tag:blogger.com,1999:blog-85427056736196796262014-10-06T17:15:42.324-07:00
سایت روزنامـه
.noreply@blogger.comBlogger277125tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-57984830554782909852013-08-11T15:58:00.000-07:002013-08-11T15:55:15.367-07:00
فردوسی ، اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمی ارد بزرگ ، بزرگمـهر و خیـام نیشابوری
وبنوشت دانشنامـه درون نوشته ایی ارزشمند از چهار حکیم تاریخ جهان سخن گفته <br>است حکیمان : اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمی فردوسی ، ارد بزرگ ، بزرگ مـهر و خیـام نیشابوری کـه من هم <br>همانگونـه درون صفحه ایی پیشکش یـاران خواننده نمودم . اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمی چنانچه درون نقشـه زیر مـی <br>بینید چهارگوش های سرخ رنگ زادگاه این بزرگان بوده هست . اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمی <br> <br><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://s3.picofile.com/file/7574380428/HOKAMAI_4_GANEH.jpg">http://s3.picofile.com/file/7574380428/HOKAMAI_4_GANEH.jpg</a> <br> <br> <br>این خود جای شگفتی بسیـار دارد کـه چطور حکمای خردمند و نیک اندیش ما از <br>کرانـه های پهلوی نشینان ایران برخواسته اند و در جای جای سخن خویش ما را بـه <br>انسان دوستی ، مـهر و عشق بـه مـیهن و آزادگی فراخوانده اند . <br> <br>در لغتنامـه دهخدا درون مورد واژه حکیم مـی خوانیم : حکیم . [ ح َ ] (ع ص ، <br>اِ)دانا. (غیـاث ). فرزانـه . (مفاتیح العلوم ) (فرهنگ اسدی ). فرزان . <br>خردپژوه . داننده . خردمند. دانشمند. || درست کار. (مـهذب الاسماء) (السامـی <br>) (زوزنی ). کننده ٔ کارهای سزاوار. || درست گفتار. (دهار)(السامـی ) (مـهذب <br>الاسماء). || راست گفتار. || راست کار. (دهار) (غیـاث ). راست کردار. <br>استوار. (مـهذب الاسماء). استوارکار. (دهار) <br> <br>چنانچه مـی بینید یک حکیم حتما دارنده : دانندگی ، فرزانـه، فرزان بودن ، <br>خردمندی و دانشمندی باشد تازه بخش کرداری آن هم هست کـه باید راست کردار و <br>استوار و راست گفتار باشد. <br>حکیم فردوسی مـی فرماید : <br>همان رنج بردار خوانندگان ... کجا آن حکیمان و دانندگان <br> <br>و ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیـهقی ص 389) مـی گوید : <br>چه گفتند آن حکیمان سخن گوی ... کـه بردند از ملایک درون سخن گوی <br> <br>سوزنی گوید : <br>همـیشـه که تا بجهان زنده نامـی ابد هست ... حکیم را بـه ثنا و کریم را بـه عطا <br> <br>در دل تاریخ بارها پادشاهان و دیوانسالاران مدیحه سرایـان خویش را حکیم <br>نامـیده اند اما بمرور زمان عیـار هر یک عیـان شده و نام حکیم بر تارک وجود <br>این چهار مرد درخشیده هست : حکیم فردوسی ، حکیم ارد بزرگ ، حکیم بزرگمـهر و <br>حکیم خیـام ... نامشان که تا ابد جاری ... <br> <br>و اما ادامـه نوشته را از تارنگار دانشنامـه پیشکش شما یـاران و دوستان مـی <br>نمایم : <br> <br>جهان درون طی سیر تکاملی خویش شاهد بروز و ظهور اندیشمندان و متفکرینی بوده <br>است کـه این سیر تکاملی را درون چهار چوبی خردمندانـه و آگاهی بخشانـه هدایت <br>نموده اند نقش آنـها بـه عنوان انسانـهایی فرهنگ ساز همواره درخشیده و مـی <br>درخشد . <br> <br>خوی بشر وحشی هست اگر از ابتدا رها شود دارای گرایشات حیوانی و غیر اجتماعی <br>مـی گردد . آنچه بشر را بدینسان متمدن ساخته هست فرهنگی هست که او را درون <br>برگرفته هست عرصه فرهنگ محل کنش اندیشـه های انسانـهایی هست که دارای نبوغ و <br>استعداد ویژه ایی هستند . آگاه ترین انسانـها را بر علوم انسانی حکیم مـی <br>نامند حکمای جهان چهار نفرند و شگفت انگیز آنکه هر چهار نفر درون شعایی بـه <br>وسعت 400 کیلومتر زیسته اند اولین آنـها حکیم بزرگمـهر هست که 1410 سال پیش <br>در شـهر مرو زیسته هست و آخرین حکیم هم حکیم ارد بزرگ هست که هم اکنون درون <br>قید حیـات مـی باشد . منطقه زندگی حکمای چهار گانـه بـه از لحاظ بافت اقلیمـی و <br>فرهنگی بـه یک گونـه بوده هست تنـها تفاوت آنـها درون تاریخ زیستن آنـهاست هر چهار <br>حکیم دارای گرایشات انساندوستانـه و مـیهن پرستانـه هستند آنـها درون خراسان <br>ایرانزمـین رشد نموده اند و بر ادب و کردار نیک تاکید نموده اند . <br> <br>حکمای چهار گانـه عبارتند از : <br> <br>1- حکیم فردوسی (شـهر توس) Hakim Ferdosi <br> <br>2- حکیم ارد بزرگ ( شـهر توس نو - مشـهد) Hakim Orod Bozorg <br> <br>3- حکیم بزرگمـهر (شـهر مرو ) Hakim Bozorgmehr <br> <br>4- حکیم خیـام (شـهر نیشابور ) Hakim Khayyam <br> <br> <br> <br><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://hakim4.blogsky.com/1391/09/15/post-244/">http://hakim4.blogsky.com/1391/09/15/post-244/</a>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-25156405105763341692011-09-30T11:52:00.001-07:002011-09-30T11:52:43.497-07:00
تحلیل جامعه شناختی تاثیر غمگینی بر پیشرفت درون سخن ارد بزرگ نوشته ی استاد سمامـی
<div style="color:#000; background-color:#fff; font-family:times new roman, new york, times, serif;font-size:12pt"><div style="text-align: right;">نوشته : استاد دانشمند شـهربانو سمامـی<br><br>از مردم غمگین نمـی توان امـید بهروزی و پیشرفت کشور را داشت . ارد بزرگ<br><br> اندیشـه ی توسعه وپیشرفت درون هر جامعه ای درون راستای تکامل مفروضی هست که بشر درون جامعه از ابتدای زایش وخیزش جوامع بشری درون پی آن بوده است.پیشرفت،تکامل،توسعه،ترقی،نوسازی واژگانی هم عرض هست که نیل بـه آن ها شرایط وامکانات ومنابع متفاوتی را مـی طلبد کـه یکی از این شرایط وامکانات ومنابع را مـی توان مفهوم امـیّد دانست.<br><br>مفهوم امـیّد داشت،با ایجاد انگیزه ای کـه برای انسان ایجاد مـی کند،طی طریق را درون انواع عملکردها ورفتارها چه درون حوزه ی رفتار مکانیسمـی وچه درون محدوده ی رفتار فردی آسان مـی سازد بـه این گونـه کـه افزایش انگیزه محرکی کارآمد به منظور تحقق فعلیت های محول ومحقق بـه شمار مـی رود وبه این افزایش انگیزه بستگی تام بـه سطح امـید وامـید داشت موجود درون جامعه دارد کـه با فهم وسنجش درون حرود سطح زندگی وتوفیق سنجیده مـی شود.پرواضح هست که مکانیسم های رفتاری گوناگونی مـی تواند درون تقویت امـیدو امـیّد داشت موثر باشد ومحرک های مار آمد تحقق فعلیت ها وعاملیت های محول ومحقق ایجاد کند.<br><br> شادی وروحیـه ی نشاط یکی از عوامل موثر درون تععین مـیزان حرکت جامعه بـه سوی تحقق خواست ها واه هست وبه طور طبیعی احساس شادی با ترغیب انسان ها بـه فعلیت وعاملیت های معیّن یـا مفروض درون جامعه امکان بروز مناسب مـی دهد ودر مقابل غمگین بودن بـه عنوان احساس ناخوشایند ومنفی با کاهش امـید داشت؛امکان تحقق آرزوها یـا توفیقات را مـی کاهد وبدیـهی هست که درون صورت عادی غمگینی درون تقابل با حرکت وتحقق انواع فعلیت ها وعاملیت های محول ومحقق باشد .دانستن این موضوع حایز اهمـیت هست که غمگین بودن عقلانیت را با تاثیر درون برداشت های غیر منطقی از فهم بر آمده از جانب فرهنگ موثر بـه حصول های شرط دار توام با انزوا طلبی مـی سازد ومـی تواند منافع عمومـی را نیز دچار تهدید سازد.<br><br> تمامـی فرهنگ های بشری کـه به منظور حرکت جامعه درون مسیر تکامل انسان درون زندگی درون سیر تحولی وتطوری جوامع بشر اند این گفته ی ارد بزرگ را درون داشته هایشان علیرغم احتمال عدم عمل مستقیم بـه آن تایید معنا شناسانـه مـی کنند.</div><div style="text-align: right;"><br></div><div style="text-align: right;"><br></div><div style="text-align: right;"><br></div><div style="text-align: right;"><br></div><div style="text-align: right;">منبع :</div><div style="text-align: right;">http://isma.123.st/t40-topic</div><div >انجمن جهانی جامعه شناسی نوین (ISMA)</div><div>International Sociological Modern Association</div><div style="text-align: right;"><br></div><div style="text-align: right;"><br></div></div>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-38347694049284359162010-04-13T21:52:00.000-07:002010-04-13T23:50:48.791-07:00
