برای دستگیره یخچال چی درست کنم

برای دستگیره یخچال چی درست کنم نخونی پشیمون مـیشی=یـه رمان خنده دار وباحال - Page 4 | نخونی پشیمون مـیشی=یـه رمان خنده دار وباحال - Page 3 | نشانـه های جادو و راهکارهای قرآنی به منظور باطل «سحر و ... | مسافرت دور اروپا با ماشین،اتریش آلمان ایتالیـا مجارستان ... | سفرنامـه تایلند - ستاره های اوز |

برای دستگیره یخچال چی درست کنم

نخونی پشیمون مـیشی=یـه رمان خنده دار وباحال - Page 4

به کادوی توی دست رادوین اشاره کردم وگفتم:چیزه...رادوین این کادو رو به منظور عرض معذرت واستون گرفته ...نـه کـه از دیروز تاحالاکه گوشیش خاموش بوده و شماخیلی نگرانش شدین وامروز کاری واسش پیش اومده نتونسته بیـاد بهتون سر بزنـه وخلاصه کلی شمارو اذیت کرده...واسه اینکه ازدلتون دربیـاره براتون کادوخریده. این وکه گفتم رعناجون خندید... برای دستگیره یخچال چی درست کنم رادوین نگاهش واز ش گرفت وخیره شدبه من...لبخندمـهربونی روی لبش نشست وبا نگاه قدردانی بهم زل زد...نگاهی بهش انداختم ولبخندی بهش زدم وخیلی سریع نگاهم وازش گرفتم...امارادوین هنوزبه من خیره شده بود... خب دیگه بسه...انقد بـه من نگاه نکن پسر!!ای بابا هرچی رشته بودم وکه پنبه کردی گودزیلا...من این همـه چاخان کردم کـه توبایـه نگاه همـه اش وبه باد فنابدی؟!!دِ مـیگم نگاه نکن...اگه همـین جوری بهم زل بزنی،ننـه ات فکرمـی کنی ماباهم سَروسِری داریما!!نگاه نکن دیگه... رادوین اما بی توجه بـه ش،زل زده بودبه من... رعناجون تک سرفه ای کرد... تک سرفه رعناجون باعث شدکه رادوین نگاهش واز من بدزده وسرش وبندازه پایین... رعناجون سرخوش خندید وگفت:وای...چه پسرخجالتی دارم من!!الهی ت قربونت بشـه... جعبه کادویی وازدست رادوین گرفت و دادش دست من...بالبخند مـهربونی روی لبش گفت:تقدیم باعشق(وباچشماش بـه رادوین کـه سرش وانداخته بود پایین وبه هیچ کدوممون نگاه نمـی کرد،اشاره کردوادامـه داد):ازطرف پسر خجالتی رعنا!! وخندید...به زور لبخندکوچکی روی لبم نشوندم... الکی الکی کادوی رادی و باعشق بـه من تقدیم کرد... برای دستگیره یخچال چی درست کنم آخه چرا رعناحون رادوین وعاشق وشیفته منـه خرمعرفی کرد؟؟حالادرسته رادی خیی خره ومن همش بهش مـیگم رادی خره ولی خدایی بـه قول آرش هنوز بـه اون درجه ازاسکلی نرسیده کـه بخواد عاشق من بشـه!!چرا حرف مـیذاری تودهن بچت؟!دلت مـی خواد همـین کـه توپات وازاین ساختمون گذاشتی بیرون بیـاد بزنـه من ونفله کنـه؟!!ای خدامن وبکش راحتم کن...خیره شدم بـه رادوین...هنوزم سرش پایین بود...یعنی واقعابه خاطر خجالتشـه کـه سرش وپایین انداخته...رادوین گودزیلا وخجالت؟!!رادوین خجالت بکشـه؟!!بابا این کـه خیلی باش راحته...دیگه واسه چی خجالت مـیکشـه؟!! انگار رادوین سنگینی نگاهم وحس کرد چون سرش وبلند کرد...نگاه گذرایی بـه من وش انداخت وروش وازمابرگردوند...همون طورکه بـه سمت درخونـه اش مـی رفت،خطاب بـه ش گفت: برای دستگیره یخچال چی درست کنم من مـیرم توخونـه...شماکارت تموم شدبیـا. وکلیدوانداخت توقفل و وارد خونـه شدو درو بـه هم کوبید!!! نگاهم روی دربسته خونـه رادوین ثابت موند... اُه اُه اُه...چه خشن!!!فکرکنم دلش مـی خواد سرم وازتنم جداکنـه...بابا تقصیرمنـه بچاره چیـه کـه ننـه ات فکرکرده توعاشق منی؟!!هان؟؟مگه تقصیرمنـه؟!تقصیر خودت بودکه یـه دفعه ای امروز انقد باهام مـهربون شدی...اونم دقیقا امروزی کـه ننـه ات خونـه من بود!!!توکی تاحالابه من کادو داده بودی؟!!هان؟چرا یـهویی آفتاب چپکی دراومد تومـهربون شدی؟!! - فکرنمـی کردم یکی پیدابشـه کـه بتونـه انقد زود دل پسرمن وببره... جانم؟!!تودیگه چی مـیگی تواین بَل بَشو؟! نگاهم واز درون خونـه رادوین گرفتم ودوختم بـه مسبب تمام این اتفاقات...ازخداکه پنـهون نیست ازشماچه پنـهون دلم مـی خواد سراین رعناجون واز بدنش جداکنم!!!چرا عین قاشق نشسته پرید وسط صحنـه گند زد بـه همـه چی؟!!ماتازه باهم خوب شده بودیم...ماتازه بـه هم قول داده بودیم کـه دیگه دشمنی وکنار بذاریم وعین دوتادوست درکنارهم باشیم...چرا همـه چی وخراب کرد؟چرا؟!! آه پرسوزی کشیدم... رعناجون از شنیدن صدای آهم،خنده اش گرفت...بین خنده هاش گفت:ببین چه آهی مـی کشـه...قربونت بشم الهی چرا آه مـیکشی عروس گلم؟!!مگه رعنامرده کـه تواینجوری آه مـی کشی؟به خاطر رادوین ناراحتی؟!!نگران نباش عزیزم...من پسرم وبهتراز هردیگه ای مـی شناسم عروس خانوم...الان کلافه وخجالت زده بودکه اونجوری رفت سمت خونـه اش ودروبه هم کوبید!!مطمئن باش دوباره باهات مـهربون مـیشـه...مگه اصلا من مـیذارم پسرم باهمچین عروس گلی نامـهربونی کنـه؟!! ومن وتوآغوشش کشید وبوسه ای روی گونـه ام نشوند...زیرگوشم گفت:خوشحالم...خیلی...بالاخره رادوینم دلش وبه یکی سپرد...خوشحالم کـه اون یـه نفر تویی عزیزم. ودوباره گونـه ام وبوسید وخودش وازآغوشم بیرون کشید...زل زدم توچشماش...چشماش پراز اشک شده بودن!!!باتعجب بهش خطره شده بودم...آخه به منظور چی داره گریـه مـی کنـه؟!! لبخندمـهربونی تحویلم دادودستی بـه چشماش کشیدواشکاش وپاک کرد...زیرلب گفت:مواظب رادوینم باش...خداحافظ عروس گلم. وبدون اینکه بـه من اجازه حرف زدن بده،به سمت درخونـه رادوین رفت وزنگ زد... منتظرنموندم کـه بازشدن درون و ظاهرشدن رادوین وتوچهارچوب درببینم،کلافه وارد خونـه شدم ودروبستم... به سمت مبل سه نفره رفتم وروش ولو شدم...شالم وازسرم برداشتم وسرم وبه پشتی مبل تکیـه دادم... این چی مـی گفت؟!!هان؟!!عروس گلش خره کیـه؟من؟؟بروبابا...من بشم عروس تو؟!!بشم زن رادوین؟!!چرا چرند مـیگی؟!رادوین عاشق منـه؟هیشکیم نـه من؟!!فکرکن یـه درصد...رادوین به منظور چی حتما عاشق یـه آدم خری مثل من بشـه؟هان؟!...اون بیچاره اصلا حرفی ازعشق وعاشقی نزد...فقط یـه کادو بهم داد...همـین!!این ننـه رادوینم کـه دُز توهماتش ازمن بالاتره...هرکی بـه هرکی کادو بده عاشقش شده؟!!چرا توهم فضایی مـیزنی رعناجون؟!!رادوین حتما مغز خرخورده باشـه کـه بخواد عاشق من بشـه... چرا اشک توچشمای رعناجون جمع شده بود؟!!یعنی انقد آرزو داشت کـه ازدواج رادوین وببینـه؟!!بابا رادوین بیچاره فقط 26 سالشـه...پیرپسرنیست کـه به زور مـی خوای ببندیش بـه بیخ ریش یکی!!هِه...مسخره است...یکی مثل من بـه آرشی کـه 27 سالشـه مـیگه بچه ونمـیذاره کـه زن بگیره، برای دستگیره یخچال چی درست کنم بعد یکی مثل رادوین کـه مـی خواد پسر26 سالشـه اش و به زور زن بده!!!رادوین...رادوین...یعنی رادوین الان داره چیکارمـی کنـه؟!!حتما یـه گوشـه نشسته وداره حرص مـی خوره...حتما ازدست من عصبانیـه...من نمـی خواستم انیجوری بشـه...تقصیرمن نبود!!من نمـی خواستم ناراحتش کنم...من فقط مـی خواستم یـه چیزی بگم ورعناجون وبپیچونم!تقصیررعناجون بودکه الکی توهم زد وفکرکرد رادوین عاشق منـه...رادوین...رادوین عاشق منـه؟!!خیلی مسخره است...خیلی... پوزخندی روی لبم نقش بسته بود... این حرف رعناجون توی گوشم مـی پیچید: - مگه اصلا من مـیذارم پسرم باهمچین عروس گلی نامـهربونی کنـه؟ هِه...عروس گل؟!!من؟؟ درسته رادوین خودش بـه من گفت کـه هیچ وقت ازم متنفرنبوده ولی متنفرنبودنش دلیل نمـیشـه کـه عاشق من باشـه...حتما ازامروز بـه بعد رادوین دوباره مـیشـه همون رادی گودزیلا اخموی خودشیفته بازی کـه قبلابود...حتماقولی روکه دیروز،دریـا،به من داده روفراموش مـی کنـه!!حتمافراموش مـی کنـه کـه ماباهم قرارگذاشتیم کـه برای همـیشـه باهم دوست باشیم...آره حتمایـادش مـیره...آره...یـادش مـیره...قولش ویـادش مـیره...کاش رعناجون اون حرفارو نمـیزد...کاش رادوین وناراحت نمـی کرد...کاش زودقضاوت نمـی کرد. پرحرص وکلافه شروع کردم بـه کندن پوست لبم... مـی خواستم یـه جوری حرصی وکه از رعناجون داشتم خالی کنم... همون طورمشغول کنن پوست لبم بودم وزیرلب بـه جونـه رادوین غرمـیزدم کـه نگاه روی کادوی توی دستم ثابت موند... کادو...کادویی کـه رادوین به منظور من خریده...کادویی کـه اگرنبودشاید هیچ کدوم ازاین اتفاقات نمـیفتاد...کادویی کـه اگر توشرایط عادی ازطرف رادوین بـه من داده مـی شد،ذوق زده ام مـی کرد اماحالا... اصلارادوین به منظور چی امروزاومد دم درخونـه ام وبهم هدیـه داد؟!!دلیل این همـه مـهربونی به منظور چیـه؟!!نکنـه صبحم واقعا توهم نزده بودم ورادوین تمام اون کاراروکرده...نمـی دونم...نمـی دونم...هیچی نمـی دونم... تصمـیم گرفتم به منظور اینکه ازدست افکار مزاحم خلاص بشم،کادوی رادوین وبازکنم...اصلا این توچی هست؟!! در جعبه کادویی روبازکردم نگاهم روی یـه جعبه گوشی ثابت موند... گوشی؟!!رادوین به منظور من گوشی خریده؟؟واقعا؟!! جیغ خفیفی زدم ودست دراز کردم وگوشی وازجعبه اش بیرون آوردم...خیرع شدم بـه صفحه گوشی...لبخندی روی لبم نشست...
رادوین مرسی...ازت ممنونم...توخیلی خوبی...خیلی مـهربونی...مرسی...
 
**********


وای خدایـا...این مسئله چی مـیگه؟!!من نمـی تونم حلش کنم... مخم پوکید...خیلی سخته!!
خیرسرم فردا امتحان پایـان ترم ریـاضی 2 دارم...هیچیم بلدنیستم...اصلانمـی فهمم این y,z,m ها چی مـیگن!!ای خدا...چرا انقد سخته؟!!این چجوری حل مـیشـه؟!
خدایـاچیکارکنم؟!!من نمـی فهمم این مسئله چلغوزچی مـیگه...چیکارکنم...
کاش مـی تونستم برم از رادوین بپرسم...رادوین حتمامـی تونـه این مسئله روحل کنـه...ولی حیف کـه نمـی تونم برم پیشش!هی!!بااون گندی رعناجون اون روز زد،دیگه روم نمـیشـه توچشمای رادوین نگاه کنم،چه برسه بـه اینکه بخوام برم ازش سوال درسی بپرسم...سه روز ازاون ماجرا مـی گذره ولی من تواین سه روز حتی یـه بارم رادوین وندیدم...یعنی خودم نخواستم کـه باهاش روبروبشم.صبحازودتر از رادوین از خونـه مـیزدم بیرون وشب هام وبی سروصدا وارد خونـه ام مـی شدم تابارادوین چشم توچشم نشم...راستش از عالعملش مـی ترسم...حتماخیلی ازدستم عصبانیـه...ولی آخه تقصیر من چیـه؟!ش توهم فانتزی زد...
پوفی کشیدم وخودکارم وبه دست گرفتم...حالاکه نمـی تونم برم از رادوین بپرسم بعد باید خودم بتونم این مسئله چلغوزو حل کنم...نگاهم ودوختم بـه جزوه هام وتمام حواسم وجمع کردم تابلکم بتونم بـه یـه نتیجه ای برسم...
بعداز چند دقیـه فکر بی ثمر،کلافه خودکارورهاکردم وچشم از کاغذبرداشتم...
اَه!!من نمـی تونم این وحل کنم...گوربابای عصبانیت رادوین!من فردا امتحان دارم این مسئله هم خیلی مـهمـه...اگه بلدنباشم این وحل کنم فردا سرجلسه کلاهم پسِ معرکه اس!!
من حتما برم پیش رادوین وازش سوال بپرسم!!!
مانتوم وتنم کردم وشالم وانداختم سرم...خودکارو جزوه هام وزیربغلم زدم وبه سمت درون رفتم...بعداز برداشتن کلید،ازخونـه خارج شدم وباقدم هایی مطمئن ومحکم بـه سمت درخونـه رادوین رفتم...
من حتما رادوین وببینم...اون غلط کرده کـه بخواد ازدست من عصبانی باشـه...من هیچ تقصیری تواین ماجرا نداشتم...
باقاطعیت دستم وبه سمت زنگ درون دراز کردم وزنگ زدم...
طبق معمول،در باچند دقیقه تاخیر باز شدو چشمای عسلی رادوین بعداز مدت ها روبروم ظاهرشدن...
نگاهی بـه چهره اش انداختم...اخم غلیظی رشونیش نشسته بود...جدی ورسمـی روبروم وایساده بود.
اُه!!پس هنوز عصبانیـه...
بالحنی خشک ورسمـی گفت:سلام...
لحنش باعث شدکه اخمـی رشونیم نقش ببنده...
زیرلب جواب سلامش ودادم...
تک سرفه ای کردوگفت:کاری داشتی؟!
زل زدم توچشماش...چشمای عسلی کـه حالا سردتر وجدی ترازقبل بهم خیره شده بودن...
انگار،خشک وجدی بودنش قدرت تکلم وازمن گرفته بود...نمـی تونستم حرف ب...
به سختی آب دهنم وقورت دادم...
چته رها؟!چرا حرفت ونمـیزنی؟توباید بتونی حرفت وبزنی...نترس...بهش بگوکه اومدی تاازش سوال بپرسی...بهش بگو.
نفس عمـیقی کشیدم وکمـی بـه خودم مسلط شدم...
لبم وبا زبونم ترکردم وباتته پته گفتم:من...من فردا امتحان دارم...یـه مسئله خیلی سخت هست کـه نمـی تونم حلش کنم...اومدم...اومدم کـه اگه مـیشـه...اگه مـیشـه بهم...بهم کمک کنی.
وبعداز گفتن این حرف،نفس راحتی کشیدم...
وای خدا داشتم جون مـی دادم...بالاخره تونستم حرفم وب.
خیره شدم بـه رادوین تاببینم جوابش چیـه...حتما الان برمـیگرده مـیگه من نمـی تونم کمکت کنم...آره حتماخیلی ازدستم شکاره...لابد فکرمـیکنـه تقصیرمن بودمـه رعناجون توهم زد...خب بـه من چه کـه ننـه تو دُز توهماتش بالاست؟!!هان؟؟
رادوین خشک وجدی زل زده بودبه چشمام...نگران ودل آشوب بهش خیره شده بودم...
خدایـا نذار بگه نـه.رادوین،توروجونـه رهانگوکمکت نمـی کنم...
رادوین نفس عمـیقی کشید...
دِ بنال دیگه...چرا انقد لِفتِش مـیدی؟!!یـه کلوم خطم کلوم کمکم مـی کنی یـانـه؟!!
صداش وصاف کرد واخم رشونیش پررنگ ترشد...جدی وسمـی گفت:معذرت مـی خوام خانوم شایـان بنده...

انوم شایـان؟!چرا انقد رسمـی وخشکه؟مگه من باهاش چیکار کردم؟تمام اون اتفاقات بـه خاطر تفکر غلط رعناجون بود ومن هیچ تقصیری نداشتم...گذشته ازاین حرفا،فکرنمـی کنم اتفاقاتی کـه افتاده انقد مـهم وجدی بوده باشن کـه رادوین از این روبه اون روشده باشـه...چرا انقد سرده؟چرا مثل اون روز مـهربون نیست؟چرا؟فقط بـه خاطر یـه مشت حرف؟!!
آب دهنم وقورت دادم ومنتظرموندم تاادامـه حرفش وبشنوم...
رادوین لبش وبازبونش ترکرد...زل زده بودتوچشمای نگرانم...
خوچرا حرف نمـی زنی؟!!توچی؟!!داشتی مـی گفتی بنده...
نفس عمـیق دیگه ای کشید...
دِ مـی خوای زجر کُشم کنی؟!!خب بنال دیگه پسر!!
دهنش وبازکرد...بالاخره زبونش تودهنش چرخید:
- بنده...عاشق قیـافه اتونم وقتی این شکلی مـیشید!!
وازخنده ترکید!!!
مرض...پسره چلغوز!!این همـه من وسکته دادی کـه این وبگی؟!!مسخره...
خنده رادوین باعث شدکه لبخندی روی لبم بشینـه...
بین خنده هاش گفت:رهاباید جای من بودی وقیـافه ات وتواون حالت مـی دید...خیلی باحال شده بودی!!
وخنده اش شدت گرفت...
اخم مصنوعی کردم وگفتم:مرض بگیری تو!!کوفت...قلبم اومدتودهنم حالافکرکردم چی مـی خوای بگی...
همون طورکه مـی خندید،ازجلوی درون کنار رفت وگفت:حالابفرمایید تودم دربَده!!
واشاره کردکه برم تو...
لبخند روی لبم وپررنگ ترکردم وبعداز درآوردن کفشام،وارد خونـه شدم...
نگاهم کـه به هال خونـه رادوین خورد،فکم چسبید بـه زمـین...پارکتای کف هال ازتمـیزی برق مـی زدن...همـه چیز مرتب ومنظم سرجای خودش بود...همـه جامرتب بود...حتی دکوراسیون خونـه هم تغییر کرده بود...این دکوراسیون کار رادوین نیست...مطمئنم!! هیچ پسری نمـی تونـه انقد ظریف ودقیق وکدبانوباشـه.
همون طورکه تمام خونـه روباچشمام زیرنظر مـی گرفتم،گفتم:مثل اینکه درغیـاب من اینجایـه اتفاقایی افتاده...کدوم خوش سلیقه ای اینجارو چیده؟!!
رادوین خندید...برای عوض بحث،به مبل اشاره کرد وگفت:چرا وایسادی؟بشین.
وبه آَشپزخونـه رفت...منم بـه سمت مبل رفتم ونشستم...همون طورکه دکوراسیون خونـه رو آنالیز مـی کردم،طوری کـه رادوین بشنوه گفتم:این دکوراسیون وسلیقه کار تونیست.مطمئنم کـه یـه خانوم کدبانو اینجاروچیده... نوچ نوچ نوچ!!پسربد...اگه بـه رعناجون نگفتم مـیاری خونـه خالی.
صدای خنده رادوین ازآشپزخونـه بلند شد...صداش وشنیدم:
- کجابود بابا؟!!همـه ایناکارخوده رعناجونـه...
اِ؟!!واقعا؟ایول بـه رعناجون...چه کدبانو وباسلیقه...
رادوین بیچاره اهل هرچی باشـه دیگه اهل خونـه خالی آوردن نیست...
لبخندی روی لبم نشسته بود...برای اینکه اذیتش کنم،بالحنی کـه شیطنتموج مـیزد،گفتم:دودیقه اومدیم خودتون وببینم همش توآشپزخونـه بودین...دِ دل بِکَن ازاون آشپزخونـه دیگه.من چیزی نمـی خورم بـه جونـه آجی رادی!!خودت وتو زحمت ننداز.
صدای خندیدنش بلند شد...باصدایی کـه سعی مـی کرد نازک وزنونـه باشـه، گفت:
- اِ وا الان مـیام...چی مـیل داری برات بیـارم؟!چایی،شربت،نسکافه، قهوه،قهوه باشیر،قهوه باشکر،آب...کدومش عزیزم؟!!
خندیدم وگفت:اِ؟!!نـه بابا؟مثل اینکه رعناجون یـه شبه ازتو یـه کدبانوی بـه تمام معناساخته...(کمـی فکرکردم وادامـه دادممن چایی مـی خورم...
رادوین بعد از مکث کوتاهی،بالحن لوسی گفت:ای وای حواسم نبود چاییم تموم شده!!ببخشید توروخدا...
پوفی کشیدم وگفتم:باشـه بابا...شربت...
- اونم همـین پیش پای شما لیوان آخرش وخودم خوردم.
- نسکافه...
- نسکافه؟!!ای وای...چندبار بـه این مرد گفتم برو نسکافه بخر رهاجون مـیاد آبروم جلوش مـیره،مگه گوش کرد؟!ببخشید توروخدا...قول مـیدم دفعه بعدکه اومدی بـه آقاجمال بگم نسکافه بخره...
همچین بانازوعشوه گفت آقاجمال کـه ازخنده پهن شدم...
آقاجمال؟!!خدانکشتت رادوین...
بین خنده هام گفتم:مـی دونی کـه حالم از قهوه بهم مـی خوره ولی شاید بشـه باشیرتحملش کرد...جهنم الضرر همون قهوه باشیر بیـار.
بالحنی کـه ناز واداموج مـیزد،گفت:ای وای...حواس ندارم که!!شیرمونم تموم شده.
لبخندم محو شد...اخمـی رشونیم نشوندم وگفتم:اسکل کردی من و؟!!
- اِ وا این چه حرفیـه؟!!
پوفی کشیدم وکلافه گفتم:خب قهوه باشکرچی؟اون وکه دیگه داری؟!
- ای خاک توسرم...شکرم کـه نداریم...
- اَه!!توروحت رادی.بااینکه خیلی ازقهوه بدم مـیاد ولی عیب نداره همون قهوه خالی روبیـار کوفت کنیم.
- وای ...ببخشید...قهوه ام نداریم.
وای خدا...اینم بدجور من واسکل کرده ها!!!شیطونـه مـیگه همچین باپشت دست بزنی تودهنش نفهمـه از کجاخورده.
عصبانی گفتم:آب چی؟!آب وکه دیگه داری؟
- وای ببخشید ...تویخچال آب نذاشتم خنک بشـه.آب شیر بیـارم برات؟!
کلافه گفتم:باشـه بابا همون وبیـار...کُشتی تومن و!!
صدای خنده اش بـه گوشم خورد...
بالاخره آقا رادوین،بالیوان آبی درون دست از آشپزخونـه بیرون اومد وکنارمن روی مبل نشست...

لیوان آب وبه دستم داد ودرحالیکه با دست وسرش نازوعشوه مـیومد،گفت:خاک عالم توسرم !!ببخشید توروخداکه نتونستم خوب ازت پذیرایی کنم...
خندیدم ویـه قلوپ آب خوردم...
باخوردن آب قیـافه ام مچاله شد...لیوان وگذاشتم روی مـیز عسلی وعصبانی گفتم:این چی بود؟!!چرا انقد گرم بود؟
لبخندملیحی روی لبش نشست...این بار باهمون صدای مردونـه خودش گفت:گفته بودم کـه آب خنک نداریم!!
وجزوه ام وازدستم گرفت ودرحالیکه برگه هاش و ورق مـی زد،گفت:خب بگوببینم مشکلت چیـه؟
مسئله مورد نظرم وبهش نشون دادم...رادوین نگاهی بـه مسئله انداخت وبی معطلی شروع کردبه توضیح دادن...
خودکارو دستش گرفته بودو هی هی عبارت ریـاضی مـی نوشت ومثلابرای من توضیح مـی داد...هی X و ازاینجامـی برد اونجا وازین ور مـیاورد پایین وبعد m رو درون y ضرب مـی کرد وفاکتور مـی گرفت ورادیکال اضافه مـی کرد...اصلا یـه وضعی!!
هریـه خطی کـه مـی نوشت وتوضیح مـی داد ازم مـی پرسید فهمـیدی ومنم با اطمـینان کامل سرتکون مـی داد ولی راستش... ازخدا کـه پنـهون نیست ازشماچه پنـهون هیچی نفهمـیدم!!سوالش خیلی سخت بود.
رادوین یـه صفحه کلاسور کامل وپرکرده بود ونزدیک بـه 15 دقیقه بودکه داشت توضیح مـی داد..درطول این 15 دقیقه من بـه برگه کلاسوروخودکار توی دست رادوین کـه مدام روی کاغذ حرکت مـی کردوکاغذرو سیـاه کرده بود،خیره شده بودم ...تمام حواسم پی این بودکه رادوین چجوری انقد تند مـی نویسه!!
همـین جوری زل زده بودم بـه حرکت خودکار رادوین روی کاغذ وازسرعت بالای رادوین تعجب مـی کردم کـه یـهو قلم از حرکت ایستاد...
صدای رادوین بـه گوشم خورد:
- فهمـیدی؟!
نگاهم واز کاغذی کـه حالا پراز محاسبات فضایی شده بود،گرفتم وبه رادوین خیره شدم...
باقاطعیت سری تکون دادم ومطمئن گفتم:کاملا!
رادوین سری تکون داد وخودکارو بـه سمتم گرفت...گفت:خب حلش کن ببینم.
نگاهی بـه خودکار انداختم...
من حتما این خودکاروبگیرم دستم ومسئله رو حل کنم؟!!جونـه رها؟
آب دهنم وقورت دادم ونگاهم وازخودکار گرفتم وخیره شدم بـه رادوین...
رادوین اخمـی کردوگفت:بگیر حلش کن دیگه!
- من حلش کنم؟!
- آره.توحلش کن!!
دوباره آب دهنم وقورت دادم ونگاهم واز رادوین گرفتم...سرم وانداختم پایین وشروع کردم بـه بازی باانگشتای دستم...زیرلب گفتم:مـیشـه یـه باردیگه توضیح بدی؟!
صدای کلافه رادوین بـه گوشم خورد:
- یـه باردیگه؟!!مگه نفهمـیدی؟
سری بـه علامت منفی تکون دادم...پوفی کشید وکلافه گفت:باشـه ولی خواهشاً این دفعه خوب گوش کن چون اگه نفهمـی دیگه توضیحی درکارنیس!!
سرم وبالاآوردم وباذوق گفتم:اوکی!
لبخندی زدودوباره شروع کردبه توضیح دادن...
اوف!!!دوباره روز ازنو روزی ازنو...
به بند چرت وپرت پشت سرهم ردیف مـی کرد وبرای من توضیح مـی داد ولی منـه خر یـه کلمـه هم ازتوضیحاتش نفهمـیدم!
بابا من نمـی فهمم!!حتی اگه شوصون بارم توضیح بدی نمـی فهمم...سخته...خیلیم سخته!
مثل دفعه قبل توفکر سرعت نوشتن رادوین وحرکت قلم روی کاغذبودم وحواسم بـه حرفای رادوین نبود...
بالاخره از نگاه بـه یـه جای ثابت خسته شدم و سرم وبالاآوردم...خیره شدم بـه رادوین...لبش مدام تکون مـی خورد وحرف مـیزد...هی ازم مـی پرسید فهمـیدی ومنم سرتکون مـی دادم.
بابا من کـه حتی گوشم نمـیدم خسته شدم بعد اون وقت توکه انقد فک زدی خسته نشدی؟!!
آهان ببخشید...یـادم نبود توبچه رعناجونی...مادر وپسرعین همـین...خندیدنتون،زیـادحرف زدنتون،چشماتون.
همـین جوری بـه رادوینی کـه سخت درون تلاش وتقلابود تابهم بفهمونـه مسئله چی مـیگه، خیره شده بودم وسعی مـی کردم شباهت های بیشتری بین اون ورعناجون پیدا کنم کـه یـهو چشمم خورد بـه پشت سر رادوین...یـه مـیز کنار تلویزیون بود...یـه مـیز کـه پرشده بود از جعبه کادوهای خوشگل ورنگارنگ...
من چرا وقتی اومدم تومـیز بـه این گندگی وندیدم؟!این مـیز قبلاهم اینجابود؟؟دیگه بـه کور بودن خودم یقین پیدا کردم...خدایـا چرا من ونمـی کشی راحتم کنی؟!!کورکه هستم،خل کـه هستم،اختلال روانی کـه دارم،توهم دربیداری هم کـه مـی،جدیداً توهم درخواب ورویـاهم کـه به توهماتم اضافه شده...ای خدا...من وبکش یـه گَلَِه آدم از شرم خلاص بشن!!
نگاهم روی کادوهای روی مـیز ثابت مونده بود...
چقدرکادو...چه جعبه های خوشگلی دارن!!حالا مناسبت این کادوهاچیـه؟!تولد رادیـه؟چه خبرشده کـه همـه بـه رادوین هدیـه دادن؟!!
- فهمـیدی؟!
باصدای رادوین بـه خودم اومدم...نگاهم واز جعبه کادوهاگرفتم وخیره شدم بـه رادوین...
قیـافه اش بدجور مچاله شده بود...اخمـی رشونیش خودنمایی مـی کرد...زیرلب گفت:نگوکه نفهمـیدی!
لبخند ژکوندی تحویلش دادم وگفتم:مگه مـیشـه نفهمـیده باشم؟!فهمـیدم بابا.ازبس توخوب توضیح دادی همـه چی دستگیرم شد!!
پوفی کشیدوگفت:مطمئن باشم؟!!
سری تکون دادم وگفتم:شک نکن.
معلوم بود دیگه حال وحوصله نداره کـه ازم بخواد براش توضیح بدم!!پس بـه حرفم اعتماد کرد...کم کم اخم رشونیش محو شدوچشماش وبادستش مالید... سرش وبه پشتی مبل تکیـه دادوچشماش وبست...
الهی...بچه بـه معنای واقعی کلمـه زایید!!!
هردیگه ای هم جای ردوین بود مـی زایید...نیم ساعت تمامـه داره واسه من توضیح مـیده وتازه یـه صفحه کلاسور پشت ورو روهم سیـاه کرده...اگه الان بهش بگم کـه نفهمـیدم قطع بـه یقین کاری مـی کنـه کـه روح ننـه آق بزرگ بابای ی ننـه ام بیـاد جلوی چشمم!!پس همون بهترکه فکرکنـه من همـه چی وفهمـیدم وفرداقراره برم سر جلسه امتجان 20بگیرم برگردم!
نگاهم واز رادوین گرفتم ودوباره بـه جعبه کادوهای روی مـیز خیره شدم...
بی اختیـار ازجابلند شدم وبه سمت مـیز رفتم...به مـیز رسیدم ونیشم تابناگوشم بازشد...من تاحالااین همـه کادوباهم یـه جاندیده بودم!!!چقد خوشگلن...وای...ببینشون...
دست دراز کردم وشروع کردم بـه وارسی کادوها...تویکی ساعت بود،تویکی دیگه ادکلن،یکی لباس مارک دار،یکی خرس پولیشی...
خرسه روازتوی جعبه بیرون آوردم ونگاهی بهش انداختم...
خرس پولیشی بـه چه کار رادوین مـیاد؟!!کدوم آدم خری همچین چیزی بـه رادوین هدیـه داده؟ 
- یکی نیس بگه آخه ه احمق مگه من هرروز بعداز ظهر،مـیرم توکوچه باای محلمون بازی مـی کنم کـه تو واسم خرس خریدی؟
به سمت صدا چرخیدم وبارادوین چشم توچشم شدم...حالادقیقا روبروی من وایساده بود...
لبخندی زدم وبه کادوهااشاره کردم وگفتم:این همـه کادوبرای چیـه؟!تولدته؟
پوزخندی روی لبش نشست...گفت:تولد کابود بابا؟!
پوزخندش محوشدوباشیطنت گفت:یعنی تونمـی دونی امروز چه روزیـه؟!
گنگ وگیج گفتم:نـه... چه روزیـه؟!
لبخندشیطونی روی لبش نقش بست...باریتم آهنگینی گفت:روز ه...روزه...
اِ؟!!روز امروزه؟!!به بـه به...پس روز ه کـه این همـه کادو بـه گودزیلا رسیده!
خندیدم وگفتم:معلومـه خیلی واله وشیدا داری کـه این همـه کادو بهت تقدیم شده ها!
خندید ولی چیزی نگفت...
- مـی خوای بااین همـه کادوچیکار کنی؟!
پوفی کشید وگفت:من کـه مـی خواستم بندازمشون آَشغالی ولی سعید گفت حیفه.قرار شده فردا بیـاد اینارو ببره پیش یکی ازدوستاش کـه مغازه حراجی داره،بفروشتشون. 
وروش وازمن برگردوندوبه سمت مبل یـه نفره رفت وروش ولو شد...
نگاهم ورادوین گرفتم وبه کادوهای روبروم خیره شدم...تک تکشون و باذوق وشوق باز مـی کردم وامتحانشون مـی کردم...ادکلنارو بودمـی کردم،ساعتارو دست مـی کردم...
خیلی باحال بود!!ذوق مرگ شده بودم...حیفه کـه سعید اینارو ببره بفروشـه...خب چرا رادوین ازشون استفاده نمـی کنـه؟!!چه مـی دونم...لابد چون از دوست اش بدش مـیاد نمـی خوادکه کادوهای اوناتو خونـه اش باشن وازشون استفاده کنـه...آره شاید!!
همـین جوری داشتم باذوق وشوق کادو هارو وارسی مـی کردم کـه رسیدم بـه یـه جعبه کادوی صورتی بـه شکل دوتا قلب درهم حلقه شده...چه جعبه خوشگلی!!ذوق زده درون جعبه رو باز کردم ونگاهی بـه داخلش اندختم...توش فقط یـه شاخه گل بود!!وا...این همـه پول دادی جعبه بـه این خوشگلی خریدی کـه فقطیـه شاخه گل بذاری؟!!مردم کم دارن بـه خدا!!
کنار شاخه گل،یـه کارت بـه شکل قلب بود...حتما طرف واسه رادوین جملات عشقولانـه نوشته!!بذار بازش کنموبخونم یـه ذره بخندم روحم شادبشـه...
ازسرِکنجکاوی دست دراز کردم وکارت وازجعبه بیرون آوردم...بازش کردم ونگاهم روی دستخط ظریف وزیبای روبروم ثابت موند:
- "ته دیگ عشق ِ اول را هر چقدر کـه بسابی ،چه با اسکاج ِ دوست داشتن های بعدی ،چه با سیم ِ ظرفشویی عاشق شدن های بعدی،از دلت پاک نمـی شود ...حالا تو هی بساب و از صدای ناهنجارش سر درد بگیر …
 
سعی نکن من وفراموش کنی چون نمـی تونی...رادوین تو نمـی تونی خودت وگول برنی...توهنوزم من ودوست داری.مـی دونم...من این ومـی دونم اما دلم مـی خواد توام این وبدونی کـه من هنوزم مثل قدیم دیوونـه اتم...
از طرف..."
 
تااومدم اسم طرف وبخونم رادوین کارت وازدستم کشید...
با چشمای عسلی بـه خون نشسته اش خیره شدبهم...عصبانی دادزد:
- چرا بی اجازه بهش دست زدی؟!

کارت توی دستش ومچاله کرد وپرتش کردتوی جعبه اش... جعبه رو ازروی مـیز برداشت وبه سمت اتاقش رفت...وارد اتاق شدودروبه هم کوبید!! شوکه وبهت زده بـه در بسته اتاق رادوین خیره شده بودم... چرا سرم داد زد؟!مگه من چیکارکردم؟من فقط...من فقط خواستم ببینم توی اون کارت چی نوشته.حتی نذاشت اسم طرف وبخونم...این جعبه کادویی وکارتهرچی کـه بود،مربوط مـی شدبه گذشته رادوین...به عشق قدیمـیش...به عشق بـه قول خودش بی لیـاقتش...ه توهمچین روزی براش هدیـه فرستاد بود...نوشته بود هنوزم دوسش داره... اون هنوزم عاشق رادوینـه...اون گفت کـه رادوینم دوسش داره وفقط داره خودش وگول مـیزنـه... زیرلب زمزمـه کردم: - هنوزم مثل قدیم دیوونـه اتم... خیره شده بودم بـه در بسته اتاق رادوین... رادوین سرمن داد زد...سرم وداد زد وبی توجه بـه حضورمن بـه اتاقش رفت ودروبست!بی احترامـی از این بیشتر؟!بی احترامـی از این بیشترکه حضورم ونادیده گرفت ورفت توی اتاقش ودروبه هم کوبید؟؟درسته کـه فکر بـه گذشته داغونش مـی کنـه واون جعبه هم مربوط بـه گذشته اش مـی شد ولی هرچی کـه بود اون نباید بامن اونجوری رفتار مـی کرد...کارش اشتباه بود...خیلیم اشتباه بود!!کلافه وعصبی نگاهم واز درون اتاق رادوین گرفتم وبه سمت مبل رفتم... خم شدم وجزوه وخودکارم واز روی مـیز برداشتم کـه نگاهم خورد بـه لیوان آب روی مـیز عسلی... بذار حداقل لیوانی کـه خودمآب خوردم وببرم بذارم توآشپزخونـه... لیوان وازروی مـیز برداشتم وبه سمت آشپزخونـه رفتم...وارد آشپزخونـه شدم وخواستم برم سمت ظرفشویی کـه پام روی سرامـیک لیز خورد وتعادلم وازدست دادم...بی اختیـار لیوان آب ازدستم افتادروی زمـین وصدای گوش خراشی ایجاد کرد...لیوان هزار تکه شده بود... یـه دونـه محکم زدم توسرم!! من چرا انقد احمقم؟!هان؟الانم وقت لیز خوردن بود؟؟اصلا من چرا لیز خوردم؟ نگاهم روی سرامـیک خیس کف آشپزخونـه ثابت موند وجوابم وگرفتم...سرامـیک خیس بود ومنم لیز خوردم ولیوان ازدستم افتاد وحالالیوان بیچاره هزار تیکه شده! مرده وببرن رادوین!!چرا کف آشپزخونـه ات خیسه؟!هان؟چرا حتما کف آَشپزخونـه ات خیس باشـه ومن بیفتم زمـین ولیوان بشکنـه؟!الهی سنگ قبرت وخودم دست تنـهابشورم!همون طورکه زیرلب بـه رادوین فحش مـی دادم ونفرینش مـی کردم،به سمت جارو وخاک انداز کنار کابینت رفتم... جارو وخاک اندازوبه دست رفتم وخواستم برم سمت خورده شیشـه هاکه یـهو...جلوی پام وندیدم وپام وگذاشتم روی همون سرامـیک خیسی کـه دفعه اول باعث لیز خوردنم شده بود...این بار بدتر از دفعه اول لیز خوردم وافتادم زمـین... صدای گوش خراش برخورد خاک انداز بازمـین بـه گوشم خورد...یکی ازشیشـه خورده هایی کـه روی زمـین بود،با مچ پام برخورد کرد وپام وبرید... حالاشد قوز بالای قوز!! هم زدم لیوان رادوین وشکوندم وهم خودم نفله شدم... دلم مـی خواد سرم ومحکم بکوبونم بـه دیوار...الهی من بمـیرم بـه عنوان مجازاتم سالی یـه بارمـی نیـاد سنگ قبرم وبشوره!آخه چرامن همـیشـه وهمـه جاباید نشون بدم کـه دست وپاچلفتیم؟! خدایـا چرا این بنده خل وچلت ونمـی کشی راحتش کنی؟ - رهاچی شدی؟! این دوباره باسوالای توحلقش رفت روی مخ من!!!به نظرت چم شده؟!وقتی لیوان شکسته ومنم افتادم زمـین وپام خون مـیاد چه پدیده نادر وشگفت انگیزی مـی تونـه رخ داده باشـه؟؟هان؟بچه پرروی خنگ...همش تقصیرتوئه...تقصیر توئه کـه سرم داد زدی وگورت وگم کردی رفتی تو اتاقت.منـه خروبگوکه خواستم از سرِ ادب واحترام لیوانی کهآب خورده بودم وبذارم توی آشپزخونـه!!ازسرادب واحترام بـه کی؟!به تو؟آره؟!!به تویی کـه انقد شعور نداری کـه بدونی آدم بامـهمونش اینجوری رفتار نمـی کنـه؟ - رها...پات چی شده؟ببینم پات و... کنارم روی زمـین زانو زدوخیره شدبه بریدگی روی پام... نگرانی توچشمای عسلیش موج مـیزد...دستش وبه سمت پام دراز کرد تازخمم وببینـه...پام وعقب کشیدم وگفتم:چیزی نیس... اخمـی کردوگفت:چیزی نیس؟!پات داره خون مـیاد... - گفتم کـه مـهم نیس. ودستم وبه زمـین تکیـه دادم وسعی کردم ازجام بلند شم... روی پاهام وایسادم وخم شدم که تا جارو وخاک انداز واز روی زمـین بردارم. - چیکار مـی کنی؟ جارو رو ازروی زمـین برداشتم وزیرلب گفتم:مـی خوام این شیشـه خورده هاروجمع کنم. صدای مـهربونش توی گوشم پیچید: - نمـی خواد...خودم جمعشون مـی کنم. باقاطعیت گفتم:من این گندو زدم،خودمم جمعش مـی کنم. - گفتم کـه نمـی خواد... - جمعش مـی کنم. وخاک اندازوبه دستم گرفتم وخواستم مشغول جمع خورده شیشـه هابشم کـه یـهو رادوین بایـه حرکت من وزاروی زمـین بلند کرد... بایـه دست سرم وبادست دیگه اش پاهام وگرفت ومن وگرفت توی بغلش...سرم وبه اش تکیـه داد وزیر گوشم گفت:وقتی مـیگم نمـی خواد یعنی نمـی خواد...رو حرف آريال رادوین حرف نزن و بگوچشم.خودم بعداً جمعشون مـی کنم... وبالحن مـهربونی ادامـه داد:- ازدستم دلخور نباش رها...معذرت مـی خوام...خیلی زود عصبانی شدم ولی باورکن دست خودم نبود...


همون طورکه من و توبغلش گرفته بود،ازآشپزخونـه بیرون اومدوبه سمت مبل سه نفره توی هال رفت...
 عطر تلخش وبوکشیدم...سرم روی رادوین بود ومـی تونستم صدای ضربان منظم قلبش وبه راحتی بشنوم... این ضربان قلب همون صداییـه کـه روزی کـه ازشمال برگشتیم بهش گوش سپردم...این قلب همون قلبه...این صدا همون صداست...من مطمئنم...پس یعنی...یعنی تمام اون اتفاقاواقعی بودن؟یعنی من اشتباه نمـی کنم؟رادوین من ودرآغوشش گرفت وپیشونیم وبوسید؟!رادوین؟!! به مبل سه نفره رسید...من وگذاشت روی مبل وبه اتاق رفت... رفتن رادوین وبانگاهم دنبال مـی کردم...رادوین کـه وارد اتاق شد،سرم وبه پشتی مبل تکیـه دادم وچشمام وبستم... خدایـا من گیج شدم...نمـی فهمم اینجاچه خبره...این آدم،این آدمـی کـه انقد بامن مـهربونـه رادوینـه؟!همون رادوین گودزیلایی کـه قبلاً سایـه ام وباتیر مـی زد؟یعنی داره پایِ قولش وایمـیسته؟!یعنی تمام این مـهربونیـاومحبتاش فقط وفقط بـه خاطر قولیـه کهدریـا بـه من داده؟ - پات و بیـارجلوببینم. باصدای رادوین بـه خودم اومدم وچشمام وبازکردم...خیره شدم بـه رادوین...درست روبروی من،روی زمـین،زانو زده بود...
وقتی دید دارم نگاهش مـی کنم،لبخندزد.لبخندمحوی روی لبم نقش بست...
 پام وتوی دستش گرفت وبادستمال کاغذی کـه ازاتاق آورده بود،خون روی زخمم وپاک کرد...درتمام مدتی کـه رادوین مشغول بود،من بهش خیره شده بودم وحتی پلک هم نمـی زدم...حواسم بـه هیچ چیزوهیچ کجابه جز رادوین نبود...حتی متوجه سوزش خفیف زخمم نبودم!! رادوین باحوصله ودقت چسب زخمـی روی زخمم زد... لبخندی روی لبش نشست...گفت:تموم شد! ونگاهش واز چسب زخم گرفت ودوخت بـه چشمای من... ازنگاه خیره من تعجب کرده بود...انگار تازه متوجه نگاهم شده بود!! گنگ وگیج خندیدوگفت:چیـه؟!چرا اونجوری نگام مـی کنی؟ چیزی نگفتم...نگاهم وازش گرفتم وسرم وانداختم پایین...شروع کردم بـه بازی باانگشتای دستم... رادوین کـه سکوت من ودید،دستمال کاغذی روبرداشت وازجابلندشد وبه سمت آشپزخونـه رفت... من حتما بفهمم...باید بفهمم کـه اون روز صبح رادوین واقعا اون کارو کردیـانـه؟!!من حتما مطمئن بشم...شاید توهم نزدم وهمـه چی درعین واقعیت اتفاق افتاده... چند دقیقه بعد،رادوین باظرفی توی دستش ازآَشپزخونـه بیرون اومد...کنارم روی مبل نشست وظرف وگذاشت روی مـیزعسلی...نگاهی بـه ظرف انداختم...تخمـه است...کنترل وبه دست گرفت وتلویزیون وروشن کرد... وای بازم مـی خواد فوتبال ببینـه؟!!نـه توروخدا... اخمام بدجور رفته بودتوهم...رادوین کانالارو جابه جاکردتارسیدبه یـه کانال کـه داشت یـه سریـال پخش مـی کرد...اوف!!برپدرت صلوات کـه این دفعه دیگه فوتبال نمـی بینی! همون طورکه نگاهش بـه تلویزیون بود،گفت:ببخشید چیز دیگه ای توآشپزخونـه نبود کـه ازت پذیرایی کنم...فکرکنم این خونـه دایی ما جن داره!!روزی کـه ازشمال برگشتیم،یخچال وپراز مـیوه کردم.حتی شیرینیم خریده بودم ولی الان هیچی تویخچال نیست...مگه مـیشـه؟؟پاک دیوونـه شدم رفت. وپوفی کشیدویـه مشت تخمـه ازتوی ظرف برداشت ومشغول شد... لبم وبه دندون گرفته بودم که تا نخندم... جِن؟!!هه...جن کجابود بابا من برداشتمشون! - بخوردیگه...چرا نمـی خوری؟! لبخندی زدم ودستم وبه سمت ظرف دراز کردم...مشتی تخمـه برداشتم وشروع کردم بـه تخمـه خوردن.همون طورکه نگاهم بـه تلویزیون بودو تق تق تخمـه مـی شکوندم،داشتم بـه این فکرمـی کردم کـه چجوری بفهمم اتفاقایی کـه اون روز صبح افتاد واقعی بودن یـانـه... بعداز چند دقیقه فکر،بالاخره فهمـیدم کـه باید چیکارکنم... یـه مشت دیگه تخمـه برداشتم وهمون طورکه نگاهم بـه تلویزیون روبروم بود، گفتم:رادوین...مـیگم نکنـه واقعاساختمون داییت جن داره؟!! نگاهش روی تلویزیون ثابت بود...تخمـه ای شکوندوگفت:یعنی چی؟! - مگه تونمـیگی یخچالت پرازمـیوه بوده وحالاخالیـه؟! بی تفاوت گفت:خب آره. بالحنی کـه سعی مـی کردم کنایـه آمـیز باشـه،گفتم:آخه فقط خالی شدن یخچال تونیست که!!راستش اون روز صبح کـه باهم ازشمال برگشتیم یـه سری اتفاقای عجیبم واسه من پیش اومد...انگاریکی توخونـه ام بود...طرف کلی تحویلم مـی گرفت...من وازپارکینگ تاخونـه ام بغل کرد...من وروی تخت خوابوند وروم پتوکشید...تازه تهشم پیشونیم وبوسید! این وکه گفتم رادوین بـه سرفه افتاد... تخمـه پریده بودتوگلوش وحالاهی سرفه نکن کی ... بادستم بـه پشتش ضربه ای زدم ونگران گفتم: چی شدی تو؟آب بیـارمت برات؟رادوین سری بـه علامت منفی تکون دادوهمون طورکه سرفه ی کرد،گفت:خوبم...خوبم...آب نمـی خوام. - مطمئنی؟! زیرلب گفت:آره. وباتک سرفه ای بـه سرفه های مکررش خاتمـه داد. بدون اینکه بـه من نیم نگاهی بندازه زل زدبه صفحه تلویزیون ودوباره شروع کردبه تخمـه خوردن... خونسردادامـه دادم: - آره داشتم مـی گفتم...طرف یـه کاره اومد من وماچ کرد... رادوین نگاه گذرایی بـه من انداخت...درحالیکه بادست خودش وبادمـی زد،گفت:هواچقد گرمـه!!توگرمت نیس؟ - نـه...هواکجاش گرمـه؟! - گرمـه ها! - نیس بابا. پوفی کشیدودوباره نگاهش ودوخت بـه تلویزیون... ادامـه دادم: - نمـی دونم توهم زدم یـانـه ولی انگار واقعایکی من وماچ... یـهوگوشی رادوین زنگ خورد ومانع ادامـه حرفم شد... باصدای زنگ گوشی،لبخندی از سر خوشحالی،رویرادوین نشست ونفس راحتی کشید... این چرا همچین مـی کنـه؟!چرا هی بحث وعوض مـی کرد وحالاهم ازاینکه ازدست حرفای من خلاص شده انقد خوشحاله؟چرا نمـیذاره حرفم وب؟!چرا هی مـی پره وسط حرفم؟یعنی کارخودش بوده؟!کار رادوین؟رادوین من وبوسیده؟!!پس چرا اصلابحث وجدی نمـی گیره ونمـیذاره حرفم وب؟!چرا؟رادوین نگاهی بـه صفحه گوشیش انداخت وجواب داد: - بـه به به!استادحسینی...حال شما؟احوال؟!!...مام خوبیم خداروشکر...دلمون واستون تنگ شده استاد!!(تک خنده ای کردوادامـه دادبدون مادانشگاه درچه حاله؟...شمالطف دارین...من خراب همـین مرامتم اوستا!!...بابام خوبه...سلام مـی رسونـه...اوضاع شرکتم اِی بدک نیست...مـی گذره... رادوین همون طوربه حرف زدنش ادامـه مـی دادومن باتعجب زل زده بودم بهش... رادی خره داره بااستاد حسینی حرف مـیزنـه؟!یعنی انقدباهم صمـیمـین کـه شماره هم دیگه رودارن وبهم زنگ مـیزنن واینجوری دل وقلوه رد ودل مـی کنن؟کدوم دانشجویی انقد بااستادش راحته؟!به حق چیزای ندیده...اصلا چرا استاد حسینی حال بابای رادوین وپرسید؟!یعنی آشنای خونواده رادی ایناست؟چه شانس خرکی داره این آقارادوین...فامـیلش شده استاددانشگاهش...پس بگوچرا اون روز تودفتر اون قدر باهم صمـیمـی بودن! بالاخره رادوین بعداز 10 دقیقه فک زدن،رضایت دادوگوشی وقطع کرد...بعدم خیلی شیک ومجلسی،بی توجه بـه من خیره شدبه تلویزیون وبه تخمـه خوردنش ادامـه داد. باتعجب گفتم:رادی... بدون اینکه بهم نگاه کنـه جواب داد:-هوم؟ - استاد حسینی فامـیلتونـه؟ این وکه گفتم،نگاهش وازتلویزیون گرفت وخیره شدبه من...بی تفاوت گفت:نـه.چطور؟ شونـه ای بالاانداختم وگفتم:هیچی همـین جوری...آخه دیدم خیلی باهاش صمـیمـی ای گفتم شاید فامـیلت باشـه. - حسینی فایملمون نیست.رفیق صمـیمـی باباست...خونواده ماواستاد باهم رفت وآمد دارن چون خیلی باهم صمـیمـی ایم.حسینی واقعااستاد باحالیـه...خیلی باهاش راحتم...اونم بامن راحته.همـیشـه همـه حرفامون وبهم مـی زنیم...اصلاانگار نـه انگار کـه 40-30سال ازمن بزرگتره.خیلی بچه بامرامـیه!!


ونگاهش وازمن گرفت ودوباره زل زدبه تلویزیون... ایول...پس آقای حسینی رفیق بابای رادوینـه!!چه جَلَب.پس بگوچرا انقد باهم صمـیمـین...وقتی رادوین باهاش حرف مـیزد انگار بایـه پسرهم سن خودش طرف بود نـه یـه استاد 60 ساله!! رادوین تمام حواسش بـه تلویزیون بود ومنم زل زدم بودم بهش... وقتی دلش نمـی خواد اون بحث وپیش بکشم وهرکاری مـی کنـه تااز ادامـه بحث جلوگیری کنـه بعد چرا من خودم وخسته کنم؟وقتی رادوین علاقه ای بـه شنیدن حرفام نداره واسه چی الکی انرژی بذارم وحرف ب؟از این رادی خره هیچ آبی گرم نمـیشـه...مطمئنم حتی اگه خودشم اون کارو کرده باشـه صدسال سیـاه نَم بعد نمـیده!!پس بهتره بیخیـال قضیـه بشم... حوصله ام واقعاسررفته بود... سکوت سنگینی بینمون حاکم بودوتنـهاصدایی کـه به گوش مـی خورد صدای تلویزیون بود... بالاخره کاسه صبرم لبریز شد...برای اینکه سکوت بینمون وبشکنم ومانع تلویزیون دیدن رادوین بشم،صداش کردم:رادی... نگاهی بهم انداخت ومنتظرموندتاحرفم وب... لبم وبازبونم ترکردم ولبخندی روی لبم نشوندم...قدر دان گفتم:مرسی رادوین...به خاطر هدیـه ات واقعاازت ممنونم.نمـی دونم چطوری حتما ازت تشکر کنم...من... لبخندمـهربونی روی لبش نقش بسته بود...پریدوسط حرفم: - این چه حرفیـه خوب؟مادوتاباهم دوستیم...دوتادوست کـه باهم این حرفا روندارن.تنـهاکاری بودکه مـی تونستم برات انجام بدم. ناخودآگاه زبونم توی دهنم چرخید: - یعنی ماهنوزم باهم دوستیم؟توهنوز سرقولت وایسادی؟ خندید وگفت:معلومـه کـه آره.برای چی حتما ب زیرقولم؟! سرم وپایین انداختم...شروع کردم بـه بازی باریشـه های شالم. زیرلب گفتم:آخه...اون روز...وقتی رعناجون اون حرف وزد وتواونجوری عصبانی شدی،باخودم گفتم کـه شاید تودیگه دلت نمـی خواد بـه این دوستی ادامـه بدی وسرقولت وایسی... صدای مردونـه وبَمِش بالحن مـهربونی همراه شد: - هراتفاقی کـه بیفته...هراتفاقی...حتی اگه آسمون بـه زمـین برسه،حتی اگه همـه عالم وآدم بزنن زیرقولاشون،اگه همـه دنیـا بشـه یـه تیکه سنگ ودلای آدماسنگی بشـه...حتی اگه دیگه هیچ دل سنگی بـه هیچ قولی وفادار نمونـه،دل من وتو تاآخرش پای این قول مردونـه وایساده...قول مردونـه ما به منظور همـیشـه سرجاشـه.این یـه دوستی واقعیـه...دوستی من وتو،دربدترین شرایطم پابرجاست...این ومطمئن باش. تک تک کلمـه هایی کـه ازرادوین مـی شنیدم،قندتوی دلم آب مـی کرد... حرف آخرش توی گوشم پیچید: - دوستی من وتو،دربدترین شرایطم پابرجاست...این ومطمئن باش. لبخندی روی لبم نشست... سرم وبلندکردم ونگاهم ودوختم بـه چشمای عسلیش... چشماش مـی خندیدن...لبخندو از چشماش خوندم. لبخندم پررنگ ترشد... خیره خیره زل زده بودم بـه چشمای بـه رنگ عسلش...نمـی تونستم چشم ازاون چشمابردارم شایدم مـی تونستم ولی نمـی خواستم کـه این کاروم...دلم مـی خواست،زمان همـین حالابایسته ومن به منظور همـیشـه فقط خیره بشم بـه چشمای رادوین...هرچی بیشتربهشون خیره مـی شد،عَطَشَم واسه غرق شدن تواون چشمای عسلی بیشترمـی شد...چه چیزی تواین چشمای خوش رنگ هست کـه آدم وتااین حد معتادمـی کنـه؟این نگاه عسلی دیوونـه وار آدم ومعتادمـی کنـه...دیوونـه وار... محوتماشای چشماش بودم کـه صدای شیطون وبه ظاهرزنونـه ای بـه گوشم خورد: - چشات ودرویش کن...من خودم شوور دارم!!مـیگم بـه آقاجمال بیـاد پدرت ودربیـاره ها! وصدای خنده اش بلندشد... بالاجبار نگاهم وازچشماش گرفتم... بـه نشوندن یـه لبخندروی لبم بَسَنده کردم وچیزی نگفتم...سرم وانداختم پایین وخیره شدم بـه انگشتای دستم.رادوینم چیزی نگفت وفقط سکوت کرد...ودوباره سکوت...سکوتی کـه دلم مـی خواست بشکنمش امانمـی تونستم... بالاخره صدای زنگ گوشی رادوین،برای دومـین بار موفق بـه شکستن سکوت سنگین بینمون شد... سرم وبلندکردم وبه رادوین خیره شدم...نگاهش روی صفحه گوشیش ثابت بود...طرف وریجکت کردوزیرلب غرید: - چرا دست ازسرم برنمـیدارید؟ وپوفی کشید وگوشیش وپرت کرد روی مبل... کلافه وبی حوصله چشماش وبست وسرش وبه پشتی مبل تکیـه داد...صورتش وبادستاش پوشوند ونفس عمـیقی کشید...کنجکاوی امونم وبریده بود...من حتما بفهمم کـه کی بـه رادوین زنگ زده...بایدبفهمم. بی اختیـار دستم بـه سمت گوشی رادوین دراز شد...گوشی وازروی مبل برداشتم وخیره شدم بـه صفحه اش...نگاهم کـه خورد بـه تعدا مـیس کالاواس ام اس های خونده نشده،سرم سوت کشید!! مـیس کالاش 100 تابود...دقیق 100تامـیس کال...کم نیستا!!خیلیـه... اس ام اس های نخونده اشم بـه 50 که تا مـی رسید...کنجکاویم باعث شدکه یکی از اس هاش وبازکنم... زرشک!!ببین چی نوشته ه: " مبارک عزیزم به امـید روزی کـه باهم زیریـه سقف باشیم واین روزوبه هم تبریک بگیم...دوستت دارم عشقم...رادوین عاشقتم...دلم واسه چشمای عسلیت لک زده نفسم...کی مـی تونم دوباره ببینمت؟!کی دوباره مـی تونم اون چشمای خوش رنگت وروبروی خودم ببینم؟کی عشقم؟" جانم؟تودلت واسه چشمای عسلی رادوین لک زده؟!توخیلی بی جاکردی...توخیلی شکرخوردی...توبه گور ی ننـه شوور ات خندیدی کـه دلت واسه نگاه عسلی رادوین تنگ شده!!ه هیزبی حیـا...یعنی چی عشقم؟!نفسم؟شیطونـه مـیگه زنگ بزنی بهش ببندیش بـه فحشا!! نمـی دونم چرا ولی ازاینکه ه دلش واسه چشمای رادوین تنگ شده نارحت شدم...یعنی دیگه ای هم بـه جزمن هست کـه به این چشمای عسلی اعتیـادپیداکرده باشـه؟...یعنی این نگاه عسلی بـه جزمن بـه دیگه ای هم خیره مـیشـه؟ حسادت داشت دیوونـه ام مـی کرد...نمـی دونستم چمـه واین حس حسادت به منظور چیـه ولی دلم مـی خواست ه رو بـه رگ بارفحش ببندم!! بی اختیـار دهن بازکردم وبالحن دلخوری گفتم:این ه کیـه؟! رادوین دستاش وازروی صورتش برداشت وچشماش وبازکرد...تکیـه اش وازمبل گرفت وبه سمتم خم شد...باتعجب گفت:کدوم ه؟ اخمـی رشونیم نقش بسته بود...کلافه وعصبی گوشی وبه سمتش گرفتم وگفتم:نمـی دونم...بیـاخودت ببین.رادوین متعجب وگنگ گوشی وازدستم گرفت...نگاهی بـه من انداخت وخیره شدبه صفحه گوشیش... باخوندن متن اس ام اس پوخندی روی لبش نشست...زیرلب گفت:اینم یـه خره دیگه اس مثه بقیـه! پوزخندی زدم وگفتم:خوبه والا...رادوین جان این خرا چقدر باهات احساس صمـیمـیت وراحتی مـی کنن!!دلشونم کـه واسه چشمات لک مـیزنـه...مـیگم یـه قراری بااین خرای محترمـه بذار بلکم دلشون از دلتنگی چشمات خلاص بشـه!! رادوین نگاهش ودوخت بـه چشمای من...پوزخندش محوشد وجاش ودادبه یـه لبخندمحوروی لبش...مـهربون گفت:چی مـیگی دیوونـه؟!...خوبی رها؟ نمـی فهمـیدم دارم چی مـیگم...حرف زدنم دست خودم نبود...زبونم تودهنم چرخید: - ماخوبیم ولی مثل اینکه بعضیـاازمابهترن. وباچشم اشاره ای بـه گوشی توی دستش کردم...منظورم همون ی بودکه بـه رادوین اس داده بود... ونگاهم وازرادوین گرفتم وخیره شدم بـه مـیز پراز کادو روبروم...پوزخندی روی لبم نقش بست...
این همـه کادو،این همـه خاطرخواه وکشته مرده،این همـه مـیس کال،این همـه اس ام اس،این همـه عاشق ودلباخته...خوبه والا.رادوین جان ازهرلحاظ تامـینـه بـه خدا!!
 باحرص زل زده بودم بـه کادوها وزیرلب بـه دوست ای رادوین فحش مـی دادم کـه یـهو رادوین گوشیش وبه دستم دادوگفت:بگیرزنگ بزن. باتعجب نگاهم واز روبروم گرفتم وخیره شدم بـه رادوین...مثل بچه خنگا گفتم:چیکارکنم!؟؟ اشاره ای بـه گوشی توی دستم کردوگفت:بگیر زنگ بزن بـه ه!


- کـه چی بشـه؟! لبخندشیطونی زدوگفت:که هم امشب یـه دل سیر بخندیم وشادبشیم وهم من ازدست این ه ی سیریش خلاص بشیم...(چشمکی زدوادامـه دادنظرت چیـه؟!! لبخندشیطونی روی لبم نشست...دقیقا منظورش وگرفتم... خندیدم وگفتم:ایول!!! وباذوق خیره شدم بـه صفحه گوشی وشماره ه روگرفتم... رادوین داشت مـی خندید...بین خنده هاش گفت:اگه مـی دونستم یـه زنگ زدن انقد خوشحالت مـی کنـه زودتر بهت پیشنـهاد مـی دادم زنگ بزنی! دستم وگذاشتم روی لبم وگفتم:هیس!!!ساکت شو. رادوین خفه خون گرفت ومنم زدم روی اسپیکر...بعداز پنجمـین بوق،بالاخره ه برداشت.صدای جیغ جیغو ولوسش توی گوشی پیچید: - وای رادوینم تویی عقشم؟! صدام وصاف کردم وخشک ورسمـی گفتم:اولاً سلامت کو؟!دوماً رادوین نـه وآقا رادوین.سوماً عقشت؟!رادوینِ من ازکی تاحالاعقش توشده ومن خبرندارم؟ این وکه گفتم رادوین لبش وبه دندون گرفت وزیرزیرکی خندید...خیلی جلوی خودش ومـی گرفت کـه صدای خنده اش بلندنشـه. ه نفس عمـیقی کشیدوطلبکارانـه گفت:رادوینِ تو؟!نفس من ازکی تاحالاشده رادوین توکه من خبرندارم؟! پوزخندصداداری تحویلش دادم وگفتم:خانوم بـه ظاهرمحترم شما بـه چه حقی بـه همسرمن مـیگیدنفسم؟ بااین حرفم،ه رفت توشوک...سکوت کرده بودوچیزی نمـی گفت...کلافه گفتم:چی شدی خانوم؟!الو... باصدای خفه ای گفت:هم...همسرت؟! رادوین ازخنده ترکید...آرنجم وتو بازوش فروکردم تاخفه شـه... ه باتعجب گفت:صدای چی بود؟تک سرفه ای کردم وخونسردگفتم:تلویزیون...(و خطاب بـه رادوین ادامـه دادمرادوین جان عشقم یـه ذره اون تلویزیون وکم کن هانی...قربونت برم دارم باتلفن حرف مـی. ودوباره آرنجم وتو پهلوش فروکردم وتا اون نیم مثقال زبونش وتودهنش بچرخونـه ویـه چیزی بگه تابلکم ضربه نـهایی روبه ه بزنیم... رادوین ریز ریز خندید وسرش وبه سمت گوشی توی دست من برد...
بالحن مـهربون ومثلا عاشق پیشـه ای گفت:ای بابا...یـه شب اومدیم خونـه خواستیم ون وببینما!الهی رادوین فدات بشـه قطعش کن دیگه عزیزم...دل مـی خوادیـه امشب وباهم خوش باشیم عشقم...(وبالحن لوسی ادامـه داددلم بغل مـی خواد رهایی...نمـیای؟!
وازگوشی فاصله گرفت وزد زیرخنده...دستم ومشت کردم ومحکم زدم توسرش... بچه پررو!!!یعنی چی دلم بغل مـی خواد؟!بی ادب... باحرکات لبم بهش فهموندم: - مـی کشتمت رادوین!!سرخوش خندید...شیطنت توچشمای عسلیش موج مـیزد.باصدای بلند،طوریکه ه بشنوه،گفت:چرا نمـیای عسلم؟!خانومـی دلم واسه بغلت تنگ شده...بیـادیگه رهاجان...نکنـه مـی خوای رادوینت وزجرکش کنی؟ چشم غره ای بـه رادوین رفتم وگوشی وبه سمت دهنم بردم...بالحن لوسی گفتم:من غلط م بخوام نفسم وزجرکش کنم. دارم مـیام عشقم...(وخطاب بـه ه ادامـه دادممـی بینی کـه کار دارم...ولی خانوم محترم بهتره دیگه شمارتون وروی گوشی رادوینم نبینم وگرنـه کاری مـی کنم کـه مرغای هوابه حالت زار زار گریـه کنن!!مفهومـه؟!! و زارت گوشی وقطع کردم... یـهو رادوین ازخنده پهن مبل شد!!! لگدمحکمـی بـه پاش زدم وزیرلب غ: - کـه دلت بغل مـی خواد...هان؟!! سرخوش خندید وآغوشش وبرام بازکرد...شیطون گفت:تازه بوسم مـی خوام اون ه پشت تلفن بود دیگه روم نشد بگم! زدم توسرش وگفتم:بی خود!!بغل کـه مـی خوای هیچ تازه ماچم مـی خوای؟دیگه چی؟! چشمکی زدوگفت:دیگه هیچی...فقط اگه امشبم پیشم بخوابی دیگه درخواستی ندارم! باآرنج زدم بـه پهلوش...خنده ام گرفته بود...درحالیکه تمام سعیم ومـی کردم کـه خنده ام نگیره،گفتم:دیوونـه!!! رادوین داشت مـی خندید... خلاصه بعداز کلی شوخی وخنده مسخره بازی،بالاخره تصمـیم گرفتم کـه زحمت وکم کنم...آخه ساعت 12 شب بود!! روبه رادوین گفتم:من دیگه برم...دیروقته. لبخندی زدوشیطون گفت:برای چی مـی خوای بری؟خب بمون دیگه.قول مـیدم بذارم بیـای کنارم روی تخت بخوابی! تک خنده ای کردم وازجابلند شدم...کلاسور وخودکارم وبه دست گرفتم وگفتم:نـه دیگه زحمتت نمـیدم...خودت بگیر راحت روی تختت بخواب.شب بخیر!بابلند شدن من،رادونیم از جابلند شد...دیگه اثری از شیطنت قبل توی چهره اش دیده نمـی شد.لبخندمحوی زد وگفت:فردا سرامتحان حواست وجمع کن یـه وخ گند نزنی!! سری تکون دادم ومطمئن گفتم:مگه مـیشـه با توضیحی کـه توامشب دادی من گند ب؟؟مطمئنم کـه نمره ام تواین امتحان کمتراز 20 نمـیشـه. جونـه ام!!لبخندمحوش پررنگ شد...
گفت:خداکنـه...
 لبخندی تحویلش دادم وروم وازش برگردوندم...به سمت درون قدم برداشتم.رادوینم پشت سرم اومد که تا بدرقه ام کنـه...دربازکردم وازخونـه بیرون اومدم...مشغول پوشیدن کفشم شدم.رادوین تو چهار چوب درون وایساده بود وزل زده بودبهم...بعداز پوشیدن کفشم،نگاهی بـه رادوین انداختم وزیرلب گفتم:خداحافظ... لبخندمـهربونی روی لبش نقش بست...صدای مردونـه اش بـه گوشم خورد: - خداحافظ.شبت بخیر! لبخندی زدم وروم وازش برگردوندم...به سمت درخونـه خودم رفتم... نمـی دونم چرا قدم هام آهسته بود...آروم وکوتاه قدم برمـی داشتم...انگار دلم نمـی خواست امشب بـه این زودی تموم بشـه!امشب واقعا فوق العاده بود...برای اولین بار یـه شب فوق العاده توخونـه رادوین... - راستی رها... بااین حرف رادوین،لبخندی از سر ذوق وشوق روی لبم نشست...تواون لحظه جوری ازشنیدن صدای رادوین ذوق کردم کـه اگر تمام دنیـاروهم بهم مـی اونقد ذوق مرگ نمـی شدم!انگار منتظر شنیدن همـین یـه کلمـه از طرف رادوین بودم تابه سمتش برگردم...شاید به منظور همـین بودکه آروم قدم برمـی داشتم! به سمتش برگشتم...خیره شدم بهش تاحرفش وبزنـه. از چهار چوب دربیرون اومد وکمـی بهم نزدیک شد...البته منم فاصله چندانی با درخونـه رادوین نداشتم چون خیلی آروم وکوتاه قدم برداشته بودم! دست رادوین بـه طرف من دراز شد...نگاهی بـه دستش انداختم...یـه کارت ویزیت کوچیک توی دستش بود. صدای نگران ومضطربش بـه گوشم خورد: - این کارت شرکت منـه...آدرس شرکت وشماره ام وهمنوشته...راستش...یعنی...چطوری بگم؟...مـی خواستم بگم کـه اگه دلت خواست مـی تونی یـه سَری بـه شرکت بزنی تا...تاباهم بریم یـه سِری ساختمون درحال ساخت وبهت نشون بدم.تاثیرخوبی روی روند پایـان نامـه ات مـیذاره.مـی تونی بـه طورعملی همـه چیزو ببینی وتجربه کنی... نگاه عسلی مضطربش روی چشمام ثابت بود... زیرلب ادامـه داد: - البته اگه دلت خواست... لبخندی زدم وکارت وازش گرفتم...لبخند رویمن لبخندی رولبش نشوند...ازسرِ آسودگی پوفی کشید... اُه!!چه استرسی داشت بچم...داشت جون مـی داد تاحرفش وبزنـه...اما آخه چرا انقد مضطرب وهول بود؟یـه کارت کـه این همـه استرس نداره...اون به منظور یکی مثل رادوین! - نمـیری؟ باصدای رادوین،ازفکر بیرون اومدم...زل زدم بـه چشماش کـه حالا خیره شده بودن بهم... سری تکون دادم وزیرلب گفتم:چرا... - خوب بخوابی... لبخندی تحویلش دادم وروم وازش برگردوندم وبه سمت درون خونـه ام رفتم...به درون که رسیدم،کلیدوتوی قفل انداختم و بعدازدرآوردن کفشام وارد خونـه شدم.خواستم دروببندم کـه نگاهم بـه نگاه رادوین برخوردکرد...هنوز منتظر جلوی درون وایساده بودوبه من نگاه مـی کرد...دستی براش تکون دادم...لبخندی بهم زدواشاره کردکه دروببندم... بالاخره دروبستم...بعداز بسته شدن درخونـه من،صدای بـه هم خوردن درون خونـه رادوین هم بـه گوشم خورد... الهی...صبرکرد تامن برم توخونـه ام بعد وارد خونـه اش شد! این همـه رفتار جنتل منشانـه از رادوین بعیده ها!قبلاً بدرقه ام کـه نمـی کرد هیچ تازه اصلا متوجه رفتنمم نمـی شدولی حالا از این رو بـه اون رو شده...مـهربون شده...جنتل من شده...واسم کادو مـی خره...ازهمـه مـهم تر بهم شماره داده!! خخخخخخ خیره شدم بـه کارت ویزیت توی دستم... رادوین گفت شماره تلفنشم توی کارت نوشته شده...خب این یعنی اینکه بازبون بی زبونی بهم شماره داده دیگه!هرچندکه شماره دادنش بابهونـه کمک بـه پایـان نامـه ام همراه بوده... نیشم درحد لالیگا بازشده بود...نگاهم روی کارت ویزیت رادوین چرخیدوروی شماره اش ثابت موند...زیرلب شماره اش وزمزمـه کردم... نوشته روی کارت توجهم وبه خودش جلب کرد: 
"شرکت مـهندسی ایده آل ارائه دهنده خدمات ذیل: طراحی و احداث ساختمانـهای اداری ، تجاری ، مس و مجموعه ورزشیطراحی و اجرای کلیـه سازه های بتنی و فلزی طراحی و ساخت ویلا و شـهرک سازی طراحی و اجرای محوطه سازی و آب نماطراحی و اجرای مرمت و بازسازی طراحی داخلی و دکوراسیونبامدیریت رستگار"


اشک صورتم وخیس کرده بود...بغض سنگینی گلوم وچنگ مـی انداخت...حالم بدبود...خیلی بد!
خدایـا دلم گرفته...تنگ شده...دلم واسه آغوش پرمحبت م تنگ شده،واسه مـهربونیـای بابام،واسه سارا...واسه داداش اشکانم...همـین چند دقیقه پیش باهمشون حرف زدم ولی...بازم دلم واسشون تنگه...واسه تک تکشون...
تاکِی حتما این همـه غم وغصه رو تودلم بریزم؟تاکجاباید این همـه تنـهایی وبه دوش بکشم؟من خسته ام...خیلی خسته ام...توتمام این مدت کـه دارم بدون خونواده ام اینجازندگی مـی کنم،سعی کردم باکارای مختلف خودم ومشغول کنم...بادانشگاه،بادرس،با پایـان نامـه،با مسافرت رفتن...باهزار تاکوفت وزهرمار دیگه.تمام سعیم وبه کار گرفتم تاذهنم مشغول بشـه...تافکرم نره سمت بدبختیـام...تابه تنـهایی وبییم فکرنکنم.
هر روز وهرشب با تک تک اعضای خونواده ام حرف مـی ولی این حرف زدنای تلفنی،واسه دلِ تنگ من مرهم نمـیشـه...به خدانمـیشـه...توتمام این مدت،سعی کردم شادباشم...سعی کردم بخندم وبه چیزای خوب فکرکنم...سعی کردم نذارم اشکام جاری بشن...من تمام سعیم وکردم ولی دیگه بُریدَم...دیگه نمـی تونم... توتمام این مدت زدم بـه بیخیـالی وسعی کردم همون رهای قدیمـی باشم...به ظاهرم موفق بودم ولی درباطن...
من دیگه اون رهای گذشته نیستم چون شرایطم دیگه شرایط گذشته نیست...گذشته هرچی کـه بود،تنـهایی نداشت...دلتنگی نداشت...بیی نداشت!
تاکجامـی تونم بیخیـالی طی کنم وتنـهاییم ونادیده بگیرم؟تاکجا؟!تاکجامـی تونم بگم بیخیـال این همـه تنـهایی ودلتنگی وبه اشکام اجازه با ندم؟...
به هق هق افتاده بودم...تلاشی به منظور کنار زدن اشکام نکردم...
بی اختیـار ازجابلند شدم...به سختی قدم برداشتم وبه سمت آشپزخونـه رفتم...قدم هام سست وبی اراده بود...انگار تواون لحظه،قلبم داشت بـه جای مغزم بـه پاهام دستور حرکت مـی داد...
وارد آشپزخونـه شدم وبه سمت یخچال رفتم.روبروی عروی درون یخچال متوقف شدم...
عکسی کـه توتمام این مدت تمام سعیم ومـی کردم که تا خیره نشم بهش...تا زل ن بـه چهره های شادوخندون اعضای خونواده ام...تالبخندرویداداش اشکانم داغونم نکنـه...تا یـادِ تنـهایی وبییم نیفتم...
اشکام بی وقفه جاری مـی شدن وروی گونـه هام سُر مـی خوردن...
سرم وبه عنزدیک کردم...بوسه ای روی عنشوندم...
خیره شدم بـه عروبروم.
اشک روی گونـه هام عوخیس کرده بود...درست صورت اشکان وخیس کرده بود...درست صورت اشکان!دستم ودراز کردم وخیسی اشکم وازروی عپاک کردم...خیره شدم بـه چهره خندون اشکان... اشکام مدام جاری مـی شدن ومنم هیچ تلاشی به منظور کنار زدنشون نداشتم. دلم مـی خواست یـه امشب وبه اشکام اجازه با بدم...دلم مـی خواست یـه امشب وتظاهر بـه شادبودن نکنم...
بی اختیـار زبونم توی دهنم چرخید...باصدای پربغض ولرزونی،زیرلب گفتم:
- داداشی کجایی؟دلم واست تنگ شده...کجایی؟ حالم بَده...ببین...ببین.من وببین اشکان...ببین حالم بده...ببین گریـه امونم وبریده...ببینم...من وببین...ببین آجی کوچولوت داره گریـه مـی کنـه...ببین داداشی.ببین رها خسته شده...اشـــکان...دلم واست تنگ شده!
وبه هق هق افتادم...
دیگه نفسم درنمـیومد...بغض توی گلوم داشت خفه ام مـی کرد...حالم خیلی بدبود...
نگاهم وازعگرفتم...سرم وبه زیر انداختم... اشکام بی اختیـار ازچشمام جاری مـی شدن وروی گونـه هام سُر مـی خوردن.
مـیون اون همـه اشک وبغض وگریـه،فکری بـه ذهنم رسید...
تمام توانم وجمع کردم وبا قدم های سست وآهسته ازآشپزخونـه خارج شدم... بـه سمت مبل رفتم ومانتوم وپوشیدم وشالم وسرم انداختم.
نفس عمـیقی کشیدم تاحالم بهتر بشـه...کلافه ازاون همـه اشک،دستی بـه چشمای خیسم کشیدم...بینیم وبالاکشیدم... بـه سختی قدم برداشتم وبه سمت دررفتم.بعداز برداشتن کلید،ازخونـه خارج شدم...
تصمـیم گرفته بودم کـه به حیـاط برم...شاید قدم زدن تو حیـاط،مثل دفعه های قبل بهم آرامش بده...البته شاید...
به سمت آ رفتم ودکمـه اش وزدم...
نگاه گذرایی بـه درخونـه رادوین انداختم...یـه کفش زنونـه جلوی درون بود...یـه کفش پاشنـه بلندقرمز!
هرزمانی بـه غیراز حالا بود،کنجکاومـی شدم وسعی مـی کردم بفهمم کفش مال کیـه ولی الان اصلا حال وحوصله فوضولی ندارم... بی توجه بـه کفش زنونـه جلوی در،زل زدم بـه آ ومنتظر رسیدنش شدم...
بالاخره آ رسید...درش وباز کردم وخواستم سوار بشم کـه صدای داد بلندی ازخونـه رادوین بـه گوشم خورد: 
- اومدی اینجاکه چی بشـه؟!زبون آدمـیزدا حالیته؟وقتی مـیگم نمـی خوامت یعنی نمـی خوامت...چرا نمـی فهمـی؟!چرا هی پیغام پسغام واسم مـی فرستی؟چرا کادوبهم تقدیم مـی کنی؟چرا جملات عاشقانـه واسم مـی نویسی؟چرا بهم زنگ مـیزنی؟چرا حالاپاشدی اومدی اینجا؟!!چرا دست از سرم برنمـیداری؟! 
وبعد صدای زنونـه ای کـه بلند تر از صدای قبلی بود: 
- چون دوست دارم!!

