هر كه شد محرم دل درون حرم یـار بماند
و آنكه این كار ندانست درون انكار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یـادگاری كه درون این گنبد دوار بماند
(حافظ)
1- عشق چیست؟
موضوع بحث، عشق است، كه دریـایی هست بیكران، موضوعی كه هر چه درباره آن گفته آید، كم و ناچیز خواهد بود. چنانكه مولوی علیـهالرحمـه مـیگوید:
هر چه گویم عشق را شرح و بیـان
چون بـه عشق آیم خجل باشم از آن
به هر حال درون این بحث، طبعاً نخستین سوال حتما این باشد كه: عشق چیست؟ اكثراً عشق را محبت و دلبستگی مفرط و شدید معنی كردهاند. گویـا عشق از «عشقه» آمده هست كه گیـاهی است، چون بر درختی پیچد، آن را بخشكاند و خود سرسبز بماند.(1) از دیدگاه ماتریـالیستها، روانشناسان و پزشكان، عشق نوعی بیماری روانی هست كه از تمركز و مداومت بر یك تمایل و علاقه طبیعی، درون اثر گرایشـهای غریزی، پدید مـیآید، چنانكه افراط و خروج از حد اعتدال درون مورد هر یك از تمایلات غریزی، نوعی بیماری است.
اما از دیدگاه عرفا، عشق یك حقیقت و یك اصل اساسی و عینی هست ولیكن این حقیقت عینی بـه سادگی قابل تعریف نیست. این دشواری تعریف و تحدید بـه این دلیل هست كه:
اولاً، عشق چنانكه گفتیم یك حقیقت عینی هست در نـهایت وسعت و عظمت، و لذا این حقیقت عظیم درون ذهن محدود ما نمـیگنجد و این تنـها عشق نیست، بلكه حقایق بزرگ دیگر نیز- از قبیل هستی، وحدت و غیره- درون ذهن ما نمـیگنجد. شعار اسلامـی ما، الله اكبر، بدین گونـه تفسیر شده هست كه خداوند بالاتر از آن هست كه درون وصف گنجد. چه وصف ما محصول ذهن ماست و ذهن ما فقط چیزهایی را درمـییـابد و مـیتواند توصیف كند كه قابل انتقال بـه ذهن ما باشند و متأسفانـه، همـه چیز قابل انتقال بـه ذهن ما نیست. ما درون دو مورد كاملاً متضاد مجبوریم درون ذهن خود چیزی بسازیم چون از واقعیت، چیزی بـه ذهن ما نمـیآید و آن دو مورد عبارتند از:
1- عدم
2- وجود(2)
در مورد اول، چیزی درون واقعیت وجود ندارد که تا به ذهن ما انتقال یـابد. درون مورد دوم آنچه هست عین واقعیت هست و درون متن خارج و واقعیت بودن برایش ذاتی هست و لذا این خاصیت ذاتی هرگز عوض نمـیشود و عینیت با ذهنیت نمـیسازد. از اینجاست كه درون نظام فكری اسلامـی، وقتی كه اصالت ماهیت جای خود را بـه اصالت وجود مـیدهد و در واقع یك اصل عرفانی بـه صورت یك اصل فلسفی پذیرفته مـیشود، ضرورت سیر و سلوك مطرح مـیگردد. چنانكه ملاصدرا سیر و سلوك را، درون كنار عقل و استدلال، ضروری و لازم دانسته است.(3)
در نظام اصالت ماهیت، ذهن مـیتواند با ماهیتها ارتباط برقرار كند. اما درون نظام اصالت وجود، وجود یك امر واقعی و عینی بوده و هرگز قابل انتقال بـه ذهن نیست. درون نتیجه فقط با مفاهیم انتزاعی سر و كار خواهد داشت. طبعاً به منظور رسیدن بـه واقعیت، راه و روش دیگری حتما در پیش گرفت كه همان سیر و سلوك است. یعنی بـه جای تلاش به منظور انتقال واقعیت بـه ذهن حتما بكوشیم كه خود را بـه واقعیت برسانیم و به مرتبه اتصال و وحدت و فنا نایل آییم وگرنـه از تلاش ذهنی نتیجهای نخواهیم گرفت.
