معنای دورآب در هاون کوبیدن

معنای دورآب در هاون کوبیدن سایت خبری طایفه نریمـیسا | روستای سفرمـیان - معرفی روستا | سایت خبری طایفه نریمـیسا | انایوردم خطبه سرا - مطالب شـهریور 1394 |

معنای دورآب در هاون کوبیدن

سایت خبری طایفه نریمـیسا

بنام خدای بی همتا

ایما بهمـییل تاته زایل کُورشیم و وا کُوه قارون خورزماریم

ایما چی تخت جمشید کُهَنیمو چی کوه منگشت سرفرازیم

مو ایگُم حکایتی زعشقی کـه خدای دلُمـه

ار تش بگروم بمـیروم هی ایگُم غیره بهمـیی صدای دلمـه

 «تلاشـهای ی آزادی خواهانـه بختیـاری ها  و  مبارزات جانانـه بهمئی ها با رضا خان قلدور هر دو از صفحات مشعشع (درخشان) ایران هست . معنای دورآب در هاون کوبیدن                                                 ((هاشمـی رفسنجانی))

بهمئی هایـاغیترین و گردنکش ترین ایل درون مـیان کوه نشینان فارس  هست .(بارون دوبد روسی)

از دور کوههای منگشت پیدا بود  رسیدیم بـه بهمئی ها  که قلدورترین مخلوق هستند. معنای دورآب در هاون کوبیدن (لیـارد)                 

هرگز نخواب بهمئی  اي ایل  آريايي            بي نام تو ایران  نام و نشان ندارد

کورش بزرگ بر آن شده کـه در سر راه خود از هگمتانـه به شوش با مردمان بهمئی دیداری داشته باشد...

این سرزمـین بخشی از امپراتوری امپراتوری پـارس بوده.

هیچ تاریخ نگار حیـات اجتماعی اقوام ایرانی نمـی تواند اهمـیت ایل بهمئی و انسجام و پیوستگی سیـاسی  اقتصادی و اجتماعی آنـها را نادیده بگیرد.

لغت بهمئی 

  بهمئی یعنی بهتر از همـه
     
نسب ایل جلیل بهمئی

آریـایی

 

قشلاق و ییلاق بهمئی

 

ایل بهمئی درون تابستان ییلاقشان کوه قارون و در زمستان قشلاقشان  رامـهرمز.

                                           هنر تیراندازی

مردان دلاور و سخت کوش ایل بهمئی  از دیر باز درون نزد ساکنان فلات ایران بـه سوار کاری و تیراندازی شـهرت یـافته  بودند. امروزه نیز هر خانوار از عشایر بهمئی  حداقل یک قبضه اسلحه (مجاز) درون اختیـار دارد که تا علاوه بر شکار و حفظ کیـان ایل، معنای دورآب در هاون کوبیدن بتواند درون مواقع لزوم بـه استفاده از مـهارت خود بـه دفاع از مرزهای مـیهن مبادرت نماید.

از جمله دلاورمردیـهای تیر اندازان و سوار کاران  بهمئی مـی‌توان نقش انکارناپذیر ایشان درون طول هشت سال جنگ ایران و عراق اشاره کرد.

 

هويت

 

ايل بهمئی، کـه شمارشان بـه بيش از ۴۰۰هزار نفر مي رسد، درون ناحيه مرکزي ايران کـه رشته کوه  زاگرس درون آن واقع شده زندگي مي کنند. اگر چه تنـها يک سوم بهمئی ها  کوچ نشين اند (و بقيه مراتع مناطق عمدتاً بـه صورت جوامع استقرار يافته بـه کشاورزي مشغولند) آنچه بـه عنوان فرهنگ قوم بهمئی شناخته مي شود بيشتر درون ميان چادرنشينان بهمئی کوهستاني ديده مي شود که تا بقيه آنـها. اينان کـه از طريق توليد گوشت و محصولات لبني زندگي مي کنند، سالانـه بعد از پايان فصل تابستان   خود را اطراف رامـهرمز باغملک و بهبهان،  حرکت مي دهند که تا زمستان سرد را درون مراتع و چراگاه هاي اين منطقه بسر برند. کوچ سالانـه ایل بهمئی  يکي از جالبترين و پيچيده ترين نمونـه ها درون ميان ايلات و اقوام کوچ نشين درون سراسر جهان است. از آنجايي کـه بهمئی ها در جريان کوچ بايد از ارتفاعاتي کـه گاه بلندي آن به ۲ هزار متر و بيشتر هم مي رسد بگذرند، و بايد زمان کوچ خود را با نـهايت دقت انجام دهند که تا مبادا درون طول راه دچار برف زودرس، سيلاب رودخانـه هاي کوهستاني و نبود چراگاه و مراتع شوند. سابق بر اين درون جريان کوچ تلفات زيادي بر انسان و دام وارد مي شد. درون سال هاي اخير با اقدام دولت درون ايجاد پل، هموار مسير کوچ ايل و ساختن مراکز تغذيه دام درون طي مسير، شمار تلفات جاني و مالي بـه شدت کاهش يافته است

لایـارد) مـینویسد کـه بهمئی  ها با یک گویش محلی ایرانی کـه معمولا بـه زبان لرُی معروف هست تکلم مـیکنند ، این لهجه بدون اینکه لغات ترُکی و عربی وارد آن شده باشد ، یک گونـه لهجه ی تعریف شده ی فارسی قدیم هست که بهمئی ها آن را حفظ کرده اند. این لهجه کـه واقعا همان زبان مردم ایران باستان هست بیشتر بـه ادبیـات کنونی و زبان شاهنامـه شباهت دارد

زبان بهمئی ها پارسی مـیانـه هست و کمتر مـی توان واژه ای بیگانـه از قبیل زبان های عربی و … را درون آن دید. اصیل ترین  بهمئی هازبانی خالی از واژه های عربی دارند و یک پارسی اهل شیراز کاملاٌ زبان آنان را مـی فهمد.

بیشتر گاهنگاران روم ، یونان ، ایران درون نوشته های خود یـادآور شده اند کـه بهمئی ها ها ازایرانیـان آریـایی تبار مـی باشند. این گروه نخست بـه ارمنستان و کوه های آرارات آمده و سپس بـه نام آریـایی نامور شده اند. روی هم رفته از همـه ی نوشته ها و سند های تاریخی اینگونـه برداشت مـیشود کـه بهمئی ها از نژاد ایرانیـان  (کرُدها و لرُها) از یک ریشـه و نژاد و زبانشان نیز همان پهلوی است.

زبان  بهمئی راباید گنجینـه گل واچ یـا گل واژه ها نامـید،زیرا این زبان مجموعه ای از واژگان کهن را درون بردارد کـه کمتر پژوهشگری پیرامون آن بـه تفحص پرداخته است. گلزار واژگان بهمئی سرشار از اصیلترین و کهن ترین و زلال ترین سخنان نیـاکان این مرزوبوم هست که درون گنجینـه زبان بهمئی و لری که تا به امروز راه بپیموده و بیم آن مـی رودبی توجهی بـه این گوهر گرانبها راه نیستی و فراموشی را از سرگیرد

پژوهشگران مـی گویند کـه نسب اینان بـه قبیله پاسارگاد مـی رسد.

  بهمئی ها  شاخه‌ای از لران(لر بزرگ) مـی باشد. کـه معیشت آنان از راه دامپروری و شکارگری تامـین مـی‌شود . بهمئی ها  مردمانی شیفته اسب و شکار و تفنگ  و دلاوری و شجاعت از خصایص بارز آنانست. ، بهمئی ها حدود چهار هزار خانوار بودند و نیرویی متشکل از «حدود دوهزار تفنگچی زبردست با تفنگهای فتیله ای و گروه کوچکی سوارکارِ کارآمد» داشتند. بـه گفتة دوبُد (ج 1، ص 280) کـه مقارن با زمان اقامت لایـارد درون کهگیلویـه بود، ایل بهمئی فقط حدود چهار هزار خانوار داشته هست . بهمئی ها  بخشی از مردم ایران هستند و تاریخشان قسمتی از تاریخ کهنسال این سرزمـین مـی باشد. آنان مردمانی ساده دل با زندگی بدون پیرایـه، فارغ از دروغ و ریـا هستند. عشایر فرزند آزاد طبیعت هستند و جز با مظاهر طبیعت و آب و خاک خود با چیزی مـیانـه و انس ندارند، افراد این جماعت مثل یک گل خود رو کـه سپیده دمـی سر از دشت برمـی دارد، قدمـی کشد، بـه گل مـی نیشیند، دانـه مـی کند ، پژمرده مـی شود و همانجا فرو مـی ریزد، درون دامان باز دشتهاودر آغوش فشرده کوهساران بـه وجود آمده اند، با مظاهر طبیعت بزرگ شده اند، با احشام و اغنام خود خو گرفته اند، بـه گل نشسته، دانـه کرده و پژمرده اند، عاقبت هم درون دامان همان دشتها و در آغوش همان کوهساران ، بسان آن گل خود رو، فرو ریخته اند و از خویش اثریی جز یکی دو تن چون خود بـه جای ننـهاده اند و  دامنـه این سیر جبری قرن ها هست که ادامـه دارد. 

 قطعی هست که چنین مردمانی درون محیط زندگانی عادی خود کمتر با خط و سواد سر و کار دارند که تا وسیله ثبت و ضبط وقایع و سوانح زندگی آنـها باشد و در مـیان ایشان آنچه هست بـه نقل مـی شود و  این گونـه محفوظات هم رفته رفته با گذشت زمان بدست فراموشی سپرده خواهد شد.اما قدر مسلم اینکه این فرزندان آزاد طبیعت قرنـهای متمادی، پاسداران مرزهای کشور ما بوده اند و تاریخ این سر زمـین، صفحات بس درخشان از شرح جانبازیـها و از خود گذشتگیـهای آنان درون بر دارد.

تاریخ بهمئی با تاریخ پر فراز و نشیب این مرز و بوم آغاز شده و سر گذشت آنان با عمق زندگی و فرهنگ پر بار این ملک عجین گشته است. زندگی انان از سوئی امـیخته با رنجها و ظلمـها و ستمـهائی هست که توسط حاکمان و مباشران، ایلخانان، کلانتران،و خانان و.... بر آنـها رفته و از سوئی توام با مجاهدتها و سلحشوریـها و ستم ستیزیـهائی هست که بـه منظور دفاع از آب و خاک و دیـانت و شرف و ناموس خویش در  مقابل بیگانگان از خود نشان داده اند.

 مخالفت با سران قاجار و شرکت درون نـهضت مشروطه و مقابله با استعمار بیگانگان و مخالفت با حکومت پهلوی نشانگر موثر بودن بهمئی درون حیـات سیـاسی و تاریخ ایران است.  بهمئی ها درون سادگی و مـهربانی و صداقت، دوستداری مـیهمان و هنردوستی زبانزدند. فرهنگ و هنر بهمئی  یکی از غنی‌ترین ذخایر فرهنگی و هنری ایران و تمدن بشری به‌شمار مـی‌آید و دستاورد زنان زحمتکشی هست که علاوه بر هیزم‌آوری، مشک‌زنی، شیردوشی، نان‌پزی، تربیت فرزندان و شرکت درون امور زراعی، بزرگ‌ترین حامـیان و اشاعه‌دهندگان فرهنگ و هنر بهمئی بـه شمار مـی‌آیند. هنروری و ذوق سرشار از تودرتوی طرح‌ها و نقش متنوع و ترکیب‌بندی بی‌نظیر رنگ‌ها درون بافت بهون قالی، گلیم و جاجیم و تیورو خورجین - حور  نیز از دل قصه‌ها و اشعار و شور آفرینی ‌ها و لطافت نغمـه‌ها و ترانـه‌ها سر بر مـی‌آورد

 

کوچ  بهمئی ها

بهمئی ها  سه که تا چهار ماه از سال را کوچ مـی‌کنند و بقیـه سال را درون ییلاق و قشلاق مـی‌گذرانند. عده از بهمئی ها نیز یکجانشین شده، بـه کشاورزی و باغداری مشغولند یـا درون شـهرهایی مثل  اهواز  رامـهر مز باغملک  صیدون  شـهرستان بهمئی  دیشموک ....یـا و روستاهای مجاور کوچ کرده اند. بهمئی  بیشتر بـه دامپروری و گله داری مـی‌پردازند؛ بـه همـین جهت به منظور رسیدن بـه چراگاه پیوسته کوچ مـی‌کنند. بهمئی ها  بجز دامداری، درون ییلاق و قشلاق بـه کشاورزی نیز مـی‌پردازند.

بهمئی  همـه ساله بین سرزمـینـهای سردسیر (ییلاق)و سرزمـینـهای گرمسیر (قشلاق)کوچ مـی‌کنند. سرزمـینـهای سردسیر (ییلاق) بهمئی ها شامل  کوه غارون، و سرزمـینـهای گرمسیر (قشلاق) شامل  رامـهر مز  باغملک  و بهبهان.

چادر

نام مسکن عشایر  بهوناست کـه از دو بخش تشکیل مـی‌شود: معنای دورآب در هاون کوبیدن بخش بالایی چادر (سقف آن) سیـاه‌چادر نام دارد و از موی بز بافته مـی‌شود. بخش دیگر دیواره جانبی هست که  چوب درختان هست که به منظور نگه داشتن آن است.

پوشاک

پوشاک زنان بهمئی  عبارت هست از: چهار یـا پنج دامن چین‌دار هست که تنبان نامـیده مـی‌شود. تنبان‌ها را روی هم مـی‌پوشند و هر کدام آنـها از ۱۲ که تا ۱۴ متر پارچه ساخته مـی‌شود. تنبان‌های زیری از پارچه‌های ارزان مانند چیت گلدار و دامنـهای رویی از پارچه‌های بهتر مانند مخمل یـا زری و تور هست و درون پائین حاشیـه یـا تزئین دارد. پیراهن زنان که تا ساق پا، یقه بسته و آستین بلند هست و درون دو طرف پائین چاک دارد کـه روی دامنـها قرار مـی‌گیرد. اگر پیراهن از جنس ساده و گلدار نباشد پیش را پولک دوزی مـی‌کنند. رراهن الخلک  کوتاهی مـی‌پوشند کـه از زری گلدار یـا مخمل است. دستمال کلاغی را سر گره مـی‌زنند و قسمت اضافی آن را آویزان مـی‌کنند.. زیور دیگر زنان گلوبند زرین یـا اشرفی همراه با دانـه‌های مـیخک و مـهلب خوشبو و همچنین النگو و دست بند طلا است.

لباس مردان عموماً کت و شلوار است.  و بعضی ها هم جوقا و گیوه چار کمره مـی پوشند

برخی از پیشـه‌های مردم

 بهمئی ها  در سردسیر و گرمسیر بـه کشاورزی و باغداری مـی‌پردازند. محصولات آنـها گندم، جو، برنج، حبوبات، سبزی، مرکبات است. کشاورزی بیشتر با اصول قدیمـی وآهن انجام مـی‌گیرد. زنان درون همـه کارها با مردان همکاری مـی‌کنند. بعلاوه تمام کارهای خانـه بـه عهده زنـهاست. ان و زنان ایل هر صبح از کوه و دشت هیزم سوخت خود را گرد آوری مـی‌کنند و پس از آن از رودخانـه یـا چشمـه مشکهای آب را پر مـی‌کنند و به پشت مـی‌گیرند و به چادر مـی‌آورند. سپس گندم و برنج را درون هاون‌های چوبی بـه نام «سر کو» مـی‌کوبند و پوست آنـها را مـی‌گیرند. هنگام کوبیدن، آهنگ ویژه‌ای را زیرزمزمـه مـی‌کنند کـه آهنگ «برنج کوبی» نامـیده مـی‌شود. بعد از آن آرد را خمـیر و چانـه مـی‌کنند و از آن نان مـی‌پزند. نان را روی  تاوه فلزی مـی‌پزند.

زنان از شیر کره، ماست، کشک،قارا ، سرشیر و جز آن تهیـه مـی‌کنند. ماست را درون مشکهایی کـه به سه پایـه چوبی ( ملار ) متصل هست مـی‌آویزند و آنقدر تکان مـی‌دهند که تا کره و دوغ بدست آید. کار دیگر زنان بافت جاجیم، گلیم، قالی، خورجین، درون تمام کارها و مصائب زندگی همره مردان هستند.

.

  • وسایل سواری ـ وسیله حمل و نقل و سواری بهمئی ‌ها درون ییلاق و قشلاق اسب، قاطر و الاغ است .
  • شکار ـ یکی از سرگرمـیهای مردان  بهمئی  در اوقات بیکاری شکار پرندگان و جانوران دیکر هست که به‌وسیله تفنگ انجام مـی‌گیرد.  بهمئی ها بـه شکار و تیراندازی و سواری بسیـار علاقه‌مندند و بیشتر آنان درون این فن مـهارت زیـادی دارند.در بین پرندگان کبک وتیـهوبرای شکار محبوبیت زیـادی دارد  و درون بین جانوران شکار آهور را دوست دارند.

·         برخی از آداب و رسوم

·         بهمئی ها  مردمانی سرخوش و دلشادند. بـه جشن, شادي علاقمندند اند. درون تمام سال تنـها درون ده روز آغاز محرم سوگواری مـی‌کنند. درون جشن‌ها و عروسیـها چوبی (گروهی) زنان و مردان  بهمئی  بسیـار زیبا و جالب است. درون مراسم جشن و عروسی زنان و مردان بهمئی   بسیـار زیبا و جالبی دارند.

 

بهمئی هاشامل احمدی و مـهمدی 

احمدی ها شامل بیزنی ها(ویسیـها-تاکایدی ها-غیبی ها-بلواسی ها-گوهر عالی-ولی-مشـهدی محمدی-بالیـاوی) جلالی ها(باولی-کمبری-شوسینی-و شـه نظری

مرکز این تیره شـهرستان بهمئی-کت -بااحمد-و سیـاه شیر و تعداد زیـادی درون شـهرستان رامـهرمز و باغملک مـی باشند.

مـهمدی: شامل دو فرزند بـه نام عالی و مـیسا مـی باشد

عالی دارای فرزندی بـه نام درویش کـه دارای ۵ فرزند مـی باشد کـه به طایفه عالی محمودی معروفند

مـیسادارای ۵ فرزند مـی باشد از دو مادرعبدل و عیسی از یک مادر نری مـیسا و مـهمد مـیسا و علاد از مادر دیگر 

 

علاء الدین (مـیر احمد-قنبر- شیخ -محمد- خواجه امـیر - نیم طلا-)کمایی، نری مـیسا، محمد موسی و-خان ها -نوروزی- خلیلی ها – بناری ها- کلاه کج ها- احمدی ها سادات ( سادات عباسی و سادات مـیر سالاری و درویش ها)- عالی محمد- کاظمـی ها ویسی ها- نوروزی ها  - تاکایدی

سرزمين

 

سرزمين بهمئي را كوههاي بلند و دره‌هاي ژرف و تپه‌ها و دشتهاي بي‌‌‌‌شمار پوشانده و چشمـه‌سارها سبزين و خرمش كرده‌ است. هوايش سرد هست و لطيف، آبش گوارا و سالم.

  شاه منگشت -تاگک  - گندمکار- غارون- سیروک – منگار - تنگ چویل- سردوراب - بن دوراب- سردو  دتو – نایـاب – زواب- سرقوچ-  «مُمْبي»، «تنگ چويل»، «تنگ سولك» «چهار دره»، لیراو- سرگچ – چا روسا-اولون- بالیـاو- «رود كپ»، «رود تلخ»، «غارن»، (قارون)، «مالخاني» و كوه‌هاي «برد سپيد» (سنگ سپيد)، «كوه سياه»، «برد كوه» (كوه سنگي) و ……كه آب و هوايي سرد دارند، جاي تابستان بهمئي هاست، و دهستان‌هاي «كَتْ»، «لِكَكْ»، (ابوالفارس)، «باو احمد» (بابا احمد)، « سردره  »، «علا»، «واجل» «رودزیر» «بن شوار » سر آسیـاب  - چل سرخ- دره بنیـاب – ماوی – شـهرک ماوی – دره زرد – مـیانبشـه – پتک – سرله – منجوک-  طلاور و «جايزون و 1 شـهر های صیدون – شـهرستان بهمئی – و شـهر دیشموک  كه هواي گرم ملايم دارند جاي زمستاني ايل بهمئي است.

 

بهمئي‌ها درباره تاريخچه ايل خود و چگونگي ايل خود پديد آمدن آن داستاني دارند كه تاريخ شكل يافتن ايل بهمئي را بـه سيصد که تا چهار صد سال پيش مي‌رساند و نسب مردمش را بـه لرهاي «بهداروند».

داستان چنين هست كه چهارصد سال پيش مردي «عالي» نام، ي از بزرگ طايفه سادات را بـه زني مي‌گيرد. او از اين زن پنچ پسر مي‌آورد بـه نامـهاي بهمن و طيب و يوسف و شير و خدر. پسرهاي او نيز فرزندانی مـی آورند و پسران ايشان نيزهمچنين. بهمن وطيب و شير و يوسف و خدر هر يك ايلي تشكيل مي‌دهند كه «بهمئي» و « طیب» و «شير» و « یوسف» و «خدر عالي» يا «خير عالي» ناميده شدند. اين پنج ايل زماني چند درون كنار هم بـه صلح و صفا، درون سرزميني كه امروز خاك بهمئي‌اش ناميده‌اند، زندگی كردند.روزگار خوشي و آشتي آنـها ديري نپائيد. روزي بهمئي‌ها جاي زندگي را تنگ ديدند و چراگاه را تنگتر، بعد بهانـه ساز كردند و ناسازگاري آغاز با ايلهاي ديگر كه روزگاري با هم احساس خويشي مي‌كردند و همخوني، برهم زدند. آشوبي بپا شد و زد و خوردي سخت ميانشان درون گرفت. سويي بهمئي‌ها بودند، سوي ديگر شيريها با طيبي‌ها و يوسفي‌ها و خدريها. طيبي‌ها تاب نياوردند، ناچار با بهمئي‌ها از درون دوستي آمدند، شيريها و ديگران كه درون رزم استوار بودند و در انتقام كينـه‌كش، جنگيدند که تا نيرويشان و تاب ايستادگيشان رفت. ناگزير سرزمين خود را براي بهمئي‌ها واگذاشتند و بجايي رفتند كه آسايشي داشت و زميني گسترده و بي‌رقيب.

ايل بهمئي دو طايفه دارد. «احمدي» و «مـهمدي». احمد و محمد برادر بودند و پسران «بهمن». بهمن هم پسر «عالي» بود و پي گذار ايل بهمئي. محمد پسري داشت «ميسا») نام و ميسا هم چهار پسر بـه نامـهاي «علاد» و «خليل» و «نري» و «مـهمد» از فرزندان علا و آل تبارش طايفه «الاديني  پديدآمد، و از اين روي از دو طايفه ديگر ايل بهمئي تازه‌تر و جوانتر است.

خليل تيره‌يي تشکيل داد بـه نام «خليلي» از طايفه «مـهمدي». نري هم تيره‌اي بـه نام «نريميسا» (نري پسر موسي) كه بسیـار زیـاد  و تعدادی زیـادی از آنـها درون کشورهای اروپایی از جمله بریتانیـا  و آمریکا سدارند از مـهمد هم درون طايفه  «مـهمد ميسا» (محمد پسر موسي) درست شد.

ايل بهمئي بجز اين سه طايفه، ( نریموسی – محمد موسی و علا الدین )طا‌يفه يي هم بـه نام «يسوي» (يوسفي) دارد.

طايفه احمدي خود دو طايفه‌ شد. «بيجني» (بيژني) و «جلالي» بيژن و جلال فرزندان احمد بودند. طايفه بيجني دوازده تيره دارد و طايفه جلالی چهار تيره. هر يک از اين تيره ها چند تيره كوچك و چند دهه دارند. پاره‌‌يي از تيره‌هاي دو طايفه بيجني و جلالي كه كوچك و كم جمعيت‌اند تنـها چند دهه را درون بر مي‌گيرند.

طايفه «مـهمدي» پنج تيره و طايفه «الاديني» هشت تيره دارد وهر يك چند تيره «كناري». تيره‌ها و دهه‌هاي طايفه الاديني بيش از طايفه‌هاي ديگر ايل بهمئي است. درون کل کلیـه بهمئی ها همـه فرزند بهمن عالی مـی باشند.

هنرهاي دستي

هنرهاي دستي زنان بهمئي قالي، بهون، جوراب، «شله»، «حور»، «خورج»، «جوال»، «بنـه»، گبه و جاجيم و «وريس» هست كه پاره‌يي از آنـها بـه نقشـهاي ساده طبيعت نگارين شده.

«شله» از موي بز بافته مي‌شود و «حور» از پشم . تار«خورج» از موي بز و پودش از پشم است. «بنـه» تور بافته شده‌يي هست مخصوص بردن خوشـه‌هاي گندم.

 

خدا کرم خان فرزند سرهنگ خان ، فرزند محمد حسین خان بهمئی متولد 1273 شمسی کشته شده درون 20/9/1316 بعد از جنگ با حاکمان و نظامـیان شاه درون جنگ اعلاء . خدا کرم خان چون جوانی دلیر و شجاع بود و در بین افراد ایل  بهمئی بسیـار محبوب و دوست داشتنی بود بـه خان طلا شـهرت یـافت و همـه او را بـه خان طلا مـی شناختند . و او را همانند طلا پاک ، نجیب و با ارزش مـی دانستند و در جنگ اعلاء با ارتش رضا شاه این را به منظور همـه بـه اثبات رساند .

گل محمد محمد موسایی : یکی از قهرمانان  ایل بهمئی درون زمان رضا شاه قیـام ۱۳۱۶  افتخارات زیـادی را به منظور ایل بهمئی داشته است

 

تظاهرات و مردمـی عشایر بهمئی روستای رود زیر علیـه رژیم منحوس پهلوی درون تاریخ 15/10/57 منجر بـه سرکوبی کامل ماموران رژیم پهلوی درون منطقه رودزیر بهمئی از توابع شـهر صیدون شـهرستان باغملک خوزستان گردید و دوتن از فرزندان غیور عشایر بهمئی (شـهید اسکندر جاویدان و شـهید احمد داورپناه)به شـهادت رسیدند و عاین شـهدا درون پاریس خدمت امام راحل (ره) رسید.

 

/




[معنای دورآب در هاون کوبیدن]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 19 Sep 2018 17:41:00 +0000



معنای دورآب در هاون کوبیدن

روستای سفرمـیان - معرفی روستا

*بسمـه تعالی*

 

مجموعه اصطلاحات و گویش درون زبان شیرین مازندرانی (با ترجمـه فارسی) (به همراه تلفظ انگلیسی و برگردان فارسی)

 

مجموعه ای از اسامـی پرندگان – وسایل ها – مکان ها و رنگ ها و اعضای بدن – زمان ها و انواع بازی های محلی و سایر اصطلاحات کـه در این مجموعه تقدیم مـی گردد:

 

پرنده گان و حیوانات

 

طلا : معنای دورآب در هاون کوبیدن telah : خروس

 

مارکک  : markek : مرغ مادر

 

سیکا : sika : اردک

 

نیمچه : nimcheh : جوجه

 

وک : vak : قورباغه

 

آروسک گل : arosek gal : نوعی موش بزرگ

 

گل: gal : موش

 

مر : mar : مار

 

کوز : kavez : لاک پشت

 

کندو : kando : زالو

 

شال : shal : شغال

 

بامشی : bameshi : گربه

 

کچ کج  : kej kej : مرغ مادر کـه به همراه جوجه ها باشد

 

گو : goo :

 

گوگزا : goo geza :

 

گومش: goomesh : مـیش

 

جینکا : jineka : نر

 

منگو : mango : ماده

 

گسفن : gesfen :

 

کسفن وره : gesfen vareh : بره

 

کلاج : kelaj : کلاغ

 

شکروم : shekerom : دسته هایی از سار

 

پیت کله : pit keleh : جغد

 

مـیچکا : michka : گنجشک

 

کوتر : koter : کبوتر

 

زیک : zik : نوعی پرنده بسیـار کوچک

 

صحرا غاز : sahra ghaz : غاز صحرایی یـا وحشی

 

صحرا سیکا : sahra sika : اردک صحرایی یـا وحشی

 

چلچلا: chelchela: چلچله

 

رگ رگین : ragrakin : نوعی پرنده درون آبندان ها

 

چاله خس : chalekhes : نوعی پرنده درون آبندان ها

 

ایـا : aya : نوعی پرنده وحشی

 

تیکا: tika : نوعی پرنده وحشی

 

شونـه قپین : shone ghepin : شانـه بـه سر

 

قشنیک : ghashnic : کلاغ

 

او گل : oogal : نوعی موش آبی

 

تشی : tashi : جوجه تیغی

 

وسیله ها

 

مقراض یـا ناخچین : meghraz, nakhchin : قیچی

 

کمل : kamel : کاه برنج

 

بینج : binj : شلتوک ، معنای دورآب در هاون کوبیدن برنج با پوست

 

سپوس : sapos : پوست برنج

 

گرواز : gervaz : نوعی بیل به منظور کشاورزی

 

فوکا : foka : وسیله ای به منظور کشاورزی

 

چنگگ : chengek : وسیله ای به منظور نرم خاک به منظور زراعت

 

ه : chaghaleh : وسیله ای جهت گودکی کوچک به منظور کاشت

 

داز: daz : داس یـا وسیله ای به منظور ب شاخه های کوچک

 

دره : dareh : داس یـا وسیله ای به منظور درو درون کشاورزی

 

تاشـه : tasheh : تیشـه

 

تور : tor : تبر

 

درزن : darzen : سوزن

 

کلوش : kalosh : نوعی کفش محلی

 

سرپایی : sarpaee : دمپایی

 

قوا : gheva : کت

 

جرب : jereb : جوراب

 

تنـه کـه : tenekeh :

 

جمـه : jemeh : پیراهن

 

شونـه : shoneh : شانـه

 

مـیرکا : mirka : دانـه تسبیح

 

کوفا : kofa : از انباشته شدن محصولات کشاورزی را گویند

 

چلکوم : chelekom : چوب هایی کـه بر روی زمـین مرتب بکارند

 

فیـهه : fiheh : وسیله به منظور کشاورزی

 

بلو : balo : وسیله به منظور کشاورزی

 

لت کش : latkash : وسیله ای به منظور جابجا گل و خاک

 

سمبار : sembar : سماور

 

گالدوج : galdoj : سوزن بزرگ به منظور بستن روی کیسه ها

 

کیله : kileh : وسیله به منظور پیمانـه برنج یـا گندم

 

کیله : kileh : نـهر کوچک به منظور عبور آب

 

تلم : telem : وسیله به منظور تولید دوغ یـا کره یـا ماست

 

دشون : deshon : وسیله به منظور تولید دوغ یـا کره یـا ماست

 

سازه : sazeh : جارو

 

گلیما سازه : galima sazeh : نوعی جارو  ساخته شده با گیـاه محلی

 

فنر : fener : فانوس

 

لمپا : lampa : چراغ گرد سو

 

قلیون : ghalyon : قلیـان

 

سرنا : serna : نوعی ساز سنتی

 

للوا : laleva : نی

 

کش دمبک : kash dambek : نوعی ضرب

 

کرفا: kerfa : وسیله ماهی گیری

 

پیلکا : pilka : ظرف سفالی

 

چراغ سوتکه: cheragh sotkeh: وسیله قدیمـی به منظور روشنایی منزل

 

 لوه : laveh : دیک پلوپزی

 

مکان ها

 

کش : kash : هم بـه پهلوی بدن معنی مـی دهد و هم بـه کنار و جنب مکان

 

سامون : samon : محدوده خانـه یـا مرز خانـه یـا زمـین را گویند

 

هدار: hedar : عبور

 

کلوم : kelom : طویله : محل نگهداری دام

 

ککلی : kekeli : محل نگداری مرغ و اردک و غاز و ...

 

کله : kaleh : جایی کـه بیرون از منزل غذا پخت مـی شده است.

 

تیم جار : time jar : محلی به منظور پاشیدن دانـه ها به منظور کشت

 

رنگ ها

 

سیو : siyoh :  سیـاه

 

اسبه : esbeh :  سفید

 

کهو : kahoh : کدر یـا رنگ تیره

 

سرخ : serkh : قرمز یـا سرخ

 

زرد و زار : zard o zar : رنگ زرد یـا بیماری

 

اعضای بدن

 

کپل : kapel :

 

بال : bal : دست

 

لینگ : ling : پا

 

کله : kaleh : سر

 

بلفه : belfeh: ابرو

 

مـی : mi : مو

 

چونـه : choneh : چانـه

 

لوشـه : losheh : لب

 

گلی : gali : گلو

 

اشکم : eshkem : شکم

 

مـیون ذیل : mion zil : بین گردن و پشت

 

په کت : pekat : پشت سر

 

انگوس : angos : انگشت

 

چش خنـه : chesh kheneh : گودی چشم

 

زمان ها و اوقات

 

اسا : esa : حالا ، اکنون

 

پینـه ماز : pine maz : عصر

 

صواحی : sevahi : صبح

 

چاش گدر : chash geder : موقع ناهار

 

چاشت : chasht : ظهر

 

ناماشون: namashon : غروب

 

شو : sho : شب

 

شو نیشت: sho nisht : شب نشینی

 

پر توم نیـهه : per tom niheh : خیلی وقت نیست ، دقایقی پیش

 

حرکات ظاهری بدن

 

کلش : kelesh : سرفه

 

اپچه : abcheh : عطسه

 

ول و ویـاز : valo vyaz : دهن دره یـا حرکات بعد از خستگی

 

وشنا : veshna : گرسنـه

 

تشنا : teshna : تشنـه

 

دکت : daket : افتاده یـا مریض

 

زاله تو : zaletoo : تب شدید

 

گس دگیت : ges daghit : حالت ناراحتی ، بی قرار

 

خرناس : khernas : خر و پف شدید

 

وضعیت هوا

 

وارش : varesh : باران

 

مـیاه : miyah : ابری

 

افتاب : eftab : آفتاب

 

سرما : serma : سردی

 

ورفی : varfi: برفی

 

غذا ها و مـیوه ها

 

هلی : hali: آلوچه ، گوجه سبز

 

او : oo : آب

 

مرغنـه : mergheneh : تخم مرغ

 

بیشتی : bishti : ته دیک

 

پلا تیم : pela tim : اضافه های برنج یـا پلو

 

پلا : pela : برنج ، پلو

 

خرمانی : khermani : خرمالو

 

سه : seh: سیب

 

سی تی : siti : نوعی گوجه سبز

 

پشته زیک : peshteh zik : نوعی شکلات محلی

 

کئی پلا : kaee pela : کدو برنج

 

باکله : bakeleh : باقلا

 

 انواع بازی های محلی

 

چله کته بازی : chelekete bazi : بازی با دو چوب کـه بر اثر برخورد چوب بزرگ بر روی چوب کوچک و هنگام ضربه بـه طرف روبرو امتیـاز داده مـی شود.

 

چش بیته کا : chesh bayteh ka : قائم موشک کـه با چشم داشتن طرف مقابل نفر بعدی قائم مـی شود و ...

 

نجات بازی: nejat bazi : نوعی بازی کـه برای نجات یـار خودی تلاش مـی شود.

 

تنبره : takbareh : با چیدن چند سنگ و با پرتاب توپ بـه طرف سنگها و بعد فرار که تا راهی به منظور روی هم گذاشتن سنگ ها مـی باشد.

 

بزه کا : bazeh ka : نوعی بازی کـه یک نفر را درون مـیون جمع قرار داده و یک نفر بـه او مـی زند و بعد از بلند شدن حتما بگوید نفری کـه زد کی بود.

 

هفت سنگ : haft sang : با هفت سنگ کـه به ترتیب بایستی با یک روش خاصی آنـها را روی دست قرار داد کـه در پایـان همـه روی دست قرار گیرند.

 

خط تیله بازی: khatileh bazi : تیله بازی با پا

 

دیگر اصطلاحات

 

لینگه لو: linge lo  : لگد مال ، له

 

چله: cheleh : شاخه درخت

 

چمر : chemer : صدا

 

ونگ : vang : صدا زدن

 

شونگ: shong : فریـاد زدن

 

تیل : til : گل و لای

 

تی تی : titi : شکوفه درخت یـا گل

 

گنگه : kengeh : زیرساقه گیـاه کـه در زمـین است

 

پچیم : pachim : پرچین یـا دیوار چوبی کـه با شاخه ها درست مـی شود

 

تلی : tali : تیغ یـا سیخ برخی درختان

 

چکر : cheker : برامدگی روی چوب و دیگر وسیله ها

 

کپل : kapel : پرتاب

 

کتار : ketar : بـه مجموعه دهان را گویند

 

ورز : varz : شخم زدن اول بهار

 

نشا : nesha : بوته برنج به منظور کاشت

 

کمل کوفا: kamel kafa : مجموعه از چیدن کاه رویس هم

 

دماس : demas : بگیر

 

مـیراب : mirab :ی کـه آب زمـین را تقسیم مـی کند

 

تیم : tim : بذر یـا دانـه

 

کتل : katel : بـه درازا ، ردیف

 

چکه : chakeh : دست زدن

 

سرما: serma :

 

نفار :nefar : محلی به منظور استارحت و نگهبانی درون صحرا

 

اوخار: okhar : آخور ، محل غذا به منظور دام

 

تیسابه : tisabeh : پا

 

رواق سر : revagh sar : ایوان یـا جلوی منزل

 

کاتی : kati : نردبان

 

لچک : lachek : سربند ، پارچه به منظور بستن سر

 

پندیک : pendik : ویشکون

 

گذلاق: gezelagh : قلقلک به منظور خنده

 

کلن : kalen : خاکستر آتش

 

وازی : vazi : شن و ماسه

 

دسته چرخ: dasteh charkh : فرغون ، وسیله به منظور حمل بار

 

شب خوابی : shab khabi: چراغ شب

 

متکا :metka : متکا یـا بالش

 

دسی برق : dasi bargh : چراغ دستی یـا قوه

 

لم و لوار : lamo levar : خرابه یـا چاله کنار باغ کـه دیوار نباشد

 

آپچین : apchin : نایلون یـا پلاستیک

 

بقیـه اصطلاحات تقریباً با همان لهجه فارسی صحبت مـی شود.

 

خدا نگهدار ...

. معنای دورآب در هاون کوبیدن . معنای دورآب در هاون کوبیدن




[معنای دورآب در هاون کوبیدن]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 19 Sep 2018 17:41:00 +0000



معنای دورآب در هاون کوبیدن

سایت خبری طایفه نریمـیسا

بنام خدای بی همتا

ایما بهمـییل تاته زایل کُورشیم و وا کُوه قارون خورزماریم

ایما چی تخت جمشید کُهَنیمو چی کوه منگشت سرفرازیم

مو ایگُم حکایتی زعشقی کـه خدای دلُمـه

ار تش بگروم بمـیروم هی ایگُم غیره بهمـیی صدای دلمـه

 «تلاشـهای ی آزادی خواهانـه بختیـاری ها  و  مبارزات جانانـه بهمئی ها با رضا خان قلدور هر دو از صفحات مشعشع (درخشان) ایران هست . معنای دورآب در هاون کوبیدن                                                 ((هاشمـی رفسنجانی))

بهمئی هایـاغیترین و گردنکش ترین ایل درون مـیان کوه نشینان فارس  هست .(بارون دوبد روسی)

از دور کوههای منگشت پیدا بود  رسیدیم بـه بهمئی ها  که قلدورترین مخلوق هستند. معنای دورآب در هاون کوبیدن (لیـارد)                 

هرگز نخواب بهمئی  اي ایل  آريايي            بي نام تو ایران  نام و نشان ندارد

کورش بزرگ بر آن شده کـه در سر راه خود از هگمتانـه به شوش با مردمان بهمئی دیداری داشته باشد...

این سرزمـین بخشی از امپراتوری امپراتوری پـارس بوده.

هیچ تاریخ نگار حیـات اجتماعی اقوام ایرانی نمـی تواند اهمـیت ایل بهمئی و انسجام و پیوستگی سیـاسی  اقتصادی و اجتماعی آنـها را نادیده بگیرد.

لغت بهمئی 

  بهمئی یعنی بهتر از همـه
     
نسب ایل جلیل بهمئی

آریـایی

 

قشلاق و ییلاق بهمئی

 

ایل بهمئی درون تابستان ییلاقشان کوه قارون و در زمستان قشلاقشان  رامـهرمز.

                                           هنر تیراندازی

مردان دلاور و سخت کوش ایل بهمئی  از دیر باز درون نزد ساکنان فلات ایران بـه سوار کاری و تیراندازی شـهرت یـافته  بودند. امروزه نیز هر خانوار از عشایر بهمئی  حداقل یک قبضه اسلحه (مجاز) درون اختیـار دارد که تا علاوه بر شکار و حفظ کیـان ایل، معنای دورآب در هاون کوبیدن بتواند درون مواقع لزوم بـه استفاده از مـهارت خود بـه دفاع از مرزهای مـیهن مبادرت نماید.

از جمله دلاورمردیـهای تیر اندازان و سوار کاران  بهمئی مـی‌توان نقش انکارناپذیر ایشان درون طول هشت سال جنگ ایران و عراق اشاره کرد.

 

هويت

 

ايل بهمئی، کـه شمارشان بـه بيش از ۴۰۰هزار نفر مي رسد، درون ناحيه مرکزي ايران کـه رشته کوه  زاگرس درون آن واقع شده زندگي مي کنند. اگر چه تنـها يک سوم بهمئی ها  کوچ نشين اند (و بقيه مراتع مناطق عمدتاً بـه صورت جوامع استقرار يافته بـه کشاورزي مشغولند) آنچه بـه عنوان فرهنگ قوم بهمئی شناخته مي شود بيشتر درون ميان چادرنشينان بهمئی کوهستاني ديده مي شود که تا بقيه آنـها. اينان کـه از طريق توليد گوشت و محصولات لبني زندگي مي کنند، سالانـه بعد از پايان فصل تابستان   خود را اطراف رامـهرمز باغملک و بهبهان،  حرکت مي دهند که تا زمستان سرد را درون مراتع و چراگاه هاي اين منطقه بسر برند. کوچ سالانـه ایل بهمئی  يکي از جالبترين و پيچيده ترين نمونـه ها درون ميان ايلات و اقوام کوچ نشين درون سراسر جهان است. از آنجايي کـه بهمئی ها در جريان کوچ بايد از ارتفاعاتي کـه گاه بلندي آن به ۲ هزار متر و بيشتر هم مي رسد بگذرند، و بايد زمان کوچ خود را با نـهايت دقت انجام دهند که تا مبادا درون طول راه دچار برف زودرس، سيلاب رودخانـه هاي کوهستاني و نبود چراگاه و مراتع شوند. سابق بر اين درون جريان کوچ تلفات زيادي بر انسان و دام وارد مي شد. درون سال هاي اخير با اقدام دولت درون ايجاد پل، هموار مسير کوچ ايل و ساختن مراکز تغذيه دام درون طي مسير، شمار تلفات جاني و مالي بـه شدت کاهش يافته است

لایـارد) مـینویسد کـه بهمئی  ها با یک گویش محلی ایرانی کـه معمولا بـه زبان لرُی معروف هست تکلم مـیکنند ، این لهجه بدون اینکه لغات ترُکی و عربی وارد آن شده باشد ، یک گونـه لهجه ی تعریف شده ی فارسی قدیم هست که بهمئی ها آن را حفظ کرده اند. این لهجه کـه واقعا همان زبان مردم ایران باستان هست بیشتر بـه ادبیـات کنونی و زبان شاهنامـه شباهت دارد

زبان بهمئی ها پارسی مـیانـه هست و کمتر مـی توان واژه ای بیگانـه از قبیل زبان های عربی و … را درون آن دید. اصیل ترین  بهمئی هازبانی خالی از واژه های عربی دارند و یک پارسی اهل شیراز کاملاٌ زبان آنان را مـی فهمد.

بیشتر گاهنگاران روم ، یونان ، ایران درون نوشته های خود یـادآور شده اند کـه بهمئی ها ها ازایرانیـان آریـایی تبار مـی باشند. این گروه نخست بـه ارمنستان و کوه های آرارات آمده و سپس بـه نام آریـایی نامور شده اند. روی هم رفته از همـه ی نوشته ها و سند های تاریخی اینگونـه برداشت مـیشود کـه بهمئی ها از نژاد ایرانیـان  (کرُدها و لرُها) از یک ریشـه و نژاد و زبانشان نیز همان پهلوی است.

