تجربۀ خونین کمون پاریس لازم بود که تا او را بدین مسئله واقف کند کـه : تخلیه دانشگاه مونترال درپی تهدید دانشجویان مسلمان «طبقۀ کارگر نمـی تواند بسادگی دستگاه – دولت موجود- را درون دست گیرد و از آن به منظور رسیدن بـه اه خویش استفاده کند، تخلیه دانشگاه مونترال درپی تهدید دانشجویان مسلمان بلکه حتما این دستگاه را کاملا خرد کرده و دولتی نوین را بر پا دارد. تخلیه دانشگاه مونترال درپی تهدید دانشجویان مسلمان به منظور این منظور طبقۀ کارگربه یک انقلاب تمام عیـار و مسلحانـه نیـازمند است.»، نقل بـه معنی از کتاب کارل مارکس- جنگ داخلی درون فرانسه- خطابۀ سوم درون شورای انترناسیونال اول بـه تمام اعضاء درون اروپا و آمریکا- ۱۸۷۱.
پی دی اف HGh_chap_mesahebeh_ nehai
«چپ» درون ایران و طبقه کارگر… درون مصاحبه با حمـید قربانی انسانِ بیوطن(۲)
پرسش ششم:
رفیق حمـید بسیـار خوب. تخلیه دانشگاه مونترال درپی تهدید دانشجویان مسلمان اکنون درون سال ۵۸ هستیم، شما تقریبا درون نیمۀ دوم سال از تبریز بـه سنندج مـی آیید و در کردستان ساکن مـی شوید. درون اینجا مبحث و مساله ای بسیـار مـهم پیش مـی آید کـه کمتری که تا کنون درون مورد آن صحبت کرده هست و از شما خواهش مـی کنم که تا هر جا کـه مـی توانید آن را باز کنید.
در مورد وضعیت سازمان چریکهای فدایی خلق درون کردستان از فردای قیـام ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا پایـان سال ۱۳۵۸ صحبت کنید و توضیح دهید. اگر بخواهم سؤال را بـه بخشـهایی جزئی تر تقسیم کنم، این مسایل را مطرح مـی کنم:
الف) مـیزان نفوذ سازمان درون کردستان چقدر بود و آیـا با کومـه له و دمکرات قابل مقایسه بود؟
ب) مسئولان سازمان درون کردستان چهانی بودند؟ آیـا آنـها را مـی شناختید؟ من شنیده ام کـه بهروز سلیمانی با وجود این کـه لُر بود اما بـه خاطر سدر کردستان درسیـاست های سازمان درون سنندج حرف اول را مـی زد و خطوط رادیکالی را نمایندگی مـی کرد. اما متعجبم کـه چطور بـه اکثریت پیوست. آیـا او را مـی شناختید و با او برخورد داشتید؟
ج) جریـان رفیق اشرف دهقانی بعد از جدایی، درون کردستان نیرویی داشت؟ شما بـه عنوان سمپات این جریـان درون نیمۀ دوم سال ۱۳۵۸ در کردستان بـه چه اموری اشتغال داشتید و چه خطوطی را تعقیب مـی کردید؟
پاسخ:-
پاسخ الف: درون مورد مـیزان نفوذ سچفخا درون کردستان، حتما اول بـه چند نکتۀ کلی اشاره داشت. با آنکه درون کردستان که تا آنجا کـه اطلاع دارم، بـه طور مشخص با تشکیل سازمان از ۱۳۴۹ که تا سال ۱۳۵۷، تقریبای را نداریم کـه بطور مشخص بعنوان چریک فدائی خلق ایران،در کردستان ایران متولد شده و یـا سازمان، فعالیت مسلحانـه داشته باشد،غیر از تعدادی کـه فکر کنم بیشتر بـه عنوان هوادار و سمپات بودند کـه خوب آنـها هم تأثیر خود را داشتند؛ و یک رفیق کـه با دیدگاه های خود مشخص نبود کـه چریک فدائی خلق ایران بوده و یـا متعلق بـه سازمان زحمتکشان کردستان- کومـه له رفیق سعید معینی(خانـه) کـه در کردستان عراق و در نبرد با نیروهای رژیم بعث جانفشان شد، بـه احتمال زیـاد عضوی از سازمان زحمتکشان کردستان ایران- کومـه له، بوده هست تا سازمان، اما، مـی توان درون بارۀ نفوذ سچفخا درون کردستان و سایر نقاط ایران بـه تئوری ظروف مرتبطه درون علم فیزیک اشاره داشت کـه در یکی مایع ریخته شود، درون تمام ظروف پخش مـی شود. سازمان- سچفخا هم درون آن دوران همـین طور است، بـه عنوان یک سازمان سراسری درون همۀ نقاط ایران با کمـی تفاوت از سیستان و بلوچستان گرفته که تا مسجد سلیمان و آبادان و مازندران، گیلان کـه اولین گلوله ها از جنگل های آن بـه قلب دشمن کارگران و زحمتکشان شلیک شدند، آذربایجان، کرمان، اصفهان و کردستان از نفوذ خوبی برخوردار است، این هست که دشت ترکمن صحرا را سراسر لاله سُرخ مـی رویـاند… درون کردستان هم که تا آنجا کـه به نظر من مـی رسد از نفوذ فوق العاده ای برخوردار بود. کومـه له کـه در نیمۀ اول سال ۱۳۵۸، هنوز بـه آن صورت فعالیت مستقل ندارد و به صورت جمعیت دفاع از انقلاب فعالیت مـی کند، البته درون جاهایی مثل مریوان بـه علت وجودی مثل رفیق فؤاد مصطفی سلطانی فرق مـی کند و خط کومـه له درون شکل سازمانی اتحادیـه های دهقانی از نفوذ خوبی و بیشتر از سچفخا برخوردار است، و تنـها سازمان چپ کـه دارای سابقۀ درخشان فداکارانـه و واقعا قابل قبول و پذیرش از طرف کارگران و زحمتکشان است، سچفخاست. اما سچفخا درون ایـام قیـام، از نظرکمـی واقعا «همگانی و گسترده»بود، یعنی از نظر کمـی بـه دریـای توده ها پیوست ، ولی متاسفانـه از نظر کیفی تحت سلطۀ تئوری ها و افکار حزب توده یعنی ضد انقلاب کارگران و زحمتکشان قرار گرفته هست .هر روز کـه مـی گذرد از نفوذ و قدرت سچفخا نیز کاسته مـی شود. درون شـهرهایی مثل مـهاباد و اطراف آن یعنی که تا نقده، سردشت، نفوذ حزب دمکرات کردستان ایران درون ردیف اول و بعد مـی توان بـه سازمان چریک های فدائی خلق ایران اشاره کرد و اما درون شـهرهایی مثل سنندج بـه علت اینکه ناسیونالیسم کردی نفوذ زیـادی ندارد و شـهری مدرن و دارای فرهنگ پیشرفته و مترقی و در هر صورت دور از مرکز ناسیونالیسم کردی یعنی مـهاباد است، سازمان چریک های فدائی خلق ایران از نفوذ درجه اول برخوردار است.اما، با هر چه رادیکال شدن توده ی زحمتکش و مخصوصا دهقانان و شدت گیری حمله های وحشیـانۀ جمـهوری اسلامـی کـه همزمان هست با تسخیر تمام سمبه های سچفخا بـه وسیلۀ اپورتونیسم و چرخیدن بـه طرف تأیید سیـاست های جنایتکارانـه و ضد کارگر و به غایت ارتجاعی جمـهوری اسلامـی سرمایـه داری و نیز رادیکال برخورد کومـه له بـه ویژه درون جنوب از نفوذ سچفخا بـه شدت کاسته شد و در نیروهای هوادار و فعالان سازمان،قطبی شدن بـه وقوع پیوست. یعنی راست های خواهان برخورد با جمـهوری اسلامـی بـه طرف حزب دمکرات و راست های سازش با جمـهوری اسلامـی بـه سمت حزب توده و هزیمت و خلع سلاح شدن (آشبتال ) و چپ هایش بـه سوی کومـه له سمتگیری مـی کنند. آخر کدام انسان مبارز و چپ وجود دارد کـه حتی با اندکی رادیکالیسم بتواند بعد از اینکه خمـینی جهاد علیـه زحمتکشان کردستان را داد و آن همـه فجایع و قتل عام و آتش زدن روستاها و اعدام و تیرباران ها را تدارک دید، از سازمانی بتواند دفاع نماید کـه به عنوان نمونـه نامـه به منظور شفا یـافتن جلادشان بدهد؟ مـی دانیم کـه تودۀ زحمتکش بـه ویژه درون جو انقلابی خیلی زود با غریزۀ طبقاتی درک مـی کند و سیـاست ها را مـی شناسد، درون عمل روزمره محک مـی زند و موضع گیری مـی کند و یکی را بـه حضیض و دیگری را بـه قلۀ افتخار مـی رساند، این درون مورد سچفخا درون کردستان بـه طور واقعی اتفاق افتاد. با تمام این احوال بـه نظر من هنوز درون نیمۀ دوم ۱۳۵۸ که تا آخر سال سچفخا درون شـهری مثل سنندج از نفوذ نـه چندان زیـاد و پایدار اما نسبت بـه کومـه له درون درجه دوم قرار داشت. اما با شروع جنگ دوم سنندج بـه طور کلی و به درستی از نفوذش هر روز کـه از جنگ ها مـی گذشت، بـه شدت کاسته مـی شد و نفوذ کومـه له و حتی چفخا زیـادتر مـی شد. بـه عنوان نمونـه، همانطوری کـه در قبل نوشتم که تا آن زمان من دو بار بـه سنندج آمده بودم. یکبار درون اسفندماه سال ۱۳۵۷و بعد جان باختن رفقا خلیق و عالی نسب درون راه سنندج بـه تهران با تصادف کـه اتفاقا خانواده های آن رفقا، مرا کـه به تهران سفر داشتم به عنوان نمایندۀ خود انتخاب د کـه در مراسمـی کـه در دانشگاه صنعتی تهران کـه بعد شریف نام گرفت و خانواده های جانفشانان سچفخا برگزار کرده بودند، شرکت نموده و پیـام آنـها را بـه شرکت کنندگان درون این مراسم بدهم و همـین کار را انجام دادم. یک بار دیگر نیز یعنی خردادماه ۱۳۵۸، بـه صورت رهگذر کـه به مریوان رفتیم، سازمان بـه طور واقعی نفوذ داشت. این نفوذ بـه قدری بود کـه در تحصن بزرگ و معروف بـه تحصن درون استانداری یک ماهه و به ویژه اوائل آن، بلند گوی اصلی را هواداران و سمپات های سازمان درون دست داشتند و بعد از دو شب کـه من با جوانان جلسۀ پرسش و پاسخ داشتم؛ با اعتراض مسئولان سازمان یعنی بهروز سلیمانی و دیگران خیلی مرموزانـه، یعنی بدون اینکه بـه من اعلام شود کـه شما نمـی توانید این کار را ید، خودشان جلسه ها را تعطیل د و به من گفته شد کـه شما مـی توانید به منظور عموم مردم کـه اکثرا زحمتکشان، روشنفکران یعنی معلمان، دانش آموزان، دانشجویـان و بازاری و غیره بودند، صحبت داشته باشید کـه من یک جلسه داشتم کـه برخورد با استاندار پیش آمد و غیره. دیگر نـه من رغبت چندانی بـه این نوع جلسه ها داشتم و نـه از من خواسته شد دوباره جلسه های پرسش و پاسخ را داشته باشیم و به عقیدۀ خودم حیف شد، چون مـی شد خیلی چیز ها را یـاد گرفت و هم یـاد داد، ولی درون هر صورت، شرایط اجازۀ ادامۀ آنـها را از من گرفت و نشان داد کـه در هر مسئله ای نیروی مادی تعیین کننده هست و نـه چیز دیگری. بـه نظر من بهروز سلیمانی و دوستانش درون سازمان چریک های فدائی خلق خوب مـی دانستند همان جواب بـه سؤالات کـه اکثرا هم درون رابطه با مسائل کلی مثل ماهیت دولت درون جامعۀ طبقاتی، طبقات و مبارزۀ طبقات، انقلاب، مالکیت خصوصی، خانواده، ماهیت و چرائی مذهب و غیره بود کـه رویکرد بـه هر کدام از این مطالب و تحلیل آن نشان دهنده این واقعیت بود کـه از منافع کدام طبقات نمایندگی مـی شود. و اگر جلوی این قبیل مباحث گرفته نشود آن زمان چه اتفاقی خواهد افتاد کـه متاسفانـه درون راستای منافع آنان نبود. انسانـها سخنی نمـی گویند، عملی انجام نمـی دهند، مگر اینکه منافع طبقاتی را بروز دهند و از آن حمایت نمایند. این بـه نظر مـی رسد، درون این پاراگراف از نوشتۀ لنین بـه روشنی بیـان شده است:
ﻣﺎدامﮐﻪ اﻓﺮاد ﻓﺮاﻧﮕﻴﺮﻧﺪ درﭘﺲ هر ﯾﮏ از ﺟﻤﻼت، اﻇﻬﺎرات و وﻋﺪﻩ و وﻋﻴﺪهاﯼ اﺧﻼﻗﯽ، دﯾﻨﯽ، ﺳﻴﺎﺳﯽ واﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻃﺒﻘﺎت ﻣﺨﺘﻠﻒ را ﺟﺴﺘﺠﻮ ﮐﻨﻨﺪ، درون ﺳﻴﺎﺳﺖ هموارﻩ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﻔﻴﻬﺎﻧﻪ ﻓﺮﯾﺐ و ﺧﻮدﻓﺮﯾﺒﯽ ﺑﻮدﻩ و ﺧﻮاهند ﺑﻮد. و .ای. لنین، سه منبع و سه جزء مارکسیسم. حروف درشت از من است.
پس از این ماجراها، من از طرف تحصن کنندگان مأموریت یـافتم بـه شـهر تبریز برگشته و گزارشی از مبارزۀ مردم تبریز، مشـهور بـه «خربزه و هندوانـه» درون اول و بعد هواداران آیت الله شریعتمداری مرتجع تهیـه کنم. من این کار را کردم و این گزارش گونـه را درون جلسه ای درون مسجد جامع سنندج با حضور شیخ عزالدین حسینی ارائه دادم. درون تبریز با واقعۀ جالبی برخورد کردم و آن اینکه دفتر شریعتمداری و هواداران مصبا مراغه ای و غیره اعلامـیه داده بودند و تظاهرات را ممنوع اعلام کرده بودند. اما، کارگران و زحمتکشان و مخصوصا جوانان تظاهرات و اعتراض های خیـابانی را ادامـه مـی دادند. من با تظاهراتی روبرو شدم کـه از مقابل استانداری شروع شده و رو بـه سمت مـیدان شـهرداری درتبریز درون حرکت بود. نزدیک مـیدان شـهرداری، من بـه وسط جمعیت رفته و در حین تظاهرات، از یک نفر کـه شعار مـی داد پرسیدم کـه مگر آیت الله شریعتمداری نامـه و یـا فتوا نداده کـه نباید تظاهرات کرد؟ شما چرا تظاهرات مـی کنید؟ مگر شما هوادار آیت الله شریعتمداری نیستید؟ او با عصبانیت جواب داد کـه شکم من خالی هست و من به منظور نان تظاهرات مـی کنم، شکم آنـها پر است. من همـین را به منظور تحصن کنندگان طرح کردم. ولی چیزی کـه آن روزها هنوز به منظور من درون هاله ای از ابهام قرار داشت و دیگر اکنون روشن و صریح شده است و آن اینکه، درون کردستان کـه به عنوان مقاومت مطرح بود، هیچگاه این نخواسته و یـا با رهبری حاکم بر آن، نمـی توانسته هست این مسئله را به منظور خود حل کند کـه باید انقلاب کرد و نـه مقاومت ، حتما انقلابی بود و نـه اصلاح طلب، حتما دولت کنونی را درهم شکست و نـه اینکه آنراعقب راند.انقلابی کـه در جامعۀ سرمایـه داری انجام مـیگیرد و به پیروزی مـیرسد، جز انقلاب کارگران و زحمتکشان، یعنی انقلاب قهری کمونیستی نیست و دولت بر آمده از آن، نمـی تواند جز دیکتاتوری طبقاتی انقلابی کارگران، یعنی دولت طبقۀ کارگر باشد. این مسئله نـه تنـها آن زمان و نـه تنـها درون کردستان و برای نیروهای بـه اصطلاح کمونیستی موجود درون آن، بلکه مسئله ای هست که به منظور درون سراسر ایران، منطقه و حتا جهان و مخصوصا بعد از پیروزی و شکست زود هنگام انقلاب سُرخ کارگران و زحمتکشان درون روسیـه (انقلاب ۱۷ اکتبر ۱۹۱۷ و تا ۲۴- ۱۹۲۳)هنوز کـه هنوز هست متاسفانـه لاینحل مانده است. دولت را بـه عنوان دستگاه سرکوب طبقاتی و دیکتاتوری طبقه ی حاکمـه دیدن، کنـه اصلی آموزش مارو انگلس هست که لنین درون آثارش و به ویژه آثاری کـه بعد از سال های ۱۹۱۵ نوشته است، یعنی بعد از هم پاشیده شدن انترناسیونال دوم کـه عدم درک همـین مسئله باعث اصلی از هم پاشیدن آن بوده است، کـه از جمله این آثار ارزشمند مـیتوان از دولت و انقلاب و انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد نام برد،که لنین چگونـه و با چه درک علمـی اجزا دولت و رابطه و کارکردش را درون جامعه با نکته سنجی عمـیقا شکافته و به خواننده نشان مـیدهد کـه اصولا دولت و ماهیت آن چیست و درک این مـهم بـه باور من اساسی ترین وظیفه هر سازمان یـاحزبی هست که خواستار مبارزه ای پیگیر و مبرا از انحراف درون سطح ، بویژه مدعیـان کمونیسم مـی باشد. درون واقع بـه قول معروف شتر سواری دولا دولا نمـیشود. جز این نگاه بـه باور من، بقیـه شمشیر زدن درون مـیدان طبقۀ حاکمـه و به اصطلاح پیشبرد دیگر نـه غیر انقلابی، بلکه ضد انقلابی سوسیـال دموکراسی درون کلیت خود، یعنی افکار مسلط بر احزاب سوسیـال دمکرات و حزب توده ایران و غیره است. یعنی جز این، اتخاذ سیـاست و استراتژی، بـه معنی خلع سلاح پرولتاریـاست! یعنی شکست و نـه پیروزی است! حتی اگر درون ظاهر پیروز شده باشیم، درون این رابطه مـی توان بـه چین، ویتنام، کوبا، آفریقای جنوبی و… اشاره داشت.
پاسخ ب: من که تا رفتن بـه سنندج، بیشترین آشنایی را با رفقای ستاد اصلی سچفخا درون شـهر مـهاباد یعنی محمد و جلال و دیگران داشتم. رفیق بهروز سلیمانی را که تا زمانی کـه به سنندج رفتم، نمـی شناختم. یک عده از رفقا را بـه علت اینکه درون دانشگاه تبریز دانشجو بودند، مـی شناختم. فریده قریشی کـه همسر رفیق علی خلیق بود، از همان سفر سال ۱۳۵۷ شناختم و با وی یک سری بحث نیز کرده بودم. ولی زمانی کـه بهروز را شناختم، من درون بهروزسلیمانی فرقی کـه حکایت از رادیکالیسم واقعی، یعنی «دست بردن بـه ریشـه مسائل» مارکس، نماید، نسبت بـه دیگر مسئولان سچفخا بـه طور اصولی نمـی دیدم، البته بحث آنچنانی هم با هم نداشتیم. چون اصولا بحث با من را تحریم کرده بودند. یک برخورد با بهروز درون شب دوم و یـا سوم تحصن سنندج داشتم. آن هم بـه این صورت بود کـه همانطوری کـه در پاسخ سؤال سوم و بالاتر نوشتم، من بـه محض ورود بـه تحصن، شروع بـه صحبت کردم و با دخالت و تشویق حاضران روبرو شدم و پشت بلندگوی اصلی قرار گرفتم. بعد از اتمام سخنرانی کـه با غرولندانی کـه بلندگوها را درون اختیـار داشتند روبرو شدم و تقریبا مـی توان گفت کـه بلندگو را از دستم گرفتند کـه با مردمـی کـه داشتند گوش مـی د نیز مسئله را طرح کردم و بعداز خواندن شعر «دیـار من…»، بـه درون سالن طبقۀ دوم ساختمان استانداری برگشتم. بر درون یکی از اتاق ها نوشته بود، بحث درون مورد مسائل روز، من درون را باز کردم و وارد شدم. یکی از مسئولان حزب دمکرات ایران بـه نام رحیم بغدادی از زندانیـان زمان شاه کـه مدت ۲۵ سال زندان کشیده بود، داشت درون مورد دوم بهمن (دوی ریبه ندان) سالروز جمـهوری خودمختار کردستان- مـهاباد صحبت مـی کرد. هنگامـی کـه نوبت بـه سؤالات رسید، من دست بالا کرده و از رحیم بغدادی سؤال کردم کـه رفیق بغدادی محترم، مـی توانی از برخورد سران جمـهوری خودمختار کردستان با دهقانان بگویی؟ من شنیده و خوانده ام کـه برخورد خوبی با دهقانان نداشته اند و همـین موضوع باعث مـی شود کـه دهقانان درون موقع هجوم لشکریـان جنایتکار شاه بـه مبارزه برنخیزند و خیلی زود ارتش ایران وارد مـهاباد شده و قاضی محمد و همراهان را اعدام مـی کنند کـه باید این درسی به منظور امروز حزب دمکرات مـی شد کـه نشده هست و امروز هم حتی با دهقانان همان برخوردهای اربابانـه را دارد، بـه عنوان نمونـه مـی توان بـه برخورد حزب با دهقانان ترگه ور مرگه ور و منگور اشاره داشت. درون هر صورت توضیح بده کـه تا چه اندازه ای این برداشت من صحیح و یـا غلط است؟ رحیم بغدادی بـه من خیره شده بود و بعد از تمام شدن سؤال و این توضیح کوتاه من کـه موضع مرا روشن مـی کرد، رحیم بغدادی روی کرد بـه جمع کـه ۹۹ درصد جوان بودند، با گفتن اینکه، من پیر شده ام و زود خسته مـی شوم و شما مـی توانید سؤالات خود را از این تازه وارد بپرسید، اتاق را ترک نمود. جوانان از من خواستند کـه در جای سخنران کـه یک صندلی و یک مـیز کوچک بود، قرار گیرم. من هم کـه خیلی مایل بودم، این درخواست را پذیرفتم و در جای سخنران قرار گرفتم، بعد از بحث کوتاهی درون بارۀ مسئلۀ تحصن و اینکه حتما تا بیرون پاسداران از شـهر و در اختیـار گرفتن ادارۀ شـهر بـه وسیلۀ خود مردم و نیروهای پیشمرگه، ادامـه داد و مقاومت کرد و تحصن را نشکست، با پیشنـهاد یکی از حاضران قرار شد کـه در بارۀ مسائلی از قبیل جامعۀ طبقاتی و نقش طبقات اجتماعی، مبارزۀ طبقاتی چیست، نقش دولت و انقلاب، کمونیسم و این نوع مسائل پایـه ای و با توجه بـه مسائل موجود، من بـه سؤالات جمع جواب دهم کـه این کار را کردیم. آن روز و شب که تا ساعت ۴ بعد از نیمـه شب با شور و شوق ما با هم درون مورد مسائل عدیده ای از تضاد طبقاتی که تا جنگ طبقاتی و کمونیسم بحث کردیم و در ساعت ۴ صبح جلسه را تمام کردیم، قرار شد کـه فردا ساعت ۴ بعد از ظهر دوباره همـین بحث ها را ادامـه بدهیم و من پذیرفتم. من درون خانۀ پدری دکتر حسین خلیق، همان استاد فلسفه درون دانشگاه تبریز بـه طور موقت اقامت داشته و زندگی مـی کردم. درون موقع برگشتن با فریده و برادران خلیق کـه همگی از فعالان سچفخا بودند درون بارۀ اینکه چه گذشته هست بحث کردم. فردا ساعت معین، من به منظور بحث اعلام آمادگی کردم. این بار، اما درون سالن اصلی استانداری کـه سالن بزرگی بود کـه با دربی کشویی بـه دو اتاق تقسیم شده بود کـه دیگر نـه فقط جوانان، بلکه همۀ تحصن کنندگان حضور داشتند. صندلی چرخدار جناب استاندار را به منظور من بـه عنوان سخنران وسط دو اتاق گذاشتند و من سخنگوی جمع بزرگتری شدم. هری مسئله ای را سؤال مـی کرد و من توضیح مـی دادم و بحث درون مـی گرفت. چند ساعتی از بحث گذشته بود کـه با اعتراض بهروز سلیمانی و دوست دیگری بـه نام آیت اگر اشتباه نکنم، از دانشجویـان سابق دانشگاه تبریز روبرو شدم. بهروز اعتراض خود را چنین طرح کرد کـه او (یعنی من) از جانبداران یـا هواداران چریکهاست، ما با آنـها اختلاف داریم واز اینکه او بـه عنوان جواب دهنده باشد، ما مخالفیم، ما زحمت زیـاد کشیده ایم و چرا بایدی مثل او درون این دو شب، سخنگو باشد!؟ من از روی صندلی بلند شدم و گفتم بفرمایید و شما جواب دهید. آنـها طرح د کـه ما منظورمان این نیست کـه ما جواب دهیم، منظورمان این هست که شما نباشید کـه با اعتراض تحصن کنندگان روبرو شد و من کارم را ادامـه دادم. من بـه این وسیله بـه یکی از سخنرانان تحصن بزرگ سنندج تبدیل شدم. حتی روزی کـه ماموستا شیخ عزالدین حسینی بـه سنندج به منظور اعلام همبستگی آمده بود و در مسجد جامع سنندج سخنرانی داشت، من یکی از سخنرانان جلسه بودم. این و کلی مسائل دیگر از قبیل برخورد بـه جنگ ۲۴ روزه سنندج و غیره بودند، به من اجازه نمـی دهند کـه فکر کنم بهروز سلیمانی از نظر نگاه بـه مسائل، تفاوت اساسی با دیگران داشت.
اما پاسخ بـه قسمت ج کـه پرسیده بودید، آیـا جریـان رفیق اشرف دهقانی بعد از جدایی درون کردستان نیرویی داشت؟ شما بـه عنوان سمپات این جریـان درون نیمۀ دوم سال ۱۳۵۸ درون کردستان بـه چه اموری اشتغال داشتید و چه خطوطی را تعقیب مـی کردید؟
مـی دانیم درون ۸ خرداد ۱۳۵۸، چریک های فدائی خلق ایران با مصاحبه ای تحت عنوان مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی کـه مدتی بعد مشخص شد کـه مصاحبه شونده شخص دیگری بوده هست و معروفیت اشرف دهقانی و این شخصیت شناخته شده سازمان مـیان توده لزوم همراه بودن اشرف از نظر تاکتیک را به منظور این جریـان بـه همراه داشت حتی اگر بـه قیمت فریب توده ها باشد.
«چریک فدائی خلق اشرف دھقانی سخن مـیگوید؛
مصاحبه با رفیق اشرف دھقانی خرداد ١٣٥٨
در ٢۶ اردیبھشت جاری، سخنگوی سازمان چریک ھای فدائی خلق ایران، با اعلام خبر اخراج رفیق اشرف دھقانی ضربۀ سختی بر اذھان توده ھا و فعالان ما وارد نمود. مردم و در مـیان آنھا روشنفکران انقلابی مـی خواستند بدانند حقیقت حادثه چیست. آنھا بـه صورت پچ پچ ھای درگوشی انبوھی از شایعات و تحریفات را شنیده بودند، اما خطوط ناباوری را با وضوح کامل مـیشد درون چھره شان خواند، الزامـی بود که تا روشن شود مسئله چه ابعادی دارد، آیـا مسئله ای فردی است؟ و یـا درون بعدی طبقاتی مطرح است؟ آیـا تنھا درون بعدی تشکیلاتی مطرح است؟ یـا اینکه امری ایدئولوژیکی و سیـاسی است؟ اکنون دیگر مـی حتما مسئله را روشن نمود و برای این کار ضرورت داشت که تا خود رفیق اشرف دھقانی زبان بگشاید و حقایق را بازگو کند.رفیق اشرف دھقانی درون یک گفتگو بـه این نیـاز و ضرورت پاسخ مثبت داد.آنچه درون پی مـی آید حاصل آن گفتگوست. اما متأسفانـه بـه سبب برخی مصلحت ھا نتوانستیم اقدام بـه چاپ کامل این گفتگو نمائیم و این امر از جامعیت گفتگو کاسته است. ولی درون ھر حال تصمـیم گرفتیم با حذف بخش ھایی از گفتگو، آنرا منتشر نماییم با امـید اینکه بتوانیم درون آینده ای نزدیک بـه چاپ ھمۀ این مصاحبه اقدام نماییم.٨ خرداد ١٣۵٨- تأکید از خود مطلب است.
مـی دانیم که سازمان سچفخا چه تأثیری درون کردستان دارد. بـه این دلائل اذهان را کاملا درون اختیـار دارد و با تمام قدرت کوشش مـی کند کـه صدای مخالف با سیـاست های بـه غایت راست و اپورتونیستی شان، بـه ویژه از درون سازمان بـه گوش توده های کارگر و زحمتکش از آنجمله درون کردستان، مخصوصا بـه دلیل حساسیت منطقه نرسد. واقعا هم بـه نظر من و با توجه بـه واقعیـات درون این امر موفق هستند. که تا اینکه، ۲۸ مرداد با فتوای رهبر مرتجع و نوکر دولت های امپریـالیستی کـه دیگر لباس ضدیت با دولت های سرمایـه داری امپریـالیستی و به ویژه ایـالات متحده کـه اصلا برازنده اش نیست، بـه تنش کرده اند، جنگی همـه جانبه علیـه کارگران و زحمتکشان و هر مخالفی درون کردستان ایران آغاز مـی گردد و در یک زمان کوتاهی همۀ شـهرها و روستاها و کوههای کردستان خونین مـی شوند و به تصرف نیروهای تازه نفس دولت جدید امپریـالیستی، ولی درون لفافۀ اسلامـی و ضد امپریـالیستی درون مـی آید. درون این زمان هست که سیـاست های اپورتونیستی سچفخا بیش از پیش خود را نشان مـی دهند، هر چند کـه هنوز کاملا فرمان خلع سلاح صادر نشده هست اما نیروهای این سازمان درجنگی بینابین درگیرند. از یکطرف از طرف سازمان عنوان مـی شود کـه رژیم جمـهوری اسلامـی خونخوار طبق بند(ج) ضد فئودال و غیره -ضد امپریـالیست- هست و از طرف دیگر شاهد کشتار و دد این رژیم بـه اصطلاح ضد امپریـالیسم درون مورد انقلابیون هستند. و در صحنـه مـی بینند کـه رفقایشان اعدام و تیرباران مـی گردند و به هیچ رحم نمـی شود و حتی، بـه زخمـیانی کـه پایشان شکسته دو برادر شـهریـار و احسن ناهید کـه یکی را دیگری بر پشت کرده و به مـیدان تیر مـی برد) و کودک ۱۲ ساله را درون شـهر سقز بـه جرم داشتن یک اعلامـیۀ سچفخا درون جیبش اعدام مـیکنند و خانـه های زحمتکشان سوزانده مـی شود بـه گفتۀ رفیق شاهرخ، از جانبداران چفخا درون شـهر سنندج، کـه من بعد از تحصن و یـا درون ایـام تحصن سنندج با وی ملاقات کردم، درون سطح شـهر از طرف سازمان شایع هست که نباید درون جنگ علیـه نیروهای رژیم شرکت نمود. درون چنین موقعیتی هست که کم و بیش دیگران از جریـاناتی که در کادر اصلی و بدنـه سازمان سچفخا اتفاق افتاده هست با خبر مـی شوند و اینجا و آنجا، چند نفری خط خود را از سازمان چریک های فدائی خلق ایران جدا مـیکنند و به چریک های فدائی خلق ایران روی مـی آورند. زمانی کـه وارد شـهر سنندج شدم یعنی بهمن ۱۳۵۸، هنوز درون گروه چفخا بـه جز چند نفری علنی نیستند کـه در محلی بـه نام شریف آباد، مقر نسبتا کوچکی دارند. ولی این تعداد درون حال افزایش هستند. این اوضاع فکر کنم کـه در مناطق دیگر کردستان هم بـه این صورت هست. یعنی از نظر کمـی و کیفی نیروی چندانی کـه به چشم بخورد را تشکیل نمـی دهند. درون پایـان سال ۱۳۵۸ درون مجموع، حدود ۲۵ که تا ۳۰ نفر درون دفتر جانبداران سنندج و دور و برش جمع شده اند. ولی رفقای جوان و پر شور و انقلابی هستند و در چندین درگیری با نیروهای دولتی کـه به ویژه بعد از تحصن درون ظاهر موفق مریوان و سنندج یعنی پایـان بهمن ماه،حدود یک ماه، بـه ویژه از طرف کامـیاران هجوم مـی آورند، شرکت کرده اند. این رفقا کـه در اول ۳ نفر بوده اند، درون همان تابستان یعنی بعد از یورش نیروهای رژیم، چند عملیـات کوچک بر ضد نیروهای رژیم انجام داده بودند، ولی بعد از اینکه دوباره شـهرها و روستاها بـه دست نیروهای پیشمرگ افتادند، بـه تبلیغ و ترویج درون بنکه های محله ها مشغول هستند کـه بعد از بهمن ماه کـه من با این رفقا آشنا شدم، یکی از کارهای مـهم من هم همـین رفتن بـه بنکه ها و صحبت درون بارۀ مسائل مختلف از جمله ماهیت خود درون کردستان است، من اعتقاد داشتم کـه اصولا نام گذاری بـه نام مقاومت صحیح نیست، چون چنین ی مبارزۀ مسلحانـه را درون بهترین محتوایش بـه عنوان یک تاکتیک دفاعی مـی داند کـه در مبارزۀ طبقاتی درون هر عرصه استراتژی دفاعی، یعنی مرگ است. در اواخر پاییز و اوایل زمستان چفخا، فعالیتهای خود را مبنی بر تبلیغات افزایش مـی دهد؛ از آن جمله یک سخنرانی هست که اشرف دهقانی درون شـهر مـهاباد بـه مناسبت ۱۹ بهمن، بعنوان سالروز تأسیس سچفخا درون ۱۳۴۹ انجام مـی دهد. درون شـهر سنندج بـه مناسبت سالگرد تیرباران شدن خسرو گلسرخی و کرامت الله دانشیـان یک سخنرانی گذاشته مـی شود کـه من مجری این سخنرانی هستم و عاطفه گرگین همسر خسرو گلسرخی و جابر کلیبی از اعضای فدراسیون دانشجویـان درون خارج از کشور بـه عنوان سخنران هستند. خلاصه کم کم با هر چه بیشتر روشن شدن ماهیت سیـاست های سچفخا درون کردستان و به ویژه بعد از درون پیش گرفتن سیـاست دفاع از برنامـه های رژیم مثل بندج، سپاه پاسداران را بـه سلاح های سنگین مجهز کنید، نامۀ معروف بـه مناسبت بیماری خمـینی کـه خواستار بهبودی او شده بودند و … نیروهای سازمان آرام آرام از آن جدا مـی شوند، ولی بیشتر بـه طرف کومـه له کـه با شرکت درون جنگ مقاومت علیـه نیروهای اشغالگر جمـهوری اسلامـی سرمایـه داری ایران و پشتیبانی از های دهقانی و ایستادگی درون برابر مرتجعان محلی، بـه طور مثال خلع سلاح سپاه رزگاری هواداران شیخ عثمان نقشبندی، دارای اعتبار شده است، جذب شده و به این تشکیلات رغبت نشان داده و مـی پیوندند. برخی هم بـه طرف بـه اصطلاح هواداران مبارزۀ مسلحانـه، هم استراتژی و هم تاکتیک –چفخا- معروف بـه گروه اشرف دهقانی روی مـی آورند. چفخا را اگر نگاهی بـه عملکردهایش نمائیم، نمـی توان درون تمام دوره عمرش، یعنی از پایـان خرداد ماه ۱۳۵۸ که تا همـین امروز کـه دیگر خارج نشین شده، پیروی مشی مبارزه مسلحانـه بـه تعبیر امـیر پرویز پویـان، مسعود احمدزاده و عباس مفتاحی و دیگر رفقایشان کـه به نام گروه همـین ۳ نفر معروف شدند، دانست. اینـهم فقط درشکل مبارزه، خود را نشان نمـی دهد بلکه درون همـه عرصه هاست، مثلا دیدگاهش نسبت بـه ماهیت حاکمـیت جدید،حتی شعارهایش، شعارها یی همچون شعار: انقلاب دمکراتیک خلق و زمـین بهی تعلق مـی گیرد کـه بر روی آن کار مـی کند کـه درموردِ آخری، بنیـانگذاران سازمان شعار شان که بدان درون کتاب مسعود احمدزاده پرداخته شده است، این چنین است: «زمـین متعلق بهانی هست که روی آن کار مـی کنند.» و خیلی از مسایل دیگر کـه جای بحث و بررسی شان اینجا نیست. من، بـه عنوان دبیر درس های تاریخ، جامعه شناسی واقتصاد درون دبیرستانـهای سنندج بـه کار تدریس مشغول مـی شوم. یعنی از اسفندماه رسما کار تدریس را آغاز مـی کنم و به دفتر جانبداران سر مـی و در بحث های جاری درون شـهر رسما بـه عنوان جانبداران چفخا شرکت مـی کنم. پیش از این همانطوری کـه قبلا نوشتم درون تحصن بزرگ مردم سنندج، شرکت داشته ام. که تا اینکه تعطیلات عید فرا مـی رسد، من حقوقی را دریـافت مـی کنم و مبلغی را به منظور مادرم و خانواده ارسال مـی کنم. مبلغی را بـه عنوان کمک مالی بـه تشکیلات جانبداران مـی دهم و وسایلی به منظور زندگی شخصی، از آن جمله یک ضبط صوت مـی خرم و مبلغ کمـی درون دستم باقی مـی ماند و یک مسافرت بـه تبریز مـی کنم. من درون شـهر تبریز با یک آشنا شده ام و به هم علاقه مند شده ایم، رفتنم بـه تبریز دیگر بیشتر به منظور دیدن اوست. خلاصه درون بازگشت از تبریز با یک اوضاع واقعا آشفته و درهم ریخته و سوت و کور درون دفتر جانبداران روبرو مـی شوم. بیشترین رفقای اولیـه یعنی رفقا شاهرخ، بیژن و رفقایش با سلاح های خویش دفتر را ترک کرده اند. یک رفیق کـه به عنوان کادر از مرکز، رفیق بهرام فرستاده شده است، کز کرده درون گوشـه ای نشسته است. جریـان را جویـا مـی شوم، متوجه مـی شوم کـه این رفیق و رفیق دیگری خواسته اند بـه اصطلاح رهبری دفتر را با اتوریتۀ تشکیلات از رفقای زحمت کشیده و رنجدیدۀ محل بگیرند و آن رفقا بـه این زورگویی اعتراض داشته و دفتر را ترک مـی کنند. این هست وضع گروه اشرف دهقانی،چفخا حداقل درون شـهر سنندج درون آخر ۱۳۵۸ و اوایل ۱۳۵۹، تمام زحمات بر هدر رفته است. حتما روز از نو و روزی از نو شروع کرد یـا حداقل آنچه را کـه من مـی توانم بگویم.
اما بهتر مـی دانم کـه دراینجا بـه یک مسئلۀ خاطره وار درون مورد تحصن و نتایج آن کـه نوشتم بـه ظاهر پیروزمند بود، اشاره نمایم که تا معلوم گردد مقصودم چیست. تحصن ادامـه دارد، بیشتر مسئولین و فعالین کومـه له درون تحصن فعال هستند. سچفخا نشان مـی دهد کـه تمایل چندانی ندارد کـه اوضاع را جدی بگیرد، درون ضمن و در کنار تحصن نمایندگان تحصن با نمایندگان رژیم، یعنی همان شاه ویسی بـه عنوان استاندار کـه به حالت همبستگی وارد محوطۀ تحصن شد، درون حال گفتگو و جر و بحث هستند و توافقی ظاهری مبنی بر اینکه سپاه پاسداران کـه اخراج و بیرون ش از شـهر و سپردن امنیت شـهر بـه دست نیروهای پیشمرگ خواست اصلی تحصن است، درون حال انجام و اعلام مـی شود کـه تحصن بـه زودی با یک درون سطح شـهر اعلام پایـان پیروزمند خود را جشن خواهد گرفت. من دیگر بـه عنوان یک سخنران جا افتاده ام. با فعالین کومـه له وارد صحبت مـی شوم. من حرفم این هست که نباید بـه سخن و وعده و وعیدهای دولتیـان مرتجع و مزدور اعتماد داشت، آنـها فقط درون صدد فریب و حیله گری هستند، هر کاری مـی خواهد انجام شود، یعنی مقرهای سپاه پاسداران کـه باشگاه افسران درون وسط شـهر هست و دو مقر دیگر بر بلندی های مشرف بـه فرودگاه هستند، بر چیده شوند، بـه دست خودمان حتما انجام گیرند و لاغیر. آنـها از من مـی پرسند، یعنی چکار کنیم؟ من مـی گویم، خیلی ساده است، روز پایـان تحصن و در حال ، زمانی کـه از مقابل باشگاه افسران مـی گذریم، من پیشاپیش مـی روم و با شعار پاسداران حتما اخراج شوند، پاسداران حتما خلع سلاح شوند، با عده ای درون حدود ۲۰۰ نفر از پیش تعیین شده و عدۀ کمـی مسلح بـه طرف باشگاه یورش مـی بریم و آنجا را تصرف مـی کنیم و در رابطه با خانۀ زنان و برج نگهبانی رادیو تلویزیون نیز همـین طور. چون من فکر مـی کنم کـه در آینده این مکان ها مـی توانند خطرناک شوند، البته، دوستان نظر کاملا متفاوت دارند و باور کرده اند کـه شاه ویسی بـه قولی کـه داده عمل مـی کند و بعد از بر گشت از تهران، باشگاه افسران را خالی کرده و آنجا را بـه عنوان کتابخانـه درون اختیـار شـهر قرار مـی دهد. اینجاست کـه من متوجه مـی شوم کـه این دوستان نیز نسبت بـه رژیم و عوامل آن توهم دارند و از یک نگاه انقلابی و کمونیستی برخوردار نیستند. مقاومت و نـه انقلاب درون اینجا هم خود را نشان مـی دهد. بگذارید این نکته را هم بگویم کـه به اینکه بعد ها اعلام شد، «کردستان دروازه انقلاب ایران است، کردستان سنگر انقلاب است»، باوری نداشته و ندارم کـه این نوع شعارها به منظور دلگرم و نفوذ درون کومـه له و خالی آن حتی از همان انقلابیگری خرده بورژوایی بود کـه از طرف ضد کمونیست هایی کـه مدتی بعد موسوم بـه حزب کمونیست ایران نامـیده شد، این عمـیقا بی اعتمادی بـه طبقه کارگر بود کـه بیـان مـی شد و خود را بـه طور روشن و آشکار، سال ها بعد درون جمله های منصور حکمت درون کنگرۀ دوم حزب کمونیست کارگری ایران نشان داد کـه اعلام کرد:
«اما من مـیخواهم این جا یک سؤال کفرآلود دیگر مطرح م؛ اگر این پروسه بیش از ٢٠ سال طول بکشد و ما شروع کنیم بـه سازماندهى درون مـیان کارگران، مثلا کارگرانى کـه الان ٢٠ و ٢٢ ساله هستند و این ها را سازماندهى کنیم، درون این صورت بعد از ١٠ که تا ١٥ سال یک عده از آنـها بچهدار مـیشوند، تعدادى مریض مـیشوند و یک عده از آنـها از کار سیـاسى کنار مـیکشند. درون آخر مـیبینیم کـه بعد از این سال ها ما ظاهرا از یک طرف آدم ها را کمونیست مـی کنیم و از طرف دیگر آنـها بازنشسته مـی شوند و از کار سیـاسى کناره گیرى مـی کنند، مگر آموزش سوسیـالیستى، کمونیسم، سازمان یـابى طبقه و رابطۀ حزب و طبقه، از نسلى بـه نسل دیگر منتقل مـی شود کـه ما مثلا بیـائیم روى کارگران دهه ٤٠ و ٥٠ ایران کار و فعالیت یم و امـیدوار باشیم با کارگران دهه ٧٠ و ٨٠ ایران بـه قدرت برسیم؟ براى من بـه عنوان یک عابر بى گناه درون جامعه چنین انتظارى ممکن نیست، بـه خاطر اینکه این مـیراث تشکیلاتى، این تعهد ایدئولوژیکى، این آگاهى طبقاتى و این رابطۀ حزب و طبقه بـه همـین سادگى از نسلى بـه نسل دیگر منتقل نمـی شود» منصور حکمت، حزب و قدرت سیـاسی، سخنرانی درون کنگرۀ دوم حزب کمونیست کارگری ایران- آوریل ۱۹۹۹ .
در ادامـه حتما بگویم کـه متاسفانـه همان اتفاقی کـه حدس مـیزدم بـه وقوع پیوست و باشگاه افسران و دو مقر دیگر هم، که تا جائی کـه من مـی دانم، همچنان درون دست عوامل ضد انقلاب ، جنایتکار سپاهی ماند و در جنگ سنندج ،جنگ تحمـیلی ۲۴ روزه، تاوانش را با تلفات زیـادی مخصوصاٌ از جانب پاسداران مستقر درون باشگاه افسران کـه در وسط شـهر قرار گرفته بود و مسلط بر شـهر بود، متحمل شدیم. این هست که بـه قول لنین قیـام زمان مشخصی دارد، اگر اقدام کردید کـه کردید و پیروز مـی شوید و اگر نـه، شکست خورده اید و دوباره و در زمان دیگری، همان کار بـه طور ساده و تکراری مقدور نیست.
جوشش توده ها و ضعف دشمن را حتما دریـافت و در زمان مقتضی اقدام کرد، اگر نـه، همچنانکه که تا کنون باخته ایم، باز هم مـی بازیم. منظور من این نیست کـه با گرفتن باشگاه افسران درون کردستان حتما بـه پیروزی مـی رسید. نـه،به هیچ وجه! من چنین فکر نکرده و نمـی کنم، ولی از جرقه هست که شعله بر مـی خیزد، کارهای کوچک هست که خصلت جریـانات را بیـان مـی کنند و در آینده، حتی، تعیین کننده مـی شوند. وظایف بزرگ را بـه انجام مـی رسانند و یـا نـه؟ و حداقل درون این مورد مشخص از تلفات بیشتر نیروها مـی کاست.
خاطرۀ دیگری را درون همان مدت کوتاه یعنی که تا پایـان ۱۳۵۸؛ بهتر هست تعریف کنم. آن روزها من بـه عنوان دبیر بـه دبیرستانی بـه نام پروین اعتصامـی درون خیـابان استانداری کـه دبیرستانی انـه هست مـی روم. زنگ اول وارد کلاس مـی شوم. کلاس چهارم دبیرستان است. پشت مـیز دبیر قرار مـی گیرم. دانش آموزان با دیدن من با لباس من کـه محلی نبود و لهجه ای کـه داشتم فورا مـی فهمند کـه من محلی نیستم وسپس پچ و پچ و هر و کر خنده شروع مـی شود و مرا مـی خواهند از رو ببرند، من لحظاتی پشت مـیز سکوت مـی کنم، کلاس شلوغ است. یک تسبیح دانـه بزرگ تو دستم هست بـه یکباره خیلی محکم بـه مـیز مـی کوبم، همـه متوجه مـی شوند و سکوت بر کلاس حاکم مـی شود. با لحنی آرام و دوستانـه مـی گویم کـه این درست هست که من اهل کردستان نیستم، ولی آنطور کـه شما فکر مـی کنید، آنقدر هم با شما غریبه نیستم. ما مـی توانیم یک کاری کنیم. یکی شان بلند مـی شود و مـی گوید چه کار؟ من مـی گویم شما ۱۵ دقیقه بـه من اجازه بدهید، من صحبت کنم و اگر صحبت های مرا نپذیرفتید، از این بـه بعد، همـین جایی کـه نشسته ام مـی نشینم و شما نیز آزاد هستید کـه هر کاری دلتان خواست انجام دهید و اما این ۱۵ دقیقه حتما که سکوت کنید و به حرف های من گوش دهید. و بعد اگر سؤالی داشتید و یـا حرفی به منظور گفتن من گوش خواهم داد. قبول است؟ همان بـه نمایندگی مـی گوید باشد. درس جامعه شناسی است، من کتاب قاسمـی بـه نام جامعه شناسی را معرفی مـی کنم، بـه عنوان کتاب مرجع و شروع بـه حرف زدن مـی کنم. و در طی صحبتهایم واقعا متوجه وقت و زمان نبودم، وقتی بـه خود آمدم دیدم من دو ساعته کـه صحبت مـی کنم وی چیزی نگفته است. راستش خجالت کشیدم چون طبق قرارمان عمل نکرده بودم.و درضمن دبیر ساعت بعد کمـی منتظر مانده بود با شرمندگی از بچه ها و آن دبیر عذر خواستم و کلاس را ترک کردم. شاگردانم فورا جریـان صحبت های مرا بـه کلاسهای دیگر بازگو مـی کنند و جای خوشبختی به منظور من هست که حتی زنگ های تفریح نیز بـه اتاق دبیران نمـی رفتم و با دانش آموزانم بودم و همـیشـه یکی از دانش آموزان فورا مـی رفت و یک استکان چای برایم از سرایدار کـه یک خانم بود مـی گرفت و ما درون حیـاط مدرسه معمولا بـه بحث مـی نشستیم. ولی افسوس و صد افسوس کـه این اوضاع مدت زیـادی نپایید و دشمنان ددمنش، چنان محفل اندیشـه ورزی کوچک ما را برهم زدند کـه هیچ توفانی لانۀ هیچ پرنده ای را بر هم نزده هست که هنوز هم افسوس آن دوران را مـی خورم.
یـه راستی نمـی توان از سال ۱۳۵۸ درون سنندج نوشت و اما از تراژدی یحیی شیت گذشت و از او یـادی نکرد و فکر کرد کـه خوب یحیی شیت بود و مگر یک شیت چقدر ارزش دارد!؟ آری یحیی شیت یعنی یحیی دیوانـه! اما بـه نظر من او از خیلی ها کـه ظاهرا عاقل بودند انسان تر بود. با یحیی درون همان روز اول تحصن سنندج آشنا شدم و از همان اول، نگاهش یـادآور خیلی از محرومـیت ها، ترس ها، توهین ها و تحقیرهایی بود کـه در زندگی تجربه کرده بودم. به منظور این بود کـه نگاه یحیی یک محبت عجیبی را نسبت بـه خودش درون درونم کاشت کـه تا کنون نیز نـهالش سرسبز مانده است، اگر چه یحیی خیلی زود مانند گلی توفان زده پرپر شد و دیگر او را ندیدم. یحییی بود کـه با شنیدن نام قیـاده ای ها درون وحشت عجیبی فرو مـی رفت و کودکان و نوجوانان اغلب یحیی را بـه این وسیله وحشت زده مـی د، نمـی دانم چه اتفاقی بـه طور واقعی رُخ داده بود و چرا یحیی این قدر از شنیدن نام قیـاده ای ها ( قیـاده موقت، نیروهای وفادار بـه ملامصطفی بارزانی بودند کـه بعدها دوباره بـه حزب – پارت- دمکرات کردستان عراق تبدیل شدند کـه الآن حزب مطبوع مسعود بارزانی و حزب حاکم کردستان عراق هست که بـه عنوان نیروی نخست، سلطۀ جابرانـه ای را دارند.) هراس داشت و وحشت مـی کرد. آری، یحیی اغلب درون این مواقع خود را درون پشت من پنـهان مـی کرد. که تا اینکه روزی رسید کـه به مناسبت جانفشان شدن خسرو گلسرخی و کرامت الله دانشیـان سخنرانی داشتیم ، فکر کنم درون سالن یک سینما و نمـی دانم کجا بود. سخنرانی بـه پایـان رسیده بود و من و چند نفر از رفقا مشغول جمع آوری بلند گوها درون طبقۀ دوم ساختمان بودیم. یحیی دور و بر من بود و از من جدا نمـی شد. من بوسیدمش و به او گفتم: یحیی جان تو برو پایین و من هم خیلی زود مـی آیم. یحیی را راهی پایین کردم. بـه یکباره سر و صدا شد و صدای یک تیر شنیده شد. پایین آمدیم، دیدیم کـه مردم جمع شده اند، ولی از یحیی خبری نیست. هنگامـی کـه صدا زدم یحیی یحیی، یکی بـه من گفت کـه یحیی تیر خورد و او را بـه بیمارستان بردند. همان روز یحیی بـه وسیلۀ تیر پیشمرگۀ کـه فکر کنم از پیشمرگان کومـه له بود، نگهبان دم درب ورودی جان باخت. حالا کـه این را دارم مـی نویسم بـه یـاد دیوانـه ای کـه در رمان قطره اشکی درون اقیـانوس اثر مانس اشپربرمـی افتم .
شما مـی توانید جلد اول این رمان را کـه سال ها قبل، فکر کنم سال
۱۹۸۷ خواندمش، درون صورت تمایل درون این نشانی مطالعه کنید.
http://uc.irpdf.com/uploads/6/GhatrehAshkiDarOghyanos_1[www.irpdf.com].pdf
در سنندج یک شخصیت دوست داشتنی دیگری هم بود بـه نام ده ده شره ته. ده ده شره ته هم شخصیت عجیبی داشت، درون هنگامـی کـه در جنگ ۲۴ روزه، شـهر مورد حملۀ توپ و خمپاره باران از طرف پادگان و نیروهای سرکوبگر دیگر قرار مـی گرفت، ده ده شره ته به منظور اینکه بـه دیگران دل و جرأت دهد، با دست بردن درون دهن یک صدایی درون مـی آورد کـه به آن شره ته مـی گفتند و گاهی نیز بادی هم از خود بیرون مـی داد. ده ده شره ته هم درون سال ۱۳۶۰ از همان رفیق خوبم شاهرخ شنیدم کـه فوت کرده است.شاهرخ جزوه ای نوشته بود بـه نام مسائل تشکیلاتی کـه در مقدمۀ آن قطعه شعری داشت بـه یـاد ده ده شره ته بـه نام شره ته کـه شره ته را وصف مـی کند کـه کیست، شاهرخ هم پاییز سال ۱۳۶۰ درون سنندج دستگیر شد و او را کـه همچنان فریـاد مـیزد زنده باد سوسیـالیسم از خیـابانـها با موتور گذراندند و بعد تیر بارانش د. یـاد همـه شان، همـیشـه چون آتشی فروزان باد!
پرسش هفتم:
ممنونم رفیق. حالا مـی توانیم بـه سیر تاریخی قضایـا برگردیم. پیش از هر چیز راجع بـه رویداد مـهم و بزرگ جنگ ۲۴ روزۀ سنندج درون اردیبهشت ۵۹، مشاهدات و تجارب خودتان درون این رویداد، صف بندیـها و آرایش سیـاسی و نظامـی نیروهای مقاومت هم از نظر سیـاسی و هم از نظر نظامـی، نحوۀ پیشروی نبرد و فرجام کار را توضیح دهید.
پاسخ: کردستان- مقاومت خلق کرد-«دروازه انقلاب درون ایران بود یـا گورستان انقلاب ؟ براستی کدام؟ قضاوت بر اساس واقعیت متأسفانـه دومـی هست و نـه اولی! عصر ما، عصر پایـان هر گونـه و جنگ انقلابی ملی، نژادی، تی و… است. درون این عصر که عصر سلطه واقعی سرمایـه امپریـالیستی بر سراسر کره ارض است، فقط یک انقلابی مـی تواند موجودیت یـابد و آن طبقۀ کارگر به منظور لغو شرایط موجود اجتماعی، یعنی به منظور کمونیسم هست که با یک انقلاب قهری کمونیستی و در هم شکستن دستگاه دولت سرمایـه داری اساسا بـه پیروزی نخستین مـی رسد و دیکتاتوری پرولتاریـا را موجودیت مـی دهد کـه تنـها دولت دوران گذار جامعه از سرمایـه داری بـه کمونیسم است. طبقۀ کارگر به منظور پیروزی چنین انقلابی بیش از هر چیز نیـازمند یک حزب مخفی – کمونیستی، حزب کارگران آگاه هست که اساسا، کادرهای رهبری کننده و پیشبرنده ی آن کارگران و فرزندان روشنفکر آنان هستند. این حزب از درون مبارزه ی طبقاتی و بوسیله ی کارگران آگاه و باور مندان بـه اینکه «رهایی طبقه ی کارگر بدست طبقه ی کارگر ممکن است» موجودیت مـی یـابد و با شرکت درون مبارزه ی جاری هزینـه دار، توده ای مـی گردد. این حزب درون شرایط موجود ایران، بـه باور من، از راه تشکیل کمـیته های مخفی محل کار و زیست کارگران و زحمتکشان و پیوستن آنـها بـه یکدیگر هست که شکل مـی گیرد و بوجود مـی آید. درون اساس، این حزب کارگران کمونیست هست و نـه فرزندان ناراضی از شرایط موجود سیـاسی طبقات استثمارگر و دارا کـه تحصیل کرده اند و مارکسیسم را هم آموخته اند!
جوهر استراتژی پرولتاریـا تعرض است. امـیر پرویز پویـان – چریک فدایی خلق» و نـه دفاع، زیرا کـه پرولتاریـا درون جامعۀ کنونی- سرمایـه داری- چیزی به منظور دفاع ندارد! و اینکه دفاع یعنی پذیرش مرگ!
زمانی که جنگ ۲۴ روزۀ سنندج و آن همـه جانفشانی، مقاومت و روحیۀ از خود گذشتگی تودۀ مردم زحمتکش را بـه یـاد مـی آورم و از طرف دیگر آن همـه شقاوت، دد، جنایت را کـه چه خونـهای پاکی کـه به دست این جانیـان سرمایـه بر زمـین ریخته شد حالم واقعا دگرگون مـی شود.خاطراتی کـه با دو احساس متضاد عشق بـه توده زحمتکش و نفرت از دشمنان آنـها، که تا ابد درون وجودم نقش بسته اند.
آری، من روز ۲۸ فروردین ۱۳۵۹، مثل همـیشـه، ساعت حدود چند دقیقه بـه ۸ صبح درون دبیرستان انـه بلوار کـه در زمان رژیم قبلی هنرستان بود، حاضر شدم. بـه محض ورود متوجه شدم کـه دانش آموزان کلاس هایی کـه من قرار بود دبیرشان باشم، آمادۀ بیرون رفتن از دبیرستان هستند. ج و بعد از صبح بـه خیر، مـی پرسم کجا مـی روید؟ مگر قرار نیست کـه من امروز با شما درس داشته باشم؟این کوله پشتی ها چه هستند ؟ دانش آموزان برایم توضیح مـی دهند و یکی از دبیران ورزش مـی گوید کـه مـی بخشی کـه شما را درون جریـان نگذاشته بودیم کـه امروز تپه نوردی داریم. دانش آموزان از من مـی خواهند کـه با آنـها بـه تپه نوردی بروم. ما سرود خوانان و شاد بـه تپه های مشرف بر فرودگاه یعنی غرب شـهر سنندج رفتیم. روز خیلی خوبی بود، هوا ملایم و به قولی نـه سرد و نـه گرم، دشت و تپه های پر از گل و گیـاه و بوی خوش نسیم بهاری. سلانـه سلانـه راه پیمودیم و تا نزدیک ظهر خوش گذراندیم؛ غافل از این بودیم کـه با چه سرنوشتی قرار هست که روبرو شویم. اما، درون موقع برگشتن از کنار جاده به طرف شـهر کـه مـی آمدیم، یکباره یک ستون ارتشی را دیدیم کـه از طرف شـهر بـه طرف فرودگاه درون حال برگشت است. همـه تعجب کردیم، دانش آموزان کـه مرا مـی شناختند، بـه جای پرسیدن از معلمان ورزش کـه مسئولیت داشتند، از من پرسیدند کـه چه کارکنیم؟ من گفتم کـه شعار مـی دهیم. فورا همگی با هم شعار دادیم: مرگ بر ارتش ضد خلقی، زنده باد ارتش خلقی، ارتش توده ای بـه پا مـی کنیم، خود را رها مـی کنیم. ارتش ضد خلقی نابود حتما گردد، ارتش خلقی ایجاد حتما گردد.همگی با مشت های گره کرده، روبروی این همـه نیروی مسلح قرار گرفته بودیم، من جلو و همۀ دانش آموزان دور و بر مرا گرفته بودند. درون این هنگام یکی از راننده های سرباز یکی از نفربرها سرش را از شیشـه ماشین بیرون آورد و با اعتراض و لحنی غمگینانـه فریـاد کشید، یعنی مرگ بر من هم، فورا جوابش را اینگونـه دادیم که، مرگ بر فرمانده ات، مرگ برافسری کـه پهلویت نشسته، مرگ بر فرمانده و سربازی که ی فرمانده هست و سلاحش را بر ما نشانـه مـیرود . ما با چنین حالی، ستون ارتشی را پشت سر گذاشته و وارد شـهر شدیم. هنگامـی کـه از روبروی مرکز پلیس داشتیم مـی گذشتیم، باز فریـاد ها اوج گرفت با شعار مرگ بر جمـهوری اسلامـی، نیروهای سرکوبگر نابود حتما گردند، بـه مـیدان اقبال- آزادی رسیدیم و به سیل جمعیت پیوستیم، درون اینجا تصمـیم گرفته شد کـه خیـابانـها و به ویژه خیـابان بلوار را سنگر بندی کنیم. مدتها قبل صحنـه ای را درون یک فیلم دیده بودم کـه مردم عادی یک دهکده درون مقابل ورود نیروهای فاشیستی کـه از طرف دیگر وارد ده مـی شدند، صفی طولانی بسته بودند و شیشـه های را دست بـه دست مـی دادند به منظور اینکه بدست فاشیست ها نیـافتند،آنجا برایم تداعی شد بـه این دلیل کـه مردم صفی شاید چند کیلومتری از محلی کـه شن و ماسه داشت بسته بودند و کیسه های شن بود کـه برای سنگربندی ها دست بـه دست مـی شد. یعنی هیچاز جایش تکان نمـی خورد. واقعا همبستگی توده ها چقدر شیرین و نیرو آفرین هست و انسان را سر ذوق مـی آورد، من همانجا و در همان لحظه شعر گونـه ای سرودم کـه از بلندگویی که برای سخنرانی درون خیـابان بلوار قرار داشت، خواندم. البته، هواداران سچفخا کـه هنوز نیرومند بودند و بلند گو را درون دست داشتند، ممانعت د و من روی بـه مردم و جوانان کردم و گفتم ببینید اینـها نمـی گذارند، شعری کـه برای شما سروده ام را بخوانم. با اعتراض روبرو شدند و مجبور گردیدند کـه بلند گو را بـه من بدهند. بعدا فهمـیدم کـه این صحنۀ شعر خواندنم درون فیلمـی که بـه وسیلۀ یکی از رفقای خودمان بـه نام ارژنگ تهیـه شده بود، فیلمبرداری شده است، ولی مدتی پیش کـه آن فیلم را دیدم، متوجه شدم کـه آن صحنـه نیست.
در آن روز از ۳ طرف نیروهای ارتشی_ پاسدار سعی د وارد شـهر شوند کـه در ۳ جبهه نیز با مقاومت روبرو گشته با تلفاتی مجبور بـه عقب نشینی شدند. ۱- از طرف فرودگاه، یعنی همان ستون ارتش که ما با آن روبرو شدیم. ۲- از طرف جاده بـه همدان – گردن صلوات آباد کـه درگیری سختی روی داده بود. ۳- از طرف لشکر کردستان ، یعنی سعی کرده بودند کـه باشگاه افسران را بـه پادگان ارتش وصل کنند کـه در همـه جا عقب رانده شدند.
چنین بود کـه حماسه توده ای جنگ ۲۴ روزه سنندج آغاز گردید. این جنگ کـه من که تا ۲۲ روز شاهد زنده اش بودم، پر از صحنـه های افتخار آفرین و تراژیک بود. روحیۀ قوی توده های زحمتکش و مقاومت آنان درون مقابل دشمن که تا دندان مسلح، از خود گذشتگی آنان، که به منظور نجات رفیق شناس یـای کـه شاید به منظور اولین بار مـی دیدنش چگونـه خود را بـه آب و آتش مـی زدند وشاید لحظه ای بعد خود فدا مـی شدند ، با وجود بار این همـه سختی ها مرگ عزیزان را دیدن، ویران شدن خانـه ها و کاشانـه ها بـه وسیله گلوله و خمپاره های ارتش جمـهوری اسلامـی کـه از طرف پادگان سنندج شلیک مـیشدند و صحنـه های وحشتناکی را رقم مـی زدند، زحمتکشان و پیشمرگان قهرمانانـه مـی جنگیدند. شکم های دریده شده مادران و بیرون جهیدن جنین هایی کـه در شکم داشتند، از طرف دیگر از آسمان هم از هلی کوپترها بر سر مردم بی دفاع گلوله مـی بارید .آه کـه چه جهنمـی بود. و بی غذایی و بی خوابی ها، درون حرکات، رفتار، کردار مردم زحمتکش هویدا بود. چه صحنـه های دلخراشی اتفاق افتادند کـه چند صحنـه را من خودم شاهد بودم، اما درون حال حاضر، بعد از گذشت این همـه سال قادر بـه بیـان و توصیف همۀ آنـها نیستم. درون اینجا بـه چند خاطره با قلبی درهم فشرده و اشکی درون دیدگان، اشاره مـی کنم:
در یکی از این روزها، بـه دلیل افزایش نیرو کـه از دیگر شـهرهای کردستان آمده بودند، مقرمان را بـه جای دیگری کـه بزرگتر بود منتقل کرده بودیم.همراه با رفیق محمد حرمتی پور و رفقای دیگر، از خانۀ کوچک محلۀ شریف آباد بـه ساختمان برنامـه ریزی غرب کشور منتقل شدیم. این ساختمان درون بین محلۀ شریف آباد و حسن آباد قرار داشت. دو تپه کـه در دامنـه های آبیدر هستند، یکی، تپۀ حسن آباد و دیگری تپۀ شریف آباد، این محله ها را درون بر گرفته اند. من از مقر بیرون مـی آیم و هدف این بود کـه گلولۀ توپ ها و خمپاره ها را بشمارم، درون مدت چند دقیقه که تا صد که تا گلولۀ توپ و خمپاره شمردم کـه به تپۀ حسن آباد و پشت محلۀ شریف آباد اصابت د کـه دیگر بـه مقر برگشتم. درون داخل مقر به یکی از جانبداران کـه نوجوانی ۱۴ یـا ۱۵ ساله بـه نام جمـیل بود بر خوردم کـه با گریـه و التماس سلاح مـی خواست کـه در جنگ شرکت کند، رفیق مسعود (محمد حرمتی پور) کـه البته آن زمان نمـی شناختم کـه مسعود کیست از سلاح خود داری مـی کرد، با پیشنـهاد یک رفیق دیگری فکر کنم بـه نام وریـا- صادق و وساطت من، خلاصه رفیق مسعود موافقت کرد و یک سلاح به جمـیل داده شد، ولی تذکر داده شد کـه از مقر دور نشود. بعد از مدت زمانی کـه ما درون داخل مقر بودیم یکباره، صدای مـهیبی از خیـابان پشتی ساختمان، خیـابان تاج شنیده شد. من بـه بیرون و به سوی خیـابان تاج دویدم. وقتی بـه خیـابان رسیدم، خیـابان از خون انسان (پیشمرگه و مردم) سرخرنگ شده بود.آن روز تعداد زیـادی از پیشمرگان حزب دمکرات کردستان ایران که مورد انتقاد نیروهای سیـاسی درگیر جنگ و تودۀ مردم قرار گرفته بودند و اعتراض شده بود کـه چرا بـه طور واقعی درون جنگ شرکت نمـی کنید بـه سرپرستی محمد جوانرودی زندانی سیـاسی سابق، از روستاهای اطراف چوم شـهر و به ویژه روستاهای جوانرود، وارد شـهر شده بودند و تا دقایقی پیش درون همـین خیـابان و زیر سایۀ ساختمان برنامـه ریزی کـه فکر کنم ۴ طبقه بود، استراحت مـی د. گلولۀ خمپارۀ شلیک شده از پادگان، درست وسط پیشمرگه ها، بـه اسفالت خیـابان اصابت مـی کند و منفجر مـی گردد و متاسفانـه انـها را تکه تکه نموده بود. آری، پیشمرگان و مردمـی کـه برایشان غذا آورده بودند را تکه های خمپاره مورد هدف قرار داده بودند. صحنۀ دلخراشی بود، همـه درون خون خود مـی غلطیدند، رفیق جمـیل نیز یکی از آنـها بود کـه خونین شده و افتاده بود. من و یک رفیق دیگر بـه جای آمبولانس با یک ماشین لندرور مـی حتما که این پیکرها و زخمـی ها را کـه یکی پایش قطع شده و خون جاری بود و دیگر دستش آویزان شده و سومـی شکمش دریده و … را با یک ماشین با کمک مردم و پیشمرگان باقی مانده بـه بیمارستان منتقل مـی کردیم. آیـا برایـانی مانند من، واقعه ای از این دلخراش تر مـی تواند، اتفاق بیـافتد؟! خلاصه، ما ماشین را تقریبا پر کردیم و برای بار اول بـه بیمارستان شـهر، بیمارستان شـهدا تحویل دادیم. بار دوم کـه زخمـی ها و جانباختگان را مـی خواستیم بـه بیمارستان ببریم هنگامـی کـه به داخل حیـاط بیمارستان وارد شدیم، بیمارستان پر از جمعیت شده بود. یکی سراغ فرزندش را مـی گرفت، دیگری پدرش را جستجو مـی کرد، سومـی از دهقانانی مـی پرسید کـه تازه وارد شـهر شده بودند. شیون و زاری عجیبی محیط را فراگرفته بود. بـه هر صورت راه باز کرده و پیکر عزیزان و زخمـیان دلبندمان را تحویل دادیم. هیچ وقت این صحنـه را نمـی توانم فراموش کنم کـه جوانی را دیدم کـه کاسۀ سرش بر اثر اصابت گلوله شکافته شده بود، او سرش را روی زانوی من گذاشته بود و از شکاف استخوان سر مغز گرم و تازه مانند آب چشمـه های بهاری، مغز و خون با هم مـی جوشید و تو حتما مواظب ریخته نشدن مغز این جوان بـه بیرون باشی، چون فکر مـی کنی کـه شاید بشود رفیق خودت را، عزیز خودت و همسنگرت را نجات دهی .ما با چنین اوضاعی روبرو شده بودیم.
در هر صورت، هنگامـی کـه قتل عام شدگان و زخمـیان را تحویل دادیم، خوب یـادم مـی آید کـه دکتر فرهاد اردلان به من گفت، حمـید (حسین) اگر نتوانی این مردم را کـه بیمارستان را پر کرده اند، از اینجا خارج کنی، ما اولا با این شلوغی و داد و فریـاد، زاری و شیون نمـی توانیم کاری یم و دوم اینکه، اگر یک گلولۀ خمپاره بـه اینجا اصابت نماید، دوباره چه فاجعه ای بـه بار مـی آورد؟ بـه او گفتم بسیـارخوب، ولی چطور و چگونـه چنین کاری را م ؟ اینان همـه داغدیده هستند همـه پریشانند. دکتر یک مـیکروفون را برایم آورد و به دستم داد وگفت دیگر خود دانی و مرا روانۀ بیرون کرد. از سالن بیمارستان بـه در ورودی مـی آیم، واقعآ صحنۀ عجیبی بود، ولی اراده ی انسانی بالاتر از همـه چیز است، انسان مـی تواند بر خود چیره شود. تمرکز نموده و با صدای بلند از مـیکروفون فریـاد کشیدم، مردم اینجا چه مـی کنید و چرا گریـه مـی کنید؟! بـه یکباره گریـه ها قطع مـی شود و همـه بر گشته و به من نگاه مـی کنند، من یک کلت کوچک ۶ تیر با گلوله هایی کـه فقط اگر، از دو و سه متری، مغز را هدف مـی گرفتی، شاید کارگر مـی افتاد را درون دستم تکان مـی دهم و مـی گویم کـه اگری گریـه کند، با همـین مغزش را هدف مـی گیرم. منی کـه هیچگاه تیراندازی نکرده ام،انی را تهدید بـه زدن مـی کنم کـه مسلح بـه ژ- ث و کلاشینکوف هستند، خنده دار و مسخره است، مگر نـه؟ درون هر صورت با صدای بلند و مسلط بر خود، مـی گویم: ما درون حال جنگ هستیم و هنگامـی کـه وظیفۀ پیشمرگی را قبول کردیم حتمآ مـی دانستیم کـه با چنین سرنوشتی روبرو مـی گردیم و در جنگ برایی نقل و کشمش پخش نمـی کنند. حالا و همـین الآن اینجا را ترک مـی کنید چرا کـه هر کدام از شما پست و وظیفه ای داشتید. فورا و تا هنوز یک فاجعۀ دیگر بـه وقوع نپیوسته بـه پست های خود برگردید، از بیمارستان دور شوید و بگذارید دکتر و پرستاران با کمـی آرامش بـه عزیزانمان برسند. بـه سوی سنگرها بروید و انجام وظیفه کنید، زود راه بیـافتید! مثل اینکه جمعیت از شوک بیرون شده و خیلی با سرعت تکان خوردند و سپس خارج شدند. من بـه داخل سالن بیمارستان برگشتم و پشتم را بـه دیوار تکیـه دادم (اشک هایم، اجازه بدهید که تا سرازیر نشده اید ، من این خاطره را تمام کنم)، زار زار شروع بـه گریستن کردم. دکتر اردلان خود را بـه من رساند و گفت کـه تو را دیگر چه مـی شود؟! من دیگر بـه تو چه بگویم؟ چه شده است؟ بـه او گفتم دکتر جان، قدرت حرکت ندارم. ۵ دقیقه ای بـه من اجازه بدهید. مـی دانید، لحظه های خیلی سختی بودند، انسان چه مـی کشد کـه رفقایش را مـی بیند درون خون غلطیده اند و تو کـه برای چنین عملی نـه تربیتی دیده ای و نـه آموزشی، حتما آنـها را بار یک لندرور کرده و به بیمارستان ببری! و بعد با مردمـی کـه عزیزانشا ن را تکه پاره مـی دیدند مجبور شوی کـه اینگونـه صحبت کنی.
آن جوان ۱۸ – ۱۹ ساله کـه کاسۀ سرش شکافته شده بود، یکی از رفقای جانبدار بود که از تپۀ روبروی بلوار، محلۀ شریف آباد تک تیراندازان او را نشانـه گرفته بودند و رفیق جمـیل عزیزم، پاهایش ، بر اثر اصابت تراشـه های گلولۀ خمپاره ضربۀ سختی خورده بودند، یعنی شکسته شده بودند کـه این ددمنشان یعنی یک عده پاسدار کـه به عنوان دکترهای صلیب سرخ- هلال احمر، از تبریز آمده بودند، پای جمـیل را قطع د و بعد هم وقتی شنیدند کـه قرار هست یکی از رفقای چفخا بـه نام دکتر سعید بیـاید با همان ماشین صلیب سرخ فرار د. (دکتر سعید، متولد خُرم آباد از رفقای دکتر اعظمـی و دکتر ارتوپد بود و در حقیقت کمونیستی از جان گذشته و یک چریک فدائی خلق واقعی بود. چند هفته پیش درون فیسبوک، خواندم کـه در پاریس درگذشته هست و درون کنار کموناردها درون گورستان پرلاشز پاریس بـه خاک سپرده شد. این رفیق خیلی از پیشمرگان را درون مدت چند سال درون کردستان نجات داد. روی پای خودم کـه از بیماری پلیو- فلج اطفال رنج مـی برم یک عمل انجام داد کـه خیلی مؤثر واقع شد. یـادش همـیشـه گرامـی است).
هم اینک کـه این را مـی نویسم بـه یـاد شعری کـه در سال ۱۳۵۳ درون جُنگ زاینده رود خوانده ام بـه نام «هنگامـی مـی رسد کـه فیل ها نیز گریـه مـی کنند» مـی افتم، البته جثۀ بزرگ فیل را درون نظر نباید گرفت، فیل ها یکی از احساساتی ترین حیوانات هستند. من این را درون یک فیلم مستند دیده ام.
ولی آیـا این جنایت کـه در سال ۱۳۵۹ بـه وسیلۀ رژیم ددمنشِ جمـهوری اسلامـی سرمایـه داری انجام گرفت، آخرین جنایت بود ! رفقا و دوستان جوان من کـه این نوشته را مـی خوانید، همۀ واقعیـات از این حکایت مـی کنند کـه تا هنگامـی کـه سیستم سرمایـه داری و به ویژه درون حالت کنونی، یعنی سرمایـه داری امپریـالیستی بر جهان ما حاکم باشد و از مـیان برداشتنش کـه تنـها توسط یک انقلاب قهرآمـیز بـه وسیله طبقه کارگر سازمان یـافته و آگاه و متحزب شده و متحدانش هست کـه مـیتواند صورت گیرد، انجام نگیرد همچنان ما با چنین صحنـه های دلخراش و حتی دلخراش تر روبرو مـی شویم چرا کـه اگر ظلم باشد مبارزه نیز هست و بهای این مبارزه خون پارخی هست که بر زمـین خواهد ریخت . همـین الآن (درست ساعت ۱۲ شب روز ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۵ کـه من درون حال نوشتن این خاطرۀ دردناک هستم، اکثر شـهرهای عراق، سوریـه، یمن، کردستان و به ویژه شـهر جزیر درون کردستان ترکیـه درون محاصرۀ نیروهای فاشیست دولت ترکیـه و زیر گلوله باران و توپ باران هستند و حتی بـه مادران و پدران اجازه داده نمـی شود کـه کودکانشان را درست مانند آن کودکی که از شکم دریدۀ مادر درون محلۀ»آغازمان» – اگر اشتباه نکنم- درون آن شب لعنتی زد بیرون، درون گورستان دفن نمایند.
راه و چارۀ ما فقط و فقط انقلاب -انقلاب سرخ و کمونیستی هست تا موفق بـه درهم شکستن دولت های پوسیده شده و با برقرار ساختن اقتدار خودمان، این سیستم سود پرست را لغو کنیم و جامعه ای برقرار نماییم کـه دیگر هیچ ضرورتی برای هیچ جنگی نباشد و هیچ فاجعه ای بـه وقوع نپیوندد، و آن زمان بـه گل گشت بهاران یـاد ما کنید، جرعه ای نثار خاک ما کنید. البته، من نوشته ام کـه جنازه ام ، تحویل بیمارستان داده و بعد از اینکه اندام های مورد استفاده دیگران و حتی دانشجویـان ، جراحی شدند، سوزانده و خاکسترش را درون دریـا بریزند و یـا بـه باد دهند که تا ببرد،بلکه گل و گیـاهی را کمـی انرژی بیشتری باشد.
به باور من، به منظور اینکه بتوان از سیـاست احزاب و سازمانـها درون جنگ ۲۴ روزۀ سنندج بـه روشنی صحبت کرد، حتما کمـی بـه عقب برگشت و سیـاست کلی این سازمانـها را حداقل درون ی بـه نام مقاومت درون کردستان بررسی کرد. هیچ واقعه و سیـاستی را نمـی توان درون خود آن واقعه، بررسی کرد و به نتایج خوب و ماتریـالیست دیـالکتیکی رسید.
بعد از اینکه رهبری جانی و جبار جمـهوری اسلامـی سرمایـه داری کـه وظیفۀ اصلی و اساسی اش پاکسازی جامعه ایران از آثار و عواقب انقلاب و قیـام مسلحانۀ ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بود، درون ۲۸ مرداد ۱۳۵۸، علیـه کفار! ولی درون حقیقت، علیـه خواست های آزادیخواهانـه و رهایی بخش کارگران و زحمتکشان درون کردستان، فتوای جهاد داد ، فجایعی آفریده شدند کـه مختص رژیم های فریبکار و حیله گری همچون جمـهوری اسلامـی بودند و هستند، ولی همـه مـی دانیم کـه رودرروی مبارزه و مقاومت مردم مصمم و مسلح قرار گرفت و نتوانست با همۀ جنایتکاری کاری از پیش ببرد و با توجه بـه جو انقلابی سراسری مجبور بـه عقب نشینی شد و نیروهای پیشمرگ وارد شـهرهای کردستان شدند. بعد از اینکه خمـینی درون ۲۸ آبانماه ۱۳۵۸، اعلام آتش بس نمود و اعلام کرد کـه اولین جام زهر را نوشیده هست و بـه خواست مطرح شده درون بیـانیـه ها و اعلامـیه های تشکلات سیـاسی و از آنجمله هیأت نمایندگی خلق کرد پاسخ مـی دهد، یعنی خواست حاکمـیت مردم کردستان بر سرنوشت خویش که آن زمان درون شکل خودمختاری بیـان شده بود (طرح ۸ ماده ای) تن مـی دهد وبه دنبال ان پیـاپی هیأت هایی درون ظاهر به منظور حل مسئله و در باطن بـه باور من و واقعیـات، به منظور دو هدف بـه کردستان اعزام مـی شدند. مـهمترین هدف رژیم کـه به هیچ عنوان نمـی توانست و نمـی خواست زیر بار خواست های آزادیخواهانۀ کارگران و زحمتکشان سراسر ایران و از آنجمله کردستان برود، این بود کـه نیروهایش را بازسازی کرده و بـه این دلایل شروع بـه تصفیـه و بازسازی نیروهای سرکوبگر یعنی ارتش و پلیس، درون جهت منافع و ایده های خود با دستگیری و زندان و یـا اعدام و بخشا نیز با اشاعه افکار ارتجاعی تر از قبل، درون داخل این نـهادهای سرکوبگر نمود و آنرا از عناصر خیلی محدود انقلابی تصفیـه کرد و عناصر باورمند بـه رژیم سابق را یـا با خود همراه نمود و یـا پاکسازی کرد که تا با توان بیشتراز قبل بتواند حملۀ نـهایی را تدارک بیند. دومـین هدف و در این جهت، بـه باور من نـهادینـه نام مقاومت درون کردستان کـه از اسم آن پیدا بود کـه این درون کلیت خود نـه انقلابی و نـه تهدیدی جدی به منظور کلیت جمـهوری سرمایـه داری مـی توانست باشد کـه این مـهم با نفوذ درون سازمانـها و تشکیلات اپورتونیستی همچون سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که گام بـه گام بـه سوی تهی گشتن از یک سیـاست و استراتژی انقلابی نزدیکتر مـی شد و این به منظور هر سازمان انقلابی درون نـهایت بـه معنی سرنگون شدن درون چاه خیـانتها و فریبکاری ها ست،چنانکه گذشت زمان نیز نشان داد کـه اینگونـه است. و دیگر اینکه حزب محلی بورژوا – فئودالی همچون دمکرات کردستان ایران کـه از همان اول نشان داده بود کـه بیشتر از اینکه با رژیم سرکوبگر درون تضاد و مبارزه باشد با خواست های رادیکال و انقلابی درون درون در حال نزاع و کشمکش واقعی و هر روزه هست را با وعده و وعیدهای توخالی بـه طرف خود بکشد، درون اینجا بـه طور واقعی نیروی دیگری بـه نام کومـه له مـی ماند، اولا تازه شروع بـه کار علنی کرده بود، نیروی محلی و نـه سراسری و در منطقه ای نـه چندان صنعتی و پیشرفته، رشد کمـی و کیفی طبقه کارگر و در نـهایت یک نیروی نـه کمونیستی، بلکه رادیکال خرده بورژوا بود و نیروهایی کـه پیرامون شیخ عزالدین حسینی جمع شده بودند را درون مقابل هم قرار مـی داد. رژیم با اطلاع از سیـاست نیروها مـی دانست کـه مـی تواند از عهدۀ چنین کاری بر آید. بعد با نشان درون باغ سبز درون جهت جلب نیروهای مردد و دو دل، مثل حزب دمکرات کردستان ایران برآمده، حزب دمکرات نیز فورا نشان داد کـه از منظر دیدگاهی و رفتاری، خواستار پیشبرد سیـاست های خرابکارانـه و سرکوبگرانۀ رژیم هست واز طرف دیگر و برای پیش بُرد چنین سیـاستی این حزب درون جهت اشاعۀ سیـاست توهم پراکنی و صبر و انتظار قدم برداشت کـه چنین سیـاستی خود را درون اولین سخنرانی دکتر عبدالرحمان قاسملو دبیر کل حزب، بعد از عقب نشینی نیروهای سرکوبگر، آبان ۱۳۵۸ و پس از جنگ همـه جانبۀ ۲۸ مرداد ۱۳۵۸ و انتشار بیـانیۀ خمـینی مبنی بر عقب نشینی نیروهای سرکوبگر از کردستان و اعلام اینکه ما جنگی درون کردستان نداریم، نشان داد. دکتر قاسملو درون این سخنرانی از جمله مـی گوید: «خواست ما خود مختاری به منظور کردستان و دموکراسی به منظور ایران هست و این را امام خمـینی درون جیب اش دارد، بـه ما درون تهران و یـا قم مـی دهد.» نقل از ذهن .