به عقل نازی حكیم که تا كی؟
به فكرت این ره نمـیشود طی
به كنـه ذاتش خرد برد پی
اگر رسد خس بـه قعر دریـا
بلی درون مواردی رابطه ذهن با واقعیت، بـه دلیل محدودیت ذهن و نامحدود و نامتناهی بودن واقعیت، رابطه خس و دریـاست. این نكته درون بیـان اعجازآمـیزی از امام باقر(ع) درباره خدا چنین مطرح شده است:
"كل ما مـیز تموه باوهامكم، فی ادق معانیـه، مخلوق مصنوع مثلكم مردود الیكم."(4)
ثانیـاً، همـیشـه مـیان "تجربه" و "تعبیر" فاصله هست. شما حوادث لذتبخش یـا دردآوری را كه تجربه كردهاید، هرگز نتوانستهاید چنانكه حتما و شاید بـه دیگران منتقل كنید. یعنی درون واقع نتوانستهاید از آن تجربه تعبیر رسا و كاملی داشته باشید. حافظ مـیگوید:
من بـه گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام كه مپرس!
آن شنیدن به منظور حافظ یك تجربه هست كه بـه تعبیر درون نمـیگنجد. عینالقضات مـیان علم معمولی و معرفت شـهودی این فرق را مطرح مـیكند كه حقایق قلمرو عقل و علم با زبان قابل بیـان هستند و به اصطلاح تعبیرپذیرند، اما حقایق قلمرو تجربه بـه بیـان درنمـیآیند.(5) و از اینجاست كه مولوی مـیگوید:
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیك عشق بیزبان روشنتر است
و اگر بكوشیم تجربههای بزرگ را بـه مرحله تعبیر بیـاوریم، تنـها از راه تشبیـه و تمثیل و اشاره و ایما ممكن هست و لذا حقایق قرآنی را درون قالب الفاظ، مثلی مـیدانند از آن حقایق والا كه با قبول تنزلات مختلف و متعدد، بـه مرحلهای رسیده كه درون قالب الفاظ چنان ادا شده كه درون گوش انسان معمولی جا داشته باشد. اما این مراتب بـه هم پیوستهاند و انسانـها با طی مراتب تكاملی درون مسیر معرفت مـیتوانند از این ظاهر بـه آن باطن و بلكه باطنـها دست یـابند و همـین نكته اساس تفسیر و تأویل آیـات قرآن كریم است. اما پیش از سیر درون مدارج كمال نباید انتظار درك حقایق والا را داشته باشیم. با توجه بـه نكات مذكور، تعریف عشق مشكل و دشوار هست ولیكن خوشبختانـه حقیقتهای بزرگ كه درون تعریف و تحدید نمـیگنجند غیرقابل شناخت نیستند. بلكه این حقایق والا، از هر چیز دیگر روشنتر و آشكارترند و هر كسی كه بخواهد، مستقیماً مـیتواند با آن حقایق ارتباط برقرار كند اما بیواسطه، نـه با واسطه كه:
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت حتما از وی رخ متاب
و عشق هم آن حقیقت والایی هست كه از سودایش هیچ سری خالی نیست و چنانكه خواهد آمد، یك حقیقت جاری و ساری درون نظام هستی هست و نیـازی نیست كه عشق را با غیر عشق بشناسیم كه حقیقت عشق، همچون حقیقت هستی، بـه ما از رگ گردن نزدیكتر است. بـه همـین دلیل انتظار نداریم كه با مفاهیم ذهنی درباره حقیقت عشق، مشكلی را آسان كنیم یـا مجهولی را معلوم سازیم كه این درون حقیقت با نور شمع بـه جستجوی خورشید رفتن است.
2- نقش عشق درون عرفان اسلامـی:
عشق درون عرفان اسلامـی، از جهات مختلف، بـه عنوان یك اصل، مورد توجه قرار مـیگیرد كه اهم آنـها عبارتند از:
الف- نقش عشق درون آفرینش:
از دیرباز مـیان متفكران این سوال مطرح هست كه انگیزه آفرینش چیست؟ جمعی درون آفرینش جهان به منظور خدا انگیزه و اهی عنوان كردهاند و جمعی داشتن غرض و انگیزه را نشان نقص و نیـاز دانسته و خداوند را برتر از آن مـیدانند كه درون آفرینش غرض و هدفی را دنبال كند.
عرفا، درون مقابل این پرسش، عشق را مطرح مـیكنند و همچون حافظ برآنند كه:
طفیل هستی عشقند آدمـی و پری...