زبان  بهمئی راباید گنجینـه گل واچ یـا گل واژه ها نامـید،زیرا این زبان مجموعه ای از واژگان کهن را درون بردارد کـه کمتر پژوهشگری پیرامون آن بـه تفحص پرداخته است. گلزار واژگان بهمئی سرشار از اصیلترین و کهن ترین و زلال ترین سخنان نیـاکان این مرزوبوم هست که درون گنجینـه زبان بهمئی و لری که تا به امروز راه بپیموده و بیم آن مـی رودبی توجهی بـه این گوهر گرانبها راه نیستی و فراموشی را از سرگیرد

پژوهشگران مـی گویند کـه نسب اینان بـه قبیله پاسارگاد مـی رسد.

  بهمئی ها  شاخه‌ای از لران(لر بزرگ) مـی باشد. کـه معیشت آنان از راه دامپروری و شکارگری تامـین مـی‌شود . بهمئی ها  مردمانی شیفته اسب و شکار و تفنگ  و دلاوری و شجاعت از خصایص بارز آنانست. ، بهمئی ها حدود چهار هزار خانوار بودند و نیرویی متشکل از «حدود دوهزار تفنگچی زبردست با تفنگهای فتیله ای و گروه کوچکی سوارکارِ کارآمد» داشتند. بـه گفتة دوبُد (ج 1، ص 280) کـه مقارن با زمان اقامت لایـارد درون کهگیلویـه بود، ایل بهمئی فقط حدود چهار هزار خانوار داشته هست . بهمئی ها  بخشی از مردم ایران هستند و تاریخشان قسمتی از تاریخ کهنسال این سرزمـین مـی باشد. آنان مردمانی ساده دل با زندگی بدون پیرایـه، فارغ از دروغ و ریـا هستند. عشایر فرزند آزاد طبیعت هستند و جز با مظاهر طبیعت و آب و خاک خود با چیزی مـیانـه و انس ندارند، افراد این جماعت مثل یک گل خود رو کـه سپیده دمـی سر از دشت برمـی دارد، قدمـی کشد، بـه گل مـی نیشیند، دانـه مـی کند ، پژمرده مـی شود و همانجا فرو مـی ریزد، درون دامان باز دشتهاودر آغوش فشرده کوهساران بـه وجود آمده اند، با مظاهر طبیعت بزرگ شده اند، با احشام و اغنام خود خو گرفته اند، بـه گل نشسته، دانـه کرده و پژمرده اند، عاقبت هم درون دامان همان دشتها و در آغوش همان کوهساران ، بسان آن گل خود رو، فرو ریخته اند و از خویش اثریی جز یکی دو تن چون خود بـه جای ننـهاده اند و  دامنـه این سیر جبری قرن ها هست که ادامـه دارد. 

 قطعی هست که چنین مردمانی درون محیط زندگانی عادی خود کمتر با خط و سواد سر و کار دارند که تا وسیله ثبت و ضبط وقایع و سوانح زندگی آنـها باشد و در مـیان ایشان آنچه هست بـه نقل مـی شود و  این گونـه محفوظات هم رفته رفته با گذشت زمان بدست فراموشی سپرده خواهد شد.اما قدر مسلم اینکه این فرزندان آزاد طبیعت قرنـهای متمادی، پاسداران مرزهای کشور ما بوده اند و تاریخ این سر زمـین، صفحات بس درخشان از شرح جانبازیـها و از خود گذشتگیـهای آنان درون بر دارد.

تاریخ بهمئی با تاریخ پر فراز و نشیب این مرز و بوم آغاز شده و سر گذشت آنان با عمق زندگی و فرهنگ پر بار این ملک عجین گشته است. زندگی انان از سوئی امـیخته با رنجها و ظلمـها و ستمـهائی هست که توسط حاکمان و مباشران، ایلخانان، کلانتران،و خانان و.... بر آنـها رفته و از سوئی توام با مجاهدتها و سلحشوریـها و ستم ستیزیـهائی هست که بـه منظور دفاع از آب و خاک و دیـانت و شرف و ناموس خویش در  مقابل بیگانگان از خود نشان داده اند.

 مخالفت با سران قاجار و شرکت درون نـهضت مشروطه و مقابله با استعمار بیگانگان و مخالفت با حکومت پهلوی نشانگر موثر بودن بهمئی درون حیـات سیـاسی و تاریخ ایران است.  بهمئی ها درون سادگی و مـهربانی و صداقت، دوستداری مـیهمان و هنردوستی زبانزدند. فرهنگ و هنر بهمئی  یکی از غنی‌ترین ذخایر فرهنگی و هنری ایران و تمدن بشری به‌شمار مـی‌آید و دستاورد زنان زحمتکشی هست که علاوه بر هیزم‌آوری، مشک‌زنی، شیردوشی، نان‌پزی، تربیت فرزندان و شرکت درون امور زراعی، بزرگ‌ترین حامـیان و اشاعه‌دهندگان فرهنگ و هنر بهمئی بـه شمار مـی‌آیند. هنروری و ذوق سرشار از تودرتوی طرح‌ها و نقش متنوع و ترکیب‌بندی بی‌نظیر رنگ‌ها درون بافت بهون قالی، گلیم و جاجیم و تیورو خورجین - حور  نیز از دل قصه‌ها و اشعار و شور آفرینی ‌ها و لطافت نغمـه‌ها و ترانـه‌ها سر بر مـی‌آورد

 

کوچ  بهمئی ها

بهمئی ها  سه که تا چهار ماه از سال را کوچ مـی‌کنند و بقیـه سال را درون ییلاق و قشلاق مـی‌گذرانند. عده از بهمئی ها نیز یکجانشین شده، بـه کشاورزی و باغداری مشغولند یـا درون شـهرهایی مثل  اهواز  رامـهر مز باغملک  صیدون  شـهرستان بهمئی  دیشموک ....یـا و روستاهای مجاور کوچ کرده اند. بهمئی  بیشتر بـه دامپروری و گله داری مـی‌پردازند؛ بـه همـین جهت به منظور رسیدن بـه چراگاه پیوسته کوچ مـی‌کنند. بهمئی ها  بجز دامداری، درون ییلاق و قشلاق بـه کشاورزی نیز مـی‌پردازند.

بهمئی  همـه ساله بین سرزمـینـهای سردسیر (ییلاق)و سرزمـینـهای گرمسیر (قشلاق)کوچ مـی‌کنند. سرزمـینـهای سردسیر (ییلاق) بهمئی ها شامل  کوه غارون، و سرزمـینـهای گرمسیر (قشلاق) شامل  رامـهر مز  باغملک  و بهبهان.

چادر

نام مسکن عشایر  بهوناست کـه از دو بخش تشکیل مـی‌شود: معنای دورآب در هاون کوبیدن بخش بالایی چادر (سقف آن) سیـاه‌چادر نام دارد و از موی بز بافته مـی‌شود. بخش دیگر دیواره جانبی هست که  چوب درختان هست که به منظور نگه داشتن آن است.

پوشاک

پوشاک زنان بهمئی  عبارت هست از: چهار یـا پنج دامن چین‌دار هست که تنبان نامـیده مـی‌شود. تنبان‌ها را روی هم مـی‌پوشند و هر کدام آنـها از ۱۲ که تا ۱۴ متر پارچه ساخته مـی‌شود. تنبان‌های زیری از پارچه‌های ارزان مانند چیت گلدار و دامنـهای رویی از پارچه‌های بهتر مانند مخمل یـا زری و تور هست و درون پائین حاشیـه یـا تزئین دارد. پیراهن زنان که تا ساق پا، یقه بسته و آستین بلند هست و درون دو طرف پائین چاک دارد کـه روی دامنـها قرار مـی‌گیرد. اگر پیراهن از جنس ساده و گلدار نباشد پیش را پولک دوزی مـی‌کنند. رراهن الخلک  کوتاهی مـی‌پوشند کـه از زری گلدار یـا مخمل است. دستمال کلاغی را سر گره مـی‌زنند و قسمت اضافی آن را آویزان مـی‌کنند.. زیور دیگر زنان گلوبند زرین یـا اشرفی همراه با دانـه‌های مـیخک و مـهلب خوشبو و همچنین النگو و دست بند طلا است.

لباس مردان عموماً کت و شلوار است.  و بعضی ها هم جوقا و گیوه چار کمره مـی پوشند

برخی از پیشـه‌های مردم

 بهمئی ها  در سردسیر و گرمسیر بـه کشاورزی و باغداری مـی‌پردازند. محصولات آنـها گندم، جو، برنج، حبوبات، سبزی، مرکبات است. کشاورزی بیشتر با اصول قدیمـی وآهن انجام مـی‌گیرد. زنان درون همـه کارها با مردان همکاری مـی‌کنند. بعلاوه تمام کارهای خانـه بـه عهده زنـهاست. ان و زنان ایل هر صبح از کوه و دشت هیزم سوخت خود را گرد آوری مـی‌کنند و پس از آن از رودخانـه یـا چشمـه مشکهای آب را پر مـی‌کنند و به پشت مـی‌گیرند و به چادر مـی‌آورند. سپس گندم و برنج را درون هاون‌های چوبی بـه نام «سر کو» مـی‌کوبند و پوست آنـها را مـی‌گیرند. هنگام کوبیدن، آهنگ ویژه‌ای را زیرزمزمـه مـی‌کنند کـه آهنگ «برنج کوبی» نامـیده مـی‌شود. بعد از آن آرد را خمـیر و چانـه مـی‌کنند و از آن نان مـی‌پزند. نان را روی  تاوه فلزی مـی‌پزند.

زنان از شیر کره، ماست، کشک،قارا ، سرشیر و جز آن تهیـه مـی‌کنند. ماست را درون مشکهایی کـه به سه پایـه چوبی ( ملار ) متصل هست مـی‌آویزند و آنقدر تکان مـی‌دهند که تا کره و دوغ بدست آید. کار دیگر زنان بافت جاجیم، گلیم، قالی، خورجین، درون تمام کارها و مصائب زندگی همره مردان هستند.

.

  • وسایل سواری ـ وسیله حمل و نقل و سواری بهمئی ‌ها درون ییلاق و قشلاق اسب، قاطر و الاغ است .
  • شکار ـ یکی از سرگرمـیهای مردان  بهمئی  در اوقات بیکاری شکار پرندگان و جانوران دیکر هست که به‌وسیله تفنگ انجام مـی‌گیرد.  بهمئی ها بـه شکار و تیراندازی و سواری بسیـار علاقه‌مندند و بیشتر آنان درون این فن مـهارت زیـادی دارند.در بین پرندگان کبک وتیـهوبرای شکار محبوبیت زیـادی دارد  و درون بین جانوران شکار آهور را دوست دارند.

·         برخی از آداب و رسوم

·         بهمئی ها  مردمانی سرخوش و دلشادند. بـه جشن, شادي علاقمندند اند. درون تمام سال تنـها درون ده روز آغاز محرم سوگواری مـی‌کنند. درون جشن‌ها و عروسیـها چوبی (گروهی) زنان و مردان  بهمئی  بسیـار زیبا و جالب است. درون مراسم جشن و عروسی زنان و مردان بهمئی   بسیـار زیبا و جالبی دارند.

 

بهمئی هاشامل احمدی و مـهمدی 

احمدی ها شامل بیزنی ها(ویسیـها-تاکایدی ها-غیبی ها-بلواسی ها-گوهر عالی-ولی-مشـهدی محمدی-بالیـاوی) جلالی ها(باولی-کمبری-شوسینی-و شـه نظری

مرکز این تیره شـهرستان بهمئی-کت -بااحمد-و سیـاه شیر و تعداد زیـادی درون شـهرستان رامـهرمز و باغملک مـی باشند.

مـهمدی: شامل دو فرزند بـه نام عالی و مـیسا مـی باشد

عالی دارای فرزندی بـه نام درویش کـه دارای ۵ فرزند مـی باشد کـه به طایفه عالی محمودی معروفند

مـیسادارای ۵ فرزند مـی باشد از دو مادرعبدل و عیسی از یک مادر نری مـیسا و مـهمد مـیسا و علاد از مادر دیگر 

 

علاء الدین (مـیر احمد-قنبر- شیخ -محمد- خواجه امـیر - نیم طلا-)کمایی، نری مـیسا، محمد موسی و-خان ها -نوروزی- خلیلی ها – بناری ها- کلاه کج ها- احمدی ها سادات ( سادات عباسی و سادات مـیر سالاری و درویش ها)- عالی محمد- کاظمـی ها ویسی ها- نوروزی ها  - تاکایدی

سرزمين

 

سرزمين بهمئي را كوههاي بلند و دره‌هاي ژرف و تپه‌ها و دشتهاي بي‌‌‌‌شمار پوشانده و چشمـه‌سارها سبزين و خرمش كرده‌ است. هوايش سرد هست و لطيف، آبش گوارا و سالم.

  شاه منگشت -تاگک  - گندمکار- غارون- سیروک – منگار - تنگ چویل- سردوراب - بن دوراب- سردو  دتو – نایـاب – زواب- سرقوچ-  «مُمْبي»، «تنگ چويل»، «تنگ سولك» «چهار دره»، لیراو- سرگچ – چا روسا-اولون- بالیـاو- «رود كپ»، «رود تلخ»، «غارن»، (قارون)، «مالخاني» و كوه‌هاي «برد سپيد» (سنگ سپيد)، «كوه سياه»، «برد كوه» (كوه سنگي) و ……كه آب و هوايي سرد دارند، جاي تابستان بهمئي هاست، و دهستان‌هاي «كَتْ»، «لِكَكْ»، (ابوالفارس)، «باو احمد» (بابا احمد)، « سردره  »، «علا»، «واجل» «رودزیر» «بن شوار » سر آسیـاب  - چل سرخ- دره بنیـاب – ماوی – شـهرک ماوی – دره زرد – مـیانبشـه – پتک – سرله – منجوک-  طلاور و «جايزون و 1 شـهر های صیدون – شـهرستان بهمئی – و شـهر دیشموک  كه هواي گرم ملايم دارند جاي زمستاني ايل بهمئي است.

 

بهمئي‌ها درباره تاريخچه ايل خود و چگونگي ايل خود پديد آمدن آن داستاني دارند كه تاريخ شكل يافتن ايل بهمئي را بـه سيصد که تا چهار صد سال پيش مي‌رساند و نسب مردمش را بـه لرهاي «بهداروند».

داستان چنين هست كه چهارصد سال پيش مردي «عالي» نام، ي از بزرگ طايفه سادات را بـه زني مي‌گيرد. او از اين زن پنچ پسر مي‌آورد بـه نامـهاي بهمن و طيب و يوسف و شير و خدر. پسرهاي او نيز فرزندانی مـی آورند و پسران ايشان نيزهمچنين. بهمن وطيب و شير و يوسف و خدر هر يك ايلي تشكيل مي‌دهند كه «بهمئي» و « طیب» و «شير» و « یوسف» و «خدر عالي» يا «خير عالي» ناميده شدند. اين پنج ايل زماني چند درون كنار هم بـه صلح و صفا، درون سرزميني كه امروز خاك بهمئي‌اش ناميده‌اند، زندگی كردند.روزگار خوشي و آشتي آنـها ديري نپائيد. روزي بهمئي‌ها جاي زندگي را تنگ ديدند و چراگاه را تنگتر، بعد بهانـه ساز كردند و ناسازگاري آغاز با ايلهاي ديگر كه روزگاري با هم احساس خويشي مي‌كردند و همخوني، برهم زدند. آشوبي بپا شد و زد و خوردي سخت ميانشان درون گرفت. سويي بهمئي‌ها بودند، سوي ديگر شيريها با طيبي‌ها و يوسفي‌ها و خدريها. طيبي‌ها تاب نياوردند، ناچار با بهمئي‌ها از درون دوستي آمدند، شيريها و ديگران كه درون رزم استوار بودند و در انتقام كينـه‌كش، جنگيدند که تا نيرويشان و تاب ايستادگيشان رفت. ناگزير سرزمين خود را براي بهمئي‌ها واگذاشتند و بجايي رفتند كه آسايشي داشت و زميني گسترده و بي‌رقيب.

ايل بهمئي دو طايفه دارد. «احمدي» و «مـهمدي». احمد و محمد برادر بودند و پسران «بهمن». بهمن هم پسر «عالي» بود و پي گذار ايل بهمئي. محمد پسري داشت «ميسا») نام و ميسا هم چهار پسر بـه نامـهاي «علاد» و «خليل» و «نري» و «مـهمد» از فرزندان علا و آل تبارش طايفه «الاديني  پديدآمد، و از اين روي از دو طايفه ديگر ايل بهمئي تازه‌تر و جوانتر است.

خليل تيره‌يي تشکيل داد بـه نام «خليلي» از طايفه «مـهمدي». نري هم تيره‌اي بـه نام «نريميسا» (نري پسر موسي) كه بسیـار زیـاد  و تعدادی زیـادی از آنـها درون کشورهای اروپایی از جمله بریتانیـا  و آمریکا سدارند از مـهمد هم درون طايفه  «مـهمد ميسا» (محمد پسر موسي) درست شد.

ايل بهمئي بجز اين سه طايفه، ( نریموسی – محمد موسی و علا الدین )طا‌يفه يي هم بـه نام «يسوي» (يوسفي) دارد.

طايفه احمدي خود دو طايفه‌ شد. «بيجني» (بيژني) و «جلالي» بيژن و جلال فرزندان احمد بودند. طايفه بيجني دوازده تيره دارد و طايفه جلالی چهار تيره. هر يک از اين تيره ها چند تيره كوچك و چند دهه دارند. پاره‌‌يي از تيره‌هاي دو طايفه بيجني و جلالي كه كوچك و كم جمعيت‌اند تنـها چند دهه را درون بر مي‌گيرند.

طايفه «مـهمدي» پنج تيره و طايفه «الاديني» هشت تيره دارد وهر يك چند تيره «كناري». تيره‌ها و دهه‌هاي طايفه الاديني بيش از طايفه‌هاي ديگر ايل بهمئي است. درون کل کلیـه بهمئی ها همـه فرزند بهمن عالی مـی باشند.

هنرهاي دستي

هنرهاي دستي زنان بهمئي قالي، بهون، جوراب، «شله»، «حور»، «خورج»، «جوال»، «بنـه»، گبه و جاجيم و «وريس» هست كه پاره‌يي از آنـها بـه نقشـهاي ساده طبيعت نگارين شده.

«شله» از موي بز بافته مي‌شود و «حور» از پشم . تار«خورج» از موي بز و پودش از پشم است. «بنـه» تور بافته شده‌يي هست مخصوص بردن خوشـه‌هاي گندم.

 

خدا کرم خان فرزند سرهنگ خان ، فرزند محمد حسین خان بهمئی متولد 1273 شمسی کشته شده درون 20/9/1316 بعد از جنگ با حاکمان و نظامـیان شاه درون جنگ اعلاء . خدا کرم خان چون جوانی دلیر و شجاع بود و در بین افراد ایل  بهمئی بسیـار محبوب و دوست داشتنی بود بـه خان طلا شـهرت یـافت و همـه او را بـه خان طلا مـی شناختند . و او را همانند طلا پاک ، نجیب و با ارزش مـی دانستند و در جنگ اعلاء با ارتش رضا شاه این را به منظور همـه بـه اثبات رساند .

گل محمد محمد موسایی : یکی از قهرمانان  ایل بهمئی درون زمان رضا شاه قیـام ۱۳۱۶  افتخارات زیـادی را به منظور ایل بهمئی داشته است

 

تظاهرات و مردمـی عشایر بهمئی روستای رود زیر علیـه رژیم منحوس پهلوی درون تاریخ 15/10/57 منجر بـه سرکوبی کامل ماموران رژیم پهلوی درون منطقه رودزیر بهمئی از توابع شـهر صیدون شـهرستان باغملک خوزستان گردید و دوتن از فرزندان غیور عشایر بهمئی (شـهید اسکندر جاویدان و شـهید احمد داورپناه)به شـهادت رسیدند و عاین شـهدا درون پاریس خدمت امام راحل (ره) رسید.

 

/




[معنای دورآب در هاون کوبیدن]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 19 Sep 2018 17:41:00 +0000



معنای دورآب در هاون کوبیدن

انایوردم خطبه سرا - مطالب شـهریور 1394

یکشنبه 8 شـهریور 1394-10:54 ب.ظ


واقعیت چیست؟

چندی هست در شبکه‌های اجتماعی تصویری کـه به ضیـافت ناهار علی لاریجانی درون سفر بـه کربلا مربوط مـی‌شود،‌ بـه برگزاری ضیـافت شخصی رئیس مجلس شورای اسلامـی منتسب شده است.

صراط: ایجاد بدبینی و عدم اعتماد بـه مسئولان نظام، معنای دورآب در هاون کوبیدن یکی از مانورهای رسانـه‌ای هست که به منظور تلقین وجود فاصله بین مسئولان دستگا‌ه‌های اجرایی و قانون‌گذار و مردم بـه راه افتاده است، موجی کـه در ابتدا بـه صورت آگاهانـه ایجاد و سپس بـه واسطه ناآگاهی افراد بازنشر مـی‌شود؛ مطلبی کـه چندی هست مدعی مـی‌شود علی لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامـی ضیـافت ناهاری را درون داخل کشور ترتیب داده هست را مشاهده مـی‌کنید. معنای دورآب در هاون کوبیدن

**واقعیت**

تصویر فوق مربوط بـه برگزاری ضیـافت ناهار شخصی از سوی علی لاریجانی نیست، بلکه مربوط مـی‌شود بـه سفر لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامـی بـه عراق و حضور درون ضیـافت تولیت آستان امـیرالمومنین علی(ع) درون دی‌ سال گذشته؛ درون ادامـه تصاویری از این سفر را مشاهده مـی‌کنید.


یکشنبه 8 شـهریور 1394-10:52 ب.ظ


ادعایی کـه برعشد!

از ماجرای نامـه فتنـه‌گران بـه کاخ سفید مانند لکه‌های ننگ دیگری همچون فتنـه‌گری، تحصن مجلس ششم، اعتراض خیـابانی علیـه نظام و ... معنای دورآب در هاون کوبیدن نمـی‌توان بدون عذرخواهی گریخت.

صراط: شـهربانو امانی، فعال اصلاح‌طلب و از نمایندگان مستعفی مجلس ششم اخیراً درون بخشی از یک یـادداشت کـه در روزنامـه آرمان‌امروز منتشر کرد، بـه نامـه فتنـه‌گران سال 88 بـه مقامات آمریکایی نیز اشاره‌ی مختصری داشت.

او درون این بخش از یـادداشت خود اظهار مـی‌کند:

«پیروزی اه بلند اصلاح‌طلبی بـه نوعی موجب بـه محاق رفتن و به حاشیـه رفتن حاشیـه‌سازان و سخن‌پراکنان و اتهام‌زنندگان مـی‌شود. مـی‌بینیم کـه نامـه‌ای کـه نـه امضای مشخص و نـه عنوان مشخصی دارد و چه بسا خودشان نوشته‌اند را عَلَم مـی‌کنند و انگشت اتهام را بـه سوی اصلاح‌طلبان مـی‌گیرند. این بخش تعهد اخلاقی، شفافیت و امانتداری اخلاقی خود را فراموش کرده و چند صباحی بـه شایعه‌سازی، فرافکنی و تبلیغات وسیع درون جهت بی‌اخلاقی و بداخلاقی سیـاسی رو آورده است»

قابل ذکر هست که چند سال قبل (سال 87) و در جریـان یک مناظره بین الیـاس نادران و اسحاق جهانگیری نیز هنگامـیکه نادران از جهانگیری پرسید: معنای دورآب در هاون کوبیدن چرا جرج بوش، رضا پهلوی و سردبیر نشریـه راه توده کـه دوست ملت ایران نیستند از اصلاح‌طلبان حمایت مـی‌کنند؟! جهانگیری پاسخ داده بود: اصولگرایـان بـه رضا پهلوی، بوش و سردبیر راه توده پول داده‌اند کـه آنـها از اصلا‌ح طلبان حمایت کنند!

او همچنین درون پاسخ دوباره بـه نادران کـه پرسید: واقعا مـی‌گویید؟ گفته بود: من بـه این موضوع باور دارم.

نادران سپس از جهانگیری درخواست سند این پول‌های اعطایی را کرده بود کـه البته جهانگیری هم سندی درون چنته نداشته و سکوت کرده بود.

ماجرای نامـه فتنـه‌گران بـه مقامات کاخ سفید نیز کـه اخیراً توسط خود مقامات و چهره‌های آمریکایی مورد اشاره دوباره قرار گرفته است، براهین بسیـاری دارد کـه سوگمندانـه صحّت آنرا آشکار مـی‌کند و لذا با فرافکنی نمـی‌توان از ماهیت این رخداد زشت گریخت. همانطور کـه از لکه‌های ننگ دیگری همچون فتنـه‌گری، تحصن مجلس ششم، اعتراض خیـابانی علیـه نظام و ... نمـی‌توان بدون اِنابه و عذرخواهی گریخت.

منبع: فارس

یکشنبه 8 شـهریور 1394-10:47 ب.ظ


موبایل بـه چه کار مـهدی مـی‌آمد؟

موبایل مـهدی هاشمـی درون سال 91 نیز خبرساز بود. آن ماجرا درون نـهایت با تماس مـهدی با پدرش، بـه درخواست عفو از رهبر انقلاب منتج شد. سه سال بعد، بار دیگر کشف یک موبایل از او درون اوین، حاشیـه ساز شده. آیـا مـهدی موبایل را به منظور برقراری دائمـی تماس با پدرش نیـاز دارد؟

گروه سیـاسی صراط - از مـهدی هاشمـی درون زندان اوین یک تلفن همراه و 30 سکه طلا کشف شده است.

به گزارش گروه سیـاسی صراط، این موضوع امروز توسط سخنگوی قوه قضاییـه تایید شد. محسنی اژه ای گفت: درون هفته گذشته از بند 7 و 8 زندان اوین بازرسی صورت گرفت و طبق گزارشی کـه ارائه شد از مـهدی هاشمـی هم یک گوشی تلفن همراه با سیم کارت و 30 سکه طلا اعم از ربع سکه، نیم سکه و سکه گرمـی کشف شد.

او با بیـان اینکه نمـی‌توان گفت سکه غیرمجاز است، گفت: ممکن هست سکه را همراه خود داشته باشد اما داشتن تلفن همراه غیرمجاز است.

ماجرای کم و کیف حضور مـهدی هاشمـی درون زندان اوین، که تا کنون شایعات زیـادی را بـه دنبال داشته است. او درون تاریخ 18 مردادماه امسال بـه زندان اوین رفت.

سپس یکی از خبرگزاری ها نوشت کـه فرزند رفسنجانی درون یکی از اتاق‌های اندرزگاه 7 زندان اوین بـه سر مـی‌برد. اندرزگاه واحد 7 زندان اوین شامل 6 اندرزگاه 220 نفره است، درون هر یک از این اندرزگاه‌ها 10 که تا 12 اتاق وجود دارد کـه مـهدی هاشمـی هم درون یکی از این اتاق‌ها تحمل کیفر مـی‌کند.

اندکی بعد، فاطمـه هاشمـی گفت کـه به همراه عفت مرعشی و پسر مـهدی هاشمـی به منظور ملاقات بـه اوین رفته اند. او همچنین اعلام کرد کـه مـهدی هاشمـی، ‌شب اول زندان درون سوئیت محمدرضا رحیمـی درون بند 241 مـیهمان معاون اول احمدی‌نژاد بوده است.

سپس شنیده‌ شد  کـه مـهدی هاشمـی به منظور انتقال از بند اقتصادی زندان اوین بـه بند سیـاسی و امنیتی این زندان درخواست داده است.

اما نکته قابل تامل تر اینکه موبایل مـهدی هاشمـی، پیش از این نیز درون ماجرای درخواست عفو او از رهبر انقلاب نقش آفرینی کرده است. بر اساس اظهارات یک فرد مطلع، یک ماه بعد از بازداشت مـهدی هاشمـی درون سال 91، او با پدرش تماس گرفت و خواستار دیداری حضوری شد.

در این دیدار، مـهدی خودش عنوان کرد کـه در این ملاقات از پدرش خواسته بوده که تا با توجه بـه سنگین شدن جرایمش نامـه‌ای بنویسد کـه این اتفاق افتاد و مـهدی نامـه را مستقیماً بـه تیم حفاظت پدرش تحویل داد. متهم بعداً عنوان کرد: از پدرم خواسته‌ام که تا به واسطه نامـه‌ای کـه مـی‌نویسم از مقام معظم رهبری به منظور من درون این مرحله درخواست عفو نماید.

به گفته این فرد مطلع، روز چهارشنبه بعد از ملاقات یعنی با گذشت چند روز از آن دیدار مـهدی درون تماس تلفنی با پدرش نتیجه درخواستش را جویـا شد کـه آقای هاشمـی گفت: آقا (مقام معظم رهبری) با عفو شما موافقت ند.

اکنون درون حالی کـه هنوز یک ماه از زندانی شدن مـهدی هاشمـی نگذشته، بار دیگر کشف یک موبایل از او درون اوین، حاشیـه ساز شده است. آیـا مـهدی هاشمـی موبایل را به منظور برقراری دائمـی تماس با پدرش نیـاز دارد؟

یکشنبه 8 شـهریور 1394-04:24 ب.ظ


سردیس کلئوپاترا درون موزه‌ای درون برلین

كلئوپاترا Cleopatra ملكه یونانی تبار مصر بعد از شكست تلاشـهایش بـه منظور بـه دام انداختن "اوكتاویـان" امپراتور روم به منظور حفظ حكومت یونانیـان (جانشینان اسكندر كه خود از اعقاب آنان بود)، سی ام آگوست سال 30 پیش از مـیلاد با نیش افعی دست بـه خودكشی زد. وی قبلا با هدف ادامـه حكومت اسكندریـان بر مصر، ژولیوس سزار امپراتور روم را بـه دام عشق خود گرفتار كرده بود و پس از او، ماركوس آنتونیوس را دلبند و شوهر خود ساخته بود كه درون جنگی كه مـیان اوكتاویـان (جانشین ژولیوس سزار) و ماركوس روی داد ماركوس شكست خورد. كلئوپاترا كه تاریخ مصرف ماركوس را پایـان یـافته دیده بود با نیرنگ وی را وادار بـه خودكشی كرد که تا بتواند اوكتاویـان را بـه دام اندازد كه موفق نشد.

مرگ کلئوپاترا اثر رجینالد آرتور، سال ۱۸۹۲

یکشنبه 8 شـهریور 1394-04:19 ب.ظ


Fanya Kaplan

سی ام آگوست 1918 هنگامـی كه لنین رهبر انقلاب بلشویكی روسیـه و بنیـادگذار اتحاد جماهیر شوروی بعد از ایراد سخنرانی درون یك كارخانـه درون مسكو به منظور كارگران، از آنجا خارج مـی شد که تا بر اتومبیل سوار شود هدف سه گلوله كه از تپانچه یك زن خارج شده بود قرار گرفت و از ناحیـه گردن و شانـه مجروح شد. گلوله ای کـه به شانـه لنین اصابت کرد بـه ریـه او نیز که تا حدی آسیب رساند. باوجود این، لنین توانست وارد اتومبیل شود و به کرملین بازگردد و با پای خود بـه طبقه دوم ساختمان برود. وی درون همان ساختمان (بدون انتقال بـه بیمارستان) تحت درمان قرارگرفت ولی گلوله ای کـه به شانـه او اصابت کرده بود درون بدن لنین باقی ماند کـه گفته شده هست عامل سکته مغزی او درون سال 1924 (شش سال بعد) بود. برخی از مورخان نوشته اند کـه لنین از بیم توطئه قتل، از انتقال بـه بیمارستان خودداری کرده بود و خارج ساختن گلوله از بدن او درون کاخ کرملین امکان نداشت!.
    زن دستگیرشده بـه اتهام تیراندازی، درون بازجویی پلیس سیـاسی وقت (چِکا) خودرا Fanya Kaplan متولد دهم فوریـه 1890 و از اعضای حزب سوسیـالیست انقلابی [حزبی کـه در انقلاب فوریـه 1917 تزار را برکنار کرد و کرنسکی را روی کار آورد ولی درون انقلاب اکتبر همان سال بـه دست بلشویک ها کنار زده شد] معرفی کرد و گفت کـه لنین را خائن بـه سوسیـالیسم مورد نیـاز روسیـه (سوسیـال دمکراسی) و یک سرکوبکر تشخیص داد و تصمـیم بـه قتل او گرفت و این کار را بـه تنـهایی انجام داد. وی افزود کـه لنین را بـه این سبب خائن بـه انقلاب روس ها مـی داند کـه از رهگذر خودخواهی، مجمع ملی روسیـه را کـه پس از انقلاب ایجاد شده بود و حزب سوسیـالیست انقلابی درون آن اکثریت داشت منحل کرد و به جای آن «ساویت» ایجاد کرد که تا پیروان او (بلشویک ها) اکثریت یـابند و قدرت درون دست او باشد. فانیـا گفته بود کـه لنین، جز ماركسیسم، اشكال دیگر سوسیـالیسم را رد كرده و به جای بررسی و تصویب قانون اساسی تازه درون مجلس موسسان مركب از نمایندگان همـه گروهها، این كار حیـاتی را بر عهده ساویت ها و نمایندگان فقط بلشویکها گذارده هست كه عملی دمكراتیك نیست و مغایر وعده های انقلاب است. درون جامعه فئودالی روسیـه فرضیـه کارل مار(کمونیسم) نمـی تواند پیـاده شود زیراکه توده های روس نـه آن را درک مـی کنند و نـه آن را مـی خواهند. «مارکسیسم» ناسیونالیسم را از روس ها مـی گیرد و چیزی هم بـه آنان نمـی دهد. ناسیونالیسم روس بود کـه این کشور مغول زده عقب مانده را امپراتوری کرد. 
    فانیـا همچنین گفت کـه او از 16 سالگی درون تظاهرات و انقلابات ضد تزار و فئودالیسم و فساد اداری شرکت مـی کرد و به همـین اتهام اورا دستگیر و به سیبری تبعید د کـه در طول ده سال زندگی سخت درون اردوگاه کار اجباری بیش از نیمـی از توان بینایی خودرا از دست داد و علیل شد کـه پیروزی انقلاب فوریـه 1917 وی را آزاد کرد کـه پس از انقلاب بلشویکها درون اکتبر همان سال و برگرداندن ورق، انحلال احزاب، فراری دگراندیشان بـه خارج از روسیـه و در انحصار بلشویک ها قرارگرفتن همـه مدیریت ها درون روسیـه و همـه کاره شدن آنان ـ روسیـه فقط متعلق بـه بلشویک ها ـ پی بـه خیـانت لنین بـه مردم بُرد و تصمـیم بـه از مـیان برداشتن او گرفت.
    «چکا» بعدا اعلام کرد کـه نام بانو فانیـا درون ولادت، Vera figner بوده کـه به Feiga H. Ryatblat تبدیل کرده کـه پس از سوء قصد بـه لنین فانیـا معرفی کرده است، خانواده او از یـهودیـان روسیـه است. چکا گفته بود کـه فانیـا پیش از انقلاب، و پس از شركت درون یك خرابكاری درون شـهر «كی اف» بـه سیبری تبعید شده بود و 11 سال درون آنجا بـه صورت زندانی با اعمال شاقه بسر بود 
    «فانیـا» چهار روز بعد از تیراندازی بـه لنین و در سوم سپتامبر 1918 اعدام شد. بـه نوشته بسیـاری از مورخان، کار «فانیـا» بهانـه بـه دست بلشویکها داد کـه 800 که تا 1200 تن از مخالفان سیـاسی خودرا معدوم سازند. بـه نوشته شماری کم از مورخان، تیراندازی بـه لنین کار تنـها «فانیـا» نبود، یک توطئه بزرگ بود کـه «چکا» مصلحت ندیده بود صدایش را درآورد.
    در آن زمان، روسیـه درگیر جنگ داخلی سرخ ها (كمونیستها) و سفید ها (تزاریست ها بـه علاوه عوامل قدرت های وقت: انگلستان، آمریكا، فرانسه و ژاپن) بود. Fanya Kaplan

یکشنبه 8 شـهریور 1394-04:06 ب.ظ


  سرویس تاریخی و فرهنگی: بیش از 2600 نام زیبای ترکی پسرانـه بـه همت پرویز زارع شاهمرسی پژوهشگر و نویسنده آذربایجانی گردآوری شده هست که بـه ترتیب حروف الفبا درون زیر مشاهده مـیکنید.

