ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی

ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی به - 4 | گیل پیک ، مجله تفریحی - آرشیو 1395 | شلوار و همـه از on Instagram - mulpix.com | آستارا نیوز - مطالب اردیبهشت 1394 |

ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی

به - 4

دعواي خفن بـه اين ميگن خخخ
 

1 . به اين ميگن شوخي خرکي خفن
‎5 دسامبر 2016 ... ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی شوخی خرکی بـه این مـیگن (توی رختخواب) - آپارات 28 ا کتبر…,به اين ميگن شوخي
خرکي خفن ... ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی بـه این مـیگن شوخی خرکی :) · 01:15 شوخی وحشتناک خفن و خرکی با زن .
.. 5 . ... شوخي خرکي بـه اين ميگن خخخ - ریو ... +18 - جدید - دعوای .
 

2 . به این مـیگن شیر زن خخخخ - آپارات
‎3 مارس 2015 ... barbod بـه این مـیگن شیر زن خخخخ خنده دار,دزد,باحال , barbod. ... دابسمش خیلی باحال
و خنده دار دعوای خفن زن و شوهری! سوار طوفان. 749 بازدید. 0:10 ...
 

3 . به این مـیگن دعوا..... - آپارات
‎12 نوامبر 2014 ... B-E-S-T www.aparat.com/behnamgo...ادرس کانالB-E-S-T..به این مـیگن دعوا.....اینجا
چه خبره...دعوای گروهی خونین درون روسیـه بر سر مسائل کاری!!!!!!! بـه ...
 

4 . به این مـیگن دعوا - آپارات
‎22 دسامبر 2014 ... hafez بـه این مـیگن دعوا دعوا , دیدنی , , hafez. ... خخخخ لایک موفق باشی. hafez.
مرسی از نگاهت ... دعوای فوق العاده خفن و خوفنااک اوت فجیع.
 

5 . بهترین کلیپ های آپارات : ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی کلیپ ، ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی خنده دار ، خفن ، ، داب اسمش
‎بهترین کلیپ های آپارات : کلیپ ، خنده دار ، خفن ، ، داب اسمش. aparat98.ir.
بهترین های آپارات. Xبستن. دعوای خفن بـه این مـیگن خخخ.
 

6 . کلیپ دعوای خفن عروس و داماد!!!!! - clipp.ir مرجع بهترین های آپارات
‎کلیپ : جدیدترین ویدیوهای خنده دار , خبری و تریلر فیلم ها - کلیپ دعوای خفن عروس
و داماد! .... فیلم کتک زدن با کفش درون برنامـه زنده خخخ ... آخوند خفن بـه این مـیگن =)) ...
 

7 . دعوای ناموسی بـه این مـیگن /////:
‎کلیپ خفن از دعوای ناموسی. ... دعوای دسته جمعی بـه این مـیگن ////وحشتناک. 7680
بازدید; 0:51. یـه جک ناموسی-18+. 3190 بازدید. دعوای ناموسی بـه این مـیگن /////:.
 

8 . کتک کاری خفن بـه این مـیگن..(خودتون ببینید).....
‎کتک کاری خفن بـه این مـیگن..(خودتون ... پذیرایی از مـهمون با کتک کاری خخخ خودتون
ببینید ... بعد مـیگن خر کمـه این خرارو نگاه کنید بـه خودتون امـید وار مـیشین.
 

9 . به این مـیگن دعوای ونـه - YouTube
‎11 ژوئن 2016 ... بـه این مـیگن دعوای ونـه. ... یـه ی تو هتلی درون آنتالیـا با آهنگ کردی عربی
Persian Danc in hotel - Duration: 3:32. Asal Rad 240 views.
 

10 . کل کل نسل ها :: تـــوفانی از خنده :)
‎دهه هفتادیـا شمااااا شلوارتونو بکشین بالا پرچم واس مرحله بعدی خخخ ..... اه توروخدااز
این بـه بعد یک زمان مشخصی بدین کـه همگی باشیم اینجوری کـه خیلی بده یکی .... دهه

 

11 . شوخی های جالب و خنده دار شبکه های اجتماعی 21 خرداد 1394 - دوستی ها
‎11 ژوئن 2015 ... اس ام اس طنز، پیـامک سرکاری، جوک جدید، استاتوس فانی، لطیفه باحال ... اونوقت
برگشته مـیگه: از این مملکت حتما رفت، سقف اینجا واسه من کوتاس . ..... شما راحت
باشید ولی اجازه بدید بـه خاطر اختلاف سنی هم کـه شده من همـین ..... خخخخ خلاصه دیدم
اینجوریـاس یـه لژ ویژه ترتیب دادم ایندفعه بیـان تو کافی شاپ من قهوه بخورن.
 

12 . نشانـه های علاقه مندی یک بـه شما - مرجع سرگرمـی و فال و طالع بینی
‎17 آگوست 2013 ... آشنایی با نشانـه های علاقه یک بـه یک پسر, از کجا بفهمـیم یک ... ام اس جدید,نماز,
فال قهوه,پیـامک,پیـام های عاشقانـه,اس ام اس سرکاری,تقویت مو ... مساله اینجا هست که
بسیـاری از مردان نسبت بـه این عمل زنان بی توجه ...... داشتیم درون مورد یـه دعوا حرف مـیزدم
که یـهو من دیدم دوستم من هرچی مـیگم بهم .... چیزه ولش کن خخخخ –
 

13 . صفحه شخصی شماره 2 " کابوی تنـها " :: خانواده برتر
21 ا کتبر 2016 ... دلیل ایجاد صفحه جدید، تعداد زیـاد نظرات و سنگین شدن صفحه ی قبلی ایشون هستش .
صفحه قبلی . ... بـه خاطر این همـه تلاش و وقت گذاشتن حتما بهتون خسته نباشید گفت ،
کاربر فعال خانواده برتر کابوی تنـها . ..... چون مـیدونم مثل آهو دروغ مـیگه خخخخ ..... الان
داره اون شیطون وسوست مـیکنـه کـه دعوای عروس و مادرشوهرت راه بندازی
 

14 . جهان (Max pen)- صفحه اصلی - به
‎نـــه جعفر نکن خخخخ آبجی گلم کجا مـیخوای بری,خخخ چشمات مال منـه,قلبت مال
... همگی قبول دارین,خخخخ بابا بـه جن اعتقاد داری خخخخ با دوس ت دعوا مـیکنی خفن
. ... خخخخ بـه این مـیگن بی خیـال فردا داریم توی جنگل راه مـیریم تو مـیتونییییییی ...
 

15 . مـیخواید عضو جمع ما بشید ،دوست پیدا کنید و کلیپ‌هاتون رو هم با ما بـه ...
‎دعوای چند خخخ خیلی باحاله خخخخخ. دعوای چند ... بـه این مـیگن دوربین مخفی خیلی
خیلی ترسناک *عالیـه* ... بهترین گزارشگر دنیـا خیلی خفن باحاله حتما ببینید ...
 

16 . پایـان بازی : برزیل ۳ - ۰ آرژانتین ; برزیل با نیمار آلبی سلسته را غرق ...
‎11 نوامبر 2016 ... نیمار درون لحظات پایـانی نیمـه ی اول این مسابقه موفق بـه گلزنی شد ! <--- مطالب ....
علیرضا برادر مـیگم ک این ورزشگاه یـاد و خاطره ی عددی رو برات زنده نمـیکنـه؟!خخخخ .....
کیـانا مسی اینجا بارسا نیوزه و وضعیت فرق مـیکنـه ( بیشتر دعوا ها سره نیمار و مسیـه
تا رونالدو و مسی ! ) .... وجورابم مثل پیراهن بشـه خیلی خفن مـیشـه.
 

17 . نیلوفر بهبودی ی کـه ادعا مـیکنـه زیباترین ایرانـه + ع...
‎8 فوریـه 2015 ... البته اکثر این مدل ها ادا و اطوارهای مخصوص بـه خود را دارند. .... حرف خودمـه یکم لجبازم
مغرورم کـه هستم یکمم کـه پولکیم نـه راستش زیـادی پولکیم خخخ این کجاش بده
بگودرستش کنم خخخ ... ۱۱ مرداد ۱۳۹۵ at ۹:۵۷ ق.ظ. دعوا داری.بیـا بزن .اگه تونستی بزن.
ههه. (0) (2) ... اگه دانشجویی این چیزایی کـه مـیگم مـیفهمـی وگرنـه بزابزرگ شی
 

18 . ۷ نکته کـه باید درباره آریـایی قهرمان و عرب سوسمار‌خور بدانید | مـیدان
‎27 آوريل 2015 ... کاربرد این کلمـه درون دوران مختلف زبان فارسی بـه یک مـیزان نبوده و مثلا درون ...... درون کتاب
این خلدون کـه مثل ابوسنیـا بر سر ملیتش بین عربها دعوا است، ..... ولی وقتی واژه ای
وارد زبانی شد بخصوص وقتی اشتقاق و صرف هم روش انجام شد جزو زبان جدید محسوب
...... خخخ. ایلامـی ها عرب بودن ؟ جوک ۲۰۱۷ اعراب و قوم نیمـه زرد همسایـه هرجا ...
 

19 . سحر قریشی: من مثل تو پرده کثیف و غیر اخلاقی سینما ...
‎بعد از برنامـه دید درون شب نظرم نسبت بـه این خانم عوض شد خیلی آدم سطحی و کوته بینی
... همـین سحر قریشی کـه انقدر دفاع سینما رو مـیکنـه و مـیگه از شیر مادر پاک تره !!
 

20 . مـیگنا - مردها را بهتر بشناسید (روان شناسی مردان)
‎3 آگوست 2012 ... بـه این خاطر یك مرد بـه مرور یـاد گرفته كه حتما احساسات خود را مخفی كند. ... و شكایت،
گاهی با قهر و دعوی ،یـا از راه سكوت، اما مردان با هیچ یك از این راهها آشنا نیستند و ....

 

21 . ســـــــــــرطـــان داره افــــکارم
‎این روزها معنی را از زندگی حذف کرده ام. ... دوستایــــ گلمــ این آدرســ وبـــ آجیمـــه ... بی
دلیل..اه..توروحت باراناااااااا.. با هانی هم..خخخخ..به قول خودش یـا دعوا یـا اشتی. ... دوستم
زنگ زده مـیگه سطل آشغالتاپم پر شده چیکارش کنم؟ ... چاپ بنر|عهای خفن ...
 

22 . دعوای خنده دار بچه ها - آکاایران
‎دعوای خنده دار بچه ها. ... آرایش با قاشق خخخخ - فیلم · زن قدرتمند کـه مـیگن بـه این مـیگن
♧ - فیلم · دعوای ا - ... سوتی خفن درون برنامـه زنده آشپزی بـه خانـه برمـی گردیم!
 

23 . دانلود آهنگ جدید علی بابا و احمد سلو بـه نام دیوونـه - سایت رسمـی علی بابا
‎Ali Baba Divoone Ft Ahmad Solo دانلود آهنگ جدید علی بابا و احمد سلو بـه نام ... اره
مـیگم واقعا اینا کم اوردنا دیگه حرفی به منظور گفتن ندارن خوبه ... خخخ خندیدم مثه این ک
کامنت هایی ک گذاشتیمو نخوندی اقا حسین اب ما با شما تو ی جوب نمـیره یـا ابدار چی
مـیشی یـا .... باشـه موفق باشی بـه درس برس وقت کردی وارد دعوای ما شو البته طرف مارا
بگیری.
 

24 . دانلود آهنگ جدید علی بابا بـه نام هنوز نمردم - سایت رسمـی علی بابا
‎دانلود آهنگ جدید علی بابا و سبحان عابد بـه نام پاییزی. آهنگ جدید ... این اهنگ
جواب اونایی کـه مـیگن چرا علی با شـهرام کار نمـیکنـه. joker مـی‌گه: .... بدین ن اینکه
بیـاین یـا واسه دعوا یـا واسه شایع سازی یـا واسه کارای دیگه. مرتضی مـی‌گه: ..... خخخ..
خودتوخسته نكن مااينجاالكى مثلاادمين داريم. عليــرضا مـی‌گه: شـهریور ۱۳, ۱۳۹۴ درون ۱۲:۱۴
ب.ظ.
 

25 . شادمانی ۱۵ ساله عربستانی از تجاوز چندین تروریست بـه خودش!/عکس
‎1 آوريل 2014 ... شادمانی 15 ساله عربستانی از تجاوز چندین تروریست بـه خودش! ... این
عربستانی کـه سه ماه پیش بـه سوریـه سفر کرده بود، بعد از بازگشت بـه .... اوووووووف
کجایی عشقم بیـا پیشم خخخخ .... من کار اون رو قبول ندارم ولی مـیگم ما چیکار خارجیـها
داریم اگه خیلی مسلمانیم کشور خودمون رو از کاری پاک کنیم.
 

26 . خلـــوت های یک دختــــر تنــــها
‎چطوره این نظر های رنگارنگ هرچی کـه هست بهش احترام بذاریم و از یـه دعوای مسخره
جلوگیری کنیم ... Arash دانلود موزیک ویدیو جدید آرش ایران ایران 2014 .... حالا همـه
انگشتا ب سمت خودمـه ک خودم این وسط دروغ مـیگم. ... سلام بـه همـه بروبچ... این پستم یکم
سیـاسیـه...خخخخ. ولی که تا جایی ک بشـه توهین نمـیکنم و خاهش مـیکنم شماهم بـه نظرات بقیـه
احترام ...
 

27 . 17 - کلوپ طرفداران ریوما
‎چون قراره کـه فاینال بیفتم که تا شنبه این دور و بر آفتابی نمـیشم! ... اینویی و(خخخخ):
... عشق تنیسه مـیخواد کـه با ریوما بازی کنـه و همش بـه هر کی مـیرسه مـیگه کوشیمایی رو
مـیشناسی ؟ ... خب اون مـهارتهای خیلی عالی درون اکروباتیک داره و قویترین تکنیکش
تکنیکی موسوم بـه طوفان خفن هست کـه از قدرت 108 گانـه .... بچه ببینین دعوا برای
خرید.
 

28 . بهمن ۱۳۹۴ - 【ツ】یـه اکـیـپ خـُل و گـُل【ツ】
‎خخخخ ادمو یـاد منگلا مـیندازه بهشونم مـیاد ... مثل:یـه شعری هس از ساسی کـه مـیگه این دفه
باش بسازی و نگی کـه این یکی هم رف ... تارا گف حقیقت بعد نمـیدونم چی شد کـه منو
زهرا بـه دعوا افتادیم هی کتک و کتک کاری ..... نِــدآ مـخـزَنـــ :) · ممد حـوصـیـن:) · مـرضـــی
خـفــن:) · شـیـریـن عـقـلِ دراکـولــآ :) · پـیـکـان جـوانـان:) · غـلام سـیـبیـل :) · خـنـگ
الـدولـه ...
 

29 . دانلود آهنگ جدید ایمان نو لاو و مـهراب و معراج بـه نام حاشیـه ۲ - دیس لاو موزیک
‎ail مـی‌گه: شـهریور ۱۱, ۱۳۹۵ درون ۱۰:۳۴ ب.ظ. این یـه مورد بد وووو بـه دیس لاو امـیر قیـامت و ...
مـهراب وقتی عمران رپ مـیکرد تو مـیدادی خخخ الان دیسش مـیکنی ؟ ..... انقد دعوا نکنید.
 

30 . • •. •. بگو بخند .• .• •
‎خخخ. این پسرایی کـه یـه روز بعد از دوستی بـه مخاطب خاصشون مـیگن. خانومم. دقیقا
همونایین کـه .... هر وقت تو دعوا عصبانی شدی یـه نفس عمـیق بکش و چند ثانیـه صبر کنSearches related to دعواي خفن بـه اين ميگن خخخ

 

31 . ویدئو :دعوای ژابی و راموس درون حاشیـه تمرین ! - مرجع خبری رئال مادرید
‎10 مـه 2014 ... ویدئو :دعوای ژابی و راموس درون حاشیـه تمرین ! ... قدیمـی رئال درون خلال تمرین بـه خاطر ” اوت
” شدن یـا نشدن توپ حسابی با همدیگر درگیر شدند ! ... اینو بهش مـیگن جرو بحث
دوستانـه خخخ دعوا ... وا این کجاش دعوا بود اخه؟ ... کلا کل کل خفنی بود.
 

32 . جوک های جدید*خنده بازار*smsخنده دار*جک
‎____برای دریـافت جوکهای جدید روزانـه بـه کانال تلگرام ما مراجعه کنید____. ____-
برای ورود ... مـیگه زود زنت بدم با زنت دعوا کنم ؟؟؟ حوصلم از این ... اما یـاد این جملـه
افتادم کـه مـیگه عشقتــو رها کن اگه برگشت که. مال توئه اگه نـه از اولـم مال ... خخخ. فقط
کافیـه درون ماشینت باز باشـه ،. عالم و آدم مـیان بغل دستت کـه بگن درون ماشین بازه … حالا
اگه بی ...
 

33 . این تو همـه چی پیدا مـیشـه
‎این تو همـه چی پیدا مـیشـه ❤✘ - بیـاین خودتون نیگا کنین دیگه. ... قرصه رو کشیده. ***.
خخخ. جالبه. ***. کمـی که تا حدودی راس مـیگه هاا. ***. من ک واقعن حرفی ندارم :| 19 نظر ...
 

34 . فیلم/ وقتی گرگ ها سگ را اسیر مـی کنند - مشرق
‎2 سپتامبر 2015 ... فکر کنم باباش گرگ بوده ش سگ خخخ براهمـین شکل گرگ صدا سگ مـیده خخ ...
باعرض س خیلی خوبه حتما بفهمن این سگ های اهمق کـه به یک گله گرگ .... که تا بقیـه از
گرسنگی نمـیرن بخاطر همـینـه کـه مـیگن اونا خوی وحشی دارن .... اونم کـه بهش حمله شده ،تازه
اوردنش اونجا و حمله ی گرگها به منظور تست وپذیرفتن گرگ جدید درون ...
 

35 . فیلم دلخراش مبارزه ایرانی - باشگاه خبرنگاران جوان
‎24 مـه 2016 ... نره اونجا مبارزه کنـه کـه اینجور لت و پار بشـهی کـه بدون مجوز بـه این .... بدنیـا اومده
واسه دعوا و کتک کاری .... کـه نمـیرند حتما فرستاد بـه چنین مسابقاتی بدنشون محکم شـه
............. خخخ ... این لباس کـه تن ایرانیـه لباس فدراسیونـه از آرم قرمز پشت
پیراهنش مـیگم. ..... ناگفته هایی از چالش جدید باشگاه نساجی+فیلم.
 

36 . مـیخواید عضو جمع ما بشید ،دوست پیدا کنید و کلیپ‌هاتون رو هم با ما بـه ...
‎دوربین مخفی خفن باحال 00:14 ... نقاش حرفه ای بـه این مـیگن!! 00:13 ... صحنـه واسه بچه
خوب نیست هاااااا چون اوناهم یـاد مـیگیرن خخخ. ... دعوای خفن سر جای پارک ماشین 00:37 ...
 

37 . فحش های باحال و طنز(مخلوطه) خخ - پرشین فان...p-fun.ir
‎فحش جدید یـاد گرفتم . ... بـه غضنفر مـیگن: چرا همش داری دور مـیدون با ماشینت مـیچرخی؟
... هنوز دعوا نشده , شروع مـی کنن خارجکی بلغور البته بـه نظر من اگه ترجمـه ی
حرفاشونو مـی دونستند ... اگه ناراحت نمـیشین با دوتا جک این مطلبو تمومش کنم خخخ.
 

38 . ضد پسر - خفن ترین پرتال کل کل پسرای ایرونی - blogfa.com
‎خفن ترین پرتال کل کل پسرای ایرونی - ضد پسر - - خفن ترین پرتال کل کل
پسرای ... خخخ · خسته شدم · قابل توجه · زنـها دوست دارن با مردی ازدواج کنن اکه: · زن
زندگی ... ۲۱- مجبور نيستيد از اين خانـه بـه آن خانـه برويد و خواستگاري كنيد، مثل خانمـها
در خانـه ... با بابات دعوا نکن ..... از یـه مـی‌پرسن: چرا شما بـه پسرا مـیگین BF؟
 

39 . ღ متن های عاشقانـه ღ
‎خدایـا خودت کمکم کن من خیلی کم طاقتم‌دیگه این رزا قابل تحملم نیس. وای وای چرا
هیشکی بـه دادم نمـیرسه چرا نمـیاد. اه اه همش مـیگم‌راضیم بد و بیراه بگه اما مـیگم اون بدون
من ...
 

40 . مواظب باش از خنده روده بر نشی - ترول جدید
‎مواظب باش از خنده روده بر نشی - ترول جدید - troll , ترول جدید , ترول خنده دار , جوک ...
ترول جدید و عخنده دار ترامپ trump ... 93 بزرگوار , ترول خشن بزرگوار , ترول

 

41 . کلیک نکن مـیگم o_O - جک خنده دار
‎برچسب‌ها: جک, جک خنده دار, خخخخخ, جک جدید, سرکاری ... ﺩﻋﻮﺍ ﺩﺍﺩ ﺑﺰﻧﻦ ﺗﺮﺳﻨﺎﮎ ﻣﯿﺸﻦ. ﯾﮑﯽ
ﻧﯿﺴﺖ ﺑﮕﻪ ﺍﺧﻪ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﻦ ﺗﻮ ... یـه بار ﻧﺸﺪ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﻴﻚ ﺧﺎﻣﻪ ای ها اﺿﺎﻓﻪ ﺑﻴﺎﺩ مثه ﺧﺎﺭﺟﻴﺎ ﺑﺰﻧﻴﻢ ﺑﻪ ﺳﺮ
ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﻫﻢ ﺑﺨﻨﺪﻳﻢ! .... 7ــ (به دلیل بی ادبیِ فرستنده این گزینـه توسط سایت حذف شد)
خخخـ.
 

42 . اس ام اس خنده دار و خفن سال 2016 - تالاب
‎اس ام اس خنده دار و خفن سال 2016. مجموعه : اس ام اس جدید. اس ام اس ... ۲ بلافاصله بعد از
گفتن فرار کنین خخخخ ... ضد حال بـه این مـیگن: .... راهکار به منظور حل دعواهای زن و شوهر.
 

43 . زندگی هایی کـه حرمتشان فرو ریخته هست - مـهرخانـه
‎20 نوامبر 2012 ... گرچه درون این مـیان هستند زنانی کـه تنـها بـه دنبال تهدید و ترساندن شوهرشان آمده اند ...... با
من دعوا مـیکنـه و بعضی وقتا کـه به خانواده ش بد وبیراه مـیگم منو کتک مـیزنـه ...... بي
پولي هاش كنار ميام ، اعتياد بـه اينترنت داره و گاها فيلم هاي تماشا ..... زدم ولي
بيشتر خوردم خخخ،حالم ازين زندگي نكبتي ب هم ميخوره ،خواستم فردا ...
 

44 . به این مـیگن شیر زن خخخخ -خنده دار - فیلم فا
‎3 مارس 2015 ... بـه این مـیگن شیر زن خخخخ. ... اشتراک گذاری این ویدیو درون شبکه های اجتماعی :
ویدیوهای ... 00:10 دابسمش خیلی باحال و خنده دار دعوای خفن زن و شوهری!
 

45 . ویدیو؛ فیلم از توهین مجری مشـهور بـه پرویز مظلومـی | طرفداری
‎1 نوامبر 2015 ... درون این ویدیو، بعد از اینکه پرسپولیس گل تساوی را بـه ثمر مـی رساند، ... این داره مـیگه
غلام گیس مظلومـی ، نـه کلاه گیس .... استقلالیـای عزیز دچار سوء تفاهم شدن خیـال مـیکنن
پرسپولیسیـا از مساوی خوشحالن خخخخ !!! .... خدای سبک چیل اوتساوتهمپتون و زنیت
به دنبال هافبک مغضوب آژاکسپوستر جدید و اختصاصی: لیونل ...
 

46 . ضایع شدن محسن یگانـه درون کنسرتش - تاپ ناز
‎14 آگوست 2016 ... ادمم گاهی وقتا اسم حوارویـادش مـیرفت چه برسه بـه شعر بـه این سختی. ..... همچین مـیگن
سوتی داد این کار جاست یگانـه ها نیست ... ورژن جدید” نــــــــــــــــــــــــــرو” محسن یگانـه
همراه با تصاویر جدید .... سلام بـه همـه بابا ول کنید محسن یگانـه داره تو پولو ثروت
مـیغلته بعدا شما دارین با هم دعوا مـیکنن شما الان هم دیگرو خیلی ببخشید جرم ...
 

47 . شـهر خنده
‎ممنون کـه به این وبلاگ اومدین اینجا نویسنده مـی پذیریم این وبلاگ به منظور خنده شما ساخته
شده ... خب درون جواب اونایی کـه مـیگن چرا از بقیـه کپی مـی کنی اما خودت کد قفل راست
کلیک ... خخخخ شوخی کردم ..... اگه تو دعوا پرت مـیکرد طرفت و جاخالی نمـیدادی مرگ
مغزی مـیشدی ! ... آیپد جدید کـه اومد دیگه برات نمـیخریم پسر بی تربیت ، حتما با همون
آیپد ...
 

48 . "این جا همـه چی درهمـه" - خفن
‎من بـه شخصه آخرین باری کـه مسواک زدم اینجاها بیـابون بود … از اینم بگذریم طرف داشت
برنامـه غذایی تمساحو بررسی مـیکرد مـیگه این وعده رو نخورد ، فک کنم از رنگ غذاش ...
 

49 . اقتدار بـه این مـیگن - رسانـه ی خبری وبلاگی
‎1 جولای 2016 ... اقتدار بـه این مـیگناقتدار بـه این مـیگن بـه این مـیگن اقتدار حیدری ... عبور را خخخ
اقتدار بـه این مـیگن منتشر شده توسط شقایق‌‌(بهترین دوست دنیـا ... بـه این مـیگن به
این مـیگن یگان ویژه بـه این مـیگن یـه دعوای بسیـار جالب و ... عكس های خفن!
 

50 . کودکی و قابلمـه ای کـه نثارم شد ! :: روزنوشت های آقای سر بـه هوا ...
‎14 آگوست 2016 ... ا هم شروع بـه تشکر از من و همـین باعث شد شیرتر بشم و به کتک زدنم
ادامـه بدم . یـادمـه بعد از ... چه مبحث خفنی :دی ... علی محمدرضایی. ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۵. عجب

 




[ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 18 Sep 2018 17:28:00 +0000



ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی

گیل پیک ، مجله تفریحی - آرشیو 1395

آمار مطالب
کل مطالب : ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی 3302
کل نظرات : 63آمار کاربران
افراد آنلاین : 4
تعداد اعضا : 0
آمار بازدید
بازدید امروز : 1,007
بازدید دیروز : 1,822
ورودی امروز گوگل : 44
ورودی گوگل دیروز : 37
آي پي امروز : 107
آي پي ديروز : 141
بازدید هفته : 9,170
بازدید ماه : 38,296
بازدید سال : 125,215
بازدید کلی : 880,845
اطلاعات شما
آی پی : 88.198.143.237
مرورگر : Firefox 5.0
سیستم عامل : Windows XP
امروز : شنبه 07 مـهر 1397
. ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی . ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی ، ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی




[ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 17 Jul 2018 12:09:00 +0000



ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی

شلوار و همـه از on Instagram - mulpix.com

Unique profiles

77

Most used tags

Total likes

0

Top locations

Romania, Tehran Province, Rasht, Iran

Average media age

225 days

to ratio

15.7

Media Removed

سال ٩٦ هم با همـه خوبي و بدي بـه اخرش رسيد.براي من ساله خوبي بود اوايل سال كار تجارت اواخر هم مكملهاي ورزشي. ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی اول مسابقه خراسان بزرگ بعدي جهاني گرند پريكس روماني با لباس شلوار و كفش از ايران پوشيدم رفتم نفر پنجم جهان شدم برگشتم نميخام باز تكرار كنم و دوستان ميدونن اصلا از خودم تعريف نميكنم. ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی وسايلام ... سال ٩٦ هم با همـه خوبي و بدي بـه اخرش رسيد.براي من ساله خوبي بود اوايل سال كار تجارت اواخر هم مكملهاي ورزشي.
اول مسابقه خراسان بزرگ بعدي جهاني گرند پريكس روماني با لباس شلوار و كفش از ايران پوشيدم رفتم نفر پنجم جهان شدم برگشتم نميخام باز تكرار كنم و دوستان ميدونن اصلا از خودم تعريف نميكنم.
وسايلام كلا ناپديد شد ميخام بگم اون دوستايي كه که تا حالا از استان براي تفريح خارج نشدن مسابقه جهاني جايه خود ميگفتن كاره خاصي نكرد منم ميتونم و...كه پيشرفت خودشونو تو كوچيك نشون كارهاي ديگران ميبينن.
شما بدون ت از شـهر ميتوني بيرون برين؟؟؟؟؟؟
با يك دست لباس از ايران خارج شدن و مسابقه و نفر پنجم جهان شدن جاي خودش😂😂
ايشالله ساله ٩٧براي همـه خوب باشـه مخصوصا اين دوستان هم پربار باشـه خيليها موفق باشن اينا شروع بـه كار كنن حرف بزنن كوچيك نشون بدن كاراي ديگرانو😂😂😂
Tlgrm.me/httprashidteam

Read more

#withgalaxy #russia #moscow #shotons9 این روزهای سفر درون #روسیـه، ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی غیر از فوتبال دیدن به منظور من روزهای کاری هم بود. قرار بود به منظور پروژه‌ای کـه در دست گرفته بودم ویدیو بسازم و همـین باعث شده بود گوشی بـه دست زندگی روزمره مردم شـهر رو زیر ذره‌بین ببرم. روزها جایی مـی‌نشستم و زندگی درون جریـان آدم‌ها رو نگاه مـیکردم ... #withgalaxy #russia #moscow #shotons9
این روزهای سفر درون #روسیـه، غیر از فوتبال دیدن به منظور من روزهای کاری هم بود. قرار بود به منظور پروژه‌ای کـه در دست گرفته بودم ویدیو بسازم و همـین باعث شده بود گوشی بـه دست زندگی روزمره مردم شـهر رو زیر ذره‌بین ببرم. روزها جایی مـی‌نشستم و زندگی درون جریـان آدم‌ها رو نگاه مـیکردم و فیلم مـیگرفتم. مثل زندگیِ خانواده‌ی ترک و روسی کـه خونـه‌ی سه خوابشون رو به منظور جام‌جهانی تبدیل بـه هاستل کرده بودن و خودشون هم همونجا زندگی مـی و من هر روز مـیدیدم زن از این همـه مسافر غریبه توی خونـه‌ش معذب و ناراحته و مرد هر روز از سر اجبار پیرهن و شلوار مـی‌پوشـه!
یـا فروشنده تاجیک سر یکی از پارک‌ها کـه یک لحظه هم بیکار نمـیموند و اگه مشتری نداشت شیشـه‌های دکه رو مـی‌سابید. یـا قصه زنی درون کوپه‌ی شماره نـه کـه تمام یـازده ساعت راه رو بی‌صدا و خیره بـه بیرون پنجره‌ی قطار گذروند.
اینجا و در این فیلم هم کـه به شکل اتفاقی با اسلوموشن گوشی گرفته‌م بیرون متروی معروف مرکز شـهر مسکوست. داشتم از اسب‌های درون حال چرخیدن و شـهربازی کوچیکی فیلم مـیگرفتم و گذر آدم ها رو تماشا مـیکردم کـه خانواده‌ای رو یـه گوشـه و منتظر دیدم. تلاش پسرک به منظور سوار اسب شدن، نگاه ک کوچیکی کـه دست درون جیب بـه اومدن مرد درون تصویر خیره شده بود، نگاه زن، بوسه ی با تعلل مرد ، رشونی زن ، چرخیدن اسب‌ها و بازی نور به منظور من مثل داستان کوتاه با پایـان باز بود کـه در #مسکو جا موند.

Read more

Advertisement

Media Removed

شال و کلاه کردم رفتم داخل شـهر کـه لباس عید رو بخرم. از اونجایی کـه تو خرید لباس خیلی سخت پسندم حتما کل مغازه های این شـهر رو مـیگشتم که تا شاید یـه پیرهنی،شلواری چشم رو بگیره. همـینجور کـه داشتم ویترین مغازه ها رو نگاه مـیکردم یـه پیرهن سفید دیدم خیلی بـه دلم نشست هم طرحش هم رنگش رفتم تو مغازه.. آقا؟؟ داداش؟؟ ... شال و کلاه کردم رفتم داخل شـهر
که لباس عید رو بخرم.
از اونجایی کـه تو خرید لباس خیلی سخت پسندم حتما کل مغازه های این شـهر رو مـیگشتم که تا شاید یـه پیرهنی،شلواری چشم رو بگیره.
همـینجور کـه داشتم ویترین مغازه ها رو نگاه مـیکردم
یـه پیرهن سفید دیدم
خیلی بـه دلم نشست
هم طرحش
هم رنگش
رفتم تو مغازه..
آقا؟؟
داداش؟؟ این پیرهن سفیده کـه تو ویترین گذاشتی رو مـیاری یـه امتحانی کنم؟
ببینم اصلا بهم مـیاد یـا نـه؟؟
آخه که تا حالا پیرهن سفید نداشتم
مطمئن نیستم بهم بیـاد یـا نـه.
فروشنده گفت داداشی
این پیرهن،هم رنگ سفید داره هم رنگ مشکی
مـیخوای جفتشو بدم امتحان کنی؟؟
گفتم برادر من مشکی چیـه آخه؟
عیده ها.
مگه عیدم آدم مشکی مـیپوشـه؟؟ پیرهن سفید رو داد و رفتم تو اتاق پرو کـه امتحان کنم...
همـینجور کـه داشتم دکمـه های پیرهن رو مـی بستم
تو آینـه خودم رو نگاه کردم
یـه لحظه کنار خودم تصورش کردم
کنارم وایساده بود
اومد یقه پیرهنم رو درست کرد
دکمـه بالای پیرهنم رو بست
چین و چروکای ررهن رو مرتب کرد
صداش پیچید تو گوشم
به بـه عشق منو نگاه
خوشتیپ کی بودی شما؟
چقدر سفید بهت مـیاد
ایشالا لباس دامادیتو ببینم
دورت بگردم من مرد جذابم..
یـه لحظه بـه خودم اومدم
دیدم فروشنده داره درون مـیزنـه
داداش چی شد؟
اندازست؟
سایزش خوبه؟
دوباره آینـه رو نگاه کردم
اما دیگه نبود
رفته بود
همـینجور کـه نگاهم تو آینـه بود بغض کردم
به خودم گفتم یعنی دیگه نیست ؟
دیگه نیست وقتی تیپ مـی قربون صدقم بره؟؟
دیگه نیست نظر بده
بیـاد بگه سفید بهم مـیاد یـا نـه؟؟
بهش بگید زود بیـاد فروشنده منتظره جواب منـه
یعنی دیگه نیست واسش مدلای مختلف بپوشم
یـه روز تیپ اسپرت ب بریم پارک
یـه روز تیپ شخصیت ب بریم کافه
وقتی نیست واسه کی خوشتیپ کنم؟؟
آقا؟؟؟
داداش؟؟
خوبی؟؟
چی شد؟؟
رفتی اون تو موندی چرا؟
زنده ای؟؟؟
یـه قطره اشک از گوشـه چشمم اومد
پیرهن رو درون آوردم
اومدم بیرون
گفتم آقا
همون رنگ مشکی رو مـیبرم
تعجب کرد،گفت داداش مطمئنی؟
مطمئنی رنگ مشکی بهت مـیاد؟
گفتم مـیاد داداش
خیلی ام بهم مـیاد
مشکی خیلی بـه حال و روز زندگیم مـیاد
گفت داداش
ما تعویض نداریما
مطمئنی دیگه؟؟
گفتم خیـالت راحت داداش
تعویض نمـیکنم کـه هیچ
قول مـیدم دفعه دیگه ام بیـام
یـه تی شرت مشکی
یـه کت مشکی
یـه شلوار مشکی
اصلا یـه ست کامل سر که تا پا مشکی ازت بخرم
آخه از وقتی رفت
همـه چی مشکی و سیـاه شد
زندگیم سیـاه شد
وجودم سیـاه شد
دنیـام سیـاه شد
پیرهنم.. پیرهنم پیرهنم.....
.
.
. ⭐ #مـیکائیل✏
.
.
. 📱@mikilove351 📷
.
.
.
✅ #کامنت_شما_نشانـه_شخصیت_شماست👍🔻

Read more

Media Removed

#سفر_تنگ_اردشیری آخرای تنگه یـه گروه دیگه آتیش درست کرده بودن کنار آبو داشتن جوجه سیخ مـی. تنگه زیـادپیمایشش طول نکشیده بودو تو این فکرا بودم کـه کاش بیشتر مـیشد تو تنگه مـیبودیمو زیـاد خسته نشدیمو ازین جور فکرا کـه یـه مرد تقریبا مـیان سال کنار آتیش توجهمو جلب کرد. فامـیلیش آقای کارامد بود. داشت از ... #سفر_تنگ_اردشیری
آخرای تنگه یـه گروه دیگه آتیش درست کرده بودن کنار آبو داشتن جوجه سیخ مـی. تنگه زیـادپیمایشش طول نکشیده بودو تو این فکرا بودم کـه کاش بیشتر مـیشد تو تنگه مـیبودیمو زیـاد خسته نشدیمو ازین جور فکرا کـه یـه مرد تقریبا مـیان سال کنار آتیش توجهمو جلب کرد. فامـیلیش آقای کارامد بود. داشت از تجاربو سفراش برامون تعریف مـیکرد. گفت مـیدونی من چن سالمـه، گفتم حدودا ۴۰ اینا... گفت من ۵۰ و خورده ایم! با تعجب نگاش کردمو گفتم چه خوب موندین، کـه گفت پسر جون مـیدونی چرا من سرپا و با روحیم؟ گفتم سفر دیگه؟ گفت من از وقتی یـادم مـیاد تو سفر بودم. آقای کارامد شیرازی بود، ولی بوشـهرو اطرافشو جاهای دیدنیشو بیشتر از من بلد بودو کلا ایران دیده بود. مـیگفت تو وقتی مردی چی مـیبری با خودت؟ گفتم هیچی، گفت وقتی زنده ای نـهایتا چی داری؟ گفتم مـیشـه خیلی چیزا داشت! گفت نـه دیگه اشتباهت همـین جاست!!! تو تو این دنیـا یـه کفش مـیپوشی، تجربه اون کفشـه دیگه برات تکراریـه چه کفش ۱ تومنی چه ۵۰ تومنی، یـه پیرهن مـیپوشیو یـه شلوار مـیپوشی! یکم فک کردمو با تخفیف حرفشو قبول کردم. گفت که تا مـیتونی همـه چی رو بـه کُلیـه ات بگیرو بزن بـه جاده، بزن بـه طبیعت، وقتی تو طبیعتی زمان زودتر مـیگذره، واسه همـین آدم خودشو دلش جوون مـیمونـه. بعد از مکالممون درباره این مدل زندگی آدرس چندجایی کـه تو این چن سال رفته بود بـه عنوان تاپ تن بمون معرفی کردو، شمارشو بم داد. گفت هر موقع خواستی بـه من زنگ بزنو هم سفر شو بامون. دوستاشون بـه جوجه دعوتمون و بعد از قربانت ها و فدایت شوم های روتینِ وقت خداحافظی رفتیم پیش بچه های خودمونو تو مسیر داشتم تو گوشیم اسمشو سیو مـیکرد:
مستر کارامد تور
مستر کارامد تور واتس آپ
97.4.15
------------------------------
پ.ن: ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی ویدئو هارو ببینین حتما ولی با صدای کم😁
پ.ن: مرسی وی تور
@we.tours

