کعبه بتخانه بهانه است

کعبه بتخانه بهانه است گنجور » شیخ بهایی » دیوان اشعار » مخمس | مقصود تویی کعبه و بتخانـه بهانـه - وبسایت شخصی ژیلا صادقی | مقصود تویی، کعبه و بُتخانـه بهانـه‌ | wisgoon - ویسگون - کعبه و سنگ بهانـه هست که ره گم نشود ... | دانلود آهنگ مقصود تویی، کعبه و بتخانـه بهانـه Archives ... |

کعبه بتخانه بهانه است

گنجور » شیخ بهایی » دیوان اشعار » مخمس

با دو بار کلیک بر روی هر واژه مـی‌توانید معنای آن را درون لغت‌نامـهٔ دهخدا جستجو کنید.

شماره‌گذاری ابیـات | وزن: کعبه بتخانه بهانه است مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیـه) | منبع اولیـه: ویکی‌درج | ارسال بـه فیس‌بوک

این شعر را چهی درون کدام آهنگ خوانده است؟

سیدعبدالحسین مختاباد » تمنای وصال » تمنای وصال

شـهرام ناظری » کنسرت موسیقی اساتید ایران » تمنای وصال

مسعود جاهد » زلف » تمنا

برای معرفی آهنگهای دیگری کـه در متن آنـها از این شعر استفاده شده هست اینجا کلیک کنید.

حاشیـه‌ها

تا بـه حال ۶۲ حاشیـه به منظور این شعر نوشته شده است. کعبه بتخانه بهانه است به منظور نوشتن حاشیـه اینجا کلیک کنید.

روح الله سخنور ( روحی ) نوشته:

این تضمـین از غزل خیـالی هست کـه یـاد آوری نشدهی نمـیداند کـه غزل اصلی از کیست
این غزل را خیلی از شعرا تضمـین کرده اند و من هم
راستی کـه چه سایت زیبائی دارید خواننده از دیدن آن خسته نمـیشود
با احترام و ارادت

👆☹

روح الله سخنور ( روحی ) نوشته:

نمـیدانم چه شد کـه پاک شد من به منظور این مخمس کـه غزل اصلیش مال خیـالی هیت نظر دادم
بهر حال چهخوب بود کـه نام خیـال هم ذکر مـیشد
و چرا مخمس رت بصورت ۵ خطی کـه مصرع دوم شعر اصلی ب تکی درون ریر هر بند مـیاآید مرقوم نفرموده اید

پاسخ: با تشکر از شما و اطلاعات ارزشمندتان، کعبه بتخانه بهانه است چینش ابیـات شعر تصحیح شد.

👆☹

A.S.Arjmand نوشته:

در مـیکده و دیر کـه جانانـه تویی (تو)
مقصود من از کعبه و بتخانـه تویی تو

پاسخ: با تشکر از شما، کلمـه‌ی جاافتاده اضافه شد.

👆☹

jafar honarmand نوشته:

you need to switch the half-baits in the following:

من یـار طلب کردم و او جلوه‌گه یـار
حاجی بـه ره کعبه و من طالب دیدار

It should be:

حاجی بـه ره کعبه و من طالب دیدار

من یـار طلب کردم و او جلوه‌گه یـار

پاسخ: با تشکر، درون صورتی کـه پیشنـهادتان مستند هست (و از روی ترتیب منطقی معنایی اینطور بـه ذهنتان نرسیده) بفرمایید که تا تصحیح اعمال شود.

👆☹

سیـاهکالی نوشته:

اگر شیخ بهایی، تمام ابیـات شعر خیـالی را استقبال کرده باشد، یعنی شعر خیـالی تنـها همـین هفت بیت را داشته باشد، از لحاظ قافیـه ای، شعر ضعیفی بوده است. کعبه بتخانه بهانه است چرا کـه در سه بیت آن، قافیـه ی «خانـه» تکرار شده و از آن سه، دو قافیـه، پشت سر هم آمده است. (به تکرار قوافی، ایطاء گویند)

👆☹

ناشناس نوشته:

Thank you, I was looking for this mukhamas for a while.

👆☹

ناشناس نوشته:

تا جایى کـه این حقیر بـه یـاد دارد، درون ادبیـات فارسى قالب شعرى “مخمس” وجود خارجى ندارد. قالب این شعر “مسمط” هست و از نوع “پنج پاره” یـا “مخمس”
در واقع “مخمس” ویژگى این “مسمط” هست و نـه قالب شعرى مستقل

👆☹

صالح محمد نوشته:

یعنی همـه جا عرخ یـار توان دید
دیوانـه( نیم) من کـه روم خانـه بـه خانـه

👆☹

معصومـه نوشته:

به قول مولانای بزرگ: مابرون را ننگریم وقال را ما درون را بنگریم و حال را
عزیزان بـه مفهوم شعر توجه کنیم
من کـه حالم دگرگون شد چه عظیم مردانی بودند.

👆☹

Mohammad نوشته:

دیوانـه نیم من کـه روم خانـه بـه خانـه

👆☹

امرالله نوشته:

سلام. آیـا اصل غزل از خیـالی هست یـا از هلالی چغتایى؟

👆☹

اسعد موقر نوشته:

جائی دیدم کهی نوشته بود :«از لحاظ قافیـه ای، شعر ضعیفی بوده است. چرا کـه در سه بیت آن، قافیـه ی «خانـه» تکرار شده و از آن سه، دو قافیـه، پشت سر هم آمده است. (به تکرار قوافی، ایطاء گویند)»
جالب هست که بـه عمق و معنی و شعوری کـه در محتوای شعر نـهفته هست توجه نمـیکنند و برایشان مـهم نیست و آنچه کـه مـهم هست صنعت شعر است، درون واقع اینان مغز گردو را رها کرده و به دور انداخته اند و پوسته آنرا مزه مـیکنند. درون ثانی چهی گفته کـه ابطاء از مصدایق سستی شعر است، شعر بایستی دلنشین، خوش آهنگ و برگرفته از شعور باشد نـه آنکه گوینده آن بخواهد کمبود اندیشـه خویش را با بضاعت صنایع شعری خوn جبران نماید . بسیـاری از غزلیـات پخته “حافظ”، “مولانا” و سعدی دارای تکرار قوافی هستند، به منظور مثال:
«هرچند بردی آبم روی از درت نتابم / جور از حبیب خوشتر کز مدعی حمایت
…..
چشمت بـه غمزه ما را خون خورد و مـی پسندی / جانا روا نباشد خونریز را حمایت» “حافظ”
و یـا از آن موثق تر این غزل دلنشین، بازهم از “حافظ”:
«دی پیر مـی فروش کـه ذکرش بـه خیر باد / گفتا نوش و غم دل ببر زیـاد
گفتم بـه باد مـیدهدم باده ننگ و نام / گفتا قبول کن و هرچه باد باد
سود و زیـان و مایـه چو خواهد شدن ز دست / گو بهر این معامله غمگین مباش و شاد
بادت بـه دست باشد اگر دل نـهی بـه هیچ / درون معرضی کـه تخت سلیمان رود بـه باد
حافظ گوید ز پند حکیمان ملامت هست / کوته کنیم قصّه کـه عمرت دراز باد»
همانطور کـه ماهده مـینمائید “حافظ” هم چون “خیـالی” سه بار قافیـه “باد” را درون یک غزل کوتاه تکرار کرده و دوبار آنـهم متوالی هست و غزل هم بـه هیچ عنوان سست و ضعیف نیست.

👆☹

حرف حساب نوشته:

به به، بـه به، بـه به،به به، بـه به، بـه به،به به، بـه به، بـه به،به به، بـه به، بـه به،به به، بـه به، بـه به،به به، بـه به، بـه به،به به، بـه به، بـه به،به به، بـه به، بـه به،به به، بـه به، بـه به،به به، بـه به، بـه به،به به، بـه به، بـه به،به به، بـه به، بـه به،به به، بـه به، بـه به،به به، بـه به، بـه به،به به، بـه به، بـه به،به به، بـه به، بـه به،به به، بـه به، بـه به،به به، بـه به، بـه به،به به!!! شیخ بهائی، عـــــــــــــجـــــــــــــب شـــــــــــعری گـــفتـــه!!!!!!