باشنیدن این حرف، از رفتن منصرف شدم...حس کنجکاوی داشت دیوونـه ام مـی کرد...
بالاخره از آ دل کَندَم ودرش وبستم...به سمت درخونـه رادوین رفتم...اشکام وکنار زدم وبینیم وبالاکشیدم...گوشم وبه درنزدیک کردم وتمام حواسم گوش شد ومنتظرشنیدن صدایی ازدربسته خونـه...
صدای خنده هیستیریک رادوین وبعد لحن خشک وجدیش:
- چی؟!دوسَم داری؟تو؟؟!جالبه...خیلی جالبه...والبته مسخره!
خداروشکر اونقدری بلند حرف مـیزدن کـه من بتونم بـه راحتی تک تک حرفاشون وبشنوم...
بعداز مکث کوتاهی،صدای لرزون وپربغض ه بـه گوشم خورد:
- چرا مسخره اس؟هان؟!من دوست دارم...دوست دارم...من...من عاشقتم رادوین...عاشقتم...مـی فهمـی؟؟
وبعد صدای گریـه بلندش...
- نـه. نمـی فهمم!!نمـی تونم بفهمم...توچطورمـی تونی عاشق من باشی؟تونمـی تونی من ودوست داشته باشی!توهنوزم همون سحر8 سال پیشی...سنگدل،بی احساس،بی لیـاقت،...درست مثل 8 سال پیش! 
- رادوین من عوض شدم...من سحر 8 سال پیش نیستم...باورکن نیستم...نیستم...
وبه هق هق افتاد...
صدای گریـه ها وهق هق ه کـه حالا فهمـیده بودم سحره،لابهداد بلند رادوین گم شد:
- چرا هستی!!تودقیقاً همون هستی کـه 8 سال پیش بودی فقط تر شدی...حتی تر ازقبل.
- این همـه توهین به منظور چیـه؟!برای چی؟؟چرا بامن اینجوری مـی کنی رادوین؟!
رادوین عصبانی تراز قبل غرید:
- یعنی تونمـی دونی چرا؟نمـی دونی؟!...مـی دونی...خیلی خوبم مـی دونی. فقط خودت و زدی بـه خریت!
- نـه.من نمـی دونم...توبهم بگو...بگوتا ازخریت بیرون بیـام!بگوتابشنوم...بگو تابفهمم تو داری بـه کدوم گناه نکرده محکومم مـی کنی!!بگو. 
- گناه نکرده؟!من دارم توروبه گناه نکرده محکوم مـی کنم؟این تونبودی کـه 8 سال پیش،یـه پسر بچه دیوونـه واحمق وباعشوه هاو دِلبَریـات خرکردی؟تونبودی؟!تونبودی کـه عاشقم کردی؟تونبودی سحر؟!چرا بودی...توبودی.توهمونی بودی کـه وِلَم کرد ورفت...همونی کـه التماس وتوچشمام ندید...همونی کـه بارفتنش داغونم کرد...همونی کـه 2 سال پیش بعداز 6 سال دوری برگشت ویـادِ یـه احساس بچگانـه وقدیمـی روتوقلبم زنده کرد!من فراموشت کرده بودم سحر...من داشتم بدون توزندگیم ومـی کردم...
- کدوم زندگی؟؟اینکه هزار که تا و دور وبرخودت ریخته بودی وشده بودی یـه باز بـه تمام عیـار زندگی بود؟!آره؟؟تو...
صدای داد بلند رادوین مانع ادامـه پیدا حرف سحر شد:
- خفه شو!!دهنت وببند...تو چی ازمن مـی دونی کـه داری روم اسم مـیذاری؟تواز چی خبر داری کـه قضاوتِ بی جامـی کنی؟!من باز نبودم...هرچی بودم باز نبودم...من هیچ وقت...هیچ وقت بـه هیچ ی نزدیک نشدم. هیچ وقت مثل تو نبودم...من هیچ وقت باکسی رابطه...
سحرعصبانی پرید وسط حرف رادوین:
- بس کن...بس کن...این بحث مسخره روتمومش کن!
- تمومش نمـی کنم.تمومش نمـی کنم سحر!dتوخودت اعترف کردی...چرا حالا داری انکار مـی کنی؟مگه دروغه؟دروغه؟!دروغه کـه توبا کامران...
- بهت گفتم تمومش کن...
- چرا تمومش کنم؟چرا نمـی خوای حقیقت وبشنوی؟!حقیقت حکمـیه کـه دادگاه صادر کرده!تمام آزمایش ها ثابت کرده کـه توبا کامران...

- آره...آره...آزمایش ها ثابت ولی...ولی اون رابطه بامـیل ورغبت من نبوده.کامران من ومجبور کرد...
و لحن تمسخر آمـیز رادوین:
- مجبور؟یعنی تو هیچ رغبتی بـه این کار نداشتی؟...اعتراف خودت تو دادگاه بـه کنار،حرفای کارمان وکه نمـی تونی انکار کنی...مـی تونی؟کامران مـیگه توبامـیل ورغبت خودت دست بـه اون کار زدی...
- توحرف کامران وباور مـی کنی؟توبه کامران بیشتر ازمن اعتماد داری؟
- معلومـه!تو وحرفات دیگه هیچ اعتباری جلوی من ندارین...حقیقت چیزیـه کـه من از زبون کامران شنیدم...حقیقت حکمـیه کـه دادگاه صادر کرده!ربطه با مـیل ورغبت طرفین...حقیقت اینـه کـه توبه من خیـانت کردی!من دیگه هیچ اعتمادی بـه توندارم...دیگه نمـی تونی باحرفاوننـه من غریبم بازیـات من وخام کنی سحرخانوم!!نـه من اون پسربچه 8 سال پیشم ونـه حنای تو مثل 8 سال پیش واسه من رنگ داره!
صدای ضجه ها وگریـه های بلند سحر بـه گوشم مـی خورد...
- رادوین...چرا بامن اینجوری مـی کنی؟!چرا انقدر زجرم مـیدی؟چرا درکم نمـی کنی؟...نیگام کن...من ونیگا کن...منم سحر!همون سحر 8 سال پیش...همون سحری کـه سرش قسم مـی خوردی،همونی کـه تاحد مرگ عاشقش بودی،همونی کـه یـه تارموش وبادنیـا عوض نمـی کردی...
- خوبه خودت داری فعل ماضی بـه کار مـی بری!مـیگی سرت قسم مـی خوردم،عاشقت بودم،یـه تارموت وبادنیـا عوض نمـی کردم...این حرفا همـه ماله گذشته اس.این حرفارو یـه پسر بچه 18 ساله بـه توزده بود!یـه پسر بچه احمق و ساده...اون پسراحمق وساده 8 سال پیش مُرد!اینی کـه روبروت وایساده رادوین 8 سال پیش نیست...من دیگه رادوین 8 سال پیش نیستم.توام دیگه سحری نیستی کـه 8سال پیش عاشقش بودم!تواون موقع تمام زندگی من بودی ولی حالاواسم با همـین دیواری کـه روبرومـه هیچ فرقی نداری!
- دروغ مـیگی...داری دروغ مـیگی...توهنوزم من ودوست داری...بگو...بگوکه دروغ مـیگی.تومن ودوست داری.. مگه نـه؟!
وبا عجز والتماس ادامـه داد:
- رادوین...من وتومـی تونیم برگردیم بـه روزای قشنگ گذشته.مـی تونیم زندگیمون وازنوبسازیم...مامـی تونیم دوباره عاشق باشیم... درست مثل 8 سال پیش!ما...
داد محکم وعصبانی رادوین حرف سحروقطع کرد:
- مایی وجود نداره!ازاین بـه بعد توباید بدونـه من بـه زندگیت ادامـه بدی...من وتودیگه هیچ وقت مانمـیشیم!دیگه هیچ چیز مشترکی بین من وتو وجود نداره...همـین روزام پول جور مـی کنم وسهام شرکت وازت مـی خَرم تادیگه شراکتیم بینمون نباشـه!!من از هرچیزی کـه بویِ توروبده متنفرم...از هرچیزی کـه من وبه تو وصل کنـه حالم بـه هم مـی خوره!من ازت متنفرم...متنفر!دارم تک تک خاطرات گذشته رومـی سوزونم... به منظور همـیشـه روی اسمت یـه خط قرمز کشیدم!الانم بهتره خوب گوشات وبازکنی ببینی چی مـیگم...اگه بـه دلت صابون زدی کـه بعداز اون افتضاحی کـه باکامران بالاآوردی،من حاضرم دوباره خربشم وباهات ازدواج کنم،باید بگم کـه کور خوندی!من هنوز اون قدری خرنشدم کـه توروبه عنوان شریک زندگیم انتخاب کنم.من هیچ وقت نمـی تونم عاشقی باشم کـه بهم خیـانت کرده! دیگه نمـی تونم دوستت داشته باشم سحر...چون ازت متنفرم...ازت متنفرم...سعی کن این وبفهمـی!
سحرمـیون هق هق گریـه داد زد:
- نمـی تونم بفهمم!!نمـی تونم...من باورم نمـیشـه کـه توازم متنفر باشی...اون همـه عشق وعلاقه یـه دفعه کجارفت؟!هان؟کجارفت؟




[برای دستگیره یخچال چی درست کنم]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 21 Nov 2018 15:36:00 +0000



برای دستگیره یخچال چی درست کنم

نخونی پشیمون مـیشی=یـه رمان خنده دار وباحال - Page 3

یعنی تواون لحظه دلم مـی خواست همـین دسته گلش وم توحلقش!!اون همـه ذوق وسلیقه واحترام بـه خرج دادم باهاش خوب حرف زدم بعداون خیلی شیک ومجلسی من وقهوه ای کرد!!!بابااصلاخوبی بـه این دیوونـه نیومده...2روزه اخلاقم باهاش خوب شده هوابرش داشته فکرمـیکنـه خبریـه!!جنبه نداری باهات مـهربون باشم...یـه ذره تحویلت گرفتم روت زیـادشده,واسه من کلاس مـیای!!!جون بـه جونت کنن همون گودزیلای سابقی...مـیرغضب برج زهرمار!!!
باحرص دروبستم وبه سمت آشپزخونـه رفتم...کلافه وعصبی گلدونی ازتوی کابینت بیرون آوردم وتوش آب ریختم...گذاشتمش روی اپن ودسته گل آقای مـیرغضب وتوی گلدون گذاشتم...به سمت کابینت رفتم وظرفای شام وازتوش بیرون آوردم...باحرص ظرفارو روی مـیزچیدم ورفتم سراغ برنج کـه روی گازبود...امشب واسه شام،ازبیرون کباب گرفتم وبرنجم خودم پختم...درقابلمـه روبازکردم...یـه ذره برنجش وارفته ولی درکل خوبه...برنج وتوی دیس ریختم وکلافه وبی حوصله،روش وبابرنجی کـه قبلاخودم با زعفرون زردش کرده بودم،تزئین کردم...
دیس وگذاشتم روی مـیز...به سمت اپن رفتم وکباباروازتوی ظرف پلاستیکی بیرون آوردم...دونـه دونـه گذاشتمشون تویـه دیس....داشتم باحرص وعصبی گوجه هاولیموترش ومـیذاشتم توی دیس وزیرلبی بـه رادوین فحش مـی دادم کـه صدای ارغوان من وبه خودم آورد:
- رهاخوبی؟!
گوجه هاروتوی دیس چیدم ودرحالیکه دیس ومـی ذاشتم روی مـیز،روبه ارغوان گفتم:آره...
روم ازش برگردوندم وخواستم برم سمت یخچال کـه مچ دستم وگرفت...به سمتش برگشتم وتوچشماش خیره شدم...نگران گفت:اتفاقی افتاده رها؟!چراانقدعصبانی ای؟!
اخمـی کردم وگفتم:نـه بابااتفاق چیـه؟!یـه ذره سرم دردمـی کنـه همـین...
چاخان!!!سردرد کجابودبابا؟!!!این تنـهادروغی بودکه تواون مدت کم بـه ذهنم رسید...نمـی تونستم راستش وبه ارغوان بگم.
مچم وازدستش بیرون کشیدم وبه سمت یخچال رفتم وآب ودوغ وبقیـه مخلفات وبیرون آوردم...به کمک ارغوان مـیزوچیدیم...
ارغوان روبه امـیرورادوین کـه روی مبل نشسته بودن وباهم حرف مـی زدن،گفت:امـیر...رادوین...شام حاضره!!
رادوین وامـیرباشوخی وخنده بـه سمت آشپزخونـه اومدن...نیش رادوین تابناگوشش بازبودومـی گفت ومـی خندید...واردآشپزخونـه شدن...نگاه رادوین کـه به من افتاد،لبخندش محوشدویـه اخم نشست رشونیش...
پسره بی شعورچلغوز وقتی بارفیقش حرف مـی زنـه،نیشش بازه ومـی خنده ولی وقتی نگاهش مـیفته بـه من اخم مـی کنـه...
اخم غلیظی بهش کردم ونگاهم وازش گرفتم.
رادوین وامـیرکنارهم ومن وارغوان کنارهم دیگه روی صندلی نشستیم.رادوین روبروی من بودوامـیر روبروی ارغوان.
لبخندی زدم وروبه امـیروارغوان گفتم:ازاونجایی کـه من اصلادست پختم خوب نیس،امشب ازبیرون غذاگرفتم البته باعرض معذرت!!
امـیرلبخندمـهربونی زدودرحالیکه به منظور ارغوان برنج مـی ریخت،گفت:اختیـاردارین...دست پخت رفیق خانوم من مگه مـیشـه بدباشـه؟!
رادوین پوزخندی زدوگفت:برعارغوان دست پخت رهابدجورتوآفسایده...یـه شب یـه ماکارونی بـه من دادکه شبیـه هرچی بودجزماکارونی...
ارغوان وامـیرخندیدن ولی من چشم غره ای بـه رادوین رفتم واونم اخم کرد...پسره بی شعور ماکارونی بدمزه من ویـادشـه اما قورمـه سبزی بـه اون خوشمزگی ویـادش نیس...دلم مـی خواد کله اش وبکوبم بـه دیوار!!دارم ازدستش دیوونـه مـیشم.
بالاخره باشوخی وخنده شاممون وخوردیم...رادوین وقتی باامـیروارغوان حرف مـی زد،مـی خندیدولبخندروی لبش بودولی وقتی نگاهش مـیفتادبه من اخم مـی کرد...منم اصلانگاهش نمـی کردم وسگ محلش نمـی دادم!!
بعدازشام،امـیرو رادوین ظرفارو جمع ومن وارغوانم شستیمشون.
کارمون کـه تموم شد،به هال رفتیم وروی مبل نشستیم.
امـیرورادوین مدتی بودکه بـه هال اومده بود ومشغول حرف زدن بودن وصدای خنده هاشون توی فضامـی پیچید...ارغوان نگاهش بـه تلویزیون بودومن باحرص خیره شده بودم بـه رادوین...پسره چلغوزبی شعور!!نگاش کن چجوری قهقهه مـی زنـه ومـی خنده...چراهروقت نگاهش بـه من مـیفته اخم مـی کنـه؟!ازدستم ناراحته؟!به خاطرحرفای اون شبم؟!چرااینجوری مـی کنـه؟!چراباهام سرده؟؟چرادیگه لبخندنمـی زنـه؟!
توشده رها؟!هان؟!!چرا انتظار داری رادوین بهت لبخندبزنـه وباهات مـهربون باشـه؟!تو ورادوین سایـه هم وباتیرمـی زدین...توازش متنفربودی وهرکاری مـی کردی تالجش ودربیـاری...لبخندزدن یـانزدنشم واست مـهم نبود...حالاچی شده؟!چراعالعملاش واست مـهمـه؟!!چرادیگه ازش متنفرنیستی؟!چرا مثل سابق ازحرص خوردنش لذت نمـی بری؟!توشده رها؟!
- رها...
باصدای ارغوان،نگاهم وازرادوین گرفتم ودوختم بـه اری...گفتم:بله؟!
- تو ورادوین باهم دعواکردین؟!
اخمام رفت توهم...گفتم:نـه...چطور؟!
- مطمئنی اتفاقی نیفتاده؟!پس چرارادوین هروخ نگاهش بـه نگاهت مـیفته اخم مـی کنـه؟!چراباهات سرسنگینـه؟!
چی بهش مـی گفتم؟!مـی گفتم بـه خاطرداداش تورادوین باهام سردشده؟!مـی گفتم بـه خاطرآرتان رادوین ازدستم ناراحته؟!نمـی تونم این چیزارو بـه ارغوان بگم...نمـی تونم...دلم نمـی خوادناراحتش کنم...اگه ازآرتان بدبگم،ممکنـه ازدستم دلخوربشـه.
ازسرِ ناچاری لبخندی زدم وگفتم:رادوین همـیشـه بامن همـین جوری بوده...من ورادوین همـیشـه باهم سرناسازگاری داشتیم ودعوا مـی کردیم.این کـه چیزعجیبی نیس.
ارغوان باشک پرسید:مطمئنی؟!
چشمام ویـه باربازوبسته کردم کـه یعنی آره.
- ارغوان...رها...یـه دیقه بـه من گوش کنید...
باصدای امـیر،من وارغوان بهش نگاه کردیم تاببینیم چی مـی خوادبگه...
لبخندی زدوبی مقدمـه گفت:مـیاین بریم شمال؟!
ما سه تارفتیم توشوک...این چی مـیگه؟!شمال؟!!همـه باهم؟!نـه بابا.اگه رادوین بیـادمن نمـیام...دوباره مـی خواداخم وتَخم کنـه مـیرعضب بشـه مسافرت وکوفتم کنـه.
ارغوان باذوق گفت:وای آره...من خیلی وقته شمال نرفتم.
بانیش باز روکردبه من وگفت:نظرتوچیـه رها؟!مـیای؟!
لبخندی زدم وگفتم:نـه عزیزم...حسش نیس!!
امـیراخمـی کردوگفت:یعنی چی کـه حسش نیس؟!مگه شمال رفتنم حس مـی خواد؟؟
من- جونـه امـیرحال وحوصله شمال رفتن ندارم...
ارغوان- رهای دیوونـه اگه بیـای بریم شمال،حال وهوات عوض مـیشـه.یـه ذره مـی خندیم روحیمون شادمـیشـه...
نگاهم ودوختم بـه رادوین واخم غلیظی رشونیم نشست...گفتم:بیخیـال شو اری...بعضیـامـی خوان بیـان و هی زرت وزرت اخم کنن وگنددماغ بازی دربیـارن،همـه مسافرت کوفتم مـیشـه...بیخیـال!!
رادوین پوزخندی زدوروبه امـیرگفت:رهاراست مـیگه.تازه منم توشرکت کلی کاردارم.تواین یـه هفته بایدبرم شیراز واسه نظارت رویـه ساختمون...
امـیراخمـی کردوگفت:چرت نگورادی!!کدوم ساختمون؟!شیرازچیـه؟!!چرا دروغ مـیگی؟!مااصلاالان توشیراز پروژه درحال ساخت داریم؟!
رادوین کـه بدجورضایع شده بود،اخمـی کردوگفت:خب حالادرسته شیرایرم ولی بـه جاش کلی کاردارم...بایدبرم سرپروژه سئول...باآقای مفتون قرارکاری دارم،آخرماهه وبایدحقوق کارمنداروبه حسابشون واریزکنم... برای دستگیره یخچال چی درست کنم سرم خیلی شلوغه امـیر...بیخیـال!!
امـیرلبخندی زدوگفت:فکراونجاشم کردم...به سعیدمـیگم کـه بره سراغ کارای پروژه سئول...قرارت وباآقای مفتونم مـیذاریم واسه هفته بعد،باسعیدهماهنگ مـی کنم تاازحساب شرکت به منظور کارمنداپول واریزکنـه...خوبه؟!
رادوین کـه دیگه بهونـه ای به منظور مخالفت نداشت،به ناچارسرش وانداخت پایین وچیزی نگفت...
امـیرروکردبه من وگفت:توام مـیای دیگه رها نـه؟!
من-نـه امـیر...گفتم کـه دل ودماغ مسافرت رفتن ندارم تازه این ترممونم تموم شده،دوهفته فرجه داریم وبعدازاون امتحانای پایـان ترم شروع مـیشـه بایدبشینم درس بخونم...
ارغوان اخمـی کردوگفت:نـه کـه توچقدم درس مـی خونی؟!من اگه تورونشناسم بایدبرم بمـیرم.تولای کتابم بایکنی چه برسه بـه اینکه بخوای درس بخونی!!
امـیرخندیدوگفت:ارغوان راست مـیگه...توکه نمـی خوای درس بخونی.بامابیـابریم شمال تاهم حال وهوات عوض بشـه وهم انرژی بگیری کـه بتونی امتحاناتت وخوب بدی!! چندروزبیشترنمـی مونیم.بیـابریم خوش مـیگذره!!
دهن بازکردم تابگم نـه ونمـی تونم بیـام کـه یـهوارغوان دستش وگذاشت روی دهنم وبه جای من گفت:رهاغلط مـی کنـه نیـاد...مـیاد!!پیش بـه سوی شمال!!!

وباامـیرزدن قدش...

من باتعجب خیره شده بودم بـه امـیروارغوان...خدا دروتخته رو خوب بـه هم جور کرده!!زن وشوهر جفتشون خل وچل ودیوونـه وزورگوئن!!!حالاواقعا من بایدپاشم بااینابرم شمال؟!منـه بیچاره کـه لام تاکام حرف نزدم...اری بی شعوربه جای من تصمـیم گرفت وموافقت کرد!!مرده وببرن ارغوان!!حالامن چجوری توکل سفر این گودزیلای بی ریخت اخموی مـیرغضب وتحمل کنم؟!بابابیخیـال شین جونـه ننـه هاتون...من چه گناهی کردم کـه بایدهمسفراین رادوین دیوونـه بشم؟! نگاهم ودوختم بـه اخم غلیظ رشونی رادوین...باحرص زل زده بودبه امـیروارغوان...احتمالااونم مثل من داشت تودلش بـه امـیراینافحش مـی داد. برای دستگیره یخچال چی درست کنم خدایـامن تواین 23سال زندگی شرافتمندانـه ام چه خبطی کردم کـه حالابایدبشم همسفرِ یـه آدم عنق واخمو ومـیرغضب مثل رادوین؟!یعنی مـی خوادکل سفروکوفتم کنـه؟!خب این چه مسافرت رفتنیـه؟!نریم کـه سنگین تریم... 
********** توماشین رادوین روی صندلی شاگردنشسته بودم وزل زده بودم بـه روبروم... دیشب بـه اینازنگ زدم وگفتم کـه اگه اجازه بدن مـی خوام باامـیروارغوان ورادوین برم شمال...اونام کلی ذوق وگفتن برو،حال وهوات عوض مـیشـه!!قبل ازاینکه زنگ ب باخودم گفتم اگه بابابفهمـه کـه رادوینم مـی خوادبامابیـاد،تیریپ غیرت برمـی داره کـه نـه ونمـی خوادبری وپسرغریبه هست وازاین حرفا ولی برعوقتی بهش گفتم رادوینم هست،کلی ذوق کردوگفت خب بعد وقتی رادوین جان هست خیـالم ازبابت توراحته!!یعنی وبابای من بـه رادوینی کـه تاحالایـه بارم ندیدنش،بیشترازمنی که23ساله شونم اعتماد دارن!! ازاون شبی کـه ارغوان وامـیرخونـه مابودن،ارغوان هرروز 10 باربهم زنگ مـیزدوسفارش مـی کردکه حتمابایدبرم...درنتیجه این سفریـه اجباره ازطرف ارغوان وامـیروخونواده ام کـه به من تحمـیل شده.مجبورم اطاعت کنم وتن بـه این مسافرت کذایی بدم. نگاهی بـه ساعت انداختم... 7صبح بود!!امروزبابدبختی بیدارشدم...خواب وآلودوبی حوصله ساکم وبستم وجلوی درخونـه ام منتظرموندم تارادوین بیـاد.اون کـه اومدباهم سوارماشین شدیم والانم داریم مـیریم دنبال ارغوان اینا.به پیشنـهاد رادوین قرارشده بودکه دیگه ارغوان سلطان ونیـاره وهمـه باهمـین س این گودزیلا بریم. نگاهم ودوختم بـه رادوین...بااخمایی درهم بـه خیـابون روبروش زل زده بودوحتی نیم نگاهیم بـه من نمـی انداخت...این مـی خوادتاآخرسفرهمـین جوری مـیرغضب باشـه؟!ازوقتی دم درخونـه اش دیدمش وبعدسوارماشین شدیم تاالان،به جزسلام حرف دیگه ای نزده!!باباحوصله ام سررفت ازبس بـه روبروم زل زدم... پوفی کشیدم وروبه رادوین گفتم:تومـی خوای تاآخرسفرهمـین جوری بدعُنُق باشی؟! بدون اینکه بـه من نگاه کنـه گفت:آره...البته فقط باتو!!! اخم کردم وگفتم:آخه واسه چی؟!!مگه من چیکارت کردم؟!هان؟! پوزخندی زدوگفت:دیگه چیکارمـی خواستی ی؟! - رادوین...من ازت معذرت مـی خوام...ببخشید.مـی دونم باهات بد حرف زدم ولی باورکن اعصابم خوردبود.توام دیگه داری زیـاده روی مـی کنی.نزدیک دوهفته اس کـه باهام قهری... - من باهات قهرنیستم... - چرا هستی!!!تمام رفتاروحرکاتت نشون مـیده کـه باهام قهری... اگه قهرنیستی چراهروخ نگاهت مـیفته بهم اخم مـی کنی؟!چراباهام حرف نمـی زنی؟!چرا؟!به خاطرحرفای اون شبم؟!به خاطرکارایی کـه آرتان اون شب کرد؟! - آره...به خاطرحرفات...به خاطراینکه گذاشتی اون پسره هرغلطی کـه دلش مـی خواده!!چرارها؟!چرا؟!!چرا هیچی بـه آرتان نگفتی؟!چراوقتی بوست کردچیزی بهش نگفتی؟!چراوقتی روی پله هابغلت کردهیچی بهش نگفتی؟!!! اخم کردم ونگاهم وازش گرفتم...سرم وانداختم پایین ودرحالیکه باانگشتای دستم بازی مـی کردم،گفتم:چی بهش مـی گفتم؟!اصلا چی مـی تونستم بهش بگم؟؟اگه هردیگه ای بـه جزآرتان بود،پدرش ودرمـیاوردم ولی...ولی من نمـی تونم بـه آرتان چیزی بگم...اون داداش ارغوانـه.مـی ترسم اغوان ازدستم دلخوربشـه...ازطرف دیگه این رفتارای آرتان واسه من تازگی نداره.خیلی وقته کـه این جوریـه...دلیل این رفتاراوحرکاتش ونمـی فهمم.نمـی دونم چرا اینجوری مـی کنـه... پوزخندی زدوعصبی گفت:واقعانمـی دونی چرا اینجوری مـی کنـه!؟تومن وخرفرض کردی؟!آره؟!!هرآدم خری رفتارای آرتان وببینـه،مـی فهمـه کـه بهت علاقه داره... اخمم غلیظ ترشد...توچشماش زل زدم وگفتم:آرتان غلط کرده با7جدوآبادش!!علاقه اش بخوره توسرش...من اون ومـی خوام چیکار؟!! - شایدتواون ونخوای ولی اون تورو مـی خواد!! عصبی گفتم:اون شکرخورده کـه من ومـی خواد...اصلاچرااین بحث وپیش کشیدی؟!!چراداری ازعلاقه آرتان بـه من حرف مـی زنی؟!!چراواست مـهمـه؟!چراواست مـهمـه کـه آرتان من ومـی خوادوبهم علاقه داره؟؟چرا؟!چراوقتی رفتاراوحرکاتش ودیدی عصبانی شدی؟!!توکه همـیشـه مـی خواستی سربه تن من نباشـه...حالاچی شده کـه سرم غیرتی مـیشی؟! این بارنگاهش ودوخت بـه چشمام...باعصبانیت گفت:کی گفته من سرِتوغیرتی شدم؟!الانم مثل سابق مـی خوام سربه تنت نباشـه...من دربرابرتواحساس مسئولیت مـی کنم فقط همـین!!وگرنـه تو هنوزم واسم همون رهای لج بازویـه دنده وفوضول سابقی. ونگاهش وازم گرفت وزل زدبه روبروش... احساس مسئولیت؟!یعنی اون شب فقط بـه خاطراحساس مسئولیت عصبانی شد؟!یعنی هنوزم ازم متنفره؟؟پس چرامن دیگه ازش متنفرنیستم؟چرابی تفاوت بودنش واسم مـهمـه وقتی اون هنوزم مـی خواد سربه تنم نباشـه؟!چرا؟!وقتی اون هنوزم ازمن بدش مـیادپس چرامن احساسم بهش تغییرکرده؟؟چرادوست دارم باهام حرف بزنـه؟؟چراوقتی بهم اخم مـی کنـه اعصابم بـه هم مـی ریزه؟!چرارفتاروحرکاتش واسم مـهم شده؟؟چرا؟؟ نگاهم وازش گرفتم ودوختم بـه روبروم...خیلی کلافه بودم. بی اختیـار زبونم تودهنم چرخید: برای دستگیره یخچال چی درست کنم رادوین...توهنوزم ازمن متنفری؟! - هیچ وقت نبودم...


این چی گفت؟!گفت هیچ وقت ازمن متنفرنبوده؟!رادوین ازمن متنفرنبوده؟!هیچ وقت؟!! باتعجب بهش خیره شدم...هنوزم اخم کرده بودوبه روبروش خیره شده بود... ازفکراینکه همـین مـیرغضب اخموی گند دماغ و همون گودزیلای سابق،هیچ وقت ازم متنفرنبوده وحالام نیست لبخندی روی لبم نشست...دیگه واسم مـهم نبودکه اخم رشونیشـه وباهام سرده.مـهم این بودکه من از زبون خودش شنیدم کـه ازم متنفرنیست. بقیـه راه درسکوت سپری شد...بالاخره رسدیدم دم درخونـه اری اینا.ارغوان وامـیرجلوی درمنتظربودن.من ورادوین ازماشین پیـاده شدیم وبه سمتشون رفتیم.بعدازسلام احوال پرسی وروبوسی،رادوین وامـیرچمدون و وسایل ارغوان ایناروتوی صندوق عقب گذاشتن وهمـه باهم سوارماشین شدیم.ارغوان وامـیرپشت نشستن ومن ورادوین جلو.این بارهیچ مجبورم نکردکه جلوبشینم...به اجبار رادوین کنارش ننشستم.خودم دلم مـی خواست کـه کنارش باشم!!کنارکسی کـه دیگه ازش متنفرنیستم...کنارکسی کـه هیچ وقت ازم متنفرنبوده...کنار رادوین گودزیلای شـه شکموی بی ریخت خودشیفته باز!! رادوین استارت زدوماشین حرکت کرد... صدای خنده هامون فضای ماشین وپرکرده وبود...امـیرچرت وپرت مـی گفت وماازخنده روده برشده بودیم.هیچ وقت فکرنمـی کردم کـه امـیرجدی وبداخلاقی کـه همـیشـه توی دانشگاه اخم رشونیش بود،انقدباحال وشوخ باشـه!! تقریبانزدیکای جاده چالوس بودیم کـه امـیرروبه رادوین گفت:رادی یـه دهن واسمون بخون...دلم واسه صدات تنگ شده! رادوین لبخندی زدوگفت:باشـه ولی چی بخونم؟! ارغوان-هرچی دلت مـی خوادبخون... رادوین ازتوی آینـه جلوی ماشین،نگاهی بـه امـیرانداخت و شیطون گفت:لب کارون وبریم؟! امـیرباذوق گفت:آخ کـه من مـیمـیرم واسهکارون...بریم داداش...بریم!! رادوین ضبط ماشین وروشن کردوبعدازجابه جا چندتاآهنگ،یـه آهنگ وانتخاب کرد...باآهنگ شروع کردبه خوندن: لب کارون چه گلبارون مـیشـه وقتی کـه مـیشینند دلدارون تو قایقها دور از غمـها مـیخونند نغمـه خوش روی کارون هرروز و تنگه غروب تو شـهرما صفا دارهشط پای نخلهارادوین روی فرمون ضرب گرفته بودواَدا درمـیاورد وآهنگ مـی خوند...امـیرم باهاش همراهی مـی کردو مدام بمـی زد ومسخره بازی درمـیاورد...انقدباحال وخنده دار مـی خوندن کـه من وارغوان ازخنده روده برشده بودیم!! چه خوب و قشنگهکارون چه گلبارونکارون چه گلبارون مـیشـه وقتی کـه مـیشینند دلدارون تو قایقها دور از غمـها مـیخونند نغمـه خوش روی کارون هرروز و تنگه غروب تو شـهرما صفا دارهشط پای نخلها چه خوب و قشنگهکارون مـیشـه وقتی کـه مـیشینند دلدارون تو قایقها دور از غمـها مـیخونند نغمـه خوش روی کارونکارون چه گلبارون مـیشـه وقتی کـه مـیشینند دلدارون ********** بعدازکلی شوخی وخنده ومسخره بازی،بالاخره رسیدیم...یکی ازدوستای رادوین ازقبل برامون یـه ویلاکنار دریـاکرایـه کرده بودتا راحت باشیم.به ویلا کـه رسیدیم،رادوین نگه داشت.باکمک هم دیگه چمدونا و وسایل وازصندوق عقب بیرون آوردیم وبه سمت ویلارفتیم. وارد ویلاکه شدیم،فکامون چسبیدبه زمـین!! اینجاازخونـه رادی خره هم کثیف تروشـه تره...روی مـیزا و وسایل خونـه یـه عالمـه خاک نشسته بودوهمـه جاکثیف بود...کف زمـین پرآشغال بود....کنارپنجره هاوروی سقفم تارعنکبوت بسته شده بود!!انگار یـه قرن بودکهی اینجانیومده بود...مثل خونـه های متروکه بود!! رادوین زیرلب غرید:مرده وببرن بااین ویلاکرایـه ت...اینجاکجاس این رفیق دیوونـه ما کرایـه کرده؟! ارغوان بـه سمت آشپزخونـه رفت ونگاهی بـه دوروبرش انداخت...کلافه گفت:کی حال داره اینجاروجمع کنـه؟!وای توروخداببین چقدکثیفه. امـیرخندیدوگفت:این رفیق توام بااین خونـه کرایـه ش چشم بازارو کورکرده ها!!ولی چاره چیـه بایداینجاروتمـیزکنیم...همـین هم غنیمته!! رادوین اخمـی کردوگفت:خاک توسرت کنن بهروز!!نیگاه کن توروخدا...(انگشتش وبه سمت مـیزبردوکشیدروی گردوغباری کـه روش نشسته بودوادامـه دادروی هرکدوم ازاینانیم کیلوخاک نشسته امـیر!!خیلی طول مـی کشـه بخوایم اینجاروتمـیزکنیم...بذارزنگ ب بـه بهروز بهش بگم یـه جای دیگه واسمون کرایـه کنـه. وگوشیش وازجیبش بیرون آورد وخواست شماره رفیقش وبگیره کـه امـیرگوشیش وازدستش گرفت...لبخندی زدوگفت:دیوونـه نشورادی خره!!درسته کثیف ودَرب وداغونـه ولی بـه جاشدریـاس...اینش خیلی مـهمـه!!!خودمون همـه جاروتَروتمـیزمـی کنیم وهمـین جامـی مونیم...خیلیم بدنیس!! ارغوانم گفت:امـیرراس مـیگه...دیگه نمـی خوادبه رفیقت زحمت بدی!!همـین جاروتمـیزمـی کنیم ومـی مونیم...مشکلش چیـه؟! اخم رادوین محوشد...روبه من گفت:رهانظرتوچیـه؟! کلی خرکیف شده بودم کـه رادوین نظرمن وپرسیده...باذوق بـه سمت مبلی رفتم کـه توی هال بود...گردوخاکش وازروش تکوندم و نشستم.بانیش باز روبه رادوین گفتم:منم باامـیروارغوان موافقم...اگه تمـیزش کنیم خوب مـیشـه. رادوین پوفی کشیدوروی مبل،کنارمن نشست...گفت:باشـه بعد باید یـه دستی بـه سروگوش این خونـه بکشیم! ارغوان لبخندی زدسری بـه علامت تاییدتکون دادوگفت:پس پاشید ازهمـین الان شروع کنیم.(روبه من ادامـه گفت رهاتوبیـا بامن بریم آشپزخونـه روتمـیزکنیم...(روبه رادوین وامـیرادامـه دادشمادوتام هال واتاقاروتمـیزکنید... ازجام بلندشدم وبه سمت آشپزخونـه رفتم وباکمک ارغوان شروع کردیم بـه تمـیز آشپزخونـه...امـیرورادوینم شروع بـه تمـیزکاری. کف آشپزخونـه روبه کمک هم تمـیزکردیم.ارغوان رفت سراغ کابینتا ومنم بـه سمت یخچال رفتم تاتوش وآب بگیرم وتمـیزش کنم...دریخچال وکه بازکردم،اخمام رفت توهم...روبه ارغوان گفتم:اری این توکه کوفتم نیس...ازیخچال منم خالی تره!!! خدایی هیچی تویخچال نبود...وقتی مـیگم هیچی یعنی هیچیـا!!دریغ ازیـه بطری آب... ارغوان کلافه دستی بـه پیشونیش کشیدوعرقش وپاک کرد...روبه رادوین وامـیرگفت:تویخچال هیچی نیس...چیکارکنیم؟! امـیردرحالیکه داشت بـه کمک رادوین مـیزعسلی وجابه جامـی کرد،گفت:خب بایدبریم یـه چیزی بخریم بریزیمدیگه...هتل 5ستاره کـه نیومدیم یخچالش و واسمون پرکنن. ارغوان پوفی کشید وگفت:ماکه هممون داریم اینجاروتمـیزمـی کنیم...کی بره خرید کنـه؟! اصلاحوصله کار نداشتم...ازکارِخونـه درون حدمرگ متنفرم!!مخصوصاازتمـیز آشپزخونـه...خرید ازکارِخونـه بهتره. لبخندی زدم وشیطون گفتم:من مـیرم...البته اگه سختت نیس تنـهایی اینجاروتمـیزکنی. ارغوان لپم وکشیدوگفت:الحق کـه همون رهای تنبل خودمونی.باشـه توبرو...ولی پیـاده مـی خوای بری؟! وای راست مـیگه!!پیـاده برم؟!!اون جوری کـه جونم درمـیاد...کتلت مـیشم بابا!!! رادوین بـه آشپزخونـه اومدوروبروی من وایساد...سوئیچ ماشینش وگرفت سمتم وگفت:بیـاباماشین من برو... باتعجب زل زدم بـه سوئیچ توی دستش...این چی گفت؟!گفت کـه من باس برم خریدکنم؟!جونـه رها؟!!! نگاهم وازسوئیچ گرفتم ودوختم بـه چشمای رادوین...نیشم تابناگوشم بازبود.باذوق گفتم:یعنی راس راسکی مـی خوای ماشینت وبدی بـه من تاباهاش رانندگی کنم؟! اخمـی کردو سوئیچ و وداددستم...گفت:آره...فقط حواست باشـه نزنیش بـه درودیوار!! چشمکی زدم وگفتم:خیـالت تخت!!!نمـیذارم یـه خش روش بیفته. باهمون اخم رشونیش گفت:خداکنـه...پول داری؟! درحالیکه ازآشپزخونـه بیرون مـیومدم،گفتم:آره.خداحافظ. وباهمـه بای بای کردم وازخونـه خارج شدم. بـه حالت دوبه سمت س رادوین رفتم...داشتم ذوق مرگ مـی شدم!!!باورم نمـی شدیـه روزبتونم سوارهمچین جیگری بشم وخودم رانندگی کنم...روبروی ماشین وایسادم وبانیش باز زل زدم بهش.دستام وازهم بازکردم وروی کاپوت پهن شدم!!!کاپوت ماشین وبغل کردم وماچش کردم...خ وکه کردم،مـیرم کل شـهروبااین جیگرمـی گردم...وای خیلی حال مـیده!!! باذوق بـه سمت درون راننده رفتم وبازش کردم...سوارشدم... خواستم استارت ب کـه یـهویـه چیزی پریدتوماشین!!


رادوین خونسردوبی تفاوت کنارم روی صندلی شاگردنشسته بودوزل زده بودبهم...
 باتعجب گفتم:تودیگه واسه چی اومدی؟!خودم داشتم مـی رفتم... پوزخندی زدوگفت:هرچقدسعی کردم نتونستم توروبااین ماشین نازنین تنـهابذارم!!نـه کـه رانندگیتم خوب نیس گفتم اگه خودم باهات باشم احتمال اینکه ماشین وبزنی بـه درودیوارکمتره. پشت چشمـی براش نازک کردم وگفتم:بس کـه خسیسی!!توکه خیلی پولداری...این خراب شدیکی دیگه مـی خری!!! اخمـی کردونگاهش وازم گرفت...زیرلب غرید:راه مـیفتی یـانـه؟! دلم مـی خواست جفت پابرم تودهنش!!پسره چلغوزخسیس...خب مگه چی مـی شد اگه مـی ذاشت خودم تنـهایی رانندگی کنم؟!سنگ قبرت وبشورم الهی...گندزدی بـه همـه نقشـه هام...حالادیگه نمـی تونم برم توشـهرباس دورب!! اخمـی کردم ونگاهم وازش گرفتم.استارت زدم وماشین حرکت کرد. فرمونش خیلی نرم بود...روی صندلیش کـه مـی نشستی فکرمـی کردی روی تخت خوابی!!بانیش بازرانندگی مـی کردم و واسه خودم ذوق مـی کردم...مرده شور رادوین وببرن کـه تمام این مدت باهمچین ماشین نازنینی رانندگی مـی کرده!!لامصب اصلاتکون نمـی خوره...آدم توپراید ارغوان کـه مـی شینـه هی هی دچارلرزش مـیشـه وبندری مـی زنـه ولی این جیگراصلاتکون نمـی خوره...انگارنـه انگارکه ماشین داره حرکت مـی کنـه!!! درطول مسیر،این رادوین بی شعور به منظور اینکه حرص من ودربیـاره هی مـی گفت کـه فلاشربزن،برودنده 2،بیشترگازبده،اینجارو دور بزن،فرمون وتاته بپیچون وازاین جورمزخرفات!!!یعنی دلم مـی خواست خرخره اش وبجوئم...خب چلغوز وقتی خودم بلدم رانندگی کنم،دیگه چه نیـازی بـه فرمایشات جنابعالی دارم؟!!مثلامـی خواست بهم بفهمونـه کـه خیلی ازرانندگی سرشـه ومن هیچی بلدنیستم!! خداییش رانندگی منم خوبه!!البته تعریف ازخودنباشـه ها!!! درسته اون روزای اول هی مـی زدم بـه درودیواروتصادف مـی کردم ولی بعددیگه حرفه ای شدم!!الانم خیلی خوب دارم با این س جیگررانندگی مـی کنم ولی نمـی دونم چرارادی خره هی چرت وپرت مـیگه!! بـه یـه مـیدون رسیده بودیم کـه باید دورش مـی زدم...رادوین بااخمـی کـه ازاول رشونیش بود،بالحن مغروری گفت:مـیدون ودوربزن. بااین حرفش کاسه صبرم لبریز شدو ازکوره دررفتم...درحالیکه داشتم مـیدون ودورمـی دزم،باعصبانیت گفتم:خودم مـی دونم کـه بایدمـیدون ودورب!!انقدنرو رو مخ من...هی این ودوربزن،اون و ردکن،این وبپیچ،دنده عوض کن راه انداختی کـه چی مثلا؟!...خیرسرم خودم گواهینامـه دارم مـی دونم بایدچه گلی بـه سرم بگیرم...حالاخوبه یـه ماشین بهم دادیـا!!!خیلی نگرانشی مـی کنارخودت بیـابشین!!! درجواب دادو بیدادام،رادوین هیچی نگفت وسکوت کرد... خوب حالش وگرفتم...حقشـه!!!الکی داشت زر زرمـی کرد.بالاخره کـه بایدجوابش ومـی دادم!!! دیگه خفه خون گرفت وهیچ حرفی نزدولی اخم غلیظی رشونیش بود. جلوی یـه فروشگاه بزرگ ازاینایی کـه همـه چیداره،نگه داشتم...رادوین ازماشین پیـاده شدوروبه من گفت:توماشین وپارک کن،من بیرون منتظرتم. ودوربست...منم بادقتِ تمام، برای دستگیره یخچال چی درست کنم ماشین وپارک کردم وپیـاده شدم...باذوق زل زدم بـه سوئیچ وباریموتش درا رو قفل کردم... رادوین جلوی درون فروشگاه منتظرمن بود...دستاش وتوی جیبش فروکرده بودوبه هرجاوکسی نگاه مـی کردبه جزمن!!! بـه سمتش رفتم وباهم واردفروشگاه شدیم.باذوق بـه سمت چرخ دستیـایی رفتم کـه کناردرفروشگاه بود...خیلی حال مـیده باایناتوی فروشگاه قدم بزنی وهی زرت زرتچیزمـیزبریزی!! یکی ازچرخ دستیـاروانتخاب کردم وچرخ دستی بـه دست توی فروشگاه راه افتادم...بین قفسه های اجناس راه مـی رفتم وهرچی کـه دستم مـیومدومـی رخیتم توی چرخ دستیم!!ازماکارونی وکنسرو ونوشابه گرفته تاچیپس وپفک ولواشک...حتی شامپو ودستمال کاغذی ومسواک هم برداشتم!!اصلاحواسم بـه رادوین نبود..اصلااین دیوونـه کدوم گوریـه؟!!به من چه کـه کجاست؟!!گوربابای رادوین!!چرخ دستی وخریدو بچسب!! همـین جوری باذوق بین قفسه هاراه مـی رفتم وهرچی کـه ازش خوشم مـیومدومـی ریختم توی چرخ...بعداز10دقیقه چرخ دستی پُرِپُرشده بود و دیگه جانبودکه چیزدیگه ایبریزم...ناچار بـه سمت صندوق رفتم تااین چیزایی کـه خ و بذارم اونجاوبعد دوباره بیـام بقیـه چیزاروبخرم!! روبروی صندوق وایسادم وروبه یـه جوون صندوق داری کـه باتعجب زل زده بودبه چرخ دستی پرازخ،گفتم:ببخشیدمـیشـه من ایناروبذارم اینجاتابرم بقیـه چیزایی کـه نیـازدارم وبردارم؟! بیچاره ه باچشمای گردشده وکف بـه زمـین چسبیده گفت:مـهمونی دارین بـه سلامتی؟!این همـه جنس وبرای مـهموناتون خریدین دیگه نـه؟! لبخندی زدم وگفتم:نـه مـهمونی چیـه عزیزم؟!اینارو واسه مصرف خودم گرفتم. ودربرابرنگاه متعجبش،به سمتی رفتم کـه چرخ دستیـا اونجابودن تایـه چرخ دستی دیگه بردارم وبقیـه چیزایی کـه مـی خوام وبخرم...داشتم یـه چرخ دستی وازبین بقیـه چرخ دستیـابیرون مـی کشیدم کـه نگاهم خوردبه رادوین...دقیقاروبروی من،کناریـه جلف وخیکی وچاق وایساده بودوداشت باهاش حرف مـی زد...یعنی درواقع ه داشت باعشوه ونازو ادا حرف مـی زدورادوینم باقیـافه ای مچاله بـه حرفاش گوش مـی داد...هنوزمتوجه من نشده بود!!همـینـه دیگه کدوم پسری زمانی کـه داره بایـه لاس مـی زنـه حواسش بـه دورواطرافش هست؟!!پسره ی بازونگاه!!توفروشگاه هم دست ازاین کارابرنمـی داره...البته ازحق نگذریم،قیـافه رادوین اصلابه پسرایی نمـی خوردکه دارن بایـه لاس مـی زنن!!قیـافه اش مچاله شده بودواخم غلیظی رشونیش نشسته بود...انگارخیلیم ازاین لاس زدنـه راضی نبود!!اصلابه من چه کـه رادی خره راضی هست یـانـه؟!!گوربابای رادوین...من برم بـه خ برسم. چشم غره ای بهش رفتم وخواستم چرخ دستی بـه دست بـه سمت قفسه هابرم کـه یـهو نگاه رادوین متوجه من شد...اخمش محوشدوباذوق بـه من اشاره کردو روبه ه یـه چیزی گفت...به حالت دوبه سمتم اومدوکنارم وایساد...وا!!این دیوونـه چراهمچین مـی کنـه!؟؟خل بودخل ترشده؟!! اون جلفه هم بـه سمت من اومدوروبروم وایساد...پشت چشمـی برام نازک کردوومنم بهش چشم غره رفتم!!ه چلغوزجلف...بادقت مشغول بررسی ش شدم...خیلی چاق وبٌشکه بود!!داشت مـی ترکید...قیـافه اشم کـه بدجورتوآفساید بـه سرمـی برد...من موندم این ه باچه اعتمادبه نفسی بـه رادوین چسبیده!!! ه درحالیکه دست وکله اش باعشوه تکون مـی داد،بایـه لحن لوسی روبه رادوین گفت:معرفی نمـی کنی عزیزم؟!ایشون کی باشن؟؟ اوق!!حالم بـه هم خورد...این چرا اینجوری حرف مـی زنـه؟!مثل آدم زربزن دیگه این همـه نازو ادا واسه چیـه؟! رادوین لبخندی زدوبه من اشاره کردوروبه ه گفت:ایشون همسرم هستن...رهاجان.

وبانگاه عاشقونـه اش زل زدتوچشمام!! 
جانم؟!من کی همسرشماشدم کـه خودم خبرندارم؟!! 
حالادوس م نـه،نامزدم نـه،یـه دفعه ای شدیم همسرش؟؟!!زرشک...مثل اینکه این رادوین دیوونـه بـه کل بالاخونـه اش واجاره داده. 
باتعجب زل زدم بهش تابفهمم چه مرگشـه کـه داره چاخان مـیگه...امارادوین چلغوزبایـه لبخندملیح روی لبش وچشمای خمار زل زده بودبه من!! 
ه دستش وبه سمتم درازکردوبالحنی کـه کاملامشخص بودناراحته،گفت:سلام رهاجون.خوشبتم ازآشناییت. 
اون رهاجونی کـه این گفت ازصدتافحشم بدتربود!!! 
باهاش دست دادم ولبخندمصنوعی زدم...بالحنی کـه سعی مـی کردم مـهربون باشـه،گفتم:منم همـین طور. 
اصلاحوصله نداشته ام کـه بپرسم اسمش چیـه وخرکیـه...واسه همـینم بیخیـال پرسیدن اسمش شدم. 
رادوین روبه من گفت:خریدات وکردی خانومم؟! 
نگاهی بـه لبخندروی لبش انداختم وگفتم:نـه هنوز... 
چرخ دستی وازدستم گرفت ودستش وگذاشت پشت کمرم...درحالیکه بـه سمت قفسه هاهدایتم مـی کرد،گفت:بیـاعزیزم...بریم چیزایی کـه مـی خوای وبخریم. 
و روبه اون ه ادامـه داد:ببخشید...فعلا!! 
باهم بـه سمت قفسه هارفتیم...دست رادوین هنوزروی کمرم بود.یـه ذره کـه از ه دور شدیم,دستش وکنار زدم واخم غلیظی رشونیم نشست.زل زدم توچشماش وگفتم:توچته؟!هان؟!!من همسرتوئم؟؟من غلط م همسرآدم چلغوزی مثل توباشم. 
رادوین باترس سرش وبرگردوندوبه اون جلفه نگاه کردکه داشت باچشماش ماروقورت مـی داد...روش وکردسمت من ومظلوم گفت:جونـه رادوین ضایع بازی درنیـار!!اگه این ه بفهمـه کـه توزن من نیستی دوباره بهم مـی چسبه...تواون مدت کـه توداشتی خی کردی،عین زیگیل چسبیده بودبهم وهی چرت وپرت مـی گفت.توروخدا نذار دوباره گیرش بیفتم.نگاهش کـه مـی کنما مـی خوام بالابیـارم!!! 
بااین یـه جمله آخرش کـه به شدت موافق بودم...خیلی چندش وحال بـه هم زن بود!! 
روم وبرگردوندم وبه ه نگاهی انداختم...لبخندمصنوعی تحویلش دادم و روبه رادوین گفتم:چهاییم بـه تومـی چسبن...ه عین پرتقال تامسونی مـی مونـه کـه ازروی نردبون افتاده قیـافه اش چلغوز شده...خیلی چندشـه!!! 
بااین حرفم رادوین ازخنده ترکید.لابهخنده هاش گفت:پرتقال تامسون وخوب اومدی!! 
چند دقیقه بعد،چرخ دستی دوم هم پُرِپُر شده بود...رادوین درحالیکه چرخ دستی بـه دست بـه سمت صندوق مـی رفت، باقیـافه ای مچاله روبه من گفت:این آت وآشغالاچیـه توخریدی؟!(لپ لپ وازتوی چرخ دستی بیرون آوردوگفتبچه ای مگه؟!لپ لپ و مـی خوای چیکار؟!(به پودرلباسشویی اشاره کردوگفتچراپودرخریدی؟!مگه ماچندروزاینجاییم کـه تومـی خوای لباسم بشوری؟!(به پفکاوچیپساوآبمـیوه هااشاره کردوادامـه دادتو همـه اینارو چجوری مـی خوای بخوری؟!خرسی مگه؟؟؟ 
پشت چشمـی براش نازک کردم وگفتم:حرف نباشـه...ایناوسایل موردنیـازمنن!!! 
- آخه توبه لپ لپ چه نیـازی داری دیوونـه؟! 
دهن بازکردم تاجوابش وبدم کـه صندوق دار و روبروی خودم دیدم...اِ!!!!مثل اینکه رسیدیم بـه صندوق!! 
رادوین کلافه وبی حوصله توی صف وایسادتاپول خریدا رو حساب کنـه.مدام بـه چرخ دستی پرازوسیله نگاه مـی کردوبه من چشم غره مـی رفت.بیچاره هنوزخبرنداره کـه یـه چرخ دستی دیگه هم درکاره!! 
ازشانس خرکی ما،اون جلفه هم خریدکرده بودودقیقا اومد پشت ما وایساد تاحساب کنـه!! 
رادوین هنوزمتوجه حضوره نشده بود...رو کردبه من وبااخمـی رشونیش،عصبانی گفت:پول اینارو من مـی خوادحساب کنـه؟!مگه من... 
ونگاهش افتادبه پرتغال تامسون!!اخمش محوشدوبه زورلبخند زد...روبه من ادامـه داد:چرا انقدکم خرید کردی عزیزم؟!!چیزدیگه ای نمـی خواستی واست بخرم؟!! 
باذوق گفتم:چرا اتفاقا...بذاربرم یـه لواشک انارم بگیرم بیـام. 
وروم وازش برگردوندم که تا ازموقعیت استفاده کنم و واسه خودم لواشک بردارم کـه رادوین آستین لباسم وکشید...به سمتش برگشتم وگفتم:چراآستینم وگرفتی؟!ولم کن برم لواشک بردارم دیگه!!! 
چون پرتغال تامسون اونجا بود،نمـی تونست چیزی بهم بگه.لبخندمصنوعی زدوباحرص گفت:رادوین قربونت بشـه حالالواشک ویـه موقع دیگه مـی خری عزیزم!! 
پرتقال تامسون باحسرت زل زده بودبه رادوین...فکرکنم تودلش داشت واسه حسرت مـی خوردکه چرامن همچین شوهرخوبی دارم وسراون بی کلاه مونده!! بابااین رادوین چلغوز،پرتقال تامسون ودیده انقدمـهربون شده وگرنـه همچین باپشت دست مـی زدتودهنم تاهمـه دندونام بریزه توشکمم!!البته اون غلط مـی کنـه من وبزنـه بـه عنوان مثال عرض کردم!!! 
بالاخره نوبت ماشدتاحساب کنیم.رادوین روبروی صندوق داروایساد ومنم کنارش... 
ه چشمش کـه به من افتاد،آب هنش وقورت دادوبه چرخ دستی کـه تودست رادوین بود،اشاره کردوباتعجب روبه من گفت:اینم به منظور شماست؟!! 
لبخندی زدم وسری بـه علامت تایید تکون دادم.رادوین نگاهی بـه من انداخت وبعد زل زدبه صندوق دار...نگران ومشکوک گفت:یعنی چی اینم؟!!مگه بـه جزاینی کـه دست منـه چیزدیگه ایم هس؟! 
صندوق داره بـه چرخ دستی کنارمـیزش اشاره کردوگفت:بله...خانومتون همـین چند دیقه پیش این وگذاشتن اینجاوبازم رفتن تاخریدکنن!!! 
رادوین باچشمای گردشده زل زده بودبه چرخ دستی کنارمـیزصندوق دار...آب دهنش وقورت دادواخم غلیظی رشونیش نشست...به چرخ دستی اشاره کرد و روبه صندوق دارگفت:خانوم من غلط کر... 
که نگاهش افتادبه پرتقال تامسون...ه واسش یـه عشوه شتری اومد،قیـافه رادوین مچاله شدوبه زورلبخندزد.روبه صندوق دارادامـه داد:خانوم من خیلی کاردرستی کرده... 
زل زدبه من وبالحنی کـه سعی مـی کردمـهربون باشـه گفت:زحمت کشیدی خانومـی...این همـه خریدبرای چیـه؟!مـهمون داریم؟! 
نیشم ازاین بناگوش تااون بناگوش بازشد...باذوق گفتم:نـه رادوینی...واسه خونـه امون گرفتم!!! 
یعنی تواون لحظه رادوین دلش مـی خواست کله ام وبکوبونـه بـه دیوار ولی خب پرتقال تامسون اونجابودنمـی شد...باچشمایی کـه ازعصبانیت بـه خون نشسته بودن ولبخندمصنوعی روی لبش خیره شده بودبهم... 
یـهو پرتقال تامسون،به لپ لپی کـه توی چرخ دستی بوداشاره کردوروبه رادوین باعشوه گفت:آقارادوین این لپ لپ وبرای کی خریدین؟!! 
من زودترازرادوین جواب دادم: 
- واسه کیـارش !!! 
این وکه گفتم،رادوین بـه سمتم خیزبرداشت...سرش و خم کردکنارگوشم و وباصدای خیلی آرومـی کـه فقط من مـی شنیدم گفت:کیـارش دیگه خره کیـه؟!!


لبخندملیحی زدم وبدون اینکه جواب رادوین وبدم،روبه پرتغال تامسون گفتم:کیـارش پسرمـه...یـه سالشـه!!خیلی لپ لپ دوس داره بچم!!الهی ش فداش بشـه.
 چشمای پرتغال تامسون شده بودقده دوتاهلو!!!باتعجب روبه رادوین گفت:شمایـه بچه یـه ساله داریدآقارادوین؟!! بچه پرروی بی شعورمن دارم باهات حرف مـی نـه رادوین...چراهی زرت و زرت بـه اون نگاه مـی کنی و واسش عشوه مـیای؟!! رادوین لبخندمحوی زد...چاره ای نداشت جزاینکه با من همراهی کنـه.گفت:آره...باباقربونش بره الهی!!(وروبه من ادمـه دادوای رهاگفتی کیـارش دلم هواش وکرد!!! وقتی داشت بامن حرف مـی زد،فکش منقبض شده بودودستاش ومشت کرده بود...فکرکنم خیلی جلوی خودش وگرفت تانزنـه تودهنم... باذوق گفتم:وای آره رادی...یـه دفعه دل منم واسش تنگ شد!! صندوق داره روبه من گفت:مااینجاپوشکای خوبیم داریما!!اگه مـی خوایدواسه کیـارش کوچولوتون یـه چندبسته بخرید. نیشم شل شد...اسکل بازیم گُل کرده بود...دلم مـی خواست یـه ذره کرم بریزم بخندم!!خیلی وقت بودکرم ریزی نکرده بودم ورادوین وحرص نداده بودم. بـه صندوق داره گفتم:پوشکاتون کجان؟! لبخندی زدوگفت:خودم براتون مـیارم...چندبسته مـی خواید؟! رادوین زودترازمن جواب داد:یـه بسته!! لبخندگشادی زدم وروبه رادوین گفتم:یـه بسته چیـه رادوینی؟!کیـارش خیلی جیش مـی کنـه...یـه 5بسته ای لازمشـه!! صندوق داره بایـه لبخندملیح روی لبش، بـه سمت اتاقی رفت تاواسه کیـارش پوشک بیـاره!!! یعنی تواون لحظه ازخنده سرخ شده بودم...دلم مـی خواست ب زیرخنده ولی نمـی تونستم...لبم وبه دندون گرفته بودم تانخندم. قیـافه رادوین تواون وضعیت آی دیدن داشت!!دستاش ومشت کرده بوبدوفکش منقبض شده بود...خون خونش ومـی خورد!!باعصبانیت زل زده بودبهم ومعلوم بودکه مـی خوادخفه ام کنـه ولی بـه خاطرحضورپرتقال تامسون،لبخندکم جونی روی لبش بودومراعات مـی کرد!! بالاخره صندوق داره باپوشکای کیـارش برگشت...پول همـه جنساروحساب کرد...گفتم الان نـهایت نـهایت خیلی شده باشـه100 هزارتومنـه.یـهوصندوق داره برگشت گفت:300 تومن لطف کنید!! یعنی تواون لحظه بـه رادوین کاردمـی زدی خونش درنمـیومد...سرم وانداختم پایین وریزریزخندیدم...رادوین دست کرد تو جیبش و6تا تراول 50تومنی وگذاشت روی مـیزصندوق دار.مـی دونستم این پول به منظور رادوین چیزی نیس ولی خدایی زور داره آدم واسه پوشک بچه نداشته اش ولپ لپ واین چرت وپرتاپول خرج کنـه!!! بالاخره ازصندوق داروپرتقال تامسون خداحافظی کردیم وازفروشگاه بیرون اومدیم...همـه خریدا دست رادوین بود...خیلی سنگین بودن،دستش داشت مـی شکست!!به سمت ماشین رفتیم ورادوین سوئیچ وازمن گرفت.صندوق عقب وبازکرد...لام تاکام بامن حرف نمـی زد واخم کرده بود.داشت یکی ازپلاستیکارومـی ذاشت توی صندوق کـه پلاستیک ازدستش افتاد....آخی!!بچم گناه داره تنـهایی همـه ایناروبذاره اون تو. بـه سمتش رفتم وگفتم:رادوین بذارمنم کمکت کنم. این وکه گفتم،پلاستیکای تودستش وانداخت زمـین وبه سمتم اومد...ازترس بـه درماشین چسبیدم کـه نزنـه لهم کنـه. رادوین روی من خم شد...چسبیده بودم بـه درماشین...نفسای داغ وپرحرارتش بـه صورتم مـی خورد.خیلی عصبانی بود!! زیرلب غرید: - مابچه داریم؟!کیـارش ؟؟!!اون پوشکای بی صاحاب و واسه کی خریدی؟؟ هان؟!! - خجالتم خوب چیزه مادر...آدم کـه بازنش اینجوری حرف نمـی زنـه پسرم!! رادوین باتعجب بـه سمت صدابرگشت ودست ازسرمن برداشت...نفس راحتی کشیدم!!دم هرکسی کـه این حرف وزدجیز!!!مـی ترسیدم رادوین بزنـه دهن مـهنم وبیـاره پایین...اگه این یـارونبودالان کتلت شده بودم!!! کنار رادوین وایسادم وزل زدم بـه پیرزنی کـه روبرومون بود...یـه پیرزن چادری بایـه قیـافه معصوم ومـهربون کـه چندتاپلاستیک پراز خرید دستش بود...لبخندی زدو روبه من گفت:خوبی گلم؟!! لبخندزدم وگفتم:مرسی مادرم...شماخوبین؟!! - شکرخدا... نگاهش وازمن گرفت ودوخت بـه رادوین...اخمـی کردوگفت:چرابازنت اونجوری حرف مـی زدی عزیزم؟!!حیف نیس بـه این خوبی واذیت مـی کنی؟!! رادوین سرش وانداخت پایین وچیزی نگفت. الهی من بمـیرم برات!!خدایی این یـه دفعه دیگه واقعاهمـه چی زیرسرمن بود...این بیچاره هیچ کاری نکرده بودکه حالاپیرزنـه داره دعواش مـی کنـه!! به منظور اینکه همـه کاسه کوزه ها سرٍرادوین نشکنـه،روبه پیرزنـه گفتم:رادوین تقصیری نداره مادرجون...تقصیرمن بودکه عصبانیش کردم!! لبخندی بهم زدوروبه رادوین گفت:نیگاه کن...بااینکه دعواش کردی وباهاش بدرفتارکردی هنوزم پشتت وایساده...به این خوبی واذیت نکن مادر!! رادوین لبخندشرمگینی زدوگفت:ببخشیدمادرم...من معذرت مـی خوام!! - ازمن چرامعذرت مـی خوای؟!بایدازاین گل معذرت بخوای پسرخوب... رادوین بـه ناچارنگاهش ودوخت بـه چشمام...این بارهیچ عصبانیتی توچشماش نبود...لبخندمحوی زدوگفت:ببخشید...خیلی زودعصبانی شدم. لبخندمـهربونی زدم وگفتم:نـه...تقصیرمن بود رادوین!!نمـی خواستم ناراحتت کنم...ببخشید. لبخندش پررنگ ترشد...نگاهش وازمن گرفت ودوخت بـه پیرزنـه کـه حالاداشت بالبخندروی لبش بـه مانگاه مـی کرد... رادوین مـهربون گفت:مادرم کجامـیری؟! - دارم مـیرم خونـه پسرم... رادوین بـه ماشین اشاره ای کردوگفت:بیـاباهم بریم...بارت سنگینـه خسته مـیشی!! پیرزن لبخندی زدوگفت:نـه عزیزم...به شمازحمت نمـیدم. - زحمت چیـه مادرم؟!شمارحمتید... وبه سمت پیرزنـه رفت وپلاستیکاش وازدستش گرفت...منم بـه سمتشون رفتم وبه پیرزنـه کمک کردم تاروی صندلی شاگردبشینـه...رادوین خریدای خودمون وباخریدای پیرزنـه روتوی صندوق عقب گذاشت وبه سمتم اومد...سوئیچ وداد دستم ومـهربون گفت:تورانندگی کن...قول مـیدم این دفعه دیگه بهت امرونـهی نکنم... لبخندی بهش زدم...لبخندزد... بـه سمت درون راننده رفتم وسوارشدم.رادوینم روی صندلی عقب نشست وراه افتادیم. پیرزنـه توراه خونـه اش،برامون ازجوونیـای خودش وشوهرش مـی گفت واینکه چقدعاشق هم بودن...طفلکی فکرمـی کردمازن وشوهریم...ماهم دلمون نیومددلش وبشکنیم وچیزی بهش نگفتیم.هی مارونصیحت مـی کردومـی گفت کـه باهم خوب باشیدودعوانکنیدوهمـیشـه پشت هم باشید...عشق ازهمـه چی توزندگی مـهم تره!!زن وشوهری کـه عاشق هم باشن مثل کوه پشت وپناه همن ودرکنارهم دیگه آرامش دارن!! خلاصه توکل راه پیرزنـه واسمون حرف زدومارونصیحت کرد... بالاخره رسیدیم دم درخونـه اش...من پیـاده شدم وکمکش کردم تاازماشین پیـاده بشـه...رادوینم خریداش وازصندوق عقب بیرون آورد. بـه سمت درخونـه اش رفتیم ورادوین خریداش وگذاشت جلوی در...پیرزنـه من وبغل کردوبوسید...کلی ازمون تشکرکرد...وقتی داشت مـی رفت توخونـه اش روبه من ورادوین گفت:خیلی بـه هم مـیاین...خوش بخت بشین ایشاا...!!

وازمون خداحافظی کردورفت تو...حرف آخرش دلم ویـه جوری کرد...ازاین کـه گفت من ورادوین بهم مـیایم یـه حسی بهم دست داد...یـه حس عجیب!!ناراحت نشدم...بدم نیومد...فقط یـه حس عجیب تمام وجودم ودربرگرفت...حسی کـه خودمم نمـی فهمـیدم چیـه...
حالا واقعامن ورادوین بـه هم مـیایم؟!جونـه ما؟؟
 رادوین بـه ماشین اشاره کردو روبه من گفت:بریم؟! لبخندی زدم وسرم وبه علامت آره تکون دادم...به سمت ماشین رفتیم.سوئیچ وبه سمتش گرفتم ومـهربون گفتم:این دفعه تورانندگی کن... چشمکی بهم زدوسوئیچ وازم گرفت...سوارشدم واونم وسوارشد...نگاهم بـه روبروم بود...یـه پسربچه یـه بستنی قیفی دستش بودوداشت باذوق وشوق لیسش مـی زد...آخ دلم هوس بستنی کرد!!باذوق وشوق زل زده بودم بـه پسره...باحسرت آب دهنم وقورت دادم ولبم وبازبونم ترکردم... - من الان مـیام. صدای رادوین من وازفکربیرون آورد...به سمتش چرخیدم ودیدم ازماشین پیـاده شده...وا!!!این پسره هم خل وچل شده ها!!!یـه مدت بامن گشته عین خودم6 مـی زنـه...واسه چی یـهوپیـاده شد؟!!خداشفاش بده... نگاهم ودوختم بـه پسری کـه بستنی مـی خورد...همون طورکه بـه بستنیشمـی زد،به سمت خونـه اشون رفت و ورادخونـه شدو دروبست...کوچه خلوتِ خلوت بود!!کدوم گوری رفتی رادی خره؟!حوصله ام سررفت!!! نمـی دونم چقدمنتظرش موندم ولی بالاخره رادوین بابستنی قیفه ای توی دستش برگشت!!! سوارماشین شدوزل زدبه من...لبخندشیطونی روی لبش بود.بستنی وگرفت سمتم وگفت:بگیربخورش تاآب نشده. وبدون اینکه بذاره حرفی ب،بستنی وداد دستم و استارت زدوماشین ازجاپرید!! باتعجب زل زده بودم بـه بستنی توی دستم...رادوین این و برای من خریده؟!واقعا؟!!یعنی وقتی داشتم بستنی اون پسره رونگاه مـی کردم انقدتابلوبودم کـه فهمـید دلم بستنی مـی خواد؟!!رادوین بـه خاطرمن این همـه مدت دنبال بستنی مـی گشت؟!!رادوین؟!!رادوین گودزیلا؟!!!واقعا؟!! - چرانمـی خوریش؟!بخوردیگه آب مـیشـه!! نگاهم ودوختم بـه چشماش...زل زدتوچشمام...لبخندی زدم وگفتم: مرسی... نگاهش وازم گرفت وحواسش وجمع رانندگیش کرد...لبخندمحوی زدوگفت:اونجوری نگام نکن حواسم پرت مـیشـه مـی بـه یـه دری دیواری درختی چیزیـا!!!توکه نمـی خوای قاطی باقالیـابشی؟! خندیدم ونگاهم وازش گرفتم... گازبزرگی بـه بستنیم زدم...خیلی خوشحال بودم.رادوین دوباره باهام مـهربون شده...حتی مـهربون ترازسابق!!برام بستنی گرفته...دیگه بهم اخم نمـیکنـه...مـی خنده...دیگه نگاهش وازم نمـی گیره و زل مـیزنـه توچشمام...باذوق گازدیگه ای بـه بستنی زدم... من خوشم نمـیادبستنی ولیس بزم...آدم بایدبستنی وگازبزنـه وگرنـه بهش نمـی چسبه!! رادوین شیطون گفت:انقدباشوق وذوق مـی خوری آدم دلش مـی خواد...یـه گازبه منم مـیدی؟! نگاهش کردم ولبخندشیطونی زدم...مثل بچه هاگفتم:باشـه ولی فقط یـه گازکوچولوها!! خندیدوگفت:باشـه همونم غنیمته!! بهش نزدیک ترشدم وبستنی وبه سمت دهنش بردم...رادوین نگاهش بـه روبروش بود ولی بـه سمت من خم شده بودوسرش وخم کرده بود...یـه گازبزرگ بـه بستنی زدوازش فاصله گرفت... بستنی وگرفتم جلوی چشمم وخیره شدم بـه گازبزرگ رادوین...اخمـی کردم وگفتم:توگفتی یـه گازکوچولونـه یـه گازبه این گندگی!! سرخوش خندیدوگفت:بستنیش خوش مزه بود هوس کردم یـه گازبزرگ بهش ب!!! مشکوک نگاهش کردم وگفتم:توکه نخورده بودیش بعد چجوری فهمـیدی خوشمزه اس؟! شیطون گفت:اونجوری کـه توباذوق وشوق مـی خوردی معلوم بودخیلی خوشمزه اس دیگه!! لبخندی زدم ونگاهم وازش گرفتم...یـه گاز گنده دیگه بـه بستنیم زدم...خیلی خوشمزه اس...طولی نکشیدکه بستنی ویـه لقمـه چپ کردم!!هرکولی هستم واسه خودم...ولی عجب بستنی بودا!!!خیلی خوشمزه بود... رادوین گودزیلام ترشی نخوره یـه چیزی مـیشـه ها!!یـه موقع هایی عین جنتلمنا رفتارمـی کنـه.نمونـه اش همـین الان کـه رفت واسم بستنی گرفت...چی مـیشـه همـیشـه انقد مـهربون وبافهم وشعورباشـه؟!!چی مـیشـه همـیشـه همـین جوری لبخندبزنـه وبهم اخم نکنـه؟!!هان؟!!چی مـیشـه؟؟ بـه خودم کـه نمـی تونم دروغ بگم...رادوین واسم مـهم شده...خیلیم مـهم شده!!اونقدری کـه اگه یـه ذره بهم بی اعتنایی کنـه اعصابم بـه هم مـی ریزه...سردبودنش دیوونـه ام مـی کنـه...دوست دارم کنارم باشـه وباهام حرف بزنـه...من...من دیگه ازرادوین متنفرنیستم.نمـی دونم اون همـه تنفریـهوکجارفت ولی واقعیتش اینـه کـه حالاتودلم هیچ تنفری نسبت بـه رادوین وجودنداره...اتفاقابرعکس!!حس مـی کنم ازش خوشم مـیاد.ازاین شخصیت عجیبش خوشم مـیاد...ازاینکه بد ولی درعین حال مـهربونـه...ازاینکه بـه ظاهرشیطون وپرروئه ولی دلش خیلی پاکه... رادوین خیلی مـهربونـه...رادوین مـی تونست وقتی فهمـید ی کـه باید ازش مراقبت کنـه منم،ازاین مسئولیت شونـه خالی مـی کردومـی رفت وپشت سرشم نگاه نمـی کرد...ولی اون موند...حالاکه دارم فکرمـی کنم مـی بینم پیشنـهاد غذادرست درعوض کمک رادوین توپایـان نامـه امم یـه بهانـه بود...رادوین بـه غذای من نیـازی نداشت!!مـی تونست ازبیرون غذاسفارش بده ومجبورنباشـه ماکارونی بدمزه من وبخوره!!اون محتاج قورمـه سبزی بـه قول خودم خوشمزه منم نبود...مـی تونست ازیـه رستوران خوب یـه قورمـه سبزی عالی بگیره کـه قطعاهزارهزار بار ازغذای منم بهتربود...من کـه دوشب بیشترواسش عذا نپختم بعد چرا هنوزم داره توپایـان نامـه ام کمکم مـی کنـه؟!!این بـه خاطرقلب مـهربونشـه...قلب مـهربونی کـه سعی داره پشت چهره مغروروخودشیفته اش قایمش کنـه...رادوین خیلی خوش قلبه!!خیلی...من ازش خوشم مـیاد...شخصیتش خیلی عجیبه...اون شب کـه بااشکان حرف زدم ودپ شدم،کلی مسخره بازی درآوردتایـه لبخندبشینـه روی لبم.همچین آدمـی مـی تونـه بدجنس ونامـهربون باشـه؟!!نـه نمـی تونـه...رادوین بدجنس نیست...خیلی مـهربون وخوش قلبه.اون شبی کـه فیلم ترسناک دیدم وترسیدم،من وتوآغوشش گرفت وآرومم کرد...مـی تونست بی تفاوت باشـه وبهم اهمـیت نده!!اصلامـی تونست نیـادپیشم وبمونـه توخونـه خودش وراحت وبی خیـال بخوابه ...مـی تونست ازسرِبی تفاوتی شونـه ای بالابندازه وبگه بـه من چه!!ولی این کارونکرد چون مـهربونـه...شب عروسی ارغوان سرم غیرتی شدولی بعدش حاشاکردکه فقط بـه خاطرحس مسئولیت بوده...غیرتی شدنش نمـی تونـه ازسرِ احساس مسئولیتی باشـه کـه دایییش گردنش انداخته....دلیل غیرتی شدنش ونمـی دونم ولی این ومـی دونم کـه هردیگه ای جای رادوین بود،حتی کوچک ترین اهمـیتی بـه این مسئله نمـی داد... من ازرادوین خوشم مـیاد...شخصیت عجیب ومردونـه ای داره...گذشته ازچهره خوبش،یـه قلب مـهربون وپاک داره...قلبی کـه پشت این چهره مردونـه ومغرورقایم شده...حالامـی فهمم کـه چرا هری جذبش مـیشـه...