او همچنین بـه نقل از نوشته منصور بلوری درون این سخنرانی مـی گوید : «امروز ما درون اینجا جمع شده ایم که تا یکبار دیگر بـه رهبر انقلاب اسلامـی ایران سلام کرده و به ایشان بگوئیم کـه پیـام ایشان را شنیده و به آن لبیک گفته ایم و ما حاضریم تمام امکانات خود را بـه کار بندیم که تا جنگ و برادرکُشی درون کردستان هر چه زودتر تمام شود. … هدف از مبارزه، دموکراسی به منظور ایران و خودمختاری به منظور کردستان بوده و هم اکنون نیز همـین شعار ماست. » لینک مطلب –
http://www.mediya.net/siyaset/jange3mahe.7.pdf
این چنین بود کـه تخم لق سازش و مذاکره های پنـهانی و آشکار سکتاریستی و «مستقلانـه» و از بالای سر هیأت نمایندگی خلق کرد، به منظور تعویض «طرح خودمختاری» با «طرح خودگردانی»، طرح حیله گرانۀ دولتمداران رژیم جمـهوری اسلامـی سرمایـه داری کاشته شده بـه بار نشست و قول هایی داده شد و به قول هایش نیز از جمله همراهی و رد نمودن نیروهای سرکوبگر از خیـابانـهای شـهرهای کردستان، عمل کرد. یعنی اینکه درون جنگ ۲۴ روزه سنندج، دو نیروی عمده یعنی حزب دمکرات و سازمان چریک های فدائی خلق ایران، اگر درون جنگ شرکت نمودند، چیزی بود کـه بر آنـها تحمـیل شده بود و خودشان بـه هیچ وجه مایل بـه چنین جنگی نبودند، زیرا کـه سچفخا اصولا هر گونـه درگیری با رژیم بـه قول خودش برخاسته از انقلاب و ضد امپریـالیسم را مردود مـی دانست و داشت تمامـی تلاشش را مـی کرد کـه خود را بـه عنوان یک نیروی وفادار بـه جمـهوری اسلامـی معرفی کند، زیرا کـه اپورتونیسم حزب توده ایران، ریشـه هایش را جویده بود. سچفخا نیرویی بود کـه با پشتیبانی سراسری کـه داشت مـی توانست سیـاست های رژیم را بـه نظر من خنثی کند، ولی فاقد یک سیـاست انقلابی و کمونیستی کـه هیچ، بلکه رادیکال خرده بورژوائی بود. این سازمان، رهبران خلق ترکمن ( توماج، مختوم، واحدی و جرجانی) را بـه مناظره تلویزیونی فروخته بود و در حال معامله روی دانشجویـان بود. حزب دمکرات کردستان ایران نیز، بـه عنوان یک حزب طبقات استثمارگر، اگر کـه از رژیم خشمگین بود کـه نبود، ولی ترس مرگ از رادیکال شدن را داشت. البته این را هم بگویم کـه کومـه له هم کـه در جنگ علیـه نیروهای رژیم شرکت داشت، نیرویی پرولتری و کمونیست نبود، این را نـه تنـها درون نامـی کـه بر نـهاده بود، مقاومت و شرکت درون هیأت خلق کرد و پذیرش برنامۀ آن نشان داده بود، بلکه یک نیروی بـه طور کلی خرده بورژوائی رادیکال و با گرایشات حتی ارتجاعی و برگشت بـه عقب بود. درون جوامع سرمایـه داری این نوع نیروهای سیـاسی کاربردی ندارند. اقشار متوسط جامعه درون نبود یک نیروی پرولتری نمـی توانند یک سیـاست انقلابی مداوم را درون پیش گیرند. آری، سچفخا این قدر راست شده بود کـه نامـه بـه خمـینی بدهد و از درگاه خدایش، شفای عاجل به منظور خمـینی طلب کند. سازمان زحمتکشان کردستان ایران- کومـه له با همان سیـاستی کـه داشت کـه یک سیـاست خلقی و خرده بورژوامآبانـه،اما بطور کلی رادیکال بود، درون جنگ و سازمان نیروی توده ای، شرکت فعالی داشت و چفخا با اینکه نیروی زیـادی نداشت، اما درون جنگ شرکت فعالی داشت و نیرویش را بدون تردید وارد جنگ کرد. ولی چفخا هم یکی بـه علت سیـاست کلی و سراسری کـه داشت، نـه جنگیدن به منظور به زیر کشیدن رژیم کـه اصولا درون این رابطه مردد بود و عملا هنوز سیـاست انتظار را داشت (سازماندهی مسلحانـه توده ای برای روز مبادا کـه گویـا امپریـالیسم درون خارج از مرزهای ایران درون کمـین نشسته و باید به منظور چنین روزی کـه حمله مـی نماید، توده ها را مسلح و آماده کرده باشد. درون جایی کـه خلق، مورد تهاجم نیروهای دولتی قرار مـی گیرد، حایل شدن بین نیروهای خلق و ضد خلق – مصاحبه با اشرف دهقانی)، با وجود شرکت درون جنگ، اما فاقد یک استراتژی و سیـاست انقلابی کمونیستی سراسری بود. اگر دارای یک سیـاست انقلابی بود، یعنی سیـاستی کـه مدعی اش بود، سیـاست و استراتژی اولیۀ سچفخا کـه در کتاب و نوشته های چریک فدائی خلق امـیر پرویز پویـان و به ویژه کتاب مبارزه مسلحانـه هم استراتژی هم تاکتیک، نوشته چریک فدائی خلق مسعود احمد زاده تدوین شده بود، حتما بدون تلف وقت و بدون قید و شرط مبارزۀ چریکی – جنگ را درون قسمت های دیگر ایران شروع مـی کرد و دیدیم کـه چفخا هیچ وقت چنین سیـاستی را از بعد از قیـام ۲۲ بهمن عملا نداشت. سال ۱۳۶۰ کـه تشکیلات چفخا بـه این نتیجه رسید کـه دست بـه چنین مبارزه ای بزند،انی کـه از سیـاست غالب قبلی دفاع مـی د، یعنی اشرف و رفقایش کـه تا کنون بـه همـین اسم فعالیت دارند، یک انشعاب را بر تشکیلات تحمـیل د و اکنون مانند بقیۀ بـه اصطلاح کمونیست ها درون خارج از کشور و در انتظاری مرگبار بـه سر مـی برند. نیروهای دیگر سراسری هم مانند سازمان پیکار درون راه آزادی طبقه کارگر، رزمندگان، حزب رنجبران، راه کارگر هم فاقد نیرو بودند و هم اصولا سیـاست جنگیدن را هیچگاه نداشته اند. این هست که کلا یک سیـاست دفاعی نـه تعرضی بر کردستان بـه طور کلی و به ویژه درون جنگ ۲۴ روزۀ سنندج بر نیروهای سیـاسی، چپ و ناسیونالیستی و مذهبی غالب بود. یعنی فاقد یک سیـاست و استراتژی پرولتری- انقلابی بود، زیرا سیـاست و استراتژی پرولتاریـا یک سیـاست و استراتژی تعرضی هست و سیـاست دفاعی بـه طور کلی و مخصوصا درون موقع جنگ یعنی مرگ!
در اینجا جا دارد کـه به نقش بنکه ها و یـا شوراهای محلی کـه محصول دوران انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بودند، اشاره کنم. این بنکه ها بـه درستی عنوان ارگان های تودۀ زحمتکش را داشتند کـه اکثرا بـه وسیلۀ خود زحمتکشان محله ها ایجاد شده بودند و نقش خود را آگاهی، سازماندهی مردم زحمتکش و به ویژه جوانان انقلابی مـی دانستند، درجنگ ۲۴ روزۀ سنندج هم نشان دادند کـه از چه پتانسیل انقلابی و رادیکالی مـی توانند برخوردار باشند. وظیفۀ تدارکات غذایی و دارویی و سازمان نیروهای توده ای، به منظور شرکت درون جنگ را بـه خوبی پیش مـی بردند و به عنوان بازوی توده ای نیروهای سیـاسی و دوشادوش اعضایشان مـی جنگیدند و واقعا فداکاری های غیره منتظره، مثل همـیشـه درون همـه جا و در همۀ زمانـها از خود بـه جای گذاشتند، رفتار و کردارذاتا انقلابی زحمتکشان را برملا نمودند و در اذهان توده های کارگر و زحمتکش سنندج مانده اند که تا روز تعیین کنندۀ جنگ سرنوشت سازِ طبقاتی که تا دوباره از نو آغاز شوند. این نشان مـی داد اگر این بنکه ها از طرف انقلابیون و کمونیست ها طبق برنامـه ریزی دقیق به منظور اشاعه و سراسری شدن آن ، حمایت مـی شدند و نـه اینکه چوبچرخشان بگذارند، چه نیروی واقعی را درون مبارزه ای تنگاتنگ با رژیم مـیتوانستند رقم بزنند. ولی درون اینجا هم نقش طبقات را مـی شد دید و نیز درجۀ آگاهی اعضایشان و غیره را حتما در نظر داشت. این بنکه ها کـه در محلات گوناگون شـهر تشکیل شده بودند، هر چه بـه محلات کارگر وزحمتکش نشین نزدیکتر مـی شدی بیشتر روحیـه انقلابی را از خود بروز مـی دادند. لنین درون مورد نقش زنان درون انقلاب، بویژه درون مصاحبه ای با کلارا زتکین مـی گوید کـه زنان درون روسیـه هم مانند پاریس شجاعانـه جنگیدند و اما هر کدام درون صف طبقاتی و همراه با مردان همطبقه ایشان رشادت و شجاعت مخصوصی درون خیـابانـهای پاریس، پتروگراد و مسکو از خود نشان دادند. هر چند کـه من تازه بـه شـهر سنندج رفته بودم و آگاهی دقیقی از ترکیب طبقاتی شـهر نداشتم.
در هر صورت جنگ ۲۴ روزۀ سنندج با تمامـی حماسه آفرینی ها، فداکاری ها و از خودگذشتگی های مردم زحمتکش و آزادیخواه، درون نـهایت با پذیرش عقب نشینی پیشمرگان و بیرون رفتن مردم از خیـابانـهای شـهر با وجود تمام فداکاری ها بـه دلیل تردیدهای نیروهای سازشکار و اپورتونیست و پاشیدن بذر ناامـیدی درون مـیان توده ها و نیروهای سیـاسی خواهان ادامۀ جنگ و نداشتن چشم انداز سیـاسی درون کلیت خود یعنی یک سیـاست انقلابی بـه پایـان رسید و شـهر بـه دست نیروهای جانی و جنایت کار رژیم افتاد و این نیروهای نگهبان سرمایـه و ارتجاع بـه دستور رئیس جمـهور وقت ، بنی صدر کـه غریده بود کـه «سربازان نباید بند پوتین هایشان راباز کنند که تا یک نفر پیشمرگه درون کردستان هست، ترکمن صحرا را خانـه بـه خانـه بکوبیدم» و رهبرشان خمـینی، رهبری کـه عربده کشیده بود کـه مـی حتما چوبه های دار درون مـیادین شـهرهای بزرگ ایران برقرار نمود، علی وار کشت و سر برید کـه در آینده نیز همـین کار را د، شروع بـه انتقام سخت و خونین از توده هایی د کـه گرسنگی کشیده بودند، بی دارویی دیده بودند و پیکرهای بی جان عزیزانشان را، درون حیـاط های خانـه ها ی شان دفن کرده بودند و جنین بیرون جهیده از شکم دریدۀ مادر و پاها و دست های قطع شده را دیده بودند، ولی تسلیم نشده بودند.هر آنچه بیدادگری بود بر سر خلق ستمدیده آوردند و چیزی را آفد کـه ابعاد آن هنوز بر مردم ایران و جهانیـان آشکار نگردیده، ولی مطمئن هستم کـه در فردای پیروزی انقلاب مسلحانۀ سراسری کارگران و زحمتکشان درون ایران و در روز انتقام نـهایی از طبقۀ استثمارگر و بیرحم سرمایـه داری و دولت موجود، خود را نشان خواهد داد و مدارک آن به منظور جهانیـان برملا مـی شود.
رژیم از تجربه جنگ اول درون ۲۸ مرداد ۱۳۵۸ آموخته بود کـه نباید بـه یکباره و به همـه جا حمله ور شود، بلکه هر جایی را مـی گیرد، اولا آنجا را خوب از وجود نیروهای مخالف پاکسازی نماید و دور و برش را سنگر بندی کند و نیروهایش را تقویت نماید و بعد گام بعدی را بردارد. دوم اینکه اگر چه این یک روستای کوچک و حتی تپه و کوهی باشد، جاده کشی کرده کـه در موقع لزوم و ضروری نیروهایش را درون اسرع وقت جابجا نماید، بنا بر این از آن تاریخ بـه بعد هر جا را کـه مـی گرفت همـین کار را مـی کرد، ولی ما فکر مـی کردیم کـه حداکثر با اولین برف بـه شـهر بر مـی گردیم و به باور من، نیروهائی کـه با رژیم سر و سری داشتند، مانند سچفخا، مـی دانستند چنین خبری نیست.
برای همـین بود کـه سچفخا کـه تا پایـان جنگ با سیـاست لنگان لنگان و تردیدهای بسیـار، ولی بـه ناچار درون جنگ شرکت داشت، با بیرون آمدن پیشمرگان از شـهر سنندج ، شروع کرد بـه عزیمت و خلع سلاح نیروهای خود و نیروهایی را کـه هنوز باوری بـه سیـاست های اپورتونیستی اش داشتند و یـا ناآگاه بودند، مقاومت مسلحانـه درون کردستان را ترک کرده یـا بـه شـهرهای دیگر کردستان رفتند و خود را تحویل نیروهای رژیم دادند و یـا بـه دیگر نقاط ایران عزیمت د. از هر شـهری کـه پیشمرگان بر اثر حملات وحشیـانـه سرکوبگران اسلامـی سرمایـه بیرون آمدند، سچفخا سلاح ها را زمـین گذاشت و صحنـه را ترک کرد و نام فداکارترین انسانـها را لکه دار نمود و بر پیکر چپ، نـه تنـها درون ایران، بلکه درون منطقه ضربه زد کـه فکر نکنم حزب توده ایران که تا آن تاریخ این چنین با خواری و ذلت تسلیم گشته باشد. حزب دمکرات بـه عنوان حزب فئودال- بورژوازی کِرد کـه یک پایش بـه اصطلاح درون جنگ و ستیز با رژیم و تضادش بـه طور اساسی با تفکرات و ایده های رادیکال و سازمانـهای دیگر بـه خصوص چپ بود ،با پای دیگرش درون تهران و قُم باقی ماند و اما همانطور کـه با سخنرانی قاسملو درون سنندج درون سال ۱۳۵۸و۱۳۵۹ کـه از طرف تودۀ مردم زحمتکش و به ویژه جوانان درون سنندج هو شد و با چنین شرکت خفت بار درون جنگ ۲۴ روزۀ سنندج، درون باقی ماند. اما این حزبی بود که یکی از کادرهای اتحادیـه کمونیست ها رفیق شمس الدین بُرهان را ترور کرده بود، همان سیـاست خیـانتکارانـه و جنایتکارانـه خود را پی گرفت و با حمله بـه مقر پیشمرگان سازمان پیکار درون شـهرستان بوکان و سر ب کمونیستها و زندانی رهبران شوراهای دهقانان درون شـهر ویران و فیضلا بیگی و… را درون پرونده خود داشت. چندین بار نیروهای رژیم را با اسکورت از خیـابانـها گذرانده بود، رهبری اش درون حال باج و به اصطلاح باج گرفتن، با چنین سیـاستی بود که سال را بـه پایـان رساند و نشان داد که تا کجا تابع سیـاست های کلی رژیم و خاصه دوستدار سیـاست کمونیست کُشی اسلامـی سرمایـه است.
در رابطه با جنگ ۲۴ روزه سنندج بـه باور من و تا آنجایی کـه من درون این چند روز فرصت نمودم کـه بخوانم و ببینم ، یک نوشته ای از مـینو همتی و دیگری فیلمـی هست که درون حین جنگ ۲۴ روزۀ سنندج، رفیقی از هواداران چفخا بـه نام رفیق ارژنگ تهیـه کرده بود را واقعی و نیز همـه جانبه تر یـافتم. هر چند این فیلم نیز بـه نظر من، با تیغ بد قواره و زشت روبرو شده است.
*۱- این را درون دو بار لشکر کشی بـه کردستان، ترکمن صحرا، خوزستان، درگیری های تبریز، حمله بـه کارگران شیلات درون بندر انزلی و قتل عام آنـها، تصویب و اجرای قوانین ارتجاعی کـه فقط مـی توانستند درون جهت منافع سرمایـه داران بزرگ داخلی و امپریـالیستی باشند، یورش بـه دهقانان فقیر و بی زمـین و خصوصا زنان به منظور تحمـیل قوانین ارتجاعی و حجاب اجباری بـه آنـها و… نشان داده و ما دیدیم، ولی هنوز مقاومت و مبارزه وجود داشت و سیـاست های جنایتکارانـه درون همـه جا با مقاومت و مبارزه روبرو مـی شد. کارگران درون اکثر کارخانـه های بزرگ و مؤسسات و به ویژه کارگران نفت و در شـهرهای نفت خیز و در پالایشگاههای تهران و تبریز و… دست بـه تشکیل شوراها زده بودند و دانشگاهها را دانشجویـان هوادار کمونیسم و طبقه کارگر از دست ارتجاع خارج کرده بودند و هنوز آنقدر اپورتونیسم درون اندرون سازمانـها و احزاب چپ و به اصطلاح کمونیستی رشد نکرده بود و تمامـی بدن و پیکر سازمانـها را چون سلول سرطان و یـا بیماری قانقاریـا درون بر نگرفته بود. رژیم درون اردیبهشت ماه ۱۳۵۹ بـه دانشگاهها حمله ور شد و با ریختن خون دانشجویـان یکی دیگر از سنگرهای انقلاب را فتح کرد و انقلاب ضد فرهنگی را تعمـیق داد.
لینک سخنرانی دکتر قاسملو سخنرانی درون سنندج – بانـه – گسیل داشتن هیأت بـه تهران- تلگراف بـه خمـینی ۱۳۵۹ نـهم فرودین ماه
https://handeran.wordpress.com/tag/%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%AD%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85%D9%84%D9%88/
«چپ» درون ایران و طبقه کارگر… درون مصاحبه با حمـید قربانی-
انسانِ بیوطن – قسمت نـهم
پرسش هشتم:
در پاسخ بـه سؤال درون مورد جنگ ۲۴ روزه بـه برخوردتان با «رفیق مسعود» یـا همان رفیق محمد حرمتی پور اشاره کردید. درون اینجا بـه یکی از مـهمترین فرازهای این مصاحبه و شاید مـهم ترین فراز آن مـی رسیم. درون نوشته های دیگرتان بارها بـه خاطرات کوتاهی از رفیق حرمتی پور اشاره کرده اید، از جمله مرگ و … درون اینجا از شما مـی خواهم بـه دقت و با تشریح هر چه تمام تر و بدون فروگذار کوچکترین جنبه و نکته و از قلم انداختن حتی یکی از جزئیـات، تمام اطلاعات و نیز خاطرات و دیده ها و شنیده های خود را از این رفیق بیـان کنید. از قبل از انقلاب که تا آموزش نیروهای کومـه له درون گوره مـه ر که تا جنگ ۲۴ روزه و بعد از آن که تا زندگی و خلق و خوی و رفتار و روحیـات شخصی و …. ما منتظر یک پاسخ مفصل و جذاب هستیم.
پاسخ: – انسان، پرورش یـافته ی شرایط اجتماعی زمان خود هست و نیز انسان موجودی هست که شرایط اجتماعی و حتی طبیعی اطراف خویش را نیز تغییر مـی دهد و آنرا به منظور زندگی انسانی تر خویش آماده مـی کند. بدین معنی انسان هم تغییر مـی یـابد وهم تغییر مـی دهد، یعنی انسان منفعل و فقط تأثیر پذیرنده ایستا و بدون فعالیت تغییر یـابندنیست بلکه مـهمترین خصیصه انسان تأثیر گذاری و تغییر دهنداش است. ولی، انسان از آنجا کـه موجودی اجتماعی است، وجود ش منوط بـه جامعه ای هست که اکنون و از بعد از دوران اولیـه زندگی انسانی- کمون های اولیـه، بـه آن جامعه ی طبقاتی مـی گویند کـه در آن طبقات اجتماعی با منافع کاملا متضاد، آشتی ناپذیر مادی و اقتصادی و بر اثر آن، درون یک نزاع دائم زیست مـی کند .انسان به منظور زنده ماندن مجبور هست که کار یعنی فعالیت تولیدی کند و با انسانـهای دیگر مراوده داشته باشد، خصلت های انسانـها عمدتا با نقش شان در پروسه ی تولید شکل مـی گیرند، بـه قول کارل مارکس: «شرایط اجتماعی، شعور اجتماعی انسانـها را تعیین مـی کند و نـه برعکس!» رسیدن انسان بـه یک جامعه ی کمونیستی منوط بـه پیروزی طبقه ی کارگر درون یک جنگ طبقاتی سخت و خونین بر علیـه طبقه ی حاکمـه ی کنونی یعنی بورژوازی – سرمایـه داری هست که امروزه بر جهان سیطره یـافته است. این پیروزی درون نـهایت فقط، مـی تواند جهانی باشد، زیرا دشمن اش یعنی طبقه ی سرمایـه داری و سیستم اجتماعی اش جهانی است.برای این طبقه ی کارگر احتیـاج بـه حزب سیـاسی خویش، نـه تنـها درون سطح کشوری بلکه جهانی- انترناسیونال انقلابی- کمونیستی دارد.
اولین چیزی کـه من مـی توانم درون بارۀ رفیق محمد حرمتی پور بگویم این هست که این رفیق نیز بـه باور من، مانند تمامـی انقلابی های راستین یک انسان کاملا معمولی، اما از خودگذشته بود و هیچ برتری ویژه و یـا چیزی کـه در ظاهر قضیـه نشانۀ جدایی و خاص بودنش، با دیگر رفقا باشد وجود نداشت، این رفیق مانند همـه، نگهبانی های شبانـه مـی داد و تا آنجایی کـه من بـه یـاد دارم، درون برنامـه های هفتگی پختن غذا و … شرکت مـی کرد. درون شب های (گلت و گپ) سرود و شعر خوانی و خاطره شرکت مـی کرد، درون نوبت خودش شعر و یـا سرود مورد علاقۀ خود را مـی خواند و شوخی مـی کرد. این را نیز بگویم درون مقر چفخا، همـه از یک امتیـاز و مسئولیت معمولی و یکسانی برخوردار بودند، درون مـیان ما، از کادر و پیشمرگ کـه به عنوان نمونـه، کادرها درون یک اتاق غذا بخورند و پیشمرگان درون اتاق دیگر، واقعا و حقیقتا خبری نبود. اینکه کادرها و اعضا و پیشمرگان جدا باشند، برایم کاملا جدید و غیر قابل باور بود و هیچگاه هضم نشد و نمـی شود*۱. تنـهای کـه در مقر بـه علت وضع بدنی از برخی کارها، مانند غذا پختن و شستن ظروف درون شرایط معمولی معاف بود من بودم*۲ .رفتار و کردار رفیق از متانت ویژه ای برخوردار بود. رفیق محمد حرمتی پور بـه باور من، نمونـه ای واقعی از کمونیستهای انقلابی بود کـه هیچ امتیـازی نـه بـه شکل مجرد و در حرف، بلکه درون کردار و پراتیک، نـه به منظور خود و حتی تشکیلات خویش نمـی خواهند و به قولی منافعی جدا از منافع کل پرولتاریـا به منظور خود نمـی شناسند و همـه چیزشان را درون طبق اخلاص گذاشته و در اختیـار ی کـه فکر مـی کنند به منظور رهایی پرولتاریـا، یعنی جامعه ی انسانی مـی گذارند. این نوع افراد هم بطور یقین ممکن هست در مورد برخی از تصمـیمات خود اشتباه کنند ، اما درون صداقت بـه باورشان و به راهی کـه انتخاب د بـه هیچ وجهی نمـی توان شکی داشت. من این را درون کردار و رفتار و گفتار های بسیـاری از رفقا و از آنجمله رفیق محمد حرمتی پور دیده و تجربه کرده ام. انقلابیون پرولتری از این خصیصۀ انتقادی و انتقاد پذیری و داشتن دید نقادانـه برخوردارند، بـه باورمن و یـا حتما باشند.
دوم اینکه که تا آنجایی کـه رفیق را مـی شناختم بـه مانند تمام کمونیست ها، از روحیۀ فداکاری، از خود گذشتگی، صداقت انقلابی، صریح و سریع بودن، آغشته نشدن بـه رفاقت های با روحیـات خرده بورژوایی بـه این معنا کـه همانگونـه کـه در مواقع ضروری بـه راحتی انتقاد مـی نمود بـه همان راحتی هم انتقاد پذیر بود و پارتی بازی و امتیـاز های سخیف را نداشت. خود را تافتۀ جدا بافته ندیدن، بلکه تکیـه بر تجربه و در عین حال کوشش وافر و مداوم درون رابطه با بالا بردن درک و فهم و سطح آگاهی بـه وسیلۀ خواندن کتاب و تجربه آموزی و غیره، برخوردار بود. رفیق محمد حرمتی پور از روحیۀ غیر سکتاریستی بـه قولی ی فکر و نـه تشکیلاتی دیدن مسائل و امکانات، داشتن شجاعت و شـهامت انقلابی و از ارادۀ مستحکم برخوردار بود و تزلزل نداشت (اگر صداقت انقلابی با آگاهی انقلابی ممزوج گردد، منشأ ایمانی تزلزل ناپذیر مـی گردد- مقدمـه کتاب مبارزه مسلحانـه هم استراتژی هم تاکتیک- نوشته چریک فدائی خلق رفیق مسعود احمد زاده – سال ۱۳۵۰) . درون یک کلام، رفیق حرمتی پور، رفیقی با تجربه و به درستی حتما گفت کـه فولادی آبدیده شده درون کوران زندگی و مبارزه ی انقلابی و کمونیستی ۱۰ ساله اش بود.
در جائی از مقدمـه بر نوشته ای بـه نام بیـانیـه های عملیـات جنگل – چریک های فدایی خلق ایران (ارتش رهائی بخش خلقهای ایران) از رفیق چنین یـاد مـی شود: «طی هفت ماه زندگی درون شرایط سخت و پراتیک پیچیدۀ جنگل (از ۲ شـهریور ۶۰ که تا ۴ فرودین ۶۱) با ارادۀ پولادین، کینـه ای عمـیق بـه دشمن و امـیدی سرشار از آرزوی رهائی ستمکشان از سلطۀ امپریـالیسم- تجسم والائی از سیمای انسان طراز نوین را عملا درون جمع همرزمان بـه نمایش گذاشت. او مظهر اعتماد رفیقانـه، صداقت کمونیستی و منش – فدائی بود. این ویژگیـها او را که تا اعماق وجود رفقائی کـه با او هم سنگر بودند و از نزدیک زندگی مـی د جای مـی داد. همـیشـه مـی آموخت: درون نقطه ای کـه فکر مـی کنید کـه «پایـان کار» نزدیک هست دقیقا درون همان نقطه حتما با قاطعیت و بُرش انقلابی حلقۀ اصلی معضل را چه درون مورد سازماندهی باشد یـا مسئله ای دیگر بازشناسید و چگونگی- جهش از آن وضعیت موجود را بیـابید، وخود مظهر مادی چنین شیوه ای بود. ) ص ۱۴-۱۳
در ابنجا سعی مـی کنم که تا آنجا کـه حافظه اجازه دهد،این خصوصیت را کـه در حرکات و اعمال این رفیق مشاهده کرده ام رابا نوشتن چند خاطره و دیدار با رفیق بیـان نمایم.
برای اولین دفعه که تا آنجایی کـه به خاطر دارم، درون ایـام جنگ ۲۴ روزۀ سنندج و چند روزی بعد از شروع جنگ، رفیق محمد حرمتی پور را همراه عده ای دیگر از رفقا کـه از شـهر مـهاباد بـه سنندج به منظور شرکت درون جنگ آمده بودند، با نام سازمانی مسعود ملاقات کردم. این ملاقات درون مقر جانبداران چفخا کـه هنوز درون محلۀ شریف آباد بود، انجام گرفت و رفیق بـه عنوان مسئول شاخۀ کردستان چفخا معرفی شد و از من سؤالاتی درون رابطه با اوضاع شـهر، نیروهای سیـاسی موجود درون شـهر و موضع این نیروها درون رابطه با جنگ جاری و مخصوصا درون رابطه با وضعی کـه برای دفتر جانبداران پیش آمده بود کـه منجر بـه انشعاب و رفتن بیشتر رفقای مؤسس این دفتر یعنی رفقا شاهرخ و بیژن و دیگر رفقایشان شده بود، نمود. من درون بارۀ شـهر و اینکه نیرویی کـه فعالانـه درون جنگ شرکت دارد و مردم و جوانان را سازمان مـی دهد، سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان- کومـه له هست واز طرف دیگر درون جریـان شرکت کجدار و مریض حزب دمکرات کردستان و سچفخا قرار مـی دهم. برایش توضیح مـی دهم کـه حزب دمکرات چندی قبل، یعنی درون اواخر اسفندماه ۱۳۵۸ یک ستون نظامـی را از مـیان شـهر عبور داد و این مسئله و نیز عملکردهای سخیف دیگرش، از قبیل رفتن نمایندگان حزب بـه سرپرستی دبیرکل آن بـه تهران و قم از بالای سر هیأت نمایندگی خلق کرد و … باعث هو شدن قاسملو از سوی مردم انقلابی سنندج و جوانان درون جریـان سخنرانی اش درون سالن ورزشی شـهر- تختی- گردید و حتی خائن نامـیده شد و اکنون درست هست که درون جنگ شرکت دارد، ولی راستش نیروهایش دل درون گرو جنگیدن ندارند و بیشتر به منظور این هست که باز هم خائن نامـیده نشوند ونـه بیشتر از این، و همچنین درون مورد شرکت تردیدآمـیز سچفخا درون جنگ با توجه بـه موضع شان بـه طور کلی نسبت بـه جمـهوری اسلامـی صحبت نمودم. درون بارۀ نیروهای دیگر اطلاعات زیـادی نداشتم. درون مورد اختلاف های مقر با توجه بـه اینکه درون زمان بروز اختلاف آنـها یعنی ایـام عید سال ۱۳۵۹ من درون سنندج نبودم و در تبریز بـه سر مـی بردم، اظهار بی اطلاعی کردم و گفتم کـه بهتر هست که خودتان با رفقای مسئول کـه اینجاهستند و مخصوصا من پیشنـهاد مـی کنم با رفقا شاهرخ و … صحبت کنید. گفت کـه اتفاقا هدف من هم همـین است. حتما با رفقا شاهرخ و دیگران صحبت شود و تلاش گردد کـه رفقا برگردند. بعد از صحبت با رفقای مقر، نتیجه این شد کـه با رفقا شاهرخ و بیژن و دیگران، خیلی رفیقانـه بحث شود. این مـهم انجام شد و نتیجۀ آن، باز هم که تا آنجایی کـه من بـه یـاد دارم، رفقا شاهرخ و دیگران کـه رفقای دیگری هم بـه آنـها پیوسته بودند، بـه طور دوفاکتو و تا سرانجام جنگ با ما همکاری د. بعد از این صحبت بود کـه من هم حضور داشتم و اصلا، ارتباط ها را من برقرار مـی کردم، رفیق شاهرخ و بیژن گفتند کـه اگر همچنین رفیقی از اول اینجا بود، جدایی پیش نمـی آمد. بعد از این، چفخا بـه عنوان یک نیروی رادیکال و تعیین کننده، البته نـه درون سطح کومـه له، ولی قابل اعتماد درون جنگ سنندج شرکت کرد و حفظ منطقۀ شریف آباد و تپۀ حسن آباد را چفخا نـه بـه تنـهائی، ولی بـه عنوان نیروی اصلی بـه عهده گرفت و با اینکه چندین بار نیروهای رژیم از طرف فرودگاه و جادۀ کرمانشاه – سنندج دست بـه حمله زدند، با یـاری نیروی دو بنکۀ شریف آباد و فکر کنم بـه ویژه محلۀ قطارچیـان یـا آغازمان بود، نیروهای مـهاجم هر بار بـه عقب رانده شدند. درون یورش ها،به نیروهای مـهاجم ضربه های سنگینی وارد آمد. این ضربه ها که تا آنجا بود کـه بسیـاری از جنازه های دشمن درون زمـین بـه جا ماندند و متأسفانـه طعمۀ سگ ها شدند. به منظور فرماندهان رژیم جان انسان و حتی نیروهای خودی پشیزی ارزش نداشت، آنـها را با کلیدی درون گردن کـه اگرکشته شوید بـه بهشت مـی روید فریب داده و شستشوی مغزی داده و روانۀ مـیدان های مرگ مـی د.
رفقایی کـه در جنگ و با سرپرستی رفیق مسعود شرکت داشتند، از اینکه رفیق مسعود بیشتر از همـه خطر مـی کرد و پیشاپیش حرکت مـی کرد و به قول رفقا راه را باز مـی کرد، مخصوصا روزهای آخر جنگ ۲۴ روزه درون سنندج به منظور روحیـه بـه جمع درون خط اول قرار مـی گرفت ، خیلی جدی بـه عنوان انتقاد نسبت بـه رفیق طرح مـی د کـه شما نباید این قدر خطر کنی. رفیق درون جواب این انتقادها فقط مـی گفت کـه یک فرمانده و مسئول خوب، آن فرمانده ای هست که پیشاپیش رفقایش درون جنگ شرکت مـی کند و اینکه فرمانده درون این رابطه کدام شیوه را انتخاب نماید را یکی از دلایل مـهم پیروزی درون یک عملیـات و یـا شکست آن عملیـات مـیدانست.
در سنندج نیز چند خاطره از رفیق حرمتی پور دارم:
الف- اینکه رفیق باور داشت کـه باشگاه افسران را مـی توان تسخیر کرد، ولی حتما خطر کرد و هزینـه داد. درون این رابطه با رفقای کومـه له تماس گرفته شد، که تا مرز شناسایی و حتی تهیـه محل ورود و مواد منفجره نیز پیش رفت، ولی انجام نگرفت.
ب- درون بانک ملی سنندج حقوق فروردین ماه کارمندان ادارات و حتی ارتش و سپاه موجود بود. رفیق با اطلاع یـافتن ازاین مسئله، باور داشت کـه نباید دست روی دست گذاشت و باید کـه صندوق بانک را خالی کرد.این پیشنـهاد و انجام این کار نیز با رفقای کومـه له طرح گردید، چون رفیق باور داشت کـه باید کار با هماهنگی با این رفقا پیش شود و نباید سکتاریستی با مسئله برخورد شود. اما، متأسفانـه این هم با مخالفت رفقای کومـه له بـه این دلیل کـه این پول متعلق بـه مردم هست روبرو گردید و خنثی شد. این برخورد رفقای کومـه له از طرف رفیق مسعود انحرافی و پوپولیستی ارزیـابی شد کـه به باور من نیز کاملا حق با رفیق مسعود بود.
اما، از همۀ اتفاق ها مـهمتر، دو واقعۀ دلخراش دیگر هستند کـه بیشتر از هر چیزی خصلت انسانی و کمونیستی رفیق را برایم بـه اثبات رساندند. یکی روزی هست که خبر جان فشان شدن رفیق فؤاد عرب (فؤاد، متولد افغانستان بود، درون ایران با خانواده اش زندگی کرده و در فلسطین همراه گروه جرج حبش و دیگر رفقای کمونیست جنگیده بود و لقب عرب را از آنجاب کرده بود- این اطلاعات من هست.) کـه از رفقای وحدت کمونیستی بود و با کومـه له همکاری مـی کرد و از خود رشادتهای بی نظیری هم دراین مبارزات بـه ویژه درون فلسطین نشان داده بود درون محل ساختمان برنامـه ریزی – غرب کشور بـه رفیق داده شد. مـی دانیم، خبر جان باختن هر رفیقی، مردم عادی و مخصوصا جوانان، کودکان و زنان خیلی سخت است.اما، برخی جانفشان شدنـها به منظور برخی انسان ها با توجه بـه عوامل گوناگون، شناخت قبلی از هم و به ویژه شناختی که یک انسان کمونیست از یک کمونیست دیگر دارد واز نقش او به منظور پیروزی کارگران و زحمتکشان آگاه هست و… از یک تأثر ویژه ای برخوردار است. خبر تکه تکه شدن رفیق فؤاد عرب درون سنگری نزدیک پادگان ارتش درون سنندج نیز به منظور رفیق ما، مسعود، از همـین خبرها بود کـه او را کاملا درون هم ریخت و از حالت عادی خارج نمود و گریستن عجیبی کـه با صدای بلند هق هق مـی کرد و زار مـی زد. من شاهد بودم، دوام نیـاوردم وبه رفیق نزدیک شدم و با آرامـی درون حالیکه از این مسئله بسیـار متاثر بودم از او پرسیدم کـه چرا با وجود این مسئله که فؤاد متعلق بـه یک تشکیلات دیگر هست و در صفوف نیروی دیگری جنگیده است، که تا این درجه به منظور رفیق تأثرانگیز است؟! رفیق درون حین گریـه فقط گفت، فؤاد اساسا متعلق بـه هیچ تشکیلاتی نبود، فؤاد بیشتر از همـه چیز تعلق بـه کمونیستی کارگران داشت و کمونیستی ایران و منطقه یکی از بهترین و انقلابی ترین، زبده ترین کادرهایش را از دست داد و بیشتر ازاین دراین زمان نمـی توانم بگویم.
با توجه بـه اینکه من مـی دانستم کـه فؤاد عرب درون فلسطین بوده است، یک چیز به منظور من آن روز روشن شد و آن اینکه مـی حتما رفیق مسعود هم درون فلسطین بوده باشد.
اتفاق دیگر، روزی هست که رفیق جمـیل، یکی از رفقای نوجوان ۱۴ – ۱۵ ساله چفخا- جانبدار، درون یک واقعۀ دلخراش، منفجر شدن گلولۀ خمپاره کـه از پادگان ارتش درون سنندج بـه وسط خیل پیشمرگان شلیک شده بود، از ناحیۀ پا بـه شدت مجروح شد کـه منجر بـه قطع پا یـا پاها بـه وسیله پاسدارانی شد کـه خود را درون لباس پزشکان متعلق بـه هلال احمر درون آورده بودند. باز هم رفیق، درست مثل دریـافت خبر جان فشان شدن فؤاد عرب، درهم ریخت و اشک فشاند. آن روز به منظور من یکی از بدترین و دردناکترین روزهای تمام زندگی ام که تا کنون بوده کـه هر زمان کـه به یـاد مـی آوردم، درون یک آن تمامـی بدنم احساس مـی کنم دارد بیجان مـی شود و قلبم درون هم فشرده مـی شود و خودم را درون وضعیت بدی مـی یـابم. فقط درون چنین مواقعی کینۀ طبقاتی و محبت طبقاتی هستند کـه مرا زنده نگه مـی دارند. آری، گاهی مواقع، لحظه ها خیلی دیر مـی گذرند و همۀ رنج ها را یکجا بـه یـاد انسان مـی آورند.
مـی دانید رفقای عزیز بـه باور من، ما کمونیست ها عاشق ترین انسانـها هستیم و این عشق بـه انسان،به ویژه انسان کارگر و زحمتکش هست که ما کمونیست ها را سرپا نگه مـی دارد و نـه چیز دیگری. هر چقدر این عشق بـه انسان رشد نماید، کینۀ طبقاتی نسبت بـه طبقۀ استثمارگر و جامعۀ طبقاتی بیشتر مـی شود. رفیق محمد حرمتی پور خارج از اینکه یک فرمانده و رزمندۀ خوب و ورزیده بود، ولی بیش از همـه کمونیستی بود کـه به معنای واقعی عاشق بود.
در یک شرایط سخت، شرایط جنگ، مـیان خون و آتش، فداکاری و از خود گذشتگی بی نظیر توده های زحمتکش شـهر سنندج بود کـه با رفیق محمد حرمتی پور و دیگر رفقای خوبم از آنجمله، منوچهر قلعه مـیاندوآب با اسم سازمانی ناصر آشنا شدم و از همان لحظه های اول، مـهر و محبت عجیبی از خودشان، درون من بـه جای گذاشتند کـه هیچ چیزی، قادر بـه زدودن آن نیست.
دومـین دیدار من با رفیق، بعد از اینکه پیشمرگان از سنندج خارج شدند و به روستاها آمدند، بعدازچند روز رفیق بـه شـهر مـهاباد برگشت و من هم بـه مـهاباد انتقال یـافتم، درون شـهرمـهاباد و درخانـه ای کـه به عنوان مقر از آن استفاده مـی کردیم، بودیم. درون اینجا بود کـه دیگر با نام محمد حرمتی پور،ی کـه از اوایل دهۀ ۱۳۵۰ با سچفخا همکاری مـی کرده و در چندین عملیـات حضور داشته، آشنا شدم. هنگامـی کـه من درون سنندج بودم، مثل همۀ مردم، دارای شغلی بودم (دبیر دبیرستان) و نیز هوادار چفخا. وقتی کـه به مـهاباد آمدم، درون اولین دیدار با رفیق محمد من اعلام کردم کـه تمایل دارم کـه با تشکیلات بـه طور همـه وقت یعنی بـه عنوان فعالی حرفه ای همکاری داشته باشم.این پیشنـهاد من مورد پذیرش رفیق قرار گرفت، خوشحال شد و وارد صحبت های جدیتری شدیم. رفیق سؤال کرد کـه من چه درخواست ها و یـا مشکلات شخصی دارم. من اولین مشکل تمام زندگی ام کـه همان فقر و نداری بود را، طرح کردم. مشکل مادر پیرم را. رفیق سؤال کرد کـه ماهانـه چه مبلغ مورد نیـاز هست؟ من گفتم ۵۰۰ تومان. رفیق گفت کـه با تشکیلات تهران تماس گرفته و این کار انجام خواهد گرفت. این مبلغ که تا چند سال یعنی که تا لحظۀ آخری کـه تشکیلات درشـهر از هم نپاشیده بود، فرستاده مـی شد. رفیق پرسید کـه دیگر چه مشکلی داری؟ من درون رابطه با این مشکل کـه کاملا شخصی بود، دو دل بودم کـه بگویم و یـا نـه؟! رفیق این تردید مرا دریـافت و با مـهربانی مخصوصی مطرح کرد کـه من، محمد حرمتی پور، متولد شـهر بابل هستم و از سال ۱۳۵۰ با سازمان چریک های فدائی خلق ایران همکاری دارم. من خودم همسر و یک نازنین دارم کـه آنـها را قرار هست چند روز دیگر، درون اینجا ملاقات کنم. آن حرف هایی کـه در بارۀ چریک ها شنیده اید کـه با روابط شخصی انسانـها مخالف هستند و غیره را ناشنیده بگیر و راحت و آرام باش و مشکل را همان طور کـه هست طرح کن که تا برایش راه حل پیدا کنیم. بدان کـه چریک ها نیز انسان هستند، مانند همـه انسانـهای دیگر احساس دارند، عاشق مـی شوند و مـی توانند معشوق داشته باشند، اما، خودت مـی دانی، مبارزه و سختی های مبارزه بـه ویژه درون شرایط جامعۀ ما کـه دیکتاتوری لجام گسیخته برقرار است، ایجاب مـی کند کـه انسانـها آگاهانـه و دانسته، از برخی آرزوها و آمال شخصی خویش دست بکشند ویـا قادر نباشند کـه به همۀ آنـها جامۀعمل بپوشانند. کمونیست ها عاشق ترین انسانـها هستند، چون اگر اینچنین نباشند، آنگاه از خود گذشتگی، فداکاری و مرگ را پذیرفتن از طرف کمونیست ها زیر سؤال مـی رود، چون کمونیست ها انسان هایی هستند کـه یکی از مـهمترین فرق هایشان با انسانـهای دیگر جوامع طبقاتی درون این هست که کمونیست ها بـه جهان دیگری غیر از این جهان موجود باوری ندارند، معتقدان بـه آن جهان مـی توانند فداکاریشان را با مزدشان درون آن دنیـا، روز قیـامت، توجیـه کنند و غیره. ولی کمونیست ها چی؟ مبارزه وفداکاری یک کمونیست بـه طور کلی برچیدن بساط طبقاتی درون جامعه مـی باشد و این نیز ناشی از عشقشان نسبت بـه انسان های کارگر و زحمتکش و امـید رهایی آنان از زنجیرهایی هست که طبقه سرمایـه دار بر دست و پای آنان بسته هست و این مبارزه از مبارزه ای تنیده درون مبارزات طبقه کارگر و زحمتکش ، سرچشمـه مـی گیرد و واقعا لایزال است.اصلا کمونیست ها از همان کارگران هستند کـه فرق شان با توده ی کارگران درون این هست که کمونیست ها آگاهی بیشتری دارند و مـی دانند کـه مـی شود این جهان طبقاتی را تغییر داد وبا کمـی صبر مـی گوید، بعد شما هم با راحتی مشکلات خودت را طرح کن که تا بتوانیم درون حد امکانات به منظور آنـها راه حل پیدا کنیم. درون اینجا چیزی کـه توجه مرا واقعا بـه خود جلب نمود،صمـیمـیت و مـهربانی بود کـه در بیـان و حالت رفیق محمد کـه مرا جذب کرد. رفیق به منظور اینکه محیط و لحن گفتگو را بـه باور من، کاملا رفیقانـه و دوستانـه و عادی نماید، شروع کرد ازعملیـات هایی کـه در ایران درون سال های ۱۳۵۰ که تا ۱۳۵۴ کـه از ایران خارج شده بود و به ویژه سفر با رفیق ایرج سپهری و درگیری هایی کـه در شـهر آبادان با مأموران نیروی ویژه و ساواک داشتند، تعریف کـه چطور یک شب را درون قبرستان بـه سر مـی آورند؟ کـه چطور درون حین عملیـات گاهی مواقع از سنگ درون مشت گرفتن بـه جای نارنجک دستی به منظور ترساندن مأموران و باز حلقۀ محاصره استفاده مـی د؟ چطور رفیق ایرج تیر مـی خورد؟ و رفیق با اینکه شنا را خوب بلد نبوده است، خود را بـه آبهای شط العرب مـی زند؟ و به گفتۀ خودش، اگر یـاری دهقان پیر جزیره نشین عرب نبود کـه با قایق اش بـه داد رفیق برسد، رفیق غرق مـی شد و مـهربانی هایی کـه دیده بود، حکایت . من درون مـیان صحبت ها پرسیدم کـه چرا اینـها را بـه من مـی گوید؟ رفیق با مـهربانی و صداقت مخصوصی کـه از اعتماد رفیق سرچشمـه مـی گرفت، گفت کـه من مـی دانم کـه چه چیزی را دارم مـی گویم. دراین گفتگو بعد از اینکه من، مسئلۀ دوست و عشق عزیزم را گفتم، رفیق گفت مـی دانی کـه باید هر دو سه ماه یک بار بـه دوستت حتما سر بزنی و تا موقعی کـه من درون کردستان باشم، خودم وسایل رفتن را آماده مـی کنم و همـین کار را هم کرد.
در این جلسه، وظایف من تعیین شد و مسئولیت دفتر مـهاباد بـه من محول شد. من این مسئولیت را با آغوش باز پذیرفتم و رفاقت و دوستی بسیـار نزدیکی با رفیق محمد حرمتی پور و رفیق سیروس عموسی و دیگر رفقا درون مـهاباد پا گرفت و ریشـه دواند. رفیق سیروس، از رفقای خوب و کمونیست و قدیمـی و زندانی سیـاسی زمان شاه بود و در مـهاباد مسئولیت چاپ را بـه عهده داشت. رفیق سیروس، درون سال ۱۳۶۱ و یـا اوائل سال ۱۳۶۲ درون تهران دستگیر و بعد اعدام شد، که تا آنجائی کـه به یـاد دارم .
خاطرات مـهاباد و سردشت:
الف- یک شب کـه من نگهبان بودم، صدای سرفه های پی درون پی خیلی بدی را از داخل اتاق خوابی کـه رفقا خوابیده بودند، شنیدم. ناگهان رفیق محمد خود را بـه درخانـه – داخل حیـاط رساند و یـا با باز پنجره اتاق- خوب یـادم نیست و با گفتن اینکه بـه دادم برس، بـه دیوار تکیـه داد و درهم پیچیده شد. من فورا خودم را رسانده و سر رفیق را بر زانویم نـهادم، بغض گلویم را گرفته بود، بـه چهرۀ رفیق نگاه کردم، چهره اش بـه زردی و سفیدی گراییده بود و نشان مـی داد کـه رفیق از یک بیماری سختی رنج مـی برد. بعد از اینکه کمـی با تنفس درون هوای آزاد حالش عادی شد و به من لبخند زد، گفتم کـه رفیق علت بیماری ات چیست؟ رفیق جواب داد کـه فکر مـی کند کـه علت بیماری اش، خاکی هست که درون موقع آموزش نظامـی سیـاسی رفقای کومـه له درون اردوگاه آموزشی منطقه ی سردشت، بـه داخل ریـه اش نفوذ کرده و ریـه چرک کرده باشد. من گفتم کـه پس چرا، بـه تهران به منظور مداوا نمـی رود؟ رفیق خیلی با مـهربانی گفت کـه نمـی تواند این کار را د. علت را جویـا شدم. رفیق گفت کـه به خود اجازه نمـی دهد، به منظور اینکه رفقا ی خودمان را حتما آموزش بدهد و بعد از اینکه آموزش دستۀ اول بـه پایـان رسید واگر، بیماری اش بهبود نیـافت، اقدام مـیکند. همـین کار را که تا آنجائی کـه بخاطر دارم کرد. (تشکیلات چفخا بـه باور من، همواره از دو نظر درون باره مبارزه ی مسلحانـه برخوردار بود، یکی اینکه ، نباید با رژیم کنونی و به طور سراسری وارد جنگ مسلحانـه گردید و دوم اینکه این رژیم از همان ماهیت رژیم پیشین برخوردار هست و حتما با آن وارد یک جنگ سراسری شد. این دو برداشت که تا انشعاب تحمـیلی اشرف دهقانی- فریبرز سنجری – عباس ساروی- رحیم درون سال ۱۳۶۰، درون مبارزه بودند. چیزی کـه به نظر مـی رسید، این بود کـه در سال ۱۳۵۹ نظر دوم داشت کم کم بر تشکیلات غالب مـی شد کـه دوره های آموزش نظامـی سیـاسی به منظور تربیت چریک حرفه ای و آغاز عملیـات سیـاسی نظامـی سراسری از این حکایت مـی کرد.) این گفتۀ رفیق، مرا بـه یـاد جریـانی انداخت کـه به جانفشان شدن رفیق امـیر پرویز پویـان انجامـیده بود. درون اینجا فداکاری و ازخودگذشتگی و جدی گرفتن وظایف انقلابی بیشترازهرچیز دیگر درون رفیق برایم تداعی شدند.
دو- یک روز درون دفتر بودم کـه یک پسر بچه ۱۰ یـا ۱۱ ساله بـه دفتر مراجعه کرد. او خود را از هواداران چفخا و دوست رفیق محمد حرمتی پور معرفی کرد کـه آمده هست تا رفیق را ملاقات نماید، من بـه او یـادآوری کردم کـه ما اینجای بـه نام محمد حرمتی پور نداریم و شخصا که تا کنون او را ملاقات نکرده ام. او خیلی سمج بود و مـی گفت کـه محمد را درون تهران جلوی دانشگاه تهران ملاقات کرده هست و با او کار خصوصی دارد و کاری مـهم دارد و و او را باید ملاقات کند و مـی داند کـه در اینجاست. من دیدم کـه خیلی سماجت بـه خرج مـی دهد، احتمال دادم کـه شاید کارش مـهم است. او مـی گفت از خطرهای زیـادی گذشته هست و فقط به منظور دیدن محمد و رساندن یک پیغام بـه اینجا آمده هست و جایی و امکانی به منظور زندگی ندارد. من گفتم کـه درست و اما من نمـی دانم کـه شما ازچهی صحبت مـی کنید و این شخص کجاست ولی شما مـی توانید کتاب ها و خبرنامۀ مازندران را به منظور فروش ببرید و در شـهر بساط پهن کنید و از پولش ۳۰ که تا ۴۰ درصد و یـا… به منظور مخارج خویش بردارید و به من فرصت بده کـه جستجو نمایم. این را پذیرفت. من شب کـه به مقر برگشتم، مسئله را با رفیق درون مـیان گذاشتم. رفیق بـه یـاد اورد کـه چنین کودکی را درون جلوی دانشگاه تهران، چند باری دیده هست و بـه من سفارش نمود کـه مراقب باشم . من هم قبلا بدون هیچ گونـه نشانی، او را با شیوه ای بـه کاری مشغول کرده بودم و از آن بـه بعد هم با همان شیوه او را زیر نظر گرفتم. یک چند روزی اینگونـه گذشت وبعد از آن، او اعتراض کرد کـه من، نمـی خواهم او با رفیق محمد ملاقات کند و او قصد دارد کـه به تهران برگردد و کتب و خبرنامـه های مانده را تحویل داد و از دفتر بـه حالت اعتراض بیرون رفت. چند روز بعد، او را با لباس پیشمرگایتی درون دفترمـهاباد کومـه له دیدم. همـین پسر بچه بلبل زبان را کـه از مارکسیسم چنان دفاع مـی کرد کـه باور نی بود.
پرسیدم کـه این کیست؟ و اینجا چکار مـی کند؟ رفیق مسئولی کـه با من صحبت مـی کرد، خندید و گفت کـه او خبرچین ماست کـه به شـهرهای ارومـیه و مـیاندوآب مـی رود و اخبار درونی سپاه را به منظور ما مـی آورد. من با گفتن آن جریـان و اینکه ما فکر مـی کنیم کـه شاید او جاسوس باشد، بـه رفقا هشداردادم. چند روز بعد کـه دفتر کومـه له او را بیرون کرده بود، با مراجعه بـه حزب دمکرات کردستان ایران، این قدر نفوذ مـی کند کـه مسئول نظامـی حزب بـه نام سرگُرد عباسی را بـه وسیلۀ یک پاسدار کـه همراه خود از ارومـیه آورده بود، بـه کشتن داد. درون آنجا تیزهوشی و دشمن را دست کم نگرفتن و سرسری نگرفتن خطرها و به جزئیـات توجه نمودن را من درون رفیق دیدم.
در یکی ازاین شب ها، درهمان خانـه(مقر) بین من و یکی از اعضای تشکیلات بـه نام سازمانی «رفیق یوسف» بحثی درون گرفت، راجع بـه مسائل ، درون حین بحث، او بـه من اتهامـی وارد کرد کـه من تعجب کرده، ولی اول فکر کردم کـه شاید شوخی مـی کند، چون بـه من این اتهام را وارد مـی کرد کـه من بـه رفقای هوادار( خودم نیز هنوز هوادار بودم، ولی اینقدر مورد اعتماد بودم کـه مسئولیت دفتر را داشته باشم.) گفته ام کـه زیر شعارها و ازآن جمله زیر خبرنامۀ را بخوانید، خبرنامـه مازندران – ارگان چفخا – بنویسند، زنده باد کومـه له. البته، دیگر رفقا نیز مـی خندیدند، بعد هم دیدیم کـه نـه، مسئله از جانب یوسف خیلی جدی است. من اعتراض کردم و بحث شدید شد کـه ناگهان یوسف بـه من گفت کـه آخر تو کی هستی؟ تو کـه با این وضع بدنی ات نمـی توانی اصلا چریک باشی و نمـی دانم کـه اینجا چکار مـی کنی؟ این را چنان با تمسخر گفت کـه دیگران نیز ساکت شدند. این سخنان متاسفانـه از زبان رفیقی بـه اصطلاح قدیمـی و شناخته شده درون سازمان بر زبان مـی آمد. ولی من واقعا نمـی دانستم چرا این را مـی گوید.اما فکر کردم کـه حتما بحثی شده هست و او امشب مسئلۀ شعار نویسی را بهانـه کرده هست که این را بـه من بگوید. فکر کردم کـه اگر مسئله چریک بودن و یـا نبودن فقط سلاح برداشتن باشد، شاید حق با او باشد. راستش را بخواهید، خیلی غمگین شدم و هیچ نگفتم و اعتراضی نیز نکردم. رفیق محمد درون اتاق دیگر یک نوشتۀ درونی را کـه اتفاقا بـه من و چند نفر دیگر هم گفته بود کـه نوشته هایی هست کـه شماها حتما برای عضو شدن مطالعه نمایید، مطالعه مـی کرد. من با ناراحتی از جریـانی کـه پیش آمده بود بلند شدم و به اتاق دیگر کـه رفیق محمد درون آنجا بود، رفتم و سلام کردم. رفیق سرش را بلند کرد و با دیدن حالت من، درک کرد کـه مسئله ای اتفاق افتاده است. گفتم کـه رفیق، من آمده ام کـه خدا حافظی کرده و بروم. رفیق خیلی متعجب شد و پرسید کـه چی شده است؟ کجا مـی خواهی بروی؟ مگر اتفاقی افتاده است؟ گفتم بـه دلیل اینکه وضعیت بدنی من به منظور چریک شدن مناسب نیست و این را نیز شما خود بـه وضوح مـی بینید. بعد نمـی خواهم سربار شما باشم. رفیق درون مـیان صحبت های من، دوباره پرسید، چی شده است؟ من جریـان را برایش گفتم. رفیق بلند شد و مرا بوسید و با ناراحتی و عصبانیت، بـه اتاقی کـه یوسف و دیگران بودند، رفت و به یوسف گفت: کـه شما اصلا با چه حقی و از روی چه درکی این مزخرفات را بـه حمـید نسبت داده و بعد هم چنین حرفی زده ای؟ تو مسئول دفتر بودی و همـه را رماندی، حالا کـه دفتر دو باره جان دارد مـی گیرد و رفقای هواداری حتی از سقز و بوکان و ارومـیه مراجعه مـی کنند و با رفیق بحث مـی کنند و خوشحال برمـی گردند، چنین حرفی را مـی زنید؟ آخر چی من بـه شما بگویم؟ آخر ناسلامتی، شما کادر این تشکیلات هستی. باز هم از من معذرت خواهی نمود و مسئلۀ رفتن من حل شد. درون اینجا بیشتر از همـه صراحت لهجه و روحیۀ انتقادی و دفاع از هواداری که بـه ناحق مورد اتهام و توهین قرار گرفته بود بـه چشم مـی خورد بدون اینکه توجهی بـه جایگاه دو طرف مورد بحث داشته باشد.
اوایل پاییز سال ۱۳۵۹ نیروهای اشغالگر رژیم بـه شـهر مـهاباد حمله د و شـهر تصرف شد. ما هم مانند تمامـی پیشمرگان مجبور شدیم کـه شـهر را تخلیـه کنیم. بـه مقر آموزشی سردشت رفتیم. درون آنجا درون شب سرودخوانی بود کـه دور آتش جمع شده بودیم و به درخواست رفقا، رفیق محمد حرمتی پور، خواندن این شعر «یگ گل رُز صد گل نصرانی ما را ز سر بریده مـی ترسانی گر ما از سر بریده مـی ترسیدیم درون محفل عاشقان نمـی یدیم» مشـهور بـه مرگ یـادگار دوران همراهی با رفقای فلسطینی را اجرا کرد*۳.
من بعد از اشغال شـهر مـهاباد بـه شـهر بوکان مـی روم و در آنجا باز هم یک خانـه اجاره مـی کنیم و زندگی مـی کردم و روزها یکی اینکه بـه عنوان دبیر دبیرستان های بوکان انجام خدمت مـی کردم و هم اینکه بـه عنوان مروج نظرات و رابط بین چفخا و سازمانـهای سیـاسی دیگر موجود درون بودم.
تا اینکه، پیشمرگان حزب دمکرات ایران با طرزی خیلی نا انسانی و ارتجاعی و ددمنشانـه بـه مقر سازمان پیکار درون راه آزادی طبقه کارگر کـه بر علیـه اقدامات و نظرات حزب دمکرات ایران، درون نشریـه شان نوشته بودند کـه اگر اشتباه نکنم، مـهمترین مسئله اینکه پیشمرگان حزب بـه دهقانان فقیر و کم زمـین و بی زمـین دره قاسملو و ترگه ور و مرگه ور حمله کرده بودند و این به منظور حزب خیلی سنگین آمده بود، حمله ور شده و ۳ نفر از کادرها و اعضای این سازمان را بـه قتل رساندند و سرشان را ناتمام از تن بریده بودند. روز تشییع جنازۀ این رفقا، رفیق مسعود – محمد حرمتی پور درون بوکان بود. چفخا هم قرار بود کـه پیـام بدهد. من هم کـه خیلی از حزب دمکرات خشمگین شده بودم، یک مطلب نوشتم کـه فردا بخوانم. رفیق محمد مطلب را خواند و تصحیح کرد، ولی دست بـه محتوا کـه خیلی هم تند بود، نزد و گفت کـه خیلی خوب نوشته ای، فردا خیلی محکم این را بخوان، دیگر این حزب بورژوائی مسئله را از حد گذرانده هست و حتما فکری کرد. اینجا بود کـه من پی بردم کـه رفیق نیز مانند خودم، هیچگونـه توهمـی بـه اراجیفی از این قبیل کـه هنوز هم برخی بـه نام چپ، کارگر و… دارند،به حزب دمکرات ندارد و مسئلۀ کمونیست ها و چگونگی برخورد بـه احزاب و طبقات دیگر را از یک زاویۀ طبقاتی کمونیستی مـی بیند.
دیگر اینکه، رفقای کومـه له به منظور گرفتن استنسل بـه ما مراجعه د. من با توجه بـه عطف بـه ماسبق نمـی خواستم و مایل نبودم کـه استنسل را با وجود اینکه داشتیم بدهم. زیرا کـه من مدتی قبل مراجعه کرده بودم و این رفقا نداده بودند و من مجبور شده بودم کـه به حزب دمکرات مراجعه کنم و از آنـها قرض بگیرم. البته، این قبل از حملۀ ددمنشانـه شان بـه مقر رفقای پیکار بود. رفیق از من پرسید کـه چند عدد داریم. من گفتم ۴۰ یـا ۵۰ .چطور؟ رفیق گفت: ۲۰ تائی را به منظور خودمان کـه خبرنامـه شماره جدید را بتوانیم تکثیر کنیم، نگه دار و بقیـه را بـه رفقا بده. من مخالفت خود را اعلام کرده و گفتم کـه آنـها با من چه رفتاری داشته اند. اتفاقا رفیقی کـه آمده بود، هاشم رضائی، همانی بود کـه من با او صحبت کرده بودم. رفیق روی کرد بـه من و یک خنده ای کرد و گفت، رفیق جان، آنـها کاری کرده اند کـه خرده بورژواها معمولا مـی کنند، اگر ما هم همان کار را یم تازه مـی شویم یک خرده بورژوا. فرق کمونیست ها و خرده بورژواها درون این هست که خرده بورژاها خود و سازمانشان را مـی بینند، ولی کمونیست ها یک را مـی بینند کـه سازمانشان و خودشان درون خدمت آن هستند. حالا خودت تصمـیم بگیر، من نظرم را گفتم و زیـاد هم این کار بـه من ربطی ندارد کـه تو بدهی و یـا ندهی! ولی بدان کـه داری چکار مـی کنی. من گفتم کـه خوب مسلم هست که من استنسل ها را بـه رفقا مـی دهم. عین این کار درون جنگ مـهاباد هم بـه شکل دیگر اتفاق افتاده بود کـه فکر کنم ما یک ضد هوائی و چیزی درون این حدود داشتیم کـه به رفقای کومـه له داده شده بود.
اولین کنگره یـا نشست دسته جمعی اعضا و کادرهای چفخا که تا آنجا کـه من اطلاع دارم، درون زمستان سال ۱۳۵۹ درون تهران تشکیل یـافت. من هنوز رسما عضو نبودم. رفیق محمد حرمتی پور هنوز مسئول شاخۀ کردستان بود. رفقای عضو و کادرها تقریبا همگی و یـا نماینده ها بـه کنگره رفتند. مسئلۀ مـهم کنگره، شروع جنگ مسلحانـه علیـه رژیم درون تمامـی مناطق و به همۀ اشکال ممکن بود. که تا این زمان یعنی نشست یـا کنگره، فقط درون بندر عباس و حومـه آن، که تا آنجا کـه من دارم، رفقای هوادار – 19 بهمن- کـه بعدا خود را چریک های فدایی خلق ایران شاخه ی هرمزگان و سیستان و بلو نامـیدند، مبارزه مسلحانـه – چریکی- با الهام از تئوری مبارزه مسلحانـه هم استراتژی ، هم تاکتیک – تدوین شده توسط چریک فدایی خلق مسعود احمدزاده را درون دستور کار خویش قرار داده و ضرباتی را نیز بر رژیم سرمایـه داران زده بودند. درون بقیـه نقاط ایران جز کردستان این مسئله یعنی اصولا مبارزه ی مسلحانـه بر علیـه رژیم جدید با تفکر اتی که درون مصاحبه ی با اشرف دهقانی و دیگر آثار تدوین شده بود، از دستور تشکیلات خارج شده بود. درون مصاحبه با اشرف دهقانی چنین اعلام گردیده بود کـه سازماندهی توده ای مسلحانـه به منظور روز مبادا و حملۀ امپریـالیستها مـی باشد با وجود اینکه ظاهرا رژیم را ارتجاعی و وابسته بـه امپریـالیسم مـی دانستند، ولی از همان شروع جنگ۲۴ روزه سنندج و به ویژه بعد از آن درون تشکیلات بحث شروع مبارزۀ مسلحانـه و برخورد با گذشته بـه عنوان ک خط انحرافی و اپورتونیستی درون گرفته بود مضافا بر اینکه نظر رفقای بنیـادگذار سچفخا مانند رفیق پویـان و رفیق احمدزاده درون آثاری همچون ضرورت مبارزه مسلحانـه و رد تئوری بقا و مبارزه مسلحانـه هم استراتژی هم تاکتیک، مـهر تاکیدی بر این بود. اکثریت تشکیلات، بـه ویژه رفقای شاخۀ کردستان بـه رهبری رفیق محمد حرمتی پور و عبدالرحیم صبوری بـه طور واقعی تئوریسین تشکیلات چفخا درون بعد از اعلام انشعاب چفخا از سچفخا، طرفدار شروع جنگ سراسری بودند. شاخۀ تهران بـه جز رفیق صبوری و چند رفیق دیگر که با نظرات اشرف دهقانی، فریبرز سنجری عباس ساروی- اسم سازمانی -مخالف بودند ، بقیـه موافق نبودند واز همان خط اولیـه چفخا- مصاحبه با اشرف دهقانی دفاع مـی د. بعد از اتمام کنگره یک روز درون به صدا درآمد و من باز کردم کـه رفیق محمد حرمتی پور بود. بـه محض ورود بـه حیـاط، مرا درون بغل گرفت و با شادی غیر قابل وصف و خنده ای بلند، گفت کـه ما برنده شدیم و آنـها که مخالفان شروع مبارزۀ مسلحانۀ سراسری بودند شکست خوردند. واقعا من که تا آن روز رفیق را که تا این اندازه شاد و سرحال ندیده بودم. تصمـیم گرفته شده بود کـه در حال حاضر جز درون کردستان و بندرعباس کـه کردستان را حالا با درک آن روز، جبهۀ اول جنگ مـی دانستیم، جبهه دوم را درون شمال آغاز کنیم. تشکیلات، رفیق محمد را بـه عنوان فرماندۀ آینده و تدارک بینندۀ ملزومات چنین جنگی برگزیده بود. این بود کـه من مـی حتما و بـه ناچار به منظور مدت نامعلومـی با رفیق محمد حرمتی پور، مسعود عزیزم وداع مـی کردم که بـه آخرین دیدارمان تبدیل شد.
رفیق فرمانده درون جنگل های خی پوست شاهی (قائمشـهر) بـه نام جنگل شمشاد درون روز چهارم فروردین ماه ۱۳۶۱ که تا آنجایی کـه اطلاع داریم، همراه ۴ رفیق دیگر بـه محاصرۀ سپاه سرمایـه مرتجع افتادند و بعد جنگی شدید و با کشتار تعدادی سپاهی و غیره با آخرین تیر و نارنجک ها بـه زندگی پر افتخار خود، یک زندگی کـه از سال ۱۳۵۲-۱۳۵۰ که تا ۱۳۶۱، تمام و کمال درون خدمت رویـاندن انقلاب کارگران و زحمتکشان درون ایران و منطقۀ خاورمـیانـه بود، خاتمـه داد و دادند و آرمان و آمالشان را یعنی رسیدن بـه کمونیسم، به منظور لغو شرایط موجود اجتماعی را به منظور ما و آیندگان بـه ودیعه گذاشتند.
قابل توجه هست که رفیق مدتی درون فلسطین همراه رفقای جبهه آزادیبخش فلسطین علیـه نیروهای اشغالگر صهیونیستی جنگیده و به لقب افتخارآمـیز ابوجمال نایل آمده بود.
اما، سرنوشت من، این بود کـه یکی از اولینانی باشم کـه بعد از ۴۰ساعت، اندکی پیـاده و اندکی با ماشین از کردستان بـه خراسان، به منظور دیدار مادر پیرم و با تصور اینکه شاید مادر مرده هست که حتی موفق بـه دیدارش نشدم، درون شـهر ساری درون محلۀ سنگتراشان از مرگ رفقا آگاهی یـافتم و در آن شرایط قادر نباشم کـه حتی عالعملی نیز نشان دهم.
این بود خاطرات من از یک انسانی کـه یک کمونیست بود، انسانی کـه واقعا بـه این گفتۀ چه گوارا: «کسی کـه یک جنگ اجتناب پذیر را بـه جنگ اجتناب ناپذیر تبدیل نماید، جنایتکار است، ولیی کـه با گفته هایش بخواهد یک جنگ اجتناب ناپذیر را سعی کند کـه به جنگی اجتناب پذیر تبدیل کند، جنایتکارتر است»، باور عمـیقی داشت و جانش را بر سر پیمانش نـهاد. لنین نیز درون چه حتما کرد جمله ای بـه این مضمون دارد: -«انسان را درون تاریخ به منظور وظیفه ای کـه نمـی توانسته انجام دهد، انجام نداده است، محاکمـه نمـی کنند،بل انسان را به منظور این محاکمـه مـی کنند کـه کاری کـه مـی توانسته، ولی انجام نداده است.»پس کوشش کنیم کـه اولی باشیم.
زیرنویس ها
_____________________
*۱- من این را کـه رفقای کادر درون یک اتاق غذا بخورند و پیشمرگان درون اتاق دیگر، به منظور اولین بار، درون سال ۱۳۶۱ درون مقر خلیفان- چفخا دیدم و برای من خیلی مشمئز کننده بود ، حتما دانست کـه تشکیلات چفخا درون تابستان ۱۳۶۰ دو شاخه شد و چفخا- گروه اشرف دهقانی کـه امروز هم بـه نام چفخا فعالیت مـی کند، همان هائی هستند کـه انشعاب را بر چفخا تحمـیل کرده بودند. درون اولین کنگره چفخا درون زمستان ۱۳۵۹ اکثریت چفخا بـه این نتیجه رسیده بود کـه رژیم جمـهوری اسلامـی سرمایـه داری، فرقی ماهوی با رژیم پیشین ندارد و همچنان یک دولت تحت سلطه سیـاست های امپریـالیستی هست و نیز بـه علت جنگ درون کردستان، وقت آن رسیده هست که الف- یک جنگ چریکی سراسری را علیـه این دولت پیش برد و جبهۀ جنگ را گسترش داد که تا هم فشار بر کردستان کم شود و هم اینکه جنگ انقلابی شروع گردد. منطقه شمال بـه علل طبیعت آن و به ویژه از این نظر کـه چفخا درون آنجا درون مـیان کارگران و زحمتکشان و مخصوصا جوانان از مقبولیت زیـاد تری بـه نسبت مناطق دیگر برخوردار است، بـه عنوان مکان شروع عملیـات چریکی با نام منطقۀ دوم جنگ با احتساب اینکه کردستان منطقه اول است، انتخاب گردیده بود. رفیق محمد حرمتی پور کـه یکی از طرفداران مستحکم شروع مبارزۀ چریکی سراسری علیـه دولت ارتجاعی سرمایـه داری بود، بـه عنوان مسئول تدارک جنگ شمال انتخاب مـی شود. درون تابستان ۱۳۶۰ و به هنگام آغاز عملی و در دستور قرار گرفتن جنگ انقلابی سراسری درون شـهر و روستا علیـه جمـهوری اسلامـی سرمایـه داری و به ویژه جنگل های شمال، یعنی برگشت بـه خط مشی اولیـه سچفخا درون دهۀ ۱۳۵۰ با درون نظر گرفتن واقعیت های درک شده که تا آن زمان، اشرف دهقانی، فریبرز سنجری، عباس ساروی و چند نفر دیگر کـه از اول از مخالفان بودند و جناح اقلیت چفخا را تشکیل مـی دادند، انشعاب را بر تشکیلات تحمـیل د. اکثریت، تشکیلات چفخا- آرخا را موجودیت دادند و اولین عملیـات را درون اول مـهر ماه ۱۳۶۰ با حمله بـه دکل تلویزیون درون کوهی نزدیک شـهر نور آغاز د. این را نوشتم، به منظور اینکه چند سال قبل درون یک برنامـه ی پالتاکی آقای فریبرز سنجری درون جواب سؤال یکی از حضار کـه در بارۀ موضعگیری چفخا درون رابطه با جنگ درون شمال بـه وسیلۀ چفخا- آرخا سؤال کرد، جواب داد کـه آنـها درون پشت جبهه و در شـهرهای شمال مشغول عملیـات چریکی بودند. درون صورتی کـه واقعیت مسئله کاملا بر عبود. چفخا درون این زمان، علیـه چفخا- آرخا دست بـه چند عمل کثیف زد. الف- تمامـی امکانات تشکیلات را درون مرکز و به ویژه چون اشرف دهقانی صندوقدار تشکیلات بود، پولی کـه چند مـیلیون بود و رفقای هوادار درون بندرعباس کـه بعد بـه نام «چریک های فدائی خلق ایران- شاخۀ بلوچستان، هرمزگان» اعلام وجود د، بـه رفیق محمد حرمتی پور تحویل داده بودند، چون اعلام کرده بودند کـه در تشکیلات مرکزی چفخا بـه شخص دیگری جز رفیق محمد حرمتی پور باور و اعتماد ندارند، درون صندوق تشکیلات چفخا بـه مسئولیت اشرف دهقانی ماند و در مقابل از آن پول تشکیلات ما را بی نصیب گذاشتند و در مضیقۀ واقعی از نظر مادی قرار دادند کـه تشکیلات چفخا- آرخا مجبور گردید از رفقای کرمانشاه- از رفقای یحیی رحیمـی ۶۰ هزار تومان قرض کند که تا بتواند امکانات اولیـه به منظور حرکت درون شمال را تدارک ببیند. ۲- اینکه قرار بود کـه ۱۰۰ نفر از رفقای زبدۀ بندر عباس بـه تهران آمده و از آنجا بـه شـهرهای مختلف شمال منتقل شده و در هسته های ۵ نفره با رفقای هوادار و … شمال یعنی گیلان و مازندران درون لحظۀ شروع عملیـات کوه- جنگل، درون تمامـی شـهرهای شمال دست بـه عملیـات مسلحانـه- چریک شـهری زده شود. ارتباط این رفقا بـه وسیلۀی بـه نام محمد حسین- که تا آنجا کـه من مـی دانم، با شاخۀ تهران و با اشرف و دیگر رفقایش بر قرار مـی شود. اینان بـه جای برقراری ارتباط با چفخا- آرخا، رفقا را درون دسته های بزرگتر درون محله های تهران و از آنجمله کرج درون خانـه های ۲۰ نفره جا دادند کـه اکثر بالاتفاق فورا لو رفتند و یـا درون درگیری جان باختند و یـا درون زندانـها شکنجه شدند، یـا اینکه تیرباران و اعدام شدند. این را رفقائی با نام های سازمانی چنگیز و مجید از رفقای بندر درون خلیفان درون سال ۱۳۶۱ بـه من گفتند، یعنی اتفاقاتی بر سر رفقای بندر آمده بود.
علاقمندان مـی توانند سرگذشت این رفقا را درون نوشته زیر «جستاری درون چریک های فدایی خلق از محمد امـین محمدپور» درون لینک زیر بخوانند:
http://mejalehhafteh.com/2014/06/14/%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%DA%86%D8%B1%DB%8C%DA%A9-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%81%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AE%D9%84%D9%82/
*۲- درون فاز بالاتر جامعۀ کمونیستی، بعد از ناپدید شدن تبعیت ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنی و کار بدنیِ؛ بعد از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله ای به منظور زندگی بـه نیـاز اصلی زندگی، بعد از افزایش نیروهای مولد همراه با تکامل همـه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمـه های ثروت تعاونی، آری تنـها درون آن زمان مـی توان از افق تنگ حق بورژوائی درون تمامـیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هربر حسب توانائی اش و به هربرحسب نیـازهایش- کارل مارکس- نقدی بر برنامۀ گوتاء – ترجمۀ سهراب شباهنگ-
http://www.peykarandeesh.org/articles/723-marxnaghdbarnamehgotha.html
*۳- مرگ، ی هست که با درون دست گرفتن سلاح اجرا مـی گردد و آمادگی چریک را به منظور جانبازی نشان مـی دهد. این کـه در فلسطین همراه سرود فدائی فدائی چریک فدائی خلق … بـه زبان عربی اجرا مـی شود، معمولا فدائیـان فلسطین درون موقع رفتن به منظور عملیـات بر ضد نیروهای اشغالگر دولت صهیونیستی اسرائیل اجرامـی کنند. بـه معنی وداع تا….. است.
ادامـه دارد…
پرسش نـهم:
بسیـار خوب رفیق. بـه جاهای خوبی رسیدیم. سر فرصت بـه ماجرای عاشقی شما درون تبریز هم خواهیم پرداخت. اما حال کـه بحث خط و خطوط سازمان پیش آمده است، بهتر هست بحث را کاملا تکمـیل کنیم و به یک مرور کامل دست پیدا کنیم. بـه همـین خاطر مـی خواهم از جریـانی کـه در جریـان انشعاب سال ۱۳۵۹ در سازمان بـه نام «اقلیت» شـهرت یـافت سؤال کنم. پیشتر درون این مورد درون خاطرات خود اشاراتی داشتید. اما من از شما خواهش مـی کنم بـه تفصیل و با دقت بـه این موارد پاسخ دهید:
الف) خط اقلیت بـه طور کلی و مواضع نظری و عملی آن درون کردستان درون سالهای ۵۹ به بعد را چگونـه تحلیل مـی کنید؟ طبیعتا اقلیت مواضع رادیکالتری نسبت بـه اپورتونیستهای اکثریتی داشت و در سال ۵۹عملیـاتی تحت عنوان «دارساوین» اجرا کرد. درون این مورد هر چه دیده اید و مـی دانید، بفرمایید.
ب) درون خاطرات خود گفتید کـه در سال ۱۳۵۹ ملاقاتی با شـهید سیـامک اسدیـان داشته اید. لطفا محل و زمان و جزئیـات این دیدار و رفتار و گفتار شـهید اسدیـان و مباحث رد و بدل شده را بـه تفصیل بیـان کنید.
ج) درون سالهای ۵۹ و بعد از آن روابط شخص شما با اقلیتی ها چگونـه پیش رفت؟ آیـا با چهره های سرشناس آنان درون کردستان مانند کاک مسعود رحمتی و … آشنا بودید؟ مشاهدات و تحلیل و جمع بندی شما از سیر تحولات آنان و فرجام تلخ آنان درون گاپیلون در ۱۳۶۴ چیست؟
پاسخ- درون اساس دولت های کنونی- دولت های سرمایـه داری امپریـالیستی و ارتجاعی چیزی نیستند، جز نیروهای مسلح و غیر مسلح طبقه ی سرمایـه دار، به منظور سرکوب و به قتل رساندن کارگران آگاه و حتی ناآگاه، توده های زحمتکش و باورمندان بـه این طبقه! هم درون داخل مرزها و هم بیرون از مرزهای مـیهنی و ابا و اجدادی! اینکه، دولت دستگاه سرکوب طبقاتی است، درون مورد هر دولتی درون جامعه ی طبقاتی بطور کلی و بویژه دولت کارگران – دیکتاتوری مسلحانـه پرولتاریـا – نیز، بیش از همـه صادق است. دولت پرولتاریـا درون اساس، وسیله سرکوب سرمایـه داران خلع ید شده از مالکیت بر وسایل تولید، ولی زنده و درنده خوتر شده ی داخلی و یـاری رسان بـه هم طبقه هایش به منظور پیروزی انقلاب قهری کمونیستی شان مـی باشد، زیرا کـه طبقه کارگر مـی داند کـه پیروزی نـهایی اش یعنی بر قراری کمونیسم، فقط جهانی مـی تواند باشد! زیرا کـه دشمنش یعنی طبقۀ سرمایـه دار و سیستم سرمایـه داریِ جهانی هستند! کارگران به منظور پیروزی درون چنین کار و زار عظیمـی- جنگ طبقاتی- بطور یقین بـه حزب مخفی و غیر علنی و با پرانسیپ های آهنینِ آگاهانـه – حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست، نـه تنـها درون سطح کشوری، بلکه جهانی نیـازمندند.
