكثر مكثرا مكثف مكثفا مكثفة مكجراث مكجراو مكجريجور مكجي مكجيل مكحال مكد مكدانيل مكدر مكدرل مكدرموت مكدس مكدوجال مكدوم مكدونيل مكدويل مكر مكرا مكراكين مكرامية مكربن مكرر مكررة مكرس مكرش مكرم مكرنك مكره مكروب مكروبي مكروع مكروفون مكرونة مكروه مكروهة مكس مكسب مكستب مكسد مكسر مكسرا مكسرة مكسو مكسوب مكسور مكسوف مكسي مكسى مكسيكو مكسيكي مكسيكية مكشاف مكشر مكشطة مكشكش مكشوط مكشوف مكشوفة مكظوظ مكظوم مكعب مكعبات مكعباني مكعبة مكغواير مكغوفيرن مكغووان مكفادين مكفارلاند مكفر مكفرسون مكفف مكفن مكفهر مكفوف مكفول مكفي مكك مكل مكلاناهان مكلب مكلس مكلف مكلفة مكلفن مكلل مكلور مكلوسكي مكلوغلن مكليلان مكلين مكليود مكمارتين مكماهون مكمثر مكمد مكمل مكملات مكمم مكمن مكمول مكمولين مكميلان مكن مكنايت مكنسة مكنن مكننة مكنـه مكنوز مكنوس مكنون مكنيكيا مكهرب مكهن مكوة مكور مكورميك مكوع مكوك مكولوغ مكولي مكوم مكون مكونات مكونة مكونيل مكوي مكي مكيال مكيدة مكيس مكيسون مكيف مكيفون مكين مكينة مكينلي مكينني مكيون مل ملء ملأ ملا ملاءمة ملابس ملابسات ملابسه ملاجئ ملاح ملاحة ملاحظ ملاحظات ملاحظة ملاحظتين ملاحق ملاحقة ملاحو ملاحي ملاذ ملاريا ملازم ملازمة ملاسة ملاصق ملاط ملاطف ملاطفات ملاطفة ملاعب ملاعبة ملاعق ملاقيط ملاك ملاكم ملاكمات ملاكمة ملاكي ملام ملامة ملامح ملامس ملامسة ملأه ملاهي ملاهية ملاوي ملائكي ملائكية ملائم ملائمة ملاية ملايي ملبد ملبس ملبن ملبنة ملبوس ملبوسات ملة ملت ملتاع ملتبس ملتجأ ملتح ملتحق ملتحم ملتحما ملتحمين ملتحي ملتز ملتزم ملتصق ملتصقين ملتف ملتفة ملتقط ملتقى ملتمس ملتمسا ملتهب ملتهبا ملتهبة ملتهم ملتو ملتون ملتوني ملتوي ملتوية ملتئم ملث ملثوغ ملج ملجأ ملجم ملجوء ملح ملحاح ملحة ملحد ملحف ملحفة ملحق ملحقات ملحقة ملحقون ملحم ملحمة ملحمي ملحمية ملحن ملحوظ ملحوظا ملحوظة ملحوم ملحومة ملحي ملخ ملخبط ملخص ملد ملدن ملدوغ ملذ ملز ملزم ملزمات ملزمة ملس ملساء ملسن ملسوع ملش ملص ملصق ملصقة ملصوق ملط ملطخ ملطف ملظ ملع ملعب ملعقة ملعوب ملعوق ملعون ملغز ملغم ملغوم ملغي ملغى ملف ملفا ملفات ملفت ملفخروج ملفق ملفوظ ملفوف ملفوفة ملق ملقاط ملقب ملقح ملقط ملقم ملقن ملقنو ملقي ملك ملكا ملكاني ملكانية ملكة ملكك ملكنا ملكه ملكهم ملكوة ملكوت ملكوم ملكي ملكيا ملكيات ملكية ملكيته ملل ملم ملمة ملمح ملمس ملمع ملمعة ململة ملموح ملموس ملموسة ملموسية مله ملهاة ملهبا ملهث ملهم ملهوف ملهي ملهى ملوث ملوح ملوحة ملود ملوك ملوكي ملولب ملولبة ملوم ملون ملونة ملوي ملوى ملوية ملي مليء ملىء مليا مليان مليح مليست مليشيا مليغرام مليل ملين مليندا مليودرامي مليون مليونير مليئ مليئة مم مما ممات مماثل مماثلة مماحك مماحكة ممارس ممارسة ممارسو ممازجة ممازح ممازحة ممازحون مماسي مماشي مماطل مماطلة ممال ممانع ممانعة ممتاز ممتازة ممتازون ممتثل ممتحن ممتد ممتدة ممتدح ممتزج ممتشق ممتص ممتصات ممتصية ممتع ممتعا ممتعة ممتعض ممتقع ممتلك ممتلكات ممتلكاته ممتلىء ممتلئة ممتن ممتنع ممتنعون ممثل ممثلا ممثلة ممثلو ممثلون ممثلية ممثلين ممجد ممحاة ممحو ممحي ممخضة ممد ممدد ممدن ممدوح ممدود ممذوق ممر ممرات ممرض ممرضة ممرضي ممرغ ممركز ممرود ممرور ممزع ممزق ممزقة ممزوج ممزوجة ممس ممسحات ممسحة ممسد ممسرح ممسك ممسكة ممسوح ممسوخ ممسوس ممسوك ممشط ممشطة ممشقة ممشوق ممشي ممشى ممضوغ ممطر ممطرة ممطط ممطور ممطوطة ممعدن ممعن ممغنط ممغوص ممفصل ممقوت ممكن ممكنة ممكيج ممل مملة مملت مملح مملحة مملد مملس مملط مملك مملكة مملوء مملوج مملوك ممنح ممنطق ممنوح ممنوحة ممنوع ممنوعة ممنون ممنونية د دة ل ور مموج ممول ممون ممونون مموه مميت مميتة مميثل مميز مميزات مميزب مميزة مميل مميئ من منأ منا مناب مناجاة مناجزة مناجم مناجي مناجى مناح مناحة مناخ مناخي مناخيا مناداة منادو منادي مناديل منار منارة منازعات منازعة منازل مناسب مناسبا مناسبة مناسبي مناسجة مناسك مناشد مناشدة مناشده مناشف مناشئ مناشير مناص مناصب مناصر مناصرة مناصفة مناضل مناضلة مناضلون مناطق مناظر مناظرة مناعة مناعي مناعيا مناغم مناف منافاة منافس منافسات منافسة منافسه منافع منافق منافى مناقب مناقبي مناقش مناقشات مناقشة مناقصة مناقض منال منام منامة منان مناهز مناهض مناهضة مناوب مناوبة مناور مناورات مناورة مناوش مناوشة مناول مناوئ منبت منبثق منبر منبسط منبسطة منبطح منبع منبعث منبه منبها منبهة منبهر منبوذ منبوش منة منتبه منتج منتجا منتجات منتجة منتجع منتجون منتجين منتحب منتحل منتخب منتخبات منتخبي منتخع منتدب منتدبون منتدى منترت منتزع منتزه منتسب منتش منتشر منتشي منتصب منتصبا منتصر منتصف منتظر منتظرة منتظم منتظما منتظمة منتعش منتعل منتفخ منتفخة منتفض منتفع منتقاة منتقد منتقص منتقل منتقم منتقمة منتقى منتكس منتمي منتن منته منتهز منتهك منتهكي منتهي منتهى منتوجات منتون منتئ منثور منج منجب منجبة منجد منجديد منجذب منجر منجرف منجز منجزون منجل منجلي منجم منجمة منجنون منجنيق منجور منح منحة منحت منحدر منحدرالمرج منحرج منحرف منحرفة منحرفقة منحسر منحط منحل منحن منحني منحنى منحنية منحه منحو منحوت منحوتة منحوس منخر منخرب منخس منخفض منخفضة منخل منخم منخول مندت مندد مندرس مندف مندفع مندفعا مندفعة مندل مندلع مندمج مندهش مندهشا مندوب مندوحة مندولين مندي منديل منذ منذر منذرا منذرة منذور منرفز منزاح منزحة منزعج منزل منزلا منزلة منزلته منزلج منزلق منزلقا منزلقة منزلنا منزلي منزلية منزه منزو منزوع منزوي منس منسابات منسب منسجم منسجما منسجمة منسحب منسحق منسد منسدل منسق منسقات منسك منسل منسم منسنس منسوب منسوبة منسوج منسوجات منسوخ منسوف منسي منسى منشأ منشأة منشآت منشار منشاري منشاق منشة منشد منشدو منشرح منشط منشطات منشطة منشعبة منشغل منشغلا منشف منشفة منشق منشوء منشود منشور منشورة منشوري منشى منشئ منصات منصاع منصب منصبا منصبه منصة منصت منصدد منصر منصرف منصرفات منصرم منصف منصلح منصهر منصوب منصوح منصور منصوص منضبط منضج منضجة منضحة منضد منضدة منضدد منضم منطاد منطبعة منطبق منطبقا منطرح منطفئ منطق منطقة منطقي منطقيا منطقيات منطقية منطلق منطو منطوق منطوقة منطوي منطوية منظار منظاري منظر منظف منظفة منظفو منظم منظمات منظمة منظمو منظموا منظمون منظنة منظور منظوري منظوم منع منعا منعدم منعرج منعزل منعزلة منعش منعطف منعظة منعقد منعكس منعكسة منعل منعم منعه منعوت منغرز منغزل منغلق منغم منغمس منغنيز منغولي منغوليا منغوم منفاخ منفاق منفتح منفث منفجر منفذ منفذالمياه منفذة منفر منفرج منفرجا منفرجة منفرد منفردا منفردة منفس منفسحة منفص منفصل منفصلا منفصلة منفصم منفض منفضة منفط منفطات منفظ منفعة منفعل منفعي منفق منفك منفلت منفوخ منفوخة منفوش منفي منقاد منقار منقاش منقب منقبض منقح منقحة منقد منقذ منقر منقرض منقسم منقش منقص منقض منقضي منقضى منقط منقطع منقع منقلب منقلة منقمس منقور منقوش منقوشة منقوص منقوض منقوطة منقوع منقول منقولات منقولة منقى منك منكب منكت منكر منكرة منكسر منكفئ منكفئا منكمش منكه منكوب منكوح منكور منكين منليثي منمش منمق منمقة منمل منمنم منمى منن منـه منـها منـهاج منـهاجا منـهار منـهاها منـهج منـهجي منـهجيا منـهجية منـهضم منـهك منـهم منـهمر منـهمك منـهوب منـهوك منـهى منوار منور منوط