👆☹

محمد زضا حبیبی نوشته:

با سلام و ادب

شعر بسیـار زیبایی هست .من آن را خیلی دوست دارم و هر بار آن را مـی خوانم حالم دگرگون مـیشود.عشق پاک و بی آلایش بـه محبوبی کـه یـادش آرامش دل و جان است.
از ذست اندر کاران سپاسگزارم و برایشان آرزوی سلامتی و موفقیت روز افزون دارم

👆☹

شـهاب نوشته:

یکی از دوستان درون مورد تکرار شدن قافیـه “خانـه” فرموده اند و دوست دیگری نیز درون مورد اینکه بزرگان دیگر نیز چنین کاری مـی کنند. خالی از لطف نیست کـه از زاویـه دیگری نیز بـه این موضوع بنگریم.
در مصرع های دهم و پانزدهم “خانـه بخانـه” و “صاحب خانـه” کلمـه “خانـه” ردیف هست نـه قافیـه.
و درون مصرع های دهم و بیست و پنجم عبارت “خانـه بـه خانـه” ردیف هست و قافیـه ها “مـی طلبم” و “من کـه روم” هستند. البته چنین بدعت هایی درون شعر فارسی رایج نیست و به نظر من همـین بـه ظرافت آن مـی افزاید.

👆☹

محمد رفیعی نوشته:

درود بیکران بر تمامـی همراهان این صفحه مجازی دلپذیر
در ارتباط با این سروده زیبا حتما بگم کـه یک بیت از ان حذف گردیده کـه سالها پیش استاد سعید نفیسی بصورت دست نوشته این بیت را بر کتابی نگارش نموده اند کـه بدین ترتیب مـیباشد:
امـید بهایی بـه وفور کرم توست
نـه از عمل خویش و نـه از اهل زمانـه
و همچنین درون سالهای ۱۳۳۲ اوازی از حسن گلنراقی منتشر گردید کـه شعر اواز ان این سروده زیبا بود و در ان این بیت گمگشته نیز توسط ایشان اجرا مـیشود کـه در صورت نیـاز همراهان سایت مـیتوانم لینک انرا درون اختیـار دوستان قرار دهم
برقرار و پیروز باشید

👆☹

پوریـا نوشته:

مقصود تویی کعبه و بتخانـه بهانـه
این مصرع از شاعر مـهجور خواجو کرمانی است

👆☹

ماکان نوشته:

شاید “یعنی همـه جا نقش رخ یـار توان دید” درست باشد. از اساتید اگری اطلاع دقیق تر دارد لطفا تصحیح کنید.

کلمـه عو عکاسی بـه نظر این حقیر جدید است.

👆☹

مجتبی خراسانی نوشته:

سلام
حقیر درون مورد اثار ادبی حضرت شیخ بهائی مطالبی قابل عرض دارم
منظومـه یی بـه وزن و سیـاق و روش و حتی بـه لحن و زبان خاص مثنوی جلال الدین محمد بلخی مولوی معروف بـه رومـی کـه در هیچ یک از ماخذ و تراجم ذکری از ان و اندک اشاره ای بدان نیست . این منظومـه شامل ۱۴۳۴ بیت هست که درون منتهای دل انگیزی بـه همان سبک خاص سروده و در کمال شباهت بـه گفتار جلال الدین محمد هست و گمان ندارمـی توانسته باشد تاکنون بدین خوبی از ان سبک خاص پیروی کند و در منتهای صراحت درون ان سخن رانده و مضامـین عارفانـه ی دقیق دل نشین را درون ان کمال خوبی پرورانده وی تاکنون درون زبان فارسی بدین اشکاری سخن منظوم نسروده و حقایق زندگی را بدین درجه از صراحت نگفته هست و شاید بـه همـین جهت هست که خود ان را انتشار نداده و تا بدین پایـه این منظومـه کـه یکی از بهترین اثار نظمـی عرفای ایران هست گمنام و نایـاب مانده هست .اگر درون سه جای این منظومـه تخلص خود را نیـاورده بود ممکن نبودی تصور کند از بهائی هست . ظاهرا این یگانـه نسخه کـه از این کتاب سراغ دارم از اغاز افتادگی دارد زیرا کـه حمد و نعت و خطبه یی کـه معمول شعرا درون این گونـه اثار هست در ان نیست و بدین بیت اغاز مـی شود
گر شما را غفلت و الایش است
پیش ما هم رحمت و بخشایش است
و نیز ظاهرا از پایـان ان چیزی افتاده یـا ان کـه مجال نکرده هست به پایـان رساند و ناتمام گذاشته چنان کـه از اشعار ان پیداست از اثار پختگی تمام پایـان زندگی او است.
اصل مضمون این منظومـه داستانی هست که شاهی طوطی یی داشته و ان را بسیـار گرامـی مـی شمرده و برای ان کـه طوطی بیناتر و داناتر شود و از مردم کشور او را خبر رساند با دل سوزی تمام او را از خود دور کرده و به سفر درون جزیره یی نزد دانش مندی فرستاده هست که جهان گردیده و جهان دیده شود و او را از ان چه بیند اگاه کند .
بیت اخر این نسخه این است
لوح دوران شد تهی از نقش حق
ای تو دفتردار برگردان ورق

👆☹

مجتبی خراسانی نوشته:

منظومـه ی دوم همان مثنوی سوانح السفرالحجاز معروف بـه نان و حلوا هست که بـه همان وزن و سیـاق مثنوی مولوی سروده و بسیـار معروف و رایج هست . نسخه های کامل ان شامل ۴۰۸ بیت است.

👆☹

مجتبی خراسانی نوشته:

منظومـه شیر و شکر درون کشکول ان را درج کرده و ان مثنوی درون بحر خبب کـه از بحور متداول درون مـیان شعرای عرب هست و پیش از بهائی که تا انجا کـه حقیر مـی داندی درون زبان فارسی بـه این وزن مثنوی نسروده هست و بیت اول ان این است
ای مرکز دایره ی امکان / وی زبده ی عالمو مکان
و این مثنوی شامل ۱۴۱ بیت هست .

👆☹

مجتبی خراسانی نوشته:

مثنوی دیگری بـه همان وزن مثنوی مولوی و نان و حلوا کـه به نام نان و پنیر خوانده شد و شامل ۳۰۹ بیت است

👆☹

مجتبی خراسانی نوشته:

این معرفی هم همانند عرض نخستم درون هیچ یک از ترجمـه ها و فهرست ها نام ان نیست و این کتابی هست به زبان فارسی شیرین و روان کـه در مقدمـه ی ان نام بهاالدین عاملی صریحا امده هست و درون مصر درون ۱۳۴۶ چاپ شده نام ان
پند اهل دانش و هوش بـه زبان گربه و موش هست .
حقیر را از دعای خیرتان محروم نفرمایید .
سرهایی دارم اندر زیرو بم
فاش اگر گویم جهان برهم
حیف هست حدیث عشق مختوم شود
حیف هست که سر سر مکتوم شود
من العبد مجتبی خراسانی
غفرالله لی و لکم

👆☹

مجتبی خراسانی نوشته:

سلام
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیـهات
مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی
اغراق نیست (توضیحی پیرامون اغراق: احتمال دارد عقل بپذیرد عرف نپذیرد. غلو: نـه عقل مـی پذیرد و نـه عرف. مبالغه: هم عقل مـی پذیرد و هم عرف) اگر بر سردر جهان نوشته شود.
ورق باطن انسان است. نباید همانند چرک نویس خط خطی شود.
شک نیست کـه این همـه مرقومات ما را درون مزاج قابلیت او تاثیری بی نـهایت خواهد بود و محتاج بـه تادیبی فوق غایت نخواهد شد.
والسلام خیر ختام

👆☹

مجتبی خراسانی نوشته:

سلام
اصل غزل از خیـالی بخارایی شاعر قرن نـهم است. انچه کـه در خود دیوان خیـالی چاپ شده هست این تعداد ابیـات است:
ای تیر غمت را دل عشاق نشانـه
خلقی بـه تو مشغول و تو غایب ز مـیانـه
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی کـه تو را مـی طلبم خانـه بـه خانـه
هر بـه زبانی سخن عشق تو راند
عاشق بـه سرود غم و مطرب بـه ترانـه
افسون دل افسانـه ی عشق هست وگرنـه
باقی بـه جمالت کـه فسون هست و فسانـه
تقصیر خیـالی بـه امـید کرم توست
باری چو گنـه را بـه از این نیست بهانـه
دیوان خیـالی بخارایی ص ۲۴۰ بـه تصحیح دولت ابادی
همان گونـه کـه مشاهده مـی شود اصل غزل شورانگیز و اتشناک و دلبرانـه هست اما شورانگیزتر این کـه در تنور شاعرانـه و جوشان و پر احساس شیخ بـه طرزی بسیـار هنرمندانـه و لطیف تخمـیس شده است. درون واقع اشتهار و معروفیت فراوان این غزل بـه دلیل تضمـین عارفانـه و دلنشین و در عین حال استوار و پخته شیخ بهائی هست که از این غزل بـه عمل اورده و ان را جذاب تر کرده است.
بحمدالله تعالی والسلام

👆☹

فرزین نوشته:

آدمـیان را درون پی قافیـه و ردیف
مزا درون پی این کـه کیست حریف
چرا کـه منزل ما هست این زمـین
زمـین ارزنیست درون کائنات ، همـین
به وجبی کرد خدا را ، دین بندگان
بهایی را گفت کـه چیست رمز آن

👆☹

محمود نوشته:

ای دو بیت از وحشی بافقی

جز عشق و محبت گنـهم چیست ،چه کردم

ای تیر غمت را دل عشاق نشانـه

ساقی سخن مست دراز هست ، بده مـی

تا درد سر شکوه کشد یـا ز مـیانـه

👆☹

علی رضا طاوسی نوشته:

این شعر را تقدیم بـه انکه از جانم بیشتر دوست دارم

👆☹

علی رضا طاوسی نوشته:

ئئذراتذلط

👆☹

حسین نوشته:

با سلام

تا جایی کـه بنده حقیر مـی دانم تکرار قافیـه فقط درون غزل مجاز هست و درون بقیـه ی قالب های شعری اشکال شعری است.البته ممکن هست مثلا کلمـه ” هوا ” تکرار شود درون قالبی جز غزل ولی معنایی متفاوت داشته باشد کـه این اشتباه نیست.

و جایی دیدمـی بیتی از حافظ نقل کرده آقای امرالله
هرچند بردی آبم روی از درت نتابم / جور از حبیب خوشتر کز مدعی حمایت
تا جایی کـه من خواندم درون کتاب های درسی کـه قبلا این شعر درون کتاب ادبیـات سال چهارم بود ولی حذفش ،
و درون نسخه های متعدد دیوان حافظ بیت بـه این صورت است:
هرچند بردی آبم روی از درت نتابم / جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

با تشکر از سایت خوبتون

👆☹

سارا نوشته:

من از کامنت های دوستان و اظهار اطلاعاتشون خیلی چیزهایی کـه نمـی دونستم رو یـاد گرفتم و خوشحالم کـه یک شعر خوب درون یک سایت خوب کامنتهای خوبی هم داره ولی چه عجیب بودن دوستانی کـه در نقش سوا کن جدا کن توضیحات دوستان رو بـه حساب بی توجهی اونـها بـه متن و درون شعر گذاشته بودن.
یـه هر حال از گنجور ممنونم و از دوستانی کـه اطلاعاتشونو بـه اشتراک گذاشته بودن و با دقت و ظرافت هم درون شعرو درک کرده بودن هم صنایع رو، عمـیقا سپاسگزاری مـیکنم

👆☹

مرضیـه نوشته:

بسیـار تضمـین زیبایی است. رمورد صناعاتش حتما بگم کـه متاسفانـه درگذشته بیشتر از مفهوم شعر بـه این قالب ها و فنون آهنین توجه مـیشده و گاهی حتی مضمون شعر رو بـه کلی تحت تاثیر قرار مـیده. درون ادبیـات فارسی صناعاتی مانند رد القافیـهٰ ذوقافیتین ٰ ترصیع تصدیر و خیلی صنعت های دیگه عملا دست شاعر رو مـی بنده…. و درمان این درد هم رهایی از این قید و بند بود کـه با شعر نوی نیمایی مـیسر شد.

👆☹

ناشناس نوشته:

ای آن کـه یم عشق تو را نیست کرانـه
ای آذر عشقت بـه دل و جان چو زبانـه
ای قصه ی وصلت شده برتر ز فسانـه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانـه
جمعی بـه تو مشغول و تو غایب زمـیانـه

👆☹

علی عیّار از تهران نوشته:

ای آن کـه یم عشق تو را نیست کرانـه
ای آذر عشقت بـه دل و جان چو زبانـه
ای قصه ی وصلت شده برتر ز فسانـه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانـه
جمعی بـه تو مشغول و تو غایب زمـیانـه
گه طفل ره عشق تو ،گه هادی و مرشد
گه مومنت ای یـارم و گه کافر و ملحد
گه ناله کنان باشم و گه شاکر و حامد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی کـه تو را مـی طلبم خانـه بـه خانـه
یـاد تو ز هر جان و دلی درد بشوید
از بارش رحمت ز تو هر خار بروید
مرغ دل عاشق زفراق تو چو موید
هر بـه طریقی صفت حمد تو گوید
بلبل بـه غزلخوانی و قمری بـه ترانـه
ساقی زپی ساغر و من مست تو ای یـار
عاصی زپی توبه و من خوارِ گنـهکار
شافی بـه برم باشد و من زارم و بیمار
حاجی بـه ره کعبه و من طالب دیدار
او خانـه همـی جوید و من صاحب خانـه
مقصود زهر ندبه ی حنانـه توئی تو
مقصود زهر نعره ی مستانـه توئی تو
مقصود زهر ساغر و پیمانـه توئی تو
مقصود من از کعبه و بتخانـه توئی تو
مقصود توئی کعبه و بتخانـه بهانـه
یحیـای صفت یـار سر دار توان دید
موسای دل از عشق بـه ره نار توان دید
در نار خلیلی شو کـه گلزار توان دید
چون درون همـه جا عرخ یـار توان دید
دیوانـه نیم من کـه روم خانـه بـه خانـه
چون دوستی آل پیمبر حرم توست
وز عفو گناهان همـه زیر قلم توست
چشم طمعم دوخته بر بیش و کم توست
زیرا کـه گنـه را بـه ازین نیست بهانـه
(تقدیم بـه پیشگاه حضرت صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه الشریف)سال سرایش:یکهزاروسیصدوهفتادوچهارخورشیدی”۱۳۷۴″

👆☹

علی عیّار از تهران نوشته:

با عرض پوزش درون شعر ارسالی اینجانب با مطلع:
ای آنکه یم عشق تو را نیست کرانـه ……
مصرع ماقبل آخر از قلم افتاده کـه بدین وصل اصلاح مـیشود:
“تقصیر دل و جان بـه امـید کرم تست”
زیرا کـه گنـه را بـه ازین نیست بهانـه
“با سپاس”

👆☹

ناشناس نوشته:

گویند حاجی بی سواد یخچال بزرگی از مکه اورده بود. رندی بروی ان نوشت: مقصود من از کعبه بتخانـه توئی تو مقصود توئی کعبه بتخانـه بهانـه

👆☹

اشکان جوانمرد نوشته:

فرخنده بهائی کـه دلش زار غم توست
از خیل رفیقان ره و از خدم توست
از بس کـه نوشته هست بهر حوزه رساله
گوئی کـه به دستان عزیزش قلم توست
در روز جزا نیست ورا هیچ هراسی
امـید وی از عاطفت دم بـه دم توست
هر چند کـه معصوم نبود آن شـه انور
زینـهار گناهش بـه امـید کرم توست
یعنی کـه گنـه را بـه از این نیست بهانـه

👆☹

مجتبی نوشته:

ابیـاتی از مسمط منسوب بـه خیـالی بخارایی یـا هلالی جغتایی کـه شیخ رحمـه الله بـه استقبال آن رفته(به نقل از کتاب شریف روح مجرد)
یـامَنْ بِمُحَیّاهُ جَلَی‌ الْکَوْنَ وَزانَهْ الْعالَمُ فی‌ الْحَیْرَةِ لا یُدْرِکُ شانَهُ
أخْفاکَ ظُهورٌ لَکَ عَنْهُمْ وَ أبانَهْ ای‌ تیر غمت‌ را دل‌ عشّاق‌ نشانـه‌
عالم‌ به‌ تو مشغول‌ و تو غائب‌ ز مـیانـه‌
إیّاکَ تَطَلَّبْتُ وَ ذِکْراکَ هَوَیْتُ مِن‌ کُلِّ حَدیثٍ بِأسانیدَ رَوَیْتُ
إنْ کانَ إلَی‌ الْکَعْبَةِ وَ الْبَیْتِأتَیْتُ مقصود من‌ از کعبه‌ و بتخانـه‌ توئی‌ تو
مقصود توئی‌ کعبه‌ و بتخانـه‌ بهانـه‌
إنْ فی‌ عَرَفاتٍ وَ مِناها جَسَدی‌ دارْ مَشْعَرِها ما لِسِواکَ خَلَدی‌ دارْ
مَنْ مِثْلیَ مَنْ حَجَّ إلَی‌ الْکَعْبَةِ وَالدّارْ حاجی‌ به‌ ره‌ کعبه‌ و من‌ طالب‌ دیدار
او خانـه‌ همـی‌ جوید و من‌ صاحب‌ خانـه‌
قَدْ کَلَّ لِسانی‌ صِفَةُ الدّارِ بِتَجْریدْ فی‌ فَضْلِ صِفاتٍ وَ لَقَدْ طالَ بِتَحْمـیدْ
مِن‌ مُقْلَةِ قَلْبی‌ فَأَرَی‌ نورَکَ تَوْحیدْ چون‌ درون همـه‌جا عکس‌ رخ‌ یـار توان‌ دید
دیوانـه‌ منم‌ من‌ که‌ روم‌ خانـه‌ به‌ خانـه‌
لا مَطْلَبَ إلاّ وَ بِأَیْدیکَ مُشَیَّدْ لا مُفْضِلَ إلاّ وَ بِنُعْماکَ مُقَیَّدْ
لا مُفْضِلَ إیّاکَ وَ لا غَیْرَکَ ذُالْیَدْ هر‌ به‌ زبانی‌ صفت‌ حمد تو گوید
بلبل‌ به‌ نوا خوانی‌ و قمری‌ به‌ ترانـه‌
لا مَطْلَبَ لی‌ غَیْرُکَ لا وَ الَّذی‌ یوجِدْ إنْ اُتْهِمُ أوْ اُشْـِمُ أوْ اُعْرِقُ اُنْجِدْ
لِلْفَوْزِ إلَی‌ وَصْلِکَ یـا مَنْ هُوَ مُنْجِدْ گه‌ معتکف‌ دیرم‌ و گه‌ ساکن‌ مسجد
یعنی‌ که‌ تو را مـی‌طلبم‌ خانـه‌ به‌ خانـه

👆☹

مجتبی نوشته:

مشاهده مـیشـه کـه این مسمط بر خلاف نظر یکی از دوستان علاوه بر مضمون فوق العاده عالیـاز حیث ظاهر هم بسیـار زیبا و قوی هست. کاش حداقل به منظور اشعاری کـه ندیدیم اینقدر قاطعانـه حکم بـه ضعف صادر نکنیم

👆☹

اکبر نوشته:

با سلام. قالب مخمس هم داریم .تفاوت مخمس و مسمط این هست که مخمس حتما حتما ۵ مصراع باشد و هر پنج مصراع هم قافیـه اما مصراع چهارم و پنجم تضمـین از بیت شاعری دیگر و مصراع اول و دوم و سوم از خود شاعر بر وزن و قافیـه مصراع های تضمـینی هست ودر ۵ بند هر بند پنج مصراع سروده مـیشود .شعر مخمس درون ادبیـات خیلی کم داریم اما درون سال ۹۰ این حقیر نسخه خطی مخمسات عیسی مخدوم بخارایی شاعر قرن پنجم را بـه عنوان پایـان نامـه ارشد تصحیح نمودم ولی متاسفانـه هنوز چاپ ننموده ام و اما مسمط ممکنـه پنج مصراع یـا شش و یـا هشت مصراع باشد و مصراع آخری هر بند قافیـه اش متفاوت از بقیـه مصراع ها هست مثل مسمط معروف منوچهری با مصراع (خیزید و خز آرید کـه هنگام خزان هست ….

👆☹

نجیب نوشته:

این شعر را با صدای احمد ظاهر گوش کنین و مزه درون دری را بچشین…

👆☹

alireza0fa نوشته:

مجتبی عزیز ممنون

👆☹

مصطفی نوشته:

الحق کـه این شعر وجد و شور عظیم و بیسابقه ای درون دل من ایجاد نمود. دوستان شعر و درکل هر مطلبی مانند یست درون قدح، ما حتما را بنوشیم نـه فقط بـه جام آن توجه نماییم . حرف و گفت وصوت را بر هم ….تاکه بی این هر سه با تو دم . باتشکر

👆☹

زهرا نوشته:

این شعر با صدای احمد ظاهر درون مقایسه با آهنگ عالی با صدای مختاباد شوخی سبکی بیش نیست. @نجیب

👆☹

ادریس نوشته:

مرحوم احمد ظاهر بخشی از این شعر بسیـار زیبا و پر معنی را بـه نیکی‌ بصورت آهنگ اجرا کرده‌اند با نام ” ای تیر غمت را دل عشاق نشانـه”.
.
https://youtu.be/Bb1ZFMZOMJ8

👆☹

عابد نوشته:

این شعر نمادی هست از انسانـهای ارمان خواه
بهای بـه خوبی حالتهای انسانـها را درون ارمان خواهی
بیـان نموده
ارمان خواهی بر روی زمـین معنی دارد
با ایده الیسم متفاوت است
ارمان خواهی گفتار ورفتار نیک هست واین بـه معنی
خدایجویی است
به بند بند شعر حتما عمـیق شد بسار عرفانـه وانسان گرا
وانسان دوست است
فراتر از عقل است
عاقل مـیدهد ومـیگیرد
عارف وارمان گرا مـی دهد وبه دنبال گرفتن نیست
در یک کلام حافظ ومولانا وبزرگان علم ارمان گرا وانسان
دوست بوده اند

👆☹

سامان روح بخشان نوشته:

با عرض سلام
چه روحی درون این ابیـات نـهفته است؛ آدمـی را از درون تکان مـی دهد.
(همزمان با مشاهده نمای پایـانی سریـال شیخ بهایی)
موفق باشید و رحمت الله علیـه

👆☹

محبوبه نوشته:

با سلام دوست عزیزی گفتن کـه کلمـه عرو بـه نقش تبدیل کنیم چون عو عکاسی جدید است.
به نظرم عو عکاسی با تکنولوژی جدید هست اما دیدن عدر آب و در سطوح صیقلی و شفاف همـیشـه بوده هست و جدید نیست بنابراین احتمال اینکه شاعر از کلمـه عاستفاده کرده باشد کم نیست.
در ضمن خواستم بگم من یکی از دوستداران این شعر هستم . بـه نظر من این شعر هم درون معنی و محتوا و هم درون وزن و قافیـه و هم درون صنعت شعری سرآمد است

👆☹

امـیر محمد نوشته:

احمد خیـالی بخارایی
قرن: ۹
وفات: (ح ۸۵۰ ق)
شاعر. درون بخارا متولد شد. وى شاگرد و معاشر خواجه عصمت بخارایى بود و چون مدتى درون هرات زیست برخى او را هراتى دانسته‌اند. خیـالى معار با الغ‌بیگ بود و در بخارا درگذشت. او مردى مستعد و خوش طبع بود و دیوان اشعارش درون ماوراءالنـهر و بدخشان و خراسان و ترکستان شـهرتى عجیب داشت.
از وى «دیوان» شعرى بـه جاى مانده است. شـهرت خیـالى بیشتر از رهگذر غزل معروف وى با مطلع زیر هست که شیخ بهایى آن را درون مخمسى تضمـین کرده است.
اى تیر غمت را دل عشاق نشانـه خلقى بـه تو مشغول و تو غایب ز مـیانـه

👆☹

محمد نوشته:

مرحومـه هایده هم این شعر زیبا را بـه زیبایی هر چه تمامتر خوانده و در حقیقت این بنده حقیر با یـاداوری ان ترانـه این شعر را درون گوگل جستجو کردم کـه مرا بـه سایت وزین گنجور اورد. شگفت زده شدم چرا نام هایده خوش صدا درون لیست خوانندگانی کـه این شعر پر معنا را خوانده اند نیست..