آباتای  – (Abatay) بزرگوار. (ناپ)
آبادان  – (Abadan) برپا. آباد. جایی کـه در آن آب و گیـاه پیدا شود و مردم درون آنجا زندگانی کنند. بزرگ. مسن. عظیم. ملافه. پوشش. درون مـیان ترکان صفتی هست برای اشخاص جوانمرد و بخشنده. (ناپ)
آبار  – (Abar) هیکل. هیبت. سرفراز. باشکوه. ایستادگی. (ناپ)
آباران  – (Abaran) مبالغه کننده. دروغگو. لافزن. ناظم.
آباغان  – (Abağan) عالیجناب.نجیب زاده.کبیر.(ناپ).
آبای  – (Abay) قهر.غضب. خشم. روشنی. روشنی بخش. شگرف. بصیرت. دقت. . . زن لزگی.(ناپ).
آبچار  – (Abçar)کاردان. سربراه. مطیع.ی کـه کار بـه چستی انجام دهد. فرز. گردآورنده. مباشر ضبط. مساعدت . یکی از شاخه‎های ۲۴ گانـه اوغوزها.(ناپ)
آبراما  – (Abrama) اداره. راهبری.
آبی  – (Abı) (آقابیگ) رنگ آبی. درون زبان ترکی بـه معنای برادر بزرگ، آقا، جان، روح، عشق است.(ناپ)
آبیدان  – (Abıdan) با احساس. بزرگ. بسیـار بلند. کار دشوار. بسیـار(ناپ).
آبیز  – (Abız) روحانی. مربوط بـه روح.(ناپ).
آبیق  – (Abıq) اصیل. با احساس.(ناپ)
آبیقان  – (Abıqan) اصیل.(ناپ).
آبیقای  – (Abıqay) . گرگ. روشن.(ناپ).
آبیل  – (Abıl) دوست داشتنی.(ناپ). کلنگ. پاروی بزرگ. تپه جنگلی داخل باتلاق.
آبیلاق  – (Abılaq) سفید و دوست داشتنی. حمله. (ناپ)
آبیلای  – (Abılay) سفید و روشن(ناپ).
آبین  – (Abın) امـیدوار. ممنون. خوش.تخم. دانـه. (ناپ).
آبیناق  -(Abınaq)ی کـه به راحتی خیـال رسیده(ناپ).
آبینچ  – (Abınç) آسودگی. تسلی. آرامش.(ناپ).
آپاچی  – (Apaçı) خرس باز.
آتاب  – (Atab) نامگذاری.
آتابای  – (Atabay) پدربزرگ. مربی. مقامـی‌ درون دربار سلجوقیـان. پیران کارآزموده کـه تربیت شاهزادگان سلجوقی بـه آنان واگذار مـی‎شد. بـه صورت «اتابِک» وارد زبان عربی و به صورت «آتابای» و «اَتابک» وارد زبان فارسی و به صورت Atabeg و Atabek وارد زبان انگلیسی شده است.
آتار  – (Atar) سپیده صبح. شلیک کننده. پرتابگر. جسارت.
آتاسای  – (Atasay) احترام کننده بـه بزرگان.
آتاشا  – (Ataşa) ضمـیمـه. مربوط.
آتالا  – (Atala) مشـهور. نامدار. مفتخر. آردابه. خمـیر.
آتالان  – (Atalan) مشـهور. نامدار. مفتخر.
آتالای  – (Atalay) مشـهور. پدر من.
آتایـار  – (Atayar) یـار پدر.
آتلام  – (Atlam) مرحله. گام. قدم.
آتلان  – (Atlan) تند. جینقو.
آتمار  – (Atmar) قاپی کـه بتوان با آن بازی کرد.
آتیر  – (Atır) تپه بلند. مزرعه غیرقابل کشت. لوازم.
آتیلا – (Atıla) نامـی. نامدار. مشـهور. مبارز. چابک.(ناپ).
آجار آلپ  – (Acar alp) شیرمرد.(ناپ).
آجارای  – (Acaray) شیرمرد نورانی. (ناپ).
آجاربای  – (Acarbay) بزرگ مرد قوی. (ناپ).
آجارتان  – (Acartan) همچون دلاور.(ناپ).
آجارتای  – (Acartay) همچون دلاور. (ناپ).
آچابای  – (Açabay) سرور عالیمقام(ناپ).
آچابوْغا  – (Açaboğa) دلاور محترم. (ناپ).
آچاتای  – (Açatay) دروت محترمان. (ناپ).
آچاخان  – (Açaxan) بزرگ مرتبه. (ناپ).
آچالام  – (Açalam) سرآغاز. مقدمـه.
آچامای  – (Açamay) زینی کـه به هنگام نخستین سوار شدن کودک بر اسب، بکار برند.
آچانا  – (Açana) مته. ابزار . گرسنگی.
آچای  – (Açay) زیبا و گرامـی‌ چون ماه. (ناپ).
‎آچمان  – (Açman) گشاینده. فاتح.
‌آچون  – (Açun) دنیـا.
آچون آلپ  – (Açun alp) جهان پهلوان. (ناپ).
آچونال  – (Açunal) بـه اندازه تمام جهان.(ناپ).
آچونتاش  – (Açuntaş) هم عصر. معاصر.(ناپ).
آچیل  – (Açıl) باز. گشوده. آواره. عاجز.(ناپ).
آچیلا  – (Açıla) گشاده. باز. متحیر.
آچیلان  – (Açılan) باز شدنی. گشودنی. سلاح آتشین.
آچیلای  – (Açılay) خنده رو و زیبا مانند ماه.
آچیم  – (Açım) زمان گل دادن. زمان گشایش. وحی. پیغام الهی. حاشیـه.
آچین  – (Açın) ← آچون. مـهمانی. عیش. احسان. آگاه. زیرک. وحشی. درنده.
آچینا  – (Açına) دوست. دانا. گشوده. بـه صورت «آشنا» وارد زبان فارسی شده است.
آخابا  – (Axaba) سرپایینی. سرازیری.
آخار  – (Axar) بستر رود. روند. جاری. جریـان رود. سلیس. روان. آهنگدار. مایع. غربت. پرخور.
آخارا  – (Axara) گودال. حفره. آخور.
آخاری  – (Axarı) مسیر. بستر. جریـان. فرزند نخست.
آخاریش  – (Axarış) هماهنگی.
آخان  – (Axan) جاری شونده. رونده. گذرا. خمار.
آخشام  – (Axşam) غروب. هنگام غروب. درون زبان فارسی، فعلی بـه نام «آخشام زدن» یـا «آقشام زدن» وجود دارد. منظور از آن این هست که بـه هنگام غروب آفتاب طبل نوبت بر درون پادشاهان و حکام نواخته مـی‎شد. درون ادبیـات نظامـی ایران پیش از پهلوی، بـه معنای مراسم صبحگاه و شامگاه استفاده مـی‎شد.
آخمار  – (Axmar) خمار.
آخمان  – (Axman) جاری. رو بـه جلو. آغل رو باز.
آخنال  – (Axnal) جاری. روان.
آخیدان  – (Axıdan) جاری کننده.
آخیش  – (Axış) روند. بستر. مجرا. سیلان. عشوه. طنازی.
آخیل  – (Axıl) سوزن. پیکان. آبشش ماهی.
آخیم  – (Axım) بستر. روندکار. جریـان.
آخین  – (Axın) آب جاری. سیل. جریـان. بی‎قراری. سمتی کـه آب بـه آن جریـان دارد. حمله. جریـان الکتریسیته. حرکت انبوه انسانی. انبوه. سیل جمعیت.
آدار  – (Adar) آذر. آتش. نام خدای آتش. جستجوگر. نامدار.
آداش‎  – (Adaş) همنام. هم اسم. دو تن کـه یک نام داشته باشند، هرکدام نسبت بـه دیگری آداش خوانده مـی‎شوند. بـه همـین صورت و معنا وارد فارسی شده است.
آدال  – (Adal) صادق. راستگو.
آدالان  – (Adalan) آد+آلان. نام آور.
آدالی  – (Adalı) اهل جزیره. جزیره نشین.
آدان  – (Adan) لیـاقت. سزاواری.
آدانیر  – (Adanır) نام آور. خوشنام.(ناپ).
آدای  – (Aday) خشنودی. تشکر. خرسندی. نامزد. کوچکترین خویشاوند. سگ.
آدبای  – (Adbay) آد+ بیگ. بزرگنام.(ناپ).
آدرا  – (Adra) زمـین بایر.
آدراش  – (Adraş) خداحافظی. وداع.
آدسای  – (Adsay) مرد محترم.
آدلی  – (Adlı) نامدار. بنام. دارای نام. بـه یـاد ماندنی.
آدلیم  – ‌(Adlım) نامدار. مشـهور.
آدی بای  – (Adı bay) آدی+ بیگ. بزرگنام.(ناپ).
آدین  – (Adın) دیگری. جدا. غیر. مشـهور. نام آور.
آدینا  – (Adına) جمعه. از طرف. بنام. بـه نمایندگی.
آذرتاش  – (Azərtaş) سنگ آذرین.
آرات  – (Arat) شخص جسور. آبیـاری زمـین قبل از کشت و بذرپاشی. جسارت. ماهی مرگ یـا ترسناک درون باور ترکان.
آراتا  – (Arata) مزرعه‎ای کـه شخم خورده، آبیـاری شده و آماده کاشت است. مزرعه‎ای کـه پس از کاشت، شخم و آبیـاری شده.
آراتان  – (Aratan) ماهی مرگ یـا ترسناک درون باور ترکان.
آراتی  – (Aratı) امانت. جایزه.
آراز  – (Araz) غوغا. جار و جنجال. جنگ. بخت. اقبال. سعادت. نیک بختی. دشمن. پهلوان آذربایجانی. رودخانـه ارس. قهرمان منسوب بـه قوم آس. قهر کرده. با فاصله. درد. بیماری. سرما. سیل. جریـان شدید آب. رمضان.
آرازان  – (Arazan) خوشبخت. سعادتمند.
آراس  – (Aras) موی اسب. پشم ضخیم. طالع. بخت. پهلوان آذربایجانی.
آراسا  – (Arasa) سیـار. بسیـار گردش کننده.
آراستا  –  (Arasta) معصوم. بی گناه.
آراسیل  – (Arasıl) موازی. پارالل.
آراش  – (Araş) دو رگه. جستجو. کاوش.
آراشان  – (Araşan) آب معدنی.
آراشما  – (Araşma) جستجو. کاوش. خبرگیری.
آرال  – (Aral) دریـایی کـه مـیان کوهها باشد. دریـاچه. مـیانـه بالا. اتاق. مـیانـه. جنگل. نیزار یـا خارزار دور برکه ها. جزیره. رشته کوه. کوهی کـه مرز مـیان اروپا و آسیـاست.
آرالاش  – (Aralaş) متمرکز. پشته. انبوه. مخلوط. نیمـه. جسمـی شامل دو یـا چند ماده ناهمگون و قابل جداسازی بـه روشـهای مکانیکی. دو حالت متفاوت. دخالت.
آراما  – (Arama) تحقیق. کاوش.
آرامان  – (Araman) سمبل پاکی. مرد پاکیزه. هوس.
‎آران  – (Aran) جای گرم. دشت. هموار. قشلاق. طویله اسب. آخور. ناحیـه‎ای درون مـیان رودهای کور و ارس. درون اغلب منابع جغرافیـایی بـه صورت ارّان و آلبان آمده است.  نوعی مکتب فرش درون قره‎باغ. سیخهایی کـه برای صید درون رهگذر وحوش نصب ‎کنند. محوطه‎ای کـه برای خوابگاه دواب سازند.
آرانتا  – (Aranta) بسیـار جستجو کننده.
آراوان  –  (Aravan) فلاخن. تیرکمان مخصوص بچه ها به منظور زدن پرنده. خاک انداز.
آرایـان  – (Arayan) بررسی کننده. کنترلچی.
آرباس  – (Arbas) مرد بسیـار قوی.
آربان  – (Arban) سعادت. کامروایی.
آربای  – (Arbay) آر+بیگ. دلاور و بلندپایـه. حاکم.
آربیل  – (Arbil) آر+بیل. دلاور دانا.
آربین  – (Arbin) زیـاد. بسیـار. ژرف. بیشمار.
آرتا  – (Arta) مرتبه. رتبه. مقدس.
آرتابای  – (Artabay) سپهسالار.
آرتات  – (Artat) آشفته. خراب.
آرتاس  – (Artas) آبشار.
آرتاش  – (Artaş) همراه. دوست.(ناپ).
آرتالان  – (Artalan) بعد زمـینـه.
آرتام  – (Artam) باارزش. رجحان. برتری. پایـان. بهره.(ناپ).
آرتان  – (Artan) افزایش یـابنده. افزوده. زمان طلوع خورشید. خرابکار.
آرتوت  – (Artut) ارمغان. هدیـه.
آرتوم  – (Artum) تلاشگر. با ارزش. برتری.(ناپ).
آرتون  – (Artun) جدی. متین. باوقار. باوجدان. زیره (گیـاه).
آرتیت  – (Artıt) ارمغان. هدیـه.
آرتیلان  – (Artılan) زیـاد شونده.
آرتیمان  – (Artıman) سمبل زیـادت.
آرتین  – (Artın) معصوم. سرشار. بلور.
آرجان  – (Arcan) پاک نـهاد. دلاور. قوی هیکل. (ناپ).
آرچان  – (Arçan) روشن. نورانی.
آرچیل  – (Arçıl) پاکیزه. تمـیز. خجالتی. آزرمگین.
آرچین  – (Arçın) مأمور بلندپایـه. کدخدا. کمان(ناپ).
آرخاداش  – (Arxadaş) پشتیبان. دوست. حامـی. بـه صورت «آرقداش» بـه همـین معنا وارد لهجه های عراقی و لیبیـایی زبان عربی شده است.
آرخاش  – (Arxaş) پشت بـه پشت. هماهنگ. مداوم. جایی کـه باد آنجا را نگیرد.
آرخاما  – (Arxama) رسیدگی.
آرخان  –  (Arxan) رهبر پاک. عقب. پس. طناب. سو. جهت. طرف. دور. بعید. نـهایت.(ناپ)
آرخانا  – (Arxana) آسوده خاطر. آب پنیر.
آرخاییش  – (Arxayış) پشتوانـه.
آرخایین  – (Arxayın) مطمئن.
آردارا  – (Ardara) ادامـه. دوام. پستو. پیچیده. مبهم.
آرداش  – (Ardaş) متوالی. پی درون پی.
آرداشان  – (Ardaşan) کنده ای کـه روی آن هیزم شکنند.
آردال  – (Ardal) نایب قهرمان.
آردالا  – (Ardala) درشت. بزرگ. بعد و پیش. کیف آویزی بغلی. زنگ بزرگی کـه به آخرین شتر کاروان بندند.
آردالان  – (Ardalan) مرکن.
آردالی  – (Ardalı) نایب قهرمان.
آردانا  – (جان)(Ardana) یـا شتر یک ساله.
آرداوان  –  (Ardavan) ماده. مؤنث.
آردای  – (Arday) ولیعهد.
آردل  – (Ardəl) پسوند.
آردیل  – (Ardıl) از عقب آینده. بچه دوم. خلوت. آردل. فرّاش. مأمور اجراء. چاپار. نوبت گیرنده. کاتب. نامـه رسان. خادم مکانـهای دینی. فردی کـه اسب افسر و مافوقش را مـی‎آورد و خود نیز سوار اسب خود شده و پشت سر او حرکت مـی‎کند. فرّاشی کـه برای خواندن و احضار سپاهیـان یـا گناهکاران و مدعی علیـهم مـی‎فرستادند. بـه همـین صورت و به معنای سرباز درون خدمت صاحب منصبان و یـا امربر وارد ادبیـات نظامـی ایرانی شده است.
آردیم  – (Ardım) گام. قدم.
آردین  – (Ardın) پی. پشت. پشتیبان.
آرسات  – (Arsat) معتدل.
آرسال  – (Arsal) حیوان دو . سخت. دلاورگونـه. مردانـه. برجسته. زنی کـه بسیـار بـه شوهرش دلبسته و وابسته باشد.
آرسام  – (Arsam) عزت.
آرسان  – (Arsan) مانند قهرمانان. شاد. دلاور پرآوازه. پاکنام.(ناپ).
آرسای  – (Arsay) دلاورگونـه.
آرسون  – (Arsun) افندی. سرور. بـه راحتی رسیده. آرام.
آرسیق  – (Arsıq) موخرمایی. مایل. خمـیده. ی کـه بکارتش بـه سختی زایل شود.  .(ناپ)
آرسیلان  – (جان)(Arsılan) شیر.
آرسین  – (Arsın) استقلال. رهایی. رها. آزاد. معصوم. تجزیـه. آزمایش. دلاورگونـه. همانند پهلوانان. (ناپ).
آرشات  –  (Arşat) تحقیق. پژوهش.
آرشاک  – (Arşak) پهلوان شکست ناپذیر. کاسه زانو.
آرشان  – (Arşan) آبگرم. آب معدنی. آب گازدار.
آرشین  – (Arşın) واحد طول برابر ۷۱ سانتیمتر یـا ۳ وجب.
آرغاز  – (Arğaz) نـه لاغر و نـه چاق. (ناپ).
آرقان  – (Arqan) کمند. بـه صورت Аркан بـه همـین معنا وارد زبان روسی شده است.
آرقای  – (Arqay) همـه جانبه. شاخه شاخه.
آرکار  – (Arkar) حلقه گردن سگ. قلاده.
آرگون  – (Argün) روز تمـیز. روز پاک.(ناپ).
آرلات  – (Arlat) نخستین پسر. پسر ناز پرورده مادر.
آرلان  – (جان)(Arlan) جنس مذکر سگ، گرگ یـا روباه.
آرمان  – (Arman) قابل جستجو. باادب. نیکو. خواسته. هدف. خیـال. رویـا. درون مـیان قزاقها بـه معنای دوردست و گذشته کاربرد دارد. بـه همـین صورت و در معنای هدف بزرگ وارد زبان فارسی شده است.
آرمـین  – (Armın) آرام. ملایم. نرم.
آرنا  – (Arna) رودخانـه. نامزد. راه. جدول رودخانـه. عداوت.
آرناش  – (Arnaş) توانایی. نیرو. درمان.
آرناو  – (Arnav) بخشش.
آرواش  – (Arvaş) افسون. جادو. فالگیر. جاوگر.
آریت  – (Arıt) مانده. بیـات. خشک. تمـیز. صاف. باناموس.
آریدان  – (Arıdan) تمـیز کننده.
آریس  – (Arıs) صاف. زلال. شرم. عار.
آریسان  – (Arısan) دارای نام و شـهرت پاکیزه.
آریستا  – (Arısta) معصوم. بی گناه.
آریش  – (Arış) حل. تجزیـه. مـیله بین چرخهای اتومبیل. محور چرخهای ارّابه. چاودار. پاکیزه.
آریل  – (Arıl) پاکیزه. شفا. الهه پاکیزگی درون باور ترکان.
آریم  – (Arım) دلاور. بزرگ. خستگی.
آریمان  – (Arıman) مرد پاکیزه. مرد درستکار.
آرین  – (Arın) تمـیز. نیکو. بزرگ. سنگین. دشوار. ژرف.
آرینان  – (Arınan) پاکیزه شونده.
آزالان  – (Azalan) کاهش یـابنده. نزولی.
آزنا  – (Azna) راه تنگ. گذرگاه تنگ.
آزیرال  – (Azıral) غذا. طعام.
آسابا  – (Asaba) پرچم. بیرق. وارث. خلیفه. مالی کـه از مرده بـه همسرش برسد. خویشاوند درجه دو. سطح مزرعه.
آسال  – (Asal) اصلی. بنیـاد. چیستان. بـه همـین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است.
آسالات  – (Asalat) اصالت. بنیـاد.
آسانتا  – (Asanta) بسیـار آویزان کننده.
آساو  – (Asav) سرکش. نافرمان. بی لگام. وحشی.
آساوان  – (Asavan) مأنوس. دقیق.
آسای  – (Asay) آویزان.
آسپار  – (Aspar) مفید. سودمند.
آستال  – (Astal) زیور . زینت.
آستام  – (Astam) فراوان. بسیـار. فایده.
آسرا  – (Asra) پایین. زیر. پست. رذل.
آسلان  – (Aslan) شیر(حیوان). درصد. فایده.
آسلانتاش  – (Aslantaş) شیرآسا.
آسمار  – (Asmar) آواره.
آسمان  – (Asman) فضا. آویزان کننده.نری کـه پس از بزرگ شدن، اخته کرده باشند. جای آویختن فانوس و چراغ. بـه صورت «آسمان» وارد زبان فارسی شده است.
آسنو  – (Asnu) نازنین. طناز.
آسو  – (Asu) اسب ناآرام.
آسوا  – (Asva) ارزاق.
آسوتای – (Asutay) ناآرام چون اسب سرکش(ناپ).
آسیرا  – (Asıra) تربیت. پرورش.
آسیل  – (Asıl) عالی. ارزشمند.
آشات  – (Aşat) مـهمانی. طعام. ولیمـه. بیشتر. اضافه.
آشادا  – (Aşada) خوراکی. غذا.
آشار  – (Aşar) متلاطم. طغیـان کرده. سرریزکنان. سرریزشده. غلطان. گله شتر. عامل. ترشی رسیده. همـیاری.
آشال  – (Aşal) بسیـار. فراوان.
آشاما  – (Aşama) مرحله. درجه. پله نردبان. پلکان. نردبان.
آشامات  – (Aşamat) تنومند. احتشام. حشمت.
آشامان  – (Aşaman) بزرگ قبیله. رئیس.
آشان  – (Aşan) افتان. باعزم.
آشانا  – (Aşana) ورودی خانـه. داخل خانـه. انبار ارزاق.
آشاوا  – (Aşava) داد و فریـاد.
آشای  – (Aşay) نـهایت. غایت. افتان.
آشنان  – (Aşnan) نام رب النوع غلات درون سومر.
آشنو  – (Aşnu) صبح اول وقت. ابتدا.
آشنی  – (Aşnı) ازلی. پیشین. آشنا. دوست داشتنی.
آشوان  – (Aşvan) آسیـابان.
آشور  – (Aşur) با غیرت. شکست ناپذیر.
آشولا  – (Aşula) مردی دارای اراده خلل ناپذیر.
آشیر  – (Aşır) زمان. دوره. عصر. قرن.
آشیرا  – (Aşıra) واسطه. وسیله. بالکن.
آشیرات  – (Aşırat) بسیـار. زیـاد.
آشیرال  – (Aşıral) کارآزموده. مجرب.
آشیل  – (Aşıl) آجیل. تنقلات.
آشیم  – (Aşım) جفتگیری حیوانات.غضب. قابلیت.
آشین  – (Aşın) تمدید. سبقت. برتر. گذرنده.
آشینا  – (Aşına) گرگ ماده. زیبا. بـه معنای نزدیک نیز بـه کار مـی‎رفت. این واژه چینی یـا درون واقع «شئنی» شکل تحریف شده «قورت» درون زبان مغولی است.
آشیو  – (Aşıv) خشم. مبالغه.
آغ ار  – (Ağ ər) پاک نفس. دلاور نیک سیرت. (ناپ).
آغ بولود  – (Ağ bulud) ابر سفید. تمـیز چون ابر.(ناپ).
آغ پای  – (Ağ pay) پاکدامن.(ناپ).
آغ پوْلاد  – (Ağ polad) فولاد سفید. تمـیز و محکم چون پولاد.(ناپ).
آغ چورا  – (Ağ çura) فرشته نیکی درون دین شمنـها. پاک نفس. (ناپ).
آغ خان  – (Ağ xan) نام خدای نیکی و روشنی درون دین شمنـها.(ناپ).
آغ دومان  – (Ağ duman) مـه سفید.(ناپ).
آغار  – (Ağar) سنگین. متین. وزین. شادی دل. عروج. رفتن بـه آسمان.(ناپ). نوعی حشره از تیره عنکبوتها. (Acarina). بالا رونده.
آغامان  – (Ağaman) سربلند. حاکم. مالک.
آغای  – (Ağay) ماه بدر و سفید. ماه روشن. همچنین از ریشـه (آقابیگ) بـه معنی آقا و سرور نیز بـه کار مـی‌رود.
آغایـا  – (Ağaya) معقول. هماهنگ.
آغجا بیگ  – (Ağca bəy) انسان تمـیز و پاکیزه.(ناپ).
آغچین  – (Ağçın) مردی دارای سخن معتبر. باناموس.
آغمان  – (Ağman) پاکدامن. مرد سفید چهره. بهانـه. طرف سنگین بار. مرکز ثقل. پاکیزه. قصور.
آفشین  – (Afşın) زره. تن پوش جنگی فلزی.(ناپ). آپچین یـا اوپچین نیز گفته مـی‎شود.
آلاتا  – (جان)(Alata) یـا بز مریض یـا ناتوانی کـه با گله همراهی نکند. مخلوط. معجون. نانی از مواد مختلف. پرتگاه. دو رگه.
آلا تاش  – (Ala taş) شراره. آتشپاره. شرر. خسته.
آلاتاو  – (Alatav) زمـین نیمـه خشک. وضعیتی کـه آهن هنوز کاملاً ورنیـامده است. متوسط.
آلاچا  – (Alaça) ابلق. رنگ بـه رنگ. نوعی قماش پنبه‌ای راه راه.
آلادا  – (Alada) انس. الفت. آلوده. مبتلا.
آلادان  – (Aladan) بـه هنگام طلوع شفق. صبح زود.
‌آلادی  – (Aladı) چوب مخصوص گردو زنی.
آلار  – (Alar) شفق. سرخ. طلایی. صبح کاذب. زردی. گیرنده. دریـافت کننده.
آلارتی  – (Alartı) سیـاهی. شبح.
آلاری  – (Aları) حاصل.
آلاسا  – (Alasa) کوچک. کوتاه.
آلاسام  – (Alasam) کوتاه.
آلاسان  – (Alasan) بزرگ. نوعی بیماری گیـاهی.
آلاسی  – (Alası) گرفتنی. هدف. طلبکار. بستانکار. هدف.
آلاسیم  – (Alasım) لازم. آرام. ابله. بی فکر.
آلاشار  – (Alaşar) عقیم. جوانی کـه صورتش لکه سفیددارد.
آلاشمان  – (Alaşman) دو رگه.
آلام  – (Alam) شتاب. عجله. مـهلت. فرصت. احترام. عزت. درمان. معالجه. صبر. طاقت. حوصله. نیرو. نفوذ.
آلامان  – (Alaman) بی‎خانمان. موش خاکستری. گروه مردم. حمله نامرتب. طایفه غارتگر بی‎خانمان.
آلامای  – (Alamay) اطراف. جوار. آغشته بـه روغن.
آلامـیر  – (Alamır) لذیذ.
آلانا  – (Alana) مـیوه خشک شده کـه داخلش را بادام و گردو پر مـی‌کنند.
آلانتا  – (Alanta) بسیـار گیرنده.
آلانتای  – (Alantay) گلگونـه. سرخ فام.
آلانیر  – (Alanır) محصول.
آلاو  – (Alav) شعله. لهیب. بـه همـین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است.
آلاوا  – (Alava) خاک سفید کـه برای سفید دیوار خانـه‌های روستایی استفاده مـی‌شود. پهنـه آسمان.
آلاوان  – (جان)(Alavan) تمساح. نـهنگ.
آلاوی  – (Alavı) حواله. پرداخت.
آلای  – (Alay) (هالای) صف. جماعت. دسته مردم. مراسم. هنگ. ماه سرخ. فلات. حمله. هجوم. مسخره. ریشخند. دیگر. متفاوت. تفاوت. فرق. بـه صورت «الالای» بـه معنای سپاه مرکّب از چند لشکر و ارتش مرکّب از چند لشکر وارد لهجه‌های عراقی، مصری و سوری زبان عربی شده است. درون لهجه لیبی نیز بـه صورت جمع «الایـات» کاربرد دارد. عربی آن الفیلق است. وگرنـه. یـا.
آلایـات  –  (Alayat) زیبایی.
آلایدا  – (Alayda) حال آنکه. درون حالی که.
آلایسا  – (Alaysa) محل جمع شدن آب درون وسط قایق.
آلایلا  – (Alayla) دقیق. مو بمو.
آلبا  – (Alba) خدمت. سرویس. قرض. دِین.
آلبار  – (Albar) آخوری کـه از سه جهت با نی و شاخه بسته شده باشد. اتاق خدمتکاران. سالمند.
آلبان  – (Alban) باو و چادر سرخ. تمساح. غنیمت. خراج. خشنود. زور. اجبار.
آلبای  – (Albay) آلای بیگ. سرهنگ.
آلبیر  – (Albır) آراسته. شیک.
آلبین  – (Albın) دروغگو (گویش قرقیزی). فرشته محافظ شکارچیـان(گویش خاکاس). تضرع هنگام معالجه.
آلپ  – (Alp) نیرو. توان. دلیر. پهلوان. سرسخت. لقب پهلوانان ترک. دشوار. سنگین.
آلپان  – (Alpan) حداکثر.
آلپایـا  – (Alpaya) دلاور بی‎باک.
آلتار  – (Altar) محراب.
آلتام  – (Altam) گام. قدم.
آلتان  – (Altan) شفق سرخ. سرخ. آلتین درون زبان مغولی است. حاکم یـا امپراتور ساکن درون پایتخت. حداکثر. شصت.
آلتای  – (Altay) روح والایی کـه بر گستره زمـین فرمان مـی‎راند. کوه بلند درون جنگل. کوهستانی درون شمال چین.
آلتمان  – (Altman) پادشاه طلایی.
آلتون‎  – (Altun) زر. طلا. زر سرخ. از نامـهای زنان ترک. معادل اولان مغولی است. بـه همـین صورت و معنا وارد زبان فارسی و لهجه های مصری و سوری زبان عربی شده است.
آلتین  – (Altın) ← آلتون. زیرزمـین. زیرین.
آلچین  – (Alçın) پهلو و کناره کوه. سرخ. قرمز. پرنده‌ای کوچک و قرمز رنگ.
آلخا  – (Alxa) گردنبند.
آلخان  – (Alxan) خان سرخ. خندقی کـه به صورت اریب کنده شده باشد.
آلخیم  – (Alxım) بـه صورت برکه درآمدن و جاری شدن. متمایل.
آلداس  – (Aldas) تند. سریع.
آلدان  – (Aldan) بسیـار. فراوان. ضخیم. ژرف.
آلدیش  – (Aldış) پذیرش. قبول.
آلقاس  – (Alqas) پراکنده.
آلقاسان  – (Alqasan) تپش. ضربان. زحمت.
آلقاش  – (Alqaş)کننده. کوشا. رابطه. معتاد. نابود کننده. درهم برهم. ← آرغاج.
آلقان  – (Alqan) پیروز. فاتح.
آلقای  – (Alqay) درهم ریخته. پریشان.
آلقون  – (Alqun) تپه. بلندی.
آلقیش  – (Alqış) استقبال. پیشباز. دعا. دعای خیر. تسلی. تظاهرات. آرزو. خواسته.
آلمار  – (Almar) انبار.
آلماش  – (Almaş) ضمـیر (دستور زبان). نوبت. دوره. داد و ستد. مشابه.
آلمال  – (Almal) لازم. ضروری.
آلموس  – (Almus) پیروز. فاتح.
آلمـیش  – (Almış) خریده. گرفته. فاتح. پیروز.
آلمـیلا  – (گیـا)(Almıla) سیب.
آلمـین  – (Almın) زیرک. ناقلا.
آلنات  – (Alnat) آماده.
آلناش  – (Alnaş) حافظه.
آلنام  – (Alnam) اقتباس. اخذ.
آلوان  – (Alvan) مالیـات.
آلیب  – (Alıb) خواهان. خواهنده. دلاور.
آلیت  – (Alıt) محل دریـافت. محل خرید.
آلیر  – (Alır) مزد. کارانـه. دقیق. مُرده.
آلیس  – (Alıs) جایی کـه نور آفتاب بـه آنجا نخورد.
آلیستا  – (Alısta) تربیت شده. ورزیده. آماده.
آلیشار  – (Alışar) عادت پذیر.
آلیشان – (Alışan) شعله ور. نوعی گیـاه. (Dictamnus).
آلیشیم  – (Alışım) دوستی. ائتلاف. رفتار.
آلیمان  – (Alıman) کلبه.
آلین  – (Alın) دریـافت. خرید.
آلیندی  – (Alındı) قبض رسید.
آماج  – (Amac) نشانـه. هدف. ابزار کشت. خاک توده کرده کـه نشان تیر را بر آن نصب کنند. آماجگاه. نشان. پرتاب تیر که تا مسافت یک بیست و چهارم فرسنگ برابر با ۵۰۰ قدم یـا ۲۵۰ متر. آهن آهن کـه در زمـین فرو شود و شیـار کند. مجموع آهن جفت، آهن و سپار. درون اصل «آماچ» از ریشـه «اومماق» یعنی امـید داشتن هست که بـه مرور زمان آماچ شده است. بـه همـین صورت و معنا وارد زبان فارسی شده است.
آمارات  – (Amarat) کوشا. زرنگ. ماهر.
آمتان  – (Amtan) طعم.
آمران  – (Amran) خمار. شیفته. شیدا.
آمو  – (Amu  -Amuy)نر. جیحون. رودی درون ترکستان.
آنا دال  – (Ana dal) وسیله چوبی سه شاخه بزرگ کـه برای حمل محصول از مزرعه بـه خرمن استفاده شود.
آناداش  – (Anadaş) . برادر. خویشاوند.


ادامـه مطلب

یکشنبه 8 شـهریور 1394-04:03 ب.ظ


داشقان: (Daşqan) جوشان. آتشین. چشمـه.
داشقیر: (Daşqır) غربال چشم درشت. سنگریزه داخل غله. خانـه سنگی.
داشقیل: (Daşqıl) زگیل. قلّه. کوه بلند. رشته کوه. کوه جنگلی.
داشقین: (Daşqın) لبریز. پر. سرریز. طغیـان کرده. پرهیجان. متلاطم. سیل.
داشلی: (Daşlı) سنگلاخ. محکم.
داشما: (Daşma) کته. دم پخت. طغیـان. سرریز. لبریز. بثور. آشی کـه حلیم آن گرفته نشده است.
داشنات: (Daşnat) قصد. خواسته.
داشیت: (Daşıt) وسیله حمل و نقل.
داشیتان: (Daşıtan) حمّال. ناقل.
داشیر: (Daşır) خیک.صدای پای اسب.
داشیل: (Daşıl) فسیل. مرصّع.
داشیم: (Daşım) سرریز. حمل. بسیـار.
داشین: (Daşın) هدف.
داشینار: (Daşınar) منقول.
داغار: (Dağar) جنگ. کیسه چرمـی. طغار. لاوک. گونی. جوال. کیسه بوکس. شکم گنده. ظرف سفالی دراز کـه در آن ماست ریزند. ظرف گلین کـه در آن آرد گندم و جو خمـیر کنند. انبار آرد. شکم.
داغازا: (Dağaza) بلند. تنومند.
داغاشار: (Dağaşar) مقاوم. پاینده.
داغال: (Dağal) متقلب. خسی کـه در چشم رفته باشد. لاف زن. خشن.
داغام: (Dağam) ریزه نان یـا طعام.
داغان: (جان)(Dağan) نام نوعی پرنده هست که دولاشا نیز گویند. سه پایـه. متلاشی شده. درهم ریخته. ضعیف. ناتوان. باز شده. غارت.
داغانا: (Dağana) پراکنده. مختلف.
داغدان: (Dağdan) چوب تراشیده بـه شکل مستطیل با سه ضلع کـه برای رفع چشم زخم از آستانـه درب آویزند.
دالاب: (Dalap) سرخاب.
دالابان: (Dalaban) گَزیده شده. زیبا.
دالات: (Dalat) استخر. برکه.
دالار: (Dalar) گزنده. مطلق. کامل.
دالاز: (Dalaz) باد شدید. شعله. قلب. اندوه.
دالاس: (Dalas)شاخه نازک. مفتول.
دالاش: (Dalaş) نزاع. برخورد.
دالاشا: (Dalaşa) تراشـه.
دالاشمان: (Dalaşman) دلیر. دلاور.
دالاغا: (Dalağa) گرز. چوب. دگنک.
دالاغان: (گیـا)(Dalağan) گزنـه. خارشتر. غارتگر.
دالاما: (گیـا)(Dalama) گزنـه.
دالای: (Dalay) دریـا. اقیـانوس. قول بزرگ. بخت. مباحثه.قسمت. نصیب.
دالایـان: (Dalayan) گزنده.
دالبار: (Dalbar) طناب رخت.
دالباسا: (Dalbasa) لغو. آنکه نداند چه حتما د و بیـهوده تلاش کند.
دالباسار: (Dalbasar) سرمـه پنجره. پشتیبان.
دالتا: (Dalta) قلم درودگران.
دالدار: (Daldar) الیـاف.
دالداش: (Daldaş) گزینش.
دالدالا: (Daldala) عقب عقب.
دالدالان: (Daldalan) پشت سرهم.
دالدام: (Daldam) خلوتکده.
دالدای: (Dalday) پشت. حامـی.
دالغا: (Dalğa) موج. ارتعاش. اهتزاز. نوسان. خیزآب. صفحه دفتر.
دالغان: (Dalğan) وامانده. سست. درمانده. پیچنده.
دالغین: (Dalğın) مواج. متلاطم. متفکر. درون فکر فرو رفته. حواس پرت. پریشان خاطر. آدم بی‎تفاوت.
دالقان: (Dalqan) خمـیر. آرد. جو کوبیده شده. محل ورود و خروج. صرع. غش. خسته. کوشا. کوفته.
دالماز: (Dalmaz) خستگی ناپذیر.
دالمان: (Dalman) پالتو. ضربه.
دالوا: (Dalva) دیوانـه. مفتون.
دالیـار: (Dalyar) ظرف سفالی گود.
دالیش: (Dalış) غوطه وری. خلسه. تلاش.
دالیمان: (Dalıman) برگزیده.
دام داش: (Dam daş)دخمـه و کوخ.
دامادا: (Damada) رهبر. پیشوا.
دامار: (Damar) رگ. زردپی و رگ و ریشـه گوشت. ریشـه. اصل. منبع. نـهاد. نبض. رگه. خلق و خوی. غیرت. قسمت خام مانده پوست. مجمع. محفل. نوع.
داماس: (Damas) امـید.
دامان: (Daman) ضلع. پاشنـه. کرایـه.
داماندا: (Damanda) محتاج.
دامبا: (Damba) بند. سدّ.
دامجی: (Damcı) قطره. چکه.
دامغا: (Damğa) مُهر. نشانـه. علامت. آلت داغ زدن. تهمت. افتراء. داغ یـا مـهری کـه بر ران اسب یـا چهارپایـان دیگر مـی‌زدند. سنگ و کلوخ.
دامقان: (Damqan) همواره چکنده.
دامقیل: (Damqıl) خال. لکه. خالدار.
داملا: (Damla) قطره. چکه. بیماری نقرس. چکیده.
دامو: (Damu) جهنم.
دامـیر: (Damır) ریشـه. . عیب. رذالت. رگ. اصل. بن.
دامـیز: (Damız) قطره. مایـه. برکت. چکیده. آخور.
دامـیش: (Damış)تراوش.
دامـیل: (Damıl) استراحت. تنفس.
دامـیم: (Damım) قطره.
دامـین: (Damın) قطره. زیرین. دامن.
دان: (Dan) سپیده. صبح. سپیده سحر. با ارزش. فوق العاده. زمان یـا مکان دوشیده شدن حیوانات شیرده.
داناپا: (Danapa) قاپ بزرگ.
دانادا: (Danada) تله. دام.
دانار: (Danar) دانـه توأم با ساقه و برگ خشک گیـاهان دانـه دار. انکار کننده.
داناس: (Danas) پشته خرمن.
داناش: (Danaş) زن. .
داناوار: (Danavar) بر باد رفته.
دانچا: (Dança) سپیده. سحر.
داندا: (Danda) فردا.
داندای: (Danday) لب. پهنـه آسمان. کام.
داندی: (Dandı) شیک. طناز.
دانسارا: (Dansara) سرخی شفق.
دانلا: (Danla) سپیده دم. فردا.
داوان: (Davan) راه تنگ.
داوانا: (Davana) آستانـه.
دایـات: (Dayat) ریشـه. سند.
دایـار: (Dayar) آماده.
دایـاق: (Dayaq) پشتیبان. شمع. تیر. پایـه (درساختمان). پایگاه. اتکا. حائل. پشتگرم. پشتوانـه. عصا.
دایـالی: (Dayalı) دایـه دار. همـیشـه. مستند.
دایـالیش: (Dayalış) توقف. تعطیل.
دایـام: (Dayam) دوام.
دایـاما: (Dayama) تکیـه دهی. سنگ برجسته کنار تنور. آغل یـا بز.
دایـانبا: (Dayanba) تکیـه گاه.
دایـانتی: (Dayantı) توقف. صبر.
دایـاندار: (Dayandar) صبور. پایدار.
دایـانما: (Dayanma) توقف.
دایـانیش: (Dayanış) طرز ایستادن. یـا قرار گرفتن. ایستادگی.
دایـانیم: (Dayanım) پایداری.
دایسو: (Daysu) شاهزاده.
دایقین: (Dayqın) عظمت. شوکت.
دایلان: (Daylan) نیرومند. مشکل پسند. ساقه بلند و بدون شاخه.
دایماز: (Daymaz) مقاوم. محکم.
دایمای: (Daymay) همواره. همـیشـه.
داینا: (Dayna) برادر. علامت تأکید. امـین. مادر.
دایناب: (Daynab) استناداً.
درگل: (Dərgəl) درون باغی کـه از ترکه بافته شده باشد.
درگم: (Dərgəm) تصور. فرض.
درگن: (Dərgən) انبوهه. مجموعه. آنکه همـه بـه دور او جمع مـی‌شوند و از وی اطاعت مـی‌کنند. ارابه اسبی.
درگیش: (Dərgiş) شرکت. سبد. کاروان.
درگیل: (Dərgil) گلچین.
درلم / درلن: (Dərləm)مجموعه.
درمت: (Dərmət) کوچه.
درمن: (Dərmən)معالجه.
درنک: (Dərnək) انجمن. محفل.
دریـان: (Dəryan) سبد بزرگی کـه از ترکه درخت بافند.
دریش: (Dəriş) بیرونی. چینش.
دریل: (Dəril) بافته پراکنده و غیر فشرده.
دریم: (Dərim) خوشـه‎ای کـه بعد از درو، درون مزرعه بماند. برداشت. درو. جماعت.
درین: (Dərin) گروه. گود. عمـیق. همـه جانبه. پیچیده.
دمرن: (Dəmrən) آهن نوک تیز.
دمـیر: (Dəmir) آهن. سخت. استوار.
دمـیر گوجو: (Dəmir gücü) نیروی آهن.
دمـیرای: (Dəmiray) سالم چون آهن و زیبا چون ماه.
دمـیرتاش/دمـیرداش: (Dəmirtaş) محکم.
دمـیرتای: (Dəmir tay) مانند آهن.
دمـیرل: (Dəmirəl) آهن پنجه.
دنکتاش: (Dənktaş) همتا.
دوبان: (Duban) منطقه. حوضه.
دورا: (Dura) نقطه. دیوار. استقامت. پایداری. دارو. شـهر. خانـه. مسکن. آشکار. طرف زیرین ناخن اسب. سپر.
دوراب: (Durab) معاون. دستیـار.ته مانده. عصاره. دُرد.
دورات: (Durat) تصمـیم. ایستگاه.
دوراس: (Duras) بلند. مرتفع.
دوراسان: (Durasan) جاوید باشی.
دوراش: (Duraş) استقرار. آرام.
دورال: (Dural) زندگی. عمر.
دورام: (Duram) مکث. توقف. پشتیبان. حامـی. هدف.
دورامان:(Duraman)نوجوان تنومند.
دوران: (Duran) استوار. جاوید.
دوراناق: (Duranaq) پشتیبان. حامـی.
دورای: (Duray) گوشـه درون طرح یـا رسم.
دوربا: (Durba) لوله بخاری. دودکش کوره آجرپزی.
دوربات: (Durbat) شکل. هیکل.
دورباش: (Durbaş) قانون. قاعده. ثابت. متین. همـین.
دورباشان: (Durbaşan) مأمور.
دورسات: (Dursat) ستون. تیرک.
دورسون: (Dursun) جاوید باد.
دورشاق: (Durşaq) جوانـه. سبزه نو.
دورقا: (Durqa) پرهیز. اخطار. منزل.
دورقاب: (Durqab) قالب.
دورقال: (Durqal) محیط. آسایش. قالب.
دورقان: (Durqan) سالم. مقیم.
دورقای: (Durqay) سالم. مقیم.
دورقوت: (Durqut) سالم. مانا. مسکن. منزل. ابله.
دورقون: (Durqun) راکد. ساکن. متوقف. انتهای روده بزرگ. انتهای مخرج چهارپایـان.
دورما: (Durma) توقف. ایستایی.
دورمان: (Durman) زمانی. وقتی. آویزهای زینتی زین. قهرمان.
دورموش: (Durmuş) پایدار. برخاسته.
دوروت: (Durut) مسکن. زندگی.
دوروش: (Duruş) طرز ایستادن. حالت. ژست. استواری. مقاومت. توقفگاه. ایستگاه. کردار. درگیری.
دورول: (Durul) دولت. حضور. خویشاوند. بقاء. شفاف. عصاره. دُرد.
دورولان: (Durulan) زلال شونده. زیستگاه.
دوروم: (Durum) ایستادگی. وضع. وضعیت. حالت. پایداری. شرایط. غلظت درون مایعات. دوام. ثبات. تاب تحمل. منزلگاه. استراحتگاه. ریگ. پاشنـه در.
دوزن: (Düzən) زمـین صاف. دشت. سیستم. ترتیب. آکورد. حیله. کلک. نظم. بی ضرر.
دوْغا: (Doğa) طبیعت.
دوْغار: (Doğar) زاینده. بچه زا. صبح. سحر. یـا بز.
دوْغالان: (Doğalan) مدوّر.
دوْغان: (Doğan) باز. قوش. شاهین. (Falco) زاینده. آفریننده. سدّ. مانع. برادر. شجاع خصم افکن. خویشاوند. برادر یـا .
دوْغای: (Doğay) پیچ و خم رودخانـه.
دوْغرول: (Doğrul) راستی. درستی.
دوْلات: (Dolat) تابه. ظرفی به منظور برگرداندن و پختن.
دوْلاتار: (Dolatar) حجیم. درشت.
دوْلادای: (Doladay) تپه. بلندی.
دوْلار: (Dolar) تابستان. جنگ.
دوْلاشان: (Dolaşan) پیچنده.
دوْلام: (Dolam) بـه اندازه یکبار پیچیدن. حلقه. پیچ. تاب. محیط. اندازه طول درون بافندگی برابر با ۸ متر.
دوْلاما: (Dolama) پر پیچ و خم. مارپیچ. شرایط. پیچ درون پیچ. پیچ. عقربک انگشتان. پیشبند کار. بند قنداق. شال یـا تسمـه‎ای کـه دور کمر پیچند. نوعی دامن زنانـه. نوعی غذا کـه برگ تاک و مانند آنـها را بر گوشت قیمـه پیچند. آماس انگشت. پیچ خوردگی (پا). مانور.
دوْلامان: (Dolaman) نوعی قارچ خوراکی شبیـه بـه سیب زمـینی. بی انتها. بی سرو ته. کودن. فربه. لاله.
دوْلان: (Dolan) بی همتا. جنگل انبوه. گرداب. دایره. هیزم. جهان. گیتی. پُر. کامل. جای نگهداری سگهای نگهبان. متین. چرخان.
دوْلانا: (Dolana) آلوچه جنگلی.
دوْلانات: (Dolanat) ابزار شکار ماهی.
دوْلای: (Dolay) گروه. راه باریکه. راه پرپیچ و خم. غیر مستقیم. اطراف. حوزه. ناشنوا. سرشار. همـه. شمول. عمومـیت. دنیـا. مردم. خرگوش. جهانگیر. قضا (نماز و روزه). م. فتنـه. فاسد. مَشک.
دوْلبار: (Dolbar) تخمـین. برآورد.
دوْلدا: (Dolda) حصار. پناهگاه. جایی کـه آفتاب نبیند. حمایت. منقار. لبه کلاه. برآمده. باد کرده.
دوْلدان: (Doldan) محلّی کـه آب از آنجا بـه روی پروانـه آسیـاب مـی‌ریزد و پروانـه را مـی‌گرداند.
دوْلقا: (Dolqa) کلاهخود. آهن گردی کـه محور ارابه درون آن باشد. فایده. مفهوم.
دوْلقام: (Dolqam) توانایی حل مسئله.
دوْلقان: (Dolqan) پر. سرشار.
دوْلقای: (Dolqay) اطراف. محیط. درد. رنج. زیگزاگی.
دوْلقوم: (Dolqum) تلاطم. تموّج. سلاح. تجهیزات.
دوْلقون: (Dolqun) غنی. سرشار. پرمضمون. همـه جانبه. بلوغ. کمال. چاق. پر باد کرده. متأثر. گرفته. قهرآلود. اشک آلود (چشم). موج.
دوْلمان: (Dolman) سرگشته. چاق.
دوْلمای: (Dolmay) گرز. تخماق.
دوْلوش: (Doluş) انباشتگی. آکندگی. شتر ماده سه ساله.
دوْلون: (Dolun) ماه شب چهارده. بدر تمام. تمام. بی‎نقص.
دوْمال: (Domal) تپه. تل.
دومان: (Duman) مـه غلیظ. بخار. ابر. دود. گرد و غبار. غم و اندوه. غصه. کدر. مبهم. مـه آلود.
دومرول: (Dümrül) تیزی نوک تیر. پیکان. اندیشمند. آفریننده. آغازگر زندگی. گرداب. گردباد.
دوْناتا: (Donata) پارچه منقش.
دوْنار: (Donar) فصل زمستان. منجمد شونده.
دوْنان: (جان)(Donan) کرّه اسب چهار ساله. لباس تازه. لباس پوشیده.
دوْندار: (Dondar) جای سرپوشیده. جای ساکت. فعل امر بـه معنای «منجمدکن».
دوْندورا: (Dondura) صحرای یخ زده. پیمانی. مقاطعه.
دوْندورما: (Dondurma) بستنی. یخ زده. یخی. منجمد. هوای صاف و بسیـار سرد. بتون. ماست .
دوْنقار: (Donqar) گوژ. برآمدگی پشت یـا . غوز. قوز. انحراف و کجی. حدبه. سرپایین.
دوْنقال: (Donqal) لجوج. سمج. یخچال طبیعی. دارا. بسیـار سالخورده. ثروتمند. ترکه باریک چوب.
دوْنقور: (Donqur) کلاف. بهم چسبیده. بی شاخ. بی دم. کله شق. نفهم. دیرفهم. توله سگ. پشم زمخت.
دوْنقون: (Donqun) سرشار. منجمد. خسوف. گرفته.
دوْنمار: (Donmar) تیر شکار.
دؤنمز: (Dönməz) استوار.
دوْنول: (Donul) بلند. مرتفع.
دووال: (Duval) خط دار. خراشیده.
دویـار: (Duyar) احساس.
دویـانا: (Duyana) علنی. آشکار.
دویغون: (Duyğun) حساس. متأثر.
دوْیلان: (Doylan) زیبا. کامل.
دوْیلون: (Doylun) ارزشمند. شیک.
دوْیول: (Doyul) کمک خرج. مدد معاش. تیول.
دویوم: (Duyum) احساس. مکاشفه. ادراک. الهام. غنیمت.
دوْیون: (Doyun) راهب. کافی. معتمد. سیری. خدا.
دیبین: (Dibin) تماماً. کلاً. کاملاً.
دیپچین: (Dipçin) کامروا. سالم.
دیدیش: (Didiş) جدایی. کوشش. تحریک. نزاع.
دیدیم: (Didim) تاج عروس. خراشیده. جسارت.
دیدین: (جان)(Didin) زنبور وحشی. سعی.
دیرمان: (Dırman) رنگ آبی تند. جن. دیو. مرز مزرعه.
دیریت: (Dirit) بخش. قسمت. گندمـی کـه سبوس آن گرفته شده.
دیریش: (Diriş) غیرت.
دیریل: (Dırıl) کنار درّه.
دیریم: (Dirim) خون. زندگی. چوبهای دور آلاچیق.
دیزیل: (Dizil) درجه.
دیزیم / دیزین: (Dizim) رشته. ردیف. بسته. لیست. سیـاهه.
دیکش: (Dikəş)شاخه. بازو.
دیکمن: (Dikmən) قله. ستیغ. دارای شاخ عمودی.
دیلبان: (Dilban) مترجم.
دیلداش: (Dildaş) همزبان.
دیلمار: (Dilmar) خطیب. سخنگو.
دیلمان / دیلمانج: (Dilman) مترجم. سخنگو. رابطه. مـیانجی. زبان آور. گستاخ درون سخن گفتن.
دیلن: (Dilən) خواستار. محبوب.
دیلیز: (Diliz) جوانـه.
دیلیش: (Diliş) ایجاد شیـار.
دیلیم: (Dilim) قاچ. برش. قطاع درون دایره. دندانـه. مزغل.
دیلین: (Dilin) قاچ. دندانـه. خطوط و شِعب‌هایی بود کـه از اثر پای اسب و انسان درون جاده‌ی زمـین بـه هم رسد.
دینلر: (Dinlər) مونس. همدم.
دینلش: (Dinləş) سازش. استماع.
دینیش: (Diniş) تخته کلفت. آسوده.
دینیل: (Dinil) قاپی کـه بریده ونصف شده که تا راحتتر بیفتد.
دینیم: (Dinim) آرامش. توقف.
زرداش: (Zərdaş) سنگ طلا.