منوع منوعات منوعة منوم منومون منون منونة منوي مني منير منيع منيل مـها مـهابة مـهاتر مـهاترة مـهاتفة مـهاج مـهاجة مـهاجر مـهاجرون مـهاجع مـهاجم مـهاجمة مـهاجمته مـهاد مـهادا مـهادي مـهاراته مـهارة مـهام مـهان مـهاياني مـهايانية مـهايئ مـهب مـهبط مـهبل مـهبلي مـهبوب مـهتاج مـهتريء مـهترئ مـهتز مـهتزة مـهتفو مـهتم مـهتما مـهج مـهجع مـهجن مـهجو مـهجور مـهجورا مـهجورات مـهجورة مـهد مـهدأ مـهدب مـهدد مـهددا مـهدرج مـهدم مـهدوء مـهدور مـهدول مـهدوم مـهدى مـهدئ مـهدئة مـهذار مـهذب مـهذر مـهذور مـهر مـهرا مـهرب مـهربة مـهربو مـهرة مـهرج مـهرجان مـهرجانات مـهرجاني مـهرفة مـهروس مـهروسة مـهرول مـهرولا مـهزار مـهزب مـهزتين مـهزر مـهزلة مـهزهز مـهزوز مـهزول مـهزوم مـهسهس مـهش مـهشم مـهشوش مـهصل مـهضم مـهضوم مـهع مـهق مـهك مـهل مـهلة مـهلك مـهلكة مـهلل مـهلهة مـهلهل مـهلهلة مـهلوس مـهم مـهما مـهمات مـهماز مـهمة مـهمته مـهمشة مـهمل مـهملا مـهملات مـهملة مـهمـهم مـهموز مـهموس مـهموم مـهن مـهنأ مـهناها مـهنة مـهندس مـهندسي مـهندم مـهنك مـهني مـهنيا مـهنية مـهه مـهو مـهواة مـهوس مـهووس مـهوى مـهوية مـهيأ مـهيب مـهيج مـهيلم مـهيم مـهيمن مـهيمنة مـهين مـهينا مـهينة مـهيئ مو موأ موا مواء مواءمات مواءمة مؤات مواتي مؤاتية مواجه مواجها مواجهة مواجهته مواد موارب مواربة موارد مواري مواز موازاة موازن موازنة موازي موازى موازيا موازين موازيين مواس مواساة مواسرجي مواسعة مواسم مواسى مواسير مواش مواشي مواصفات مواصفة مواصلات مواصلة مواطب مواطن مواطنا مواطنو مواطني مواطنية مواطنين مواطنيها مواطئ مواظب مواظبة مواعظ مواعظي مواعيد مواعيده موافق موافقة موافقته موافقون مواقد مواقع مواقف مواكب مواكبة موال موالاة موالفة موالفةأمثلة موالفةباصات موالفةتأجيلات موالفةتجارب موالفةداخلي موالفةظروف موالفةمرشحات موالفةمؤثرات موالفةهيئات موالي مؤامر مؤامرة مؤانس مؤانسة موانع مواهب موائد موبخ موبخا مؤبد موبذ موبق موبوء موبيل موت موتا موتاني موتد موتر موترة مؤتمر مؤتمرات مؤتمري مؤتمن موتواليتي موتور موتورز موتورولا موتى موتيفاتيف موث مؤثث مؤثر موثر مؤثرا مؤثرة موثق موثقة موثقون موثوب موثوق موثوقية موثيس موج موجات موجب موجبة موجة موجد مؤجر موجز موجزات موجزة موجزية موجع مؤجل مؤجم موجه موجهة موجود موجودات موجي موجية موح موحاة موحد موحدة موحدون موحدين موحش موحل موحى موخ مؤخر مؤخرا مؤخرة مؤخرتها موخوز مؤد مود مؤدب مؤدبا مودة مودراتلي مودع مودك مودم مودوس مودولو مؤدى موديستو موديل مؤدين مؤذ موذ مؤذن مؤذي مؤذية مور مورافي مورافيا موران موراي مورتن مورتيم مورتيمر مورث مؤرخ مورد مورس مورط مورغان مورغن مورفيمي مورفين مؤرق مورق مورقة مورلي مورم مورهاوس موروب موروث موروثات موروثة موريات مورياتيك موريارتاي موريتانيا موريس موريسبي موريستاون موريسسي موريسون موريسيو موريشيوس موريل موريلاند مورين موز موزارت موزع موزعة موزعو موزمبيق موزن موزون موزيلا موس موسخ موسر مؤسس مؤسسات مؤسساتي مؤسسة موسط موسع مؤسف موسقيي موسكو موسكون موسل موسم موسمـها موسمي موسميا موسمية موسورجسكاي موسوس موسوعة موسوعي موسوق موسولني موسوم موسى موسير موسيقار موسيقي موسيقى موسيقيا موسيقية موسيقيي موش موشح مؤشر مؤشرة موشك موشم موشور موشوري موشوم موشي موص موصد مؤصل موصل موصلات موصلة موصلو موصوف موصوق موصول موصوم موصى موضب موضة موضح موضع موضعا موضعه موضعي موضعية موضوع موضوعا موضوعي موضوعيا موضوعية مؤطر موطر موطن موطنـه موطور موطئ موظف موظفا موظفو موظفين موع موعد موعدا موعز موعظة موعود موعودة موعوظ موغ موفد موفر موفق موفقة موفود موفور موق موقاديشو مؤقت موقت مؤقتا موقتا مؤقتة موقتة مؤقتك موقد موقر موقظ موقع موقعا موقعة موقعي موقعين موقف موقفا موقفه مؤقلم موقوت موقوتة موقوع موقوف موقوفا موقوق موكب موكبي مؤكد مؤكدا موكدين مؤكسد مؤكسدة موكل موكيت موكيرنت مول مولال مولاي مولتون مولتيليفيل مولد مولدات موليا مولدة مولدوفيا مولدي مولع مؤلف مؤلفات مؤلفاته مؤلفة مؤلفه مؤلفها مؤلفو مؤلفى مؤلم مؤلمة مولن مولنج مؤله مولوتش مولوتوف مولوخ مولود مولودا مولودة مولوكاس مولي مولى موليبديت موليبديك موليجان مولير مولين موم مومأ مومس مومض مومفورد مؤمم مؤممة مؤمن مؤمنة موموض مومي مومياء مؤن مون مونا مونارتشيستيك موناكو مؤنب مؤنبا مؤنة مونتاج مونتانا مونتايسلو مونتبيلير مونتراتشيت مونتري مونتريال مونتسيرات مونتغومري مونتكلير مونتمارتر مونتي مونتيفديو مونتيفيردي مونتين مونتينوسنيس مؤنث مؤنثة مونج مونجر مونرو مونروفيا مؤنس مونسانتو مؤنسن مونسون مونسي مونفورت مؤنق مونماوث مونمر مونوسيروس مونوغرام مونوكروميتور مونولوج مونونجاهيلا مونويد موني مونيك مونيكا مونيل مونيه مونييوورت موه موهبة موهر مؤهل مؤهلا مؤهلات موهم موهن موهوب موهون مؤورب مؤونة موونج موؤودة مويجة مؤيد مؤيدة مؤيدون موير مويسييف مؤيض مويلير مؤين موينيس مئة مئذنة مئزر مئشير مئوي مئويات مئوية ميا ميادين مياس ميال ميالا ميامن ميامي ميانمار مياه مياوم مياومة ميب ميبس ميبسة مية ميت ميتا ميتافيزقا ميتاكاف ميتال ميتالورجي ميتبال ميتة ميتر ميتريس ميتزفاهس ميتزلر ميتس ميتش ميتشل ميتشيل ميتشيلانجيلو ميتشيلسون ميتشيلن ميتم ميتهسيلاه ميتهين ميتودولجيا ميتودي ميتودية ميتيروورت ميث ميثاق ميثانول ميثولوجي ميثولوجيا ميج ميجابايت ميجانا ميجاواط ميجهاليا ميجيل ميح ميخائيل ميخت ميختون ميد ميداس ميدالية ميدان ميداني ميدفورد ميدفيلد ميدلسيكس ميدولارك ميدولاند ميدوي ميديا ميديسي ميذ مير ميرا ميراث ميراثي ميراندا ميرتل ميرريماك ميرفن ميرفي ميرك ميرل ميريام ميريت ميريديث ميريك ميريل ميريلاند ميرينجو ميريويذر ميز ميزاب ميزان ميزاني ميزانية ميزانين ميزة ميزراب ميس ميسابلير ميستر ميسرة ميسريدر ميسسوري ميسسولا ميسكاست ميسكاستس ميسم ميسن ميسوري ميسي ميسيسبي ميسيسيبي ميش ميشيل ميط ميع ميعاد ميعاده ميغابايت ميغاهيرتز ميقاتي ميك ميكافيللي ميكافيلي ميكانيكا ميكانيكي ميكانيكيا ميكانيكية ميكانيكيون ميكائيل ميكايين ميكرسكوبي ميكروب ميكروجول ميكروسكوب ميكروسوفت ميكروفون ميكروفيش ميكلانجيلو ميكلسون ميكم ميكونج ميكويان ميكي ميكيلسون ميل ميلا ميلاد ميلارد ميلامين ميلان ميلاني ميلانيزي ميلانيزيا ميلانين ميلبورن ميلتشر ميلتن ميلجرام ميلدريد ميلفن ميلفيل ميلمتر ميلودراما ميلودرامي ميلودرامية ميلون ميلووكي ميلي ميلير ميليس ميليسا ميليشيا ميليكان ميم ميمفيس ميمنات ميمنة ميمون ميمي مين مينا ميناء مينامار ميناه مينائين مينج ميندل ميندوزا مينستر مينسكاي مينسيه مينش مينك مينكين مينلو ميننيبوليس مينـهير مينو مينوت مينوس مينونيت ميني مينيسوتا مينيكس مينيلوس مينيماكس ميه ميور ميوزاك ميوسين ميوسيني ميوعة ميوفيبريل ميول ميونخ ميونيز ميئوس مييرس مييسر ن نا ناء ناب نابذ نابذة نابش نابض نابضة نابضي نابغة نابليون نابليوني نابولي نابي نابيسكو نأت ناتالي ناتج ناتشيز ناتف ناتيء ناتئ ناتئا ناتئة نأث ناثان ناثانايل ناثر ناثرو نأج ناج ناجاساكي ناجح ناجحة ناجع نأجل ناجم ناجمة ناجويا ناجي ناجى ناح ناحية ناحيتي ناخب نأد ناد نادر نادرا نادرة نأدل نادل نادلة نادم نادي نادى نادية نادين ناذر نار نارا ناراجانسيت ناربون نأرجل