👆☹

اسدالله شفیغ نوشته:

مختصر این مخمس بـه آواز (احمد ظاهر ) خیلی زیبا اجرا گردیده است. لیکن درون فهرست ازقبل جاگزین شده اسم ایشان فرا موش گردیده است.لطفا اسم این هنرمند بی بدیل آواز را نیز اظافه کنید که تا بیشتر بـه غنای گنجور و گستره فرهنگ وادب مشترگ خویش افزوده باشم.با ارادت
https://www.youtube.com/watch?v=9Fw8Zx2nMJ8

👆☹

حمـید نوشته:

عالی هستید. درود بر شما کـه با زحمات فراوان ادبیـات ما رو زنده و قابل دسترس نگهداشته اید.
زبان درون سپاس از شما قاصر است.

👆☹

ناشناس نوشته:

جدا از سایر اجراهای دیگر این شعر توسط خوانندگان دیگر، مرحوم حسن گلنراقی چندین چند بار درون محف های و بزم های خصوصی بعضا با همراهی پیـانوی انوشیروان روحانی اجرا کرده اند کـه زیباترین اجرای این شعر هست.

👆☹

یـاسان دلفان نوشته:

توضیحی درباره سخن «آقای ماکان» عزیز کـه نوشته‌اند:
شاید “یعنی همـه جا نقش رخ یـار توان دید” درست باشد. [چون بـه نظر ایشان] کلمـه عو عکاسی… جدید است.
نخست لازم هست یـادآوری کنم کـه «کلمـه» عو عکاسی جدید نیست و آنچه منظور شماست «اصطلاح» عو عکاسی هست که درون زمان قاجار بـه عنوان مترادف Photo و Photography رایج شد.
دیگر اینکه اصطلاح «عکاسی» -به معنای عمل ثبت تصویر هر چیزی توسط دوربین عکاسی- را مـیتواند یک اصطلاح تازه‌وارد بـه زبان فارسی دانست اما اصطلاح «عکس» از گذشته‌های دور هم بـه معنای تصویر بازتابیده شده هر چیزی و هم بـه معنای تصویر چهره رایج بوده کما اینکه درون اشعار بسیـاری از شاعران مختلف مـیتوان آن را دید. بـه عنوان مثال:
سلمان‌ساوجی:
در ازل عمـی لعل تو درون جام افتاد
عاشق سوخته دل درون طمع خام افتاد
کمال‌الدین‌اسماعیل:
زلعلت عدر جام مـی افتاد
نشاط عالمش اندر پی افتاد
حافظ:
ما درون پیـاله عرخ یـار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما
عروی تو چو درون آینـه جام افتاد
عارف از خنده مـی درون طمع خام افتاد
به ویژه بیت زیر روشن مـیسازد کـه کلمـه نقش و عکاربردی دیگرگونـه دارند و نمـیتوان بـه جای کلمـه‌های «عکس» کـه در شعر گذشته ایران آمده کلمـه نقش را جایگزین کرد:
اینـهمـه عمـی و نقش مخالف کـه نمود
یک فروغ رخ ساقی ست کـه در جام افتاد

این اشتباه (جدید بودن اصطلاح عو…) را درون شرح آقای پورپیرار بر غزلیـات حافظ مـیتوان دید. همچنین درون آدرس زیر نیز نقد و توضیحی درون این باره(نام نویسنده‌اش را نمـی‌دانم) مـیتوانید بخوانید:
http://www.naria2.blogfa.com/post/216/%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%D9%8A-%D9%83%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1%D8%AF-%D9%88%D8%A7%DA%98%D9%87-%D8%B9%D9%83%D8%B3-%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%AD%D8%A7%D9%81%D8%B8-

👆☹

افشین نوشته:

سلام بر دوستان
چرا پروانـه درون آتش مـیرود؟

👆☹

روفیـا نوشته:

این عبارت مفهوم قربانی را درون خود دارد.
عاشق با مشاهده و ادراک زیبایی چنان مست و شوریده مـی شود کـه مـی خواهد درون آن محو و ذوب شود و از دست خودش خلاص شود و سراپا او شود.
مانند اینکه اگر شما خرگوش باشید و خوراک شیر شوید بخشی از وجود شیر خواهید شد. دیگر خرگوش نیستید بلکه شیر هستید. اگر پروانـه درون آتش رود دیگر پروانـه نیست. آتش است. آتش نشانان حادثه پلاسکو آن دم کـه خود را بـه آتش سپردند عاشق و مست و شوریده بودند. ضمن این کهی کـه در راه زنده نگاه داشتن راستی زیبایی نیکویی جان مـی سپرد نمـی مـیرد بلکه بخشی از آن راستی و زیبایی و نیکویی ازلی مـی شود.
تو گویی آن راستی و زیبایی و نیکویی او را بلعیده است.

👆☹

روفیـا نوشته:

در روزهای تعطیل عید سری بـه یک آسایشگاه سالمندان اشرافی زدم.
نخستین واژه ای کـه به ذهنم رسید واژه فراموش شدگان بود. همانطور کـه ظاهرا با مدیر آسایشگاه گفتگو مـی کردم داشتم خیـالبافی مـی کردم کـه ای کاش آن قدر شجاع و روراست بودم کـه به مدیر پیشنـهاد مـی دادم این نامـهای الکی مثل فرهیختگان و فرزانگان را دور بیندازید و نام آسایشگاه را بـه فراموش شدگان بر گردانید!
نگاه های بهت زده و منگ، دهان های باز کـه یکی دو دندان آن هم خراب درون آن ها خودنمایی مـی کرد و تکرار بی وقفه درخواست های بی معنی از هر رهگذری…
ظاهرا درون بهترین حالت مرگ طبیعی پایـان کار همـه ماست بدون استثناء.
چه فرقی دارد بعد از چند سال رخ دهد. چهل، پنجاه یـا هشتاد؟؟
ولی هری به منظور چیزی مـی مـیرد، و این راستی تنـها تفاوتی هست که تفاوت ایجاد مـی کند.
ما به منظور چه داریم مـی مـیریم؟

👆☹

نادر.. نوشته:

درود..
شیر پروانـه را توان گفتن…

👆☹

سودابه مـهیجی نوشته:

قالب این شعر مستزاد نیست. بلکه مسمط مخمس هست .لطفا اصلاح فرمایید و ایکاش ابیـات تضمـین شده داخل گیومـه قرار بگیرد

👆☹

حسن صابر نوشته:

با سلام و عرض ادب درون مورد مصرع «هربه زبانی …» ، نظرات مختلفی داده شده کـه در این مـیان اکثر ادبا و اهل فن چنین قرائت فرموده اند «هربه زبانی سخن از وصف تو گوید» کـه از نظر معنی و مفهوم نیز صحیحترین مـیباشد ، با تشکر

👆☹

بهراد نوشته:

چه بسیـار عارفانـه گاهی مـیتوان پرواز کرد با این بال شیخ بهایی
گاهی خیـال از خیـال مـیگذرد و مـیگذرد از روح و روان
من بارها و بارها درون سحرگاه این کلان اسحار را هم خوانده و هم شنیده ام سیر نداری چون خود گویی مسیر هست و مـیسر
جان دهد بیجان را
آرزوی سلامتی و موفقیت به منظور شما عزیزان جان

👆☹




[کعبه بتخانه بهانه است]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 18 Jul 2018 01:23:00 +0000