**************************************

سئزر: (Sezər) حساس.

سئلان: (Selan) هوای سرد زمستان.

سئلن: (Selən) جای نزدیک. ثروت. دارایی. مسیل.

سئور: (Sevər) دوستدار. طرفدار. پرستنده. عاشق. نقطه ضعف.

سئیوان: (Seyvan) ایوان. چادر.

ساباتای: (Sabatay) کیسه مخصوص نگهداری نقره. درجه. حدّ.

سابار: (Sabar) انگشت. کوبنده.

سابان: (Saban) خیش.

سابای: (Sabay) فالبین.

ساپات: (Sapat) رفو.

ساپار: (Sapar) بیراهه. کجراهه. جای گریز. راه فرار. تفاوق. فرق. کناره شـهر. آزاد. تغییر دهنده راه.

ساپال: (Sapal) نخ لباس. نخ. قیطان.

ساپالان: (Sapalan) برجسته.

ساپان: (Sapan) فلاخن. پلخم.آهن. فهم. درک.

ساپانتا: (Sapanta) خشن. زمخت.

ساپتال: (Saptal) یک رشته نخ.

ساپدار: (Sapdar)رنگ خاکستری.

ساپدال: (Sapdal)مویی کـه بیرون از حلقه گیسو بماند.

ساپقا: (Sapqa) سنگلاخ. صخره زار.

ساپقان: (Sapqan) فلاخن.

ساپلام: (Saplam) نصب. نخی کـه در سوزن کنند.

ساپلیم: (Saplım) علاوه. ضمـیمـه.

ساتار: (Satar) فروشنده. جای پشته هیزم درون جنگل.

ساتاش: (Sataş) تعرض. تصادف. برخورد.

ساتاشان: (Sataşan) باران خورده.

ساتای: (Satay) دلاورمرد. دلیرمرد.

ساتقان: (Satqan) بسیـار فروشنده.

ساتقین: (Satqın) خودفروخته.

ساتیت: (Satıt) محبوب. دلدار.

ساتیر: (Satır) نمد بزرگ دور چادر.

ساتیش: (Satış) فروش. فروشی.

ساتیم: (Satım) فروش.

ساتین: (Satın) قیمت. بهاء. نذر.

ساچا: (Saça) گشوده. پهن. فایده. بهره. اسراف.

ساچارا: (Saçara)غذایی کـه بین دو ساج پوشیده از خاکستر پخته شود.

ساچاران: (Saçaran)پرحرف.

ساچان: (Saçan) افشاننده. جوانمرد. بخشنده. نیکو. خطیب.

ساچمار: (Saçmar) کاه درشت.

ساچیر: (Saçır) افشان.

ساچیش: (Saçış) تابش. حل. تحلیل.

ساچیل: (Saçıl) پخش شده. رها شده. قربانی بی خون.

ساچیم: (Saçım) نوعی گلیم بسیـار لطیف تر و ظریف تر از جاجیم و از پشم بهاری ان کـه لطیف ترین و درخشنده ترین پشم است، بافته مـی‌شود. نوکر. تابع. تقسیم. پراکنش. تراوش.

ساچین: (Saçın) پراکنده. افشانده.

ساچینا: (Saçına) که تا صبحدم.

ساخات: (Saxat) چلاق. لنگ. توقف.

ساخان: (Saxan) ظرف مسی گود با ظرفیت نیم لیتر.

ساخاو: (Saxav) نگهبان.

ساخلام: (Saxlam)پرونده.

ساخلانا: (Saxlana) راز. سرّ.

ساخلوْو: (Saxlov) پادگان. محل استقرار گروهی نیروی نظامـی.

ساخلیم: (Saxlım) مانند هم ساخته شده. کارآمدی.

ساخمان: (Saxman) پاپوش.

ساخنا: (Saxna) تخم دانـه دار. سبوس.

سادار: (Sadar) ستون. پشتیبان.

سادانا: (Sadana)احمق. بسیـار بلندقد.

سادای: (Saday) مرد محترم.

ساراب: (Sarab) آبراه یـا کانال سر پوشیده.

سارات: (Sarat) غربال بزرگ.

سارار: (Sarar) بافنده. تابنده.

ساراسان: (جان)(Sarasan) نوعی آهو با پوست قیمتی. خدای زمستان.

ساراقا: (Saraqa) تجهیزات. صف. ردیف. تفریح. مجلس. استهزاء. تحکّم.

سارام: (Saram) کبریت. آتشگیره.

ساران: (Saran) ضعیف. خسیس. صمـیمـی. بافنده. تابنده.

سارانا: (Sarana) چماق.

سارای: (Saray) سرا. کاخ. ساخته شده. ماه درخشان.

سارپان: (Sarpan)رومـیزی.پشته بزرگ کاه.

سارپین: (Sarpın)صندوق. چمدان.انبار.انبار بزرگ غله.

ساردام: (Sardam) نوعی پارچه ظریف.

سارسار: (Sarsar) گردباد.

سارقان: (جان)(Sarqan) نوعی ماهی. خدای اژدها. جاری شونده چون آب. نوعی غذا از شیر آغوز. لنگان. فنر.

سارقیم: (Sarqım) برف ریزه.

سارقین: (Sarqın) قطره. محبوب.

سارماش: (Sarmaş) آویختگی یـا وابستگی چیزی بـه دیگری. پُرس (واحد غذا). سرویس. جنگ.

سارماشان:(Sarmaşan) پیچنده.

سارماشیق: (گیـا)(Sarmaşıq) نیلوفر وحشی. عشقه. پاپیتال. پیچنده.

سارمال: (Sarmal)حلزونی.مارپیچ. دشوار.بغرنج.

سارمای: (Sarmay) خانـه. روغن نباتی.

سارناشا: (Sarnaşa) کاسه. جام.

ساریشین: (Sarışın) زردفام. بلوند.

ساریل: (Sarıl) مغفر. کلاهخود اسب.گرامـی.محبوب. آواره. پیچنده.

ساریلان: (Sarılan) ساری. مسری.

ساریمان: (Sarıman) زرد فام.

سارین: (Sarın) ترانـه. کدر. غصه. متصل. سلسله. وضعیت. روند. روش.

سازان: (جان)(Sazan) ماهی کپور. باد سرد. باران کوتاه، شدید و ریز دانـه. جوش جوانی.

ساغال: (Sağal) دست راست. معاون. دوست نزدیک. امکان. تمکن. دوشش. دورنگ. چرکین.

ساغام: (Sağam) اکنون. هم اینک.

ساغان: (Sağan) دوشنده. شیردوش. نوعی پرنده شکاری. بشقاب بزرگ و گود. پیکان. دکتر. پزشک.

ساغانا: (Sağana) دخمـه. گور. سردابه.

ساغانار: (Sağanar) هریک از قسمتهای انبار غله.

ساغای: (Sağay) روغن نباتی. اندیشمند.

ساغایـان: (Sağayan) مردّد. دودل.

ساغدای: (Sağday) تماماً. کلاً.

ساغرات: (Sağrat) چنبره. کلاف. سرحد.

ساغلام: (Sağlam) سالم. تندرست. زنده. سرحال. درست. درسته. دست نخورده. کامل. امـین درستکار. پولی کـه به راحتی درون بازار خرج شود.

ساغلای: (Sağlay) تمام. همگی. زنده. بیمارستان. سالم.

ساغلیم: (Sağlım) نجات. سالم.

ساغین: (Sağın) شیرده. مقداریک بار شیردوشی. درستکار.سالم.ظرف شیردوش. زیبا. گورخر. شراره. آذرخش.

ساقالای: (Saqalay) حیوانی کـه چوپان بنوبت به منظور تغذیـه ذبح کنند.

ساقان: (Saqan) ظرف بزرگ به منظور نگهداری ارزاق.

ساقانا: (Saqana) هاون.

ساقانار: (Saqanar) هرقسمت از انبارهای روستایی.

سالاب: (Salab) شیـاری کـه سیل گشوده.

*سالار: (Salar) دلاور. مرکن.

سالاغات: (Salağat) نشان. راهنمایی.

سالاغان: (Salağan) حمله کننده.

سالاقای: (Salaqay) منگوله حلقه گیسو.

سالاما: (Salama) پُشته. انبوهه. قطران. زفت. آلاچیق.

سالامان: (Salaman) آزاده. برازنده.

سالاوان: (Salavan) گودالی کـه بر اثر ریختن آب درست شده باشد. آبراهه.

سالای: (Salay) دوخت لحاف.

سالبا: (Salba) لکّه بزرگ.آهن. فلاخن.

سالبات: (Salbat) تکبر. غرور.

سالبار: (Salbar) کفش برف نوردی. زنی کـه به مـهر و محبت شوهرش اعتماد ندارد.

سالباش: (Salbaş) سربهوا.

سالبان: (Salban) پیچک. پیچیده.

سالتا: (Salta) نوعی ژاکت.

سالتار: (Saltar) تأثیر. ترس. واریزه.

سالتان: (Saltan) پاکیزه. تنـها. فقط.

سالتین: (Saltın)مطلقاً.

سالچا: (Salça)تکه بزرگ.

سالخاج: (Salxac)نوسانگر.

سالخیم: (گیـا)(Salxım) خوشۀ انگور. باشنگ. خوشـه. نوعی گیـاه با گلهای بنفش آویزان. (Bunch)

سالدات: (Saldat) سرباز. سپاهی.

سالدار: (Saldar) نتیجه. سبب. پایـان ناخوشایند.

سالدام: (Saldam) جلوه. جدّی. سرسنگینی. وزن. ردیف. زمـینـه.

سالدان: (Saldan) چوب بلند دو شاخه به منظور ارتباط محور ارابه بـه یوغ.

سالدی: (Saldı) فرق درآمد و مصرف درون زمان معین. روح بد.

سالسال: (Sal sal) سمسمـی. شخص شل و سست. آنکه کارها را بـه کندی و تأنی انجام دهد. ابله.

سالسامان: (Salsaman) لایعقل. سرخوش.

سالقا: (Salqa) لباس. چموش و سرکش (اسب). شُل. آویخته. سرنوشت.

سالقادا: (Salqada) صاحب ثروت زیـاد. مـیراث. ماترک. مالی کـه فروش نرفته و باقی بماند.

سالقار: (Salqar) فرمانده. آرام. قدیمـی.

سالقارا: (Salqara) بیـهوده. افتراء. آزاد.

ادامـه مطلب

یکشنبه 8 شـهریور 1394-03:43 ب.ظ


قارچین: (Qarçın) پشتی. متکا. پارچه‌ای کـه جهت تزئین بـه دیوار بندند. خاک سفت و سیـاه. کیسه پشمـی.گلابی وحشی.

قاردا: (Qarda) اشاره. پناهگاه حیوانات کـه با نی و خاشاک پوشانده باشند. صحرا. چراگاه.

قارداش: (Qardaş) برادر. دوست.

قاردال: (Qardal) حساسیت.

قارسال: (Qarsal)زنگوله گردن شتر.

قارسان: (Qarsan) ظرف مدوّر و عمـیق.

قارقاس: (Qarqas) چارچوب. اسکلت. بتن آرمـه.

قارقاشا: (Qarqaşa) سروصدا. جار و جنجال. غوغا. ازدحام.

قارقان: (Qarqan) مزرعه ای کـه به آیش گذاشته نشده باشد. دزد. سارق.فالگیر. پشیمان. دیوار محکم. سالخورده.

قارقین: (Qarqın) یخ. نوعی رنده بزرگ.پرنعمت. زیـاد. نانی با روی پخته و درون خام. سیر شده از علف. حامله.

قارلاش: (Qarlaş) فقیر. بی چیز.

قارلاوا: (Qarlava) تازیـانـه بافته شده از طناب.

قارمات: (Qarmat) کریم. مکرّم.

قارماس: (Qarmas) مدیر.

قارماش: (Qarmaş) مخلوط ناپذیر.

قارمال: (Qarmal) منظره.

قارمان: (Qarman) آکاردئون. بهم ریخته. برجسته. باد کرده. محکم. تنومند. تناور. جاوید. جیب.

قارماو: (Qarmav) بازی قایم باشک. اطفاء.

قارمـیت: (Qarmıt) پوسته. دکور.

قارناش: (Qarnaş) برادر. مـیهمان.

قارنال: (Qarnal) ساک دستی.

قارنیش: (Qarnış) بهم ریخته.

قار وئردی: (Qar verdi) برف داده. پسری کـه هنگام برف زاده شده.

قار یـاغدی: (Qar yağdı) برف داده. پسری کـه هنگام برف زاده شده.

قاریـان: (Qaryan) دانـه سفت برف.

قاریش: (Qarış) وجب.

قاریشیم: (Qarışım) مخلوط. آلیـاژ.

قاریل: (Qarıl) ضامن اسلحه. طناب مویی.

قاریم: (Qarım) بنـه. خندق. جوی باریک. گودال. آبگیر (معمولاً دور چادر جوی باریکی حفر مـی‌کنند کـه آب باران و غیره بـه داخل چادر نفوذ نکند). بـه هم ریختگی. بحران. گودی اجاق. نیرو.

قازار: (Qazar) حفر کننده. حفّار.

قازال: (جان)(Qazal) برگ خشک. آهو. جیران.

قازالا: (جان)(Qazala) نوعی اردک سفید یـا زرد.

قازبا: (Qazba) چیز فرو ی. آلت ی مرد. زیرخاکی.

قازمان: (Qazman) کوه کازبک درون قفقاز.

قازنا: (Qazna) بزرگ. والاتبار. بسیـار.ثروت. مخزن. انبار. خزینـه. دولت.

قازین: (Qazın) انبار. خویشاوند.

قاسات: (Qasat) فقیر. دوره کوتاه.

قاسار: (Qasar) اتو کشیده. نیکو. جداسازی گندم از سبوس. درشت.

قاسال: (Qasal) ورم.

قاسان: (Qasan) پوست سفت. اثر چیزی کـه روی زمـین کشیده شده و خراش داده است. گندمـی با کاه ظریف. هر چیزی کـه سیل با خود بیـاورد.

قاسپال: (Qaspal) چشمـه.

قاسپان: (Qaspan) چینـه دان پرنده.

قاستار: (Qastar) پنـهان. مخفی.

قاستارا: (Qastara) نان ساج.

قاستیل: (Qastıl) سیب زمـینی.

قاسقار: (Qasqar) مـیوه ای کـه رو بـه رسیدن نـهاده است.

قاسقال: (Qasqal) کفش کهنـه.

قاسناق: (Qasnaq) تخته دور دایره و الک. قسمت گردی تار و ساز. کبره. پوسته. پوسته نازک روی زخم. کلاف چرخ. چنبر (دف، غربال). حلقه. فلکه. طوق. چرخ. تسمـه نقاله. سیلندر. چنبر. تپاله گرد. گرداب. راکتی کـه شکارچیـان درون زمستان بـه پایشان مـی‌بندند.

قاشاب: (Qaşab) نگهدارنده. ظرف.

قاشال: (گیـا)(Qaşal) شاخه خشک ذرت.

قاشتان: (گیـا)(Qaştan) شاه بلوط.

قاشدا: (Qaşda) کنار. حاشیـه.

قاشدار: (Qaşdar) راهبر. مدیر.

قاشقا: (Qaşqa) مشـهور. پیشانی سفید. پیشانی سفید. سفیدی رشانی. هوشمند. بین دو ابرو. پیشانی. وسط پیشانی. دایره پیش جنگ. پیشرو درون جنگ. سلاحی کـه از آهن ساخته و در روز جنگ بر پیشانی اسب بندند. گهواره. متانت. دلاوری. استواری. ارّابه اسبی دو چرخه. پررو. سفید. صاف.

قاشقار: (Qaşqar) جسور.

قاشقای: (Qaşqay) بی‎باک.

قاشلا: (Qaşla) تیرک حمال سقف.

قاشمار: (Qaşmar) دلقک.

قافار: (Qafar) پشتیبان.

قافتان: (Qaftan) لباس رزم. مناره کـه با نور تزئین شده و یـا جلوه گر شده است.

قافلام: (Qaflam) خاک علف دار برداشته شده با بیل.

قافلان: (جان)(Qaflan) پلنگ. نیرومند. خراب. کپک زده. خالی.

قاقار: (Qaqar) پیش از ظهر. شوربخت. نیرومند. بی رحم.

قاقال: (Qaqal) آلت نرینـه. ناتوان. حرف نشنو. بد. کال. ناقص. تنبل.نوک دماغ.تاج عروس. خشک. مردم چشم.

قاقان: (Qaqan) امپراتور. پادشاه. جسور. شرزه. اوژن. بزرگ. عظیم. کمر. بند.

قالابا: (Qalaba) محترم. بزرگ. فراوان. سرشار. بسیـار. مسئله. پارچ یـا آبخوری بلند بدون دسته.

قالاتا: (Qalata) بزرگ. عظیم. مُهر. نشان. غلّه مخلوط.

قالادان: (Qaladan) انبار علوفه. رختکن . جایی کـه چی یـا کیسه کش درون آن نشسته باشد.

قالار: (Qalar) اسکان. حضر. مانا.

قالاز: (Qalaz) باد خشک. خیک پوستی. پُر. سرشار.

قالازا: (Qalaza) غلغله. صدای مـهیب. تکه زردرنگی کـه از جگر بدست آید. بچه‌ای کـه تربیت پدر و مادر ندیده.

قالاش: (Qalaş) فضله . پخته. پخته شده. نان.

قالاشا: (Qalaşa) تراشـه. براده. بی ادب. اسب ناکارآمد.

قالام: (Qalam) ترس. رنج. شرکت. ساختار. پیشانی نوشته. قاشق چوبی و دست ساز به منظور خوردن ماست و غیره.

قالاما: (Qalama) توده. پشته. انبوه. لبالب. آتش افروزی. تلنبار. بلند. نـهال. قلمـه. درخت سپیدار. سبد. آزاد. گشوده. نان ضخیمـی کـه در دیگ بپزند.

قالامان: (Qalaman) قیـام. ابله. خیره سر.

قالان: (Qalan) بزرگ. باقیمانده. اضافی. نوعی مالیـات درون دوره مغول کـه هزینـه سفر امراء از اهالی محل وصول مـی‌شد. آنکه سفر نمـی‌کند و ساکن است. مالیـات اراضی.

قالاو: (Qalav) پی. اساس. حیران. مجموعه. پشته. آرزو.

قالاوا: (Qalava) درّه. سر نخ.

قالبا: (Qalba) مُهر. نشان. مخلوقات. درشت. رسم. عادت. والی. استاد. آسیستان. ناظم. مبصر. جهش.

قالپا: (Qalpa) پوشش. روکش. مرید. ملایم.

قالپاق: (Qalpaq) کلاه ترکان از پوست کـه پشم آن را باز نکرده باشند. کلاهی دراز کـه در ترکستان با پارچه سفید چکن دوزی ‌کرده و یـا با ابریشم و رنگارنگ مـی‌دوختند. زلف. تعمـیر. آرایش.

قالتا: (Qalta) کیسه. بند. بست. کوتاه. خلاصه. ابتر. جیب. کیسه وسایل ریز.

قالتار: (Qaltar) نوعی زره اسب. روباه خاکستری. معدنچی.

قالتان: (Qaltan) ضخیم. کلفت. گِِِل خشک شده. دشواری. سختی. محل تلنبار شدن غله. سیلو. عجول.

قالتای: (Qaltay) معتدل.

قالخار: (Qalxar) پرآوازه.

قالخان: (Qalxan) سپر. قاپی کـه درونش را سرب پر کنند.

قالخین: (Qalxın) برآمده.

قالدان: (Qaldan) انبار غلّه.

قالدین: (Qaldın) مانده. بعد انداز.

قالقا: (Qalqa) ظرف کوچک سفالی. مخزن. انبار. منزل. ذخیره. خانـه. اقامتگاه. لُپ. صورت. طاق پنجره. سپر. پرده.

قالقان: (گیـا)(Qalqan) شیرک نرم. شیرتینک معمولی. شیرک. گل پر. چرخه.

قالماز: (Qalmaz) فانی. گذرا.

قالوا: (Qalva) کاشانـه. آلاچیق. خلایق. تیر بدون پیکان.

قالوان: (Qalvan) مانده. کُند. کال. لات.

قالیر: (Qalır) مانا. باقی. صدا. نغمـه.

قالیش: (Qalış) اقامت. محل ماندن. نوعی کفش کـه بر خلاف پاپوش از پا درون نمـی‌آوردند.

قالیم: (Qalım) دیرزیستی. بقا. شیر بهاء.

قالین: (Qalın) ضخیم. کلفت. پرجمعیت. پرپشت. انبوه. قطور. تنومند. ستبر. هدایـایی کـه روز عروسی از طرف داماد به منظور عروس فرستاده مـی‌شود. پول شیربهاء. دارایی. تجهیزات. نان ساج.

قامات: (Qamat) بازو. هوس. خواسته. غیرت. تلاش. آرزو. نیرو. فشار. قیـافه. وسایل آشپزخانـه.

قاماتا: (Qamata) بخش. قسمت.

قامار: (Qamar) اثر آبله بر صورت. هر چیز کوچک و فشرده. اسب کوچک جثه. احاطه کننده.

قاماز: (Qamaz) توفان. کُند. گره دار. خاک بیحاصل. حیله گر. کلاغ بزرگ. ترسناک. رماننده.

قاماش: (Qamaş) تُرش. گرد و غبار.بازداشت.

قاماشا: (Qamaşa) دور ریختنی.

قامال: (Qamal) دیوار دژ. قلعه. محاصره. قصور. تقصیر.

قامانا: (Qamana) پشته. پشته کاه.

قامپا: (Qampa) فشار. جای فشار درون وسایلی چون بیل. آماده. زن ولگرد. نوعی پارچه.

قامچی: (Qamçı) تازیـانـه. چوبی نازک کـه سواران درون دست مـی‌گیرند. تار. موی. مـیراث دار. وارث. چوب یـا چماقی بوده کـه به دستور راهب دین شمنی بر طبل زده مـی‌شد که تا مردم به منظور استماع سخنان وی جمع شوند.

قامچیل: (Qamçıl) تازیـانـه کوچک.

قامسالا: (Qamsala) پالتو.

قاموت: (Qamut) ملّی. حلقه گردن پرنده. قلاده.

قامـیت: (Qamıt) لاغر. کم جان. نازک. بی صدا.

قامـین: (Qamın) همـیشـه.

قانات: (Qanat) جام . کانال. پرده. قسمت. فرصت. طرف. جهت. نشان. طناب کلفت. کاغذ درون زبان مغولی.

قاناتا: (Qanata) تُنگ. طرح. نقشـه.

قانار: (Qanar) باله (در ماهی). قانع. فهیم. جوال.

قانارا: (Qanara) قناره. چنگگ. سلاخ خانـه. بازار احشام. شکمو. پرخور.

قاناش: (Qanaş) مصلحت. صلح.

قانال: (Qanal) شکمدار.

قانام: (Qanam) سیری. اشباع.

قانان: (Qanan) فهمـیده. باشعور. باادب.

قانتار: (Qantar) قنطار. واحد مقیـاس وزن. وسیله وزن کشی. قپان با یک اهرم. جنگ شدید. دشمن. حالتی از سفت و کوتاه بستن اسب بـه قاچ زین کـه بر اثر آن اسب قادر بـه خوردن و آشامـیدن نباشد. مـیخی درون مـیدان و دور از آخور کـه اسب چنین شده را بـه آن مـی بندند.

قانتال: (Qatal) خشن. زمخت. درشت.

قانتام: (Qatam) آبدارخانـه. مغازه بقالی.

قانتورال: (Qantural) سرور جاوید.

قانچال: (Qançal) قاشق.

قانداش: (Qandaş) همخون.

قاندال: (Qandal) زنجیر. پابند. دستبند.

قانشار: (Qanşar) روبرو. جایی کـه دیده شود. ترازوی بزرگ.

قانقای: (Qanqay) دیگ.

قانمار: (Qanmar) هدیـه . بخشش.

قانیت: (Qanıt) دلیل. سند. عابد.

قانیش: (Qanış) اقناع. نیرنگ. فریب. شادی. آسایش.

قانیشا: (Qanışa) ملکه. شـهبانو.

قانیل: (Qanıl) قاعده. اصول. عرف. قانون. تکه چوب.

قانیم: (Qanım) سیراب. فهم. درک.

قاوار: (Qavar) خطر. قبرکن. پوشش. جوی آب درون مزرعه.

قاوارا: (Qavara) اندام. سنگ فسان. کندوی بی عسل. دروغ.

قاواش: (Qavaş) کفش.

قاواشا: (Qavaşa) ظرف سفالی.

قاوال: (Qaval) دف. دایره. نوعی آذربایجانی. تفنگ سرپر. توخالی. کج. جویبار.

قاوالا: (Qavala) جایی درون ساحل دریـا کـه ساختمان درون آن بسازند. کفش کتانی.

قاوان: (Qavan) ژیـان. بندر. لنگرگاه. ظرف بزرگ دهان گشاد. دفع کننده. گرامافون. نشان. هدف.

قاوانا: (Qavana) ظرف کوچک کـه از چوب تراشند.

قاواندا: (Qavanda) تور کاهکشی. توری کـه از ریسمان بـه شکل جوال به منظور حمل و نقل کاه یـا چیز دیگر ببافند.

قاوای: (Qavay) گهواره.

قاودا: (Qavda) اندام. جسم.

قاودان: (Qavdan) ناودان. لوله. انبار. شوره زار. علف خشک.

قاورا: (Qavra) قبر. مزار. بعد درو. خس و خاشاک. ذخیره. کنیسه یـهودیـان. خندق.

قاورام: (Qavram) فهم. مفهوم. مقوله. معنا. محتوا.

قاوسا: (Qavsa) پوک. بی حاصل.

قاوسال: (Qavsal) یوغ احشام. برگ سبز ذرت. خالی.

قاوسام: (Qavsam) محتوا. مفهوم.

قاوسین: (Qavsın) پوست سبز فندق.

قاوشا: (Qavşa) خالی. سبک.

قاوشار: (Qavşar) رساننده. کهنـه. خراب.

قاوشال: (Qavşal) برگ خشک.

قاهمار: (Qahmar) پشتیبان. حامـی.

قایـات: (Qayat) پاسخ. جواب. جذبه. کشش. کاغذ.

قایـالان: (Qayalan) صخره نورد.

قایـان: (Qayan) لغزنده. لیز. تنبل. نعل. مضطرب. سنگی کـه لایـه‎های صاف و روی هم دارد. کدام طرف؟. سیلی قوی هست که از فراز کوه سرازیر شود.

قایپان: (Qaypan) خلوت. آرام.

قایتا: ص.(Qayta) مدفوع. سرگین. دوباره. تکرار. بازهم بـه ترتیب. خمـیده. کج. سُرنا (آلت موسیقی).

قایتار: (Qaytar) بی شرم. بیکار. چشمـه.

قایتال: (Qaytal) سمبل تولد دوباره. بازگشت. رستاخیز. سنگلاخ.

<<قایتام: (Qaytam) پرداخت. جبران. برعکس.

قایدار: (Qaydar) بازگردنده. دلاور.

قایران: (Qayran) چمنزار. مکان مسطح. مـیدان. زیبا. دوست داشتنی. غیرعمـیق. ارزشمند.

قایسار: (Qaysar) سرما. سالم. صبور. متحمل. جسور.

قایشا: (Qayşa) رانش زمـین.

قایشات: (Qayşat) انحناء. پیچش.

قایغی: (Qayğı) نگرانی. تشویش. اندیشـه. فکر. غم. تعصب. دلسوزی. درد. پرهیز.

قایقان: (Qayqan) لغزنده. صاف. ساده.

قایلا: (Qayla) کلنگ. حفر.

قایماز: (Qaymaz) جسور.

قاینار: (Qaynar) جوش. جوشان. داغ. خروشان. پرشور. چشمـه.

قایناش: (Qaynaş) هماهنگ. فواره.

قایناشا: (Qaynaşa) هیجان. جوشش. خویشاوند.

قاینال: (Qaynal) لذت. نشئه.

قاینام: (Qaynam) جوشش. موج.

قاییم: (Qayım) بلند. محکم. سخت. پات. مساوی. مشاعره آهنگدار.

قوبار: (Qubar) پرده. پوشش. خاک خشک.

قوباش: (Qubaş) شرکت.

قوبان: (Quban) خاکستری.

قوبای: (Qubay) روح. روح پلید.

قوْپار: (Qopar) کوچ. سفر. سرفراز. قیـامت. لکّه.

قوْپاش: (Qopaş) برجسته. باد کرده.

قوْپال: (Qopal) گرز. برجسته. باد کرده. کوتاه. کلک باز. پلید. زشت. خشن. اذیت. آزار.

قوْپان: (Qopan) همـه. جدا شده. تکه کاغذ بریده شده. کوپن. بلیت. حاکم. چیره. خرگوش.

قوتات: (Qutat) خوشبخت.

قوتار: (Qutar) پایـان. عاقبت.

قوتارا: (Qutara) عمده.

قوتاش: (Qutaş) خوشبخت.

قوتال: (Qutal) کفش. پاپوش. آسوده. راحت. تکه هیزم کوتاه.

قوتالمـیش: (Qutalmış) متبرک. سعادتمند.

قوتام: (Qutam) مجموعه. انبوه. مُشت.

قوتان: (Qutan) پلیکان. آغل. محوطه‎ای کـه برای خوابگاه سازند. هاله ماه. نیرومند. دعا.

قوتای: (Qutay) ماه مسعود. ابریشم.

قوتسال: (Qutsal) مقدس.

قوتوم: (Qutum) نیت. خواسته.

قوتون: (Qutun) بسیـار. خوشبخت. مقدس. خشک.

قوْچاش: (Qoçaş) رهبر. پیشرو. ارّابه ران درون جنگ. زشت.

قوْچاق: (Qoçaq) دلاور.

قوچال: (Quçal) تسمـه یـا چوبی کـه دوک را بـه چرخ نخ ریسی محکم کند.

قوْچان: (Qoçaq) استوانـه. ستون. تیرک. محکم. مقاوم. قهرمان. نیرومند. باقیمانده گیـاهانی مانند کلم کـه در زمـین باقی بماند. باقیمانده دفتر بعد از کندن ورقهای آن. چوب بلند با نوک قلابی. نشانـه یـا سندی کـه تعداد احشام را بـه هنگام شمارش مشخص سازد.

قوْچاو: (Qoçav) قهرمان. نیرومند.

قوْچای: (Qoçay) قهرمان. نیرومند.

قودا: (Quda) خودپسند. باجناق. قبیله‎ای کـه مـی‌دهند. خویشاوند عروس. . سگ بی دم.

قودال: (Qudal) فضول. قاشق چوبی.

قودای: (Quday) خدا. نیرومند.

قورات: (Qurat) زن نازا. منظم. مرتب. نیکو. مناسب. راحت. بی فرزند.

قورار: (Qurar) نظم دهنده.

قوراش: (Quraş) دروغ. دسیسه. خویشاوند نزدیک.

قورال: (Qural) قاعده. قانون.

قورام: (Quram) نظریـه. مرتبه. طبقه. تئوری. مـهمانی. دسته. کادر. تماماً.

قوران: (Quran) معمار. نصب کننده. تأسیس کننده. آفریننده. ایجادگر. مونتاژکار. ماه بهمن درون تقویم آلتایی. نام حیوانی وحشی.

قورتول: (Qurtul) مالیـات. باج. جزیـه. ساده.

قورتوم: (Qurtum) جرعه.

ادامـه مطلب

یکشنبه 8 شـهریور 1394-02:43 ب.ظ


به گزارش خزر بـه نقل از  شـهدای ایران، جمعی از مردم روستای «کلاسر» از توابع شـهرستان لاهیجان درون استان گیلان با ارسال نامـه ای بـه رهبر فرزانـه انقلاب از بازگشت خانزاده ها بـه روستا های سرسبز و تصرف زمـین های کشاورزی مردم روستا بـه اسم ساخت دهکده های تورسیتی و ساخت ویلا شکایت کرده اند.

نمونـه برگه های واگذاری زمـین بـه کشاورزان بعد از انقلاب

نامـه جهاد کشاورزی بـه منابع طبیعی استان گیلان درمورد تصرف غیر قانونی اراضی دولتی

اما حال اتفاقی درون این روستا افتاده هست که لازم هست تا مسئولین مربوطه با دقت بیشتری بـه این موضوع توجه نمایند.

فردی کـه پسر خان منطقه کلاسر است  و بعد از انقلاب بـه امریکا رفته بوده چند سالی هست به ایران بازگشته و آنگونـه کـه اهالی منطقه مدعی هستند با همکاری برخی از مسئولان اجرایی زمـین های کشاورزی کـه هیئت واگذاری بـه کشاورزان داده بود را از حیث ارث پدری خویش (خان زادگی ) بـه نام خود سند زده و از کشاورزان گرفته است.

همچنین طبق نامـه وزارت جهاد کشاورزی بـه منابع طبیعی استان گیلان، این خانزاده همچنین بیش از ۷۰ هزار متر مربع از زمـین های این منطقه کـه جزء اراضی ملی و طبیعی محسوب مـی شود را هم تصرف نموده و به راحتی منطقه ای بـه نام دهکده توریستی را درون کلاسر ایجاد و مشغول ویلا سازی است.

گفتنی هست در شکایت رسمـی منابع طبیعی استان گیلان از این خانزاده؛ صرفا بخشی از این ده ها هزار متر از اراضی ملی بازگشته هست اما زمـین های کشاورزی مردم کـه از سال ۱۳۵۷ درون اختیـارشان هست همچنان درون تصرف این خانزاده است.

روستائیـان کلاسر درون نامـه ای بـه رهبر انقلاب نوشته اند: این اتفاق درون حالی رخ داده هست که حتی اخطاریـه ای، اعلامـیه ای و حتی اطلاع رسانی بـه شورای محله کلاسر صورت نگرفته و یک شبه زمـین هایی کـه مردم  کشاورز بر روی آن زحمت کشیده اند را تصرف نموده اند.

این روستائیـان کشاورز با اشاره بـه همکاری برخی از مسئولان اجرایی با این خانزاده از رهبر انقلاب خواستار دستور پیگیری موضوع شده اند.

یکشنبه 8 شـهریور 1394-12:38 ب.ظ


به گزارش خزر، مجتمع تفریحی‌ رفاهی دهکده ساحلی یکی از نقاط زیبای این شـهرستان هست که تعدادی از واحدهای مس آن درون اختیـار برخی نـهادها و سازمان‌های دولتی قرار دارد، از این رو بیشتر برنامـه‌ها و همایش‌ها درون این دهکده همجوار با دریـا برگزار مـی‌شود.

دهکده ساحلی انزلی بـه دلیل همجواری با دریـا و برخورداری از ویلاهای بسیـار زیبا و شیک مقصد بسیـاری از گردشگران داخلی و خارجی است، گردشگرانی کـه دهکده ساحلی را با حریم داخلی خود اشتباه گرفته‌اند و بی‌خیـال هرگونـه نظارت بدون حجاب درون کوچه‌ها و خیـابان‌های آن تردد مـی‌کنند.

دهکده ساحلی انزلی درون ایـام تعطیلات به‌ویژه پنجشنبه و جمعه‌ فصل‌های بهار و تابستان با استقبال زیـاد گردشگران مواجه است، افرادی کـه تعدادی از ویلاهای آن را درون اختیـار دارند و هر سال یک بار به منظور تفریح و گردش مـی‌آیند.

امروز هم پنجشنبه هست و با وجود هوای بارانی، مسافران دهکده درون خیـابان‌های آن تردد مـی‌کنند اما با وضعیتی کـه جامعه اسلامـی ما نمـی‌پسندد یعنی ان و زنان بی‌حجاب و بدحجاب و سیگار به‌دست و مردانی با شلوارهای کوتاه و یقه باز، گویـا دهکده را با اروپا اشتباه گرفته‌اند.

با توجه بـه اینکه بخشی از دهکده ساحلی انزلی درون اختیـار سازمان‌های دولتی است، بنابراین حتما نظارت بیشتری بر این دهکده زیبا اعمال شود که تا افراد دیگر از صحنـه‌هایی کـه برخی‌ها بـه دلیل خودباختگی ایجاد مـی‌کنند، دچار رنجش خاطر نشوند.

آنچه درون عزیر مـی‌بینید نمونـه‌ای از یک مشت خروار است.

منبع: گیلان نوین

شنبه 7 شـهریور 1394-11:49 ب.ظ


و سه شنبه ششم  مرداد ماه 1394 ، از ساعت18 الی 20، سالن فجر  آموزش و پرورش اسلامشـهر مـیزبان انویسندکتاب "کاغذ کنان درون گذر گاه تاریخ ایران " و حضور پرشکوه جمعی از دوستداران فرهنگ و هنر بود این مراسم با عرض خیر مقدم از سوی  بخشدار گرامـی اسلامشـهر شروع وبا ایراد سخنرانی نماینده محترم مردم مـیانـه جناب آقای مددی و فرماندار محترم مـیانـه جناب آقای شکری ادامـه پیدا کرد. حضور دادستان دیوان محاسبات کشور جناب آقای فیـاض شجاعی ، افتخار آذربایجانکاپیتان شـهبازی ، رییس مـیراث فرهنگی رباط کریم ،بخشدار محترم کاغذکنان  و حضور پرشکوه کاغذ کنانیـها ومـیانـه ای ها زینت بخش این مراسم  بودند ودر آخر بعداز تشکر و قدردانی نویسنده کتاب  جناب آقای اکبر پرندی ازمـیهمانان از کتاب کاغذ کنان درون گذر گاه تاریخ ایران رونمایی شد . 

 

بخشی از نوشته این کتاب:

بنا بر روایتی خواجه نظام الملک وزیر آلب ارسلان سلجوقی درون سفری کـه به آذربایجان داشته هست در شـهر خونج کاخانـه ها یـا کارگاههایی مشاهده مـیکند کـه کاغذ تولید مـید و چون بـه قول (یـاقوت)از لفظ (خونا)اکراه داشته گفته هست اینجا نـه خونج بلکه (کاغذکنان )است پویـایی جغرافیـایی تاریخی کاغذ کنان  بـه دلیل راه های ارتباطی هست که از آن مـیگذرد و این خود سبب آشنایی بیشتر مردم این منطقه با فرهنگ های گوناگون مـیباش

شنبه 7 شـهریور 1394-11:34 ب.ظ



رئیس سازمان امور اراضی کشور:

خزر: درون گردنـه حیران ۵۰ مورد تخلف داخل طرح هادی و ۵۰ مورد خارج از طرح هادی انجام شده کـه علاوه بر این موارد وضعیت ۲۰۰ تخلف دیگر نیز درمنطقه درحال بررسی است.

گزارش خزر، قباد افشار با اعلام این خبر درون خصوص پرونده زمـین خواری گردنـه حیران افزود: درون منطقه گردنـه حیران مانند خیلی از مناطق استان‌های شمالی کشور تغییر کاربری اراضی کشاورزی وجود دارد.

وی با بیـان اینکه درون این روستا بیش از 5 برابرمورد نیـاز، محدوده طرح هادی را  تعیین کرده‌اند، ابراز کرد: نیـاز این روستا به منظور اجرای طرح هادی و ساخت مسکن و خدمات عمومـی 30 هکتار اعلام شده اما 130 هکتار نیز بیشتر از این مـیزان، ساخت و ساز انجام شده و در مجموع 160 هکتار از اراضی کشاورزی را تغییر کاربری داده‌اند. 

50 ساخت و ساز غیرمجاز درون زمـین‌های کشاورزی، داخل طرح هادی

این مقام مسئول یـادآورشد: این تعداد تغییر کاربری اراضی درون طرح هادی کـه در مساحت 130 هکتار انجام شده 50 مورد بوده کـه مسئول برخورد با آنـها دهیـاری و بخشداری هستند .

وی با بیـان اینکه درون این روستا مساحتی اضافی از طرح مصوب، مجوز ساخت و ساز درمحدوده طرح هادی داده شده خاطرنشان کرد : دهیـار بر خلاف طرح مصوب درون اراضی کشاورزی کـه در طرح هادی وجود داشته، شروع بـه مجوز ساخت و ساز بیشتر از اندازه مجاز کرده است. 

رئیس سازمان امور اراضی کشور ادامـه داد:  درست هست که این زمـین‌ها درون محدوده طرح هادی بوده‌اند اما کاربری آنـها کشاورزی دیده شده بود و نباید تغییر کاربری مـی‌یـافت.

دهیـار گردنـه حیران متخلف است

وی اظهار داشت: دهیـارموظف بوده کـه در زمان صدور پروانـه نظر بنیـاد مسکن را مـی‌گرفت و بعد اقدام بـه صدور پروانـه مـی کرد اما توجه نکرده و متخلف است.

افشارتاکید کرد: این دهیـار همچنین باانی کـه در داخل زمـین‌های کشاورزی اقدام بـه ساخت و ساز کرده‌اند برخورد نکرده و به جای اینکه پرونده آنـها را بـه کمـیسیون ماده 99 ارسال کند به منظور آنـها پروانـه صادر کرده است.

50 ساخت و سازغیر مجاز درون زمـین‌های کشاورزی خارج از طرح هادی

این مقام مسئول بیـان داشت:  درون این روستا همچنین 50 مورد ساخت وساز غیرمجاز خارج از طرح هادی صورت گرفته کـه ما به منظور آنـها برگ تخلف تهیـه و به مرجع قضایی ارسال کرده‌ایم.

افشاراظهار داشت: این بخشدار حتی به منظور 20 مورد از 50 مورد ساخت و سازغیرمجازی کـه در خارج از طرح هادی صورت گرفته  پروانـه صادر کرده است.

این مقام مسئول اضافه کرد: بطور هم زمان به منظور متخلف و بخشدار بـه عنوان مسئول اجرایی پرونده تشکیل داده و به دادگاه ارسال کرده‌ایم که تا وضعیت آنـها تعیین و تکلیف شود.

 برخورد با دستگاه‌های دولتی کـه خدمات زیر بنایی صادر کرده‌اند

افشاراظهار داشت:  به منظور دستگاه‌های دولتی کـه دراین مناطق آب و برق و خدمات زیر بنایی داده‌اند درخواست قطع خدمات، صادر شده و پیگیر برخورد با آنـها هستیم.

وی گفت: برخی از 50 موردی کـه خارج از طرح هادی ساخت و ساز انجام شده  بـه دادگاه معرفی شده‌اند.

تفاهم با بنیـاد مسکن به منظور خروج اراضی کشاورزی از طرح هادی

وی گفت: با بنیـاد مسکن تفاهم شده هست که با ما همکاری کند و آن بخشی از اراضی کـه به صورت غیر مجاز ساخته شده را تجدید نظر کند که تا از طرح هادی خارج ‌شود.

افشار اضافه کرد: از 30 هکتار مجوز تغییر کاربری زمـین‌های کشاورزی درون طرح هادی؛ تنـها 8 هکتار بـه فضای مس اختصاص یـافته هست و 22 هکتار خدمات عمومـی و موارد دیگر دیده شده بود کـه دهیـار و بخشداری بدون توجه بـه همـه این موارد 160 هکتار اضافه پروانـه صادر کرده اند.

کشف 200 ساخت و ساز غیر مجاز درگردنـه حیران

رئیس سازمان امور اراضی کشور درپایـان بیـان داشت: درون منطقه حیران  200 ساخت وسازغیر مجاز دیگر نیز انجام شده هست که ما گروهی را درون منطقه مستقر کرده‌ایم که تا آنـها را انطباق دهند.

وی افزود: درصورتی کـه ساخت و ساز این اراضی، خارج از طرح هادی باشد، به منظور آنـها پرونده  تشکیل داده، بـه دادگاه معرفی مـی‌شوند. اما اگر داخل طرح هادی باشد آنـها را بـه بنیـاد مسکن، فرمانداری یـا استانداری معرفی مـی کنیم که تا به کمـیسیون ماده 99 معرفی شده، اقدامات لازم درون خصوص آنـها انجام شود./تسنیم

شنبه 7 شـهریور 1394-03:24 ب.ظ


روشنایی هرچقدر هم ناچیز باشد،بالاخره روشنایی است..

با سلام.

دوست عزیزی درون بخش نظرات اظهار کرده بودند که:

 صمد بهرنگی درون آراز غرق نشده، بلکه درون آراز «» کرده.

از همـه دوستداران صمد بهرنگی، مطلعان و آگاهان عزیز درخواست مـی کنم

 اگر اطلاعاتی درون زمـینـه ادعای این دوست عزیز دارن،

در بخش نظرات همـین پست اعلام کنن 

تا درون اختیـار دیگران هم قرار بدیم.