از نظر عرفا، جهان به منظور آن بـه وجود آمده كه مظهر و جلوهگاه حق بوده باشد. درون یك حدیث قدسی آمده كه حضرت داوود(ع) سبب آفرینش را از خداوند پرسید. حضرت حق درون پاسخ فرمود: «كنتُ كنزاً مخفیـاً لااُعرفُ فاحببتُ انْ اُعرف فخلقتُ الخلقَ لكی اعرف.»(6)
پس جهان بر این اساس بوجود آمده كه حضرت حق خواسته جمال خویش را بـه جلوه درآورد. این نكته را جامـی با بیـان لطیفی چنین مـیسراید:
در آن خلوت كه هستی بینشان بود
به كنج نیستی عالم نـهان بود
وجودی بود از نقش دویی دور
ز گفتگوی مایی و تویی دور
"جمالی" مطلق از قید مظاهر
به نور خویشتن، بر خویش ظاهر
دلارا شاهدی درون حجله غیب
مبرا ذات او از تهمت عیب...
رخش ساده ز هر خطی و خالی
ندیده هیچ چشمـی زو خیـالی
نوای دلبری با خویش مـیساخت
قمار عشقی با خویش مـیباخت
ولی زان جا كه حكم خوبرویی است
ز پرده خوبرو درون تنگ خویی است
نكورو تاب مستوری ندارد
چو درون بندی سر از روزن برآرد...
چو هر جا هست حسن اینش تقاضاست
نخست این از «حسن» ازل خاست
برون زد خیمـه ز اقلیم تقدس
تجلی كرد بر آفاق و انفس...
ز هر آیینـهای بنمود رویی
به هر جا خاست از وی گفتگویی...
ز ذرات جهان آیینـهها ساخت
ز روی خود بـه هر یك عكس انداخت...
"جمال" اوست هر جا جلوه كرده
ز معشوقان عالم بسته پرده...
به هر پرده كه بینی پردگی اوست
قضا جنبان هر دلبردگی اوست...
دلی كان عاشق خوبان دلجوست
اگر داند وگرنی عاشق اوست(7)
جمال حضرت حق درون آینـه حضرات پنجگانـه- كه عبارتند از: عالم اعیـان ثابته، جبروت، ملكوت، ملك و انسان كامل- جلوه كرده و در هر موجودی، بـه نسبت مرتبه وجودی آن، برخی از اسماء و صفات الهی جلوهگر و نمایـان شده است. مظهر كامل آن معشوق، وجود انسان كامل هست كه خلیفه اوست درون جهان آفرینش، و آینـه تمامنمای اسماء و صفاتش، و شاید حدیث «خلق الله آدم علی صورته» اشاره بـه این نكته باشد.(8)
ب- عشق درون بازگشت:
عرفا عشق را درون بازگشت هم مطرح مـیكنند، بـه این معنا كه این عشق از ذات حق بـه سراسر هستی سرایت مـیكند. البته عشق حق درون مرحله اول بـه ذات خویش هست و چون معلول لازم ذات علت است، بعد به تبع ذات، مورد عشق و علاقه حق قرار مـیگیرد. بعد خدا آفریدگان را دوست مـیدارد و از این طرف نیز هر موجودی عاشق كمال خویش است. بنابراین، درون سلسله نظام هستی چنانكه درون قوس نزول عشق از بالا بـه پایین درون جریـان است، از آن جهت كه هر مرتبه پایین اثر مرتبه بالاست، درون قوس صعود هم هر مرتبهای از وجود، عاشق و طالب مرتبه بالاتر از خویش هست چون كمال اوست، و چون بالاترین مرتبه هستی، ذات حضرت حق هست پس معشوق حقیقی سلسله هستی، ذات مقدس اوست.(9) همـین عشق بـه كمال و عشق بـه اصل خویش، انگیزه و محرك نیرومند همـه ذرات جهان از جمله انسان بـه سوی حضرت حق است.
هر كسی كو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
و این عشق، چنانكه گذشت، یك عشق دو سره هست كه: «یحبهم و یحبونـه.»(10)
ج- عشق درون پرستش:
عرفا با گروههای فكری دیگر، درون روش شناخت و ابزار شناخت فرق دارند بـه این معنا كه درون كنار عقل، بصیرت را مطرح مـیكنند و رسیدن بـه بصیرت و معرفت را نتیجه مجاهده و ریـاضت مـیشمارند. اما درون جنبه عبادت و پرستش نیز خود را از عابدان و زاهدان، درون چگونگی و اه عبادت، جدا مـیدانند. اینان عابدان و زاهدان را سوداگرانی مـیشمارند كه عبادت را بـه خاطر اجر و پاداش، انجام مـیدهند با این تفاوت كه عابدان، هم دنیـا را مـیخواهند و هم آخرت را و زاهدان از دنیـا چشم مـیپوشند و تنـها آخرت را مـیخواهند. اما عارفان، خدا را نـه بـه خاطر دنیـا و آخرت بلكه بدان جهت مـیپرستند كه او را دوست مـیدارند. چنانكه از مولای متقیـان علی(ع) نقل شده كه: «ما عبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً فی جنتك لكن وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك.»(11)
در متون عرفانی هم از رابعه نقل هست كه مـیگفت:
«الهی، ما را از دنیـا هر چه قسمت كردهای، بـه دشمنان خود ده. و هر چه از آخرت قسمت كردهای، بـه دوستان خود ده، كه مرا تو بسی.