Read more

Media Removed

. چهارده سالگى اين شلوارهاى زيكو با دوجيب زيپ دار انقلابي بود درون عرصه ى تنبان ِ جين! بعد از اين، شلوار ادوين و ادوارد اومد كه بغل شلوار حروف و نوشته چاپ شده بود بـه شكل عمودي ولي همـه ي اينا بهونـه ست دلم پيش اون ميز و روميزي و تلفن و پرده و ان درون با شيشـه ى مشجرشـه! اين نوستالبازي منو ميكشـه يه روز! #همينقدرنوستالشيك #همينقدرسادگي #همينقدرچرااينجورشداوضاع؟ .
چهارده سالگى
اين شلوارهاى زيكو با دوجيب زيپ دار انقلابي بود درون عرصه ى تنبان ِ جين!
بعد از اين، شلوار ادوين و ادوارد اومد كه بغل شلوار حروف و نوشته چاپ شده بود بـه شكل عمودي
ولي همـه ي اينا بهونـه ست
دلم پيش اون ميز و روميزي و تلفن و پرده و ان درون با شيشـه ى مشجرشـه!
اين نوستالبازي منو ميكشـه يه روز!
#همينقدرنوستالشيك
#همينقدرسادگي
#همينقدرچرااينجورشداوضاع؟

Media Removed

متأسفانـه درست درون زمانی کـه برای گرفتن انتقام سختی از اسرائیل کشور درون برهه حساس کنونی به‌سر مـی‌برد ، جمـهوری اسلامـی کـه در یک تجربه چهل ساله با متوقف همـه چیز بـه نتایج مطلوبی رسیده بود این بار هم با متوقف تلگرام موفق بـه دامن زدن بـه انواع شایعات درون کشور شد : جمـهوری اسلامـی چهل سال جلوی زنان کم ... متأسفانـه درست درون زمانی کـه برای گرفتن انتقام سختی از اسرائیل کشور درون برهه حساس کنونی به‌سر مـی‌برد ، جمـهوری اسلامـی کـه در یک تجربه چهل ساله با متوقف همـه چیز بـه نتایج مطلوبی رسیده بود این بار هم با متوقف تلگرام موفق بـه دامن زدن بـه انواع شایعات درون کشور شد :

1⃣ جمـهوری اسلامـی چهل سال جلوی زنان کم حجاب ، بدحجاب و شُل حجاب را گرفت و با این تفکر باعث شد کـه مـیلیون‌ها زن چادری مانتویی شوند ، شلوار لی پوش‌ها تنگ بپوشند ، زنانی کـه قبلا به منظور مـیهمانی‌ها و عروسی‌ها آرایش یواش مـی‌د حالا به منظور رفتن بـه دستشویی آرایش غلیظ کنند و مـیلیونـها گونـه بی‌حجابی هر روز درون خیـابان مشاهده شود

2⃣ جمـهوری اسلامـی از سال اول انقلاب کوشش کرد که تا مواد مخدر را از بیخ ریشـه کن کند و موفق شد کاری کند کـه مصرف مواد مخدر درون ایران از همـه جهان بیشتر و متنوع تر شود

3⃣ جمـهوری اسلامـی چهل سال زحمت کشید که تا جلوی ‌ ، ویدئو ، اینترنت ، سینمای جهان و موسیقی‌ ایرانی و خارجی را بگیرد و در همـه موارد هم موفق شد چون اصولا امروز ایرانی‌ها بـه همۀ جاهایی کـه ممنوع هست متنوع ترین نوع دسترسی را دارند
4⃣ جمـهوری اسلامـی چهل سال کوشید فرهنگ غربی را نابود کند و باعث شد معماری کشور یونانی ، آشپزی فرانسوی ، برزیلی ، سینما آمریکایی و موسیقی هم رپ و متال شود و ملت شریف ایران اسم بچه‌هایشان را هر چیزی کـه به فرهنگ غربی مربوط هست انتخاب کنند

5⃣ جمـهوری اسلامـی سالها تلاش کرد کـه جلوی مـیهمانی‌هایی کـه در آن زنان بدون روسری شرکت مـی‌د را بگیرد و موفق شد #استخر_پارتی و #پول_پارتی را درون ام القرای جهان اسلام رایج کند

6⃣ جمـهوری اسلامـی چهل سال کوشید که تا مردان و زنان نامحرم رابطه نداشته باشند و در نتیجه امروز تنـهاانی کـه با هم رابطه ندارند همان زن و شوهرهایی هستند کـه اتفاقا با هم محرمند
7⃣ جمـهوری اسلامـی چهل سال کوشید کـه مردم دل بـه روحانیت بدهند و باعث شد کـه امروز ملت ......... هم بـه روحانیون نمـی‌دهند

نتیجه گیری : طبیعی‌ست وقتی حکومتی با آن همـه با جلوگیری این همـه موفقیت داشته باز هم جلوگیری کند ، واقعا اگر شما این همـه پیروزی آشکار داشتید باز هم چنین غلطی نمـی‌کردید ؟

Read more

Advertisement

Media Removed

خب، مـیرسیم بـه مبحث شیرین خرید ! 🤩 . بـه نظرم، یکی از اصلی‌ترین دلایل واسه سفر بـه #ماکو ، مـیتونـه دیدن بازارهای منطقه آزاد و خرید باشـه. من دیروز از دو که تا بازار اصلیش دیدن کردم کـه براتون توضیحشون مـیدم. - #مجتمع_تجاری_امـید : یـه مجتمع خیلی شیک، پر از نمایندگی و فروشگاه‌های برندهای ترک، چیزی کـه بیشتر ... خب، مـیرسیم بـه مبحث شیرین خرید ! 🤩
.
به نظرم، یکی از اصلی‌ترین دلایل واسه سفر بـه #ماکو ، مـیتونـه دیدن بازارهای منطقه آزاد و خرید باشـه. من دیروز از دو که تا بازار اصلیش دیدن کردم کـه براتون توضیحشون مـیدم.
- #مجتمع_تجاری_امـید : یـه مجتمع خیلی شیک، پر از نمایندگی و فروشگاه‌های برندهای ترک، چیزی کـه بیشتر بـه چشمم اومد اینجا، لباس مجلسی‌های شیک زنونـه بود😍 و فروشگاه‌های مواد غذایی و ارایشی بهداشتی.
من عشق خوراکی وارد یـه فروشگاه هله هوله فروشی شدم و‌ فکر کنم حداقل نیم ساعتی بین قفسه‌های شکلات گیر کرده بودم🤩 چند که تا عاز تنوع اجناس گذاشتم کـه بیشتر امار دستتون بیـاد. خلاصه کـه اینجا خیلی همـه چی شیک بود 😎
.
- #بازار_بزرگ_منطقه_آزاد_ماکو : یـه فضای خیلی بزرگتر، تنوع خیلی بالاتر! همـه چی گیر مـیومد. از لباس زنونـه و مردونـه بگیر که تا لوازم اشپزخونـه و‌دکوری و مواد غذایی و رستوران و ... از اون بازارا کـه صبح بگی بسم ا... بری داخل و شب برگردی بیرون😅
البته من بـه نیت خرید نرفته بودم و‌ چیزی نگرفتم اما واسه اینـه تفاوت قیمت‌ها دستم بیـاد چند جا سوال کردم و خب همون چیزی بود کـه انتظارشو داشتم. تفاوت قیمت بـه شـهرای دیگه کاملا بـه چشم مـیاد!.. بـه خاطر کم شدن هزینـه گمرکی و حمل و نقل، جنس‌های ارجینال و اصلی رو با قیمت مناسبتر مـیشـه راحت پیدا کرد، همـه چی هم کنار هم و در دسترسه و خستگی گشتن نداره!
.
به نکته دیگه خیلی جالب کـه به چشمم این بود کـه بعضی فروشگاه‌ها، یـه کاغذ چسبونده بودن پشت ویترین و نوشته بودن کـه جنساشون رو با چه نرخ دلاری حساب ، مثلا یـه کت شلوار فروشی تو بازارچه امـید نوشته بود همـه‌ی لباساش با دلار ۳۸۰۰ تومن قیمت گذاری شده و این انصافشون عالی بود. چیزی کـه کمتر دیده بودم..💫
.
در مورد پیدا خونـه و محل اقامت، راه‌های زیـادی هست. خونـه هم توی شـهر گیر مـیاد و هم تو روستاها مردم منتظرن با جون و دل مـیزبانتون شن، اما واسه اینکه قبل سفر بتونین یـه دودوتا چار که تا کنین تو عاخر این پست یـه شماره گذاشتم کـه دم منطقه ازاد بنر زده بود واسه اجازه اقامت گاه.
.
#صحرا_مـیره_سفر
#ماکو_نامـه_صحرا .
‏The Free Market Zone of Maku is one of the best reasons to travel here.The lack of customs fees has helped to reduce the price of goods,Most goods come from Turkey ‏And clothing and food and health products are highly diverse
. ‎ #ماکوگرام #ماکو #ماکوگردی #بریم_ماکو #ماکوگرافی #سفرنامـه_ماکو
#maku #Maku_Gram #visitmaku #trip2maku
.
.
پ.ن : دلیل خلوتی اینجا اینکه من وسط ظهر رفتم. وقت نـهار بود ولی همـه فروشگاه‌ها باز بودن.

Read more

Media Removed

. [ ما به منظور هر چیزی جنگیدیم، به منظور بدیـهی‌ترین‌ها، به منظور چیزهایی کـه خیلی کشورها بدیـهیـات زندگیشون هست ما جنگیدیم. زحمت کشیدیم به منظور اولیـه‌ها، به منظور خ نون صبح ساعت شیش بیدار شدیم رفتیم نوبت وایسادیم که تا بیست که تا نون بیـاریم به منظور قوت اون روز، شب بیدار موندیم توو صف نفت که تا چند گالن نفت بیـاریم به منظور بخاری ... .
[ ما به منظور هر چیزی جنگیدیم، به منظور بدیـهی‌ترین‌ها، به منظور چیزهایی کـه خیلی کشورها بدیـهیـات زندگیشون هست ما جنگیدیم.
زحمت کشیدیم به منظور اولیـه‌ها، به منظور خ نون صبح ساعت شیش بیدار شدیم رفتیم نوبت وایسادیم که تا بیست که تا نون بیـاریم به منظور قوت اون روز، شب بیدار موندیم توو صف نفت که تا چند گالن نفت بیـاریم به منظور بخاری و سماور خونـه.
با زمـین و زمان جنگیدیم که تا بتونیم ترانـه گوش بدیم، ویدئو ببینیم، کاست داریوش برایمان جرم بود، جنگیدیم که تا آستین کوتاه بپوشیم، شلوار لی بپوشیم.
نسل من از همون بچگی سربارِ خانواده نبود ستون بودیم، کمک بودیم، کار کردیم، لباس کهنـه و پسر دایی رو با افتخار پوشیدیم، پیراهنمون روی بخاری سوخت پشت و رو کردیم پوشیدیم، رفو کردیم و پوشیدیم، جوراب، شلوار، کاپشن، پیرهن.
ما جنگیدیم برا کنکور، برا شغل، برا حداقل‌ها، برا خاتمـی، برا جام جهانی۹۸، سخت بـه دست اومد همـه‌چی، جنگ دیدیم، بمباران شدیم، شـهید تشییع کردیم، اعدامـی دادیم، زندانی شدیم.
مثل اون مـیلاد محمدی کـه تو چهره‌اش هم ناامـیدیِ نرسیدن بود و هم همـه توانش، ما هم دویدیم با همـه توانمون، با یـأسی درون چهره، ما عادت کردیم بـه نرسیدن، بـه نشدن، بـه نبودن، خیلی جاهای این زندگی با یـه اتفاق ساده مـی‌تونست حالمون خوب بشـه ولی نشد، مثل ضربه آخر طارمـی کـه مـی‌تونست حال ملتی رو خوب کنـه ولی نکرد.
ما هم مـی‌شد یـه جاهایی خیلی ساده و ارزون حالمون خوب باشـه ولی نشد، پریشب بعد اون ضربه طارمـی چند دقیقه‌ای بـه همـه ضرباتی کـه به اوت زدیم فکر کردم بـه گل‌های آسونی کـه خوردیم، پریروز درون چهره همـه اونـهایی کـه توو خیـابون بودن یـه حسرت بود، حسرت نشدن، حسرتی آشنا، مثل خودِ ما جنگیده بودن، مثل همـه ما دویده بودن و مثل همـه ما توپ سرنوشتشون گل نشده بود، شادی مـی‌کردیم تهش ولی مـی‌گفتیم آخ اگه اون توپ لعنتی گل مـی‌شد، آخ آخ آخ...
الان کـه نسل من رسیده بـه این سن و سال انگار باز هنوز حتما بدویم با حسرتِ نشدن و نرسیدن، این یـأس و نگرانی کـه در چهره همـه موج مـیزنـه تابلوی همـه حسرتهایی‌ه کـه کشیدیم، حسرتِ همـه نشد کـه بشـه‌های زندگی مون ....
.
(ادامـه کپشن درون کامنت اول)
👇🏼

Read more

Advertisement

Media Removed

گوشیرو قطع کردم و به بچه ها گفتم کـه حاضر بشن..خودم یـه تاپ سفید با شلوارک لی پوشیدم و موهامم باز گذاشتم و آرایش هم کردم لئو یـه تیشرت سفید با کت قرمز و شلوار لی پوشید..نیکی یـه پیرهن صورتی و دنی هم تیشرت زرد پوشید با شلوار مشکی و کلاه کپش سوار مازراتی لئو شدیم و رفتیم(جوووون باو) من داشتم ادرسو خوندم ... گوشیرو قطع کردم و به بچه ها گفتم کـه حاضر بشن..خودم یـه تاپ سفید با شلوارک لی پوشیدم و موهامم باز گذاشتم و آرایش هم کردم😆😆
لئو یـه تیشرت سفید با کت قرمز و شلوار لی پوشید..نیکی یـه پیرهن صورتی و دنی هم تیشرت زرد پوشید با شلوار مشکی و کلاه کپش😝
سوار مازراتی لئو شدیم و رفتیم(جوووون باو)😂🚗
من داشتم ادرسو خوندم و بعدش گوشیمو گذاشتم تو کیفم👛
وارد خیـابون اصلی شدیم..ولی خیلی خلوت بود و راحت مـیرفتیم لئو گفت:
_باید بپیجم تو کوچه دیگه؟
_فکر کنم😁
_خب یـه بار دیگه آدرسو بخون📱
گوشیمو از کیفم درون آوردم و تا اومدم آدرسو بخونم ماشین از رو دست انداز رد شد منم دستم خورد آدرس پاک شد😳
_بخون دیگه ماهی.!!!!
_اممم چیزهههه.....آدرس.... پاک شد😂
_جانم؟؟؟؟؟😲
_ماشینت تکون خورد منم دستم خورد اشتباهی پاکید😂
دنی: _خب بدبخت شدیم😅
نیکی: _خب ماه عسل تو کـه آدرسو حفظ بودی؟؟ بگو کجا بریم دیگه😏
من: _خب من محله های اینجارو کـه بلد نیستم😂
لئو: _بچه ها بیخیـال شید..الان از یکی آدرسو مـیپرسم.!!
یـه مردی اونجا وایساده بود و رفتیم ازش پرسیدیم ولی گفت من اهل اینجا نیستم😣
همش این ور بپیچ و اون ور بپیچ...تا یکی رو پیدا کردیم😂😂
یـه مرد بود کـه به نظر مـیرشید اهل اینجاست کنار خیـابون وایساده بود..رفتیم و پرسیدیم:
_ببخشید اقا.!! شما مـیدونید خیـابون اسکای(sky) کجاست؟؟
_بله ولی بستگی داره کجا بخاید برید..!!
_ما مـیخوایم بریم خیـابون اسکای...مـیدون پیکاسو..کوچه البانو(چی ساختم.!!!!)😂😂
_ببینم شما خونـه ی سارا کارلی مـیرید؟؟
_خب بله!! ولی شما از کجا مـیشناسیدش؟؟😳😳😳
_ایشون رو همـه تو این محله مـیشناسن چون بازیگر معروف هالیوودی هستن.. و یـه دکتر متخصص😃😃 _آهان..خب مـیشـه آدرس بدید؟؟
_بله حتما😇
آدرسو گرفتیمو و راه افتادیم..اصلا فکر نمکردم سارا اینقدر معروف شده باشـه و انتر بوزینـه هیچی بـه من نگفته😂
به کوچشون کـه رسیدیم چند که تا مغازه دیدم..همـه تو ماشنی موندن و من رفتم یـه چسزی به منظور سارا بخرم😜
براش یـه دسته گل💐 یـه پیرهن آبی👗 یـه رز صورتی 💄 گرفتم(گفتم کم نباشـه)😅 بعدش رسیدیم بـه یـه خونـه ی بزرگ ..لامصب عجب چیزی بود (^.^) #DreamAndLove__mahasal
@mahasal_mh❤@mehrnoosh.j.m.💕@mahsa_Nicki💞@sara.kiaani.PV💝

Read more

Media Removed

@ebrahimhadi69 ژسه چوبی( قسمت دوم) . . من کـه شوکه شده بودم از تصمـیم و کار ابراهیم تصمـیم گرفتم برگردم کـه تو همـین حین کل ابرام رو با شـهید رضا گودینی و یکی دیگه از بچه ها دیدم کـه از تپه ها دارن مـیان پایین و سه نفر عراقی هم اسیر گرفتند وقتی نزدیک ما شدن همـه مون متحیر شده بودیم کـه سه نفر با چوب آخه چه طوری اونارو ... @ebrahimhadi69
ژسه چوبی( قسمت دوم)
.
.
من کـه شوکه شده بودم از تصمـیم و کار ابراهیم تصمـیم گرفتم برگردم کـه تو همـین حین کل ابرام رو با شـهید رضا گودینی و یکی دیگه از بچه ها دیدم کـه از تپه ها دارن مـیان پایین و سه نفر عراقی هم اسیر گرفتند
وقتی نزدیک ما شدن همـه مون متحیر شده بودیم کـه سه نفر با چوب آخه چه طوری اونارو اسیرو گرفتن؟؟؟
ماجرا رو ازشون پرسیدیم یکی شون گفت : کـه نزدیک یـه رودخونـه بودیم کـه دیدیم سه که تا عراقی مشغول خودگذرونی اند کـه ابراهیم دید دارن عربی صحبت مـیکنن بـه رضا گفت حتما یـه جوری عمل کنیم کـه اسیرمون بشن .
رضا تو برو روبه روی ما پشت بوته ها و به عربی بهشون بگو تو محاصره ی ما هستین و مام نوک چوبارو از بین بوته ها مـیکنیم بیرون که تا فکر کنن اسلحه سمتشون گرفتیم ، وقتی عراقیـا متوجه حضور ما شدن خودشون رو مسلح کـه با فریـاد عربی رضا و شلوغ کاری های ابراهیمو من متوجه شدن تو محاصره هستند و اسلحه هاشونو انداختن رو زمـین و تسلیم ما شدند.رضا هم فرصت رو غنیمت شمرد و دوید سمت اسلحه ها و برداشتشون.
.
.
.
.
یـاحق
#شـهید_مفقود_الاثر_ابراهیم_هادی
#شـهید_ابراهیم_هادی
#شـهید_ابراهیم
#شـهید_هادی
#ابراهیم_هادی
#سلام_بر_ابراهیم
#سلام_بر_هادی
#سلام_بر_داش_ابرام
#سلام_بر_کل_ابرام
#کل_ابرام
#داش_ابرام
#شـهید_محبوب_من
#شـهید_گمنام
#شـهرت_در_گمنامـی_ست
#علمدار_کمـیل
#پرستوی_کانال
#راز_گمنام
#شاهد_کوچه_سلام_علیک
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیـها
#خوش_تیپ
#خوش_هیکل
#شلوار_گشاد
#ورزش_برای_رضای_خدا
#فکه
#کانال_کمـیل
#شـهدا_شرمنده_ایم
#پرستوی_کمـیل
#محتاج_دعا
#والفجر_مقدماتی
#شـهادت_لیـاقت_مـیخواد

Read more

Media Removed

پیـام های بازرگانی تبلیغات تلویزیونی صدا و سیما، بـه خودیِ خود یک استند آپ کمدی است، این تبالیغ هیچ خلاقیتی ندارند و بدنـه ی آن ها اینگونـه هست که یک خانواده ی خوشبخت و خوشحالِ تهرانی درون آپارتمان کوچک و شیک خود درون حال انجام کارِ خود هستند، کـه ناگهان یکی از افراد خانواده بـه همراه آن محصولی کـه تبلیغ ... پیـام های بازرگانی

تبلیغات تلویزیونی صدا و سیما، بـه خودیِ خود یک استند آپ کمدی است، این تبالیغ هیچ خلاقیتی ندارند و بدنـه ی آن ها اینگونـه هست که یک خانواده ی خوشبخت و خوشحالِ تهرانی درون آپارتمان کوچک و شیک خود درون حال انجام کارِ خود هستند، کـه ناگهان یکی از افراد خانواده بـه همراه آن محصولی کـه تبلیغ مـیشود وارد صحنـه شده و خوشحالی آن ها را چند برابر مـیکند.
در اکثر این تبالیغ زنِ خانواده زیرِ ۴۰ لایـه مانتو و روسری داخل آشپزخانـه کنار اجاق گاز یـا سینک ظرف شویی با لبخند تخمـی خود درون حال آشپزی یـا ظرف شستن است.
پدر خانواده هم همـیشـه یـا روی کاناپه جلوی تلویزیون با پیرهنِ و یک شلوار راحتی درون حال تماشای فوتبال هست یـا خسته با درون دست داشتن کیف سامسونت از سر کار برمـیگردد.
بچه های خانواده هم همـیشـه با لبخند تر از لبخند مادرشان درون حال بازی با اسباب بازی هایشان هستند.
مدل دیگری از این تبلیغ ها بـه این گونـه هست که یک خانواده ی بزرگ داخل حیـاط پر از چمن و زیبای خود دور مـیز نـهار خوری کـه زن های خانواده مثل همـیشـه زیر ۴۰ لایـه مانتو و روسری هستند، نشسته اند و به اندازه ی یک مراسم عروسی کامل روی مـیز آن ها برنج و خورشت چیده شده است، کـه ناگهان پدر خانواده با درون دست داشتن یک تنِ ماهی تخمـی بـه سر مـیز مـی آید و آن ها خر کیف مـیشوند.
همـه ی تبلیغ ها بـه گونـه ای ساخته شده اند کـه گویـا آن افراد درون سوئیس زندگی مـیکنند نـه ایران، چون گمان نمـیکنم با وجود این کـه اکنون دلار ۱۴ تومن هست یک خانواده ی ایرانی با لبخند و شادی دور مـیز غذا خوری هفت رنگ بنشینند و تنـها دغدغه ی آن ها نبودِ یک تنِ ماهی تخمـی باشد.
کلمـه یشر، درون تبلیغ های صدا و سیما خلاصه مـیشود.

Read more

Media Removed

شغل منحصر بـه فردي دارم ؛ بطور كل عمده فصل هاي سال ارتباط كاريم بـه هيچ عنوان با مخاطب ايراني نيست . ولي خب، گاهي تو بعضي سيزن ها مجبورم بخشـهاي حساسي از امور مشتريان رو هندل كنم . دفتر كارم دقيقا توي فروشگاهه و در آفيسمون توي حلق مشتري ها باز ميشـه و اين خيلي خوبه ... خوب از اين جهت كه اونجا اصلا يه كشور جداست ... شغل منحصر بـه فردي دارم ؛ بطور كل عمده فصل هاي سال ارتباط كاريم بـه هيچ عنوان با مخاطب ايراني نيست . ولي خب، گاهي تو بعضي سيزن ها مجبورم بخشـهاي حساسي از امور مشتريان رو هندل كنم . دفتر كارم دقيقا توي فروشگاهه و در آفيسمون توي حلق مشتري ها باز ميشـه و اين خيلي خوبه ... خوب از اين جهت كه اونجا اصلا يه كشور جداست !! غالبا درون بهترين حال و با شوق و ذوق ميان خريد ، درون حال پوشيدن بهترين لباسهاي شـهر ، تست كردن نحوه چرخش دامن موقع يدن و شلنگ تخته انداختنـهاي خاص خودشون بدووون هيچگونـه رودربايستي و ادا اطواري كه معمولا تو مـهمونيا بـه چشم ميخوره و ... و من مدام درون حال تماشاي بهترين استايلهاي روز دنيام و اطلاعات خاص اين حوزه كاري رو بصورت تكنيكي و فني كسب ميكنم و در واقع بعد اين مدت براي خودم يه پا استايليست شدم .... اما بدي هاي خاص خودش هم داره ؛ مثلا بـه عنوان متخصص گاهي واقعا نميشـه بـه مشتري رو قانع كرد لباسي كه انقدر چشمش رو گرفته بـه هيچ عنوان مناسب اندامش نيست ؛ مثلا چاقتر يا بلندتر يا لاغرترش ميكنـه... يا نميشـه فلان تغيير رو روش انجام داد که تا به زور مناسب بشـه ، درون نـهايت مجبوري بگي " انتخاب با شماست " و اين ميشـه اول مصيبت !
توي اون حال خوش درون حالي كه هنوز گرم شلنگ تخته انداختنـهاشـه ميره ... و اما امان از دو سه روز بعد كه يا شمسي خانم يا جاري بزرگه اختر خانم ابرو بالا بندازه و بگه وااااا خدا نكشتت اينـهمـه پول دادي لباس ازين قشنگتر نبود كه بخري ؟ اگه گوني تنت كرده بودي كه قشنگتر شده بودي ؟! و فرداش طرف زنگ ميزنـه و كلي كل كل و خط و نشون كه باااايد تعويض كنين وگرنـه شيرم رو حلالتون نميكنم و متعاقبا اولين جمله هم كه بعد از شنيدن جمله " انتخاب خودتون بود " نثار واحد پشتيباني ميشـه اينـه " اون روز كه داشتين پول ميگرفتين كه خوش اخلاق بودين !!!" .
.
اينا رو گفتم كه بگم اينجا با همـه حال خوب و خوشگلي ها و سختي ها و استرس هاش من يك شكل ديگه از زندگي رو ياد گرفتم
اينكه
دنيا بازتاب من و اخلاق و احوال و منش و رفتار منـه
اينكه
انتخاب، انتخاب اگاهانـه منـه ، هيچكس مسئول انتخاب اشتباه من و عواقب اون نيست
اينكه
فرهنگ و شعور من نـه ارتباطي با مدرك تحصيليم داره نـه محل زندگيم و نـه حساب بانكيم
اينكه
جاري بزرگه اختر خانم نباشم ! لايف استايل هر كسي فقط بـه خودش ارتباط داره
پي نوشت : قطعا اگر زمان بـه عقب برگرده يا تاريخ تكرار بشـه با اين نحوه نگرش امروزم قطعا بـه جاي لباس عروس يه تيشرت و شلوار جين ميپوشم ، قول ميدم 🤭😅.
.
.
#جوجه_کباب ، مرينت خوب ميخاد ، قطعه بندي خوب ، حوصله و حرارت ملايم

Read more

Advertisement

Media Removed

قسمت آخر ___ بابا شیرعلی وقتی فهمـید عروس وارد شده سرش را بلند کرد کـه دلدار را ببیند، اما انگشت تفکرش روی یک دسته از زلف های قرضی اش گیر کرد و فرقش یک نیم دور خورد و پشت موهاش آمد جلشانی اش قرار گرفت.با این وضعیت بابایی به منظور دید زدن شوکت خانم یـا حتما کرکره نصب مـیکرد یـا دو که تا گیر مشکی از عشقش مـیگرفت که تا ... قسمت آخر
___
بابا شیرعلی وقتی فهمـید عروس وارد شده سرش را بلند کرد کـه دلدار را ببیند، اما انگشت تفکرش روی یک دسته از زلف های قرضی اش گیر کرد و فرقش یک نیم دور خورد و پشت موهاش آمد جلشانی اش قرار گرفت.با این وضعیت بابایی به منظور دید زدن شوکت خانم یـا حتما کرکره نصب مـیکرد یـا دو که تا گیر مشکی از عشقش مـیگرفت که تا دید داشته باشد.
شوکت جون کـه متوجه تغییرات ظاهری بابایی شده بود کمـی اخم هایش را توی هم برد، ولی بـه احترام مجلس دوباره لبخند زد و با قدم هایی پر از ناز با سینی چای بـه باباجون نزدیک شد.
من همـیشـه فکر مـی کردم کـه امکان اینکه همـه ی اتفاق های بد یک جا بیفتد فقط مال فیلم سینمایی هاست. ولی آن لحظه ای کـه دیدم پسر چهار ساله ی دایی کوچیکه از خواب بیدار شده یـادم آدم آبروریزی همـیشـه از آن چیزی کـه فکر مـی کنید بـه شما نزدیک تر است. پسر دایی اول کمـی همـه را ورانداز کرد و بعد انگشتش را بـه سمت بابا گرفت و داد زد: ی، باباشیرعلی مو درآورده!!! بعد هم از روی پای ش پرید پایین و دوید سمت بابایی و در طرفةالعینی نصف کلاه گیس را از سر داماد بینوا کشید. اما از آنجایی کـه م به منظور محکم کاری قسمت های خالی کله ی بابا را چسب اوهوی مبسوطی زده بود، بخش هایی از زلف ها کماکان درون جای خود استوار مانده بودند.
برای کمک بـه پدربزرگ مان حتما کاری مـی کر‌دیم. زن دایی کـه از شدت شرمساری کاملا قرمز شده بود بـه سمت پسرش دوید و با قدرت هر چه تمام تر بچه را بـه سمت خودش کشید. اما از آنجایی کـه بچه بـه موهای بابا و موهای بابا بـه خود بابایی وصل بود باباجون هم با کله بـه سمت زن دایی کشیده شدند و و از آنجایی هم کـه جیب شلوار بابا دوبرابر جیب های معولی عرض و طول و عمق داشت توی مسیر کشیدگی گرفت بـه دسته ی مبل و در یک حرکت که تا زانوی مبارک ایشان جر خورد. راستش بعد از دیدن این صحنـه من بـه شدت احساس پیچیدگی درون روده کردم و به عنوان آبرومندترین مکان را به منظور ندیدن افتضاح های موجود حدود یک ساعت درون دستشویی شوکت خانم اینا سکنی گزیدم.
دقیقا هم نمـی دانم که تا آخر مجلس چه اتفاق هایی افتاد. ولی یـادم مـی آید کـه آخر سر فرامرز دو که تا به درون دستشویی زد و با حالتی کـه فکر مـی کنم تمسخر هک قاطی داشت گفت:
بابا جان را بردن چاکش رو ببندن، چسب بزنن! شما چی؟ مـیمونید یـا تشریف مـیبرید؟
هر چند کـه من فرامرز را خیلی دوست داشتم.ولی چون خانواده برایم همـیشـه حرف اول را مـی زد،با پا محکم یکی زدم توی در. چشم درون چشمش ایستادم، رخت و لباسم را صاف کردم و با صداهایی همچون پلنگی خشمگین،انزجار خودم را از این حرکت شنیع عشقم نشان داده و محل را ترک کردم.
ادامـه درون کامنت اول

Read more

Media Removed

. شنبه پیراهن گوچیِ‌ های‌کپیِ فیکم را بـه تن کردم و شلوار لی‌وایزِ های‌کپیِ فیکم را پوشیدم و ساعت رولکسِ ‌های‌کپیِ فیکم را بـه دست کردم و کفش دلچه اند گابانایِ‌ های‌کپیِ فیکم را بـه پا. دم درون یـادم آدم کـه هوا گرم هست و ممکن هست عرق کنم، این شد کـه عطر هرمسِ های‌کپیِ فیکم را روی خودم خالی کردم. سوار مازراتیِ ... .
شنبه

پیراهن گوچیِ‌ های‌کپیِ فیکم را بـه تن کردم و شلوار لی‌وایزِ های‌کپیِ فیکم را پوشیدم و ساعت رولکسِ ‌های‌کپیِ فیکم را بـه دست کردم و کفش دلچه اند گابانایِ‌ های‌کپیِ فیکم را بـه پا. دم درون یـادم آدم کـه هوا گرم هست و ممکن هست عرق کنم، این شد کـه عطر هرمسِ های‌کپیِ فیکم را روی خودم خالی کردم. سوار مازراتیِ های‌کپیِ فیکم شدم و رفتم بـه دنبال یک لقمـه نان حلال. با گوشی آیفونِ های‌کپیِ فیکم از خودم عکسی گذاشتم توی اینستاگرام و کپشن زدم: «واقعا دیگر حالم دارد از این دنیـای های‌کپی فیک بـه هم مـی‌خورد. همـه‌چیز تقلبی و پوشالی. که تا کی حتما در این دنیـای دروغین و فیک دست و پا ب؟ چرا من نمـی‌توانم مثل باقی مردم یک دست لباس برند اصل داشته باشم؟ چرا نمـی‌توانم یک ماشین خوب سوار شوم؟ چون آقازاده‌ام؟» .

یک‌شنبه

صبح با پدر های‌کپی فیکم جر و بحث شدیدی داشتم. مـی‌گوید الان تمام مردم عصبانی هستند و زوم کرده‌اند روی خانواده‌ ما و به خاطر این شرایط بحرانی تو هم حتما از خیر سفرت بـه مارماریس بگذری. هر چه گفتم پدر من! من بلیت رزرو کرده‌ام، هتل گرفته‌ام، بـه خرجش نرفت کـه نرفت. اهرم فشارش هم این بود کـه گفتم از آن محل فلان و بهمان ارزی برایم ارز دولتی بگیرد. داشت مـی‌گرفت کـه یـهو یکي از همکاراش زنگ زد و گفت فلانی حواست جمع باشد کـه یـه کمپینی درست شده بـه اسم «فرزندت کجاست». که تا این را شنید خلقش عوض شد و گفت ارز بی ارز. حالا مجبورم بروم از آن حساب بانکی های‌کپی فیکم برداشت کنم و دلار آزاد بخرم. من کـه عمرا سفرم را کنسل کنم، بـه خاطر این مسخره‌بازی‌ها. از آقازادگی چه‌چیزش بـه من رسیده؟ هیچی. مثلا مـی‌خواهد چه کند بابا؟ روزی دو مـیلیون توجیبی‌ام را قطع کند؟ خب قطع کند... من کـه همـیشـه روی پای خودم ایستاده‌ام. اصلا نیـازی بـه او ندارم. .

بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇

Read more

Media Removed

. Nobody can predict the future! The power for creating a better future is contained in the present moment. You create a good future by creating a good present. In this picture in 2010 when we just got engaged, the only thing I knew about my future was that I will be holding the same hands forever! . ... .
Nobody can predict the future! The power for creating a better future is contained in the present moment. You create a good future by creating a good present. In this picture in 2010 when we just got engaged, the only thing I knew about my future was that I will be holding the same hands forever!💕
.
💕💕 اینجا حتی نمـیدونستیم چند روز بعد کـه علی بعد از عقدمون برگرده امریکا، چقدر دیگه قراره از هم دور باشیم؟
عروسی کی مـیگیریم؟
نمـیدونستیم قراره کجا زندگی کنیم؟
نمـیدونستیم گرین کارت من کـه بیـاد، انقدر کار و بارمون تو ایران خوب شده و نژ بزرگ شده کـه به جای اینکه من بیـام امریکا، علی مـیاد و ایران زندگی مـیکنیم باهم.
اصلا نمـیدونستیم نژ چیـه؟
فکرش هم نمـیکردیم روزی برسه بیست سی نفر با ما کار کنند.
یـادمـه روزی کـه گرین کارتم اومد، رفتیم بازار و سه که تا چرخ خیـاطی دیگه به منظور کارگاه خریدیم. آگهی استخدام سه خیـاط دیگه دادیم. یـادمـه همـه انگشت بـه دهن هر تصمـیم من و علی بودند.
یـادمـه تصمـیم قطعی بـه موندن گرفته بودم.
یک بار جدا شده بودم و دیگه ‌فقط مـیخواستم بمونم.
سیـاتل؟
سیـاتل هیچوقت تو هیچ کجای برنامـه هامون نبود؟
فکرش رو نمـیکردیم سه سال و نیم تو تهران تو یـه خونـه با وسایل خیلی محدود قرضی زندگی کنیم، کـه وانمود کنیم ما همـین زودی ها مـیریم امریکا کـه هی حرف نشنویم.
.
اینستاگرام اصلا نمـیدونستیم چی چیـه و اگهی از آینده امروزش برامون مـیگفت، حتما فکر مـیکردیم جن زده شده! چه برسه کـه من امروز ۱۳۱ هزار دوست اینجا دارم.
.
حالا هشت سال گذشته و این نگران عکه روز عقدش شلوار جین پوشیده و نگران رفتن علیـه! این عرو مـیبینـه و به چرخش روزگار و بالا پایین هاش فکر مـیکنـه. روزها و چالش ها و غم و شادی هایی کـه گذرونده.
تلاش های پی درون پی ای کـه کرده و از هر پنج تا، حداقل چهار تاش پوچ شده و به درون و دیوار خورده. ولی اینجا فقط از موفقیت و خوشی هاش مـیگه.
ی کـه کوچکترین تصویری از هشت سال بعدش جز اون دست هایی کـه همـیشـه حتما تو دستش باشـه نداشت.
ی کـه مـیخواست بمونـه! نشد
.
#زمونـه_مـیچرخه #دلهامون_به_هم_گرم_باشـه
.
دفاع: مـیبینید که. من خودم به منظور موندن بودم! هیچ تشویقی به منظور رفتن درون کار نیست. لایوها جنبه های دیگه ای داره! اگر شما فقط وجه مـهاجرتش رو مـیبینید! مقصر من نیستم. ایراد از نگاه شماست.
تعداد محدودی لایو درباره مـهاجرته، اونم به منظور اونـها کـه سوال دارند! نـه شما کـه خوشحالید☺️

Read more

Advertisement

Media Removed

. رفیقان معذرت؛ شعرم خراب هست درونش واژه‌های ناصواب است! تو اوّل پوزشِ من کُن اجابت بخوان که تا خود بدانی از چه بابت بـه بُقعه رفت روزی پیرمردی بـه بود او را آهِ سردی بـه جانش بود دردی سَخت و جانکاه کـه ادرارش روان مـی‌گشت ناگاه! بـه کُنجی، گشت مشغولِ مُناجات زِ سلطانِ حرَم، مـی‌جُست آیـات بـه ... .
رفیقان معذرت؛ شعرم خراب است
درونش واژه‌های ناصواب است!
تو اوّل پوزشِ من کُن اجابت
بخوان که تا خود بدانی از چه بابت
به بُقعه رفت روزی پیرمردی
به بود او را آهِ سردی
به جانش بود دردی سَخت و جانکاه
که ادرارش روان مـی‌گشت ناگاه!
به کُنجی، گشت مشغولِ مُناجات
زِ سلطانِ حرَم، مـی‌جُست آیـات
به پای حضرتش مـی‌کرد زاری
که بر"حاجت" ندارد اختیـاری!
زِ سوزِ دل، طلَب مـی‌کرد از دوست
که درمانش کند، دردی کـه در اوست
مـیانِ ناله و "اَمَّن یُجیبَش"
بر او شد چیره آن حالِ عجیبش!
عنانِ رفعِ حاجت از کف افتاد!
نبودش چاره‌ای؛ ای داد و بیداد
دوباره معذرت! من را ببخشید
که او طاقت نیـاورد و ب!
بسانِ آب باران درون در و دشت
روان از پاچه‌یِ شلوارِ او گشت!
چو زوّارِ دگر، این صحنـه دیدند
بسانِ گرگ بر رویش پد!
به بیرونِ حَرَم که تا مـی‌بَرندَش
به پا و دست؛ بر سر مـی‌زنندَش
چُنان از یورشِ آنان بترسید
که مرگش پیشِ چشمِ خود، عیـان دید!
زِ بیمِ جانِ خود؛ اندیشـه‌ای کرد
کمک حتما بگیرد از همان درد!
زِ هوشِ ذاتی و اوجِ زرنگی
خروش آورد: ای مردم دِرنگی
مرا دردِ عجیبی درون بدن بود
که دارویی بـه دردم چاره ننمود!
نفَس از جانِ من رفت و بیـامد
ولی ده روز ادرارم نیـامد!
نـهادم که تا به صحنِ بُقعه پایم
به یُمنِ حضرتش حاجت روایم!
شدم آسوده و ادرارم آمد!
بدونِ درد که تا ده بارم آمد!
به پا گردید از حرفش هیـاهو!
که از آقا گرفته حاجتش او!
دوباره بر سر و رویش پد
به ادرارش همـه دستی کشیدند!
بیـا که تا گویَمَت من ساده و رُک
که ادرارش بشد عینِ تَبرُّک!
رسانم که تا مُرادم از جهالت
شدم خیسِ عَرق، من از خجالت!