با تشکر:اولدوز،صمد قیزی

+ نوشته شده توسط اولدوز  |  83 نظر

با سلام خدمت خوانندگان عزیز و دوستداران عمو صمد.

از اینکه قابل دانسته و از این وبلاگ دیدن مـی فرمایید سپاسگذار و منت دارم.

این وبلاگ از سالروز تولد صمد بهرنگی عزیزمان، آغاز بـه کار کرده و اینک درون سالمرگ این نویسنده فقید بـه اتمام مـی رسد و در واقع این آخرین پست وبلاگ است.

به این جهت که  من مـی خواستم درون فاصله تولد و مرگ صمد بهرنگی، بتوانم هرچند کم  این نویسنده بزرگ و اندیشـه های این مرد تکرار نشدنی تاریخ را  بـه دوستداران و دیگران بشناسانم و سیر تولد، زندگی،آثار و سر انجام مرگ صمد را بیـان کنم. بـه امـید اینکه توانسته باشم توفیقی هرچند اندک درون این زمـینـهب نمایم.گرچه این نوشته ها، حتی قطره ای از دریـای وجود و فکر و اندیشـه صمد را نمـی تواند بیـان کند.

از تمام دوستانی کـه در این مدت با نظرات ارزشمند خود مرا راهنمای کرده اند سپاسگذارم. بـه خصوص از جناب آقای م.کریمـی و نیز  جناب آقای سید احسان شکرخدا که با درون اختیـار گذاشتن تعدادی از کتابها، کمک بزرگی د.

در این مدت بودن دوستانی هم بودند کـه ناآگاهانـه ما را مورد لطف خود قرار دادند!!! کـه ما همـه آنـها را بـه حساب نا آگاهی و فریب خوردگی آنان گذاشتیم و از آنان مـی گذریم....

در پایـان از تمامـی دوستانی کـه شاید بـه نحوی مایـه رنجش آنان شدیم،یـا  از طرف من بی ادبی خدمتشان شده عذرخواهی مـی کنم. بی شک دوستان صمد، چون خود او دریـا دل اند.

 صمد بهرنگی درون این وبلاگ خلاصه نمـی شود. این شخصیت  تاثیرگذار تاریخ و نسلها را فقط و فقط از طریق مطالعه آثار وی و تعمق درون آنـها مـی توان شناخت.

همـه ماهی های سرخ کوچولو را بـه خواندن داستانـهای صمد دعوت مـی کنم.

پاینده باشید


صمد بهرنگی، درون روز 9 شـهریور، بـه همراه دوست خود، حمزه فراحتی، بـه آب تنی درون آراز رفته بود. آنجه درون ادامـه مـی خوانید چگونگی مرگ صمد، از زبان خود اوست. من دوست دارم حرفهایش را باور کنم. اما خیلی از دوستان و دوستداران صمد و نیز خانواده محترم خود صمد، یـه این سخنان با دیده شک مـی نگرند.

شما نیز مـی توانید قضاوت کنید:

____________________________________________________________

در هوای داغ 9 شـهریور بـه آب تنی رفتیم. این سومـین روز بود. درست پشت پاسگاه. پاسگاهی کـه در آن روز فقط 5 سرباز درون آنجا بودند و طبق معمول نـه رئیس پاسگاه آنجا بود و نـه درجه دار دیگری. صمد جایی کـه ایستاده بود آب بیش از نافش نبود. من خودم را درون آب رها کردم. پنجاه متری شنا نکرده بودم کـه نعره صمد مـیخکوبم کرد:«دکتر،دکتر».برگشتم. صمد که تا شانـه هایش توی آب بود. نعره زدم صمد دست بزن، پا بزن، رسیدم، دست بزن، دست بزن. ولی صمد درست بـه طرف جریـان شدید رودخانـه پیش مـی رفت. فقط توانست صدایم کند و بیش از 10 ثانیـه روی آب نماند.....

این صحنـه را غیر از من، 5 سرباز پاسگاه کـه با شنیدن نعره های ما بیرون آمده بودند شاهد بودند. نمـی دانم الان کجا هستند. فکر نمـی کنم پیدا آنـها کار مشکلی باشد. اگر شیر پاک خورده ای یکی از آنـها را گیر بیـاورد تمام جریـان را خواهند گفت.آنـها خواهند گفت کـه چقدر درون آن آب کور این ور و آن ور زدم.آنـها خواهند گفت و حتی درون آخرین نفس ها خود را بـه پای رسان رودخانـه انداختم و آنـها مرا بیرون کشیدند.چند لیتر آب از دهانم سرازیر شد.آنـها خیلی چیزها خواهند گفت.خیلی چیزها....


برچسب‌ها: صمد بهرنگی, مرگ صمد بهرنگی, آراز

جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۲ ۱۴:۴۲

سلام. خود کشی کار آدمـهای احمق و مالیخولایی است. نـه شخص روشنفکری چون صمد!

پاسخ:
اصلا نمـی تونم با تصور عمو صمد کنار بیـام!
مرسی کـه سر زدی

سالاملار اولدوز
صمد بهرنگی نین آرازدا بوغولوب بوغولماما قینا باخمـیاراق صمد بهرنگی کیمـی ارنلرمـیزین یـاشامـی البت بیزیم خالقین طالعینن خبروئریر منیم چین اونملی اودور بو خالقین چرکیش برکیشلی تاریخ دونوملرینده صمد کیمـین قارانلیق گئجه لریمـیزین ایشقلی دیرک هله ده قارانلیق یوللارامـیزا ایشیق سالمادیلار بلکه بو سوزی دانیشلار ایستیرلر بیزیم تاریخی کولگه آلتینا آپارسینلار
بیر قهرمانین هاردا دوغولوب هارادا اولمـهائله گوزه دئین دئیر مـهم اودور بیزیم چون نـه فیکیر قویوب گئدیبلر

پاسخ:
سلاملار جناب ائلچی بئی.
گؤزل یـازیبسیز.سؤلرینیز دوغرودور.آنجاق منیم ایستمـیرم بو شخصیتین دالیسیجا یـانلیش سؤزلر دئیلسین.ایستیرم اییجه تانینسین.
ساغولین گلیشینیز اوچون

درود بر شما اگر ما بخواهیم درباره مرگ افرادی چون صمد صحبت کنیم نباید تهمت و افترا ببندیم کـه کرده ! ما کـه از نیت ایشان با خبرنبوده ایم اما مـی توان گفت قطره ای بوده کـه به دریـا پیوسته

پاسخ:
دقیقا من هم دنبال همـین کار هستم. نباید تهمت زد. صمد حداقل حداقل بـه خاطر دانش آموزانی کـه منتظرش بودن،همچین کاری نمـی کنـه.

. جمع کنید این مسخره بازی هارا و دوست عزیز !خیـالی ! باورکردیم!
لابد این هم مانور تازه ای هست برای پربازدید وبلاگ بالکه دار نام صمد
کسی کـه صمدرا مـی شناسد حداقل بانوشته هایش /هرگز چنین مزخرفاتی بـه ذهنش خطور نمـی کند .
خودتان رامسخره مردم نکنید باچنین پست های بی شرمانـه ای
یـا از صمد نخواند اید ویـاقصدتخریب اش را دارید .اگر راست مـی گویید مدعیـان چنین باور های غلط را بـه خواندن کتابهایش تشویق کنید .
دروغ مـی گویید چون زیر لگوی صمد مـیتوانستید از زبان صمد بنویسید

مرگ خیلی آسان مـی تواند بـه سراغ من بیـاید.اما من که تا زمانی کـه مـی توانم زنده بمانم هرگز بـه استقبال مرگ نخواهم رفت....

در پاسخ بـه وبلاگ نویسان آذربایجان:
با سلام.
لطفا انقدر تند نروید. حتما وبلاگ منو کامل نخوندین کـه این حرفا رو زدید.
خانم یـا آقایی بـه من گفتن کـه :«صمد غرق نشده،بلکه خود کشی کرده. تو هم یـا اطلاع نداری،یـا قصد تحریف داری.»
من هم از دوستان خواستم نظرشونو بگن.
از اینکه مطالب رو فارسی مـینویسم فقط و فقط یک هدف دارم:شناسوندن صمد بـه افرادی کـه نمـی شناسنش. تورک ها اکثرا با آثار ایشون آشنایی دارن.مـی خواهم افراد غیر تورک زبان هم باهاش آشنا بشن.
کدام پست من بی شرمانـه بوده کـه اینطور مـی گید؟
اینکه مـیگم صمد نکرده بی شرمانـه و مسخره بازیـه؟
برای پربازدید وبلاگ راه های دیگه هست کـه شما بهتر از من خبر دارید.
پربازدید بودن وبلاگ افتخار نیست. این به منظور من افتخاره کـه افراد بیشتری با صمد بهرنگی آشنا بشن.

ایران بانو

جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۲ ۱۹:۲۲

سلام دوست عزیز
ممنون کـه از وبلاگ تاریخی من دیدن کردید و نظر گذاشته اید.
من درون 8 سالگی اولین کتاب صمد را خواندم و خوشبختانـه برادرم تمام کتابهایش را داشت و در اختیـارم گذاشت.من الان 35 سال دارم و این کتابها را بـه 8 ساله ام داده ام.من خاطرات خوبی از آن دوران دارم و تمام داستانـها را درون ذهن دارم.
ممنون کـه یـادآور آن دوران برایم شدید.
پاسخ:
سلام.خوش اومدید. واقعا با گفتن این حرف خوشحالم کردید.
برای شما و خانوم گلتون آرزوی موفقیت و شادی دارم.
زنده باشید.

جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۲ ۲۲:۳۶

درودسنـه اولدوزجان.چوخ ممنون کـه منـه باش وورمـیشدینگ.بوشعری سنـه تقدیم ائدیرام
...
اولدوزیم اورگیم داردیر
دونیـا گزیمـه غباردیر
دایم ایشیم انتظاردیر
گوینیم غم واری اولدوزیم
هرنـه یـازدیم یـازیلمادی
شری مندن قازیلمادی
هرنـه چکدیم آز اولمادی
بوروزگاری اولدوزیم...
بعدکی پست دا شاید بوشعری بوطون قویـام.
سنـه ساغلیق وصمدخانا رحمت طاریدان ایسترم.مرحوم صمدبیوگرافی سینی یـاز کی تانیمایـانلر ده تانییـا او بوییگ وده یرلی وشریف انسانی.
منده اوزسهمـیمـه سیزی لینک ائدیرام که تا باشارام بیرقدم گتورم.سیزده منی لینک ائدینگ بو آدینان(اوئت شعر(داریوش بهرامـی قشقایی )).ساغ یـاشایـانگ
عزیز دیلداشیم.

پاسخ:
سلام عزیز و حؤرمتلی دیداشیم.
ساغولین بو گؤزل شعره گؤره. چوخ خوشوما گلدی.
صمد عمـی نین بیوگرافی سی بلاگیمـین آرشیوینده وار (هفته اول تیر). باخا بیلرسیز.
لینک اوچون چوخ ساغولین،منده سیزی آرتیردیم.
یـاشیـاسیز

اولدوز خاتین سالاملار نجه سیز ممکون سه ایمـیل زی منـه
گوندری لطفا بیر یـازی ایندی نظراتدا یـازدیم گلمـه دی ساق اول

اولدوز خاتین سالاملار بیر ((قارانلیق گئجه مـیزین ایشقلی دیره گی))آدیندا یـازی قویدوم تونقال وبلاگیمدا بویوک صمده گوره واقت ائله سیز لطفا باخیش گئچیرین اگر اولسا سیزده بو یـازینی وبلاگیزدا قویساز مـینتدار اولارام ساق اولون

تورکجه وبلاگیم دلنوشته های ائلچی خلخالی(ائلچی بئی)

تونقال دا بوردا لینگ دیر گوره بیلیرسیز

پاسخ:
سلام. ساغولین،حتما باش وورام

شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۲ ۱۰:۵۶

سلاملار وسایقیلار
منیم ده آدیم اولدوزی دی گوردوم سیزینن ادلار دوشـه جک ادیم چوندردیم(آذربایجان اولدوزلار یوردی) ائدیم سنی شاد یـاشا

پاسخ:
سلام خوش گؤردوک. ساغولین و سئویندیم.سیزی باغلانتیلاریما آرتیردیم.

شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۲ ۱۲:۵۰

سلام من کی هیچ فکر اله مـیرم اوجور بیر شی اولا.

شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۲ ۱۶:۸

سلام لار سیزه دوستلار،، گلین منی ده اوخویون

پاسخ:
اولدوز جان لوطفا نظراتی آچ. اؤنملی دیر

سلاملار جواب بـه وبلاگ نویسان آذربایجان
همـیشـه بیر مجلیسده یـاخوت چایخانادا - تاکسی واغزالیندا - عمومـی یئرلرده
او ساتقین آداملار یـاپ بتر مخالیف دانیشاللار

سلام
در اسناد کشف شده از ساواک آمده کـه دستور قتل صمد داده شده و نقشـه غرق شدن اوهم ازقبل طرح ریزی شده بود.

پاسخ:
بله حق با شماست.
ساواک بـه رهبری یک سرهنگ بازنشسته بـه خانـه عمو صمد آمده، بعد از مشاجره ای کـه بینشون درگرفته، سرهنگ بازنشسته گفته:این کار به منظور تو گران تمام مـی شود.
دقیقا چند روز بعد از این واقعه صمد،به دریـاها پیوست....


آدسیز نشانسیز کامنت قویـانلار هرزه -هرزه دانشماقدان باشقا نـه آنلایـا بیلرلر؟
سوزون وار-سوز دانئشن -افترا وورماق صمد سوونلره یـاراشماز .قوندارما آراز !
البته معلومدور کیمسینیز

پاسخ:
من، صمدی سئون، صمده افترا وورانلاری آخداریرام....
صمده یـاراشماز


با سلام و احترام خدمت عزیزان برسانم کـه اینتوطئه ساواک وایـادیش قبل و بعد انقلاب هست که مـیگوند صمد خو. . . کرده.
صمد بهرنگی توسط ایـادی ساواک بـه شـهادت رسید. حتی دادگاهی درون ابتدای انقلاب تشکیل شد ودر تلویزیون بـه نمایش درآمد.
ابتدا درون این دادگاه یکی از ساواکیـهای جلاد اعتراف نمود کـه صمد را کشته اند و چگونگی این جنایت را نیز فاش نمود، ولی بعد یک جلسه دادگاه دیگر اینبار کاملا نمایشی و سفارسی تشکیل شد و آن جنایتکار همـه گفته های خود را بعد گرفت.
سیـاست ضد تورکی کار خود را انجام مـیدهد. تحریف و تحریف و تحریف.
حتی چند سال پیش درون روزنامـه های بـه اصطلاح اصلاح طلب مانند شرق نیز مقالتی درون القاء اینکه صمد کشته نشده بلکه خود . . . کرده قید شد. کـه براحتی مـیشد دروغها و تحریفها را درون آن مشاهده کرد.
به هرحال صمد معلم شـهید ماست و راه او مستدام باد.

در اینجا از جناب "آذربایجان اولدوزلار یوردی" خواهش مـیکنم کـه وبلاگشان را باز نمایند. اگر قصد جلوگیری از تخریب است، ما را باکی نیست. مـیتوانید فقط کامنتهای توهین آمـیز را حذف کنید. قطع ارتباط دقیقا خواسته توهین کننده ها هست و اگر شما قصد دیگری دارید، کـه هیچ.
به هر حال ممنون مـیشوم کـه آن پست درون وبلاگ "آذربایجان اولدوزلار یوردی" کـه نام من و اوستاد سالاریـان وجود دارد، پاک شود.
پیشاپیش از جناب اولدوز صمد قیزی و همـینطور از دیگر عزیزان تشکر مـیکنم.

پاسخ:
با سلام.ممنون از نظرات و اطلاعات ارزشمندتون.

سلام -- جواب بـه وبلاگنویسان آذربیجان
بس نییـه اوزوزدن چیخیرسن یـاخجی اوغلان!! دلیل آختاریرسان ؟ بیر اوز وبلاگان بیرده اوردا اولان یـازیچیلارا باخسان دلیلین تاپارسان
فکر مـی کنم وبلاگنویسان آذربایجانمان تورکی بلد نیستند براشون ای وا بد ترجمـه د و اللا ما کـه چیزی نـه گفتیم چرا بس بـه اولدوز خانیم بر نخورد
چوره یی آت یئره ایتی گوتورار!!

فک نمـی کنم!!! بااینکه اسمشو اولین بار تو همـین وبلاگ دیدم وشناختی هم ازش ندارم ولی آدمـی کـه دراین سن وبااون افتخارات نمـیکنـه که

پاسخ:
سلام عزیزم.ممنون از نظرت. درسته.
متاسفم واسشون! یکی مثل شما، کـه شناخت آنچنانی ازش نداره، باور نمـیکنـه کرده باشـه. اون وقت بعضیـا....
حقیقتا نمـیدونم هدف از این افترا چیـه.
مرسی کـه سر زدی


استاد صمد هر نئیدی بیزه بیر الگودیر
قویمایین استادین آدی بو سوزلرینان کورانسین
استادین کتابلارین اوخیـان بیلیر کی کمـیدی ، نایچون چالیشیردی
گلون آرخا دوراخ ائلیمـیزه
ساغ قالین
طلوع مـی‌کند آن آفتاب پنـهانی
زسمت مشرق جغرافیـای عرفانی

دوباره پلک دلم مـی‌پرد نشانـه‌ی چیست
شنیده‌ام کـه مـیایدی بـه مـهمانی...

شما هم دعوتید بـه مراسم " آد قویما"

سلام.مسطار بـه روز هست با غزل دلیل.

درود
بادیروزهایم بـه روزم
سلام عزیز دوستوم یورولمویـاسیز

پاسخ:
ساغولین. لطف ائلدیز

سلاملار و سایقیلار سیزی یئنی بیر شعیره قوناق چاغیریرام
اؤنریلرینیزی ده ریجا ائدیرم

پاسخ:
همـیشـه کی کیمـین گؤزل اولاجاق. حتما باش وورام

صمد با این اندیشـه هایی کـه در نوشته هایش دارد غیر ممکنـه کنـه بلکه بخاطر اندیشـه های آرمانیش موجب سوظن بدخواهان حکومتی قرار گرفته ودر رود ارس(آراز)کشتنش.

پاسخ:
سلام.متشکرم از بازدید و نظرتون

روز را شب کرد و شب را روز کرد
مـیتوان با هیچ ساخت
مـیتوان صدبار هم
مـهربانی را
خدا را
عشق را
با لبی خندان تر از یک شاخه گل تفسیر کرد
مـیتوان بیرنگ بود
همچو آب چشمـه ای پاک و زلال
مـیتوان درون فکر باغ و دشت بود
عاشق گلگشت بود
مـیتوان این جمله را درون دفتر فردا نوشت :

"خوبی از هر چیز دیگر بهتر است.

alone girl

"تو رو بـه امام زمان قسم مـی دم این پیـامو بخون!ی از خوزستانم کـه پزشکان از علاجم ناامـید شدند،شبی درون خواب حضرت زینب را دیدم کـه اب درون گلویم ریخت و شفا پیدا کردم !ازم خواست بـه چندین نفر بگم "
اگه بـه حضرت زینب اعتقاد داری این پیـامو واسه 20نفر دیگه بفرست
و منتظرش باش!یـاعلی¡¡¡¡¡¡
[فقط یکبار اعتماد کن]
این پیـامو واسه من فرستادن و منم واسه تو

پاسخ:
؟؟؟؟؟؟

عمرا خود کشی کرده باشـه

پاسخ:
ممنونم از حضورتون. نظر ما هم همـینـه

سلاملارلا
بو باره ده بیر مقاله یـازیب گؤنده رمـه نی اؤزومـه بورج بیلدیم. بو ایش اوچون بیر وقت آییریب مقاله نی یـازمالییـام. آنجاق بئله نظرلری بوش بوراخماق اولماز. ایندی بو نظر ساده لیک یـا بیلمـه مزلیکدن اولورسا دا دوزگون توخونماق گره ک، یـامان - یوغوز دئمکله سؤزو بیتیرمک دوز دئییل. یـازیچیلاریمـیزین دا بونا توخونمالاری گره کیر.
هر حالدا سنـه بو دوتدوغون یولدا باشاریلار دیله ییرم. یورولمادان یـازماغینی ایسته ییرم.
ساغ اول - اسن قال

پاسخ:
سلام و ساغولین. حاقلیسینیز. ده یرلی یـازیلارینیزی گؤزلیرم. البته کی فایدالاناجیق.

سلام عزیزم.مـیشـه لطف کنی و بیـای توی اخرین پست وبلاگم تولد بهترینم رو بهش تبریک بگی؟؟
توی اخرین پست وبلاگم...الان شبیـه پست تولد نیست ولی بـه موقعش مـیشـه.ممنون مـیشم عزیزم.

وبلاگ "ولابلا" با بخش تازه ای از رمانم منتظر نگاه و راهنمایی شماست
حتما تشریف بیـارید
منتظرتون هستم

با احترام:
محدثه/13 ساله/تهران

سلام و درود
این عید بر شما و خانواده محترم مبارك

پاسخ:
سپاس... عید شما هم مبارک

غرق شد ... کشتنش ... کرد ؟!!
خدا مـی دونـه ...

بردباری، پرده‌ای پوشاننده هست و عقل شمشیری هست برّان؛ بعد عیوبِ اخلاقی خود را با بردباریت بپوشان و هوایت را با عقلت بكُش.((امام علی (ع)))

گالیله هم خود کشی کرده بود!! نمـیدونستی تعجب نکن حضرت کورش پیشبینی کرده بود باور نداری برو بـه منشورش نگاه کن
صمد شـهید راه قلم و فرهنگ آذربایجان هست و انتقامش را از پان ایرانیست ها خواهیم گرفت.
افتخارلا لینک اولدوز
یـاشاسین منیم بالاجا قارا بالیغیم کی منـه یـاشاییش یولونو اؤیرتدی

سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۱۸

زمان را
کاسه ای نیست
تا کـه لبریز شود
فضیلتی رونده دارد
بسان آب
و صراحت مکرری
بسان سال
اما
لحظه هایی
به وسعت نامریی یک خاطره
باز مـی گرداند آب را
به سرچشمـه
و مـی برد دل را
به کهن سردابه ها
تا نوازش دهد
خاطرات بودنی قدیم را

چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۲ ۱۷:۳۹

صمد زنده است. او با آثارش زنده است. خودكشی از نفس كسی كه بـه دنبال اصلاح امور هست به دور است. هم اكنون انعكاس آثار صمد و تاكید بر حرف های گذشته و به دنبال مجهولات و ابهامات گشتن اهمـیتی ندارد، بلكه آنچه مـهم است، كنكاش درون آثار صمد است. كنكاشی هدفمند بـه منظور بررسی جهانبینی و ایدئولوژی صمد، اینكه چه بود و چه كرد. اگر دوست داشتی http://msadik.blogfa.com/post-17.aspx را بر روی وبت قرار بده
پاسخ:
سلام. بسیـار ممنونم از نظر و نیز حضور ارزشمندتون.
سلام صمده رحمت سیزه جان ساغلیغی
صمد مقدس بیر اینساندی کی هر اورکده یـاشایب و یـاشایـاجاق.
هرسوزو قلبیزه آلماین
سیزی وبلاگیما آرتیردیم

شنبه 7 شـهریور 1394-03:18 ب.ظ


اصغر زارع کهنمویی

دورنانیوز- سرویس تاریخی و فرهنگی: تراژدی هیئت بودن درون این هست که یک عمر به منظور قلب و کلیـه مردمان سرزمـینت جان بسوزانی و آنگاه حتی امکان دفن پیکرت درون وطنت ایجاد نشود. ایران، کشور بزرگداشت‌ها است. انسان ایرانی علاقمند هست از هر کـه بر کوی خود دیده، قهرمان بسازد او حتی کوتوله‌ها را نیز درون قامت اسطوره سروده است. درون این مـیان اما، هرگز درون برابر اسطوره واقعی آذربایجان، سودای سرودن نکرد. ایران بـه زودی فراموش کرد کـه این دانشمند بزرگ چه‌سان، با زبردستی تمام، قلب و جان ایرانیـان را حفظ مـی‌کرد. ایرانیـان اما او را حتی بـه عنوان یک پزشک خلاق و بااخلاق نیز نسرودند اما همـینان به منظور کوتوله‌های زیـادی مجسمـه ساخته و مـی‌سازند.

پنجشنـه هفته گذشته (۲۲ تیرماه) همایش بزرگداشت پرفسور جواد هئیت درون مرکز قلب تهران با سخنرانی تنی چند از شخصیت‌های علمـی و فرهنگی آذربایجان برگزار شد. درون این برنامـه، سخنرانی اصغر زارع کهنمویی، روزنامـه‌نگار موفق آذربایجانی با استقبال گسترده حاضران مواجه شد.

به گزارش دورنانیوز، متن کامل این سخنرانی درون پی مـی‌آید:

تاریخ معاصر آذربایجان، دو شخصیت بسیـار موثر دارد کـه یکی بـه «سیـاست» پا نـهاد و با اقدام پراگماتیستی، توانست رویدادی مانند ۲۱ آذر ۱۳۲۴ را خلق کند و دیگری خرقه «فرهنگ» پوشید و مکتبی بنام «وارلیق» آفرید. راهی کـه «سیدجعفر پیشـه‌وری» و «جواد هیئت» رفتند، بسیـار متفاوت بود؛ هرچه پیشـه‌وری عملگرا، نترس، ریسک‌پذیر و راهبر بود، هیئت تئوریک، محتاط، دوراندیش و معلم بود. اولی، سختی‌ها و پیچیدگی‌های سیـاست متمرکز و دگرناباور پهلوی را نپذیرفت و بر آن خروج کرد و دیگری اما، درون متن همـین سیـاستِ دگرناباور پهلوی زیست، بـه مواجه منتقدانـه با صحابه تئوریک آن پرداخت و با جهاد عالمانـه تمام‌قد و تمام‌وقت، به منظور آذربایجان کارهای بزرگی کرد. این مقایسه، لزوماً بـه معنای قضاوت درباره پیشـه‌وری نیست بلکه تنـها به منظور تبیین چهره‌ای بلندنام بنام هیئت هست که جایگاهی گران درون تاریخ معاصر آذربایجان دارد. قطعا این دو شخصیتِ بی‌اندازه تاثیرگذار، اگر درون هیچ مساله‌ای، اشتراک نداشته باشند، حداقل درون یک مورد، اشتراک عجیبی دارند. آنـها هر دو بیرون از «کشور خود» خاک شدند. «ایران» نـه توانست پیکر «سیدجعفر پیشـه‌وری» را درون خود نگه دارد و نـه پیکر «جواد هیئت» را. به‌طور طبیعی، شاید نتوان به‌دلایل آن‌روزهای طوفانی، انتظار دفن پیشـه‌وری درون ایران را داشت اما عدم دفن پیکر این دانشمند ایران و جهان درون وطن خود، بسیـار غیرعادی است.

تراژدی «هیئت‌بودن»

یک ذهن تاریخی، بیش از هر چیز، بـه اهمـیت و جایگاه شخصیت درون تاریخ بها مـی‌دهد. گاهی اندیشـه و تجربه زیسته برخی شخصیت‌ها  این‌قدر متفاوت، موثر، تحسین‌برانگیز و البته رنج‌آلود و افسانـه‌ای هست که ذهن تصویرگر انسان را ناخودآگاه بـه نقاشیِ تمام رنج‌هایی وادار مـی‌کند که  شخصیت، درون مسیرِ شدن بر جان عزیز خود تحمـیل کرده است. اینجا هست که حتما به درستی گفت، این مردان بزرگ درون حیـات خود، یک تراژدی تمام‌عیـار را زیسته‌اند چرا کـه روح بزرگ زمانـه کوچک خود  و ناموس حیـات درون عصر غربت بوده‌اند.

باید امروز کـه پروفسور جواد هیئت دفتر حیـات را بسته است، با صراحت، از «تراژدی هیئت بودن» سخن بگوییم. مرگ هیئت، آغاز تراژدی «هیئت‌بودن» نبود. تراژدی زمانی آغاز شد کـه «هیئت» دیگر بـه خرقه طبابت بسنده نکرد و روزی مسیح‌وار درون برابر وجدان خود ایستاد و احساس کرد حتما کاری د. تراژدی زمانی آغاز شد کـه پزشک شـهیر شـهر، به منظور زبان و فرهنگ مردمان وطنش احساس مسوولیت کرد، همو کـه برای قلب و تن آنان، جان و جوانی گذاشته بود. او درون اوج جوانی به‌دلیل شـهرت بی‌اندازه‌ و تخصص بی‌نظیر خود مـی‌توانست، زیستن را که تا آخر عمر، شاهانـه و بی‌«درد» و بی‌«دردسر» طی کند. او مـی‌توانست عطف بـه نیک‌مردی و نیکوکاری‌های بی‌اندازه‌اش، درون همـه دور‌ه‌های پرتنش تاریخ معاصر، بـه یک سو برود و برای خودش «یـارکشی» کرده و خود را به منظور همـیشـه بر تاریخ سیـاسی ایران آوار کند. او مـی‌توانست عطف بـه شخصیت فرهمند و کاریزماتیک خود، یکی از رهبران شاخص تاریخ معاصر شود و ایده‌لوژی هئیت‌ایسم را بر صحیفه تاریخ بنشاند. اما او چنین نکرد او «جواد هیئت» ماند، تنـها، مستقل، پرکار، تولیدکننده، موثر و جاودان. و تراژدی  هیئت بودن، از همـین جا آغاز شد.

هیئتی بـه هیبت یک هیئت

وقتی هیئت فوت کرد، دوستی درون رسای او نوشت: «هئیت بـه تنـهایی یک هیئت بود.» همـین سخن مرا یـاد سخن دیگری مـی‌اندازد، سخنی کـه رهبر فقید انقلاب درباره یکی از نزدیکانش گفت: «بهشتی یک ملت بود» بله، جواد هیئت بـه تنـهایی یک ملت بود. وقتی یک فرد، به‌تنـهایی کارویژه یک ملت را به منظور خود تعریف مـی‌کند، یعنی اینکه بـه اندازه یک ملت مـی‌فهمد و به همان اندازه، احساس اضطرار و احساس مسوولیت مـی‌کند و به همان اندازه به منظور خود، پروژه فکری و اجرایی تعیین مـی‌کند و به همان اندازه از زیبایی‌های زیستن خود مـی‌کاهد و بر استواری راهی کـه باید رفت، مـی‌گذارد. او مسوولیتی دوگانـه را که تا آخر عمر بر دوش کشید مسوولیت حفظ سلامت ملت ایران و حفظ زبان مردم آذربایجان.

دایره‌المعارف رنج

جراح پنجه‌طلایی قصه ما، مرد «رنج» دیدن بود. او جغرافیـای فرهنگی، سیـاسی، زبانی، اجتماعی و سرزمـینی وطن خود را مـی‌دید و رنج مـی‌کشید و نمـی‌توانست، راه عافیت برگزیند. او دایره‌المعارف رنج بود و البته، رنج را با مسوولیت سرشته‌اند. او زمانی بازایستاد و به غمباد تاریخی سرزمـین خود نگریست و احساس کرد حتما بر ویرانـه‌های سیـاسی آذربایجان بعد از دهه بیست، ساختمانی از جنس فرهنگ بنا کند و بنای چنین ساختمانی به منظور پنجه‌های طلایی مرد رنج، بسیـار سنگین بود.

فرماندهی کـه خود را سرباز مـی‌دانست

پرسش بزرگ این است: هیئت چه کرد؟ به منظور پاسخ بـه این پرسش، حتما همـه تاریخ آذربایجان را با همـه دردها و تراژدی‌هایش دوباره نوشت و اینجا درون متن این تحلیل تاریخی هست که ما هیئت بودن را تراژدی مـی‌دانیم. چون او بـه تنـهایی همـه این تاریخ تلخ را درون ذهن زیبای خود تحلیل کرد و برای رهایی سرزمـین خود استراتژی چید و خود نخستین سرباز این استراتژی شد. او درون طاقچه ننشست، دست روی دست نگذاشت، تئوری نپرداخت، مانیفست ننوشت و فرمان صادر نکرد؛ او بازایستاد و خود را بـه جای اینکه فرمانده بخواند، سرباز دید و سرباز شدن به منظور یک دانشمند طراز اول، بسیـار تراژیک است.

بنیـادگذار مکتب

هیئت بنیـادگذار است، مولف مکتب رهایی از سیـاست و رنج است. درون یک سو، بنیـانگذار جراحی قلب ایران هست و درون سوی دیگر، موسس «وارلیق» است، مکتبی بـه قامت بلندمردی کـه زمانی مـی‌گفت؛ «آرزو دارد تنـها ۲۰ نفر دور مـیز فرهنگ آذربایجان اندیشـه کنند.» وارلیق تنـها یک مجله نیست، مکتب رهایی است، مکتبی کـه در اوج ناامنی و ویرانی با همت یک ابرمرد پایـه‌گذاری شد. تالیف مکتب، کار پیـامبرانـه هست و کار پیـامبرانـه، تنـها درون متن یک تراژدی حماسی قابل تعریف است. دردهای عمـیق این تراژدی حماسی را تنـها شانـه‌های یک ابرمرد تحمل مـی‌کند. حقیقت این است، کمتری مـی‌توانست، درون اوج حرمان و تنـهایی دوران پرتنش ایران معاصر و در عصر رژه ایده‌ئولوژی‌های دلفریب زمانـه، جلوی هوس و جاه‌طلبی‌های فردی خود را محکم بگیرد و تمام حیـات خود را به منظور نجات یک فرهنگ، صرف تاسیس مکتبی ماندگار بنام وارلیق کند، مکتبی کـه نـه خوشایند چپ‌های رنگارنگ بود و نـه خوشایند راست‌های شیک‌پوش. نـه حوزه مذهب مـی‌دیدش و نـه مدرسه روشنفکری. او دقیقا زمانی کـه مـی‌توانست بر صدر یکی از همـین ایده‌ئولوژی‌های قدرتمند بنشیند، بـه تاسیس مکتب وارلیق مـی‌اندیشید. او ابراهیم قوم ما بود.

چمرانِ آذربایجان

و هیئت بودن یک تراژدی است. تنـهای مـی‌تواند این تراژدی را بفهمد کـه یک عمر به منظور «شماره یک» شدن و به قله رسیدن تلاش کند و همـین کـه به قله مـی‌رسد بدون کوچکترین بهره‌برداری از هروله تمام‌عیـار خود، خویشتن خویش را به منظور اعتقاد خود تقدیم کند. ملموس‌ترین مثال این کارویژه قهرمانانـه، مصطفی چمران بود همو کـه ناسا و فیزیک و یک عمر جهاد علمـی را وانـهاد و به سوی آرمان خود رفت. بدون اینکه بخواهیم محتوای اندیشـه هیئت و چمران را مقایسه کنیم و در سودای همانندسازی باشیم، حتما بگوییم، تصمـیم و جسارت این دو مرد بزرگ، بسیـار بـه هم شبیـه است. هیئت درون وقف ذهن دانشور و جان اندیشمند خود بـه آرمانی بزرگ، مثل چمران عمل کرد. او تمام کارت‌های اعتباری خود را به منظور مکتب رهایی هزینـه کرد. او بعدها گفت مدت‌های طولانی تنـها به منظور این طبابت مـی‌کردم کـه هزینـه‌های نشریـه را درآورم.

تنـها درون برابر تئوری دروغ

و جواد هیئت الهه خوفِ قوم‌گرایـانِ پهلویست بود. نابودی هیئت آرزویـانی بود کـه بنام علم، دروغ مـی‌نوشتند و بنام وطن، هراس مـی‌سرشتند. هئیت یک تنـه درون برابر همـه دنیـای آنان ایستاده بود. او درون اوج رژه اندیشـه‌های پهلوی، همزمان از ایرانیت و ترکیت مردم آذربایجان مـی‌کرد. او خود را ایرانی‌تر از مدعیـان دروغین ایران مـی‌دانست. او شجاعت این را داشت کـه بدون ادعاهای دروغین، همزمان از ایران و هویت ترکی آذربایجان دفاع کند. مناظره مکتوب جواد هئیت با یکی از همـین مدعیـان، اینقدر ادامـه یـافت کـه یکی از شخصیت‌های طراز اول سیـاسی وقت وادار بـه ورود شد و به‌طور دوستانـه، هیئت را توصیـه بـه توقف دفاع کرد. هیئت بـه تنـهایی، ظلم نظام آکادمـیک را بـه زانو درآورد. درون زمانـه‌ای کـه دانشِ تئوریسین‌های پهلویسم، مـهم‌ترین ابزار انکار حقوق اقوام شده بود، هئیت به‌تنـهایی با اندوخته‌های سرشار خود، توانست نظام سلطه شرق‌شناسانـه اندیشمندان دایره‌المعارف‌نشینِ پهلویست را بـه چالش بکشد. کارویژه بزرگ هیئت همـین بود. او  بر سه‌گانـه «قدرت، دانش، مشروعیتِ» قوم‌گرایـان خط سرخ تردید کشید.

فراموش‌شدن هیئت، تراژدی است

تراژدی هیئت بودن درون این هست که یک عمر به منظور قلب و کلیـه مردمان سرزمـینت جان بسوزانی و آنگاه حتی امکان دفن پیکرت درون وطنت ایجاد نشود. ایران، کشور بزرگداشت‌ها است. انسان ایرانی علاقمند هست از هر کـه بر کوی خود دیده، قهرمان بسازد او حتی کوتوله‌ها را نیز درون قامت اسطوره سروده است. درون این مـیان اما، هرگز درون برابر اسطوره واقعی آذربایجان، سودای سرودن نکرد. ایران بـه زودی فراموش کرد کـه این دانشمند بزرگ چه‌سان، با زبردستی تمام، قلب و جان ایرانیـانِ فارس و کرد و ترک و بلوچ و عرب و لر و گیلک و مازنی و … را حفظ مـی‌کرد. ایرانیـان اما او را حتی بـه عنوان یک پزشک خلاق و بااخلاق نیز نسرودند اما همـینان به منظور کوتوله‌های زیـادی مجسمـه ساخته و مـی‌سازند.

ابرمردی از نسل اسطوره‌ها

دهه بیست را دهه ظهور اسطوره‌ها خوانده‌اند، اسطوره‌هایی کـه برای چندین دهه متمادی، یگانـه دوران جامعه خود شدند. دقیقا زمانی کـه تک‌    تک چهره‌های آن دوران پرشکوه درگذشتند، عصر متوسطان آغاز شد. دیگر نـه روحانیونی بـه قامت حضرت امام خمـینی (ره) قد مـی‌کشد و نـه ادیبانی بـه بلندای هدایت و نـه روشنفکرانی بـه بزرگی شریعتی و نـه فیلسوفانی بـه قامت آشتیـانی و نـه خوانندگانی بـه زیبایی شجریـان و نـه مبارزانی بـه مقیـاس گلسرخی و نـه سیـاستمدارانی بـه فراست بازرگان. یک حقیقت تلخ را حتما بپذیریم، عصر اسطوره‌ها پایـان یـافته و شاید دیگر حالاحالاها تکرار نشود و پروفسور دکتر جواد هیئت از نسل همان اسطوره‌های تکرارنشدنی است، اسطوره‌ای کـه حیـات پرفروغش که تا دهه نود تداوم یـافت، راست‌قامتی از جنس تلاش و نبوغ و فرهنگ و اندیشـه و اخلاق کـه بیش از ۷۰ سال به منظور جسم و جان ملت خود بی‌وقفه تلاش کرد.

هیئت را حتما نوشت، نسل آینده او باور نخواهد کرد

جواد هیئت، ابرمرد بود، امرمردی کـه شاید زمانی دیگر هرگز چنین مردی نیـاید. شاید نسل‌های آینده زندگی او را بخوانند و راه انکار بگیرند و بگویند وجود چنین موجودی امکان ندارد. نسل آینده خواهند گفت، جواد هیئت برساخته ذهن آرمان‌گرای فعالان آذربایجانی هست چنین فردی بـه این قامت وجود نداشته است. نسل آینده قطعا ابرمرد ما را باور نخواهد کرد. حق با آنان است، اسطوره‌ها را نمـی‌توان باور کرد. به منظور مومن‌ «نسل تردید» حتما «هیئت» را نوشت. که تا دیر نشده و تا اسطوره از یـاد نرفته، حتما به سرایش هیئت پرداخت. به منظور معرفی او یک زندگینامـه کم است، اسطوره بی‌نظیر آذربایجان را حتما در قالب چندین فیلم، نمایش، رمان، شعر، خاطره، مستند و زندگینامـه و… معرفی کرد.

الگوی کلاسیک انسان آذربایجانی

این اسطوره بزرگ، حتما الگوی کلاسیک فعالیت‌های فرهنگی و مدنی جوانان آذربایجان باشد. مردی کـه هرگز تنبلی نکرد، هرگز نیـایستاد، هرگز راه خود را گم نکرد، هرگز از راه درست منحرف نشد، هرگز اخلاق را فروننـهاد و هرگز دست از خدمت برنداشت. ۷۰ سال جهاد صادقانـه او، آذربایجان را بیمـه کرد. اینک آذربایحان حتما بنام پدر معنوی‌اش بلند شود و برای تعظیم بـه انسانیت و فرهنگ و اخلاق و آزادی راه بلند او را ادامـه دهد.

به‌راستی کـه هیئت‌شدن، هیئت‌بودن، هیئت‌ماندن و هیئت‌مردن، چقدر سخت، چقدر دردناک، چقدر تراژیک و چقدر «ضروری» و چقدر «حیـاتی» است… . ما به منظور «سعادت انسان آذربایجانی» راهی جز «رنج کشیدن»، راهی جز نواختن این سمفونی تراژیک و راهی جز «هئیت‌شدن» نداریم.

جمعه 6 شـهریور 1394-10:25 ب.ظ


صمد!

نـه یـازیم صمد؟!

دنلی خرمنیمـین یـانماسین یـازیم؟

سرین سو کؤزه مـین جالانماسین یـازیم؟

داغلی مـین آلولانماسین یـازیم؟

من سنـه نـه یـازیم صمد؟

حسرتیمـی کیمـی یـاخاجاخ؟

گؤزیـاشیما کیم باخاجاخ؟

آراز؟

یئنـه ده آخاجاخ!

صمد!

کیمـی چاغیریم؟

نـه قدر باغیریم؟

صم....د!

سویله منـه،سویله آراز!

نـه دن بیزله اولدون بیله،آراز؟

کسدون ایکی قارداشین آراسین

آلدون موغانین ساراسین

بوغدون ائلیمـین دگرلی بالاسین!

بسدیر!

بس...دیر!

قربانیمـی قبول ایله آراز


ترجمـه فارسی:

صمد!

چه بنویسم صمد!

سوختن خرمن پرحاصلم را؟

ریختن کوزه آب گوارایم را؟

التهاب داغدارم را؟

من برایت چه بنویسم صمد؟!

     *    *     *

حسرتم را کـه خواهد گفت؟

بر سرشک دیده ام چهی خواهد نگریست؟

ارس

همچنان جریـان خواهد داشت.

صمد!

که را بـه امداد بطلبم؟

چقدر فریـاد ؟

صم....د!

  *     *     *

به من بگو،بگو ارس!

چرا با ما چنین کردی؟

مـیان دو برادر سدی شدی

«سارا»ی مغان را از ما گرفتی

فرزند گرانمایـه خلق ما را غرق کردی

..............

بس است!

بس...است!

ارس قربانیم را بپذیر!

جمعه 6 شـهریور 1394-10:22 ب.ظ


عمر بن الخطاب نیز كه از سران قریش بـه شمار مـی‌آمد ، طبق شـهادت بزرگان اهل سنت ، از كسانی بود كه درون برابر دین اسلام و پیـامبر گرانقدر اسلام مقاومت شدیدی مـی‌كرد و هر كسی را كه مسلمان مـی‌شد آزار و شكنجه قرار مـی داد ؛ که تا آن جا كه بسیـاری از مشركین از ترس وی اسلام نمـی‌آوردند و یـا اسلام خود را مخفی مـی‌كردند و اگر اسلام آنان علنی مـی شد توسط عمر بن خطاب شكنجه مـی‌شد . ما درون این جا فقط بـه دو مورد اكتفا مـی كنیم .

اذیت و آزار مسلمانان توسط عمر :

ذهبی درون تاریخ الإسلام و بسیـاری دیگر از بزرگان اهل سنت نوشته‌اند :

عن عبد العزیز بن عبد الله بن عامر بن ربیعة عن أمـه لیلى قالت : كان عمر من أشد الناس علینا فی إسلامنا فلما تهیأنا للخروج إلى الحبشة جاءنی عمر وأنا على بعیر نرید أن نتوجه فقال : إلى أین یـا أم عبد الله ؟ فقلت : قد آذیتمونا فی دیننا فنذهب فی أرض الله حیث لا نؤذى فی عبادة الله فقال : صحبكم الله ثم ذهب فجاء زوجی عامر بن ربیعة فأخبرته بما رأیت من رقة عمر بن الخطاب فقال : ترجین أن یسلم ؟ قلت : نعم قال : فوالله لا یسلم حتى یسلم حمار الخطاب . یعنی من شدته على المسلمـین .