خداوندا، اگر تو را از بیم دوزخ مـیپرستیم، درون دوزخم بسوز و اگر بـه امـید بهشت مـیپرستیم، بر من حرام گردان. و اگر تو را به منظور تو مـیپرستیم، جمال باقی دریغ مدار.»(12)
د- عشق درون رابطه با دیگران:
از آنجا كه عرفا ذات حضرت حق را معشوق حقیقی مـیدانند و آفرینش را جلوهگاه و مظهر آن معشوق، طبعاً همـه جهان و جهانیـان را دوست خواهند داشت. چنانكه سعدی مـیگوید:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همـه عالم كه همـه عالم از اوست
و اگر بیشتر دقیق شویم از دیدگاه عرفا همـه عالم «او» ست، نـه «از او» چنانكه جامـی گوید:
تو را ز دوست بگویم حكایتی بیپوست
همـه ازوست وگر نیك بنگری همـه اوست(14)
3- نكتههایی درون رابطه با عشق:
الف- سریـان و عمومـیت عشق:
ابنسینا عشق را یك حقیقت فراگیر نسبت بـه همـه موجودات جهان، از جواهر و اعراض و بسائط و مركبات، مـیداند و عشق را بر این اساس توجیـه مـیكند كه «خیر» معشوق بالذات هست و درون موجودات همـین عشق ذاتی بـه كمال، عامل طلب كمال هست پیش از یـافتن كمال، و سبب حفظ آن كمال هست پس از یـافتن و رسیدن بـه آن.(14) بعد همـه موجودات از عشق بهرهای دارند و این عشق به منظور آنان ذاتی است.
ملاصدرا با نقل بیـان ابنسینا و تحسین آن، اظهار مـیدارد كه بیـان خودش درون تحلیل سریـان و عمومـیت عشق، كاملتر هست و آن اینكه بر اساس مكتب وحدت وجود، وجود یك حقیقت هست با مراتب متفاوت از لحاظ نقصان و كمال، و وجود ذاتاً خیر است. بعد هر موجودی ذاتاً عاشق ذات و كمالات ذات خویش هست چون خیر و كمال، معشوق بالذات هست و چون ذات هر علت، كمال معلول خویش هست و چون هر معلولی از لوازم كمال علت است، بعد هر علتی نسبت بـه معلول خود، و هر معلولی نسبت بـه علت خویش، عشق خواهد داشت.(15)
ب- عشق و اختیـار:
ابنسینا عشق را طوری مطرح مـیكند كه آزادی و ادراك را شرط نمـیداند. او عشق را بـه طبیعی و اختیـاری تقسیم مـیكند.(16) اما صدرالمتألهین عشق را بـه دور از حیـات و شعور قابل تحقق نمـیداند و اگر كسی كلمـه عشق را درون موجودات بیجان و بیشعور بـه كار برد، بـه عنوان تشبیـه و مجاز خواهد بود.(17)
مرحوم طباطبایی درون حاشیـه همـین قسمت از اظهارات ملاصدرا مـیگویند: درون سریـان عشق حیـات و شعور شرط نیست و چون درون حقیقت، عشق همان وابستگی مراتب وجود بـه یكدیگر هست بنابراین، علم و شعور از مفهوم عشق خارجند. اگرچه از دیدگاه عدهای هرگز عشق از شعور جدا نبوده باشد.(18)
در اینجا تذكر چند نكته را لازم مـیدانم. یكی اینكه درون صورتی كه عشق را ذاتی بدانیم، دیگر مطرح كردن شرط شعور و حیـات لازم نخواهد بود و عملاً هم عشق با عقل و انتخاب و اختیـار چندان سازگار نیست. و دیگر اینكه از دیدگاه عرفا، حیـات و شعور هم، درون سراسر عالم هستی جریـان دارد و این شعور و حیـات یك امر نسبی هست كه تابع مـیزان كمال موجودات است. بـه این معنا كه هرچه موجود كاملتر باشد، آگاهی بیشتر هست به موضوع عمومـیت حیـات و شعور. درون قرآن كریم و احادیث و اخبار هم اشاره شده و ملاصدرا و عرفا هم بر این مطلب تأكید دارند(19) چنانكه مولوی مـیگوید:
گر تو را از غیب چشمـی باز شد
با تو ذرات جهان همراز شد
ما سمـیعیم و بصیریم و هشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
بر این اساس، شرط شعور و حیـات هم منافاتی با سریـان عشق ندارد.