اینکه با توجه بـه نوشتۀ خودتان موضعگیری و عملکرد سچفخا(اقلیت) درون برابر رژیم سرمایـه داری جمـهوری اسلامـی کـه دیگر ماهیت سرکوبگرانۀ آن بری پوشیده نبود، همان رژیم ارتجاعی که با بـه توافق رسیدن دولت های فخیمـه امپریـالیستی به ویژه اروپا و ایـالات متحده آمریکا – کنفرانس سران۵ قدرت بزرگ امپریـالیستی (فرانسه، آمریکا، انگلیس، آلمان غربی و ایتالیـا) درون جزیره گوادلوپ از مستعمره های دولت امپریـالیستی فرانسه با همۀ جناح های طبقه ی سرمایـه دار ایران از جریـانات مذهبی و لیبرال گرفته که تا حتی سلطنت طلبان سابق به منظور سرکوبی انقلابی ها و شکست انقلاب توده های کارگر و زحمتکش موجودیت یـافته بود، یک مسئله روشن هست و نمـی توان درون کل با آن مخالفت کرد و یـا منکرش شد. اما، مسئلۀ مـهم کـه باید بـه آن پاسخ داد بـه نظر من این است، خود مواضع اقلیت دارای چه مشخصاتی بود کـه توانسته بود عناصر و افراد و فراکسیونـها و محفل های گوناگون، از راست که تا چپ را درون خود جای دهد؟ بـه نظر من این بر مـی گردد بـه دو مسئلۀ مـهم و اساسی، اول درک از دولت بطور کلی کـه درک مارکسیستی این هست که دولت دستگاه سرکوب طبقاتی- دولت دیکتاتوری طبقه ی حاکمـه بر علیـه طبقه محکوم مـی باشد کـه لنین هم درون اثر خود، انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، آنرا چنین ارزیـابی مـی کند: « دولت چیزی نیست، جز ماشینی به منظور سرکوبی یک طبقه از طرف طبقه دیگر و در جمـهوری دمکراتیک هم این نقش وی بهیچوجه کمتر از نقش وی درون رژیم سلطنت نیست (از پیشگفتار انگلس به منظور کتاب ماربنام « جنگ داخلی» و بر این اساس درک از دولت – رژیم جمـهوری اسلامـی سرمایـه داری موجود درون ایران کـه جانشین بحقی به منظور رژیم پیشین بود و نیز درک از سیستم سرمایـه داری امپریـالیستی و دیگر راه مبارزه ی طبقاتی و ادامـه و فازهای مختلف آن یعنی که تا برقراری دیکتاتوری پرولتاریـا و بسطش که تا جامعه کمونیستی یعنی جامعۀ نوینی کـه با دردهای سخت زایمان از زهدان جامعۀ قدیمـی طبقاتی سرمایـه داری زاده شده و به طور مشخص، دارای فازهای دو گانـه هست که درون فاز اولیۀ آن ، هنوز جامعه، جامعه ای طبقاتی هست منتها با تغییرات عمـیق درون روابط طبقاتی مابین آنـها. بنابراین تضاد طبقاتی و مبارزۀ طبقاتی ناشی از این تضاد کـه مبنای آن بـه طور کلی متکی بر مالکیت بر ابزار تولید است، هم موجود هست .دولت درون چنین جامعه ای بر طبق آموزش های انقلابی های کلاسیک و معلمان و تئوریسین های طبقه کارگر یعنی مارو انگلس و شاگردانی همچون لنین و رزا لوکزامبورگ و… چیزی جز دیکتاتوری انقلابی طبقه کارگر کـه از درون یک انقلاب قهرآمـیز و با درهم شکستن ماشین دولتی طبقۀ حاکمۀ پیشین، یعنی سرمایـه دار متولد مـی شود نیست. و اما، حتما با تأکید گفت دیکتاتوری طبقه کارگر و نـه دیکتاتوری عده ای از نخبگان طبقه و یـا بـه طریق دیگر قدرت این دیکتاتوری تنـها بـه وسیله حزب طبقه کارگر کـه از صادقترین، فداکارترین، با پرنسیپ ترین عناصر طبقه کارگر درون طول مبارزۀ طبقاتی که تا گرفتن قدرت سیـاسی بـه روالی کـه در بالا آمد، اعمال گردد، بلکه دیکتاتوری طبقه کارگر کـه تا کنون درون اشکال کمونی- کمون پاریس و شوراهای کارگران و زحمتکشان مسلح درون روسیـه شوروی ( انقلاب قهرآمـیز ۱۷ اکتبر ۱۹۱۷) خود را نشان داده هست و درون آینده نمـی توان بـه طور حتم گفت کـه خود را درون چه اشکالی نشان خواهد داد، آیـا درون بهترین شکل که تا کنونی اش یعنی شوراها، یـا کمونـها، یـا ترکیبی از این دو تا، و یـا بـه طور کلی متفاوت، ولی ماهیت و کیفیت آن نمـی تواند بـه عنوان حاکمـیت مسلح طبقۀ کارگر و متحدانش نباشد.
این مسئله خود را به منظور اقلیت یکی درون برخورد با دولت رژیم جمـهوری اسلامـی و رهبر بلامنازع آن یعنی خمـینی نشان مـی دهد. خمـینی فرد مرموزی کـه به نظر من، علاوه بر تربیت یـافتگی طلبگی کـه جز دروغگوئی و توجیـه اعمال کثیف طبقۀ حاکم و جیره دهندگانش نیست، بطور ویژه درون مکتب سرمایـه داری امپریـالیستی تربیت یـافته بود. مکتب سرمایـه داری، مکتب ماکیـاولی هست که مـی گوید: بهترین سیـاستمدار، سیـاستمداری هست که خود را آنطور نشان مـی دهد کـه دیگران مـی خواهند و نـه آنطور کـه هست. این را ما مـی توانیم درون تمامـی گفتارها و بویژه اعمال خمـینی چه درون پاریس و چه درون ایران و بریده بریده صحبت هایش و فرستادن عخویش بـه ماه و پیدا شدن موی ریش پر از چرک و کثافاتش دربرگ های قرآن، کتاب مقدس مسلمانان و به واقع ارتجاعی ترین کتاب، حتی درون مـیان ادیـان توحیدی و…، بـه روشن ترین وجهی ببینیم. آری، رهبر مرتجعی کـه دیگر فرمان جهاد علیـه کارگران و زحمتکشان کردستان را صادر کرده است، قبل از آن و برای جا انداختن آن،عربده کشیده هست و دیگران را بـه رفتن بـه جهنم به منظور برپا ن تیرهایِ اعدام درون مـیادین شـهرهای بزرگ ایران و اعدام سران مخالفان حواله داده هست ، اعلام حجاب اجباری به منظور زنان و تحمـیل آن را پیش هست و که تا اکنون نیز انجام داده و داده اند، تیر پاسدارانش قلب کارگر بیکار و پیکارگر درون اصفهان، ناصر توفیقیـان و قلوب کارگران شیلات را دریده است، رهبران خلق ترکمن را تیرباران کرده است، بـه آبادان لشکر کشیده هست ، دانشگاهها را بـه خاک و خون کشیده است و ده ها و بلکه صدها فاجعه بـه وسیله این حکومت و با کمک و یـاری و پند و اندرز سران دولت های سرمایـه داری امپریـالیستی، درون اختیـار قرار تجربه ی سازمان های اطلاعاتی امنیتی مخوفی همچون سی آی ا و حتی کا گ ب و دیگر جانیـان سرمایـه از بنی صدر و قطب زاده و یزدی بگیر که تا بازرگان و بهشتی و منتظری و حتی طالقانی معروف و رفسنجانی و و همـین حسن روحانی و دیگران آفریده کـه همگی آنـها بـه فرمان خمـینی انجام گرفته اند، ولی رفقای اقلیت ما، تازه درون اواخر خرداد ۱۳۵۹ و در بعد از جنگ خونین درون سنندج- جنگ ۲۴روزه – درون کار ۶۱ چنین مـی نویسند: «چهی مـی تواند منکر شود کـه ارگانـهای اقتدار دولتی، ارتش، بوروکراسی، خلاصه ارگانـهای سرکوب مادی درون دست بورژوازی قرار گرفته است؟ حتی ارگان هایی نظیر سپاه پاسداران و کمـیته ها کـه از دل قیـام برخاستند، علیرغم ترکیب ناهمگون آنـها کـه در پاره ای موارد عملکردهایی مترقی نیز داشته اند و علیرغم اینکه هنوز بـه لحاظ تضادهای درونی ارگانـهای سازش بـه طورکامل درون سیستم سرکوب ضد خلق ادغام نشده اند و این همان چیزی هست که بورژوازی «لیبرال» از آن مـی نالد و شکوه مـی کند، با این وجود امروز بـه ضمائم ارگانـهای سرکوب مادی بورژوازی تبدیل شده اند و تحت رهبری نمایندگان آن همـه جا درون کنار ارتش، ژاندارمری و پلیس بـه سرکوب خلق مـی پردازند. بنا بر این مـی بینیم درون حالی کـه رهبری قدرت واقعی دولتی و ارگانـهای اجرایی را دردست بورژوازی قرار داده و با تأکیدهای مکرر خود از بورژوازی دفاع مـی کند و مردم را بـه فرمانبرداری از آن دعوت مـی کند، تنـها قدرت صوری و ظاهری را به منظور خود حفظ کرده است. کار شماره ۶۱ ص ۸ مقالۀ»در بارۀ ترکیب و ماهیت طبقاتی دولت»؛
و این بـه معنای آن هست که اقلیت هنوز درون بارۀ ماهیت عملکرد «رهبری» درون توهم است، البته سچفخا- اقلیت حق دارد کـه چنین بنویسد، زیرا کـه در شمارۀ بعد، یعنی شمارۀ ۶۲ کار، سیـاست سچفخا را بـه طور کلی که تا کار شمارۀ ۵۹ قبول دارد و آنرا بـه طورکلی هر چند با زیگزاگ هایی درون راستای منافع کارگران و زحمتکشان مـی داند. همانطور کـه تاریخ طبقاتی نیز همواره نشان داده هست که درون بارۀ جانشین دولت سرمایـه داری یعنی دیکتاتوری پرولتاریـا و هم استناد بـه نوشتۀ لنین درون دولت و انقلاب *۱ کـه جز از راه «انقلاب قهرآمـیز» این جانشینی انجام نمـی گیرد، اقلیت نیز مانند اکثر بالاتفاق اپوزیسیون بـه اصطلاح چپ و کمونیستی رژیم که تا کنون حتی از شعارش نیز پرهیز دارد. درون مورد دوم، درک از کمونیسم و یـا سوسیـالیسم کـه به باور من همان درک درون بنیـاد خود اپورتونیستی رویزیونیستی – توده ای است، این خود را درون زمانی بیشتر از همـه نشان مـی دهد کـه هنوز اقلیت – بلوک شرق را بلوک سوسیـالیستی خطاب مـی کند ! این برداشت های مغشوش چیزی را بیـان نمـی کنند، بـه جز درک ن اینکه دولت سوسیـالیستی نمـی تواند، جز دیکتاتوری پرولتاریـا باشد و اقتصاد سوسیـالیستی یعنی تدارک زمـینـه های هر چه بیشتر محو استثمار طبقه کارگر بـه هر نوع و شکل، چه مالکیت خصوصی و چه مالکیت دولتی، بـه ویژه کـه دولت پرولتاریـا نباشد.
البته، این را هم اضافه کنم کـه کارل مارکس، درون یکی از آخرین نوشته های مـهم خود، یعنی نقدی بربرنامـه گوتاء سال ۱۸۷۵، دیگر از اقتصاد سوسیـالیستی و جامعه ی سوسیـالیستی و غیره، سخنی نمـی گوید، بلکه جامعه ای را طرح مـی کند- جامعه ی کمونیستی کـه دارای دو فاز هست و بـه باور من، یک پروسه ای را مـی بیند کـه با پیروزی انقلاب قهری کارگران آغاز شده و به جامعه ای کـه بر پیشانی خود این شعار را حک کرده: از هربه اندازه خلاقیت و نیرویش و به هربه اندازه نیـازش! این درست ترین برداشت از اقصاد کمونیستی و نـه سوسیـالیستی است، بـه باورمن،
البته حتما نوشت کـه این همان رهبری هست که چریک های فدائی ایران هم درون باره اش البته درون خرداد ۱۳۵۸ نوشتند و بعد خط زدند و… نقطه چین گذاشتند: «ما درون مورد آیت الله خمـینی یـا امام خمـینی دو امـید و یک بیم داریم، الف- امـید اول ما این هست که آیت الله خمـینی بـه صف خلق برگردد، ب- اینکه آیت الله خمـینی درون قم بماند و به درس و فحص بپردازد، ج- بیم ما آن هست که آیت الله خمـینی بـه ضد خلق بپیوندد ». نقل بـه معنی مصاحبه با اشرف دهقانی ۲۶ خرداد ۱۳۵۸. این همان رهبری هست که هیأت نمایندگی خلق کرد با توسل بـه ایشان مـی خواست کـه خودمختاری کردستان را تأمـین و بین مـهاباد و قم، سنندج و تهران درون حال مسافرت بود و حتی جناب دکتر عبدالرحمان قاسملو، بـه عنوان رهبر حزب دمکرات کردستان ایران، بعد از اینکه لشکریـان جرار دولت اسلامـی سرمایـه داری بـه فرمان همـین خمـینی جلاد و با فتوای جهادش بـه کردستان حمله ور شده و آن جنایت های تاریخی را آفد کـه روستاهای قارنا و قلاتان و ایندرقاش را، درست مانند دیریـاسین و کفرقاسم درون فلسطین کـه به دست نیروهای اشغالگر صهیونیستی درون آتش سوختند، سوزاندند و ۳۰۰ نفر اعدام شدند وووو… ولی شکست خوردند و عقب نشستند، درون شـهر مـهاباد رو بـه مردم درون سخنرانی اش اعلام مـی کرد که: «شما راحت باشید و نگران نباشید، مگر ما چه مـی خواهیم؟ ما خودمختاری به منظور کردستان و دموکراسی به منظور ایران مـی خواهیم، خودمختاری درون جیب عبای آیت الله امام خمـینی است، ایشان قول داده هست که آنرا بـه ما بدهد، بـه تهران و قم رفته و خودمختاری را مـی گیریم.» نقل بـه معنی، خودم شاهد این سخنرانی جناب دکتر قاسملو درون شـهر مـهاباد بوده ام. این سخنرانی هست که قاسملو بعد از اینکه خمـینی دراواخر آبان ۱۳۵۹ بیـانیـه داده و در آن از عقب نشینی نیروهای شکست خورده صحبت نموده و قول هایی را داده است؛ من همان شب درون شـهر پیرانشـهر کـه به مناسبت عقب نشینی نیروهای پاسدار و ارتشی و غیره، مردم جشن گرفته بودند و به من افتخار سخن گفتن دادند، بـه مردم یـاد آورشدم کـه من هم خیلی دوست دارم کـه مـی توانستم این را باور کنم کـه دیگر مسئله حل هست و ما پیروز شده ایم و همراه شما مـی یدم و شاد بودم، ولی متأسفانـه، من این عقب نشینی را یک حیله گری، ولی از سر ضعف مـی بینم. آنـها هر وقت خود را قوی کنند، باز هم بـه ما حمله ور خواهند شد، بعد باید کـه ما هم خود را به منظور جنگ آینده آماده کنیم.
اقلیت با این درک هاست کـه مثلا درون مورد جنگ درون کردستان با اینکه چیزهای بدی هم نمـی گوید کـه اکثر نقل قول از آثار لنین هست و اشکالی هم ندارد و بلکه مفید هم هست و اما، چیزی به منظور ارتقا و یک گام بـه پیش بردن این ، درون چنته ندارد کـه ارائه دهد و به همان تاکتیک و اه موجود و مطرح درون آن مقطع درون کارگران و زحمتکشان تحت سلطه سیـاست های بورژوایی و خرده بورژوایی نیمـه مذهبی و نیمـه سیـاسی قانع است.
به نظر من، همـین ها باعث مـی شوند کـه در اقلیتانی مانند مدائن و سیـامک اسدیـان هم باشند کـه انقلابی اند وانی مثل مـهدی سامع، حماد شیبانی و مدنی کـه بویی از انقلابی گری حتی خرده بورژوایی هم نبرده اند و…، حضور داشته باشند. ولی بر طبق این ضرب المثل فارسی کـه مـی گوید: « ۷ درویش زیر پتویی بخسبند و ۲ پادشاه درون اقلیمـی نگنجند»، خیلی زود جنگ قدرت درون سچفخا- اقلیت، شروع مـی شود کـه سرانجام آن فاجعه گاپیلون در کردستان عراق درون ۴ بهمن ۱۳۶۴ کـه بدبختانـه بـه کشته شدن ۵ نفر از نیروهای دو طرف تمام شد کـه پیآمدهای وحشتناکی به منظور نیروهای سچفخا – اقلیت داشت و سازمان اقلیت را نـه تنـها بـه اجزای کوچک تر تجزیـه نمود، بلکه برخی از نیروهایش یـا د یـا سر بـه بیـابان گذاشتند و در راه آوارگی بـه ترکیـه توسط نیروهای ضد انقلاب و جانی قیـاده موقت، جان باختند و پخش و پلا شدند و کل سازمان را تکه تکه نمود، کـه جای بحث آن اینجا نیست.
این همـه بـه باور من، از آنجا ناشی مـی شود کـه خرده بورژوای چپ ما، نـه اینکه نخوانده باشد، بلکه نمـی توانست این را درک نماید کـه ما درون یک جامعۀ طبقاتی سرمایـه داری- نوع ویژه ی آن بـه سر مـی بریم و این جامعه، قوانین خود را دارد و هری کـه در آن بالا قرار مـی گیرد، مـی بایست کـه به این قوانین و بر طبق آنـها عمل نماید و عدول از آنـها برایش غیرممکن هست و عقوبتی بس ناگوار دارد. مثلا، همـین یک سالۀ اخیر،ی مثل آلکساندر سیپراس، نخست وزیر یونان مـی شود و تمایل دارد کـه به برنامـه های ریـاضت اقتصادی پایـان دهد و حزب و دولتش نیز همـین را نشان مـی دهند، ولی چون تمایل دارند کـه در همـین چارچوب، یعنی با حفظ نظام سرمایـه داری، مسئله را حل کنند و سرمایـه، ضروریـاتش، چیز دیگری را لازم دارد، سیپراس، ناچار مـی شود کـه ۱۸۰ درجه چرخیده و به رأی دهندگان خویش خیـانت نماید. حالا این سیپراس هست که خود را سوسیـالیست و غیره مـی داند، خمـینی کـه یک مرتجع هست و سخنان فریب آمـیزی را به منظور گرفتن سکان قدرت مطرح کرده است، اپوزیسیون خرده بورژوای دودل و مردد کـه چشم بـه بالا دارد و لگدی واقعی بـه پایین، نمـی تواند این را درک کند و یـا درک مـی کند، ولی جرأت بیـانش را ندارد، زیرا کـه بیـان حقیقت عقوبت دارد، یعنی مسئولیت برگردن گوینده مـی گذارد و عاقبت خوشی به منظور خرده بورژوا ندارد که فرار از انقلاب کارگران و حفظ چارچوب نظام سرمایـه داری آمال کعبه اش مـی باشد. اقلیت از این درک عاجز هست که این آقای مرتجع، کاری غیر از این انجام نمـی دهد کـه نـه تنـها تمایل ندارد، بلکه توان و قدرت انجام آن را نیز ندارد، زیرا کـه بر مسند دولت سرمایـه داری تحت سلطه نشسته است، زیرا با فرمان آمده است. کارل ماردر کتاب سرمایـه جمله ی جالبی دارد، او مـی نویسد: « سرمایـه داران سرمایۀ شخصیت یـافته هستند. جلد اول». این بـه این معنی هست که افراد سرمایـه دار و سران دولت های سرمایـه داری آزاد نیستند کـه چه کار ند، بلکه همان را حتما انجام دهند کـه سرمایـه مـی خواهد، خواست سرمایـه نیز افزایش سود هست و بس!
البته، این را هم بنویسم، من شخصآ هیچ بدی از نیروهای وابسته بـه سازمان اقلیت ندیده و هیچ دشمنی نسبت بـه هیچ عضو و کادر اقلیت ندارم، بلکه بـه نوعی مدیونشان هم هستم کـه همـین ها با اینکه مـی دانستند من چه نظری دارم ،هنگامـی کـه من تقاضای پاسپورت به منظور خروج از کردستان عراق کردم، برایم پاسپورت تهیـه د، ولی من دارم از نظر سیـاسی چیزی کـه فکر مـی کنم را مـی نویسم، که تا به عنوان یک تجربه مورد برخورد نظری قرار گرفته و راهی پیدا شود به منظور پیوستن دو باره به دریـایی کـه سال هاست از آن بـه بیرون افتاده ایم و انتظارش را مـی کشم و مـی کشیم، یعنی دریـای مبارزۀ جاری طبقاتی کارگران بـه عنوان یک طبقۀ اجتماعی که تا به آخر انقلابی، این سوژۀ تاریخ ساز کـه لنین آن را بطور غریزی سوسیـالیست مـی داند، زیرا کـه هر روز با گوشت و پست خویش استثمار خود را حس و درک مـی کن، مـی تواند و قادر هست این جهان سراپا شده، گندیده، پوسیده و پر از خون را تغییر اساسی داده و تمـیز کند کـه شایستۀ زیست انسانی باشد وگرنـه، بـه وسیلۀ سرمایـه داران و سود خواهی و اجباری کـه از ماهیت سرمایـه ناشی مـی شود، همـه چیز و همـه موجودات زنده روی زمـین نابود مـی گردند.
اما، آشنایی من با کادرها و اعضای رهبری اقلیت؛ من بعد از۲۲ روز جنگ تحمـیلی رژیم سرمایـه علیـه مردم سنندج، از شـهر خارج شدم، بعد از مدت یک ماه و اندی بـه مـهاباد آمده و مسئول دفتر مـهاباد چریک های فدائی خلق ایران شدم. این مصادف هست با انشعاب درون سچفخا و اعلام جدایی اقلیت از اکثریت. یک روز یک شخصی با نام سازمانی بیژن و نام واقعی مـهدی سامع بـه دفتر مراجعه مـی کند. او خود را بـه عنوان مسئول شاخۀ کردستان سچفخا(اقلیت) معرفی کرده ومـی گوید کـه خواهان دیدار با رفیق محمد حرمتی پور است. من طبق معمول، چیزی از مشخصات محمد حرمتی پور را نداده و به بیژن گفتم کـه من نمـی دانم کـه رفیق محمد حرمتی پور اینجاست و یـا نـه؟ ولی اگر وقت داشته باشید، فردا مراجعه کنید و من که تا آن موقع مـی توانم بگویم کـه اینجاست و یـا نـه؟ من شب هنگام، درون خانـه ای کـه به عنوان مقر داشتیم کـه محمد حرمتی پور هم آنجا بود، جریـان ملاقات با مـهدی سامع را طرح کردم. درون ضمن همان موقع نیز بـه رفیق گفتم کـه من زیـاد از برخوردهایش خوشم نیـامد، کمـی بازاری بـه نظرم رسید. رفیق با تأیید برداشت من و معرفی اینکه مـهدی سامع چه شخصیتی دارد و سابقه اش چیست، گفت کـه بگو، نمـی شود این ملاقات انجام گیرد. این اولین دیدار من با یک نفر، بـه عنوان سچفخا – اقلیت بود. دومـین برخورد را درون دفتر اقلیت و یـا جلوی بانک ملی شـهر بوکان کـه این محل بـه قولی، مـیز کتاب جریـان های سیـاسی بود و جر و بحث ها درون آنجا بین کادرها، اعضا، پیشمرگان و هواداران جریـان های مختلف سیـاسی انجام مـی گرفت، این دومـین ملاقات انجام گرفت. این برخورد با رفیقی بـه نام اسکندر، رفیق سیـامک اسدیـان بود. من این رفیق را رفیقی انقلابی، رادیکال، ولی با درک های تئوریک نـه چندان پخته، دوآلیستی یـافتم کـه از مواضع اقلیت دفاع مـی کرد، ولی بسیـار دوست داشتنی بود. دوآلیستی از این نقطه نظر کـه هم درون نظراتش دفاع از خط اولی سچفخا– مبارزه مسلحانـه هم استراتژی، هم تاکتیک دیده مـی شد و هم خط متعلق بـه سال های ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ بـه بعد که تا کنون، هویدا بود. حماد شیبانی را درون روستای کوچکی بـه نام روستای» ده موسه» به منظور اولین بار، ملاقات کردم واز همان اول خیلی سطحی یـافتم و دیگر با وی بحث و فحصی نداشتم. مـهدی سامع را دوباره درون سال ۱۳۶۲ یعنی اواخر تابستان، هنگامـی کـه دیگر رژیم سرکوبگر جمـهوری اسلامـی تقریبا تمامـی مناطق کردستان ایران بـه جز چند روستایی درون منطقۀ آلان سردشت را اشغال کرده و گرفته بود، درون روستای کوچکی درون مرز ایران و عراق دیدم. ما درون آنجا مقر داشتیم و چون آخرین نقطه بود، خیلی ها درون روزهای آخری کـه بعدا مجبور بـه کوچ و عقب نشینی بـه قبرستان تفکرات انقلابی از هر نوعش یعنی کردستان عراق شدیم، آقای سامع بـه مقر ما آمد. اتفاقا چند روزی نیز که تا آنجا کـه من بـه خاطر دارم، ماند. آنجا بود کـه مطرح کرد کـه مـی خواهد بـه عنوان سازمان چریک های فدائی خلق ایران کـه شنیدن این نام باعث خنده و مزاح شد، بـه شورای ملی مقاومت بپیوندد. خوب مسلم بود کـه من و سایر رفقای ما چفخا- آرخا مخالف بودیم. ولی خاطرۀ جالبی از او دارم کـه بد نیست اینجا آنرا بیـان کنم. ما یک روز، صبح زود درون اطراف مقر، یعنی من و مـهدی سامع با هم قدم مـی زدیم کـه جر و بحث ما درون مورد پیوستن مـهدی سامع یـا رفیق بیژن بـه مجاهدین خلق ایران و شورای ملی مقاومت از طرف مـهدی سامع شروع شد و کمـی بالا گرفت. این روستا بر بلندی قرار دارد و دره ای درون زیر پای آن روستاست و رودخانـه، مرز طبیعی بین کردستان ایران و کردستان عراق از آنجا مـی گذرد. من سنگی را با پا بـه سمت دره هدایت کردم، سنگ با سرعت زیـاد از بلندی بـه سمت ته دره شروع بـه حرکت کرد، هر چه کـه مـی رفت بر سرعتش افزوده مـی شد، که تا اینکه بـه ته دره رسید. مـهدی سامع کـه صحنـه را تماشا مـی کرد، از من پرسید کـه چرا این کار را کردی؟ من بـه او گفتم کـه دیدی کـه سنگ هنگامـی کـه به حرکت درون سراشیبی افتاد، با چه سرعتی که تا ته دره رفت؟!به باور من درون سیـاست هم چنین است. زمانی کـه سقوط شروع مـی شود، دیگر با همـین سرعت سنگ، انسان بـه ته درۀ سیـاست سقوط مـی کند و یـا مـی افتد، این درون مورد پیوستن شما بـه این جریـان راست و مزدور دولتهای امپریـالیستی هم صادق است، شما با همـین سرعت کـه سنگ بـه ته دره سقوط کرد، داری بـه ته درۀ سیـاست سقوط مـی کنید، من نظرم همـین است. خوب مـهدی سامعی کـه من شناخت از او داشتم، بـه عنوان یک بازاری و نـه یک مبارز بـه سازمان مجاهدین خلق ایران – شورای ملی مقاومت پیوست و نمـی دانم کـه برداشتی کـه آن زمان داشتم و سقوطی کـه نمود، نظرم را اثبات کرده هست یـا نـه؟! بـه باورم آری.
من متأسفانـه رفیق مسعود رحمتی را یـا اصلا ملاقات نکرده و یـا بـه یـاد ندارم. فقط یک نفر بـه یـادم مـی آید درون مقر سچفخا(اقلیت) کنونی درون دره ای کـه به درۀ احزاب ملقب شده بود ، با یک نفر ملاقات کرده و یکشب آنجا ماندم ولی از خصوصیـاتش چیزی بـه یـاد ندارم. درون مورد رفیق هیچی نمـی توانم بگویم. اما، عملیـات «دارساوین» کـه شما از آن یـاد کرده اید، چیز زیـادی نمـی دانم و اما امروز کـه در گوگل دنبالش گشتم درون ویکی پدیـا- دانشنامـه آزاد، راجع بـه زندگی نامـه ی رفیق سیـامک چنین عبارتی را یـافتم: «سیـامک اسدیـان درون این دوران درون عملیـاتهای نظامـی متعددی درون نقاط گوناگون شرکت کرد و فرماندهی برخی از آنها را بر عهده گرفت. حمله بـه قرارگاه شمارهٔ ۲ پلیس تهران، حمله بـه کلانتری تبریز، انـهدام پاسگاه لاهیجان، حمله بـه پاسگاه رودسر گیلان درون حمایت از دهقانان منطقه، شرکت درون عملیـات ترور عباس شـهریـاری مشـهور بـه مرد هزارچهره، اعدام سرهنگ زمانیپور درون مشـهد درون سال ۱۳۵۷ و فرماندهی عملیـات دارساوین*۱ علیـه جمـهوری اسلامـی ایران درون کردستان از جمله این عملیـاتها بودند. سیـامک اسدیـان همواره از اعدام سرهنگ زمانی پور بـه عنوان یک عملیـات نظامـی بسیـار موفق یـاد کرده است. معروف هست که سرهنگ زمانیپور درون آن زمان، دستور داده بود کـه ماموران بـه تعدادی از مردم مشـهد کـه در جریـان تظاهرات دستگیر شده بودند، تجاوز کنند. اسکندر (سیـامک اسدیـان) کـه در آن زمان مسئولیتی سازمانی درون مشـهد بـه عهده داشت، هم عملیـات را طراحی نمود، هم درون اجرای آن شرکت کرد و هم درون توزیع اعلامـیهٔ توضیحی این عملیـات درون بین مردم شرکت داشت.«
و نیز اعلامـیه سچفخا- اقلیت را درون این رابطه خواندم و از متن آن الآن زیـاد چیزی بـه نظرم نمـی آید، ولی این نوع عملیـات ها درون آن زمان زیـاد بـه وقوع مـی پیوستند کـه ستونـهای بزرگ مورد تهاجم قرار مـی گرفتند، بـه عنوان تک عملیـات نمـی توانستند تأثیر زیـادی داشته باشند و نمـی شد با این نوع عملیـات تک و تنـها مثلا سیـاهکل مانند، درون مـیان دریـایی از عملیـات… سازمان را دو باره احیـا کرد و همچنانکه نشد، بـه قول رفیق جان فشان شده، عبدالرحیم صبوری، «حزب رسوایی چون حزب دمکرات کردستان» نیز بـه وفور عملیـات نظامـی انجام مـی داد. ضربه ای کـه سچفخا و کل انقلابی طبقه کارگر بـه باور من، با آشبتال – خلع سلاح- و پیوستن اکثریت نیروهای سچفخا بـه جبهۀ ضد انقلاب و جمـهوری اسلامـی سرمایـه داری کـه هارتر از رژیم پهلوی بود و هست، با نفوذ افکار ضد کارگری و ضد کمونیستی خائنانۀ حزب توده درون درون خود خورد، ضربۀ کاری بود و زخمـی عمـیق کـه تاکنون نیز هنوز التیـام نیـافته است، بـه باور من زمانی التیـام مـی یـابد کـه این بار، طبقۀ کارگر درون ایران، بعنوان یک گردان از طبقۀ کارگر دنیـا، حزب مسلحانـه کمونیستی- حزب کارگران آگاه، حزب مخفی خویش را ایجاد کرده، به منظور به پیروزی رساندن انقلاب کمونیستی اش بـه نبرد قهری طبقاتی برخاسته باشد.
بعد از نقل مکان یعنی فرار و عقب نشینی اکثر نیروهای سیـاسی بـه کردستان عراق- قبرستان انقلاب و ایده های انقلابی، حتی خرده بورژوایی، و آوارگی چندین بار درون گاپیلون با رفقایی از اقلیت مثل عباس توکل، مصطفی مدنی،… ملاقات داشتم و در گلاله هم یک شب درون مقر اقلیت بودم. با رفیق عباس توکل بحث داشته ام و او را از نظر تحلیل کلی بین نقطه نظرات رفقا مسعود احمد زاده و بیژن جزنی یـافته ام و از نظر جهانی دارای نقطه نظرات انحرافی، مثل بلوک سوسیـالیستی با افکار رویزیونیستی اتحاد شوروی روسیـه و اقمارش ارزیـابی مـی کنم. مصطفی مدنی را کـه کلا متعلق بـه کمپ راست تشخیص داده بودم ، یعنی همان اکثریتی بود، ولی با اینکه عباس را رادیکال تر از مدنی مـی دیدم، ولی برداشت وی از سوسیـالیسم و بلوک سوسیـالیستی را بـه هیچ وجه قبول نداشتم. من از همان سال های ۱۳۵۴ دولت شوروی را سوسیـالیستی نمـی دانستم و هر کـه این برداشت را ارائه مـی کرد، دارای انحراف از مارکسیسم – لنینیسم، مـی دانستم. شاید بررسی سیـاست چنین دولتی درون رابطه با جهان، بخصوص ایران ، جایی کـه زندگی مـی کردم و وجود سیـاست های حزب توده ایران، برایم کفایت مـی کرد. علل فاجعۀ گاپیلون- مقر رادیو را فکر کنم بـه طور کلی نوشته ام و دیگر چیز زیـادی درون آن رابطه ندارم کـه بنویسم، فقط باز هم تأکید مـی کنم کـه این نوع برخوردها، درون پایۀ خود از آن نوع برخوردهایی هستند کـه سرچشمـه آن بـه طور قطع ، فردگرایی، اندیویدوآلیستی، سکتاریستی، بازاری و دکانداری، ناامـیدی و یأس خرده بورژوایی مـی باشد.
——————————————
———————————————–
*1 به منظور روشن شدن بنیـادهای تئوریک انحراف های نـه تنـها سچفخا، بلکه کل نیروهایی کـه امروزه بـه نام چپ، کمونیست، کمونیست کارگری، سوسیـالیسم کارگری و… نامـیده مـی شوند، توجه بـه این نکات ضروری است، زیرا بـه نظر من چنان کـه قبلا هم گفتم، ریشـه ی انحرافات را بجز غیر پرولتری بودن خاستگاه این جریـانات درون دو مسئله اساسی تئوریک حتما دانست: اول ، تعریف و ماهیت دولت بـه طور کلی و دوم باور بـه دولت کارگران- دیکتاتوری پرولتاریـا- و لزوم آن و یـا باور نداشتن بدان کـه از عدم درک از دولت بـه عنوان دیکتاتوری طبقاتی ناشی مـی شود، درک مارکسی- انقلابی – کمونیستی و یـا درک ایده آلیستی و غیر طبقاتی یـا ماورای طبقات و اپورتونیستی- خرده بورژوائی. فاکت های زیر از کتب مارو لنین بـه نظر من مـی توانند به منظور جوانان مفید باشند. این گروه ها، احزاب یـا اکثرا دیگر دیکتاتوری پرولتاریـا و خصوصیـات ذاتی آن را بـه فراموشی سپرده اند و از آن حتی درون آثارشان نامـی هم نمـی برند و آنرا مانند حزب کمونیست ایران و اعوان و انصار- احزاب کمونیست کارگری با شعار خرده بورژوایی نشأت گرفته از انقلاب بورژوازی فرانسه(آزادی، برابری، حکومت کارگری) جانشین کرده اند که تا غیر انقلابی و یـا درست تر گفته باشم ضد انقلاب پرولتری بودن خود را بپوشانند و یـا مانند همـین رفقای اقلیت آنرا با «دموکراسی شورایی» تعویض نمایند. این البته، بـه باور من از آنجا سرچشمـه مـی گیرد کـه اینـها، مفهوم خود دولت را بـه طور کلی بـه عنوان دیکتاتوری طبقاتی درک نکرده و یـا آگاهانـه بر اساس منافع طبقاتی و وابستگی شان بـه سیـاست دولت های امپریـالیستی بر آن سرپوش گذاشته اند.انی کـه مانند برخی از این احزاب بـه اصطلاح خودشان کارگری (حزب کمونیست کارگری) و… کـه مایل هستند از دولت های امپریـالیستی کمک مادی دریـافت دارند، حتما هم دولت را نـه بـه مثابۀ دیکتاتوری طبقاتی، بلکه اداره کنندۀ امور جامعه کـه گاهی هم بـه اشتباه کارهایی مـی کند کـه نباید د، طرح کنند و از جنگ هایشان بـه دفاع برخیزند. بـه قول خودشان ما دست هیچرا رد نمـی کنیم حتی شیطان را !!
————————————————
ماردر نامـه ای بـه ژوزف وایدمایر بـه سال ۱۸۵۲، چنین مـی نویسد:« که تا آنجا کـه به من مربوط مـی شود، هیچ امتیـازی بـه واسطۀ کشف وجود طبقه ها درون جامعۀ مدرن، یـا کشف پیکار مـیان آنـها از آن من نمـیشود… کاری کـه من انجام دادم و تازگی داشت نشان این نکته ها بود:
۱ )هستی ِ طبقه ها صرفاً وابسته بـه مرحلۀ تاریخی ِ خاصی درون تکامل تولید است.۲) پیکار طبقاتی بـه طور ضروری بـه دیکتاتوری ِ پرولتاریـا منجر مـی شود.۳) این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار بـه انحلال تمامـی ِ طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بود.»
و درون این مورد لنین مـی گوید: – ما کاملا بر روی اساس تئوری مارکسیستی ایستادگی مـی کنیم؛ تصرف قدرت سیـاسی توسط پرولتاریـا… –
مارکس، نقدی بر برنامـه گوتا، ترجمۀ سهراب شباهنگ
- اما این کمبودها درون فاز نخست جامعۀ کمونیستى، هنگامى کـه این جامعه تازه بعد از دردهاى طولانى زایمان از شکم جامعۀ سرمایـه دارى سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمى تواند بالاتر از ساختار اقتصادى جامعه و تکامل فرهنگى اى کـه مشروط بـه آن ساختار است، باشد.
در فاز بالاتر جامعۀ کمونیستى، بعد از ناپدید شدن تبعیت ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنى و کار بدنى، بعد از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله اى براى زندگى بـه نیـاز اصلى زندگى، بعد از افزایش نیروهاى مولد همراه با تکامل همـه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمـه هاى ثروت تعاونى، آرى تنـها درون آن زمان مى توان از افق تنگ حق بورژوایى درون تمامـیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هربرحسب توانائى اش و به هربرحسب نیـازهایش!
بین جامعۀ سرمایـه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى بـه دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیـاسى نیز هست کـه دولت درون آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریـا.
اکنون برنامـه [گوتا] نـه بـه این آخرى مى پردازد و نـه بـه سرشت دولت درون جامعۀ کمونیستى.
دوﻟﺖ و اﻧﻘﻼب، نوشتۀ لنین
(۱) ﺁﻣﻮزش ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ درﺑﺎرۀ دوﻟﺖ و وﻇﺎﯾﻒ ﭘﺮوﻟﺘﺎرﯾﺎ درون اﻧﻘﻼب
(۲) ﭘﻴﺸﮕﻔﺘﺎر ﺑﺮاﯼ ﭼﺎپ اول
(۳) ﻣﺴﺌﻠۀ دوﻟﺖ اﮐﻨﻮن ﺧﻮاﻩ ازﻧﻈﺮﺗﺌﻮرﯼ وﺧﻮاﻩ ازﻧﻈر ﻋﻤﻠﯽ و ﺳﻴﺎﺳﯽ اهمـیت وﻳﮋﻩ اﯼ ﮐﺴﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺟﻨﮓ اﻣﭙﺮﯾﺎﻟﻴﺴﺘﯽ، ﭘﺮوﺳۀ ﺗﺒﺪﯾﻞﺳﺮﻣﺎﯾﻪ دارﯼ اﻧﺤﺼﺎرﯼ ﺑﻪ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ دارﯼ اﻧﺤﺼﺎرﯼ دوﻟﺘ را ﺑه ﻣﻨﺘﻬﺎ درﺟه ﺳﺮﻋﺖ و ﺷﺪت ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ اﺳﺖ. ﺳﺘﻤﮕﺮﯼ ﺳﻬﻤﮕﻴﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻮدﻩ هاﯼ زﺣﻤﺘﮑﺶ ﮐﻪ از ﻃﺮف دوﻟﺘﯽ اﻋﻤﺎل ﻣﯽ ﮔﺮدد ﮐﻪ روز ﺑﻪ روز ﺑﺎ اﺗﺤﺎدهاﯼ پر توان ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ داران ﺑﻴﺸﺘﺮ درون هم ﻣﯽ ﺁﻣﻴﺰد، دم ﺑﻪ دم ﺳﻬﻤﮕﻴﻦ ﺗﺮ ﻣﯽشود. ﮐﺸﻮرهاﯼ ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﻪ ــﻣﻨﻈﻮر ﻣﺎ «جبهۀ ﭘﺸﺖ» ﺁﻧﻬﺎﺳﺖــ ﺑﺮاﯼ ﮐﺎرﮔﺮان ﺑﻪ زﻧﺪان هاﯼ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺗﻮأم ﺑﺎ اﻋﻤﺎل ﺷﺎﻗﻪ ﻣﺒﺪل ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ.» و .اﯼ .ﻟﻨﻴﻦ
ﻓﺼﻞ ۱- ﺟﺎمعۀ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ و دوﻟﺖ؛ «دولت»، ﻣﺤﺼﻮل ﺁﺷﺘﯽ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮﯼ ﺗﻀﺎدهاﯼ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ است. اﮐﻨﻮن ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﻮزش ﻣﺎرﮐﺲ همان ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎرها درون ﭘﻮیۀ ﺗﺎرﯾﺦ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﻮزش هاﯼ ﻣﺘﻔﮑﺮان اﻧﻘﻼﺑﯽ و ﭘﻴﺸﻮاﯾﺎن ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮑﺶ در ﺟﺮﯾﺎن ﻣﺒﺎرزۀ ﺁزادﯾﺨﻮاهاﻧۀ ﺁﻧﻬﺎ ﺁﻣﺪﻩ اﺳﺖ. ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮕﺮ اﻧﻘﻼبی های ﺑﺰرگ را درون زﻣﺎن ﺣﻴﺎﺗﺸﺎن ﻣﻮرد ﭘﻴﮕﺮدهاﯼ داﺋﻤﯽ ﻗﺮار دادﻩ، درون ﺑﺮاﺑﺮ ﺁﻣﻮزش ﺁﻧﻬﺎ ﺧﺸﻤﯽ ﺑﺲ وﺣﺸﻴﺎﻧﻪ و ﻧﻔﺮﺗﯽ ﺑﺴﻴﺎر ﺟﻨﻮن ﺁﻣﻴﺰ از ﺧﻮد ﻧﺸﺎن دادﻩ اﻧﺪ و ﺑﺎ ﺳﻴﻠﯽ از دروغ و ﺗﻬﻤﺖ های ﺑﺴﻴﺎر رذﯾﻼﻧﻪ ﺑﺎ ﺁن ﺑﺮﺧﻮرد ﮐﺮدﻩ اﻧﺪ. ﭘﺲ از ﻣﺮﮔﺸﺎن ﺗﻼش هایی بـه کار ﺑﺮدﻩ اﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎﯾﻞ هاﯼ ﺑﯽ زﺑﺎﻧﯽ از ﺁﻧﺎن ﺑﺴﺎزﻧﺪ و ﺑﻪ اﺻﻄﻼح ﺗﻘﺪﯾﺲ ﺷﺎن ﮐﻨﻨﺪ، ( تقدیس شان کنند- حمـید قربانی)، ﺑﺮاﯼ ﻧﺎم ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر «ﺗﺴﻠﯽ «ﻗلب ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮑﺶ و ﻓﺮﯾﺐ اﯾﻦ ﻃﺒﻘﺎت اﻓﺘﺨﺎر ﻣﻌﻴﻦ قایل ﺷﻮﻧﺪ و در ﻋﻴﻦ ﺣﺎل، ﺁﻣﻮزش اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺷﺎن را از ﻣﺤﺘﻮﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺳﺎزﻧﺪ و ﺑﺮﻧﺪﮔﯽ اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺁﻧﺮا از ﺑﻴﻦ ﺑﺒﺮﻧﺪ و ﻣﺒﺘﺬﻟﺶ ﮐﻨﻨﺪ. درون ﺣﺎل ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮرژوازﯼ و اﭘﻮرﺗﻮنیست هاﯼ درون ﺟﻨﺒﺶ ﮐﺎرﮔﺮﯼ ﺑﺮاﯼ «ﻣﺴﺦ ﮐﺮدن» ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ همداﺳﺘﺎﻧﻨﺪ، ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺤﻮﯼ جنبۀ اﻧﻘﻼﺑﯽ اﯾﻦ ﺁﻣﻮزش و روح اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺁن ﺮا از ﯾﺎد ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ و ﻣﯽ زداﯾﻨﺪ و ﺗﺤﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ و هرﭼﻪ را ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ ﺑﻮرژوازﯼ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﯽ اﺳﺖ ﯾﺎ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ رﺳﺪ، درون درﺟۀ اول اهمـیت ﻗﺮار ﻣﯽ دهند و ﻣﯽ ﺳﺘﺎﯾﻨﺪ. ﺷﻮﺧﯽ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ اﮐﻨﻮن همۀ ﺳﻮﺳﻴﺎل ﺷﻮﯾﻨﻴﺴﺖ ها «ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﺖ»ﺷﺪﻩ اند! ﻣﺘﺨﺼﺼان، داﻧﺸﻤﻨﺪان ﺑﻮرژواﻣﺸﺮب ﺁﻟﻤﺎنی، ﯾﻌﻨﯽ اﻴﻦ دﯾﺮوز اﻣﺤﺎء کنندگان ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ ﻧﻴﺰ ﺣﺎﻻ ﺑﻴﺶ از ﭘﻴﺶ از ﯾﮏ ﻣﺎرﮐﺲ «ﻣﻠﯽ ـ آﻟﻤﺎﻧﯽ»، ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﺎ اﺗﺤﺎدﯾﻪ هاﯼ ﮐﺎرﮔﺮﯼ را ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ ﺟﻨﮓ ﻏﺎرﺗﮕﺮاﻧﻪ ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺤﻮﻋﺎﻟﯽ ﺳﺎزﻣﺎن ﯾﺎﻓﺘﻪ اﻧﺪ، ﭘﺮوردﻩ اﺳﺖ!
عبارت «دولت زوال مـی یـابد» بسیـار بجا و رسا انتخاب شده است، زیرا هم تدریجی بودن روند و هم خود انگیخته بودن آنرا نشان مـی دهد، فقط عادت مـی تواند بـه چنین نتیجه ای انجامد و بی شک خواهد انجامـید، زیرا ما پیرامون خود مـیلیونـها نمونـه مـی بینیم کـه انسانـها درون مواردی کـه استثمار درون مـیان نیست، درون مواردی کـه چیزی نیست آنـها را برآشفته سازد و به اعتراض و قیـام برانگیزد و ضرورتی به منظور سرکوب پدید آورد، با چه سهولتی بـه مراعات قواعد لازم زندگی جمعی عادت مـی کنند.
به بیـان دیگر: درون نظام سرمایـه داری، ما با دولت بـه معنی حقیقی آن یعنی با ماشین سرکوب یک طبقه بـه دست طبقۀ دیگر و آنـهم سرکوب اکثریت بـه دست اقلیت روبرو هستیم، روشن هست که به منظور توفیق درون امری چون سرکوب منظم اکثریت استثمار شونده بـه دست اقلیت استثمارگر حد اعلای بیدادگری و درنده خویی و دریـاهایی از خون لازم هست و از مـیان همـین دریـاها هست که جامعۀ بشری نیز درون نظام بردگی، نظام سرواژ و نظام مزدوری ( سرمایـه داری- م) راه خود را طی مـی کند.
و اما بعد، هنگام گذار از سرمایـه داری بـه کمونیسم، دستگاه خاص یـا ماشین خاص به منظور سرکوب یعنی «دولت» هنوز لازم است، ولی این یک دولت گذرا است، دولت بـه معنی حقیقی نیست، زیرا سرکوب اقلیت استثمارگر بـه دست اکثریت بردگان مزد بگیر دیروزی، کاری هست نسبتآ چنان آسان و ساده و طبیعی کـه به بهای خونـهای خیلی کمتر از سرکوب قیـام بردگان، دهقانان صرف (رعایـای مملوک- م) و کارگران مزدبگیر تمام شده و برای جامعۀ بشری خیلی ارزانتر تمام خواهد شد. این سرکوبی با اشاعۀ دموکراسی به منظور چنان اکثریت عظیمـی از جمعیت همراه هست که نیـاز بـه داشتن ماشین خاص به منظور سرکوب، بـه تدریج از بین مـی رود. استثمارگران بدون داشتن ماشین بسیـار پیچیده و بغرنج طبعاُ نمـی توانند مردم را سرکوب کنند، ولی مردم با «ماشین» بسیـار ساده و حتی تقریبا بدون این «ماشین»، بدون دستگاه خاص، تنـها با عمل ساده تشکل توده های مسلح (در این جا پیش دویده مـیتوانیم بگوئیم نظیر شوراهای نمایندگان کارگران و سربازان) مـی توانند استثمارگران را سرکوب کنند. سرانجام کمونیسم هست که دولت را بـه کلی غیر لازم مـی سازد، زیرا درون آن هنگام دیگری نیست کـه سرکوبش لازم باشد. یعنی بـه مفهوم یک طبقه، بـه مفهوم مبارزۀ دائمـی و سیستماتیک با بخش معینی از اهالی «هیچنیست» ما خیـالباف نیستیم و امکان و ناگزیری تندروی های تازه ی افراد و نیز ضرورت سرکوبی این این قبیل تندروی ها را بـه هیچوجه نفی نمـی کنیم. ولی اولا، این کار نیـازی بـه ماشین خاص و دستگاه خاص سرکوب ندارد، زیرا خود مردم مسلح این کار را با همان سادگی و سهولتی انجام مـی دهند کـه هر جماعتی از افراد متمدن درون همـین جامعۀ کنونی نزاع کنندگان را از هم جدا مـی سازند یـا رفتار خشونت آمـیز نسبت بـه زن را روا نمـی دارند. ثانیـا، ما مـیدانیم کـه علت اساسی اجتماعی تندروی ها درون زمـینۀ تخطی از قواعد زندگی جمعی استثمار توده ها و احتیـاج و فقر آنان است. با از مـیان رفتن این علت عمده، تندروی ها نیز ناگزیر رو بـه «زوال» خواهند رفت. ما نمـیدانیم کـه این امر با چه سرعت و با چه تدریجی صورت خواهد گرفت، ولی مـی دانیم کـه تندروی ها زوال خواهند پذیرفت و با زوال آنـها دولت نیز زوال خواهدیـافت.
« بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریـا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونـه دولتى جز از راه «زوال» از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.
دیکتاتوری پرولتاریـا، و.ای.لنین:
«دیکتاتوری پرولتاریـا، شکل خاصی از اتحاد بین پرولتاریـا، پیشاهنگ مردم، و اقشار گوناگون غیرپرولتری زحمتکش (خرده بورژوازی، خرده مالکین، دهقانان، روشنفکران و غیره) یـا اکثریت آنـها مـی باشد. اتحادی هست علیـه سرمایـه، به منظور سرنگونی کامل سرمایـه، به منظور سرکوب کامل مقاومت بورژوازی و سرکوب هر گونـه تلاشی از جانب وی به منظور احیـا شدن، اتحادی هست برای بر قراری و استحکام نـهایی سوسیـالیسم … اتحادی بین طبقاتی هست که از نظر اقتصادی، سیـاسی، اجتماعی و ایدئولوژیکی متفاوتند.»
اما دیکتاتوری پرولتاریـا، یعنی متشکل ساختن پیش آهنگ ستمکشان، بـه صورت طبقۀ حاکم به منظور سرنگونی ستمگران نمـی تواند بـه طور ساده فقط بـه بسط دموکراسی منتج گردد. همراه با بسط عظیم دمکراتیسم کـه برای نخستین بار دمکراتیسم نـه به منظور توانگران مـی شود، بلکه دمکراتیسم به منظور تهی دستان است.
…………………………………
نوشته های تکمـیلی و اصلاحی * دربارۀ عملیـات دارساوین
رفیق عزیزم من یک اشتباه مرتکب شده ام کـه باید آن را تصحیح نمایم و آن موضوع عملیـات دارساوین است.
عملیـات دارساوین، که تا آنجایی کـه خاطرۀ من اجازه مـی دهد و مـی توان تاریخ دقیق آن را پیدا کرد، درون پاییز سال ۱۳۵۹ درون جادۀ بانـه- سردشت رخ داد. یک ستون نظامـی کـه بیشتر مشتمل بر نیروهای ارتشی بود، از بانـه حرکت مـی کند بـه سوی سردشت و در گردنۀ نزدیک بـه درۀ دارساوین بـه کمـین پیشمرگان مـی افتد. درون این عملیـات کـه فکر کنم چند روزی ادامـه پیدا کرد، تقریبآ نیروهای پیشمرگ از همۀ جریـان های مسلح درون کردستان از قبیل حزب دمکرات کردستان ایران، کومـه له و رفقای خودمان کـه در پایگاه آموزشی درون اطراف سردشت واقع بود و مخصوصا نیروهای پیشمرگ از اتحادیۀ مـیهنی کردستان عراق وغیره شرکت داشتند. درون این عملیـات، رژیم یکی از بزرگترین ضربه ها را متحمل گردید. من بعد از مدتی کـه با ماشین از این منطقه گذشتم آثار ادوات سوخته شدۀ باقی مانده از خودروهای نظامـی و تانک و غیره را درون اطراف جاده و ته دره دیدم. خلاصه، عملیـات بزرگی بود کـه انجام گرفت. ولی حتما نوشت کـه عملیـات های بزرگی چون دین بین فو- درون ویتنام اگر موفق شدند، چون یک استراتژی انقلابی بر نیروی انجام دهندۀ آن حاکم بود، اما چون «مقاومت» درون کردستان دارای استراتژی انقلابی نبود، این عملیـات نیز فقط درون تاریخ این بـه عنوان یک عملیـات خوب و موفق باقی ماند. درون ضمن جنگ درون دارساوین درون سه مرحله و در زمانـهای مختلف بـه وقوع پیوسته است، یکی درون سال ۱۳۵۸ کـه رژیم تلفات سختی داد و سرآغاز واقعی شکست یورشگران تازه بـه قدرت رسیده و غاصبان انقلاب ۱۳۵۷ کارگران و زحمتکشان کـه با فتوای جهاد علیـه زحمتکشان درون کردستان انجام گرفت، شد. من مدفن تانک ها و زره پوش های این مرحله را دیده ام. دومـین عملیـات دارساوین، سال ۱۳۵۹ کـه باز هم رژیم با از دست دادن تعداد زیـادی از نیروهایش مجبور بـه عقب نشینی گردید و اما درون سومـی درون سال ۱۳۶۰ کـه رژیم آخر توانست منطقه را اشغال کرده و راه را باز نماید، چون رژیم از سال ۱۳۵۹ نقطه بـه نقطه را کـه مـی گرفت، آنجا را خوب سنگربندی مـی کرد و جاده های مختلف مـی کشید و پایگاه مـی گذاشت، این درس را رژیم از شکست مفتضحانۀ تابستان و پاییز سال ۱۳۵۸ گرفته بود، ولی خوب نیروهای مقاومت، این درک را خیلی دیر پیدا د و اغلب بالاتفاق هیچگاه پیدا ند. البته با حضور طبقات مختلف و نمایندگانشان کـه هیچگاه یک خط کمونیستی کارگری بر درون کردستان حاکم نبود کـه انقلاب را درون استراتژی و چشم انداز قرار دهد و طبقات دارا و نمایندگان آنـها از قبیل حزب دمکرات این «حزب رسوا» دست بالا را داشتند و سازمانـهای دیگر بـه اصطلاح چپ و کمونیستی نیز نمایندگان منافع اقشار متفاوت خرده بورژوازی شـهر و روستا بودند، این نوع برخوردها کاملا طبیعی بودند.
یک خاطرۀ تلخی از عملیـات دارساوین درون سال ۱۳۵۹ دارم، من همانطور کـه قبلا نوشته ام، درون این سال، درون شـهر بوکان بودم. شـهر بوکان را بـه علت اینکه درون دست پیشمرگان بود، رژیم سرمایـه داری اسلامـی به منظور زجر بـه زحمتکشان این شـهر و حومـه، کلا تحریم همـه جانبه نموده بود. مدارس شـهر هم شامل این تحریم شده بودند. یعنی مدارس را با نحقوق و مزایـای معلمان و دیگر امکانات آموزشی و مخارج بسته بودند. ما معلمان ، بـه نام معلمان مبارز، مدارس را بازگشایی نمودیم و من هم بـه عنوان یک معلم درون شـهر خدمت مـی کردم و هم اینکه بـه تبلیغ مواضع چفخا مـی پرداختم.
اما خاطره: یک روز کـه جلوی بانک ملی بوکان کـه دیگربه عنوان بانک تعطیل شده بود مشغول تبلیغات بودم ، یکی از رفقای جوان هوادار از شـهر سنندج، به منظور پیشمرگه شدن بـه من مراجعه کرد. این رفیق تازه که تا آنجا کـه یـادم هست، دیپلم گرفته بود. من درون اول مخالفت کردم کـه برگردد سنندج و اما، رفیق نپذیرفت. من موافقت کردم و رفیق را راهی پایگاه آموزشی درون سردشت نمودم. این دورۀ آموزشی مصادف با عملیـات دارساوین شد.رفقای ما و از جمله این رفیق درون این جنگ شرکت نمودند. باز هم که تا آنجا کـه به یـاد مـی آورم ۳ نفر از رفقای ما و از جمله رفیق جوان بـه نام حسین، جان باختند.چند روز بعد از این بود کـه مادرش به منظور پیدا فرزندش بـه من مراجعه نمود. من جریـان را برایش تشریح کردم. مادر از فرط خشم و ناراحتی یک سیلی محکم کوبید زیر گوشم. من هیچی نگفتم. مادر درون حال گریـه و اشک ریختن مرا بـه حال زار خودم گذاشت و رفت. بعد از نیم ساعتی طول نکشید کـه یک آمد نزد من و گفت کـه مادر حسین مـی خواهد شما را دوباره ملاقات کند. من بـه منزلی کـه این مادر درون آنجا بود، رفتم. بـه محض ورود بـه خانـه، مادر رفیق بلند شد و مرا درون بغل گرفت و بوسید و عذرخواهی کرد، کـه من بـه او گفتم ، شما بـه عنوان یک مادر یک رفیق کـه جان خود را درون راه آزادی از دست داده، حق دارید کـه مرا بزنید و … کـه مادر رفیق اجازه نداد ادامـه دهم وگفت، تو گناهی نداری، تو هم مانند همان جوانم هستی، شما ها هیچ تقصیری ندارید، فقط مـی خواستم کـه این را بدانید کـه من از کاری کـه کردم بـه سختی پشیمان هستم. ما نشستیم و بعد از مدتی من منزل را ترک کردم.
به هر روی، چون درون آن سال ها، پیشمرگان سچفخا– اقلیت، یک عملیـات بزرگ را ولی فکر کنم درون در بین دیوان دره – سقز- بانـه، انجام داده بودند، من آنرا با این اشتباه گرفتم. با پوزش بـه عنوان اصلاحیـه پیوست گردد.
پرسش دهم:
رفیق، ظاهرا بعد از اتمام پروژۀ «جبهه شمال» و شـهادت رفیق محمد حرمتی پور عده ای از جمله کاظم نیکخواه بـه روند تشکیل حزب کمونیست ایران بین کومـه له و اتحاد مبارزان کمونیست پیوستند. فکر مـی کنم شما نیز با این جریـان همراه شدید.دقیقا چه سالی و به چه نحوی بـه تصمـیم خود جامۀعمل پوشاندید؟ چطور با وجود فاصلۀ زیـادی کـه بین خط چفخا و ا.م.ک و کومله بود بـه این نتیجه رسیدید؟!
– پاسخ: – اگر افراد فرا نگیرند کـه گفته ها و اعمال اشخاص و جریـانات سیـاسی را بر اساس منافع طبقات اجتماعی بررسی نمایند، همواره درون سیـاست قربانی سفیـهانـه سفاهت خود خواهند شد.-، اقتباس از لنین .
چگونگی و زمان پیوستنم بـه حزب کمونیست ایران، این چنین کـه در سؤال طرح شده هست انجام نگرفت. یعنی من درون سال ۱۳۶۲ و همراه کاظم و رفقای دیگر از چفخا- آرخا جدا نشدم و همراه آنـها درون شـهریور همان سال بـه حزب کمونیست ایران نپیوستم، بلکه پیوستن من درون زمان و شرایط دیگری انجام گرفت کـه محتاج بـه توضیح هست.
این پیوستن درون سال۱۳۶۷یـا ۱۳۶۶ درون زمانی انجام گرفت کـه من بـه خارج از کشور آمده بودم. بـه این نتیجه رسیده بودم کـه مـی حتما نخست و در مرحلۀ اول کارگران آگاه، متشکل و متحزب شوند. دلیل اساسی جدایی من از چفخا- آرخا روی برخورد و چگونگی انتشار دو نوشته از رفیق عبدالرحیم صبوری بود. تشکیلات چفخا- آرخا بـه این نتیجه رسیده بود که دست نوشته هائی از رفیق صبوری را یکی درون نقد سازمان مجاهدین خلق ایران- شورای ملی مقاومت و دیگری طرح خط مشی چفخا – آرخا یـا برنامۀ تاکتیکی و سومـی هم کـه بعدا فهمـیدم (در برخورد بـه مصاحبه معروف بـه مصاحبه با اشرف دهقانی و نقد گذشته ی تشکیلات چفخا ) و… که درون سال ۱۳۶۰ نوشته شده بودند را، بعد از دو سال از جانفشان شدن رفیق منتشر نماید. منتها نـه متون اصلی را، بلکه بـه قول خودشان با «حک و اصلاح»، این حک و اصلاح بـه نظر من، چاقوی جراحی بـه یک معنی بود که قلب و کلیـه را از تن خارج مـی کرد و پیکری مـی شد بدون قلب و کلیـه و جگر. من با چنین کاری مخالف بودم. بـه باور من، این کار از طرف تشکیلات مـی توانست انجام گیرد و من بـه عنوان یک فرد از تشکیلات با آن مخالف باشم، اما با حذف نام رفیق و نـه با محفوظ داشتن نام رفیق بر نوشته ها کـه منتشرهم شدند.
پیوستنم بـه حکا، زمانی بود کـه اصولا تشکیلات چفخا – آرخا از هم پاشیده بود. حزب کمونیست ایران – حکا وبه ویژه گرایش بـه اصطلاح کمونیسم کارگری داخل آن با اعلام اینکه «حزب کمونیست، حزب کارگران هست و اگر ما که تا یکسال دیگر بـه حزب کارگران تبدیل نشویم، ماهم یک فرقه درون کنار فرقه های دیگر خواهیم بود»، نقل بـه معنی از منصور حکمت و مقاله ای کـه منصور حکمت درون رابطه با حکومت کارگری نوشته بود و در آن از شعار:»آزادی، برابری، حکومت کارگری» دفاع کرده بود و کلا گفته مـی شد که: «سوسیـالیسم مال کارگران و آنـهم نـه بـه دست دیگران به منظور کارگران، بلکه حرکت کارگران آچر فرانسه بدست، است»، درون چنین شرایطی هست که من جلب و جذب حزب کمونیست ایران شدم.البته اگراین فرصت را بـه خودم داده بودم کـه بنیـادهای تئوریک چنین حزبی را بررسی کنم، یعنی اگر مطالعه را از «هستۀ سهند» بـه عنوان هوادار سازمان مبارزه درون راه آرمان طبقه کارگری- جانفشان شده رفیق محمد تقی شـهرام و مخصوصا نوشته های دوران اتحاد مبارزان کمونیست و تا تأسیس حزب کمونیست ایران را کـه شروع کرده بودم، ادامـه مـی دادم، بـه نظر خودم بـه احتمال زیـاد طور دیگری با مسئله روبرو مـی شدم. ولی این کار انجام نگرفت و به حزب کمونیست ایران پیوستم. درون اینجا این را قبل از هر چیز توضیح دهم کـه موضوع بـه این معنی نیست کـه پس بـه طور شخصی بـه من انتقادی وارد نیست و غیره، بلکه بـه این معنی هست که عوامل تعیین کننده و چگونگی و تاریخ و شرایط اجتماعی پیوستنم را بـه حکا را توضیح دهم.
به نظر خودم عوامل تعیین کننده درون رفتار و کردار انسان، بـه عنوان یک فرد هم کـه موجودی اجتماعی است، آن شرایط واقعی زندگی و مادی زندگی هست که او درون آن زیسته و پرورش یـافته است. بـه قول مضمون گفتۀ کارل مار در مقدمـه بر نقد اقتصاد سیـاسی سال ۱۸۵۹، روابط اجتماعی و زندگی اجتماعی و چگونگی زیست مادی انسان، یعنی چگونگی شرکت انسان درون پروسه تولید هست که شعور اجتماعی انسان را تعیین مـی کند و نـه برعکس، شعور اجتماعی، تعیین کنندۀ زندگی واقعی انسان ها نیست.
اگر بخواهم پیوستن بـه حکا با بنیـانـهای مادی و واقعی را توضیح دهم، چنین بود:
همان طور کـه در بالا اشاره کردم من درون سال ۱۳۶۲ و همراه کاظم نیکخواه و رفقای دیگر از چریک های فدائی خلق ایران- ارتش رهایی بخش خلق های ایران(آرخا) جدا نشدم و تا ۱۳۶۶ من، درون کل خودم را هوادار و سمپات مبارزۀ مسلحانـه هم استراتژی هم تاکتیک مـی دانستم و عملکردم نیز این را نشان مـی دهد. بـه عنوان نمونـه، وقتی درون اواخر سال ۱۳۶۳ یعنی ۱۸ اسفند ماه بـه خارج رسیدم، درون اسرع وقت درون صدد این برآمدم کـه رفقای هوادار چفخا- آرخا را پیدا کنم. این رفقا درون کشور سوئد یک نشریـه بـه نام جنگل منتشر مـی د. این رفقا را پیدا کردم، منتها بـه عللی کار پیش نرفت. بعد از آن، رفقای دیگر و مخصوصا رفقایی کـه در آلمان و فرانسه بودند را، پیدا کردم. با این رفقا و رفقایی کـه از کردستان آمده بودند، چندین جلسه تشکیل دادیم و بحث های زیـادی انجام گرفت. حتی با رفقای فرانسه بـه توافق رسیدم کـه حرکت نوینی را آغاز کنیم کـه رفقا با گرفتار شدن یکی از رفقا، همکاری با پلیس فرانسه، دروغ گفتن، اتهام زدنـها و لو ضربه خوردند وزندانی شدند(رفقا جابر کلیبی و آزیتا). بعد از این هم هنوز امـید داشتم کـه بتوانیم حرکت هایی درون جهت همکاری با رفقای هوادار مبارزه مسلحانـه هم استراتژی و هم تاکتیک انجام دهیم. این ها مصادف با تغییر و تحولاتی هست که درون درون حکا بـه وجود آمده است.
یعنی گرچه از تشکیلات چفخا- آرخا کـه دیگر نمـی شد بـه آن «تشکیلات» گفت، درون سال ۱۳۶۳ یـا آخر زمستان ۱۳۶۲ جدا شده بودم ، ولی تا چند سال بـه عنوان هوادار خط مشی مبارزۀ مسلحانـه هم استراتژی هم تاکتیک،مانده بودم. من حتی هنگامـیکه از فعالیت با آرخا درون کردستان عراق ناامـید شدم، چون فکر مـی کردم کـه کومـه له رنجده ران- کومـه له زحمتکشان کردستان عراق هوادار مبارزۀ مسلحانـه با دیدگاه شبیـه بـه آرخاست،خواستم کـه با جریـان اتحادیـه مـیهنی کردستان عراق کـه جبهه ای بود متشکل از دو نیروی کومـه له رنجده ران و کومـه له شورشگران- انقلابیون فعالیت کنم کـه مطلع شدم رهبراتحادیـه مـیهنی جلال طالبانی با هاشمـی رفسنجانی کـه آن زمان رئیس مجلس اسلامـی بود، ولی همـه کاره درون نظام جمـهوری اسلامـی ایران، ارتباط مخفی دارد، از همکاری با اتحادیـه مـیهنی بـه طور قطع و فوری صرفنظر کردم و این بـه این معنی بود کـه دیگر ماندن من درون کردستان عراق برایم بـه نوعی غیرممکن شده بود، درون نتیجه بـه طور قاچاق و با یـاری دفتر شیخ عزالدین حسینی و تهیۀ پاسپورت جعلی، توسط سازمان چفخا- اقلیت درون آن زمان از فرودگاه بغداد بـه سوی اروپا و با هدف مداوای بیماری پولیو- فلج از منطقه خارج شدم.
در اینجا لازم مـی دانم کـه خاطره وار درون رابطه با تشکیلات چفخا- آرخا اشاراتی داشته باشم.
رفیق عبدالرحیم صبوری، تئوریسین واقعی چفخا-آرخا بود کـه غیر ممکن هست که انسان درون بارۀ مبارزه مسلحانۀ چریکی درون ایران درون بعد از شکست انقلاب درون سال ۱۳۵۷ و به ویژه چفخا- آرخا صحبت کند و از نقش این رفیق کـه خیلی زودهنگام جان فشان شد، غافل باشد کـه امـیدوارم درون یک سؤال دیگر نظرم را درون این مورد بتوانم بـه طور مفصل بیـان کنم. عبدالرحیم صبوریی هست که رهبران سچفخا بـه قدری از حضورش وحشت داشتند کـه او را بـه مقر اصلی سازمان، خیـابان مـیکده تهران راه ندادند. بعد از اینکه رفقا عبدالرحیم صبوری و رفیق فرامرز درون تهران درون ۱۳ اسفند ماه ۱۳۶۰ درون مـیدان قلهک تهران درون کمـین مأموران سرکوبگر و جانی افتادند و رفیق فرامرز درون همان لحظه جانفشان شد و رفیق عبدالرحیم صبوری زخمـی و دستگیر مـی شود و با قرص سیـانور بـه زندگی اش درون راه بیمارستان، بر طبق شنیده ها خاتمـه و به خیل جانفشانان راه پیروزی انقلاب کارگران و زحمتکشان پیوستند و مخصوصا بعد از اینکه رفقا محمد حرمتی پور و ۴ نفر دیگر از رفقایمان درون ۴ فرودین ماه ۱۳۶۱ جانفشان شدند، تشکیلات چفخا-آرخا کـه از قبل قرار بود کـه برای تدوین برنامۀ انقلاب درون کردستان گردهم جمع شوند، منتها قرار بود کـه نـه همـه، بلکه برخی از رفقای جنگل، بـه عنوان نمونـه رفقا محمد حرمتی پور و بهرام و تا جایی کـه امکان داشته باشد، رفقای کادر شـهر به منظور تدوین برنامـه و چشم انداز آینده بـه کردستان بیـایند، ولی با جان باختن رفقا، اولا همۀ رفقای باقی مانده جنگل آمدند و دیگر پروژۀ شمال عملا درون پاییز سال ۱۳۶۱ و حتی عملیـات چریکی درون شـهر، مسکوت ماند و همۀ نیروی کادری تشکیلات بـه جز چند نفر کـه برای امور تدارکاتی درون شـهر ماندند درون کردستان جمع شدیم. این مصادف شده بود با آمدن کادرهای اتحاد مبارزان کمونیست بـه کردستان و طرح برنامـه و پروژۀ ایجاد حزب کمونیست ایران. درون تشکیلات چفخا- آرخا بحث ها شروع شد و اختلاف ها و برخوردهای هیستریک و در برخی مواقع کاملا نارفیقانـه بالا گرفت کـه همـین بحث ها بـه باور من و عوامل نفوذی اتحاد مبارزان کمونیست و برخوردهای خرده بورژوامابانـه و شخصی کادرها با همدیگر، تشکیلات را بـه بن بست رساند و از هم پاشاند.
باید درون اینجا بـه چند نکته اشاره کنم. اول اینکه، یک عده از رفقا از جمله رفیق سیروس و رفیق امـید، بـه شـهر برگشته و گرفتار شده بودند. اوضاع تشکیلات واقعا بـه هم ریخته بود و حتی درون مضیقۀ خیلی سخت مادی – پولی به منظور تهیۀ آذوقه و مایحتاج اولیۀ زندگی قرار گرفته بودیم. دوم اینکه من با ۲رفیق دیگر به منظور گرفتن یک مقر درون چند کیلومتری مقر اصلی موجود بـه یک روستای دیگر رفتیم، مقری را گرفتیم و با بارش برف زیـاد بـه طور کلی ارتباطمان با رفقای مقر اصلی کـه بحث ها درون آنجا انجام مـی گرفت، قطع شد و بعد از برقرارشدن دوبارۀ ارتباط، من بـه عنوان مسئول همان مقر با یک عده از رفقا درون آنجا ماندیم. بعد از دو سه ماه، مرا بـه مقر اصلی فراخواندند. هنگامـی کـه من بـه مقر اصلی رسیدم، دیگر کاملا تشکیلات بـه دو فراکسیون خیلی تند و تیز نسبت بـه یکدیگر منقسم شده بود و به نظر مـی رسید کـه دیگر نمـی توان بـه عنوان یک تشکیلات با همدیگر ماند و فعالیتی داشت. ظاهر قضیـه این بود کـه نسبت بـه برخورد با گذشتۀ تشکیلات و مسائل تشکیلاتی ، دو فراکسیون با هم اختلاف داشتند، ولی اختلاف اصلی، بـه باور من، متاسفانـه، نـه تشکیلاتی بود و نـه نقد تشکیلاتی گذشته و نـه حتی رده های تشکیلاتی ، بلکه رد خط مشی تشکیلات از طرف یک فراکسیون و اصولا درک ن خط مشی تشکیلات از طرف فراکسیون دیگر. اما، همانطورکه نوشتم و آیندۀ نزدیک نیز نشان داد، درون مورد کاظم نیکخواه و رفقای همراهش این بود کـه این رفقا از زمانی قبل، بـه طور کلی خط مشی- یعنی مبارزه مسلحانـه را قبول نداشتند، رد کرده بودند و کاظم، آگاهانـه بـه نظر من، خیـانت کرد. این را از آن نظر نمـی گویم کـه از تشکیلات چفخا- آرخا جدا شد و به تشکیلات دیگری پیوست، بلکه بـه معنی دقیق کلمـه، چون آنچه را کـه به آن باور داشت را، هیچگاه بیـان نکرد و دیگران را هم فریب داد و مدتها بـه دنبال خود کشاند، چون مسائل را درون هاله گذاشت و هیچگاه صادقانـه طرح نکرد کـه من و یـا ما بـه چیزهائی دیگر رسیده ایم. فقط یک نفر، بـه باور من، حرف دل خود را زد و آن احمد فاطمـی بود کـه در آخرین جلسه، طرح کرد کـه من، بـه دنبال پیدا طبقۀ خودم مـی روم. الآن کـه دارم مسائل را خاطره وار طرح مـی کنم، از احمد فاطمـی و به خاطر طرح این مسئله، متشکرم. البته، عوامل گوناگونی بـه کاظم نیکخواه این امکان را دادند کـه از آن جمله مـی توان بـه برخوردهای زشتانی کـه به اصطلاح مع خط مشی تشکیلات بودند کـه مـی توان بویژه بـه ۲ نفر، یوسف و بهرام اشاره داشت. درون چنین موقعیتی بود کـه تشکیلاتی کـه با وجود ضربه های شـهر و جنگل درون کردستان بـه عنوان نیروی سوم بعد از حزب دمکرات و کومـه له شناخته مـی شد، درون مدتی خیلی کم و براثر نبود درایت و منش انقلابی و کمونیستی درون رهبری از هم پاشید. ولی ماندگان هم بـه ویژه «رهبران» یعنی بهرام و یوسف دیگر بـه طور واقعی بـه خط مشی سابق تعلق خاطر نداشتند و با هم فقط که تا آنجا خوب ماندند و بودند کـه به قول معروف دشمن مشترک داشتند.
سوم اینکه، کادرهای باقیمانده درون مقر اصلی ده طرقه، با کادرهائی از اتحاد مبارزان کمونیست، اسامـی شان را نمـی دانم کـه کی ها بودند) یک یـا دو جلسه درون مقر ما، برگزار کرده بودند و بحث و فحص هایی انجام گرفته بود و روابط زیر زمـینی نیز، بـه باور من برقرارشده بود. چون یک روز کـه من درون روستای حاجی کند بودم، رفیق احمد فاطمـی کـه با کاظم نیکخواه همفکر بود، نامـه ای را بـه من داد و گفت این را هر چه زودتر بـه کاظم برسان، نامـه ای سربسته بود و نباید باز مـی شد. من نامـه را رسانده و هیچگاه از مضمون نامـه اطلاعی نیـافتم. احمد فاطمـی از مقری مـی آمد کـه منصور حکمت و دیگران درون آن حضور داشتند. دوباره فکر کنم بـه نزد آنـها برگشت. این یک یقین نیست، بلکه با توجه بـه کردار و رفتار بعدی، شیوه ی برخورد منصور حکمت و دوستانش بـه دیگر تشکلات کـه فرستادن و یـا نشاندنانی بـه عنوان ستون پنجم درون تشکیلات ها بود، مـی توانست حکایت از یک روابط سری نماید. در هنگامـی کـه «کادرهایی…» کـه خوب نمـی دانم چهانی بودند بـه مقر ما به منظور بحث و فحص آمده بودند، من درون مقر اصلی نبودم و در همان روستایی بودم کـه در بالا نوشتم.
در زمانی کـه من بـه روستای طرقه، مقر اصلی رسیدم، کاظم نیکخواه کـه واقعا که تا آن لحظه مورد اعتماد کامل من بود، درون راه بـه من گفت که کادرهای اتحاد مبارزان کمونیست بـه مقر آمده اند و ما با یکدیگر بحث داشته ایم. من پرسیدم کـه بحث ها بر سر چه چیزی بود؟ و نتیجه چی شد؟ کاظم ازجواب صریح، خودداری کرد و فقط گفت کـه مـی دانی، آنـها یعنی اتحاد مبارزان کمونیست درون نظر دارند برنامـه ای را با درون نظر گرفتن مانیفست کمونیست- کارل مارو فردریک انگلس ارایـه دهند، یـا ارائه داده اند، ما بر اساس کاپیتال برنامۀ خودمان را تدوین مـی کنیم. درون اینجا بحث درون این رابطه ادامـه پیدا نکرد. من هنگامـی بـه مقر رسیدم، با اوضاع خیلی درهم ریخته ای روبرو شدم وی بای حتی بـه درستی صحبت نمـی کرد. فورا یک جلسۀ اعضا و کادرها گذاشته شد و قرار شد کـه همان شب جلسه ای عمومـی گذاشته شود و مسئله حل و فصل گردد، یعنی کاظم نیکخواه اعلام کرد کـه من جدا مـی شوم، یک عدۀ دیگر از جمله رفیق ناصر – منوچهر قلعه مـیاندوآب، احمد فاطمـی با طرح اینکه من بـه دنبال طبقۀ خودم مـی گردم و عده ای دیگر نیز، همـین طور. ولی رابطه بین دو فراکسیون بـه شدت قطبی شده بود و احتمال هر گونـه برخوردی داده مـی شد. یعنی که تا حدی بود کـه هیچبه دیگری اعتماد نداشت، بـه عنوان نمونـه، اینکه مسئولیت جلسه ای کـه قرار بود با حضور همۀ رفقای عضو و پیشمرگ و غیره برگزار شود و هری، هر صحبتی دارد د و موضع خود را مشخص سازد و جدایی و نـه انشعاب انجام گیرد،ی از دو طرف حاضر نشد کـه مسئولیت جلسه را بعهده بگیرد. من خط مشی را قبول داشتم و از خط مشی دفاع مـی کردم و تمایلی هم بـه رفتن و جدایی بـه هیچ عنوان نداشتم و اصلا با جدایی مخالف بودم، ولی دیگر کار از کار گذشته بود، عملا جدایی انجام گرفته بود و فقط فرمولش مانده بود. روی مسئول جلسه توافق نشد و اصولای خود را به منظور چنین مسئولیتی با توجه بـه جو موجود کاندیدا نکرد. من خودم را به منظور ادارۀ جلسه کاندیدا نمودم. دو طرف مرا پذیرفتند، جلسه بـه شکل خیلی متشنجی برگزار شد و کار با یکسری برخوردهای نامناسب، ولی درون حد لفظی پایـان یـافت و اکثریت رفقای تشکیلات که تا آنجایی کـه من یـادم هست، ولی بـه صورت انفرادی اعلام د کـه از تشکیلات جدا مـی شوند. جلسه، پاسی از شب گذشته بـه پایـان رسید. درون آن جلسه به منظور من واضح شد کـه کاظم نیکخواه و اکثریت رفقایی کـه مایل بـه جدایی هستند، خط مشی مبارزۀ مسلحانـه هم استراتژی هم تاکتیک را قبول ندارند و رد کرده اند. من این را بعد از جلسه بـه کاظم گفتم، ولی کاظم نظر مرا رد کرد و گفت نـه، این چنین نیست. فردای آن شب یک جلسه به منظور وداع بین کادرها و اعضا برگزار شد. درون آن جلسه، کاظم بـه عنوان مسئول باصطلاح فراکسیون اعلام کرد کـه آنـها هر کدام بـه یک سلاح نیـازمند هستند و مـی حتما تشکیلات این حق را به منظور آنـها بـه رسمـیت بشناسد و به هر کدام کـه مایل بـه ترک تشکیلات هست، همان سلاح فردی را درون اختیـارش بگذارد. اکثریت رفقایی کـه اعلام ماندن و نـه جدایی کرده بودند با این دلیل کـه شماها فردی اعلام جدایی کرده اید، با این پیشنـهاد مخالفت د، کـه باز من مسئول همان جلسه بودم، با پیشنـهاد کاظم موافقت کردم و رفقای دیگر نیز قانع شدند کـه به هر کدام از رفقا اسلحه ای داده شود، با این شرط، این اسلحه که تا زمانی درون اختیـار هر کدام از رفقاست کـه به یک تشکیلات دیگری اعلام پیوستگی تشکیلاتی را نکرده باشند. هر زمان یکی از رفقا و یـا تعدادی از رفقا بـه یکی از تشکیلات های موجود پیوستند، درون اسرع وقت سلاح را تحویل تشکیلات چفخا- آرخا نمایند. با این پیشنـهاد موافقت شد و جلسه پایـان یـافت. این درون بهار ۱۳۶۲ است.
این جدایی بدخیم و شوم درون حالی انجام گرفت کـه برخی از رفقا از دو طرف خیلی ناراحت و در حال اشک ریزان از یکدیگر جدا مـی شدند. یک تعدادی هم اصلا چشم دیدن یکدیگر را نداشتند. آنـها رفتند و ما باصطلاح طرفداران مشی ماندیم. یعنی اینکه من با کاظم نیکخواه از چفخا- آرخا جدا نشدم و در موقع تشکیل حزب کمونیست ایران هم درون ۲۲شـهریور ۱۳۶۲ با تشکیلات بودم و تا اواخر سال ۱۳۶۲ درون کردستان عراق بودم کـه از تشکیلات چریک های فدایی خلق ایران- ارتش رهایی بخش خلق های ایران کـه دیگر درون اصل تشکیلاتی نبود جدا شدم.