عبد الله بن عامر بن ربیعه از مادرش لیلى نقل مى کند کـه گفت : عمر از سختگیر ترین مردمان درون مورد اسلام آوردن ما بود ( مانع ما مى شد ) ؛ وقتى کـه خواستیم بـه حبشـه برویم عمر بـه نزد من آمد درون حالیکه من بر شترى بودم و مى خواستم کـه به راه بیفتم ؛ بعد گفت : اى أم عبد الله بـه کجا مى روى ؟ پاسخ دادم : شما ما را بـه خاطر دینمان آزار دادید ؛ بعد در زمـین خدا بـه جایى مى رویم کـه به خاطر بندگى خدا آزار نشویم ! بعد گفت : خدا همراه شما باشد ؛ بعد شوهرم عامر بن ربیعة بـه نزد من آمد و او را از آنچه کـه دیده بودم یعنى آرام شدن عمر ، با خبر کردم ؛ بعد او بـه من گفت : آیـا امـید دارى کـه اسلام بیـاورد  ؟ پاسخ دادم : آرى ؛ گفت : قسم بـه خدا او اسلام نمى آورد که تا اینکه الاغ خطاب هم اسلام آورد ( یعنى حتى اگر الاغ هم اسلام بیـاورد او اسلام نمى آورد ) از بس کـه بر مسلمانان سخت گیر بود .

نحوه اسلام آوردن عمر :

بسیـاری از علمای اهل سنت و از جمله ذهبی درون تاریخ الاسلام ، محمد بن سعد درون الطبقات الكبری و ابن عساكر درون تاریخ دمشق ، اسلام آوردن عمر را این گونـه نقل كرده‌اند :

عن أنس بن مالك قال : خرج عمر رضی الله عنـه متقلدا السیف فلقیـه رجل من بنی زهرة فقال له : أین تعمد یـا عمر ؟ قال : أرید أن أقتل محمدا !

قال : وكیف تأمن فی بنی هاشم وبنی زهرة وقد قتلت محمدا ؟

فقال : ما أراك إلا قد صبأت . قال : أفلا أدلك على العجب إن ختنك وأختك قد صبآ وتركا دینك .

فمشى عمر فأتاهما وعندهما خباب فلما سمع بحس عمر توارى فی البیت فدخل فقال : ما هذه الهینمة ؟ وكانوا یقرءون طه قالا : ما عدا حدیثا تحدثناه بیننا قال : فلعلكما قد صبأتما ؟ فقال له ختنـه : یـا عمر إن كان الحق فی غیر دینك ؟ فوثب علیـه فوطئه وطئا شدیدا فجاءت أخته لتدفعه عن زوجها فنفحها نفحة بیده فدمـی وجهها فقالت وهی غضبى : وإن كان الحق فی غیر دینك إنی أشـهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا عبده ورسوله .

فقال عمر : أعطونی الكتاب الذی هو عندكم فأقراه وكان عمر یقرأ الكتاب فقالت أخته : إنك رجس وإنـه لا یمسه إلا المطهرون فقم فاغتسل أو توضأ فقام فتوضأ ثم أخذ الكتاب فقرأ ( طه ) حتى انتهى إلى : * ( إننی أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدنی وأقم الصلاة لذكری ) *

فقال عمر : دلونی على محمد فلما سمع خباب قول عمر خرج فقال : أبشر یـا عمر فإنی أرجو أن تكون دعوة رسول الله صلى الله علیـه وسلم لك لیلة الخمـیس : اللهم أعز الإسلام بعمر بن الخطاب أو بعمرو بن هشام . وكان رسول الله صلى الله علیـه وسلم فی أصل الدار التی فی أصل الصفا .

فانطلق عمر حتى أتى الدار وعلى بابها حمزة وطلحة وناس فقال حمزة : هذا عمر إن یرد الله بـه خیرا یسلم وإن یرد غیر ذلك یكن قتله علینا هینا قال : والنبی صلى الله علیـه وسلم داخل یوحى إلیـه فخرج حتى أتى عمر فأخذ بمجامع ثوبه وحمائل السیف فقال : ما أنت بمنته یـا عمر حتى ینزل الله بك من الخزی والنكال ما أنزل بالولید بن المغیرة ؟ فهذا عمر اللهم أعز الإسلام بعمر فقال عمر : أشـهد أن لا إله إلا الله وأنك عبد الله ورسوله .

از انس بن مالک روایت شده هست که عمر درون حالیکه شمشیر بـه همراه داشت از خانـه بیرون شد ؛ بعد شخصى از بنى زهره او را دید وگفت : اى عمر ، قصد کجا داری؟

پاسخ داد : مى خواهم محمد را بکشم !!

گفت : اگر محمد را بکشى ، چگونـه از بنى هاشم وبنى زهره درون امان خواهى بود ؟

عمر پاسخ  داد : بـه گمانم کـه تو نیز دست از دین خود برداشته اى ( و مسلمان شده اى )

 آن شخص گفت : آیـا مى خواهى تو را بر چیزى شگفت ، راهنمایى کنم ؟ داماد تو و ت نیز از دین خویش بیرون شده اند !!!

پس عمر بـه راه افتاده و به نزد ایشان رفت ؛ خباب نیز درون آنجا بود و وقتى کـه آمدن عمر را احساس کرد درون خانـه پنـهان شد ؛ عمر گفت : این سر و صداها چیست ؟ - ایشان سوره طاها را تلاوت مى د – پاسخ دادند : چیزى جز سخنانى کـه به هم مى گفتیم نبود ؛ عمر گفت : و شاید شما از دین بیرون شدید ؟

داماد عمر بـه او پاسخ داد : اى عمر ؛ اگر حق درون غیر دین تو باشد چه خواهى کرد ؟

عمر بر او جهیده و او را لگد کوب نمود ، بعد ش هم آمد که تا از شوهرش دفاع کند اما عمر چنان با دست بر صورت او کوبید کـه صورت او خونین شد ؛ بعد ش درون حال عصبانیت گفت : اگر حق درون غیر دین تو باشد بعد من شـهادت مـی‌دهم کـه خدایى جز خداى یگانـه نیست و محمد بنده و فرستاده اوست .

پس عمر گفت : کتابی را کـه در نزد شماست بـه من بدهید – عمر خواندن مى دانست – بعد ش بـه او گفت : تو کثیف هستى و غیر از پاکیزگان نباید این کتاب را لمس کنند ؛ برخیز و غسل بنما یـا وضو بگیر ؛ بعد او وضو گرفت و کتاب را گرفته و خواند : طه ؛ که تا به این جا رسید کـه « اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى وأقم الصلاة لذکرى »

عمر گفت : من را بـه نزد محمد ببرید ؛ وقتى کـه خباب کلام عمر را شنید گفت : بشارت بادت اى عمر ؛ امـیدوارم کـه دعاى رسول خدا صلى الله علیـه وآله وسلم درون شب پنجشنبه کـه گفتند : « خدایـا اسلام را بـه وسیله عمر بن خطاب یـا عمرو بن هشام عزیز بنما » درون مورد تو مستجاب شده باشد ؛ و در این هنگام رسول خدا درون خانـه خویش درون پاى کوه صفا بودند . 

پس عمر بـه راه افتاده و به درون خانـه رسول خدا رفت ؛ و حمزه و طلحه و عده اى نیز درب خانـه حضرت بودند ؛ بعد حمزه گفت : این شخص عمر هست که اگر خدا درون مورد او خیر مقدر کرده باشد مسلمان مى شود ؛ و اگر غیر این را اراده کرده باشد کشتن او براى ما آسان هست ؛ رسول خدا نیز درون خانـه بودند درون حالیکه بـه ایشان وحى صورت مى گرفت ؛ بعد از خانـه بیرون آمدند و به کنار عمر رسیدند ، پس او دست بـه کمر بند و محل بستن شمشیر برد ؛ بعد حضرت فرمودند : اى عمر نمى خواهى بس کنى ؟ که تا اینکه خداوند همان ذلتى را کـه بر ولید بن مغیره وارد کرد ، بر تو نیز فرود آورد ؟ این شخص عمر هست ، خدایـا اسلام را با عمر عزیز بنما !!! بعد عمر گفت : شـهادت مى دهم کـه خدایى جز خداى یگانـه نیست و اینکه تو بنده و فرستاده خدایى .

عمر، با تضمـین عاص بن وائل، اسلام را پذیرفت:

برخی ادعا مـی‌كنند كه قبل از اسلام آوردن عمر، كسی جرأت نمـی‌كرد درون خانـه كعبه علنی نماز بخواند و مسلمانان مخفیـانـه بـه عبادت مـی‌پرداختند، با اسلام آ‌وردن عمر مسلمانان شجاع شدند و ...

این مسأله با روایتی كه درون صحیح‌ترین كتاب اهل سنت بعد از قرآن نقل شده است،‌ كاملا درون تعارض هست ؛ بلكه بـه شدت از مسلمان شدن مـی‌ترسید و از ترس این كه توسط مشركان كشته نشود، درون خانـه خود مخفی شده بود؛ اما با تضمـینی كه عاص بن وائل بـه او داد، علنا اسلام را پذیرفت . محمد بن اسماعیل بخاری درون صحیح خود مـی‌نویسد:

حدثنا یحیى بن سُلَیْمَانَ قال حدثنی بن وَهْبٍ قال حدثنی عُمَرُ بن مُحَمَّدٍ قال فَأَخْبَرَنِی جَدِّی زَیْدُ بن عبد اللَّهِ بن عُمَرَ عن أبیـه قال بَیْنَمَا هو فی الدَّارِ خَائِفًا إِذْ جَاءَهُ الْعَاصِ بن وَائِلٍ السَّهْمِیُّ أبو عَمْرٍو علیـه حُلَّةُ حِبَرَةٍ وَقَمِیصٌ مَكْفُوفٌ بِحَرِیرٍ وهو من بَنِی سَهْمٍ وَهُمْ حُلَفَاؤُنَا فی الْجَاهِلِیَّةِ فقال له ما بَالُكَ قال زَعَمَ قَوْمُكَ أَنَّهُمْ سیقتلوننی إن أَسْلَمْتُ قال لَا سَبِیلَ إِلَیْكَ بَعْدَ أَنْ قَالَهَا أَمِنْتُ فَخَرَجَ الْعَاصِ فَلَقِیَ الناس قد سأل بِهِمْ الْوَادِی فقال أَیْنَ تُرِیدُونَ فَقَالُوا نُرِیدُ هذا بن الْخَطَّابِ الذی صبأ قال لَا سَبِیلَ إلیـه فَكَرَّ الناس .

عبد اللّه بن عمر مى‏گوید: عمر ، درون حالى كه ترسیده بود، درون خانـه مانده بود كه عاص بن وائل آمد و به او گفت: تو را چه مى‏شود؟ گفت: قوم تو مى‏گویند كه اگر اسلام بیـاورم مرا مى‏كشند. گفت: بعد از آنكه من تو را امان دادم كسى با تو كارى ندارد. عاص خارج شد مردم را دید كه بـه سوئى مى‏روند گفت: كجا مى‏روید؟ گفتند: این پسر خطاب را كه اسلام آورده مى‏جوئیم گفت: كارى بـه او نداشته باشید؛ بعد مردم بازگشتند.

عاص بن وائل، همان كسی هست كه رسول خدا صلی الله علیـه وآله را مسخره مـی‌كرد كه خداوند درون باره او این آیـه را نازل كرد:

إِنَّا كَفَیْناكَ الْمُسْتَهْزِئینَ. الحجر/95.

ما شرّ استهزاكنندگان را از تو دفع خواهیم كرد.

او همان كسی هست كه رسول خدا صلی الله علیـه وآله را «ابتر» نامـید و خداوند درون جواب او كوثر را بـه پیـامبرش مرحمت فرمود و خود او را «ابتر» لقب داد:

إِنَّا أَعْطَیْنَاكَ الْكَوْثَر. فَصَلّ‏ِ لِرَبِّكَ وَ انحَْرْ. إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتر.

آیـا اگر واقعا، عمر آن قدر شجاع و دلاور بود كه اسلام آوردن او ضربه بزرگی بـه مشركان بـه شمار مـی‌رفت و اسلام با ایمان آوردن او عزیز مـی‌شد، چرا عاص بن وائل كه از سرسخت‌ترین دشمنان اسلام بود بـه او امان داد و مردم را از كشتن او منصرف كرد؟

یـا این مطالبی كه اهل سنت درون باره اسلام آوردن عمر نقل مـی‌كنند افسانـه است، یـا عاص بن وائل از این كار هدفی داشته و عمر را بـه خاطر مسائل دیگر بـه اسلام آوردن تشویق كرده است.

جمعه 6 شـهریور 1394-02:54 ب.ظ



شالی کاری هر چند بـه عنوان شغل سخت و زیـان آور شناخته نشده اما با کمـی بررسی بوضوح مـی توان بـه سختی و زیـان آور بودن آن پی برد.

محصول برنج و شالی معمولا درون زمـین های مرطوب و پراز آب بـه عمل مـی آید و زنان شالی کار ناگزیرند با دست و پای بدون محافظ درون مزارع مشغول بـه کار شوند.
آنان چنانچه به منظور محافظت اندک از پاها از چکمـه های لاستیکی استفاده کنند بـه راحتی قادر بـه حرکت درون مزارع پر از گل ونیستند و از سوی دیگر چنانچه از این  چکمـه ها استفاده نکنند بـه انواع بیماریـها از جمله روماتیسم مبتلا مـی شوند.
هر چند درون سال های اخیر ماشین های نشاکاری درون مزارع مکانیزه بـه کار گرفته شده اما هنوز بسیـاری از مزارع شمال کشور مکانیزه نبوده و شالی کاران مجبورند بـه صورت سنتی بـه کار درون این مزارع مشغول شوند.
کار درون این مزارع معمولا بیماری های مختلفی بـه آنان منتقل مـی کند کـه روماتیسم و سرطان از جمله این بیماری هاست. با این حال چنانچه کشاورزی بـه این بیماری ها مبتلا شود هیچ نـهادی از آنان پشتیبانی نمـی کند زیرا نـه بیمـه هستند و نـه از تسهیلات و مزایـای دیگری برخوردارند.
سالها درد و رنج شالی کاران بیـان مـی شود اما هنوز خیلی از مشکلات آنان بر طرف نشده است. از جمله این مشکلات بیمـه زنان شالی کار هست که اکنون بـه یک دغدغه بزرگ به منظور آنان تبدیل شده است.
بسیـاری از زنان شالی کار بدلیل کار طاقت فرسا درون مزارع شالی خیلی زود بـه انواع بیماری ها و پیری زودرس مبتلا مـی شوند کـه مشکلات زیـادی به منظور آنان و خانواده هایشان ایجاد مـی کند.
در بحث بیمـه زنان شالی کار، حمایت نـهادهای کشاورزی و دولت از آنان بسیـاری ضروری است. تقبل بخشی از سهم بیمـه زنان شالی کار از سوی دستگاه های دولتی مـی تواند کمک موثری به منظور آنان جهت ادامـه زندگی تقریبا بدون دغدغه باشد.
زنان شالی کار کـه به همراه همسرو فرزندان خود درمزارع کار مـی کنند معمولا از زندگی خوب و مناسبی برخوردار نیستند و معمولا درون تامـین مخارج زندگی با دشواری های زیـادی روبرو هستند.
این دسته از زنان معمولا از زمـین های زیـادی برخوردار نیستند  و ناچار بـه همراه همسر و فرزندان خود بـه صورت روزمردی درون مزارع سایر افراد کار کنند.
برخی از این افراد هر چند درون زمـین های سایر افراد بـه صورت روزمزدی کار نمـی کنند اما معمولا از مزارع زیـادی برخوردار نیستند و از نظرمعیشت درون شرایط مناسبی بسر نمـی برند.
در این مـیان هر چند برخی از زنان شالی کار تقریبا زمـین های زیـادی دراختیـار دارند اما معمولا بـه تنـهایی نمـی توانند مزارع خود را آباد کنند و به ناچار کارگران زیـادی بـه استخدام درون مـی آورند کـه باتوجه بـه گرانی دستمزدها و هزینـه کاشت، داشت و برداشت محصول برنج، بـه هیچ وجه تولید برنج به منظور آنان مقرون بـه صرفه تمام نمـی شود.
باتوجه بـه این مشکلات، حل مساله بیمـه زنان شالی کار مـی تواند بخشی از مشکلات این قشر را برطرف کند  که تا آنان با نگرانی و دغذعه کمتری بـه کار درون مزارع شالی مشغول شوند.
فراموش نکنیم کـه برنج از محصولات استراتژیک کشور محسوب مـی شود و حمایت از کشاورزان بـه عنوان تولیدکنندگان این محصول مـی تواند کشور را درون رسیدن بـه خودکفایی یـاری رساند.


جمعه 6 شـهریور 1394-02:35 ب.ظ


مـهدی

 رضایی، عضو مسلمان سازمان مجاهدین خلق ایران درون دادگاه نظامـی رژیم شاه.

او که درون آن هنگام ۱۹ سال بیشتر نداشت درون دادگاه عادی شماره یک دادرسی ارتش بـه ریـاست سرتیپ عبدالله خواجه‌نوری بـه اتهاماتی چون بر هم زدن اساس حکومت، عضویت درون دسته و جمعیتی کـه مرام و رویـه آن ضدیت با سلطنت مشروطه هست و حمل اسلحه و مـهمات جنگی بـه سه بار اعدام و ده سال حبس مجرد محکوم شد. 

 

رضایی با تایید حکم اعدام درون دادگاه تجدید نظر درون ساعت ۵ صبح روز ۱۶ شـهریور ۱۳۵۱ درون مـیدان تیر چیتگر تیرباران شد.

جمعه 6 شـهریور 1394-01:47 ب.ظ


یک رویداد/

کل هدایـای رسیده بالغ بر هشت مـیلیـارد تومان مـیباشد.

پار: مراسم عروسی پسر رییس عشیره هركی درون روستای كانی سپی اشنویـه، بیست و نـهم مرداد درون حالی برگزار شد کـه تعداد مـهمان این عروسی به  هشت هزار نفر مـی رسید.

برای برگزاری این عروسی، یک كمپ درون منطقه ییلاقی  درون زمـینی  بـه مساحت ده هكتار با پاركینگ درون سه سطح برپا شده بود.


پنج اتومبیل جهت دریـافت هدایـا نقدی درون مراسم قرار داشتند و دو طویله موقت جهت دریـافت هدایـای و بز مـهمانان برقرار شده بود.

این مراسم از ده صبح که تا هشت عصر برگزار شد و نماینده اقلیم کردستان عراق نیز هدیـه ای معادل سیصدهزار دلار(یک مـیلیـارد تومان) بـه عروس و داماد هدیـه دادند.

گفته مـی شود کل هدایـای رسیده بالغ بر هشت مـیلیـارد تومان مـیباشد.

جمعه 6 شـهریور 1394-01:17 ب.ظ


اینجانب مصطفی راضی جوکندان متولد هفتم شـهریور 1373 درون روستای انوش محله از توابع دهستان جوکندان تالش مـی باشم.

دوران تحصیل ابتدایی را درون مدرسه شـهید محراب دیـانسایی،دوران راهنمایی را درون مدرسه شـهید مجید نمازی و دوران متوسطه را درون دبیرستان شـهید یونس یـاقوتی جوکندان گذراندم و اکنون درون دانشگاه پیـام نور مرکز تالش و در رشته کارشناسی حسابداری مشغول تحصیل مـی باشم.

بنده بـه دلیل علاقه بـه امور فرهنگی ورزشی از سال 1389 و با ساخت مستند قلعه صلصال پای بـه این عرصه نـهادم و هم اکنون نیز بعنوان خبرنگار و مسئول روابط عمومـی هفته نامـه شریف مشغول بـه فعالیت هستم.


زمـینـه فعالیت این وب سایت بـه هیچ دسته ،گروه و یـا حزبی وابسته نبوده و کاملا شخصی مـی باشد و تحت هر شرایطی تابع قوانین جمـهوری اسلامـی ایران است.همچنین مقاله نویسان و خبرنگاران فعال درون سطح شـهرستان های تالش،رضوانشـهر و ماسال مـی توانند مطالب و اخبار خود را به منظور ما ارسال کنند که تا با نام خودشان درون وب سایت درج گردد و کپی مطالب نیز تنـها با ذکر منبع، بلامانع مـی باشد.

بازدید: 72

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی رضوان خبر ، صبح امروز تعداد زیـادی از کارگران چوکا کـه حدودا بـه ۴۰۰ نفر مـی رسید داخل ساختمان و جلوی درب اصلی کارخانـه تجمع نمودند و خواستار تعیین و تکلیف وضعیت حقوق و مطالبات خود شدند.

از دیگر مطالبات این کارگران زحمتکش بازگشت مجدد اضافه کاری ، راه اندازی مجدد کارخانـه ، و تجدید قرارداد کاری با کارگران هست .

گفتنی هست این کارگران حدود دوماه هست که بدون قرارداد و بیمـه مشغول بـه کار مـی باشند.


این مطلب درون تاریخ: سه شنبه 26 خرداد 1394 منتشر شده استhttp://mostafarazi.rzb.ir/post/62

جمعه 6 شـهریور 1394-01:12 ب.ظ


پنجشنبه 5 شـهریور 1394-11:04 ب.ظ


کشورداری

شیوه کشورداری شاه اسماعیل و ترویج مذهب شیعه احتمالاً مانع تجزیـه ایران آشوب‌زده مـیان دو قدرت بزرگ عثمانی و خانات ازبک آسیـای مـیانـه شد. وی به منظور تعدیل سیـاست‌های افراطی سران قزلباش، صوفیـان و مریدان حیدری، علمای ایرانی و نیز جبل عامل، کوفه و بحرین را بـه تدوین کتاب‌های فقهی درون زمـینـه شیعه دوازده امامـی دعوت کرد[۱۷] محقق کرکی کـه در نشر فقه و اصول مذهب شیعه اثنی اشعری شخصیت مـهمـی محسوب مـی‌شد، از جمله آنان بود. از جمله اقدامات شاه صفوی به منظور تجلیل از ا شیعه ضرب سکه با نام ائمـه اثنی عشری[۱۸] قرار نام ۱۲ امام شیعه بـه عنوان سجع مـهر شاهی[۱۹]؛ تعمـیر و توسعه آرامگاه ا درون شـهرهای عراق و مشـهد و نیز ایجاد ساختمان مقبره به منظور امام‌زاده‌ها درون شـهرهای ایران[۲۰] ۱۲۹ و طرح آب رسانی از فرات بـه نجف بود[۲۱]

شاه اسماعیل کلیـه وظایف اداری و کشوری را بـه ایرانیـانی سپرد کـه در اعتقادشان بـه تشیع جای شک و شبهه نبود و بسیـاری از آنان پیشینـه طولانی درون کارهای دیوانی داشتند. نامدارترین رجال او عبارت بودند از: امـیر زکریـا تبریزی، محمود خان دیلمـی، قاضی شمس الدین لاهیجانی، امـیر نجم رشتی، امـیر نجم ثانی، مـیر سید شریف شیرازی و شمس الدین اصفهانی[۲۲] ۴۰۷.

شاه اسماعیل بـه رسوم و آیین‌های مذهبی و ملی بسیـار علاقه نشان مـی‌داد و به ایجاد آبادانی و بناهای یـادبود اهتمام داشت. مـهم‌ترین آثاری کـه از دوران وی بـه یـادگار مانده، عبارتند از ۴ بازار دور مـیدان قدیم اصفهان؛ مدرسه هارونیـه و بقعه امامزاده هارون درون اصفهان. وی بناهای یـادبودی هم درون اوجان فارس و شیراز و آبادانی و ساختمان‌های متعددی درون خوی و تبریز بنیـاد کرد.

جنگ با دشمنان خارجی

جنگ چالدران

پس از سقوط سلسله تیموریـان، شیبک خان ازبک (یکی از نوادگان چنگیزخان کـه احیـای امپراتوری تجزیـه شده اجداد خود را درون سر مـی‌پروراند)، بـه تشویق سلطان بایزید دوم به منظور نابودی دولت نوبنیـاد صفوی از سمت شمال شرقی وارد ایران شد. شاه اسماعیل ابتدا تلاش کرد با فرستادن سفیران حسن نیت بـه سمرقند او را از ورود بـه ایران منع کند اما چون نتیجه‌ای نگرفت، بـه قصد جنگ با شیبک خان بـه خراسان لشکر کشید و شـهرهای دامغان، گرگان و مشـهد را آزاد کرد. بعد از آن، دو لشکر درون نزدیکی شـهر مرو رودروی هم قرار گرفتند و در نبردی سخت، سپاه ایران بر ازبک پیروز شد. بعد از آن شاه اسماعیل فرمان داد پوست سر شیبک خان را پر از کاه کنند و آن را بـه دربار سلطان بایزید عثمانی بفرستند.[۲۳]

اما درون همـین هنگام با یورش عثمانی‌ها مواجه شد. خلیفه عثمانی بـه نام سلطان سلیم یکم کـه شیعیـان را کافر مـی‌دانست و خود را نیز خلیفه تمامـی مسلمانان جهان مـی‌خواند بـه قصد اشغال کامل ایران با لشکری عظیم بـه این کشور لشکرکشی کرد. شاه اسماعیل بـه قصد دفع حمله عثمانیـان کـه پس از فتح دیـاربکر مستقیم راه تبریز را درون پیش گرفته بودند با جمع‌آوری حدود ۵۰ هزار سرباز درون مقابل ۲۰۰ هزار سپاه عثمانی بـه غرب لشکر کشید و به رغم کمبود نیرو و استفاده سپاه مـهاجم از توپخانـه درون نبرد چالدران (۸۹۳ ه. ش) آن چنان دلیرانـه فرماندهی کرد و خود درون مـیدان نبرد جنگید کـه به‌رغم شکست خوردن، نبرد او درون زمره نبردهای بزرگ تاریخ و از افتخارات ایرانیـان محسوب مـی‌شود.

در این جنگ ۴۹۰۰۰ سرباز ایرانی کـه تنـها از سلاح‌های سرد مانند شمشیر و نیزه استفاده مـی‌د درون برابر سپاه دویست هزار نفری عثمانی کـه مجهز بـه توپ و تفنگ بود بـه سختی ایستادگی کرد ترکان عثمانی درون این جنگ قسمت بزرگی از آذربایجان را بـه اشغال خود درون آورند. اشغال بخش‌هایی از آذربایجان توسط عثمانی که تا زمان شاه عباس اول ادامـه داشت. (البته بعد از شاه اسماعیل نیز نبردهای پرشماری بین ایران و عثمانی بـه ویژه درون دوره شاه عباس درگرفت و اختلافات مرزی و مذهبی دو کشور که تا زمان فروپاشی امپراتوری عثمانی درون جنگ جهانی اول بـه درازا کشید)

شاه اسماعیل توانست درون مدتی کوتاه با تدابیر جنگی ایران را متحد کرده و در برابر هجوم دشمنان داخلی و خارجی بـه ویژه ازبکان و عثمانی‌ها کـه از خاور و باختر بـه ایران حمله مـی‌د بـه خوبی مقاومت کند.

مرگ

در ۲۳ مـه ۱۵۲۴/ ۱۹ رجب ۹۳۰ شاه اسماعیل درگذشت و در آرامگاه خانوادگی درون اردبیل بـه خاک سپرده شد. او هنگام مرگ دو ماه که تا سی و هفت سالگی فاصله داشت و تقریباً بیست و سه سال سلطنت کرده بود.[۲۴]

پنجشنبه 5 شـهریور 1394-11:03 ب.ظ


شاه ابوالمظفر بن شیخ حیدر بن شیخ جنید معروف بـه شاه اسماعیل یکم (زاده ۱۷ ژوئیـه ۱۴۸۷ و درگذشته ۲۳ مـه ۱۵۲۴) پایـه‌گذار سلسله پادشاهی صفوی مـی‌باشد.[۱] حکم رانی شاه اسماعیل بـه دو دلیل نقطه عطفی درون تاریخ ایران است. دلیل نخست این هست که بعد از تازش اعراب بـه ایران، بـه مدت ۸ و نیم قرن هیچ خاندان ایرانی بر ایران بـه صورت مستقل حکم رانی نداشت، بلکه ایران توسط خلفای عرب، سلاطین ترک، خان‌های مغول اداره مـی‌شد؛ اگر چه درون این مدت آل بویـه (حک ۳۳۴-۴۴۷ ه. ق/ ۹۴۵-۱۰۵۵ م) حکم رانی مـی‌کرده‌اند، اما آن‌ها بر بخشی از ایران چیره بوده‌اند. دلیل دوم، اعلام رسمـی مذهب شیعه دوازده امامـی بود.[۲] شاه اسماعیل شاعری پرکار بود کـه با تخلص خطایی شعر مـی‌سرود وی بعد از عمادالدین نسیمـی، ادبیـات آذربایجانی را گسترش داد.[۳] علاوه بر ترکی آذربایجانی بـه زبان فارسی نیز شعر مـی‌سرود کـه تنـها چند نمونـه از اشعار پارسی وی بـه جا مانده‌است.[۴]

شاه اسماعیل یکم درون خلال ۱۰ سال، بعد از حرکت از لاهیجان، سراسر ایران را از کرمان و فارس و خراسان که تا خوزستان و عراق عرب زیر پرچم دولت واحدی درآورد و ملوک‌الطوایفی را از ایران برانداخت و سیـاست تمرکز را مستقر ساخت.[۵

تبار

نوشتار اصلی: شجره‌نامـه صفویـان

تبار اسماعیل بـه شیخ صفی‌الدین اردبیلی (۷۱۳ - ۶۳۱ خورشیدی) مـی‌رسد. اسماعیل فرزند شیخ حیدر هست و مادرش مارتا یـا عالم شاه بیگم، سلطان اوزون حسن آق قویونلو و تئودورا (دسپینا خاتون) شاه طرابوزان ترابوزان بود[۶] تیودورا بـه این شرط با اوزون حسن ازدواج کرد کـه دین خود را نگاه دارد و تا آخر عمر از آزادی دینی برخوردار باشد. بـه همـین دلیل بـه همراه خود یک کشیش و چند موعظه‌گر و ندیم مسیحی بـه ایران آورد و در شـهر آمِد یک کلیسا بنا کرد که تا یک‌شنبه‌ها به منظور عبادت برود. بعدها و با دست یـابی اوزون حسن بـه بخش بزرگ ایران و پایتخت شدن تبریز، تئودورا کلیسای باشکوهی درون تبریز ساخت و کشیشان و مبلغان مسیحی را بـه آن جا آورد. درون ارزنجان نیز کـه بیشتر ارمنی بودند دو کلیسا با نام‌های سیمون و یحیـا ساخت، البته بنای این کلیساها بـه اوزون حسن نسبت داده شد.

کودکی

اسماعیل درون ۲۵ رجب ۸۹۲ ه. ق درون اردبیل متولد شد. او درون یک سالگی (رجب ۸۹۳) پدرش را از دست داد. بعد از مرگ حیدر، صوفیـان صفویـه درون اردبیل جمع شدند و سلطان علی پادشاه، پسر ارشد حیدر را بـه جانشین پدر تعیین د و اندک زمانی بر پیروان صفویـه درون اردبیل افزوده شد.[۷] پدرش شیخ حیدر بـه همراه مریدان خود - کـه به دلیل بر سر داشتن کلاه قرمز رنگ قزلباش (سرخ‌سر بـه زبان ترکی) خوانده مـی‌شدند به منظور جهاد علیـه مسیحیـان چرکس بـه نواحی قفقاز حمله د. توسعه‌طلبی حیدر باعث شد کـه با شروانشاهان وارد جنگ شود. سلطان یعقوب آق قویونلو درون این جنگ بـه کمک شروانشاهان رفت و نـهایتاً حیدر تیر خورد و به اسارت درآمد و جان خود را درون این مبارزه از دست داد و فرزندانش نیز بـه اسارت درون آمدند. درون این زمان اسماعیل کودکی شیرخوار بود. بر اساس نوشته‌های احمدروی، اجداد صفویـه بـه احتمال قوی که تا شیخ حیدر، اهل تسنن و شافعی بوده‌اند.[۸]

اسماعیل بـه همراه مادر و دو برادرش درون استخر، فارس بـه مدت چهار سال و نیم زندانی شدند.[۹] درون این دوره سلطان یعقوب آق قویونلو مرد و بین فرزندانش رستم و بایسنقر جنگ درگرفت و رستم به منظور مقابله با بایسنقر، «سلطان علی» برادر بزرگ اسماعیل و خانواده‌اش را آزاد کرد، که تا بتواند یبانی قزلباشان خانقاه اردبیل برخوردار شود. سلطان علی با شکوه فراوان وارد تبریز شد و با سپاهی از صوفیـان بایسنقر را شکست داد. رستم از قدرت سلطان علی بـه وحشت افتاد و وی را درون مـیانـه راه تبریز و اردبیل بـه قتل رساند. سلطان علی برادر هفت ساله‌اش اسماعیل را بـه یـاران صمـیمـی و وفادارش سپرد.

در اردبیل و لاهیجان

اسماعیل مدتی پنـهانی درون اردبیل زیست و سپس به منظور امنیت بیشتر بـه لاهیجان رفت و نزد امـیر آنجا «کارکیـا مـیرزا علی» پناه گرفت. کارکیـا مـیرزا علی فرمانروای محلی لاهیجان و دیلمان کـه شیعه و سید و دوستدار خاندان صفوی بود درون تربیت اسماعیل خردسال اهتمام کرد. اسماعیل که تا سال ۹۰۵ (قمری) با مراقبت‌های شمس الدین لاهیجی کـه از فضلای آن دیـار بود پارسی، عربی، قرآن و مبانی و اصول شیعه امامـیه را فرا گرفت.[۱۰] همچنین درون این مدت، زیر نظر هفت تن از بزرگان صوفی لاهیجان فنون رزم را آموخت.[۱۱]

بدین ترتیب اسماعیل از یک سو زیر تأثیر فرهنگ صوفیـانـه خانقاه شیخ صفی بود و از سوی دیگر احتمالاً درون گیلان با برخی آموزه‌های ایران باستان[نیـازمند منبع]و تشیع امامـی آشنا شده و مجموعه این آموزه‌ها او را به منظور تبدیل شدن بـه یک حاکم مقتدر، فرمانده نظامـی و پیشوای مذهبی آماده ساخت.

بازگشت بـه اردبیل

قزلباشان بـه بهانـه زیـارت بقعه شیخ صفی‌الدین باب اجازه از کارکیـا اسماعیل را بـه اردبیل بردند. هدف قزلباش‌ها از این کار خروج از حیطه کارکیـا بود[نیـازمند منبع]. قزلباشان بـه همراه اسماعیل بـه منطقه خلخال رفتند و نزدیک بـه سه ماه درون روستاهای اطراف خلخال اقامت داشتند. ایشان درون این مدت با خلفای خود درون آناتولی ارتباط بر قرار کرده و از آن‌ها مـی‌خواستند کـه ترکان قزلباش را جمع‌آوری کرده بـه ایران بفرستند درون مدت سه ماه درون حدود دو هزار قزلباش بـه شیوه‌های مختلف از آناتولی وارد ایران شده بـه اردوی اسماعیل پیوستند.[۱۲] درون این هنگام اسماعیل ۱۲ سال و یک ماه بیشتر نداشت. از وقتی کـه اسماعیل از لاهیجان بیرون آمده بود که تا هنگامـی کـه در ارزنجان اردو زد درون حدود هفت هزار ترک آناتولی بـه اردویش پیوستند کـه بیشتر از نـه قبیله زیر بودند:

  • شاملو از شمال شرق مدیترانـه و شمال غرب شام
  • تکه لو از ناحیـه جنوبی آناتولی
  • افشار از ناحیـه آناتولی
  • قاجار از شمال و شرق آناتولی
  • روملو از ناحیـه آناتولی
  • قره‌مان از منطقه کیلیکیـه درون جنوب آناتولی و اطراف قونیـه
  • ورساق از منطقه کیلیکیـه درون شمال دریـای مدیترانـه
  • ذوالقدر از بخش علیـای فرات بین سوریـه و ترکیـه کنونی
  • استاجلواز شرق آناتولی
  • بیـات از شرق آناتولی و شمال عراق
  • علاوه بر این قبایل دستجاتی از قبایل مغول ساکن درون نواحی تالش و سوادکوه نیز درون اردوی اسماعیل بودند کـه در برابر ترکان درون اقلیت بودند و «صوفیـان تالشی» نامـیده مـی‌شدند.

    تصرف آذربایجان

    در سال ۸۷۹ هفت سران قزلباش درون ارزنجان یک جلسه مـی با حضور شاه اسماعیل برگزار د که تا در مورد حرکت جهادیشان تصمـیم بگیرند؛ موضوعی کـه در این جلسه مطرح بود این بود کـه برای جهاد بـه گرجستان حمله کنند یـا ایروان را بگیرند (دو منطقه مسیحی نشین کـه حاکمانشان از خاندان‌های دیرین ایرانی و باز مانده از دوران پارتیـان و ساسانیـان بودند) عده‌ای نیز پیشنـهاد دادند بـه روستاهای آذربایجان حمله کنند و عده‌ای نیز بر این عقیده بودند مدت زمان بیشتری درون ارزنجان بمانند کـه ترکان بیشتری بـه لشکر بپیوندند و سپس بـه آذربایجان یورش، آن جا را از آن خود کنند.

    اسماعیل به منظور گردآوری سپاه بیشتر بـه آناتولی(قراباغ و وان) رفت و در سال ۹۰۶ ه. ق. همراه با هفت هزار سپاهی قزلباش بـه سمت شروان لشکر کشید. درون جنگی کـه نزدیک قلعه گلستان روی داد، فرخ یسار با وجود بیست هزار جنگاور مغلوب و کشته شد.[۱۳] اما قلعه گلستان درون مقابل سپاه صوفیـان بـه مقاومت پرداخت و بلافاصله تسلیم نشد. با این حال باکو تسلیم شد و سردار خردسال بـه جای آنکه وقت خود را به منظور محاصره و تسخیر قلعه گلستان ضایع کند، از حوالی شروان عزیمت کرد و راه آذربایجان را پیش گرفت. درون نزدیک نخجوان الوند بیگ آق قویونلو را مغلوب کرد(۸۸۰ش/۹۰۷ ق /۱۵۰۱ م) و خود پیروزمندانـه وارد تبریز شد و سلطنت خود را با اعلام و اظهار سلطنت شیعه کـه به هر حال با آیین اکثریت اهل شـهر مغایر بود، اعلام داشت.[۱۴]شاه اسماعیل یکم صفوی قیـام مؤثر خود را بر ضد امـیران آق قویونلو بـه سال ۹۰۷ هجری قمری، از اردبیل آغاز کرد ولی پایتخت خود را بـه تبریز انتقال داد. با این وجود، اردبیل بـه سبب آن کـه مدفن شیخ صفی‌الدین بود، پایتخت معنوی شاهان صفوی بـه شمار مـی‌رفت و از تقدس و احترام خاصّی بهره‌مند بود.[۱۵]

    وی درون حالی کـه چهارده سال بیشتر نداشت بـه کمک مریدانی کـه سخت بـه او معتقد بودند درون سال هشتصد و هشتاد ه. ش شاه ایران شد و سلسله خویش را بـه نام جدش صفی‌الدین «صفویـه» نامـید کـه در تاریخ ایران بـه دو دلیل اهمـیت بسیـار دارد:

    • یکی این کـه این سلسله اولین سلسله کاملاً مستقل ایرانی و ملی بعد از حمله اعراب بـه ایران (در سال ۳۲ ه. ق) بوده‌است.
    • دوم اینکه مذهب تشیع درون ایران توسط شاه اسماعیل مذهب رسمـی اعلام شد.

    اعلام تشیع بـه عنوان مذهب رسمـی

    شاه اسماعیل درون اولین اقدام مـهم خود، درون شـهر تبریز مذهب تشیع را بـه عنوان مذهب رسمـی دولت و مملکت صفوی اعلام نمود. نکته جالب این هست که درون آن هنگام اکثریت مردم تبریز نیز سنی مذهب بودند. (چیزی حدود دو سوم) امرای قزلباش این مطلب را بـه شاه اسماعیل یـادآور شدند، اما شاه درون پاسخ عنوان کرد کـه «در این کار خداوند و ا او را یـاری خواهند کرد و اگر مردم بخواهند درون مقابل او کوچک ترین اعتراضی کنند، پاسخشان شمشیر خواهد بود.»[۱۶]

    پیوستن قبایل ترک آناتولی

    ایلات ترک بهارلو (از اولاد بایرام خوجه بهارلو و از ایلات تشکیل دهنده قراقوینلوها بودند) قبل از تسخیر تبریز (۹۰۷ ق / ۱۵۰۲ م) بـه سرکردگی حسن خان بـه شاه اسماعیل پیوستند (روملو---احسن)

    ایجاد وحدت ملی

    پس از برافتادن ایلخانان مغول و به مدت حدود دو قرن درون ایران از بلخ که تا دیـاربکر وضعیت ملوک الطوایفی حاکم بود. «روملو» درون خصوص سال ۸۸۰ خورشیدی (۱۵۰۱ م./۹۰۷ ه. ق) مجموعه‌ای از حکام محلی را نام مـی‌برد، کـه مـهم‌ترین آن‌ها عبارت بودند از: سلطان حسین بایقرا آخرین شاه تیموریـان درون خراسان، بدیع الزمان مـیرزا درون بلخ، سلطان مراد درون عراق عجم، حسین کیـای چلاوی درون سمنان، مرادبیک بایندر درون یزد و شاه اسماعیل درون آذربایجان.

    شاه اسماعیل با برخورداری از نیروی قزلباش عزم نمود، کـه ایران را متحد سازد. ابتدا سلطان مراد حاکم عراق عجم -که پسر سلطان یعقوب آق قویونلو بود- را درون نواحی مابین همدان و بیجار شکست داد و سلطان مراد بـه شیراز گریخت. شاه اسماعیل او را تعقیب نمود و او از ترس بـه بغداد گریخت و شاه اسماعیل بدون جنگ شیراز را تصرف نمود و از آنجا بـه قم رفت. سپس بر حسین کیـای چلاوی حاکم سمنان و فیروزکوه بعد از جنگی سخت غلبه کرد؛ و نـهایتاً یزد و ابرقو را کـه در اختیـار محمدکره بود، تصرف کرد و از شـهری بـه شـهری رفت و حکام محلی را برانداخت و یـا تابع خود نمود. آنگاه درون سال ۸۸۷ ه. ش. (۹۱۴ه. ق) عازم عراق عرب شد و بغداد و نجف را نیز فتح نمود. بدین ترتیب او درون مدت هفت سال تمام ایران بزرگ بـه جز برخی نواحی نظیر خراسان و ارمنستان را تصرف نمود و حکومتی واحد و مستقل را درون آن برقرار ساخت و به عنوان پادشاه ایران تاجگذاری نمود.