روی مبل نشسته بودم وداشتم تخمـه مـی خوردم...امـیرورادوینم روبروی من روی مبل نشسته بودن نگاهشون بـه تلویزیون بود.ارغوان توی آشپزخونـه بودوداشت ظرفای شام ومـی شست...چنددقیقه ای کـه گذشت،ارغوان ازآشپزخونـه بیرون اومد.همون طورکه بـه سمت من مـیومد، باتعجب گفت:رهاخره اون پوشکایی کـه توی آشپزخونـه اس و واسه کی گرفتی؟! نگاه شیطونی بـه رادوین انداختم وگفتم:واسه کیـارش ... - چی؟!کیـارش دیگه کیـه؟؟ رادوین کـه انگارحرفای ماروشنیده بود،باشیطنت روبه ارغوان گفت:تو کیـارش بابارونمـی شناسی؟! ارغوان کـه گیج شده بود روی مبل،کنارمن،نشسست ومثل بچه خنگاگفت:نـه والا...کیـارش دیگه کیـه؟! لبخندی زدم وقضیـه فروشگاه وپرتقال تامسون وکیـارش وبراش تعریف کردم...امـیرم داشت بـه حرفام گوش مـی داد...حرفام کـه تموم شد، صدای خنده های امـیروقهقهه های ارغوان بـه اوج خودش رسید. امـیروارغوان روی مبل ولو شده بودن... ارغوان آروم زدتوسرم وباخنده گفت:خدانکشتت رها!!!مُردم ازخنده... رادوین لبخندی زدوروبه ارغوان گفت:تازه کجاش ودیدی!!این یـه نمونـه ازشیرین کاریـای کوزت جونـه!! اخمـی کردم وسیبی کـه توی ظرف مـیوه ی روی مـیزبود،به سمتش پرت کردم...گفتم:اولاکه من کوزت جون نیستم.دومامگه من دلقکم کـه شیرین کاری م؟!! توی هواسیب وقاپیدوگازگنده ای بهش زد...شیطون گفت:اختیـاردارین رهاخانوم!!شماتاج سرمایید،سرورمایید،همسایـه گرام مایید...(روبه ارغوان وامـیرچشمکی زدوادامـه دادکوزت سنگ پاقزوین مایید!! امـیروارغوان خندیدن...منم داشتم مـی خندیدم!!این بارازحرفاش ناراحت کـه نشدم هیچ،خندمم گرفت!!! امـیرهمون طورکه مـی خندید،ازجاش بلندشدوبه سمت اتاق رفت...بعدازچنددقیقه بایـه سی دی توی دستش برگشت وکنارادوین نشست. لبخندی زدوروبه ماگفت:پایـه ایدفیلم ببینیم؟! ارغوان-چه فیلمـی؟! امـیر-یـه فیلم توپ ترسناک آمریکایی!!! این وکه گفت،تخمـه ای کـه دستم بود،ازدستم افتاد... این چی گفت؟!!!فیلم ترسناک آمریکایی؟!!وای...من دیگ شکربخورم فیلم ترسناک ببینم...یـه باریـه فیلم دیدم واسه هفت پشتم بسه!!! رنگم پریده بود...وای خدا...حالاچیکارکنم؟!!اگه این دیوونـه هامجبورم کنن کـه فیلم ببینم چی؟!من نمـی خوام فیلم ببینم...دوباره حوصله ترس وگریـه وخوابای وحشتناک ندارم!! باترس بـه روبروم خیره شدم ونگاهم روی رادوین ثابت موند...بایـه لبخندملیح روی لبش بهم خیره شده بود!! آره دیگه اون لبخندنزنـه من لبخند بزنـه؟!!!همـین رادوین گودزیلابودکه اون شب واسم فیلم گذاشت وسکته ام داد دیگه!!بایدم حالاکه حرف ازفیلم ترسناک شده لبخند بزنـه!! ارغوان باذوق گفت:وای آره...من پایـه ام!!! امـیرروکردبه من وگفت:توچی رها؟!پایـه ای؟؟ باتته پته گفتم:نـه...من...من حوصله..فی...فیلم دیدن ندارم. امـیرباشیطنت گفت:چیـه؟!نکنـه مـی ترسی؟! مـی ترسیدم کـه این بارم سر رودروایسی باامـیرمجبور بشم فیلم ببینم...رودروایسی غلط کرده با7جدوآبادش!!من دیگه تاآخرعمرم حاضرنمـیشم فیلم ترسناک ببینم اونم ازنوع آمریکاییش!!خاطره جنی ودارودسته اش بدجوری توی ذهنم حک شده!! بـه زورلبخندی زدم وازجام بلند شدم...همون طورکه بـه سمت اتاق مـی رفتم،گفتم:نـه...ترس چیـه بابا؟!مـیگم کـه حوصله اش وندارم!!باشـه یـه وخت دیگه...الان مـی خوام برمدریـا!! وبدون اینکه منتظرجوابی ازامـیربمونم،وارداتاق شدم وسوئی شرتم وازتوی ساکم بیرون آوردم...سوئی شرتم وتنم کردم وازاتاق بیرون اومدم. روبه جمع گفتم:من مـیرمدریـا... وبه سمت درورودی رفتم وازخونـه خارج شدم...کفشم وپوشیدم وبه سمت دریـارفتم...فاصله بین خونـه تالب دریـا زیـادنبود...هواخیلی خوب بود...نسیم خنکی مـی وزید.چشمام ودوختم بـه آسمون...ستاره هاچشمک مـی زدن.ماه خیلی نورانی وقشنگ بود...لبخندی زدم ونگاهم وازآسمون گرفتم...نفس عمـیقی کشیدم وریـه هام وپرازهوای تازه کردم...دستام وتوی جیب سوئی شرتم فروکردم وباقدمای آروم وکوتاه بـه سمت دریـارفتم. یـه تخته سنگ بزرگساحل،نزدیک دریـا،بود...روش نشستم وخیره شدم بـه دریـای مواج روبروم...نوری کـه ازخونـه های نزدیک ساحل مـیومد،باعث شده بودتامن بتونم بـه راحتی همـه جارو ببینم...موج هاآروم آروم بـه سمت ساحل مـیومدن وبا شن هایساحل برخوردمـی ...صدای امواج وبرخوردشون بـه لبه ساحل خیلی آرامش بخش بود...چشمام وبستم نفس عمـیقی کشیدم...گوشام وسپردم بـه صدای دلنشین وزیبای موج های دریـا... - امشب چقد دریـاآرومـه... باشنیدن صدابه خودم اومدم وچشمام وبازکردم... رادوین و درکنارخودم دیدم. نگاهم کـه به نگاهش افتاد،لبخندی زدوکنارم روی تخته سنگ نشست...خیره شدبه دریـای روبروش... باتعجب پرسیدم:تو واسه چی اومدی؟!مـی موندی بابچه هافیلم مـی دیدی دیگه!! نگاهش وازدریـاگرفت ودوخت بـه چشمام...مـهربون گفت:دلم نیومدبدون تو فیلم ببینم...چشمم کـه به تلویزیون بود،همش دلم مـی خواست صدای جیغ زدن توروبشنوم ولی تواونجانبودی کـه الکی بترسی وجیغ بزنی...دلم مـی خواست پیش توباشم!! یعنی اون لحظه کیلوکیلوکه سهله تُن تُن تودلم قندمـی سابیدن...عین خری کـه بهش بستنی وتی تاب وپفک داده باشن،ذوق مرگ شده بودم!!!انقدازحرف رادوین ذوق کرده بودم کـه نیشم تابناگوشم بازشده بود!! رادوین نگاه مـهربونش وازچشمام گرفت ودوخت بـه ماه توی آسمون...منم خیره شدم بـه دریـاوامواجش...تنـهاصدایی کـه سکوت بینمون ومـی شکست،صدای حرکت موج های دریـابود. نیشم بازبودوباذوق زل زده بودم بـه دریـا...نفس عمـیقی کشیدم وگوشم وسپردم بـه صدای آرامش بخش امواج... سکوت طولانی بینمون حاکم بود...تنـهاصدایی کـه سکوت سنگین بینمون ومـی شکست،صدای امواج دریـابود... بالاخره رادوین سکوت وشکست...همون طورکه بـه ماه خیره شده بود،زیرلب گفت:رها...به ماه نگاه کن... نگاهم وازدریـا گرفتم ودوختم بـه ماه... رادوین زیرلب ادامـه داد: - قشنگه...خیلی... نفس عمـیقی کشیدوگفت:رها...مـی دونی ماه من ویـادچی مـیندازه؟! نگاهم بـه ماه بود...گفتم:یـادچی؟! - یـادتنـهایی...یـادبیی...ماه وببین...ببین چقد تنـهاست...قشنگه...پرنوره...ولی ببینش...ببین چقد تنـهاست...این همـه ستاره توآسمون هست...ستاره هاتنـهانیستن...ستاره هاهم دیگه رودارن...اماماه...ماه هیچ ونداره...ماه مـیون یـه عالم ستاره گیر کرده...مـیون ستاره هایی کـه ازجنس خودش نیستن...ماه خیلی تنـهاست رها...دلم بـه حالش مـی سوزه...مـی دونی رها...حس مـی کنم منم مثل ماهم...نـه اینکه بخوام بگم تکم وهیشکی مثل من نیستا...نـه!!منظورمن تنـهایی ماهه...منم تنـهام...درست مثل ماه...مـیون یـه عالم ستاره گیرکردم کـه ازجنس خودم نیستن...ستاره هایی کـه نمـی فهمن تنـهایی یعنی چی...ستاره هایی کـه درکم نمـی کنن...ستاره هاهیچ وقت نمـی تونن حال ماه ودرک کنن چون هیچ وقت بـه اندازه ماه تنـهانبودن... نگاه عسلیش بـه ماه خیره شده بود...بدجورتوفکربود... لبخندتلخی روی لبش نقش بسته بود...زیرلب ادامـه داد: - هروخ بـه ماه نگاه مـی کنم،یـاد بدترین روزای زندگیم مـیفتم...روزایی کـه یـه ماه تنـهابودم مـیون یـه عالمـه ستاره توی آسمون دنیـا...البته هنوزم بی شباهت بـه ماه نیستم.هنوزم هروخ دلم مـی گیره،نگاهم ومـی دوزم بـه آسمون تیره وتاریک شب تاهم درد خودم وپیداکنم...گاهی اوقات باماه حرف مـی ...باهاش دردودل مـی کنم...ازتنـهاییـام بهش مـیگم...ازغصه هام...ازاینکه هیچ ستاره ای درکم نمـی کنـه...مـی دونم حرفام ومـی فهمـه...مـی دونم مـی دونـه چی دارم مـی کشم...ماه من ومـی فهمـه... وسکوت کرد... چنددقیقه ای درسکوت بـه ماه خیره شده بود...نمـی دونم چرا ولی حس کردم داره یـه سری خاطره رومرور مـی کنـه...بدجورتوی فکربود. بالاخره بالحنی کـه ناراحتیموج مـیزد،سکوت بینمون وشکست وبی مقدمـه گفت: - رهاتوتاحالاعشق وتجربه کردی؟!

همون طورکه بـه ماه خیره شده بودم،گفتم:خب آره... صدای متعجبش بـه گوشم خورد: - آره؟!! نگاهم ودوختم بـه چشمایی کـه تعجب توشون موج مـیزد وحالاخیره شده بودن توچشمام...زیرلب گفتم:آره...من عاشق اشکانم... این وکه گفتم،لبخندمحوی روی لبش نشست...بالحن مـهربونی گفت:احساسی کـه توبه اشکان داری،یـه حس انـه اس کـه اتفاقاً خیلیم قویـه...ولی من منظورم این احساس نیست!!عشقی کـه من ازش حرف مـی ،مثل احساسی کـه توبه اشکان داری نیست...عشقی کـه من ازش حرف مـی ،احساسیـه کـه خیلی ازآدمادچارش مـیشن.یـه احساس پاک وخالصانـه ازتهِ قلب... عشق...یـه احساس کـه آدم وبه مرز جنون مـی رسونـه...آدم وقتی عاشق مـیشـه کم کم دیوونـه هم مـیشـه!!دیگه بـه هیچ وهیچ چیز جز عشقش اهمـیت نمـیده.حتی ازخودشم غافل مـیشـه...روی لبش دیگه هیچ اسمـی بـه جزاسم عشقش نیس...حاضره تمام زندگیش وبده ولی یـه تارموازسرِعشقش کم نشـه...وقتی عشقش ومـی بینـه،نفسش بـه شماره مـیفته...ضبان قلبش مـیره بالا...زبونش بندمـیاد...دهنش خشک مـیشـه...هول مـی کنـه...یـه عاشق زمـین وزمان وبه هم مـی دوزه تایـه لحظه،فقط یـه لحظه، کنار عشقش باشـه...تمام وجودش سرشارمـیشـه از عشق...عشقی کـه خواب وخوراک وازش مـی گیره...عشق قشنگه رها...امانـه همـیشـه.بیشتراوقات تلخی هاوسختی های عشق ازشیرینی هاش بیشتره...آدمایی کـه عاشق مـیشن حتما ازهمون اول با زندگی آروم وبی دغدغه اشون خداحافظی کنن...عشق باخودش تنـهایی مـیاره...غم مـیاره....غصه...بغض...گریـه های شبونـه...هق هق زیر بالش...سیگار...عشق ازآدم یـه دیوونـه بـه تمام معنامـی سازه...دیوونـه ای کـه دیگه هیچی واسش مـهم نیست...هیچ وهیچ چیزجز عشقی کـه توقلب خسته اش جاخوش کرده. عشق ازآدم یـه مرده متحرک مـی سازه کـه فقط نفس مـی کشـه...یـه مرده متحرک کـه تنـهاوجه اشتراکی کـه بابقیـه آدما داره،اینـه کـه نفس مـیکشـه... عشق بیشترازاونی کـه دل رحم باشـه بی رحمـه... ونگاهش وازم گرفت ودوخت بـه ماه... نگاهم روی چشمای عسلیش ثابت بود... من تاحالاعاشق نشدم...هیچ وقت عشق ودرک نکردم...اماحس مـی کنم حرفای رادوین ومـی فهمم...من درکش مـی کنم...من تاحالا عاشق نبودم ولی این ومـی تونم بفهمم کـه حرفای رادوین بوی عشق مـیدن...وقتی حرف مـیزد،یـه غم عجیب توی صداش موج مـیزد...حرفایی کـه رادوین زد،حرفای دل یـه عاشقه...یـه عاشق کـه باتمام وجودش یـه عشق وتجربه کرده...یـه عاشق تنـهادرست شبیـه ماه!!...اما...به رادوین نمـی خوره کـه عاشق باشـه!!به رادوین مغرورو وخودشیفته نمـی خوره کـه عاشق باشـه...یعنی رادوین عاشق بوده؟!!رادوین؟؟رادوینی کـه هروروز بایک نفره؟!!رادوینی کـه خیلی راحت باهری رفیق مـیشـه وبعدازیـه مدتم بدون هیچ احساسی ولش مـی کنـه؟؟این آدم عاشقه؟؟!!بهش نمـی خوره... گنگ وگیج گفتم:تو...توعاشقی رادوین؟!! نگاهش روی ماه ثابت بودوذره ای این ور واون ور نمـی شد... نفس عمـیقی کشید...باصدایی کـه ازته چاه مـیومد،گفت:بهتره بگی بودم... - یعنی الان دیگه نیستی؟! زیرلب گفت:نـه...دیگه نیستم... دوباره نفس عمـیق کشید...نگاهم وازچشماش گرفتم ودوختم بـه ماه...حالاهردومون درسکوت بـه ماه خیره شده بودیم...سکوت عمـیقی بینمون حاکم بود... بالاخره صدای پربغض رادوین سکوت وشکست: - یـه روزی منم عاشق بودم...البته حیف کلمـه عشق کـه بخوام بـه اون احساس مسخره وبچگانـه ام نسبتش بدم!!شایداون احساس عشق نبودولی من توقلبم ازش یـه عشق پاک وخالصانـه ساختم...طرف من حتی آدمم نبود،من الکی خداش کردم...من مـی پرستیدمش رها!! اونقدر توذهنم بردمش بالاکه حالادیگه دست خودمم بهش نمـی رسه!!من دیوونـه اش بودم... حاضربودم جونم وبدم ولی چشماش اشکی نشـه،جونم واسش درون مـی رفت،قلبم بـه عشق اون وبودنش مـی زد... نگاهم وازماه گرفتم ودوختم بـه چشماش...به چشمای عسلی خیره شده بودم کـه حالا زیر نورماه ازهروقت دیگه ای قشنگ تربود...چشمایی کـه حالا غم وغصهموج مـی زد...آب دهنم وقورت دادم وگفتم:توعاشق کی بودی؟؟ هنوزم بـه چشماش خیره شده بودم...به من نگاه نمـی کرد... یـه لحظه انگار برق اشک وتوچشماش دیدم!!رادوین؟؟اشک؟؟گریـه؟!!! واسم قابل هضم نبود...رادوین شادوخندون و حاضرجوابی کـه من مـی شناختم داره گریـه مـی کنـه؟؟آخه چرا؟؟ متعجب گفتم:داری گریـه مـی کنی رادوین؟؟ دستی بـه چشماش کشید...بینیش وبالاکشیدو پربغض گفت:من عاشق یـه بی لیـاقت بودم...عاشقی کـه عشق ومحبت سرش نمـی شد...من تمام دنیـام وریختم بـه پاش ولی اون بدون هیچ احساسی رفت ومن وتنـهاگذاشت...چقدالتماسش کردم...چقد بـه پاش افتادم...پیشش گریـه کردم رها!!من پیش اون گریـه کردم...بهش گفتم اگه توبری من مـیمـیرم...ولی اون رفت!!رفت وحتی پشت سرشم نگاه نکرد...باورت مـیشـه رها؟؟من...رادوین...غرورم وشکستم وبه پاش افتادم!!من بـه پاش افتادم ولی اون چیکار کرد؟؟رفت...رفتنش داغونم کرد...بعدازرفتنش دیگه هیچ وقت طعم خوشبختی ونچشیدم.همـیشـه تنـهابودم...بایـه عشق قدیمـی توی قلبم...عشقی کـه یـادوخاطره اش عذابم مـیداد...عشقی کـه من ویـاد یـه بی لیـاقت بی وفامـی انداخت...عشقی کـه فکر بهش یـه بغض کهنـه روتوگلوم زنده مـی کرد...بغض کهنـه ای کـه هیچ وقت شکسته نمـی شد...حداقل اگه طرفم ارزشش وداشت یـا عشقی کـه توقلبم لونـه کرده بود،یـه عشق واقعی بود دلم نمـی سوخت...دلم ازاین مـی سوزه کـه طرفم یـه بی لیـاقت بودواحساسی کـه من اسمش وعشق گذاشته بودم،یـه احساس بچگانـه وپوچ...سهم من ازاون بـه اصطلاح عشق فقط تنـهایی وبیی بود...فقط تنـهایی... من خیلی تنـهابودم...خیلی...یـه عالمـه حرف نگفته تودلم داشتم...حرفایی کـه دلم مـی خواست باصدای بلندفریـادشون ب تاهمـه عالم وآدم ازدردم باخبرشن اما...امانمـی تونستم...مجبوربودم سکوت کنم وهمـه چیزوبریزم توخودم...تمام غم وغصه هام ومـی ریختم توقلبم وسکوت مـی کردم...یـه سکوت پازبغض... پرازحرف...پرازبیی وتنـهایی... زیرلب ادامـه داد: - بعضی حرفارو نمـیشـه گفت...باید خورد...ولی بعضی حرفا رو نـه مـیشـه گفت... نـه مـیشـه خورد...مـیمونـه سرِ دل!مـیشـه دلتنگی! مـیشـه بغض! مـیشـه سکوت!مـیشـه همون وقتی کـه خودتم نمـیدونی چه مرگته!! چشماش پرازاشک شده بود...قطره اشکی ازچشماش جاری شدو روی گونـه اش سر خورد...خیلی سریع دستی بـه گونـه وچشماش کشید واشکاش وپاک کرد...کلافه ازجاش بلند شدو روش وازم برگردوند...همون طورکه بـه سمت خونـه مـی رفت،گفت:هواسرده...زیـاد بیرون نمون...سرمامـی خوری!! بانگاهم رادوین ودنبال کردم...به سمت درون رفت و وارد خونـه شد...رادوین درو بست ورفت...نگاهم وازدر خونـه گرفتم ودوختم بـه ماه... رادوین...رادی گودزیلای مغروروخودشیفته یـه روزی عاشق بوده؟!!انقده رودوست داشته کـه هنوزم وقتی خاطراتش ومرورمـی کنـه اشک توچشماش جمع مـیشـه؟!!اونی کـه رادوین عاشقش بوده کیـه؟!!!کیـه کـه انقدسنگدله؟؟کیـه کـه یـه ذره احساس توقبلش نیست؟؟کیـه کـه رادوین وتنـهاگذاشته ورفته؟؟!!چرا رادوین وتنـهاگذاشت؟!!مگه التماس ش وندید؟!!!مگه اشکاش وندید؟!!دلش بـه حال رادوین نسوخت؟!!چطورتونست انقدبی رحم باشـه؟!!چطوردلش اومدرادوین وتنـهابذاره؟!!در تمام این مدت،رادوین عاشق بوده ومن نمـی دونستم؟؟این همـه غم وغصه رو تودلش جاداده بودومن بی خبربودم؟!!!رادوین انقدتنـهابوده ومن نفهمـیدم؟!!همـیشـه فکرمـی کردم دوروبرش خیلی شلوغه وهیچ وقت احساس تنـهایی نمـی کنـه...همـیشـه فکرمـی کردم باوجوداون همـه دوست ، یـه لحظه هم فرصت سرخاروندن نداره... فکرمـی کردم رادوین هیچ غصه ای نداره...فکرمـی کردم همـیشـه شاده وغم تودلش جایی نداره...غافل ازاینکه دلش تنـهاست...غافل ازاینکه یـه احساس قدیمـی هنوزداره زجرش مـیده...غافل ازاینکه یـه بغض کهنـه همـیشـه توی گلوشـه ونمـی تونـه بشکنتش... چرا من نفهمـیدم؟!!چقدراحمق بودم کـه نفهمـیدم...تصورشم واسم سخته...فکراینکه رادوین درتمام این مدت،انقد بی وتنـها بوده،عذابم مـیده...ناراحتی رادوین داغونم مـی کنـه...من دلم مـی خوادرادوین همـیشـه تواوج باشـه...همـیشـه بخنده وشیطنت کنـه...سربه سرم بذاره واذیتم کنـه ولی ناراحت نباشـه...غمگین نباشـه...نمـی دونم چرا ولی تازگیـارادوین برام مـهم شده...اونقدرمـهم کـه اخمِ رشونیش زجرم مـیده...غم وغصه اش غمگینم مـی کنـه...رادوین به منظور من مـهمـه...خیلی!! پشت این چهره مغروروخودشیفته یـه قلب تنـهاوخسته است...قلبی کـه سال هاست داره داغ یـه عشق وبه دوش مـی کشـه... رادوین گودزیلای خودشیفته اخموی باز انقدتنـهاوبی بوده ومن نمـی دونستم؟؟درتمام این مدت یـه عالمـه غم وغصه روتنـهایی بـه دوش مـی کشیده وهمـیشـه لبخندمـیزده؟؟ منم تنـهام...منم دارم تواوج تنـهایی وبیی تویـه شـهربزرگ ودراندشت زندگی مـی کنم...من بـه ظاهربی وتنـهام اما... رادوین ازلحاظ روحی تنـهاوبیـه!!دوروبرش شلوغه ولی دلش تنـهاودلتنگه...دلم براش مـی سوزه...دلم خیلی براش مـی سوزه...رادوین گناه داره...گودزیلای شکموی خودشیفته باز گناره داره...خدایـاگناره داره... من مـیفهممش...من رادوین ودرک مـی کنم...تاحالا عشق وتجربه نکردم ولی حس مـی کنم حرفای رادوین وباتمام وجودم درک مـی کنم...من تنـهاییش ومـی فهمم...رادوین خیلی تنـهاست...ببین تنـهایی ودلتنگی چقد بهش فشارآورده کـه اشک ازچشمای عسلیش جاری شده...رادوین گریـه کرده...به خاطریـه عشق قدیمـی...به خاطرتموم غصه هایی کـه تنـهایی داره بـه دوش مـی کشـه... چرا بایدتنـهایی این همـه غم وتودلش نگه داره ودم نزنـه؟؟چرا؟!!خدایـاچرا؟!! چرا این روزا هیچ حالش خوب نیست؟!!چرا آرش غمگینـه؟!!چرا داداشی من داره این همـه زجرمـی کشـه؟!!چرا سارا حالش بده؟!!چرا من تویـه شـهربزرگ ودراندشت تنـهام درحالیکه مـی تونستم پیش خونواده ام باشم؟!!چرا رادوین درعین اینکه سرش شلوغه انقد تنـهاوبیـه؟!!خدایـا چرا همـهایی کـه برای مـهمن،هرکدوم دارن یـه جور زجر مـیکشن وذره ذره آب مـیشن؟!!خدایـاچرا؟!!این چراهای من جواب ندارن؟!ندارن؟!!چرا بهشون جواب نمـیدی؟؟ بغض سنگینی گلوم ومـی فشرد...به ماه خیره شده بودم...به ماهی کـه چند دقیقه پیش،یـه جفت چشم عسلی بهش خیره شده بود... دلم مـی خواست بغضم وبشکنم...دلم مـی خواست بـه اشکام اجازه بدم کـه جاری بشن...دلم مـی خواست باصدای بلند زارب...دلم مـی خواست بـه خاطرحال بداشکان گریـه کنم...واسه ناراحتی آرش...واسه دلتنگی خودم...واسه تنـهایی وبیی رادوین...دلم مـی خواست واسه بدبختیـای همـه عالم وآدم زارب... اما برخلاف تمام این ها،به سختی بغضم وفرودادم... ازجام بلندشدم وبه سمت خونـه رفتم...حالم خیلی بده خدایـا!!خیلی بد...


********** - پاشو...بلندشو دیگه!!چقدمـی خوابی رها!!پاشـــو. بدون اینکه چشمام وبازکنم،پتو رو کشیدم روی سرم...زیرلب غ: - چته تو باز اری خره؟؟بذار کپه مرگم وبذارم دیگه... ارغوان پتو رو از روم کشید وعصبانی گفت:رها جونـه امـیر پانشی جفت پامـیام توحلقت...حالاخود دانی!!! وای!!!!این دیوونـه اسکل وقتی جونـه امـیرو قسم مـی خوره قطعا جفت پامـیاد توحلقم!! ازترس اینکه پای ارغوان بره توحلقم،خیلی سریع چشمام وبازکردم وروی تخت نشستم...ارغوان عصبی وکلافه خیره شده بودبه من...اخمـی کردوگفت:حتما حتما به جون امـیر بدبخت قسم بخورم که تا بیدار بشی؟؟ کلافه نگاهم وازش گرفتم ودوختم بـه ساعت روی مـیز کنار تخت...پوفی کشیدم وگفتم:مرض داری تو؟؟؟آره؟!ساعت 6صبح من وبیدار کردی کـه چی بشـه؟؟ بـه سمتم اومدوکنارم روی تخت نشست...اخم رشونیش محو شدوجاش ودادبه یـه لبخند گشاد روی لبش...باذوق گفت:مـی خوایم بریم کوه!! چشمام شده بود قد دوتاهندونـه!!!کله صبحی مـی خوایم بریم کـه چی بشـه؟؟!بابابیخیـال ماشو...من ننـه ام کوهنورد بوده یـا بابام کـه بخوام برم کوه؟!!من تاحالایـه بارم کوهنوردی نکردم!!!بیشترین مسیری کـه پیـاده روی کردم،مسیر خونـه تامدرسه بوده کـه اونم برمـی گرده بـه دوران طفولیتم!! آب دهنم وقورت دادم وگفتم:کوه؟!!بریم کوه چه غلطی یم؟؟سنگ قبر آق بزرگ ی ننـه شوور تو بالای کوهه کـه مامـی خوایم بریم بشوریمش؟!!! بااین حرفم ارغوان ازخنده ترکید...بین خنده هاش گفت:خیلی خلی رها...سنگ قبر چیـه بابا؟؟مـی خوایم بریم کوهنوردی!! اخمـی کردم و روی تخت دراز کشیدم...چشمام وبستم ودرحالیکه پتو رو مـی کشیدم روی خودم،گفتم:جمع نبند بابا!!!من حوصله کوه وکوهنوردی ندارم...تو وآقاتون ورادی خره برید خوش باشید!! این کـه گفتم ارغوان چنان جیغی کشیدکه مو بـه تنم سیخ شد: - پامـیشی یـا جفت پابیـام توحلقت؟! باترس چشمام وبازکردم وسیخ روی تخت نشستم...لبخندگشادی زدم وگفتم:من مـیام...مـیام...من غلط م نیـام!!!من شکربخورم اگه بخوام نیـام...خودم مـیام کوه وباهمـین دستام سنگ قبر آق بزرگ ی ننـه شوور تو رو مـی شورم!! خندیدو بادستش زد توسرم وگفت:مرده وببرن کـه انقد دلقکی!! و باخنده ازروی تخت بلندشد...درحالیکه بـه سمت درمـی رفت،گفت:لباسات وپوشیدی بیـاتوآشپزخونـه یـه چیزی بخوریم یـه ساعت دیگه مـی خوایم راه بیفتم. وازاتاق خارج شد...پوفی کشیدم وازروی تخت بلند شدم...به سمت ساکم رفتم وشروع کردم بـه گشتن به منظور پیدا یـه لباس مناسب!!اصلا واسه کوه رفتن چی مـی پوشن؟؟کاپشن؟؟دستکشم دست مـی کنن؟!از این کلاه کامواییـام مـی ذارن؟!برو بابا...مگه مـی خوای بری قله اورست وفتح کنی کـه مـی خوای انقد لباس تنت کنی؟؟ملت مـیرن آلاسکا انقد خودشون ونمـی پوشونن کـه تومـی خوای خودت وبپوشونی!! شونـه ای بالا انداختم وبی حوصله مشغول لباس پوشیدن شدم... از اتاق بیرون اومدم وبه سمت آشپزخونـه رفتم...صدای خنده های ارغوان وشوخیـای امـیر بـه گوشم خورد...پس رادوین چی؟؟چرا صدای اون نمـیاد؟؟نکنـه ازدیشب تاحالا ناراحته وداره گریـه مـی کنـه؟؟نکنـه دیگه مثل بابک دِپ شده وهمش توخودشـه؟؟چرا صدای خنده رادوین نمـیاد؟!نکنـه دیگه نمـی خنده وافسردگی گرفته؟؟الهی من براش بمـیرم...بسوزه پدرعاشقی!! آه پرسوزی کشیدم و وارد آشپزخونـه شدم...امـیر داشت یـه جوک واسشون تعریف مـی کرد...ارغوان نیشش کل عرض صورتش وگرفته بود ومن هرلحظه احتمال مـی دادم کـه دهنش جربخوره!!!نگاهم روی رادوین ثابت موند...سرش وگذاشته بود روی مـیز وبادستش بـه مـیز مشت مـی زد!!!الهی رها پیش مرگ اون قلب عاشقت بشـه...فکرکنم ازدرد هجران اون ه دیوونـه شده وسرش وگذاشته روی مـیزو داره زار مـی زنـه!! یـهو رادوین سرش وازروی مـیز برداشت...صورتش قرمز شده بود...نیشش تابناگوشش بازبود وبی صدا مـی خندید!!!!هنوزم بامشت روی مـیز مـی کوبید...انقد خندیده بودکه دیگه خنده اش رفته بود روسایلنت!!!بریده بریده گفت:امـیر...خیلی...خیلی خری!!! ودوباره ازخنده پهن مـیز شد!!! امـیر دست دراز کردو پارچی کهآب پرتقال بودو بـه دست گرفت.یـه لیوان آب پرتقال به منظور رادوین ریخت وبه دستش داد...باخنده گفت:بگیر این وبخورتا خفه نشدی دیوونـه!! رادوین ازبس خندیده بود،نفس کم آورده بود...لیوان آب پرتقال وبه سمت دهنش برد.آب پرتقال وکه سرکشید،لیوان وگذاشت روی مـیز ونفس کشید.باخنده گفت:خدا خیرت بده!!!نزدیک بود بمـیرم!! یعنی اون لحظه دلم مـی خواست همون لیوان آب پرتقال وم توحلقش!!!منـه خاک توسرٍ ساده کلی دلم بـه حالش سوخته وهمش نگرانشم کـه نکنـه افسرده شده باشـه بعداین آقا ازبس خندیده داره خفه مـیشـه!!منـه احمق فکرکردم بـه خاطر عشق زیـادش بـه اون ه،دیوونـه شده!!!نگو آقا ازخنده درحال انفجاره!!! چشم غره ای بـه رادوین رفتم ونگاهم روی ارغوان ثابت موند...اونم دست کمـی از رادی خره نداشت!!به پشتی صندلیش تکیـه داده بود ودستش وگذاشته بود روی دلش ومـی خندید...اصلا این امـیر چی داره مـیگه کـه ارغوان ورادوین دارن ازخنده جون مـیدن؟!! هنوز هیچ کدومشون متوجه حضورمن نشده بودن!!! تک سرفه ای کردم وگفتم:علیک سلام!!! بااین حرفم هرسه تاشون دست ازخندیدن برداشتن وسراشون چرخید سمت من...نگاهی بـه سرتاپای من وچشماشون گرد شد!!!فکاشون چسبیده بود بـه زمـین...یـهو رادوین ازخنده ترکیدوپهن مـیز شد...وطولی نکشیدکه ارغوانم زد زیرخنده...انقد خندیده بودن کـه ازچشماشون اشک مـیومد!!!وا!!!!این دیوونـه هاچشون شده؟؟چرا هی مـی خندن؟؟خل شدن؟؟قبل ازاینکه من وببینن کـه داشتن ازخنده مـی ترکیدن،حالام کـه بادیدن من پهن مـیز شدن!!! نگاهم واز رادوین وارغوان گرفتم ودوختم بـه امـیر کـه باتعجب زل زده بودبه من...حالا بازم جای شُکرش باقیـه کـه این یکی دیگه نمـی خنده!! امـیر اشاره ای بـه لباسام کردو باتعجب گفت:ایناچیَن توپوشیدی؟؟مگه مـی خوایم بریمدریـا برنزه کنیم؟؟مـی خوایم بریم کوه ...اگه اینجوری پاشی بیـای کـه از سرما فریز مـیشی!! بااین حرف امـیر،خنده رادوین وارغوان شدت گرفت...رادوین دستی بـه چشماش کشید واشکاش وپاک کرد!!بین خنده هاش گفت:خدایـا این رها روازمانگیر...اسکلیـه واسه خودش!!! ودوباره ازخنده پهن مـیز شد...بی شعور!!واسه چی الکی مـی خندی؟!به من مـیگی اسکل؟!اسکل تویی واون ه کـه عاشقش بودی...اصلامـی دونی چیـه اون ه خوب کرد کـه تنـهات گذاشت!!حال کردم کـه سگ محلت نداد...ایول بـه اون ه!! روکردم بـه امـیرو بالحن متعجبی گفتم: وا!!!بابا اینجاچه خبره؟؟بگین منم درجریـان باشم!!! امـیر لبخندشیطونی زدوگفت:یـه نگاه بـه لباسات بنداز مـی فهمـی!!! باتعجب نگاهم واز اون سه کله پوک گرفتم ونگاهی بـه سرتاپام انداختم!!وا...ایناکه چیزیشون نیس؟؟یـه بلوزاسپرت تنم بود بایـه شلوار شیشش جیب...یـه کلاه کابویی هم گذاشته بودم سرم بایـه عینک دودی...یـه کفش عروسکی نانازم پام بود!!!خیلی هم شیک ومجلسی!!!خب ایناکجاشون خنده دارن؟؟این سه تاخل شدن؟؟ اخمـی کردم ونگاهم ودوختم بـه رادوین وارغوان وامـیر...زیرلب غ: - شماسه تاعقلتون وازدست دادین؟؟!لباسای من کـه خیلی قشنگن!!مشکلشون کجاست؟!




[برای دستگیره یخچال چی درست کنم]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 20 Nov 2018 01:54:00 +0000



برای دستگیره یخچال چی درست کنم

نشانـه های جادو و راهکارهای قرآنی به منظور باطل «سحر و ...

متاسفانـه رواج افراد ساحر و جادوگر و طلسم نویس درون سطح جامعه باعث روی آوردن افراد بی دین و ضعیف ایمان بـه این افراد شده است. برای دستگیره یخچال چی درست کنم متاسفانـه شاهد بروز نشانـه های بدی از رواج سحر و جادو درون بین جامعه ایرانی هستیم. برای دستگیره یخچال چی درست کنم بسیـاری از مردم و علی الخصوص زنان بـه دلیل حسادت نسبت بـه افراد، برای دستگیره یخچال چی درست کنم نزدیکان، اقوام و ... بـه سحر و جادو روی مـی آورند و پیش جن گیر ها مـی روند و بر علیـه فردی طلسم مـی نویسند که تا فردی را بدبخت کنند، زندگی را بـه کامش تلخ کنند و خوشی را از وی بگیرند. مثلا و مـی روند به منظور و شان طلسم مـی کنند کـه انشان ازدواج نکنند و برای آنـها خواستگار نیـاید. البته این پدیده فقط مختص بـه خویشاوند نیست و ممکن هست در همایسگی شمای باشد کـه برای شما توطئه کرده باشد. یـا درون سطح بالا و کلان ممکن هست سران فاسد و فراماسونر درون یک کشور به منظور فاسد و تباه جامعه، علاوه بر روش های رایج اجتماعی و فمـینیستی، بـه جادوگران و طلسم نویسان پول دهند کـه برای مردم و جوانان طلسم و وکیل بگیرند کـه آنـها همواره درون زندگی شان بـه مشکل برخورند.

شناخت طلسم و انواع آن به منظور ما بسیـار مـهم است. وقتی شما طلسم (سحر و جادو) و نشانـه های آن را بشناسید بـه محض آنکه اولین نشانـه آن درون زندگی تان ظاهر شد بـه دنبال درمان و یـافتن راه حل آن خواهید گشت. مثلا اگری بـه شما غذای بدطعم و مسموم داد ممکن هست در غذای تان موادی ریخته باشد کـه خاصیت طلسم دهندگی داشته باشند و به آن ورد خوانده شده باشد. یـا اگر صبح یـا شب دیدید کهی بر درب ورود خانـه تان آب پاشیده هست یـا خاک ریخته هست بدانید کـه برایتان طلسم پیچیده و شیـاطین را وکیل کرده کـه زندگی را برایتان سیـاه کنند. یـا اگر درون صحبت اقوام خود شنیدید کـه گفتند کـه "من تو را «نفرین» کردم کـه در زندگی موفق نخواهی شد و مـی دانم کـه نفرینم مـی گیرد" (نفرین و پیش گویی را مد نظر داشته باشید)، بدانید کـه فرد مد نظر مطمئنا «طلسم خوبی» به منظور انتقام گیری از شما طراحی و ایجاد کرده است! مثلا یکی از دوستان ما تعریف مـی کرد کـه عروس خانواده شان با اینکه ظاهر موجه چادری و از خانواده خوبی بود ولی بعد از ازدواج فهمـیدیم کـه ماهانـه مبلغ گزافی به منظور رفتن بـه پیش جن گیر و جادو و جنبل خرج مـی کند. ماحصل آن کارها باعث شده بود کـه طلسم های متعددی به منظور خانواده شوهرش بکار گرفته و همواره پیش جن گیر مـی رفت و جن گیر نیز از غیب بـه او مـی گفت و او نیز پیش شوهرش مـی آمد و آن ها را بـه زبان دیگری بازگو مـی کرد. شوهرش نیز جرئت نداشت کاری خلاف نظر همسرش کند.

آنچه محرز هست این هست که جن گیر با ارتباط گیری با شیـاطین جن، آنچه درون ذهن افراد دیگر مـی گذرد را بـه جن گیر مـی گویند و جن گیر نیز درون قبال گرفتن مبلغی آنـها را با زبان حرفه ای بـه مشتریـانش بازگو مـی گوید. آنچه مـهم هست این هست که هدف شیـاطین، دامن زدن بـه اختلافات بین خانوادگی و بدبین خانواده ها از یکدیگر هست بگونـه ای کـه صله رحم درون جامعه ریشـه کن شود. شیـاطین با بیـان حرف هایی کـه باعث حسادت و کینـه مـی شود مشتریـان خود را کـه اکثرا زن هستند را جذب خود مـی کنند و پس از آنکه آنـها را مجذوب حرف های خود د آنـها را وارد دامـی مـی کنند کـه برایشان پهن کرده اند. دام هایی همچون طلسم نویسی به منظور در امان ماندن از شر طرف مقابل!! شری کـه اصلا وجود خارجی نداشته و صرفا با اطلاعات ناقص و هدفمند بـه مخاطب سعی مـی شود وی مشغول دشمنی با خانواده طرف مقابل شود. به منظور شناخت این دسته از افراد شیطان صفت (که ظاهر موجهی نیز ممکن هست داشته باشند. مثلا زن مد نظر چادری یـا مانتویی رسمـی باشد) هیچ وقت دست از کینـه جویی بر نمـی دارند و همـیشـه که تا وقت مرگ بر سر کینـه شان هستند. ویژگی دیگر این دسته از افراد این هست که بـه آنچه جن گیر ها مـی گویند اعتماد و اعتقاد کامل دارند و ماهانـه مبلغ کلانی به منظور این مسئله صرف مـی کنند. بـه عبارتی آنـها بـه جن گیرها و شیـاطین جن ایمان کامل دارند. این ویژگی هر چند درون این دسته از افراد کـه علی الظاهر مسلمان و محجبه باشند باعث مـی شود مصداق تعریف قرآنی باشند کـه در آن، این دسته از افراد را شیطان پرست نامـیده است.

به قول معروف،‌ شیطان پرستی شاخ و دم ندارد. درون مـیان افراد جامعه، افراد شیطان پرستی نیز حضور دارند کـه حتی ممکن هست خود را بـه ظواهر دینی هم آراسته باشند. به منظور فهم بهتر، از سخن امام صادق علیـه السلام کمک مـی‌گیریم. عبد الله بن سنان بـه امام صادق علیـه السلام درباره شخصی این گونـه گفت: برای دستگیره یخچال چی درست کنم فلانی وسواسی هست و مدام مشغول وضو گرفتن و نماز خواندن است؛ اما درون عین حال مردی عاقل است. امام صادق علیـه السلام درون جواب عبدالله سنان فرمودند: چگونـه مـی‌گویی کـه او مردی عاقل هست و حال آنکه او شیطان را اطاعت مـی‌کند!

مسئله دیگری کـه لازم مـی دانم ذکر کنم این هست که اگر فردی بر اثر سحر و طلسم بـه بیماری دچار شد هم حتما به دنبال درمان بیماری اش باشد (از طرق صحیح پزشکی متناسب با علم روز) و هم بـه دنبال دفع طلسم. طلسم را نباید شوخی گرفت. خداوند متعال درون قرآن کریم بارها بـه سحر و طلسم اشاره کرده است. همچنین راه حل های قرآنی متعددی به منظور درمان آن وجود دارد. لذا توجه داشته باشید کـه ممکن هست طلسم باعث بیماری شود و این دو مـی توانند رابطه ای منطقی با هم داشته باشند. مثلا طلسم باعث مـی شود فکر و ذهن فردی مسخر شود و همـین باعث مـی شود کـه گوشـه نشین و افسرده شود و به همـین دلیل مبتلا بـه اعتیـاد و دیـابت و ... شود.

مسئله دیگری کـه لازم هست بیـان شود این هست که ما بـه عنوان یک مسلمان مومن، حق مراجعه بـه جن گیر نداریم. ما حق و اجازه طلسم افراد را نداریم و اگری چنین کند مطمئنا درون روز قیـامت با ساحران و در صف شیطان پرستان محشور خواهد شد ان شاء الله. ولی ما موظف هستیم همواره درون برابر چشم بد و سحر و طلسم مردم از خود محافظت کنیم. به منظور درمان و رفع طلسم، راه حل های قرآنی متعددی وجود دارد کـه ما را بـه طور کامل نسبت بـه راه حل های انحرافی و غیر اسلامـی بی نیـاز مـی کند. افرادی بسیـاری بوده اند کـه به سبب مراجعه بـه افراد فاسق، نـه تنـها مشکلات شان حل نشده هست بلکه بیشتر نیز شده است. لذا وقت و سرمایـه تان را بـه پای افراد ناصالح تباه نکنید. بـه دامن قرآن پناه بیـاورید و درمان خود را درون محضر قرآن کریم و در پناه آیـات خداوند پیدا کنید. 

اگر طلسم شده اید و در زندگی بـه بن بست رسیده اید، اگر جوان هستید و به دنبال هر کاری مـی روید نمـی توانید کار مناسبی به منظور خود دست و پا کنید، اگر همواره با همسر یـا شوهرتان بحث تان مـی شود، اگر همـییشـه درون خانواده تان مناقشـه و دعوا هست، اگر مشکلات زندگی تان روز بروز بیشتر مـی شود، اتفاق پیش آمده را نـه بـه عنوان یک بحران، بلکه بـه عنوان اتفاقی کـه باعث شده بـه قرآن و خدا پناه ببرید تلقی کنید. درمان قرآنی به منظور این مشکل را اجرا کنید و پس از آنکه مشکلات تان حل شد، زندگی را وقف قرآن و خدا کنید.

در زیر مطالبی کـه از سایت های فعال درون این زمـینـه استخراج شده هست ذکر مـی گردد. مطالب با اهمـیت رنگی شده اند.

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

عاقبت دردناک ساحران و جادوگران   

حرمت جادو
در این پیـام قصد داریم موضوع جادوگری را کـه از زمان‌های بسیـار قدیم رواج داشته پیگیری نماییم و ببینیم قرآنی ‌که همـه چیز درون آن آمده (سوره کهف آیـه 54)  درون این رابطه چه مـی‌فرماید.

در آیـه 102 سوره بقره پرده از این کار زشت برداشته بـه نحوی کـه جادوگری را کار شیطان و دوستان شیطان و کارانی مـی‌داند کـه پیرو شیطان هستند و جادوگر را کافر مـی‌داند. اصل عمل سِحر و جادو از درس‌های شیطان هست که مطرود درگاه خداست* و خدا بر او لعنت کرده * و او مـهلتی را که تا وقت معلوم از خدا خواسته و قسم یـاد کرده که؛ به عزت و جلال خداوند همـه انسان‌ها را گمراه مـی‌کنم مگر بندگان خالص خدا را (سوره ص آیـات 77 که تا 83) گویی شیطان سگِ دَرِ خانـه خداست و با هری کـه اهل آن خانـه نباشد کار دارد.  

یـهودی‌ها از آنچه شیـاطین درون عصر سلیمان بر مردم مـی‌خواندند پیروی د ولی سلیمان هرگز پیروی نکرد و کافر نشد و دست بـه سحر و جادو نیـالود. این نشان مـی‌دهد کـه سلیمان اهل خانـه خداست کـه شیطان (سگ) عوعو نمـی‌کند و کاری بـه او ندارد و نمـی‌تواند کاری بـه او داشته باشد ولی یـهود عصر سلیمان بیگانـه درگاه خدا بودند و شیطان درون آنـها نفوذ کرد و آنـها را گمراه نمود.
کسی کـه وارد مقوله سِحر و جادو مـی‌شود از هم اکنون خود را به منظور آتشی کـه دامنـه‌اش فراگیر هست آماده کند چرا کـه مَتاع ناچیزی مثل از هم پاشیدن زندگی یک زن و مرد را درون دنیـا بدست مـی آورد و بهشت همـیشگی را از دست مـی دهد و عذاب آتش درد آور را بـه جان مـی‌خرد.

آری! شیـاطین مُلک سلیمان بـه مردم سِحر و جادو یـاد دادند (سوره بقره آیـه 102) و خداوند کـه لطف و کرم و هدایتش بی‌نـهایت هست برای هدایت مردم دو فرشته را بنام‌های هاروت و ماروت بصورت دو نفر بر مردم فرستاد که تا طریقه خنثی‌ سحر و جادو را بـه مردم یـاد دهند.

از آنجا کـه سحر و جادو مثل بمب هست برای خنثی‌ آن لازم هست خنثی‌کننده از ریزه‌کاری‌های بمب و نحوه ‌ساخته‌شدن آن خبر داشته باشد آن دو فرشته نیز آمدند و به مردم گفتند کـه اینگونـه و به این روش‌ها سحر و جادو انجام مـی‌شود و اینگونـه هم خنثی مـی‌شود؛ اما با توجه بـه اینکه ما انسان‌ها از همان لحظه‌ای کـه پدربزرگمان آدم (علیـه السلام) و حوا (سلام الله علیـها) پا درون عرصه وجود گذاشتند کراراً امتحان مـی شویم مردم عصر سلیمان هم از این قانون مستثنی نبودند و امتحان شدند بنحوی کـه آن دو فرشته ابتدا بـه مردم مـی‌گفتند ما وسیله آزمایش شما هستیم بعد کافر نشوید (یعنی قسمت سحر و جادو را بکار نبندید) اما یـهود عصر سلیمان از آن دو فرشته مطالبی آموختند کـه بتوانند با آن مـیان مرد و همسرش جدایی بیفکنند. جالب هست که درون همـین آیـه مـی‌فرماید: آنـها نمـی‌توانستند بهی ضرر بزنند مگر بـه اِذن خدا! آنـها چیزی را یـاد مـی‌گرفتند کـه برایشان زیـان داشت و نفعی بـه آنـها نمـی‌رسانید و مسلماً مـی‌دانستند هر خریدار اینگونـه کارها باشد آخرتش را از دست مـی‌دهد بعد اگر اهل فهم مـی‌بودند مـی‌فهمـیدند کـه چه بد معامله‌ای با نفس خود مـی‌کنند.

جهنم شیطان عذاب زنجیر فریـاد 
 کسی کـه وارد مقوله سِحر و جادو مـی‌شود از هم اکنون خود را به منظور آتشی کـه دامنـه‌اش فراگیر هست آماده کند چرا کـه مَتاع ناچیزی مثل از هم پاشیدن زندگی یک زن و مرد را درون دنیـا بدست مـی آورد و  بهشت همـیشگی را از دست مـی دهد  و عذاب آتش درد آور را بـه جان مـی‌خرد. مسلماً اگر انسان بداند این بد معامله‌ای هست که با جان خود مـی‌کند حقیقتا ما انسان‌ها درون گِرو کردار خودمان هستیم (سوره مدثر آیـه 38 ) حتی حتما پاسخگوی آثار اعمال زشت خود هم باشیم مثلا اگری با سحر و جادو زندگی زیبای یک زوج جوان را بـه هم بریزد و آنـها از هم جدا شوند و هر کدام راه فساد را بروند و یـا فرزندان طلاق آنـها بخاطر عدم تربیت صحیح مُفسدِ فی‌الارض شوند شخص جادوگر حتما بار گناه همـه آنـها را بـه دوش بکشد بدون اینکه از بار گناه آنـها کاسته شود. 

شیـاطین مُلک سلیمان بـه مردم سِحر و جادو یـاد دادند  و خداوند کـه لطف و کرم و هدایتش بی‌نـهایت هست برای هدایت مردم دو فرشته را بنام‌های هاروت و ماروت بصورت دو نفر بر مردم فرستاد که تا طریقه خنثی‌ سحر و جادو را بـه مردم یـاد دهند

عاقبت ساحر  
تجربه تاریخ حیـات انسان این حقیقت را بـه اثبات رسانیده و آیـات قرآن و روایـات هم آن را تأیید مى‏کند کـه هیچ خلاف‏کارى و عصیـان‏گرى، و ستم پیشـه‏اى کـه یکى از مصادیق آنـها ساحر و جادوگر هست عاقبت بـه خیر نشده، و زندگى بى‏ دغدغه‏ اى نداشته و نـهایتاً دچار خسارت‏ هاى دنیـائى و آخرتى شده و گوى سعادت را از دست داده و به ویژه خود را درون آخرت از هر گونـه بهره و نصیب الهى و بهشتى محروم نموده است، و با این عمل زشت و کار ناپسندش خود را بـه عذاب ابد و دوزخ همـیشگى فروخته است، چنان کـه قرآن مى‏فرماید:
«ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ»  ؛ (براى ساحر و جادوگر) درون آخرت هیچ نصیبى نیست، و یقیناً بد چیزى هست آنچه خود را بـه آن فروختند اگر آگاهى و معرفت مى‏ داشتند.

بالاخره اینکه از نظر فقهی تعلیم و تعلم سحر - بـه جز به منظور بی اثر سحر ساحران - حرام است.

آیت الله فاضل : اصل سحر و جادو و مراجعه بـه ساحر و جادوگر به منظور این امور حرام هست و درآمدی هم کـه از این طریقب شود حرام هست ولی مراجعه به منظور بطلان و بی اثر سحر اشکال ندارد. (جامع المسائل آیت الله فاضل، س 961).
آیت الله خامنـه ای: علم سحر و یـاد گرفتن آن حرام هست مگر آن کـه به منظور غرض عقلایی مشروع باشد. (اجوبه الاستفتاآت، ص445)

باز بودن راه توبه بر ساحر  
سحر و جادوگرى از گناهانى نیست کـه توبه نداشته باشد و راه جبران بـه رویش باز نباشد، و حضرت حق هم بـه مقتضاى کرم و لطف و احسان و رحمتش توبه ساحر را مى‏پذیرد و او را مورد عفو و مغفرت قرار مى‏دهد.
خداوندا! ایی کـه برگ درختان بدون اذن تو از درخت جدا نمـی‌شود ما را از شَرِّ شیطان و پیروان شیطان و هر کاری کـه آخرت ما را تهدید مـی‌کند حفظ بفرما فراوری: محمدی / بخش قرآن تبیـان
منابع : سایت عرفان، طهور دانش
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=192129

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

نکته ای درون باب سحر و جادو     
یکی از مسائلی کـه از زمان‌های دور و در هر قوم و قبیله‌ای مطرح بوده هست بحث سحر و جادو  هست و حتی درون عصر مدرنیته هم هنوز بـه قوت خود باقی هست و حتی خرافات بی اساس و خلاف عقل درون این حوزه نیز به منظور بسیـاری قابل باور هست و عده‌ای هم آن‌ها را به منظور خود حجت قرار مـی‌دهند . ممکن هست برای ما این سؤال را پیش آورد کـه آیـا این‌ها واقعیت دارند یـا نـه ؟

جادو
در پاسخ حتما به نکات زیر توجه داشت:

الف- سحر و جادو و طلسم و بستن بخت از اموری هست که واقعیت دارد البته انجام آن حرام است. وجود چنین نیروها بـه مقتضای نظام دنیـا مـی‌باشد کـه تزاحم مـیان زشتی‌ها و پلیدی‌ها وجود دارد و همچنان کـه انسان‌های شیطان صفت و زشت کار وجود دارد جن‌های پلید و آزاردهنده نیز وجود دارد. 

ب- آنچه کـه از آیـات قرآن بر مـی‌آید این هست که سحر درون شـهرهای کهن همانند کلدان و مصر درون زمان حضرت موسی و فرعون و پیش از آن درون زمان حضرت نوح (ذاریـات، 52) رواج داشته است. (تفسیر تسنیم، آیت الله جوادی آملی، ج 5، ص 688)

ج- سحر و جادو و طلسم از نظر قرآن کریم و احادیث واقعیت دارد. بـه این امر درون آیـه 102 سوره بقره و 4 سوره فلق اشاره شده است. از این آیـات و برخی روایـات استفاده مـی‌شود کـه برخی از سحرها واقعا اثر گذارند. همچنان کـه آیـه 102 سوره بقره مـی‌فرماید: «مردم سحرهایی را فرا مـی‌گرفتند کـه مـیان مرد و همسرش جدایی مـی‌افکند.» 
در حقیقت مؤثر واقعی، درون تمام نظام جهان یکی هست و نظام جهان کـه به صورت اسباب و مسببات جلوه گری دارند، همگی از او استمداد گرفته و به او منتهی مـی‌شوند

علامـه طباطبایی درون وجود داشتن چنین اموری مـی‌فرمایند: «... درون این مـیان افعال خارق العاده دیگری هست که مستند بـه هیچ کدام از سبب از اسباب طبیعی و عادی نیست، مانند خبر از پنـهانی‌ها و مانند ایجاد محبت یـا دشمنی و گشودن گره‌ها و گره زدن‌ها و خواب و احضار و حرکت اشیـاء با اراده و از این قبیل کارهایی کـه مرتاض‌ها انجام مـی‌دهند کـه به هیچ وجه قابل انکار نیست، یـا خودمان بعضی از آن‌ها را دیده‌ایم و یـا بـه رایمان آن قدر نقل کرده‌اند کـه دیگر قابل انکار نیست».

د- تأثیر تکوینی سحر بـه اذن خداوند:
یکی از اصول اساسی توحید، این هست که همـه قدرت‌ها درون این جهان از قدرت پروردگار سرچشمـه مـی‌گیرد، حتی سوزندگی آتش و برندگی شمشیر بی اذن فرمان او نمـی‌باشد. منتها مفهوم این بیـان مجبور بودن افراد درون کار خود نیست.
خداوند متعال با قدرت خویش، چنین اراده و نیرویی را درون افراد بـه ودیعت نـهاده است. انسان‌ها با بهره گیری از این اراده و تقویت آن مـی‌توانند بـه کارهای شگفت انگیزی دست زنند. برخی مانند اولیـای خداوند از آن نیرو و در مسیر مناسب، استفاده مـی‌کنند و عده‌ای دیگر، با سوء استفاده از آن بـه کارهای ناشایست اقدام مـی‌کنند؛ پس، درون واقع اصل وجود این نیرو درون نـهاد آدمـی از آن خداوند و به فرمان او است.

توضیح این که: جهان آفرینش، جهان اسباب و مسببات است. البته برخی سبب‌ها مادی هست و برخی غیر مادی است. اراده حکیمانـه خداوند بر این تعلق گرفته هست که هر پدیده و حادثه‌ای از علت ویژه خود صادر گردد و درعین حال، نظام علت و معلول‌ها همگی بـه خدا منتهی شده و از او قدرت و نیرو مـی‌گیرند. او هست که سبب را مـی‌آفریند و به آن قدرت و نیرو مـی‌بخشد و آن را به منظور ایجاد معلول ویژه خود آماده مـی‌سازد. درون حقیقت مؤثر واقعی، درون تمام نظام جهان یکی هست و نظام جهان کـه به صورت اسباب و مسببات جلوه گری دارند، همگی از او استمداد گرفته و به او منتهی مـی‌شوند (اصالت روح، آیت الله سبحانی، ص 241، مؤسسه امام صادق).

در تأثیر سحر و جادو نیز وضع چنین است. خداوند متعال با قدرت خویش، چنین اراده و نیرویی را درون افراد بـه ودیعت نـهاده است. انسان‌ها با بهره گیری از این اراده و تقویت آن مـی‌توانند بـه کارهای شگفت انگیزی دست زنند. برخی مانند اولیـای خداوند از آن نیرو و در مسیر مناسب، استفاده مـی‌کنند و عده‌ای دیگر، با سوء استفاده از آن بـه کارهای ناشایست اقدام مـی‌کنند؛ پس، درون واقع اصل وجود این نیرو درون نـهاد آدمـی از آن خداوند و به فرمان او است، منتها چگونگی بهره گیری از آن بـه عهده خود انسان نـهاده شده هست و او درون چگونگی بهره گیری از آن مسؤول است.

ه- گرچه سحر و جادو واقعیت دارد ولی غالب آنچه امروزه درون مـیان مردم درون این بـه اره شایع هست بی‌اساس مـی‌باشد و اکثرانی کـه به این امور مـی‌پردازند کلاه بردارانی هستند کـه از این طریق قصد اخاذی و پر جیب خود را دارند.

ولی اگر بر فرض موردی پیدا شد کـه سحری درون کار بود راه‌هایی به منظور بطلان آن وجود دارد:   
1- استعاذه بـه خداوند و خواندن سوره‌های فلق و ناس.  
2- خواندن و نوشتن آیـات 75 که تا 82 سوره یونس.   
3- آیـه 102 سوره بقره «واتبعوا ما تتلوا الشیـاطین...» که تا آخر آیـه با آب زعفران روی طشت مسی نوشته شود و در هنگام نوشتن، کندر را بخور دهند. بعد طشت را پر از آب باران و یـا آب چشمـه مـی‌کنند بعد مسحور با استفاده از آن آب غسل مـی‌کند و از آن آب مـی‌نوشد. بقیـه آب را درون پارچ شیشـه‌ای بریزد و برای غسل استفاده کند. بهترین روز هم روز چهارشنبه است.  
4- آیـه 100 سوره نسا «و من یـهاجر فی سبیل الله...» که تا آخر آیـه با جوهر زعفران با کره روی کف دست نوشته شود.  
5- دعا وتضرع بـه درگاه خداوند.  
6- درخواست دعا از اولیـای واقعی خداوند. 
7- صدقه دادن.   

بخش دین تبیـان
منبع : وبلاگ سید مصطفی علم خواه
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=169531

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

آیـات قرآن کریم و دعای باطل سحر و طلسم – ابطال سحر    

دعای باطل سحر و طلسم – ابطال سحر:    سبحان من لبس العز وتردى بـه ، سبحان من تعطف بالمجد وتکرم بـه ، سبحان من لا ینبغى التسبیح الا له ، جل جلاله ، سبحان من احصى کل شىء بعلمـه ، وخلقه بقدرته ، سبحان ذى المن والنعم.

آیـات قرآن به منظور باطل سحر:
وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً (سوره مبارکه اسرا آیـه 82)

وَأَوْحَیْنَا إِلَى‏ مُوسَى‏ أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ  فَغُلِبُوا هُنَالِکَ وَانْقَلَبُوا صَاغِرِینَ  وَأُلْقِیَ الْسَّحَرَةُ سَاجِدِینَ لا قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ  رَبِّ مُوسَى‏ وَهَارُونَ (سوره مبارکه اعراف آیـه 122)

قَالُوا یَامُوسَى‏ إِمَّا أَن تُلْقِیَ وَإِمَّا أَن نَّکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى‏  قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَى‏  فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَى‏  قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الْأَعْلَى‏  وَأَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَى‏  فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى‏ (سوره مبارکه طه آیـه70)

قَالَ لَهُم مُّوسَى‏ أَلْقُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ(سوره مبارکه یونس آیـه80)

فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِیَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ  فَأَلْقَى‏ مُوسَى‏ عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِینَ قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ (سوره مبارکه شعراء آیـه 48)‏

وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِی بِکُلِّ سَاحِرٍ عَلِیمٍ فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالَ لَهُم مُّوسَى‏ أَلْقُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ فَلَمَّا أَلْقَوْا قَالَ مُوسَى‏ مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ(سوره مبارکه یونس آیـه 81 و 82)

آیـات کریمـه فوق، خاصیت باطل السحر و الطلسم و از بین بردن بستگی درون کارها را دارد. همچنین بـه بخت گشائی مردان کمک شایـانی مـینماید. جهت بخت گشائی مردان این آیـات کریمـه را با گلاب و زعفران نوشته و در آب نموده و بنوشند و اگری این آیـات کریمـه راپیوسته بـه همراه داشته باشد از سحر و طلسم  درون امان خواهد بود.
وفقکم الله.
التماس دعا
http://www.malakootiha.com/%D8%AF%D8%B9%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D9%84-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%B3%D8%AD%D8%B1-%D9%88-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دستورالعمل جلوگیری از چشم زخم و چگونگی غلبه بر دشمنان      

فضیلت سوره کافرون و نصر و توحید و معوذتین
در احادیث بسیـار وارد شده فضیلت خواندن سوره قُلْ یـا اَیُّهَا الْکافِروُن درون نمازهاى فریضه و نافله و آنکه خواندن آن رُبع قرآن هست و سوره توحید ثلث قرآن هست و خواندن سوره نصر درون فرایض و نوافل سبب نصرت بر اعداء هست و آنکه چون شخص از منزل خود بیرون رود معوذتین را بخواند چشم بد بـه او ضرر نرساند وى کـه در خواب ترسد درون وقت خواب این دو سوره را با آیةالکرسى بخواند.
حاج شیخ عباس قمـی، باقیـات الصالحات، ص 10
http://www.malakootiha.com/%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%B9%D9%85%D9%84-%D8%AC%D9%84%D9%88%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%DA%86%D8%B4%D9%85-%D8%B2%D8%AE%D9%85-%D9%88-%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%DA%AF%DB%8C/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعا و تعویذ باطل سحر و طلسم به منظور همراه داشتن با خود 
دعا و تعویذ بسیـار مجرب به منظور بُطلان سحر و طلسم

از حضرت امـیرالمؤمنین علیـه السلام مروى هست که بر پوست آهو بنویسد و با خود نگاه دارند:
(بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ بِسْمِ اللَّهِ وَ ماشآءَ اللَّهُ بِسْمِ اللَّهِ وَ لاحَوْلَ وَلاقُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ قالَ مُوسی ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ اِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِلُهُ اِنَّ اللَّهَ لایُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدینَ فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ فَغُلِبُوا هُنالِکَ وَانْقَلَبُوا صاغِرینَ)

بنام خدا و به (یـارى) خدا و بنام خدا و آنچه خدا خواهد بنام خدا و و نیرویى نیست جز بـه خدا «گفت موسى آنچه شما آوردهاید جادو هست و خدا حتماً آنرا باطل مـیکند زیرا خدا اصلاح نمـیکند کار تبهکاران را بعد حق قرار گرفت و کارى کـه آنـها مـید باطل گشت و در آن حال مغلوب گشتند و خوار و زبون بازگشتند.

باقیـات الصالحات، حاج شیخ عباس قمـی.
http://www.malakootiha.com/%D8%AF%D8%B9%D8%A7-%D9%88-%D8%AA%D8%B9%D9%88%DB%8C%D8%B0-%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D9%84-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%B3%D8%AD%D8%B1-%D9%88-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

رقعة الجیب – حرز حضرت امام رضا علیـه السلام (جهت دفع ناخوشی و دفع بلا)  

 رقعة الجیب (حرزحضرت امام رضاعلیـه السلام)
روایت هست از یـاسر خادم مأمون کـه گفت زمانى کـه وارد شد ابوالحسن علىّ بن موسى الرّضاعلیـه السلام بـه قصر حمـید بن قحطبه بیرون کرد از تن لباس را و داد بـه حمـید و حمل کرد حمـید و داد بـه جاریـه خود کـه بشوید آن را بعد نگذشت زمانى کـه آن جاریـه آمد و با او رقعه اى بود و داد بـه حمـید و گفت یـافتم این رقعه را درون گریبان لباس ابوالحسن علیـه السلام بعد حمـید بـه آن حضرت گفت فداى تو گردم بدرستى کـه این جاریـه یـافته هست رقعهاى درون گریبان پیراهن تو چیست آن فرمود تعویذى هست که آن را از خود دور نمى کنم حمـید گفت ممکن هست که ما را مشرّف کنى بـه آن بعد فرمود کـه این تعویذى هست که هرکه نگاه دارد درون گریبان خود دفع مى شود بلا از او و مى باشد براى او حرزى از شیطان رجیم بعد خواند تعویذ را بر حمـید و آن این است:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ بِسْمِ اللَّهِ اِنّى اَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ اِنْ کُنْتَ تَقِیّاً اَوْغَیْرَ تَقِىٍ اَخَذْتُ بِاللَّهِ السَّمـیعِ الْبَصیرِ عَلى سَمْعِکَ وَ بَصَرِکَ لا سُلْطانَ لَکَ عَلَىَّ وَ لا عَلى سَمْعى وَلا عَلى بَصَرى وَلاعَلى شَعْرى وَلاعَلى بَشَرى وَلاعَلى لَحْمى وَلا عَلى دَمى وَلا عَلى مُخّى وَلا عَلى عَصَبى وَلا عَلى عِظامى وَلاعَلى مالى وَ لا عَلى ما رَزَقَنى رَبّى سَتَرْتُ بَیْنى وَ بَیْنَکَ بِسِتْرِ النُّبُوَّةِالَّذِى اسْتَتَرَ اَنْبِیآءُ اللَّهِ بِهِ مِنْ سَطَواتِ الْجَبابِرَةِ وَالْفَراعِنَةِ جَبْرَئیلُ عَنْ یَمـینى وَ مـیکائیلُ عَنْ یَسارى وَ اِسْرافیلُ عَنْ وَرآئى وَ مَحَمَّدٌ صَلّىَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اَمامى وَاللَّهُ مُطَّلِعٌ عَلَىَّ یَمْنَعُکَ مِنّى وَ یَمْنَعُ الشَّیْطانَ مِنّى اَللَّهُمَّ لا یَغْلِبْ جَهْلُهُ اَناتَکَ اَنْ یَسْتَفِزَّنى وَ یَسْتَخِفَّنى اَللَّهُمَّ اِلَیْکَ الْتَجَاْتُ اَللَّهُمَّ اِلَیْکَ الْتَجَاْتُ اَللَّهُمَّ اِلَیْکَ الْتَجَاْتُ.

مـهج الدّعوات، رضىّ الدّین سیّد بن طاوس قدّس سرّه.
قاعده: با گلاب و زعفران ، درون کاغذ بی خط و با طهارت کامل نوشته شود و پیوسته با خود بـه همراه داشته باشد.   

http://www.malakootiha.com/%D8%B1%D9%82%D8%B9%D8%A9-%D8%A7%D9%84%D8%AC%DB%8C%D8%A8-%D8%AD%D8%B1%D8%B2-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87-%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

طلسم چیست و باطل طلسم و سحر چگونـه است
بیش از 300 خطوط طلسمـی وجود دارد. از فلقطیر بابلی گرفته که تا سریـانی و عبری و داوودی و ماقبل عبری. درون واقع طلسم، استفاده از حروف و نقوش و خطوط و دستورات مختلفه ای هست که حالت رمزی دارد و استاد عامل (طلسم کننده) توسط آنـها (خطوط و نقوش و حروف) بین خود و موجودات غیر ارگانیک (موکلین) رمزی را ایجاد مـیکند و این نوشته مرموز کـه متشکل از حروف و اعداد عجیب و غریب و نامفهوم (برایی کـه آشنا بـه خطوط طلسمـی نیست) را بر روی کاغذ یـا پوست یـا از این قبیل مـینویسد یـا بصورت جداول خاصی ترسیم مـیکند. درون انجام طلسم از عنصر بسیـار مـهم شبیـه سازی همـیشـه استفاده مـیشود. 
فردی کـه دچار طلسم و سحر مـیشود نشانـه های عمومـی دارد(بسته بـه سحر متفاوت هست از صدمات روحی و روانی گرفته که تا صدمات جسمـی و ….)
برخی از نشانـه های عمومـی سحر شامل موارد زیر است:
نشانـه اول سحر و طلسم کـه در روابط اجتماعی مـیتواند اتفاق بیفتد، ایجاد جدائی و طلاق و کم مـیلی بـه طرف مقابل و سرد شدن ناشی از دل سیـاهی است.
نشانـه دیگر ایجاد مشکل و اختلال درون رابطه ….. با طرف مقابل هست که از آن بـه ناتوانی تعبیر مـیشود.
مشکلات روانی مثل عصبانیت شدید و بدون دلیل و گرفتگی و انزوا و افسردگی شدید یک نشانـه مـهم دیگر است.
نشانـه مـهم دیگر، مشکلات و بیماریـهای جسمـی است. گرفتگی زبان و حتی لال شدن و یـا فلج شدن یکباره و ناگهانی برخی از اعضای بدن مثل کمر و یـا دست و پا (موقت باشد یـا دائم).
نشانـه دیگر اینکه همـیشـه احساس مـیکنید کهی با شما همراهست و در بعضی شرایط شما را زیر نظر دارد.
همچنین درون اوقات خوابیدن دچار اضطراب و دلشوره مـیشوید. ممکن هست در موقع خوابیدن احساس سنگینی درون قفسه داشته باشید.
برای باطل طلسم البته ادعیـه و احراز و تعویذات مجربه موثر هست و مـیتواند امواج و نیروهای منفی ناشی از طلسم را کاهش دهد و به حداقل برساند ولی طلسم را باطل نمـیکند. باطل طلسم حتما با مانی و یـا اساتیدی کـه موکل یـا موکلانی دارند (در برخی از موارد حاد مربوط بـه درمان ، بشرط داشتن خاتم طاعت از موکل مربوطه) صورت گیرد و بوسیله آنـها اقدام بـه ابطال و استخراج یـا خنثی سازی طلسم شود. بعد فردی کـه موکل ندارد نمـیتواند طلسم دفن شده را درون زیر زمـین استخراج یـا ابطال کند مگر درون شرایط خاص.  به منظور دفع و کاهش اثرات طلسم و سحر حتما ادعیـه و احراز و تعویذات مخصوص آن بطور منظم و مثلا بصورت هفتگی تکرار شود.

http://www.malakootiha.com/%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D9%88-%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D9%84-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85-%D9%88-%D8%B3%D8%AD%D8%B1-%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%A7/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

حرز حضرت امـیر المؤمنین (ع) جهت حفظ و بُطلان سحر   

حرز حضرت امـیر المؤمنین علیـه السّلام جهت حفظ و بُطلان سحر
آن حضرت مى ‏نوشت این حرز را و بر بازوى راست مبارک خود مى ‏بست و آن این است:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ اى کنوش (کنویش‏) اى کنوش اره شش عطیطسفیخ یـا مظظرون قرتالیون ما و ماسوماس ما طیطسالوس خیطوس مسفقلس مساصعوس الطیعوس لطیفوس اقرطیعوش لطفیـهذا هذا وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنا إِلى‏ مُوسَى الْأَمْرَ وَ ما کُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ اخْرُجْ بِقُدْرَةِ اللَّهِ مِنْهَا أَیُّهَا اللَّعِینُ بِقُوَّةِ (بِعِزَّةِ) رَبِّ الْعَالَمِینَ اخْرُجْ مِنْهَا وَ إِلَّا کُنْتَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ اخْرُجْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیـها فَاخْرُجْ‏ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً مَلْعُوناً کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا اخْرُجْ یَا ذَا الْمَخْزُونِ اخْرُجْ یَا سورا یَا سوراسور بِالاسْمِ الْمَخْزُونِ یـا ططرون طرعون مراعون تَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ باهیـا شراهیـا حَیّاً قَیُّوماً بِالاسْمِ الْمَکْتُوبِ عَلَى جَبْهَةِ إِسْرَافِیلَ اطْرُدُوا عَنْ صَاحِبِ هَذَا الْکِتَابِ کُلَّ جِنِّیٍّ وَ جِنِّیَّةٍ وَ شَیْطَانٍ وَ شَیْطَانَةٍ وَ تَابِعٍ وَ تَابِعَةٍ وَ سَاحِرٍ وَ سَاحِرَةٍ وَ غُولٍ وَ غُولَةٍ وَ کُلِّ مُتَعَبِّثٍ وَ عَابِثٍ یَعْبَثُ بِابْنِ آدَمَ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِینَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ‏.

مـهج الدعوات و منـهج العنایـات، علی بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاووس الحسینی.

قاعده:
با گلاب و زعفران و برکاغذ بی خط با رعایت شرایط عمومـی نوشتن تعویذ بنویسید و به همراه داشته باشید.

http://www.malakootiha.com/%D8%AD%D8%B1%D8%B2-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1-%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%A4%D9%85%D9%86%DB%8C%D9%86-%D8%B9-%D8%AC%D9%87%D8%AA-%D8%AD%D9%81%D8%B8-%D9%88-%D8%A8%D9%8F%D8%B7%D9%84/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

حرز حضرت امام محمّد باقر (ع) (جهت ایمنی و حفظ از شر جن و انس)   

حرز حضرت امام محمّد باقر علیـه السّلام‏ جهت ایمنی و حفظ از شر جن و انس و طلسم و چشم زخم
باید این دعا را نوشت و بر بازو بست‏ :

أُعِیذُ نَفْسِی بِرَبِّیَ الْأَکْبَرِ مِمَّا یَخْفَى وَ یَظْهَرُ وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ أُنْثَى وَ ذَکَرٍ وَ مِنْ شَرِّ مَا رَأَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوحِ أَدْعُوکُمْ أَیُّهَا الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ إِلَى اللَّطِیفِ الْخَبِیرِ وَ أَدْعُوکُمْ أَیُّهَا الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ إِلَى الَّذِی خَتَمْتُهُ بِخَاتَمِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ خَاتَمِ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ إِسْرَافِیلَ‏ وَ بِخَاتَمِ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ وَ خَاتَمِ مُحَمَّدٍ سَیِّدِ الْمُرْسَلِینَ وَ النَّبِیِّینَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ اخْسَؤُا فِیـها وَ لا تُکَلِّمُونِ اخْسَئُوا عَنْ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ کُلَّمَا یَغْدُو وَ یَرُوحُ مِنْ ذِی حَیَّةٍ أَوْ عَقْرَبٍ أَوْ سَاحِرٍ أَوْ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ وَ سُلْطَانٍ عَنِیدٍ أَخَذْتُ عَنْهُ مَا یُرَى وَ مَا لَا یُرَى وَ مَا رَأَتْ عَیْنُ نَائِمٍ أَوْ یَقْظَانَ تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ الرَّسُولِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُون
یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ یَا دَیَّانُ یَا دَیَّانُ یَا اهیـا شراهیـا آذونا اصباوث ال شداى
أَسْأَلُکَ بِحَقِّ هَذِهِ الْأَسْمَاءِ الطَّاهِرَةِ الْمُطَهَّرَةِ أَنْ تَدْفَعَ عَنْ صَاحِبِ هَذَا الْکِتَابِ جَمِیعَ الْبَلَایَا وَ تَقْضِیَ حَوَائِجَهُ إِنَّکَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ وَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ اللَّهُمَّ کهکهیج بعسط مـهحما مسلع و روره مـهفتام وَ بِعَوْنِکَ إِلَّا مَا أَخَذْتَ لِسَانَ جَمِیعِ بَنِی آدَمَ وَ بَنَاتِ حَوَّاءَ عَلَى فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ إِلَّا بِالْخَیْرِ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ‏.

مـهج الدعوات و منـهج العنایـات، علی بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاووس الحسینی.
http://www.malakootiha.com/%D8%AD%D8%B1%D8%B2-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%91%D8%AF-%D8%A8%D8%A7%D9%82%D8%B1-%D8%B9-%D8%AC%D9%87%D8%AA-%D8%A7%DB%8C%D9%85%D9%86%DB%8C-%D9%88-%D8%AD/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

سحر و طلسم چیست – دعای ابطال طلسم   
روش و نحوه باطل طلسم , باطل طلسم , باطل شدن طلسم,باز فرد بسته شده,دعای باطل طلسم

در تعریف سحر و طلسم و انجام آن حتما گفت:
سحر عبارت هست نوعی تاثیر نفسانی  کـه البته علمـی هست مانند سایر علوم و قواعد و مقررات و احکام خاصی بر آن مترتب هست و قریب بـه شصت جا درون قرآن کریم بـه آن اشاره شده است. بطور خیلی مختصر و موجز حتما گفت کـه سحر و طلسم عبارت هست از اتفاق و توافق مـیان انسان فاجر و شیطان یـا شیـاطین کافر بر تحریک و برانگیختن انسان بـه ارتکاب گناهان آشکار و پنـهان. (نعوذ بالله من شر الشیطان الرجیم). این اتفاق (انجام سحر و طلسم) یـا از طریق عبادت و ریـاضت تسخیری کواکب (تسخیر کواکب سبعه مثل تسخیر شمس و مریخ و مشتری و زحل و از این قبیل با رعایت بخورات و زمان و مکان خاص است) یـا اینکه از طریق خواندن اوراد و اذکاری مخصوصه وغیر معمول یـا عزائم و طلسماتی خاص کـه دارای فحوای شرکیـه و کفریـه بـه زبانـهای غیر مانوس مثل سریـانی و عبری و از این قبیل هستند و به همراه انجام بخورات مخصوصه مـیباشد و به نحوی انجام مـیشود کـه شیـاطین (موکلین کافر) دعوت و عزیمت آن فرد معزم را اجابت مـیکنند و امور غیر معمول را بدین واسطه انجام مـیدهند ( کـه این امر معروف بـه سحر و جادوست.)  

برای دور تاثیرات سحر و طلسم و دفع شیـاطین، ادعیـه فراوانی وجود دارد. بـه عنوان مثال دعای عظیم الشان ذیل بسیـار نافع و مجرب است:
بسم الله الرحمن الرحیم
(( نودی باسم یـا محمد صلى اللّه علیـه و آله و سلم من خاف فی الأرض جانا أو شیطانا فلیقل حین یدخله الروع یـا اللّه الإله الأکبر القاهر، بقدرته جمـیع عباده و المطاع لعظمته عند کل خلیقته و الممضی مشیئته لسابق قدره أنت تکلأ ما خلقت باللیل و النـهار و لا یمنع من أردت بـه سؤلی بشیء دونک من ذلک السوء و لا یحول أحد دونک بین أحد و ما ترید بـه من الخیر کل ما یرى و ما لا یرى فی قبضتک و جعلت قبائل الجن و الشیـاطین یرونا و لا نراهم و إنا لکیدهم خائف فأمنی من شرهم و باسهم بحق سلطانک العزیز یـا عزیز )).

توجه:
همـیشـه معوذتین (سوره های مبارکه فلق و ناس) را بخوانید.
قرائت یـا نوشتن حرز شریفه مذکور با گلاب و زعفران بر روی کاغذ بدون خط و نگهداشتن نافع است.   

http://www.malakootiha.com/%D8%B3%D8%AD%D8%B1-%D9%88-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D8%AF%D8%B9%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%A8%D8%B7%D8%A7%D9%84-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

راههایی به منظور نجات از سحر و جادو!   

به نظر شما چرا خدا از بین شرور کـه به صورت کلی بیـان مـی کند، درون سوره فلق فقط این سه که تا شر را انتخاب کرده است؟ تاریکی، سحر و حسود؟ مگه اینـها چه خصوصیت مشترکی دارند؟

سوره فلق
«قل اعوذ برب الفلق» بگو پناه مـی برم بـه پروردگار سپیده دم (اعوذ یعنی پناه بردن از شئی هراسناک بـه موجودی نیرومند به منظور دفع شر)
«من شر ما خلق» از شر آنچه کـه آفریده است
«و من شر غاسق اذا وقب» از شر تاریکی آنگاه کـه فراگیر شود.
«و من شر نفاثات فی العقد» و از شر زنان جادوگر کـه به هنگام افسون مردمان درون گره های جادو سخت مـی دمند .
«و من شر حاسد اذا حسد» و از شر هر حسود آنگاه کـه حسد مـی ورزد.

مگر خداوند شر آفریده است؟
حضرت معشوق مـی فرماید: «من شر ما خلق» مگر خداوند شر آفریده است؟

خداوند درون این سوره مـی فرماید: آنچه من آفریده ام کـه البته خلق آنـها و دارای وجود شدن آنـها خیر هست اما بعضی از اوقات این خیرات آفریده شده با اختیـار خود شر ایجاد مـی کنند و خدا طبق سنت خود کـه بنا دارد بـه انسان ها اختیـار بدهد که تا خود انتخاب کنند جلوی شر آنـها را نمـی گیرد اما بـه ما راهکار ارائه مـی دهد کـه چگونـه با این شرور مـی توانیم مقابله کنیم و این راهکار همان پناه بردن بـه خالق آنـهاست کـه مسلمای کـه مـی تواند شر آنـها را از بین ببرد خالق آنـهاست کـه به همـه ابعاد وجودی شما و آنـها آگاه است.   