ج- عشق حقیقی و مجازی:
چون عشق بر اساس كمال است، بعد معشوق حقیقی همان كمال مطلق خواهد بود. اما درون سریـان عشق، درون قوس نزول و صعود، طبعاً عشق هم دارای مراتب و درجات شده و عاشقها و معشوقها هم متفاوت خواهند بود و عشق به منظور هر موجودی نسبت بـه كمال آن موجود جلوهگر مـیشود. اما از آنجا كه هر كمالی نسبت بـه كمال بالاتر از خویش ناقص است، عشق درون هر مرتبهای بـه مرتبه بالاتر از آن تعلق خواهد گرفت و چون بالاترین مرتبه كمال، كمال حضرت حق هست پس معشوق حقیقی، ذات حضرت حق بوده و عشق حقیقی عشق بـه ذات او خواهد بود و بقیـه عشقها و معشوقها بـه صورت مجازی و واسطه مطرح خواهند شد.(20)
د- غزالی و عشق:
امام محمد غزالی عشق را یك اصل اساسی مـیداند و تمام درجات و مقامات را یـا مقدمـه عشق مـیداند یـا نتیجه آن. و عشق را مشروط بـه معرفت و ادراك دانسته و انگیزه عشق را چند چیز مـیداند كه عبارتند از: حب نفس و علاقه انسان بـه خویش و محبت و علاقه انسان بـه كسی كه بـه او نیكی كند و علاقه بـه نیكان بـه طور مطلق و علاقه بـه زیبایی بـه خاطر زیبایی و علاقه بـه موجودات مناسب و مشابه با خویش. بعد انگیزه محبت این چند چیز است. سپس نتیجه مـیگیرد كه این انگیزهها درون مورد خدا از هر محبوب و معشوق دیگری بیشتر است، بعد معشوق و معبود حقیقی، ذات حضرت حق هست و بس.(21)
ه- عشق و شوق و اشتیـاق:
چنانكه گفتیم، عشق بـه كمال درون موجودات یك حقیقت ذاتی و عمومـی است. این كمال اگر بالقوه باشد، عشق با شوق همراه خواهد بود و اگر بالفعل بوده باشد، درون آن صورت عشق بدون شوق خواهد بود. با این لحاظ درون جهان ماده، كه كمال موجودات هرگز صورت فعلیت كامل پیدا نمـیكند، عشقها همـیشـه همراه با درد و رنج عاشق خواهد شد. بعد در جهان ماده عشق همـیشـه با درد و رنج همراه است.
بنابراین، شوق مانند عشق عمومـیت و سریـان نخواهد داشت.(22)
و اما اشتیـاق عبارت هست از: حالتی كه بعد از وصول بـه معشوق حاصل مـیشود. درون صورتی كه شوق، بـه پیش از وصول مربوط هست و این اشتیـاق عبارت هست از تلاش عاشق به منظور رسیدن بـه نـهایت اتحاد و فنا درون معشوق. و لذا عرفای بزرگ گفتهاند: «شوق با دیدار خاموش مـیشود، اما اشتیـاق فزونی مـیگیرد.»(23)
و- آثار عشق مجازی:
چنانكه گفتیم، عشق درون غیر معشوق حقیقی عشق مجازی است. و عشقهای مجازی، كه نمونـه عمده آن عشق بـه زیباییـها و زیبارویـان است، درون نظام هستی یك امر ضروری و ذاتی است. اما ببینیم این موضوع، یعنی عشق مجازی، چه نقش و اثری مـیتواند داشته باشد. عرفا به منظور عشق مجازی آثار زیر را مطرح مـیكنند:
1- عشق یك بشارت است:
از آنجا كه انسان موجودی هست با تركیب مادی و معنوی، با نیمـی از فرشته و نیمـی از حیوان، طبعاً وجودش تحت تأثیر گرایشـهای متضاد و مختلفی خواهد بود:
جان گشاید سوی بالا بالها
در زده تن درون زمـین چنگالها
در اینجاست كه اگر نشانـههایی از عشق بـه كمال و جمال درون او مشاهده شود، بشارتی هست از حركت او بـه سوی كمال و بش از جهان ماده. از اینجاست كه عرفا درون عشق بـه زیبارویـان، عفت را مطرح مـیكنند. یعنی عشقی كه درون آن بـه تعبیر ابنسینا شمایل معشوق حاكم باشد نـه سلطه .(24)
و لذا عرفا توجه بـه زیباییـها را مـیستایند و بیتوجهی نسبت بـه آنـها را نكوهش مـیكنند. چنانكه شیخ بهایی مـیگوید:
كل من لم یعشق الوجه الحسن
قرّب الجلّ الیـه و الرّسن!