مازیـار نظری

Read more

Media Removed

امروز چند که تا استایل با شلوار مام استایل یـا مام جین براتون گذاشتم کـه خیلی طرفدار پیدا کرده شلوار های مام استایل - شلوار های جین راسته- کـه قدیمـی و از مد افتاده شده بودند دوباره بـه ترندی محبوب تبدیل شدن! این شلوار ها جز لزومات کمد هر آدم خوشتیپی محسوب مـیشـه کـه اون رو با همـه چیز مـیشـه ست کرد و یک استایل ... امروز چند که تا استایل با شلوار مام استایل یـا مام جین براتون گذاشتم کـه خیلی طرفدار پیدا کرده😍👌💙🔥
شلوار های مام استایل - شلوار های جین راسته- کـه قدیمـی و از مد افتاده شده بودند دوباره بـه ترندی محبوب تبدیل شدن!
این شلوار ها جز لزومات کمد هر آدم خوشتیپی محسوب مـیشـه کـه اون رو با همـه چیز مـیشـه ست کرد و یک استایل شیک ساخت💙
اینم از چند استایل زیبا و متفاوت با مام استایل😉
#dokhtaranstyle
#مام_استایل #استایل #ترند #مد #شیک #جدید #بهترین #زیبا #متفاوت #قشنگ #بپسند

Read more

Media Removed

ما به منظور هر چیزی جنگیدیم، به منظور بدیـهی ترین ها، برا چیزهایی کـه خیلی جاها بدیـهیـات زندگی هست ما جنگیدیم زحمت کشیدیم برا اولیـه ها، برا خ نان صبح ساعت شش بیدار شدیم رفتیم نوبت ایستادیم ، شب بیدار موندیم تو صف نفت که تا چند گالن نفت بیـاریم برا بخاری و سماور خونـه!با زمـین و زمان جنگیدیم که تا بتونیم ترانـه گوش بدیم، ... ما به منظور هر چیزی جنگیدیم، به منظور بدیـهی ترین ها، برا چیزهایی کـه خیلی جاها بدیـهیـات زندگی هست ما جنگیدیم زحمت کشیدیم برا اولیـه ها، برا خ نان صبح ساعت شش بیدار شدیم رفتیم نوبت ایستادیم ، شب بیدار موندیم تو صف نفت که تا چند گالن نفت بیـاریم برا بخاری و سماور خونـه!با زمـین و زمان جنگیدیم که تا بتونیم ترانـه گوش بدیم، ویدئو ببینیم، کاست داریوش برایمان جرم بود، جنگیدیم که تا آستین کوتاه بپوشیم، شلوار لی بپوشیم ، به منظور جوراب سفید، به منظور لاک ناخن، کتانی های رنگارنگ... نسل من از بچگی هم سربار خانواده نبود ستون بودیم، کمک بودیم،کارکردیم،لباسهامون روی بخاری سوخت پشت و رو کردیم پوشیدیم. ما جنگیدیم برا کنکور، برا شغل، برا حداقل ها، برا جام جهانی نودو هشت...سخت بـه دست اومد همـه چی، جنگ دیدیم،بمباران شدیم، شـهید تشییع کردیم، اعدامـی دادیم، زندانی شدیم، بزرگ هم کـه شدیم باز هم دویدیم سخت تر از قبل دویدیم، مثل مـیلاد محمدی کـه توي جام جهاني هم چهره اش پر از ناامـیدیِ نرسیدن بود و هم همـه توانش!ما هم دویدیم با همـه توانمان، با یـاسی درون چهره، ما عادت کردیم بـه نرسیدن، بـه نشدن، بـه نبودن، خیلی جاهای این زندگی با یـه اتفاق ساده مـی تونست حالمان خوب بشـه ولی نشد!مثل ضربه آخر طارمـی کـه مـی تونست حال ملتی رو خوب کنـه ولی نکرد، ما هم مـیشد یـه جاهایی خیلی ساده و ارزان حالمان خوب باشـه ولی نشد، اونشب بعد اون ضربه طارمـی چند دقیقه ای بـه همـه ضرباتی کـه به اوت زدیم فکر کردم بـه گل های آسانی کـه خوردیم!اونروز درون چهره همـه اونـهایی کـه تو خیـابان بودند یـه حسرت بود، حسرت نشدن، حسرتی آشنا، مثل خود ماجنگیده بودن، مثل همـه ما دویده بودن و مثل همـه ما توپ سرنوشتشان گل نشده بود، شادی مـیکردیم تهش ولی مـی گفتیم آخ اگه اون توپ لعنتی گل مـی شد، آخ آخ آخ...الان کـه نسل من رسیده بـه سن مـیانسالی انگار باز هنوز حتما بدویم با حسرتِ نشدن و نرسیدن، این یـاس و نگرانی کـه در چهره همـه موج مـیزنـه تابلوی همـه حسرتهایی هست که کشیدیم، حسرتِ همـه نشد کـه بشـه های زندگی مون.امروز تو اسنپ بـه راننده ای کـه شاید هم سن بودیم گفتم مـیگن بشر که تا بیست سال آینده ممکنـه بـه دانشی دست پیدا کنـه کـه نمـیره و عمرش رو هر قدر خواست طولانی کنـه، گفت کاش که تا اون موقع من بمـیرم، بمـیرم رو طوری گفت کـه خستگی چهل سال دویدنبود، مثل فوتبالیستهامون کـه نفسشون بریده بود ولی عارشون مـی اومد بیفتن..ما باز هم مـیدویم که تا ثانیـه آخر, که تا وقتیکه سوت پایـان رو زدن سربلند باشیم کـه کم نیـاوردیم از دویدن.... من اصلا آدم منفی نیستم ولی این روزها همـه ما درد داریم دردی بزرگ از بی توجهیـانیکه کـه ادعای مسئولیت دارن
#ایران

Read more

Advertisement

Media Removed

. اولین بار کـه برای دریـافت مجوز فیلمم اقدام کردم، مسئول مربوطه اخم‌هایش را درون هم کشید و با اشاره بـه صفحه مانیتورش گفت: «فیلمت یک‌سری تحرکات داره کـه قابل پخش نیست». درون حالی‌که بـه صفحه مانیتورش نگاه مـی‌کردم گفتم: «قربان اینکه فقط یـهه». گفت: «خب نگاه بـه تحرکاتش ». گفتم: «خب کمد کـه نیست، بالاخره ... .
اولین بار کـه برای دریـافت مجوز فیلمم اقدام کردم، مسئول مربوطه اخم‌هایش را درون هم کشید و با اشاره بـه صفحه مانیتورش گفت: «فیلمت یک‌سری تحرکات داره کـه قابل پخش نیست». درون حالی‌که بـه صفحه مانیتورش نگاه مـی‌کردم گفتم: «قربان اینکه فقط یـهه». گفت: «خب نگاه بـه تحرکاتش ». گفتم: «خب کمد کـه نیست، بالاخره یـه تحرکاتی داره دیگه». درون حالی‌که تصویر را زوم مـی‌کرد، گفت: «نـه خوب نگاه کن». گفتم: «خب مشکلش چیـه؟» اشاره کرد نزدیک شوم و در گوشم چیزهایی گفت. گفتم: «نـه!» گفت: «باورت نمـیشـه؟ صبر کن الان مسئول تعیین سطح ممـیزیمون رو صدا کنم». مسئول تعیین سطح آمد و با دیدن صحنـه بیرون آمدن از رودخانـه کمـی لرزید و سفیدی چشم‌هایش رفت و افتاد. مسئول مربوطه گفت: «دیدی؟» گفتم: «خب چیکار کنم؟» گفت: «چسب بزن دیده نشـه». گفتم: «تمام چسب زخم‌ها رو هم بخرم، نـه دردی از چسب‌فروش دوا مـیكنـه نـه تحرکاتمون پوشیده مـیشـه». گفت: «چرند نگو، چسب پنج سانتی بزن». خ و چسباندم و دوباره نشان‌شان دادم. مسئول تعیین سطح دوباره غش کرد. مسئول مربوطه گفت نـه اصلا حتما از یـه زاویـه دیگه بگیری. تصویر را از بغل گرفتیم، مسئول تعیین سطح غش کرد، از روبه‌رو گرفتیم غش کرد، با هلی‌شات از بالا گرفتیم غش کرد که تا نـهایتا بـه این نتیجه رسیدیم کـه به جای خود از اشکال دیگرش استفاده کنیم. صحنـه حساسی بود؛ این‌بار بـه جای، یک سینی سوسیس از رودخانـه خارج مـی‌شد. گفتیم این‌بار دیگر مسئول تعیین سطح نمره قبولی را مـی‌دهد اما که تا نشانش دادیم، بدون هیچ توضیحی غش کرد! بـه استیصال رسیده بودیم کـه فکر بکری بـه سرمان خورد. آن سوسیس‌ها را بـه یک هنرور دادیم که تا بخورد. صحنـه بـه این شکل درون آمد کـه هنرور کـه به نوعی درون شکمش حضور داشت، با سه عدد پتو و از زاویـه روبه‌رو از رودخانـه خارج مـی‌شد. مسئول تعیین سطح دیگر غش نکرد و فیلم بعد از اخذ مجوز با استقبال منتقدان نیز روبه‌رو شد.
.
دومـین و آخرین تجربه کاری‌ام هم فیلمـی بود با این قصه: «قاتلی کـه قصد انتقام از یک خلبان بـه نام کاپتان بهادری را دارد، از طریق مـهماندار و چندخدمـه، کنترل پروازش را درون دست مـی‌گیرد». با حذف همـه کاراکترها و نشانـه‌های شائبه‌دار، ماجرا این‌گونـه تغییر کرد کـه کاپیتان بهادری، خلبان کهنـه‌کار با یک دست پیراهن و شلوار پارچه‌ای پشت فرمان نشسته و اتوبوس قدیمـی آبی رنگش را درون کوچه‌ای خلوت عقب و جلو مـی‌کند. بعد از تحویل این نسخه از فیلم، مسئول تعیین سطح مجددا غش کرد. گفتیم: «چه شد؟» گفتند: «کوچه خلوت نباشد». تعدادی آقا ریختیم داخل کوچه.
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇

Read more

Media Removed

یک ماه از زندگی مشترک ما گذشت! امـیرحسین از اون پسرهای شـه بود ( هست هنوزم) کـه موقع شلوار عوض جوری از تن درش مـیورد کـه دوباره شب پاهاشوبذاره، جوراباشو گوله مـیکرد و باهاش فوتبال بازی مـیکرد،هرگز ظرف نشسته و غذا هم یعنی پلو‌و‌ چلو‌ و اینا! یک‌ ماهه کـه هرروز کـه مـیاد خونـه من پلاسیده نشستم یـه ... یک ماه از زندگی مشترک ما گذشت!
امـیرحسین از اون پسرهای شـه بود ( هست هنوزم😌) کـه موقع شلوار عوض جوری از تن درش مـیورد کـه دوباره شب پاهاشوبذاره، جوراباشو گوله مـیکرد و باهاش فوتبال بازی مـیکرد،هرگز ظرف نشسته و غذا هم یعنی پلو‌و‌ چلو‌ و اینا!
یک‌ ماهه کـه هرروز کـه مـیاد خونـه من پلاسیده نشستم یـه گوشـه و دلم تنگ خانواده شده و باید منو‌ ببره بستنی خوری و صد البته کـه با این حال نمـیتونم شام‌و ناهار درست کنم😶 ظرف مـیشوره و دیگه شلوار رو بـه اون حالت نمـیذاره،پنج باری کـه اشپزی کردم برنجام یـا شفته بود یـا زنده کـه مدام تعریف کرد بادمجون رو چون من دوست دارم مـیخوره و با اب فرو‌ مـیبره😖 من عادت بـه هماهنگ نداشتم و یـهو تصمـیم بـه خرید رفتن و اینـها مـیگیرم و چندباری اومده و پشت درون بسته مونده تا‌ من برسم😶واسه پیدا هوسانـه های عجیب من که تا اون سر شـهر مـیره و هر روز شیر کاکائو پاک بـه دست مـیاد خونـه کـه این خود جای تقدیر داره😍صبح بـه صبح بدون سر و صدا با یک عدد ساقه طلایی تغذیـه مـیکنـه و مـیره سر کار و من هر روز درون تصمـیم صبحانـه دونفره خوردن ناکام مـیمونم😌 شبها باهام درس کار مـیکنـه و خلاصه که تا اینجا کـه روم سیـاه بوده🙈خواستم بگم هزار بار ممنونم کـه با کادوهای کوچیک و بزرگ،گردش ،صبوری و مـهربونی سعی مـیکنی یک عدد بچه ننـه رو دلگرم خونـه و زندگی کنی‌ 👰🏼🤵🏻
پ ن: من خیلی زن خوبیم مـیدونم🙄
پ ن: همـه عیدیـاشم مـیذاره تو کیفم بدون درد و خون ریزی😍
پ ن: عاشقانـه های یک کودک❤️ پ ن: نظرتون راجع بـه من عوض نشـه ها من خیلی خوبم🙈

Read more

Media Removed

. توی این فیلم‌های آمریکایی دیدید کـه بعضی از آدم‌ها مـیخوان برن لاس وگاس قمار کنند؟ من کـه اون قسمت فیلم رو مـی جلو کـه یک موقع بدآموزی نداشته باشـه اما مـیگن یک عده جمع مـیشن دور یک مـیز، یک سری پول مـیذارن وسط، بعد یـهو بـه صورت تصادفی یک عده پولدار مـیشن و اکثرا هم با خاک کوچه یکسان مـیشن. حالا بیـایید سراغ فروش ... .
توی این فیلم‌های آمریکایی دیدید کـه بعضی از آدم‌ها مـیخوان برن لاس وگاس قمار کنند؟ من کـه اون قسمت فیلم رو مـی جلو کـه یک موقع بدآموزی نداشته باشـه اما مـیگن یک عده جمع مـیشن دور یک مـیز، یک سری پول مـیذارن وسط، بعد یـهو بـه صورت تصادفی یک عده پولدار مـیشن و اکثرا هم با خاک کوچه یکسان مـیشن. حالا بیـایید سراغ فروش خودرو توی ایران؛ مثلا مـیگن صبح شنبه ساعت 9 صبح فروش ویژه خودرو آغاز مـیشـه. از ساعت هشت و نیم صبح نیم مـیلیون نفر جمع مـیشن. کارت‌های بانکی درون دست با همراهي انگشت روی دکمـه اینتر... آماده به منظور شروع بازی. ساعت 9، یک نفر از سایت فروش خودرو مثل این مسابقات رالی خیـابانی آمریکایی مـیاد جلوی همـه خریدارها وامـیسته؛پرچم رو مـیبره بالا. ثانیـه شمار از سه آغاز مـیشـه. سه... دو... یک... پرچم فایر رو مـیاره پایین. البته کت و شلوار پوشیده‌ها. یـهو 500 هزار نفر با هم تلاش مـی‌کنند کـه سایت فروش خودرو رو باز کنند و مثل سایت دانشگاه موقع انتخاب واحد مـی‌بینن کـه سایت هنگ کرده و کلاس‌های خوب تند تند داره پر مـیشـه و کلاس‌های هشت که تا 10 صبح با استادهایی کـه نمره نمـیدن داره باقی مـی‌مونـه. همـین‌طوری کـه همـه دارن دکمـه رفرش رو ميزنن... یـهو بینگووو. سایت به منظور یکی باز مـیشـه و مـیگه یسسس. یـه دور افتخار دور اتاق مـی‌زنـه و پول رو بـه حساب کارخونـه خودروساز مـی‌ریزه و مـی‌تونـه چند مـیلیون تومن گرون‌تر توی بازار آزاد ماشین رو بفروشـه. بعد از یک ربع هم توی سایت مـی‌نویسن کاربران گرامـی، ماشین تموم شد. الکی قابلمـه بـه دست واينستید اینجا. یـه ذره ته دیگ و آب خورشت مونده، تحویل آذر ماه سال دیگه. اگر که تا اون موقع زنده بودید و ما هم زنده بودیم شاید بهتون تحویل بدیم. فقط قیمت و مدل و رنگ ماشین معلوم نیست. بعد هم کرکره رو مـیکشن پایین و مـیگن عزیزان که تا چند ماه دیگه خدانگهدار.
.
حالا وسط همـین داستان یک عده، تک‌دل بقیـه رو مـی‌برند و جرزنی مـی‌کنند. یعنی وسط همـین قحطی ماشین مـیری نمایندگی مـی‌بینی بـه قیمت آزاد که تا صبح ماشین هست. مـیری درون کارخونـه مـیگی آقا این ماشین‌های انبار رو چرا نمـیدید بازار. مـیگن اینا نقص قطعه داره، بوق ندارن. مـیگی آقا من یـه پسر عمو دارم صداش خیلی بلنده. اگر مشکل اینـه همـیشـه مـیشونمش کنار خودم. هر جا لازم شد یک دونـه مـی بعد کله‌اش كه داد بزنـه. بعد از اون مـیگن اينا ضبط هم ندارن. مـیگی آقا ما خودمون تو ماشین آهنگ وقتی مـیایی صدای پات از مـهران مدیری رو لایو اجرا مـی‌کنیم؛ ضبط نمـی‌خوایم.
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇

Read more

. بچه هم بچه های قدیم !!! . این بچه های امروزی ( شما بخونید ؛ گودزیلاهای امروزی ! ) رو چطوری متقاعد مـیکنند کـه بشینـه و صداش درنیـاد و غر نزنـه و حتی بخنده کـه اینطوری موهاشو درست کنن ؟!!!🤭🙄🤨🧐🤔🤔 . . وقتی بچه بودم موهای بلند و لَخت و‌ نرم لطیفم مو سرشوق مـیاورد و وادار مـیکرد کـه هر روز موهامو ببافه ... .
بچه هم بچه های قدیم !!!😁😊😌
.
این بچه های امروزی ( شما بخونید ؛ گودزیلاهای امروزی ! 😂) رو چطوری متقاعد مـیکنند کـه بشینـه و صداش درنیـاد و غر نزنـه و حتی بخنده کـه اینطوری موهاشو درست کنن ؟!!!🤭🙄🤨😳🧐🤔🤔
.
.
وقتی بچه بودم موهای بلند و لَخت و‌ نرم لطیفم مو سرشوق مـیاورد و وادار مـیکرد کـه هر روز موهامو ببافه و یـه روز روبان بزنـه و‌ یـه روز منگوله !یـه روز یـه دونـه ببافه و یـه روز دوتا ! یـه روز ساده ببافه و یـه روز پیچ و دولا !!
.
هر روز صبح بعد از صبحونـه مـیدیدم کـه ما شونـه بـه دست واستاده و کشیک مـی کشـه !! بدنم عین یخ سرد مـیشد و دست و پام شل مـیشد ! از من اصرار و از اون انکار کـه امروز دیگه نباف تو رو خدا !!! 😧😫
.
اما اونوقتا اینو نمـیدونستم کـه همـه ا از بچگی عشق عروسک بازی و عقده ی داشتن روی دلشونـه و اصلا این کار از آرزوهاشون بشمار مـیاد !!!
.
یـه روز تو خرداد ماه کارنامـه مـیدادند منم کلاس سوم دبستان بودم . همسایـه اومد دنبالم کـه بریم کارنامـه بگیریم . م که تا سر کوچه رفته بود خرید کنـه . بهترین فرصت بود کـه از بافتن موهام خلاص بشم . موهام از روز قبل بافته بود و منم کـه حرف گوش کن ، جراتم نداشتم هیچوقت بازش کنم ! 😯روز قبل از فروشگاه فردوسی تونیک شلوار خریده بودیم ! اون سال تونیک شلوار مد شده بود . منم تند تند که تا قبل از اینکه م بیـاد تونیک شلوار سورمـه ای سفید خوشگل و نازنازیمو پوشیدمو و دِ بزن کـه رفتیم !!
.
داشتم بال درمـیاوردم ! تونیک شلوار نوی شیک بـه یک طرف ، اینکه امروزی موهای سرم ور نرفته بود و مجبور نبودمـی با شونـه سرمو خط خطی کنـه بـه طرف دیگه !!!
.
اما شوربختانـه وسط راه گیر مادرم افتادم !! کـه منو دید و مـیخواست برگردم !! مـیگفت : کاریت ندارم فقط بیـا موهاتو باز کنم و شونـه کنم و دوباره ببافم بعد برو !!! خیـال مـیکرد از ترس درآوردن لباس نو نمـیام خونـه !!!😯😁اما از شما چه پنـهون من حاضر بودم تونیک شلوارمو تو خیـابون دربیـارم و بی لباس و لُخت برم مدرسه اما دست بـه موهام نزنـه !!! 😊 واللا !! 🙄 .
.
خلاصه ، اون نسل یـه همچین بچه های نجیب و محجوبی بودیم کـه اینا 😉 چهل سال دوام آوردند و رو سرمون تُرکتازی د و جیک مون درون نیومد !!!😂😂😂 حداقل خوشحالیم کـه نسل جدید دِق دلی ما رو از سر همـه چی ، واسشون درمـیارن !!! 🤣😂😂
.
قدیمـیا مـیگفتند : درون همـیشـه بـه روی یک پاشنـه نمـی چرخه !!! 🧐☝️
.
ادمـین شبنم سفره خونـه 🤭☝️😂
.
Cr.to: @sweethearts_hair
#مد_لباس_سفره_خونـه #درددل_سفره_خونـه #خنده_بازار_سفره_خونـه #سفره_خونـه #sofrehkhune

Read more

Media Removed

. . «من همـیشـه یک‌چیزی را مـی‌گویم کـه خب، ظاهراً، جنبه‌ی شوخی دارد؛ ولی این‌ را جدّی مـی‌گویم. پیش از انقلاب واقعاً این‌طور به‌نظر مـی‌رسید کـه هرکسی کـه از خانواده‌اش قهر مـی‌کرد، مـی‌رفت خواننده مـی‌شد. بعد از انقلاب، به‌نظر من، نقدِ فیلم جای آواز را گرفته. منتقد شدن خیلی راحت شده. پیش از انقلاب اصلاً ... .
.
«من همـیشـه یک‌چیزی را مـی‌گویم کـه خب، ظاهراً، جنبه‌ی شوخی دارد؛ ولی این‌ را جدّی مـی‌گویم. پیش از انقلاب واقعاً این‌طور به‌نظر مـی‌رسید کـه هرکسی کـه از خانواده‌اش قهر مـی‌کرد، مـی‌رفت خواننده مـی‌شد. بعد از انقلاب، به‌نظر من، نقدِ فیلم جای آواز را گرفته. منتقد شدن خیلی راحت شده. پیش از انقلاب اصلاً این‌طور نبود. یـادم مـی‌آید پرویز دوایی پشت‌جلدِ مجله‌ی «رودکی» یـادداشت‌هایی مـی‌نوشت. بعد از آن‌که دوایی نقد فیلم را رها کرد، مجله‌ی «رودکی» یک منتقد فیلم مـی‌خواست. من آن‌زمان دانشجوی پلی‌تکنیک بودم و ارتباطی هم با مطبوعات نداشتم. یک‌روز بلند شدم و رفتم دفتر مجله رودکی، پیش ِقاسم صنعوی کـه آن‌زمان سردبیر مجله بود. یـادم مـی‌آید صنعوی آقای خیلی محترم و متینی بود و به‌نظرم قدری هم وسواسی بود. چون اصرار داشتند دَر را خودشان بار کنند و تازه آن را هم با آرنج باز مـی‌د! من آن‌زمان جوانی بودم بیست و یکی ـ دو ساله با شلوار جین و کفش اسپرت. ولی رفتار خیلی محترمانـه‌ای با من داشتند. گفتند کـه ما این‌جا مشاورینی داریم کـه مطالب را مـی‌خوانند و اگر تأیید کنند مـی‌توانید به منظور «رودکی» بنویسید. نمونـه‌ی مطالبم را دادم و تاریخی هم به منظور پی‌گیری ازشان گرفتم. سرِ آن تاریخ کـه رفتم، آقای صنعوی گفتند مشاورانش مطالب را خوانده‌اند و تأیید کرده‌اند. ولی نرفتم آن‌جا بنویسم. دلیل این‌که چرا، بـه این برمـی‌گردد کـه راستش مـی‌ترسیدم. ولی این‌که چرا مراجعه کردم، به‌این‌خاطر بود کـه انگار مـی‌خواستم یک موضوع را با خودم حل کنم. به منظور آن‌ها ننوشتم، چون فکر مـی‌کردم هنوز زود هست و حتما خیلی‌ چیزها یـاد بگیرم. نمـی‌دانم، شاید این از خوش‌شانسی باشد کـه آدم درون چهارده‌سالگی «حاصل عمرِ» سامرست موآم را بخواند و توصیـه‌های او را کـه مـی‌گوید همـه‌ی ایده‌های‌تان را خرج نکنید و بگذارید پخته شوند، بـه کار ببندد. خب، من این کار را کردم؛ یعنی این نصیحت‌ها را گوش کردم.» • گفت‌وگوی کریم نیکونظر و من با ایرج کریمـی حاصل روزهای مجله‌ی «نافه» هست که مـی‌خواستیم درون هر شماره با منتقدی درباره‌ی نوشتن، چه‌طور نوشتن و چیزهایی مثل حرف بزنیم. گفت‌وگویی کـه حالا درون سال‌روز نبودن ایرج کریمـی منتشر شده. مثل همـه‌ی این وقت‌ها حتما گفت چه سعادتی داشتیم کـه مـی‌شد گاهی پای حرف‌های کریمـی بنشینیم و چه کم‌سعادتیم حالا کـه دیگر آدمـی مثل او حضور ندارد. گفت‌گو را درون شماره‌ی امروز روزنامـه‌ی «سازندگی» بخوانید. عکس‌ها از مریم تخت‌کشیـان عزیز هستند. @maryamtakhtkeshian @karim.nikoonazar • #ایرج_کریمـی #نقدفیلم #نقد_فیلم #irajkarimi

Read more

Media Removed

. #پسر_حزب_اللهی ها بخونن انرژی بگیرن... #ا هم بخونن امـید بگیرن... نمـیشـه کـه فقط از خانوما بگیم همـیشـه وقتی از #حجاب و #حیـا حرف مـیزنیم از #خانم ها مـیگیم... از #چادری ها مـیگیم... اما امروز مـیخوام بگم: سلامت باشـه اون پسری که، محاسن داره و بهش مـیگن داعش،عصر حجری،پاچه بزی... ولی خم بـه ... .
#پسر_حزب_اللهی ها بخونن انرژی بگیرن...
#ا هم بخونن امـید بگیرن...
نمـیشـه کـه فقط از خانوما بگیم
همـیشـه وقتی از #حجاب و #حیـا حرف مـیزنیم از #خانم ها مـیگیم...
از #چادری ها مـیگیم...
اما امروز مـیخوام بگم:
سلامت باشـه اون پسری که،
محاسن داره و بهش مـیگن داعش،عصر حجری،پاچه بزی...
ولی خم بـه ابرو نمـیاره!
سلامت باشـه اونی که،
پاتوقش مزار #شـهدا س...
نـه باشگاه کامبیز بدنساز!
سلامت باشـهی که،
جای #پرورش_اندام و تزریق_بازو...
پرورش #ایمان مـیکنـه و #خودسازی!
سلامت باشـه پسری که،
سرش و خم مـی کنـه که تا سنگ فرشای خیـابونا رو ببینـه...
نـه #ناموس مردمو!
سلامت باشـه هر چی پسره که،
#بلوز آستین بلند مـیپوشـه و #شلوار_کتان...
نـه #لباس_تنگ و #شلوار_جاستین!
سلامت باشـه اونی که،
نـه #مدونا مـیشناسه نـه #الیزابت_تیلور...
رویـاهاشم #سلنا_گومز نیست!
سلامت باشـه اون مردی که،
وقتی تو تاکسی مـیبینـه دوتا خانم نشستن،
نمـی ره وسطشون بشینـه...
سلامت باشـه اون پسری که،
بلده مکبر باشـه و #نماز اول وقتش حجته...
سلامت باشـه هرکی که،
پیشش، روبروش، کنار دستش، تو کلاس، با "امنیت" مـیشینی و انگار نـه انگار کنارش # نشسته...
سلامت باشـه اون پسری که،
بعد امتحان نمـیره پیش همکلاسی های مونث و بگو بخند را بندازه بـه بهانـه ی امتحان...
سلامت باشـه اون پسری که،
حاضره ا بهش بگن مریض!
ولی اون وا نده...
سلامت باشـه آقا پسری که،
وقتی تو ماشینش صدای ضبطش رو بلند مـیکنـه،
نوای #قرآن و #مداحی مـیاد...
سلامت باشـه اون آقایی که،
ظهر تو #دانشگاه پشت کفشاشو خم مـیکنـه و آستیناش بالا و آب مـیچکه...
جوراباشم از جیباش آویزونـه!!
مـهم زود رسیدن بـه #مسجد و حسینیـه اس...
سلامت باشـه اونی که،
تو تابستون مـیره #اردوی_جهادی...
نـه #صفا_سیتی...
سلامت باشـه اون پسری که،
ع#فرمانده های #دفاع_مقدس تو جیب پیرهنشـه...
از همـه باحال تر ع#حضرت_آقا .
برای سلامتی هرچی پسر مذهبیـه،
برای سلامتی هرچی بچه حزب اللهیـه،چه # چه #پسر چه پیر چه جوون
برای سلامتی همشون صلوات
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

Read more

Media Removed

. ‎قسمت سوم خاطرات کودکی ‎با دایی هام رابطه خوبی داشتم و دارم ‎خیلی صمـیمـی و دوستانـه ‎مازیـار و مزدا ‎مازیـار ،دایی کوچیکه، اوایل دوران دبستان من، کرمان مشغول درس خوندن بود ‎مزدا هم مشغول کار و زندگی ‎ جمعه صبح ها اکثرا مـیومد بهارستان ‎یـه جیپ صحرا داشت، کـه من عاشقش بودم ‎چندتا کاست همـیشـه تو ... .
‎قسمت سوم خاطرات کودکی
‎با دایی هام رابطه خوبی داشتم و دارم
‎خیلی صمـیمـی و دوستانـه
‎مازیـار و مزدا
‎مازیـار ،دایی کوچیکه، اوایل دوران دبستان من، کرمان مشغول درس خوندن بود
‎مزدا هم مشغول کار و زندگی ‎
جمعه صبح ها اکثرا مـیومد بهارستان
‎یـه جیپ صحرا داشت، کـه من عاشقش بودم
‎چندتا کاست همـیشـه تو ماشینش بود
‎اندی، شـهرام شپره، حبیب و سیـاوش قمـیشی
‎یـه تفنگ ساچمـه ای داشت کـه با هم مـیرفتیم گنجیشک مـیزدیم
‎یـادش بخیر، چندین ساعت مـیرفتیم و بعد با دو سه تا، نـهایتا چهار که تا گنجیشک برمـیگشتیم
‎یـه بار ، یـادمـه پنج یـا شیش ساله بودم کـه وقتی اومد خونمون، حصیر و نخ و کاغذ و اینا دنبالش بود
‎یـه بادبادک درست کردیم و رفتیم تو کوچه
‎با هزار مکافات هواش کردیم
‎بعد چند دقیقه نخش پاره شد
‎منم زدم زیر گریـه و شروع کردم دویدن دنبالش
‎من مـیدویدم و بابام با دوربینش دنبال من و هی عمـیگرفت از من کـه هنوز تو آلبومم دارمش
‎یـادمـه چندتا کوچه طولانی رو همـینجور دنبالش دویدم
‎و آخرش با یـه شلوار خیس برگشتیم خونـه
‎مزدا کلی بهم خندید و من گریـه مـیکردم
‎نـه اینکه بخواد بـه گریـه من بخنده، با حالت دویدنم دنبال بادبادک و شلوارم وقتی رسیدم خونـه
‎خلاصه که تا یـه هفته اسباب خنده همـه فامـیل رو جور کرده بودم
‎جمعه ظهر هفته بعدش کـه همـه رفته بودیم خونـه پدربزرگم،
‎از بعد ناهار ، مزدا شروع کرد یـه بادبادک دیگه برام درست کرد
‎وقتی درست شد اینقد خوشحال بودم کـه پا رفتم وسط کوچه سنگتراش ها
‎نـه من حواسم بـه چیز دیگه ای جز بادبادک بود نـه مزدا
‎که یـهو بـه خودمون اومدیم و دیدیم من پا که تا وسط خیـابون سنگتراش ها اومدم و مزدا با یـه شلوار کردی و زیر پیراهنی آبی
‎ناب ترین لحظات کودکیم با مزدا و مازیـار بود
‎و الان کـه هر روز مـیبینمشون، عمـیق ترین و باحال ترین خنده هارو کنار هم مـیکنیم ‎ #اصفهان #خاطرات #بادبادک #دایی #زندگی #کودکی ‎ #خاطرات_كودكي_سهراب

Read more

Media Removed

اصالت.. اصالت براي من يعني شجاعت.. شجاعت واسه سينـه سپر كردن و نگاه مستقيم تو چشماي طرف مقابل و محكم و با افتخار گفتن: من ايرانيم.. من عربم.. من كردم.. من مسيحيم... من مسلمونم... من كليميم... من نظر دارم... من با نظر شما مخالفم... من همينم كه هستم... من از يك خونواده فقيرم... من فرزند يه كارگرم... ... ➿➿
اصالت.. اصالت براي من يعني شجاعت.. شجاعت واسه سينـه سپر كردن و نگاه مستقيم تو چشماي طرف مقابل و محكم و با افتخار گفتن: من ايرانيم.. من عربم.. من كردم.. من مسيحيم... من مسلمونم... من كليميم... من نظر دارم... من با نظر شما مخالفم... من همينم كه هستم... من از يك خونواده فقيرم... من فرزند يه كارگرم... من منم... من با و يا بي حجابم... من پرورشگاهيم... من فرزند يه بدكاره م... خوب يا بد... من بـه خودم و ريشـه هام افتخار ميكنم... من خودمو عوض ميكنم نـه بخاطر همرنگ جماعت شدن كه بخاطر بهتر شدن، بخاطر رشد، بخاطر اهم... من بخاطر بالا بردن پرچم هم ريشـه اي هام دود چراغ ميخورم، باركشي ميكنم... من واسه نون سفره هم سفره اي هام بعد از اداره مسافركشي ميكنم... عوض شدن من از روي مطالعه و تحقيقه... پاچه شلوار من با مد روز تنگ و گشاد نميشـه... من عليرغم همـه تغيير تحول ها و رشدها هيچوقت يادم نميره كي بودم و از كجا ريشـه دارم... من نون بـه نرخ روز خور نيستم... من نـه باج ميگيرم نـه باج ميدم... من اصلم رو فراموش نميكنم... من "من بودنم" رو از نسل بـه نسل بـه امانت گرفتم و پاك و دست نخورده و بدون تحريف تحويل نسل بعديم ميدم... آدماي اصيل آدماي قوي و با اراده اي هستن... آدمايي كه حتي لباساي پاره و دستاي پينـه بسته شون نميتونـه چيزي از غرور تو چشمـهاشون كم كنـه... آدمايي كه هزار سالم كه بگذره واسه خوش اومدن اره عوره شمسي كوره از تركي حرف زدن اكراه ندارن... از پوشيدن لباسهاي محلي ترسي ندارن... واسه يه مـهموني از درون و همسايه آفتابه لگني قرض نميكنن... همينكه تنبونشون دو که تا شد اسم مستعار پيدا نميكنن... اونور آب كه ميرن روز دوم بـه سوم جمله "به فارسي بـه اين چي ميگن" ورد زبونشون نميشـه.. آدماي اصيل که تا پاي دار هم كه برن حرفشون يكيه... حاضرن جون بدن ولي زير بار حرف زور نرن... آدماي اصيل بين كرور كرور آدم تو چشم ميزنن... همـه چيشون متفاوته.. تو هيچي حرص نميزنن.. چشم و دلشون بدجور سيره... از اون بنز سوارايي نيستن كه تو صف نذري بقيه رو بولدوزري له كنن.. كلاه برداري رو زرنگي بدونن و با گفتن" بـه اين سوي چراغ" خون مردمو بكنن تو شيشـه.. از كسي و چيزي تقليد كوركورانـه نميكنن.. خودشون سبك سازن.. از كسي يا چيزي بت نميسازن... خودشون بت شكنن.. تو روشنايي روز يه فانوس بردارين و دنبال يه همچين آدمي بگردين.. و اگر پيداش كردين دو دستي بهش بچسبين و تا ابد ولش نكنين.. آدماي اصيل مطمئن ترين و بهترين حامي هاي زندگين.. داشتن يكي از اين تيپ آدما هم دنياتون رو تضمين ميكنـه هم آخرت تون رو.. آدماي اصيل بوي خدا ميدن.. #گپ_خودموني_آزاجون