    پنجشنبه 5 شـهریور 1394-10:58 ب.ظ


    این پیکره نشان گر سریـالی مثلا تاریخی هست که این روز ها از سوی شبکه ..شو تی وی..ترکیـه پخش مـی شود.
    .سریـالی پیرامون زندگانی بزرگترین خلیفه و خداوندگار عثمانی...سلطان سلیمان قانونی...هیچ مورخی شک ندارد کـه سلطان سلیمان فرزند سلیم خون خوار کـه در سال 926 هجری-1520 مـیلادی بـه سلطنت و خلافت عثمانی رسید ،نیرومند ترین خلیفه عثمانی بود و در زمان او گستره عثمانی بـه بزرگترین مـیزان خود رسید..اما همان شواهد مسلم تاریخی نشان مـی دهد کـه سلیمان با وجود پیروزی های فراوان درون عرصه جنگها ،در دو حوزه بـه شدت ناکام شد...وین... و تبریز...محاصره وین شکست خورد و سپاهیـان سلیمان درون سه جنگی کـه با ایران د اگر چه تبریز را فتح و جنایـات بسیـاری را درون آذربایجان و به ویژه درون تبریز مرتکب شدند کـه شاید درون اثر آن تبریز بـه ویرانـه ای مبدل شد و از خون مردمان عادی تبریز بـه گواه متون عثمانی رود جاری شد و از کشته ها و شـهدا پشته ساخته شد..اما اذربایجانی و تبریزی اگر چه تحت اشغال قرار گرفت ،اما چون سرزمـین های اروپای شرقی زیر بیرق بیگانـه ترک عثمانی و مزدورانش سر خم نکرد....این سریـال مسخره انچه ندارد تاریخ هست و مستندات..و بیشتر بـه شرح مغازله های یک شاه با زنان متعدد شبیـه هست تا یک سریـال مستند تاریخی و البته با رنگ و لعابی کـه سعی شده مخاطب را بـه هیجان اورد !!!..بررسی لباسهای بانوان هنر پیشـه درون این عکافی هست که نشان دهد سریـال که تا چه مـیزان از واقعیت های تاریخی بـه دور است...انـهم درون زمانی کـه ترکان عثمانی درون اوج انجماد مذهبی بـه سر مـی بردند !!!!...تا اینجا چندان موضوع مـهمـی رخ نداده هست که همـه بزرگ نمائی هست و رنگ و لعاب بازاری درون دربار سلیمان..اما درون بخش امروز سریـال دیـالوگی بـه تصویر کشیده شد کـه افزون بر اینکه کاملا با واقعیت ها و اسناد تاریخی بـه کلی بیگانـه بود ،بلکه وهن و دشنام اشکاری نیز بـه شاهنشاه بنیـاد گر ایران یکپارچه بعد از ساسانیـان ،شاه اسماعیل صفوی بود..در مجلس دیوان همایون کـه محل گرد همایی خلیفه و وزیر اعظم و شیخ الاسلام و دیگر وزرا بود ،صحنـه ای دروغین نشان داده شد کـه گویی نامـه ای از شاه اسماعیل بـه سلطان سلیمان قانونی رسبده است..بگذریم کـه به هیچ روی چنین نامـه ای وجود خارجی و تاریخی ندارد ..زیرا درون زمان ادعایی ارسال نامـه همسر روسی سلیمان کـه روکسلانـه الکساندرا نامـیده مـی شده و لقب ..خرم سلطان ..یـافته بود ..هنوز فرزندش سلیم را نزاده بود !!! درون این دیـالوگ سخیف و ضد ایرانی ...صدراعظم یونانی سلیمان نامـه ای از شاه اسماعیل را به منظور سلیمان مـی خواند کـه از او با القاب سلطان اسکندر نشان و صاحب جم و نیز دارای جایگاه داریوش نام مـی شود !!!!!!! و وزیر اعظم یونانی ابراهیم پاشا مـی گوید کـه اسماعیل سلیمان را بـه حق با این لقبها یـاد کرده هست !!! سپس سلیمان روی بـه کاتبش کرده و مـی گوید کـه پاسخ نامـه را بدهد و کاتب مـی پرسد نامـه بـه شاه اسماعیل و سلیمان گستاخانـه پاسخ مـی دهد از چه زمانی شکست خورده چالدران و امـیری بی اهمـیت شاه شده هست !!!؟؟ بـه او بنویس بـه راه حق برگرد !!!..بررسی این دیـالوگ بـه شدت با هرگونـه مستندات تاریخی و نامـه های متبادله درون تناقضی اشکار هست و بـه دو هدف نگاشته شده است...یکی اینکه ناکامـیهای سلیمان را درون ایران و رشادتهای صفویـان را خوار جلوه دهد و دوم اینکه با روندی مزورانـه سعی دارد با این دیـالوگ دروغین ،مـیلیونـها علوی ترکیـه را کـه عاشق شاه اسماعیل هستند و هنوز او را مراد خود مـی دانند مورد شستشوی مغزی قرار داده و با داده های تاریخی دروغین ،از ارادت انـها بـه ایران و شاه اسماعیل بکاهد...بر ایرانیـان هست که درون این وانفسا کـه هویت فرهنگی ایران دایما از سوی بیگانگان مورد توهین و سخره قرار مـی گیرد ،پیرامون این جعل و هتاکی رکیک نسبت بـه شاه اسماعیل شاهنشاه بنیـاد گر ایران واکنش درون خوری نشان دهند و اثبات کنند کـه روح ایرانی گری بیش از هر زمانی زنده هست و نویسندگان دروغزن ترکی یک سریـال دور از هر گونـه مستندات تاریخی نمـی توانند مـیراث فرهنگی و بزرگمرد تاریخ ایران..شاه اسماعیل یکم را بـه سخره گیرند..شاه اسماعیلی کـه نامـه هایش بـه پدر سلیمان ..سلیم خون خوار اکنده از دشنام بود و اصولا نـه نامـه ای بـه سلیمان نوشت و نـه او را قابل مخاطب بودن مـی دانست و چه برسد بـه انکه نامـهای تملق امـیز بـه او بنویسد و انـهم درون زمانی کـه با کرونومتری تاریخی و واقعیـات کاملا نا هم خوانی دارد...بار دیگر حتما بر پانترکان بی هویت و جیره خوار بیگانـه کـه پرچم نوکری بیگانـه عثمانی و پانترکان ترکیـه را بـه وش کشیده اند یـاد اور شویم کـه با ژرف بینی و اندکی تعمق از خواب غفلت بـه در ایند و شاهد باشند کـه پانترکان چگونـه شاه اسماعیل فخر ایران زمـین را مورد هتاکی دروغین و ناجوان مردانـه قرار داده اند...لازم هست هواداران ساده لوح این جریـان شاهد باشند و حداقل از خون هزاران تبریزی قتل عام شده بـه دست ترکان خون خوا ر عثمانی و رشادتهای شاه اسماعیل شاهنشاه ایران زمـین شرم کنند...دوستان گرامـی..شبکه سخیف شو تی وی ترکیـه را حتما زیر رگبار اعتراض قرار دهیم و از تمامـی هم مـیهنان خواهشمندم این جستار مـهم را بـه هر صورتی کـه مـی توانند پراکنده سازند و با مـیل و تلفن و شکایت اعتراض خود را بیـان کنند..علی عجمـی اذرابادگانی ایران دوست..یکم اردی بهشت ماه 1390 خورشیدی..پاینده ایران زمـین..جاودان باد نام شاه اسماعیل بزرگ ایران زمـین
    http://www.facebook.com/photo.php?fbid=1656097855898&set=o.119443721406407&type=1&theater
    از این لینک مـی توانید شکایت های خود را بـه زبانـهای فارسی و ترکی و انگلیسی و یـا هر زبان دیگر بـه این شبکه اعلام کنید

    پنجشنبه 5 شـهریور 1394-10:14 ب.ظ


    یک وکیل دادگستری بـه تشریح «غیرقابل وصول تر شدن مـهریـه با تصویب قانون جدید نحوه اجرای محکومـیت های مالی» پرداخت.

    آفتاب :

    بعد از تصویب قانون جدید حمایت خانواده عموما این تصور غالب شده هست که وصول مـهریـه بـه مـیزان بیش از 110 سکه تمام بهار آزادی یـا معادل آن صرفا منوط بـه معرفی اموالی از زوج توسط زوجه هست ولی جهت اجبار زوج بـه پرداخت مـهریـه کمتر از این مـیزان، امکان اعمال حبس ناشی از محکومـیت های مالی همچنان باقی است.

    در ذیل مبانی حقوقی این تصورِ ایجاد شده و تبیین درستی و نادرستی آن درون انطباق با این مبانی درون گفت‌وگو با فرشید فرحناکیـان وکیل پایـه یک دادگستری مورد بررسی قرار گرفته است.

    *مبانی حقوقی نحوه وصول مـهریـه بـه کدام قانون بر مـی‌گردد؟

    به موجب ماده 22 قانون حمایت از خانواده مصوب 1 اسفندماه 1391: «هرگاه مـهریـه درون زمان وقوع عقد که تا یکصد و ده سکه تمام بهار آزادی یـا معادل آن باشد، وصول آن مشمول مقررات ماده ۲ قانون اجرای محکومـیت های مالی است. چنانچه مـهریـه، بیشتر از این مـیزان باشد درون خصوص مازاد، فقط ملائت (توانایی مالی) زوج ملاک پرداخت است.

    رعایت مقررات مربوط بـه محاسبه مـهریـه بـه نرخ روز کماکان الزامـی است.»

    البته هم اکنون بـه جهت نسخ ماده ۲ قانون قدیم نحوه اجرای محکومـیت های مالی مصوب 10 آبان ماه 1377 مذکور، ماده 3 قانون جدید نحوه اجرای محکومـیت های مالی مصوب 15 مـهرماه 1393 بـه جای آن اعمال مـی شود.

    *این حبس ناشی از محکومـیت‌های مالی از جمله مـهریـه درون چه شرایطی آغاز و پایـان مـی‌یـابد؟

    به موجب ماده 3 قانون جدید نحوه اجرای محکومـیت های مالی مصوب 15 مـهرماه 1393: «اگر استیفای محکومٌ‌به (در اینجا: مـهریـه) از طرق مذکور درون این قانون ممکن نشود، محکومٌ‌علیـه (در اینجا: زوج) بـه تقاضای محکومٌ‌له (در اینجا: زوجه) که تا زمان اجرای حکم یـا پذیرفته‌شدن ادعای اعسار او یـا جلب رضایت محکومٌ‌له (در اینجا: زوجه) حبس مـی‌شود.»؛ بنابراین بر خلاف «حبس ناشی از مجرمـیت»، «حبس ناشی از محکومـیت های مالی» علی القاعده که تا روز تادیـه محکومٌ‌به (در اینجا: مـهریـه)؛ یوم الاداء، ادامـه خواهد داشت مگر اینکه محکومٌ‌علیـه (در اینجا: زوج) بتواند بـه هر طریقی رضایت محکومٌ‌له (در اینجا: زوجه) را اخذ کرده و یـا اینکه اعسار خود را ثابت کند.

    به موجب ماده 6 قانون جدید نحوه اجرای محکومـیت های مالی مصوب 15 مـهرماه 1393: «معسری هست که بـه دلیل نداشتن مالی بـه جز مستثنیـات دین، قادر بـه تأدیـه دیون خود نباشد.»

    قانون جدید نحوه اجرای محکومـیت های مالی مصوب 15 مـهرماه 1393 ضمن منسوخ ماده 524 قانون آیین دادرسی مدنی مصوب 21 فروردین ماه 1379 درون ماده 29 خود، مستثنیـات دین را درون ماده 24 بـه شرح ذیل اعلام کرده است:

    «مستثنیـات دین صرفاً شامل موارد زیر است:

    الف) منزل مس کـه عرفاً درون شأن محکومٌ‌علیـه (در اینجا: زوج) درون حالت اعسار او باشد؛

    ب) اثاثیـه مورد نیـاز زندگی کـه برای رفع حوایج ضروری محکومٌ‌علیـه (در اینجا: زوج) و افراد تحت تکفل وی لازم است؛

    ج) آذوقه موجود بـه قدر احتیـاج محکومٌ‌علیـه (در اینجا: زوج) و افراد تحت تکفل وی به منظور مدتی کـه عرفاً آذوقه ذخیره مـی شود؛

    د) کتب و ابزار علمـی و تحقیقاتی به منظور اهل علم و تحقیق متناسب با شأن آنـها؛

    ه) وسایل و ابزار کاربه، پیشـه وران، کشاورزان و سایر اشخاص کـه برای امرار معاش ضروری آنـها و افراد تحت تکفل شان لازم است؛

    و) تلفن مورد نیـاز مدیون؛

    ز) مبلغی کـه در ضمن عقد اجاره بـه موجر پرداخت مـی شود، مشروط بر اینکه پرداخت اجاره بها بدون آن موجب عسر و حرج شود و عین مستأجره مورد نیـاز مدیون بوده و بالاتر از شأن او نباشد.»

    در نتیجه این بحث از منظری کـه باید اعسار یـا عدم اعسار را ثابت کند، بسیـار اساسی مـی شود زیرا اگر امکان اخذ رضایت محکومٌ‌له نباشد، تنـها راه توقف اجرای حبس ناشی از محکومـیت های مالی اعلام اعسار محکومٌ‌علیـه است.

    *به موجب این قانون نحوه اجرای محکومـیت‌های مالی جدید اثبات اعسار بر عهده کیست؟

    پاسخ این پرسش دقیقاً بر کانون تفاوت این قانون جدید با قانون قبلی راجع بـه نحوه اجرای محکومـیت های مالی مستقر است.

    به موجب ماده ۲ قانون قبلی نحوه اجرای محکومـیت های مالی مصوب 10 آبان ماه 1377: «هرگاه محکومٌ‌علیـه مدعی اعسار شود (‌ضمن اجرای حبس) بـه ادعای وی خارج از نوبت رسیدگی و در صورت اثبات اعسار از حبس آزاد‌ خواهد شد.»

    ولی بـه موجب ماده ۷ قانون جدید نحوه اجرای محکومـیت های مالی مصوب 15 مـهرماه 1393: «در مواردی کـه وضعیت سابق مدیون دلالت بر ملائت (توانایی مالی) وی داشته یـا مدیون درون عوض دین، مالی دریـافت کرده یـا بـه هر نحو تحصیل مال کرده باشد اثبات اعسار بر عهده اوست؛ مگر اینکه ثابت کند آن مال تلف حقیقی یـا حکمـی شده است؛ درون این‌ صورت و نیز درون مواردی کـه مدیون درون عوض دین، مالی دریـافت نکرده یـا تحصیل نکرده باشد، هرگاه خوانده دعوای اعسار نتواند ملائت (توانایی مالی) فعلی یـا سابق او را ثابت کند، یـا ملائت (توانایی مالی) فعلی یـا سابق او نزد قاضی محرز نباشد، ادعای اعسار با سوگند مدیون مطابق تشریفات مقرر درون قانون آیین‌ دادرسی مدنی پذیرفته مـی‌شود.»

    همانطور کـه مشخص هست به موجب ماده 2 قانون قبلی اثبات اعسار بدون هیچ تفکیکی، درون هر صورت بر عهده محکومٌ‌علیـه بـه عنوان مدعی اعسار بود ولی درون ماده 7 قانون جدید این امر با تفکیکی انجام پذیرفته است.

    از آنجا کـه این تفکیک خیلی پیش تر از زمان تصویب این قانون جدید، توسط رییس قوه قضاییـه با اعمال اصلاحیـه بند (ج) ماده ۱۸ آیین نامـه اجرایی موضوع ماده ۶ نحوه اجرای محکومـیت‌های مالی قبلی مصوب 31 تیرماه 1391 اجرا شده بود، از مفاد بند (2) ماده 17 دستورالعمل ساماندهی زندانیـان و کاهش جمعیت کیفری زندان‌ها مصوب 29 اردیبهشت ماه 1392 به منظور تفصیل بیشتر تفکیک مقرر درون ماده 7 قانون جدید مـی توان استفاده کرد:

    «در خصوص ادعای اعسار محکوم‌علیـه و درخواست بازداشت وی حسب درخواست محکوم‌له بـه جهت امتناع از پرداخت محکومٌ‌به، دادگاه با بررسی ادله ابرازی و توجه بـه نکات زیر اتخاذ تصمـیم خواهد کرد:

    الف) هرگاه وضعیت سابق محکومٌ‌علیـه از نظر اعسار یـا ایسار معلوم بوده و دلیلی کـه تغییر حالت سابقه را اثبات کند ارایـه نشده باشد؛ دادگاه با استصحاب حالت سابقه دستور یـا حکم مقتضی صادر خواهد کرد.

    ب) درون صورتی کـه منشأ دین قرض یـا معاملات معوض بوده مادام کـه تلف مال مکتسبه ثابت نشده باشد، دادگاه با استصحاب وجود مال و تمکن محکوم‌علیـه، نسبت بـه صدور حکم رد اعسار اقدام خواهد کرد؛ مگر آن کـه مدعی اعسار خلاف آن را ثابت کند.

    ج) چنانچه وضعیت سابق محکومٌ‌علیـه مجهول بوده و دین مورد حکم دادگاه ناشی از اخذ و تحصیل مال بـه صورت مستقیم یـا غیرمستقیم نباشد، مانند «مـهریـه» یـا «ضمان ناشی از مقررات مربوط بـه دیـات»، ادعای اعسار محکومٌ‌علیـه مطابق اصل بوده و مادامـی کـه خلاف آن ثابت نشده موجبی به منظور بازداشت محکومٌ‌علیـه بـه عنوان ممتنع نخواهد بود.»

    بدین ترتیب درون کلیـه دعاوی مطالبه مـهریـه، ادعای اعسار زوج مطابق اصل بوده و مادامـی کـه خلاف آن توسط زوجه ثابت نشده هست به هیچ وجه موجبی به منظور بازداشت او بـه عنوان ممتنع وجود نخواهد داشت.

    ولی هنوز این ابهام باقی هست که با توجه بـه ماده 22 قانون حمایت از خانواده مصوب 1 اسفند ماه 1391 کـه در آن صرفاً مـهریـه که تا سقف یکصد و ده سکه تمام بهارآزادی یـا معادل آن را مشمول ماده 2 قانون قبلی نحوه اجرای محکومـیت های مالی مصوب 10 آبان ماه 1377 (هم اکنون ماده 3 قانون جدید نحوه اجرای محکومـیت های مالی مصوب 15 مـهرماه 1393) دانسته و در خصوص مازاد، ملائت (توانایی مالی) زوج را ملاک پرداخت دانسته هست و با توجه بـه مفاد ماده 7 قانون جدید نحوه اجرای محکومـیت های مالی مصوب 15 مـهرماه 1393 کـه در آن بـه نوعی درون مورد مطالبه مـهریـه اصل بر اعسار زوج قرار داده شده و به همـین دلیل زوجه مـی حتما بدواً توانایی مالی زوج را اثبات و سپس تقاضای اعمال ماده 3 قانون جدید نحوه اجرای محکومـیت‌های مالی مصوب 15 مـهرماه 1393 را کند.

    *آیـا اکنون مفاد ماده ۷ قانون جدید نحوه اجرای محکومـیت های مالی مصوب 15 مـهرماه 1393 توسط مفاد ماده 22 قانون حمایت از خانواده مصوب 1 اسفندماه 1391 درون خصوص یکصد و ده سکه تمام بهار آزادی یـا معادل آن تخصیص داده شده هست یـا خیر؟

    بدون تردید آخرین نظر قانونگذار بر این قرار گرفته هست که بـه طور کلی درون مورد تعهد بـه پرداخت مـهریـه «به هر مـیزان» چه کمتر و چه بیشتر از یکصد و ده سکه تمام بهار آزادی یـا معادل آن، درون فرض عدم اطلاع از اعسار یـا ایسار زوج، اصل بر اعسار زوج هست و خلاف آن نیـاز بـه اثبات توسط زوجه دارد. بدین ترتیب با ناتوانی زوجه درون اثبات استطاعت مالی زوج درون پرداخت مـهریـه، قانون اصل اعسار و نتیجتاً منتفی شدن حبس ناشی از مدیونیت و تقسیط پرداخت مـهریـه را بر زوج حاکم ساخته است.

    در نظریـه مـی شماره 7/ 92/ 540 مورخ 26 خردادماه 1392 اداره کل حقوقی و تدوین قوانین قوه قضاییـه نیز بـه صراحت بر این نظر تاکید شده است.

    *به این ترتیب از این بـه بعد زوجه ها حتما منتظر چه روندی درون دعاوی مطالبه مـهریـه مطروحه خود باشند؟

    به موجب رأی وحدت رویـه شماره 722 مورخه 13/ 10 /1390 هیأت عمومـی دیوان عالی کشور: «دعوای اعسار کـه مدیون درون اثنای رسیدگی بـه دعوای داین اقامـه کرده، قابل استماع هست و دادگاه بـه لحاظ ارتباط آنـها حتما به هر دو دعوا یکجا رسیدگی و پس از صدور حکم بر محکومـیت مدیون درون مورد دعوای اعسار او نیز رای مقتضی صادر نماید.»

    به موجب بند (1) ماده 17 دستورالعمل ساماندهی زندانیـان و کاهش جمعیت کیفری زندانـها مصوب 29 اردیبهشت ماه 1392: «هرگاه خوانده دعوا (در اینجا:زوج) دین خود را پذیرفته ولی تقاضای مـهلت یـا تقسیط و یـا ادعای اعسار داشته باشد دادگاه درون اجرای رأی وحدت رویـه شماره 722 مورخه 13 / 10 / 1390 هیأت عمومـی دیوان عالی کشور نسبت بـه رسیدگی توأمان دعاوی خواهان اصلی (در اینجا: دعوای مطالبه مـهریـه مطروحه زوجه) و خوانده پرونده (در اینجا: دعوای اعسار مطروحه زوج) اقدام و نسبت بـه صدور حکم مقتضی اقدام نماید.»

    بدین ترتیب اکثر زوجه هایی کـه اقدام بـه مطالبه مـهریـه خود مـی کنند یک انتظار محقق الوقوع بـه شرح ذیل، بیشتر نمـی توانند داشته باشند:

    طرح دعوای ادعای اعسار زوج درون اثنای رسیدگی بـه دعوای مطالبه مـهریـه و النـهایـه صدور حکم بـه پرداخت مـهریـه بـه نفع زوجه البته بـه صورت تقسیط؛ بـه جهت جاری ساختن اصل اعسار بـه نفع زوج است؛ مگر توانایی زوجه درون اثبات توانایی مالی زوج کـه در غالب موارد این امکان از اساس منتفی است.

    البته درون صورت عدم ارایـه دادخواست اعسار توسط زوج ظرف مدت رسیدگی بـه دعوای مطالبه مـهریـه، بـه موجب ماده 3 قانون جدید نحوه اجرای محکومـیت های مالی مصوب 15 مـهرماه 1393: «... چنانچه محکومٌ‌علیـه (در اینجا: زوج) که تا سی روز بعد از ابلاغ اجراییـه، ضمن ارایـه صورت کلیـه اموال خود، دعوای اعسار خویش را اقامـه کرده ‌باشد، حبس نمـی‌شود؛ مگر اینکه دعوای اعسار مسترد یـا بـه موجب حکم قطعی رد شود.

    تبصره ۱: چنانچه محکومٌ‌علیـه (در اینجا: زوج) خارج از مـهلت مقرر درون این ماده، ضمن ارایـه صورت کلیـه اموال خود، دعوای اعسار خود را اقامـه کند، هرگاه محکومٌ‌له (در اینجا: زوجه) آزادی وی را بدون اخذ تأمـین بپذیرد یـا محکومٌ‌علیـه (در اینجا: زوج) بـه تشخیص دادگاه کفیل یـا وثیقه معتبر و معادل محکومٌ‌به (در اینجا: مـهریـه) ارایـه کند، دادگاه با صدور قرار قبولی وثیقه یـا کفیل که تا روشن شدن وضعیت اعسار از حبس محکومٌ‌علیـه (در اینجا: زوج) خودداری و در صورت حبس، او را آزاد مـی کند...».

    *آیـا با صدور حکم اعسار و تقسیط پرداخت مـهریـه، از ممنوع‌الخروجی زوج رفع اثر مـی شود یـا خیر؟

    تا قبل از تصویب قانون جدید نحوه اجرای محکومـیت های مالی بعضاً قضات، صدور حکم بـه تقسیط پرداخت مـهریـه را موجب رفع ممنوع الخروجی زوج نمـی‌دانستند؛ حتی این امر درون نظریـه مـی شماره 7 / 93/ 1937 مورخ 17 آبان ماه 1393 اداره کل حقوقی و تدوین قوانین قوه قضاییـه نیز بـه نوعی مورد تاکید قرار گرفته بود.

    ولی هم اکنون بـه موجب ماده 23 قانون جدید نحوه اجرای محکومـیت های مالی مصوب 15 مـهرماه 1393: «مرجع اجراءکننده رأی حتما به تقاضای محکوم‌ٌله (در اینجا: زوجه) قرار ممنوع‌الخروج بودن محکومٌ‌علیـه (در اینجا: زوج) را صادر کند. این قرار که تا زمان اجرای رأی یـا ثبوت اعسار محکومٌ‌علیـه (در اینجا: زوج) یـا جلب رضایت محکومٌ‌له (در اینجا: زوجه) یـا سپردن تأمـین مناسب یـا تحقق کفالت مطابق قانون مدنی بـه قوت خود باقی است.»

    بدین ترتیب با لغو قرار ممنوع الخروجی بعد از صدور حکم تقسیط پرداخت مـهریـه بواسطه احراز اعسار، مشکل سفرهای تفریحی خارج از کشور زوج نیز بـه روش مقتضی مرتفع شده است!

    به سادگی مـی توان فهمـید کـه ریشـه بسیـاری از اختلافات خانوادگی بـه سابقه ذهنی منفی ناشی از چانـه زنی های زمان تعیین مـهریـه باز مـی گردد.

    اصرار زوجه و خانواده او به منظور افزایش و چانـه زنی های زوج و خانواده او به منظور کاهش هر چه بیشتر مـیزان مـهریـه، این اشخاص را درون همان آغاز ایجاد یک رابطه جدید، مستعد گرفتار شدن بـه اولین سوء تفاهمات نسبت بـه همدیگر مـی کند.

    بر طبق آخرین تحولات:

    از یک طرف مطالبه مـهریـه چه بیشتر از یکصد و ده سکه تمام بهار آزادی یـا معادل آن؛ بـه موجب ماده 22 قانون حمایت از خانواده مصوب 1 اسفندماه 1391، و چه کمتر از این مـیزان؛ بـه موجب ماده ۷ قانون جدید نحوه اجرای محکومـیت های مالی مصوب 15 مـهرماه 1393، منوط بـه اثبات توانایی مالی زوج توسط زوجه هست و از طرف دیگر با اصل قرارعدم استطاعت مالی زوج درون همـین ماده 7 قانون جدید نحوه اجرای محکومـیت های مالی، نتیجتاً حبس ناشی از محکومـیت مالی مقرر درون ماده 3 این قانون بـه جهت عدم پرداخت محکومـیت بـه «هر مـیزان از مـهریـه» منتفی شده هست و صرفاً به منظور «مـهریـه کمتر از مـیزان یکصد و ده سکه تمام بهار آزادی یـا معادل آن» نسبت بـه تقسیط پرداخت مـهریـه با لحاظ توانایی مالی زوج اقدام مـی شود. این درون حالی هست که نسبت بـه «بیشتر از این مـیزان مقرر» درون صورت ناتوانی زوجه درون معرفی اموال زوج، حتی همـین تقسیط درون پرداخت نیز امکان پذیر نیست.

    بدین ترتیب با لحاظ عدم استطاعت مالی زوج درون پرداخت مـهریـه درون غالب موارد و توجه بـه این سیر تغییرات قانونی منجر بـه تضعیف امکان وصول مـهریـه، بـه عنوان تعدیل کننده حقوق زوجه درون برابر حقوق زوج، از یک طرف و بلاتغییر ماندن سایر عناوین تقویت کننده حقوق زوج درون برابر حقوق زوجه از طرف دیگر؛ بی شک درون حال حاضر حقوق خانوادگی زوج بسیـار مؤثرتر از حقوق قانونی زوجه است؛ بنابراین به منظور جلوگیری از ایجاد اولین سوءتفاهمات زندگی مشترک ناشی از چانـه زنی های بی فایده به منظور تعیین مـهریـه بلاوصول و برای تقویت تعدیل حقوق زوج و زوجه درون روابط خانوادگی با همدیگر پیشنـهاد مـی شود که؛

    زوجه با گذشت معنادار از تعیین مـیزان زیـاد این مـهریـه تضعیف شده درون امکان وصول، شرط ازدواج خود را گذشت زوج از حقوق خانوادگی مقرر به منظور او منطبق با موارد ذیل قرار دهد: -اعطای وکالت بلاعزل بـه زوجه درون جاری ساختن طلاق از جانب زوج؛ -اعطای حق حضانت فرزندان بـه زوجه بعد از طلاق؛ -شرط تقسیم مساوی اموال مـیان زوج و زوجه بدون توجه بـه نوع طلاق؛ -اعطای وکالت بلاعزل بـه زوجه درون صدور جواز خروج از کشور خود از جانب زوج؛ -اعطای اختیـار بـه زوجه درون تعیین مکان تشکیل زندگی مشترک؛ -اعطای اختیـار بـه زوجه درون تشخیص سطح ادامـه تحصیل؛ -اعطای اختیـار بـه زوجه درون انتخاب نوع شغل خود

    منبع: ایسنا

    پنجشنبه 5 شـهریور 1394-10:10 ب.ظ


    وقایع‌نگاران پاسخ مـی‌دهند

    جنگ چالدران، یکی از نبردهای سرنوشت‌ساز دوران صفویـه به‌شمار مـی‌رود. جنگی کـه پس از آن قدرت شاه اسماعیل رو بـه افول نـهاد و موجب شد شاه صفوی بعد از آن دیگر خنده برنیـاورد. اهمـیت این واقعه موجب شده که تا وقایع‌نگاران صفوی درون آثار خود از «لب‌التواریخ» گرفته که تا «عالم‌آرای عباسی» شرحی از این نبرد ارائه دهند.

    آفتاب :

    آفتاب: خبرگزاری ایبنا نوشت: ۳۱ مرداد ۸۹۳ هجری شمسی برابر با ۱۵۱۴ مـیلادی مـیان ایران و عثمانی جنگی درگرفت کـه بعد‌ها بـه چنگ چالدران مشـهور شد. جنگ چالدران کـه از آن با عنوان مـهم‌ترین جنگ پارتیزانی تاریخ ایران یـاد مـی‌شود، درون محلی بـه همـین نام درون شمال آذربایجان غربی درون ۲۰ کیلومتری شـهر خوی مـیان قوای ارتش نوین عثمانی و سپاهیـان سنتی شمال‌غرب کشور بـه وقوع پیوست و در نتیجه آن بخش‌هایی از شمال غربی ایران از جمله همدان، آذربایجان و کردستان شامل مناطقی چون دیـاربکر، مرعش و البستان از تصرف صفویـان خارج و به امپراتوری عثمانی پیوست. وقوع این جنگ درون تاریخ بسیـار مـهم هست و همـین اهمـیت موجب شده که تا مورخان بسیـاری از ایرانی که تا ترک بـه تحلیل وقایع آن بپردازند. درون این گزارش بـه نمونـه‌هایی از اشاره‌های مورخان بـه جنگ چالدران مـی‌پردازیم. 

    جنگ چالدران بـه روایت منابع صفویـه 

    مـی‌توان گفت اکثر منابع تاریخی دوره صفویـه از جنگ چالدران، دلایل وقوع آن و همچنین علل شکست شاه اسماعیل درون این جنگ سخن گفته‌اند و به نوعی بـه انعکاس این واقعه پرداخته‌اند. «احسن التواریخ» حسن روملو، «حبیب‌السیر» خواندمـیر، «لب التواریخ» عبداللطیف قزوینی، «تکمله‌الاخبار» عبدی بیگ شیرازی، «عالم ‌آرای عباسی» اسکندربیگ و «جواهر الاخبار» بوداق قزوینی درون زمره این آثارند کـه در این گزارش بـه مطالب برخی از این منابع اشاره مـی‌کنیم.

    غیـاث‌الدین خواجه همام‌الدین حسینی شیرازی لقب بـه خواندمـیر، درون اثر معروف خود «حبیب‌السیر» با اشاره بـه جنگ چالدران مـی‌نویسد: «در سال 920 بـه دنبال جنگ از سوی سلطان سلیم کـه به خلاف روش آبا و اجداد از جاده مستقیمـه سلامت نفس تجاوز کرده بود و پذیرش آن توسط شاه اسماعیل درون محل چالدران جنگی واقع شد. درون این جنگ شاه اسماعیل 12 هزار سوار و سلطان سلیم 200 هزار سپاه و 12 هزار تفنگ‌انداز و ارابه‌های جنگی داشت. سلطان سلیم درون جنگ چالدران پیروز شد و تبریز را بـه تصرف درآورد.» 

    «لب‌التواریخ» یکی دیگر از منابع تاریخی دوره صفوی هست که درون آن بـه توصیف وقایع جنگ چالدران مـی‌پردازد. یحیی بن‌ عبدالطیف قزوینی، مولف این کتاب درباره جنگ چالدران مـی‌نویسد: «در بهار سال 920 هجری قمری سلطان سلیم مخالفت و عصیـان ظاهر کرد با جمـیع عساکر روم بـه حدود آذربایجان آمد. جنگ چالدران روی داد و پنج هزار از طرفین کشته شدند. سلیم بـه تبریز آمد ولی بعد از دو هفته از خوف لشکر جرار صلاح درون اقامت ندانسته بـه روم مراجعت کرده درون آماسیـه روم قشلاق مـی‌گیرد.» قزوینی درون ادامـه از آمدن شاه اسماعیل بـه تبریز و به اسارت بردن بدیع‌الزمان، پسر سلطان حسین بایقرا از سوی سلطان سلیم سخن مـی‌گوید. 

    اسکندربیگ ، نویسنده برجسته و مولف تاریخ دوره صفویـه با عنوان «عالم‌آرای عباسی» کـه حدود یک قرن بعد از چالدران نوشته شده، این تفسیر تحسین‌انگیز را درباره شکست صفویـه بیـان مـی‌کند: «بدون شک خداوند اعلم مقدر فرموده بود کـه شاه اسمعیل درون جنگ چالدران شکست بخورد زیرا اگر وی درون این جنگ هم پیروز شده بود، این خطر وجود داشت کـه دین و ایمان قزلباش‌های ساده‌لوح بـه قدرت شاه اسماعیل بـه چنان مرحله‌ای مـی‌رسید کـه از راه راست منحرف شده و گمان‌های غلط مـی‌بردند.» 

    زنان صفوی و جنگ چالدران 

    برخی مورخان خارجی نیز از شرکت زنان ایرانی درون جنگ چالدران سخن گفته‌اند. کاترینو زنو ضمن توصیف جنگ چالدران مـی‌نویسد: «بانوان ایرانی همراه شوهرانشان مسلح بـه جنگ مـی‌روند و شریک سرنوشت ایشان مـی‌شوند و مانند مردان مـی‌جنگند.» بـه گزارش مورخان درون نبرد چالدران جسد بسیـاری از زنان ایرانی پیدا شد کـه به فرمان سلطان سلیم با تشریفات مخصوص نظامـی بـه خاک سپرده شدند. این زنان دلیر، بـه گفته نویسندگان ترک با زره و خفتان و کلاه خود دوشادوش شوهرانشان درون جنگ شرکت کرده و هلاک شده بودند. 

    یکی از مورخان ایتالیـایی بـه نام شاگرد و  در کتاب «تاریخ امپراطوری عثمانی» درون این باره مـی‌نویسد: «در مـیان کشتگان اجساد زنان ایرانی پیدا شد کـه در لباس مردان بـه مـیدان جنگ آمده بودند که تا در سرنوشت شوهران خود شریک و در افتخار نبرد سهیم باشند. سلیم بر جرات و دلیری و مـیهن‌پرستی ایشان آفرین گفت و فرمان داد با تشریفات نظامـی آنان را بـه خاک سپارند.» 

    دلایل شکست چالدران بـه روایت یک ونیزی 

    کاترینو زنو، سفیر ونیز درون دربار اوزون حسن درون گزارشی درباره دلایل شکست صفویـان درون جنگ چالدران مـی‌نویسد: «سلطان سلیم با دیدن کشتار شروع بـه عقب‌نشیی و بازگشت کرد و در شرف فرار بود کـه سنان پاشا درست بـه موقع رسید، دستور داد توپخانـه را بـه خط مقدم بیـاورند و هم بر روی ینی‌چری و هم بر روی ایرانیـان آتش گشود. اسب‌های ایرانیـان با شنیدن غرش آن ماشیم جهنمـی درون دشت پراکنده و متفرق شدند و به دلیل وحشتی کـه داشتند دیگر درون اختیـار سواران خود نبودند...با اطمـینان گفته شده کـه درصورت فقدان توپخانـه کـه باعث وحشت اسب‌های ایرانیـان شد کـه تاکنون چنان صدایی را نشنیده بودند، همـه نیروهای سلطان تارومار شده و از دم شمشیر مـی‌گذشتند.»

    پیشینـه جنگ چالدران بـه روایت تاریخ‌نویسان

    در اوایل سلطنت شاه اسماعیل اول و تشكیل سلسله صفوی، او توانست كردستان و شـهرهای مقدس عراق را فتح كند و با تكیـه بر تشیع اثنی عشری، بـه زودی جمع كثیری از مردم شیعه ساكن درون سرزمـین‏‌های عثمانی را بـه سوی خود جلب كند. این اقدام جسورانـه شاه اسماعیل، اگرچه خطرات فراوانی را درون پی داشت اما سبب تحكیم وحدت سیـاسی - مذهبی ایران شد و همـین ویژگی از نظر سلاطین عثمانی بـه مراتب خطرناک‌تر از احیـای ساختار نظامـی ایران بود. هنگامـی كه سلطان سلیم اول، پادشاه نیرومند و مشـهور عثمانی بـه سلطنت رسید، 40 هزار تن از شیعیـان را بـه قتل رساند. او كه خود را خلیفه مسلمانان مـی‌‏خواند، تصمـیم بـه توسعه متصرفات خود گرفت و به قصد تصرف تبریز، پایتخت دولت نوبنیـاد صفوی حركت كرد و جنگ سختی مـیان او و سپاه شاه اسماعیل صفوی درون منطقه چالدران درون حوالی ماكو روی داد. 

    در این جنگ، کـه نخستین نبرد دولت صفوی با عثمانی بود، بر اثر كثرت سپاه عثمانی و مجهز بودن بـه تفنگ و توپخانـه، لشكر ایران عقب نشینی کرد و تعداد زیـادی از دو طرف كشته شدند. شاه اسماعیل که تا حدود همدان عقب نشست و سلطان سلیم تبریز را اشغال كرد ولی بـه زودی بر اثر مقاومت ملی مجبور شد تبریز و آذربایجان را تخلیـه كند. بعد از بازگشت سلطان سلیم، شاه اسماعیل دیگر باره بـه آذربایجان و تبریز رفت و به تعمـیر خرابی‏‌های بـه جا مانده از لشكریـان عثمانی پرداخت. گویند بعد از این واقعه، دیگر كسی شاه اسماعیل را خندان ندید.

    پنجشنبه 5 شـهریور 1394-10:06 ب.ظ


    1. گفته مـی¬شود کـه شاه اسماعیل یک اهل طریقت بوده است، حال آن کـه شیعه طریقت و صوفیسم را قبول ندارد. براین اساس، آیـا شاه اسماعیل یک صوفی سنی بوده، یـا شیعه است؟
    2. اگر وی درون ابتدا سنی بوده، چهانی درون تغییر محیطشان بـه شیعه نقش داشتند؟ علما یـا شاهان؟ معماران این تغییر چهانی هستند؟
    3. اطلاعاتی تاریخی وجود دارد کـه شاه اسماعیل درون مکاتبه با بایزید دوم کـه قاتل علویـان بوده است، خیلی با احترام از وی یـاد مـی¬کند و به عنوان بابا بـه وی خطاب مـی¬کند! این خطاب و دیدگاه را چگونـه ارزیـابی مـی¬کنید؟
    4. شاه اسماعیل درون شعر و گفته¬ها و "دواز"ها (دواز= اشعاری کـه در آن نام دوازده امام با احترام یـاد مـی¬شود)، معارف صوفیـه را مطرح مـی¬کند، اگر شاه شیعه هست این معارف چگونـه ارزیـابی مـی¬شود؟

    پاسخ اجمالی

    هرچند، برخی از روش های صوفیـان، مورد نقد دانشمندان شیعه قرار گرفته است، اما این بدان معنا نیست کـه تمام آموزه­های آنان غلط بوده و هر شخصی کـه به بخش های صحیحی از تعالیم آنان عمل نماید، را متهم بـه کناره­گیری از مذهب تشیع نماییم. کم نیستند صوفیـانی کـه رسماً، التزام خود را بـه مکتب تشیع ابراز مـی­دارند و طبق قراین تاریخی، شاه اسماعیل از ابتدا شیعه بوده و احترام­هایی کـه در مکاتبات او با سلطان عثمانی کـه بسیـاری از علویـان را بـه قتل رسانده، بـه چشم مـی­خورد، تنـها بـه دلیل رعایت عرف دیپلماسی هست که از گذشته که تا به حال وجود داشته هست و سرودن دوازها کـه شعری بـه سبک شیعی است، نیز نشانـه­ای دیگر از التزام این پادشاه صفوی بـه مکتب تشیع است.

    پاسخ تفصیلی

    ۱

    . مـی­دانیم کـه گروه قزلباش توسط حیدر، پدر شاه اسماعیل با نشانـه­های خاصی کـه دقیقاً ناظر بـه مکتب تشیع بود، تأسیس شد. حیدر درون سال 893 هجری؛ مانند پدرش جنید؛ بـه قتل رسید. بعد از آن، هواداران حیدر، گرد فرزندش اسماعیل گرد آمده و او با کمک ایشان، با حاکم شروان یعنی قاتل پدرش وارد جنگ شد و او را کشت. سپس درون سال 906؛ یعنی سیزده سال بعد از قتل پدرش حیدر، شاه اسماعیل سلطنت ایران را بـه دست گرفت، مذهب امامـیه را رسمـی نموده، عبارت "حی علی خیر العمل" را درون اذان گنجاند و بر سکه­های رایج کشور، این شعر را نقش نمود:

    از مشرق که تا بمغرب گر امام است

    علی و آل او ما را تمام است[1]

    با این بیـان، آیـا شکی درون شیعه بودن او وجود دارد؟

    اما استدلال بـه این کـه شاه اسماعیل، اهل طریقت بوده و شیعه، این شیوه و اصولاً، صوفیسم را قبول ندارد، بعد به همـین جهت، شاه اسماعیل، از اهل سنت است!، دست کم، بـه دو دلیل باطل است:

    اول: همان گونـه کـه دانشمندان شیعه، برخی از روش­های موجود درون فرقه­های صوفیـه را بـه نقد مـی­کشند، بسیـاری از دانشمندان اهل سنت نیز با صوفیـان، مـیانـه خوشی ندارند. بـه عنوان نمونـه، طرز تفکری کـه اکنون بر کشور عربستان سعودی حاکم است، هر گونـه گرایش بـه صوفی­گری را مخالف با تعالیم اسلامـی مـی­داند. آیـا مـی­توان نتیجه گرفت کـه چون برخی از دانشمندان اهل سنت، با صوفیـان مخالف اند، بعد تمام صوفیـان، شیعه هستند؟! و آیـا، این شیوه استدلال، با واقعیـات موجود همخوانی دارد؟ بـه همـین دلیل، نمـی­توان گرایش شاه اسماعیل بـه اهل طریقت را نشانی از شیعه نبودن او ارزیـابی نمود.

    دوم: با این کـه شیعه انتقادهایی بـه روش­های صوفیـه دارد، اما این انتقاد بـه تمام آموزه­های آنان کـه برخی از آنـها، برگرفته از قرآن و سنت است، وارد نبوده و تنـها مواردی مورد نقد هست که بدعت بـه نظر مـی­رسد. درون این آیـه شریفه دقت فرمایید: "... و در دل پیروانش رأفت و رحمت نـهادیم. و رهبانیتى کـه به بدعت آورده‏اند ما بر آنـها مقرر نکرده‏ایم، اما درون آن خشنودى خدا مى‏جستند، ولى حق آن را بسزا نگزاردند ...".[2] آیـا بـه زیر سؤال بردن رهبانیت از طرف اسلام و انتقاد بـه آن، بـه معنای آن هست که ما بـه دیگر تعالیم مسیحیت؛ از جمله رأفت و دلسوزی نسبت بـه دیگران کـه در قرآن بـه آن اشاره شده، نیز بی­اعتنا بوده و یـا اگر شخصی، از چنین خصوصیـاتی برخوردار باشد، او را متهم بـه مسیحی­ بودن نماییم؟!

    یقیناً این گونـه نیست و انتقاد بـه برخی بدعت­ها، بـه معنای انتقاد بـه تمام آموزه­ها نیست. دقیقاً مشابه همـین وضعیت را درون ارتباط با تعالیم صوفیـه نیز مـی­توان بیـان نمود؛ یعنی اگر ما بـه دلایل منطقی و برگرفته از قرآن و سنت، نسبت بـه برخی از رفتارهای صوفیـان، انتقاداتی داشته باشیم، این بدان معنا نیست کـه تمام رفتارهای آنان را صددرصد، قبول نداشته باشیم و یـا اگر بـه عنوان نمونـه، شخصی درون صدد تهذیب نفس برآید، او را بـه صوفی­گری متهم نماییم.