اصولا و اساسا من برنامـه ی حزب کمونیست ایران را، درون دو بند (۱-انقلاب دمکراتیک پیروزمند، ۲- جمـهوری دمکراتیک انقلابی قبول نداشتم)، من بـه این رسیده بودم (یـا همان درک پویـانی و احمدزاده ای)که یک انقلاب پیروزمند بیشتر درون ایران نخواهیم داشت و آن انقلاب سوسیـالیستی هست و دولت آن، دیکتاتوری پرولتاریـا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان- است. من زمانی بـه حزب کمونیست ایران پیوستم کـه فکر مـی کردم کـه آنـها ، انقلاب دمکراتیک و غیره را زیر سئوال اند. اشکال اساسی من، این بود که، من نتوانستم فرق شعار: خرده بورژوامآبانـه (آزادی، برابری، حکومت کارگری) و دیکتاتوری پرولتاریـا را درک کنم.
یک مسئلۀ دیگری نیز درون رابطه با جدایی کاظم نیکخواه و دوستان دیگر و برخورد بعدیشان هست کـه برای تکمـیل شدن، نیـاز هست که درون آن باره نیز خیلی مختصر نوشته گردد، آن هم مسئلۀ سلاح هاست. این دوستان بـه حزب کمونیست ایران پیوستند، یعنی که تا آنجایی کـه من بـه یـاد دارم، کاظم نیکخواه و منوچهر قلعه مـیاندوآب عضو هیأت مؤسس حزب نیز بودند. بر طبق قول و قرار و توافق های انجام شده، مـی حتما که این دوستان سلاح های بـه امانت گرفته شده را تحویل تشکیلات سابق خودشان یعنی چفخا- آرخا مـینمودند، ولی خبری از این کار نشد. من بـه مقر مرکزی حکا به منظور بحث درون این رابطه و تحویل سلاح ها رفتم. اول خیلی با خوشروئی برخورد شد و کاظم قبول کرد کـه سلاح ها، امانتی بوده اند و باید سلاح ها را تحویل دهند. اما و امای مـهم سالتیکوفی(دوچشم وسط بینی ها مـی رویند) کاظم و چند نفر دیگر بیرون رفتند و حدود یکساعت بعد برگشتند، کاظم نیکخواه کاملا برخوردش عوض شده بود و موضع دیگری گرفت. اینکه ما فکر مـی کنیم کـه شما یک تشکیلات پوپولیستی هستید و فلان و بهمان و ما کمونیست، و این سلاح ها را حتما ما داشته باشیم و ما سلاح ها را تحویل نمـی دهیم. من همانجا گفتم کـه این از صداقت بـه دور است، ولی خوب شما نان قلدری تان را مـی خورید، چون نیروی تان زیـاد هست، دارید گردنکشی و باجگیری مـی کنید. من بـه مقر خودمان برگشتم. مسئله را طرح کردم، ولی بـه چند علت دیگر، مسئلۀ سلاح ها به طور جدی دنبال نشد. یکی اینکه خود تشکیلات چفخا -آرخا ۱- بـه علت جدا شدن چند نفر دیگراز رفقا و به شـهر رفتن شان و ۲- اینکه چند نفر از رفقای باقی مانده درون تشکیلات نیز بـه شـهر رفته و گرفتار شده بودند، ۳- حملۀ رژیم بـه منطقه و مجبور بـه ترک کردستان ایران شدن، ۴- بالا گرفتن اختلاف بین دو کادر بـه اصطلاح قدیمـی یعنی بهرام و یوسف، اوضاع تشکیلات را بـه طور کلی درون هم ریخته بود و دیگر جایی به منظور این مسائل باقی نمانده نبود. اختلاف ها طوری بود کـه این دو «کادر» و به اصطلاح رهبر و…یک ماه با یکدیگر حرف نمـی زدند و همـه و مخصوصا مرا کلافه کرده بودند، بـه عنوان نمونـه درون موقعی کـه مسئله ای بود و باید درون مورد آن، بحث و تصمـیم گیری مـی شد، من ناچارا حتما که نقش رد و بدل کننده صحبت های این دو کادر را بـه همدیگر بـه عهده مـی گرفتم . تصور این جریـان واقعا درد آور و مسخره مـی باشد کـه در تشکیلاتی کـه داعیـه مبارزه و انقلابی بودن را دارد بـه جای بحث و چاره اندیشی به منظور زنده نگاه داشتنش و برنامـه ریزی به منظور امورات داخلی تشکیلات، اعضا یـا کادرهای بـه اصطلاح اصلی آن با یکدیگر قهر کنند و یـا با عصبانیت و ناراحتی با هم برخورد نمایند . این یعنی فاجعه و واقعا جای تاسف دارد. حال تصور کنید، درون تشکیلاتی کـه این مسائل اتفاق افتاده اند، رفیقی از شدت ناراحتی- رفیق محسن دچار بیماری روانی شود و خود را با سلاح درون همان روستای طرقه بکشد. همـین رفیق پیش از مرگ، نوشته ای را از خود برجای گذاشت: «رفیق بهروز، عبدالرحیم صبوری بـه من گفته بود کـه نـه تز باش و نـه آنتی تز، بلکه سنتز شو و من نتوانستم.» رفقای خوبی کـه به شـهر رفته بودند احتمال داده مـی شد کـه دستگیر شده باشند و این مسئله یعنی اختلاف دو کادر هم بـه قول معروف قوز بالا قوز شده بود و همـه ما را بـه طور واقعی کلافه کرده و کمـی بـه اندازۀ یک نگاه مانده بود کـه من هم مانند رفیق محسن خود را با سلاح بکشم. واقعا یک نگاه بـه یک درخت و پر از شکوفه هایش مرا بـه خود آورد و سلول های مغزی من باز شدند و توانستم تصمـیم بگیرم کـه باید زنده بمانم و به زندگی و مبارزه ادامـه دهم. حقیقتا گاهی موقع شرایط بـه شدت سخت و ناملایم مـی شود و مغز کارکرد طبیعی و روال عادی خود را از دست داده و فقط روی یک نقطه ثابت مـی ماند.
دوم اینکه با حملۀ رژیم به آخرین منطقۀ آزاد، یعنی منطقۀ روستاهای سردشت ما بـه ناچار، یعنی همۀ نیروهای سیـاسی، بـه کردستان عراق کـه به آن قبرستان ایده های انقلابی و رادیکال به منظور اپوزیسیون ایرانی لقب داده ام،عقب نشینی کردیم. دیگر این قدر مسائل پیش آمد کـه هیچ گاه راجع بـه اینکه حتما در مورد سلاح هایی کـه در دست حکا مانده بود، چکار کرد را نیـافتیم. این را هم بنویسم کـه در همـین مدت چند ماه کـه در کردستان عراق بودیم ، هنوز من با تشکیلات چفخا- آرخا فعالیت داشتم، عده ای از رفقا بـه حکا پیوسته بودند و در مقابل رفقایی کـه حکا را قبول نداشتند، ولی بر اثر تعلق خاطر کمونیستی، زمانی کـه حزب دمکرات ایران بـه مقرهای کومـه له حمله ور و چادرها سوزانده شدند، درون سمت کومـه له قرار گرفتند و در جنگ بین حزب دمکرات ایران و رژیم ددمنش از یکطرف و کومـه له از طرف دیگر جان باختند.
در هرصورت، همانطوری کـه همـه مـی دانیم، متأسفانـه تحولات اجتماعی و تغییر و تبدیل و پیشرفت جوامع و نیز افراد، یک خط مستقیم و همـیشـه بـه جلو نیست، بلکه تکامل و تحولات اجتماعی یک خط مارپیچی و حلزونی هست که گاهی موقع شیب این خط یعنی خط تکامل و تحول این قدر بـه پایین سقوط مـی کند و سکون بر جامعه مستولی مـی شود کـه به نظر مـی رسد کـه پیشرفت بـه جلو غیرممکن هست و نظم موجود غیر قابل تغییر و به ویژه تغییر بنیـادی هست و حتما تن بـه جاودانگی آن سپرد و درک دیـالکتیکی، یعنی هر چه یک روز بـه وجود آمده، مرگ خود را نیز درون بطن خویش دارد و یک روز مـی حتما جای خود را بـه نو دهد و از یـاد انسانـها و حتی طبقات زدوده شود؛ بـه نظر مـی رسد کـه این خود را درجریـان ها و افراد درون فروغلطیدن بـه اپورتونیسم و رویوزیونیسم، متوسل شدن بـه توهم های فلسفی و ایدئولوژیکی و مذهبی و غیره نشان مـی دهد که تا دوباره حرکت از درون و از اعماق بانگ برمـی دارد کـه «گل همـین جاست، همـین جا ب»، این خود را درون من هم کـه نمـی خواستم و نمـی توانستم، با توجه بـه آن خاستگاه طبقاتی و دردمند بودن بـه سکون و سکوت کشیده شوم و اصولا مبارزه را کنار بگذارم، متآسفانـه درون پیوستن بـه خط انحرافی و حتی امروز مـی توانم با اطمـینان ۹۹درصدی بگویم و هیچ خوشحال نیستم کـه این را مـی نویسم، ولی حتما بنویسم که بـه گرایش بغایت بورژوائی و اپورتونیستی و شارلاتانیسم سیـاسی ای همچون منصور حکمت و رفقایش پیوستم کـه تا حد تعریف و تکریم از قدرت های امپریـالیستی، اعلام اینکه کمک مالی گرفتن از آنـها عیب کـه نیست، بلکه افتخار است و همکاری با جریـانات اپوزیسیون انسان کُشی همچون سلطنت طلبان»جاوید شاه گویـان»و ساواکی- (تظاهرات کانادا تورنتو درون زمان زنده بودن منصور حکمت و لندن و مالمو درون زمانی کـه منصور حکمت فوت کرده بود) و حتی نازیستی و فاشیستی اروپا و ترک نمودن مبارزه ی طبقاتی کارگران بر علیـه سرمایـه داران، بطور کلی و مورد تمسخر قرار دادن هر کـه از کارگر بعنوان نیروی اصلی انقلاب اجتماعی و رهائی بخش صحبت مـی کند و کارگری نامـیدنش و حتی همکاری با هواداران سبز بـه رهبری جانیـانی همچون مـیر حسین و ، اکنون پیش رفته هست و برایش اصلا عیب نیست کـه از یورش نیروهای امپریـالیستی هم بـه این و آن طرف (افغانستان – منصور حکمت و لیبی – حمـید تقوائی)به دفاع بر خیزد. گاهی موقع انسان، فقط مـی تواند، بـه این گفته برشت پناه ببرد: « آنکه حقیقت را نمـی داند بی شعور است. اما، آنکه حقیقت را مـی داند و آنرا دروغ مـی پندارد، تبهکار است» و خلاصه، بـه مدت حدود ۳۰ سال از عمرم را بـه نوعی درون بیـهودگی و پوچی (انقلاب زیبا و با شکوه است، بـه غیر از آن هر چه هست بیـهوده و مزخرف است- رزا لوکزامبورگ) تلف کردم، ولی همان سیلی خوردن پدر و قالیباف بودن مادر، درون سر بزنگاه، بـه من یـاری رساند کـه از آنـها خودم را جدا کرده و رها گردم. آینده نشان خواهد داد کـه من که تا کجا درون درک امروزم از واقعیت ها خط درست و به قول معروف «سره از ناسره» را تشخیص داده ام و یـا نـه؟! تجربه های من از بودن با خط کمونیسم کارگری، یعنی حزب کمونیست ایران، حزب کمونیست کارگری و بعد ها با نام سوسیـالیسم کارگری- اتحاد سوسیـالیستی کارگری را درون نوشته هایی، بـه ویژه دو نوشته، یکی درون مورد حزب کمونیست کارگری و دیگر درون مورد اتحاد سوسیـالیستی کارگری، کوشش نموده ام کـه تئوریزه نمایم و موجود هستند. درون زیر به منظور تجربه گرفتن آورده مـی شوند. حتما به این گفته و حکم کارل مارکه حکمـی مادی است، گردن نـهاد کـه فقط با بررسی اعمال و موضع گیری های جریـانات سیـاسی مـی توان بـه ماهیت واقعی و نـه ادعایی شان رسید و نـه چیز دیگری!
البته، باز هم این را بگویم کـه من هم، بعنوان یک کادر درون این دو جریـان آخری مخصوصا اتحاد سوسیـالیستی کارگری، عنصری بی تقصیر نبوده ام و به قولی تافته جدا بافته ای نیستم، منتها من آن لحظه کـه درک کردم کـه جریـان بـه کجا مـی رود، جدائی و حتی تنـها ماندن را ترجیح دادم. که تا برخاستنِ آگاهانـه کارگران آگاه به منظور موجودیت بـه حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست و شروع حرکت به منظور پیروزی انقلاب قهری کمونیستی!
پرسش یـازدهم:
لطفا جمع بندی خودتان را از فعالیت درون حزب کمونیست ایران و کومـه له، همراه با خاطرات و مشاهدات مـهم خود بیـان کنید(به حزب کمونیست کارگری و ایرج آذرین بعدا مـی رسیم).
پاسخ: – من به منظور پاسخ بدین سوال نخست چند تز را درون اینجا طرح مـی کنم و بعد با بررسی اسناد برنامـه ای، پایـه مادی و عینی – طبقاتی- اعضا و کادرهای حزب، عملکرد- پراتیک یعنی مشخصۀ اصلی هر حزب و جریـان و حتی افراد، موضع گیری های سیـاسی و برخورد تشکیلاتی، شعارها و بررسی نوشته هایی از رهبران اصلی و بویژه منصور حکمت بعنوان تئورسین اصلی حزب کمونیست ایران – حکا بـه اثبات آنـها مـی نشینم و جمع بندی خودم را از این حزب و سازمان کردستانی اش – کومـه له ارائه مـی دهم.
پرولتاریـا وطن ندارد. پرولتاریـا جهان متحزب، متحد و مسلح شوید!
سر انجام هر جنگ ملی درون عصر ما، عصر سلطه ی واقعی سرمایـه امپریـالیستی بر جهان، حفظ نظام موجود – سرمایـه داری – و ارتجاعی است! جنگ انقلابی، تنـها جنگ پرولتاریـا بر علیـه طبقه ی سرمایـه دار به منظور درهم شکستن دولت های موجود و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریـا- شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان است. بنا براین درون چنین عصری کـه ۶۴ یـا ۶۸ نفر از ثروتمندان – سرمایـه داران بر نیمـی از درآمد و ثروت موجود درون کره ارض چنگ انداخته اند و نیمـی از جمعیت زنده و ساکن درون جهان هیچ ثروتی ندارند، فقط احزاب و جریـانات مـی توانند و قادرند کـه اسم خود را کمونیست – کارگر آگاه – نـهند کـه برای پیروزی انقلابی تلاش نمایند که هدف آن، تغییر بنیـادی و زیر و روکنندۀ اوضاع موجود هست و آن جز انقلاب قهری کمونیستی کارگران و زحمتکشان تحت هژمونی این طبقه نیست کـه شروع آن با درهم شکستن دولت های موجود و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریـا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان همراه هست و پیروزی نـهایی آن جز برقراری یک جامعۀ کمونیستی جهانی نیست. بقیـه عضوی از طبقۀ حاکمـه و جزیی از سیستم حاکم یعنی سرمایـه داری امپریـالیستی کره ارض گستر هستند کـه جهان را بسوی نابودی حتمـی مـی برد!
۱-حزب کمونیست بر عنامش نـه حزب کمونیست هست و نـه حتی یک حزب کارگران است.
۲- حزب کمونیست ایران یک حزب خرده بورژوائی با رهبرانی اکثریت بر خاسته از طبقات استثمارگر فئودال وسرمایـه دار و کار بدستان رژیم پیشین است.
۳- حزب کمونیست ایران دولت را طبقاتی و بویژه مطابق سند جدید برنامـه ای نمـی بیند و بنا براین باوری واقعی بـه دیکتاتوری پرولتاریـا ندارد و قادر نیست داشته باشد. این مـی توان درون تک تک اعمالش مشاهده کرد و نشان داد.
۴- حزب کمونیست ایران باور بـه انقلاب قهری پرولتری- قهری کمونیستی کارگران ندارد.
۵- پایـه کادری حزب کمونیست ایران را کارگران آگاه تشکیل نمـی دهند کـه مشخصه یک حزب کمونیست- حزب کارگران آگاه است، بلکه متکی بر طبقات دیگر هست. یک حزب کمونیست بنا بـه گفته ای از لنین، درون هر کمـیته حزبی ۱۰ نفره، ۸ نفر کارگر و ۲ نفر روشنفکر از طبقات دیگر عضو هستند.
۶- بنابراین حزب کمونیست ایران و به طریق اولی سازمان کردستان آن- کومـه له فاقد مشخصات یک حزب و سازمان پرولتاریـایی و کمونیستی است. حزب کمونیست ایران حتی یک حزب رفرمـیست طبقۀ کارگر نیست، زیرا کـه فاقد پایـه کارگری و در عمل درون تمام این سال ها حتی یک اعتصاب کارگری را سازمان نداده است. حزب کمونیست ایران عملا و نظرا و از نظر نیروی طبقاتی تشکیل دهنده و بویژه رهبری کننده اش، از بدو تولد که تا کنون، یک حزب بورژوایی بوده هست که همـین الآن مشغول لاس زدن با ناسیونالیست های کرد و تعریف و تمجید و کمک مالی گرفتن از دولت اقلیم کردستان عراق است.
۷- حزب کمونیست ایران از آنجا کـه فاقد تئوری و پراتیک اجتماعی کمونیستی است، از نظر برنامـه ای مغشوش هست و اصول روشنی ندارد. این را مخصوصا درون سند برنامـه جدیدش بـه روشنی مـی توان دید. درون این رابطه این حزب، حتی فاقد یک برنامـه حداقل و حداکثر بـه سبک جریـانات کلاسیک است. بـه جای این، انسان با مخلوطی از کلمات مواجه مـی شود.
حال توجه شما را، بـه چند فاکت از برنامـه قبلی حکا و برنامـه جدید آن جلب مـی کنم:
ختم برنامـه سال ۱۳۶۱
» ما قاطعانـه اعلام مـی داریم کـه تأمـین پیگیر وهمـه جانبهٔ مطالبات سیـاسی و اقتصادی حداقل پرولتاریـای ایران تنـها از طریق جمـهوری دمکراتیک انقلابی ممکن خواهد بود. از این رو ما با تمام احزاب و جریـانات رفرمـیستی کـه گسترش دخالتهای پلیسی و بوروکراتیک دولت درون زندگی توده های مردم، بعنوان گامـی بـه پیش تبلیغ مـی کنند پیگیرانـه مبارزه خواهیم کرد. درعین حال ازهر ی کـه مخالف نظام اجتماعی- سیـاسی موجود بوده و بنحوی انقلابی درراه تحقق تمام یـا قسمتی از نکات برنامـهٔ حداقل مبارزه کند پشتیبانی مـی کنیم. برنامـهٔ حزب کمونیست ایران – کومـه له و اتحاد مبارزان کمونیست – شـهریور ۱۳۶۱- انتشارات کومـه له.
ختم برنامـه ی جدید حزب کمونیست ایران
حزب کمونیست ایران پیگیرانـه به منظور دستیـابی بـه اصلاحات فوق درون زندگی کارگران و توده های محروم مبارزه مـی کند. ما از هر مبارزه آزادیخواهانـه و حق طلبانـه بر علیـه جمـهوری اسلامـی و هر ی کـه پیگیرانـه خواهان رفع و از مـیان برداشتن اشکال مختلف تبعیضات ، سیـاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی باشد پشتیبانی مـی کنیم.
مفاد حداقل قانون کار- درون ۱۹ بند-
حزب کمونیست ایران درون مبارزه، حرکت اجتماعی و نـهاد سیـاسی کـه بخشا اه سیـاسی اعلام شده آن را برآورد و امکان دسترسی و نیروی کارگری و سوسیـالیستی را بـه اهرمـهای قدرت سیـاسی درون جامعه فراهم نماید، فعالانـه مشارکت خواهد کرد.
از نظر ما سوسیـالیسم امری مربوط بـه آينده ای نامعلوم و دوردست نيست بلكه زمينـه، توانائی و امكان اجتماعی و اقتصادی آن دربطن نظام سرمايه داری ايران فراهم آمده هست و تحقق آن بـه نيروی آگاهی، تشكل و مبارزه طبقه کارگر ممكن خواهد شد. امكانات مادی و ثروتهای غنی جامعه ايران و همبستگی بين المللی کارگری ضامن دوام و پايداری آن خواهد بود. درشرايط حاضر اين مبارزه از طريق سرنگونی جمـهوری اسلامـی تداوم مـیيابد و برانداختن اين نظام سرکوب و خفقان درون ايران هدف بلاواسطه انقلاب کارگری را تشكيل مـی دهد. اما درون شرايطی که هنوز نظام سرمايه داری برقرار است، حزب کمونيست ايران درعين مبارزه بی وقفه و پيگير به منظور برقراری سوسياليسم و ايجاد جامعه کمونيستی، لحظه ای مبارزه به منظور انجام اصلاحات سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی پيشرو و مترقی را جهت بهبود شرايط زندگی توده های کارگر و زحمتكش و امن تر و انسانی تر جامعه و محيطی کـه در آن زندگی مـیكنيم، درچهارچوب همـین نظام موجود نیز رها نخواهد کرد. ص ۴ سند جدید. »
منبع سند برنامـه حزب کمونیست ایران، سایت کومـه له – سازمان کردستان – حزب کمونیست ایران.
http://komalah.org/Farsi/index.php/asnad/3175.html
حزب کمونیست ایران درون این سند برنامـه ای، انقلاب قهری پرولتاریـا، درهم شکستن قهری دم و دستگاه دولت بمثابه ی دستگاه طبقاتی و دولت جانشین کـه برخاسته از چنین انقلابی است- دیکتاتوری پرولتاریـا – را بعنوان دولت دوران گذار جامعه از سرمایـه داری بـه کمونیسم و تبدیل اولی بـه دومـی را، حذف نموده هست : « حزب کمونيست ايران، بـه مثابۀ حزبی مارکسيستی، به منظور پايان بـه حاکميت سياسی و اقتصادی طبقه سرمايه دار، برقراری حكومت کارگری و ايجاد يك جامعه سوسياليستی مبارزه مـی كند. جامعه ای کـه پايان بخشيدن بـه استثمار انسان از انسان، زوال دولت و تمام ارکان نگاهدارنده اش از آن طريق مـی گذرد. هدف غائی ما دستيابی بـه جامعه ای هست که درون آن آزادی و رفاه همگانی جای اسارت و بی عدالتی و محروميت را مـیگيرد و فرصتهای يكسان به منظور رشد و شكوفائی خلاقيتها و تعالی انسان فراهم مـی شود؛ جامعه ای کـه در آن هر بـه اندازه توانائيش کار مـی كند و به اندازه نيازش از مواهب زندگی برخوردار مـی گردد، و در آن دولتی نيست کـه بر فراز جامعه قرار بگيرد و بند اسارت تك تك افراد آنرا بـه گذشته های استثمار، ستم، خرافه پرستی و جهل گره بزند.» . اینـها بـه نظر من، برداشت های مغشوش از مانیفست کمونیست نوشته ی کارل مارو انگلس درون سال ۱۸۴۷ و ۴۸ مـی باشد. آنـها دراین رابطه چنین مـی نویسند :
» مانیفست کمونیست ۱۸۴۸» وﻗﺘﯽ ﭘﺮوﻟﺘﺎرﯾﺎ درون ﺟﺮﯾﺎن ﭘﯿﮑﺎرﻋﻠﯿﻪ ﺑﻮرژوازی اﻟﺰاﻣﺎ بـه صورت یک طبقه متحد مـی گردد و از ﻃﺮﯾﻖ اﻧﻘﻼب ﺧﻮد را بـه ﻃﺒﻘﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﻣﺒﺪل ﻣﯽ ﺳﺎزد و درمقام ﻃﺒﻘﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮوا ﻣﻨﺎﺳﺒﺎت ﺗﻮﻟﯿﺪی ﮐﻬﻨﻪ را ﺑﺎ ﺗﻮﺳﻞ ﺑﻪ ﻗﻬﺮ ازﻣﯿﺎن ﻣﯽ ﺑﺮد، آن وﻗﺖ ﺑﺎ ﺑﺮاﻧﺪاﺧﺘﻦ اﯾﻦ ﻣﻨﺎﺳﺒﺎت ﺗﻮﻟﯿﺪی ﺷﺮاﯾﻂ وﺟﻮد ﺗﻀﺎدهای ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ وﺑﻄﻮرﮐلی ﻃﺒﻘﺎت و ﺑﺪﯾﻨﺴﺎن ﻓﺮﻣﺎﻧﺮواﺋﯽ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﯾﮏ ﻃﺒﻘﻪ را نیزاز ﻣﯿﺎن ﻣﯽ ﺑﺮد»ِ- تر چمـه ی بهنام جعفری
» جای جامعۀ کهنۀ بورژوائی با طبقات و تضادهای طبقاتی اش را اجتماعی مـی گیرد کـه درآن بالیدنِ آزادانۀ هرط بالندگی آزادانـه همگانی است.» – پایـان بخش – ۲- پرولتر ها و کمونیست ها – ترجمۀ برهان شـهاب- ص ۳۷ و ۳۸- پی دی اف.
اما کارل مارکس، بـه نظر من، بـه ناکافی بودن گفتۀ بالا، خیلی زود پی مـی برد، زیرا او درون سال ۱۸۵۲ درون نامـه ای بـه ژوزف وایدمایر آلمانی مـی نویسد : » که تا آنجا کـه به من مربوط مـی شود، هیچ امتیـازی بـه واسطۀ کشف وجود طبقه ها درون جامعۀ مدرن، یـا کشف پیکار مـیان آنـها ازآن ِ من نمـیشود… کاری کـه من انجام دادم و تازگی داشت نشان این نکته ها بود:
۱ )هستی ِ طبقه ها صرفاً وابسته بـه مرحلۀ تاریخی ِ خاصی درون تکامل تولید است.۲) پیکار طبقاتی بـه طور ضروری بـه دیکتاتوری ِ پرولتاریـا منجر مـی شود.۳) این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار بـه انحلال تمامـی ِ طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بود.»
و درون این مورد لنین مـی گوید: «ما کاملا بر روی اساس تئوری مارکسیستی ایستادگی مـی کنیم؛ تصرف قدرت سیـاسی توسط پرولتاریـا……»
مارو انگلس
«ما ضمن تشریح عام ترین مراحل رشد پرولتاریـا جنگ داخلی کم و بیش نـهان درون جامعه ی کنونی را که تا لحظه ای کـه این جنگ بـه انقلاب مـی انجامد و پرولتاریـا با سرنگون ساختن قهری بورژوازی، حکومت خویش را بنیـاد مـی نـهد، دنبال کردیم. » پایـان فصل اول مانیفست
لنین درون کتاب دولت و انقلاب – کتاب بالینی به منظور ما کارگران درون مقابل اپورونیستهائی که فقط بر «زوال دولت» و نـه «لغو دولت»، تکیـه مـی کنند، با آوردن پاراگرافی از نوشته انگلس بـه نام آنتی دورینگ کـه اپورتونیست های اینترناسیونال دوم، از آن فقط «زوال دولت» را نتیجه گرفته بودند، آورده ، ولی درون تشریح آن درون ۵ مورد، کوشش داعیـانـه ای بخرج مـی دهد و منبع تئوریک پر ارزشی را درون رابطه با دولت بعنوان وسیلۀ سرکوب طبقاتی، لزوم درون هم شکستن دولت بورژوائی، لزوم و ضرورت دیکتاتوری پرولتاریـا و نقش انقلاب قهری، از خود باقی مـی گذارد. او درون خاتمـه، مـینویسد: » پنجم. درون همان تأليف انگلس کـه استدلال مربوط بـه زوال دولت را همـه از آن بخاطر دارند، استدلالى راجع بـه اهميت انقلاب قهرى وجود دارد. درون اينجا ارزيابى تاريخى انگلس درون باره نقش اين انقلاب بـه يک ستايش نامـه واقعى درون وصف آن مبدل مي گردد. اين موضوع را «کسى بخاطر ندارد»[تدوین کنندگان برنامـه حزب کمونیست ایران و بعدها دنیـای بهتراصولا چنین چیزی را نخوانده اند؟!- من] سخن گفتن درباره اهميت اين انديشـه و حتى تفکر درباره آن درون احزاب کنونى سوسيال دمکرات رسم نيست و در ترويج و تبليغ روزمره ميان تودههای کارگر اين انديشـهها هيچگونـه نقشى بازى نميکند، و حال آنکه اين انديشـهها با موضوع «زوال» دولت ارتباط ناگسستنی دارد و با آن کل موزونی را تشکیل مـی دهد.
اینک این استدلال انگلس:
» … درباره اين کـه قوه قهريه درون تاريخ نقش ديگرى نيز ايفا مي کند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابى است، درباره اين کـه قوه قهريه، بنا بـه گفته مارکس، براى هرجامعه کهنـهاى کـه آبستن جامعۀ نوين است، بمنزله ماماست، درباره اين کـه قوه قهريه آنچنان سلاحيست کـه اجتماعى بوسيله آن راه خود را هموار ميسازد و شکلهاى سياسى متحجر و مرده را درهم ميشکند – درباره هيچيک ازاينـها آقاى دورينگ سخنى نمي گويد، فقط با آه و ناله اين احتمال را مـیدهد کـه براى برانداختن سيادت استثمارگران، شايد قوه قهريه لازم آيد – واقعا کـه جاى تأسف است! زيرا هرگونـه بکار بردن قوه قهريه بنا بـه گفته ايشان، موجب فساد اخلاقىانى هست که آن را بکار مي برند و اين مطالب عليرغم آن اعتلاى اخلاقى و مسلکى شگرفى گفته مي شود کـه هر انقلاب پيروزمندانـهاى با خود بـه همراه ميآورد! اين مطالب درون آلمانى گفته ميشود کـه در آن تصادم قهرى، تصادمى کـه به هرحال ممکن هست به مردم تحميل گردد، حداقل اين مزيت را دارد کـه روح آستانبوسى، روحى را کـه درنتيجه خوارى و ذلت جنگ سى ساله درون اذهان مردم رسوخ کرده است، از بين ببرد. و آن وقت اين شيوه تفکر تيره و پژمرده و زبون کشيشانـه جسارت دارد خود را درون برابرانقلابىترين حزبى کـه تاريخ نظيرآن را نديده هست عرضه دارد.» (ص ١٩٣ چاپ سوم آلمانى، پايان فصل چهارم بخش دوم.)
و اما درون باره ی اهمـیت دیکتاتوری پرولتاریـا:
البته، کارل مارو لنین وغیره درون خیلی از نوشته هایشان روی دیکتاتوری پرولتاریـا تکیـه مـی کنند و لنین بـه درستی مـی نویسد: »انی که ادامـه مبارزۀ طبقاتی را که تا دیکتاتوری پرولتاریـا قبول نداشته باشند، مارکسیست نمـی توانند باشند» ، زیرا کـه تا هنگامـی کـه دولت کـه ناشی ازتضادهای طبقاتی هست و خود درون جامعۀ حاضر نشانـه طبقاتی بودن جامعه است، موجود است، جزدیکتاتوری طبقاتی، وسیلۀ سرکوب یک طبقه – طبقۀ حاکمـه برعلیـه طبقه یـا طبقات و اقشار محکوم نیست و این نکته اصلی آموزش کارل ماردر مورد دولت است.
خود کارل مارکس درون نقدی بر برنامـه گوتاء درون سال ۱۸۷۵ چنین مـی نویسد: » بین جامعۀ سرمایـه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى بـه دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیـاسى نیز هست کـه دولت درون آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریـا.
اکنون برنامـه [گوتا] نـه بـه این آخرى مى پردازد و نـه بـه سرشت دولت درون جامعۀ کمونیستى.» .
برخورد حکا بـه مسئلۀ دیکتاتوری پرولتاریـا همانطور کـه در پی مـی آید و کلا گرایش اتحاد مبارزان کمونیست کـه بعدها درون حزب کمونیست کارگری و زائده هایش مشاهده مـیکنیم، بویژه درون سند برنامـه ای جدید حکا، بدین معناست کـه دولت را بعنوان ارگان طبقاتی- دیکتاتوری طبقاتی نمـی شناسد و حکومت کارگری درون اینجا، دولتی هست که درآن، شعار(برابری، آزادی ، حکومت کارگری) قرار است، متحقق شود کـه به باور من شعاری است خرده بورژوائی و سوسیـال دمکراتی کـه از انقلاب بورژوائی فرانسه بـه ارث رسیده است، دیکتاتوری پرولتاریـا را مورد نظر ندارد، ما درون اینجا با سرکوب مقاومت بورژائی «خلع ید شده از صاحبین ابزار تولید، ولی زنده کـه درنده خوتر» شده هست طرف نیستیم، بلکه با آزادی و برابری طرف هستیم کـه قرار هست برای همـه طبقات و اقشار باشد، اینجا سلاح پرولتاریـا نیست کـه رُعب و وحشت درون دل بورژوازی مـی اندازد، بلکه شفقت و از خود گذشتگی مذهبی گونـه پرولتاریـاست کـه جذابیت مـی آفریند و باعث جلب نظر مـی شود کـه ما امروزه پیـاده شدۀ آنرا درون دولت های سوسیـال دمکرات درون اروپا بـه روشنی مـی بینیم. اما، درون دیدگاه کارل مارکس، انگلس، لنین ودیگر مارکسیست های انقلابی مانند رُزا لوکزامبورگ و گرامشی که شالوده اش بر مبارزۀ طبقاتی بوده و زندگی درون جامعۀ طبقاتی حاضر اثبات کننده آنـهاست، دولت دستگاه سرکوب طبقه و یـا طبقات و اقشاراجتماعی بوسیله طبقۀ اجتماعی دیگر- طبقۀ حاکمـه- طبقۀ صاحب ابزار تولید- است، درجامعه ای کـه هنوز، دولت بطور کلی و دولت پرولتاریـا بطور ویژه یعنی دستگاه امحاء و یـا محدودیت گذاربرفعالیت طبقه و طبقات استثمارگر قبلی بر قرار است، ازآزادی بطورکلی نمـی توان صحبتی بـه مـیان آورد. فقط درون صورتی و در جامعه ای مـی توان از آزادی بطور کلی صحبت کرد کـه دولت کلا بعنوان دستگاه سرکوب طبقاتی برچیده شده باشد و این یعنی جامعۀ فاقد طبقات، جامعۀ فاقد مالکیت خصوصی خاصه بر ابزار تولید کـه در آن دولت زوال یـافته هست که درون آن طبقه ای نیست کـه دولت یـا حکومت داشته باشد. با کمـی توجه بـه ماهیت » آزادی، برابری، حکومت کارگری»، مشخص مـی شود کـه همـین دولت های سوسیـال دموکرات کـه حتی یک اعتصاب کارگران را بر نمـی تابند و سرانشان درون حرافی از آزادی استاد هستند، مورد نظر هست و نـه دیکتاتوری پرولتاریـا کـه سلاح پرولتاریـا به منظور رعُب و وحشت سرمایـه داران مـی باشد.
و اما، قبل از ادامۀ پاسخ کامل بـه این پرسش، لازم هست به فاکت های زیر توجه داشته و به سیر اندیشـه های منصور حکمت، درون طول دو دهه فعالیتش، بعنوان رهبر، تئوریسین اصلی و بنیـادگذار حکا بطور مختصر پرداخته گردد.
این مسائل عبارتند از:
جامعه، طبقات، سیـاست، حزب، دولت
» هر جامعه ای زندگی مـیکند و رُشد مـی یـابد چون کـه به یک تولید معینی از نظر تاریخی وابسته است، آنجا کـه تولید و کار سازمان یـافته (حتی بشکل ابتدائی آن) موجود نیست، نـه جامعه ای وجود دارد و نـه زندگی تاریخی. جامعۀ مدرن بقا دارد و تا مرحلۀ کنونی رُشد یـافته هست زیرا کـه به یک سیستم تولید وابسته هست سیستم تولیدی کـه از نظر تاریخی درون وجود دو طبقه مشخص مـی شود. طبقۀ سرمایـه دار مالک ابزار تولید و طبقۀ کارگر کـه در خدمت اولی قرار گرفته و با رشته های دستمزد و هراس از گرسنگی مرگ آور بـه بند کشیده مـی شود.» بـه نقل از مقاله کارگر کارخانـه – مقدمـه بر برگزیده ای از آثار گرامشی- جیبی- ص ۴۳
…» درون بالا متذکر شدم و بعداً با تفصیل بیشتری نشان خواهم داد کـه آموزش مارو انگلس درباره ناگزیری انقلاب قهری مربوط بـه بر انداختن دولت بورژوازی و دیکتاتوری پرولتاریـا به منظور درهم شکستن قهری مقاومت و دسیسه چینی بورژوازی خلع ید شده، ولی هنوز زنده است. اساسا دولت سرمایـه داران نمـی تواند از طریق «زوال» جای خود را بـه دولت پرولتری (دیکتاتوری پرولتاریـا) بدهد و این عمل طبق قاعده عمومـی فقط از طریق انقلاب قهری مـی تواند انجام پذیرد. ستایشنامۀ انگلس درباره این انقلاب کـه کاملا با بیـانات مکرر مارمطابقت دارد (پایـان کتاب «فقر فلسفه» و«مانیفست کمونیست» را بـه یـاد آوریم کـه چگونـه درون آن با سربلندی و آشکارا ناگزیری انقلاب قهری را اعلام کرده و در برنامـه حزب کمونیست گنجانده است، انتقاد از برنامـه گوتاء را درون سال ۱۸۷۵ بـه خاطر آوریم کـه تقریباً ۳۰ سال بعد از آن نوشته شده و در آنجا ماراپورتونیسم این برنامـه را بیرحمانـه رد مـی کند) این ستایشنامـه بـه هیچ وجه «شیفتگی» و سخن آرایی و یـا اقدامـی بـه منظور مناظره نیست. ضرورت تربیت سیستماتیک توده ها بـه قسمـی کـه با این نظریـه و همانا با این نظریـه انقلاب قهری مطابقت داشته باشد، همان نکته ایست کـه شالوده ی تمام آموزش مارو انگلس را تشکیل مـی دهد. بارزترین نشانـه خیـانت جریـانات فعلا حکمفرمای سوسیـال شوینیسم و کائوتسکیسم، (سوسیـال دمکراسی، کمونیسم مرده بـه دنیـا آمده اروپائی – من )به آموزش مارو انگلس این هست که خواه این جریـان و خواه آن دیگری این ترویج و تبلیغ را فراموش کرده اند. لنین – نقل از «دولت و انقلاب» (اوت – سپتامبر ۱۹۱۷)».
[ اسناد انترناسیونال اول:
فردریک انگلس: ما مىخواهیم طبقات را از بین ببریم. تنـها وسیلۀ آن، داشتن قدرت سیـاسى درون دست پرولتاریـاست. خوب، حالا ما حتما با سیـاست کارى نداشته باشیم؟ کلیـهى طرفداران کناره گیرى از سیـاست، خود را انقلابى مىخوانند. انقلاب، عالىترین عمل سیـاسى هست و هر کـه خواستار آنست، حتما همچنین خواهان وسیلهاى باشد کـه انقلاب را تدارک مىبیند و کارگران را بـه خاطر آن تربیت کرده و سعى مىکند کـه فردای انقلاب، دوباره فریب فاورها و پیـاتها را نخورد. حالا فقط مسأله بر سر این هست که کدام سیـاست؟ سیـاست محض پرولترى و نـه سیـاست دنباله روى از بورژوازى.
کارل مارکس:
مبارزات اقتصادى و مبارزات سیـاسى
یک:
طبیعتا هدف نـهایى سیـاسى طبقۀ کارگر، تصرف قدرت سیـاسى است؛ و طبیعتا براى این منظور، سازمانى از طبقۀ کارگر کـه داراى درجهاى از انکشاف قبلى بوده و در جریـان خود مبارزات اقتصادى تشکیل شده و رشد یـافته است، ضرورى مىباشد. (توجه کنید کارل ماراز سازمان سیـاسی طبقۀ کارگر صحبت مـی کند و این را با گفته های منصور حکمت و مخصوصا (حزب زنان، حزب کودکان، حزب منصور حکمت، بیـانیـه بمناسبت یـازدهمـین سالگرد تأسیس حککا)، مقایسه نمائید- من)
اما از طرف دیگر، هر ى کـه در آن طبقۀ کارگر بـه عنوان طبقه بـه مخالفت با طبقات حاکم برمىخیزد و مىکوشد آنـها را بـه وسیله فشارى از خارج تحت سلطهى خود درآورد، ى سیـاسى است. مثلا کوشش براى بـه چنگ آوردن کاهش زمان کار از سرمایـه داران منفرد درون یک کارگاه یـا فقط درون یکى از شاخه هاى صنایع بـه وسیلهى اعتصاب و نظایر آن، ى صرفا اقتصادى است. درون مقابل، بـه منظور بـه دست آوردن قانون هشت ساعت کار و نظایر آن، ى سیـاسى است. و به این ترتیب هست که از همـهى هاى اقتصادى منفرد کارگران، درون همـه جا ى سیـاسى پدید مىآید. یعنى طبقه بـه منظور پیروز گرداندن منافع خویش درون شکلى عمومى، و در شکلى کـه داراى نیروى الزام اجتماعى عام مىباشد. اگرچه این ها بـه وجود یک سازمان قبلى نیـاز دارند، معهذا بـه نوبۀ خود وسایل انکشاف چنین سازمانى مىباشند.
در آن جایى کـه هنوز طبقۀ کارگر بـه درجهى کافى سازمانى دست نیـافته، که تا بتواند علیـه قهر دسته جمعى _ یعنى اقتدار سیـاسى طبقات حاکم _ بـه مبارزهاى قاطع بپردازد، درون هر حال حتما با کار تهییجى پیـاپى علیـه شیوهى برخورد سیـاسى دشمنانۀ طبقات حاکم نسبت بـه ما، این طبقه را بـه آن درجهى سازمانى ارتقا داد. درون غیر این صورت، طبقۀ کارگر بـه صورت آلت دست طبقات حاکم باقى خواهد ماند.
(تلخیص از نامـهى مارکس بـه ف. بولت، مورخ بیست و سوم فوریـه ۱۸۷۱، بـه نقل از «کارمزدى و سرمایـه»، انتشارات سوسیـال، پاریس، ۱۹۷۲)
دو :
_ با توجه بـه این کـه پرولتاریـا بـه عنوان طبقه، فقط درون صورتى مىتواند علیـه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود کـه در حزب سیـاسى مجزاى خویش، درون تخالف با همـهى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ _ با توجه بـه اینکه تشکل پرولتاریـا درون حزب سیـاسىاش براى تضمـین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نـهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ _ با توجه بـه این کـه باید وحدت نیروهاى طبقهى کارگر، کـه از قبل درون مبارزات اقتصادى تحقق یـافته، بـه عنوان اهرم توده هاى این طبقه درون مبارزه علیـه اقتدار سیـاسى استثمار کنندگانشان بـه کار آید؛ کنفرانس بـه اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مىسازد کـه در جریـان مبارزهى طبقهى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیـاسى این طبقه بـه طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند.
(تلخیص از قطعنامـهى کنفرانس لندن انجمن بین المللى کارگران _ انترناسیونال _ سپتامبر ۱۸۷۱، بـه نقل از همان ماخذ.)]
یک نکتۀ دیگری لازم هست اینجا از زبان مارگفته شود و آنـهم لزوم و ضرورت درون هم شکستن دولت موجود، دولت سرمایـه داری است. این را کارل ماربعد از درون خون غرق شدن کموناردها درکمون پاریس و بررسی علل شکست دولت پرولتاریـا – کمون پاریس بود کـه توانست بـه این درک کامل برسد که پرولتاریـا نمـی تواند از دستگاه دولتی موجود به منظور رسیدن بـه اهش استفاده نماید:» کمون ثابت کرد کـه طبقه ی کارگر نمـی تواند بـه طور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ای را تصرف نماید و آنرا به منظور مقاصد خویش بـه کار اندازد.» مانیفست کمونیست، پیشگفتار چاپ آلمانی، سال ۱۸۷۲. حروف درشت از من است.
آیـا اینکه کمونیسم را بعد از این همـه مبارزات طبقاتی درون صحنـه تئوریک، پراتیک و نقدهای کارل مارو انگلس و لنین و… کـه آنرا بعنوان یک طبقاتی طبقۀ کارگر به منظور لغو شرایط موجود اجتماعی- به منظور از بین بردن حالت کنونی چیزها کـه از درون یک مبارزۀ طبقاتی حاد و خونین – انقلاب قهری پرولتری{مارو انگلس «ما ضمن تشریح عام ترین مراحل رشد پرولتاریـا جنگ داخلی کم و بیش نـهان درون جامعۀ کنونی را که تا لحظه ای کـه این جنگ بـه انقلاب مـی انجامد و پرولتاریـا با سرنگون ساختن قهری بورژوازی، حکومت خویش را بنیـاد مـی نـهد، دنبال کردیم. » پایـان فصل اول مانیفست} و برقرار نمودن دیکتاتوری پرولتاریـا- بـه اثبات رساندند، بـه آرزوهای انسان اولیـه از خود و زندگی اش برگرداندن و مبارزۀ طبقاتی و ادامـه آنرا کم رنگ و یـا اینکه، خط زدن و نادیده گرفتن طبقۀ پیشبرنده چنین مبارزه ای، واقعا و حقیقتا برگرداند ن «کمونیسم » بـه ماقبل کارل مارو یـا همان گفته های جناب آقای دورینگ نیستند؟! و آیـا خدمتی بزرگتر از این بـه کل طبقۀ سرمایـه دار- امپریـالیستی جنگ طلب موجود است؟
یک دنیـای بهتر- برنامـه حزب کمونیست کارگری – بنیـادهای فکری و اجتماعی کمونیسم کارگری
«تغییر جهان و ایجاد دنیـایی بهتر یک امـید و آرمان همـیشگی انسانـها درون طول تاریخ جامعه بشری بوده است. … کمونیسم کارگری قبل از هر چیز بـه اینجا تعلق دارد، بـه امـید و اعتقاد انسان های بیشمار و نسلهای پی درون پی بـه اینکه ساختن یک آینده بهتر، یک جهان بهتر، بدست خود انسان، ضروری و مـیسر است»
«در هیچ گوشـه ای از تئوری کمونیسم، اعمال قهر بعنوان جزء لایتجزا و ذاتی انقلاب کارگری ضروری دانسته نشده است. اما هر با اندک شناختی از جامعه موجود اذعان مـیکند کـه طبقه حاکم خود را با مسالمت از برابر اراده اکثریت عظیم جامعه به منظور تغییر نظام موجود کنار نخواهد کشید. اگر دفاع از منافع و مصالح روزمره ی بورژوازی وظیفه دولت و دستگاه سرکوب است.
اما این حکومت، کـه به همـین اعتبار درون تئوری مارکسیسم دیکتاتوری پرولتاریـا نامـیده شده است، دولت اکثریت استثمار شده جامعه به منظور دیکته حکم آزادی و برابری انسان ها بـه طبقات استثمارگر و فائق آمدن بر تلاش ها و توطئه های آنـهاست. از نظر شکل، حکومت کارگری یک دولت آزاد هست که تصمـیم گیری و اعمال اراده ی مستقیم خود توده وسیع مردم کارگر و زحمتکش درون جامعه را سازمان مـیدهد. حکومت کارگری بنا بر ماهیت خویش حکومتی گذرا هست که با تحقق اه انقلاب ضرورت وجودی خود را از دست مـیدهد و زوال پیدا مـیکند»
اما این حکومت کـه به همـین اعتبار درون تئوری مارکسیسم دیکتاتوری پرولتاریـا نامـیده شده است، دولت اکثریت استثمار شده جامعه به منظور دیکته حکم آزادی و برابری انسان ها بـه طبقات استثمارگر و فائق آمدن بر تلاش ها و توطئه های آنـهاست. از نظر شکل، حکومت کارگری یک دولت آزاد هست که تصمـیم گیری و اعمال اراده ی مستقیم خود توده وسیع مردم کارگر و زحمتکش درون جامعه را سازمان مـیدهد. حکومت کارگری بنا بر ماهیت خویش حکومتی گذرا هست که با تحقق اه انقلاب ضرورت وجودی خود را از دست مـیدهد و زوال پیدا مـیکند»
آیـا درون تئوری مارکسیستی دیکتاتوری پرولتاریـا یک دولت آزاد است؟ آیـا تمامـی طبقات جامعه پیشین مـی توانند درون این دولت شرکت داشته باشند؟ و فعالیت نمایند؟ آیـا درون کمون پاریس بورژوازی فرانسه هم شرکت داشت و یـا مـی توانست شرکت نماید؟ درون شوراهای کارگران و سربازان و دهقانان درون روسیـه تمام طبقات جامعه پیشین روسیـه شرکت داشتند و یـا مـی حتما شرکت مـی داشتند؟ و آیـا این، همان دولت آزاد خلقی نیست کـه کارل ماردر نقدی بر برنامـه گوتا با نقد بر آن دیکتاتوری پرولتاریـا را نتیجه گرفت؟ اگر چنین باشد، آیـا این دولت مـی تواند، دولت محدود کننده فعالیت طبقات پیشین و مخصوصا بورژوازی باشد؟ آیـا از نظر محتوائی و ماهیتی چنین دولتی، همـین دولت های سوسیـال دمکرات نیستند کـه در اینجا طرح مـی گردند؟ چرا درون تمام این پاراگراف ها یکجا از نیروی مسلح کارگران و زحمتکشان بعنوان دیکتاتوری پرولتاریـا، بعنوان حافظ انقلاب اجتماعی نامـی نمـی شود؟ آیـا اینکه انگلس از قول مارکس، مـی نویسد : » قهر مامای جامعه نو از زهدان جامعه قدیمـی است»، لنین مـی نویسد: » بدون انقلاب قهری تعویض دولت بورژوازی با دولت پرولتری غیر ممکن هست و از بین رفتن دولت پرولتاریـا، دولت بطور کلی جز از راه زوال ممکن نیست.» وکارل مارمـی نویسد : « نیروی قهر سازمان یـافته طبقۀ حاکمـه را نمـی توان بدون نیروی سازمان یـافته قهر طبقه ی ….» نمـی رسانند کـه قهر و خشونت و مبارزه قهرآمـیز و جنگ طبقاتی – جنگ داخلی- اجتناب ناپذیر بوده و بر خلاف تصور اینان ( » اعمال قهر بعنوان جزء لایتجزای و ذاتی انقلاب کارگری» نیست، ضروری دانسته نشده است. آیـا واقعا قهر جزء لایتجزا و ذاتی انقلاب کارگری نیست؟) چرا این برنامـه درون باره این همـه مبارزه ای که بویژه لنین برعلیـه اپورتونیست ها یی همچون کائوتسکی و واندروایلد و شیدمان داشت کـه بفهماند کـه انقلاب قهرآمـیز، مگر درون یک استثناهائی کـه استثناء درون هر قانونی و بویژه قوانین اجتماعی موجود است، ضروری مـی باشد، ساکت هست و با سکوت از کنارشان مـی گذرد. این رانندگی با چراغ خاموش به منظور چیست؟
لنین درون فصل اول کتاب دولت و انقلاب بعد از اینکه بـه دولت بعنوان نیروی برآمده از درون جامعه طبقاتی و به علت تضادهای طبقاتی آشتی ناپذیر با استفاده از فاکت هائی از اثر انگلس «منشاء مالکیت ، خانواده و دولت» مـی پردازد، درون باره گذار از جامعه طبقاتی و انقلاب قهری چنین مـی نویسد : » از سوى ديگر، تحريف «کائوتسکيستى» مارکسيسم هست که بمراتب ظريفتر انجام ميگيرد. از لحاظ «تئورى» نـه اين موضوع کـه دولت ارگان حکمفرمايى طبقاتى هست و نـه اين کـه تضاهاى طبقاتى آشتىناپذيرند، نفى نمي شود. ولى يک چيز درون نظر گرفته نمـی شود و يا روى آن سايه افکنده مي شود و آن اينکه اگر دولت محصول آشتى ناپذيرى تضادهاى طبقاتى است، اگر دولت نيرويى هست که مافوق جامعه قرار دارد و «با جامعه بيش از پيش بيگانـه ميشود» پس روشن هست که رهايى طبقه ستمکش نـه فقط بدون انقلاب قهرى، بلکه بدون امحاء آن دستگاه قدرت دولتى نيز کـه طبقه حاکم بوجود آورده و اين «بيگانـه شدن» با جامعه درون آن مجسم گشته محال است. بطورى کـه در زير خواهيم ديد، اين نتيجه را کـه از لحاظ تئورى بخودى خود روشن است، ماربا کمال صراحت و بر اساس تجزيه و تحليل مشخص تاريخى وظايف انقلاب بدست آورده است. و همين نتيجه هست که – چنانکه بعدا بـه تفصيل نشان خواهيم داد – کائوتسکى… «فراموش» و تحريف کرده است. »، پایـان فاکت ، حال درون اینجا چند سئوال پیش مـی آیند. الف – آیـا آقای حکمت و دیگر همراهان این کتاب لنین را نخوانده بودند؟ بعید است. ب- آیـا این گفته لنین را قبول نداشتند؟ ج- اگر قبول نداشتند، چرا درون رد آن چیزی که تا کنون ننوشته اند؟ یعنی آنرا بـه نقد نکشیده اند؟
لنین درون چند صفحه بعد باز هم از زبان انگلس مـی نویسد: » «… درباره اين کـه قوه قهريه درون تاريخ نقش ديگرى نيز ايفا ميکند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابى است، درباره اين کـه قوه قهريه، بنا بـه گفته مارکس، براى هر جامعه کهنـهاى کـه آبستن جامعه نوين است، بمنزله ماماست، درباره اين کـه قوه قهريه آنچنان سلاحيست کـه اجتماعى بوسيله آن راه خود را هموار مي سازد و شکلهاى سياسى متحجر و مرده را درون هم ميشکند – درباره هيچيک از اينـها آقاى دورينگ سخنى نمـیگويد. فقط با آه و ناله اين احتمال را ميدهد کـه براى برانداختن سيادت استثمارگران، شايد قوه قهريه لازم آيد – واقعا کـه جاى تأسف است! زيرا هرگونـه بکار بردن قوه قهريه بنا بـه گفته ايشان، موجب فساد اخلاقىانى هست که آن را بکار مي برند و اين مطالب عليرغم آن اعتلاى اخلاقى و مسلکى شگرفى گفته مي شود کـه هر انقلاب پيروزمندانـهاى با خود بـه همراه مي آورد! اين مطالب درون آلمانى گفته مي شود کـه در آن تصادم قهرى، تصادمى کـه به هر حال ممکن هست به مردم تحميل گردد، حداقل اين مزيت را دارد کـه روح آستانبوسى، روحى را کـه در نتيجه خوارى و ذلت جنگ سى ساله درون اذهان مردم رسوخ کرده است، از بين ببرد. و آنوقت اين شيوه تفکر تيره و پژمرده و زبون کشيشانـه جسارت دارد خود را درون برابر انقلابىترين حزبى کـه تاريخ نظير آن را نديده هست عرضه دارد.» (ص ١٩٣ چاپ سوم آلمانى، پايان فصل چهارم بخش دوم).
و باز سوم : » درون بالا متذکر شديم و بعدا با تفصيل بيشترى نشان خواهيم داد کـه آموزش مارو انگلس درباره ناگزيرى انقلاب قهرى مربوط بـه دولت بورژوازى است. اين دولت نميتواند از طريق «زوال» جاى خود را بـه دولت پرولترى (ديکتاتورى پرولتاريا) بدهد و اين عمل طبق قاعده عمومى، فقط از طريق انقلاب قهرى ميتواند انجام پذيرد. ستايشنامـه انگلس درباره اين انقلاب کـه کاملا با بيانات مکرر مارمطابقت دارد – (پايان کتاب «فقر فلسفه» و «مانيفست کمونيست» را بياد آوريم کـه چگونـه درون آن با سربلندى و آشکارا ناگزيرى انقلاب قهرى اعلام شده است؛ «نقد برنامـه گوتا»[٢٤١] را درون سال ١٨٧٥ بخاطر آوريم کـه تقريبا ٣٠ سال بعد از آن نوشته شده و در آنجا ماراپورتونيسم اين برنامـه را بيرحمانـه مـی کوبد) – اين ستايشنامـه بـه هيچ وجه «شيفتگى» و سخن آرايى و يا اقدامى بمنظور مناظره نيست. ضرورت تربيت سيستماتيک تودهها بقسمى کـه با اين نظريه و همانا با اين نظريه انقلاب قهرى مطابقت داشته باشد، همان نکتهاى هست که شالوده تمام آموزش مارو انگلس را تشکيل ميدهد. بارزترين نشانـه خيانت جريانات فعلا حکمفرماى سوسيال شووينيسم و کائوتسکيسم بـه آموزش مارو انگلس اين هست که خواه اين جريان و خواه آن ديگرى اين ترويج و اين تبليغ را فراموش کردهاند» – لنین
کلام را درون اینجا بـه کارل مارمـی سپارم. کارل ماردر خاتمـه – نتیجه گیری از نقد بر پرودون اقتصاددان خرده بورژوای فرانسوی، کتاب فقر فلسفه، کـه لنین هم از آن نام مـی برد، چنین مـی نویسد: » طبقه کارگر درون سیر تکاملی خود، سازمانی را جانشین جامعه کهنـه بورژوایی خواهد ساخت کـه فاقد طبقات و اختلافات آن ها هست و دیگر درون واقع قهر سیـاسی ای وجود نخواهد داشت، زیرا درست همـین قهر هست که مظهر رسمـی اختلافات طبقاتی درون درون جامعه بورژوائی است. درون این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریـا و بورژوازی، مبارزه یک طبقه علیـه طبقه دیگر هست مبارزه ای هست که عالی ترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است.
در ضمن آیـا جای تعجب هست که جامعه ای کـه براساس اختلافات طبقاتی بنیـان گذاری شده است، بـه تضاد بی رحمانـه ای کـه نتیجه غائی آن تصادم تن بـه تن است، منتهی گردد؟!
نباید گفته شود کـه اجتماعی دربرگیرنده سیـاسی نیست. هیچ سیـاسی ای وجود نداشته هست که درون عین حال یک اجتماعی نیز نبوده باشد.
در نظامـی کـه طبقات و اختلافات طبقاتی درون آن وجود نداشته باشد، رفرم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیـاسی نخواهند بود. که تا وقتی کـه این زمان فرا برسد، درون آستانـه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:
« یـا مرگ یـا مبارزه، جنگ خونین یـا نیستی، مسئله بـه صورت سرسختانـه مطرح است. »
(ژرژ ساند )] (۱) «.
https://www.facebook.com/communisem/photos/a.167802640039060.1073741828.167800546705936/623412944478025/?type=3&theater
آیـا این «جنگ خونین» را مـی توان جز بـه ضرورت قهر ترجمـه کرد و فهمـید؟ اما، هیچگاه سوسیـال دمکرات های خائن درون هر لباسی کـه در آیند، جملات ماررا نخواهند فهمـید و نـه تمایلی بـه فهمـیدن آن ها دارند، زیرا کـه آنـها لباس حفاظت از نظام طبقاتی سرمایـه داری را بـه تن نموده اند.آیـا آقای حکمت و یـارانش از همان قماش هستند کـه لباس عاریـه ای پوشیده اند و در زیر عبارات قلمبه و سلمبه ی «کمونیسم کارگری»، « دنیـای بهتر»، یک امـید و آرمان همـیشگی انسانـها درون طول تاریخ جامعه بشری بوده است…»، بـه دفاع از منافع بورژوازی برخاسته اند ؟ البته، نباید از حق گذشت، آقای حکمت، چند سال بعد، حتی خیلی واضح تر نـه تنـها از بورژوازی غربگرای ایران- سلطنت طلبان- این سرکوبگران کارگران و انقلابیون دوره پیشین، بـه دفاع برخاست و پیروان او با آنـها تظاهرات های مشترک وشوها اجرا د، بلکه از سرمایـه داری امپریـالیستی غرب درون لفافه جامعه غربی بـه دفاع برخاست و خود را با آنـها تداعی کرد و دوستی با آنـها را موجب مباهات و حتی از عوامل مـهم و اساسی درون پیروزی کمونیسم درون ایران دانست کـه در پی مـی آیند.
البته کارل مارو فردریک انگلس درون مانیفست هم مـی نویسند:
» وقتی کـه در جریـان حرکت امور، امتیـازات طبقاتی از بین رفت و سراسر تولید درون دست جمع بزرگی از کل ملت قرار گرفت، قدرت عمومـی صبغه ی [جنبه ی] سیـاسی خود را از دست خواهد داد. منظور از قدرت سیـاسی دقیقا، عبارت هست از فقط قدرت سازمان یـافتۀ یک طبقه به منظور ستم روا داشتن بر طبقۀ دیگر. اگر پرولتاریـا درون طول مبارزۀ خود با بورژوازی، بـه مقتضای شرایط، مجبور شود خود را بـه عنوان یک طبقه سازمان دهد، و اگر از طریق انقلاب خود را تبدیل بـه طبقۀ حاکم کند و از این طریق با نیروی قهریـه، شرایط قدیم تولید را بروبد و از مـیان بردارد، بعد در واقع درون کنار این شرایط، شرایط لازم ادامـه تخاصمات طبقاتی و به طور کلی طبقات را نابود کرده، از این طریق سیـادت خود را بـه عنوان یک طبقه نیز لغو خواهد کرد.»
اینـها همـه، البته قبل از پیروزی و شکست کمون پاریس مـی باشند. بـه باورمن، کمون پاریس بود کـه نقش قهر سازمان یـافته را به منظور پیروز انقلاب پرولتاریـائی و در هم شکستن ماشین دولتی – درهم شکستن – بوسیله خواهش و تمنا انجام نمـی گیرد، حتما قهر و خشونت را لازم و ضروری مـی کند، هم درون واقعیت نشان داد و به مارهم قبولاند کـه او و انگلس درون مقدمـه آلمانی سال ۱۸۷۲، خواهان تغییر درون این قسمت از مانیفست شدند.
« آنچه کـه کمونیسم کارگری را درون مبارزه به منظور اصلاحات از جریـانات و های رفرمـیست، اعم از کارگری و غیرکارگری، متمایز مـی کند قبل از چیز اینست کـه اولا، کمونیسم کارگری همواره بر این حقیقت تأکید مـی کند کـه تحقق آزادی و برابری کامل از طریق اصلاحات مـیسر نیست. حتی عمـیق ترین و ریشـه ای ترین اصلاحات اقتصادی و سیـاسی نیز بنا بـه تعریف بنیـادهای نفرت آور نظام موجود، یعنی مالکیت خصوصی، تقسیم طبقاتی و نظام کارمزدی را دست نخورده باقی مـیگذارند.» دنیـای بهتر – برنامـه حزب کمونیست کارگری ایران. تأکید از من است.
آیـا اصلا «برابری کامل » بین انسانـهای نابرابر ممکن هست؟ آیـا نیروی بدنی، فکری همـه انسانـها برابر هست؟ آیـا همۀ انسانـها نیـاز های برابر دارند؟ و گرنـه این کلمات «آزادی و برابری کامل» به منظور چه اینجا ردیف مـی شوند؟ آیـا کارل ماراینـها را بـه نقد نکشیده است؟ آیـا شعار «از هر بـه اندازه نیرویش کار، بـه هربه اندازه نیـازش محصول » واقعآ نقد اینـها نبود؟
ولی گذشته از اینـها، حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری ایران بـه شعاری مؤمن هستند کـه اولا بر گرفته از انقلاب بورژوآئی فرانسه و شعاری خرده بورژوائی هست و دوما بـه باور من، زیربنا و اساس تئوری بر «کمونیسم بعنوان طبقۀ کارگر به منظور لغو شرایط موجود اجتماعی هست – نقد ایدئولوژی آلمانی» ، انقلاب اساسا و ماهیتا قهرآمـیز پرولتاریـا و مخصوصا دیکتاتوری پرولتاریـا، بعنوان دولت گذار را نادیده مـی گیرد و آن شعار «آزادی، برابری، حکومت کارگری» هست که درون جای خودش راجع به آن صحبت بیشتر خواهم کرد.
حزب کمونیست ایران –حکا، همچنانکه از متن اعلامـیۀ ایجادش و چگونگی تشکیل یـافتنش و نیز نیروهای تشکیل دهنده اش هم برمـی آید،به باور من حزب کارگران آگاه ، به منظور آماده طبقه شان به منظور انقلاب قهر آمـیز- به منظور در هم شکستن دولت سرمایـه داری نبود و بلکه،در بهترین حالت ، یک حزب خرده بورژوآئی، حزب ایده های خوب بر ضد ایده های بد، مارکسیسم آلوده بـه رویزیونیسم درون برابر مارکسیسم انقلابی است. ببینید : » انقلاب کمونیستی قطعی ترین شکل گسستن رشته های پیوند با مناسبات مالکیتی هست که ماترک گذشته است. شگفت آور نیست اگر این انقلاب درون جریـان تکاملی خود با ایده هایی کـه مـیراث گذشته هست به قطعی ترین شکل قطع رابطه کند»، امروز، درون عصر رواج منحط ترین ایده های رویزیونیستی حتما اعلام نمود کـه انقلاب کمونیستی درون گرو ایجاد آن چنان حزبی هست که خود بدواٌ بر بستر گسست قطعی با ایده های رویزیونیستی کـه مـیراث شکست های گذشتۀ کمونیستی اند، متولد شود و تکامل یـابد». کنگرۀ مؤسس حزب کمونیست ایران- ۱۱ شـهریور ۱۳۶۲
اینکه مبارزۀ تئوریک و مبارزۀ ایدئولوژیک مـهم هست و نباید بـه آن سرسری نگاه کرد، جای خود دارد و برای این هم آثار و کتب کارل مارو انگلس مـهم و اساسی اند، به منظور پیشروی مبارزۀ طبقاتی کارگران هست که لنین مـی نویسد: «بدون تئوری انقلابی نمـی توان از انقلابی صحبت کرد»، «مبارزه با سرمایـه داری – امپریـالیسم از مبارزه با اپورتونیسم و رویزیونیسم جدا نیست»، اصلا تمام کتب و نوشته های گرانقدری مانند کاپیتال، آنتی دورینگ، دولت و انقلاب و… به منظور همـین نوشته شده اند.ـ و اما، همۀ اینـها به منظور این هست که حی و حاضر، مبارزۀ طبقاتی جاری، تغییر درون عینیت زندگی اجتماعی حاصل گردد و»انقلابی کمونیستی …. شگفت آور نیست اگر این انقلاب درون جریـان تکاملی خود با ایده هایی کـه مـیراث گذشته هست به قطعی ترین شکل قطع رابطه کند.»، خط تأکید از من هست «تکاملی خود» کار تسویـه حساب را با «ایده هایی کـه … قطع رابطه کند». یعنی حرکت از ماده بـه ایده هست و نـه برعکس. این همـه بـه نظر من، از اینجا ناشی مـی شوند کـه چنین حزبی و رهبری، بـه مبارزۀ طبقاتی کـه ناشی از شرایط زندگی هست و خود عامل اساسی آن یعنی طبقه کارگر، به منظور ایجاد کمونیسم آن باور لازمـه را ندارند، کمونیسم اش درون عینیت نیست، بلکه درون ذهنیت هست که حتما اتفاق بیـافتد، آن آرزوی بشر اولیـه هست که درون پی دنیـای بهتر هست و نـه حرکت زیرو رو کنندۀ اوضاع اجتماعی موجود بـه وسیلۀ کارگر صنعتی. درون نزد او، کمونیسم آرزوی انسان هست .در همان اوان یعنی سال های ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ هم این را مـی نوشت. منصور حکمت این کمونیسم خود را درون یک مصاحبۀ ۶ قسمتی درون سال های پایـانی عمر خویش درون رادیو انترناسیونال،با مجری گری مصطفی صابر چنین جمع بندی مـی کند:
« مصاحبه با منصور حکمت، راجع بـه برنامۀ دنیـای بهتر- رادیو انترناسیونال
صابر: سؤالى کـه مـیخواهم م درون همان اول برنامـه وقتى صحبت مـی شود درون عین حال روى یک نکته کـه تأکید مـی شود، این هست که با عقاید خرافی کـه مـیخواهد وضع موجود را دائمى جلوه بدهد، یعنى این بحث مطرح مـیشود کـه کمونیسم کارگرى مخالف این تصور از وضع موجود و از دنیـا است.
حکمت:نـه، چیزى کـه برنامـه دارد مـی گوید، این هست که مردم مخالف این هستند. دارد مـی گوید،یک رگهاى درون عمق وجود هر آدمى هست و هر نسلى از بشریت هست کـه زندگى بهترى مـیخواهد و فکر مـی کند این زندگى بهتر بـه دست خودش ساخته مـیشود و این را مقابل با افکار حاکم قرار مـی دهد، آرای حاکم کـه حتى درون جهان مدرن امروزى بـه مقدار زیـادى بشررا قربانى عواملى خارج از ارادۀ خودش مـی داند. فقر، نابرابرى، تبعیض، محرومـیت و مشقت را چیزهایى مـی دانند کـه آدم نمـیتواند از شر آنـها خلاص شود. برنامـه با این بحث شروع مـی کند کـه بشر درون عمق وجودش، هر انسانى مـیداند یـا لااقل امـیدوار هست به اینکه با تلاش خودش زندگیش را بهتر کند و این فرض وجود آدمـیزاد است، چه بـه عنوان فرد چه بـه عنوان یک پدیدۀ جمعى و چه بـه عنوان یک نسل؛ و کمونیسم دقیقاً از این گوشۀ مشترک همۀ انسانـها ناشى مـیشود، قبل از هر چیز، قبل از اینکه بـه کارگر برسیم، قبل از اینکه بـه استثمار برسیم، کمونیسم از اینجا ناشى مـی شود کـه آدمـها مـی خواهند بهتر زندگى کنند. این بحث برنامـه است. اولاً مـیخواهند بهتر زندگى کنند و ثانیـاً مـی دانند بـه همت خودشان مـیتوانند بهتر زندگى کنند. اینجا هست که این را درون مقابل قدرگرایى و بى اختیـارى بشر کـه در افکار حاکم هست و بـه خصوص درون مذهب تبلیغ مـیشود قرار مـیدهد. مـیگوید آدمـها هر چقدر هم افکار خرافى را دور و برشان تبلیغ مـیکنند، علیرغم حاکمـیت مذهب، علیرغم حاکمـیت ایدئولوژیـهاى رسمى جامعۀ سرمایـهدارى کـه آدم را بسیـار ناچیز جلوه مـی دهد درون مقابل مسائلى کـه روبرویش هست و ناتوان جلوه مـی دهد از تغییر اوضاعش، «برنامـه با این بحث شروع مـی کند کـه بشر درون عمق وجودش، هر انسانى مـی داند یـا لااقل امـیدوار هست به اینکه با تلاش خودش زندگیش را بهتر کند و این فرض وجود آدمـیزاد است.» در اینجا نـه طبقاتی موجود هستند و جنگ طبقاتی درون مـی گیرد و نـه خون از دماغی ریخته مـی شود، این «کمونیسم دقیقاً از این گوشۀ مشترک همۀ انسانـها ناشى مـی شود» این کمونیسم کـه فقط مـی تواند درون ایده باشد و نـه درون واقعیت، یعنی درون جامعه ای کـه در آن، نـه سرمایـه هست و نـه حرص و آز سرمایـه داران موجود هست و آدم مات مـی ماند، بعد منشأ این همـه جنگ و کشتار، خون ریزی و شکنجه درون چیست؟ بـه نظر حتما به فروید و سرکوب غریزۀ اولیـه و عقدۀ اُدیپ مراجعه نمود و علل کشتار و جنگ ها را دریـافت و نـه مارکس و سود و بحران های سرمایـه داری و استثمار طبقه کارگر و…
ولی مارو انگلس چه مـی گویند؟
» حقایق ابدی وجود ندارد، چون آزادی، عدالت و غیره، کـه در تمام مراحل اجتماعی مشترکا وجود داشته است. لکن، کمونیسم براین حقایق ابدی خط بطلان مـی کشد، کل مذهب، کل اخلاق را لغو مـی کند، بـه جای آن کـه بر مبنای بنیـادی جدید آن ها را شکل ببخشد. بـه همـین دلیل کمونیزم درون خلاف تمام تجربه های گذشته ی تاریخی عمل مـی کند – » مانیفست کمونیست.»
آیـا واقعا این «آدمـیزاد» دوست و یـا دوستان کـه چنین بر مبارزه طبقاتی مـی تازند و آنرا بـه بوته فراموشی حداقل مـی سپارند، مبارزه ای طبقاتی کـه ادامـه آن بـه جنگ ناگزیر پرولتاریـا به منظور در هم شکستن دولت بورژوائی حتما ختم گردیده و شرایط را به منظور نابودی و تخاصمات طبقات و تناقضات طبقاتی حی و حاضر با دیکتاتوری خویش کـه وسیله سرکوب طبقات استثمارگر ساقط شده و خلع گردیده است، آماده و مـهیـا نماید، این جملات مارو انگلس را نخوانده بودند!؟ چرا، بـه نظر من خوانده بودند، ولی، از آنجا کـه آگاهانـه، کمر بـه خدمتگزاری سرمایـه داران بسته بودند، ناگزیر بودند کـه چنین صحبت نمایند.
کارل مارو فردریک انگلس .سوم .مانیفست حزب کمونیست، مـی نویسند: » این سوسیـالیسم ملت آلمان را بعنوان یک ملت نمونـه و کوته نظری آلمانی را مانند نمونـه ای به منظور بشر اعلام مـی داشت و برای هر یک از دنائت هایش معنای سوسیـالیستی عالی و باطنی قائل مـی شد، یعنی آنرا درست بعآنچه کـه بود بدل مـی ساخت. و پایـان کار را بطرز پی گیر بجائی رساند کـه مستقیما بر ضد روش «خشن و مخرب» کمونیستها برخاست واعلام داشت (انقلاب انسانی به منظور جامعه انسانی- حککا- من) کـه خود درون عالم بی غرضی با عظمت خویش مافوق هر گونـه مبارزه طبقاتی قرار دارد. »
به نظر من، حتما اندکی روی کلمات » دنیـای بهتر» و بویژه بهترش مکث کرد. این مرا اولا یـاد شعاری مـی اندازد کـه در اواخر دوران شاه داده مـی شد: «فرزند کمتر زندگی بهتر»، دوما کلمـه بهتر همانطوری کـه مـی دانیم، صفت تفصیلی کلمـه خوب است. انسان معمولا، به منظور بهتر خوب لازم نیست خوب را لغو کند، واژگون نماید، درون هم شکند، متوسل بـه زور و جبر گردد، قهر بکار برد و…بلکه درون خوب تغییرات کمـی انجام مـی گیرد که تا به بهتر تبدیل شود. معمولا آب گرم به منظور گرمتر شدن ، نیـازمند تغییر ماهوی یـا کیفی نیست، فقط لازم هست که چند درجه ای گرمایش را بالاتر ببرید که تا به گرمتر تبدیل گردد. به منظور همـین هست که شما این کلمـه «بهتر» و امثال آنرا را از دهان هر حُقه بازی، هر خونمکی، هر جنگ طلبی کـه جنایت را پیشـه کرده است، همچون اوباما و خاتمـی و پوتین و و… هر روز مـی شنوید. کلماتی همچون بهتر و حتی دنیـای بهتر بـه باور من، کلماتی بغایت بی بو و بی خاصیت و سترون و حتی ارتجاعی هستند و اصولا مفهوم و معنی شان درون بهترین حالت رفرم و اصلاح را مـی رسانند کـه در دنیـای کنونی، درون جهت منافع کارگران و زحمتکشان، معنی ندارند و نـه مبارزه ، نبرد و انقلاب را برسانند. منصور حکمت درون بکار بردن این نوع کلمات اُستاد بود. او درون باره جامعه کنونی اسرائیل هم مـی گوید: «جامعه اسرائیل مدرن تر و دموکراتیک تر شده است»، مصاحبه با صفا هائری بعنوان گزارشگر رسمـی رادیو اسرائیل- درون اصل مأمور سازمان امنیت اسرائیل. این، بدین معنی هست که جامعه اسرائیل یک جامعه دموکراتیک بوده و حالا دموکراتیک ترشده است، این همان جامعۀ سرمایـه داری- صهیونیستی و فاشیستی هست که دهات فلسطینیـان را آتش زده و صد ها هزار انسان بیگناه را کشته و آواره نموده هست و این را که تا کنون ادامـه مـی دهد. درون واقع به منظور «دنیـای بهتر» هیچ لازم نکرده هست که مبارزه ای درون اشکال قهرآمـیز انجام بگیرد. منصور حکمت و تصویب کنند گان دنیـای بهتر کـه بدبختانـه اولین چاپش را خود من، متحمل هزینـه مادی اش شدم، حق دارند کـه از این صحبت ها کنند، قهری و خشونتی و امثالهم به منظور جاری ش ضروری و لازم نیست. اما، آنـها این مسئله را ، یعنوان تئوری کلی کمونیستی و تا سطح برقراری کمونیسم، بدون مبارزه طبقاتی قهرآمـیز پرولتاریـا ارتقاء مـی دهند کـه به باور من، ضد مارکسیستی – لنینیستی و اصولا ضد انقلاب اجتماعی پرولتاریـا و بدین معنی ضد کمونیستی است.
منصورحکمت روی این تکیـه مـی کند کـه کمونیسم، امـید و آرزوی انسان و «هر آدمـی» هست که از جامعۀ اولیـه که تا کنون با خود حمل کرده است. «کمونیسم آن گوشـه ای از درون و خواست انسان هست که مـی خواهد جامعۀ خود را بهتر کند.» حال این بهتر بـه چه مفهومـی است؟ و یـا اینکه بر اساس تفکرات و به درستی گفته شود، پراتیک و مبارزه کدام طبقه اجتماعی بر علیـه طبقه دیگر هست که این بهتر اصولا مـی تواند درون آمال و آرزوی انسان شکل گیرد که تا به حقیقت نزدیک گردد، که تا شدنی شود؟ مسئله قدیس ما نیست. به منظور این هست که منصور درون طول این مصاحبه ۶ قسمته،اساسا بـه طبقات و مبارزه طبقات و ادامـه آن نمـی پردازد. آیـا» دنیـای بهتر» به منظور طبقه سرمایـه دار تفاوتی اساسی و بنیـادین با «دنیـای بهتر» به منظور طبقه کارگر ندارد. دنیـای بهتر سرمایـه دار- بهشت سرمایـه دار همـین جامعه هست کـه مـی بینیم کـه جهنم واقعی کارگر هست که کارگر درون آن استثمار مـی شود و سرمایـه دار بهره مـی برد. بـه نظر من، قاطی این دو طبقه و از آن «آدمـی» ساختن، یعنی بهم ریزی، یعنی همان مخدوش نمودن و تهی اساسی بنیـادی ترین اصل مارکسیسم کـه همانا طبقاتی دیدن جامعه انسانی از بعد از کمون اولیـه و مبارزه طبقاتی که تا کنون است. همان کـه کارل مارو فردریک انگلس «موتور تاریخ» نامـیده اند. و اینـها را منصور حکمت و حواریون و مخصوصا آقایـان حمـید تقوائی و ایرج آذرین صدها بار بهتر از من و دیگران مـی دانند. چون آنـها، کتاب های مارو دیگران را بـه زبان انگلیسی و در کلاس های اساتید ورزیده خوانده اند، آموزش دیده اند. بعد اگراین طور باشد کـه هست، سئوال اینجاست کـه چرا، این برخورد را مـی کنند؟ این منافع واقعا کثیف طبقاتی کدام طبقه هست که این اجازه و یـا این فرمان را صادر مـی کند؟ آیـا بـه جز منافع طبقه سرمایـه دار امپریـالیست، چیز دیگری است؟ بـه باور من، نـه. آیـا ما هر روز شبیـه این جملات را از دهان رئیس جمـهوران، نخست وزیران و اساتید دانشگاههایشان، پاپ و آیت الله هایشان و… نمـی شنویم؟ نمـی خوانیم؟ و نگاه نمـی کنیم؟ اینجاست کـه باز حتما برشت ، شاعر کمونیست و ضد فاشیست آلمانی تباررا بـه کمک طلبید: «آنکه حقیقت را نمـی داند، بی شعور است، اما، آنکه حقیقت را مـی داند و آنرا دروغ مـی پندارد، تبهکار است.» ، این صحبت های منصور به منظور من، بـه معنای آن است کـه سرمایـه دار هم مـی تواند کمونیست باشد، خمـینی هم کمونیست، بوش پسر و پدر هم کمونیست، بچۀ شاه و مسعود رجوی، داریوش همایون، پوتین و اوباما، مرکل و تاچر و فلان و بهمان جنایتکار سازمانـهای امنیتی هم کمونیست هست و کارگر هم کمونیست! منصور حکمت، بـه مانند پیـامبری هست که به منظور حواریون خویش وعده بهشتی موعود را مـی دهد. اوهمواره و هرگاه با این روبرو شده هست که این تئوری بافی های سرمایـه پسند درون سطح تشکلاتش پیش نرفته و به بن بست رسیده است، خود را بـه نقد نکشیده، بلکه همـیشـه گفته هست که این دیگران هستند که او را و تئوری اش را نفهمـیده و اجرا نکرده اند. این طرزِنگاه را که تا آخرین روزهای عمرش نیز، تکرار و تکرار کرده است. این بهترین تظاهر سکت و رهبر سکتی است*۱. این هست که منصور حکمت را، بحق مـی توان معمار تئوری- انقلاب انسانی، به منظور جامعه انسانی- درون «ناکجاآباد» دانست. او، دست نوازشگر دروغینش را بر سر تمامـی انسانـها، همچون پاپ مکار ، آیت الله های جانی مـی کشد. همچنین انسانی- منصور حکمت مـی تواند، حتی جنگ و خونریزی را نیز نـه بـه دلیل حرص و آز منافع مادی – طبقاتی به منظور بخشی از انسانـها کـه مـی خواهند بر بخشی دیگر مسلط شوند و بهره کشی کنند نداند، یعنی جنگ را نـه دنباله سیـاست بداند، بلکه آن را درون جایی دیگر یعنی عقده ادیپ و یـا.. جستجو نماید! اینجاست کـه جنگ امپریـالیستی سرمایـه داران دو طرف آتلانتیک، به منظور حفظ سرژاندارمری جهانی بـه جنگ بین «تروریست ها ی دولتی و اسلامـیست ها » تبدیل مـی گردد کـه مـی توان درون آن جانبدار دولتها ی غربی، مدرن، سکولار و ضد اسلام سیـاسی بود. خواننده را رجوع مـی دهم بـه سری مقالات منصور حکمت ، درون باره دنیـای بعد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و بویژه مقاله دوم از ۴ مقاله. حتما اینجا متذکر شوم و بپرسم کـه منصور حکمت درون مورد کدام تاریخ صحبت مـی کند کـه در آن، نـه و نـه دار و نـه فئودال و نـه زارع ، نـه سرمایـه بوده و نـه سرمایـه دار و جنگ و خونریزی و شکنجه و نـه طبقه ی کارگر استثمار شده وجود داشته است؟ شاید تاریخی هست که تنـها ایشان بـه آن دسترسی داشته اند، دنیـای از ما بهتران؟! اگرنـه، درطول تاریخ واقعی یعنی از بعد از اینکه انسان بـه وسیله و یـا وسائل تولید اولیـه ای دست یـافت کـه مـی توانست چیزی بیشتر از اینکه مایحتاج زندگی روزانـه اش را بر طرف کند، تولید نماید، وارد جهانی طبقاتی شده و جنگ و جدال طبقات شروع مـی شود و تا کنون هم ادامـه دارد.برای من و هر کارگر دیگری درون زندگی روزمره، کاملا روشن هست که هیچ جایِ وجودِ سود طلب سرمایـه دار، اینکه مـی توان و باید زندگی کمونیستی ای داشت کـه در آن از استثمار و بهره کشیی و یـا طبقه ای بوسیله طبقه ی دیگر خبری نباشد، موجود نیست و گرنـه، این همـه حرص و آز، این همـه خون ریزی کـه تلفات آن، سر بـه مـیلیـارد انسان مـی زند، چرا حتما انجام مـی گرفتند؟ و انجام مـی گیرند؟ آیـا حتما باور کنیم کـه جورج بوش، راست مـی گفت کـه «به او از طرف عیسی مسیح مأموریت داده شده هست که دستورات عیسی را درون جهان پیـاده کند» کـه عراق را بـه ویرانـه ای تبدیل نموده هست که مادران هنوز فرزندان ناقص الخلقه متولد نمایند. این همان خزعبلات صوفیـانـه و یـا مردم فریبانـه پیغمبرانـه نیست کـه انسانـها را از نعم مادی محروم مـی کنند و خود و شاهان حرمسرا درست کرده و در ناز و نعمت مـی زیستند و الآن پیروان مؤمن شان مـی زیند؟! تاریخ واقعی انسان، اما، بـه قول انقلابیون و آموزگاران ما، تاریخ مبارزه ی دائمـی بین طبقات هست که گاه خونین و حاد و گاه آرام و مسالمت آمـیز، گاه روشن و آشکار و گاه ناآشکار و پنـهان، ولی از هنگام تقسیم جامعه بـه طبقات، مداوم بوده هست تا زمانی کـه انسان بـه جامعه ی طبقاتی پایـان دهد کـه آنـهم متأسفانـه بـه یک جنگ خونین منجر مـی شود و به پیروزی مـی رسد، که تا دولت کنونی را درون هم شکند و دولت پرولتری را مستقر سازد و… و یـا از زمانی کـه انسان اولیـه، بـه وسیله ای مجهز شد کـه مـی توانست چیزی بیشتر از مایحتاجش که به منظور گذران روزانـه خود تولید و اندوخته کند شروع بـه دست درازی بـه حقوق دیگرانسانـها نمود،تا دیگران را به منظور افزایش آن اندوخته ی لعنتی استثمار نماید. کـه این به منظور اولین بار، درون مورد همسر و فرزندانش بود کـه اعمال کرد و بعد دیگر انسانـها را بـه بردگرفت و از اینجا نزاع – بین طبقات درون گرفت و دولت با تمامـی زشتی اعمالش، ولی بالضروره موجودیت یـافت کـه امروزه خود وجود دولت نشانـه طبقاتی بودن جامعه هست و این فقط با پایـان جامعه طبقاتی پایـانی بر آن متصور هست و لاغیر!