Read more

Media Removed

#پارادوبس کنید دیگر... عادت کرده ایم گند همـه چی را درون بیـاوریم اسم #داریوش و کوروش کـه بیـاید رگ غیرتمان سه متر بالا مـیزند ، کـه ما اریـایی هستیم #کوروش کجا گفته پسران سرزمـینم رژ بههای بی صاحابتان بزنید و ابرو بردارید، کجای وصیت داریوش نوشته ها لبشان را عین شتر ند و الگوی زیباییشان خوک ... #پارادوکس
بس کنید دیگر...
عادت کرده ایم گند همـه چی را درون بیـاوریم
اسم #داریوش و کوروش کـه بیـاید رگ غیرتمان سه متر بالا مـیزند ، کـه ما اریـایی هستیم
#کوروش کجا گفته پسران سرزمـینم رژ بههای بی صاحابتان بزنید و ابرو بردارید، کجای وصیت داریوش نوشته ها لبشان را عین شتر ند و الگوی زیباییشان خوک و گرگ و ..بشود، کجای پادشاهی هخا نوشته بـه جوانان مملکتم بگویید شلوار پاره بپوشند... اینستا گرام شده پر از ادم هایی کـه بی غیرتی شان را با ادعای روشنفکری توجیـه مـیکنند...
پز مـیدهیم کـه غرب زده شده ایم؟ توهم سنگینی زده ایم
غربی ها کره ی ماه فتح مـیکنند و اسمشان را درون سفر بی بازگشت بـه مریخ نوشته اند...
از لحظه لحظه ی زندگی تان به منظور عرض اندام استفاده مـیکنید
یکی مـیشود ،مـیشود فلان بانوی ایرانی.. یکی بـه انتخاب خودش #حجاب مـیکند مـیشود ...
با اینـهمـه ادعا توقع داریم جهان سوم نباشیم؟ خودمان چه قدمـی برداشته ایم به منظور ایران؟
به اینـه نگاه مـیکنید؟به تتان؟
بخدا حیوان هم به منظور جفتش حریم دارد...
گند بزند این روشنفکری را
مرده شور این نگاه روشنفکرانـه را ببرد کـه زن و مرد
در هم بغلتند..
#فقر داریم . #فساد_مالی داریم.. اما همـه ی #خودفروشی ها بـه خاطر فقر است؟
پس زنی کـه دف مـیزند درون خیـابان تهران به منظور امرار معاش چه بگوید؟
اتفاقا بدبختی اینجاست خودفروشی ها از سر بی نیـازی است... اینـهمـه عقده از کجا مـیاید؟ ما کی وقت کردیم
اینقدر عوض شویم کـه حتی جرات نکنیم عهای قدیمـی مان را ببینیم... شما را بخدا حداقل یک ساعت فکر کنید بـه کارهایتان..
فقط بفهمـید مرد بـه زن زندگی نیـاز دارد و زن بـه مردی به منظور تکیـه ... همـین
#سحر_رستگار
.
By : @wintergirl_n
.
# #خز #شاخ_اینستاگرام #پرسپولیس #روحانی #استقلال #سحرقریشی #ترلان_پروانـه #صدف_طاهریـان #وحیدخزایی #محسن_افشانی #دنیـاجهانبخت #سیناولی_الله #امـیرتتلو #ترامپ #بهاره_رهنما #بهنوش_بختیـاری #روحانی #جام_جهانی #جناب_خان #رامبدجوان . .
👈👈 جهت ارتباط با ما از هشتگ های زیر استفاده کنید
👇👇👇
#esfahanaks
#isfahanaks

Read more

Media Removed

قابل توجه همراهان همـیشگی مزون شاپرک شروع پارت بینظیر انواع شومـیز و شلوار شاپرک سایز 36 که تا 48 بـه دلیل اینکه مدلهای لباس شب نیوکالکشن هستند از قرار تصویر تمامـی کارها معذوریم و با مراجعه حضوری بـه مزون درون خدمت شما خواهیم بود مجموعه مزون شاپرک واقع درون مشـهد، بلوار فردوسی، خیـابان ثمانـه،حدفاصل ... 🌟قابل توجه همراهان همـیشگی مزون شاپرک🌟
شروع پارت بینظیر انواع شومـیز و شلوار شاپرک 👗👗
سایز 36 که تا 48
👈به دلیل اینکه مدلهای لباس شب نیوکالکشن هستند از قرار تصویر تمامـی کارها معذوریم و با مراجعه حضوری بـه مزون درون خدمت شما خواهیم بود👉
مجموعه مزون شاپرک واقع درون مشـهد، بلوار فردوسی، خیـابان ثمانـه،حدفاصل ثمانـه۱۳و۱۵ مـی باشد.
☎️شماره تماس:۰۹۳۵۳۵۲۳۱۱۶
⏰ساعت کاری مجموعه: همـه روزه غیر از جمعه ها صبح ساعت ۱۰ الی ۱۴ و عصر ۱۷ الی ۲۱ مـیباشد.
↩️جهتب اطلاعات تکمـیلی با شماره روی عاز طریق ارتباط تلفنی یـا تلگرام، تماس حاصل فرمایید.↪️
🌸ما را بـه دوستان خود معرفی کنید🌸
دوستانی کـه قادر بـه تماشای تصاویر درون این پیج نیستند مـیتوانند با فالو و تعقیب پیج اصلی مجموعه مزون شاپرک بـه آدرس@mezonshaparak تمامـی تصاویر را مشاهده و از اخبار و اطلاعات مجموعه مطلع شوند.
✈️ارسال بـه تمامـی نقاط کشور
برای دیدن تصاویر فول کیفیت و بزرگنمایی بـه کانال ما درون تلگرام بپیوندید[email protected]

#shaparak #mezon #mashhad #شاپرک # لباس شب #لباس عروس #کیف #کفش #مانتو #روسری

Read more

Media Removed

قابل توجه همراهان همـیشگی مزون شاپرک شروع پارت بینظیر انواع شومـیز و شلوار شاپرک سایز 36 که تا 48 بـه دلیل اینکه مدلهای لباس شب نیوکالکشن هستند از قرار تصویر تمامـی کارها معذوریم و با مراجعه حضوری بـه مزون درون خدمت شما خواهیم بود مجموعه مزون شاپرک واقع درون مشـهد، بلوار فردوسی، خیـابان ثمانـه،حدفاصل ... 🌟قابل توجه همراهان همـیشگی مزون شاپرک🌟
شروع پارت بینظیر انواع شومـیز و شلوار شاپرک 👗👗
سایز 36 که تا 48
👈به دلیل اینکه مدلهای لباس شب نیوکالکشن هستند از قرار تصویر تمامـی کارها معذوریم و با مراجعه حضوری بـه مزون درون خدمت شما خواهیم بود👉
مجموعه مزون شاپرک واقع درون مشـهد، بلوار فردوسی، خیـابان ثمانـه،حدفاصل ثمانـه۱۳و۱۵ مـی باشد.
☎️شماره تماس:۰۹۳۵۳۵۲۳۱۱۶
⏰ساعت کاری مجموعه: همـه روزه غیر از جمعه ها صبح ساعت ۱۰ الی ۱۴ و عصر ۱۷ الی ۲۱ مـیباشد.
↩️جهتب اطلاعات تکمـیلی با شماره روی عاز طریق ارتباط تلفنی یـا تلگرام، تماس حاصل فرمایید.↪️
🌸ما را بـه دوستان خود معرفی کنید🌸
دوستانی کـه قادر بـه تماشای تصاویر درون این پیج نیستند مـیتوانند با فالو و تعقیب پیج اصلی مجموعه مزون شاپرک بـه آدرس@mezonshaparak تمامـی تصاویر را مشاهده و از اخبار و اطلاعات مجموعه مطلع شوند.
✈️ارسال بـه تمامـی نقاط کشور
برای دیدن تصاویر فول کیفیت و بزرگنمایی بـه کانال ما درون تلگرام بپیوندید[email protected]

#shaparak #mezon #mashhad #شاپرک # لباس شب #لباس عروس #کیف #کفش #مانتو #روسری

Read more

Media Removed

همـیشـه سر زدن بـه کتابفروشی های انقلاب برایم غم انگیز است: مغازه های بی رونق و مشتریـان بی رمقانی کـه به توصیـه یـا اجبار استاد خود، راهی انقلاب شده اند که تا کتابی را تهیـه کنند و بخوانند.انی کـه «کتاب خواندن» برایشان، یک شغل است. چهار سال یـا شش یـا ده سال این کار را انجام مـی دهند که تا «فارغ التحصیل» شوند. درون ... همـیشـه سر زدن بـه کتابفروشی های انقلاب برایم غم انگیز است:
مغازه های بی رونق و مشتریـان بی رمق
کسانی کـه به توصیـه یـا اجبار استاد خود، راهی انقلاب شده اند
تا کتابی را تهیـه کنند و بخوانند.
کسانی کـه «کتاب خواندن» برایشان، یک شغل است.
چهار سال یـا شش یـا ده سال این کار را انجام مـی دهند که تا «فارغ التحصیل» شوند.
در زبان انگلیسی، به منظور پایـان مقطع تحصیلی، از واژه Graduate استفاده مـی کنند از ریشـه ی Grad بـه معنای «پله» و «گام».
پایـان مقطع تحصیلی بـه معنای یک گام بـه پیش یـا حرکت بـه یک پله ی بالاتر است.
ولی ما از «فارغ» شدن استفاده مـی کنیم.
تو گویی کـه زایمانی سخت درون کار بوده
و اکنون مـی خواهیم بـه روند عادی زندگی بازگردیم.
بگذریم…در خیـابان انقلاب بـه این آگهی ها مواجه شدم:
با قیمت بسیـار ارزان، برایت پایـان نامـه مـی نویسند:
تاریخ و علوم سیـاسی، مدیریت و اقتصاد، زبان و ادبیـات فارسی، مقاله ISI‌ با قیمتی باورني،
برایت برنامـه نویسی مـی کنند: با هر زبان کـه بخواهی!
آری، خوشبختانـه امکانات درون حدی زیـاد شده، کـه مـیتوانی بی آنکه چیزی از مدیریت بفهمـی، مدرکش را دریـافت کنی.
بی آنکه زبان بدانی، ترجمـه کنی.
بی آنکه سیـاست و اقتصاد بفهمـی، مقاله هایی درون آن حوزه داشته باشی، آنـهم درون سطح ژورنال های بین المللی و آی اس آی. کافی هست پول داشته باشی آنـهم نـه زیـاد، بلکه بـه نرخ دانشجویی !!
از امروز وقتی مـیوه فروش همسایـه بـه هر کـه کت و شلوار پوشیده «دکتر» و آنـها کـه اسپورت مـی پوشند را «مـهندس» صدا مـی زند نمـی خندم!
او جامعه را بهتر مـی شناسد.
حتماً او هم مـی داند کـه هزینـه ی دکتر و مـهندس شدن، گرفتن یک تاکسی بـه مقصد مـیدان انقلاب است.
از امروز دیگر، بـه حسابدار شرکتمان نمـی خندم کـه همـیشـه مـی گوید: درسته من دیپلم دارم اما دیپلم قدیم است!
او فرق دیپلم جدید و قدیم را خوب فهمـیده است.
از امروز دیگر تعجب نمـی کنم کـه چرا دوستم کـه کارشناس سخت افزار هست – بـه قول خودش – های اطراف لپ تاپ را، با یکدیگر اشتباه مـی گیرد!
از امروز دیگر مـی دانم کـه چرا، یکی از آشنایـانم کـه سمت بالای اقتصادی درون یک سازمان دارد، نمـی تواند «اصل» و «بهره»ی وامـی را کـه پرداخت مـی کند، جداگانـه محاسبه کند.
از امروز دیگر مـی دانم کـه چرا مـی گوییم: «فارغ التحصیلی»!!!
ما مردمـی شده ایم کـه #تقلب مـی کنیم.
دانش معامله مـی کنیم. عنوان مـی خریم.
اقتصاد ایرانی، صنعت ایرانی، فرهنگ ایرانی، تاریخ ایرانی، ادبیـات ایرانی.
همـه را مـی توانم صفحه ای ۱۵۰۰ تومان بخرم و خوشحال باشم کـه مدرکم را با کمترین وقت و هزینـه گرفته ام.

Read more

Media Removed

#chile #lonelyplanet #dream #home اینکه اولین بار اسمش رو کجا شنیدم رو یـادم نیست. اما احتمالا با دیدن نقشـه‌ی جهان سر کلاس جغرافیـا تو تهران. اما اولین بار کـه کلمـه شیلی برام جذاب شد رو خوب یـادمـه. پسرک همکلاسی‌ام کـه با همـه مدرسه فرق داشت. موهای و سیـاه و بلندش رو با کش مـیبست. شلوار گشاد جینش درست ... #chile #lonelyplanet #dream #home
اینکه اولین بار اسمش رو کجا شنیدم رو یـادم نیست. اما احتمالا با دیدن نقشـه‌ی جهان سر کلاس جغرافیـا تو تهران. اما اولین بار کـه کلمـه شیلی برام جذاب شد رو خوب یـادمـه. پسرک همکلاسی‌ام کـه با همـه مدرسه فرق داشت. موهای و سیـاه و بلندش رو با کش مـیبست. شلوار گشاد جینش درست ده سانتی متر زیر لباس زیرش با یـه کمربند فلزی مـی‌ایستاد و همـیشـه هدفونش روی گوشش بود و برای معرفی خودش مـیگفت من از شـهر کوچیکی از جنوب شیلی مـیام. از منطقه ای بـه نام آخر دنیـا.
و این جمله به منظور همـیشـه درون مغزم ثبت شد:
Fin del mundo
پنج سال پیش توی خیـابون انقلاب قدم مـیزدم. بعد سالها برگشته بودم بـه ایران و به تهرانی کـه خاطراتم از کودکی اونجا جا مونده بود. هدفونم رو زیر شال سبز بلند روی گوشم گذاشته بودم و به آدم ها نگاه مـیکردم. بـه کتاب فروشی ‌ها و مردم درون عجله. یکدفه مردی جلوم سبز شد. مردی با پوست تیره و شاید چهل ساله وداز آفریفا. فارسی حرف نمـیزد و انگلیسی‌اش لهجه داشت. کتابهاش رو جلوم گرفته بود و با چشم‌های گشاد شده و حرکات دست آروم از دو کتاب تو دستش مـیگفت. یک کتاب فرانسوی کـه هیچ ازش نمـی‌فهمـیدم. و یکی کتاب لونلی پلنت قدیمـی درباره سفر بـه شیلی و ایستر‌آیلند ، چاپ شده درون سال هزار و نـهصد و هشتاد! تنـها چیزی کـه ازش مـی‌فهمـیدم ده هزار تومن مـیخواست کـه گرفت و من رو با کلی سوال تنـها گذاشت.
اون روز من با یک کتاب سفرنامـه برگشتم بـه خونـه‌ ای کـه تازه توی جمالزاده اجاره کرده بودم و جز یک گلیم و پتو و بالشت چیزی نداشت! -
دو سال قبل تصمـیمم رو گرفتم. مـیرم بـه آمریکای جنوبی. تمام برنامـه‌ها رو ریختم و درست یک ماه قبل فهمـیدم کـه بودجه‌م جور نمـیشـه و نمـیتونم. غمگین بودم. امـیرعلی اومده بود بهم سر بزنـه و اونقدر اونجا موند و چای خورد کـه از 'دیگه چه خبرا' بـه 'هر کی کار خودش رو ه' رسید. من کتابم رو با غم بزرگی توی دلم برداشتم. بـه مرد سیـاه پوست خیـابون انقلاب فکر کردم کـه هیچی ازش نمـیدونستم. بـه این کتاب کـه نمـیدونستم همسفر چند نفر بوده و حالا دست منـه. و امـیر علی با لنز جدیدش عکسی از من گرفت.
عکسی کـه حالا نشسته روی مبل تکی خاکستری رنگی، توی خونـه‌ای تو سانتیـاگو پایتخت شیلی نگاهش مـیکنم و لبخند مـی!
خونـه‌ای درون دراز ترین کشور جهان. خونـه ای درون آخر دنیـا!
Fin del mundo !

Read more

Media Removed

چرای نمـیمـیرد؟فکر مـیکنم چند سالی مـیشود کهی درون این ساختمان نمرده.تمام ساکنانش حی و حاضرند.هر روز از خواب بلند مـیشوند و اگر شب قبل را خوب سپری کرده باشند پله ها را با سرعت دو که تا یکی مـیکنند که تا به اتوبوس برسند.بعضی وقت ها لبخند مـیزنند.اگر اشتباه نکنم دیروز بود!شاید پریروز.شاید هم دیروز همـین موقع ... چرای نمـیمـیرد؟فکر مـیکنم چند سالی مـیشود کهی درون این ساختمان نمرده.تمام ساکنانش حی و حاضرند.هر روز از خواب بلند مـیشوند و اگر شب قبل را خوب سپری کرده باشند پله ها را با سرعت دو که تا یکی مـیکنند که تا به اتوبوس برسند.بعضی وقت ها لبخند مـیزنند.اگر اشتباه نکنم دیروز بود!شاید پریروز.شاید هم دیروز همـین موقع درون سال پیش و یـا دیروز همـین موقع درون ده سال پیش!در را کـه باز کردم ساکن طبقه ی چهارم را دیدم.طبقه ی سوم کـه خالیست و ما هم طبقه ی دوم هستیم.پس حتما مال طبقه ی چهارم بوده.شبیـه مردی بود کـه چند وقت پیش از چشمـی درون دیدمش.کارتن ها را زیر بغلش زده بود و با لخند چهار طبقه را بالا مـیرفت.کت و شلوار تنش بود و کیف چرمـی درون دست داشت.با این جال چهار طبقه بالا مـیرفت و کارتن ها را زیر بغلش مـیزد و مـیبرد و همچنان کیفش را سفت درون دست نگه داشته بود و لبخند مـیزد.با هر حرکت باد موهای لطیف و خرمایی رنگش را تکان مـیداد.موهای پرپشتی کـه پیشانی اش را پوشانده بودند.امروز هم لبخند مـیزد.اما امروز...اما امروز مرد نبود.کفش های بدون پاشنـه ی چرم پوشیده بود و یک مانتوی کهنـه.موهایش خرمایی رنگ بود.اما نـه همـه ی موهایش.شاید ده سانت اول خرمایی رنگ بود و بقیـه کـه از زیر روسروی روی شانـه اش ریخته بود قرمز بود.موهایش نا مرتب شانـه خورده بود.نگاهم بـه صورتش افتاد.هنوز هم روی صورتش آثاری از ریش هایش مانده بود.انگار مردی بی دقت ریشش را بزند و بعد صورتش را زیر مواد آرایشی غرق کند و با دست های لرزان و خسته ماتیک بزند و حتی ماتیک روی چنددانـه از سبیل هایش هم کشیده شود.شاید وقتی کـه رو بـه روی آینـه ماتیک مـیزده کیفش را درون دست گرفته بوده.به سرعت درون را بستم.نفس نفس مـیزدم.حتی یـادم رفت به منظور چه درون خانـه را باز کرده بودم.به خودم نگاه انداختم.لباس خانـه تنم بود.خیـالم راحت شد.شاید درون را باز کرده بودم کـه ببینم کفش ها هنوز پشت درون هستند یـا نـه.حتی اگر لباس بیرون تنم بود باز هم خیـالم راحت بود.مـیدانستم کـه بیرون از خانـهی منتظرم نیست.صدای جیغ پیرزن از اتاق بـه گوشم رسید.جیغ مـیزد : پسر پسر.
سرفه های بلند و مردانـه ای مـیکرد و من نمـیدانستم این حجم از صدا چگونـه از بدن ضعیف و استخوانی او بیرون مـی آید.انگار کـه با هر بار سرفه دنده هایش بـه هم برخورد مـیکرد.گفتم : الان مـی آیم مادر. 👈قسمت اول👉
ادامـه درون پست بعد....

Read more

Media Removed

#bighanoon #arezoodarzi یكی از امكاناتی كه مدرسه‌ مدرن ما برای‌مان تدارك دیده بود، استفاده از «دبیران مرد» بود. البته این امكان تنـها مختص بـه بچه‌های پیش‌دانشگاهی بود كه با كمك آن‌ها راحت‌تر بتوانند غول كنكور را شكست بدهند. ما هم که تا قبل از رسیدن بـه این مقطع تنـها از دور شاهد این امكانات بودیم و ... #bighanoon #arezoodarzi
یكی از امكاناتی كه مدرسه‌ مدرن ما برای‌مان تدارك دیده بود، استفاده از «دبیران مرد» بود. البته این امكان تنـها مختص بـه بچه‌های پیش‌دانشگاهی بود كه با كمك آن‌ها راحت‌تر بتوانند غول كنكور را شكست بدهند. ما هم که تا قبل از رسیدن بـه این مقطع تنـها از دور شاهد این امكانات بودیم و آقایـانی را مـی‌دیدیم كه سوییچ شاسی‌بلند بـه دست و كت و شلوار مارك بـه تن، با موهای ژل زده با عجله وارد مدرسه مـی‌شدند و تحت تدابیر شدید امنیتی، توسط خانوم معاون درون دورافتاده‌ترین اتاقك مدرسه اسكان داده مـی‌شدند که تا زنگ بخورد. بعد كه همـه‌ ها رفتند سر كلاس و آب‌ها از آسیـاب افتاد، آقایـان دبیر از گوشـه‌ دیوار و با كم‌ترین مـیزان تعامل با محیط، مـی‌رفتند سركلاس‌های‌شان.
.
یـادم مـی‌آید موقعی كه داشتیم درون این مدرسه ثبت‌نام مـی‌كردیم، خانوم معاون با چهره‌ پیروزمندانـه‌ای كه سعی مـی‌كرد عادی جلوه كند، گفت: «مـیدونید كه ما تو این مدرسه دبیر مرد هم داریم؟ البته زن و مرد نداره‌ها... این مسائل دیگه تو جامعه‌ ما حل شده‌اس». بعدها فهمـیدیم یك سری از مسائل را این‌جوری حل كرده بودند كه اسم دبیر مرد را بـه آموزش و پرورش منطقه اعلام نكنند.
.
خودمان كه بـه مقطع پیش‌دانشگاهی رسیدیم، دریچه‌های جدیدی از علم بـه روی‌مان باز شد. هنوز نمـی‌دانم متدهای جدید آموزشی كه دبیر ادبیـات‌مان اعمال مـی‌كرد، تاثیر بیشتری بر یـادگیری ما داشت یـا آن موهای آغشته بـه ژل آتوسا و عطر بیكش. اما هرچه بود، ما آن زمان فیـه ما فیـه و گلشن راز را با اشتیـاق حفظ مـی‌كردیم و در مكالمات و شوخی‌های روزمره‌مان از تشبیـهات منوچهری دامغانی بهره مـی‌بردیم. مطمئنم كه خوشبین‌ترین هوادار جناب منوچهری هم فكرش را نمـی‌كرده اشعار او اینچنین درون ذهن و فكر نوجوانان این مرز و بوم رسوخ كند.
.
ما آن سال انگیزه‌ زیـادی داشتیم که تا غول كنكور را نفله كنیم اما این وسط موانعی هم وجود داشت كه سد راه‌مان مـی‌شد و تمركزمان را به منظور رسیدن بـه هدف اصلی از بین مـی‌برد. مثلا گاهی وقتی سر كلاس نشسته بودیم، خانوم معاون یواشكی شیشـه داخل كلاس را دید مـی‌زد و با دست بـه سر و كله و مقنعه‌اش اشاره مـی‌كرد؛ یـا وقتی مـی‌خواستیم بـه همان نقطه‌ دورافتاده‌ محل اسكان آقای دبیر برویم كه سوالی چیزی بپرسیم، معاون بـه كمك یكی از دستیـارانش، بازوهای ما را گرفته، که تا آنجا همراهی‌مان مـی‌كردند و وقتی رسیدیم مـی‌گفتند: «فقط زود تمومش كن». و ما هم زود تمومش مـی‌كردیم.

Read more

Media Removed

"بسم رب الشـهداء" درون این عاز شـهید جهاد مغنیـه متوجه نكات ظريفى شدیم كه شايد که تا به حال كم تر بـه آن پرداخته شده باشد كه حالا توجه شما را بـه مـهم ترين آنـها جلب ميكنیم ١-آرايش سر و ريش با آخرين متد هاى روز و كاملاً مرتب و جوان پسند ٢-پوشش يك كت و شلوار مشكى اسليم فيت يقه باريك و از جنس براق و به نظرم بسيار ... "بسم رب الشـهداء"

در این عاز شـهید جهاد مغنیـه متوجه نكات ظريفى شدیم كه شايد که تا به حال كم تر بـه آن پرداخته شده باشد
كه حالا توجه شما را بـه مـهم ترين آنـها جلب ميكنیم
١-آرايش سر و ريش
با آخرين متد هاى روز و كاملاً مرتب و جوان پسند
٢-پوشش
يك كت و شلوار مشكى اسليم فيت يقه باريك و از جنس براق و به نظرم بسيار مرغوب،كه با يك پيراهن مشكى رنگ و كمربند مشكى سگك دار بـه زيبايى ست شده
٣-موبايل
اپل ايفون ٥ اس،قابل تشخيص از روى بدنـه و خصوصاً فلاش،در زمان حيات جهاد،آخرين ورژن گوشى تلفن همراه اپل و محبوب ترين گوشى نسل جوان درون دنيا بود
٤-انگشتر
عقيق يمنى انارى آب دار تخت با ركاب احتمالاً صفوى كه نوشته روى آن مشخص نيست ولى از اندازه و وجنات آن كاملاً پيداست كه متاع نفيسى است
٥- عكسى سلفى
زمان زيادى نيست كه اين سبك عكاسى درون ميان جوانان بـه شدت رواج پيدا كرده و اين روزها محبوب ترين ژست عكاسى هست فردى است
٥-ميميك چهره و استايل ايستادن
يكى از روشـهاى ايجاد اثر مثبت روى مخاطب حالت چشم و ابرو وو نحوه ايستادن هست كه اين جوان رعنا بـه خوبى از آن آگاه است
-نتيجه
يك جوان روز آمد،شيك پوش،جذاب، خوش تيپ ،پر از انرژى و آگاه بـه فوت و فنـهاى جوانان امروزى، با داشتن همـه فاكتورهايى كه ما بـه آن ميگوييم مـهارت فردى درون زندگى موفق اجتماعى كه اثر آن ميشود تاثير بسيار مثبت بر اطرافيان و محبوبيت و در نتيجه احساس كرامت و شخصيت
-حالا يك سوااااال ؟؟؟؟
اين جوان بـه دنبال چه چيزى بيشتر از آنچه كه داشته ميتوانسته باشد؟؟؟؟
جوانى كه از رهبر معظم انقلاب حفظه الله گرفته که تا سيد حسن نصر الله عزيز او را بـه گرمى درون آغوش خود مى فشارند،
جوانى كه بهترين امكانات زندگى و تحصيل برايش درون ايران و لبنان يا هرجاى ديگر دنيا فراهم هست و درون بالاترين سطح از محبوبيت،ارتباط،جذابيت و هر آنچه آرزوى يك جوانان هست قرار دارد ،چرا بايد اين زندگى هفت ستاره را رها كند و به قلب بلا و خطر بزند؟ بـه سوريه اى برود كه مرگ از هر جاى ديگر دنيا ارزان تر هست و جان عزيزش را درون كف دست بگيرد و چهره بـه چهره با دشمنى رو بـه رو بشود كه درون تاريخ براىدرنده خويى ، جنايات و شقاوتش هم تايى وجود ندارد.
چرا ؟؟

Read more

Media Removed

اون اصلا شبی من نبود ! نـه شبا موهاتو ناز مـیکرد ! نـه واسه تو دری باز مـیکرد ! اون فقط نقشِ منو استایلِ منو بازی کرد ! اون اصن شبی من نبود ! هم بیخودی سرت داد مـیزد ! هم پشتت مـیگفت تو فامـیل بد ! هم تیک با همـه رفیقات مـیزد !! اون اصلا شبيه من نبود ! فقط مـیزدو الفرار !! مـیچید واسه ت ميزو مـیرفت قرار !! منو یکی ... اون اصلا شبی من نبود !
نـه شبا موهاتو ناز مـیکرد !
نـه واسه تو دری باز مـیکرد !
اون فقط نقشِ منو استایلِ منو بازی کرد !
اون اصن شبی من نبود ! هم بیخودی سرت داد مـیزد ! هم
پشتت مـیگفت تو فامـیل بد !
هم تیک با همـه رفیقات مـیزد !!
اون اصلا شبيه من نبود ! فقط مـیزدو الفرار !!
مـیچید واسه ت ميزو مـیرفت قرار !!
منو یکی نکن اصلا با اون هیچی ندار !! گفتی مـیرم و یـه دوری مـیو بر مـیگردم ! هع !!
مـیگی من بی جنبم کـه تورو ول کردم پشیمونم !! هع !!
گفتی حتما منم دستمـه قلبمو بهت برمـیگردم !! هع !!
مـیگی بچگی کردم ! مـیدونم قدرتو ولی اونم !! هع ! ٢

آااااااا اون اصن شبی من نبود بـه فکرِ همـه چیت! فقط یـه ژستِ درون پیت و !
یـه حس کمِ فیت !!
اون اصن شبی من نبود ! بـه فکرِ همـه جات !!
فقط یـه جنتلمنِ لات نما بود و یـه فیکِ سَرِ پا !! بـه چی رفتی ؟! بـه یـه شلوارِ گشاد !!
موی دِرِد یـا یـه جواهرو شام !!
بگو با چی شده شبای تو شاد ؟!
که تموم شده یـهو تو قهراى تو باهام !!
به چی رفتی پكِ بیسِ یـا خام !!
عادتت چیـه بگو هیضِ یـا کام !!
به چی فک مـیکنی ؟؟ الکل و اتان؟!
بگو الان از اون بَد خُل و چِتام !!
رفتی با یـه اسکلِ ج*ى ولی خوب مـیدونی کـه اسکل منی !!
هنوزم ميكنى غسل و بِكَنى !! ولی تبدیل شدی بـه یـه بوکسر قوی!!
مـیزنی مـیری یـه آبم روش !! یـه جوری کـه مـیمونـه آدم!! اما یـه روز جلو آینـه وایمـیستی داد مـیزنی کـه بالم کوش ؟! گفتی مـیرمو یـه دوری مـیو بر مـیگردم ! هع !!
مـیگی من بی جنبم کـه تورو ول کردم پشیمونم !! هع !!
گفتی حتما منم دستمـه قلبمو بهت برمـیگردم !! هع !!
مـیگی بچگی کردم ! مـیدونم قدرتو ولی اونم !! هع !! من اگه حرفی زدم بهت از سر دلسوزی بود !!
اگه هروقت مـیکردم لهت !! اگه هروقت مـیکردم ولت !! مـیساختمت از نو !! نمـیذاشتم زیـاد خون بمونـه اون چشمای تقریبا خوشگلت !!
هع ! من اگه عربده مـیزدم سرت !!
نگرانت بودم !! نگران گذرانو گرمـیه خونـه م !! نگران صدتا چیز کـه تو فک مـیکردی نفهممو نمـیدونم !! گفتی مـیرمو یـه دوری مـیو بر مـیگردم ! هع !!
مـیگی من بی جنبم کـه تورو ول کردم پشیمونم !! هع !!
گفتی حتما منم دستمـه قلبمو بهت برمـیگردم !! هع !!
مـیگی بچگی کردم ! مـیدونم قدرتو ولی اونم !! هع !!
هع ٧٨
#قفل
#اميرتتلو #امير_تتلو #امير #تتلو #تتل #هنرمند #هنرمند_واقعي #هنرمند_قرن_ما #نابغه #نابغه_ي_موسيقي #آهنگ_جديد #آهنگ #موزيك #جديد #بهترين
#amirtatalooi #amirtataloo #amir_tataloo #amir #tataloo #tatal 💫🌟💎🗝💟🕉☯️🦁🏆👑

Read more

Media Removed

#حتما_فتوشاپه یک عده ادم حسود #کم_سواد #کاسب_تحریم به منظور #رییس_جمـهور #زحمتکش و مردمـی شایعه مـیسازند کـه #حسن_روحانی درون این اوضاع #گرانی و #تورم و با این #اقتصاد_رها_شده به منظور دلگرمـی و حفظ امـید درون #مردم بجای حضور درون #بازار و بین #کسبه یـا بجای حضور مـیان اهالی #سیستان یـا مردم #خوزستان با وزیر و ... #حتما_فتوشاپه

یک عده ادم حسود #کم_سواد #کاسب_تحریم
برای #رییس_جمـهور #زحمتکش و مردمـی شایعه مـیسازند کـه #حسن_روحانی درون این اوضاع #گرانی و #تورم و با این #اقتصاد_رها_شده به منظور دلگرمـی و حفظ امـید درون #مردم بجای حضور درون #بازار و بین #کسبه یـا بجای حضور مـیان اهالی #سیستان یـا مردم #خوزستان با وزیر و معاونان راهی #تله_کابین_توچال شده

این جماعت #متوهم پا را فراتر از ساخت شایعه گذاشته و با ساخت چند عفتوشاپ تصاویری درست کرده اند کـه #روحانی کلاه لبه دار #پوما بـه سر گذاشته و رنگ ریشـهای خود را هم با لباس و شلوار برند آمریکایی خود ست کرده و نیشش نیز که تا بناگوشش باز هست و دارد بـه این اوضاع مـیخندد

مگر مـیشود رییس جمـهور مملکت اینقدر #بی_وجدان و بی غیرت باشد کـه در این اوضاع چنین کاری کند ؟

اصلا امکان ندارد رییس جمـهور #جمـهوری_اسلامـی اینقدر بی شرف باشد کـه بجای رسیدگی جهادی و انقلابی بـه اوضاع #معیشت مردم درون پی #توچال گردی باشد آن هم با نیش باز و ظاهر اینچنینی

مگر مـیشود قیمت سکه و #دلار و #طلا و خودرو و لبنیـات و گوشت و حتی پوشک بچه اینچنین سرسام آور شود و رییس جمـهور بجای جلسات متعدد و حضور درون مـیان مردم بـه فکر چنین حرکاتی باشد ؟

مگر مـیشود هر گوشـه از کشور درون کنار مشکلات همـه گیر اقتصادی مشکلات بهداشتی و زیست محیطی و مشکل #آب و ریزگرد و فلان و بهمان داشته و زندگی عادی برایشان غیر ممکن شده باشد و #دولتمردان یک کشور اینچنین بـه خواسته های ملت دهن کجی کنند

قطعا فتوشاپ است
این حجم از وقاحت کنار هم قطعا طبیعی نیست

پ ن

جناب روحانی
جناب #جهانگیری
جنابان وزرا و معاونان
#شرف و #وجدان و #غیرت چیز های خیلی بدی نیستند
شما کـه همـه چیز را چند برابر دارید
شرف و وجدان و غیرت را هم داشته باشید شاید یک جاهایی بـه دردتان خورد

Read more

Media Removed

مـیخوام ببینماین چُس کلاس های رایج ، کی اینجوری وسطِ گاراژ با شلوار شیرازی و دمپایی و لُنگ عآپلود مـیکنـه 🤘 . البته نا گفته نمونـه کـه الکی هم‌ نیست یـه کارایی داریم مـیکنیم ... . با توجه بـه فازِ عبراتون کلی جمله مـینویسم خودتون از بینشون انتخاب کنید حال کنید ☠ . قطارها بیـهوده مـیپرسند ... مـیخوام ببینماین چُس کلاس های رایج ، کی اینجوری وسطِ گاراژ با شلوار شیرازی و دمپایی و لُنگ عآپلود مـیکنـه 🤘👽💙
.
البته نا گفته نمونـه کـه الکی هم‌ نیست یـه کارایی داریم مـیکنیم ... 🔞
.

با توجه بـه فازِ عبراتون کلی جمله مـینویسم خودتون از بینشون انتخاب کنید حال کنید 🔙☠🔜
.
قطارها بیـهوده مـیپرسند چی ؟ چی ؟
نمـی دانند درون انتهای ریل ها هیچو هیچ چیز درون انتظارشان نیست …
.
.

کاش بـه جای اینکه دستی بالای دست بود ، دستی توی دست بود …
.
.
زاهدانـه ترین‌ حرفی‌ که‌ شنیده ام‌ :
در عشق‌ حقیقی ‌، روح‌ است‌ که‌ تن‌ را درون آغوش‌ مـیگیرد !
.
.
مردا همـه خوبن ، نامردا بدن …
.
.
ﭘﻮﻝ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺪ ﻣﺎﺳﺖ !
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﭘﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ …
.
.
آدم لال باشـه بهتر از اینـه حرفِ مفت بزنـه …
.
.
آنکه واقعا تو را دوست دارد بـه ساز آرام بودنت کفایت مـیکند و هرگز نمـیخواهد رقاصه ی سازهایش باشی …
.
.
همـه اتفاق های خوب افتادند و دست و پایشان شکست !
این روزها اتفاق های خوب از ترس اتفاق های بد ، از افتادن مـیترسند …
.
.
به قصد پرواز ، تجربه کردم سقوط را …
.
.
لذت وقتیـه کـه یـه بچه کوچیک دستاشو دراز مـیکنـه سمتت ، ینی بغلم کن …
هیچی اندازه این حال نمـیده بـه آدم !
.
.
هی رفیق ! زمان هست که وفاداری تو را ثابت مـیکند ، نـه زبان …
.
.
و ﭼﻘﺪر دﯾﺮ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ زندگی ﻫﻤﯿﻦ روزﻫﺎﯾﯿﺴﺖ کـه ﻣﻨﺘﻈر ﮔﺬﺷﺘﻨﺶ ﻫﺴﺘﯿﻢ …
.
.
در گذر از جاده ی زندگی آموختمانی را کـه بیشتر دوست مـیداری ، زودتر از دست مـی دهی …
.
.

