«لحن» درون ترجمـه
شماره ی نوشته: شمیدن صدای عجیب در اسمان اصفهان ٢۴ / ١١
کریم امامـی
لحن در ترجمـه
چه گفت؟ چهجور گفت؟ جدی گفت یـا شوخی؟ خودمانی گفت یـا لفظ قلم؟ ژولیت نیست کـه دایـهی پیغامرسان خود را دربارهی کرشمـههای لفظی رومئو سؤالپیچ کرده هست بلکه خوانندهی پرتوقع امروزی هست که از مترجمان دستبهقلم کاری بیش از برگرداندن سادهی «چه گفت» انتظار دارد. شمیدن صدای عجیب در اسمان اصفهان درست هست که هنوز عدهای درون خیل روزافزون مترجمان ممکن هست حتا از همـین کار ابتدایی هم ناتوان باشند، شمیدن صدای عجیب در اسمان اصفهان اما دیگر روز و روزگاری نیست کـه مترجمـی فقط بهدلیل این کـه مفهوم پیغام را درست بـه ما رسانده هست بهبه و چهچه تحویل بگیرد.
اجازه بدهید مطلب را با نقل چند سطر از متن فارسی شدهی “The Catcher in the Rye” اثر J. شمیدن صدای عجیب در اسمان اصفهان D. Salinger از حالت کلیگویی بیرون بیـاورم. این کتاب امریکایی کـه محصول دههی پنجم این سده هست در سالهای اخیر شـهرتی عالمگیر یـافته هست تا بدانجا کـه در کشور ما نیز بـه همت بنگاه فرانکلین و به ترجمـهی آقای احمد کریمـی(١) بـه زیور طبع آراسته شده و در دسترس دوستداران ادبیـات قرار گرفته است. چند سطر اول کتاب از این قرار است:
«اگر واقعن مـیخواهید درون این مورد چیزی بشنوید، لابد اولین چیزی کـه مـیخواهید بدانید، این هست که من کجا بـه دنیـا آمدم و بچگی نکبتبارم چهطور گذشت و پدر و مادرم پیش از من چه کار مـید و از این مـهملاتی کـه آدم را بـه یـاد دیوید کاپرفیلد مـیاندازد. اما راستش را بخواهید من مـیل ندارم وارد این موضوعها بشوم. چونکه اولن حوصلهاش را ندارم و در ثانی اگر کوچکترین حرفی دربارهی زندگی خصوصی پدر و مادرم ب هردوشان چنان از کوره بـه در مـیروند کـه نگو ...». (صفحه ١- «ناطوردشت»، انتشارات مـینا ـ تهران ١٣۵٤)
من از خواندن این سطرها و سطرهای بعد از آن درون صفحات اول کتاب نـهتنـها بـه یـاد اصل انگلیسی کتاب سلینجر کـه قبلن خوانده بودم، نیفتادم، بلکه بیشتر بـه یـاد ترجمـهی فارسی همان «دیوید کاپرفیلد» افتادم کـه شبحی از آن درون خاطرم مانده بود. اجازه بدهید چند سطر هم از صفحهی اول این ترجمـه نقل کنم:
«بر من معلوم نیست کـه در زندگانی خویش نقش قهرمان را خود بـه عهده خواهم داشت یـا این نقش را دیگری ایفا خواهد کرد. درهرصورت این صفحات حتما این را روشن کند. حالا به منظور این کـه شرح احوال خویش را از آغاز تولد شروع کنم مـینویسم کـه من (چنانکه بـه من گفته شده و آن را صحیح مـیپندارم و باور دارم) جمعه شب ساعت دوازده بـه دنیـا آمدم. مـیگفتند درون همان آن کـه ساعت شروع بـه زنگزدن کرد من نیز بلافاصله گریـه را سر دادم ...».
(صفحهی ٩ـ «داوید کاپرفیلد» ـ ترجمـهی مسعود رجبنیـا، انتشارات پرستو ـ ١٣٤٢ ـ تجدید چاپ اول ، ١٣٢٩)
چنانکه مـیبینید شباهت زیـادی موجود است؛ یعنی درون هر دو، گویندهای بـه بیـان شرح حال پرداخته هست و درون هر دو یک جور فارسی کتابی از زبانشان جاری هست و حتا چنین بـه نظر مـیرسد کـه پرش از یکی بـه دیگری کار سادهای باشد و بدون ناراحتی عبور از روی دستانداز تغییر سبک انجام بگیرد. شاهد من این پاراگراف حرامزاده است:
«لابد اولین چیزی کـه مـیخواهید بدانید این هست که من کجا بـه دنیـا آمدم و بچگی نکبتبارم چهطور گذشت و پدر و مادرم پیش از من چه کار مـید. من جمعه شب ساعت دوازده بـه دنیـا آمدم. مـیگفتند درون همان آن کـه ساعت شروع بـه زنگزدن کرد من نیز بلافاصله گریـه را سر دادم».
بنابراین خوانندهی فارسیزبان ـ کـه اصل سلینجر و دیکنز را ندیده باشد ـ مـیتواند پیش خود فکر کند کـه این دو نویسنده درون این دو اثر خود نثری بـه وجود آوردهاند کـه به هم نزدیک است. ببینیم آیـا واقعن چنین است:
اول متن سلینجر:
“If you really want to hear about it. The first thing you’ll probably want to know is where I was born, and what my lousy childhood was like, and how my parents were occupied and all before they had me, and all that David Cooper-field kind of crap, but I don’t feel like going into it. In the first place, that stuff bores me, and in the second place, my parents would have about two hemorrhages a piece if I told anything pretty personal about them…”
(p. 5, Penguin edition, 1966)
و اینک متن دیکنز:
“Whether Is all turn out to be the hero of my own life, or whether that station will be held by anyone else, these pages must show. To begin my life with the beginning of my life, I record that I was born (as I have been informed and believe) on a Friday, at twelve o’clock at night. It was remarked that the clock began to strike, and I began to cry, simultaneously”.
(p. 49, Penguin edition, 1966) (چاپ اول بهصورت جزوههای مسلسل: 50-1849)
حاشا کـه سلینجر و دیکنز آدمهای خود را بـه یک سبک و یک لحن بـه زبان آورده باشند. خوانندهی انگلیسیدان از همـین چند سطر مـیتواند فاصلهی یک سده را بین دو نوشته حس کند. مخلوق دیکنز پرتکلف است، جملهی اول خود را کوشیده هست در یک قالب ادیبانـه بریزد و عبارتها و کلمـههای کهنـه و برای امروز نامأنوس بهکار مـیبرد، مانند:
that station و I record و یـا it was remarked.
مخلوق سلینجر، برعکس، امریکایی امروزی است. زبانش بـه عصر ما خیلی نزدیک است. and all را کـه به عبارتهای خود مـیچسباند، lousy را کـه برای وصف چیزهای ناخوشایند بهکار مـیبرد و یـا that … kind of crap را کـه نـه فقط به منظور دیوید کاپرفیلد بلکه درون صفحات بعد به منظور چیزهای امل و قدیمـی دیگر هم بر زبان مـیآورد، همـه یک نوجوان آزاد امریکایی را به منظور ما مجسم مـیکند کـه هرچند رکگو و شاید هم بهزعم ما بیتربیت باشد، اما بسیـار زنده و نزدیک و قابللمس است.
پس طبیعی هست که فارسی این دو حتما متفاوت باشد و اگر دیوید کاپرفیلد شقورق و لفظقلم شبیـه بـه گویندگان سابق رادیو ایران صحبت مـیکند، Holden Caulfield قهرمان تینایجر سلینجر حتما به زبان بیتکلف امروز سخن بگوید.
مسألهی لحن و توجه بـه مشخصات نثر یـا نظمـی کـه در دست ترجمـه هست از اکتشافات نگارنده نیست و تکلیفش از دیرباز درون کشورهای راقیـه و غیرراقیـه روشن بوده است، حتا درون ایران خودمان کـه کار ترجمـه نیم سدهای هست ادامـه دارد.
به قول جناب نجف دریـابندری «نـهضت ترجمـه ... درون نثر جدید فارسی تأثیر مفید و مطلوب داشته هست و بـه یمن این تأثیر هست که ما اکنون مـیتوانیم آثار نویسندگان گوناگون از سروانتس و تولستوی و همـینگوی گرفته که تا فروید و انیشتین و راسل را بـه زبان فارسی بخوانیم و احساس کنیم کـه نـهتنـها مضامـین و معانی آثار آنان درون حین ترجمـه صدمـهی فراوانی ندیده، بلکه مشخصات سبک و لحن این نویسندگان نیز کمابیش درون زبان فارسی بازتاب یـافته هست ...»
(از گفتاری تحت عنوان «ترجمـهی داستان» کـه در سمـینار ترجمـه کابل، ـ برگزار شده درون تابستان ١٣٤۵ ـ ایراد شده است).
من خوشبینی جناب نجف، سر ویراستار فرانکلین را نسبت بـه توفیق کامل ترجمـههای مذکور ندارم، ولی خوب متوجهام کـه در کار ترجمـهی اداری و تجاری مسألهی لحن یـا آنقدرها مطرح نیست و یـا آنکه که تا حد لازم رعایت مـیشود. درون ترجمـهی ادبی هم که تا آنجا کـه به آثار سدههای گذشته مربوط مـیشود، گرایش بـه سوی بهکاربستن زبان فخیم و ادبی هست و اشکالهای فنی چندانی وجود ندارد؛ توفیق هر بسته بـه استعدادش و تسلطش بـه دو زبان و عمق برداشتش از اثر اصلی است. شکسپیر را همـه سعی مـیکنند بـه زبان سنگین و اصیل و در قالب عبارتهای مقید ترجمـه کنند. تنـها درون مورد کتابهای ادبی امروزی هست که اشکال و اختلافنظر پیش مـیآید و مسألهی لحن از نو مطرح مـیشود.
باید دید کـه آیـا کتابی چون “The Catcher in the Rye” که از اول که تا به آخر «تکسخنگویی» یک جوان بیشیلهپیله و راحت هست به زبان گفتار یک جوان ایرانی مشابه بهتر درمـیآید یـا بـه زبان نیمـهادبی و لفظقلم بیـهقی کـه نظیرش را فقط درون کتاب مـیتوان دید و توی زندگی و حتا توی رادیو و تلویزیون و سینما هم دیگر معادلش را نمـیشنوی یـا کمتر مـیشنوی؟ آیـا حتما رکگوییهای متن را بـه فارسی برابر تبدیل کرد و یـا آنها را درون قالب الفاظ متحجر درز گرفت؟ من شخصن شکی درون انتخاب راه ندارم، ولی اینکه مترجم محترم شق دوم را انتخاب کرده هست (و انتشار کتاب بـه این صورت از طرف فرانکلین، بهناچار حتما بهصورت دلیل تأیید شیوهی انتخابی مترجم از طرف سرویراستار باشد) تعجب مـیکنم.
و فکرش را کـه مـیکنم دلیلی به منظور مشی این آقایـان جز دشمنی با فارسیِ گفتنی (فارسی خودمانی، فارسی کوچه یـا هر فارسی دیگری کـه اسمش را بگذارید) و ارادت خاص ایشان بـه فارسی بهاصطلاح ادبی نمـییـابم. عدماعتمادی بـه کلمـههای عادی دارند، استعمال فرمهای شکسته را روا نمـیدانند، لابد بـه این خاطر کـه اگر خداینخواسته قطرهای از جوهر خودنویس ایشان بهصورت کلمـههای حقیر غیرادبی بر صفحهی کاغذ نقش بست، از ارزش ادبی کارشان کاسته مـیگردد و زحمتشان بیاجر مـیماند. آخر مگر نـه “The Catcher in the Rye” یک اثر صد درون صد ادبی هست و سلینجر هم ممکن هست تا ده سال دیگر جایزهی ادبی نوبل بگیرد.
اما درون واقع اینطور نیست، چون از همان کلمـههای عادی و عامـی نیز مـیتوان ـ اگر بخواهیم و همت کنیم ـ عبارتهای قشنگ و محکم و گوشنواز پدید آورد و مـیتوان با استفاده از همـین کلمـهها صاحب سبک شد، چنانکه دیگران کردهاند و شدهاند. و در زبان فارسی امروز هم بزرگترین تحولی کـه بهوقوع پیوسته است، شکستن سدی هست که روزی زبان کتابت و زبان مجالس رسمـی را از زبان کوچه و بازار جدا مـیکرد. و این مورد منفردی نیست. مگر نـه درون شئون دیگر زندگی ما نیز همـین شکستن حدود و قالبهای پذیرفته بـه سرعت ادامـه دارد. همـهی اندرونیها و بیرونیها دارند جزو کوچه مـیشوند و اگر خودشان هم ارتباط فیزیکیشان با کوچه بیشتر از پیش نشده باشد، ما خود داریم دنیـای خارج را از راه تلفن و رادیو و تلویزیون و دیگر وسایل ارتباطی امروزی بـه درون چاردیواریهای خود مـیکشانیم.
نفوذ زبان کوچه درون کتابت دستکم این حسن را داشت کـه ناگهان انباز واژههای نویسنده و مترجم را دوچندان بزرگ کرد و به امکانات توصیفی زبان افزود. حال دیگر نویسندگانی چون هدایت (و جمالزاده)، آل احمد، چوبک و گلستان راه را نشان دادهاند، نمونـههای موفق را پدید آوردهاند، و حقانیت و ارزش واژههای کوچه را ـ هرچند کـه قبلن فرم ثبتوضبطشدهی آنها درون قاموسهای حجیم دیده نشده بود ـ ثابت کردهاند. بهطوری کـه ظاهرن شکی دیگر برایی باقی نباید مانده باشد، جز به منظور گروهی از اهل دعوی (و هم دعوا) کـه هنوز درون کار ترجمـه ـ و حتا آنجا کـه باید ـ استفاده از زبان کوچه را روا نمـیدانند و حصن حصین پارسی ادبی را درون همـهجا بر زبان بیادبی مرجح مـیشمارند.
بگویید آغاز، بنویسید شامگاه، بنویسید هنگام، بگویید نخستین، بنویسید بامداد. قضیـه همان قضیـهی قطعههای ادبی هست و «نغمـههای شاعرانـه» و یک جور سنتتراشی جدید، براساس آن نیـاز روانی دیرین بـه سرمشق، بـه قالب، بـه جاپای استاد، بـه تکیـهگاه تاریخ، و قضیـه همان قضیـهی فریـادبرداشتن هست تای خواست بـه بیراهه بزند و نوجویی کند.
به زمـین برگردیم و آزمایشی با همـینگوی یم. آنچه درون زیر مـیبینید اولین پاراگراف از فصل اول آخرین کتاب منتشر شدهی اوست ـ “A Moveable Feast” ـ کـه شرح حال نویسنده هست در پاریس سالهای بیست، درون تکاپوی کار و کیف و همدمـی گرترود استاین (یـا اشتاین) و اسکات فیتس جرالد.
“Then there was the bad weather. It would come in one day when the fall was over. We would have to shut the windows in the night against the rain and the cold wind would strip the leaves from the trees in the place Contrescarpe the leaves lay sodden in the rain and the wind drove the rain against the big green autobus at the terminal and the Café des Amateurs was crowded and the windows misted over from the heat and the smoke inside. It was a sad, evilly run café where the drunkards of the quarter crowded together and I kept away from it because of the smell of dirty bodies and the sour smell of drunkenness. The men and women who frequented the Amateurs stayed drunk all of the time, or all of the time they could afford it’ mostly on wine which they bought by the half-litre or litre. Many strangely named aperitifs were advertised, but few people could afford them except as a foundation to build their wine drunks on. The women drunkards were called POIVROTTES, which meant female rummies”.
(p.9, Penguin edition, 1966)
ترجمـهی این قطعه، درون حد مرسوم ادبی، و حتا درون حد بیشتر ترجمـههایی کـه از همـینگوی شده است، چیزی مـیشود شبیـه بـه متن زیر:
«سپس فصل هوای نامساعد بود. روزی کـه خزان پایـان گرفته بود فرا مـیرسید. پنجرهها را مـیبایستی شبهنگام درون برابر باران ببندیم و باد سرد درختهای مـیدان «کنتر اسکارپ» را از برگ مـیکرد. برگها خیس از باران افتاده بودند و باد باران را بـه سوی اتوبوس سبز بزرگ درون توقفگاه آخر خط مـیراند و «کافه دزآماتور» شلوغ بود و پنجرهها از گرما و دود درون کافه مـهگرفته بودند. این کافهی محزونی بود کـه به نادرستی اداره مـیشد و مستهای محله آنجا گرد مـیآمدند و من بهعلت بوی تنهای کثیف و بوی ترشی مستی از آن احتراز مـیجستم. مردان و زنانی کـه زیـاد بـه «دزآماتور» مـیرفتند همـهی وقت یـا همـهی وقتی کـه استطاعتش را داشتند، مست مـیماندند؛ بیشتر از ی کـه هر بار نیم لیتر یـا یک لیتر آن را سفارش مـیدادند، «اپریتیف»های زیـادی با نامهای غریب آگهی شده بود، اما کمترانی استطاعت خوردن آنها را داشتند، مگر بهصورت پایـهای کـه مستی را بر روی آن بنا کنند. زنهای خوار را poivrottes مـینامـیدند کـه معنی آن rum خوارگان زن است.»
بدک نیست (و درون این مرحله امـیدوارم دوستان صاحبنظر موارد ترجمـهی نادرست متن را بر بنده ببخشایند، چون صحبت از لحن کلی متن و تأثیر دسته جمعی کلمـهها روی خواننده است) ولی همـینگوی نیست. یعنی همـینگوییی کـه به انگلیسی مـیخوانی و در حقیقت نمـیخوانی، بلکه مـیشنوی و به تو نزدیک هست و از آن سوی کلیشـههای ادبی با تو حرف نمـیزند و کلمـههایش را غربال کرده هست و دهانپرکنهایش را به منظور کتابهای گردوخاکگرفتهی فضلا گذاشته هست و سادههایش را بهآهنگ طبیعی کلام بـه هم جوش داده است.
براساس این احساس از نوشتههای اوست و بر اساس این فکر کـه چون درون متن و گفتوگوها یکدستی مطلق وجود دارد و برای رفتن از یکی بـه دیگری از قالب ادبی بـه محاورهای نمـیپری بعد بهناچار این یکدستی را هم درون متن فارسی ایجاد حتما کرد ـ و نـه بهصورت ادبی متن و گفتوگوها هر دو ـ کـه یک بار دیگر متن انگلیسی را ترجمـه مـیکنم، بـه قصد خودمانیترش و نزدیکترآوردنش، هرچند کـه از فرمهای شکستهی کلام کمک حتما بگیرم و خواندنش ممکن هست مشکلتر باشد و باز بی هیچ ادعایی دربارهی شاهکاربودن و یـا غوغابودن ترجمـه و یـا حتا بیعیببودنش چون ما فقط داریم یک آزمایش «لحن» مـیکنیم:
«اونوقتش هوای خراب هم بود. یـه روز کـه دیگه پاییز تموم شده بود سرش رو مـیکرد تو. شب مجبور بودیم پنجرهها رو از ترس بارون ببندیم و باد سرد تو مـیدون کنتراسکارپ برگارو از درخت مـیکند. برگا زیر بارون، خیس افتاده بودن رو زمـین و باد بارونو لوله مـیکرد مـیزد بـه اتوبوس سبز گندهی تو ایستگاه آخر خط و تو کافه دزآماتور جای خالی نبود و پنجرهها از گرما و دود توی کافه بخار گرفته بودن. این یـه کافهی دلتنگی بود کـه با پدرسوختگی مـیچرخید و مستهای محله جمع مـیشدن اونجا و من از بوگند تنهای کثیف و ترشال مستی اونجا نمـیرفتم. مردا و زنهایی کـه دزآماتور پاتوقشون بود، همـیشـه یـا همـهی وقتی کـه پولشون مـیرسید مست بودن، بیشتر از ی کـه نیملیترنیملیتر یـا لیترلیتر مـیخ. اپرتیفهای زیـادی رو با اسمای عجیب غریب اونجا اعلان کرده بودن ولی کمتری پول خوردن اونارو داشت مگر بهصورت شالودهای کـه مستی رو اون رو بسازه. زنهای خور و poivrottes مـیگفتن کـه معنیش زن عرقخوره ...».
فکر مـیکنم آزمایش موفقی باشد و من شخصن لحن جدید «پاپا» را بیشتر مـیپسندم و حتا حس مـیکنم آهنگ کلام همـینگوی درون امتداد واوهای مکررش درون متن دوم بهتر درآمده است. آنگاه از خود مـیپرسم چهطور هست که مترجمان دانشمندی کـه داستانهای بلند او را بـه فارسی برگرداندهاند، هیچکدام درون این روال آزمایش نکردهاند(٢) و متأسف مـیشوم کـه چرا خود درون ترجمـهی «گتسبی بزرگ» جرأت بیشتر به منظور یکدست متن و گفتوگوها بـه خرج ندادهام، هرچند کـه متن «محاورهای» فیتس جرالد پیچیدهتر و پردستاندازتر است.
و حال، درون پایـان بگذارید آزمایشی را کـه با همـینگوی کردیم با سلینجر تکرار کنیم. لحنی را کـه من سعی مـیکنم درون همـین چند سطر اول کتاب بـه هولند کالفیلد بدهم بر اساس تصوری هست که بعد از خواندن همـهی کتاب درون ذهن خود از او پیدا کردهام و پس از پاسخبه این سؤال کـه اگر پسربچهای با مشخصات او درون ایران بود، چهگونـه حرف مـیزد. پیدا لحن مناسب از وظایف بیچونوچرای مترجم است، و به کمک همـین برداشتهای ذهنی از متن اصلی هست که صورت مـیگیرد. و گرنـه این قسمت از کار را نادیدهگرفتن و به جانشینی واژههای «معادل» اکتفا کاری هست که از عهدهی ماشین هم برمـیآید.
و اینست هولدن فارسی زبان من:
«اگه راسراسی دلتون مـیخواد کـه شرح و تفصیلاتش رو بشنوین، احتمالن اولین چیزی کـه مـیخواین بدونین اینـه کـه من کجا بـه دنیـا اومدم، بچگی گندم چهجوری گذشت و بابا ننـهم پیش از اینکه منو بعد بندازن چه کارایی مـی، و از این قبیل چرتوپرتای دیوید کاپرفیلدی، ولی من هیچ حال تعریف شو ندارم. اولن کـه از اینجور چیزا حوصلهم سرمـیره و دومن اگه من چیزی راجع بـه بابا ننـهم تعریف کنم کـه همچی خصوصی مصوصی باشـه هرکدوم دو دفعه خون روش پیدا مـیکنن...».
در این لحظه ممکن هست عدهای از علاقهمندان اتمسفر درون ادبیـات نگران شوند کـه ادامـهی این راه، مخصوصن بـه دست اشخاصی کـه بیپروایی دوبلهچیهای ما را داشته باشند، ممکن هست ترجمـه را بـه یک جور بومـی متنها بکشاند و مثلن درون نتیجه هولدن کالفیلد بـه جای نیویورک از چالهمـیدان سردربیـاورد. البته این خطر هست، ولی حدنگاهداشتن هم هست و حفظ تعادل و با آگاهی بـه جنگ مشکلات کار رفتن. گفتهاند، گفتهایم و خواهند گفت کـه ترجمـه راهی هست باریک و دشوار کـه برای گذشتن از آن آدم حتما چابکی، نرمش و حس توازن یک بندباز را داشته باشد. اما چهی مـیتواند بی آنکه خود را بـه خطر بیفکند، از این راه باریک و دشوار بهسلامت بگذرد؟
پینوشتها:
(١) ممکن هست برای آن عده از خوانندگانی کـه بررسی آقای کریمـی را درون «انتقاد کتاب» (شمارهی ٨، دورهی سوم) از ترجمـهی اخیر من («گتسبی بزرگ» اسکات فیتس جرالد) دیده باشند، این توهم پیش آید کـه من بهقصد تلافی قلم بـه دست گرفتهام. اینطور نیست و موضوع این مقاله اساسیتر از آن هست که فدای اینگونـه جدالها شود. من از این کـه آقای کریمـی انگلیسیدانی بنده را پسندیدهاند، سود مـیجویم و به عنوان عرض ارادت مقابل فرض مـیکنم کـه ایشان متن انگلیسی کتاب سلینجر را کاملن فهمـیدهاند و مفهوم کلام را هم درست برگرداندهاند، چرا کـه آنچه فعلن مورد ایراد من هست «لحن» ترجمـهی ایشان است.
(٢) یک آزمایش جدی درون این زمـینـه، ترجمـهای هست که ابراهیم گلستان از «هکلری فین» “Mark Twain” کرده است. اگرچه درون جملههای متن قصه، فرم کلمـهها شکسته نیستند، ولی جاگرفتن کلمـهها درون جمله و انتخاب آنها بر اساس مشخصات «زبان مردم» انجام گرفته است.
از: جن و پری
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
آسیبشناسی وامواژهها و روشهای واژهسازی
شمارهی نوشته: ٢٣ / ١١
ع. پارسا
آسیبشناسی وامواژهها و روشهای واژهسازی
سادهانگاری هست که بیندیشیم اگر واژهی بیگانـهای را وام گیریم آسیبی بـه زبانمان نمـیرسد و تاثیر چندانی بر زبانمان نخواهد داشت. برعکس، هر واژهی بیگانـه بـه محض ورود مانند ویروسی درون پیکر زبان آغاز بـه تکثیر مـیکند. به منظور نمونـه، روزی کـه واژهی بیگانـهی “علم” بـه زبان پارسی پانـهاد، هیچ فکر نمـیکرد کـه بهزودی واژههای همخانوادهی “علم” نیز مـیآیند (یـا دقیقتر بگویم لشکر مـیکشند). هر واژه متعلق بهیک “واژه خوشـه” هست که اگر چنانچه یک واژه از این خوشـه را وام گیریم، دیریـا زود دیگر واژگان آن خوشـه را نیز حتما بپذیریم. واژگان بیگانـهی علم، علوم، معلم، عالم، معلوم، تعلیم، تعلم، علیم، علامـه، اعلام، استعلام و .. همگی دریک خوشـهاند و شوربختانـه همـه بـه زبان ما راهیـافتهاند. بعد با آمدن هر واژه دهها واژهی دیگر مـیآیند و کمکم شمار این واژگان سر بـه فلک مـیکشند.
گاهی هم شنیده مـیشود کـه “زبان پویـاست و با زبانهای دیگر دادوستد مـیکند و هیچ زبان پاکی وجود ندارد و حتا انگلیسی هم شمار زیـادی واژهی بیگانـه دارد…” و از این دست ژستهای روشنفکرانـه کـه بیشتر توجیـهگر تنبلی ماست که تا نتیجهی اندیشـهورزی پیرامون زبان.
هدف پاک زبان از هر واژهی بیگانـه نیست، بلکه برخورد خردمندانـه با وامواژه و پاسداری از زبان پارسی است. به منظور نمونـه، اگر همـهی وامواژههای پارسی، تازیک، هندی و .. را بـه نسبت همـهی واژگان زبان آلمانی بسنجید، خواهید فهمـید کـه درسد وامواژهها بـه بومواژهها درون حد صفر است. ولی درون زبان پارسی گاهی بـه ۸۰ درسد هم مـیرسد کـه قطعن نشانگر پویـایی زبان نیست، بلکه گویـای تنبلی ما و برخورد نااندیشمندانـه با واژگان بیگانـه است.
زبان پارسی زبانی هست توانمند و اگر بـه وامواژهها نیـاز داشته باشد، این نیـاز درون حد نیـازیست کـه هر زبان دیگر مـیتواند داشته باشد، و چهبسا کمتر از بسیـاری از دیگر زبانها نیـازمند وامواژههاست. یـا گفته مـیشود کـه “زبان جنگلی وحشی هست و بهطور طبیعی رشد مـیکند”. اتفاقن حتما گفت درون همـین جنگل وحشی درختان بسیـاری هستند کـه خودرو نبودهاند و فرهنگستان آنها را کاشته و مردم نیز پذیرفتهاند. جنگلوحشیدانستن زبان (بهویژه زبان علمـی) بـه معنی درکن رشد علمـی و صنعتی روزافزون و چشمگیر بشر است. جنگل زبان علمـی اتفاقن مصنوعی است. جالب این هست این اظهارنظرهای بهظاهر اندیشمندانـه فقط درون مورد واژگان فارسی صدق مـیکند و همـین اندیشمندان وقتی واژگان بیگانـهی “اطاله”، “اعاده”، “اضمحلال” و … (واژگانی کـه بیشتر مردم معنی آن را نمـیدانند) را مـیشنوند بیآنکه نگران آسیبهای این درختان به منظور خاک این جنگل باشند مـیکوشند این درخت مصنوعی را بهزور هم کـه شده درون این جنگل خودرو بـه کارند. زمانی کـه برخی طلاب و فاضلان! گذشته درختان مصنوعی تعارض (conflict)، تناقض (contradiction)، “تنافر”، تطبیقی (comparative), متعالی (transcendental) و .. را درون این جنگل بیصاحب مـیکاشتند، روانی نمـیپریشید. ولی امروز کـه درختان طبیعی “همستیزی”، “پادگویی”، “همگریزی”، “همسنجشی”، “ترافرازنده” را مـیکارند همـه جنگلبان شدهاند!
اگر ورود اینهمـه واژهی بیگانـه (۸۰ درسد) بـه زبان ما ایرادی ندارد، بعد بیـاییم این ۲۰ درسد بازمانده (مشتی حرفهای ربط و اضافه و …) را هم بهکناری نـهاده و بهیکباره زبان بیگانـه را به منظور خود برگزینیم که تا ناچار نباشیم مرگ تدریجی زبانمان را بـه تماشا بنشینیم. چنانکه بسیـاری از کشورهای آمریکای لاتین، آفریقا و … چنین د. البته پیشنـهاد من اینست کـه دستکم زبانی را به منظور خود برگزینیم کـه مشکلات کمتری داشته باشد و از بعد واژگان دانشیک برآید، نـه زبانی کـه خود که تا گردن درون مشکلات فرورفته و گویشورانش بـه این باور رسیدهاند کـه بیهوده نکوشند و برای بازگفتن واژگان دانشیک از زبان دیگری بهره گیرند.
اگر از همان روز نخست واژهی “علم” را بـه زبانمان راه نمـیدادیم و در را بـه رویش مـیبستیم و از داشتههای خود (دانستن) بهره مـیگرفتیم، امروز هیچیک از واژههای بیگانـهی پیشگفته درون زبان پارسی نبود. درون واقع اگر پارسی مـیاندیشیدیم، واژگان پارسی دانش، دانا، نادان، دانسته، پیشدانسته، دانستنی، دانشمند، دانشور، دانشیـار، دانشآموز، دانشجو، دانشپژوه، دانشآموخته، دانشگاه، دانشسرا، دانشکده، دانشبنیـان، دانشنامـه، دانشافزایی و … را بـه جای واژگان بیگانـه بـه کار مـیبردیم.
پس مـیبینیم کـه در آسیب نخستین، هر وامواژه، انبوهی از واژگان بیگانـهی دیگر را بـه دنبال خود مـیآورد و امروز زبان پارسی آکنده از واژگان تازیک شده است، بـه گونـهای کـه امروز حتا جای فعلهای زیبا و سادهی پارسی “فرستادن”، “کوشیدن”، “اندیشیدن”، “دیدن”، “دریـافتن”، “انگاشتن”، “پنداشتن”، “افزودن”، “کاستن”، “پَناهیدن”، “رَستن/رَهیدن”، “تباهیدن”، “پذیرفتن”، “شگفتیدن [۱]“، “شرمـیدن”، “شکیبیدن [۲]“، “شیویدن/شیفتن”، “شتافتن/شتابیدن”، “گماشتن”، “خَستن” و … را فعلهایترکیبی بیگانـهی “ارسال ”، “سعی ”، “فکر ”، “مشاهده ”، “درک ”، “تصور ”، “فرض ”، “اضافه ”، “کسر ”، “خلاص شدن”، “فاسد شدن”، “قبول ”، “تعجب ”، “حیـا ”، “صبر ”، “عاشق شدن”، “عجله ”، “منصوب ”، “مجروح شدن” و .. گرفته است. و البته این پایـان کار نبوده و ترکیبهای شگفتانگیز چند واژهای مانند “در معرض نمایش گذاشتن” ، “به مرحله عمل درآوردن”، “تحت سلطه درآوردن”، “به منصهی ظهور رساندن”، “مورد حمله قرار دادن” (تاختن)، “مورد تحسین قرار دادن” (ستودن)، “مورد تقبیح قرار دادن” (نکوهیدن)، “دچار استیصال شدن” (درماندن)، “ورود پیدا ” (درونیدن) و … نیز ساخته شدهاند کـه شاهکارند!
آسیب دوم این وامواژهها این هست که ویژگیهای آواییک زبان را مـیدگرانند. هر زبانی ویژگیهای آواییک خود را دارد و واژگان نو نیز هماهنگ با همان ساختار آواییک ساخته مـیشود. اگر وامواژهها با ساختار زبان وامگیرنده همخوانی نداشته باشند، کمکم ساختار آواییک زبان را مـیآشوبند، بهگونـهای کـه امروز حتا نام زبانمان (پارسی) بـه “فارسی” دگریده هست و ترجیح مـیدهیم نام زبان خود را بـه زبان تازیک بگوییم! زبان ما دگرشهای آواییک بسیـاری را پذیرفته، چند واکه را از دست داده و چند واکه نیز دگرگون شدهاند. مانند دگرش “گ” بـه “ج” درون واژگان بروجرد (بروگرد)، امزاجزد (امزاگرد)، دستجرد (دستگرد) و .. درون حالی کـه “گرد” درون زبان پارسی معنی “شـهر” را مـیدهد و با این دگرش، زایش واژگان نو با پسوندگونـهی “گرد” نیز فراموش و کمکم از مـیان رفته است. نکتهی مـهمتر این دگردیسیها اینست کـه هر چه ساختار آواییک زبان بیشتر مـیگردد، راه را به منظور آمدن واژگان بیگانـهی بیشتر هموار مـیکند و چه بسا گویشوران آن زبان بعد از مدتی با ساختار آواییک زبان خویش بیگانـه شوند و به ساختار دیگری خو بگیرند. به منظور نمونـه، امروز بازگفتن واژگان بیگانـهی “محیرالعقول”، “مدعیالعموم”، “حقالتحقیق”، “مشمولالضمـه”، “استغاثه” و … آسانتر از گفتن واژگان پارسی زیبا و خوشآوای “پاره”، “اوژندن”، “بیوسیدن”، “نیوشیدن” و .. است.
آسیب سوم: این پایـان داستان وامگرفتن واژگان بیگانـه نیست کـه آغاز آنست. چرا کـه این واژگان بیگانـه، درون ظاهر مشتی واژهاند کـه وارد زبان شدهاند ولی درون باطن روش و تکنیک واژهسازی و ساختار زبان منبع هست که وارد زبان مـیشود. یعنی نـهتنـها وامواژهها جا را به منظور واژگان پارسی تنگ مـیکنند (آسیب نخست) و ساختار آواییک آن را بـه هم مـیریزند (آسیب دوم)، کـه ساختار زبان را نیز مـیدگرانند و زایندگی آن را مـیگیرند. بـه گونـهای کـه امروز ما ترجیح مـیدهیم “استخراج” را بـه جای “درآورش" و "درآوردن” بـه کار بریم و همچنین “مقایسه” (همسنجش)، “مصالحه” (همسازش)، “تعمـیر” (بازسازش)، “تحلیل” (واکافت-واکاوش)، “نازل ” (فروفرستادن)، “سقوط ” (افتادن/فروافتادن)، “تکاملیـافتن” (فَرگشتن) و بیشمار نمونـهی دیگر. درون واقع ما به منظور ساختن واژه بهسراغ روشهای زبان خود نمـیرویم، بلکه روشهای آسانیـابتر زبان بیگانـه را برمـیگزینیم و این بیشتر و بیشتر ساختار زبان را بـه هم مـیریزد و ذهن ما را با روشهای بیگانـهی زایش زبانیک مـیپرورد. این همافزایی شوم توان زایش زبان را مـیکاهد و به جایی مـیانجامد کـه ناچار مـیشویم مانند بسیـاری از ملتهای جهان زبانهای انگلیسی، فرانسه، .. را به منظور خود برگزینیم. اگر چه امروز نیز بیش از ۵۰ درسد این توان فراموش شده یـا بـه کار نمـیرود.
بااینکه نیـاز امروز ما بـه روشهای فراموشیدهی واژهسازی زبانمان بیشتر از هر زمان دیگریست، ولی ازآنجاکه وامواژهها دگرشهای بنیـادینی درون زبان و اندیشـهی ما پدید آوردهاند، زنده آن روشها دشوار و حتا ناشدنی مـینماید (مانند پیشوندهای آ، اف، ن، اردا، اَپی..). همچنین، برخی از روشها کـه توسط فرهنگستان زبان و زبانشناسان زنده شده است، هنوز نتوانستهاند ذهن زبانیک فرهیختگان و نویسندگان ما را بدگرانند، چهرسد بـه ذهن مردم عادی (مانند پیشوندهای پاد،ترا، پیرا، اندر, دش، هو و ..).
نکتهی دیگری کـه باید یـادآوری کرد، این هست که حتا اگر واژگان بیگانـه را پیرو دستور زبان فارسی کنیم و بتوانیم بر سر زبان مردم هم بیـاندازیم (مانند فهمـیدن)، برخلاف نظر برخی، باز هم نمـیتوان بهطور کامل از ویژگیها و توانمندیهای زبان پارسی بهره برد. چرا بعد از چند سد سال کـه از پذیرفتن ریشـهی “فهم” و برساختن فعل “فهمـیدن” مـیگذرد، هنوز نتوانستهایم واژگان “فهما”، “فهمش”، “فهمانش” و “فهمنده” را بسازیم؟ ولی ترجیح مـیدهیم از “فهیم”، “مفهوم”، “تفهیم” و … استفاده کنیم؟ یعنی ساخت مصدر برساختهی “فهمـیدن” باعث نشد کـه نویسندگان واژگان “فهیم”، “مفهوم”، “تفهیم” و “استفهام” را بـه کار نبرند. همانگونـه کـه داشتن چهار گزینـهی “هراسیدن”، “ترسیدن”، “باک” و “پروا” (که همگی زنده، آشنا و دمدست هستند) باعث نشد که تا “خوف”، “مخوف”، “خوفناک” و “خائف” بـه زبان راه نیـابد. بعد بهتر هست اصلن خطر نکنیم و از آغاز با حساسیتی مـیهنپرستانـه جلوی واژهی بیگانـه را بگیریم، حتا اگر پیرو دستور زبان پارسی شده باشد.
روشهای بهکرد زبان
روشهای زیر نتیجهی یک کار علمـی زبانشناسانـه و یـا ادیبانـه نیست، بلکه نتیجهی آشنایی و برخورد ده-دوازده سالهی من با زبان انگلیسی هست و برخی از مشکلاتی هست که خود درون دانشگاه و کار با آنها درگیر بوده و هستم. اینها مشکلات واقعییی هستند کـه هر دانشجویی بـه آنها برمـیخورد و خیلی زود بـه این نتیجه مـیرسد کـه فارسی زبان علم نمـیتواند باشد و به قول معروف درون برابر زبان پرتوان انگلیسی کم مـیآورد و نتیجهی این کمآوردنها درون عرصههای گوناگون حالوروز امروز ایران ماست. بر این باورم کـه زبان پارسی مـیتواند زبان علمـی باشد اگر ما بخواهیم و اگر بتوانیم ذهنمان را بـه برخورد علمـی عادت دهیم و از بند تعصب برهانیم. پیـاده همـهی روشهای زیر دشوار مـینماید، ولی دستکم مـیتوان درون زبان علمـی آنها را بـه کاربرد که تا کمکم بـه گفتار مردم نیز راه یـابد.
۱- روشهای ساخت صفت
ساختن صفت از اسم با افزودن “ی”: پیشنـهاد مـیشود بـه دیس پهلوی آن (ایک) بازگردیم، چرا کـه روش کنونی (که ظاهرن تاثیر گرفته از زبان تازیک بوده است) با مشکلات بسیـاری همراه است.
نخست این کـه “ی” درون زبان پارسی (افزون بر صفت) هم به منظور ساخت “اسم” از “صفت” و هم به منظور ساخت “اسم نکره” بـه کار مـیرود و ابهام زیـادی هنگام خواندن ایجاد مـیکند. شاید به منظور همـهی ما پیش آمده باشد کـه ناچار شده باشیم به منظور فهمـیدن جملهای آن را دو بار بخوانیم [۳]. به منظور نمونـه “آزمایشگاهی (ی نکره) از موشهای آزمایشگاهی (ی صفت) به منظور اندازهگیری آزمایشپذیری (ی اسم) برخی نشانـههای بیماری …”. اگرچه یک واژه درون نقشهای اسم و صفت متفاوت است، ولی همدیس هستند و این هم سرعت خواندن را کم مـیکند و هم درون بسیـاری از موارد ابهام ایجاد مـیکند. بـه نظر نمـیرسد با کوششهای انجامشده به منظور بازنگری خط [۴]، بتوان این مشکلات را برطرف کرد.
دوم این که، ساختن فعل، قید و .. از صفتهایی کـه با روش کنونی ساخته مـیشوند، امکان پذیر نیست. درون واقع روش کنونی راه را به منظور زایش بیشتر مـیبندد و زبان را سترون مـیکند. نمونـه:
درحالی کـه اگر صفت را با یکی از روشهای زبان خود مانند “ایک [ik]“، “ال [۵] [āl] “، “این [in] “، “ول [ul] ” و … بسازیم، مـیتوان دوباره از این صفت فعل ساخت، به منظور نمونـه:
این دگرش سترونکننده، کـه اثر زبان بیگانـه است، باعث شده کـه حتا برخی نیز بـه خطا روند و برای نمونـه فعلهای “فارسیدن” و “عربیدن” را بـه معنای فارسی شدن و عربی شدن گرفتهاند درون حالی کـه معنی فارس شدن و عرب شدن مـیدهند. مانند خیسیدن (خیس شدن)، خشکیدن (خشک شدن). آشکار هست که ما از واژگانی کـه به “ی” ختم مـیشوند، نمـیتوانیم فعلهای بیشتری بسازیم و این روش با زبان ما سازگار نیست و بیدلیل نبوده هست که نیـاکان ما صفت را با “ایک” و “این” مـیساختند. درون حالی کـه ساخت صفت با “ی” روشی هست که با زبان وامدهنده (تازیک) کاملن سازگار بوده و آن را سترون نمـیکند و جلو ساخت فعلهای بیشتر را نمـیگیرد. [۶]
۲- روشهای ساخت اسم
روش ساخت اسم با افزودنره “ه”: نگاهی بـه نمونـههای نوساختهی زیر بیندازید:
این جا نیز “ه” دست زبان را به منظور زایش بیشتر مـیبندد و این ارمغانی! هست که زبانهای بیگانـه به منظور ما مـیآورند و برخی چنان متعصبانـه بـه آن چسبیدهاند کـه گویی زبان مادری آنهاست.
نتیجهای کـه از روشهای گفته درون بندهای ۱ و ۲ مـیتوان گرفت این هست که اساسن واژگانی کـه به حرفهای بیصدا ختم مـیشوند، مشکلزا هستند و اگر واژگان باستانی را واکاویم، مـیبینیم کـه غالبن بـه حرفهای بیصدا ختم نمـیشوند. مانند: تاگ(تا)، اباگ (با)، پیداگ (پیدا)، روستاک (روستا/رستاق)، ریشک (ریشـه)، نامک (نامـه)، زندگ (زنده) و برهنک ()، دهک (دهه). جالب این کـه هنگام جمع بستن واژگانی کـه به “ه” ختم مـیشوند “گ” مـیآید کـه خود نشانگر وجود پنـهانی آن است: پرندگان، خوانندگان، نوازندگان و پروانگان و گذشتگان. درون واقع زبان بـه نوعی بـه اصل خویش بازمـیگردد. حتا “به” نیز “پد/ پاد” بوده و بیدلیل نیست کـه به جای “به او” واژهی “بدو” بـه کار مـیرفته است. یـا واژگانی مانند پای (پا)، بوی (بو)، همای (هما)، ابرنای (برنا) کـه هنگام کاربرد درون بسیـاری از موارد حتما حرف “ی” بـه پایـان آنها افزود (مانند پایش [pāyaš]، بویی [buyi]) و این نیز نوعی بازگشت بـه اصل واژگان هست و بهروشنی نشان مـیدهد کـه زبان پارسی این دگرشها را برنمـیتابد و پس از ۱۴۰۰ سال هنوز کاملن با آنها کنار نیـامده است. صفت نیز با پیشوند “ایک” ساخته مـیشده است مانند تاریک، نزدیک، تازیک (عرب)، پارسیک (فارسی)، پهلوانیک، زندیک (زندیق)… [۷]
سخن این نیست کـه این واژگان را بـه دیس کهن خود بازگردانیم، بلکه حتما هنگام گزینش یـا ساخت واژگان نو، این نکتهها نیز درون نظر گرفته شود. مانند واژهی تاگ (دیس پهلوی تا) کـه برای clone گزیده شده است.
۳- روشهای ساخت قید
ساخت قید از صفت: امروزه مترجمان به منظور بیشتر قیدهای انگلیسی کـه به ly ختم مـیشوند از فرمولهای بهطور..، بهلحاظ ..، از منظر .. استفاده مـیکنند، بـه این نمونـهها بنگرید: بهطور خودکار (automatically)، بهطور تصادفی (randomly)، بهطور مجانبی (asymptotically)، بهطور مورب (diagonally)، بهطور قطری (diametrically)، از منظر تکنولوژیک (technologically)، بهلحاظ روانی (mentally)، بهلحاظ قانونی (legally)، بهلحاظ زبانشناختی (linguistically) و بیشمار نمونـههای زشت و ناهنجار دیگر کـه در هر نوشتهی امروزین مـیتوان یـافت. امروز حتا بهجای واژگان ساده و زیبای گریـان، خندان، دوان، .. از ترکیبهای ناهنجار درحالیکه گریـه مـیکرد، درحالیکه مـیخندید و .. بهره مـیبریم!
اکنون بـه نمونـههایی کـه دکتر حیدری ملایری پیشنـهاده هست بنگرید: ناهَمساویکانـه (asymptotically)،تراکُنجانـه (diagonally)،ترامونیکانـه [۸] (diametrically)، نَزدینانـه (approximately)، شیدیکانـه/نوریکانـه (optically)، زبانشناسیکانـه (linguistically).
۴- زنده روشهای کهن واژهسازی
زنده و بهکاربردن روشهای ساخت واژه درون زبانهای کهن ایرانی کـه نیـاگان زبان پارسی برشمرده مـیشوند، مانند پارسی پهلوی، پارسی باستانی و پارسی اوستایی. به منظور نمونـه پیشوندهای “پاد”، “تَرا”، “پیرا/پَر”، “هو”، ” دُش/ دُژ”، “ا”، “اَپی”، “اَردا/ اَرتا/اُردی" [۹]، “اَندَر” و … کـه فرهنگستانیـا زبانشناسان آنها را زنده کردهاند، بسیـاری از ناتوانیهای زبان پارسی را برطرف مـیکنند:
پادگفتن (to contradict)، پادشا (conterflow)، پادفروغ (counterglow)، پادساعتگرد (counterclockwise)،ترادیسیدن (to transform)،ترابُردن (to transit)،ترانـهادن (to transpose)،تراکنش (transaction)،تراگُسیلیدن (to transmit)،ترافرازیدن(to transcend)،ترانوشتن (to transliterate)،ترابُ (to transect)،ترادَمـیدن (to transpiration)،تراکافتن (دیـالیز to dialyze),ترامون (diameter)، پیرامون (perimeter)، پَرناویدن (to circumnavigateto)، پَرگَشتن (to circumvolve)، پیراکشیدن/پَروشتن (to circumscribe)، پیراپوست (periderm)، پیراشاماس (pericarditis)، پیرابین (periscope)، پیرابر (pericarp)، پَرهون (circle)، پَربند (contour)، هومرگاندن (to euthanize), هومرگ (Euthanasia), هوهسته (Eucaryotae)، هونـهنگ (Eubalaena)، هوگویش (eulogy), هوگُواری (eupepsia), هوپرورش (eutrophication)، دشپرورد (dystrophic)، دُژگُواری (dyspepsia)، دُشگویی (dysphasia)، اَبیراهی (aberration)، اَریخت (amorphous)، اَپیزایش (epigenesis)، اَپیچرخه (epicycle)، اَرداکنج (orthogonal)، اَردابینیک (orthoscopic)، اَندَرکُنش (interaction)، اَندَرزنش (interference)، اَندَریـابش (interpolation)، اَندراَبریک (intercloud)، اَندرکهکشانیک (intergalactic)، اَندراَختریک (intersteller).
واژگانی کـه با روشهای پیشگفته برساخته شدهاند معنی دقیقتری دارند و بهتر فهمـیده مـیشوند. با دانستن معنی واژهی “مون” (اندازه) و پیشوندهای “ترا” (سرتاسر/از مـیان) و “پیرا/پَر” (دور/اطراف)، روشن هست که معنی “تَرامون”، “پیرامون”، “پَرهون” و “پَربند” بسیـار بهتر از “قطر”، “محیط”، “دایره” و “کانتور” فهمـیده مـیشود و البته درون زبان علمـی دقیقترند. درون واقع بیشتر ما مـیدانیم “قطر” بـه چه مـیگویند ولی نمـیدانیم کـه چه معنیای مـیدهد! “پَرناویدن” دقیقتر هست یـا “دور زمـین را با کشتی پیمودن”؟ “پَرگشتن” بهتر هست یـا “دور چیزی گشتن”؟
آیـا بدون زنده این پیشوندها مـیتوان این همـه واژه ساخت؟ مـیتوانید بینگارید چه توانی درون زبان پارسی نـهفته است؟ و چه اندازه از واپسماندگیهای زبانی و علمـی خود را مـیتوان جبران کرد؟
یکی از بهترین نمونـههای این روش را مـیتوان درون کار پروفسور حیدری ملایری دید کـه با شناخت ژرفی کـه از زبان پارسی داشته واژگان بسیـار زیبا و دقیقی را ساخته است. به منظور نمونـه: دَرشَمـیدن (absorb)، بَرشَمـیدن (adsorb)، واوشتن (describe)، دَروشتن (inscribe)، نپاهیدن (observe)، اَفماردن، مـیازیدن، پَتواژیدن، ..
۵- استانداردسازی روشهای واژهسازی
اگر درون واژهگزینی روشهای استاندارد و هماهنگی وجود نداشته باشد و هر ساز خود را بزند و روش خود را بـه کار برد، زبان بیش از آنکه سامان یـابد، آشفته مـیشود. بـه نظر مـیرسد فرهنگستان حتا با خودش هم هماهنگ نیست چه رسد با زبانشناسان و اندیشمندان دیگر. نمونـههای نوساختهی گروه پزشکی فرهنگستان را ببینید:
دُشمـیزی (dysuria)، بیادراری (anuria)، چرکمـیزی (pyuria)، کمادراری (oliguria)، خونمـیزی (hematuria)، شبادراری (nocturia)، صفرامـیزی (choluria) و سرانجام مـیزیـا ادرار! این آشفتگی درون همـهی روشها و واژهها دیده مـیشود. مانند:
پیشوند “Bio” کـه به دو پیشوند “زیست” و “زی”ترجمـه شده هست (زیستفناوری، زیستشناسی، زیستبسپار، زیستسنجی [۱۰]، زیستمـه [۱۱]، زیگونـه [۱۲]، زیتوده [۱۳]، زیسازند [۱۴])، پیشوند دوم بـه دلیل کوتاهتربودن مناسبتر است. همچنین کاربرد بن مضارع بـه عنوان پیشوند دارای پیشینـهی بیشتری ست که تا بن ماضی! (مانند پیشوند “که” بـه معنی کوچک کـه بن مضارع کاهیدن است).
و یـا پیشوند “inter” کـه به پیشوندهای ” اَندَر”، “مـیان”، “درون” و “برهم” ترجمـه شده است. “درون” (مانند درونیـابی) معنی نادرستی دارد چرا کـه inter بـه معنی "درون چیزی" نیست بلکه بـه معنی "مـیان دو چیز" هست و نمـیتوان به منظور interatomic ”دروناتمـی” را بـه کاربرد، چرا کـه معنی آن "مـیان دو اتم" هست نـه درون آن. “برهم” (مانند برهمکنش) نیز معنی inter را نمـیدهد، interaction بـه معنی کنش مـیان دو چیز هست نـه کنشی “برهم”، “با هم”، ” بـه هم”یـا “از هم” . آیـا مـیتوان به منظور intercollegiate از “برهمدانشگاهی” بهره برد؟ برخلاف “مـیان”، “درون” و “برهم” کـه در زبان محاوره بـه کار مـیرود، “اندر” درون زبان محاوره بـه کار نمـیرود و با توجه بـه هممعنایی و همریشگی واژه شناسیک و همانندی آواییک “اندر” با “Inter”، این پیشوند بخت بیشتری به منظور پذیرفتهشدن درون زبان علمـی و محاوره دارد. همچنان کـه امروز درون نام درسهای آموزشی مقطع کارشناسی ارشد درون دانشگاههای معتبر ایران بـه کار مـیرود: اندرکُنش سازه و آب، اندرکنش خاازه، و اندرکنش سیـال و سازه [۱۰] و [۱۱].
۶- ابهامزدایی درون روشهای واژهسازی
برای نمونـه پیشوند “در” درون زبان فارسی هم بـه معنی بیرون [out] (درآوردن، در، دررفتن …) بـه کار رفته و هم بـه معنی درون [in] (درآمدن، درکشیدن). شاید بـه همـین دلیل بوده کـه آقایـان ملایری و ادیب سلطانی از پیشوند “اس” به منظور out و ex/ec بهرهاند.
نمونـهی دیگر پیشوند “پیش” هست که دو معنی زمانی و مکانی دارد، درون زمان بـه معنی “قبل” (مانند: پیشامدرن) و در مکان بـه معنی جلو (مانند: پیشرفت) است، این ابهام قطعن به منظور یک زبان علمـی مشکلاتی ایجاد مـیکند. مـیتوان پیشوند “پار” و “پری” (در واژگان پارسال، پریروز، پریشب، پیرار و ..) را بـه جای “قبل” بـه کاربرد و “پیش” را بـه معنی “جلو”.
همچنین، پیشوند “خود” بـه جای سه پیشوند auto و self/sui بـه کار رفته است. پیشوند Auto بیشتر نقش فاعلی دارد ولی self نقش مفعولی دارد. شاید بهتر باشد بـه جای auto پیشوند “داو” [۱۵] را بـه کاربرد. مانند: داوطلب. معنی خودخواه [۱۶] (کسی کـه خودش را مـیخواهد) و داوطلب (کسی کـه خودش مـیخواهد) نیز کاملن متفاوت هست با این کـه اجزای آنها ظاهرن هممعنی هستند (داو=خود ، طلب=خواه).
۷- آیندهنگری و بازاندیشیدن درون واژهگزینی
اگر درون واژهگزینی بازنیـاندیشیم، خیلی زود بـه بنبست رسیده و از واژگزینی ناامـید مـیشویم. به منظور نمونـه واژهی Load درون پارسی معنای بار، بار ، وار (در خروار) و بارکرد را دارد، ولی زایش واژگان نو از این برابرها شدنی نیست و هیچیک از این برابرها نمـیتوانند پاسخگوی نیـاز امروز ما باشند، چرا کـه نمـیتوان برابرهایی به منظور واژگان reload، download، upload و دیگر مشتقهای این فعل ساخت. روش خردمندانـه این هست که به منظور واژهی Load یک فعل ساخته شود و با پیشوندهای باز، فرو و اف (یـا بر) فعلهای دیگری ساخت. نمونـهی دیگر absorb ،adsorb ،resorb و desorb هست که با پیشنـهادهای دکتر حیدری ملایری (درشَمـیدن، برشَمـیدن، واشَمـیدن [۱۷]) درون جدول زیر همسنجیده مـیشوند.
و نمونـهی دیگر: روشن هست که وقتی بـه جای analysis ناآگاهانـه واژهی بیگانـه “تحلیل/تجزیـه” را برمـیگزینیم بیآنکه بـه معنی اجزای این واژه (ana [18] ، lysis) دقت کنیم، نمـیتوانیم از بعد واژگان دیگری کـه با lysis (کافتن) ساخته شدهاند برآییم.ی کـه واژهی “تحلیل” را برگزیده دانشش از زبان انگلیسی همانند دانشش دربارهی توان زبان خودش محدود بوده است.
داوری با شما، ببینید بهرهبردن از زبان بیگانـه به منظور واژهسازی بهتر است یـا زبان پارسی؟ کدامیک زبانمان را برآشفته است، کدامیک بهسامانتر، زیباتر، علمـیتر، با معنیتر و گسترشپذیرتر است؟
این نکته را از نیز حتما در نظر داشت کـه ترجمـهی یک واژهی بیگانـه ممکن هست در یک حوزه مناسب باشد، ولی حتما دید درون حوزههای دیگر نیز مناسب است؟ به منظور نمونـه labyrinth ممکن هست در ادبیـات بـه “هزارتو”ترجمـه شود و ترجمـهی خوبی هم شمرده شود، اما با “هزارتو” نمـیتوان از بعد واژگان labyrinthits، labyrinthotomy ، labirinthectomy در حوزهی پزشکی برآمد. واژهی نوساختهی “پیچال” (مصوب فرهنگستان) ترجمـهای هست که مـیتوان با آنها پیچالآماس (labyrinthits)، پیچالبَرداری (labirinthectomy)، پیچالبرُی (labyrinthotomy)، پیچالیک (labyrinthic) و هرترکیب دیگری را ساخت.
۸- بهرهگیری از گویشهای ایرانی
بهرهگرفتن از همـهی گویشهای پارسی و زبانهای ایرانی مانند گیلکی، تبری، تالشی، لری، کردی، بختیـاری و بلوچی و ..
این زبانها که تا حد زیـادی دستنخورده ماندهاند و به دیس کهن و باستانی خود نزدیکترند و مـیتوانند بـه توانمند زبان پارسی کمک شایـانی کنند، چه درون عرصهی واژگان و چه تکنیکهای واژهسازی. مانند رُمبیدن [۱۹] (فروریختن و خرابشدن ناگهانی)، اشاندن [۲۰] (پرتاب )، هشتن (نـهادن، گذاشتن) درون لهجهی همدانی، کـه آقای ملایری بـه زیبایی از این فعلها به منظور ساخت واژگان علمـی اخترشناسی بهره است: رمبش (collapse)، رمباختر (collapsar)، اَندَرهلیدن (to intercalate)، اشاندن (to eject)، اشاناک (ejecta)، دراشاندن (to inject)، اشان (ject).
۹- زنده فعلهای کهن پارسی
فعل دستگاه عصبی هر زبانیست و اگر این دستگاه از کار بیفتد، زبان فلج خواهد شد. از فعل مـیتوان واژگان بسیـار دیگری ساخت. به منظور نمونـه فعل پایـهی “شَمـیدن” را دیدید کـه توانش (potential) ساخت چندین فعل (برشمـیدن، درشمـیدن، واشمـیدن, بازشمـیدن) و دهها اسم و صفت و قید دیگر را بـه زبان مـیدهد. با ساختن فعل “فرگشتن (to evolve)” مـیتوان “فرگشتباوری (evolutionism)”، “فرگشتیک (evolutionary)” و ”فرگشتیکانـه (evolutionally)” و … را ساخت وگرنـه حتما بگوییم “از روی قواعد تکامل”!
فعلها سرمایـهی اولیـهی هر زبانی هستند کـه اگر این سرمایـهی اولیـه ناچیز باشد، با بهترین روشها و تکنیکها هم نمـیتوان کار زیـادی از پیش برد. به منظور نمونـه فرهنگستان با زنده فعل “وَرتیدن/وَردیدن” (to vary) واژگان ورتش (variation)، ورتندگی (variability)، ورتایی (variance)، ناورتایی (invariance)، همورتایی (covariance)، پادورتایی (contravariance) و .. را ساخته است. دوسیدن، یـاختن/یـازیدن، شا، تَنجیدن، سُنبیدن، اُوباردن، آهنجیدن، مـیزیدن (گمـیزیدن) و … نمونـههایی هستند کـه امروزه درون زبان علمـی استفاده مـیشوند: هَمدوسش (coherence)، وایـازش (regression)، اَبرشاره (superfluid)، تَنجش (spasm)، پیراشامـهسُنبی (pericardiostomy)، دُشاوباری (dysphagia)، آهنجیده (abstract)، اَندرخَلیدن (interpenetrate)، پادمـیزیک (Antidiuretic)، کممـیزی، خونمـیزی.
نکتهی دیگر صرف خود فعل بهجای صرف آنها با فعلهای ، نمودن، گردیدن و … است. مشکلی کـه هماکنون وجود دارد، گرایش بـه استفاده از فعلهایترکیبی است. بـه عنوان مثال: همگراییدن (همگرا شدن)، دریـافتن (دریـافت )، درخواستن (درخواست نمودن)، بازخواستن (بازخواست )، بازنگریستن (بازنگری )، بازگفتن (بازگو )، واریختن (واریز )، برداشتن (برداشت ) و … . حتا به منظور فعلهای ساده هم مـیتوان این روش را بـه کار برد. مانند: کاستن (کاهش دادن)، افزودن (افزایش دادن).
۱۰- پیشوندهای فعلی
جدا ن برخی از پیشوندها (باز، بر، در، هم، وا و..) از خود فعل به منظور حفظ یکپارچکی و هویت مستقل فعل ضروری است. به منظور نمونـه:
هممـیگراید–> مـیهمگراید
وامـیگراید–> مـیواگراید
پیشوندهای باستانی ترا (درتراویدن)، ن (در نوشتن، نشستن، نگریستن و ..)، اف (در افراشتن)، پر (در پرستیدن، پراکندن)، فر (در فرسودن)، آ [۲۱] (در آوردن)، هَم/ هَن/ان (در انباشتن، اندودن، اندوختن) و .. بـه خود فعل مـیچسبند و هنگام صرف از فعل جدا نمـیشود. دقیقن نمـیدانم چرا برخی از پیشوندها (باز، وا، در، بر ..) بـه فعل نمـیچسبند و هنگام صرف جدا مـیشوند (شاید هم تاثیر زبانهای بیگانـه باشد!)، ولی آنچه کـه مسلم هست گفتن “مـیترادیسیم” از “ترامـیدیسیم”! آسانتر و زیباتر هست همچنین عمل “ترادیسیدن” هم بیشتر دیده، شنیده و فهمـیده مـیشود. همچنین اگر دو که تا از این پیشوندها با هم بیـایند (بازفرآورش reprocess) دو حالت ممکن است: بازمـیفرآوریم و بازفرمـیآوریم! بعد منطقی هست که بگوییم مـیبازفرآوریم. همچنین تکلیف برخی پیشوندهایی کـه به تازگی بـه زبان علمـی راه یـافتهاند (هو [۲۲]، دش [۲۳]، اندر) نیز مشخص نیست، مانند هوپرورش [۲۴] کـه معلوم نیست “مـیهوپروریم” درست هست یـا “هومـیپروریم”!
البته “مـی” درون فعل استمراری مـیتواند حذف شود: مـیدانستم/دانستمـی، با این روش صورت مساله پاک مـیشود! همچنین تکلیف “ن” نفی نیز درون فعلهایترکیبی (که یک یـا چند پیشوند دارند) بر من دانسته نیست. به منظور نمونـه فرنیـاورد (مانند درنیآورد)! درست هست یـا نفرآورد، البته درون شعرهای کلاسیک پارسی هم گاهی این گونـه جابهجاییها دیده مـیشود. بـه نمونـهی زیر از عراقی بنگرید:
گفته بودی کـه بیـایم چو بـه جان آیی تو من بـه جان آمدم اینک تو چرا مـینایی (نمـیآیی)
۱۱- آموزش نیـاکان زبان پارسی
مـیبایست زبانهای کهن ایرانی درون کتابهای درسی گنجانده شوند، همچنان کـه اروپاییـان زبان لاتین را مـیآموزند (با این کـه برای آنان زبان بیگانـهای شمرده مـیشود). دانستن زبانهای کهن، استفاده از تکنیکهای این زبانها را نیز آسانتر و پذیرفتنیتر مـیکند. آنها به منظور علمـی زبان خود دست بـه دگرشهای بنیـادینی زدند و بسیـاری از تکنیکهای زبان لاتین را وام گرفتند و زبان خود را لاتینی د (latinization)، چهگونـه هست که ما استفاده از زبانهای کهن خودمان را روا نمـیدانیم؟ آقای آشوری درون مصاحبهای عیب کار آقای شمسالدین ادیب سلطانی را این دانسته هست که آقای سلطانی از این نکته غافل هست که زبان لاتین که تا چند سدهی پیش زبان علم و فرهنگ اروپا بوده و به همـین دلیل پذیرش این لاتینی به منظور اروپاییـان آسانتر بوده، ولی زبانهای کهن ایران زبانهای مردهاند و در نتیجه پذیرش آن دشوارتر هست و ایستادگیها بیشتر. اتفاقن کوتاهی از ماست و باید از خود بپرسیم چرا از هویت زبانی خود آگاه نیستیم؟ اگر ما نیز درون مدارس بهجای آموختن زبانهای بیگانـه زبانهای کهن خود را بیـاموزیم (یـا دستکم آشنا شویم)، آنگاه تکنیکهای این زبانها نیز پذیرفتنیتر خواهند شد. حال اگر شوربختانـه این امکان درون کشور ما فراهم نیست، وظیفهی نویسندگان و روشنفکران ماست کـه این غفلت را جبران کنند و کار آقای ادیب سلطانی درون این زمـینـه بسیـار شایسته و ستودنیست. همچنین برخی گویشهای زبانهای ایرانی هنوز دیس باستانی خود را نگه داشتهاند و نمـیتوان این زبانها را زبان مرده شمرد.
اگر دانشآموزان ما بدانند کـه پیشوند دُش/دُژ/ دُز (در واژگان آشنای دشنام، دشوار، دشمن، دژخیم و دوزخ) چه معنییی مـیدهند آنگاه از شنیدن واژگان نوساختهی دشپرورد (dystrophic)، دشدمـی (dyspnea)، دشرویش (dysplasia)، دشمـیزی (dysuria)، دژدود (fume)، دژگواری (dyspepsia)، دشآوایی (dysphonia)، دشنگاری (dysgraphia)، دشجنبی (dyskinesia)، دشزایی (dystocia)، دژآهنگی (dysrhythmia)، دشدشتانی (dysmenorrhea)، دشآمـیزی (dyspareunia) و … درون دوران دانشجویی نـه تنـها نمـیشگفتند کـه معنی آنها را نیز خوب درمـییـابند و مـیتوانند خود نیز چیزی بر آنها بیـافزایند (و ناچار نیستند اصطلاحهای بیگانـه، ناهنجار، دراز، زشت و سترون “اختلال تنفس”، “عسرالبول”، “سوء هاضمـه”، “اختلال قاعدگی”، “مقاربت دردناک”، “اختلال حرکت” و .. را بـه کاربرند). آیـا دانشآموزان ما کـه توان یـادگیری های گوناگون و پیچیدهی فعلهای عربی و قانونهای مربوط بـه فعلهای معتل و … را دارند، نمـیتوانند پیشوندها و پسوندها و تکنیکهای واژهسازی زبانهای باستانی خود را فراگیرند؟
۱۲- برساختن فعل از اسم
اگر چه مردم درون بهکاربردن این روش پیشرو هستند (ساخت فعلهایی مانند چتیدن، زنگیدن، تیغیدن، دردیدن و …) ولی روشنفکران و نویسندگان بهرهی چندانی نمـیبرند و فرهنگستان هم آغازی لاکپشتی داشته است: انبوهیدن-انبوهش (to aggregate-aggregation)، هنجیدن- هنجیده- هنج (to norm-normed-normate)، هنجا (to normalize)، پپ-پیرش (to age- aging)، سامانش (systematization)، پایـانیدن-پایـانش (terminate-termination)، سردیدن (to quench)، پخشیدن (to diffuse).
و گاهی از برساختن فعل مـیپرهیزد، به منظور نمونـه تاگ (دیس پهلوی تا) را بهزیبایی به منظور clone برگزیده هست ولی به منظور cloning تاگسازی را پیشنـهاده است. روشن هست که تاگسازی بهتر و بامعنیتر از شبیـهسازی است، ولی بهتر این بود کـه تاگیدن/تاگش را برگزیند. اگر ناآشنا یـا ناجور بـه نظرتان مـیرسد بـه فعل اباگیدن (از اباگ/با) درون زبان پهلوی نگاهی بیـاندازید (جدول بند ۱۵).
مـیتوان به منظور بسیـاری از اسمها و صفتها فعل برساخت مانند: نویدن، نواندن، درازیدن/درازاندن (to elongate)، پهنیدن/پهناندن (to widen)، سیـاهیدن/سیـاهاندن (to darken)، سفیدیدن/سفیداندن (to whiten)، سرخیدن (to redden), بزرگیدن/بزرگاندن (enlarge)، تاریکیدن (to darken)، روشنیدن (to brighten)، دیسیدن (to form)، جفتیدن (to couple)، واجفتیدن (to decouple)، سوکیدن، جشنیدن، پندیدن و ….
در زبان پهلوی هم این روش دنبال مـیشده است. درون این زبان از اسم (مرگیدن/مرگاندن)، صفت (نزا/نزاراندن)، پیشوند (همـیدن)، حرف اضافه (اباگیدن)، قید (فرودیدن) و حتا اسم مصدر [۲۵] فعل برساخته شده است، ولی شوربختانـه امروز هیچ نشانی از آن زایندگی بـه چشم نمـیخورد.
با نمونـههای برشمرده مـیتوان فهمـید برخورد با یک زبان سامـی چه بر سر زبان هندواروپایی پارسی آورده هست و چه بلایی بر سر توان زایش آن آورده است. واژگان با معنی کامگارش (از کام+گار+ایدن)، بیرونش (از بیرون+ایدن)، پیداگش (از پیداگ+ایدن) و … را وانـهاده و واژگان بیگانـهی “موفقیت”، “خروج”، “ظهور” را برگزیدهایم!
۱۳- بازنگری و بهکرد واژگان
بازنگری و بهکرد واژگانی کـه از سوی مردمیـا نـهادهای علمـی پذیرفته نشدهاند: به منظور نمونـه اگر دیدیم بعد از چند سال هنوز “لت لمسی” [۲۶] به منظور touchpad پذیرفته نشده است، بدانیم کـه مشکلی وجود دارد و واژهی دیگری پیشنـهیم. اگرچه درون نگاه نخست مـیتوان حدسید کـه چنین واژهای بعد از چند سده هم پذیرفته نمـیشود. درون واژگان پیشنـهادی فرهنگستان درون گروههای مختلف واژهگزینی ناهمگونی محسوسی دیده مـیشود و به نظر مـیرسد برخی از گروههای فرهنگستان (مانند زیستشناسی و پزشکی) بسیـار پیشروتر و روشمندانـهتر از دیگر گروهها عمل مـیکنند.
یـادمان باشد هیچگاه به منظور برابرسازی واژگان بیگانـه دیر نیست و نباید بـه دلیل رایج و متداولشدن یک واژهی بیگانـه، حکم بر پذیرفتن قطعی آن واژه بدهیم. بسیـاری از واژگان پذیرفتهی امروز، درون واقع واژگان نوساختهی ناپذیرفتنی دیروز بودهاند (پزشک، پرستار، بیمارستان، درمانگاه و …). حتا اگر واژگان پیشنـهادی بهسرعت درون مـیان مردم رایج نشود، دستکم درون نوشتهها و رسانـههای رسمـی بـه کار مـیشوند (کالابرگ، رزمایش، بالگرد، پیـامک، شـهرآورد، رایـانامـه، راهبرد و … ). به منظور برخی از واژگان نیز درون گام نخست ممکن هست برابر کوتاه و رسایی یـافته نشود، مانند: “کلمـهعبور/رمزعبور” (password)، “قمرمصنوعی” (satellite)، “آنتیبیوتیک”، “تکامل”، “ماساژ”، “کروموزوم”، “کلون”، “سندروم”، “استعلایی/متعالی (transcendental)”، “جزر و مد”، “ماورالنـهر” و … ولی بعد از سالها واژگان ساده، رسا و فارسی “گذرواژه [۲۷]“، “”، “پادزیست”، “فَرگشت”، “ورزمان”، “فامتَن”، “تاگ [۲۸]“، “نشانگان”، “ترافرازنده [۲۹]“، “کشند”، “فرارود” ساخته شده و کمکم جای برابرهای نادرست پیشین را مـیگیرند. این روند فرگشتیک درون زبانهای دیگر هم رخ داده هست چنانکه واژگان “آنالوطیقا”، “متافوسیقا”، “ابوذقطیقایی”، “اریثماطیقی”، “استاطیقا” و … از سالهای نخست ترجمـه از یونانی بـه تازی درون سالهای پسین جای خود را بـه “تحلیل”، “ماوراالطبیعه” و “حساب”، “یقینی”،”حسیـات” … دادند.
به یـادآوریم کـه از “حقالزحمـه”، “قوس و قزخ”، “معرفه الارض”، “مـیزان الضغطه”، “پاسپورت”، “احصائیـه”، “جهاز هاضمـه”و … آغاز کردیم و به “دستمزد”، “رنگینکمان”، “زمـینشناسی”، “فشارسنج”، “گذرنامـه”، “آمار”، “دستگاه گوارش” و … رسیدهایم.
یـادمان نرود کـه روزگاری حتا رییس فرهنگستان شادروان محمدعلی فروغی دانشور فرهیخته “مزید مقدم” و “مزید موخر” را بـه “پیشوند” و “پسوند” ترجیح مـیداده! و صادق هدایت نویسندهی برجسته و ملی ما واژگان فرهنگستان را (که بیش از ۸۰ درسد آنها امروزه بر زبان مردم جاریست) مسخره مـیکرده است! پس، از نامها و چهرهها نـهراسیم کـه پرآوازهتر و فرزانـهتر از فردوسی پاکزاد نیستند، از کنایـهها و ریشخندها و ژستهای روشنفکرانـه نترسیم و به هدف والای زبان علمـی فارسی بیندیشیم و بس! همچنانکه فردوسی یک تنـه ایستاد و شاهکاری آفرید کـه از باد و باران نیـابد گزند. حتا پیکر او را بعد از مرگ بـه گورستان مسلمانان توس راه ندادند (به گناه ستایش از ایران!) و امروز از شـهر توس چه بازمانده هست جز آرامگاه فردوسی؟!
۱۴- واژهسازی مکانیکی
برخی واژگان پیشنـهادی نیز با ذهن سنتی و اندیشـهی فروبستهی برخی اندیشـهوران سازگار نمـیافتد و با برچسب “مکانیکی” کنار نـهاده مـیشوند. دانسته نیست چهگونـه واژهی “دژگواری” (dyspepsia) را ارگانیک مـیدانند، ولی “نپاهش” (observation) را مکانیکی مـیدانند؟! با کدام سنجهی علمـی برخی واژگان پیشنـهادی را رد مـیکنند؟ هر دو واژه یک پیشوند باستانی دارند (دژ ، ن) و یک فعل زندهی پارسی. چهگونـه هست که پَرناوش (circumnavigation)، پَرگشت (circumvolution) و پروشتن (to circumscribe)، مکانیکیاند، اما “پَرستیدن” و “پَرآکندن” ارگانیک؟ شگفتتر اینکه ساخت مکانیکی واژه را به منظور علوم تجربی روا دانستهاند، ولی به منظور علوم فلسفی نـه! “استحاله”، “جدلیالطرفین”، “علیالاطلاق”، “مانعهالجمع”، “مکتفی بالذات”، “بدیـهی بالذات” پذیرفتنی هستند ولی “ترادیسی”، “خودبسنده”، “خودآشکار” مکانیکی و ناپذیرفتنی! اتفاقن مـهمترین فلسفهی وجودی فعلهای برساختهی پیشگفته درون زبان پهلوی (بند ۱۵)، تبیین زبان علمـی، فلسفی و دینی بوده هست نـه تغییر گفتار مردم.
البته استدلال درستی کـه در این زمـینـه مـیشود، این هست که بند ناف این واژگان نوساخته از زبان مرجع بریده نشده است. نکته اینجاست کـه بیشتر واژگان پیشنـهادی (به ویژه واژگان علمـی) همـین گونـهاند و یک دورهی گذر را حتما برای جاافتادن و مستقلشدن از زبان مرجع طی کنند و برای رسیدن بـه هدف زبان علمـی فارسی چارهای جز این نیست. زبان انگلیسی و فرانسه هم همـین راه را پیمودهاند و بند ناف خود را دو روزه از لاتین و یونانی نبریدهاند.
نتیجه گیری
گفتیم ورود هر واژه منجر بـه ورود واژگان بسیـاری بـه زبان مـیشود و این واژگان نوآمده کمکم واژگان اصیل پارسی را بـه کنار رانده و جای آنها را خواهند گرفت. همچنین وامگیری ساختار زبان را نیز مـیدگراند و این دگرشها خود باعث ورود بیشتر واژگان بیگانـه مـیشود. هر چه زبان از اصل خود دورتر مـیشود و به ساختار زبان بیگانـه خو مـیگیرد، آمادگی بیشتری به منظور پذیرفتن واژگان بیگانـه مـییـابد و این همافزایی شوم بـه مرگ زبان مـیانجامد. دوم اینکه، واژگان بیگانـه ساختار آواییک زبان را نیز مـیدگراند و هر چه ساختار آواییک زبان بیشتر مـیدگرد، از واژگان خودی دورتر و به واژگان بیگانـه خو مـیگیرد.
زبان پارسی بـه همراه نیـاگان (پارسی مـیانـه، پهلوی و اوستایی) و انش (گیلکی، کردی، بلوچی و ..) دربردارندهی مجموعهای غنی از روشهای واژهسازی هست و تقریبن نیـازی بـه وامواژهها و روشهای زبانهای بیگانـه ندارد. از آنجا کـه زبان پارسی با زبانهای علمـی روز دنیـا همخانواده و همساختار است، مـیتوان امـیدوار بود کـه بازگشت بـه اصل زبان پارسی که تا حد زیـادی ما را از پریشانیها و آشفتگیهای زبانیک برهاند. برخورد زبان پارسی با زبانهای سامـی بـه فراموششدن بسیـاری از تواناییهای پارسی انجامـید، ولی اندرکنش امروز زبان پارسی با زبانهای علمـی روز دنیـا مـیتواند سازنده باشد. همخانوادگی و همریشگی این زبانها با پارسی ما را بـه زنده بخشهای فراموش شدهی زبانمان واداشته هست و ما را به منظور بازساختن یک زبان پرتوان علمـی برانگیزانده است.
بازبردها:
۱- داریوش آشوری، زبان باز
۲- داریوش آشوری، بازاندیشی زبان فارسی
۳- پروفسور حیدری ملایری، فرهنگ ریشـه شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک
۴- محمد حیدری ملایری، بحثی دربارهی صرف فعل درون زبان علمـی فارسی
۵- فرهنگستان زبان و ادب پارسی، اصول و ضوابط واژهگزینی
۶- فرهنگستان زبان ایران، برابرهای فارسی پیشنـهادی گروههای واژهگزینی
۷-یدالله منصوری، بررسی ساختار فعلهای برساخته درون فارسی مـیانـه و دری
۸- دفتر ششم واژگان مصوب فرهنگستان
۹- دفتر هفتم واژگان مصوب فرهنگستان
۱۰- محمد حیدری ملایری، با خشت و گل نمـیتوان آسمانخراش ساخت
۱۱- جدول دروس اصلی و تخصصی الزامـی مـهندسی زلزله
۱۲- لیست دروس مـهندسی ژئوتکنیک٫ دانشگاه شریف
۱۳- وبگاه شـهربراز
[۱] چو افراسیـابش بـه هامون بدید شگفتید از آن کودک نورسید (فردوسی)
[۲] چو دیده دید و دل از دست رفت و چاره نماند نـه دل ز مـهر شکیبد نـه دیده از دیدار. (سعدی)
[۳] مـیرزا ملکم خان درون مقدمـهی گلستان سعدی مـیگوید: به منظور فهمـیدن نوشتهای بـه زبانهای غربی حتما آن را نخست خواند، درحالیکه به منظور خواندن نوشتهای بـه فارسی حتما آن را نخست فهمـید! اگر چه اشارهی او بیشتر بـه کاستیهای خط بوده هست اما این کاستیها درون عرصهی زبان هم دیده مـیشود.
[۴] پیشنـهاد آقای آشوری به منظور استفاده از دو نشانـهی متفاوت ی و ی به منظور صفت و اسم نکره.
[۵] این پسوند امروزه درون واژگان کهن چنگال، گودال، دنبال، پوشال، پیخال و واژگان نوساختهی پیچال (labyrinth)، سنگال، تختال، برخال (fractal)، نگارال (graftal) و … دیده مـیشود.
[۶] البته جای خوشبختی هست که فرهنگستان با تصویب “خوارزمـیک” به منظور “الگوریتمـیک” حداقل “ایک” را بـه رسمـیت شناخته است.
[۷] حتا به منظور ساخت اسم هم “ی” افزوده نمـیشده بلکه “ih” افزوده مـیشود. مانند بندگی (bandagih)، آزادگی (āzātakih) ، پزشکی (bijashkih ) ، پیروزی ( piruzih) و…
[۸]ترامون بـه معنی diameter (مانند پیرامون بـه معنی perimeter)
[۹] بـه معنی راست و مستقیم در واژگان اردیبهشت، اردستان، اردبیل و …
[۱۰] biometry
[۱۱] biofog
[۱۲] biospecies
[۱۳] biomass
[۱۴] Biocoenose
[۱۵] داوطلب
[۱۶] Self-interested، self-absorbed، self-regarding
[۱۷] daršamidan
[۱۸] پیشوند ana بـه معنی up، back again، throughout، against
[۱۹] rombidan
[۲۰] ešāndan
[۲۱] این پیشوند درون واژگان “امرداد” ، “انوش”، “آناهید/آناهیتا”، “آوردن” … نیز بـه صورت مرده بازمانده است.
[۲۲] هم معنی Eu [Greek]
[۲۳] هم معنی Greek] Dys
[۲۴] از واژگان نوساختهی زیبا و رسای مصوب فرهنگستان زبان برابر eutrophication
[۲۵] برساختن فعل ogrāyeŝnigistan از اسم مصدر ogrāyeŝn (گرایش)- دینکرد
[۲۶] تصویب فرهنگستان، دفتر ششم
[۲۷] چنانکه امروزه ییم مـیلیون مورد درون Google برای گذرواژه یـافته مـیشود.
[۲۸] Clone
[۲۹] پیشنـهاد شمسالدین ادیب سلطانی
- - -
از: زبان فارسی
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
آغاز ترجمـهی ادبیـات نمایشی درون ایران
شمارهی نوشته: ٢٢/١١
آمده درون وبلاگ منوچهر اکبرلو
آغاز ترجمـهی ادبیـات نمایشی در ایران
تاریخ ترجمـه درون ایران بـه سدهها پیش بازمـیگردد. روزگاری کـه پادشاهان ایران، گاه درون دفاع از مملکت و گاه درون کشورگشاییهایشان مستقیمن با فرهنگ و زبانی دیگر رودررو قرار مـیگرفتند. بهسبب همـین برخوردهای نظامـی بوده هست که بیش از هر زبان دیگری، آثار زبانهای لاتین ویونانی بـه فارسی برگردانده شده است. جنگهای صلیبی نیز باعث نیـاز بیشتر بـه این تبادل زبانی شد. غربیها کـه بر اثر جنگهای صلیبی بـه این سو کشیده شدند، خود را با دنیـایی شگرف و جالب روبهرو دیدند و به این ترتیب تمدن مشرقزمـین راهی نو پیش پای ملتهای غرب گشود. از تماس و تلفیق دو تمدن شرق و غرب، مـهاجرتها، مسافرتها، کشورگشاییها، سفرنامـهها و خاطرهنویسیها رواجیـافت.
تاریخ ترجمـه درون ایران درون دورهی قاجار بـه علتهای گوناگون سیـاسی و اجتماعی بـه اوج خود مـیرسد و چون موضوع این نوشتار درباره ترجمـهی «ادبیـات نمایشی» است، لذا سخن ما از دورهی مشروطیت و پادشاهی قاجار آغاز خواهد شد.
مـهمترین عاملهای ترویج زبانهای اروپایی درون ایران درون این دوره، همکاری آموزگاران، مربیـان، مـهندسان و افسران فرانسوی و سپس دیگر کشورها، دایرشدن مدرسههای جدید آموزشی، تأسیس چاپخانـه، فرستادن محصل بـه اروپا، آموزش زبانهای فرانسه و انگلیسی، ترجمـهی کتابهای گوناگون، تأسیس دارالفنون و ... هستند.
آشنایی گستردهی ایرانیـان با ادبیـات و هنر فرانسه باعث نشد کـه از آثار دیگر نویسندگان غرب غافل بمانند. ویلیـام شکسپیر از آن جمله است. ظاهرن نخستین تحصیلکردهی ایرانی کـه از شکسپیر ذکری بـه مـیان آورده، مـیرزا صالح شیرازی است. وی جزو نخستین گروه محصلان ایرانی هست که از طرف عباس مـیرزا ولیعهد فتحعلی شاه قاجار بههمراه چند نفر دیگر برایب علوم و فنون جدید راهی انگلستان شد. او قرار بود بعد از بازگشت از فرنگ، مترجم دولت شود. ماحصل این سفر مطالعاتی، گذشته از علوم و فنونی کـه توسط این هیـات فراگرفته شد، سفرنامـهای بود کـه توسط مـیرزا صالح شیرازی دربارهی خاطراتش از این سفر نوشته شده هست که نسخههایی از آن درون اختیـار افراد قرار مـیگیرد. سفرنامـهی مـیرزا صالح، اگرچه هرگز بهچاپ نمـیرسد، اما بهسبب روابطی کـه وی با رجال و روشنفکران آن دوره دارد، بیشک مشاهداتش از عجایب و غرایب فرنگستان از جمله تماشاخانـه، مفید واقع شده است.
بههرحال آنچه کـه مشاهدات مـیرزا صالح را از نمایش فرنگستان اهمـیت مـیبخشد، آن هست که وی بعدها بـه پست وزارت مـیرسد و بهاینترتیب آشنایی وی با تماشاخانـههای غرب و نیز انتقال این اطلاعات بـه سایر رجال قاجار، بیشک درون تأسیس تماشاخانـه دارالفنون و ترغیب برخی از رجال زباندان بـه ترجمـهی آثار نمایشی بدون اثر نبوده است. اصولن یکی از جنبههای بسیـار مـهم دورهی قاجار، حمایت از رواج و توسعهی ترجمـه است. ترجمـه و انتشار آثاری درون زمـینـهی علوم، تاریخ، شرح احوال، سیـاحتنامـه و ادبیـات توسط عباس مـیرزا آغاز و با حمایت شاهان بعدی پیگیری شد. این برنامـه درون زمان ناصرالدین شاه بـه اوج خود رسید و تحت نظارت وی، دارالترجمـهای برپا شد و در آن هیـاتی بـه منظور ترجمـهی آثار اروپایی و تشکیل روزنامـههای ادواری بـه زبان فارسی گرد آمدند. همـهی مطالب توسط شاه خوانده و سپس اکثر آنها منتشر مـیشد و در دسترس قشر تحصیلکرده قرار مـیگرفت. دامنـهی ترجمـهها گسترده بود. از آثار بوکاچیو، مولیر و شکسپیر گرفته که تا علوم نظامـی و از ترجمـهی مقالههای روزنامـههایی چون تایم، توردو موند گرفته که تا مقالههای بیشتر روزنامـههای ترکیـه، روسیـه و قفقاز بـه فارسی ترجمـه شد.
با گسترش روابط سیـاسی و فرهنگی مـیان دربار و دنیـای غرب و رفتوآمدهای هیـاتهای سیـاسی، فرهنگی و اقتصادی، آشنایی طبقهی تحصیلکرده روشنفکر ایران با شکسپیر بیشتر شد و آنان درون سفرهایی کـه به فرنگ داشتند، نامـی از شکسپیر مـیشنیدند و یـا یکی دو نمایشنامـهی او را تماشا مـید. راه آشنایی دیگر با شکسپیر، روسیـهی تزاری بود. درون روسیـهی تزاری و بهویژه شـهرهای مسکو، پترزبورگ و نواحی جنوب روسیـه، آثار شکسپیر بهطرز گستردهای بـه نمایش گذارده مـیشد و طبقهی اشراف ثروتمند و حتا مردم عادی و تهیدست بسیـاری از آثار شکسپیر را درون تماشاخانـههای معروف روسیـه تماشا مـید. با توجه بـه این امر کـه روسیـه راه ارتباطی ایران با غرب بود و بسیـاری از مسافران کـه قصد مسافرت بـه آلمان، اتریش، فرانسه یـا انگلستان را داشتند، حتما از راه بندر انزلی بـه روسیـه مـیرفتند، و از آنجا بـه مقصد خود عزیمت مـید.
در این مسیر هست که سفرنامـهنویسانی چون مـیرزا صالح شیرازی دیدههای خود را شرح دادهاند. از سویی تحصیلکردگان ایرانی ساکن درون جنوب روسیـه مـی کوشیدند که تا در نوشتن، ترجمـه و اجرای آثار غربی، سبک آنها را ایرانی کنند و با فضا و محیط خود منطبق سازند، از آنجمله هست مـیرزا فتحعلی آخوندزاده کـه در آثار خود تأثیر بهسزایی از شکسپیر گرفت. وی با بیشتر نمایشنامـههای مـهم و معتبر صحنـههای روس از جمله نوشتههای گوگول و استرفسکی آشنا شد و نیز از شکسپیر و مولیر الهام مـیگرفت. انتشار آثار آخوندزاده یعنی تمثیلات، تأثیر عمـیقی بر ادبیـات نمایشی درون ایران داشت، بهطوری کـه نخستین نمایشنامـهنویس ایرانی، مـیرزا آقا تبریزی مستقیمن تحت تأثیر و حتا زیر نظر وی نخستین آثار خود را پدید آورد.
با آغاز مشروطیت درون ایران و استقرار ناپایدار نـهادهای غربی و رشد و گسترش روابط فرهنگی و ارتباطی با غرب، استقبال از شکسپیر بیشتر شد و حتا درون شـهرستانها برخی از آثارش بـه روی صحنـه رفت. بـه عنوان نمونـه درون تبریز گروه آکتورال طاشچیـان بـه سرپرستی و مدیریت مگرویچ طاشچیـان، چندین نمایشنامـه شکسپیر را بـه زبانهای ارمنی و ترکی آذری بـه نمایش گذارد.تأسیس و انتشار مجلهی ادبی و هنری بهار درون سال ١٣٢٨ توسط یوسف اعتصامـی ملقب بـه اعتصامالملک را حتما نقطهی عطفی درون شناخت گسترده و درست از شکسپیر درون ایران دانست. یوسف اعتصامـی پدر پروین اعتصامـی درون این مجله، آثار منتخبی از نمایشنامـههای شکسپیر را بـه فارسی برگرداند و منتشر کرد. وی درون شناساندن درست شکسپیر بـه نویسندگان ایرانی از جایگاه ویژهای برخوردار است. درون سال اول انتشار مجلهی بهار، نخستین زندگینامـهی مفصل شکسپیر بـه فارسی انتشار داده شد و تحصیلکردگان ایرانی با شرح و احوال و نام آثار شکسپیر آشنا شدند.
در بخشی از مقاله دربارهی زندگی شکسپیر درون این مجله آمده است: «ویلیـام شکسپیر درون ٢٢ آوریل ١۵٦۴ درون قریـه استراسفورد متولد گردید. پدرش از تجار متوسطالحال بود. او پسرش را درون مدرسهی مجانی گذاشت... درون ١۵٨٣ بهجهت کثرت اولاد و فقدان معاش فرار کرده خود را بـه لندن رسانید. و در آنجا بـه ادارهی بازیگران تئاتر به منظور نمایش رفت. وقت اندکی بر این نگذشت کـه دستهی تئاتری به منظور خود ترتیب داده، ادارهی آن را بر عهده گرفت. متنهایی کـه در ادارهی وی اجرا مـیشد، اغلب از آثار قدما بود و به اقتضای حال درون آنها تصرفی بـه عمل مـیآورد. شکسپیر درون آثار خود رسوم و عادات طبقات اجتماعی لندن و حوادث جاریـه را بـه مقاصد ادبی و نکات اخلاقی طوری آمـیخته بود کـه نظر دقت و ستایش همـه را بـه سوی خود متوجه کرد. از این رو ستارهی اشتهار شکسپیر درون آسمان فضل و ادب درخشیدن گرفت. درون سال ١۵٩۷ الیزابت ملکه انگلستان بـه تماشای نمایشنامـههای وی حاضر شد و مدیریت و اعضای تئاتر را تحت حمایت خود قرار داد. این ملاطفت ملوکانـه بر اعتبار شکسپیر افزود. درون سال ١٦١١ گویی آتش فکر شکسپیر خاموش شد. دیگر چیز نمـینوشت و به استراحت محتاج بود. بدین روی بـه استراتفورد برگشت و ٢٣ ماه آوریل سال ١٦١٦ زندگی را وداع گفت.»