» اما چگونـه موجود غیر انسانی کـه در هر فردی سکنی گزیده را حتما مـهار کرد؟ چگونـه مـی توان قادر شد موجود غیرانسانی را همراه با موجود انسانی آزاد نمود؟ کل لیبرالیسم دارای دشمنی بیدادگر و مخالفی تسخیر ناپذیر است، مانند خدا کـه ابلیس را داراست؛ درون کنار موجود انسانی همواره موجود غیر انسانی، یعنی آگوئیست و فرد وجود دارد. دولت، جامعه و بشریت نمـی تواند این ابلیس را مـهار کند.» و چون هزار سال بـه انجام مـی رسد شیطان از زندان خود خلاصی خواهد یـافت، » که تا بیرون رود و امت هائی را کـه در چهار زاویۀ جهانند یعنی یـاجوج و ماجوج را گمراه کند و ایشان را بجهت جنگ فراهم آورد….
« و بر عرصۀ جهان برآمده لشکر گاه مقدسین و شـهر محبوب را محاصره د.» (مکاشفۀ یوحنای رسول- باب بیستم، آیـات ۹- ۷) ص ۵۳۳- کتاب نقد ایدئولوژی آلمانی- کارل مارکس، فردریک انگلس – ترجمـه نیکی تیرداد-د پ د اف.»
اگر، بنا بر فرض محال بیـائیم و قبول کنیم کـه :کمونیسم دقیقاً از این گوشۀ مشترک همۀ انسانـها ناشى مـیشود، است. یعنی، دار بهمراه حرامسراها و ها، فئودال و زارعی کـه حق اربابی، یعنی، سپردن عروس درون شب اول بدست ارباب را مـی حتما رعایت کند و سرمایـه داران سود پرست و استثمارگر و کارگران روزمزد ، همـه انسانـها درون :گوشـه ای از وجودشان کمونیسم … را، چون مروارید غلطان محفوظ داشته اند، که تا منصور حکمتی هزاران سال بعد، پیدا شده و آنرا بر ملا سازد، که تا بتواند شعار انقلاب انسانی به منظور جامعه انسانی را آبرو بخشد و محقق کند! البته، روی کاغذ و یـا صفحه مانیتورش!
و اما، آگاهی طبقاتی از یک نسل بـه نسل دیگری از کارگران منتقل نمـیشود؟ راز این مسئله درون کجاست؟ البته اینکه کمونیسم آرزوی انسانـهای تازه از غار بـه در آمده که تا کنون بوده باشد، چیزی نیست کـه به یکباره بـه آقای حکمت وحی شده باشد، نخیر، بهیج وجه اینطور نیست. او و دیگر همفکرانش، همـین مسئله را درون سال ها قبل، وقتی مـی خواستند حزب کمونیست ایران را ، بـه دور از مبارزه طبقاتی کارگران بر علیـه سرمایـه داران ایجاد کنند. منصور حکمت درون سال ۱۳۶۱ درون یک سخنرانی(ایجاد حزب کمونیست ایران درون گرو چیست؟) با دروغ و تزویر دیگران را متهم بـه این کار کرده هست که خواهان آگاه شدن همـه طبقۀ کارگر هستند که تا حزب ایجاد کنند. بـه باورمن، او با چنین شعبده بازی ها بود کـه یکسال بعد، حزب بورژوایی، یعنی باصطلاح حزب کادرهای خود را درون دهی نزدیک مرز کردستان ایران و عراق- مشک تپه و به دور از حضور کارگران، بـه عنوان حزب کمونیست ایران بـه طبقۀ کارگر و زحمتکشان ایران فروخت!
آری، بیچاره کارل مارکه سال ها رنج کشید که تا موفق بـه کشف موتور محرکه و تحول جوامع انسانی، از جامعۀ کمونی اولیـه که تا جوامع طبقاتی، (برده داری، فئودالی و سرمایـه داری) وجود طبقات، منافع متضاد آشتی ناپذیر طبقات و مبارزۀ طبقات و ادامۀ چنین مبارزه ای که تا جامعۀ بدون طبقه، یعنی کمونیسم گردید. کارل مارو انگلس این را درون فصل اول مانیفست کمونیست کـه در سال ۱۸۴۸ انتشار یـافت؛ «تاریخ جوامع که تا کنونی** تاریخ مبارزه طبقاتی است.» بدین صورت بیـان داشته اند:
» مرد آزاد و، نجیب و عامـی، ارباب و رعیت، استاد کار و شاگرد، – خلاصه ستمگر و ستمکش درون رو درون رویی دائمـی با یکدیگر قرار گرفته و دست بـه مبارزاتی بی وقفه- گاه پوشیده و گاه آشکار- زده اند کـه هر بار یـا بـه دگرگونی انقلابی کل جامعه، یـا بـه نابودی مشترک طبقات درون ستیز منتهی شده است. » – ترجمـه شـهاب برهان- صفحه ۵.
و نیز درون جای دیگری چنین مـی نویسند: «بهرتقدیر، کمونیست ها هیچ گونـه شک وشبهه ای درون بارۀ سرنگونی سلطۀ بورژوائی، بمجرد اینکه بقدر کافی به منظور انجام این کار قدرتمند شدند، بخود راه نمـی دهند به منظور آنان از اینکه این «رفاه» مشترک به منظور دشمنانشان و معین شده توسط مناسبات طبقاتی ایضاً همچون «رفاه» شخصی بـه رقت قلب متوسل مـی شود و وجود آن بطور تنگ نظرانـه ای بـه تصور درون مـی آید، ابداً مـهم نیست. ص ۲۶۷ و ۲۶۸ نقد ایدئولوژی آلمانی کارل مارکس، فردریک انگلس ۱۸۴۶ – ۱۸۴۵» ترجمـه تیرداد.
دقیقا، این به منظور کمونیسم منصور حکمت بر عمـی شود کـه در ساختنش و پیروزی اش، «جوامع غربی»، تو بخوان سرمایـه داری امپریـالیستی و دولت های کنونی مـی توانند مشارکت نمایند و یـاری دهنده اش بوده و کمک های مالی، البته بدون قید و شرط نمایند. اگر دنیـای کهن بر ضد «شبح کمونیسم» مانیفست بـه تهاجمـی دیوانـه وار بر خاست، به منظور کمونیسم دنیـای بهتر بـه تحسین برمـی خیزد. چرا؟ بـه باورمن، دلیل درون اینجاست کـه کمونیسم کارگران بر اساس ویران نمودن جامعۀ کهنـه استثمارگر و لغو مالکیت خصوصی پا مـی گیرد و کمونیسم آرزوئی و تخیلی منصورحکمت از دوستی اش با جوامع غربی و با حفظ اساس جامعه کنونی، آفریده مـی شود. بـه یک پاراگراف از سخنرانی منصور حکمت، درانجمن ماردر لندن بـه سال ۲۰۰۱،به نام آیـا پیروزى کمونیسم درون ایران ممکن است؟ توجه کنید: «خویشاوندى با غرب بـه نظر من درون عمـیق ترین سطح، رابطه ما را با جهان آن دوره تعیین مـیکند. و کارهایى را درون حیطۀ اختیـارات حزب کمونیست کارگرى قرار مـی دهد کـه چینىها و کشورهاى متفرقهاى کـه در آن چپها سر کار آمدند، نمـیتوانستند ند و آن اینست کـه در کشور را بـه روی غرب باز کند و خودش را درون امتداد مدنیت غربى و نقد غربى بـه جهان، با یک جهان نگرى غربى مطرح کند و در نتیجه منـهاى اختلاف سیـاسى روزمره با دولتهاى غربى کـه ممکن هست پیش بیـاید و یـا پیش نیـاید، بـه یک صلح عمـیقترى با مردم اروپاى غربى و آمریکا برسد».واقعا آدمـی حیرت مـی کند از این همـه وقاحت کـه از دهان فردی کـه مدعی کمونیسم هست به بیرون تراوش مـی کند. بـه عقیده من تمامـی راز منصور حکمت را مـی حتما از این پاراگراف بالا نتیجه گرفت. آیـا منصور حکمت فراموش نموده کـه از زمان ناصرالدین شاه و بویژٰه رضا شاه بـه بعد درهای جامعه ایران چهارطاق با فریب همـین جملات از قبیل مدنیت ، دموکراسی، ترقی و امثال این خزعبلات کـه همگی با پسوند غربی مزین مـی باشد بـه وسیله حکام وقت باز گذاشته شده بود که تا بیـایند و هرچه کـه مـی خواهند با مردم کارگر و زحمتکش ومعادن و ثروت جامعه با همدستی یک عده مزدوربه نام دولتی و غیره ند؟! طبقۀ کارگر را با استثمار وحشیـانـه «مافوق سود امپریـالیستی » روبرو نمایند و برای جاری نمودن این چنین شرایطی ارتجاعی ترین و دیکتاتورمنشانـه ترین دولت را بر گرده کارگران بنشانند کـه هیچگونـه حقوق و تشکل کارگری را تحمل ننماید.آیـا همـین جمـهوری اسلامـی را ، امپریـالیستها و یـا طبقه حاکمـه غرب اساسا، به منظور حفاظت از نظام سرمایـه داری و شکست انقلاب توده ای کارگران و زحمتکشان کـه پیروزی آن ، نابودی روابط حاکم اجتماعی را دربر داشت، با صلاحدید کل طبقه ی بورژوازی ایران و نیروها و سازمانـها و احزاب و افراد نماینده اش، بر جامعه ی ایران تحمـیل ند؟ آیـا او پیش بینی کرده بود کـه در چند سال بعد درون جمـهوری اسلامـی قاتل، درهای ایران بـه روی سرمایـه گذاران غربی باز مـی شود که تا وزیر امور خارجه اش، محمد جواد ظریف با خنده بربه جای مریم نمازی کـه مـی خواست نمایندۀ ایران درون سازمان ملل شود، بـه آنـها خوش آمد گوید؟! یرواند آبراهامـیان درون کتاب ایران بین دو انقلاب، درون این رابطه، حرف جالبی مـی زند: » بدین ترتیب، درون نیمۀ دوم سدۀ نوزدهم، مـیزان سرمایـه گذاری های خارجی تقریبا از صفر بـه ۱۲۰۰۰۰۰۰ مـیلیون پوند رسید و مرزهای ایران بـه روی سرمایـه داران و تجار اروپاپی باز شد.» ص ۷۲
لنین نیز درون رابطه با مبارزۀ طبقاتی کـه دیگر همۀ حکمتیست ها از شنیدن نامش هم، بدنشان کهیر مـی زند، مـی نویسد: «مارو انگلس، اولینانی بودند کـه در آثار علمـی خود توضیح دادند، سوسیـالیسم ابداع خیـال پردازان نیست، بلکه هدف غایی و نتیجۀ غیر قابل اجتناب رشد نیروهای تولیدی جامعۀ امروزی است. سراسر تاریخی کـه تا کنون بـه ثبت رسیده، تاریخ مبارزۀ طبقاتی بوده است، بـه عبارتی، تسلسل سیطره و پیروزی برخی طبقات اجتماعی بر طبقات اجتماعی دیگر. و این امر که تا زمانی کـه شالوده های مبارزۀ طبقاتی و سلطۀ طبقاتی- یعنی مالکیت خصوصی و تولید اجتماعی نابسامان- محو نشود، ادامـه خواهد داشت. گرایش های پرولتاریـا خواهان نابودی چنین شالوده هایی است، و از این رو مبارزۀ طبقاتی آگاهانۀ کارگران سازمان یـافته، حتما علیـه این شالوده ها هدایت شود. و هر مبارزۀ طبقاتی یک مبارزۀ سیـاسی است.» -مقدمـه ای بر مارو انگلس- ولادیمـیر ایلیچ لنین.».
پایـان دهنده ی کتاب کارل ماردر نقد پرودن –فقر فلسفه چنین است: » درون نظامـی کـه طبقات و اختلافات طبقاتی درون آن وجود نداشته باشد، رفرم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیـاسی نخواهند بود. که تا وقتی کـه این زمان فرا برسد، درون آستانـه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:
« یـا مرگ یـا مبارزه، جنگ خونین یـا نیستی، مسئله بـه صورت سرسختانـه مطرح است. »
(ژرژ ساند )».
باز هم لنین درون سال ۱۹۱۸ درون رابطه با سرمایـه داران امپریـالیست و رفتارشان با انقلاب پرولتاریـا- انقلاب کارگران و زحمتکشان روسیـه، چنین مـی گوید: » امپریـالیسم بین المللی با آن همـه اقتدار سرمایۀ خود با تکنیک جنگی بسیـارمتشکل خود کـه نیروی حقیقی و دژ حقیقی سرمایۀ بین المللی است، بـه هیچ وجه و در هیچ شرایطی خواه بحکم موقعیت عینی خود و خواه بحکم منافع اقتصادی آن طبقۀ سرمایـه داری کـه امپریـالیسم مظهر آنست، نمـی تواند با وجود جمـهوری شوروی درون کنار خود سر سازگاری داشته باشد، زیرا روابط بازرگانی و مناسبات مالی بین المللی چنین ایجاب مـی کند….»، سخنرانی درون باره جنگ و صلح درون کنگره هفتم حزب کمونیست(ب) روسیـه مورخۀ ۷ مارس سال ۱۹۱۸- مجموعه آثار ص ۵۹۵-
آیـا همـین برداشت لنین را، لشکر کشی امپریـالیست ها بـه روسیـه شوروی ثابت نکرد؟ آیـا اکنون ماهیت امپریـالیست ها عوض شده است؟ دیگر جنگ طلب و متجاوز نیستند؟ آیـا زمانی خود منصور حکمت، درون اوائل دهۀ ۱۹۹۰ درون باره جنگ طلبی امپریـالیست ها صفحات کاغذ را سیـاه نکرده بود؟ چه اتفاقی رخ داده بود؟ این درون حقیقت، منصور حکمت بود کـه دیگر بـه نفع خود و حزب مطبوعش مـی دید کـه امپریـالیست های خونمک را غسل تعمـید داده و از گرگ و ببر درنده بـه بره تبدیل نماید و نمود، زیرا کـه از یورش شان هم خود – افغانستان و هم جانشین بحقی کـه در باره اش گفت: «اگر من نبودم، با وجود حمـید تقوائی ما بـه اینجا مـی رسیدیم، ولی اگر او نبود و من بودم، ما بـه اینجا نمـی رسیدیم.» لیبی و… از یورش نیروهای دولت های امپریـالیستی بـه دفاع برخاستند.
به نظر من، حتما به منصور حکمت، ولی نـه بـه عنوان یک انقلابی کمونیست، بلکه یک تئوری پرداز طبقۀ سرمایـه دار جهانی- حاکمان و سردمداران دولت های فخیمۀ سرمایـه داری، یک مزدور آموزش دیده، حق داد کـه با چنین ایده های سرمایـه پسندانـه کـه فقط از قلم بـه مزدان سرمایـه داران بر مـی آید، بعد ازآن همـه بـه مـیخ و به نعل زدن ها، کش و قوس های مزورانـه کـه یک روز اعلام مـی کند، «سوسیـالیسم مال کارگران، کارگران آچار بـه دست است»- (سخنرانی درون جمع رادیو- منبع سایت منصور حکمت) را پیـاده کنندۀ آن مـی داند کـه مـی حتما در حکا جمع شوند، البته دیگر نـه درون حکا بلکه درون کنگرۀ دوم حزب «یک پایـه کارگران»، کـه بعدا بـه جای حزب کارگران بـه «حزب کودکان، حزب زنان، حزب منصور حکمت- بیـانیـه بـه مناسبت یـازدهمـین سال تأسیس حککا» تبدیل مـی شود، خود را درون هیأت یک «عابر بی گناه» درون آورده و اعلام کند:
«اما من مـیخواهم این جا یک سؤال کفرآلود دیگر مطرح م: اگر این پروسه بیش از ٢٠ سال طول بکشد، و ما شروع کنیم بـه سازماندهى درون مـیان کارگران مثلا کارگرانى کـه الان ٢٠ و ٢٢ ساله هستند و این ها را سازماندهى کنیم. درون این صورت بعد از ١٠ که تا ١٥ سال یک عده از آن ها بچهدار مـیشوند، تعدادى مریض مـیشوند و یک عده از آنـها از کار سیـاسى کنار مـیکشند. درون آخر مـیبینیم کـه بعد از این سال ها ما ظاهرا از یک طرف آدم ها را کمونیست مـی کنیم و از طرف دیگر آنـها بازنشسته مـی شوند و از کار سیـاسى کناره گیرى مـی کنند.
مگر آموزش سوسیـالیستى، کمونیسم، سازمان یـابى طبقه و رابطۀ حزب و طبقه، از نسلى بـه نسل دیگر منتقل مـی شود؟ کـه ما مثلا بیـائیم روى کارگران دهه ٤٠ و ٥٠ ایران کار و فعالیت یم و امـیدوار باشیم با کارگران دهه ٧٠ و ٨٠ ایران بـه قدرت برسیم؟
مـیشود درون طی ۵۰ سال یک حزب کمونیستی درون مـیان کارگران کار کند و بعد از ۵۰ سال بـه قدر برسد؟
براى من بـه عنوان یک عابر بى گناه درون جامعه چنین انتظارى ممکن نیست، بـه خاطر اینکه این مـیراث تشکیلاتى، این تعهد ایدئولوژیکى، این آگاهى طبقاتى و این رابطۀ حزب و طبقه بـه همـین سادگى از نسلى بـه نسل دیگر منتقل نمـیشود. ما داریم این را مـیبینیم! شما فعالیت مـی کنید و برای مثال ۲۰ درصد نفوذ درون مـیان کارگران پیدا مـیکنید و اینـها بعد از مدتی حوصله شان سر مـیرود. مگر چه قدر مـیسود رفت و آمد؟ ما درون زندگی سیـاسی خودمان باقی مـیمانیم، درحالی کـه آن کارگرانی کـه با آنـها کار و فعالیت کرده ایمُ مـی روند.و ما این را درون تجربه سیـاسی خودمان مـیبینیم» منصور حکمت، حزب و قدرت سیـاسی، سخنرانی درون کنگرۀ دوم حزب کمونیست کارگری ایران- آوریل ۱۹۹۸ .» سایت منصور حکمت.
اجازه مـی خواهم که قبل از اینکه بـه آموزگاران کلاسیک و آثارشان نگاه کنیم کـه در باره طبقه ی کارگر و وظایف تاریخی اش و اینکه درون چه شرایطی طبقه ی کارگر شایستگی انجام این وظیفه را پیدا مـی کند، چه گفته اند؟ نگاه کنیم بـه ایران و به چند دهه قبلتر و ببینیم کـه آیـا،ی، درون رابطه با طبقه ی کارگر و سختی آگاهی یـافتن و متشکل و متحزب شدنش، سخنی گفته است؟ حتما افراد زیـادی درون این رابطه صحبت داشته اند کـه من درون اینجا بـه یک فاکت از یکی از کمونیست های دهه ۱۳۴۰ که تا ۱۳۵۰ بسنده مـی کنم و فکر کنم کـه همـین به منظور این منظور کافی باشد و نشان دهد کـه کمونیست ها، درون رابطه با طبقه ی کارگر، چه فکر مـی کنند؟ و چه وطائفی را به منظور خود تعریف مـی کنند. یکی از بنیـانگذاران سازمان چریک های فدائی خلق، امـیر پرویز پویـان است. او کتاب ویـا اثری دارد بـه نام ضرورت مبارزه مسلحانـه و رد تئوری بقا، درون جائی از این اثر کـه خلاصه آن، فراهم آوردن شرایطی هست که طبقه ی کارگر موفق بـه ایجاد حزبش شده و بتواند بعنوان انقلابی ترین و رادیکالترین طبقه ی جامعه ی سرمایـه داری خود و جامعه را نجات دهد، چنین مـی خوانیم: « این استراتژی کـه حاصل جمع بندی مـیزان اراده انقلابی بر طبقه زیر سلطه است، به منظور تثبیت رهبری پرولتاریـا، کـه بی شبهه مقاوم ترین و انقلابی ترین طبقه است، وحدت سازمانی عناصر مارکسیست- لنینیست را لازم مـی آورد. پرولتاریـا بـه مبارزه رو مـی کند و برای ثمر بخشیدن این مبارزه بـه سازمان سیـاسی خویش نیـازمند است. پیشاهنگان پرولتری، نیروی لازم را از طبقه خویش تغذیـه مـی کنند و پرولتاریـا با تکیـه بر سازمان سیـاسی خویش تضمـین لازم را به منظور ثمر بخشی نیرویش بـه دست مـی آورد. بدین منوال حزب کارگران پا بـه عرصه حیـات مـی گذارد. مجموعه آثارامـیر پرویز پویـان ( خواندن با گلوی خونین)- نشریـه آلترناتیو ص ۴۹. ما درون این جا با دو شخصیت کاملا متفاوت روبرو هستیم. منصور حکمت کـه هیچگاه بـه ضرورت و لزوم پرولتاریـا بعنوان طبقه ای کـه باید انقلاب نماید و خود و جامعه ی بشری را رها نماید، باور نداشته هست و حالا مـی خواهد بطور کلی و درنظر و عمل خود را از این مسئله رها نماید، ولی گفتن مسئله بـه روشنی برایش خیلی سنگین تمام مـی شود و بنا بر این، خود را مجبور مـی بیند کـه مانند همـه سیـاست مداران طبقه ی سرمایـه دار بـه دروغگوئی و شکل مار نشان پردازد و امـیرپرویز پویـان بـه طبقه ی کارگر باورمند، اساسا باور دارد کـه بدون سازمان یـافتن آن هیچ کاری انجام نمـی گیرد و باید شرایطی را ایجاد کرد کـه این طبقه باورازدست داده و منکوب و سرکوب شده، تحزب یـابد که تا وظیفه تاریخی بسرانجام رسد، اگر چه حتما از جان مایـه گذاشت، چه باک است! و مـی داند که: «گل همـینجاست، همـینجا ب»، کارل مارکتاب لوئی ناپلئون، هجدهم برومر- -۱۸۵۰
ولی باز بـه کارل ماررجوع کنیم و ببینیم کـه در رابطه با طبقه کارگر و نقشش چه مـی نویسد. کارل ماردر مقدمـه ای بر چاپ دوم بـه زبان آلمانی جلد اول کاپیتال، چنین مـی نویسد: «مانند دوران کلاسیک، علم اقتصاد بورژوایی، آلمانـها درون زمان انحطاط آن نیز، دانش آموزانی ساده، مقلد و دنباله رو باقی ماندند و همچون خرده فروشانی حقیر، آنچه بیگانـه بـه طور عمده مـی ساخت آب د. بنا بر این تحول تاریخی خاص جامعۀ آلمان هر گونـه پیشرفت ابداعی را درون زمـینۀ اقتصاد بورژوایی نفی مـی نمود. لیکن انتقاد آنرا منع نمـی کرد. که تا آن جا کـه این انتقاد معرف یک طبقه هست تنـها مـی تواند طبقه ای آن را نمایندگی کند کـه مأموریت تاریخی اش انـهدام طرز تولید سرمایـه داری و سر انجام الغای طبقات هست یعنی طبقه کارگر. ص ۹ »
ولی کمونیسم منصور حکمت، کمونیسمـی هست که با این بحث آغاز مـیشود کـه «کمونیسم دقیقاً از این گوشۀ مشترک همۀ انسانـها کـه مـی خواهند بهتر زندگى کنند ناشى مـیشود. قبل از هر چیز، قبل از اینکه بـه کارگر برسیم، قبل از اینکه بـه استثمار برسیم، کمونیسم از اینجا ناشى مـیشود و این بحث برنامـه است. »
فوئر باخ نیز، واقعا بر این باور بود کـه «»دورانـهای مختلف بشریت تنـها با تغییرات دینی از یکدیگر متمایز مـی شوند. یک تاریخی تنـها هنگامـی بنیـادی هست که درون دلهای انسانـها ریشـه مـی دواند. دل، شکلی از دین نیست، طوری کـه دین درون دل هم وجود داشته باشد : قلب جوهر مادی دین است.» (به نقل از اشتارکه ص ۱۶۸) ص ۳۴- انگلس – فوئر باخ و پایـان فسلفه آلمان.
و اما ، خود انگلس، مـی نویسد: «در جامعه ای کـه ما حتما در آن زندگی کنیم، جامعه ای کـه بر دشمنی طبقاتی استوار است، امکان احساسات صرفا انسانی درون مراودات ما با انسانـهای دیگر، این روزها بـه قدر کافی کاهش یـافته است. دیگر دلیلی ندارد کـه با ترفیع این احساسات بـه یک دین این امکان را باز هم محدودتر کنیم. از سوی دیگر هم اکنون تاریخ نگاری کنونی بـه ویژه درون آلمان درک مبارزات طبقاتی تاریخی بزرگ را بـه قدر کافی کور کرده هست که دیگر نیـازی بـه غیر ممکن ساختن چنین درکی با تبدیل این مبارزات بـه ضمـیمـه محض تاریخ کلیسا نداشته باشیم. هم اکنون آشکار هست که ما چقدر از فوئر باخ فراتر رفته ایم. زیباترین عبارات او درون تجلیل از مذهب جدیدش –مذهب عشق امروزه دیگر بر روی هم غیر قابل خواندن شده اند. ص ۳۸- همان کتاب.
البته انگلس بـه نقل ازهگل چیز جالبی دارد کـه بدنیست با هم آنرا نیز بخوانیم: » هگل تذکر مي دهد اگری بگويد » انسان طبيعتاً نيک است» تصور مي کنند سخن بزرگی گفته، اما فراموش مي کنند کـه اگری بگويد «انسان طبيعاً بد است» سخنی بس بزرگتر گفته است» ۴۰
در نزد نویسنده دنیـای بهتر – منصور حکمت و تصویب کنندگان، یعنی بزرگان علم الاجتماع همچون حمـید تقوائی، کوروش مدرسی، ایرج آذرین، رضا مقدم و…، جای دین را «کمونیسم گو جای قلب را «عمق وجود» مـی گیرد، توجه کنید بـه فاکت پیشین.
واقعا و حقیقتا نیز، به منظور پیـاده نمودن کمونیسم منصور حکمت ، بـه هیچ عنوان کارگر آگاه لازم نیست. مبارزۀ طبقاتی کارگران- جنگ طبقاتی بر علیـه سرمایـه داران را لازم و ضروری نمـی داند و محتاج بـه دیکتاتوری پرولتاریـا و آنـهم از نوع محدودیت کننده فعالیت انسانی کـه کمونیسم را «در عمق وجود ش» بـه ودیعه دارد، آزادی های نامحدود سیـاسی و ناقض (آزادی، برابری، حکومت کارگری) هم نیست و مـی تواند با همکاری هر سکولار- تو بخوان دولت های امپریـالیستی»جامعه غربی» استقرار یـابد، البته نـه درون واقعیت، بلکه درون مغز تئوریسین ما کـه در افزوده دارد و … به منظور همـین هست که حمـید تقوائیی کـه به قول خود منصور حکمت «اگر نبود ما بـه اینجا نمـی رسیدیم» نقل بـه معنی، درون یکی از پلنوم های- پلنوم ۱۶ حککا اعلام مـی کند که: گزارشگران بی بی سی و رادیو صدای آمریکا و سی ان ان بـه دنبال یکی از لیدرهای حککا– مـینا احدی مـی دوند کـه با او مصاحبه کنند. همان مـینا احدی کـه در مقابل مخالفان کمک های مالی دولت های امپریـالیستی مـی نویسد کـه «اگر شیطان هم بـه ما کمک مالی کند، ما مـی پذیریم.»و نتیجتا حککا «انقلاب انسانی به منظور جمـهوری انسانی» را اعلام مـی نماید و تا آنجا پیش مـی رود کـه از یورش نیروهای پیمان نظامـی ناتو بـه این طرف و آن طرف بـه دفاع برمـی خیزد و با این وجود با رهبران حکا جلسه های متعددی برگزار مـی نمایند. اینجاست کـه در واقعیت نشان مـی دهد کـه حزب کمونیست ایران، نیز، همان حزب منصور حکمت هست و نـه چیز دیگری!
هیچ چیز برین یـا «بهشت » وجود ندارد، کمونیسم نیز درگوشـه ای از وجود هیچ داری، هیچ فئودالی و بویژه هیچ سرمایـه داری موجود نیست، آنچه کـه هست، همـین واقعیت موجود، همـین جامعه طبقاتی – سرمایـه داری هست که بر پایـه ی استثمار اکثریت بوسیله ی اقلیت صاحب ابزار تولید، غصب کننده وسایل تولید ، بنا گردیده و مـی بایست تغییر بنیـادی نماید، همـین واقعیت کـه دیگر قابل تحمل نیست، چون دیگر زندگی را ناپایدار و به زبان دیگری غیرقابل دوام کرده است، این جامعه ی طبقاتی کـه در آن اکثریت انسان زنده آن هنوز بسان همان قدیم هست و اقلیت آن برتر از داران زندگی را درون ناز و نعمت مـی گذراند. بنابراین، حتما نیروی اجتماعی ای سازمان یـابد و متحزب شود کـه بالقوه قادر است، همـین واقعیت طبقاتی – استثماری را که هر روز با کارش و یـا بدرستی گفته باشم، نیروی کار فروخته شده اش، باز تولید مـی کند، از ریشـه برکند. فقط تحزب یـافتن، سازمان یـابی طبقاتی، آگاه شدن، متحد شدن، تمرکز یـافتن و مخصوصا و مخصوصا مسلح شدنِ جمعی همـین نیروی اجتماعی باز تولید کننده همـین واقعیت موجود هست که مـی تواند واقعیت موجود – جامعه ی طبقاتی سرمایـه داری را درون تمامـی اشکال موجودش لغو نماید یـا چنان تغییری درون آن بدهد کـه دیگر واقعیت موجود نباشد. آن نیروی اجتماعی، بسان یک طبقه ی اجتماعی، جز طبقه ی کارگر نیست! از این جاست کـه امروزه نیز، کمونیسم، به منظور ما کارگران و تمامـی محرومان، جز حی و حاضر و جاری درون بطن جامعه ی طبقاتی حاضر، به منظور از بین بردن – لغو – حالت کنونی چیزها نیست، یعنی جز حرکت ما کارگران و زحمتکشان ، همان طور کـه برای مارو انگلس و برای همـه ی کارگران آگاه و باورمندان واقعی بدانان نبوده و نیست!
شعار ما کارگران درون این نبرد و جنگ طبقاتی ناگزیر این است: انقلاب»مداوم» که تا برانداختن جامعه ی سرمایـه داری که تا ساختن کمونیسم جهانی! کارگران جهان متحد و مسلح گردیم! زیرا کـه دشمن ما، جهانی، سازمان یـافته و مسلح است!
آری و اما، برگردیم بـه جمع بندی من از حزب کمونیست ایران و کومـه له سازمان کردستان این حزب.
اساسا، به منظور کمونیست ها، روشن ترین و اساسی ترین معیـار به منظور بررسی یک جریـان سیـاسی، بررسی پراتیک سیـاسی آن جریـان و نـه گفته ها و حتی برنامـه نوشته شده اش بر روی کاغذ مـی باشد. این خود را درون فعالیت روزمره واقعی، درون موضع گیری های سیـاسی و در برخورد با دشمن طبقاتی کارگران یعنی طبقۀ سرمایـه دار درون یک کلیت جهانی و دولت های این طبقۀ استثمارگر، بروز مـی دهد و نـه درون ادعاها، گفته های جریـانات، سازمان ها و احزاب سیـاسی درون باره خویش!
ولی خارج از این معیـار واقعی سنجش راستی و ناراستی مدعیـان رهبری طبقۀ کارگر، بـه نظر من از هر زاویـه ای کـه به حزب کمونیست ایران – حکا – نگاه کنیم ، به منظور ما یک امر و یک چیز مشخص مـی شود و آن هم اینکه حکا، نـه حزب کارگران هست و نـه بـه طریق اولی حزب کمونیست کارگران ایران است. این هم فقط خصلت نمای واقعیت پراتیکی و هست و نیست این حزب درون امروز نیست کـه خیلی آشکار و واضح است، بلکه همانطور کـه در بالا نوشتم، ماهیت این جریـان از بدو تولد نامـیمونش و در تمام طول تاریخ این ۳۲ سال عمر این حزب بوده کـه این حزب را هیچگاه نمـی توان یک حزب کمونیست کارگران به منظور به پیروزی رساندن انقلاب اجتماعی شان نامـید. این حزب مشغله اش بـه طور واقعی و اوبژکتیو هیچگاه اساسا کارگران بـه طور کلی و ایران بـه طور ویژه و زندگی و مبارزات طبقاتی سیـاسی شان نبوده است، هیچ دخالتگری با مفهوم و معنی درون زندگی و مبارزۀ این طبقه نداشته است. بـه زبان دیگری مـی توان مدعی شد کـه اصولا مولکول های شیمـی این حزب و خمـیرمایـه اش با حزب کارگران کمونیست متفاوت بوده است. هیچ گاه عمل و فعالیت مشخصی درون رابطه با رفع معضلات و سازمان یـابی کارگران از این حزب سراغ نمـی توان گرفت. زیرا کـه هیچگاه حزب کارگران بـه این معنی کـه رهبران و فعالان انقلابی، آگاه و کمونیست طبقۀ کارگر را درون خود جا داده باشد، نبوده است. حالا اینکه این رهبران زیـاد بودند و یـا کم هستند، آن مسئلۀ دیگری هست و برمـی گردد بـه اوضاع سیـاسی و اجتماعی و کلا توازن طبقاتی درون جامعۀ مزبور درون آن شرایط مشخص، کـه البته فعالیت احزاب هم بی تأثیر درون تعیین توازن طبقاتی و تغییر آن، حتما نیست کـه هیچ، بلکه یک عامل مـهم است.
با توجه بـه تمامـی اسناد موجود، از آموزگاران طبقۀ کارگر، حزب کمونیست کارگران درون مرتبۀ نخست و اساسا ارگان سیـاسی – طبقاتی کارگران، به منظور پیشبرد و به سرانجام رساندن مبارزۀ طبقاتی – سیـاسی کارگران است کـه خود را درون پیروزی انقلاب اجتماعی – کمونیستی – کارگران کـه با درهم شکستن دولت سرمایـه داران – دولت موجود- دولت قدیمـی و ایجاد دولت کارگران و زحمتکشان – دولت جدید یـا نادولت- دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریـاست، مشخص مـی شود. اما حکا و شاخه های جدا شده از آن و اعمال و کردارشان بـه خوبی نشان داده اند کـه نمـی توان، اتهام کمونیست بودن بـه آنـها وارد کرد. مثلا بـه طور واقعی نیروی کادری شان کـه به نظر من، یکی از مـهم ترین خصیصۀ های هر حزب کارگری است، حالا اینکه این حزب کارگران آگاه انقلابی- کمونیست هست و یـا بـه قول لنین، حزب کارگران بورژوازی است، بماند،اساسا از طبقه ی کارگر هستند کـه این درون مورد حکا برعاست، اساسا آز طبقات دیگر بوده است؛ بعد نمـی تواند مدعی رهبری و به پیروزی رساندن طبقۀ دیگری یعنی طبقۀ کارگر بوده باشد. اعمال و کردار حکا درون طول ۳۲ سال موجودیت اش چیز دیگری را نشان نمـی دهد. بر طبق گفته های مارکس، انگلس، لنین و دیگر آموزگاران طبقۀ کارگر، معیـار بررسی احزاب و جریـان ها، پراتیک واقعی جریـان ها و سازمان هاست و نـه ادعاها، گفتارها، حتی برنامـه های نوشته بر روی کاغذ شان. کارل ماردر پیش گفتار نقد اقتصاد سیـاسی- ۱۸۵۸ مـی نویسد: «همانطور کـه هیچرا بر مبنای آنچه خود دربارۀ خویش مـیگوید قضاوت نمـیکنند، چنین دورۀ تحولی را نمـیتوان بر مبنای آگاهی خود این دوره قضاوت کرد. بلکه، برعکس، این آگاهی را حتما بر مبنای تناقضات حیـات مادی، بر مبنای تعارض موجود مـیان نیروهای تولیدی اجتماعی و مناسبات تولیدی، توضیح داد. .»
حال اگر حکا، را فقط بر اساس اعمال و کردار واقعی اش بررسی نماییم و حتی از اینکه نیروی کادری اش متعلق بـه کدام طبقۀ اجتماعی هست صرفنظر کنیم، بر طبق اسناد موجود از رهبران، تئوریسین ها و بنیـان گذارانش کـه در پی مـی آید، هیچگاه، نمـی توانیم این حزب را یک حزب کارگران کمونیست بدانیم، چون اعمالش ربطی بـه زندگی و مبارزۀ طبقاتی کارگران نداشته است. این یعنی اینکه، باوری بـه نیروی طبقه ی کارگر درون ایران نداشته است، چون حزب این طبقه نبوده است. منصور حکمت بـه عنوان تئوریسین اصلی این حزب درست درون اوایل دهۀ ۱۳۶۰ کـه رژیم جمـهوری اسلامـی سرمایـه داری بـه کارگران درون ایران حمله ور شده است، شوراهای کارگران را یکی بعد از دیگری با زور سلاح و پنجه بومزدوران خانـه کارگری اش از بین و مـی برد و آنـها را با شوراهای اسلامـی کار، این ارگانـهای سرکوبگر همکار سپاه پاسداران و مدیران کارخانـه ها جانشین مـی کند، خود منصور حکمت و دار و دسته اش بـه سوی کردستان فرار مـی کنند، درون حالیکه حاکمـیت سرمایـه، خون مـی ریزد و کارگران و فرزندانشان را درون خیـابان ها بـه رگبار مـی بندد، هر صبح اسامـی صدها زندانی اعلام مـیشود کـه اعدام یـا تیرباران شده و مورد تجاوز قرار گرفته اند، چنین مـی نویسد: «انقلاب 57 استثنا نبود، بلکه نخستین قاعده ای بود کـه از آن پس، که تا درهم کوبیده شدن قطعی حکومت سرمایـه و نظام سرمایـه داری درون ایران، تاریخ ایران را شکل مـی دهد. بحران اقتصادی و بحران های سیـاسی و حکومتی دائمـی، حرکت های اعتراضی گسترده کـه تنـها با دوره های کمابیش کوتاه عقب نشینی و رکود نسبی از یکدیگر جدا مـی شوند، خیزش های انقلابی با فواصل کم و کمتر، گشوده شدن و باز هم گشوده شدن مسألۀ قدرت سیـاسی درون سطح جامعه و در جریـان همۀ اینـها، قدرت گیری روز افزون پرولتاریـا و پیشروان کمونیست او، این آن دورنمای واقعی هست که بورژوازی درون ایران بـه طور عینی با آن روبروست. صرف نظر از اینکه این و یـا آن دار و دستۀ دولتی رسمـی اش بتوانند چند روز، چند ماه و یـا احیـاناٌ چند سال تعادل خود را درون رأس ماشین دولتی حفظ کنند….» (از مقاله آزادی، برابری، حکومت کارگری مندرج درون کمونیست شماره ۱۴، ۳۰ آبان ۱۳۶۳- بـه نقل از مقاله رفیق بهروز ناصری – انتشار یـافته درون نشریـه مبارزه طبقاتی مورخه ۹ مـه ۲۰۰۹ بـه نام بررسی انتقادی شعار آزادی، برابری، حکومت کارگری.)
البته این را تذکر دهم کـه منصور حکمت، خیلی زودتر از اینـها، درون بیـانیۀ اتحاد مبارزان کمونیست در۲۸ خرداد ماه ۱۳۶۰ هم عینا، چنین نظری را ارائه مـی دهد. او مـی نویسد کـه » به این ترتیب، این تشدید رقابت مـیان جناحهاى حاکمـیت نیست کـه بقای رژیم را بـه زیر سؤال است، بلکه بالعکس، این احتضار ناگزیر رژیم بـه دلیل شرایط عینى اجتماعى هست که اختلاف مـیان جناحهاى تشکیل دهندۀ آنرا شدت بخشیده است. آن نیروهاى سیـاسى متفاوتى کـه با منافع، اه و شیوه هاى متفاوت، درون ائتلافى ضد انقلابى رژیم جمـهورى اسلامى را شکل داده بودند، امروز کـه عجز رژیم درون جلوگیرى از بسط دامنۀ انقلاب از یکسو و در جلب و حفظ حمایت بورژوازى و امپریـالیسم از سوى دیگر، آشکار شده است، هر یک ناگزیر هست قالب پوسیدۀ ائتلاف را رها کرده و تحقق اه و بقاى سیـاسى خود را درون اشکال نوینى جستجو کند.» البته، آقای حکمت درون همـین نوشته و قبل از آن غیر لازم بودن رژیم را از نظر بورژوازی و امپریـالیسم و به ویژه نیروهای انقلابی؟ را ارائه داده است. اینکه کارگران و زحمتکشان، درون سال ۱۳۶۰ رژیم جمـهوری اسلامـی سرمایـه را نالازم دانسته باشند، امری بعید نیست، ولی اینکه لرزان و در حال افتادن دیده باشند، چیز دیگری است. این چیزی هست که سراسر زندگی چنین جریـانی را از حکا قدیم و جدید و حزب کمونیست کارگری ایران با شاخه هایش و نوه و نبیره هایش مانند اتحاد سوسیـالیستی کارگری و مبارزان کمونیست و… را بـه نظر من شکل داده و مـی دهد. هر زمان کـه احساس شده کـه لازم است، از آن استفاده شده هست که درون مورد آقای حکمت این جوک و طنز تلخ بـه بدترین وجهی درون فوریـه سال ۱۹۹۹ و در یک مصاحبه با صفا حائری خود را نشان مـی دهد.«بیـائید روی یکسال و نیم شرط بندی کنیم.ی چه مـی داند جمـهوری اسلامـی ممکن هست سریع تر از این هم ناپدید شود.»، من درون اینجا، یک لحظه تمام مسائل مطرح درون بارۀ آقای حکمت و دوستان شریف و ناشریفش را بـه کناری مـی گذارم. واقعا و حقیقتا این به منظور من روشن نیست کـه آقای حکمت چطور بـه مسائل اجتماعی نگاه مـی کرد و یـا پیروان او نگاه مـی کنند کـه چنین مـی نویسند. حال از آن تاریخ ها؟ و رژیم لرزانـها و نخواستن ها و غیره، ۳۵ و یـا ۳۲ سال مـی گذرد و بارها نیز از نظر سردمداران این احزاب ، جمـهوری اسلامـی سرمایـه داری درون حال سقوط بوده، حتی اعلام هم شده هست که این بحران آخر مـیباشد و شرط بندی هم شده هست ولی ما مـی بینیم جمـهوری اسلامـی ظاهرا ضد امپریـالیسم بـه قول اینان هنوز بـه عنوان دولت نظام سرمایـه داری ایران و حافظ منافع امپریـالیست های جنگ طلب، کارگر مـی کشد، زن سنگسار مـی کند، جوان را درون خیـابان اعدام مـی کند و با ماشین از روی زخمـی ها مـی گذرد و این احزاب و با این همـه ناکارآمدی خود و رهبرانشان معتقدند که همچنان درون حال پیشروی هستند و جمـهوری اسلامـی نیز درون حال سقوط. آخر مگر چنین چیزی مـی شود؟! فقط چنین ادعاهایی از رمال و جن گیرها یـا شالارتانـهای سیـاسی و آنانی کـه دلشان بـه جای دیگر خوش است بر مـی آید و لاغیر.
آیـا این به منظور حکا غیر از این بوده است؟ واقعیـات درون باره حکا هم همان را مـی گویند کـه در مورد احزاب و تشکلات و گروه های جدا شده از آن. حکا هم ، هر زمان کـه کفگیرش ته دیگ خورده هست از این منم منم ها یـا تنـها و یـا با همفکران و هم طبقه ای های واقعی اش گفته است. از اوایل سال ۲۰۰۰ حکا با جریـانات همکار بـه نام وحدت سازمانـها و احزاب کمونیست و چپ و انقلابی جلسات و به قول معروف اتحادها و وحدت های مختلفی را شکل داده هست و درون هر نشست هم اعلام کرده اند کـه رژیم جمـهوری اسلامـی قابل دوام نیست و ما مـی آییم کـه سوسیـالیسم را برقرار نماییم، و از کارگران خواسته شده است کـه به آنـها بپیوندند. کارگران نیز با شناختی کـه دارند از این کار خودداری نموده اند. از آن نشست ها مـی توان بـه نشست سال ۲۰۱۲ درون کلن – آلمان اشاره کرد کـه ۲۵ جریـان با هم اطلاعیـه مشترک دادند کـه در آن از جمله نوشته شده هست : «- سازماندهی اقدامات سیـاسی معین به منظور تقویت این روند.
نشست تاکید کرد کـه در فضای ملتهب سیـاسی ایران و جهان به منظور ایجاد یک بدیل انقلابی و کارگری و سوسیـالیستی تلاش مـیکند. هدف نشست و تبادل نظرها، درون مسیر یک آلترناتیو سوسیـالیستی درون ایران درون تقابل با رژیم جمـهوری اسلامـی و تهدیدات امپریـالیستی و راه حل های رفرمـیستی و ارتجاعی آن است.
ما نیروهای شرکت کننده درون این نشست، طبقه کارگر، کمونیستها و نیروهای انقلابی را بـه همکاری و تشریک مساعی درون تقویت این روند دعوت مـیکنیم.» . از این ۲۵ گروه و سازمان و حزب الآن شاید ۱۰ تایی بیشتر نمانده باشند و فقط گاه گاهی اطلاعیـه و نشستی برگزار مـی کنند. یـا سازمان کردستان این حزب، با گرو ه های ناسیونالیستی و ارتجاعی کردستان ایران کـه در کردستان عراق مستقر هستند، درست همـین کار را انجام مـی دهد.
اینکه حکا بـه طبقۀ کارگر درون ایران اعتنایی ندارد و کار خودش را مـی کند، نیرو و هویت خود را درون جای دیگری سراغ مـی گیرد را مـی توان خیلی ساده از نیروی کادری آن دریـافت، این را مـی توان از مواضع سیـاسی که تا کنونی اش دریـافت، این را مـی توان درون نادیده گرفتن و فروختن استقلال مادی اش و روابط آشکار و پنـهان او با دولت های فاشیست و دیکتاتور منطقه (رژیم بعث صدام درون قدیم و دولت اقلیم کردستان عراق اکنون) و امپریـالیست جهانی یعنی اربابان مسعود بارزانی و جلال طالبانی ها دریـافت، این را مـی توان از سکوت مرگبارش درون هنگام انفال یعنی حمله ور شدن نیروهای رژیم بعث عراق و کشتار زحمتکشان کردستان درون سال های ۱۹۸۷ و۱۹۸۸ دریـافت کـه حدود ۲۵۰۰۰۰ که تا ۳۰۰۰۰۰ انسان را نیروهای بعثی کشتند( آمارها متفاوت از ۱۸۰۰۰۰ که تا ۳۰۰۰۰۰ ذکر شده اند) و این نیروی بـه اصطلاح کمونیست و انترناسیونالیست هیچ نگفت و کلمـه ای ننوشت. این را درون سکوت اش درهنگام بمباران شیمـیایی مقرهای مرکزی و رادیویش از سوی فاشیست بعث و نیز گردان شوان دریـافت کـه خونشان ه شده و ریـه هایشان عفونت کرد و جلوی تنفسشان بسته شد و خفه شدند، زیرا که رژیم بعث عراق منطقه را بمباران شمـیاپی نمود و رژیم ددمنش جمـهوری اسلامـی هم از این طرف حمله کرد و آنـها درون محاصره افتادند و به طرز فجیعی جان باختند. آری، مـی توان از این دریـافت کـه سالانـه درون کردستان عراق، یعنی کنار اردوگاهش درون سال های اخیر، صد ها زن و جوان را مـی کشند، منتقدان را بـه ماشین مـی بندند و حکا یـا سرش را زیر برف مـی کند و نمـی داند کـه دیگر جایش نمایـان هست وخیـال مـی کند کـه نـه، اتفاقی افتاده هست و نـه،ی او را دیده هست و یـا بدتر از همـه چیز وقیحانـه، از قاتلان آنـها، یعنی رهبران احزاب ناسیونالیست و مزدور درون کردستان عراق مثل اتحادیـه مـیهنی و به ویژه حزب دمکرات کردستان عراق و رهبر جنایتکار و انسانکش اش مسعود بارزانی، رئیس دولت اقلیم، پیـام دریـافت مـی کند و کارت تبریک به منظور انتصاب جلال طالبانی بـه ریـاست جمـهوری عراق را کـه به وسیله ابراهیم علی زاده هم شخصی و هم بـه عنوان دبیر کل کومـه له بـه جلال طالبانی، مـی فرستد و پیـام های دریـافتی را درون صدر و در نشریـات حزبی- جهان امروز و پیشروه کردی؟ بـه چاپ مـی رساند، دریـافت. مـی دانید چرا، حکا– کومـه له، سازمان کردستانی اش چنین برخوردهایی را از خود بروز مـی دهد؟ زیرا کـه اگر این کارها را انجام ندهد و این سکوت ها را نمـی کرد و نکند وفرو نبندد، مواجب قطع مـی گردید و مـی گردد و باید اردوگاه نشینی و پزسیـاسی درون مـیان اپوزیسیون بـه اصطلاح انقلابی و کمونیست ایران را تعطیل کند و از تک و تا بیـافتد. بلی، ناکمونیست بودنش را مـی توان، ازاینکه درون این سال ها با چه گروهها، سازمانـها، احزاب نرد عشق باخته است، نیز دریـافت. این احزاب یعنی حکا، حککا و حککا- حکمتیست، رنجبران، راه کارگر و… هستند. خانوادۀ ناشریف حکمتیستی یعنی حکا، حککا و حکا حکمتیست، بعد از سال ها کـه یکدیگر را طلاق داده بودند، تازه اکنون بـه صرافت افتاده اند کـه باید با هم متحد گردند و اعلامـیه مـی دهند کـه با دولت های اسلامـی و نـه سرمایـه داری درون منطقۀ خاورمـیانـه، نـه با تکیـه بر نیروی طبقۀ کارگر، بلکه با نیروی مردم سکولار مبارزه نمایند و لیـاقت خود را بـه دولت های سرمایـه داری امپریـالیستی نشان دهند.
اما، ما طبقۀ کارگران و به ویژه کارگران کمونیست و آگاه مـی دانیم کـه حزب کمونیست، ارگانی هست که اساسا و نـه فقط چون حزب کمونیست نمـی تواند نسبت بـه زندگی و خواست ها و مبارزۀ روزمرۀ طبقۀ خود بی اعتنا باشد، به منظور متشکل و متحد نمودن و تمرکز بـه فعالیت طبقۀ کارگر و آماده این طبقۀ اجتماعی به منظور پیروز نمودن انقلاب قهرآمـیز اجتماعی است. وظیفه ای کـه جز از راه ادامـه مبارزۀ طبقاتی حی و حاضر، جز از راه آگاه نمودن طبقۀ کارگر و تمرکز بـه نیروی طبقه، جز از راه افشاء دولت های سرمایـه داری امپریـالیستی، روشن اذهان طبقه نسبت بـه اعمال آنـها و مبارزۀ دائمـی با اپورتونیسم و رویزیونیسم و هر ایدئولوژی ای طبقاتی از قبیل مذهب و ناسیونالیسم نفوذی طبقه ی استثمارگر سرمایـه داری بـه درون طبقۀ کارگر، جز از راه نشان استثمار سرمایـه داری و دیکتاتوری دولت سرمایـه داری نسبت بـه طبقه کارگر و کلیـه توده های زحمتکش مردم زجر دیده، جز از راه درون هم شکستن و از هم پاشیدن دولت قدیم یعنی دولت بـه مثابه ی دستگاه سرکوب و دیکتاتوری طبقۀ حاکمـه- سرمایـه دار علیـه طبقۀ کارگر و اقشار زحمتکش جامعه و استقرار حکومت- دولت کارگران- دیکتاتوری انقلابی – طبقاتی پرولتاریـا- قدرت کارگران مسلح، درون عالی ترین شکل که تا کنون شناخته شدۀ آن، یعنی شوراهای کارگران و یـا… مـیسر نیست، کـه این امر جز از راه، طریق و به وسیلۀ متحزب شدن رهبران فعال، رادیکال، پیشرو- انقلابی و در یک کلمـه، اساسا کمونیستهای درون طبقه کارگر نمـی گذرد. حکا بـه باور من، بـه طور کلی فاقد چنین مشخصه هایی بوده و هست و تا جایی کـه مـی توان با توجه بـه واقعیت های کنونی اش قضاوت نمود، زیرا کـه آیندۀ یک پدیده را از حال و گذشتۀ آن نمـی توان جدا بررسی کرد، مگر اینکه تغییرات بنیـادی درون آن انجام بگیرد و آن را بـه یک پدیدۀ نو و تازه تبدیل نماید، متأسفانـه حتما گفت، درون آینده نیز نخواهد شد. ولی اینکه حکا چنین ارگانی نیست را، خود بنیـانگذارش نیز درون سال ۱۳۶۷ قبول دارد و ابراز مـی کند. اما بـه باور من مـهم هست و حتما گفت کـه این تئوریسین ما، انسان سالمـی نیست و خیلی با زبان خودمانی گفته باشم، مرد رندی هست و درون هر دوره، آنچه را مـی گوید کـه لازم هست و ضرورت های زندگی روزمرۀ او و پیروانش، ایجاب مـی کند، یعنی نان را واقعا بـه نرخ روز مـی خورد، این را بعدا بـه عینـه نشان خواهم داد کـه این صحبت من، تنـها ادعا نیست و واقعیت دارد. اما ببینیم، منصور حکمت چه مـی گوید: « حزب کمونیست،اول اینکه حزبى هست در تلاش براى تحکیم کمونیسم کارگرى و این دو معنى اساسى دارد، یکى اینکه کمونیسم بـه مثابۀ یک پدیدۀ کارگرى درون تفکر و تعقل حزب و یکى کمونیسم بـه عنوان یک واقعیت اجتماعى یعنى واقعا حزب کمونیست کارگران باشد. واقعا کمونیسم یک حرکت کارگرى، حرکت آچار بـه دستها باشد.انى کـه ابزار کار آمدهاند نـهانى کـه کلا بـه پرولتاریـا یک مفهوم فلسفى دادهاند و از کارگر بودنش انتزاع کردهاند و تبدیلش کردهاند بـه ناجى عصر حاضر و حال دیگر هر آدمى مـیتواند جزو این پرولتاریـا باشد بـه این اعتبار کـه به این روش اعتقاد دارد. بحث این هست که پرولتاریـا با همان معنى مادى و روزمره کـه در اقتصاد از آن حرف مـیزنیم و ارزش اضافه تولید مـیکند، کمونیستى این پرولتاریـا باشد. … وحزب ما این نیست»، جمعبندى بحث درون مورد وضعیت حزب، پلنوم دهم حزب کمونیست ایران- منبع سایت منصور حکمت. همـین منصور حکمت درون زمانی دیگر، اما چیز دیگری مـی گوید. مثلا درون سال ۱۳۶۱ بـه بهانۀ اینکه دیگران حزب کمونیست را یک جریـان ایستا مـی بینند، اینـها فکر مـی کنند حتما از روز اول تشکیل حزب که تا آخر کل طبقه را درون خود جای دهد و این یعنی ایستا دیدن تاریخ و غیره و یـا مثال هایی از حزب بلشویک مـی زند، درون صورتی کـه در همان زمان همـی این چنین فکر نمـی کرد، حتی جریـان موسوم بـه خط ۵ نیز کـه به کار کارگری مشـهور هست ، اینطور چیزی را طرح نمـی کرد. اما منصور حکمت با گفتن این جملات هدف دیگری را دنبال مـی کند. زیرا کـه او تصمـیم دیگری دارد. او تصمـیم دارد کـه بر درون کردستان غلبه بیـابد و آنرا از درون مانند موش بجود، او تصمـیم دارد کـه برای حزب بسازد. به منظور این هست که او حرفی درون بارۀ اینکه پایگاه طبقاتی کادرها کـه او آنـها را پایـه و اساس یک حزب کمونیست مـیداند، چیست؟ یعنی این کادر ها از کدام طبقات اجتماعی برخاسته اند؟ درون تولید اجتماعی نقششان چیست؟ و یـا چه بوده هست نمـیزند و چیزی نمـیگوید و اما بعدها رضا مقدم( درون این بن بست – مردادماه ۱۳۸۶، اوت ۲۰۰۷)، یکی دیگر از مؤسسان حکا و حککا، از آنـها یعنی همکاران قدیمـی خویش، چنین یـاد مـی کند: «فرزندان تحصیلکرده طبقات دارا» و آنـها را «سورچران» مـی نامد، البته که، رضا مقدم این حرف ها را درون بارۀ کادرهای حزب کمونیست کارگری ایران مـی گوید، ولی اگر کمـی دقت کنیم، مـی بینیم، اکثر بالاتفاق اینـهاانی هستند کـه از همان جنس کادرهای سال ۱۳۶۰ که تا ۱۳۶۲ هستند کـه با آنـها حکا را دور از چشم طبقۀ کارگر و در کوره دهی درون منتهی الیـه مرز ایران و عراق، موجودیت دادند و یـا منصور حکمت همچنانکه درون بالا نوشتم، درون کنگرۀ دوم حککا درون آوریل ۱۹۹۸، کلا کارگران را بـه عنوان طبقه و نیروی اصلی پیشبرندۀ واقعی کمونیسم «کمونیسم حرکت طبقه ی کارگر به منظور لغو شرایط موجود اجتماعی است- کارل مار– فردریک انگلس- نقد ایدئولوژی آلمانی» نادیده مـی گیرد و به قول معروف خود و حزبش را از این قید رها مـی کند و به دنبال سکولارها، تو بخوان سلطنت طلبان و بعد امپریـالیستها ، نـه ببخشید -جوامع غربی سکولار، مدرن ، ضد اسلامـی سیـاسی و… روان مـی شود و کادر برجسته،ی مـی شود کـه خوب لباس مـی پوشد و کراوات مـی زند و خلاصه مدرن هست و اسلامـی نیست و «امسلم» هست که نمونـه اش را درون مـینا احدی ها و با افتخار درون رابطه با کمک مالی گرفتن از «شیطان هم» ومریم نمازی ها امروزه مـی بینیم کـه با نشان آلت ی شان و پوشیدن شنل های سلطنتی (مرا ببخشید، قصد من توهین نیست. مرا متهم بـه ضد زن نکنید- زنان قهرمان، همچنان مردان قهرمان طبقه کارگر کم نداشته ایم و نخواهیم داشت.اصولا، همـه اعضای از زن و مردِ طبقه ی کارگر بـه قول جان لئون قهرمان هستند و یـا مـی توانند باشند) تمایل دارند با اسلام سیـاسی درون بیـافتند. درون جای دیگری بـه این مـهم یعنی پایگاه کادرها باز هم خواهم پرداخت، زیرا کـه به باور من، حلقۀ اصلی همـین جاست. برایی کـه به مبارزۀ طبقات باور دارد و جامعه را طبقاتی مـی داند و طبقات اصلی جامعۀ کنونی را سرمایـه دار و کارگر مـی شناسد کـه سرمایـه دار حاکم هست و حتما برانداخته گردد و نیروی اصلی براندازی این طبقۀ استثمارگر نیز کارگر است، بـه عنوان طبقۀ اصلی محکوم درون جامعۀ سرمایـه داری « کمونیسم، ی کـه مـی خواهد،حالت کنونی چیزها را از بین ببرد»، کـه باید درون وضعیت کنونی تغییر بنیـادی ایجاد کند یعنی آنرا لغو نماید و تنـها پرولتاریـا قادر بـه چنین کاری است، بـه طریق اولی حزب هم کـه وسیله ای به منظور آماده پرولتاریـا به منظور به پیروزی رساندن چنین مبارزه حاد و قهری است، نمـی تواند پایـه ی کادری اش اساسا، جز بر طبقۀ کارگر- پرولتاریـا- بر نیروی دیگری باشد. اینـها الفباست کـه در مانیفست کمونیست فرموله شده اند و واقعیت های موجود نیز آن را اثبات مـی کنند. ولی به منظور منصور حکمت و رفقایش طبقۀ کارگر کـه فقط حتما از آن حرف زد، درون بهترین صورت یک وسیله هست و نـه چیز دیگری، درست مانند تمام خائنان دیگر، با طبقه ی کارگر برخورد مـی کنند.
حال، بـه خصوصیـات یک حزب کمونیست درابعاد دیگر کـه حزب طبقۀ کارگر را از احزاب خرده بورژوایی و بورژوایی جدا مـی کند و خط قرمزی بین آنـها مـی کشد کـه هر کارگرآگاهی مـی تواند آنرا درون عملکردها، مواضع سیـاسی، استقلال سیـاسی و به ویژه مسائل مالی حزب، استراتژی و سیـاست ها (سیـاست پرولتری، سیـاست تعرضی هست و نـه دفاعی کـه حکا درون طول این ۳۲ دو سال حتی دو ماه سیـاست تعرضی نداشته است)، شعارها کـه حکا اکنون فاقد شعار استراتژیک بـه طور کلی هست (من به منظور این منظور شماره های آخر نشریۀ این جریـان»جهان امروز» را نگاه کردم، بـه اطلاعیـه ها و بیـانیـه های جدید توجه نموده و نیز گزارش پلنوم اخیرش را دیدم، چنین شعار و شعارهایی را ندیدم، اصلا مثل اینکه فاقد شعارمشخص یعنی فاقد چشم انداز است. ۳ سال قبل زمان نوشته شدن این مصاحبه.) و اما شعاراستراتژیک قبلی اش و یـا کنونی اش و من با احتمال زیـاد، ندیدمش (آزادی، برابری ، حکومت کارگری) و مخصوصا اینکه با چه جریـان های سیـاسی، یعنی نمایندگان سیـاسی طبقات دیگر اجتماعی و اقشار و دولت ها یعنی دستگاه سرکوب طبقۀ حاکمـه، نشست و برخاست مـی کند، حتما پرداخت، کـه به قول این ضرب المثل فولکلوریک مردم درون اسپانیـا کـه مـی گوید: «بگو با چهی راه مـی روی که تا بگویم شما از نظر سیـاسی کی هستی.» بـه حکا نظری مـی اندازم و اثبات مـی کنم کـه این حزب و جریـان را نمـی توان بـه هیچ وجه، حزب کمونیست کارگران، یعنی حزب سازمانده انقلاب کمونیستی کارگران درون ایران و به طریق اولی سازمان کردستانی اش یعنی کومـه له را سازمان کمونیستی کارگران درون کردستان ایران دانست. البته درون بالا بـه اینـها اشاره شد و اما اندکی بیشتر. بـه نظر من نمـی توان با توجه بـه همۀ اینـها،چنین حزبی را حتی به منظور یک لحظه درون حیـات ۳۲ ساله خود، حزبی مربوط بـه طبقه ی کارگر و کمونیسم دانست.این حزب از نظر کادری ، اساسا حزب فرزندان طبقات دارا و کاربدستان رژیم پیشین و ناراضیـان از جمـهوری اسلامـی کـه تحصیلاتی دارند و از نظر برنامـه و استراتژی و شعارها ، حزبی بغایت اپورتونیست و نان بـه نرخ روز خور و دغلباز و فریب کار هست که درون خدمت سیـاست بورژوا امپریـالیستی درون منطقه بوده و هست! و تنـها درون یک مقطع کوتاه، مـی توان کومـه له را نمایندۀ زحمتکشان شـهر و روستا با کمـی اغماض دانست. البته با توجه بـه تعریف کارل ماراز نمایندگان اقتصادی سیـاسی طبقات و اقشار اجتماعی. کارل ماردر کتاب های چندی از آن جمله دو اثر معروف خود کـه به طور واقعی و حقیقی، دیدگاه ماتریـالیسم تاریخی، ماتریـالیسم دیـالتیکی اش را درون آنـها مـی بینیم، هجدهم برومر- لوئی بناپارت و فقر فلسفه، درون این رابطه چنین مـی نویسد: «نباید تصور کرد کـه تمام نمایندگان دمکراسی، دکاندار و یـا مفتون دکانداران هستند، اینان از نظر معلومات و موقعیت فردی خویش مـی توانند زمـین که تا آسمان با آنـها تفاوت داشته باشند، عاملی کـه آنـها را بـه نمایندگان خرده بورژوا مبدل مـی سازد این هست که مغز آنـها نمـی تواند از حدی کـه خرده بورژوا درون زندگی خود قادر بـه گذشتن از آن نیست؛ فراتر رود و به این جهت درون زمـینۀ تئوریک بـه همان مسائل و همان راه هایی مـی رسند کـه خرده بورژوا بـه حکم منافع مادی و موقعیت اجتماعی خود درون زمـینۀ پراتیک بـه آن مـی رسند.» (کارل مار۱۸ برومر ص ۵۰. و در جای دیگری او مـی نویسد:
«خرده بورژوا، درون یک جامعۀ پیشرفته و بر اثر جبر وضع خود از یک سو، سوسیـالیست و از سوی دیگر اقتصاد دان مـی شود. بـه این معنی کـه او از عظمت بورژوازی بزرگ خیره شده هست و با آلام و مصائب خلق نیز، همدردی مـی کند. او هم بورژوا و هم خلق است.» (کارل مارفقر فلسفه ص ۳۲).
حال شاید شما رفقا اعتراض کنید کـه کمـی تند روی کرده ام ،ولی خصوصیت، ماهیت، عملکرد، شعار، وحدت ها، سیـاست و مواضع کومـه له و بعد حکا، همـه از خصوصیـات خرده بورژوایی برخوردارند و جز آن چیزی را بیـان نمـی کنند. این را که تا اینجای این نوشته هم نشان داده ام و اما، مـی حتما کمـی بیشتر نوشت.
کومـه له درون اوایل موجودیت اش کـه هنوز حتی درون شکل جنینی خود یعنی درون جمعیت ها ئی «جمعیت دفاع از انقلاب» متشکل بود، از یک طرف درون مقابل سیـاست سرکوبگرانـه، تجاوز کارانـه و جنگ طلبانۀ جمـهوری اسلامـی دست بـه مقاومت مـی زند و از طرف دیگر بـه علت نداشتن سیـاست و استراتژی انقلابی یعنی تعرضی کـه خصلت یک جریـان پرولتری- کمونیستی است، فقط درون جایی کـه یـا خودش و یـا مردم مورد تعرض نیروهای سرکوبگر رژیم قرار مـی گیرند، با نیروهای رژیم درگیر مـی شود و دو قدم آنطرف تر را کاری ندارد، و از طرف دیگر درون هیأت خلق کرد درون کنار حزب بورژوازی کردستان ایران، یعنی حزب دمکرات و نیروهای مذهبی کـه حتی نمایندۀ خودش مـی کند، دفتر شیخ عزالدین حسینی و نیروی اپورتونیست و توده ایستی سچفخا بـه نام چپ (البته، حکا که تا همـین الآن هم چنین سیـاستی را دنبال کرده و مـی کند، مثلا اتحاد با ۲۶ جریـان، سازمان، حزب و حتی کمـیته های سوسیـال دمکرات، بـه نام همبستگی با کارگری ایران درون خارج از کشور و نشست و برخاست با جریـان کمونیست کارگری و حتی ناسیونالیست های مزدور درون کردستان عراق و غیره) مـی نشیند و طرح های بـه غایت بورژوایی و خرده بورژوایی و حتی ارتجاعی مشـهور بـه طرح حل اختلاف و طرح خودمختاری به منظور کردستان بـه نمایندگان دولت سرکوبگرِ جمـهوری اسلامـی سرمایـه داری ارائه مـی دهد. یـا اینکه درون یک جا بـه نیروهای ارتجاعی و فئودالی حمله مـی کند، زمـین ها را مـی گیرد و بین دهقانان قسمت مـی کند و با دهقانان مـی نشیند و حتی درون مزارع گندم و جو کار مـی کند و پیشمرگانش بـه عنوان کمک بـه دهقانان، گندم و جو درو مـی کنند و آنـها یعنی فئودال ها و نیروهایشان را نیز خلع سلاح مـی کنند(خلع سلاح سازمان رزگاری – وابسته بـه شیخ مرتجع شیخ عثمان نوکر رژیم بعث عراق) و در جای دیگر با نمایندگان سیـاسی شان یعنی حزب دمکرات کردستان و دفتر شیخ عزالدین مـی نشیند و به سبک خیلی بدی، کادرهایش را دفتردارش مـی کند- فاتح شیخ الاسلامـی وغیره و از آن بدتر درون یک زمان دیگر و در جای دیگری و برای قبولاندن خود بـه دهقانان با قنداق تفنگ دهقانان را مـی زند و به زور هم شده وارد منازلشان مـی شود و اسم این را مـی گذارد سیـاست کمونیستی وانتقاد از خود و نقد سیـاست پیشین «پوپولیستی» کـه اتفاقا ان سیـاست پوپولیستی بود کـه جایی به منظور کومـه له درون مـیان زحمتکشان روستاها یعنی دهقانان فقیر و بی زمـین باز کرد. من خودم درون زمستان سال ۱۳۶۰ درون روستایی بـه نام «تخته»، شاهد این برخورد سرکوبگرانـه از جانب نیروهای پیشمرگۀ کومـه له تحت رهبری و سیـاسی کادری بـه نام موستا اعلاء و یـا …(الآن حضور ذهن ندارم، ولی مـی دانم کـه برادر ساعد وطن دوست است، درون روستای تخته، منطقه هه شـه مـیز- توریوهه ر)، بودم کـه با اعتراض من روبرو شد و در جواب اعتراض من، گفت کـه این سیـاست جدید ماست وما سیـاست گذشته کـه یک سیـاست پوپولیستی بود را رد کرده ایم. اصولای حق ندارد، درون مقابل نیرشمرگۀ کومـه له- ارتش سرخ کارگران ایران بایستد. واقعا بـه نظر من مضحک بود و تمسخرآمـیز کـه به او گفتم: ولی به منظور من، این سیـاست شما، هیچ فرقی با سیـاست حزب دمکرات کردستان ایران و حتی سرکوبگران رژیم ندارد و بدانید کـه با درون پیش گرفتن چنین سیـاستی، فقط نفرت و بیزاری بـه بار مـی آورید و این را نیز بدانید کـه اگر، درون جایی هم دهقانان، ابراز دوستی با شما بنمایند، یـا برمـی گردد بـه سیـاست گذشته تان، یعنی همان که پوپولیسم مـی نامـیدش و دوم نیز از ترس خواهد بود، همچنان کـه دهقان با آن شم خرده بورژوائی و مذهبی و ترسیده از زور اربابان و… خویش، تشخیص مـی دهد کـه در مقابل نیروهای سرکوبگر از هر جنس کـه باشد، چنین رفتاری داشته باشد و البته راهی نیز بـه جز این ندارد. از زمان ها قبل بـه وسیلۀ نوکران خان، ارباب، ژاندارم و اکنون پاسدار و جاش و پیشمرگان حزب دمکرات کردستان ایران و… مورد ضرب و شتم، توهین و تحقیر قرار گرفته و حتی این قدر بـه آن خو گرفته کـه طبیعت ثانوی اش شده است. من دیگر با شما حرفی ندارم کـه ب. این را بـه عنوان یک نمونـه برخوردهای دو گانۀ کومـه له درون دو دوره ازعمرش یعنی دورۀ «پوپولیستی»! و دوره ای کـه تحت تأثیر سیـاست و تئوری های بـه ظاهر مارکسیستی و در باطن ضد مارکسیستی گروه اتحاد مبارزان کمونیست بـه سرپرستی شخص منصور حکمت و رفقای دوره دیده و «مارکسیست شده» درون دانشگاههای لندن، کـه در دوره ماقبل تشکیل حکا، انجام گرفته است، ذکر کردم و شما مـی توانید، همـین برخورد را با برخوردی کـه در این باره لنین بیـان مـی دارد، مقایسه کنید:
«از سوی دیگر، هرآینـه پرولتاریـای بلشویکی بلافاصله بعد از اکتبر- نوامبر سال ۱۹۱۷، بدون آنکه درون انتظار قشربندی طبقاتی درون روستا بنشیند و بدون آنکه بتواند موجبات آنرا فراهم سازد و آنرا عملی نماید، درصدد برمـی آمد کـه در بارۀ جنگ داخلی یـا «معمول داشتن سوسیـالیسم» درون روستا «فرمان صادر کند» و بدون بلوک (اتحاد) موقتی با دهقانان بـه طور اعم، بدون قائل شدن یک سلسله گذشت نسبت بـه دهقانان مـیانـه حال و غیره، کار را پیش ببرد، – آنگاه این عمل درون حکم تحریف بلانکیستی مارکسیسم، کوشش به منظور تحمـیل ارادۀ خود بر اکثریت، نابخردی تئوریک و عدم درک این مطلب بود کـه انقلاب عمومـی دهقانی هنوز یک انقلاب بورژوایی هست و تبدیل آن بـه انقلاب سوسیـالیستی درون یک کشور عقب مانده بدون یک سلسله گذارها و طی مراحل گذاری غیرممکن است.»
لنین، انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، قسمت سوم، ص۱۱
البته، این درون زمانی هست که طبقه ی کارگر روسیـه قدرت سیـاسی طبقه ی سرمایـه دار را درهم شکسته و دیکتاتوری خویش را برقرار کرده است.
حال این دو برخورد را درون دو کفۀ ترازو بگذارید، آنگاه متوجه برخورد پرولتری و تفاوت ماهوی آن با چنین برخوردهای قلدرمأبانـه- خرده بورژوایی کـه قدرت دارد و سلاحی بر شانـه کـه از برادر بزرگترش یعنی بورژوازی و نمایندگان و مأموران دولتش بـه ارث رسیده است، مـی شوید و دیگر دنبال اینکه، چرا من چنین نیرویی را نمایندۀ خرده بورژوازی مـیانـه، با اندکی ارفاق مـی دانم کـه به باور من، اکنون دیگر بـه زبان دیگری ضد انقلابی است، نمـی گردید.
ولی، خوب ناچارم زحمت یک برخورد همـه جانبه را رعایت کنم و در زمـینـه های دیگری، هر چند بـه طور مختصر بـه حکا و کردار و اعمالش کـه بهترین معیـار قضاوت است، نظری هرچند مختصر و کوتاه بیـاندازم.
مثلا از این جنبه کـه به باور من، پایـه و اساس و ستون اصلی یک حزب کارگران یـا کارگری بورژوایی بـه قول لنین مانند اکثر احزاب موجود سوسیـال دمکرات کـه لنین بـه حق و به درستی، آنان را احزاب کارگری بورژوایی مـی داند، ضمن اینکه خصلت اساسی یک حزب طبقۀ کارگر و به درستی گفته باشم – حزبی بـه طور اساسی متشکل از رهبران عملی طبقۀ کارگر یعنی کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست هست که باز هم لنین آن را حزب کارگران آگاه نام مـی نـهد، مـهم و اساسی است، یعنی پایگاه و خاستگاه طبقاتی نیروی کادری و فعال و تعیین کننده اش هست. بعد حالا از جنبۀ نیروی کادری، دوباره بـه حکا نظری بیـاندازیم. اکثر قریب بـه اتفاق کادرهای حکا از مقطع موجودیت اش که تا کنون، فرزندان خانواده های اقشار خرده بورژوای شـهر و روستا، معلمان و کارمندان سابق و کنونی، برخاسته از خانواده های فئودالی و بورژوایی، اساتید دانشگاه ها، مدیران رژیم پیشین، سرهنگان، ساواکی ها و جاسوس بوده و هنوزهستند. بـه عنوان نمونـه خانوادۀ مـهتدی ها و ایلخانی زاده ها، خانوادۀ مدرسی ها، خود منصور حکمت، حمـید تقوائی، ایرج آذرین، آذر ماجدی ها و… کـه البته خود رضا مقدم هم بـه این مسئله اعتراف مـی کند و آنـها را «بچه های تحصیلکردۀ خانواده های طبقات دارا» مـی نامد. منصور حکمت درون مقالات متعدد و از کنگرۀ دوم حکا از این مسئله مـی نالد که تا اینکه درون سال ۱۹۹۸ و در کنگرۀ دوم حزب کمونیست کارگری ایران بـه بعد، بـه عنوان یک افتخار مـی نویسد: «من افتخار مـی کنم کـه در حزب کمونیست کارگری ایران اعضایی وجود دارند کـه نمـی دانند کـه مارو لنین خوردنی هستند و یـا پوشیدنی»! و مریم نمازی ها مـی شوند کادرهای برجسته حزبش، این همان برداشتی از عضو و فعال هست که از روز تأسیس حکا نیز که تا کنون حاکم بوده هست و اکنون فقط مختص حککا نیست. این را قبول دارم کـه هیچگاه به این وقاحت بیـان نشده است.اگر با نگاه لنینی از کادرها و فعالان یک حزب درون زمان خودش، حزب سوسیـال دمکرات کارگران و بعد کمونیست کـه مـی نویسد: «در هر کمـیتۀ ۱۰ نفره مـی حتما ۲ نفر روشنفکر از طبقات دیگر و ۸ نفر کارگر باشند»، البته این درون دورۀ خفقان تزاری هست وگرنـه، درون دورۀ دیگری «صدها کارگر و یک نفر روشنفکر» مقایسه شود، درون اینجا هم پیداست کـه حکا هیچ ربطی بـه طبقۀ کارگر درون ایران ندارد.