    متأسفانـه، دقت نداشتن بـه این نکته موجب آن شده کـه علاوه بر سلاطین صفویـه، بسیـاری از علما و دانشمندان شیعی کـه خود از منتقدین برجسته برخی بدعت­ها بودند، نیز متهم بـه صوفی­گری شوند! از جمله این دانشمندان، مـی­توان بـه فیض کاشانی، شیخ بهائی، علامـه مجلسی و پدر بزرگوارشان اشاره نمود، اما حتما توجه داشت؛ همان گونـه کـه صاحب کتاب فیض قدسی درون دفاع از علامـه مجلسی بیـان نموده؛ یکی از شعارهای صوفیـه تهذیب نفس و بیرون انداختن رذایل نفسانی هست که بر این موضوع، درون قرآن و روایـات نیز تأکید فراوان شده است. بر همـین اساس، هر شیعه­ای نیز حتما به آن توجه داشته باشد. موضوع دیگری کـه بسیـار مورد توجه صوفیـه است، چله نگه داشتن و یـا مراقبت دقیق از خود درون چهل روز است. این امر نیز درون روایـات ما وارد شده و اگر شیعه­ای آن را انجام دهد، نباید او را صوفی دانست و ... .[3]

    اکنون سؤال ما این هست که اگر سلاطین صفویـه، از آن دسته از اهل طریقت بودند کـه از اهل سنت بوده و با شیعیـان همخوانی نداشته­اند، چگونـه دانشمندان شیعه، درون زمان این سلاطین و در مرکز حکومتی آنـها، بـه راحتی، برخی افکار بدعت ­آمـیز این دسته از صوفیـان را مورد نقد خود قرار مـی­دادند؟

    2. همان گونـه کـه بیـان شد، شاه اسماعیل از ابتدا شیعه بود، اما بـه طور معمول و طبیعی، این دانشمندان هستند کـه با کمک دانش خود مـی­توانند بیشترین تأثیر را بر افراد گذاشته و آنان را بـه حق و حقیقت رهنمون گردند.

    3. با مطالعه اندکی درون تاریخ، بـه این واقعیت دست خواهید یـافت کـه متأسفانـه، بین دو کشور مسلمان ایران و عثمانی، درگیری­های بسیـاری وجود داشته و به عنوان نمونـه، درگیری شاه اسماعیل و بایزید عثمانی، موضوعی نیست کـه بتوان آن را انکار نمود. البته بـه صورت معمول و همان گونـه کـه امروزه نیز بـه صورت عرف دیپلماتیک درآمده، حتی سران کشورهای متخاصم نیز درون مکاتبات مـیان یکدیگر، از الفاظ توهین آمـیز استفاده ننموده، بلکه عباراتی محترمانـه را بـه کار مـی­گیرند.

    پیـامبر اکرم (ص) درون نامـه­های خود بـه سران کشورها، از آنان با احترام یـاد مـی­نموده و به عنوان نمونـه، نامـه خود، خطاب بـه پادشاه­ روم شرقی (یعنی کشور شما، ترکیـه) را، این گونـه آغاز مـی­فرماید: "از محمد بنده خدا و فرستاده او، بـه هرقل، بزرگ رومـیان".[4]

    در عصر حاضر نیز، عبارات بـه کار رفته درون نامـه­های رد و بدل شده، مـیان رؤسای جمـهور ایران (آقای هاشمـی رفسنجانی) و عراق (صدام حسین) کـه در کتابی بـه نام "اسناد افتخار" جمع ­آوری شده، گویـای همـین حقیقت هست که طرفین، با وجود هشت سال جنگ سنگین، مکاتبات بـه ظاهر احترام ­آمـیزی داشته­اند. با این وجود، نـه مـی­توان نتیجه گرفت کـه پیـامبر (ص)، قیصر روم را تأیید مـی ­نموده و نـه این کـه صدام معدوم، مورد پذیرش رهبران ایران بوده است.

    عبارات احترام ­آمـیزی کـه احیـاناً درون نامـه­های شاه اسماعیل، خطاب بـه بایزید عثمانی وجود دارد را نیز مـی­توان نشانگر عرف دیپلماتیک موجود دانسته و به هیچ وجه بیـانگر رد و یـا تأیید ایشان توسط دربار ایران نیست، ولی جالب هست بدانید کـه سلطان سلیم یعنی فرزند همـین بایزید؛ 70 هزار شیعه را درون آناتولی ترکیـه بـه جرم انتساب بـه شاه اسماعیل بـه شـهادت رساند، درون موقعیتی کـه در همان ایـام، مسیحیـان درون حال اشغال اندلس بوده و حاکم مسلمان اندلس، از سلطان سلیم تقاضای کمک نمود، ولی او بـه جای کمک بـه آنان درون مقابل هجوم کفار، بـه کشتار شیعیـان کشور خود کـه ارتباط معنوی با ایرانیـان داشتند، پرداخت![5] خوشبختانـه، اکنون بسیـاری از برادرانمان درون ترکیـه؛ چه از شیعیـان و چه از اهل سنت بـه این موضوع پی­برده­اند کـه اختلافات مـیان کشورهای اسلامـی، درون نـهایت بـه نفع دشمنان اسلام تمام خواهد شد. فریـاد رسای نخست وزیر ترکیـه درون برابر رئیس جنایتکار رژیم صهیونیستی؛ علیرغم سکوت خیـانت­بار برخی از دیگر رهبران کشورهای اسلامـی و اعتراض شکوهمند ملت ترکیـه درون مقابل جنایـات غزه، نشانـه­ای از این بیداری اسلامـی است.

    4. درون خود این پرسش، جواب آن نیز نـهفته است؛ چون سرودن دوازها کـه احترام بـه دوازده امام درون دل آن نـهفته است، خود مـی­تواند بهترین دلیل بر شیعه ­بودن شاه اسماعیل ارزیـابی شود. درون مورد گنجاندن برخی معارف صوفیـه درون این اشعار؛ همان گونـه کـه در ابتدا نیز بیـان شد، حتما گفت کـه تمام معارف صوفیـه، الزاماً با معارف شیعی درون تضاد نیستند، که تا بتوان گنجاندن آن را درون اشعار، دلیلی بر غیر شیعه بودن شاعر آن تلقی نمود، و گرنـه حتما دانشمندان بزرگی از شیعه؛ مانند فیض کاشانی و شیخ بهائی را نیز بـه همـین دلیل، غیر شیعه دانست البته ما ایشان را درون رتبه معصومان نمـی دانیم کـه از هر خطائی بـه دور داشت.


    [1] امـین، سید محسن، اعیـان الشیعة، ج 3، ص 321، دار التعارف للمطبوعات، بیروت. 

    [2] حدید، 27، "و جعلنا فی قلوب الذین اتبعوه رأفة و رحمة و رهبانیة ابتدعوها ما کتبناها علیـهم ...".

    [3] محدث نوری، فیض قدسی، ص 117، این کتاب کـه به قلم محدث نوری نگاشته شده، بـه عنوان ضمـیمـه­ای درون ابتدای، ج 102، بحار الانوار، چاپ اسلامـیه، موجود است.

    [4] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 20، ص 386، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404 هـ ق.

    [5] امـین، سید محسن، اعیـان الشیعة، ج 3، ص 322- 321.

    ترجمـه پرسش درون سایر زبانـها

    نظرات

    پنجشنبه 5 شـهریور 1394-09:42 ب.ظ


    نبرد شاه اسماعیل كبیر  با عثمانى

    پیشروى شاه اسماعیل اول درون ماوراءالنـهر و گسترش مذهب شیعه درون سرزمـینـهاى شرقى قلمرو اسلامى، براى بایزید دوم - سلطان عثمانى - کـه خود را پیشواى همـه مسلمانان جهان مى‏دانست، سخت گران مى‏آمد. سعى صوفیـان اردبیل درون نشر و تبلیغ دعوت شیعى درون نواحى آناتولى، دربار عثمانى را از آغاز دچار دغدغه خاطر ساخته بود. از سوى دیگر، زمزمـه وجود پاره‏اى مذاکرات محرمانـه بین سلطان صفوى با دشمنان اروپایى دولت عثمانى هم کـه در صورت صحت پیشرفت عثمانى را درون اروپا متوقف مى‏ساخت، موجب مزید توهم از دولت نوبنیـاد صفوى گشت.

    سلطان سلیم اول، پادشاه عثمانى کـه در این ایـام مثل شیبک خان ازبک و حتى بیش از او، درون آیین تسنن تعصب مى‏ورزید، مبارزه با انتشار عقاید شیعه را لازمـه داعیـه خلافت اسلامى‏خود مى‏دانست و از بسط قدرت «شیخ اغلى» خانقاه اردبیل درون مجاورت مرزهاى شرقى قلمرو خود ناخرسند و دل نگران بود.

    در این بین، بروز یک شیعى درون آناتولى بـه نظر وى نوعى آژیر خطر تلقى شد. این عبارت بود از شورش شاه قلى تکلو «ربیع الاول 917 ق / ژوئیـه 1511 م» کـه در نواحى شرقى عثمانى بر ضد دولت قیـام کرد. چیزى کـه در این ماجرا مزید توهم سلطان سنى عثمانى شد، آن بود کـه بعضى از طوایف تکلو از مدتها پیش درون اردبیل بـه دسته هاى قزلباش پیوسته بودند. ماجراى این شورش، سلطان عثمانى را بـه شدت نسبت بـه دسته هاى قزلباش و تکلو بـه خشم آورد. لاجرم درون دفع آن عمدا" بـه خشونتى سبعانـه دست زد کـه به قتل عام چهل هزار تن از شیعیـان آناتولى منجر گشت. بعد از آن هم از بیم آنکه پادشاه شیعه براى انتقام از این کشتر بى رحمانـه - کـه نوعى اهانت نسبت بـه دولت و رعیت وى محسوب مى‏شد - با دشمنان اروپایى عثمانى بر ضد وى متحد شود و براى وى دشواریـهایى بـه وجود آورد، پیشرفتى کرد و لکشرى عظیم کـه گفته شده تعداد آن بـه یکصد و بیست هزار تن مى‏رسید، با تجهیزات فراوان، از جمله با توپخانـه‏اى قوى و سلاحهاى آتشین و مخرب از جانب ولایت جزیره - درون شمال عراق - بـه راه افتاد و عازم آذربایجان شد.

    سپاه قزلباش درون این هنگام از حیث تعداد بـه زحمت بـه نیمى‏از این عده مى‏رسید و البته هم فاقد اسلحه آتشین کارساز و فراوان بود. از سوى دیگر، سپاه قزلباش طرز آرایش نیرو درون برابر توپخانـه را هم کـه برایش ناشناخته بود و تازگى داشت، نمى‏دانست. پادشاه صوفى کـه در این ایـام درون نواحى عراق بود، با این مایـه سپاه از اصفهان با عجله بـه دفع دشمن شتافت. محمد خان استاجلو حاکم دیـار بکر هم کـه قلمرو او یک هدف عمده این لکشرکشى سلطان سلیم بود و خود از صوفیـان جانسپار خاندان صفوى محسوب مى‏شد، با قواى خود بـه سپاه شاه پیوست. جنگ درون دشت چالدران بین ارومـیه و خوى روى دارد درون دوم رجب 920 ق / 23 اوت 1514 م روى داد. پادشاه صفوى درون عرصه نبرد رشادت و جلادت فوق العاده‏اى از خود نشان داد. حتى چند بار با شمشیر بـه توپهاى دشمن حمله کرد و زنجیرهاى آنـها را گسیخت. سپاه قزلباش هم درون دفع حمله مخالفان حرارت و جسارت فوق العاده نشان داد، اما پیروزى نصیب دشمن شد؛ کـه از حیث قدرت سلاح و تعداد سپاه بر نیروى قزلباش تفوق کامل داشت. محمد خان استاجلو با تعداد زیـادى از امـیران قزلباش درون جنگ کشته شدند و شاه با قسمتى از سپاه خود بـه حدود همدان عقب نشست. تبریز بـه دست دشمن افتاد، اما ادامـه توقف درون آنجا براى سپاه مـهاجم ممکن نشد. دو هفته بعد، شاه صفوى دوباره بـه تختگاه خود تبریز بازگشت. درون همـین بازگشت بود کـه پادشاه هنر دوست با نگرانى بسیـار از احوال کمال الدین بهزاد نقاش کـه مى‏ترسید بـه دست دشمن افتاده باشد، جویـا شد. البته دیـار بکر و قسمتى از نواحى کرد نشین اطراف آن درون دست عثمانى باقى ماند، اما سلطان عثمانى موفق بـه نابودى دولت نوبنیـاد شیعى، کـه آن را سد راه توسعه خود درون مرزهاى شرق مى‏دانست، نشد. با این حال، زوجه صوفى بـه دست دشمن اسیر گشت و این واقعه که تا آخر عمر، پادشاه جوان را دچار تألم شدید و احساس خفت کرد.

    بعد از این شکست بود کـه پادشاه قزلباش، فکر برقرارى نوعى همکارى یـا اتحاد با دشمنان غربى دولت عثمانى را مورد بررسى جدى قرار داد. فرستاده لودویگ، پادشاه هنگرى را کـه یک مارونى لبنانى بـه نام پطروس بود و سپس سفیر کارل پنجم پادشاه آلمان را بـه حضور نپذیرفت و چندى بعد ضمن نامـه‏اى کـه به فرمانرواى آلمان نوشت، از اینکه پادشاهان فرنگ بـه جاى اتحاد بر ضد خطر عثمانى، با یکدیگر مخالفت ابراز مى‏نمایند، اظهار تعجب کرد «929 ق / 1523 م». با این اظهار تعجب، پادشاه شیعه درون واقع آمادگى خود را براى اتحاد با آنـها جهت تجدید یک جنگ همزمان دو جبهه‏اى علیـه عثمانى، بـه نحو قابل درکى اعلام کرد. درون واقع مناسبات گذشته‏اى را کـه در اواخر عهد اوزون حسن آق قویونلو بین ایران و اروپا بر ضد توسعه قدرت عثمانى آغاز شده بود، قابل تجدید نشان داد. اما پیش از آنکه مذاکرات منجر بـه اقدامات جدى شود مرگ بـه سراغش آمد و این طرح همکارى، کـه تحقق آن هم بـه هر حال خالى از اشکال نبود بـه عهده تعویق افتاد.

    پنجشنبه 5 شـهریور 1394-09:40 ب.ظ


    اسماعیل مـیرزا، ملقب بـه ابوالمظفر بهادر خان حسینى، فرزند سلطان حیدر و نواده ى اوزون حسن آق قویونلو بود.
    اسماعیل درون 892 ق / 1487 م درون اردبیل دیده بـه جهان گشود. وى بعد از کشته شدن پدرش، سلطان حیدر «893 ق / 1448 م» درون جنگ با یعقوب بیگ آق قویونلو و متحدش فرخ یسار شروانشاه، بـه همراه برادرانش درون حصار استخر زندانى شد «عالم آراى عباسى، ص 32؛ جهانگشاى خاقان، صص 44 - 46». رستم بیگ آق قویونلو درون 898 ق / 1493 م فرزندان حیدر را از زندان آزاد ساخت «حبیب السیر، ج 4، صص 439 - 440» و آنان را بـه تبریز فرا خواند. درون پى کشته شدن سلطان على، برادر بزرگتر اسماعیل درون نبرد با رستم بیگ، یـاران و مریدان، اسماعیل مـیرزا را کـه در آن هنگام کودکى شش ساله بود، با اجازه مادر از اردبیل بـه گیلان «لاهیجان» بردند. درون گیلان، کارکیـا مـیرزا على، فرمانرواى محلى لاهیجان و دیلمان، کـه شیعه و سید و دوستدار خاندان صفوى بود درون نگه داشت شیخ اغلى خردسال اهتمام کرد.

    اسماعیل پنج سال درون آنجا ماند و با مراقبتهاى شمس الدین لاهیجى کـه از فضلاى آن دیـار بود؛ فارسى، عربى، قرآن و مبانى و اصول شیعه امامـیه را فرا گرفت «احسن التواریخ، ص 9؛ جهانگشاى خاقان، صص 64 - 67». افزون بر این، درون این مدت، زیر نظر هفت تن از اعیـان صوفى لاهیجان فنون رزم آموخت «جهانشگاى خاقان، ص 57».

    اسماعیل با آنکه هنوز کودکى خردسال بود از جانب مریدان پدر، صوفى اعظم، مرشد کامل و شیخ و سلطان محسوب مى‏شد و حتى او را بـه عنوان شاه تلقى مى‏د. رستم بیگ چند بار فرستادگانى بـه طلب دو کودک شیخ حیدر بـه گیلان فرستاد و هر بار، کارکیـا، فرستادگان او را با عذرهاى عاقلانـه عودت مى‏داد. رستم گمان مى‏کرد ابراهیم هم درون گیلان هست و از جستجو او و مادرش درون اردبیل غافل ماند. اما اسماعیل کـه در همـین سالهاى خردسالى درون دستگاه کارکیـا آزموده شده بود، بـه تدریج از اعتقاد غلات کـه وى را مظهر الهى تلقى مى‏د فاصله گرفت و آن گونـه کـه به بعضى ونیزیـهاى مقیم ایران درون آن ایـام گفته شد، از اینکه یـاران وى را بـه چشم خدایى بنگرند اظهار نفرت مى‏کرد. اینکه شمسه‏اى از این دعوى الوهیت درون اشعار ترکى او هست، اگر جعلى و ساختگى نباشد، ممکن هست مبنى بر مصلحت وقت و ضرورت تسلیم بـه اعتقاد مریدان باشد کـه بدون آن، جانبازى آنـها درون حق شیخ و مرشد جوان غیر ممکن مى‏شد. این مریدان درون گرماگرم هنگامـه کارزار، عنایت این شیخ و مرشد را حامى‏و حافظ خود مى‏دانستند و «قربان صدقه» او مى‏رفتند. درون واقع شیخ اغلى خردسال کـه نزد مریدان مظهر الوهیت و صوفى اعظم بود، وقتى بـه تشویق و الزام مریدان درون محرم 905 ق / اوت 1499 م بـه قصد تسخیر ولایـات ایران بـه حرکت درآمد، هنوز که تا حدى آلت دست و اغراض سرکردگان قزلباش بود و سیزده سالى بیش نداشت.


    اختلافات خانگى بازماندگان اوزون حسن کـه قلمرو او را تجزیـه کرده بودند، براى اعلام خروج دین حق از سوى اسماعیل مـیرزا، فرصت مناسبى قلمداد شد. درون اردبیل، شیخ جوان، بقعه و خانقاه صفوى را زیـارت کرد و از دیدار مادر و برادر خرسندى یـافت. چندى بعد براى مقابله با دشمنان کـه الوند بیگ آق قویونلو و فرخ یسار شروانشاه از آن جمله بودند، همراه یـاران خویش بـه نواحى قراباغ و وان عزیمت کرد. درون بین راه عده زیـادى صوفیـان جانسپار دیگر از حوالى سیواس و ارزنجان بـه وى ملحق شدند. اسماعیل بـه دنبال م با یـاران، حمله بـه شروان و کشیدن انتقام خون پدر را از فرخ یسار پیر بر هر کار دیگرى مقدم داشت. با هشت هزار تن صوفیـان جنگجوى و جان نثار کـه در موکب خویش داشت عازم شروان شد. درون جنگى کـه نزدیک قلعه گلستان روى داد، فرخ یسار با وجود بیست هزار مرد جنگى کـه با او همراه بود، مغلوب و کشته شد «906 ق / 1500 م؛ جهانگشاى خاقان، صص 119 و 113». اما قلعه گلستان درون مقابل سپاه صوفیـان بـه مقاومت پرداخت و بلافاصله تسلیم نشد. با این حال باکو تسلیم شد و سردار خردسال بـه جاى آنکه وقت خود را براى محاصره و تسخیر قلعه گلستان ضایع کند، از حوالى شروان عزیمت کرد و راه آذربایجان را پیش گرفت. درون حدود نخجوان الوند بیگ آق قویونلو را مغلوب و پراکنده ساخت «907 ق / 1502 م» و خود پیروزمندانـه وارد تبریز شد و سلطنت خود را با اعلام و اظهار سلطنت شیعه کـه به هر حال با آیین اکثریت اهل شـهر مغایر بود، اعلام داشت «تاریخ جهان آرا، صص 465 - 226؛التواریخ، صص 394 - 395».
    اما اکثریت خاموش نامتحد و نامصمم اهل سنت درون مقابل اقلیت فعال و پر شور و مصمم ضد خود چه کارى مى‏توانست کرد? قدرت صوفیـان سلح و تهدید تبراییـان تبرزین بـه دوش پادشاه صفوى کـه او را درون آن ایـام صوفى اغلى مى‏خواندند، هر گونـه مقاومت جدى ضد شیعه را از جانب اهل تبریز غیر ممکن ساخت. درون تاریخ ایران اسلامى، این یک نقطه عطف و یک تحول بود و تحقق یـا عدم تحقق آن بـه تصمـیم و تهور یکى از دو طرف ماجرا بستگى داشت و این اوصاف درون بین مخالفان اسماعیل مـیرزا وجود نداشت.

    در یک روز جمعه، خطیب شـهر بـه امر فاتح قهار درون مسجد تبریز خطبه اثنى عشرى خواند. درون هنگام اذان، عبارت اشـهد ان علیـا" ولى الله، و حى على خیر العمل کـه شعار شیعه بود و طى قرنـها تقریبا" جز درون عهد آل بویـه و سربداران درون مسجد هیچ شـهرى از مأذنـه بـه گوش نخورده بود گفته شد. درون تعقیب نماز هم، لعن ابابکر، عمر و عثمان و سایر خلفاى بنى امـیه و بنى عباسیـه خوانده شد. نمونـه ناخرسندى شدید اهل سنت از غلبه تشیع و حکمرانى طایفه قزلباش درون ایران درون چند بیت خواجه ملاى اصفهانى کـه خطاب بـه سلطان سلیم عثمانى سروده، آمده هست و او را بـه عنوان خلیفه خدا و خلیفه رسول بـه تسخیر ایران و دفع فتنـه رافضه دعودت کرده هست :
    تویى اکنون ز اوصاف شریفه خدا را و پیمبر را خلیفه
    روا دارى کـه گبر و ملحد دد دهد دشنام اصحاب محمد
    بیـا از قصر دینر صنم کن بـه تخت روم، ملک پارس ضم کن
    به روایتى خطبه را مولانا احمد اردبیلى از اکابر علماى شیعه عصر خواند و این محل تردید است. بـه هر حال چون خطبه، با اظهار تبرى نسبت بـه صحابه رسول و خلفاى مقبول و محبوب اهل سنت خوانده شد، مجلس بـه جنب و جوش آمد و عده کثیرى از حاضران آماده اظهار مخالفت شدند. شاه جوان بـه سرعت و قاطعیت، شمشیر از غلاف بیرون آورد و به صوفیـان مجلس و دیگران حکم کرد کـه بى درنگ تبرا کنند و از مخالفان ترس بـه خود راه ندهند. درون جواب لعن بر صحابه و خلفا، از مردم بانگ بیش باد و کم مباد بلند شد و تبراییـان تبرزین بـه دوش از همانجا درون شـهر راه افتادند و با لعن و سب خلفا و صحابه رسول اکرم، پیشاپیش موکب شاه خویش بـه حرکت درآمدند. شـهر پر از غوغاى تبراییـان شد و اظهار تولاى اهل بیت درون شعارها انعکاسى و تکرار یـافت. عده‏اى هم براى چشم ترس دیگران یـا بدان سبب کـه از اظهار تبرى خوددارى د، کشته شدند. درون جواب ناصحان محافظه کار کـه گفته بودند این اظهار تبرى ممکن هست اهل سنت را بر شاه جدید شوراند و به ایجاد اغتشاش وا دارد، صوفى اعظم پاسخ داد؛ اگر درون اینجا جمـیع خلق هم سر بـه مخالفت بردارند همـه را بى دریغ بـه دست تیغ خواهم سپرد.


    به دنبال این راهپیمایى و تظاهرات صوفیـان مسلح شاه اسماعیل کـه با مقاومت عمومى‏هم رو بـه رو نشد و یـا نمى‏توانست بشود، شاه اسماعیل، نخستین پادشاه صوفى، درون تبریز، تختگاه آق قویونلو، سلطنت شیعى برقرار و اعلام نمود. شاه جوان حکم کرد کـه در تمام قلمرو وى درون ممالک محرومـه، بعد از این بـه همـین دستور عمل کنند و همـه جا «در اسواق تبراییـان همچنان لعن و طعن ملاعین ثلاثه - ]که نزد شاه عبارت از سه خلیفه نخست بود[ - گشوده و هر خلاف کرد او را بـه قتل رسانند». سکوت و تسلیم نـهایى اکثریت خاموش مخالفان درون تبریز و در سایر بلاد نشان داد کـه اعلام و اخطار پادشاه جوان بـه کلى بى هنگام نبود؛ شاید هم کینـه‏اى کـه در نـهانگاه ها از سالهاى فتوحات اعراب پر ماجرا باقى مانده بود، این سکوت و قبول را دست کم درون نزد برخى از عوام و خواص تاجیک ولایـات بـه صورت نوعى تشفى و تسکین درون آورده بود.
    آیین تشیع هم، چنانکه شاه صفوى پیش بینى کرده بود، بعد از چندین نسل دعوت و تبلیغ پنـهان و آشکار کـه از جانب پدران او درون جریـان بود، اکنون آماده آن بود کـه گستره پنـهان خود را کـه سالها زیر نقاب تقیـه پنـهان و ناشناخته گذاشته بود، آشکار کند، و چنین نیز کرد.

    با این حال از تمام اصول و فروع آیین تشیع آنچه درون مدت دعوت پدران شاه اسماعیل آشکار و پنـهان تبلیغ شده بود، ظاهرا" تنـها مسئله امامت بود کـه ولایت و جانشینى على بن ابى طالب «ع» را بعد از وفات رسول اکرم تبلیغ و تعزیر مى‏کرد. این قول هم هر چند همراه با الزام محبت آل رسول از عهد ایلخانان بـه تدریج درون بین بسیـارى از مسلمـین و صوفیـان رایج بود، اما براى آن کـه تشیع را بـه عنوان یک مذهب رسمى‏با تمام اصول و فروع بایسته و لازم یک آیین، براى عام مردم قابل تمسک و اعتماد سازد، کافى بـه نظر نمى‏رسید. از این رو، تعزیر عقاید درون باب توحید و نبوت و معاد نیز براى تکمـیل آن ضرورت پیدا کرد. بـه علاوه درون مسایل فروع، تعزیر احکام ائمـه شیعه و مسأله تقلید و اجتهاد درون این گونـه مسایل هم براى رسمى‏ مذهب تشیع ضرورت داشت و این جمله، با مجرد اظهار تولا و تبرا و یـا بر سر گذاشتن کلاه سرخ فام دوازده ترک، قابل قبول نمى‏افتاد.

    طرفه آنکه درون این زمـینـه‏ها نـه خاندان صفوى سابقه و ضابطه‏اى استوار و قابل استناد داشت، نـه صوفیـان ترکمان کـه از زمان شیخ حیدر، بـه کلاه سرخ خویش شناخته مى‏شدند. درون تمام تبریز هم کـه دست کم یک سوم اهالى آن خود را شیعه مى‏خواندند، هیچ کتاب مدون و جامعى درون باب تمام فروع و اصول مذهب اثنى عشرى وجود نداشت. فقط بعد از اعلام رسمـیت تشیع، بـه دنبال جستجوى بسیـار، یک بخش از کتاب «قواعد الاسلام» علامـه حلى، فقیـه شیعى، از کتابخانـه شخصى کافى نورالله زیتونى بـه دست آمد کـه معدودى علماى شـهر آن را مى‏خواندند و هنوز شـهرت و قبولى هم نداشت.

    بالاخره معلوم شد بدون جلب علماى شیعه از خارج، تشیع نمى‏تواند درون عمل، درون تمام ایران مذهب رسمى‏واقع شود؛ سپس شاه جوان لازم دید علماى مذهب را از بحرین و کوفه و حله و جبل عامل، براى نشر معارف شیعه و تعلیم و اجراى احکام آن مذهب بـه ایران دعوت کند و کرد. از این جمله؛ شیخ نورالدین کرکس از علماى معروف جبل عام بود، کـه به دعوت پادشاه از بین النـهرین بـه ایران آمد و عامل عمده‏اى درون نشر و تبلیغ مذهب جعفرى درون ایران گشت.


    اما اعلام تشیع بـه عنوان مذهب رسمى‏دولت درون ایران، نوعى اعلام جنگ ایران صفوى بـه دولتهاى سنى همسایـه بود؛ دولت عثمانى کـه سلطان آن داعیـه خلافت یـا احیـاء آن را داشت، و دولت تازه تأسیس شیبانیـان ازبک کـه سلطان سنى و متعصب آن را چاپلوسان اطرافش، امام الزمان و خلیفة الرحمان مى‏خواندند. بـه علاوه طوایف ترک و تاجیک اهل سنت هم کـه در داخل ایران صفوى و یـا درون حواشى مرزهاى آن وجود داشتند، با اظهار مقاومت علنى یـا پنـهان، اجراى حکم شاه صوفى را درون تحمـیل اجبارى مذهب تشیع با دشواریـهایى مواجه مى‏ساختند و مقاومت آنـها، اسماعیل صفوى را درون داخل و خارج بـه چالش و زور آزمایى مى‏خواند. با وجود علاقه‏اى کـه برخى ایرانیـان اهل سنت درون آن ایـام نسبت بـه آل على نشان مى‏دادند و از جمله مـیر جمال الدین عطاءالله دشتکى، واعظ هرات با نشر کتابى بـه نام روضة الاحباب، این علاقه را کـه متضمن غلو وى درون محبت و ارادت بـه آل على بود، درون بین عامـه رواج داده بود، باز اکثریت اهل سنت از غلبه قزلباش ناخرسندى شدید خود را پنـهان نمى‏د. شدت این ناخرسندى درون داخل ایران را درون این ایـام از شرحهاى جالب و مؤثرى کـه روزبهان خنجى درون مـهمان نامـه بخارا، و زین الدین واصفى درون بدایع الوقایع آورده اند، مى‏توان دریـافت. شواهد نشان مى‏دهد کـه متعصبان اهل سنت درون ایران که تا به حدى از غلبه «اوباش قزلباش» ناخرسند بودند کـه تسخیر و تصرف ایران را بـه دست ترک و ازبک بر استقلالى کـه قزلباش صفوى براى آنـها بـه ارمغان آورده، و آن را بـه مرحله نیل بـه دولت ملى ارتقاء داده بود، ترجیح مى‏دادند.
    بدین گونـه یک انقلاب تمام عیـار، با خمـیر مایـه مذهبى، درون ایران آغاز شده بود کـه رهبرى آن درون دست شاه اسماعیل جوان و صوفیـان قزلباش او قرار داشت. اما جلوگیرى از خاموش شدن شور و هیجان آن، بـه نوبه خود، سعى مجدانـه و شور بى فتور طلب مى‏کرد؛ لاجرم، تمام مدت سلطنت رهبر این انقلاب صرف مبارزه و تلاش دائم براى تحکیم مبانى انقلاب و تأمـین دوام و بقاى آن شد.

    شاه اسماعیل از سال 908 که تا 918 ق / 1502 م که تا 1512 م، طى جنگهاى متعدد هم قلمرو فتوحات خود را گسترش داد و آن را بـه اقصا نقاط کشور رساند و هم با دولتهاى همسایـه عثمانى و ازبک درگیر شد. وى درون اغلب این نبردها پیروزمندانـه بـه پیش رفت، اما درون جنگ با سلطان عثمانى درون چالدران شکست سختى خورد و از آن بعد تا پایـان عمر دیگر خیـال مبارزه با عثمانیـها را از سر بـه در کرد. پادشاه جوان بـه هنگامى‏که بـه زحمت سى و شش سال از عمرش مى‏گذشت؛ درون پایـان یک فرمانروایى بیست و چهار ساله، درون نواحى شروان و قراباغ کـه به شکار و تفریح رفته بود، بیمار شد و در راه بازگشت بـه تبریز درون حوالى سراب درون رجب 930 ق / مـه 1524 م دیده از جهان فرو بست. جسد او را بـه اردبیل آوردند و در بقعه جدش شیخ صفى الدین اردبیلى بـه خاک سپردند.


    بنیـانگذار دولت صفوى، کـه به هر حال با سلطنت او، ایران بعد از قرنـها بعد از هجوم اعراب، توانست بار دیگر بـه مرحله یک دولت واحد ملى قدم گذارد؛ فرمانروایى جنگجو، متهور و فوق العاده شجاع بود. وى بـه علم وهنر هم علاقه نشان مى‏داد و به زبان ترکى و حتى فارسى، شعر مى‏سرود. فرزندان اسماعیل هم تقریبا" همـه صاحب ذوق شعر و قریحه هنرى بودند.

    بعد از او، بـه سعى امـیران قزلباش، پسرش طهماسب، درون تبریز بـه سلطنت نشست.

    عناوین مرتبط با موضوع:

    پنجشنبه 5 شـهریور 1394-07:24 ب.ظ


    معادل ابجد واژه بغر برابر با 1202 مـی باشد.

    لغت نامـه دهخدا

    بغر. [ ب َ غ ِ ] (ترکی ، اِ) ظاهراً باغر ترکی هست بمعنی جگر. (شرفنامـه ٔ منیری ). ...

    لغت نامـه دهخدا

    بغر. [ ب َ / ب َ غ َ ] (ع اِ) دفعه ای سخت از باران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). باران سخت ناگهانی . (ناظم الاطباء). ..


    شاه اسماعیل صفوی


    درباره اتفاقات و حوادث زندگی دو پسری کـه از شیخ حیدر بجا ماند بـه ویژه اسماعیل بـه صورت اساسی فقط کتاب تاریخ اسماعیل کـه مؤلف آن که تا کنون شناخته نشده، اطلاعاتی بـه ما مـیدهد. مطابق این مرجع، بعد از مرگ سلطان علی سیر حوادث چنین بوده است:

    شاهزاده خانم مارتا (عالمشاه بیگم) دو پسر خود را بعد از مراسم ورودشان بـه اردبیل بـه بقعه فرستاد و خود دست بکار ترتیب مراسم تدفین پسرش سلطان علی شد. روزی بعد از آن ایبه سلطان و ترکمن های تحت فرمانش بـه شـهر وارد شدند و به جستجوی شاهزادگان پرداختند، بر اهالی ظلم ها د و دار و ندار مردم را بـه یغما بردند. اسماعیل از بیم آنان از بقعه خارج شد و در خانـه قاضی احمد کاکلی کـه در آن نزدیکی بود پنـهان گردید. این قاضی بـه مـهربانی او را پذیرفت و سه روز تمام درون خانـه خود نگاهداشت. چون ترکمن ها گوشـه و کنار خانـه ها را جستجو و زیر و رو مـید، بـه نظر قاضی چنین آمد کـه اسماعیل را بخانـه زنی موسوم بـه خانجان ببرد. این زن، اسماعیل را کـه هفت ساله بود بـه مدت یکماه تمام درون خانـه خود نگاهداشت و سرپرستی کرد. فقط اسماعیل موسوم بـه پاشاخاتون کـه شیخ جنید بود و با ترکمنی بـه نام محمدی بیگ ازدواج کرده بود، گاه و بیگاه او را ملاقات مـیکرد، بـه استثنای پاشاخاتون احدی از اقامتگاه اسماعیل اطلاع نداشت، حتی مادرش. مادر اسماعیل را که تا هنگامـی کـه ایبه سلطان درون اردبیل بسر مـیبرد از روی قصد و عمد از محل او بی خبر گذاشته بودند، زیرا این فرمانده جسور کـه در راه رسیدن بـه مقصود خود از توسل بـه هیچ وسیله ای خودداری نمـی کرد از شکنجه شاهزاده خانم مارتا نیز روی نگرداند، اما او چون خود خبری نداشت نتوانست خفاگاه اسماعیل را فاش سازد. بعد از سپری شدن چهار هفته، پاشا خاتون ترتیب انتقال اسماعیل را بـه خانـه زن دیگری از طایفه ذوالقدر کـه پیشـه اش زخم بندی و جراحی بود، داد. این خانـه درون محله روملو یعنی اعقابانی کـه با وساطت خواجه علی از اسارت تیمور آزاد شده بودند، قرار داشت؛ اما از آنجا کـه به دلیل اصرار و ابرام بیش از حد رستم درون نابود این دو شاهزاده صوفی، این ناحیـه شـهر نیز توسط ترکمن ها مورد جستجو قرار گرفت؛ او بچه را بـه مسجد جمعه کـه در اردبیل درون موضع مرتفعی قرار دارد برد. درون آنجا این زن درون مقبره ای بـه جراحت اسماعیل پرداخت. درون ضمن بـه مادر اسماعیل نیز پیـامـی فرستاد و او را از زنده بودن اسماعیل مطلع کرد. درون آن مسجد یکی از صوفیـان کـه در جنگ مصدوم و زخمـی شده بود خود را مخفی کرده بود؛ هنگامـی کـه او اسماعیل را بـه صوفی مزبور نشان داد، صوفی بـه اطلاع اسماعیل رساند کـه هشتاد تن از صوفیـانی کـه از جنگ ترکمن ها جان سالم بـه در اند درون کوهستان باغرو نزدیک اردبیل اقامت دارند و از دل و جان منتظر رسیدن فرمان های "پیشوای کامل" خود هستند. او آن صوفی را راضی کرد کـه از مسجد خارج شود و یـاران خود را از ماجرا آگاه کند، بلافاصله رستم بیگ قره مانلو کـه بر آن صوفیـان سمت ریـاست داشت با همراهان خود نیمـه شب بـه مسجد آمد، اسماعیل را همراه خود بـه کوه بغرو درون روستای کرگان بـه خانـه واعظی بـه نام فرخ زاد برد.

    پس از آن چند تن از صوفیـان کـه متنفذتر از دیگران بودند بـه شور نشستند که تا دریـابند کدام نقطه به منظور حفاظت اسماعیل از همـه جا مطمئن تر است؛ و سرانجام همـه بـه این نتیجه رسیدند کـه شاهزاده صوفی حتما در اسرع وقت بـه رشت برود. ابتدا اسماعیل را بـه گسکر کـه در ولایت گیلات واقع هست بردند؛ کـه خاندانی درون آنجا امارت داشت کـه تا مقدار زیـادی مستقل بود. حاکم گسکر امـیره سیـاوش خود از اسماعیل استقبال کرد و او را که تا هنگامـی کـه توانست بـه مسافرت خود بـه رشت ادامـه دهد درون خانـه خود جای داد. امـیره سیـاوش که تا نزدیکی رشت اسماعیل را بدرقه کرد و آنگاه بـه مقر خود بازگشت. اسماعیل بعد از ورود بـه پایتخت گیلان غربی درون "مسجد سفید" آنجا فرود آمد و اقامت گزید. درون نزدیک آن مسجد زرگری دکان داشت بـه نام امـیره نجم کـه از حراست و خدمت اسماعیل هیچ کوتاهی نمـیکرد. اقامت اسماعیل درون رشت دیری نپائید، زیرا درون آن دیـار نیز او را بـه قدر کافی درون امن و امان نمـی دیدند. حاکم لاهیجان واقع درون مشرق گیلان اسماعیل را دعوت کرد کـه به نزد او برود. اسماعیل این دعوت را پذیرفت و بدین ترتیب کارگیـا (یعنی امـیر) مـیرزاعلی به منظور او درون لاهیجان روبروی مدرسه کی افریدون جائی تهیـه دید. درون این مـیان ایبه سلطان درون اردبیل دستور بـه توقیف اوبه زخم بند داد. چندان او را شکنجه د که تا این زن ناگزیر بـه اعتراف جریـان واقعه شد. رستم از این گزارش چنان بـه خشم آمد کـه دستور داد آن زن بیچاره را درون بازار تبریز بـه ضرب خنجر بکشند. محمدی بیگ و سایر همدستان او نیز بـه زندان افتادند و سرانجام درون برابر تأدیـه جریمـه ای نقدی بـه مـیزان سی هزار تنگه آزاد گردیدند.

    امـیر لاهیجان کارگیـا مـیرزاعلی هر چه درون قوه داشت، درون مراقبت و تربیت اسماعیل بکار برد و استاد شمس الدین را کـه از اهالی لاهیجان بود بـه تعلیم او گماشت که تا خواندن و نوشتن بدو آموخت و به او درس قرآن داد. حتی درون این مدت هم پیروان صفوی از ارسال هدایـا به منظور پیشوا و مرشد طریقت خود فروگذار نمـی د و خود نیز بـه خدمت او مـیرسیدند. اما اینـها به منظور آنکه اسماعیل را درون مخاطره نیندازند همواره بدون تأخیر بـه آسیـای صغیر، قره باغ و اهر باز مـی گشتند و همـه این کارها همـیشـه درون حد اختفا بود. نجم زرگر رشتی بـه دنبال اسماعیل بـه لاهیجان آمد، برادران امـیر نیز خواهان معاشرت با او بودند، و بدین ترتیب کودک خردسال بـه خود بالید و به جوان برومندی بدل شد. برادر اسماعیل یعنی ابراهیم و همچنین برادر ناتنی دیگر او بـه نام سلیمان کـه با او بود بعد از مدتی اقامت درون گیلان خواستار رفتن بـه اردبیل شدند. بعد ناچار آنـها تاج دوازده ترک حیدر را از سر برگرفتند و به جای آن کلاه رایج ترکمنی را کـه مخصوص آق قویونلو بود بر سر گذاردند و آنگاه بـه اردبیل رهسپار شدند. بعد از رفتن ابراهیم، اسماعیل بیمار شد و یکسال تمام بستری گردید؛ که تا سرانجام شفا یـافت. هر چند اسماعیل درون نقطه دور افتاده ای همچون لاهیجان درون سکوت و آرامش تمام رشد مـیکرد، باز پناه او به منظور امـیران گیلانی خالی از مخاطرات و گرفتاریـها نبود. مرتب سفیرانی از دربار آق قویونلو بـه لاهیجان آمدند و نخست بـه صورت دوستانـه و بعد بـه طرزی مصرانـه و سرانجام بـه نحوی تهدیدآمـیز تحویل اسماعیل را مـیخواستند. کارگیـا مـیرزاعلی سرانجام بـه این راه چاره کـه صوفیـان هواخواه اسماعیل بدو پیشنـهاد د متوسل شد؛ او دستور داد سبدی را کـه به طنابی بسته بود از درختی بیـاویزند؛ شاهزاده صوفی اسماعیل را درون این سبد گذارند و طناب را کشیدند. آنگاه او درون برابر نمایندگان رستم فرمانروای آق قویونلو ظاهر شد و سوگند یـاد کرد اسماعیل درون خارزمـین او بسر نمـی برد... بعد از این کار نمایندگان ناگزیر شدند خواه ناخواه از لاهیجان بروند، اما رستم بـه این سوگند دلخوش نشد بلکه مـیخواست بـه گیلان لشکر بکشد کـه به دست پسر عمویش گوده (یعنی کوتوله) احمد و ایبه، تاج و سر خود را از دست داد. این واقعه درون سال 902 هجری رخ داد.

    بعد از رستم زوال حکومت آق قویونلو کـه به صورت غیر قابل وقفه ای شروع شده بود از نظر تیزبین اسماعیل کـه شخصیت کامل و زودرس او یکی از جالب توجه ترین و بدیع ترین حوادث تاریخ جهان هست پوشیده نماند. هنگامـی کـه در سال 905 هجری او یعنی پسر بچه ای کـه هنوز سیزده سال تمام نداشت از لاهیجان خارج شد که تا مـیراث جدش اوزون حسن را قبضه کند تاریخ حکومت روحانی اردبیل بـه پایـان آمد و تاریخ دولت واحد ملی ایرانی سلسله صفوی آغاز گردید.

    از حکومت مغولان فقط قسمت کوچکی تحت حکومت مـیرزا حسین بایقرا درون هرات باقی مانده بود و در دیگر بخشـهای ایران و ترکستان و عراق استیلاگران دیگر فرمان مـیراندند. با درون نظر گرفتن استقبال مردم از دعوت نوربخش و اندیشـه ظهور مـهدی(عج) و فساد اوضاع کـه اذهان را انباشته بود. اسماعیل صفوی، بعد از کوششـهای گذشتگانش بـه مثابه حرکت نـهایی شیعیـان رخ داد و چنان توفیق بارزی یـافت کـه تمامـی شرق اسلامـی را تکان داد. شاه اسماعیل توانست تمام ایران را زیر پرچم خود درون آورد و نزدیک بود حتی آسیـای صغیر را ضمـیمـه متصرفات خود سازد.

    این بیشتر سیـاسی بود که تا مذهبی و صوفیـانـه، ولیکن نمونـه جالبی بود از بهترین روش دست یـافتن بـه قدرت بـه شیوه ایرانی، کـه به عنوان یک نمونـه بارز بیـانگر کلیـه های ایرانی بر ضد تازیـان و بیگانگان دیگر هست و بـه روشنی نشان مـیدهد کـه داعیـه داران ایرانی فقط از طریق تصوف و ولایت مـیتوانستند اذهان مردم را متوجه خود سازند.


    برچسب : شاه اسماعیل
    باغرو خطبه سرا




    [معنای دورآب در هاون کوبیدن]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 19 Sep 2018 17:41:00 +0000



    تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
    هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
    در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
    i.video.ir@gmail.com