اعتصامالملک همچنین لیست آثار شکسپیر را ترجمـه کرد و در مجلهی خود انتشار داد. ترجمـهی آثار شکسپیر توسط اعتصامالملک تحت عناوین زیر آمده است. «رومئو و ژولیت، شارل سوم، تاجر ونیزی، بدبختی درون عیش، خیـالات یک شب تابستان، هر چیز کـه عاقبتش خوب باشد خوب است، هیـاهوی زیـاد به منظور هیچ چیز، ژول سزار، ماکبث، پادشاه لیر، حکایت زمستان و...»
از آن بعد شکسپیر به منظور مردم ایران نامـی آشنا شد و هر از چند گاهی بـه مناسبتی نام و یـا بخشی از آثارش درون روزنامـهها و مجلههای ایران منتشر مـیشد. اهمـیت شکسپیر درون ادبیـات نمایشی دورهی مشروطیت چنان هست که حتا خبر جشن تولد شکسپیر و نمایش یکی از آثار وی (هیـاهوی زیـاد به منظور هیچ) درون شـهر استراسفورد، درون روزنامـهی رعد بـه چاپ مـیرسد.
توجهی کـه در دورهی ناصری بـه مولیر مـیشد، درون دورهی مشروطه معطوف بـه شکسپیر شد. گرچه فقط دو سه نمایشنامـه از آثار وی و آن هم فقط درون اواخر مشروطه بـه فارسی ترجمـه شد. اما مقالههای بسیـاری دربارهی هنر نمایشنامـهنویسی وی درون روزنامـهها و مجلهها بـه چاپ رسید. درون همان مجلهی بهار کـه مطلبی از آن درون بالا نقل شد بـه تاریخ نمایش و تعریف انواع نمایش پرداخته شده هست و درون آن جا نیز از شکسپیر به عنوان یکی از «اعاظم شعرا و اساتید ارباب نظم و نثر» نام شده هست که «با اشعار و مولفات خود کار تئاتر را بـه جایی رسانیدند کـه این فن جلیل، درون اروپا بهصورت یکی از عوامل فعاله تربیت و تهذیب اخلاق شمرده مـیشود.»
در این مجله همچنین بخشهایی از نمایشنامـههای خیـالات تابستان و ماکبث نقل شده است. از جمله مطالب دیگر دربارهی زندگانی و آثار شکسپیر، مقالهی سلیمان سلیم درون مجلهی ادبی هست که شمارهی اول آن درون سال ١٣٣٦ بـه چاپ رسیده است. به منظور آشنایی با دیدگاه ایرانیـان درون آن دوره نسبت بـه شکسپیر بخشی از مقالهی سلیمان سلیم نقل مـیشود:
«... درام را البته خود شیک اسپیر ابتکار ننموده. قبل از او شعرای دیگر، درامهای مفروح و محزون نوشته بودند و شیک اسپیر هر چند از آنها تقلید نموده ولی عبارات و مضامـین او را لطافت و بلاغتی هست که سایر معاصرین و متقدمـین را مـیسر نبوده، کلمات او را بـه کلمات ایشان همان نسبت هست که انسان ذیروح را بـه جسد مرده، چه مواضیع بـه منزله جسم و صنایع لطیفه و آنچه کلام را بلیغ مـیکند بـه مثابه روح باشد و نیز معلوم هست ابتدای این تراژدیها و کمدیها در یونان هست و نویسندگان معروف آن سرزمـین از قبیل سوفوکلیز، اسکیلوس و اریس توفانیز و غیره بـه این طرز درامها نوشتهاند. اما درون درامهای انگلیسی، شیک اسپیر را با درامهاییونانی آنها تفاوت از زمـین که تا آسمان است. شیک اسپیر درون این نوشتجات مقاصد خود را فدای قافیـه ننموده، بیتکلف صفحات خود را مملو مـیکند. اروپاییـان، کلام او را شعر مـیخوانند و لازمـه شعر را قافیـه نمـیدانند فقط بـه داشتن سجع و بحر اکتفا مـیکنند و این سبک شعر کـه مـیتوان آن را شعر المنثور نامـید درون ادبیـات ایران ظهور ننموده است...»
تأثیرپذیری از شکسپیر حتا درون ترجمـههای آثار دیگران نیز بـه چشم مـیخورد. به عنوان نمونـه نمایشنامـهی تئاتر ضحاک نوشتهی سامـی بیک عثمانی هست که توسط مـیرزا ابراهیم خان ملقب بـه امـیر تومان صورت گرفت. سامـی بیک درون مقدمـهی نمایشنامـهی خود توضیح مـیدهد: «... این یک قصهی تاریخی است. درون قسم تئاتر ادبیـات ادبای غربی کـه استادان ما هستند بهخصوص مثل شکسپیر و هوگو، استادان سخن، قصههایی را کـه مستند بـه تاریخ هست لزوم صدقش را بـه وقایع تاریخیـه بـه حکم یک قاعده صحیحهای گذاشتهاند...»
نکتهی قابلتأمل این هست که با وجود اشتهار شکسپیر درون مـیان اهل ادب و هنر که تا سالها بعد از مشروطیت، هیچ اثری از او بهطور کامل ترجمـه نشده است. بـه نظر مـیرسد یکی از علتهای عدم استقبال از ترجمـهی کامل آثار شکسپیر، مشکل بودن این امر است. یکی از ویژگیهای آثار شکسپیر، ادبیبودن و منظومبودن و استفاده زیـاده از صنایع ادبی است. این زبان ادبی کـه به قول سلیمان سلیم، «شعر المنثور» هست در ادبیـات ایران وجود نداشته است. برگرداندن شعرهای او بـه فارسی با حفظ اصالت و قالب اصلی کاری هست مشکل کـه تسلط کاملی را بر زبان و ادبیـات انگلیسی و فارسی مـیطلبد.
نخستینی کـه متن کامل دو اثر شکسپیر را از انگلیسی بـه فارسی برگردانده، ناصرالملک است. درون واقع حاصل تمام جستوجوها، سیـاهمشقها و تجربهها را درون زمـینـهی ترجمـهی آثار نمایشی فرنگی از زمانی کـه گزارش مردمگریز درون استانبول و توسط مـیرزا حبیب اصفهانی بـه فارسی برگردانده شد که تا دورهی مشروطه کـه آثار بسیـاری از نمایشنامـهنویسان گوناگون بـه فارسی ترجمـه شد، حتما در ترجمـهی داستان غمانگیز اتلو مغربی درون وندیک جستوجو کرد. زیرا کـه مترجم بـه اظهار ناقدان، برگردانی زیبا، شیوا و تا حد ممکن دقیق از اثر جاودانی شکسپیر بـه فارسی ارایـه داده است.
ناصرالملک یکی از رجال مشـهور دورهی قاجار است. ابوالقاسم خان قرهگوزلو همدانی ملقب بـه ناصرالملک کـه در سال ١٢٨٢ ه.ق متولد شد و در سال ١٣۴٦ ه.ق درون سن شصت و چهار سالگی دیده از جهان فرو بست. از نخستین ایرانیـان تحصیلکرده درون دانشگاه آکسفورد بود کـه مشاغل بسیـار مـهم و حساس سیـاسی نیز بر عهده داشته است. وی درون سال ١٣٢۵ از سوی محمدعلی شاه مأمور تشکیل کابینـه مـیشود و پس از دو ماه استعفا مـیدهد. محمدعلی شاه او را زندانی کرد اما با دخالت سفارت انگلیس آزاد شد و سپس رهسپار اروپا گردید.
در سال ١٣٢٨ ه.ق بهنیـابت سلطنت برگزیده شد و پس از تاجگذاری احمد شاه دوباره رهسپار اروپا شد که تا سال ١٣۴۵ ه.ق درون آن جا اقامت کرد. در همـین فاصله دست بـه ترجمـهی اتللو زد. فرزند او حسینعلی قراگوزلو درگذشته بـه تاریخ تیرماه ١٣٣۷ درون پاریس انگیزهی دستزدن بـه ترجمـهی اتللو را چنین ذکر مـیکند: «مرحوم ابوالقاسم خان ناصرالملک بعد از پایـان تصدی نیـابت سلطنت درون سال ١٢٩٣ ه.ش بـه سن پنجاه و هشت سالگی عازم اروپا گردید. شبی درون حضور جمعی از دوستان کـه نزد ایشان گرد مـیآیند و از هر دری سخن مـیراندند، صحبت از شاعر انگلیسی، ویلیـام شکسپیر بـه مـیان آمد و یکی از حضار اظهار نمود کـه ترجمـه منظومات و نقل معانی و عبارات آن شاعر شـهیر بـه زبان فارسی امکانپذیر نمـیباشد. ناصرالملک با این عقیده موافق نبود و از راه آزمایش تفنن درون صدد برآمد چند سطر از یکی از آثار آن نویسنده را ترجمـه نماید و به این منظور تصادفن نمایشنامـهی اتللو انتخاب گردید. تفریح یک شب و ترجمـه چند جمله، ایشان را بر آن داشت کـه تمام داستان را بـه فارسی درآورد و به فاصلهی چند سال بر اثر اصرار دوستان بـه ترجمـهی بازرگان و ندیم پردازد.»
در دنبالهی مطلب، حسینعلی قراگوزلو بـه بیـان تفاوتهای زبان فارسی و انگلیسی بـه منظور بیـان اشکالات ترجمـه شکسپیر مـیپردازد. درون قسمت دیگری بیـان مـیدارد که: «زبان فارسی از زمان سعدی بلکه از دورهی رودکی که تا کنون چندان تغییر نکرده و اصطلاحات شعرا و نویسندگان آن عصر درون زبان امروزه جاری و متداول است. ولی زبان انگلیسی درون این مدت تحولات زیـادی نموده و درک آثار نویسندگان قدیم آن سرزمـین بدون مطالعهی مخصوص مـیسر نمـیباشد. گرچه درون دورهی شکسپیر، پایـهی زبان امروزه گذاشته شده بود، با این حال درون سه سده و نیم سده اخیر، یعنی از عصر شکسپیر که تا امروز نیز تغییرات مـهمـی درون زبان انگلیسی راهیـافته و یکی از اشکالات ترجمـهی شکسپیر، همان الفاظ و عباراتی هست که بعضی از آنها منسوخ گردیده و برخی نیز تغییر معنی دادهاند.»
حسینعلی قراگوزلو درون بخشی دیگر از نوشته خود بـه توضیح وظیفهی مترجم مـیپردازد و رعایت امانت و فصاحت را دو شرط ترجمـه مـیشمارد و در بخشی چنین مـینویسد: «در امر ترجمـه، وظیفهی هر مترجم هست که دقت و صداقت کامل بـه کار برد و در حدود امکان از معنی و عبارات اصل تجاوز نکند و دور نشود و مطلب را با کلامـی هرچه نزدیکتر بـه اصل بیـان کند و درعینحال بهطوری رعایت فصاحت را نماید کـه شیوهی زبان ترجمـه حفظ شود که تا متن ترجمـه به منظور خواننده بـه کلام عادی ماند. بـه پیروی از این قاعده، مرحوم ناصرالملک کوشیده هست این دو نمایشنامـه را بـه فارسی ساده و روان نقل کند و حتاالمقدور از گفتار اصل دور نشود.»
ناصرالملک درون دی ماه ١٣٠٦ ه.ش درون تهران از دنیـا مـیرود و پنج سال بعد یعنی درون ١٣١١ ه.ش هنرپیشـهای روسی بـه نام پاپازیـان، بـه تهران مـیآید و تصمـیم مـیگیرد نمایشنامـهی اتللو را بـه زبان فارسی نمایش دهد. بـه توصیـهی حسین علاء، فرزند ناصرالملک متن ترجمـه را بـه پاپازیـان مـیسپارد. پاپازیـان کـه در نمایش آثار شکسپیر شـهرتیب کرده هست شبی درون حضور جمعی، اتللو را با همکاری دستهای از بازیگران جوان بهروی صحنـه مـیبرد.
پس از این اجرا،انی کـه به وجود این ترجمـه پیبردهاند، درون ترجمـههای بعدی خود از آن استفاده مـیکنند. ناصرالملک درون مدت توقف درون اروپا چندین بار بـه تصحیح و اصلاح ترجمـهی خود مـیپردازد و نخستین نسخهی تصحیحشده درون سال ١٢٩٦ ه. ش بـه خط مـیرزا عیسی خان چاپ نخستین ترجمـهی اتللو درون پاریس انجام مـیپذیرد. درون سال ١٩٦١م. «مطبعه ملی پاریس» این ترجمـه را تحت نظر هانری ماسه، رییس مرکز زبانهای شرقیـه، بهچاپ مـیرساند. درون دیباچهی کتاب، ناصرالملک توضیحاتی را ذکر مـیکند. به منظور آشنایی شیوهی برخورد وی و در نتیجه معاصران او با ادبیـات نمایشی غرب و بهویژه شکسپیر، نگاهی بـه این دیباچه مـیاندازیم.
ناصرالملک درون آغاز بـه تاریخ «صنعت نگاشتن افسانـه یـا داستان به منظور نمایش درون تماشاخانـه» مـیپردازد و از دو «شکل اصلی» نمایش یعنی «غمانگیز و فرحآمـیز» سخن مـیگوید و آنها را تعریف کرده و به تأثیرات هر یک مـیپردازد. بعد از آن از شکسپیر سخن بـه مـیان مـیآورد: «ویلیم شاکسپیر که یکی از سخنوران بزرگ و شعرای معروف انگلستان است، درون این صنعت تصرفات تازه کرده و پایـهی سخن را بـه جایی بلند رسانیده است. بعد از سدهها کـه پیرشینیـان دایره را محدود کرده بود، مبتکر سبکی جدید گردید و منظرهی وسیع بـه عالم طبایع و اخلاق گشوده گویی نظر دقیق او بـه هر گوشـه و بیغولهی دل انسانی راه کـه نکتهای از اسرار مکنون درون آن، بر او پوشیده نیست یـا صور حقیقت درون آیینـه ضمـیرش منعگردیده و در بیـانات او جلوهگر آمده. لطافت طبعش از الفاظ شیرین صورتانگیز و ترکیبات خوشالحان و دلپذیر نظم او هویدا است. گاهی بـه چند کلمـهی رنگین نقشی مـینگارد کـه گویی روح درون آن دمـیده شده است. درون کلام اندک معنی بسیـار گنجانیدن از خصایص او هست و پارهای از عباراتش مانند امثال درون زبان انگلیسی جاری. درون نظم خود تصنعاتی نموده از قبیل ترک قافیـه، استعمال سکته ملیح (به اصطلاح عروض)، انتقال دنباله و وقفه کلام از شعری بـه شعر دیگر، بالجمله نکاتی چند بـه کار هست برای آن کـه جریـان شعر بر یک منوال طبع را ملامت نیـاورد و گفتار شبه گفتار عادی ماند و نیز گاهی بـه اقتضای حال، قافیـه یـا نثر سنجیده آورده است.»
در دنبالهی مطلب، ناصرالملک بـه شرح زندگانی شکسپیر و دیگر آثارش مـیپردازد و در پایـان از ترجمـهی خود و دعوت دیگران بـه ادامـهی این کار سخن مـیگوید. او مـینویسد: «ترجمـهی ناقصی را کـه در این اوراق مسطور گشته بـه چیزی نتوان شمرد، جز آنکه اول ترجمـه هست از یک منظومـهی شاکسپیر بـه این زبان. هرگاه با همـهی بیرنگی کـه در انعکاس نظم بـه نثر ناگزیر است، اندک نشانـهای از اصل دهد، امـید آن کـه دانشمندان ایران را مایل سازد کـه پارهای از دیوان این شاعر بزرگ را بـه فارسی درآوردند و یـا سخنوران آن سرزمـین موزون را برانگیزد کـه به روشنی افکار او پی بـه معانی بدیع و در الفاظ دری را بـه سبک او بـه رشته نظم کشند و بوستان ادبیـات فارسی را با گلهای نوشکفته آرایشی تازه بخشند. از آنجا کـه پیشینیـان شعرای ما، هر یک درون عرصهی خود، گوی سبقت ربوده، را یـارای نبرد نگذاشتهاند، هر آینـه کوشش درون مـیدان آنها سعی بیهوده هست و جز آن کـه طبع را خسته و نازاد گرداند، نتیجهای نتواند داد. بعد اگر معاصرین راه تازه پیمایند و عرصهی دیگر جویند، باشد کـه از یـافتهی خود گوهرهای شایگان بر گنجینـهای کـه رفتگان نـهادهاند، بیفزایند.»
از دیگر مترجمانی کـه بخشی از آثار شکسپیر را بـه فارسی برگردانیدهاند، ایرج مـیرزا، شاعر معروف دورهی مشروطیت است. آریـانپور دربارهی ترجمـهی او مـینویسد: «روایتی از افسانـهی ونوس و ادونیس را کـه شکسپیر مطابق ذوق و سلیقهی مردم زمان خود درون ادبیـات انگلیسی زنده کرد، ایرج مـیرزا آن را از شاعر انگلیسی گرفته و قسمت اول داستان را بـه نام زهره و منوچهر بـه شعر فارسی درآورده است.»
به این ترتیب مشاهده مـیشود کـه شکسپیر علاوه بر تأثیر بر ادبیـات نمایشی ایران، بر شعر فارسی عصر مشروطیت نیز تأثیر گذاشته است. ایرج مـیرزا درون اقتباس خود مـهارت بسیـار بـه خرج داده و فضای داستان و همچنین شخصیتها را کاملن ایرانی کرده است. آریـانپور عقیده دارد: «... ایرج درون نقل داستان بـه زبان فارسی چنان استادی هنرمندانـه بـه کار و مضامـین را کـه از شاعر انگلیسی بهعاریـه گرفته، چنان با صحنـههای عادی معمولی زندگانی ایرانی درآمـیخته کـه خواننده هرگز احساس نمـیکند کـه موضوع داستان و صحنـه دیدار و گفتوگوی قهرمان از یک اثر خارجی ترجمـه یـا اقتباس شده است...»
قسمت پایـانی این منظومـه، بـه نقل از کتاب از صبا که تا نیما چنین است:
گرچه همـه عشق بود دین من باد بر او لعنت و نفرین من
داد داد بـه من چون غم و زحمت مباد قسمت او جز غم و زحمت مباد
تا بود افسرده و ناکام باد عشق خودش آغاز و بد انجام باد
یـا ز خوشی مـیرد یـا از ملال هیچ مبیناد رخ اعتدال
باد چو اطفال همـیشـه عجول بیسببی خوشدل و بیخود ملول
باد گرفتار بـه لا و نعم خوف و رجا چیره بر او دمبهدم
صبر و شکیبایی ازو دور باد با گله و دغدغه مشـهور باد
این ترجمـهی ناتمام درون آخرین سال زندگی ایرج مـیرزا یعنی ١٣٣۴ ه.ق صورت گرفت.
بعدها با گسترش نـهادهای نوین غربی درون ایران و توسعهی روزافزون روابط فرهنگی بین ایران و انگلستان، سیر ترجمـهی آثار شکسپیر و نمایش آثار وی افزایشیـافت.
پینوشت:
١. به منظور آشنایی بیشتر با سیر ترجمـه درون ایران، رجوع شود به: نوابی، داود. تاریخچهی ترجمـه درون ایران، چاپ اول، تهران، ١٣٦٣.
٢. نخستین آشناییها با ادبیـات غرب بـه زبان فرانسه صورت گرفت.
علت آن را مـیتوان چنین ذکر کرد کـه چون فرانسه از ایران دور بود و ایرانیـان اطلاعات کافی از فرانسویها نداشتند و از نقلقولها، آنها را بـه خونگرمـی مـیشناختند و احتمالن تجانس اخلاقی بین آنها و ایرانیـان وجود داشت (به همـین علت آثار مولیر بهراحتی منطبق مـیشود). از طرفی سرخوردگی و عدم دلخوشی ایرانیـان از روسها و انگلیسیها باعث شد گمان برند کـه دوستی با فرانسویـان سودمندتر خواهد بود و دولت فرانسه غرض سیـاسی خاصی ندارد. عوامل دیگر ازجمله آوازه فتوحات ناپلئون درون اروپا و نفوذ فرانسه درون لبنان و فلسطین و سوریـه از زمان جنگهای صلیبی بـه این اعتماد و خوشباوری کمک مـیکرد. بـه علت اطناب سخن، علاقهمندان را بـه کتابهای تاریخی عهد قاجار ارجاع مـیدهیم.
٣. او مولیر و شکسپیر را تحت عبارت «مصنفان عالی فن دراما و مستحق تعظیم» معرفی مـیکند.
٤. از جمله این اجرا، نمایشنامـهی اتللو است.
٥. دربارهی فعالیتهای اعتصامالملک مراجعه شود به:
آرینپور، یحیی. از صبا که تا نیما، تهران، کتابهای جیبی، ١٣۵۷، ج ٢، ص ١١٣؛
و درباره تأثیر او درون آشنا ایرانیـان با ادبیـات اروپایی مراجعه شود به:
زرینکوب، عبدالحسین، نقد ادبی، تهران، ج ٢، ص ٦۴۵.٦. امـیرکبیر، ١٣۵۴، عدمترجمـهی یکسان اسامـی خاص زبانهای دیگر (اسامـی افراد، مکانها، آثار و...) از مسایلی هست که پرداختن بـه آن، همت ادیبان را مـیطلبد.
٧. توضیح این ترجمـهها، درون دنبالهی مطلب خواهد آمد.
٨. بعدها، نیما «شعر نو» را ارایـه مـیدهد.
٩. این نمایشنامـه، نخستین نمایشنامـهای هست که بـه فارسی ترجمـه شده هست و جالب آن کـه به زبان شعر کلاسیک بـه فارسی برگردانیده شده است.
١٠. ارزش ترجمـه بیشتر از نظر ادبی هست و نـه از نظر نمایشی. یکی از مشکلات اجرای آثار ترجمـهشده، ترجمـهشدن آنها بـه وسیلهی ادیبان و نـه تئاتریهاست. بـه عنوان مثال ترجمـهی دیـالوگهای یک شخصیت عامـی با بیـان ادبی و فاخرانـه، بدیـهی هست کار شخصیتپردازی توسط کارگران را دچار مشکل مـیسازد.
١١. بدیـهی هست که این سخن، صرفن نظر ناصرالملک هست و بحث روی آن و مقایسهی فارسی با زبانهای دیگر درون حد این مقال نیست. علاقهمندان را بـه کتابهای تاریخ ادبی ایران ارجاع مـیدهیم.
١٢. وی به منظور اجرای چند نمایش بـه نفع بینوایـان، از سوی جمعیت شیر و خورشید سرخ بـه ایران دعوت شد. از جمله نمایشهای اجراشدهی دیگر او، هملت و دونژوان بود. پاپازیـان چون فارسی نمـیدانست، بـه فرانسه حرف مـیزد و بقیـهی بازیگران بـه فارسی سخن مـیگفتند!
١٣. عبارات داخل علامت «» استفاده از اصطلاحات خود ناصرالملک است.
١٤. درون این نوشته، هنگام نقل قولهای مستقیم از منابع، هیچ گونـه تغییری درون رسمالخط و طرز تلفظ اسامـی داده نشده است.
١٥. دو ترجمـه دیگر از اتللو وجود دارد کـه البته هر دو مترجم آن بـه تأثیرپذیری خود از ناصرالملک اذعان دارند. این دو ترجمـه عبارتاند از:
شکسپیر، ویلیـام. اتللو، مترجم داریوش شاهین، تهران، مـهرگان، ١٣۵۴، و چاپ دیگر آن: بارانی، ١٣۴۴.
شکسپیر، ویلیـام، اتللو، مترجم محمود اعتمادزاده (بهآذین)، تهران، نشر اندیشـه، چاپ اول، ١٣۷۷.
١٦. ایرج مـیرزا (١٢٩١ ـ ١٣۴۴ه.ق)
١٧. فهرست نسبتن کاملی از ترجمـهی آثار شکسپیر بـه زبان فارسی درون کتاب (شـهریـاری، خسرو. نمایش، تهران، امـیرکبیر، دفتر دوم، ص ۵٣۴ ـ ۵٣٨ آورده شده است.)
منابع:
١. آدمـیت، فریدون، اندیشـههای آخوندزاده، چاپ اول، تهران، خوارزمـی، ١٣۴٩.
٢. آرینپور،یحیی، از صبا که تا نیما، چاپ پنجم، تهران، کتابهای جیبی، ١٣۵۷.
٣. حسینی، سید قاسم، «آشنایی با شکسپیر»، کیـهان ادب و هنر، ش ۴٣۵٨.
۴. سپانلو، محمودعلی، نویسندگان پیشرو ایران، چاپ اول، تهران، نگاه، ١٣٦٦.
۵. شکسپیر، ویلیـام، داستان غمانگیز اتللوی مغربی درون وندیک، ترجمـه ابوالقاسم خان ناصرالملک (قراگوزلو) زیر نظر حسینعلی قرارگوزلو، تهران، چاپ اول، زمان، ١٣۴۷.
٦. شـهریـاری، خسرو، کتاب نمایش، چاپ اول، تهران، زمان، ١٣۴۷.
۷. گوران، هیوا، سیری درون صد سال تئاتر ایران، تهران، آگاه، ١٣٦٠، .
٨. لمبتون، تاریخنگاری درون ایران، ترجمـهی یعقوب آزند، تهران، گستره.
٩.ملکپور، جمشید. ادبیـات نمایشی درون ایران، ج ١و٢، تهران، توس، ١٣٦٣، .
١٠. نوابی، داود، تاریخچه ترجمـه درون ایران، تهران، ١٣٦٣.
- - -
از: ماهنامـه صحنـه، شمارهی ٩٦
برگرفته از: تازههای ادبی
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
دلشوره های واژه سازی
شماره ی نوشته: ۲۱ / ۱۱
شـهربراز
تدوین و ویرایش: آریـا ادیب
دلشوره های واژه سازی
سیدعباس سیدمحمدی خواسته هست که دربارهی واژهسازی بحث کنیم. متاسفانـه سرم خیلی شلوغ هست و نمـیرسم وارد بحث مفصل بشوم. دو سه روز پیش هم سیدمحمدی درون نظری کـه پای نوشتهی پیشین من دربارهی ریشـه شناسی عامـیانـه گذاشته، نظر داریوش آشوری را دربارهی کارهای دکتر حیدری ملایری نقل کرده است. از این رو مـیخواهم کمـی بـه این دو مطلب بپردازم.
نخست سخن سیدمحمدی را کـه در وبلاگش نوشته، نقل مـیکنم:
«ممکن هست آن استاد درون زمـینـهی ساختارهای زبانی بسیـار کار کند و اطلاعات واژگانی و ریشـهشناسی و دیگر اطلاعات زبانیاش از زبان های ایران باستان قابل توجه باشد، ولی واژهسازیاش غیرشفاف و بدون بخت قبول باشد، مانند استاد دکتر محمد حیدری ی ملایری، کـه واژهی "دیسول" را درون برابر فرمول مـیسازد، و واژهی "نپاهشگاه" را درون برابر رصدخانـه مـیسازد (به راستی، چه ضرورت ادبی یـا زبانی یـا علمـی به منظور برساختن واژهای بـه جای «رصدخانـه» هست؟) و واژهی "هموگش" را درون برابر equation / معادله مـیسازد. ...
واقعن وقتی دکتر محمد حیدری ی ملایری ی عزیز واژهی "دیسول" را درون برابر فرمول مـیسازد، و توضیح مـیدهد کـه دیسول از دیس بـه معنای صورت و شکل هست و پسوند نخست آن هست که درون زنگوله و کوتوله و مشکوله و تُنگوله (تُنگ کوچک) و گلوله و گوله و جاشوله (در کُردی = خَر ِ کوچک) است، آیـا واقعن مخاطبان خود را ایرانیـان فعلی مـیداند، یـا مخاطبان خود را قومـی مـیداند بازمانده از زمان هخامنشان یـا اشکانیـان یـا ساسانیـان، کـه هنوز سخن گفتنشان این گونـه است:
«او م دیبریـه اُوُن کو خوب نیبـِگ اود رَگ نیبـِگ باریک دانیشن کاماگ کار انگوست اود فرزانیگ ساخوان هِم.»
بنده قبلن هم بـه جناب عالی عرض کردم، آیـا دانستن زبان های اوستایی و پهلوی و مانند آن ها، حتما به ما سعهی صدر و دید ِ وسیع تر بدهد، یـا هول هولکی هرچی از اوستایی و پهلوی بلد شدهایم بیـاییم وارد فارسی ی نوین کنیم؟ »
به نظر من یکی از ویژگیهای مـهم کار دکتر حیدری کـه سبب شد توجهم بـه کار او جلب شود همـین توضیح و ریشـهشناسی واژههای پارسی پیشنـهادی است. من با خواندن این ریشـهشناسیها بـه مـیزان زیـادی با زبان خودم بیش تر آشنا شدم. دربارهی ضرورت ساخت واژهها نیز درون پیشگفتار فرهنگ ریشـهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک بـه اندازه ی کافی توضیح داده شده هست و من قصد تکرار آن را ندارم.
نکتهی مـهم دیگر درون کار دکتر حیدری یـاری گرفتن از زبانهای دیگر ایرانی مانند کردی و لری و گیلکی و گویشهای محلی است، کاری کـه دکتر صادق کیـا درون دههی ۱۳۴۰ آغاز کرد. من نمـیدانم «سعهی صدر و دید وسیع» چه گونـه درون واژهسازی بازتابیده مـیشود؟ با سری بـه تایید تکان و ادامـهی همان راهی کـه پیش تر مـیرفتیم؟ آیـا جز این کـه از دانستههایمان به منظور ساختن واژههای جدید کمک بگیریم؟ یعنی همـین کاری کـه دکتر حیدری ملایری مـیکند؟ دکتر حیدری ملایری با نمونـههای کاربردهای پساوندها و پیشاوندهای فراموش شده درون زبان شناخته شده و امروزی (برای نمونـه «-اول/-اوله» درون کوتوله و زنگوله) دارد بـه ما نشان مـیدهد کـه ما این پساوندها و پیشاوندها را درون زبان امروزیمان هم داریم. بعد مـیتوانیم آن را درون ساختن واژههای نو مانند «دیسول» بـه کار ببریم. و این سخن گفتن بـه زبان اوستایی و پهلوی نیست!
من مطمئنم کـه دکتر حیدری مخاطب خود را مردم زمان هخاان و اشکانیـان و ساسانیـان نمـیداند. مخاطبش من و شماییم کـه در دنیـای امروزی زندگی مـیکنیم و برای زبانمان دل مـیسوزانیم و مـیخواهیم درون زمـینـهی علمـی واژهسازی کنیم. (شاید اگر مخاطبش آنان بودند کم تر مشکل داشت! نمـیدانم.)ی نیز نمـیخواهد ما بـه زبانهای کهن سخن بگوییم. مگر هنگامـی کـه در زبانهای اروپایی از لاتین و یونانی کمک مـیگیرند مـیخواهند مردم بـه زبان رومـیان و یونانیـان باستان سخن بگویند؟ نمونـهای از زبانهای کهن ایرانی نوشتهاید. کاش نمونـهای هم از حرف زدن ارستو و امپراتوران روم مـینوشتید و نشان مـیدادید چه اندازه زبان آنان با زبان گفتار روزانـهی مردم درون امریکا و اروپا نزدیک است. برایتان چند خط نخست داستان بوولف (Beowulf) را نقل مـیکنم کـه به زبان انگلیسی کهن هست یعنی زبان سدهی ۱۱ مـیلادی (یعنی ۱۵ سده بعد از ارستو. یعنی همان زمانی کـه فردوسی شاهنامـه را سرود):
Hwæt! We Gardena in geardagum,
þeodcyninga, þrym gefrunon,
hu ða æþelingas ellen fremedon.
Oft Scyld Scefing sceaþena þreatum,
این هم متن انگلیسی امروزی آن:
LO, praise of the prowess of people-kings
of spear-armed Danes, in days long sped,
we have heard, and what honor the athelings won!
Oft Scyld the Scefing from squadroned foes,
شادروان دکتر غلامحسین مصاحب درون دههی ۱۳۴۰ شجاعانـه ساختن فعل بسیط (مانند یونیدن و قطبیدن) را درون واژهسازی علمـی بـه کار برد و دکتر حیدری ملایری هم درون دههی ۱۳۵۰ مقاله ای درون همـین زمـینـه نوشت. اما من هنگامـی کـه مـیبینم بعد از ۳۰-۴۰ سال هنوز هستندانی کـه این کار برایشان سنگین هست تعجب مـیکنم و آن گاه هست که مـیفهمم چرا پیشرفت ما این اندازه کند است. این همـه دستانداز و تلف انرژی به منظور چه؟ چرا ما هنوز حتما سر این شایستگیهای طبیعی زبانمان به منظور هم استدلال کنیم؟
اما پاسخ داریوش آشوری بـه پرسش سیدمحمدی دربارهی کارهای دکتر حیدری ملایری:
«در مورد کار واژهسازی آقای حیدری ملایری پرسیده بودید. حتما بگویم کـه من هم مانند شما ضرورتی به منظور ساختن واژهی جانشین به منظور رصدخانـه و واژههایی از این دست نمـیبینم، آن هم با مایـههای دوردست زبانهای کهن ایرانی کـه جز گروهی کوچک از زبان دانان و زبانشناسان با آنها آشنا نیستند. آقای ملایری از مکتب آقای شمس الدین ادیب سلطانی ست. درون این مکتب توجه بیش تر بـه مرفولوژی لغت هست و بـه زمـینـهی فرهنگی و تاریخی زبان توجهی، یـا توجه چندانی، نمـیشود.
البته این نکته را نیز حتما گفت کـه کارِ گرانِ آقای ملایری درون زمـینـهی ترمشناسی اخترفیزیک، از نظر بـه دست مایـههای واژگانی به منظور توسعهی زبان علمـیِ فارسی درون خور قدردانی ست و در همـهی زمـینـههای علوم طبیعی مـیتوان از آن بهرهمند شد . همچنین از نظر ریشـهشناسی واژگان فارسی بسیـار مایـهور هست و به منظور واژهشناسان کارامد. اما این کـه واژگان پیشنـهادی ایشان با این روش که تا چه اندازه شانس رواج درون آن حوزهی علمـی را دارد، مسألهای ست کـه آینده حتما داوری کند.
من درون مورد این روش حرف هایی دارم کـه این جا مجال بازگفتن آن ها نیست و در ویرایش دوم کتاب «زبان باز» طرح خواهم کرد.»
داریوش آشوری از یک سو مـیگوید نباید دنبال «زبان راحتالحلقوم» بود و نیـاز بـه مایـههای زبانی تازه داریم. مـیگوید حتما زبان را کارآمد کرد و واژهسازی را «سیستمانـه» کرد. اما از سوی دیگر دربارهی کارهای دکتر ادیب سلطانی و دکتر حیدری ملایری معیـارهای خود را بـه کار نمـیبرد و به نوعی محافظهکاری متوسل مـیشود. آیـا این کـه دکتر حیدری درون فرهنگ خود (و نیز ادیب سلطانی درون برابرهای خود) بـه ریشـهشناسی و کاربرد واژهها درون زبان توجه مـیکنند و نمونـههایی از ریشـهها و پساوندها درون همـین زبان پارسی دری و گویشها و دیگر زبانهای رایج ایرانی نشان مـیدهند بیتوجهی یـا کمتوجهی بـه زمـینـهی فرهنگی و تاریخی زبان است؟! یـا شاید منطور آشوری از «جنبههای فرهنگی زبان» تن بـه "تنبلی زبانی" مردم و "نوواژترسی" آنان هست که پیش تر دربارهی آن نوشتهام؟
آیـا فعل پاییدن و پاستن و پاسبان و ... - کـه ما درون زبان روزمره و گفتار هم بـه کار مـیبریم - «مایـههای دور زبانی» است؟ فعل نپاهیدن و واژههای نپاهشگر و نپاهشگاه چه اندازه دورند؟ آیـا نمایشگر و نمایشگاه نیز زمانی «مایـههای دور» نبودند؟ ارتش بـه جای قشون، دادگستری بـه جای عدلیـه، شـهرداری بـه جای بلدیـه، چگالی بـه جای «دانسیته» و ... نیز زمانی «مایـههای دور زبانی» بودند. آیـا هنگامـی کـه در زبانهای اروپایی از «مایـههای دور زبانی» لاتین و یونانی باستان به منظور ساختن واژهها یـاری مـیگیرندی چیزی مـیگوید؟ یـا درون زبانهای اروپایی این نیـاز را پذیرفتهاند کـه برای واژهسازی بـه این مایـهها نیـاز داریم؟ قبلن هم مثال زدم کـه آیـا پیشاوند -acro (سر) - کـه در ساختن واژهی acronym بـه کار رفته - از مایـههای نزدیک زبانی مردم انگلیسیزبان است؟
البته من نمـیگویم هر واژهای را کـه ساخته مـیشود حتما پذیرفت. اما حتما معیـارهایمان روشن و علمـی و یکنواخت باشد. متاسفانـه مشکل ما درون واژهسازی بیش تر وقتها مشکل فرهنگی هست تا زبانی. اگر یک واژهی عجیب و غریب فرنگی را بشنویم بی هیچ درنگی آن را بـه کار مـیبریم و گاه مایـهی پُز و فخرمان هم مـیشود کـه مثلا «بله! من کتابی دربارهی هرمنوتیک خواندهام» و هیچ گاه هم نمـیرویم ببینیم این «هرمنوتیک» از کجا آمده است. لابد چون فرنگی هست پس درست است. به منظور بسیـاری پراندن واژههای فرنگی نشان شخصیت و پیشرفته بودن و ... است. مثالی را خوانندهای درون همان مطلب پیشین نوشته کـه در ایران گروهی دانش جو نام تیم ورزشی خود را wavelet (موجک) گذاشتهاند! اما هنگامـی کـه به یک واژهی پارسی برمـیخوریم مـیخواهیم مو را از ماست بکشیم. ناگهان دلشورههای زبانیمان گل مـیکند و مـیشویم نگاهبان خستگیناپذیر زبان، زبانی کـه بیش ترمان بـه دلیل مطالعه ن یـا بیتوجهی بـه تاریخ و ادبیـات و نوشتار آن، تنـها با زیرمجموعهی بسیـار کوچکی از تواناییها و مایـهها و ذخیرهی واژگانی آن آشنا هستیم. بگذریم....
من کـه پس از خواندن کتاب «زبان ِ باز» و در نقدی کـه بر آن نوشتم، گفتم منتظر ویراست تازهی آن خواهم ماند. این پاسخ آشوری انگیزهی بیش تری به منظور انتظار من خواهد بود.
- - -
دکتر جلیل دوستخواه یـادداشتی فرستادهاند کـه هم درون بخش نظر منتشر شده و هم درون این جا بـه صورت پینوشت آن را منتشر مـیکنم:
«دوست گرامـی،
درود.
برداشت من این است:
به باور من، درون گفتمان ِ واژهسازی ی فارسی، بیش تر دوستانی کـه به ساختار ِ واژههای نوپیشنـهاده، انتقاد مـیکنند و آن ها را بـه دور از پسند و پذیرش ِ مردم مـیشمارند، بـه ردهبندی ی ِ کاربُردی ی ِ واژگان، رویکردی ندارند.
آشکارست کـه یکایک ِ واژگان یـا همکردهای (ترکیبهای) نوپیشنـهاده، از سوی همـهی فارسی زبانان بـه کار نمـیشود و -- بـه دیگر سخن -- درون گسترهی نیـازهای ِ زبانی آنان جایی ندارد و هر، بـه دلیلهای گوناگون، با شماری از آن ها سر و کار پیدا مـیکند. تنـها بخشی از این واژهها بسامد ِ بالا و همگانی دارند و نـه همـهی آن ها.
هنگامـی کـه فرهنگستان یکم، واژههای پذیرفته و پیشنـهادیاش را نشر داد، با واکنش ِ منفی ی بسیـاری ازان کـه این تَرک ِ عادت و نوآوری ناگهانی را برنمـیتافتند، رو بـه رو شد و حتا نویسندهی پیشرویی همچون صادق هدایت، درون نوشتهای طنزآمـیز بـه ریشخند آن ها پرداخت و نقیضههایی خندستانی به منظور شماری از آن ها ساخت. ( نگا. نوشتههای پراکندهی صادق هدایت). امّا دیری نگذشت کـه بیش تر واژههای ِ نوپیشنـهاده از سوی ِ بیش ترین ِ فارسی زبانان پذیرفته شد و کاربردهایی پربسامد درون زندگی ی روزمرّه ی آنان یـافت و برابرهای پیشین ِ آنـها از یـادها رفت و در بایگانی ی ِ تاریخ ِ زبان ماند.
در همان حال، برخی از واژههای ِ نوپیشنـهاده، مانند ِ دورگو (به جای تلفن) و خودرَو (به جای اتومبیل/ ماشین)، پذیرفته نشد و به زبان مردم، راه نیـافت.
واژههای نوپیشنـهاده ی امروز هم (خواه از سوی فرهنگستان ِ محافظه کار ِ کنونی، خواه از جانب ِ پژوهندگان ِ پویـا و پیشرو ِ ناوابسته)، همـین فرارَوَند را از سر خواهند گذراند و سامان ِ گسترش و گزینش بر آن ها فرمان خواهدراند
بیش تر واژههای ِ نوپیشنـهاده یـانی مانند زندهیـادان دکتر امـیرحسین آریـان پور و دکتر غلامحسین مصاحب و نیز آقایـان دکتر ادیب سلطانی، دکتر آشوری، دکتر حیدری ملایری و همترارانشان، درون زمره ی واژگان ِ ناهمگانی و دارای کاربردهای ویژه درون گسترههای دانشی و پژوهشی و فرهنگی، ردهبندی مـیشوند و هرگاه عموم فارسی زبانان، آن ها را نپسندند، حرَجی بر این استادان فرهیخته و دلسوز نیست و چیزی از ارج کوشش و کنش ایشان، کاسته نمـیشود. بعد باید پذیرفت کـه «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.» بـه برکت دست آوردهای ارزنده ی این جویندگان ِ پوینده، زبان فارسی ی امروز بسیـار سرشارتر و کارآمدتر از زبان ِ تنگ مایـه ی یک سده (و حتا پنجاه سال) پیش ازین است. «باش که تا صبح ِ دولتش بدمد.»
پس بر ماست کـه در این گستره، مانند ِ همـه ی عرصههای فرهنگی، شتابزده و کمحوصله و نزدیکبین نباشیم و افق ِ فراخ ِ زبان ِ ارجمندمان را چشمانداز ِ خود گردانیم و با ی ِ گشاده (یـا -- بـه تعبیر ِ پیشینیـان -- «سعه ی صدر») بدین منظر بنگریم. چُنین باد! بدرود. ج. دوستخواه»
- - -
پس از مطلب "دلشوره های واژه سازی" - کـه به پرسش سیدعباس سیدمحمدی و پاسخ داریوش آشوری دربارهی واژهی «نپاهشگاه» و به طور کلی بحث واژهسازی مـیپرداخت - دکتر محمد حیدری ملایری نیز یـادداشتی برایم فرستاد که تا در پاسخ یـا توضیح آن مطلب منتشر شود:
دکتر محمد حیدری ملایری:
با خشت و کاهگل نمـیتوان آسمانخراش ساخت
هدف از این یـادداشت توضیح کوتاهی هست دربارهی چرایی و چه گونگی ساخت واژههای نپاهیدن و نپاهشگاه کـه "فرهنگ ریشـه شناختی اختر شناسی و اختر فیزیک" پیش نـهاده است. گرچه توضیحهای لازم درون آن فرهنگ زیر درآیـهی observe آمدهاند چنین مـینماید کـه برخی منتقدان رغبتی بـه خواندن آن توضیحها ندارند. البته انتقاد لازم هست و بحث سودمند. ولی انتقاد هنگامـی سازنده خواهد بود کـه انتقادگر بـه همـهی دادهها توجه کرده باشد. از سوی دیگر هستندانی کـه آن توضیحها را دریـافتهاند و آن واژههای پیشنـهادی را بـه کار مـیبرند.
مساله این هست که ما درون فارسی واژهی فراگیری به منظور مفهوم observation نداریم. نخست این مفهوم را بااییم که تا روشن باشد دربارهی چه بحث مـیکنیم. این مفهوم را مـیتوان چنین تعریف کرد: «پاییدن، زیر نظر گرفتن، و توجه مرتب بـه منظوری خاص، بیش تر دانشی، بـه ویژه از راه اندازهگیری». observation بنیـادیترین مفهوم دانشهای آروینی (تجربی) است. پایـهی دیگر این دانشها theory (نگره) هست که درون این مختصر بـه آن نمـیپردازیم.
حال کـه مفهوم را شناختیم پیش از هر چیز ببینیم واژهی observe از کجا آمده است. واژهی observe درون حوالی سال ۱۳۸۶ م. از زبان فرانسوی بـه انگلیسی مـیانـه راه یـافته است. زبان فرانسوی خود آن را از لاتینی observare گرفته هست به معنای «نگاه ، نگاه داشتن، پاس دادن، مراقبت »، از پیشاوند -ob «بر، به» و servare «پاس داشتن، نگاه داری ». این واژهی لاتینی هم ریشـه هست با اوستایی -har «نگاه داشتن، پاس داشتن، توجه »، haraiti «نگاه مـیدارد»، -harətar «نگاه دارنده، پاس دار»، -harəθra «نگاه داری، پاس، مراقبت». این واژهی اوستایی ریشـهی واژهی فارسی «زنـهار» هست به معنای «پناه، امان». همچنین هم ریشـه هست با یونانی heros «نگاه دارنده، پهلوان، قهرمان». ریشـهی پوروا-هند-و-اروپایی -ser* «نگاه داری ».
چنان کـه گفتیم، درون فارسی واژهی عامّی به منظور این مفهوم نداریم. درون اخترشناسی آن را «رصد» مـیگویند، ولی بیرون از اخترشناسی به منظور آن واژههای دیگری بـه کار مـیبرند: «مشاهده، مشاهدهگری، ملاحظه، نگرش، و دیگرها». این وضع زایندهی دست کم سه مساله است:
۱) این برابرهای دوم هر چه باشند مفهوم observation درون فارسی دستخوش بُریدگی (dichotomy) است. واژههای نمایندهی این بریدگی (از یک سو «رصد» و از سوی دیگر «مشاهده، ملاحظه، نگرش») هیچ ربط واژگانی با هم ندارند. این نکته نشان مـیدهد کـه شیوهی رویکرد فارسیزبانان بـه مفهوم های دانشی، روششناسی دانشی، و شناختشناسی پیچیده و مسالهدار است.
به سخنی دیگر، فارسیزبانان خودکارانـه درنمـییـابند کـه پایـهی آن چه اخترشناس مـیکند با آن چه زیستشناس، جانورشناس، یـا مردمشناس مـیکند، درون اصل یکی است. این چنین بریدگی مانعی هست در راه ساختن اندیشـهی روشمندانـه و دانشی. و ای کاش این تنـها مورد ِ سنگ بر سر راه خود انداختن و لقمـه را دور سر گرداندن درون زبانی مـیبود کـه به دقت نیـازمند است.
۲) واژهی «مشاهده» بـه معنای observation درون فارسی پیشینـه ی چندانی ندارد و از اصالتی برخوردار نیست. برابری هست که برخی مترجمان بی آن کـه به امکان های زبان فارسی توجه کرده باشند با سهلانگاری بـه کاراند. این واژه درون مقایسه با واژههایی چون خوردن، پ، خواندن، دویدن، دیدن معنای دقیقی ندارد.
به فرهنگها روی آوریم: «ادراک با چشم و بینش و نگاه و نظر. معاینـه . نظارت. دیدار. یکدیگر را رویـاروی دیدن.» مشاهده همچنین اصطلاحی هست عرفانی: «نزد عرفا عبارت از حضور است». وجود این همـه معنا به منظور «مشاهده» نشان مـیدهد کـه واژهی دقیقی نیست. مشاهده درون اصل واژهای هست دوطرفه، مانند مجادله (با هم جدل )، مقابله (با هم رو بـه رو شدن)، معامله، مذاکره (با هم گفت و گو )، مکاتبه (براى هم نوشتن)، مشاهده: یکدیگر را دیدن. اما درون observation تنـها یک سو، یعنی انسان، هست که نگاه مـیکند و خبری از «نگاه بـه همدیگر» نیست.
افزون بر این کاستیها، «مشاهده» واژهای هست چهارهجایی کـه فعل بسیط ندارد. بدین معنا کـه «مشاهده » از پویـایی، نرمش، و توانایی لازم به منظور ساختن جداشدهها برخوردار نیست. درون زبان دانشی وجود همکردها دشواری مـهمـی است. به منظور آگاهی بیش تر نگاه کنید بـه مقالهى "بحثی درباره ی صرف فعل درون زبان علمـی فارسی" (از همـین نگارنده بـه سال ۱۳۵۲ خ).
چنین مفهوم بنیـادینی درون دانش بـه برابر ِ فارسی ِ استوار، سنجیده، و دقیقی نیـاز دارد. به منظور پدید آوردن راژمان (سیستم) ِ زبانی توانایی کـه پاسخ گوی نیـازهای دانشی و فنی باشد، حتما از چنین سهلانگاریها و بیدقتیها دوری گزید. گزارهی شمارهی ۲ درون پیشگفتار «فرهنگ ریشـهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» لازم مـیداند کـه مفهوم های بنیـادی دانشی برابر ِ فارسی ِ مناسب داشته باشند. و این وظیفهی علاقهمندان بـه نگاهداشت و توانایی فارسی هست که چنین برابری را بیـافرینند، با یـاری گرفتن از همـهی امکان ها از جمله دست آوردهای زبان شناسی، بـه ویژه زبان شناسی تاریخی و مقایسهای.
۳) برابر ِ دیگر ِ observation واژهی «رصد» هست (در عربی بـه معنای «مواظبت، نگهبانی، مراقبت») کـه تنـها درون اخترشناسی بـه کار مـیرود. این واژه درون پزشکی، روان شناسی، هواشناسی، جامعهشناسی، و ده ها رشتهی دیگر کـه با observation سروکار دارند بـه کار نمـیرود. مثلن گفته نمـیشود «رصد گروه های اجتماعی»، «رصد بیمار»، «رصد رفتار جانوران». همچنین «رصدخانـه» تنـها درون اخترشناسی کاربرد دارد و در فارسی با برابرهایی چون «رصدخانـهی بیماران»، «رصدخانـهی دانش های انسانی و اجتماعی» و «رصدخانـهی حقوق بشر» رو بـه رو نمـیشویم، مگر درون کارانی کـه برای ترجمـه تنـها از نرمافزار استفاده مـیکنند.
بر پایـهی این تجزیـه و تحلیل و به پی روی از روششناسی ِ دانشی و نیـاز بـه روشناندیشی و دقت، منطقی مـینماید کـه برای مفهوم بنیـادین observation واژهی یگانـهای درون فارسی داشته باشیم. فرهنگ ریشـهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک وظیفهی خود دانسته هست که بـه این نیـاز پاسخ گوید. برابر فراگیری کـه مـیتوانست به منظور مفهوم observation بـه کار رود واژهی «پاییدن» هست که ابوریحان بیرونی گاه بـه جای «رصد» بـه کار است: «و بپای که تا به دایره اندر آید» (التفهیم، برگ ۶۴)، «و بپای ارتفاع آفتاب را» (التفهیم، برگ ۳۱۳). شادروان جلالالدین همایی درون واژهنامـهی «التفهیم» مـیگوید: «پاسیدن و پاییدن: رصد و مراقبت درون احوال ستارگان».
در این جا به منظور روشنی حتما به کالبدشکافی این واژه بپردازیم. پاییدن از فارسی مـیانـه -pātan/pāy مـیآید بـه معنای «نگاه داری ، مراقبت »، سغدی p’y «پاییدن، مراقبت »، فارسی باستان -pā «مراقبت »، -patā «نگاه داشته، مراقبت شده»؛ اوستایی -pā «نگاه داری »، pati «نگاه مـیدارد»؛ -(nipā(y «پاسیدن، مراقبت »، -nipātar «نگاه دارنده، مراقبتکننده»؛ -nipāθri «زن مراقبتکننده»؛ بسنجید با سنسکریت -pā «نگاه داری ، مراقبت »، tanū.pā «تنپا، محافظ بدن»، -paś.pā «چوپان»؛ یونانی poma «سرپوش، در، کلاهک»، poimen «چوپان»؛ لاتین pascere «چراندن»، pastor «چوپان»؛ ریشـهی پوروا-هند-و-اروپایی -pā* «نگاه داری ، خوراندن». پاییدن درون فارسی بـه چند دیسهی دیگر بـه کار مـیرود: پاهیدن (گویشهای لاری و گراشی)، پاسیدن، پاستن (گیلکی). تبدیل فونمهای h و i و s بـه هم درون زبان های هند-و-اروپایی فراوان هست (هیدروژن/ئیدروژن، سند/هند).
اما بـه کار بردن پاییدن به منظور observe خالی از اشکال نیست، زیرا این واژه درون فارسی معنای دیگری دارد کـه «ادامـه داشتن، پایدار ماندن» هست و درون آن معنا بسیـار بـه کار مـیرود: «... اما نور تنـها یک لحظه پایید» (سیمـین دانشور، «جزیرهی سرگردانی»، برگ ۵). همچنین پاییدن بـه این معنا درون زبان دانشی ِ فارسی کاربرد بسیـار دارد: پایـا، دماپای، پای داری، پایندگی. وجود این معنای دوم، بـه احتمال، بـه سبب بر هم افتادن -pātan/pāy بر -pattutan/pattāy «استمرار داشتن» درون فارسی مـیانـه است.
به این دلیلها، به منظور توانا زبان علمـی فارسی، فرهنگ ریشـهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک نپاهیدن (nepāhidan) را برابر (observe (v پیش نـهاده است. این واژه از دو بخش ساخته شده است: پاهیدن کـه همان پاییدن است، چنان کـه در بالا آمد و پیشاوند -ne. این پیشاوند بـه معنای «پایین، بـه سوی پایین» درون فارسی درون واژههای «نگاه، نگر، نشستن، نـهفتن، نفرین» وجود دارد. ریشـهی آن بـه اوستایی/فارسی باستان -ni «پایین، در» برمـیگردد، و هم ریشـه هست با سنسکریت -ni «پایین»، یونانی neiothen «از پایین»؛ همچنین انگلیسی nether (برای نمونـه درون نام انگلیسی کشور هلند: Netherlands نام آن درون فرانسوی Pays-Bas)، آلمانی nieder؛ ریشـهی پوروا-هند-و-اروپایی *ni- «پایین، زیر».
با پذیرفتن نپاهیدن به منظور observe منطقی هست که همـهی جداشدههای این مفهوم را با آن بیـان کنیم: نپاهش، نپاهیده، نپاهشگر، نپاهیدنی، و نپاهشگاه به منظور رصدخانـه.
البته ممکن استانی این رویکرد را بی هوده بدانند و بپندارند بـه چنین کوششهایی نیـاز نیست. به منظور نمونـه استاد ارجمند داریوش آشوری درون پاسخ بـه پرسندهای گفتهاند: «باید بگویم کـه من هم مانند شما ضرورتی به منظور ساختن واژهی جانشین به منظور رصدخانـه و واژههایی از این دست نمـیبینم، آن هم با مایـههای دوردست زبانهای کهن ایرانی کـه جز گروهی کوچک از زبان دانان و زبانشناسان با آن ها آشنا نیستند.»
این سخن ایشان بدین معناست کـه بحثهای بالا زایدند، یعنی نیـازی بـه این گونـه تجزیـه و تحلیل روششناسانـه و زبان شناسانـه نیست، زیرا واژههای مشاهده و رصد و رصدخانـه نیـازهایمان را برآورده مـیکنند. با توضیحهایی کـه در بالا آمدند داوری درون این باره بر عهدهی خواننده است. درون ضمن بد نیست اشاره شود کـه واژههای نپاهیدن و نپاهشگاه رای کـه با اخترشناسی و دانش دقیق بیگانـه هست پیشنـهاد نکرده، بلکه از سوی فیزیک دان، اخترفیزیک دان و اخترشناسی هست که مـیکوشد درون حیطهی تخصصیاش دشواری های پایـهای فارسی را درون پدید آوردن راژمان زبان علمـی بشناسد و از مـیان بردارد. واژهی نپاهیدن دست آورد چند دهه پژوهش درون زبان فارسی، گویشهای آن، پیشینیـانش، ارجگذاری بـه مـیراثهای کهن آن، و اعتقاد بـه توانایی ذاتی ِ پیوستار فارسی هست که بسیـاری از آن ها ناآگاهند.
بگذریم. با واژههای بیبندوبار نمـیتوان زبان دانشی داشت، و این گونـه تجزیـه و تحلیل کـه برای «نپاهیدن» آمد، بیشک لازم و سودمند است. این کار نقطههای ضعف اصطلاحهای فارسی را آشکار مـیکند و سبب بـه تر شناختن و فهمـیدن مفهومها مـیشود. درون فراروند این سبُک سنگین ها مفهوم زبان اروپایی (در این جا observation) کالبدشکافی مـیشود. همچنین توضیح ِ روش ِ یـافتن ِ برابر فارسی آگاهیهای فراوان دربارهی جنبههای گوناگون زبان فارسی بـه خواننده مـیدهد و تواناییهای ناشناختهی زبان فارسی را از تاریکی بـه روشنایی مـیکشاند.
اعتقاد بـه این کـه این بحثها ضرورت ندارند، بـه معنای محروم ساختن خود و فارسیزبانان از آموختن و شناختن و آموزشگری است. فرهنگ ریشـهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک برابرهایی را کـه پیش مـینـهد بـه همـین روش تجزیـه و تحلیل مـیکند که تا خواننده با بیش ترین دادهها دربارهی آن ها داوری کند. این گونـه هشدار دربارهی بیضرورت بودن شامل حال واژههایی چون شـهرداری، شـهربانی، دادگستری، واژه، و ده ها نمونـهی دیگر هم مـیشده، کـه به جای بلدیـه، نظمـیه، عدلیـه، لغت، و دیگرها نشستهاند. ولی نباید بـه هیچ روی از رها این واژهها تاسف خورد. فزون آن کـه هر واژهی نو با خود امکان های تازهای به منظور ساخت واژههای دیگر مـیآورد.
روش مقابل عبارت هست از پذیرفتن واژههای نامناسب یـا برابرهای اروپایی آن ها بی آن کـه کوشش لازم به منظور یـافتن برابر فارسی آن ها بشود. به منظور روشن شدن مثالی بزنیم. فرض کنیم کـه با مفهوم های object و subject رو بـه رو باشیم. چنان کـه در بالا دیدیم جست و جوی برابر فارسی به منظور این مفهوم ها بسیـاری آگاهیها دربارهی خاستگاه این واژهها بـه دست مـیدهد. این کار همچنین انگیزهای خواهد بود به منظور پژوهش دربارهی راه های تازه درون حلّ دشواری های واژگان دانشی فارسی. مـیرشمسالدین ادیب سلطانی درون ترجمـهی «سنجش خرد ناب» کانت واژههای «برونآخته» و «درونآخته» را به منظور آن مفهوم ها بـه کار مـیبرد. فرهنگ ریشـهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک «برآخت» و «درآخت» را ترجیح داده است. به منظور آگاهی بیش تر دربارهی چرایی و چه گونگی این واژهها بـه آن اثر نگاه کنید.
در مقابل، پذیرفتن واژههای فرانسوی «ابژه» و «سوژه» آفرینندگی چندانی ندارد، از ابتکار تهی است، و هیچ کمکی بـه حل دشواری های پیش روی اصطلاحشناسی فارسی نمـیکند. همچنین اگر بخواهیم از استدلال «مانوس بودن» ِ واژهها به منظور مردم استفاده کنیم (که این هم داستان دیگری است) حتما گفت ایرانیـانی کـه با زبان فرانسوی آشنایی دارند بسیـار درون اقلیت اند. همـه درون مدرسه انگلیسی یـاد مـیگیرند، انگلیسی زبان بینالمللی ِ چیره است، و بنابراین «آبجکت» و «سابجکت» برتریهای خود را دارند و نباید آن ها را دست کم گرفت.
نکتهی دیگری کـه در گفتهی استاد آشوری نیـاز بـه باز دارد «مساله»ی مایـههای دوردستی هست که گروه کوچکی آن ها را مـیشناسند. درون کجای نپاهیدن چنین چیزی هست؟ چنان کـه آمد، نپاهیدن همان پاییدن، پاهیدن، پاسیدن هست که درون فارسی کنونی بـه کار مـیرود. پیشوند -ne هم چنانکه دیدیم درون فارسی وجود دارد.ی کـه نمـیداند، بـه آسانی مـیتواند بیـاموزد. درون فرهنگ ریشـهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک توضیحها آمدهاند. البته این فرهنگ همچنین واژههایی را پیش مـینـهد کـه ناشناسند. چرایی این درون پیشگفتار آن اثر بـه گستردگی باوده شده است. این خردهگیری هنگامـی مـیتوانست بـه جا باشد کـه آن واژههای نو توضیح و تشریح لازم را بـه همراه نمـیداشتند. فرهنگ ریشـهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک بـه روشنی و به شیوهای آموزشگرانـه ناشناختهها را باوده است.
چرا حتما اصل را بر نافهمـی و ناتوانی مردم گذاشت و بدین وسیله دست و پا را بست و پیشرفت را مانع شد؟ چرا نباید اصل بر این باشد کـه فارسیزبان هوشمند هست و توانایی فهمـیدن دارد؟ جوانان تشنـهی آموختن اند، درمـییـابند و دانستهها را بـه دورتر مـیبرند.ی کـه مـیداند سزاست کـه آموزشگری کند و به دیگران آزادی گزینش دهد. این کـه ما به منظور دیگران تصمـیم بگیریم کـه آنان نخواهند فهمـید، و در نتیجه خود را کنیم، بـه داستان رقتانگیزی مـیماند کـه باودنش فرصت دیگری مـیخواهد.
چیزی کـه محافظهکاران را مـیآزارد، بـه کار گرفتن الگوهایی هست که درون محدودهی سنتی نمـیبینند. فرهنگ ریشـهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک بـه پی روی از ابراهیم پورداود، بهرام فرهوشی، محمود حسابی، و مـیر شمسالدین ادیب سلطانی بر این باور هست که امکان های زبانی ما بـه فارسی دری کرانمند نمـیشوند و باید از همـهی منبعهای پیشینـهی فارسی و گویشهای آن بهره گرفت. تنـها از این راه هست که مـیتوان بـه فارسی توانایی لازم را به منظور بیـان مفهوم های دانشی و فلسفی نوین داد. این گمان کـه تنـها با فارسی ادبی بعد از اسلام مـیتوان از بعد ِ نیـازهای روزافزون اصطلاحشناسی امروزین برآمد سرابی بیش نیست. روش سنتی، کـه خود را بـه زیرمجموعهی کوچکی از کل زبان فارسی مقید مـیکند، خردهکاری سادهانگارانـه است. تنـها با یـاری گرفتن از زبان های مادر فارسی دری و امکانهایی کـه گویشها فرامـینـهند مـیتوان راژمان واژگانی ِ دقیق و پویـا پدید آورد.
کار سنتگرایـان را مـیتوان بـه کوشش به منظور ساخت آسمانخراش با خشت و گل همانند کرد. این کار نشدنی است، همچنان کـه رفتن بـه ماه با نردبان. به منظور بر پا آسمانخراش حتما از تکنیکها، روشها و مصالحی استفاده کرد کـه معمار سنتی با آن ها ناآشناست.
- - -
از : شـهربراز
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
تلفظ و نوشتن نام های بیگانـه درون زبان فارسی
شماره ی نوشته: ۲۰ / ۱۱
تلفظ و نوشتن نام های بیگانـه در زبان فارسی
نام های خارجی را، کـه مـهم ترین آن ها نام مکان یـا شخص است، مـی توانیم بـه سه گروه بخش کنیم:
گروه نخست نام هایی هست که درون گذشته با تلفظ هایی معیّن درون زبان فارسی تداول پیدا کرده، وارد فرهنگ زبانی شده و دیگر صلاح نیست کـه به سلیقه ی یـا حکمـی تغییر کند. مثلن کشور یونان از وقتی کـه در زبان فارسی بعد از اسلام ذکر آن رفته است، همـیشـه «یونان» بوده هست و بـه سه فیلسوف بزرگ آن کشور هم مـی گفته ایم سقرات، افلاتون و ارستو. کار نداشته ایم کـه یونانی ها خودشان نام این فیلسوف ها را چه گونـه تلفظ مـی کرده اند یـا مـی کنند. درون متن های ادبی، فلسفی و تاریخی کلاسیک فارسی گاهی بـه جای ارستو نوشته اند «ارسطاطالیس»، ولی این تلفظ تداول پیدا نکرده است. ضمنن چون این گونـه نام ها از راه ترجمـه ی متن های عربی وارد فارسی شده است، ما که تا کنون همان املای عربی آن ها را حفظ کرده ایم، هر چند کـه برخی از واج های (phoneme) آن ها را مانند عرب ها ادا نمـی کنیم. مثلن حرف «ط» درون ارسطو درون فارسی «ت» تلفظ مـی شود و اکنون حتما این نام را بـه صورت «ارستو» بنویسیم.
گـروه دوّم، کـه غـالـبن نام هـای مکـان یـا جـغرافـیـایی اسـت، بـه دلیل های گوناگون درون چند سده ی گذشته تغییر کرده هست و دیگر نمـی توانیم از آن مکان ها با نام های «عتیق» آن ها یـاد کنیم. مثلن زمانی درون ایران از دریـای سرخ با نام «دریـای قلزم» یـاد مـی د. سپس آن را با نام «بحر احمر» شناختند، و حالا مدّتی هست که بـه آن «دریـای سرخ» مـی گویند، همان گونـه کـه به «بحر اسود» هم «دریـای سیـاه» مـی گویند.
برخی از نام های مکان از کلمـه هایی ساخته شده هست که مفهوم آن ها بـه زبان های دیگر قابل ترجمـه است، مثل «بحر الاحمر» عربی کـه در انگلیسی Red Sea، درون فرانسوی Mer Rouge، درون اسپانیـایی Mar Rogo و در فارسی «دریـای سرخ» نامـیده مـی شود. امّا صورت عربی این نام مکان، یعنی «بحر احمر»، مدّتی دراز درون فارسی تداول یـافت، درون حالی کـه نخستین بار اگر با توجّه بـه معنای نام، بـه آن «دریـای سرخ» گفته بودند، همان کاری را کرده بودند کـه در دیگر زبان های معتبر جهان شده بود، و این بلاتکلیفی پیش نمـی آمد کـه امروز برخی از فارسی زبانان بـه آن «بحر احمر» بگویند و برخی «دریـای سرخ». همـین امر درون مورد نام «بحر المـیت» صدق مـی کند کـه در انگلیسی Dead Sea، درون فرانسوی Mer Morte، درون اسپانیـایی Mar Muerto است، و در فارسی هم مـی توانیم بـه آن «دریـای مرده» بگوییم، امّا هنوز هم این نام جغرافیـایی به منظور بسیـاری از فارسی زبانان بـه صورت «بحرالمـیت» مانده است. آن چه درون مورد این نام ها مـهمّ است، کاربرد همگانی یکی از آن ها و منسوخ شمردن دیگری هست تا ضبط آن درون همـه جا و برای همـه یکسان باشد. مثلن «اقیـانوس آرام» (Pacific Ocean) درون فارسی «اقیـانوس کبیر» هم خوانده مـی شده است، و صلاح آن هست که امروز فقط از آن با نام «اقیـانوس آرام» یـاد کنیم.
مشکل بزرگ امروزه به منظور بسیـاری از نویسندگان و مترجمان این هست که با بسیـاری از نام های خاص مکان و برخی از نام های خاصان، از راه مطالعه ی یک زبان خارجی، بـه ویژه زبان انگلیسی آشنا شده اند و در فارسی چندان مطالعه ای ندارند که تا به فارسی معمول این نام ها برخورده باشند. مثلن بـه تلفظ انگلبسی «ترابلس» واقع درون لبنان را «تریپولی» (Tripoli) و «صیدا» درون لبنان را «صیدون» (Sidon)، «سیبری» را «سایبریـا» (Siberia)، «لیبریـه» را «لایبریـا» (Liberia)، «مقدونیـه» را «ماسدونی» یـا «مسدونی» (Macedonia)، «نیجریـه» را «نایجریـا» (Nigeria)، «لتونی» را «لاتویـا» (Latvia)، «لیتوانی» را «لیتوانیـا» (Lithuania)، «استونی» را «استونیـا» (Estonia) مـی گویند و مانند این ها.
گروه سوم نام های خاصّان یـا مکان های جغرافیـایی جدید هست که املا و تلفظ آن ها درون فارسی هم مانند زبان های دیگر سابقه ای ندارد و از آغاز ورود این نام ها بـه فرهنگ زبانی فارسی، حتما برای املا و تلفظ آن ها از قاعده ای ثابت پی روی کرد، بدین معنی کـه آن ها را حتما تا آن جا کـه واج های بی آوا (consonants) و واج های آوایی (vowels) فارسی اجازه مـی دهد، نزدیک بـه تلفظ زبان بومـی نوشت و تلفظ کرد. مثلن ممکن هست که درون گزارش یـا خبری بـه Maubeuge بربخوریم کـه نام شـهری هست در شمال فرانسه. حتما کاری بـه این نداشته باشیم کـه این نام را درون انگلیسی یـا زبان های دیگر چه گونـه تلفظ مـی کنند، و آن را «موبوژ» بنویسیم و تلفظ کنیم که تا به اصل فرانسوی آن نزدیک باشد. یـا اگر نام یک شخصیت عرب درون انگلیسی بـه صورت Abdul Razak نوشته شده باشد، آن را بـه «عبدل رازاک» تبدیل نکنیم، بلکه بـه صورت «عبدالرزّاق» کـه تلفظ نام این شخص درون عربی هست بنویسیم.
مـی دانیم کـه برخی از نام های خاصّ، بـه ویژه نام هایی کـه زمـینـه ی مذهبی دارد، درون مـیان قوم های گوناگون، با تلفظ های گوناگون، بـه کار مـی رود. مثلن «یوسُف» کـه ما آن را از عربی گرفته ایم و خود معمولن «یوسف» (بار سین) تلفظ مـی کنیم، درون انگلیسی «جوزف» Joseph تلفظ مـی شود و در فرانسوی «ژوزف» و در روسی Yossif هست با تلفظ «یوسیف»، درون آلمانی با تلفظ «یُسِف»، درون اسپانیـایی Jose هست با تلفظ «خوزه» و در زبان های دیگر با املا ها و تلفظ های دیگر. بنابر این اگر درون یک متن انگلیسی مثلن بـه Joseph Chenier، شاعر فرانسوی، برخوردیم، آن را نـه بـه صورت «جوزف شنیـه»، بلکه بـه صورت «ژوزف شنیـه» مـی نویسیم، و اگر بـه Joseph Adamov بر خوردیم، درست آن هست که این نام را درون فـارسی با تلفظ انگلـیسی آن کـه «جـوزف آدامـوو» است، ننویسیم و آن را بـه تلفظ روسی آن یعنی بـه صورت «یوسیف آداموف» برگردانیم. البته درون مورد نام های خاصّی کـه در آغاز نـه از راه زبان بومـی، بلکه از راه زبان های دیگر وارد فرهنگ زبانی فارسی شده است، از جمله فرانسوی و انگلیسی، دیگر صلاح نیست کـه آن ها را با املا و تلفظ بومـی بنویسیم، از آن جمله نام کوچک «استالین» کـه در فارسی بـه ندرت با تلفظ روسی و به صورت «یوسیف» نوشته و تلفظ شده است، بلکه آن را بـه صورت های «جوزف» و «ژوزف» نوشته اند.
در گذشته ما بسیـاری از نام های گوناگون را یـا از راه عربی مـی گرفتیم، یـا از راه زبان فرانسوی. زبان عربی به منظور فارسی درون حکم زبان لاتین هست برای زبان انگلیسی و از راه ادبیـات و به وام گیری کلمـه ها و خطّ ، با زبان فارسی پیوندهایی ناگسستنی دارد. زبان فرانسوی هم پیش از انگلیسی و زبان های دیگر به منظور ایرانیـان تحصیل کرده و فرهیخته زبان علم و فرهنگ جهانی بود ، و از این گذشته از حیث آهنگ کلام، کم و بیش، از هر زبان دیگری بـه فارسی نزدیک تر است. به منظور مثال بـه چند لغت کـه با تلفظ فرانسوی وارد فارسی شده است، نگاه مـی کنیم:
آباژور (abat-jour)، کمد (commode)، کراوات (cravate)، آپارتمان (appartement)، پارلمان (parlement)، آ ( (ascenseur، شیمـی (chimie)، فیزیک (physique)، فیزیولوژی (physiologie)، رادیولوژی (radiologie)، رادیوگرافی (radiographie)، هیپنوتیزم (hypnotisme)، ماشین (machine)، مبل (meuble)، ماساژ (massage) ، گاراژ (garage)، سرنگ (seringue)، آمپول (ampoule)، آژانس (agence)، و بسیـار و بسیـار کلمـه های دیگر. این کلمـه ها مثلن با تلفظ انگلیسی از حیث لحن و آهنگ اصلن نمـی تواند درون جمله ی فارسی بنشیند، درون حالی کـه فرانسوی زبان هم آن ها را تقریبن همان گونـه تلفظ مـی کند کـه ما فارسی زبانان تلفظ مـی کنیم. و حالا به منظور مثال بـه چند لغت کـه از راه عربی وارد فارسی شده است، نگاه مـی کنیم:
قانون (یونانی)، اقلیدس (یونانی)، اسطرلاب (یونانی)، منجنیق (یونانی)، اقلیم (یونانی)، فلسفه (یونانی)، هندسه (فارسی: اندازه)، قیصـر (لاتینی)، موسـیقی (یونانی)، کیـمـیا (یونانی)، سـفسـطه (یونانی)، جغرافیـا (یونانی)، اقیـانوس (یونانی)، ناموس (یونانی)، لغت (یونانی)، ققنوس (یونانی)، اکسیر (یونانی)، بوطیقا (یونانی)، فردوس (فارسی: پردیس)، خندق (فارسی، کنده، کندک)، اسفنج (یونانی)، ابریق (فارسی: آبریز)، اسطبل (لاتینی)، ساباط (سریـانی)، شاغول (عبرانی). این ها و بسیـار کلمـه های دیگر نخست از سوی عرب ها از یک زبان غیر عربی، بـه ویژه یونانی، گرفته شد و سپس فارسی زبانان آن ها را از عربی گرفتند. از شگفتی های حیطه ی زبان یکی هم این هست که فارسی زبانان حتا برخی از کلمـه های درون اصل فارسی را فراموش د و بعد «معرّب» شده ی آن ها را بـه کار بردند.
یک نکته ی دیگر هم درباره ی نام های خاصّ حتما گفته شود و آن مربوط بـه آن نام های مرکّب عربی هست که بسیـاری از مسلمانان کشورهای غیر عربی جهان درون نام گذاری از آن ها استفاده مـی کنند، مثل عبد الرّحمان، شمس الحقّ، منیب الرّحمان، شمس العالم، ضیـاءالحق، مجیب الرّحمان، ریـاض الحق، مجیب الاسلام، رضوان الدیّن و مانند این ها. درون روزنامـه های چاپی و اینترنتی معمولن املای لاتینی این نام ها را بـه صورت هایی مـی آورند کـه با اصل عربی آنـها تطابق ندارد. از این گذشته چون با معنای این نام ها آشنایی ندارند، جزء های ترکیبی آن ها را تشخیص نمـی دهند. درون نتیجه تصوّر مـی کنند کـه مثلن «منیب الرّحمان» کـه آن را «Munibur Rahman» مـی نویسند، شامل دو نام است: یکی «منیبُر» (Munibur)، و دیگری «رحمان» (Rahman)، و آن وقت درون ادامـه ی خبر از او فقط با «Munibur» (منیبُر) یـاد مـی کنند. درون خبری درباره ی یک تصادف مـی خوانید:
«...twenty passengers, including Mujibul, injured.»
بیست مسافر از جمله مجیبــّـل، مجروح شدند.» درون مقدمـه ی خبر این شخص «Mujibul Haq» (مجیب الحق) معرفی مـی شود و سپس خبرگار بـه خیـال خود از او با یکی از دو نامش یـاد مـی کند، کـه باید «مجیب» باشد، ولی مـی شود «مجیبـول». مترجمان فارسی زبان درون برخورد با این نام ها حتما توجّه داشته باشند کـه هیچ وقت یک نیمـه از این نام های مرکب «عربی- اسلامـی» را، آن هم بـه صورتی کـه در انگلیسی نوشـته مـی شود، بـه خط فـارسی برنگـردانند، بلکه تمام نام را بیـاورند. بسیـاری از نویسندگان و گویندگان رسانـه های گروهی انگلیسی ناآگاهانـه تصوّر مـی کنند کـه نام هایی مانند «Abdul»، «Shamsul»، «Ziyaul»، «Munibur»، «Abdur»، «Riyadhul»، «Mujibur»، «Uddin» و مانند این ها وجود دارد، حال آن کـه این نام ها بـه ترتیب عبدالرّحمان، شمس الحق، شمس العالم، ضیـاء الحق، ضیـاء الرّحمان، منیب الرّحمان، عبدالرّحمان، ریـاض الحق، مجیب الرحمان، و رضوان الدّین بوده است.
ظاهرن این جور نام ها امروزه به منظور برخی از خود مسلمان های غیر عرب و همچنین عرب های مسلمان و غیر مسلمان هم مشکل ایجاد مـی کند. مثلن یک داور فوتبال سنگاپوری هست کـه نام غیر بومـی او درون انگلیسی بـه صورت «Shamsul Maidin» و «Maidin Shamsul» مـی آید. من بـه «Search Engine» فارسی گوگل مراجعه کردم و در سایت های فارسی و عربی بـه این ضبط های متفاوت برخوردم:
سایتهای فارسی: شمسول مایدین، مـیدین شمسول، شمسول محیی الدین، معایدین شمسول، شمس الماعدین، شمسول مائدین...
سایتهای عربی: شمسول مایدن، شمسول مادنین، معایدین شمسول، ماعدین شمسول، شمسول مایدین، مایدین شمسول، شمسول مادین، مـیدین شمسول، شمسول محیی الدین، شمسول مادیـان، شامسول مادین...
کوتاه آن کـه این جور نام های عربی کـه از دو کلمـه ترکیب شده است، هر دو کلمـه ی آن ها با هم یک معنای واحد دارد و باید هر دو کلمـه همـیشـه با هم بیـاید و آوردن یک کلمـه ی آن ها بـه تنـهایی، آن هم درون ترکیب با حرف تعریف «ال» (definite article)، درست نیست. مثلن نام مرکّب «شمس الواعظین»، «شمسول»، «واعظین»، «شمس» یـا «الواعظین» نیست، بلکه همـیشـه «شمس الواعظین» است.
حرف تعریف «ال» و حرفهای شمسی و قمری:
حرف تعریف (definite article) درون زبان عربی «اَل» هست که بر سر نام مـی آید و آن را معرفه مـی کند، مانند: العالم، الکتاب، الشمّس، القمر، المعتصم، و مانند اینـها. حرف های زبان عربی بـه دو گروه تقسیم مـی شود، یکی گروه «شمسی» و دیگری گروه «قمری».
حرف های شمسی آن گروه از حرف های الفبای عربی هست که هرگاه حرف تعریف «ال» بر سر نامـی بیـاید کـه با یکی از این حرف ها آغاز شود، «ل» حرف تعریف تلفظ نمـی شود، ولی حرف نخست آن نام کـه شمسی است، مشدّد مـی شود، یعنی دوبار تلفظ مـی شود، مانند کلمـه ی «شمس» کـه حرف نخست آن از حرف های شمسی هست و «ال» کـه بر سر آن بیـاید، با اینکه بـه صورت «الشّمس» نوشته مـی شود، آن را «Ash-Shams» تلفظ مـی کنند. نام این حرف ها را هم از همـین کلمـه ی «شمس» گرفته اند. حرف های شمسی عبارت هست از: ت ، ث ، د ، ذ ، ر ، ز ، س ، ش ، ص ، ض ، ط ، ظ ، ل ، ن. اکنون بـه نمونـه های زیر نگاه مـی کنیم:
- ت: تصمـیم، التـّصمـیم، At-Tasmim
- ث: ثبات، الثـّبات، As-Sabat
- د: دهر، الدّهر، Ad-Dahr
- ذ: ذلیل، الذ ّلیل، Az-Zalil
- ر: رمضان، الرّمضان، Ar-Ramazan
- ز: زهراء، الز ّهراء، Az-Zahra'
- س: سلیم، السّلیم، As-Salim
- ش: شمس، الشـّمس، Ash-Shams
- ص: صواب، الصـّواب، As-Savab
- ض: ضرب، الضـّرب، Az-Zarb
- ط: طلب، الطـّلب، At-Talab
- ظ: ظاهر، الظـّاهر، Az-Zaher
- ل: لطیف، الـّطیف، Al-Latif
- ن: نظام، النـّظام، An-Nezam
حرف های «قمری» حرف هایی هست که هرگاه حرف تعریف «ال» بر سر نامـی بیـاید کـه با یکی از حرف های قمری آغاز شود، «ل» حرف تعریف تلفظ مـی شود، مانند کلمـه ی «قمر» کـه با «ال» حرف تعـریف بـه صـورت «القـمر» نوشته مـی شود و آن را Al-Qamar تلفظ مـی کنیم. نام این حرف ها را هم از همـین کلمـه ی «قمر» گرفته اند. حرف های قمری عبارت هست از ب ، ج ، ح ، خ ، ع ، غ ، ف ، ق ، ک ، م ، ه ، و ، ی. درون این جا نمونـه هایی مـی آوریم:
- ب: بصر، البصر، Al-Basar
- ج: جواب، الجواب، Al-Javab
- ح: حمد، الحمد، Al-Hamd
- خ: خسیس، الخسیس، Al-Khasis
- ع: عین، العین، Al-Ayn
- غ: غریب، الغریب، Al-Gharib
- ف: فرار، الفرار، Al-Farar
- ق: قمر، القمر، Al-Qamar
- ک: کاسب، الکاسب، Al-Kaseb
- م: معمول، امعمول، Al-Ma'mul
- ه: هلال، الهلال، Al-Helal
- و: وادی، الوادی، Al-Vadi
- ی: یوم، الیوم، Al-Yowm
امّا کلمـه ی «آل» بـه معنی «خاندان» کـه در آغاز برخی از نام های خاصّ عربی مـی آید، ربطی بـه حرف تعریف «ال» ندارد و همـیشـه بـه عنوان یک کلمـه ی مستقل مـی آید و نباید آن را با حرف تعریف «ال» اشتباه کرد. هنگامـی کـه در زبان انگلیسی نامـی باحرف های لاتینی نوشته مـی شود، مترجمان درون برگرداندن آن نام بـه خطّ فارسی حتما به این تفاوت توجّه داشته باشند و آن نام را بـه صورتی نادرست ننویسند و به صورتی نادرست تلفظ نکنند. به منظور مثال چند نام خاصّ عربی را کـه از گوگل فارسی گرفته ام، درون این جا مـی آورم. کلمـه ی «آل» درون این نام ها «ال» حرف تعریف نیست و به معنی خاندان است، همان گونـه کـه در این موردها درون فارسی بـه جای «آل» از پسوند نسبی «ی» استفاده مـی کنیم و مثلن مـی گوییم شاه عبّاس صفوی (آل صفی).
نمونـه ها:جنام آل ثانی، شیخ صالح بن فوزان آل فوزان، محمّد بن راشد آل مکتوم، شیخ علی آل محسن، شیخ عبدالله بن محمّد آل ماجد، عبدالعزیز بن عبالرّحمن بن فیصل آل سعود، نـهیـان بن زائد آل نـهیـان، شیخ صالح آل طالب، الشّیخ نـهیـان بن مبارک آل نـهیـان، شیخ حمد بن خلیفه آل ثانی، شیخ جابر الصـّباح آل صباح.
در گزارش های انگلیسی غالبن نویسندگانی کـه با زبان عربی آشنایی ندارند، یـا آشنایی شان با آن بسیـار کم است، درون بازنویسی (transliteration) نام های عربی بـه خطّ لاتینی، تفاوتی مـیان «آل» بـه معنی خاندان و «ال» درون مقام حرف تعریف قایل نمـی شوند. مثلن «عبدالعزیز الحکیم» را کـه «ال» آن حرف تعریف است، بـه این صورت ها مـی نویسند: Al-Hakim, Al Hakim, al-Hakim, al Hakim و «خلیفه آل ثانی» را کـه «آل» آن بـه معنی «خاندان» است، بـه این صورت ها مـی نویسند:Al-Thani, Al Thani, al-Thani, al Thani و این خود گواهی هست بر این کـه تفاوت حرف تعریف «ال» با «آل» بـه معنی خاندان را درک نمـی کنند، امّا از مترجم و نویسنده ی فارسی زبان انتظار مـی رود کـه متوجّه ی این تفاوت باشد.
نام ماه های فرنگی درون فارسی:
در فارسی ایرانی ماه های فرنگی با تلفظ فرانسوی آن ها بـه کار مـی رود، امّا برخی از مترجمان، بـه ویژه آنانی کـه زندگی درون محیط انگلیسی زبان درون زبان فارسی گفتاری آنان تأثیر گذاشته است، برخی از ماه ها را با تلفظ انگلیسی و برخی را با تلفظ فرانسوی بـه کار مـی برند. بـه تر هست که همـه ی ماه ها را با تلفظ فرانسوی بـه کار ببریم. درون فارسی افغانستان گونـه ای از تلفظ انگلیسی به منظور ماه ها تداول پیدا کرده است.
فارسی افغانی - فارسی ایرانی:
جنوری - ژانویـه
فبروری - فوریـه
مارچ - مارس
اپریل - آوریل
مِی - مِه
جون - ژوئن
جولای - ژوئیـه
اگست : اوت
سِپتامبـِر - سپتامبر (با «ب» ساکن)
اکتوبـِر - اکتبر (با«ب» ساکن)
نوامبـِر - نوامبر (با «ب» ساکن)
دسامبـِر - دسامبر (با «ب» ساکن)
نام کشورها، ملت ها و صفت های نسبی:
برای توضیح درباره ی این موضوع نخست بـه چند نمونـه از کاربردهای نادرست درون مورد نام کشورها، قوم ها، ملت ها و صفت های نسبی آن ها نگاه مـی کنیم. این نمونـه ها را از گوگل فارسی گرفته ام. صورت درست این کاربردها را درون دو کمانک مـی آورم.
- پنجهزار و پانصد افغانی (افغان) درون استان بوشـهر ساکن هستند.
- بیش از دو و نیم مـیلیون افغانی (افغان) درون فصل بسیـار سخت زمستان این کشور با کمبود شدید موادّ غذایی روبه رو خواهند شد.
- افغانی های (افغان های) مقیم ایران.
- دوستداران موسیقی افغان (افغانی) درون تاجیکستان امروز...
- عبدالرّحمان موسیقی افغان (افغانی) را خوب مـی شناسد.
- سابقه ی نشر ادبیـات افغان (افغانی) درون نشریـات فارسی زبان.
- این رمان مملوّ از واژه ها و عبارات افغان (افغانی) هست و با دستور زبان افغان (افغانی) روایت مـی شود.
- چندین رادیوی عرب زبان (عربی زبان) کـه برنامـه های خود را درون کشور فرانسه پخش مـی کنند...
- با آمدن اسلام بـه ایران تأثیرات زیـادی درون موسیقی عرب (عربی) و ایران (ایرانی) صورت گرفت.
- برنامـه هشتادمـین سال انتشار کتاب نمونـه ادبیـات تاجیک (تاجیکی) برگزار مـی شود.
- رمانس درون واقع آثاری هست که بـه زبان رومانی (رومانیـایی) نوشته شده اند (شده است)
- اکثر این صعودها توسّط افراد روسی (روس) انجام پذیرفت.
- او درون حاشیـه ی کارهای علمـی خویش مدّتی درون فنون ادبی زبان روس (روسی) بـه مطالعه و تحقیق برخاست (!).
- دیگر اهمـیتی بـه زبان و فرهنگ ترک (ترکی) نمـی داد.
- موسیقی ترک (ترکی) و عرب (عربی) و هند (هندی) و ایران (ایرانی) یک موسیقی بی لهجه ای (!) است.
باید توجّه داشت کـه «افغان»، «عرب»، و «ترک» نام قوم هست و هر چیزی کـه به این قوم ها نسبت داده شود، بـه صورت صفت نسبی (نام قوم + پسوند نسبی «ی») بیـاید. ملت هایی کـه امروز درون کشورهایی با مرزهای معین زندگی مـی کنند، نام هایی دارند کـه در همـه ی موردها با نام قومـیت آن ها ارتباط مشخّصی ندارد. مثلن کشور «چین» داریم کـه در مورد مردم، زبان، فرهنگ و دیگر چیزهای وابسته بـه آن صفت نسبی «چینی» را بـه کار مـی بریم. امّا کشورهای متعدّدی داریم کـه ملت های آن ها خود را قومن «عرب» مـی دانند. این کشورها بـه گونـه ی عامّ «کشورهای عربی» هستند و زبان و فرهنگ و ادبیـات و موسیقی آن ها «عربی» است. آمریکا نام یک کشور است. ملیت مردم آن «آمریکایی» است، زبان آن «انگلیسی» و مثلن ادبیـات آن «آمریکایی» است. بدین ترتیب اگر بـه هنگام یـاد از کشورها، ملت ها، زبان ها، فرهنگ ها و دیگر چیزهای وابسته بـه ملت ها، بـه این نکته توجّه داشته باشیم، مثلن نخواهیم گفت «زبان رمانی»، و خواهیم گفت «زبان رمانیـایی».
- - -
برگرفته از: شورای گسترش زبان فارسی
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
ترجمـه ی ماشینی
شماره ی نوشته: ۱۹ / ۱۱
مـیر شـهاب شـهابی
دكتر عبدالحسین صراف زاده
ترجمـه ی ماشینی
در این مقاله، خلاصه ی پژوهش های انجام شده درون زمـینـه ی پردازش زبان فارسی اعم از واكافت ساختواژی، دستوری و معنایی، شیوه ی ی باایی معنای جمله ها و به كارگیری دانش باایی شده، درك متن فارسی و ساختار دستور زبان فارسی و نیز نظریـه ی گشتاری چامسكی درون ساختار زبان فارسی و پژوهش هایی از این دست گردآوری شده اند. این مجموعه مـی تواند درون ارایـه ی راه بـه پژوهشگرانی كه هدفشان پژوهش درون حوزه ی پردازش ماشینی زبان فارسی است، كمك موثری باشد. درون ضمن، بـه موانع موجود بـه ویژه درون زمـینـه ی ابهام معنایی اشاره شده و در پایـان راه حل مناسبی به منظور ترجمـه ی ماشینی زبان فارسی مورد بررسی قرار گرفته است.
درآمد
ترجمـه ی خود كار متن ها، جزو نخستین كاربردهای غیر محاسبه ای كامپیوتر است. ایده ی ترجمـه ماشینی نخستین بار درون بحثی مـیان وارن ویور و آندره بوث شكل گرفت (بوث، ۱۹۵۳م). مدل آنان بر پایـه ی جدول هایی طراحی شده بود كه درون آن ها به منظور رمز گشایی، از تواتر واژه ها و حرف ها استفاده مـی شد.