نارجيلة ناري نارى نارياتي نارية نازح نازف نازل نازلة نازي ناس ناسب ناسج ناسخ ناسخات ناسخة ناسف ناسفة ناسك ناسو ناسور نأش ناش ناشج ناشد ناشر ناشرة ناشروا ناشز ناشط ناشف ناشفيل ناشوا ناشئ ناشئة ناصب ناصح ناصر ناصع ناصعة ناصل ناصية ناضج ناضجة ناضح ناضر ناضل نأط ناطحات ناطحة ناطق ناطقة نأطل ناطور ناظر ناظرة ناظم ناظور ناعس ناعق ناعم ناعمة ناعورة ناغم نأف ناف نافاجو نافاهو نافث نافثة نافخ نافد نافذ نافذة نافر نافرة نافس نافض نافط نافطة نافع نافعة نافق نافل نافورة نافورية نافى نافيريس ناق ناقد ناقر ناقش ناقص ناقصا ناقض ناقع ناقل ناقلة ناقم ناقه ناقوس ناقوسي ناك ناكامرا ناكاياما ناكب ناكد ناكر ناكص ناكف نأل نال نأم نام نأمس نأمل ناموا ناموس ناموسة نامي نامئ ناميبيا نامية ناميي نأنأ نانتوكيت نانسي نانكينج نانوك نأنيب نانيت ناهب ناهدة ناهض ناوأ ناور ناوش ناولتون ناووس نأي ناي نائب نائبة نائبوا نائبي نائح نائس نائم نائما نائمة نائية نايتسبردج نايتلنيس نايتليلي نايتي نايتيد نايتينج نايجيريا ناير نايف نايلون نب نبأ نبا نبات نباتات نباتب نباتة نباتك نباتي نباتيا نباتية نباح نباش نبالة نباهة نبب نبت نبتة نبتون نبث نبج نبح نبخ نبد نبذ نبذة نبر نبراس نبراسكا نبرة نبرس نبريج نبز نبس نبش نبص نبض نبضات نبضة نبضي نبط نبع نبغ نبق نبك نبل نبلا نبلاء نبلة نبه نبهرج نبوءة نبؤة نبوة نبوغ نبوغية نبوي نبوئي نبوئية نبويا نبي نبية نبيته نبيذ نبيذي نبيل نبيلة نبيه نت نتأ نتا نتاج نتانة نتائج نتب نتت نتج نتح نتحدث نتخ نتخابات نتر نترات نترت نتروجين نتروجيني نتري نتريت نتريك نتس نتسون نتسين نتش نتض نتع نتغ نتف نتفاخر نتفة نتق نتك نتل نتلوه نتم نتن نتناقش نتنة نتوء نتوءات نتيجة نث نثا نثار نثت نثث نثج نثد نثر نثري نثرى نثط نثع نثل نثم نثن نثوى نجأ نجا نجاة نجاح نجاحا نجار نجارا نجارة نجاز نجاسة نجامينا نجب نجث نجج نجح نجخ نجد نجدة نجدي نجذ نجر نجز نجزه نجس نجش نجع نجف نجل نجم نجما نجمة نجمي نجمية نجه نجود نجوم نجيل نجيلة نجيم نجيمة نجينت نجيين نح نحا نحات نحاتا نحاس نحاسي نحاسيا نحاسية نحافة نحالة نحب نحت نحتي نحث نحج نحح نحر نحز نحس نحش نحص نحض نحط نحف نحل نحلال نحلة نحلي نحم نحن نحنحة نحو نحول نحولا نحوه نحوي نحويا نحى نحيب نحيف نحيفة نحيل نحيلا نحيلة نخا نخاع نخاعات نخاعي نخالة نخالف نخامة نخامي نخامية نخب نخبة نخبه نخبوي نخت نخج نخخ نخداع نخر نخرب نخرط نخروب نخري نخز نخس نخش نخص نخط نخع نخف نخفيض نخل نخلة نخم نخير نخيل ند ندأ نداء ندامة نداوة ندائي ندائيات ندب ندبة ندج ندح ندخ ندد ندر ندرة ندس ندسون ندش ندص ندع ندغ ندف ندفة ندق ندل ندم نده ندوبا ندوة ندي ندى نديفة نديم نديوي نذالة نذر نذرة نذري نذل نذير نذيرا نذيري نرا نرب نرج نرجس نرجسي نرجسية نرجل نرد نرز نرس نرسن نرش نرفز نرفزة نرمق نروف نرويجي نرويجى نرويجية نز نزأ نزا نزاع نزاعا نزاعات نزاعي نزالة نزاهة نزب نزج نزح نزر نزز نزع نزعات نزعة نزغ نزف نزفا نزفي نزق نزقا نزك نزكر نزكل نزل نزلة نزلح نزه نزهة نزوات نزواته نزوة نزوح نزوع نزوق نزول نزولا نزوي نزويا نزيف نزيل نزيه نسأ نسا نساء نسابة نساجو نساخ نسالة نسان نسانية نسائس نسائي نسائية نسايب نسب نسبة نسبوي نسبوية نسبي نسبيا نسبية نستخدم نستق نستلة نسج نسجي نسح نسخ نسخا نسخة نسخه نسخي نسر نسراني نسري نسس نسط نسطر نسطس نسع نسغ نسف نسق نسك نسل نسم نسمة نسوة نسور نسوي نسوى نسوية نسي نسى نسيان نسيائية نسيب نسيبة نسيج نسيجة نسيخ نسيل نسيلوستوما نسيم نشأ نشا نشاء نشاب نشأة نشأتها نشادر نشادري نشارة نشاز نشاط نشاطا نشاطات نشاطاته نشاطه نشاطية نشاف نشافة نشال نشب نشج نشجيع نشح نشد نشر نشرات نشرة نشره نشز نشس نشش نشص نشط نشطة نشظ نشع نشغ نشف نشق نشقة نشل نشم نشوء نشوان نشوب نشوة نشور نشوز نشوي نشوئي نشى نشىء نشيج نشيد نشيط نص نصأ نصا نصاب نصاع نصاعة نصب نصبا نصبي نصت نصح نصحه نصر نصراني نصرانية نصرة نصري نصص نصع نصف نصفي نصفيا نصفية نصل نصليلي نصم نصوص نصي نصيا نصيب نصيبك نصيبه نصيحة نصير نضا نضارة نضال نضب نضج نضجها نضح نضخ نضد نضر نضرة نضض نضف نضل نضم نضوب نضوج نضوحا نضير نطا نطاسي نطاط نطاطة نطاق نطاقي نطب نطح نطحة نطر نطس نطش نطط نطع نطعي نطف نطفة نطق نطقي نطك نطل نطم نطنطة نظار نظارات نظارة نظافة نظام نظامـه نظامي نظاميا نظامية نظح نظر نظرا نظرات نظرة نظره نظري نظريا نظريات نظرياته نظرية نظف نظم نظير نظيرة نظيف نظيفة نعا نعاس نعاسا نعال نعامة نعب نعت نعترش نعتي نعث نعثل نعج نعجة نعدل نعر نعرض نعرف نعس نعسان نعش نعص نعض نعط نعطاف نعظل نعع نعف نعق نعل نعلا نعم نعمة نعناع نعنع نعومة نعومي نعيب نعيق نعيم نعيمي نغب نغبق نغبل نغث نغر نغز نغش نغص نغض نغط نغغ نغف نغق نغل نغم نغمة نغمتين نغمي نغي نفأ نفاث نفاثة نفاج نفاد نفاذ نفاذة نفاذية نفاس نفاسة نفاسي نفاضة نفاط نفاق نفاقي نفايا نفايات نفاية نفت نفترض نفتلين نفث نفج نفح نفحة نفخ نفخة نفخي نفد نفدت نفذ نفر نفرج نفز نفس نفساني نفسانية نفسة نفسك نفسه نفسها نفسي نفسيا نفسية نفش نفشا نفص نفض نفضي نفط نفطة نفطر نفع نفعي نفعيا نفعية نفغ نفف نفق نفقا نفقات نفقة نفك نفكك نفل نفنف نفه نفوذ نفوذا نفور نفوز نفي نفى نفيخة نفيذ نفير نفيس نق نقا نقاء نقاب نقابة نقابي نقابية نقار نقارات نقارية نقاش نقاط نقاعة نقاعي نقال نقالا نقالة نقانق نقاهة نقاهي نقاوة نقائص نقب نقت نقتطين نقث نقثل نقح نقخ نقد نقدا نقدي نقديا نقدية نقذ نقر نقرة نقرس نقرسي نقريا نقز نقس نقش نقشي نقص نقصان نقصه نقض نقضه نقط نقطة نقطتان نقطي نقع نقف نقق نقل نقلاب نقلة نقله نقلي نقليات نقم نقمة نقنق نقه نقود نقودي نقوش نقول نقي نقى نقيا نقياد نقيب نقية نقير نقيص نقيصة نقيض نقيع نقيق نكأ نكات نكاح نكاية نكب نكبة نكت نكتة نكته نكتي نكث نكح نكخ نكد نكر نكراء نكران نكرة نكز نكس نكسة نكش نكص نكظ نكع نكف نكفائية نكفي نكك نكل نكم نكه نكهة نكوص نكوض نكي نكيث نلك نلل نم نمأ نما نماء نماذج نمام نمت نمر نمرة نمرد نمرذ نمرق نمري نمس نمساوي نمساوية نمش نمص نمط نمطي نمغ نمق نمل نملة نملي نمم نمـه نمو نموت نموذج نموذجا نموذجي نموذجيا نمي نمى نمير نميمة ننن نـهأ نـهاب نـهار نـهاري نـهاز نـهاش نـهائي نـهائيا نـهائيات نـهائية نـهايات نـهاية نـهايةالسطر نـهايةعقد نـهب نـهبال نـهبر نـهبع نـهبل نـهبي نـهبية نـهت نـهتر نـهج نـهجا نـهد نـهر نـهري نـهرين نـهز نـهس نـهسر نـهش نـهشل نـهص نـهض نـهضة نـهضل نـهط نـهع نـهف نـهق نـهك نـهل نـهم نـهنـه نـهوض نـهي نـهير نـهيق نو نوأ نواب نواة نواح نواحية نوادي نوار نوافذ نوافل نواقص نواقض نواقيس نواكشوط نوام نوامي نواميس نواي نوب نوبات نوبة نوبل نوت نوتة نوتر نوتوكورد نوتي نوتية نوتيلاس نوتينغهام نوث نوج نوح نوخ نود نودسين نودلد نودلنج نوديس نور نورا نورادرينالاين نورادرينالين نوراني نورانية نورة نورتن نورثرب نورثروب نورثفيلد نورثمبيرلاند نورثهامبتون نورثويسترس نوردستروم نوردوف نورس نورفولك نورما نورمان نورماندي نورو نوروالك نورويتش نوريس نوريستاون نورين نوز نوس نوسان نوسترادامس نوستراند نوش نوص نوض نوط نوع نوعا نوعه نوعي نوعية نوف نوفا نوفاك نوفمبر نوفو نوفوسيبيرسك نوفيل نوق نوقش نوك نوكس نوكسفيل نوكيا نول نولان