کعبه بتخانه بهانه است

مقصود تویی کعبه و بتخانـه بهانـه - وبسایت شخصی ژیلا صادقی

مقصود تویی کعبه و بتخانـه بهانـه
یـادداشتی بـه مناسبت حادثه ناگوار منا

تا كى بـه تمناى وصال تو يگانـه…
تو را چه بنامم ؟؟!!!
بگذار فقط اشكم شود از هر مژه چون سيل روانـه
يگانـه معبودم هر گاه كه داغ مى بينم، کعبه بتخانه بهانه است يادم مى آيد كه هنوز زنده ام …
شايد باز هم بايد داغ و داغهاى ديگرى ببينم !!!
واى كاش اين داغ بى بازگشت باشد ،
نمى خواهم كفر بگويم ، اما تو بگو چگونـه آرام بنشينم و نظاره گر اين عمر اجبارى باشم که تا اينگونـه بچرخد و غلتان غلتان همى برود تاگور و …
حال من فقط مى نشينم چنان نشستنى سجده وار و هى انتظار مى كشم و هى چشم مى چرخانم و هى تمنا مى كنم كه اين بار تو ديوار خانۀ شيطان را ويران كنى آخر دستانم ديگر ناى پرتاب حتى ذره اى خاك را ندارد چه رسد بـه قلوه سنگِ سخت…!
معبودا
بگذار با فرياد خون آلود اين بار صدايت كنم
و بگويم خسته ام از اين فقر انسان
بگذار فرياد ب
موج هاى سخت طوفان هاى روح
هست صد چندان كه بُد طوفان نوح
گويا درون هنگام وداع جبرئيلت با آدم
خاك كرديم انسان بودنمان را و حال درون هياهوى روزگار
از آرزو و تمنا دم مى زنيم …
شايد خودمان را بـه فراموشى زده ايم
بعيد هست كه تو آموزگار بى ترحمى باشى …
تو مى آموزى و من فراموش مى كنم ، نـه ، خودم را بـه فراموشى نمى .
چگونـه از ياد ببرم كه انسانم و از زير بوتۀ نسيان، سر بر نياورده ام ؟!
بار الها
همان زمان كه دنيا را وارونـه نشانم دادى و من غريبانـه اشك ريختم و صداى الله واكبر اذانت درون گوشم خوانده شد و جانم را آرام كرد دريافتم كه من آدمم و ، اشرف مخلوقات ،
ولى چگونـه معرفت را درون مكتبت نياموختم …
و امروز چگونـه مى خواهى كه با كفن صلحى كنم جهانى ؟
امروز چه ؟؟؟!! نمى بينى؟ روزگار دارد تنور لالۀ رفتن سفيد پوشانت را داغ مى كند…
اصلاً چه فايده از گفتن ؟
مگر فرقى هم مى كند ؟
خدوندا كفر نمى گويم ،بى تابم .
دريغ از اين همـه با هم نمايى و تنـهايى !!
اى عاطفۀ بهار برخيز
سراغ غيرت تو را از كدامين آسمان بگيرم ؟
آخر چند روزى هست با آسمان هم قهر كرده ام
يك لحظۀ بى قرار برخير
نمى بينى ؟
چه تلخ هست در پاييز،
پاييز را ديدن…
اى نغمۀ هر هزار برخيز …
اين بار خورشيد گويا دير بيدار شد
اين بار خورشيد درون رفت هاى بى برگشت سخت سكوت اختيار كرده و نااميد هست شايد او نيز فهميده روز بـه پايان رسيده …
اما آفتاب
كاش برگردى ، برگردى كاش ،
نمى بينى دلمان را درون سرزمين آرزوها درون دشت تمنا جا گذاشتيم ، مگر نـه اين كه مى گويند ما جمله امانتيم ؟!
آفتاب تو آبروى جهان را حفظ كن …
خدايا بگذار و اجازه بده بـه پاس آبروى ابراهيم كه بـه قربانگاه رفت و اسماعيل را هديۀ شرافت ِ انسانى كرد
هفت باديه را طى كنم وخاك كوى تو را بر سربريزم و سر بر آسمانت بگيرم وفرياد ب،
آفتااااااب ديدار من و تو بـه قيامت و گله كنم از همان آسمانى كه قصۀ اصحاب فيل درون گوشم زمزمـه مى كرد و من بـه خيال داشتنِ خورشيد سوززززززان شب آرام سر بر بالش مى گذاشتم و صبح بـه استقبالش مى رفتم .
نگو كه تمام باورهايم ويران شده نگو كه آسمان كعبه سكوت كرده …
كه خدا حتى حتى يك نسيم سبكبال ره بـه سوى تو دارد.
باور مى كنى اين بارمرگم آرزوست ؟!
خدايا معناى بصيرت و بصر اين هست ؟؟؟؟!!
بيا مرا ببر اى عشق با خودت بـه سفر
مرا زخويش بگير و مرا زخويش ببر …
دلم زدست زمين و زمان بـه تنگ آمد
مرا ببر بـه زمين و زمانـه اى ديگر
مى دانى خدايا ديگر معناى سكوت هاى تو را مى فهمم،
مى فهمم از كوته نظرى هاى بنده ات بزرگوارانـه مى گذرى
ولى اين رسمِ عهد جبرئيل و آدم هنگام وداع نبود
گويا درون هنگام وداع از عهد آدم از همان آغاز كعبه سرزمين تو سرزمين تمنا و آروزى عاشقى بود و از همان دوران با آسمانت همراز شد انسان …
و من آدم اشرف مخلوقات از آغاز عالم با تو عاشقى را آموختم
ولى گويا تو هنوز فراموشت نشده سيبى كه انسان را از بهشت راند …
مى دانم اين رسمِ عاشقى نبود تو ببخش …
خداى من بـه كدامين راهِ بسته بـه ابليس سنگ ب
به كدامين ريسمانت چنگ ب؟! که تا خورشيد عاشقانـه بر خانۀ تو بتابد و طنين الله و اكبر گوش زمان را پركند تو فقط بگو :
خورشيد آسمان كعبه را درون كدامين دادگاه الهى بـه محاكمـه مى كشانى ؟؟؟!
پاى سوگنامۀ كدامين زائر عاشقت را مُهر مى زنى که تا مـهمان بهشت تو شوند ؟!
كدام وعدۀ الهى ديوار هاى بسته را ويران خواهد كرد كه محشر صبح عيد قربان سكوت خورشيد را بـه زلالى چشمۀ زمزم عفو كند .
خدايا مى بينى ديگر سكوت جايز نيست
نشانى برما بفرست كه از گوشـه گوشـه دنيا سنگ را عاشقانـه بـه سمتِ شيطان پرت كند، انسان …
خدايا بار ديگر بگذار مسلمانانت با رسول تو بيعت كنند ،
بگذار سرزمين منا شكوه مسلمانى را جشن بگيرد …
بگذار فقط يك بار ديگر جبرئيل از آدم بخواهد که تا نيازش را بـه تو بگويد و آنگاه خواهى ديد كه چگونـه
ياران محمد بر آسمان كعبه آرزويشان را فرياد خواهند زد آنـهم فقط
با الله و اكبر
خدايا اجازه مى دهى بار ديگر با شرمسارى بـه آسمانت خيره شوم و نامت را صدا كنم ؟؟؟؟؟
رو سياهم تو ببخش …
در ميكده و دير كه جانانـه تويى تو
مقصود من از كعبه و بتخانـه تويى تو …
عزادار شيعه
ژيلا صادقى
شبكه ٣
2 مـهر 1394

. کعبه بتخانه بهانه است . کعبه بتخانه بهانه است : کعبه بتخانه بهانه است




[کعبه بتخانه بهانه است]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 19 Jun 2018 21:32:00 +0000



کعبه بتخانه بهانه است

مقصود تویی، کعبه و بُتخانـه بهانـه‌

این تو بودی کـه با من بود و من با غیر؟ بـه یـاد من بود و من بی‌یـاد او، کعبه بتخانه بهانه است درون سُکر شـهرت.