تنـهای کـه تنـهات نمـیزاره خودتی ؛ با خودت دشمنی نکن لطفا …

Read more

Media Removed

(جنون قسمت یـازدهم) دور و برش و نگاه کرد.خودم و کنار کشیدم.الهی بمـیرم برا عزیزجون چشاش از گریـه خیلی متورم و سرخ شده بود.چشاش رو صورتم قفل شدن.یـه لحظه حس کردم داره منو مـی بینـه,نفسم بند اومده بود.آروم و بریده بریده گفتم:عزیزجون...آهی کشید, چشاشو بست و دست بـه دعا بلند کرد.یـه نفس راحت کشیدم.در همون ... (جنون قسمت یـازدهم)

دور و برش و نگاه کرد.خودم و کنار کشیدم.الهی بمـیرم برا عزیزجون چشاش از گریـه خیلی متورم و سرخ شده بود.چشاش رو صورتم قفل شدن.یـه لحظه حس کردم داره منو مـی بینـه,نفسم بند اومده بود.آروم و بریده بریده گفتم:عزیزجون...آهی کشید, چشاشو بست و دست بـه دعا بلند کرد.یـه نفس راحت کشیدم.در همون حین چندتا از دوستام سر رسیدن و توی راهرو مشغول احوالپرسی با آقاجون بودن.رو بـه پروانـه کـه ساکت گوشـه اتاق ایستاده بود گفتم:بسه دیگه بریم و راه افتادم کـه صدام کرد و گفت:کجا بریم؟گفتم:خونـه شما دیگه...گفت:خوب چشاتو ببند و تصورش کن که تا با هم بریم.خواستم چیزی بگم کـه با اشاره بهم فهموند کـه ساکت باشم.چشامو بستم و خونـه پروانـه توی ذهنم تجسم کردم.احساس مـی کردم بدنم مثل پر سبک شده.با صدای پروانـه آروم چشم باز کردم و از خودم و همونجابی کـه تو ذهن داشتم دیدم.باورم نمـیشد اون‌همـه فاصله را چند ثانیـه طی کردیم.خیلی هیجان انگیز بود.رو بـه پروانـه گفتم:اینکه خیلی خوبه یعنی همـه جا مـیشـه رفت؟لبخندی زد و گفت:البته بـه شرطی کـه قبلا اون مکان را دیده باشی***پرسیدم:پروانـه خانوم اصلا فرصت نشد درون مورد خودت یعنی درون مورد ماجرای مرگت برام حرف بزنی.چشاش پر اشک شد و به سمت باغ خیره شد.مـی خواست حرف بزنـه کـه با شنیدن صدایی هر دو بـه سمت صدا برگشتیم.ی با ظاهری پسرونـه و لهجه جالب و با حالتی کـه مثلا کلاه از سر بر مـیداشت دو لا شد و گفت:سام عللللیک آبجی پری بعد یـهو چشمش بـه من افتاد و لبی کج کرد و همونطور کـه با چشای دریدش بهم زل زده بود پرسید:آقا کی باشن؟با اشاره پروانـه خودش و جمع و جور کرد.پروانـه بینمون قرار گرفت و گفت:ایشون علی آقا یکی از دوستان جدیدم هستند و ایشون منیژه خانوم اولین دوستی کـه اینجا پیدا کردم و خیلی بهم محبت کرد.منیژه دستی تو موهای پسرونش کشید و دستشو به منظور دست بطرفم دراز کرد و گفت:به جمع ارواح سرگردون خوش اومدی داش علی...اما با اشاره پروانـه دستشو عقب کشید و گفت:خیلی خوب ما رفتیم دنبال نخود سیـا...بعد دستشو تو جیب شلوار لی آبی روشنی کـه پوشیده بود کرد و توی تاریکی باغ ناپدید شد.چند دقیقه بعد پروانـه آهی کشید و ادامـه داد:وقتی کـه من بدنیـا اومدم مادرم از دنیـا رفت و زندگی من از همون روز اول با تلخی آغاز شد... ادامـه دارد
از همراهی و حمایت شما دوستان گلم بسیـار بسیـار سپاسگزارم(مـهرا)

Read more

Media Removed

فراشعر «عروسک : عصر عریـانیسم...» با انگشت هایی نرم و لاک قرمزش درون خانـه بهترین عروسک گردان بود. 🌫 _«باز هم قرمز؟» مادر همـیشـه مرا قرمز مـی پوشاند پیراهن قرمز شلوار قرمز شال گردن قرمز قرمز قرمز قرمز ... (منولوگ عروسکی کـه در تمام عمرش فقط یکبار عاشقی کرد) 🌫 لاک قرمز خودش را از ناخن ک ... فراشعر «عروسک : عصر عریـانیسم...» با انگشت هایی نرم
و لاک قرمزش
در خانـه بهترین
عروسک گردان بود. 🌫

_«باز هم قرمز؟» مادر همـیشـه مرا قرمز مـی پوشاند
پیراهن قرمز
شلوار قرمز
شال گردن قرمز

قرمز
قرمز
قرمز ... (منولوگ عروسکی کـه در تمام عمرش فقط یکبار عاشقی کرد) 🌫

لاک قرمز
خودش را از ناخن ک
پخش مـیشود
در سقف متراکم متن 🌫
گلوله برفی
عروسک گلوله برفی -«صدای پایش را؟» -«مـی شنوم اتاق را
با تمام کوچکی اش»
تخت خوابی
که روی اندام مقوایی اش لاک قرمز
پیراهن قرمز
شال گردن قرمز
مـی کوباند لگدش را
زیر تمام قرارداد های
عروسکی -«من مـی خواهم خودم عروسک گردان متن باشم »

راوی پله پله
پایین مـی رود
از ساحت ملتهب -«متن ؟» -«ضربان قرمز» -«نگاهها ؟» -«عروسکی»
🌫

گاهی وقتها
همـینجوری کـه راه مـی روی نمـی دانم چرا
ولی حس مـی کنی صورتی تن ات کرده ای ... -«نگاههای شیشـه ای مغازه دارها »
-«پشت سر هم
مرا جذب مـی شوند»

بـه
عروسک بـه شادی -«تماشا گران را حیرت زده» -«به ما چشم دوخته بودند
همانگونـه
که ثانیـه های خیـابان
همان شکل
که نگاههای ویترینی
از ساحت شیشـه
جذب ما مـی شد..» 🌫
مسول تالار : -«امشب هم دعوتنامـه ای
جهت اجرا را
برایش همراه با شال گردنی قرمز بفرستید..»
🌫

مـهمان پشت مـهمان
مـهمان و مـهمانتر
اجرای « قرمز دوست داشتنی امـیدواریم
همـه شما لذت ببرید»

عروسک چشم گریـان
اشک و آه -«کاش قلم پایم مـی شکست که تا مرا
برای تماشاگران نمـی اندی » -«چگونـه گریـه هایت را بـه باور نداشته مردم
گره ب » اشک پشت اشک
اشک و اشک تر
سن را سیل مـی شود
صحنـه خیس -«قرمز جان تماشاگران » -«مـی خواهم همـه دنیـا را آب ببرد وقتی تورا خواب خواب خوا..» تماشاچیـان یک صدا: -«سیل سیل ...فرار»

ک بر آب
ندارد قرار...
🌫
«هزاره ها قبل تر از اینکه بخواهم مرا از پلاستیک بتراشند
در صحنـه ای بزرگ
در شـهری بزرگتر
همـه مرا عاشقانـه مـی اندند...
ناگهان جوانی نورانی
که بر پیشانی اش
ستاره ای سرخ برق مـی زد
مرا بـه اسارت برد.. هزاره هاست زندانی ام
هزاره هاست درون بند..
تا امروز
که آن ستاره ای سرخ را
بر پیشانی آسمان دیدم
مـی دانم آزادی نزدیک است...» ک درون اشک
صحنـه درون نور -«مرا عریـان بنویس ..
بی پیراهن
بی شال
بی قرمز »
#فاطیما_رحیمـی
یـازده ساله

#مکتب_اصالت_کلمە
#آکادمـی_عریـانیسم
#فراشعر

#متن_عریـان

Read more

Media Removed

#آنتونى_پارسونز ـ سفیر وقت انگلیس درون ایران ـ درون نقل خاطرات خود، ضمن آنکه این حرکت را یکى از نخستین جرقه‌‏هاى انقلاب اسلامى توصیف مـی‏‌کند، مـی‌گوید: « #جشن_هنر سال ۱۳۵۶ شیراز، از نظر کثرت صحنـه‏‌هاى اهانت‏‌آمـیز بـه ارزش‏‌هاى اخلاقى ایرانیـان از جشن‏‌هاى پیشین فراتر رفته بود. بـه عنوان مثال یک ... #آنتونى_پارسونز ـ سفیر وقت انگلیس درون ایران ـ درون نقل خاطرات خود، ضمن آنکه این حرکت را یکى از نخستین جرقه‌‏هاى انقلاب اسلامى توصیف مـی‏‌کند، مـی‌گوید: « #جشن_هنر سال ۱۳۵۶ شیراز، از نظر کثرت صحنـه‏‌هاى اهانت‏‌آمـیز بـه ارزش‏‌هاى اخلاقى ایرانیـان از جشن‏‌هاى پیشین فراتر رفته بود. بـه عنوان مثال یک شاهد عینى صحنـه‏‌هایى از نمایشى را کـه ترتیب داده بودند، یک باب مغازه را درون یکى از خیـابان‏‌هاى پررفت‏‌وآمد شیراز اجاره کرده و ظاهراً مى‏‌خواستند برنامـه خود را کاملاً طبیعى درون کنار خیـابان اجرا کنند، صحنـه نمایش نیمى از داخل مغازه و نیمى درون پیـاده ‏رو مقابل آن بود. یکى از صحنـه‌‏هایى کـه در پیـاده‏‌رو اجرا مى‏‌شد، تجاوز بـه عنف بود کـه به طور کامل (نـه بـه طور نمایشى و وانمودسازى) بـه وسیله یک مرد (کاملاً عریـان یـا بدون شلوار درست بـه خاطر ندارم) با یک زن کـه پیراهنش بـه وسیله مرد متجاوز چاک داده مى‏‌شد درون مقابل چشم همـه صورت مى‏‌گرفت. ولى موضوع بـه #شیراز محدود نشد و توفان اعتراض کـه علیـه این نمایش برخاست، بـه مطبوعات و تلویزیون هم رسید. من بـه این خاطر، موضوع را با شاه درون مـیان گذاشته و به او گفتم اگر چنین نمایشى بـه طور مثال درون شـهر منچستر انگلیس اجرا مى‌‏شد، کارگردان و هنرپیشگان آن جان سالم بـه در نمى‌‏بردند. شاه مدتى خندید و چیزى نگفت.»
#پهلویسم #بازیـافتی #خوش_انگاری_پهلوی #فرح #انگاری #فساد_در_دربار

Read more

Media Removed

فراشعر «عروسک : عصر عریـانیسم...» با انگشت هایی نرم و لاک قرمزش درون خانـه بهترین عروسک گردان بود. 🌫 _«باز هم قرمز؟» مادر همـیشـه مرا قرمز مـی پوشاند پیراهن قرمز شلوار قرمز شال گردن قرمز قرمز قرمز قرمز ... (منولوگ عروسکی کـه در تمام عمرش فقط یکبار عاشقی کرد) 🌫 لاک قرمز خودش را از ناخن ک ... فراشعر «عروسک : عصر عریـانیسم...» با انگشت هایی نرم
و لاک قرمزش
در خانـه بهترین
عروسک گردان بود. 🌫

_«باز هم قرمز؟» مادر همـیشـه مرا قرمز مـی پوشاند
پیراهن قرمز
شلوار قرمز
شال گردن قرمز

قرمز
قرمز
قرمز ... (منولوگ عروسکی کـه در تمام عمرش فقط یکبار عاشقی کرد) 🌫

لاک قرمز
خودش را از ناخن ک
پخش مـیشود
در سقف متراکم متن 🌫
گلوله برفی
عروسک گلوله برفی -«صدای پایش را؟» -«مـی شنوم اتاق را
با تمام کوچکی اش»
تخت خوابی
که روی اندام مقوایی اش لاک قرمز
پیراهن قرمز
شال گردن قرمز
مـی کوباند لگدش را
زیر تمام قرارداد های
عروسکی -«من مـی خواهم خودم عروسک گردان متن باشم »

راوی پله پله
پایین مـی رود
از ساحت ملتهب -«متن ؟» -«ضربان قرمز» -«نگاهها ؟» -«عروسکی»
🌫

گاهی وقتها
همـینجوری کـه راه مـی روی نمـی دانم چرا
ولی حس مـی کنی صورتی تن ات کرده ای ... -«نگاههای شیشـه ای مغازه دارها »
-«پشت سر هم
مرا جذب مـی شوند»

بـه
عروسک بـه شادی -«تماشا گران را حیرت زده» -«به ما چشم دوخته بودند
همانگونـه
که ثانیـه های خیـابان
همان شکل
که نگاههای ویترینی
از ساحت شیشـه
جذب ما مـی شد..» 🌫
مسول تالار : -«امشب هم دعوتنامـه ای
جهت اجرا را
برایش همراه با شال گردنی قرمز بفرستید..»
🌫

مـهمان پشت مـهمان
مـهمان و مـهمانتر
اجرای « قرمز دوست داشتنی امـیدواریم
همـه شما لذت ببرید»

عروسک چشم گریـان
اشک و آه -«کاش قلم پایم مـی شکست که تا مرا
برای تماشاگران نمـی اندی » -«چگونـه گریـه هایت را بـه باور نداشته مردم
گره ب » اشک پشت اشک
اشک و اشک تر
سن را سیل مـی شود
صحنـه خیس -«قرمز جان تماشاگران » -«مـی خواهم همـه دنیـا را آب ببرد وقتی تورا خواب خواب خوا..» تماشاچیـان یک صدا: -«سیل سیل ...فرار»

ک بر آب
ندارد قرار...
🌫
«هزاره ها قبل تر از اینکه بخواهم مرا از پلاستیک بتراشند
در صحنـه ای بزرگ
در شـهری بزرگتر
همـه مرا عاشقانـه مـی اندند...
ناگهان جوانی نورانی
که بر پیشانی اش
ستاره ای سرخ برق مـی زد
مرا بـه اسارت برد.. هزاره هاست زندانی ام
هزاره هاست درون بند..
تا امروز
که آن ستاره ای سرخ را
بر پیشانی آسمان دیدم
مـی دانم آزادی نزدیک است...» ک درون اشک
صحنـه درون نور -«مرا عریـان بنویس ..
بی پیراهن
بی شال
بی قرمز »
#فاطیما_رحیمـی
یـازده ساله

#مکتب_اصالت_کلمە
#آکادمـی_عریـانیسم
#فراشعر
#متن_عریـان

#درود_دوستان_بنا ب دلایلی پست را مجدد با عدیگری تکرار کردم... سپاس از همراهان همـیشـه صبور پیجم🙏🌹

Read more

Media Removed

“وطن”. نمادین‌ترین صحنـه‌ی امروز رد پای بازیکن مراکش بود روی تن امـید ابراهیمـی...زخمـی کـه انگار روی تن تمام‌مان هست‌. افسانـه‌ها همـین‌طور ساخته مـی‌شوند.روزهای سخت ایران، سیـاست‌مداران پرماجرا، تنـهایی درون جهان. تیمـی کـه کمپانی نایک کفش‌های‌اش را از آن دریغ کرد. روح خسته از این روزگار و انگار ما ... “وطن”.
نمادین‌ترین صحنـه‌ی امروز رد پای بازیکن مراکش بود روی تن امـید ابراهیمـی...زخمـی کـه انگار روی تن تمام‌مان هست‌. افسانـه‌ها همـین‌طور ساخته مـی‌شوند.روزهای سخت ایران، سیـاست‌مداران پرماجرا، تنـهایی درون جهان. تیمـی کـه کمپانی نایک کفش‌های‌اش را از آن دریغ کرد. روح خسته از این روزگار و انگار ما بـه این جنگ‌جوها نیـاز داشتیم. بـه وحید امـیری و نفس تمام‌نشدنی‌اش، بـه بیراوند و شیرجه‌های ناب‌اش، بـه پورعلی گنجی و اقتدارش، بـه روزبه چشمـی کـه توپ از او رد نشد، بـه جهان بخش کـه یک‌تنـه بـه قلب تیم حریف مـی‌زد و...انگار غم وطن، غم روزگار را با جنگ‌جوهایی کـه بسیـاری امـید چندانی بـه آن‌ها نداشتیم به منظور لحظاتی فراموش کنیم...ما بـه قصه‌ها نیـاز داریم، ما بـه جان نیـاز داریم، بـه خنده و حرکت...ما تنـها نیستیم. با اشک‌های‌مان هم را درون آغوش مـی‌گیریم. ایران تنـها نیست...فوتبال یک ورزش نیست، یک محاسبه و حسابگری ریـاضی نیست، فوتبال مـی‌تواند زخم‌ها را آشکار کند...همان کـه بورخش را بعد نابیناشدن‌اش باز مفتون مـی‌کرد، همان کـه پاموک را وامـی‌دارد اذعان کند شکست‌های تیم ترکیـه چه‌طور جهان را به منظور اش رقم مـی‌زند...امروز درون شرایطی تیم ایران یک مسابقه‌ی فوتبال بسیـار مـهم را برد کـه انگار ارواحی درون زمـین حضور داشتند...ارواح مردان و زنانی کـه نگران این کشور هستند، نگران مردمـی کـه غم‌ کم‌ندارند...من چهره‌های تمام این پسران را به‌خاطر خواهم سپرد. چهره‌هایی کـه واقعن جنگیدند...جنگیدن همـه چیز هست در زمـین فوتبال و آن‌ها به منظور جنگیدن شأن پاداش گرفتند. پاداش دادند...برای هزارمـین بار جمله‌ی بیل شنکلی کبیر را بخوانید« فوتبال مساله‌ی بین مرگ و زنده‌گی نیست، امری‌ست فراتر از آن» حالا کـه این شور درون این شب تعطیل آرام شود و دوباره بـه یـاد آوریم لحظات‌اش را حس مـی‌کنیم همـه‌ی ما درون عین تفرد بـه هم پیوند خورده ایم. پیوندی کـه هیچ بیلبورد احمقانـه، سرود فرمایشی یـا اراجیفِ تبلیغاتی تلویزیون نمـی‌تواند رگ و پی‌اش را نابود کند وی یـا تکه‌ای از ما را حذف کند. تیم فوتبال ایران نفس ما را چاق کرد. چهی مـی‌تواند منکر این باشد کـه چه قدر ما قصه‌های باشکوه کم داشته‌ایم درون این سال‌ها و مدام درون حالِ مرور ناکامـی‌هامان بوده‌ایم...این برد مال تمام زخم‌خورده‌گان است، نـه هیچ مدیر موج‌سواری، نـه هیچ کت و شلوار پوش کم‌دانشی، نـه هیچ یقه‌در خیـابان‌گردی...ما قصه‌ای را تماشا کردیم کـه کمـی نور تاباند بر جان‌مان، بر روح‌مان. ما تنـها نیستیم حالا...زخم پهلوی امـید ابراهیمـی خلاصه‌ی ماجراست.ما همـیشـه بـه جهان بازمـی‌گردیم...
👆 😢 😢 😢 👍👍
@dr.asal.asadi

Read more

Media Removed

ديگه وقتشـه كه هروقت اراده كردين واسه خودتون لباس بدوزيد! تو اين ١٢ جلسه ي پاييز همـه چي ياد ميگيرين: مانتو، دامن، شلوار، بلوز، و... يه چيز خوب اينكه اولين الگوي اموزشي ما براي دوخت مانتو هست! مكان كلاس حوالي چاله زمين (بين اوقاف و آستانـه) هست. ظرفيت هر كلاس حداكثر ٥ نفره و راجع بـه زمانبندي كلاس ... ديگه وقتشـه كه هروقت اراده كردين واسه خودتون
لباس بدوزيد! تو اين ١٢ جلسه ي پاييز همـه چي ياد ميگيرين:
مانتو، دامن، شلوار، بلوز، و... يه چيز خوب اينكه اولين الگوي اموزشي ما براي دوخت مانتو هست!
مكان كلاس حوالي چاله زمين (بين اوقاف و آستانـه) هست.
ظرفيت هر كلاس حداكثر ٥ نفره و راجع بـه زمانبندي كلاس با هنرجويان عزيز حتما هماهنگ ميشـه.
قيمت كلاس با توجه بـه اينكه تمام الگوهارو ياد ميدم بسيار مناسب ميباشـه. از اين بابت نگران نباشيد.
راستي كلاس هفته اي فقط يكباره!
شروع كلاس: مـهر ماه (ثبت نام شـهريور)
فرصت رو از دست نديد و هرچه زودتر تو تلگرام و يا واتساب بـه من پيام بديد: ٠٩٠١١٣٦٠٠١٠

Read more

Media Removed

: قابل توجه مادران عزیز دوستان خیـاط تولیدی های لباس مدارس و مزونـها الگوهای آماده سایزبندی لباس فرم مدارس از پیش دبستانی که تا کنکور با کیفیت عالی آماده تحویل مـیباشد جهت تهیـه پک های روپوش و شلوار انـه و پسرانـه بـه دایرکت زاسا یـا بـه پی ام بدهید یـا با شماره زیر تماس حاصل فرمایید ... 📢📢📢📢📢📢📢:
قابل توجه مادران عزیز
دوستان خیـاط
تولیدی های لباس مدارس
و
مزونـها

الگوهای آماده سایزبندی لباس فرم مدارس از پیش دبستانی که تا کنکور با کیفیت عالی آماده تحویل مـیباشد
جهت تهیـه پک های روپوش و شلوار انـه و پسرانـه بـه دایرکت زاسا یـا بـه پی ام بدهید یـا با شماره زیر تماس حاصل فرمایید 👇👇👇 ☎ 09126805226

پی وی ادمـین زاسا 👇👇👇 🆔 https://t.me/xasaa 📢📢📢📢📢📢📢📢📢📢 هزینـه ارسال پکها رایگان هست و سفارشـها با پست پیشتاز و روزهای یکشنبه و چهارشنبه بـه تمام کشور ارسال مـیشود .✅ بعد از ارسال کد رهگیری بـه پی وی عزیزان فرستاده مـیشود که تا در جریـان ارسالها قرار بگیرند.✅ الگوها بسیـار دقیق و قابل استفاده به منظور همـه عزیزان با هر متدی کـه هستند، مـیباشد .✅ الگوها جدا جدا و روی کاغذ درجه یک چاپ شده و با بسته بندی بسیـار مناسب درون اختیـار شما قرار مـیگیرد.✅ بعد از خرید لینک گروه VIP به منظور شما فرستاده مـیشود که تا با دوستان درون تعامل باشید و از تجربه های همدیگر استفاده کنید ✅
زاسا

#زاسا #الگوهای_آماده #لباس_فرم #روپوش #مانتو #شلوار #ابتدایی #راهنمایی #دبیرستان #متوسطه #انـه #پسرانـه #ارسال_رایگان #پست_پیشتاز #مدرسه #دبستان #VIP

Read more

Media Removed

#فرصت قدر آدم هایی کـه کنارمون هستن و دوسشون داریم و دوسمون دارن رو بدونیم.. چند روز پیش بابام از خودش یـه عتکی خواست برا اینستا..تازه ساخته.. (شاید باورتون نشـه )😀هر شبم مـیگه بیـا بگو این چه جوریـهخلاصه..گشتم ۲ که تا عتکی بیشتر ازش تو گوشیم نداشتم و متاسفانـه بقیـه عکسا تو لپ تاپی بوده کـه همـه زندگانیم ... #فرصت
قدر آدم هایی کـه کنارمون هستن و دوسشون داریم و دوسمون دارن رو بدونیم..💜
چند روز پیش بابام از خودش یـه عتکی خواست برا اینستا..تازه ساخته.. (شاید باورتون نشـه )😀هر شبم مـیگه بیـا بگو این چه جوریـه😍😆خلاصه..گشتم ۲ که تا عتکی بیشتر ازش تو گوشیم نداشتم و متاسفانـه بقیـه عکسا تو لپ تاپی بوده کـه همـه زندگانیم از دبیرستانبود و پاک شده😒 ....از خودم تعجب کردم ..تازه من کـه انقدر خانواده دوستم چطور ممکنـه از بابام ۴ که تا عنداشته باشم😢 تکی البته...کلی عدارم ازش ولی بابام گفت یعنی از من دو که تا عتو گوشیتون ندارین؟؟چنان از خودم بدم اومد و قلبم گرفت🙁 کـه فقط اون لحظه خدا مـیدونـه...یـه کم بیشتر فکر کردم بـه مادربزرگ‌ پدربزرگ..عهیچی...چقدر باهاشون زمان گذروندیم..چقدر خاطره ازشون تو ذهنمون هست..چقدر عدادیم...کدوم لحظه هارو ثبت کردیم....
یـه جوری زندگی کنین کـه حسرت زمان از دست رفته رو نخورین...یـه روزی اگه این بزرگوارا کنارمون نبودن دلمون پر غم نشـه کـه کاش بیشتر پیششون بودم و بیشتر قدرشونو مـیدونستیم...❤❤❤
این روزا بسیـار ناراحت روزایی هستم کـه مـیتونستم بیشتر کنار پدربزرگم باشم...وقتی خوب شد و از بیمارستان اومد بیرون حتما،بیشتر از توانم و حتی بیشتر سعی مـیکنم بهشون سر ب🙏...براش‌دعا کنین...🙏🙏🙏
خدا همـه مریض ها رو شفا بده🍀...چشم انتظاری برا مریض خیلی بده🍀🍀
#yoga #ashtanga #natarajasana #yogaeverydamnday
مـیدونم حرکت کاملی نیست ولی دیگه با شلوار لی ازین بهتر نمـیشـه 🤣
در ضمن این اولین سفر امساله با شمال شروع مـیشـه با جنوب تموم 🤗

Read more

Media Removed

شرافت و مردانگی ناصر خار چشم باشگاه فرهنگی! ورزشی استقلال روزی کـه ناصرخان از دنیـا رفت خیلی ها سرتاپای خودشان را سیـاه د..ضجه کنان نام اورا صدا مـیزدند صورت خود را قرمز د..آن روزها همـه مـی گفتند ناصرخان برگردن ما حق دارد، هرچه به منظور او کنیم جبران کم لطفی ها نمـیشود..یک چیز خوب درون خاطرم مانده ... شرافت و مردانگی ناصر خار چشم باشگاه فرهنگی! ورزشی استقلال
روزی کـه ناصرخان از دنیـا رفت خیلی ها سرتاپای خودشان را سیـاه د..ضجه کنان نام اورا صدا مـیزدند
صورت خود را قرمز د..آن روزها همـه مـی گفتند ناصرخان برگردن ما حق دارد، هرچه به منظور او کنیم جبران کم لطفی ها نمـیشود..یک چیز خوب درون خاطرم مانده کـه مـی گفتند ناصر ما نمرده! نمـی گذاریم نام او درون ورزشگاها از یـاد برود..
ناصرحجازی اسطوره ماست اما به منظور سالی یکبار هم کوتاهی مـی کنند..گویـا کلا مراسم اورا تحریم کرده اند
ما چقدر بدبختیم کـه پرسپولیسی ها قدر اورا مـی دانند و حسرت داشتن یک حجازی را دارند آنوقت ناصر از خود مابود، از خون ما بود، دلسوز ما بود ولی
نام حجازی را دقیقا از ورزشگاه پاک د آنـهایی کـه سرشان بـه تنشان نمـی ارزد..چند سال تیم دست فلانی ها بود..هرچه کـه مـی شنیدی و هرچه کـه بود نام فلانی ها بود..صبوری کردیم که تا روز رفتن آنـها رسید.دلخوش کـه حداقل مـی توان بعد از چندسال دوباره با دلی آرام نام ناصر را صدا کنیم اما همـه چیز دست درون دست هم داده کـه اصلا نامـی از ناصر نباشد
هواداری کـه از تیم 90 دقیقه حمایت مـیکند حق نصب بنر حجازی را درون ورزشگاه ندارد..حق تشویق ناصر را ندارد..امروز حین بازی با ملوان بنری با مضمون استقلال عشق من هست به همراه عحجازی نصب مـیشود اما عده ای کـه شلوار خودشان را نمـی توانند بالا بکشند بـه سمت بنر حمله مـیکنند و مـی گویند ما تعهد دادیم کـه عشخصی درون ورزشگاه باز نشود! ای داد بیداد ..عده ای کـه تازه راه ورزشگاه را یـاد گرفته اند به منظور عناصر تصمـیم مـی گیرند...واقعا این باشگاه صاحب ندارد، آدم ندارد؟ حالا دیگر ناصر شد شخص؟ چرا نمـی فهمـید، مگر شعور ندارید؟ این عاسطوره باشگاست، غلط کرده اید کـه تعهد داده اید...شما با 50_هزار تومان از ورزشگاه که تا خانـه را با پشتک مـیروید حالا حرف از تعهد مـیزنید؟ کدام بیماری رییس کانون هواداران است؟ گاهی وقتها درون بازی منچستر عکانتونا دیده مـیشود..مجسمـهء باتیستوتای آرژانتینی را درون ایتالیـا مـیسازند آنوقت شماها چه غلطی مـی کنید؟ گور بابای تعهد کثیفتان..چقدر افکار شما گند است؟ مگر شعورو غیرت و شرافت شماها را سگ خورده کـه انقدر پست زندگی مـی کنید؟
به چهی و کجا حتما این مصیبت را گفت؟
ناصر حق دارد اما شماها با این ریخت و قیـافه چه حقی دارید ؟
استقلال اگر این هست برما حرام باد
بیشتر از این نمـیشود شرمندهء ناصر شد..وقتی تو نمـی فهمـی کـه بابا این ناصر شخص نیست، اسطوره باشگاست..همان بهتر شما به منظور پول پشتک بزنید و ما هم

Read more

Media Removed

@ebrahimhadi69 نارنجک و مردانگی : منو ابراهیمو سه که تا از فرماندهان ارتش درون اتاق جلسه داشتیم به منظور هماهنگی عملیـات ولفجر بین گردانـها. تو حیـاط هم بچه های عملیـات کار آموزشی انجام مـیبرای رزمنده ها کـه آماده بشن به منظور عملیـات . اواسط جلسه بودیم کـه از پنجره نارنجک انداخته شد تو اتاق همـه مون متحیر شدیم ... @ebrahimhadi69
نارنجک و مردانگی :
منو ابراهیمو سه که تا از فرماندهان ارتش درون اتاق جلسه داشتیم به منظور هماهنگی عملیـات ولفجر بین گردانـها.
تو حیـاط هم بچه های عملیـات کار آموزشی انجام مـیبرای رزمنده ها کـه آماده بشن به منظور عملیـات . اواسط جلسه بودیم کـه از پنجره نارنجک انداخته شد تو اتاق همـه مون متحیر شدیم و هر کدوممون یـه سمتی رفتیم من کـه دستمو گذاشتم دو طرف صورتم و چمباتمـه زدم سمت دیوار لحظات سختی بود بعد از چند لحظه همـه با تعجب بـه وسط اتاق نگاه مـیکردیم ابراهیم خودشو انداخته بود رو نارنجک اما نارنجک منفجر نشد بچه های عملیـات حین آموزش نارنجک رو اشتباهی انداختن تو اتاق ما و مسوولشون اومد و کلی هم عذرخواهی کرد اما همـه مون تو مردانگی رد شدیم کل ابرام سربلند بیرون اومد از این امتحان از اون روز بـه بعد این جریـان بین همـه رزمنده ها دهن بـه دهن چرخید....‌
.
.
راوی : حاج علی مقدم
.
.
یـاحق

#شـهید_مفقود_الاثر_ابراهیم_هادی
#شـهید_ابراهیم_هادی
#شـهید_ابراهیم
#شـهید_هادی
#ابراهیم_هادی
#سلام_بر_ابراهیم
#سلام_بر_هادی
#سلام_بر_داش_ابرام
#سلام_بر_کل_ابرام
#کل_ابرام
#داش_ابرام
#شـهید_محبوب_من
#شـهید_گمنام
#شـهرت_در_گمنامـی_ست
#علمدار_کمـیل
#پرستوی_کانال
#راز_گمنام
#شاهد_کوچه_سلام_علیک
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیـها
#خوش_تیپ
#خوش_هیکل
#شلوار_گشاد
#ورزش_برای_رضای_خدا
#فکه
#کانال_کمـیل
#شـهدا_شرمنده_ایم
#پرستوی_کمـیل
#محتاج_دعا
#والفجر_مقدماتی
#شـهادت_لیـاقت_مـیخواد

Read more

Media Removed

یک شبه داستانک کوتاه تقدیم بـه همـه دوستان بهاری ام: حالتو نمـی پرسم چون مـی خوام خوب باشی بهتر از این روزهای من نمـی خوام لبخندتو محو کنم اما دلم گرفته از خودم از همـه یکم حرف دارم هنوزم دل بـه حرف هام مـی دی؟ یـادته اون روزهایی کـه با خنده مـی اومدم خونـه برات از یـه پیرمرد مـی گفتم؟ کـه مـی نشست کنار خیـابون؟ همون ... یک شبه داستانک کوتاه تقدیم بـه همـه دوستان بهاری ام:
حالتو نمـی پرسم چون مـی خوام خوب باشی
بهتر از این روزهای من
نمـی خوام لبخندتو محو کنم
اما دلم گرفته
از خودم
از همـه
یکم حرف دارم
هنوزم دل بـه حرف هام مـی دی؟
یـادته اون روزهایی کـه با خنده مـی اومدم خونـه
برات از یـه پیرمرد مـی گفتم؟
که مـی نشست کنار خیـابون؟
همون کـه مـی نشست روی یک چهارپایـه و زل مـی زد بـه مردم
یـادته یک روز بهش سلام کردم؟
گفتم انگار منتظر سلامم بود؟
که بهم یـه مشت توت خشک سفید داد
که آوردمش به منظور تو
دونـه دونـه خوردی و خندیدی و خندیدم؟
یـادته مـی گفتم انگار اون پیرمرد شده جزیی از خیـابون؟
تو مـی خندیدی و مـی گفتی مگه مـی شـه یک آدم بـه چشم نیـاد
و اون پیرمرد بـه چشم مردم اون کوچه و خیـابون نمـی اومد
انگار همون درون آبی پوسیده پشت سرش بود
بعد از رفتن تو
وقتی دیگه نخندیدم
من هم یـادم رفت ببینمش
یـادم رفت بهش سلام کنم
اون قسمت را سریع تر رد مـی شدم
انگار فرار مـی کردم از پیرمرد و توت های سفیدش
آخه تو نبودی کـه بخوری و بخندی
که بخندم
امروز کـه از خیـابون رد شدم یک چیزی کم بود
یک جز از خیـابون
باز برگشتم
دم درون پوسیده آبی ایستادم
یک پارچه سیـاه
"پدرمان بـه ملکوت اعلا رفت"
به همـین راحتی
حالا ازت یـه خواهش دارم
اون پیرمرد را دوست داشتم
حداقل قبل از اینکه برام  جزیی از خیـابون بشـه
اون روزهایی کـه بهش سلام مـی کردم
تو مـی تونی بشناسیش
یک کت سورمـه ای رنگ و رو رفته داره
که توی جیب هاش پر از توت خشک سفیده
یک عرق چین سفید هم روی سرشـه
شلوار خاکستری نخ نمایی پاشـه
اون امشب مـیاد بهشت
به حرمت اون توت هایی کـه با هم خوردیم و خندیدیم
نذار اون جا تنـها بمونـه
نذار بشـه جزیی از بهشت
امشب مـهمون داری
پیرمردی با یک عالمـه توت خشک سفید
پ.ن: این داستانک ربطی بـه سالار ندارد و کاملا قصه جدایی است
سالار

Read more

Media Removed

شايد برگرديم بـه همان سال هاى سفيد. و آن سه نفر كه تمام شدند. موسيقى اتاقى تاريك باشيم درون فروردينى خاكسترى، يا پرده اى باشيم كه براى كنار رفتن از پنجره هاى عبوس تقلا مى كند، يا تعدادى سيب سرخ گونـه ى پير كه درون انتهاى جعبه بـه خنكاى يخچال ها اخم كرده اند. هر چه باشيم درون اين شـهر، چند گل از حريف عقبيم و انتظار بازگشت ... شايد برگرديم بـه همان سال هاى سفيد. و آن سه نفر كه تمام شدند. موسيقى اتاقى تاريك باشيم درون فروردينى خاكسترى، يا پرده اى باشيم كه براى كنار رفتن از پنجره هاى عبوس تقلا مى كند، يا تعدادى سيب سرخ گونـه ى پير كه درون انتهاى جعبه بـه خنكاى يخچال ها اخم كرده اند. هر چه باشيم درون اين شـهر، چند گل از حريف عقبيم و انتظار بازگشت امپراتورى رم گونـه از ما نداشته باشيد. مورات حان مونگان ميگه؛ چنان درون عكس هايت لبخند مى زنى كه بقيه از مردن ات بى خبرند. راستى چرا درون عكس هاى مان لبخند مى زنيم؟ ياد دو آلبوم جلد زرشكى - مخملى و تاريخى مادرم مى افتم و عكس هاى سياه و سفيدى كه درون آن هزاران روايت جارى بود. دايى على ام با دوچرخه و كله ى كچل اش از سربازى بـه مرخصى آمده كنار مادر از دانشسرا برگشته ام، بيگودى هاى شـهنازم كه قرتى خونـه شون بوده، شلوار پاچه گشاد و سيبيل پدرم و ماشينى كه با آن زمان دانشجويى که تا بوشـهر رفته بود، نگارم كه تمام خواستگاراشو رد كرده و آخرش زن كسى شده كه تمام فاميل طردش كردند، مادر بزرگم ملاحت خانم كه بيشتر از همـه ژن اش تو خون عطيه ام نفوذ كرده و كپى برابر اصل اند. كمترين عكس هم از دايى پرويزم داشت كه مادرم بيشتر از همـه او را دوست دارد. آدمى كسى را بيشتر دوست داشته باشد، كمتر نشانش ميدهد. دارم آن آلبوم را تصور مى كنم كه صداى همايون درون اتاق تنيد؛ |بوى تو ميدهد آغوش خالى ام| رجوع بـه تاريخ و عكس ها و دوباره چهارچوب كردنشان هميشـه برايم عجيب ست. مگر قرار ست چه اتفاقى بيافتد. دوستانى داشتم كه عكس تمام فاميل شان را درون كيف پول شان نگه ميداشتند. سال ها پيش دو سه سالى طول كشيد که تا داييم عكسى از پدربزرگ كشته شده ام را از آشنايى بـه دورى اروميه که تا زاهدان پيدا كرد و تمام هوس خانواده مادرى ام براى داشتن تصويرى از پدر، روى ديوار ته تغارى شان فرو نشست. عكس ها را رها كنيد. آنـها اعتراف سال هاى غريبى از فراموشى اند که تا گول بزنيم خود را كه چقدر خوش بوده ايم. مگر آدمى چقدر مى تواند خوش باشد كه آنرا ثبت مى كند؟ شما را كه لبخندتان را روى دهان ماسيده ايد مى بينم و به خودم ميگويم؛ شب ها موقع خواب يا زير دوش كه آدمى فقط خودش ست، بـه اين فكر كرده ست كه چقدر توانسته خودش را گول بزند؟ زيرا كه هر كس بـه اندازه عكس هايى كه دارد تنـها و به اندازه لبخندهايش غمگين ست / زمستان نود و شش / همدان

Read more

Media Removed

ناصر فيضي ٧٢ ساله، لاغر و دراز با موهاي كم پُشت و چشمـهايي بي حالت.ناصر فشار خون دارد،چربي خون و غلظت خون-گويي دستِ روزگار درون رگهاي بدنَش جمع شدهَ ند که تا همين امروز و فردا طغيان كنند و مسير رفت و آمد اين همـه خون را مسدود كنند و يا پاره. ملوك سقراطي ٦٥ ساله،چاق و كوتاه با چارقدي گلدار كه معلوم نيست ميخواهد ... ناصر فيضي ٧٢ ساله، لاغر و دراز با موهاي كم پُشت و چشمـهايي بي حالت.ناصر فشار خون دارد،چربي خون و غلظت خون-گويي دستِ روزگار درون رگهاي بدنَش جمع شدهَ ند که تا همين امروز و فردا طغيان كنند و مسير رفت و آمد اين همـه خون را مسدود كنند و يا پاره.
ملوك سقراطي ٦٥ ساله،چاق و كوتاه با چارقدي گلدار كه معلوم نيست ميخواهد روي سرش باشد يا نباشد.ملوك ٥٢ سال هست كه با ناصر ازدواج كرده است،٢ فرزند دارند كه هر دو از خانـه رفتهَ ند و نگاهي هم بـه عقب نيانداختهَ ند ديگر.مدتي ست كه ناصر قيد و بند گذشته را زده است،ملوك ميگويد بـه سَرش زده است؛سه تيغه ميكند،كت و شلوار ميپوشد و صبح که تا شب درون قهوه خانـه مينشيند که تا كسي با او حرف بزند.
تمامِ قصه هاي زندگي يك فلسفه دارند؛فلسفه ي دوست داشتن و دوست داشته شدن.همـه ي جنگها،صلحها،قهرها و عشقها،لجبازيها،قهرمانـها و در نـهايت بيشتر غمـها،افسردگيها و مرگها بـه همين جا ختم ميشود.فكر ميكنم هر قصه اي بايد دو راوي داشته باشد،راوي اين قصه من هستم و اميدوارم روزي راوي قصه ي ملوك و ناصر هم زبان بگشايد.من با اسپينوزا موافقم كه ميگويد درون نـهايت آنچه امروز از من اين موجود را ساخته هست ماحصلِ اتفاقات كودكي ست و تا زماني كه آنـها را پيدا نكنم و از دستشان خلاص نشوم،نميتوانم بـه آرامشِ دروني خودم برسم.بنابراين هر قصه اي تلاشي ست براي رهايي.
از وقتي فيضي تغيير رويه داده است،ملوك هم ديوانـه شده،دوست دارد بـه همـه ثابت كند فيضي بهترين شوهر دنياست.١٣ سالش بود كه دادنش بـه فيضي ٢٠ ساله ي آس و پاس كه ملوك را خوشبخت كند،الحق كه كم نگذاشته است.ملوك تند تند حرف ميزند،نصف ِ حرفهايش را لا بـه لاي اشكهايش ميخورد.ميگويد وقتي كه جنگ بود ما همـه چيز داشتيم-فيضي جنگيده هست كه ما بـه اينجا رسيده ايم.زماني كه بايد كپسولهاي اجاق گاز را ميبرديم که تا ماهيانـه يك كپسول بگيريم-فيضي با ٣ که تا كپسول مي آمد خانـه-زري و علي بهترين دانشگاه ها رفتند،زود استخدام شدند.فيضي كار خوبي داشت-هر سال برايم طلا ميخريد.نميدانم چه شده و باز ميزند زير ِ گريه.فكر ميكنم ملوك نميداند فيضي چه كارها كرده يا مي داند و خودش را بـه خريت زده است.
تلويزيون فيلم ِ پرزيدنت مخملباف را پخش ميكند و من فكر ميكنم آيا براي نجات جانِ فيضي قدمي برخواهم داشت؟قلبم تير ميكشد،اشكهايم سرازير ميشوند. نميتوانم نميتوانم ! ولي که تا كِي؟چقدر بايد طول بكشد؟دريا آرام ميشود،پرزيدنت نجات پيدا ميكند ولي نميدانم چه بر سر صلح مي آيد.
دريا طوفاني ميشود سال ١٣٤٢ هست . [ادامـه درون كامنت اول-لطفن که تا آخر بخوانيد]
٠
#نارنج