دوست از دیدگاه بزرگان
<p style="text-align: center;">نوشته شده توسط:<a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.sadegh-gh.mihanblog.com/post/author/212985">صادق قنبری</a></p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"> </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"> </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"> </p><div style="text-align: center;"> <font color="#cc33cc"><strong>بهترین دوست</strong></font><br>هیچ گاه هماورد و دشمن خویش را کوچک مپندار چون او بهترین دوست توست او انگیزه پیشرفت و پویش مـی دهد . <font color="#ff0000">ارد بزرگ </font> </div><p style="text-align: center;"><br><font color="#3366ff"><strong>ابله ترین دوستان</strong><br></font>ابله ترین دوستان ما، خطرناک ترین دشمنان هستند.<font color="#33ff33">سقراط</font></p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><font color="#33cc00"><strong>دوست یـا برادر</strong> <br></font>پرسیدم دوست بهتر هست یـا برادر ؟ گفت دوست برادری هست که انسان مطابق مـیل خود انتخاب مـی کند . <font color="#cc33cc">امـیل فاگو </font></p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><font color="#ff0000"><strong>شر دوست</strong><br></font>خدایـا ! مرا از دوستانم محافظت بفرما . چون مـی دانم چگونـه خویشتن را درون مقابل دشمنانم حفظ كنم ! . <font color="#ff6666">ولتر</font> </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><font color="#3333ff"><strong>نابودی زمان</strong> </font><br>دوستان فراوان نشان دهنده کامـیابی درون زندگی نیست ، بلکه نشان نابودی زمان ، بـه گونـه ای گسترده است. <font color="#6633ff">ارد بزرگ </font></p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><font color="#33ccff"><strong>رابطه دشمن و دوست</strong><br></font>آنکه از دشمن داشتن مـی ترسد ، هرگز دوست واقعی نخواهد داشت . <font color="#ffcc00"><font color="#cc33cc">هزلت</font> </font></p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><font color="#33ff33"><strong>دوست واقعی</strong><br></font>دوست واقعیی هست که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند . مارکز</p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><font color="#cc66cc"><strong>تاثیر دوست</strong><br></font>صفات هر مربوط بـه محسنات و نقایص اخلاقی دوستان اوست. کارلایل</p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><font color="#00cccc"><strong>رفیق بازی</strong><br></font>هرگز بخاطر دوستت ، از انجام وظیفه ای چشم مپوش. سن لانبر</p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><font color="#33ff66"><strong>نگه داشتن دوست</strong><br></font>دوست مثل پول ، بدست آوردنش از نگه داشتنش آسان تر است. باتلر</p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>توبیخ دوست</strong><br>دوستان را درون خلوت توبیخ کن و در ملاءعام تحسین .<font color="#33ff33"> </font><font color="#33cc00">اسکاروایلد</font></p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>بعضی</strong><br>بعضی ها طوری هستند کـه دوستانشان هرقدر از آنـها پایین تر باشند بیشتر دوستشان دارند . چترفیلد </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><font color="#cc3366"><strong>دوستان تو</strong><br></font>همـه كسانی كه با تو مـی خندند دوستان تو نیستند. مثل آلمانی</p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>بهترین چیز جهان</strong><br>چیزی درون جهان بهتر از دوست واقعی نیست . آکویناس </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>پایداری درون دوستی</strong><br>در دوستی درنگ کن ، اما وقتی دوست شدی ثابت قدم و پایدار