این تو بودی کـه یـاریگرم بودی درون لحظاتی کـه بی‌کسی را بـه اندازه بودنم حس مـی‌کردم؟

آه ... کعبه بتخانه بهانه است درون تمام این مدت تو بودی کـه با من بودی. کعبه بتخانه بهانه است آیـا این تو بودی؟

چگونـه تو را گم کردم؟ نـه ... بهتر هست بگویم چگونـه خودم را گم کردم؟

حال کـه تو را یـافتم آنچنان احساسی دارم کـه کودکی مأوا گرفته درون آغوش مادر. من تو را یـافتم و چه زیبا فرمود:

«ماذا وجد من فَقَدک ... و ماذا فقد من وجدک؟» 

«چه چیزی یـافت و به دست آوردی کـه تو را گم کرد؛ و چه چیز از دست داد و گم کرد آن کـه تو را یـافت.»

دور هفتم: کعبه بتخانه بهانه است همـه‌اش دلتنگی. چه زود مـی‌گذرد ....

آه، بگذار از آنچه درون تَهِ این جام مانده هست لذّت ببرم و مانده را درون حسرت از دست رفته، بـه حسرت فردا تبدیل نکنم.

خدایـا! بی‌ریـا و بی‌تکلّف. خلاصه آنچه درون شش شـهر دیگر گفتم:

دوستت دارم بـه آن اندازه کـه به من توان دادی.

عبادتت مـی‌کنم بـه مـیزانی کـه توفیقم دادی.

تا درون شعله عشقت دیوانـه‌وار بسوزم و به قدر همـه عظمتت تو را بپرستم و تا آخر عمرِ کائنات، عبادتت کنم.

آخرین لحظات از آخرین دور طواف است، به منظور هفتمـین بار بـه حجرالأسود مـی‌رسم، اما این بار احساس مـی‌کنم کشش و جاذبهای عمـیق مرا بـه سوی حَجر مـی‌خواند. حس مـی‌کنم دستی از سوی آن بـه سویم دراز شده هست برای پیمان بستن. دستم دیگر عنان از کف داده و بی‌اراده من بـه سوی حَجَر دراز مـی‌شود. سنگ را لمس مـی‌کنم. چه احساس لطیفی دارم! از سویی تمام وجودم را خضوع و خشوعی خاص و از سوی دیگر شعفی وصف ناپذیر فرا مـی‌گیرد. شاید این دست خدا باشد کـه دستم را مـی‌فشارد.

خدایـا! دستانم را بـه تو مـی‌سپارم. دستم را رها مکن کـه دست طفلی بی‌اراده را درون مـیان هیـاهوی جمعیت خشمگین و بی‌رحم رها نـه سزا است.

طواف بـه پایـان رسید. بـه سمت چشمـه همـیشـه جوشانِ زمزم مـی روم که تا از آب حیـات سیراب گردم.

رمز لطافت پوست انسانیت.

این آب عجب با پوست شرافت و انسانیت سازگار است. جام دست را بـه سوی این ساغر دراز مـی‌کنم که تا مـیزبانِ مـهربان، ساقی گردد و من بی‌مـهابا مست.

آه، کـه چه گواراست. این آبی هست که از زیر پای کودکی بـه تقاضای دردمندانـه مادری به منظور اثبات این مدعا کـه «أُدعونی أَستَجِب لکم» جاری گشت، که تا هزاران سال بدون تأثیر جریـانات طبیعی بجوشد و خیل عظیم تشنگان معرفت را سیراب کند.

آنکه از زمزم آب مـی‌نوشد درون واقع آب نمـی‌نوشد، بلکه روح استجابت را از ساغر دعا، خالصانـه مـی‌نوشد.