نولز نوم نوما نومة نومير نونميتالس نونية نونيس نوه نووي نووية نوي نوى نويس نويل نوييز ني نيأ نيابة نيابي نيازك نيافة نياكة نياكرا نيامي نيب نيباد نيبادس نيبال نيبتون نيبراسكا نيبق نيبل نيبيلنج نيبينجلي نية نيت نيترافيرس نيترو نيتروجيني نيتريل نيتشروم نيتوير نيتير نيجلير نيجيريا نيجينسكاي نيح نيد نيدام نيدر نير نيران نيرو نيروبي نيري نيريد نيز نيزش نيزك نيزكي نيس نيسان نيستر نيسلير نيسي نيص نيض نيط نيع نيف نيفا نيفادا نيفق نيفيليك نيفينز نيق نيقوسيا نيقولاس نيقولاي نيك نيكاان نيكاراجوا نيكاراكوا نيكة نيكر نيكسون نيكل نيكلسن نيكلوس نيكو نيكوتين نيكوتينامايد نيكوديموس نيكولز نيكولس نيكولو نيكير نيل نيلتدمير نيلسن نيلسون نيلسين نيلوفر نيلون نيلي نيلير نيم نينا نينلج نينوفر نينيبارك نينيفيه نيه نيهرو نيو نيوارك نيوب نيوبري نيوبريبورت نيوبورت نيوبولد نيوترون نيوتن نيوزلندي نيوزويك نيوزيلندا نيوفندلند نيوكاسل نيوكرون نيومان نيون نيويل نيويورك نيئ نيينج ه ها هاء هاب هابجود هابسبيرغ هابط هابن هابيرمان هاتش هاتف هاتفي هاتفية هاتفيلد هاتي هاتيد هاتيراس هاتيسبيرغ هاث هاثاواي هاج هاجر هاجرة هاجس هاجستروم هاجع هاجم هاجن هاجينوت هاد هادامارد هادر هادرون هادف هادلي هادم هادمون هادي هاديء هادئ هادئا هادئة هاذي هارب هاربا هاربسيكورد هارت هارتفورد هارتلي هارتمان هاردبيك هاردن هاردينج هاردينير هاردينيرس هارفارد هارفي هاركورت هارلان هارلم هارلي هارليم هارمون هارمونيكا هارولد هارون هاروني هاريت هارير هاريس هاريسبيرغ هاريسن هاريسونبيرغ هاريمان هارينجتون هازل هازئ هازير هاس هاستينجز هاسكينز هاسلر هاسيندا هاشير هاضم هاطل هافانا هافيرينج هاكستابل هاكماتاك هاكيت هال هالايت هالايد هالبيرن هالة هالر هالستيد هالفيرسون هالك هالما هالو هالوكاربون هالي هاليفاكس هالينان هام هامبتون هامبشاير هامبورغ هامبيرقر هامة هامد هامس هامسا هامش هامشي هامشية هامل هاملتن هاملين هاموند هامي هاميت هاميرليس هاميلتونايان هأن هان هانا هانتسفيل هانتلي هانتينجتن هاندل هاندلن هانز هانسن هانسيل هانسين هانفورد هانكس هانكوك هانكيل هانلون هانلي هانوفر هانوي هاني هانئ هانيبال هاه هأهأ هاو هاوارد هاواي هاوثورن هاوجين هاوس هاولي هاون هاوي هاوى هاوية هاويل هاى هائج هائل هائلة هائم هايت هايتي هايدروجيني هايدريد هايدن هايديلبيرج هاير هايز هايفيلد هايكو هايكوك هايلي هاينيس هايوارد هايوود هاييتي هب هبأ هبا هباء هبب هبة هبت هبث هبج هبخ هبد هبذ هبر هبرج هبرد هبرز هبرق هبرك هبركع هبركل هبرم هبز هبش هبص هبط هبغ هبق هبقع هبل هبلع هبن هبنق هبنك هبوب هبوط هبوطا هتأ هتا هتاف هتافي هتامة هتت هتر هترودايني هتش هتع هتف هتك هتكر هتل هتلر هتلري هتلم هتم هتمر هتمل هتن هتياج هثث هثم هثمل هثي هجأ هجا هجاء هجائي هجائيات هجبس هجج هجد هجدم هجر هجرات هجران هجرة ه هجرع هجري هجز هجس هجسيبم هجع هجف هجل هجم هجمات هجمة هجن هجنة هجنع هجنف هجو هجوع هجوم هجوما هجومي هجيع هجين هجينجز هخخ هدأ هدابية هدار ه هدام هداية هدب هدبة هدبد هدبس هدج هدد هدده هدر هدرج هدس هدع هدغ هدف هدفا هدفي هدق هدكر هدل هدلع هدلغ هدلق هدم هدمل هدن هدنة هده هدهد هدهدة هدوء هدي هدى هدئ هدية هدير هديل هذأ هذا هذب هذة هذخر هذذ هذر هذرب هذرم هذرمة هذف هذل هذلع هذلم هذم هذمل هذه هذي هذى هذيان هذياني هر هرأ هرا هراء هراسات هراسة هراني هراوة هرائي هرب هربذ هربع هرة هرت هرتز هرتم هرث هرثم هرج هرجا هرجب هرجس هرجع هرجل هرد هردب هردج هردش هردل هردم هرر هرز هرس هرش هرشب هرشد هرشف هرشم هرشن هرص هرض هرط هرطقة هرطل هرع هرعي هرف هرق هرقل هرقلي هركل هرم هرمت هرمز هرمس هرمط هرمع هرمل هرمون هرمونات هرمونيكا هرمي هرمية هرن هرنص هرنع هرنغ هرنقص هرواة هروب هروبا هروثجار هرول هرولة هرويتز هري هرير هريرانى هريرة هريس هريسة هز هزء هزأ هزاء هزات هزار هزاز هزازة هزال هزالا هزالة هزب هزبر هزبز هزبل هزة هزج هزر هزرف هزرق هزز هزع هزف هزق هزقل هزل هزلا هزلج هزلع هزلق هزلي هزلية هزم هزمج هزمر هزمـه هزن هزنع هزهز هزو هزوا هزول هزى هزيان هزيع هزيل هزيلا هزيلة هزيم هزيمة هزيمته هسا هساس هسباني هستيري هستيريا هسد هسر هسس هسع هسم هسهس هسهسة هسيس هش هشا هشاشة هشر هشش هشل هشم هشنق هشيم هصا هصر هصص هصم هضا هضب هضبة هضبتين هضض هضل هضم هضمي هطا هطر هطس هطط هطع هطف هطل هطلس هطلع هطم هطمل هطول هعر هعع هغغ هغق هف هفا هفاف هفت هفتق هفغ هفف هفك هفن هفهاف هفوة هفيف هقب هقر هقص هقط هقع هقف هقق هقل هقلس هقم هقي هكا هكب هكد هكذا هكر هكع هكف هكك هكل هكلس هكم هكن هل هلا هلاك هلال هلالتين هلالي هلام هلامي هلاميا هلامية هلب هلبث هلبج هلبس هلبش هلبع هلبوت هلبي هلت هلث هلج هلجب هلدم هلس هلض هلط هلطس هلع هلغ هلف هلفتيكا هلق هلقب هلقس هلقم هلك هلكس هلل هللويا هلم هلن هلهل هلهلة هلو هلوسة هلوع هلوق هليكوبتر هم همأ همام همبورغر همبورغي همة همته همج همجي همجية همد همذ همر همرج همرجل همرش همز همس همسة همسع همسي همش همص همط همع همغ همفري همفرييس همق همقع همك همل هملايا هملت هملج هملس هملط هملع همم همن همـهم همـهمات همـهمة هموجلوبين همود هموم همي هن هنأ هنا هناء هناك هنالك هنب هنبث هنبذ هنبر هنبس هنبص هنبض هنبط هنبع هنبغ هنبق هنبل هنتر هنتل هنجبس هنجل هند هندب هندبا هندز هندس هندسة هندسي هندسية هندك هندل هندلص هندم هندوراس هندوسي هندوسية هندي هندى هندية هنر هنري هنرى هنرييتا هنز هنزمر هنزمن هنع هنغ هنغاري هنغاريا هنغارية هنف هنق هنقب هنك هنم هنن هنود هنئ هنيهة هنيئا هو هوأ هوا هواء هواة هواتف هواجلاند هوادة هوارسين هواس هواك هوام هوامي هوأن هوان هواه هوائي هوائيا هوائية هواية هوب هوبارت هوبارد هوبت هوبداي هوبز هوبكنز هوبوكين هوبي هوبير هوبيل هوة هوت هوتشيسون هوتشينس هوتشينسون هوث هوج هوجاء هوجان هوجو هوجيس هود هودج هودجكين هودسون هودني هوديل هوذ هور هوراس هوراشيو هورتن هورست هورسنز هورسيشوير هورسيلي هورلي هورمون هورموني هورنوورت هورويز هوز هوس هوسدورف هوسي هوسير هوش هوع هوغ هوغتون هوف هوفر هوفمان هوفير هوق هوك هوكان هوكر هوكسلي هوكوب هوكي هوكير هوكينز هول هولا هؤلاء هولاء هولاندا هولبروك هولت هولدن هولزمان هولست هولسي هولشتاين هولكوم هولليريث هولم هولمان هولمدل هولمز هولميوم هولندا هولندي هولندية هولواي هولوجرافيكال هولي هوليستير هولينجسورث هوليود هوليوك هوم هومبولدت هومتاون هومري هوميد هوميروس هوميري هون هونج هوندو هونر هونشو هونكي هونولولو هونييويل هوه هوي هوى هويات هوية هويت هويتلي هويس هوينا هي هيأ هيا هياب هيات هياج هياكل هيام هيانيس هياواثا هيايزر هيب هيباتشي هيباتيكا هيبارد هيبة هيبودرميس هيبورن هيبوفيسيل هيبوقراط هيبوكلورايت هيبوكلوروس هيت هيتاتشي هيتشكوك هيتمان هيتي هيث هيثمان هيج هيجان هيجير هيجينس هيخ هيد هيدا هيدالجو هيدجر هيدرات هيدراتية هيدرس هيدرو هيدروجين هيدروجيني هيدرودينامي هيدروستاتى هيدروكربون هيدروكربوني هيدروكسيزاين هيدروكسيل هيدروكسيلي هيدرولوجي هيدروليات هيدروليكي هيدروليكيا هيدرونيوم هيدي هير هيراكليتس هيربيرت هيرتز هيرتزوج هيرد هيرزيس هيرست هيرسي هيرش هيرشي هيرشيل هيركيمير هيرمان هيرموسا هيرميت هيرميس هيرن هيرنانديز هيرودوتس هيروزهي هيروشيما هيروغليفي