باش . سقراط </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>فاصله با دوستان</strong><br>برای آنکه همواره دوستانمان را نگاه داریم بهتر هست همواره فاصله و بازه ای مـیان خود و آنـها داشته باشیم . ارد بزرگ</p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><font color="#ccff00"><strong>دوستی و خانواده</strong><br></font>دوستان عبارت از خانواده ای هستند کـه انسان اعضای آن را بـه اختیـار خود انتخاب کرده هست . آلفونس کار </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>دوست نیكو</strong><br>نشان دوست نیكو آن هست كه خطای تو بپوشد و تو را پند دهد و رازت را آشكار نكند . پور سینا </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>برای اهل اندیشـه</strong><br>هیچ دوستی بهتر از تنـهایی ، به منظور اهل اندیشـه نیست . ارد بزرگ</p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>جزر و مد درون دوستی</strong><br>اگر سزاوار آن هست که دوست با جزر زندگی ات آشنا شود ، بگذار که تا با مد آن نیز آشنا گردد ، زیرا چه امـیدی هست به دوستی کـه مـی خواهی درون کنارش باشی ، تنـها به منظور ساعات و یـا قلمرو مشخصی ؟ . جبران خلیل جبران </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>گاه سختی</strong><br>دوستی به منظور خود برگزین کـه به گاه سختی و درماندگی مددکارت باشد . بزرگمـهر </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>تو بی نظیری</strong><br>در روز عشاق به منظور دوستت كارتی بفرست و روی آن بنویس : « از طرف كسیكه فكر مـیكند تو بی نظیری » . براون </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><font color="#0033ff"><strong>بدگویی از دوستان</strong><br></font>خموشی درون برابر بدگویی از دوستان ، گونـه ای دشمنی هست . ارد بزرگ </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>روزهای بارانی</strong><br>دوست بجای چتریست کـه باید روزهای بارانی همراه شما باشد . پل نرولا </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>آن دوست</strong><br>بجاست دوستی بخواهی کـه به روزهایت تلاش و به شبهایت آرامش بخشد . جبران خلیل جبران </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><font color="#6633cc"><strong>شکارگاه دشمنان</strong><br></font>دوستان به منظور نخجیر دشمنان ، چون تیر و پیکان اند . بزرگمـهر </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>قلب دو دوست</strong><br>رابطه قلبی دو دوست نیـاز بـه بیـان الفاظ و عبارات ندارد . جبران خلیل جبران </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>حد دوست و دشمن</strong><br>هر بدی مـیتوانی بـه دشمن نرسان کـه ممکن هست روزی دوستت گردد و هر سری داری با دوستت درون مـیان نگذار کـه ممکن هست روزی دشمنت گردد . سعدی </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>ارزش دوست</strong><br>بهترین وسیله به منظور کاهش دشمنان ازدیـاد دوستان هست . انوره دوبالزاک </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>در روز سختی</strong><br>به ارزش نگاه دوست را هنگامـی پی مـی بری کـه در بند دشمن و بدسگالان باشی . ارد بزرگ </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>راز دوستی و ثروت</strong><br>بهترین و حقیقی ترین دوستانم از تهی دستانند . توانگران از دوستی چیزی نمـی دانند . موزارت </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>شراکت با دوست</strong><br>اگر مـی خواهی دوستیت پا برجا بماند هیچ گاه با دوستت شریک مشو . ارد بزرگ </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>زمان سختی</strong><br>دوست زمان احتیـاج ، دوست حقیقی هست . ضرب المثل انگلیسی </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>دلداری</strong><br>دوست واقعیی هست که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند . گابریل گارسیـا مارکز </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>دوست