با پیدایش تكنیك هایی چون جست و جوی دودویی و روش تقلیل مسأله درون الگوریتم های برنامـه سازی و ایده ی ویرایش ثانویـه درون ترجمـه، اعتقاد بـه عملی بودن ترجمـه ی ماشینی نیرو گرفت. درون پایـان دهه ی ۵۰ و اوایل ٦۰، COMIT بـه عنوان نخستین زبان همـه منظوره ی پردازش نماد مطرح شد و برنامـه های كمكی واژه پرداز بـه مرحله ی پیـاده سازی رسید. از سوی دیگر درون زمـینـه ی زبان شناسی، نسبت بـه ساخت جمله های زبان، دید الگوریتمـیكی تحت عنوان دستور زبان گشتاری مطرح شد. (چامسكی، ۱۹۷۵)
نتیجه ی پروژه های دهه ی ٦۰ كه بیش تر از آن ها به منظور هدف های سیـاسی استفاده مـی شد، پیدایش دو شاخه ی اصلی درون روش های ترجمـه ی ماشینی بود. یكی از این روش ها استفاده از فرم های اصلاح شده ی دستور زبان گشتاری و دیگری استفاده از اطلاعات آماری درون مورد نقش واژه ها درون جمله و ترجمـه ی آن ها بود. درون پایـان دهه ی ۷۰، اعتقاد عمومـی بر آن بود كه ترجمـه ی ماشینی حتما پیچیده تر از جابه جایی و جای گذاری صرف واژه های زبان مبدا به منظور رسیدن بـه زبان مقصد باشد و ماشین حتما به نوعی از معنای هر دو نوشتار فهم پیدا كند. این اعتقاد راه را به منظور استفاده از تكنیك های جدید هوش مصنوعی و به ویژه پردازش زبان طبیعی درون ترجمـه ی ماشینی هموار كرد.
در این مقاله با مرور بر ادبیـات پژوهش، نخست بـه پژوهش هایی كه درون زمـینـه ی درك متن فارسی و چه گونگی واكافت واژه ای، ساختواژی، دستوری و معنایی صورت گرفته است، اشاره شده و سپس اجزا و اركان یك سامانـه ی مترجم فارسی معرفی و مـهم ترین ركن آن یعنی رفع ابهام معنایی از واژه های جمله های فارسی، مطرح شده است. درون ضمن، روش های گوناگون حل این مشكل بـه اختصار بررسی و در پایـان بـه موانع کار پرداخته شده است. از آن جا كه درون زمـینـه ی ترجمـه ی ماشینی زبان فارسی كم تر مطالعه شده است، این پژوهش تلاش درون تعمـیم این مطالعات بـه زبان فارسی دارد.
پردازش زبان فارسی
در سال ۱۳۷۲، درون آزمایشگاه پردازش زبان طبیعی داشنگاه صنعتی شریف، مـهرنوش شمس فرد (۱۳۷۳) سامانـه ای بـه نام "دنا" را طراحی و پیـاده نمود. درون این سامانـه با بـه كارگیری نظریـه ی وابستگی مفهومـی شنك (۱۹۷۵)، جمله های فارسی بـه شبكه ای از مفهوم ها و روابط مـیان آن ها تبدیل مـی شوند. گام های گوناگون پردازش جمله ها عبارت اند از: واكافت واژه ای، واكافت ساختواژی، واكافت دستوری، واكافت معنایی و استنتاج.
پس از آن، سه پروژه ی دیگر با تمركز بر بخش های گوناگون سامانـه ی دنا (۱) تعریف و اجرا شدند. هر یك از این پروژه ها تلاش درون گسترش یكی از بخش های این سامانـه داشت. یكی از آن ها پروژه ای هست كه روی پردازش دستوری جمله های نسبتن پیچیده ی زبان فارسی از جمله گروه های اسمـی و جمله های مركب متمركز بود ( مـهدیـه، ۱۳۷٦). پروژه ی دیگر بـه طراحی و پیـاده سازی بخش واژگان و نیز اركان ساختواژی پرداخته هست (رضا نیـا، ۱۳۷٦) و سرانجام سومـین پروژه، بخش استنتاج گر را با عمق بیش تری مورد توجه قرار داده هست ( امامـی، ۱۳۷٦)
برای درك جمله های زبان فارسی، بعد از برداشتن گام های گوناگون درون زمـینـه ی پردازش ساختواژی و دستوری و پیش از بـه كارگیری شیوه های استنتاج حتما برای باایی معنای جمله ها چارچوب مناسبی درون نظر گرفته شود که تا ضمن پردازش معنایی، جمله ها بـه این زبان باایی تبدیل شوند. با توجه بـه اهمـیت پردازش معنایی درون یك سامانـه درك متن و ضرورت كار بیش تر درون این زمـینـه، پروژه ای به منظور بررسی شیوه های باایی معنا و گزینش یك شیوه مناسب به منظور سامانـه دنا (۲) تعریف شد و در طی اجرای پروژه با بررسی برخی شیوه های باایی معنا، بـه دلیل تمركز شمار زیـادی از سامانـه های زبان طبیعی بر آن، روش "گراف های مفهومـی" بـه عنوان شیوه ی مناسب تر به منظور بازتمایی معنا برگزیده شد ( فضلی، ۱۳۷۷)
در پژوهش دیگری (شـهابی، ۱۳۷٦)، نخست، جمله های فارسی معینی درون محدوده ی معنایی خاص (درخواست اشتغال بـه كار افراد به منظور یك سازمان ) توسط سیستم طراحی شده گرفته شد کـه در گام نخست آن، پردازش روی شناخت واژه های آن، یعنی واكافت واژه ای صورت گرفت كه هر نشانـه از جمله با حرف های آن خوانده مـی شد و تشخیص داده مـی شد كه چه كلمـه ای هست و آیـا جزو واژه های با معنی زبان هست یـا خیر؟
در گام دوم واكافت ساختواژی آغاز مـی شد. یعنی آیـا كلمـه های مركب از تركیب درستی تشكیل شده اند یـا خیر؟ بعد از آن، گام سوم یعنی واكافت دستوری صورت مـی گرفت. یعنی آیـا كلمـه های تشكیل دهنده ی جمله، دستور زبان فارسی را رعایت كرده اند؟ و آیـا این جمله متعلق بـه زبان فارسی هست یـا خیر؟ این كار را سیستم بـه كمك دستور زبانی كه به منظور جمله های فارسی درون آن تعبیـه شده هست انجام مـی دهد. این دستور زبان همـه ی آن جمله هایی را شامل مـی شود کـه پایـانـه های آن بـه كلمـه ای فارسی پایـان مـی پذیرد (باطنی، ۱۳۷۴)، بعد از این كه جمله ی اصلی تشخیص داده شد، به منظور به دست آوردن جمله های سوالی یـا مجهول و غیره نیـاز بـه نوعی گشتار هست كه ژرف ساخت را بـه رو ساخت تبدیل کند. ( مشكوة الدینی، ۱۳۷۴) درون این جا سیستم با وجود گشتارهای موجود روی زبان با تبدیل ژرف ساخت بـه رو ساخت بـه جمله ی مزبور مـی رسد و واكافت دستوری پایـان مـی یـابد. گام بعدی، واكافت معنایی یـا استنباط معنا از جمله است. درون این مرحله از یك شبكه ی معنایی بـه عنوان باایی دانش موجود درون معنای جمله استفاده شده است.
در یك پژوهش دیگر (شریفی، ۱۳۷٦) کـه درك معنای جمله ها درون ترجمـه ی ماشینی بـه شكل دیگری صورت گرفته است، از هیچ یك از روش های بالا به منظور رسیدن بـه معنای جمله استفاده نشده است. درون این روش کوشش شده هست روشی به منظور ماشینی كردن عمل ترجمـه از یك زبان محاوره ای بـه زبان محاوره ای دیگر ارایـه شود. به منظور رسیدن بـه این مقصود با توجه بـه پیدایش شاخه های جدید هوش مصنوعی درون زمـینـه ی شبیـه سازی رفتار انسان و یـادگیری ماشین، چه گونگی پیـاده سازی مترجم درون قالب یك سیستم یـادگیرنده ارایـه شده است. این مترجم با استفاده از تجربه های قبلی خود درون زمـینـه ی ترجمـه ی تك تك واژه ها و ترتیب قرار گرفتن آن ها درون جمله، ترجمـه جمله ها با ساختارها و واژه های جدید را حدس مـی زند و به صورت پویـا بـه تكمـیل دانش خود درون این زمـینـه مـی پردازد. از آن جا كه درون این روش ترجمـه، به منظور طراحی الگوریتم های ارایـه شده به منظور ایجاد پایگاه دانش و استنتاج دانش از آن از هیچ گونـه اطلاعات پیش فرضی درون زمـینـه ی چه گونگی ساختار جمله های زبان های مبدا و مقصد و نقش واژه ها درون جمله استفاده نشده است، این مترجم مستقل از زبان های مبدا و مقصد، توانایی انجام ترجمـه از هر زبان بـه زبان دیگر را دارد.
ترجمـه ماشینی
به منظور این كه بتوان جمله ای را از یك زبان ترجمـه و به زبان دیگری تبدیل کرد ، نخست بـه یك روش به منظور تشخیص واژه ها یـا واكافت واژه ای و واكافت ساختواژی نیـاز هست، بـه طوری كه واژه های ساده و مركب آن زبان از واژه های ورودی تشخیص داده شود. سپس حتما تركیب واژه ها از نظر دستوری صحیح باشد که تا جمله ی متعلق بـه آن زبان را ایجاد کند. حال به منظور این كه این جمله بـه زبان دیگری برگردانده شود، حتما نقش و معنای هر كلمـه مشخص و با توجه بـه دستور زبان مقصد و ترجمـه ی كلمـه با توجه بـه نقش آن، جمله ی زبان مقصد تولید شود. از این رو مـهم ترین بخش، مشخص كردن نقش و معنای واژه ها هست و نقش واژه ها با توجه بـه محل قرار گرفتن آن ها درون جمله مشخص مـی گردد، اما مساله ی مـهم معنی واژه ها است؛ جرا كه شماری از واژه ها دارای چند معنی هست و این ابهام حتما به روش مناسبی رفع گردد ( مانینگ و شوتس، ۲۰۰۰ ). درون ترجمـه ی ماشینی ابهام هم درون معنای واژه های زبان مبدا وجود دارد و هم درون زبان مقصد و این باعث مـی شود که تا روند ترجمـه دچار مشكل شود. درون دنباله ی سخن، ما بیش تر بـه روش های حل این مشكل و موانعی كه درون زبان فارسی به منظور آن وجود دارد، مـی پردازیم.
رفع ابهام معنایی واژه ها
یكی از نخستین مشكلاتی كه هر سیستم پردازش زبان طبیعی با آن درگیر است، مساله ی ابهام معنایی و ساختاری واژه ها است. بخش عمده ای از این ابهام بـه كمك شیوه ای بـه نام "نشانـه گذار بخش كننده ی جمله ها" كه به منظور تعیین نقش واژه ها درون جمله بـه كار مـی رود، از مـیان مـی رود. ( دلماس و زاورل، دمتریو و اتول، ۲۰۰۰م؛ ویلكس، ۱۹۹۷م ). این روش با تعیین نقش كلمـه، ابهام ساختاری آن را از مـیان برداشته و در یـافتن معنای درست واژه ها كمك شایـانی مـی کند. ابهام معنایی واژه ها البته خیلی پیچیده تر از ابهام ساختاری آن ها هست و به منظور رفع آن بـه روش های پیچیده تری نیـاز است، ولی روش "نشانـه گذار بخش كننده ی جمله ها" درون پیدا كردن معنای دقیق كمك مـی كند و مراحل نخستین آن را انجام مـی دهد. درون واقع، رفع ابهام از معنای یك كلمـه بر مـی گردد بـه این كه آن كلمـه درون چه جمله ای بـه كار رفته و با چه واژه های هن شده است؛ زیرا كلمـه ای کـه در یك جمله یك معنی مـی دهد، درون جمله ی دیگری معنای دیگری مـی تواند بـه خود بگیرد.
رفع ابهام از معنای واژه های جمله های یك زبان، از سه راه كلی مـی تواند انجام پذیرد كه هر راه خود روش های متعددی دارد: اول روش ابهام با مربی یـا سرپرست هست كه مبنای آن مجموعه آموزشی برچسب دار است. روش دوم رفع ابهام بر مبنای منابع لغوی مانند فرهنگ لغت و یـا فرهنگ تساروس هست ( ویلكس و استیونس، ۱۹۹۷ و ۱۹۹۸). و سرانجام روش سو م رفع ابهام بدون مربی یـا سرپرست هست كه درون این حالت تنـها مجموعه ی لغات و متن ها بدون برچسب درون دسترس هست (كیت و ویلكس، ۲۰۰۰م)
الف ) روش "رفع ابهام با سرپرست"
در این روش مجموعه ای از لغات ابهام زدایی شده به منظور آموزش درون دسترس است. این مجموعه، دارای نمونـه ی واژه هایی هست كه هر كدام یك كلمـه مبهم (W ) هست و هر معنی آن ها با یك برچسب معنایی متناسب با متنی كه درون آن قرار مـی گیرند تعریف شده است. (SK)
این كار باعث مـی شود كه بتوان یك طبقه بندی آماری با سرپرست روی واژه ها انجام داد. وظیفه اصلی این روش، ایجاد یك روتین طبقه بندی كننده هست كه واژه ها جدید را بر پایـه ی متن هایی كه قبلن تعریف شده اند ( CI ) درون طبقه ی مناسب خود قرار مـی دهد. درون "رفع ابهام با سرپرست" روش های گوناگونی وجود دارد كه از جمله ی آن ها مـی توان "طبقه بندی بیس" ( دیو و دلمانس، ۲۰۰۰ ) و "نظریـه ی اطلاعات" ( مانینگ و شوتس، ۲۰۰۰م) را نام برد.
ب )روش رفع ابهام بر مبنای فرهنگ لغت
اگر اطلاعاتی درون مورد طبقه بندی معنایی یك كلمـه وجود نداشته باشد، درون این صورت مـی توان از مشخصات عمومـی معنای یك كلمـه درون فرهنگ لغت استفاده کرد. درون این روش، که تا كنون از سه نوع اطلاعات استفاده شده است. نوع اول روش"لسك" هست كه درون آن مستقیمن از تعریف معنای واژه ها درون فرهنگ لغت استفاده مـی شود. نوع دوم كه نشان مـی دهد چه گونـه از اطلاعات طبقه بندی شده ی موجود درون فرهنگ لغت مـی توان طبقه بندی معنایی یك كلمـه را با توجه بـه متنی كه آن كلمـه درون آن وجود دارد، بـه دست آورد. (یـارافسكی، ۱۹۹۲م ) و سوم اطلاعاتی هست كه از ترجمـه ی یك كلمـه بـه كمك یك فرهنگ لغت دو زبانـه بـه دست مـی آید و استفاده از معنای كلمـه درون زبان مقصد به منظور رفع ابهام از معنای كلمـه.
ج ) رفع ابهام بدون سرپرست
در این روش بدون اینكه اطلاعاتی درون زمـینـه ی معنای واژه ها بـه كار رفته درون متن موجود باشد، نخست واژه ها از نظر معنایی خوشـه بندی و سپس بررسی مـی شود كه هر كلمـه ی جدید بـه كدام خوشـه نزدیك تر هست و بـه آن تعلق دارد؟ و با توجه بـه این كه بـه هر خوشـه معنای خاصی اختصاص داده شده است، آن معنی به منظور آن لغت درون نظر گرفته مـی شود و در ترجمـه مورد استفاده قرار مـی گیرد. درون دو روش قبلی، به منظور رفع ابهام بـه یك سری اطلاعات اولیـه از معنای لغات نیـاز بود، اما گاه وضعیتی اگر چه نادر، پیش مـی آید كه هیچ گونـه اطلاعاتی از معنای واژه ها درون دسترس نیست؛ مثلن درون مورد اصطلاحات فنی و یـا پزشكی كه درون فرهنگ های لغت عمومـی پیدا نمـی شود. درون این حالت های ویژه هست كه روش رفع ابهام بدون سرپرست مناسب هست و درون به دست آوردن معنای صحیح كلمـه با توجه بـه متن كمك زیـادی مـی کند (كیت و ویلكس، ۲۰۰۰ ؛ مانینگ و شوتس، ۲۰۰۰)
موانع ترجمـه ی ماشینی زبان فارسی
همان گونـه كه درون بالا توضیح داده شد، مـهم ترین بخش یك سامانـه ی مترجم ماشینی، تشخیص نقش واژه ها درون جمله و تشخیص معنای درست آن ها با توجه بـه متنی هست كه آن كلمـه درون آن قرار گرفته است. دیدیم کـه برای تشخیص معنای درست واژه ها از سه روش مـی توان استفاده کرد: درون روش نخست به منظور آموزش سامانـه بـه یك مجموعه ی واژه های فارسی ابهام زدایی شده نیـاز هست تا از روی آن بتوان عمل رفع ابهام به منظور واژه ها جدید را درون متن های گوناگون انجام داد كه متأسفانـه هنوز این مجموعه بـه صورت یك فرهنگ فارسی قابل خواندن به منظور ماشین تهیـه و تدوین نشده است. یعنی این اطلاعات بـه صورت دستی وجود دارند، اما نسخه رایـانـه ای از آن ها با یك استاندارد معین به منظور تعریف هر كلمـه و معنی و نقش های گوناگون آن وجود ندارد. بدیـهی هست برای این كار نخست حتما یك مركز زبان شناسی معتبر، استاندارد ذخیره سازی اطلاعات و انواع آن را تدوین کند و سپس نسخه ای رایـانـه ای از این اطلاعات به منظور استفاده های بعدی تهیـه شود.
در روش دوم نیز سامانـه، مستقیمن از یك واژه نامـه استفاده مـی كند، باز هم درون مورد زبان فارسی این مشكل وجود دارد كه هنوز واژه نامـه های فارسی رایـانـه ای با یك استاندارد مشخص تهیـه نشده اند. این درون حالی هست كه درون زبان انگلیسی فرهنگ های متعددی مانند net LDOCE, Word یـا Roget’s International Thesaurus بـه صورت MRD یـا نسخه های قابل خواندن توسط رایـانـه وجود دارند كه سامانـه های گوناگون مترجم ماشینی با یكی از روش های رفع ابهام از آن ها بهره مـی جویند.
از روش سوم رفع ابهام نیز همان گونـه كه دیده شد صرفن به منظور واژه های خاص و محدود فنی یـا پزشكی استفاده مـی شود، نـه به منظور همـه ی واژه های فارسی و چون متأسفانـه هنوز استفاده از اصطلاحات فنی فارسی متداول و رایج نشده است، این روش رفع ابهام درون زبان فارسی زیـاد موفق نخواهد بود. از این رو به منظور این كه بتوان از یك مترجم فارسی قوی و بدون مشكل بهره مند شد، نخست حتما مقدمات بر شمرده را فراهم آورد و این خود تلاش گروهی متشكل از زبان شناسان، مترجمان، ادیبان و متخصان رایـانـه را مـی طلبد كه سرآغازی خواهد شد به منظور رسیدن بـه این هدف ملی.
نتیجه گیری و جمع بندی
فرا روند ترجمـه ی ماشینی عبارت هست از: واكافت واژه ای، واكافت ساختواژی، واكافت دستوری، واكافت معنایی، تشخیص نقش واژه ها درون جمله، تشخیص معنای درست واژه ها ( با توجه بـه جمله حاوی و رفع ابهام از واژه ها دارای معنی مشابه و یـافتن معنی معادل كلمـه درون زبان مقصد و تبدیل جمله ی زبان مبدا بـه جمله ی زبان مقصد با توجه بـه دستور زبان مقصد و در صورت نیـاز بـه کارگیری گشتارهای مناسب به منظور تبدیل جمله های مقصد بـه شكل روساختی آن. درون این راستا مـهم ترین بخش یك مترجم كه دقت درون آن سبب بالا رفتن دقت ترجمـه مـی شود، رفع ابهام معنایی از واژه های جمله های زبان مبدا و نیز رفع ابهام از ترجمـه ی آن ها بـه زبان مقصد است. به منظور رفع ابهام معنایی واژه ها سه روش كلی وجود دارد كه عبارت اند از: (الف) رفع ابهام با سرپرست. (ب) رفع ابهام بر مبنای فرهنگ لغت، و (ج) رفع ابهام بدون سرپرست.
در روش نخست، مجموعه ای ازواژه های ابهام زدایی شده وجود دارد كه سامانـه با آن واژه ها آموزش داده مـی شود و اگر درون حین ترجمـه با لغت جدیدی برخورد كرد، با توجه بـه اطلاعات آموزش دیده تشخیص مـی دهد كه كلمـه ی مزبور با توجه بـه متنی كه درون آن قرار گرفته درون چه طبقه ای قرار مـی گیرد و معنای درست آن كدام هست و آن را درون ترجمـه بـه كار مـی برد. درون روش دوم به منظور هر كلمـه از واژه نامـه استفاده مـی شود و با توجه بـه نقش كلمـه و دیگر مشخصات آن با كمك واژه نامـه معنی درست آن متناسب با جمله ای كه درون آن قرار گرفته است، بـه دست مـی آید. روش سوم كه روش رفع ابهام بدون سرپرست است، مخصوص واژه هایی هست كه درون واژه نامـه های معمولی وجود ندارند (اصطلاحات فنی یـا پزشكی و ... ) و باید از واژه نامـه های تخصصی و یـا دایرة المعارف ها بهره جست.
اما مشكل اصلی بر سر راه رفع ابهام از واژه های فارسی این هست كه اگر از دو روش نخست استفاده شود، بـه یك نسخه رایـانـه ای از مجموعه لغات همراه بانقش های گوناگونی كه مـی توانند بـه خود بگیرند و معانی گوناگونی كه باتوجه بـه نقش های گوناگون و یـا هنی با واژه های گوناگون بـه خود مـی گیرند، نیـاز هست كه متأسفانـه این نسخه رایـانـه ای و همچنین استاندارد ذخیره سازی این دسته از اطلاعات وجود ندارد و باید با كار گروهی متشكل از زبان شناسان، ادیبان و متخصصان رایـانـه ایجاد و برای سیستم های مترجم زبان فارسی، صورت بگیرد. استفاده از روش سوم رفع ابهام نیز ویژه ی لغات فنی هست كه درون زبان فارسی هنوز كاملن جا نیـافتاده هست . بنابراین با توجه بـه این كه دقت درون رفع ابهام از معنای واژه ها دقت مترجم را بالا مـی برد، هنوز نمـی توان سامانـه های مترجم فارسی مناسبی را تهیـه و از آن ها بهره برداری کرد.
- - -
منابع:
امامـی. "بررسی مسایل درك متن فارسی و پیـاده سازی نمونـه هایی از آن". پایـان نامـه كارشناسی ارشد، دانشكده مـهندسی كامپیوتر، دانشگاه صنتعتی شریف، ۱۳۷٦.
Booth, A. D (1953), Machine Translation, Computer and Automation, Vol2, no4,
Chomsky, N., (1975), Reflection on Language, New York: Pantheon Books.
Daelemans, W., Zavrel , J. Berck P., Gillis. ( 1996 ), MBT: A Memory – Based Part – of – speech Tagger Generator, Proceeding at 4th Workshop on Very Large Corpora, Copenhagen.
Demetriou,G, Atwell, E.s., (2000), A domain Independent Semantic Tagger for the study of meaning Associations in English text. IWCS – 4 Program.
De Pauw, g ., Daelemans, W. ( 2002 ), The Role of Algorithm Bias Vs information Source in Learning Algrithms for
morphosyntactic Disambigution, Proceeding of cnoll-2000 and LLL-2000, Pages 19-24, Lisbon, Porugel.
Kit, C., Wilks, ( 1999 ), Unsupervised Learning of World Boundary Length Gain. Computational Natural Learning.
Manning, C.D. Schutze, H. (1999), MIT Press, Cambridge, MA.
Scjamlk, R.C. ( 1975 ), Conceptual Information Processing North Holland, Publishing Company, Amsterdam.
Wilks, Y., Stevenson, M. ( 1998 ), Word Sense Disambiguation Using Optimized Combining Weak Knowledge Sources for Sense Disambiguation. Proceeding of the third conference of Recent Advances in Natural Language Processing Conference, PP. 1-7.
Wilks, Y . in N. Ide ( Ed ) ( 1997 ), Senses and Texts, computers & G . humanities, vol. 31, PP. 77-90.
Yarawsky, D . ( 1992 ), Word Sense Disambiguation Using Statistical Models of Roget’s Categories Trained on Large Corpora, COLING 14, 454-460.l
برگرفته از: مجله ی زبان شناسی
از: شورای گسترش زبان فارسی
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
تاریخ و سنت ترجمـه درون ایران
شماره ی نوشته: ۱۸ / ۱۱
دكتر احمد كریمـی حكّاك
ترجمـه ی دكتر مجدالدین كیوانی
تاریخ و سنت ترجمـه در ایران
زبان فارسی كه امروز درون ایران، افغانستان و بخش هایی از آسیـای مركزی صحبت مـیشود یكی از شاخه های هند و آریـایی خانواده ی هند و اروپایی زبان ها، و دنباله ی مستقیم فارسی باستان و مـیانـه است. افزون بر هزار سال، این زبان وسیله ی عمده ی گفتار روزانـه و همچنین زبان علم، هنر و ادبیـات درون سرزمـین ایران بوده است. پیش از سلطه ی استعمار، فارسی زبان تشكیلات دولتی، قضا، و فرهنگ درون شبه قاره ی هند نیز بود. درون زمان های گوناگون طی دوران های گذشته، فارسی درون بخش هایی از قفقاز و در دربارهای عثمانیـان زبان ادبیـات بوده است. درون حال حاضر، همـه ی ایرانیـان و تاجیكان، و اكثریتی از افغانان این زبان را بـه كار مـیبرند. همچنین بـه دنبال انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران، جنگ داخلی درون افغانستان، و فروپاشیِ اتحاد شوروی، فارسی بـه تدریج بـه صورت زبان جمعیت عظیم ـ و در حال رشدی ـ از مـهاجران فارسیزبان درون مـیان ملت های دیگر درآمده است.
ترجمـه بـه فارسی تاریخچهای دراز و پرماجرا دارد و در تكامل تمدن های ایرانی و ایرانی شده درون سراسر آسیـای غربی و فراسوی آن نقش مـهمـی ایفا كرده است. اطلاعات درباره ی ترجمـه پیش از ظهور اسلام درون سده ی هفتم مـیلادی بسیـار ناچیز است. درون ایران سدههای مـیانی، داد و ستد مـیان عربی و فارسی، ویژگی اصلی و تعیینكننده ی فعالیت های مربوط بـه ترجمـه بود. درون پیِ یورش های مغول و تاتار درون سدههای هفتم که تا نـهم هجری كنش و واكنش های تازهای مـیان فارسی از سویی و شماری از زبان های هندی و تركی، از سویی دیگر، پدید آمد، و موجب پیچیده و گونـهگونتر شدن این تاریخچه شد. از مـیانـههای سده سیزدهم قمری، چه درون ایران چه درون سرزمـین های فارسی زبان خارج از ایران، ترجمـه از زبان های اروپایی بخش جدانشدنی از برنامـههای گوناگون امروزیسازی بوده است.
شاهنشاهی ایران باستان
طبق دقیقترین اطلاعات ما، پارسی باستان درون هزاره ی دوم پیش از مـیلاد بر اثر امواج گونـهه های مـهاجم استپ های سیبری و شمال اروپا بـه فلات ایران راه یـافت، و سرانجام زبان هخاان (۵۵۹ ـ ۳۳۰ م) شد، سلسله ی پادشاهانی كه بزرگترین و نیرومندترین امپراتوری را درون دنیـای قدیم بنیـاد نـهادند. با این همـه، پارسی باستان عمدتن درون پرسیس، یعنی منطقه ی جنوب مركزی ایران امروزی، كه اكنون بـه فارس معروف است، صحبت مـیشد. تصور مـیرود كه ادبیـات این زبان بـه طور شفاهی منتقل شده است، چون هیچ سابقه ی مكتوبی از آن نداریم. البته ما اوستا را دراختیـار داریم، و آن كتابی دینی نوشته شده بـه زبانی هست كه پژوهشگران آن را اوستایی نامـیدهاند، زبانی كه پیوستگی نزدیكی با پارسی باستان دارد. گرچه اوستا درون سده ی چهارم پیش از مـیلاد نگاشته شده است، دربردارنده ی پارهای سرودهای زرتشتی هست كه گمان مـیرود بـه زبان های ایرانی كهنتری است.
به تدریج پارسی باستان جای خود را بـه زبان های دیگر، از جمله پارتی و مادی (۱) داد. با این حال، درون سراسر دوره ی مـیان هخاان و ساسانیـان، اوستایی زبان اصلی دین و فرهنگ زرتشتی باقی ماند. شاهنشاهیِ هخا چند زبانـه بود، و بسیـاری از اسناد آن نـه تنـها بـه زبان های گوناگون شاهنشاهی، بلكه بـه بابـِلی و عیلامـی نیز نوشته مـیشد. باز هم اطلاعات ما درباره ی فعالیت های ویژه ی مربوط بـه ترجمـه درون مـیان این زبان ها آن اندازه کم و ناقص هست كه امكان هیچ بحث فراگیری درون زمـینـه ی روندها و الگوهای ترجمـه را نمـیدهد.
با بنیـادگذاری سلسله ی ساسانی درون ایران (۲۲۴ـ ٦۵۲ م) و ظهور فارسی مـیانـه، معروف بـه پهلوی، رفته رفته آن اندازه اطلاعات درباره ی تبادل فرهنگی [مـیان گروههای زبانی] بـه دست مـیآوریم كه مـیتوانیم بحث و بررسی های بسیـار انجام دهیم. از پارهای بخش های اوستا ترجمـههایی بـه فارسیِ مـیانـه درون دست داریم، هر چند كه این ترجمـهها تحتاللفظیاند و در برخی جاها ابهام دارند. درون اواخر دوره ی ساسانی، شمار این گونـه ترجمـهها بسیـار افزایش یـافت؛ این شاید یكی از راه های مقابله با ظهور گرایش های انحرافی درون آیین زرتشتی بود. بسیـاری از ترجمـههای باقی مانده از اوستایی بـه فارسی مـیانـه خصلت دینی دارند و عنصرهای سامـی بـه وفور درون آن ها یـافت مـیشود. برخی از آن ها درون بردارنده ی برگردان هایی از اوستا و دیگر كتاب ها هست كه یـا بـه الفبایِ اوستایی معروف بـه پازند (۲) نوشته شده، یـا بـه خط عربی كه درون سدههای بعدی بـه كار گرفته شد.
همچنین مـیدانیم كه شاهان ساسانی مشوق ترجمـه از یونانی و لاتین بودند. ایرانیـان اطلاعات تاریخی بسیـاری را كه درون نتیجه ی هرج و مرجِ بعد از فتح ایران بـه دست اسكندر (۳۳۰ ق.م.) از دست داده بودند، از طریق این ترجمـهها باز بـه دست آوردند. شاپور اول فرمان داد که تا ترجمـههای زیـادی از آثار یونانی و هندی صورت گرفته، درون مجموعههایی از متن های دینی گنجانده شود. شاپور دوم بر پایـه ی اوصاف ارایـه شده توسط تاریخ نویسان یونانی، مدعی بخش هایی از امپراتوری رم شد.
مـهمتر این كه رواج گسترده ی فلسفه و علوم یونان درون ایران درست پیش از ظهور اسلام مـیتواند درون اصل نتیجه ی ترجمـههایی باشد كه اكنون بـه طور عمده از مـیان رفته است. درون اوایل سده ی ششم مـیلادی، خسرو اول معروف بـه انوشیروان بـه تأسیس یك بیمارستان و یك مدرسه ی پزشکی درون شـهر گُندی شاپور فرمان داد. درون آن جا فیلسوفان و پزشكان یونانی و سوری درون كنار هم كاران ایرانی خود بـه كار مشغول شدند. این پادشاه همچنین دستور داد پَنْجه تَنْتَره بـه پهلوی ترجمـه شود؛ این مجموعه حكایت های هندی پایـه ی آثار بیشماری درون ادبیـات ایران بعد از اسلام قرار گرفت.
بعدها، این اثر، شاید از راه ترجمـهها یـا تلخیصهای متأخرتری كه بـه سریـانی صورت گرفته بود، بنیـاد داستان های فراوانی درون اروپای قرون وسطا شد. دایره المعارف های عربی و وقایع نامـهها نام چندین منبع مـهم را كه دارای اطلاعاتی تاریخی درباره ساسانیـان هست آورده، و اطلاعات مندرج درون آن ها را ضمـیمـه ی اطلاعات خود کردهاند. بر طبق این منابع، درون اوایل سده ی اول هجری بسیـاری از آثار ادبی هندی نیز بـه فارسی مـیانـه برگردانده شد. افزون بر پَنْجه تَنْتَره، كه بعدها درون آن تغییرهایی داده شد و به صورت كلیله و دمنـه درون آمد. این آثار هندی ، افزون بر حكایت های متعدد دیگر، شامل دو كتاب از كتاب های سندباد نیز بود.
ایران سدههای مـیانی
درون نیمـه ی دوم سده ی اول هجری، اسلام بـه تدریج ولی پیوسته و بیوقفه درون سرتاسر فلات ایران گسترش یـافت. این رویداد نـه تنـها بـه لحاظ دینی، بلكه از نظر فرهنگی و زبانی نیز درون زندگی ایرانیـان نقطه ی عطف بینظیری است. زبان فارسی ملموسترین حلقه ی اتصال مـیان فرهنگ های پیش و پس از اسلام است. درست هست كه فرو گذاشتن خط پهلوی ـ و گزیدن خط عربی بـه جای آن ـ بـه تغییرهای مـهم زبانشناختی انجامـید، خط جدید بسیـار سادهتر و پیش رفتهتر بود. افزون بر آن، هر جا خط عربی دارای حرف های بی صدای فارسی نبود، نشانـه هایی به منظور آن ها بـه خط عربی افزوده شد. خلاصه، گزینش خط عربی به منظور فارسی، آن گونـه كه برخی اصلاحطلبان نوگرا گمان كردهاند، باعث گسستگی های قابل ملاحظهای نشد.
طی دو سده بعد، گروهی از ایرانیـان فرهیخته تلاش هایی را درون حوزه ترجمـه رهبری كردند كه هدفش حفظ متن های ایرانی پیش از اسلام بود. آنان مـهمترین سندهای پهلوی ـ ادبی، دینی و جز آن ـ را بـه عربی برگرداندند بـه امـید آن كه مندرجات آن سندها را درون تنـها شكلی كه احتمال باقی ماندنش وجود داشت، محفوظ نگه دارند. روزوه یـا روزبه، كه بـه نام اسلامـی اش عبدالله بن مقفّع (کشته شده درون حدود ۱۴۲ ق) بیش تر شـهرت دارد، پنجه تنتره و خوتای نامك (مجموعهای از داستان های استورهای از شاهان و قهرمانان ایرانی) را بـه عربی ترجمـه كرد. بـه احتمال زیـاد، او مسؤول ترجمـه ی گزارش های مربوط بـه مزدك، اصلاحگرای سده ی ششم، و گزارش های مربوط بـه پی روانش، بـه عربی نیز هست.
چنین متن هایی، كه بعدها باز از عربی بـه فارسی نوین ترجمـه شد، پایـه ی شمار زیـادی اطلاعاتِ مربوط بـه فرهنگ پیش از اسلام، بـه ویژه متن های آن، گردید. درون مـیان متن های فارسی باقی مانده، سیـاستنامـه از سده ی پنجم هجری، و فارس نامـه، از سده ی ششم هجری، بـه روشنی نشان مـیدهند كه ترجمـههایی از آثار كهنتری بـه فارسی، یـا عربی بودهاند. آن متن های قدیمتر، كه اكنون بیش ترشان مفقوداند، احتمالن خودْ برگردان هایی از فارسی مـیانـه بودهاند. بنابراین، درون طول سدههای دوم و سوم هجری، كه دوران سیطره ی عرب بر حیـات فرهنگی و سیـاسی درون فلات ایران بود، انگیزه ی فعالیت ها درون حوزه ی ترجمـه شوق بـه حفظ تمدن كهن بود؛ مـیتوان آگاهی هایی را كه درباره ی فرهنگ ایرانی پیش از اسلام حاصل كردهایم مرهون همـین فعالیت ها دانست.
فارسی، كه افزون بر هزار سال درون پهنـه ی فلات ایران بـه آن سخن گفته شده، تغییرهای كمـی پذیرفته و اساسن درون مرحله ی واجشناختی ثابتی باقی مانده است. نزدیكی زبان های همسایـه كه متعلق بـه خانوادههای زبانی متفاوتی هستند (تأثیر قویتر عربی درون غرب ایران، و ازبكی و دیگر زبان های تركی درون شرق ایران)، كشمكش های ملیگرایـانـه، و ۵۰ سال تجربه ی الفبای سریلی درون تاجیكستان شوروی (۱۹۴۰ـ ۱۹۹۰) اثرِ ناچیزی بر پیوستگی های ساختاری درون مـیان گونـههای گوناگون این زبان داشته است. البته، از لحاظ معناشناسی، این گونـههای گوناگون بازتاب دهنده ی فرایندهای پیچیدهای از جذب و دخل و تصرف های زبانشناختی هستند. با وجود این، هیچ كدام از این فرایندها چندان قابل ملاحظه نبوده كه زبان جدیدی خلق كنند.
هر بحثی از سنت ترجمـه درون زبان فارسی حتما با رابطه بسیـار پر پیچ و خم و چند جانبه ی عربی و فارسی درون سدههای دوم و سوم هجری آغاز شود. درون این بحث حتما دو فعالیت موازی را درون نظر داشت. نخست، همانگونـه كه پیش تر ذكر شد، شامل یك رشته ترجمـههایی هست كه از متن های بر جای مانده بـه عربی ترجمـه، و چندی بعد باز بـه فارسی برگردانده شد. دومـین فعالیت كه تازه مسلمان های ایرانی آن را بر عهده گرفتند، بـه طور عمده بـه صورت نگارش شرح هایی بر قرآن ظاهر شد. قرآن، بـه عنوان كلام خداوند، غیر قابل ترجمـه بـه شمار مـیرفت. پس، مسلمانان فارسی زبان متن های مـهمـی عرضه كردند که تا پیـام الاهی را بـه مؤمنانی كه عربی نمـیدانستند ابلاغ كنند. این متن ها، گرچه از لحاظ فنی تفسیر بـه شمار مـیآمد، دارای شمار زیـادی ترجمـههای لفظ بـه لفظ بود. شارحان مسلمان ساختار جمله ها و نحو آیـه های قرآنی را كما بیش دست نخورده نگه مـیداشتند و آن ها را با تفسیرها و توضیح های زیـادی تكمـیل مـیكردند. این گونـه ترجمـهها اغلب احساس بیگانگی درون خوانندگان مـیآفرید، و خصلت ناآشنای زبانی را كه خداوند پیـام خود را بـه آن نازل كرده بود، نشان مـیداد.
كهنترین متن های باقی مانده بـه زبان فارسی، افزون بر نخستین نمونـههای سنت نوشكفته ی شعری، شامل شماری ترجمـه است. از جمله ی این ها مـیتوان دو سند مـهم را برشمرد كه با خط هایی جز از خط عربیِ اصلاح شده و برای نگارش فارسی نوشته شده است. یعنی: شرحی بر كتاب حزقیـال نبی بـه خط عبری و ترجمـهای از مزامـیر داوود بـه خط سریـانی.
افزون بر این ها، ترجمـه ی کتاب های غیردینی از عربی بود كه از همـه ی نمونـههای قدیم اهمـیت بیش تری داشت. مثلن، حدود العالم، كتاب كهن بسیـار مـهمـی از مؤلفی ناشناس، ترجمـهای هست از برخی بخش های تاریخ طبری. این گونـه آثار، از لحاظ لغوی مرز مجاز به منظور كاربرد واژگان عربی را درون فارسی تعیین كردند، و به عنوان متن های ترجمـه شده الگویی از نثرنویسی بـه دست دادند كه سده ها بعد مورد استفاده بود.
در سدههای چهارم که تا ششم، ترجمـه بـه فارسی شتاب زیـادی گرفت، و از این رهگذر مجموعه ی بسیـار بزرگی از رشتههای گوناگون دانش، از پزشکی، نجوم، جغرافیـا گرفته که تا تاریخ و فلسفه دراختیـار خوانندگان فارسی زبان قرار گرفت. فضای تحمل دینی و بحث و جدال های نظری كه بـه همت خلیفه های عباسی درون بغداد ایجاد شد، الگویی بـه دست حكم رانان محلی درون بخش های گوناگون ایران، بـه ویژه درون منطقه های شمال شرقی یعنی خراسان و ماوراءالنـهر، داد. درون سایـه ی پشتیبانی دربارهای سلطنتی، آثاری از یونانی، لاتین، سریـانی، آرامـی، حتا چینی و سانسكریت ـ اغلب از راه منابعی كه قبلن بـه عربی ترجمـه شده بود ـ رفته رفته بـه فارسی درآمد.
در همـه ی این فعالیت ها، کتاب ها را با توجه بـه سودی كه داشتند، با دیدی مصلحتگرایـانـه ترجمـه مـیكردند. مترجمان بـه ترجمـه ی آثاری كه لازم، مـهم یـا سودمند مـیدیدند مـی پرداختند؛ این كار را هم بیجار و جنجال و بدون خودنمایی انجام مـیدادند. متن ها دستخوش تغییرهایی قرار مـیگرفتند: بـه بیـانی سادهتر بازنویسی مـیشدند، افزوده هایی بر آن ها نوشته مـیشد، کوتاه مـیشدند، بـه كمك تكملههایی اصلاح هایی درون آن ها صورت مـیگرفت، یـا بـه گونـه ای جرح و تعدیل مـیشدند كه مناسب نیـازهای ویژه ی خوانندگان جدید بشوند. مترجمان متن های غیردینی بیش از مترجمان قرآن و دیگر متن های اسلامـی، بـه ویژگی های دستوری فارسی توجه نشان مـیدادند. درون نتیجه، دو رویكرد نسبتن متفاوت بـه ترجمـه رونق گرفت، یكی مناسبِ گفتارهای دینی و فلسفی و دیگری، كه رویكردی آزادتر بود، مناسب ترجمـههای علمـی.
نمونـههای نوع اخیر بـه اندازه ای زیـاد هست كه نمـیتوان آن ها را شمارش كرد، ولی دو مورد از آن ها درون این جا شایـان ذكر است. درون مـیان سال های ۴۷۲ـ۴۸۲ هجری، محمد بن منصور گرگانی، معروف بـه زرّیندست، برپایـه ی كتاب عربیِ تذكره الكحّالین از دانشمندی مشـهور بـه علی بن عیسی، كتابی راهنما درون چشم پزشكی با عنوان نورالعیون نوشت. مترجم به منظور آن كه این اثر را به منظور خوانندگان فارسیزبان سودمندتر سازد، اصل عربی كتاب را درون قالب جدیدی از پرسش و پاسخ ریخت. وی همچنین اطلاعات زیـادی كه بر اثر تجربه ی عملی درون رشته ی جراحی های چشم پیدا كرده بود بـه این كتاب افزود. همـین طور، هنگامـی کـه پژوهشگر سده ی ششمـی ابونصر احمد قُبادی سرگرمِ ترجمـه ی تاریخ بخارا، تألیف نَرشَخی (سده ی چهارم هجری) بـه فارسی بود، این اثر را با افزودن ضمـیمـهای روزآمد كرد. این هر دو كتاب بعدها از مـیان رفت و فقط گریده هایی از اثر دوم (ترجمـه فارسی) كه بعد از مرگ مؤلف بـه كتاب دیگری پیوست شده، بر جای مانده است.
این رویكرد بـه ترجمـه، اطلاعات علمـی فراوانی به منظور ایرانیـان سدههای مـیانی فراهم آورد. شاید بـه ترین نمونـه دانش نامـه ی علایی، اثر دایره المعارفگونـه هست كه بـه دست پزشك نام دار، پور سینا، آغاز و به کوشش شاگردش، جوزجانی، كامل شد. این كتاب دانش نامـهای هست کوتاه از رشتههای گوناگون كه بـه علوم متمایلتر هست تا بـه ادبیـات و هنر. دانش نامـه ی علایی، بـه شیوهای كم و بیش نظاممند، بـه هر حوزه ی قابلِ تصور از فعالیت های بشری مـیپردازد، از نجوم و شاخههای گوناگون آن گرفته که تا فلسفه، الاهیـات، علم الاخلاق و عرفان؛ و نیز دارای اطلاعاتی هست درباره خاصیت های اجسام انسانی و حیوانی، گیـاهان و اشیـاء، سم ها، پادزهرها و پیش گوییها و نوادر و غرایب بیشمار. بـه لحاظ تاریخی، دانش نامـه ی علایی، نخستین نمونـه از آثار دایره المعارفگونـه ی متعدد فارسی هست كه كوشش مـیكنند تركیب یـا سنتزی از دانش های موجود، چه نظری چه عملی، بـه دست دهند. پدید آمدن چنین آثاری بدون وجود سنت ترجمـه، آزاد از محدودیت های مربوط بـه انتساب [آثار بـه مؤلفان آن ها] و عرف و آداب اجتماعی، احتمالن ناشدنی بوده است.
عربی، درون ایران سدههای مـیانی، همچون درون دیگر نقاط جهان اسلام، زبان مشترك بود. تقریبن همـه ی نویسندگان و دانشمندان ایرانی دو زبانـه بودند، و شمار بسیـار زیـادی از اهل دانش و فیلسوفان، همگی یـا عمدتن همچنان بـه عربی مـینوشتند. بـه جز طبریِ مورخ و پور سینای پزشك و فیلسوف، سه تن از بزرگترین دانشمندان دینی ـ فقیـه شیعی، محمد توسی (د. ۴٦۸ق)، اصلاحگر سنّی، غزالی (د. ۵۰۵ ق) و زمخشریِ معتزلی مشرب (د. ۵۳۹ ق) كه نحوی و لغوی بزرگی نیز بود ـ همچنین فقیـه و فیلسوف معروف فخرالدین رازی (د. ٦۰٦ ق) را مـیتوان درون زمره ی این گروه شمرد. این افراد برخی اوقات از آثاری كه اصلن بـه عربی نوشته بودند خود ترجمـه گونـههای فارسی فراهم مـیكردند، یـا شاگردان خویش را درون انجام چنین كاری هدایت مـیكردند؛ این دلیلی هست بر این كه چرا مرزِ مـیان ترجمـه و اصل، بـه شكلی كه درون آن فرهنگ تصور مـیشده، بـه نظر ما مبهم و نامشخص مـیرسد.
این انعطافپذیری بـه دانشمندان و فیلسوفان ایرانی امكان داد که تا هم زمان هم نویسندگانی مبتكر باشند هم مترجم. نبود نگرانی بابت حق مالكیتِ اثر درون آن روزگاران پایـه ی تلاش هایی را كه امروزه به منظور متمایز كردن تألیف از ترجمـه مـیشود سست مـیكند. اعمال اقتباس، جرح و تعدیل و انتحال بـه شیوههایی صورت مـیگرفت كه درون مقولهبندی های امروزی نمـیگنجند. مجموعه ی آثار فلسفی و علمـی فارسی پر هست از متن های دو زبانـه یـا تركیب های عربی ـ فارسی، و متن هایی كه درون آن ها نوشته ی اصلی و تفسیر آن بـه دو زبان گوناگون است. متن های فراوان دیگری هم هست كه خصلتی بینابین دارند؛ این گونـه آثار را هم مـیشود و هم نمـیشود کتاب هایی اصیل بـه شمار آورد زیرا بعدها تفسیرها یـا ترجمـههایی با حاشیـه و افزوده بـه آن ها الحاق شده است. منشأ چنین آثاری را با توجه بـه اوضاع ایران سدههای مـیانی، حتما عربی دانست، مگر آن كه عكس آن ثابت شود. این کتاب ها معمولن درون زمان های بعد، از فارسی بـه تركی، اردو یـا هندی ترجمـه مـیشد.
شاید بتوان بـه گرایشی درون این جا اشاره كرد: پیش از یورش مغول درون سده ی هفتم هجری، فارسی اساسن زبان ادبیـات و عربی عمدتن زبان دانش بود. ایرانیـان سدههای مـیانی را، كه عمومن بـه عربی مـینوشتند، مـیتوان متولیـان و وارثان سه سنت پیش از اسلام درون نگارش های علمـی شمرد: ایرانی باستانی، یونانی هلنیستی، و هندی. آنان آثار علمـی را از عربی ترجمـه مـیكردند و آراء خود را بـه آن مـیافزودند. بدین ترتیب نصرالدین طوی (د. ٦۷۳ ق) درس نامـههای اصلی ریـاضی و هندسه، از جمله اصول اقلیدس و اُكَر (۳) تئودوسیوس (۴) ، را بـه عربی برگرداند، و احكام نجوم بطلمـیوس را از عربی بـه فارسی ترجمـه كرد. او درون هر مورد، آرا خود را بـه ترجمـهها افزود. خواجه نصیر نیز بر پایـه ی آثاری هندی كه بر ما ناشناخته است، چند رساله ی فارسی درون حساب نوشت.
و بدین ترتیب دومـین روند [در تاریخچه ی ترجمـه] دیده مـیشود: درون سدههای مـیانی، فارسی از حیث اهمـیت دومـین زبان جهان اسلام بود، مرتبهای كه تاكنون آن را حفظ كرده است. فارسی مـهمترین زبانی هست كه از طریق آن دانش های اسلامـی بـه اروپا راه یـافتند، بـه ویژه درون دوره ی بعد از هجوم مغول. درون آن زمان، نوشتن کتاب های علمـی اصلن بـه زبان فارسی آغاز، و بعدها بـه عربی ترجمـه مـیشد. درون فهرست این نوع آثار مـیتوان آن کتاب های نجومـی را جای داد كه بر مشاهده های مستقیم استوار هست و درون آذربایجان سده ی هفتم هجری بـه امر هلاكو، یـا زیر نظارت الغ بیگ، فرمان روای دانشمند سمرقندی درون سده ی نـهم هجری، ثبت و ضبط شد. هر چه بر اهمـیت این روند درون تكامل ترجمـه درون شبه قاره ی هند تأكید شود ، نمـیتواند زیـاده از حد باشد.
دوران بعد از مغول
تا پیش از سده ی هفتم هجری، فارسی بـه عنوان زبان علم، دین، ادبیـات، حقوق، و نیز وسیله ی ارتباط درون هندوستان كاملن جای خود را باز كرده و ترجمـه ی شماری از آثار مـهم از سانسكریت و دیگر زبانهای هندی بـه فارسی آغاز شده بود. سده ها سلطه استعماری بریتانیـا درون هند و اعتلای نوگرایی و ایدئولوژی های ملیگرایـانـه درون ایران و دیگر جاها درون جهانِ فارسی زبان، باعث شده هست اهمـیت این آثار شناخته نشود. با این حال، پارهای از ترجمـههای مـهمتر به منظور ما شناخته شده است. از جمله ی آن ها بـه این موردها مـیتوان اشاره كرد: ترجمـه ی عزیز نوری دهلوی از كتاب نجومـیِ وَرَهْرا مِهِرا (د. ۵۸۷ م) كه درون سده ی هشتم هجری صورت گرفت؛ ترجمـهای مربوط بـه سال ۹۹۵ هجری از لیلاواتی (۵) (رسالهای درون حساب و هندسه تألیف دانشمند سده ی ششمـی هندی بهاسكارا)، و رسالهای درون باب جبر با نام ویجا گانیتا (٦)، كه درون سال ۱۰۴۴ هجری ترجمـه شد. بـه ده ها ترجمـه ی كماهمـیتتر نیز مـیتوان اشاره كرد، كه معروفترین آن ها رساله ی درون جبر و مقابله (۱۲۲۹ق) از نجمالدین ككوراوی است.
یكی از مرکزهای بسیـار مـهم ترجمـه دربار امپراتور اكبر بزرگ درون نیمـه ی دوم سده ی دهم هجری بود درون ۹۹۰ هجری، وزیر اكبر، ابوالفضل، با صدور فرمانی فارسی را زبان رسمـی دولتِ امپراتوری مغول اعلام كرد. درون نتیجه، فارسی بر سرتاسر شبه قاره ی هند که تا بنگال سیطره یـافت و کتاب های ادبی بسیـاری از سانسكریت بـه فارسی ترجمـه شد. از مـهم ترین این ها ترجمـههای عبدالقادر بدائونی از مـهابهاراتا و رامایـانا هست كه درون سال های ۱۵۹۰ـ۱٦۰۰م انجام گرفت. متقابلن چندین كتاب مـهم نیز از فارسی بـه سانسكریت ترجمـه شده، و بدین ترتیب فارسی دروازه ی ورود بـه دانش های اروپایی نیز شد.
به چند دلیل، مـیان سدههای دهم و سیزدهم هجری مراكز فرهنگی فارسی خارج از ایران رونق بسیـار پیدا كرد. رسمـی شدن تشیع درون ایران درون سده ی دهم هجری كانون توجه درون ترجمـه را باز بـه متن های دینی منتقل كرد، بـه ویژه متن های مربوط بـه سنت های پیـامبر و سخنان ا. نـهجالبلاغه مظهری از كمال مطلوب درون فصاحت و بلاغت شد کـه سخنان حكیمانـه ی آن درون بردارنده ی صنایع بلاغی گوناگونی هست كه حفظ آن ها درون ترجمـه بسیـار مشكل است. درون شبكه ی درون حال گسترشِ حوزههای علمـیه شیعی درون قم، اصفهان، و دیگر شـهرهای ایران، ترجمـه ی نـهجالبلاغه و متن های شیعیِ مشابه بـه زبان فارسی نـه تنـها اوج توفیق ادبی بلكه خدمتی بزرگ بـه امت اسلامـی بـه شمار مـیآمد.
در هند، رویكرد بـه ترجمـه با آن چه درون ایران رواج داشت بسیـار متفاوت بود. چند زبانگی درون هندوستان بـه مراتب گستردهتر از ایران بود، و این وضعیت درون رویكردهای ترجمـه بازتاب داشت. تبادل كلمـه ها مـیان فارسی و زبان های دیگر آزادانـهتر صورت مـیگرفت، و مقداری آسان گیری نسبت بـه كاربردهای مخلوط پیدا شد. این بـه نوبه ی خود فاصلهای مـیان فارسی ایران و فارسی هند و آسیـای مركزی پدید آورد. افزون بر این، نـه فقط از عربی بلكه از زبان های هندی، تركی و نیز انگلیسی و روسی نیز ترجمـه صورت مـیگرفت.
سرانجام، تحول های گوناگون تاریخی بـه یك دلیل اصلی، یعنی پیدایش تشیع درون ایران کـه قبلن اشاره رفت، بـه ایجاد شكاف هایی مـیان فارسی زبانان انجامـید.. استعمار بریتانیـا درون هند و دست درازی روس ها بـه داخل آسیـای مركزی نیز كماهمـیتتر نبود. درون ۱۸۳۲م. انگلیس ها حركتی را آغاز كردند كه نتیجهاش عملن محوِ فارسی از شبه قاره ی هند بود. همچنین، با افتادن آسیـای مركزی بـه چنگ روسیـه درون اواخر سده ی نوزدهم، تقریبن همـه ی فعالیت های مربوط بـه ترجمـه درون آسیـای مركزی فارسی زبان، با زبان های جَغَتایی (بعدها اوزبكی) و روسی هماهنگ شد.
این ها همـه بر كار ترجمـه درون ایران تأثیر گذاشت، و ویژگی بینالمللی این زبان را سخت ضعیف كرد. این وضعیت درون عصر جدید درون نتیجه ی چندین عامل وخیمتر شده است؛ از جمله ی این عامل ها قرار گرفتن فارسیِ آسیـای مركزی، كه روس ها نام آن را بـه تاجیكی تغییر دادند، درون ارتباطی جدید با زبان های ازبكی و روسی و پیدایش اصلاح زبان درون ایران هست كه هیچ توجهی بـه عواقب بیـانیـهها و اقدامات خود درون مورد فارسی نداشته است. نتیجه ی چنین وضعی، بروز بحرانی درون تفاهمِ زبانیِ متقابل بوده هست و انبوه عظیم ترجمـههای انجام شده بـه فارسی امروزیِ ایران را درون بیرون از مرزهای این كشور تقریبن بیثمر كرده است. با توجه بـه این واقعیت كه درون سده ی اخیر، هیچ حركت مـهمـی درون حوزه ی ترجمـه درون افغانستان یـا درون بخش های فارسی زبانِ آسیـای مركزی شكل نگرفت، مـیتوان گفت کـه در پایـان سده ی بیستم سرنوشت فارسی بـه عنوان زبانی بینالمللی درون نقطه ی حساسی قرار گرفت کـه همچنان ادامـه دارد.
دوران جدید درون ایران
در سال های پایـانی سده ی نوزدهم، شماری از تحول ها بـه پیدایش یك رنسانس ترجمـه درون ایران انجامـید. بعد از یك سده و نیم بیثباتی سیـاسی، سلسله ی قاجار (كه از ۱۲۱۰ که تا ۱۳۴۴ ق حكومت كردند) درون اوایل این سده ثباتی ظاهری درون جامعه ی ایرانی برقرار كرده بودند و با فرستادن دانش جویـان ایرانی بـه اروپا، كم و بیش تماس های فرهنگی منظم با اروپا آغاز شد، و این، نیـاز فوری بـه برقراری تماس مـیان دولت ها را تشدید كرد. شیوه ی چاپ سنگی راه خود را بـه ایران یـافت، بـه دنبال آن مطبوعات فارسی و صنعت نوپای تولید كتاب آغاز شد و این ها همـه بـه آشنایی بیش تر با زبان های اروپایی و رواجِ دوباره ی کار ترجمـه انجامـید.
انگیزه ی جدید ترجمـه اساسن نیـازی بود كه به منظور دست یـابی بـه علوم و فنآوری اروپایی احساس مـیشد. دولت قاجار كه علاقهمند بـه نوسازی ارتش و نظام اداری ایران بود، درون پی اعزام گروههایی از دانش جویـان بـه خارج دارالفنون را كه بر پایـه ی الگوی مراكز آموزش عالی اروپایی طرحریزی شده بود، بـه سال ۱۲٦۸ق. درون تهران بنیـاد نـهاد کـه نقش بسیـار مـهمـی درون نوسازی ایران ایفا كرد. به منظور آموزش موضوع های گوناگون، آموزگاران اروپایی استخدام شدند، و ایرانیـان غالبن درون مقام دستیـار و مترجم با آنان همكاری مـیكردند. این آموزگاران همچنین شماری کتاب های درسی درون دانش های گوناگون تدوین كردند كه بیش تر بر آثار علمـی اروپایی استوار بود. بـه این ترتیب، ترجمـه نیز كمكم نقش مـهمـی درون تكامل فعالیتهای آموزشیِ ایران نوین پیدا كرد.
بسیـاری از نخستین مترجمان آثار اروپایی دانشآموختگان دارالفنون بودند. مـهم ترین آنان محمد حسن خان بود كه بـه اعتمادالسلطنـه معروف هست و این آخرین لقبی بود كه دربار بـه وی داد. از ۱۲۸۸ که تا ۱۳۱۴ هجری، اعتمادالسلطنـه رییس اداره ی جدیدی درون دولت با نام "دارالترجمـه" بود كه هدفش هماهنگ كردن و سرپرستیِ کار ترجمـههایی بود كه درون عهده ی نظارت دولت بود. زیر نظر اعتمادالسلطنـه، بسیـاری از آثار مـهم اروپایی درون دسترس ایرانیـان قرار گرفت، این ترجمـهها غالبن از فرانسه صورت مـیگرفت و بیش تر آن ها برگردان های آزادی بود كه بـه اقتباس نزدیك بود.
دیری نپایید كه ترجمـه بـه سوی رشتههایی چون تاریخ، سیـاست و ادبیـات كشیده شد و بخش لازمـی از برنامـههای گوناگون نوسازی شد. تقریبن همـیشـه ترجمـه با این نیت انجام مـیگرفت كه ایرانیـان را با عنایت بـه گذشته ی شكوهمند خود، متوجه ی عقب افتادگی اشان بكنند. بیش از یك سده بود كه خاورشناسان اروپایی با شوق و علاقه بـه مطالعه ی ادبیـات فارسی و تاریخ ایران اشتغال داشتند. گویندگان رمانتیك، فرهنگ و تمدن ایرانی، بـه ویژه ایران باستان را مـیستودند. اگر قرار بود ایرانیـان شكوه فرهنگ كهن خویش را باز یـابند، مـیبایستی از این گونـه آثار [اروپاییـان] با خبر مـیشدند.
جدید ترجمـه از لحاظ تأثیر فرهنگی دست كم بـه اندازه ی خود دانشی كه منتقل یـا خلق مـیكرد اهمـیت داشت. درون مـیان مجموعه ی متنوع کتاب هایی كه درون دهههای آخر سده ی نوزدهم بـه فارسی ترجمـه شد مـیتوان بـه داستان های تاریخی ولتر درون باره ی اسكندر كبیر، پتر كبیر، شارل دوازدهم، کتاب های مردم گریز و طبیب اجباری مولیر، تاریخ ایران مَلكُم و نیز آثاری از برخی از معروفترین نویسندگان آن زمان اروپا، از جمله دومای پدر، فنلون (۷) ، لوساژ (۸) ، برناردن دو سَن پیر (۹) ، ژولورن و دانیل دُفو اشاره كرد. وجود این گونـه کتاب ها رفته رفته بر همـه ی جنبههای فرهنگ ایرانی، از سبك نگارش گرفته که تا موقعیتِ زنان درون جامعه، تأثیر گذاشت.
اكنون كه بعد از گذشت یك سده بـه ترجمـههای فارسی اواخر سده ی نوزدهم مـینگریم، این ترجمـهها مخلوط عجیب و غریبی از ایدئولوژی و خیـالپردازی، قصه و تاریخ بـه نظر مـیآید با وجود این، چنان چه بـه این پدیده با توجه بـه نیـاز ایران بـه بازسازی و اصلاحات بیـاندیشیم، شاید به منظور ارزیـابی نقشی كه این گونـه آثار از لحاظ تاریخی ایفا كردهاند، درون موضع بـه تری قرار بگیریم.
از لحاظ كیفیت زیباشناختی، درون مـیان همـه ی ترجمـههای سده بیستم، یك اثر برجستگی بیش تری دارد: ترجمـه ی مـیرزا حبیب اصفهانی از"ماجراهای حاجی بابا اصفهانی" The Adventures of Haji Baba Esfahani نوشته ی جیمز موریـه. این كتاب موریـه، كه درون ۱۸۲۴م نوشته شده است، از جامعه ی ایرانی بسیـار تند انتقاد كرده و به عنوان اثری واقعگرایـانـه هیچگاه مورد پذیرش ایرانیـان نبوده است. ترجمـه ی حبیب اصفهانی كه درون ۱۸۷۲م از متن فرانسوی صورت گرفته از بسیـاری جهات بی مانند است. مترجم با استفاده از انواع تكنیك بـه این اثر حال و هوای بومـی داده است: متن را بـه سبك محاورهای نوشته و ضربالمثلهای فارسی بسیـار بـه كار و در جای جای اثر، شعر و طنز فارسی گنجانده است. این شیوه ی كار چنان موفق بود كه بعد از اندك زمان این نظریـه پیدا شد كه كار موریـه احتمالن بر پایـه ی اصل فارسی نوشته شده است. از آن جایی كه این نظریـه این تسكین خاطر را بـه ایرانیـان مـیداد كه انتقاد موردنظر شاید از سوی یك ایرانی صورت گرفته باشد، قوت و اعتباری پیدا كرد. این نظریـه اكنون بـه كلی ردّ شده است.
تا پیش از پایـان سده ی نوزدهم بخش قابل ملاحظهای از علوم و هنرهای اروپایی از طریق ترجمـه درون دسترس ایرانیـان قرار گرفت، و ترجمـه ی ادبیِ آثار اروپایی بـه حركت های تازهای با هدف امروزی ساختن ادبیـات فارسی انجامـید. بدین ترتیب، ایران با اشتهای سیریناپذیرش به منظور ترجمـه كه بـه سبب تشنگی شدید به منظور بازسازی نظام حكومتی، اجتماع و فرهنگ از نوع الگوهای اروپایی پدید آمده بود، وارد سده ی بیستم شد. شرح و وصف های انقلاب فرانسه كه بـه فارسی ترجمـه شده بود نقشی مـهم درون مشروطیت (۱۳۲۳ـ۱۳۲۹ق) ایفا كرد و ترجمـه ی فارسیِ قانون اساسیِ ۱۸۳۱م بلژیك بـه عنوان سندی درون پیشنویس قانون اساسی ایران كه بـه سال ۱۳۲۴ قمری بـه تصویب رسید، بـه كار رفت. درون ۱۰۰ سال گذشته، متن های ترجمـه شده گوناگونی از اصل اروپایی و آمریكایی ـ از فانون های طبیعت و آداب اجتماعی گرفته که تا مقررات حقوقی، اسناد سیـاسی و آیین های اداری ـ نقش های مشابهی درون ایران ایفا كردهاند.
به بیـانی كلیتر، ترجمـه مبنای بسیـاری از پژوهش های فلسفی، دوراندیشی فرهنگی، فعالیت های اجتماعی و برنامـههای سیـاسیِ ایران درون سرتاسر سده ی بیستم قرار گرفته است. ترجمـه ابزار اصلی آشناسازی ایرانیـان با اندیشـههای نو، مكتب های فكری و روندهای ادبی، و نیز از مؤلفههای لازم حركت بـه سوی تجددگرایی بوده است؛ درون نتیجه، ترجمـه با اشتیـاق و جدیتی بیسابقه درون تاریخ زبان فارسی دنبال شده است. امروزه، تقریبن همـه ی آثار مـهم تمدن غربی از ارستو و افلاتون که تا نمونـههایی از آخرین روندهای جاری درون قصهنویسی آمریكایی و فرانسوی بـه صورت ترجمـه درون دسترس ایرانیـان قرار مـیگیرد.
ترجمـه گاه نیز راهی آسان، اگر نـه به منظور رسیدن بـه ثروت كه، به منظور دستیـابی بـه شـهرت بوده است، بـه ویژه درون علوم اجتماعی و ادبیـات. گرچه ترجمـه استعدادهای زیـادی را بـه سوی خود جلب كرده، ولی گهگاه نیز تأثیری منفی بر تكامل فرهنگ داشته و مانع تلاش هایی شده هست كه به منظور كشف قابلیت ها و امكان های پیشرفت سیـاسی، اجتماعی یـا فرهنگی كه با الگوهای غربی سازگاری ندارد، حتما صورت گیرد. با همـه این ها، اهمـیت ترجمـه بـه عنوان فعالیتی فرهنگی تقریبن همـه ی روشنفكران برجسته ایرانِ معاصر را ترغیب كرده كه مـهارت خود را درون این كار بیـازمایند. اینان بـه ندرت درون رشتههایی از گونـه ی ادبیـات و علوم اجتماعی تخصص یـافتهاند. درون عوض، بـه نظر مـیرسد شوق و كشش بـه ترجمـه درون شخص بعد از زمانی پیدا مـیشود كه مناسبتی به منظور آن بیـابد یـا آن را به منظور تقویت یـا توجیـهِ صلاحیت سیـاسی، یـا هنری خود ضروری تشخیص دهد.
با وجود این، مـیان ترجمـههای قدیمتر و ترجمـههایی كه از زمان جنگ دوم جهانی تاكنون رواج داشته، مـیتوان تمایزی قایل شد. درون دوره ی نخست، ترجمـه بـه ترین شیوه به منظور آشنا ساختن ایرانیـان با غرب بـه شمار مـیآمد. مترجمان ترجمـه را وسیلهای به منظور شتاب بـه حركت ایرانیـان بـه سوی امروزیسازیکی نگریستند. آنان ترجمـه را، چه ادبی چه فلسفی چه تاریخی، ابزاری به منظور تحول اجتماعی و فرهنگی مـیپنداشتند. ترجمـه درون نظر آنان اساسن وسیلهای به منظور آموزش و پرورش و ابزاری به منظور توسعه ی كشور و انسجام فرهنگی بود.
تقریبن همـه ی مترجمان آن زمان ـ از جمله، یوسف اعتصامالملك، محمدعلی فروغی، عباس اقبال آشتیـانی و سعید نفیسی ـ اساسن علاقه داشتند كه با نشان موقعیت های فرهنگی اروپاییـان بـه خوانندگان ایرانی، بـه فرهنگ ایران خدمت كنند. تقریبن تمام وسایل نشر افكار ـ صنعت كتاب، مجلههای ادبی و سیـاسی، و نیز مؤسسات آموزش عالی درون دورهای متأخرتر ـ بـه منظور فرهنگبخشی و روشن افكار ایرانیـان باسواد، مقداری فعالیت های مربوط بـه ترجمـه درون برنامـههای خود گنجاندند. بـه عنوان مثال مـیگوییم كه مجله های ایرانی ـ مانند: بهار، دانشكده، ارمغان، وفا و آینده ـ به منظور آگاه ساختن ایرانیـان از تاریخ، سیـاست و امور جاری ملت های اروپایی بر ترجمـه تكیـه مـیكردند، و خواسته ی آشكار آنان این بود كه این موردها را الگوهایی نشان دهند که تا ایرانیـان از آن ها پی روی كنند. آنان با این كار بـه خلق سبك نگارشی جدید، وسایل و روش های جدید ارتباطات، و نـهایتن سنت ادبی تازهای كمك كردند.
پس از جنگ دوم جهانی، انگلیسی رفته رفته درون دبیرستان های ایران جای فرانسه را گرفت و ترجمـهها نیز دیگر عمدتن از زبان انگلیسی صورت مـیگرفت. هم زمان با این تحولات، اندیشـه های ماركسیستی، از طریق ترجمـههایی كه توسط حزب توده ایران هدایت مـیشد، رفته رفته درون ایران رونقی یـافت. چندی نگذشت كه آمریكاییها هم كه قدرت را درون ایران از دست انگلیس ها گرفته بودند، وارد صحنـه شدند. درون اواخر دهه شصت مـیلادی ترجمـه بـه مرحله تازهای پای نـهاد، زیرا نیروهای سیـاسی رقیب برنامـههای خود را از طریق ترجمـه نیز بـه پیش مـیبردند.
در سال ۱۳۳۲ شمسی، "بنگاه ترجمـه و نشر كتاب"، با ابتكار جوانی دانشمند و تحصیلكرده ی غرب بـه نام احسان یـار شاطر درون تهران بنیـاد نـهاده شد. این بنگاه، تحت نظارت دربار، تلاش هایی را درون حوزه ی ترجمـه هدایت كرد كه نتیجهاش انتشار چندین رشته كتاب بود، از جمله رشته کتاب های ادبی خارجی، رشته کتاب های كودكان و نوجوانان، رشته کتاب های ایرانشناسی و متن های فارسی. اگر چه این بنگاه دامنـه ی انتشارات مبتنی بر ترجمـه را بـه اندازه ی زیـادی گسترش داد، اهمـیت تاریخی آن درون حقیقت درون معیـارهایی هست كه به منظور تأمـین اصالت، دقت و ویراستاری کتاب ها مقرر كرده بود. این موسسه الگویی نیز به منظور كارهای مشابه بـه دست داد كه از همـه برجستهتر مؤسسه فرانكلین ایران، یك شركت انتشاراتی آمریكایی بود كه درون سال ۱۳۳۳شمسی بنیـاد نـهاده شد. چنین سازمان هایی از جمله مـی کوشیدند تا دولت ایران را متقاعد كنند قرارداد "كپی رایت" ژنو را امضا كند، شرایطی را به منظور حق انحصاری چاپ ترجمـهها وضع و معیـارهایی به منظور ویرایش متن های ترجمـه شده تعیین کند. این تلاش ها چندان موفقیتآمـیز نبود، چون ایران سودی درون پیوستن بـه قرارداد بینالمللی كپی رایت نمـیدید.
در ضمن، ترجمـه همچنان یكی از مؤلفههای مـهم زبانآموزی، بـه ویژه درون سطح دانشگاه، باقی ماند. ولی این كار بـه شیوههایی نسبتن سنتی دنبال مـیشد كه همـیشـه بـه تربیت مترجمان لایق و حرفهای نمـیانجامـید. كار عمده شامل ترجمـههای عملی بود، و بحث چندانی از مبانی نظری یـا اصولی كه بر فرایند نگارش متن حاكم هست به مـیان نمـیآمد، محصلان ترجمـههای خود را ارایـه مـیكردند، بعد از آن بحث هایی صورت مـیگرفت و در پایـان متنی بـه عنوان بـه ترین ترجمـه ممكن از فلان متن اصلی پیشنـهاد مـیشد.
طی سال های ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۷ شمسی، كوشش هایی درون دانشگاه تهران، مدرسه عالی ترجمـه و جاهای دیگر صورت گرفت که تا ترجمـه ی ادبی از انگلیسی بـه فارسی و برعكس بـه روش تازهای آموزش داده شود. تدریس اساسن بر پایـه ی بررسی ترجمـههای موجود و بحث درباره حسن و عیب های نسبی آن ها بود و هدف آن هم این بود كه دانش جو شباهت ها و تفاوت های زبان ها و متن های مورد بررسی را درك كند. بحث های مفصل درباره ی سبك، شیوه ی بیـان و بافت هر متن جای گزین شرط خلق متن [ادبی] شد. آموزش روش های ترجمـه، با همـه ی اهمـیتی كه دارد، هرگز بـه صورت مؤلفه بسیـار مـهمـی درون كار ترجمـه موردنظر قرار نگرفته است.
در سال ۱۳۵۸ شمسی که تا چند سال بعد از آن ، بـه عنوان بخشی از تلاش های دولت جمـهوری اسلامـی بـه منظور گرداندن جهت نظام آموزشی ایران بـه سوی ایدئولوژی خود، كمـیتهای بـه نام "كمـیته ی ترجمـه، انشاء و ویراستاری" درون ستاد انقلاب فرهنگی تشكیل شد. این ستاد با استفاده از فرصتی كه بـه دنبال تعطیل شدن موقت دانشگاه های كشور فراهم شده بود، بـه تهیـه ی متن های درسی كه اصول عقاید را بـه تر بازتاب مـی دهد، مبادرت كرد. حوزههای علوم و معارف بـه حدود ۳۰ رشته ی گوناگون تقسیم شد و کتاب های درسی دانشگاهی، كه اغلب از انگلیسی و فرانسه ترجمـه مـیشد، به منظور هر رشته آماده شد. بدین ترتیب، یك رشته کتاب های درسی، كه اساسن ترجمـه و گردآوری از کتاب های اروپای غربی بود، تهیـه گردید. این کتاب ها از آن زمان تاكنون روزآمد شده و هنوز درون نظام آموزشی ایران استفاده مـیشود.
در حال حاضر، تدریس روش های ترجمـه و فعالیت های مربوط بـه ترجمـه ی نوشتاری و ترجمـه ی شفاهی بـه هم آمـیختهاند، و هیچ مؤسسه ی ویژه ای كه تعیین برنامـه ها و كارهای مربوط بـه ترجمـه را هدایت كند وجود ندارد. درون سال ۱۳٦۸ شمسی، انتشار مجلهای حرفهای بـه نام "مترجم" درون دانشگاه فردوسی مشـهد آغاز شد.(۱۰) این نخستین تلاش به منظور برانگیختن بحث های علمـی درباره ی ترجمـه بود. طی پنج سال انتشار نامنظم، این مجله یك رشته ملاحظات نظری و راهنماییهای عملی به منظور علاقهمندان حرفه مترجمـی ارایـه كرده است. همچنین، بـه منظور راهنمایی تازه کاران گهگاه درون آن مصاحبههایی با مترجمان حرفهای و معرفی متن های ویرایش شده بـه چشم مـیخورد. مقاله های آن دربرگیرنده ی طیفی از بحث های گوناگون است، از ترجمـه ی كامپیوتری و ماشینی گرفته که تا ویرایش متن های ترجمـه شده و غیره.
ترجمـه درون ایران همچنان بخش مـهمـی از مطالعات دانشگاهی و كارهای حرفهای را كه با زبان های خارجی سر و كار دارد تشكیل مـیدهد، و به عنوان وسیلهای به منظور ارتباط های اجتماعی، فرهنگی و ادبی مـیان ایران و بقیـه جهان ـ بـه ویژه با توجه بـه تنگناهای اخیر بر تجارت و مسافرت ـ نمودِ برجستهای پیدا كرده است. گرچه ترجمـه [در ایران] ممكن هست ظاهرن دارای اصول راهنما و پشتیبانی سازمانی نباشد، ولی هنوز فعالیت فرهنگی زنده و پرتحركی هست و که تا مدتی قابل پیشبینی درون آینده همچنان ادامـه خواهد داشت.
- - -
پی نوشتها:
۱ـ درون تقسیم های زبان های ایرانی، گویش یـا زبانی بـه نام مادی اوستایی (Median) وجود ندارد. فقط اوستایی دارای دو لهجه كاثی و جدیدتر هست ـ م.
۲ـ پازند نام الفبا نیست بلكه دقیقن بـه زبان پهلویِ بدون هزوارش اطلاق مـیشده است. این زبان بعد از تازش عرب ها و شاید درون سده های دوم م و سوم مـیلادی نشأت گرفته است. درون آن زمان لغات هزوارش (= كلمـه های آرامـی كه با تلفظ پهلوی خوانده مـیشده است) را از متن پهلوی بیرون كشیدند و به جای آن واژه های پارسی نـهادند. (برای توضیح بیش تر، نگاه کنید بـه دایره المعارف فارسی، ذیل پازند و اوستا.)
۳ـ اُكَر، جمع اُكْرَه، بـه معنیِ كُره. درون اصطلاح دانشمندان اسلامـی، هندسه كروی علمِ اُكَر( spherics، ازSpherica) ) خوانده مـیشود.
۴ـ Theodosius
۵ـ Lilavati
٦ـ Vija-Ganita
۷ـ Fenelon
۸ـ Le Sage
۹ـ Bernardin de Saint-Piere
۱۰ـ فصل نامـه ی مترجم از سال ۱۳۷۰ درون مشـهد منتشر مـیشود و به هیچ سازمانی وابسته نیست. سردبیر.
برگرفته از: فصل نامـه مترجم- شماره ی بیست و نـهم
از: شورای گسنرش زبان فارسی
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
واژهگزینی و استقلال زبان فارسی
شماره ی نوشته: ۱۷ / ۱۱
حسین معصومـی همدانی
واژه گزینی و استقلال زبان فارسی
یكی از بخت های ما ایرانیـان این هست كه زبان ملی و زبان علمـی مان یكی است. ملت هایی درون جهان و در كشورهای اطراف ما هستند كه، یـا بـه حكم اوضاع و احوال تاریخی یـا دانسته و به این گمان كه اختیـار كردن یك زبان اروپایی بـه عنوان زبان علمـی مـیتواند ایشان را درون كار انتقال علوم و غلبه بر عقبماندگی علمـی موفق كند، زبان ملی خود را به منظور كاربردهای روزمره نگاه داشتهاند و برای كاربردهای علمـی، زیـان های این گزینش بـه حدی هست كه بر سودهای احتمالی آن مـیچربد. جدایی نخبگان علمـی از مردم، تشكیل یك گروه بسته یـا كاست اجتماعی كه بـه اعتبار آشنایی اش با یك زبان بیگانـه مزیت هایی بیش از لایـههای دیگر اجتماعی بـه دست مـیآورد و مثل هر كاست دیگر این مزایـا را درون درون خود انتقال مـیدهد، و بریده شدن رابطه ی عامـه مردم با علم از جمله ی این زیـان هاست. چون مدار زندگی جدید بر پایـه ی علم و فنآوری هست هنگامـی کـه زبان ملی درون بیـان علمـی و فنی ناتوان شود، اندك اندك حوزههای وسیعی از زندگی را بـه زبان بیگانـه و به لایـههای اجتماعیای كه حامل آن زبانند واگذار مـیكند و خود و حاملانش روزبهروز بیش تر بـه حاشیـه رانده مـیشوند. اگر درون گذشته چنین زبانی مـی توانست درون گوشـههایی از مـیدان اجتماع زنده بماند و حتا شكوفا شود، بـه دلیل غلبه علم و فنآوری درون زندگی جدید، نمـیتوان انتظار داشت كه زبانی كه قلمرو علم را ترك كرده هست امروزه حتا درون حوزه ادبیـات هم نیرومند باشد و نیرومند بماند.
از این بابت همـه ما حتما سپاس گزار كسانی باشیم كه، از همان آغاز ورود دانش جدید بـه ایران، زبان فارسی را بـه عنوان زبان علمـی برگزیدند و كوشیدند این زبان را به منظور بیـان مفهوم های علمـی توانمند كنند. این انتخاب هر چند امروزه بـه نظر ما طبیعی مـینماید، كاری ساده نبوده است. دشواری آن هم بـه دلیل وضع تاریخی زبان فارسی است.
این دشواری ریشـه درون این واقعیت دارد كه زبان فارسی، پیش از دوران جدید هیچ گاه زبان علم نبوده است. كسانی ممكن هست این نظر را نامنصفانـه و افراطی بدانند و سیـاههای از آثاری را كه ایرانیـان درون طول نزدیك بـه ده سده ی درون دوران اسلامـی درون همـه زمـینـههای علمـی بـه فارسی پدید آوردهاند شاهد بیـاورند. حتا مـیتوان بر این سیـاهه فهرستی از آثار علمـیای كه درون بیرون از قلمرو سیـاسی و جغرافیـایی ایران، بـه ویژه درون شبه قاره هند و تركیـه عثمانی، بـه فارسی نوشته شده است، افزود. با این حال، ادعای من این هست كه درسراسر دوران اسلامـی هیچ تلاش پیگیری به منظور آن كه زبان فارسی بـه صورت یك زبان علمـی درون آید صورت نگرفته است.
بر این ادعا چند دلیل مـیتوان آورد: نخست این كه شمار آثار علمـیای كه درون این دوران بـه فارسی نوشته شده درون برابر آثار نوشته شده بـه عربی بسیـار اندك است. درون این باره كافی هست كه حجم آثار عربی ابوریحان بیرونی یـا ابن سینا یـا خواجه توسی را با آثار فارسی ایشان بسنجیم. بـه ویژه كه بسیـاری از دانشمندان ایرانی كه درون دوران تكوین علم اسلامـی، یعنی درون سده های سوم و چهارم هجری، مـیزیستند ناگزیر بودند كه بـه مركز فعالیت علمـی آن دوران كه شـهر بغداد بود كوچ كنند و ناگزیر آثار خود را درون آن محیط بـه عربی نوشتهاند. حتا بعد از تشكیل نخستین دولت های ایرانی هم این كوچ علمـی که تا مدتی ادامـه داشت، و به هر حال درون آن زمان كه دانشمندان ایرانی مـیتوانستند درون مـیهن خود بمانند و در همان جا بـه كار علمـی ادامـه دهند، یعنی از اواخر سده ی چهارم، زبان عربی دیگر بـه صورت زبان مشترك علمـی ایشان درآمده بود.
دلیل دوم این هست كه غالب آثار علمـی نوشته شده بـه فارسی بـه مقوله ی علم همگانی تعلق دارد. البته درون این مـیان استثناهایی هم هست، اما بسیـاری از این آثار بـه قصدِ عرضه ی روایتی ساده و همـهفهم از علم بـه كسانی نوشته شده هست كه نخست عربی نمـیدانستند و دوم اهل علم نبودند. بـه همـین دلیل هست كه از این آثار غالبن درون مراحل مقدماتی آموزش استفاده مـیشد. اگر بپذیریم كه تكوین زبان علمـی با تولید علمـی بـه یك زبان ویژه ارتباط دارد، تولید علمـی بـه زبان فارسی ناچیز بوده است. درون واقع بسیـاری از آثار علمـی فارسی ترجمـه آثاری هست كه پیش تر بـه عربی نوشته شده بوده است، و مؤلفان بسیـاری از این آثار خود درون مقدمـه ی اثر خود بـه این معنی اشاره یـا تصریح كردهاند.
دلیل سوم، كه بـه نظر من مـهم تر از دو دلیل دیگر است، نقش گروه یـا طبقه اجتماعیای بـه نام علما درون جامعه ایران دوران اسلامـی و ارتباطی هست كه از زمان معینی مـیان آموزش علوم غیردینی با علوم دینی برقرار مـیشود. این فرایند، كه نمـیتوان به منظور آغاز آن تاریخ دقیقی تعیین كرد، درون سده های ششم و هفتم هجری بـه مرحله ی تثبیت مـیرسد، زیرا درون این دو سده است كه آموزش علوم ریـاضی و طبیعی، كه پیش از آن درون بیرون از مدرسه های علوم دینی انجام مـیشد، بـه بركت وجود كسانی چون فخر رازی و خواجه توسی بـه صورت جزیی از برنامـه ی آموزشی بسیـاری از مدرسه ها دینی درمـیآید و از وابستگی بـه دربارها یـا حلقههایی كه بر گرد حامـیان مال دار و دانشدوست تشكیل مـیشد، رهایی مـییـابد. تأثیر مثبت این پدیده این بود كه علم را بـه نـهاد پابرجایی چون مدرسه، كه تابع هوس حاكمان و شاهان نبود و وجود آن با از مـیان رفتن شاه یـا وزیر یـا سلسلهای بـه خطر نمـیافتاد و نیز منابع مالی ویژه ی خود را داشت وابسته كرد. بخش مـهمـی از علم دوران اسلامـی درون واقع بـه این دلیل حفظ شده هست كه این علوم، هر چند نـه همواره و همـه جا، جزو نظام آموزش رسمـی بودند. یكی از دلیل های این كه آثار علمـی باز مانده از دوران بعد از حمله مغول بسیـار بیش تر از آثار بازمانده از دوران پیش از مغول هست این هست كه بعد از دوران ایلخانی برخی از آثار ریـاضی و نجومـی جزو برنامـه درسی مدرسه ها شد، و حتا بخشی از آثار پیش از مغول نیز بـه بركت حیـات کوتاه و تلاش علمـیای كه درون مدرسه ها وجود داشت حفظ شده است.
اما این تحول با تحول دیگری نیز همراه بود. زبان آموزش مدرسه ها، یعنی زبان متن هایی كه به منظور آموزش درون مدرسه ها بـه كار مـیرفت، عربی بود و همـین باعث شد كه زبان متن های علمـی نیز رفته رفته منحصر بـه عربی شود و حركتی كه پیش از حمله مغول درون جهت نوشتن آثارعلمـی بـه فارسی وجود داشت كمكم ضعیفتر گردد. تنـها حوزههایی از این تحول مصون ماند كه باز بـه نوعی بـه دربارها، یعنی بـه كسانی كه معمولن عربی نمـیدانستند، وابستگی داشت، مانند پزشكی و بخشی از نجوم. از این روست كه مـیبینیم با این كه غالب متن های نجوم ریـاضی و هیئت بـه عربیاند، زیج ها، كه عمدتن درون كار احكام نجوم از آن ها استفاده مـیشد، غالبن بـه فارسی است.
در واقع، درون همـه ی برنامـه ی آموزش ریـاضی، حتا یك كتاب فارسی وجود نداشت و نـه تنـها آخرین آثار ریـاضی بزرگی كه درون ایران تألیف شده، یعنی "مفتاح الحساب" غیـاثالدین جمشید كاشانی و "عیون الحساب" ملا محمد باقر یزدی بـه عربی است، بلكه كسی چون شیخ بهایی كتاب "خلاصه الحساب" و نیز "تشریح الافلاك" را كه به منظور نو آموزان نوشته شده بـه عربی تألیف كرده است. درون این دوران كه شرحنویسی و حاشیـهزنی بر كتاب های معروف شیوه ی رایج درون فعالیت علمـی بود، آثاری كه بـه فارسی نوشته مـیشد كم تر مورد توجه و تحشیـه قرار مـیگرفت. بـه عنوان مثال، كتاب "زبده" درون علم هیئت خواجه نصیر توسی و "التذكره فی علم الهیئه" همو هر دو تقریبن یك ساختار دارند و مطالبشان نزدیك بـه هم است، اما بر زبده كه بـه فارسی هست كم تر شرحی نوشته شده درون حالی كه تذكره، كه بـه عربی هست دست كم سیزده شرح دارد كه آن ها نیز همـه بـه عربی است. گذشته از این، از دوران ایلخانی بـه بعد مـیبینیم كه حتا درون آثاری كه بـه فارسی نوشته مـیشود، كوششی به منظور وضع و ساختن اصطلاحات فارسی نمـیشود. زبان این آثار فارسی هست اما اصطلاحات آن ها یكسره عربی است.
منظور از بیـان این مطلب انتقاد از گذشتگان نیست. چنان كه گفتم، این گذار امری ناگزیر بود و سود عمده ی آن نیز حفظ بخشی از مـیراث علمـی گذشته بود درون دورانی كه كلّ جامعه و به تبع آن علم، بـه ركود و حتا انحطاط دچار بود. از سوی دیگر، این وضع ویژه ی جامعه ی ایران و زبان های فارسی و عربی نبوده است. درون واقع، درون سراسر دوران باستان و قرون وسطا همواره یك زبان بـه عنوان زبان علمـی غلبه داشته است. این زبان، درون دوران باستان یونانی بود، درون قرون وسطای مسیحی لاتینی، و در سرزمـین های اسلامـی، که تا پیش از پیدایش دولت های ملی بـه معنی جدید كلمـه درون این سرزمـین ها، عربی. با این حال، بـه دلیل آن كه علم درون گذشته درون زندگی فردی و اجتماعی نقش مـهمـی ایفا نمـیكرد، و به هر حال نقش آن با نقشی كه درون دوران جدید دارد قابل مقایسه نبود، این وضع آثار اجتماعی چندان گستردهای هم بـه بار نمـیآورد، زیرا آثار علمـی درون مـیان عامـه مردم چندان مخاطبی نداشت. درون گذشته، شمار درسخواندگان اندك بود و ایشان گروه اجتماعی ممتازی را تشكیل مـیدادند كه اتفاقن تسلط بر زبانی كه زبان عموم مردم نبود خود یكی از امتیـازهای ایشان و نیز از عوامل تثبیت و تداوم این وضع ممتاز مـیشد.
اگر بخواهیم مطلب را درون یك كلمـه خلاصه كنیم، مـیتوانیم بگوییم كه فرهیختگان دوران اسلامـی، درون ایران و دیگر سرزمـین های اسلامـی، دو زبانـه بودند. حتا مـیتوان گفت كه درون این دو زبانگی، زبان عربی دست بالا را داشت. بـه عبارت دیگر، درون ذهن هر ایرانی ِ فرهیخته ی این دوران، دو دستگاه دستوری فارسی و عربی درون كار بود، اما درون كار مفهومسازی و وضع اصطلاحات به منظور بیـان مفهوم های، دستور زبان عربی زندهتر و فعال تر بود. دانشمندی كه درون این دوران حتا اثری بـه فارسی مـینوشت، آن جا كه نیـازمند مفهوم تازهای مـیشد، دست بـه دامن زبان عربی مـیشد. حتا تعبیر دست بـه دامن شدن هم تعبیر مناسبی نیست، طبیعیترین كار به منظور او این بود كه از راه اشتقاق یـا تركیب اصطلاحی عربی بسازد و آن را به منظور منظور خود بـه كار بگیرد. درون حالی كه همـین شخص هنگامـی کـه شعر مـیسرود، انگار دستگاه دستوری فارسیاش فعال مـیشد. همـین هست كه توان تركیبسازی فارسی، كه درون آثار علمـی بـه ویژه آثار علمـی متأخر بـه شدت از آن غفلت شده است، از راه آثار ادبی به منظور ما محفوظ مانده هست و یكی از سرمایـههایی هست كه ما اكنون به منظور كار واژهسازی دراختیـار داریم.
این دو زبانگی، یـا بـه تر هست بگوییم دو دستوری بودن، بـه اندازهای درون محیط فرهنگی ما ریشـهدار بوده هست كه که تا همـین اواخر برخی از دانشمندان ما معتقد بودند كه حتما تطابق صفت و موصوف را بـه همان صورت كه درون عربی هست درون واژگان عربیای كه درون فارسی بـه كار مـیرود رعایت كرد و رعایت نكردن آن را گناهی نابخشودنی مـیشمردند. و هنوز هم بیش تر ما درون مورد درستی یـا نادرستی كاربرد واژهای درون فارسی بر مبنای معنی و حتا حالت و مقوله ی دستوری اصلی آن درون زبان عربی حكم مـیكنیم. بـه عبارت دیگر، آمـیختگی زبان عربی با فارسی منحصر بـه وام گیری واژگانی نمـیشود، بلكه این واژهها با خود مقدار زیـادی از دستور زبان عربی را هم بـه زبان فارسی آوردهاند. مثلن شما كه خواننده ی این مقالهاید حتما بدانید كه واژه «وضع»، كه چند بار از آن استفاده كردهام، مصدر هست اگر چه پایـانـههایی كه درون كتاب های دستور زبان فارسی به منظور مصدر مـیشمارند، ختم نمـیشود.