یعنی هر كس را نباشد عشق یـار
بهر او پالان و افساری بیـار!(25)
2- عشق بـه عنوان یك رهبر و راهنما:
از آنجا كه ادراكها، لذتها و عشقها نسبت بـه مراتب وجود از لحاظ كمال و نقص متفاوتند لذا هر مرتبهای از وجود، بـه نخستین مرتبه بالاتر از خویش بهتر و بیشتر متوجه شده و طالب آن مرتبه مـیشود و پس از وصول بـه آن مرتبه طالب و عاشق مرتبه بعدی مـیگردد. و همـینطور درون مدارج و مراتب كمال بـه سوی معشوق حقیقی پیش رفته، بـه آن مقصد اعلی و كمال مطلق نزدیكتر مـیشود و از این لحاظ هست كه گفتهاند: «المجاز قنطرة الحقیقة.»(26)
3- عشق مجازی عامل تمرین به منظور تحمل زحمات عشق:
به اقرار همـه عرفا، عشق با مشكلات و رنج و درد طاقتفرسایی همراه هست كه سراپا آتش هست و آتشافروز. بسا مردان كه درون نیمـه راه سلوك، بـه خاطر همـین مشقات و دشواریـها، از راه وامانده و به مقصد نرسیدهاند. تصویری از این مشكلات را درون سفر مرغان درون «منطقالطیر» عطار مـیتوان مشاهده كرد. از این روی، عرفا عشق مجازی را یك تمرین به منظور تحمل عشق حقیقی مـیدانند. چنانكه اشتغال انبیـا بـه شغل شبانی تمرینی بود به منظور تحمل مسئولیتهای بزرگتر. عینالقضات مـیگوید:
«عشق لیلی را یك چندی از نـهاد مجنون مركبی ساختند که تا پخته عشق لیلی شود، آنگاه بار كشیدن عشق الله را قبول توان كردن.»(27)
غازیـان طفل خویش را پیوست
تیغ چوبین از آن دهند بـه دست
تا چو آن طفل مرد كار شود
تیغ چوبینش ذوالفقار شود(28)
4- عشق مجازی عامل فهم زبان عرفا:
بیتردید، عرفای اسلام به منظور طرح مسائل عشق حقیقی از عشق مجازی و مسائل آن بهره گرفتهاند. بـه تعبیر مولوی «سرّ دلبران» را درون «حدیث دیگران» گفتهاند. بنابراین، عشق مجازی درون فهم مسائل عشق حقیقی مـیتواند عامل مؤثری بوده باشد.