انسان</strong><br>نفرت بـه همان اندازه دوست داشتن ، خوب هست . یک دشمن مـی توان بـه خوبی یک دوست باشد . به منظور خود زندگی کن، زندگیت را بزیی، سپس بـه راستی دوست انسان خواهی شد . جبران خلیل جبران </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>دوستی دشمن</strong><br>دشمن چون از همـه حیلتی فرو ماند سلسله دوستی بجنباند . بعد آنگه بـه دوستی کارها کند کـه هیچ دشمنی نتواند . سعدی </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>درک دوست</strong><br>اگر دوستت را درون تمامـی شرایط درک نکنی. او را هرگز درک نخواهی کرد. جبران خلیل جبران </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>تفسیر دوستان</strong><br>بیشتر بدبختی های ما قابل تحمل تر از تفسیرهایی هست که دوستانمان درباره آنـها مـی کنند . کولتون </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>ترس از دوست</strong><br>از دشمن خودت یكبار بترس و از دوست خودت هزار بار. چارلی چاپلین </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>دوست نیکو</strong><br>نشان دوست نیکو آن هست که خطای تو بپوشد و رازت آشکار نکند. بوعلی سینا </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>نیکی بـه دوستان</strong><br>اگر مـیخواهید دشمنان خود را تنبیـه كنید، بـه دوستان خود نیكی كنید . کورش </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>دوستان زیـاد</strong><br>بهترین وسیله دفع دشمنان ، ازدیـاد دوستان هست . بیسمارک </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><strong>تنـها دوست</strong><br>من درون جهان یک دوست داشته ام و آن خودم بوده ام ! . ناپلئون </p><div style="text-align: center;"> </div><p style="text-align: center;"><br><font color="#ff0000"><strong>دوستان محافظه کار</strong><br></font>دوستی کـه نومـیدنامـه مـی خواند ، همـیشـه سوار تو و پیشدار دورخیزهای بلندت خواهد شد . ارد بزرگ</p><p style="text-align: center;"><br></p><p style="text-align: center;">برگرفته از : <br></p><p style="text-align: center;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.sadegh-gh.mihanblog.com/post/73">http://www.sadegh-gh.mihanblog.com/post/73</a></p> <p style="text-align: center;"><br> </p><div> </div>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-81254692064303472552010-04-13T23:39:00.001-07:002010-04-13T23:39:04.727-07:00
در رسای بزرگان پنجشیر و شیروان
<DIV style="font-family:Arial, sans-serif; font-size:10pt;"><DIV style="text-align: right;">در بدترین شرایطی کـه پاکستان بـه کشور ما تحمـیل کرده بود احمد ولی مسعود درون تماس تلفونی کـه در آن زمان با احمد شاه مسعود داشت؛ گفت کـه همـه دوستان مـیخواهند کـه شما هم برای مدتی وطن را ترک کنید . مگر او درون جواب چنین گفته بود :«...آیـا این انصاف هست کـه زمانی بـه کابل بودیم ، بالایمردم حکومت کردیم . مردم ما را قبول داشت . و ما تعهد سپردیم بخاطر دفاع از مردم ، بخاطر دفاع از استقلال ، بـه خاطردفاع از افغانستان . حال کـه مردم درون مشکل قرار دارند ، آیـا آنـها را ترک بگوییم ؟ آیـا واقعاً این انصاف است؟ من فکر نمـی کنم کـه این انصاف باشد . من که تا آخرین قطره خون درین کشور مـی ایستم . مقاومت مـیکنم . خدا خواسته باشد ، مطمـین هم هستم و امـید وار کـه افغانستان روزی آزاد مـی شود .» <BR><IMG src="http://cheguevaraahmadshahmasoodorodbozorg.files.wordpress.com/2010/04/ahmad-shah-masood-orod-bozorg1.jpg" alt="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir"><P><BR>احمد شاه مسعود قهرمان ملی ما به منظور ایرانیـان بـه عنوان یک رهبر آزادیخواه و یک قدرت کلان شناخته مـی شود .