اما نیروی کادری حکا، حزبی کـه نیروی کادری آنرا که اگربه قول تئوریسین اش و پایـه گذارش منصور حکمت، نگاه کنیم، آقای حکمت کاری بـه این ندارد کـه شما چکاره بودید یعنی تعلق طبقاتی ات چیست! چه نقشی درون تولید اجتماعی داشته ای! و غیره، بلکه آقای حکمت بـه این کار دارد کـه شما آموزش دیده باشید، یعنی کمونیسم را نـه از دریچه نگاه مارو انگلس یعنی طبقۀ کارگر و منافع اش بلکه از دریچۀ منافع ایشان ببینید و چند تا مقاله از او را خوانده باشید، شما کادر مـی شوید. مدتی بعد درون حککا، مانند هر حزب دیگر کارگری بورژوایی حتی کار بـه آنجا رسید کـه نوشت : «من افتخار مـی کنم کـه اعضایی درون حزب کمونیست کارگری هستند کـه نمـی دانند، مارو لنین خوردنی اند یـا پوشیدنی اند» و اینکه برگ عضویت حزب را روی مـیز کتاب مـی گذاشتند، هرکه مـی خواست، بـه عنوان نمونـه حق عضویت ۱۰۰ کرون سوئدی مـی پرداخت و عضو حزب مـی شد. کادرهای حکا امروز، هم کادر حکا هستند و هم کادر جریـان هایی ضد کارگر و خائن مثل احزاب سوسیـال دمکرات اروپا و چپ – چپ سوئد. ببینیم، آقای تئوریسین و بعدها مارزمانـه، درون اوایل دهۀ ۱۳۶۰ درون بارۀ نیروی کادری اش چه مـی گوید؟ او مـی نویسد: «. تثبیت روشـهاى عملى کمونیستى نیز درون مقطع کنونى براى ما معنایى جز تثبیت آنـها درون مـیان کادرهاى کمونیستى کـه باید امروز ستون فقرات حزب را تشکیل دهند و ضامن ادامـه کارى و استوارى حزب بر موازین عملى بلشویکى باشند، ندارد. استوارى حزب ما بر نظرات و روشـهاى کمونیستى امروز درون گام اول تنـها با گردآورى و متشکل آن کادرهایى تأمـین مـیشود کـه بر این نظرات و روشـها متکى باشند، کادرهایى کـه اهمـیت تفکیک و تمایز نظرى و عملى از خرده بورژوازى را عمـیقا درک کرده باشند. انقلابیگرى محدود خرده بورژوایى را بـه دور افکنده باشند و مبارزهاى همـه جانبه علیـه سرمایـه دارى و همۀ ظواهر آن را امر دائمى خود بدانند، کادرهایى کـه از زاویۀ منافع و مصالح جهانى پرولتاریـا حرکت کنند و کلیۀ اه ملى- دمکراتیک را از زاویۀ این منافع و اه مستقل طبقاتى بنگرند، کادرهایى کـه انقلابیگرى خود را نـه از دموکراسى و دمکراتیک، بلکه از سوسیـالیسم و ضدیت با سرمایـه دارى استنتاج کنند، کادرهایى کـه محتواى سیـاسى- طبقاتى خرده بورژوایى سبک کار پوپولیستى را درک کنند، بـه شکست محتوم این روشـها و سبک کار، عمـیقا معتقد شده باشند و لذا تحت هیچ شرایطى بـه این سبک کار تسلیم نشوند و تمکین نکنند… کادرهایى کـه به این ترتیب بـه ساختن یک حزب کمونیست با کیفیتى نوین و با پراتیکى کاملا متمایز با پراتیک تاکنونى ما کمر بسته باشند. بعد به اعتقاد ما از نظر عملى و اجرایى براى تشکیل حزب کمونیست حتما از مسأله کادرها آغاز کرد، نـه از سازمانـها و نـه از متون و اسناد. حزب کمونیست ادامـه و جمع عددى و حداکثر مجموعه اصلاح شده سازمانـهاى موجود نیست. حزب کمونیست مجموعهاى از مصوبات جدید نیست. حزب کمونیست حزبى کیفیتا جدید است، و لذا حتما در وهلۀ اول با اتکا بر کادرهایى بنا شود کـه مصمماند این کیفیت جدید را نـه فقط درون حزب، بلکه از هم اکنون درون پراتیک سازمان خود نیز بـه وجود آورند. ما مـی توانیم درون مدت کوتاهى بـه آن تعداد کادرهایى کـه باید ستون فقرات حزب را تشکیل دهند و ادامۀ کارى یک تشکل حزبى را درون نخستین مراحل شکل گیرى و تحکیم آن تأمـین و تضمـین کنند، دست یـابیم، درون چنین صورتى خواهیم توانست تمام نیروهاى موجود طرفدار برنامۀ حزب کمونیست را درون حزبى قوى سازماندهى کنیم، بى آنکه معضلات سازمانى گذشته، محدود نگرى هاى عملى و نظرى گذشته و نقاط ضعف گذشته خود را بـه حزب تحمـیل کنند.- طرح کلی.- حزب کمونیست ایران درون گرو چیست؟
منصور حکمت – ف. پرتو، بسوى سوسیـالیسم، ارگان تئوریک سیـاسى اتحاد مبارزان کمونیست – شماره ٥ – اول بهمن ١٣٦١ صفحات ٥٤ که تا ٦٣»
البته، قبل ازهرچیز این را بنویسم، اینکه منصور حکمت مـی نویسد:»ما مـیتوانیم درون مدت کوتاهى بـه آن تعداد کادرهایى کـه باید ستون فقرات حزب را تشکیل دهند، و ادامـه کارى یک تشکل حزبى را درون نخستین مراحل شکل گیرى و تحکیم آن تأمـین و تضمـین کنند، دست یـابیم.» ، منظور حکمت، کارگران بـه طور کلی و یـا نمایندگان کارگران یعنی کارگران آگاه و انقلابی نیستند، بلکه خیلی ساده و روشن بگویم کـه در مرحلۀ نخست، همان نیروهای کومـه له هستند و در مرحلۀ دوم خود و همکاران و همسران آنـها و در مرحلۀ سومانی کـه از سازمانـهای دیگر جدا شده اند و برخی بـه ناچار و برخی از روی بی مـیلی بـه این جریـان پیوسته اند، مانند اعضا و کادرهای سازمان پیکار، جدا شدگان از سچفخا، چفخا- آرخا و… کـه چند کتاب خوانده باشند و احیـانا جزوه های عاریـه ای و دزدیده شده کـه به نام خودش انتشار داده، بیشتر از همـه چیز مورد نظرش هست، واقعا ساختن اینـها، کار ساده ای هست و وظیفۀ زمانبر و شاقی نیست و در مدت کمـی و حتی چند ماه و چند هفته مـی توان چنین «کادرهایی» را پرورش داد. اینکه نوشتم کـه بیشتر منظور جزوه های عاریـه ای و دزدیده شده، ولی بـه نام خودش است، از زندگی گذشته و آینده منصور حکمت و اینکه پیروان این فرقه، چگونـه بـه او برخورد مـی د و هنوز هم مـی کنند، کاملا پیدا و روشن است. بـه عنوان نمونـه درون مورد دزدی، بر طبق اطلاعات کنونی درون مورد نوشته ها و جزوات، نوشته های محمد تقی شـهرام، حداقل دو اثر از مـهم ترین نوشته های اولیـه، این جریـان بر طبق نوشتۀ رفیق پریسا نصر آبادی بـه نام » درون ستایش محمد تقی شـهرام » کـه در آدرس زیر مـی توان پیدا کرد،
http://www.wsu-iran.org/azad/PN_Sharam_30sal.pdf
از نوشته های محمد تقی شـهرام هستند. این نوشته ها عبارتند از: یک «اسطوره بورژوازی ملی و مترقی» و دو » انقلاب ایران و نقش پرولتاریـا(خطوط عمده)» . بعدا نیز کـه از جانب حواریون و به ویژه ایرج فرزاد ملقب بـه «مارزمانـه» شد و در همان سال های اولیۀ تأسیس حکا نیز شایع کرده بودند کـه منصور حکمت واقعا کله ای هست بی نظیر! بـه عنوان نمونـه بـه این اشاره مـی د کـه او دو بار شطرنج الکترونیکی را هست و فقط بار سوم مانده هست که این کار را د. درون هر صورت واقعآ هم خواندن چند جزوه و سری بـه علامت درک ، تکان زمان زیـادی لازم نداشت. به منظور همـین هم بود کـه هنوز دو سال از این اعلام نگذشته بود کـه با همان «کادرها» حزبی را موجودیت داد کـه مـی خواست انترناسیونال جدید را پایـه گذارد و نـه تنـها ایران و منطقه را، بلکه تمامـی جهان را رها نماید!!!، دن کیشوت ما «باد را شکافت» ولی این بار نـه سوار بر خرش و با نیزه چوبین، بلکه با نشستن درون چادری درون روستای مشک تپه و با نوک قلم!! http://hekmat.public-archive.net/ آقای حکمت بـه این کار نداشت و ندارد کـه «انسانها درون روند تولید اجتماعی موجودیت خود ناگزیر با یکدیگر وارد مناسباتی مـیشوند. این مناسبات، مناسبات تولیدی آنـهاست، کـه از خواست و اراده شان مستقل و متناظر با مرحلۀ معینی از رشد نیروهای تولیدی آنـهاست. مجموعۀ این مناسبات ساختار اقتصادی جامعه یعنی آن زیربنای واقعی را تشکیل مـیدهد کـه بر آن روبنایى حقوقى و سیـاسى سر برمىکشد، و متناظر با آن اشکال معینى از آگاهى اجتماعى شکل مـیگیرد. شیوۀ تولید، حیـات مادی انسانهاست کـه چند و چون پروسۀ کلی حیـات اجتماعی، سیـاسی و فکری آنـها را تعیین مـیکند. آگاهی انسانها نیست کـه چگونگی موجودیت آنـها را تعیین مـیکند، بلکه چگونگی موجودیت اجتماعی آنـهاست کـه آگاهیشان را تعیین مـیکند.» کارل مارکس، پیشگفتار نقد اقتصاد سیـاسی، سال ۱۸۵۸.
اکثر کادرهای آقای حکمت درون سال ۱۳۶۱ همـه چیز هستند و اما از طبقۀ کارگر نیستند، یعنی درون تولید اجتماعی درون جایگاه طبقۀ کارگر قرار ندارند، بلکه خرده بورژوا هستند و این از خود گفته های او درون همان اثری کـه فاکت از آن ارائه دادم مشخص هست و هیچ جایی هم شما نمـی توانید این را ببینید کـه منصور حکمت و یـا دیگر رهبران حکا هم درون گذشته و هم از زمان جدایی منصور حکمت و دوستانش از این حزب و راه اندازی حککا، ادعایی کرده باشند کـه کادرهایشان پایـه درون تولید اجتماعی بـه مثابه طبقۀ کارگر داشتند و یـا دارند، بلکه همۀ نوشته ها و گفته ها حاکی از آن هست که ربطی بـه طبقۀ کارگر از نظر کادری ندارند، آنـها فقط مدعی اند کـه بله، ما برنامۀ کمونیستی داریم .حزبی کـه ۳۲ سال از عمرش بگذرد و هنوز حتی اگر زمانی تعدادی اندکی کارگر انقلابی برخاسته از طبقه داشت، حالا آنـها را هم ندارد، کاملا محروم از کادرهای کارگری هست را، چرا حتما حزب کمونیست یعنی ارگان آماده کننده، تربیت کننده، متمرکز کننده و متشکل کنندۀ طبقۀ کارگر به منظور پیروزی انقلاب اجتماعی اش، آنـهم درون کشوری همچون ایران با دولتی هار، جلاد، سرکوبگر، وحشی و… نامـید؟ کادرهایی کـه منصور حکمت از آنـها حرف مـی زند، بـه باور من همان هایی بودند کـه من درون بالا بـه آنـها اشاره کردم. این را شما امروزه مـی توانید از کادرهای موجود درون صفوف همۀ احزاب این گرایش، از قبیل جکا، حککا، حکمتیست ها و…به خوبی مشاهده کنید. به منظور همـین هست که چنین احزابی ربطی بـه زندگی واقعی طبقۀ کارگر درون ایران ندارند و در تمام این سال ها یک اعتصاب کارگری را نتوانسته اند سازمان دهند. به منظور همـین هست که فقط از حرکت های توده ها دنباله روی مـی کنند و مثلا هنگامـی کـه رژیم فشار مـی آورد و جوانان مردم زحمتکش را درون کردستان مـی کشد (کشتن شوانـه درون مـهاباد) و مردم ناعلاجانـه درون مقابلش ایستادگی و اعتراض مـی کنند، بـه یکباره شما با اعلامـیه ای از جانب شاخه های مختلف و به ویژه کومـه له- سازمان کردستان حزب کمونیست ایران – روبرو مـی شوید کـه دکانداران شـهرها را بـه اعتصاب فراخوان مـی دهد و بعد نیز خبری نیست که تا روز از نو و روزی از نو. همچنین قوی شدن، اسمـی داشتن، دولت ها را متوجه خود و کمک های مالی آنچنان گرفتن (مثلا ماهانـه ۵۰ هزار دینار و یـا دلار از دولت اقلیم کردستان – حزب کمونیست ایران از دولت اقلیم- ۵ سال پیش اعلام شد و کمک های آنچنانی دولت بعث عراق درون سال های اولیـه تشکیلش و به ویژه کمک مالی ۵۰۰ هزار دلاری بـه حزب کمونیست کارگری ایران، از جانب یک خیر بدون نام؟ و…) و ضعیف شدن و تکه تکه گردیدن و به شاخه های مختلف تقسیم شدنشان و … ربطی بـه اینکه مبارزۀ طبقاتی کارگران درون ایران درون چه حالی هست و اینکه طبقۀ کارگر درون چه شرایط مبارزاتی و زیستی یعنی بـه طور کلی نشو و نمو طبقۀ کارگر ندارد. آن دو پدیده کاملا از هم جدا هستند. طبقۀ کارگر را بـه قولی «آب ببرد، اینـها را خواب مـی برد».
اما، اگر باور داریم کـه کمونیسم حرکت و یـا طبقه ی کارگر آگاه ( انقلاب پرولتری آگاهانـه ترین انقلاب جوامع بشری است)، به منظور لغو شرایط موجود اجتماعی- مالکیت خصوصی با کارمزدوری و کلیـه مناسبات طبقاتی هست و کارگران بـه نیروی خود رها مـی گردند کـه رهائی شان، متضمن رهائی جامعه است، حزب کمونیست هم، بعنوان وسیله این رهائی و یـا بهترین وسیله به منظور آماده طبقه ی کارگر به منظور پیروزی انقلاب اجتماعی اش، نمـی تواند اساسا بر نیروی برخاسته از طبقات دیگر متکی باشد و مـی حتما از همان اوان شکل گیری اش بر نیروی کارگران متکی باشد وگرنـه، بـه باور من، نقض غرض است!
برای همـین بود کـه لنین درون تمام دورۀ فعالیت حزب سوسیـال دمکرات روسیـه و بعد حزب کمونیست، اولا حزب را حزب کارگران آگاه، کارگران انقلابی مـی نامـید و دوم اینکه، به منظور فهم هدف از کارگری شدن یعنی چه بـه زبان آماری حرف مـی زد و مـی نوشت: «در هر کمـیتۀ حزبی از هر۱۰ نفر مـی حتما ۸ نفر ازکارگران باشند و ۲ نفر روشنفکر برخاسته یـا متعلق بـه طبقات دیگر اجتماعی». ولی درون حزب کمونیست ایران درون تمام دورۀ موجودیتش با ارفاق زیـاد حتما گفت این نسبت برعبوده است.
بعدها نیز این مسئله بـه نیروی طبقۀ کارگر درون این دیدگاه، یعنی دیدگاه مسلط بر حکا و تمامـی شاخه های منقسم شده از آن نیـازی نیست، خیلی روشن تر بیـان شد. درون این رابطه تئوریسین اصلی حکا، یعنی همان منصور حکمت درون آوریل سال ۱۹۹۸ با گفتن اینکه:» «اما من مـیخواهم این جا یک سؤال کفرآلود دیگر مطرح م: اگر این پروسه بیش از ٢٠ سال طول بکشد، و ما شروع کنیم بـه سازماندهى درون مـیان کارگران مثلا کارگرانى کـه الان ٢٠ و ٢٢ ساله هستند و این ها را سازماندهى کنیم، درون این صورت بعد از ١٠ که تا ١٥ سال یک عده از آن ها بچهدار مـیشوند، تعدادى مریض مـیشوند و یک عده از آنـها از کار سیـاسى کنار مـیکشند. درون آخر مـیبینیم کـه بعد از این سال ها ما ظاهرا از یک طرف آدم ها را کمونیست مـی کنیم و از طرف دیگر آنـها بازنشسته مـی شوند و از کار سیـاسى کناره گیرى مـی کنند.
مگر آموزش سوسیـالیستى، کمونیسم، سازمان یـابى طبقه و رابطۀ حزب و طبقه، از نسلى بـه نسل دیگر منتقل مـی شود؟ کـه ما مثلا بیـائیم روى کارگران دهه ٤٠ و ٥٠ ایران کار و فعالیت یم و امـیدوار باشیم با کارگران دهه ٧٠ و ٨٠ ایران بـه قدرت برسیم؟
مـیشود درون طی ۵۰ سال یک حزب کمونیستی درون مـیان کارگران کار کند و بعد از ۵۰ سال بـه قدرت برسد؟
براى من بـه عنوان یک عابر بى گناه درون جامعه چنین انتظارى ممکن نیست، بـه خاطر اینکه این مـیراث تشکیلاتى، این تعهد ایدئولوژیکى، این آگاهى طبقاتى و این رابطۀ حزب و طبقه بـه همـین سادگى از نسلى بـه نسل دیگر منتقل نمـیشود. ما داریم این را مـیبینیم! شما فعالیت مـی کنید و برای مثال ۲۰ درصد نفوذ درون مـیان کارگران پیدا مـیکنید و اینـها بعد از مدتی حوصله شان سر مـیرود. مگر چه قدر مـیشود رفت و آمد؟ ما درون زندگی سیـاسی خودمان باقی مـیمانیم، درحالی کـه آن کارگرانی کـه با آنـها کار و فعالیت کرده ایم، مـی روند. و ما این را درون تجربه سیـاسی خودمان مـیبینیم» منصور حکمت، حزب و قدرت سیـاسی، سخنرانی درون کنگرۀ دوم حزب کمونیست کارگری ایران- آوریل ۱۹۹۸ .» سایت منصور حکمت.
در اینجا بـه خوبی نشان داد کـه تا چه اندازه بـه طبقۀ کارگر باور داشته و دارد! البته کـه ازهمان اول نیز نداشت و روشن تر از هر چیزی، همان فاکت هایی کـه در اول این قسمت راجع بـه «لرزان بودن جمـهوری اسلامـی» و کادرها آوردم مشخص است، اصولا جدا شدن منصور و رفقایش کـه خودم را نیز درون بر مـی گرفت از حکا، ربط نداشتن حکا با طبقۀ کارگر درون ایران و کردستان و بنا بر این ناسیونالیست بودن و یـا رفرمـیست – سوسیـال دمکرات بودنش توجیـه شد، بـه عنوان نمونـه درون کمونیست ۵۸، منصور حکمت نوشت کـه «اگر که تا یک سال دیگر کارگری نشویم، ما هم بـه یک فرقه دیگری درون کنار فرقه های موجود تبدیل مـی گردیم.» نقل از ذهن. و یـا او درون سخنرانی درون جمع گردانندگان رادیوحزب کمونیست مـی گوید:» سوسیـالیستى کارگر، معنی اش روى خودش است، سوسیـالیستىِ کارگر هست نـه سوسیـالیستى هرى کـه در مورد کارگران حرف مـیزند یـا سوسیـالیستى احزابى کـه مـیتوانند سراغ کارگران بروند و وعدههاى کارگرى بدهند – سوسیـالیستى خودِ کارگرها.». منصور حکمت، بحث کمونیسم کارگرى و گسست طبقاتى، درون جمع رادیو حکا؛ و در این رابطه و برای فریب دادن، اقدام بـه تدوین جزوه ها و کتابی بـه نام «تفاوتهای»ما نمود و غیره. البته، خیلی زود، کنگرۀ دوم حککا نشان داد کـه همۀ آنـها حرف پوچ و بیـهوده و مزخرفات بود و فقط توجیـه فرار و یقۀ خود را خلاص از گندابی بود کـه حکا درون آن افتاده بود، یعنی وابستگی بـه عراق و نیز فیل منصور حکمت و رفقایش یـاد هندوستان کرده و حتی همان نیروی کادری را نیز حتما از کردستان عراق بیرون مـی کشید و یـا پاسیوشان مـی کرد و یـا اینکه همکار سلطنت طلبانش مـی نمود و واقعا درون اینکار موفق هم شد. منصور حتما کاری مـی کرد کـه اثری از انقلابی گری درون نیروهای جمع شده درون حکا نماند. البته، این گوشـه ای از وظایف منصور حکمت بود، اساس وظیفه این بود کـه او و رفقایش موفق گردند گرایشی را درون طبقه ی کارگر و چپ ایران رشد دهند کـه با همـه چیز موافق باشد الا با انقلاب قهری کمونیستی طبقه ی کارگر و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریـا- شوراهای مسلح کارگران به منظور لغو مالکیت خصوصی و کارمزدوری، بـه نظر من. منصور حکمت درون کنگرۀ دوم حککا کلا طبقۀ کارگر را از استراتژی حزبش به منظور گرفتن قدرت سیـاسی حذف کرد و روی بـه سکولارها آورد و در یک مصاحبه با سردبیر نشریـه ی دیدگاه- ارگان کانون نویسندگان ایرانی خارج از کشور- کیومرث نویدی اعلام کرد: «پنج درصد مردم ایران سکولار هستند و این رقم، حدود ۳ مـیلیون نفر از جمعیت ایران را شامل مـی شود، با آنـها قدرت را مـی گیریم» و این ۳مـیلیون درون آینده که تا صد هزار و ده ها هزار و ۲۰ هزار و ده ها. حتی بـه یک نفر هم رسید.» درون بیـانیۀ یـازدهمـین سالگرد حککا نوشته شد: «حزب زنان، حزب کودکان، حزب منصور حکمت» واقدام کرد بـه ایجاد مثلا سازمان امُسلم و دعوت از همـه از قبیل پسر شاه، وزیر اطلاعات و جهانگردی شاه- داریوش همایون، مسعود رجوی، رهبران حزب توده و اکثریت، لیبرال هایی چون خانبابا تهرانی، روستا و حسین لاجوردی و… به منظور شرکت درون کنگرۀ سوم خود و حزبش را با غرب امپریـالیستی تعریف و تداعی کرد کـه بحث بیشتر درون این مورد، به منظور فرصتی دیگربماند. حتی وقاحت را بـه آنجا رساند کـه پان ایرانیست و فاشیستی همچون داریوش فروهر را، «در ما»، نامـید- مصاحبه با ابران پُست – کانادا- شماره اول و دوم.
حتما شما حق دارید بر من ایراد بگیرید کـه خوب اینـها دیگر چه ربطی بـه حزب کمونیست ایران دارند؟! ببینید، دوستان و رفقای گرامـی، اگر باور داشته باشیم کـه حرکات و اعمال انسانـها نیز، مانند حوادث اجتماعی «غرش درون آسمان بی ابر نیستند» و بلکه سابقه و تاریخی دارند و اینکه همـین منصور حکمت و با فاکت نشان داده شد درون موقعیت رهبری بلامنازع حزب کمونیست ایران و در سال ۱۳۶۳ چگونـه حرف مـی زند، مواضع سیـاسی اش چیست؟ ربط این مسائل با هم و به حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان این حزب یعنی کومـه له را درخواهید یـافت. درون ثانی درون همـین سال های اخیر رهبری حزب کمونیست ایران ابراهیم علیزاده و صلاح مازوجی و… با لیدرهای حزب کمونیست کارگری ایران- حمـید تقوائی و غیره چندین جلسه گذاشته اند و بیـانیـه و اطلاعیـه دادند کـه «ما با هم اختلافات جزئی داریم»، با هم تظاهرات های مشترک گذاشته اند و معاونان آنـها یعنی صلاح مازوجی از طرف حزب کمونیست ایران و مصطفی صابر از طرف حزب کمونیست کارگری ایران با تلویزیون طرف مقابل به منظور نشان وحدت شان مصاحبه کرده اند و زیر علم یکدیگر قرار گرفته اند و با شاخه های دیگر نیز، همـین طور. همـین چند هفته پبش اعلامـیۀ مشترک داده اند، بـه نام «بیـانۀ مشترک احزاب چپ و کمونیست علیـه دولت ها و نیروهای اسلامـی درون منطقه» ۳ مـهر ۱۳۹۴ برابر با ۲۵سپتامبر ۲۰۱۵ منتشر شده و اما بـه طور خلاصه، مـی توان گفت که نیروی کادری حکا را نـه کارگران فعال، کارگران آگاه و انقلابی، بلکه نیروی برخاسته از طبقات دیگر تشکیل مـی داده و مـی دهد. خاستگاه طبقاتی احزاب و به ویژه حزب کمونیست، چون حزب کمونیست سازمانده یک انقلاب مشخص هست و آن انقلاب اجتماعی کارگران، به منظور پیـاده کمونیسم «کمونیسم حرکت طبقه ی کارگر به منظور لغو شرایط موجود اجتماعی است(مارو انگلس)»، بـه باور من، یکی ازمـهم ترین و اساسی ترین معیـارها و محکهای سنجش یک حزب است. نمـیتوان مدعی حزب کمونیست، ظرف متشکل و آگاه طبقۀ کارگر به منظور پیروزی کمونیسم بود و نیروی کادری تو از طبقات دیگر باشند، ظرف و مظروف با هم درارتباط هستند. کارل مارو انگلس همـین را درون مانیفست کمونیست نوشته اند: «رهایی طبقۀ کارگر فقط بـه دست خود طبقۀ کارگر مـیسراست.»
بحث خودم را درون مورد حزب کمونیست ایران، حکا را با بحث شعار ها پی مـی گیرم.
پرولتاریـا وطن ندارد. پرولتاریـا جهان متحزب، متحد و مسلح شوید!
انقلاب مداوم که تا برانداختن مالکیت خصوصی که تا محو سرمایـه داری جهانی، که تا برقراری کمونیسم، شعار واقعی ما، درون جنگ طبقاتی ماست! این انقلابی هست اساسا قهری و برای برانداختن دولت های سرمایـه داری درون تمامـی اشکال آن و برقراری دیکتاتوری پرولتاریـا – شوراهای کارگران و زحمتکشان مسلح،یـا شاید پرولتاریـا شکل جدیدی از دولت خود را درون آینده کشف نماید، ولی نـه اساسا به منظور بسط دموکراسی و برقراری دموکراسی راستین و یـا دموکراسی شورایی، دموکراسی خالص و امثالهم، بلکه دولتی هست برای سرکوبی طبقۀ سرمایـه دار خلع ید از مالکیت بر ابزار تولید، اما زنده درون داخل و حفاظت انقلاب درون برابر یورش سرمایـه داری امپریـالیستی جهانی و بسط انقلاب که تا پیروزی جهانی آن! دولتی هست محدود کننده فعالیت بخشی از جامعه (طبقۀ اقلیت) و گسترش دهندۀ آزادی و یـا دموکراسی به منظور طبقۀ اکثریت و بدین ترتیب دولت آزادی دهندۀ بـه همـه نیست. اصولا کارگران کمونیست بر این باور خود پافشاری مـی کنند کـه دولت دیکتاتوری طبقاتی هست و بنا براین نمـیتواند که تا هنگامـی کـه موجودیت دارد، آزادی دهنده به منظور همـه آحاد جامعه باشد. آزادی بطور کلی یعنی آزادی به منظور تمامـی آحاد جامعه، فقط زمانی هست که دیگر دولت زوال یـافته باشد و این ممکن نیست، مگر جامعۀ طبقاتی لغو گردیده باشد. جامعۀ بدون طبقات، بدون مالکیت عده ای بر ابزار تولید، بدون دولت بـه عنوان ابزار سرکوب و محو کننده و یـا محدودیت گذار بر فعالیت طبقه ای از جامعه، جامعۀ با مالکیت تمامـی آحاد جامعه بر ابزار تولید و محصول آن، جامعۀ کمونیستی درون آخرین فاز و یـا عالی ترین مرحلۀ آن، موجودیت یـافته باشد کـه دیکتاتوری پرولتاریـا – دولت کارگران – اساسا، به منظور این منظور و هدف هست و خود با ایجاد آن مضمحل مـی گردد و به خواب ابدی مـی رود! که تا آن روز از آزادی بدون قید و شرط، آزادی به منظور همـه، صحبت ، پوچ و مُهمل و فقط به منظور فریب کارگران است! به منظور به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی و ایجاد چنین جامعه ای هست که ما کارگران بـه حزب سیـاسی خویش، حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست نیـازمندیم. چنین حزبی موجودیت نمـی یـابد، بویژه درون جامعه ای مانند ایران، مگر اینکه کارگران آگاه یک مبارزه مخفی و غیر علنی و استفاده از اشکال مختلف مبارزۀ طبقاتی را درون پیش گیرند!
بحث خودم را درون مورد حزب کمونیست ایران – حکا را با بحث شعار ها پی مـی گیرم. همـه مـی دانیم کـه شعارهای یک ، حزب و جریـان سیـاسی، خواست، آمال و آرزوهای واقعی آن و حتی ماهیت آن جریـان مشخص درون لحظۀ مشخص و به طور واقعی و اوبژکتیو و نـه ذهنی و سوبژکتیو را نشان مـی دهند و حتی نیروی پشت سر شعار به منظور تحقق آن را و ماهیت واقعی آنرا نیزبیـان مـی کنند. شعارها فشردۀ خواست ها و آرزوهای یک نیروی سیـاسی هستند. بـه قول معروف قطب نمای ها، احزاب را، شعارها تعیین مـی کنند. هر چند کـه ممکن هست که نیروهای خودشان و ماهیت خویش را با برگزیدن شعارهای طبقات و اقشار انقلابی، پنـهان نمایند و به طور واقع، گرگ درون لباس مـیش ظاهر گردند، ولی درون هر صورت هر جریـانی درون نـهایت یک یـا چند شعار مشخص را دارد و آنرا مـی خواهد توده ای نماید و مبارزۀ جاری را بـه آن جهت سوق دهد و این را بدانیم کـه در هیچ جایی و به وسیلۀ هیچ دستگاهی مبارزۀ طبقاتی بـه قدر مبارزه ای کـه به وسیلۀ احزاب پیش مـی شود، نمـی تواند شفاف و روشن و مستحکم پیش رود. به منظور این احزاب و شعارهایشان نیز مـهم و اساسی اند. بـه طور نمونـه، درون ایـام انقلاب بهمن ماه ۱۳۵۷ جریـان غالب چپ آن زمان، یعنی سچفخا و یـا همۀ باصطلاح نیروهای چپ و طرفدار کارگر متأسفانـه شعار غیر طبقاتی و توخالی مرگ بر شاه را بـه طور سلبی و شعاراستقلال،آزادی، جمـهوری اسلامـی را بـه طور اثباتی مـی دادند، مشخص بود که: الف – این نوع جریـان ها مخالف نظم اجتماعی حاکم بر آن جامعه نیستند، یـا اینکه اصولا درکی از نظام حاکم، یعنی سرمایـه داری تنیده و ارگانیک با سرمایۀ جهانی را ندارند و یـا نمـی توانند با چنین شعارهایی، نیروهایی باشند کـه بتوانند خللی درون آن وارد نمایند. چون نظم اجتماعی با شاه نیـامده بود کـه با شاه برود، بلکه نظام ها مشخصات خود را دارند و به ویژه درون جامعۀ طبقاتی با طبقات اجتماعی مشخص و منافع طبقاتی آشتی ناپذیرشان مشخص شده و مـی شوند. این نوع جریـان ها یـا مخالف رابطۀ استثماری سرمایـه داری نبودند و یـا درکی از آن نداشتند، درون واقع مخالف این نظام درون عمل نبوده و نیستند کـه عده ای از انسانـها درون آن جامعه کـه اکثریت بالاتفاق انسانـهای زنده درون آن لحظه را، تشکیل مـی دادند و مـی دهند، یعنی خیل وسیعی کـه به آنـها کارگر و زحمتکش گفته مـی شود، صبح که تا شب کار کنند و عدۀ خیلی کمـی بـه نام سرمایـه دار و آخوند و بیکاره، از حاصل رنج کارگران و زحمتکشان بهره مند گردند. آنـها بـه یکباره و همگی مخالف یک فردی بـه نام شاه شدند کـه بنا بر تبلیغات آنـها، فردی مستبد، دیکتاتور، عاشق کشتار انسانـهای آزادیخواه بود و آنـها ضد همـین دیکتاتوری بودند، و برخی نیز استقلال داشتن را مسئله کرده بودند، ولی معلوم نبود چطور؟ استقلال از بین رفته است؟ چگونـه؟ و چرا؟ و با توجه بـه چه عوامل و …؟ بـه وسیلۀ مثلا خارجی ها از بین رفته بود و این استقلال چیست؟ چرا خارجی ها؟ این استقلال را از بین اند؟ یـا چرا ، شاه دیکتاتور هست؟ روانی بود؟ یـا مربوط بـه یک سیستم اجتماعی بود؟ و این سیستم درون چه چیزی خود را نشان مـی دهد و بیـان مـی کند؟ آنـها کلمۀ دهن پر کن استقلال را از همـه چیز تو هوا مـی د. سر بزنگاه نشان دادند کـه اینـها همـه کشک بودند، چون همانـها، خودشان بـه وسیلۀ دولت های امپریـالیست، یعنی سرمایـه داران بزرگ و یـا دولت های مخوف و جنایتکار و دارای ارتش ها و جوخه های اعدام و مرگ و به زبان دیگر جهانخواران خونمک روی کار آورده شده اند که تا انقلاب کارگران و زحمتکشان را بـه خون کشند و کشیدند و خاورانـها یـادگار های شان هستند و ادامـه دارد.
ب- اینکه آنـها جمـهوری را مـی خواستند کـه اسلام بـه عنوان یک دین را بـه عنوان اصول خود به منظور ادارۀ جامعه قرار دهد، اینکه ماهیت این جمـهوری چه بود را، نباید درباره اش کنجکاوی مـی شد، چون این یعنی «نفاق افکنی» و مذموم بود. این یعنی شکاف انداختن درون صف خلق و نباید حرفی از آن زده مـی شد. همـه حتما یک صف مـی شدیم. هیچ چیز درباره این دو شعار مشخص را توضیح نمـی دادند و معلوم نبود کـه چه معنی و مفهومـی دارند و هیچ مبارزۀ دیگری را ترغیب نمـی د. دیدیم کـه شاه رفت، تاج و تختش بـه قول معروف سرنگون گردید و یک شخص دیگری، بدون تاج و تخت و قبای زربفت و غیره بر جایش قرار گرفت و نـه تاج و تخت و جامۀ زربافت بر سر و در برداشت، بلکه یک عمامـه، عبای نخ بافت، با نعلین و تسبیح بر جایش نشست و وعده و وعید هم داد کـه همـه آزاد هستند، هر چه کـه دلشان مـی خواهد بگویند، بنویسند، بپوشند، بیـاشامند و آقا هم مانند یک طلبه بـه حوزه های علمـیه خواهد رفت و به تعلیم و تربیت خویش و دیگران مشغول مـی شود. ولی چون نظام اجتماعی همان بود کـه بود، یعنی متکی بر استثمار کارگر و زحمتکش توسط سرمایـه دار و نوکر و اعوان و انصارش یعنی دولت و خود آخوند و ملا، هنگامـی کـه بر سکان قدرت قرار گرفت، واقعا و حقیقتا همان سید عالیقدر کـه حتی موی ریشش راقرآن کتاب مقدس دین اسلام پیدا کرده بودند! و عکسش را روی ماه! بـه اژدهایی تبدیل شد کـه هی خون مکید و هی خون جوان، کودک، زن و مرد مکید و هیچگاه سیر هم نشد و همواره تشنـه بود و گرسنـه و تشنـه ماند کـه در آخر با نوشیدن بـه اصطلاح جام زهر، به منظور اینکه رضایت بـه پایـان یک جنگ، جنگی کـه حداقل یک مـیلیون انسان از مردم دو کشور ایران و عراق را درون خون خودشان غلطانده بود، پذیرفت و مرد. ادامۀ راه خود را بـه جانشینانش، با نمایندگی از طرف سرمایـه و سرمایـه داران یعنی همان نظم اجتماعی واگذار کرد و آنـها نیز که تا کنون این جلادی و قصابی انسان کارگر و زحمتکش را ادامـه داده اند و تا روزی کـه به باور من کارگران و زحمتکشان متشکل، متحد، آگاه و به ویژه متحزب درون حزب کارگران آگاه یعنی حزب کمونیست کارگران کـه توسط آگاهان و انقلابی ها ی طبقۀ کارگر، با یک مبارزۀ مخفی و غیر علنی اساسا و با ایجاد کمـیته های سرخ محل کار و زیست کارگران، داخل طبقۀ کارگر ایجاد نگردد، همچنان ادامـه خواهد یـافت. بعد مـی بینیم کـه انتخاب شعار یک ، جریـان و حزب سیـاسی چقدر مـی تواند مـهم باشد، آنرا پیروز نماید و یـا بـه خاک سیـاه بنشاند.
ببخشید کـه کمـی طولانی شد. ولی فکر کنم لازم بود که تا معنی و مفهوم شعارها مشخص شود، فقط این را هم بنویسم کـه حالا درون نظر بگیرید کـه اگر مثلا شعارهایی مانند مرگ بر سرمایـه- مرگ برسرمایـه داری، مرگ بر استثمار انسان از انسان، زنده باد نان، مسکن آزادی، مرگ بر دولت سرمایـه داری، زنده باد دیکتاتوری کارگران، کارگران علیـه سرمایـه داران و دولتشان متحد شوید، نیروهای سرکوبگر را تار و مار کنید و از این قبیل داده مـی شد و بر حاکم مـی گردیدند، چه اوضاعی را ثمر مـی داد؟ و چه مـیوۀ شیرینی امکان داشت بـه بار بنشیند؟
ولی بگذریم و به سراغ حکا و شعار اصلی اش کـه آزادی، برابری، حکومت کارگری است، برویم.
این شعار یعنی شعار ۳ گانۀ «آزادی، برابری، حکومت کارگری» هم مانند کلی از شعارها و پدیده های مادی و غیر مادی، طبیعی و مصنوعی، ساختگی و واقعی، واهی و حقیقی، دارای یک سابقۀ تاریخی هست و بـه عناوین مختلف درون های گوناگون داده شده است. این شعار مخصوص حکا و پیغمبرش کـه بعدها از طرف پیروانش بـه مارزمان ملقب شد، نبود.
سابقۀ این شعار منتها با کمـی تفاوت (آزادی، برابری، برادری) برمـی گردد بـه انقلاب بورژوایی فرانسه درون سال ۱۷۸۹ کـه به انقلاب کبیر فرانسه هم شـهرت یـافته است. البته، درون همان زمان نیز شعاری بود کـه در درون خود، فریب توده های کارگر و زحمتکش یعنی دهقان را درون خود داشت،این شعار فقط کارکردِ مناسبی به منظور طبقۀ بورژوازی نوپای فرانسه داشت. درون قرن بعد، توسط جریـان های رادیکال، طبقات مخالف بورژوازی و حتی سوسیـال دمکرات هم بـه صورت امروزی یعنی کم برادری و افزودن حکومت کارگری- دولت کارگری داده شده است. درون این شعار، کلمۀ آزادی، خوب معنی مخصوصی را مـی تواند داشته باشد و اما هر طبقه ای از آن مفهوم خود را مـی تواند برداشت نماید. مثلا بردگان، همان کـه از چنگ داران قدیمـی کـه زندگی شان از آن خودشان نبود، زاد و ولدشان را هم اربابان، یعنی داران تعیین مـی د و همواره جای زخم چماق و زنجیر و شلاق بر پشت شان هویدا بود، خلاص شدند، خود را آزاد حس د و یـا دهقانان کـه با زمـین بـه فروش مـی رسیدند و دست بـه دست مـی گشتند و همسرشان حتما شب اول زفاف درون اختیـار ارباب قرار مـی گرفت و در جنگ ها بـه عنوان پیـاده نظام و سربازان مـی مردند و به قول معروف، یـا مـی کشتند و یـا کشته مـی شدند کـه هر دو خودشان بودند و هستند، همـین کـه از این وضعیت رهایی یـافتند، اسم شان را گذاشتند انسانـهای آزاد کـه اتفاقا، اصل و نسب کارگران یعنی بردگان روزمزد کنونی هم، همان دهقانان هستند، یعنی انسان هایی کـه از دو جنبه آزاد هستند، هم دیگر ارباب ندارند و هم اینکه ازهمـه مـهمتر و اساسی تر بر وسیلۀ تولید، مالکیت ندارند کـه گذران زندگی نمایند و مجبورند خود را روزانـه بفروشند، یعنی ۱۰ یـا ۸ و در برخی مواقع که تا ۱۸ ساعت درون روز، نیروی کار، قوۀ تولیدی خود را بهانی کـه صاحبان ابزار کارند، بفروشند و از این طریق پولی بـه دست آورده و از آن طریق مایحتاج خود و خانوادۀ خویش را درون حداقل ممکن تهیـه و تدارک ببینند. به منظور کارگران بـه باور من، فقط درون نـهایت امر، یعنی بعد از اینکه دولت کنونی را سرنگون نمودند، دیکتاتوری خود را بر قرار نمودند، مالکیت خصوصی را از بین بردند و کلا دولت مضمحل شد، «آزادی» معنی و مفهوم خواهد داشت و تا آن زمان، این شعار فقط مـی تواند با شعارهای دیگر، یک چشم انداز را نشان دهد و نـه اینکه چیز دیگری را بیـان کند. زیرا کـه آزادی کارگران، یعنی اینکه از استثمار انسان از انسان خبری نباشد و هیچ جبری و از آن جمله جبر اقتصادی کـه این به منظور کارگران اساسی است، نباشد؛ آزادی معنی و مفهوم دارد و نـه قبل از آن. به منظور این هست که درون های اصلاحی و به ویژه انقلابی کارگران «نان، مسکن، کار، آزادی و یـا نان، مسکن، آزادی» با هم مـی آید. بـه باور من دومـی یعنی نان، مسکن، آزادی مـی تواند به منظور کارگران مفید باشد و نـه اولی.
اما، «برابری»، بـه باور من، یک کلمۀ دهن پر کن، بی محتوا، هپروتی، هیچ و پوچ و غیرممکن هست و به منظور این هست که همراه کلماتی مترادف، مانند عدالت، عدالت اجتماعی، عدالت اقتصادی، «حکومت عدل و مساوات علی»! و غیره مثل نقل و نبات بر سر کارگران مـی بارد و از دهان جانی ترین و کثیف ترین و حریص ترین حاکمان و فریب دهندگان، روز و شب شنیده مـی شود. این را مخصوصا کارل ماردر نوشته ای بـه نام نقد برنامـه گوتا،
(http://www.peykarandeesh.org/articles/723-marxnaghdbarnamehgotha.html
به نقد کشیده هست و توهم زایی و غیرممکنی آن را با همان مفهوم کـه در مقالۀ منصور حکمت کـه در معرفی این شعار ۳ گانـه و نیز قطعنامۀ حکا درون آن زمان آمده است، را مورد نقد جانانـه قرار داده هست و بی خود و بی محتوایی و فریبنده بودن آنرا نشان داده است. بـه عبارت سوم، «حکومت کارگری» نگاهی بیـاندازیم. اما قبل از هر چیز توجه شما را بـه عبارتی از مارجلب مـی کنم، که تا بدانیم کـه چرا حکومت کارگری بـه جای دولت و یـا حکومت کارگران – دیکتاتوری پرولتاریـا مـی نشیند؟ درون نامـه ای بـه «ژوزف وایدمایر» بـه سال ۱۸۵۲مـی نویسد: «تا آنجا کـه به من مربوط مـیشود، هیچ امتیـازی بـه واسطۀ کشف وجود طبقه ها درون جامعۀ مدرن، یـا کشفِ پیکار مـیان آنـها ازآن ِ من نمـیشود… کاری کـه من انجام دادم و تازگی داشت، نشان این نکته ها بود:
۱- هستی طبقه ها صرفاً وابسته بـه مرحلۀ تاریخی ِخاصی درون تکامل تولید است۲ – پیکار طبقاتی بـه طور ضروری بـه دیکتاتوری پرولتاریـا منجر مـی شود.
۳- این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار بـه انحلال تمامـی طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بودند.»
این را نیز متذکر شوم کـه لنین درون دولت و انقلاب مـی نویسد:
«کسی کـه فقط مبارزۀ طبقاتی را قبول داشته باشد، هنوز مارکسیست نیست و ممکن هست هنوز از چارچوب تفکر بورژوایی و سیـاست بورژوایی خارج نشده باشد. محدود ساختن مارکسیسم بـه آموزش مربوط بـه مبارزۀ طبقات – بـه معنای آن هست که از سر و ته آن زده شود، مورد تحریف قرارگیرد و به آنجا رسانده شود کـه برای بورژوازی پذیرفتنی باشد. مارکسیست فقط آنی هست که قبول نظریۀ مبارزۀ طبقات را که تا قبول نظریۀ دیکتاتوری پرولتاریـا بسط دهد. وجه تمایز کاملاً عمـیق بین یک خرده بورژوای عادی (و همچنین بورژوازی بزرگ) با یک مارکسیست درون همـین نکته است. با این سنگ محک هست که حتما چگونگی درک واقعی و قبول مارکسیسم را آزمود.» لنین، دولت و انقلاب، اوت – سپتامبر ۱۹۱۷
اما عبارت حکومت کارگری را نیز کـه آقای حکمت ودستیـارش ایرج آذرین و حزبش، فقط به منظور فریب کارگران و از همـه مـهم تر خوش خدمتی بـه سرمایـه داران و مخالفتشان با دیکتاتوری پرولتاریـا انتخاب کرده اند، از احزاب سوسیـال دمکرات بـه عاریـه گرفته شده هست و همان دولتی کـه احزاب سوسیـال دمکرات، درون مقابل و در ضدیت با دیکتاتوری پرولتاریـا از آن استفاده مـی کنند. منصور حکمت و دوستانش درون حکا درون هیچ سندی، بـه طور مشخص از دیکتاتوری پرولتاریـا بـه عنوان دولت دوران گذار جامعه از سرمایـه دار بـه کمونیسم، یعنی تبدیل اولی بـه دومـی، دفاع نکرده اند. درون صورتی کـه در نظر کارگران آگاه و کمونیست و نیز مارو لنین، دیکتاتوری پرولتاریـا ضروری هست و کارگران بـه آن نیـازمند هستند، کارگران به منظور سرکوبی سرمایـه داران خلع ید شده، ولی هنوز زنده و دد و درندگیشان بـه قول لنین بعد از سرنگونی و خلع ید شدن چندین برابر شده و مخصوصآ یورش همطبقه ای هایشان بـه پرولتاریـای پیروزمند و نیز وجود اقشار وسیع خرده بورژوا درون جوامع سرمایـه داری کـه بورژوا مـی زایند، کارگران بـه دیکتاتوری پرولتاریـا، نـه اساسا به منظور بسط دموکراسی، بلکه دقیقا بـه عنوان نیروی سرکوب کنندۀ بورژوازی نیـازمندند، زیرا کـه به طور واقعی درون خود جامعه انقلاب شده و بورژوازی سرنگون شده، بـه واسطۀ اقشار متنوع اجتماعی و سنن و عادات هزاران سالۀ ارتجاعی مانند مذهب، مردسالاری؛ … یکشبه بـه کمونیسم، یـه عنوان جامعۀ وفور نعمت، جامعۀ انسان های تمـیز شده از عادات بد طبقات استثمارگر و آزاد از اندویدآلیسم و جامعه ای مرفه و شاد تبدیل نمـی شود، این یک پروسۀ نسبتاٌ طولانی لازم دارد کـه در آن، هم طبقات و هم مبارزۀ طبقات موجود هست. دیگر اینکه انقلاب پرولتاریـا و درهم شکستن دولت سرمایـه داران، درون همۀ جهان با هم و در یک روز اتفاق نمـی افتد، بلکه بـه طور واقعی این انقلاب قهرآمـیز اساسا درون یک مکان- کشور و یـا منطقه و… پیروز مـی شود و مـی حتما خود را گسترش داده و در ابعاد مختلف تعمـیق دهد. همان طور کـه نوشتم درون هیچ اثری از حکا، بـه طور واقعی از دیکتاتوری پرولتاریـا، بـه عنوان دولت دلخواه دفاعی نشده هست و بـه ویژه ضروری و لازم بودنش به منظور پرولتاریـا کـه بدون آن، گذر بـه کمونیسم ممکن نیست و دم و دستگاه طبقۀ سرمایـه دار را فقط بـه وسیلۀ این شکل و محتوا از دولت مـی توان بـه طور واقعی و نـهایی درهم شکست و نابودش کرد، تعریف و تشریح نگردیده هست و بـه رسمـیت شناخته نشده است؛ وگرنـه، این شعار خرده بورژوایی «آزادی، برابری، حکومت کارگری» اصولا و اساسا جایی نداشت، زیرا کـه «دولت خلقی آزاد»، یک تناقض درون خود است، دولت و یـا حکومت دستگاه سرکوب طبقاتی است، این را نیز ماردر نقدی بر برنامۀ گوتا، نقد کرده هست و بـه جایش و به عنوان دولت دوران گذار،دیکتاتوری پرولتاریـا گذاشته است. دیکتاتوری پرولتاریـا، پای هیچ اعلامـیه ای بـه عنوان شعار مطرح نگردیده هست و نوشته نشده هست که چگونـه و در چه پروسه ای تشکیل مـی گردد؟ و نقش آن چیست ؟ و چه مراحلی را طی حتما د که تا مضمحل گردد؟ بـه جای آن، چنین شعار دهن پرکنی «آزادی برابری حکومت کارگری»، شعاری کـه از بورژوازی و سوسیـال دمکرات ها بـه عاریت گرفته شده، داده شده است.
ایرج آذرین درون یک سمـینار راجع بـه دیکتاتوری پرولتاریـا، صحبتی داشت کـه اولا آن را نـه دیکتاتوری طبقۀ کارگر، بلکه دیکتاتوری یک عده، یعنی نخبگان مـی دانست و دوم اینکه به باور ایرج آذرین، این دوره یعنی دورۀ دیکتاتوری پرولتاریـا خیلی زودگذر است، کـه اتفاقا مورد مخالفت من و عده ای دیگر قرار گرفت و یکی از مقاطعی هست که اختلاف من با ایرج آذرین خود را بـه روشنی نشان داد. البته مارو انگلس این را هم همـیشـه توضیح داده اند کـه منظور آنـها دیکتاتوری طبقۀ کارگر هست و نـه نخبگان و حتی حزب طبقۀ کارگر نیست. این را درون جواب بـه سؤالات قبلی نوشته ام. بعد مـی بینیم کـه از نظر کارل مارکس، دولت کارگران کـه دورۀ گذار را درون برمـی گیرد، جز دیکتاتوری طبقۀ کارگر یـا دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریـا نمـی تواند باشد کـه لنین هم مخصوصا درون دو اثر بالینی و آموزشی به منظور ما کارگران و زحمتکشان، با توجه بـه گفته های انگلس و مارو تجربه های خود و در نقد اپورتونیست های زمان خودش یعنی کائوتسکی ها، پلخانوف ها، شیدمان ها، واندرولدها و…(تو بخوان حمـید تقوائی ها، ابراهیم علیزاده ها، حسن حسام ها، ایرج آذرین ها، فرخ نگهدارها و محمد رضا شالگونی ها و…) یعنی دولت و انقلاب و انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد توضیح داده واین کـه چرا دیکتاتوری پرولتاریـا مـهم هست و از چه منظر مـهم و اساسی است؟ و چرا اپورتونیست ها و رویزیونیست ها یعنی حاملان ایدئولوژی طبقۀ سرمایـه دار بـه درون طبقۀ کارگر از آن پرهیز مـی کنند و اینکه طبقۀ سرمایـه دار از این چه منافعی مـی برد، دولت، بـه طور کلی چیست، چگونـه و چرا موجودیت یـافت؟ اضمحلال دیکتاتوری پرولتاریـا چگونـه ؟ و چطور انجام مـی گیرد و نقش شوراهای کارگران و زحمتکشان را بـه طور داهیـانـه ای تشریح کرده است.لنین درون دولت و انقلاب مـی نویسد: » تعویض دولت بورژوایی بـه دولت پرولتاریـا بدون انقلاب قهرآمـیز امکان پذیر نیست، مرگ دیکتاتوری پرولتاریـا و دولت بـه طور کلی جز از راه اضمحلال ممکن نیست.» ببینید کـه چقدر روی دیکتاتوری پرولتاریـا (نـه از جنبۀ آزادیخواهی، چون دولت، عامل سرکوب طبقاتی هست و هر جایی کـه دولت باشد، محدودیت موجود هست و هر جا کـه محدودیت هست، آزادی بـه طور کلی نیست، آزادی فقط زمانی امکان پذیر هست که دولت نباشد، تأکید شده است!
به نظر من، این آثار را حتما با توجه بـه شرایط نوشته شدنشان و شرایط کنونی (تحلیل مشخص از شرایط مشخص- لنین) بـه خوبی خواند و فراگرفت و در موردشان فکر نمود. ما امروز درون مقابل خویش دولت های سرکوبگری را داریم کـه دست بـه چه جنایت هایی کـه نمـی زنند و این دولت ها را نمـی توان بـه سادگی، منحل کرد و یـا از آنـها استفاده نمود، حتما آنـها را درهم شکست و دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریـا را برقرار کرد. وقت آن رسیده هست که از ساده لوحی و یـا فریبکاری دست برداشت و شعارهای دهن پرکن نداد.
حال مـی توان از جنبۀ دیگری، یعنی از نظر داشتن حق و مسئولیت، حقوق دمکراتیک اعضا یـا دموکراسی درون تشکیلات کـه خود را بیشتر از همـه جا، درون انتخاب و انتخاب شدن به منظور مسئولیت های حزبی نشان مـی دهد، بـه حکا نظری انداخت.
دو سال قبل، رفیق بهروز ناصری درون نشریۀ مبارزۀ طبقاتی، مطلبی درون رابطه با حکا نوشته بود. البته این را هم بنویسم کـه بهروز ناصری، خودش یکی از فعالان و یـا کادرهای این تشکیلات است. درون مطلب یـاد شده، خارج از ایرادهایش، دست روی نکته جالبی گذاشته هست و نشان مـی دهد کـه در این تشکیلات، مسئولیت ها انتخابی نیستند، مخصوصا درون رده بالا حزبی مثل دبیرکلی انتخابی نیستند کـه در هر کنگره و نشست حزبی مورد بررسی قرار گیرند. یعنی، اعضا و نمایندگان کنگره بـه تمام مسئولین با یک چشم نمـی توانند نگاه کنند. آقای ابراهیم علیزاده، بـه عنوان دبیرکل کمـیتۀ مرکزی کومـه له کـه از ۱۳۶۲ یعنی سال موجودیت یـافتن حزب کمونیست ایران – حکا، انتخاب و یـا منصوب شد و هنوز کـه هنوز است، این مقام را حفظ کرده است. اگرهم درون جایی مورد سوال قرار گیرند، درون جواب گفته مـی شود کـه کاک ابراهیم علیزاده شخصیت فلان و بهمان هست و یک دیپلمات بـه تمام معنی هست و به منظور کومـه له واجب و ضروری است.
در مطلبی کـه بهروز ناصری نوشته بود، نکتۀ جالب این بود کـه دو نفر از اعضای کمـیتۀ مرکزی حکا از حقوق ویژه برخوردار هستند،ی حق انتقاد و نقدی بـه این افراد را ندارد و اینـها درون کنگره ها و پلنوم ها انتخاب نمـی شوند، بلکه مادام العمر درون مقام خود ابقا شده هستند. این دو فرد عبارتند از: ابراهیم علیزاده و صلاح مازوجی!
البته، اجازه بدهید که تا به نکته دیگری درون مورد این حزب اشاره نمایم. حکا، اولین تشکیلات کمونیستی هست که درون آن بـه ارگان، کمـیته، سازمان منطقه ای و محلی، حق ویژه داده شد.این مسئله به منظور کارگران مـهم و اساسی است. آری، به منظور کارگران آگاه لازم بـه تکرار نیست کـه حزب کمونیست ظرف اتحاد، متشکل ، متمرکز نمودن، تربیت، آموزش و آماده نیروی طبقۀ کارگر درون سراسر کشور به منظور به پیروزی رساندن انقلاب اجتماعی- انقلاب کمونیستی قهرآمـیز کارگران- هست و نـه متفرق نمودن آنـها بوسیله مسئولیت و حقوق ویژه بـه سازمان های محلی. اما درون حکا، این مسئله بر عمـی شود، این بـه نظر من خصلت نمای یک جریـان لیبرالی هست که درون آن یک سازمان محلی بطور مادام العمر (کومـه له، بـه عنوان سازمان کردستان – حزب کمونیست ایران) مـی تواند دارای حقوق ویژه شود. درون حکا، کومـه له، کمـیتۀ مرکزی ویژۀ خود را دارد، کنگره، پلنوم، تشکلات خارج از کشور خود را دارد، با نیروهای دیگر بـه طور مستقل وارد مذاکره و همکاری مـی شود و به ویژه به منظور گرفتن کمک های مالی و یـا نگرفتن خودش تصمـیم مـی گیرد کـه البته، این آخری مفری هم بوده هست که حکا و یـا حداقل برخی از اعضای دفتر سیـاسی قدیم حکا، مدعی شوند کـه ما از عراق کمک مالی نمـی گرفتیم و کومـه له کمک مالی مـی گرفت! این همـه درایت سیـاسی شگفت آور است، بـه قول معروف، من نبودم دُمم بود. یکی از این افراد آقای رضا مقدم هست که اکنون یکی از کادرها و یـا لیدرهای درجۀ اول اتحاد سوسیـالیستی کارگری هست که دو سال قبل درون مطلبی درون جواب یکی از اعضای کمـیتۀ مرکزی حکا آقای هلمت احمدیـان چنین ادعای مزخرفی را کرده بود.آقای مقدم از یـاد هست برای این کـه اگر کمک مالی رژیم بعث کـه از طریق کومـه له گرفته مـی شد و در اختیـار حزب قرار مـی گرفت، نبود، چادری کـه در آن مـی خوابید هم نمـی توانست داشته باشد که تا چه رسد بـه تفنگ و نگهبان چادر! از آقای مقدم مـی توان سؤال کرد کـه منبع مایحتاج اولیـه شما درون کردستان عراق کجا بود؟
در حزب کمونیست، سوسیـال دمکرات و یـا حتی احزاب معمولی بورژوازی نیز، چنین شیوۀ بـه غایت پراگماتیو، دیکتاتورانـه،غیر دمکراتیک و غیر حزبی و ارتجاعی و مستبدانـه، از کمونیستی کـه بگذریم، معمول نیست. معمولا افراد انتخاب مـی شوند، ولی برخی ها بـه قول رمانِ قلعۀ حیوانات جورج اورول (حیوانات همـه با هم برابرند، ولی برخی ها از دیگران برابرترند) درون کنگره ها آنـها انتخاب مـی شوند، ولی درون حکا،از همان اوان بنیـاد گذاری، ما شاهد حق ویژه به منظور افراد و سازمان ها بوده ایم، حق ویژه به منظور برخی نیز بـه شکل ویژه تری، بـه رسمـیت شناخته شده است! هری کـه از تاریخ حزب سوسیـال دمکرات روسیـه اطلاع اندکی داشته باشد، مـی داند کـه در کنگرۀ دوم این حزب، کـه حزب بـه عنوان یک حزب سراسری و متمرکز داشت شکل مـی گرفت، سازمانـهای محلی بسیـاری بودند کـه معروف ترین شان، سازمان کارگران یـهودی بود کـه به «بوند» معروف یود. این سازمان درون کنگره تقاضای حق ویژه را کرد کـه هم بلشویک ها وهم منشویک ها با این حق مخالفت د و این باعث شد کـه نمایندگان «بوند»، جلسۀ کنگره را ترک کرده کـه خودبخود باعث شد کـه کفۀ ترازو بـه نفع لنین و رفقایش بچرخد و خط انقلابی یعنی خط لنین درون اکثریت قرار گیرد و به بلشویک مشـهور شوند. اما نباید از حق گذشت، اوضاع درون حکا همواره طور دیگری بوده است، آن اینکه این سازمان محلی اش بوده هست که درون اکثریت مطلق بوده هست و نـه خود حزب بـه اصطلاح مادر و سراسری. به منظور همـین هم بود که تا جا افتادن منصور حکمت و رفقایش، عبدالله مـهتدی دبیرکل پیشین سازمان زحمتکشان کردستان ایران- کومـه له- ( دبیر کل حزب کومـه لۀ جدید کـه نوکری صاف و ساده دولت امپریـالیستی ایـالات متحده را قبول کرده است.) دبیرکل کمـیتۀ مرکزی حکا بود.
این هست که بـه باور من، از هر زاویـه ای کـه به حکا نگاه کنیم، این جریـان را نمـی توان یک جریـان کمونیستی- حزب کارگران آگاه و کمونیست نامـید. البته مسایل دیگری نیز هست کـه اثبات مـی کنند کـه حکا نمـی تواند مدعی یک حزب کمونیست گردد، ازآنجمله، برخورد بـه نیروها و احزاب ناسیونالیستی کردی مخصوصا جریـان های نوکرصفت کردستان عراق و دعواهایش با حزب دمکرات کردستان ایران و غیره کـه اصولا به منظور باجگیری از «کولبران»، یعنیـانی کـه از کردستان ایران بـه کردستان عراق آمده، وسایلی به منظور فروش و خرید مـی آورند و یـا مـی برند، آنـها اکثرا چون وسیله ای ندارند بارها بر کول- پشت خود مـی نـهند و از اینجا بـه کولبر شـهرت یـافته اند. و مخصوصا اینکه که تا رژیم صدام بود و جنگ ایران و عراق ادامـه داشت، به منظور نشان اینکه کدامـیک نیروی بیشتری دارد، بود که تا یک مبارزۀ طبقاتی درون یک ملی، یعنی مثلا حزب کمونیست ایران – کومـه له سازمان کردستانی اش درون کمپ کارگران باشد و حزب دمکرات درون کمپ طبقات دیگر، هر چند کـه حزب دمکرات کردستان ایران بـه باورمن، این قدر رسوا هست کـه بخودی خود درون کمپ نیروهای مرتجع و بورژوازی قرار گیرد، این هم روشن و واضح بود، به منظور همـه، جز جریـانی مثل راه کارگر کـه تا چند سال پیش، با چنین حزبِ حزب کمونیست کُش و کارگر و دهقان بی زمـین و فقیر زندان کن «اتحاد دائم به منظور دموکراسی» داشت. یعنی مسئله این نیست کـه حزب دمکرات کردستان ایران، پایگاه و مواضع طبقاتی اش روشن و بورژوایی و حتی مرتجعتر از بورژوازی معمولی نباشد، ولی درون مورد کومـه له این مسئله کـه کومـه له نمایندۀ پرولتاریـای کردستان باشد، روشن هست که نیست. این رقابت های خرده بورژوایی و بورژوایی فجایع آفرید کـه به دو که تا از آنـها اشاره مـی کنم. حزب کمونیست ایران- سازمان کردستانی آن کومـه له درون شمال کردستان یعنی از ماکو که تا ارومـیه و حتی که تا سردشت، پایگاهی نداشت، ولی حزب تصمـیم مـی گیرد کـه گروهی از پیشمرگان را بـه این منطقه گسیل دارد کـه بنا بـه نوشته های چندی و از آن جمله نوشته ای از مجید آذری، یکی از بازماندگان گردان ارومـیه، بسیـاری از آنـها کـه به منطقه گسیل شده بودند، با این تصمـیم مخالف بوده اند، ولی آنـها توسط رهبری کومـه له فرستاده مـی شوند. آنـها بر اثر نداشتن پایگاه مردمـی درون منطقه، مجبور بـه برگشت مـی شوند و در راه برگشت مورد تهاجم نیروهای حزب دمکرات کردستان ایران و رژیم جمـهوری اسلامـی قرار مـی گیرند و به جز چند نفر، بقیـه همـه جان مـی بازند. فاجعۀ دیگر، فاجعۀ گردان شوان، یکی از رزمنده ترین گردان های نیرشمرگۀ کومـه له است. آنـها را باز هم بـه منطقه ای مـی فرستند کـه نیروهای حزب دمکرات درون آنجا پایگاه دارند و نیز منطقۀ جنگی بین دو رژیم فاشیست سرمایـه داری منطقه یعنی بعث عراق و جمـهوری اسلامـی ایران است. این کار را بر طبق باز هم نوشته های بازماندگان، فقط به منظور این انجام مـی دهند کـه در برابر حزب دمکرات کردستان و به باور من، درون بارگاه رژیم بعث عراق کم نیـاورند. حتی هنگامـی کـه به وسیلۀ اتحادیـه مـیهنی و غیره مطلع مـی شوند و شاید هم خود رژیم بعث کـه دولت بعث عراق درون نظر دارد منطقه را بمباران شیمـیایی نماید، آگاه مـی گردند، اینـها را یـا دیگر نمـی توانند و یـا نمـی خواهند، از منطقه خارج نمایند. رژیم بعث، منطقه را بمباران شیمـیایی نمود و پیشمرگان کـه جانشان را درون خطر مرگ حتمـی یـافته بودند، حرکت مـی کنند و گویـا بر اثر خستگی و تحت تأثیر مواد شیمـیایی و گرسنگی، حتی نای حرکت نداشتند، برخی خفه مـی شوند و برخی نیز مورد هجوم نیروهای سرکوبگر ایران قرار مـی گیرند و تقریبا همـه جان باختند. اینـها بـه نظر من، یکی از پیآمدهای نداشتن یک استراتژی انقلابی و رقابت های کم مایـه و توخالی و پوچ خرده بورژوایی هستند و خودفروشانـه و خائنانـه مـی باشند. البته درون این حملۀ شیمـیایی هست که ۵۰۰۰ هزار انسان از رنج دیدگان حلبجه جان باختند و هزاران نفر هنوز از زخم های ایجاد شده، رنج مـی برند.
به همـین دلایل هست که حتما در خاتمـه باز هم بنویسم کـه حکا و سازمان کردستان آن یعنی کومـه له، بـه باور من، از نظر برنامـه ای، نیروی کادری و خصوصا پراتیک و استراتژی و موضعگیری های سیـاسی و… بـه هیچ عنوان متعلق بـه طبقۀ کارگر نیستند و به طور واقعی، از نظر پایگاه طبقاتی، تشکیلاتی و استقلال سیـاسی -مالی و برخورد بـه نیروها و جریـان های دیگر، دولت های سرکوبگر، درون زمرۀ جریـان های خرده بورژوایی و بورژوازی محسوب مـی شوند کـه بنا بـه علل بیشتری، موضع طبقاتی بردگی سرمایـه داران حاکمـه را دارند که تا موضع مبارزاتی و جربزه و شـهامت، نیروهای سیـاسی متمایل بـه صف پرولتری و متحد آیندۀ طبقۀ کارگر و حزب آیندۀ کارگران انقلابی و کمونیست درون ایران و در کردستان. جمع بندی درون یک جمله این هست که حکا و سازمان کردستان آن کو مـه له جزو احزاب کارگری و نـه فقط حزب کارگران کمونیست و انقلابی بلکه احزاب کارگری بورژوایی نیز نبوده و نیستند.
بحران و تجزیـه و تقسیم بـه اجزای اولیـه بدبختانـه، درحزب کمونیست ایران- کومـه له- بی پایـان است! این چیزی کاملا طبیعی است، زیرا کـه حکا نـه حزب کمونیست یعنی نـه حزب کارگران آگاه وبرای آماده توده ی طبقه ی کارگر به منظور به پیروزی رساندنِ انقلابی اجتماعی – قهری ای درون کشوری سرمایـه داری با دیکتاتوری ارتجاعی و لجام گسیخته هست و نـه حتی یک حزب معمولی بورژوائی و یـا خرده بورژوائی سراسری ایران است، حزبی کاریکاتوری و دست ساز – منطقه ای هست که بـه قول معروف ظرف و مظروف با هم هیچ تناسبی ندارند. درون نام ایران را یدک دارد و در عمل، اگر اکنون برایش عملی بتوان متصور بود، درون منطقه ای از این جامعه کـه نـه چندان پیشرفته از نظر صنعت و پیچیده- درون هر صورت پرولتاریـا زاده صنعت بزرگ است- بلکه نسبتا عقب مانده یـا عقب نگه داشته شده و با قلت طبقه کارگر و بدون توجه بـه همـین محدودیت کمـیت نیز، بطور کلی تشکیل شده و ادامـه یـافته هست و هنوز بعد از ۳۵سال، از نظر طبقاتی و عمل انقلابی درون همان نقطه اول تولدش مـی باشد. این حزب و سازمان کردستانی آن، یعنی کومـه له مصداق روشن این ضرب المثل هستند » خشت اول را نـهد معمار کج که تا ثریـا مـی رود دیوار کج» ، البته درون مورد حکا از نظر زمانی حتما در نظر گرفته گردد، چون بالا نرفته کـه هیچ بلکه از نظر نیرو و داشتن امکانات سالم، قطعه و پراکنده و به ضعف رفته و از هم گسیخته هست و هر روز از شعاع فعالیت و دامنـه فعالیتش کاسته شده و مـی شود و اکنون عمدتا و اساسا درون یک اردوگاه درون مـیان گرکان درنده، بـه پخش برنامـه های رادیو و تلویزیونی مسخره بـه سبک رادیو تلویزیونـهای معروف بـه لوس آنجلسی مـی پردازد، البته، خوب، مانند تمام جریـانات اپوزیسیون یکسری عضو و کادر آنچنانی درون خارج از کشور دارد. و مانند اسیر و زندانی مـیماند کـه در پنجه های قهار شکار چیـان- زندانبانانش- مرگ ملتمسمانـه خود را، بـه صورت از هم گسستن اجزاء پیکرش، نظاره گر هست و ترس و وحشت اینکه همچون حیوانات وحشی بر این ط اسیر یورش آورده شود را، دارد «بدترین مرگ مرگی هست که درون سنگر باشی بدون اینکه شلیک کنی- اقتباس از امـیر پرویز پویـان، برگشت بـه ناکجا آباد»، تو را درون بر گیرد. دردناک و تأسف انگیز است، ولی واقعی است!
زیر نویس ها
…………………………..
*۱- گرامشی – کمونیست ایتالیـایی تبار نوشته ای بـه نام- تظاهرات سکتاریسم دارد کـه در اینجا توجه تان را به قسمتی ازآن جلب مـی کنم:
» یکی از تظاهرات بسیـار مشخص تفکر سکتاریستی (تفکر سکتاریستی یعنی تفکری کـه قادر بـه این تشخیص نیست کـه یک حزب فقط تشکیلات فنی خود حزب نبوده بلکه ضرورتا بیـانگر تمام بلوک فعال اجتماعی هست که حزب رهبر آنست) عبارت از تفکری هست که برپایـه آن این نتیجه حاصل شود کـه مـیتوان همـیشـه قادر بـه انجام بعضی کارها بود حتی اگر «موقعیت سیـاسی- نظامـی» تغییر کرده باشد. مثلا آقای فلانی فریـادی مـیکشد و اکثریتی کف زده و ابراز احساسات مـیکنند. روز دیگر همان افرادی کـه قبلا با شنیدن فریـاد کف زده و احساسات بخرج داده بودند دیگر حوصله شنیدن را نداشته و روی بر مـیگردانند، و غیره. روز سوم همان افراد بر فلانی ایراد گرفته، او را مورد حمله شدیدی قرارداده، رسوا کرده و حتی کتک مـی زنند. فلانی اصلا هیچ از قضیـه سر در نمـی آورد، اما شخص دوم آقای بهمانی کـه فلانی را رهبری مـیکرده، بر وی ایراد مـی گیرد کـه خوب فریـاد نزده، و یـا ترسو و یـا بی کفایت هست و غیره. بهمانی سخت معتقد هست که آن فریـاد کـه پیش از آن درون مکتب توانای تئوریک او پرورده شده هست بایستی قاعدتا هنوز احساسات مردم را برانگیخته و آنان را بدنبال خود بکشاند زیرا کـه اطرافیـان و طرفداران او هنوز با همان فریـاد بهمان مـی آیند و غیره. ولی واقعیت آنست کـه طرفداران او هم اینطور وانمود مـی کنند کـه هنوز تحت تأثیر قرار دارند. «، برگزیده ای از آثارآنتونیو گرامشی- انتشارات بابک- قطع جیبی – ص ۱۵۵
*۲- این بیـانیـه، اولا این را مـی رساند کـه این ۳ جریـان با هم تفاوتی ندارند و یـا اینکه مطلبی کـه چیزی را توضیح بدهد درون آن موجود نیست و دوم اینکه نشان مـی دهد کـه دشمن این جریـان ها کـه خود را نمایندگان طبقۀ کارگر معرفی مـی نمایند، بـه جای اینکه علیـه دشمن اصلی و اساسی طبقۀ کارگر کـه اتفاقا بنیـاد مذهب و نیروهای مذهبی بر آن اساس هستند و نـه برعیعنی مادیـات و مسائل اقتصادی یـا نظام اقتصادی سیـاسی یعنی کاپیتالیسم و سرمایـه داری، نشانـه گیری کرده باشند، علیـه ایده ها یـا روبنای جامعۀ مزبور و با گذشت های بسیـار و در صورتی کـه این ها را دارای سیـاست مستقل و غیره بدانیم موضع گیری نموده اند. این احزاب با همـین بیـانیـه شان بیشتر از هر چیز نشان داده اند کـه در جهت منافع کاپیتالیست ها و امپریـالیستهای کله گنده کـه همـین نیروهای مذهبی را درون خدمت خود گرفته اند، مـی باشند و در صدد هستند کـه های اجتماعی موجود و در رأس همـه طبقۀ کارگر را کـه برای نان و آزادی بـه مبارزه برخاسته اند، منحرف کرده و به بازوی قدرت های سرمایـه داری مثلا سکولاریست ها علیـه اسلامـی ها تبدیل نمایند. مثلا اگر، درون ایران ۱۳۵۷، سرمایـه داران و امپریـالیست ها توانستند مذهبی ها را حاکم نمایند، این بار سکولاریستهائی مثل السیسی را درون مصر درون بهترین شکلش، حاکم نمایند، یعنی کارگران و زحمتکشان باز هم بـه گوشت دم توپ جناح های مختلف طبقۀ سرمایـه دار تبدیل شوند، زمانی تاج رفت و عمامـه آمد، حالا عمامـه برود و دوباره تاج یـا قپه و یـا کروات درون بهترین حالت و خیلی خوش خیـال باشیم، بیـاید.
اینکه، «مذهب افیون توده هاست» و در شرایط حاضر و مخصوصا درون خاورمـیانـه حتی بـه عبارت دیگر بالاتر از افیون کـه تسکین دهنده بـه سم به منظور طبقۀ کارگر تبدیل شده هست و حتی این وضعیت مشخص، مبارزه را علیـه مذهب و کلیـه خرافات، بیش از هر زمان دیگری مـهم و برجسته مـی کند، اینـهم درست و اما، مذهب یک بنیـاد مادی دارد، یعنی درون خدمت چیز دیگری غیر از خودش هست، این را مـی شود با هنر به منظور هنر و غیره تشبیـه کرد. مذهب درون عصر ما یک وسیلۀ مـیرا و اما بـه عنوان یک وسیلۀ درون خدمت سرمایـه داری و سرمایـه داران است، یعنی درون خدمت نظام طبقاتی مسلط است. و مبارزه با مذهب را، بـه عنوان کمونیست ها یعنی کارگران آگاه و انقلابی اساسا نمـی توان جدا از مبارزه با نظم موجود یعنی سرمایـه داری و طبقۀ سرمایـه دار و به ویژه امپریـالیست ها پیش برد. اینکه دین و مذهب درون خدمت نظام حاکم و نـه برعرا حتی خود خمـینی هم درون سال ۱۳۵۸ بـه طور خیلی صریح» اگر حفظ نظام ایجاب کند حتما از دستورات و محرمات و واجبات اولیـه و ثانوی دین هم گذشت.» را بیـان کرد. و خود مارهم همـین جملۀ بالا هم از اوست مـی نویسد: «جامعۀ طبقاتی دارای چهار ستون مالکیت، خانواده، دین و نظم است». هجدهم برومر – لوئی ناپلئون ، نقل از ذهن. بـه جز این هم کارل مارو هم فردریک انگلس و لنین و برخی دیگر درون این باره، بارها نوشته و اشاره کرده اند کـه در اینجا، بـه این پاراگراف از نوشتۀ لنین، توجه کنید: «یک مارکسیست حتما ماتریـالیست باشد یعنی دشمن دین، اما یک ماتریـالیست دیـالکتیک یعنیی کـه مبارزه علیـه دین را نـه بـه طور آبستره و انتزاعی و نـه بر پایۀ تبلیغ دور از واقعیت، صرفا تئوریک و همواره تغییرناپذیر انجام مـی دهد، بلکه ملموس و بر پایۀ مبارزۀ طبقاتی ای کـه عملا درون جریـان وقوع هست و تودۀ مردم را بیشتر و بهتر از هرچیز دیگرِ ممکن تعلیم مـی دهد.یک مارکسیست حتما بتواند وضعیت ملموس را بـه شکلی کلی دیده، همواره توان آن را داشته باشد کـه مرز بین آنارشیسم و اپورتونیسم را دریـابد. (این مرز نسبی، تغییر جهت دهنده و متغیر هست اما وجود دارد). او همچنین نباید نـه درون برابر انقلابیگری آبستره، شفاهی ولی درون حقیقت پوچ آنارشیست از پای درآید ونـه درون مقابل فیلیستینیسم و اپورتونیسم خرده بورژوا یـا انتلکتوال لیبرالی کـه بر مبارزه علیـه دین تأمل مـی کند و وظایفش را فراموش کرده خود را با باور خدا تطبیق مـی دهد و با گرایشات مبارزۀ طبقاتی هدایت نشده بلکه با مسامحه ی خرد و مـیانـه روی به منظور نرنجاندن، دفع یـا ارعاب هیچ و قانون حکیمانـه «سرت بـه کار خودت باشد» و غیره عمل مـی کند.«ولادیمـیر لنین، ترجمۀ شورش رها، نگرش حزب کارگر بـه دین
و گرامشی درون باره حزب و طبقه و اینکه چه هنگام پرولتاریـا مـی تواند هژمونی خویش را تأمـین نموده و به نیروی حاکمـیت کننده تبدیل گردد، مـی نویسد:
» پرولتاریـا بخاطر آنکه بتواند بمثابه یک طبقه حکومت کند حتما خویشتن را از هر گونـه بقایـای کوپوراتیوی و هر گونـه پیش داوری و رسومات سندیکائی رها سازد. این امر بـه چه معنی است؟ بدین معنی کـه نـه تنـها کلیـه تمایزات موجود بین حرفه های مختلف حتما محو گردند بلکه بسیـاری از پیش داوریـها را بخاطرب اعتماد و توافق دهقانان( درون ایران امروزه این بیشتر ازهمـه درون مورد توده های حاشیـه نشین صدق مـی کند- من ) و برخی از اقشار نیمـه پرولتری شـهری حتما از بین برد و به خود خواهی هائی کـه هنوز مـی توانند درون طبقه کارگر وجود داشته باشند و حتی که تا زمانی کـه کلیـه جزء گرائیـهای حرفه ای درون درون آن ناپدید گردند وجود خواهند داشت حتما غلبه کرد، فلزکار، نجار، کارگر ساختمانی و غیره… بایستی نـه تنـها بمثابه پرولتاریـا و نـه بگونـه فلز کار، نجار، کارگر ساختمانی و غیره بیـاندیشند بلکه حتما گامـی دیگر بـه پیش گذاشته و بمثابه کارگر عضو طبقه ای بیـاندیشد کـه در جهتب رهبری دهقانان و روشنفکران متمایل گشته و قادر بـه پیروزی هست و سوسیـالیسم را مـی تواند بکمک و پیروی اکثریت عظیم این اقشار اجتماعی بنیـان گذارد. پرولتاریـا اگر موفق بانجام این عمل نگردد بـه طبقه رهبر جامعه بدل نخواهد شد. و این اقشار کـه در ایتالیـا اکثریت مردم را تشکیل مـی دهند بخاطر ابقاء درون تحت رهبری بورژوازی بـه حکومت امکان مقاومت درون برابر ضربات پرولتاریـا و خنثی آن را خواهند بخشید.» برگزیده ای از آثار گرامشی – قطع جیبی – ص ۵۲ .
البته چون این احزاب خود را کمونیست نام نـهاده اند، من بـه این مسئله اشاره داشتم وگرنـه درون واقعیت امر، اینان چون اصولا طبقه کارگر و مبارزۀ طبقاتی را از دستور خارج کرده اند، حق دارند کـه این نوع برخورد ها را با دولت ها داشته باشند، مثل حککا کـه از یورش آشکار نیروهای نظامـی ناتو، نیروی نظامـی مخوف و جنایتکار دولت های امپریـالیستی و اشغال کشورها توسط امپریـالیستها دفاع مـی کند، حتما هم درون بیـانیـه شان، آنچه را اعلام کنند کـه سرمایـه داران امپریـالیست بر طبق منافع اقتصادی – سیـاسی شان درون شرایط حاضر ، خواستار آن هستند.
*۳ – مقالۀ بهروز ناصری را بـه نام»نقد شعار آزادی، برابری، حکومت کارگری و جانشین شدن آن با شعار نان، مسکن، آزادی، جکومت کارگری» را درون سایت زیر مـی توانید بخوانید. این رفیق نیز، مسئله نقدش را کامل نمـی کند و یـا نمـی خواهد کامل نماید، زیرا کـه در همان اثری کـه از کارل مارکس کـه نقل قول های خود را از آن مـی گیرد، کاملا واضح و روشن کارل مار«دولت آزاد خلقی» را بـه نقد کشیده و به جایش دیکتاتوری پرولتاریـا را قرار مـی دهد. کارل ماردر همان اثر، همچنانکه درون بالا نیز آورده ام، مـی نویسد:
«بین جامعۀ سرمایـه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى بـه دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیـاسى نیز هست کـه دولت درون آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریـا » و انگلس درون مطلبی درون نقد بلانکی مـی نویسد:
«از آنجا کـه بلانکى هر انقلاب را همچون حملۀ ضربتى یک اقلیت کوچک مـی فهمد، بـه خودى خود این نتیجه گرفته مـیشود کـه به دنبال پیروزى آن یک دیکتاتورى حتما ایجاد گردد، خوب توجه کنید، نـه دیکتاتورى تمام طبقه انقلابى،(یعنى) پرولتاریـا، بلکه (دیکتاتورى) عده کوچکى کـه ضربه را وارد آوردهاند و خودشان قبلاً زیر دیکتاتورى یک یـا چند نفر سازمان یـافتهاند.روشن هست که بلانکى یک انقلابى متعلق بـه نسل گذشته است.»
لنین هم بـه پیروی از مارو انگلس درون انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، دیکتاتوری پرولتاریـا را نـه از جنبۀ آزادیخواهی، بلکه از جنبۀ سرکوبگری و محدود کنندۀ فعالیت طبقۀ سرمایـه دار کـه خلع ید شده است،اما هنوز زنده هست و قوۀ درنده خویی اش بعد از خلع ید، چندین برابر شده است، مورد مداقه قرار مـی دهد، او همچنین بر این نکته تکیـه دارد کـه تا زمانی کـه دولت موجود است، دولت دستگاه سرکوب طبقۀ حاکم علیـه طبقۀ محکوم هست و از آزادی نمـی توان صحبتی نمود. آزادی آن موقع رخ مـی نماید کـه طبقات اجتماعی بـه طور کلی از بین رفته باشند و دولت بـه عنوان آلت سرکوب طبقاتی مضمحل شده باشد. ولی نوشتۀ رفیق، با این حال مقالۀ بدی درون رابطه با حزب کمونیست ایران و نقد این شعار خرده بورژوایی دهن پرکن و خالی از محتوا نیست.
http://www.m-tabaghati.com/?p=maghalat&m=barresiye-enteghadi-shoare-nan-azadi-barabari
۲-گردان شوان و درسهای آن
مجید آذری
https://eshtrak.wordpress.com/2013/05/06/%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D9%88%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%AF%D8%B1%D8%B3%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A2%D9%86-%D9%85%D8%AC%D9%8A%D8%AF-%D8%A2%D8%B0%D8%B1%DB%8C/
۳ – خاطرات یک سوسیـالیست آذربایجانی درون کردستان- درون باره گردان ۲۲ ارومـیه و جنایت حزب دمکرات کردستان ایران.
http://www.nkhalili.com/16011575158015931607-1740-1605158517111607-16081585-16081711158515831575160622-157515851608160517401607.html
کارل مار:
« بعد امکان مثبت رهایی آلمان درون کجاست؟
پاسخ : درون سامان یـابی طبقه ای با زنجیرهای رادیکال؛ طبقه ای از جامعه مدنی کـه طبقه ای از جامعه مدنی نیست؛ رسته ای، کـه انحلال همۀ رسته هاست، سپهری کـه سرشت عامش را از رنج(۱۲۹) عامش دارد و هیچ حق ویژه ای طلب نمـی کند؛ چرا کـه نـه ناحقی ای ویژه، بلکه نفس ناحقی بر او اعمال مـی شود؛ {طبقه ای} کـه دیگر نـه عنوانی تاریخی، بلکه عنوانی انسانی را مـی تواند طلب کند؛ {طبقه ای} کـه در تقابل یکجانبه با پی آمدها نیست، بلکه درون تقابل همـه جانبه با همۀ پیش – شرط های دولت آلمانی قرار دارد؛ و سرانجام سپهری کـه نمـی تواند خویش را رها کند، مگر آنکه خود را از همۀ سپهرهای دیگر و از آنجا، همۀ سپهرهای دیگر جامعه را رها کند؛ درون یک کلام، {طبقه ای} کـه گمگشتگی۱۳۰ تام انسان هست و بنا براین تنـها از طریق بازیـابی۱۳۱ تام انسان هست که مـی تواند خویش را باز یـابد. این انحلال۱۳۲ جامعه، درون پیکر رسته ای ویژه، همانا پرولتاریـاست.
دو پاراگراف بعد:
پرولتاریـا با اعلام انحلال نظم تاکنونی جهان، تنـها راز هستی خویش را برملا مـی کند، زیرا اوست کـه انحلال واقعی ۱۳۳ این نظم جهانی است، اگر پرولتاریـاست کـه نفی مالکیت خصوصی را خواستار است، از آنروست کـه او آنچه را کـه جامعه بـه پرنسیپش ارتقاء داده است، آنچه را کـه در او بـه مثابۀ دستآورد منفی جامعه – بی آنکه خود درون آن دخالتی داشته هست – پیکر یـافته است، بـه پرنسیپ جامعه ارتقاء خواهد داد. درون نتیجه، پرولتاریـا با همان حقی خود را بـه جهان درون حال تکوین مرتبط مـی سازد، کـه پادشاه آلمان – آنزمان کـه خلق را خلق خود، همانگونـه کـه اسب را اسب خویش نامـید – خود را با جهانی سپری شونده مرتبط مـی یـافت۱۳۴. پادشاه با اعلام اینکه خلق مایملک اوست، تنـها این راز را برملا ساخت کـه مالک خصوصی پادشاه است.»، نقد فلسفه حق – مقدمـه، ترجمۀ رضا سلحشور. ص۱۳- ۱۲.