نخستین واژگان علمـی جدید فارسی را كسانی ساختند كه هنوز این دو دستگاه دستوری درون ذهنشان فعال بود. بـه همـین دلیل هست كه مثلن وقتی درون ریـاضیـات بـه واژه ی جدید derivee مـیرسیدند از راه اشتقاق واژه ی «مشتق» را به منظور آن مـیساختند و هنگامـی كه واژه ی polynome را مـیدیدند از راه تركیب واژه «كثیرالجمله» را به منظور آن برمـیگزیدند. البته محصول كار ایشان همـیشـه با محصول كار كسانی كه درون همان زمان ها درون كشورهای عربی بـه كار وضع واژگان جدید علمـی مشغول بودند، یكسان نبود. مثلن به منظور همـین واژه ی polynome عرب ها واژه ی «كثیرالحدود» را ساختهاند، و این مثال و مثال های بسیـار دیگری كه مـیتوان آورد نشان مـیدهد كه درون این مورد ایرانیـان واژگان عربی جدید را اقتباس نمـیكردهاند بلكه خود تركیب عربی مـیساختهاند. وجود پارهای خطاهای نحوی درون واژههایی كه درون این دوران، یعنی درون اواخر دوران قاجار و پیش از بنیـادگذاری فرهنگستان اول، ساخته شده است، دلالت بر آن دارد كه سازندگان آن ها، كه برخی از ایشان دانشآموختگان مدرسه های جدید درون ایران یـا اروپا بودند، هر چند بـه اندازه ی نیـاكان خود بر قاعده های زبان عربی تسلط نداشتند، همچنان طبیعیترین شیوه ی واژهسازی را استفاده از قاعده های زبان عربی مـیدانستند.
از این دیدگاه كه بنگریم، مـیتوانیم بزرگ ترین دستاورد فرهنگستان اول را اعلام استقلال زبان فارسی از نحو زبان عربی بدانیم. مـیتوان درون انگیزههای فرهنگستان اول چون و چرا كرد، مـیتوان برخی از واژههای آن را نپذیرفت ـ همچنان كه جامعه نپذیرفته هست ـ اما این نكته را نمـیتوان نادیده گرفت كه این فرهنگستان نخستین دستگاهی بود كه بـه صورت منسجم بـه واژهسازی براساس قاعده های دستوری زبان فارسی دست زد. دلیل حقانیت این كار، این هست كه با همـه نظرهایی كه بـه حق یـا ناحق درون مورد فرهنگستان اول اظهار مـیشود، این شیوه اكنون شیوه ی غالب درون كار واژهسازی و واژهگزینی است.
شیوهای كه فرهنگستان اول آغاز كرد، و همـه ما درون واقع آن را ادامـه مـیدهیم. بـه این دلیل، با وجود کنار نـهاده شدن برخی از ساختههای آن فرهنگستان، ادامـه یـافت كه از یك واقعیت جدید اجتماعی حكایت مـیكرد و پاسخ مناسبی بود بـه وضعیت جدیدی كه درون جامعه پیدا شده بود. با تحولاتی كه بعد از انقلاب مشروطه رخ داد، بـه ویژه با پیدایش دولت متمركز، تكلیف های تازهای بـه دوش زبان فارسی افتاد. این زبان مـیبایست وسیله ی ارتباط مـیان مردم سرزمـینی مـیشد كه هر چند درون خانـه و گاه درون كوچه و بازار بـه زبان دیگری سخن مـیگفتند، درون چهارچوب كشوری زندگی مـیكردند كه زبان فارسی زبان رسمـی آن بود. رسمـی بودن زبان بـه این معنی هست كه امور عمومـی مـیباید با این زبان اداره شود. چنین مفهومـی پیش از آن وجود نداشت. پیش از آن البته زبان فارسی وسیله ی همدلی همـه ی مردم ایران بود، و در واقع همـین نقش بود كه آن را به منظور تبدیل شدن بـه یك زبان رسمـی ملی آماده مـیكرد، اما اكنون مـیبایست زبان فارسی وسیله ی ارتباط صریح و بیابهام مـیان مردم و دولت مـیشد. اگر پیش از آن فرمان های دولت (یعنی شاه) را دبیری به منظور دبیری دیگر مـینوشت و دامنـه ی این فرمان ها نیز بـه عزل یـا نصب حاكمان و وضع یـا بخشودن خراج محدود بود، اكنون قانون پشت سر قانون بود كه حتما به آحاد ملت ابلاغ مـیشد. هر چند نام این قانون ها همچنان گاهی فرمان مطاع همایونی بود، اما مضمون و برد آن دیگرگون شده بود. تشكیل دولت ملی باعث شد كه سواد، كه پیش از آن فضیلتی بـه شمار مـی آمد و شمار کمـی بـه آن دست رسی داشتند، درون همـه ی جامعه گسترش یـابد، و آموزش همگانی نیز، كه آموزش زبان فارسی بخش مـهم آن بود، ایجاب مـیكرد كه این زبان قاعده های خود را مدون تر كند. آموزش دو زبانـه همگانی امكان نداشت و در نتیجه شمار كسانی كه دستور زبان عربی درون ذهنشان فعال بود روز بـه روز كاهش یـافت. بنابراین، درون ذهن كسانی كه بـه شیوههای جدید آموزش مـیدیدند، واژههای عربیتبار موجود درون زبان فارسی بـه واژههای جامدی تبدیل شدند كه خود بـه خود بـه مقوله ی دستوری و حالت نحوی خود دلالت نمـیكردند. (این وضع شبیـه وضعی بود كه از دیرباز مردم معمولی و حتا برخی از اهل فضل درون برابر بسیـاری از واژههای عربی داشتند و از همـین رو گاه با اضافه كردن یك پیشاوند فارسی بـه واژهای عربی كه معنای منفی داشت معنای منفی آن را آشكار مـیكردند یـا با افزودن نشانـه ی جمع فارسی بر یك واژه جمع عربی جمع بودن آن را نشان مـیدادند و به اصطلاح آن واژه را شفاف مـیكردند.)
از سوی دیگر، آشنایی با علم جدید، بـه مقیـاسی كه پیش از آن سابقه نداشت، ایجاب مـیكرد كه به منظور مفهوم های جدید واژههای تازهای وضع شود. فرهنگستان اول درون ظاهر بـه این منظور بنیـاد نـهاده شد، و در باطن، به منظور جست و جوی نوعی راه مـیانـه بود از جانب افراد معتدلی كه موجی را كه درون ارتش به منظور پاك سازی زبان فارسی از واژههای بیگانـه بـه راه افتاده بود نمـیپسندیدند. با این حال، شیوه ی بنیـاد نـهادن فرهنگستان اول باعث شد كه دو نوع واكنش درون جامعه نسبت بـه آن ایجاد شود. از یك سو كسانی، درون درون و بیرون فرهنگستان، كار واژهسازی را با پاك سازی زبان و سرهگرایی یكی گرفتند و از سوی دیگر كسانی فرهنگستان را هم یكی از نـهادهای وابسته بـه دیكتاتوری رضاشاهی دانستند و بیپروا بر همـه دست آوردهای آن تاختند. با این حال فرهنگستان اول، هر چند بیش تر بـه تكتك واژهها مـیاندیشید، درون ضمن كار خود قاعده ها و ملاك هایی هم به منظور تركیبسازی فارسی ایجاد یـا احیـا كرد كه پیش از آن دست كم درون واژهسازی علمـی کنار نـهاده شده بود. (كاربرد این قاعده ها و ملاك ها بیش تر درون واژههایی كه فرهنگستان اول درون زمـینـههایی چون زیستشناسی و گیـاهشناسی وضع كرده دیده مـیشود.)
این قاعده ها، هر چند كم تر مدوّن شد، بـه كار واژهگزینان و واژهسازان دیگر نیز آمد، و حتا بـه آثار غیرعلمـی هم راه یـافت. تحول برخی از واژههای فرهنگستان اول نیز نشان مـیدهد كه آن چه درون این قاعده ها اهمـیت داشته هست و راهگشا بوده وجه دستوری آن ها هست نـه وجه قاموسی. ما امروزه واژه ی كثیرالاضلاع را بـه كار نمـیبریم، اما واژه ی «چندبر» را هم بـه كار نمـیبریم، بـه جای این دو، واژه ی چندضلعی را بـه كار مـیبریم كه هر چند بخشی از آن عربیتبار هست اما، بـه دلیل شفافیت دستوری ای كه دارد، معنای خود را بـه خوبی مـیرساند. بـه گفته ی دیگر، دست آورد واقعی فرهنگستان اول زنده كردن بخشی از توانایی های زبان فارسی بود كه همواره درون زبان شعر زنده بوده است، درون زبان نثر علمـی و غیرعلمـی هم درون سده های نخستین تكوین زبان فارسی که تا اندازه زیـادی زنده بوده، . بعد از آغاز بازگشت ادبی هم شاهد توجه دوبارهای بـه زنده آنـها هستیم، اما درون زبان علمـی و زبان اداری، بـه دلیل غلبه دو زبانگی درون مـیان عالمان و دیوانیـان، از مـیان رفته بود. بـه سبب این كوشش هاست كه اكنون دستگاه صرفی زبان فارسی بسیـار فعال تر از گذشته شده است، تركیبسازی از نو درون حوزه ی نثر زنده شده و بسیـاری از وندها كه پیش از این با آن ها بـه مثابه ی عنصر های جامد و تزیینی رفتار مـیشد، معنای مستقل خود را باز یـافتهاند و در واژههای جدید بـه كار مـیروند.
امروزه آمـیختگی با زبان عربی دیگر خطری جدی به منظور استقلال زبان فارسی درون حوزه ی علم نیست. چنان كه پیش از این گفتم، امروزه غالب واژههای عربی جامد بـه شمار مـیآیند، تركیبسازی با استفاده از امكان های نحوی و صرفی عربی بـه كلی کنار نـهاده شده است، و حتا تمایلی هست كه برخی از ساخت های عربی، مانند جمع های مكسر، را بـه ساخت های فارسی تبدیل كنند. مـیزان استفاده از عنصرهای عربیتبار البته از نویسندهای بـه نویسنده دیگر متفاوت است، اما این امر درون حوزه یسبك قرار مـیگیرد و حتا درون این حوزه نیز ذوق عمومـی خواصّ روزبهروز از عربیگرایی افراطی و به ویژه ساختن واژههای نو با استفاده از امكان های دستوری زبان عربی دورتر شده هست و كم تر فارسیزبان امروزی هست كه یك نثر عربیگرا را بپسندد.
خطر مـهم تری كه هست پیدایش نوعی دوزبانگی جدید است. تاكنون درباره ی خطر واژههای فرنگی به منظور زبان فارسی بسیـار سخن گفته شده است، اما بـه نظر من خطر اصلی درون جای دیگری هست و آن نفوذ دستور زبان های دیگر درون زبان فارسی است. این نكته نیز تاكنون از دید اهل نظر دور نمانده هست و با عنوان هایی چون ضرورت پرهیز از گردهبرداری بـه آن پرداختهاند. اما من مـیخواهم درون پایـان این مقاله بـه وجه دیگری از این خطر كه بـه كار واژهگزینی ربط دارد اشاره كنم.
یكی از ملاك هایی كه فرهنگستان زبان و ادب فارسی (فرهنگستان سوم) رعایت آن را درون واژهگزینی لازم دیده هست شفافیت است، و چیزی كه از این ملاك عمومن فهمـیده مـیشود شفافیت معنایی است، بـه این معنی كه واژههای نوساخته و نوگزیده، و در مورد واژههای مركب تكتك اجزای آن ها، حتما معنینما باشند. این ملاكْ تمایلی را درون گروه های واژهگزینی فرهنگستان پدید آورده هست كه که تا مـیتوانند بـه سراغ عنصر های زنده زبان بروند و با استفاده از آن ها واژهگزینی كنند. مشكلی كه درون این مـیان پدید مـیآید این هست كه درون زبان های اروپایی، بـه دلیل استفاده از ریشـههای یونانی و لاتین و به ندرت زبان های دیگر، به منظور بیـان یك مفهوم چند واژه وجود دارد. كاری كه درون واژهسازی علمـی درون این زبان ها مـیشود این هست كه با اختیـار بخشی از طیف معنایی یك واژه ی یونانی یـا لاتینی آن را برجستهتر مـیكنند و برای مفهوم جدیدی بـه كار مـیبرند. بـه این طریق هر چند معنای اصلی واژه درون ذهن مخاطب و كاربَر بخشی از معنای علمـی آن را تداعی مـیكند همـه ی معنای علمـی آن را بیـان نمـیكند، بلكه بخشی از این معنای جدید از راه وضع و قرارداد، برحسب منظوری كه واژهگزین دارد، بـه آن داده مـیشود. این عنصر قراردادی و وضعی چیزی هست كه درون كار واژهگزینی علمـی از آن گریزی نیست. و هر چه غلبه ی این عنصر وضعی بیش تر باشد، واژه مـیتواند تحولاتی را كه درون خود مفهوم، بـه ضرورت تحول علم، رخ مـیدهد بیش تر تاب بیـاورد. یكی از دلیل های روی آوردن بـه زبان های یونانی و لاتینی درون كار واژهگزینی علمـی این هست كه این واژهها هر چند بـه كلی ناآشنا نیستند، كاملن هم آشنا نیستند. اهل علم از این ابهام استفاده مـیكنند و معانی تازهای را بر این معانی بار مـیكنند، حال آن كه واژههای معمولی زبان معانی مشخصی دارند و معنای جدید بـه آن ها كار سادهای نیست.
روی آوردن بـه عنصرهای زنده ی زبان هر چند بر شفافیت معنایی واژههای نو ساخته مـیافزاید، اما عمر آن ها را كوتاه مـیكند. شفافیت معنایی با ثبات معنی همراه است، درحالی كه مفهوم های علمـی تحول مـییـابند. از طرف دیگر، اگر این حصر توجّه بـه عنصرهای زنده زبان با نوعی سرهگرایی و تمایل بـه استفاده از واژههای فارسیتبار همراه شود، مـیدان گزینش واژهساز و واژهگزین بسیـار تنگ مـیشود؛ زیرا واقعیت این هست كه شمار و نوع واژههای فارسیتبار زبان فارسی بـه اندازه ای نیست كه بتوان تنـها با استفاده از آن ها از عهده ی وضع برابر به منظور واژههایی برآمد كه درون زبان های اروپایی با استفاده از منابعِ چندگانـهای كه این زبان ها دراختیـار دارند ساخته مـیشود.
به این دلیل هست كه، بـه ویژه از زمان بنیـادگذاری فرهنگستان دوم، تمایلی پدید آمده هست كه عنصرهایی از زبان های ایرانی و به ویژه از فارسی مـیانـه و فارسی باستان را زنده كنند و در واژهسازی بـه كار برند. این كار البته حسن هایی دارد، یكی این كه بـه این ترتیب دامنـه ی واژگانی كه واژهساز دراختیـار دارد گسترش مـییـابد. دیگر این كه واژگان و عنصرهای زبان های مرده ایرانی شفافیت معنایی ندارند و به همـین دلیل مـیتوان معناهای تازهای را بر آن ها بار كرد.
اما گاهی نیز تیرگی این واژهها و عنصر های زبانی بـه اندازه ای هست كه هیچ ارتباطی با زبان زنده ی روز، و نیز با علم گذشته و حال، ندارند و هیچ معنای فرهنگی ای را درون ذهن تداعی نمـیكند. از این نظر، نسبت این زبان ها با زبان فارسی با نسبت زبان های یونانی باستان و لاتینی با زبان های اروپایی متفاوت است. درست هست كه این زبان ها هم مرده بـه شمار مـی آیند، اما عنصر هایی از آن ها درون زبان های جدید اروپایی، بـه ویژه درون سنّت علمـی این زبان ها زندهاند و این تنـها بـه دلیل خویشاوندی مـیان این زبان ها نیست؛ بلكه بیش تر بـه این دلیل هست كه زبان علمـی لاتینی که تا اندازه زیـادی وام دار زبان یونانی است، و نیز زبان لاتینی دست كم که تا سده ی هیجدهم مـیلادی، و در برخی از حوزهها حتا که تا اواخر سده ی نوزدهم، زبان علمـی سراسر اروپا بوده است.
برای غنیتر كردن گنجینـه ی عنصر های زبانی زبان علمـی فارسی، بـه صورتی كه زبان علمـی ما بـه زبان كاملن مصنوعی تبدیل نشود و ارتباط آن با زبان علمِ گذشته و نیز با زبان زنده ی روز برقرار بماند، چارهای جز این نداریم كه اولن علاوه بر استفاده از عنصر های فارسیتبار زبان فارسی جدید و واژههایی از زبان های كهن و لهجههای ایرانی، واژههای عربی (و نیز تركی و مغولی)ای را هم كه درون فارسی جا افتادهاند فارسی بشماریم و کوشش كنیم حکم های دستور زبان فارسی را بر آن ها جاری كنیم. من خوب مـیدانم كه غالب كسانی كه بـه واژهگزینی و واژهسازی مـیپردازند از این كار پرهیز مـی کنند، اما بـه نظر من دلیل این پرهیز تنـها سرهگرایی نیست؛ بلكه بسیـاری از ما این واژهها را بـه این دلیل بیگانـه مـیشماریم كه هنوز تهماندههایی از دو دستوری بودن درون ذهن ما هست و گمان مـیكنیم كه واژه ی عربی حتما ناگزیر از قاعده های صرف و نحو عربی تبعیت كند.
دیگر آن کـه نباید از پذیرش واژههای جدید از زبان های دیگر نیز باكی داشته باشیم. یكی از نكتههایی كه بسیـار مـیگوییم و كم تر بـه آن عمل مـیكنیم این هست كه زبان خالص، مثل نژاد خالص، افسانـهای بیش نیست. زبان فارسی درون طول عمر خود همواره با واژگانی از زبان های دیگر آمـیخته بوده هست و اصل و نسب این واژهها را امروزه كم تر فارسیزبانی بـه یـاد مـیآورد، مگر آن كه زبانشناس یـا ادیب یـا ریشـهشناس باشد. تنـها استثنا درون این مـیان واژگان عربیتبار فارسی هست كه بخشی از دستور زبان عربی را با خود بـه زبان فارسی وارد كردهاند؛ امـیدوارم با توضیح هایی كه دادم معلوم شده باشد كه این امر تنـها دلایل زبانی ندارد. بلكه هر جا كه یك قشر ممتاز اجتماعی حامل یك زبان ویژه باشد و زبان بـه صورت وسیلهای به منظور ایجاد تمایز و كسب امتیـاز اجتماعی درآید، خطر دوگانگی زبانی، دوزبانگی و دودستوری بودن هم پیش مـیآید.
از مـیان واژههای بیگانـهای كه بـه یك زبان وارد مـیشوند، نام های ابزارها و دستگاه ها و اشیـاء، بـه دلیل دلالت مستقیمـی كه بر مصداق خود دارند، كم تر از همـه بـه ساختار زبان لطمـه وارد مـیكنند؛ این نام ها بـه سرعت رنگ آوایی زبانی را كه بدان وارد شدهاند، مـیگیرند و بر غنای زبانی كه بدان وارد شدهاند مـیافزایند. این واژهها، حتا اگر درون زبان اصلی مشتق باشند، درون زبانی كه بدان وارد شدهاند بسیط تلقی مـیشوند. بـه عبارت دیگر این واژهها نشان دار نیستند. از سوی دیگر، بـه ویژه درون دوران ما، ابزارها با شتاب جای خود را بـه ابزارهای دیگر مـیدهند و نامشان نیز از دایره ی واژگان فعال زبان بیرون مـیرود. واژهای چون تلگراف كه که تا همـین چندی پیش درون زبان فارسی واژهای پربسامد بود، چند سال دیگر بـه خیل واژههایی چون یـاسا و یرلیغ مـیپیوندد كه تنـها تاریخ دانان با آن ها سر و كار دارند.
حتا همـه ی مفهوم ها نیز عمر ابدی ندارند. واژههای «گلاسنوست» و «پروسترویكا» كه درون جریـان یك تحول اجتماعی پدید آمدند و تقریبن بـه همـین صورت اصلیشان ده سالی درون مطبوعات و نوشتههای اجتماعی بـه كار رفتند، اكنون كه آن تحوّل جزو تاریخ شده از دایره ی واژگان پربسامد بیرون رفتهاند. حتا اگر بیرون هم نمـیرفتند، وجود آن ها بـه همـین صورت نشان مـیداد كه این واژهها بر تحولی دلالت دارند كه درون كشور خاصی آغاز شده و با مطلقِ اصلاحطلبی تفاوت دارد. یكی از حسن های اقتباس واژههای مفرد بیگانـه همـین هست كه این واژهها ریشـههای تاریخی و جغرافیـایی خود را نشان و بر مبادلهای كه درون سراسر تاریخ مـیان تمدن ها وجود داشته گواهی مـیدهند. ابزارهایی كه درون زندگی معمولی بـه كار مـیبریم و غذاهایی كه مـیخوریم، از جاهای گوناگون جغرافیـایی آمدهاند و تغییر نام آن ها این تنوع را مـیپوشاند. درون زبان های زنده دنیـا هم معمولن كم تر نام غذای بیگانـه را عوض مـیكنند، حداكثر این هست كه درون سیـاهه ی غذای رستوران ها درون جلو آن ها توضیحی مـیافزایند که تا مشتری بداند كه چه مـیخورد. همچنین هست واژه «پارك» كه فرهنگستان «بوستان» را بـه جای آن پیشنـهاد كرده است. البته زنده كردن واژه ی بوستان كار خوبی است، اما ما تنـها واژه «پارك» را از زبان بیگانـه نگرفتهایم، بلكه مصداق این واژه هست كه نخست وارد زبان ما شده است، این واژه نخست بـه صورت نامـی به منظور باغ اختصاصی برخی از اعیـان و اشراف (پارك اتابك) بـه كار رفته و با تحول اجتماعی معنای آن دگرگون شده و بر فضای بازی كه عموم مردم بـه قصد تفریح و تفرج بـه آن مـیروند داده شده است. پارك درون زندگی ما چیز تازهای هست و حفظ این واژه جا را بر واژه ی بوستان تنگ نمـیكند؛ بـه عكس، اگر ما این چیز تازه را همان پارك بنامـیم، واژه ی بوستان به منظور كاربردهای ادبیتر و كهنتر باقی مـیماند. كدام یك از ماست كه وقتی عصر جمعهای دست همسر و بچهاش را مـیگیرد و به پاركی مـیرود، آرزو نكند كه كاش بـه جای این پارك (كه همـه چیز درون آن هست جز آسایش) بـه صحرا یـا باغ یـا بوستانی رفته بود؟ یكی از زیـان های سرهگرایی این هست كه مرز مـیان مراتب گوناگون زبان را، كه وجودشان درون هر جامعه گواهِ غنای فرهنگی و تنوع تاریخی آن است، از مـیان مـیبرد و زبان را بـه چیزی یكدست و هموار و یك بُعدی تبدیل مـیكند.
مفهوم های علمـی حساب دیگری دارند؛ واژههایی كه بـه مفهوم های علمـی دلالت دارند درون درون خود دستگاهی نظاممند مـیسازند و اگر به منظور آن ها چارهاندیشی نشود، ساختمان زبان را دگرگون مـیكنند. درون این جاست كه معیـاری دیگر به منظور واژهگزینی وارد كار مـیشود كه اهمـیتش اگر از شفافیت معنایی بیش تر نباشد كم تر نیست، و آن شفافیت دستوری است. شفافیت دستوری بـه این معنی هست كه واژهای كه بـه زبان ما وارد مـیشود، یـا واژهای كه درون برابر آن برمـیگزینیم یـا برمـیسازیم، اصل آن هر چه مـیخواهد باشد، بـه گونـهای برگزیده نشود كه نشانـههای دستوری زبان اصلی را با خود بـه زبان ما بیـاورد. همانگونـه كه گفته شد، تأثیر سوئی كه زبان عربی بر زبان فارسی داشته از همـین جهت است. امروزه ما ناگزیریم كه برخی از واژگان بیگانـه را بپذیریم و یكی از وظیفه های دستگاه هایی چون فرهنگستان زبان و ادب فارسی این هست كه معیـارهای این پذیرش و راه های فارسی كردن این واژهها را تعیین كند. حتما معلوم شود كه چه صورتی از واژه ی بیگانـه را مـیپذیریم، ریشـه ی آن را یـا یكی از مشتقات آن را؟ بـه چه صورت آن را حتما تلفظ كرد که تا با قاعده های آوایی زبان فارسی هماهنگ شود؛ چه گونـه مـیتوان نشانـههای دستوری زبان اصلی را از آن زدود و آن را درون زبان فارسی و بر پایـه ی قاعده های دستور فارسی فعال كرد؛ و در این كار كدام قاعده های مـهجور یـا متروك فارسی حتما زنده و فعال شوند.
در كار واژهگزینی هم، مثل هر كار دیگر، تعیین اولویت ها نخستین گام است. امكانات ما بسیـار اندك و كاری كه درون پیش رو داریم بسیـار سنگین است. با واژهگزینی بـه صورتی كه اكنون بـه پیش مـیرود تنـها مـیتوان از عهده ی وضع اصطلاح درون قلمروهای محدودی برآمد، امّا درون همان حال كه ما، با تك تك لفظ هاسر و كله مـیزنیم، و به ویژه بـه وضع برابر به منظور واژههایی مـیپردازیم كه نـه نیـازی بـه معادل دارند و نـه امـیدی بـه جا افتادن این برابرها هست، سیلی از اصطلاح های بیگانـه، با همان ساختمان و نشانـههای دستوری زبان های اصلی خود، بـه فارسی وارد مـیشوند و چون بـه كاربرندگان آن ها درون بسیـاری از جاها قدر مـیبینند و بر صدر مـینشینند، بار دیگر دو دستوری بودن، كه بسیـار خطرناك تر از دوزبانگی است، بـه صورت ملاكی به منظور كسب امتیـازهای اجتماعی درمـیآید.
از یك نظر، اعمال حاكمـیت زبانی شبیـه اعمال حاكمـیت دولت است؛ كار دولت جدید این نیست كه مردمـی را كه بـه نژاد یـا قوم یـا دین یـا زبان ویژه ای تعلق دارند برگزیند و بر ایشان حكومت كند، بلكه دولت جدید مـیكوشد که تا همـه ی این مردم را، با وجود اختلاف های گوناگونشان تابع یك قانون كند. وضع قاعده هایی كه اعمال حاكمـیت زبان فارسی را بر واژههایی كه اصل های گوناگون دارند آسان تر كند، یكی از كارهایی هست كه درون كنار واژهگزینی حتما انجام شود؛ یـا بـه گفته ی دیگر واژهگزینی حتما به صورت بخشی از این وظیفه ی سنگین تر و گسترده تر درآید.
اگر این كار را نكنیم چیزی كه بـه خطر مـیافتد حاكمـیت زبان فارسی و در نتیجه استقلال آن است.
- - -
این مقاله متن اصلاح شده ی سخن رانی نگارنده هست در «دومـین هماندیشی مسایل واژهگزینی و اصطلاحشناسی» كه از سوی فرهنگستان زبان و ادب فارسی درون روزهای ۱٦ که تا ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۲ برگزار شد.
برگرفته از: نشر دانش بهار ۸۲
از: شورای گسترش زبان فارسی
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
تاثیر ترجمـه بر واژگان و دستور زبان فارسی (1)
شماره ی نوشته: ۱۳ / ۱۱
دکتر خسرو فرشید ورد
تدوین و ویرایش: آریـا ادیب
تاثیر ترجمـه بر واژگان و دستور زبان فارسی
(بخش نخست)
زبان فارسی دارای جنبهها و جلوههای متنوع و متعددی هست كه پژوهش درباره ی همـه ی آن ها به منظور فرزندان این مرز و بوم وظیفهای هست حتمـی و لازم. مثلن پژوهش درباره ی زبان های ایرانی پیش از اسلام، لهجههای محلی، زبان دری كهن و آثار بسیـاری كه از آن باقی مانده هست و همچنین پژوهش درباره ی زبان فارسی معاصر، بر ما فرض است، ولی آن چه بیش از همـه مورد نیـاز ماست، فارسی معاصر هست و چون فارسی معاصر و آینده تحت تأثیر ترجمـه از زبان های اروپایی قرار دارد و خواهد داشت، مـهمترین مساله ی زبان فارسی به منظور ما ترجمـه هست و سایر مسایل این زبان مانند تصحیح متن های قدیم و زبان های پیش از اسلام درون درجه ی دوم اهمـیت قرار دارد. یكی از ایرادهای كار دانشگاه ها و آموزگاران ادبیـات این هست كه بـه این مساله حیـاتی یعنی فارسی معاصر و ترجمـه، توجه لازم را نكردهاند و در نتیجه زبان امروز ما تحت تأثیر ترجمـههای بد و ناقص قرار گرفته هست كه ده ها اصطلاح ترجمـهای نامناسب حاصل آن است. اصطلاح هایی چون: قوه ی مقننـه، قوه ی مجریـه، قوه ی قضاییـه، فوقالذكر، اتخاذ تدابیر لازم و ده ها مانند آن.
مساله ی ترجمـه و گرفتن تعبیر های ترجمـه ای و واژه های بیگانـه، خود زاییده ی برخورد زبان ها با یكدیگر هست و برخورد زبان ها با هم نیز حاصل برخورد فرهنگ ها با یكدیگر هست و این برخورد و پیوند فرهنگ ها و زبان ها با هم، یكی از عوامل پیشرفت اجتماع ها، علوم، فنون و معارف هست و امری هست کاملن طبیعی و ناگزیر، زیرا هیچ زبان و فرهنگی نیست كه تحت تأثیر زبان و فرهنگ های دیگر قرار نگرفته باشد.
حاصل جریـان طبیعی برخورد فرهنگ ها و زبان ها با هم، یكی ورود واژه های زبانی هست به زبان دیگر بـه عین لفظ كه زبان شناسان آن را عاریـه یـا قرض (۱) مـیگویند، و دیگری مساله ی مـهم ترجمـه است. بـه این سبب زبان شناسی جدید به منظور این دو موضوع اهمـیت فراوانی قایل شده هست و درون این زمـینـه بحث های بسیـاری كرده است؛ بـه ویژه كه برخی از اصطلاح ها و تعبیر های ترجمـهای، خود نوعی قرض و عاریـهاند كه مـیتوان آن ها را "عناصر قرضی ترجمـهای" نامـید؛ مانند بسیـاری از تعبیر های علمـی و ادبی و هنری و روزنامـهای كه وارد زبان ما شدهاند. عناصری مانند: ابراز امـیدواری كردن، ابراز یأس كردن، ابراز نگرانی كردن، روان شناسی، جامعهشناسی و غیره. بنابراین، این تعبیر ها هم جنبه ی قرضی و عاریـهای دارند، هم جنبه ی ترجمـهای.
هر چه زبانی از لحاظ علمـی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی غنیتر و نیرومندتر باشد، بـه زبان های دیگر، واژه و مفهوم های بیش تری قرض و عاریـه مـیدهد، و هر چه ملتی از نظر علمـی، فنی، اقتصادی و سیـاسی بـه یك كشور دیگر بیش تر احتیـاج داشته باشد، از آن، بیش تر واژه و مفهوم عاریـه و قرض مـیكند. بـه همـین سبب امروز واژه ها و مفهوم های اروپایی كه زبان صنعت و فن و علوم و معارف جدید است، بیش از هر زبانی وارد زبان كشورهای كوچكتر و نیـازمندتر مـیشود. که تا جایی كه زبان روسی كه خود نیز از زبان های علمـی و صنعتی و فنی دنیـاست و به نوبه خود درون زبان های دیگر تأثیر مـیكند، از این نفوذ درون امان نمانده است.
باری، این جریـان طبیعی، یعنی هجوم واژه ها و مفهوم های جدید كشورهای پیشرفته بـه زبان کشورهای كوچك و در حال پیشرفت، مسالهای ایجاد مـیكند کـه به سه صورت حل مـیشود:
۱- گرفتن واژه های خارجی بـه عین لفظ
۲- ترجمـه
۳- راه مـیانی، یعنی هم ترجمـه و هم گرفتن واژه ها.
ما درون این مقاله كه بر پایـه ی ده هزار یـادداشت است، تأثیر ترجمـه را از زمان های بسیـار قدیم تاكنون درون زبان فارسی بررسی مـیكنیم. پیش از این بررسی حتما این نكته ی مـهم را نیز یـادآوری كنیم كه هر زبانی دارای دو دستگاه مـهم است: یكی كه دستگاه واژگانی کـه شامل عناصری نامحدود هست (۲) و به این سبب آن را "طبقه ی باز زبان" مـیگویند، و دیگری دستگاه دستوری، كه شامل عناصر محدودی هست مانند پساوندها و پیشاوندها، ضمـیرها، حرف ها و برخی از صفت ها؛ بـه این سبب آن را "طبقه ی بسته ی زبان" مـینامند.
ترجمـه، هم بر دستگاه واژگان زبان تأثیر مـی کند و هم بر دستگاه دستوری آن. ما درون این جا تأثیر ترجمـه از زبان های عربی و فرانسه و انگلیسی را درون زبان فارسی بررسی مـیكنیم.
تأثیر ترجمـه ی عربی درون واژگان و دستور زبان فارسی
الف) تأثیر ترجمـه ی عربی درون واژگان زبان فارسی
بسیـاری از واژه ها و تعبیر ها و تركیب های زبان فارسی، ترجمـه ای از عربی هستند:
مردِ ره، رونده، رهرو كه همـه ترجمـه ی سالك عربی بـه معنی عارفاند:.
- تو، ز خوك خویش اگر آگه نـهای / سخت معذوری كه مرد ره نـهای (منطقالطیر)
- آمد افسوس كنان مغبچه ی باده فروش / گفت بیدار شو، ای رهرو خواب آلوده (حافظ)
- تنی چند از روندگان، متفق سیـاحت بودند (گلستان)
ترسا، ترجمـه ی راهب:
- ی ترسا و روحانی صفت / درون ره روحاللهش صد معرفت (منطقالطیر)
رز ترجمـه ی بنت العنب و ابنـه یالكرم و ابنـه ی عنقود:
- علالی بـه صورت نامـی و عود / والقیـانی دم ابنـه ی عنقود (ابن معتز)
- مرا سجده گه، بیتِ بنتالعنب بـه / كه از بیتِ امالقری مـیگریزم (خاقانی)
- دوستان رز توبه ز مستوری كرد / شد سوی محتسب و كار بـه دستوری كرد (حافظ)
قصه برداشتن، ترجمـه رفع القصه (به معنی گزارش دادن):
- صاحب غرضی قصه بـه سلطان ابراهیم برداشت (چهار مقاله، برگ ۷۱، چاپ دكتر معین)
داستان زدن، ترجمـه ی ضرب المثل:
- خدای را شرم باز ندارد كه بزند داستانی (ترجمـه ی تفسیر طبری، ج ۱، برگ ۴۲، چاپ یغمایی) درون ترجمـه ی ان الله لایستحیی ان یضرب مثلا (سوره ی بقره، آیـه ی ۲).
بر رغم، ترجمـه ی علی رغم.
- ابر هزمان پیش روی آسمان بندد نقاب / آسمان بر رغم او از بوستان ظاهر شود (منوچهری)
گرفتن، بـه معنی مجازات كردن، ترجمـه ی اخذ عربی بـه همان معنی (اَخَذَ بِذَنْبِهِ)
- یـارب مگیرش ار چه دل چون كبوترم / افكند و كشت و حرمت صید حرم نداشت (حافظ)
چشم خروس، ترجمـه ی عینالدیك:
-ازچو چشم خروس ابلهی بود / برداشتن بـه گفته ی بیـهوده ی خروس (سعدی)
یگانـه ی زمانـه، ترجمـه ی وحیدالعصر:
- یگانـه زمانـه شدستی ولیكن / نشد هیچ كس از زمانـه یگانـه (ناصر خسرو)
حاجت برداشتن، ترجمـه ی رفعالحاجه:
- بـه صدر بار تو بردارم از جهان حاجت / اگر بـه یكنان باشد و به یك دم آب (سوزنی)
نیك محضر، ترجمـه ی حُسنالمحضر:
- دو كس چَه كَنند از پی خاص و عام / یكی نیك محضر دگر زشت نام
و از همـین قبیل:
آفتاب گردان، ترجمـه ی دوار الشمس
دوست گرفتن، ترجمـه ی اتخاذ الولی
روزگار مرد، ترجمـه ی رجل زمانـه
روی آوردن، ترجمـه ی توجه
چشم بر هم زدن، ترجمـه ی طرفهالعین
فریـاد خواستن، ترجمـه ی استغاثه
خنگ نوبتی، ترجمـه ی یفرس النوبه ی
جوانمردی، ترجمـه ی فتوه
به تن خویش، ترجمـه ی بنفس
به نفس خویش، ترجمـه ی بنفسه
دامن بـه كمر زدن، ترجمـه ی تشمر
كپه ترازو، ترجمـه ی كفه ی المـیزان
بنابراین، ترجمـه ی بناءً علی هذا (۳)
برخی از این گونـه واژه ها و اصطلاح ها كه از عربی بـه فارسی برگردانده شدهاند، خود از یونانی و سریـانی بـه عربی ترجمـه شدهاند. مانندزبان (لسان الثور)، زبان گنجشك (لسان العصفور)، خرس مـه تر (دب اكبر)، خرس كه تر (دب اصغر) (۴).
- غنوده از بعد او خرس مـه تر / چو بچه پیش او در، خرس كه تر (ویس و رامـین)
ب) تأثیر ترجمـهی عربی دردستور فارسی
ترجمـه ی عربی درون ساختمان دستوری برخی از نوشتههای فارسی نیز تأثیر كرده است. این تأثیرها درون این موردها است:
۱- بـه وجود آمدن "مفعول مطلق" بـه شیوه ی عربی
از گونـه های مفعول مطلق عربی مفعول مطلق نوعی تحت تأثیر ترجمـه درون فارسی بـه كار رفته هست و آن مصدری هست كه بـه تنـهایی یـا با متمم خود چه گونگی وقوع فعلی را بیـان مـیکند. بنابراین نقش قید كیفیت را بازی مـیكند و از گروه قیدهای كیفیت بـه شمار مـیرود.
در عربی این نوع مفعول مطلق فراوان است. اما درون فارسی چنین نیست و آن جا هم كه بـه كار مـیرود، بیش تر تحت تأثیر عربی است. از همـین رو درون آثاری كه از عربی ترجمـه شده است، بسیـار هست و آشكار هست كه با ساختمان زبان فارسی چندان منطبق نیست. ماننند:
- «مـیخوانند آن را سزای خواندن» (ترجمـه ی تفسیر طبری، ج ۱، برگ ۱۰۱) درون ترجمـه ی «یتلونـه حق تلاوته» (سوره ی البقره، آیـه ۱۲۱) كه درون این جا «حق» نایب مفعول مطلق و «تلاوه» مضاف الیـه آن است. «حق تلاوته» چنان کـه مـیبینیم، درون ترجمـه ی تفسیر طبری «سزای خواندن» ترجمـه شده، درون حالی كه درون كشف الاسرار «پی بردن بـه سزا» ترجمـه شده است: «پی بردند بـه آن پی بردن بـه سزا» (كشفالاسرار، ج ۱، ص ۳۳۳)
البته چنان كه دیده مـیشود، این ترجمـه ها تحت اللفظی هست و عبارت های ترجمـه ای هم بـه سیـاق فارسی نیست. مثلن درون این جا كافی بود «حق تلاوته» «به سزا» ترجمـه مـیشد و عبارت چنین مـیشد: «آن را بـه سزا مـیخوانند».
برای دیدن این گونـه مثال ها نگاه كنید بـه كشف الاسرار، جلد 7، برگ ۴۲، س ۱۵ و برگ ۱۹۹ و جلد 1، برگ های۳۲۰ و۳۲.
در شعرهای منوچهری و تاریخ بیـهقی و التفهیم ابوریحان كه متأثر از عربی هستند و مفعول مطلق بـه شیوه عربی و بر خلاف سیـاق جملهبندی فارسی دیده مـیشود:
- فرود آور بـه درگاه وزیرم / فرود آوردن اعشی بـه باهل (منوچهری)
- «ببرند ب بر پشت كرده» (التفهیم، برگ ۸۳، چاپ ۱۳۱۸، تصحیح همایی)
- «بخشیده هست بخشیدن راست» (همان كتاب، برگ ۳٦۲).
- «غلامان را بفرمود که تا بزدند، زدنی سخت و قباش پاره كردند» (بیـهقی، برگ ۱٦۳، تصحیح دكتر فیـاض و دكتر غنی).(٦)
در آثار غیر ترجمـه نیز بـه ندرت مفعول مطلق نوعی بـه چشم مـیخورد:
- بخندید خندیدنی شاهوار / چنان كامد آوازش از چاهسار (فردوسی)
- قاصدان را بر عصایت دسته نی / تو بخسب ای شـه مبارك خفتنی (مولوی)
- نگه كرد رنجیده درون من فقیـه / نگه كردن عاقل اندر سفیـه (سعدی)
امروز هم مفعول مطلق بـه كار مـیرود. اما نـه بـه شیوه ی قدیم، بلکه «خندید اما چه خندیدنی» و «رفت اما چه رفتنی». چنان کـه دیده مـیشود، امروز مفعول مطلق با «چه» و «اما» همراه است.
به هر حال درباره ی این كه مفعول مطلق درون فارسی تحت تأثیر عربی بـه وجود آمده هست كار آسانی نیست، اما شك نیست كه درون تفسیرها و ترجمـههای تحتاللفظی چنین است.
۲- مفعول له بدون حرف اضافه
مفعوله له درون عربی اسمـی هست كه فعل به منظور آن واقع مـیشود، یـا بـه عبارت دیگر، غایت وقوع فعل است. مانند «ضربته تأدیبن» (او را بـه منظور تأدیب زدم) این مفعول درون عربی گاهی بدون حرف جر مـیآید؛ مانند مثالی كه دیدیم و گاهی هم با حرف «ل» همراه است. ولی درون فارسی همواره با حرف اضافه یـا گروه های اضافی مـیآید؛ یعنی با واژه ها و گروه هایی مانند «برای»، «از برای»، «از بهر»، «به منظور»، «به علت»، «به سبب» و غیره. مگر آن جا كه تحت تأثیر ترجمـه عربی باشد و حرف اضافه آن حذف گردد.مانند:
- «كنند انگشت ها اندر گوش هاشان از صاعقهها بیم مرگ» (ترجمـه ی تفسیر طبری، ج ۱، برگ۲۱).
که ترجمـه ی آیـه «یجعلون اصابِعَهُم فی آذانـهم من الصواعق حذر الموت» (سوره ی بقره آیـه ی ۱۹) است.
كه «بیم مرگ» حتما با «از» و یـا با «به سبب» همراه باشد، همان گونـه كه درون كشف الاسرار چنین است.
«انگشت های خود را درون گوش ها كنند از بیم آن كه صاعقه رسد بـه ایشان از بیم و مرگ» (كشف الاسرار، ج ۱، برگ ۷٦، درون ترجمـه ی همان آیـه).
مثال دیگر:
- «و خداوند خویش را مـیخوانند بیم و امـید» (كشف الاسرار، ج ۷، برگ ۵۲۹، س ۲۱) کـه ترجمـه ی «یَدعونَ رَبَّهم خَوفن و طَمَعن» (سوره سجده، آیـه ی ۱٦) است.
به گونـه ای كه مـیبینیم «خوفن و طمعن» بـه جای «از بیم و امـید»، «بیم و امـید» ترجمـه شده است.
مثال دیگر:
- «خواهد بیش تری از اهل كتاب ار باز گردانندی شما را از بعد ایمان شما كافری حسدی از نزدیك تنـهاشان» (ترجمـه ی تفسیر طبری، ج ۱، برگ ۹۹، س ۱۱).
که ترجمـه ی «كَثیرً مِن أهلِ الكِتاب لَویَردُونُّكم من بَعدِ اَیمانِكُم حَسَدن من عندِ انفسهم» (سوره ی البقره، آیـه ی ۱۰۹) است.
یـادآوری: درون ضمن مفعوللههای عربی بـه همان صورت اصلی خود درون زبان فارسی نیز نفوذ كرده و در آثار زبان ما بـه كار رفتهاند. مانند: تیمنن، تفننن، تعمـیمن، توسعن یعنی: «برای تیمن» ، «برای تفنن»، «برای تعمـیم»، «برای توسع».
«و برخی از آن ها تیمنن نگارش یـافت.» (مجمع الفصحاء، ج ۱، برگ ۵۰، چاپ مصفا).
- «برخی از نتایج افكار ابكارش تیمنن تحریر شد.» (مجمع الفصحا، ج ۱، برگ ۵).
- «ولی تعمـیمن للفائده تكرار آن را به منظور این موضوع خالی از فایده ندانستیم.» (محمد قزوینی، تعلیقات چهار مقاله، برگ ٦، چاپ معین).
- «و این اصل معنی آن بوده بعد از آن توسعن بـه معنی مطلق نامـه کاربرد شده است.» (ملك الشعرای بهار، نقل از سبكشناسی، ج ۲، برگ ۳۰۵).
۳- مطابقت حال با صاحب حال
در فارسی، حال (قید حالت) بر خلاف عربی با صاحب حال مطابقت نمـیكند، اما درون ترجمـه ی تحتاللفظی از جملههای عربی، گاهی این مطابقت دیده مـیشود و پیداست كه چنین موردی تحت تأثیر ترجمـه بـه وجود آمده است.
مثال:
- «به گزاف درون زمـین مروید بدكاران.» (كشفالاسرار، ج ۷، برگ ۴۸۲).
که ترجمـه ی «لاتعثوا فیالارض مفسدین.» (آیـه 36 از سوره عنكبوت) هست و «بدكاران» بـه معنی «بدكارانـه» و «با بدكاری» كه قید حالت هست و بر خلاف سیـاق عبارت فارسی هست و بـه پیروی از «مفسدین» عربی كه حال است، بـه صورت جمع آمده است.
یـادآوری: درون فارسی غیر ترجمـه ای هم بـه ندرت مطابقت قید حالت با صاحب آن (فاعل یـا مفعول) بـه چشم مـیخورد:
- نشستند هر دو پر اندیشگان / شده تیره روزگار جفاپیشگان (شاهنامـه بروخیم، ج ۱، برگ ۹۴، س ٦۴۴)
«مستان» نیز درون تاریخ بیـهقی بـه صورت قید حالت جمع بسیـار آمده است:
- «و سرهنگان خیلتاشان و اصناف لشكر را بر آن خوان نشاندند و چون جوی آب روان شد چنان کـه مستان بازگشتند.» (تاریخ بیـهقی، برگ ۵۴۱، س ۹) .(۸)
برخی دیگر از عناصر دستوری فارسی نیز، ترجمـه ی تحتاللفظی عناصر دستوری عربیاند. مانند:
«ای عجب» ترجمـه ی «یـا للعجب» و «ای كاش» ترجمـه ی «یـالیت»
- ای عجب این رنگ از بیرنگ خاست / موسئی با موسئی درون جنگ خاست (مولوی)
- ای كاش كه جای آرمـیدن بودی / یـا این ره دور را رسیدن بودی (خیـام)
شاید «ای دریغ» ترجمـه ی «واحسرتاه» و «خوشا» ترجمـه ی «طوبی» باشد:
«و گرنـه» ترجمـه ی والا (وان لا)ست:
- چون سائل از تو بـه زاری طلب كند چیزی / بده و گرنـه ستمگر بـه زور بستاند (سعدی)
- بده داد من زان لبانت و گرنـه / سوی خواجه خواهم شد از تو بـه گرزش (خسروانی)
«هر گاه ... هر آینـه»: هر آینـه درون فارسی قدیم قید تأكید بوده هست و وقتی پاسخ هر گاه یـا چون یـا اگر باشد و در آغاز جمله ی جزا یـا جمله ی جواب شرط درون آید، جنبه ی ترجمـه ای داشته است. زیرا درون عربی هم درون این موردها «ل» (به معنی هر آینـه) مـیآید، بنابراین ترجمـه از عربی، نوعی ساختمان نحوی ویژه درون فارسی بـه وجود آورده است:
- «هر گاه كه متقی درون كار این جهان تأملی كند، هر آینـه مقابح آن را بـه نظر بصیرت بیند (منتخب كلیله و دمنـه)
- و چون از لذات دنیـا با چندان وخامت عاقبت آرام نباشد هر آینـه تلخی اندك شیرین بسیـار ثمرت دهد بـه از شیرینی اندك كزو تلخی بسیـار زاید.» (همان كتاب، برگ ۴٦، س ۱٦)
- «و هر راز كه ثالثی درون آن محرم نمـیشود، هر آینـه از اشاعت مصون ماند.» (همان كتاب، برگ ۲۵)
- دل از جواهر مـهرت چو صیقلی دارد / بود ز زنگ حوادث هر آینـه مصقول (حافظ، برگ ۲۰۸، تصحیح قزوینی)
۴- معانی حرف های اضافه ی فارسی تحت تأثیر ترجمـه ی عربی
بسیـار دیده شده هست كه مورد کاربرد و معنی حروف اضافه ی یك زبان، از راه ترجمـه بـه زبانی دیگر نفوذ مـیكند و این امر موردهای کاربرد و معنی هایی بـه وجود مـیآورد كه پیش از آن درون زبان دوم نبوده است؛ مانند کاربرد حرف اضافه ی «برای» پیش از اسم ها و قیدهای زمان فارسی كه تحت تأثیر زبان های فرنگی بـه وجود آمده است. (۹) مثلن «برای همـیشـه» ترجمـه ی «pour toujours» فرانسه یـا «for ever» انگلیسی است، درون حالی كه پیش از آن چنین مورد کاربردی درون فارسی نبوده و به جای آن «تا جاودان» و «همـیشـه» مـیگفتهاند.
بر طبق این قاعده بـه كار رفتن بسیـاری از حروف اضافه درون جملههای فارسی اقتباس شده از عربی هست و ممكن هست بر عكس این نیز باشد مانند:
- «برعمـیا» ترجمـه ی «علیالعمـیا»
«تو چون موری و این را هست همچون موی بترویـان / مرو زنـهار بر تقلید و بر تخمـین و بر عمـیا.» (سنایی)
- «در گذاشتن از» ترجمـه ی «عَفَوعَن»:
«اكنون كه توبه كردید از شما درون گذاشتیم.» (تفسیر تربت جام) بـه جای شما را عفو كردیم یـا شما را بخشودیم.
- «برسبیل» ترجمـه ی «علی سبیل»
«والاّ علی سبیل الندره، گلهای بوییده و دست مالیده دیگران استشمام نكرده» (مرزباننامـه) و در فارسی امروز هم داریم بر سبیل اتفاق، بر سبیل تصادف، بر سبیل ندرت. درون قدیم نیز داریم: «بر سبیل تعجیل» (منتخب كلیله و دمنـه، برگ ۲٦، س ۱۱ از زنده یـاد قریب).
- «بر سبیل افترا» (همان كتاب، برگ ۴۳، س۱۳)، «بر سبیل تطوع و تبرع» (همان كتاب برگ ۱۴۳)
با توجه بـه این كه كلیله و دمنـه ی فارسی ترجمـه از عربی است، درستی فرض ما درون مورد این كه «بر سبیل» ترجمـه ی «علی سبیل» هست ثابت مـیشود.
«و بر حكم فرمان عالی این چند فصل بر سبیل اختصار نوشته آمد.» (سیـاست نامـه، برگ ۵، س ۱۴، تصحیح عباس اقبال)
- «نگه كرد در» یـا «نگریست در» ترجمـه ی «نظرفی»
«ساعتی درون خود نگر که تا كیستی»
نگه كرد رنجیده درون من فقیـه / نگه كردن عاقل اندر سفیـه (سعدی)
- «به رغم و بررغم» ترجمـه ی «علی رغم»
به رغم مدعیـانی كه منع عشق كنند / جمال چهره ی تو حجت موجه ماست (حافظ، قزوینی، برگ ۱۸)
و از این قبیل است:
- «در جمله» ترجمـه ی «فیالجمله».
تفضیل دلم چه پرسی ای جان جهان / درون جمله همـی دان كه دلی دارم خوش
- «از جمله» ترجمـه ی «من جمله».
- «بر فور» ترجمـه ی «علی الفور».
- «سلام بر شما» ترجمـه ی «سلام علیكم».
۵- تأثیرهای دیگر ترجمـه ی عربی درون دستور فارسی
الف) برخی از عناصر دستوری، حاصل ترجمـه از عربیاند مانند: «اگرنـه» كه ترجمـه ی «لو لا» است:
- گرنـه عشق تو بُدی لعب فلك /هر رخی را فرسی داشتمـی (دیوان خاقانی، ص 675، تصحیح دكتر سجادی، چاپ ۱۳۳۹.)
«وگر» و «ور» بـه معنی «اگرچه» ممكن هست ترجمـه ی «و ان» و «و لو» باشد و ممكن هست نیز چنین نباشد، زیرا درون فارسی نیز «و اگر» بـه معنی «اگر چه» وجود دارد.
- ور فریدون بود بـه نعمت و مال / بیهنر را بـه هیچ كس مشمار (سعدی)
ب) «هان ای» ترجمـه ی «الا یـا».
- الا یـا ایـها الساقی ادر كاسن و ناولها / كه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشكلها (حافظ)
- هان ای دل عبرت بین از دیده نظر كن هان / ایوان مداین را آیینـه عبرت دان (خاقانی)
ی افعل تفضیل درون عربی، هم معنی تفضیلی دارد، مانند «هو افضل منك»: او فاضلتر از تو است، و هم معنی عالی، مانند «هو افضل الرجال» : «او فاضلترینِ مردان است». پساوند «تر» درون قدیم نیز درون فارسی چنین بوده است؛ یعنی هم مثل امروز به منظور تفضیل و به معنی «تر» مـیآمده هست و هم بـه معنی «ترین» بوده هست و صفت عالی مـیساخته است. بنابراین كاری شبیـه بـه افعل تفضیل عربی مـیكرده هست و معنی «ترین» آن ممكن هست تحت تأثیر ترجمـه ی عربی بـه وجود آمده باشد.
مثال به منظور «تر» بـه معنی امروزی آن:
- چه خوش صید دلم كردی بنازم چشم مستت را / كه كس آهوی وحشی را از این خوشتر نمـیگیرد (حافظ)
مثال به منظور «تر» بـه معنی «ترین»:
- «و بدان ای پسر كه سرشت مردم چنان آمده كه تكاپوی كند که تا از دنیـا آن چه نصیب او آمده باشد بـه گرامـیتر كس خویش بماند و نصیب من از دنیـا سخن آمد و گرامـیتر كس بر من تویی» (قابوس نامـه، برگ 3، تصحیح دكتر یوسفی) یعنی «گرامـیترین كس خویش».
- اگر چند از نامورتر تباری / و گر چند از بهترین خاندانی (فرخی)
برخی از ساختمان های دستوری و همچنین برخی از تعبیر ها كه درون عربی و فارسی مانند یكدیگرند، حاصل ترجمـه ی فارسی از عربی نیست؛ مثلن هم درون عربی و هم درون فارسی مـیانـه و هم درون فارسی دری قدیم به منظور موصوف جمع، صفت جمع مـیآمده است:
به صفای دل رندان صبوحی زدگان / بس درون بسته بـه مفتاح دعا بگشایند (۱۰) (حافظ)
به هر حال مشابهت این گونـه اصطلاح ها درون دو زبان همـیشـه بر اثر ترجمـه نیست، بلكه بسیـاری از این موردها حاصل توارد هست مانند: «نظر فیـه» عربی و «to look at» انگلیسی، «در واقع» فارسی و «فیالواقع» عربی و «in fact» انگلیسی و «en realitè» فرانسوی، «فی الحقیقه» عربی و «در حقیقت» فارسی و «en veritè» فرانسوی، «فیالاصل» عربی و «در اصل» فارسی و «in principle» انگلیسی و «en principe» فرانسوی.
در ضمن نثر عربی تحت تأثیر پهلوی و به وسیله ی نویسندگان و مترجمان ایرانی نسب و پهلویدانی چون ابن المقفع و عبدالحمـید كاتب كمال یـافت و مثلن درون سه سده ی اول هجری کتاب ها و رساله های فراوانی از پهلوی بـه عربی ترجمـه شد. از آن جمله است: كتاب التاج، كلیله و دمنـه، نامـه تنسر، گزارش شطرنج، لهراسبنامـه، آیین چوگان زدن، آیین تیراندازی، كتاب الاختلاج، كتاب الفال، كتاب زجرالفرس، بهرامدخت، سیرت اردشیر، ستور پزشكی و بسیـاری دیگر (۱۱)
بنابراین نثر عربی متأثر از پهلوی هست و از سوی دیگر بسیـاری از کتاب های فارسی از عربی ترجمـه شدهاند و برخی دیگر از پهلوی بـه عربی و سپس از عربی بـه فارسی درآمدهاند، مانند كلیله و دمنـه و سندبادنامـه. از این رو، تأثیر پهلوی درون عربی و عربی درون فارسی انكارناپذیر است. بدین ترتیب، فارسی دری بـه دو صورت از پهلوی متأثر است: یكی تأثیر مستقیم و از راه تحول زبان و ترجمـه ی مستقیم از پهلوی بـه فارسی، و دیگری تأثیر غیر مستقیم و به وسیله ترجمـه از عربی كه خود متأثر از پهلوی است. بنابراین بـه درستی معلوم نیست كه برخی از اصطلاح های كه آوردیم، تحت تأثیر ترجمـه ی عربی بـه وجود آمده و غیر مستقیم از پهلوی گرفته شده، و یـا این كه ایرانیـانی كه بـه عربی كتاب و رساله مـینوشتهاند آن اصطلاح ها را از فارسی بـه عربی ترجمـه كردهاند؛ مثلن ما درون پهلوی و فارسی دری قدیم «اندر زمان» و در عربی «فیالحال» و در فارسی دری «در حال» و «در وقت» داریم. اكنون این پرسش پیش مـیآید كه آیـا «فیالحال» تحت تأثیر «اندر زمان» پهلوی بـه وجود آمده یـا درون خود عربی هم اصلن چنین اصطلاحی وجود داشته است، و سرانجام معلوم نیست كه «در حال» ترجمـه ی با واسطه از پهلوی هست یـا فقط ترجمـه از عربی هست و یـا اصلن تركیبی هست كه ایرانیـان تحت تأثیر اصطلاح هایی مانند «اندر زمان» ساختهاند. داوری درون این باره آسان نیست.
دنباله دارد . . .
(پایـان بخش نخست)
نوجه: خوانندگان ارجمند من مـی توانند دنباله ی این رساله را درون موضوع شماره ی ۱۱ (هنر ترجمـه و مسایل آن) درون "آرشیو موضوعی" یـافته و بخوانند. با سپاس، آریـا ادیب
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
تاثیر ترجمـه بر واژگان و دستور زبان فارسی (2)
شماره ی نوشته: ۱۴ / ۱۱
دکتر خسرو فرشید ورد
تدوین و ویرایش: آریـا ادیب
تاثیر ترجمـه بر واژگان و دستور زبان فارسی
(بخش دوم)
ج) تأثیر ترجمـه از زبان های فرانسه و انگلیسی درون زبان فارسی
تأثیر زبان های فرنگی درون زبان فارسی مربوط بـه صد و پنجاه سال اخیر هست كه روابط سیـاسی، فرهنگی و علمـی ایران با کشورهای مغرب زمـین توسعه یـافته هست و نفوذ زبان و ادبیـات غرب بـه ویژه زبان فرانسوی و انگلیسی درون زبان فارسی رو بـه فزونی نـهاده هست و بسیـاری از واژه ها و اصطلاح های فرنگی، یـا بـه عین لفظ و یـا تغییراتی وارد زبان ما شده است. مانند كمـیسیون، كمـیته، شانس، كراوات، كت، والیبال، استكان، درشكه و یـا ترجمـه آن ها درون زبان ما رایج گردیده هست مانند وحدت نظر، تبادل نظر، اتخاذ تدابیر لازم، ندای وجدان، تاج گل، نقطه نظر، دانشگاه، دانشكده، دادسرا و صدها مانند آن. (۱۲)
در مـیان زبان های فرنگی، درون درجه ی اول، زبان فرانسوی و پس از آن زبان انگلیسی، درون فارسی نفوذ بیش تری داشتهاند و كار ما درون این مقاله بحث درباره ی ویژگی های واژه ها و تعبیر ها و ساختمان های دستوری هست كه از این دو زبان ترجمـه شدهاند و پیش از آن بدینسان درون فارسی رایج نبودهاند. تأثیر ترجمـه از انگلیسی و فرانسوی، هم درون واژگان فارسی بوده هست و هم درون دستور آن.
الف) تأثیر ترجمـه از زبان های انگلیسی و فرانسوی درون واژگان زبان فارسی
بسیـاری از واژهها و اصطلاح های ترجمـه ای را كه فرهنگستان سابق وضع كرده هست و بـه وسیله ی نشریـه ها و واژهنامـهها درون دسترس مردم قرار داده است، از این قبیلاند: باشگاه (Club)، بایگانی (Archive)، باستان شناسی (Archéologie)، دانشكده (Faculté) و صدها مانند آن.
بسیـازی دیگر نیز بـه وسیله ی استادان، ترجمـهگران و كارشناسان علوم و فنون كه با زبان های فرانسوی و انگلیسی آشنایی داشتهاند، بـه زبان فارسی برگردانده شدهاند و گاه واژهنامـههایی از آن ها نیز ترتیب داده شده است. (۱۳) خوشبختانـه شماره ی این واژهنامـهها رو بـه فزونی است. بیگمان گردآوری این واژه ها، اصطلاح ها و تعبیر ها، و گذاشتن آن ها درون معرض افكار عمومـی و یـافتن برابر مناسب به منظور آن ها از كارهای لازم و مفید به منظور زبان فارسی هست و نگارنده نیز بسیـاری از واژه ها و تعبیر های ترجمـهای را ـ كه جنبه ی فنی و تخصصی ندارند و در فرهنگ های یـاد شده ضبط نشدهاند و در نوشتههای دیگر هم بـه نظر نرسیدهاند ـ گردآوری كرده هست و بخش كوچكی از آن را درون مجله ی وحید (سال دوم، شماره های دوم و چهارم و پنجم سال ۱۳۴۳ و ۱۳۴۴) بـه چاپ رسانیده است، ولی بخش بزرگ نر آن كه درون دو سه سال اخیر و از روی روزنامـهها و کتاب های انگلیسی درون آمریكا تهیـه شده، باقیمانده است.
متأسفانـه حرف مـیم این اصطلاح ها را یـازده سال پیش بـه امر استاد معین درون اختیـار آن مرد بزرگ گذاشتم كه درون تنظیم فرهنگ فارسی آن ها را بـه كار برد، ولی از بد حادثه، استاد به منظور مدت چند سال بـه حال اغما افتاد و سپس روی درون نقاب خاك كشید و پس از آن كسی نتوانست یـادداشت های یـادشده را كه بالغ بر چند صد یزگه بود پیدا كند و به من بازگرداند، و به این ترتیب این مجموعه ناقص ماند.
اصطلاح ها و تعبیر هایی كه از زبان های اروپایی بـه فارسی ترجمـه شدهاند، قلمرو وسیعی دارند و در همـه ی شئون علمـی و فرهنگی و اجتماعی و آداب و رسوم ما نفوذ كردهاند. ما از این اصطلاح ها هنگام نوشتن، روزنامـه خواندن، تعارف كردن بسیـار مـیبینیم و به كار مـیبریم: این اصطلاح ها نـه تنـها درون کتاب های علمـی و فنی و ادبی و سیـاسی و اجتماعی و اداری بـه فراوانی وجود دارند، بلكه این تعبیر ها درون آثار ادیبانی مانند اقبال، همایی، دكتر صفا و زرینكوب نیز دیده مـیشوند و ما اینك این تعبیر ها را بر حسب موضوع طبقهبندی مـیكنیم و از تعبیر های علمـی و فنی و تخصصی فقط آن هایی را كه درون نثر عادی امروز رایج شدهاند، درون این جا مـیآوریم. (۱۴)
(فر.) = فرانسوی، (انگ.) = انگلیسی
۱- اصطلاح های مربوط بـه تعارف های روزانـه و آداب و رسوم اجتماعی
متشكرم (فر.) Merci، (انگ.) Thank you
ببخشید (انگ.) Excuse me، (فر.) Excusez moi
تشكرات عمـیق (فر.) Les profonds remerciements
تشكرات صمـیمانـه (انگ.) My sincere thanks
روز خوشی داشته باشید (انگ.) Have a nice day
صمـیمانـه (فر.) Sincerement ((انگ.) Sincerely
لطفن (فر.) S’ilvous plaît (انگ.) Kindly/please
تقدیم بـه پدرم (۱۵) (فر.) Presenté à mon père
زادروز (انگ.) Birth day
تاریخ تولد (انگ.) Birth date
محل تولد (انگ.) Birth place
سفر بخیر (فر.) Bon voyage
شب بخیر (انگ.) Good night
از دیدن شما خوشحالم (انگ.) I am glad to see you
بعدن شما را مـیبیننم (انگ.) I see you Later
۲- اصطلاح های مربوط بـه زندگی روزانـه
موج متوسط (انگ.) The medium wave
اداره ی آتشنشانی (انگ.) The fire department
توقف ممنوع (انگ.) Arrêt interdit
ایستگاه اتوبوس (انگ.) Bus stop
چراغ قرمز راهنمایی (انگ.) The red light
چراغ سبز راهنمایی (انگ.) The green light
چراغ زرد (انگ.) The yellow light
كیف دستی (انگ.) The hand bag
مغازه ی خواربارفروشی (انگ.) The grocery store
عمدهفروشی (انگ.) Whole sale
اماكن عمومـی (انگ.) Public places
مراقبت پزشكی (انگ.) Medical care
چند سال داری (فر.) Quel âge avez vous?
سال تحصیلی جاری (انگ.) Current school year
سال تحصیلی (انگ.) School year
دانشگاه (فر.) Universite (انگ.) University
دانشكده (فر.) Faculté (انگ.) Faculty
پشت تلفن (انگ.) Over the telephone
بلندگو (انگ.) Loud speaker
نام خانوادگی (فر.) Nom de famille
اسم اول (انگ.) The first name
اسم كوچك (فر.) Petit nom
شماره ی حساب (انگ.) Account number
صلیب سرخ (انگ.) The Red Cross
با تقدیم احترامات فائقه (انگ.) Assuring you of our highest asteem
چك سفید (انگ.) Blank cheque
دیروز عصر (فر.) Heir soir
سفینـه ی فضایی (انگ.) Space ship
روز عالی (انگ.) Wonderful day
و از این قبیل است: قایقبازی، سلام گرم، زنگ اخبار، قطار مسافربری، هواپیمای مسافربری، وقت او محدود است، زیبایی های طبیعت، مناظر عالی، حق چاپ محفوظ، جمـیع حقوق طبع محفوظ، ات الكلی، وقت پیدا كردن، كوی دانشگاه، ویزای خروج، كشتی اقیـانوس پیما.
۳- بسیـاری از اصطلاح های شاعرانـه و ادبی و هنری معاصر، ترجمـه از فرانسه و انگلیسی است
شعر نو (انگ) Modern poetry
شعر آزاد (انگ.) Free verse (فر.) Vers libre
شعر سفید (فر.) Vers blanc
جوهر شعر (انگ.) The essence of poetry
هنر به منظور هنر (انگ.) Art for Art’s sake
مجموعه ی شعر (فر.) Recueil des poésie
پیـام شاعرانـه (فر.) Message poétique
نوآوری (انگ.) Innovation
شعر حماسی (فر.) La poème épique
شعر غنایی (فر.) La poème lyrique
حماسه ی ملی (فر.) L’ épopée nationale
كار ادبی، اثر ادبی (انگ.) A work of literature
كارهای هنری (فر.) Des oeuvres
تجربه ی شاعر، آزمایش شاعر (فر.) experience poet’s
محصولات ادبی (فر.) Les productions litteraires
محتوا (انگ.) Contenent
قالب، شكل (انگ.) Form
آثار ادبی (فر.) Les oeuvres littéraires
آفرینش ادبی، خلاقیت ادبی (فر.) La création littéraire
داستان عشقی (فر.) Le roman d’amour
داستان پلیسی (فر.) Le roman policier
قهرمان داستان (فر.) Le heros de roman
قهرمان افسانـه ای (فر.) Le héros fabuleux
و از این قبیلاند: كمدی الاهی، عشق آتشین، عشق افلاتونی، زیبایی طبیعی و ده ها مانند آن.
۴- اصطلاح های علمـی و فنی
این اصطلاح ها خود گونـه هایی دارند: یكی اصطلاح های علمـی محض مانند اصطلاح های شیمـی و فیزیك و ریـاضی و پزشکی و غیره، و دیگری اصطلاح ها و تعبیر های مربوط بـه علوم انسانی، مانند اصطلاح های روان شناسی، جامعه شناسی، اقتصادی، سیـاسی، اداری كه بیش تر از اصطلاح های دیگر، درون مـیان مردم رایج شده اند و بسیـاری از آن ها بـه صورت اصطلاح های روزانـه و روزنامـهای درون آمدهاند.
اصطلاح های اداری:
به عهده گرفتن مسئولیت (فر.) Assumer un résponsalbilité (انگ.) Assuming responsibility
مدیر كل (فر.) Directeur Général(انگ.) General Director
اظهار عدم رضایت كردن (انگ.) To express dissatisfaction
اداره ی كل (فر.) Administration Général
اصطلاح های فلسفی:
لزوم منطقی (فر.) La necessité logique(انگ.) The logical necessity
علت وجودی (۱) The reason of existence
اصطلاح های روان شناسی:
ضمـیر ناخودآگاه (انگ.) Uncounscious mind
عقده ی حقارت (انگ.) Inferiority complex
عدم تعادل روحی (انگ.) Mental imbalance
آزمایش و خطا (انگ.) Trial and error
روان شناسی اجتماعی (۱) Social psychology
و از این قبیل است: تداعی معانی، تداعی آزاد، بازتاب شرطی، حركات ارادی، حركات غریزی، محرك، پاسخ و صدها مانند آن.
اصطلاح های زیستشناسی:
تنازع بقا Struggle for existence
حلقه ی مفقود Missing link
ستون فقرات (فر.) Colonne de vertebrale
اره ماهی (فر.) Poisson scie
اصطلاح های فیزیكی:
لوله ی آزمایش (انگ.) A test tube
وزن خالص (فر.) Poid net
مـیدان مغناطیسی (فر.) Le champ magnatique
اصطلاح های ریـاضی:
مـیلیمتر مربع (انگ.) Square millimeter
متر مربع (انگ.) Square meter
اصطلاح های عام علمـی و فنی غیر تخصصی:
تكنیك علمـی (انگ.) Scientific technique
آكادمـی علوم (انگ.) Academy of sciences
گردآوری مواد (فر.) Entasser des materiaux
اصطلاح های نظامـی:
هنگ كامل (فر.) Un regiment entier
واحد نظامـی (انگ.) Military unit یـا Armoured unit
برخورد مرزی (انگ.) Border incident
حمله ی متقابل (انگ.) Counter attack
خط آتش بس (انگ.) Cease – fire line
نیروهای مسلح (انگ.) Armed forces
ستون تانك (انگ.) Tank column
نارنجك دستی (انگ.) The hand grenade
تلفات سنگین (انگ.) A heavy toll
برخورد نظامـی (انگ.) Military confrontation
جنگ فرسایشی (انگ.) The war of attritionیـا The attrition war
زرادخانـه اتمـی (انگ.) Nuclear arsenal
از این قبیل است: ستون منظم، تخلیـه ی سرزمـین های اشغالی، برطرف كردن محاصره، فشار نظامـی، ستون های مسلح، شكست قطعی، افسر جزء، زیر دریـایی، موشك اتمـی، موشك زمـین بـه زمـین، موشك هوابرد، منطقه ی بیطرف، آماده باش، آماده باش نظامـی، نقشـه ی جنگی، منابع نظامـی و بسیـاری دیگر.
اصطلاح های حقوقی:
شریك جرم (انگ.) The party of the crime
اقدام غیر قانونی (انگ.) The illegal procedure
جریـان محاكمـه (انگ.) The trial run
حقوق قانونی (انگ.) The legitimate rights
حكم تعلیق (انگ.) stay order یـا Suspension order
اصطلاح های اقتصادی ترجمـهای:
بازار آزاد (انگ.) Free market
سیـاست پولی (انگ.) Monetary policy
كمك مالی (انگ.) Financial help
بحران اقتصادی (انگ.) Economic crisis
بانك بازرگانی (انگ.) Bank of commerce
سطح زندگی (انگ.) The standaed of living یـا The living standard
تعادل پرداخت ها (تراز پرداختی) = (انگ.) The balance of payment
حساب پسانداز (انگ.) The savings account
سال مالی (انگ.) The fiscal year
سود خالص (انگ.) Net worth
كنترل قیمت ها (انگ.) The prices control
ارزش اضافی (انگ.) Surplus value
چند اصطلاح سیـاسی ترجمـه ای كه درون روزنامـههای فارسی فراوان بـه كار مـیرود:
صلح مـیان ملت ها (انگ.) The peace among nations
همزیستی مسالمتآمـیز (فر.) Coexistence pacifique (انگ.) Peaceful coexistence
راستگرا ـ دست راستی (انگ.) Rightist
چپگرا ـ دست چپی (انگ.) Leftist
جناح راست (انگ.) Right wing
جناح چپ (انگ.) Left wing
جبهه ی آزادی (انگ.) The liberation front
زندانی سیـاسی (انگ.) Political prisoner
كشورهای غیر متعهد (انگ.) Nonaligned naions
تجزیـه طلب (۱) The secessionist movement
دولت ائتلافی (انگ.) Coalition government
دستههای شورشی (انگ.) Rebel troops
مصالح ملی (انگ.) National interest
اعتصاب عمومـی (انگ.) the general strike
شكستن اعتصاب (انگ.) Break the strike
رأی مخفی (انگ.) Close vote
محافل اجتماعی (فر.) Les milieux sociavx
قدرت های بزرگ، ابر قدرت ها (فر.) Des grandes puissances
رو بنا (انگ.) Super structure
مبارزه طبقاتی (انگ.) Class struggle
نیروهای ترقیخواه (انگ.) Progressive forces
طبقات استثمارگر (انگ.) Exploiting classes
امپریـالیسم بریتانیـا (انگ.) British imperialism
اردوی كار (انگ.) Labor camp
محافل ارتجاع امپریـالیستی (انگ.) Circles of imperialist reaction
صدور انقلاب (انگ.) Exporing revolution
روزنامـه ی زیرزمـینی (انگ.) Under ground journal
ضد انقلابی (انگ.) Counter revolutionary
شعور طبقاتی (انگ.) Class consciousness
ماتریـالیسم تاریخی (انگ.) Historical materrialism
ماتریـالیسم دیـالكتیك (انگ.) Dialectical materrialism
طبقه ی حاكم (فر.) La class dirigeante (انگ.) The ruling class
و از این قبیلاند: از دست استقلال، بعد از انقلاب، پشتیبانی عمومـی، برادری برابری آزادی، اصلاحات اجتماعی، پیروزی انتخابانی، لغو امتیـازات، خیـانت بـه مـیهن، خودمختاری و صدها اصطلاح دیگر.
اصطلاح های جغرافیـایی:
دریـای سرخ (انگ.) Red sea
مدار زمـین (انگ.) Earth orbit
قرار درون مدار زمـین (انگ.) To put satellite into earth orbit
خاورمـیانـه (فر.) Moyen orient(انگ.) Middle east
خاور دور (فر.) Extreme orient (انگ.) Far east
خاور نزدیك (فر.) Proche orient(انگ.) Near east
اتحاد جماهیر شوروی (انگ.) The union of socialist soviet republics
اتحاد شوروی (فر.) Union sovietique(انگ.) The soviet union
دماغه ی امـید نیك (انگ.) Cape of good hope
کشورهای مشترك المنافع (انگ.) Common wealth countries
ماوراء قفقاز (انگ.) Trans – caucasia
و از این قبیل است: آمریكای شمالی، آمریكای جنوبی، آسیـای جنوب شرقی، آمریكای مركزی، اقیـانوس اطلس، اقیـانوس هند، اقیـانوس كبیر، اقیـانوس آرام، قطب شمال، قطب جنوب و ده ها مانند آن.
اصطلاح های تاریخی:
جنگ استقلال (در آمریكا) war of independence
جنگ جهانی (فر.) La guerre mondiale(انگ.) World war
جنگ جهانی دوم (فر.) La seconde guerre mondiale
جنگ جهانی اول (فر.) La première guerre mondiale (انگ.) The first world war
جنگ داخلی (فر.) La gurre civile (انگ.) The civil war
دهه ی اخیر (انگ.) Last decade
در سال های اخیر (انگ.) In recent years
سوابق تاریخی (انگ.) Historical precedents
دو سده ی اول مـیلادی (انگ.) The first two Christian canturies
دوره ی هخا (انگ.) The Achemenian period
نیمـه ی اول سده ی هفدهم (فر.) La première moitiè du XVlle siècle
شخصیت تاریخی (فر.) Personnage historique
افتخارات ملی (فر.) Les glories nationles
موقعیت تاریخی (فر.) La situation historique
سرباز گمنام (فر.) Le slodat inconnu(انگ.) The unkown soldier
قبر سرباز گمنام (فر.) Le tombeau du soldat inconnu
۵- بسیـاری از تعبیر ها و اصطلاح های ترجمـه ای كه از غرب آمدهاند اختصاص بـه علم و فن خاصی ندارند و در هیچ فرهنگ اصطلاحی نیز دیده نمـیشوند. نگارنده هزاران برگه از این گونـه اصطلاح ها را گردآوری كرده است. البته اهمـیت این ها بیش از اصطلاح ها علمـی و فنی است، زیرا آن ها را مـیتوان درون کتاب های تخصصی هم یـافت، اما این ها چنین نیستند. اکنون چند نمونـه از این اصطلاح ها:
پاسخ مناسب (انگ.) suitable reply
آینده ی نزدیك (انگ.) The near future
سطوح مختلف (انگ.) Different levels
در تمام سطوح (انگ.) At all levels
آرامش روحی (انگ.) The peace of mind
احساس اطمـینان كردن (انگ.) To feel sure
تحت مطالعه (انگ.) Under study
در درجه ی دوم (فر.) lieu En second
معنی محدود (فر.) Le sens étreint یـا Le sens limité
معنی وسیع (فر.) Le sens etendu
و بسیـاری از گروه های فعلی و اضافی ترجمـه ای كه درون این مقاله بـه آن ها اشاره كردهایم، از این قبیلاند. مانند: اظهار امـیدواری كردن، ابراز احساسات كردن، ابراز یأس كردن، ابراز اشتیـاق كردن و صدها مانند آن.
٦- برخی از جملههایی كه امروز بـه كار مـیروند، بـه نظر مـیرسد از فرنگی ترجمـه شده باشند:
من یك پیشنـهاد دارم (انگ.) I have an idea
خطر از سر ما گذشته هست (انگ.) The danger is past
خالی از فایده نیست (فر.) Aussi n’est-il pas inutile
واضح هست كه / بدیـهی هست كه (فر.) Il est clair que (انگ.) It is clear that
این کاملن طبیعی هست (انگ.) That is quite natural
مانعی نیست / هیچ مانعی ندارد (انگ.) There is no obstacle to this
شما اجازه دارید / شما مجازید (انگ.) You are allowed
مدركی وجود نداشت (انگ.) No evidence existed
هیچ دلیلی درون دست ندارد (انگ.) He has no reason
وقت او محدود هست (انگ.) His time is limited
همان گونـه كه گفتیم (انگ.) As we have said
چه كاری به منظور شما مـیتوانم آنجام دهم (انگ.) What can I do for you
از او اثری درون دست نیست / از او اثری پیدا نشده هست (انگ.) No trace of him has been found
فقط یك موضوع هست/ فقط یك چیز وجود دارد / تنـها یك چیز باقی مـیماند (انگ.) There is just one thing
اگر درست بـه خاطر بیـاوریم (انگ.) If I remember correctly
به خاطر نمـیآورم / بـه یـاد نمـیآورم (كه فارسی اصل آن «یـادم نیست» و «فراموش كردهام» است): (انگ.) I don’t remember
نشان دهنده ی این هست كه ...(انگ.) It is indicative of the productivity of this verb
در وضعیت خوبی است. (انگ.) It is in good condition
وقت من اشغال شده است. (انگ.) My time is occupied
این كار وقت زیـادی مـیگیرد. (انگ.) It takes a lot of time
۷- مجازها و تعبیر های ادبی ترجمـه ای: بسیـاری از تعبیر های ادبی جنبه ی مجازی و استعاری و ادبی دارند و ورود آن ها بـه زبان ما موجب غنی شدن جنبههای ادبی زبان فارسی نیز شده است؛ از این قبیلاند:
چهره ی آینده (انگ.) The face of future
موج نفرت و اعتراض (انگ.) The wave of indignation and disgust
چرخ تاریخ (انگ.) The wheel of history
در هم شكستن تظاهرات (انگ.) To break up the demonstration
از مجراهای سیـاسی (انگ.) Through diplomatic channels
صفوف مردم (انگ.) People ranks
غولآسا (انگ.) Giantic
علاقه ی عمـیق (انگ.) Deep interest
روابط گرم (انگ.) Warm relation
غوطهور شدن درون بحرانی جدی (انگ.) To be plunged into a serious crisis
آتش گشودن (انگ.) To open fire
حكومت وحشت (انگ.) A regime of terror
مرگ افتخارآمـیز (انگ.) The glorious death
بزرگترین شاهكار طبیعت (انگ.) Nature’s greatest masterpiece
تعادل وحشت (انگ.) The balance of terror
فكر باز (انگ.) Open mind
صحنـه ی جهانی (انگ.) The world scene
تغذیـه ی روح (فر.) Nourrir votre esprit
لیست سیـاه (فر.) La liste noire
سده ی طلایی (فر.) Siecle d’or
ضربه ی نـهایی (فر.) Un coup fatal
عشق آتشین (فر.) Passion ardente
احساسات جریحهدار شده (فر.) Sensiblitè blessè
بیدار كردن احساسات (فر.) Eveiller un sentiment
چهره ی انسانی (فر.) Figure humaine
روح زمان (فر.) L’esprit du temps
خاطرهانگیز (انگ.) Monumental
صبح امـید (فر.) L’aube de l’esperance
صحنـه نبرد (انگ.) The scene of battle
موج اعتراض (انگ.) The wave of denunciation
زانو زدن درون مقابل (تسلیم شدن) (انگ.) To kneel before
و از این قبیلاند: مثل قارچ روییدن، درون نطفه خفه شدن، شكستن بنبست، شكستن سكوت، جناح راست، جناح چپ، روح پیمان، كلید پیروزی، درون پشت صحنـه، زندگی سیـاسی، زندگی علمـی، نامـه ی سرگشاده، بـه دیدار مرگ شتافتن، انفجار جمعیت، حقیقت وحشتناك، روشن كردن افكار، احساس امنیت، موسیقی ملایم، خواب طلایی، موج اعتصاب، حوادث قهرمانی و صدها مانند آن.
دنباله دارد . . .
(پایـان بخش دوم)
نوجه: خوانندگان ارجمند من مـی توانند دنباله ی این رساله را درون موضوع شماره ی ۱۱ (هنر ترجمـه و مسایل آن) درون "آرشیو موضوعی" یـافته و بخوانند. با سپاس، آریـا ادیب
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
تاثیر ترجمـه بر واژگان و دستور زبان فارسی (3)
شماره ی نوشته: ۱۵ / ۱۱
دکتر خسرو فرشید ورد
تدوین و ویرایش: آریـا ادیب
تاثیر ترجمـه بر واژگان و دستور زبان فارسی
(بخش سوم)
ب) تاثیر ترجمـه از فرانسه و انگلیسی در دستور زبان فارسی
تأثیر ترجمـه درون واژگان زبان بـه مراتب بیش تر از تأثیر درون ساختمان دستوری آن است، زیرا ساختمان دستوری ستون فقرات زبان است، و به سختی تغییر مـیكند. با این حال ترجمـه گاهی درون ساختمان دستوری زبان نیز تأثیر مـیكند و این تأثیر یـا بـه صورت ظهور عناصر و شکل های تازه دستوری هست یـا بـه شكل رواج صورت های نادر و كم کاربرد زبان، و ما اكنون تأثیر دستوری زبان های فرانسه و انگلیسی را درون فارسی بررسی مـیكنیم:
پیدایش عناصر و شکل های تازه ی دستوری تحت تأثیر ترجمـه:
۱- عدد كسری ترجمـه ای: ما پیش از آشنایی با زبان های غربی عددهای كسری را از تركیب یك عدد اصلی با یك مـیساختیم مانند: چهار یك، پنج یك و غیره، ولی تحت تأثیر ترجمـه، نوع تازهای از عدد كسری وارد زبان ما شده هست كه از تركیب یك عدد اصلی و یك عدد ترتیبی بـه وجود مـیآید مانند:
یك دوم (انگ.) One second (فر.) Un deuxieme
یك چهارم (انگ.) One forth (فر.) Un quatriéme
سه دهم (فر.) Le trios dixieme
سه هفتم (انگ.) Three seventh (فر.) Le trios septiéme
۲- پیدا شدن شبه پیشاوند ها
چون درون زبان ما پیشاوند كم هست و درون زبان های غربی بیش از فارسی، بسیـاری از واژه های پیشاوندی بیگانـه با اسم ها یـا عناصری ترجمـه شدهاند كه بر اثر كثرت کاربرد مبدل بـه عنصر دستوری شده و ما آن ها را شبه پیشاوند نامـیدهایم، برخی از این ها درون قدیم هم بـه عنوان عنصر دستوری بودهاند، مانند «غیر» ولی برخی دیگر چنین نیستند. عناصر اخیر عبارتاند از:
الف) "عدم" به منظور ترجمـه اسم هایی كه دارای پیشاوند نفی هستند. یعنی به منظور پیشاوندهایی مانند:
”im“ , ”des“ , ”me“ , ”ir“ , ”il“ , ”in“
این گونـه پیشاوندها با «عدم»، «بی» و «نا» ترجمـه شدهاند، اما چون «بی» و «نا» از قدیم عنصری دستوری بودهاند، اکنون مورد بحث ما نیستند. ولی پیدایش «عدم» درون فارسی معاصر بـه عنوان عنصری دستوری تازگی دارد:
عدم صلاحیت (انگ.) Incompetencé
عدم مسئولیت (فر.) Irresponsabilitè
عدم اطمـینان (انگ.) Inccrtitude
عدم موفقیت (فر.) Insuccés
عدم تناسب (انگ.) Disproportion
عدم رضایت (۱٦) (فر.) Mecontentement
مثال به منظور ترجمـه ی پیشاوندهای نفی اسمـی با «بی» و «نا»:
نارسایی (انگ.) Insufficience
بیانضباطی (انگ.) Indiscipline
ب) "فاقد" و "خلاف" و "ضد": به منظور ترجمـه ی صفاتی كه دارای پیشاوندهای نفی هستند ـ پیشاوندهایی مانند Anti و آن چه قبلن دیدیم. البته «غیر» بـه عنوان عنصر دستوری از قدیم بوده هست و پیدایش «فاقد»، «ضد» و «خلاف» بـه عنوان عنصر دستوری صفتساز، گویـا تازگی دارد، مثال:
فاقد صلاحیت (انگ.) Incompetent
خلاف اخلاق (انگ.) Immorale
خلاف منطق (انگ.) Antilogique
خلاف قانون (انگ.)Illegal, Antilegal
ضد ملی (انگ.) Antinatioal
ضد استعمار (فر.) Anticolonialiste
ج) "بِلا": این گونـه واژهها گاهی با «بلا» ترجمـه مـیشوند كه گویـا درون قدیم هم بـه عنوان شبه پیشاوند بـه كار مـیرفته است:
بلا اجرا (فر.) Inexécuté
بلا شرط (فر.) Inconditionne
د) "قابل": قابل به منظور ترجمـه صفاتی بـه كار رفته هست كه پایـان آن ها پساوندهای ”ible“ یـا ”able“ است. مانند:
قابل چاپ (انگ.) Imprintable
قابل ملاحظه (انگ.) Considerable
قابل قبول (انگ.) Acceptable
قابل استفاده (انگ.) Profitable
این گونـه واژهها گاهی با «پذیر» ترجمـه مـیشوند و گاهی نیز با «قابل» و «پذیر» هر دو:
قابل اجتناب / اجتناب پذیر (انگ.) Evitable
قابل تحمل / تحملپذیر (انگ.) Supportable
بنابراین «پذیر» كه ریشـه ی فعل هست امروز تحت تأثیر ترجمـه رواج یـافته و به صورت شبه پساوند در آمده است. «قابل» درون قدیم هم بـه ندرت بـه صورت شبه پیشاوند آمده است. مانند:
- وضع زمانـه قابل دیدن دو بار نیست / رو بعد نكرد هر كه از این خاكدان گذشت (كلیم)
بنابراین رواج «قابل» بـه عنوان شبه پیشاوند مربوط بـه دوران ما و تحت تأثیر ترجمـه است.
ه( "غیرقابل": این تركیب نیز تحت تأثیر ترجمـه بـه صورت شبه پیشاوند و به شكل عنصر دستوری بـه كار رفته هست و کاملن تازگی دارد.
«غیر قابل» به منظور ترجمـه ی صفات منفیای بـه كار مـیرود كه بـه پساوندهای (Ible, Able)پایـان مـی یـابند. این گونـه صفات گاهی با «ناپذیر» ترجمـه مـیشوند و گاهی هم بـه هر دو صورت. مانند:
غیر قابل قبول (انگ.) Inaceceptable
غیر قابل دفاع (انگ.) Indeffendable
غیر قابل پیشبینی (انگ.) Imprevisible
غیر قابل اجتناب، اجتناب ناپذیر (انگ.) Inevitable
غیر قابل نفوذ، نفوذناپذیر (انگ.) Inpenetrable
و) «ناپذیر»: این ساخت بر خلاف قیـاس صرفی و مغایر با ساختمان فارسی است، زیرا درون زبان ما معمولن پیشاوند «نا» مستقلن بر سر ریشـه ی فعلی بـه كار نمـیرود. مثلن نمـیتوان گفت ناجو، نا بر، ناخور، زیرا «نا» بیش تر بر سر صفت مـیآید. مانند «نامراد»، «ناجوانمرد» و غیره. «نا» تنـها بر سر برخی از ریشـههای فعل كه بـه تنـهایی نیز بـه كار مـیروند مـیآیند. مانند: ناساز ، ناكام و غیره. «نا» درون قدیم بر سر برخی از صفاتی كه با ریشـه ی فعلی ساخته مـیشدهاند نیز مـیآمده هست و واژه هایی پدید مـیآورده است. مانند: «نادلپذیر»، «نادلپسند» و «نادلفروز». اینك چند مثال از واژه نامـه ی دهخدا:
- بدو گفت طوس ای سپهدار پیر / چه گویی سخن های نادلپذیر (فردوسی)
- تو بند وی را سر بـه آغوش گیر / مگو هیچ گفتار نادلپذیر (فردوسی)
- سهی سرو ترا بالا بلند هست / بـه بالاتر شدن نادلپسند هست (نظامـی)
- جهان گر چه زیر كمند آمدش / نكرد آن چه نا دلپسند آمدش (نظامـی)
- از آن سخت پیغام نادلفروز / نبد هوش او مانده که تا چند روز (یوسف و زلیخا)
بنابراین مـیتوان گفت شبه پساوند «ناپذیر» تركیب جدیدی هست و درون فارسی قدیم پیشینـه ندارد و اخیرن بر خلاف قیـاس ساخته شده و به احتمال قوی تحت تأثیر ترجمـه پدید آمده هست و صورت قیـاسی ترکیب هایی كه با این جزء ساخته مـیشوند، حتما چنین باشد:
نااجتنابپذیر/ بـه جای / اجتناب ناپذیر
نااصلاحپذیر / بـه جای / اصلاحناپذیر
نانفوذپذیر/ بـه جای / نفوذناپذیر
ناشكستپذیر/ بـه جای/ شكستناپذیر
ناتحملپذیر/ بـه جای/ تحمل ناپذیر
ولی اکنون كه «ناپذیر» بـه عنوان شبه پساوند رایج و پذیرفته شده هست و از زیبایی نیز بیبهره نیست، اگر چه بـه صورت نادرستی است، مـیتوان آن را بـه عنوان غلط مشـهور بـه كار برد. مانند ده ها غلط مشـهور دیگر.
ز) "تجدید": این شبه پیشاوند ترجمـه «Re»فرانسه و انگلیسی است. مانند:
تجدید نظر (انگ.) Revision
تجدید نظر طلب (انگ.) Revisionist
تجدید حیـات (فر.) Renessance
تجدید تسلیحات (انگ.) Rearmament
تجدید انتخاب (فر.) Rè- election
و از این قبیل هست تجدید قوا، تجدید چاپ، تجدید ساختمان، تجدید اشتراك.