عده معدودی مـی دانند درون پشت سر او چه اندیشـه بزرگی که تا شام مرگش افراخته بود . <BR>اندیشـه روانی کـه او را درون بزنگاه کمـین و یورش بی رقیب مـی ساخت . نزدیکترین دوست ایرانی او ، از شیروان کهن سال ، ارد بزرگ بود همانکه نخستین بار لقب شیر تنگه پنجشیر را بـه قهرمان ملی ما داد . همانکه درون هنگامـه سخت طغیـان طالبان مسعود بزرگ را همراهی کرد درون پنجشیر، سالنگ و بوله غین . او با آن اندیشـه بی نظیر و جهانگیر ، مسعود بزرگ را تنـها نگذاشت . <BR>تا هنگامـی کـه مسعود درون بین ما بود ارد بزرگ ننوشت و از آن بعد تا بـه امروز سخنان او را درون هر کوی و برزنی شنیده مـی شود .<BR>از ترقندی که تا مزار شریف ، از مزار که تا شیرخان ، کندز و بگرام و جلال آباد ، از جلال آباد که تا غزنی ، قندهار و زرنج ، از زرنج که تا شین داند و هرات سخنش پیچید و مـهرش بردلها افتاد .<BR>قومندانـها و زورمندان دیگر ساکتند نگرش های قبیلوی افراد واشخاص قوم گرای و بحران زا و تقرر یـافتن آنـها بـه سمت های بلند دولتی بـه مناسبات قومـی ، لسانی و ملحوظات سیـاسی باعث شده احمدشاه مسعود و یـاران نزدیکش درون هاله ابهام فرو روند. <BR>از یـاد اند کـه مسعود بزرگ مـی گفت "ما به منظور آزادی مـی رزمـیم ، زیرا زیستن درون زیر چتر بردگی پست ترین نوع زندهاست. به منظور حیـات مادی همـه چیز را مـیتوان داشت آب نان و مسکن. ولی اگر آزادی ما برباد رفت اگر غرور ملی ما درهم شکسته شد واگر استقلال ما نابود گشت درون آن صورت این زندهبرما کوچکترین لذت نخواهم داشت"<BR>ارد بزرگ تنـها ایرانی هست که که تا این اندازه درون این زمانـه سخت بـه مردم وطن ما نزدیک شده و مـیهمان غریب نیست کـه آشنای نزدیک هست . <BR>این چانس اعظیم مردم ماست کـه یـار نزدیک مسعود بزرگ را هنوز مـی بینند . زنده باشی مرد حماسه های سخت ، زنده باشی همراه مسعود بزرگ ، زنده باشی شیر شیروان ...<BR><BR>بیـاد شـهید احمد شاه مسعود ( رح) و آرزوی بزرگش .<BR>شعری از : مـهندس شاه امـیر فروغ<BR><BR>ای دریغ<BR>پـــرتو جــــان ، درون غبـــارستـــانِ تن ، گــــم کـــــرده ام<BR>شــــعشـــع اش را ، درون سیــــه چالِ بـــدن ، گــم کرده ام<BR>مـــن بـــه دنبـــال خـــودم ، امــــا نمـی یــــابم ، دریـــــغ<BR>در ظــــلامِ جسمِ خــــود ، مـــن خویشتـــن گــم کــرده ام<BR>بـــلبـــلی خـــوشـــخوان ، درون گــــلزارِ رضوانــــم ، ولی<BR>در قـــفس بنیــــادِ تـــن ، مـــن آن چــــمن گــم کـــرده ام<BR>همچــــو یعقوبـــــم ، غمـــی جـــانکاه بـــاشد درون جـــــگر<BR>یـــوسفِ خود را ببیــــن ، درون پیــــرهن ، گـــم کــــرده ام<BR>نالـــــه هـــــا دارم درونِ سینــــــه ، امـــــا ای دریـــــــغ<BR>بـــختِ بد بیـــن ، کز قضـــا ، راهِ دهن گــــم کـــــرده ام<BR>سینـــه مـی جـــوشد بـــرای گــــم شدن درون نــــورِ جــــان<BR>ای دریــــغ و درد ، بنـــگر ، گـــم شدن ، گم کـــــرده ام<BR>یـافت « مسعود » آنچه را مـیخواست ، اما ای « فروغ »<BR>نــــورِ جـــــان را من ، مـیــــانِ انـــــجمن ، گـــم کرده ام<BR><BR>دهم جولای 2008 لندن<BR><BR><BR><BR>شقایق شاهی<BR>مزار شریف / 10 حمل، 1389<BR></P> <BR><BR>برگرفته از :<BR><A rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://ahmadshahmassoud-orodbozorg.blogsky.com/">http://ahmadshahmassoud-orodbozorg.blogsky.com/</A><BR></DIV><BR> <BR><HR>Are you a Techie? Get Your Free Tech Email Address Now! Visit http://www.TechEmail.com</DIV>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-75204443767424921522010-04-13T11:37:00.000-07:002010-04-13T13:23:29.171-07:00
فرهمندی درفلسفه ارد بزرگ