لینک مطلب
https://www.marxists.org/farsi/archive/marx/works/1843/naghd-falsafeh-hegel.pdf
کارل ماردر سال ۱۸۷۳ باز بـه این موضوع بر مـی گردد و اوضاع آلمان و نظریـه پردازان آن را از نظر مـی گذراند. او مقدمـه ای بر چاپ اول سرمایـه بـه زبان آلمانی را بـه نگارش درون مـی آورد و در آن، بعد از اینکه بـه رشد سرمایـه داری درون آلمان اشاره مـی کند، درون باره نظریـه پردازان آلمانی چنین مـی نویسد: «مانند دوران کلاسیک علم اقتصاد بورژوائی، آلمان ها درون زمان انحطاط آن نیز، دانش آموزانی ساده، مقلد و دنبال رو باقی ماندند و هم چون خرده فروشانی حقیر آن چه بیگانـه بـه طور عمده مـی ساخت آب د. بنابراین تحول تاریخی خاص جامعه ی آلمان هرگونـه پیشرفت ابداعی را درون زمـینـه ی اقتصاد بورژوائی نفی مـی نمود. لیکن انتقاد از آن را منع نمـی کرد. تا آن جا کـه این انتقاد معرف یک طبقه هست تنـها مـی تواند طبقه ای را معرفی کند کـه مأموریت تاریخیش انـهدام طرز تولید سرمایـه داری و سر انجام الغاء طبقات هست یعنی طبقه ی کارگر.»؛ تأکید از من است.
لینک نوشته ی کارل مارکس
http://www.nashr.de/1/marx/kapitalBakhsh1.pdf
آنـها – آلمان ها- اقتصادانان بورژوائی بودند و واقعا از طبقه ی کارگر ترس و وحشت داشتند و ترس و وحشت شان هم بـه جا بود. اما این وضعیت درون حزب کمونیست کارگری چطور اتفاق مـی افتاد؟ این حزب یـا بـه طریق اولی چرا لیدر این حزب طبقه ی کارگر را بـه کناری مـی نـهد؟ بـه باور من، درون اینجا هم فقط اسم کمونیست یدک کشیده مـی شود و در واقع اقتصاددان بورژوائی هست که صحبت مـی کند وگرنـه، فقط طبقۀ کارگر هست که درون یک جامعۀ بورژوائی قادر بـه انقلاب و گرفتن قدرت سیـاسی از طریق درهم شکستن دولت قدیم هست و نـه سکولارهای طبقۀ بورژوازی و نـه کل جامعه و نـه بطریق اولی شخصیت ها و غیره.
حال بـه حزب کمونیست کارگری ایران – حککا – و چگونگی تشکیل شدنش بـه طور مختصر اشاره مـی کنم. چرا کـه در بالا بـه اسناد پایـه ای این حزب پرداخته ام و دیگر لزوم بـه تکرار آنـها نیست، بـه باور من.
این حزب بر طبق اطلاعیۀ موجودیت اش درون ۳۰ نوامبر ۱۹۹۱، با حضور (۴۰ نفر) عده ای کادر جدا شده کـه اکثر آنـها از فرزندان طبقات دارا، فئودال و سرمایـه دار و یـا مرتبط با آنـها یعنی فرزندان اساتید دانشگاهی و افسران ارتش رژیم قبلی و…، درون شـهر مالمو – کشور سوئد- درون مکانی بـه نام خانۀ مردم «مکان اولاف پالمـه۱» متعلق بـه سوسیـال دمکرات ها با اطلاعیـه ای با امضای ایرج آذرین (نویسندۀ متن)، منصور حکمت، کوروش مدرسی و رضا مقدم موجودیت خود را اعلام مـی کند. از این ۴ نفر سه نفر فرزندان کار بدستان رژیم قبلی هستند و یک نفر درون این وسط از طبقۀ کارگر سر و کله اش نمایـان هست و او سندیکالیست سرخی! هست که زندان هم کشیده هست و پایش را هم شکسته اند. نام او رضا مقدم هست که طبقۀ خود را گم کرده و یـا خیلی ساده فروخته هست و بدنبال فرزندان طبقۀ بالادست افتاده هست و پای اعلامـیه تأسیس حزبی را امضاء مـی زند کـه قرار بود «حزب کارگران آچار بـه دست» باشد، ولی عملا صدها فرسنگ دورتر از طبقۀ کارگر ایران یعنی همان » آچار بدستان» و بـه وسیلۀ عده خیلی کمـی از کادرهایی کـه حزب کمونیست ایران – حکا – را درون نـهم شـهریور ۱۳۶۲و درون دهکده ای درون آلان سردشت، هنوز حداقل درون چارچوب جغرافیـای ایران؟، موجودیت یـافت را، ایجاد د کـه حالا «غسل تعمـید یـافته» و از ناسیونالیست و سوسیـال دمکرات بـه کمونیست کارگری تبدیل شده اند!
حزب کمونیست کارگری ایران از همان لحظۀ تشکیل یـافتن نـه فقط با نمایندگان طبقات دیگر، بلکه با شیوۀ پر از غرور و پر از تبخترکه خاصۀ این طبقات دارا و استثمارگر و حاکم است، پا بـه صحنۀ گیتی مـی گذارد کـه مدتی بعد مـی حتما وارد «گود سیـاست» گردد، اعلام مـی کند کـه مـی خواهد نـه تنـها طبقه کارگر درون ایران، بلکه درون سطح جهان کارگران را سازماندهی نماید و انترناسیونال را احیـا نماید.
من درون اینجا و قبل از هرچیز نیـاز هست که چند نکته را تذکر دهم که تا برسم بـه چرایی و چگونگی پیوستنم بـه چنین حربی- حککا- و آنرا بـه طور مختصرا بیـان کنم.
نکتۀ اول: اینکه، مؤسس و یـا مؤسسان و ایجاد کنندگان، یعنی امضا کنندگان اطلاعیۀ تأسیس حککا، ۳ نفرشان یعنی آقایـان منصور حکمت، ایرج آذرین و رضا مقدم، اعضای ۳ نفرۀ رهبری کنندۀ دفتر سیـاسی حکا بودند کـه اولا رهبری بلامنازع داشتند، امروز کـه به مسئله نگاه مـی کنم، بـه این نتیجۀ منطقی مـی رسم که امکان مادی و اتوریته ای داشتند کـه حکا را از چند پایگی (۳پایگی ناسیونالیسم کردی، سوسیـال دموکراسی اخته شده و کمونیسم کارگری) بـه حزب تک پایـه – تک بعدی یعنی حزب کمونیست کارگران و یـا بـه قول خودشان از حزب مارکسیسم انقلابی کـه تئوری سوسیـالیستی را نمایندگی مـی کرد بـه حزب کمونیسم کارگری(کمونیسم کارگران آچار بـه دست- سخنرانی های منصور حکمت درون جمع کارکنان رادیو حزب کمونیست ایران – منبع سایت منصور حکمت ) تبدیل نمایند. درون آنجا بـه قول خودشان، منتها با این بهانـه کـه بدنۀ حزب یعنی کادرها، چیزی را قبول مـی د و در عمل کار دیگری مـی د، (این تاکتیک حیله گرانـه و موذیـانـه ای هست که مارزمان! منصور حکمت که تا آخرین لحظه های عمر کـه متأسفانـه با بیماری سرطان بـه پایـانی زودرس ختم شد، همواره از آغاز تأسیس حزب کمونیست ایران بـه کار بست. همـیشـه دیگران مقصر بودند کـه عمل بـه دستورات وحی شده ند. یک نفر که تا کنون درون این احزاب پیدا نشده هست که این سؤال ساده را طرح کند کـه چطور هست که درون طول حدود ۲۵سالی جز منصور حکمت، تئوری ناب را درک نمـی کند!) موفق نشده و حکا را با همۀ دبدبه و کبکبه، ترک کرده و آمده بودند، باز هم با همان کادرها، منتها درون اشل پایین تر و کوچکتر و نیروی کمتر و امکانات مادی نازلتر! حزب تک پایۀ کارگری بسازند! اگر، ماها کـه مدتی بعد، برخی با دلیل وبرخی بـه بهانۀ کارگری نبودن و اصولا ترک طبقۀ کارگر از جانب رهبر حزب، یعنی منصور حکمت و پیروانش از حزب جدا شدیم (آوریل ۱۹۹۹) فقط یک لحظه فکر مـی کردیم، خیلی ساده مـی توانستیم درک کنیم، اینکه گفته مـی شود حزب کارگران آچار بـه دست حتما ساخته شود، یک بلوف و یک شیـادی سیـاسی هست که عمار را مـی کشد و به جای مار بـه دیگران حُقنـه مـی کند. زیرا اگر حکا کـه در مرز ایران و عراق تشکیل یـافت و هنوز روحیۀ انقلابی باقی مانده از انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ موجود بود، نتوانست و یـا اصلا تمایل نداشت و نمـی خواست پایـه ی کارگریب کند، چون باور بـه نیروی کارگران بـه عنوان یک طبقۀ اجتماعی نداشت، چطور حزبی با همان رهبری و با نیرویی کمتر و در شرایط هم شکست انقلاب واقعی، انقلاب ۱۳۵۷ درون ایران و تار ومار شدن نیروهای انقلابی و آگاه طبقۀ کارگر بـه وسیلۀ دولت دست نشاندۀ سرمایـه – سرمایـه امپریـالیستی و داخلی و دیگر اینکه، حداقل اعلام «مرگ کمونیسم» از طرف استثمارگران بین المللی و یکه تازی شان و با نیروی بـه اصطلاح کادری خیلی کمتر مـی تواند این کار را د؟! مسلم بود کـه جواب نـه بود، چون حالا فرسنگ ها دور از جامعۀ ایران و در تیررس تیرهای زهرآگین سوسیـال دموکراسی هم بود. البته، نباید حقیقت را نگفت کـه حککا واقعا هم درون پایۀ کادری و هم نظری و تشکیلاتی یعنی از موی سر که تا ناخن پا، حزبی تک بعدی- تک پایـه شد، منتها نـه کارگران، بلکه متعلقین بـه طبقات دیگر بـه قول خود رضا مقدم، درون جای دیگری»فرزندان تحصیل کردۀ طبقات دارا»، ولی این حرف به منظور رضا مقدم برگی بود کـه تاریخ حزب «فرزندان تحصیل کردۀ طبقات دارا» را بپوشاند و رضا مقدم ها را، بـه عنوان کادرهای مرکزی چنین حزبی از مخمصه نجات دهد. رضا مقدم و ایرج آذرین و یـا خیلی های دیگر، هنگامـی کـه مـی خواهند بـه انحرافات حککا بپردازند، فقط بعد از کنگرۀ دوم حککا یـا حدود آن، یعنی از آوریل ۱۹۹۸ هست مثل اینکه تیری از غیب بر قلب حزب نشسته هست و حزب را از حزبی کـه راه بـه سوی تعالی و طبقۀ کارگر داشت، دچار این سرنوشت شوم مـی کند و غرشی درون آسمان بی ابر بوده است. درون صورتی کـه اینگونـه نیست و نمـی توانست باشد، چون هر پدیدۀ اجتماعی، تاریخی دارد و تغییر و تحول درون آن هم از مقطعی شروع مـی شود، حالا، اگر نگوییم از همان ابتدا دارای اشکال بوده هست و درون مقطعی بـه نقطۀ تحول کیفی مـی رسد. انحراف درون حککا از این قاعدۀ کلی مستثنا نیست. حداقل، اگر نگوییم کـه از لندن یعنی روزهایی کـه آقایـان منصور حکمت (ژوبین رازانی)، حمـید تقوائی و ایرج آذرین بـه عنوان ۳ یـار دانشگاهی مشغول آموزش دیدن بـه وسیلۀ از ما بهتران بودند، شروع شد و آمد درون ایران رشد نمود و برای اولین بار درون تاریخ چپ ایران که تا آنجا کـه من اطلاع دارم، با دزدی ادبی عجین شد و با فرستادن جاسوس بـه درون تشکیلات های دیگر و به هدر نیروهایشان و فرار بـه کردستان ایران، رهبریت اتحاد مبارزان کمونیست، ادامـه مـی یـابد، حتما از نـهم شـهریور ۱۳۶۲ یعنی تاریخ تأسیس حزب که تا کنون،شروع شده و ادامـه یـافته باشد و یـا اینکه حداقل تأسیس حککا را مبنا باشد. ولی من، درون چند سالی کـه بعد از جدایی از حککا و ایجاد اتحاد سوسیـالیستی کارگری(اسک)، بعد از دو سه سال اولیـه که تا سال ۲۰۱۱ کـه دیگر از این گرایش بـه طور کلی فاصله گرفتم، درون هر نشست این پیشنـهاد را، حداقل از بعد از کنفرانس سوم «اسک» طرح کرده ام کـه مـی حتما به نقد چپ و مخصوصا بعد از قیـام سال ۱۳۵۷ و در این مـیان حکا و بعد حککا از مقطع جدایی و تأسیس که تا کنون پرداخت، ولی، هر بار بـه بهانـه های گوناگون،ایرج آذرین و رضا مقدم از زیر اینکار شانـه خالی نموده و این کار را که تا کنون بـه تأخیر انداخته اند و حتی من دو بار یکی به منظور ایرج آذرین و دیگری به منظور رضا مقدم سؤالات را نیز طرح کرده و فرستادم، ولی نقد انجام نگرفت کـه نگرفت. پرسیدنی است، چرا؟ بـه باور من، جواب بـه این سؤال، بر مـی گردد بـه اینکه، این نقد نمـی توانست انجام گیرد، بدون اینکه عملکرد ایرج آذرین و رضا مقدم که تا مقطع جدایی قطعی و اعلام آن بـه بیرون یعنی آوریل ۱۹۹۸ مورد نقد و بررسی قرار مـی گرفت. چرا که، این ۲ نفر از مقطع شکست انقلاب کارگران و زحمتکشان ایران درون ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ که تا مقطع زمانی مزبور (البته ایرج آذرین حسابش جداست، زیرا ایرج آذرین از سال ها قبل از شکست انقلاب ایران با منصور حکمت و حمـید تقوایی همکار بوده است.)، با منصور حکمت و دیگر رهبران این نگرش با هم کار مـی د، باهم اتحاد مبارزان کمونیست را ایجاد کرده اند، با هم دو حزب حکا و حککا را موجودیت داده اند! این ۳ نفر بودند کـه به قول خودشان کمونیسم کارگری را درون ایران پایـه گذاری و یـا حربیت داده اند و در همـه مسایل شریک بوده اند! نقد از خود، به منظور هیچ بورژوا و مخصوصا خرده بورژوایی ساده نبوده است. بابا چوچوکار رمان زمـین نوآباد، نوشتۀ شولوخوف را بـه یـاد آورید!
نکته دوم: چطور مـی شود حزبی کـه در کردستان ایران، درون سر مرز ایران و عراق تشکیل یـافت و همـه کاره اش نیز همـین آقایـان بودند، روز بـه روز از کارگران و حتی زحمتکشان روستاها نیز دور شد، اکنون درون شرایطی خیلی بدتر و مخصوصآ درون سطح جهانی، درون اروپای شمالی چند دریـا دورتر باز هم با همان نیروی کادری مـی تواند کارگری شود؟! یعنی بـه حزب کارگران آگاه، حزب سازمانده انقلاب قهری کمونیستی کارگران تبدیل گردد کـه ضرورت زمان ماست!
نکتۀ سوم: خیلی مـهم هست و آن این هست که نیرویی کـه از بودن درون کردستان عراق بـه حد خیلی بدی هم خسته شده و راکد مانده هست و گندیده است، حالا مـی خواهد با خود فریبی و مردم فریبی یعنی کارگر فریبی گنده گویی کند و فیل هوا نماید کـه چنان و بهمان مـی کند، مـی خواهد طبقۀ کارگر ایران را بـه عنوان یک نیروی اجتماعی سازماندهی نماید و انترناسیونال بـه وجود آورد و انقلاب جهانی راه اندازد. ولی فورا مشخص شد کـه مرغان خانگی هیچگاه نمـی توانند جای عقابان تیزپرواز قرارگیرند و به قول معروف قدرت و نیروی پروازشان که تا دم کاهدان است. این هست که حککا هم، بعد از داد و بیدادهای اولیـه درون رابطه با دفاع از کمونیسم، راکد مـی شود و ۸ ماه طول مـی کشد حتی یک شماره نشریۀ ماهانـه- انترناسیونال دوره اول- منتشر نمـی شود و بعد هم کـه دیگر خود را راحت مـی کند و پیوستن خود را با اخراج و معاف طبقۀ کارگر از حزب و با تشکیل «امسلم» و اعلام حزب جامعه، حزب شخصیت ها (حزب گیدنز و تونی بلر- کارگر انگلیس- چون درون واقع تئوری حزب غیر طبقاتی، حزب جامعه، حزب صاحبان شرکت های کوچک، از آن گیدنز هستند و نـه منصور حکمت- منصور حکمت مثل همـیشـه- با دزدیدن آثار رفیق جان فشان شده محمد تقی شـهرام، نقد ناسیونالیسم هابز باوم و… را دزدید یعنی ترجمـه کرد و بدون گفتن منابع تحویل حواریون عقل و شعور از دست داده و در خلسۀ قدرت سیـاسی داد.) بـه سکولارها، با اعلام «حزب کودکان، حزب زنان، حزب منصور حکمت» اعلامـیۀ یـازدهمـین سالگرد تأسیس حزب، را جشن مـی گیرد و مـی شود حزب ضد «اسلام سیـاسی» و دوستدار و دوست داشته شدۀ «جوامع غربی»! کدام غرب؟ غرب سرمایـه داری امپریـالیستی! و حتی بـه حامـی جنگ های امپریـالیستی تبدیل شد، درون این رابطه نمونـه روشن یورش نیروهای پیمان ناتو و دوستان بـه کشور لیبی و ویران نمودن جامعۀ لیبی و حمایت حزب کمونیست کارگری ایران بـه لیدری حمـید تقوایی از همـه کشتار- ۷۰ هزار انسان و همکاری با نیروهای راست افراطی – نازیست و فاشیست درون اروپا و اعلام اینکه مشـهور بـه مـیدان درون اوکراین کـه ی ارتجاعی، ناسیونالیستی فاشیستی هست به عنوان «مصداق زنده دیکتاتوری پرولتاریـا- مصطفی صابر مسئول دفتر سیـاسی حزب کمونیست کارگری ایران با جوانان کمونیست – گوگول گویـا.» . البته، خود منصور حکمت بـه طور ضمنی از جنگ همـین دولت های حمله کننده بـه لیبی بـه سرپرستی دولت امپریـالیستی سرمایـه داری ایـالات متحده بـه افغانستان برخاست!
نکتۀ چهارم اینکه، اوضاع بـه هم ریختۀ بین المللی درون رابطه با کمونیسم و عربده های «کمونیسم مرد»، «تاریخ و تاریخ مبارزۀ طبقاتی بـه پایـان رسید»، «دموکراسی و سرمایـه داری ناب پیروز شدند» و اینکه این هست و هیچ چیز دیگری نیست، و گفته ها و نوشته های رندانۀ رهبری چنین حزبی و مخصوصا خود منصور حکمت کـه «سر را از پنجره حتما بیرون آورد و با صدای بلند فریـاد کشید کـه کمونیسم نمرده هست و چیزی کـه مرده سرمایـه داری هست – منتها درون شکلی دیگر» و غیره هم تأثیر خود را برانی مثل من داشتند و ما را جلب نمودند، ولی نتوانستند نگه دارند.
من بـه دلایلی، بعد از جدایی از حکا کـه مدت زیـادی عضوش نبودم و تأسیس حککا، که تا چند ماهی و حتی بعد از تشکیل کنگرۀ اول حزب و تصویب برنامـه اش «برنامـه دنیـای بهتر»با چنین حزبی کار نمـی کردم، یعنی عضو و و فعالش نیستم. مـهمترین دلایل من درون آن زمان، اینـها هستند: ۱- اینکه، اگر حزب کمونیست کارگری و انترناسیونالیستی است، بعد چرا حتما اسم ایران را یدک بکشد؟ و۲- اگر حزب کمونیست کارگری ایران است، چرا حتما چنین دور از دسترس، چشم و محل زندگی، کار و فعالیت و زندگی و مبارزۀ طبقۀ کارگر ایران ایجاد گردد؟ من با چنین دلایلی کـه زیـاد هم مـهم و اساسی شاید نبودند، نمـی توانستم با حزبی کـه این مشخصات را نداشت، همکاری نمایم و نمـی کردم، بلکه نظراتش را بـه طور کلی باور داشتم، از آنـها دفاع مـی کردم، ولی اختلاف های خودم را نیز داشتم. بعد از تشکیل یـافتن کنگرۀ اول حزب و با تشویق یکی ازدوستان کـه دوستش داشتم او گفت: این درست هست که حزب ما، درون شرایط کنونی با طبقۀ کارگر درون ایران، رابطۀ آنچنانی ندارد، ولی حزب، اولین برنامـه و اولویت خود را ۱- تماس با طبقۀ کارگر ایران و جلب فعالان این طبقه قرار داده هست که این از پاراگراف آخر اطلاعیـه اعلام موجودیتش نیز، درون سطح بیـان، «در ایران حزب کمونیست کارگری به منظور تبدیل طبقۀ کارگر بـه یک نیروی قدرتمند اجتماعی و سیـاسی، استقرار حکومت کارگری و تحقق برنامۀ اقتصادی و سیـاسی سوسیـالیسم کارگری مبارزه مـی کند، سرنگونی جمـهوری اسلامـی یکی از ملزومات اولیۀ تحقق این اه است،» هویداست. بلی، من با کمـی خود فریبی و در جستجوی نیرویی بودن کـه بتوان با آن همکاری کرد و از تنـهایی نجات یـافت، به منظور چنین شخصی مثل اینکه، این دلایل کفایت مـی د و مرا بـه درون حککا کشاند و سالها درون پی یک سراب روان ساخت، و سرانجام بـه نظر خودم، تشنـه تر از قبل درون برهوت بیـابانی، خودم را یـافتم و مجبور شدم کـه بنویسم «دنیـای موجود را لایق زندگی انسان نمـی دانم و به این باور رسیده ام کـه تنـها نیروی اجتماعی قادر بـه سرنگونی نظام حاکم بر جهان، طبقۀ کارگر آگاه و متشکل درون حزبی هست که خودش ایجاد مـی کند. نیروهای طبقات دیگر کـه خود درون بنیـان این نظام نفع دارند هر چند کـه خود را کمونیست و مع طبقۀ کارگر بدانند نیروی واقعی این پیکار طبقاتی نیستند، دیر یـا زود خود بـه ترمز این پیکار تبدیل مـی شوند، تجربۀ حزب کمونیست کارگری ایران خود یک نمونـه تیپیک از این تلاش نیروهای طبقات دیگر بود.» بـه همـین دلائل، کناره گیری خودم را از چنین حزبی اعلام نمودم.
دلیل یـا خود فریبی دوم من بـه اینجا برمـی گشت: اینکه حککا، اگر چه کـه اسم ایران را یدک مـی کشد، ولی «حزب کمونیست کارگری یک حزب انترناسیونالیست هست و به منظور همبستگی بین المللی طبقه کارگر تلاش مـی کند» همان اطلاعیـه. و اینکه گفته مـی شد کـه حزب تلاش اولیـه و مـهم خود را، یـاری بـه فعالان کمونیست کارگری، داخل طبقۀ کارگر درون سطح جهان و مخصوصا اروپا قرار داده است که تا اینکه موفق بـه ایجاد حزب مشابه درون هر کدام از کشورها گردیده و آنوقت بـه طور واقعی و حقیقی انترناسیونال جدید پرولتاریـا، به منظور انقلاب کارگران جهان تأسیس گردد و تکلیف سرمایـه داری را بـه طور کلی و در سطح جهان روشن نماید. اما، حتما از یک جایی شروع کرد و اگر نـه، نمـی توان حرکتی جمعی و با مفهوم و معنی داشت. درون اینجا هم با کمـی توجه مـی شد فهمـید کـه اگر حتی انترناسیونال هم تشکیل دهد، این انترناسیونال از چه نوع – نوع سوسیـال دموکراسی است، چرا؟ به منظور اینکه علاوه بر اینکه درون اطلاعیۀ تأسیس حزب از دیکتاتوری پرولتاریـا صحبتی نیست، بلکه از امپریـالیسم با درک لنینی نیزخبری نیست (امپریـالیسم بالاترین مرحلۀ سرمایـه داری هست و…). باز هم مـی توانستیم درک کنیم کـه اینـها همـه حرف های پوچ و قلمبه و سلمبه هستند. و اما، من همکاری ام با حککا بـه دلایل و بهانـه های بالا کـه کمبود دانش کلاسیک من و مخصوصا عدم شناخت از تاریخ این گرایش، موقعیت و شرایط جهانی و مخصوصا زیست دور از محل زیستن طبقۀ کارگر درون ایران و در کشوری کـه از رادیکالیسم کارگری درآن خبری نیست، درون سوئد، نداشتن پایگاه طبقاتی کارگری هر چند از پایگاه اقشار زحمتکش و فقیر جامعه برخورداربودن، بـه عنوان کادر شروع گشته و واقعا فعال مـی شوم و به طور واقعی تمامـی نیرو وامکاناتم را درون اختیـارحزب گذاشتم*۱
سال اول بـه عنوان یکی از مسئولان کمـیتۀ کشوری سوئد فعالیت کردم و بعد از آن با طرح اینکه حتما نیروی کمـیته ها متمرکز و در یک شـهر باشد، چون امکان گردهمآیی های فوری فراهم باشد، مثلا ما درون زمستان و تابستان حتما با یک ماشین شخصی خراب از شـهرهایی مثل مالمو و گوتنبرگ بـه استکهلم مـی رفتیم و اینکه کمـیته های شـهری – خانـه های حزبی را حتما در محل فعال کرد، دیگر که تا مقطع جدا شدن – ۱۹۹۹ درون شـهر محل زندگی ام، فعالیت حزبی داشتم و فکر کنم ۴ یـا ۵ سال نیز مسئول تنـها رادیوی آن زمان این گرایش درون خارج کشور، درون شـهر مالمو- رادیو همبستگی متعلق بـه شورای پناهندگان و مـهاجران ایرانی بودم.در این مدت درون تمامـی فعالیت های حزبی فعال بوده ام. این را هیچنمـی تواند انکار نماید. بارها از طرف عوامل جمـهوری اسلامـی سرمایـه داری و حتی فاشیست ها و راسیست ها تهدید شده ام، ولی اصلا بـه این مسائل وقعی نمـی نـهادم و اکنون نیز نمـی نـهم.
اما، که تا آنجا کـه به یـاد دارم، اولین دیدار من با منصور حکمت، فکر کنم درون ماه های اول سال ۱۹۹۲ درون کنفرانس دوم کادرها بود. درون این کنفرانس من با منصور حکمت، کوروش مدرسی، رضا مقدم و…آشنا شدم. منصور حکمت را شخصیتی خیلی سمپات، خودمانی، با روحیۀ باز و غیره درون اولین دیدار یـافتم.منصور انسان بگو و بخندی بـه نظر مـی رسید.
منصور حکمت نیز، بـه نظر من، مانند تمامـی شخصیت های طبقۀ سرمایـه دار، رهبران احزاب و نمایندگان آن از این ظرفیت و پتانسیل برخوردار بود کـه فریبکار و دو شخصیتی (دوبل مُرال) باشد. منصور شخصیتی داشت کـه تا زمانی کـه با او از درون مخالفت درون نمـی آمدید، خیلی خوب بود و با تو شوخی مـی کرد و عمـی گرفت و اصلآ خود را طوری نشان مـی داد کهی نمـی توانست درک کند کـه او چه کاره است، رهبر هست یـا…. اما، همـین کـه با او مخالفتی مـی کردی کـه او مورد نقد و انتقاد کمـی پایـه ای قرار مـی گرفت و نظراتش را قبول نمـی کردی، دیگر روزگارت سیـاه بود. بـه طور نمونـه، یک نوار، فکر کنم، از پلنوم شانزدهم حکا کـه ظاهرا درون کردستان عراق- اردوگاهها برگزار شده بود را، دادند کـه ما گوش کنیم. درآن عمر ایلخانی زاده را، بـه عنوان یکی از رهبران عملی کومـه له بـه گریـه مـی اندازد، چون با او مخالف بوده است، این رفتار را منصور حکمت و حواریون کـه یکی از آنـها من بودم، درکنگرۀ دوم حککا، درون مورد فرهاد بشارت و به ویژه جعفر رسا اجرا د. طوری با این دو انسان برخورد شد کـه کمـی مانده بود بـه گریـه افتند و منصور مـیز ریـاست با رضا مقدم و کوروش مدرسی تماشاگر این صحنـه و از کار بـه دستان اصلی بودند. یعنی دیگر چیزی به منظور طرف باقی نماند. از یکی از اعضای دفتر سیـاسی شنیدم، تعریف مـی کرد کـه در این اواخر،منصور حکمت با دیگران مثل ارباب ها با نوکران برخورد مـی کرده است. بـه عنوان نمونـه درون پلنوم معروف کـه در آن حزب جامعه، حزب شخصیت ها و غیره را مطرح کرده بود، پلنومـی کـه ۴۰ نفر از کادرها نیز درون آن حضور داشتند و قرار بود یکی از آنـها من باشم کـه بی سر و صدا و بدون دلیل و اطلاع، حتی درون واقع بـه دلیل مخالفت های نیمـه علنی از سیـاست های رهبری، مرا بی اطلاع گذاشتند، جمعیت را ۴۵ دقیقه مقابل درب ورودی سالن نگه مـی دارد. منصور حکمت کـه از آزادی بیـان و اندیشـه دم مـی زد،ی بود کـه اصلا تحمل نظرات مخالف ریشـه ای و نیمـه ریشـه ای را نداشت و نظرات مختلف را بـه هیچ وجه و عنوان تحمل نمـی کرد و آنـها را قیچی مـی کرد. مثلا گویـا درون کنگرۀ اول حککا، ایرج آذرین با منصور حکمت روی اساسنامۀ حزب اختلاف پیدا مـی کند، رفتاری مـی کند کـه یـار دانشگاهی و دبستانی اش را ۸ سال، درون ظاهر خانـه نشین کرد و با غیبت صغرا و کبرا مواجه نمود. نادر بکتاش، یک مقاله درون نشریۀ همبستگی- نشریۀ فدراسیون پناهندگان و مـهاجران ایرانی درون رابطه با سقط جنین نوشت کـه مخالف نظرات منصور حکمت درون این رابطه بود. دستور داده شد کـه نشریـه حتی از خانـه های اعضای حزب و فدراسیون نیز جمع شود و خمـیر گردد وی حق داشتن چنین شماره ای را نداشت. منصور حکمت یک خانۀ بزرگ قصر مانند توی دانمارک داشت کـه پلنوم ها آنجا برگزار مـی شدند.
شما اگر بـه نوشته های منصور حکمت بـه مخالفان هم نگاه کنید، این نوع برخورد از بالا و با تبختر را مـی توانید تشخیص دهید. مثلا منصور حکمت بـه قصد اینکه خود را سکولار نشان دهد و طبقۀ کارگر را خوار کند، درون یک مصاحبه با کیومرث نویدی سردبیر نشریۀ کانون نویسندگان ایرانی درون تبعید، ارباب فئودال شکم گنده و آخوند مرتجع را درون کنار خرکچی قرار مـی دهد کـه مردم سکولار ایرانی هایشان را بـه پسران آنـها نمـی دهند. البته این بعد از کنگرۀ دوم حککا و اخراج طبقۀ کارگر، بـه عنوان «عابر بی گناه» و درویش مسلک هست، ولی او درون همـین مصاحبه، چند بار بعنوان تعریف و تمجید از مصاحبه کننده از این صحبت مـی کند کـه انسان دوست دارد، ش را بـه شما بدهد! این منصور حکمت آزادیخواه و مساوات طلب هست که هنوز مانند فئودالان پفیوز درون مورد و زنان مـی اندیشد! چرا؟ به منظور اینکه منصور حکمت یک سیـاستمدار طبقه ی سرمایـه دار امپریـالیستِ دروغگو و مرتجع و با اندیشـه های فئودالی هست که رخت خدمت بـه سرمایـه داران بزرگ را بـه تن کرده است، ولی نقشش بـه قهقهرا بردن طبقه ی کارگر درون ایران است. دوم اینکه، منصور حکمت بـه باور من، عاشق مقام بود، به منظور رسیدن بـه مقام هم هر کاری مـی کرد، منتها بـه اقتضای زمان! به منظور همـین مقصود بود کـه در کنگرۀ سوم حککا بـه بهانۀ درهای باز، درون واقع به منظور جمع سران اپوزیسیون و پز بود، از همـه، از پسر شاه گرفته که تا مسعود رجوی و رهبران حزب توده، داریوش همایون، مـهدی خانبابا تهرانی، یدالله خسرو شاهی و… را دعوت نمود، منتها هیچوقعی بـه منصور حکمت، این مارزمان بـه قول ایرج فرزاد ننـهاد و به کنگره نرفت و پای بحث هایش ننشست کـه سال بعد و یـا همان سال درون مطلبی بـه نام «دربارۀ کنگرۀ سوم حککا، مـی نویسد. هیچ بعید نیست که یکی از علل عود نمودن بیماری سرطانی اش کـه متأسفانـه منجر بـه مرگ زودرسش شد، از سرخوردگی بوده باشد کـه از این کنگره عارضش شد. زیرا کـه شنیده ام کـه روز دوم کنگره، حالش بـه اندازه ای خراب مـی شود کـه مجبور مـی شود صحن کنگره را ترک کند کـه باعث اختلاف کوروش و حمـید تقوائی و به هم خوردن و تعطیلی موقت کنگره مـی شود. خلاصه، منصور حکمت هم از خصلت های طبقه اش برخوردار بود و رفتاری مـی کرد کـه مخصوصا افراد این طبقه مـی کنند. هم بگو و بخند و هم اعمال اتوریته و دیکتاتورمنشانـه، یعنی بخشش گر و مجازات کننده، با هم.
در هر صورت، درون کنفرانس دوم کادرها، یعنی اوایل عضویت من بود کـه اولین نکتۀ مـهم اختلاف خودم را با کادرهای درجه اول حزب یـافتم، ولی اختلاف من، هنوز خیلی جنینی بود و مـی شد از آن چشم پوشید، با توجه بـه دانستن این مسئله کـه هر کدام از انسانـها مـی توانند درون رابطه با مسائل مختلف نظرات متفاوت داشته باشند. معاون فدراسیون شوراهای پناهندگان و مـهاجران ایرانی، جعفر رسا و دبیرش فرهاد بشارت، از این صحبت مـی د کـه ما بـه مثابه فدراسیون… کارهایی انجام داده ایم و مخصوصا درون کشور ترکیـه کـه ارگان رسیدگی بـه امور پناهندگی سازمان ملل متحد، خیلی از ما خوشحال هست و خواهان همکاری های بیشتر با ماست. این مسئله به منظور من، یک زنگ خطر بود، چون سازمان ملل متحد را آن زمان نیز یک ارگان جهانی دولت های سرمایـه داری امپریـالیستی پنج دولت فخیمـه و مخصوصا دولت امپریـالیستی ایـالات متحدۀ آمریکا مـی دانستم و به هیچ وجه نمـی توانستم بـه خود بقبولانم کـه ادارۀ امور پناهندگی چنین سازمانی، بتواند حامـی و تعریف کن از جریـانی باشد کـه از دیدگاه چپ رادیکال و کمونیسم کارگری بـه مسائل و گرفتاری های پناهجویـان و فراریـان از جنگ عراق و ایران برخورد مـی کند. من کـه برای اولین بار بودکه درون یکی از جلسه های حزبی حضور مـی یـافتم، درون نوبت ۵دقیقه ای کـه وقت گرفتم و به این مسئله پرداختم و اعتراض کردم و ناباوری خودم را نسبت بـه جریـان های بورژوا امپریـالیستی ابراز داشتم. البته، این صحبت من بدون مخالفت نیز نبود، حتی یک نفر بـه نام سیـامک بهاری کـه اکنون از اعضای دفتر سیـاسی و یـا کمـیتۀ مرکزی حزب کمونیست کارگری- حمـید تقوائی است،۴ یـا ۵بار صحبت مرا قطع کرد کـه من مجبور بـه اعتراض شدید شدم و گفتم: «رفیق عزیزم، من فقط ۵ دقیقه وقت دارم و آن هم شما نمـی گذارید، جمله های من بریده بریده شنیده مـی شوند، اجازه دهید، من صحبت کنم، صحبت من کـه تمام شد، شما وقت بگیرید و مرا نقد کنید، هر چه مـی خواهید بـه من بگویید»نقل از ذهن». این بود، اولین جلسۀ حزبی کـه در آن با منصور حکمت از نزدیک آشنایی یـافتم. این را هم بنویسم کـه من، دو نوشتۀ کوتاه بـه عنوان نامـه های رسیده، درون انترناسیونالهای دورۀ اول داشتم. این دو نوشته، یکی درون نقد شعار «آزادی برابری حکومت کارگری» هست که درون آن از زاویۀ دیکتاتوری پرولتاریـا کـه کارل ماردر نقد برنامۀ گوتا، طرح کرده است، سؤالی طرح کرده ام. دوم درون نقد نظر منصور حکمت، راجع بـه روسیـه و انتخابات ریـاست جمـهوری درون زمان یلتسین بود. من درون یکی از کنفرانس های کادرها و اعضای حککا درون سوئد هم علیـه نظرات منصور حکمت کـه معروف بـه سناریوی سیـاه و سفید است، صحبت کرده و با اینکه افراد بسیـاری مرا نقد د، ولی قانع نشدم و همانجا بـه انتقاد کنندگان گفتم کـه شما متأسفانـه، همان چیزهایی را تکرار مـی کنید کـه خود منصور حکمت بـه بهترین وجهی و نـه ناکامل و شکسته و بسته چون شما تشریح کرده هست و من آنرا خوانده ام و قبول ندارم.
*۱- درون این رابطه بـه یک مسئله اشاره کوتاهی مـی کنم. من علاوه بر تمامـی فعالیتی کـه روزمره مـی کردم، علاوه بر اینکه کمک های مالی زیـادی جمع کرده و نموده ام، هنگامـی کـه با خبر شدم کـه «برنامـه دنیـای بهتر» به منظور چاپ آماده هست و پول به منظور چاپ لازم است، از بانک ۱۰ هزار کرون سوئدی قرض کردم و به رهبری حزب تحویل دادم، برنامـه حزب چاپ شد و برای پخش آماده شد. من دو سال به منظور پرداخت قرض بانک از یک وعده غذای روزانـه ام، صرف نظر کردم و حالا از طرف یکی از همـین احزاب یعنی حزب کمونیست کارگری ایران- حکمتیست – بـه من اتهام جاسوسی برای سازمان دولت فاشیست وجنایتکاری همچون اسرائیل زده مـی شود! جالب این هست که هیچ هم اعتراضی نمـی کند و حرفی نمـی زند، چرا؟ به منظور اینکه، من دهان باز کرده ام و آنچه را کـه مـی دانم و درک کرده ام، مـی گویم و مـی نویسم و سکوت نکرده و نمـی کنم.
سوال دوازدهم یـا پایـانی:
رفیق حمـید شما درون سالهای اخیر با اکونومـیستی ترین خط بـه جا مانده از حکا یعنی جریـان موسوم بـه «اتحاد سوسیـالیستی کارگری» و آذرین-مقدم همکاری داشتید. به منظور ما از منظر بیرونی بسیـار عجیب هست که شما چطور از گرایش خط احمدزاده بـه خط آذرین متمایل شده اید. اگر ممکن هست در این رابطه توضیح بدهید.
تجربه شخصی شما از برخورد و تعامل با آذرین و مقدم چگونـه بوده است؟
آیـا فکر نمـی کنید کـه این خط اکونومـیستی ترین خط درون بین جریـان های موجود باقیمانده از حکا است؟
دلایل جدایی تان از این جریـان را شرح دهید؛
لطفا جمع بندی خودتان را از فعالیت درون حزب کمونیست ایران و کومـه له (به حزب کمونیست کارگری و ایرج آذرین بعدا مـی رسیم) همراه با خاطرات و مشاهدات مـهم خود بیـان کنید.
پاسخ: – پاسخ: – مارو انگلس
«ما ضمن تشریح عام ترین مراحل رشد پرولتاریـا جنگ داخلی کم و بیش نـهان درون جامعه ی کنونی را که تا لحظه ای کـه این جنگ بـه انقلاب مـی انجامد و پرولتاریـا با سرنگون ساختن قهری بورژوازی، حکومت خویش را بنیـاد مـی نـهد، دنبال کردیم. » پایـان فصل اول مانیفست
اینک این استدلال انگلس:
» … درباره اين کـه قوه قهريه درون تاريخ نقش ديگرى نيز ايفا مي کند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابى است، درباره اين کـه قوه قهريه، بنا بـه گفته مارکس، براى هرجامعه کهنـهاى کـه آبستن جامعۀ نوين است، بمنزله ماماست، درباره اين کـه قوه قهريه آنچنان سلاحيست کـه اجتماعى بوسيله آن راه خود را هموار ميسازد و شکلهاى سياسى متحجر و مرده را درهم ميشکند – درباره هيچيک از اينـها آقاى دورينگ سخنى نمي گويد، فقط با آه و ناله اين احتمال را مـیدهد کـه براى برانداختن سيادت استثمارگران، شايد قوه قهريه لازم آيد – واقعا کـه جاى تأسف است! زيرا هرگونـه بکار بردن قوه قهريه بنا بـه گفته ايشان، موجب فساد اخلاقىانى هست که آن را بکار مي برند و اين مطالب عليرغم آن اعتلاى اخلاقى و مسلکى شگرفى گفته مي شود کـه هر انقلاب پيروزمندانـهاى با خود بـه همراه ميآورد! اين مطالب درون آلمانى گفته ميشود کـه در آن تصادم قهرى، تصادمى کـه به هر حال ممکن هست به مردم تحميل گردد، حداقل اين مزيت را دارد کـه روح آستانبوسى، روحى را کـه در نتيجه خوارى و ذلت جنگ سى ساله درون اذهان مردم رسوخ کرده است، از بين ببرد. و آن وقت اين شيوه تفکر تيره و پژمرده و زبون کشيشانـه جسارت دارد خود را درون برابرانقلابىترين حزبى کـه تاريخ نظير آن را نديده هست عرضه دارد.» (ص ١٩٣ چاپ سوم آلمانى، پايان فصل چهارم بخش دوم.)
و اما درون باره ی اهمـیت دیکتاتوری پرولتاریـا:
البته، کارل مارو لنین و غیره درون خیلی از نوشته هایشان روی دیکتاتوری پرولتاریـا تکیـه مـی کنند و لنین بـه درستی مـی نویسد: »انی که ادامـه مبارزۀ طبقاتی را که تا دیکتاتوری پرولتاریـا قبول نداشته باشند، مارکسیست نمـی توانند باشند» ، زیرا کـه تا هنگامـی کـه دولت کـه ناشی ازتضادهای طبقاتی هست و خود درون جامعۀ حاضر نشانـه طبقاتی بودن جامعه است، موجود است، جز دیکتاتوری طبقاتی، وسیلۀ سرکوب یک طبقه – طبقۀ حاکمـه برعلیـه طبقه یـا طبقات و اقشار محکوم نیست و این نکته اصلی آموزش کارل ماردر مورد دولت است.
خود کارل مارکس درون نقدی بر برنامـه گوتاء درون سال ۱۸۷۵ چنین مـی نویسد: » بین جامعۀ سرمایـه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى بـه دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیـاسى نیز هست کـه دولت درون آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریـا.
اکنون برنامـه [گوتا] نـه بـه این آخرى مى پردازد و نـه بـه سرشت دولت درون جامعۀ کمونیستى.» . بـه نقل از دولت و انقلاب – لنین
«ايران درون عصر بحران و انقلاب
در شرايط حاضر، تأمين رهبری طبقه کارگر درون توده ای اساسا درون گروی اين هست که يک قطب سياسی کارگری شکل بگيرد کـه با تکيه بر ظرفيتش درون هدايت تحرکات روزمره کارگران ايران، بتواند راهکارهای معينی به منظور پيشروی توده ای درون مقاطع مختلف طرح کند، و از اين طريق درون توده ای صاحب نفوذ شود و به مرجع سياسی آن بدل گردد. (چنين موقعيتی را کارگران نفت درون جريان انقلاب بهمن که تا حدودیب کرده بودند.) درشرايط فعلی تلاش درون راستای شکل بـه چنين قطب سياسی کارگری به منظور همۀ فعالان سوسياليست کارگری، حتی درون های غيرکارگری، درون محور وظايف قرار دارد. درون شرايط حاضر، همۀ فعاليت های سوسياليست های کارگری درون آگاه گری و سازمان گری و آکسيون، مـی بايد با محک خدمت بـه اين وظيفۀ محوری سنجيده شوند.
بارو گاهنامۀ اتحاد سوسياليستی کارگری – شماره ۲۵- ،اسفند ۱۳۸۹ -مارس ۲۰۱۱ »
در این نوشتۀ این باصطلاح سوسیـالیست های کارگری هیج چیزی درون رابطه با تحزب کمونیستی طبقۀ کارگر کـه برای انقلاب لازم و ضروری است، چیزی بـه چشم نمـی خورد، هیچ چیز درون رابطه با لزوم انقلاب قهری- انقلاب مسلحانـه موجود نیست، هیچ چیز درون رابطه با دیکتاتوری پرولتاریـا نوشته نمـی شود، چرا؟، بـه باور من، به منظور اینست کـه جریـان کمونیسم کارگری بطور کلی کـه اتحاد سوسیـالیستی کارگری هم جزیی از آنست، هیچ باوری به طبقۀ کارگر و انقلاب قهری کمونیستی اش ندارد. این را از همـه روشن تر یکی درون همـین نوشته و دوم درون نوشته ای بـه نام قطعنامـه ی کنفرانس سالانـه در آگوست سال ۲۰۱۱ منتشر د، مـی توان دید کـه در آن قطعنامـه حتی گرفتن قدرت سیـاسی باصطلاح خودشان بدون انقلاب قهری و بدون قیـام مسلحانـه ممکن مـی دانند و از انقلاب قهری و نیز دیکتاتوری پرولتاریـا حرفی نمـی زنند. اینـها را من درون نوشته ای کـه در نقد اتحاد سوسیـالیستی کارگری درون سال ۲۰۱۳ نوشته، آورده ام و در آدرس زیر همـین قسمت موجود است.
و اما درون باره سؤال شما و جواب بـه آن، جواب من بـه این پرسش خیلی کوتاه و مختصر خواهد بود، زیرا کـه بر این باورم کـه اتحاد سوسیـالیستی کارگری با احزاب حزب کمونیست ایران و کمونیست کارگری تفاوت محتوایی ندارد.
نخست اینکه، رفیق عزیز، من در جمع بندی خودم از حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری ایران دلایل پیوستن و جدایی از آنـها را درون پاسخ بـه سؤال یـازدهم نوشته و فرستادم .
اینکه، من چرا با اتحاد سوسیـالیستی و یـا دنباله کمونیسم کارگری همکاری کردم، درون سؤالات قبلی و مخصوصا سؤال یـازده و درون چرایی همکاری ام با حکا و حککا توضیح داده ام و در اینجا لازم نمـی بینم کـه آنـها را تکرار نمایم. ولی، بطور کلی مـی توان گفت، خاستگاه طبقاتی و ناکامـی و شکست های پی درپی و در هم فرو ریختن تشکلاتی کـه خود را مع تئوری مبارزه مسلحانـه هم استراتژی، هم تاکتیک و بطور کلی جریـانات فدائی و از طرفی رسیدن من بـه اینکه نمـی شود درون ایران سرمایـه داری تحت سلطه و یـا ادغام شدۀ ارگانیک درون سرمایـه جهانی، تغییری بـه نفع کارگران و زحمتکشان ایجاد کرد، مگر اینکه طبقۀ کارگر درون ایران دارای تشکل حزبی اش گردد و مبارزه به منظور ایجاد دیکتاتوری پرولتاریـا را درون دستور قرار دهد و نـه انقلاباتی دو مرحله ای و یـا برقرار دموکراسی ای کـه بتوان درون آن، فعالیت نسبتا آزاد سیـاسی داشت و طرح و نوشتارهای این جریـان از سال های ۱۳۵۷ و ۵۸ مبنی بر اینکه ، بـه نوعی از تحزب و انقلاب حرف مـیزد، هر چند کـه این فقط درون حرف بود و در عمل بـه چیز دیگری پرداخته مـیشد و کاملا پراتیک و تئوری، یعنی حرف و عمل از یکدیگر فاصله مـیگرفت و در بهترین ورژن – دمکراسی طلبی بورژائی و حل درون های دیگر طبقات و اقشار و در بدترین آن بـه هوادار امپریـالیستها تبدیل شدن بود، ولی فهم و درک این مسئله به منظور من، زمان برد. مثلا هم درون بیـانیـه اعلام موجودیت حککا و هم اسک، آمده هست که به منظور بسیج و متشکل و متحزب کارگران درون ایران و حتی جهان مـی باشند.
اما، اینکه آیـا اتحاد سوسیـالیستی کارگری بطور واقعی یک جریـان اکونومـیستی هست ؟ و یـا نـه؟ بـه نظرمن، اینچنین نگاهی، ،ساده نمودن، تک بعدی دیدن، حتی امتیـاز بـه چنین جریـانات و غیرواقعی است، زیرا کـه اولا اتحاد سوسیـالیستی- اسک، نـه تنـها درون مـیان کارگران بلکه هیچ قشری از جامعۀ ایران پایـه ای ندارد،هر چند کـه در سیـاست اسک تلاش دارد کـه با دنباله روی از توده ها ، این نگاه را تقویت کند کـه این جریـان یک جریـان اکونومـیست است. دوما به منظور اینکه جریـانی را به معنی واقعی بتوان اکونومـیسم نامـید که: الف- چنین جریـانی پایگاهی درون کارگری داشته باشد، زیرا کـه ب- اساسا، جریـان اکونومـیستی جریـانی هست که سعی مـی کند کارگران را بـه انچه کـه خودشان همواره از آن رنج مـی برند، یعنی مسایل صنفی و کارخانـه ای و نسبت بـه استثمار مستقیم کارفرما، باصطلاح آگاه نماید و براین اساس سازمان دهد و ت- چنین جریـانی تلاش دارد که از شرکت توده های طبقه ی کارگر درون مبارزات سیـاسی و بر علیـه ظلم و ستم طبقه ی حاکمـه و دولتش بر علیـه سایرطبقات و اقشار جامعه کـه اکثر بالاتفاق آن مبارزات و اعتراضات درون خارج از محیط کارخانـه و محل کار طبقه ی کارگر انجام مـیگیرند بر حذر داشته و بدین وسیله بعنوان مانع واقعی دراینکه کمونیسم انقلابی طبقۀ کارگر بـه رهبر مبارزات همـه جانبۀ توده ها ی تحت ستم بر علیـه حاکمـیت طبقاتی تبدیل گردد، عمل مـی کند. توجه شما را بـه این فاکت از چه حتما جلب مـی کنم: لنین از زبان کارگران سوسیـال دمکرات خطاب بـه اکونومـیست ها مـی نویسد:
…«ما بچه نیستیم کـه بتوان با یک قلیـه ای سیـاست «اقتصادی» سیرمان کرد، ما مـی خواهیم آن چه را دیگران مـی دانند ما هم بدانیم. ما مـی خواهیم با همۀ جوانب حیـات سیـاسی مفصلا آشنا شویم و فعالانـه درون همـه و هر گونـه واقعۀ سیـاسی شرکت نمائیم. برای این کار لازم هست که روشنفکران آنچه را ما خودمان از آن آگاهیم کمتر تکرار کنند و بیشتر از چیزهائی به منظور ما صحبت کنند کـه هنوز نمـی دانیم و شخصا از تجربۀ فابریکی و اقتصادی خود هیچ وقت نمـی توانیم بدانیم یعنی : از دانش سیـاسی. این دانش را شما روشنفکران مـی توانید بـه دست آورید و شما موظفید آن را صد و هزار بار زیـادتر از آن چه کـه تا بـه حال بـه ما رسانده اید بـه ما برسانید و آن هم نـه تنـها بـه شکل مباحث و رسالات و مقالات ( کـه اکثرا- ببخشید اگر بی پرده صحبت مـی کنم! خسته کننده است) بلکه حتما بـه شکل افشاگری های جاندار آن اعمالی کـه حکومت و طبقات فرمانروای ما درون حال حاضر درون تمام شئون زندگی انجام مـی دهند. بفرمائید این وظیفۀ خود را با صرف قوای بیشتری انجام دهید و راجع بـه «افزایش فعالیت تودۀ کارگر» قدری کمتر حرف بزنید. فعالیت ما بـه مراتب بیشتر از آن هست که شما تصور مـی نمائید ما قادریم با مبارزۀ آشکار خود درون خیـابانـها حتی از خواست هائی کـه وعدۀ هیچ «نتایج محسوسی» را نمـی دهد پشتیبانی کنیم! و کار شما نیست کـه فعالیت ما را «زیـادتر کنید» چون همان خود شمائید کـه فعالیت تان کافی نیست. درون برابر جریـان خود بخودی کمتر سر فرود آورید و قدری بیشتر درون فکر افزایش فعالیت خودتان باشید. آقایـان» ص ۱۱۲- ۱۱۱ – نسخه پی دی اف
این درون مورد هیچکدام از جریـانات اپوزیسیون بدبختانـه و یـا خوشبختانـه صدق نمـی کند و اسک نیز کوشش نمـی کند کـه حتی طبقۀ کارگر درون کارخانـه و به مبارزات اقتصادی اش نیز بپردازد، بلکه از آن بدتر کوشش کرده است و مـی کند کـه طبقه کارگر را بدون هیچگونـه تشکلی نموده و به بیرون از کارخانـه کشانده، بـه زیر پرچم نمایند گان بخش و یـا بخش هایی از طبقۀ حاکمـه و به عنوان نمونـه اصلاح طلب- اصولگرا و لیبرال بکشاند. اگر ترم و یـا ترم هائی درون باره اسک صادق باشد، ترم هایی مثل انحلال طلبی و رفرمـیسم و علنی گرایی و در چهارجوب قوانین کار و به یک معنی محور فعالیت اش مطالبه گرائی است. این درست کـه اکونومـیسم یک جنبه دیگرش هم نـه رهبریت را داشتن، بلکه دنباله روی و به قول معروف (مرغ خانگی شدن و نـه عقاب بودن) هست که این جنبه اش بـه اسک مـی خورد، ولی آخر تأثیری درون ها ندارد که تا اکونومـیسم و یـا غیر اکونومـیسم باشد. و از همـه مـهمتر اینکه، بـه نظر من، باید بـه اسک نـه از سال ۲۰۰۰ و ۲۰۰۱ بـه بعد، بلکه بـه عنوان جزیی و جریـانی از اتحاد مبارزان کمونیست و از بعد از پیروز شدن و یـا بـه درستی گفته باشم دزدیده شدن و به یغما رفتن انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ و شکست خونین آن که تا کنون نگریست. اسک یک شبه متولد نشده است، اگر چه درون سال ۲۰۰۰ موجودیت مـی یـابد. حتما کمـی تاریخی بـه اسک نگریست. اسک جریـانی هست که بندناف آن را همانطور کـه نوشتم با فعالانی کـه هوادار سازمان آرمان آزادی طبقۀ کارگر بـه رهبری محمد تقی شـهرام و جواد قائدی بریده شده است، مـی باشد. اسک جزیی از پروندۀ شبه کمونیسم «مارکسیسم انقلابی» کـه باصطلاح درون پی نـه درون هم شکستن سلطۀ سرمایـه امپریـالیستی کـه فقط با یک انقلاب اجتماعی قهری پرولتاریـا قابل حصول هست بلکه با حفظ این سلطه و نظام اجتماعی سرمایـه داری و لیکن قطع «مافوق سود امپریـالیستی » و بدست آوردن » آزادی های دمکراتیک» و در واقع پروژه ی اپورتونیستی و رویزیونیستی بورژوازی جهانی به منظور نفوذ درون چپ ایران و از آن طریق حمله بـه طبقۀ کارگر درون ایران و خفه انقلابی های این طبقه است. اسک جزئی از جریـانی هست که تولدش با سرقت ادبی و جاسوس فرستادن داخل سازمان ها و برای اولین بار درون تاریخ چپ ایران، عاقبتش بـه شستشو دست خونین امپریـالیستها و حتی ها رسیده است. اسک از زبان رضا مقدم مـی نویسد: «»اصلاح طلبان دولتی و لیبرالها با ناکارآمدی استراتژیشان چند شقه خواهند شد. بخشی با غرولند و به ناچار بـه یک استراتژی انقلابی با محوریت مبارزه متشکل کارگری کـه هدفش پایـان بـه رژیم اسلامـی هست خواهند پیوست، دسته ای بـه یک نیروی سیـاسی صرفا افشاگر و تبلیغاتی تبدیل مـیشوند و امکان تاثیر گذاری بر عمل ضد دیکتاتوری مردم را شدیدا از دست مـی دهند، گروهی از آنـها نیز به منظور مقابله با یک انقلاب مردمـی علیـه رژیم اسلامـی و قدرت گیری کارگران دست کمک بـه سوی امپریـالیستها دراز مـی کنند و خواهان دخالت نیروهای خارجی و حمله نظامـی بـه ایران خواهند شد.»، (به نقل از بـه پیش! شماره ۷۰، دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰، ۲ ژانویـه ۲۰۱۲)، تأکید از من است.
لنین: «در بسیـاری موارد بورژوازی با سیـاست های زیرکانـه خود بخشی از کارگران را مـی فریبد، و باعث بروز اختلافات تاکتیکی درون طبقۀ کارگر و در صفوف پرولتاریـا مـی گردد.»، بـه نقل از نوشته ای از من، درون باره ی اسک. اسک بوسیله اشخاصی رهبری شده و مـی شود کـه از مؤسسین و رهبران دو حزب بزرگ و کمونیستی؟! ایران بوده اند- لیلا دانش- زمانی کـه هنوز مُرید بود، درون باره ایرج آذرین و رضا مقدم، درون جواب منتقدین آنـها. بـه نظر من اسک را داخل کارگری ایران و به عنوان اکونومـیست دیدنش جفای بزرگی بـه همۀ جریـان های داخل این طبقه و ارفاق بزرگی هست به اسک، درست همانطوری کـه خود من البته کـه جرم من خیلی بزرگتر است، زیرا کـه من سال های زیـادی با چنین گرایشی کار و فعالیت کرده ام، جرم خودم را مـی شناسم و حاضر هستم کـه هر نوع مجازاتی، ولی به منظور یک نادان و احمق قبول نمایم. این را فقط رو بـه فعالان طبقۀ کارگر مـی گویم. چون بـه نظر من، واقعا و حقیقتا، کل جریـان کمونیسم کارگری و به طریق اولی، اسک، عملا نشان داده و اثبات نموده اند، هیچگونـه باوری بـه نیروی طبقۀ کارگر، درون هیچ زمانی از فعالیتشان نداشته و ندارند و اگر روزی حرف هایی زده اند، از سر فریب و حیله گری، شیـادانـه و یـا واقعا نادانی محض بوده است، حال اینکه اکونومـیست هم باشند و یـا رفرمـیست و یـا اینکه «کمونیست کارگری» و «سوسیـالیست کارگری» درون نام هستند، چیز دیگری هست که حتما دراین باره نوشت : « گاهی مواقع منافع مادی و طبقاتی ایجاب مـی کند کـه اشکال هندسی نیز تغییر کنند و…» و یـا باز هم بـه برشت مراجعه کرد که: « آنکه حقیقت را نمـی داند، بیشعور هست و اما آنکه حقیقت را مـی داند و آنرا دروغ مـی نامد تبهکار است.»،
به نظر من این خط و گرایش، یک خط اپورتونیستی و اساسا نفوذی بوده کـه در چپ ایران درون بعد از قیـام ۱۳۵۷ نفوذ مـی کند و دلیل بنیـادی ای کـه این گرایش را قادر مـی سازد و مـی تواند درون چپ نفوذ کند و چنین توسعه یـابد و چون یک سلول سرطانی کـه در مدت خیلی کمـی بدن موجود زنده را درون بر مـی گیرد و آنرا مضمحل مـی سازد، کارگری و کمونیست های آن را همچون کرمـی کـه ریشـه و ساقۀ درختان را مـی خورد، از داخل چنان تهی سازد کـه توانایی ایستادن درون برابر یورش های همـه جانبۀ دولت طبقۀ سرمایـه دار کـه بر توهمات توده ها متکی شده بود، ولی عامل اصلی، روی کار آوردن و قدرت داشتن اش، همان سیـاست های دولت های بزرگ امپریـالیستی، کنفرانس گوادلوپ بود، نداشته باشد، مـهمتر از هر چیز دیگر، بـه نظر من، این هست که با رخنۀ اپورتونیسم توده ایستی درون سازمان چریک های فدائی خلق ایران، بیشترین نیرویِ بزرگترین و خوشنام ترین سازمان چپ را کـه دیگر بـه طور واقعی توده ای شده بود و مـیلیونـها کارگر و زحمتکش و فرزندان دانشجوی آنـها از زن و مرد، و پسر بـه آن روی آورده بودند و شعار مـی دادند کـه «رهبران، ما را مسلح کنید، ایران را سراسرسیـاهکل مـی کنیم، ارتش خلقی بـه پا مـی کنیم مـیهن خود را رها مـی کنیم، کارگر نفت ما، رهبر سرسخت ما و کارگر برزگر، اتحاد اتحاد اتحاد و…» مـی دادند را، درون کنار حزب تودۀ ایران قرار داد و به بازوی آن و نوکری دولت سرمایـه داران تازه تأسیس یـافته تبدیل نمود و کارگران را بدون سازمان و حزب انقلابی نمود کـه امـیر پرویز پویـان از آن بـه نام «حزب مسلحانـه کمونیستی» نام بود درون کتاب ضرورت مبارزه مسلحانـه و رد تئوری بقا. این و وجود سازمان های خرده بورژوائی بـه نام خط ۳ و کلا نبود یک جریـان انقلابی و کمونیستی درون طبقۀ کارگر ایران، بـه باور من، عامل اصلی و فرعی شدند کـه جریـان اتحاد مبارزان کمونیست، با یک بی درون و پیکر روبرو گردد و پیشاپیش، جوانان مصمم و کمونیست هسته های سهند را مضمحل گرداند و چون واقعا کار کُشته و مارخواننده بودند، از اعتبار هسته های مطالعاتی سهند کـه بی ادعا فعالیت مـی د، سوء استفاده کرد و همچون گرگ در لباس مـیش درآمد . اتحاد مبارزان کمونیست بـه طریق و شیوه خویش و برخی عناصر آگاهانـه و دیگران از آنجا کـه پایگاه خرده بورژوائی و یـا بورژوائی داشتند و حتی تک و توک کارگران نادان سندیکالیست مثل رضا مقدم ها و با تبدیل شدن بـه یـاری دهنده ی دولت های سرمایـه داران، از طریق از هم پاشیدن سازمانـها و تشکل های موجود، بوسیله نفوذ درون این سازمانـها، شعارهای بی محتوائی چون » رژیم لرزان است» و ۳۰ سال هست که رژیم «بحران آخر» را مـی گذراند و… این را تار و مار کرد. آخر آن کدام چپ هست که نوشته های رهبر سازمانی کـه هوادارش بوده هست را بـه اسم خود بـه چاپ برساند و اسمـی از او نبرد؟ آری، سازمان چریک های فدائی خلق ایران، درون کنار حزبی قرار گرفت کـه هیچگاه درون طول تاریخ عمر ننگین خود، متأسفانـه یک حزب کمونیستی انقلابی طبقۀ کارگر ایران نبوده هست و اصولا حزب طبقاتی کارگران نبوده، بلکه یک حزب رفرمـیست، مسالمت جو با ارفاق ضد فاشیست، همـه خلقی- توده، خواهان سلطنت مشروطه و باورمند بـه دین مبین اسلام بوده است. البته، این را مـی توان که تا ۲۸ مُرداد ۱۳۳۲ درون مورد حزب توده گفت و بعد از آن، این حزب را مـی حتما یک جریـان و به ویژه رهبری اش را خائن و خیـانتکار دانست کـه حتی بهترین کادرهایش را نیز بـه کشتن داد. با این عمل، سچفخا عملا بـه مع رژیمـی تبدیل شد کـه سرمایـه داران امپریـالیست و یـاری واقعی کل طبقۀ سرمایـه دار ایران به منظور جلوگیری از پیروزی انقلاب کارگران و زحمتکشان درون ۲۲ بهمن ۱۳۵۷- بـه خون کشیدن انقلاب و انقلابی ها روی کار آوردند، تبدیل شد. منصور حکمت، ایرج آذرین، حمـید تقوائی و… کـه در خارج از ایران و در دانشگاه های لندن تربیت یـافته بودند، «مارکسیسم» را آموزش دیده بودند، اما درون خارج از کشور هرگز فعالیتی نداشتند و با نقد بـه اصطلاح پوپولیسم و در اصل زیر هر چه انقلابیگری حتی خرده بورژوایی را نیز زدن، جاسوسی نمودن از سازمانـهای دیگر بـه وسیلۀ فرستادن عوامل بـه درون سازمانـهای چپ، دستبرد ادبی زدن بـه مـیراث دیگران- و طرح رژیم لرزان هست و درون حال سرنگونی هست را، مطرح نمودند، نوشتند کـه نـه امپریـالیست ها رژیم را مـی خواهند و نـه طبقۀ سرمایـه دار ایران و نـه ما، بعد در حال سرنگونی است. ( بیـانیـه امک – ۲۸ خرداد ۱۳۶۰) و… بر چپ ایران مستولی شدند.
این جریـان و خط انحرافی و اپورتونیستی درون چپ ایران، مانند تمام نفوذی های طبقات استثمارگر درون درون طبقۀ کارگر، درون مقاطع مختلف و مطابق با شرایط روز، درون این ۳۷ سال، نسبت بـه شرایط موجود، برخوردهای مختلف و در برخی مواقع متضاد با هم داشته است. این بـه این معنی هست که درون یک زمان، بـه عنوان نمونـه درون اول – بدون پشتوانـه کارگری- کارگران آگاه و با توسل بـه تئوری کادرها، کادرهایی کـه اساسا پایگاه طبقاتی شان طبقات دیگر- بـه قول خود رضا مقدم – (فرزندان تحصیل کردۀ طبقات دارا) داشتند حزب کمونیست ایران را موجودیت داد که تا طبقۀ کارگر و در رأس آن کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست را از تلاش به منظور به وجود آوردن حزب سازمانده انقلابشان باز دارد و در این کار موفق شد و دوم اینکه سازمان زحمتکشان کومـه له را کـه یک نیروی اساسا خرده بورژوا بود، از رادیکالیسم خرده بورژوایی نیز خالی نموده و از مبارزۀ مسلحانـه، هر چند دفاعی و مقاومتی و نـه تعرضی و انقلابی بر عکس(سیـاست کارگری اساسا یک سیـاست تعرضی هست و نـه دفاعی- امـیر پرویز پویـان) دور کند. سران این جریـان، با توجه بـه شرایط درون کل ایران درون این کار هم پیروزی بـه دست آوردند و بعد به منظور توجیـه این و خارج شدن از کردستان و عزیمت بـه کشورهای اروپایی، دیدیم کـه به طور «تئوریک» و از آنجا کـه مارکسیسم را آموزش دیده بودند و مـی دانستند کـه باید چکار نمایند، کمونیسم کارگری و حزب کارگران را علم مـی کنند کـه در این باره هم، درون سؤالات و مخصوصا دو سؤال قبل از این یعنی ۱۰ و ۱۱ با فاکت نشان داده ام کـه اصولا طبقۀ کارگر که تا کجا به منظور رهبری این جریـان مطرح است. طبقۀ کارگر با توجه بـه واقعیت های تاریخی به منظور اینـها بـه عنوان یک وسیلۀ توجیـه کننده و توهم آفرینی و گاهی نیروی فشار بر رقیبان داخلی احزاب، حزب خودشان و بیرون از آن و جلب توجه دولت های فخیمـه و آن هم درون حرف، همواره مطرح بوده هست و نـه چیزی بیش از آن. به منظور این هست که امروز به منظور من اینکه آنـها را جزئی از جریـان های داخلی طبقۀ کارگر نامـیدن، خود این مسئله مشکل است.
به نظر من، اسک، از بنیـاد هیچ فرقی با حزب کمونیست ایران و احزاب کمونیست کارگری ندارد، زیرا کـه این جریـان برنامـه ای ندارد و اعلامـیۀ اعلام موجودیت اش نیز، از نظر محتوایی، همان اطلاعیۀ اعلام موجودیت حزب کمونیست کارگری ایران هست که کمـی بـه روز شده هست و از نظر کادری نیز، نیروی کادری اصلی اش، همان کادرهای جدا شده از حزب کمونیست کارگری هستند، بـه این دلیل کـه این حزب درون کنگرۀ دوم خط مشی کمونیسم کارگری را ترک نمود و شیفت طبقاتی داد و نـه اینکه بـه پایـه های تئوریک سیـاسی تشکیلاتی گرایش کمونیسم کارگری درون ایران انتقادی داشته باشند و از همـه مـهمتر، اینکه دو کادر اصلی و تئوریسین اسک یعنی ایرج آذرین و رضا مقدم از بانیـان اصلی احزاب کمونیست ایران و کمونیست کارگری ایران هستند کـه به گفتۀ رضا مقدم، ایرج آذرینی هست که نام «کمونیسم کارگری» را پیشنـهاد کرده هست و نیز ایرج آذرین نویسندۀ متن اطلاعیۀ اعلام موجودیت حزب کمونیست کارگری ایران است. اینکه ایرج آذرین، نویسندۀ متن چنین اطلاعیـه ای بوده است، مـی تواند کاملا درست باشد، چون متنی هست که درون سایت منصور حکمت موجود نیست و حتی زمانی کـه جدایی آوریل ۱۹۹۹ از حزب کمونیست کارگری ایران پیش آمد و متعاقب اسک موجودیت خود را اعلام نمود، اطلاعیۀ اعلام موجودیت حزب کمونیست کارگری ایران از روی سایت های حزب کمونیست کارگری جمع آوری شد و شامل گردید، همان طوری کـه مقاله ها و نوشته های کادرها و اعضای انشعاب کرده نیز از نشریۀ انترناسیونال دورۀ اول قیچی شدند. به منظور بار نخست، که تا آنجا کـه من اطلاع دارم، درون سیـاسی ایران، چه رسد بـه کمونیستی و حتی چپ یک حزب بـه خود جرأت داد کـه نوشته های کادرها و اعضای خویش را از نشریـه اش حذف نماید، زیرا کـه آنـها جدا شده بودند و نشریـه را بدون این نوشته ها درون سایت خویش قرار دهد کـه واقعا مشمئز کننده است.
ولی همان طور کـه نوشته ام، این جریـانی هست که بـه نرخ روز نان مـی خورد. این درون اسک به این صورت اتفاق افتاد کـه در ایران، بعد از کشتار های پی درون پی و به ویژه قتل عام های دهۀ ۱۳۶۰ از زندانیـان سیـاسی و کیش دادن گروه های چپ، اول بـه کردستان عراق و از آنجا بـه اروپا و یـا اردوگاه نشین شان درون کردستان عراق و پایـان جنگ ایران و عراق وبه ویژه از زمان روی کار آمدن خاتمـی که تا دورۀ احمدی نژاد جو جامعه درون ایران را کمـی باز د، هر چند کـه قتل های زنجیره ای درست درون چنین دوره ای است، قتل نویسندگان و روشنفکران و حتی افراد ناسیونالیستی- فاشیست ایرانی (داریوش فروهر و همسرش پروانـه اسکندری) را سازمان مـی دهند، هر چند درون این دوره حملات وحشیـانـه ای بـه کارگران ایرانی افغان تبار را سازمان مـی دهند. هر چند درون این دوره هست که بـه کارگران اعتصابی خاتون آباد از آسمان و زمـین حمله ور مـی شوند و جنایت اسلاف خود ( حمله نیروهای ساواکی و ژاندارم بـه کارگران اعتصابی کارخانـه چیت جهان کرج، درون محلۀ کاروانسرا سنگی) را تکرار مـی کنند و نیز دانشجویـان را از پنجره های اتاق ها درون خوابگاه بـه بیرون پرتاب مـی کنند، اما درون هر صورت فعالان کارگری و نیز خود رژیم و کارفرمایـان هر کدام با یک سیـاست و استراتژی جداگانۀ، رژیم، یعنی جریـان حاکم، تشکلات تعامل طبقاتی و فعالان کارگری رادیکال تشکلات متکی بـه نیروی کارگران و بدون مجوز دولت و کارفرمایـان، تشکلات توده ای – سندیکایی و اتحادیـه ای را پیش مـی کشند کـه مسلم بود چنین تشکلاتی با استراتژی کار علنی و قانونی نمـی توانستند موجودیت یـابند و نیـافتند. اسک نیز کـه دیگر نـه مـی خواست و نـه مـی توانست که تا اطلاع ثانوی از حزبیت، حالا با هر محتوایی صحبتی داشته باشد، زیرا که نیرویی نداشت و نـهی بـه آن وقعی مـی گذاشت، بعد بهتر دید کـه به همـین حرکت تشکل سازی طرح شده درون جامعۀ سرمایـه داری بپیوندد و پیوست. درون ظاهر قضیـه مـی توان اسک را یک جریـان سندیکالیستی و اتحادیـه گرا نامـید، حالا اینکه چنین جریـانی را مـی توان بـه غیر از این، چیزی دیگری، هم از نظر گرایش های مطرح درون مـیان طبقۀ کارگر مثلا اکونومـیست نامـید و یـا نـه؟ برایم کاملا ناروشن است. ولی سرعت دنباله روی از جریـان خودبخودی و انحلال گرایی را درون حرکت های این جریـان درون وقایع بعد از «کودتای انتخاباتی» سال ۱۳۸۸ کـه بعدها بـه سبز مشـهور شد را بـه روشنی مـی توان دید کـه اسک ، حتی همان استراتژی تشکل محور را نیز، درون طبقۀ کارگر بـه کناری نـهاد و کلا استراتژی پیوستن بـه « دموکراسی خواهی» بورژوایی را درون دستور گذاشت و از کارگران سوسیـالیست خواست کـه استراتژی تشکل محور را ترک نموده و به ضد دیکتاتوری – توده ای جاری- ضد ولایت فقیـه و یـا دمکراسی خواهی بورژوایی بپیوندند. اخیرا درون چند نوشته و اطلاعیـه اسک، بـه عنوان نمونـه، رضا مقدم و… با چیز جدیدی بـه نام مطالبه محور روبرو شده ام کـه مثلا طبقه کارگر را بـه طرح مطالبات – مطالبۀ دستمزد بالاتر فراخوان مـی دهد، همان ی کـه در سال ۱۳۸۸ (استراتژی تشکل محور و نـه مطالبه محور- بیـانیۀ اول ماه مـه ۱۳۸۸)، درون برابر چیزی کـه آن زمان یعنی قبل از انتخابات یـا درست تر گفته باشم انتصابات از جانب شیخ اصلاحات مطرح شده بود کـه اصولا مورد نقد همـین بیـانیـه بود را تبلیغ و ترویج مـی کند.
ولی؛ من دلایل پیوستنم بـه این جریـان، اول حکا و بعد حککا درون جواب بـه سؤالات قبلی نوشته ام و چون فرق چندانی بین کمونیسم کارگری و سوسیـالیسم کارگری یـا احزاب کمونیست کارگری ایران و اسیز دلیل پیوستم نمـی بینم، درون اینجا لزومـی بـه باز تکرار آنـها نیست. به نظرم، دیگر لزومـی بیشتر از این نیست که درون باره اتحاد سوسیـالیستی کارگری بـه نویسم. فقط با آوردن چند پاراگراف از یک نوشته کـه چند سال قبل درون رابطه با نقد اتحاد سوسیـالیستی کارگری از شکل گیری که تا 2011، دیدگاهم را بیشتر درون رابطه با کمونیسم توضیح مـی دهد و علاقه مندانی کـه بیشتر مـی خواهند از نظرات من درون رابطه با اسک مطلع شوند بـه خواندن همان نوشته درون لینک زیر رجوع دهم.
آزادی و دموکراسی از دیدگاه اتحاد سوسیـالیستی کارگری یـا تعلیق بـه محال نمودن کمونیسم! – حمـید قربانی- ۲۰ ژانویـه ۲۰۱۳
http://www.k-en.com/safhe%20azad/hammid/HGh_ASK_democaraci.pdf
[ کمونیسم، گرایشى درون طبقه کارگر هست که قبل از کارل مارو مانیفست هم وجود داشته است، ولی نـه با اه روشن، متکی بر مبارزۀ طبقاتی و ادامـه آن که تا دیکتاتوری پرولتاریـا، بعنوان دولت دوران گذار و مضمحل شونده و با روشـهاى مستقل خود از سایر گرایش ها و جریـان های درون طبقه و نیز جامعه متمایز شده باشد. حزب کمونیست، تشکل حزبى این جریـان مشخص و متمایز است. کمونیسم یک جریـان کلى و عام«کمونیسم حرکت طبقۀ کارگر به منظور لغو شرایط موجود اجتماعی است- نقد ایدئولوژی آلمانی » مـی باشد، اما حزب کمونیست پدیده و مقوله اى مشخص و برخاسته از درون مبارزه طبقاتی جاری طبقۀ کارگر است. حزب، آن تشکل سیـاسى هست که اه و شیوههاى کمونیستى را بـه نحوى ادامۀ کار و استوار، با پرنسیپ های کمونیستی اتخاذ مـیکند و رواج مـیدهد. حزب کمونیست، کمونیسم متشکل است؛ یعنی درون اساس خویش، ظرف فعالیت کارگران سازمان یـافتۀ آگاه و کمونیست، به منظور آماده و بسیج شدن کل تودۀ طبقه و متحدین اش، نیروهای طبقه را متمرکز ، به منظور پیروز نمودن انقلاب اجتماعی- انقلاب قهری طبقۀ کارگر است. درون نتیجه هر تشکل کـه اولا این اه و شیوهها را بشناسد، آن را از آن خود بداند، بـه آن متعهد شود، مبارزۀ خود را بر مبناى آن ها سازمان دهد و به پیش برد و ثانیـا، نشو و نمای خود را از مبارزۀ طبقۀ کارگر بر علیـه طبقۀ سرمایـه دار و دولتش اساسا بگیرد، یعنی خود را متکی بـه مبارزۀ این طبقه نماید و در زندگی و مبارزۀ طبقاتی – سیـاسی این طبقه شریک و ارتقاء دهنده اش باشد و نیز از توان کافى و استوارى درون پراتیک براى ادامۀ کارى و ثبات قدم در این امر برخوردار باشد، یک حزب کمونیست- حزب کارگران آگاه است. حال خواه این حزب کوچک یـا بزرگ شود، ضعیف یـا قوى شود، درون اپوزیسیون باشد یـا راهنما و ارتقا دهنده مبارزه کارگران که تا تشکیل دولت- دیکتاتوری پرولتاریـا باشد، این حزب، حزب کمونیست خواهد بود، زیرا نمایندۀ متشکل کمونیسم بـه مثابه یک جریـان متمایز و مشخص درون طبقۀ کارگر و رهایی انسان از جامعۀ طبقاتی است. این، آن جوهر اساسى و پایدار هر حزب کمونیست هست که هرگاه نقض شود حزب کمونیستی درون کار نخواهد بود و هرگاه بـه وجود آید، حزب دیگر عملا تشکیل شده است. اکونومـیسم و ولونتاریسم، هر دو بـه این جوهر و درونمایۀ حزب بى توجه و بى تفاوتند و لذا نمـیتوانند تصویرى از ملزومات واقعى و پایـهاى تشکیل حزب کمونیست – کارگران انقلابی درون ایران بدست دهند. کارگران آگاه، حتما از اینجا شروع کنند و دقیقا درون پى فراهم آوردن این ملزومات باشند. تکلیف ابعاد حزب را، بطور اساسی مبارزۀ حاد و هزینـه دار ِما کارگران انقلابی متحزب شده و متحدین و باورمندان بـه ما، تعیین خواهد کرد.
اما این کار انجام شدنی نیست ، مگر اینکه با تفکرات بورژوائی لانـه کرده بوسیله رسولان، تئوریسین ها و اساتید دانشگاهها، روزنامـه نگاران، رهبران احزاب خوش خط و خال کـه مانند سّم درکاغذ زرورق پیچیده شده اند و با نام کمونیسم، کمونیسم کارگری و غیره درون طبقه ی کارگر نفوذ کرده اند، تسویـه حساب نماید که تا راه به منظور ایجاد حزب و ادامـه مبارزه که تا لغو شرایط موجود اجتماعی یعنی سرمایـه داری باز گردد. درون این مورد، بهتر هست که بـه لنین گوش فرا دهیم:
«یکی از شرایط لازم به منظور آماده ساختن پرولتاریـا به منظور پیروزیش مبارزه ای طولانی، سرسخت و بیرحمانـه هست برعلیـه اپورتونیسم، رفرمـیسم، سوسیـال شوینیسم و نفوذ گرایشات مشابه بورژوازی کـه اجتناب ناپذیرند زیرا پرولتاریـا درون یک محیط سرمایـه داری زیست مـی کند. اگر چنین مبارزه ای نباشد، اگر اپورتونیسم درون طبقه کارگر کاملا شکست نخورد، دیکتاتوری پرولتاریـا نمـی تواند بـه وجود آید. بلشویسم درون سالهای ۱۹۱۷-۱۹۱۹ نمـی توانست بورژوازی را شکست بدهد اگر قبل از آن درون سالهای ۱۹۰۳-۱۹۱۷ یـاد نگرفته بود کـه منشویکها را یعنی اپورتونیستها، رفرمـیستها و سوسیـال شوینیستها را شکست دهد و آنـها را بیرحمانـه از حزب پیشقراول پرولتاریـائی اخراج کند- نقل از « انتخابات مجلس مؤسسان و دیکتاتوری پرولتاریـا» (۱۶ دسامبر ۱۹۱۹) لنین . ].