ز- دو مرحلهی عشق مجازی:
عشق مجازی درون دو مرحلهی سیر و سلوك عرفانی مطرح مـیشود: یكی درون آغاز سلوك و دیگری درون پایـان سلوك. درون آغاز سلوك، چنانكه گفتیم، عشق مجازی یك بشارت و یك عامل جذبه و كشش گام بـه گام عاشق بـه سوی معشوق حقیقی هست و اما درون نـهایت سلوك، عبارت هست از عشق عارف بـه تمامـی موجودات جهان بـه عنوان آثار معشوق و جلوههای معشوق. و از اینجاست كه چنین عشقی را هم به منظور مبتدیـان جایز مـیدانند– كه درون مبتدیـان نشانـه حركت و آغاز سیر و سلوك معنوی است– و هم به منظور كاملان– كه درون كاملان هم نشانـه كمال است.(29)
ح- مشروعیت عشق:
از دیرباز مـیان علما و عرفا درون مورد عشق اختلاف نظر وجود داشته است. جمعی آن را مذموم و ناپسند دانسته و نتیجه شـهوات حیوانی یـا نوعی جنون و بیماری روانی بـه شمار آوردهاند و جمعی آن را ستوده و از فضایل انسانی شمردهاند. گروهی كاربرد كلمـه عشق را درون رابطه با خدا و خلق ممنوع دانسته و جمعی دیگر آن را، بـه استناد آیـات و روایـاتی، جایز شمردهاند.(30) ملاصدرا عشق را، از آن جهت كه درون نفوس ملتهای مختلف بـه صورت طبیعی و فطری وجود دارد، یك امر الهی دانسته كه حتماً بـه خاطر مصلحتی و هدفی درون وجود انسانـها نـهاده شده است.(31) و اما عرفا، علاوه بر تأییدات حاصل از كشف و شـهود، بـه دلالتهایی از قرآن و حدیث هم استناد مـیكنند. شیخ روزبهان بقلی این نكته را گواهی بر تأیید عشق مـیداند كه خدای تعالی قصه یوسف و زلیخا را «احسن القصص» نامـیده است.(32) بعد از آن روایـات متعددی را درون تأیید مطلب مطرح مـیكند.(33)
ط- تصعید عشق:
عرفا عشق مجازی را درون بدایت وسیله سیر و ترقی گام بـه گام مـیدانند و چنانكه گفتیم، مجاز را بـه عنوان پلی بـه سوی حقیقت ارزیـابی مـیكنند. از این نكته نتیجه مـیگیریم كه توقف درون عشق مجازی روا نبوده، بلكه عارف حتما از معشوقهای مجازی دست برداشته، ابراهیموار، فریـاد «لااحب الافلین» برآورد و اگر عارفی درون عشق مجازی متوقف بماند، درون حقیقت نوعی بیماری خواهد بود. چنانكه شمس تبریزی بـه اوحدالدین كرمانی كه عشق مجازی خویش را اینگونـه توجیـه مـیكرد كه: «ماه را درون آب طشت مـیبینم»، گفت: «اگر درون گردن دمبل نداری، چرا بر آسمانش نمـیبینی؟»(مناقبالعارفین4/27)
مولوی مـیگوید:
زین قدحهای صور كم باش مست
تا نباشی بتتراش و بتپرست
عشق آن زنده گزین كو باقی است
وز جان فزایت ساقی است
هر چه جز عشق خدای احسن است
گر شكر خوارسیت، آن جان كندن است
عشقهایی كز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
ی- ذوق حضور:
چنانكه ابنفارض قصیده گرانقدر «تائیـه»اش را با این نكته آغاز مـیكند كه: «من جام عشق را از دست چشمانم نوشیدم»(34) همـه عرفا بر نقش دیدار درون پیدایش عشق تأكید دارند كه بـه قول باباطاهر: «هرآنچه دیده بیند دل كند یـاد.»
ین دیدار و حضور بعد از پیدایش عشق نیز همچنان ارزش خود را حفظ مـیكند. بـه نظر مـیرسد كه انسان بـه هیچیك از قوای ادراكی خویش بـه اندازه چشمش اطمـینان ندارد. این نكته را درون جریـان حضرت ابراهیم(ع) كه درخواست كرد که تا چگونگی زنده كردن مردگان را بـه چشم خود ببیند(35) و نیز درون جریـان درخواست دیدار حضرت موسی(36) درون كوه طور آشكارا مشاهده مـیكنیم. بـه نظر نگارنده این ذوق حضور و علاقه بـه دیدار انسانـها درون رواج دو مكتب مؤثر بوده است:
1- مكتبهای بتپرستی و مظهر پرستی
2- عرفان و تصوف.
در مورد اول انسانـها چون هنوز بـه معشوق حقیقی دست نیـافتهاند غم فراق را با توجه بـه مظاهر و نشانـهها تسكین دادهاند كه:
نقش تو اگر نـه درون مقابل بودی
كارم ز غم فراق مشكل بودی
دل با تو و دیده از جمالت محروم
ای كاش كه دیده نیز با دل بودی
و درون مورد دوم مـیتوان گفت كه یكی از علل رواج و گسترش عرفان، همان وعده دیدار معشوق هست كه درون عرفان، انسان نـه بـه خانـه بلكه بـه صاحب خانـه مـیرسد.
ك- نكتهای از ابنعربی:
بدون شك، ابنعربی بزرگترین شخصیت عرفان اسلامـی هست و ابداعات و ابتكارات وی درون عرفان غیرقابل تردید است. بعد چه بهتر كه این مقال را با سخنی از وی بـه پایـان بریم.