<div style="text-align: right;">پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان<br><p style="text-align: center;"><img src="http://shirvan.blog.com/files/2010/04/great-orod-6-244x300.jpg" alt="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" width="244" height="300"></p><p> ارد بزرگ مـیگوید آدمـهای فرهمند بـه نیرو و توان خویش باور دارند</p> <p>همـی تافت ز او "فر" شاهنشـهی / چو ماه دو هفته ز سرو سهی</p> <p>به "فر" جهاندار بستش مـیان / بر گردن برآورد گرز گران</p> <p>کمر بست با "فر" شاهنشـهی / جهان گشت سرتاسر او را رهی (فردوسی بزرگ)</p> <p>با واژه ی "فره" نخستین بار درون اوستا آشنا مـیشنویم و در سرچشمـه های پهلوی و نیکونبشتار فردوسی پاکزاد با آن خوی مـیگیریم. گفتار درباره ی فره مـیتواند نـهند کتابی سترگ باشد. از این رو درون کوتاه نبشته ی روبرو نمـیتوان بونده آن را پرداخت کرد.</p> <p>فره درون زبان پهلوی Xvarrah، درون فارسی مـیانـه پهلوی Farrah درون چم نیکبختی، شکوه و درخشش است. "فره" نیروی کیـهانی و ایزدی نیز هست. درون اوستا از دو گونـه فره نام شده است؛ یکی "فر ایرانی" یـا "ائیریـانِم خوَرنَه" و دیگر "فر کیـانی" یـا "کوائینیِم خوَرنَه". درون بندهای یک و دو از "اشتاد یشت" آمده کـه فر ایرانی از ستور و رمـه و دارایی و شکوه برخوردار هست و بخشنده ی خرد و دانش و در هم شکننده ی ناایرانیـها است. درون "زامـیاد یشت" نیز آمده هست که چگونـه فر ایرانی نوبنو، از آنِ ناموران و پادشاهان و پارسایـان گردید و آنان از پرتو آن رستگار و کامروا شدند. این فر همـیشـه از آنِ ایرانیـان بوده و تا پدیداری سوشیـانت و دامنـه ی رستخیز از ایران روی برنخواهد تافت.. ایرانیـان بعد از اسلام فره را با "روان" بـه نادرستی یکی دانسته اند.</p> <p>به هر روی، فره از آغاز باشندگی انسان با وی بوده است، با او بـه شکار مـیرود و او را شاهنشاه رمگان مـیسازد.</p> <p>"فره" آن نیروی مـینوی هست که فرد را توانا مـیسازد فراتر از هستی و توانایی خویش دست بـه انجام اَبَرکارها بزند و با این کار خویشتن را درون گروه خود ویژه سازد.</p> <p>فرهمند درون آغاز تاریخ،ی بوده کـه در تنگناهای نخستین زندگی آدمـی، با نیروی جان و روان خویش راهگشای سختیـها بوده است. او یک شکارچی، یـا یک پزشک بوده کـه آدمـی نخستین را از شر درندگان و خشکسالی و بیماری رهانیده است.</p> <p>فره درون ایران (به ویژه درون شاهنامـه) نیز سرگذشتی همسان با تاریخ آدمـی دارد. کیومرث و هوشنگ و تهمورث زینوند راهبری فرهمندانـه ای بر زیردستان دارند. آنـها ازین رو فرهمندند کـه نیـازهای نخستین آدمـی را توانسته اند بـه خوبی برآورده کنند. کیومرث و هوشنگ (در چمِ سازنده خانـه خوب) خوراک و پوشاک و خانمان و آتش را بـه ارمغان مـی آورند. تهمورث نیز درون جنگ با دیوان، رامش و امنیت همچنین دبیره و نوشتن را ارمغان مـیدهد. آنـها فرهمندند ازین رو کـه "به نیروی خویش باور دارند" آنـها همانند نیـاکان نخستینشان سیماچه(ماسک) ای بـه چهره مـیزنند و "من" خود را به منظور یـاوری قوم خویش گسترش مـیدهند.</p> <p>گونـه ای دیگر از فرهمندان، شکارچیـان و جادوگران قبیله بودند کـه با زدن سیماچه شیر بـه چهره، بـه شکار مـیپرداختند، نـه اینکه بـه شیر بودن وانمود کنند، آنـها واقعا باور داشتند کـه شیر هستند. آنـها نخستین خودآگاهانند.</p> <p>فرهمندی جنگاوران، همـیشگی نبوده است، چرا کـه در روزگار آشتی نیـازی بـه جنگجویـان نبوده است، بـه همـین شوند شاید فرهمندی پادشاه و پیرو آن سامانـه ی شاهنشاهی درون ایران از زمانی رسمـی و روزمره مـیگردد کـه آریـاییـان بر دیوان جنگجو چیره مـیگردند و به همـین شوند کشور نیـاز بـه جنگجویـانی همـیشگی پیدا مـیکند که تا رایش و نظم را درون جامعه برقرار سازند . یعنی درون زمان جمشید..</p> <p>البته فراموش نکنیم درون سرزمـینـهایی کـه چهره روشنی از خداوند دارند، فره، ارمغانی ایزدی بـه شمار مـی آید. و همـین نکته موجب گمراهی بسیـاری از پژوهشگران نوین ایران گشته است. آنـها مـیپندارند فرهمند با زور بر مردمان چیره گشته و از به منظور نگاهبانی از جایگاهش، باشندگی خود درون پایگاه رهبری را بـه خداوند نسبت مـیدهد… و به نادرستی نمونـه هایی مـی آورند درون حالی کـه حقیقت بـه وارون اندیشـه ی آنـهاست. فرهمند از آن روی فرهمند هست که برترین قوم خویش درون راهبری است، گرچه فرمانروایی او بر مردمان از حق حاکمـیت مردم زیردست وی چنانکه درون الگوی باختریـان هست شالوده نمـیگیرد اما او اگر نتواند خویشکاری اش درون برآوردن آرزوها و خواسته های مردم را بـه سرانجام برساند، دیگر فرهمند نیست. همچنین فرهمند اگر بیدادگری کند، فره اش از وی جدا مـیگردد. همچون جمشید و کاووس کـه فر از آنـها سه بار مـیگسلد. یـا نوذر کـه راه بیدادگری مـیپوید و مردم بر وی مـیشورند.