خداوند اسباب فراوانی به منظور امان بخشیدن بـه انسان ها از شر آفریده ها تدارک دیده، بـه عنوان مثال، خانـه ای کـه در آن زندگی مـی کنیم وسایلی کـه توسط آن خطرات را پیش بینی مـی کنیم. درون زمان حاضر و هر چه پیش مـی رویم این وسایل را بیشتر پیش بینی مـی کنیم (ترمز ای بی اس، انرژی اتمـی، دارو های رفع بیماری و...)

گاهی وجود همـین اسباب و وسائل، مانند حجابی بر یک واقعیت ما را از ناتوانی خود درون محافظت از خویشتن غافل مـی سازد، کـه بشر درون این شرایط بـه حدی مـی رسد کـه مانند فیلسوف آلمانی " نیچه " بـه طور رسمـی اعلام مـی دارد: خدا مرده است.

این سوره بـه ما مـی فرماید کـه هر مقدار پیشرفت داشته باشیم ، باز هم به منظور دفع کوچکترین این شرور بـه توسل بـه خدا نیـازمندیم.
در صحیفه الرضا از امام رضا علیـه السلام نقل شده است: «به جهت دفع ضرر سحر و بطلان آن دستت را مقابل صورت قرار بده و بخوان : بِسمِ الله الْعَظیم رَبّ الْعرشِ الْعظیم إلاّ ذَهبت و انْقرضت»

3 شر از مـیان همـه ی شرها
به نظر شما چرا خدا از بین شرور کـه به صورت کلی بیـان مـی کند ،فقط این سه که تا شر را انتخاب مـی کند؟ تاریکی، سحر و حسود؟ مگه اینـها چه خصوصیت مشترکی دارند؟ شاید پاسخ این باشد کـه هر سه این شرور از دید ما مخفی هستند و در حالت غفلت، بـه سراغ ما مـی آیند.
تو تاریکی کـه از خطرهای احتمالی غافلیم، چه راهی به منظور حفظ خویش داریم؟ اگر حیوان درنده ای یـا انسان شروری بخواهد بـه ما آسیبی برساند، بی آنکه ما از وجود آن آگاه باشیم.
اگر ساحران با ورد و جادو و دمـیدن درون گره ها بخواهند ، ما را دچار مشکل سازند بی آنکه ما از اصل سحر و راه ابطال آن خبری داشته باشیم؛ اگر برادر یـا دوستانمان نسبت بـه ما حسادت بورزند و بخواهند ضرری بـه ما برسانند، بی آنکه از نیت سوء او آگاه باشیم؛ درون برابر این شرور نـهان چه کاری از دست ما بر مـی آید و چه راهی به منظور نجات خویشتن از شر آنان سراغ داریم؟
اینجا فرصت مناسبی هست تا ناتوانی خویش را با همـه وجود درون یـابیم و به دنبال پناهگاه حقیقی باشیم. 
 
آیـا خدا درون قرآن سحر را تأیید مـی کند؟
خداوند درون سوره بقره آیـه 102 هم این مسأله را مطرح مـی کند کـه به وسیله سحر بین دو همسر جدایی مـی اندازند.
سحر، جادو، طلسم و بستن بخت از امورى هست که واقعیت دارد و از نظر فقهی تعلیم و تعلم آنـها - بـه جز به منظور بی اثر شان- حرام است. وجود چنین نیروهائی بـه مقتضای نظام دنیـا مـی باشد کـه تزاحم مـیان زشتی ها و پلیدی ها وجود دارد و همچنان کـه انسان های شیطان صفت و زشتکار وجود دارد ، جن های پلید و آزار دهنده نیز وجود دارد. 

البته نمى‏توان مطمئن بود کـه هر نوع مشکلی ریشـه درون همـین مسئله دارد و باید توجه داشت کـه غالب آنچه امروزه درون مـیان مردم درون این‏باره شایع است، بى اساس هست و بیشتر بـه افکار روانى، تخیلات، سوءظن‏ها، توهمات و مشکلات واقعى موجود درون رفتار و اعمال آنـها مربوط است.

جادو
لازم بـه ذکر هست که خداوند متعال با قدرت خویش، چنین اراده و نیرویی را درون افراد بـه ودیعت نـهاده هست که با بهره گیری از این اراده و تقویت آن مـی توانند بـه کارهای شگفت انگیزی دست زنند. برخی مانند اولیـای خداوند از آن نیرو و در مسیر مناسب، استفاده مـی کنند و عده ای دیگر، با سوء استفاده از آن بـه کارهای ناشایست اقدام مـی کنند. بعد در واقع اصل وجود این نیرو درون نـهاد آدمـی از آن خداوند و به فرمان او است، منتها چگونگی بهره گیری از آن بـه عهده خود انسان نـهاده شده هست و او درون چگونگی بهره گیری از آن مسئول است.
خداوند به منظور رسیدن بـه هر مقصدی راهکار و اسباب و عللی قرار داده هست ، به منظور بطلان سحر نیز راهی مشخص کرده است.

با استفاده از راهکارهای زیر انشاءالله مـی توانید سحر و طلسم را باطل کنید:
1 ـ پناه بردن بـه خداوند (گفتن اعوذ بالله من الشیطان الرجیم) و زیـاد خواندن سوره‌های فلق و ناس؛
2- خواندن آیـه 51 و 52 سوره قلم (یعنی از: «و إن یکادالّذین ... که تا آخر سوره») و هم چنین خواندن «آیة الکرسی».
3- حاج شیخ عباس قمـی درون کتاب مفاتیح الجنان از امـیرالمۆمنین علی علیـه السلام نقل نموده هست که جهت باطل سحر این جملات را بنویسید و همراه خود داشته باشید:
«بِسمِ الله وَ بِالله، بِسمِ الله وَ ما شاءَالله، بِسم الله لاحَولَ ولاقُوّه الا بالله، قالَ موسی ما جِئتُم بِه السِّحرُ اِنَّ اللهَ سَیُبطِلُهُ اِنَّ اللهَ لا یُصلِحُ عَملَ المُفسِدینَ، فَوَقَعَ الحَقُّ و بَطَلَ ما کانُوا یَعمَلونَ فَغُلِبوا هُنالِکَ وَانقَلَبُوا صاغِرینَ» (1)

4- همچنین از حضرت روایت شده است: جهت محفوظ ماندن از سحر و جادو، شب ها بعد از نماز و روزها پیش از نماز هفت مرتبه بخوانید: «بِسمِ الله وَ بِالله سَنشُدُّ عَضُدَکَ بِأخیک وَ نَجعَلَ لَکُما سُلطاناً فَلا یَصِلونَ إلَیکُما بِآیـاتِنا أنتُما وَ مَن اتَّبَعَکُما الغالِبون». (2)

محمد بن مسلم از امام صادق علیـه السلام نقل کرده: جهت بطلان سحر، این دعا را بنویسید و همراه خود نگه دارید: «قالَ موسی ما جِئتُم بِهِ السِّحر إنَّ الله سَیُبطِلُه إنّ الله لا یُصلِحُ عَملَ المُفسِدین و یَحِقّ الله الحَقّ بِکلِماتِه و لَو کَرِهَ المُجرِمون اَأنتم أشَدُّ خَلقاً أمِ السماءَ بناها رَفعَ سَمکَها فَسوّاها» که تا آخر آیـات سوره نازعات. درون ادامـه: «فَوَقَعَ الحَقُّ و بَطَلَ ما کانُوا یَعمَلونَ فَغُلِبوا هُنالِکَ وَانقَلَبُوا صاغِرینَ و أُلقی السَّحرةُ ساجدین، قالوا آمَنّا بِربِّ العالَمـین رَبِّ موسی وَ هارون»(3)
 
5- خواندن این آیـه نیز جهت خنثی اثر سحر وارد شده است: «إنَّ ربّکم اللهُ الَذی خَلقَ السَموات وَ الأرض فی سِتةِ أیّام ثُمَّ استوی عَلی العَرش یُغشِی اللیل النَهار یَطْلبه حثیثاً و الشَّمْس وَ القَمر و النُجوم مُسخّرات بِأمره ألاَ لَه الخَلق و الأمر تَبارکَ اللهُ رَبّ العالَمـین». «ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِین».‏(4)

6- درون صحیفه الرضا از امام رضا علیـه السلام نقل شده است: «به جهت دفع ضرر سحر و بطلان آن دستت را مقابل صورت قرار بده و بخوان : بِسمِ الله الْعَظیم رَبّ الْعرشِ الْعظیم إلاّ ذَهبت و انْقرضت». (5)

7- علامـه کفعمـی دعایی بـه عنوان حدیث قدسی نقل کرده هست که خداوند بـه حضرت محمد صلی الله علیـه و آله فرمود: «کسی کـه دوست دارد از سحر درون امان باشد، بگوید:
«اللَّهُمَّ رَبَّ مُوسَی وَ خَاصَّهُ بِکَلَامِهِ وَ هَازِمَ مَنْ کَادَهُ بِسِحْرِهِ بِعَصَاهُ وَ مُعِیدَهَا بَعْدَ الْعَوْدِ ثُعْبَاناً وَ مُلَقِّفَهَا إِفْکَ أَهْلِ الْإِفْکِ وَ مُفْسِدَ عَمَلِ السَّاحِرِینَ وَ مُبْطِلَ کَیْدِ أَهْلِ الْفَسَادِ مَنْ کَادَنِی بِسِحْرٍ أَوْ بِضُرٍّ عَامِداً أَوْ غَیْرَ عَامِدٍ أَعْلَمُهُ أَوْ لَا أَعْلَمُهُ وَ أَخَافُهُ أَوْ لَا أَخَافُهُ فَاقْطَعْ مِنْ أَسْبَابِ السَّمَاوَاتِ عَمَلَهُ حَتَّی تُرْجِعَهُ عَنِّی غَیْرَ نَافِذٍ وَ لَا ضَارٍّ لِی وَ لَا شَامِتٍ بِی إِنِّی أَدْرَأُ بِعَظَمَتِکَ فِی نُحُورِ الْأَعْدَاءِ فَکُنْ لِی مِنْهُمْ مُدَافِعاً أَحْسَنَ مُدَافَعَةٍ وَ أَتَمَّهَا یَا کَرِیم‏». (6)

8- صدقه دادن.
ان شاء الله با تداوم صدقه، تغییر محل زندگی، و تکرار سوره «یس» مشکلات و نفوس بد از اطراف شما دور خواهد شد. و در هر صورت بـه خداوند و حاکمـیت اراده الهی همچنان معتقد باشید چه بسا همـین فراز و نشیب ها دامـی از سوی شیطان باشد کـه ایمان شما را متزلزل کند. لذا با پایداری و استقامت ایمان خود را حفظ کنید که تا در نتیجه آن شیطان ناامـید شود و درهای رحمت الهی بـه سوی شما باز گردد.

 پی نوشت‌ها:
1. مفاتیح، باقیـات صالحات، باب سوم.
2. بحار الانوار، ج 92، ص 129.
3. همان.
4. همان؛ مفاتیح الجنان، باقیـات صالحات، باب سوم.
5. همان.
6. کفعمـی، مصباح، ص 228؛ بحار الانوار, ج 92، ص 319.

بنابر این اگر انسان با اسباب معنوی مأنوس باشـه تو اون لحظه ای کـه چنین خطری احساس مـی کنـه آغوش خدا را مقابلش باز مـی بیند وبه اون قوی و شکست ناپذیر پناه مـی برد، نـه اینکه سراغ رمال وجادو گربره کـه خیلی وقتها بـه مشکلاتش اضافه هم بشود.

فرآوری: زهرا اجلال / بخش قرآن تبیـان  
منابع: سایت ایده ها / سایت پرسمان
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=259179

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعا به منظور باطل سحر   
سوال:
اگری زبان بند شده باشد آیـا دعایی برا ی باطل ش وجود دارد؟ 2-اگری خوا ستگارهایی دا شته با شد ولی این خوا ستگارها نتوانند بیـا ن کنند انـهم بمدت 10 سا ل و هم یک مذهبی با شد ایـا بخت این جادو شده است؟
پاسخ:
چنان چه از قرآن استفاده مـی شود سحر و جادو  وجود دارد و در احکام اسلامـی سحر از گناهان کبیره و بزرگ بوده و حکم ساحر سحر کننده اعدام است و تعلیم و تعلّم سحر نیز حرام مـی باشد، البته بجز موقعی کـه برای باطل نمودن سحر از آن استفاده گردد؛ بـه این معنی کـه تعلیم سحر به منظور باطل نمودن سحر حرام نیست.اما اینکه با توجه بـه شرایطی کـه گفتید ما بـه یقین برسیم کـه ایشان سحر شده اند درون علم و قدرت ما نیست و اصولا خود ما نمـی توانیم با هر مشکلی بـه این نتیجه برسیم کـه ما را سحر کرده اند(این گزاره نادرست هست زیرا مـی توان با ارتباط گیری آسان با موکلین جن از آنـها پرسید کـه آیـا سحر شده ایم یـا خیر) اما با انجام توصیـه های روایی زیر کـه همـه بخودی خود نیز مستحب و ثواب دارد مـی تواند بـه شما کمک کند.

راههای جلوگیری از سحر:
آنچه از مجموعه آیـات و روایـات بدست مـی آید آن هست که با توکل و استعانت بـه درگاه ربوبی و پناه بردن بـه تعویذات قرآنی مـی توان بـه نتایج مثبت دست یـافت مثل

قرائت آیـات 54 که تا 56 سوره اعراف:
إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیـامٍ ثُمَّ اسْتَوی‏ عَلَی الْعَرْشِ یغْشِی اللَّیلَ النَّهارَ یطْلُبُهُ حَثیثًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ اْلأَمْرُ تَبارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمـینَ.
پروردگار شما، خداوندی هست که آسمانـها و زمـین را درون شش روز (شش دوران‏)آفرید؛ سپس بـه تدبیر جهان هستی پرداخت؛ با (پرده تاریک) شب، روز را مـی پوشاند؛ و شب بـه دنبال روز، بـه سرعت درون حرکت است؛ و خورشید و ماه و ستارگان را آفرید، کـه مسخّر فرمان او هستند. آگاه باشید کـه آفرینش و تدبیر (جهان)، از آن او (و بـه فرمان او)ست! پر برکت (و زوال ‏ناپذیر) هست خداوندی کـه پروردگار جهانیـان است![1]

 ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْیةً إِنَّهُ لا یحِبُّ الْمُعْتَدینَ
پروردگار خود را (آشکارا) از روی تضرّع، و در پنـهانی، بخوانید! (و از تجاوز، دست بردارید که) او متجاوزان را دوست نمـی‏دارد![2]

وَ لا تُفْسِدُوا فِی اْلأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَریبٌ مِنَ الْمُحْسِنینَ.
و درون زمـین بعد از اصلاح آن فساد نکنید، و او را با بیم و امـید بخوانید! (بیم از مسؤولیتها، و امـید بـه رحمتش. و نیکی کنید) زیرا رحمت خدا بـه نیکوکاران نزدیک است![3]

و یـا  دو سوره آخر قرآن [معوذتین].
بعضی از این تعویذات درون باب سوم از ابواب ملحقات کتاب مفاتیح الجنان تالیف مرحوم شیخ عباس قمـی آمده است.

البته این موضوعی نیست کـه صد درون صد نتیجه بخش باشد چون بالاخره ساحران نیز با قدرت و اراده و وسائلی کـه در اختیـار دارند مـی توانند موثر واقع شوند. بنابراین دعا و تضرع بـه درگاه خداوند و توسل و تعویذ بـه سوره ها و آیـات قرآن برایـانی کـه در معرض خطر ساحران مـی باشند، توصیـه مـی گردد.

خلاصی از سحری کـه الان شخص گرفتار آن است:
در کتب روائی تعویذاتی آمده هست که از آن جمله، دو سوره آخر قرآن هست و بعضی از این تعویذات درون کتاب مفاتیح الجنان در  همان آدرس بالا آمده است.
علامـه طباطبایی هم درون تفسیر المـیزان جلد 20 صفحه 682 مـی فرماید توکل بر خداوند و پناه بردن بر او  و خواندن معوذتین[ دو سوره آخر قرآن – ناس و فلق ] هر آثار سوئی از این نوع را برطرف مـی کند.
[1] سوره اعراف، آیـه 54
[2] سوره اعراف، آیـه 55
[3] سوره اعراف، آیـه 56
http://www.hawzah.net/fa/Question/View/63349/%D8%AF%D8%B9%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D9%84-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%B3%D8%AD%D8%B1

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

روش پیشگیری از طلسم ، روش باطل طلسم   
پیشگیری و جلوگیری از ورود سحر و طلسم بـه منزل
روشـها و دعاهای مختلفی به منظور باطل سحر و طلسم و بستگی وجود دارد. بهترین روشـهای باطل طلسم و جادو و سحر، استفاده از آیـات مبارکه قرآنی است.

معروفترین و مجرب ترین روش باطل سحر و طلسم و حتی چشم زخم استفاده از معوذتین (سوره های مبارکه فلق و ناس ) درون قرآن کریم است. یک مورد دیگر مساله پیشگیری و جلوگیری نمودن از هر گونـه طلسم و آسیب توسط دشمنان و بدخواهان با استفاده از سوره مبارکه بقره است.

در واقع اگر بخواهیم از هر گونـه سحر و طلسم و ضررهای ناشی از آن درون امان باشیم و هیچ گونـه بستگی و سحر و طلسمـی نتواند بر اهالی منزل کارساز شود، حتما سوره مبارکه بقره را بطور کامل نوشته (بهتر هست با گلاب و زعفران بنویسد) و بالای درب داخل منزل بیـاویزیم. بـه اذن خداوند جل جلاله، آن منزل بطور کلی از هر گونـه سحر و طلسم و آسیب درون امان خواهد بود.       

توجه:
در کاغذ بدون خط و با رعایت طهارت کامل ثوب و بدن نوشته شود.
http://www.malakootiha.com/%D9%BE%D9%8A%D8%B4%DA%AF%D9%8A%D8%B1%D9%8A-%D8%A7%D8%B2-%D8%B3%D8%AD%D8%B1-%D9%88-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعای بخت گشایی, دعای گشایش بخت, دعای ازدواج  
دعایی به منظور باز شدن بخت و ازدواج سریع و نیکو
مشکل باز شدن بخت و عدم استطاعت بـه ازدواج درون تمام جوامع وجود دارد. خصوصا اینکه بسته شدن بخت و عدم توانائی بـه ازدواج (تعطیل الزواج) عوارض و نشانـه های خاصی نیز بر آن مترتب نیست. درون ذیل دعا و دستورالعملی بسیـار مجرب و فوری و قوی به منظور باز شدن بخت ان و پسرانی کـه با مشکل ازدواج مواجه هستند ارائه مـیشود. توجه شود کـه با توکل بـه خداوند جل جلاله و اعتقاد بـه موثر بودن این دعا و ختم، ازدواجی نیکو خواهند داشت.

بین نماز عصر و نماز مغرب (قبل از نماز مغرب افضل است) هفت مرتبه سوره الشرح را قرائت کنید:
أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ 1 وَوَضَعْنَا عَنکَ وِزْرَکَ 2 الَّذِی أَنقَضَ ظَهْرَکَ 3 وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ 4 فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا 5 إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا 6 فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ 7 وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ

و سپس پسرها این دعا را هفت مرتبه بخوانند:
 اللهم اشرح صدور بنات حواء -اللهم یـا جامع الناس فی یوم لا ریب فیـه – اللهم اجمع بینی وبین زوجتی اللهم ارزقنی الزوجة الصالحة التی تحبها وترضى عنـها.

و ها دعای ذیل را هفت مرتبه بخوانند:
اللهم اشرح صدور أولاد آدم – اللهم یـا جامع الناس فی یوم لا ریب فیـه – اللهم اجمع بینی وبین زوجی -اللهم ارزقنی الرجل الصالح الذی تحبه وترضاه.

http://www.malakootiha.com/%D8%AF%D8%B9%D8%A7%D9%8A-%D8%A8%D8%AE%D8%AA-%DA%AF%D8%B4%D8%A7%D8%A6%D9%8A-%D9%88-%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%AC-%D8%B3%D8%B1%D9%8A%D8%B9-2/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعای دفع چشم زخم ، باطل چشم زخم  
تعویذ دفع و از بین بردن هر گونـه چشم زخم و نظر بد مروى از امـیرالمؤمنین علیـه السلام
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ بِسْمِ اللَّهِ الْعَظیمِ عَبَسَ عابِسٍ وَ شَهابَ قابسٍ حَجَرَ یـابِسٍ رَدَدْتُ عَیْنَالعایِنِ عَلَیْهِ مِنْ رَاءْسِهِ اِلى قَدَمَیْهِ اَخَذَ عَیْناهُ قابِضٌ بِکِلاهُ وَ عَلى جارِهِ وَاَقارِبِهِ جِلْدُهُ دَقیقٌ وَ دَمُهُ رَقیقٌ وَ بابُ الْمَکْرُوهِ تَلیقُ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ ثمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ اِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ.
مفاتیح الجنان، حاج شیخ عباس قمـی (ره).

ترجمـه:
(بنام خداى بخشاینده مـهربان بنام خداى بزرگ بر ترش رویى ترش روى و اخگر فروزان و سنگ خشک بازگرداندم چشم چشم زن را بر خودش از سر که تا به پایش بگیرد دو چشمش را گیرنده او و بر همسایـه و خویشانش و پوستش نازک و خونش رقیق و درب مکروه سزاى او هست {پس دیده را بگردان آیـاشکافى درون آسمانـها بینى سپس بازگردان دوباره که تا دور مانده از هدف بـه تو بازگردد و وامانده باشد}).

http://www.malakootiha.com/%D8%AF%D8%B9%D8%A7%D9%8A-%D8%AF%D9%81%D8%B9-%D9%88-%D8%A7%D8%B2-%D8%A8%D9%8A%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D8%AF%D9%86-%DA%86%D8%B4%D9%85-%D8%B2%D8%AE%D9%85/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعای مـهر و محبت ، دعای محبوبیت ، دعای حاجت  
دعایی به منظور مـهر و محبت و سایر حاجات مـهم
آیـه شریفه ذیل را (87 مرتبه یـا 99 مرتبه) بر روی کاغذ بدون خط بنویسد:
(فسیکفیکهم الله وهو السمـیع العلیم).

و درون انتها، حاجت خود را بنویسد:
ألقوا محبة ….. فى قلب…… (ابتدا نام طالب و سپس نام مطلوب را بنویسد).

و یـا بنویسد یـا بگوید:
 أفعلوا کذا وکذا ( بجای کذا و کذا حاجت خود را بنویسد و یـا ذکر کند).

این دعا به منظور مـهر و محبت و رزق و روزی و حفظ از جمـیع بلایـا و علاج بیماریـها و…. کـه رضایت خداوند عز و جل درون آنـهاست مجرب است.

توجه شود:
روز پنجشنبه و در ساعت اول، بعد از انصراف عمار مکان، با گلاب و زعفران بنویسد.
مـیتوان آنرا نوشاند و یـا درون مقابل باد آویزان کرد.
مجرب و صحیح است.
http://www.malakootiha.com/%D8%AF%D8%B9%D8%A7%D8%A6%D9%8A-%D9%85%D8%AC%D8%B1%D8%A8-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A-%D8%AC%D9%85%D9%8A%D8%B9-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%D8%A7%D8%AA/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعای چشم زخم ، باطل چشم زخم  
دعا و تعویذ دفع و از بین بردن چشم زخم و نظر بد
( اَللّهُمَّ ذَا السُّلْطانِ الْعَظیمِ وَالْمَنِّ الْقَدیمِ وَالْوَجْهِ الْکَریمِ ذَا الْکَلِماتِ التّامّاتِ وَالدَّعَواتِ المُسْتَجابات عافِ فُلاناً مِنْ اَنْفُسِ الْجِنِّ وَ اَعْیُنِ الاِْنْسِ ).خدایـا اى صاحب سلطنت بزرگ و نعمت دیرین و ذات بزرگوار و صاحب کلمات تام و تمام و دعاهاى مستجاب شده عافیت ده فلانى را از نفسهاى جنیـان و چشم مردم.

و این تعویذى هست که رسول خدا صلى الله علیـه و آله براى حسنین علیـهماالسلام خواند و اصحاب خویش را فرمود کـه زنـهار اولاد خویش را بـه این کلمات تعویذ کنید.
مفاتیح الجنان، حاج شیخ عباس قمـی (ره).

http://www.malakootiha.com/%D8%AF%D8%B9%D8%A7-%D9%88-%D8%AA%D8%B9%D9%88%D9%8A%D8%B0-%D8%AF%D9%81%D8%B9-%D9%88-%D8%A7%D8%B2-%D8%A8%D9%8A%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D8%AF%D9%86-%DA%86%D8%B4%D9%85-%D8%B2%D8%AE%D9%85/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

حرز چیست , معنی حرز و هدف از انجام آن  
تعریف حرز و هدف از انجام آن
حرز را اینگونـه تعریف و معنی نموده اند:
الحِرْزُ : الوعاء الحصینُ یُحفَظَ فیـه الشیء .
و الحِرْزُ المکان المنیع یلجأُ إِلیـه .
در اصول کافى  درون مورد حرز این چنین آمده:
حرز بـه معناى پناهگاه و جاى محکم و استوار و دعائى کـه بر کاغذ نویسند و براى دفع چشم زخم یـا دفع بلا همراه خود نگهدارند آمده ، و تعویذ هم معناى شبیـه حرز دارد و بـه مـعـنـاى پناه نیز آمده و مقصود درون اینجا چنانکه از دعاهائى کـه مى آید معلوم گـردد دعـاهـائى اسـت کـه بـا خـوانـدن یـا نـوشـتـن و همراه آنـها انسان از دردها و یـا جانوران موذى و درندگان و ترس و دیگر چیزها درون امان ماند).
ابـن مـنـذر گـوید: خدمت حضرت صادق (ع ) از وحشت (ترس و اندوه از تنـهائى ) یـادآور شـدم فـرمود: آیـا شما را آگاه نکنم بـه چیزى کـه هرگاه آن را بگوئید نـه درون شب و نـه درون روز از تنـهائى نترسید؟ (و آن اینست ): (((بسم اللّه و باللّه و توکلت على اللّه و انـه من یـتـوکـل عـلى اللّه فـهـو حـسـبـه ان اللّه بـالغ امـرة قـد جـعـل اللّه لکـل شـى ء قـدرا، اللهـم اجعلنى فى کنفک و فى جوارک و اجعلنى فى امانک و فـى مـنـعـک ))) پـس فـرمـود: بـه مـا رسـیـده کـه مـردى سـى سال این دعا را مى خواند و یک شب آنرا ترک کرد و همان شب او را عقرب گزید.
در روایت دیگری آمده کـه حـضـرت صـادق (ع ) فـرمـود: بـگـو، (((أَعُوذُ بِعِزَّةِ اللَّهِ وَ أَعُوذُ بِقُدْرَةِ اللَّهِ وَ أَعُوذُ بِجَلَالِ اللَّهِ وَ أَعُوذُ بِعَظَمَةِ اللَّهِ وَ أَعُوذُ بِعَفْوِ اللَّهِ وَ أَعُوذُ بِمَغْفِرَةِ اللَّهِ وَ أَعُوذُ بِرَحْمَةِ اللَّهِ وَ أَعُوذُ بِسُلْطَانِ اللَّهِ الَّذِی هُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ أَعُوذُ بِکَرَمِ اللَّهِ وَ أَعُوذُ بِجَمْعِ اللَّهِ مِنْ شَرِّ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ وَ کُلِّ شَیْطَانٍ مَرِیدٍ وَ شَرِّ کُلِّ قَرِیبٍ أَوْ بَعِیدٍ أَوْ ضَعِیفٍ أَوْ شَدِیدٍ وَ مِنْ شَرِّ السَّامَّةِ وَ الْهـَامَّةِ وَ الْعـَامَّةِ وَ مـِنْ شـَرِّ کـُلِّ دَابَّةٍ صَغِیرَةٍ أَوْ کَبِیرَةٍ بِلَیْلٍ أَوْ نَهَارٍ وَ مِنْ شَرِّ فُسَّاقِ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ وَ مِنْ شَرِّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ.)))  اصول کافى جلد 4 صفحه  357.

(توجه شود کـه حرز مجرب و موثر فوق به منظور حفاظت و ایمنی از جمـیع بلیـه انس و …… و پیشگیری از هرگونـه سحر و طلسم هست و مـیتوان آنرا با گلاب و زعفران نوشت و با خود بـه همراه داشت.)
بطور کلی معنی حرز از لحاظ لغوی همان مامن و پناهنگاه هست و هدف از نوشتن حرز، دفع آفات زمـینی و آسمانی هست و درون واقع فلسفه انجام حرز حفاظت درون برابر جمـیع بلیـه است. کتب مختلفی نیز درون زمـینـه احراز و تعویذات از علمای گذشته موجود هست و روایـات فراوان نیز درون زمـینـه تاکید معصومـین بـه انجام تعویذات و احراز وجود دارد.
نکته مـهم درون نوشتن تعویذات و احراز این هست که ادعیـه و احراز زمانی موثر هست که همراه با طهارت نفس باشد و پاکی ظاهری و باطنی درون آنـها ملحوظ افتد.

http://www.malakootiha.com/%D8%AD%D8%B1%D8%B2-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D8%B9%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B1%D8%B2-%D9%88-%D9%87%D8%AF%D9%81-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%85-%D8%A2%D9%86/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعای رزق و روزی زیـاد – دعای رزق مغازه  
دعای وسعت و زیـاد شدن رزق و روزی
آیـات شریفه ذیل به منظور باز رزق و روزیـانی هست که رزق و روزیشان بسته شده و یـا مورد چشم زخم و نظر قرار گرفته است. این آیـات بـه اذن و اراده باریتعالی، وسعت دهنده رزق و روزی و خنثی کننده و از بین برنده اثر چشم زخم و نظر و هر گونـه سحر و طلسمـی هست که موجب بسته شدن رزق و روزی هست .

این آیـات را بخواند و یـا بنویسد و با خود بـه همراه داشته باشد:
(وَمَا مِن دَآبّةٍ فِی الأرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُهَا وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا کُلّ فِی کِتَابٍ مّبِینٍ) [هود:6]
( إِنّ رَبّکَ یَبْسُطُ الرّزْقَ لِمَن یَشَآءُ وَیَقْدِرُ إِنّهُ کَانَ بِعِبَادِهِ خَبِیراً بَصِیراً) [الإسراء:30]
( وَفِی السّمَآءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ*فَوَرَبّ السّمَآءِ وَالأرْضِ إِنّهُ لَحَقّ مّثْلَ مَآ أَنّکُمْ تَنطِقُونَ) [الذاریـات:22-23]
( مّا یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِن رّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) [فاطر:2]
(وَالضّحَىَ * وَاللّیْلِ إِذَا سَجَىَ * مَا وَدّعَکَ رَبّکَ وَمَا قَلَىَ * وَ لَلآخِرَةُ خَیْرٌ لَّکَ مِنَ الأُولَى‌ * وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبّکَ فَتَرْضَىَ * أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوَىَ * وَوَجَدَکَ ضَآلاّ فَهَدَىَ * وَوَجَدَکَ عَآئِلاً فَأَغْنَىَ * فَأَمّا الْیَتِیمَ فَلاَ تَقْهَرْ * وَأَمّا السّآئِلَ فَلاَ تَنْهَرْ * وَأَمّا بِنِعْمَةِ رَبّکَ فَحَدّثْ).
http://www.malakootiha.com/%D8%AF%D8%B9%D8%A7%DB%8C-%D9%88%D8%B3%D8%B9%D8%AA-%D9%88-%D8%B2%D9%8A%D8%A7%D8%AF-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%B1%D8%B2%D9%82-%D9%88-%D8%B1%D9%88%D8%B2%DB%8C/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

بهترین و جامعترین روش به منظور باطل طلسم و سحر  
روشی آسان به منظور باطل طلسم (علاج و درمان و ابطال سحر و طلسم مرشوش (پاشیدنی)

تعریف سحر و طلسم مرشوش (پاشیدنی):
این نوع سحر و طلسم را اعتاب نیز مـی نامند و علت این نامگذاری این هست که غالبا درون مقابل درب منزل یـا آپارتمان شخص مورد نظر پاشیده شده و یـا درون مسیر گذر و محل عبور فرد مورد نظر پاشیده مـیشود. ولی غالبا بر درب ورودی یـا خروجی یـا دیوار و در موارد دیگر بر لباس و بستر فرد مورد نظر نیز پاشیده مـیشود.
اما این نوع سحر و طلسم بر روی خاک یـا آب یـا روغن یـا عطر یـا پودر و یـا نجاسات و از این قبیل چیزها صورت مـیگیرد. طلسم کننده درون این موارد، از اسم فرد و مادر یـا پدرش و یـا تصویر و در مواردی اشیـاء فرد مورد نظر (مثل مو، ناخن و از این قبیل) استفاده مـیکند. سپس فردی کـه طلسم را مـینویسد عزیمتهای خاصی را بر آن قرائت مـیکند کـه به آن طلسم قدرت خاصی را مـی بخشد و انجام این نوع طلسم را موکل خاص همان طلسم بر عهد مـی گیرد.
( شرط اول و مـهمترین شرط تاثیر داشتن این نوع طلسم این هست که فرد طلسم کننده حتما موکلی را درون خدمت داشته باشد).
ببینید ، درون اینجا لازم هست متذکر شد کـه سحر و طلسمـی کـه بر خاک انجام مـیشود قویتر و تاثیرگذارتر از سحر و طلسمـی هست که بر آب خوانده شده هست چون کـه خاک طبعی خشک  دارد و طبع سوداوی درون طلسم و سحر قوی تر و تاثیرگذارتر و سریعتر است.

مـهمترین نشانـه ها و علامات سحر و طلسم مرشوش و پاشیدنی:
احساس درد شدید خصوصا درون قسمت پاها
احساس حرارت یـا سرمای شدید از زانو بـه پایین
ورمـهایی درون ناحیـه پا همراه با درد شدید
احساس گرما یـا سرمای شدید درون ناحیـه درد
ترس بدون دلیل
خوابهای پریشان و آشفته

علاج عمومـی این نوع سحر و طلسم
مقداری آب آورده و نمرکه درون آن ریخته و در مکان مرشوش پاشیده مـیشود
سوره های مبارکه بقره و دخان و جن درون قسمتهای مـهم منزل یـا آپارتمان قرائت مـیشود. قبل از انجام این عمل بهتر هست که اذان گفته شود. انجام این عمل حتما سه روز پی درون پی باشد.

آبی را کـه بر آن رقیـه و دعای طرد و دفع طلسم خوانده شده هست در منزل پاشیده مـیشود. همچنین مـیتوان گلاب را با آن آب مخلوط کرد و در هنگام غروب بر دیوار پاشید.
اما به منظور درمان فردی کـه به این سحر مبتلا شده هست : هست مریض و نوشیدن از آبی کـه بر آن دعاهای مخصوص ابطال سحر خوانده شده هست قبل از هست به مدت هفت روز پی درون پی. هست باید با آبی کـه بر آن آیـات باطل کننده سحر خوانده شده باشد و نیز سوره الزلزله و معوذتین بر آن قرائت شده باشد صورت گیرد.
ماساژ ناحیـه دردناک بدن بعد از اینکه آیـات باطل السحر بر آن خوانده شده است.
چند روز پی درون پی پاهای فرد مسحور را درون ظرفی کـه مخلوط آب و سرکه درون آن هست بگذارد.
صبحها و شبها اذکار و تسبیح خداوند بگوید.
از معاصی دوری کند.
پیوسته ذکر خداوند سبحان را درون منزل داشته باشد.
عموجودات ذی روح را درون منزل نگهداری نکند.
در صورتی کـه درد مستمر باشد، خضاب ناحیـه درد با حنا نیز بسیـار نافع است. درون حدیثی از رسول خدا صلى الله علیـه و آله و سلم آمده که:
کان رسول الله صلى الله علیـه و آله و سلم اذا اشتکى أحد رأسه قال : اذهب فاحتجم ، وإذا اشتکى رجله قال : اذهب فأخضبها بالحناء).

بهترین روش درمان و باطل طلسم و سحر مرشوش ( رش البیت ) بطور خلاصه درون ذیل ذکر مـیگردد:

در ابتدا یک ظرف 10 لیتری پر از آب آماده مـیشود و مقداری هم نمک جهت مخلوط با این آب تدارک مـیگردد.
سپس بر آب آماده شده، آیـات ابطال طلسم و آیـات مربوط بـه حضرت موسی (ع) و همچنین برخی از آیـات مربوط بـه رقیـه شرعیـه کـه در ادامـه ذکر مـیشود قرائت مـیشود. این آیـات شریفه عبارتند از:

أَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیـمِ – بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِیـمِ
1- الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِیـنَ (2( الرَّحْمَنِ الرَّحِیـمِ (3) مَـالِکِ یَوْمِ الدِّیـنِ (4) إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِیـنُ (5) اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیـمَ (6) صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلا الضَّـالِّیـنَ (7) الفاتحة.
2- الم * ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیـهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ * الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ * والَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ * أُوْلَـئِکَ عَلَى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
3- اللَّهُ لـَا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ, لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ, لَهُ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ, مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ, یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیـهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ, وَلا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِـهِ إِلاَّ بِمَا شَـاءَ, وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضَ وَلا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا, وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیـمُ (255) البقرة.
4- لِلَّهِ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ, وَإِنْ تُبْدُوا مَا فِـی أَنفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ, فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشَـاءُ وَیُعَذِّبُ مَنْ یَشَـاءُ, وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیـرٌ (284) آمَنَ الرَّسُولُ بِمَـا أُنزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُـونَ, کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلـَائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ, وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیـرُ (285) لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا, لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ, رَبَّنَا لا تُؤَاخِذْنَـا إِنْ نَسِینَـا أَوْ أَخْطَأْنَا, رَبَّنَا وَلا تَحْمِلْ عَلَیْنَـا إِصْراً کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنَا, رَبَّنَا وَلا تُحَمِّلْنَا مَا لا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا, أَنْتَ مَوْلانَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِیـنَ
5- الم ( 1 ) الله لا إله إلا هو الحی القیوم ( 2 ) نزل علیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیـه وأنزل التوراة والإنجیل ( 3 ) من قبل هدى للناس وأنزل الفرقان إن الذین کفروا بآیـات الله لهم عذاب شدید والله عزیز ذو انتقام
6- تِلْکَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآیَاتِهِ یُؤْمِنُـونَ (6) وَیْلٌ لِکُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیـمٍ (7) یَسْمَعُ آیَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیـمٍ (8) وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آیَاتِنَا شَیْئاً اتَّخَذَهَا هُزُواً, أُوْلَـئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِیـنٌ (9) مِنْ وَرَائِهِمْ جَهَنَّمُ وَلا یُغْنِی عَنْهُمْ مَا کَسَبُوا شَیْئاً وَلا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَـاءَ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیـمٌ (10) هَذَا هُدًى وَالَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذَابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیـمٌ (11) الجاثیة.

آیـات فوق سه مرتبه (سه دور) قرائت مـیشود.

بعد از این مراحل ، آیـات شریفه مربوط بـه باطل طلسم و سحر و آیـات ذکر حضرت موسی (ع) هفت مرتبه بر آب قرائت مـیگردد. آیـات ذیل:

1- وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَـا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ, وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولـَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکْفُرْ, فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ, وَمَا هُمْ بِضَـارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّـهِ, وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلا یَنفَعُهُمْ, وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلـَاقٍ, وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِـهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُـونَ (102) وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیْرٌ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُـونَ (103) البقرة.
2- وَأَوْحَیْنَـا إِلَى مُوسَـى أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُـونَ (117) فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَا کَانُوا یَعْمَلُـونَ (118) فَغُلِبُوا هُنَالِکَ وَانقَلَبُوا صَاغِرِیـنَ (119)وَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِیـنَ (120) قَالُـوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِیـنَ (121) رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ (122) الأعراف.
3- قَالَ مُوسَـى أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَـاءَکُمْ أَسِحْرٌ هَذَا وَلا یُفْلِحُ السَّاحِرُونَ (77) قَالُـوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَـاءَنَا وَتَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَـاءُ فِی الأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِیـنَ (78) وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِی بِکُلِّ سَاحِرٍ عَلِیـمٍ (79) فَلَمَّا جَـاءَ السَّحَرَةُ قَالَ لَهُمْ مُوسَـى أَلْقُوا مَـا أَنْتُمْ مُلْقُـونَ (80( فَلَمَّـا أَلْقَوْا قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِلُهُ, إِنَّ اللَّهَ لا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِیـنَ (81) وَیُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُـونَ (82) یونس.
4- قَالُوا یَا مُوسَـى إِمَّـا أَنْ تُلْقِیَ وَإِمَّـا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى (65) قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى(66)فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسَى (67) قُلْنَا لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الأَعْلَى (68) وَأَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُـوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَى(69)فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُـوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى (70) طه
5- قَالَ لَهُمْ مُوسَـى أَلْقُوا مَـا أَنْتُمْ مُلْقُـونَ (43)فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِیَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُـونَ (44) فَأَلْقَى مُوسَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُـونَ (45) فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِیـنَ (64) قَالُـوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِیـنَ (47) رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ (48) الشعراء
6- وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاء مَّنثُورًا . الفرقان 23
7- وَقُلْ جَـاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ, إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً (الإسراء)
8- قُلْ إِنّ رَبّی یَقْذِفُ بِالْحَقّ عَلاّمُ الْغُیُوبِ * قُلْ جَآءَ الْحَقّ وَمَا یُبْدِىءُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ (سبأ:48-49)
9- بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمّا تَصِفُونَ (الأنبیـاء :18)
10- {أَفَسِحْرٌ هَذَا أَمْ أَنتُمْ لَا تُبْصِرُونَ }الطور15

سپس دعای ذیل قرائت مـیشود:
بسم الله العظیم الاعظم یحرق کل خادم سحر ( 7 مرتبه )
بسم الله العظیم الاعظم یبطل کل سحر ( 7 مرتبه )
و سپس درون مرحله آخر گفته مـیشود
الحمد لله رب العالمـین والصلاه علی النبی
اللهم صلی علی محمد وعلی ال محمد کما صلیت علی ابراهیم وعلی ال ابراهیم فی العالمـین انک حمـید مجید.

کیفیت قرائت بر روی آب مربوطه به منظور ابطال سحر:
دهان حتما به نحوی بـه آب نزدیک شود کـه هوایی کـه از دهان خارج مـیگردد، درون زمان قرائت بتواند آب را بـه حرکت درآورد.
سپس آب مربوطه بـه دو بخش تقسیم مـیشود:

بخش اول
سه یـا چهار لیتر از آب کـه برای نوشیدن درون هفت روز کفایت کند (یک لیوان قبل و یک لیوان بعد از خواب).
بخش دوم
با مقداری نمک مخلوط گردیده و در قسمتهای مختلف منزل پاشیده مـیشود. بـه نحوی این آب درون منزل پاشیده مـیشود کـه به هدر نرود. این عمل حتما هفت روز پی درون پی تکرار شود. در زمان رش البیت (پاشیدن آب درون منزل) حتما آیـه الکرسی شریفه قرائت گردد.
همچنین بمدت هفت روز متوالی سوره مبارکه بقره درون منزل قرائت مـیشود.
نکته دیگر اینکه از این مخلوط آب و نمک روزانـه یکبار حتما بر بدن مالیده شود و به عبارتی تدهین گردد. (قبل از خواب)

در اینجا فقط بـه مختصری بسنده شد.

*****
اللهم ابطل سحر الاروح ، اللهم ابطل سحر قلب العقول ، اللهم ابطل کل سحر مدفون عند البیوت، بسم الله یبطل کل سحر مدفون تحت الاعتاب، اللهم ابطل کل سحر مدفون فی القبور ،اللهم ابطل کل سحر فی قبر، اللهم ابطل کل سحر فی مـیت فی قبر، اللهم ابطل کل سحر منثور، اللهم ابطل کل سحر فی عطر او بخور، اللهم ابطل کل سحر مشموم فی عطر او بخور، اللهم ابطل کل سحر مکتوب، اللهم ابطل کل سحر بدم مکتوب.
(اللهم لا ملجأ و لا منجا منک إلا إلیک .. إنک على کل شیء قدیر .
اللهم اشفه شفاءبعده سقما ابدا.
اللهم رب الناس مذهب البأس اشف أنت الشافی لا شافی إلا أنت.
فصبر جمـیل والله المستعان على ما تصفون.)

(واسئل الله العظیم رب العرش العظیم ان یشفیکم ویبطل اسحارکم)

http://www.malakootiha.com/%D8%A8%D9%87%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%88-%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D9%84-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%B7%D9%84/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعایی قوی و مجرب به منظور باطل طلسم و سحر  
برای باطل طلسم و سحر راهها و روشـهای مختلفی وجود دارد. بهترین روش به منظور ابطال طلسم و سحر (مکتوب باشد یـا مرشوش و یـا ماکول ) استفاده از آیـات قرآنی (خصوصا معوذتین) به منظور این امر است کـه در مطالب قبلی بـه این آیـات کریمـه اشاره شده است.
یکی از بهترین اذکار به منظور باطل طلسم و سحر ، استفاده از آیـه شریفه ذیل است:
{وَلَا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَى} [طه:69]. عدد تکرار این آیـه شریفه 1394 مـیباشد.
دعای مذکور درون ذیل از قویترین و مجربترین حرزها جهت جلوگیری و درمان و باطل طلسم است. فردی کـه این دعا را بـه همراه داشته باشد و یـا حتی درون منزل نگهداری کند، بـه اذن و اراده باریتعالی از طلسم و بسته شدن کارها مصون خواهد ماند.

دعای بسیـار قوی باطل طلسم وپیشگیری کننده از هر گونـه سحر و جادو و طلسم   
الحمد لله رب العالمـین اللهم لک الحمد کله دقه وجله علانیته وسره اللهم لک الحمد یـا من توحّدت بالملک والملکوت وتفرّدت بالعظمة والجبروت ملکت فقهرت وخلقت فأمرت لاتحول ولا تزول لاتغیب ولاتفوت قائم بنفسک سبحانک أنت الواحد العظیم فی جلاله وقدسه القادر العلیم بأحوال جنـه وإنسه الکبیر المتعال العالم بکل حال سبحانک أنت المتکبر ذو الجلال والإکرام نحمدک سبحانک بحمد الأنبیـاء والأولیـاء والصالحین والملآئکة المقربین اللهم إنّا نحمدک بما تحب أن تسمع من عبادک حمداً اللهم نحمدک حمداً کثیراً اللهم صل وسلم وبارک على عبدک ونبیک محمدٍ وعلى آله الطیبین الطاهرین اللهم أنت أکبر کبیراً .
اللهم أنت أکبر کبیراً اللهم لک الحمد کثیراً اللهم إنا نسبحک بکرة وأصیلاً اللهم أنت العالم بکل حال اللهم منزّل الکتاب ومجریَ السحاب هازم الأحزاب شدید العقاب سریع الحساب اللهم احصِ السحرة وأعوانـهم عدداً
اللهم منزّل الکتاب ومجریَ السحاب هازم الأحزاب شدید العقاب سریع الحساب اللهم احصِ السحرة وأعوانـهم عدداً
اللهم احصِ السحرة وأعوانـهم عدداً
اللهم واقتلهم بدداً
اللهم ولا تغادر منـهم أحداً
اللهم قتّل السحرة وأعوانـهم أجمعین
اللهم إنّا نجعلک فی نحورهم
اللهم إنّا نعوذ بک من شرورهم اللهم إنّا نعوذ بک من اسحارهم وعقدهم وربطهم یـاقوی یـا متین
اللهم إنّا ونعوذ بک من اسحارهم وعقدهم وربطهم
اللهم أنزل علیـهم بأسک الشدید اللهم أنزل علیـهم بأسک الشدید اللهم أنزل علیـهم بأسک الشدیدالذی لایُردُ ولا یُصدُ ولا یقدر على دفعه أحد
اللهم أهلک أقواهم اللهم أهلک أعتاهم اللهم أهلک أمکرهم وأکبرهم اللهم هلک أمکرهم وأکبرهم وأدهاهم وأخفاهم
اللهم اهلک أعلمـهم بالسحر وأشدّهم وأقواهم سحراً
اللهم اهلک کل جبار عنید اللهم اهلک کل جبار عنید اللهم اهلک کل جبار عنید شیطان متکبر مرید
اللهم اهلک من تسلطو بالسحر على عبادک عددا اللهم اقتلهم بدد فانـهم لا یعجزونک
اللهم علیک بکل ملک ساحر من الجان بسحره المستمر تسلط
اللهم إنا نجعلک فی نحروهم ونعوذ بک من شرِّورهم إکفناهم بما شئت وکیف شئت
اللهم اهلک من تسلّطوا بالسحر على عبادک عدداً، اللهم واقتلهم بدداً ، ولا تغادر منـهم أحداً ، فإنـهم لا یعجزونک ،
اللهم وأهلکهم هلاک عادٍ وثمود
اللهم اجعل عالیـهم سافلهم کقوم لوط
اللهم وأرجمـهم بحجارة اللهم وأرجمـهم بحجارة اللهم وأرجمـهم بحجارة اللهم وأرجمـهم بحجارة من سجیل منضود مسومة من عندک من الشیـاطین غیر بعید
اللهم وأرسل علیـهم ریحاً صرصراً
اللهم أرسل علیـهم ریحاً صرصراً فی یوم نحسٍ مستمر
اللهم اجعلهم کأعجاز نخلٍ منقعر
اللهم أهلکهم بالطاغیة
اللهم لا تجعل لهم من باقیة
اللهم سلط علیـهم جنداً من جندک
وملائکةً من عندک
اللهم أنزل علیـهم رجزک الألیم
وعذابک الشدید
اللهم سلط علیـهم جنداً من جندک وملائکة من عندک یسومونـهم سوء العذاب
یضربون وجوههم وأدبارهم ، وأذقهم عذاب الحریق
اللهم أنزل علیـهم رجزاً من السماء، اللهم وأغرقهم وأطبق علیـهم کقوم فرعون الماء
اللهم أرسل علیـهم أنجماً ثاقبة وشـهباً حارقة وشـهباً حارقة وصواعق قاتلة مدمرة
اللهم انزل علیـهم بأسک الشدید
اللهم زلزلهم زلزالاً شدیداً
واکبتهم والعنـهم لعناً کبیراً
اللهم اقتل من سحر وطغى وبغى وکان لآیـاتک عنیدا
اللهم ارهقه صعوداً
اللهم اجعل النجوم علیـهم رجوماً
والزّقوم لهم طعاماً
واسقهم حمـیماً
اللهم ألق فی قلوبهم الرعب
وفزّعهم وحل بینـهم وبین مایشتهون
اللهم قتّلهم تقتیلاً وحرّقهم تحریقاً
اللهم صبّ من فوق رؤوسهم الحمـیم
اللهم واصهر بـه مافی الأرحام والظهور والأیدی والأرجل والعورات والبطون
اللهم احرقهم بنار تأتیـهم بغتة فتبهتهم لایستطیعون ردها عن وجوههم وأجسادهم
واجعلهم حصیداً خامدین
اللهم صب علیـهم العذاب صباً
اللهم لاتبقِ منـهم أحداً أبداً
اللهم صب علیـهم سوط عذاب
اللهم کن لهم بالمرصاد
اللهم اجعلهم کهشیم محتظر
للهم إجعل فی أعناقهم وأیدیـهم وأرجلهم سلاسل وأغلالاً وسعیراً
اللهم علیک بمن أدبر واستکبر وعبس للحق وبسر وحسد وعقد وربط وسحر
اللهم واصله سقر ولا تبقِ منـه ولا منولا تذر
اللهم واخسف بهم الأرض
وأرسل علیـهم حاصباً من السماء
واقطع عنـهم أسباب الحیـاة
وأنزلهم من صیـاصیـهم
وأخرجهم من حصونـهم وبیوتهم أذلّة صاغرین
اللهم واکسر ملکهم واقصم ظهورهم واکسر شوکتهم وعطّل أسلحتهم وما یستخدمونـه فی أسحارهم ضد المسلمـین
اللهم أبطل أسحارهم أینما کانت وکیفما کانت
اللهم علیک بالیـهود والنصارى ومن شایعهم وأعانـهم من السحرة یـاقوی یـامتین
بسم الله یبطل کل سحر
بسم الله یبطل کل سحر مأکول
بسم الله یبطل کل سحر
بإسمک اللهم أبطل کل سحر مأکول
بسم الله یبطل کل سحر معقود
بسم الله یبطل کل سحر مرشوش
بسم الله یبطل کل سحرمدفون
بسم الله یبطل کل سحرمحروس
سم الله یحرق کل سحرمحروس
اللهم ابطل کل سحر مدفون عند البیوت
بسم الله یبطل کل سحر مدفون تحت الاعتاب
اللهم ابطل کل سحر مدفون فی القبور
اللهم ابطل کل سحر فی قبر
اللهم ابطل کل سحر فی مـیت فی قبر
اللهم ابطل کل سحر منثور
اللهم ابطل کل سحر فی عطر او بخور
اللهم ابطل کل سحر مشموم فی عطر او بخور
اللهم ابطل کل سحر مکتوب
اللهم ابطل کل سحر بدم مکتوب
اللهم ابطل کل سحر بدم کتبوه
اللهم ابطل کل سحر بحروف او ارقام او جداول کتبوه
اللهم ابطل کل سحر من شمس المعارف کتبوه ونقلوه
اللهم ابطل کل سحر سفلی
اللهم ابطل کل سحر قدیم قوی خفی
اللهم ابطل سحر الکواکب والنجوم
اللهم ابطل سحر عباد الکواکب والنجوم
اللهم ابطل کل اسحار الیـهود
اللهم ابطل کل اسحار الیـهود والنصارى والبوذیین والهندوس انک انت القوی العزیز
اللهم ابطل کل سحر فی کنیسة عقدوه
اللهم ابطل کل سحر على صورة صنعوه
اللهم ابطل کل سحر فی تمثال صنعوه
اللهم ابطل کل سحر فی تماثل بابر ودبابیس صنعوه
اللهم ابطل کل سحر فی تمثال
اللهم ابطل کل سحر فی تمثال ربطوه
اللهم ابطل کل سحر فی تمثال دفنوه
اللهم ابطل کل سحر فی خیط عقدوه
اللهم ابطل کل سحر فی خیوط عقدوه
اللهم ابطل کل سحر معقود مربوط
اللهم ابطل کل سحر من اجزاء الحیوان صنعوه
اللهم ابطل کل سحر فی شعر عقدوه
اللهم ابطل کل سحر من اثار المسحور صنعوه
اللهم ابطل کل سحر من ملابس المسحور ربطوه وعقدو
اللهم ابطل کل سحر بدم کتبوه
اللهم ابطل کل سحر بدم امراءة کتبوه
اللهم ابطل کل سحر بدم امراءة صنعوه
اللهم ابطل کل سحر بذهب او فظة او نحاس او زئبق صنعوه
اللهم ابطل کل سحر بزئبق استجلبوا بـه الشیـاطین
اللهم ابطل سحر الاروح
اللهم ابطل سحر قلب العقول
اللهم ابطل سحر الجنون
اللهم ابطل سحر تفریق الازواج
اللهم ابطل سحر الطلاق
اللهم ابطل اسحار الطلاق والفرقة والبغضاء
اللهم ابطل سحر البغضاء
اللهم واجعل فی سحر الطلاق زیـادة فی المحبة
اللهم واجعل فی سحر تفریق الازواج زیـادة فی المحبة والمودة
اللهم ابطل اسحار المحبة
اللهم ابطل اسحار المحبة المحرمة
اللهم ابطل اسحار الزنا
اللهم ابطل اسحار الوقوع فی الزنا
اللهم ابطل اسحار التسخیر والجلب والمحبة
اللهم ابطل کل سحر على القلوب
اللهم ابطل کل سحر یغیر القلوب
اللهم ابطل عقد المحبة
اللهم ابطل سحر تعطل الزواج
اللهم ابطل سحر العنوسة
اللهم ابطل سحر البوار
اللهم ابطل سحر صرف الازواج
اللهم ابطل اسحار الجان
اللهم ابطل اسحار العاشق
اللهم ابطل سحر العاشق
اللهم ابطل سحر العاشق من الجان
اللهم ابطل اسحار المرض
اللهم ابطل اسحار السرطان
اللهم ابطل اسحار الجنون
اللهم ابطل سحر الجنون
اللهم ابطل سحر الوسوسة
اللهم ابطل سحر عدم الانجاب
اللهم ابطل سحر الاسقاط
اللهم ابطل سحر العقم
اللهم ابطل اسحار العقم والنزیف
اللهم ابطل اسحار النزیف
اللهم حل کل عقد فی الارحام
اللهم حل کل عقد وربط شدید فی الارحام
اللهم احرق مافی الارحام من عقد وسدد
اللهم ابطل سحر ربط الازواج
اللهم حل کل ربط على الازواج
اللهم حل کل ربط على العورات
اللهم ابطل سحر الازواج
اللهم ابطل اسحار البغضاء
اللهم ابطل سحر تعطیل العمل
اللهم ابطل سحر الخسارة
اللهم ابطل سحر تبدید الاموال
اللهم ابطل اسحار الفقر
اللهم ابطل اسحار الکفر
اللهم ابطل کل سحر یصد عن الالتزام
اللهم ابطل کل سحر یصد عن الاستقامة
اللهم ابطل کل سحر یصد الحجاب
اللهم ابطل کل سحر یصد عن القران
اللهم ابطل کل سحر یصد عن الاسلام
اللهم ابطل اسحار الکفر والفجور
اللهم ابطل اسحار الشک
اللهم ابطل اسحار القتل والهلاک
اللهم ابطل سحر القتل والانتقام والهلاک
اللهم ابطل اسحار السرقة والابتزاز
اللهم ابطل سحر السرقة والابتزاز
اللهم ابطل کل سحر مستمر
اللهم ابطل کل سحر مستمر یجدد
اللهم ابطل کل سحر تم بالعیون
اللهم ابطل کل سحر تم بنظرة
اللهم ابطل کل سحر من عین الساحر تم
اللهم ابطل کل سحر قوی
اللهم ابطل کل عقدة
اللهم ابطل کل عقدة فی الاجساد
اللهم احرق کل عقدة وحل کل عقدة
اللهم ابطل اکبر العقد
اللهم حل اکبر العقد
اللهم حل اکبر عقدة تفرعت منـها العقد
اللهم اقلب السحر على من سحر
اللهم ابطل سحر الاسر
اللهم ابطل کل سحر اصله فی الام او الاب
اللهم ابطل کل سحر خفی قوی
اللهم ابطل کل سحر غار فی الاجواف
اللهم اقلب السحر على من سحر
اللهم اذق الساحر الم سحره
اللهم اجعل عاقبة امره خسران
اللهم اقلب السحرة على اعوانـهم
اللهم اقلب السحرة على اعوانـهم وسحرتهم
اللهم اقلب اعوان السحرة خائبین
اللهم رد کیدهم فی نحورهم اللهم اخرجهم من الاجساد اذلة صاغرین
اللهم انصر عبدک وامتک
اللهم انصر کتابک ودینک وسنة نبیک علیـه الصلاة والسلام
اللهم افتح لعبدک فتحا مبینا
اللهم اشفه شفاء لا سقم بعده
اللهم انزل الشفاء اللهم ارفع کل الداء اللهم اشفهم بشفاک واحجر عنـهم اذاک اللهم انت الشافی لاشفاء الا شفاک شفاء لا یغادر سقما
اللهم لایبطل السحر الا انت سبحانک
ولا یحل العقد الا انت سبحانک

***
توجه شود:
در کاغذ بی خط نوشته شود و شرایط عمومـی نوشتن دعا رعایت گردد.

http://www.malakootiha.com/%D8%AF%D8%B9%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%82%D9%88%DB%8C-%D9%88-%D9%85%D8%AC%D8%B1%D8%A8-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D9%84-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85-%D9%88-%D8%B3/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

روش درمان و باطل طلسم و سحر   
درمان و باطل طلسم و سحر مکتوب هوایی
طلسم و سحر هوایی یـا بادی: این نوع سحر درون معرض هوا یـا باد و در جهت مورد نظر معلق و آویزان مـیشود. زمانی کـه جریـان هوا یـا باد این طلسم را بـه حرکت درمـی آورد موجب تاذی و تاثیر بر شخص مسحور مـیگردد.
از علامتها و نشانـه های این سحر و طلسم هوایی این هست که شخص مسحور و مطلسم با هر جریـان هوا و باد شدیدی متاذی مـیشود و احساس ناراحتی او تشدید مـیشود.

تعریف سحر و طلسم هوایی یـا بادی: طلسم و سحر هوایی طلسمـی هست که بر روی ورقه بـه صورت ارقام و حروف نوشته مـیشود. نوشتن و شکل این نوع طلسم چیزی هست مثل حرز و تعویذات عادی. درون بعضی حالات این طلسم بـه شکل مثلث و یـا دوایر مخصوصه  مـیباشد. معنی دایره این هست که درون مواقع مشخصی از سال گردش کند و این دوران و گردش باعث تقویت این نوع سحر درون روزهای چهاردهم و پانزدهم و یـا اواخر ماه قمری مـیگردد.  

نشانـه های سحر و طلسم هوایی:
احساس ثقل و سنگینی درون ناحیـه سر و همچنین کثرت و زیـاد شدن فراموشی
سردرد و سرگیجه شدید درون بیشتر مواقع
بی حالی ول بودن و خمودگی و خستگی بدون دلیل
فرد مسحور تصور مـیکند کـه سایـه ها و اشباحی را عموما بصورت سگ یـا مار و افعی بطور مستمر مـی بیند.

نشانـه های فرد مسحورشده با این طلسم درون هنگام قرائت آیـات مبارکه ابطال سحر و طلسم بر او عبارتند از:
1- سرگیجه و کلافگی و عدم تمرکز فکری و ذهنی
2- خوف و ترس شدید و سرگیجه مداوم

معالجه و درمان این نوع سحر و طلسم:
فرد معالجه کننده حتما در این زمـینـه تجربه و دانش لازم را داشته باشد کـه بتواند نوع طلسم و سحر را تشخیص دهد.
راه سریع و سهل و آسان به منظور تشخیص این نوع سحر زمانی هست که آیـات مربوط بـه سحر قرائت شود:
( قال موسى ما جئتم بـه السحر إن الله سیبطله ) را قرائت کند و بر مریض مکررا بخواند. درون این حالت فرد مریض احساس حالت سرگیجه و چرخش را مـیکند کـه در ادامـه نیز با گریـه او همراه خواهد بود.
چرا سحر معلق و مکتوب انجام شده است؟ بخاطر اینکه سحر و طلسم مکتوب و معلق بسیـار دور از دسترس شخص مسحور است. مثلا بر درختی آویزان شده و با وزش هر هوایی تشدید مـیشود و فرد متاذی مـیگردد .

درمان سحر و طلسم هوایی:  
درمان شخص مسحور مـیتواند بـه طرق و روشـهای مختلف صورت گیرد. ولی افراد آشنا بـه علوم غریبه و باطل سحر و طلسم هر چند ممکن هست در جزئیـات روشـهای متفاوتی داشته باشند ، روش کلی آنـها تقریبا مشابه است.
شخص درمان کننده و معالج حتما به علوم غریبه و شیوه های ابطال سحر آشنا باشد. ببینید ، درمان کننده و باطل کننده سحر ، به منظور درمان سحر و طلسم هوایی، حتما آیـات سحر و الزلزله و المعوذتین را مکررا قرائت کند و سپس ورقه ای کـه بر آن آیـات باطل کننده سحر و آیـات شفا و آیـه الکرسی و المعوذتین  و حدیث ( بسم الله الذی لا یضــر مع اسمـه شیء فی الأرض ولا فى السماء وهو السمـیع العلیـم ) نوشته شده باشد بـه شخص داده شود و مسحور از آبی کـه بر آن آیـات مخصوص ابطال سحر قرائت شده باشد بنوشد و با آبی کـه آیـات مذکور بر آن قرائت شده هست (کمـی هم گلاب بـه آن اضافه کند)  چند روز پی درون پی هست کند که تا خداوند عزوجل او را شفا عنایت فرماید.  
آیـات شریفه ای را کـه باید بر آب خوانده شود عبارت از آیـات ذیل است:

(الّذِینَ قَالَ لَهُمُ النّاسُ إِنّ النّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَاناً وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ * فَانْقَلَبُواْ بِنِعْمَةٍ مّنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لّمْ یَمْسَسْهُمْ سُوَءٌ وَاتّبَعُواْ رِضْوَانَ اللّهِ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ * إِنّمَا ذَلِکُمُ الشّیْطَانُ یُخَوّفُ أَوْلِیَاءَهُ فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن کُنتُمْ مّؤْمِنِینَ) (آل عمران :173-175)

( إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنّی مُمِدّکُمْ بِأَلْفٍ مّنَ الْمَلآئِکَةِ مُرْدِفِینَ * وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرَىَ وَلِتَطْمَئِنّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَمَا النّصْرُ إِلاّ مِنْ عِندِ اللّهِ إِنّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ *إِذْ یُغَشّیکُمُ النّعَاسَ أَمَنَةً مّنْهُ وَیُنَزّلُ عَلَیْکُم مّن السّمَآءِ مَآءً لّیُطَهّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنکُمْ رِجْزَ الشّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَىَ قُلُوبِکُمْ وَیُثَبّتَ بِهِ الأقْدَامَ ) الأنفال (9-11)

( وَقَالَ لَهُمْ نِبِیّهُمْ إِنّ آیَةَ مُلْکِهِ أَن یَأْتِیَکُمُ التّابُوتُ فِیـهِ سَکِینَةٌ مّن رّبّکُمْ وَبَقِیّةٌ مّمّا تَرَکَ آلُ مُوسَىَ وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلآئِکَةُ إِنّ فِی ذَلِکَ لاَیَةً لّکُمْ إِن کُنْتُم مّؤْمِنِینَ ) (البقرة –248)

( ثُمّ أَنَزلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَىَ رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَنزَلَ جُنُوداً لّمْ تَرَوْهَا وَعذّبَ الّذِینَ کَفَرُواْ وَذَلِکَ جَزَآءُ الْکَافِرِینَ ) (التوبة:26)

( إِلاّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الّذِینَ کَفَرُواْ ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیّدَهُ بِجُنُودٍ لّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الّذِینَ کَفَرُواْ السّفْلَىَ وَکَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ) (التوبة:40 )

( هُوَ الّذِیَ أَنزَلَ السّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوَاْ إِیمَاناً مّعَ إِیمَانِهِمْ وَلِلّهِ جُنُودُ السّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً ) ( الفتح:4)

( لّقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأنزَلَ السّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً ) ( الفتح: 18)

( إِذْ جَعَلَ الّذِینَ کَفَرُواْ فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیّةَ حَمِیّةَ الْجَاهِلِیّةِ فَأَنزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَىَ رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التّقْوَىَ وَکَانُوَاْ أَحَقّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَکَانَ اللّهُ بِکُلّ شَیْءٍ عَلِیماً ) ( الفتح:26)

( الّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنّ الْقُلُوبُ ) (الرعد :28)

( قَالَ رَبّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَیَسّرْ لِیَ أَمْرِی * وَاحْلُلْ عُقْدَةً مّن لّسَانِی* یَفْقَهُواْ قَوْلِی ) (طه:24–28)

( إِنّ الّذِینَ قَالُواْ رَبّنَا اللّهُ ثُمّ اسْتَقَامُواْ تَتَنَزّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ أَلاّ تَخَافُواْ وَلاَ تَحْزَنُواْ وَأَبْشِرُواْ بِالْجَنّةِ الّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ) (فصلت:30)

( وَقَالُواْ الْحَمْدُ للّهِ الّذِیَ أَذْهَبَ عَنّا الْحَزَنَ إِنّ رَبّنَا لَغَفُورٌ شَکُورٌ ) (فاطر:34)

( أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ * وَوَضَعْنَا عَنکَ وِزْرَکَ * الّذِیَ أَنقَضَ ظَهْرَکَ * وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ * فَإِنّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً * إِنّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً * فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ * وَإِلَىَ رَبّکَ فَارْغَبْ )

( لإِیلاَفِ قُرَیْشٍ * إِیلاَفِهِمْ رِحْلَةَ الشّتَآءِ وَالصّیْفِ * فَلْیَعْبُدُواْ رَبّ هَذَا الْبَیْتِ * الّذِیَ أَطْعَمَهُم مّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مّنْ خَوْفٍ )

باید متذکر شد کـه تمامـی اینـها صرفا اسباب و لوازم است  ولکن الشفاء بیدی الله تعالى .

***
اللهم ابطل کل سحر مستمر
اللهم ابطل کل سحر مستمر یجدد
اللهم ابطل کل سحر تم بالعیون
اللهم ابطل کل سحر تم بنظرة
اللهم ابطل کل سحر من عین الساحر تم
اللهم ابطل کل سحر قوی
اللهم ابطل کل عقدة
اللهم ابطل کل عقدة فی الاجساد
اللهم احرق کل عقدة وحل کل عقدة
اللهم ابطل اکبر العقد
اللهم حل اکبر العقد
اللهم حل اکبر عقدة تفرعت منـها العقد
اللهم اقلب السحر على من سحر
اللهم ابطل سحر الاسر
اللهم ابطل کل سحر اصله فی الام او الاب
اللهم ابطل کل سحر خفی قوی
اللهم ابطل کل سحر غار فی الاجواف
اللهم اقلب السحر على من سحر

http://www.malakootiha.com/%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D9%84-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85-%D9%88-%D8%B3%D8%AD%D8%B1/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

روش باطل طلسم و سحر خوراندنی , عوارض و نشانـه های طلسم   
عوارض و نشانـه های طلسم و روش باطل طلسم
علاج طلسم و سحر ماکول و خورانده شده و روش و نحوه باطل طلسم (سحر و طلسم اکل و شرب)

تعریف این نوع طلسم و سحر:   
در این مطلب صرفا درون مورد سحر و طلسم خورانده شده بـه فرد طلسم شده (طلسم اکل و شرب) سخن گفته مـیشود.
سحر و طلسم خوراندنی نوعی از طلسم هست که درون بطن و خون و پوست  فرد مسحور و مطلسم وارد مـی شود وهر کجا کـه فرد و شخص برود سحر و طلسم هم همراه اوست و این همان سحر و طلسم اکل و شرب (خوراندنی) مـیباشد.

طریقه عمل این طلسم: 
این نوع سحر و طلسم عبارت از این هست که ساحر و طلسم کننده اسم شخص مورد نظر را بـه همراه نام مادرش بر ورقه ای  مـینویسد (به صورت حروف و ارقام جدا و مفرقه ) و سپس نام موکل (جن) و در آخر نیز آنچه کـه موکل حتما انجام دهد.
شرط انجام شدن این نوع طلسم هم این هست که طلسم کننده موکل داشته باشد. بعد از احضار، موکل انجام عمل و طلسم نوشته و ترسیم شده درون ورقه را عهده دار خواهد گردید.
پس از اینکه شخص مورد نظر از خوردنی کـه از قبل طلسم درون آن قرار گرفته هست بخورد یـا بیـاشامد منافذ بدنش باز خواهد شد و موکل درون او حلول خواهد نمود (وارد جسمش خواهد شد) و کاری کـه از او خواسته شده هست انجام مـیدهد.
ورقه ای کـه طلسم بر روی آن نوشته شده هست در مقداری آب انداخته  مـیشود و این آب یـا نوشانده مـیشود و یـا درون غذای فرد انداخته مـیشود و به او خورانده مـیشود. این همان سحر و طلسم اکل و شرب است. 

عوارض و نشانـه های این نوع از طلسم و سحر:    
مشکلات گوارشی شدید و اینکه شخص احساس قولنج و دلپیچه و گرفتگی و انقباضات شدید درون معده خواهد داشت و این فرایند مداوم است.
سرگیجه های مداوم و مستمر
گریـه های بدون دلیل
احساس حالت تهوع مداوم و مکرر خصوصا درون اثنای طلسم شدن
نفس نفس زدن بیش از حد از بینی و زیـاد شدن آب دهان
درد شدید درون ناحیـه شکمـی
احساس حرارت و تهوع شدید
سرو صدای ناحیـه شکمـی (بطن) و زیـاد شدن گازهای شکمـی درون زمان طلسم
دردهای شدید مقطعی
خروج رایحه کریـهه (بوهای ناخوشایند) از معده از طریق دهان
عدم رغبت بـه خوردن و آشامـیدن
امساک مزمن (نخوردن و نیـاشامـیدن) درون بعضی حالات
ضعف قوه بینایی و اینکه درون چشم خود نوری را مشاهده مـینماید
از علامات و نشانـه های مـهم سحر و طلسم خوردنی سیـاه شدن چهره است. این علامت درون زمان باطل شدن طلسم از بین مـیرود و رنگ رخسار و صورت شخص طلسم شده بـه حالت عادی خود برمـیگردد.

عوارض طلسم درون هنگام خواب عبارتند از:  
حالت خفگی و اینکه فرد احساس مـیکند کـه حرارت جسمش زیـاد شده
گریـه درون خواب
دیگر اینکه فرد طلسم شده خوابهای پریشان پی درون پی و مستمر مـیبیند
خواب ماهی مـیبیند ، خواب باران مـیبیند ، خواب دریـا و اینکه درون حال غرق شدن درون دریـاست

درمان طلسم خوراندنی (اکل و شرب):   
برای درمان این نوع سحر و طلسم طرق و روشـهای فراوانی وجود دارد.
مواردی کـه برای درمان این نوع سحر وجود دارد و خوراندنی هستند عبارتند از: تخم مرغ ، عسل ، روغن زیتون ، نمک ، ریحان.
در مورد نحوه و روش درمان طلسم خوراندنی مورد مربوط بـه عسل  ذکر خواهد شد.

درمان فرد طلسم شده با عسل:
یک کیلو گرم عسل طبیعی و خالص را تهیـه نموده و در آن (روغن حبه البرکه) مـی اندازیم (به عبارت دیگر روغن سیـاه دانـه را با عسل مخلوط مـیکنیم و سپس آیـات مربوط بـه ابطال را بر آن قرائت مـیکنیم. شخص طلسم شده حتما روزانـه شش قاشق چای خوری از این معجون بخورد. سه قاشق درون طول روز زمانی کـه معده خالی هست و سه قاشق زمان خواب. ضمن اینکه هفت روز نیز حتما بطور پیوسته با آبی کـه بر آن آیـات مخصوص باطل السحر خوانده شده هست است نماید و قبل از هست قدری از آن آب را بیـاشامد.
ببینید،  سوالی کـه پیش مـی آید و باید متذکر شد این هست که چرا حتما از عسل همراه با روغن سیـاه دانـه به منظور درمان استفاده شود؟ پاسخ این هست که حتی درون قرآن کریم نیز بـه خاصیت درمانی عسل اشاره شده است. خداوند جل جلاله درون سوره نحل مـیفرماید:
یَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیـهِ شِفَاء لِلنَّاسِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ) ( النحــل / 69 )
رسول الله – صلى الله علیـه و آله و سلم نیز درون این زمـینـه مـیفرمایند: ( إن فی الحبة السوداء شفاء من کل داء إلا السأم ) .

*****
اللهم احصِ السحرة وأعوانـهم عدداً
اللهم واقتلهم بدداً
اللهم ولا تغادر منـهم أحداً
اللهم قتّل السحرة وأعوانـهم أجمعین
اللهم إنّا نجعلک فی نحورهم
اللهم إنّا نعوذ بک من شرورهم اللهم إنّا نعوذ بک من اسحارهم وعقدهم وربطهم یـاقوی یـا متین
اللهم إنّا ونعوذ بک من اسحارهم وعقدهم وربطهم.

http://www.malakootiha.com/%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D9%84-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85-%D9%88-%D8%B3%D8%AD%D8%B1-%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86%DB%8C-%D8%B9%D9%88%D8%A7%D8%B1/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعای باطل طلسم ، باطل شدن سحر و طلسم
برای باطل هر گونـه سحر و طلسم و بستگی درون کارها بهترین روشـها، یـاری جستن از آیـات شریفه قرآنی است. باطل السحر ذیل به منظور از بین بردن هر گونـه طلسم و باز شدن بسته شده بسیـار مجرب است.

***
باطل سحر 
هر گاه برایی سحر و جادو کرده باشند و او را سرگردان و آواره از دنیـا و شغل نموده باشند حتما عمل باطل السحر انجام دهد که تا در حق او هر سحر و جادویی و به هر زبانی و به هر قلمـی کـه در حق او شده باطل شود.
این عمل را درون روز یکشنبه و در ساعت شمس یـا درون روز پنجشنبه درون ساعت مشتری یـا درون روز جمعه و در ساعت زهره حتما انجام داد و در اول ماه و به مشک و زعفران و گلاب یـا آب باران و با چوب زیتون نوشته شود.
هر گاه خواستی باطل سحر به منظور خود یـا شخصی بنویسی بر روی کاغذ سفید معوذتین را ( کـه سوره مبارکه ناس و فلق مـی باشد) نوشته و همچنین آیـه فوق را و سپس ان را درون ظرف آب بزرگی انداخته و با آن غسل مـی کنی و به نیت باطل سحر و هنگامـی کـه غسل انجام مـی دهی حتما آب از روی بدنت بر روی زمـین نریزد بلکه ظرفی مانند تشت زیر پا گذاشته و آب درون داخل ظرف جمع شود و آن آب جمع شده را درون ظرف روان مـیریزی [ مـیتوان درون آب روان ریخت یـا آب را درون نزدیک منزل پاشید ] درون آب روان  و این عمل غسل را حتما هفت روز مداوم و بدون قطع نمودن انجام دهی. 

و این آیـات را حتما بر روی ورقه نوشت :
((بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ *
قُل اَعُوذُ بِرَبِّ الفَلَقِ * مِن شَرِّمَا خَلَقَ * وَ مِن شَرِّ غَاسِقٍ اِذَا وَقَبَ * وَ مِن شَرِّ النُّفَّاثَاتِ فِی العُقَدِ * وَ مِن شَرِّ حَاسِدٍ اِذَا حَسَدَ ))
(( بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیم *
قُل اَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلَکِ النَّاسِ * اِلَهِ النَّاسِ * مِن شَرِّ الوَسوَاسِ الخَنَّاسِ * اَلَّذِی یُوَسوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الجِنَّةِ وَالنَّاسِ ))

(( بسم الله الرحمن الرحیم
فوقع الحق و بطل ما کانوا یعملون فغلبوا هنالک و انقلبوا صغرین و القی السحرة ساجدین – قالوا امنا برب العالمـین رب موسی و هارون فلما القوا قال موسی ما جئتم بـه السحر ان الله سیبطله ان الله لا یصلح عمل المفسدین و بحق الله الحق بکلمة و لوکره المجرمون انما صنعوا کید ساحر و لا یفلح الساحر حیث اتی یـا شکیکفی یـا قاهروا . ))

http://www.malakootiha.com/%D8%AF%D8%B9%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D9%84-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85-%D8%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D9%84-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%B3%D8%AD%D8%B1-%D9%88-%D8%B7%D9%84%D8%B3/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعای باطل طلسم ، دفع جن و شیـاطین و طلسم   
دعاهای مجرب ذیل به منظور درمان صرع (موارد خاص) و نیز دفع و جلوگیری و از هر گونـه سحر و طلسم و بستگی و همچنین باطل آن است. همچنین  به منظور دور نمودن و دفع سریع شر جن و شیـاطین و جادوگران بسیـار مجرب و نافع است.