هيري هيرى هيريس هيريفورد هيرينجتون هيزل هيزمن هيس هيستر هيستير هيسينبيرج هيش هيص هيض هيضي هيط هيع هيغ هيغل هيغلي هيغلى هيف هيفاء هيق هيك هيكات هيكبا هيكتر هيكساكلورايد هيكل هيكلا هيكلة هيكلي هيكلية هيكمان هيكوك هيل هيلاري هيلبيرت هيلتون هيلجا هيلجرامايت هيلزبورو هيلزدال هيلسنكي هيلكريست هيلم هيلمان هيلموت هيلمولز هيلوكوبتر هيلي هيلير هيليل هيلين هيلينا هيلينج هيلينيا هيليوبوليس هيليوجرافي هيم هيمان هيمبستيد هيملير هيمن هيمنة هيمنغواي هيموسيديرين هين هينجر هيندرسن هيندريك هيندريكس هيندريكسون هينريتش هينز هينسدال هينكل هينلي هينمان هينيس هينيسي هينيكين هينينج هيه هيو هيوبرت هيوبلين هيوتشليريستش هيوجو هيوز هيوستن هيوسير هيوسين هيولي هيوليت هيوم هيوود هيوي هيويت هيئ هيئات هيئة هييديجر هيينز هيينلين و وا وأب واباتو واباش وابان وابتعد وابل وابلا وابن وابور واتاناب واتر واتربيد واتربيدس واتربيري واترتاون واترجايت واترلو واترهاوس واتس واتسون وإتصالات واتكينس واتلي واتيرسون واتيرفلو واتينبيرج واثب واثق وأج واجادوجو وإجازة واجب واجبا واجبات واجبه واجع واجنر واجه واجهات واجهة واجهه واحة واحد واحدا واحدة واحسرتاه وأحسن وآخر وأخري واخز وأد واد وادز وأدنى وأدوات وأدوار وادي واديل وإذا وإذن وأر وارب واربا وأربعين وارتبرج وارتون وارث وأرجل وأرجله وارد واردات واردة وارشو وارف وارفيلد وإرم وارم وارمينستر وارن وارنج وارنك واروك وارى واز وازن وازنون وازى واساتش واستا واستعماله وإستعمالها وإستقبال واستقبال واستقوس واستنكاري واسرمان واسطة واسطي واسع واسعة وأسفل واسكو واسي واسيا واش وأشباهها واشبورن واشنطن واشو واشي وأشياء وأص وأصابها واصف واصل وإصلاحها واصلة واصم واصي واضح واضحا واضحة واضع واضعو واط واطئ واطئة واظافرها واظب واع واعد واعدة واعر وأعرافها وأعضاءه وأعضاءها واعضة واعطى واعظ وأعمال واعي واف وأفاخ وافر وافرة وافق وافقه وافي وافية وأق واق واقع واقعة واقعي واقعيا واقعية واقف واقفا واقفة واقي واقى واقيات واقية واك واكب وأكبر واكبر واكو واكيتا وأل وال وإلا والابتعاد والإبن والأثاث والإثمار والإجرام والأحاسيس والأحجار والإخراج والأذاعة والأرجل والارنب والاس والاستقبال والأسرة والاسفنج والأسلاك والأسنان والإشاعات والأشياء والاشين والأصدقاء والاصلاح والاضطهاد والأضلاع والإعلان والأكثم والآلات والإلكترون والإلكترونيات والألمنيوم والامعاء والإملاء والإنسانية والانقباض والأنـهار والأوسمة والبردج والبروجيس والبرية والبريد والبطن والبغاء والبلعوم والبني والبول والت والتأليف والتايم والتبجيل والتبضع والتجهيزات والتجوال والتحدث والتحول والتحويل والتداول والتدفق والتر والتربية والترتيبات والتردد والترز والتزام والتزييت والتسلية والتسليم والتشابكات والتصاق والتضبيط والتعامل والتعدين والتعليم والتفويض والتكامل والتليفزيون والتن والتنجيم والتوابل والتي والثقافة والثناء والثور والجداد والجدل والجديد والجرام والجرين والجزر والجمال والجنس والجنوب والحالة والحان والحجم والحدة والحلزون والحلكوك والحليب والحنجرة والحياة والحيوان والخارج والخاصة والخردوات والخضروات والخطأ والخفة والخل والخميرة والد والدال والدبابيس والدة والدرون والدعم والدن والدنا والدهماء والدو والدوران والدورف والدي والديا والدية والدينسيان والذي والر والرحم والرصاص والرمزية والروح والزبدة والزوجة والزيت والس والساحلي والسائل والسعة والسكينة والسلوك والسندان والسي والش والشباب وال والشرب والشمال والشـهر والصخور والصلصة والصواب والصواري والصور والصورة والصوف والصولجان والضراء والضع والضغط والضوء والضيح والطيران والظواهر والعادات والعربات والعرف والعشرون والعطاء والعقاب والعكس والعنف والعنق والعويل والغازات والغلاف والفالوذ والفائضة والفراغات والفساد والفطور والفلاحة والفنون والفورد والفولاذ والقال والقدر والقدم والقدمين والقدوم والقطط والقطعان والقمل والقواقع والقوة والكبير والكبيرة والكتابة والكروات والكريم والكلمات والكوت والم وألما والماعز وألمانيا والمانيا والمتهم والمثل والمجرات والمجرى والمحاسبة والمحاكاة والمحبة والمحريين والمحور والمخالب والمخطوطات والمدرسين والمدينة والمرج والمسالك والمستوى والمضرب والمطرقة والمعاطف والمعدنية والمقاومة والمكان والمكسيك والمنازل والمـهاجم والمواد والمواصفات والموت والموسيقى والمؤن والن والنار والناس والنبات والنجاح والنرد والنسب والنشاط والنمو والنـهار والهبوط والهياج والواقعة والوحدة والورث والوصايا والوطن والوقود والوون والي واليابان واليس والينشتاين واليهود واليونان وأم وإما واماك وأمان وامض وإمكاناته واميك وأن وإن وان وانا وإنتاج وانج واندا واندو وأنسجة وانسدادها وانسلي وأنشد وانكل واه واهن واهي واهية واو واوباكا واوبن واوسو وأوضاعهم واوكيشا واوواتوسا واويلتاه وأي وإي واي واياب وإيابا وايابا وايت وايتسنداي وايتلي وايتمان وايتهورس وايزمان وايفلاند وايلر وايلكس وايلي وايموث واين واينر وايومينج وب وبأ وباء وبارد وباقي وباكستان وبالتالي وبالرغم وبالمناسبة وبائي وبائيا وبب وبت وبخ وبخاصة وبد وبدين وبذخ وبر وبرا وبرشاقة وبرمجيات وبرن وبساطتها وبسرعة وبسط وبسعر وبسيطة وبش وبص وبط وبطىء وبع وبعدين وبعضها وبغ وبق وبل وبلا وبما وبمعنى وبن وبناء وبنطلون وبه وبيل وبين وة وت وتار وتان وتت وتج وتح وتحتوي وتحديد وتحذيرا وتخ وتد وتدخن وتر وترات وترفورد وترميم وتري وترية وتز وتساوي وتستخدم وتستعمل وتسمى وتسيخ وتش وتشكيلها وتشنج وتشيتا وتصرفات وتصميم وتضبيطه وتعادل وتعالى وتعريف وتعمل وتعني وتعنى وتعهد وتغ وتفيلد وتقاليده وتقليص وتقوس وتقول وتك وتكتب وتكرارا وتكميم وتكنولوجي وتكومب وتكون وتل وتم وتمسك وتموينـهم وتن وتنفيذ وتنقية وتوابعها وتوت وتوجا وتوزيع وتوزيعه وتي وتيد وتيري وثأ وثاب وثاق وثاقة وثان وثاني وثائق وثائقي وثب وثبا وثبة وثث وثج وثخ وثخين وثر وثرسبون وثرفورد وثغ وثف وثق وثقافتها وثل وثم وثن وثني وثنيا وثنية وثوب وثوق وثي وثير وثيق وثيقة وجأ وجا وجاذبيتها وجار وجاهة وجب وجبات وجبة وجبن وجج وجح وجد وجدان وجداني وجدانية وجدتها وجذ وجر وجرا وجرة وجز وجس وجع وجعة وجف وجل وجم وجن وجنة وجني وجنيات وجه وجها وجهات وجهة وجهتي وجهه وجهي وجهيا وجهين وجوب وجود وجودي وجوديا وجودية وجوه وجيب وجيز وجيه وحار وحاسد وحاسل وحاقد وحة وحت وحح وحد وحدات وحدانية وحدة وحده وحدوي وحدي وحديثة وحر وحسرة وحش وحشا وحشة وحشي وحشيا وحشية وحص وحف وحفزها وحقوقه وحقير وحل وحلا وحم وحمة وحن وحوامض وحي وحياتي وحيد وحيدا وحيدات وحيدة وحيلة وحين وحيي وخالقه وخخ وخد وخز وخزا وخزة وخش وخشب وخشنة وخص وخض وخط وخطوط وخف وخم وخميرة وخن وخي وخيط وخيم ود ودأ وداجي وداع وداعا وداعة وداعي وئة وداور ودب ودبق ودج ودح ودخان ودد ودر ودراستها ودس ودش ودص ودع ودعه ودف ودفع ودق ودك ودل ودلس ودمجه ودن وده ودود ودور ودوران ودولي ودونية ودي وديا ودية وديع وديعة ودين وذأ وذب وذح وذخيرة وذذ وذر وذع وذف وذكر وذل وذلك وذم وذمة وذن وذهابا وذهوبة وذوات وذوي وذي وذيت وذيل وذيلها ورأ وراء وراءه وراثة وراثي وراثيا وراثية ورأس وراقصة ورائح ورائه ورايه ورب ورتون ورث ورجليه ورد وردان وردة