Read more

Media Removed

. من و نیما بالاخره ازدواج کردیم. امروز عروسی‌مان هست و من کنار جاده ایستاده‌ام و نیما را مـی‌توانم شیشـه‌های سوپرمارکت ببینم. دو شیشـه نوشابه توی دستش هست و دارد از فروشنده چیزی مـی‌پرسد. فروشنده از درون مغازه بیرون مـی‌آید و نگاهی بـه من مـی‌کند و با دستش انتهای جاده را نشان نیما مـی‌دهد. نیما نوشابه‌ها ... .
من و نیما بالاخره ازدواج کردیم. امروز عروسی‌مان هست و من کنار جاده ایستاده‌ام و نیما را مـی‌توانم شیشـه‌های سوپرمارکت ببینم. دو شیشـه نوشابه توی دستش هست و دارد از فروشنده چیزی مـی‌پرسد. فروشنده از درون مغازه بیرون مـی‌آید و نگاهی بـه من مـی‌کند و با دستش انتهای جاده را نشان نیما مـی‌دهد. نیما نوشابه‌ها را بالا مـی‌گیرد و به طرفم مـی‌آید. بعد از 10 سال نوشابه مـی‌چسبد. یعنی توی راه گفت بعد از این‌همـه سختی دلت مـی‌خواهد برایت چکار کنم و گفتم نوشابه بخر گازش را از دماغ‌مان بدهیم بیرون. 10 سال زمان کمـی نیست به منظور اینکه خانواده‌ها را به منظور ازدواجمان راضی کنیم. هرچند خانواده من از خدای‌شان هم بود من عروس پولدارترین هتل دار کشور شوم اما فکر اینجایش را نمـی‌د کـه بخواهیم به منظور ازدواج‌مان فرار کنیم و پولدارترین هتل‌دار کشور هم آغ‌مان کند. بـه خاطر همـین، الان توسط دو که تا خانواده تحت پیگرد قانونی هستیم. خانواده نیما اعتقاد دارند من پسرشان را گول زدم و خانواده من هم اعتقاد دارند من راه را اشتباه رفتم و باید پدرش را گول مـی‌زدم اما خب متاسفانـه ما واقعا عاشق هم هستیم. نوشابه را داد دستم و یک ضرب خوردمش و گازش را توی دهانم نگه داشتم و از دماغم بیرون دادم. نیما نگاهم کرد و تور روی سرم را ‌کشید و گفت: «به مرگ مادرم تور و شلوار جین بهم نمـیان» تورم را با دستم نگه داشتم. خودم را توی شیشـه سوپرمارکت نگاه کردم. مانتوی اداره با شلوار جین و تور روی سرم آنقدرها هم بد نبود. وقت نداشتیم کـه بخواهیم لباس عروسی بپوشیم و جلوی دوربین توی باغ به منظور هم چشمک بزنیم و شام دهان هم بگذاریم. وقتی بعد از 10 سال دو نفر به‌هم برسند تنـها کاری کـه مـی‌کنند این هست که به‌هم بگویند خسته نباشید و بروند هر کدام یک گوشـه‌ای بگیرند بخوابند که تا خستگی این 10 سال از تنشان بیرون برود. کوله‌اش را انداخت روی دوشش و گفت: «20 کیلومتر جلوتره» بـه طرف نیما دویدم و گفتم: «روبه‌روی دریـاست؟» سرجایش ایستاد و نگاهم کرد و گفت: «حالا هرجا. قیـافشو! درون بیـار اون تور رو از سرت بابا» نیما گفته بود بیـاییم شمال زندگی کنیم چون اینجا مرطوب است. دقیقا هم نمـی‌فهمم اصرارش بر این‌همـه نم و رطوبت چیست اما هربار فقط مـی‌گوید رطوبت به منظور زندگی خوب است. دستش را کنار جاده دراز کرد کـه نیسان آبی با بار ش جلوتر ایستاد. توی وانت نشسته بودیم و داشتم سرم صورت ی کـه خودش را چسبانده بود بـه شیشـه را نگاه مـی‌کردم کـه نیما پنجره را باز کرد و یکجوری باد را توی موهایش ول داد و به من نگاه کرد که
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇

Read more

Media Removed

موج، دريا و همـه پيراهن هاىِ شاه، تصاويرى از آرشيو محمد رضا پهلوى و خانواده اش درون كنارِ سواحل درياىِ "كاسپين" درون حاشيه سفرهاىِ تفريحى بـه ويلاىِ نوشـهر درون سال هزار و سيصد و پنجاه و سه خورشيدى: محمدرضا پهلوى درون همـه عكس هاى اين مجموعه حضور دارد، كالج پوشِ بدون جوراب، از نشسته روىِ مبل بادى قرمز رنگ که تا روىِ ... موج، دريا و همـه پيراهن هاىِ شاه، تصاويرى از آرشيو محمد رضا پهلوى و خانواده اش درون كنارِ سواحل درياىِ "كاسپين" درون حاشيه سفرهاىِ تفريحى بـه ويلاىِ نوشـهر درون سال هزار و سيصد و پنجاه و سه خورشيدى: محمدرضا پهلوى درون همـه عكس هاى اين مجموعه حضور دارد، كالج پوشِ بدون جوراب، از نشسته روىِ مبل بادى قرمز رنگ که تا روىِ جلد مجله "اولا" و تصاوير داخل قايق موتورى و تفريحى خانواده، که تا عكس هاىِ دسته جمعى كنارِ موتور سه چرخ بزرگ داخل ويلا، او درون همـه عكس هاىِ اواخر دهه پنجاه، تنـها يك مدل ساعت بـه دست دارد، ساعتى مردانـه با بدنـه فلزى و صفحه كشيده و غيرگرد، ساعت اصلى و مورد علاقه اش، نيازى بـه تعويضش ندارد، روزهاىِ شور و شوق جوانى را پيموده و پدر يك خانواده شلوغ است، از اسناد و مصاحبه هاى بعد از مرگش، مشخص شد كه درون اين سال ها از بيمارى و احتمال كشنده بودنش خبر داشته، يك رهايى و احتمال مرگ درون همـه چهره هايش وجود دارد، تركيبى از موهاىِ سياه و سفيد كه سفيدترهايش هر روز بيشتر مى شوند، اما انتظار رسيدن مرگ درون اين سن و سال برايش كمى ناخوش آيند است، پسرش هنوز بـه سن جانشينى نرسيده و يك وليعهد نامعلوم الحال است، اضطراب وضعيت كشور و تلاش هايش براي سرشاخ شدن با همـه دشمنانش، اميال، آرزوها، ترس ها و اشتباهاتى كه هر رهبر، شاه، سلطان يا صاحب مملكتى درون سر دارد. علاقه زيادى بـه شلوارهاى چسبان و تنگ دارد، هميشـه پيراهنش را با يقه اى باز زير شلوار مى زند و از كمربند که تا حد ممكن استفاده نمى كند، اندام و هيكلش را بـه شكل وسواسى زير ذره بين دارد، از شكم آوردن و چربى دور شكم از جوانى بيزار بوده و تا پايان عمر، دور كمرش را تغيير نداده است. يك ريزش ارثى مو درون دو طرف پيشانى دارد كه که تا پايان عمرش متوقف نشد و تمايلى بـه جراحى "بينى درشت و گوشتى" اش نداشت، ريش و ته ريش را درون هيچ شرايطى نپسنديد و از اين عادت درون مراسم مرگ پدرش هم دست بر نداشت، صورتش را بيشتر تيغ انداخته بود. عكس هاى سفرها و تفريحاتش را درون همـه جا پخش و منتشر مى كرد، عكاس هاى معروف خارجى درون همـه سفرها و گردش ها با او و خانواده اش بودند، جامعه توان تحمل و ديدن نداشت، محكوم بـه ولخرجى و عياشى شد، گفتند دارد با پول مملكت عيش و نوش مى كند، براي عكس هايش گوش و شاخ گذاشتند، تصويرش را از داخل اسكناس ها درآوردند و تنديس هايش را پايين كشيدند. جامعه مشتاق فروريختن كاخ ها بود، درون مسير ملى كردن همـه چيز، فرار از ماليات و پول آب و برق، جامعه اى كه از اختلاف طبقاتى با "شاه" بيزار بود. اينجا "كافه نوستال" است، صداىِ راستين خاطرات و يادگارهاىِ ملت ايران.

Read more

Media Removed

این مانتوهای زیبا را نگارجون با الگوهای آماده مانتوی زاسا دوختن بسیـار ساده و زیبا با تن خور عالی الگوی مانتو از سایز 36 که تا 52 با آستین معمولی و خوش فرم 130 هزارتومان الگوی آستین دو تکه کتی به منظور مانتو از سایز 34 که تا 58 هم 60 هزارتومان پک الگوی آستین دو تکه کتی ترک را بـه همـه دوستانی ... این مانتوهای زیبا را نگارجون با الگوهای آماده مانتوی زاسا دوختن
بسیـار ساده و زیبا با تن خور عالی 😍 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 الگوی مانتو از سایز 36 که تا 52 با آستین معمولی و خوش فرم 130 هزارتومان 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 الگوی آستین دو تکه کتی به منظور مانتو از سایز 34 که تا 58 هم 60 هزارتومان 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پک الگوی آستین دو تکه کتی ترک را بـه همـه دوستانی کـه پک مانتو مـیخرن ، پیشنـهاد مـیکنم .

پ ن 1 : پک مانتو بسیـار کاربردی و همـه کاره هست .غیر از اینکه به منظور دوخت انواع مانتو استفاده مـیشـه ، با این الگو مـیشـه انواع بلوز ، پیراهن ، شومـیز ، لباس مجلسی و سارافون و پالتو و حتی دامن ، دامن شلواری و .. دوخت .

پ ن 2 : خانمـهایی کـه براشون کشیدن الگو سخته و وقت ندارن به منظور همـه الگو بکشن ، بـه راحتی مـیتونن از این پک استفاده کنن .

پ ن 3 : متد این الگو ترکه ولی همـه با هر متدی کـه باشین ، مـیتونید از این الگو استفاده کنید .

پ ن 4 : طرز استفاده از این الگوها رو درون جزوه راهنما کـه داره یـاد مـیگیرین و خیلی خیلی راحته

پ ن 5 : الگوی مانتو فقط یـه الگوی معمولی مانتو نیست ، بلکه مـیتونید از این الگو بـه عنوان یـه الگوی بالاتنـه خیلی عالی و بی ایراد استفاده کنید .

در صورتی کـه تمایل بـه خرید این پک دارین مـیتونید بـه دایرکت پیـام بدین یـا با شماره زیر تماس بگیرید :
09126805226 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #زاسا #الگوهای_آماده #مانتو #شلوار #کودک #نوجوان #کت_زنانـه #کت_مردانـه_دکلته #آساندوز #یقه #پک_یقه #تلگرام #ارسال_رایگان

Read more

Media Removed

قسمت نـهم ___ بابا شیرعلی از صبح رفته بود توی و خبری از بیرون آمدنش نبود. این وسط فقط یک لنگه دمپایی بـه اندازه عبور و مرور کمـی اکسیژن گذاشته بوددر. من هم شده بودم مامور مراقبت از بابایی کـه اگر خدای ناکرده درون بین کار آوازش قطع شد و یـا صدای کله پا شدنش آمد نیروهای امداد فامـیل را خبر کنم. خلاصه ... قسمت نـهم
___
بابا شیرعلی از صبح رفته بود توی و خبری از بیرون آمدنش نبود. این وسط فقط یک لنگه دمپایی بـه اندازه عبور و مرور کمـی اکسیژن گذاشته بوددر. من هم شده بودم مامور مراقبت از بابایی کـه اگر خدای ناکرده درون بین کار آوازش قطع شد و یـا صدای کله پا شدنش آمد نیروهای امداد فامـیل را خبر کنم. خلاصه باباجون آنقدر گلپا خواند کـه فکر کنم دیگر تهش نوارش پاره شد و با فریـاد؛ اون حوله ی حمومو بدید بیـاد، خبر بازگشت پیروزمندانـه اش را بـه گوش همگان رسانید.
از ساعت مقرر یک ساعت دیرتر از خانـه راه افتادیم. بـه دلیل خیس خوردن زیـاد بابایی درون آب، مجبور شده بودیم کلی یک لنگه پا منتظر بنشینیم که تا چروک های ایشان وا شود.
بخاطر این تاخیر یک حالت عصبی خاصی بر همـه ی همراهان حاکم بود. باباشیرعلی ولی مغرور تر از همـیشـه جلوی همـه مان راه مـی رفت. توی مسیر سعی کردم که تا جایی کـه مـی شود از بابا فاصله بگیرم. راستش حس فامـیل بودن با یک جواد یساری سیـار با آن حجم املی اصلا برایم جذاب نبود. آن هم وقتی سعی مـی کرد با آن شلوار خانواده ای کـه پایش بود زلف های عاریتی اش را هی از روی چشمش بزند کنار و برای آقای قاسمـی اینا و خانم رفعتی کـه توی کوچه ایستاده بودند دلبری کند.
خلاصه بـه هر مصیبتی بود آن چند کوچه را رد کردیم و به خانـه ی عروس خانم رسیدیم.
بر خلاف ما کـه اندازه ی ظرفیت یک مـینی بوس آدم با خودمان آورده بودیم، فامـیل حاضر درون مجلس از سمت شوکت خانم اینا کلا چهار نفر بودند کـه البته یکی شان هم فرامرز جان من بود کـه قربانش بروم بـه لحاظ قد و بالا بـه اندازه پنج شش نفر مـیشد حسابش کرد.
مراسم طبق قواعد همـیشگی خواستگاری ها داشت برگزار مـیشد و ما همـه منتظر ورود شوکت خانم با سینی چای بودیم. باباشیرعلی هم با یک حالتی کـه فکر مـی کرد مارلون براندوی توی جولیوس سزار هست انگشتش را رشانی اش گذاشته بودو متفکرانـه داشت بـه گل قالی نگاه مـی کرد.
کم کم داشت حوصله ام از وضع موجود سر مـی رفت کـه یکهو عروس خانم وارد شد.
باورم نمـیشد. شوکت خانم زنی بود با پوستی گندمگون، موهایی مش شده و فکلی کـه با راستا و ارتفاع مناسب از زیر روسری اش درون آمده بود. تازه دو که تا تار هم انداخته بود رشانی اش کـه آن جمال و زیبایی را صد برابر مـی کرد.
مانتوی عدسی خفاشی اش همانی بود کـه من شش ماه بود آرزویش را داشتم. خال بغل دماغ دل ربایش هم از همان دور بدجور خودنمایی مـی کرد. اصلا ماشالله یک جوری طبق فشن روز خودش را درست کرده بود کـه انگار همـین الان از توی بوردا درش آورده بودند.....
و ادامـه ماجرا، بـه جون سحر که تا ساعاتی دیگر

Read more

Media Removed

سفرنامـه . جزیره هرمز بودم کـه با محمد از بوشـهر،فرزین از اراک و آرش از تهران آشنا شدم.هرکدوم از بچه ها از شـهر خودشون هیچهایک‌کرده بودن و حالا درون جزیره بودن. تعاریف زیـادی از سیستان و بلوچستان شنیده بودیم و تصمـیم گرفتیم همراه هم راهی این استان بزرگ بشیم و بخشـهایی از اون رو ببینیم.برای رفتن بـه سیستان ... سفرنامـه
.
جزیره هرمز بودم کـه با محمد از بوشـهر،فرزین از اراک و آرش از تهران آشنا شدم.هرکدوم از بچه ها از شـهر خودشون هیچهایک‌کرده بودن و حالا درون جزیره بودن.
تعاریف زیـادی از سیستان و بلوچستان شنیده بودیم و تصمـیم گرفتیم همراه هم راهی این استان بزرگ بشیم و بخشـهایی از اون رو ببینیم.برای رفتن بـه سیستان و بلوچستان حتما از جزیره بـه بندرعباس برمـیگشتیم،از بندر که تا چابهار تقریبا هشت ساعت راه هست ولی به منظور هیچهایک حتما یکی دوساعتی زمان اضافی (جهت معطلی های احتمالی) درون نظر گرفت.
جاده های بلوچستان (شمال استان سیستان و جنوب استان بلوچستان) بـه شدت قدیمـی هستن و تردد هم بسیـار کمـه و این به منظور هیچهایکرها خیلی بده،ولی خونگرمـی بلوچهای دوست داشتنی، خیـال شما رو از بابت #هیچهایک راحت مـیکنـه.درمسیر بودیم کـه تصمـیم گرفتیم روستاگردی رو درون برنامـه خودمون جا بدیم و شب رو مـهمون اهالی روستای سورماچ درون سیصد کیلومتری چابهار شدیم و اهالی روستا ،مسجد اهل تسنن رو درون اختیـار ما گذاشتن،معتقد بودن مسجد درش همـیشـه و روی هرکسی بازه.
سورماچ جمعیت کمـی داشت و غالب افراد روستا از راه پرورش شُتر امرار معاش مـی.صبح کـه بیدار شدیم آرش رو‌دیدیم کـه بادکنک باد مـیکنـه و به بچه ها هدیـه مـیده.بچه های روستا دور و بر ما رو احاطه کرده بودن و از همـه ی خونـه ها بچه هایی با لباس محلی بلوچی بیرون مـیاد که تا از آرش بادکنک بگیره و با زحمت فراوون تونستیم وسایل رو‌جمع کنیم و از دست اسحاق و‌عثمان و طاهر و ... ( بچه های روستا) فرار کنیم!!
پ.ن: شلوار بچه ها ،شلوار هندی هست،تعجب نکنید!
#سیستان_و_بلوچستان_امن_است

Read more

Media Removed

لطفاً ورق بزنيد ... براي اين #فصل با توجه بـه #گرماي هوا ، ما براي #ست هاي #رسمي و #اداري و #كژوال كلاسيك ، #كانسپت ست #ژيله و #پيراهن و شلوار رو #پيشنـهاد ميديم ، همانطور كه ميدونيد بعضي ها #عادت بـه كت #پوشيدن دارند و هيچوقت براي ست هاشون از پيراهن تنـها استفاده نميكنند ، بـه همين دليل ما براي #تابستان و ... لطفاً ورق بزنيد ... براي اين #فصل با توجه بـه #گرماي هوا ، ما براي #ست هاي #رسمي و #اداري و #كژوال كلاسيك ، #كانسپت ست #ژيله و #پيراهن و شلوار رو #پيشنـهاد ميديم ، همانطور كه ميدونيد بعضي ها #عادت بـه كت #پوشيدن دارند و هيچوقت براي ست هاشون از پيراهن تنـها استفاده نميكنند ، بـه همين دليل ما براي #تابستان و فصل گرماي امسال ، چهار كانسپت ارائه خواهيم كرد كه اوليش ژيله شلوار ، دوم كت هاي نيم #استر ، سوم كت هاي #استين كوتاه و #كت هاي #مدل پيراهني هستند ، كه درون پست هاي بعدي راجع بـه اينـها بيشترتوضيح خواهم داد ... با توجه بـه اينكه يكي از دغدغه مردهاي كت پوش جيب داخل كت هست ، ما براي داخل اين #ژيله ها #جيب #مخفي طراحي كرديم و سعي شده درون بيشتر اين ژيله ها جيب از رو هم طراحي شود که تا براي ست بشود از #پوشت روي انـها استفاده كرد ... و مسئله اخر راجع بـه طرح دار بودن اينـها كه ما معمولاً كارهايي كه #طرح دار هستند رو براي #عكاسي انتخاب ميكنيم و همـه اين كارها وقتي بدون #خرجكار يا #افكت خاصي توليد شوند ، همـه پوش و #رسمي خواهند بود ...

Read more

Media Removed

به یـاد مدیر سال های ترانـه و اندوه مـهر سال 63. اول دبستان. هوا بوی باروت مـیداد و جنگ. بوی خمپاره و با نوای کاروان . اول دبستان بودیم .کفشـهای دانلاپ سفید و کفشـهای استک دار سیـاه . دنیـایمان چون تیله های بازیمان رنگارنگ بود و مدرسه را دوست مـیداشتیم فارغ از اخمـهای معلم و ترکه های درخت کنارو بغض هایی کـه در ... به یـاد مدیر سال های ترانـه و اندوه

مـهر سال 63. اول دبستان. هوا بوی باروت مـیداد و جنگ. بوی خمپاره و با نوای کاروان . اول دبستان بودیم .کفشـهای دانلاپ سفید و کفشـهای استک دار سیـاه . دنیـایمان چون تیله های بازیمان رنگارنگ بود و مدرسه را دوست مـیداشتیم فارغ از اخمـهای معلم و ترکه های درخت کنارو بغض هایی کـه در گلو قورت مـیدادیم. مردی با کت و شلوار سورمـه ای راه راه شیک و مرتب ، موهای خلطک سیـاه وسفید کـه رنگ سیـاهش بیشتر بود و مجعد.مدیر بود. آقای خلیلی ولی درون بین ما زارغلام بیشتر مرسوم بود و رواج داشت،مـیگفتند کودک کـه بوده همسن و سال ما با مادرش بـه کربلا رفته و از همان اوان کودکی
زائر شده بود. اولین صف صبح گاهی و شادی روزهای نخست و دوستان تازه. آقای خلیلی با همان آراستگی بر خلاف بعضی معلمـها کـه پیراهنـها روی شلوارشان مـی انداختند و صورتشان انبوهی از ریش بود و لبخندبا صورتشان قهر .اصلا هم جوگیر فضای انقلابی آن سالها نبود و منطق و عقلانیت را همواره بر افراط ترجیح مـیداد.از همان روز نخست حساب کار دستمان آمد. حتما مرتب بود و درس خواند .صدای خش دار و گرمـی داشت و با دست چپ مـینوشت خط خوبی هم داشت و از اینکه من هم چپ دست بودم خوشحال .گهگاهی مـیدیدم کـه به خانـه مـی
آمد و با پدر گفتگویی داشت و معمولا کتاب شعری را باز مـید و آقای خلیلی با همان صدای خش دار گرمش حافظ را مـیخواند و پدر اصرار داشت کـه من هم بنشینم و گوش دهم اما دنیـای توپ گرد و زمـینـهای خاکی و پاپتی وزخم پاها را ترجیح مـیدادم. دبستان شلوغ بود و کلاسها مخلوط و پسر و هنوز فرمان زنـها این سو و مردان آن سو صادر نشده بود و همـه شور بودند و غوغا با همـه نگاه های تند ناظم و معلم.یـاد دارم باران کـه مـیبارید مدیر درون ایوان مـی ایستاد و چنان لبخند رضایت برچهره اش مـینشست کـه ماهم شاد مـیشدیم به منظور بازی بعد ازباران کـه سر خوردن برروی سطح صاف گلی(شلی) و تنگ سواری درون باغ و مـهمتراز همـه نوید تعطیلی بود . اولین بار رنگین کمان را درون دبستان آقای خلیلی بـه ما نشان داد و آنقدر برایمان تازگی داشت کـه تمام دنیـای خاکستری و جنگ زده آن سالها به منظور چندروزی از ذهنمان پاک شد و آنقدررنگین شده بودیم کـه تمام دیوارها را بجای کلمـه مرگ کـه بیشتر دیوارها را بـه خود اختصاص داده بود رنگین کمان مـیکشیدیم .
روزی درون مدرسه درخت مـیکاشتند. از مدیر پرسیدم این درخت اسمش چیست. گفت : خرزهره.گفتم: مـیوه اش چیست؟ گفت : بزرگ کـه شد خرهای بسیـار بزرگی مـیکند کـه آدم را مـیترساند و خنده همـه ما.
او نماد خاطرات چندین نسل درون دبستان روستای بوالخیر بود و همواره هستند.

Read more

Media Removed

. سلام بـه همـه دوستای همراه و دوستداشتنی️ همونطور کـه مـیدونید مانتوهای کتی ازاد با شلوار گشاد یکی از ترندهای پر طرفدار امسال هست کـه مـیتونید از ترکیب رنگهای مختلف درون این ستها استفاده کنید و یـا کت و شلوار رو همرنگ انتخاب کنید و یـه تیپ متفاوت درست کنید کـه به دلیل گشاد بودنش مـیتونـه انتخاب مناسبی به منظور ... .
سلام بـه همـه دوستای همراه و دوستداشتنی❤️
همونطور کـه مـیدونید مانتوهای کتی ازاد با شلوار گشاد یکی از ترندهای پر طرفدار امسال هست کـه مـیتونید از ترکیب رنگهای مختلف درون این ستها استفاده کنید و یـا کت و شلوار رو همرنگ انتخاب کنید و یـه تیپ متفاوت درست کنید کـه به دلیل گشاد بودنش مـیتونـه انتخاب مناسبی به منظور خانمـهای محجبه هم باشـه. ❤️
پ ن :این مدل رو مـیتونید درون رنگهای مختلف درون خانـه مد بخشیـان سفارش بدید.
.
#love #tagsforlikes #fashion #tweegram #photooftheday #مانتو #amazing #followme #follow4follow #مزون #like4like #look #instalike #igers #picoftheday #instadaily #instafollow #like #girl #مد #bestoftheday #instacool #webstagram #colorful #style #swag #reyhaneh_bakhshian #لباس #الامارات #food

Read more

Media Removed

يادم مياد تقريباً تو اين سن و سالها بودم پانزده شانزده ساله. سال هفتاد و سه هفتاد و چهار. شلوار جين راسته، موى بلند، تى شرت با عكس گروه هاى متال، نوار كاست موسيقى غربى تو ماشين، كفش داكتر مارتين و واااااى از همـه و همـه بدتر همراه بودن با يك هم سن و سال همـه و همـه جزو جرائم مدنى اونروزها بشمار ميرفتن! ... يادم مياد تقريباً تو اين سن و سالها بودم پانزده شانزده ساله. سال هفتاد و سه هفتاد و چهار. شلوار جين راسته، موى بلند، تى شرت با عكس گروه هاى متال، نوار كاست موسيقى غربى تو ماشين، كفش داكتر مارتين و واااااى از همـه و همـه بدتر همراه بودن با يك هم سن و سال همـه و همـه جزو جرائم مدنى اونروزها بشمار ميرفتن! تازه رئيس جمـهور كشور آقاى هاشمى بود كه بعدها ما چقدر هم ايشون رو بعنوان ناجى اصلاح طلبى و رفورم قبول داشتيم. بحث تهاجم فرهنگى يا بـه عبارتى ديگه شبيخون فرهنگى دشمن بود! ما ها هم يك مشت بچه رپى يا جوجه متال كه بايد از هر راهى و توسط هر كس و ناكسى از كلانترى و كميته بگير که تا نوجوانـهاى بسيجى همسن و سال خودمون يا كمى بزرگتر بزور ارشاد ميشديم! كلانترى جمشيديه، كميته زنجان، كلانترى دولت، كلانترى سعد آباد، كلانترى ايران زمين، ستاد امر بمعروف سپاه درون گلستان شمالى اقدسيه، اينـها تماماً پاتقهاى هميشگيمون بحساب ميومدن! اگر بهتون بگم كه من و دوستانم بجرم مواردى كه بالا ذكر كردم بيش شصت هفتاد بار بازداشت شده بوديم اغراق نكردم. نيروى انتظامى يا بسيج فرقى نداشت. ما بايد تنبيه ميشديم! از نظر اونـها ما اشاعه دهنده اين تهاجم فرهنگى غرب بوديم ولى از نظر خودمون ما نوجوانـهايى بوديم كه فقط ميخواستيم زندگى كنيم و اون كارهايى رو انجام بديم كه احتمالاً اقتضاى سن و سال هر نوجوان سالم ديگه بود! البته اونطرف جريان هم نوجوانـهايى بودن كه عشق تفنگ و دست بند و بيسيم و بگير و ببند بودن كه خب تو تيم مقابل بودن😏! تازه همـه اينـها يكطرف و ترس اينكه پدر و خانواده ام بفهمن كه من رو گرفتن و يا كسى پدرم ر بشناسه و من باعث آبرو ريزى خانواده بشم يكطرف ديگه! تقريباً هيچوقت اسم خودم رو درست نميگفتم كارت شناسايى هم كه درون كار نبود! يعنى نميبرديم با خودمون. يبار شـهرام بودم و يكبار حميد! البته تو هر كلانترى هميشـه يك اسم ثابت ميگفتيم كه گندش درون نياد! عجب دوران تاريكى بود! از سالهاى دوران نوجوانيم كه درون ايران سپرى شد متنفرم! بدون شك بهترين اتفاقى كه درون زندگيم که تا اون سالها برام افتاد رفتنم از ايران بود كه از اون داستانـها فاصله گرفتم و تازه تونستم بفهمم كه زندگى چيه؟!؟ دهه پنجاهى هاى بيچاره! الان كه نگاه ميكنم ايران که تا اين نقطه اى كهايستاديم راه زيادى رو رفته! البته راه خيلى طولانى رو هم درون پيش داره! جوان زيبايى بود كه گاهى درون اكسپلورر ميديديم كه ميد، خوب هم مييد با همسرم از ديدن زيباش لذت ميبرديم. متوجه شدم كه بازداشت شده بـه جرم يدن! تكرار تلخ تاريخ و درسهاى نگرفته از اون 👎🏻😡
#picassomo

Read more

Media Removed

مدیران عرصه‌ی #هنر پنج دسته‌اند: اول؛ آنـهایی کـه "نظارت پیشـه" هستند. پشت مـیزهای بزرگ دولتی مـی‌نشینند نظارت مـی‌کنند، مجوز مـی‌دهند و مجوز نمـی‌دهند. اینـها خیلی مدیرند. اگر رند و محتاط باشند مـی‌توانند همـیشـه هم مدیر باشند و پیشرفت کنند. روابط روی کارشان تاثیر شگرف دارد. خیلی‌ها ازشان ناراضی مـی‌مانند. ... مدیران عرصه‌ی #هنر پنج دسته‌اند:
اول؛ آنـهایی کـه "نظارت پیشـه" هستند. پشت مـیزهای بزرگ دولتی مـی‌نشینند نظارت مـی‌کنند، مجوز مـی‌دهند و مجوز نمـی‌دهند. اینـها خیلی مدیرند. اگر رند و محتاط باشند مـی‌توانند همـیشـه هم مدیر باشند و پیشرفت کنند. روابط روی کارشان تاثیر شگرف دارد. خیلی‌ها ازشان ناراضی مـی‌مانند. کارشان آسان و حساس است. گاهی درون برابر امواج انتقادی سختی قرار مـی‌گیرند. با کارهای دیگران آمار و کارکرد مـی‌سازند.
دوم؛ آنـهایی کـه " #جشنواره باز" اند. آخر مدیریت‌اند. همـیشـه و همـه جا هستند. همـه هم ازشان راضی هستند. #پول را خیلی شیک و مجلسی بین خدم و حشم و #هنرمندان توزیع مـی‌کنند. بیشتر روی سن و پشت تریبون دیده مـی‌شوند. علاقه خاصی بـه کف زدن حضار دارند. کارشان پول‌ساز و غیر حساس است. هیچ انتقادی متوجه شان نیست. آمارشان همـیشـه و در همـه حال تصاعدی است. آمار مـی‌سازنند عجیبا غریبا.
سوم؛ آنـهایی کـه "اهل #تولید" اند جسور و بی‌پروا هستند. بـه ریـاست علاقه‌ای ندارند. بـه ماندگاری فکرشان بیشتر از پست‌شان اهمـیت مـی‌دهند. همـیشـه بدهکارند و دایم دنبال جذب پول هستند. همـه ازشان ناراضی‌اند. همـیشـه درون معرض انتقاد و فحش دیگران هستند. همـیشـه آمارشان کم و واقعی است.
چهارم؛ آنـهایی کـه "اهل #آموزش" هستند بـه شدت صبور و کم حرف‌اند. آینده برای‌شان مـهم‌تر از امروز است. از عدد و #آمار و گزارش چیزی سر درون نمـی‌آورند. با مردم و هنرمندان راحت‌ترند که تا مدیران و رووسا.ی از کارشان سر درون نمـی‌آورد کـه بخواهد انتقاد کند. پول داشته باشند با نداشته باشند فرقی نمـی‌کند. کت و شلوار ریـاست برای‌شان گشاد است.
پنجم؛ آنـهایی کـه "اهل #تولید و آموزش" هستند. اینـها مجنون‌اند. #عاشق‌ اند. خلاص!

پ.ن۱: از همان قسمت‌های اول مجموعه #پایتخت مـی‌خواستم درون دفاع از جوانانی کـه شجاعانـه ریسک تولید حرفه‌ای را بـه جان خریده‌اند متنی بنویسم. بـه نظرم رسید اگر من هم کار بـه سرانجام نرسیده اظهار فضل کنم فرقی با منتقدین عجول و احساساتی روشن‌فکر و حزب‌الهی ندارم. خوشحالم کـه امروز بسیـاری‌شان متوجه خطای‌شان شده‌اند.
اصولا درون این زمانـه‌ی عافیت طلبی حتما از آدمـی کـه عمر و اعصاب و آبروی خودش را خرج تولید حرفه ای به منظور نظام و #انقلاب و مردم مـی کند حتما حمایت کرد.
پ.ن۲: سال‌روز #شـهادت بزرگ‌مردی کـه در عمل و نظر ثابت کرد #هنر_انقلاب زنده و ماندگار و ریشـه‌دار هست استاد #شـهید #مرتضی_آوینی را گرامـی مـی‌دارم و این روز را بـه همـه ی هنرمندان اصیل و پاک کشورم تبریک مـی‌گویم
پ‌.ن۳: عاز کنفرانس خبری امروز
#طنز #نقد_اجتماعی #روز_هنر #آوینی

Read more

Media Removed

فرصت "تولد دوباره" نيست، تصويرى صحنـه كاباره "باكارا" درون حاشيه برنامـه مشترك "ابى و شـهرام" درون سال هزار و سيصد و پنجاه و سه خورشيدى: لحظه هايى درون زندگى و زيستن نسل ها وجود دارد كه بـه شكل دردآورى "قابل تعريف" نيست، مثلِ بى زبانى و سكوتِ پدرهايمان و حرف نزدنشان از روزهاىِ جوانى و شباب، مثلِ نگاه ها ... فرصت "تولد دوباره" نيست، تصويرى صحنـه كاباره "باكارا" درون حاشيه برنامـه مشترك "ابى و شـهرام" درون سال هزار و سيصد و پنجاه و سه خورشيدى: لحظه هايى درون زندگى و زيستن نسل ها وجود دارد كه بـه شكل دردآورى "قابل تعريف" نيست، مثلِ بى زبانى و سكوتِ پدرهايمان و حرف نزدنشان از روزهاىِ جوانى و شباب، مثلِ نگاه ها و خنده هاىِ ريز و محوِ مادرانمان بـه افق، و همـه اين نگفتن ها و نتوانستن ها، مثلِ سدى محكم ميان نسل ها كشيده مى شود، مثلِ "مُهرِ سكوت و نـهرِ سكون" و از همين جا هست كه "فاجعه" آغاز مى شود. ما دوباره همان مسيرها، همان جاده خاكى ها، همان دردها، همان اشتباهات و همان شگفتى هاىِ تكرارى تاريخ را "از نو" سپرى مى كنيم و به خيالمان داريم تاريخ را فاتحانـه مى نويسيم و تغيير مى دهيم، زيرِ اين آسمان آبى، چيزِ تازه اى وجود ندارد، جز تنِ "تازه" و ساكتِ چشمان انسان، ما بايد با پدرانمان بيشتر حرف مى زديم، بايد از عشق و عاشقانـه هاىِ مظلومانـه و معصومانـه مادرانمان بيشتر مى دانستيم، بايد با پدر راهى همـه مسجدها، مناره ها، كاباره ها و فواره ها مى شديم، ما محكومان ابد خورده اين تقويم عقيم هستيم. كودكانِ بازى خورده اين محله، ايستادگان با ريش و موىِ بلند درون همـه عكس ها، از مشروطه که تا ميز كاباره، از شـهر نو که تا پروژه نوسازى و زيباسازى شـهرها و خيابان ها، از كودتا ها که تا جبهه ها و سنگرهاىِ سرگردان، نجنگيدگان شكست خورده. ما نيازمندگشودن هستيم، پيش از فرود حادثه و محو شدن بعد زمينـه همـه عكس هاىِ قديمى، پيش از خراب شدن خانـه مادربزرگ، پيش از خاموش شدنِ سيگار پدربزرگ، پيش از تقسيم ارثِ خانوادگى و گم كردن راه خانـه پدرى، پيش از هر انقلاب و هر انفجارى، بايد حرف مى زديم، بدون اين ژست ها، بدون كت و شلوارِ جامكو و صداىِ گرامافون تپاز، پيش از گرفته شدن عكس، ما آدرس همـه ترانـه ها، نشانى همـه خانـه ها و رد همـه ديروزها را با شتابِ ديوانـه وارى گم كرده ايم. موريانـه بود، افتاد بـه جانِ "آلبومِ قديمى و كمدِ چوبى پدر"، که تا شبى از صداىِ ريز و محو "خش خش"، دانستيم كه ديگر نيستيم. اينجا "كافه نوستال" است، صداىِ راستين خاطرات و يادگارهاىِ ملت ايران.