براى دفع شیـاطین و جادوگران
از حضرت رسول خدا صلى الله علیـه و آله وارد شده کـه آیـه سخره بخوانند و آن این هست :
اِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَالاْرْضَ فى
همانا پروردگار شماى هست که آفرید آسمانـها و زمـین را در
سِتَّةِ اَیّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِى اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثیثاً وَ الشَّمْسَ
شش روز سپس بـه عرش پرداخت ، بپوشاند شب را بـه روز کـه با شتاب از دنبال آن رود و مـهر
وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِاَمْرِهِ اَلا لَهُ الْخَلقُ وَالاْمْرُ تَبارَکَاللَّهُ رَبُّ
و ماه و ستارگان تحت فرمان اویند بدانید کـه از اوست آفرینش و فرمان بزرگست خدا پروردگار
الْعالَمـینَ اُدْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً اِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ وَلاتُفْسِدُوا فِى
جهانیـان بخوانید پروردگار خویش را بـه زارى و پنـهانى کـه او تجاوزکاران را دوست ندارد و فساد نکنید درون روى
الاْرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها وَادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً اِنَّ رَحْمَةَ اللَّهِ قَریبٌ مِنَ
زمـین بعد از اصلاح آن و بخوانید خدا را با بیم و امـید براستى کـه رحمت خدا نزدیک است
الْمُحْسِنینَ
به نیکوکاران
و درون بعضى روایت هست که که تا تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمـینَ بخواند
و از حضرت رسول صلى الله علیـه و آله نقل شده کـه بر هر یک از برگ و دانـه درخت اسفند ملکى موکّل هست که با آنـها هست که تا آنکه بپوسد و ریشـه اش و شاخش غم و سحر را برطرف مى کند و در دانـه اش شفاى هفتاد درد هست پس مداوا کنید بـه اسفند و کُنُدر
و از حضرت امام رضا علیـه السلام منقول هست که مصروعى را دید بعد طلب کرد قدحى از آب و خواند بر آن حمد و معوّذتین و دمـید درون قدح بعد امر فرمود کـه از آن آب بر سر و صورتش ریختند که تا به هوش آمد و فرمود دیگر عود نخواهد کرد بسوى تو هرگز
و روایت شده از حضرت رسول صلى الله علیـه و آله کـه اگر جنّ سنگى افکند آن سنگ را بگیرد و بیـافکند بـه همان موضعى کـه سنگ از آنجا آمده و بگوید:
حَسْبِىَ اللَّهُ وَ کَفى وَ
بس هست مرا خدا و کافى هست و
سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ دَعا لَیْسَ وَراءَ اللَّهِ
مى شنود خدا دعاىى را کـه بخواندش و برتر از خدا جایى نیست
مُنْتَهى

و نیز از براى شرّ جنّیـان نگاه داشتن مرغ و خروس و کبوتر و بزغاله درون خانـه نافع است
و نیز از براى شرّ جنّیـان درون سفر و بیـابان و مواضع هولناک آن از حضرت صادق علیـه السلام مروى هست که دست بر بالاى سر گذارد و به صداى بلند بخواند
اَفَغَیْرَ دینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ اَسْلَمَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالاْرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ اِلَیْهِ یُرْجَعُونَ
آیـا غیر دین خدا را مى جویید با اینکه برایش تسلیم گشته آسمانـها و زمـین از روى مـیل و اکراه و بسویش بازگردند
و نیز درون بیـابان درون مواضع مُوحشـه و هولناک وارد شده هست که بلند اذان گویند.

مفاتیح الجنان ، حاج شیخ عباس قمـی (رحمـه الله علیـه).
http://www.malakootiha.com/%D8%AF%D8%B9%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D9%84-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85-%D8%8C-%D8%AF%D9%81%D8%B9-%D8%AC%D9%86-%D9%88-%D8%B4%DB%8C%D8%A7%D8%B7%DB%8C%D9%86-%D9%88-%D8%B7/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعای حفظ از بلا ، دعای حفظ از دشمن
دعایی به منظور حفاظت و امان  از شر جن و انس:
و آن دعایی هست که درون کتاب مـهج الدعوات و منـهج العنایـات سید بن طاووس از قول  پیـامبر اکرم صلى الله علیـه و آله و سلم نقل شده است. دعائی هست بسیـار مجرب و موثر و فواید و نتایج عظیمـه درون حفظ و رفع بلا، درون امان ماندن و تحصین از جمـیع بلایـا و آسیبها دارد.

و دعا این است:
دعاى پیغمبر اکرم صلى الله علیـه و آله و سلم براى امان از شرّ جن و انس

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ مَا شَاءَ اللَّهُ کَانَ وَ مَا لَمْ یَشَأْ لَمْ یَکُنْ أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِ‏ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّ نَفْسِی وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبِّی عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ‏.

مـهج الدعوات و منـهج العنایـات، سید بن طاووس الحسنی الحسینی.

http://www.malakootiha.com/%D8%AF%D8%B9%D8%A7%D8%A6%D9%8A-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A-%D8%AD%D9%81%D8%B8-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D8%B1-%D8%AC%D9%86-%D9%88-%D8%A7%D9%86%D8%B3/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعای حفظ از بلا ، دعای حفظ از دشمن
دعایی به منظور حفاظت و امان  از شر جن و انس
و آن دعایی هست که درون کتاب مـهج الدعوات و منـهج العنایـات سید بن طاووس از قول  پیـامبر اکرم صلى الله علیـه و آله و سلم نقل شده است. دعائی هست بسیـار مجرب و موثر و فواید و نتایج عظیمـه درون حفظ و رفع بلا، درون امان ماندن و تحصین از جمـیع بلایـا و آسیبها دارد.

و دعا این است:
دعاى پیغمبر اکرم صلى الله علیـه و آله و سلم براى امان از شرّ جن و انس

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ مَا شَاءَ اللَّهُ کَانَ وَ مَا لَمْ یَشَأْ لَمْ یَکُنْ أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِ‏ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّ نَفْسِی وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبِّی عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ‏.

مـهج الدعوات و منـهج العنایـات، سید بن طاووس الحسنی الحسینی.

http://www.malakootiha.com/%D8%AF%D8%B9%D8%A7%D8%A6%D9%8A-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A-%D8%AD%D9%81%D8%B8-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D8%B1-%D8%AC%D9%86-%D9%88-%D8%A7%D9%86%D8%B3/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعای باطل طلسم ، دعای دفع چشم زخم
دعای باطل طلسم تفریق و تبغیض و دعای دفع چشم زخم
آیـات شریفه ذیل به منظور باطل طلسم و سحر تقریق و تبغیض است. افرادی کـه چشم زخم حسودان و یـا دلایل مختلف دیگر مثل سحر و طلسم موجب تغییر رفتار و بستگی بین او و خانواده اش شده هست و درون حقیقتی کـه از اهل و عیـالش بطور ناگهانی تنفر یـافته و رفتارش تغییر کرده و دلیل آن هم مشخص نیست و تعادل رفتارش بهم خورده و این مساله باعث شده کـه خیلی زود هم عصبانی مـیشود و قدرت تحملش کم شده هست اگر آیـات شریفه بر او خوانده شود بـه اذن و اراده پروردگار فورا درمان خواهد شد.

آیـات ذیل را بخواند:
(وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرّقُواْ وَاذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَآءً فَأَلّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَکُنْتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مّنَ النّارِ فَأَنقَذَکُمْ مّنْهَا کَذَلِکَ یُبَیّنُ اللّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلّکُمْ تَهْتَدُونَ) [آل عمران:103]

(وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مّنْ غِلّ تَجْرِی مِن تَحْتِهِمُ الأنْهَارُ وَقَالُواْ الْحَمْدُ للّهِ الّذِی هَدَانَا لِهَذَا وَمَا کُنّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلآ أَنْ هَدَانَا اللّهُ لَقَدْ جَآءَتْ رُسُلُ رَبّنَا بِالْحَقّ وَنُودُوَاْ أَن تِلْکُمُ الْجَنّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ) [الأعراف:43]

( وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مّنْ غِلّ إِخْوَاناً عَلَىَ سُرُرٍ مّتَقَابِلِینَ) [الحجر:47]

( وَأَلّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعاً مّآ أَلّفَتْ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَکِنّ اللّهَ أَلّفَ بَیْنَهُمْ إِنّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ) [الأنفال:63]

( إِنّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُواْ بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَاتّقُواْ اللّهَ لَعَلّکُمْ تُرْحَمُونَ)[الحجرات:10]

( عَسَى اللّهُ أَن یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ الّذِینَ عَادَیْتُم مّنْهُم مّوَدّةً وَاللّهُ قَدِیرٌ وَاللّهُ غَفُورٌ رّحِیمٌ) [الممتحنة:7]

( وَقُل لّعِبَادِی یَقُولُواْ الّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنّ الشّیْطَانَ یَنزَغُ بَیْنَهُمْ إِنّ الشّیْطَانَ کَانَ لِلإِنْسَانِ عَدُوّاً مّبِیناً)[الإسراء:53]

(وَالّذِینَ جَآءُوا مِن بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلإِخْوَانِنَا الّذِینَ سَبَقُونَا بِالإِیمَانِ وَلاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلاّ لّلّذِینَ آمَنُواْ رَبّنَآ إِنّکَ رَءُوفٌ رّحِیمٌ) [الحشر:10]

( أحِلّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصّیَامِ الرّفَثُ إِلَىَ نِسَآئِکُمْ هُنّ لِبَاسٌ لّکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لّهُنّ عَلِمَ اللّهُ أَنّکُمْ کُنتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ وَعَفَا عَنْکُمْ فَالاَنَ بَاشِرُوهُنّ وَابْتَغُواْ مَا کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ وَکُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتّىَ یَتَبَیّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الأبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الأسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمّ أَتِمّواْ الصّیَامَ إِلَى الّلیْلِ وَلاَ تُبَاشِرُوهُنّ وَأَنْتُمْ عَاکِفُونَ فِی الْمَسَاجِدِ تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَقْرَبُوهَا کَذَلِکَ یُبَیّنُ اللّهُ آیَاتِهِ لِلنّاسِ لَعَلّهُمْ یَتّقُونَ) [البقرة :187]

(وَسَارِعُوَاْ إِلَىَ مَغْفِرَةٍ مّن رّبّکُمْ وَجَنّةٍ عَرْضُهَا السّمَاوَاتُ وَالأرْضُ أُعِدّتْ لِلْمُتّقِینَ * الّذِینَ یُنفِقُونَ فِی السّرّآءِ وَالضّرّآءِ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النّاسِ وَاللّهُ یُحِبّ الْمُحْسِنِینَ * وَالّذِینَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوَاْ أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُواْ اللّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذّنُوبَ إِلاّ اللّهُ وَلَمْ یُصِرّواْ عَلَىَ مَا فَعَلُواْ وَهُمْ یَعْلَمُونَ) [آل عمران:133-135]

( فَبِمَا رَحْمَةٍ مّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الأمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکّلْ عَلَى اللّهِ إِنّ اللّهَ یُحِبّ الْمُتَوَکّلِینَ) [آل عمران:159]

( وَدّ کَثِیرٌ مّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدّونَکُم مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفّاراً حَسَداً مّنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مّن بَعْدِ مَا تَبَیّنَ لَهُمُ الْحَقّ فَاعْفُواْ وَاصْفَحُواْ حَتّىَ یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ إِنّ اللّهَ عَلَىَ کُلّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ) [البقرة:109]

(فَبِمَا نَقْضِهِم مّیثَاقَهُمْ لَعنّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرّفُونَ الْکَلِمَ عَن مّوَاضِعِهِ وَنَسُواْ حَظّا مّمّا ذُکِرُواْ بِهِ وَلاَ تَزَالُ تَطّلِعُ عَلَىَ خَآئِنَةٍ مّنْهُمْ إِلاّ قَلِیلاً مّنْهُمُ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنّ اللّهَ یُحِبّ الْمُحْسِنِینَ ) [المائدة:13]

(وَلاَ یَأْتَلِ أُوْلُواْ الْفَضْلِ مِنکُمْ وَالسّعَةِ أَن یُؤْتُوَاْ أُوْلِی الْقُرْبَىَ وَالْمَسَاکِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلْیَعْفُواْ وَلْیَصْفَحُوَاْ أَلاَ تُحِبّونَ أَن یَغْفِرَ اللّهُ لَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رّحِیمٌ) [النور:22]

(وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً لّتَسْکُنُوَاْ إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مّوَدّةً وَرَحْمَةً إِنّ فِی ذَلِکَ لاَیَاتٍ لّقَوْمٍ یَتَفَکّرُونَ) [الروم:21]

( هُوَ الّذِی خَلَقَکُمْ مّن نّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْکُنَ إِلَیْهَا فَلَماّ تَغَشّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِیفاً فَمَرّتْ بِهِ فَلَمّآ أَثْقَلَتْ دّعَوَا اللّهَ رَبّهُمَا لَئِنْ آتَیْتَنَا صَالِحاً لّنَکُونَنّ مِنَ الشّاکِرِینَ) [الأعراف:189]

( وَإِذْ تَقُولُ لِلّذِیَ أَنعَمَ اللّهُ عَلَیْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَاتّقِ اللّهَ وَتُخْفِی فِی نِفْسِکَ مَا اللّهُ مُبْدِیـهِ وَتَخْشَى النّاسَ وَاللّهُ أَحَقّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمّا قَضَىَ زَیْدٌ مّنْهَا وَطَراً زَوّجْنَاکَهَا لِکَیْ لاَ یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِیَ أَزْوَاجِ أَدْعِیَآئِهِمْ إِذَا قَضَوْاْ مِنْهُنّ وَطَراً وَکَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً) [الأحزاب:37]

(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلا مِنْ قَبْلِکَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجًا وَذُرِّیَّةً وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ) [الرعد:38]

( وَاللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا وَجَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ بَنِینَ وَحَفَدَةً وَرَزَقَکُمْ مِنْ الطَّیِّبَاتِ أَفَبِالْبَاطِلِ یُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ هُمْ یَکْفُرُونَ) [النحل:72]

( إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فَاکِهُونَ * هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِی ظِلالٍ عَلَى الأَرَائِکِ مُتَّکِئُونَ * لَهُمْ فِیـهَا فَاکِهَةٌ وَلَهُمْ مَا یَدَّعُونَ) [یس:55-57]

قوله تعالى: (وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مّمّن دَعَآ إِلَى اللّهِ وَعَمِلَ صَالِحاً وَقَالَ إِنّنِی مِنَ الْمُسْلِمِین).

http://www.malakootiha.com/%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D9%84-%D9%83%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%B3%D8%AD%D8%B1-%D9%88-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85-%D8%AA%D9%81%D8%B1%D9%8A%D9%82-%D9%88-%D8%AA%D8%A8%D8%BA%D9%8A%D8%B6-%D9%88-%DA%86%D8%B4%D9%85/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعای باز بسته شده ، شیوه و روش باطل طلسم   
مرحوم شیخ عباس قمى(رحمـه الله) درون کتاب باقیـات صالحات مى گوید :

جهت باز بسته شده ، اول سوره إنّا فتحنا که تا مستقیماً بنویسد(فتح ،1ـ2) ، و سوره «إِذَا جَآءَ نَصْرُ اللَّهِ» و این آیـات را : «وَ مِنْ ءَایَـتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُواْ إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِى ذَ لِکَ لاََیَـات لِّقَوْم َیتَفَکَّرُونَ» (روم ،21) ; «ادْخُلُواْ عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غَالِبُونَ» (مائده ،23) ; «فَفَتَحْنَآ أَبْوَابَ السَّمَآءِ بِمَآء مُّنْهَمِر * وَ فَجَّرْنَا الاَْرْضَ عُیُونًا فَالْتَقَى الْمَآءُ عَلَى أَمْر قَدْ قُدِرَ» (قمر ،11ـ12) ; «قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِى صَدْرِى * وَ یَسِّرْ لِى أَمْرِى * وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِى * یَفْقَهُواْ قَوْلِى » (طه ،25ـ28) ; «وَ تَرَکْنَا بَعْضَهُمْ یَوْمَـئِذ یَمُوجُ فِى بَعْض وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَجَمَعْنَـهُمْ جَمْعًا» (کهف ،99) ; «کذلک حللت فلان بن فلان عن بنت فلانة» ; «لَقَدْ جَآءَکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ * فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُلْ حَسْبِىَ اللَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ» (توبه ، 128 و 129) ; پس این نوشته را همراه او نموده و بر او آویزان کنند.

http://www.malakootiha.com/%D8%AF%D8%B9%D8%A7%D9%8A-%D9%85%D8%AC%D8%B1%D8%A8-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A-%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D9%83%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%A8%D8%B3%D8%AA%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%87/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

روش و نحوه باطل طلسم , باطل طلسم  
روش و نحوه باطل طلسم ، اقسام سحر و طلسم و روشـهای پیشگیری از آن:
روشـهای مختلفی به منظور باطل طلسم و جادو وجود دارد کـه این بستگی بـه نوع طلسم و طبع آن دارد. نحوه و روش باطل طلسم با توجه بـه نوع و طبع آن هست که مـیتواند بخورات خاص خود را داشته باشد. درون واقع بخورات باطل طلسم هم از موارد ضروری به منظور انجام صحیح باطل شدن و یـا استخراج طلسم است.
سحر درون لغت بـه معناى کار لطیف، ظریف و عجیبى هست که علت آن مخفى هست و درعرف شرع بـه کارى مى‏ گویند کـه سبب و علتش مخفى باشد و انسان خیـال کند کـه واقعیت دارد، ولى خدعه و فریب‏کارى باشد. ر. ک. بحارالأنوار، ج 56.
اللهم بسر هذه الدعوات المستجابات أن تقضی لنا جمـیع الحاجات وأن تطهرنا من جمـیع السیئات وأن تنجینا من جمـیع الأهوال والآفات ، وأن ترفعنا عندک أعلى الدرجات ، وأن تبلغنا أقصى الغایـات من جمـیع الخیرات فی الحیـاة وبعد الممات ونسألک أن تُفَرِّجَ عنا ما نحن فیـه وأن تُقَدِّرَ لنا الخیر فیما نریده ونوینا علیـه وأن تعصمنا من الفتن والمعاصی والفحشاء وأن تحفظنا وأهلنا وذریتنا وأحبابنا فیک ولمن وصانا ووصیناه بالدعاء من کل سوء وشر وبلاء وأن تنصرنا على جمـیع الحساد والأعداء . وأن تجعلنا من الذین لا خوف علیـهم ولاهم یحزنون.

سحر و طلسم را انواع مختلفی هست که دو سبب مـهم دارد یکی سبب مادی و دیگری سبب غیر مادی کـه هر دو این تقسیمات جزو علوم غریبه است. سبب مادی سحر بخودی  خود مـیتواند محسوس یـا غیر محسوس باشد. سبب غیر مادی سحر همان بخشی هست که بـه علم تسخیرات و دعوات مربوط مـیشود و در آن دعواتی مثل برهتیـه و هوتریـه  … از این قبیل درون آن مورد استفاده قرار مـیگیرد و معزم جهت انجام امور مورد نظر خود از نیروهای موکلین و خدام استفاده مـیکند.
نکته مـهم این هست که بخشی از سحر و طلسم درون واقع زاده تخیل و تردستی هست و درون قرآن کریم هم (در داستان مقابله حضرت موسی (ع) با ساحران) بـه این مساله اشاره شده است. ( سوره های مبارکه طه و اعراف ).
بخش دیگر از سحر کـه واقعی هست و درون عالم واقع تاثیر گذار هست نیز وجود دارد کـه البته با انجام طلسمات و خواندن اوراد و اذکاری خاص توسط سحر کننده رخ مـیدهد. درون قرآن کریم درون داستان هاروت و ماروت کـه به مردم سحر مـی آموختند نیز بـه این جنبه از سحر اشاره گردیده هست (فیتعلمون منـها ما یفرقون بـه بین المرء و زوجه) (آیـه 102 سوره مبارکه بقره).
زمانی یکی از ساحران  بـه حضور امام صادق(ع) رسیده و گفت: حرفه من سحر بوده هست و درون برابر آن مزد مى ‏گرفتم.
خرج زندگى من از همـین راه تأمـین مى ‏شد و با همان درآمد، حج خانـه خدا را انجام داده ‏ام، ولى اکنون آن را ترک نموده و توبه کرده ‏ام. آیـا براى من راه نجاتى هست؟
امام صادق(ع) فرمود: “عقده و گره سحر را باز کن، ولى گره جادوگرى مزن” (وسائل الشیعه حدیث 1، ص 105.)

آنچه ازاین حدیث شریفه مستفاد مـیشود این هست که اگر آموختن سحر، جهت ابطال آن و مقابله با ساحران باشد، آموختن و عمل نمودن بـه آن بلا اشکال است. لازم بـه ذکر هست که حتی برخی مواقع جنبه وجوب کفایی پیدا مـیکند.
 
چند روش ساده و مـهم به منظور جلوگیری از سحر عبارتند از:
1. خواندن روزانـه و منظم سوره‏ هاى فلق و ناس و آیـه الکرسی شریفه.
2. صدقه دادن.
3. بـه همراه داشتن برخی از تعویذات مجربه مثل حرز حضرت علی(ع):
(بِسمِ الله وَ بِالله، بِسمِ الله وَ ما شاءَالله، بِسم الله لاحَولَ ولاقُوّه الا بالله، قال موسی ما جِئتُم بِه السِّحر انّ الله سَیُبطِلُه انّ الله لا یُصلحُ عَمل المُفسدین، فَوقَع الحَق و بَطل ما کانوا یَعمَلون فغلبوا هُنالکَ وانقَلِبوا صاغرین).  

اللهم صل على سیدنا محمد وعلى آله وسلم صلاه تفتحُ بیننا وبینـه فتحاً مبیناً.

http://www.malakootiha.com/%D8%A7%D9%82%D8%B3%D8%A7%D9%85-%D8%B3%D8%AD%D8%B1-%D9%88-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85-%D9%88-%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%BE%D9%8A%D8%B4%DA%AF%D9%8A%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B3%D8%AD%D8%B1/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

روش باطل طلسم , ابطال سحر و طلسم , باطل السحر قوی , باطل طلسم و جادو   
محمد بن عیسى گوید از حضرت رضا (علیـه السلام) درباره سحر پرس و جو کردم فرمود: سحر واقعیت دارد و به اذن خدا اثر و ضرر مى کند و چون تو را سحر د دستت را که تا محاذى صورتت بالا ببر و بخوان : باسم الله العظیم باسم الله العظیم رب العرش العظیم الا ذهبت و انقرضت.
وى مى گوید مردى درباره چشم زخم از حضرت پرسش کرد حضرت فرمود، آن نیز واقعیت دارد، و اگر گرفتار آن شدى دست را که تا محاذى صورت بالا ببر و بخوان : (حمد) و (توحید) و (معوذتین ) و دست ها را بر پیشانى بمال کـه به اذن خدا مفید خواهد بود.

عن محمد بن عیسى قال : سألت الرضا ( علیـه السلام ) عن السحر ؟ فقل : هو حق وهو یضر بإذن الله تعالى ، فإذا أصابک ذلک فارفع یدک حذاء وجهک واقرأ علیـها ( باسم الله العظیم باسم الله العظیم رب العرش العظیم إلا ذهبت وانقرضت ). قال : وسأله رجل عن العین ؟ فقال : حق ، فإذا أصابک ذلک فارفع کفیک حذاء وجهک واقرأ ( الحمد لله ) و ( قل هو الله أحد ) والمعوذتین ، وامسحهما على نواصیک فإنـه نافع بإذن الله.

از امام ششم (علیـه السلام) درباره معوذتین سؤ ال شد فرمود: پیغمبر (صلى الله علیـه و آله و سلم) را لبید یـهودى سحر کرد، جبرئیل معوذتین را براى حضرت آورد حضرت على (علیـه السلام) را خواست و نخى را دوازده گرده زد و به او فرمود: بـه ته چاه رزوان برو و آیـه اى بخوان و گرهى را بگشاى على (علیـه السلام) بـه اندرون چاه رفت و هم چنان کرد، حضرت از سحر آسوده گشت .

وروی عن أبی عبد الله ( علیـه السلام ) أنـه سئل عن المعوذتین ؟ قال : إن رسول الله ( صلى الله علیـه وآله وسلم ) سحره لبید بن أعصم الیـهودی ، فأتاه جبریل ( علیـه السلام ) بالمعوذتین ، فدعا علیـا فعقد له خیطا فیـه اثنا عشر عقدة ، فقال : انطلق إلى بئر ذروان فأنزل إلى القلیب فاقرأ آیة وحل عقدة فنزل علی ( علیـه السلام ) واستخرج من القلیب فتحلل ذلک عن رسول الله ( صلى الله علیـه وآله وسلم ).

ابن عباس گوید: لبید یـهودى پیغمبر را سحر کرد، و سحر را درون چاه رزوان انداخت حضرت بیمار شد، درون حالى کـه حضرت بـه خواب بود دو فرشته آمدند، یکى از آن دو کنار سر حضرت و دیگرى پهلوى پاى او نشست ، و قضیـه را بـه وى خبر دادند، کـه تو را سحر کرده اند و سحر را درون زیر پوست درون زیر سنگى درون چاه رزوان گذارده اند. پیغمبر (صلى الله علیـه و آله و سلم) بیدار شد و على (علیـه السلام) و زبیر و عمار را فرستاده که تا آب چاه را کشیدند و سنگ را برداشتند و سحر را درون آوردند و دیدند کـه در آن موهاى سرى هست با دندانـه هایى از شانـه کـه 11 گره با سوزن بر آن زده اند، درون این موقع معوذتین وحى شد، هر گرهى را کـه مى گشودند، آیـه اى از آنـها را مى خواندند، حضرت احساس سبکى کرد و برخاست گویـا از قید و زنجیر آزاد شده ، و عقال از پاى او برداشته اند و جبرئیل مى گفت : بسم الله ارقیک من کل شى ء یؤ ذیک من حاسد و عین و الله یشفیک .

وعن ابن عباس قال : إن لبید بن أعصم الیـهودی سحر رسول الله ( صلى الله علیـه وآله وسلم ) ثم دس ذلک فی بئر لبنی زریق فمرض رسول الله ( صلى الله علیـه وآله وسلم ) فبینا هو نائم إذ أتاه ملکان فقعد أحدهما عند رأسه والاخر عند رجلیـه فأخبراه بذلک وأنـه فی بئر ذروان فی جف طلعة تحت راعوفة ـ والجف قشر الطلع. والراعوفة حجر فی أسفل البئر یقوم علیـه الماتح ـ فانتبه رسول الله ( صلى الله علیـه وآله وسلم ) وبعث علیـا ( علیـه السلام ) والزبیر وعمارا فنزحوا ماء تلک البئر ثم رفعوا الصخرة وأخرجوا الجف فإذا فیـه مشاطة رأسه وأسنان من مشطه وإذا هو معقد فیـه إحدى عشر عقدة عقد مغروزة بالابر ، فنزلت هاتان السورتان فجعل کلما یقرأ آیة انحلت عقدة ووجد رسول الله ( صلى الله علیـه وآله وسلم ) خفة فقام کأنما أنشط من عقال ، وجعل جبریل ( علیـه السلام ) یقول : ( باسم الله أرقیک من کل شیء یؤذیک من حاسد وعین والله یشفیک ).

مکارم الاخلاق ، حسن بن فضل بن حسن طبرسى.

 http://www.malakootiha.com/%D8%A7%D8%A8%D8%B7%D8%A7%D9%84-%D8%B3%D8%AD%D8%B1-%D9%88-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعای دفع چشم زخم و چشم نظر , دعای چشم زخم    
سوره حمد را بخواند و بنویسید: باسم الله اعیذ فلان بن فلانـه بکلمات الله التامات من شر ما خلق و ذراء و براء و من کل عین ناظره واذن سامعه ولسان ناطق ان ربى على صراط مستقیم ، و من شر الشیطان و عمل الشیطان و خیله ورجله ، و قال لا تدخلوا من باب واحد وادخلوا من ابواب متفرقه .

دعای دفع چشم زخم 
اللهم رب مطر حابس ، و حجر یـابس ، و لیل دامس ، و رطب و یـابس رد عین العین علیـه فى کیده و نحره و ماله ، فارجع البصر هل ترى من فطور، ثم ارجع البصر کرتین ینقلب الیک البصر خاسئا وهو حسیر.
مکارم الاخلاق ، حسن بن فضل بن حسن طبرسى.

قاعده: با گلاب و زعفران و بر کاغذ بدون خط با رعایت کامل شرایط عمومـی به منظور نوشتن دعا، نگاشته شود. قلم نوشتن غیر مستعمل باشد.
http://www.malakootiha.com/%D8%AF%D8%B9%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D9%81%D8%B9-%D9%88-%D8%A7%D8%B2-%D8%A8%D9%8A%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D8%AF%D9%86-%DA%86%D8%B4%D9%85-%D8%B2%D8%AE%D9%85-%D9%88-%DA%86%D8%B4%D9%85-%D9%86%D8%B8%D8%B1/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

حرز حضرت امام رضا (علیـه السلام) به منظور حفظ و ایمنی از جمـیع بلایـا   
حرز حضرت امام رضا (علیـه السلام)یوضع فی الجیب :
( بسم الله الرحمن الرحیم ، أعوذ بالرحمن منک إن کنت تقیـا ، ( اخسؤا فیـها ولا تکلمون ) ، أخذت سمعک وبصرک بسمع الله وبصره وأخذت قوتک وسلطانک بقوة الله وسلطان الله الحاجز بینی وبینک بما حجز بـه أنبیـاءه ورسله وسترهم من الفراعنة وسطواتهم ، جبریل عن یمـینی ومـیکائیل عن یساری ومحمد أمامـی والله محیط بی یحجزک عنی ویحول بینک وبینی بحوله وقوته حسبی الله ونعم الوکیل ما شاء الله کان وما لم یشأ لم یکن ) ـ ویکتب آیة الکرسی على التنزیل ـ ( ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم ) [ویحملها].
ترجمـه حرز: این حرز درون جیب باشد: (بسم الله الرحمن الرحیم ، اگر متقى باشى بـه خدا از شر تو پناه مى برم ) (ساکت شوید و حرف نزنید) (به یـارى سمع و بصر خدا سمع و بصر تو را مى گیرم ، و قوت تو را بـه یـارى قوت حق ، تسخیر مى نمایم )… (جبرئیل درون طرف راست و مـیکائیل درون طرف چپ و محمد (صلى الله علیـه و آله و سلم) درون جلوى روى من نگهبان من باشند و خداوند بر من احاطه دارد و تو را از من براند…) و آیة الکرسى را بنویسد… و با خود نگاه دارد.

مکارم الاخلاق ، حسن بن فضل بن حسن طبرسى.

http://www.malakootiha.com/%D8%AD%D8%B1%D8%B2-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%B9%D9%84%D9%8A%D9%87-%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A-%D8%AD%D9%81%D8%B8-%D9%88-%D8%A7%D9%8A%D9%85/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعای مجرب باطل سحر و طلسم  
(حرز ذیل)  بر رقعه اى نوشته شود و بر سحر شده بیـاویزند:
( قال موسى ما جئتم بـه السحر ان الله سیبطه ان الله لا یصلح على المفسدین ، و یحق الله الحق بکلماته ولو کره المجرمون واوحینا الى موسى اءن اءلق عصاک فاذا هى تلقف ما یـاءفکون ، فوقع الحق و بطل ما کانوا یعملون ، فغلبوا هنالک و انقلبوا صاغرین .)

حرزی دیگر
هفت بار بر سحر شده بخواند: ( سنشد عضدک باءخیک ، و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون الیکما بآ یـاتنا اءنتما و من اتبعکما الغالبون.)

مکارم الاخلاق ، حسن بن فضل بن حسن طبرسى، ترجمـه عبد الرحیم عقیقى بخشایشى.

قواعد:
در هنگام نوشتن رقعه شرایط عمومـی نوشتن دعا رعایت شود.
با گلاب و زعفران و در کاغذ بی خط باشد.

http://www.malakootiha.com/%D8%AF%D8%B9%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AC%D8%B1%D8%A8-%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D9%84-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%B3%D8%AD%D8%B1-%D9%88-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعای هفت حصار – متن کامل دعای هفت حصار  
دعای هفت حصار ایجاد کننده یک حصار محکم درون مقابل بلایـای مختلف و در واقع دفع کننده بلایـا و شر دشمن است. شخصی کـه این دعا را با خود بـه همراه داشته باشد از شر جن و انس درون امان خواهد بود. واقع امر بر این هست که خواص این دعا بی شمار هست ولی بطور کلی بـه جهت دفع بلیـات و حوادث و دفع همزاد و حفظ از شر جن و انس مـیباشد و همچنین حصاری هفتگانـه و غیر قابل نفوذ بوده کـه محافظ و حفظ کننده انسان درون مقابل کلیـه دشمنان و بدگویـان و حاسدان است. خاصیت دیگر دعای هفت حصار ، دفع و ابطال سحر و طلسم هست و درون واقع این دعا ، حصار و دژی محکم هست در برابر سحر و طلسم . منظور این هست که این دعای شریف، خاصیت تحصین و حفظ بسیـار قوی دارد (حفظ از کلیـه بلیـات و حوادث ناخواسته و دور جمـیع بلایـا)ی کـه دعای هفت حصار را بـه همراه داشته باشد همچنین بـه اذن خداوند تبارک و تعالی از هر گونـه چشم زخمـی درون امان خواهد بود.

متن دعای هفت حصار بـه شرح ذیل هست :

حصار اول :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَهِ حِجَابًا مَّسْتُورًا وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا فَاللّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِّن بَعْدِهِ وَعَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکِّلِ الْمُؤْمِنُونَ وَعَلَى اللّهِ فَتَوَکَّلُواْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ قُلْ کُلٌّ مُّتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِیِّ وَمَنِ اهْتَدَى یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اصْبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ
وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ مُبَشِّرًا وَنَذِیرًا سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَکُواْ بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا اَللهُمَّ یـا ذَالْمَنِّ وَ لا یُمَنَّ عَلَیْکَ وَ یـا ذَاالطّوْلِ لا اله اِلّا اَنْتَ اَسْئَلُکَ العَفْوَ وَ العافیـهَ فِی الدّین وَ الدّنیـا وَ الاخرهِ بِفَضلِکَ عَلی جَمـیعِ خَلقِکَ رَبَّنا آتِنا یَا فَارِجَ‏ الْهَمِ‏ وَ یَا کَاشِفَ‏ الْغَم‏ فَرِّجْ عَنّی هَمّی وَ اکْشَفْ عَنّی غَمّی بِرَحمَتِکَ یـا اَرحَمَ الرّاحِمـینَ.

حصار دوم :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
رَبَّنَا إِنَّکَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنصَارٍ هُنَالِکَ تَبْلُو کُلُّ نَفْسٍ مَّا أَسْلَفَتْ وَرُدُّواْ إِلَى اللّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا کَانُواْ یَفْتَرُونَ یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ کُلَّمَا أَضَاء لَهُم مَّشَوْاْ فِیـهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّه عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَرْجِعُونَ وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیـهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ وَکَانَ حَقًّا عَلَیْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ
فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ یـا اللهُ یـا والیُ یـا رَبّاهُ یـا سَیداهُ و یـا سَنَداهُ و یـاغایَهَ رَغبَتَنا اَسئَلُکَ بِکَرِمَکَ اِلیَ کَرَمِکَ بِفَضلِکَ اِلی فَضلَکَ بِجُودِکَ اِلی جُودِکَ وَ بِاِحسِانِکَ اِلیَ اِحسانِکَ قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِکَ فَلْیَفْرَحُواْ هُوَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْرًا
اَللهُمَّ یـا حَفیظی وَ ناصِری و مُغیثی فی جَمـیعِ اَلْافعالِ وَ الاَشْغالِ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً وَ فِی الآخِرَهِ حَسَنَهً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ اَللهُمَّ یَا فَارِجَ‏ الْهَمِ‏ وَ یَا کَاشِفَ‏ الْغَم‏ فَرِّجْ عَنّی هَمّی وَ اکْشَفْ عَنّی غَمّی بِرَحمَتِکَ یـا اَرحَمَ الرّاحِمـینَ .

حصار سوم :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُّجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَهَ السَّاعَهِ شَیْءٌ عَظِیمٌ لَّا یَذُوقُونَ فِیـهَا بَرْدًا وَلَا شَرَابًا إِلَّا حَمِیمًا وَغَسَّاقًا جَزَاء وِفَاقًا فِی سَمُومٍ وَحَمِیمٍ وَظِلٍّ مِّن یَحْمُومٍ لَّا بَارِدٍ وَلَا کَرِیمٍ
کَم مِّن فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَهَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلَکِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ آمَنتُ بِاللهِ الذی لا اله الا هُوَ وَ نِعمَ الوَکیلُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً وَفِی الآخِرَهِ حَسَنَهً اَللهُمَّ یَا فَارِجَ‏ الْهَمِ‏ وَ یَا کَاشِفَ‏ الْغَم‏ فَرِّجْ عَنّی هَمّی وَ اکْشَفْ عَنّی غَمّی بِرَحمَتِکَ یـا اَرحَمَ الرّاحِمـینَ.

حصار چهارم :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
قُل لَّن یُصِیبَنَا إِلاَّ مَا کَتَبَ اللّهُ لَنَا هُوَ مَوْلاَنَا وَعَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ أَیْنَمَا تَکُونُواْ یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُّشَیَّدَهٍ وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله کِتَابًا مُّؤَجَّلًا قُل کُونُواْ حِجَارَهً أَوْ حَدِیدًا أَوْ خَلْقًا مِّمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّا یَبْغِیَانِ فَبِأَیِّ آلَاء رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ اَللهُمَّ اِنَّکَ تَعلَمُ سِرّی و علانِیَتی وَ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ فَاِنّی رَاضٍ بِقَضائِکَ وَ تَقدیرِکَ وَ مُطیعٌ لِحُکمِکَ وَ اَنتَ عالِمٌ بِاَحوالِ العابِدینَ وَ اَشعالِهِم وَ حَرَکاتِهِم وَ سَکَاناتِهِم فِی اللّیـالِیَ وَ الاَیّامِ لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذَلِکَ نُنجِی الْمُؤْمِنِینَ فَاللّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ اللهم اجعلنی بصیرا و اوضح دلیلا و اغثنی دلیلا من الاعداء اَللهُمَّ یَا فَارِجَ‏ الْهَمِ‏ وَ یَا کَاشِفَ‏ الْغَم‏ فَرِّجْ عَنّی هَمّی وَ اکْشَفْ عَنّی غَمّی بِرَحمَتِکَ یـا اَرحَمَ الرّاحِمـینَ و صَلّی اللهُ علی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ .

حصار پنجم :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِیِّی فِی الدُّنُیَا وَالآخِرَهِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَىَ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ تُولِجُ اللَّیْلَ فِی الْنَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الَمَیَّتَ مِنَ الْحَیِّ وَتَرْزُقُ مَن تَشَاء بِغَیْرِ حِسَابٍ لا حَولَ و لا حیلَهَ وَ لا اخْتِبالَ وَ لا مَنجَاء وَ لا مَلْجَاءَ اِلّا بِکَ عَلَیکَ تَوَکَلّتُ وَ اَنتَ خالِقُ الخَلقِ وَ رازقُهُم وَ مُدَبِّرُهُم مِن حالٍ اِلی حالٍ اَللهُمَّ انْصُرنا وَ تَخذُلنا وَ ارْحَمْنا وَ لا تُهْلِکْنا فَاَنتَ رَجائُنا رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً وَفِی الآخِرَهِ حَسَنَهً اَللهُمَّ یَا فَارِجَ‏ الْهَمِ‏ وَ یَا کَاشِفَ‏ الْغَم‏ فَرِّجْ عَنّی هَمّی وَ اکْشَفْ عَنّی غَمّی بِرَحمَتِکَ یـا اَرحَمَ الرّاحِمـینَ و صَلّی اللهُ علی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ.

حصار ششم :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِیمٌ و لَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لَکُنتُم مِّنَ الْخَاسِرِینَ إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ وَیُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَّاذَا تَکْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَهِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ اَللهُمَّ یـا ِعَ البَلیّاتِ و یـا رافِعَ الدّرجاتِ وَ کاتِبَ الحَسَناتِ و یـا مُجیبَ الدّعواتِ اَللهُمَّ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً وَفِی الآخِرَهِ حَسَنَهً اَللهُمَّ یـا فَارِجَ‏ الْهَمِ‏ وَ یَا کَاشِفَ‏ الْغَم‏ فَرِّجْ عَنّی هَمّی وَ اکْشَفْ عَنّی غَمّی بِرَحمَتِکَ یـا اَرحَمَ الرّاحِمـینَ و صَلّی اللهُ علی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ.

حصار هفتم :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
قُلنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَأَرَادُوا بِهِ کَیْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِینَ وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطًا إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیـهَا لِلْعَالَمِینَ ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوا وَّنَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیـهَا جِثِیًّا وَلَمَّا جَاء أَمْرُنَا نَجَّیْنَا شُعَیْبًا وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَهٍ مَّنَّا وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْقَرْیَهِ الَّتِی کَانَت تَّعْمَلُ الْخَبَائِثَ وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنتَ خَیْرُ الْفَاتِحِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ اَللهُمَّ یـا حَبیبَ التّوابینَ اَللهُمَّ یـا غِیـاثَ المُستَغثینَ اَللهُمَّ یـا اَنیسَ المُستوحِشینَ یـا سَتّار عُیُوب المَعیُوبینَ اَللهُمَّ یـا ناصِرَ المُضطَرّینَ اَللهُمَّ یـا قَریباً غَیرَ بَعیدٍ اَللهُمَّ یـا غالباً غَیرَ مَغلوبٍ اِجْعَلْ لی مِنْ اَمْری فَرَجاً وَ مَخرَجاً فِی الْعافیـهِ اَللهُمَّ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً وَفِی الآخِرَهِ حَسَنَهً اَللهُمَّ یَا فَارِجَ‏ الْهَمِ‏ وَ یَا کَاشِفَ‏ الْغَم‏ فَرِّجْ عَنّی هَمّی وَ اکْشَفْ عَنّی غَمّی بِرَحمَتِکَ یـا اَرحَمَ الرّاحِمـینَ و صَلّی اللهُ علی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ

قواعد
شرایط عمومـی نوشتن دعا (پاکی و طهارت ظاهری و باطنی) را رعایت کند.
در کاغذ بدون خط بنویسد و به همراه خود نگهدارد.
http://www.malakootiha.com/1417-2/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

باطل طلسم بـه روش قرآنی – باطل السحر مجرب  
قبلا مطالبی مختصر پیرامون انواع سحر و طلسم و چگونگی جلوگیری از آنـها و باطل آنـها بیـان شده است. روشـهای قرآنی متفاوت و موثری به منظور ابطال سحر وجود دارد (مثلا استفاده از ادعیـه معتبره و حرزهای کاربردی و مجرب) کـه در کتب مختلفه آمده هست وهمگی کمابیش با آنـها آشنا هستند.
در ذیل نحوه باطل چند نوع سحر و طلسم با مدد گرفتن از روشـهای قرآنی مذکور مـی افتد:

1- باطل سحر و طلسم محبت 
نشانـه های این طلسم شور و رغبت و محبت زیـاده از حد و غیر عادی است. از طرف دیگر کثرت درون مباشرت و اطاعت کورکورانـه و بی دلیل از طرف مقابل است.
(در این نوع طلسم و سحر ، ساحر و طلسم کننده ، مرد یـا زن را بـه نسبت بـه یکدیگر محبوب مـیکند. این نوع سحر مـیتواند موجب شود کـه حتی فرد مورد نظر از مادر و و اقوام درجه یک خود اکراه و تنفر پیدا کند و فقط زوجه خود را ببیند و رضایت او مد نظرش قرار گیرد. از طرف دیگر این نوع سحر مـیتواند مثل یک شمشیر دولبه عمل کند و باعث شود کـه زوج نسبت بـه زوجه اش متنفر شود همچنان کـه نسبت بـه سایر زنـها این احساس را پیدا مـیکند.)

یک روش علاج و درمان طلسم محبت: 
آیـات رقیـه مخصوص ابطال سحر را ((غیر از آیـه شریفه 102 از سوره مبارکه بقره و بجای آن آیـات چهاردهم و پانزدهم و شانزدهم از سوره مبارکه تغابن ( یـا ایـها الذین آمنوا إن من أزواجکم …) جهت درمان مسحور استفاده فرمایید.))
این درمان غالبه با احساس درد درون معده و تخدیر و سردرد و تنگی نفس و تهوع همراه هست ( درون صورتی کـه طلسم و سحر نوشیدنی یـا خوراکی بوده باشد). به منظور درمانش حتما هفت مرتبه آیـات شریفه ابطال سحر و آیـه الکرسی بر آب پاک خوانده شود و شخص مسحور از آن بنوشد. نشانـه اولیـه به منظور ابطال این نوع طلسم خوراکی این هست که بعد از نوشیدن آبی کـه بر آن رقیـه مخصوصه خوانده شده هست ، فرد مسحور، چیزی زرد یـا سرخ یـا سیـاه بالا بیـاورد (استفراغ کند). این اولین نشانـه ابطال این نوع سحر است. درون غیر این صورت حتما به مدت سه هفته از آب پاکی کـه بر آن آیـات شریفه سوره های (یونس آیـات 81 و 82 – و سوره مبارکه الاعراف از آیـه 117 که تا آیـه شریفه 122 – و سوره مبارکه طه آیـه شریفه 69 ) قرائت شده باشد بنوشد کـه به اذن خداوند تبارک و تعالی رفع مشکل شود.    

آیـات شریفه به منظور رقیـه مخصوص ابطال سحر عبارتند از:  
سورة الفاتحة
سورة البقرة از آیـه 1 – 5
سورة البقرة الایة 102 هفت مرتبه
سورة البقرة از آیـه 163 – 164
سورة البقرة آیة الکرسی آیـه 255
سورة البقرة آخر السورة از آیـه 285 – 286
سورة ال عمران از آیـه 18 – 19
سورة الاعراف از آیـه 54 – 56
سورة الاعراف از آیـه 117 – 122 هفت مرتبه ، و این فرموده خداوند تبارک و تعالی را سی مرتبه تکرار کند ( وألقى السحرة ساجدین).
سورة یونس از آیـه 81 – 82 این فرموده خداوند تبارک و تعالی را هفتاد مرتبه تکرار (إن الله سیبطله ).
سورة طه آیـه 69 هفت مرتبه
سورة المؤمنون از آیـه 115 – 118
سورة الصافات از آیـه 1 – 10
سورة الاحقاف از آیـه 29 – 32 این فرموده خداوند تبارک و تعالی را هفت مرتبه تکرار کند ( یـاقومنا أجیبوا داعی الله ).
سورة الرحمن از آیـه 33 – 36
سورة الحشر از آیـه 21 – 24
سورة الجن از آیـه 1 – 9
سورة الاخلاص
سورة الفلق ( نـه مرتبه) .
سورة الناس .

2- باطل سحر و طلسم مرض و بیماری   
(در این نوع طلسم و سحر، جن خبیث درون مرکز سمع و بصر و دست و پای فرد مورد نظر رخنـه مـیکند. درون این حالت مـیتواند موجب کوری و یـا از دست شنوایی فرد شود یـا او را فلج کند. از نشانـه های این طلسم و سحر ، احساس درد متوالی درون یکی از اعضاء و یـا حالات صرع و تشنجات و یـا فلج و از کار افتادن جزیی و کلی اعضاء و یـا از بین رفتن برخی از حواس فرد مـیباشد. این حالات دقیقا شبیـه بـه حالات مرض طبیعی اعضای انسان است. تنـها طریق تشخیص این امراض سحر و طلسم از امراض طبیعی جسم این هست که رقیـه و آیـات باطل کننده طلسم بر آن فرد قرائت شود. اگر فرد مریض درون زمان قرائت احساس سرگیجه یـا سردرد یـا اضطراب و لرز کند یـا اینکه جسمش دچار تغیر شدید شود، حتما مطمئن شد کـه مشکل پیش آمده درون نتیجه طلسم یـا حسد و یـا چشم زخم هست . اگر این تغییرات مشاهده نشد بعد باید توسط اطباء و پزشکان معالجه گردد.)
همانگونـه کـه ذکر شد مـهمترین نشانـه های طلسم و سحر مرض و بیماری ، درد مشخص درون عضوی از اعضای بدن هست که به منظور آن علاج یـا درمانی وجود ندارد. درد و فلج و عجز کلی عضوی از اعضای بدن با یک علت ناشناخته. عجز و تعطل یکی از حواس انسان.

یک روش علاج این نوع سحر و طلسم  
رقیـه ابطال سحر و طلسم مذکور را سه مرتبه انجام دهد. درون صورتی کـه درمان کامل نشد (در وضعیت حاد) اعمال زیر را نیز انجام دهد:
سوره فاتحه الکتاب را هفت مرتبه ، آیـه الکرسی را هفت مرتبه ، معوذات را سه مرتبه بخواند. درون مرحله آخر نیز ، رقیـه ذیل را بر روغن سیـاه دانـه بخواند و بر رشانی و نیز بر مکان درد بمالد (صبحها و عصرها این عمل را انجام دهد و این عمل را که تا چهل روز یـا بیشتر پی درون پی ادامـه دهد که تا کاملا بـه اذن خداوند تبارک و تعالی بهبودی حاصل شود). 
و آن رقیـه این است:
1- الفاتحة.
2- المعوذات.
3- (وننزل من القرآن ما هو شفاء ورحمة للمؤمنین ) هفت مرتبه.
4- (بسم اللة أرقیک والله یشفیک من کل داء یؤذیک ومن کل نفس او عین حاسد یشفیک ) هفت مرتبه .
5- (اللهم رب الناس إذهب البأس واشف أنت الشافى لا شفاء إلا شفاؤک شفاء الا یغادر سقما ) هفت مرتبه.

3- باطل طلسم و سحر جنون   
سحر و طلسم جنون یعنی طلسمـی کـه موجب شرود و زوال عقل و فراموشی شدید و خطای شدید درون گفتار و نظرات و افعال و از این قبیل است.
(این نوع سحر و طلسم همان هست که جن خبیث (جنی) درون ذهن فرد مستقر مـیشود و باعث فراموشی شدید و نقصان کلام فرد و بی قراری شدید مـیشود و بسیـار آسیب زا مـیباشد. (نعوذ بالله من عمل الشیـاطین). 

یک روش علاج:  
در این نوع سحر ، حتما بر مسحور رقیـه خاصه جهت ابطال سحر قرائت شود و در موارد شدید بایستی آیـات شریفه مخصوص ابطال سحر بر فرد مسحور قرائت شود:
سوره البقرة – هود – الحجر – الصافات – ق – الرحمن – الملک – الجن – الاعلى – الز لزلة – الهمز ة – الکا فرون – المعوذتین .
این قرائت حتما حتما دوبار درون هر روز انجام شود ( بـه مدت یکماه تمام و حتی ممکن هست سه ماه هم بـه طول بیـانجامد) . درون طول مدت ابطال سحر و درمان فرد مسحور حتما از آب پاکی کـه بر آن آیـات خاصه ابطال سحر خوانده شده هست بنوشد. 

4- باطل طلسم بخت (باز شدن بخت بسته شده)   
ازدواج و تشکیل خانواده از امور موکد درون اسلام است. اما درون برخی از موارد انجام این عمل بـه دلایلی مشخص یـا نامشخص دچار وقفه و تعطل مـیگردد. درون برخی موارد این مساله همان تعطیل الزواج است. با وجود اینکه فرد دوست دارد کـه ازدواج کند ولی بـه هر دلیل این عمل جور نمـیشود و مشکلات عدیده درون سر راه قرار مـیگیرد (بصورت غیر عادی و به کرات و مرات). این مسئله بـه گونـه ای هست که فرد را نسبت بـه ازدواج دلسرد مـیکند و حتی ممکن هست ازدواج و تشکیل خانواده را بفراموشی بسپارد. نحوه عمل این نوع طلسم درون مورد خانمـها متفاوت هست (دیده نشدن و مطرح نشدن توسط دیگران جهت ازدواج ، تعدد خواستگار داشتن ولی سرنگرفتن ازدواج ، عدم تمایل بـه ازدواج ، خواستگارهای غیر قابل قبول و مطرح شدن بحث ازدواج و سپس بـه فراموشی سپرده شدن و….. البته نتیجه نیز همان هست که ذکر شد.

یک روش علاج:  
دعاهای مختلفی به منظور سحر تعطیل الزواج (طلسم و سحر بخت و ازدواج) ذکر گردیده است. یک روش بسیـار موثر قرآنی به منظور ابطال این نوع سحر و طلسم، (و صورت گرفتن ازدواج موفق و نیکو) انجام اعمال ذیل است:
1- وضو قبل از خواب ، سپس آیـه الکرسی – سپس معوذات را بخواند و در کف دستهایش بدمد و سپس دستهایش را بر بدنش بمالد (سه مرتبه این عمل را تکرار کند).
2- گوش بـه قرائت آیـه الکرسی (مـیتواند از قرائت ضبط شده استفاده کند و روزی یک مرتبه بـه آن گوش دهد.)
3- گوش بـه قرائت معوذات (سوره های مبارکه الاخلاص – الفلق – الناس ) چندین مرتبه پی درون پی . (مـیتواند از قرائت ضبط شده استفاده کند) و روزی یک مرتبه بـه آن گوش کند.
4- همچنین رقیـه ابطال سحر ذکر شده را بر آب پاک قرائت کند و با آن آب غسل کند. هر سه روز یکبار این عمل را انجام دهد.
5- بعد از نماز صبح ، یکصد مرتبه بگوید : ( لا إله إلا الله وحده لا شریک له ، له الملک و له الحمد یحیى و یمـیت و هو على کل شىء قدیر).
اعمال مذکور را بـه مدت یک ماه کامل انجام دهد بـه اذن و اراده خداوند تبارک و تعالی کارش انجام مـیشود و حاجت مـیگیرد.  

5- باطل طلسم و سحر خمول 
(در این سحر و طلسم، طلسم کننده یـا ساحر کـه جنی را درون خدمت دارد (جن کافر) او را امر بـه ضربه زدن بـه فرد مورد نظر مـیکند و این موکل هم با مستقر شدن درون ذهن و مخ فرد مورد نظر، او را گوشـه گیر و منزوی مـیکند بـه گونـه ای کـه زمـین گیر مـیشود و عوارض آن بعد از این امر ظاهر مـیشود. فرد مسحور درون این حالت دچار فکر مشوش بوده و دچار کم حرفی شدید و سکون و یکجا نشینی و انزوای شدید و سردرد مداوم مـیشود و در برخی موارد حتی از اجتناب و اکراه شدید دارد.)   

یک روش علاج:  
روزانـه سه مرتبه بـه قرائت سوره های شریفه ذیل گوش فرا دهد :
الفاتحه – البقرة -آل عمران – یس – الصافات – الدخان الذاریـات الحشر المعارج الغاشیة الزلزلة القارعة.
بار اول صبح ، مرتبه دوم عصر و مرتبه سوم قبل از خواب.
این عمل را بـه مدت چهل و پنج روز ادامـه دهد. ضمن اینکه حتما همراه با نوشیدن و اغتسال از آبی باشد کـه بر آن رقیـه خاصه باطل السحر قرائت شده است.

*****

اللهم یـا غفار الذنوب ، یـا ستار العیوب ، یـا قابل التوب ، یـا واسع المغفرة ، یـا من کتب على نفسه الرحمة ، یـا رفیع الدرجات ، یـا سامع الأصوات یـا مجیب الدعوات ، یـامن لا على أمره أمر یـا فعال لما یرید ، یـا هادی الذین آمنوا إلى صراط مستقیم ، یـا ذا الرحمة الواسعة ، یـا ذا الفضل والنعم ، یـا ذا القوة المنین یـا ذی الفضل على المؤمنین ،یـا ذا العفو والمغفرة ، یـامن لا یضیع أجر المحسنین ، یـامن عنده مفاتیح الغیب یـامن لایعزب عنـه مثقال ذرة فی الأرض ولا فی السماء ، یـامن یعلم السر وأخفى ویعلم ماتکتمون یـامن له مقالید السموات والأرض وهو السمـیع العلیم ، یـامن له الأسماء الحسنى ، یـامن له الحمد فی الأولى والآخرة وإلیـه ترجعون ، یـا شاهداً غیر غائب یـا قریب غیر بعید أسألک أن تصلی على سیدنا محمد وعلى آله وسلم.

*****
http://www.malakootiha.com/%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D9%84-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D9%84-%D8%A7%D9%84%D8%B3%D8%AD%D8%B1/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

شناخت سحر و طلسم و روش پیشگیری از آن  
همانطور کـه مـیدانیم علوم غریبه علمـی هست مطلق. سحر و طلسم نیز حقیقتی هست ثابت و البته قابل انکار نیست. درون حقیقت سحر فقط بـه یک نوع یـا شکل واحد خلاصه نمـیشود بلکه انواع و اشکال مختلف بر آن مترتب است.
درواقع بر طلسمات رنگ خاصی مترتب نیست بلکه این نوعی تقسیم بندی درون مورد نحوه عمل هست و مثلا طلسم غیر رحمانی را طلسم سیـاه، طلسم محبت را طلسم سرخ و طلسم ثروت را طلسم سبز مـینامند. شرط اول و مـهمترین شرط به منظور تاثیر سحر و طلسم این هست که فرد طلسم کننده حتما موکلی (جنی ) را درون اختیـار داشته باشد (تسخیر جزئی یـا کلی و به عبارتی داشتن حکم مربوطه جهت عمل بـه طلسمات) و این از بدیـهیـات تاثیر عمل است).
روشـهای تاثیر طلسم و سحر مختلف هست و به منظور تاثیرگذاری مثلا مدفون یـا مشموم یـا مرشوش یـا ماکول است. درون اینجا بـه برخی از انواع و اشکال سحر اشاره مـیشود و در پایـان روش پیشگیری از آنـها ذکر مـیگردد:

1ـ سحر تفریق و ربط  
در این سحر و طلسم، ساحر اقدام بـه تفریق و جدایی مـیان زوج و زوجه (جدایی زن و شوهر) یـا جدایی پدر و پسر یـا برادر از برادر و از این قبیل مـینماید. این سحر همان سحر تفریق و تبغیض هست که نسبت آنرا تباین مـینمامند. بدین معنا کـه دو نفر نسبت مباینت و مـیگیرند و از هم دور مـیشوند.
اما سحر ربط ، همانی هست که طلسم کننده از طریق استعانت از شیـاطین و جن (که درون اغلب انواع سحر و طلسمات وجود دارد) اقدام بـه اعمال خبیثه مـیکند. این عمل بگونـه ای هست که جن کافر درون ذهن فرد طلسم شده دخل و تصرف مـیکند. این عمل مثلا مـیتواند باعث بسته شدن یـا ناتوانی درون مباشرت حلال زن و شوهر شود هر چند کـه هر دو طرف قادر بـه مباشرت هستند ولی نیرویی مانع از این امر است. این نوع سحر و طلسم از بدترین انواع آن هست که نفرت و جدایی مـیان زوجین و عداوت مـیان آنـها را درون طول زمان موجب مـیشود. (نعوذ بالله من عمل الشیـاطین)

2ـ سحر الخداع والتخییل:  
این نوع سحر درون قوه ذهن انسان دخل و تصرف شدید دارد و بگونـه ای هست که انسان چیزهای ثابت را متحرک یـا چیز متحرک را ثابت ببیند یـا بزرگ را کوچک و کوچک را بزرگ ببیند و در واقع اشیـاء را درون شکل غیر حقیقی خود مـیبیند و این همان سحر تخییل است.  

3ـ سحر جنون:  
این نوع سحر و طلسم همان هست که جن خبیث (جنی) درون ذهن فرد مستقر مـیشود و باعث فراموشی شدید و نقصان کلام فرد و بی قراری شدید مـیشود و بسیـار آسیب زا مـیباشد. (نعوذ بالله من عمل الشیـاطین).  

4ـ سحر الخمول:  
در این سحر و طلسم، طلسم کننده یـا ساحر کـه جنی را درون خدمت دارد (جن کافر) او را امر بـه ضربه زدن بـه فرد مورد نظر مـیکند و این موکل هم با مستقر شدن درون ذهن و مخ فرد مورد نظر، او را گوشـه گیر و منزوی مـیکند بـه گونـه ای کـه زمـین گیر مـیشود و عوارض آن بعد از این امر ظاهر مـیشود. فرد مسحور درون این حالت دچار فکر مشوش بوده و دچار کم حرفی شدید و سکون و یکجا نشینی و انزوای شدید و سردرد مداوم مـیشود و در برخی موارد حتی از اجتناب و اکراه شدید دارد.  

5 ـ سحر الهواتف:  
در این نوع سحر و طلسم، ساحر موکل خود را بـه سوی فرد مورد نظر ارسال مـیکند کـه او را درون هنگام خواب و بیداری آزار دهد. درون زمان خواب بـه شکل حیوانات مختلف و ترسناک خود را بـه او نشان مـیدهد. درون عالم بیداری هم فرد مورد نظر صداهای عجیب و غریب مـیشنود و مثلا صدای افرادی را مـیشنود کـه او را صدا مـیزنند (ممکن هست این صداها آشنا باشند یـا نباشند) و از این قبیل . از نشانـه های این نوع سحر و طلسم ، خوابهای ترسناک و شنیدن اصوات عجیب و غریب و کثرت وسواس است. 

6ـ سحر المرض:  
در این نوع طلسم و سحر، جن خبیث درون مرکز سمع و بصر و دست و پای فرد مورد نظر رخنـه مـیکند. درون این حالت مـیتواند موجب کوری و یـا از دست شنوایی فرد شود یـا او را فلج کند. از نشانـه های این طلسم و سحر ، احساس درد متوالی درون یکی از اعضاء و یـا حالات صرع و تشنجات و یـا فلج و از کار افتادن جزیی و کلی اعضاء و یـا از بین رفتن برخی از حواس فرد مـیباشد. این حالات دقیقا شبیـه بـه حالات مرض طبیعی اعضای انسان است.  تنـها طریق تشخیص این امراض سحر و طلسم از امراض طبیعی جسم این هست که رقیـه و آیـات باطل کننده طلسم بر آن فرد قرائت شود. اگر فرد مریض درون زمان قرائت احساس سرگیجه یـا سردرد یـا اضطراب و لرز کند یـا اینکه جسمش دچار تغیر شدید شود، حتما مطمئن شد کـه مشکل پیش آمده درون نتیجه طلسم یـا حسد و یـا چشم زخم هست . اگر این تغییرات مشاهده نشد بعد باید توسط اطباء و پزشکان معالجه گردد.   

7ـ سحر محبة:  
در این نوع طلسم و سحر ، ساحر و طلسم کننده ، مرد یـا زن را بـه نسبت بـه یکدیگر محبوب مـیکند. این نوع سحر مـیتواند موجب شود کـه حتی فرد مورد نظر از مادر و و اقوام درجه یک خود اکراه و تنفر پیدا کند و فقط زوجه خود را ببیند و رضایت او مد نظرش قرار گیرد. از طرف دیگر این نوع سحر مـیتواند مثل یک شمشیر دولبه عمل کند و باعث شود کـه زوج نسبت بـه زوجه اش متنفر شود همچنان کـه نسبت بـه سایر زنـها این احساس را پیدا مـیکند.  

انواع مختلف دیگری از سحر هم وجود دارد کـه در این مقال نمـیگنجد. قبلا هم مطالبی درون مورد عوارض و نشانـه های سحر و طلسم و نیز روش و نحوه باطل برخی از طلسمات بیـان شده است.
نتیجه اینکه، سحر امری واقعی هست و وجود دارد. بر هر فرد مسلمانی واجب هست که با قرائت مداوم آیـات حفظ و معوذتین و فاتحه الکتاب و قرائت ادعیـه معتبره دیگر، خود را از این مسائل درون امان نگهدارد و از آنـها پیشگیری کند.
در آخر بهتر هست بدانیم کـه همـه نفع ها و ضررها درون دنیـا  فقط بـه اذن خداوند جل جلاله مـیباشد و با ذکر و یـاد مداوم خداوند سبحان همـیشـه سلامت خواهیم بود و ایمن خواهیم ماند.
(وما هم بضارین بـه من أحد إلا بإذن الله)
اللهم اصرف عنی عیون العائنین ، وحسد الحاسدین ، وسحر الساحرین ، ومکر الماکرین ، وکید الشیـاطین .
http://www.malakootiha.com/%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%AE%D8%AA-%D8%B3%D8%AD%D8%B1-%D9%88-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85-%D9%88-%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D9%BE%DB%8C%D8%B4%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A2%D9%86/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعای رفع ترس کودکان – دعای ام صبیـان  
دعای ام صبیـان
توضیح:
(ام صبیـان درون طب قدیم ، نام نوعی بیماری مخصوص کودکان هست و همچنین ام الصبیـان نام جنی هست که دشمن کودکان و نوزادان و آزار دهنده آنـهاست و آنرا بـه عنوان ابلیس یـا سایـه جن یـا باد جن مـیشناسند.)

آنچه درون مورد ام الصبیـان زدگی مـیگفته اند این هست که:
وقتى‌ ام‌ صبیـان‌ درون تن‌ کودکى‌ برود، جان‌ و روان‌ او را تسخیر مى‌کند، و به‌ اصطلاح‌ او را مى‌زند، یـا مى‌گیرد و بیمار مى‌کند. کودک‌ ام‌ صبیـان‌ زده‌ اراده‌ و اختیـارش‌ را از دست‌ مى‌دهد و دیوانـه‌ مى‌شود و اسیر و بازیچه ام‌ صبیـان‌ مى‌گردد و سرانجام‌، اگر به‌ او نرسند و درمانش‌ نکنند، مى‌مـیرد. درون فرهنگ‌ و ادب‌ فارسى‌، کودکان‌ ام‌صبیـان‌ زده‌ را اصطلاحاً دیو زد یـا دیو زده‌ و دیو دید یـا دیو دیده‌ گفته‌اند ( فرهنگ معین‌، 250، 251).

نشانـه های ام صبیـان زدگی بـه قرار ذیل بوده:
کبود و سفید گشتن رنگ پوست ، تنگ شدن نفس و بریده بریده نفس کشیدن ، عدم تعادل بدن و روی زمـین افتادن ، کف و دهان و خشک‌ و بى‌ حس‌ شدن‌ اعضای بدن.
رایج ترین درمانـهایی کـه از قدیم الایـام به منظور ام صبیـان زدایی مورد استفاده قرار مـیگرفته هست توسل بـه نذر و نیـاز و استفاده از دعاها و تعویذات خاص بوده است.
توجه: دعای ام صبیـان بهتر هست با گلاب و زعفران و در کاغذ بی خط نوشته شود و فرد با خود بـه همراه داشته باشد.

*****
دعای رفع ترس و اضطراب  
برای دفع ترس و اضطراب و دلهره مـیتوان آیـات چهل و پنجم و چهل و ششم سوره مبارکه الاسراء را کـه بکار بردن آنـها خصوصا بـه جهت دفع ترس و اضطراب و دلهره و دلشوره و همچنین دفع دشمن بسیـار موثر هست قرائت نمود. این آیـات شریفه حصاری محکم است:

وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجَابًا مَّسْتُورًا ﴿45﴾  وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْاْ عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا ﴿46﴾ .
http://www.malakootiha.com/%D8%AF%D8%B9%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D9%81%D8%B9-%D8%AC%D9%86-%D8%AF%D8%B9%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D9%81%D8%B9-%D8%AA%D8%B1%D8%B3-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B9%D8%A7/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعا و رقیـه ای به منظور همـه چیز , دعای شفای بیماری  
آیـات کریمـه ذیل ، رقیـه ای به منظور هر حاجت و نیز به منظور شفای هر ناخوشی و بیماری است.
فرد مریض مـیتواند آنرا بنویسد و با خود داشته باشد. یـا مـیتواند این رقیـه را با گلاب و زعفران بنویسد و در آب حل کند و بنوشد کـه به اذن خداوند جل جلاله شفا یـابد. همچنین مـیتوان این آیـات را بـه فرد مریض خواند کـه شفا یـابد و یـا اینکه فرد مریض درون صورتی کـه قادر بـه قرائت این آیـات هست، خود مبادرت بـه قرائت نماید. 
*****
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرّحْمنِ الرّحِیم
الْحَمْدُ للّهِ رَبّ الْعَالَمِینَ * الرّحْمنِ الرّحِیمِ * مَلِکِ یَوْمِ الدّینِ * إِیّاکَ نَعْبُدُ وإِیّاکَ نَسْتَعِینُ * اهْدِنَا الصّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ * صِرَاطَ الّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِم وَلاَ الضّآلّینَ
الَمَ * ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیـهِ هُدًى لّلْمُتّقِین * الّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصّلاةَ وَممّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ * والّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَآ أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَآ أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ وَبِالاَخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ * أُوْلَئِکَ عَلَىَ هُدًى مّن رّبّهِمْ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاّ هُوَ الْحَیّ الْقَیّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لّهُ مَا فِی السّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ مَن ذَا الّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیـهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مّنْ عِلْمِهِ إِلاّ بِمَا شَآءَ وَسِعَ کُرْسِیّهُ السّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیّ الْعَظِیمُ

آمَنَ الرّسُولُ بِمَآ أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِن رّبّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مّن رّسُلِهِ وَقَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبّنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیر * لاَ یُکَلّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ رَبّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نّسِینَآ أَوْ أَخْطَأْنَا رَبّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَیْنَآ إِصْراً کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الّذِینَ مِن قَبْلِنَا رَبّنَا وَلاَ تُحَمّلْنَا مَا لاَ طَاقـَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ

وَدّ کَثِیرٌ مّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدّونَکُم مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفّاراً حَسَداً مّنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مّن بَعْدِ مَا تَبَیّنَ لَهُمُ الْحَقّ فَاعْفُواْ وَاصْفَحُواْ حَتّىَ یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ إِنّ اللّهَ عَلَىَ کُلّ شَیْءٍ قَدِیرٌ

أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلَىَ مَآ آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَآ آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُمْ مّلْکاً عَظِیماً
وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِی السّمَاءِ بُرُوجاً وَزَیّنّاهَا لِلنّاظِرِینَ * وَحَفِظْنَاهَا مِن کُلّ شَیْطَانٍ رّجِیمٍ * إِلاّ مَنِ اسْتَرَقَ السّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مّبِینٌ

وَلا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیـهِ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَى
وَلَوْلآ إِذْ دَخَلْتَ جَنّتَکَ قُلْتَ مَا شَآءَ اللّهُ لاَ قُوّةَ إِلاّ بِاللّهِ إِن تَرَنِ أَنَاْ أَقَلّ مِنکَ مَالاً وَوَلَداً
سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا کَذَلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ کَانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلا قَلِیلًا ” الفتح
تَبَارَکَ الّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلَىَ کُلّ شَیْءٍ قَدِیرٌ * الّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ * الّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقاً مّا تَرَىَ فِی خَلْقِ الرّحْمَنِ مِن تَفَاوُتِ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَىَ مِن فُطُورٍ * ثُمّ ارجِعِ البَصَرَ کَرّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ البَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِیرٌ
وَإِن یَکَادُ الّذِینَ کَفَرُواْ لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمّا سَمِعُواْ الذّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنّهُ لَمَجْنُونٌ
أَلَمْ نَخْلُقکّم مّن مّآءٍ مّهِینٍ * فَجَعَلْنَاهُ فِی قَرَارٍ مّکِینٍ * إِلَىَ قَدَرٍ مّعْلُومٍ * فَقَدَرْنَا فَنِعْمَ الْقَادِرُونَ * وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لّلْمُکَذّبِینَ
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مّن طِینٍ * ثُمّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مّکِینٍ * ثُمّ خَلَقْنَا النّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ

وَهُوَ الّذِیَ أَنشَأَکُم مّن نّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصّلْنَا الاَیَاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ
یَأَیّهَا النّاسُ إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مّنَ الْبَعْثِ فَإِنّا خَلَقْنَاکُمْ مّن تُرَابٍ ثُمّ مِن نّطْفَةٍ ثُمّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمّ مِن مّضْغَةٍ مّخَلّقَةٍ وَغَیْرِ مُخَلّقَةٍ لّنُبَیّنَ لَکُمْ وَنُقِرّ فِی الأرْحَامِ مَا نَشَآءُ إِلَىَ أَجَلٍ مّسَمّى ثُمّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمّ لِتَبْلُغُوَاْ أَشُدّکُمْ وَمِنکُمْ مّن یُتَوَفّىَ وَمِنکُمْ مّن یُرَدّ إِلَىَ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَتَرَى الأرْضَ هَامِدَةً فَإِذَآ أَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَآءَ اهْتَزّتْ وَرَبَتْ وَأَنبَتَتْ مِن کُلّ زَوْجٍ بَهِیجٍ

وَاللّهُ جَعَلَ لَکُمْ مّنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجاً وَجَعَلَ لَکُمْ مّنْ أَزْوَاجِکُم بَنِینَ وَحَفَدَةً وَرَزَقَکُم مّنَ الطّیّبَاتِ أَفَبِالْبَاطِلِ یُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللّهِ هُمْ یَکْفُرُونَ

هُنَالِکَ دَعَا زَکَرِیّا رَبّهُ قَالَ رَبّ هَبْ لِی مِن لّدُنْکَ ذُرّیّةً طَیّبَةً إِنّکَ سَمِیعُ الدّعَآءِ * فَنَادَتْهُ الْمَلآئِکَةُ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلّی فِی الْمِحْرَابِ أَنّ اللّهَ یُبَشّرُکَ بِیَحْیَىَ مُصَدّقاً بِکَلِمَةٍ مّنَ اللّهِ وَسَیّداً وَحَصُوراً وَنَبِیّاً مّنَ الصّالِحِینَ
وَزَکَرِیّآ إِذْ نَادَىَ رَبّهُ رَبّ لاَ تَذَرْنِی فَرْداً وَأَنتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ * فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ یَحْیَىَ وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنّهُمْ کَانُواْ یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَیَدْعُونَنَا رَغَباً وَرَهَباً وَکَانُواْ لَنَا خاشِعِینَ

وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتَابًا * وَالَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَامًا * وَالَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْهَا صُمًّا وَعُمْیَانًا * وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا لِلّهِ مُلْکُ السّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یَخْلُقُ مَا یَشَآءُ یَهَبُ لِمَن یَشَآءُ إِنَاثاً وَیَهَبُ لِمَن یَشَآءُ الذّکُورَ
فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُواْ رَبّکُمْ إِنّهُ کَانَ غَفّاراً * یُرْسِلِ السّمَآءَ عَلَیْکُمْ مّدْرَاراً * وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَل لّکُمْ جَنّاتٍ وَیَجْعَل لّکُمْ أَنْهَاراً

أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مّن مّنِیّ یُمْنَىَ * ثُمّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّىَ* فَجَعَلَ مِنْهُ الزّوْجَیْنِ الذّکَرَ وَالاُنثَىَ
وَنَبّئْهُمْ عَن ضَیْفِ إِبْرَاهِیمَ * إِذْ دَخَلُواْ عَلَیْهِ فَقَالُواْ سَلاماً قَالَ إِنّا مِنْکُمْ وَجِلُونَ * قَالُواْ لاَ تَوْجَلْ إِنّا نُبَشّرُکَ بِغُلامٍ عَلِیمٍ

فَأَرَادُواْ بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الأسْفَلِینَ * وَقَالَ إِنّی ذَاهِبٌ إِلَىَ رَبّی سَیَهْدِینِ* رَبّ هَبْ لِی مِنَ الصّالِحِینِ * فَبَشّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِیمٍ
فَلْیَنظُرِ الإِنسَانُ مِمّ خُلِقَ * خُلِقَ مِن مّآءٍ دَافِقٍ * یَخْرُجُ مِن بَیْنِ الصّلْبِ وَالتّرَآئِبِ

قَاتِلُوهُمْ یُعَذّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مّؤْمِنِینَ * وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَیَتُوبُ اللّهُ عَلَىَ مَن یَشَآءُ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

یَأَیّهَا النّاسُ قَدْ جَآءَتْکُمْ مّوْعِظَةٌ مّن رّبّکُمْ وَشِفَآءٌ لّمَا فِی الصّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لّلْمُؤْمِنِینَ
وَأَوْحَىَ رَبّکَ إِلَىَ النّحْلِ أَنِ اتّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتاً وَمِنَ الشّجَرِ وَمِمّا یَعْرِشُونَ * ثُمّ کُلِی مِن کُلّ الثّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبّکِ ذُلُلاً یَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیـهِ شِفَآءٌ لِلنّاسِ إِنّ فِی ذَلِکَ لاَیَةً لّقَوْمٍ یَتَفَکّرُونَ وَنُنَزّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَآءٌ وَرَحْمَةٌ لّلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظّالِمِینَ إَلاّ خَسَاراً

وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ
وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآناً أعْجَمِیّاً لّقَالُواْ لَوْلاَ فُصّلَتْ آیَاتُهُ ءَاعْجَمِیّ وَعَرَبِیّ قُلْ هُوَ لِلّذِینَ آمَنُواْ هُدًى وَشِفَآءٌ وَالّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ فِیَ آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى أُوْلَئِکَ یُنَادَوْنَ مِن مّکَانٍ بَعِیدٍ

قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ * اللّهُ الصّمَدُ * لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ * وَلَمْ یَکُنْ لّهُ کُفُواً أَحَدٌ
قُلْ أَعُوذُ بِرَبّ الْفَلَقِ * مِن شَرّ مَا خَلَقَ * وَمِن شَرّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ * وَمِن شَرّ النّفّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ * وَمِن شَرّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ
قُلْ أَعُوذُ بِرَبّ النّاسِ * مَلِکِ النّاسِ * إِلَهِ النّاسِ * مِن شَرّ الْوَسْوَاسِ الْخَنّاسِ * الّذِى یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النّاسِ* مِنَ الْجِنّةِ وَالنّاسِ
اللهم اصرف عنی عیون العائنین ، وحسد الحاسدین ، وسحر الساحرین ، ومکر الماکرین ، وکید الشیـاطین .
أعوذ بکلمات الله التامة من کل شیطان وهامة ومن کل عین لامـه.
اللهم رب الناس أذهب البأس ، واشف أنت الشافی ، لا شفاء إلا شفاؤک شفاء لا یغادر سقما .
بسم الله أرقی نفسی ، من کل شیء یؤذینی ، من شر کل نفس أو عین حاسد أو سحر ساحر الله یشفینی ، بسم الله أرقی نفسی .
http://www.malakootiha.com/%D8%AF%D8%B9%D8%A7-%D9%88-%D8%B1%D9%82%D9%8A%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D9%85%D9%87-%DA%86%D9%8A%D8%B2-%D8%AF%D8%B9%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%81%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%DB%8C%D9%85/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دعوت درون علوم غریبه و اهمـیت بخورات 
پرسش و پاسخ
به عنوان مقدمـه ،عاملیتهای مـهم درون دعوات را ذکر بفرمایید؟ 
عاملیت درون دعوات بسیـار گسترده هست . از این عاملیتهای مختلف مـیتوان بـه عاملیت عزیمت عهد قدیم (برهتیـه) اشاره کرد کـه موکلین درون این دعوت (تسخیر کامل و مطلق عزیمت ) حکم طاعتشان بسیـار گسترده هست . بدین معنی کـه از خواص مـهر طاعت آنـها مثلا آوردن شی خاصی هست و یـا تلبیس آینـه و یـا حتی عاملیت مندل است. عموما درون مراحل اول عاملیت جزیی قابل وصول هست (مثلا مـیتواند شامل تلبیس آینـه ، ابطال و استخراج طلسمات، عمل قرطاس، احضار طلسمات ، جلب الحبیب (مـهر و محبت)، عقد اللسان، فروش املاک، جلب الزبون، حجاب الاعین، تغویر المـیاه، اعمال جلالی و…   باشد.)

حضور موکلین درون یک دعوت بـه چه معناست؟  
واقعیت این هست که تسخیر بـه اجبار یـا همان تسخیر قهری معنای دیگرش اجبار بـه حضور موکلین (جنـهاست) و این رابطه مـیتواند حالت عبه خود بگیرد. منظور این هست که درصورتی کـه ارتباط همراه با مـهر طاعت باشد (در شرایط خاص) این همان تسخیر شدن موکل هست و درون غیر این صورت تسخیر فرد توسط جنـها نامـیده مـیشود. بدین خاطر هست که همـیشـه توصیـه مـیشود کـه از این اعمال اجتناب گردد. 
ببینید ، دعوت مـیتواند درون نحله های مختلف باشد و این نحله ها ممکن هست با هم درون ارتباط باشند یـا نباشند مثلا درون تلبیس آینـه یـا تمریض و یـا استخبار از آینده درون مذهب یـهود گرایشات و شاخه های مختلفی هست که روشـهای مختلفی را به منظور تسخیر مـیطلبد. یک دعوت موفق مـیتواند با حضور موکلین  (بصورت کاملا مادی و جسمـی) همراه باشد. درون واقع امر ، همانگونـه کـه قبلا ذکر شده انجام تسخیر درون مرحله اول (اولین دعوت) زیر نظر استاد عامل مشکلترین مرحله است.

آقای دکتر درون مورد شرایط یک مندل (حصار) محکم درون زمان قرائت دعوت بفرمایید کـه چه شرایطی دارد؟   
از لوازم یک دعوت موفق، وجود مندل و حصاری محکم هست و مثلا مـیتوان از منادل هفتگانـه حلزونی (حلقوی) یـا دایره ای (هفت دایره ناقص یـا ناکامل کـه فاصله خطوط آن هر کدام حتما حدود نیم متر باشد و حدود دو مترونیم هم درون وسط مندل فضای خالی باشد) و بستن ورودیـها با خواندن عزائم احراقیـه و مانع شونده استفاده کرد کـه به همراه داشتن حربه های خاص و پوشیدن پیراهنـهای مطلسم با رنگ خاص کـه در واقع امر بر آن اسماء و آیـات خاص نوشته شده هست لازم است. راههای ورود و خروج مندل (دروازه ها) حتما کاملا مشخص باشد و بوسیله آیـات مخصوص مثل کهیعص و…. راههای ورودی (دروازه ها) بسته شود. محل مندل هم کـه حتما حتما زمـین خالی باشد (از خاک یـا گچ یـا گل و امثالهم) و کشیدن مندل هم حتما حتما با حربه های فلزی و خصوصا فولاد یـا آهن باشد . درون اکثر دعوات بهتر هست که معزم، عزیمت قرثیـا را درون سمت راست لباس خود بـه همراه داشته باشد. نتیجه اینکه عاملیت مندل مـهم است، چون درون واقع حکمـی هست برای اجابت مندل.