وردنيت وردي وردية وردين ورذ ورذينج ورر ورس ورسر ورسمي ورسميا ورسيستيرشاير ورش ورشة ورص ورصاص ورصد ورض ورط ورطب ورطة ورع ورغم ورف ورفيع ورق ورقا ورقات ورقاني ورقة ورقتين ورقي ورقية ورك وركسترا وركي ورل ورلي ورم ورمر ورمي ورميغدي ورن ورنتل ورنش ورنشة ورنيش وره وروح ورود وروسيا وروك وروى وري وريث وريثة وريد وريدي وريقة وز وزأ وزارات وزارة وزارةالأشغال وزاري وزاريا وزارية وزال وزب وزبدة وزة وزجاجي وزر وزرة وزز وزع وزغ وزغة وزف وزك وزلي وزم وزن وزنا وزنجية وزنـه وزو وزي وزيادة وزير وساخة وسادة وسادتي وساطات وساطة وساطي وسام وساما وسامة وسائط وسائل وسب وستبروك وسترة وستشستر وستفيلد وسج وسخ وسد وسريع وسس وسط وسطاء وسطها وسطي وسطى وسع وسعة وسعه وسف وسق وسكر وسكي وسل وسلم وسم وسمر وسميت وسمين وسن وسهلا وسهولة وسواس وسواسي وسوس وسوسة وسويقات وسي وسيت وسيط وسيع وسيلة وسيلي وسيم وسيمة وشاح وشائج وشاية وشب وشج وشح وشخ وشد وشر وشرط وشز وشظ وشع وشعر وشغ وشفاف وشق وشقيق وشك وشكل وشل وشم وشن وشوش وشوشة وشوك وشي وشى وشيعة وشيك وص وصأ وصال وصائي وصايا وصاية وصب وصخ وصخب وصد وصر وصص وصع وصف وصفا وصفاته وصفة وصفه وصفي وصفية وصل وصلة وصلتين وصله وصم وصمات وصمة وصن وصنع وصوت وصول وصي وصى وصية وصيف وصيفات وصيفة وصيلة وضأ وضاء وضاعة وضامر وضب وضح وضخ وضخم وضر وضع وضعا وضعة وضعت وضعضع وضعك وضعه وضعها وضم وضن وضوء وضوح وضوحا وضيع وضيعة وطء وطأ وطأة وطب وطباع وطبعا وطث وطح وطد وطر وطس وطش وطط وطف وطم وطن وطنـه وطني وطنيا وطنية وطنيون وطي وطئ وطيبة وطية وطيد وطيدة وظائف وظائفي وظائفية وظب وظف وظم وظيفة وظيفته وظيفتين وظيفي وظيفية وعاء وعابث وعادة وعاليا وعائي وعب وعث وعد وعدا وعده وعر وعرة وعرض وعريق وعز وعزم وعس وعشرون وعشرين وعظ وعظه وعع وعف وعق وعك وعكة وعكسا وعكسيا وعل وعلم وعلي وعلى وعم وعمال وعن وعنف وعنفوان وعنيف وعودة وعورة وعي وعى وعيد وعيه وغب وغد وغداء وغر وغظ وغف وغل وغم وغن وغواتيمالا وغي وغى وغير وغيرها وفاء وفاة وفاخ وفادة وفاصلة وفاق وفاك وفاكهة وفد وفر وفرة وفرح وفرق وفز وفش وفص وفض وفط وفع وفعال وفق وفقا وفقير وفل وفلكي وفن وفنونـها وفه وفوق وفي وفى وفيات وفير وقاء وقاحة وقاد وقار وقاريء وقاعدة وقال وقائع وقائي وقائيا وقائية وقاية وقب وقبول وقت وقتا وقته وقتي وقتية وقح وقحا وقحة وقد وقدر وقذ وقر وقز وقس وقش وقص وقصير وقط وقطرها وقظ وقع وقعة وقعت وقعه وقف وقفا وقفات وقفة وقفذ وقفه وقفي وقق وقل وقلل وقم وقن وقه وقواق وقواقي وقوة وقود وقور وقورة وقوع وقوف وقوق وقولهم وقوم وقي وقى وقيعة وقيل وكأ وكالة وكالي وكأن وكان وكأنـه وكب وكبير وكت وكث وكح وكد وكذا وكذلك وكر وكرههم وكز وكزة وكس وكظ وكع وكف وكك وكل وكلاء وكم وكن وكي وكيل وكيلي ولا ولاء ولاتلبس ولادة ولادته ولادي ولاعة ولايات ولاية ولب ولت ولث ولج ولح ولحم ولخ ولد ولدا ولدت ولدته ولدها ولذ ولذلك ولز ولس ولسي ولع ولعا ولعة ولغ ولف ولفبان ولفترة ولفجانج ولفرتون ولفريد ولفيرين ولق ولكت ولكن ولكنـه ولكي ولم ولمان ولن وله ولهان ولهذا ولو ولوج ولود ولودي ولوز ولوع ولوف ولول ولولب ولولة ولي ولى وليام وليامز ولية وليد وليدي ولير وليس وليسلي وليمة ولينغتون ومأ وما وماء وماذا وماطر ومالية ومبات ومبادئها ومتساوي ومتكلم ومثال ومثير ومح ومحاربة ومحبرة ومحلاة ومخ ومختصرة ومخرج ومد ومدبب ومدة ومدخن ومدورة ومدينة ومذ ومذهب ومر ومرتبك ومرتفع ومرج ومرجا ومس ومستقبل ومش ومصلح ومض ومضات ومضة ومضي ومط ومظ ومع ومعذب ومعرض ومغ ومق ومقبولة ومك وملاحظات وملاحظة وملت وملتحم وملتوية وملحن وممتليء ومن ومنع ومنقرض ومـه ومـهلك ومـهلهل ومواقع ومي وميض وميناء ونب ونبوأته ونت ونتشل ونثروب ونج ونح ونحو ونحوه ونحوها ونخالة وندل ونسلو ونسيان ونش ونشاب ونشاط ونظافة ونظريته ونظيف ونع ونفايته ونفيلد ونقل ونقلها ونم ونن وني ونيباغو ونيف ونيكل ونيلين وهاب وهاج وهام وهب وهبل وهبوط وهبي وهت وهث وهج وهد وهر وهروب وهز وهس وهش وهص وهض وهط وهف وهق وهكذا وهل وهلة وهلم وهم وهمي وهميا وهمية وهن وهناك وهنالك وهو وهوه وهي وهية وو وواسع وواضح وواقي ووتر ووترفيل ووجه ووجهات وود وودأرد وودان وودبري وودبيري وودرات وودرو وودسايد وودستوك وودلون وودوورد ووديارد وورت وورث وورثنجتن ووردزورث وورسستر وورلد وورليوورت وورنر ووسا ووستر ووضعه ووضوح ووق وولزي وولفسبين وولوف وولوورث ووليمة وومبس ووناكي وونسوكت ووهان وئام ويا ويات ويان وياندوت ويب ويباني ويبستر ويبسترفيل ويبكرولر ويبل ويبورج ويت ويتاكر ويتستون ويتسيت ويتكون ويتلاش ويتلند ويتلوف ويتلوك ويتمان ويتمور ويتني ويتون ويتونكا ويتويل ويتير ويتين ويث ويثيربي ويج ويجعله ويجنجز ويح ويحي ويخرج ويدجفيلد ويدمان ويدور ويديمان ويذبد وير ويرت ويرتب ويرتر ويرنر ويروى ويزبد ويزلي ويزن ويس ويسبب ويست ويستاريا ويستايمبتون ويستبورت ويستبورو ويستفاليا ويستكليف ويستلاند ويستن ويستوود ويستوورث ويستير ويستينغوس ويسكونسن ويسكونسين ويسكي ويسمان ويسمور ويسمولير ويسنر ويسوقها ويسون ويسيد ويسير ويسينـهيمير ويشتلها ويشون ويصقله ويصوب ويط ويعتمد ويعم ويعود ويغادر ويغض ويغيب ويفر ويفيربيرد ويقتات ويقتل ويقصد ويقفز ويك ويكاو ويكز ويكفيلد ويكوبي ويل ويلا ويلارد ويلاميت ويلان ويلاند ويلاه ويلبر ويلبي ويلتاي ويلدروز ويلدومار ويلدون ويلر ويلز ويلزي ويلسال ويلسفيل ويلسون ويلسوني ويلسي ويلشاير ويلعب ويلك ويلكنسن ويلكوكس ويلكيسبورو ويلكينس ويلما ويلمر ويلمنجتون ويلميت ويلهيلم ويلهيلمينا ويلوغبي ويلي ويليامسبيرغ ويليامسون ويليتس ويليس ويليسسون ويليم ويم ويمار ويمارت ويمان ويمبلدون ويمز ويميربيل وين وينبرن وينبيرج وينتشيستر وينجفيش وينجنت وينجو وينجيت ويندسر ويندفلور ويندل ويندو ويندوم ويندي وينديرمير وينديمير وينر وينزبورو وينسبوروغ وينست وينستن وينستون وينسكين وينشتاين وينفول وينقل وينكي ويننيبيج ويننيبيسوكي ويننيتكا وينوت وينوجراد وينوسكي وينونا ويني وينيت وينير وينيفرد وينيموكا ويه ويهرب ويي وييد وييدر وييرهاوزر وييرهايسر ي ئم ئمة يا ياباني يابانية يابانيي يابس يابسة يات ياتس يأتسي يأتمن يأتي يأتى يأجج يأخذ ياخي يآذي يارا يأرجح ياردات ياردة ياردي يارك يارماوث ياريت يأس يأسر ياسر ياسمين ياغي يافع يافل ياقة ياقوت ياقوتة ياقوتي ياك يأكل يأكله يأكلها ياكولت ياكي ياكير ياكيما ياكين يالتحلل يالطا يآلف يألف يالقوة ياللخسارة ياما ياماها يأمر يأمن ياناصيب يانج يانجتسي يانجز يانجون يانسون يانسي يانصيب يانع يانعا يانكتون يانوس ياه يأومأ ياوندي ياي يائس يأيأ يأين يبا يباح يبادل يبارك يباعد يباغت يبالغ يباين يبب يبتدع يبتدئ يبتذل يبتر يبتز يبتلع يبتلي يبتهج يبث يبثر يبجل يبحث يبحر يبخ يبخر يبخس يبخل يبدأ يبدا يبدد يبدل يبدو يبذر يبر يبرد يبرر يبرز يبرع يبرق يبركن يبرمج يبرهن يبري يبريء يبرئ يبز يبس يبستر يبسط يبصق يبطل يبطن يبطئ يبعث يبعثر يبعد يبقر يبقع يبقي يبقى يبكي يبلد يبلغ يبلل يبلمر يبلور يبلي يبن يبني يبنى يبهت يبهج يبهر يبوح يبيح يبيد يبيض يبيع يبين يتابع يتأثر يتاجر يتاخم يتآخي يتأرجح يتأقلم يتآكل يتألق يتآمر يتأمل يتأهل يتبارز يتباطأ يتباعد يتبخر يتبدد يتبرأ يتبرع يتبرعم يتبع يتبن يتبنى يتبول يتتبع