در پایـان
اینکه طبقۀ کارگر زاده جامعۀ سرمایـه داریست و نقش اساسی و تعیین کننده درون تولید جامعۀ کنونی- سرمایـه داری دارد و با سازماندهی یک اعتصاب سراسری مـی تواند چرخ های هر جامعه ای را متوقف کند و سوژۀ اصلی تغییر جامعۀ معاصر طبقاتی، یعنی سرمایـه داری بـه جامعۀ کمونیستی، جامعۀ بدون مالکیت خصوصی، بدون دولت، بدون طبقات استثمارگر و استثمار شونده هست و نیز درون هیچ توده ای، هر چقدر هم شرکت کنندگان آن از خویش، ازخودگذشتگی نشان دهند، فداکاری نمایند کـه در ایران، درون انقلاب های گوناگون مثل مشروطیت، ملی شدن نفت و به ویژه درون انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، و در سال ۱۳۸۸ نیز انجام دادند،هیچ حزب کمونیستی خارج از طبقۀ کارگر بدون دخالت مستقیم رهبران آگاه و انقلابی این طبقه، دارای هویت حزبی کمونیستی نبوده، نیست و نخواهد بود. این البته کـه در مورد تمام جوامع سرمایـه داری و حزب کمونیست صادق است. وامروزه کـه سرمایـه داری امپریـالیستی پنجۀ خونین اش را بر گلوی طبقۀ کارگر و زحمتکشان ایران و جهان انداخته هست بدون درون نظر داشتن این پارامترها قادر نخواهد بود بـه پیروزی، یعنی شکست سلطۀ سیـاسی سرمایـه و برقراری «آزادی و دموکراسی پایدار» نایل شود. چنین شرایطی فقط با پیروزی طبقۀ کارگر تحزب یـافته و با یک انقلاب اجتماعی مسلحانـه بـه ویژه درون کشوری همچون ایران معاصر، بـه عنوان یک جامعۀ سرمایـه داری ادغام شده ی ارگانیک درون سرمایـه داری امپریـالیستی با طبقۀ کارگر چند ده مـیلیونی قابل تحقق هست و نـه با حل طبقۀ کارگر درون یک توده ای با رهبری اصلاح طلبانی همچون خاتمـی و شیخ «اصلاحات» و یـا ،و یـا با تئوری پردازانی چون فرخ نگهدارها، موسی غنی نژادها، گنجی ها و سعید حجاریـان ها وحتی آنانی کـه تنـها دم از سوسیـالیسم مـیزنند وچون بـه خلوت مـیروند آن کار دیگرمـیکنند. مانند امثال رییس دانا ها که شوربختانـه از این دکان داران درون کارگری درون ایران کم نداریم .حتی بـه نوعی دیگر با تشکلات بـه اصطلاح چپ ،قطب سوسیـالیستی اسک، وحدت نیروهای چپ و انقلابی و غیره قابل حصول نیست، مگر اینکه حزب کارگران آگاه، کارگران انقلابی کمونیست انترناسیونالیست با یک مبارزۀ اساسا مخفی و غیر علنی ایجاد گردد. شایدانی باشند کـه این ایراد را وارد کنند کـه یعنی شما مـی گویید که مثلا حمـید تقوائی، محمدرضا شالگونی و ایرج آذرین و… و حزب و سازمانشان متعلق بـه دکانداران هستند و خودشان دکاندارند ؟! اینـها را کـه مـی شناسیم، انسانـهای متشخص، دارای دکترا و از استادان دانشگاههای معظم دنیـای سرمایـه داری یـا…. هستند و یـا قادرند کـه باشند. کارل مارکس، درون مورد طرح این نوع مسایل و اینکه خود خرده بورژوازی چه حرکتهایی را مـی تواند داشته باشد و چرا از کوهش موش مـی زاید را، بـه با ور من بخوبی ارایـه داده است:
«نباید تصور کرد کـه تمام نمایندگان دموکراسی، دکاندار و یـا مفتون دکانداران هستند، اینان از نظر معلومات و موقعیت فردی خویش مـی توانند زمـین که تا آسمان با آنـها تفاوت داشته باشند، عاملی کـه آنـها را بـه نمایندگان خرده بورژوا مبدل مـیسازد، این هست که مغز آنـها نمـی تواند از حدی کـه خرده بورژوا درون زندگی خود قادر بـه گذشتن از آن نیست، فرا تر رود و به این جهت درون زمـینۀ تئوریک بـه همان ممسائل و همان راه هایی مـی رسند کـه خرده بورژوا بـه حکم منافع مادی و موقعیت اجتماعی خود درون زمـینۀ پراتیک بـه آن مـی رسند.» کارل مارکس، ۱۸ برومر، ص ۵۰ و در جای دیگری او مـی نویسد:
«خرده بورژوا، درون یک جامعۀ پیشرفته و بر اثر جبر وضع خود را از یک سو، سوسیـالیست و از سوی دیگر اقتصاد دان مـی شود. بـه این معنی کـه او از عظمت بورژوازی بزرگ خیره شده هست و با آلام و مصائب خلق نیز، همدردی مـی کند. او هم بورژوا و هم خلق است.» کارل مارکس، فقر فلسفه، ص ۳۲
همان منبع پیشین، سایت کمونیست های انقلابی
http://k-en.com.161.gppnetwork.com/
در چپ ایران که تا کنون، هر چند کـه کم بـه این مسایل مـهم توجه شده است، ولی بی توجه نیز نبوده اند. درون سال های اواخر دهۀ ۱۳۴۰ امـیر پرویز پویـان، درون دو اثر خود بـه نام های: «خشمگین از امپریـالیسم، ترسان از انقلاب» و «بازگشت بـه ناکجاآباد»، بـه بررسی و نقادی نمایندگان این اقشارپرداخته است. این دو اثر همراه دیگر آثار پویـان را رفقای نشریۀ آلترناتیو انتشار داده اند با نام:
(خواندن با گلوی خونین)، کـه مـی توان درون سایت آلترناتیو یدا کرد و خواند.
http://revolutionary-socialism.com/wp-content/uploads/2014/10/alt-pooyan21.pdf
و اما: آیـا مـی توان با وسائل نامقدس بـه اه مقدس رسید؟
مـیخاییل ماکیـاولی: هدف وسیله را توجیـه مـی کند. لنین: با وسایل نامقدس بـه اه مقدس نخواهید رسید! – تأکید رنگ آمـیزیـها از من هستند.
حال با درون نظر داشتن این دو گزاره بـه بررسی جریـانی مـی نشینیم کـه در تمامـی عمر سیـاسی خویش با توجه بـه اعمال و نـه گفته ها، نشان داده هست که گزاره اول را سرمشق آگاهانـه خویش قرار داده است.
آیـا جریـان اتحاد مبارزان کمونیست قدیم- حزب کمونیست ایران، کمونیسم کارگری و …امروز، فقط یک جریـان اپورتونیستی ساده هست و یـا موذی و مزدور!؟
چرا مـی توانانی را کـه از خارج کشورمـی آیند و به هسته سهند- درون ایران کـه از اواخر سال های ۱۳۵۵ بـه فعالیت مشغول بوده، گویـا مـی پیوندند وبا دغلبازی و حیله گری وبا دُزدیدن آثار دیگران(نوشته های جان بـه قتل رسیده بدست جانیـان سرمایـه درون ایران محمد تقی شـهرام) و فرستادن و اجیر نمودن کسانی بـه عنوان مُفتش بـه درون دیگر گروهها و در کمک بـه متلاشی شدنشان دخیل مـی شوند، خود را درون چپ ایران جا مـی اندازند، یعنی بدرستی گفته باشم تحمـیل مـی کنند و امروزه خود را درون هیأت احزاب بـه اصطلاح حکا و حککا و اسک و… بیـان مـی کند را، ضد انقلاب و رویزیونیسم بی اصول»توله سگ های چکمـهژنرالها» نامـید و نـه اپورتونیست ساده دانست کـه هر کاری را به منظور رسیدن بـه اهشان جایز مـی دانند!؟
زیرا که، اینـها،حزب کارگران کمونیست، کارگران آگاه را حزب گرفتن قدرت سیـاسی بدون حضور طبقۀ کارگر، حزب جامعه، حزب شخصیت ها ( حزب زنان ، حزب کودکان، حزب منصور حکمت ) نامـیدند.اکنون، زنان عضو را وا مـی دارند و یـا خود تمایل دارند کـه - آلت ی شان را بـه رُخ این وآن کشند و در مـیادین شـهرهای اروپا و آمریکای شمالی بدن شان را کرده و بدین وسیله بـه جهانیـان اعلام دارندکه دوران کمونیسم مارکسی- کمونیسم حرکت طبقۀ کارگر به منظور لغو شرایط موجود است- کـه با یک جنگ طبقاتی و درهم شکستن دولت قدیم و ایجاد دولت پرولتاریـا- دیکتاتوری پرولتاریـا- شوراهای کارگران مسلح – مـیتواند تحقق یـابد و مـییـابد، جای خود را، بـه کمونیسم مورد دلخواه هر سکولاری و مسالمت جو و طرفدار جوامع غربی- جوامع سرمایـه داری امپریـالیستی داده هست و دیگر نـه تنـها مورد تنفر طبقۀ سرمایـه دار نیست کـه دوستداراست و حتی با جریـانات فاشیستی و نازیستی تحت عنوان مبارزه بر علیـه اسلام سیـاسی همکاری مـی کنند و امسلم را موجودیت مـی دهند، با ناسیونالیست های ایرانی عظمت طلب، مذهبیون مـی نشینند و همکاری با اصلاح طلبان حکومتی درون ایران را تحت لوای « توده ها» تبلیغ و ترویج مـی کنند و حتی جناح اصلی- حککا- از جنگ های امپریـالیستی کـه بلشویک ها روسی و انترناسیونالیست ها، همـین جوامع سرمایـه داری بر علیـه اش برخاستند و انقلاب نمودند، سرمایـه داران دهها هزار کشتند که تا دو باره جوامع را ساکت نمایند، بـه پشتیبانی بر خاسته و انقلاب قهری کمونیستی کارگران را بـه انقلاب با رنگ و بوی زنانـه و بعد بـه انقلاب انسانی به منظور جامعه انسانی تبدیل نمودند و کمونیسم را بـه آرزوئی مبدل د کـه در گوشـه ای از وجود هر سرمایـه دار و فاشیستی نیز بـه ودیعه گذاشته شده هست و درآخر بـه مصداق واقعی و حقیقی-هدف وسیله را توجیـه مـی کند- ماکیـاولی- محتوا یـافتند. همـه این شعبده بازی ها را اما، بـه نام و در لباس کمونیست ها عرضه داشتند!
به نظر من، اگر جریـانـهای سیـاسی را نـه بر اساس اه ادعائی، گفته و حتی برنامـه ی روی کاغذ، بل بر اساس عملکردشان کـه خود را درون پراتیک روزمره، درون موضع گیری های سیـاسی و ضدیت و یـاهمراهی با جریـان های متعلق بـه طبقات دیگراجتماعی قضاوت نماییم، آنگاه، بـه باور من، بـه دلایل زیر این جریـان، یعنی از امک که تا اسک یکی از جریـان های نفوذی، ضد انقلابی، اپورتونیست، بی پرنسیپ، بی اخلاق کمونیستی و همچون خوره درون چپ ایران هست کـه تا کنون یکی از موانع مـهم و اساسی تحزب انقلابی- کمونیستی کارگران و پیشبرد مبارزه طبقاتی که تا ایجاد دیکتاتوری پرولتاریـا و لغو هر گونـه دولت، از بعد از شکست انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ درون ایران بوده است.
۱- به منظور اولین بار یک جریـان سیـاسی با ادعای کمونیست، دست بـه سرقت ادبی مـی زند. الف- دزدیدن آثار محمد تقی شـهرام و انتشار آنـها با امضای خود و بدون هیچ اشاره ای بـه نویسنده. ب- دزدیدن اثر هابز باوم نویسنده و تاریخ نویس مارکسیست انگلیسی بـه نام نقد ناسیونالیسم و چاپ آن بـه نام منصور حکمت و ج- حتی بـه باور من، حزب و جامعه، حزب غیر طبقاتی از گیدنز انگلیسی، تئوریسین حزب کارگر درانگلیس.
۲- برای اولین بار، یک جریـان سیـاسی و در لفافه کمونیسم، کمونیست هایی را وادار مـی کند که به عنوان خبرچین یعنی جاسوس درون درون سازمان مطبوعشان کار نمایند و از چگونگی کارکرد تشکیلات گزارش تهیـه کرده و به اتحاد مبارزان کمونیست تحویل دهند. این موضوع را یکی از هواداران سابق سازمان فدائیـان اقلیت و اکنون یکی از کادرهای اسک- مقیم یکی از کشور های اروپا خودش به منظور من با حالت پشیمانی و اشک درون چشمان، تعریف نموده است.
۳- هواداران، اعضا و کادرها را درون سال ۱۳۶۰ رها د و تقریبا همـه گرفتاریعنی دستگیر شدند، توسط مأموران اطلاعاتی و امنیتی – ساوامای جنایتکار جمـهوری اسلامـی سرمایـه داری باز داشت، زندانی، تحت شکنجه قرار گرفتند و اعدام شدند و کل کمـیتۀ مرکزی بـه سلامت بـه کردستان انتقال یـافتند. (حتی رهبر تئوریک اولیـه سهند بـه کوهستان های اراک پناه مـیبرد کـه بوسیله جانیـان سرمایـه- پاسداران اسلامـی- کشته مـی شود. مسئله نخست را یکی از فعالان سابق سهند – اتحاد مبارزان کمونیست کـه خود و همسرش دستگیر شده بودند، چند سالی درون زندان بوده اند و بعد بـه خارج از کشور انتقال یـافته اند، برایم بـه صورتی کـه در بالا نوشتم، تعریف کرده است، من این رفیق را از سال ۱۳۵۳، همان زمانی کـه در شـهر مشـهد کتابفروشی دوره گردی مـی کردم، مـیشناختم کـه آن زمان براثر فعالیت سیـاسی دانشجویی بـه عنوان سرباز خدمت وظیفه مـی کرد. بعد از سال ها درون خارج از کشور دو باره ملاقات نمودم. یک روز با این رفیق درون ماشین شخصی اش نشسته بودیم. من آن زمان هنوز با اسک فعالیت مـیکردم. از من پرسید کـه من چقدر بـه ایرج آذرین و رضا مقدم اعتماد دارم. من فکر کردم کـه از نظر سیـاسی – تئوریک مـی پرسد، درون جوابش گفتم کـه من بـه ایرج آذرین دیگر اعتمادی ندارم و اما بـه رضا مقدم چرا، دارم. رفیق هیچ نگفت. برگشتیم ودرنزد و برادرش کـه با جریـان اسک کار مـی کنند، درون زمانی کـه همۀ ۴ نفر جمع بودیم، رفیق جریـان دستگیری خود و همسرش کـه زیـاد هم فعال نبوده هست را، طرح کرد و نیز دستگیریـهای دیگر را. سرانجام گفت کـه من بـه اعضای رهبری اتحاد مبارزان کمونیست مشکوکم و توی آنـها نفوذی موجود بوده. من گفتم کـه من، چون آن زمان اصلا با یک جریـان دیگر فعالیت داشتم و در کردستان بودم، هیچ چیزی نـه درون تأیید و نـه درون رد مسئله نمـی توانم، بگویم. دیگران سکوت د و چیزی نگفتند. این هم یکی از مسایلی بود کـه مرا دیگر نسبت بـه کل این جریـان و رهبران اسک(ایرج آذرین و رضا مقدم) بی اعتمادترنمود.
۴- کسانی کـه مدتی بعد با نام اتحاد مبارزان کمونیست خود را معروف د. (البته، حتما گفت، تقریبا همۀ رفقای انقلابی ای کـه هستۀ سهند را موجودیت داده بودند، درون سال ۱۳۶۰ و بعد از آن گرفتار مـی شوند و اکثر آنـها بـه جز تعدادی انگشت شمار درون زندانـهای مخوف جمـهوری اسلامـی سرمایـه داری اعدام و تیرباران گردیده و یـا زیر شکنجه کشته مـی شوند.یعنی بـه عبارت دیگر مـیتوان با جرأت گفت و نوشت کـه منصور حکمت و رفقای از خارج برگشته اش، هیچ ربطی بـه هستۀ سهند نداشته اند. این هم یکی از دروغ های منصور حکمت هست که بـه آن درون یک سخنرانی بـه نام از سهند یـا اتحاد مبارزان کمونیست که تا حزب کمونیست کارگری ایران اشاره مـی کند. رفقای اولیۀ هستۀ مطالعاتی سهند و رفقایی حتی از کومـه له با این دار و دسته، روی برنامـه حزب و تلاش به منظور سر و هم تشکیل حزب کـه مدتی بعد بـه اسم حزب کمونیست ایران اعلام موجودیت کرد، درون اواخر اسفند ماه ۱۳۵۹، نقد جدی داشتند و با استدلال های متفاوت مخالف تشکیل حزب بودند و عدم پاسخگویی این طیف و امنیتی شدن شرایط جامعه بعد از خرداد سال ۱۳۶۰، خود بـه خود از این جریـان جدا مـی شوند و شوربختانـه، همگی دستگیر مـیگردند. این موضوع را، یکی از اعضا و کادرهای سهند کـه مدت زیـادی درون زندان بوده و جان سالم بدربرده هست و اکنون درون اروپا زندگی مـیکند. درزمانی کـه این نوشته را برایش فرستادم بـه من یـادآوری کرد و گفت کـه جریـان هسته و یـا هسته های سهند چه بوده است؟ چه زمانی ایجاد شده اند، اه شان چه بوده است، منصور حکمت و دوستان اش چه زمانی، چطوروچرا بداخل آنـها نفوذ مـی کنند. مرا درون رابطه با اینکه تشکیل هسته سهند را با توجه بـه شنیده ها و خوانده ها بـه منصورحکمت، حمـید تقواپی و ایرج آذرین نسبت داده بودم، تصحیح کرد و نیز جریـان جان فشان شدن رهبر اولیـه سهند را کـه در بالا نوشتم کـه از لطف بیدریغ اش ممنون و مدیونش هستم. درنـهایت، حککا، اولین جریـان چپ و به اصطلاح کمونیستی ایران هست که از ۲۸ خرداد ۱۳۶۰ که تا کنون رژیم جمـهوری اسلامـی ایران را درحال ازهم پاشیدن ارزیـابی کرده و حتی شرط بندی کرده کـه یک که تا دو سال دیگر از جمـهوری اسلامـی اثری نمـی ماند و خود را نیروئی دانسته هست که درون حال پیشروی و تسخیر سنگر بـه سنگراست و به گفته لیدرش حمـید تقوائی درون سال ۱۹۹۹ « که تا یک سال دیگر درون ایران جمـهوری سوسیـالیستی بر قرار مـی شود.»، نقل بمعنی، از مصاحبه حمـید تقوایی با نشریـه ی پرسش و پاسخ بـه سردبیری علی جوادی.
۵- درچپ مدعی انقلابی و کمونیستی ایران، که تا آنجا کـه من مـی دانم، این جریـان اولین جریـانی هست که اطلاعیـه مـی دهد و کمک مالی گرفتن از دولت های امپریـالیستی را توجیـه تئوریک مـی کند و مخصوصا از یک دولت فاشیست و در حال جنگ با کشور ایران را، توجیـه مـی کند- کومـه له سازمان کردستان- حکا- درون رابطه با کمک مالی گرفتن از دولت بعثی عراق. البته، درون سال ۱۹۹۹ حککا بیـانیـه پرطمطراق صادر مـی کند و کمک های مالی را تقریبا از همـه دولت های موجود را بجز دولت های اسلامـی و یـا درون حال جنگ با حزب برادردر عراق «حلال» مـی کند.
۶- این جریـان ودر لباس حککا بازهم اولین جریـان مدعی کمونیسم – کمونیسم کارگری هست که دولت صهیونیستی اسرائیل را با دانستن اینکه این دولت چه جنایت هایی را درون حق کارگران و زحمتکشان درون فلسطین مرتکب شده هست به بهانۀ اینکه [ «صفا حائرى: در مورد جهان صحبت کنيم و از مناطق خودمان درون خاورميانـه شروع کنيم. بنظر شما روابط با کشورهاى اين مناطق، از جمله اسراييل، چگونـه حتما باشد ؟
منصور حکمت: من نظر شخصى خودم را مي گويم کـه ممکن هست نظر سازمانى نباشد. کشورهاى عربى را درون نظر بگيريم. بيشتر آنـها اگرچه نـه همـهشان، فاسد، ديکتاتور، غاصب، غيردمکراتيک و مرتجع هستند. مشکل اساسى ما با اسرائيل اين هست که کشوربراساس مذهب بنا شده هست و اين عليه سياست ما درون امر برابرى همـه مردم دنيا صرف نظراز مذهب، جنسيت، قوميت، نژاد و غيره است. چيزى کـه امروز درون مورد اسرائيل صادق نيست. از سوى ديگرما همچنين اسراييل را بـه مثابه ملتى کـه در اينجا بـه دنيا آمده است(در صورتی کـه بطور واقعی اکثرافراد زنده اولیـه ای که به منظور کشتار بدینجا آمدند، نـه درون اینجا، بلکه درون اروپا، آفریقا و غیره متولد شده بودند، برایشان شناسنامـه جعلی مـی سازد، که تا توجیـه گر جنایـات شود. شرم کجاست که عرق بر پیشانی نشیند- من ) درنظرمي گيريم. بـه لحاظ سياسى، جامعه ی اسراييل مدرن تر، دمکراتيکتر و غربى شده تر است. اگر زندانـهاى مخصوصى دارد، ولى امکان اعتراض وانتقاد هم درآنجا هست. چيزى کـه فکر نميکنم درون زندانـهاى ملک حسين و ملک فهد امکان داشته باشد.»]، را از اتهام فاشیستی و آپارتاید معاف مـی کند و دولتی اعلام مـی کند کـه مـی توان با آن رابطه بر قرار کرد و بعد ازاین مصاحبه، یک خَبر حاکی از کمک ۵۰۰ هزاردلارآمریکایی بـه حککا بر سر زبانـها مـی افتد، البته، این کنک مالی درون ظاهر قضیـه شخصی هست و از طرف «یک خیر»ی کـه هیچ وقت نامش اعلام نشد، هدیـه ای ناقابل بـه حککاست کـه داده مـی شد، اما، حککا پلنوم برگزار مـی کند ودرآن گرفتن کمک مالی ازهمـه دولت ها بجز دولت های اسلامـی را مجاز مـیشمارد. از طرف کمـیته مرکزی حککا اعلام مـیشود کـه مـیباید گزارشات آکسیونـها و فعالیت ها بـه رادیو اسرائیل داده شوند. درون اینجا ازغربی تر شدن اسرائیل بعنوان یک امتیـاز یـاد مـی کند کـه در اصل امپریـالیستی تر شدن است، زیرا کـه بر جوامع غربی و اساسا جهان کنونی، چیزی جز یک سیستم سرمایـه داری امپریـالیستی حاکم نیست. منصورحکمت دراین مصاحبه بـه این قناعت نمـی کند، بلکه سنگ تمام مـی گذارد. او مـی گوید«جامعه اسرائیل مدرن تر و دموکراتیک تر شده است.
به باور من، اما، دیگر به منظور حککا و لیدر بلامنازع و یـا بـه قول ایرج فرزاد- مارزمانـه- هیج مـهم نیست و نـه درون مورد ماهیت دولت صهیونیستی و فاشیستی اسرائیل، بلکه درهمـه چیزتجدید نظر کرده است. درون نزد حککا و حکمتیست ها- امپریـالیسم و جوامع سرمایـه داری امپریـالیستی جای خود را بـه جوامع مدرن و متمدن، دمکرات، مع حقوق بشر و ضد دیکتاتوران، ضد تروریست و ضد اسلام سیـاسی و همکار آینده درون ممکن گرداندن «کمونیسم» را بـه شیوه منصورحکمت داده است. « سخنرانی منصور حکمت، درانجمن ماردر لندن بـه سال ۲۰۰۱ به نام «تحولات ایران: آیـا پیروزی کمونیسم درون ایران ممکن است؟ «و این خویشاوندى با غرب بـه نظر من درعمـیق ترین سطح رابطه ما را با جهان آن دوره تعیین مـی کند. و کارهایى را درحیطۀ اختیـارات حزب کمونیست کارگرى قرار مـیدهد کـه چینىها و کشورهاى متفرقهاى کـه در آن چپها سر کار آمدند، نمـی توانستند ند وآن اینست کـه در کشور را باز کند بـه روی غرب و خودش را درامتداد مدنیت غربى و نقد غربى بـه جهان، با یک جهان نگرى غربى مطرح کند ودرنتیجه منـهاى اختلاف سیـاسى روزمره با دولتهاى غربى کـه ممکن هست پیش بیـاید و یـا پیش نیـاید، بـه یک صلح عمـیقترى با مردم اروپاى غربى و آمریکا برسد.شرایطی کـه هیچ کشوری درون خاورمـیانـه ندارد و نمـیتواند هم داشته باشد.» ممکن هست فلان ژنرال آمریکائی بـه دنبال خط جنگ سردی اش هر کاری بخواهد د ولی توده مردم آن کشور مـی گویند کـه این یک جامعه باز هست و مـی توانی بروی و ببینی چه خبر است.» منبع سایت منصور حکمت. تأکیدها از من.
و اما درون مورد رژیم صهیونیستی کـه بر جامعۀ اسرائیل حاکم است. برای نشان اینکه رژیم حاکم براسرائیل- فلسطین ( کارگران و زحمتکشان یـهود وعرب تبار) چقدر بـه توصیف آقای حکمت عملا نزدیک است، توجه شما را به عبارتی از مقاله جابرکلیبی، یک مبارزمترقی و رادیکال کـه از دهه ۱۳۵۰ و بلکه قبلتر که تا کنون درمبارزه برعلیـه سرمایـه داری امپریـالیستی، دو رژیم سابق و کنونی حاکم بر جامعۀ ایران سرمایـه داری ادغام شده درون سرمایـه داری جهانی مبارزه و نبرد کرده و تاوان این را با زندانی شدن درون فرانسه دمکراتیک و مدرن و سکولار و کانادا گل سرسبد دمکراتهای طرفدار سرمایـه داری داده است، جلب مـیکنم.
«ولی کیست کـه نداندکه به منظور اولین باراین صهیونیست های بنیـاد گرای یـهودی بودند کـه برای تسخیر«ارض موعود» ترور را بـه فلسطین صادر د و با بیرون راندن قلسطینی ها از خانـه و کاشانـه خود و با حمایت کشورهای امپریـالیستی، درون سال ۱۹۴۷، این سرزمـین را اشغال و دولت نژاد پرست اسرائیل را بطور مصنوعی ایجاد د. از آن بعد نیز یک رژیم نظامـی کـه مورد حمایت و تایید کامل قدرت های امپریـالیستی هست بر جان و مال مردم منطقه حاکم گردید. این رژیم بـه بهانـه های مختلف سرزمـین های لبنان، سوریـه و مصر را اشغال نظامـی کرده و خودسرانـه هر گاه احساس خطر نموده، منطقه را بـه آتش کشیده است. هنوز کشتار دیر یـاسین و صبرا و شتیلا توسط ارتش اشغالگر اسرائیل بـه فرماندهی آریل شارون، نخست وزیر سابق اسرائیل از خاطره ها نرفته است.»، رنگ آمـیزی از خود نویسنده است. – اسرائیل یک رژیم جنایت کار است، سازمان ملل و دولتهای باصطلاح متمدن نیز شریک این جنایت اند:جابر کلیبی! لینک این مقاله درون سایت اشتراک:
https://eshtrak.wordpress.com/2013/01/01/%d8%a7%d8%b3%d8%b1%d8%a7%d8%a6%db%8c%d9%84-%db%8c%da%a9-%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85-%d8%ac%d9%86%d8%a7%db%8c%d8%aa-%da%a9%d8%a7%d8%b1-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%8c-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%85/
۷- برای اولین بار، البته بعد از نیروی سوم ملکی توسط منصور حکمت و ملیجک هایش دراحزاب کمونیسم کارگری دولت های سرمایـه داری- امپریـالیستی استثمارگر، گندیده، جنگ طلب و خواهان روابط سیـاسی با مرتجع ترین جریـان های سیـاسی مذهبی و قومـی کـه تا کنون صدها مـیلیون انسان کارگر و زحمتکش را درون سراسر جهان (دو جنگ جهانی، کنگو برازاویل، کره، ویتنام، آمریکای لاتین، اندونزی،… و اکنون بخصوص خاور مـیانـه قتل عام نموده اند و همـین امروزهم مشغول آن هستند، مخصوصا دولت ایـالات متحده آمریکا و اروپای غربی را از صفت امپریـالیسم معاف شده و جوامع غربی – مدرن – سکولار، ضد اسلام سیـاسی، دمکرات و متمدن نامـیده شد کـه بعد ازاین اعلام درون سال های ۲۰۰۰ و ۲۰۰۱، دیگر مـیتوان از یورش نیروهای نظامـی – پیمان ناتو- چنین دولت هایی بـه بهانۀ مبارزه با دیکتاتورها، مرتجعان اسلامـی بـه این طرف و آن طرف جهان نیز، دفاع کرد و به پایگاه تبلیغی آنـها تبدیل شد. «بردن طالبان توسط ارتش های بیگانـه بخودی خود قابل محکوم شدن نیست.» منصور حکمت مقالۀ دوم از سری مقالات ۴گانـه درون بارۀ جنگ تروریست ها- بعد از فاجعه ۱۱ سپتامبر- برجهای دوقلو درنیویورک و حمله ورشدن نیروهای امپریـالیستی بـه منطقه کـه بعد از ۱۹۹۰ – جنگ کویت- جنگ اول خلیج – ازافغانستان شروع شد و بعد، سال ۲۰۰۳ و اشغال و تا امروز کـه حمـید تقوائی از یورش نیروهای ناتو بـه کشور لیبی و ویرانی آن بـه دفاع برخاست و در زمان ورود سربازان ناتو بـه پایتخت لیبی- تریپولی، نوشت: » پیروزی انقلاب لیبی را بـه مردم لیبی تبریک مـیگویم». نقل از ذهن.
این درست موقعی بود کـه سربازان ناتو بـه ویژه فرانسه، انگلیس و ایـالات متحده، بعد ازکشتار ۷۰۰۰۰ نفر از مردم زجر دیده لیبی و ویران و خراب نمودن تمام لیبی و حتی رحم ن بـه کانال آب شیرین، وارد تریپولی پایتخت لیبی شدند. لیبی اکنون دیگردردستان تروریستهای دست پروده همـین دولتهاست و فقط بـه منبع صدور نفت خام تبدیل شده هست ودارد بعنوان یک کشوراز نقشۀ جهان حذف مـیگردد و داری، بـه سبک صدها سال قبل و به سبک کلاسیک، درون آن بازآفرینی گشته است.
۸- برای اولین بارحککا، بعنوان یک جریـان مدعی کمونیستی- انقلابی کـه اساسا فعالیت اش مخفی مـی حتما باشد، درب کنگره هایش را بـه روی همۀ اپوزیسیون بورژوایی وارتجاعی و حتی جاسوس و لو دهنده، از پسرشاه سابق و وزیراطلاعات وجهانگردی زمان پدرش گرفته که تا توده ای و اکثریتی، مجاهدینی و لیبرالهایی مانند خان بابا تهرانی و غیره باز کرد و به ویژه اینکه همکاری با سلطنت طلبان را – شاه الهی- جاویدشاه گویـانـها درون لندن و… را شروع کرد، گسترش و تعمـیق داد.
۹- حکا و کومـه له – سازمان کردستانی اش، امروزه از یک نیمچه دولتی کـه برای همـه واضح و روشن هست که نیروهای تشکیل دهندۀ آن اتحاد مـیهنی کردستان و حزب دمکرات کردستان عراق – دولت اقلیم کردستان عراق است، این احزاب و دولتشان وابسته بـه دولت ایران و ترکیـه و خارج ازآن دست نشاندۀ ایـالات متحدۀ آمریکا- سرکرده سرمایـه داران امپریـالیست – ژاندارم جهان کنونی، هستند و به رهبری شخص جاسوسی همچون مسعود بارزانی کمک مالی گرفته و در زیر چتر حمایت آنان، اردوگاه دارند.ازآنـها پیـام بـه مناسبت های مختلف مـی گیرند و به آنـها پیـام های تبریک و غیره مـی دهد. همـین اواخر، یعنی چند ماه قبل، ازرفراندوم باصطلاح «استقلال کردستان عراق»، بـه رهبری همـین احزاب نام، با اعلامـیه ومقاله از کادرهای اصلی و اعضای کمـیتۀ مرکزی(فرهاد شعبانی- «بگذار گل شادی مردم کردستان بشکفد») بـه دفاع برخاست، ولی شکفت نـه گل کـه گلوله شکفت و قلب فرزندان کارگران و زحمتکشان درون کردستان عراق، سوریـه، ترکیـه و ایران را نشانـه گرفت. این درست بعد از این بود کـه همـین کومـه له با ۵ حزب ناسیونالیستی و مرتجع مذهبی کردستان ایران، نشست های چندی را با امکانات دولت عربستان سعودی کـه واقعا درون ارتجاعی بودن، روی جمـهوری اسلامـی ایران واردوغانی حاکم بر جامعۀ سرمایـه داری امپریـالیستی ترکیـه و همکار ناتو را، سفید کرده است،برگزارنموده و اطلاعیـه مشترک داد، حتی ابراهیم علیزاده دبیرکل کومـه له بعنوان سخنگوی این ۵ انتخاب مـیگردد.
۱۰- منصورحکمت، بـه عنوان تئوریسین و مؤسس اصلی این جریـانات ازاول که تا آخرین روز حیـاتش، زمانی کـه از طرف یک نشریۀ متعلق بـه اُردوگاه سلطنت طلبان و دریک مطلب بعنوان همکار ساواک سازمان امنیت و اطلاعات ایران درون زمان شاه معرفی شد، خودش دراین رابطه هیچ نگفت و ننوشت واما تقریبا تمامـی کادرهای کمـیتۀ مرکزی حککا و دفتر سیـاسیش را وادارکرد کـه در رد آن مطلب بنویسند- نشریۀ نیمروز منتشر شده درلندن. منصور حکمت درعوض درهمان سال ۱۹۹۹ یک مصاحبه دو ساعته با یک رادیوی ساطنت طلبان بـه نام رادیو ۲۴ ساعته همبستگی ایران با مجری گری رضا مُیبدی ساواکی معروف (شاملو مـی نویسد: زمانی کـه در زمان شاه بـه زندان افتاده بودم، یـاداشت هایی از زندان برداشته و در نظر داشتم کـه آنـها را منتشر نمایم. رضا مـیبدی از من قرض گرفت و دیگر برگشت داده نشد. یعنی بـه قول شاملو خمـیر مـیشود.) مصاحبۀ دو ساعته مـیگذارد. دراین مصاحبه منصور حکمت با همان نامـی کـه درمطلب معروف نیمروز(ژوبین رازانی) آمده بود، خود را معرفی مـیکند، از زمـین و آسمان و هر چه کـه بگویی مـیگوید، اما دربارۀ اتهام ساواکی بودنش هیچ نمـیگوید، البته مصاحبه کننده نیزدر این رابطه ساکت هست و ازاوهیچ نمـیپرسد.
۱۱- اما ازهمـه مـهمتر و اساسیتر اینکه، منصور حکمت، بـه عنوان رهبرحککا درون کنگرۀ دوم حککا درون سال ۱۹۹۸، به منظور اولین بار درون تاریخ کمونیسم بین المللی و حتی اکثریت احزاب سوسیـال دمکرات کـه خیـانتشان بـه طبقۀ کارگر، برمـیگردد بـه سال های ۱۹۱۴-۱۹۱۲، طبقۀ کارگر ایران را از حزب بـه نوعی اخراج مـیکند و یـا حزبی را کـه باید حزب کارگران آگاه و انقلابی باشد کـه خود منصور حکمت و دیگررهبران، رندانـه و به سبک نان بـه نرخ روز خوران، بارها و در مقاطع مختلف روی نقش این طبقه تأکید کرده بودند، ازکارگران محروم مـیکند و به جای کارگران روی بـه سکولارها یعنی فرزندان درس خواندۀ طبقات دارا مـیآورد و مـیخواهد کـه با پنج درصد مردم ایران کـه درزمان اعلامش بـه قول خود منصور حکمت ۳ مـیلیون نفربرآورد شده بودند، قدرت سیـاسی را بـه گیرد و واقعا بـه گفته اش کـه اعلام کرده بود کـه حزب کمونیست کارگری مـیباید بـه حزب یک پایـه تبدیل شود، عمل مـیکند، منتها نـه حزب طبقۀ کارگر، بلکه آنرا بـه حزب سکولارها ی طبقۀ استثمارگر تبدیل مـینماید. البته، این عدد ۳ مـیلیون نفری، مدتی بعد، توسط کادرهای دیگر بـه ۱۰ هزار، چند هزار نفر و حتی بـه یک نفر هم رسید. با این «کفر گویی» های منصورحکمت بعنوان «یک عابر بیگناه درون جامعه» سند تئوریک عبوریت حککا از طبقۀ کارگر فراهم شد کـه هیچگاه درعمل حزب این طبقه نبود که تا جوازب کاسبکارانـه، دربازارمکارۀ بورژوازی را بیش از پیش فراهم آورد. کمونیسمـی کـه ازبدو موجودیت یـافتنش «شبح کمونیسم همۀ نیروهای اروپای کهنـه(۱)، درتهاجمـی مقدس به منظور تار و مار این شبح، متحد شده اند: پاپ و تزار، مترنیخ و گیزو، رادیکال های فرانسه(۲) و پلیس های آلمان.»
کو آن حزب اپوزیسیونی کـه ازحزب حکومتیـان مخالفش، دشنام کمونیست نخورده باشد، و کو آن حزب اپوزیسیونی کـه داغ اتهام کمونیسم را بـه مخالفان پیشرو، همچنان کـه بر مخالفان مرتجع خود، نزده باشد!؟» مانیفست کمونیست- مارو انگلس- ۱۸۴۸.آری، کمونیسمـی کـه حتی شبح آن، این چنین مورد نفرت و بیزاری سرمایـه داران و تمامـی نمایندگان آنـها بود، درون حککا بـه حزب وجریـان مورد علاقه بورژوازی جهانی- تو بخوان امپریـالیستهای تشنـه بـه خون طبقۀ کارگر درون سطح جهانی و بویژه کارگران آگاه و کمونیست تبدیل شد کـه کادرهایش اجازه یـافتند داخل سالنـها و مراسمـهای بین المللی همـین سرمایـه داران شده و باصطلاح علیـه سیـاستهای جنایتکارانۀ جمـهوری اسلامـی سرمایـه داری بـه پروپاگاندا بپردازند و یـا بـه قول حمـید تقوائی لیدرکنونی حککا، گزارشگران وسائل دسته جمعی جهان سرمایـه داران از قبیل سی ان ان و بی بی سی، سرودست بشکنند کـه با لیدرهایش(مـینا احدی) مصاحبه نمایند. حزبی کـه باید جنگ طبقاتی برعلیـه سرمایـه داران را سازمان مـیداد بـه مع یورشـهای نیروهای نظامـی شان بـه اقصی نقاط جهان( افغانستان منصور حکمت ، لیبی- حمـید تقوائی) مبدل شد! حتی لیدر چند ماهه اش کوروش مدرسی اعلام کرد کـه «…هر نیرویی کـه وارد منطقه شود، حتما روی ما حساب کند، زیرا کـه ما، بنا بـه گفته ی منصور حکمت بزرگترین حزب سکولار و ضد اسلام سیـاسی منطقه ی خاورمـیانـه هستیم»، بیـان از ذهن، سخنرانی کوروش مدرسی پالتاک اولین سال بعد از مرگ منصور حکمت، درون جواب ناناز خانم سلطنت طلب.( همزمان با تسخیرعراق ۲۰۰۳ مـیلادی بوسیله ی نیروهای نظامـی دولت ایـالات متحده آمریکا و دوستانش درون پیمان ناتو، دو ترجمـه و یـا دو نوشته درون سایت روزنـه- سایت جانبی حککا از دو نویسنده هندی تبار و باصطلاح کمونیستی درج شده بود کـه در یکی از آنـها عبارتی با چنین مضمونی آمده بود: » دولت آمریکا که تا سال ۱۳۵۷ کـه رژیم شاهنشاهی درون ایران برقرار بود، روی حزب توده ی ایران حساب باز کرده بود و اکنون روی حزب کمونیست کارگری ایران حساب باز کرده است. خانم ناناز هم سؤالش را درون این رابطه و پس از گفتن این عبارت طرح کرد و کوروش مدرسی هم، جواب بالا را داد».
۱۲- حککا، اولین جریـان باصطلاح کمونیستی، درون چپ ایران هست که سازمان «امُسلم»، یعنی قدیم مسلمان را موجودیت مـیدهد. چنین سازمانی مـیتواند اعضایش اکنون مسیحی، یـهودی و غیره نیزباشند، فقط نباید علنا، مسلمان و مع اسلام باشند، زیرا کـه اعضا حککا راانی تشکیل مـی دهند کـه فقط یک درخواست عضویت پر مـی کنند و بعد هم ماهانـه ۱۰۰ کرون سوئدی را، بعنوان حق عضویت مـی پردازند. زیر چتر چنین نام هائی هست که قادر مـیگردد با نئوفاشیست ها و نئونازیستهای اروپایی- آلمانی -برای مبارزه با باصطلاح اسلام سیـاسی همکاری کند. یکی از اسناد همکاری شان را نشریۀ هفته درون شماره ۳ خویش منتشر کرده است. حککا، حزبی مـیگردد کـه آذر ماجدی همسرمنصورحکمت، درون زمان حیـات رهبر- منصور حکمت- وعضو دفتر سیـاسی آن با مـینا احدی دیگر عضو دفتر سیـاسی، با حضور شیرین عبادی مع اسلام راستین محمدی، هواداراسلام سید محمد خاتمـی، رئیس جمـهور وقت ایران و مـهناز افخمـی تنـها نمایندۀ زن مجلس ملی ایران در زمان شاه، جلسه ترتیب مـیدهند – سال ۱۹۹۹ و به قول همان صفا حائری (قابل ذکراست که تا آنجا کـه من اطلاع دارم، صفا حائری درون رابطه با حککا فقط دوکارنمود. الف- مصاحبۀ معروف با منصور حکمت و ب- گزارش تهیـه از چنین جلسه ای- جلسۀ اول نشریۀ مدوسا- نشریۀ سازمان زنان حککا بـه سردبیری آذر ماجدی)، هنگامـی کـه شیرین عبادی از اسلام ناب محمدی دفاع مـیکند و مـهناز افخمـی از نظام شاهنشاهی، مدعوین که اکثریت بالاتفاق از اعضا و کادرهای حککا بوده اند، دست مـیزنند و چنان تشویق مـیکنند کـه مأمور موساد- آقای صفا حائری مـینویسد: «من دمکرات تراز کمونیست های کارگری ندیده ام»، همـین سازمان زنان، امروزه بـه رهبری مریم نمازی را مـی بینیم(البته، چندی قبل اعلام شد – مریم نمازی جدا شد) بهمراه فمن های اوکراینی وغیره، آلت ی- شان را نشان رهگذران مـیدهند و با این کار فکر مـیکنند و یـا بدرستی گفته باشم، وانمود مـیکنند کـه فکر مـیکنند، با اسلام سیـاسی و جمـهوری اسلامـی سرمایـه داری مبارزه مـینمایند. حزب کمونیست کارگری حزبی هست که بیـانیـه مـیدهد و سازمان مجاهدین خلق ایران را کـه نیروی سناریوی سیـاه ( نوشتۀ های منصور حکمت- «رؤیـاهای ممنوعه مجاهد»، «بحث سناریوی سیـاه، سناریوی سفید، ۱۹۹۵»، مـینامـید)، ۴ و ۵ سال بعد، سازمان مجاهدین خلق ایران را با همان سیـاست و حتی راست تر (دعوت از جان بولتون کـه سفیر دولت آمریکا درون زمان حمله بـه عراق درون سازمان ملل متحد بود و رئوسای سابق سازمانـهای امنیتی آمریکا و عربستان و نخست زمان جنگ بر علیـه عراق اسپانیـا اذنار از معان جنگ بر علیـه عراق، یکی از اعضای مثلث اروپایی مع این جنگ بـه مجالسش و…)، از نیروهای اپوزیسیون مـینامد کـه اینجا و آنجا مـیتوان با او همکاری کرد. نامـه نوشتن بـه این و آن و از جمله دکتر حسین لاجوردی کـه به باور من، جاسوسی بیشتر نبوده و نیست و لیبرال طرفدار خاتمـی خانبابا تهرانی و… اصولا درون آن مقطع، یعنی ۱۹۹۸ که تا چند سال بعد از ۲۰۰۰ درون نزد حزب کمونیست کارگری، ۳ نیروی سیـاسی درون اپوزیسیون ایران بودند کـه مـی توانستند با همدیگر همکاری کرده و جمـهوری اسلامـی را سرنگون نمایند کـه عبارتند از: حککا، سلطنت طلبان – ناسیونالیستهای پروغربی- و سازمان مجاهدین خلق ایران- شورای ملی مقاومت- و دیگر نیروها یـا درون جبهه سناریوی سیـاه بودند و یـا هیچ نبودند. امروزه و بعد از چند سال با نیروهای دیگر باصطلاح چپ و کمونیست جلسه، حتی جلسۀ وحدت برگزار مـیکند. مـیخاییل ماکیـاولی، کـه در قرن ۱۴مـیلادی درون ایتالیـا مـی زیست، بـه عنوان اولین فیلسوف و نویسندۀ طبقۀ بورژوازی مـیشناسند. اوکتابی دارد بـه نام شـهریـار- پرنس- کـه در آن نوعی اصول سیـاسی را تشریح مـیکند کـه یک سیـاستمدار موفق و خوب این طبقه مـیتواند و یـا حتما رعایت نماید. درون این نوشته بـه جز اینکه اعلام مـی شود: «هدف وسیله را توجیـه مـی کند» تزمعروفش این هست که: «بهترین سیـاستمدار، آن سیـاستمداری هست که خود را آنطور نشان مـی دهد کـه دیگران مـی خواهند کـه باشد و نـه آنطور کـه هست.»، بـه باورمن این رهنمود ماکیـاولی، اعمال و کردار رهبران و لیدرهای احزاب کمونیست کارگری و کلا طیف نشأت گرفته از اتحاد مبارزان کمونیست (حزب کمونیست ایران و کومـه له) را که تا کنون تعیین کرده هست و مـیکند و نـه یک سیـاست کمونیستی کـه به قول لنین: «با وسایل نا مقدس بـه اه مقدس نخواهید رسید» یعنی اینکه هدف وسیله را توجیـه نمـیکند و به قول گرامشی نقاد همان اثرماکیـاولی کـه نقل قول بالا نیز ازاوست، بـه نقل از سقراط، فیلسوف عهد کلاسیک یونان: «بهترین سیـاستمدار، آن سیـاستمداری هست که خود را آنطورنشان مـی دهد کـه هست و نـه آنطور کـه دیگران مـیخواهند.»، یعنی این جریـان، اگر از روی عملکرد و پراتیـه حرف و برنامـه های کاغذی، قضاوت شود کـه شیوه ی قضاوت کمونیست هاست، این جریـان و احزاب ، یک جریـان کامل و آگاهانـه ی ضد کمونیستی است، زیرا کـه «کمونیسم حرکت طبقۀ کارگر به منظور لغو شرایط موجود است.» مارو انگلس، نقد ایدئولوژی آلمانی- ۱۸۴۵. یعنی کمونیسم درون ضدیت با سرمایـه داری مـیباشد و نـه دوست دولت های فخیمـه سرمایـه داران کـه صد ها مـیلیون بلکه بیشتراز یک مـیلیـارد کارگر و زحمتکش زن و مرد و… را که تا کنون و در سراسر جهان کشته اند. چنین کمونیسمـی نمـی تواند با طبقه سرمایـه دار و نیروها و احزاب و دولت هایش کـه باید براندازد، متحد شود و ازحملات نیروهای نظامـی اش کـه مرگ مـیآفرینند و ویرانی بـه بار مـیآورند و جهان را درون لبه نیستی و نابودی قرار داده اند، بـه دفاع برخیزد، ابدا!
۱۳- کسانی چون منصور حکمت و احزاب منتسب بـه گرایشی کـه او و دوستانش( منصورحکمت، ایرج آذرین و حمـید تقوائی کـه من آنـها را ۳ یـار هم دانشگاهی لندن نامـیده ام) مانند احزاب کمونیست کارگری و… نشان مـی دهند، اگراز روی موضع گیری ها ی سیـاسی و پراتیک شان قضاوت شوند، از همان لحظه های اولیـه باوری بـه نیروی طبقاتی کارگران نداشته اند و این ازعدم برخورد شفاف با فعالان اولیۀ سهند درون فروردین ۱۳۶۰، فرستادن جاسوس بـه مـیان نیروهای دیگر چپ، بـه محفلیسم روی آوردن، یـا با اعلام حزب کادرها درون سال ۱۳۶۱ و تشکیل آن درون سال ۱۳۶۲، کادرهایی کـه اکثریت آنـها ربطی بـه طبقۀ کارگر نداشتند. دیده مـی شود اما، هیچکدام از این اعمال و موضع گیری ها و حتی گفته های رهبران و لیدرهای این جریـان از روی بی اطلاعی و بی دانشی نبوده است، بلکه همۀ آنـها از روی آگاهی – آگاهی طبقاتی (منافع مادی گاهی چون پردۀ ساتری عمل مـیکند کـه نمایندگان طبقات بالا را از دیدن واقعیت محروم مـیکند- نقل بمعنی کارل مارکس)، انجام گرفته اند. مثلا درون اول بـه بهانۀ مبارزه با خلق گرائی، مبارزه با هر چه انقلابیگری بود را مد نظر داشتند و پیش بردند، زیرا کـه رهبران این جریـان و مخصوصا منصور حکمت، حمـید تقوائی و ایرج آذرین، با خواندن آثار مارو انگلس و با آگاهی از مواضع آنـها نسبت بـه مبارزۀ طبقاتی و کمونیسم، دست بـه چنین اعمال خفت آوری زده اند، بنا بر این جزاپورتونیستهای نفوذی خرده بورژوا و بورژوازی، نام دیگری نمـی توان برآنـها نـهاد. به منظور این هست که بـه نظر من، نباید این جریـان را بـه عنوان یک جریـان مثلا اکونومـیست درون طبقۀ کارگر و حتی درون چپ انقلابی و غیره طرح کرد و به آن پرداخت، بلکه حتما به عنوان یک جریـان اپورتونیستی و موذی، مأمور و «معذور»، افشا نمود که تا بتوان از درون چپ ایران طرد کرد. این جریـان را مـیباید مانند و حتی بدترازحزب توده ی ایران شناخت و شناساند. چون اگر حزب توده ی ایران مبارزه با فاشیسم و دیکتاتوری را بـه نام کمونیسم و یـا سوسیـالیسم علم کرد، اینـها با بهانـه ی مبارزه با اسلام سیـاسی همکاری با امپریـالیسم و فاشیست ها اروپائی را مُد روزد و تا آنجا پیش رفتند کـه از جنگ هایشان بـه عناوین مختلف و بهانـه های گوناگون بـه دفاع برخاستند. بعنوان نمونـه، منصورحکمت درون اول سعی کرد بـه جنگ درون خاورمـیانـه مشروعیت دهد. به منظور این او، اول یک جنگ امپریـالیستی را کـه سرمایـه بدان نیـازمند بود را، درسری مقالات ۴ گانـه اش بـه جنگ بین تروریستها تبدیل کرد که تروریست ها برگ ساتر بودند و بهانـه ای بیش نبودند و نیستند. او حتی این را یک زورآمائی با اسلام سیـاسی نامـید» درون تحلیل نـهایی این زورآزمائی با اسلام سیـاسی است.» مقاله دوم – دنیـا بعد از ۱۱ سپتامبر- جنگ بین تروریستها و بعد درچند سطر پایینتر نوشت: «اما سرنگونی طالبان توسط ارتشـهای خارجی بخودی خود محکوم نیست.» و اینکه ما، دراین جنگ بی موضع نیستیم با همـین ترفندها بود کـه نیروهایش را از تظاهرات های ضد جنگ اول بیرون کشید. حتی شخصی مثل فاتح شیخ الاسلامـی کـه آن زمان سردبیر نشریـه انترناسیونال هفتگی و عضوی از رهبری حککا بود، درون یک مصاحبه با رادیو همبستگی، درشـهری درون جنوب سوئد- مالمو، نیروهای تظاهر کننده برعلیـه جنگ را سعی کرد کـه طرفدار طالبان و اسلام سیـاسی . رژیم بعث معرفی نماید. راستی، مگرجنگ برعلیـه عراق را، بـه بهانـه دیکتاتور بودن صدام حسین، رژیم بعث و داشتن سلاح کشتار جمعی و همکاری اش با تروریستها و… شروع ند؟ حتی امپریـالیستها جنگ اول جهانی را هم بـه بهانـه کشتن ولیعهد صربستان شروع د. آیـا هیچ کمونیستی آن جنگ را بـه همـین نام نامـید؟ آیـا درون تاریخ سرمایـه داری، هیچگاه جنکی را سرمایـه داران اعلام کرده اند کـه برای منافع خودمان و دفاع از باقی ماندن سیستم سرمایـه داری استثمارگر شروع مـی کنیم؟ درون باره جنگ ها کمونیستها براین باورند که: «جنگ ادامـه سیـاست بـه شکل دیگری است. سیـاست فشرده اقتصاد است.» اما، حمـید تقوایی از یورش نیروهای نظامـی دولت های سرمایـه داری امپریـالیستی- نیروهای پیمان نظامـی ناتو- بـه کشور لیبی خیلی با صراحت بیشتری بـه دفاع برخاست. او حتی، ورود سربازان ناتو بـه پایتخت لیبی را بعنوان پیروزی انقلاب مردم لیبی نامـید و به مردم لیبی تبریک گفت. چرا؟ بـه نظرمن، اساسا بـه دلیل گذشت زمان و جا افتادن – جنگ بین تروریستها و ضد دیکتاتورها درون اذهان عمومـی، گرفتن پول و پله بیشتر و نیز، داشتن رقبای جدیدی بود کـه پیدا کرده بود. حککا از هم پاشیده بود و دو حزب دیگربه نام های حککا- حکمتیست و اتحاد کمونیسم کارگری تشکیل یـافته بودند و حتی گروه های کوچکی بعنوان پیروی منصور حکمت موجود بودند. او درون یک مصاحبه با تلویزیون حزبش چنین مـی گوید«به نظر من، بطور خلاصه مردم درون لیبی خیلی فعالتر، بخصوص درون سطح یک مبارزه نظامـی با نیروهای سرکوبگرعرض اندام د… من فکر مـیکنم خیلی بیشتر از مصر و تونس ما شاهد تداوم انقلاب درون لیبی بـه این معنا خواهیم بود». چنین وقیح چهی مـیتواند از یورش نظامـی – پیمان ناتو- و ویرانی یک جامعه دفاع نماید؟ آیـا جز یک دست آموزمـی تواند،چنین سخن بگوید؟ قضاوت با کارگران است!
حمـید تقوائی باز درون مصاحبه خود بـه نام «در نگاه روز- درون باره لیبی درون مورد دخالت ناتو و به دفاع ازآن گفت:«… درهرحال با هر نیتی کـه دخالت کرد از این نقطه نظراجازه داد کـه انقلاب لیبی ادامـه پیدا کند. … دراین مدت هم با بمباران هوائی، با کمکهای دیگری، ناتو علیـه قذافی فعال بود.»، این درزمانی گفته مـی شود کـه لیبی بـه ویرانـه ای تبدیل شده هست و سربازان ناتو ۷۰ هزار انسان را کشته اند و گروه های تروریستی اسلامـی سراسر لیبی را بـه جهنم واقعی تبدیل کرده اند و اینـها را همـه وازجمله خود او نیزدیده اند.
مـی دانم کـه هنوزانی مثل ایرج آذرین ومخصوصا رضا مقدم، آشکارا بـه این وقاحت و پستی تن نداده اند، اما با پشتیبانی ضمنی ازمـیرحسین ، رهنمود بـه ادغام شدن طبقه ی کارگردر ۱۳۸۸ بـه رهبری مـیرحسین نخست وزیر سال های ۱۳۶۰ که تا ۱۳۶۸ یعنی دهۀ جنگ «نعمت الهی- خمـینی»، دهۀ اعدام ها، قتل عام ها و تجاوزات دستۀ جمعی بـه ان نوجوان درون زندانـها و شیخ اصلاحات و تشویق طبقۀ کارگر بـه رد استراتژی تشکل محور و شرکت درون توده ای- تو بخوان سبز، بـه بهانـه رسیدن بـه دمکراسی «پایدار» و برگزیدن استراتژی و یـا سیـاست مطالبه محور و به جای تشکل محور وکنار گذاشتن تلاش به منظور حزبیت یـافتن طبقۀ کارگر کـه مـهمترین و اساسی ترین وسیله آمادگی به منظور رهایی طبقه ی کارگر ازاستثمار مفرط ، بدبختی، فلاکت، نکبت موجود و کشتاری هست که بوسیله نظام سرمایـه داری امپریـالیستی با دولت های خونمک براین طبقه و توده های وسیع زحمتکش تحمـیل شده است، مـیباشد. آنـها نیز، بطور واقعی، نشان داده اند کـه ازچنان پتانسیلی برخوردارهستند، مگر اینکه یک بُرش عمـیق از گذشتۀ خویش بـه انجام رسانند.آیـا چنین مـی کنند، بعید مـینماید! مخصوصا بـه ایرج آذرین گوشزد مـیکنم کـه بگوید، مسئله ای کـه با من، درون شـهر محل اقامت اش طرح کرد، مبنی براینکه ناتو بـه او پیشنـهاد مشاور نیروهای نظامـی اش درون یوگسلاوی را داده هست و او رد کرده، ولی چند وقت بعد بـه کشور کانادا و دانشگاه معروف مونترآل، بـه مدت یک هفته، رفت را، تشریح کند!
۱۴- درون خاتمـه، بـه راستی آیـا نباید پرسیده شود کـه در دوره ای کـه این سه یـار (منصور حکمت، حمـید تقوایی و ایرج آذرین) درون خارج از کشور بودند، درون چند که تا از اعتراضات ضد سیستم سرمایـه داری امپریـالیستی، ضد جنگ ویتنام، ضد کشتار دولت های سرمایـه داری امپریـالیستی و یـا ضد دیکتاتوری مثلا محمد رضا شاه پهلوی شرکت داشته اند؟ که تا آنجا کـه من توانستم با پرسش ازهمدوره ای های شان، مثلا درانگلستان اطلاع حاصل کنم و همچنین از خواندن زندگی نامـه هایشان، شرکت کـه نداشته اند، هیچ، بلکه حتی بـه گفته یکی از هم دوره ای هایشان درون لندن، مخالف هم بوده اند و به مخالفت ساده هم قناعت نمـید بلکه دانشجویـان و… تظاهرکننده را لو هم داده و برایشان درد و سر مادی و غیر مادی درست مـیکرده اند. درون زندگینامـه ی منصور حکمت(ژوبین رازانی) و حمـید تقوایی بـه تناقضی بر خوردم. درون زندگینامـه منصور حکمت آنـها درون بازگشت از انگلستان هسته سهند را ایجاد مـیکنند کـه به گفته یکی از زندانیـان سابق سیـاسی و عضو هسته سهند، دروغ محض است، ولی درون زندگینامـه حمـید تقوایی از گروهی بـه نام آذرخش صحبت درون مـیان است. درهردو زندگینامـه اثری از شرکت شان درون آن سال های پرجنب و جوش- جنگ ویتنام و مبارزات ضد آن و… درون مبارزات خارج از کشورعلیـه دیکتاتور ایران، خبری نیست. فقط درون زندگینامـه حمـید تقوایی نوشته مـی شود کـه آنـها بحث های اولیـه را درون خانـه مـیترا- همسرحمـید تقوایی و حمـید تقوایی ادامـه مـیدادند که تا اینکه ساختمانی را به منظور ادامـه این بحث ها کرایـه مـیکنند بـه عنوان لوکال. زندگینامـه ایرج آذرین را پیدا نکردم. درون یک مطلب دیگری»درباره من» – زندگی نامـه مختصر من- صفحه فس بوک منصور حکمت بـه این » شـهرت او بیشتر بـه علت بیش از سی سال مبارزه درون احزاب مختلف درون صحنۀ سیـاست ایران و ایجاد جریـان جدیدی درون چپ ایران نـه فقط درون مخالفت با رژیم سلطنتی و جمـهوری اسلامـی، بلکه تقریبا درون نقد همۀ جریـانات چپ مرسوم آن روزگار درون ایران است.»، درون اینجا یک زرنگی خاصی بکار رفته است، رژیم سلطنتی سرنگون شده بود کـه آقای حکمت مطرح مـیشود، درون زمان دانشجویی هم کـه در خارج از کشور، خبری از مبارزات او و دوستانش نیست، او درون کجا؟ و چگونـه؟ بر علیـه رژیم سلطنتی مبارزه کرده است؟ هیچنمـیداند. اما و این اما مـهم است. آقای منصور حکمت، فرزند یکی از اساتید دانشکده افسری درون زمان شاهنشاه آریـامـهر!!، درون سال های اوایل دهه پنجاه کـه در دانشگاه شیراز دانشجو بوده است، بـه وسیله ساواک دستگیر و به زندان مـیافتد و خیلی زود هم آزاد مـیشود و بعد هم عازم ایـالات متحده آمریکا و بعد از آنجا بـه دانشگاه های لندن نقل مـیکند و هیچ خبر، حتی شرکت درون یک تظاهرات، کوتاه ترین نوشته و گفته از او، درون رابطه با مبارزه ضد سلطنتی موجود نیست. البته، درون اواخر دهه ۱۹۹۰ با انتشار مطلبی درون نیمروز کـه نام و مشخصات منصور حکمت (ژوبین رازانی) را اعلام کرده بود، همـین زندان رفتن را، درون دانشگاه شیراز مـیبینیم کـه او قول همکاری با ساواک را مـیدهد.
جمع بندی نمایم: جریـان و افرادی کـه در جلد کمونیست و مخصوصاانی همچون منصور حکمت و حمـید تقوایی و امثالهم با آن سابقه مشعشعی کـه داشته اند و من سعی کردم که تا آنجا کـه اطلاع داشته و یـا اطلاع یـافته ام، درون اینجا مختصری را بنویسم، بـه باور من، جز جریـان و افراد اپورتونیست، مزدور و نفوذی از طرف طبقۀ سرمایـه دار امپریـالیستی درون طبقۀ کارگر ایران نمـیتوانند باشند. البته، من از حدود۶ ماه بعد از تأسیس حزب کمونیست کارگری ایران که تا سال ۱۹۹۹ با حککا و از تأسیس اتحاد سوسیـالیستی کارگری که تا سال ۲۰۱۱ با این تشکل همکاری داشته ام و طبیعی هست که درآن مدت هم نمـیتوانستم از تمام اعمال و رفتار سران این دو تشکل با خبربوده باشم.
موخره- جنگ طبقاتی!
جامعۀ کمونیستی ، جامعه ایست کـه این شعار را بر پرچم خود حک کرده باشد: از هربه قدر نیرویش کار و بهر بـه قدر نیـازش داده مـی شود.
از مقدمۀ انگلس بر جنگ داخلی درون فرانسه- نوشتۀ کارل مارکس
«در تلقی فیلسوفان، دولت «تحققِ فکرت» یـا ملکوتِ خدا درون روی زمـین هست که بیـان فلسفی بـه خود گرفته است، قلمرویی هست که حقیقت و عدالت جاودانـه درون آن تحقق مـی یـابند یـا حتما بیـابند. و ارجگذاریِ خرافی گونۀ دولت و هر آن چه بـه دولت مربوط مـی شود از همـین جا سر چشمـه مـی گیرد و ریشـه گیری این احساس درون وجود همگان بـه ویژه از آن رو آسان تر مـیشود کـه همۀ ما، از همان دوران شیرخوارگی، با این تصور خو مـی گیریم کـه همۀ امور و همۀ منافع مشترک جامعه بـه طور کلی، جز بـه شیوه ای کـه تا کنون صورت گرفته، یعنی جز بـه دست دولت و مراجع اقتداری کـه نان دولت را مـی خورند، بـه صورت دیگری نمـی توانند تنظیم و اداره شوند. چندان کـه مردم گمان مـی برند حال کـه توانسته اند اعتقاد بـه پادشاهی موروثی را کنار بگذارند و به سر جمـهوریِ دمکراتیک قسم یـاد کنند، گامـی بـه راستی معجزه آسا برداشته اند. درون حالی کـه دولت، درون واقعیت امر، چیزی جز ماشین سرکوبِ یک طبقه بـه دست طبقه ای دیگر نیست و این حقیقتی هست در جمـهوری دمکراتیظام پادشاهی، هر دو، بـه یک سان مصداق دارد؛ خلاصه این که، دولت، درون بهترین حالت، شرّی هست که پرولتاریـا پیروز درون پیکار به منظور به دست آوردن سلطۀ خود، آن را [از گذشته] بـه ارث مـی برد، شری کـه پرولتاریـا، درست مانند کمون پاریس، از مضار آن درون کوتاه ترین زمان رها نخواهد شد مگر آن گاه کـه نسل تازه ای از مردم، کـه در شرایط اجتماعیِ تازه و آزادانـه ای بـه بار آمده اند، چندان توانائی بیـابند کـه بتوانند تمامـیِ این زبالۀ بر انباشته ای را کـه دولت نام دارد بروبند و از پیش پای خود بردارند.
سوسیـال دمکراتِ عامـی، کـه اخیرا واژۀ دیکتاتوری پرولتاریـا دو باره بـه گوش اش خورده، از شنیدنِ آن بـه وحشتی سلامت بخش دچار شده است. بسیـار خوب، آقایـان، خیلی مایلید بدانید این دیکتاتوری چه گونـه چیزی است؟ نگاهی بـه کمون پاریس بیندازید، خواهید دید کـه این همان دیکتاتوری پرولتاریـاست.
لندن، بیستمـین سالگرد کمون پاریس
۱۸ مارس ۱۸۹۱ -فردریش انگلس».
اما خصلت های اساسی کمون:
الف – همۀ مقامات از ذیل که تا رأس انتخابی بودند. ب- همۀ انتخاب شوندگان بوسیله انتخاب کنندگان قابل عزل،هر وقت انتخاب کنندگان مقتضی بدانند. ت- حقوق و مزایـای تمامـی مقامات کمون، همان مزایـای و دستمزدی هست که بـه یک کارگر پرداخت مـی شود. ث-کمون فقط مؤسسه قانونگزاری نبود، بلکه مجری قوانین خویش نیز، بود درون کمِون مذهب و محل تولد افراد – خدا و ملت- هیچگونـه دخالتی نداشتند. مذهب یک امر کاملا شخصی افراد شمرده شد. حقوق و مزایـای متوّلین مذهب، نـه از اموال عمومـی، بلکه از نذوراتِ باورمندان بـه همان مذهب پرداخت حتما مـی شد. اما، دولتی چنین درون صورتی قابل تحقق و دوام هست که پرولتاریـا قبل از آن دستگاه دولت قبلی را کاملا درهم شکسته باشد! پایـان نقل قول،
و این یعنی درهم شکستن «دستگاه دولت قبلی»، فقط درون زمانی قابل تحقق هست که قبل از آن :
الف- پرولتاریـا خود را متحد و متشکل درون تشکلات مستقل طبقاتی- توده ای نموده باشد که تا قادر گردد کـه بوسیله این تشکلات نبرد طبقاتی جاری و همواره موجود بین خود و طبقه ی سرمایـه دار و دولت «دستگاه دولت قبلی» با ارتقا و تبدیل آن بـه یک جنگ نـه پنـهان و نـه مقطعی و اینجا و آنجا، بلکه یک جنگ تمام عیـار و سراسری – جنگ داخلی- که تا درهم شکستن دولت قبلی کـه موجودیت بـه دیکتاتوری پرولتاریـا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان متحدش به منظور مرحله گذار از سرمایـه داری بـه کمونیسم هست را، ادامـه داده و آنرا بـه پیروزی رساند، چنین پیروزی به منظور کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست بـه معنی پیروزی انقلاب قهری کمونیستی مـی باشد.
ب- مـهمترین و اساسی ترین تشکل پرولتاریـا به منظور آماده خود بـه عنوان یک طبقه به منظور به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی کـه بدون آن نمـی توان از ایجاد یک جامعه ی کمونیستی حرفی زد، حزبِ سیـاسی پرولتاریـا – حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست – حزب مخفی و غیر علنی اساسا و مسلح مـی باشد. طبقه ی بورژوا – سرمایـه دار- دارای احزاب سیـاسی و تشکلات مختلف و بطور اساسی و مـهمتر از همـه دولت طبقاتی بـه مثابۀ نیروی سازمان یـافته ی مسلح اساسا و غیر مسلح هست و نیز، این از اولین آثار کارل مارو انگلس هست (خانواده مقدس) کـه در آن نوشته شده، با نیروی سازمان یـافته ی مادی فقط با نیروی سازمان یـافته ی مادی مـی توان مقابله کرد، دولت نیروی سازمان یـافته ی مسلح طبقه ی بورژواست و پرولتاریـا به منظور مقابله با آن بـه نیروی سازمان یـافته ی مسلح – حزب کمونیست مسلح نیـاز اساسی و ضروری دارد و بدون آن پیروزی انقلاب غیر محال و غیر ممکن است، تجربیـات مبارزه ی طبقاتی که تا کنونی پرولتاریـا نیز، بـه باور من این مسئله را بـه اثبات رسانده اند. اما حزب پرولتاریـا و نـه طبقه و طبقات دیگر بـه جای پرولتاریـا و به نام پرولتاریـا کـه از این احزاب ما امروزه یک دوجین فقط درون اپوزیسیون ایران داریم!
یک تذکر- البته شکل شورایی دولت پرولتاریـایی، شکلی همـیشگی و برای همـه جوامع موجود طبقاتی – سرمایـه داری امپریـالیستی یـا ادغام شده ی ارگانیک درون آن – مانند جامعه ی سرمایـه داری معاصر و کنونی ایران نیست یعنی ممکن هست که پرولتاریـا درون حین پیشبُرد مبارزه طبقاتی- جنگ طبقاتی- ادامـه آن که تا ایجاد دولت کارگران موفق بـه کشف و یـا حتی اختراع اشکال دیگری از دولت خود گردد کـه به قول لنین : « تئوری خاکستری است، درخت سبز زندگی است». پرولتاریـا که تا کنون دو انقلاب پیروز یعنی گرفتن قدرت دولتی داشته هست که یکی کمون پاریس، دومـی انقلاب کارگران و دهقانان و سربازان روسیـه، مشـهور بـه انقلاب سرخ اکتبر است. پرولتاریـا دو شکل از دولت را تجربه کرده است، شکل کمونی و شکل شورایی دیکتاتوری خود و اما ماهیت دو که تا یکی بوده است: دولت پرولتاریـا مسلح به منظور سرکوب مقاومت طبقه ی سرمایـه دار خلع مالکیت شده از ابزار تولید داخلی، ولی هنوز زنده و درنده خوتر شده و حفظ انقلاب درون برابر یورش نیروهای دولت های سرمایـه دار- سرمایـه داری امپریـالیستی و گسترش و تعمـیق انقلاب که تا پیروزی نـهایی یعنی جهانی و ساختن جامعه کمونیستی، زیرا کـه کمونیسم همچنانکه دشمنش یعنی سرمایـه داری جهانی است، فقط جهانی- جهانروا قابل تصور هست وگرنـه، تبدیل بـه همان لفظ مشـهور یعنی «مدینـه ی فاضله» خواهد شد. این را بـه زبان مارکسی – لنینی بـه باور من، انقلاب مداوم مـی گوییم.
اما، آیـا چنین وظیفه سترگ تاریخی را مـی توان بدون یک مبارزه ی همـه جانبه بر علیـه دشمنان کارگران و مخصوصا رویزیونیست ها و نوکران طبقه ی سرمایـه دار کـه در داخل ها و احزاب نفوذ مـی کنند و وظیفه انـهدام از درون – ستون پنجم – دشمن طبقاتی را انجام مـی دهند و در یک کلام فرزندان طبقات استثمارگر کـه آموزش دیده اند، پیش بُرد؟ بـه باور من، نـه بـه هیچ وجه! لنین درون سال ۱۹۱۵ درباره ی رویزیونیست های نفوذ کرده درون انترناسیونال دوم، چنین مـی نویسد : « جای تعجب نیست کـه در دوره ما کـه کلمات بدست فراموشی سپرده مـی شود، اصول از دست مـی رود، جهان بینی زیر و رو مـی شود و قرارها و وعده های با شکوه بـه دور انداخته مـی شود، چنین امر بوقوع مـی پیوندد. ». آیـا واقعا درون باصطلاح چپ ایران این اتفاق نیـافتاده است؟ آیـا جای انقلاب قهری کمونیستی کارگران و قیـام مسلحانـه، انقلاب زنانـه، انقلاب انسانی، گرفتن قدرت سیـاسی از جانب پرولتاریـا از راه های مسالمت آمـیز، جای دیکتاتوری پرولتاریـا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان، آزادی، برابری، حکومت کارگری و مخصوصا جای حزب طبقاتی پرولتاریـا – حزب کارگران آگاه- حزب جامعه، حزب شخصیت ها، حزب زنان ، حزب کودکان و اسم افراد ننشسته است؟ آیـا دمکرات طلبی و صلح طلبی بر جای کارگر کمونیست، آگاه و جنگجوی انترناسیونالیست ننشسته است؟ ، متأسفانـه، از این ها بدتر بـه وقوع پیوسته هست که مثلا، با وقاحت از دولت های سرمایـه داری امپریـالیستی و یورش نیروهای نظامـی آنـها بـه اقصی نقاط جهان حمایت شده و مـی شود و همـه نیز، با هم همکاری مـی کنند و این اعمال را با نام کمونیست و کارگر انجام مـی دهند!
کارگران انقلاب، انقلاب سرخ شما نجات دهنده هست و دیگر هیچ!
شعری از فرخی یزدی
توده را با جنگ صنفی آشنا حتما نمود
کشمکش را بر سر فقر و غنا حتما نمود
در صف حزب فقیران اغنیـا د جای
این دو صف را کاملا از هم جدا حتما نمود
این بنای کهنـه پوسیده ویران گشته است
جای آن با طرح نو از نو بنا حتما نمود
تا مگر عدل و تساوی درون بشر مجری شود
انقلابی سخت درون دنیـا بپا حتما نمود
مسکنت را محو حتما کرد بین شیخ و شاب
معدلت را شامل شاه و گدا حتما نمود
از حصیر شیخ آید دمبدم بوی ریـا
چاره آن باریـا و بوریـا حتما نمود
فرخی بی ترک جان گفتن در این ره پا منـه
زانکه درون اول قدم جان را فدا حتما نمود
فرخی یزدی
https://groups.google.com/forum/#!topic/river88/wYe8D4f-_oA
برای جنگجویـان کار علیـه سرمایـه!
بر خیزید، برخیزید
به یک صف شوید
فریـاد کشید!
ای قربانیـان نظم موجود
ای لعنت شدگان وای پایمال شدگان نظم موجود
برخیزید
تفنگ درون مشت گیرید
رو بسوی روشنائی فردا
پشت بـه تاریکی همـه گیر موجود
برخیزید
آی کارگران، زحمتکشان برخیزید!
برخیزیم
که اگر ما برخیزیم
جهان برخیزد
آنگاه همـه چیز زیر و رو گردد.
جهانی دگر
روی همـین زمـین نابرابر امروزی برپا گردد.
آری،
کارگران سراسر جهان برخیزید
راه چاره ما درون مبارزه انقلابی متحدمان است
فقط جنگ طبقاتی راه نجات ماست.
برخیزید و بر خیزید
این را فریـاد زنید
نـه خدا، نـه مـیهن نـه آقا و نـه مرز
هیچ کدام از آن ما نیستند
هیچ کدام موجودیت بالذات ندارند!
آنـها تحمـیلی اند، آری، رفقا
آنـها مصنوعی اند، این ها را بـه دور اندازیم
آنـها زاده جامعه ی طبقاتی اند
که راه رهائی را بر ما،
با همـین ها و… سد کرده اند.
برخیزید و یـه یـاوه وطن و مرز پایـان دهید
این درست کـه ما، کارگران
در مکان های مختلف متولد مـیشویم
به زبان های مختلف سخن مـیگوئیم
که رنگ هائی متفاوت داریم
با این همـه گوناگونی، ولی یک طبقه ایم
متحد گردیم و یکی شویم!
ما را یک آتش مـی سوزاند
آتش برخاسته از سرمایـه!
از حرص و آز بی پایـان سرمایـه داران.
برخیزید
ستادتان
ستاد جنگ تان
جنگ طبقاتی تان
حزب تان را ایجاد کنید.
در توزلا ی بوسنیـا هرزه گوینا
رفقایمان،
کارگران بر خاسته اند
ساختمانـهای مجلل شان، محل حیله گری های دولتیـان،
این نوکران سرمایـه، این جیره خواران سرمایـه را بـه آتش کشیده اند
شعارشان این ها است
مرگ بر ناسیونالیسم
مرگ بر مذهب
مرگ بر سرمایـه،
آنـها فریـاد کشیدند و مـی کشند،
ما مذهب نمـی خواهیم
ما ملت نمـی خواهیم،
ما فقط یک ملت داریم،
آن آزادی است.
نان است،
رهائی و مسکن است
که از ما دزدیده اید!
بر دیوار ساختمان های درون آتش خشم و نفرتشان سوخته
حک کرده اند:
ناسیونالیسم را متوقف کنید، تقسیم انسان ها را متوقف کنید
ما کارگران درون کشورهای مختلف متولد شده ایم،
آری، اما همـه ما کارگران یک طبقه ایم
تولیدگر ما هستیم.
باید همـه ما، متحد گردیم،
زیرا کـه همـه استثمار مـی شویم
بوسیلۀ سرمایـه دار استثمار مـی گردیم
و بـه بردگی مزدی کشیده شده ایم.
دیگر بس است!
این فریـاد
باید که
فریـاد کارگران
در یونان،
در اسپانیـا و
در شیلی و برزیل،
در هند و پاکستان ،
در بنگلادش و ایران و ترکیـه و مصر
در فرانسه و چین و ایـالات متحد آمریکا و…
آری، آری،
در همـه جای این دنیـای بـه خون آغشته شده
تحت سلطه سرمایـه ی حریص،
سرمایـه ی سود پرست،
سرمایـه ی جنگ طلب،
سرمایـه امپریـالیستی، شود.
رفقا! برخیزید
خیلی دیر شده است
این لاشـه گندیده سرمایـه
این قدر پوسیده
که
بویش دارد، ما را خفه مـی کند.
بنگرید کـه چگونـه ما را مـی کشند.
ما را
با بمب فسفر
با بمب اورانیوم ناقص و کامل!
با انفجار
با هواپیماهای بدون و با سر نشین شان مـی کشند
و این ها را هدیـه شان،
به ما، بـه ما بی دست و پا شده ها
دموکراسی و حقوق بشر مـی نامند
و به منظور ما دادگاه و تریبونال جهانی و ملی تشکیل مـی دهند.
به چشمانمان نگاه مـی کنند
قاضی دادگاه شان جلاد ماست.
رفقا :
ما درون تاریخ بسیـار جنگیده ایم،
باز هم مـی جنگیم،
اما چرا حتما برای آنـها،
برای منافع شان بجنگیم؟
ما حتما که بر علیـه آنـها و برای خود بجنگیم.
ستاد جهانی مان را ایجاد کنیم
دشمن ما سازمان یـافته است
دشمن ما مسلح شده هست .
ما هم حتما که سازمان یـابیم
ما هم حتما که سازمان یـابیم.
ما هم حتما که مسلح شویم
چرا که، جنگ ما، پایـان جنگ هاست!
بدون ستاد جنگ هیچ جنگی درون تاریخ که تا کنون دیده اید کـه به پیروزی رسیده باشد؟
نـه، نیست؛ نرسیده است.
رفقا! برخیزید
نعره کشید
بگوئید دیگر بس است!
دیگر بس است
برای آنـها نجنگیم
تا کی به منظور حفظ مـیهن
تا کی به منظور حفظ دین
برای این افیون ها بکشیم و کشته شویم؟
تا کی هم طبقه ای هایمان را بکشیم؟
ما هیچ مرز پر گوهر
ما را هیچ مرز پر از خون
و پر از جنون
شایسته نیست،
ما مرز با سیم خاردار نداریم.
باید این مرزها
این زندان ها را درهم کوبیم.
رفقا!
سرمایـه را ببینید
نـه مـیهن دارد و نـه!
مرز بـه رسمـیت مـی شناسد،
به هر جائی کـه سود بیش هست،
به هرجائی کـه نیروی کار ارزان ماست
سرازیر است
با سربازان مسلح
با پرچمـی بر پشت و
با سرود مـیهن پر گل و پر رود با مرزهای …
بر زبان جاری شده
منگ و مست شده
برادران و انمان
فرزندان و پسرمان.
آنـها! سرمایـه داران
با آخوند و کشیش
با روزنامـه نگار و پروفسورهای دانشگاه هایشان
با رادیو و تلویزیون
یـا که
با افیون مذهب و مـیهن منگ کرده اند،
کرخت کرده اند.
رفقا!
هنگامـه آن است
دست درون دست
بازو بـه بازو
و با مشت های گره کرده
با دست های سلاح فشرده
به جنگ طبقاتی دامن زنیم
جنگی به منظور درهم شکستن دولتشان
جنگی به منظور خراب زندان هایشان
جنگی به منظور رهائی خویش بدست خویش
و و و
بدانیم و آگاه باشیم
که تنـها و تنـها
این جنگ این جنگ جنگ ماست.
با سرود انترناسیونال برجاری،
برخیزید، برخیزید، برخیزید،
انقلاب سُرخ راه اندازید،
رفقا !
کارگران بر خیزید
که خیلی دیر شده است.
دیگر بس هست !
فریـاد بر آوریم
بگوئیم:
مرگ بر سرمایـه
لغو باد مالکیت خصوصی
پیروز باد انقلاب قهری – کمونیستی
زنده باد کمونیسم!
تنـها راه رهائی ونجات ما!
حمـید قربانی- ۱۶ ماه مـه ۲۰۱۴
کارگران، چیز دیگری نداشتم و ندارم کـه تقدیمتان کنم، آرزویم بود و هست، همـین!
پشت جلد
از متن پیـام کارل ماربه جلسه افتتاحیۀ انترناسیونال اول سال ۱۸۶۴
«ضرورت عمل سیـاسی طبقه ی کارگر
ارتجاع اروپای قاره ای، حتی درون آمریکا و انگلستان بـه این یـا آن شکل وجود دارد.
ما حتما به حکومت ها اعلام کنیم : ما مـی دانیم کـه شما قدرت مسلحی بـه ضد پرولتاریـا هستید، ما هر جا کـه ممکن باشد بـه نحو مسالمت آمـیز و هر جا کـه لازم باشد مسلحانـه با شما مبارزه مـی کنیم.»
او درون جای دیگری از این پیـام مـی گوید: « بنا بر این فتح قدرت سیـاسی بـه وظیفۀ بزرگ طبقۀ کارگر تبدیل گشته است. بـه نظر مـی رسد طبقۀ کارگر این را درک کرده باشد، زیرا درون انگلستان،آلمان، ایتالیـا و فرانسه شاهد تجدید حیـات همزمان خواستهای مشتریز کوششـهائی به منظور تجدید سازمان سیـاسی حزب کارگران هستیم.»
اما ، تجربۀ خونین کمون پاریس لازم بود که تا او را بدین مسئله واقف کند کـه : «طبقۀ کارگر نمـی تواند بسادگی دستگاه – دولت موجود- را درون دست گیرد و از آن به منظور رسیدن بـه اه خویش استفاده کند، بلکه حتما این دستگاه را کاملا خرد کرده و دولتی نوین را بر پا دارد. به منظور این منظور طبقۀ کارگربه یک انقلاب تمام عیـار و مسلحانـه نیـازمند است.»، نقل بـه معنی از کتاب کارل مارکس- جنگ داخلی درون فرانسه- خطابۀ سوم درون شورای انترناسیونال اول بـه تمام اعضاء درون اروپا و آمریکا- ۱۸۷۱.
«از مارکسیسم حرف زدن بد نیست ، عمل بـه مارکسیسم دشوار است.»، سعید سلطانپور بـه نقل از امـیر پرویز پویـان- روزنامـه کار شماره۱۲، ارگان سازمان چریک های فدائی خلق ایران، سوم خرداد ۱۳۵۸، من این گل را مـی شناسم!
۲۴ اکتبر ۲۰۱۸ – اسپانیـا- حمـید قربانی
پایـان
امتیـاز بدهید:
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
[تخلیه دانشگاه مونترال درپی تهدید دانشجویان مسلمان]نویسنده و منبع: eshtrak | تاریخ انتشار: Thu, 10 Jan 2019 05:40:00 +0000