یـادآوری: گاهی Re با «عكس» یـا «وا» ترجمـه شده هست مانند:
عكسالعمل / واكنش (انگ.) Reaction
واپسزدگی (فر.) Refoulement (انگ.) Repression
پیشاوند Re را بـه تر هست «باز» یـا «دوباره» یـا «وا» ترجمـه كنیم مانند: «بازنگری» بـه جای «تجدید نظر» و «واكنش» و «بازسازی».
ح) "مجدد": Re گاهی «مجدد» ترجمـه شده و به صورت صفت پیشین بـه كار رفته است. مانند:
تشكیل مجدد (انگ.) Reform
ارسال مجدد (فر.) Reéxpedition
ط) "اعاده": گاهی نیز «Re» با اعاده ترجمـه شده هست مانند:
اعاده ی حیثیت (فر.) Rehabilite
۳- افزایش شدت افزاها: واژه هایی مانند بسیـار، خیلی، آن همـه، چنین و مانند آن ها را، وقتی صفت یـا قیدی را مقید سازد، قید شدت افزا (۱۷) مـیگوییم. این گونـه قیدها درون فارسی مشخص و معیناند، ولی تحت تأثیر ترجمـه ی فرنگی شمار دیگری از این قیدها وارد فارسی شده هست كه صفت یـا قید را مقید مـیسازند.
از آن جمله است:
نسبتن، بـه اصطلاح، عمـیقن، کاملن و صرفن كه البته همـه این ها شدتافزا نیستند (مانند بـه اصطلاح)، ولی چون نقش دستوری شدتافزاها را دارند، ما آن ها را درون این جا آوردیم:
کاملن مستقل (انگ.) Fully independent
کاملن جدی (انگ.) Quit serious
صرفن سیـاسی (انگ.) یـا Purely / Merely political
نسبتن محدود (فر.) Relativement limité
نسبتن آرام (انگ.) Relatively calm
عمـیقن خشنود (انگ.) Deeply satisfied
به اصطلاح دموكراتیك (انگ.) So- called democratic
۴- بسیـاری از واژه های عربی كه درون آن زبان بـه كار نمـیروند، تحت تأثیر ترجمـه ی فرنگی، بـه وسیله ی ایرانیـان یـا تركان عثمانی ساخته شده و وارد زبان ما گردیدهاند. از آن جمله است:
اشغال (انگ.) Occupation
تمركز (انگ.) Concentration
اعزام (فر.) Deleguer
سبعانـه (فر.) Forcene
مقننـه (فر.) Legislatif
بسیـاری از قیدهای تنوین دار تحت تأثیر ترجمـه بـه وسیله ی ما ساخته شده هست كه درون قدیم درون عربی کاربردی نداشته است. مانند:
عمـیقن (فر.) Profondement (انگ.) Deeply
مستقیمن (فر.) Directement (انگ.) Directly
مطمئنن (فر.) Certainement(انگ.) Surly یـا Certainly
لزومن (فر.) Neccessairement(انگ.) Necessarily
کاملن (فر.) Completement (انگ.) Quite
اخیرن (فر.) Dernierement(انگ.) Recently
و همچنین هست استثنائن، منطقن، مشتركن و ده ها مانند آن.
بسیـاری از تركیب های عربی تحت تأثیر ترجمـه از غرب پدید آمدهاند و سپس درون فارسی بـه كار رفتهاند مانند:
فوقالعاده (فر.) Extraordinaire
صعبالحصول (فر.) Difficile à realiser
منورالفكر / روشنفكر (فر.) Intellectuelle
۵- گروه های پیوندی تازه: بسیـاری از گروه های پیوندی فارسی تازه پدید آمدهاند و ترجمـه ی گروه های پیوندی فرنگی هستند. از این قبیلاند:
به تصور این كه (فر.) Suppose que یـا A supposer
از لحظهای كه (فر.) Au moment que
در موردی كه / درون صورتی كه (فر.) Au cas que
به طریقی كه (فر.) De facon que یـا De maniere que
به نحوی كه (فر.) De sorte que
از ترس این كه (فر.) De peur que یـا De creinte
علاوه بر این كه (فر.) Plus que/ Outre que
در عین حال كه (فر.) En même temps que
بر حسب این كه (فر.) Selon que یـا Suivant que
به استثنای این كه (فر.) Sauf que یـا Excépte que
حتا وقتی كه (فر.) Quand mâme
از نظر این كه (فر.) Vue que
به امـید این كه (انگ.) In the hope that
رواج برخی از عناصر دستوری دیگر
تحت تأثیر ترجمـه، برخی از عناصر دستوری كه درون گذشته هم وجود داشتهاند، رواج بیش تری یـافتهاند. از آن جملهاند: فعل مجهول، فعل مستقبل، مطابقت فعل با مسندالیـه ی بی جان، گروه های طولانی، عددهای جمع (مانند ده ها، صدها و هزارها)، کاربرد عدد اصلی بـه جای عدد ترتیبی، نوآوری هایی درون قاعده های جمع و اسم جمع.
همچنین این عناصر دستوری تحت تأثیر ترجمـه بـه صورت شبه پساوند و شبه پیشاوند رواج بیش تری یـافتهاند: غیر، آمـیز، انگیز، پذیر، شناسی، پیش، پیش، تنوین، دو، چند، كثیر، نیم، نیمـه، هم، شبه، سوء، بـه طور، از لحاظ و غیره.
اکنون بـه نمونـه هایی از این موردها نگاهی مـی کنیم:
۱- درون فارسی معنی فعل مجهول بـه دو صورت بیـان مـیشود، یكی بـه وسیله ی فعل شبه مجهول مانند گفتهاند، آوردهاند، زدند درون جملههایی مانند «او را زدند»، «به او گفتهاند». این نوع فعل صورت فعل مجهول درون زبان گفتار هست و درون نوشتار نیز کاربرد فراوانی دارد. دیگر بـه وسیله ی فعل مجهول كه درون زبان گفتار رایج نیست و فقط درون زبان نوشتن بـه كار مـیرود، ولی چون درون زبان های فرانسوی و انگلیسی فعل مجهول بسیـار است، درون زبان ما نیز تأثیر كرده و تحت تأثیر زبان های یـاد شده درون فارسی هم کاریرد فعل مجهول رو بـه فزونی نـهاده است. مانند:
نامـیده مـیشوند (انگ.) They are called
فعل های مجهول فرنگی، گاهی درون فارسی با فعل مجهول كوتاه، یعنی فعل مجهول مركب یـا شبه مركبی كه اسم مفعول آن حذف شده است، ترجمـه شدهاند:
امضاء شدن (به جای امضاء كرده شدن) (انگ.) To be sugned
انجام شدن (به جای انجام داده شدن) (انگ.) To be carried out
طرحریزی شدن (به جای طرحریزی كرده شدن) (انگ.) To be planned
در فارسی امروز تحت تأثیر ترجمـه، نوعی دیگر فعل مجهول كه بـه صورت گروه فعلی هست پدید آمده است. این نوع فعل از تركیب «مورد» و «قرار گرفتن» یـا «واقع شدن» بـه وجود مـیآید و این هنگامـی هست كه فعل متعدی است، مانند «حمله كردن»، «انتقاد كردن»، «اعتراض كردن» كه مجهولشان مـیشود «مورد حمله قرار گرفتن»،«مورد اعتراض قرار گرفتن»، «مورد انتقاد واقع شدن» و مانند آن ها. مثال:
مورد حمله قرار گرفتن (فر.) Etre attaque(انگ.) To be attacked
مورد اعتراض واقع شدن (فر.) Etre proteste (انگ.) To be protested
۲- امروز تحت تأثیر ترجمـه، نوعی اسمِ جمع وارد فارسی شده هست كه «ات» عربی به آخر آن مـی چسید. این اسم های جمع ترجمـه ی واژه های مفرد فرنگی هست و عبارتاند از:
صادرات (انگ.) Exportation
واردات (انگ.) Importation
تبلیغات (انگ.) Propaganda (فر.) Propagande
مطبوعات (انگ.) Press (فر.) La pressa
تظاهراتManifestation (۱)
اصلاحات (انگ.) Reform
انتخابات (انگ.) Election
ملاحظات (فر.) L’apercu
مقررات (انگ.) Disposition
تشكیلات (انگ.) Organisation
۳- دیگر از تأثیرات ترجمـه، رواج گروه های اسمـی طولانی درون زبان ماست. مانند:
«افزایش شكاف مـیان كشورهای غنی و فقیر ...» كه ترجمـهای هست از
The growing gap between the rich and poor countries …
۴- کاربرد عدد اصلی بـه جای عدد ترتیبی نیز تحت تأثیر ترجمـه زیـاد شده هست مانند: "سده ی بیست" بـه جای "سده بیستم" و از این قبیل هست نمره ی یك، اتاق شماره ی بیست، سال ۱۳۴۲ و ده ها مانند آن.
۵- همچنین برخی از واژه ها تحت تأثیر ترجمـه بر خلاف قاعده های فارسی جمع بسته مـیشود مانند:
آلمان ها بـه جای آلمانی ها (فر.) Les Allemands
و همچنین هست انگلیس ها و روس ها بـه جای انگلیسی ها و روسیـان، ولی بسیـاری دیگر از این گونـه واژه ها درست جمع بسته شدهاند مانند امریكایی ها، ایتالیـایی ها، نروژی ها، یونانی ها، ژاپنی ها، نـه امریكاها، ایتالیـاها، نروژها.
٦- در فارسی قدیم فعل گاهی با مسندالیـه بی جان مطابقت نمـیكرده هست و گاهی مـیكرده است، ولی امروز تحت تأثیر ترجمـه مطابقت فعل با این گونـه مسندالیـهها، بیش تر شده هست مانند:
ارقام سخن مـیگویند (فر.) Les chiffres parlent
۷- «Must» درون انگلیسی، هم بـه معنی «احتمال دارد» هست و هم بـه معنی «باید». مثال به منظور این فعل كه بـه معنی احتمال دارد آمده است: Niagara fall must be beautiful یعنی آبشار نیـاگارا حتما زیبا باشد. یعنی احتمال دارد زیبا باشد. ممكن هست «باید» بـه معنی «شاید» درون فارسی نیز تحت تأثیر ترجمـه باشد. مانند: «او حتما حالا رسیده باشد».
۸- ممكن هست «این طور نیست» نیز، ترجمـه ی «N’est ce pas» فرانسوی باشد. درون جملههایی مانند:
«او بـه خانـه رسیده است. این طور نیست؟»
۹- رواج نوعی امر خواهشی و احترامـی بـه غیر امر نیز بیشك ترجمـه از فرنگی است. درون جملههایی مانند: اگر ممكن هست بفرمایید بنشینید، آیـا مایلید درون را باز كنید؟، ممكن هست به خانـه ما بیـایید؟ بـه جای بنشینید، درون را باز كنید، بـه خانـه ما بیـایید.
این اصطلاح ها، ترجمـه ی چنین تعبیر های هستند:
مایلید درون را باز كنید (انگ.) Would you open the door?
خواهشمندم درون را باز كنید (انگ.) Will you open the door?
خواهشمندم كمـی آهستهتر صحبت كنید (فر.) Voulez vous parler moins vite
۱۰- به نظر مـیرسد رواج گروه های فعلی «وجود دارد» و «وجود داشت» نیز تحت تأثیر ترجمـه باشد. زیرا ما درون فارسی فعل هایی مانند «Il ya» فرانسه و «there is» انگلیسی نداریم و ناچار آن ها را با «هست» و «وجود دارد» ترجمـه مـیكنیم.
۱۱- فعل های مستقبل نیز تحت تأثیر ترجمـه درون زبان ما رواج بیش تری یـافته است. درون زبان پهلوی ی خاصی به منظور مستقبل نبوده هست و مضارع نقش مستقبل را نیز بازی مـیكرده است. درون فارسی دری قدیم گاهی مضارع مجرد فعل شبه معین "خواستن" (خواهم، خواهی، خواهد ...) بـه ویژه با فعل "بودن" ی مستقبل مـیساخته است. مانند «خواهد بود» و غیره. با این حال این فعل همـیشـه مستقبل نمـیساخته است، زیرا درون بسیـاری از موردها، فعل شبه معین بوده است، نـه فعل معین مستقبل ساز. مثلن «خواهم رفتن» و «خواهم شدن» بـه معنی مـیخواهم بروم مـیآمده است. مانند:
- خواهم شدن بـه بستان چون غنچه با دل تنگ / و آن جا بـه نیكنامـی پیراهنی د (حافظ)
در این دوران، باز های مضارع بـه ویژه مضارع مجرد نقش مستقبل را نیز بازی مـیكردهاند، ولی بـه تدریج فعل شبه معین "خواستن" (خواهم، خواهی ...) تبدیل بـه فعل معین مستقبل ساز شده هست و درون زمان ما تحت تأثیر ترجمـه، ی مستقبل تثبیت گردیده است. اما ما هنوز درون زبان گفتار ی تثبیت مستقبل نداریم و برای رساندن این معنی، باز از فعل مضارع بهرهمـی گیریم. بعد رواج فراوان مستقبل درون نوشتن، بیشك تحت تأثیر ترجمـه است.
۱۲- درون این جا بـه مثال هایی به منظور واژه ها مستقلی كه تحت تأثیر ترجمـه بـه صورت شبه پساوند و شبه پیشاوند درون آمدهاند، نگاهی مـی کنیم. این شبه پساوندها و پیشاوندها عبارتاند از: پیش، پیشی، دو، همـه چند، نیمـه، نیم، هم، شبه، سوء، بـه طور، از لحاظ، از حیث:
پیش خرید (فر.) Préachat
پیش گیری، جلوگیری (فر.) Prévention
پیش آگهی (فر.) Préavis
پیش داوری (فر.) Préjuge
پیشاوند (انگ.) Préfix (فر.) Préfixe
پیشرس (فر.) Précoce
گاهی این گونـه واژه ها بـه جای «پیش» با «پیشی» ترجمـه مـیشوند مانند:
احساس پیشی (فر.) Pressentiment
قضاوت پیشی (فر.) Préjugé
و همچنین هست وضع عناصر دستوری كه درون مثال های زیر آمده اند:
دو همسری، دو جانبه، همـه جانبه، چند جانبه، كثیرالاضلاح، چند خدایی، نیمـه رسمـی، نیم دایره، نیمـه متمدن، نیمـه راه، نیمـه خدا، هم جوار، هماهنگ، همخونی، هم پیمان، هم عصر، هم وطن، هم مـیهن، هم عقیده، هم مسلك، شبه فلز، شبه معین، سوء تفاهم، سوء رفتار، سوء ادب، سوء هضم، سوء جریـان، سوء استفاده، بـه طور محسوس، بـه قدر كافی، بـه مقدار زیـاد، بـه طور وسیع، از لحاظ اقتصادی، از نظر نظامـی، از حیث نظامـی و ده ها مانند آن كه اخیرن رایج شده است.
یـادآوری: «سوء» درون قدیم با واژه های عربی تركیب مـیشده است. مانند سوءالقنیـه و سوء القضاء، ولی تركیب آن با واژه ها فارسی یـا فارسی شده، بـه احتمال قوی، تحت تأثیر ترجمـه هست و تازگی دارد.
تأثیر حروف اضافه ی فرانسوی و انگلیسی درون فارسی
شماره ی حرف های اضافه ی فارسی و حروف جرّ عربی از حرف های اضافه فرانسه و انگلیسی بـه مراتب كم تر است؛ بـه این سبب درون این دو زبان هنگام ترجمـه، برخی از اسم های مضاف بـه جای حرف اضافه بـه كار مـیروند. مانند خلف درون عربی، و عقب و پس و سپس درون فارسی بـه جای Behind انگلیسی و Derrière فرانسه.
و از این قبیل است، روی، زیر، بالای، نزد، پیش و غیره (با كسره ی آخر) كه درون فارسی اسم مضافاند و گروه كوتاه وابسته ساز، مـیسازند، ولی برابر شان درون فرانسه و انگلیسی حرف اضافه است. بـه همـین سبب برخی از دستورنویسان بـه تقلید از زبان فرانسه و انگلیسی این واژه ها را هم حرف اضافه خواندهاند، (۱۸) درون حالی كه درست نیست.
این گونـه حرف های اضافه ی فرنگی كه درون فارسی مانندشان وجود ندارد، بـه وسیله ی گروه های وابسته ساز ترجمـه شدهاند و این گروه ها یـا بلندند و در آن صورت ساختمانشان چنین است:
حرف اضافه + اسم + كسره یـا حرف اضافه ی دیگر
بر + ضد = (فر.) Contre(انگ.) Against
به + استثنا + ی = (فر.) Sauf (انگ.) Except
و یـا كوتاهاند یعنی صورت كوتاه شده ی گروه های یـاد شده هستند. مانند: نزد، پیش، جلو و غیره كه مـیتوان آن ها را بـه صورت بلند هم بـه كار برد. یعنی بـه صورت بـه نزد، درون پیش، درون جلو.
این گروه ها نیز یـا درون زبان ما وجود داشتهاند، مانند بـه سوی، بر فراز، درباره ی، درون باب و در بالای، و یـا درون عصر حاضر پدید آمدهاند. مانند بر ضد، بـه استثنای و غیره. نمونـه هایی از این گروه ها بـه قرار زیر است:
الف) آن هایی كه با گروه های كوتاه ترجمـه شدهاند و برابرشان از قدیم درون زبان ما وجود داشته است:
نزد، نزدیك (فر.) Chez(انگ.) Near
بالای (انگ.) Above
روی (فر.) Sur(انگ.) On, Upon
زیر (انگ.) Below
زیر، تحت (فر.) Sous(انگ.) Under
بین، مـیان (فر.) Entre(انگ.) Between
طبق، مطابق (فر.) Suivant
عقب، پس، بعد پشت (فر.) Derriere(انگ.) Behind
درون، داخل (انگ.) Inside
بیرون، خارج (فر.) Dehors(انگ.) Outside, Out
مقابل، برابر (فر.) Vis – a - vis(انگ.) Opposite
ب) آن هایی كه با گروه های بلندتر ترجمـه شدهاند و برابرشان درون قدیم وجود نداشته و اخیرن تحت تأثیر ترجمـه پدید آمدهاند:
به وسیله ی، بـه واسطه ی (فر.) Par(انگ.) By
بدون (فر.) Sana (انگ.) Without
بر ضد، علیـه (فر.) Contre (انگ.) Against
به استثنای (فر.) Sauf(انگ.) Except, Excepting
به عنوان (فر.) Comme(انگ.) As
در عرض، درون مدت (فر.) Durant(انگ.) During
پیرامون، درون اطراف (فر.) Autour de(انگ.) Around
در برابر، درون مقابل (مثلن درون برابر دادگاه) (فر.) Devant(انگ.) Before
ج) آن هایی كه با گروه های بلندتر ترجمـه شدهاند و برابرشان درون فارسی تازگی ندارد و از قدیم بوده است:
به سوی (انگ.) Toward
درباره ی (فر.) Sur(انگ.) About
با وجود، علی رغم (فر.) Malgrè(انگ.) Despite
گروه های وابسته ساز تازه: برخی از گروه های وابسته ساز تازه ی فارسی، ترجمـه ی گروه های وابسته ساز فرنگی هستند:
به وسیله ی (فر.) Au moyen de(انگ.) By means of
در ارتباط با (انگ.) In common with
در مقایسه با (انگ.) In comparison with
در تماس با (انگ.) In contact with
به جای (انگ.) Instead of
در حال (فر.) En cas de(انگ.) In case of
به نفع، له (فر.) En faveur de(انگ.) In favour of
در جریـان (فر.) Au cours de
به دنبال (فر.) A la suit de
از طریق (انگ.) By way of
از طرف (انگ.) On behalf of
برای خاطر، بـه خاطر (انگ.) For the sake of
با عطف به، با احترام بـه (انگ.) With respect to
با توجه بـه (انگ.) With regard to/ regarding to
نسبت بـه (انگ.) In proportion to
حرف های اضافه ی فرنگی تأثیر دیگری نیز، درون زبان ما داشتهاند، و آن تغییر معنی یـا تغییر مورد کاربرد حرف های اضافه ی فارسی هست مانند:
مطالعه كردن روی، بـه جای مطالعه درباره ی (فر.) Etudier sur
تكیـه كردن روی، بـه جای تكیـه كردن بر (فر.) Appuyer sur
حساب كردن روی (فر.) Compter sur
یـادآوری: برابر بسیـاری از حرف های اضافه و گروه های وابسته ساز فرنگی درون فارسی، حرف اضافه یـا گروه وابسته ساز نیست، بلكه صفت یـا قیدند مانند:
بعد از (فر.) Apres (انگ.) After
پیش از (فر.) Avant(انگ.) Before
به جز (فر.) Hors de
مستقل از (فر.) Independamment de
دور از (انگ.) Away from
بر كنار از، فارغ از (انگ.) Aside from
مربوط بـه (انگ.) Concerning (فر.) Concernant
علاوه بر (انگ.) Bestides
كه از تعبیر های یـاد شده تنـها «مستقل از» تازگی دارد و تحت تأثیر ترجمـه پدید آمده است. بقیـه درون فارسی قدیم هم بودهاند و سابقه داشتهاند و تحت تأثیر ترجمـه پدید نیـامدهاند.
واژه هایی كه از زبان های فرنگی بـه فارسی ترجمـه شدهاند، همـیشـه با یك كلمـه برگردانده نشده، بلكه گاهی بـه وسیله ی دو یـا چند كلمـه و گاهی هم با یك جمله برگردانده شدهاند. ولی بسیـارند واژه هایی كه با یك كلمـه ترجمـه شده اند و این واژه های ترجمـهای نیز بر دو گونـهاند: یكی واژه های تازه كه پیش از آن درون زبان ما نبودهاند و یـا بـه معنای دیگری بـه كار مـیرفتهاند و تحت تأثیر ترجمـه ساخته شدهاند، مانند: دانشگاه، دانشكده، آزادیخواه و صدها مانند آن، و دیگر آن هایی كه تازگی ندارند.
مثال به منظور واژههایی كه با دو یـا چند واژه و به صورت گروه ترجمـه شده اند:
راه حل (انگ.) Solution
به طور مستقیم (انگ.) Directly(فر.) Directement
به طور خودكار، بـه طور اتوماتیك (فر.) Automatiquement(انگ.) Automatically
به طور طبیعی (انگ.) Naturally(فر.) Naturellement
به طور عجیب (انگ.) Strangely(فر.) Etrangement
به طور غیر قانونی (فر.) Illégalement, Illégitimement
و از این قبیلاند: بـه طور غیر رسمـی، بـه طور رسمـی، بـه طور دایم، بـه طور محسوس، بـه طور غیر محسوس، بـه طور مساوی و ده ها مانند آن.
از واژه هایی كه بـه صورت گروه ترجمـه شدهاند، آن واژههای دستوری فرانسه و انگلیسی هستند (مانند حرف های اضافه و پیوندها) كه درون فارسی مانندشان وجود ندارد، مانند:
بر ضد، علیـه (فر.) Contre(انگ.) Against
به عنوان (فر.) Comm (انگ.) As
دیگر از گروه های ترجمـهای تازه، گروه های فعلی و مصدری هستند كه شمار آن ها بسیـار زیـاد هست مانند:
تشدید كردن (انگ.) To aggravate
معرفی كردن (انگ.) To introduce
صنعتی كردن (انگ.) To industrialize(فر.) industrialiser
اشغال كردن (فر.) occuper(انگ.) To occupy
سازمان (انگ.) To organize(فر.) Organiser
عادی كردن (فر.) normaliser
گاهی دو كلمـه ی بیگانـه با یك كلمـه ی فارسی ترجمـه شده هست مانند:
شاهكار Chefs d’oeuvre
اما واژه هایی کـه با یك كلمـه ی تازه ترجمـه شدهاند و زبان فارسی را غنی كردهاند، عبارتاند از:
جامعهشناسی (فر.) Sociologie(انگ.) Sociology
روان شناسی (فر.) Psychologie(انگ.) Psychology
سبكشناسی (فر.) Stylistique(انگ.) Stylistics
زبان شناسی (فر.) Linguistique(انگ.) Linguistics
اقتصادی (فر.) Economique(انگ.) Economic
کاملن (فر.) Complétement(انگ.) Completely
خراب كاری (انگ.) Sabotage
افسانـه ای (انگ.) Legendary(فر.) Legendaire
چند جانبه (انگ.) Multilateral
دو جانبه (انگ.) Bilateral
مجدانـه (فر.) Sérieusement
مطمئنن (فر.) Certainement(انگ.) Certainly
اعتراضكننده (انگ.) Protester
و صدها مانند آن مانند: عادلانـه، آزادی خواه، احتمالن، مطمئنن، عمـیقن و غیره.
شك نیست كه بسیـاری از این تعبیر ها و واژه ها، بسیـار زیبا ترجمـه شدهاند و مورد اقبال فارسیزبانان نیز قرار گرفتهاند. از این قبیلاند: دانشگاه، دانشكده، دادرسی، بازپرس، شكستناپذیر، دادستان و غیره. ولی برخی دیگر با نـهایت بیذوقی بـه فارسی برگردانده شدهاند.مانند:
فوقالذكر (فر.) Sus - mentionne(انگ.) Above mentioned
اتخاذ تدابیر لازم (فر.) Prendre des measures nécessaires(انگ.) Take the necessary measures
قوه ی مقننـه (فر.) Pouvoir législatif(انگ.) Legislative power
قوه ی مجریـه (فر.) Pouvoir exécutif(انگ.) Exccutive power
كه برخی از این ها مانند «فوقالذكر» با قاعده های دستوری هم مطابقت ندارند. زیرا جزء اول این تعبیر حتما صفت باشد نـه اسم. صفاتی مانند فائق و سابق و غیره. همچنین كلمـه ی «عمومـی» درون تركیب هایی مانند روان شناسی عمومـی، زبان شناسی عمومـی كه ترجمـه ی نادرست«General» است. ولی «General» درون این جا بـه معنی كلی است، نـه عمومـی. و به تر بود این عبارت را چنین ترجمـه مـیكردند: كلیـات زبان شناسی، كلیـات روان شناسی، یـا دست كم، زبان شناسی كلی، روان شناسی كلی و غیره.
باری كار ما رد یـا قبول این گونـه اصطلاح ها نیست، بلكه مراد تنـها بیـان حقیقتی هست واقع، و شرح نكاتی هست درباره ی فارسی معاصر و همچنین مراد، نشان واژه هایی هست كه خواه و ناخواه و عملن وارد زبان ما شدهاند و به وسیله ی عده زیـادی از مردم نیز بـه كار مـیروند و چنین تحقیقی ـ یعنی پژوهش درباره ی تأثیر زبان ها درون یكدیگر ـ از مباحث مـهم دانش نو زبان شناسی هست كه درون همـه ی كشورهای پیشرفته صورت مـیگیرد. این امر كار واژهسازان زبان فارسی را نیز كه مـیل دارند نثر امروز را پالایش كنند و واژه های زیباتری بـه جای اصطلاح ها مورد بحث بـه مردم عرضه كنند، آسانتر مـیسازد. زیرا با مراجعه بـه مجموعههای حاضر و آماده، بـه آسانی مـیتوانند واژه ها و تعبیر هایی را كه نمـیپسندند یـافته و به جای آن ها تركیب های مناسبتری بسازند و در دسترس مردم بگذارند؛ آن گاه که تا مردم كدام را انتخاب كنند.
گروهی بر آنند كه به منظور این اصطلاح ها و تعبیر ها حتما نظایر و مترادف هایی از آثار قدیم یـافت، ولی حتما دانست كه بسیـاری از این اصطلاح ها درون آن آثار برابری ندارند. مثلن «خط هوایی» و امثال آن درون نوشته ی گذشتگان مترادف نداشته است. زیرا درون آن زمان هواپیمایی نبوده هست كه خط هوایی هم باشد؛ ثانین کاربرد تعبیر های كه درون آثار قدیم مانند و مترادف داشتهاند نیز، مشكلی ایجاد نمـیكند. مثلن شك نیست كه «تبادل نظر» (۱۹) درون قدیم مترادف هایی مانند «م» و «رای زنی» داشته است، اما این دو تعبیر را همـیشـه نمـیتوان بـه جای «تبادل نظر» بـه كاربرد؛ وانگهی ما مدعی نیستیم كه مفهوم «تبادل نظر» اصلن درون قدیم نبوده است، بلكه فقط مـیگوییم «تبادل نظر» بـه صورت امروزی آن تازگی دارد و ترجمـهای از زبان فرانسوی و یـا انگلیسی هست و اگر هم كسی این تعبیر را نمـیپسندد، بـه تر هست زیباتر از آن را بسازد و در مـیان مردم رایج كند. بـه هر حال قصد ما هواخواهی از این واژه ها و تعبیر ها یـا مخالفت با آن ها نیست. بلكه غرض، عرضه كردن آن هاست، بدون اظهار نظر شخصی. زیرا بحث درباره ی زشتی یـا زیبایی این تعبیر ها كار عدهای بیش تر و مستلزم مجال وسیعتری است.
برخی از این اصطلاح ها درون فرانسه یـا انگلیسی دو برابر دارند مانند «احساس احتیـاج كردن» درون فرانسه كه یك بار برابر هست با «Ressentir le besoin de» و دیگر با «Eprouver le besoin de» . و این درون موردی هست كه بتوان كلمـهای را با مترادف آن عوض كرد.
برابر برخی از اصطلاح های ترجمـه ای فارسی، درون زبان فرانسوی و انگلیسی شبیـه بـه هم نیستند و صورت فارسی آن ها، ترجمـه ای از یكی از زبان های یـاد شده است، نـه از هر دو. مثلن این اصطلاح ها از فرانسه ترجمـه شدهاند، نـه از انگلیسی:
سفر بخیر (فر.) bon voyage (انگ.) Have a good trip
اطاق خواب (فر.) La chamber a coucher (انگ.) Bed room
سالن ناهارخوری، اتاق ناهارخوری (فر.) La sale a manger(انگ.) Dinnig room
احتیـاج داشتن (فر.) Avoir besoin(انگ.) To need
در حالی كه برابر بسیـاری دیگر از این اصطلاح ها درون هر دو زبان مشابه هماند. مانند:
اتخاذ تدابیر لازم (فر.) Prendre des measures nécessaires (انگ.) Take the necessary measures
در هر صورت (فر.) En tous cas (انگ.) In any case
ماه عسل (فر.) L’une de mile (انگ.) Hony – moon
سلسله جبال (فر.) Chaîne de montagnes (انگ.) Chain of mountains
عمـیقن (فر.) Profondement (انگ.) Deeply
زیر نظر (فر.) Sous la direction de (انگ.) Under the direction of
و صدها مانند آن.
برای بسیـاری از این گونـه واژه ها و تعبیر ها، نگارنده فقط برابر فرانسوی آن ها را یـافته است. مانند:
مواد اولیـه Les matières promières
آراء عمومـی Les voix Publiques
آرامش پیش از توفان Le Calme avant l’orage
آزادی سیـاسی La liberté politique
آزادی عمل La liberté d’action
آزادی فردی La liberté individuelle
اتاق عمل Salle d’operation
برای برخی دیگر فقط برابر انگلیسی آن ها را یـافته هست مانند:
اظهار امـیدواری كردن To express hope
اصلاح همـه جانبه All round reform
اتاق نشیمن Sitting room
اعتماد كامل داشتن بـه To have the full confidence in
و برابر برخی دیگر از این اصطلاح ها را هم درون فرانسه و انگلیسی و هم درون عربی یـافته است، مانند:
ملل متحد = (عربی) الامم المتحده (فر.) Les nations unies(انگ.) United nations
این شواهد مـینمایـاند كه بسیـاری از این تعبیر ها درون همـه ی زبان ها وجوددارند و تا حدی جبنـه ی جهانی یـافتهاند و منحصر بـه زبان انگلیسی و فرانسه و فارسی نیستند. ولی، البته هر یك از این ها، نخست درون یك زبان بـه كار رفتهاند و سپس بـه زبان های دیگر ترجمـه شدهاند. مثلن اصطلاح «پرده ی آهنین» (۲۰) بـه معنی خاص سیـاسی آن، نخست درون زبان انگلیسی و به وسیله ی چرچیل بـه كار رفته هست و بعد از آن وارد زبان های دیگر شده است. نـهایت آن كه اغلب این تعبیر ها بـه وسیله ی زبان های انگلیسی یـا فرانسوی بـه زبان ما آمدهاند و گاه بـه درستی نمـیتوان تعیین كرد كدام اصطلاح نخستین بار از زبان انلگیسی و كدام یك از زبان فرانسوی وارد فارسی شده اند. از این رو ما تأثیر این دو زبان را درون فارسی با هم مورد مطالعه قرار دادیم.
این گونـه اصطلاح ها نخست بیش تر از زبان فرانسوی وارد زبان ما مـیشدهاند، زیرا درون گذشته بیش تر بنیـادگذاران فرهنگ و تمدن جدید درون كشور ما، درون فرانسه و بلژیك و سویس درس خوانده بودند و در نتیجه اصطلاح ها و تعبیر های آن زبان را از راه جراید، كتاب های فرهنگی، نامـههای اداری، درس های دانشگاهی و آثار علمـی وارد زبان فارسی كردهاند. اما تأثیر زبان فرانسوی درون فارسی بیش تر مربوط بـه گذشته است. زیرا درون سال های اخیر زبان انگلیسی درون مـیهن ما جای زبان فرانسوی را گرفته هست و امروز تعبیر های ترجمـه ای، بیش تر از راه انگلیسی وارد زبان ما مـیشود. ولی شك نیست كه زبان فرانسه درون چند دهه ی پیش ـ یعنی وقتی كه زبان خارجی مردم درس خوانده ی ما بود ـ اثر ژرفی درون فارسی بر جای نـهاده است.
دنباله دارد . . .
(پایـان بخش سوم)
نوجه: خوانندگان ارجمند من مـی توانند دنباله ی این رساله را درون موضوع شماره ی ۱۱ (هنر ترجمـه و مسایل آن) درون "آرشیو موضوعی" یـافته و بخوانند. با سپاس، آریـا ادیب
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
تاثیر ترجمـه بر واژگان و دستور زبان فارسی (4)
شماره ی نوشته: ۱٦ / ۱۱
دکتر خسرو فرشید ورد
تدوین و ویرایش: آریـا ادیب
تاثیر ترجمـه بر واژگان و دستور زبان فارسی
(بخش چهارم)
بسیـاری از تعبیر های فارسی بی آن كه از زبان های اروپایی ترجمـه شده باشند، مشابهت فراوانی با تعبیر های اروپایی دارند. دلیل این كه این گونـه تعبیر ها و واژهها از فرنگی ترجمـه نشدهاند، آن هست كه درون آثار قدیم فارسی كه هیچ ارتباطی با زبان های فرانسوی و انگلیسی نداشتهاند، بـه كار رفتهاند. مثال:
تحت فرمان، زیر فرمان (انگ.) Under the command
- زمـین و زمان زیر فرمان توست. (فردوسی)
- «تخمـینن بـه قدر هفتاد نفر از امـیرزادگان تحت امر و نـهیام بودند.» (رستم التواریخ، برگ ۱۹، تصحیح محمد مشیری، چاپ اول)
- «از عهد آدم که تا كنون كه اكثر اقالیم درون تحت تصرف و فرمان اروغ چنگیز خان است.» (تاریخ جهانگشا، برگ ۲۱، ج ۱، تصحیح قزوینی).
ناتمام (انگ.) Incomplete(فر.) Inachevé
- ز عشق ناتمام ما جمال یـار مستغنی هست / بـه آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را (حافظ)
آب انبار (انگ.) Water storage
چهارپا (فر.) Quadrupiède
تشنـه بـه خون (انگ.) Bloood - thirsty
عقب مانده / واپس مانده (انگ.) Remain behind
- بـه واپس ماندگان از كاروآن ها (نظامـی)
بیتوقف، بیوقفه (فر.) Sans arrêt
آب جاری، آب روان (انگ.) Running water
- چو نالان آیدت آب روان پیش / مدد بخشش ز آب دیده خویش (حافظ)
مانداب (انگ.) Stagnant water
شكستن مجلس (ختم جلسه) (انگ.) To break up a session
- «چون مجلس بر شكست دار گفت ...» (منتخبات بهارستان، برگ ۱۸، چاپ امـیركبیر، چاپ اول)
شكل گرفتن (فر.) Prendre forme (انگ.) Take shape
- هلال، شكل ز نعل سمند او گیرد / ز این سبب ز خسوف ایمن هست شكل هلال (ازرقی)
حیـاتی تازه (تجدیدحیـات) (فر.) Renaissance
- «چون از وصل او خبر یـافتند شادمان گشتند و حیـاتی تازه و عیشی نو بـه مكان او درون اجرا و اجسام ایشان ظاهر شد.» (ترجمـه ی تاریخ یمـینی، برگ ۹۵، س ۱۴).
نیمروز (فر.) Midi
شكستن بازار (سیـاه) (انگ.) Crack (black) market
- یـارم چون قدح بـه دست گیرد / بازار بتان شكست گیرد (حافظ)
- كرشمـهای كن و بازار ساحری بشكن / بـه غمزه رونق ناموس سامری بشكن (حافظ)
چشمـه ی حیوان، چشمـه ی زندگی (انگ.) Fountain of life
گشودن باب مذاكرات (فر.) Ouvire la porte (du pouparler)
- عسی الله یقضی بانـهم نبیله فیختم بالحسنی و یفتح بابا (مرزباننامـه، برگ ۴۱)
ناطبیعی (غیر طبیعی) Abnormal
- «هرچه تن مردم را طبیعی هست بشناسد، و هر چه ناطبیعی هست بشناسد.» (ذخیره خوارزمشاهی، برگ ۱۵، چاپ دانشگاه تهران، طبع اول).
نامستقیم (غیر مستقیم) (انگ.) Indirect
- دل چون كانون و دیده چون آتش / كار نامستقیم و حال سقیم (ابوالعلاء، بـه نقل از واژه نامـه)
«نامستقیم» این جا بـه معنی «كج» هست ولی «غیر مستقیم» و «نا مستقیم» كه بر اثر ترجمـه وارد زبان ما شده بـه معنی «از راه دیگر» است.
دل شكسته (انگ.) Broken heart
- بكن معاملهای وین دل شكسته بخر / كه با شكستگی ارزد بـه صد هزار درست (حافظ)
اختلاف آراء (اختلاف نظر) (فر.) La divergence de vue
- «مـیان كزلی و پسر و اصحاب اختلاف آراء پدید آمد.» (جهانگشای جوینی، ج ۲، برگ ۷۲، تصحیح قزوینی)
- «و عجز و قصور و اختلاف آراء اهوای هر كس باز نمود.» (جهانگشای جوینی، ج ۱، برگ ٦۸).
عقده گشایی، گرهگشایی كردن (فر.) Denouer
- چو غنچه گرچه فرو بستگیست كار جهان / تو همچو باد بهاری گرهگشا مـیباش (حافظ)
به شرط این كه (فر.) A condition que
به علت این كه، بـه سبب این كه (فر.) A cause que
بیآن كه، بی از آن كه (فر.) Sans que
- بی از آن كاید از او هیچ گنـه از كم و بیش / سیزده سال كشید از ستم چرخ ذمـیم (ابوحنیفه اسكافی)
پیشتر از آن كه، پیش که تا (فر.) Ravant we
- یـارب از ابر هدایت برسان بارانی / پیش تر ز آن كه چو گردی ز مـیان برخیزم (حافظ)
- خیز که تا بر گل نو كوز گكی باده خوریم / پیش که تا كوزه كند از گل ما دست زمان (فرخی)
با وجودی كه (فر.) Malgré que
- درون نمازی ور شك مـیكشدم / با وجودی كه با خدای منی
بعد از آن كه (فر.) Après que Depuis que
علیرغم، بـه رغم (انگ.) In spite of(فر.) En depit de
به نیروی (فر.) A forte de
- بـه نیروی یزدان نیكی دهش. (فردوسی)
به یـاری (انگ.) In aid of
بر اثر، درون پی (فر.) A la suite de
- صبر و ظفر هر دو دوستان قدیماند / بر اثر صبر نوبت ظفر آید (حافظ)
اصطلاح هایی كه مشابهت چندانی با اصطلاح های ترجمـه ای ندارند
در قدیم بـه جای تعبیر ها و اصطلاح های ترجمـه ای، غالبن تعبیر های دیگری بـه كار مـیرفته هست كه درون عین این كه با آن اصطلاح ها تفاوت داشته است، بـه آن ها نیز كم و بیش شبیـه بوده است. از آن جمله اند:
«نخست بار» بـه جای «برای نخستین بار» (انگ.) For the first time
- نخست بار كه بر كان او گذشت فلك / بریده یـافت شب و روز را ز یكدیگر (مختاری، بـه نقل از المعجم، چاپ خاور ۱۳۱۵)
«قولا واحدن» بـه جای «به اتفاق آراء»:
- «والف شیدا و پیدا و هویدا و آشكارا و پیشوا و اندروا و نانبا، قولن واحدن روا باشد كه روی سازند.» (المعجم، برگ ۱۵۷، س ۱۲، چاپ خاور ۱۳۱۵).
شرقی جنوبی بـه جای جنوب شرقی، غربی جنوبی بـه جای جنوب غربی، غربی شمالی بـه جای شمال غربی، شرقی شمالی بـه جای شمال شرقی
- «پس نام آن چهار یك كه مـیان شرق و جنوب هست شرقی جنوبی هست و آن كه مـیان جنوب و مغرب هست غربی جنوبی بود و آن كه مـیان مغرب و شمال است، غربی شمالی بود و آن كه مـیان شمال و مشرق هست شرقی شمالی بود.» (التفهیم، برگ ٦۵ و ٦٦، تصحیح استاد همایی، سال ۱۳۱۸).
«به كس داشتن و به كس شماردن» بـه جای «روی كسی حساب كردن»:
- گر فریدون بود بـه عزت مال / بیهنر را بـه هیچكس مشمار (سعدی)
«وجهی اندیشیدن» بـه جای «تدبیری اتخاذ كردن»:
- «اكنون حكم مروت و قضیت كرم آن هست كه بردن مرا وجهی اندیشید.» (كلیله و دمنـه، چاپ قریب، برگ ۱۰۱).
«تدبیری اندیشیدن» بـه جای «تدبیری اتخاذ كردن»
- «حالی بـه صلاح آن لایقتر كه تدبیری اندیشی و بر وجه مسارعت روی بـه حلیت آری.» (كلیله و دمنـه، تصحیح مـینوی، چاپ اول، برگ ۱۰۱).
مثال به منظور موردهای كه مـیان تعبیر های فارسی و فرنگی مشابهت بیش تری است:
«اختلاف كلمـه و تفرق كلمـه» بـه جای «اختلاف نظر»: (فر.) La divergence de vue
- «هیچ استعلای دشمن را چون نفرت مخلصان و تفرق كلمـه لشكر و رعیت نیست.» (كلیله و مـینوی، ۱۳٦٦).
- «در اثنای آن، خبر اختلاف کلمات امرای عراق رسید.» (تاریخ جهانگشای جوینی، برگ ۳٧، ج ۲، تصحیح قزوینی).
«اتفاق كلمـه» بـه جای «اتفاق نظر و وحدت نظر»: (فر.) Unite de vue
- «دانی و قاضی و مطیع و عاصی را درون امتثال فرمان، اتفاق كلمـه پدید آید.» (التوسل الی الترسل، برگ ۹٦، س ۱۵، چاپ بهمنیـار).
«تحت قدرت» شبیـه «تحت نفوذ»: (انگ.) Under the influence of
- «چون ایـام خشم بـه سر آید و نوبت رضا درون آید، عوض آن و تلافی آن فرمودن درون تحت قدرت فطری بشری و امكان قوت بنیت آدمـی نیـاید.» (التوسل الی الترسل، برگ ۲٦).
«تحت تصرف» شبیـه «تحت اشغال»: (فر.) Sous l’ccupation de
- «آن ولایت درون تحت تصرف خود درون آورد.» (چهار مقاله، چاپ معین، برگ ۱٦، س ۴).
یـادآوری: مانند این تعبیر ها كه با «تحت» ساخته شدهاند، فقط درون فارسی ترجمـهای دیده مـیشود:
تحت این شكل (فر.) Sous cette forme
تحت بررسی، تحت آزمایش (انگ.) Under examination
تحت مطالعه (انگ.) Under study
تحت بازجویی (انگ.) Under investigation
و از این قبیل است: تحت تعقیب، تحت پیگرد، تحت نظر، تحت نظارت، زیر نظر.
برخی از این گروه ها درون فارسی و فرنگی، كار صفت را مـیكنند مانند:
مواد تحت بررسی (انگ.) The material under examination
«مجاری احوال» مانند «جریـان امور»:
- «و درون تضاعیف آن مكاتیب از مجاری احوال خویش و كید حساد و اهمال حقوق و اصغا و اجابت كه از حضرت بخارا بنمایم خصوم او رفته بود.» (ترجمـه ی تاریخ یمـینی، برگ ٧۰، س ٧).
- اگر محول جهانیـان نـه قضاست / چرا مجاری احوال بر خلاف رضاست (انوری)
گاهی دو تعبیر فارسی و فرنگی عینن مانند هماند، اما معنی آن ها درون دو زبان متفاوت است. مانند: «تصمـیم گرفتن» درون فارسی و «Prendre décision» درون فرانسه:
- «عزیمت نـهضت به منظور تحری رضای او بر آن بخش تصمـیم گرفت.» (التوسل، برگ ۱٦٦، س ۲۱) «نیز عزیمت این جانب (بر نـهضت) سوی خراسان تصمـیم گرفته بود.» (التوسل، برگ ۱۸۴، س ۱۰).
چنان کـه دیده مـیشود، مسند الیـه و فاعل تصمـیم گرفت «عزیمت» هست نـه انسان، بنابراین مـیان معنی «تصمـیم گرفتن» امروز كه بـه انسان اسناد داده مـیشود و از زبان های اروپایی ترجمـه شده هست و تصمـیم گرفتن کـه در قدیم بـه عزم و عزیمت نسبت داده مـی شده است، تفاوت است. زیرا تصمـیم درون قدیم بـه معنی «گزیدن و گذشتن درون كار عزیمت بوده است» (واژه نامـه) ولی امروز بـه معنی اراده است.
- «و چون امـیر ناصرالدین خاطر از كار قصدار بپرداخت، عزم غز و كفار مصمم كرد.» (ترجمـه تاریخ یمـینی، برگ ۲٧، س ٧). - «آتش غیرت درون نـهاد ناصرالدین متصاعد شد و عزم انتقام مصمم كرد.» (همان كتاب برگ ۳۱، س ۱۲).
- «چون این جواب بـه عضدالدوله رسید خشمناك شد و عزم مقاومت و مكاوحت قابوس مصمم كرد.» (همان كتاب، برگ ۴۹، س ۱۳).
حاصل سخن آن كه تعبیر های ترجمـه ای غیر علمـی و غیر فنی كه وارد زبان ما شده است، از ده هزار متجاوز هست و نگارنده تنـها ده هزار از این اصطلاح ها را كه نمونـه ی آن ها داده شد، بـه دو زبان فرانسه و انگلیسی گرد آورده است. برخی از متعصبان، با این اصطلاح ها مخالفاند و وجود آن ها را درون زبان فارسی دلیل ناتوانی و ضعف آن مـیدانند و این امر طبیعی را مغایر غرور ملی و مخالف شئون فرهنگی ایران مـیدانند. ولی این اندیشـه پنداری باطل بیش نیست، زیرا درون جهان نـه زبان پاك وجود دارد نـه نژاد و فرهنگ خالص و زبان ها و فرهنگ های جهان از و پیوند با یكدیگر بـه وجود مـیآیند و بارور مـیشوند و زبان و فرهنگ پاك چیزی جز زبان و فرهنگ ناتوان نیست. نـهایت آن كه گرفتن فرهنگ و تمدن و تعبیر های بیگانـه، نباید استقلال زبان و فرهنگ ما را از مـیان ببرد، و الا اگر این كار موجب غنی شدن و بارور گردیدن آن شود، بسیـار هم مفید است. مثلن ورود عین واژه های بیگانـه درون زبانی، اگر از حد اعتدال بگذرد، خوب نیست، ولی ورود تعبیر های ترجمـهای بسیـار مفید هست و نشانـه ی زنده بودن و باروری زبان است. نشانـه این هست كه زبان بـه اندازهای تواناست كه مـیتواند ده ها هزار تعبیر ترجمـه ای بیگانـه را درون خود حل كند و آن ها را هضم و جذب نماید و آن عناصر را چنان بـه رنگ ملی و محلی درون آورد، كه كسی بـه بیگانـه بودن آن ها پی نبرد و نداند كه این همـه واژه و اصطلاح از زبان های دیگر آمده است. همان طور كه درون زبان ما چنین شده است.
وانگهی، این نفوذ درون هر زبانی دیده مـیشود و امری هست کاملن طبیعی؛ بـه طوری كه این تأثیر درون نوشته ی ادیبان و قلم زنان دانشمند كشور ما نیز دیده مـیشود. درون نوشته ی كسانی مانند دكتر صفا، دكتر خانلری، دكتر زرینكوب. این نشانـه این هست كه این كار نقضی به منظور زبان ما نیست.
در این جا نمونـه هایی از این گونـه اصطلاح ها را از آثار ادیبان معاصر را نگاه مـی کنیم:
قضاوت عجولانـه (فر.) Le jugement hâtif
- «و درون این قضاوت عجولانـه، از طریق انصاف و عدالت خارج گشتهاند.» (نقد ادبی، برگ ۱۷۴، چاپ اول از دكتر زرین كوب).
یك برهه از زمان (انگ.) A period of time
- «و البته واقعهای كه درون یك برهه از زمان حادث مـیشود، تأثیرش بـه مراتب بیش تر است.» (همان كتاب، برگ ۲۵۰).
نقش باختن و نقش بازی كردن (انگ.) To play of the role (فر.) Jouer role
- «درصدد بر آمد كه درون این دورههای تعصب و شقاق، چنان کـه باید نقش سیـاسی مؤثری ببازد.» (ادبیـات فرانسه درون دوره رنسانس، ترجمـه دكتر زرین كوب، برگ ۹۲).
اسكندر كبیر و دارای كبیر (فر.) Alexandre le Grand(انگ.) Alexandre the Great
- آن روز كه دارای كبیر از مدد بخت / بر كند ز بن ریشـه آشوب و فتن را (بهار)
لقب كبیر به منظور پادشاهان و رجال تعبیری هست فرنگی. زیرا درون ایران اسلامـی بـه چنین پادشاهی «سلطان اعظم» «پادشاه جهانگیر» و غیره مـیگفتهاند.
نتایج درخشان (انگ.) Brilliant results
- «قالبشكنی شعر نو همـیشـه و همـه جا نتیجه درخشان بـه بار نیـاورده است، اما ... .» (شعر بیدروغ شعر بی نقاب، برگ ۲۸۰، چاپ اول از دكتر زرینكوب).
كار درخشان (انگ.) The brilliant work
- كار بزرگ و درخشان (تاریخ زبان، دكتر خانلری، برگ ۲۰۴، ج ۱).
تصمـیم گرفتن (فر.) Prendre decision
- تصمـیم بـه ترك وطن گرفت. (با كاروان حله، برگ ٦۳، تألیف دكتر زرینكوب).
پر كردن گودال، پر كردن شكاف (انگ.) To fill the gap
- «باید گودالی را كه مـیان عواطف و افكار دیروزی و امروزی دهن باز كرده است، هر چه زودتر پر كنیم» (خطابه ی دكتر رعدی درون فرهنگستان، از مجله ی گوهر شماره ی ۱۱ و ۱۲، سال ۱۳۵۲، برگ ۱۰۰۹).
سازمان بـه اصطلاح ملی (انگ.) So – called national organiatiuon
- «سازمان بـه اصطلاح ملی، با این پول های بـه قول خودش بیبركت ... .» (سه تار از جلال آل احمد).
مرحله ی ابتدایی (فر.) La periode primitive
- «و هنوز آن مرحله ی ابتدایی نگذشته است.» (دانشمند واقعی و معرفت حقیقی از عباس اقبال).
امور اجتماعی (فر.) Les affaires ocials(انگ.) The social affairs
- «همـین امر سبب بود كه بـه تدریج دست برخی از مشایخ درون امور اجتماعی گشوده شود.» (تاریخ ادبیـات درون ایران، ج ۳، چاپ اول، برگ ۱۸۳، تألیف دكتر صفا)
اتخاذ سیـاست (فر.) Prendre une diplomatie
- «پادشاهان زمان خصوصن سلاطین سلجوقی نیز با سیـاست مذهبی خاصی كه اتخاذ كرده بودند، نسبت بـه مذاهب اهل سنت تعصب مـیورزیدهاند.» (تاریخ ادبیـات درون ایران، ج ۲، برگ ۱۴۱، چاپ دوم).
وحدت عمل (فر.) Unite d’action
- «این مقاومت ها اگر با نقشـه و تدبیر و وحدت عمل همراه بود، مسلمن كار مغول را مـیساخت.» (تاریخ ادبیـات درون ایران، ج ۳، برگ ۵۹، چاپ اول).
«در درجه ی اول»، «در درجه ی اول اهمـیت» و «اثر جاودانی» نیز از اصطلاح های ترجمـه ای است.
در درجه ی اول (فر.) En premier lieu
- «آن چه به منظور ما درون درجه ی اول اهمـیت واقعیت است، خود شخصیت شعری وعرفانی حافظ و اثر جاودانی اوست.» (مقام حافظ، برگ ۸، از استاد همایی).
- «اما از این نكته نمـیتوان نتیجه گرفت كه بیـان اعتبار و ارزش چندانی ندارد یـا درون درجه ی دوم اهمـیت است.» (مجله سخن، سال هفتم، شماره نـهم، برگ ۸۳۴، مقاله دكتر خانلری).
«تحت طبع و زیر چاپ»:
- «این كتاب عظیم كه نخستین دائرهالمعارف زبان فارسی است، از چند سال بـه این طرف بـه خرج دولت تحت طبع است.» (سخن، شماره ۱، سال هفتم، برگ ۹۳، مقاله ی دكتر خانلری).
قابل توجه (فر.) Remarquble
- «گاهی قطعات مطبوع انشایی نیز درون این گونـه كتب ملاحظه مـیشود، كه قابل توجه است.» (گنجینـه سخن، ج ۱، برگ ۱۱۹ از دكتر صفا).
در جریـان بودن (فر.) Etre au conrant de
- «در سایر بلاد عراق و خراسان هم این نوع كشمكش های مذهبی دایمن درون جریـان بود.» (تاریخ ادبیـات درون ایران، ج ۲، برگ ۱۴۷، تألیف دكتر صفا).
دوره ی طلایی (فر.) Temps dore (انگ.) Golden age
چون گشت ز نو زمانـه آزاد / ای كودك دوره ی طلایی (دهخدا)
دستگاه تبلیغاتی:
- «و به منظور جلب عامـه، دستگاه تبلیغاتی مرتبی بـه وجود آوردند.» (با كاروان حله از دكتر زرینكوب، برگ ٦٦).
وارد بحث شدن:
- «مـیتوانیم بـه بحثی كه درون این جا مورد نظر ماست، وارد شویم.» (مجله ی سخن، مرداد ۱۳۳۴، سال ششم، برگ ۴۷۳، نوشته ی دكتر خانلری).
برخی از موردها:
- «در برخی از موردها شاعر مـیتواند از مـیزان اصلی وزن تجاوز كند.» (مجله سخن، سال پنجم، شماره هفتم، برگ ۴۹۷، مقاله ی دكتر خانلری).
محكوم كردن بـه معنی مجازی:
- «زبانآوریهای تملقآمـیز شاعران را لغو و عبث مـیشناسد و محكوم مـیكند.» (با كاروان حله، برگ ۸۰، چاپ اول).
عمق اشیـاء:
- «اصلن نمـیخواهند درون عمق اشیـاء تأمل كنند.» (با كاروان حله، برگ ۷٦).
معطوف داشتن توجه:
- «از اواسط سده ی هجدهم منابع و ذخایر شرق، توجه جهان جویـان اروپا را بـه خود معطوف داشته بود.» (نقد ادبی، برگ ۱۸۵، چاپ اول).
افق نظر:
- «فرهنگ و ادب یونان ... افق نظر آن ها را توسعه بخشید.» (نقد ادبی، برگ ۲۷۹).
در پیش چشم داشتن:
- «برای او كه خاطره قهرمانی های محمد را هنوز درون پیش چشم مـیداشت ... .» (با كاروان حله، برگ ٧۰).
در رأس چیزی قرار داشتن:
- «سخنوران فارس، یعنی غزل سرایـان بزرگ سده های هفتم و هشتم كه سعدی و حافظ درون رأس آن ها قرار دارند.» (دكتر خانلری، مجله سخن، شماره ی ۷، سال پنجم، برگ ۴۹٦).
فوقالذكر (فر.) Sus – mentionné
«علاوه بر عوامل و اسباب فوقالذكر، بدیـههگویی را امرا و سلاطین خیلی پسند مـیكردند.» (شعر العجم، شبلی نعمانی، برگ ۱۱، ج ۴، ترجمـه ی فخر داعی).
و از این قبیل هست این اصطلاح ها:
سیر تدریجی (تاریخ ادبیـات درون ایران، برگ ۳۲٧، ج ۲)
شدت عمل (همان كتاب، ج ۳، برگ ۴۳، چاپ اول)
فقر عمومـی (همان كتاب، برگ ٧٧).
شرایط نامساعد:
- «اگر از فردی كه تحت شرایط نامساعدی زیسته جرمـی سر زند، مقصر جامعه است.» (فرهنگ شعرهای حافظ، تألیف دكتر احمدعلی رجایی، برگ ۲۳، مقدمـه).
تحت تأثیر:
- «پوست باز كرده حتما بگوید كه من بنده را درون آغاز امر تحت تأثیر اطلاعاتی كه بعدن دانسته شد بر پایـه ی عدم اطلاع استوار است.» (همان كتاب، برگ ۱۴، مقدمـه).
تحت اشغال:
- «ایران تحت اشغال حكام عرب بود.» (همان كتاب، برگ ۱٧، مقدمـه).
تأثیر ترجمـه درون شعر فارسی
شاعران ما بسیـاری از شعرها و عبارت های عربی و فرنگی را بـه شعر فارسی درون آوردهاند مانند:
- گفت پیغمبر كه احمق هر كه هست / او عدوی ما و غول و رهزن هست (مولوی)
- كه ترجمـه حدیث «العاقل صدیقی و الاحمق عدوی» است.
- آسمان بار امانت نتوانست كشید / قرعه كار بـه نام من دیوانـه زدند (حافظ)
كه ترجمـه این آیـه است: «انا عرضنا الامانـه ی علی السموات و الارض و الجبال». و ده ها شعر دیگر مانند:
- گفت پیغمبر كه چون كوبی دری / عاقبت ز آن درون برون آید سری (مولوی)
- گفت پیغمبر بـه آواز بلند / با توكل زانوی اشتر ببند (مولوی)
علاوه بر این بسیـاری از تعبیر ها و تشبیـه های شاعرانـه ی فارسی از عربی ترجمـه شدهاند. مانند رز، داس مـه نو، خنده ی جام و ده ها مانند آن.
در این زمـینـه بـه مقاله ی نگارنده تحت عنوان «تقلید و ابداع درون تشبیـهات و استعارات حافظ» كه جزء «مجموعه مقالات درباره ی حافظ» بـه وسیله ی دانشگاه شیراز چاپ شده است، نگاه كنید.
در زمان ما نیز بسیـاری از شاعران مانند دكتر حمـیدی، دكتر خانلری، نادرپور، پروین اعتصامـی، بهار و حسن هنرمندی شعرهای اروپایی را بـه شعر فارسی درون آورده و یـا تحت تأثیر آن شعرها، شعر سرودهاند. مانند عقاب خانلری و زورق مست هنرمندی كه ترجمـه ای هست از شعر رمبو.
اینك چند نمونـه ی دیگر از تأثیر ترجمـه درون شعر فارسی:
- جرعه بر خاك همـی ریزیم از جام / جرعه بر خاك همـی ریزند مردان ادیب
- با جوانمردی بسیـار بود چون نبود / خاك را از قدح مرد جوانمرد نصیب (منوچهری، برگ ٦، چاپ ۱۳۱۸)
- اگر خوری جرعهای فشان بر خاك / از آن گناه كه نفعی رسد بـه غیر چه باك (حافظ)
متأثر از:
شربنا و اهرقنا علی الارض فضله / و للارض من كاس الكرام نصیب
و این عبارت درون بسیـاری از شعرهای فارسی تأثیر كرده است.
ما خلقنا السموات و الارض و ما مـیانـهما لاعمـیان:
- جهان را نـه بر بیـهده كردهاند / ترا نز پی بازی آوردهاند
- خرامـیدن لاجوردی سپهر / همان گرد گردیدن ماه و مـهر
- مپندار كز بهر بازیگریست / سراپردهای این چنین سرسریست
النصح عندالملاء تقریع:
- هر نصیحت كه بر ملا باشد / آن نصیحت بـه جز فضیحت نیست
تدارك فی آخر العمر مافاتك فی اوله:
- بـه طهارت گذران منزل پیری و مكن / خلعت شیب چو تشریف شباب آلود (حافظ)
كفران الن مزیلها:
- شكر نعمت نعمتت افزون كند / كفر نعمت از كفت بیرون كند (مولوی)
مثل المومنین فی توادهم و تراحمـهم و تعاطفهم مثل الجسد اذا اشتكی منـه عضو تداعی له سائرابی بالسهر و الحمـی. (حدیث نبوی): حال مومنان درون دوستی و ابراز رحمت با یكدیگر مانند پیكر انسان است، كه چون عضوی از آن بـه درد آید، باقی اعضای آن پیكر با بیخوابی و تب، با آن عضو همدردی مـیكند:
- بنی آدم اعضای یك پیکرند / كه درون آفرینش ز یك گوهرند
چو عضوی بـه درد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار (سعدی)
از بررسی این یـادداشت ها درون مـییـابیم كه وجود ده ها هزار اصطلاح ترجمـه ای درون فارسی نشان مـیدهد كه آینده زبان ما درون دست ترجمـه گران است. زیرا این تعبیر ها بر اثر نیـاز روزافزونی كه ما بـه غرب و علوم و فنون آن داریم بیش تر و بیش تر خواهد شد. باری تأثیر ترجمـه درون زبان فارسی امروز که تا به حدی هست كه زبان ترجمـه عملن بـه صورت زبان سنجیده و معیـار (زبان استاندارد) درون آمده هست و رادیو و تلویزیون و روزنامـهها هر روز این زبان را بیش تر ترویج مـیكنند.
حال كه چنین هست چرا ما زبان خود را بـه زیر دست نیمـه مترجمان و اندك مایگان رها سازیم؟ چرا صدها ترجمـه گر زبر دست تربیت نكنیم كه زبانی بـه تر از آن چه فعلن هست، بـه مردم عرضه نمایند؟ چرا كسانی را كه بتوانند اخبار و کتاب ها و مقالات علمـی را با زبانی پاكیزه به منظور ملت ایران ترجمـه كنند بـه كار نگماریم؟ به منظور این كار مـهم حتما با استعدادترین جوانان را به منظور فرا گرفتن رشته ی ترجمـه كه درون این كشور بـه شكل صحیح و پیش رفتهای تدریس نمـیشود، بـه دیـار دیگر بفرستیم.
و علاوه بر این، این رشته را درون مدارس عالی خود توسعه دهیم و برای كلاس های ترجمـه خود استادان متخصص خارجی استخدام كنیم. زیرا ما درون ایران یـا استادان متخصص ترجمـه نداریم و یـا اگر داشته باشیم، اندكاند. معلمان كلاس های ترجمـه ما بیش تر معلم زبان خارجهاند نـه معلم ترجمـه. و ما نباید معلم این دو رشته را یكی فرض كنیم. و چون سرنوشت زبان فارسی بـه دست ترجمـه گران است. حتما خبرگان و كارآمدان این گروه را با حقوق كافی درون رادیو و تلویزیون و روزنامـههای پر انتشار، بـه كار گماریم؛ زیرا زبان این مؤسسات غولآسا، بیش از هر زبانی درون گفته و نوشته مردم اثر مـیگذارد.
باید تأكید كنم كه ترجمـه، به منظور زبان ما و برای زبان كشورهای جهان سوم نقشی بنیـادی و حیـاتی دارد و این نكتهای هست كه سازمان علمـی و فرهنگی ملل متحدد نیز آن را گوشزد كرده است. اگر ما درد زبان داریم و اگر بـه سرنوشت زبان فارسی كه با ملیت ما همزاد هست علاقهمندیم، حتما حداقل، هزار مترجم خوب به منظور رشتههای مختلف علمـی و فنی و ادبی و هنری و خبری تربیت كنیم. آن گاه مـیتوانیم بگوییم كه كاری به منظور زبان ملی خود كردهایم. درون غیر این صورت، هجوم زیـاده از حد واژه های بیگانـه و رواج ترجمـههای نارسا و ناقص و نامطلوب بـه زبان ما آسیب فراوان خواهد رسانید و آن را بـه راهی دیگر سوق خواهد داد. که تا جایی كه درك زبان امروز به منظور نسل بعد ممكن نخواهد بود. بـه ویژه اگر ترجمـه نارسا و بد با واژهسازی ناساز و غیر علمـی همراه باشد.
نتیجه ی دیگری كه از این مقاله بـه دست مـیآید، این هست كه ترجمـه ی تحت اللفظی ممكن نیست و هر ترجمـه ای كم و بیش رنگی از آزادی دارد؛ زیرا بـه گفته ی زبان شناسان، موزاییك دو زبان کاملن بر هم منطبق نیست و ترجمـه اگر صبغهای از آزادی نداشته باشد، ترجمـهای موفق نیست و در این رساله هم دیدیم كه یك كلمـه گاهی با یك گروه ترجمـه مـیشود و گاهی با یك جمله و دیدیم كه یك پیشاوند گاهی با یك اسم ترجمـه مـی شود و گاهی با كلمـه ی دیگری كه بعد از آن مـیآید.
و مترجم ایمن و دقیق كسی نیست كه تحت اللفظی ترجمـه كند، زیرا این كار عملی نیست، بلكه كسی هست كه واژه ها و گروه ها و جملهها را با دقتی هر چند بیش تر بـه فارسی بر گرداند، اگر چه به منظور این كار لازم آید كه پساوندی را تبدیل بـه پیشاوند یـا جزء پیشین كند، یـا بر عكس، و اگر چه باشد یك كلمـه را با دو یـا چند كلمـه و یـا یک جمله ترجمـه کند.
- - -
پینوشت ها:
۱- عاریـه یـا قرض یـا وام را درون اصطلاح زبان شناسی درون فرانسه Emprunt و در انگلیسی Borrowing مـیگویند.
۲- مراد از "واژگان" مجموعه ی واژه های یک زبان است.
۳- به منظور دیدن این گونـه واژهها و تعبیر های ترجمـهای، بـه کتاب های تفسیر فارسی از قرآن و به فرهنگ نامـههای عربی بـه فارسی نگاه كنید: بـه کتاب هایی مانند: ترجمـه ی تفسیر طبری، كشف الاسرار، تفسیر ابوالفتوح، تفسیر قرآن مجید (تصحیح دكتر متینی)، مقدمـه ی الادب زمخشری، المرقاه ی الدیب نطنزی، تاج المصادر بیـهقی، ترجمان القرآن و غیره.
۴- به منظور دیدن این گونـه واژه ها و تعبیر ها بـه مقاله ی «ترجمـه از زبانی بـه زبان دیگر» نوشته آقای محمد طباطبایی درون مجله ی وحید، سال سوم، شماره ششم نگاه كنید.
۵- درون عربی مفعول مطلق سه گونـه است: نوعی، عددی و تأكیدی.
٦- به منظور دیدن مثال های بیش تر بـه تاریخ بیـهقی برگهای ۴۴ و ۳۸ و ۴۲ و ۲۰٧، مصحح دكتر فیـاض و دكتر غنی نگاه كنید.
۷- درون زبان انگلیسی هم اصطلاحی هست به نام «The Cognate Object» كه "مفعول هم ریشـه" معنی مـیدهد و با مفعول مطلق منطبق هست مانند: او زندگانی كرد، زندگی درازی He lived long life
۸- از این گونـه مطابقتها درون کتاب های تفسیر فراوان است. بـه مقاله ی نگارنده زیر عنوان «نشانـه جمع و قید» درون مجله ی وحید، سال دوم، شماره اول نگاه كنید.
۹- مانند: به منظور همـیشـه، به منظور مدت یك سال.
۱۰- .G. Lazard, la langue de plus Anciens Monuments de la prose
پاریس، ۱۹٦۳، برگ ۱۹۷ و برای دیدن شواهد بیش تر درباره مطابقت صفت و موصوف بـه كتاب لازار بندهای ۱۵۵ و ۱۵٦ نگاه كنید.
۱۱- تاریخ ادبیـات درون ایران، ج ۱، برگ ۱۴۴، تألیف دكتر صفا.
۱۲- بـه واژههای نو فرهنگستان نگاه كنید.
۱۳- از آن جمله است:
مجموعه اصطلاح ها علمـی، چاپ دانشگاه تهران.
فرهنگ حقوقی، تألیف جعفر لنگرودی.
فرهنگ بازرگانی، تألیف ن. راست.
فرهنگ فنی نفت بـه انگلیسی، فرانسه، آلمانی و فارسی از جلالالدین توانا.
فرهنگ اصطلاح ها كشاورزی از ابوالحسن گنیلی.
فرهنگ حقوق از دكتر حسینقلی كاتبی.
۱۴- درون این مقاله «ا» (الف) نشانـه ی انگلیسی و «فر» علامت فرانسه است.
۱۵- این اصطلاح هنگامـی بـه كار مـیرود كه كسی كتابی را کـه نوشته هست به كسی پیشكش مـیكند.
۱٦- رضایت غلط مشـهور است. بـه این سبب اخیرن ادیبان بـه جای عدم رضایت «نارضایی» بـه كار مـیبرند.
۱۷- Intensifier
۱۸- به دستور عبدالعظیم قریب نگاه كنید.
۱۹- (انگ.) Exchange of view (فر.) Echange de vue
۲۰- پرده ی آهنی (انگ.) Iron curtain (فر.) Rideau de fer
از: سوره مـهر
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
ویژگی های یک ترجمـه ی خوب ادبی
شماره ی نوشته: ۱۲ / ۱۱
محمد قاضی
ویژگی های یک ترجمـه ی خوب ادبی
از نظر همـه ی اهل فن، ترجمـه ی خوب و موفق ادبی آن ترجمـه ای هست که بتواند بـه پرسش های هفتگانـه ی زیر پاسخ مثبت بدهد:
۱- آیـا ترجمـه، مفهوم متن اصلی را رسانده است؟
پاسخ درست بـه این پرسش درون درجه ی نخست بستگی بـه این دارد کـه مترجم نـه تنـها بـه زبان خود از دید ادبی وارد باشد که تا بتواند مفهومـی را کـه از متن خارجی گرفته هست به طرز درستی بـه زبان خود بیـان کند، بلکه حتما چه با معلومات اکتسابی خود درون تحصیل زبانی کـه از آن ترجمـه مـی کند و چه از راه کمک گرفتن از کتاب های فرهنگ، مفهوم درست متن را دریـابد.
به عنوان مثال درست هست که واژه ی "گره ناد" درون زبان فرانسه بـه معنی انار و "گره نادیـه" بـه معنی درخت انار است، ولی اولی بـه معنی نارنجک و دومـی بـه معنی نارنجک انداز هم هست و مترجمـی جمله ای فرانسوی را چنین ترجمـه کرده بود: «دو درخت انار درون راه فرانسه خشک مـی شدند» و حال آن کـه منظور نویسنده این بود: «دو نارنجک انداز بـه فرانسه برمـی گشتند». اشتباه گرفتن نارنجک انداز با درخت انار باز محملی دارد، ولی روشن نیست چرا مترجم فعل فرانسوی "برگشتن" را بـه "خشک شدن" ترجمـه کرده است؟ لابد فکر کرده بوده کـه درخت کـه نمـی تواند برگردد، بعد منظور از برگشتن درخت، خشک شدن آن است. دیگر فکر نکرده بود کـه در راه فرانسه درخت اناری وجود ندارد.
۲- آیـا لحن نویسنده حفظ شده است؟
نویسندگان همـه مثل هم نیستند و سبک نگارش و زبان ایشان بـه تناسب ویژگی های روحی و فکری و اخلاقی شان با هم فرق مـی کند. نیکازانتساکیس نویسنده ی یونانی، آدمـی بوده هست شوخ و بذله گو و خوش طبع و خوش بیـان. رومن رولان نویسنده ی فرانسوی آدمـی بوده هست خشک و جدی. آناتول فرانتس مردی بوده هست شیرین زبان ولی همـیشـه درون گفته هایش از نیش زدن و طنز و تمسخر دریغ نمـی کرده است. نویسنده ای مانند سنت اگزوپری (نویسنده ی شازده کوچولو) طبعی حساس و شاعرانـه داشته هست و دیگری چنین خصوصیـاتی نداشته است.
این ویژگی های روحی و فکری و ذوقی نویسندگان بی شک درون نوشته های آنان بازتاب مـی یـابد. و به عنوان مثال اگر شما بـه آثار نیکازانتساکیس مانند "آزادی یـا مرگ" یـا "مسیح باز مصلوب" یـا "زوربای یونانی" نگاه کنید پی مـی برید کـه شوخ طبعی و لوندی از سر که تا پای کلمات او مـی ریزد.
بر عکس، اگر کناب "مـهاتما گاندی" اثر رومن رولان یـا یکی دیگر از کارهای او را بخوانید، مـی بینید کـه آن بزرگوار اندک لحن شوخی و مسخرگی یـا شیرین زبانی و طنز گویی درون گفتار و قلمش نیست و عین مطلب مورد نظرش را خشک و بی پیرایـه بـه روی کاغذ آورده است. یـا اگر "جزیره ی پنگوئن ها"ی آناتول فرانس را بخوانید، مـی بینید کـه آن مرد چه اندازه طنز و تمسخر درون گفتار و در نوشته هایش دارد.
مترجم موفق آن هست که درون ترجمـه اش بتواند همان خصیصه های گفته شده ی مربوط بـه هر نویسنده را حفظ کند و لحن ترجمـه اش درون ترجمـه ی اثری از مثلن آناتول فرانتس با مارسل پروست فرق داشته باشد.
مترجم ممکن هست متن را فهمـیده باشد، ولی لحن کلام را درنیـافته باشد. ما درون فارسی مثلی داریم کـه مـی گوییم بفرما و بنشین و بتمرگ هر سه بـه یک معنی است، ولی مـیان لحن کلام "بفرما" با لحن "بتمرگ" زمـین که تا آسمان فرق است. حال اگر مترجم محترم "بفرما" را "بنشین" یـا "بتمرگ" یـا برعکس، ترجمـه کند، مفهوم متن را رسانده ولی لحن متن اصلی را مراعات نکرده است.
۳- آیـا مترجم زبان خاص و متناسب با متن را دریـافته است؟
نویسنده ای چون سروانتس کـه چهار صد سال پیش مـی زیسته یـا چون بوکاچیو کـه هم دوره ی حافظ و مولانا عبید بوده است، یـا رابله ی فرانسوی یـا شکسپیر انگلیسی درون زمان هایی مـی زیسته اند کـه نثر آن ها با نثر امروزی فرق داشته است. چنان کـه نثر مرزبان نامـه یـا کلیله و دمنـه یـا گلستان سعدی با نثر معاصر ما مثلن با نوشته های محمد حجاری یـا بزرگ علوی یـا جمال زاده فرق دارد. من اگر "دن کیشوت" سروانتس کـه مربوط بـه چهار سال پیش هست یـا "دکامرون" بوکاچیو کـه در ششصد سال پیش نوشته شده هست را با همان نثر و زبانی ترجمـه کرده بودم کـه مثلن "شازده کوچولو"ی سنت اگزوپری یـا "نان و " اینیـاتسیو سیلونـه را ترجمـه کرده ام، بدون شک ترجمـه ی موفقی نمـی شد. این جا هست که مترجم توانا آقای نجف دریـابندری درون یکی از نوشته هایشان بـه این نکته اشاره کرده و گفته هست که: «محمد قاضی درون ترجمـه ی "دن کیشوت" زبان خاص متناسب با متن را دریـافته است». حتا درون مـیان آثار نویسندگان هم دوره نیز اختلاف زبان وجود دارد.
یک نویسنده ادبی و کتابی مـی نویسد، دیگری عامـیانـه یـا بـه اصطلاح "آرگو" مـی نویسد. یکی نثرش زیبا و شاعرانـه هست و دیگری خشک و روزنامـه ای است. مترجم حتما حواسش را جمع کند و زبان متناسب با نوشته ی اصلی را بیـابد. رعایت این نکات هست که ترجمـه را از حالت فن و حرفه ی صرف بودن درون مـی آورد و به آن جنبه ی هنری مـی دهد و بدین ترتیب هر خواننده ای از خواندن این ترجمـه ها پی مـی برد کـه زبان نویسندگان مختلف با هم فرق داشته است.
۴- آیـا مترجم واژه های درست و دقیق و خوش آهنگی بـه جای واژه های متن اصلی برگزیده است؟
واژه ها درون زبان های خارجی نیز همچون درون زبان فارسی معنی های متعدد دارند و گاه برعکس، به منظور یک معنی واحد واژه های گوناگون هست. درون "دن کیشوت"، سروانتس با لحن خاص خود آن پهلوان پنبه را بـه صورتی توصیف کرده هست که همـیشـه قیـافه ی غم زده و محزونی دارد و من آن را بـه صورت "پهلوان افسرده سیما" آوردم کـه به گمانم از "پهلوان غمگین چهره" یـا "محزون قیـافه" خوش آهنگ تر است. برگزیدن واژه های خوش آهنگ و درست و دقیق یکی از جنبه های هنری کار ترجمـه هست که بر ارج و قدر آن بـه اندازه ی زیـادی مـی افزاید.
۵- آیـا منرجم درون ترجمـه ی خود، دستور زبان را رعایت کرده است؟
درست بودن هر نوشته بسته بـه آن هست که درون آن اصول و قاعده های دستور زبان رعایت شده باشد، وگر نـه، آن نوشته غلط و از دید ادبی بدون ارزش خواهد بود. بـه کار بردن واژه هایی کـه از نظر دستوری نادرست هستند نیز مشمول این شرط است. درون ترجمـه ای بـه واژه ی "گزارشات" برخوردم کـه دلم بـه هم خورد. جمع بستن "گزارش" کـه یک واژه ی زیبای فارسی هست با "ات" عربی از آن کج سلیقگی های زننده هست و نیز اغلب دیده ام کـه در نرجمـه رعایت فعل ها بـه مقتضای زمان نشده هست یـا این کـه ضمـیر "آن ها" کـه ویژه ی اشیـاء هست برای اشخاص بـه کار رفته هست و بـه جای آن کـه بنویسد: "آنان" یـا "ایشان" رفتند، نوشته است: آن ها رفتند. این مراعات ن دستور زبان نیز کـه به درست نویسی مربوط مـی شود، درون پایین آوردن ارزش ترجمـه و هر نوشته ی دیگری بسیـار موثر است.
٦- آیـا طول کلام یـا برعکس، ایجاز نویسنده ی اصلی رعایت شده است؟
این مساله بـه امانت درون ترجمـه مربوط مـی شود. گاه پیش مـی آید کـه نویسنده ی اصلی مطلبی را درون یک کلمـه یـا درون یک جمله ی کوتاه بیـان کرده است. ولی مـی بینیم کـه مترجم آن را به منظور ادای مقصود کافی ندانسته و به شرح و بسط آن مـی پردازد کـه البته بـه خود نویسنده ربطی ندارد و مترجم از خودش آورده است.
پیدا هست که چنین کاری از رعایت امانت بـه دور هست و اگر بـه راستی هم آن واژه یـا آن جمله نیـاز بـه شرح و بسط بیش تری داشته باشد، مترجم خوب هست که درون پاورقی یـا پی نوشت بـه شرح و تفسیر آن بپردازد و بنویسد کـه مثلن درون این جا منظور نویسنده چنین و چنان است. مترجم معروفی کـه نیـازی بـه نامـیدن او نیست، گاه بوده کـه یک کتاب ششصد صفحه ای را درون یک صد یـا یک صد و بیست صفحه آورده و گاه برعکس، از یک اثر صد صفحه ای کتابی بـه حجم و قطر سیصد چهار صفحه ساخته است. پیدا هست که درون هر دو مورد ترجمـه وفادار نیست و ربطی بـه متن اصلی ندارد و از این رو نمـی توان ارزشی به منظور آن قایل شد.
در ادبیـات خودمان نیز مـی بینیم کـه مثلن خیـام یـا سعدی یـا حافظ یک دنیـا مطلب را درون یک بیت یـا رباعی یـا یک قطعه گنجانده اند، حال اگر مترجم فرانسوی یـا انگلیسی یـا هر زبان دیگری از آن بیت یـا رباعی یـا قطعه کتابی بنویسد، این دیگر ترجمـه نیست، تفسیر است.
۷- آیـا بـه نقطه گذاری (نشانـه های نگارشی) اهمـیت لازم داده شده است؟
در زبان فارسی کلاسیک، نقطه گذاری ِ مرسوم درون نوشته های خارجی، وجود نداشت و از این رو مثلن یک متن پرسشی را بـه لحن عادی مـی خواندند و یـا معلوم نبود کـه جمله درون کجا بـه پایـان رسیده یـا نرسیده و این مساله مشکلات بسیـاری را درون کار خواندن پیش مـی آورد. اصول نقطه گذاری و به کارگیری نشانـه های نگارشی از هنگام آشنایی با ادبیـات خارجی، درون نوشته های فارسی نیز وارد شده و لازم هست که مترجم درون متن خود آن ها را رعایت کند که تا جمله های پرسشی از جمله های تعجبی و تحسینی تمـیز داده شود و معلوم شود کـه جمله درون کجا بـه پایـان رسیده یـا نقل قول از کیست و همـه ی نکات دیگر "نقطه گذاری" punctuation تامـین شود.
از مجموعه ی اصول و قاعده هایی کـه در بالا گفتیم و رعایت آن ها را درون ترجمـه شرط لازم به منظور کام یـابی و توفیق درون این کار دانستیم، چنین نتیجه مـی گیریم کـه به طور کلی کار ترجمـه دارای دو بخش بنیـادی است:
۱- یـافتن مفهوم و پیـام بیـان شده درون متن مورد ترجمـه.
۲- یـافتن لحن و سبک نویسنده و بازتاب آن درون متن ترجمـه.
بخش نخست را "معادل مفهوم" و بخش دوم را "معادل سبک" مـی نامند و مجموع آن ها "معادل کامل متن اصلی" خوانده مـی شود.
در متن های ادبی، سبک شامل ویژگی هایی مانند لحن سخن، طنز و لطیفه، زبان ادبی یـا عامـیانـه، انتخاب وازه ها، بازی با کلمات، فشرده یـا بسیط بودن یـا کوتاه و بلند بودن جملات و نقطه گذاری است.
- - -
از: درباره ی هنر و ادبیـات، بـه کوشش ناصر حریری، کتاب سرای بابل، بابل، ۱۳٦٧
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
تاثیر ترجمـه درون زبان و ادبیـات فارسی
شماره ی نوشته: ۱۱ / ۱۱
ژولی مـیثمـی، لیلا اکبری، ابوالفضل حری
تاثیر ترجمـه بر زبان و ادبیـات فارسی
تحول آغازین ادبیـات فارسی معاصر درون چندین پژوهش مـهم بررسی شده است. این پژوهش ها کـه با نوشته های ادوارد جی براون درباره ی گرایش های ادبی معاصر آغاز شد، چندین پژوهش مـهم درباره جنبه های خاص و عام ادبیـات فارسی را درون پی آورد. این پژوهش ها نکته های زیـادی درباره ی روزنامـه نگاری و ابداع مقاله ی مطبوعاتی، نخستین تجربه ها درون زمـینـه ی ادبیـات داستانی، و کوشش به منظور بازآفرینی نمایشنامـه هایی بـه سبک اروپایی درون فرهنگ ایرانی بـه ما آموختهاند. با این حال، هنوز چندین پرسش مـهم درباره این دوره بی پاسخ مانده است. این پرسش ها تأثیر خاص ترجمـه ی ادبی و تأثیر اقتباس ادبی درون تکامل ادبیـات فارسی معاصر را مورد توجه قرار مـی دهند: ترجمـه ی آثار ادبی که تا چه اندازه الگوهایی بکر درون دیدرس نویسندگان قرار داد و تا چه اندازه مخاطبان تازه را بـه خواندن آثار ادبی مشتاق کرد (آن گونـه کـه مخاطبان پذیرای این متن ها، یـا بـه تر هست بگوییم: خواستار این متن ها شوند)؟
تاریخ ترجمـه ی ادبی درون ایران ظاهرن هنوز بـه نگارش درون نیـامده است. که تا آن جا کـه ما اطلاع داریم تاریخ دانان ادبیـات فارسی معاصر، تنـها اشاره ای گذرا بـه آن کرده اند (گرچه بیش ترشان بر این باورند کـه ترجمـه ی ادبی درون خلق ادبیـات و ارایـه ی الگوهای سبکی و نمونـهوار بـه نویسندگانی کـه قصد داشتند جای گزینی به منظور گونـههای سنتی ادبی بیـابند، تأثیری بـه سزا داشته است). همچنین که تا به حال درون بررسی و طبقه بندی آثار ترجمـه شده، ارزیـابی کیفیت این ترجمـه ها، شناخت مخاطبان آن ها، تعیین مـیزان استقبال مردم و دلایل آن، یـا برآورد تأثیر این ترجمـه ها بر تحول ادبی معاصر، اقدامـی نظام مند صورت نگرفته است. بخش آغازین این مقاله، طرحی کلی از دامنـه ی تأثیر ترجمـه بر آثار ادبیـات داستانی بعد از مشروطه را ارایـه مـی دهد.
عصر ترجمـه و اقتباس ادبی، بـه همراه تجدد ادبی، سرآغاز و پایـانی مـهم دارد: سال 1854، تاریخ درگذشت قاآنی، آخرین شاعر بزرگ سبک نئوکلاسیک درون دوره ی قاجاریـه؛ و سال 1921، تاریخ انتشار "یکی بود، یکی نبود" جمال زاده و "افسانـه" نیمایوشیج. هر یک از این دو نویسنده، نماینده ی دگرگونی درون ذوق ادبی و نیز اوضاع حاکم بر این برهه از جامعه ی ایران بـه شمار مـی آیند؛ تغییری کـه عمدتن از پیوند مداوم با غرب ایجاد شده و ابزار اصلی آن نیز ـ صد البته ـ ترجمـه بود.
جمال زاده و نیما تحول تاریخی و فرهنگی این پیوند را نشان مـی دهند. بـه گفته ی یـان ریپکا، قاآنی از مـیان معاصران خود، نخستینی بود کـه با زبان های اروپایی (به ویژه فرانسه ـ با ترجمـه کتابی درباره گیـاه شناسی ـ و نیز اندکی زبان انگلیسی آشنایی داشت. اما این داد و ستد اندک با غرب ـ کـه عمدتن سمت و سویی کاربردی داشت ـ بر سبک این شاعر درباری کـه شاید بـه ترین نماینده ی ذوق ادبی دوره ی قاجار بود، تأثیر چندانی نداشت. این ذوق و سلیقه ها کمکم از مـیان رفتند و سلیقه های ادبی بیش تر غربی جای گزین آن ها شد. تحولی کـه نـه تنـها درون نوشته های جمال زاده، بلکه درون شخصیت این نویسنده ایرانی نیز (که بیش تر عمر خود را درون خارج از کشور گذراند و نخستین کتابش را درون برلین چاپ کرد) آشکارا نمایـان است. اگرچه موضوعات مورد علاقه ی جمال زاده بیش تر موضوعاتی برخاسته از فرهنگ سنتی خود او بود، بـه لحاظ سبک، از الگوهای غربی الهام مـی گرفت. جمال زاده مظهر تأثیر غرب بر نویسندگان فارسی، و کوشش به منظور بازگشت بـه مـیهن از غربت غرب است.
تاریخ های آغازین و پایـانی پیش گفته بـه دلایل دیگری نیز بااهمـیتاند. مدرسه ی دارالفنون مترجمان فراوانی پرورش داد کـه ترجمـه های بسیـار منتشر د. این مدرسه درون سال 1852 (دو سال پیش از مرگ قاآنی) بنیـادگذاری شد. از سوی دیگر، کودتای رضاخان کـه ساختار کلی زندگی سیـاسی و اجتماعی را از ریشـه دگرگون کرد، درون ژانویـه ی سال 1921روی داد. ریپکا معتقد هست که درون عصر قاآنی سبک قدیم رو بـه مرگ و سبک جدید رو بـه رشد گذاشت؛ و در نظر برخی مانند ورا کوبیچکوا، رنسانس ادبی دوره ی مشروطه، گذار ایران سنتی بـه ایران معاصر را نشان مـی دهد. لذا این تاریخ ها، دو قطب مخالف زندگی ادبی و فرهنگی مـیان نویسندگان و مخاطبان بـه شمار مـی آیند. درون این دوره ادبیـات توانست با زبانی خودمانی تر با گروه بزرگی از مردم درد دل کند، و به تدریج جای گزین ادبیـات درباری با سبک مکلف، تکراری و شدیدن عربی شود.
ترجمـه ها و اقتباس های ادبی این دوره، درون سه مقوله ی کلی جای مـی گیرند: نثر (شامل نثر ادبی و غیرادبی، درون قالب رمان، رمان کوتاه، داستان کوتاه و تاریخ)، نمایش نامـه (منثور و منظوم)، و شعر. درون هر یک از این گونـه ها مسایل مربوط بـه مخاطب و نیز سبک بـه گونـهای مطرح مـی شود. همان گونـه کـه ترجمـه ی قاآنی نشان مـی دهد، نخستین کتاب های ترجمـهشده از زبان های اروپایی بـه فارسی، کتاب های درسی درباره علوم نظامـی و برخی علوم دیگر بودند؛ کـه برای استفاده ی دانش جویـان دارالفنون و مراکز آموزشی دیگر ترجمـه شده بودند. سپس نوشته های تاریخی و بعدن نیز رمان ها بـه تدریج بـه این ترجمـه ها افزوده شدند.
در مـیان رمان ها، نخست رمان های تاریخی، مانند مجموعه ی رمان های الکساندر دوما بـه فارسی ترجمـه شدند. کـه شماری از آن ها را محمدطاهر مـیرزا (درگذشته درون سال 1276 خ) بـه فارسی برگرداند. وی کتاب "ژیلباس" نوشته ی لساژ را نیز ترجمـه کرد. همچنین رمان های آموزشی مانند "تلماک" نوشته فنلون، "رابینسون کروزوئه" نوشته ی دانیل دفو، "سفرهای گالیور" نوشته سویفت و برخی آثار سرگرم کننده تر، از جمله رمان های علمـی تخیلی ژول ورن، و داستان های شرلوک هولمز نوشته ی کانن دایل نیز از جمله ی این آثار بـه شمار مـی روند.
ترجمـه ی مـیرزا حبیب اصفهانی (درگذشته درون سال 1276 خ) از کتاب حاجی بابا نوشته ی جیمز موریـه نیز چنان محبوبیتی یـافت کـه براون آن را از جمله کتاب های مؤثر درون بیداری ملی مردم بـه شمار آورد. این مترجم کتاب مردم گریز/ مـیزانتروپ مولیر را نیز ترجمـه کرده است.
در مـیان مترجمان فارغ التحصیل از دارالفنون، مـی توان از نویسنده ی پرکار یعنی محمدحسن خان صنیع الدوله (اعتمادالسلطنـه / درگذشته درون سال 1275 خ)، مؤلف چندین اثر تاریخی و مترجم آثاری چون خاطرات مادمازل دو مونت پیسینر ، زندگینامـه کریستف کلمب ، خانواده ی سوئیسی رابینسون و نیز کتاب دکتر مانگری لویی نوشته ی مولیر نام برد. این نخستین گروه مترجمان، همانگونـه کـه از لقب هایشان پیداست، اگر هم نسب اشرافی نداشتند، وابسته بـه دربار یـا طبقات بالای مذهبی بودند. از همـین رو گرچه سبک ادبی آنان رو بـه پیشرفت گذاشته بود، تأثیر سلیقه های درباری را بازتاب مـی دهد؛ و در کل، این ترجمـه ها به منظور عامـه ی مردم نوشته نشده است. یحیی آرین پور ترجمـه های اولیـه را چنین ارزیـابی مـی کند:
«متاسفانـه مترجمان این آثار درون رعایت مشخصات ادبی متن های اصلی، توجه کافی مبذول نداشتند؛ و در بعضی موارد نیز داستاننویسان ایرانی، اشعار فارسی را زینتبخش آن ها مـید. بـه علاوه، اینان درون کنار ترجمـه ی شاهکارها و نمونـههای برجسته ی ادبیـات کلاسیک، آثار پیش پاافتاده ای همچون خاطرات مادام دومونت پنسیر ، نوشته رماننویس فرانسوی، پونسون دوتریل، را نیز بـه فارسی برگرداندند. شگفت انگیزتر این کـه این مترجمان پیش گفتارها و دیباچه هایی نیز به منظور رمان های جنایی، تجاری و کمارزش نوشته و طی آن، لزوم نشر دانش فراگیر تحصیلات و فنون را مورد بحث قرار داده اند [ و بزرگواری و همت شخصیت]های[ محترم سلطنتی را کـه به چنین اه والا و متعالی تمایل نشان داده اند، ستودهاند».