يتتوج يتثاقل يتثائب يتثبت يتثقف يتجادل يتجاسر يتجاوز يتجر يتجرع يتجزأ يتجسس يتجمد يتجمع يتجنب يتجهم يتجول يتحادث يتحاضن يتحد يتحدث يتحدر يتحدى يتحرر يتحرك يتحسر يتحسس يتحسن يتحصن يتحفظ يتحقق يتحلل يتحمس يتحمل يتحول يتحير يتخاطب يتخبط يتخثر يتخذ يتخصص يتخطى يتخلص يتخلل يتخلى يتخم يتخيل يتع يتدحرج يتدخل يتدرب يتدفق يتدلى يتدهور يتذبذب يتذرع يتذكر يتذلل يتذمر يتذوق يتر يترابط يتراجع يترأس يتراكم يترجل يترجم يتردد يتردي يتردى يترشح يترشرش يترصد يترعرع يترقى يترك يتركه يترنح يتروض يتريث يتزامن يتزحزح يتزعم يتزلف يتزوج يتزود يتساقط يتسبب يتسخ يتسرب يتسع يتسكع يتسلق يتسلل يتسلى يتسول يتشابه يتشاحن يتشاور يتشرب يتشرنق يتشعب يتشكل يتشكى يتشمس يتشنج يتصارع يتصاعد يتصبب يتصدأ يتصرف يتصفح يتصل يتصنت يتصنع يتصور يتضاءل يتضاعف يتضخم يتضرع يتضمن يتطفل يتطلب يتطور يتطوع يتظاهر يتعادل يتعاطف يتعاطي يتعاظم يتعافى يتعاقد يتعامل يتعاون يتعايش يتعب يتعثر يتعذر يتعرج يتعرش يتعرق يتعزى يتعشى يتعطل يتعفن يتعلق يتعلم يتعمد يتعهد يتعود يتغزل يتغلب يتغوط يتغير يتفاخر يتفاعل يتفاقم يتفاوت يتفاوض يتفتح يتفرد يتفرع يتفرق يتفسخ يتفق يتفكك يتفل يتفوق يتقاذف يتقاضي يتقاطر يتقاطع يتقاعد يتقدم يتقرح يتقرفص يتقصى يتقطر يتقلب يتقن يتقيأ يتقيح يتكاسل يتكامل يتكبر يتكدس يتكرم يتكسب يتكشف يتكل يتكلس يتكلف يتكلم يتكوم يتكون يتكئ يتكيف يتلاشى يتلاقى يتلألأ يتلبد يتلذذ يتلعثم يتلفز يتلق يتلقح يتلقى يتلكأ يتلمس يتلهى يتلوى يتلي يتم يتمارض يتماسك يتمايل يتمتع يتمتم يتمرغ يتمركز يتمزق يتمشى يتمطق يتملص يتملق يتمنطق يتموج يتن يتنازل يتناسب يتناغم يتنافس يتناوب يتناول يتنبأ يتنحنح يتنحى يتنفس يتنقل يتنكر يتنـهد يتهادن يتهجى يتهرب يتهلوس يتهم يتهوع يتهيأ يتهيب ىتواءأر يتواجد يتوارى يتوافق يتوانى يتوتر يتوج يتوجس يتوخز يتورط يتورع يتوسط يتوسع يتوسل يتوق يتوقع يتوقف يتولى يتوه يتوهج يتوهم يتيم يتيما يتيه يثابر يثب يثبت يثبط يثخ يثخن يثرثر يثري يثق يثقب يثقف يثقل يثلث يثمر يثمل يثمن يثني يثنيه يثور يثير يجادل يجارى يجافي يجامع يجانب يجانس يجاور يجاوز يجب يجبر يجتاز يجتث يجتذب يجتر يجتمع يجثم يجحد يجد يجدد يجدف يجدول يجذب يجذر يجر يجرجر يجرح يجرد يجرم يجرها يجري يجزم يجزيء يجزئ يجسد يجسم يجعد يجعل يجعله يجفف يجفل يجلب يجلد يجلس يجمد يجمع يجمل يجميع يجنن يجني يجهد يجهز يجهض يجو يجوع يجوف يجول يجيء يجئ يجيب يجيد يجيز يحابي يحادث يحاذي يحارب يحاصر يحاكم يحاكي يحاكى يحاول يحب يحبب يحبش يحبط يحت يحتاج يحتال يحتج يحتذى يحتر يحترس يحترق يحتشد يحتضن يحتفظ يحتفل يحتفي يحتقر يحتكر يحتل يحتم يحتمل يحتوي يحث يحجب يحجر يحجز يحد يحدث يحدد يحدس يحدق يحذر يحذف يحرث يحرج يحرر يحرز يحرض يحرف يحرق يحرك يحرم يحري يحزز يحزم يحزن يحسب يحسد يحسس يحسم يحسن يحشد يحشر يحشو يحشي يحشى يحصد يحصر يحصص يحصل يحصن يحصى يحض يحضر يحضن يحط يحطم يحظرون يحف يحفر يحفز يحفظ يحقد يحقر يحقق يحقن يحك يحكم يحكمـها يحكي يحكيه يحل يحلب يحلف يحلق يحلل يحلله يحلي يحمر يحمره يحمس يحمص يحمض يحمل يحمون يحمي يحنط يحو يحود يحوسب يحوك يحول يحوم يحيد يحير يحيط يحيل يحيها يحيون يحيي يخاصم يخاط يخاطب يخاطر يخاف يخالف يخبأ يخبث يخبر يخبز يخبل يخت يختار يختبر يخترع يخترق يخترقه يخترقها يختزل يختص يختصر يختطف يختفي يختلس يختلط يختلف يختلق يختم يختن يختنق يخثر يخجل يخدر يخدش يخدع يخدم يخذل يخرب يخربش يخرج يخرصن يخرف يخرم يخزن يخزي يخشن يخشونة يخص يخصب يخصخص يخصص يخصل يخصم يخصي يخضب يخضر يخضع يخطب يخطط يخطف يخطيء يخطىء يخفت يخفض يخفف يخفق يخفي يخفى يخلخل يخلد يخلص يخلط يخلع يخلق يخلل يخلي يخمس يخمن يخن يخنة يخنق يخوت يخوزق يخوض يخوف يخول يخون يخيب يخيص يخيط يخيف يخيم يد يدا يدار يداعب يع يدانيه يداهن يداور يدبر يدبغ يدجن يدح يدحر يدحرج يدحض يدخل يدخن يدرب يدرج يدرس يدرك يدروجين يدس يدع يدعم يدعو يدعي يدعى يدغم يدفع يدفعها يدفن يدفئ يدك يدل يدلل يدمج يدمر يدمع يدمقرط يدندن يدنس يده يدهن يدو يدور يدوس يدول يدوم يدون يدوي يدويا يدوية يدي يدير يديم يدين يديه يديوغرام يديولوجي يذاق يذاكر يذب يذبح يذبذب يذبل يذكر يذكي يذل يذلل يذم يذهب يذهل يذوب يذوى يذيب يذيع يذيل يراجع يراد يرأس يراسل يراعة يراعي يرافق يراقب يراكم يرام يراود يراوغ يربت يربح يربط يربع يربك يربي يرتاب يرتاح يرتب يرتبط يرتج يرتجف يرتجل يرتحل يرتد يرتدع يرتدى يرتشي يرتطم يرتعش يرتفع يرتكب يرتكز يرتل يرث يرثو يرثى يرج يرجح يرجع يرجئ يرحب يرحل يرحم يرخص يرخي يرد يردد يردع يردعه يرر يرزق يرسخ يرسل يرسم يرش يرشح يرشد يرشى يرصف يرضع يرضي يرضى يرطب يرع يرعب يرعي يرعى يرغم يرف يرفرف يرفس يرفض يرفع يرفق يرق يرقات يرقان يرقانة يرقاني يرقة ي يرقط يرقع يرقق يرقم يرقي يرقى يرقية يركب يركد يركس يركع يركن يرمز يرمق يرمم يرمي يرميل يرن يرنأ يرهب يرهق يروج يروض يروع يروف يرول يروي يري يرى يرئ يريح يريد يرير يريست يريش يريف يريق يريكا يرينيس يزال يزامن يزاوج يزايد يزبد يزجج يزجر يزحف يزخر يزخرف يزداد يزدحم يزدري يزدهر يزدوج يزرب يزرع يزركش يزشحم يزعج يزعزع يزعم يزفر يزقزق يزل يزمجر يزمر يزن يزنك يزو يزود يزيت يزيح يزيد يزيف يزيل يزين يسار يسارا يساري يساعد يسافر يسأل يساند يساهم يساوم يساوي يسب يسبب يسبت يسبح يسبر يسبق يستاء يستأجر يستأجرون يستأصل يستأنف يستبد يستبدل يستثمر يستثنى يستجدى يستجوب يستجيب يستحث يستحسن يستحق يستحلب يستحلف يستخدم يستخرج يستخف يستدرج يستدعي يستدعى يستدل يسترجع يسترد يسترضى يستسخف يستسلم يستشع يستشـهد يستشير يستطلع يستطيع يستظهر يستعبد يستعد يستعر يستعرض يستعمر يستعمل يستعيد يستعير يستعين يستغفر يستغل يستغيث يستفحل يستفسر يستفيد يستفيض يستقر يستقطب يستقيل يستكثر يستكشف يستلقي يستلم يستمد يستمر يستمع يستمني يستنبط يستنتج يستند يستنشق يستنفذ يستنكر يستهجن يستهدف يستهل يستهلك يستهين يستوجب يستوعب يستولي يستولى يستيقض يستيقظ يسجد يسجل يسجن يسحب يسحر يسحق يسخر يسخط يسخم يسخن يسد يسدد يسدس يسر يسرة يسرح يسرد يسرع يسرق يسطح يسطع يسطو يسع يسعدك يسعر يسعل يسعى يسفسف يسفه يسق يسقط يسقي يسكب يسكت يسكر يسكن يسكنـها يسلب يسلخ يسلسل يسلط يسلق يسلك يسلم يسلي يسليك يسم يسمح يسمط يسمع يسمم يسمن يسمو يسمي يسمى يسن يسنبل يسند يسنن يسهب يسهل يسو يسوء يسود يسوده يسوس يسوع يسوعي يسوفت يسوق يسوي يسيء يسير يسيس يسيطر يسيل يسيئ يش يشابك يشابه يشار يشارك يشاطر يشب يشبع يشبك يشبه يشتاق يشتد يشترط يشترك يشتري يشتغل يشتق يشتكي يشتم يشتمل يشتهي يشجب يشجر يشجع يشحذ يشحن يشخر يشخص يشد يشدد يشذب يشرب يشرح يشرع يشرف يشرفه يشطب يشطر يشطف يشع يشعث يشعر يشعل يشعوذ يشغل يشفر يشفي يشق يشقب يشكل يشكو يشل يشم يشمت يشمع يشمل يشمئز يشـهد يشـهر يشـهق يشوبه يشوبها يشوش يشوه يشوي يشوى يشيد يشير يشيع يصاب يصاحب يصادر يصادق يصارع يصالح يصب يصبح يصبغ يصح يصحة يصحح يصحو يصحى يصد يصدأ يصدر يصدع يصدق يصدقون يصدم يصر يصرح يصرخ يصرف يصص يصطاد يصطدم يصطف يصطنع يصعب يصعد يصعق يصغر يصغي يصف يصفح يصفر يصفع يصفف يصفق يصفي يصفيه يصقل يصل يصلب يصلح يصلي يصم يصمت يصمد يصمم يصنع يصنف يصهر يصهل يصوت