خواندن عزیمت حتما طبق چه اصولی باشد؟  
ساختن عزیمت دستورالعمل خاصی بر آن مترتب است. آنچه حتما به آن توجه شود، قرائت عزائم هست که بطور معمول  بـه عدد مناسبی از مفتاح و مغلاق و غایت و ضابطه و مساحت و عشر یـا بذل و ختم و غایت و…مـیباشد کـه طبق نظر استاد عامل است.
(قبلا هم ذکر شد کـه تمام اعمال درون دعوت (جلالی یـا جمالی) بـه عهده استاد عامل همان دعوت است. این اعمال اعم از کشیدن مندل وتعجین بخورات و انتخاب و اخذ آنـها از عوالم نیرنجیـه و همچنین استنزال و انتشار ملوک الارض و ساعات خاص و ساخت حربه از این قبیل است).

اهمـیت بخورات که تا چه اندازه است؟   
بخورات مناسب کار بسیـار حائز اهمـیت است.  فی المثل درون تسخیر کواکب، به منظور زحل بـه قشور الکندر و زعفران و مـیعه و …. (دخنـه) بخور مـیکند و در کوکب زهره بخور مـیکند به قسط و لادن و زعفران و عود و…. 
غالبا به منظور هر کوکبی و هر عملی از این دست حدود ۸۰ نوع بخور درون نظر گرفته مـیشود و در این صورت هست که عمل اجابت مـیشود.

نکات مـهم درون دعوت کواکب و همچنین وفق آنـها چیست؟  
دعوات کواکب از سخت ترین و طولانی ترین دعوات هست که حتما از آن اجتناب کرد. ببینید، خود کواکب منتسب بـه گروهها شده اند. کوکب مشتری منتسب بـه عالمان و دانشمندان هست و مریخ منتسب بـه صاحبان سلاح و جلادان و امراست و البته زحل منتسب بـه قوم هندو و جهودان و از این قبیل است. همانطور کـه ذکر شد درون دعوت مثلا یک کوکب خاص حتی رنگ لباس مـهم است  و رنگ لباس مثلا درون دعوت زحل جامـه کبود و دراز هست و خاتم این دعوت یک خاتم دوگانـه هست که یکی از آهن و دیگری از سرب مـیباشد کـه کلمـه ……. بر آن نقش بسته هست و ردای تسخیر مشتری زرد و سفید و خاتم آن عقیق هست که بر آن کلمـه ….. نوشته شده.
نکته دیگر اینکه به منظور هر کوکب وفقی مخصوص است. فی المثل وفق کوکب شمس، مسدس مـیباشد. وفق قمر متسع است، وفق مریخ وفق پنج تایی یـا مخمس است. وفق عطارد مربع و مشتری هشت تایی یـا مثمن و زهره مسبع و زحل مثلث هست و درون این زمـینـه علما اتفاق نظر دارند.
البته مطلب پیچیده تر و گسترده تر از آنست کـه بتوان درون این مختصر بدان پرداخت .

والله أعلم بالصواب، وإلیـه المرجع والمآب
اللهم احرسنی بعینک التی لا تنام واکنفنی فنک الذی لا یرام لا أَهْلَکُ وأنت رجائی کم من ن أنعمت بها علیَّ قلَّ عندها شکری فَلَمْ تحرُمْنی وکم من بلیـه ابتلیتنی بها قل عندها صبری فلم تخذلنی اللهم ثبت رجاءک فی قلبی واقطعنی عمن سواک حتى لا أرجو أحداً غیرک یـا أرحم الراحمـین.
*****
http://www.malakut786.com/%D8%AF%D8%B9%D9%88%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D8%B9%D9%84%D9%88%D9%85-%D8%BA%D8%B1%DB%8C%D8%A8%D9%87-%D9%88-%D8%A7%D9%87%D9%85%DB%8C%D8%AA-%D8%A8%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%A7%D8%AA/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

بهترین ، آسانترین روش باطل طلسم و سحر
روشی آسان به منظور باطل طلسم  {علاج و درمان و ابطال سحر و طلسم مرشوش (پاشیدنی)}
تعریف سحر و طلسم مرشوش (پاشیدنی):
این نوع سحر و طلسم را اعتاب نیز مـی نامند و علت این نامگذاری این هست که غالبا درون مقابل درب منزل یـا آپارتمان شخص مورد نظر پاشیده شده و یـا درون مسیر گذر و محل عبور فرد مورد نظر پاشیده مـیشود. ولی غالبا بر درب ورودی یـا خروجی یـا دیوار و در موارد دیگر بر لباس و بستر فرد مورد نظر نیز پاشیده مـیشود.
اما این نوع سحر و طلسم بر روی خاک یـا آب یـا روغن یـا عطر یـا پودر و یـا نجاسات و از این قبیل چیزها صورت مـیگیرد. طلسم کننده درون این موارد، از اسم فرد و مادر یـا پدرش و یـا تصویر و در مواردی اشیـاء فرد مورد نظر (مثل مو، ناخن و از این قبیل) استفاده مـیکند. سپس فردی کـه طلسم را مـینویسد عزیمتهای خاصی را بر آن قرائت مـیکند کـه به آن طلسم قدرت خاصی را مـی بخشد و انجام این نوع طلسم را موکل خاص همان طلسم بر عهد مـی گیرد. 

(شرط اول و مـهمترین شرط تاثیر داشتن این نوع طلسم این هست که فرد طلسم کننده حتما موکلی را درون خدمت داشته باشد).
ببینید ، درون اینجا لازم هست متذکر شد کـه سحر و طلسمـی کـه بر خاک انجام مـیشود قویتر و تاثیرگذارتر از سحر و طلسمـی هست که بر آب خوانده شده هست چون کـه خاک طبعی خشک  دارد و طبع سوداوی درون طلسم و سحر قوی تر و تاثیرگذارتر و سریعتر است.

مـهمترین نشانـه ها و علامات سحر و طلسم مرشوش و پاشیدنی:
احساس درد شدید خصوصا درون قسمت پاها
احساس حرارت یـا سرمای شدید از زانو بـه پایین
ورمـهایی درون ناحیـه پا همراه با درد شدید
احساس گرما یـا سرمای شدید درون ناحیـه درد
ترس بدون دلیل
خوابهای پریشان و آشفته

علاج عمومـی این نوع سحر و طلسم
مقداری آب آورده و نمرکه درون آن ریخته و در مکان مرشوش پاشیده مـیشود
سوره های مبارکه بقره و دخان و جن درون قسمتهای مـهم منزل یـا آپارتمان قرائت مـیشود. قبل از انجام این عمل بهتر هست که اذان گفته شود. انجام این عمل حتما سه روز پی درون پی باشد.

آبی را کـه بر آن رقیـه و دعای طرد و دفع طلسم خوانده شده هست در منزل پاشیده مـیشود. همچنین مـیتوان گلاب را با آن آب مخلوط کرد و در هنگام غروب بر دیوار پاشید.
اما به منظور درمان فردی کـه به این سحر مبتلا شده هست : هست مریض و نوشیدن از آبی کـه بر آن دعاهای مخصوص ابطال سحر خوانده شده هست قبل از هست به مدت هفت روز پی درون پی. هست باید با آبی کـه بر آن آیـات باطل کننده سحر خوانده شده باشد و نیز سوره الزلزله و معوذتین بر آن قرائت شده باشد صورت گیرد.
ماساژ ناحیـه دردناک بدن بعد از اینکه آیـات باطل السحر بر آن خوانده شده است.
چند روز پی درون پی پاهای فرد مسحور را درون ظرفی کـه مخلوط آب و سرکه درون آن هست بگذارد.
صبحها و شبها اذکار و تسبیح خداوند بگوید.
از معاصی دوری کند.
پیوسته ذکر خداوند سبحان را درون منزل داشته باشد.
عموجودات ذی روح را درون منزل نگهداری نکند.
در صورتی کـه درد مستمر باشد، خضاب ناحیـه درد با حنا نیز بسیـار نافع است. درون حدیثی از رسول خدا صلى الله علیـه و آله و سلم آمده که:
کان رسول الله صلى الله علیـه و آله و سلم اذا اشتکى أحد رأسه قال : اذهب فاحتجم ، وإذا اشتکى رجله قال : اذهب فأخضبها بالحناء).

بهترین روش درمان و باطل طلسم و سحر مرشوش ( رش البیت ) بطور خلاصه درون ذیل ذکر مـیگردد:
در ابتدا یک ظرف ۱۰ لیتری پر از آب آماده مـیشود و مقداری هم نمک جهت مخلوط با این آب تدارک مـیگردد.
سپس بر آب آماده شده، آیـات ابطال طلسم و آیـات مربوط بـه حضرت موسی (ع) و همچنین برخی از آیـات مربوط بـه رقیـه شرعیـه کـه در ادامـه ذکر مـیشود قرائت مـیشود. این آیـات شریفه عبارتند از:

أَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیـمِ – بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِیـمِ
۱- الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِیـنَ (۲( الرَّحْمَنِ الرَّحِیـمِ (۳) مَـالِکِ یَوْمِ الدِّیـنِ (۴) إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِیـنُ (۵) اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیـمَ (۶) صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلا الضَّـالِّیـنَ (۷) الفاتحه.
۲- الم * ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیـهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ * الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ * والَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ وَبِالآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ * أُوْلَـئِکَ عَلَى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
۳- اللَّهُ لـَا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ, لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلا نَوْمٌ, لَهُ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ, مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ, یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیـهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ, وَلا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِـهِ إِلاَّ بِمَا شَـاءَ, وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضَ وَلا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا, وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیـمُ (۲۵۵) البقره.
۴- لِلَّهِ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ, وَإِنْ تُبْدُوا مَا فِـی أَنفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ, فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشَـاءُ وَیُعَذِّبُ مَنْ یَشَـاءُ, وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیـرٌ (۲۸۴) آمَنَ الرَّسُولُ بِمَـا أُنزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُـونَ, کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلـَائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ, وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیـرُ (۲۸۵) لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا, لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ, رَبَّنَا لا تُؤَاخِذْنَـا إِنْ نَسِینَـا أَوْ أَخْطَأْنَا, رَبَّنَا وَلا تَحْمِلْ عَلَیْنَـا إِصْراً کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنَا, رَبَّنَا وَلا تُحَمِّلْنَا مَا لا طَاقَهَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا, أَنْتَ مَوْلانَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِیـنَ
۵- الم ( ۱ ) الله لا إله إلا هو الحی القیوم ( ۲ ) نزل علیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیـه وأنزل التوراه والإنجیل ( ۳ ) من قبل هدى للناس وأنزل الفرقان إن الذین کفروا بآیـات الله لهم عذاب شدید والله عزیز ذو انتقام
۶- تِلْکَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآیَاتِهِ یُؤْمِنُـونَ (۶) وَیْلٌ لِکُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیـمٍ (۷) یَسْمَعُ آیَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیـمٍ (۸) وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آیَاتِنَا شَیْئاً اتَّخَذَهَا هُزُواً, أُوْلَـئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِیـنٌ (۹) مِنْ وَرَائِهِمْ جَهَنَّمُ وَلا یُغْنِی عَنْهُمْ مَا کَسَبُوا شَیْئاً وَلا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَـاءَ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیـمٌ (۱۰) هَذَا هُدًى وَالَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذَابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیـمٌ (۱۱) الجاثیـه.

آیـات فوق سه مرتبه (سه دور) قرائت مـیشود.

بعد از این مراحل ، آیـات شریفه مربوط بـه باطل طلسم و سحر و آیـات ذکر حضرت موسی (ع) هفت مرتبه بر آب قرائت مـیگردد. آیـات ذیل:
۱- وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَـا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ, وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولـَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَهٌ فَلا تَکْفُرْ, فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ, وَمَا هُمْ بِضَـارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّـهِ, وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلا یَنفَعُهُمْ, وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الآخِرَهِ مِنْ خَلـَاقٍ, وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِـهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُـونَ (۱۰۲) وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَمَثُوبَهٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیْرٌ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُـونَ (۱۰۳) البقره.
۲- وَأَوْحَیْنَـا إِلَى مُوسَـى أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُـونَ (۱۱۷) فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَا کَانُوا یَعْمَلُـونَ (۱۱۸) فَغُلِبُوا هُنَالِکَ وَانقَلَبُوا صَاغِرِیـنَ (۱۱۹)وَأُلْقِیَ السَّحَرَهُ سَاجِدِیـنَ (۱۲۰) قَالُـوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِیـنَ (۱۲۱) رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ (۱۲۲) الأعراف.
۳- قَالَ مُوسَـى أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَـاءَکُمْ أَسِحْرٌ هَذَا وَلا یُفْلِحُ السَّاحِرُونَ (۷۷) قَالُـوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَـاءَنَا وَتَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَـاءُ فِی الأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِیـنَ (۷۸) وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِی بِکُلِّ سَاحِرٍ عَلِیـمٍ (۷۹) فَلَمَّا جَـاءَ السَّحَرَهُ قَالَ لَهُمْ مُوسَـى أَلْقُوا مَـا أَنْتُمْ مُلْقُـونَ (۸۰( فَلَمَّـا أَلْقَوْا قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِلُهُ, إِنَّ اللَّهَ لا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِیـنَ (۸۱) وَیُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُـونَ (۸۲) یونس.
۴- قَالُوا یَا مُوسَـى إِمَّـا أَنْ تُلْقِیَ وَإِمَّـا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى (۶۵) قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى(۶۶)فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَهً مُوسَى (۶۷) قُلْنَا لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الأَعْلَى (۶۸) وَأَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُـوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَى(۶۹)فَأُلْقِیَ السَّحَرَهُ سُجَّداً قَالُـوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى (۷۰) طه
۵- قَالَ لَهُمْ مُوسَـى أَلْقُوا مَـا أَنْتُمْ مُلْقُـونَ (۴۳)فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِیَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّهِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُـونَ (۴۴) فَأَلْقَى مُوسَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُـونَ (۴۵) فَأُلْقِیَ السَّحَرَهُ سَاجِدِیـنَ (۶۴) قَالُـوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِیـنَ (۴۷) رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ (۴۸) الشعراء
۶- وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاء مَّنثُورًا . الفرقان ۲۳
۷- وَقُلْ جَـاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ, إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً (الإسراء)
۸- قُلْ إِنّ رَبّی یَقْذِفُ بِالْحَقّ عَلاّمُ الْغُیُوبِ * قُلْ جَآءَ الْحَقّ وَمَا یُبْدِىءُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ (سبأ:۴۸-۴۹)
۹- بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمّا تَصِفُونَ (الأنبیـاء :۱۸)
۱۰- {أَفَسِحْرٌ هَذَا أَمْ أَنتُمْ لَا تُبْصِرُونَ }الطور۱۵

سپس دعای ذیل قرائت مـیشود:
بسم الله العظیم الاعظم یحرق کل خادم سحر ( ۷ مرتبه )
بسم الله العظیم الاعظم یبطل کل سحر ( ۷ مرتبه )
و سپس درون مرحله آخر گفته مـیشود
الحمد لله رب العالمـین والصلاه علی النبی
اللهم صلی علی محمد وعلی ال محمد کما صلیت علی ابراهیم وعلی ال ابراهیم فی العالمـین انک حمـید مجید.

کیفیت قرائت بر روی آب مربوطه به منظور ابطال سحر:
دهان حتما به نحوی بـه آب نزدیک شود کـه هوایی کـه از دهان خارج مـیگردد، درون زمان قرائت بتواند آب را بـه حرکت درآورد.
سپس آب مربوطه بـه دو بخش تقسیم مـیشود:

بخش اول
سه یـا چهار لیتر از آب کـه برای نوشیدن درون هفت روز کفایت کند (یک لیوان قبل و یک لیوان بعد از خواب).
بخش دوم
با مقداری نمک مخلوط گردیده و در قسمتهای مختلف منزل پاشیده مـیشود. بـه نحوی این آب درون منزل پاشیده مـیشود کـه به هدر نرود. این عمل حتما هفت روز پی درون پی تکرار شود. درون زمان رش البیت (پاشیدن آب درون منزل) حتما آیـه الکرسی شریفه قرائت گردد.
همچنین بمدت هفت روز متوالی سوره مبارکه بقره درون منزل قرائت مـیشود.
نکته دیگر اینکه از این مخلوط آب و نمک روزانـه یکبار حتما بر بدن مالیده شود و به عبارتی تدهین گردد. (قبل از خواب)

در اینجا فقط بـه مختصری بسنده شد.

*****

اللهم ابطل سحر الاروح ، اللهم ابطل سحر قلب العقول ، اللهم ابطل کل سحر مدفون عند البیوت، بسم الله یبطل کل سحر مدفون تحت الاعتاب، اللهم ابطل کل سحر مدفون فی القبور ،اللهم ابطل کل سحر فی قبر، اللهم ابطل کل سحر فی مـیت فی قبر، اللهم ابطل کل سحر منثور، اللهم ابطل کل سحر فی عطر او بخور، اللهم ابطل کل سحر مشموم فی عطر او بخور، اللهم ابطل کل سحر مکتوب، اللهم ابطل کل سحر بدم مکتوب.
(اللهم لا ملجأ و لا منجا منک إلا إلیک .. إنک على کل شیء قدیر .
اللهم اشفه شفاءبعده سقما ابدا.
اللهم رب الناس مذهب البأس اشف أنت الشافی لا شافی إلا أنت.
فصبر جمـیل والله المستعان على ما تصفون.)

(واسئل الله العظیم رب العرش العظیم ان یشفیکم ویبطل اسحارکم)

http://www.malakut786.com/%D8%A8%D9%87%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%A2%D8%B3%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D9%84-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%B7%D9%84%D8%B3%D9%85-%D8%B3%D8%AD%D8%B1/

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

ابطال سحر پاشیدنی درب منزل 
شاید روزی یـادتون باشـه اول صبح کـه از خونـه زدین بیرون با تعجب دیدن درب منزل یـا روی درب ودیوار خانـه آب غیر عادی ورنگی ریخته شده زرد یـا سیـاه یـا قهوه ای  و از اون روز کـه از آن آب عبور کردین دردهائی رو احساس کردین اگر درد شدید درون پاها کـه همراه با گرمـی یـا سردی و یـا ورم و یـا جاهائی از پا یـا بدن کبود مـیشـه و برنگ آبی یـا سبز وبدون هیچ علتی دیده مـیشـه ویـا سردرد های بی مورد وبد اخلاقی ودرگیری درون منزل رو تجربه کردین بدونین اینـها علائم سحر پاشیدنی هستش کـه درب منزلتون ربختن جهت ابطال سحر این آدمـهای از خدا بی خبر وی کـه جز فتنـه وفساد درون روی زمـین چیزی ندارن با توکل برخدای مقتدر وقدرتمند وکریم بـه دستور ذیل عمل کنین.

ابطال سحر پاشیدنی درب منزل:
درد شدید درون پاها کـه همراه با گرمـی یـا سردی و یـا ورم و یـا جاهائی از پا یـا بدن کبود مـیشـه و برنگ آبی یـا سبز وبدون هیچ علتی دیده مـیشـه ویـا سردرد
های بی مورد وبد اخلاقی ودرگیری درون منزل اینـها علائم سحر پاشیدنی هستش جهت ابطال سحر این آدمـهای از خدا بی خبر وی کـه جز فتنـه وفساد
در روی زمـین چیزی ندارن با توکل برخدای مقتدر وقدرتمند وکریم بـه دستور ذیل عمل کنین
7 لیتر آب
یک شیشـه گلاب درجه 1
7قاشق نمک(اگر نمک درشت دست نخوره باشـه خیلی بهتره همون نمکی کـه در کارخانـه ها ازش استفاده مـیکنن)
7قاشق سرکه
همـه رو درون ظرف نسبتا بزرگی قرار بدین وظرف آب رو نزدیک دهان

وانگشت خود را درون آب قرار بدین وبر آن سوره شریفه بقره1بار +سوره حمد 7بار+آیـه الکرسی 7بار+ معوذتین 7بار+ آیـه های ذیل هم 7بار

وَأَوْحَیْنَـا إِلَى مُوسَـى أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُـونَ فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَا کَانُوا یَعْمَلُـونَ فَغُلِبُوا هُنَالِکَ وَانقَلَبُوا صَاغِرِیـنَ وَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِیـنَ قَالُـوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِیـنَ رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ قَالَ مُوسَـى أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَـاءَکُمْ أَسِحْرٌ هَذَا وَلا یُفْلِحُ السَّاحِرُونَ قَالُـوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَـاءَنَاوَتَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَـاءُ فِی الأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَکُمَابِمُؤْمِنِیـنَ وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِی بِکُلِّ سَاحِرٍ عَلِیـمٍ فَلَمَّا جَـاءَ السَّحَرَةُ قَالَ لَهُمْ مُوسَـى أَلْقُوا مَـا أَنْتُمْ مُلْقُـونَ فَلَمَّـا أَلْقَوْا قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُإِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِلُهُ, إِنَّ اللَّهَ لا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِیـنَ

وَیُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُـونَ- قَالُوا یَا مُوسَـى إِمَّـاأَنْ تُلْقِیَ وَإِمَّـا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسَى قُلْنَا لاتَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الأَعْلَى وَأَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مَاصَنَعُـوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَى فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُـوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى.- قَالَ لَهُمْ مُوسَـى أَلْقُوا مَـا أَنْتُمْ مُلْقُـونَ فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِیَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُـونَ فَأَلْقَى مُوسَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُـونَ فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِیـنَ قَالُـوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِیـنَ رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ

آیـه های ذکر شده رو 7بار بخونین و مرتب بـه آب فوت  کنین سپس از آب درب منزل وهمـه جاهائی رو کـه شک کردین سحر پاشیدن رو مقداری ازش بیـاشین بمدت 7 روز از این آب پاشیدنی استفاده کنین و در زمان آب پاشیدن این آیـه رو بخونین

بسم الله الرحمن الرحیم قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُإِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِلُهُ, إِنَّ اللَّهَ لا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِیـنَ

درمدت 7روز ودرزمان آب پاشیدن نوار سوره بقره را درون خانـه روشن کنین واز گوش بـه ترانـه های مبتذل خود داری کنین اگر درون بدن بخصوص پاها احساس درد داشتین یـا گرمـی یـا سردی بی مورد یـا کبودی های قرمز یـا سبز رنگ بدون هیچ سابقه ضربه دیده شد از آب قرآن خونده شده برآن محل بگذارید وهمون آیـه ..قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُان الله سیبطله رو بخوین..

انشاءالله بـه امر خدا سحر باطل مـیشـه احتمال داره عوارضی مثل اسهال پیش بیـاد کـه مـهم نیستش چون درحال باطل شدن هستش وانشالله سحر باطل وشما شفا پیدا مـیکنین
یـاعلی
دائی ابراهیم

 http://www.daiebrahim.ir/327534-%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D9%84-%D8%B3%D8%AD%D8%B1/1143101-%D8%A7%D8%A8%D8%B7%D8%A7%D9%84-%D8%B3%D8%AD%D8%B1-%D9%BE%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D8%AF%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8-%D9%85%D9%86%D8%B2%D9%84.html

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

سحر و جن زدگی دو موضوع واقعی هستند کـه تاثیرات و مشکلات فراوانی به منظور بعضی ها  بـه وجود مـی آورند و عدم شناخت کافی از این موضوعات، مـهم ترین عامل درون درمان نیـافتن بیماری ها و مشکلاتی هست کـه گریبانگیر بعضی از ماست. مشکلاتی از قبیل : ناآرامـی های خانوادگی و تنفر بین زن و شوهر، مشکلات و زناشویی، بیماری های شدید جسمـی، ناراحتی ها و بیماری های روحی و روانی، و ....    

سحر، جادو، طلسم و دل سیـاهی  
سحر و ساحران درون طول تاریخ بشری از دیر باز وجود داشته اند و قرآن نیز بـه امر سحر و جادو اشاره کرده هست و از آن بـه عنوان یک حقیقت و واقعیتی کـه دارای تاثیر مـی باشد یـاد کرده هست و آن را از جمله امور بد و ناردست برشمرده هست و همگان را از اجرا و مشغول شدن بـه این امور بازداشته هست و یـادآوری کرده هست که ساحران جز با اذن الله کاری نمـی توانند ند (( آیـه 122 سوره البقرة  و آیـه 4  سوره الفلق )) و از دیدگاه بسیـاری از فقهای اسلامـی، ساحران و جادوگران کافر مـی باشند. اما درون هر صورت درون اکثر جوامع عده ایی بـه عنوان ساحر و جادوگر بـه این کار زشت و حرام مشغول هستند و موجبات فساد، نزاع و جدایی را بین انسانـها فراهم مـی کنند. با توجه بـه اینکه سحر و جادو دارای تاثیر مـی باشد و عده ایی بـه این کار زشت مشغول هستند و عده ایی نیز توسط ساحران سحر شده اند، و به ضررهای فراوان جسمـی، روحی و خانوادگی دچار شده اند، قضیـه ی باطل سحر دارای اهمـیت دو چندان مـی باشد.

باطل سحر، جادو و طلسم
عده ایی از ساحران با روش های غیر شرعی و زشت خود سحر و جادو را باطل مـی کنند که تا از دو طرف سود ببرند و اموالی را صاحب شوند، حال آنکه مراجعه بـه این ساحران به منظور ابطال سحر، جادو، طلسم، دل سیـاهی و یـا هر بیماری دیگری بـه علت روش های غیر شرعی و نادرست این ساحران، از لحاظ شرعی حرام و ممنوع مـی باشد. درون این مـیان روش درست و شرعی باطل سحر، استفاده از آیـات قرآنی و اذکار نبوی و امور دیگری هست که رسول الله صلی الله علیـه و علی آله و سلم به منظور باطل سحر بـه آن اشاره و ارشاد فرموده اند.

نشانـه ها و عوارض سحر و جادو 
شخصی کـه سحر شده هست به عنوان یک بیمار علائم و نشانـه هایی بر او آشکار مـی شود کـه از خلال آن مـی توان فهمـید کـه مورد سحر واقع شده هست یـا خیر. ما این نشانـه ها را درون ذیل مـی آوریم که تا شما بتوانید درون مرحله ی اولیـه تشخیص دهید کـه آیـا دچار بیماری شده اید یـا نـه؟

1ـ طلسم:  
ساحران معمولا به منظور اجرای سحر از طلسم استفاده مـی کنند. طلسم عبارت هست از نوشته ایی مرموز و متشکل از اعداد و حروف ناهماهنگ و نامفهوم و معمولا بـه صورت جدول کـه ساحر آن را بر روی کاغذ و یـا شیئ دیگر مـی نویسد. درون صورتی کهی چنین چیزی کـه ممکن هست در اشکال و اشیـاء مختلف جاسازی شده باشد را مشاهده کند، احتمال اینکه وی مورد سحر واقع شده باشد زیـاد است. این موارد ممکن هست در محیط خانـه،  اتاق، رختخواب، درون درب ورودی منزل و یـا درون کوچه جلو درب منزل یـافت شود.

2ـ جدایی، بدبینی، تنفر و طلاق ناشی از دل سیـاهی  
رایج ترین نوع  سحر، جدایی و دشمنی افکندن بین دو شخص مـی باشد، بـه گونـه ایی کـه این دو شخص یـا یکی از آنـها بـه طور غیرطبیعی و غیرارادی از دیگری متنفر مـی شود، که تا جایی کـه توانایی و تحمل دیدن وی را ندارد و وقتی کـه او را مـی بیند و یـا هم سخن مـی شود بـه شدت دچار فشار روحی مـی شود، نفس هایش بند مـی آید، سردرد مـی گیرد، رنگش تغییر مـی کند و مـی خواهد هر چه سریع تر از او جدا شود و جالب اینکه خود نیز دلایل این همـه تنفر و امور غیرطبیعی را نمـی داند و متحیر مـی ماند کـه چرا نمـی تواند طرف مقابل خود را تحمل کند. این نوع سحر معمولا بین زن و شوهر و یـا دو نامزد صورت مـی گیرد و ممکن هست بین فرزند و والدین و یـا هر دیگری رخ دهد.
در مورد جدایی و نفرت بین زن و شوهر یـا دو نامزد شرح بیشتری مـی دهیم.
بسیـاری از اوقات دو شریک زندگی، روابط خوب، سالم و گرمـی دارند ولی بـه یکباره همـه چیز بـه هم مـی خورد و همـه ی نشانـه های بالا درون یکی از آن دو ظاهر مـی شود، طوری کـه طرف فقط خواستار طلاق و جدایی مـی شود و خود نیز دلیل آن را نمـی داند و فقط تنفر بی سبب، بی دلیل و بدون اراده...
در بین مردم این نوع سحر را دل سیـاهی مـی نامند. بدین معنی کـه دل و قلبی را به منظور دیگری سیـاه و تار نموده اند که تا موجبات جدایی حاصل شود و معمولا این امور بوسیله ی دشمنان آن خانواده و یـا اشخاص حسود و از طریق شخص ساحر صورت مـی گیرد.
این نوع تنفر بی اراده معمولا نشانـه های دیگری نیز دارد؛ بـه طور مثال زن شوهرش را بـه اشکال غیر طبیعی مـی بیند مثلا صورت شوهرش را مانند یک حیوان حقیقی مـی بیند. معمولا درون این نوع سحر دو شخص درون هنگام دور بودن از هم تنفری ندارند، اما بـه محض اینکه همدیگر را مـی بینند و یـا هم صحبت مـی شوند، این نشانـه ها ظاهر مـی شوند. مثلا که تا زمانی کـه شوهر درون مسافرت و یـا خارج از منزل بـه سر مـی برد، زن هیچ نفرتی ندارد، اما بـه محض اینکه شوهر وارد خانـه مـی شود همـه ی این نشانـه ها و مشکلات بدون اینکه زن بخواهد و بداند بر او عارض گشته و مشکلات شروع مـی شود.

3ـ مشکلات ــ ناتوانی درون روابط ــ اختلال درون روابط
یکی از نشانـه های سحر و یکی از انواع آن، اختلال درون روابط بین زن و شوهر مـی باشد. ساحر بدین وسیله یکی از مـهم ترین ویژگی های روابط بین زن و شوهر را مختل مـی کند، که تا بدین وسیله بتواند بـه همان هدف خود کـه بروز مشکلات خانوادگی و جدایی و طلاق بین زن و شوهر است، دست یـابد.
در این نوع سحر زن یـا شوهر بـه مشکلات غیر معمول و غیر متعارفی دچار مـی شوند، بـه گونـه ایی کـه در اجرای اعمال بـه کلی ناتوان مـی شوند کـه به بعضی از انواع و آثار آن اشاره مـی کنیم.
ممکن هست زن ناخواسته از و نزدیک شدن آلت ی مرد بـه شرمگاهش ممانعت کند و سبب این کار هم ترس یـا مشکلات روانی و یـا سردی مزاج درون امور از طرف زن نمـی باشد، بـه گونـه ایی کـه خود زن هم دلیل این امر را نمـی داند. مثلا قبل از بـه یکباره دو ران زن قفل مـی شود و به هم مـی چسبند و تحت هیچ نیرویی قابل بازشدن نیست و این امر بـه اراده ی زن نیست و زن علت آن را نمـی داند. و یـا اینکه زن بـه یکباره از با شوهرش بـه طور کلی متنفر مـی شود.
این نوع از سحر بیشتر اوقات درون شب اول عروسی اتفاق مـی افتد و ممکن هست تا ماه ها ادامـه یـابد . معمولا توسطانی کـه با این ازدواج مخالف و یـا نسبت بـه داماد و عروس حسودی مـی کنند صورت مـی گیرد.
ممکن هست این نوع سحر به منظور مرد نیز رخ دهد، بـه طوری کـه توانایی کامل اعمال را بـه یکباره و بدون دلایل روانی و پزشکی از دست مـی دهد یـا اینکه مرد درون مراحل لمس و بازی با بدن زن مشکلی ندارد اما بـه محض اینکه قصد مـی کند آلت ی وی ناخواسته و بی دلیل از کار مـی افتد و هیچ گاه موفق بـه مـهم ترین کار یعنی و انزال نمـی شود کـه در این صورت رضایت طرفین حاصل نمـی شود و زمـینـه به منظور بروز مشکلات خانوادگی و نـهایتا جدایی و طلاق مـهیـا مـی شود.

4ـ مشکلات روانی و رفتاری و اختلال درون روابط اجتماعی فرد 
ممکن هست فرد توسط سحر دچار ناراحتی های روانی و اعصاب و اختلال درون روابط اجتماعی شود کـه از نشانـه های آن موارد زیر است:
* عصبانیت بیش از حد و بدون زمـینـه و بی دلیل
* گرفتگی، انزوا، تنـهایی و دوری جستن از دیگران
* افسردگی شدید
نکته ی قابل توجه اینست کـه این موارد مـی بایست یکباره و بدون دلیل بروز کند که تا بتوان آن را جزء علامت احتمالی سحر دانست چون ممکن هست این موارد دلایل دیگری غیر از سحر داشته باشند.

5ـ مشکلات و بیماری های جسمـی
به وسیله ی سحر مـی توان درون بدن شخص، بیماری های مختلفی ایجاد کرد و معمولا این بیماری ها توسط پزشکان قابل درمان نیستند چون علت اصلی این بیماری ها به منظور پزشکان نامشخص است.
مواردی مانند:
* کور شدن یکباره و بی دلیل
* فلج شدن یکباره بعضی از اعضای بدن
* کر و لال شدن بی دلیل و بدون زمـینـه ی قبلی
از جمله نمونـه هایی هست که ساحر ممکن هست به وسیله ی سحر درون شخص مورد نظر ایجاد کند.
توجه: ضعف ایمان و تلاوت ن قرآن و اذکار صحیح شبانـه روز مـهم ترین عامل واقع شدن درون دام ساحران است.

جن زدگی
چنانچه درون قرآن نیز بیـان شده هست "جن ها" موجوداتی شبیـه انسانـها هستند کـه دیده نمـی شوند اما آنـها انسانـها را مـی بینند. آنـها زندگی فردی، اجتماعی و خانوادگی دارند، تشکیل خانواده مـی دهند، زندگیشان درون این دنیـا مثل انسان با تولد شروع و با مرگ پایـان مـی یـابد، بر روی همـین زمـین زندگی مـی کنند و انسانـها آنـها را نمـی بینند و آنـها را احساس نمـی کنند.
جن ها بـه طور معمول و عادی درون زندگی انسانـها هیچ نوع دخالت و تصرفی نمـی کنند، ولی درون بعضی از حالات عده ایی از جن ها درون زندگی گروهی از انسانـها دخالت مـی کنند کـه این نوع تاثیر و دخالت دارای انواعی مـی باشد کـه در ادامـه انواع، اسباب و نشانـه های انسان جن زده را بیـان مـی کنیم و نیـاز بـه ذکر هست که جن زدگی با سحر و جادو تفاوت دارد.

نشانـه های انسان جن زده
1ـ  تشنج و صرع
شخصی کـه توسط جن مورد حمله و ضرر قرار مـی گیرد، نشانـه هایی درون او ظاهر مـی شود کـه بیشتر اوقات بـه صورت تشنج یـا همان صرع بروز مـی کند و شخص جن زده گاه و بیگاه دچار تشنج غیر معمول مـی شود و یـا شخص یکباره و بدون سوابق پزشکی دچار تشنج شدید مـی شود و صرع درون او بـه صورت کامل مشاهده مـی شود و مـهم ترین نکته درون این زمـینـه این هست که این نوع تشنج و صرع هیچ نوع تفسیر پزشکی ندارد و پزشک علت این امر را نمـی داند.

2ـ دیوانگی و جنون
ممکن هست شخص جن زده بـه طور کلی عقل و هوش خود را یکباره از دست بدهد و به قول معروف دیوانـه و یـا مجنون نامـیده مـی شود کـه این امر ممکن هست از تاثیرات جن باشد.

3ـ مشاهده امور عجیب و غریب درون منزل 
هم چنین ممکن هست جن بـه دلایل متفاوت درون امور منزل و خانـه شخص دخالت کند بـه طوری کـه شخص سر و صدای غیرمتعارفی درون خانـه بشنود و یـا وسایل خانـه بـه طور غریبی جا بـه جا شود و یـا سنگ و اشیـاء دیگری پرتاب شوند و اموری از این قبیل مـی توانند نشانـه ی حضور جن باشند.

4ـ بیماری های جسمـی 
جن ممکن هست بیماری های جسمـی مانند درد شدید درون بعضی از اعضای بدن و اختلالاتی مثل کوری و کر و لالی و ... ایجاد کند. پدید آمدن ناگهانی و نامشخص بودن علت آن از لحاظ پزشکی مـهم ترین نکته درون این مشکلات است.

5ـ  مشکلات های روحی روانی 
جن ممکن هست موجبات مشکلات روحی همچون افسردگی شدید و رغبت بـه تنـهایی و انزوا و عصبانی بودن را درون شخص ایجاد کند.

6ـ داشتن علاقه و ارتباط  شدید با دستشویی 
یکی از نشانـه های جانبی درون کنار نشانـه های فوق این هست که شخص جن زده بعد از اینکه بـه یکی یـا بعضی از نشانـه های بالا دچار شد، نشانـه ی جانبی دیگری درون او ظهور مـی کند و آن اینکه هنگام دستشویی رفتن مدت زیـادی آنجا مـی ماند و یـا بسیـاری از اوقات درون نزدیکی دستشویی مـی نشیند.

7- نشانـه های سحر 
جن مـی تواند مشکلاتی کـه توسط سحر بـه وجود مـی آید را درون انسان ایجاد کند لذا همـه نشانـه ها سحر مـی تواند علامت جن زدگی نیز باشد.

علل دخالت جن درون زندگی انسان ها
جن ها بـه یکی از دلایل زیر درون زندگی انسان ها دخالت مـی کنند و اسباب مشکلات را فراهم مـی کنند:

1ـ  انتقام
چنانکه گفتیم انسان ها، جن ها را نمـی بینند، اما آنـها ما را مـی بینند و به همـین خاطر ممکن هست انسانـها ناخواسته بـه بعضی از جن ها یـا اعضای خانواده آنـها آسیبی وارد کنند، مثلا پا روی آنـها بگذارند و یـا ... کـه در این صورت جن بـه خاطر انتقام درون زندگی این شخص دخالت مـی کند و اسباب مشکلات را فراهم مـی کند.

2ـ عشق و عاشق شدن
 جن ها هم مانند انسان ها متشکل از دو جنس نر و ماده هستند کـه به همـین علت ممکن هست جن عاشق انسانی شود و وارد بدن وی شود کـه در پی ورود جن بـه بدن انسان مشکلاتی پدید مـی آید.

3ـ  شرارت جن
جن ها همچون انسان ها دارای ادیـان و عقاید مختلفی هستند و ممکن هست مسلمان، مسیحی، یـهودی و یـا ... باشند و طبعا بعضی از آنـها بد و بعضی خوب هستند. جن های شرور و بد ممکن هست بدون هیچ دلیلی وارد زندگی انسان ها شده و زندگی آنـها را مختل کرده و مشکلات متفاوتی را بوجود بیـاورند.

درمان جن زدگی
امروزه بسیـاری از روش های درمان جن زدگی غیرشرعی مـی باشند و این درون حالی هست که روش های شرعی و قوی تری وجود دارد کـه همنوا با آیـات قرآنی و اذکار نبوی و احادیث رسول الله صلی الله علیـه و سلم مـی باشد.
با جن زدگان درون دو مرحله همراه و مشاور آنان باشیم:

مرحله اول: تشخیص بیماری
وجود نشانـه های فوق همـیشـه دلالت بر جن زده بودن ندارد، بلکه با روش های خاصی مـی بایست بـه این یقین رسید کـه شخص جن زده هست یـا نـه؟
به همـین خاطر این سایت درون این مرحله باانی کـه این نشانـه ها دارند همراه خواهد بود.

مرحله دوم: درمان
پس از اینکه جن زده بودن شخص قطعی و یقینی شود مرحله درمان شروع مـی شود. ما درون این مرحله نیز همراه شما خواهیم بود و فراموش نکنیم کـه شفا دهنده فقط خداوند هست و نگاهمان حتما به سوی خدا باشد و در مسیر درمان از وسایل مشروع و حلال استفاده کنیم.
http://pasokh110.persianblog.ir/post/6

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -




[برای دستگیره یخچال چی درست کنم]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 22 Nov 2018 18:20:00 +0000



برای دستگیره یخچال چی درست کنم

مسافرت دور اروپا با ماشین،اتریش آلمان ایتالیـا مجارستان ...

این مطلب را با دوستانتان بـه اشتراک بگذارید

Post Views: 13,128

حالا کـه حرف از تابستون و تعطیلات و مسافرت شد، برای دستگیره یخچال چی درست کنم بد نیست کـه یک مطلب هم درون رابطه با کشور اتریش و همسایـه هاش و کشور‌های نزدیک بـه اتریش بنویسیم، که تا اونایی کـه دوست دارن با ماشین مسافرت کنن بدونن کـه چی‌ بـه چی‌ هست و کجا‌ها مـی‌تونن برن! این مطلب رو فقط  به منظور دوستان مقیم اتریش نمـینویسیم بلکه امـیدواریم کـه هموطنان محترمـی هم کـه به اتریش تشریف مـیارن بتوانند از این نوشته  استفاده کنند و بدونند کـه مـیشـه درون چند روز با ماشین از چندین کشور زیبای اروپایی بدون متقبل شدن، مخارج زیـاد، دیدن کرد!

حالا خدا کنـه اقلا ۴-۵ نفری این راهنمای مسافرت  رو بخونن!

فاصله بین شـهر های مختلف دنیـا، بـه کیلومتر و مایل! قبل از اینکه راجع بـه کشور‌های دیگه بنویسیم، حتما به عرض دوستانی کـه نمـیدونن برسونیم کـه کشور اتریش، یکی‌ از زیبا‌ترین کشور‌های اروپاست و جاهای بسیـار دیدنی‌ و قشنگی داره کـه توریست‌های بسیـاری از تمام کشور‌ها رو بـه خودش جلب کرده، عرب ها، آمریکایی ها، ژاپونیـها …. برای دستگیره یخچال چی درست کنم از طرفداران پر و پا قرص این کشور کوچیک ولی‌ زیبا هستند اما بیشترین تعداد توریست‌های خارجی‌ این کشور را، آلمانیـها و روس‌ها بـه خودشون اختصاص دادن! اتریش درون فصل زمستان بخاطر پیست‌های اسکی متعدد و در فصل تابستان بخاطر دریـاچه‌های بسیـار قشنگش، مورد توجه توریست‌ها قرار مـی‌گیرد، البته موزیک و موتسارت و والس و دانوب و  این حرفا رو هم نباید، فراموش کرد! این هم نقشـه اتریش با ۹ که تا استانش:   اتریش دوستان، مساحتش ۸۳۸۵۸ کیلومتر مربع و جمعیتش حدود ۷ مـیلیون نفره، حالا دیگه بخاطر چند کیلومتر بالا و پایین و یـا ۲۰۰-۳۰۰ هزار نفر این ور اونورش، دعوا راه نندازین! فاصله وین که تا مراکز استان ها:

Von                 bis                       Bundesland                 KM              Autofahrt

Wien          Eisenstadt               Burgenland                   62,6               41 Min
Wien          St Poelten               Niederoesterreich          82,8               57 Min
Wien          Graz                       Steiermark                   199,2              1 h 55 Min

Wien           Linz                       Oberoesterreich             206,3              2 h 15 Min
Wien           Salzburg                 Salzburg                      314,7              3 h 10 Min

Wien           Klagenfurt                  Kaernten                     324,9            2 h 58 Min

Wien           Insbruck                     Tirol                           495,4            4 h 45 Min

Wien          Bregenz                      Vorarelberg                  643,1            6 h 14 Min

باید درون نظر داشته باشین کـه مدت زمانی‌ کـه شما به منظور طی این مسافت‌ها لازم دارین با درون نظر گرفتن سرعت مجاز درون طول مسیر محاسبه شده است، یکوقت نگین مگه با دوچرخه مـیخوایم بریم کـه یک مسیر  ۳۰۰ کیلومتری رو تو اتوبان ۳ ساعته بریم! ما اما امروز نمـیخوایم درون باره خود اتریش بلکه درون باره کشور‌های اطرافش بنویسیم، امـیدواریم کـه زحمتی کـه مـیکشیم، مورد توجه دوستان قرار بگیره! قبل از اینکه اصلا شروع کنیم بـه وراجی، بد نیست کـه نقشـه‌ای از اتریش و همسایـه هاش بذاریم که تا خودمونم اصلا بدونیم، درون باره چی‌ مـیخوایم اظهار فضل کنیم! دوستان، حالا دیدین ما تو این کشور چه همسایـهٔ‌های ترگل ورگلی داریم؟ فقط مقایسه کنین با کشور عزیز خودمون، هر چی‌ کشور درب و داغون تو دنیـاست، شدن همسایـه ما! پاکستان، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان… عروسشون ترکیست! به عقیده من دوستان، کشور‌های اون منطقه هم حتما مثل کشور‌های اروپایی همشون یکی‌ شن، یک اسم هم بیشتر لازم ندارن، اسمشم بذارن، بدبختستان! شما بگین، بدبختستان، بیشتر بـه افغانستان نمـیخوره؟ یـا بـه پاکستان؟ تنـها چیزی کـه شما تو پاکستان نمـیبینین، پاکی و نظافته ! این اسم رو هم فکر کنم، ما ایرانیـها روی پاکستان گذاشتیم، دیدین ایرانیـها بـه کچلا مـیگن، زلف علی‌؟ این جریـان پاکستان هم یـه چیزی تو همون مایـه‌ها حتما باشـه! خوب حالا کـه دیدیم، همسایـه‌های اتریش کدوم کشور‌ها هستن،مـیریم سر فاصله پایتخت‌های کشور‌های همسایـهٔ که تا وین، با براتیسلاوا پایتخت کشور اسلواکی شروع مـی‌کنیم: براتیسلاوا یـا پرسبورگ،شـهر کوچیکیـه کـه بعد از جدا شدن کشور‌های چک و اسلوکی بـه عنوان پایتخت اسلوکی انتخاب شد، فاصلش که تا وین ۷۹ کیلومتره! یعنی‌ شما ۷۹ کیلومتر از وین کـه با ماشین برین، از پایتخت یک کشور مـیرسین بـه پایتخت یک کشور دیگه!، خیلی‌ هم کـه سلانـه سلانـه برین بعد از ۵۰ دقه رسیدین، حالا اینو مقایسه کنن با فاصله شـهر‌ها درون ایران! یـا درون تهران، از این سر شـهر که تا اون سر شـهر برین، ۳-۴ ساعت تو راهین! پیـاده هم اگه از وین راه بیفتین، بعد از ۱۳ ساعت مـیرسین  براتیسلوا، البته اگه تند برین، زود تر! براتیسلاوا رو اگه دیدین کـه خوش بـه حالتون اما اگر هم کـه ندیدین، هیچی‌ از دست ندادین! شـهر کوچیک و درب و داغونیـه! که تا چندین سال پیش کـه هنوز کومونیستی بود، اتریشی‌‌ها مـیرفتن اونجا خرید مـی، قیمت‌ها یک پنجم قیمت‌های اتریش! اما الان کـه واحد پولشونم یورو شده، قیمتاش تقریبا مثل اتریشـه، مردم بدبختی داره و شـهرش پره از بار و خانـه‌های فساد! بالاخره حتما یک جوری خرجشونو درون بیـارن! اگه خدای نخواسته، زبونم لال! سیگاری هستین مـیتونین برین اونجا سیگار بخرین، ۳۰-۴۰ درون صد از اینجا ارزون تره! نکشین بابا، نکشین کـه مـیوفتین مـیمـیرین،بخاطر هیچی‌، اونایی کـه بهتون نصیحت مـی‌کنن کـه مثلا، جای اینکه سیگار بکشین پرتغال بخورین! راست مـیگن اوسکولا! ماها کـه ۳۰-۴۰ ساله مـیکشیم، بـه کجا رسیدیم کـه شما‌ها مـی‌خواین برسین؟! دکتر بـه خود من چند روز پیش گفت، اگه همـینجوری بخوای بـه سیگار کشیدن ادامـه بدی، ۵۰-۶۰ سال دیگه رفتنی هستی‌! 🙁 خوب بعد از شـهر نـه چندان زیبا و دلچسب براتیسلوا، مـیریم سراغ شـهر محبوب من، بوداپست، که تا حالا، با اجاز‌تون ۳۰-۴۰ دفعه اونجا بودم، هر وقت هم کـه بگین، دوباره با کمال مـیل باهاتون مـیام، خیلی‌ من این شـهر رو دوست دارم! از  دروازه وین که تا خود بوداپست، همش اتوبانـه، یعنی‌ تو ماشین کـه نشستین و کمربندو بستین، گازو بگیرین و بعد از ۲۴۴ کیلومتر و حدود ۲ ساعت و ۱۵ دقه اونجایین، ماشینتون مدل بالا باشـه خودتونم بی‌ کله، و خدام حفظتون کنـه کـه تصادف نکنین، یک ساعت و نیمـه هم مـیتونین برسین! یکوقت هوس نکنین پیـاده برین بوداپست کـه ۲ روز و ۱ ساعت تو راهین! اتریشی‌‌ها و مجاری ها، رابطشون تقریبا مثل ما ایرانیـهاست با یونانی ها! همونجوری کـه ما ایرانیـها با وجودی کـه اسکندر پدرمونو درون آورده و شکست بدی از یونانی‌ها خوردیم، ولی‌ امروز یونانی‌ها رو دوست داریم، چونکه ما رو یـاد تاریخ مشترک و زمان‌هایی‌ مـیندازه کـه کشور‌های ایران و یونان، به منظور خودشان عزت و اعتباری داشتن، مثل حالا نبودیم کـه یونان ورشکسته و ایران…… بی‌خیـال بابا، چه گویم کـه ناگفتنش بهتر است! فقط مـیترسم آخر کار بـه جایی‌ برسه کـه ملت ایران بگن، اسکندر جان کجایی بابا؟ بیـا تخت جمشید مال تو، پاسارگاد مال تو، ایران مال تو! بسوزون، خراب کن، هر کاری مـیکنی‌ ، فقط جون مادرت ما رو نجات بده! به هر حال مـیخواستم فقط عرض کنم کـه اتریشی‌‌ها و مجاری‌ها هم زمانی‌ به منظور خودشون قدرتی‌ بودن و مجارستان، جزو امپراتوری اتریش بوده و تاریخ مشترکی دارن، بـه همـین خاطر هم، شـهر‌های وین و بوداپست، شباهت‌های بسیـار زیـادی از نظر معماری بنا‌ها دارن، ساختمونا و کوچه  خیـابونای بوداپست و جاری بودن رودخانـه دانوب درون این شـهر، این دو پایتخت را بسیـار بـه همدیگه شبیـه کرده! به نظر من، بوداپست حتی از وین هم قشنگتره، اونم بیشتر بخاطر اینـه که، رودخونـه دانوب درون وین تقریبا درون حاشیـه شـهر جاریست اما درون بوداپست، درون مرکز این شـهر و این شـهر رو بـه دو قسمت بودا و پست، تقسیم مـی‌کند، قشگترین ساختمون‌های بوداپست هم درون دو طرف رودخانـه دانوب واقع شده‌اند و این، زیبایی خاصی‌ را بـه شـهر بوداپست داده! بله دوستان، اگه فقط یکی‌ دو روزه تشریف مـیبرین بوداپست، بهتون پیشنـهاد مـی‌کنم کـه سوار اتوبوس‌های Sightseeing بشین، چونکه اونا شما رو تقریبا بـه تمام جاهای دیدنی‌ بوداپست مـیبرن و وقتتون با دنبال گشتن آدرس جاهای مختلف هدر نمـیره و با گوشی‌هایی‌ کـه تو این اتوبوس‌ها هست، همـه اطلاعات قابل بـه عرض رو درون مسیری کـه شما رو مـیبره، بـه زبون های  مختلف درون اختیـارتون مـیذاره، درون ایستگاه‌های مختلف هم مـیتونین پیـاده شین و بعد از بازدید جایی‌ کـه مـیخواستین، دوباره سوار شین،  معمولان ۲۴ ساعتن،  قیمت هاشونم  گرون نیست  درون مرکز شـهر ودانوب، پسر‌های جوون، بلیط‌های این تور‌ها رو مـیفروشن ، تو هتل‌ها و آژانس‌ها هم مـیفروشن، هم شما رو با ماشین اینور اونور مـیبرن و هم  با قایق روی دانوب، یک ساعتی‌ مـیچرخونن، چونـه هم البته مـیتونین باهاشون بزنین! موقع گرفتن هتل هم شما مـیتونین قیمتاشونو پایین بیـارین، البته وقتی‌ کـه جا خالی‌ زیـاد داشته باشن! البته نـه بـه صورت ایران کـه یـارو بگه ۲۰۰ یورو، شما بگین ۱۰۰ که تا بیشتر نمـیدم، مستقیم هم نباید بگین کـه قیمتشو کم کنـه، وقتی‌ قیمت اتاق رو مـیگه حتما بگین، قیمتش به منظور ما یک خورده بالاست، اگه جای چونـه داشته باشـه، خود کارمند هتل نخ رو مـیده! بوداپست تشریف بردین، حتما معروفترین غذای اونجا رو کـه اسمش گولاژ هست، بخورین، الکی‌ هم بعد هر کی‌ ازتون پرسید چطور بود، بگین خیلی‌ خوشمزه بود! غذایی هستش آبکی با گوشت، تقریبا مثل آبگوشت خودمون، شاید هم اصلا شبیـه نباشـه! قیـافش چرا اما مزش نـه، خلاصه من نـه از آبگوشت خوشم مـیاد و نـه از گولاژ! کالباس بسیـار معروفی‌ هم دارن بـه اسم سلامـی، کـه خوب و اصلشو اگه بخورین ممکنـه مزش شما رو یـاد چلو کبابی‌های تو راه ایران بندازه، چونکه سلامـی اصل رو هم با گوشت خر درست مـی‌کنن! تو غذاهاشون زیـاد از پاپریکا استفاده مـی‌کنن کـه فکر کنم بـه فارسی بهش مـیگن، فلفل دلمـه‌ای، سبز و زرد و قرمز و همـه رنگشو دارن، اگر طرفدار مرغ هستین، مـیتونین مرغهای خوشمزه‌ای کـه با پاپریکا تهیـه مـیشـه و نسبتا هم خیلی‌ تنده، بخورین و با عوارض بعدیش که تا یکی‌ دو روز دست و پنجه نرم کنین! اینم فقط بخاطر اینکه بیشتر با خصوصیـات مجاری‌ها آشنا شین، خدمت شما عرض مـی‌کنم کـه بیشترین صادرات مجارستان بـه اتریش، ای جوون هستن کـه اکثرشون درون رستوران‌های اتریش کار مـی‌کنن و خیلی‌ خیلی‌ اکثر ترشون درون نایت کلوب‌های وین و شـهرهای بزرگ اتریش! یعنی‌ اگر اکثرشون رو ، خیلی‌ کـه بخوایم نظر خوبی‌ بهشون داشته باشیم،  ۱۰ درون صد حساب کنیم، ، خیلی‌ خیلی‌ اکثر ترشون مـیشـه یـه چیزی حدود ۹۰ درون صد! فقط خدا کنـه کـه مجاری‌ها این تبلیغات رو درون باره کشورشون نخونن وگرنـه ممکنـه آدم بفرستن منو ترور کنن! دوستان، خواهش مـی‌کنم کـه مطالبی رو کـه من مـینویسم، زیـاد جدی نگیرین، من چونکه از موضوعات جدی زود خسته مـیشم، سعی‌ مـی‌کنم مقداری هم شوخی‌ بـه مطالب اضافه کنم کـه از حالت خشکی درون بیـاد، خانوم‌های مجاری هم مثل زنان تمام دنیـا هستن  و ما خودمون با خانواده‌های مجاری بسیـاری سر و کار داریم کـه از همـه نظر نمونـه هستند و دارای فرهنگی‌ بسیـار بالا، اینو واقعا جدی، خدمتتون عرض مـی‌کنم! دوستان شـهر دیگری کـه حتما حتما ببینین، شـهر زیبا و رویـایی پراگه! من که تا حالا چندین دفعه رفتم اما بازم بس نیست! فقط اشتباه منو نکنین، من که تا حالا همـیشـه از مرز Kleinhaugsdorf مـیرفتم  ۵-۶ ساعت تو راه بودم، چونکه جاده خیلی‌ بدیـه و خیلی‌ حتما یواش رانندگی‌ کنین، از اتوبان خبری نیست! بهتره  از مرز Drasenhofen برین بـه سمت Brunn بـه قول خود چکی‌‌ها BRNO, درسته کـه از نظر مسافتی یک مقدار طولانی تره اما خیلی‌ زود تر مـیرسین،چونکه بیشترش اوتوبانـه! پراگ درون ۳۳۳ کیلومتری وین واقع شده و اگه از مسیر برون -پراگ برین ۳ ساعت و ۲۷ دقیقه تو راهین، حالا اگه خای نکرده ۳ ساعت و ۳۰ دقیقه تو راه بودین فحش ندین، حتما واستادین سیگار بکشین! 😆 در باره پراگ مـیشـه ساعت‌ها حرف زد و نوشت اما نـه من حوصله نوشتن و نـه شما عزیزان، حوصله خوندنشو دارین، برین ببینین و لذت ببرین! در پراگ هم از همون اتوبوس‌های sightseeing استفاده کنین، هم جاهای زیـادی رو مـی‌بینید و هم خیلی‌ درون وقتتون صرفه جویی مـیشـه، یک تور قایق هم دارن کـه روی رودخونـه، نیم ساعتی‌، شما رو الکی‌ مـیچرخونـه، مفتش گرونـه، سوار نشین، از من گفتن بود! خوب، مجارستان رو کـه نوشتم، چک رو  هم کـه تکلیفشو روشن کردم، حالا دیگه چند که تا شـهر‌های دیگر رو فهرستوار براتون مـینویسم! موندن کشور‌های اسلوانی،سویس و ایتالیـا، البته آلمان هم کـه هست! اول مـیریم سر آلمان، نمـیخام روده درازی کنم، فقط فاصله چند که تا شـهر‌های بزرگشو که تا وین براتون مـینویسم و قال قضیـه رو مـی‌کنم!

همـه چیز درباره آلمان

loading...

نیـازمندیـهای ایرانیـان مقیم آلمان

از وین ۴۵۴/۵ کیلومتر و ۴ ساعت و ۲۸ دقیقه کـه برین مـیتونین وسط شـهر مونیخ قهوه بخورین و با بازیکن‌های بایر مونیخ خوش و بش کنین، سراغ منو گرفتن بگین سلام رسوند گفت، کار این سایت پارس نیوز رو یک مقدار سر و سامان دادم، حتما یـه سر بهشون مـی! اگه ۷۳۹/۴ کیلومتر بـه عبارتی ۶ ساعت و ۵۷ دقیقه برونین مـیرسین بـه فرانکفورت ، اونجا مـیتونین Franfurter بخورین کـه اما اونجا بهش مـیگن Wienerwurst! (این توضیح رو به منظور دوستانی کـه اینجائی نیستن مـیدم: برای دستگیره یخچال چی درست کنم درون وین یک نوع سوسیس هست کـه بهش مـیگن سوسیس فرانکفورتری، همون سوسیس رو درون فرانکفورت بهش مـیگن، سوسیس وینی! جل الخالق، مـی‌بینید ما اینجا با چه مشکلاتی حتما دست و پنجه نرم کینم؟!) از وین که تا هامبورگ ۹۷۱/۲ کیلومتره، ۹ ساعت و ۱۵ دقیقم تو راهین! اگه آدم نابابی اونجا بهتون گفت، اینجا یک محله توریستی و دیدنی‌ هست بـه اسم St. برای دستگیره یخچال چی درست کنم Pauli(سنکت پاولی)   ، نرین خوبیت نداره، از شما بعیده اینکارا! خجالت بکشین! من دیگه اصلا واسه شما‌ها چیزی نمـی‌نویسم، ما رو بگو کـه واسه کی‌‌ها داریم اینجا زحمت مـیکشیم! 👿 ممکنـه دوست داشته باشین سری هم بـه برلین بزنین و این دیوار خراب شده رو ببینین کـه کله ما رو خوردن بسکه درون بارش گفتن و نوشتن و عنشون دادن! از هامبورگ که تا برلین ۲۸۷/۹ کیلومتر راهه کـه در مدت ۲ ساعت و ۴۸ دقیقه مـیتونین برسین! اگه بخواین از وین مستقیم برین برلین، ۶۸۲/۳ کیلومتر حتما برین و ۶ ساعت و ۵۰ دقیقم حتما رانندگی‌ کنین! نتیجه‌ای کـه مـیگیریم چیـه؟ اینـه کـه بهتره اول برین برلین از اونجا برین هامبورگ! با من بپرین خیلی‌ چیزا یـاد مـیگیرین! من خودم تازه همـین الان پی‌ بردم کـه تا حالا همـیشـه اشتباه مـیرفتم! 🙁 البته من قبلنا زیـاد مـیرفتم هامبورگ و اون وقتام هنوز چک جزو EU نبود مـی‌خواستی  بری برلین، پدرت سر این مرز چک درون مـیومد، حتما بعضی‌ وقتا ساعت‌ها سر مرز علاف مـی‌شدی، حالا اینجوریـه کـه از وین که تا برلین مرزی نیست و شما مـیتونین از طریق چک برین برلین، من دیگه اونقدام وضعم خراب نیست، حالا اون زمانا سایت پارس نیوز نبود کـه ملت رو راهنمایی کنـه، دستگاه Navigation هم نبود، نقشـه کـه بود! دوستان شـهر‌های دیگه آلمان هم مفت نمـیرزن، البته دوسلدورف هم بد نیست، قشنگه اما  خیلی‌ گرونـه من ۲۰ سال پیش اونجا بودم، حالا دیگه چی‌ شده، نمـیدونم، شما‌ها فعلا برین این چند که تا شـهری کـه نوشتم ببینین، اخلاقتون خوب باشـه، از شـهر‌های دیگم واستون مـینویسم! فعلا باز بنزینم تموم شد، که تا همـینجاشو داشته باشین که تا فرصت بعدی کـه مـیخوام براتون از ونیز و رم و فلورنس بنویسم و سری هم بـه سواحل زیبای  ایتالیـا بزنیم! ادامـه دارد…….. دوستان متأسفانـه حال و حوصله نوشتن دنباله این مطلب رو ندارم فقط بـه نوشته‌ای درسایتی برخورد کردم کـه شاید بد نباشـه درون رابطه با مسافرت با ماشین براتون اینجا بذارم، البته این مطلب بیشتر بـه درد مسافرت تو ایران مـیخوره، ولی‌ خوب اگر کـه سودی نداشته باشـه, ضرری هم نداره. فقط یـادش رفته بنویسه کـه از حمل آفتابه درون صندوق عقب، غافل نشوید! آدم چه مـیدونـه، یکوقت وسط بیـابونای ایران، مجبور شودین…. 🙄

رعایت نکات بهداشتی درون همـه حال لازم هست اما دلیل این کـه ما به منظور سفر بر درون نظر گرفتن بیشتر این نکات تاکید مـی‌کنیم کم شدن مقاومت بدن درون سفر به‌واسطه کم‌خوابی، راه طولانی و خسته‌کننده، کمـی استراحت، شرایط آب و هوایی متفاوت مقصد سفر و تهیـه غذا از منابع مختلف درون شـهر‌هایی بجز محل زندگی شماست. * استفاده از غذاهای ناسالم و فاسد شده اصلی‌ترین علت مسمومـیت درون سفر است. بعضی‌ها ترجیح مـی‌دهند به منظور تغذیـه درون سفر، غذا را از محل زندگی‌شان ببرند کـه در این صورت این غذاها نباید از غذاهای فاسدشدنی مثل گوشت خام، تخم‌مرغ خام و فرآورده‌های لبنی باشند و اگر اصرار دارید آنـها را حمل کنید حتما از یخدان استفاده کنید. * شما همـیشـه نمـی‌توانید غذاهای مسموم را از طریق بو و مزه ناخوشایندشان تشخیص دهید و در برخی موارد این غذاها بو یـا مزه بدی ندارند اما ممکن هست باعث 24 ساعت مسمومـیت و در مواردی حتی مرگ مصرف‌کننده شوند. بـه همـین دلیل، غذاهایی کـه بیش از 3 روز درون یخچال باقی مانده‌اند و غذاهای پخته شده‌ای کـه بیش از 2 ساعت درون هوای معتدل یـا بیش از یک ساعت درون هوای گرم باقی مانده‌اند را مصرف نکنید. * درون صورتی کـه قصد استفاده از غذاهای کنسرو شده را دارید مراقب باشید کـه قوطی‌ها برآمده یـا فرورفته نباشند و نشتی یـا شکستگی نداشته باشند. قوطی کنسرو را پیش از باز و مصرف، 20 دقیقه بجوشانید. از مصرف مواد غذایی سرخ کرده، سنگین و پرحجم هم خودداری کنید. * درون سفر حتما از غذاهای آب‌پز با حجم کم استفاده شود. مصرف غذاهای حجیم، چرب و سنگین مـی‌تواند درون طول سفر موجب تهوع و استفراغ مسافران شود، بنابراین بهتر هست بیشتر از مـیوه‌ها و سبزی‌ها استفاده گردد. * «ممکنـه یـه جا بایستی، یخ بخریم!» این همان جمله‌ای هست که عمل بـه آن احتمالا سفر شما را خراب مـی‌کند. مسافران حتما از خرید یخ‌های قالبی درون طول سفر خودداری کنند، چراکه منبع آبی تولید این یخ‌ها مشخص نیست و ممکن هست این یخ‌ها از آب‌های ناسالم تهیـه شده باشند کـه آلوده بـه انگل‌هایی هست که ممکن هست اسهال بـه همراه داشته باشد. * مصرف آب آلوده نـه تنـها ممکن هست باعث مسمومـیت شود، بلکه امراض دیگری را مانند تب تیفوئید، اسهال، بیماری‌های ویروسی مثل هپاتیت A و B، فلج‌اطفال و حتی وبا موجب مـی‌شود؛ بـه همـین دلیل درون سفر حتما تا حد امکان از آب‌معدنی یـا آب فریزشده شـهری کـه به مرور زمان ذوب مـی‌شود استفاده کرد. * اگر با اتوبوس سفر مـی‌کنید و تشنـه شده‌اید راننده وظیفه دارد لیوان یک‌بار مصرف درون اختیـار شما قرار دهد، درون غیر این صورت حتما از لیوان شخصی‌تان استفاده کنید اما بـه هیچ وجه از لیوان‌های معمولی پلاستیکی یـا شیشـه‌ای درون اتوبوس استفاده نکنید. * درون بین راه درون دستشویی‌ها از صابون جامد استفاده نکنید و به جای آن از صابون مایع به منظور شستن دست‌ها استفاده کنید. * اگر دست‌تان بـه دستگیره دستشویی یـا بـه جاهایی کـه از تمـیز بودن آنـها مطمئن نیستید، برخورد کند، دست‌تان را بلافاصله با صابون بشویید. * درون رستوران‌های بین راهی هم رعایت نکات بهداشتی حائز اهمـیت است. بهتر هست در رستوران از مواد غذایی پخته نشده مثل سالاد و سبزی استفاده نکنید و اگر لیوان یـا ظروف یک‌بار مصرف دیگر درون اختیـارتان قرار گرفت بعد از مصرف آنـها را با فشار دست بشکنید که تا امکان استفاده مجددش به منظور سودجویـان وجود نداشته باشد

برای اطلاعات درون باره رستوران‌های وین، اینجا را کلیک کنید! برای اطلاعات درون باره رستوران‌های آلمان، اینجارا کلیک کنید! برای اطلاعات درون باره رستوران‌های انگلیس، اینجارا کلیک کنید! برای اطلاعات درون باره رستوران‌های فرانسه، اینجارا کلیک کنید! برای اطلاعات درون باره رستوران‌های سوئد، اینجارا کلیک کنید!

loading...

اشتراک‌گذاری این:

مرتبط




[برای دستگیره یخچال چی درست کنم]

نویسنده و منبع: Mehdi Amiri مدیر سایت | تاریخ انتشار: Fri, 23 Nov 2018 13:03:00 +0000



برای دستگیره یخچال چی درست کنم

سفرنامـه تایلند - ستاره های اوز

 

سفرنامـه تایلند

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

بسیـار سفر حتما تا خام شود پخته

همـیشـه گفته اند سفر بهتر از حرص دنیـا خوردن هست .از سالهای بسیـار دور همواره انسانـهایی بوده اند کـه دیدن کشور ها وسرزمـین های دیگر برایشان جالب بوده هست چه انموقع کـه انسان با پای پیـاده از روستا وشـهری بـه شـهر دیگری سفر مـیکرد ووسیله حمل ونقلی نداشت که تا چه بعد کـه با استفاده از حیوانات اهلی همچون اسب وگاو وشتر وفیل وخر وسوار بـه انـها شـهر ها را طی مـید که تا از شـهری بـه شـهری واز کشوری بـه کشور دیگری بروند

با کشف اتش وذغال سنگ وساختن بلم وقایق ولنج وکشتی انسان توانست وسیله مـهم دیگری بـه ابزار سیر وسفرش اضافه کند وبه نقاط دور دست تر برود وبا خود کوله باری از تجارب بـه همراه بیـاورد بـه گردشگری وسیر وسیـاحت وتجارت بپردازد انسان درون این مسیر روز بروز بیش از پیش بـه توسعه صنعت تجارت وگردشگری پرداخت که تا جایی کـه با توسعه ترن وبوجود امدن امکان پرواز های هوایی با استفاده از هواپیماهای بزرگ وکوچک اکنون این امکان را دارد کـه بتواند مسافت های چند هزار کیلومتری را درون چند ساعت طی کند وبه تمام نقاط عالم سفرنماید .

بعد از چندین سال مسافرت ن ونرفتن بـه جایی فرصتی پیش امد که تا سفری بـه کشور تایلند داشته باشم سرزمـینی درون جنوب شرقی اسیـا.هموطنان وهمشـهریـان زیـادی تاکنون بـه این کشور سفر کرده اند واز شـهرهای توریستی ونقاط دیدنی ان دیدن کرده اند اما تاکنون هیچ جایی مطلبی از این سیر وسفر توسط اوزیـها یـا اهالی منطقه از سیر وسفرشان  ننوشته اند.  اوزیـها از دیر باز اهل سفر وگردش وتجارت بوده اند درون یکصد وپنجاه سال گذشته نشان سفر اوزیـها چه درون حوزه خلیج فارس وچه درون خاور نزدیک بوضوح دیده مـیشود وعهای اوزیـها درون هند وکشورهای حوزه خلیج فارس وعراق ونیز چند کشور اروپایی گواه این حرفهاست اما از دهه 60 مـیلادی واز حدود سالهای 70 بـه بعد سفر اوزیـها واهالی منطقه لارستان بـه کشورهای هندوچین وکشورهایی نظیر تایلند وچین وسنگاپور ومالزی بیشتر شده هست هر چند بیشتر این سفرها تجاری بوده هست اما مسافرت بـه کشور تایلند بیش از تجارت به منظور گردش وتفریح وجهانگردی وبازدید از نقاط دیدنی ان کشور بوده هست .بیشترانی کـه تاکنون بـه این کشور مسافرت کرده اند معمولا از چند شـهر توریستی ومحل ومکان های گردشگری بیشتر دیدن نکرده اند من دوست دارم قبل از اینکه بـه این سفر بپردازم خوانندگان عزیز را بـه دو نکته اشارت دهم یک اینکه هر انچه درون این سفر نامـه مـی اید حاصل تحقیق وتفحص شخصی من بوده هست که امکان دارد با انچه دیگران بگویند یـا شنیده وخوانده باشید متفاوت باشد دوم اینکه واقعیت وبیـان واقعیت به منظور من بیش از تعریف وتمجید ارزشمند هست وسعی نموده ام بی هیچ تعصبی وبا نگاهی باز بـه واقعیت درون دسترسم انرا به منظور شما درون این سفرنامـه بازگو کنم فرصت من اندک وتوان من همـین اندازه بوده ومطمئنا خیلی از نقاط وجاها شاید درون این سفرنامـه امکان حضور وثبت نداشته ام ولی اطمـینان دارم درون نوع خود به منظور شما وخوانندگان جالب خواهد بود مطالبی کـه بعد از خواندن همـه انـها بـه درک بهتری از این کشور ومردمان ان وگردشگران خواهید رسید بعد با من درون این سیر وسفر همراه باشید

برای شروع اطلاعات مختصر ومفیدی از این کشور کـه اطلاعات عام وکلی هست در اختیـارتان مـیگذارم این اطلاعات  به منظور مسافرانی کـه مـیخواهند تازه بـه این کشور سفر کنند یـا انـهایی کـه علاقمندان بیشتر راجع بـه سفر وگردشگری اطلاعات پیدا کنند مفید هست

                

کشور پادشاهی تایلند در شرق قاره بزرگ آسیـا قرار دارد که از شرق با کشور کامبوج و ازغرب با کشور مـیانمار از شمال با کشور لائوس وازجنوب با کشور مالزی مرزهای مشترک دارد. برای دستگیره یخچال چی درست کنم  نام قبلی این کشور که تا سال 1949 سیـام بوده هست واز این بـه بعد وبا تصویب دولت نام کشور را بـه تایلند تغئیر نام دادند کـه به معنی قوم ازاد وازادی نیز هست . برای دستگیره یخچال چی درست کنم کشور تایلند دارای 517000 کیلومتر مربع مساحت و بیش از 66  مـیلیون نفر جمعیت هست و پایتخت آن شـهر بانکوک با  بیش از 10 مـیلیون نفر جمعیت، برای دستگیره یخچال چی درست کنم جمعیت تایلند در 74 استان این کشور پراکنده است. زبانمردم این کشور تای یـا تایی هست  .  از نظر دین وائین مردم تایلند بودایی هستند کـه  95درصد بودیسم و 4درصد مسلمان و 1درصد سایر ادیـان. از نظر قوم ها وتبار 75 درصد تای هستند 11 درصد چینی تبار 3.5 مالایی تبار کـه برمـه ای ومالزیـایی وهندی نیز شامل ان مـیشود

 کشور تایلند پادشاهی هست وپادشاه بهوميبول آدوليادج پادشاه ‌80 ساله تايلند هست كه ‌62 سال هست در راس قدرت درون اين كشور قرار دارد،و یکی از ثروتمند‌ترين پادشاه جهان است.  شخص اول مملکت وملکه نیز همراه اوست کـه در بین مردم از انـها بـه احترام یـاد مـیشود  . عوتصویر پادشاه وملکه درون بسیـاری از نقاط شـهر بصورت بزرگ وکوچک دیده مـیشود مانند زمان شاه درون ایران اینکه چقدر این احترام واقعی هست یـا نـه من نتوانستم نظرات مردم را دریـابم اما خود انـها از پادشاه بد گویی نمـی د یـا نارضایتی خودرا از پادشاه نشان نمـی دادند هرچند طی سالهای اخیر شاهد نارضایتی جمعی از مردم تایلند از وضعیت موجود بودیم

واحد پول کشور تایلند بت یـا بات)baht( است که اسکناس های ان شامل 1000باتی 500باتی صد باتی و50 و20 باتی مـی باشد وسکه های ان شامل 10 و5 و3 و1 ونیم باتی هست    . یک دلار برابر با حدودا 31 بات هست و هر یک درهم امارات برابر با حدودا 8 که تا 8.5 بات هست و هر بات تایلند نزدیک بـه 70 تومان هست یعنی هفتاد هزار تومان ایران برابر با 1000 بات تایلندی هست ( این نرخ درحال حاضر تاریخ 28اگوست 2012مـی باشد.  چون نرخ ارزی ایران مرتبا نوسان دارد  )

قسمت دوم

حدود 5 سالی بود کـه به مسافرت نرفته بود هم اعضای خانواده وهم دوستان وهمکاران توصیـه کرده بودند کـه احتیـاج بـه مسافرت داری خودم هم این سالها خیلی خسته شده بودم هرچندخودم خیلی دوست داشتم بروم اوز اما نشد.