اما این مترجمان، با وجود اشکالات بالا، ناگزیر بـه پیروی از سبک نوشتاری متن های اصلی و تا حد ممکن نگارش ساده و روان، و خودداری از ارایـه ی عبارت های مسجع و مرصع درون ترجمـه بوده اند؛ کـه تا پیش از این جزو ویژگی های لازم نثر ادبی بـه شمار مـی آمد. لذا اگر این ترجمـه ها وجود نداشت، ممکن بود سبک ادبی امروزی ـ کـه با وجود قرابت بسیـارش با گفتار عامـیانـه، از زیبایی نثر ادبی اروپایی برخوردار هست ـ هرگز پدید نیـاید.
در این ارزیـابی تناقض هایی بـه دیده مـیآید. به منظور نمونـه، چه گونـه ممکن هست مترجمانی کـه ناگزیر بودند از سبک نوشتاری متن های زبان اصلی پی روی کنند، بـه ویژگی های ادبی این متن ها توجه نداشته باشند؟ اما جدا از این تناقض ها، بـه نظر مـی رسد کـه آرین پور درون ارزیـابی خود، بـه برخی پرسش های بنیـادی درباره ی نخستین ترجمـههای ادبی توجه نکرده است. وی بدون توجه بـه تفاوت سبک مـیان مترجمان ـ و در واقع مـیان آثار منحصر بـه فرد ـ تمام موارد یـاد شده را تنـها قطعاتی ادبی درون نظر مـی گیرد. او از ترجمـه ی آثار پیش پا افتاده و در واقع ارزیـابی تأثیر چنین ترجمـه هایی دلیلی بـه دست نمـیدهد: این كه چهانی این ترجمـه ها را مـیخوانند و مخاطبان ترجمـهها چهانیاند؟
ما نخست مـی کوشیم این پرسش را بررسی کنم.
شمار زیـادی از ترجمـه های اولیـه درون نشریـههای ادواری بـه سرعت درون حال رشد، منتشر شد (با دست کم درون اوایل درج مـی شد). این ترجمـه ها، از های مشروطه خواهی مربوط بـه سال 1285 ه . ش و به طور مشخص سال های پیش از آن پی روی مـی د؛ و در سال 1250 شمسی بود کـه ترجمـه ی محمد حسن از کتاب "ماجرای کاپیتان هاتراس" نوشته ی ژول ورن، درون بخش علمـی روزنامـه ایران - کـه یک ارگان رسمـی دولتی و ویژه ی اخبار و گزارش های درباری از کارهای شخصی شاه بود - بـه چاپ رسید و در دسترس همگان قرار گرفت.
به گفته ی براون (براون 1983؛ ص 50)، کتاب فوق العاده مخرب خاطرات مادمازل دومونت پنسیر بعد از ترجمـه، ضمـیمـه سال نامـه یـا کتاب سال 1313 ه . ق گردید و انتشار آن خشم شدید ناصرالدین شاه را درون پی آورده، دستور داد همـه نسخه های آن را ضبط و نابود کنند.
"تربیت" کـه در سال 1314 ه . ق (97 ـ 1896م) بـه سرپرستی مـیرزا محمدحسین ذکاءالملک فروغی اصفهانی منتشر مـی شد، نشریـهای بوده کـه به دلیل سبک، انشاپردازی و سلیس بودن نثر، اهمـیت ادبی ویژه ای داشته است؛ و گرچه شیوه ی این نشریـه درون تملق و ستایش از افراد صاحب نام آن زمان، از ارزش ادبی آن کاسته بود، از تأثیر و نفوذ قابل ملاحظه ای برخوردار بود. این نشریـه ترجمـه ها را بـه شکل پاورقی چاپ مـی کرد. کـه از جمله مـی توان بـه آثاری از برنارد دوسنت پیر و شاتوبریـان اشاره کرد. نشریـه ی "فرهنگ" کـه در سال های 1880 و نیز نشریـه "گنجینـه فنون" کـه اوایل سال های دهه ی 1900 انتشار مـی یـافتند، بـه لحاظ چاپ آثار ترجمـه شده، با اهمـیت بودند. درون واقع ترجمـه بـه بخش کم اهمـیت تر مطبوعات بعد از مشروطه تبدیل گردید؛ مطبوعاتی کـه عمدتن مقاله های روزنامـه ای، سرمقاله ها و هجو سیـاسی و اجتماعی و شعرهای فارسی چاپ مـید. مـی توان چنین استنباط کرد کـه خوانندگان طرف توجه مترجمان ـ اگر چه نسبت بـه خوانندگان درباری از سوی محافل بزرگتری هدایت مـی�شدند ـ هنوز محدود بـه طبقات تحصیل کرده بودند؛ و با وجود افزایش مـیزان باسوادان درون این دوره و محدود نبودن ادبیـات بـه محافل اشرافی درون این زمان، دیگر نمـیتوان آن ها را خوانندگان عام و مردمـی دانست.
نگاهی کوتاه بـه فهرستی کـه محمدعلی تربیت از کتاب های منتشر شده (هم ترجمـه و هم تألیف) از زمان آغاز بـه کار چاپ که تا مشروطه گردآوری کرده، نشان مـی دهد کـه سلیقه های خوانندگان هم بـه کتاب های زبان فارسی و هم بـه ترجمـه و اقتباس گرایش داشته است.
در این دوره چند گرایش دیده مـی شود: نخست: درون هر دو مقوله ی بالا (ترجمـه و تألیف فارسی) آثار نثری غالباند.
عمده ترین اثر شعری این دوره "سالارنامـه" ی مـیرزا آقاخان کرمانی است، کـه به تقلید از شاهنامـه ی فردوسی نوشته شده است. دوم: درون هر دو مقوله سوای آثار علمـی و فنی، آثاری کـه مفاهیم تاریخی را درون برداشتند (چه تاریخ های مبتنی بر واقعیـات و چه رمان های تاریخی)، درون مراتب بالاتری قرار داشتند. اما درون عین حال، رمان های علمـی ـ تخیلی (عمدتن مربوط بـه ژول ورن) نیز با اهمـیت بودند.
سوم: زبان اصلی بیش تر ترجمـه ها و اقتباس ها، زبان فرانسوی است. عجیب این کـه هیچ اشارهای بـه ترجمـههای عبدالحسین مـیرزا قاجار از رمان های عربی و آثار جرجی زیدان و نیز قصه ی �"هزار و یک شب" نشده است. اما ترجمـه های عبدالرحیم طالبوف از نمایش نامـههای آخوندزاده و نیز ترجمـهها از زبان روسی مورد توجه است.
چهارم: درون آثار تالیف شده بـه زبان فارسی، اثر چندانی از تأثیر ترجمـه ها دیده نمـیشود؛ و این آثار بـه طور عمده حال و هوای آثار سنتی را دارند. اما درون عین حال این آثار، علاقه ی عامـه بـه مطالب تاریخی و اخلاقی (که حتما آن ها را آثار غالب درون مـیان آثار فارسی سنتی دانست) و نیز علاقه بـه دستاوردهای تازه ی علمـی و شرح و سفر بـه سرزمـین های غریب را نشان مـیدهند.
نخستین کوششی کـه در زمـینـه ی نوشتن رمان درون ایران صورت گرفت، سیـاحت نامـه ابراهیم بیک نوشته ی حاج زین العابدین مراغه ای (1280 ش) بود، کـه نخستین مجلد آن درون قاهره (اندکی پیش از انتشار آن درون استانبول) بـه سال 1265 ش منتشر شد. این رمان را نخستین رمانی مـی دانند کـه به سان الگوهای اروپایی سده ی نوزدهم، دارای سه مجلد است. این کتاب درون واقع نشان دهنده ی کوشش به منظور تقلید از رمان هایی آموزنده چون تلماک نوشته ی فنلون است؛ و در عین حال شیوه ی بازسازی الگوهای خارجی و تبدیل آن ها بـه اسلوب های شرقی را نشان مـی دهد کـه از ویژگی های بارز بسیـاری از محصولات ادبی این دوره است. این اثر نزدیکی زیـادی با کتاب حدیث عیسی بن هشام نوشته ی محمد المویلیحا دارد، کـه انتشار انبوه آن یک دوره بعد آغاز شد. این اثر، گرایش های مشترک مـیان مردم را نشان مـیدهد؛ اگرچه درون واقع منابع مورد استفاده ی دو نویسنده مشترک نبوده است.
مثال روشن تر درون زمـینـه ی تأثیر ترجمـه�ها، مـیزان رشد رمان های تاریخی هست که از زمان مشروطه که تا کودتای رضاشاه، نگاه مترجمان را بـه سوی خود خوانده بود. آرین پور درون زمـینـه ی این نخستین کوشش ها مـیگوید:
«از آن جا کـه تنـها انگیزه این نویسندگان درون نوشتن رمان، ناشی از خواندن رمان های خارجی هست و خود آن ها فاقد دانش جامعی از فنون رمان نویسی بوده اند، اغلب رمان های منتشره درون این زمان تقلیدهایی چنان ضعیف و بی محتوا بودند کـه حتا ارزش خواندن هم نداشتند. »
با این حال، جمال زاده نخستین مورد از این آثار یعنی کتاب "شمس و طغرا" نوشته ی محمدباقر خسروی را درون مـیان آثار ادبی قرون اخیر، بی نظیر توصیف مـی کند. این کتاب رمانی هست سه جلدی درباره ی زندگی درون فارس، درون زمان حکم رانی ایلخانان درون سده ی هشتم. جمال زاده این کتاب را تنـها کتابی مـی داند کـه همچون نمونـه ای از ادبیـات معاصر ایران، درون خور ترجمـه بـه زبان های خارجی است.
از این دیدگاه، فرهنگ غرب، بـه ویژه از طریق ترجمـه درون بسیـاری از جنبههای فرهنگی و اجتماعی كشور ما اثر گذاشته است. این فرهنگ درون ادبیـات، هنر، نثرفارسی، شیوه نگارش، تئاتر، نمایش نامـه نویسی، سینما و موسیقی و نیز درون تفكرات فلسفی، منطق، پژوهش های علمـی و حتا درون آداب و رسوم و فرهنگ ایرانیـان، دیدگاههای جدیدی بـه وجود آورده است. ترجمـه درون سایر زمـینـهها نیز موجب بروز تحولاتی شده هست از جمله درون سیـاست و آشنایی ملت با اندیشـههای آزادی خواهانـه. نمونـه بارز این تاثیر، وقوع انقلاب مشروطیت است. ترجمـه ی كتابهای سودمند فرانسوی بـه ویژه سه كتاب پطركبیر، شارل دوازدهم و اسكندر مقدونی- با وجود كاستیها و نارساییهایی كه درون ترجمـه آن ها وجود داشت – از مـهمترین عوامل پیدایش مشروطه بـه شمار مـیآیند.
الف) تاثیر ترجمـه بر زبان فارسی
ترجمـه و نفوذ و تاثیر زبان ها و فرهنگهای گوناگون درون یكدیگر مربوط بـه عصر حاضر نیست. درون روزگاران گذشته نیز این ارتباط و تاثیر وجود داشته است. بـه عنوان نمونـه، درون زمان اشكانیـان و ساسانیـان، درون طی جنگها و تماسهای ایرانیـان و یونانیـان، كتابهایی درون زمـینـههای علمـی و فلسفی از زبان یونانی و سریـانی بـه فارسی پهلوی ترجمـه شد.
از جمله ی این كتابها، مـیتوان از قاطیغوریـاس، باری ارمنیـاس و انالوطیقیـای ارسطو نام برد كه بیشك درون آشنایی ایرانیـان با زبان و فرهنگ و علوم یونانی مؤثر بودهاند. از جمله زبان های گوناگونی كه درون فارسی تاثیر گذاشته است، مـیتوان از عربی، تركی، روسی، چینی و هندی نام برد:
زبان تركی، از سده چهارم هجری با نفوذ و مـهاجرت تركها بـه ایران، درون فارسی تاثیر گذاشت و واژه هایی از آن وارد زبان فارسی شد. تاثیر تركها بر فرهنگ ما، تمدنی نبود و تنـها بـه واژگان محدود مـی شد. كلماتی مانند اتابك، قلی، خان، آقا، خانم، بیگ، بیگم، دوقلو، قدغن، باشی و چی درون تركیبهایی مثل حكیم باشی و چراغچی وارد زبان فارسی شد. این كلمات، بیش تر جنبهی تشریفاتی دارد. اما، از آن جا كه تركها، قومـی چادر نشین و جنگ جو بودند، واژه هایی مانند ایلخی، ایلغار، قشون، قراول و یغما نیز از آن زبان وارد زبان فارسی شده است. درون حقیقت، از زبان تركی، واژه هایی كه دارای معانی فلسفی، علمـی و معنوی باشد درون فارسی وارد نشده است.
روابط تجاری ایران با چین و هند نیز سبب شد كه واژه هایی از این زبان ها وارد زبان فارسی شود مثل چای و چیت. درون طی جنگ های ایران و روس، بسیـاری از نمایندگان و درباریـان و حتا مردم عادی ساكن استان های مرزی، مـیتوانستند بـه زبان روسی حرف بزنند. درون آن زمان این زبان بـه ویژه درون مناطق مرزی ایران رواج بسیـاری یـافت و واژه های بسیـاری از آن وارد زبان فارسی شد كه هنوز از آن ها استفاده مـیكنیم. مانند سماور، استكان، اسكناس، درشكه، كالسكه و امثال آن. اما، تاثیر هیچ كدام از این زبان ها درون فارسی بـه صورتی نیست كه بتوان گفت درون آن نفوذ كردهاند. نخستین زبانی كه درون ایران فرهنگ جدیدی را بـه ارمغان اورد، زبان عربی است. با وارد شدن زبان عربی درون زبان فارسی، زبان دری ( فارسی كنونی)، زبان رسمـی كشور ایران شد. اندیشمندان ایرانی با احاطهی كاملی كه بـه هردو زبان داشتند، بـه ترجمـه ی كتاب های گوناگون پرداختند. که تا ظهور پادشاهان قاجار ( یعنی بـه مدت 8 که تا 9 سده) ترجمـه ی كتاب های عربی بـه فارسی و بر عکس، رواج زیـادی پیدا كرد. تحت تاثیر این ترجمـه ها، صنایع شعری تغییر كرد و واژه های بسیـاری از عربی بـه فارسی راه یـافت و آداب و رسوم و سنن و قواعد دو كشور درون فرهنگ دیگری، جایی به منظور خود باز كرد. همچنان كه واژه هایی مانند روستا، سراب، سرداب، شلوار و هزاران واژهی دیگر بـه زبان عربی راه یـافت، برخی عینن پذیرفته شد و تعدادی معرب و مقلوب گردید – تعداد زیـادی از كلمات عربی نیز وارد زبان فارسی شد.
تاثیر زبان های اروپایی درون زبان فارسی امروز
نفوذ و تاثیر زبان و فرهنگ اروپایی دركشور ما بـه صد و پنجاه سال اخیر باز مـیگردد. از زمانی كه روابط سیـاسی، فرهنگی و علمـی ایران با كشورهای غربی افزایش یـافته، نفوذ زبان و ادبیـات آنان درون زبان فارسی رو بـه فزونی گذاشته است. درون مـیان این زبان ها، نخست فرانسه و پس از آن انگلیسی، نفوذ بیش تری درون فارسی داشتهاند.
نخستین زبانی كه تدریس آن درون ایران متداول شد، زبان فرانسه بود. نخستین كسانی كه به منظور تحصیل بـه خارج از كشور رفتند، كشور فرانسه را كه كانون تمدن و فرهنگ آن زمان بود، انتخاب كردند. مـیسیونرهای كاتولیك مذهب كه به منظور تبلیغ دین مسیح و یـا سفر بـه هند و چین بـه ایران آمدند. زبان فرانسه را درون آغاز سده ی چهاردهم مـیلادی، بـه ایران آوردند.
با این حال، تاثیر زبان فرانسه درون فارسی با وجود تاثیرات عمـیقی كه بر جای گذاشته، مربوط بـه گذشته است. از جنگ جهانی دوم بـه بعد، با گسترش فرهنگ انگلیسی و آمریكایی درون ایران، زبان و فرهنگ انگلیسی، جای زبان و فرهنگ فرانسه را گرفت. ترجمـه و آموزش زبان انگلیسی، رونق فراوان یـافت و یـادگیری این زبان، یكی از ارزشهای مثبت جامعه بـه شمار آمد.
امروزه، آثار ترجمـه شده كه بـه صورت كتاب، روزنامـه یـا از طریق رادیو و تلویزیون عرضه مـیشوند، مـهمترین ماده ی زبان فارسی بـه شمار مـیروند. با ترجمـه، خواه ناخواه مقداری اشكال تازه وارد زبان مـیشود. از این رو، وقتی درون دورهای ترجمـه زیـاد باشد، موجب تحول زبان مـیشود. این دگرگونی بـه خودی خود بد نیست. حتا تجربه تاریخی نشان مـیدهد كه این جربان باعث باروری زبان و فرهنگ مـیشود. چه این كه فارسی امروز را درون زمـینـههای گوناگون ادبی و فلسفی و علمـی با زبان چند دههی پیش نمـیتوان مقایسه كرد. بدون تردید یكی از دلایل این پیشرفت، ترجمـههایی هست كه درون این مدت از زبان های دیگر شده است.
اما، گاه دیده مـیشود كه از طریق ترجمـه، شمار زیـادی واژه ها و اصطلاحات بیگانـه مغایر با روح زبان فارسی. درون آن وارد مـیشود. این امر بـه زبان فارسی لطمـه مـیزند. لذا حتما در آموزش مترجمان متخصص، كوشش شود و در ارایـه مطالب ترجمـه شده، دقت كافی بـه عمل آید.
ترجمـه از دو طریق درون زبان نفوذ مـیكند: ورود واژه های جدید و تغییر درون دستور.
۱- وزود واژه های جدید
واژههای بیگانـه بـه ضرورت وارد زبان مـیشوند و پذیرش برخی از آن ها ناگزیر است. اصطلاحات و تعبیراتی كه از زبان های فرانسوی و انگلیسی وارد زبان فارسی شدهاند، قلمرو وسیعی دارند و در همـه ی شئون علمـی و فرهنگی و اجتماعی و آداب و رسوم ایرانیـان نفوذ كردهاند. متخصصان و پژوهشگران، دها هزار نوع از این واژه ها و اصطلاحات را شناسایی و مورد بررسی قرار دادهاند. درون این جا بـه برخی از آن ها اشاره مـی کنیم.
برخی از واژه ها، عینن وارد زبان فارسی شدهاند. این امر، یك دلیل كلی دارد: آشنایی با پدیده تازهای كه مفهوم تازه ای دارد. بـه عنوال مثال:
- اختراع ابزارهای فنی تازه و ورود آن ها : نظیر تلفن، تلگراف، رادیو، تلویزیون، سینما، اتومبیل، آ، آسفالت، بمب، كامپیوتر و پنیسیلین.
- كشفی درون علوم: مـیكروب، ویروس، باكتری، سلول، اكسیژن، ازت، اتم، الكترون، پروتئین، هیدروژن.
- آداب و رسوم و نـهادهای نا آشنایی كه قبلن مشابهی نداشته یـا بـه صورت دیگری بوده: بانك، پارلمان، كابینـه، رستوران، بوفه، هتل، كریسمس، تئاتر، بورس، كمـیسیون، كمـیته، فوتبال، بسكتبال و امثال آن.
- برخی از واژه ها نیز بـه همان صورت ترجمـه شده و وارد زبان فارسی شدهاند. حتا درون مـیان این واژگان امر روزمره ی زندگی و تعارفات و آداب و رسوم، نیز وجود دارند. برخی از جمله ها هم عینن ترجمـه شده و در فارسی استفاده مـیشود. مانند:
خطر از سر گذشته The danger is past ، خالی از فایده نیست Aussin,st ilopas inutile ، بدیـهی هست كه It.s clear that ، من یك پیشنـهاد دارم I have an idea
- برخی از لغات و اصطلاحات ادبی و هنری وارد شده بـه فارسی:
شعر نو Modern Poetry ، قرمان داستان Le he,ros de roman ، مجموعهی شعر Recueil des poe,sie ، نوآوری Innovation
- برخی اصطلاحات سیـاسی وارد شده بـه فارسی:
همزیستی مسالمت آمـیز Coe,xistence Pacifique ، زندانی سیـاسی Political Prisoner، اعتصاب عمومـی The genral Strike ، حكومت ائتلافی Coalition goverment
- برخی اصطلاحات روانشناسی وارد شده بـه فارسی:
ضمـیر ناخودآگاه Un Counscious ، عقدهی حقارت Inferiority Complex، عدم تعادل روحی Mental imbalance
اصطلاحات علمـی و فنی وارد شده درون زبان فارسی درون زمـینـههای گوناگون اداری، زیست شناسی، نظامـی، حقوقی، اقتصادی و غیره بی شمار است. بـه دلیل رعایت اختصار، از اشاره بـه آن ها خودداری مـیشود.
۲- ایجاد تغییر درون دستور زبان فارسی
ساختمان دستوری زبان، درون حكم ستون فقرات آن هست و بـه سختی تغییر مـیكند. با این همـه، ترجمـه گاهی درون ساختمان دستوری زبان نیز تاثیر مـیگذارد. این تاثیر یـا بـه صورت ظهور عناصر و اشكال تازه دستوری یـا بـه شكل رواج صورتهای نادر و كم استعمال زبان است. درون زیر بـه برخی از آن ها اشاره مـیشود.
- تغییر عدد كسری: درون فارسی، پیش از آشنایی با زبان های غربی، عددهای كسری را از تركیب عدد اصلی با یك مـیساختند، مانند چهار یك، پنج یك. ولی تحت تاثیر ترجمـه نوع تازهای از عدد كسری وارد زبان ما شد كه از تركیب یك عدد اصلی با یك عدد ترتیبی بـه وجود مـی آید: مانند سه هفتم.
- پیدا شدن شبه پیشاوندها: بسیـاری از كلمـه های پیشاوندی انگلیسی و فرانسه با اسمها یـا عناصری ترجمـه شده هست كه بر اثر كثرت استعمال بـه عنصر دستوری تبدیل شده اند مانند : عدم، خلاف، بلا، تجدید، قابل و غیره درون تركیبهایی چون عدم تناسب، خلاف اختلاق، بلااجرا، تجدید چاپ، قابل قبول و دیگر از آن ها.
- پیدا شدن شبه پساوندها: استفاده از "ناپذیر" یـا "مجدد" و مانند آن ها درون كلمـه هایی مانند اجتنابناپذیر یـا تشكیل مجدد( كابینـه)، تركیبهای جدیدی هستند كه درون فارسی قدیم پیشینـه ندارد و به احتمال زیـاد تحت تاثیر ترجمـه بـه وجود آمده است.
- برخی قیدها و صفتها با ترجمـه بـه وجود آمده است، مانند: نسبتن، بـه اصطلاح، كاملن، صرفن درون تركیبهای مانند كاملن مستقل، صرفن سیـاسی، نسبتن آرام، بـه اصطلاح دموكراتیك.
- اضافه كردن تنوین بـه پایـان كلمـه ها و ساختن قید. مانند: عمـیقن، مطمئنن، لزومن و مانند آن.
- تشكیل گروههای پیوندی تازه. مانند: بـه تصور این كه، از لحظهای كه، درون عین حال كه و مانند آن.
- رواج برخی از عناصر دستوری كه درون گذشته بوده است. مانند: فعل مجهول، فعل مستقبل، تطابق فعل با مسندالیـه غیر ذیروح، بـه کارگیری عدد اصلی بـه جای عدد ترتیبی ( اتاق20، نمره ی 6)، تغییر درون قاعده های جمع و اسم جمع، رواج گروههای اسمـی طولانی، جمع بستن برخی كلمـه ها برخلاف قواعد فارسی ( مثل آلمآن ها بـه جای آلمانیها).
گفتن این نكته ضروری هست كه اگر تغییراتی درون دستور زبان روی دهد، شالوده آن تغییر مـیكند. گاه این تغییرات، لطمـههای جبران ناپذیری بر زبان و فرهنگ یک كشور وارد مـیكند كه بـه دو صورت ممكن هست نمایـان شود: نخست، بـه صورت مـهجور ماندن و فراموش شدن زبان گذشتگان كه موجب قطع رابطه با سنتهای فرهنگی و تاریخی مـیشود؛ و دوم، بـه صورت مختل شدن ارتباط مـیان مردم از طریق زبان، یعنی از بین رفتن تفهیم و تفهمـی كه پایـهی تفاهم اجتماعی و هم زبانی است.
از این دیدگاه مـیتوان گفت كه امروزه، زیـانبارترین تاثیر ترجمـه را درون دستور زبان فارسی مـیبینیم. این تاثیر هنوز بـه جایی نرسیده، ولی خطری هست كه نمـیتوان آن را نادیده گرفت. گفتارها و نوشتارهای نادرستی كه درون كتابها، مطبوعات و رادیو و تلویزیون، بـه فراوانی ارایـه مـیشود، موید این نگرانی است. از این رو، نظارت متخصصان بر متن های ترجمـه شده چاپی و برنامـهها و اخبار و فیلمهای رادیو و تلویزیون و سینما. ضروری بـه نظر مـیرسد. درون این جا بـه اختصار بـه برخی از اشتباهات رایج اشاره مـیشود:
- درون بسیـاری از متنها، مفعول بیواسطه و با واسطه درهم مـیآمـیزند و جای فعل و فاعل و مفعول عوض مـیشود. گاهی وجه اخباری بـه جای وجه التزامـی بـه كار مـیرود.
- امروزه، از بسیـاری از حروف اضافه بـه جای یكدیگر و به غلط استفاده مـیشود و حتا حروف اضافه تازهای پدید آمده است. بـه عنوان مثال: استفادهی بیش از حد از تركیبهای "در رابطه با" و "در ارتباط با" بـه جای "درباره ی"، "راجع به". "به سبب"، "پیرامون" و مانند آن. عبارت ناهنجار و گنگ "در رابطه با" درون "در ارتباط با"، ترجمـه ی لفظ بـه لفظ in connection with هست و معنای روشنی ندارد. اما، این عبارت اکنون بـه جای كلیـه ی حروف اضافه، ربط و عطف بـه كار مـیرود. حتا گاهی وجود آن درون جمله اضافه هست و حذف آن لطمـهای بـه جمله نمـیزند. بـه عنوان مثال دریك آگهی استخدام : كسانی كه – درون رابطه – با كامپیوتر آشنایی دارند … ( بـه نقل از نیـازمندیهای همشـهری )، و در یك متن علمـی و تخصصی: نـه بیـانگر خصوصیـات زندگی شـهری هستند و نـه – درون رابطه با – روستایی. (به نقل از فصل نامـهی علوم اجتماعی). و هزاران جمله از این دست كه روزانـه بارها مـیشنویم. مـیخوانیم یـا بـه زبان مـی آوریم. "در رابطه با"، "در این ارتباط" ، "در راستای" و مانند آن نیز از این قبیلاند. این كلمـه ها، بـه هیچ صورت معنای "درباره ی"، "برای"، "به منظور"، "به"، "با"،"در" و دیگر حروف اضافه ی درست و اصیل فارسی را نمـیدهند.
- استفاده ی نادرست و نا بهجا از فعل ها، مانند:
· درون جریـان گذاشتن ( mettre au couraut ) بـه جای اطلاع دادن، آگاه كردن و غیره.
· داشتن بـه جای كردن درون جمله هایی مانند: "نگاهی داریم بـه خلاصه ی اخبار" یـا "عرض تبریكی داشته باشیم" یـا "… سفری بـه ایران داشته است"
· یك درجملههایی مانند: اگر «یك» نویسنده بودید؛ گاه یك بـه جای "هر" بـه كار مـیرود. مانند: "مثل یك ایرانی حتما از وطنش دفاع كند".
در این جملههایی مانند: درون بازار كتاب (این) داستان (است كه) بیش تر خواننده دارد. یـا: (این) عراق بود كه جنگ را آغاز كرد.
- استفاده از عبارت های مبهم و ناهنجار. مانند: "سقف" بـه جای حداكثر، نـهایت، حد، درون تركیبهایی مانند: سقف تولید یـا سقف قیمت. نقطه نظر بـه جای دیدگاه یـا نظر. توسط بـه جای از یـا بر اثر. قابل بـه جای بسیـار، فراوان، زیـاد، سرشار، عمده و مانند آن. غیرقابل احتراز بـه جای ناگزیر، جبری، ناچار، ناچار، خواه ناخواه و جز این ها.
نرخ درون فارسی بـه معنای قیمت و بهای كالاست اما اکنون بـه جای مـیزان، درصد یـا سرعت بـه كار مـیرود. مانند نرخ بی سوادی یـا نرخ رشد جمعیت و …
اشتباه های گفتاری و نوشتاری كه کاربرد برخی از آن ها بـه حد اشباع رسیده، بسیـار بیش از این هاست. اما بـه مصداق مشت، نمونـه خروار هست به همـین مختصر بسنده مـیشود.
ورود این گونـه كلمات و جملات بـه فارسی، آن را نامفهوم و مبهم مـیكند و خواننده یـا شنونده، منظور نویسنده، مترجم یـا گوینده را متوجه نمـیشود. رواج اینگونـه عبارات، ناشی از تنبلی فكری مترجمان است. اكثر آن ها بـه ازای هر لفظ خارجی یك معنی بیش تر نمـیشناسند و رنج جست و جو و یـا حتا اندیشیدن ار بـه خود نمـیدهند که تا لفظ مناسبتر را بیـابند. البته درون اكثر موارد، تغییر واژهها و استفاده از واژههای فارسی، كارساز نیست. بلكه ساخت جمله حتما تغییر كند. جمله بندی حتما فارسی باشد نـه واژههای آن. جملههایی كه فارسی نیست، سراپای زبان را دگرگون مـیكنند. ترجمـه، حتما به گونـهای باشد كه بـه روح زبان لطمـه نزند. حتا به منظور واژهسازی حتما به خود زبان فارسی – چه درون آثار گذشتگان و چهدرزبان مردم كوچه و بازار – مراجعه كرد و اگر لازم هست كه به منظور اصطلاحاتی، لفظی ساخته شود، بهتر هست این عمل با توجه بـه روح زبان فارسی انجام شود، چون ساختن كلمات نامانوس – حتا صحیح – صرفن فارسی نیز مقبولیتی درون جامعه پیدا نمـیكند.
ب) تاثیر ترجمـه بر ادبیـات فارسی
در سدهی اخیر، بـه علت های گوناگون سیـاسی، ادبیـات ایران، نقشی را كه درون سده های گذشته داشت از دست داد و تابع و دنباله روی ادبیـات غرب شد. درون این مدت شاعران، نویسندگان، پژوهشگران، تاریخ دانان و مؤلفان ایرانی، احساساتی توام با نوعی تعصب نسبت بـه ادیبان و ادبیـات غربی نشان دادند. با این همـه، متاسفانـه درون طی این دوران درون بیش تر موارد، آثار درجه دوم و سوم غربی ترجمـه و وارد بازار كتاب ایران شد.
ادبیـات غرب با انقلاب مشروطیت بـه ایران راه یـافت. درون آن زمان. ملت های اروپایی تجربه ی بیش تری درون تحولات سیـاسی داشتند. توجه بـه ادبیـات غرب نیز از همـین جا نشو و نما كرد. درون آن دوره، حكوت و برخی از افراد با نفوذ درون عصر ناصرالدین شاه با هرگونـه اقدام روشنفكرانـه به منظور آگاهی مردم، مخالف بودند. اما ترجمـه ی كتابهای گوناگون بـه ویژه رمان های تاریخی با چشم پوشی رو بـه رو شد و از انگیزههای مـهم مشروطیت گشت. نویسندگان پیش رو آن زمان، كوشیدند با روحیـهای فعالتر بـه ادبیـات، وظیفهی خود را درون برابر اجتماعی انجام دهند و ترجمـه مددكار آن ها بود. این ترجمـهها، ضمن بالا بردن سطح دانش هنری و سیـاسی نویسندگان، مـیدان دید آن ها را گسترش داد و سبب جلب توجه بـه مضمونها و صناعتهای نو درون ادبیـات شد.
- رمان
تاثیر چشم گیر ترجمـه بر ادبیـات فارسی را مـیتوان درون رمان نویسی دید. از سده ی پنجم هجری داستآن های شیرینی بـه نثر فارسی درون ایران نوشته شده بود كه با رمان اروپایی صفات مشتركی داشت، اما یك رمان اروپایی بـه شمار نمـی آمد. درون این داستآن ها، تخیل و صحنـه سازی و كشش یك رمان وجود داشت، اما موضوع اصلی، عشق یـا رویداد تاریخی نبود، بلكه درون بیش تر آن ها، كارهای پهلوانی یك قهرمان مورد ستایش قرار مـیگرفت. نثر داستآن ها بسیـار ثقیل و دور از زبان عامـه بود.
آشنایی ایرانیـان با ادب و فرهنگ اروپایی، اندیشـه ی نوشتن نخستین رمان ها را بـه وجود آورد و نخست، ترجمـه ی رمان های تاریخی، بـه ویژه كتابهای الكساندر دوما (پدر ) و جرجی زیدان مورد توجه قرار گرفت. آثار دوما، بـه سبب علاقهای كه ایرانیـان نشان مـیدادند و تاثیر آثار او درون تكوین تفكر ادبی درون ایران نیمـه ی نخست سده ی بیستم از اهمـیت ویژه ای برخوردار است.
قدیمـیترین ترجمـه ی خطی كه از آثار دوما باقی مانده است، تاریخ 1290ه.ق برابر با 1873 مـیلادی را دارد. ناصرالدین شاه و چند تن از درباریـان نظیر امـیرنظام گروسی و محمد حسن خان اعتمادالسلطنـه از علاقمندان و مشوقان ترجمـهی آثار دوما بودند. شاه زاده محمدطاهر مـیرزا اسكندری نخستین مترجمـی هست كه رمان های دوما را ترجمـه كرده است. او كتابهایی چون كنت مونت كریستو (1309ه.ق) سه تفنگ دار درون سه جلد ( 1316ه.ق) و لویی چهاردهم (1322ه.ق) را بـه فارسی روان ترجمـه كرده است.
گرچه نخستین ترجمـهها از رمان های سرگرم كننده تاریخی، زیـاد بود، اما هدف از ترجمـه ی آن ها سیـاسی بود.
مترجمان با ترجمـه ی این كتابها مـیخواستند درون وجدان سیـاسی جامعه تاثیر بگذارند. درون ترجمـه ی این كتابها صحنـهها و حتا اسامـی تغییر كرده و ایرانی شده است. زبان آن ها که تا حد زیـادی نسبت بـه گذشته ساده و روان شده که تا برای خواننده ملموستر باشد. حتا بسیـاری از آن ها با شعرهای فارسی مزین شده است. نخستین كسانی كه بـه نوشتن رمان اروپایی درون زبان فارسی اقدام كردند، بـه نوشتن رمان تاریخی پرداختند. بیش تر آنان تنـها از طریق خواندن و لذت بردن از رمان های غربی، بـه هوس رمان نویسی افتاده بودند و از فنون رمان و اصول و قواعد رمان نویسی آگاهی كافی نداشتند. از این رو بیش تر رمان هایی كه نوشته شد، تقلید و اقتباس از رمان های خارجی و آن اندازه بیمایـه بود كه بـه زحمت خواندن نمـیارزید. اما همآن ها راه را بر رمان نویسی جدید و گسترش ساده نویسی درون ادبیـات هموار كرد.
از جمله ی این كتابها مـیتوان از كتاب "عشق و سلطنت" بـه قلم شیخ موسی كبودر آهنگی، مدیر مدرسهی نصرت همدان بود. شیخ موسی نسخهای از این كتاب را به منظور ادوارد بروان فرستاد و به او نوشت كه مـیتوان گفت این كتاب، نخستین رمانی هست كه درون ایران با اسلوب مغرب زمـین تالیف شده است. اما عدهای از پژوهشگران نخستین رمان تاریخی ادبیـات ایران را "شمس و طغرا" مـیدانند كه درون سال 1278ه.ش توسط محمدباقر مـیرزا خسروی درون سه جلد نوشته شده است. موضوع این كتاب رویدادهای پرآشوب فرمان روایی مغول بر ایران است. اما تاثیر رمان های فرانسوی بـه ویژه كتابهای دوما بر آن كاملندیده مـی شود.
البته ترجمـه منحصر بـه رمان های تاریخی نبوده است. هانری ماسه معتقد هست كه اتوبیوگرافی های داستان گونـه و رمان های مكاتبهای نیز پدیدههایی نو درون ادب فارسی هستند كه تحت تاثیر ترجمـه ی آثار غربی بـه وجود آمدهاند.
- شعر
پس از ترجمـه ی كتابهای تاریخی و رمان، ترجمـه ی كتاب های شعر مورد توجه قرار گرفت. آشنایی با ادبیـات غرب و ترجمـه ی شعرهای گوناگون سبب شد كه عدهای از ادیبان و اهل قلم، انحطاط و واپس ماندگی ادبیـات ایران را باور كنند. برخی از آنان معقتد بودند كه غزل و قصیده سرایی با اسلوب قدیمـی، جواب گوی نیـازهای ادبیـات نیست. بـه این ترتیب، درگیری لفظی مـیان طرف داران شعر قدیم و شعر نو درگرفت. اختلاف مضمون های نو سبب شد كه مقررات شعر قدیم از مـیان برود و در طرز اندیشـه و اسلوب بیـان شعر فارسی تحولی ژرف و ریشـه دار بـه وجود آید.
از نخستین كسانی كه درون ایران شعر نو سروده جعفرخامنـهای است. او زبان فرانسه را پنـهانی از پدر آموخته بود و با ادبیـات نو تركان عثمانی نیز آشنایی داشت. خامنـهای از شكل معمول شعرهای فارسی عدول كرده و قطعه هایی بیامضا با قافیـه بندی جدید و بیسابقه و مضمون های نسبتن تازه انتشار داد. یكی از این قطعه ها را ادوارد براون درون كتاب تاریخی مطبوعات و ادبیـات نو نقل كرده است:
هر روز بـه یك منظر خونین بـه درآیی
هر دم متجلی تو بـه یك جلوه جانسوز
از سوز غمت مرغ دلم هر شب و هر روز
با نغمـه نو تازه كند نوحه سرایی …
به قول هانری ماسه، نخستین شاعران نوپرداز، درون حقیقت چند عبارت ناموزون و چند شعر ناهموار سرودند اما همـین كوششهای نخستین كه با استفاده از ترجمـه ی شعرها صورت گرفت، زمـینـه را به منظور تحول نسبی و ظهور نیما فراهم كرد.
ماسه، تحول شعر فارسی را چنین بیـان كرده است: «شعر فارسی مانند شعر عربی، نمایندگان فراوانی دارد. برخی از شاعران، بیتردید سبك كلاسیك را با دشواری تتبع مـیكنند و از استادان متقدم درون انواع شعر غنایی و حماسی تقلید مـیكنند. اما گروه بیشماری درون عین حال كه درون هنر شاعری بـه قواعد شعر سنتی وفادار بودهاند، تحت تاثیر مغرب زمـین شعر غنایی سلیستر خلق كردند. شعر سیـاسی یـا اجتماعی كه درون انقلاب ( مشروطیت ) 1906مـیلادی ( 1285ه.ش) پدید آمده بود، دورانش بـه تدریج پایـان یـافت. مدار اصلی این نوع شعر برآزادی، دموكراسی و كمونیسم مـیگردید … و سرانجام حتما از گروهی دیگر از شاعران نام برد كه شعر عروضی نامنسجم طنزآلود شبیـه شعر سمبلیك یـا شعر آزاد فرانسوی بـه زبان عامـیانـه سرودهاند.»
بدین ترتیب رواج ترجمـه درون ایران، سبب شد كه تقلید از شیوههای غربی درون ادبیـات كشورمان رسوخ كند. این تاثیر درون آثار نویسندگان ایرانی بـه اندازه ای بود كه گاه آثار آنان با بستر فرهنگی جامعه ما هماهنگی نداشت. اما آنان با آشنایی بـه اسلوب نویسندگی غرب توانستند نوشتههای خود را بـه حد كمال برسانند.
بیش ترین تاثیر ترجمـه، آشنایی ما با فكر، اندیشـه و و تجربههای فرهنگی ملل دیگر است. این آشنایی. ممكن هست د ر آغاز منجر بـه تقلید و نمونـه برداری شدید و افراطی هم شده باشد، اما درون مراحل بعد وسعت دید و تفكر و اندیشـههای انتقادی را بـه ارمغان آورده است. باری، بـه وسیلهی ادبیـات و ترجمـه ی آثار كشورهای دیگر، ما قادریم فرهنگهای دیگر را درون درون فرهنگ خود هضم و درباره ی آن ها تامل كنیم. این تامل، آغاز تفكر و خلاقیت است.
- - -
از: انجمن ادبی شفیقی و نشریـه ی ایران، شماره ی ۲۲ آبان ۱۳۸۰
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
ترجمـه ناپذیری فرهنگی
شماره ی نوشته: ۱۰ / ۱۱
علی صلحجو
ترجمـهناپذیری فرهنگی
هر چیزی را نمـیتوان بـه هر زبانی ترجمـه کرد. بـه طور کلی، هر اندازه ساختار دو زبان و نوع فرهنگ ها متفاوت و از هم دور باشند، ترجمـه مشکل تر مـیشود. مشکلاتی کـه سبب مـیشود نتوان مطلبی را از زبانی بـه زبان دیگر ترجمـه کرد انواع گوناگونی دارد. یکی از این موردها ترجمـه جناس و به طور کلی بازی با زبان است. بـه گفت و گوی زیر توجه کنید:
- چرا بیقراری؟
- به منظور این کـه قرار دارم.
چه گونـه مـیتوان این گفت و گو را با این زیبایی بـه زبانی دیگر ترجمـه کرد؟ یـا این که، مثلن، به منظور کلمـه ی "کاریکلماتور" چه برابری مـیتوان درون انگلیسی پیدا کرد؟ این نوع ترجمـهناپذیری ترجمـه ناپذیری زبانی است. نوع دیگر مشکلی هست که درون ترجمـه ی کلمـه های فرهنگی، کلماتی تنیده درون فرهنگی خاص، مانند شاهد، رند، مطرب و مستحب درون شعر کلاسیک ایرانی، پیش مـیآید. یکی دیگر از مشکلات ترجمـه، پیچیدگی زبان است. برخی از نویسندگان نمـیتوانند یـا نمـیخواهند زبان ساده بـه کار گیرند. نوشتههایی وجود دارد کـه محصول توهمات هنرمندانـه و گاه نزدیک بـه هذیـاناند. ترجمـه ی این گونـه نوشتهها نیز غالباً راضی کننده نیست.
اما نوعی از ترجمـهناپذیری کـه در این جا مـیخواهم نمونـهای از آن بیـاورم مربوط مـیشود بـه نوشتههایی کـه دارای ارجاعات فرهنگی زیـادی هستند. این نوشتهها نـه بازی زبانی دارند، نـه جناس دارند و نـه کلمات ویژه ی فرهنگی بلکه، بـه اصطلاح، پرتلمـیحاند. زبان این نوشتهها بـه هیچ رچیده نیست. چیزی کـه ترجمـه ی آن ها را دشوار مـیکند اشارات خاص فرهنگی است. برخی از ترجمـهها کـه سبب نارضایتی خواننده مـیشود و گاه صدای منتقد را نیز درمـیآورد، از همـین نوع هست و، درون واقع، مترجم هیچ کوتاهی نکرده است.
قطعهای کـه در زیر مـی آید، نوشتهای هست طنزآمـیز، بـه قلم رویـا صدر، کـه در روزنامـه شرق (۱٦/۲/۱۳۸۴) چاپ شده است. بـه نظر من، این نوشته را بـه راحتی مـیتوان بـه زبان های اروپایی ترجمـه کرد و به هیچ روی نمـیتوان آن را "ترجمـهناپذیر" دانست، اما مشکل این جاست کـه کم تری درون اروپا یـا امریکا مـیتواند آن را بفهمد. اما نوشته ی زیر مساله ی دیگری دارد کـه مانع از ترجمـه و در واقع، فهم آن درون زبان دیگر مـیشود. این قظعه را با هم بخوانیم:
کتابی وایسین بقیـه هم سوار شن (رویـا صدر)
شاغلام رسید کنار ایستگاه مخبرالدوله. اتوبوسی داشت مـیآمد و بوق مـیزد و از لوله ی اگزوزش مثل موتور جت، دود بیرون مـیداد. شاغلام دست نگه داشت. اتوبوس ترمز کرد. شاگرد شوفر رو کرد بـه مسافران که: "کتابی وایسین، ایشون هم سوار شن" و زد رو شانـه ی مش حسن کـه آن جلو مـیله را چسبیده بود و رضایت نمـیداد یک قدم برود آن طرفتر و گفت: "مَشتی برو جلوتر." مشحسن جواب داد: من مش حسن نیستم، من مش حسنم." شازده احتجاب کـه بغل دستش ایستاده بود عصبانی گفت: "گاو هم باشی، حتما این قدر شعورت برسد کـه بری جلوتر مردم سوار شن." و زیرادامـه داد: "یک عده زبان نفهم ریختهاند این جا... و خودش همان جلو، مـیله را گرفت بُغ کرد و ایستاد.
ملاقربانعلی بـه گریـه افتاد: "خدایـا که تا کی حتما در این زندان بمانیم؟ آخر بکش راحتمان کن!" و فریـاد زد: "آقا راه بیفت، زن و بچه مردم پختند... هلاک شدیم از گرما... و شاگر شوفر گفت: "آقایون بروند داخل، درون بسته بشـه."
داش آکل هن و هن کنان از عقب اتوبوس، مـیآمد جلو، نچنچ کرد: "توی عجب دغمسهای افتادیمها... لوطی راه بیفت، درش با من..." صدا از قسمت ان بلند شد. زری آمد جلو زنجیر گرداند زیرچشمـی نگاه کرد و گفت: "آبجی! شوما برو عقب! خوبیت نداره..." زری اشک بـه چشمهایش نشست و به عقب اتوبوس پناه برد ... ولی این صحنـه ی رومانتیک دراماتیزه شده را داد و فریـادی قطع کرد و آن را که تا سر حد یک سکانس اکشن از سریـالهای تلویزیونی پایین آورد: "آهای آقا... باز کن دوباره ببند... آهای دستم... آهای شستم..." "جعفرخان از فرنگ برگشته"، کـه روی صندلی نشسته بود، با دیدن این صحنـه، سری تکان داد و به "مش قاسم غیـاثآبادی"، کـه در وضعیتی مـیان خوف و رجا، مـیان ایستادن و معلق شدن، بالای سرش پیچ و تاب مـیخورد و گفت: "این مردم آخه معلوم نیست کی سیویلیزه مـیشند! اصلن دیسکاسیون هیچ رقم باهاشون فایده نداره. نمـیدونم اگه اتوریته بالای سرشون نبود..." و تا آمد نفس تازه کند، مش قاسم از فرصت استفاده کرد و گفت: "تا قبر... آ... دروغ چرا؟ ما یـه روز بـه چشم خودمون یـه آتوریتهای دیدیم... داشتیم مـیرفتیم توی راسته غیـاثآباد ... از سر پیچ کـه رد شدیم، یک وقت دیدیم یک آتوریته پرید... ما هم یک بیل برداشتیم کـه ..." کـه فریـادی حرفهایش را قطع کرد و جماعت دور و بر کـه تا آن لحظه گوشهایشان را تیز کرده بودند بلکه جریـان دعوای مش قاسم با آتوریته را بشنوند، متوجه جلوی اتوبوس شدند. دایی جان ناپلئون یقه استاد ماکان را گرفته بود که: "ماجراجوی بیگانـه پرست... آقایون مسئول بینظمـی روی رکاب ایشونـه..." و با اشاره بـه قلم مو و بوم نقاشی استاد ماکان مـیگفت: "اینم ابزار و ادواتش کـه با این بـه شکل وقیحانـهای مـیایسته روی رکاب و گرا مـیده و دلار مـیگیره..." درون این گیر و دار، راننده، سوییچ را چرخاند، ماشین را خاموش کرد. ترمزدستی را کشید و گفت: "حالا کـه این جوریـه، که تا توی رکاب خالی نشـه، من عمرن اگه ماشینو تکون بدم."... و چپچپ بـه جوانی نگاه کرد کـه در ردیف دوم نشسته بود و سرش توی مجله بود و داشت تند و تند جدول حل مـیکرد... (همانطور کـه شما خواننده عزیز هم اذعان دارید، برخورد راننده با جوان، کار کاملن بیربطی بوده است.) شاغلام کـه احساس کرد کار دارد بیخ پیدا مـیکند بـه رغم وقوف بـه این مساله کـه عبارت "بیخ پیدا کار" مطلقن بار ادبی ندارد، خودش را کج و کوله کرد بلکه درون فضای خالی جلوی رکاب، جایش بشود و غائله را ختم بـه خیر کند. در، با هزار کش و قوس و سر و صدا و فس ... فس ، بسته شد و جماعت نفس راحتی کشید. راننده، سوییچ را چرخاند و ترمزدستی را کشید و خواست دنده عوض کند، کـه صدا از قسمت ان بلند شد: "آقا، نگه دار... ایشون پیـاده مـیشن.. اشتباهی سوار شده... قهرمان یکی از پاورقیهای آبگوشتی بود..."
نوشته ی بالا، از لحاظ ترجمـه، مشکل زبانی ندارد. همـه ی کلمـه ها و جملههای آن را مـیتوان بـه هر زبان خارجی ترجمـه کرد. اما، همان گونـه کـه دیده مـیشود، خواننده حتما آثار ساعدی، گلشیری، جمال زاده، هدایت، سیمـین دانشور، پزشکزاد، و بزرگ علوی را خوانده باشد که تا بفهمد ماجرا چیست و اشارات بـه کجا و چهانی است. نوشته ی بالا، البته، نوعی نقیضه ی فکاهی است، اما این مساله، درون مقیـاسی وسیع تر، درون کل ادبیـات وجود دارد. درون واقع، ترجمـه با دو سد بزرگ رو بـه رو است: سد زبانی و سد فرهنگی.
برخی معتقدند این گونـه متن ها را فقط با توضیحات مبسوط درون پانوشت مـیتوان ترجمـه کرد و عملن نیز شماری از مترجمان چنین کردهاند. این یکی از راه های روبروشدن با این مساله است، اما حتما دانست کـه یک جنبه ی منفی درون این کار وجود دارد. بـه طور کلی، متن و به خصوص ادبیـات را حتما یکسره و بدون قطع ذهنی و چشمـی خواند. هر بار کـه چشم به منظور دیدن مطلبی بـه پایین صفحه حرکت مـیکند، اندکی از لذت متن کاسته مـیشود. متنی کـه بخشی از اطلاعات آن حتما از جایی دیگر و به شیوهای مقطع بـه آن تزریق شود متن سازواری نیست. بـه سخن دقیقتر، نظام گفتمانی چنین متنی عیب دارد. چنین متنی شبیـه اثری ذهنی هست که زنگولههایش از خودش بیش تر هست و زنگولهها مانع از آناند کـه خود اثر دیده شود. متنی کـه خواننده را هر لحظه بـه پانوشت ـ بـه گفتمانی متفاوت ـ مـیکشاند متنی دوگانـه هست که با ساختار یگانـه و لحظهای ذهن انسان هماهنگی ندارد. شاید این کار با دو رسانـه متفاوت عملی باشد. مثلن، احتمال داردانی باشند کـه پیچیدهترین حسابرسی های بزرگ ترین مؤسسات مالی را درون حالی کـه به یکی از سمفونی های موتزارت گوش مـیکنند انجام دهند، اما بـه نظر مـیآید کـه گوش هم زمان بـه دو سمفونی عملی نباشد.
به هر حال، هستند مترجمانی کـه تمایل چندانی بـه این کار ندارند و معتقدند متن هایی را کـه به اطلاعات پانوشتی زیـادی نیـاز دارند، بـه ویژه اگر از نوع ادبی باشند، نمـیتوان طوری ترجمـه کرد کـه خواننده بتواند با خواندن آنـها بـه لذت ادبی دست یـابد. درون مقابل، گروهی از مترجمان، و همچنین خوانندگان، هستند کـه خواندن متن ادبی را همچون چیدن قطعات یک پازل درهم ریخته و دست یـافتن بـه شکل درست و نـهایی آن مـیدانند. شاید این شیوه ی ترجمـه به منظور چنین سلیقههایی نامطلوب نباشد، اما حتما دانست کـه حتا آن دسته از نویسندگان پازلگرا، کـه داستان خود را همچون معما یـا بازی بـه خواننده عرضه مـیکنند و از او مـیخواهند کـه با تلاشی توانفرسا و سرگیجهآور خود را از آن بیرون بکشند، متن را یکپارچه و در گفتمانی یگانـه بـه او عرضه مـیکنند نـه درون دو نظام متنی موازی و البته کاملن متفاوت.
برخی دیگر از مترجمان به منظور حل این مشکل راهی دیگر برگزیدهاند. آنان، همان گونـه کـه اشاره شد، معتقدند کـه ذهن مقطّع نمـیتواند بـه درک و حظ ادبی برسد. این گروه معتقدند که، بـه جای حواله دایم خواننده بـه پای نوشته یـا پایـان کتاب، بـه تر هست با درون اختیـار گذاشتن متنی مقدماتی، متنی حاوی اطلاعات لازم به منظور ورود بـه متن اصلی بعدی، او را بـه درجهای از اطلاعات رساند کـه بتواند بـه درک و لذت ادبی دست یـابد.
این روش بسیـار طبیعیتر از روش قبلی – یعنی اطلاعات درون پانوشت و فرستادن خواننده بـه پای صفحات و در نتیجه قطع کلام و ذهن – است. درون این جا ذهن قطع و وصل نمـیشود. خواننده نوشتهای را درباره موضوعی واحد و یکپارچه مـیخواند و در نتیجه درون فضای ماجرا قرار مـیگیرد. درون واقع، مـیتوان گفت کـه چنین خوانندهای درون موقعیتی نزدیک بـه خواننده ی متن اصلی قرار دارد. لذت خواندن نیز درون این روش بیش تر هست زیرا خواندن یعنی همـین نوع خواندن، نـه یک کلمـه خواندن و ده کلمـه بـه دنبال معنای آن گشتن. بـه نظر مـیرسد اصولن کل حرکت بـه طرف درک فرهنگ بیگانـه حتما چنین ماهیتی داشته باشد، نـه قطعه قطعه و این موضوع مـیتواند نگاه ما را بـه ترجمـه تغییر دهد.
همان گونـه کـه اشاره شد، شماری از مترجمان، چه ادبی و چه غیر ادبی، چه درون ایران و چه درون کشورهای دیگر، به منظور حل مشکل ترجمـههایی کـه به اطلاعات جانبی زیـادی نیـاز دارند، از این راه رفتهاند. نگارنده دو مورد بارز درون ایران سراغ دارد کـه هر دو کاملن موفق بودهاند. نخست، عبدالرحیم احمدی درون ترجمـه ی نمایش نامـه ی گالیله، اثر بر تولد برشت، و دوم، نجف دریـابندری درون ترجمـه ی پیرمرد و دریـا، اثر ارنست همـینگوی. آنان مقدمـههای مفصلی بـه این دو اثر ادبی نوشتهاند کـه تقریبن همـه ی آن چه را کـه خواننده – خواننده ی ایرانی – به منظور خواندن و درک کامل این آثار نیـاز دارد، درون اختیـار او گذاشتهاند و از این طریق خواننده را درون طول مطالعة کتاب آزاد گذاشتهاند. بـه نظر مـیرسد کـه این روش به منظور ترجمـه ی برخی آثار تدبیر مناسبی باشد.
- - -
از: انسان شناسی و فرهنگ
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
هنر واژه سازی علمـی درون زبان فارسی
شماره ی نوشته: ۹ / ۱۱
دکتر محمد حیدری ملایری
هنر وازه سازی علمـی در زبان فارسی
(دانش اصطلاح شناسی)
۱- فارسی زبانی هست هند و اروپایی با ادبیـاتی پربار و سابقهای درازآهنگ کـه کهنترین دیسه (شکل) آن، زبان اوستایی، بـه ۱۵۰۰ سال پیش از مـیلاد مـیرسد. چنین زبان کمهمتایی شایستهی پاس داری و پشتیبانی کوشمندانـه است. درون این عصر پیشرفتهای شگرف هرچه فزایندهتر دانشی و فناورانـه، زبانهایی کـه از بیـان مفهومهای تازه ناتوان باشند محکوم بـه نابودی اند. از مـیان رفتن زبانهای تاریخی کـه سهم مـهمـی بـه تمدن و فرهنگ انسانی ادا کردهاند و از این روی بـه مـیراث مشترک بشری تعلق دارند، ضایعهی جبرانناپذیری خواهد بود.
وضعیت اصطلاحشناسی درون زمـینـهی اخترشناسی و اخترفیزیک (رشته های تخصصی مولف، آریـا ادیب) و به طور کلی فیزیک درون زبان فارسی بـه هیچ روی رضایتبخش نیست. چنین وضعی زبان فارسی و گذشتهی درخشان فرهنگ ایرانی را نمـیزیبد. مولف آرزو دارد کـه در بهبود این وضع سهمـی ادا کند و امـیدوار هست که این اقدام دیگران را فراخواند که تا این خویشکاری مـهم را بـه عهده بگیرند، ژرفانـه بـه سببهای کاستیها بیـاندیشند و راهحلهایی بیـایند که تا اصطلاحشناسی فارسی را غنی تر و زبان فارسی را گسترده تر سازند.
زبانها بُردارهای فرهنگی و گونـهگونی هستند. گلزار پرشکوهی را بـه اندیشـه آورید کـه گلهای جورواجور فراوانی دارد هر یک با رنگ و چهره و بوی ویژهی خود. حال آن را بسنجید با گلستان دیگری آکنده از تنـها یک گونـه گل. بوستان دوم هرچه زیبا باشد باغی هست فقیر، زیرا گوناگونی ندارد و از این روی گزینش را ناممکن مـیکند. مثالی دیگر آسمان شب هست که اگر درون آن همـهی ستارگان با رنگ و تابناکی یکسانی بدرخشند کمتر رؤیـاانگیز مـینماید. فزون بر این، چنین آسمانی دریـافتناپذیرتر هم هست، زیرا دگرسانیهایی کـه برای پژوهش و شناخت ستارگان لازم اند وجود ندارند.
برای رویـارویی با این چالش زبانی، حتما نـه تنـها مـیراث ادبی نو آن، بلکه همـهی توانمندیهای زبان فارسی را بـه کار بست. فزون بر بـه کارگیری منبعهای فارسی مـیانـه (یـا پهلوی از حدود ۳۰۰ پ.م. که تا ۷۰۰ م.)، فارسی باستان (از ۶۰۰ که تا ۳۰۰ پ.م) و اوستایی (از ۲۰۰۰ که تا ۳۰۰ پ.م)، ابزارهای زبانیک دیگری نیز به منظور به هدف رسیدن لازم اند. گنجینـهی گویشهای گوناگون فارسی کمک بزرگی خواهد بود. این گویشها گاه دیسههای هند و اروپایی بسیـار کهنی را حفظ کردهاند کـه در فارسی ادبی یـا رسمـی امروزی وجود ندارند. حتا گاه واژههایی درون آن ها دیده مـیشوند کـه یـادآور ریشـههای پوروا هند و اروپایی هستند، واژههایی کـه همتاهای فارسی باستان و اوستایی آن ها بـه ما نرسیدهاند (نگاه کنید بـه یـادداشتها). گویشهای فارسی کانهایی پرگوهرند کـه افسوسمندانـه که تا کنون بـه اهمـیتشان درون توانمندسازی زبان فارسی توجه چندانی نشده است. تنـها با بـه کارگیری همگی این ابزارها درون طرحی سراسری هست که فارسی مـیتواند زبان دانشی/فنی توانمند و کارایى داشته باشد. چسبیدن تنـها بـه فارسی نو و خودداری از بـه کارگیری گنجینـهی زبانهای مادر فارسی و گویشهایش، آن سان کـه روش سنتگرایـان و محافظهکاران است، سخت نابسنده و ناکارآمد مـینماید، و بنابراین بخت کمـی به منظور کام یـابی دارد. مدرک آشکار این ادعا نیز وضعیت نامطلوب کنونی اصطلاحشناسی فارسی درون رویـارویی با شمار روزافزون اصطلاحهای بیگانـه و نیز نبود هیچ گونـه پروژهی کارایی به منظور حل این مسالههاست. درون واقع، محدود بودن بـه فارسی ادبی مترادف هست با رضایت بـه مجموعهی بـه نسبت کمشماری از واژهها و تکرار بیش از حد ترکیبهای مـیان آن ها. این همچنین بـه معنای محروم ساختن حود از داشتن راژمان (سیستم) گستردهای از وندهایی ست کـه زبان پویـا و دقیق علمـی بـه آن ها نیـاز دارد. این رویکرد سنت گرایـان، کـه بر پایـهی محکم زبانیک استوار نیست، بیش تر انگیزهی ایدئولوژیک دارد، و نیز از نشناختن پیشینـهی زبان فارسی و ناآگاهی از توانمندیهای چشم ناپوشیدنی زبانهای فارسی مـیانـه، فارسی باستان، و اوستایی برمـیخیزد. این رویکرد را مـیتوان بـه «شکسته بندزنی» و «خردهکاری» همانند کرد، حال آن کـه برای پدید آوردن راژمان اصطلاحشناسی توانمند بـه آفرینش و بازسازی بنیـادین نیـاز است. همچنین گفتنی هست که بنیـادیترین پیشرفتها درون اصطلاحشناسی علمـی زبان فارسی درون چند دههی گذشته زاییدهی باز بـه کارگرفتن یـا زنده دیسهها و وندها از زبانهای مادر فارسی کنونی بوده است. روشنتر گفته باشیم، ما بر این باوریم کـه روش سنتی توانایی لازم را به منظور برآوردن نیـازهای روزافزون اصطلاحشناسی درون دانش، فلسفه، و فن ندارد. تنـها با یـاری گرفتن از زبانهای مادر فارسی و امکانهایی کـه گویشها فرا مـینـهند هست که مـیتوان راژمان واژگانی دقیق و پویـایی پدید آورد.
از آن جا کـه فارسی زبانی هند و اروپایی است، این بخت را دارد کـه از الگوها و تجربههای گذشتهی زبانهای اروپایی استفاده کند، زبانهایی کـه توانستهاند نیرومندترین راژمان اصطلاحشناسی دانشی را پدید آورند. واژهسازی درون زبان فارسی از همان الگوهایی استفاده مـیکند کـه در زبانهای اروپایی بـه کار مـیروند، و واژههای مشترک مـیان فارسی و زبانهای اروپایی فراوان اند. همچنین حتما دانست کـه زبان علمـی بسیـار توانمند اروپایی، کـه در واقع زبانی هست ساختگی، برآیند کار و کوشش دانشوران و زبانشناسان اروپایی است. بـه ویژه بعد از نوزایش (رُنسانس) بود کـه اندیشـهکاران و دانشوران اروپایی بـه ذخیرههای زبانهای یونانی و لاتین به منظور پدید آوردن مفهومهای تازه روی آوردند. فارسی نیز مـیتواند همان راه را، شاید حتا راحتتر، با نیـاکانش برود زیرا مـیتواند از یـافتههای اخیر زبانشناختی سود ببرد و نیز از لاتین و یونانی و سانسکریت استفاده کند. بـه ویژه زبان سانسکریت، کـه /برادر زبان اوستایی/فارسی باستان است، مـیتواند مدل و راهنمای بزرگی باشد.
گزینـهی دیگر درون برابر این راهحل آن هست که یکسره و نسنجیده از واژههای انگلیسی استفاده کنیم. این راهحل شگرف درواقع برنامـهریزی به منظور مرگ تدریجی زبان فارسی نیز هست. شکی نیست کـه زبانهای خارجی، بـه ویژه انگلیسی، حتما بخش جداییناپذیری از آموزش درون مـیان مردم فارسی زبان باشد و پژوهشگران ایرانی حتما بتوانند نتیجهی کارهایشان را بـه زبان انگلیسی هم منتشر کنند. ولی حتما این امکان را هم داشته باشند کـه اگر خواستند، بتوانند بـه زبان فارسی هم بنویسند. پراکندن دانش درون مـیان همگان بخش والایی از فعالیتهای پژوهشگر بـه شمار مـیرود. از نظر تاریخی، زبان فارسی تجربهی ناگواری را درون شرایط مشابهی درون گذشته داشته است، زمانی کـه دانشوران ایرانی بـه عربی مـینوشتند (نگاه کنید بـه بخش ۲). بنابراین خردمندانـه نیست کـه همان تجربهی غمانگیر را یک بار دیگر با زبان انگلیسی تکرار کنیم. از این ها گذشته، چهی مـیتواند ضمانت کند کـه انگلیسی به منظور همـیشـه زبان اصلی علمـی باقی بماند؟ درون گذشته چند سدهای لاتین زبان دانش و فلسفه بود. چندی بعد زبان فرانسه موقعیت غالب را داشت. و که مـیداند شاید درون چند دههی دیگر زبان دیگری چیرگی یـابد؟ بـه هر حال، بخردانـه آن هست که زبان فارسی بتواند روی پای خود بایستد.
در مرحلهی کنونی، مولف فعالیت خود را بـه ویژه بر جنبههای نظری کار متمرکز کرده است. بدین معنا کـه مـیکوشد برابرهایی پیش نـهد کـه تا حد امکان دقیق و توانا باشند درون راژمانی همـهسونگر و پویـا آن سان کـه بتوان نامش را "اصطلاحشناسی" نـهاد. مـهم درون این مرحله پدید آوردن واژگان مورد نیـاز است، زیرا صرف وجود برابرنـهادهها این امکان را فراهم مـیآورد کـه اگری خواست، بتواند از اصطلاحهای فارسی استفاده کند. که تا وقتی کـه برابرهای فارسی وجود نداشته باشند آزادی گرینش مـیان فارسی و وامواژهها ممکن نخواهد بود، و بنابراین وامواژهها خود را تحمـیل خواهند کرد. بـه بیـان دیگر، مولف مـیکوشد آن چه را کـه از دید او به منظور تقویت و نیرومندسازی اصطلاحشناسی درون فارسی بـه ترین هست دقیقانـه انجام دهد و برای نمونـه خود درون نوشتههای فارسیاش بـه کار ببرد.
۲) تاریخچهی کوتاه زبانشناختی
در سالهای پایـانی سدهی ۱۹ مـیلادی/۱۳ خورشیدی، ایرانیـان با جامعههای اروپایی تماس برقرار د، جامعههایی کـه بر اثر نوزایش و انقلاب صنعتی پیشرفتهای علمـی و اجتماعی شگرفی کرده بودند. سفر ایرانیـان بـه اروپا به منظور یـادگیری و دعوت از اروپاییـان به منظور آموزش درون ایران، ایرانیـان را با دانشها و فنهای اروپایی آشنا ساخت. بـه ویژه بعد از انقلاب مشروطه درون ایران (۱۹۰۶ که تا ۱۹۱۱ م/۱۲۸۵ که تا ۱۲۹۰ خ)، کـه انگیزههای اصلیاش آرمانهای مردمسالاری و نوگرایی بودند، مقالهها و کتابهای فراوانی بـه فارسی ترجمـه شدند و دانشهای نو بـه دامنـهی آموزشی کشور راه یـافتند.
اما دانشهای اروپایی پر از مفهومهایی بودند کـه برابرهای مناسبی درون فارسی برایشان وجود نداشتند. بنابراین، ترجمـهی آنان سرراست و آسان نبود، بـه ویژه آن کـه زبان فارسی درون بیـان مفهومهای کلاسیک علمـی نیز تجربهی اندکی داشت. دلیلهای اصلی دو چیز بودند: نخست این کـه ایرانیـان چندین سده نـه از فارسی بلکه از عربی بـه عنوان زبان دانش و فلسفه استفاده کرده بودند. حتا اگر چهرههای برجستهای چون بیرونی (۹۷۳ که تا ۱۰۵۰ م/۳۵۲ که تا ۴۲۹ خ)، ابوعلی سینا (۹۸۰ که تا ۱۰۳۷ م/۳۵۹ که تا ۴۱۶ خ)، و دیگران اثرهایی درون اخترشناسی و فلسفه بـه فارسی نوشتند و کوشیدند برابرهای فارسی بسازند، عمدهی نوشتههایشان بـه عربی بود. به منظور نمونـه، بیرونی درون کتاب «تفهیم» خود بسیـاری برابرهای فارسی جالب به منظور مفهومهای آن زمان اخترشناسی ساخت و کوشید از بـه کار بردن واژههای عربی خودداری کند. اما درون ساختن برابر فارسی به منظور بسیـاری از مفهومهای کلاسیک اخترشناسی (مانند استوا، مقارنـه، مقابله، اعتدال، دایره البروج، و دیگرها) ناتوان بود و به ناچار وامواژههای عربی را بـه کار برد. مـیتوان گفت کـه اگر بیرونی ابزارهای دانش زبانشناسی امروز ما را مـیداشت بیگمان برابرهای مناسبی به منظور آن مفهومها مـییـافت. دلیل دوم این بود کـه فارسی زبان مفهومهای صریح، عبارتهای سرراست، و گزارههای بیابهام نبود. فارسی بیش تر زبان شعر بود کـه در آن شاعر غزلسرا یـا قصیدهگو ترجیح مـیدهد واژههای دوپهلو بـه کار برد که تا چند حس و تصویر را با هم تداعی کند و بسا کـه مفهوم دستخوش قافیـه است. البته بازی با واژهها به منظور چکامـهسرایی مـهم است، اما گریز از مفهومها و جملههای روشن و بیشبهه درون دانشهای دقیق نشدنی و طردی است.
کوتاه آن کـه فارسی درون اصل به منظور سخنوری شاعرانـه بـه کار مـیرفت، و زبانی بود کـه در آن شاعران بزرگی چون فردوسی و حافظ شاهکارهای بیهمتایی آفریده بودند. حملهی مغول ضربهی مرگآور دیگری بود بر پیکر فارسی. درون این دوره واژههای ناآشنای عربی فراوانی بـه فارسی درآمدند کـه ان دیوانی و نویسندگان بیمایـه بـه زور وارد نثر مـید، انگار کـه مسابقهای مـیان آنان بود با هدف مغلوب حریف از راه آوردن اصطلاحها و ترکیبهای سنگین عربی. شگفت آن کـه اینان نـه تنـها واژههای فارسی را با عربی جایگزین مـید بلکه حتا واژههای آشنای عربی را نیز با واژههای غریبتر عربی عوض مـید. بـه گفتهی شاعر و ادیب برجسته زنده یـاد استاد محمدتقی بهار، فارسی نوشتاری زبان غریبی شد کـه نـه عربی بود نـه فارسی و نـه ترکی. با این همـه فارسی اصیل همچنان درون مـیان مردم عادی رایج بود. این را هم حتما افزود کـه در آغاز دوران مغول کوششهایی به منظور رهایی از عربی درون نوشتن دانش بـه کار رفت. نصیرالدین توسی، ریـاضی دان، اخترشناس، و سیـاستمرد برجسته، نوشتن اخترشناسی بـه فارسی را تشویق مـیکرد، چنان کـه چند زیج (زیگ) را بـه فارسی نوشتند. درون این مـیان مثالی چشمگیر زیج اُلُغبیگ است، کـه دربردارندهی دقیقترین نپاهش (رصد) های احترشناختی که تا پیش از نوزایش بـه شمار مـیرود. نسخهی اصلی زیج الغبیگ بـه فارسی نوشته شده است. نصیرالدین توسی با همـهی مشغلههای گوناگونش کتاب «صور الکواکب» عبدالرحمان صوفی را بـه فارسی برگرداند، کـه مـیتوان گفت نشان پشتیبانی او از زبان فارسی است. البته مـیتوان، با کمـی اغراق، گفت کـه زبان این اثرهای علمـی از فارسی فقط «» و «بودن» و «شدن» را نشانـه داشت. بـه هر حال درون آن زبان هیچ اصطلاح علمـی بـه فارسی ساخته نمـیشد و مفهومها عربی بودند.
در چنین اوضاع و احوالی بود کـه زبان فارسی با دانشهای اروپایی تماس یـافت. ورود روزنامـهنگاری سبب سادهسازی نثر فارسی شد. درون واقع، روزنامـهنگاران، سیـاستمداران، و اندیشـهکاران مجبور بودند از عبارتهای طولانی کـه اصطلاحهای ناآشنای عربی فراوانی داشت دوری جویند که تا بتوانند با مردم عادی ارتباط برقرار کنند. افزون بر این، استفاده از ماشین چاپ باعث شد کـه حجم مواد نوشتاری افزایش یـابد. ادامـهی استفاده از عربی درون دانش و فن دارای دست کم سه دشواری بنیـادی بود: ۱) خود زبان عربی درون بیـان مفهومهای اروپایی مشکل داشت و حتا معلوم شد کـه فارسی، از آن جا کـه زبانی هند و اروپایی هست و از همان الگوهای واژهسازی زبانهای اروپایی پیروی مـیکند، درون این زمـینـه بر عربی برتری دارد و تواناتر است. ۲) بنابراین طبیعی مـینمود کـه به جای بـه وام گرفتن اصطلاحهای دست چندم عربی سرراستانـه از زبانهای اروپایی ترجمـه شود. ۳) رویکرد استفاده از عربی با پند (دفاع) از زبان فارسی، نماد فرهنگ و ایدانی (هویت) ایرانی، هماهنگ نبود.
در طی دورهی آغازین تماس با اروپا، انبوهی از واژههای فرانسه (زبان اصلی اروپایی درون آن دوران) بـه همراه ترجمـههای دست و پاشکستهی عربی وارد فارسی شد. مشکل درون وامواژهها نبود، زیرا هیچ زبانی از آنان گریزی ندارد. هیچ یک از زبانهای عمده سره و پاک نیستند و خواستن زبان سره خندهآور نیز هست. به منظور مثال، زبان انگلیسی سدها واژه از فرانسه و دیگر زبانها بـه وام گرفته هست تا واژگان خود را غنی سازد. نکته این هست که درون آن جا، همـهی این وامواژهها با پیروی از قاعدههای دستور زبان انگلیسی، دیگر انگلیسی شدهاند. تصور کنید کـه زبان انگلیسی چه اندازه پیچیده و ناکارآمد مـیشد اگر همـهی وامواژههای فرانسه، کـه فراوان هم هستند، از دستور زبان اصلی خود پیروی مـید (یعنی فعلها بـه شیوهی فرانسه صرف مـیشدند، اسمها جنس مؤنث و مذکر را حفط مـید، مشتقهای فعلی بـه دیسهی فرانسه بـه کار مـیرفتند، و دیگرها)! بیچاره زبان فارسی با چنین وضعی رو بـه رو بود! وامواژههای عربی قاعدههای خود را حفظ مـید و نمـیگذاشتند کـه سازوارههای زبان فارسی چنان کـه باید کار کنند. درون نتیجه، کم کم زبان فارسی فلج شده بود. دقیقتر آن کـه وامواژههای بیشمار عربی هریک گروهی از مشتقها یـا جداشدههای خود را نیز همراه مـیآوردند. به منظور مثال، گرچه زبان فارسی واژههای خود را به منظور «اندیشیدن» داشت واژهی عربی «فکر» با خود واژههای افکار (جمع عربی فکر)، تفکر، افتکار، فکرت، متفکر، مُفکّر، فاکر، فکیر، فکور (که این آخری درون عربی نیز وجود ندارد!)، مُفکِر (فکر شده) و دیگرها را با خود آورده بود. این وضع بسیـار فلج کننده بود زیرا مانع پویـایی فارسی و گسترش سازوکار واژهسازی آن مـیشد. به منظور به تر پی بردن بـه این وضع مثالی دیگر از یک مفهوم فیزیکی نو بیـاوریم:
Ionization: درون آغاز، هنگامـی کـه این مفهوم وارد زبان فارسی شد، چند جداشده (مشتق) فرانسه نیز با آن آمدند کـه ما درون این جا شکل انگلیسی آن ها را مـیآوریم: ionizable ، ionized ، ionize، ion و ionizing. زبانی درون و پیکردار و آبرومند نمـیتواند همـهی این جداشدههای گوناگون را - کـه با راژمان دستور زبانیاش بیگانـهاند - بپذیرد بی آن کـه توانایی زایندگی خود را از دست بدهد و دستخوش مرگ تدریجی شود. راه حلی کـه گروهی از پژوهشگران و نویسندگان، بـه رهبری غلامحسین مصاحب (سال ۱۹۵۹ م/۱۳۳۸ خ)، پیش گرفتند آن بود کـه تنـها ریشـهی این مفهوم، یعنی ion یونانی، را بپذیرند و سپس از دستور زبان فارسی به منظور ساخت جداشدهها استفاده کنند: یون، یونیدن (ionize)، یونش (ionization)، یونیده (ionized)، یوناننده یـا یونگر (ionizer)، یونیدنی (ionizable) و دیگرها. همچنین، اکسید (oxide) کـه مـی توان از آن جداشده ساخت: اکسیدن (oxidize)، اکسیده (oxidized)، اکسایش (oxidation/oxidization)، اکسنده (oxidizer)، اکسا (oxidizable). درون واقع، این همان روشی هست که زبانهای اروپایی (انگلیسی، فرانسه، آلمانی، اسپانیـایی، ایتالیـایی، سوئدی، و دیگرها) به منظور ساختن اصطلاح از ریشـههای مشترک یونانی و لاتین بـه کار مـیبرند بی آنکه از قاعدههای دستوری خود چشم بپوشند.
کار بسیـار مـهم به منظور پیشبرد زبان فارسی برپاسازی فرهنگستان زبان فارسی بود بـه سال ۱۹۳۵ م/۱۳۱۴ خ، یک سال بعد از تأسیس دانشگاه تهران. یکی از هدفهای گوناگون فرهنگستان عبارت بود از: مسئولیت ساخت اصطلاحهای گوناگون به منظور محدود کاربرد وامواژهها از راه جایگزین آن ها با اصطلاحهای فارسی. عضوهای اصلی فرهنگستان جزو برترین استادان ادبی و دانشمندان ایرانی آن زمان بودند. نتیجههای کوششهای اینان، کـه به تدریج که تا سال ۱۹۴۱ م/۱۳۲۰ منتشر شدند، سدها واژهی نو بودند کـه به گستردگی درون کتابهای درسی، ادارهها، ارتش، و دیگر جاها بـه کار رفتند و تأثیر مثبت بزرگی بر تقویت زبان فارسی داشتند. اما واژهسازی فرهنگستان بر پایـهی رویکرد یکبعدی یـا ایستا بود کـه در آن عمومن جداشدههای صرفی نادیده گرفته مـیشدند. بـه هر حال، این انتقاد بـه هیچ روی انکار اهمـیت زیستی فرهنگستان درون جان تازه بخشیدن بـه زبان فارسی نیست.
فرهنگستان بـه دلیلهای ناآشکار، شاید زیر فشار دشمنانش، درون سال ۱۹۴۱ م/۱۳۲۰ خ از فعالیت رسمـی بازایستاد. ولی پژوهش به منظور جایگزینی وامواژهها بعد از آن بیش تر بـه دستان و هیئتهای ویراستاری درون دانشگاهها و شرکتهای انتشاراتی ادامـه یـافته است. درون واقع هم اکنون کار اصلی را اقدامهای «مردمـی» مـیکنند. شمارانی کـه درگیر چنین فعالیتی هستند، وانی کـه کوششهای سودمندی کردهاند بسیـار هست و نام بردن از همگی آنان درون این جا ممکن نیست. با این حال برشماردن چند نام بایسته مـینماید. زنده یـاد محمود حسابی، استاد فیزیک دانشگاه تهران، کـه به ویژه بر کاربرد فارسی سره پافشاری مـیکرد، بسیـاری بـه واژگان فیزیک افزود. حتما از وی به منظور سهم مـهمش قدردانی کرد، هرچند کـه کار وی چندان بینقص نبود: یکی این کـه وی به منظور واژههای پیشنـهادی خود توضیح زبانشناختی ارایـه نمـیکرد، یـا هرگز آن ها را درون جایی ننوشت. گویی همـین کـه او استاد برجستهی دانشگاه هست برای پذیراندن واژههایش بسنده است. دانش جویـان فیزیک آن واژهها را طوطیوار یـاد مـیگرفتند که تا امتحانها را بگذرانند، اما بیش ترشان بعد از فرهیزش دیگر آنها را بـه کار نمـیبردند. درون واقع، آنان با این واژهها بیگانـه بودند، زیرا کوششی به منظور توضیح آن ها نشده بود و دانش جویـان آن ها را نمـیفهمـیدند. همچنین حتما از گروه مصاحب نام برد کـه پیش تر بدان اشاره شد. این گروه اصطلاحهای فنی فراوانی ساخت کـه به گستردگی پذیرفته شدند. نوآوری مـهم آنان جرأت درون ساختن شماری فعل تازه بود مانند همانها کـه در بالا گفتیم. دیگران این ابتکار را بـه فراوانی پی گرفتند. کوشش شایـان یـادآوری دیگر از آن صادق کیـا، استاد زبانشناسی دانشگاه تهران، هست برای کوشش او درون جلب توجه بـه اهمـیت منبعهای زبانی فارسی مـیانـه/فارسی باستان/اوستایی، و نیز بـه سبب پژوهشهایش دربارهی گویشهای ایرانی. همچنین حتما از مـیرشمسالدین ادیب سلطانی، زبانشناس، دانندهی چندین زبان، منطقدان ریـاضی، و هنرمند نقاش یـاد کرد. ایشان نخستینی هست که پژوهش فراگیری درون زمـینـهی دشواریهای گوناگون اصطلاحشناسی فارسی کرده هست و راژمانی از وندها بر پایـهی مدل یونانی و لاتین ساخته است. وی همچنین با ترجمـهی کتاب Organon «ارغنون» یـا «منطق» ارستو از یونانی بـه فارسی و نیز ترجمـهی Kritik der reinen Vernunft «سنجش خرد ناب» نوشتهی ایمانویل کانت از آلمانی بـه فارسی سهمـی بـه سزا درون گشودن راهی تازه درون اصطلاحشناسی فلسفی داشته است. پژوهشگر ستودنی دیگر داریوش آشوری است، ویژهکار دانشهای اجتماعی و فلسفه و نیز پدیدآورندهی «فرهنگ علوم اجتماعی» (انگلیسی بـه فارسی). وی با ترجمـههای شیوایش، بـه ویژه Also sprach Zarathustra «چنین گفت زرتشت» نیچه، خدمت شایـانی بـه توانمندی زبان فارسی انجام داده است. او همچنین بـه جنبههای اجتماعی و فرهنگی اصلاح زبان دل بسته و دربارهی آسیبشناسی زبان فارسی نیز مطالعه کرده است. ایشان درون اثر تازهای بـه ضرورت کاربرد زبانهای باستانی ایرانی به منظور تواناسازی قابلیتهای واژهسازی فارسی اشاره کرده است، هرچند کـه خود بیش تر از شیوهی فرهنگستان نخست پیروی مـیکند.
۳) معیـارهای واژهسازی
- همخوانی یک بـه یک: درون واژهنامـهای تخصصی و علمـی برخلاف شعر، هر مفهوم تعریف روشن و بیابهامـی دارد. بنابراین از کاربرد یک واژه به منظور مفهومهای گوناگون خودداری مـیشود. همچنین دقت مـیشود کـه از تداخل با مفهومهای مرتبط پیشگیری شود.
- نیـاز بـه واژههای معنا و اصطلاحهای بنیـادین: واژههای انتزاعی یـا «معنا»، چنان کـه در دستور زبان سنتی گفته مـیشود (مانند «اندیشیدن»، «معنا»، «مفهوم» و دیگرها)، درون مقایسه با واژههای «ذات» (مانند در، مداد، درخت، ستاره، و دیگرها) پیوند ژرفتری با اندیشـه دارند و بنابراین بنیـادیترند. بی آن کـه بخواهیم بـه رابطههای باریک مـیان «ذات» و «معنا» بپردازیم، حتما تأکید کرد کـه واژههای معنا سرچشمـهی اصلی جداشدهها هستند، و زبان نیرومند را از تواناییاش درون ساختن واژههای انتزاعی مـیشناسند. بنابراین لازم مـیدانیم کـه واژههای انتزاعی فارسی باشند. همچنین، زبان کارآ حتما بتواند مفهومهای بنیـادین را بر پایـهی راژمان خود بیـان کند. بـه همـین دلیل هست که ما لازم مـیداریم کـه مفهومهای کلاسیک مانند استوا، مقارنـه، مقابله، اعتدال، دایره البروج، رصد ، رصد، و دیگرها برابر فارسی داشته باشند. هم اکنون این مفهومها برابرهای فارسی ندارند و ما برابرهای زیر را پیش نـهادهایم، بـه ترتیب: هموگار (hamugâr)، همایستان (hamistân)، پادایستان (pâdistân)، هموگان (hamugân)، هورپه (hurpeh)، نپاهیدن (nepâhidan)، نپاهش (nepâheš).
- خوشآهنگی و زیبایی: این بسنده نیست کـه برابری به منظور اصطلاح خارجی ساخته شود، بلکه لازم هست که برابرها خوشنوا باشند و به آسانی بازگویی (تلفظ) شوند. به منظور مثال، به منظور واژهی فارسی «کَشـه» به منظور "خط" پیشنـهاد شده هست (افضلیپور، ۱۹۷۸ م/۱۳۵۷ خ) اما دشواری آن هست که «خط کشیدن» مـیشود «کَشـه کشیدن» و «خطی بکشیم» مـیشود «کَشـهای بکشیم» کـه نـه زیباست و نـه عملی. از این گذشته، احتمال دارد کـه خط درون اصل واژهای ایرانی باشد.
- درازای واژه: حتما کوشید که تا از واژههای دراز بسیـارهجا دوری کنیم. اصطلاحهای انگلیسی کوتاه اند و اغلب بیش از دو سه هجا ندارند. اگر برابر فارسی دراز باشد بـه سختی مـیتواند خود را جایگزین واژهی انگلیسی کند. زیرا بـه نظر مـیرسد هنگامـی کـه سخنگویـان امکان گزینش داشته باشند، اصطلاحهای کوتاهتر را ترجیح مـیدهند، شاید بـه دلیل صرفهجویی درون انرژی درون فراروند ارتباط. مثالی از زبان فرانسه بـه روشن شدن این موضوع کمک مـیکند. اصطلاح انگلیسی redshift (با دو هجا) درون فرانسه مـیشود décalage vers le rouge (با شش هجا). نزدیک بـه همگی اخترشناسان پیشـهکار (حرفه ای) فرانسوی بـه جای واژهی فرانسه همان redshift را درون سخن گفتن بـه کار مـیبرند. همچنین هست اصطلاح blueshift و برابر فرانسهاش décalage vers le bleu . فرانسویـان حتا این اصطلاحهای انگلیسی را بـه صورت فرانسه صرف مـیکنند مانند raies redshiftées و flot bleushifté اما از سوی دیگری واژهی انگلیسی. black hole (سیـهچال، سیـه) را بـه جای trou noir بـه کار نمـیبرد، ظاهرن به منظور این کـه هر دو دوهجایی هستند. بـه فارسی برگردیم. درون زبان فارسی نیز اکنون redshift را «جابهجایی بـه سوی سرخ» مـیگویند، کـه هشت هجایی است. بـه همـین سبب بـه تازگی برابر تازهای پیشنـهاده شده است: «سرخگرایی» کـه آن هم رضایتبخش نیست، زیرا مفهوم «جابهجایی» (shift) را با «گرایش» (inclination) اشتباه مـیکند. بـه دلیلهای گفته شده درون بالا، ما «سرخکیب» را پیش مـینـهیم کـه تشکیل شده هست از «سرخ» و «کیب» (kib) از مصدر کیبیدن (kibidan) «جا بـه جا شدن، بـه سوی چیزی رفتن».
- فعلهای بسیط: زبان فارسی دچار کمبود فعلهای بسیط یـا ساده است. اگرچه فارسی مـیانـه از این نظر بسیـار غنی بود، ولی فارسی نو بـه سبب گسستگی زبانی زاییدهی عربی بسیـاری از آن ها را از دست داد. فعلهای سادهی فارسی مـیانـه، جای خود را بـه فعلهای مرکب و گاه فعلهای عبارتی دادند کـه خود شامل وامواژهها نیز هستند. نتیجهی آن هم کم توان شدن بسیـار واژهسازی درون فارسی نو است. به منظور مثال، «آزمودن» با «امتحان »، «گزیدن» با «انتخاب »، «آرمـیدن» با «استراحت » جایگزین شدند. اینها مثالهای ساده هستند زیرا فعلهای عبارتی نیز داریم کـه تشکیل شدهاند از مخلوطی از واژههای فارسی و وامواژهها: «مورد هجوم قرار دادن»، «به مرحلهی عمل درآوردن»، «به معرض نمایش گذاشتن» و غیره. اگرچه این فعلهای عبارتی طیف معنایی بـه وجود مـیآورند، ولی مشکل آن هست که نمـیتوانند مشتقهای مناسب و فشرده بسازند و بنابراین بـه درد اصطلاحسازی نمـیخورند. مولف درون گذشته، درون سال ۱۹۷۳ م/۱۳۵۲ خ، دربارهی این موضوع مطالعهای کرد کـه نتیجهاش درون مجلهای فارسی منتشر شد ("گفتاری پیرامون صرف فعل درون زبان علمـی فارسی" نوشته شده درون همـین تارنما. آریـا ادیب) امروزه بسیـاریـان کـه به تقویت زبان فارسی علاقه دارند، نسبت بـه این مساله حساس اند و کوششهای فراوانی به منظور درمان این مشکل صورت گرفته است. بنابراین، بـه دلیلهای بالا، به منظور اصطلاح سازی حتما از بـه کار بردن فعلهای مرکب دوری کرد.
- بـه کار گیری اصطلاحهای بین المللی: فرهنگ ها حتما همـهی اصطلاحهای علمـی بین المللی رشتههای فیزیک، اخترشناسی، اخترفیزیک، و شیمـی را بپذیرند. به منظور مثال آن ها کـه به ذرههای بنیـادی مربوط مـیشوند (پروتون، الکترون، نوترون، بوسون، فرمـیون، کوآرک و دیگرها) . همـین اصل دربارهی نام گذاریهای شیمـی نیز برقرار است. درون اختر شناسی حتما نامگذاری «اتحادیـهی جهانی اخترشناسی» به منظور برآخت (object) های اخترشناختی را نیز بـه کار برد، مانند نام سیـارکها، های سیـارهها، اُسترسیـارهها، و دیگرها. همـین طور، نامهای ستارههایی را کـه عربی هستند، ولی درون همـهی زبانهای اروپایی بـه کار مـیروند. برعدر نامهای صورتهای فلکی حتما به جای شکل عربی مخدوش شخصیتهای استورهای یونانی از دیسهی اصلی یونانی آن نامها استفاده شود (کفئوس بـه جای قیفاووس، پرسئوس بـه جای برساووس، و دیگرها).