Read more

Media Removed

‎بخش 6 - بخش 6 ‎چگونـه ایمو شویم؟ ‎یـه استایل ساده و ایمویی ؟ (تاریخچه ایمو _ بخش ششم) ‎_ فشن ایمویی، احتمالا هیچ چیزی بیشتر از مدل موی ایمو باعث معروفیت و محبوبیت فرهنگ ایمو نشده ! و همـه بعد از شنیدن کلمـه ایمو یـاد موهای چتری سیـاه و سیـاه مـیوفتن کـه یک طرف سمت صورت رو کاملا پوشش داده، هر چند این تنـها مدل موی ... ‎بخش 6 - بخش 6
‎چگونـه ایمو شویم؟
‎یـه استایل ساده و ایمویی ؟ (تاریخچه ایمو _ بخش ششم)
‎_ فشن ایمویی، احتمالا هیچ چیزی بیشتر از مدل موی ایمو باعث معروفیت و محبوبیت فرهنگ ایمو نشده ! و همـه بعد از شنیدن کلمـه ایمو یـاد موهای چتری سیـاه و سیـاه مـیوفتن کـه یک طرف سمت صورت رو کاملا پوشش داده، هر چند این تنـها مدل موی معروف ایمو نیست و من قصدم اینـه کـه توی یـه پست جداگانـه اسم و تاریخچه و نحوی درست هر کدوم از مدل موهای ایمویی رو توضیح بدم!
‎لباس کلاسیک ایمو کـه تشکیل شده از شلوار جین سیـاه تنگ و گاهی وقتا ونـه، بـه همراه تیشرت بندهای معروف ایمو کـه بیشتر تو فصل های گرم استفاده مـیشـه و در فصل سردتر جای این تیشرت ها از سویشرت های زیپی و hoodiesمـیگیره! البته بهتره طرح سویشرت هاتون به منظور یـه بند ایمویی باشـه، اینـها همش با کمربند های ایمویی کـه تحت تاثیر کمربند های پانک های جدید طراحی و ساخته شدن، با برامدگی مربعی شکل کنار هم کـه مـیتونـه قرمز مشکی یـا سفید مشکی باشـه یـا حتی فلزی نقره ای باشـه! کفش های اسکیت یـا متداول تر کانورس آل استار مـیتونـه انتخاب خیلی خوبی باشـه به منظور یـه ایمو کید تازه کار چون احتمالا ازDIy چیزی زیـادی نمـیدونـه و برای رسیدن بـه مرحله Diy نیـاز بـه تجربه و آزمایش طرح های دلخواهش را داره که تا بتونـه کفشش رو خودش طراحی کنـه و اگه عینکی هستید مـیتونید از
عینک های rimmedاستفاده کنید کـه باعث جذابیت بیشتر تون بشـه!
!

كارى از : iran_emo team #
Iranian Emo girl
---> @mrs__fgh .
#emofarsi #emoscene. #emo #emogirl #Emo #emopunk #Emokid #realEmo #scenesemo #Persianemo #emofarsi #punk #emox #Iran_emo #IranianEmo
#Girl #boy #Emocute #hair
#punkfarsi #persianpunk #alternative #alternativeboy #alternativegirl #Emohair #pastelgrunge #grungegirl

Read more

Media Removed

نامـه مردم ایران بـه تمام مقامات کشور منتشر شده درون فضای مجازی : عرض سلام خدمت شما ما مردم ایران اگر نگوییم همـه اما بخش بزرگی از مردم نیـازی نداریم کـه از جانب ما حرفهایی بزنید و داد و هوار هایی کنید کـه نـه حرف ما مردم هست و نـه بـه انـها اعتقادی داریم و نـه بـه شماها اعتمادی.ما مردم دهه شصت نیستیم و دنبال ارمان هایی ... نامـه مردم ایران بـه تمام مقامات کشور منتشر شده درون فضای مجازی :
عرض سلام خدمت شما
ما مردم ایران اگر نگوییم همـه اما بخش بزرگی از مردم نیـازی نداریم کـه از جانب ما حرفهایی بزنید و داد و هوار هایی کنید کـه نـه حرف ما مردم هست و نـه بـه انـها اعتقادی داریم و نـه بـه شماها اعتمادی.ما مردم دهه شصت نیستیم و دنبال ارمان هایی کـه خیـال مـیکردیم با این حکومت بـه انـها مـیرسیم نیستیم.ما مردمـی هستیم کـه از بعد از پایـان جنگ درون حسرت یک زندگی ساده و بدون دغدغه فردا مانده ایم و از ساده ترین امکانات زندگی هم محروم شده ایم.در دهه شصت از استین کوتاه شلوار لی لباسهای رنگی موسیقی اواز شادی دوستی و ......محروم شده و امروز هم از داشتن شغل معیشت ارامش فکریخندان ارتباط با دنیـا و مردمش درون صلح و ارامش.دیروز صدای اژیر قرمز ترس و وحشت را درون دل و جان زن و فرزندانمان جاری مـیساخت و امروز بیکاری و بی ارزش شدن ریـال و گرانی اجناس. دیروز شعار مـیدادید راه قدس از کربلا مـیگذرد و امروز هم مـیخواهید کاخ سفید را حسینیـه کنید.به کدامش رسیده اید؟؟؟ چهل سال هست مرگ بر این و ان مـیگویید و در نماز جمعه ها مرگ و نیستی و نفاق را فریـاد مـیزنید کـه همـه انـها بر سر خود ما مردم نازل شد.دیروز رئیس بانک مرکزی رژیم گذشته را بـه جرم تورم و گرانی اعدام کردید و امروز رئیس بانک مرکزی دو تابعیتی دلار را یـازده هزار تومان تحویل مـیدهد و مـیرود و اب از اب تکان نمـیخورد.دیروز ادعای ساده زیستی و دوری از تجملات داشتید امروز درون اشرافی گری با هم مسابقه گذاشته اید.دیروز مقامات رژیم گذشته را بـه جرم مفسد اقتصادی و سوءاستفاده از بیت المال اعدام کردید و امروز اختلاس های سه هزار مـیلیـاردی و هشت هزار مـیلیـاردی و.......امری عادی شده و نکبت زاده های این جماعت با پول مردم درون اروپا کانادا و امریکا جولان مـیدهند و حساب ارزی انان بـه صد و چهل و هفت مـیلیـارد دلار مـیرسد وی جرات ندارد بگوید بالای چشمشان ابرو. دیروز جوانان ما مومن و انقلابی نامـیده مـیشدند و در جبهه ها حماسه مـیافد و امروز بسیـاری از جوانان درون اینستاگرام دنبال کلاهبرداری جمع لایـهایتا رانندگی اسنپ اوقات طلایی جوانی را هدر مـیدهند.اری اقایـان مثلا سردار حرف بسیـار هست و حوصله کم.ما مردم رویـاهایمان شده ساده ترین امکانات اولیـه مردمان کشورهای دیگر.داشتن شغل درامد یک سقف و خانواده به منظور بسیـاری رویـا شده رویـایی دست نیـافتنی. #ایران #ایرانی #فقر #روحانی #گرانی #اعتراضات👇🏻👇🏻👇🏻ادامـه

Read more

Media Removed

حریف طلبیدن حضرت امـیر المومنین علیـه السلام و خیس شدن شلوار معاویـه و شدن عمرو عاص از ترس رویـارویی با آن حضرت !!! (به اعتراف اهل سنت عمری) . ابراهیم بن محمد بیـهقی از علمای اهل سنت عمری مـی‌نویسد: . وقتی جنگ صفین اتفاق افتاد، امـیر المومنین علی بن ابی طالب (علیـهما السلام) بـه معاویـه بن ابی سفیـان ... حریف طلبیدن حضرت امـیر المومنین علیـه السلام و خیس شدن شلوار معاویـه و شدن عمرو عاص از ترس رویـارویی با آن حضرت !!! (به اعتراف اهل سنت عمری)
.
ابراهیم بن محمد بیـهقی از علمای اهل سنت عمری مـی‌نویسد:
.
وقتی جنگ صفین اتفاق افتاد، امـیر المومنین علی بن ابی طالب (علیـهما السلام) بـه معاویـه بن ابی سفیـان نامـه نوشت: تو را چه شده؟ مردم مقابل ما کشته مـی‌شوند. خودت بـه مـیدان بیـا که تا با هم دو نفری، بجنگیم. اگر مرا کشتی، از دست من به منظور همـیشـه راحت مـی‌شوی و اگر من تو را کشتم، از دست تو به منظور همـیشـه راحت مـی‌شوم. عمرو بن عاص گفت: واقعا حرف منصفانـه‌ای زده، بـه مـیدان برو. معاویـه گفت: عمرو بن عاص! تو به منظور من نقشـه داری. مـی‌خواهی مرا بـه جنگ با علی بن ابی طالب (علیـهما السلام) بفرستی کـه من کشته شوم و تو فورا خلافت را تصاحب کنی. قریش همـه مـی‌دانند کـه علی بن ابی طالب (علیـهما السلام) سرور تمام قریش و شیر قریش است.
.
بیـهقی درون ادامـه از شعبی تابعی و عالم بزرگ اهل سنت عمری نقل مـی‌کند:
.
یک روزی عمرو بن عاص بر معاویـه داخل شد درون حالی کـه در نزد معاویـه عده‌ای از مردم بودند، معاویـه وقتی دید کـه عمرو عاص مـی‌آید، خندید! عمرو بن عاص گفت: ای امـیر المومنین، خداوند شادی تو را دائمـی بگرداند، چه شده کـه اینقدر مـی‌خندی؟ معاویـه گفت: یـادم افتاد روزی کـه در صفین بـه جنگ اهل عراق رفتیم، وقتی علی بن ابی طالب (علیـهما السلام) بـه تو رسید، خودت را از روی اسب انداختی و عورت خود را نشان دادی که تا این کـه علی بن ابی طالب (علیـهما السلام) از خون تو بگذرد! چطور شد کـه فکرت بـه اینجا رسید کـه عورت خود را نشان بدهی؟ من دیدم درون آنجا کـه علی (علیـه السلام) هاشمـی بود و بسیـار شجاع و اگر مـی‌خواست، تو را بکشد، مـی‌کشت. عمرو بن عاص گفت: معاویـه اگر بـه خاطر من خنده‌ات گرفت، بعد باید بـه خودت هم بخندی! بـه خدا قسم اگر آن شرایطی کـه برای من پیش آمد، به منظور تو پیش آمده بود، تو ذهنت بـه این کارها نمـی‌رسید، علی (علیـه السلام) تو را قطعا مـی‌کشت، بچه‌هایت را یتیم مـی‌کرد، مالت را مـی‌برد و سلطنت تو را هم مـی‌گرفت... اما تو چکار کردی؟ رفتی درون یک جایی قرار گرفتی درون پشت سرباز هایت درون یک بلندی کـه آن‌ها تیراندازی کنند و نگذارندی جلو بیـاید. اما ای معاویـه! آن روزی کـه علی (علیـه السلام) تو را بـه جنگ فرا خواند، من دیدم تو را کـه چشم‌هایت چپ شد! پیشانی‌ات ورم کرد! و عرق از آن جاری شد! بینی‌ات از ترس ورم کرد! و از پایین شلوارت یک چیزی معلوم شد کـه من دوست ندارم بگویم چه بود!!! معاویـه گفت:بس کن ای عمرو بن عاص! من نمـی‌خواستم کار بـه این جاها برسد.
.
مصدر و متن عربی درون کامنت 💬

Read more

Media Removed

بعد بازی اومدیدم خونـه لئو رفت یـه دوش گرفت و رفت تو اتاقش..منم رفتم نشستم پای گوشیم و با سارا مـیکردم.. بعد یـه ساعت رفتم ببینم لئو چیکار مـیکنـه. همـه جای خونرو گشتم ولی پیداش نکردم رفتم تو اتاقش و دیدم مثه بچه ها خوابیده!!(اوخی ) دیگه نزدیکای ساعت شیش بود گفتم دیگه بیدارش کنم شب نمـیتونـه بخوابه. رفتم ... بعد بازی اومدیدم خونـه لئو رفت یـه دوش گرفت و رفت تو اتاقش..منم رفتم نشستم پای گوشیم و با سارا مـیکردم..
بعد یـه ساعت رفتم ببینم لئو چیکار مـیکنـه.
همـه جای خونرو گشتم ولی پیداش نکردم رفتم تو اتاقش و دیدم مثه بچه ها خوابیده!!(اوخی 😍 😍 😍)
دیگه نزدیکای ساعت شیش بود گفتم دیگه بیدارش کنم شب نمـیتونـه بخوابه.
رفتم بالا سرش و اروم گفتم:
_ لئووو پاشو دیگه ساعت پنج و نیمـه. 😏
_باشـه..یـه ربع دیگه.. 😏
_نـههههه همـین الان پاشو...حوصلم سر رفته مـیخوام بریم بیرون. 😝 _کجا بریم اخه؟ 😏
_من چمـیدونم حالا یـه جارو پیدا مـیکنیم..تو پاشو فقط! 😁
من رفتم بـه آلیسا زنگ زدم و شماره نیمارم از لئو گرفتم و بهشون گفتم بیـان خونـه ما که تا بریم بیرون..تقریبا نیم ساعت بعد رسیدن..نیمار یـه تیشرت نایک قرمز پوشیده بود با شلوار لی و کلاه کپ..آلیس هم یـه لباس شیک آبی و مشکی پوشیده بود با شلوار آبی روشن با کفشای مشکی با رژ بنفش و سایـه آبی.
منم رفتم حاضر شدم..یـه شلوار لی روشن پاره پوره پوشیدم با یـه تیشرت طوسی کـه روش نوشته های مشکی داشت و با کفشای سفید و موهامم از بالا بستمو یـه رژ صورتی پرنگ و سایـه مشکی زدم با عطر خوشبو(جوووون 💋 😜 )
_ لئو هم یـه تیریپ مشکی و سفید زد و خلاصه همـه سوار مازراتیش شدیم و رفتیم 😘
لئو گفت:
_خب حالا کجا بریم؟
_من گفتم :نمـیدونم ولی خیلی دلم هوس یـه شـهر بازی کرده. 😘
_آلیسا گفت وای آره منم خیلی دلم مـیخواست برم ولی وقت نشد.
_پس بررررریم! 😁
ماشینو تو پارکینگ پارک کردیم و رفتیم تو شـهر بازی.. لئو بیلیت هارو گرفت و خفن ترین وسیله هاشو سوار شدیم و آلیسا کـه کلا عاشق این چیزا بود گفت تونل وحشت هم بریم....من اولاش یـه خورده مـیترسیدم ولی بعدش عادت کردم..خیلی حال داد..تو تونل وحشت اینقدر جیغ زده بودم کـه صدام گرفته بود نیمارم همش مسخره بازی درون مـیاورد کـه منو بترسونـه..بعدش یـه چند که تا سلفی از خودش و با ما انداخت.. 😜😝
اخر سر پشمک خریدیم و بستنی و آبمـیوه خوردیم و حسابی اینور و اون ور رفتیم..
شب کـه شد همون جا تو رستورانـه شـهر بازی شام خوردیم...همـه چیز برگر سفارش دادیم با سیب زمـینی و نوشابه....یـه خورده حرف زدیم و شامو تموم کردیم و نیمار شام رو حساب کرد و بعدش رفتیم آلیسا و نیمارو رسوندیم خونشون و خظی کردیم..
شب رسیدیم خونـه و خسته و کوفته خوابیدیم.
#نظر لطفا!
ما با نظراتتون خيلى انرژى ميگيريم و اگر هم مشكلى درون داستان ديديد يا انتقادى داريد حتما بـه ما بگيد😉
@mahasal_mh
@mehrnoosh.j.m
#Dreamandlove__mahasal

Read more

Media Removed

........ وقتی خنده‌ه‌ی نازت را قطع کردی و گفتی: چه راه خوشگل و دو‌نفره‌ای! با خودم گفتم: اون‌قدرا هم زیبا نیست، قشنگی چشمات همـه‌چی رو فریبا مـی‌کنـه! وقتی دستمو کشیدی و گفتی: بیـا ببینیم بـه کجا مـی‌رسه! گفتم: دست وردار ، همـه‌ی راه‌ها بـه یک خونـه یـا کلبه مـی‌رسند کـه امنیت را القا کنـه. از من گذشته! ... ........
وقتی خنده‌ه‌ی نازت را قطع کردی و گفتی: چه راه خوشگل و دو‌نفره‌ای!
با خودم گفتم: اون‌قدرا هم زیبا نیست، قشنگی چشمات همـه‌چی رو فریبا مـی‌کنـه!
وقتی دستمو کشیدی و گفتی: بیـا ببینیم بـه کجا مـی‌رسه!
گفتم: دست وردار ، همـه‌ی راه‌ها بـه یک خونـه یـا کلبه مـی‌رسند کـه امنیت را القا کنـه. از من گذشته!
توجه نکردی و وارد راه شدی. چه تند و موزون مـی‌رفتی. شلوار چسبانت همـه‌ی قوس‌های تنت را نشان مـی‌داد و دلم مـی‌خواستت اما...
برگشتی و با اعتراض گفتی: وای چقدر بی‌حال! عین پیرمردا راه مـیری!
وقتی گفتم : پیری یعنی چی؟ سی سال از تو بزرگترم!
سه‌گره زیبای پیشانیت را درهم کشیدی و گفتی: باز شروع نکن، خواهش مـی‌کنم!... اصلا بیـا مسابقه،هر کی زودتر رسید، هرچی خواست، اون‌یکی نـه نگه، قبول؟
مـی‌دونستم پاهایم‌توان ندارد و شاید که تا آخر همراهی نکنند.
مـی‌فهمـیدم تو مـی‌خواهی بـه هدفت برسی و ... مـی‌تونستم مثل همـیشـه مخالفت کنم. اما نگاه مستت اغوام کرد و ...
چه فضیحتی!
چه فضاحتی کـه پاهای شصت ساله‌ام، نـه برگشتن، کـه رفتن را تاب نیـاورد.
....
#ایران #کرمان #زرند #حتکن #طبیعت #کوهستان #آبی #انجمن_عکاسان_ایران #کانون_عکاسان_ایران #عکس_هنری #عکاسخانـه #ایرانگردی
#iran #kerman #hotkan #kavir #ig_kerman #rangkhand #tehran #photography #Iran_aks_mobile #iranemoon #akas_khoone #ig_captures #ig_masterpiece rangeetar #irani #amateurism_photographers #ax30

Read more

Media Removed

. #دل_نوشته . #چیریک_احساس_ها_دکتر_چمران . . . . . . راستی چرا اول دبستان کـه بودیم معلم بـه حرف (چ) کـه رسید نگفت: چ مثل چمران!!!؟؟ که تا ما بپرسیم چمران دیگر کیست؟؟ و او بگوید یک اسطوره! یک قهرمان! یک همـه چیز تمام! یک ... یک... مرد!!! و ما با تعجب بگوییم:مرد؟؟ مرد دیگر چیست؟ قهرمان ... . #دل_نوشته
. ✔ #چیریک_احساس_ها_دکتر_چمران
. .
.
.
.
.

راستی چرا اول دبستان کـه بودیم معلم بـه حرف (چ) کـه رسید نگفت:
چ مثل چمران!!!؟؟
تا ما بپرسیم
چمران دیگر کیست؟؟
و او بگوید یک اسطوره!
یک قهرمان!
یک همـه چیز تمام!
یک ...
یک...
مرد!!!
و ما با تعجب بگوییم:مرد؟؟
مرد دیگر چیست؟
قهرمان یعنی چه؟
و اوسطوره کیست؟
و او لبخند بزند و بگوید: قهرمان اویی هست که مغز فیزیک پلاسما بود
مـیتوانست ریش پرفسوری بگذارد کراوات بزند و پشت مـیز بنشید و زندگی اش را د!!
هر چیز کـه مـیخواست بـه پیشش حاضر شود!
و بهانـه زیـاد بیـاورد!!
اینکهی درون ایران بـه او بها نمـیدهد!
اینکهی درون ایران او را درک نمـیکند!!
مـیتوانست کراوات بزند و در جای نرم و گرمش بنشیند!
گه گاهی مـیهمان این برنامـه آن برنامـه تلوزیونی شود و از اوضاع اسف بار ایران بگوید و انقلاب مردم را یک اشتباه بداند!
مـیتوانست نوبل برنده شود و لبخند بزند بـه این چیزهای کوچکی کـه خیلی ها بزرگش د 
مـیتوانست یک نگاه هم بـه کشورش نندازد و بگوید نخبه کشور حتما بماند جنگ برود کـه چه؟
مـیتوانست سالی یک مقاله علمـی جهانی بدهد و همـه برایش بـه به و چه چه کنند!!
اما مرد ها
قهرمانـها
اوسطوره ها
اینچنین نیستند!!
او مغز فیزیک پلاسما بود درست!! اما قبلش یک انسان بود!!!
شنیده اید کـه خون خدا یک روز گفت اگر دین ندارید آزاده باشید؟
او هم دین داشت و هم آزادگی
برای همـین بود کـه کروات نزد و به جای کت و شلوار لباس خاکی پوشید و کلاه جنگی بـه سر گذاشت و اسلحه بدست گرفت و بنده پوتینـهایش را همـیشـه محکم نگه مـیداشت
برای همـین بود کـه جای گرم و نرمش را رها کرد و مـیهمان جاده های سرد کردستان شد!!
قهرمان ها
اوسطوره ها
و مرد ها اینچنینند!!!
عادت دارند لبخند نمکین خدا را بـه چشم ببینند و شیدا شوند!!
صدای گلوله ها بشود موسیقی سماء شان!!
مردها 
اورسطوره ها 
و قهمان ها عادت دارند فدای یک راه اصیل شوند!!
عادت دارند لطیف باشند آنقدر کـه گرگ و مـیش صبح باشد و جاده های کردستان را طی کنند اما دستور ایست ماشین بدهند و به کنار جاده بروند تنـها به منظور لمس یک گلبرگ گل!!!
مردها و اوسطوره ها و قهرمانـها کم از شاعران ندارند!!! و بعد از گفتن این جمله ها مدادهایمان را تراش مـیکردیم و با زیبا ترین نوع خطمان مـینوشتیم 
چ مثل چمران 
چ مثل مرد
چ مثل قهرمان
چ مثل اوسطوره!!
راستی چرا ند؟؟ .
.
.
.
.
.
. ❎🚫کپی با ذکرمنبع بلامانع است

Read more

Media Removed

#afsanehjahromian #bighanoon کافی هست شما بگویید چه تن‌تان هست تا روان‌شناسان خیلی سریع بـه شما بگویند چه شخصیت و اخلاقی دارید. بس کـه خلاق و ماه هستند. از روی تعداد مژه، محل قرارگیری خال‌ها درون بدن، جنس بند ساعت، طریقه دستمال كشيدن روی مـیز و هزاران چیز دیگر شخصیت شما را شناسایی مـی‌کنند. این سری ... #afsanehjahromian #bighanoon
کافی هست شما بگویید چه تن‌تان هست تا روان‌شناسان خیلی سریع بـه شما بگویند چه شخصیت و اخلاقی دارید. بس کـه خلاق و ماه هستند. از روی تعداد مژه، محل قرارگیری خال‌ها درون بدن، جنس بند ساعت، طریقه دستمال كشيدن روی مـیز و هزاران چیز دیگر شخصیت شما را شناسایی مـی‌کنند. این سری هم از روی شلوار لی بـه شما مـی‌گویند کـه دارای چه تیپی (شخصیتی) هستید:
.
1- افرادی کـه شلوارلی دم پا گشاد مـی‌پوشند

این افراد ظاهری سخت‌گیر دارند ولی درون عمل بسیـار راحت و تخمـه آفتابگردانی عمل مـی‌کنند. آرام آرام صمـیمـی مـی‌شوند و یـهویی از حد مـی‌گذرند. افراد شلوار دم پا گشاد دارای افکار قدیمـی هستند ولی خیلی تیز و بز عمل مـی‌کنند و مـی‌دانند این افکار قدیمـی را کجا بروز دهند کـه مورد حمایت و عنایت قرار گیرند.
.
2- افرادی کـه شلوار لی لوله تفنگی (خیلی چسبان) مـی‌پوشند

افرادی با شلوارهای لیِ خیلی تنگ از اعصابی پولادین و روحیـه‌ای جنگنده برخوردارند. تازه روان‌شناسان معتقدند آن‌هایی‌که درون تابستان از این شلوارها مـی‌پوشند لجباز، بی‌رحم، خودساخته وبی‌تفاوت هم هستند.
.
3- افرادی کـه شلوار لی فاق کوتاه مـی‌پوشند

تیپ شخصیتی این افراد بسیـار اجتماعی و برونگراست و روان‌شناسان معتقدند این‌ها چیزی به منظور مخفی و از دست ندارند. ایستاده نمـی‌شود تشخیص داد ولی کافی هست یک بار با این عزیزان نشست و برخاست کنید که تا انتهای شخصیت و مرام این عزیزان دست‌تان بیـاید.
.
4- افرادی کـه شلوارلی فاق بلند مـی‌پوشند

افراد فاق بلند پوش جاه‌طلب هستند و حاضرند بـه خاطر راحتی خودشان همـه را له ‌کنند. درضمن مدام حقیقت را کتمان مـی‌کنند، مثل شکم‌شان کـه با فاقِ بلندِ شلوار وکیومش مـی‌کنند. فاق بلند شلوار این افراد باعث شده که تا از روحیـه هدايت‌گري خاصی برخوردار باشند.
.
5- افرادی کـه شلوار لی پاره یـا بـه اصطلاح زاپ‌دار مـی‌پوشند

این‌ها ساده و زود باورهايی هستند کـه ریسک‌های بزرگی مـی‌کنند. معمولا هم ضرر مـی‌کنند ولی خب ریسک دوست دارند دیگر. مـیزان ریسک‌پذیری‌شان هم با مـیزان و محل پارگی شلوارشان رابطه مستقیم داره. همچنین بسیـار افراد رک و شوخی هم هستند.
.
6- افرادی کـه شلوار لی تماما گشاد مـی‌پوشند

این‌ها افرادی بی‌حوصله و راحت‌طلب هستند کـه از هر محدودیتی به منظور خودشان فرصت ایجاد مـی‌کنند. سرعت‌شان بسیـار کند هست و درون انجام امور رفتارشان مانند شلوارشان است!
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇👇

Read more

Media Removed

آقای حسن روحانی شما گفتی ما نگران شماییم. یعنی توی مجلس گفتی: «مردم نگران تحریم نیستند و نگران دعوای ما (دولت و نماینده‌ها) هستند.» درون نتیجه من هم لازم دیدم شما را با نوشتن یک نامـه از نگرانی دربیـاورم: واقعا آدم گاهی دوست دارد حرف‌های سطحی بزند. مثل این کـه کاش مسوولان ما هم اتوبوس و مترو سوار مـی‌شدند. ... آقای حسن روحانی
شما گفتی ما نگران شماییم. یعنی توی مجلس گفتی: «مردم نگران تحریم نیستند و نگران دعوای ما (دولت و نماینده‌ها) هستند.» درون نتیجه من هم لازم دیدم شما را با نوشتن یک نامـه از نگرانی دربیـاورم:
واقعا آدم گاهی دوست دارد حرف‌های سطحی بزند. مثل این کـه کاش مسوولان ما هم اتوبوس و مترو سوار مـی‌شدند. کرایـه تاکسی مـی‌دادند. کرایـه خانـه داشتند و الان سر سال‌شان بود و باید پنجاه مـیلیون تومان مـی‌گذاشتند روی پول پیش. یـا یک مـیلیون بـه کرایـه ماهانـه اضافه مـی‌د. بعد نگاه مـی‌د مـی‌دیدند حقوق پایـه یک مـیلیون و ۱۱۱ هزار و ۲۶۹ تومان هست و سکه طلا شده سه – چهار مـیلیون تومان و دلار هم کـه ۱۵ هزار تومان؛ خیرش را ببینی. بعد مـی‌دیدند از پنیر و نان بگیر که تا شلوار و پول برق و گاز همـه چیز دولا – پهنا گران شده. بعد مـی‌خواندی خط فقر شده ۵ مـیلیون تومان ناقابل. بعد این وسط یک مرضی هم مـی‌افتاد بـه جان مسوولان و مجبور مـی‌شدند دفترچه بـه دست بروند بیمارستان دولتی و بماننددر و بعد دکتر و دکتربازی و زیرمـیزی و شیتیل و بعد نسخه بـه دست مـی‌دویدند سمت داروخانـه (خب خیلی از داروها را توی دفترچه نمـی‌نویسند چون بیمـه قبول نمـی‌کند.) بعد دو شب بیمارستان ناقابل هم مـی‌رفت توی پاچه‌شان و دستخوش دکتر را هم جدا واریز مـی‌‌د. بعد مـی‌دیدند پسرشان مـی‌خواهد برود دانشگاه و پول کلاس کنکور مـی‌دادند. بعد بـه شان مـی‌گفتند چشمم کف پات لطفا تو درس نخوان و زودتر ازدواج کن کـه هزینـه‌ها کم شود. و بعد مـی‌ماندند توی جهیزیـه. یخچال ۴ مـیلیون تومان و تلویزیون ۲ مـیلوین تومان و مبل ۳ مـیلیون تومان و کوف ۱ مـیلیون تومان و زهر مار ۶ مـیلیون تومان.
نـه واقعا آقای رییس‌جمـهور. ما نگران تحریم نیستیم. نگران دعوای شماییم. خود من روی مشت اول پنجاه تومان شرط بسته‌ام.
آقای ظریف هم حق دارد مـی‌گوید هر کشوری یک‌طوری هست ما این‌طوری انتخاب کردیم کـه با هیچ کشوری رابطه نداشته باشیم. وقتی مـی‌گویید ما، یعنی شما. وقتی مـی‌گویید شما، یعنی ما.
نـه این‌که فکر کنید ما از رای بـه شما پشیمان شدیم یـا خسته هستیم ها، نـه. ما بـه آقای قالیباف و رییسی هم رای مـی‌دادیم همـین آش بود و کاسه. مگر بـه احمدی‌نژاد رای ندادیم تاثیری درون حال اقتصاد و سیـاست داشت؟ ما شانزده بار دیگر هم شما کاندیدا بشوید بـه شما رای مـی‌دهیم. وقتی مـی‌گویم شما یعنی همـه شما. چون ما کـه نمـی‌توانیم کاندیدا بشویم. ما نـهایتا خانـه‌نشین مـی‌شویم و توی اینترنت کمـی غر مـی‌زنیم و کمـی لایک مـی‌کنیم...
👈
بخشی از نامـه درون #روزنامـه_شرق منتشرشده.
...
ادامـه درون کامنت اول
#پوریـا_عالمـی
عکس: روزنامـه ایران

Read more

Media Removed

. باز نشر از صفحه دوست عزیزم پوریـا عالمـی عزیز @pouria.alami آقای حسن روحانی شما گفتی ما نگران شماییم. یعنی توی مجلس گفتی: «مردم نگران تحریم نیستند و نگران دعوای ما (دولت و نماینده‌ها) هستند.» درون نتیجه من هم لازم دیدم شما را با نوشتن یک نامـه از نگرانی دربیـاورم: واقعا آدم گاهی دوست دارد حرف‌های ... .
باز نشر از صفحه دوست عزیزم پوریـا عالمـی عزیز
@pouria.alami

آقای حسن روحانی
شما گفتی ما نگران شماییم. یعنی توی مجلس گفتی: «مردم نگران تحریم نیستند و نگران دعوای ما (دولت و نماینده‌ها) هستند.» درون نتیجه من هم لازم دیدم شما را با نوشتن یک نامـه از نگرانی دربیـاورم:
واقعا آدم گاهی دوست دارد حرف‌های سطحی بزند. مثل این کـه کاش مسوولان ما هم اتوبوس و مترو سوار مـی‌شدند. کرایـه تاکسی مـی‌دادند. کرایـه خانـه داشتند و الان سر سال‌شان بود و باید پنجاه مـیلیون تومان مـی‌گذاشتند روی پول پیش. یـا یک مـیلیون بـه کرایـه ماهانـه اضافه مـی‌د. بعد نگاه مـی‌د مـی‌دیدند حقوق پایـه یک مـیلیون و ۱۱۱ هزار و ۲۶۹ تومان هست و سکه طلا شده سه – چهار مـیلیون تومان و دلار هم کـه ۱۵ هزار تومان؛ خیرش را ببینی. بعد مـی‌دیدند از پنیر و نان بگیر که تا شلوار و پول برق و گاز همـه چیز دولا – پهنا گران شده. بعد مـی‌خواندی خط فقر شده ۵ مـیلیون تومان ناقابل. بعد این وسط یک مرضی هم مـی‌افتاد بـه جان مسوولان و مجبور مـی‌شدند دفترچه بـه دست بروند بیمارستان دولتی و بماننددر و بعد دکتر و دکتربازی و زیرمـیزی و شیتیل و بعد نسخه بـه دست مـی‌دویدند سمت داروخانـه (خب خیلی از داروها را توی دفترچه نمـی‌نویسند چون بیمـه قبول نمـی‌کند.) بعد دو شب بیمارستان ناقابل هم مـی‌رفت توی پاچه‌شان و دستخوش دکتر را هم جدا واریز مـی‌‌د. بعد مـی‌دیدند پسرشان مـی‌خواهد برود دانشگاه و پول کلاس کنکور مـی‌دادند. بعد بـه شان مـی‌گفتند چشمم کف پات لطفا تو درس نخوان و زودتر ازدواج کن کـه هزینـه‌ها کم شود. و بعد مـی‌ماندند توی جهیزیـه. یخچال ۴ مـیلیون تومان و تلویزیون ۲ مـیلوین تومان و مبل ۳ مـیلیون تومان و کوف ۱ مـیلیون تومان و زهر مار ۶ مـیلیون تومان.
نـه واقعا آقای رییس‌جمـهور. ما نگران تحریم نیستیم. نگران دعوای شماییم. خود من روی مشت اول پنجاه تومان شرط بسته‌ام.
آقای ظریف هم حق دارد مـی‌گوید هر کشوری یک‌طوری هست ما این‌طوری انتخاب کردیم کـه با هیچ کشوری رابطه نداشته باشیم. وقتی مـی‌گویید ما، یعنی شما. وقتی مـی‌گویید شما، یعنی ما.
نـه این‌که فکر کنید ما از رای بـه شما پشیمان شدیم یـا خسته هستیم ها، نـه. ما بـه آقای قالیباف و رییسی هم رای مـی‌دادیم همـین آش بود و کاسه. مگر بـه احمدی‌نژاد رای ندادیم تاثیری درون حال اقتصاد و سیـاست داشت؟ ما شانزده بار دیگر هم شما کاندیدا بشوید بـه شما رای مـی‌دهیم. وقتی مـی‌گویم شما یعنی همـه شما. چون ما کـه نمـی‌توانیم کاندیدا بشویم. ما نـهایتا خانـه‌نشین مـی‌شویم و توی اینترنت کمـی غر مـی‌زنیم و کمـی لایک مـی‌کنیم... بخشی از نامـه در  #روزنامـه_شرق منتشرشد

Read more

Media Removed

خاطرات جالب امـیر مـهدی ژوله و درون صدا و سیما: ژوله نویسنده باسابقه سریـال های تلویزیونی با انتشار متنی درون پیج شخصی اش بـه ها صدا سیما واکنش نشان داد: من از سال هشتاد و سه (كمربندها را ببنديم) که تا سال نود و چهار (درحاشيه٢) درون حال سريال نويسي براي تلويزيون (برره، باغ مظفر، مردهزار چهره، ... 🌹
خاطرات جالب امـیر مـهدی ژوله و درون صدا و سیما:
ژوله نویسنده باسابقه سریـال های تلویزیونی با انتشار متنی درون پیج شخصی اش بـه ها صدا سیما واکنش نشان داد:
من از سال هشتاد و سه (كمربندها را ببنديم) که تا سال نود و چهار (درحاشيه٢) درون حال سريال نويسي براي تلويزيون (برره، باغ مظفر، مردهزار چهره، مرد دوهزارچهره، درحاشيه يك، درون حاشيه دو)و نمايش خانگي(گنج مظفر، قهوه تلخ، شوخي كردم و عطسه )بودم.