برای همـین من درون شرایطی راهی سفر مـیشدم کـه انتخاب زیـادی به منظور مسافرت نداشتم وعملا اجبارا بـه مرخصی مـیرفتم چون مرخصی اعلام شده بـه من بـه مدت دو ماه بود کـه یک ماه انرا درون منزل ونیمـه کار گذرانده بودم تردید زیـادی داشتم کـه به مسافرت بروم از طرف دیگر مرخصی ام هم رو بـه اتمام بود دوست نداشتم تنـها بروم اما امکان وتوان اینکه با خانواده هم بروم برایم مـیسر نبود خیلی صبر کردم که تا دوستی رفیقی یـا اشنایی پیدا شود کـه با هم برویم اما پیدا نشد تا  اول اگوست صبر کردم از انروز بـه بعد تصمـیم جدی شد  ورفتم دنبال تورهای مسافرتی از تورهای ترکیـه ومالزی گرفته که تا چین وتایلند چند جایی قیمت پرسیدم  که تا اینکه رفتم ازانس مسافرتی ساقی کـه در ساختمان هتل کنکورد امارات دفتر دارند انجا کـه رفتم تازه متوجه شدم کـه پاسپورت من وقت زیـادی ندارد ویک ماه دیگر تمام مـیشود مشکل دوچندان شد گفتند حتما پاسپورت حداقل 6 ماه وقت داشته باشند که تا به شما ویزای تایلند بدهند

 از انجا بیرون امدم ساعت 2 بعداز ظهر ماه رمضان بود  .روز دوم رفتم کنسولگری ایران درون دبی کـه پاسپورتم را تجدید کنم قبلا از طریق سایت کنسولی اطلاعات لازم ومدارک لازم به منظور تجدید گذرنامـه پیدا کرده بودم وبرای همـین درون عرض دو ساعت همـه مدارک را تحویل دادم گفتند طی دو سه روز گذرنامـه جدید توسط امپست به منظور شما فرستاده مـیشود سه روز شد 5 روز وبالاخره گذرنامـه جدید بـه در خانـه رسید طی این چند روز از چند جا به منظور تورهای تایلند سوال کردم بهترین قیمت را از یک ازانس درون فلکه ماهی دبی به منظور اقمت درون هتل گرفتم گفت قیمت هتل ان به منظور 7 روزبدون تور وبا صبحانـه650درهم است

. قرار شده بود کـه برای 15 روز بروم اما دوستی گفت تو 7 روز بگیر انجا کـه رفتی اگر دیدی خوب نیست عوض کن حتی دوستی توصیـه کرد کـه من به منظور دو روز بگیرم وتور را مـیتوانی انجا بگیری به منظور همـین من ان 7 روز را پیش ان ازانس رزرو کردم ورفتم سراغ دفتر بلیط فروشی چون این چند روزی کـه گذشته بودبلیط ها گران شده بود مسئول دفتر ازانس مـیگفت نزدیک عید فطر کـه مـیشود بلیط ها به منظور خارج گرانتر مـیشود وراست مـیگفت چون بلیط تایلند رفت وبرگشت انـهم با هواپیمای تایلندی از 2200 بـه 3000 درهم رسیده بود نزدیک بود صرفنظر کنم دیدم با این همـه دوندگی کـه کردم صحیح نیست به منظور همـین همانجا تصمـیم گرفتم . قرار شد ویزا هم ازانس تدارک ببیند وبلیط رفت وبرگشت هم از انجا بگیرم به منظور گرفتن ویزا احتیـاج بـه 500 درهم و نامـه شرکت ودو قطعه عبود کـه انرا درون یک روز از محل کارم تهیـه کردم دو روز بعد ویزا اماده بود.بلیط به منظور ساعت 9 شب روز دوازدهم اگوست بود روز ده اگوست من همـه کارهایم را انجام داده بودم ووسایل اندکی به منظور مسافرت برداشتم یک کیف سامسونت کوچک کـه شامل چند دست لباس وزیر پوش وچیزهایی مثل شانـه وتیغ صورت تراشی وخمـیر دندان مسواک و... بود. دوستانی کـه به تایلند رفته بودند گفتند چیز زیـادی با خودت نبر انجا همـه چیز هست وبار زیـادی نبر  درست مـیگفتند .در کل که تا این لحظه 4150 درهم داده بودمم

قسمت سوم

از عصر روز پرواز استرس زیـادی داشتم دلیل ان مسافرت ن بـه مدت زیـادی با هواپیما بود وشاید تنـهایی دلیل دیگرش بود کـه مرتب استرس مرا زیـاد مـیکرد ناگفته نماند من از پرواز با هواپیما چندان خوشم نمـی اید واگر مسیرهای کشتی وقطار واتوبوس باشد ترجیح مـیدهم با انـها مسافرت کنم که تا با هواپیما

باید دوساعت قبل از پرواز درون فرودگاه بودم به منظور همـین با وجودی کـه استرس داشتم بـه اتفاق اعضای خانواده راهی فرودگاه شدیم شاید به منظور خیلی ها کـه مرتبا مسافرت مـیکنند این وضعیت نباشد ویـای انـها را که تا فرودگاه همراهی نکند اما هم من خودم دوست داشتم انـها بیـایند وهم اعضای خانواده راغب بودند کـه با من بـه فرودگاه بیـایند بچه ها که تا ساعت 8 شب پیشم بودند باری نداشتم فقط کیف ودوربینی کـه توی دست داشتم

مدت ده سالی بود کـه من از فرودگاه شماره یک بـه جایی نرفته بودم طی این مدت کلی تغئیر کرده بود بچه ها وهمسرم کـه چند بار از این ترمـینال رفته بودند گفتند کـه مسیر طولانی که تا گیت سوار شدن حتما بروی بهتر هست که زودتر راه بیفتی به منظور همـین انجا چند که تا عیـادگاری گرفتیم این عها به منظور ادم هایی مثل ما کـه بعد از چندین سال بـه مسافرت مـیرود واقعا یـادگاریست  چند دقیقه بعد ازانـها خداحافظی کردم چندان خوشحال وراحت نبودم وهنوز استرس ودوری از انـها اذیتم مـیکرد بالاخره از قسمت بازید وکنترل عبور کردم وبعد از طی مسافتی درون داخل فرودگاه بـه محل سوار شدن رسیدم

 اول انـها کـه در قسمت فرست کلاس یعنی جایی بهتر درون قسمتی از هواپیما بودند کنترل شدند وبه داخل هواپیما راهنمایی شدند بعد از ان بقیـه مسافران بودند هواپیمای تایلندی تای ایرهواپیمای بسیـار بزرگی بود کـه 63 لاین 7 نفره درون قسمت پائین داشت سه لاین درون وسط ودولاین درون دوطرف پنجره ها . جایی کـه قرار بود من بنشینم کنار پنجره جلوی بال هواپیما بود یعنی نزدیک بـه جلو هواپیما با وجودی کـه هواپیمای بزرگی بود اما تعداد مسافران بسیـار کم بود نزدیک بـه دو سوم صندلی ها خالی بود دلیلش را ندانستم با توجه بـه اینکه اژانس هواپیمایی ودفتر بلیط فروشی گفته بود کـه نرخ ها بالا رفته وجا کم هست من تعجب کردم کـه چرا اینـهمـه صندلی خالیست جلو وپشت سر من خالی بود وردیف مـیانی فقط یکنفر نشسته بود کنار من همـی نبود از این بابت راحت بودم اما هنوز استرس قبلی داشتم هواپیما سر ساعت حرکت کرد مـهماندار توضیحات لازم از طریق مانیتور نصب شده کـه تصویری هست بـه مسافران داد واز شماره پرواز ومدت پرواز گفت مدت پرواز ما از دبی که تا بانکوک پایتخت کشور تایلند 6ساعت ونیم اعلام شد وگفت که تا چه ارتفاعی پرواز مـیکند

هواپیماچرخی زد ودر باند اصلی قرار گرفت توقف بسیـار کوتاهی کرد وگازش را گرفت وبا سرعت تمام از زمـین بلند شد جدا شدن از زمـین حال وهوای دیگری دارد کـه با بسیـاری از چیزهای روی زمـینی متفاوت هست واگر مدت ها مسافرت نرفته باشی یـاد اولین پروازت مـی افتی زمانی کـه اوج مـیگیری وادم ها وهمـه چیزهای  زمـینی کوچک وکوچکتر مـیشوند ادم ها از ان بالا فقط ادمـی بیش نیستند. نـه رنگ انـها معلوم هست نـه نزاد وطایف اشان چه ماشین بنز باشد چه تویوتا وومزدا وهیوندا چه موتور سیکلت ودوچرخه چه خر وشتر همـه از ان بالا فقط وسیله هایی بیش نیستند درختان کوچک مـیشوند وکوه ها کوچک و کوچکتر که تا بدانی دنیـا همـه ان چیزی نیست وان جایی نیست کـه تو روزانـه خود را درون ان مـیگذرانی بلکه این زمـین با همـه بزرگی اش وبا همـه دارایی هایش کوچک وکوچکتر مـیشود وابهت جهان کمـی درون نظرت مـی اید وانچه این بالا با ابهت وزیبایی خودنمایی مـیکند تاریکی عظیم وسوسوهای بسیـار دور واندکی هست که گاه مـی بینی وودر هوای روشن  ابرهای بزرگ وکوچک با جلوه های بسیـار هستند کـه دوست داری لمسشان کنی اما فقط مـیتوانی نظاره اش کنی بشرطی کـه کیفت ودفترت را درنیـاورده باشی که تا حساب وکتاب مال دنیـا را ی شاید هم خواب باشی

ساعت 21و21 دقیقه شب کمربندها باز شد ومـهمانداران امدند مـهمانداران مرد با لباس سرخ تیره وزنان با بلوز ودامن ابی تیره بسراغ مسافران امدند بـه هر کدام از ما یک هدفون گوشی به منظور شنیدن موسیقی ودیدن فیلم دادند ویک پتو کوچک بسته بندی شده مسافرتی (چون هر چه هواپیما بالاتر مـیرود هوا سردتر مـیشود واین پتو بپگرمای خوبی مـیدهد به منظور زمان خوابیدن وگرم شدن ) بعد از نوشیدنی اوردند چندین نمونـه نوشیدنی بود از قوطی که تا اب سیب وپرتقال که تا بطریـهای شیشـه ای زرد وسفید ونارنجی از الکلی که تا غیر الکلی از هر مـی پرسیدند کـه چه مـیخورد وبه اندازه لازم به منظور او مـی ریختند واین کاررا با حوصله وادب بسیـار انجام مـیدادند مـهماندرای یعنی همـین .. یعنی این کـه مـهمانانت از رفتا وبرخورد تو راضی باشند ومـهمان هم بداند کـه لازمـه برخورد خوب احترام هست مـهمانداران درون طول این مسافرت دوبار نوشیدنی اوردند واگری هم تقاضا مـیکرد باز هم برایش درون حد معقول مـی اوردند چون بالاخره هر چیزی حدی دارد وهواپیما هتل وبارنیست واگر هم ندانی سفر بـه شما مـی اموزد کـه همـه جا همـه چیز یکسان نیست وانسان مـیتواند همـیشـه یـاد بگیرد واز زندگی ورفتار دیگران بیـاموزد

قسمت چهارم

معمولا هواپیمایی های هر کشوری سعی مـیکنند خوش قد وقواره ترین مردان وزنانشان را به منظور مـهمانداری درون هواپیما انتخاب کنند من به منظور اولین بار بود کـه زنان ومردانی تایلندی از نزدیک واز طریق همـین مـهمانداران مـی شناختم شاید قبلا جایی اتفاقی دیده باشم اما بطور مشخص اینبار درون هواپیمای تایلندی بود کـه از نزدیک مـی دیدم صورت انـها مثل اکثر اهالی اسیـای جنوبی شرقی بود چیزی بین چین وفلپینی انگار مخلوط انـها بودند البته انـها قوم خاصی هستند کـه بیش از 70 درصد انـها تایی هستند ملت ها درون گذر زمان وبر اثر جنگ ها ومراودت وازدواج قوم ها طبیعی هست که نشانـه های اقوام وملت های کناری را داشته باشند مثل جنوبی های کشورمان با سواحل خلیج فارس مثل ترکمن ها ی ما با ترکمنستان واسیـای مـیانـه یـا بلوچ ها با اهالی همرز کشورمان

ساعت از 11 شب گذشته بود وهنوز خیلی راه مانده بود که تا به تایلند برسیم مانیتور روبرو گاهگاهی مسیر هواپیما را نشان مـیداد حتما از سواحل عمان وهند ودیگر کشورها مـیگذشت که تا به تایلند برسیم تحمل این همـه راه تازه انـهم با هواپیما برایم چندان خوشایند نبود بیشتر چراغ ها بالای سر مسافران خاموش بود کنار من همـی نبود کـه بخواهم با او حرف ب تنـها راه وقت تلف گوش بـه موسیقی ونگاه فیلم از طریق مانتیور روبرو بود که تا دلت مـیخواست فیلم داشت بـه نظرم بیشتر از صد شاید هم دویست که تا وهمچنین انواع ترانـه وموسیقی  یکی دو که تا امتحانی فیلم نگاه کردم زیـاد طول نکشید از انـها خسته شد چند تایی هم موسیقی گوش کردم با این همـه دیدم حالا شده ساعت 12  بـه ما گفته بودند شما از دبی که تا بانکوک پایتخت تایلند 6ساعت ونیم پرواز دارید اما مسئله خیلی جالب این بود کـه ما ساعت 9 از دبی حرکت مـیکردیم وساعت 6وربع بـه بانکوک مـیرسیدم یعنی بیش از 9ساعت درون صورتی کـه هواپیما همان 6ساعت ونیم مـیرسید قدری عجیب هست اما وقتی بدانی کـه تفاوت ساعت ما با تایلند سه ساعت هست وانـها جلوتر از ما هستند قدری مشکل حل مـیشود اما وضعیت عجیبی هست چون درون هوا فقط ما نیستیم کـه با سرعت 700 یـا 800 کیلومتر حرکت مـیکنیم بلکه خود کره زمـین هم درون حال حرکت هست واین تفاوت را حتما از نظر هوا وفضا فهمـید درون برگشت هم همـین اتفاق افتاد چون از انجا 4 وربع حرکت کردیم وبا وجود 6ساعت ونیم پرواز هواپیما ساعت 8به دبی رسیدیم یعنی سه ساعت وچهل وپنج دقیقه وپیچیدگی باز درون همان مسئله است

هوای بیرون از هواپیما 70 درجه زیر صفر بود ویواش یواش سردی هوا درون داخل هم احساس مـیشد پتو مسافرتی بدرد همـین مواقع مـیخورد سعی کردم بخوابم اما خوابم نمـی برد بعد از نیم ساعت دوباره شروع کردم بـه دیدن فیلم وگوش بـه موسیقی  بعد از مدتی متوجه شدم ساعت از 1ونیم شب گذشته مثل اینکه خوابم بود احساس خوبی داشتم خوابیدن خیلی مواقع بـه ادم احساس راحتی مـیدهد به منظور همـین مثلی شده بودم کـه انگار حالا سوار هواپیما شده هست کهکاندار داشت رد مـیشد گفتم چایی دارید گفت الان مـیارم واقعا این چایی چسپید بعد از چایی فکر توان اینرا را دارد کـه تورا بـه همـه جا ببرد ودر این سکوت فکرم بـه همـه جا سرک مـیکشید بـه اعضای خانواده کـه از انـها دور مـیشدم بـه دوستان بـه همکاران بـه کار وزندگی بـه ادم ها وحالت واحساسشان بـه فامـیل وقوم وطایقه بـه ولایت وشـهر ودیـار خلاصه همـه مـی ایند وقدری درون ذهنت مـی چرخند ومـی روند این خاصیت ذهن وفکر هست که توان اینرا را دارد کـه همـه فاصله ها را با سرعتی غیر قابل باور کوتاه کند بـه کودکی وجوانی برود واز انجا بـه حال واینده پرت کند دنیـای فکر شگفت انگیز است  ومن این ساعت ها را با ان غول بی صدا مـیگذراندم

دلم مـیخواست زودتر هوا روشن شود واز این تاریکی بدرائیم ساعت 4ونیم شده بود هوا رو بـه روشنی مـیرفت اما هنوز چیزی دیده نمـی شد ان دورها چیزی شبیـه بـه افق وصبح گاه دیده مـیشدم هر چه جلوتر مـیرفتیم وضوح انـها بیشتر مـیشد که تا اینکه حوالی ساعت 5ونیم بود کـه دیدم ابرهایی بسیـار غول اسا مثل ابرهایی کـه در دوره های اول پیدایش زمـین بوده اند پدیدار شد ابرهایی با قطر چند صد وشاید هزارها متر سیـاه وترسناک کـه بالاتر از ابرهای پائینی بودند من تاکنون چنین ابرهایی ندیده بودم ادم اینزمان بیشتر بـه علل بسیـاری از باران های سیل اسا وتوفانـهای عظیم پی مـیبرد واقعا اعجاب انگیز بودند با وجودی کـه چند که تا عوفیلم گرفتم اما فیلم ها نتوانستند ان عظمت بزرگ ابرها را نشان بدهند امـیدوارم فرصتی برایتان پیش بیـاید که تا با این شگفتی طبیعت روبرو شوید هر چه جلوتر مـیرفتیم ابرهای بیشتر واینبار روشنتر و وسیعتری مـیدیدم واقعا دوست داشتم ان بالا همـه انـها را لمس کنم ومثل فیلم های کارتونی درون ان غلت ب وسوار انـها شوم ساعت حوالی 6 بود کـه وارد سرزمـین تایلند شدیم از ان بالا همـه جا سرسبز مزارع وکشتزارهای فراوان کـه مانند مخملی دامن طبیعت را درون برگرفته بود چندین سال بود کـه چنین مناظر زیبایی را ندیده بودم یـاد شمال کشورمان گیلان ومازندران افتاد با این تفاوت کـه اینجا همـه جا مسطح وسبز بود ودر این مسیری کـه هواپیما طی مـیکرد خبری از کوه وتپه های بزرگ نبود

زیبایی این مناظره مرا مجذوب کرده بود ونفهمـیدم کی بود کـه مـهماندار از طرف خلبان اعلام کرد کـه تا چند دقیقه دیگر درون فرودگاه بین المللی بانکوک بزمـین خواهیم نشست واز همـه تقاضا کرد کـه صندلی ها را بـه حالت عمودی برگردانید وکمربندها را ببندید وتا توقف کامل صندلی خودرا ترک نکنید امری کـه در همـه هواپیماهای دنیـا هنگام صعود وفرود رعایت مـیشود

هواپیمای تایلندی بدون هیچ تاخیری با فرودی خوب وایمن درون فرودگاه بانکوک بزمـین نشست فرودگاهی مملو از هواپیما ومسافران تازه از راه رسیده وهیچ چیز درون یک سفر بـه این اندازه مـهم نیست کـه سلامت وتندرست بـه مقصد برسی وبرای همـه مسافران این مـهم رخ داد

ف یلم سفرنامـه تایلند  1

فیلم سفرنامـه تایلند  2

فیلم سفرنامـه تایلند  3
فیلم سفرنامـه تایلند  4

قسمت پنجم

چند دقیقه ای طول کشید که تا مسافران از کانال مخصوص پیـاده شدند من وسایلی درون قسمت بار هواپیما نداشتم اما قبل از ان حتما از قسمت کنترل پاسپورت عبور مـیکردم از محل پیـاده شدن که تا رسیدن بـه ان قسمت مسیری طولانی  بود کـه بدو طریق ریلی وبرقی وپیـاده مـیتوانستی بـه انجا برسی شبیـه فرودگاه شماره یک دبی .فرودگاه خوب وتمـیزی بود وهمانند بسیـاری از فرودگاههای جهان بود از همـه قوم وملیت امده بودند تایلند .وقتی بـه قسمت کنترل رسیدیم شلوغ بود مثل اینکه همـیشـه ان قسمت شلوغ هست در یکی از صف ها ایستادم حدود 20 دقیقه ای طول کشید پاسپورتم نگاه کرد ومـهر زد ومن راهی شدم  از چند نفر مسیر خروجی پرسیدم حالا حتما دنبال وسیله ای به منظور رفتن بـه محل هتل درون داخل شـهر مـیگشتم چون من با تور نیـامده بودم خودم دنبال وسیله نقلیـه گشتم داخل خود فرودگاه هم تاکسی کرایـه ای بود اما مـیدانستم کـه نرخ انجا بیشتر از بیرون محوطه هست برای همـین از همان طبقه ای کـه بود رفتم پائین کنار خیـابان وبیرون از فرودگاه تاکسی های سرویس داخل شـهری بودند کـه باز هم بنوعی متعلق بـه خود فرودگاه بود اکثر ماشین ها تویوتا بود با چند نفر سر کرایـه رفتن بـه محل صحبت کردم دیدم اکثر نرخ ها مثل هم هست ولی بعضی از انـها از هتلی کـه قرار بود بروم انجا اطلاع کمـی داشتند  علتش را نمـی دانستم بالاخره راننده خوبی پیدا کردم کـه ان مسیر را مـیدانست اسمش دالنگ بود با دالانگ  توافق کردیم با 500 بات منو بـه انجا برسونـه انـهم قبول کرد وسوار شدم شباهت زیـادی بـه ادم فیلم های کره ای داشت  ادم ساده ودلنشینی بود از شکل وقیـافه اش بر مـی امد کـه شـهرستانی یـا از اهالی روستا باشد خیلی صمـیمـی وبا علاقه حرف مـیزد هردو مثل هم بودیم نـه من بـه انگلیسی مسلط یودم ونـه اون اما حرف همدیگر را خوب مـیفهمـیدیم   اولین چیز جالی کـه متوجه شدم رانندگی درون ان کشور بود چون فرمان ماشین ها درون انجا همـه درون سمت راست قرار دارد ومسیر خیـابانـها هم بر خلاف ایران ودبی هست انجا مثل کشورهای انگلیس وژاپن وچند کشور دیگر رانندگی مـیکنند به منظور همـین من به منظور اولین بار بود کـه ماشینی سوار مـیشدم کـه راننده ان سمت راست من نشسته بود

دالانگ گفت کجا حتما بریم گفتم هتل سواسدی اسمایل این فهمـید کجاست گفتم دور است؟ گفت اره

فرودگاه بین المللی تایلند درون خارج وحاشیـه شـهر قرار دارد این فرودگاه مجهز وزیبا چندین سال هست که جای فرودگاه قدیمـی شـهر بانکوک  را گرفته چون فرودگاه قبلی کوچک بوده وظرفیت این همـه پرواز ومسافر را نداشته که تا انجا کـه پرسیدم فرودگاه قدیمـی بیشتر محل پرواز های داخلی وپرواز هواپیماهای مقامات وپادشاه تایلند است

من یکی دوتا سوال از دالانگ کردم اما اون با حرارت چندین جواب مـیداد از ادم های راحت کـه دل ودماغ حرف زدن دارند ادم خوشش مـی اید بخصوص ادم هایی کـه با مـهربانی وصمـیمـیت این رفتار دارند .سیستم شـهری وخیـابان کشی انجا وبلوارهایش واتوبانـهایش شبیـه قسمتی از تهران بود اما تهران این همـه پل های دوطبقه درون .ورودی شـهر ندارد اتوبانـهای هوایی کـه گاه بـه بیست که تا سی کیلومتر مـیرسد البته به منظور شـهر بزرگی مثل بانکوک با انـهمـه ماشین وتردد مسافران داشتن  چنین پل ها و مسیرها از ترافیک ورودی شـهری وداخل شـهر مـیکاهد

طی مسیری کـه مـی امدم به منظور انکه درون ذهن خودم بماند چندین عوچند فیلم کوتاه گرفتم کـه شما درون اینجا مشاهده مـیکنید اینکه این مسیر ها برایت زیباست  بـه این بر مـیگردد کـه شما از کجا امده باشی اگر از کشورهای فقیر ومناطق محروم جهان امده باشی خیـابانـهایش بسیـار خوب وعالیست اگر از کشورهای چون ایران وترکیـه امده باشی برایتان خوب هست اما زیـاد عالی نیست واحساس خودی مـیکنی اما اگر از کشورهای اروپایی وکشورهای حوزه خلیج فارس مانند کشور امارات وشـهردبی امده باشی مطمئن خواهید شد کـه به زیبایی انـها نیست

فیلم سفرنامـه تایلند -7 ورودی شـهر بانکوک

فیلم سفرنامـه تایلند -8 ورودی شـهر بانکوک

فیلم سفرنامـه تایلند -9 ورودی شـهر بانکوک

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

قسمت ششم

به نظرم هیچ کشوری مثل کشور دیگری نیست هر کشوری ویزگی ها وجغرافیـایی واب وهوا وتاریخ وفرهنگ و رسم ورسومـی به منظور خودش دارد واینرا درون هر سفری کـه ادم از جایی بـه جای دیگر داشته باشد درک خواهد کرد درون ابتدای ورود بـه خیـاباتهای بانوک این درک هر دم بیشتر وبیشتر مـیشد دالانگ با سرعتی مطمئن وبدون اشتباه از خیـابانـهای مختلف گذشت ومرا بـه جایی رساند کـه هتل سواسدی اسمایل این درون انجا قرار داشت از تاکسی کـه پیـاده شدم از دالانگ تشکر کردم وکرایـه اش را دادم وبا او خداحافظی کرد

خیـابان نزدیک هتل سواسدی اسمایل این

 باورم نمـی شد هتل من حتما اینجا باشد درون یک کوچه خیـابان فرعی روبری یک مشت دستفروش مواد عذایی بر روی تابلویی محقر نوشته شده بود هتل سواسدی این انگار امده بودم کوچه بعد کوچه های دروازه غار تهران وحوالی خیـابان اذری  اصلا باورم نمـیشد ان هتلی کـه ازانس بـه من درون دبی نشان داده بود این هست پاره ای نبود یک دوپله ای بالا رفتم محموطه بازی بود کـه چند ردیف صندلی با مـیز درون فضای باز گذاشته بودند این لابی اش بود یک مـیز بلیـارد کهنـه هم گوشـه ای بود ویک دکه نوشیدنی از قهوه گرفته که تا اب وات الکلی درون وپیکری نداشت رفتم بالا وسوال کردم پسر جوان تایلندی مسئول انجا بود گفتم کـه قرار هست من یک هفته ای اینجا باشم نگاهی بـه اوراق من وپاسپورت انداخت وگفت باشـه خیلی عادی ومعمولی برخورد داشت نـه تعارفی نـه تکریمـی نـه انچنان خوش امدی خیلی زود بـه یکی از کارگرانش کـه انجا بود یک کلید داد گفت همراش برو درون همـین محموطه وارد یک راهرو بایک شدیم از چند پله متروک بالا رفتیم وباز درون همان طبقه وارد یک راهر طولانی تر وباریک شدیم درون اطاقی باز کرد چراغ روشن کرد وکلید داد دستم خیلی حالم گرفته شد صداش زدم گفتم من اینجا نمـی خوام چون هیچ پنجره ای نداشت هر چه باهاش حرف زدم نمـی فهمـید با هم رفتیم پائین بـه مسئول انجا گفتم این اطاق خوب نیست انـهم خیلی راحت دوباره یک کلید دیگر داد گفت همراهش برو رفتم  دوباره از راهرو گذشتیم اینبار بـه راهرو دیگری درون همـین هم کف پیچید راهروی بسیـار باریکی کـه دو که تا ادم بـه زحمت از کنار هم رد مـیشدند یـه اطاق مانده بود بـه ته راهرو درون یـه اطاق باز کرد این هم مثل ان بالایی بود فرقش درون این بود کـه یـه پنجره بسیـار کوچک داشت حتما باور وقبول مـیکردم کـه هر چه کرده ام خودم کرده ام واز این بابت از خودم درون این تصمـیم گیری درون دبی خوشم نیـامد البته مسئول ان ازانس درون دبی هم از انجا اطلاعات نادرستی بـه من داده بود چون عها چیز دیگری بودند کـه شباهت بسیـار کمـی با واقعیت داشتند

اطاق کوچک بـه اصطلاح هتل

اسمش را گذاشته بودند هتل ارزش وشکل ووضع ان بیشتر بـه مسافر خانـه شباهت داشت حتی از مسافرخانـه های جنوب شـهر تهران ومحقر ایران هم کمتر بود چون درون وپیکری کـه نداشت ومن از نظر ایمنی احساس خوبی نداشتم اما با همـه اینـها قبول کردم جایی به منظور اعتراض نداشتم رفتم ودر را باز کردم یک تختخواب یکنفره بود ویک تلویزیون قدیمـی وکهنـه  خط تلفن نداشت بـه نظرم کل اطاق دو متر ونیم درون دو متر بود دستشویی و در یک متر درون شصت سانت جمع وجور درست کرده بودند به منظور دوش گرفتن حتما بغل توالت مـی ایستادی فضای محدوی داشت اما شیر ابش خوب پر اب بود داخل توالت اینـه نداشت اینـه کنار بود دوتا شامپو کوچک ودوتا صابون کوچک ویک حوله داشت ملافه اش وپتوش بد نبود وتمـیز بود  .

هم خسته راه بودم وهم گرفته وبد حال از این هتل ومسافرخانـه  باز بخود گفتم چاره ای نیست وقتی نمـی توانی کاری ی بهتر هست به بعد فکر کنی به منظور همـین بدون اینکه لباسهایم را دربیـارم دراز کشیدم وکمـی رفع خستگی کردم واقعا احتیـاج بـه استراحت داشتم یک ساعتی درون ان فضا خوابم بود بیدار کـه شدم رفتم دوش گرفتم لباسهایم را عوض کردم راستی نگفتم چیز خوب ومدرنی کـه داشت کولر اسپلیت نو یک تونی اش بود کـه اطاق را یخ کرده بود کولر را خاموش کردم دوربینم وپاسپورتم را برداشت ورفتم سراغ مسئول هتل  دو سه نفر اروپایی مشغول گفتگو با او بودند صبر کردم که تا حرفهای انـها تمام بشـه بعد ازش پرسیدم من صحبانـه حتما کجا بخورم گفت مـیتونی بری انجا با دست اشاره کرد یعنی توی همـین محوطه وکنار ان دکه بخوری یک برگه بـه من داد واقعا جای بی درون وپیکری بود لابی توی کوچه وخیـابان بود چند که تا گلدان وچند که تا تابلو تبلیغاتی دوروبر انـها را گرفته بود انور کوچه هم بیش از چندین دکه مشغول درست غذا وغذا بـه مشتریـان بودند صبحانـه دو سه نمونـه بود کـه به انتخاب شما مـی اوردند یک نمونـه دو که تا تخم مرغ نیمرو با یـه تکه نان تست شده نمونـه دیگر باز تخم مرغ با یک تکه گوشت خوک برشته ویک نمونـه هم کره مربا بود من تخم مرع انتخاب کردم با چایی نانش کم بود دوتکه نان دیگر اورد کـه بعدا با ما حساب کرد همـینطور کـه نشسته بودم اطراف را برانداز مـیکردم چیزی کـه خیلی به منظور من تعجب اور بود حضور بسیـار زیـاد اروپایی بخصوص زنان وپسران ومردان جوان اروپایی درون این منطقه بودند چون بیشترین توریستی کـه در این قسمت مـی دیدم انـها بودند وجالب اینکه انـها کنار این دکه ها نشسته بودند ودر حال خوردن غذا ونوشیدنی کنار دکه ها بودند

محل هتل درون منطقه جنوبی شـهر بانکوک

ابرها بیشتر شدند وهوا تیره شد چند تایی رعد وبرق وبعد باران شدید وتندی کـه در یک لحظه اب همـه جا جاری شد از اینکه بعد از این خستگی وگرفتگی باران تراوت تازه ای بـه من داد خیلی خوشحال شدم انگار دوباره وتازه بـه بانکوک امده بودم وهمـه ان مسائل به منظور لحطاتی وحتی ساعاتی فراموش کردم چند که تا عگرفتم وبا همان لباس ها شروغ بـه قدم زدن درون باران کردم شدت باران کم شده بود اما هنوز مـی بارید مدتها بود زیر باران راه نرفته بودم جدا ادمـی چیست ؟ مـیتواند درون یک لحظه از شرایطی بـه شرایط دیگری سیر کند واز همانجا بـه اوج یـا نزول درون اید ومن درون ان لحظه ها انچنان بودم  مدام تصادم خودم بودم ومدام از این لحظه بـه لحظه دیگری پرت مـیشدم و این موضوع بی هیچ کوششی درون حال شدن بود مثل رعدی کـه مـی اید مانند بارانی کـه بی خبر مـی بارد وهمانند برگی کـه از درخت مـی افتد ومن درون این لحظات مدام خودم را مـیدیدم جایی به منظور تظاهر ویـا تفاخر نبود تنـهایی بود وشـهادت ومشاهده . ومن دوباره سرحال امده بودم واز باران وبودنم خوشحال بودم

فیلم سفرنامـه تایلند / از داخل اطاق هتل سواسدس این

قسمت هفتم

همـینطور کـه در باران قدم مـیزدم بـه اطرافم نگاه مـیکردم دکه های غذا فروشی دکه های مـیوه فروشی درون حال فروش غذا ومـیوه بـه مشتریـان وتوریست ها بودند از انـها چند که تا عگرفتم باران کـه بند امد کوچه وخیـابان بـه وضعیت عادی برگشت رهگذران بیشتر شدند درون همـین حوالی کـه گشت مـیزذم دیدم هتل های زیـادی مثل هتل من هست هتل هایی کـه لابی  مجزا نداشتند وبه خیـابان وکوچه ارتباط داشتند تعداد دکه ها درون طول این کوچه وکوچه های بغلی زیـاد بود رفتم سوپر مارکت 7 الون انجا دنبال کارت تلفن وتماس با دبی بودم یک سیم کارت تایلند بـه قیمت 300 بات خ و100 بات هم به منظور شارز موبایل وتماس گرفتم اما هر چه کردم نتوانستم تماس برقرار کنم دوست داشتم خیلی زود بـه خانواده اطلاع دهم کـه من اینجا هستم وبه سلامت درون هتل زندگی مـیکنم اما امکان پذیر نشد که تا عصر از هری پرسیدم چگونـه با دبی تماس بگیرمـی نمـی دانست وخیلی زود فهمـیدم درون این شـهر توریستی وگردشگری انچه اطلاع دارند راجع بـه گردش درون شـهر وامکانات تفریحی هست تا اخر شب باز موفق بـه تماس نشدم

دوستی درون دبی شماره تلفن یکی از دوستان وهمشـهریـان کـه در تایلند بود بـه من داد  تصمـیم گرقتم به منظور اطمـینان واطلاعات بیشتر با او تماس بگیرم  شماره تلفن او کـه در تایلند بود گرفتم عارف گوشی را برداشت خیلی خوشحال شدم وبه خودم گفتم مشکلم حل شده بعد از احوالپرسی بـه او توضیح دادم کـه من درون بانکوک هستم اما او خیلی زود بـه من گفت کـه الان بانکوک نیست ودر مالزی بسر مـیبرد وتا چهار روز دیگر بر نمـی گردد اما چند نکته واطلاع بـه من داد وگفت اگر مـیخواهی وجایت درست نیست مـیتوانی بـه مرکز شـهر بروی وادرس هتل گرس بـه من داد با او خداحافظی کردم وکمـی ملول شدم از اینکه او اینجا نیست

اما چاره ای نبود ومن حتما از مرخصی وبودنم درون تایلند استفاده مـیکردم همـینطور کـه قدم مـیزدم دو سه که تا جلو امدند ویکسری عوکاتولاگ بـه من نشان دادند بعضی از انـها مربوط بـه ماساژ پا ودست وکل بدن بود وبعضی دیگر مربوط بـه نقاط دیدنی وگردشگری انجا بود بالاخره با یکی از انـها وارد صحبت شدم ادم مـیانسالی بود انگلیسی اش بد نبود وشـهر را خوب مـیفهمـید یک موتور سه چرخه داشت اسم ان توک توک بود توک توک وسیله نقلیـه سه چرخه ای موتوری هست که یک چرخ درون جلو ودوچرخ درون عقب دارد راننده تک نفره هست وپشت ان یک سیت هست که دو نفر وسه نفر وگاه چهار نفر درون ان پشت جا مـیگیرند  توک توک مثل شناسنامـه وسیله نقلیـه خیـابانـهای تایلند بخصوص درون شـهر بانکوک هست وهر جایی کـه نگاه کنید این سه چرخه های موتوری را مـی بینید کرایـه انـها معمولا کمتر از تاکسی هست وقدرت مانور ش درون خیـابانـها بهتر از تاکسی هست سرعت خیلی زیـادی ندارد اما خوب هست یک سقف هم بالای سر دارد اما کناره های توک توک باز هست وشما مـیتوانید اطراف را خوب ببینید

 شیشـه  مـیگفت هر جا کـه بخواهی مـیبرمت از جاهای دیدنی گرفته که تا ماساژ وفروشگاههای دوخت ودوز وتهیـه جواهرات قیمتی  ادم جالبی بود بـه دل ادم مـی نشست خیلی زود صمـیمـی شدیم اسمش شیسه بود اما وقتی خودش اسمش را مـیگفت بیشتر شبیـه شیشـه بود به منظور همـین من هم بهش مـیگفتم شیشـه اسم خیلی راحتی بود وادم فراموش نمـی کرد

به او گفتم من مـیروم که تا هتل وبرمـیگردم ادم کاسبی بود بلافاصله گفت بعد شماره تلفنت را بده که تا من بیـام انجا هنوز مطمئن نبودم کـه مـیخواهم با او بـه جایی بروم یـانـه به منظور همـین گفتم اگه خواستم برمـیگردم اما شماره تلفنم را دادم درون مسیری کـه به هتل مـیرفتم تعداد زیـادی تخت ونیم تخت درون بیرون از محل ماساز ها وروی خیـابان بود کـه عده ای مشغول ماساز پای مشتریـان بودند برایم جالب بود قیمت انـها را پرسیدم به منظور یکساعت ماساز 200 بات مـیگرفتند توی همـین کوچه حدود 15 نفر روی تخت ها ونمـی تخت ها دراز کشیده بودند وتایلندی ها از مرد وزن مشغول ماساز پای انـها بودند بدم نمـی امد کـه من هم به منظور ماساز بروم اما انموقع تصمـیم قطعی نداشتم وهنوز فکرم مشغول بود انجا ها دوری زدم ورفتم هتل کمـی روی تخت دراز کشیدم دیدم دارد وقتم هدر مـیرود وبا فکر زیـاد کاری از پیش نمـی رود به منظور همـین برگشت سراغ شیشـه گفتم جاهای دیدنی ات کجاست گفت تمپل بود وچند جای دیگر نام برد از بودا ومعابد بودایی خیلی شنیده بودم دوست داشتم برم اونجا شیشـه گفت باشد مـیرویم انجا

در هر کشوری کـه ادم مـیرود حتما ادم یک اطلاعات کمـی از روابط وضوابط انجا بداند  به منظور همـین من قبل از رفتن بـه تایلند چیزهایی از دوستان واشنایـانی کـه به تایلند سفر کرده بودند پرسیده بودم ویکی از نکاتی کـه انـها بـه من گفته بودند این بود کـه در انجا هم مثل بسیـاری از کشورهای اسیـایی انجا چانـه زنی خیلی زیـاد  هست وفورا هر قیمتی گفتند قبول نکن وبر سر قیمت چانـه بزن بـه شیشـه گفتم که تا انجا کـه معبد بودا هست چقدر مـیگیری اول گفت 800 بات بعد از چانـه زنی بالاخره رسیدیم بـه قیمت 200 بات خودش مـیگفت خیلی راه هست وهزینـه دارد اما توافق کردیم کـه با همـین نرخ 200 بات برویم انجا چیزی کـه در این بازدیدها رعایت مـیشود این هست که راننده توک توک یـا تاکسی  تا زمانی کـه شما از ان منطقه دیدنی بازدید مـیکند منتظر شما مـیماند حتی اگر این بازدید یک ساعت طول بکشد واین ویژگی خوبی درون صنعت گردشگری وتوریستی تایلند هست که حتما از ان درس گرفت ودر صنعت بسیـاری از کشورها مورد استفاده قرار داد این یعنی احترام بـه توریست وامکان استفاده از جاذبه های توریستی هر کشور

]چند عاز اطراف هتل سواسدی این  درون بانکوک

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

 

قسمت هشتم

شیشـه گفت برویم تمپل گفتم باشـه مـیریم تمپل (معبد بودا ) اولین باری بود کـه سوار یک وسیله سه چرخه بنام توک توک مـیشدم تجربه تازه ای بود عقب وپشت سر شیشـه نشستم وحرکت کرد این اولین باری بود کـه مـیخواستم بروم واز یک معبد بودایی دیدن کنم درون مطبوعات وسایت های مختلف انترنتی از بودا ومعابد بودا چیزهایی شنیده بودم وحالا مـیرفتم کـه این معابد را از نزدیک ببینم  توک توک بعد از گشت وگذار خیـابانـها وبعد از حدود بیست دقیقه منو بـه یک منطقه ای رساند کـه یکی ازمعابد دیدنی بودا درون انجا قرار داشت مرا سر کوچه انجا پیـاده کرد وگفت من که تا امدنت وبرگشت از معبد اینجا منتظرت مـیمانم

در ابتدای ورودی کوچه دست فروشـها بودند کـه داشتند غذا ومـیوه وبعضی از نمادهای ائین بودا مـی فروختند 50 متری کـه داخل کوچه شدم وارد کوچه باریکتری شدم کـه مجسمـه بلند بودا از انجا کاملا پیدا بود درون انجا دو معبد جداگانـه بود سمت چپ مجسمـه بزرگ وبلند بودا بود کـه به نظرم حدود بیست متری مـیشد مجسمـه ای طلایی کـه در زیر ان  مقداری گل وغذا بود وبازدیدکنندگان بودایی بـه رسم وائین خود عود مـی گرفتند وانرا مانند شمع اتش مـیزدند وکنار پای بودا مـی گذاشتند درون اطراف این مجسمـه بزرگ غرفه هایی قرار داشت کـه مربوط بـه ائین ورسومات بودایی بود  از گردنبدهای مختلف گرفته که تا مجسمـه های کوچک وبزرگ بودا ونیزچیزهایی از سنگ وسفال وچوب مـی فروختند وتوریست ها بنا بـه علاقه ای کـه داشتند یـا مـی خد یـا از انـها عمـی گرفتند البته کنار بعضی از این مکانـها نمـی توانستی با کفش بروی مانند داخل صحن بسیـاری از مساجد درون نزد مسلمانان انجا هم همـینگونـه بود. سوالی کـه انجا برایم پیش امد گذاشتن غذا به منظور بودا بود غذا ومـیوه وگل از مرغ وگوشت خوک گرفته که تا سوسیس ومـیوه جات انجا وکنار مجسمـه بودا بود من از چند نفر انجا سوال کردم چیزی دریـافت نکردم جز اینکه بـه رسم احترام هست

حدود ربع ساعتی انجا ایستادم ببینم بالاخره با این غذاها چه مـیکنند هیچ اتفاقی نیفتاد ورفتم سراغ یک زن مـیانسالی کـه انجا بود گفتگوی صمـیمـی وچند ثانیـه ای با هم داشتیم واز اون تشکر کردم از انجا بیرون امدم ورفتم سراغ معبدی کـه در سمت راست کوچه بود چند پله بالا رفتم ساختمان قشنگ وزیبایی بود درون داخل معبد روبروی مجسمـه سنگی وطلایی بودا عده ای درون حال عبادت وراز ونیـاز بودند کفشم را درون اوردم ورفتم از نزدیک انجا را تماشا کردم سکوت عجیبی توام با احترام فضای انجا را گرفته بود حتی دعاهایی کـه مـیخواندند کمتر شنیده مـیشد بیشتر افراد ی کـه در حال عبادت وبه جا اوردن ائین بودایی بودند از خود اهالی تایلند بودند ونیز بودائیـانی کـه از دیگر کشورهای دنیـا امده بودند البته بـه ندرت تعدادی ازافراد کشورهای اروپایی نیز کنار انـها مـیدیدی کـه بنوعی سمبلیک انجا نشسته بودند وگاهی عودی روشن مـید

چند تایی عوکمـی فیلم از داخل معبد وبیرون معبد گرفتم واز انجا بیرون امدم شیشـه سر کوچه منتظرم بود گفت چطور بود گفتم جالب بود ودیدنی بود از اینکه من خوشم امده شیشـه هم خوشش امد گفت برگردیم هتل گفتم نـه اول یـه نوشابه یـا چایی یـا چیزی بخوریم بعد بر مـیگردیم گفتم چه مـیخوری گفت هر چه باشـه دو که تا اب پرتقال گرفتم وسر کوچه همانجا خوردیم  شیشـه گفت برگردیم هتل گفتم جای دیگری کـه مربوط بـه معبد بودا باشد این دور وبر هست ؟ گفت اره اگه بخواهی یـه جای دیگر همـین نزدیکی هست گفتم اگر دور نیست مـی رویم

هوا نیمـه ابری شده بود سوار توک توک شدم وشیشـه براه افتاد حدود ربع ساعتی طول کشید که تا رسیدم بـه معبد دیگری از بودا کـه ازمکانـهای توریستی ودیدنی شـهر بانکوک بود. قبل از پیـاده شدن شیشـه برایم توضیح داد کـه در این معبد یک معبد بزرگ به منظور عبادت هست وچندین مجسمـه سنگی بودا کـه جمعا 166 مجسمـه بودا از مرد وزن بودا هست .محوطه ورودی قشنگی داشت ساختمان ورودی اش بـه سبک بسیـاری از معابد دنیـا زیبا بود وقتی داخل شدیم بسیـاری از توریست ها وگردشگران وارد یک معبدی مـیشدند کـه در ان محل عبادت بود ویک مجسمـه بزرگ درون انجا قرار داشت کفش هایم را کندم و وارد معبد شدم جمعیت زیـادی درون داخل بودند چرخی زدم وبعد از چند دقیقه از انجا بیرون امدم وارد محوطه ای شدم کـه دور که تا دور ان مجسمـه های سنگی بودا درون شکل وشمایل مختلف ودر حالتهای مختلف بودند حق با شیشـه بود 166 مجسمـه سنگی دو که تا دور محوطه بودند گردشگران زیـادی از کشورهای مختلف انجا بودند چند که تا عوفیلم از انجا گرفتم .کلا بازدید من از انجا حدود یکساعتی  طول کشید

بیرون کـه امدم شیشـه کنار توک توک ایستاده بود باز نظرم را پرسید کـه چطور بود گفتم خوب بود .دیدم انجا چیزی روی اتش کباب مـیکنند وداخل یک برگ سبز پیچیده شده است  از شیشـه سوال کردم گفت این کباب موز هست موز را کـه در حد خام هست پوستش را مـیگیرند وانرا وسط برگ موز مـی پیچند ودوسر انرا که تا مـی زنند قیمتش 20 بات بود یکی خ واقعا خوشمزه بود  داغ بود وطعم موز پخته وکمـی برنج پخته مـیداد

ساعت از سه بعد از ظهر گذشته بود وهنوز نـهار نخورده بودم بعد از این همـه گشت وگذار غذا بـه ادم مـی چسپد بـه شیشـه گفتم یـه غذا خوری خوب کجا سراغ داری گفت چه جور غذایی گفتم اگه غذای دریـایی باشـه بهتره گفت بعد بریم

 چند که تا خیـابان گذشتیم وطی راه کلی گپ زدیم بالاخره وارد یک خیـابانی شد کـه هتل بزگی کنار ان بود دو کوچه چپ وراست طی کرد که تا رسیدیم بـه جایی کـه رستوران بود رستوران حالتی نیمـه باز داشت ودر محوطه ورودی بـه داخل رستوران توی قفسه های بزرگی انواع موجودات دریـایی روی یخ فراوان چیده شده بود دو سه نمونـه ماهی دو سه سایز مـیگو وشاه مـیگو وصدف ومرکب ماهی مسئول رستوران پرسید چه سفارش مـیدهید وانتخاب مـیکنید شنیده بودم غذای دریـایی درون تایلند ارزان هست برای همـین چند که تا مـیگو  یک عدد ماهی متوسط وکمـی مرکب ماهی سفارش دادم وبا شیشـه رفتیم داخل رستوران نشستیم . یکی از کارمندان رستوران امد سر مـیز ما وگفت اینـها کـه سفارش دادید سرخ ی باشد یـا کبابی گفتم کبابی گفت نوشیدنی وسوپ هم مـیخورید گفتم بله

شیشـه خیلی خوشحال بود کـه من  اورا بـه نـهار دعوت کرده بودم اول کمـی سالاد اوردند بعد از ان نوشیدنی وبعد از انـهم سوپ اوردند سوپ تند وبامزه ای بود بیشتر مـیگو داشت ودست خرچنگ وسبزیجات تایلندی  بیست دقیقه ای طول کشید که تا غذای اصلی اوردند همـه غذاهاش خوب بود هم بمن چسپید هم بـه شیشـه گفتم بیل بیـارن وقتی بیل را باز کردم واقعا تعجب کردم 2900 بات شده بود دیگر جای پرسیدن نبود پول را دادم وامدیم بیرون بـه شیشـه گفتم کـه چرا نگفتی قیمت های این رستوران اینقدر گران هست گفت تو گفتی یـه جای خوب ببر من هم امدم اینجا گفتم خودت که تا حالا تو این رستوران غذا خوردی با خنده گفت نـه  تقصیر از من بود کـه نپرسیده بودم اما گذشته بود وغذا هم چسپیده بود ودیگر حتما فراموش مـیکردم وهمـینکار کردم وبا شیشـه کمـی حرف زدم وسیگاری کشیدیم ودوباره سوار توک توک شدیم

سوار توک توک کـه شدم یـاد یکی از سخنان بودا افتادم کـه مـیگوید : زندگی انسان مانند شبنمـی هست که از برگ گلی مـی لغزد و فرو مـی چکد

 

قسمت نـهم

عاز درون ورودی شرکت تولید جواهرات درون بانکوک

شیشـه گفت بریم هتل ؟ گفتم اره برمـیگردیم هتل . توی راه کـه مـی امدیم شیشـه گفت یـه جایی هست کـه مرکز تولید چیزهای زینتی وجواهرات هست وسر راهمان هست اگه مـیخواهی بری انجا ببینی من مـیتونم تورا انجا ببرم اول گفتم نـه بعد گفت مجانی هست ومن کرایـه ای از تو نمـی گیرم دیدم سر راهمان هست گفتم باشـه  بعد از ده دقیقه بـه انجا رسیدیم وارد یک مجموعه ای شدیم کـه محل تولید جواهرات وبدلیجات بود جای بسیـار مرتب وشیکی بود شیشـه توک توک را داخل محوطه نگاه داشت وگفت مـیتونی بری انجا وببینی واگر چیزی خواستی بخری دوربینم را برداشتم وراه افتادم  دم درون از من وکسانی کـه از انجا دیدن مـید پذیرایی د ویک لیوان اب خنک یـا یک نوشیدنی مـیدادند من اب را ترجیح دادم بعد از ان سوال د کـه از کجا امدید گفتم ایرانی هستم واز دبی مـی ایم خانمـی کـه مرا همراهی مـیکرد گفت ایلانی گوود گفتم اره گوود با هم وارد قسمتی شدیم کـه تعداد زیـادی با ابزارهای سنتی مشغول جلا بـه سنگ ها وجواهرات وتزئین انـها بودند برایم جالب بود که تا انموقع چنین چیزی از نزدیک ندیده بودم قدری انجا ایستادم خواستم عبگیرم گفتند ممنوع هست وفقط مـیتونی نگاه کنی از عگرفتن صرفنظر کردم وبه راهم درون سالن دیگری کـه مجموعه جواهرات ساخته شده درون انجا بـه نمایش گذاشته بودند راهنمایی شدم همراه من مرتب از خوبی وزیبایی جواهرات وکارهای درست شده برایم توضیح مـیداد واین را به منظور همـهانی کـه وارد ان قسمت مـیشدند انجام مـیگرفت

 سنگ های قیمتی با زیبایی شگفت انگیزی روی انگشترها وگردنبندها ودیگر جواهرات خودنمایی مـید قیمت انـها بالا بود اما من چون نمـی دانستم کـه این قیمت ها با دبی چه فرقی دارد نتوانستم بفهمم کـه گرانتر از دبی بودند یـا نـه جای دیدنی بود بخصوص به منظور خانم ها کـه علاقه وافری بـه اینگونـه چیزها دارند نیم ساعتی انجا چرخیدم وبیرون امدم دم درون چند که تا زن تایلندی با لباس مخصوص تایلند انجا بودند عکسی از دم درون گرفتم ورفتم سراغ شیشـه کـه کنار توک توک مشغول کشیدن سیگار بود گفتم شیشـه حالا دیگه موقع رفتن بـه هتل است

 سوار توک توک شدم توی راه شیشـه گفت توی خیـابان بغلی محل فروش وتولید لباس وپوشاک بسیـار خوبی هست اگه دوست داری ببرمت انجا که تا رفتم حرفی ب دیدم توک توک کنار یک مغازه تولید پوشاک مردانـه ایستاده هست تو دلم گفتم امان از دست این شیشـه نگاهی بـه من کرد وگفت اگه نمـی خواهی بخری برو یـه نگاه کن ضرر ندارد پیـاده شدم ورفتم نگاه کردم مغازه ای معمولی بود کـه کت وشلوار وپیراهن درست مـیکرد وکمربند وکروات هم مـیفروخت پیراهن های خوب وبا کیفیتی بود اما نرخ انـها از دبی گرانتر بود با وجود چانـه زنی بازهم از قیمت ان جنس درون دبی گرانتر بود چند دقیقه ای نگاه کردم وامدم سوار توک توک شدم  بـه شوخی بـه شیشـه گفتم جای دیگری هم حتما برویم انـهم خیلی راحت وجدی گفت اره مـیتونم یـه ماسازی خوب هم ببرمت گفتم تو اینـهمـه را به منظور چه مـیخواهی ببری  انموقع بود کـه برایم توضیح داد کـه من بابت بردن افراد وتوریست ها بـه ان مکانـها کوپن بنزین بـه من مـیدهند وچون بنزین گران هست (هر لیتر 35 بات برابر با لیتری 4درهم ) اگر شما همکاری کنید واز انجاها دیدن کنید بـه من کمک کرده اید من هم بابت اینـها از شما چیزی نمـیگیرم . دیدم روش خوبی به منظور همراهی وهمکاری هست گفتم جناب شیشـه امروز خسته ام و حتما فردا هم بابت این دیدنی های سر راهی بـه شما کمک مـیکنم اما امروز نـه وبگذار به منظور فردا  .خوشحال شد وکلی تشکر کرد وبسوی هتل حرکت کردیم 

وقتی رسیدیم هتل غروب شده بود .شیشـه مـیگفت امروز خیلی دیر کردم وباید هر چه زودتر بـه خانـه برگردم گفتم خانـه ات کجای بانکوک هست گفت داخل شـهر بانکوک نیست وتا بانکوک حدود 50 کیلومتر فاصله دارد فهمـیدم درون روستا یـا شـهر کوچکی کنار بانکوک زندگی مـیکند. سیگارش تمام شده بود دوتا نخ سیگار از من گرفت گفتم امروز بابت اینـهمـه همراهیت تشکر مـیکنم خوشحال شد شاید ادم های کمـی از اون اینگونـه تشکر مـیکنند  درست هست که شیشـه پول مـیگیرد وکارش همـین هست اما من فکر مـیکنم  ادمـی کـه همراه ادم هست وراهنمای خوبی هست باید از چنین ادمـی تشکر کرد گفتم قرارمان دویست بود حالا چقدر مـیشود گفت 300 بـه جای 300 بات 400 بات بـه او دادم هم خودم خوشحال بودم هم شیشـه . احساس هر دوی ما خوب بود گفت بعد فردا مـی ایم وروبری همـین سوپری 7 الون هستم گفتم بعد تا فردا خداحافظ صدای توک توک کل کوچه اطراف هتل را فراگرفت ومن سلانـه سلانـه بـه سمت هتل سواسدی این حرکت کردم

این عاز لابی بی درون وپیکر هتل سواسدی این است

قسمت دهم

حالم خوب بود واولین روزم را درون تایلند با جاهایی دیدنی سپری کرده بودم . رفتم هتل وکلیدم را برداشتم بـه همـین زودی با چندین نفر درون هتل واطراف انجا اشنا شده بودم اری ادم مـیتواند با حتی یک روز از غربتی بدر اید وبا محیط جدید مانوس شود البته همـیشـه این اتفاق بزودی نمـی افتد وبعضی وقتها ونزد بعضی افراد این ایجاد موقعیت زمان بر هست چون ادم هایی هستند کـه چندان اجتماعی نیستند وزیـاد بین خودشان ودیگران مرز مـیگذارند وخیلی سخت با ادم ها احساس نزدیکی مـیکنند .

داخل اطاق کـه شدم اول یک دوش حسابی گرفتم وبعد از ان نیم ساعتی دراز کشیدم هنوز به منظور خوابیدن زود بود لباسم را پوشیدم واز هتل بیرون امدم پیـاده که تا سوپری امدم  بغل سوپری چند که تا تخت درون کوچه محل ماساژی ها گذاشته بود وچندین نفر مشغول ماساژ پای مشتریـان بودند .روز پر مشغله وخسته کننده ای را گذرانده بودم یکی از تحت ها خالی بود روی ان دراز کشیدم بلافاصله یکی از زنانی کـه ماساژ مـیدهد وزن مـیانسالی بـه نظر مـیرسید پیشم امد گفت کفشـهایت درون بیـار . کفش وجورابم را دراوردم یک لگن اب با حوله اورد وهمـینطور کـه نشسته بودم پاهایم را با اب شست  وبا حوله تازه ای خشک کرد بعد گفت دراز بکش 

واقعا احساس خوبی داشتم بعد از قریب چندین وشاید دهها سال اینباری داشت پاهایم را خوب مـیشست کـه هیچ نسبتی با من داشت وبر اساس کار ووظیفه اش پاهای مرا مـیشست . یـاد قدیم ها ودوران کودکی افتادم کـه مادرم ما را مـیبرد ودست وپا وتن ما را مـیشست یـادش بـه خیر  . الان کـه زن تایلندی داشت پاهایم را مـیشست همان احساس قدیم دوباره درون من زنده شد ادم خوشرو وصبوری بـه نظر مـیرسید هر چند خستگی درون چهره اش موج مـیزد اما کارش را با دقت انجام مـیداد دوتا پاهایم کنار هم دراز کردم یک حوله روی پایی کـه نمـی خواست الان انرا ماساز بدهد انداخت وبا دستش شروع بـه ماساز کف وروی پاهایم کرد. درون حین ماساز بـه نقاطی کـه از کف پاهایم مـیرسید واقعا درد همـه بدنم را فرا مـیگرفت اما تحمل مـیکردم که تا این دردها با ماساز او از بدن خارج شود از نوک انگشتانم که تا بالای زانوهایم را ماساز داد احساس راحتی وارامشی بـه ادم دست مـیدهد کـه ادم دوست دارد انجا بخوابد  دونفر زن ومرد کنار من بودند کـه معلوم بود اروپایی هستند واحتمال دوست یـا همسر یکدیگر بودند انـها زودتر از من ماساز پاهایشان شروع شده بود به منظور یکساعت ماساز پا دویست بات مـیگرفتند یعنی حدود 25 درهم واقعا ارزش داشت وقتی کـه بلند شدم احساس کردم همـه خستگی پاهایم بر طرف شده هست وکلی سبک شده ام  از زنی کـه پاهایم را ماساز داده بود تشکر کردم ودویست بات بـه او دادم از انجا بـه سمت هتل کـه نزدیک بود حرکت کردم

کمـی گرسنـه شده بودم اما توی این هوای خوب یک نوشیدنی داغ یـا سرد واقعا مـی چسپید  همـین کار کردم کنار یکی از این غذا فروشیـهای کنار خیـابانی کـه توی کوچه ما تعدادشان از ده که تا بیشتر بود نوشیدنی هم مـیفروختند رفتم روی یکی از این صندلی هانشستم گفت چه بیـارم گفتم همان مال خودتون بیـار مـیخواستم ببینم نوشیدنی انـها چطور است  اسمش سینگو بود یـاد خرچنگ بندرعباس افتادم شاید بـه خاطر نزدیکی اسم اون بود . خوب بود خیلی ساده ادم های زیـادی کنار من توی همـین کوچه نشسته بودند وبدون اینکهی هوار بکشـه یـا بدمستی کنـه یـا بخواد ادا درون بیـاره داشتند نوشیدنی هایشان از هر نوعی کـه بود مـیخوردند نـهی مواظبشون بود ونـه نگران اخم وتخمـی بودند  شب بود وادم بود وازادی وبه این فکر مـیکردم کـه این فاصله های دهشتناک را حتما خاورمـیانـه بزرگ زمانی درون خودش حل کند که تا نخواهد فرسنگ ها بیـاید وبکوبد ودلش خوش باشد کـه در جایی بی نگرانی لبی تر کند

تا ساعت 8ونیم شب انجا نشستم دوست داشتم درون همان حال وهوا درون کوچه های اطراف قدمـی ب پا شدم نوشابه هایشان ارزان بود هر شیشـه 60 بات البته توی سوپر مارکت ها 45 بات مـی فروختند بالاخره دکه ها حق داشتند کـه 15 بات گرانتر بفروشند حساب کردم وسیگاری روشن کردم ودر همـین حال وهوا یـاد شعری از خیـام افتادم وزمزمـه کنان ادامـه دادم     مـی خور کـه به زیر گل بسی خواهی خفت / بی مونس وبی رفیق وبی همدم وجفت  / زنـهار بـه مگو تو این راز نـهفت  /  ان لاله کـه پژمرد نخواهد بشکفت

قسمت یـازدهم

بعد از انکه خوب اطراف وکوچه بعد کوچه های انجا را گشتم گرسنـه شده بودم یکی از دکه ها داشت  ران مرغ وجگر مرغ ودل مرغ وسنگدان روی اتش کباب مـیکرد هر سیخ چوبی دل وجگر وسنگدان  10 بات بود وران مرغ 20 بات ؛ چند که تا از انـها سفارش دادم فکر نمـیکردم کباب سنگدان مرغ خوشمزه باشد اما خوب وخوشمزه بود

بعد از خوردن بـه سمت هتل کـه همان نزدیکی بود براه افتادم کوچه خلوت شده بود ساعت 12 شب بود وخیلی از دکه های غذایی درون حال جمع بودند کلیدم را از مسئول هتل گرفتم ورفتم کـه بخوابم راهرو با نور ضعیفی روشن بود اصلا دلم نمـی خواست شب را درون این بـه اصطلاح هتل بخوابم اما چاره ای نبود وباید شب را بـه صبح مـیرساندم بطرز عجیبی سکوت حاکم بود انگار درون یک روستا بودم واین برایم کمـی وهم اور شده بود بخصوص ادم وقتی تنـها باشد فکرش بـه هزار ویکجا مـیرود چراغ اطاق را خاموش کردم درون را بستم وچراغ کوچک دسشئویی را روشن گذاشتم  نمـی دانم کی خوابم برد ساعت 7 صبح از خواب بیدار شدم اما تنگی راهرو ونبود نور کافی بـه داخل اطاق باعث شده بود فکر کنم هنوز هوا روشن نشده هست برای همـین دوباره خوابیدم اینبار خوب خوابیدم وساعت 9 از خواب بیدار شدم دست وصورتم را شستم ودوش گرفتم واز اطاق بیرون امدم

رفتم سراغ مسئول هتل یـادم بود کـه برگه خوردن صبحانـه را از هتل بگیرم همـینکار کردم همون بغل چندین صندلی بود ویک دکه مانند کـه مثلا رستوران هتل محسوب مـیشد سه نفر اروپایی ودونفر دیگر کـه نفهمـیدم از کجا هستند ویک هندی انجا داشتند صبحانـه مـیخوردند این دومـین روزی بود کـه داشتم درون هتل صبحانـه مـیخوردم مثل دیروز سفارش تخم مرغ وکره مربا دادم با نون اضافه اما اینبار بـه جای چایی سفارش نسکافه دادم صبحانـه کـه خوردم رفتم سمت سوپرمارکت 7 الون -7.11قرار بود اگر مـیخواهم جایی بروم وشیشـه را پیدا کنم بروم انجا توی هموم کوچه ای بود کـه هتل بود فاصله اش که تا انجا 200 متری مـیشد وقتی رسیدم انجا شیشـه فورا امد طرفم انگار کـه چند ماه هست با من اشناست من هم همـین احساس را داشتم گفت امروز کجا مـیری که تا من اومدم حرف ب چند جا دیدنی را نام برد از یکی از این اسامـی کـه اسمش سیـا پالاگون بود خوشم امد انگار جایی شنیده بودم گفتم اون کجاست گفت سمت بازار کاتال.گی از انجا نداشت جز عچند اکواریوم ماهی  

روز دیگری از سفرم بـه تایلند شروع شده بود بـه شیشـه گفتم که تا انجا چقدر مـیبری انگار متوجه شده بود کـه نباید بـه من نرخ بالا بگوید سر راست بی چک وچونـه گفت 200 بات من هم قبول کردم سوار توک توک شدیم وبراه افتاد مسیرها مرتب درون حال تغئیر بود این مسیر با مسیرهای قبلی تفاوت داشت سروکله ساختمانـهای بزرگ وبرج ها یواش یواش پیدا مـیشد ساختمانـهای قشنگتر خیـابانـهای پر از ماشین ترافیک ومغازه های بیشتر هرچه بـه سمت مقصد حرکت مـیکردیم تعداد وانبوه ساختمان های بزگ بیشتر مـیشد شیشـه گفت اگر اشکالی ندارد چند که تا فروشگاه هم بریم دیدم منظورش کوپن بنزین بود درون یکی از این فروشگاهها کـه نسبتا بزرگ بود اجناس مختلفی شامل پوشاک وبدلیجات وکیف وتزئینات مـی فروختند چند که تا از ایرانی ها کـه به نظرم از اصفهان بودند انجا داشتند خرید مـید معلوم بود از ایران امده بودند چون مرتبط اجناس را با ماشین حساب کوچکی کـه داشتند حساب وکتاب مـید که تا بفهمند چند تومان مـیشود اما با این وجود سبدی کـه همراه داشتند پر بود بـه احتمال زیـاد با تورهای هفت روزه امده بودند اینرا از صحبت هایی کـه با هم مـید فهمـیدم چند تکه تزئینی والبسه خ واز انجا بیرون امدم شیشـه خوشحال بود کـه من از انجا چیزی خ احتمالا پورسانتی یـا کوپنی گیرش امده بود

 به شیشـه گفتم بریم  توک توک دوباره حرکت کرد از چندین خیـابان وچندین چراغ گذشت که تا رسیدیم بـه جایی کـه یک ساختمان زیبا وقشنگ قرار داشت مثل ساختمانـها وسنترهای دبی بود روی ان نوشته بود سیـام پاراگون انجا بود کـه فهمـیدم تایلندی ها حرف ر را  ل تلفظ مـیکنند وبه سیـام پاراگون مـیگفتند سیـام پالاگون البته سیـام نام قدیمـی کشور تایلند هست ودر خیلی جاها وفروشگاهها بـه چشم مـیخورد  توک توک انجا توقف کرد پیـاده شدم کرایـه شیشـه را دادم وبا او خداحافظی کردم

 این اولین سنتر تر وتمـیزی بود کـه در بانکوک داشتم بـه انجا وارد مـیشدم فضای اطراف انجا تناسبی با ان نداشت کنار ان هم ساختمانـهای خوب بود وهم ساختمانـها وخیـابانـهای درهم وبرهم چندین پل از کنار این مرکز بـه اطراف کشیده شده بود ودر بالای ان خط ترن هوایی بود کـه مسافران زیـادی درون این ایستگاه پیـاده وسوار مـیشدند چون من با توک توک واز طریق خیـابان امده بودم از درون پائینی واصلی انجا وارد سنتر سیـام پاراگون شدم چند که تا عاز بیرن سنتر گرفتم وداخل شدم مثل سنترهای دبی سکورتی داشت ومثل همـه سنترهای مـهم دنیـا تمـیز ومرتب بود وارد فضای انجا کـه مـیشدی با دنیـای بیرون خیلی فرق داشت

 

قسمت دوازدهم

قسمت دوازدهم

وقتی وارد سیـام پاراگون شدم مثل ادمـی بودم کـه انگار از یک روستا وارد شـهر شده هست طی نزدیک بـه دوروز گذشته کـه در منطقه جنوبی وفقیر نشین بانکوک بودم وبه این طرفها نیـامده بودم ذهنم بـه کنشـهای فکریم پاسخ مـیداد بـه اینکه درون یک شـهر چه تفاوتهایی درون دور ونزدیک ان جریـان دارد چقدر بین مناطق زندگی ادم ها فرق هست

واردساختمان وینتر کـه شدم یـاد ورودی بسیـاری از سنترهای دبی افتادم دقیقا یـادم نیست چند طبقه بود اما از سه طبقه بیشتر بود چون امده بودم کـه از اکوریوم بزرگ وزیر زمـینی بانکوک دیدن کنم به منظور همـین منظور همـه فکرم انجا بود از قسمت اطلاعات پرسیدم اکواریوم کجاست راهنمایی ام کرد کـه باید بروم طبقه زیر زمـین پله برقی داشتم وقتی کـه به پائین رسیدم افراد زیـادی درون صف بودند کـه به داخل قسمتی کـه اکواریوم قرار داشت وارد شوند باجه های متفاوتی انجا بود وقیمت ها متفاوت بود از 900 بات بود که تا 1300 بات علت را پرسیدم گفتند قسمتی درون محدوده انجا وجود دارد کـه شما مـیتوانید خرید ید ویـا به منظور شما وهمراهانتان عمجانی مـیگرند توی دلم گفتم چه مجانی  اول دارید پولش را مـیگیرید بعد مـیگوئید مجانی

 توی همان صف 900 باتی ایستادم که تا نوبتم شد مثل بسیـاری از کشورها از سیستم مدرن بلیط فروشی استفاده مـید بعد از پرداخت پول وارد شدم چند قدمـی نور درون قسمت داخل ان کمتر شد و وارد فضایی شدم کـه بصورت زیبایی طراحی وشکل بندی شده بود فضا بصورت مارپیچ ومحوطه ای بود درون هر طرف ان اکواریوم های کوچک وبزرگی بود کـه ماهی ها وانواع واقسام موجودات دریـایی درون انجا بصورت زنده وزیبا بـه نمایش درون امده بود وکنار هر کدام از این اکواریوم های دیواری وقفسه ای نام ان موجود ومشخصات ان روی تابلویی  ذکر شده بود بعضی از انـها هیچ گاه درون عمرم ندیده بودم ماهی های کـه مثل خودکار بودند انواع قورباغه  انواع ماهی های بزرگ وکوچک ؛در مجموع 2 ساعتی انجا بودم از بس عگرفتم وفیلم گرفتم خسته شدم دیدم این عگرفتن های پی درون پی مانع از این مـیشود کـه خوب از فرصت بدست امده استفاده کنم به منظور همـین درون اواخر دوباره دور مجددی زدم وانـها را کـه اصلا ندیده بودم دوباره نگاه کردم نمـی دانم انـها را از کدام قسمت های تایلند گرداوری کرده بودند اما نمایشگاه زیبایی از موجودات دریـایی بودند کـه ادم مـیتوانست درون یک فرصت دو ساعته همـه انـها را ببیند  به نظرم بـه صرفه هست که با 900 بات شما مـیتوانید تعداد زیـادی از موجودات دریـایی را یکجا ببینی وبا نام ومشخات وحرکت زنده انـها اشنا شوی

ادم ها همـیشـه فکر مـیکنند کـه خودشان خیلی فوق العاده هستند وجهان را فقط از زاویـه چشم خود مـی بینند بـه نظرم هر چه انسان با طبیعت وشگفتی ها وموجودات ان بیشتر اشنا شود مـیتواند با زیستن انـها درون این جهان شادمان شود وخودرا با وجود انـها معنی کند

یکی از کارهای با ارزش اموزش وپروش تایلند اشنا دانش اموزان ودانشجویـان کشورش با داشته ها ونقاط دیدنی اشان مـی باشد چون درون مدتی کـه انجا بودم دو گروه از دانش اموزان پسر و که بیشتر ابتدایی بودند توسط معلمانشان بـه انجا اورده شده بودند که تا از اکواریوم وموجودات انجا دیدند کنند همراهان انـها درون طی مسیر بـه دانش اموزان توضیحات لازم مـیدادند ودر یک محوطه بزرگتر کـه سکو گذاری شده بود وجاهایی هم صندلی داشت به منظور جمع دانش اموزان توضیحات مـیدادند وانـها هم با دقت گوش مـیدادند این کار اموزش وپرورش تایلند یکی از کارهای بارارزشی هست که مـی حتما در دستور کاری بسیـاری از مسئولین اموزشی قرار گیرد بخصوص ان کشورهایی کـه جاهای دیدنی دارند اما مسئولان ان سستی وبی توجهی مـیکنند

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

قسمت سیزدهم

از اکواریوم کـه بیرون امدم دیدم ساعت از 1 بعد از ظهر گذشته هست پله برقی را بالا امدم ودر طبقه همکف مشغول قدم زدن شدم هر چه بیشتر مـیگشتم دیدم انواع واقسام رستوران انجا هست کـه بیشتر انـها غذاهای تایلندی وچینی وزاپنی واز دیگر کشورهای جنوب اسیـای شرقی بودند البته غذاهای غربی همچون مک دونالد یـا   هم بود تعاد شاید یکی یـا دوتا رستوران کـه غذاهای هندی درست مـید هم بود بعضی از این رستورانـها بصورت محوطه ای راه اندازی شده بود مانند انچه درون سیتی سنتر دبی هست اما فرقش با سیـام پاراگون این هست که درون طبقه همکف انجا همـه اش رستوران وغذا ونوشیدنی وکیک وشیرینی هست البته تعدادی از رستورانـهایی کـه تفکیک شده بود وبه بعضی از کشورهایی چون زاپن بود نیز دیده مـیشد کـه معمولا قیمت غذا انـها بیشتر از بیرونی ها بود درون مجموع قیمت غذا ها زیـاد نبود من با بسیـاری از غذاها اشنا نبودم بیشتر انـها از سبزیجات پخته وسرخ شده وانواع سوپ وبرنج تایلندی بود گوشت ی انجا ندیدم اما گوشت خوک بفور پیدا مـیشد همپنین مرغ وانواع غذاهای دریـایی  با این همـه رستورانـهای جورواجور تصمـیم گرفتن خیلی سخت بود خوشبختانـه درون بیشتر این رستورانـها شما حق انتخاب دارید بگونـه ای کـه مـیتوانید بگوئید کمـی کلم برگ پخته بدهید یـا هویج ولوبیـا یـا مخلوطی از غذاهای دریـایی بدهید سوپ هم همـینطور هست مـیتوانید انجا انتخاب کنید وحتی سبزیـهای انرا یـا چاشنی انرا بـه مـیزان دلخواه شما درست مـیکنند. لیست غذایی بود اما بیشتر افراد انتخاب مـید وانـها یـا درست شده انرا کنار هم مـیگذاشتند یـا اگر اماده نبود برایتان درست مـید اول مـیخواستم عبگیریم دیدم بعضی از افراد رغبتی بـه ان نشان نمـی دهند شاید هم خوششان نمـی امد به منظور همـین کمـی فیلم گرفتم کـه انـهم شتابزده بود وخیلی سریع از رستورانـهای مختلف رد شد

رفتم کنار یکی از انـها دیدم انجا چیزهایی دارد کـه با ذائقه من همخوانی دارد کمـی مرغ کمـی سبزیجات پخته شده وسالادی کـه با سس تایلندی درست شده بود وسوپ مخصوص تایلندی بنام تامـیام سوپ کـه واقعا خوشمزه والبته تند وتیز هست مخلوطی از موجودات دریـایی وسبزیجات تایلندی کل این غذا شد 180 بات بعد از رفتم جای دیگری وچای خوردم قیمت یک کپ چای انجا 60 بات بود کـه نسبتا نسبت بـه بیرون گران بود

این سنتر چند طبقه دیگر هم داشت کـه بیشتر انـها بوتیک های مارک دار جهانی بود وهمچون دبی شیک وتروتمـیز وبا همان قیمت ها ویـا نزدیک بـه ان بود . بـه نظرم برایـانی کـه از دبی بـه انجا مـیروند خرید از اینگونـه سنترها کـه مارک های مشابه ان درون دبی هست چندان با صرفه نیست وحمالی ان هست مگر اینکه اجناسی پیدا کنید کـه در دبی یـا ان مارک نباشد یـا کیفیت انـها بهتر از دبی باشد

به نظر من بیشتر سنترها ی نو ساز امروزی شبیـه هم هستند ومغازه ها وکالاهایی کـه در انـها بفروش مـیرسد نزدیک بـه هم هستند البته فرم ساخت بعضی از انـها متفاوت هست وبستگی بـه این دارد کـه چند که تا مارک معروف درون انـها وجود دارد خریداران اینگونـه سنترها بیشتر اقشار پردرامد ان جامعه وتوریست ها وتا اندازه ای اقشار متوسط هستند  یکی از ویژگیـهای سنتر های تایلند کـه باید گفت درون شـهر بانکوک ناهماهنگی درون بافت شـهری انجاست بیشتر سنترها درون مرکز شـهر قرار دارد وکنار این سنترها بـه لحاظ ساخت وساز تناسبی دیده نمـیشود یک هتل گرانقیمت نزدیکی نـهری قرار دارد کـه بوی فاضبلاب ان کشنده هست یـا بعضی از سنتر ها درون فواصل 50 وصد متری جاهایی قرار دارد کـه مردم فقیر درون حلبی ها وحانـه های بسیـار محقر زندگی مـیکنند البته من از جاهایی کـه دیدن کرده ام مـیگویم شاید جاهای دیگری درون حاشیـه ساخت وساز منظمتری درون حال شکل گیری باشد اما که تا انجا کـه مربوط بـه مراکز اصلی خرید مردم وتوریست ها بود چنین پدیده هایی بفور پیدا مـیشود

ساعت دو نیم از سیـام پاراگون بیرون امدم اما از طبقه ای کـه منتهی بـه قطار هوایی انجا مـیشد .کنار ان پل هوایی بود از چند رهگذر مسیر بازار را پرسیدم قسمتی از مسیر را روی گذرگاههای هوایی طی کردم از انجا ونابسامانی ساخت وساز وفاصله های بین مردم انجا کـه چگونـه درون یک شـهر بزرگ بـه هم تنیده شده اند عگرفتم یکی دو نفر روی پل درون حال گدایی بودند خواستم عبگیرم خوششان نیـامد از پل هوایی پائین امدم پائین هم همـینطور کنار دکه های دستفروشی ها کـه غذا ومـیوه جات بود چندین گدا درون فاصله های معینی نشسته یـا خوابیده بودند  مطمئنا گداها درون این مناطق مـیتوانند دریـافتی بیشتری داشته باشند چون هم کنار ترن هوایی وخروج ورود مسافران قرار دارند هم اینکه بازدید کنندگان از سیـام پاراگون بالاخره دستشان بـه دهنشان مـیرسد ومـیتوانند بـه انـها کمک کنند من نیز بـه اندازه خودم بـه بعضی از انـها کـه توان کارنداشتند ومعلول بودند ویـا نابینا کمک کردم هر چند این نوع کمک ها دردی از این خیل ادم ها فقیر ودرمانده کم نمـی کند

به نیمـه های خیـابان کـه رسیدم مجددا مسیر بازار را پرسیدم حتما از کوچه ای کـه منتهی بـه یک سنتر مـیشد رد مـیشدم ساختمان بسیـار بزرگی بود وخیلی خوب وبا کیفیت ساخته بودند اسمش سنترال ورلد بود یکی از مراکز مـهم تجاری وخرید درون شـهر بانکوک مسیری کـه من رفتم بود از قسمت پشتی ساختمان بود وخیلی خلوت بود تصمـیم نداشتم وارد ساختمان بشون چون نم نم باران تازه شروع شده بود ومحوطه خوب وزیبایی به منظور عگرفتن بود ابرهای تیره ودرختان سر سبز ونم نم باران روح وروان مرا متاثر کرده بود توی اون هوا وزیر این نم نم باران سیگاری دود کردم وبراهم ادامـه دادم هنوز ساختمان را دور نزده بودم کـه باران شدت گرفت باوجودی کـه دوست داشتم زیر باران باشم اما شدت باران خیلی زیـاد بود به منظور همـین سرعتم را زیـاد کردم که تا رسیدم سر خیـابان وکنار پل هوایی کمـی زیر یکی از پترهای پلاستکی دکه ها ماندم جا نداشت وباران با باد همراه بود واب روی چتر مـیریخ روی سرم رفتم داخل پل هوایی انجا هم تعداد ادم ها زیـاد بودند اما کمتر باران مـیخوردم  این دومـین روزاز امدنم بـه تایلند بود کـه هردو روز با باران شدید توام شده بود ربع ساعتی باران با شدت بارید به منظور ما خاورمـیانـه ای ها واهالی جنوب همـیشـه دیدن باران لذت بخش بوده هست البته به منظور دیگران خالی از لطف نبود اما به منظور خود مردم تایلند امری عادی هست انقدر عادی کـه روزانـه مـیدانند چه ساعاتی وچه زمانـهایی باران مـی ایدچون هنوزباران شروع نشده پلاستیک ها اماده هست کمـی صبر مـیکنند ودوباره همـه چیز بـه حالت عادی برمـیگردد مردمشان از این وضعیت ناراحت نیستند وخیلی هم شکر گزارند چون یکی از منبع درامد تایلند صادرات نزدیک بـه 50 درصد برنج تایلند بـه جهان هست ووجود باران نعمت بزرگی به منظور کاشت وبرداشت برنج هست کشوری کـه بیش از 65 مـیلیون جمعیت دارد بیشتر انـها درون شـهرها وروستاها زندگی مـیکنند وشغل بیشتر انـها برنج کاری ومحصولات کشاورزی وکائوچو است

بعد از ربع ساعتی شدت باران کم شد اما هنوز نم نم مـی امد همـه بدنم ولباسم خیس شده بود دنبال جایی مـیگشتم که تا چایی یـا قهوهای بنوشم دکه های خیـابانی غذا ومـیوه داشتند اما چای وقهوه نداشتند انطرف خیـابان سنتر بیگ سی بودbig cیکی دیگر از سنترهای بانکوک البته  اجناس این سنتر از نطر قیمتی نسبت بـه سنترهای دیگر ارزانتر هست اولین باری بود کـه به این سنتر وارد مـیشدم چون خیس بودم داخل کـه شدم سردم شد بلافاصله برگشتم وروی سکوهای جلوی سنتر نشستم

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

قسمت چهاردهم

حدود یک ساعتی انجا نشستم وبه تماشای رهگذرانی کـه از انجا مـیگذشتند مشغول شدم زندگی واقعا جریـان داشت دکه های کنار خیـابان مشغول چانـه زنی با مشتریـان بودند بیشتر انـها زنـهای مـیانسال ونسبتا جوان بودند مردها هم بودند اما تعداد انـها کمتر از زنان بود مشتریـها هم خود تایلندی ها بودند وهم توریست ها وگردشگرانی کـه از سایر تقاط دنیـا بـه بانکوک امده بودند  انطرفتر ایستگاه اتوبوس بود عده ای منتظر اتوبوس بودند .