يصور يصوغ يصوم يصون يصيب يصيح يصير يضاجع يضارع يضاعف يضاف يضاهي يضاهى يضايق يضبب يضبط يضحك يضحي يضخم يضرب يضرج يضض يضطهد يضع يضعف يضغط يضغن يضفر يضفي يضل يضلل يضم يضمحل يضمد يضمن يضوي يضيء يضيع يضيف يضيئ يطابق يطابقون يطارد يطاق يطالب يطالع يطب يطبخ يطبع يطبق يطحن يطرب يطرح يطرد يطرز يطعن يطغى يطفأ يطفر يطفئ يطقس يطل يطلب يطلع يطلق يطلي يطلى يطمأن يطمح يطمر يطن يطهر يطور يطوف يطوق يطول يطوي يطوى يطيح يطير يطيع يطيق يطيل يطين يظلل يظلم يظم يظن يظهر يعاتب يعادله يعادي يعارض يعاشر يعاقب يعالج يعامل يعاند يعانق يعاني يعاود يعاير يعايش يعبث يعبد يعبر يعبي يعبئ يعتاد يعتبر يعتدل يعتذر يعترف يعتزم يعتق يعتقد يعتقل يعتلي يعتمد يعتمر يعتنق يعجب يعجز يعجل يعجن يعد يعدد يعدل يعدم يعدن يعدو يعدي يعذب يعر يعرب يعربد يعرج يعرض يعرف يعرقل يعري يعز يعزز يعزف يعزل يعزو يعزي يعسكر يعشعش يعشق يعشوئ يعصب يعصر يعصرن يعصي يعضكم يعط يعطش يعطف يعطل يعطي يعطى يعطيه يعظ يعظم يعع يعفي يعقد يعقدها يعقص يعقل يعقم يعقوب يعقوبي يعكر يعكس يعلق يعلم يعلمن يعلن يعمد يعمق يعمل يعملون يعمم يعمي يعنف يعني يعنى يعنيه يعهد يعود يعوزه يعوض يعوق يعول يعولم يعوي يعيب يعيد يعيده يعير يعيش يعيض يعيق يعين يغادر يغازل يغالط يغالي يغتاب يغتال يغتبط يغتسل يغتصب يغتفر يغدق يغذي يغرب يغربل يغرد يغرس يغرق يغري يغزر يغزز يغزو يغسل يغش يغضب يغطاء يغطس يغطي يغفر يغفو يغل يغلب يغلف يغلق يغلي يغمد يغمر يغمس يغمطه يغمغم يغمق يغمى يغني يغوص يغوي يغيب يغير يغيظ يغيم يفاتح يفارق يفتت يفتتح يفتح يفتر يفترض يفتش يفتصل يفتض يفتن يفث يفجر يفحج يفحص يفحم يفخ يفرح يفرز يفرزها يفرش يفرض يفرط يفرع يفرغ يفرغها يفرق يفرك يفزع يفسخ يفسد يفسر يفسرها يفشل يفشي يفصل يفضح يفضل يفطم يفع يفعل يفغر يفقد يفقر يفقس يفقه يفك يفكر يفكك يفلح يفلسف يفلطح يفلق يفلي يفن يفند يفهم يفوخ يفور يفوض يفوق يفى يفيخ يفيد يفيض يفيق يقابل يقاتل يقاد يقارب يقارع يقارن يقاس يقاسمك يقاضي يقاطع يقاعد يقال يقام يقامر يقاوم يقبض يقبل يقت يقتات يقتبس يقتحم يقتدي يقتر يقترب يقترح يقترف يقتصد يقتضيه يقتل يقتنع يقحم يقدر يقدس يقدم يقدمـه يقذف يقر يقرأ يقرب يقرر يقرقع يقزز يقسر يقسطر يقسم يقسي يقشر يقشط يقص يقصر يقصف يقصي يقضم يقضي يقطر يقطع يقطعه يقطن يقطنـها يقظ يقظا يقظان يقظة يقع يقعقع يقف يقفر يقفز يقفل يقق يقلب يقلد يقلص يقلع يقلق يقلل يقلنس يقلي يقمط يقمع يقن يقنة يقنع يقنعه يقه يقهر يقود يقوس يقوض يقول يقوم يقومون يقونوسكوب يقوي يقي يقيد يقيس يقيق يقيل يقيم يقيمـه يقين يقينا يقيني يقينية يك يكاثر يكاد يكافح يكافئ يكامل يكامن يكبت يكبح يكبر يكبرت يكتب يكتبان يكتح يكترث يكتسب يكتشف يكثر يكثف يكح يكدح يكدس يكذب يكربن يكرر يكرس يكرع يكره يكسب يكسد يكسر يكسو يكسى يكشط يكشف يكف يكفر يكفل يكفن يكفي يكفى يكك يكل يكلس يكلف يكلفه يكلور يكمل يكمن يكن يكنس يكه يكهرب يكوز يكوم يكون يكوى يكيف يكيل يلاحظ يلازم يلاشي يلاطف يلاعب يلاكم يلائم يلب يلبس يلبي يلتزم يلتصق يلتف يلتقط يلتقي يلتمس يلتهب يلتهم يلتوي يلتئم يلجأ يلجراس يلحق يلحم يلخص يلد يلدها يلذع يلزم يلسن يلصق يلطخ يلعب يلعبون يلعن يلغو يلغي يلغى يلف يلفت يلفظ يلق يلقب يلقح يلقن يلقي يلقى يلل يلم يلمح يلمحون يلمع يلمق يلهب يلهم يلهو يلو يلوث يلوح يلوفين يلوم يلون يلوي يلوى يلي يليق يلين يمارس يمازح يماطل يمامة يمان يماني يمتثل يمتحن يمتص يمتع يمتلك يمتلئ يمتن يمتنع يمثل يمثلا يمجد يمحو يمحى يمد يمدح يمدد يمدن يمده يمذق يمر يمرض يمرغ يمزج يمزق يمس يمسح يمسرح يمسك يمشون يمشي يمضغ يمضي يمطط يمعدن يمغنط يمقت يمكن يمكنك يمكنن يمكنـها يمل يملأ يملج يملك يملكه يملكها يمليه يمم يمن يمنح يمنحها يمنطق يمنع يمنى يمـهد يموء يموت يموج يموضع يمول يمون يمير يميز يميط يميع يميل يمين يمينا يمينة يمينـه يميني يمينية يميه يناجي ينادي يناسب يناشد يناصر يناضل يناغم ينافس ينافي يناقش يناقض ينال ينام يناهض يناير ينبت ينبثق ينبح ينبذ ينبر ينبش ينبض ينبعث ينبغي ينبغى ينبه ينبوع ينبيث ينتج ينتحب ينتحل ينتخب ينتدب ينتر ينترت ينتزع ينتشر ينتشي ينتصب ينتظر ينتعش ينتف ينتقد ينتقص ينتقل ينتقم ينتمي ينتن ينتهك ينتهي ينثر ينجب ينجح ينجد ينجذب ينجر ينجز ينحاز ينحت ينحدر ينحرف ينحسر ينحط ينحف ينحل ينحي ينخ ينخفض ينخل يندب يندد يندغم يندفع يندم يندمج يندهش يندوق ينذر ينزع ينزف ينزل ينزلق ينزله ينساب ينسب ينسج ينسجم ينسحب ينسخ ينسق ينسقها ينسل ينسي ينسى ينشأ ينشج ينشر ينشرح ينشط ينشعب ينشق ينشئ ينصاع ينصب ينصح ينصدع ينصر ينصهر ينضب ينضج ينضح ينضغط ينضم ينط ينطبخ ينطبق ينطرح ينطق ينطلق ينطوي ينظر ينظف ينظم ينع ينعرج ينعس ينعش ينعطف ينعق ينعم ينغم ينغمس ينفجر ينفخ ينفد ينفذ ينفر ينفس ينفش ينفصل ينفض ينفع ينفق ينفك ينفلق ينفلقمزقتمز ينفي ينقب ينقح ينقد ينقذ ينقر ينقسم ينقش ينقص ينقض ينقضي ينقط ينقطع ينقع ينقل ينقلب ينقي ينكث ينكح ينكر ينكسر ينكشط ينكشف ينكمش ينم ينمق ينمو ينمي ينـهار ينـهب ينـهض ينـهك ينـهكه ينـهي ينوح ينور ينوع ينوم ينوي ينوى ينيتال ينير ينيكس يهاب يهاجر يهاجم يهب يهبط يهت يهتاج يهتدى يهتز يهتف يهتم يهجر يهجم يهجن يهجو يهدأ يهدد يهدرج يهدم يهديء يهدئ يهذر يهذي يهر يهرب يهرس يهرول يهز يهزم يهزمني يهزهز يهسهس يهطل يهلك يهلل يهم يهمك يهمل يهمني يهمـه يهنئ يهوة يهود يهودا يهودي يهودية يهوذا يهول يهوه يهوي يهيا يهيب يهيج يهيلم يهيم يهين يهيه يهيئ يو يوا يواجه يواجهها يؤازر يوازن يوازي يواصل يوافق يوان يوبا يوبخ يؤبن يوبيل يوتا يوتابيت يوتان يوتاه يوتر يوتركت يوتكا يوتيرب يؤثث يؤثر يوثق يوجد يؤجر يوجز يوجع يؤجل يوجه يوجين يوجينى يوجينيا يوح يوحد يؤخذ يؤخر يود يودال يودر يودع يودل يؤدي يؤدى يوديل يؤديه يؤديها يؤذي يوراسيا يوراسيل يورانيا يورث يؤرخ يورط يورق يورك يوركتاون يوركر يوركس يوركشاير يوروكأرد يوري يوريا يوريبيديز يوريديس يوريك يؤز يوزع يوزن يوس يوسامتي يوست يوسخ يؤسس يوسط يوسع يؤسف يوسف يوسفي يوشع يوصف يوصل يوصي يوصى يوضح يوضع يوعز يوغسلافي يوغسلافيا يوفا يوفد يوفر يوقد يوقض يوقظ يوقع يوقف يؤقلم يوكاتان يوكاريوت يؤكد يؤكدون يوكر يؤكسد يؤكل يوكل يوكناباتوفا يوكون يوكوهاما يوكي يوكيا يولد يولر يؤلف يؤله يولين يوليو يوم يوما يومان يومض يؤمم يؤمن يومني يومي يوميا يوميات يومياته يومية يون يونا يونان يوناني يونانية يونر يؤنس يونس يونغز يؤنق يونكرز يونكرس يونكس يونيس يونيسس يونيفاك يونيكس يونيو يوهان يوهانز يؤهل يوهن يوو يوئيل يؤيد يؤيض يوين يي يئز يئس يئن ييباليد ييبالينج ييبرايت ييبولت ييبينسيل ييتس ييتيث ييجرز ييجلاس ييخت ييدجر ييدنيس يير ييرس ييسوريس ييعث ييغر ييل يين ييئس

    . انشا در مورد اشباح . انشا در مورد اشباح : انشا در مورد اشباح ، انشا در مورد اشباح




    [انشا در مورد اشباح]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 30 Jan 2019 00:59:00 +0000



    تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
    هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
    در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
    i.video.ir@gmail.com