انقدر خاطرات بامزه و تلخ از مواجهه با و مميزي تو اين سالها دارم كه ديدم حيفه براي شما تعريف نكنم.
(توضيح اينكه هر قسمت سريال براي پخش بـه تلويزيون فرستاده ميشـه،بعد از بازبيني برگه اي بـه عنوان موارد اشكال پخش بـه گروه برگردونده ميشـه که تا اصلاحات مورد نظر صورت بگيره)

قسمت اول :حجم خانمـها
يكي از معضلات نمايش خانمـها درون تلويزيون علاوه بر حجاب كه عموما رعايت ميشـه و ارايش كه حتي گاهي با تغيير رنگ تصوير هنگام نمايش اصلاح ميشـه ،تصور يا توهم مشخص بودن حجم بخشي از اندام اونـها از زير لباسه.
مثلا اين يك اصل پذيرفته شدست كه خانمـهاي بازيگر بايد حتما زير پيراهنشون شلوار ضخيم بپوشن(توي سرما و گرما ) كه حجم پاشون معلوم نباشـه.لباسهاي گشاد و ضخيم هم كه يه رواله.
اما بامزه بود كه سر سريال برره يكي از اشكال پخشـهايي كه براي ما اومد اين بود كه چرا حجم گوش شقايق دهقان از زير روسري معلومـه!!(توجه كنيد گوش نـه،حجم گوش)
و ما هيچ وقت نفهميده بوديم دوستان چه عنصر تحريك كننده اي توي حجم گوش يك بازيگر از زير روسري كشف كرده بودن يا وقتي بـه گوش فكر ميكردن دقيقا بـه چي فكر ميكردن.
يا مثلا قيافه مات و مبهوت سحر جعفري جوزاني يادم نميره وقتي توي سريال باغ مظفر بهش گفتن اشكال اومده كه چرا غبغب خانوم جوزاني معلومـه.
جدا از اينكه اساسا چي غبغب تحريك كننده ست،سحر جوزاني داشت دق ميكرد كه من با چهل كيلو وزن غبغبم كجا بود.. پي نوشت:جدا از اينكه خانمـها نميتونن توي سريالها سوت بزنن و جيغ بكشن و بلند بخندن و خيلي از شوخي ها رو بكنن،توي يكي از سريالهاي اخير اشكال پخش اومد كه خانمـها خيار نخورن توي صحنـه!
پي نوشت:ادامـه دارد.
همـه دوستان و همكارانم توي همـه اين سالها رو هم دعوت بـه اين ذكر مصيبت ها ميكنم.
#من_و_چی

Read more

Media Removed

. هیچ چیز مثل یک پسر دانشجوی شاغل به منظور ها جذاب نیست. دوره لیسانسم 6 سال طول کشید و بالاخره بین ترم دهم و یـازدهم شاغل شدم. البته کاملِ کامل نـه، یک دوره سه ماهه آزمایشی قرار شد به‌صورت پارت‌تایم سر کار بروم که تا بعد از آن قرارداد رسمـی ببندم. درون اولین روز ترم یـازدهم دیگر آن شـهاب سابق نبودم. یک دست کت و ... .
هیچ چیز مثل یک پسر دانشجوی شاغل به منظور ها جذاب نیست. دوره لیسانسم 6 سال طول کشید و بالاخره بین ترم دهم و یـازدهم شاغل شدم. البته کاملِ کامل نـه، یک دوره سه ماهه آزمایشی قرار شد به‌صورت پارت‌تایم سر کار بروم که تا بعد از آن قرارداد رسمـی ببندم. درون اولین روز ترم یـازدهم دیگر آن شـهاب سابق نبودم. یک دست کت و شلوار طوسی طلایی براق به منظور خودم گرفته بودم، با یک کفش براق‌تر نوک تیز. آن دوران مد بود کـه هر کت و شلوار دو سایز بزرگ‌تر از خودش را بپوشد و من به منظور اینکه خودم را خاص نشان دهم، سه سایز بزرگ‌تر مـی‌پوشیدم. همـین باعث شده بود کـه از دور خیلی چهارشانـه و مردتر به‌نظر برسم و دل همـه ها را ببرم. غیر از لباس، یک کیف چرمـی اداری گرفتم و برای خودم کارت ویزیت هم چاپ کرده بودم. روی کارت ویزیتم بعد از «مـهندس شـهاب پاک‌نگر» شماره تلفن و آدرس ایمـیل هم نوشته شده بود. اولین روز دانشگاه جلوی درون دانشکده نشسته بودم و به هر ی کـه مـی‌رسید، یک کارت ویزیت مـی‌دادم که تا اگری شیفته یک دانشجوی شاغل شد، به‌راحتی بتواند راه ارتباطی‌اش را پیدا کند. یک هفته از تمام شدنِ دسته هزارتایی کارت ویزیت گذشته بود که تا بالاخره یک نفر با من تماس گرفت؛ «مـیترا آذین آذر» از بچه‌های هم‌دوره‌ای‌مان، کـه دو سال قبل فارغ‌التحصیل شده بود. او از طریق یکی از همخوابگاهی‌های سابقش فهمـید کـه سر کار مـی‌روم و تماس گرفت که تا تبریک بگوید. بعد از سلام و احوال‌پرسی گفت «راستی شـهاب! مـی‌تونی تو شرکت‌تون به منظور منم کار جور کنی؟!». همـین یک جمله برایم کافی بود که تا خودم و مـیترا را درون جشن عروسی ببینم. بدون هیچ فکری سریع گفتم «آره! اتفاقا نیرو هم مـی‌خوان!»
.
فردای آن روز رفتم با رییس شرکت صحبت کردم. بـه مـهندس موذنی‌پور گفتم کـه «مـهندس آذین آذر خیلی کارش خوبه، اگه مـی‌شـه اونم بیـاد» اول مخالفت کرد و گفت شرکت فعلا ظرفیت جذب نیرو ندارد ولی بالاخره با اصرار من قبول کرد کـه خانم مـهندس بیـاید و کارهایی کـه مـی‌کردم را با هم انجام دهیم. بلافاصله بـه مـیترا زنگ زدم و قرار شد از فردا مـهندس آذین آذر هم بـه کادر شرکت اضافه شود. زوجِ رویـایی من و مـیترا باهم تقسیم کار کردیم. مـیترا کارهای مستندسازی ایزو را انجام مـی‌داد و من از مستندات کپی مـی‌گرفتم. سر راه هم بچه‌ها با گفتن اینکه «مـهندس سر رات یـه چایی هم واسه ما بیـار» برای‌شان چای مـی‌بردم. هفته بعد قرار شد با مدیرعامل بـه اولین ماموریت کاری زندگی‌ام بروم. با مـهندس موذنی‌پور صحبت کردم کـه بهتر هست مـیترا هم با ما بیـاید. اول مخالفت کرد ولی وقتی یـادش آمد کـه ما درون دوره کارآموزی حقوقی نمـی‌گیریم
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇

Read more

Media Removed

مرثيه اى براىِ جنس هاىِ ارزان و با كيفيت بـه روايت نگاهِ اريبِ يك پيرمرد كلاه شاپويى، از آن مغازه هاى شلوغ و از همـه رنگ درون دهنـه ها و حوالى بازارِ تهران درون سالِ هزار و سيصد و پنجاه و دو خورشيدى از آرشيو عكاسِ كانادايى "کِن راسک": از آن مغازه هاى هزار پيشـه و هزار جنس، كه هنوز هم درون شـهرها و بازارهاىِ سنتى ايران ... مرثيه اى براىِ جنس هاىِ ارزان و با كيفيت بـه روايت نگاهِ اريبِ يك پيرمرد كلاه شاپويى، از آن مغازه هاى شلوغ و از همـه رنگ درون دهنـه ها و حوالى بازارِ تهران درون سالِ هزار و سيصد و پنجاه و دو خورشيدى از آرشيو عكاسِ كانادايى "کِن راسک": از آن مغازه هاى هزار پيشـه و هزار جنس، كه هنوز هم درون شـهرها و بازارهاىِ سنتى ايران ديده مى شوند، با اجناسِ درهم، شلوغ و از همـه رنگشان، مثلِ كشف "نظم اشيا" درون اوج بى نظمى و آشوب است، منقل، قيف، پيتِ حلبى، تله موش، آفتابه، شلنگ، داس، دلو، كلنگ، بيل، دسته بيل، هاون، زنجير، فانوس، چراغ موشى، ميخ، پيچ و انگار احضار شبح و بساط مدرن همان "پيرمرد خنزر پنزرى" درون داستان "بوف كور" هدايت است. آژان و افسر مسلح كه مامور حفاظت و نگهبانى از مغازه ها و دكان هاىِ بازار است، آن جا ايستاده و ژست گرفته، با كلاه و پالتو و لباسِ نظامى و "رولور" درون محفظه چرمى اش. پسرك صاحب مغازه، يا همان پسر حاجى بازارى، يا شايد شاگرد مغازه، بيرون پريده و خود را بـه عكس رسانده است، و عكس كه رفيقِ همـه قله هاىِ پاك و مغرور يك دهه رويايى مى شود. یک کانادایی بـه نام "كن راسك" كه دهه پنجاه را بـه همراه خانواده درون ایران زندگی کرده و عکس‌های بسیـاری از زوايايى گم شده اين دهه طلايى و فراموش شده را ثبت كرده است. انعكاس نور آفتاب و تصوير خيابان درون شيشـه مغازه كنارى، ديوار آجرى مغازه، دوچرخه هركولس كنار مغازه و آخر و عاقبت آدم هاى عكس، چشم هايم را خيس مى كند، و حسرتِ نرسيدنم بـه عمق "كودكى هاىِ از دست رفته چند نسل از پدران و مادرانمان"، بـه زيپ باز شلوار يك پسر بچه كلاه نمدى، فشردگى درون مرز انفجار قيف ها و نامحسوسى قيمت ها و ارزانى ها خوش آمديد. اينجا "كافه نوستال" است، صداىِ راستين خاطرات و يادگارهاىِ ملت ايران.

Read more

Media Removed

#bighanoon #hessamheidary آن مرد پرتغالی، آن کُچ ش عالی، آن خوش‌تیپ خوش قیـافه، آن از کفاشیـان کلافه، آن لجباز یک دنده، آن درون فکر آینده، آن پیرمرد پر حاشیـه، آن از فیفا گرفته احضاریـه، آن استعفادهنده جذاب، آن مبادی آداب، آن بـه وعده‌هایش بر عبعضی‌ها وفادار، آن پدر معنوی شجاعی و سردار، آن کـه ... #bighanoon #hessamheidary
آن مرد پرتغالی، آن کُچ ش عالی، آن خوش‌تیپ خوش قیـافه، آن از کفاشیـان کلافه، آن لجباز یک دنده، آن درون فکر آینده، آن پیرمرد پر حاشیـه، آن از فیفا گرفته احضاریـه، آن استعفادهنده جذاب، آن مبادی آداب، آن بـه وعده‌هایش بر عبعضی‌ها وفادار، آن پدر معنوی شجاعی و سردار، آن کـه نگذاشت برود پایین از گلوی رقیبان آب خوش، شیخنا و مولانا مستر کارلوس مانوئل بریتو لئال کی‌روش (حفظ ا... اَرِنجه العزیز) از بزرگان مربیگری بود و در طریق فوتبال قدمـی راسخ داشت و همـه عمر درون آنالیز رفت و سه، چهار، سه و چهار، چهار، دو نیکو مـی‌دانست و در انواع علوم کامل بود و حضور سر آلفرگوسن (کثر ا... آدامسه البادکنکی) درک کرده بود و او را جملات عالی است. نقل هست در مجلسی گفته بود: «به حریفان از جایی ضربه مـی‌زنیم کـه دردشان بیـاید». بعد از بازی، همگان حریفان را دیدند کـه بشین پاشو مـی‌رفتند و تو مشت‌شان فوت مـی‌د و از درد بـه خود مـی‌نالیدند و هیچ نفهمـید کـه به کجای‌شان ضربه زده است. اعلی‌ا... مقامـه.

در ابتدای کار او آورده‌اند کـه در کار رویـا بود و مدام رویـا مـی‌دید و پیوسته مـی‌گفت: «رویـا مجانی است»، مگر شکست عشقی خورد و رویـا شوهر کرد. بعد به طریقی افتاده بود و زار زار مـی‌گریست. آنگاه درون عالم شـهود کفاشی را دید کـه به بالینش آمد و تاجی بر سرش گذاشت. کارلوس گفت: «تو کیستی؟ و این چیست؟» کفاش الکی قارت قارت خندید و گفت: «بیـا فدراسیون صحبت مـی‌کنیم» و این از عجیب‌ترین اتفاقات بود.

در منزلت مقام او آورده‌اند کـه از استادان جنگ‌های نامتوازن بود و فرماندهی نیکو مـی‌دانست و زمـین مـی‌داد و زمان مـی‌خرید و در چند جبهه، همزمان با فدراسیون و داور و فیفا و حریف و اسدی مـی‌جنگید و دفاع نیکو مـی‌دانست. نقل هست در کنفرانس مطبوعاتی او را گفتند: «چرا انقدر تیم را دفاعی ارنج مـی‌کنی و این طوری بـه تیم فشار مـی‌آید». لبخندی عاقل اندر سفیـهانـه زد و گفت: «مگه نمـیدونستید 80درصد لذت فوتبال رو تیمـی کـه دفاع مـیکنـه مـی‌بره؟» و مریدان تاملی د و علی‌پروین‌وار درصدها حساب د و نعره‌ها زدند از عمق و اشاراتی کـه کلامش داشت.

در منزلت مقام او همـین بس کـه تا پیش از او بازیکنان تیم ملی ایران، سبیل چخماقی و موی فرق از وسط و شلوار گشاد و هیبتی عظیم داشتند و چون او آمد همـه مو قشنگ و ناناز شدند و این از افضل مراتب اوست.
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇👇

Read more

Media Removed

بهترين خاطره شما از عروسكتان و روزهاى بازى را بنويسيد، داستان " بازى"، " بازى" و "دكتر بازى" هايمان، مثلِ عروسك هاىِ هميشـه درون خواب ابدى چند نسل، و درون كنار سبدِ پلاستيكي آبي رنگِ اسباب بازى، قابلمـه هاىِ بازي فلزي، ميوه هاي پلاستيكي، ملاقه و آبكش، گاز دو شعله و در نـهايت ... بهترين خاطره شما از عروسكتان و روزهاى بازى را بنويسيد، داستان " بازى"، " بازى" و "دكتر بازى" هايمان، مثلِ عروسك هاىِ هميشـه درون خواب ابدى چند نسل، و درون كنار سبدِ پلاستيكي آبي رنگِ اسباب بازى، قابلمـه هاىِ بازي فلزي، ميوه هاي پلاستيكي، ملاقه و آبكش، گاز دو شعله و در نـهايت "انسان" كه شبيه عروسكى ، که تا ابدالآباد درون ميان خاطرات بچگانـه اش درون سبد زندگى اسير خواهد ماند. روزهايي را بـه ياد مي آوريم كه با قابلمـه ها، قاشق ها، گاز پيك نيك و ليوان هاي كوچك پلاستيكي بازي مي كرديم و جهان را روى يك قاليچه و در يك سبد كوچك جا مي داديم، بـه راحتي عاشق اولين بچه همبازى مان مي شديم، همزمان پدر، مادر، عاشق، كودك و يار عروسك بوديم، روزهايي كه بازي ها و صورت ها همـه شگون داشتند و بخت با ما يار بود. اسباب بازي ها، حياط ها، بالش ها، چادر مادر، كت و شلوار پدر و قالي هاي خانـه، همـه بخشي از جهان كوچكمان بودند. فرصت ها و زمان بـه زودي از دست رفت و به روزهايي رسيديم كه خاطره ها، سنگيني روحمان و نوستالژي هاي وجودمان، درون هيچ قابلمـه و ظرفي جا نمي گيرد و خبري از غذاهاي خوشمزه اي نيست كه درون اين ظرف هاي كوچك پلاستيكي براي ك همبازي مان مي پختيم. خود را درون گوشـه اي از اين روياىِ پلاستيكي جا دهيد. يكباره وسط بازى و تجربه هولناك غريزه و جاذبه انسانى درون كودكانـه ترين شكلش بدون فهم ابعادش، و ما همين "بغل" پياده مى شويم، درون همين حياط، روي همين قاليچه و فرش ها، كنار باغچه از دست رفته با بوى خاك و عطر خيس آب بازى، كنار شلنگ پلاستيكى سرخ و ترك خورده از آفتاب، كنار شير آب و پاشويه حوض، روى موزاييك هاى طرح دار و رنگ و رو رفته. و در نـهايت ما كه هميشـه پيش از ورود بـه جهان، دمپايى هاىِ پلاستيكى خنده دارمان را پشت سر جا گذاشتيم. هر انساني درون نـهايت با عروسك كودكي هايش محشور خواهد شد، سكانس آخر هميشـه بـه "خانـه عروسك ها" ختم مى شود. اينجا "كافه نوستال" است، صداىِ راستينِ خاطرات و يادگارهاىِ ملت ايران.

Read more

Media Removed

‌ ۹۷۰۱۰۲۴ بعد شش سال عشق و دوستی ما مال هم شدیم خوشا ب بخت بلندم کـه در کنار منی هیچ چیز بـه اندازه رسیدن بـه عشق واقعی لذت بخش نیستمـیخوام از لحظه ای بگم كه همش عاشقونـه بود مثل همـه ی لحظه های عاشقونـه و زيبايی كه تو اين شش سال داشتيم و داريم و اگه مـیخواستم همـه ی اين لحظه ها رو ثبت كنم هزاران صفحه ميشد كاش هميشـه ... ‌ 💑💍۹۷۰۱۰۲۴💍💑
بعد شش سال عشق و دوستی ما مال هم شدیم خوشا ب بخت بلندم کـه در کنار منی هیچ چیز بـه اندازه رسیدن بـه عشق واقعی لذت بخش نیست💕مـیخوام از لحظه ای بگم كه همش عاشقونـه بود مثل همـه ی لحظه های عاشقونـه و زيبايی كه تو اين شش سال داشتيم و داريم و اگه مـیخواستم همـه ی اين لحظه ها رو ثبت كنم هزاران صفحه ميشد كاش هميشـه مجال اين بود كه خودم رو و دوست داشتنم رو اونطوری كه هست تموم و كمال مـینوشتم و بيانش مـیكردم.نمـیدونم از کجا شروع کنم و چجوری بنویسم فقط مـیتونم بگم اینقد حس عجیبی دارم کـه هنوزم باورم نشده بعد شش سال عشق و دوستی بـه هم رسیدیم و مال هم شدیم💑نمـیدونم چجوری حتما از حس و حال روز عقدمون بگم،از چیـا بگم از لرزش دستامون موقع امضا و فراموش امضای خودم😀و گرفتن نفسم موقه ی بله گفتن از تموم فکرایی کـه موقه ی خطبه خوندن تو سرم مـیگذشت،تموم این شش سال جلوی چشمم گذشت و فقط خداروشکر مـیکردم.فقط مـیتونم آرزو کنم کـه انشالله تموم عاشقا این لحظه ی شیرین وصالُ تجربه کنن واقعا قابل وصف نیست.توی یـه اطاق پر از آدم کـه همـه با لبخندای مـهربونشون بـه ما دو که تا خیره شدن،ما دوتا من و مصطفی مـهربونم💑روی یـه مبل قشنگ کنار هم جلوی یـه سفره ی قشنگ روبروی همـه نشستیم.عشقم کنارم مثل ماه شده مثل همـیشـه چشماش معصومـه😍اولین لحظه کـه از آرایشگاه اومدم بیرون وقتی چشممون بهم افتاد شوق رو تو چشمای قشنگش دیدم.وقتی گفت خانومم چه خوشکل شدی یـه نفس راحت از ته دل کشیدم ولی خودش نمـیدونس دلم براش چه قنجی رفت وقتی لحظه اول تو کت شلوار دومادی دیدمش مثل همـیشـه شیک و جذاب شده بود به منظور من مثل یـه شاهزاده بود منم بهش گفتم تو هم ماه شدی😍تو راه دستمو تو دستش گرفت و گفت دیدی بالاخره بـه هم رسیدیم،دیدی مـیگفتم ما مال همـیم این حرفاش دلگرمم کرد،مثل همـیشـه بهم گفت محکم باش با اعتماد بـه نفس کامل با هم مـیریم تو محضر.بعد شش سال کنار هم نشسته بودیم و قرآن کریم تو دستمون بود و تو دلمون آروم مـیخوندیمش همـهمـه زیـاد بود ولی هر دو صدای قلبمونو مـیشنیدیم من یـه بغض کوچولویی ته صدام بود کـه تو گفتن جملم معلوم شد.بالاخره بعد از شش سال وقتش رسید.لحظه ای کـه من و عشقم تو تموم این سال ها بارها براش ذوق کرده بودیم با هم،یـه لحظه شکوهمند به منظور هر زوج عاشقی،این به منظور ما لحظه مقدس بـه هم رسیدن بود💕حالا مـیتونیم به منظور همـه دنیـا داد بزنیم من و تو حالا دیگه واقعا ما شدیم💕
💑💍 @mostafa.khodamehri 💍💑 #شش_سال #عشق #عشقم #عشق_جان #عشق_همـیشگیمـی #عشق_همـیشگی #عشق_همـیشگیم #عشق_همـیشگیمـی😘 #عشق_همـیشگی_من #عقد #ازدواج #جشن_عقد #جشن_عقد💍 #همسر #همسرم #همسر_جان

Read more

ده پانزده سال پیش بود. از مسجدالرسول (ص) نازی آباد بیرون آمدم. آن طرف مـیدان تجمع مردم درون کنار دو خودروی پلیس توجهم را جلب کرد. رفتم بین جمعیت. چند مامور تلاش مـی د که تا ی را کـه ظاهر زننده ای داشت سوار خودروی گشت ارشاد کنند. مثل همـین فیلم کـه اخیرا درون فضای مجازی پخش شده و حتی وزیر کشور را بـه واکنش وا ... ده پانزده سال پیش بود. از مسجدالرسول (ص) نازی آباد بیرون آمدم. آن طرف مـیدان تجمع مردم درون کنار دو خودروی پلیس توجهم را جلب کرد. رفتم بین جمعیت. چند مامور تلاش مـی د که تا ی را کـه ظاهر زننده ای داشت سوار خودروی گشت ارشاد کنند. مثل همـین فیلم کـه اخیرا درون فضای مجازی پخش شده و حتی وزیر کشور را بـه واکنش وا داشته...
از کنار خودم نجوای دو جوان را شنیدم کـه مـی خواستند به منظور آن کاری کنند. انگار بی اختیـار شده بودم. بـه سمت مسوول ارشد انتظامـی حاضر درون مـیدان رفتم. پیش بینی خودم را از ادامـه ماجرا و احتمال واکنش مردم بـه او گفتم. گفت برو بچه!
خیلی تعجب کردم.فکر مـی کردم ظاهر موجه ام (دقیقا تیپ دهه شصتی داشتم، پیراهن روی شلوار و ...) به منظور او حس خودی بودن جلوه کند و کوتاه بیـاید.
کنار آمدم و بقیـه ماجرا را از دور تعقیب کردم.
آجر و سنگ چیزی از شیشـه های آن دو الگانس سالم نگذاشت. ماموران کـه دست خالی رفتند اما آب قند و شربت بود کـه برای آن مـی آوردند. این ظاهر ماجرا بود، تصویری کـه در ذهن مردم ساخته شد بماند.
نمـی دانم کـه زحمت کشان ناجا چقدر درون این چند ده سال از طرح خود راضی و خشنود هستند اما حتما این شمایید کـه مـی توانید درون خیـابان ها ارزیـابی دقیق تری از ماجرا بدهید.
برایم عجیب هست که بعد از این همـه سال، هنوز تجربه برخورد با موارد خاص اینچنین دست این عزیزان نیـامده است؟! بـه نظر من درون شرایط فعلی منکری بالاتر از انگشت نما کلیت کـه هیچ، حتی اجزای این نظام وجود ندارد. که تا کی به منظور رفع یک منکر ، حتما منکر بزرگ تری را انجام داد ؟! پ.ن: صدای فیلم ناهنجار و دلخراش بود به منظور همـین فیلم را بی صدا منتشر کردم.

Read more

به نام خالق حرم ایمان نازنین و رفیق خوب و شجاع و دلیرم...از اینکه یکسری خوششون نمـیاد عزیزانی کـه جونشون کف دست به منظور روایت شجاعت و غربت معین حرم درون برنامـه های پربیننده حضور داشته باشند (و البته گله شدید این حقیر بـه مـهران مدیری کـه با تمامـی مدعوین گرم و بگو بخند ولی با این عزیز خیلی خشک و محدود برنامـه ... به نام خالق حرم
ایمان نازنین و رفیق خوب و شجاع و دلیرم...از اینکه یکسری خوششون نمـیاد عزیزانی کـه جونشون کف دست به منظور روایت شجاعت و غربت معین حرم درون برنامـه های پربیننده حضور داشته باشند (و البته گله شدید این حقیر بـه مـهران مدیری کـه با تمامـی مدعوین گرم و بگو بخند ولی با این عزیز خیلی خشک و محدود برنامـه را اجرا کرد)....عذر همـه ما هموطنانت را بپذیر...لیـاقت مـیخواد راوی حرم بودن ...غیرت مـیخواد ....تو سلبریتی ما هستی به منظور تو با افتخار کف مـیزنیم...حالا چهانی خوششون بیـاد چه نیـاد....
اجرت با زینب کبری ای راویـه مصیبت دشت بلای معان حرم ....
سید محمد هادی رضوی
۱۶ فروردین ۹۷
پی نوشت مـهران مدیری اگر تو با کت و شلوار خشکل مـیای اونجا حرفای خشکل مـیزنی و بیرون گود نشستی مـیگ لنگش کن هستی و راه مـیری و نفس مـیکشی مدیون معین حرم هستی و هرکسی کـه جانش بر کف دستانش راویـه رشادت این عزیزان صاحب اصلی اون رسانـه ملیست نـه تویی کـه مـیلیـاردها تومان مـیگیری کـه مـیای حرف های خوب با ژست خوب بزنی..مراتی بدون قرارداد با اول مارکت ها مـیره توی خط مقدم امثال مرآتی و عزیزان این عرصه صاحب واقعی رسانـه ملی هستند
#جشنواره_فیلم_معان_حرم #ایمان_مرآتی #شـهدای_مع_حرم #سریـال_شـهرزاد #ابراهیم_حاتمـی_کیـا #به_وقت_شام #سعید_ملکان #بهرام_توکلی #محمد_خزاعی #تنگه_ابوقریب #سید_محمد_هادی_رضوی




[ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 19 Sep 2018 06:42:00 +0000



ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی

آستارا نیوز - مطالب اردیبهشت 1394

مشاهیر و چهر های ماندگار آستارا و لوندویل :

 

دکتر امـین کیوان پدر شیلات ایران

   دکتر بهزاد بهزادی نویسنده مترجم و پژوهشگر زبان آذری

   نیما یوشیج پدر شعر نو کـه چندین سال درون دبیرستان تاریخی حکیم نظامـی تدریس مـی کرده است.

   سرهنگ جلیل بزرگمـهر وی وکیل مع دکتر مصدق بود.

   پروفسور مصطفی عسکریـان مدرک دکتری سوربن (دانشگاه) فرانسه عضو هیئت علمـی دانشگاه خوارزمـی

   اسماعیل اسدی دارستانی نویسنده و محقق وروز نامـه نگار و فعال حقوق بشر و محیط زیست وبلاگ نویس جهانی  و مستند ساز ودرجه دار بازنشسته ارتش وچهر ه سیـاسی

   دکتر حسن پوربابایی دکترای جنگلداری از دانشگاه تربیت مدرس و رئیس دانشکده منابع طبیعی دانشگاه گیلان

   بهروز نعمت الهی محقق و نویسندهٔ کتاب تاریخ جامع آستارا و حکام نمـین، ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی دو دیوان شعر فارسی و آذری از وی بـه جا مانده‌است.

   حجت السلام دکتر رضا برنجکار عضو هیأت علمـی دانشگاه تهران.

   مـهندس یونس ابراهیمـی پدر کیوی و مرکبات ایران. ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی محقق و نویسنده کتاب و مقالات متعدد درون امور کشاورزی درون ایران.

   عزیز ناطقی نویسنده، دبیر ریـاضیـات و نویسنده چندین کتاب راهنمای آموزش ریـاضیـات.

   جمشید ملکی محقق و نویسنده تاریخ آستارا.

   دکتر شیرین بزرگمـهر فرزند سرهنگ جلیل بزرگمـهر، نویسنده و دکترای سینما تئاتر. ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی از اساتید دانشگاههای هنر ایران.

  آرمان سیف اللهی آذر نمـین خبرنگار خبرگزاری جمـهوری اسلامـی ایران و ترجمـه چند کتاب از روسی بـه فارسی و ی بهمراه اسماعیل اسدی دارستانی درخصوص حیـات وحش و نجات واحیـای تالاب آق و تالاب استیل نقش اصلی را داشتند / ااد فعال حقوق بشر و مـیحط زیست مـی گوید /  من درون خصوص حقوق بشر و محیط زیست  فعالیت مـی كردم و تالاب استیل را قدیمـی و آق را كم ارزش مـی دانستم  ولی استاد آرمان مطالعات علمـی خود را دراختیـار من گذشتند و قدمت تالاب آق وو اهمـیت كشور یو بین المللی آق را بمن مدتها شرح و توضیح با هم به منظور احیـای تالاب فعالیت مـی كردیم و بعداز مرگ ایشان من پی گیر شدم و با اطلاع رسانی و نامـه نگار یو وبلاگ نویسی و فعالیت گسترده  موفق شدم آروزی آرمان  و من كه احیـای تالاب آق بود .... من هم بعنوان شاگرد وی درون روز نامـه نگاری و فعالیت محیط زیست ادامـه دادم موفق بـه شناساندن تالاب آق و امسال هم احیـا شد..

اشرف حریری محقق و نویسنده کتاب تاریخ آموزش و پرورش آستارا درون دو جلد.

   اسداله عبدالهیـان نویسنده کتاب زیـارت کعبه، آمال مسلمـین و تفسیر آیـات قرآنی درون مثنوی

مـهندس داوود عدالت : ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی نویسنده و محقق باستان ایران  و محقق و معلم

دکتر عسگر غنی / سردار بازنشسته موشکی وزارت دفاع از دانشمندان و نخبگان  موشکی و هسته ای  ایران

 شـهید معلم و استاد  دانشگاه یوسف مرحبا نویسنده و استاد  دانشگاه

چهره‌های مشـهور سیـاسی

  دكتر شاپور مرحبا سه ۳ دوره نماینده شـهرستان آستارا درون مجلس شورای اسلامـی (دوره چهارم – پنجم و هفتم). نویسنده چندین کتاب درون مورد عملکرد و دستاوردهای بعد از انقلاب به منظور رشد و شکوفایی آستارا- جانباز  و بردار شـهید

مـهندس فرهاد محسنی ریس شورای شـهر استارا و چهاره دوره شورا /  و از تاثیر گذاران سیـاسی و مودب  استارا

   اسماعیل اسدی دارستانی نویسنده و محقق و روزنامـه نگار و فعال حقوق بشر و محیط زیست وبلاگ نویس جهانی و مستند سازو درجه دار بازنشسته ارتش وچهر ه سیـاسی و عضو  ستاد انتخاباتی دكتر احمد ی نزاد 1388/ و مسئول تبلیغات ستاد روحانی درآستارا  و عضو شورای راهبردی  شـهرستان /

   دکتر صفر نعیمـی جانباز و از چهرهای ماندگار هشت سال دفاع مقدس معروف بـه سردار سازندگی آستارا نماینده دوره نـهم مجلس

   فرهاد دلق پوش نماینده دوره هشتم آستارا و از چهرهای فرهنگی کشورو معاون وزیر صنعت و معدن وتجارت كشور 

   اسماعیل آهنی سیـاستمدار واز هنرمندان ایران، نماینده دوره دوم مجلس شورای اسلامـی حوزه انتخابیـه گیلان (آستارا)

   ابراهیم نبوی فعال سیـاسی، نویسنده و هجونویس

 مـهندس مـیثم ضارب نیـا  استاد  دانشگاه و نویسنده و فعال سیـاسی

 بهمن پریـان : چهار دوره ریس شورای شـهرستان استاراو چهاره دوره ریس دفتر نمایندگان مجلس و دستیـار ویزه نماینده استارا 

فرداد پور امن : چهار دوره عضو شورای شـهر لوندویل و ریس شورای شـهر لوندویل و شـهردار فعلی لوندویل و از چهر های شناخته شده اصلاح طلب گیلان

علی پور واجد ….از مدیران بازشسته ارشد وزارت کشور

سردار بازنشسته سپاه و تاجر معرف آستارا  جلیل کریم نزاد  تاثیر گذار درون انتخابات آستارا

استا د محمد صادق برنجی چی  فوق لیسانس - معلم بازنشسته - ریس ستاد خاتمـی درون استارا  و ریس ستاد عارف درون استارا  و ریس ستاداصلاح طلب های مستقل استارا - مدیر مسئول طریقت نو ( گیلان ) جانباز هشت دسال دفاع مقدس

دکتر بیژن خالقوردی پور : تاثیر گذار درون انتخابات آستارا ُ ریس اداره بازرگانی ُ معلم و استاد دانشگاه آستارا

علی پویـا / معلم  و جانباز هشت سال دفاع مقدس / فعال سیـاسی

فرهاد مسعود پی / معلم بازنشسته / از فعالان سیـاسی مطرح  آستارا

حسن زحمتکش معلم بازنشسته یک دوره نماینده / از فعالان سیـاسی و اصلاح طلب کشوری /

علی حیدر جویند/ استاد دانشگاه و ریس شورای بخش لوندویل/ ازفعالان مطرح سیـاسی شـهرستان

حسین زر خواه / پیمانکار / ازفعالان سیـاسی لوندویل

 دکتر حیدرنیـا / پزشک / از فعالان سیـاسی تاثیر گذار

مـهندس نیماسیفی نزاد / خبرنگار و وبلاگ نویس / فعالان سیـاسی آستارا

فرهاد آهنی / فوف لیسانس ریس ستاد كروبی درون سال 1388 و ریس ستاد انتخاباتی روحانی درون سال 1392 /از جوانان فعال سیـاسی شناخته شده  استانی .

دكتر كیوان اسد پور - پزشك و از ایثارگران هشت سال دفاع مقدس - شاخص نیروهای ارزسی و اصولگرا آستارا و تالش - مدیر كل اسبق هلال احمر كشور - 5 سال فرماندار بندر استارا - از فعالان سیـاسی ارزسی و اصولگرا گیلان- تحلیل گر و نویسنده مسایل روز سیـاسی و اجتماعی  كشور

مافی - بخشدار بخش مر كزی و بخشدار لوندویل و از چهر های سیـاسی متعادل و تاثیر گذار درون انتخابات آستارا

چهره‌های مشـهور هنری و اهل قلم استارا

   طوفان هل عطایی آهنگساز و خواننده مقیم لس آنجلس

   مرحوم سروش خلیلی هنرپیشـه ایرانی تئاتر، سینما و تلویزیون

   نیما رهایی هنرپیشـه تئاتر، سینما و تلویزیون استانی گیلان(شبکه باران)

   منصور بنی مجیدی معلم بازنشسته و شاعر پر آوازه ملی تاکنون ۶ کتاب شعر ایشان چاپ شده‌است.

   اکبر اکسیر شاعر، طنز پرداز معروف ملی، معلم بازنشسته و تاکنون چندین کتاب ایشان چاپ شده‌است.

   داریوش ملک زاده : شاعر طنز پرداز و روز نامـه نگار و استاد دانشگاه

مجید جوهری نویسنده و خبرنگار و ریس انجمن تاتر آستارا

تابان هاشم نیـا  نویسنده و از رو زنامـه نگاران پیسكوت استارا

طاهر خیـامـی : طنز نویس و از روز نامـه نگاران پیسكوت استارا

فرشاد فاضلی مقدم بازیگر سینمای کشور و کارگردان و فیلم ساز و مستند ساز ملی

اسماعیل اسدی دارستانی مستند ساز ، مدیر مسئول و موسس  روزنامـه های الکترونیکی استارا نیوزastaranews.com /astaranews1.ir و ایران نیوز irannews1.com روزنامـه های شناخته شده بین المللی از سال ۱۳۷۷  خبری و تفسیر خبر و تحلیلی و حقوق بشر و محیط زیستی/ فعال حقوق بشر و محیط زیست / نویسنده و محقق  تاكنون پنج كتاب ایشان چاپ  شده هست از جمله داستانـهای آسمانی ایران ، سرگذشت تالشات / بررسی تاریخ حقوق بشر و محیط زیست  كه دو كتاب اخیر وی مرجع  بین المللی شده هست و چهار كتاب دیگر درون مراحل انتشار است./اولنی وبلاگ نویس ایرانی

 

خانم فریبا  غزنوی   هنرمند و استاد نقاش  شناخته ملی

 رسول علی نزاد نویسنده طنز و روزنامـه نگار

بابک مجیدی کارگردان و فیلم ساز و مستندساز بین الملی

نیما رهایی  بازیگر معروف سینما ملی

چهره‌های مشـهور ورزشی

   پایـان رافت فوتبالیست اسبق باشگاه پرسپولیس تهران و باشگاه فوتبال ملوان بندرانزلی

   نیما مجیدی قهرمان جهان و کاپیتان تیم ملی کیک بوکسینگ جمـهوری اسلامـی ایران

   کاویـان داداش زاده دارنده اولین مدال طلای شطرنج آسیـا

   پیمان آلفته قهرمان کاراته بین المللی

 کیـهان فیـهم زاده کشتی گیر ملی و داور و مربی کشتی کشوری

چهر های  مشـهور مذهبی و خیرین  آستارا :

مرحوم شیخ قابیل روحانی مبارز علیـه طاغوت و از روحانیون با اخلاق و داشمند آستارا

  مرحوم شیخ جلیل محسن نزاد : هیـات امنا مسجد جعفر صادق ، از خیرین  آستارا ، معتمدین معرف آستارا و لوندویل ، از افراد معروف مذهبی  منطقه

دکتر بیزن حیـات دخت  معلم بازنشسته و دندانپزشک  و از خیرین معروف منطقه و ریس و وموسس  موسسه خیریـه منطقه

 دكتر بیژن خالقوردی پور  معلم  و استاد دانشگاه  از خیرین  و فعالان مذهبی معروف منطقه

حاج كریم زاده معلم بازنشسته و از خیرین و فعالاین مذهبی آستارا 

 مرحوم رحیم خان محمدی از اهالی روستای سیبلی از خیرین قدیم آستارا كه قبل از انقلاب  وفات یـافتند كمك های وی بـه در راه ماندگان درون راه لوندویل و به استارا بخصوص برف و سیل و.. معروف هست و درون زمان اشغال ایران توسط  مزدوران حزب توده برعلیـه اشغالگران جنگ چریكی مـی كرد  و جان مردم را نجات مـی داد و بارها مجروه شده بود ...

دكتر كیوان اسد پور- از خیرین معروف تالش و استارا

چهره‌های مشـهور نظامـی

   سرلشگر شـهید آزده  خلبان ایوب حسین نژادی

   شـهید جانباز سردار حاج اسدالله اسدی دارستانی شاعر و موسس موسسه جایزه صلح سبز جهانی از سرداران هشت سال دفاع مقدس کـه اولین بسیجی اعزامـی از آستارا به منظور هشت سال

مـهندس کیـهان هاشم نیـا : مدیر کل بنیـاد  شـهید گیلان و/ معاون بنیـاد شـهید کشور / استاندار گیلان / جانباز ۷۰ درصد قطع نخایی/

 شـهید مـیر حسن خان تالشان / سالار ملی /حاکم معروف ایـالات تالشان جنک پار تیزانی با متجاوزین روس  کـه تا باکو نیروهای  متجاوز روس را راند   بدستور دولت روسیـه و با دسیسه فتعلی شاه خاین درون تهران بـه شـهادت رسید

 شـهیده سارا آستارایی(تالشان ) قهرمان ملی جنگ جهانی دوم/  بانویی آستارایی کـه در جریـان تجاوز مزدوران روس و فداییـان شـهیده سارا آستارایی (تالشان ) بهمراه عده ای ازشیرزنان آستارایی  درون بیرون راندن ارتش متجاوز روس و فداییـان  درون راه  فاع از ایران در  که تا آخرین نفس با مزدروان روس جنگید و بالای دویست روس و فدایی مزودر را بـه هلاکت رساند.

سردار بازنشسته  مـهندس علیرضا نعمتی  از سرداران و جانبازان هشت سال دفاع مقدس ، فرمانده سپاه آستارا ، استاد دانشگاه …

شـهید کلاه چرمـینـه تالشان / سپه سالار دولت صفوی  ایران  /فرمانده لشکر شاه اسمعیل صفوی با دولت متجاوز  عثمانی کـه بشـهادت رسید
شـهید سید سعید سید تقویی سردار جانباز شـهید هشت سال دفاع مقدس
سردار جانباز بازنشسته سپاه  سید عبدالعظیم سید تقویی
شـهید سردار یوسف مرحیـا از شـهدای شاخص گیلان - نویسنده چند جلد كتاب - معلم - از مبارزین زمان طاغوت - ریس دادگاه انقلاب آستارا -
شـهید ناصر وفادار - از شـهدای سربازوظیفه هشت سال دفاع مقدس وسرباز شـهید  شاخص هشت سال دفاع مقدس

نشریـات فعال

  • هفته نامـه پیـام آستارا دریـابیـان / مـهدی حسین نژادی
     
  • ماهنامـه کشکول پروین ساسانیـان / بهمن  کاظم زاده
  • هفته نامـه تارک خزر/ رسول  علی نزاد
  • دو هفته نامـه آوای آستارا  حسین محبوب مقدم 
  • طریقت نو: استاد محمد صادق برنجچی
  • سحر خیزان / عزیزی
  • دو هفته نامـه خط آخر رنجکش / داوود ملک زاده
  • روز نامـه الكترونیكی آستارا نیوز astaranews.com/DARDNEWS.IR 
  • خبر گزاری ایسنا رامـین   بشرویـه
  • خبر گزاری ایرنا حسن فاخری / یوسف هدایتی
  • خبر گزاری شبستان / پیمان ناصری ناصری
  • خبر گزاری فارس
  • خبر گزاری تسنیم  / بهمن کاظم زاده
  • خبرنگار صدا وسیما - استارا كامبیز بابایی
  • خبرنگار شبكه باران - استارا - عزت الله برجی
  • پایگاه خبری و تحلیلی استارا خبر - محسن شبستانی 
      
    از دوستان آستارا و لوندویل درون صورتیكه خود را محقق ثبت بعنوان مشاهیر و چهر های ماندار مـی دانند .. لطفا  مدارك و شواهد  و اسناد را بـه آستارا ص پ 1178 یـا بـه ایمـیل  استارا نیوز ارسال نمایند  كه بعداز داروی و تایید از سوی شورای داروان  چهر های ماندگار آستارا نیوز و درد نیوز اسامـی آنـها درون سایت درج گردد
  • این قشمت درون حال بـه روز رسانی و اصلاح هست ..لطفا منتظر نظرات شما هستیم..




[ضایع شدن خفن کارشناس من تو توسط فرمانده جسور عراقی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 02 Sep 2018 04:25:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com