ص: 13
ای بشر، بخوان ... بخوان؛ زیرا آن کـه تو مـی‌خوانی‌اش کریمـی هست که دریـای بی‌کران کرمش تمامـی ندارد.
بخوان و دعا کن کـه استجابت تو همان روح دعای توست. اگر استجابت او خواندن تو نباشد بعد چیست؟ آیـا همـین کـه اجازه داری درون درگاهش او را بخوانی، دعایت مستجاب نشده است؟
از جای بر مـی‌خیزم چند قدمـی بر مـی‌دارم. بـه مقام ابراهیم مـی‌رسم، کاش بـه «مقام» ابراهیم مـی‌رسیدم.
به نماز مـی‌پردازم.
... خدایـا! من درون جایگاهی ایستاده‌ام کـه ابراهیم خلیل (ع) ایستاده بود.
«اللهمَّ اجْعَلْنی مِنَ الْمُصَلّین»؛
«خدایـا! مرا از نمازگزاران قرار ده.»
سعی صفا و مروه ...
به کوه صفا مـی‌رسم، مـی‌گویند حضرت آدم درون این کوه هبوط کرد و حضرت حوا درون کوه مروه. حتما مـیان صفا و مروه را هفت مرتبه طی کنم.
وقتی زائر بـه نقطهای علامتگذاری شده مـیرسد، هروله مـیکند؛ نـه راه مـی‌رود و نـه مـی‌دود. بعد هروله حالی هست مـیان این دو. حال انسانی را دارد کـه در حال فرار است، فراری از روی خستگی. گفتنی هست بر زنان هروله نیست.
عدد هفت، درون اینجا نیز مطرح است. خدایـا! چه سرّی درون این عدد قرار داده‌ای؟ هفت بار رفتن و برگشتن.
در این مکان یک چیز را خوب درک مـی‌کنم: عظمت خدا و حقارت انسان.
تا پایـان هفت دور، هیچ نگفتم و نشنیدم.
فکری از ذهنم مـی‌گذرد: زن مظهر لطافت و مرد مظهر ابّهت. فرود آدم درون صفا و حوّا درون مروه. و دستور پیمایش درون مـیانـه این دو.
امـید و ترس، خوف و رجا، زیباترین درسی هست که از آنجا گرفتم.
خدایـا! من همان‌قدر کـه به زیبایی و لطافتت دل بسته‌ام، از خشم و غضبت مـی‌ترسم.
مـیان خوف و رجا سرگردانم.
همـین‌جا بود کـه هاجر (س) بـه دنبال آب به منظور دلبندش بارها و بارها رفت و برگشت.
خدایـا! از چشمـه همـیشـه جوشان معرفتت آنچنان سیرابم کن کـه دیگر هیچ نیـازی بـه غیر تو نداشته باشم.
صحرای عرفات ...
عجب مکانی است! خدایـا! اینجا دیگر چگونـه جایی است؟! شب را درون تحیر تمام درون عرفات بـه سر مـی‌برم، بدین امـید کـه فردا، کـه روز عرفه است، را بـه طور کامل درون عرفات باشم و از اول زوال آفتاب که تا آخر عمر آفتاب، این روز را درک کنم.
برای خواندن دعای امام حسین (ع) درون روز عرفه، لحظه‌شماری مـی‌کنم. شاید درون این روز با همـه دعاها و ندبه‌هایم، خدایم را آنچنان از خود راضی کنم کـه اذن ورود بـه حرم را بر من بدهد؛ اذنی کـه مـیزبان بـه مـیهمان مـی‌دهد، نـه ...
حس مـیهمانی را دارم کـه در آستانـه خانـه کریمـی ایستاده و منتظر هست تا صاحب آن خانـه بدو اذن ورود دهد.
و بالأخره روز عرفه فرا رسید. مدت‌ها قبل از فرا رسیدن این روز، آنچه را کـه باید بـه خدا درون این روز مـی‌گفتم تمرین کرده بودم. لذّت خواندن دعای عرفه درون صحرای عرفات را بارها و بارها درون ذهن خود تصوّر کرده بودم و مـیزانی به منظور سنجش آن نیـافته بودم.
و اکنون همان روز موعود بود؛ روزی کـه من حتما همـه فقرم را بر خدا، با همـه غنایش عرضه کنم. نـه اینکه او بـه فقر من با غنای خود آگاه نباشد، نـه.
بلکه من واقف نیستم واکنون درون پی بهانـه‌ای به منظور واگو بهصحرای عرفات و دعای امام حسین (ع) درون روز عرفه پناه آورده‌ام و تنـها از همـه زیبایی‌های دعای عرفه یک چیز را مـی‌شنوم:
ص: 14
إلهی أنا ... و أنت ...
إلهی أنا ... و أنت ...
إلهی أنا ... و أنت ...
خدایـا! خلاصه بگویم: من منم و تو تویی. همـین کفایت مـی‌کند به منظور همـه آنچه مـی‌خواستم بگویمت.
به سوی مشعر
روز نـهم هم با همـه زیبایی‌هایش سپری شد و اکنون لحظه‌ای هست که حتما به سوی مشعر کوچ کنیم. احساس سبکی مـیکنم، گویی رها و آزادم ...
شب را درون مشعر بـه صبح مـی‌رسانم. درون تمام این مدت، این‌گونـه درون ذهن خود مجسّم کرده‌ام کـه مانند عبدی ذلیل بر درِ مولا درون انتظار اذن ورود.
منا، سرزمـین آرزوها
امروز روز آرزوهاست. چون حتما به سوی منا حرکت کنم. مـی‌گویند منا سرزمـین آرزوهاست. محلّ درخواست همـه نیـازها و حاجت‌ها.
روز آرزوهاست، نـه آرزوسازی و خواهش‌های هوس‌باز انسانِ خودپرست.
با خود مـی‌اندیشم کـه چه خوب هست فقط یک آرزو داشته باشم. تنـها از خدا یک چیز بخواهم. همـه توانم را جمع مـی‌کنم که تا جرأت گفتنش را داشته باشم:
خدایـا! بزرگترین آرزوی من این هست که لحظه‌ای از تو جدا نباشم و همواره با تو باشم.
تنـها آرزوی من تو هستی؛ «یـا منتهی آمال العارفین»، تویی اول و آخر و انتهای همـه آرزوهای ما.
رمـی جمره ...
هفت سنگ بر مـی‌دارم و روبه‌روی شیطان مـی‌ایستم. خوب هست قبل از آنکه بـه سویش سنگی بیندازم، با او اتمام حجت کنم:
«آی شیطان! عُمری مرا فریفتی. زیبا را زشت و زشت را زیبا بـه من نمایـاندی. هرچه کِشتم تو سوزاندی. هرچه ساختم ویران کردی. آنچه بدان امـید داشتم از من گرفتی و مرا بـه سویی کشاندی کـه فقط من باشم و من، با دنیـایی از تنـهایی‌ها.
تو مرا از خدایم دور نگاه داشتی. دست پلیدت همواره حائل مـیان من بود و او. دنیـایم از سیـاهی نفست بـه شب زده چشمـی مـی‌ماند کـه فقط و فقط تاریکی مـی‌بیند و تقاضای ملتمسانـه‌اش به منظور لمس گل رُز، همواره از سوی دیگران، دست و پا زدن یک کور به منظور دیدن انگاشته مـی‌شود».
سنگ اول را بـه او مـی‌، خدایـا! از شرّ هرچه شیطان هست به تو پناه مـی‌برم، فصل مـیان من و خودت را کریمانـه برطرف فرما.
سنگ دوم و سوم ... که تا هفتم ...
سنگ‌هایم تمام مـی‌شود، خم شده، چندین سنگ دیگر بر مـی‌دارم. از جمره دور مـی‌شوم و در گوشـه‌ای بـه دور از دیگران، با خود خلوت مـی‌کنم:
«تو مرا از خدایم دور نگاه داشتی، دست پلیدت همواره ....»
سنگ اول را بـه خود مـی‌. خدایـا! این من، من را از رسیدن بـه خدای من باز داشت. رهایم کن از این من و به خود پیوندم زن.
سنگ دوم و سوم ... و هفتم.
قربانی
سفر زیبای مـیهمانی خدا، با همـه زیبایی‌هایش رو بـه پایـان هست و من دوباره حتما باز گردم بـه دنیـای پر از وحشتِ بودن و عجله به منظور رسیدن.
به قربانگاه مـی‌رسیم. هردر حدّ وُسع خود، یک قربانی درون دست دارد که تا برای مولایش قربان کند و نـهایت حبّ خود را با نثار یک قربانی بـه اثبات برساند.
ص: 15
انی درون انتظار قربان شدن، اشترانی درون انتظار نحر شدن و صاحبانی درون انتظار بهپایـان رساندنِ حجّیکه با تمام وسواس اعمال آن‌را انجام داده‌اند و نگراناند کـه مبادا گوشـه‌ای از آن‌را کامل و صحیح انجام نداده باشند.
و اما من:
تنـها و دست‌خالی. بـه جای گردن ی یـا افسار اشتری. تنـها و تنـها درون فکر آوردن بهترین قربانی بـه درگاه خداوند، گردن خود را بـه دست گرفته بـه قربانگاه آمده‌ام:
خدایـا! به منظور عظمت درگاهت، قربانی لایق‌تر از این جسم نالایق نیـافتم. اگر و اشتر را بـه قربانی قبول مـی‌کنی، بعد این قربانی را هم بپذیر کـه غیر از این هیچ درون چنته ندارم.
یـا خودم را به منظور خود قربان نما و یـا من دیگر هیچ به منظور جبران آن ندارم.
و لحظه‌ای بعد ...
چقدر آزاد شده‌ام، خدایـا! شکر، بـه اندازه همـه آنچه بدان علم داری.
...: حاجی! زیـارت قبول.

ص: 16
پس چیزی کم ندارم. کوله‌بارم را، کـه پر از بهانـه‌های قشنگ است، بر دوش کشیده، رهسپار راهی مـی‌شوم کـه از آن تنـها و تنـها یک چیز مـی‌دانم:
اوّلش منم. آخرش خدا.
خورده نگیرید کـه چرا «خود» درون کنار «خدا» خواندم. کـه این «من» ذرّه‌ای از اراده «او» ست.
پس اینگونـه مـی‌گویم کـه سنگم نزنند و به دار حلّاجی نیـاویزندم:
اولش خدا. آخرش خدا.
وقتی انسان بـه خدمت صاحب مقام کریمـی مـی‌رسد از او سؤال نمـی‌کنند «که چه با خود آورده‌ای؟» بلکه بـه او مـی‌گویند «چه مـی‌خواهی؟»
خدایـا! از آنچه آورده‌ام مپرس کـه چیزی جز سکوت و شرمـی جانفرسا پاسخ نخواهی شنید.
یک سجده شکر و بوسه‌ای بر سنگ‌فرش‌های مسجدالحرام؛ «لکَّ الحمدَ ولکَّ المُلک».
ای بشر، بخوان ... بخوان؛ زیرا آن کـه تو مـی‌خوانی‌اش کریمـی هست که دریـای بی‌کران کرمش تمامـی ندارد.
بخوان و دعا کن کـه استجابت تو همان روح دعای توست. اگر استجابت او خواندن تو نباشد بعد چیست؟ آیـا همـین کـه اجازه داری درون درگاهش او را بخوانی، دعایت مستجاب نشده است؟




[کعبه بتخانه بهانه است]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 10 Jul 2018 15:52:00 +0000



کعبه بتخانه بهانه است

دانلود آهنگ مقصود تویی، کعبه و بتخانـه بهانـه Archives ...

دانلود آهنگ سنتی تمنای وصال عبدالحسین مختاباد + متن تصنیف

دانلود آهنگ عبدالحسین مختاباد تمنای وصال با لینک مستقیم از تهران دانلود

Download mp3 music Abdolhossein Mokhtabad – Tamanaye Vesal + Text Music

دانلود آهنگ سنتی و فوق العاده زیبا و شنیدنی تمنای وصال با صدای عبدالحسین مختاباد + متن تصنیف 

بهترین و ماندگارترین تصنیف عبدالحسین مختاباد کـه بارها از صدا و سیما پخش شده هست .

تا کی بـه تمنای وصال تو یگانـه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانـه
خواهد کـه سرآید غم هجران تو یـا نـه ای تیره غمت را دل عشاق نشانـه
جمعی بـه تو مشغول و تو غایب ز مـیانـه

جهت دانلود اهنگ بـه ادامـه مطلب مراجعه نمایید.

(بیشتر…)

 دانلود... . کعبه بتخانه بهانه است . کعبه بتخانه بهانه است : کعبه بتخانه بهانه است ، کعبه بتخانه بهانه است




[کعبه بتخانه بهانه است]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 09 Jul 2018 19:06:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com