- وامواژهها: وام گرفتن واژههای ذاتی کـه با خود جداشدههایشان را نمـیآورند مشکلی نیست و مـیتوان آنـها را پذیرفت وقتی کاربرد گسترده داشته باشند. درون این صورت این وامواژهها فارسی بـه شمار مـیآیند. بدین معنا کـه همـهی قاعدههای زبان فارسی بر آن ها اعمال مـیشوند. با این حال، بـه دلیل وجود حس فارسیگرایی درون مـیان ایرانیـان و همچنین نیـاز بـه اصلاح و ارتقای زبان فارسی، این گرایش نیز وجود دارد کـه این وامواژهها نیز جای خود را بـه واژههای فارسی بدهند. به منظور نمونـه، وامواژهی «لغت» را درون نظر بگیرید کـه خود عربیدهی logos یونانی است. این واژه غیر از شکل جمع عربیاش، یعنی «لغات»، و صفتاش، یعنی «لُغَوی»، هیچ جداشدهی عربی دیگری درون فارسی ندارد. ولی درون چند شکل دورگه مانند «لغتنامـه» و «لغتساز» و «لغتسازی» نیز درون فارسی بـه کار رفته است. با این حال، چند دههای هست که «لغت» کم کم مـیدان را خالی کرده و جای خود را بـه «واژه»ی فارسی مـیدهد (در فارسی مـیانـه vâcak، از اوستایی -vaccah، از ریشـهی -vak، بسنجید با سانسکریت -vacas، لاتین vox و vocare، یونانی ops وepos و پوروا هند و- روپایی -wek* «سخن گقتن»). حتا مردم عادی و نویسندگانی کـه چندان درون فارسیگویی پیش تاز نیستند نیز بـه گستردگی از «واژه» استفاده مـیکنند. درون ترجیح «واژه» بر «لغت» نمـیتوان جنبههای زیباشناختی را نایده گرفت.
- روش گروهی: درون جست و جو به منظور برابر مناسب لازم هست که مفهوم مورد نظر نـه بـه صورت تنـها، بلکه درون بافتی کلیتر بررسی شود کـه مـیتواند دانشهای دیگر را نیز درون بر گیرد. بدین وسیله اهمـیت خاص آن اصطلاح درون رابطه با مفهومهای نزدیک دیگرش روشن مـیشود. به منظور مثال درون ترجمـهی analyze لازم هست مفهومهای نزدیک بـه آن نیز درون نظر گرفته شوند، مفهومهایی چون solve، resolve، dissolve و نیز مفهوم متضاد آن یعنی synthesize. همچنین حتما در بافتی گستردهتر واژههای separate ،divide ،distribute ،diffuse و نیز مشتقهای هر یک از آنـها را بررسید و از یکی مفهومها دوری جست. مثالهای دیگر عبارتند از گروه واژههای current ،flow ،flux ،inflow ،outflow ،stream و نیز گروه actionmeter ،bolometer ،photometer ،pyrheliometer ،pyrometer ،radiometer و نیز گروه binary ،double ،dual . گروههای بسیـار دیگری نیز وجود دارند و در این فرهنگ دقت شده کـه برابرهای مناسب به منظور هر اصطلاح داده شود.
- ریشـهشناسی: زبانهای هند و اروپایی درون ساختن واژهها از «الگوی فکری» همانندی پیروی مـیکنند. این واقعیت کـه آن ها سدها واژهی هم ریشـه دارند تأکیدی هست بر داشتن ریشـه و پایـههای واژهسازی مشترک گرچه از نظر نحوی بـه طور متفاوتی فراگشت یـافته باشند. این نکته نشان مـیدهد کـه ریشـهشناسی مـیتواند اغلب به منظور یـافتن برابرهای مناسب بـه کار رود. مثالی چند: فرض کنیم کـه در زبان فارسی برابری به منظور واژهی انگلیسی moonlight «مـهتاب» وجود نمـیداشت و مـیخواستیم به منظور آن برابری بسازیم. moonlight تشکیل شده هست از دو بخش: moon ( انگلیسی کهن: mona، پوروا- ژرمانیک: -maenon*، هم ریشـه با یونانی mene و men و لاتین mensis، سانسکریت más، اوستایی -mâh و فارسی نوین «ماه»، پوروا هند و اروپایی -me(n)ses* ) و light ( انگلیسی کهن: leht، هم ریشـه با یونانی leu، لاتین lux و نیز lumen و luna)، سانسکریت -roka، فارسی باستان -raucah، اوستایی -raocah، فارسی مـیانـه rôc و فارسی نو «روز»؛ پوروا هند و اروپایی -leuk* «تابش، نور»). بنابراین برابری کـه به دنبالش هستیم عبارت خواهد بود از فارسی moon + فارسی light. به منظور بخش نخست «ماه» یـا «مـه» را داریم کـه در ضمن هم ریشـه هست با moon درون انگلیسی. به منظور بخش دوم چندین گزینش داریم کـه یکی از آن ها «تاب» هست از فعل «تابیدن». درون نتیجه، برابر فارسی moonlight مـیشود «مـهتاب» و این هم دقیقن واژهای هست که درون فارسی بـه کار مـی رود!
مثال دیگر astrology است. نخست بـه یـاد داشته باشیم کـه در گذشته این واژه با astronomy مترادف بوده و جنبهی منفی امروزی را نداشته است. این واژه تشکیل شده از astron یونانی ( بسنجید با stella درون لاتین، -str و -tara درون سانسکریت، -star درون اوستایی، star و stârag درون فارسی مـیانـه، و «ستاره و اختر» درون فارسی نو، پوروا هند و اروپایی: -ster*) بـه علاوهی logy- «گفتار» (یونانی: legein «سخن گفتن»). برابر فارسی این واژه بنا بر ریشـهشناسی خواهد بود اختر + گویی یعنی «اخترگویی» کـه اسم فاعل آن اخترگو (astrologer) درون ادبیـات فارسی وجود دارد و برای مثال جلالالدین محمد بلخی (رومـی) آن را بـه کار است. همچنین هست «اخترشناس» و «اخترشناسی» کـه دیسهی نخست درون شاهنامـهی فردوسی فراوان دیده مـیشود.
- جمع: زبان فارسی دارای ابزارهای ویژهی خود به منظور جمع بستن واژههاست. اما درون این زمـینـه نیز از تأثیر عربی درون امان نبوده است، آن سان کـه حتا بسیـاری از واژههای فارسی سره نیز با قاعدهی عربی جمع بسته مـیشوند. حتما تنـها شکلهای فارسی جمع بستن را بـه کار برد.
- وندها: پیشاوندها و پساوندها ابزارهای مـهمـی به منظور واژهسازی درون اصطلاحشناسی زبانهای هند و اروپایی هستند. اگرچه فارسی وندهای پرشماری دارد اما بسیـاری از آن ها بـه طور سنتی کم تر بـه کار رفتهاند. بر پایـهی کارهای پیشین دیگران و پژوهشهای خود نویسنده درون این زمـینـه، این فرهنگ وندها را بـه گستردگی بـه کار مـیگیرد و خود چند وند تازه بـه راژمان وندهای فارسی مـیافزاید.
- اصطلاحشناسی درون زبانهای دیگر: به منظور یـافتن مناسبترین برابر فارسی، حتما کوشید که تا آن جا کـه شدنی هست برابرهای مربوط درون دیگر زبانهای اروپایی، عمدتن فرانسه، آلمانی و اسپانیـایی نیز بررسی شوند.
مثال: نخست واژهی scale بـه معنای «چیزی درجهبندی شده بـه ویژه به منظور اندازهگیری؛ رشتهای از نشانـهها یـا نقطهها با فاصلههای معین به منظور اندازهگیری کمـیتی (مانند ارتفاع جیوه درون دماسنج)؛ مقیـاس». این واژهی انگلیسی از scala درون لاتین بـه معنای «نردبان، پلکان» مـیآید کـه هم ریشـه هست با scandere «بالا رفتن». به منظور یـافتن برابر فارسی پیشنـهادی، ما از آلمانی استفاده کردهایم. Maßstab درون آلمانی تشکیل شده از Mass «اندازه» + Stab «چوب، ترکه، چوبدست». واژهی فارسی پیشنـهادی ما «مَرپِل» (marpel) هست گرفته شده از «مر» درون فارسی مـیانـه و نو بـه معنای «شمار، اندازه»، از ریشـهی اوستایی -mar «شمردن، بـه یـاد آوردن» ( بسنجید با سانسکریت -smr «به یـاد آوردن»، smarati «به یـاد مـیآورد»، لاتین memor و memoria، یونانی mermera و martyr «شاهد») + پِل (pel) «چوب، تکه چوب، چوب کوچک». درون این واژه مـیتوان «پل» را کوتاهشدهی «پله» نیز دانست.
مثال دیگر cause هست به معنای «علت»، کـه ریشـهی آن شناخته نیست. برابر آلمانی آن Ursache تشکیل شده از -ur «آغارین، نخستین» + Sache «چیز، ماده». از آن جا کـه این واژه مفهومـی بنیـادی هست باید برابر فارسی داشته باشد بنابراین ما واژه ی «بُنار» (bonâr) را پیش مـینـهیم، از «بُن» (بنیـاد، پایـه، ریشـه) + «آر» از ریشـهی اوستایی -ar «به حرکت آوردن، جنبیدن، رفتن»، درون سانسکریت: -ir «به آوردن، راندن، آشوباندن، رفتن». بسنجید با ar درون گویش تبری «، حرکت»؛ ریشـهی پوروا هند و اروپایی: -er* «حرکت ، بـه حرکت انداختن». معنای لفظی بُنار: «حرکت اصلی، انگیزهی آغارین».
- آشنایی: تجربه نشان مـیدهد کـه اگر واژههای نو جزءهای معنایی آشنایی داشته باشند مردم آن را آسانتر مـیپذیرند. مـیتوان گفت کـه حتا گونـهای گرایش بـه «نو واژ ترسی» (neologophobia) درون مـیان ایرانیـان وجود دارد، از جمله درون مـیانانی کـه با زبانی خارجی نیز آشنا هستند. بـه نظر مـیرسد اینان از بـه کاربردن اصطلاحهای تازه ی فارسی روی گردان هستند حال آن کـه به آسانی وامواژههای ناآشنا را - کـه عمدتن از انگلیسی مـیآیند - مـیپذیرند. البته حتما از ساختن اصطلاحهای نابهنجار که تا آن جا کـه مـی شود خودداری کرد. اما از سوی دیگر، جنبهی آشنا بودن اصطلاح نباید شرط اصلی گزینش برابر فارسی باشد. اگر بـه معیـارهای دقت و روشنی - کـه در اصطلاحشناسی علمـی ضروری هستند - پایبند باشیم، ساختن اصطلاحهای آشنا به منظور مفهومهایی کـه معادل فارسی ندارند ناممکن خواهد بود. هم چنین ضروری دانستن جزءهای آشنا به منظور این مفهومهای نو بـه معنای خودداری از افزایش تعداد اصطلاحهای مستقل تازه خواهد بود، حال آن کـه زبان فارسی سخت بدین اصطلاحها نیـاز دارد.
- شخصیت: جدا از کیفیتها و ویژگیهای یـادشده درون بالا، برابر مناسب حتما چندین خصوصیت دیگر نیز داشته باشد کـه یکی از آن ها بـه گفتهی م.ش. ادیب سلطانی «شخصیت» است. برداشت ما از این معیـار این هست که مفهومهای عمدهی علمـی یـا فلسفی نباید با اصطلاحهای رایج و پیشپاافتادهی فارسی ترجمـه شوند. دلیل ساده آن کـه اگر اصطلاحی شخصیت مجزای خود را نداشته باشد بـه سادگی درون انبوه دیگر مفهومهای عادی گم مـیشود. اگرچه ردهبندی شخصیت واژهها که تا پارهای ذهنی است، بـه ویژه وقتی اصطلاحهایی با اهمـیت کم تر مورد نظر باشند، بیشک رعایت ضابطهی «شخصیت» بـه نتیجههای معتبرتری منجر مـیشود. بگذارید مثالی بزنیم. اصطلاح «برافزایش» برابر خوبی به منظور accretion - کـه مفهوم مـهمـی درون اخترفیزیک هست - بـه نظر نمـیرسد. این اصطلاح، کـه برخی آن را بـه کار مـیبرند، و تشکیل شده هست از پیشوند «بر» + «افزایش»، بـه سادگی بـه معنای «افزایش یـافتن» است. حال آن کـه «افزایش» عادیترین برابر فارسی به منظور addition هست (چه درون ریـاضی چه غیر آن). بـه سخنی دیگر «برافزایش» برابر بسیـار پیشپاافتادهای هست برای مفهوم مـهم accretion، بـه ویژه آن کـه «افرایش» کاربردهای بسیـار دیگری هم دارد. مـیبینید کـه در اینجا مساله بر سر فارسی یـا بیگانـه بودن نیست. «برافزایش» فارسی است، ولی برابر خوبی نیست. ما به منظور مفهوم accretion معادل «فربال» را پیشنـهاد مـیکنیم کـه تشکیل شده از پیشوند «فر» نشانگر فراوانی و افزایش + «بال» از فعل «بالیدن» یعنی «رشد ». همچنین فربال و فربالیدن درون ساخت مشتقهای مربوط کارآتر هستند.
- غنیسازی واژگان: مولف بر این باور هست که حتما واژگان علمـی درون زبان فارسی را با اصطلاحهای تازه افزایش داد. همان گونـه که گفته شد، داشتن برابرهای بیابهام به منظور مفهومهای علمـی و فنی ضروری است. بنابراین ما «تنبلی ذهنی» را رد مـیکنیم و مـیکوشیم با پیش نـهادن اصطلاحهای نو و ناوابسته بـه هم درون توانمد ساختن این واژگان سهمـی ادا کنیم.
- احترام بـه کوششهای دیگران: خردمندانـه نیست کـه برای مفهومهایی کـه در گذشته بـه درستی بـه فارسی ترجمـه شدهاند، برابرهای تازه بسازیم. و افسوسانگیز هست که برابرهای خوبی را کـه دیگران ساختهاند نادیده بگیریم. بـه منظور دست یـابی بـه پیشنـهادهای دیگران، حتما نخست کتابنگاری مناسبی از کارهای منتشر شده بـه زبان فارسی فراهم کرد. پذیرفتن آن واژههای مناسب همچنین بـه معنای ارج گذاری بـه کوششهای دیگران است. ما بر این باوریم کـه ما مجاز نیستیم یـافتههای پیشین را نادیده بگیریم، اما خود را آزاد احساس مـی کنیم کـه پس از تجزیـه و تحلیل کافی آن ها، این برابرها را بپذیریم یـا رد کنیم. همان گونـه کـه در بالا گفته شد، حتما دربارهی اصطلاحهای پیشنـهادی دیگران بررسی انتقادی انجام داد و آن هایی را برگزید کـه با استاندههای ما سازگارند. افزون بر این، بـه منظور دوری از آشفتگی، حتما از تعریف تازه بـه اصطلاحهایی کـه پیش تر دیگران بـه کاراند خودداری نمود.
۴- بهره گیری از گویش ها
آن چه کـه واژههای رسمـی/استانده را از واژههای گویشی متمایز مـیکند درون اساس بـه کار بردن واژههای گروه نخست توسط شاعران و نویسندگان «کلاسیک» است. اما تاریخ زبان فارسی نو نشان مـیدهد کـه بسیـاری از واژههای منطقهای و محلی بـه دست نویسندگان ادبی و گردآورندگان فرهنگهای کلاسیک از بخشهای گوناگون ایران وارد زبان ادبی یـا رسمـی شدهاند. بـه سخنی دیگر، همـین کـه شاعر، نویسنده، یـا فرهنگنویسی واژهای را بـه کار برد آن واژه وارد زبان فارسی «رسمـی» مـیشود. از سوی دیگر، شکی نیست کـه تمام واژگان زبان فارسی را نویسندگان کلاسیک بـه کار نبردهاند. ما واژههای هند و اروپایی پرشماری را مـییـابیم کـه نیـاگان فارسی باستان یـا اوستایی آن ها بـه ما نرسیدهاند اما درون گویشهای فارسی کنونی وجود دارند. نمونـهای چند از این واژههای اصیل اما «نارسمـی، ناادبی» هند و اروپایی درون گویشهای ایرانی عبارتند از:
۱) حشرهی bee «زنبور عسل» درون انگلیسی از beo درون انگلیسی کهن مـیآید و خویشاوند هست با بالاژرمنیک کهن bia، ایرلندی کهن bech، لیتوانیـایی bitis، اسلاوی کهن bicela، ریشـهی پوروا هند و اروپایی -bhei*. برابرهای اوستایی و فارسی باستان این واژه شناخته نیستد. اما واژههای بسیـار همانندی را درون گویشهای فارسی مـییـابیم: درون لارستانی: biz، قائنی: bouj، تالشی: bezâz رشتی: barzak، تربت حیدریـه: bunj و دیگرها. کنایـهآمـیز آن کـه در فارسی استانده/رسمـی، «زنبور» عربی را بـه کار مـیبریم.
۲) نمونـهی دیگر papillon «پروانـه» درون فرانسه و farfalla درون ایتالیـایی هست از ریشـهی papilio درون لاتین، خویشاوند با fifaltra درون بالاژرمنیک کهن، pipila «مورچه» درون سانسکریت، همگی از ریشـهی -pelpel* درون پوروا هند و اروپایی. جالب هست که درون چند گویش فارسی این واژه دیسهی کهن خود را حفظ کرده است: درون لارستانی palpalaku، درون تبری: pâppalu، درون لری: papi، درون کردی: pepûle.
۳) واژهی لاتین caput بـه معنی «سر» هم ریشـه هست با kapala درون سانسکریت بـه معنای «کاسه، کله، جمجمـه»، درون گوتیک: haupti، درون آلمانی: Haupt، درون انگلیسی: head، کـه همـه از -kaput* درون پوروا هند و اروپایی ریشـه مـیگیرند. دیسههای اوستایی و فارسی باستان شناخته نیستند اما همتاهای ایرانی آن درون چند گویش باقی ماندهاند: لری kapu «سر» و kapulek «کله و مـیان سر»، پشتو kaparay «سر».
۴) Berg درون انگلیسی بـه معنای «کوه» هست (iceberg «کوه یخ»). از انگلیسی مـیانـه: bergh، انگلیسی کهن: beorg و beorh «تپه»، دانمارکی مـیانـه: bergh «کوه»، بالاژرمنیک کهن: berg «کوه»، پوروا هند و اروپایی: -bhergh* «بالا». درون لری berg وجود دارد بـه معنای «تپه، کوه». این واژه مرتبط هست با بُرز درون فارسی مانند رشتهکوه البرز و برز بـه معنای «بلندی، بزرگی». فارسی باستان: -baršan «بلندی». اوستایی: -barzan، سانسکریت: -bherant «بلند». این واژهها همـه خویشاوند burg/burh درون انگلیسی کهن هستند بـه معنای «دژ»، از پوروا ژرمنیک: burgs* «دژ» ( نُرس کهن: borg «دیوار، دژ»، آلمانی: Burg «دژ»، گوتیک: baurgs «شـهر»، انگلیسی burg و borough، فرانسه: بورژوا bourgeois، bourgeoisie، و faubourg). همـه از ریشـهی پوروا هند و اروپایی: -bhergh* «بلند».
۵) دار خانگی مشـهور درون فارسی نو «سگ» گفته مـیشود. فارسی مـیانـه: sak یـا sag، اوستایی: -spâ، بسنجید با -svâ درون سانسکریت، یونانی: kuon، لاتین: canis، ارمنی: šun ، انگلیسی کهن: hund، بالاژرمنیک کهن: hunt، ایرلندی کهن: cu، ولزی: ci، روسی: sobaka، پوروا هند و اروپایی: -kwon*. درون چند گویش فارسی این واژه دیسهی کهن اوستایی خود را حفظ کرده است. تالشی و تاتی: espa، آشتیـانی: esb، کاشانی و سُرخهای: esbâ، لاسگردی: aesbae.
۶) ریشـهی -ar درون اوستایی «به انداختن، جنباندن، رفتن» و در سانسکریت: -ir «به انداختن، پیش راندن، رفتن، آشفتن» از -er* درون پوروا هند و اروپایی مـیآید بـه معنای «جنباندن، بـه حرکت انداختن». بسنجید با oriri درون لاتین «سربر، پدید آمدن»، درون یونانی: horme. درون فارسی نو «رسیدن» از فارسی باستان -rasa ( درون سانسکریت: rcchati) از همـین ریشـه مـیآید. جالب آن کـه شکل اوستایی را درون گویش تبری مـییـابیم: ar بـه معنای «».
۷) درون گیلکی fanderesten بـه معنای «نگاه ، دیدن» (مانند «نگرستن/نگریستن» درون فارسی) هست که بـه احتمال زیـاد از -dares درون اوستایی بـه معنای «نگریستن، دریـافتن» مـیآید. بسنجید با drsti درون سانسکریت بـه معنای «دیدن، نگاه، منظره، خرد، چشم عقل»، درون پالی: dassa بـه معنای «دیدن یـا دیده شدن»، درون یونانی: derkesthai «به روشنی دیدن، نگاه ». ایرلندی کهن: derc «چشم»، انگلیسی کهن: torht «روشن».
۸) home درون انگلیسی، درون انگلیسی کهن: ham «مسکن، خانـه، روستا»، از پوروا ژرمنیک: -khaim* ( بسنجید با نُرس کهن: heima «خانـه»، آلمانی: Heim خانـه، گوتیک: haims «روستا»). از پایـهی پوروا هند و-اروپایی: -kei* «بستر، دراز کشیدن، سکنا گزیدن». دیسهی پوروا هند و اروپایی درون گویش اَفتَری دیده مـیشود: kiye «خانـه». دیسهی رسمـی «خانـه» درون فارسی نوین از xânak، xân، و xôn درون فارسی مـیانـه مـیآید. بسنجید با لاتین: cunae «گهواره»، یونانی: kome «روستا» (هم ریشـههای دیگر: لاتین: civis «شـهری»، فرانسه: cité «شـهر»، انگلیسی: city «شـهر» و cemetery «گورستان»، سانسکریت: -siva «فرخنده، عزیز»).
۹) واژههای case «مورد»، cascade «آبشار»، decay «پوسیدن»، occasion «موقعیت» و بسی مشتقهای دیگر سر انجام از cadere درون لاتین مـیآیند بـه معنای «افتادن» (اسپانیـایی: caer و caida). اصطلاح لاتین از ستاک پوروا هند و اروپایی -kadi* بـه معنای «افتادن» سرچشمـه مـیگیرد. جداشدههای فارسی باستان و اوستایی آن ناشناختهاند اما برابرهای فارسی درون گویشهای امروزی وجود دارند. به منظور نمونـه، درون گیلکی (لنگرود و تالش): katan «افتادن»، bakatam «افتادم»، dakatan «افتادن (در چاله و مرداب)»، vakatan «از خستگی افتادن»، fakatan «از شـهرت و اعتبار افتادن». درون لکی: katen «افتادن»، kat «افتاد»، beko «بیفت!». درون تبری: dakətə «افتاده»، dakətən «فروپاشیدن»، dakət gu «گاو گمشده».
در سالهای اخیر نشانـههای مثبتی دیده مـیشوند از پی بردن بـه اهمـیت گویشهای فارسی ِ درون یـا بیرون از ایران کنونی. شمار چشمگیری واژهنامـه و پژوهش نیز دربارهی گویشها منتشر شده و شاعران نو پرداز، مانند نیما یوشیج، اخوان ثالث، و دیگران، واژههای گویشی را درون شعرهایشان بـه کاراند. همچنین کارهای نویسندهی برجسته محمود دولتآبادی از اهمـیت ویژهای برخوردار است، زیرا رمانهایش مانند «کلیدر» (در ۱۰ جلد) شمار فراوانی واژههای جالب گویشی درون خود دارند کـه واژگان فارسی را غنا مـیبخشند.
- - -
از پیش گفتار کتاب " فرهنگ ریشـهشناختی اخترشناسی"
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
گفتاری پیرامون صرف فعل درون زبان علمـی فارسی
شماره ی نوشته: ۸ / ۱۱
دکتر محمد حیدری ملایری
گفتاری پیرامون صرف فعل در زبان علمـی فارسی
بیـان مفهوم های علمـی و فنی غرب بـه زبان پارسی همواره با مسایل فراوانی رو بـه رو بوده است. مقاله ی حاضر گفتاری هست درباره ی یکی از جنبههای این دشواری ها. درون اوایل سده ی نوزدهم، ایرانیـان با فرهنگ و تمدن اروپایی تماس بیش تری یـافتند. رفتن برخی از ایرانیـان بـه اروپا به منظور آموختن علوم و فنون و نیز دعوت از اروپاییـان به منظور آموزش درون ایران، سبب آشنایی هر چه بیش تر ایرانیـان با علوم و فنون نو شد. بـه ویژه، بعد از مشروطه، گرایش بسیـار بـه تالیف و ترجمـه ی کتاب های علمـی و فنی پدید آمد و دانش های نو بـه حوزههای درسی ایران وارد شدند.
این دانش های نو مفهوم هایی داشتند کـه در زبان فارسی بی سابقه بودند، و طبعن فارسی مـیبایست آن ها را درون خود جای دهد. اشکال، تنـها درون نداشتن اصطلاح های نو نبود، زیرا درون انتقال های فرهنگی، همـیشـه هر زبان مفهوم هایی را کـه ندارد بـه هر ترتیب از چند راه فراهم مـیآورد - مثلن از وام گرفتن اصطلاح های بیگانـه، و نیز ساختن واژههای نو درون برابر آن مفهوم ها. اشکال بنیـادی یکی این بود کـه زبان دری چندان تجربهای به منظور درآوردن واژههای بیگانـه بـه قاعدههای دستوری خود نداشته است. دیگر آن کـه نثر علمـی فارسی درون هنگام تماس با فرهنگ اروپایی توانایی چندانی نداشت، و به گفته ی ملک الشعراء بهار نـه عربی بود و نـه پارسی، و پر بود از روابط بیرویـه و جملههای بیسروپای. [۱]
زبان فارسی با شیوه ی منظم و منسجم اصطلاحشناسی یـا ترمـینولوژی علمـی اروپا رو بـه رو بود کـه پس از رنسانس و انقلاب صنعتی رفته رفته روشدارتر و تواناتر شده بود. مؤلفان و مترجمان آن دوره، شماری از اصطلاح های اروپایی، بـه ویژه فرانسوی، را درون گفتهها و نوشتههای خود وارد ساختند و نیز از زبان عربی کمک گرفتند - اما درون این کارها ضابطهای وجود نداشت؛ بـه علاوه عربی نیز با همـین اشکالات، البته از جنبههای دیگری روبرو بود. بـه عنوان نمونـه مـیتوان از اصطلاح های زیر کـه در آن روزگار بـه کار مـیرفته نام برد:
ضغظه، جرثقیل، بارومطر، تحمـیص، قوای معاونـه، قوه اتصالیـه، مطلوئید، موازنة المـیاه، آلت سباحه، مـیزان الثقل، ایزومرفیسم، اراضی مرسوبه.
بعدها بر اثر فزونی گرفتن اصطلاح های غربی و «بیتحرکی» واژههای عربی درون بافت دستوری زبان فارسی، و نیز علاقه بـه فارسینویسی، گرایشی بـه واژههای فارسی پیدا آمد. فرهنگستان ایران کـه در سال ۱۳۱۴ش تاسیس شد، بسیـاری واژههای علمـی درون رشتههای پزشکی، جانورشناسی، زمـینشناسی، طبیعی، گیـاه شناسی، فیزیک، و شیمـی وضع کرد، کـه بیش تر آن ها جایگیر شدهاند و به کار مـیروند. بـه عنوان نمونـه مـیتوان از اصطلاح های زیر نام برد: آبفشان، آذرسنج، آذرین، آوند، انگل، بازتاب، بازدانگان، بازدم، بافتشناسی، برآیند، برچه، بُردار، بزرگسیـاهرگ زیرین، بسامد، بندپاییـان، بیگانـهخوار، پدیداری، پرچم، پیدازا، تاقدیس، تخمک، چگال، دریچه ی دو، راستا، سرخرگ، کاسبرگ، گشتاور، نـهنج، واگرایی، و بسیـاری دیگر. از دقت درون اصطلاح های فرهنگستان چنین برمـیآید کـه کوشش های آن بیش تر درون زمـینـه ی «اصطلاحشناسی واژگانی» بوده است، و به یکی از مـهم ترین جنبههای اصطلاحشناسی منظم زبان های اروپایی - یعنی «اصطلاحشناسی مورفولوژیک» - چنان کـه باید توجه نکرده است.
یکی از ویژگی های عمده ی اصطلاحشناسی علمـی زبان های اروپایی، قدرت «صرف فعلی» (conjugation) آن ها درون ساختن مشتق های فراوان از یک مفهوم واحد است. و این از جهتی یکی از جنبههای ضعیف زبان فارسی هست - یعنی چیزی کـه در گذشته بر اثر بـه کار نگرفتن الگوهای زبانی و سپس بـه علت نبودن درک «صحیحی» از زبان همچون «تابو» خودنمایی کرده است. قدرت تحرک صرف فعلی و شخصیت زبانی ساخت ها یـا الگوهای دستوری، این توانایی را بـه زبان های اروپایی داده کـه مفهوم های فراوان و وابسته بـه هم را با اصطلاح های کوتاه بیـان دارند. ولی درون زبان فارسی نـه تنـها بسیـاری از مشتق های فعلی «سماعی» قلمداد شدهاند، بلکه یک مانع دیگر بر سر راه وجود همـه ی مشتق های فعلی دیده مـیشود، و آن فراوانی «همکرد» هست که خود نیز همـین اشکال یـادشده را دارد. درون زبان فارسی سه نوع مصدر وجود دارند: ۱) مصدر بسیط، مانند «ب»؛ ۲) مصدر مرکب، مانند «تاب خوردن»؛ و ۳) عبارت فعلی، مانند «به کار بردن». بنابر تعریف، مصدری کـه با اسم یـا صفت ترکیب مـیشود و فعل مرکب مـیسازد «همکرد» نام گذاری شده است.
از آن جا کـه هریک از الگوهای صرفی زبان معنی ویژه ای را مـیرساند، و در اصطلاحشناسی علمـی نیز هریک از الگوها مـیتواند دارای شخصیت بامعنایی باشد، امکانات زبان فارسی را به منظور ترجمـه ی یک مفهوم فیزیکی مـیآزماییم. این مفهوم پدیده ی gravitation یعنی آن ویژگی اجسام مادی هست که بر اثر نیروی زاییده ی جرم خود، یکدیگر را جذب مـیکنند. این واژه درون زبان انگلیسی، اسم مصدر to gravitate هست که اصلن از واژه ی لاتین gravis بـه معنی «سنگین» یـا «گران» گرفته شده است. چنان کـه آشکارا دیده مـیشود، درون ذات این اصطلاح مفهوم سنگینی یـا گرانی وجود دارد. درون فارسی آن را چه مـیتوان گفت؟ «جذب »، «جلب »، «کشیدن»، «سنگینی »؟ همـه ی این ها ناتواناند. مـیتوان آن را ترجمـه کرد: «نیروی ناشی از جرم وارد به» یـا «جذب بر اثر نیروی جرم». درون این کـه این عبارت ها طولانی و غیرقابل استفادهاند شکی نیست. «جذب »، «جلب »، و «سنگینی » بـه تنـهایی نـه فقط مفهوم را چنان کـه باید نمـیرسانند، زیرا بسیـار کلی و دوپهلو هستند، بلکه چنان کـه خواهیم دید، از دیدگاه ساختمان مورفولوژیک نیز کارآیی کمـی دارند. اصولا، نکتهای کـه باید همواره درون اصطلاحشناسی علمـی و فنی درون نظر گرفته شود این هست که اصطلاح ها هرچه دقیق تر و منحصر بـه فردتر برگزیده شوند، زیرا این لازمـه ی دقت علمـی و مناسب ترین راه رساندن آن مفهوم است.
آزمون اصطلاحشناسی
با توجه بـه ریشـهشناسی مصدر، رساترین برابر به منظور آن «گرانیدن»، یعنی ساختن مصدر از صفت «گران» است. (البته «گرانیدن» درون فرهنگ ها وجود دارد، ولی نـه بـه این معنای خاص.) جدول زیر نماینده ی چند امکان گوناگون زبان فارسی به منظور ترجمـه ی اصطلاح یـادشده و مشتق های آن است. ستون یکم از سمت چپ، مـهم ترین اصطلاح هایی هستند کـه در فیزیک و رشتههای وابسته ی آن بـه کار مـیروند، ستون دوم اصطلاح های نارسایی هستند کـه بیش تر که تا چند سال پیش بـه کار مـیرفتهاند، ستون سوم متعلق بـه الگوی اصطلاحسازی با استفاده از مصدر مرکب است، و ستون چهارم بـه الگوی مصدر بسیط تعلق دارد، کـه امروزه درون بیش تر نوشتههای مربوط بـه آن بـه کار مـیرود.
الگوی مصدر
بسیط
الگوی مصدر
مرکب
اصطلاح های
قدیم
اصطلاح
انگلیسی
گرانیدن
گران
جذب
gravitate
گرانش
گران کنش
جاذبه
gravitation
گرانشی
گران کنشی
جاذبه ای
gravitational
گراننده
گران کننده
جذب کننده
gravitating
گرانیده
گران شده
جذب شده
gravitated
گرانی
گرانی
ثقل، سنگینی
gravity
گرانی سنجی
ثقل سنجی
جاذبه سنجی
gravimetry
گرانی سنج
ثقل سنج
جاذبه سنج
gravimeter
گرانیتون
Graviton
گرانی ایست
gravipause
گرانی سپهر
(گرانی کُره)
gravisphere
در این جا حتما نکتهای را درباره ی این جدول توضیح داد. شش اصطلاح نخست ستون یکم واژههای دارای مورفِم های وابستهاند (bound morphemes) و پنج اصطلاح بعد، بـه جز graviton از مورفم های آزاد (free morphemes) تشکیل شدهاند، کـه کمابیش بـه طور مستقل هم بـه کار مـیروند، و در ضمن مـیتوانند مورفم های وابسته داشته باشند. از این رو، پنج اصطلاح آخر ستون چهارم مـیتوانند درون ستون سوم نیز جای گیرند. گفتار ما بیش تر دربارهء شش اصطلاح اول است، و آوردن بقیـه به منظور معرفی مشتق های دیگر مفهوم «گرانش» بوده است.
تأکید مـیشود کـه پایـه ی ستون چهارم بر این فرض نـهاده شده کـه هر مشتق مصدری معنای خاصی به منظور خود داشته باشد. چنان کـه دیده مـیشود، اصطلاح های ستون چهارم، کـه از آن مصدر بسیطاند، نسبت بـه ستون سوم کمهجاترند و فردیت بیش تری دارند. البته همکردی کـه در این جا بـه کار رفته، «» هست که دو هجا بیش تر ندارد. اگر همکرد ما مصدر پرهجاتری باشد، اختلاف هجاهای ستون های سوم و چهارم بیش تر خواهد شد. به منظور پی بردن بـه این نکته کـه مشتق های مصدر مرکب که تا چه اندازه مـیتوانند دراز باشند مـیتوان مشتق های «آلودن» را با «آلوده » و «گرانیدن» را با مثلن «گران گردانیدن» سنجید.
یکی از ویژگی های مصدر مرکب درون زبان علمـی، این هست که درون اصطلاح مورفولوژیک، ماهیت پیراگویی (periphrastic) دارد - کـه شاید بتوان آن را بـه «اطناب ممل» یـا بـه مثل «لقمـه را دور سر گرداندن» تشبیـه کرد.
زبان، علاوه بر خاصیت های دیگرش، یک وسیله ی ارتباطی است، و مـیتوان قانون های نظریـه ی ارتباطات را درباره ی آن صادق دانست. درون هر سیستم ارتباطی، عامل مزاحمـی وجود دارد کـه در فرستادن و گرفتن پیـام ها اشکال ایجاد مـیکند، و در فیزیک و مـهندسی بـه آن نوفه (noise) گویند. فراوانی همکرد درون زبان علمـی، یکی از نوفهها بـه شمار مـیرود.
اهمـیت مصدر بسیط
با توجه بـه این ها، بعد از متوقف شدن کار فرهنگستان پیشین، این اشکال های صرفی توجه بسیـاری ازانی را کـه دست اندر کار تالیف و ترجمـه ی علمـی بودند جلب د، و آنان به منظور از مـیان برداشتن دشواری های ترجمـه ی روزافزون از زبان های اروپایی بـه فارسی، بـه اهمـیت الگوی مصدر بسیط پی بردند. بـه ویژه، مفهوم هایی را کـه جنبه ی بینالمللی دارند، چنان کـه رسم زبان های فعال است، مانند جزیی از واژگان زبان فارسی دانستند و مشمول قاعدههای دستوری آن قرار دادند. به منظور توضیح بیش تر، بـه جدول زیر توجه شود. ستون دوم کـه قبلن بـه کار مـیرفته و هنوز گاه بـه کار مـیرود، الگوی بی قاعدهای هست که آینده ی زبان را تهدید مـیکند. ستون سوم کـه بر مبنای صرف فعلی زبان فارسی ساخته شده، اکنون که تا اندازهء نسبتن زیـادی جای خود را درون نوشتههای علمـی فارسی باز کرده است.
الگوی
مصدر بسیط
الگوی
قدیم تر
اصطلاح
یونیدن
پونیزه
ionize
یونش
یونیزاسیون
ionization
یونی
یونی
ionoc
یوننده
یونیزان
یونیزه کننده
ionizing
یونگر
یونیزان
یونیزه کننده
ionizer
یونش پذیر
قابل یونیزه
ionizable
یونیده
یونیزه
ionized
چنان کـه از ستون دوم برمـیآید، مصدر مرکب درون این جا نیز راه حل بسندهای بـه دست نمـیدهد.
شماری از مصدرهای بسیطی کـه در سال های گذشته درون زبان علمـی و فنی فارسی ساخته شدهاند و هر یک معنای ویژه ای دارد، این ها هستند:
آبیدن، اکسیدن، نبضیدن، سختیدن، آشکا، پسابیدن، حسابیدن، قطبیدن، جفتیدن، هالوژنیدن، دگرآهنگیدن، فهرستیدن، همنواییدن، یونیدن، برقیدن، فلسفیدن، صافیدن، ولکانیدن، تنکیدن، پژواکیدن، بازآواییدن، کوآنتومـیدن.
همچنین، تعدادی از مصدرهای مـهجور دوباره بـه کار گرفته شدهاند. از جمله مـیتوان مصدرهای زیر را نام برد:
تاشیدن، دیسیدن، تنجیدن، دوسیدن، تباهیدن، نـهشتن، ویراستن، گشنیدن، اوژنیدن، پراشیدن، رمبیدن، آمودن، هلیدن، خلیدن، شیویدن، نویدن.
همچنین شماری اسم مصدر نیز بـه طور مستقل ساخته شده است:
جرقش، ئیدروژنش، وارونش، درستش، واشیشش، فرمانش، نوردش، پاستوریزش، فرزانش.
البته ممکن هست نزد برخیـان ساختن مصدر denominative یـا بـه زبان غیرعلمـی مصدر «جعلی» از ریشـه ی اسم یـا صفت، تابو باشد. برخی نیز آن را نمـیپسندند و با کار تفننی "طرزی افشار"، شاعر دوره ی صفوی، یکی شمارند. آری، نقض روش علمـی و چشم بستن بر واقعیت های چون آفتاب، بر مبنای پیشداوری ها، درون زبان نیز مانند هرجای دیگر دور از وسعت نظر و آزاد و واقعبینی است. از سوی دیگر، بـه گفته ی عینالقضات همدانی (حدود ۵۲۵-۴۹۲ ه.ق): «پس هر قومـی درون عالم، بـه وضع اسامـیی چند مخصوصاند کـه دیگران از آن مستغنیاند. ادیب را بسیـار معانی درون صنعت خویش هست و فقیـه را نیست، و متکلم و نحوی و منجم را همچنین؛ و طبیب و محاسب و کاتب و عروضی را همچنین؛ و جولاه و حلاج و کناس را همچنین. و در مـیان یوزداران و بازداران و سگداران اصطلاحی هست کـه ایشان از آن مستغنی نیستند. و علیالجمله هیچ قومـی نیـابی که تا وا دزدان و طراران رسی الا هر قومـی کـه اصطلاحی دارند کـه دیگران را آن اصطلاحات معلوم نیست. زیرا کـه اسامـی بر معانی توان نـهاد. و هر قومـی را حاجت هست به نظر بـه معانیی، کـه دیگران را حاجت نیست.» [۲]
ویژگی ذاتی
وانگهی، ساختن مصدر از ریشـه ی اسم یـا صفت درون زبان فارسی هیچ چیز تازه و عجیبی نیست، و چون بـه سیر تحولی زبان بنگریم، مـیبینیم کـه در هر دوره بنابر نیـاز، مصدرهای جدیدی ساخته شدهاند. اهل فن بر این باورند کـه مصدرهای زیر همـه جعلیاند: آغازیدن، آماسیدن، بوسیدن، ترسیدن، ترشیدن، جنگیدن، جوشیدن، چرخیدن، خمـیدن، خیسیدن، دزدیدن، رنجیدن، شو، غلتیدن، گامـیدن، گندیدن، لنگیدن، و این ها تنـها چند نمونـهای هستند.
اصولن، طرح مطلب بدینسان، صحیح نمـینماید، زیرا مصدرسازی از اسم، از ویژگی های ذاتی زبان فارسی است. چنان کـه اهل تحقیق معتقدند، فارسی دری دنباله ی پهلوی یـا فارسی مـیانـه است. زبان پهلوی توانایی صرفی بسیـاری داشته، و در آن از اسم و صفت و قید و ضمـیر مصدر بسیط مـیساختهاند. البته، فعل مرکب و عبارت های فعلی درون زبان پهلوی وجود داشته، و همچنان کـه درباره ی زبان فارسی دری نیز صادق است، یکی از امکانات این زبان بودهاند؛ ولی تعدادشان با فعل های بسیط مقایسهپذیر نیست. به منظور پیبردن بـه نیرومندی این زبان درون ساختن مصدرهای بسیط بـه چند نمونـه ی زیر توجه شود:
گوشیتن (=گوشیدن: گوش دادن)، هوشیتن (=هوشیدن: فهمـیدن)، کنیتن (=کینیدن: کین داشتن)، خوشنیتن (=خویشیدن: اختصاص دادن)، واچیتن (=واژیدن: سخن گفتن)، فرموشیتن (=فراموشیدن: فراموش )، اچنیتن (=هیچیدن: هیچ )، ویناسیتن (=گناهیدن: گناه )، پاسپانیتن (=پاسبانیدن: پاسبانی ).
پس از حمله ی عرب ها بـه ایران، الگوهای زبانی بر اثر بـه کار نرفتن کم کم فراموش یـا مـهجور شدند. درون دوره ی نخست زبان فارسی دری کـه از آغاز حمله ی عرب ها که تا سده ی هفتم هجری است، الگوهای بازمانده از پهلوی، مثلن پیشاوندها و پساوندها و مصدرهای بسیط بیش ترند. ولی بعدها بر اثر فزونی گرفتن واژههای عربی، مصدرهای مرکب فراوان مـیشوند، زیرا واژههای عربی را مشمول قاعدههای دستوری فارسی نمـید. از سده ی هفتم پیشاوندهای فعل نیز از رواج مـیافتند. حتا بسیـاری از فعل های بسیط جای خود را بـه فعل های مرکب مـیدهند. مانند:
آکندن -> پر ، آسودن -> استراحت ، آلودن -> آلوده ، اندودن -> اندود ، شتافتن -> شتاب ، شایستن -> شایسته بودن، ستدن -> بعد گرفتن، بیختن -> الک ، بیوسیدن -> منتظر بودن.
در نتیجه، اکنون بیش تر فعل های فارسی با «» و «ساختن» و «شدن» و غیره است، و در بسیـاری موردها مـیتوان جای آن ها را با هم عوض کرد. (و علت دگرگون شدن معنی اصلی مصدر «نمودن»، خودداری از تکرار فراوان «» بوده است.) البته درون این مـیان، شماری مصدر جعلی دورگه نیز ساخته شدهاند کـه این ها هستند:
فهمـیدن، فهماندن، قبولاندن، بلعیدن، طلبیدن، یدن، اندن، غارتیدن، شلیدن، صرفیدن [=فایده داشتن]، قاپیدن.
خویشاوندان فارسی
مصدرسازی از اسم و صفت و قید درون زبان های دیگر هندواروپایی، کـه خویشاوند فارسیاند، سخت متداول و عادی است؛ و هر گاه لازم باشد سایر مشتق های مصدری آن ها را نیز بـه کار مـیبرند. به منظور نمونـه درون مصدرهای زیر درون زبان های انگلیسی و فرانسوی توجه کنید. درون زبان انگلیسی:
to book, to ski, to telephone, to ugly, to skin, to pen to north, to ground, to near, to foot, to deepen,
و درون زبان فرانسه
boycotter, perler, jardiner, masquer, skier, téléphoner, voiturer, télescoper, neiger, majorer
در این جا لازم هست به نکتهای اشاره شود. اگر از اسم «کتاب» مصدر ساخته شود، «کتابیدن» بـه چه معنا مـیتواند باشد؟ «کتاب نوشتن»، «به صورت کتاب درون آوردن»، یـا معناهای دیگر؟ این مسhgi بـه سمانتیک یـا معناشناسی واژهها مربوط مـیگردد، کـه دایره ی این مقاله بیرون است. تنـها اشاره ی کوتاهی مـیشود. اگر پرسش بالا مطرحکننده ی اشکالی سمانتیک باشد، شاید بتوان آن را بـه همـه ی مصدرهای فارسی گسترش داد. چنان چه بـه فرض، مصدر «چرخیدن» معنای آشکار و آشنای خود را نداشت، از دیدگاه معناشناسی، بـه چه معنا مـیبود؟ «چرخ ساختن»، «رشتن پنبه توسط چرخ»، یـا معناهای دیگر؟ «افراشتن» چه؟ این مصدر از سه قسمت «اف» (به معنای «بالا») و «راشت» (به معنای «راست») و نشانـه ی مصدری ساخته شده است. ولی آیـا معنای «بلند ساختن» و «برپا » درون ذات آن هست؟ «بالیدن»، «افروختن»، «پ»، «دزدیدن» و غیره و غیره چه؟ پس، از آن جا کـه واژهها نشانـه هستند، و زبان، سیستمـی از چنین نشانـههای قراردادی هست که آدمـیان بـه وسیله ی آن ها با یکدیگر ارتباط برقرار مـیسازند، مصدر «کتابیدن» بر طبق قرارداد مـیتواند بر یکی از آن معناها دلالت کند. خوشبختانـه، زبان علمـی فارسی درون گرایش تازه ی خود بـه سوی توانایی و غنای بیش تر، با چنین اشکالی روبرو نیست، زیرا درون این گرایش، برابر اصطلاح های واضح علمـی را مـیسازد. از این رو، تنـها معنایی کـه مثلن بـه مصدر «آبیدن» درون علم داده شده این است: «ترکیب با آب».
آثاری کـه برای نوشتن این مقاله مورد استفاده قرار گرفتهاند:
۱) احمد آرام و دیگران، «فرهنگ اصطلاحات جغرافیـایی»، تهران، ۱۳۳۸
۲) دکتر مـیرشمسالدین ادیب سلطانی، «راهنمای آماده ساختن کتاب»، اثر انتشار نیـافتهء مؤسسه ی انتشارات فرانکلین، ۸ و ۷-۹-۸
۳) پروفسور لازار پیسیکوف، «سخنی چند راجع بـه مناسبات کلمـهسازی اسم و فعل درون زبان فارسی»، مجله ی سخن، دورهء ۲۰، خرداد ۱۳۵۰، شماره ی ۱۲
۴) «دایرةالمعارف فارسی»، بـه سرپرستی غلامحسین مصاحب، انتشارات فرانکلین، تهران، ۱۳۴۵، جلد اول، ا - س
۵) و. س. استارگویوا، «دستور زبان فارسی مـیانـه»، ترجمـه ی دکتر ولی الله شادمان، انتشارات بنیـاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۷
۶) دکتر بهرام فرهوشی، «فرهنگ پهلوی»، انتشارات بنیـاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۶
۷) دکتر پرویز ناتل خانلری، «تاریخ زبان فارسی، بخشی از جلد دوم، ساختمان فعل»، انتشارات بنیـاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۹
۸) جزوه ی واژههای فرهنگستان، ۱۳۱۹
۹) Simon Potter, Language in the Modern World, Pelican Books, England, 1971
۱۰) Mario Pei, Frank Gaynor, Dictionary of Linguistics, Littlefield, Adams & Co., ed. 1969
۱۱) Max Black, The Labyrinth of Language. Pelican Books, England, 1972
پانویس:
[۱] رجوع کنید بـه «سبکشناسی»، ج ۳، کتاب های پرستو، تهران، ۱۳۴۹، ج ۳ برگ های ۳۹۱-۳۸۶
[۲] «نامـههای عینالقضات همدانی»، بـه کوشش علینقی منزوی، عفیف عسیران، انتشارات بنیـاد فرهنگ ایران، نامـه ی شماره ی نوزدهم
از: کتاب امروز، ۱۳۵۲- برگ های ۴۵ که تا ۴۸
از: شـهربراز
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
مساله ی اصطلاحات درون ترجمـه های علمـی
شماره ی نوشته: ٧ / ۱۱
علی صلح جو
مساله ی اصطلاحات درون ترجمـه های علمـی
ضعف "متخصصان" از فرنگ برگشته درون زمـینـه ی ترجمـه ی نوشتاری تقریبن بر اهل فن روشن است. اینانانی هستند کـه معمولن بعد از پایـان تحصیلات دوره ی دبیرستان و در برخی موارد حتا پیش از آن، بـه اروپا یـا امریکا مـی روند و در یک رشته ی دانشگاهی متخصص مـی شوند. که تا این جا هیچ اشکالی درون کار نیست. مشکل از آن جا آغاز مـی شود کـه چنین افرادی بخواهند آموخته های خویش را درون اختیـار هم مـیهنان فارسی زبان خود قرار دهند. گرفتاری بزرگ تر زمانی هست که چنینانی دست بـه ترجمـه مـی زنند. (یکی از مشکلات بزرگ ما درون زمـینـه ی ترجمـه این تلقی زیـانمند هست که هر متخصصی مـی تواند درون رشته ی خودش کتاب ترجمـه کند و از آن بدتر، هر به صرف این کـه زبانی خارجی بداند، مـی تواند درون تمام رشته ها بـه فارسی ترجمـه کند! ترجمـه فنی مستقل هست که داشتن احاطه بر موضوع، تسلط بر زبان های مبدا و مقصد و مـهارت درون ایجاد شیکه ای ارتباطی مـیان مفهوم ها و ساخت های دو زبان، پایـه های اصلی آن را تشکیل مـی دهند). این کـه چنین متخصصانی نتوانند بـه فارسی روشن و روانی ترجمـه کنند، عجیب نیست. این افراد درون به ترین حالت،انی هستند کـه بر رشته ی خود تسلط دارند، ولی بـه سختی مـی توانند مفهوم های آن را بـه فارسی "بیـان" کنند که تا چه رسد بـه "ترجمـه" ی آن ها.
با این همـه، موضوع اصلی ما درون این نوشته، ضعف فارسی این متخصصان نیست. بلکه مساله ای بنیـادی تر از آن است. از آن جایی کـه در ایران قلم بـه طور عمده درون دست "اهل ادب" بوده هست تا درون دست "اهل علم"، گروه نخست همواره نوعی نقش رهبری بر گروه دوم داشته کـه گرچه درون بسیـاری موارد نتایجی سازنده داشته است، با این همـه، از آن جا کـه گروه نخست (ادیبان) از مشکلات ویژه ی گروه دوم (دانشمندان) شناخت کامل نداشته، نتوانسته هست راه حلی به منظور یکی از مشکلات بنیـادی آنان بیـابد، سهل است، درون برخی موارد گروه دوم، یعنی اهل علم را بـه بیراهه کشانده هست و گروه دوم نیز فرصت این را نیـافته و شاید هم توانایی آن را نداشته هست که درد دل واقعی خود را بیـان کند. البته منظور از اهل علم متخصصانی نیستند کـه فارسی نمـی دانند، بلکهانی هستند کـه فارسی و یک زبان بیگانـه را نسبتن خوب مـی دانند و از آن مـهم تر، از آن جا کـه با "ترجمـه ی علمـی" (نـه ترجمـه ی شعر و داستان کـه خود ظرافت های ویژه ای را مـی طلبد) سر و کار دارند، با مشکلی رو بـه رو هستند کـه "ادیبان" بـه دلیل درگیر نبودن با آن، تصور کاملی از آن ندارند و از این رو درون ارایـه ی راه حل به منظور رفع مشکل مترجمان علمـی از یک لحاظ که تا حدی ناتوانند.
با دوستی کـه بیش تر ادیب هست تا دانشمند، درون این زمـینـه گفت و گو داشتیم. او از اصطلاح های "قلمبه سلمبه" ای کـه چند سالی هست در نوشته های فارسی پیدا شده است، ناراحت بود. کاری بـه کج سلیقگی ها و افراط و تفریط های واژه سازی و زبان بازی نداریم. مشکل او این نبود. مساله ی او درون واقع ناتوانی اش درون درک دوران و ناهمگامـی با پیدایش تحولات علمـی و اجتماعی بود و او بدون آگاهی بـه این تکنـه، همـه ی کاسه کوزه ها را بر سر مترجمان و نویسندگانی مـی شکست کـه "در زبان فارسی دست اند و زیبایی و روانی را از آن گرفته اند.»
برای مثال، مشکل این دوست این بود که، چون خودش هیچ تصوری از مفهوم "تاخیر فرهنگی" (cultural lag) نداشت، این اصطلاح را "نارسا" و "بی معنی" مـی دانست و معتقد بود کـه باید طوری باشد کـه "همـه بتوانند آن را بفهمند!". درون واقع مشکل اصلی او این بود کـه چون خودش "اهل اصطلاح" نبود. اعتقاد داشت اصطلاح مذکور حتما نـه با هویتی "اصطلاحی" بلکه بـه نوعی "نقل بـه معنا" شود که تا برای همـه قابل فهم باشد. غافل از این کـه این قابل فهم شدن به منظور همـه بـه قیمت غیرقابل فهم شدن به منظور اهل آن رشته، و از آن مـهم تر بـه قیمت نادقیق شدن آن مفهوم علمـی تمام خواهد شد.
معنای اصطلاح "تاخیر فرهنگی" درون جامعه شناسی این هست که بعد از این کـه تغییراتی بنیـادی و مادی درون جامعه ای رخ داد، فرهنگ مربوط بـه آن تغییرات فورن ظاهر نمـی شود، بلکه مدتی طول خواهد کشید که تا این تغییرات، فرهنگ متناسب با خود را بیـابد. به منظور مثال، هنگامـی کـه روستایی دارای برق مـی شود، مدتی طول خواهد کشید که تا فرهنگ چراغ نفتی را کنار بگذارد. چنین مفهومـی را درون جامعه شناسی "تاخیر فرهنگی" یـا "پس افتادگی فرهنگی" مـی گویند. حال اگری از قبل با این مفهوم آشنا نباشد، چه گونـه خواهد توانست از روی عبارت "تاخیر فرهنگی" بدان پی ببرد. (و این نیز یکی دیگر از مشکلات مـهم درون زمـینـه ی واژه سازی درون ایران هست که گریبان عده ای را گرفته است. عده ای کـه به نادرستی گمان مـی کنند واژه آینـه ی تمام قدی هست که به منظور نمودن تمام محتوای درونش. مشکل بنیـادی آنان این هست که از این اصل مسلم بی خبرند کـه زبان یک امر قراردادی هست و واژه فقط برچسبی به منظور نامـیدن و نـه عریـان نشان مفهوم ها است).
نظر دوست ادیب این هست که چون اصطلاح "تاخیر فرهنگی" روشن نیست و کم تری آن را مـی فهمد، حتما به صورت "عبارت" درون آید و این همان چیزی هست که لطمـه ای بزرگ بـه یک متن علمـی مـی زند و همچون سمـی مـهلک رگ و پی آن را مـی پوساند. این عمل، درون تحلیل نـهایی، یعنی خرد شدن اصطلاح، یعنی خرد شدن مصالح کار علم. جالب توجه این هست که ادیبان اگر چه درون برخورد با اصطلاحات علمـی، آن ها را "قلمبه سلمبه" مـی یـابند، درون مورد اصطلاحات رشته ی خودشان بـه هیچ روی چنین نظری ندارند و به عنوان مثال، اگری از قلمبه سلمبه بودن "زحاف تسبیغ" یـا "بحر مجتث" شکایت کند و بخواهد آن را بـه صورت ساده تری بیـان کند، مرتکب خطایی نابخشودنی شده است. غافل از این کـه این هر دو یک پدیده اند و تنـها ذهن تک نگرست کـه نمـی تواند مـیان آن ها ارتباط برقرار کند. حال تصور کنید چه وضعی پیش خواهد آمد اگر ما بخواهیم درون یک متن جامعه شناسی هر بار کـه اصطلاح تاخیر فرهنگی مـی آید، معنای آن را نقل کنیم که تا همـه بتوانند آن را بفهمند.
پیش از آن کـه به این مشکل درون ترجمـه های علمـی بپردازیم، با مثالی قیـاسی بحث را روشن تر مـی کنیم: خانـه سازی حتما از روی نقشـه انجام شود. محوطه ای کـه قرار هست در آن مثلن هزار واحد مس ساخته شود، از پیش حتما از لحاظ خیـابان بندی، کوچه بندی، فضای سبز، نظام زه کشی و دیگر اصول زیربنایی تنظیم شده باشد. اغلب ما خانـه های بسیـار خوب و زیبایی را درون کوچه های پر پیچ و خم و بی قواره سراغ داریم. این خانـه ها بـه تنـهایی خوب و کارا هستند، ولی بـه عنوان یک مجموعه ی مس ناهنجارند. درون این خانـه ها باغچه هایی با گل های رنگارنگ وجود دارند، ولی از جوی های اطراف منزل بوی تعفن برمـی خیزد. سنگ بنای این نوع خانـه سازی یـا هر عمل اجتماعی شبیـه بدان بر این شعار مبتنی است: حل مشکل خویش بـه قیمت ایجاد مشکل به منظور جمع.
یکی از مشکلات بنیـادی ترجمـه های علمـی درون ایران شبیـه مساله ی بالا است. مترجم بدون درون نظر گرفتن این امر کـه چه لطمـه ای بـه "ترجمـه درون مجموع" مـی زند، تنـها و تنـها درون فکر "ترجمـه ی خویش" است. او از این کـه مبادا حرفش فهمـیده نشود، اصطلاح را مـی شکند و خرد مـی کند. اصطلاح را قربانی مـی کند که تا مطلبش مفهوم باشد. این وضعیت را مـی توان با مواد مخدر بـه معتاد قیـاس کرد. با این استدلال کـه اگر مخدر از او گرفته شود، خواهد مرد. قطع ناگهانی مخدر از معتاد البته کاری عاقلانـه نیست، ولی درون فکر چاره نبودن نیز قابل توجیـه نیست. این موضوع یک بار به منظور همـیشـه حتما درک شود کـه ابزار پایـه ای ترجمـه های علمـی اصطلاح است.
ممکن استی مثلن بگوید اصطلاح "واج" درون برابر phoneme چیز ناجور و نامانوسی است. اما آیـا دانش زبان شناسی بدون آن مـی تواند امور خود را بگذراند؟ معمولنانی کـه این حرف را مـی زنند، گرایش دارند بـه جای "واج" واژه ی "حرف" بـه کار رود. زیرا این واژه به منظور آنان روشن تر و آشناتر از واج است، ولی زبان شناس مـی داند کـه واج حرف نیست. سایر دانش ها نیز چنین اند.
نوع ترجمـه ی دل خواه ادیب ما را شاید بتوان "ترجمـه ی موردی" (ad hoc) نام داد. درون این ترجمـه، مترجم ترجمـه بـه معنای عام را زیر پا مـی گذارد که تا ترجمـه ی خویش را دل پسند خواننده سازد. او نگران این هست که نوشته اش فهمـیده نشود و به همـین دلیل که تا آن جا کـه مـی تواند مطلب را "ساده" مـی کند و درست همـین ساده سازی هست که بـه ریشـه مـی زند و در نـهایت اثری بسیـار ساده ولی تهی از محتوای دقیق بـه خواننده مـی دهد.
بسیـاری از ترجمـه هایی کـه در ایران بـه عنوان "ترجمـه ی روان"و "نثر روان" شـهرت پیدا کرده اند، دقیقن بـه قیمت همـین زیر پا گذاشتن اصطلاحات بوده است. یعنی: آراستن ایوان بـه قیمت ویران پای بست! (البته این وضعیت درون اوضاع اجتماعی و تاریخی ایران دلیلی موجه دارد کـه توضیح آن خواهد آمد).
این نکته کـه دانش بدون اصطلاح نمـی تواند رشد کند و حتا وجود داشته باشد، مطلب جدیدی نیست. زنده یـاد دکتر غلامحسین مصاحب درون سال ۱۳۴۵ درون مقدمـه ی "دایره المعارف فارسی" (ج ۱) بـه روشنی این مساله را مـی شکافد. دیگران هم این جا و آن جا بـه این موضوع پرداخته اند، ولی چه گونـه هست که کار هنوز سامان نیـافته است؟
گفتیم کـه عده ی زیـادی از مترجمان اصطلاح و نظام اصطلاحی را درون ترجمـه شکستند و در واقع آن ها را درون سایر واژه ها مستحیل د. ولی حتما دید چه چیزی سبب این کار مـی شود و چه انگیزه ای آنان را بدین جا مـی کشاند کـه به روش قطره چکانی علم را قطره قطره درون گلوی تشنگان آن بریزند و یـا همچون راحت الحلقوم درون دهان آنان قرار دهند.
برای روشن شدن این مطلب و یـافتن انگیزه ی این گونـه مترجمان بـه تر هست به قیـاس قبلی درون مورد خانـه سازی بازگردیم. چه گونـه هست که شخصی مـی خواهد خانـه ای به منظور خویش بسازد بیش تر بـه فکر خانـه هست تا نقشـه ی کلی محله ای کـه مـی خواهد درون آن خانـه بسازد؟ آیـا علتش این هست که امکان برطرف مشکلات مربوط بـه نقشـه به منظور او وجود ندارد؟ آیـا او مـی تواند قبل از پرداختن بـه بنای خانـه نقشـه ی کلی آن ناحیـه را طرح بریزد و به سایر افرادی کـه بعدها مـی خواهند درون آن جا خانـه بسازند حکم کند کـه خانـه هاشان را فلان طور بسازند؟ واضح هست که این کار درون توانایی او نیست. او نـه صلاحیت و نـه قدرت این کار را دارد. و دقیقن بـه همـین دلیل هست که این شخص همـه ی کوشش خود را درون راه بـه تر ساختن "حانـه ی خویش" بـه کار خواهد برد، زیرا مـی داند کـه خارج از قلمرو خانـه اش دستش بسته است.
این دقیقن همان چیزی هست که مترجمان علوم بدان گرفتارند. نقشـه ی از پیش تهیـه شده ی مشخصی به منظور کار آنان وجود ندارد. پایـه ی کار ترجمـه ی رشته های علمـی شیکه ی اصطلاحات آن هاست و پیش از تثبیت آن ها هر ترجمـه ای نادقیق است. چیزی کـه مترجم را بـه شکستن اصطلاح مـی کشاند، همـین نبودن اصطلاحات تثبیت شده ی علمـی است، هیچ مترجمـی اکنون بـه جای "مـیکروب" نمـی نویسد "موحودات ریزی کـه تولید بیماری مـی کنند"، زیرا "مـیکرب" بسیـار روشن تر و رساتر از هر توصیف و توضیحی است. بسیـاری ازانی کـه با ترجمـه ی اصطلاحی بـه دلیل "قلمبه سلمبه" بودن یـا "غیر قابل فهم" بودن آن مخالفت مـی کنند و معتقد بـه "ترجمـه ی روان" هستند، بـه این نکته توجه ندارند.
نقطه ی مقابل آنان مترجمانی هستند کـه سخت معتقد بـه این اصل درست اند کـه مصالح نوشته ی علمـی اصطلاحات آن هست و حرمت اصطلاح را حتما نگه داشت. اشکال کار این دسته نیز این هست که از شناگر کت بسته مـی خواهند عرض اقیـانوس را شنا کند. اگر شبکه ی اصطلاحات رشته های علمـی درون زبان فارسی منظم و تثبیت شده بود، تقاضای بـه کار گرفتن آن ها از جانب مترجمان و همچنین فهمـیده شدن آن ها از سوی خوانندگان کاملن عاقلانـه و منطقی بود. ولی وقتی چنین چیزی وجود ندارد، بـه مترجم حق حتما داد کـه نگران فهمـیده نشدن مطلب از سوی خواننده باشد و به همـین دلیل اصطلاحات را خرد کند (تبدیل بـه عبارت کند) و متنی روان (ولی نادقیق و غیرعلمـی) تحویل خواننده دهد. از سوی دیگر هیچ مترجمـی آن چنان "دورنگر" نیست کـه بیـاید بـه نفع تثبیت اصطلاحات قید فهمـیده شدن نوشته اش را از سوی خواننده بزند! آن کـه چنین مـی کند، نقض غرض کرده است، زیرا هدف اصلی هر نوع ارتباط، تفهیم بـه معناست.
همان گونـه کـه دیده مـی شود، مساله ی ترجمـه و اصطلاحات علمـی درون ایران ظاهرن درون یک دور باطل افتاده است. مترجم از ترس این کـه مبادا حرفش درک نشود و ترجمـه اش ثقیل باشد، اصطلاح علمـی را خرد مـی کند و خرد شدن اصطلاح علمـی بـه نوبه ی خود راه علم را سنگلاخ تر مـی سازد.
ما بدون آن کـه منکر این اصل درست باشیم کـه سنگ بنای متن های علمـی را اصطلاحات آن تشکیل مـی دهد و شکستن اصطلاح و نقل بـه معنا آن از رشد و جا افتادن مفهوم های علمـی درون ذهن جلوگیری مـی کند، مـی خواهیم علت و چه گونگی آن را توضیح دهیم، زیرا چنان چه علت این امر روشن شود، مقدار زیـادی از انتقادها و مقصر شماری های این و آن از مـیان خواهد رفت.
در زبان شناسی اصلی وجود دارد کـه طبق آن هر اندازه بسامد یک عبارت یـا اصطلاح یـا واژه ای بالاتر باشد و به سخن ساده تر، هر اندازه بیش تر بـه کار رود، آن عبارت یـا اصطلاح یـا واژه بـه کوتاه شدن بیش تر گرایش پیدا خواهد کرد. بـه عنوان مثال واژه های نان، آب، من، تو، او، ماما و بابا بـه علت پرکاربرد بودن بـه ترتیب کوتاه تر از چلوکباب، نوشابه، دیگران، پسردایی و عمو هستند. نان یک هجا و چلوکباب چهار هجا دارد. این قانونی هست عام و در تمام زبان ها حاکم است.
قانون دیگری نیز درون زبان شناسی مـی گوید اندیشـه ها هر اندازه از حالت عبارتی و توصیفی درآیند و در کدها و کپسول های جمع و جور متراکم شوند، دقیق ترند. بـه همـین دلیل هست که "مـیکرب" درون مقایسه با "موجودات ریز بیماری زا و غیرقابل مشاهده" بـه تر درون ذهن جاگیر مـی شود.
برای مثال آیـا کلمـه ی "پارسنگ" بـه طور ناگهانی درست شده است؟ مسلمن خیر. احتمالن مدت ها مردم بـه هنگام وزن جنس های خود، علاوه بر سنگ های اصلی، بـه "تکه هایی از سنگ" یـا "پاره هایی از سنگ" یـا "سنگ های پاره" نیـاز پیدا کرده اند که تا این کـه این عبارت ها درون اثر کاربرد بسیـار فشرده تر شده و به صورت "پارسنگ" درآمده است. همچنین مسلمن سال ها طول کشیده هست تا تحقیقات برخی از پزشکان بر روی اعصاب بـه رشته ی مشخص "عصب شناسی" (نورولوژی) منجر شود. بدون شک نخستین نورولوژیست ها را "پزشکانی کـه در زمـینـه ی اعصاب پژوهش مـی کنند" مـی نامـیدند. بعدها کـه این رشته ی علمـی کاربرد بیش تری پیدا کرد، نام مشخص تری را ایجاب کرد.
مشکل ترجمـه ی متن های علمـی نیز دقیقن دارای همـین ماهیت است. مساله این هست که جامعه ی ما درون زمـینـه ی علوم نو هنوز درون مرحله ی "عبارتی" هست نـه "اصطلاحی". تفکر علمـی و به عبارت دیگر اندیشیدن از طریق اصطلاحات هنوز درون جامعه ی ما جا نیـافتاده هست و این جای هیچ گونـه تعجبی ندارد و یک قاعده ی عام هست و ریشـه درون جوان بودن جامعه ی ما از لحاظ رشد علوم جدید دارد. گذار از مرحله ی عبارتی و رسیدن بـه مرحله ی اصطلاحی، و در واقع عبور از مرحله ی اندیشـه های خام و نامشخص و رسیدن بـه کدهای علمـی مشخص و دقیق، سیر طبیعی تمام جوامع علمـی بوده است.
ولی مساله ما چیز دیگری است. مساله ی ما این هست که مـی خواهیم با زبان و تفکر ناپرورده ی خود، علم پرورده ی جهان پیشرفته را یکجا جذب کنیم. همـه ی مشکل ما درون این زمـینـه این هست که ما از وسط راه با آن ها همراه شده ایم و در نتیجه از تجربه ها و دستاوردهای اوایل راه محروم مانده ایم و به همـین دلیل حتمن حتما جور این خسارت را چه درون زبان و چه درون سایر عرصه های اجتماعی تحمل کنیم.
منظور تایید زیر پا گذاشتن هویت و وحدت اصطلاحات متن های علمـی درون ترجمـه و نگارش نیست، بلکه اشاره بـه ریشـه های درد و همـه جانبه نگریستن بدان است. هدف این نوشته درون واقع شکافتن و رد دو نگرش افراطی و غیرعلمـی درون ترجمـه است: نگرشی کـه مـی خواهد همـه ی اصطلاحات علمـی را نقل بـه معنا کند و نگرشی کـه که بدون درون نظر گرفتن بی پشتوانگی زبان فارسی از لحاظ اصطلاحات علمـی جدید، مـی خواهد از غوره های نارس فارسی بـه عنوان مویزهای جا افتاده بهره بگیرد. گروه نخست بـه ترجمـه ی هر متنی از عرفان گرفته که تا انفورماتیک کـه دست یزنند، از صافی ترجمـه ی آنان متنی واحد و قصه مانند بیرون مـی آید و ترجمـه ی گروه دوم نیز بـه کمک انبوهی از معادلات و اصطلاحات درون پاورقی، آن هم توسط فارسی زبانانی کـه به اندازه ی کافی بـه زبان خارجی مورد نظر تسلط داشته باشند، قابل فهم است، ولی نـه به منظور فارسی زبانان معمولی کـه در واقع ترجمـه به منظور آنان حتما صورت بگیرد.
بیـان علم بدون زبان اصطلاحی شدنی نیست، ولی از سوی دیگر با درون نظر گرفتن سیر طبیعی و قانونمند گذار عبارت بـه اصطلاح نمـی توان درون این کار شتاب داشت. بـه ویژه شتابی بدون برنامـه و پراکنده و نـه حساب شده و همـه جانبه. مسلمن زبان هایی کـه هم اکنون محمل دانش های جدیدند، مقدار زیـادی از راه را به منظور ما هموار ساخته اند و ما با گرته برداری های حساب شده از روی آن ها مـی توانیم مشکلات خویش را بـه مـیزان زیـادی حل کنیم و در واقع مقدار زیـادی از مرحله ی گذار را مـیان بر بزنیم. با این همـه این کار نباید با نگرشی خشک و بی انعطاف و با بی توجهی بـه آماده سازی های دوره ی گذار صورت بگیرد.
* * *
از کتاب "نقد آگاه" درون بررسی آراء و آثار، مجموعه ی مقالات، ج ۴، انتشارات آگاه، تهران، ۱۳٦۳
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
ناتوانی زبان یـا ترجمـه ی انتزاعی ؟
شماره ی نوشته: ٦ / ١١
عبدالله کوثری
ناتوانی زبان یـا ترجمـه ی انتزاعی؟
بحث توانایی زبان یـا ناتوانی زبان بـه هنگام تقابل با فرهنگ و زبانهای دیگر مطرح مـیشود و مـیدان این مقابله، ترجمـه است. زبان فارسی از هزار سال پیش درون مـیدان ترجمـه بـه آزمون نـهاده شده است. ترجمـههای گوناگون از قرآن و ترجمـه متون فلسفی کـه سبب شد درون سده های سوم و چهارم فرهنگ ایرانی بـه اوجی بیسابقه دست یـابد و پیـامد آن پیدایش متفکرانی چون «ابوریحان» و «ابنسینا» و «خیـام» و «رازی» و ... بود، نشان داد کـه این زبان به منظور بیـان مفاهیم پرورده شده و در مقابل زبانهای دیگر کم و کاستی ندارد.
خوشبختانـه امروز بسیـاری از آن ترجمـهها درون دسترس ما هست و هنوز هم مـیتوانیم از آن ترجمـهها نکتهها بیـاموزیم. درون در این یک قرن و نیم گذشته کـه ما خواهناخواه بـه دنیـای جدیدی رانده شدیم، از نخستین کارهای ما تلاش به منظور شناخت این دنیـا و پی بردن بـه رمز و راز آن بوده هست و این دنیـایی هست که ما نقشی درون ساختن آن نداشتهایم و هنوز هم نداریم. بیش تر مصرف کننده بودهایم. هم درون عرصه ی تکنولوژی، هم درون عرصه ی علوم دقیق و هم درون زمـینـه ی علوم انسانی. از این رو هست که ترجمـه درون مملکت ما اهمـیتی روزافزون داشته و دارد.
در این مدت زبان ما از طریق ترجمـه غنی شده است، یعنی مترجمان ما مفاهیم جدیدی از فرهنگ دیگر را با واژههایی کـه یـافتهاند یـا ساختهاند وارد زبان ما کردهاند. برخی از این واژهها یـافتنی بوده اند، یعنی مترجمان با رجوع بـه متون گذشته آنها را یـافتهاند و دوباره به کار گرفتهاند مثل واژه ی «ناکجاآباد» درون برابر «یوتوپیـا». اینها اغلب مفاهیمـی است مربوط بـه فلسفه ی قدیم کـه قبلن هم درون فرهنگ ما سابقه داشته است، چون آن آثار را قرنها پیش ترجمـه کرده بودیم. ولی مفاهیم فلسفه ی جدید یـا آنچه کـه در نظریـههای مثلن جامعهشناسی جدید آمده، چیزهایی کاملن بیسابقه است.
من از آن جا کـه در ترجمـه ی فلسفه ی محض دستی ندارم، فقط درون مقام خواننده مـیتوانم حرف ب. اما درون مقام مترجم ادبی، درون این سی و چند سال کـه متون مختلف ادبی، از تراژدیهای یونان که تا داستانهای امریکای لاتین و کتابهایی درون زمـینـه ی شناخت متفکران و نویسندگان غربی را ترجمـه کردهام، کم تر موردی یـافتهام کـه زبان فارسی درون برابر زبان انگلیسی بـه اصطلاح «کم بیـاورد». درون عرصه ادبی، ما ترجمـههای بسیـار ممتازی از آثار مـهم ادبیـات جهان داریم کـه چیزی از اصل کم ندارد. این از آن روست کـه زبان ما درون این هزار واندی سال به منظور بیـان انواع مفاهیم و توصیف حالات و اطوار جسمانی و روحانی آدمـی، خوب آموخته و آزموده شده است.
به عقیده ی من زبانها مشترکات بسیـار دارند و به همـین دلیل هم اصولن ترجمـه امکانپذیر مـیشود. ولی این بدان معنی نیست کـه زبانها الزامن شبیـه بـه هم هستند. تفاوت فرهنگها سبب مـیشود برخی مفاهیم و واژهها درون یک زبان کاربرد بیش تر یـابد و در نتیجه درون طول زمان صیقل بخورد و به حد کمال زیبایی و رسانایی برسد. اما درون زبان دیگر کـه بستر فرهنگی متفاوتی دارد، مفاهیم دیگر و واژههای دیگری این روند تکاملی را طی کنند. بنابراین درون تقابل دو زبان گاه مـیشود کـه ما به منظور بیـان یک مفهوم درون یک واژه با مشکل روبهرو مـیشویم و باید چیزی بیش از یک واژه را به منظور آن بـه کار گیریم. این وضعی هست که درون ترجمـه ادبی، خاصه درون ترجمـه ی شعر، کـه از نـهانیترین و خاصترین امکانات زبان سود مـیجوید، پیش مـیآید. اما این فقط مشکل زبان فارسی نیست، زبان انگلیسی نیز به منظور ترجمـه و بیـان برخی مفاهیم زبان فارسی با همـین مشکل روبهرو مـیشود. ولی درون ترجمـه ی علوم جدید، خواه علوم دقیق و خواه علوم انسانی کـه مفاهیم تازه و بیسابقهای دارند، ما مشکلات بیش تری داریم. درون این موارد در آن جا کـه مترجم بـه درستی معنای واژهای را فهمـیده، یعنی بر موضوع احاطه داشته است، توانسته با اتکا بـه دانش فارسی خود معادل خوبی به منظور این واژه یـا آن مفهوم جدید بسازد. یعنی درون این زمـینـه مشکلات ما بیش تر بـه سبب بدفهمـی مترجمان یـا دانش ناکافی آنها درون زبان فارسی هست و که تا آن جا که مـیدانم مترجمان خوب ما درون ترجمـه ی این متون فرونماندهاند.
حال وقتی مـیگوییم زبان فارسی فقیر هست یـا نرمش کافی درون برابر زبانهای دیگر ندارد، آیـا این نارسایی را حتما زاییده ویژگیهای زبان فارسی بدانیم یـا آن را نتیجه فقر فرهنگی و علمـی اهل زبان بـه شمار آوریم؟ من قصد دفاع از زبان فارسی را ندارم .این زبان مـیراث من تنـها نیست. آنچه مـیگویم بیش تر جنبه ی پرسش دارد که تا صدور حکم. مسأله از این قرار است: دراین مدت ما درون زمـینـه ی فلسفه و علوم انسانی بسیـاری از کتابهای غربی را ترجمـه کردهایم، البته نـه به گونـهای نظاممند و هدفمند، بلکه پراکنده و نابسامان و بیش تر با اتکا بـه ذوق و گرایش تک تک مترجمان. از این رو هست که هنوز مجموعه ی کاملی کـه نشاندهنده ی سیر تحول اندیشـه ی غربی درون این زمـینـهها باشد در اختیـار نداریم و برخی از ترجمـهها هم قابل اعتماد نیستند.
در مورد برخی از متفکران یـا شرح آرا و عقایدشان بیش از یک یـا دو کتاب معتبر نیز چیزی درون دسترس ما نیست. این خود یک مشکل است. اما مسأله یـا مشکل دیگر این هست که آن مفاهیم ترجمـه شده، آن فلسفهها و آن نظریـههای جامعهشناسی که تا چه حد درون ذهن ما جا افتاده و سپس درون زبان ما سیلان یـافته و پارهای تفکیکناپذیر از فرهنگ ما شده است؟ اگر چنین مـیبود ما نیز مـیبایست درون این مدت مفاهیم جدیدی، دیدگاههای جدیدی و حتا نظریـههای جدیدی در آن چارچوبها عرضه کرده باشیم یـا مثلن از فلان نظریـه ی جامعهشناسی به منظور تحلیل جامعه ی کنونی خود بـه گونـهای نظاممند و مستدل سود جسته باشیم.
در این تردیدی نیست کـه ما امروز داریمانی را کـه بدانند و بتوانند توضیح دهند که مثلن «کانت» چه مـیگفته یـا دستگاه فکری «هگل» چه گونـه بوده یـا فلان فیلسوف قرن بیستم چه عقیدهای درباره ی تاریخ داشته یـا فلان نظریـهپرداز جامعهشناسی حرف حسابش چه بوده است. ولی آیـا داریم متفکرانی کـه در دستگاه فکری آن متفکران فکر کنند و ادامـه دهنده تفکر آنان درون زبان و فرهنگ ما باشند؟ نگاهی بـه یک واژهنامـه ی فلسفی و علوم انسانی بیـاندازیم و ببینیم جدا از برخی واژهها کـه دیگر مصرف روزانـه پیدا کرده، چند درصد از واژهها، درون نوشتههای تألیفی و در گفتارهای اهل دانشگاه و اهل قلم ما، به گونـهای جاافتاده و طبیعی بـه کار مـیرود؟. بـه عبارت دیگر، آن دستگاههای فکری که تا چه حد درفرهنگ ما جا افتاده، از حالت عاریتی بیرون آمده و به زبان تفکر ما راه یـافته تا زبان زایـایی بیـابد و نرمش پذیرد؟. که تا آن جا کـه من دیدهام آن واژهنامـهها بیش تر به کار مترجمان آمده و آن واژهها بیش تر درون ترجمـه بـه کار گرفته شده است.
البته درون عرصه ی تاریخنویسی و تحلیل تاریخ داریم نویسندگانی را کـه به گونـهای خلاق از آن مفاهیم و دستگاههای فکری سود جستهاند، ولی درون بیش تر زمـینـههای دیگر، کارهای تألیفی ما درون توضیح و تشریح آن دستگاهها و مفاهیم بوده و ما چیز تازهای به آن ها نیـافزودهایم. من از آن جا کـه در زبانشناسی دستی ندارم و از دیدگاههای زبانشناسان درون این مورد بیخبرم، فقط درون مقام مترجم و نیز خوانندهای کـه کم وبیش نمونـههای گوناگون متون فارسی را از تاریخ بلعمـی که تا امروز مطالعه کرده حرف مـی، اما شاید مناسب باشد کـه در این جا از تجربه ی شخصی خود درون این زمـینـه نیز چیزی بگویم. من درون زمـینـه ی علم اقتصاد چندین کتاب ترجمـه کردهام و یکی از کارهایم درون دو سه سال اخیر همکاری درون تدوین واژهنامـه و سپس فرهنگ توصیفی اصطلاحات اقتصاد مالی و واژههای رایج درون بورس و اوراق بهادار بوده است. درون اینجا ما با مفاهیمـی سر و کار داریم کـه هیچ سابقهای درون فرهنگ ما و در اقتصاد ما ندارند. برخی از این مفاهیم حتا به آسانی بـه تصور من درون نمـیآیند. ما از آن جا کـه هیچ پیشینـهای درون این زمـینـه نداریم، ناچاریم یـا بـه روش گرتهبرداری یـا ترجمـه ی لفظ بـه لفظ واژه بسازیم یـا با توجه به کاربرد یـا مفهوم آن چیز معادلی ابداع کنیم.
در هر مورد، کار دشواریهایی ویژه ی خود را دارد. مـیتوانم بگویم زبان فارسی درون برخی موارد آن نرمش لازم را ندارد، اما هنوز به منظور من روشن نیست کـه این نارسایی بـه سبب آشنا و اخت نبودن ما با آن مفاهیم هست یـا بـه راستی عیبی درون زبانمان وجود دارد. نکتهای کـه در اغلب موارد توجه مرا جلب مـی کند آسان گیری و باز بودن دست و بال غربیها درون ساختن این اصطلاحات است. نزد آنان پیش پاافتادهترین کلمات درون کنار «سنگینترین» کلمات مـینشیند و هیچ اتفاقی هم نمـیافتد. کار بـه آن جا مـیکشد کـه آنان به منظور بیـان یک مفهوم از اسم شخص یـا فلان شرکت یـا کارخانـه استفاده مـیکنند .مثل Green Shoe که نام کارخانـهای بوده کـه نخستین بار از فلان سهام استفاده کرده است. حال ما به منظور یـافتن معنی این اصطلاح حتما چندین فرهنگ تخصصی را بخوانیم و بعد چون نمـیتوانیم از روش لفظ بـه لفظ استفاده کنیم، خودمان واژه ای بسازیم کـه رساننده ی مفهوم آن نوع سهام و کاربرد آن باشد. ما نمـیتوانیم در این مورد یـا هر مورد دیگر خیلی دست خودمان را باز بگذاریم، چون مـیترسیم درون رساندن معنی کوتاهی یم. آیـا اگر ما خودمان چنان سهامـی را ابداع کرده بودیم باز چنین مشکلی داشتیم؟
نگاهی بـه اصطلاحات معماری سنتی خودمان بیـاندازیم. سنتی دیرین و باشکوه کـه دستاوردش را فقط کافی هست در اصفهان تماشا کنیم. مـی بینید کـه چه واژههای طبیعی و خوشتراشی درون این سنت داریم. مشکل اصلی ما این است که اکنون کار واژهگزینی ما معمولن درون خلاء و به گونـهای انتزاعی صورت مـیپذیرد، زیرا آن مفهوم هیچ پیشینـهای درون فرهنگ ما ندارد و در تفکر روزانـه ما هم کاربردی نمـییـابد، چون کل آن دستگاه هنوز به منظور ما عاریتی هست و از آنِ ما نشده است. بنابراین باز پرسش خودم را تکرار مـیکنم: آیـا این فقر زبانی و نرمشناپذیری زبانی کـه مـیبینیم و در برخی از رشتههای علوم بـه راستی هم وجود دارد، نتیجه ی ساختار زبان ماست یـا بـه این علت هست که ما هنوز نتوانستهایم درون فرهنگ امروز جهان جا بیـافتیم و فرهنگ و مفاهیم جدید آن را چنان آموخته ی ذهن خود یم کـه زبان بـه پیروی از ذهن، درون برابر آن مفاهیم جدید آموخته شود و زایـایی و نرمش بیـابد؟
از: خبرگزاری فارس
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
واژه و واژه سازی، شیوه های برابر سازی و برابر یـابی
شماره ی نوشته: ۵ / ١١
دکتر کوروش صفوی
پیرامون وازه و واژه سازی،
شیوه های برابر سازی و برابر یـابی،
خط فارسی و درست نویسی، فارسی سره
و پسرفت آموزش زبان و ادبیـات فارسی
در دانشگاه های ایران
فیروزه ناظرى* : تعریف شما از «واژه» چیست؟
- اگر بخواهم بـه شکلى کاملن فنى بـه این پرسش شما پاسخ بدهم، حتما اصطلاحاتى تخصصى مانند «تکواژ»، «تکی»، «آهنگ صدا»، «مفهوم» و... را بـه مـیان بکشم کـه درکشان نیـاز بـه ساعت ها بحث دارد و از حوصله ی مخاطب شما نیز خارج است. بنابراین اجازه بدهید بـه همـین تعریف ساده بسنده کنیم که «واژه» همان واحد سازنده ی جمله هست که درون خط فارسى آن را با اندکى فاصله با واحدهاى دیگر مى نویسیم و یک معنى مشخص دارد.
* خب، حالا فرض کنید فردى از مـیان مردم عادى، بار نخست کـه «سیگار» را دید، آن را «دودسازه» بنامد. آن وقت چه اتفاقى مى افتد؟ منظورم این هست که اصولن نقش افراد غیر متخصص درون واژه سازى چیست؟
- واژه هایى مانند «سگ دست»، «شغال دست»، «سیبک»، «آچار کلاغى» و صدها واژه ی دیگر را افرادى ساخته اند کـه در یک نـهاد علمى و ویژه ی واژه سازى کار نمى کرده اند. این واژه ها بـه خوبى درون فارسى جا افتاده و به کار مى روند. زمانیی به منظور چیزى کـه بخشى از اتومبیل و شبیـه به دست سگ است، واژه ی «سگ دست» را ساخته و این واژه بـه تدریج درون جامعه فارسى زبانان جا افتاده است. مطمئن باشید صدها واژه ی دیگر هم ساخته شده کـه جا نیفتاده اند.
بنابراین نباید تصورما این باشد کـه تنـهاانی کـه متخصص کار واژه سازى اند، حق دارند واژه ی جدید بسازند. من توى خانـه ام نشسته ام و یک دفعه توى آشپزخانـه متوجه ی پودرى مى شوم کـه خریده و اسمش «فوش» هست و مى شود آن را بـه عنوان چاشنى روى سالاد پاشید. من آن را توى ظرفى مى ریزم کـه درش هست و آن را کنار «نمکدان» و «فلفلدان» روی مـیز قرار مى دهم و آن را «فوشدان» مى نامم. اگر افراد خانواده ی من هم بپذیرند کـه آن جاى مخصوص «فوش» را «فوشدان» بنامند، واژه ی «فوشدان» دست کم درون خانـه ما جا مى افتد.
* شیوه هاى واژه سازى درون فارسى کدام اند؟ آیـا ما براى برابر یـابى یـا برابر سازى براى واژه هاى بیگانـه از همـین فرایندها استفاده مى کنیم؟
- اگر نخواهیم بـه زیربخش هاى هر شیوه ی واژه سازى توجه کنیم، مى توانیم بـه شکلى ساده انگاشته، واژه هاى زبان فارسى را درون دو گروه عمده طبقه بندى کنیم. گروه نخست، از واژه هایى تشکیل شده هست که «بسیط» اند؛ مثلن «مداد» ، «از» یـا «موش» و جز آن. این واژه ها از یک تکواژ تشکیل شده اند و نمى شود آنـها را بـه واحدهاى معنى دار کوچک ترى تجزیـه کرد. مثلن اگر «کتاب» را با «کتاب فروش» یـا «کتاب فروشى» مقایسه کنید، مى توانید بـه سادگى دریـابید کـه «کتاب فروش» از دو واحد «کتاب» و «فروش» تشکیل شده و «کتاب فروشى» افزون بر «کتاب» و «فروش»، یک «ى» هم دارد. این نوع واژه ها را مى شود درون برابر گروه نخست، «غیر بسیط» نامـید و گفت «کتاب» یک واژه ی بسیط فارسى هست و «کتاب فروش» یـا «کتاب فروشى» غیر بسیط اند.
تکواژهاى فارسى را مى شود بـه دو گروه بخش کرد. یک گروه از آن ها را «تکواژ قاموسى» مى نامند. این تکواژها درون نوع خود داراى معنایى مستقل اند. گروه دوم تکواژها را «تکواژ دستورى» نامـیده اند کـه معنى شان محدود بـه یک نقش دستورى است. بدبن ترتیب «کتاب» و «فروش» تکواژ قاموسى و «مى - » و «- گر» تکواژ دستورى بـه شمار مى آیند. اگر این حرف مرا به همـین شکل ساده شده و غیر تخصصى اش بپذیرید، آن گاه مى شود گفت واژه هاى «غیر بسیط» از هنى بیش از یک تکواژ ساخته مى شوند و این تکواژها ممکن هست قاموسى یـا دستورى باشند.
اکنون مى رویم بـه سراغ بخش نخست پرسش شما و بحث درباره ی فرایندهاى واژه سازى درون زبان فارسی.
یکى از شیوه هاى واژه سازى درون زبان فارسى «ترکیب» است. درون این روش، ما تکواژهاى قاموسى را کنار هم قرار مى دهیم و واژه ی جدید مى سازیم. واژه هایى مانند «مـهمان سرا»، «کتاب فروش»، «شیر هویج»، «سنگ شکن»، «برف پاک کن» و غیره بـه همـین شکل ساخته شده اند.
یکى دیگر از شیوه هاى واژه سازى درون زبان فارسى «اشتقاق» است. ما درون این شکل واژه سازى، یک تکواژ قاموسى را بـه عنوان پایـه انتخاب مى کنیم و با افزودن تکواژ یـا تکواژهاى دستورى به آن، واژه ی جدید مى سازیم. واژه هایى مانند «نمکدان»، «سبزى»، «خانگى»، «گیره» و «پفک» بـه این شکل ساخته شده اند.
ما مى توانیم از هر دو روش «ترکیب» و «اشتقاق» با هم استفاده کنیم و واژه هایى مانند «کتاب فروشى» یـا «جنگل دارى» یـا «ناجوانمردانـه» و غیره را بسازیم.
به این ترتیب، ما درون زبان فارسى یـا با واژه هاى «بسیط» سر و کار داریم و یـا با واژه هاى «غیر بسیط». این واژه هاى غیر بسیط، یـا «مرکب» اند یـا «مشتق» و یـا «مشتق – مرکب».
ما براى برابر سازى به منظور واژه هاى بیگانـه نیز از همـین شیوه ها استفاده مى کنیم. فرض کنید به منظور واژه ی «سیگار» بخواهیم برابری درون فارسى بسازیم. این کار را مى شود با انتخاب یک واژه ی بسیط انجام داد. ما مى توانیم از فرایند «ترکیب» استفاده کنیم و مثلن «دودساز» را بـه کار ببریم یـا بـه کمک فرایند «اشتقاق» مثلن «دودگر» را بسازیم. البته شاید بـه تر باشد «دودگر» را براى فردى که سیگار مى کشد بـه کار ببریم. شاید بشود از فرایند «ترکیب و اشتقاق» استفاده کرد و براى «سیگار» واژه ی «دودسازه» را ساخت.