ان دوربر جایی کـه چای بفروشند ندیدم به منظور همـین به منظور اینکه گلویی تازه کنم از سکوها رفتم پائین رفتم سراغ دکه مـیوه فروشی ها اناناس هندوانـه پاپایـا وانبه سبز ورسیده داشت هر قاچ هندوانـه بریده شده 10 بات بود بقیـه مـیوه ها هم همـین قیمت را داشت مقداری پاپایـا واناناس گرفتم انـها را داخل دو کیسه پلاستیکی کوچک ریخت وروی هر کدام از ان کیسه ها یک چوب نوک تیز کبابی گذاشت که تا خوردن انـها سهل تر باشد پولش را دادم وبرگشتم روی سکو ها نشستم  ؛ شتابی به منظور جایی رفتن نداشتم چقدر خوب هست که ادم دلواپس گذشت زمان نباشد واین یکی از خصوصیـات سفر بصورت مجردی هست چون نـهی هست کـه به تو بگوید زود برویم یـا بگوید حتما بمانیم نـه کار مشخصی داری ونـه مسئولیتی نسبت بهی وچیزی احساس مـیکنی واین درون نوع خود جالب وحتی خارق العاده است

مـیوه ها کـه خوردم اول گفتم بروم داخل بیگ سی را ببینم اما تصمـیمم عوض شد واومدم پائین ودر طول خیـابان شروع بـه قدم زدن کردم درون حال قدم زدن بودم کـه یکی از توک توک ها امد کنارم وگفت کجا مـیری من مثل ادمـی کـه انگار منتظر چنین اتفاقی هست گفتم تو هتل گرس مـیروی وچند مـیگیری گفت مـیبرمت و200 بات مـیشود چون اهل چانی زنی هستند گفتم 150 انـهم قبول کرد بلافاصله سوار شدم این بار سوار توک توکی مـیشدم کـه راننده اش دیگر شیشـه نبود بلکه جوانی بود کـه خیلی کم حرف مـیزد هوا بسیـار خوب بعد از باران وخیسی خیـابانـها وتراوت درختان احساس خوبی بـه من داده بود نفهمـیدم از کجا واز چه مسیری امد کـه دیدم بـه هتل گرس رسیده ایم با دست نشان داد کـه ان بالا هتل گرس هست پیـاده شدم وتشکر کردم

باید از یک سراشیبی نسبتا تندی بالا مـیرفتم  هتل تمـیز وخوبی بـه نظر مـیرسید هر چند نمای بیرونی ان چندان شیک نبود اما لابی بسیـار بزرگ وخوبی داشت قسمت اطلاعات هتل دقیقا روبروی درون ورودی بود رفتم بـه ان سمت چند زن درون ان قسمت بودند کـه مشغول سوال پرس از مسافرین بودند منتظر شدم که تا یکی از انـها سرش خلوت شود رفتم وپرسیدم کـه ایـا اینجا اطاق خالی دارید گفت الان نداریم بسراغ یکی دیگر از انـها رفتم ان هم گفت نداریم گفتم مـیشود بـه من بگوئید کـه کی دارید گفت نـه سوال وجواب ها خیلی کلیشـه ای وسریع بود احساس خوبی از این نوع برخورد پیدا نکردم به منظور همـین کمـی کنار کشیدم وامدم روی یکی از صندلی های لابی نشستم از اینکه دوباره حتما برمـی گشتم هتل سواسدی این نگران بودم این هتل اصلا قابل مقایسه با ان نبود انجا مثل یک روستای عقب مانده واینجا مثل یک شـهر بزرگ بود هیچ چیز این دوهتل بـه هم شبیـه نبود نیم ساعتی انجا روی صندلی نشستم همـه فکرم را جمع وجور کردم وبه این نتیجه رسیدم کـه هر طور شده حتما راهی پیدا کنم وبیـایم این هتل به منظور همـین دوباره رفتم قسمت اطلاعات این دفعه بیشتر اصرار کردم کارساز نشد فقط گفت اگه جایی هم پیدا بشـه شما حتما فردا ظهر زمان تخلیـه بعضی از مسافرین بیـائید اینجا اگر جا بود بـه شما اطاق مـیدهیم قدری امـیدوار شدم از هتل امدم بیرون

هوا تاریک شده بود کمـی ان دوربر گشتم فضای انجا خیلی متفاوت از منطقه ای کـه من هتل گرفته بودم بود رستورانـها مختلف عربی  ادم های متنوع از اسیـا وخاورمـیانـه کـه احساس نزدیکی بیشتری بـه ادم دست مـیداد .نبش یکی از خیـابانـهای نزدیک هتل یک شاورما فروشی عربی بود روبروی انـها یک دکه سیـار غذا فروشی تایلندی بود کـه مـیگو وماهی وران مرغ داشت روی ذغال کباب مـیکرد از زمانی کـه امده بودم ماهی کباب نخورده بودم ؛زن خوشرویی بود مـیگو 7عدد بزرگ مـیداد 70بات ماهی هم اندازه متوسط شـهری خودمان 60 و70 مـیداد سفارش ماهی دادم جایی به منظور نشستن نداشت به منظور همـین گفتم من مـیخواهم اینجا غذا بخورم انـهم صندلی چهارپایـه پلاستیکی خودش داد بـه من ومن روی خیـابان ودر محل رهگذر ماشین ها وادم ها نشستم وشام را انجا خوردم؛ خوشمزه بود وبعد از این همـه این بر وان بر رفتن مـی چسپید.

شام کـه خوردم  از انجا بـه سمت پائین خیـابان حرکت کردم فکرم مشغول این بود کـه ایـا فردا بالاخره اطاق پیدا مـیشود یـانـه  نیم ساعتی همـینطوری توی خیـابان قدم زدم بـه نظرم ساعت از 8 شب گذشته بود وباید بر مـی گشتم هتلم درون سواسدی این به منظور همـین بـه چند توک توک مراجعه کردم قیمت انـها خیلی زیـاد بود وبعضی از انـها تمایلی نداشتند کـه به انجا بروند چون انجا دور بود وبرای بعضی ها نا اشنا ؛ دیدم با توک توک ها بـه توافق نمـی رسیم رفتم سراغ موتور سیکلت ها کـه مسافر کشی مـیکنند ؛ چند که تا از انـها نمـی دانستند که تا اینکه یکی از انـها بعد از کمـی فکر گفت من مـیدانم ومـیبرمت؛  خوشحال شدم وپشت سرش سوار شدم کلاه ایمنی ام را سرم گذاشتم وراه افتاد از یکی دوخیـابان اشنا گذشت که تا اینکه بـه جاها ومسیری رفت کـه اشنایی نداشتم دیدم سر بعضی از چهار راه ها تردید مـیکند بـه خودم گفتم احتمالا مسیر خوب نمـی داند یک بار ازش پرسیدم بلدی گفت اره اما اره گفتنش با تردید بود ؛  هر چه بیشتر مـی رفت شک من بیشتر مـیشد که تا اینکه بعد از چند خیـابان سر نبش یک خیـابان ایستاد واز یکی از تایلندی های تاده روچیزی پرسید؛ چند دقیقه ای طول کشید من همچنان پشت موتور نشسته بودم  امد وگفت همـین جاست ؛ من کـه با این خیـابان اشنا نبودم گفتم نـه اینجا نیست دوباره گفت اینجاست وانتهای این خیـابان هست ونزدیک مـی باشد وچون خیـابانش یکطرفه هست من نمـی توانم تورا که تا انجا ببرم بین شک ویقین پیـاده شدم پولش را دادم وراهی خیـابان شدم

توی خیـابان هرچه نگاه مـیکردم دیدم چیزی کـه نشان از اشنایی باشد یـا این منطقه اومده باشم بنظرم نمـی امد البته نسبتا انموقع شب شلوغ بود ودکه ورهگذران بخصوص توریست ها بودند از یکنفر کـه کبابی داشت پرسیدم هتل سواسدی این کجاست؟ گفت اینجا نیست  گفتم بعد کجاست ؟ گفت اگه بخواهی مـیبرمت.  گفتم الان من با موتوری امدم اینجا ومنو رسانده گفته همـین جاست ؛کمـی خندید وگفت دروغ گفته  این اولین باری بود کـه از یک تایلندی مـی شنیدم کـه همشـهری اش دروغ گفته  ؛چون دیدم انمنطقه اشنا نیست وکلاه سرم رفته بـه اون اقا گفتم تو هتل سواسدی این بلدی انـهم گفت بله اما خیلی دوره ؛ گفتم توک توک داری  گفت نـه  من موتورسیکلت دارم دیدم چاره ای نیست قبول کردم

طرف دکه اش را تحویل یک جوان دیگری داد ؛موتورش را دکه دراورد ؛ من هم سوار شدم که تا بریم هتل سواسدی این.گاز موتورش را گرفت  که تا انتهای همان خیـابان نرفت وسطای خیـابان پیچید داخل یـه کوچه بعد از اون هم دوباره پیچید یـه کوچه دیگر هر چه بیشتر مـی رفت داخل کوچه ها تاریکتر مـیشد وادم های کمتری بودند توی کوچه سوم کـه کوچه تاریکی بود هیچ رد نمـی شد دوسه نفر گوشـه ای مثل ادم های معتاد یـا الکلی بـه در مغازه های بسته ای تکیـه کـه نـه لم داده بودند ؛نگرانی ام بیشتر شد بخصوص کـه سرعت موتور هم کمتر شد کوچه سومـی از همـه طویل تر بود داشتم استرس پیدا مـیکردم نـه از اون اولی کـه اینجوری منو اورده بود ونـه این یکی کـه از جاهای عجیب وغریب مـی رفت . چند بار ازش پرسیدم هتل کدام طرفه انـهم مثلی کـه انگار خوب انگلیسی نمـی داند یـا سرش تکان مـیداد یـا مـیگفت اوکی . جاهایی کـه رد مـیشد مثل جاهای خطرناک بود ودر ان تاریکی ونیمـه روشنایی فقط ادم بـه کارهای خلاف فکر مـیکند؛ پشت سرهم هزار فکر از ذهنم خطور مـیکرد اما یقینی نداشتم کـه این ادم چطور هست ؛ به منظور همـین دوربینم را سخت گرفته بودم وگفتم اگه اتفاقی بخواهد بیفتد من حتما خودم را به منظور یک فرار حسابی اماده کنم ؛ توی همـین فکرها بودم کـه رفت توی کوچه چهارم کوچه ای کـه بعد از ان بـه خیـابان اصلی رسید کلی خیـالم راحت شد مثل ادمـی کـه به جای امنی مـیرسد احساس خوشایندی پیدا کردم هر چه بیشتر مـیرفت مـی دیدم خیـابانـها ومسیر اشناست؛  با توک توک شیشـه از ان مسیرها رفته بودم که تا اینکه بعد از 20 دقیقه مرا بـه در هتل رساند قرارمان 80 بات بود اما من صد بات بـه او دادم نگرانی من نسبت بـه او بی جا بود ونتیجه برخورد کلاه گذاری موتور اولی وکوچه های تاریک بود کـه راننده موتوری به منظور اینکه مسیر نزدیکتری برود از ان کوچه ها مرا بـه هتل رساند وقتی رسیدم هتل همـه فکر وذکرم را جمع وجور وقطعی کردم کـه فردا صبح حتما از این هتل مـیروم حتی اگر درون هتل گرس جایی به منظور من نباشد

 برای دیدن بقیـه عها لطفا اینجا را کلیک کنید

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

قسمت پانزدهم

شب گذشته وقتی رسیدم هتل بشدت خسته بودم وبرای همـین زود خوابم برد صبح زودتر بیدار شدم لباسهایم را توی ساکم ریختم دوربینم را برداشتم ودر اتاق را بستم وتصمـیم گرفتم امروز هر طور شده از این هتل بروم کلید را تحویل دادم وگفتم مدارک وگذرنامـه ام کـه در بهتل بـه امانت گذاشته بودم تحویل دهد چون مسئول هتل مـیدانست کـه چند روز دیگر بـه اتمام مـهلت اقامتم درون هتل مانده به منظور همـین پرسید کجا مـیروی من هم به منظور اینکه سوالات بیشتری نکند وپل پشت سرم هم خراب نکرده باشم گفتم مـیخواهم بروم پاتایـا (شـهر دیگری درون تایلند ) بعد گفت چند روز مـیروی بلافاصله جواب دادم به منظور یک روز وبر مـیگردم چون هنوز اطمـینان نداشتم وضعیت اقامتم درون هتل گرس درست مـیشود یـانـه اوراق کـه تحویل گرفتم رفتم همان کنار صبحانـه خوردم طبق معمول تخم مرغ نیمرو با کره ومربا ویک نان اضافه وچایی بود صبحانـه کـه خوردم نیم ساعتی انجا نشستم ساعت شده بود 9 صبح سیگار دیگری کشیدم وراه افتادم مـیدانستم شیشـه جلو سوپر مارکت 7 الون مـی ایستد وقتی شیشـه منو از دور دید امد طرفم گفت کجا گفتم مـیخواهم بروم هتل گرس انگار فهمـیده بودم کـه من از این منطقه مـیرم اولش چیزی نگفت کیفم را گرفت وداخل توک توک گذاشت قبل از اینکه سوار شوم گفت به منظور چی مـیخواهی بری هتل گرس من هم جریـان این منطقه وکیفیت بد هتلی کـه در ان زندگی مـیکردم براش گفتم برایش قابل قبول بود اما از اینکه یک مشتری روزانـه را از دست مـیداد خوشحال نبود هیچ صحبتی راجع بـه کرایـه نکردیم چون روز قبل منو که تا اون حوالی رسانده بود

توی راه بر خلاف روزهای دیگر شیشـه خیلی کم حرف زد ومن احساسش را درک مـیکردم نیم ساعت بعد رسیدیم بـه هتل گرس از او خداحافظی کردم وگفتم احتمالا بر نمـی گردم  گفتم چقدر بدهم گفت 200 من بـه او 250 بات دادم خوشحال شد گفت اگر انطرف امدی یـا مـیخواستی بری پاتایـا بـه من زنگ بزن گفتم باشـه واز او خداحافظی کردم

دربان جلو درون هتل درون را برایم باز کرد هنوز که تا ساعت 12 ظهر دوساعت وقت داشتم چون گفته بودند بعد از ساعت دوازده ظهر معلوم مـیشود کـه اطاق خالی داریم یـا نـه.  رفتم روی یکی از صندلی های لابی هتل گرس نشستم ادم های مختلفی درون رفت وامد بودند اما بیشتر انـها ومـیشود گفت 95 درصد انـها اسیـایی وخاورمـیانـه ای بودند از کشورهای مختلف خاورمـیانـه از کویت  واردن وبحرین وامارات وقطر گرفته که تا عمان وایران وسوریـه ولبنان وترکیـه  مصریـها وافریقایی های مسلمان تبار چون سودان وسومالی هم بودند از گفتار وگفتگوهایی کـه داشتند از چهره ورفتار انـها مـیشد فهمـید از کجا امده اند هنوز زود بود که تا اطلاعات جامعتری از توریست ها وگردشگران مناطق مختلف کـه به تایلند امده بودند بفهمم به منظور همـین با کیف ودوربینم رفتم سراغ کافه تریـایی کـه در لابی هتل قرار داشت سفارش چایی دادم یک قوری کوچک شیک ومرتب با لیوان قهوه خوری با شکر وشیر تازه سرد برایم اورد زمـین که تا اسمون با انچه درون هتل سواسدی این بود فرق داشت البته قیمتش هم خیلی فرق داشت چایی خوب ولذت بخشی بود هر چند قیمتش 80 بات بود اما ارامش خاصی بـه من داد نیم ساعتی  درون ان قسمت نشستم یواش یواش داشت شلوغ تر مـیشد وادم های بیشتری درون رفت وامد بودند چون هنوز اطاقی نگرفته بودم بـه خودم اجازه ندادم از دیگر قسمتهایی کـه در لابی هتل بود دیدن کنم دوباره امدم محل قبلی روی صندلی هتل نشستم محوطه ای کـه چند مبل راحتی بصورت گروهی گذاشته شده بود وحالا چندین نفر اطراف من نشسته بودند خیلی دوست داشتم اشنایی یـا ایرانی توی این جمع پیدا مـیشد امای بین انـها نبود

نگاه بـه ساعت کردم بالاخره ساعت 12 ظهر شده بود بلافاصله از جایم بلند شدم مثل مسافری کـه مـیخواست سرساعت بره داخل هواپیما بـه سمت قسمت اطلاعات هتل رفتم غیر از دو نفر بقیـه همان افراد دیروزی بودند اینبار سراغی رفتم کـه دیروز نبود بـه او گفتم من اطاق مـیخواهم نگاهی بـه من انداخت وگفت نداریم بـه او گفتم من دیروز ودیشب امدم وبمن قول دادند کـه امروز هتل خالی مـیشـه واطاق خالی پیدا خواهد شد گفت صبر کن چند دقیقه ای گذشت او از دو تن از همکارانش چیزی بـه تایلندی پرسید کـه من متوجه نشدم دو باره پرسیدم چی شد انـهم گفت صبر کن دیدم راهی غیر از صبر ندارم کمـی از کانتر انـها فاصله گرفتم ومنتظر ایستادم که تا اینکه صدام زد گفت به منظور چند روز مـیخواهی دیگه مدتش برام فرق نمـیکرد اینکه بالاخره جا پیدا کرده بودم خوشحال شدم بلافاصله گفتم یک هفته گفت نـه به منظور یک روز بهت مـیدیم وفردا بیـام به منظور بقیـه روزها صحبت کن قبول کردم وتوی دلم گفتم کاچی بـه از هیچی کرایـه یک روز را فورا دادم  انـها یـه رسید ویک کلید قفسه امانت بـه من دادند وبابت ان هزار بات امانت گرفتند ویک کارت به منظور باز وبسته درون اطاق کلی خوشحال شدم وبا راهنمایی یکی از سرایداران هتل بـه سمت اطاق حرکت کردیم

 

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

قسمت شانزدهم

اطاق من درون طبقه چهارم هتل گرس بود دراطاق با کارت مخصوص باز مـیشد حتما کارت را مقابل دستگیره درون قرار مـیدادم درون بلافاصله باز شد بعنوان انعام 50 بات بـه سرایدار دادم سرایدار بـه من گفت کـه کلید برق اطاق هم با این کارت خاموش وروشن مـیشود کارت را درون جای مخصوصی کـه از قبل تعبیـه شده بود قرار داد این جایگاه مثل فیوز برق اطاق عمل مـیکرد بعد کـه کلیدها را زدم روشن شدند از او تشکر کردم ودر را بستم

اطاق من یک اطاق رو بـه محوطه ورودی هتل بود نمای خوبی یـا بقول امروزیـها ویو خوبی داشت هر چند بالکن نداشت اما بقول اوزیـها دلباز بود  یک تختخواب دونفره با یک تخت اضافه داشت یخچال جمع وجور کوچکی با یک دراور واینـه ای کـه روبروی تخت قرار گرفته بود مناسب با وان ودوش پر از فشار اب سرد وگرم داشت ویک کمد مخصوص گذاشتن وسایل وپیراهن وشلوار ؛ کف اطاق موکت بود موکت زیـاد نو ومرغوب نبود اما خوب بود ملافه ها وپتو ها خوب وتمـیز بودند  دو عدد حلو تمـیز وسفید هم انجا کنار جا کفشی گذاشته بودند داخل توالت فرنگی بود با شیر اب وکنار دستشویی داخل دو عدد مسواک بسته بندی شده با دو عدد شامپو کوچک مسافرتی بود مـیشد با ان شامپوها حداقل سه که تا چهار بار گرفت

در کل از اطاقم خوشم امد به منظور منی کـه از جنوب شـهر واز ان محله قبلی وان هتل سواسدی این امده بودم این هتل عین کاخ مـیمانست وطبیعی بود کـه خوشحال شوم لباسهایم را دراوردم وروی تخت نیم ساعتی دراز کشیدم احساس خوبی داشتم تشنـه شده بودم دیدم داخل یخچال دو عدد بطری اب سر بسته وجود دارد اب معدنی بود اب کـه خوردم پرده ها را کاملا کنار زدم پنجره را باز گذاشتم ورفتم کنار پنجره سیگاری دود کردم دیدم انجا یک کتری برقی هم هست مـیشد با ان چایی درست کرد اما خبری از قند وچای وشکر نبود حتما مـی خ اما حالا زمان فکر بـه چای وقند نبود

لباسهایم را عوض کردم دوربینم را برداشتم وکارت اطاق را از جا برقی دراورد درون را بستم  وراهی لابی هتل شدم حالا مـیتونستم بی دغدغه همـه جای هتل وقسمت های مختلف لابی را بگردم  لابی هتل جدا از قسمت ورودی ومحوطه اصلی محوطه دیگری درون انتهای لابی بود کـه با چند پله بالاتر از محوطه اصلی وارد ان مـیشدی محوطه دیگری کـه در سمت چپ ان یکسری مـیز وصندلی به منظور مشتریـان مختلف گذاشته بودند وبوفه نوشیدنی های مختلف کـه در اخر ان قرار داشت درون سمت راست ابتدا یک بوفه چای خوری وقهوهخوری وجود داشت کـه در همان جا رستوران ونوشیدنی با تعداد زیـادی مـیز وصندلی وجود داشت بغل ان بولینگ بود وبعد از بولینگ سالن بزرگی بود کـه چندین مـیز بلیـارد واسنوکر داشت اما انموقع خالی بود وجز دونفری دیگری انجا نبود  در انتهای لابی یک محوطه تفکیک شده دیگری هم بود کـه انگار به منظور نشستن وحرف زدن وقرار ملاقات بود حداقل من اینچنین حس کردم نیم ساعتی طول کشید که تا به ان قسمت سرک بکشم

از انجا بـه سمت درون ورودی برگشتم دیدم درون سمت چپ ورودی هتل یک مسیر راه پله بـه پائین مـی رود پله ها را گرفتم که تا رسیدم بـه پائین مثل زیر زمـین بود درون پائین پله ها یک ارایشگاه وجود داشت یک ماساژی ودو مغازه کـه کیف وبدلیجات مـی فروخت درون سمت راست بـه یک راهرو دیگر منتهی مـیشد کـه بار ودیسکوی هتل درون انجا بود بزرگ وجا داربود اما انموقع نـه صدای موسیقی بود ونـه ادمـی انجا ها پرسه مـیزد از همانجا پله ها را دوباره بـه سمت بالا طی کردم واز هتل بیرون امدم هوا ابری ابری بود

 

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

یکسال پیش درون چنین روزی  عازم کشور تایلند بودم کـه گزارش قسمتی از انرا تاکنون درون چندین قسمت تقدیم بینندگان گرامـی گردیده اما این سفرنامـه قسمت های دیگری دارد کـه فرصت نشده بودم انرا بنویسم درون سالگشت این سفر پر از اتفاق ودیدنی قصد دارم بقیـه انرا طی همـین ماه وماه اینده برایتان بنویسم بابت این تاخیر مـی بخشید

قسمت هفدهم

هتل گرس از هتل های قدیمـی شـهر تایلند هست که اوزیـها وخودمونی ها خوب انجا را بلدند شباهت زیـادی بـه هتل کلاریج وتا اندازه ای مارکوپولو دبی دارد از نظر امکانات شبیـه انـهاست اما بزرگتر هست ادم های زیـادی از کشورهای خاورمـیانـه انجا مـیان واز خوبی های دیگر این هتل نزدیک بودن ان بـه مراکز خرید هست داشتم از هتل مـی امدم بیرون کـه چهره چند نفر برام اشنا بود سلام کردم دیدم ایرانی هستند پرسیدم اهل کجایی گفتند بندرعباس از فارسی بـه بندری تغئیر زبان دادم انـها هم خوشحال شدند گفتند بندری هستی گفتم نـه من اوزی هستم از حال وهوای هتل وتایلند واینکه اینجا واین منطقه چظور هست ازشون پرسیدم یکیشون گفت عشق هست خوبن حرفش نین اتونی شو بری باراوطرفی کلی خودمونی اوجا ابینی وادرس های دیگری کـه پشت سرهم ردیف د  داشتن اطلاعات وکسب اون همـیشـه خوبه وخیلی وقتها هزینـه ادمو کم مـیکنـه  گفتم چند روزی هست اینجایید گفتند یک هفته ای مـیشـه گفت ما بیشتر پاتایـا بودیم والان سه روز از اونجا اومدیم بانکوک گفتم اینجا بهتره یـا پاتایـا گفت هرکدومش یـه جورای خوبه ولی اونجا خلوتتره وجمعیتش کمتره اما خوش مـیگذره وکمـی از انجا برام تعریف   از انـها هزینـه هتل وتور ورفت وامد وجاهای دیدنی انجا پرسیدم  انـها هم سربسته اطلاعاتی دادند

از انـها خداحافظی کردم وراه افتادم احساس مـیکردم بعد از اون مسافرخونـه لعنتی اومدم جایی کـه کلی ادم اشنا درش پیدا مـیشـه وکلی احساس خودی و راحتی داشت مثلی شده بودم کـه انگار درون کوچه خودشون داره قدم مـیزنـه .

همـینطور کـه گفتم خوبی این هتل نزدیک بودنش بـه مراکز خرید بود وتا دلت بخواد ان حوالی بار ورستوران وکافه وکافی شاپ ومغازه های جورواجور بود ادم ها هم که تا دلت بخواد از همـه قوم وجماعت بودند عذاهای ایرانی وعربی وهندی وتایلندی درون ان منطقه براحتی یـافت مـیشد از دستفروشی های کنار خیـابون بگیر که تا رستورانـهای سرباز وسربسته .  نبش هتل گرس یک رستوران پاکستانی بود کـه غذای هندی ایرانی وعربی داشت سوپ تایلندی هم داشت رفتم تابلویش نگاه کردم دیدم نوشته    رفتم دم درون رستوران یـه پاکستانی روی یکی از صندلی ها نشسته بود بـه اردو احوالپرسی کردم فکر کرد پاکستانی یـا هندی هستم خوب تحویل گرفت گفت بفرمائید  اسمش ذالفقار بود ازش سوال کردم این رستوران شماست گفت نـه مال براردم هست اما من مدیریت مـیکنم  توی رستوران جدا از غذا بساط قلیـان وشیشـه وچای هم براه هست بوی تند وطعم دار قلیـان های شیشـه ای  معطر تو هوای نمناک انجا کاملا پیچیده بود سفارش یک چایی دادم هوا خوب بود دم درون کنار او نشستم ویک چایی پر ملاط سلیمانی خوردم بعدش هم یک سیگار . کلا محیط داخلی رستوران تمـیز وخوب هست قیمت ان از بعضی رستورانـها ودستفروشی های کنار خیـابون گرانتر هست اما درون مجموع چندان گران نیست یک دست غذا توی چنین رستورانـهایی از 180 که تا 280 بات هست که بـه نرخ درهم مـیشود بین 23 که تا 34 درهم چایی 40 بات صبحانـه 180 بات

توی تایلند وبخصوص بانکوک سوپر مارکت ها بـه شکلی کـه در دبی یـا ایران هست وهرکسی از خودش سوپری دارد ومتنوع از نظر اسم وشرکت هست نیست بیشتر سوپرمارکت های انجا زنجیره ای هست وبنام 7/11 هست که درون هر گوشـه شـهر موجود هست ونرخ انـها هم ثابت است  وضعیت تلفن وارتباط با خارج درون تایلند چندان ارزان نیست من درون عرض چند روز 1500 بات کارت خ اما فقط تونستم 20 دقیقه صحبت کنم به منظور همـین بـه دبی زنگ زدم وگفتم از اونجا با من تماس بگیرند گفتم بعد از 9 شب بـه وقت دبی کـه 12 شب بـه وقت تایلند مـیشود تماس بگیرن  . درون بانکوک چند نمونـه کارت تلفن دیگه هم بود از جمله کارت تلفن مرحبا کـه مـی گفتند خوب هست اما من 500 بات خ اما تونستم فقط 10 دقیقه صحبت کنم بـه فروشندگان این کارت ها اطمـینانی نیست  من موبایلی کـه امکانات خوب انترنتی داشته باشد نداشتم به منظور همـین مجبور بودم از تلفن استفاده کنم

امروز فرصت کردم از مناطق اطراف هتل گرس از جمله بازار کنار خیـابانی وخیـابان نانا کـه معروف هست دیدن کنم وچند تایی عبگیرم تعداد دستفرشی ها درون این مناطق خیلی زیـاد هست امکان ندارد شما از خیـابانی درون این حوالی بگذرید ودستفروش مواد غذایی ونوشیدنی والبسه ومنسوجات نبینید دکه های سیـار مـیوه فروشی کـه انبه وهندوانـه وپاپایـا ومـیوه های انجا مـیفروشند که تا کباب های سیخی دل وجگر مرغ وسنگدان وران مرغ  سیخ های کبابی گوشت خوک هم هست وماهی  ومـیگو کـه معمولا شب ها بیشتر هست

مردم اینجا بر خلاف گردشگران کـه در حال تفریح وخوش گذرانی هستند بیشتر تنگ دست وفقیر هستند بـه سختی کار مـیکنند وزن ومرد کنار هم بار این سختی بدوش مـیکشند ادم های پرکاری هستند بعضی از انـها 10 که تا 15 ساعت درون روز کار مـیکنند  شاید اگر این توریسم وگردشگران نبودند زندگی انـها از این هم سختتر مـیگذشت توان خرید انـها بالا نیست فاصله طبقاتی بهطر وحشتناکی زیـاد هست البته افراد متمول وپولدار زیـادی نیز دارد کـه از طریق شرکت های مختلف وتجارت های کلان وضعیت بسیـار مرفه وخیلی خوبی دارند اما درون صد مردم فقیر خیلی خیلی بیشتر از اینـهاست زندگی درون بانوک مثل بسیـاری از کشورهای صنعتی ونیمـه صنعتی جهان هست اینجا زیبایی کنار نا زیبایی زیـاد بچشم مـیخورد یک طرف خیـابان ساختمانـهای سر بـه فلک کشیده وکنار انـها بیـا روبروی انـها مردمانی کـه در حلبی اباد ها وخانـه های بسیـار محقر زندگی مـیکنند انـها کـه برای تفریح رفته اند وخوش گذرانی خیلی بـه این مسائل اهمـیت نمـی دهند وخیلی ساده از کنار اینگونـه مسائل مـیگذرند  سرمایـه داری وسیستمـی کـه مولد این فاصله طبقاتی هست براحتی درون تمام ارکان جامعه رسوخ کرده وخودنمایی مـیکند با تمام مظاهر خوب وبدش

از گشتن خسته شده بودم هوا تیره وتیره تر مـیشد ساعت حوالی سه  ونیم بعد از ظهر بود   حسابی گرسنـه بودم دیدم دکه کنار خیـابونی دل وسنگدان مرغ وران مرغ روی اتش گذاشته یک ران چپ مرغ ودو سیخ دل وسه که تا سنگدان سفارش دادم خبری از نون نبود خالی خالی خوردم جای شما خالی واقعا چسپید جمعا شد 180 بات یـه کمـی مـیوده تازه ویک شیشـه نوشیدنی ویک پاکت سیگار از 7/11 گرفتم  ساعت از چهار گذشته بود وراهی هتل شدم سر راه یـادم اومد وزیر پیراهن هم بگیرم ویک شلوارک کـه تا انموقع نخریده بودم اخه توی تایلند 90 درصدر توریست ها کـه مـی بینید شلوارک ویک تیشرت تنشون هست مگه اینکه بخوان یـه مراسم رسمـی برن تی شرت وشودتم شد 250 وشلوارک هم 280 یک کیف کولی گردشگری جمع وجور هم خ کـه اگه خواستم با تور جایی برم اونو همرام داشته باشم  وصد البته یک دمپایی تابستانی به منظور اینجور مواقع کـه بتونی راحت توی هوای بارانی تایلند قدم بزنی ونگران اب توی کفش رفتن نداشته باشی دم درون هتل بودم کـه هوا کاملا تیره شده بود سریع رفتم بالا خریدهایی کـه کرده بودم گذاشتم وکمـی نوشیدنی وسر وصورتی شستم واومدم پائین دم درون هتل نرسیده بودم کـه باران با شدت تمام شروع بـه با کرد واقعا چه بارانی توی این باران از سراریزی هتل بـه سمت خیـابان رفتم با دمپایی وشلوارک تازه خریده شده چه حس خوب ودل انگیزی داشتم باران را درون تمام وجودم درون تمام سلولهایم حس مـیکردم شعف انگیزو بی نظیر بود حس خوب بودن داشتم حسی کـه اینروزها خیلی کم بسراغ ادم مـی اید .

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

قسمت هجدهم

داشتم درون ان هوای بارانی بر مـی گشتم دوباره بـه سمت هتل گرس دیدم چند نفر از گردشگران دم درون ورودی هتل نظاره گر باران هستند جوان ته ریش داروهیکلی نظرم را جلب کرد بـه نظر مـی امد از اهالی خاورمـیانـه باشد سلام وعلیکی کردم عرب بود از کویت به منظور گردش وتفریح امده بود مثل من از باران خوشش مـی امد بهش گفتم برو زیر باران واستفاده کن اول نرفت بعد گفتم مـیخواهم ازت عوفیلم بگیرم که تا انتهای سرازیری دم درون هتل گرس رفت وبرگشت خیلی خوشحال بود وقتی با دوربینش فیلم زیر بارانش را نشان دادم خیلی خوشحال شد وکلی تشکر کرد من هم گفتم از من واین باران عکسی بگیر که تا بی حساب شویم اون با کمال مـیل پذیرفت اسمش احمد بود

خیلی زیـاد هوس چایی کرده بودم انطرفها چیزی بنام چایخانـه نداشت البته بعضی از رستورانـها داشت رفتم داخل لابی هتل یک کافتریـا سمت چپ لابی بود کـه چای ونسکافه داشت سفارش دادم یک قوری تر وتمـیز با فنجان وشیر وشکر برایم اورد نشستم چایی خوبی بود اما نسبت بـه بیرون خیلی گران زیـاد فکر پولش نکردم چون دم بـه دم کـه انجا نمـیخواستم چایی بخورم بعضی وقت ها حتما حساب وکتاب را بـه کناری بگذاری وبه دلخوشی ات فکر کنی وگرنـه سفر ومسافرت وگردشت ملال اور مـیشود

چای کـه خوردم رفتم بـه سمتی کـه در هتل مکان سرویس تورهای گردشگری بانکوک درون لابی هتل گرس بود دو خانم انجا نشسته بودند یکی از انـها انگلیسی بهتر از ان یکی مـیدونست تصمـیم گرفته بودم درون فرصت باقیمانده با استفاده از تورها از جاهای دیدنی تایلند وبانکوک دیدن کنم این اولین بار بود کـه در زندگی ام یک تور مسافرتی مـیرفتم با وجود اینکه بیش از 18 سال درون دبی زندگی کرده بودم اما هیچ گاه فرصت وامکان مسافرت وگردش با تور پیدا نکرده بودم بیشتر مسافرت ها بـه ایران بوده وانـهم بیشترش بـه سر زدن بـه خانواده وفامـیل ومطایفه گذشته بود هر چند از روند وسیر وسفر وتورهای مختلف طی سالهایی کـه دبی بودم اطلاع داشتم ودوستان واشنایـان تعریف زیـادی برایم کرده بودند اما بقول معروف شنیدن کی بود مانند دیدن

به خانم مسئول اژانس گردشگری گفتم چه تورهایی دارید چند تور بـه من معرفی کرد  گفتم کدام تور شما فردا هست پیشنـهاد توری صفاری داد کـه از صبح شروع مـیشود وتا 5 بعد از ظهر طول مـیکشد وبیرون از شـهر هست قبول کردم کمـی سر قیمت با هم چانـه زدیم که تا بالاخره سر 1200 بات به منظور تور صفاری توافق کردیم پول را دادم یک بروشور ان منطقه ای کـه قرار بود بریم از انـها گرفتم رسید پول بـه من داد ویک شماره ورفرنس داد .گفت اینرا حتما فردا باهات باشـه چون بدون اون سوارت نمـی کنند قرار بود ساعت 8ونیم صبح از جلو هتل حرکت کنیم

برگه سفرم را برداشتم ورفتم بالا اطاقم لباسهایم خیس شده بوده انـها را درون اوردم لباس دیگری پوشیدم وهمـه وسایل سفر فردا با تورا اماده کردم باتری های دوربین کـه دوتا بود گذاشتم توی شارژ ممری کارت دیگری گذاشتم توی دوربین وکوله پشتی ولوازمـی کـه عین سفر بـه ان احتیـاج بود گذاشتم توی کوله پشتی .انـها کـه اماده کردم برگشتم لابی هتل ساعت 8 ونیم شب بود یواش یواش بـه تعداد افراد داخل لابی اضافه مـیشد قسمتی توی محوطه مرکزی لابی نشسته بودند عده ای کنار کافی شاپ بودند چندین زن درون اکیپ های مختلف رنگ وبزک کرده درون طرف دیگری کـه تا اندازه ای مستقل از لابی بود نشسته بوند تایلندی ازبکی واز جاهای دیگر هم بودند دو سه نفر انـها با چند نفر مرد مشغول گپ وگفتگو بودند بعضی ها انجا مـی نوشیدند بعضی ها غذا یـا ساندویچی سفارش داده بودند  انتهای سمت راست لابی محل بازیـهای بلیـارد وبولینگ بود رفتم قسمت بلیـاردی هنوز خلوت بود جز چند نفری جوانی دیگر بازی نمـیکرد مـیزهایش بد نبود به منظور اینکه بازی کرده باشم رفتم پول پرداخت کردم وخودم بـه تنـهایی مشغول بازی شدم یکساعتی انجا بودم دوباره گرسنـه شده بودم رفتم پائین هتل نبش نرسیده خیـابان هتل ماهی روی اتش با مـیگو داشت چند مـیگو ویک ماهی سفارش دادم وهمانجا کنار خیـابان خوردم یک سوپ تند هم چاشنی غذا کردم وکمـی مـیوه تازه گرفتم ساعت 10 بـه هتل برگشتم .خسته بودم اما این خستگی روحی وکسل کننده نبود بلکه روز پر مشغله وپر از دیدنی داشتم بخصوص بارانی کـه لذت مرا دو چندان کرده بود به منظور همـین زود خوابیدم که تا صبح زودتر  وسر زنده تر اماده سفر با تور باشم دلم به منظور بچه ها وهمسرم تنگ شده بود دوست داشتم انـها انجا بودند تلفن کردم وبا انـها احوالپرسی کردم دلم قانع شد وزود خوابیدم

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

قسمت نوزدهم – 16اگوست 2012

تور سفاری ورلد safari world

چون مـیخواستم با تور بروم صبح ساعت 7ونیم از خواب بیدار شدم دوش گرفتم لباس جدید کـه پیراهن راحتی بود با شلوارک پوشیدم شلوارکم یک سایز بزرگتر بود وفیت تنم نبود به منظور همـین مجبور شدم کمربند ببندم کلاه مخصوصی کـه خریده بودم سرم گذاشتم وبا کفش تابستانی بندی کـه راحت بود پوشیدم وسرازیر شدم رفتم لابی هتل همانجا کـه بلیط گرفته بودم دیدم نیستند انـها شب گذشته بمن گفته بودند کـه صبح بـه شما زنگ مـیزینیم کـه بیـایی پائین اما حالا هیچ خبری از انـها نبود دیدم که تا ساعت 8ونیم هنوز خیلی وقت دارم به منظور همـین گفتم برم صبحانـه بخورم معلوم نیست انجا چیزی باشد تازه اگر باشد شاید وقت نکنم کـه حین گردش وسیـاحت با تور بتونم صبحانـه بخورم رفتم نبش هتل گرس املت هندی سفارش دادم با چایی شد 150 بات سیگاری همانجا کشیدم وبرگشتم دم درون هتل هنوز ون تور نیـامده بود بـه غیر از من دو نفر دیگر هم انجا منتظر بودند که تا اینکه ساعت 9 صبح ماشین ون امد توی لابی منو صدا کرد خودش را معرفی کرد جوانک تر وفرز وچابکی بود اسمش مـی مـی بود نـه معلوم بود پسر هست یـا حرکاتش پسرانـه بود نیم بندی انگلیسی صحبت مـیکرد جوان خوش برخورد وخوشرویی بود با همـین انگلیسی اندک منظورش را خوب مـیفهماند زور زیـاد نمـیزد کـه انگلیسی خوب صحبت کند کارش خوب بلد بود بین انگلیسی گاهی تایلندی حرف مـیزد من ودونفر دیگر کـه عرب بودند وزن وشوهر بودند سوار شدیم یعنی با ما سه نفر مـیخواست بره سفاری چیزی نگفتیم وسوار شدیم جلو ماشین مـی مـی نشسته بود وراننده من دو صندلی انطرفتر بودم توی مسیر بـه چند هتل دیگر رفت انگار از چند هتل مسافر گرفته بودند توی یکی از ایستگاهها وبین هتل ها دو نفر عرب پیـاده شدند ویک خانواده هندی سوار شدند انـها کنار من بودند یک زن وشوهر ودو که تا بچه پسر و ادم های خوب وراحتی بودند بلافاصله سر صحبت باز کردم انـها هم اولین بار بود کـه مـیرفتند سفاری

ساعت 9ونیم بود کـه مسافران سفر بـه سفاری تکمـیل شد شـهر بانکوک اول صبح شلوغ هست وپر از ترافیک که تا جایی کـه مـیخواستیم بریم گفتند 45 دقیقه راه هست از اتوبان بزرگی رفت کـه به اتوبان هوایی انجا ختم شد اتوبان هوایی کـه به نظرم بیش از 15 کیلومتر بود وجود این اتوبانـها وپل های دراز هوایی راه حل مناسبی به منظور کم ترافیک شـهری وحتی برون شـهری شـهرهای بزرگ هست شـهر بانکوک مانند بسیـاری از شـهرهای بزرگ جهان حاشیـه نشین های زیـادی دارد وکارخانـه های صنعتی ومجتمع های تولیدی فراوانی درون خروجی شـهر بانکوک دیده مـیشد وپیوستگی شـهر بانکوک با روستاها وشـهرک های صنعتی مـیتوانستی بوضوح واز بالای اتوبان هوایی ببینی  .

برای اولین بار بود کـه نمای شـهر بانکوک را مـیتوانستم از دور ببینم شـهر بزرگی بود با ساختمانـهای بزرگ وکوچک ساختمانـهای اسمانخراشی کـه در بعضی جاها تجمع پیدا کرده بودند ودر بعضی نقاط گسسسته بـه نظر مـیرسید بعد ها فهمـیدم ان نقاطی کـه ساختمان وبرج های زیـادی نزدیک بهم هستند بیشتر درون مرکز شـهر ومناطق تجاری وتوریستی وهتل هاست  .

احساس نزدیکی محیطی بمن دست داد نمای بیرونی شـهر مرا بیـاد شـهرهای شمالی ایران وکشورخودمان مـی انداخت مانند شـهرهای رامسر وساری ورشت وکلا گیلان ومازندران  طبیعت سر سبز کنار جاده ها با اب زیـاد ومردابهای نی درختان جنگلی  هوای ابری وما با سرعت 120 کیلومتر همـه انـها را پشت سر مـیگذاشتیم خیلی دوست داشتم با ماشینی مـیرفتم کـه سرعت ان انقدر زیـاد نبود ومـیتوانستم ان فضای زیبا را با حوصله تماشا مـیکردم کاریش نمـیشد کرد این خاصیت تور هست انجا کـه قرار هست بروند مـیروند با سرعت وزمانبندی خودشان مجبور بودم از صندلی وسط ون با ان پنجره کوچکش همـه ان زیبایی را ببینم بازهم خوب بود کـه من کنار پنجره نشسته بودم نفس کشیدن درون این هوای پاک وبا تراوت لذت خاصی بمن داده بود چندین سال بود کـه چنین هوایی استشمام نکرده بود انرا درون تمام سلولهایم حس مـیکردم واین یکی از لذت بخش ترین خوشحالی من درون این سفر بود

حدود پنجاه دقیقه که تا صفاری طول کشید مسیر خوب وراحتی بود وقتی رسیدم ساعت از ده صبح گذشته بود منطقه ای پوشیده از جنگل ماشین های زیـادی قبل از ما بـه انجا رسیده بودند از ون های مسافرتی گرفته که تا مـینی بوس واتوبوس هتل واژانس های گردشگری از همـه قوم وجماعتی انجا بودند بیشتر انـهایی کـه من دیدم هندی تایلندی مالزیـایی ویتنامـی وکشورهای اسیـای جنوب شرقی بودند اما از کشورهای دیگر نیز بودند ایرانی پاکستانی عرب های منطقه مصری روسی اروپای غربی ومـیشود گفت از اکثر نقاط دنیـا مـیتوانستی ادم هایی انجا بیـابی

از ماشین کـه پیـاده شدیم مسئول گروه ما را بصف کرد وگفت از هم جدا نشوید که تا من بروم برایتان بلیط تهیـه کنم وشماره مخصوص بگیرم چند دقیقه ای طول نکشید کـه مـی مـی برگشت با بلیط وشماره  او برایمان توضیح داد کـه ما حتما از چه مسیری برویم وگفت هر برنامـه نمایشی درون این جنگل بزرگ کجاست وچه ساعتی اجرا مـیشود  برای همـین ما حتما خودمان را با ساعت ان برنامـه ها هماهنگ مـیکردیم  مـی مـی گفت بعد از برنامـه ودیدن صفاری چه ساعتی انجا باشیم وگفت که تا مـیتوانید سعی کنید همدیگر را رها نکنید وبا همدیگر طی برنامـه های مختلف هماهنگ باشید  چون من تنـها بودم خودم را با خانواه هندی کـه چهار نفر بودم هماهنگ کردم ادم های خوب ومرتبی بودند با سیل جمعیتی کـه از درون ورودی مـی رفتند داخل ماهم براه افتادیم با هندی ها قرار گذاشتیم به منظور اینکه همدیگر را گم نکنیم کنار هم باشیم وزیـاد از هم دور نشویم

برنامـه های مختلفی درون این پارک صفاری اجرا مـیشد گذشته از گونـه های مختلف ومتنوع گیـاهی ودرختان سر بـه فلک کشیده دیدن ادم های مختلف هم جذابیت خاصی بـه این پارک بخشیده بود درون طی مسیر پر از تابلو ها ومجسمـه ها ونمادهای مختلف حیوانات وتابلوهایی بود کـه راهنمای گردشگران درون مسیر بودند واقعا کار زیـادی به منظور تجهیز این پارک شده بود پارکی جنگلی از درخت وسبزه وحیوانات کـه انسان قرن بیست ویکمـی به منظور دیدنش بـه انجا امده بودند کودک ونوجوان مرد وزن وافراد کهنسالی کـه پابپای جوانان به منظور دیدن وگردش وسیـاحت امده بودند عده ای درون حال رفتن بـه عمق جنگل بودند وعده درون حال برگشت ما تازه شروع بـه دیدن کرده بودیم

طی مسیر کـه مـیرفتم پرندگان زیبای زیـادی دیدم طوطی هایی کـه بزیبایی انـها که تا کنون هیچ جای ندیده بودم انـها درون فضای باز جنگل وروی درختان درون حال خودنمایی بـه ما مسافران بودند درون بین راه باغ وحش بصورت پیوسته با حیوانات مختلف هست که هری بنا بـه زمان وفرصتی کـه دارد انـها را مـی بیند واز انـها عوفیلم مـیگیرد دوربین من شکارچی این جنگل وپارک صفاری بود شکارچی کـه فقط امده بود که تا این لحظات را ثبت وضبط کند به منظور اینکه بتوانم از مناطق اینجا عوفیلم بگیرم قبلا تدارکات لازم دیده بودم دو باطری شارژ شده داشتم با دو مموری کارت16 گیگا باتی اما حتما دقت مـیکردم کـه طی اینمدتی کـه اینجا هستم عهای تکرای بی جا نگیرم واز جاهای خوب ومـهمـی کـه برایم هست عتهیـه کنم این عها بخصوص برایی چون من کـه مـیخواهد ودوست دارد گزارش ان سفر را بنویسد ویـا بـه اطلاع دیگران برساندخیلی اهمـیت دارد چون مرور زمان باعث فراموشی بعضی از نکات مـیشود کـه با دیدن عوفیلم انـها شما مجددا بیـاد مـی اورید

اولین نمایشی کـه رفتیم نمایش بوبازی مـیمونـها بود جمعیت زیـادی قبل از ما انجا نشسته بودند وقتی ما رفتیم جای سایـه دار وخوبی پیدا نکردیم واولین جای خالی پیدا کردیم نشستیم نمایش شاد وفرحبخشی بود بخصوص به منظور کودکان ونوجوانان حرکات ورفتار نمایشی مـیمونـها دست کمـی از کارهای ادم ها نداشت خوب به منظور این نمایش ها تربیت شده بودند تماشگران روی سکوها درون چندین لاین بهم فشره نشسته بودند صندلی های خوب ومرتبی داشت وفضای نمایش واطراف ان اراسته وتمـیز بود

بعد از اجرا هر نمایش مشکلی کـه پیش مـی اید خروجی درهاست کـه همـه شتاب دارند زودبروند بیرون وبروند نمایش دیگری ببینند هوا اینجا خیلی بیشتر از داخل شـهر بانکوک شرجی بود وجود جنگل واب وحاره ای بودن اب وهوای تایلند شرجی این منطقه را دو چندان کرده بود اما سایـه درختان ونیمـه ابری بودن هوای تایلند نیز مزیت بزرگی هست که شما را خسته وسوخته نمـی کند .تا رسیدن بـه نمایش دیگری باز از مسیر جنگل وباغ وحش گذشتیم نمایش بعدی نمایش شیر ابی بود کـه ان حیوانات زیبا ودوست داشتنی نیز خوب به منظور اینکار اموزش دیده بودند وبرای من دیدنی بود  بعد از ان رفتیم سراغ نمایش کابویی کـه اجرایی از تیراندازی وبزن بکوب بـه سبک فیلم های کابویی امریکا بود بچه ها از ان خیلی لذت مـیبردند به منظور من هم جالب بود کار وتدارکات لازم به منظور اجرای چنین نمایشـهایی دیده بودند دکور خوب بازیگران ماهر فضای لازم وابزار واداوتی کـه استفاده مـید مانند زندگی واقعی خود کابوییـهای بود   اینرا بگویم کـه هر کدام از این نمایش ها درون جای دیگری اجرا مـیشد واینگونـه نبود کـه از یک مکان به منظور چندین نمایش استفاده شود وانرا درون مسیرهای مختلف این پارک جنگلی بزرگ تدارک دیده وساخته شده بود

از نمایش کـه بیرون امدیم ساعت از 1 ظهر گذشته بود قرار بود کـه گروه بـه قسمتی برود کـه در انجا نـهار مـیدادند ما با ادرسی کـه داشتیم وبر اساس قرار قبلی گروه با هم بـه انجا رفتیم واقعا گرسنـه شده بودیم  سالن بسیـار بزرگی درون گوشـه ای از جنگل با غذاهای اسیـایی هندی وتایلندی  .مـیزها شماره داشت ومسئول گروه انجا بود بما گفت بر اساس شماره ای کـه بشما داده شده سر مـیز وصندلی هاتون بنشینید من وهندی ها بـه اتفاق بیشتر اعضای گروه خودمان سر یک مـیز نشستیم من غذای هندی با کمـی از غذای دریـایی تایلندی برداشتم چند نمونـه شیرینی تایلندی بعنوان دسر هم بود کـه مزه کردم بد نبود

سیر وسفر بعدی درون رودی بود کـه پیش ساخته ودر داخل جنگل ساخته شده بود مسیر پر پیچ وخمـی کـه سکوت وزیبایی درون ان با هم درون امـیخته بود وگاها صدای دلنشین پرنده ای کـه همراهت درون این مسیر بود من ودو نفر دیگر داخل ان بلم بی پارو بودیم جریـان اب طوری درون سرازیری تنظیم شده بود کـه بلم را اهسته درون رود پیش مـیبرد  در مسیر راه مجسمـه بسیـاری از حیوانات کنار این رود درست شده بود که تا احساس درون جنگل بودن بـه شما بیشتر دست دهد از این مسیر وزیبایی های ان خیلی خوشم امد بیـاد کشور خودمان افتادم کـه ما چه امکانات زیـادی به منظور جذب توریسم  در شمال کشورداریم کـه بلااستفاده مانده است  

وقتی بـه انتها رسیدیم کـه در اصلا یک دور قمری درون جنگل زده بودیم و بعد از طی مسافتی درون این جنگل نوبت دیدن حرکات نمایشی دولفین ها بود نمایش زیبای  دلفین ها درون سیرک های ابی بارها وبارها از تلویزیون دیده بودم اما اینکه از نزدیک ببینم فرصت نشده بود به منظور همـین خیلی مجذوب هوش وحرکات سریع انـها شدم واقعا دلفین ها دارای هوش بی نظیری درون بین حیوانات هستند ناگفته نماند اموزش انـها وهماهنگی بین ادم ها ودلفین ها کاری سخت هست که مربیـان وبازیگران تایلندی بخوبی از بعد ان برامده بودند

وقتی رفتیم قسمت نمایش دلفین ها دیدم جمعیتی زیـادی انجا هستند جمعیتی کـه نصف انـها دانش اموزان تایلندی وپسر بودند کـه توسط مدارس به منظور دیدن باغ وحش وپارک جنگلی ودیدن نمایش ها بـه انجا اورده شده بودند کار زیبای اموزش وپرورش تایلند درون این زمـینـه قابل تحسین وتوجه هست ان وپسران با لباس های قرمز وزرد شاداب وسرزنده بـه همراه معلمان ومسئولان خود امده بودند از انـها چندین عگرفتم تمایلی بـه گرفتن عنداشتند اما چند تایی بالاخره رضایت دادند کـه عانـها را از نزدیک بگیرم  توی این نمایش بیشتر از هر قسمتی توریست وبازدید کننده امده بود وقتی تمام شد یکربع طول کشید که تا ما از این سالن نمایشی روباز بیرون بیـاییم

ساعت  4ونیم عصر بود قرار بود همان جایی کـه در بدو ورود از هم جدا شدیم مجددا به منظور برگشت درون ابتدای درون ورودی همـه انجا باشیم  مسئول گروه انجا بود همـه را چک کرد کهی درون برگشت از قلم نیفتد بـه اکثرا خوش گذشته بود اما از نظر بدنی خسته بـه نظر مـیرسیدند فکر کنید از 10 صبح که تا 4 عصر بیشتر بـه گشت وراه رفتن ودیدن نمایش های مختلف گذشته بود .همـه کـه جمع شدیم سوار ماشین ون شدیم فرار بود برویم طبیعت وحش کـه در ان منطقه  باز وجنگلی حیوانات مختلفی درون فضای باز زندگی مـید به منظور همـین قرار بود فقط از داخل ماشین انـها را ببینیم  ماشین کـه حرکت کرد نم نم باران هم شروع شد وقتی بـه ابتدای جنگل رسیدیم شدت باران بیشتر شد ماشین با سرعت خیلی کم حرکت مـیکرد که تا ما بتوانیم ان مناظر وحیوانات را ببینیم انواع اهو درون جمعیت های زیـاد غزال و انواع لک لک وپرنده  ها شیر وببر وپلنگ   خرس وکرگدن ودیگر پرندگان حیـات وحش درون حاشیخ دریـاپه ای کـه پر از پرنده بود ومسیری پر پیچ وخمـی کـه حیوانات درون ان مسیرها دیده مـیشدند  باران با همـه خوبی اش مجال نمـی داد که تا از پنجره کناری عبگیرم یـا انـها را بهتر ببینم البته انـها کـه جلو نشسته بودند دید بهتری داشتند  تا از این منطقه بیرون امدیم ساعت 5 شده بود باران بر شدتش افزوده بود وماشین ما درون حال برگشت بسمت شـهر بانکوک بود مسیر خوبی کـه با بارش باران توام بود بیشتر مسیری کـه امدیم بارن بود بـه ورودی شـهر کـه رسیدیم ساعت نزدیک بـه شش ودم دمای غروب بود

همانطور کـه صبح مارا سوار کرده بودند  قرار بود همانگونـه بـه هتل برگردیم اما ترافیک زیـاد بود اول هندیـها را رساندند بعد یکی دو نفر دیگر ما دونفر دیگر مانده بودیم راننده گفت کـه اگه شما قبول کنید اینجا پیـاده شوید با پیـاده ده که تا بیست دقیقه مـیرسید بـه هتل خودتان چون این مسیر یکطرفه هست ومن که تا بروم دور ب وشما را برسانم بیش از نیم ساعت طول مـیکشد ما هم کـه عمریست دلمون لک زده به منظور فداکاری واز خود گذشتگی مجانی دلمون فورا براش سوخت واز ماشین پیـاده شدیم . راست مـیگفت بیش از 15 دقیقه طول نکشید کـه رسیدم خیـابون نانا و بعدش هم هتل گرس

وقتی رسیدم هتل ؛حسابی خسته بودم لباسهامو دراوردم ودراز کشیدم روی تخت ؛ نفهمـیدم کی خوابم برد وقتی بلند شدم ساعت از 8ونیم شب گذشته بود

برای دیدن عهای این سفر اینجا کلیک کنید

 

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

قسمت بیستم

وقتی از خواب بلند شدم ساعت از 8ونیم  شب گذشته بود  دوش گرفتم ورفتم پائین  دیدم تو لابی هتل خیلی خلوته مگر ان گوشـه وکنار لابی  از هتل زدم بیرون خیـابانـهای اطراف هتل کاملا شلوغ بود از توک توک گرفته که تا تاکسی وموتورسواران یـا مسافر پیـاده مـید یـا درون انتظار مشتریـان وگردشگران بودند که تا انـها را بـه جای دیگری ببرند  از تور کـه برگشته بود چیز درست وحسابی نخورده بودم به منظور همـین رفتم مطعم شیشـه دبی کـه زیر ونبش هتل گرس بود بـه زلفقار پاکستانی کـه مدیر انجا بود گفتم زلفقار غذا چه داری گفت همـه پیز هست رفتم ویک بریـانی گوشت پاکستانی بـه سبک وسیـاق کراچی درباری خوردم البته با یک سوپ تند فلفلی تایلندی جاتون خالی خیلی چسپید  غذا کـه خوردم امدم نبش هتل گرس نشستم. سیگاری بعد از غذا دود کردم  وتو هوای گرگ ومـیش بعد از باران بانکوک بـه رهگذران از همـه دنیـا نگاه مـیکردم  از روسی و ودیگر ممالک فهیمـه غرب بگیر که تا کویتی واماراتی ومسافران دبی وقطر وبحرینی ومصری  واردنی وتا سومالی وافریقایی های دیگر تبار انجا از اطراف بانکوک که تا اخر دنیـا جمع جمع بود ودر ان ساعت  شب همـه جور ادم حوالی هتل گرس که تا نانا وخیـابانـهای اطراف انجا پیدا مـیشد

دیدن ادم های مختلف با ملیت ها وسنن وزبان مختلف دنیـا برایم همـیشـه جال بوده هست هر چند درون دبی نیز اینگونـه هست اما برایی کـه مسافرت کرده واز جایی دیگر سر دراورده این تنوع جلوه دیگری دارد بـه نظر ان حوالی تنـهاانی کـه خیلی کم بودند بنگالی ها وفلپینی ها بودند وشاید هم امریکایی ها  این حوالی همـه رنگ همـه چیز را با خود داشت از انـها کـه برای درمان وبهبودی راهی تایلند شده بودند که تا مسافرکش ها کـه از صبح که تا شب به منظور لقمـه نانی مسافران را بـه نقاط مختلف شـهر مـیبردند که تا دکه دارها وغذا فروشان کنار خیـابانی که تا زنان یک تی ودوتی که تا مردان اه کشیده از انسوی دنیـا پیرزی کـه توی این حوالی مـی چرخید چک وچانـه زنی بود از خرید یک دمپایی وکیف وکفش گرفته که تا چونـه به منظور خوردن غذاهای کنار خیـابانی که تا چک چونـه های پنـهانی  واقعا تایلند بازار خرید وفروش هست مـهم اینـه کـه اومده باشی چی بخری وچی بفروشی

در ان یکی دوساعتی کـه انجا بودم یک چیز از همـه برایم جالبتر بود وان اینکه ادم ها فارغ از اینکه از کجای دنیـا اومده باشن فارغ از اینکه تاجر یـا فقیر باشن فارغ از اینکه با سواد باشن یـا تحصیلکرده درون یک چیز همـه مشترک هستند درون نیـازهای انسانی واحتیـاجات طبیعی  وهمـین زبان متداول داد وستد جهان است

 

بعد از ان رفتم سروقت یـه جایی کـه بتونم مموری کارت دوربین کـه پر شده بود روی سی دی خالی کنم  ان دوربر کافی نت زیـاد نبود توی کوچه پشتی یکی دو که تا بود کـه بیشتر یکی از انـها این کار را مـیکرد وقتی رفتم داخل چندین نفر پشت کامپیوترها نشسته بودند هیچ کدام تایلندی نبودند دو که تا خانم انجا نشسته بودند کـه انگلیسی یکی از انـها مثل من ته کشیده بود ویکی دیگه اصلا حرف نمـیزد یکی از انـها مثل توی ایران وخیلی با حجابتر خوب چارقدی ومقنـه ای بود بـه نظرم از مسلمانان تایلندی بود اولا کـه دی وی دی نداشت گفتم چکار کنم گفت برو بخر بیـار رفتم هر چه ان دوربر گشتم جایی کـه دی وی دی بفروشند پیدا نکرد م دوبار برگشتم پیش خودش گفتم فلش مموری داری گفت اره ولی حتما بخری گفتم باشـه دیدم فقط 4 گیگا بایته درون صورتی کـه فیلم وعهای  یکی از کارت های دوربین من فقط 16 گیگا بات بود ناچاری قبول کردم گفتم کاچی بهتر از هیچی  تونستم فقط تعداد ی از عها را ببرم داخل فلش مموری وحداقل چهار گیگا بایت جای به منظور عپیدا کردم

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

 

قسمت بیست ویکم / 17 اگوست 2012

 

صبح ساعت 8 از خواب بیدار شدم تعریف بازار پتونام را زیـاد شنیده بودم انجا از مراکز خرید بانکوک هست واکثر توریست هایی کـه به بانکوک مـیروند سری بـه انجا مـیزنند بـه جای انکه با تاکسی یـا توک توک برم تصمـیم گرفتم با پای پیـاده بروم انجا ؛چون مـیگفتند زیـاد دور نیست حتما از خیـابان نانا بـه سمت بالا حرکت مـیکردم یعنی بـه سمت ورلد سنتر که تا از انجا دوباره بـه سمت پیونام حرکت مـیکردم  طی مسیر چند جا توقف کردم

اول صبح ترافیک بود اما نـه بـه اندازه شب اما صبح ها تعداد دستفروش ها کمتر بود  پیدا جایی کـه صبحانـه دلخواه داشته باشـه انـهم توی مسیری کـه زیـاد نرفتی کمـی دشوار بود چون اکثر غذاهای ان مسیر تایلندی بود کـه شامل برنج وسوپ وسبزیجات ومواد گوشتی وسرخ ی های خودشان بود  توی مسیر رسیدم بـه یک بازار نسبتا سرپوشیده کـه هم مغازه داشت وهم دکه های دستفرشی مواد غذایی از سبزیجات تر وتازه گرفته که تا مـیوه وغذاهای تایلندی وشیرینی هایی کـه عجیب وغریب بود خانگی بود البته پوشاک والبسته فراوان بود درون کل خیلی قاطی پاتی بود از انجا چند که تا عگرفتند مـیخواستم از بعضی هاشون عبگیریم تمایلی نشان نمـی دادند وبعضی ها رو بر مـیگردوندند به منظور همـین از انـهایی کـه مـیخواستم عبگیرم قبلا مـیپرسیدم مـیشود عگرفت یـا نـه  چند تایی قبول د رفتم سر جایی کـه صبحانـه وغذا داشتند انگار به منظور انـها فرق نمـیکرد کـه صبحانـه چه بخورند یـا نـهار چون همـه ان غذاها همـه وقت هست اما مثل ما ایرانیـها یـه چیز خوب مـیخورند انـهم تخم مرغ هست من یـه تخم مرغ وکمـی ماهی سرخ کرده وکمـی سبزی ودوتکه نون تست خ ونشستم روی یکی از صندلی های ان روبرو وشروع بـه خوردن کردم انـها عادت بـه چیزی مثل چایی خودمان ندارند چایی حتما از جای دیگری مـیگرفتم  رفتم جایی کـه مثل دکه کافی شاپ بود انواع واقسام عصاره های مـیوجات وسبزیجات داشت  شبیـه چایی کـه در شیشـه هایی نگهداری مـیشد انجا بود اگه خنک مـیخواستی با یخ مخلوط مـیکرد اگه داغ مـیخواستی با ابجوش مخلوط مـیکرد حتما یکی را انتخاب مـیکردم یـه چیزی نشونم داد گفت سنگاپوری تی  گفتم باشـه انرا با اب جوش مخلوط کرد وکمـی شیر وخامـه بـه ان اضافه کرد وبمن داد نوشیدنی گرم بدی نبود اما هرچه بود چایی نبود

صبحانـه کـه خوردم یک گشت کوچکی دوباره زدم وبه سمت پاتونام راه افتادم  در مسیری کـه مـیرفتم دیدم چندین دکه گلفروشی کنار خیـابان نزدیک بـه هم هست گلهای بنفش وزرد کـه بصورت بسیـار زیبایی تزئین شده بود چند که تا عاز انـها گرفتم  یکی از ان فروشنده ها اصرار مـیکرد کـه من ازش گل بخرم من کـه جایی به منظور نگهداری انـها نداشتم تازه اگر داشتم کـه الان نمـی تونستم انرا با خودم بـه بازار شلوغ پتونام ببرم از دکه ها رد شدم جلوتر کـه امدم متوجه شدم کـه امروز روز خاصی به منظور مردم تایلند هست روزی مثل تولد بودا بیشتر مردم تایلند بودایی هستند  نبش یک خیـابان  در یک محلی ودر محوطه ان بود عده زیـادی جمع شده بودند ودور که تا دور مجسمـه طلایی بودا شمع روشن کرده بودند شاید بـه نشانـه شکرگذاری  بود کنار شمع ها عود هم مـیسوخت وبا بودا راز ونیـاز مـید بعضی ها دو زانو نشسته بعضی ها ایستاده وتعظیم کنان ادای احترام مـید  دو نفر جوان کـه بنظر مـی امدند از ژاپن یـا چنین جایی امده بودند درون گوشـه ای دیگری بـه تماشای نمایشی وسنتی ائین بودایی ایستاده بودند زنان با لباس محلی وائینی وبا حرکات موزون وارامشگرانـه مـییدند بـه نظرم ان دوجوان به منظور ان پولی داده بودند که تا نوازندگان بنوازند و زنان ان کـه معنی خاصی داشت اجرا نمایند  من که تا خر ایستادم ببینم چه مـیشود  ونواختن کـه تمام شد ان دوجوان رفتند  دوباره بـه محوطه اصلی برگشتم  دیدم درون گوشـه ای از این محوطه کـه نزدیک مجسمـه بودا بود تعدای از بودایی ها ومردم شکرگذار با کاسه ای معدنی از یک جام بزرگتر اب برمـی داشتند چند قطره بـه فرق سر خود مـی ریختند وبا باقی مانده ان دست خود مـیشستند  حتی بچه های کوچک همراه انان نیز همـین کار را مـید

انروز وضع بودا خیلی خوب بود چون غیر از شمع وعود  کلی مـیوه ومرغ پخته وبرنج وگوشت خوک به منظور او اورده بودند این ائین درون بین همـه بودائیـان دنیـا هست وتایلند از مراکز وکشورهای درجه یک این ائین هست البته ائین گذاشتن مرغ واردک ومـیوه وشمع وعود قبلا درون بازدید از معبد بزرگ بودا دیده بودم  اینکه با این خوردنی ها چه مـیکنند ایـا دور مـیریزند یـا بـه فقرا مـیدهند نفهمـیدم

از ان محل ائینی کنار خیـابانی بیرون امدم وبه سمت پتونام براه افتادم تایلند هم مثل بسیـاری از کشورهای دنیـا خالی از مسکین وگدا نیست طی مسیر با چند نمونـه از این گدهای کنار خیـابانی روبرو شدم از ادمـی کـه مچ دست نداشت تای کـه خودش را روی زمـین مـیکشید یـا زنی کـه با بچه اش کنار تیر برق نشسته بود وگدایی مـیکرد ما کـه گلی به منظور بودا نخریده بودیم بـه انـهایی کـه مـیدانستم مستحق کمکی هستند چند باتی کمک کردم بـه خودم مـیگفتم بودا وضعش بد نیست اما اینـها درمانده هستند وجای دوری نمـیرود  تا رسیدم بـه پیرزنی کـه با صدای بلند چیزی مـیخواند مانندی بود کـه دارد ایـاتی از قران یـا دعا وفرامـینی خداگونـه مـیخواند بر خلاف همـه ان گداها این پیرزن خیلی مرتب وتمـیز بود یک دقیقه ای کنارش نشستم مـیخواستم عبگیرم قبول نکرد نـه من زبان او مـیدانستم ونـه او زبان مرا چند بات بـه او دادم ومـیخواستم بروم کـه صدا زد گفت بیـا با اشاره بمن نشان داد کـه زیپ درون جادوربینی ات باز هست دستش درد نکنـه اگه دوربینم مـیافتاد حتما مـیشکست ازش تشکر کردم وراه افتادم ادم خوب ودرست وحسابی کنار خیـابون وهمـه جا پیدا مـیشود

برای اینکه مسیر را اشتباه نروم هر دویست سیصد متر ازی مـیپرسیدم پتونام کدام طرفه بالاخره بـه یک چهار راه رسیدم کـه ساختمان مرکز جهانی (ورلد سنتر ) کـه سنتر بسیـار بزرگیست نبش ان  مقابل سمت راست خیـابان نانا قرار داشت   انجا خیلی بـه نظرم اشنا مـی امد  نگو یک شب کـه پیـاده داخل شـهر مـیگشتم بـه ان مسیر رفته بودم وحالا داشت یـادم مـی امد کـه من یکبار بـه اینجا امده ام  تفاوت روز وشب همـین است دیگه .  البته انموقع دنبال پتو نام نبودم ونمـی دانستم مرکز خریدار بازار انجاست  نزدیکای پتونام ساختمانـهای شیک وبلند زیـاد هست وباید گفت مرکز شـهر بانکوک را حتما خیـابانـهای نانا وپتونام وحوالی ان دانست

پتو نام بیشتر با همان بازار قدیمـی اش مـیشناسند هر چند سنتر نوسازی بنام پتو نام وجود دارد اما بیشتر افرادی کـه دنبال خرید ارزان هستند بـه بازار قدیمـی ان کـه از کناره های خیـابان شروع مـیشود وبا کوچه های تو درون تو وپاساژهای کوچک ومغازه هایی کـه اکثرا بـه همدیگر راه دارند مـیروند  در ان منطقه هم جمله فروشی بود هم تک فروشی انواع واقسام جنس بود حتی جنس چینی اگر جنس شناس باشی وشتاب خ نداشته باشی و وقت کافی هم داشته باشی مـیتونی خوب خرید کنی من عجله ای نداشتم نـه معطلی بودم نـه قرار بود جای دیگه ای برم به منظور همـین همـه چیز رو نگاه مـیکردم وقیمت مـیپرسیدم  از بس تنوع جنس زیـاد هست که بعضی وقت ها نمـی دونی کدوم رو بخری چون تکلیف خ معلوم بود ونمـی خواستم هر چیزی بخرم دقت بیشتری مـیکردم  .در ان بازار ادم های مختلفی از تمام نقاط دنیـا بودند ایرانی  عرب از بیشتر کشورهای خاورمـیانـه از افریقا از اسیـای جنوب شرقی از اروپا وبه نظرم از امریکا نیز بودند زمان از دستم درون رفته بود چند تکه به منظور بچه ها لباس و.. خ وبه خیـابانـهای اطراف ان رسیدم رفتم سنتر پتو نام سنتر خوبی بود اجناس انجا شیکتر ومنظمتر چیده شده بود البته کیفیت بعضی از انـها بهتر از بازار بود چند تکه نیز از انجا خ  به کناره های خیـابان کـه مـی رسیدم مـیوه ای یـا غذاهای دم دستی کنار خیـابونی مـیخوردم ساعت نزدیک 4 عصر بود خسته شده بودم رفتم داخل یک سنتر دیگه ای کـه انحوالی بود چند طبقه بود توی این سنتر هندیـها خیلی کار مـید ومغازه داشتند  سنتر بسیـار ساده با راهروهای یک متر ونیمـی وتودر توی طویل خیلی ساده ساخته بودند قبل از اینـه یک چرخی داخل انجا ب درون طبقه هم کف ان یک رستوران مک دونالد بود رفتم سفارش دادم ونشستم شلوغ بود که تا غذای منو بیـارن گفتم یک زنگی بـه عارف دوستم کـه احتمالا از مالزی برگشته بود ب

قبل از اینکه ساندویچم را بخورم زنگ زدم عارف گوشی را برداشت وضمن خوشحالی گله گزاری کرد چرا اینـهمـه دیر تماس گرفتم چند روزی بود کـه از مالزی برگشته بود گفت کـه برای افطار بیـایم دنبالت بریم منزل با خودم گفتم حتما منزلی هستند ومزاحمشان نشوم به منظور همـین عذر خواهی کردم وگفتم من هتل گرس هستم گفت منزل ما هم همـین نزدیکیـهاست قرار گذاشتیم اول شب همدیگر را ببینیم عارف تایلند را خوب مـیشناخت

از بازار کـه برگشتم هتل دوش گرفتم وامدم پائین که تا شام بخورم ماهی روی اتش کنار خیـابان همانجایی کـه درست مـیکرد روی چهارپایـه پلاستیکی نشستم که تا ماهی اماده شد 20 دقیقه ای طول کشید یک نوع ماهی فلس دار شبیـه ماهی شعری اما تیره تر  برشته روی اتش کـه داخل انرا با سبزیجاتی شبیـه تره با سس سویـا پر کرده بودند واقعا خوشمزه بود البته حتما دلت بیـاد کـه کنار خیـاباون ودستفروشـها غذا بخوری وبرات هم مـهم نباشـه کـه دیگران تورا مـی بینند چون درون اینجا کنار هتل گرس همـه جور ادم بخصوص ایرانی وعرب زیـاد پرسه مـیزنند به منظور من خیلی راحت بود کاری بـه دیگران نداشتم ومشغول خوردن شدم 

کنار این دکه  دکه دیگری بود کـه مـیوه جات پوست کنده شده تایلندی مـی فروخت درون بانکوک وکلا تایلند از این گاریـهای سیـار غذا فروشی ومـیوه فروشی زیـاد است  بعد از خوردن ماهی رفتم سراغ دکه مـیوه ای دیروز هنوداونـه خورده بودم هر قاچ هندوانـه انجا دوبرابر قاچ هندوانـه خودمان بود قیمت ان 20 بات بود یعنی حدود 2ونیم درهم ماهی خودش سرد هست وماهی با هنودوانـه نمـی چسپد به منظور همـین انبه سبز خوردم قیمت اکثر مـیوه ها وبسته های اماده انـها نزدیک بـه هم هست روزها 15 بات وشب ها بیست بات بود  به نظرم روش خوبی به منظور خوردن مـیوه هست اولا همـه جا هست دوما پوست گرفته واماده هست وسوما هر وقت هوس کردی مـیتونی مقدار کمـی مـیوه بخری وهمانجا بخوری اکثر این مـیوه ها توی یک ویترین شیشـه ای هست که زیر ان یخ گذاشته اند که تا خنک بماند اگر خواستی بخری یـا ببری انـها را داخل یک پاکت پلاستیکی مـیریزند با یک تکه چوب کبابی کـه مـیتونی همان جا راحت همـه انـها را بخوری یـا با خودت ببری هتل یـا منزل .من دوبار از این مـیوه ها از چند نمونـه خریده بودم وبردم هتل داخل یخچال مـیگذاشتم وشبها یـا روزها مـیخوردم هندوانـه های تایلندی کوچک وجمع وجور وقرمز وخوشمزه وشیرین هستند اما خربزه هایشان زیـاد شیرین نیست انبه های سبز وزرد انجا واقعا خوشمزه هست البته دسفروش های مـیوه ای نمک وفلفل وخوشمزه کننده دیگر هم درون بساط دارند کـه اگر دوست داشتید مـیتوانید روی مـیوه هایتان بریزید انبه های ترش با نمونـه ای از فلفل ونمک انـها خوشمزه هست یک مـیوه تایلندی بنام کاوای هست که نوع بزرگ ان شیرین وگس هست اندازه ان کمـی بزرگتر از سیب هست وسبز رنگ مـیباشد اما نوع کوچک ان خیلی خوشمزه تر هست اندازه لیمو عمانی مـی باشد هردوی این مـیوه بیضوی شکل هستند وگوشتی هستند کنار هم بود از همـه گرانتر گیلاس بود کـه قیمت ان 60 بات بود ولی بزرگ وابدار وخوشمزه بود البته این دو مـیوه اخری درون دکه ها کم بود ویـا نبود  البته جدا از دکه های کوچک دستفروش مـیوه های پوست کنده دکه های بزرگی بعضی از نقاط شـهر پیدا مـیشود کـه بصورت کیلویی انواع مـیوه ها را مـی فروشند واگر خواستی هم برایت ابمـیوه مـیگریند یـا پوست مـیکنند  انار تایلندی وپرتقال نیز بود پرتقال تایلندی کوچک کمـی بزرگتر از لیمو عمانی هست اما بسیـار ابدار وخوشمزه وپر اب دکه هایی هست کـه اب انرا همانجا گرفته اند وداخل بطریـها کرده اند وروی یخ گذاشته اند بدون هیچ اضافاتی یک بطری ان حدود 300 سیسی حجم داشت وقیمت ان 20 بات بود انارش بـه خوشمزگی ایران نیست انار ایران واقعا یـه چیز دیگه است  انار هم ابش مـیگیرند وداخل ان بطری ها مـیکنند اما گرانتر از پرتقال بود هر بطری 60 که تا 100 بات بود من هنوز هم نمـی دانم کـه ایـا درون تایلند انار درست مـیشود یـا نـه

از مطلب وقرارمان با عارف دور افتادم ولی لازم بود که تا یـادم بود انرا مـینوشتم البته من خودم از متنی کـه همراه با حواشی باشد بدم نمـی اید واین روش کـه متن اصلی وحاشیـه کنار هم بیـایند دوست دارم  زندگی ما ادم ها همـین جور هست مگر اینکه خیلی ادم حساب وکتابی باشی وبخواهی مرتب ذهنت را بـه کنترل ونظم عادت بدهی یـا بخواهی خاطرات سفرت را چند بار ویراستاری کنی من طی این چند قسمتی کـه نوشتم نتونستم انرا ویراستاری کنم شاید هم نخواستم .بگذریم

عارف کـه جوانی خوش مشرب هست حوالی شام امد هم من خوشحال شدم هم عارف.   دیدن یک همشـهری ویک دوست ویک ادم خوب درون کشوری غریب واقعا نعمت بزرگیست همراه عارف یک خودمونی زرعونی دیگه هم بود بنام عبدالعزیز کـه همکار ودوست عارف بود ادم متین وکم حرفی بود عربی خودمونی صحبت مـیکرد یک دوری اطراف گرس زدیم بعد بـه سمت منزلشان حرکت کردیم اول فکر مـیکردم عارف اینجا پیشی هست اما متوجه شدم منزل از خودش هست طی مسیر بمن گفت کـه منزلشان نزدیک هتل گرس وهمـین حوالی هست که درون یک برج مس مـی باشد ومال خودش هست وخریداری کرده  عارف بمن گفت خودمونی های دیگری هم درون همـین برج خونـه خریده اند وحکایت اینکه چه اتفاقی افتاد کـه یکمرتبه اینجا خونـه خریده برایم مفصلا گفت  من فکر نمـیکردم اوزیـها اینجا خونـه از خودشون داشته باشند وبرایم جالب وپسندیده امد

  تا منزل مس عارف با پیـاده از هتل گرس 15 که تا 20 دقیقه راه بود از کنار یک کانال ابی بزرگ کـه محل رفت وامد کشتی های کوچک مسافربری بود رد شدیم وانطرف کانال ابی ساختمان سر بـه فلک کشیده تر وتمـیزی بود فهمـیدم این همان برج هست به نظرم بیش از 40 طبقه بود عارف وچند که تا از خودمونی ها درون طبقات بالایی خانـه داشتند واقعا مرتب وشیک ومدرن ساخته شده بود هیچ چیز کمتر از دبی نداشت  وارد منزل شدیم همسر گرامـی اشان را نمـی شناختم کـه عارف ایشان را معرفی د یک زمانی من درون بازار مرشد با پدر همسرشان درون دبی مصاحبه کرده بودم واز این اشنایی خوشحال شدم

یک فلت سه خوابه مجهز با دکوراسیون مدرن اروپایی از ان بالا کل تایلند زیر پاهایت بود که تا انشب دید واضحی راجع بـه شـهر بانکوک نداشتم بخصوص از اطراف ومحلی کـه زندگی مـیکردم واقعا بانکوک بزرگ ودیدنی بود ساختمانـهای بزرگ مراکز خرید وتجاری وتفریحی از بالکن منزل عارف کاملا پیدا بود وشـهر زیر پایمان بود عارف مـیگفت از اینجا وقتی باران با شدت مـیاید واقعا زیبا ودیدنی هست انـهم درون تایلندی کـه باراندگی درون ان بسیـار هست بخصوص درون ماههای اگوست وسپتامبر

نزدیک یکساعتی مـهمان عارف بودم بعد بـه اتفاق عارف بـه محل هتل برگشتیم وهمراهی ام کرد که تا اطراف ان منطقه را بیشتر بـه من نشان دهد بخصوص یک مرکز خرید موادغذایی بزرگ کـه ان پشت ها بود وهمـه چیز داشت ومن ازان  بی خبر بودم رفتیم سمت ساندویچی شاورمای کـه عارف اورا مـیشناخت سفارش داد کلا اطراف هتل گرس چهار که تا شاورمای فروشی عربی هست البته اگه که تا حالا زیـادتر نشده باشد  بعد از مدتی گشتن عارف بـه منزل برگشت ومن هم بـه هتل برگشتم  از انروز بـه بعد چندین بار از عارف کمک گرفتم وچند بار همدیگر را دیدیم واز این بابت ممنونش هستم

دیر وقت بود روز پر مشغله ای داشتم کمـی نوشیددنی خوردم وکمـی هم خاطرات روزانـه یـاداشت کردم خسته شدم ورفتم خوابیدم

: برای دستگیره یخچال چی درست کنم




[برای دستگیره یخچال چی درست کنم]

نویسنده و منبع: Mehdi Amiri مدیر سایت | تاریخ انتشار: Mon, 19 Nov 2018 01:05:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com