ابنعربی علاوه بر رسالات و كتب مختلف خویش درون جلد دوم «فتوحات مكیـه»(ص362-319) بحث مفصلی دارد درباره عشق، و تحلیلهای جالبی كه مطرح كردن آنـها درون این مختصر نمـیگنجد. تنـها بـه ذكر نكتهای اكتفا مـیكنیم و آن اینكه تعلق عشق، بـه معدوم هست نـه بـه موجود. و این اشتباه و غلط هست كه موجود را معشوق بدانیم، بلكه موجود را همـیشـه بـه عنوان مظهری از معشوق حقیقی حتما در نظر گرفت و حتی گاهی خیـالی از موجود بـه عنوان معشوق یـا مظهر معشوق مطرح مـیشود.(37) چنانكه آنچه درون ذهن مجنون بود، خیـالی از «لیلا» بود كه شاید چندان هم با واقعیت مطابق نبود. و شاید عامل تفاوت دید مجنون با دیگران همـین صورت خیـالی لیلا باشد كه تنـها درون ذهن مجنون بود و لذا دیگران «مو» مـیدیدند و مجنون «پیچش مو»!
مولوی مـیگوید:
ز تو هر هدیـه كه بردم بـه خیـال تو سپردم
كه خیـال شكرینت فر و سیمای تو دارد
به هر حال:
به پایـان آمد این دفتر حكایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت وصفالحال مشتاقی
و پایـان سخن این دعای عینالقضات باشد كه:
در عالم پیر هر كجا برنایی است
عاشق بادا كه عشق خوش سودایی است!
یـادداشتها:
1. لغتنامـه دهخدا.
2. نـهایة الحكمـه، مرحوم طباطبایی، ص227(مرحله11، فصل10).
3. مقدمـه «اسفار» و كتاب «المبدأ و المعاد»، ص278.
4. هرچه با وهم خود، درون دقیقترین معنی، تصور كنید، ساخته و پرداخته خود شماست و به خودتان بازمـیگردد.(وافی فیض كاشانی، ج1، ص88)
5. زبدةالحقایق، ص67.
6. گنج نـهانی بودم كه دوست داشتم شناخته شوم، بعد آفریدگان را آف که تا شناخته شوم.
7. مقدمـه یوسف و زلیخا.
8. «صحیح بخاری»، ج4، ص56، و «جامع صغیر»، ج2، ص4.
9. مراجعه شود بـه اسفار ملاصدرا، چاپ جدید، ج7، ص158 بـه بعد.
10. سوره 5، آیـه54: خدا ایشان را دوست مـیدارد و ایشان نیز خدا را.
11. وافی فیض، ج3، ص70: تو را نـه از بیم دوزخ، و نـه بـه طمع بهشت مـیپرستم، بلكه از آن جهت كه
شایسته پرستش هستی مـیپرستمت.
12. تذكرةالاولیـا، ج1، ص73.
13. اشعةاللمعات، ص72.
14. «رساله عشق» ابنسینا، فصل1و2.
15. «الاسفارالاربعة» چاپ جدید، ج7، ص158 بـه بعد.
16. رساله عشق، فصل چهارم.
17. اسفار، ج7، ص152.
18. مدرك پیشین، ص153.
19. مدرك پیشین.
20. رساله عشق ابنسینا، فصل 6 و اسفار ملاصدرا، ج7، ص160 بـه بعد.
21. «احیـاء علومالدین»، ج4، ص294 بـه بعد.
22. اسفار، ج7، ص150.
23. «مشارقالدّراری»، شرح تائیـه ابنفارض، اثر: فرغانی، چاپ انجمن فلسفه، ص107.
24. «اشارات و تنبیـهات»، نمط نـهم.
25. «نان و حلوا»، اثر شیخ بهایی.
26. مجاز پلی هست برای عبور بـه حقیقت.
27. «تمـهیدات»، ص105.
28. سنایی.
29. «تاریخ تصوف»، غنی، ص585.
30. اسفار، ج7، ص171 و احیـاء، ج4، ص294.
31. اسفار، ج7، ص172.
32. قرآن كریم، سوره یوسف، آیـه3.
33. «عبهرالعاشقین»، ص12-8 و 22-18.
34. «سقتنی حمـیا الحب راحة مقلتی»، مشارقالدراری، ص81.
35. قرآن كریم، سوره بقره، آیـه260.
36. سوره اعراف، آیـه143.
37. «فتوحات»، ج2، ص337
شعر و داستان(امـین فرومدی)
منبع-مرکز تعلیمات اسلامـی واشنگتن