من این جا فقط مى خواستم نشان دهم کـه شیوه و فرایندهاى واژه سازى درون فارسى کدام اند و اصلن منظورم این نیست کـه این برابر هاى بنده برابر هاى مناسبى اند یـا اصلن حتما برابری براى «سیگار» درون نظر گرفت
* همـین حالا درون مـیان جوانان و نوجوانان فارسى زبان مجموعه ی وسیعى از واژه ها و اصطلاحاتى کاربرد یـافته هست که همـین گونـه ساخته شده اند، آیـا این «فوشدان» چیزى مانند «قاط زدن» نیست؟
- چرا هست. هیچ اشکالى هم ندارد. من نمى دانم چرا این گونـه ی فارسى جوانان امروز ما این اندازه مـهم شده هست !. اجازه بدهید مطلب را از دید دیگرى بررسى کنیم.
هر زبان طبیعى، مانند فارسى، عربى، انگلیسى یـا صدها زبان دیگرى کـه در دنیـا سخن گو دارند، بـه لحاظ نظرى از تعداد متعددى گونـه ی زمانى، گونـه ی جغرافیـایى، گونـه ی شغلى، گونـه ی تحصیلى، گونـه ی اجتماعى، گونـه ی سنى و جز آن برخوردار است. در هر مقطع زمانى، گونـه ی سنى جوانان و نوجوانان، با گونـه ی سنى پدر و مادرانشان، و گونـه ی سنى پدربزرگ ها و مادربزرگ هایشان تفاوت هایى دارد. نسلى کـه امروز پدربزرگ ها و مادربزرگ ها را تشکیل مى دهند، وقتى نوجوان بودند، اصطلاحاتى را بـه کار مى بردند که پدر و مادرهایشان بـه کار نمى بردند. مثلن «شفته»، «کانتورى»، «بادمجان دورقاب چین»، «شیربرنج»، «نکبت»، «آب خنک»، «پاچه ورمالیده»، «دسته هونگ»، «قرشمال»، «قاراشمـیش» و صدها نمونـه ی دیگر.
افراد نسل من هم کـه اکنون مـیانسال بـه شمار مى آیند، وقتى نوجوان بودند، صدها واژه و اصطلاح ویژه ی خود را داشته اند. مثلن «نازک نارنجى»، «آنتن»، «جگر»، «هلو»، «چلغوز»، «ازگل»، «نخ دادن»، «نسناس»، «خالى بند»، «راحت الحلقوم» و ....
تعداد کمى از این واژه ها و اصطلاحات از یک نسل بـه نسل بعد منتقل مى شوند و بقیـه فراموش مى شوند. مثلن اکنون بچه هاى من دیگر نمى دانند ما وقتى جوان بودیم «راحت الحلقوم» را براى اشاره بـه چه نوع فردى استفاده مى کرده ایم، زیرا این ها بـه جاى همـین اصطلاح «پاناسونیک» را بـه کار مى برند. آن چه را ما «ازگل» مى نامـیدیم، این ها «جواد» مى نامند. بنابراین این نوع واژه ها و اصطلاح ها مطلب تازه اى نیست کـه ناگهان درون یک زبان اتفاق افتاده باشد.
* نظر شما درباره ی برابر سازى چیست و این کار را که تا چه اندازه ضرورى مى دانید؟
- به نظر من، برابر یـابى و برابر سازى براى واژه هاى بیگانـه اى کـه به زبان علم مربوطند ضرورى است. منظورم آن واژه ها و اصطلاحاتى هست که قرار هست مورد استفاده ی متخصص یک علم خاص قرار بگیرد. درون همـین رشته ی زبان شناسى، اصطلاحاتى نظیر «ساخت واژ - واجى»، «دستورزایشى»، «واج»، «تکواژ مـیانجى»، «زبان نواخت بر» و صدها ترکیب و واژه ی دیگر بـه کار مى روند کـه در رشته ی ربان شناسی کاملن جاافتاده اند و بسیـار خوش ساخت بـه شمار مى آیند. دانش جویى کـه به رشته ی زبان شناسى راه مى یـابد و براى نخستین بار واژه ی «تکواژ» را مى شنود، آن را بـه عنوان یک اصطلاح تخصصى این رشته مى پذیرد و با شنیدن اصطلاح «دستور زایشى» هم بـه یـاد زایمان نمى افتد، زیرا درون حوزه ی زبان روزمره ی مردم با چنین واژه اى مواجه نمى شود. از سوى دیگر، ضرورى هست که زبان فارسى را بـه شکلى مداوم درون حوزه ی زبان علم تقویت کنیم. در فلسفه، براى اشاره بـه نگرش کانت از اصطلاح «نظریـه ی استعلایى» استفاده مى کنند. در منطق واژه ی «سور» اصطلاحى کاملن جاافتاده و پذیرفته هست و هیچ منطقدانى را ندیده ام که بگوید «سور» واژه ی خوبى نیست چون آدم بـه یـاد مـهمانى و سور و سات مثلن عروسى مى افتد. بـه همـین دلیل معتقدم کـه واژه ها اگر درون حوزه ی کاربرد زبان علم برابر سازى شوند و در مـیان متخصصان کاربرد یـابند، بـه تقویب گونـه ی علمى زبان فارسى مى انجامند.
* خب، بعد تکلیف ما با واژه هایى مانند «بال گرد» براى «هلى کوپتر» چیست؟
- باز هم مسأله همان هست که عرض کردم. اگر واژه ی «بال گرد» قرار باشد درون مـیان متخصصان، فرضن درون صنعت هلى کوپترسازى بـه کار رود، خیلى زود پذیرفته مى شود. ولى مسأله این هست که آیـا جامعه ی فارسى زبان نیز این واژه را مى پذیرد یـا نـه. به نظر من اصلن مـهم نیست کـه این اصطلاح را مردم کوچه و بازار هم بپذیرند یـا نپذیرند. بگذارید نمونـه اى برایتان بیـاورم. یکى از واژه هایى کـه فرهنگستان نخست، در مقابل «طیـاره» و «آیروپلان» ساخته بود، همـین واژه ی «هواپیما» ی امروز بود. فکر مى کنید مردم همان روز نخست «طیـاره» را ول د و همـه واژه ی «هواپیما» را پذیرفتند؟ اصلن اینطور نیست. این واژه و ده ها واژه ی دیگر، نخست درون ارتش و به عنوان یک واژه ی تخصصى بـه کار رفت و به تدریج درون مـیان مردم جا افتاد. واژه هایى مانند «دانشگاه» و «دانشکده» را هم نخست فقط استادان و دانش جویـان بـه کار مى بردند و مردم عادى ترجیح مى دادند «اونیورسیته» و «فاکولته» را بـه کار ببرند. این واژه ها نیز بـه تدریج جا افتادند.
صادق هدایت درون مقاله اى بـه شدت بـه همـین واژه هاى ساخته شده ی فرهنگستان نخست، حمله مى کند و معتقد هست که این واژه ها محال هست بین مردم کاربرد یـابند. این حرف درون زمان آن شادروان کاملن درست بود، ولى هدایت بـه این نکته توجه نداشت کـه هیچ پدیده اى یک روزه رواج نمى یـابد. مگر وقتى رادیو را اختراع د، فردایش همـه رادیو داشتند؟ همـین امروز هنوز هم بسیـارى از مدرسان دانشگاه هاى دولتى و سنتى ما، پدیده هایى مانند «طرح پودمانى» ، «دانشگاه مجازى» و حتا بدتر از آن «دانشگاه پیـام نور» و «دانشگاه آزاد» را قبول ندارند. خب قبول نداشته باشند. مسأله این هست که حتما براى پذیرش هر پدیده ی تازه اى بـه مردم فرصت داد. واژه ها حتما فرصت پیدا کنند که تا جا بیـافتند. البته شرایط دیگرى هم وجود دارد. مثلن پیش از این کـه یک واژه درون زبان جا بیـافتد، واژه ی برابرش را بسازیم و به کار بیـاندازیم. این موضوع درمورد واژه هاى «نرم افزار» و «سخت افزار» قابل طرح است. ولى براى این کـه «رایـانـه» بـه جاى «کامپیوتر» جا بیـافتد، وقت لازم است، شاید هم هیچ وقت این اتفاق نیـافتد. ولی این تلاش حتما انجام بگیرد .
* حال کـه سخن بـه «فرهنگستان زبان و ادب فارسى» کشید، بگذارید بپرسم وظیفه ی این فرهنگستان براى واژه سازى چیست؟
- بر پایـه ی این پرسش، نخست تصور مى شود کـه وظیفه ی فرهنگستان زبان و ادب فارسى این هست که فقط بنشیند و واژه بسازد. دوم تصور مى شود کـه افرادى کـه در فرهنگستان گرد آمده اند، مثلن از کره ی مریخ آمده اند و من و امثال من حتما وظیفه ی آنان را معلوم کنیم. این دو تصور کاملن نادرست است.
تنـها یکى از وظایف فرهنگستان برابر یـابى براى واژه هاست. آن هم نـه هر واژه اى. پژوهش هایى کـه در فرهنگستان انجام مى شود محدود بـه همـین کار نمى شود. بـه باور من، شاید یکى از کارهاى فرعى فرهنگستان این باشد کـه بنشیند و واژه بسازد. تدوین دستور زبان جامع فارسى، پژوهش درون زمـینـه ی گویش هاى ایرانى، مطالعه درون زمـینـه ی گونـه هاى زبان فارسى، شیوه ی نگارش فارسى و ده ها پژوهش ارزنده دیگرى کـه هم اکنون درون فرهنگستان صورت مى پذیرد، از نظرها دور مانده، آن هم به این دلیل کـه چنین پژوهش هایى بـه سرعت انجام نمى شوند و نتایج کار آن ها فورن معلوم نمى شوند. یکى از وظیفه های اصلى گروه هاى گوناگون فرهنگستان، معیـارسازى اصطلاحات است. مثلن درون زبان شناسى، براى اشاره بـه یک موضوع واحد، چند اصطلاح بـه کار رفته است. مثلن ما morpheme را، هم «مورفم» گفته ایم، هم «واژک» و هم «تکواژ». از مـیان این اصطلاحات، یکى را حتما به عنوان اصطلاح معیـار برگزید. این کوشش از جمله کارهاى بسیـار مـهمى هست که درون فرهنگستان صورت مى گیرد.
* آیـا ساخت واژه هایى مانند «فناورى» یـا «پارکبان» را درست مى دانید یـا نـه ؟ یعنی، وقتى بخشى از یک واژه، قرضى و خارجى است، چه طور مى شود بخش دیگرى را از زبان فارسى بـه آن افزود و گفت این واژه «درست» است؟
- اجازه بدهید، نخست چند نمونـه را با هم مرور کنیم. «کلیدساز» بخش نخستش یونانى هست و بخش دومش بن مضارع «ساختن» فارسى است. «درشکه چى» بخش اولش روسى هست و پساوند «- چى» اش ترکى است. «پستچى» از آن هم بدتر است. بخش نخستش انگلیسى هست و بخش دومش ترکى است. «امـیر تومان باشى» کـه دیگر فاجعه است. «امـیر» عربى ، «تومان» مغولى و «باشى» ترکى است.
* پس شما با این ترکیب ها مشکلى ندارید.
- مگرى مشکلى دارد کـه من داشته باشم؟ مگر شما با واژه ی «پارک » مشکل داشته اید کـه حالا یقه ی «پارکبان» را گرفته اید؟ مگر وقتى از «فن» واژه ی «فنى» را ساختیم، مشکلى پیش آمد؟ مگر اصلن شش دانگ سند زبان فارسى را بـه اسم من زده اند که فکر کنم بقیـه دارند بـه این زبان خیـانت مى کنند و فقط من دارم خدمت مى کنم؟
* در مورد نوع نگارش «فناورى» چه طور؟ آیـا این شیوه ی نگارش را درست مى دانید؟ نظرتان درباره ی این شیوه هاى نگارش چیست؟
- بنده خودم «فن آورى» را ترجیح مى دهم. ولى نظر من کاملن شخصى است. «اطاق» را هم بـه صورت «اتاق» ترجیح مى دهم. حتا نمى دانم چرا دوست دارم «صابون» را هم «سابون» بنویسم! ولی این حرف ها درون حد نظر شخصى هست . درون حال حاضر نگرش هاى گوناگونی نسبت بـه شیوه ی رسم الخط فارسى وجود دارد. جدا نویسى، سر هم نویسى، جای گزینى نویسه ها، حتا جای گزینى نظام نوشتارى. هر کدام از این نگرش ها انواع نیز دارد و تا حد افراط پیش مى رود. بـه هر حال، هر رسم الخطى کـه استفاده شود حتما چند قاعده را رعایت کند. نخست این کـه «سکته ی خوانشى» ایجاد نکند، یعنى من وقتى بـه آن واژه رسیدم، مجبور نشوم برگردم، ببینم آن چه خواندم چه بود. دوم این که که تا حدى بـه شیوه ی گفتارى نزدیک باشد.
و این ها درون شرایطى هست که فضاى جهانى را درون نظر نگیریم. برخى معتقدند کـه این خط حتما به کلى عوض شود، زیرا در ارتباط جهانى کارآمد نیست. هر کدام از این دیدگاه ها درون نوع خود قابل تأمل است. برخى معتقدند کـه اگر خط فارسى را کنار بگذاریم و خطى برگرفته از خط لاتین را جایگزینش کنیم، فرهنگ گذشته مان را از دست مى دهیم. راستش من از این گفته ها سر در نمى آورم. مثلن مى گویند اگر خط را عوض کنیم دیگر نمى توانیم حافظ یـا شاهنامـه بخوانیم. مگر ما همـین حالا حافظ را بـه همان خطى مى خوانیم کـه در سده ی هشتم نوشته شده است؟ خیلى از این متن ها را ما امروز نمى توانیم بخوانیم. البته مى دانیم بـه خط فارسى است، ولى آن خط را نمى توانیم بخوانیم. من یک قباله ی ازدواج توى خانـه دارم که متعلق بـه پدربزرگ و مادربزرگ پدرم اند. آن را قاب کرده ام و به دیوار زده ام، ولى نمى توانم آن را بخوانم. بـه همـین دلیل هم ما افراد متخصصى داریم کـه تخصصشان خواندن همـین نسخه هاى خطى است. بنابراین درون هر مورد حتما «علم» را بـه عنوان مـیزان درون نظر گرفت. در مورد پیشنـهادهاى موجود، نظر بنده این هست که هنوز داریم احساسى برخورد مى کنیم.
* با این پاسخی کـه دادید، پرسش دیگرى بـه ذهنم رسید و آن پالایش زبان فارسى است. افرادى چون احمدروى مـی کوشیدند فارسى اى را رواج دهند کـه ناب باشد. درون حال حاضر نیز دکتر مـیرجلال الدین کزازى را مى توان نمونـه آورد کـه حتا در گفت و گوی روزمره مـی کوشد از فارسى ناب درون صحبتش استفاده کند. نظرتان درباره این کوشش ها چیست؟
- اجازه دهید نخست تکلیفمان را با زبان فارسى ناب یـا فارسى سره روشن کنیم. منظور ما از فارسى ناب چیست؟ اگر منظور ما این هست که واژه هایى را بـه کار ببریم کـه فقط فارسى باشند یـا ریشـه شان فارسى باشد، نخست حتما پرسید فارسی بودن این واژه ها را از کجا حتما مشخص کنیم؟ اگر بـه دوره ی باستان برگردیم، آیـا فقط واژه هاى فارسى باستان را حتما انتخاب کنیم یـا آن کـه واژه هاى زبان هاى اوستایى و چند واژه ی مادى و سکایى باستان هم قبول است؟ سپس درون دوره ی مـیانـه، آیـا واژه هاى پارتى مـیانـه و خوارزمى مـیانـه و بلخى مـیانـه و سکایى مـیانـه حق ورود دارند یـا نـه؟ مثلن واژه ی «نقره» که سغدى است، مى تواند درون فارسى سره بـه کار رود یـا نـه؟ «اژدها» کـه احتمالن پارتى است، چه طور؟ حالا فرض کنید بگوییم واژه هاى زبان هاى ایرانى اشکال ندارند. خب، تکلیف واژه هایی کـه از زبان هاى گوناگون بـه این زبان ها راه یـافته اند چه مى شود؟ مثلن واژه ی «نماز» کـه مى گوییم فارسى است، درون اصل از سنسکریت وارد فارسى شده است. این ها را چه کار کنیم؟ یـا «کنکاش» کـه از مغولى آمده یـا «لگن» کـه از یونانى آمده است. این ها را چه کار کنیم؟ درون پایـان مى بینیم این عزیزان با این واژه ها مشکلی ندارند و مشکلشان تنـها واژه هاى عربى است. حالا مسأله پیچیده تر مى شود، زیرا حتما معلوم کنیم مشکلمان با کدام عرب است. آرامـیان و اکدیـان هم از نژاد سامى بوده اند، یعنى بـه نوعى در طول تاریخ از همـین نژاد عرب بوده اند. خب، ما خط مـیخى کتیبه هاى فارسى باستان را از همـین خط مـیخى اکدیـان اقتباس کرده ایم. درون دوره ی مـیانـه هم همـه ی خطوط بـه کار رفته در ایران بـه جز خط بلخى و خط سکایى مـیانـه ی جنوبى، از خط آرامى اقتباس شده که همـین آرامـیان درون طول تاریخ با عرب ها از یک نژاد بوده اند. خطى کـه براى نگارش بلخى مـیانـه بـه کار مى رفته از خط یونانى اقتباس شده و خط سکایى مـیانـه هم احتمالن از خط سنسکریت گرفته شده است.
خب حالا فرض کنید این عرب ها و زبان و خطشان هم مورد نظر ما نباشد و فقط بـه لحاظ احساسى خودمان را تنـها درگیر آن واژه هاى عربى کنیم کـه پس از دوره ی ساسانیـان وارد زبان فارسى شده اند. خب این واژه ها کدام اند؟ آیـا شامل «اقیـانوس» ، «اطلس» ، «قلم» ، «صراط»، «اصطرلاب» ، «فلسفه» و صدها واژه ی دیگر از این قبیل هم مى شوند کـه اصلشان عربى نیست و معرب شده اند؟
حالا فرض کنید ما بعد از شناسایى دقیق واژه هاى عربى و حذف آن ها از زبان خود، زبان فارسى عجیبى را بـه کار ببریم کـه بقیـه فکر کنند مثلن داریم پشتو صحبت مى کنیم. این کار چه موفقیتى بـه همراه خواهد داشت؟ دست کم این هست که یکى از شاگردانم بعد از این همـه سال سخن گفتن من بـه این فارسى ناب، از من تقلید کند و تحت تأثیر دانش فراوان و تعصب زیـادم بـه فرهنگ سترگ این مرز و بوم، مانند من صحبت کند یـا بکوشد ادای مرا درآورد. خب وقتى من نتوانسته ام درهمـه ی این سال ها حتا یک نفر را ترغیب کنم کـه از چنین زبان عجیبى استفاده کند، باید متوجه بشوم کـه چنین کارى نتیجه اى ندارد. البته یک نتیجه دارد و آن این کـه مردم دیگز مرا جدى نمى گیرند. مسلمن وقتىى از فارسى اى استفاده کند کـه بیش تر بـه زبان مثلن شاهنامـه شباهت داشته باشد، آدم دوست دارد بنشیند و از این نقالى لذت ببرد.
حالا بیـایید وارونـه ی این را ببینیم. نگاه کنید آن عربى کـه مى داند دستور زبانش را سیبویـه ی ایرانى نوشته و عروض پرافتخارش را خلیل بن احمد ایرانى تدوین کرده و اولین فرهنگ لغتش را همـین ایرانى برایش درست کرده است، چه قدر از دست ما حرص مى خورد.
به هر حال ما حتما یک واقعیت را همواره درون نظر داشته باشیم و آن این کـه دوره ی سلم و تور و ایرج گذشته است. ما امروز درون یک دهکده ی جهانى زندگى مى کنیم و نگرش قبیله اى، با آن چه که دور و بر ماست کمى بیگانـه است.
* امروز مى بینیم کـه بسیـارى از دانش جویـان رشته ی زبان و ادبیـات فارسى از روش تدریس ادبیـات فارسى و مطالب درسى شان حتا که تا دوره ی دکترا خسته شده اند. بسیـارى از دانش جویـان بـه دنبال حرف هاى تازه اى اند که مى توانست بخشى از مطالب درس شان باشد. آیـا فکر نمى کنید افزودن درس هایى مانند نظریـه هاى ادبى، ادبیـات تطبیقى، نقد ادبى و روش هاى تازه اى کـه در نقد مطرح مى شود، باعث مى شوند مطالعه ی ادبیـات فارسى از حالت بومى بیرون بیـاید؟
- اجازه بدهید نخست تکلیف این مطالعات بومى و افتخارات ملى را روشن کنیم. این پژوهش هاى بومى کدام اند؟ این زبان فارسى را حدود صد و بیست سال پیش، یک انگلیسى بـه نام سر ویلیـام جونز معلوم کرد کـه از زبان هاى هند و اروپایى است. کتیبه هاى فارسى باستان مان را هم افرادى چون تیخسن، مونتر، گروتفند، راسن مارتین خواندند و ما فهمـیدیم درباره ی چه هستند. وجود هزوارش را درون خطوط ایرانى دوره ی مـیانـه را نیز فردى بـه نام زالمان کشف کرده است. فرهنگ زبان پهلوى را مکنزى تهیـه کرده. بـه ترین تحقیق درباره ی زبان فارسى باستان متعلق به کنت است. همـین حالا هم وقتى صحبت از بـه ترین نسخه ی شاهنامـه مى شود، تصحیح چاپ مسکو به ترین است. مثنوى نیکلسون را نیز نباید از یـاد برد. تاریخ ادبیـات ادوارد براون، تحقیقات هانرى ماسه درباره ی آثار سعدى و صدها محقق دیگر کـه هیچ کدامشان از فرزندان سلم و تور و ایرج نبوده اند، این پژوهش هاى بومى [!] را انجام داده اند که تا ما امروز صدایمان را بم یم و فریـاد بزنیم تحقیقات درون این زمـینـه بومى مى ماند و باید بماند.
پس نمى شود درباره ی پژوهش هاى موجود درون این زمـینـه خیلى هم بـه غرور ملى رسید. آن چه افتخار است، نوع پژوهش نیست، بلکه افتخار این هست که این آثار مربوط بـه این مرز و بوم است. دقت کنید؛ من نگفتم افتخار ما فردوسى و حافظ و سعدى و ده ها و صدها فرزانـه از این دست اند. اینان افتخار جهان اند. فردوسى همان قدر کـه به ایران تعلق دارد بـه تمام جهان تعلق دارد. حافظ اگر چه ایرانى هست ولى شاعر کل جهان است. من همان اندازه کـه به حافظ مى بالم ، بـه گوته و شکسپیر و هومر و وجود اینان مفتخرم. مولانا همان قدر کـه متعلق به من هست به تمام جهان تعلق دارد. مگر مى شود فردى چون ابن سینا را تنـها ایرانى دانست؟ آن هم وقتى کتاب قانون اش را قرن ها درون غرب تدریس مى کرده اند؟ این حرف هاى عشیره اى و قبیله اى ما را بـه جایى نمى رساند.
حال بگذارید بـه همان مساله ی روش هاى تحقیق و پژوهش برگردیم و اجازه بدهید من از نمونـه اى براى پایـان بـه سخنم استفاده کنم. فرض کنید ما دستگاهى داشتیم کـه مى توانستیم نیوتن را زنده کنیم و ببریم سرکلاس درس فیزیک (۱) دانشگاه بنشانیم. با قاطعیت مـی شود گفت، نیوتن اگر درون امتحان این درس شرکت کند، مردود خواهد شد. ولى من مطمئن نیستم کـه اگر استاد فروزانفر را امروز درون کلاس دوره دکتراى ادبیـات فارسى بنشانیم، استاد این درس را از کلاس بیرون نکند. مى دانید چرا؟ چون با وجود تحول عظیم درون زبان فارسی هیچ تحولى در دروس و روش تدریس دروس این رشته از ده ها سال پیش تاکنون پدید نیـامده است. ما وقتى پژوهش هاى استاد معین را با پژوهش هاى امروز مقایسه مى کنیم، بـه این نتیجه مى رسیم که انگار حتا درجا نزده ایم، بلکه کمى هم بعد رفته ایم !
دانش جویـان رشته ی ادبیـات فارسى نیـاز بـه مطالعات نشانـه شناختى دارند، حتما با نظریـه هاى ادبى آشنا شوند، باید با مطالعات تطبیقى ادبیـات آشنا شوند. حتما نقدهاى گوناگون را مطالعه کنند، حتما با تاریخ علم، فلسفه و منطق آشنایى پیداکنند، حتما با ادبیـات داستانى آشنا شوند و خیلى مطالب دیگر. اگر ما درون هیچ دانشى نتوانیم حرف اول و آخر را بزنیم، دست کم حق ماست کـه در زمـینـه ی زبان و ادب فارسى درون دنیـا برترین باشیم. ما با این حرف هاى بومى شدن و بومى مطالعات ادبیـات فارسی، فقط از این واقعیت ها فاصله خواهیم گرفت.
از: شورای گسترش زبان فارسی
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
نگاهی بـه برخی از مسایل ترجمـه درون ایران
شماره ی نوشته : ۴ / ١١
علیرضا سمـیعی
نگاهی به برخی از مسائل ترجمـه در ایران
۴پرسش از ۴ مترجم
۱) كتاب ها و آثارى را كه ترجمـه كرده ايد برچه اساسى انتخاب نموديد؟
منيره احمد سلطانى ( مترجم از انگلیسی)
براساس كتاب هايى كه بـه دستم مى رسد. بـه عنوان مثال كتاب «فولكلور جهان» را درون نمايشگاه ديدم و يا كتاب «چگونـه نقد بنويسيم» را بـه پيشنـهاد م ترجمـه كردم. البته علاقه هاى شخصى نيز شرط است. خواندن كتاب «فولكلور جهان» كه يك كتاب ۶ جلدى شده هست براى خودم بسيار جالب بود. آشنايى با فرهنگ عامـه ی مردم جهان آن هم با اين دقت براى من خيلى مفيد بود.
عبدالحسين فرزاد ( مترجم از عربی)
انتخاب من براساس مسيرى هست كه انتخاب كرده ام. گرايش من بيش تر بـه ترجمـه ی ادبيات متعهد است. زيرا هنوز ادبيات را مـهم ترين حامل و انتقال دهنده ی فرهنگ مى دانم. اين ادبيات هست كه بـه به ترين شكل تمدن را سامان مى دهد و سوء تفاهم را از ميان برمى دارد.
فلسطين مورد ظلم قرار گرفته است، كشورهاى ضعيف بـه دست كشورهاى بزرگ بلعيده مى شوند و كشتار گسترش مى يابد. اين چيزى هست كه من بـه ادبيات منتقد آن مى پردازم. شعرهاى مورد توجه من شعرهاى پويا و جهت دار شاعران عرب است. محمود درويش، آدنيس، نزار قبانى و قاداه سمان. من چيزى را ترجمـه مى كنم كه فكر مى كنم موردنياز جامعه و زمانـه است. شايد براى شما جالب باشد کـه بدانيد هم اكنون درون زندان هاى اسرائيل علاوه بر فلسطينى ها، برخى خاخام ها و دانش جويان يهودى كه منتقد رفتار دولت اسرائيل هستند نيز بـه سر مى برند. موج تازه اى از گروه هاى جديد يهوديان مخالف با اسرائيل كه بـه پست صهيونيسم (يا بعد از صهيونيسم) مشـهور هستند هم اكنون فعاليت مى كنند. برخى از آن ها درون قالب گروه هاى موسيقى درون اروپا درون مقابل سفارت خانـه هاى كشورهاى عربى ترانـه ها و آوازهاى عربى ـ عبرى مى خوانند و به هر دو زبان مخالفت خود را با خون ريزى اعلام مى كنند. آن چه من ترجمـه مى كنم بيش تر مربوط بـه حماسه ی مقاومت مى شود وگرنـه كتاب عربى زياد است. بـه عنوان مثال برخى كتاب هاى روان شناسى هاى عجيب و غريب و همچنين عرفان هاى عجيب و غريب كه براى جوانان نيز مضر هست وجود دارد. بـه نظر من چيزى بايد ترجمـه شود كه جامعه و زمانـه بـه آن نياز دارد.
احمد پورى (مترجم از فرانسوی)
براساس ميل و سليقه شخصى انتخاب مى كنم. تازمانى كه از كارى لذت نبرم دست بـه ترجمـه ی آن نمى برم.
سعید آذین (مترجم از اسپانیـایی)
من تنـها اشعارى را ترجمـه مى كنم كه احساس مى كنم با ترجمـه ی آن ها بـه فرهنگ كشورمان چيزى اضافه مى شود. شرط ديگر هم اين هست كه آن اثر قابليت شعر شدن درون زبان فارسى را داشته باشد.
۲) مـهم ترين مشكلات ترجمـه درون كشور ما چيست؟
منیره احمد سلطانی
يكى از مـهم ترين مشكلات ما غيرفرهنگى بودن ناشران هست که بيش تر بـه فروش كتاب فكر مى كنند. من مجبور شدم براى كتابى كه گفتم [فولكلور جهان] ۸ سال كار كنم. چون نوشتن فرهنگ عامـه احتياج بـه توضيح، حاشيه و پاورقى زياد دارد، اما بـه سختى ناشرى براى چاپ آن يافتم، درون حالى كه كتاب فال قهوه را بـه سرعت درون تيراژ بالا منتشر مى كنند. الآن كتابى درون مورد انواع فال گيرى هاى جهان درون دست دارم اما حاضر بـه ترجمـه ی آن نيستم. ولى مى دانم بلافاصله بعد از ترجمـه بـه چاپ خواهد رسيد. مسأله بعدى كه بسيار مـهم هست نبودن ويراستاران خوب درون بنگاه هاى نشر است. مترجم بعد از ترجمـه تحت تأثير متن اصلى است. گمان مى كند از عهده ی ترجمـه برآمده هست و بـه طور طبيعى نمى تواند قضاوت خوبى براى ترجمـه ی خود داشته باشد. اين وظيفه ی ويراستار هست كه اشتباهات مترجم را بگيرد. فقدان ويراستار درون انتشارات موجب مى شود که تا انواع اشتباهات درون كتاب ها ديده شود.
عبدالحسين فرزاد
نسلى كه من بـه آن تعلق دارم مشكلات زيادى نداشت، مرحوم قاضى، احمد ميرعلايى، شاملو، بـه آذين، افزون بر آشنايى با زبان خارجى بـه زبان مادرى خود نبز تسلط داشتند. اين امر سبب مى شود درون معادل يابى موفق باشند. كسى كه زبان فارسى را بفهمد، نرمش ها و توانايى هاى آن را بداند و با ضرب المثل ها و تكيه كلام ها آشنا باشد، زبان مبدأ را بـه خوبى تبديل بـه زبان مقصد مى كند. فقدان اين آشنايى، نثر و ترجمـه را بى نمك و بى رونق مى نمايد. ما كتاب هاى ادبيات كلاسيك را بـه دقت مى خوانديم. مثلن از كتاب «نفس المصدور» نسوى كه منشى جلال الدين خوارزمشاهيان بود گرفته که تا مرزبان نامـه را مى خوانديم. مواضعه ها، سجع ها و ظرايف اين متون حيرت آور است. جايى درون مرزبان نامـه براى توصيف و يرانى شـهر مى خوانيم: «و ديوارهاى آن مانند مستان طافه [سياه مست] سر درون پاى يكديگر نـهاده بودند.» بـه زيبايى نثر توجه كنيد. مترجم بايد از اين متون آگاه باشد که تا بتواند آثار شكسپير، دون كيشوت و ديگران را ترجمـه نمايد.
احمد پورى
یكى از مـهم ترين مشكلات درون وهله نخست نداشتن منابع خوب است. دسترسى ما بـه مراجع بسيار دشوار است. هرچند پديده ی اينترنت كمى بـه مرتفع شدن اين مشكل كمك كرده است اما هنوز مترجمان از نداشتن منابع و محدوديت درون انتخاب رنج مى برند.
مسأله بعدى طولانى بودن زمان كسب مجوز انتشار كتاب است. درون نتيجه مترجم نمى داند بعد از آماده كردن كتاب چقدر بايد منتظر بماند.
مشكل بعدى بازار كتاب هست كه وضع خوبى ندارد. ناشران نيز ميل چندانى بـه چاپ كتاب هاى خوب ندارند. درون اين ميانـه كار براى مترجمان ناشناخته دشوارتر است.
سعيد آذين
مشكل ما اين هست كه بـه دانستن زبان مبدأ بسنده مى كنيم. درون حالى كه ترجمـه بستگى زيادى بـه فرهنگ كشور موردنظر نیز دارد. من گمان مى كنم مترجم بايد زيرآسمان كشورى كه مى خواهد از آن اثرى را ترجمـه كند قدم زده باشد و اگر چون این امكانى ندارد بايد سعى كند که تا حد ممكن اطلاعات بيش ترى از وضعيت فرهنگى آن ها كسب نمايد. اينترنت مى تواند درون اين زمينـه كمك خوبى باشد. بايد بدانيم وقتى كه «لوركا» از ماه گرانادا مى گويد، آن ماه چه تفاوتى با «ماه» ما درون ايران دارد.
مشكل بعدى اين هست كه ترجمـه ها بيش تر از روى زبان دوم، سوم و چهارم انجام مى شود. مترجم بايد با زبان اصلى اثر آشنا باشد که تا آن را از متن مستقيم درون فرهنگ خود آن كشور درك كند.
برخى از كلمات درون اسپانيولى وجوددارند كه درون ديكشنرى يافت نمى شود. مردم درون كوچه و خيابان از آن استفاده مى كنند و شاعران گاهى آن ها را بـه كار مى برند. براى يافتن معادل هايى براى اين كلمات حتمن بايد بـه زبان اصلى و فرهنگ آن جامعه آشنا باشيد.
مسأله بعدى نداشتن يك انجمن مترجمان است. اگر جايى باشد كه مترجمان گردهمايى داشته باشند و به طور منظم يكديگر را ببينند مى توانند بـه هم كمك كنند.
داشتن انجمن مشكلات زيادى را حل مى كند. كمك مى كند كتاب ها از زبان اصلى ترجمـه شود، از كپى ترجمـه ها جلوگيرى مى كند، مترجمان از تجربيات هم با اطلاع مى شوند و هزاران فايده ديگر.
۳) چرا درون ايران از يك كتاب چند ترجمـه ارائه مى شود؟
منیره احمد سلطانی
زيرا ما جايى براى ثبت و اطلاع رسانى كارهاى ترجمـه شده نداريم. من بعد از اين كه شعرهاى اميلى ديكينسون را ترجمـه كردم متوجه شدم آقاى «سعيدپور» نيز آن را ترجمـه كرده اند.
عبدالحسين فرزاد
برخى از اين ترجمـه ها، ترجمـه نيست بلكه ويرايش كتاب هاى ديگران هست كه بايد درباره آن درون مبحث «كتاب سازى» بحث كرد. گاهى درون مقايسه ديده ام اگر ترجمـه اول اشتباهى دارد، ترجمـه هاى بعدى نيز همان اشتباه را تكرار مى كنند. برخى معتقدند هر نسلى براى خود زبانى دارد و بنابراين بايد كتاب ها را بـه زبان نسل خود ترجمـه كند. ولى تعداد زيادى از ترجمـه هاى مجدد درون ايران از اين قاعده پيروى نمى كند.
احمد پورى
درخارج از ايران وقتى مشاور و ويراستار يك ناشر بـه اين نتيجه برسند كه بايد ترجمـه ی ديگرى از يك اثر ارائه شود، آن گاه سفارش انجام ترجمـه را مى دهند. درون كشور ما موضوع متفاوت هست و چون این فرايندى ديده نمى شود. بنابراين تعدد ترجمـه ها بـه علل ديگرى برمى گردد، يكى از آن علل نبودن يك مركز اطلاع رسانى است. درواقع مترجمان از كار هم خبر ندارند.
گاهى هم بـه ترجمـه هايى برمى خوريم كه از روى ترجمـه ديگرى انجام شده است. يك بار بـه ترجمـه اى برخوردم كه بر اثر تصادف يكى از سطرهاى متن اصلى را جا انداخته بود. وقتى بـه ترجمـه هاى دوم و سوم نگاه كردم ديدم آن ها هم از روى آن سطر پريده اند. اين نشان مى دهد كه كار آن ها رونويسى بوده است و نـه ترجمـه. حال اگر درجايى بگويى اين رونويسى هست حرف تو را بـه حساب كينـه توزى مى گذارند
سعيد آذين
اين موضوع بـه ناشران مربوط مى شود. چاپ كتاب با فروختن گوجه فرنگى متفاوت است. ناشر بايد اطلاع كافى از وضعيت ترجمـه ها داشته باشد و سفارش ترجمـه هايى را بدهد كه درون بازار موجود نيست. بعضى از مترجم ها نيز صداقت و راستى ندارند. من ۱۵ شعر از «خوان رامون خيمنس» ترجمـه كردم و در «بخارا» بـه چاپ رساندم. چندى بعد كتابى از مجموعه ی شعرهاى آمريكاى لاتين بيرون آمد كه ۶ شعر از اشعار «خوان رامون خيمنس» كه من ترجمـه كرده بودم درون آن بود. آيا «خيمنس» جز اين ۱۵ شعر كتاب و شعر ديگرى ندارد ؟ این شايد بـه اين دلیل باشد كه گروهى مى خواهند از اين راه كسب درآمد كرده زندگى كنند و با توجه بـه وضعيت نشر و فروش كتاب مجبور مى شوند دست بـه این كارها بزنند.
۴) آيا ما درون ايران نقد ترجمـه داريم ؟ نقد ترجمـه بـه چه كار مى آيد؟
منیره احمد سلطانی
این کار بـه تازگى جدى گرفته شده است. یک فصل نامـه ی علمى فرهنگى بـه نام «مترجم» چاپ مى شود كه مجله ی وزينى است. بـه نظر مى رسد براى شروع خوب باشد.
عبدالحسين فرزاد
به نظر من ما نقد ترجمـه نداريم. فقط يك مجله هست كه گمان نمى كنم كافى باشد. بـه همين دلیل هم با آشفته بازارى درون ترجمـه رو بـه رو هستيم. يكى از ناشران قم ترجمـه ی عربى كتاب «شرق شناسى» ادوارد سعيد را بـه من نشان داد كه بـه قلم «كمال ابوديت» برگردانده شده بود. اما با وجود اين كه گمان مى كنم بـه تر هست دوباره با توضيحات و ترجمـه بـه ترى ارائه شود، قبول نكردم. زيرا وحشت داشتم دال بر كتاب سازى بشود و ايجاد سوءتفاهم كند. با اين حال دوستان زيادى از من خواسته اند آن را دوباره ترجمـه كنم. ترديد من بـه دلیل جو ناسالمى هست كه وجود دارد. اگر نقد علمى وجود داشت، اين گونـه ترديدها بـه وجود نمى آمد.
احمد پورى
نقد ترجمـه جدى گرفته نمى شود. درون به ترين حالت بـه پيدا كردن چند كلمـه ی اشتباه يا مقايسه ی دو اثر ختم مى شود. نقد ترجمـه درون جهان براساس تئورى هاى ترجمـه صورت مى گيرد. اين رشته مى تواند براى خود شاخه ی علمى ديگرى باشد. بايد در آينده منتظر استعدادى باشيم كه درون اين زمينـه شكوفا مى شود. زيرا که تا به امروز چيز قابل ملاحظه اى بـه نام نقد ترجمـه و رشد و بسط تئورى هاى ترجمـه نداشته ايم.
سعيد آذين
خير نداريم. زيرا كسانى كه هم زبان اصلى را بدانند، هم بـه زبان فارسى آشنا باشند و هم ترجمـه را بشناسند وجود ندارند. يا بسيار كم هستند از طرف ديگر ما عادت كرديم دوستى و دشمنى را با كار اشتباه بگيريم، بـه طورى كه يك بار رضا سيدحسينى بـه من مى گويد: «چه حوصله اى داريد» ما بايد تحمل نقد شدن را داشته باشيم. البته اين دو مشكل تنـها مربوط بـه حوزه ی نقد ترجمـه نمى شود. درون مورد نقد، عكاسى و نقاشى هم منتقدان كمى هستند كه سبك ها را بشناسند و با مسائل و تئورى ها ی آن ها آشنا باشند. يكى از علت هاى آن نيز اين هست كه درون دانشگاه واحدى بـه نام واحد نقد وجود ندارد. شما درون دانشكده هاى رشته مترجمى چند واحد نقد ترجمـه سراغ داريد؟ وقتى اين گرايش درون دانشگاه پايه ريزى نشود، البته کـه در مراحل بعدى هم با مشكل روبه رو مى شويم.
از : هفتان
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
آیین ترجمـه و واژه سازی، چه گونگی واگویی و نوشتن نام های بیگانـه
اکنون من نظر خوانندگان ارجمندم را بـه خواندن نخستین نوشته از فصل نخست این مجموعه، یعنی بـه نوشته ی دانشمند گرانمایـه آقای دکتر پرویز ناتل خانلری پیرامون چه گونگی واگویی و نوشتن نام های بیگانـه درون فارسی فرا مـی خوانم :
شماره ی نوشته : ١ / ١١
دکتر پرویز ناتل خانلری
چه گونگی واگویی و نوشتن نام های بیگانـه در فارسی
ارتباط روزافزون کشورها و ملت های جهان با یکدیگر موجب شده هست که گذشته از لغاتی کـه از زبانی بـه زبان دیگر نفوذ مـی کند بسیـاری از نام های خاص ، چهان و چه جای ها، از زبان های متعدد و متفاوت درون هر یک از زبان های دیگر بـه کار رود.
این نام ها درون زبان محل اصلی آن ها تلفظی معین دارند. اما هر زبانی دارای دستگاه صوتی خاص خود هست و این دستگاه غالبا خصوصیـاتی دارد کـه در زبان های دیگر نیست و به این سبب تلفظ آن ها به منظور ملت های دیگر دشوار و گاهی نامـیسر است.
مشکلی کـه بر این مشکل افزوده مـی شود این هست که گاهی یک اسم از زبان اصلی بـه چند زبان دیگر مـی رود و در هر زبان صورت دیگری مـی یـابد. آن گاه اسم واحدی درون یک زبان کـه از منابع متعددی نقل مـی شود دارای چندین صورت متفاوت مـی گردد کـه در این صورت گاه شناختن آن ها و دانستن این کـه همـه ی این صورت ها یکی هستند و بر شخص یـا مکان واحدی اطلاق مـی شوند بسیـار دشوار است.
پیش از این اسامـی خاص کـه از منبع اصلی یـا بـه واسطه ی یک زبان دیگر ( غالبا از عربی ) بـه فارسی درون مـی آمد، صورت واحدی مـی یـافت کـه همـه آن را مـی شناختند و مشکلی ایجاد نمـی کرد. بـه عنوان نمونـه اسم " الکساندر " یونانی درون زبان عربی، بـه گمان آن کـه هجای اول آن همان حرف تعریف عربی " ال " است بـه صورت اسکندر درون آمد و به همـین صورت درون فارسی رایج شد. ایم شـهر Tripolis نیز از یونانی بـه عربی و از آن جا بـه فارسی رسید و صورت واحد " طرابلس " یـافت. و یـا نام فیلسوف یونانی درون عربی بـه دو صورت " ارسطاطالیس " و " ارسطو " نقل شد و در فارسی بیشتر صورت دوم رواج یـافت. اصطلاحات علمـی هم غالبا همـین خط را سیر مـی کرد.
اما امروز وضع چون این نیست. زبان هایی کـه ناگزیر اسامـی خاصی از آن ها حتما در زبان فارسی بیـاید، اعم از نام مردان سیـاسی و دانشمندان و ادیبان و شاعران و جای ها، بسیـار متعددند و متصدیـان ارتباط جمعی این اسامـی را نـه از منبع اصلی، بلکه از زبان های دیگر نقل مـی کنند. بدین ترتیب وقتی اسمـی کـه در اصل مثلا بـه یکی از زبان های آسیـای شرقی بوده است، از زبان های انگلیسی، فرانسوی، آلمانی یـا ایتالیـایی بـه فارسی نقل شود، چهار صورت مختلف و متفاوت مـی پذیرد و خواننده یـا شنونده ی فارسی زبان درون مـی ماند کـه آیـا این صورت های چهار گانـه بر شخص یـا جای واحدی دلالت مـی کنند یـا آن کـه بر چهار شخص و چهار محل مختلف.
در همـین مجله ی سخن ( کـه این مقاله نخستین بار درون آن نوشته شده هست آ. ا. ) وقتی مطلبی درباره ی یکی از شاعران فرانسوی نوشته شده بود و در آن آمده بود کـه این شاعر درون جزیره ی " سنت لویس " رفت و آمد داشت، مطلب را مترجم از یک نوشته ی انگلیسی نقل کرده بود و حالا به منظور خواننده دشوار بود کـه بداند کـه این جزیره درون واقع جزیره ی " سن لویی " است کـه مـیان دو شاخه ی رود " سن " درون مرکز پاریس قرار دارد و به نام یکی از پادشاهان و جنگاوران بزرگ فرانسه خوانده مـی شود و اگر آن را سنت لویس تلفظ کنند نام زنی مقدس یـا راهبه خواهد شد نـه نام پادشاهی و پهلوانی.
همـین روزها درون کتابی کـه فهرست آثار ابوریحان بیرونی هست و تازه از چاپ درون آمده هست به نام " کاره دواخ " برخوردم کـه نام یکی از دانشمندان فرانسوی هست که درون تاریخ علوم و فلسفه ی اسلامـی آثار گران بهایی دارد و صورت مکتوب نام او چون این هست : Cava de Vaux و تلفظ درست این نام " کاوا دو و " مـی باشد. و مولف فهرست کـه تنـها بـه زبان انگلیسی آشنا بوده و آن را بـه قیـاس کلمات مشابه درون آن زبان چون این خوانده است. اما خواننده ی فارسی زبان از کجا بداند کـه مراد از این دو لفظ متفاوت، نام شخص واحدی است.
از این قبیل هست در همان کتاب و بسیـاری نوشته های دیگر فارسی، صورت های مختلف " سخاو " و " زاخائو " یـا " مـینارسکی " و " مـینورسکی " کـه نام های دو دانشمند خاور شناس هست و همچنین هست نام بعضی از رشته های علوم امروزی کـه از زبان های دیگر نقل مـی شود و صورت های گوناگون مـی پذیرد. مانند " پسیکولوژی " و " سایکولوجی " یـا " ژئودزی " و " جیودیسی ". ( و یـا برلن و برلین کـه نام پایتخت آلمان هست آ. ا. )
یکی ، نمـی دانم جدی یـا بـه شوخی مـی گفت کـه یکی از مولفان ایرانی درون فهرست آثار خود نام دو تالیف را، یکی بـه صورت سایکولوجی و دیگری را بـه شکل پسیکولوژی ذکر کرده بود بـه گمان آن کـه این دو کلمـه نام دو علم مختلف است.
اگر این اصل را بـه یـاد داشته باشیم کـه زبان وسیله ی ارتباط افراد یک جامعه هست و شرط لازم به منظور ایجاد این ارتباط آن هست که همـه ی اهل زبان از لفظ واحد، معنی و مفهوم واحدی را ادراک کنند، پس هر اسم خاص درون یک زبان حتما صورت ملفوظ واحدی داشته باشد.
ولی این وحدت لفظ را چه گونـه مـی توان ایجاد کرد ؟
نویسندگان دائره المعارف فارسی کـه ار طرف موسسه ی فرانکلین تالیف و نشر یـافته هست متعهد بوده اند کـه طرز تلفظ هر یک از اسامـی خاص را در زبان اصلی تحقیق کنند و به خواننده ی فارسی زبان بیـاموزند. و برای حصول این مقصود ناگزیر درون مقدمـه ی کتاب یک سلسله علامت ها را به منظور انواع اصوات درون زبان های مختلف وضع کرده و درباره ی هر یک توضیحی داده اند.
این کار اگر چه بی فایده نیست و برای افراد معدودی کـه اهل تحقیق هستند ممکن هست به کار آید، اما مشکل را حل نمـی کند، زیرا محال هست که بتوانیم این همـه اصوات را بـه عامـه ی فارسی زبانان بیـاموزیم و ایشان را مکلف کنیم کـه هر اسم خاصی را درست آن چنان کـه اهل زبان اصلی تلفظ مـی کنند بـه زبان بیـاورند. به منظور مثال اسم معروق چرچیل کـه به خط لاتین نوشته مـی شود هجای اولش با یک نوع ضمـه ی همراه باره تلفظ مـی شود کـه چنین مصوتی درون زبان فارسی وجود ندارد. بنابراین فارسی زبانان ناچار اسم این مرد سیـاسی را بهر " چ " ادا مـی کنند و تغییر تلفظ ایشان محال است.
پس به منظور آن کـه هر یک از اسامـی خاص درون فارسی صورت واحدی بیـابد و به سبب انواع مختلف تلفظ، از اشتباه درون فهم و مقصود پرهیز شود، چه حتما کرد ؟
برای حصول این مقصود پیشنـهادهای مختلف ممکن هست وجود داشته باشد :
١- حتما تلفظ اصلی را معتبر دانست و آن را درست ثبت کرد و به همـه آموخت کـه اسم خاص را چون آن کـه صاحب اسم درون زبان خود ادا مـی کند، تلفظ کنند.
۲- حتما آن نوع تلفظ را از یکی از زبان های بیگانـه گرفت کـه با فارسی مشابهت بیش تر دارد و برای فارسی زبانان مانوس تر است.
٣- حتما برای ابدال ( عوض آ. ا. ) کلمات خارجی درون زبان فارسی قواعدی عام یـافت یـا وضع کرد کـه متناسب با روح زبان فارسی و عادت تلفظ فارسی زبانان باشد. چون آن کـه سیبویـه ی فارسی، واضع علم نحو درون زبان عربی، درون کتاب مشـهور خود فصلی را بـه عنوان باب اطراد الابدال فی الفارسیـه درباره ی چه گونگی تلفظ کلمات فارسی کـه بعضی از اصوات آن ها درون عربی وجود نداشته است، قواعدی ذکر کرده و راهی نشان داده است.
برای رسیدن بـه این مقصود شاید پیشنـهادهای دیگری هم وجود داشته باشد. ما این مشکل را درون این جا مطرح کردیم و از همـه ی ادیبان و زبان شناسان ایران مـی خواهیم کـه درباره ی این امر اظهار نظر کنند.
از : هفتاد سخن، جلد دوم، فرهنگ و اجتماع
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
مسایل واژه سازی
در نوشته ی دوم از این فصل، دانشمند زبان شناس آقای داریوش آشوری ما را با مسایل برابر سازی به منظور واژه های بیگانـه، و با مراحل و تنگناهای این کار آشنا مـی سازد و به چه گونگی نقش فرهنگستان و سیـاست های آن درون ساختن برابرهای فارسی توجه مـی دهد :
شماره ی نوشته : ۲ / ١١
داریوش آشوری
مسائل واژه سازی
واژه سازی مساله ای هست موردی و سیر زبان فارسی و واژه سازی درون این چهل – پنجاه ساله هم پشتیبان این مدعاست. حکم های کلی از این دست کـه مـی توان و باید درون برابر هر واژه ی خارجی یک واژه ی فارسی گذاشت، حکمـی ست نادرست و نشدنی. حکم بـه این کـه به هیچ وجه واژه نباید ساخت و واژه های خارجی را بـه همان صورت پذیرفت، حکمـی هست نادرست و نشدنی.و یـا تصور این کـه در برابر تمام مفهوم ها و نام های تازه ی فرهنگ اروپایی، درون کناب های کهن، ناگزیر برابری یـافت مـی شود، ساده اندیشانـه است. و در این مـیانـه راه سومـی هم هست:
باید دید کجا مـی توان یـافت و باید ساخت و کجا نمـی توان یـافت و ساخت. یعنی سنجشی دقیق و مورد بـه مورد.
در این مورد هم حتا نمـی توان حکم کرد کـه اگر امروز ساختن واژه ای به منظور مفهومـی معین ممکن نباشد، دلیل آن هست که امکان ساختن آن یـا یـافتن برابری دقیق تر و درست تر به منظور آن درون آینده نیز ناممکن است، زیرا سِیر زبان و آمدن واژه ها و قالب های تازه، این امکان را مـی دهد کـه پس از جا افتادن آن ها درون زبان، راه به منظور ساختن ترکیب های تازه تر با آن ها یـا ساختن شکل های قیـاسیِ همانند آن ها، هموار شود. چون آن کـه ساختن " جشنواره " برای " فستیوال "، به منظور مثال، راه را به منظور ساختن " " هموار کرد. و آن که " پیشوند" و "پسوند " را ساخت، راه را به منظور ساختن " شـهروند " هموار کرد و شاید راه ساختن جشنواره را نیز ساختن ِ سنگواره ( برابر فسیل ) پیش از آن هموار کرده بود.
کسانی کـه هوادار واژه سازی به منظور تمام مفاهیم ممکن هستند کـه از زبان های دیگر بـه زبان ما وارد شده و مـی شود، تصوری خشک و مکانیکی از زبان دارند و از زندگی انداموار ( ارگانیک ) آن غافلند و گمان مـی کنند کـه مثل پیچ و مـهره های ماشین مـی توان پیچی را از دستگاه زبان باز کرد و پیچی دیگر بـه جای آن بست. حال آن کـه اندامـه ی ( ارگانیسم ) زبان چه بسا عنصر خارجی را بعد بزند و رد کند. و تازه اگر این کار درون حوزه ای از زبان، یعنی مـیدان علوم طبیعی، آسان تر ممکن باشد، درون حوزه های علوم انسانی و فلسفه بـه آسانی ممکن نیست. و نکته ی مـهم تر این کـه زبان مجموعه ای از واژه های کنار هم چیده نیست، بلکه چفت و بست درونی آن ها، کـه بافت کلام را مـی سازد، بسیـار مـهم هست و یک جنبه ی مـهم ِ کار، نشاندن واژه ی تازه درون این بافت هست و این کار افزون بر دانش، کمـی هم هنر و ذوق مـی خواهد.
و اما راه دیگر، برخورد دقیق و موردی با مفاهیم است. درون همـین پنجاه – شصت سال اخیر شاهد آن بوده ایم کـه ده ها و صد ها واژه ی برابر با مفاهیم وارد شده از زبان های اروپایی، بـه ویژه انگلیسی و فرانسه، ساخته ایم و به کار مـی بریم کـه امروز جزئی از زبان ما شده است.
کلمـه ای مانند " استعمار " ( درون برابر کولونیـالیسم ) با توجه بـه ریشـه ی کلمـه ی اروپایی و به معنای اصلی این کلمـه ( درون زبان یونانی )، یعنی " آبادانی خواستن " ساخته شده است. اما امروز بر اثر کاربرد سیـاسی آن چنان باری بـه خود گرفته کـه همانند اصل لغت، از ریشـه جدا افتاده و معنایی کمابیش ضد آن گرفته است. و آن گاه از همـین ماده ترکیب های " استعمارگری " ، " استعمارزدایی " و " ضد استعمار " را برابر با سه واژه ی انگلیسی یـا فرانسه ساخته ایم. اما به منظور واژه هایی مانند " امپریـالیسم " و " بورژوازی " نتوانسته ایم چیزی پیدا کنیم، زیرا این واژه ها چون آن ابعاد گوناگونی از معنا یـافته اند کـه هیچ برابری نمـی تواند حق معنا را درون مورد آن ها بـه جا آورد وانی کـه مثلا " فرهنگ بورژوایی " را " فرهنگ سوداگری " ترجمـه مـی کنند، چه بسا بـه بعدهای گوناگون معنای این واژه کم تر توجه کرده اند. همچنین هست گذاشتن تمدن درون برابر " سیویلیزاسیون " و فرهنگ درون برابر " کولتور ". چهی مـی تواند مدعی باشد کـه این اختیـار ها نادرست بوده و به تر بود کـه همان واژه های اروپایی را بـه کار مـی بردیم ؟
در کار واژه سازی و برابریـابی به منظور واژه ها و مفاهیمـی کـه از غرب مـی رسند از صدر مشروطیت بـه این سو، دو و شاید چند مرحله مـی توان شناخت :
نخستین مرحله آن بود کـه با همان مـیراث نثر دست و پا شکسته و دست و پا گیر و نیمـه جان بـه ترجمـه ی مفاهیم و متن های اروپایی پرداختند و در این مرحله بـه علت عادات گذشته و همچنین ارتباطی کـه هنوز کمابیش مـیان حوزه های گوناگون فرهنگ اسلامـی وجود داشت، با واژه هایی عربی مآبانـه جعل مـی د و یـا از اسلامبول و قاهره وارد مـی د. بدون شک، این کـه نخستین واژه هایی کـه در آن دوره یـا دوره های بعدتر ساخته شد، عربی آب کشیده یـا آب نکشیده بود ( مانند اعتصاب، انقلاب، تمدن، مـیزان الحراره، مـیزان الضغطه ( فشار سنج آ. آ. )، مـیزان الارتفاع، مدعی العموم ( دادستان آ. ا. )، مستدعی علیـه ( شکایت شده آ. ا. ) ، دولت کامله الوداد ( دولت مطلوب و دلخواه آ. ا. ) و مانند آن، درون زمـینـه های علوم، سیـاست، حقوق و جز آن ) دنباله ی همان عادتی بود کـه زبان فارسی را تابع مطلقی از عربی مآبی ِ نویسندگان مـی کرد و گشتن بـه دنبال لغت و ترکیب درون زبان فارسی را نشانـه ی بی سوادی مـی دانست. فرق زبان فارسی درون برخورد با جهان مدرن و جهان بینی آن با زبان های اروپایی، این بود کـه آن زبان ها جوان و نوخاسته بودند و همگام با مراحل تحول و تکوین تمدن غرب همچون زبانی به منظور این تمدن جوان و تازه نفس شکل گرفتند و گسترش یـافتند. اما زبان فارسی زبانی فرسوده و درمانده بود، درخور تمدنی فرسوده و درمانده، آشکار هست که درون کشمکش این دو پیر و جوان کدام یک پیروز خواهد شد.
مشکل ما این بود کـه در رویـارویی با تمدن غرب نمـی توانستیم بـه آسانی ترک عادات و " خَرق عادات " ( عمل خلاف عادت آ. ا. ) کنیم و با همـه ی احساس خفت و خواری باطنی از خود و شیفتگی بـه تمدن غرب، خسته تر و از پا افتاده تر از آن بودیم کـه بتوانیم یکباره پوست بیـاندازیم و صورت تمدن تازه را بـه خود بگیریم، و در این راه دشوار هزار دشواری بر سر راه بود کـه یکی از آن ها زبان بود. شگفت نیست اگرانی کـه مـی خواستند لغتی تازه به منظور مفهومـی تازه بـه کار برند، بـه هوای نثر سنتی بـه ضرابخانـه ی زبان عربی بروند و گاهی چیزهایی جعل کنند کـه در قوطی هیچ المنجد نویسی پیدا نشود. زیرا فارسی زبان عوام بود و فارسی ِ معرب، زبان خواص. اما گرایش بـه سادگی زبان کـه با نثر سیـاسی و روزنامـه نویسی آغاز شد راه خود را بـه سوی فارسی گرایی باز کرد کـه گرایشی هست درست. این گرایش، البته با پدید آمدن ملت باوری ( ناسیونالیسم ) مدرن نیز مناسبت داشته است. اما بر روی هم این اثر سودمند را داشت کـه زبان فارسی را بر روی پایـه ی اصلی و طبیعی خود برگرداند و این زبان ِ ازو توان افتاده را جانی تازه داد. این گرایش نشان داد کـه اگر زبانی بـه نام فارسی با ساختمان دستوری و واژگان خود وجود دارد، این زبان مـی تواند و باید از سرمایـه ی خود مایـه بگیرد. بدون شک، روزگار زبان بازی و دانش فروشی انـه و ناشیـانـه سرآمده بود و زبان گرایش بـه این یـافته بود کـه مایـه ی رساندن معناها و اندیشـه ها باشد. و البته این راه ِ دشوار و پر نشیب و فرازی ست کـه هنوز که تا نیمـه نیز نرسیده و یک دوره ی بزرگ آشوب، همراه با آشفتگی فرهنگ و تمدن، ناگزیر همراه آن بوده هست و هنوز نیز معلوم نیست کـه موج های این آشوب کی فرو خواهد نشست.
یکی از مراحل مـهم تحول زبان فارسی تشکیل فرهنگستان ایران درون سال ١٣١۴ شمسی هجری است. با همـه ی نمک نشناسی هایی کـه در حق فرهنگستان قدیم کرده اند، این دستگاه حقی بزرگ بـه گردن زبان فارسی دارد و در جهت نشان راه درست بهره گیری از مایـه های زبان فارسی و پیرایش آن از آمـیختگی های بی هوده با عربی گامـی بزرگ برداشته است.
اگر دفتر واژه های نوی فرهنگستان را کـه در سال ١٣١۹ چاپ شده است، ورق بزنیم، مـی بینیم کـه نود درصد واژه هایی کـه آنان آن روز پیشنـهاد د، امروز جزء زبان هر روز یـا زبان علمـی ماست و از برکت کار اعضای آن، راه به منظور ساختن صدها واژه ی بسیط یـا مرکب دیگر درون زبان فارسی گشوده شده است. اگر زمـین شناسی جای معرفه الارض و فشارسنج جای مـیزان الضغطه و گذرنامـه جای پاسپورت و کارآگاه جای مامور خفیـه و قانون گذاری جای تقنیتیـه و کتابخانـه جای بیبلیوتنگواره جای فسیل و زمان سنج جای کرو نومتر و زندان جای محبس و رونوشت جای کپی و رگ شناسی جای معرفه العروق و دادستان جای مدعی العموم و دستمزد جای حق الزحمـه و دم اسبیـان جای دنب الفرس و روده ی کور جای معاء اعور و روده بند جای ماساری قا و رنگین کمان جای قوس و قزح و . . . . . . . . . را گرفته است، از برکت کار همان فرهنگستان است.
بی گمان، فرهنگستان قدیم درون شتاب بخشیدن بـه گرایش زبان فارسی بـه سوی سادگی و دقت و زنده سرمایـه ی کهن آن و همچنین آماده آن به منظور گرفتن و جذب مفاهیم و نام های علمـی و فنی از زبان های اروپایی نقشی بزرگ داشته است. گرایش فرهنگستان بـه مایـه گرفتن از زبان فارسی و زنده ده ها واژه ی فراموش شده، از نظر کارکردی ( فونکسیونل ) به منظور زبان فارسی بسیـار مـهم بوده و راه را به منظور نسل پسین بسیـار هموار کرده است، چون آن کـه اندازه ی آمـیختگی فارسی با عربی از هشتاد درصد بـه چهل – پنجاه درصد و گاه کم تر رسیده هست و مـهم تر این کـه کاربرد واژه ها بر اساس دستور زبان فارسی جای تقلیدهای خنک از عبارت بندی عربی را گرفته است.
واژه سازی درون چند مرحله
برای یک مفهوم یـا یک اصطلاح درون مرحله ی نخست چه بسا برابری درست یـا کوتاه و رسا یـافت نشود و این کوشش درون مراحل سپسین بـه نتیجه برسد. درون روزگار ما کـه گرایش بـه آن هست که زبان فارسی بـه پشتیبانی قاعده ها و قالب های خود و با سرمایـه ی خود واژه های تازه بسازد، درون عین حال این امکان فراهم شده هست که آن چه درون چهل – پنجاه ساله ی اخیر ساخته اند و نارساست نیز اصلاح شود و ترکیب ها و واژه هایی کوتاه تر و به تر جانشین آن ها شود، چون آن کـه واگردان " رفراندوم " به " مراجعه بـه آراء عمومـی " و یـا " مـیدیوم " به " وسیله ی ارتباط " رساننده ی معنا بود، اما بیش از حد دراز بود و یـافت شدن دو واژه ی کوتاه و زیبای " همـه پرسی " و " رسانـه " برای این دو، بی گمان کامـیابی درخشانی بوده هست که بعد از سال ها بـه آن رسیده ایم و بی شک هر آدم با انصافی حکم مـی کند کـه دو واژه ی اخیر کـه در واقع، کلمـه اند نـه عبارت، بسیـار کوتاه تر و به تر از دو عبارت پیشین اند و نشانـه ی آن هست که بازگشت بـه مایـه ی اصلی زبان فارسی و به کار گرفتن قالب های آن که تا چه حد مـی تواند ما را درون یـافتن یـا ساختن واژه ها یـاری کند..انی کـه با شنیدن رسانـه ( کـه اسم آلت هست از مصدر رساندن و بنا بر قاعده ی درست دستوری ساخته شده و معنا را هم دقیق مـی رساند ) برآشفته مـی شوند و به جای درنگ درون این کار به " برهان های قاطع " خود سر مـی کشند و بیتی از ناصر خسرو را مثال مـی آورند کـه در آن " رسانـه " ( واژه ای کـه اصل آن بـه درستی معلوم نیست ) بـه معنای اندوه بـه کار رفته است، کاری جز لج بازی یـا دانش فروشی ِ بی جا نمـی کنند. همچنین هست ترجمـه ی " ساتلیت " نخست به " قمر مصنوعی " و سپس به " " ، کـه تردید نیست دومـی کلمـه ی درست فارسی هست و اولی شتاب زده و به ضرورت ترجمـه سر هم بندی شده است.
البته این بدان معنی نیست کـه هر نوآوری با هر واژه ی من درآوردی و دساتیری را حتما پذیرفت، ولی یکسره رد و یکباره جبهه گرفتن هم درون برابر هر واژه ی تازه و با پافشاری و لج بازی درون قدما بازی، پاسخی بـه مساله نیست و همچنان کـه گفتیم، این مساله موردی هست و هیچ حکم کلی درباره ی آن درست نیست. محمد علی فروغی درون رساله ی پیـام من بـه فرهنگستان کـه هنوز هم بسیـار نکته های خواندنی و آموختنی دارد، درون عین درست شمردن کار واژه سازی فرهنگستان، با واژه های " پیشوند " و " پسوند " بـه مخالفت پرداخته و گسترش پسوند " وند " را از این جهت کـه معنای آن درون زبان امروزی شناخته نیست و تنـها درون ترکیب هایی مانند الوند و نـهاوند و سگوند وجود دارد، نادرست دانسته است. حال آن کـه مـی بینیم " پیشوند" و " پسوند " جزء واژگان امروز فارسی شده و بسیـار بـه کار مـی رود و جای "مزید مقدم " و " مزید موخر " را بـه کل گرفته است. و رواج همـین دو واژه سبب شده هست که " – وند " بـه عنوان پسوندِ نسبت، معنای روشنی پیدا کند و به همـین قیـاس، امروز واژه ی شـهروند را داریم برای Citizen یـا Citoyen
تنگناهای واژه سازی و برابریـابی
در مورد واژه سازی حتما به این نکته توجه داشت کـه ساختن اسم های ذات و کلماتی کـه کاربردهای فنی محدود دارند و مربوط بـه اصطلاحات یک رده از علوم و فنون هستند، بسیـار آسان تر هست تا ساختن برابری به منظور اسم های معنا کـه بار سنگین تاریخی دارند و به خاستگاه تاریخی و فرهنگی خود سخت وابسته اند. اهل فلسفه و علوم انسانی بیش از دیگر علوم با این دشواری سر و کار دارند، زیرا سر و کار آنان با مفاهیمـی هست که از ژرفنای تاریخ غرب و با تکیـه بـه تمامـی فراداد ( سنت آ. ا. ) اندیشـه ی آن پدید آمده و گاه واژه ها چون آن معناهای گوناگون و ناهمسازی دارند کـه هیچ کلمـه ای جای آن ها را نمـی گیرد. کلماتی مانند " ایده " و " سوژه " و " اُبژه " از این جمله اند کـه بار صد ها و هزاران سال تاریخ تفکر غرب را بر دوش دارند و کوشش به منظور ترجمـه ی آن ها جز درون مواردی خاص کـه کلمـه بـه یکی از معناهای خود و محدود درون حوزه ای ویژه بـه کار مـی رود، ناشدنی است.
در چون این مواردی چاره ای نیست جز بـه کار گرفتن اصل کلمـه و وارد آن درون زبان. درون این مورد یک تجربه ی تاریخی نیز داریم و آن مربوط بـه ترجمـه ی متن های یونانی درون سده های نخستین اسلام است. درون آن هنگام نخست مترجمان بسیـاری از واژه های یونانی را بـه صورت معرب وارد زبان د ( مانند قاطیقوریـاس، اریتماطیقی، بوطیقا، آنالوطیقا، متافوسیقا ) کـه رفته رفته به منظور برخی از آن ها برابرهایی درون عربی یـافتند یـا ساختند و رواج دادند و واژه ی یونانی از رواج افتاد و برخی از واژه های یونانی نیز تابعیت عربی گرفتند و ماندگار شدند. بنابراین، حتا درون مورد این دسته از واژه ها نیز نمـی توان حکم کرد کـه کدام ها سرانجام ترجمـه ناپذیرند و خواهند ماند و کدام ها با گذشت زمان، برابری به منظور خود خواهند یـافت.
فرهنگستان زبان و سیـاست آن
یکی از نویسندگان درون مقاله ای درون مخالفت با کار فرهنگستان نوشته هست که زبان را " شاعران و متفکران " مـی سازند نـه هیچ مرجع رسمـی. این سخن، بی گمان درون مرنبه ای درست است، اما حتما دید درون کدام مرتبه از زبان.
زبانی کـه شاعران و متفکران بـه کار مـی برند، مرتبه ای هست ورای زبان ِ ایزاری که " وسیله ی ارتباط " ش مـی دانند، یعنی مرتبه ای هست که زبان با تمام ذات خود کـه همانا " پدیدارگری " ( خلق، تولید آ. ا. ) است و با ذات انسان نسبت بی مـیانجی دارد، پدیدار مـی شود. درون آن مرتبه، زبان دیگر وسیله و ابزار نیست، بلکه شاعر و متفکر وسیله ای مـی شود تا زبان درون کمال ذات خود از پرده بـه در آید و جلوه گری کند و به همـین دلیل هست که آن مرتبه، مرتبه ی ظهور " استتیک " ( زیبایی شناسی آ. ا. ) زبان نیز هست، اما فروتر از آن مرتبه، مرتبه ی ابزاری زبان را داریم به منظور خواسته های گوناگون بشری، یعنی مـی توان گفت بر حسب حضور بشر درون ساحت های گوناگون ِ وجود، زبان نیز ساحت های گوناگون دارد و نخستین ساحت آن، ساحت ابزاری هست که با حضور بشر درون ساحت طبیعت و به کار گرفتن آن همچون ابزار، مناسبت دارد. این زبان هم مـی تواند گوشـه ی چشمـی بـه زبان شعر و تفکر داشته باشد، همچنان کـه آن نیز بـه این، اما همچنان جدا از هم درون مراتب جداگانـه مـی مانند.
زبان علم و زبان روزمره و زبان رسانـه های همگانی، از شمار " زبان ابزاری " هستند و چون کارکرد درون آن شرط است، مـی تواند مرجع و حتا دستگاه و تشکیلاتی نیز به منظور سامان یـافتن داشته باشد و این مرجع، نامـی مانند " فرهنگستان " خواهد داشت.
این سخن نیز کـه زبان مال " مردم " است و تنـها " مردم " حق دارند لغت بسازند نیز کلی گویی و مبهم گویی است، زیرا معلوم نیست مراد از " مردم " چهانی هستند، آیـا مراد عامـه اند یـا اهل هر رشته و حرفه ؟ اگر مقصود عامـه است، عامـه را با زبان حرفه ای و فنی رشته های گوناگون چه کار ؟ و اگر مقصود خواص ِ هر رشته و حرفه است، حتما گفت کـه سر رشته ی آن ها از کارکرد زبان و نازک کاری های آن چه بسا کم تر از آن هست که بـه آنان شایندگی کامل به منظور واژه سازی بدهد. چون آن کـه متخصصان " تاسیسات " به منظور خود واژه ی " گرمایش " را برابر heating ساخته اند و همـه مـی دانیم کـه ما مصدر " گرمودن " نداریم کـه از آن گرمایش ساخته شود و نیـازمندی ایشان بـه واژه، آنان را وادار بـه جعل این لغت کرده هست و درون عین حال، ضد آن، یعنی cooling را " تبرید " مـی گویند کـه بسیـار خنک هست !
باری، با گسترش علوم و فنون درون روزگار ما کـه اهل هر رشته از علوم و فنون، درون گسترش آن دست دارند، زبان ابزاری نیز گسترش بسیـار یـافته هست و ما امروز بنا بـه روح زمان و بنا بـه تعریف، درون مرتبه ی کمال ِ حیوان " ابزارساز " ، ناگزیریم زبان ابزاری خود را گسترش دهیم، و به عبارت دیگر، زبان ابزاری فرنگی را ترجمـه کنیم و به کار بگیریم. و این کار به منظور آن کـه سر و سامانی داشته باشد مرجعی هم مـی خواهد و این مرجع، ناگزیر فرهنگستان است. البته فرهنگستان مـی تواند یک دستگاه سامان دهنده و اصلاح کننده و پیشنـهاد دهنده به منظور رشته های علمـی و فنی و دستگاه های اداری و جز آن باشد.
سیـاست فرهنگستان زبان ایران، درون زمـینـه ی بهره گیری از مایـه های زبان فارسی و حتا زبان های ایرانی به منظور گسترش زبان علمـی و فنی، سیـاستی هست درست و ناگزیر، ولی اگر این سیـاست ، مطلق و بی هیچ استثنا بخواهد اجرا شود، گرفتاری ها و تنگناهای خاص خود را پیش مـی آورد. اگر فرهنگستان نخواهد هیچ گونـه نفوذی از زبان های دیگر را درون فارسی بپذیرد، ناگزیر هست که مقدار زیـادی جعل و اختیـار خودسرانـه کند کـه سرانجام خوبی درون پی ندارد.
اگر، مثلا، فرهنگستان نخواهد واژه ای مانند کتاب را کـه چندین ترکیب با آن داریم، مانند کتاب فروشی، کتاب داری، کتاب خوانی و جز آن، و یـا کلمـه ای مانند " فیلم " را کـه از آن ترکیب های فیلم برداری، فیلم سازی، فیلم خانـه و جز آن را داریم، بپذیرد، آیـا دست خود را درون مورد امکانات گسترش زبان فارسی درون زمـینـه ی کتاب داری و فیلم سازی نبسته هست ؟
سیـاست فرهنگستان قدیم درون این مورد مـی تواند الگوی خوبی باشد. آن فرهنگستان، با پذیرش " بمب "، ترکیب بسیـار خوب " بمباران " را ساخت و همچنین " کتاب شناس " و " کتاب خانـه " را و حتی واژه هایی مانند " مدال " و " مفاصا " را پذیرفت، اما درون برابر توانست " آمار " را جانشین " احصائیـه " و " دستگاه گوارش " را جانشین " جهاز هاضمـه " کند و با این کار، چون آن کـه گذشت، درون بهکرد و گسترش مـیدان زبان فارسی سهمـی بسزا داشته باشد. بنابراین چه جای آن هست که فرهنگستان نخست اثبات کند که " فن " ریشـه ی سامـی ندارد و سپس آن را بپذیرد، بلکه با دیدی کارکردی ( فونکسیونل ) حتما این کلمـه ی کوتاه و رسا را کـه به آسانی مـی توان با آن ده ها ترکیب ساخت، پذیرفت. البته سیـاست نرمش ناپذیر فرهنگستان درون مورد اختیـار واژه های فارسی و ایرانی ( بـه معنای عام ) مـی تواند حد افراطی دیگری باشد درون برابر عربی مآبی گروهی دیگر و از این مـیانـه برآیندی برآید کـه به زبان فارسی آن توانایی و چالاکی را بدهد کـه از عهده ی وظایف کنونی خود برآید.
از : بازاندیشی زبان فارسی
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
آیین ترجمـه و واژه سازی، توانایی زبان فارسی درون واژه سازی
و اکنون روان شاد دکتر محمود حسابی درون جستار خود توانایی زبان پارسی را درون واژهسازی، درون مقایسه با زبانهای سامـی، بـه ویژه زبان عربی، با بیـانی سامانمند بازگویی مـی کند.
شماره ی نوشته : ٣ / ١١
دکتر محمود حسابی
توانایی زبان فارسی در واژه سازی
درتاریخ جهان، هر دورهای ویژگیهایی داشته است. درون آغاز تاریخ، آدمـیان زندگی قبیلهای داشتند. بعد از پیدایش کشاورزی، دوره ی ده نشینی و شـهرنشینی آغاز شده هست و سپس دوران کشورگشاییها و تشکیل پادشاهیهای بزرگی مانند پادشاهیهای هخاان و اسکندر و امپراتوری رم بوده است. بعد از آن، دوره ی هجوم اقوام بربر بدین کشورها و فروریختن تمدن آنها بوده است. سپس نبز دوره رستاخیز تمدن هست که بـه نام رنسانس شناخته شده است.
تا آن دوره، ملل مختلف دارای وسایل کار و پیکار یکسانی بودند. مـیگویند کـه وسایل جنگی سربازان رومـی و بربرهای ژرمنی با هم فرقی نداشته و تفاوت آن ها تنـها درون انضباط و نظم و وظیفهشناسی لژیونهای رومـی بوده کـه ضامن پیروزی آنها بوده است. همچنین وسایل جنگی مـهاجمـین مغول و ملل متمدن آن دوره چندان فرقی با هم نداشته است.
از دوران رنسانس بـه این طرف، ملل غربی کمکم بـه پیشرفتهای صنعتی و ساختن ابزار نوین نایل آمدند و پس از گذشت یکی دو قرن، ابزار کار آنها بـه اندازهای کامل شد کـه ملل دیگر را یـارای ایستادگی درون برابر حمله آنها نبود.
همزمان با این پیشرفت صنعتی، تحول بزرگی نیز درون فرهنگ و زبان ملل غرب پیدا شد، زیرا آنان اکنون به منظور بیـان معلومات تازه، ناگزیر بـه داشتن واژههای نوینی نیز بودند کـه با ساختن آن ها زبانهای اروپایی کم کم دارای نیروی بزرگی به منظور بیـان مطالب مختلف گردیدند.
در اوایل قرن بیستم، ملل مشرق زمـین نیز پی بـه عقبماندگی خود بردند و کوشیدند کـه این عقبماندگی را جبران کنند. ولی موانع زیـادی سر راه این کوششها وجود داشت کـه یکی از آنها نداشتن زبانی بود کـه برای بیـان مطالب علمـی آماده باشد. بعضی ملل، مانند هندوستان، چاره را درون پذیرفتن یکی از زبانهای خارجی به منظور بیـان مطالب دیدند؛ ولی ملل دیگر بـه واسطه ی داشتن مـیراث بزرگ فرهنگی خود نتوانستند این راه حل را بپذیرند کـه یک مثال آن، کشور ایران است.
برای بعضی زبانها، مانند زبانهای سامـی کـه به ساختمان آنها اشاره خواهیم کرد، به علت ساختمان مخصوص آنها، جبران کم بود واژههای علمـی و بیـان معانی کاری بس دشوار و شاید نشدنی است،
شمار واژهها درون زبانهای خارجی، درون هر کدام از رشتههای علمـی خیلی زیـاد هست و گاهی درون حدود مـیلیون است. پیدا واژههایی درون برابر آنها کاری نیست کـه بشود بدون داشتن یک روش علمـی مطمئن بـه انجام رسانید و نمـیشود از روی تشابه و استعاره و تقریب و تخمـین هم درون این کار پردامنـه بـه جایی رسید. این کار حتما از روی اصول علمـی معینی انجام گیرد که تا ضمن عمل، بـه بنبست برنخورد.
برای این کـه بتوان درون یک زبان بـه آسانی واژههایی درون برابر واژههای بیشمار بیگانـه پیدا کرد، نخست حتما امکان چون این کاری درون آن زبان موجود باشد. ما درون این جا مـیخواهیم نشان دهیم کـه امکان چون این کاری درون زبان فارسی وجود دارد و از این جهت، زبان فارسی زبانی هست توانا، درون حالی کـه بعضی زبانها، گرچه حتا از جهات دیگر دارای سابقه ی درخشان ادبی نیز هستند، ولی درون مورد ساختن واژههای علمـی و در بیـان بسیـاری از معانی ناتوان هستند.
اکنون از دو نوع زبان کـه در اروپا و خاورنزدیک وجود دارد صحبت مـیکنیم کـه عبارتند از: زبانهای هندو اروپایی (Indo-European) که زبان فارسی یکی از آن ها است و زبانهای سامـی (Semitic) مانند زبانهای عبری، عربی، اکدی، سریـانی، آرامـی و….
در زبانهای سامـی واژهها بر اصل ریشـههای سه حرفی ( ثلاثی ) یـا چهار حرفی ( رباعی ) قرار دارند و اشتقاق واژههای مختلف براساس تغییر شکلی هست که بـه این ریشـهها داده مـیشود و ابواب خوانده مـیشود.
پس شمار واژههایی کـه ممکن هست در این زبانها وجود داشته باشد، نسبت مستقیم با شمار ریشـههای ثلاثی و رباعی درون آن ها دارد. اکنون مـی خواهیم بسنجیم کـه حداکثر شمار ریشـههای ثلاثی درون این زبان ها چه قدر است.
برای این کار ما یک روش ریـاضی بـه نام جبر ترکیبی (Algebre Combinatoire) به کار مـیبریم کـه مطابق آن حداکثر تعداد ریشـههای ثلاثی مجرد درون مثلا زبان عربی مساوی ١۹۶۵۶ ( نوزده هزار و ششصد و پنجاه و شش )مـی شود و نمـیتواند بیش از این تعداد، ریشـه ثلاثی درون این زبان وجود داشته باشد. درباره ریشـههای رباعی مـیدانیم کـه تعداد آنها کم هست و درون حدود پنج درصد تعداد ریشـههای ثلاثی است، یعنی تعداد آنها نیز درون حدود ١۰۰۰ است. چون ریشـههای ثلاثیای نیز وجود دارد کـه در آن ها بـه جای سه حرف فقط دو حرف وجود دارد کـه یکی از آنها تکرار شده است؛ مانند فعل (شَدَّ) کـه حرف « د» درون آن دوبار بـه کار رفته است. از این رو بر تعداد ریشـههایی کـه در بالا حساب شده است، چندهزار مـیافزاییم و جمعاً عدد بزرگتر ِ بیست و پنج هزار (۲۵۰۰۰) ریشـه را مـیپذیریم.
چون آن که گفته شد، درون زبانهای سامـی از هر فعل ثلاثی مجرد مـیتوان با تغییر شکل آن و یـا با اضافه چند حرف، کلمـههای دیگری از راه اشتقاق گرفت کـه عبارت از ده باب متداول مـیباشد، مانند: فَعّلَ، فاعَلَ، اَفَعلَ، تَفَعّلَ، تَفاعَلَ، اِنفَعَلَ، اِفتَعَلَ، اِفعَلَّ، اِفعالَّ، اِستَفعَلَ … از هر کدام از این افعال نیز اسامـی مختلفی بـه شرح زیر اشتقاق مـییـابد:
اول، نامهای مکان و زمان
دوم، نام ابزار
سوم، نام طرز و شیوه
چهارم، نام حرفه
پنجم، اسم مصدر
ششم، صفت (که ساختمان آن ده شکل متداول دارد)
هفتم، رنگ
هشتم، نسبت
نـهم، اسم معنی
با درون نظر گرفتن همـه ی انواع اشتقاق کلمات، نتیجه گرفته مـیشود کـه از هر ریشـهای حداکثر هفتاد مشتق مـیتوان بـه دست آورد. بعد هر گاه تعداد ریشـهها را کـه از ۲۵۰۰۰ کمتر هست در هفتاد ضرب کنیم، حداکثر عده ی کلمـههایی کـه به دست مـیآید برابر با ١۷۵۰۰۰۰ = ۷۰ × ۲۵۰۰۰ (یک مـیلیون و هفتصد و پنجاه هزار) کلمـه است.
و اشکالی کـه در فراگرفتن این نوع زبان وجود دارد، این هست که به منظور تسلط یـافتن بـه آن حتما دستکم ۲۵۰۰۰ (بیست و پنج هزار) ریشـه را از برداشت کـه این کار به منظور همـه، حتی به منظور اهل آن زبان، مقدور نیست، چه رسد بهانی کـه با آن زبان بیگانـه هستند.
نتیجه آن کـه یعنی اگر تعداد کلمات لازم درون این زبان از دو مـیلیون عدد بگذرد، دیگر درون ساختار این زبان راهی به منظور ادای یک معنی نو وجود ندارد مگر این کـه این معنی تازه را با یک جمله ادا کنند و به همـین علت هست که درون فرهنگهای لغت از یک زبان اروپایی بـه زبان عربی مـیبینیم کـه عده زیـادی از کلمات بـه وسیله یک جمله بیـان شده است، نـه بـه وسیله یک کلمـه! مثلاً کلمـه ی Confrontation که درون فارسی آن را مـیشود بـه «رویـارویی» ترجمـه کرد، درون فرهنگهای فرانسه یـا انگلیسی بـه عربی، چنین ترجمـه شده است: « جعل الشـهود و جاهاً و المقابله بین اقولهم » ! و یـا کلمـه Permeability که مـیتوان آن را درون فارسی با کلمـه « تراوایی » بیـان کرد، درون فرهنگهای عربی چنین ترجمـه شده است: « امکان قابلیة الترشح » !
اشکال دیگر درون این نوع زبانها، این هست که چون تعداد کلمات کمتر از تعداد معانی ِ مورد لزوم هست و حتما تعداد زیـادتر معانی مـیان تعداد کمتر کلمات تقسیم شود، بعد به هر کلمـهای چند معنی تحمـیل مـیشود. درون صورتی کـه شرط اصلی یک زبان علمـی آن است کـه هر کلمـهای فقط بـه یک معنی دلالت د که تا هیچ گونـه ابهامـی درون فهمـیدن مطلب علمـی باقی نماند. بـه طوری کـه یکی از استادان دانشمند دانشگاه اظهار مـید، درون یکی از مجلههای خارجی خواندهاند کـه در برابر کلمات بیشمار علمـی کـه در رشتههای مختلف وجود دارد، آکادمـی مصر کـه در تنگنای موانع ( یـاد شده درون ) بالا واقع شده است، چنین نظر داده هست که حتما از بـه کار بردن قواعد زبان عربی درون مورد کلمات علمـی صرف نظر کرد و از قواعد زبانهای هندو اروپایی استفاده کرد. مثلاً درون مورد کلمـه Cephalopode که بـه جانوران نرمتن مانند «اختاپوس» گفته مـی شود کـه سر و پای آنها بـه هم متصلاند و در فارسی بـه آنها « سرپاوران » گفته شده است، بالاخره کلمـه «رأس رجلی» را پیشنـهاد کردهاند کـه این ترکیب بـه هیچ وجه عربی نیست و برای خود کلمـه Mollusque نیز کـه در فارسی « نرمتنان» گفته مـیشود، درون عربی یک جمله بـه کار مـیرود: « حیوان عادم الفقار » !
قسمت دوم صحبت ما مربوط بـه ساختمان زبانهای هندو اروپایی هست و مـیخواهیم ببینیم چه گونـه درون این زبانها مـیشود تعداد بسیـار زیـادی واژه را بـه آسانی ساخت.
زبانهای هندو اروپایی دارای شمار کمـی ریشـه درون حدود ١۵۰۰ (هزار و پانصد) عدد مـیباشند و دارای تقریباً ۲۵۰ پیشوند (Prefixe) و در حدود ۶۰۰پسوند (Suffixe) هستند کـه با اضافه آنها بـه اصل ریشـه مـیتوان واژههای دیگری ساخت. مثلاً مـی توان از ریشـه « رو » با پیشوند « پیش » واژههای « پیشرو » و « پیشرفت » و با پسوندهای « اند » و « ار » و « اش » واژههای « روند » و « رفتار» و « روش » را ساخت. درون این مثال ها، ملاحظه مـیکنیم کـه ریشـه « رو » بـه دو شکل آمده است: یکی « رو » و دیگری « رفت » . حتا با فرض این کـه از این تغییر شکل ریشـهها صرف نظر کنیم و تعداد ریشـهها را همان ١۵۰۰ بگیریم، ترکیب آنها با ۲۵۰ پیشوند، تعداد ٣۷۵۰۰۰ = ۲۵۰ × ١۵۰۰ (سیصد و هفتاد و پنج هزار) واژه را بـه دست مـیدهد.
اینک هر کدام از واژههایی را کـه به این ترتیب بـه دست آمده هست مـیتوان با یک پسوند نیز ترکیب کرد. مثلاً از واژه ی « خودگذشته » کـه از پیشوند « خود » و ریشـه ی « گذشت » درست شده است، مـیتوان واژه ی « خودگذشتگی » را نیز با افزودن پسوند «» بـه دست آورد و واژه ی « پیشگفتار » را از پیشوند « پیش » و ریشـه ی « گفت » و پسوند « ار» بـه دست آورد. بنابر این هرگاه تعداد ٣۷۵۰۰۰ واژهای را کـه از ترکیب ١۵۰۰ ریشـه با ۲۵۰ پیشوند بـه دست آمده هست با ۶۰۰ پسوند نیز ترکیب کنیم، تعداد واژههایی کـه به دست مـیآید، مـیشود ۲۲۵۰۰۰۰۰۰ = ۶۰۰ × ٣۷۵۰۰۰ (دویست و بیست و پنج مـیلیون). و در این جا حتما واژههایی را نیز کـه از ترکیب ریشـه با پسوندهای تنـها بـه دست مـیآید حساب کرد کـه مـیشود ۹۰۰۰۰۰ = ۶۰۰× ١۵۰۰ (نـهصد هزار). بعد جمع واژههایی کـه فقط از ترکیب ریشـهها با پیشوندها و پسوندها بـه دست مـیآید، مـیشود: ۲۲۶۲۷۵۰۰۰= ۹۰۰۰۰۰ + ٣۷۵۰۰۰ + ۲۲۵۰۰۰۰۰۰ یعنی دویست و بیست و شش مـیلیون و دویست و هفتاد و پنج هزار واژه. و ما درون این محاسبه فقط ترکیب ریشـهها را با پیشوندها و پسوندها درون نظر گرفتیم، آن هم فقط با یکی از تلفظهای هر ریشـه. ولی ترکیبهای دیگری نیز هست مثل ترکیب اسم با فعل (مانند: پیـادهرو) و اسم با اسم (مانند: خِرَدپیشـه) و اسم با صفت (مانند: روشندل) و فعل با فعل (مانند: گفتگو) و ترکیبهای بسیـار دیگر. لذا اگر همـه ی ترکیبهای ممکن را درون زبانهای هندو اروپایی بخواهیم بـه شمار آوریم، تعداد واژههایی کـه ممکن هست وجود داشته باشد، مرز معینی ندارد و نکته قابل توجه این هست که به منظور فهمـیدن این مـیلیونها واژه نیز فقط نیـاز بـه فراگرفتن ١۵۰۰ ریشـه و ۸۵۰ پیشوند و پسوند داریم، درون صورتی کـه دیدیم کـه در یک زبان سامـی مانند عربی به منظور فهمـیدن تنـها دو مـیلیون واژه حتما دستکم ۲۵۰۰۰ ریشـه را از برداشت و قواعد پیچیده صرف افعال و اشتقاق را نیز فراگرفت و در نظر داشت.
اساس توانایی زبانهای هندو اروپایی درون یـافتن واژههای علمـی و نیز بیـان معانی همان هست که شرح داده شد. زبان فارسی یکی از زبانهای هندو اروپایی هست و دارای همان ریشـهها و همان پیشوندها و پسوندها مـی باشد. تلفظ حروف درون زبانهای مختلف هندو اروپایی متفاوت هست ولی این تفاوتها طبق روال معینی پیدا شده است. همان تواناییای کـه در هر زبان هندو اروپایی، مانند یونانی، لاتین، آلمانی، فرانسه و انگلیسی وجود دارد، درون زبان فارسی هم وجود دارد. روش علمـی واژه سازی درون این زبانها اکنون مطالعه شده و آماده گردیده هست و به منظور زبان فارسی بـه دلایلی کـه گفته شد بـه کار بردن آنها بسیـار ساده مـی باشد. یعنی به منظور برگزیدن یک واژه ی نو درون زبان فارسی فقط حتما واژهای را کـه در یکی از شاخههای زبانهای هندو اروپایی وجود دارد با شاخه ی فارسی آن مقایسه کنیم و با آن همآهنگ سازیم.
از ماهنامـه ی « طلایـه »، ١٣۷۴
+ نوشته شده درون ساعت توسط آریـا ادیب |
[شمیدن صدای عجیب در اسمان اصفهان]نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 11 Aug 2018 11:03:00 +0000