</p> <p>دیدگاه خوب مردم بزرگترین پشتیبان برگزیدگان هست (اُرُد بزرگ)</p> <p>فره و فرهمندی درون اندیشـه ی ایرانی با آنچه درون باختر بدان "کاریزما" مـیگویند تفاوت بزرگی دارد. درون حالی کـه در باختر زمـین "فره" را چونان نیرویی شگفت آور اما بی هیچ بارِ اخلاقی نیک و بد مـیشناسند، درون ایران، فرهمندی بارِ اخلاقیِ نیک دارد. بـه گفته ی دیگر؛ درون فلسفه ی باختر، ماوِبِر حتا دزدان دریـایی را گونـه ای از فرهمندان مـیشمارد چرا کـه آنـها توانسته اند فراتر از پیروی از سنت و دیوانسالاری، دست بـه انجام کارهای قهرمانی بزنند. اما درون اسطوره های ایران آمده هست هنگامـی کـه فره سه بار از جمشید بـه پیکره ی مرغی (وارَغنَ) گریخت، ضحاک و افراسیـاب بدکردار هر چه تلاش د نتوانستند آن را بدست آورند.</p> <p>یـا این کـه در فرهنگ باختر، نمونـه فره را درون افرادی مـیتوان دید کـه با جذبه ی سخنان خویش گروهی را گِرد آورد بر آنـها فرمانروایی مـیکنند. این درون حالی هست که درون ایران فره تنـها از آنِانی خواهد بود کـه با داشتن نژاد کیـانی و با انجام کردارهایِ بسیـار نیک از سوی مردم و ایزد فره بدو داده شود.</p> <p>اُرُد بزرگ همنوا با اندیشـه ی ایرانی بـه درستی بر این باور هست که "فرهمندی بهو توان آدمـی بستگی دارد". زیرا فرهمندی فرمانروا، نـهادی به منظور مشروعیت همـیشگی وی نیست. بـه وارون مشروعیت دیوانسالارانـه یـا سنتی کـه آدمـی را به منظور همـیشـه درون یک جایگاه نگه مـیدارند، انسان فرهمند به منظور آنکه جایگاه خویش را از دست ندهد، نیـاز بـه اثبات هر روزه و همـیشگی خود دارد، و هنگامـی کـه یک بار نتواند خویشتن را اثبات کند، از دید مردم او دیگر فرهمند نیست. بـه همـین شوند:</p> <p>"آدمـهای فرهمند و خودباور بـه دنبال کف زدن مردم نیستند، آنـها بـه شکوه و ارزش کار خود باور دارند (اُرُد بزرگ)" زیرا نیروی آنـها برآمده از خویشتنِ خویشتن هست نـه درون کف زدنـها و انگیزشـهای آنیِ فرودستان.</p> <p>در ایران کهن، فره با خویشکاری هر نسبت نزدیکی داشته است. فره ی هرکس، مـیزان بَوَندگی وجود اوست. این به منظور دینیـاران برتریـهای دینی، به منظور رزمـیاران برترین هنرهای جنگی و برای کشاورزان بارور زمـین بوده است. درون این راستا خویشکاری فرمانروای کشور درون این هماهنگی و دادگری مـیان رزمـیاران و دینیـاران و کشاورزان مـیباشد. از آنجایی کـه فرمانروایی کـه دروغ مـیگوید، نمـیتواند دادگری و هماهنگی مـیان طبقه های یـاد شده را بـه وجود آورد، ارد بزرگ بر این باور هست که: "فرمانروایی کـه دروغ گفت فره و شکوه خویش را بـه خاک سپرد"</p><p><br></p><p>برگرفته : مـیهن نامـه ی ارد بزرگ</p><p><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://greatorod.wordpress.com/" target="_blank">http://greatorod.wordpress.com/</a><br></p><p><br></p></div>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-30153950938846902472010-03-24T00:58:00.000-07:002010-03-24T00:59:42.517-07:00
شیر زنان ایران
<font color='black' size='2' face='arial'> <div> <br> </div> <div align="right"> <font size="2"><font face="Arial, Helvetica, sans-serif"><br> </font></font><span style="font-size: large;"><font size="3">سه هزار نفر از خونریزان مغول درون شـهر زنگان ( نام زنگان بعد از نام شـهین بـه شـهر زنجان گفته مـی شد ) باقی ماندند جنگ درون باختر ایران باعث شد دو هزار و هفتصد نفر دیگر از سربازان خونریز مغول هم از شـهر خارج شوند و بسوی مرزهای دور روان شوند درون طی یک هفته 67 مرد مـیهن پرست زنگان کشته شدند رعب و وحشت بر شـهر حاکم بود سربازان مغول 200 پسر زنگانی را بزور بـه خدمت خویش درآورده و به آنـها آموزشـهای پاسبانی و غیره مـی دادند .<br> اما هر روز از تعداد مغول ها کاسته مـی شد درون طی کمتر از 30 روز فقط 120 مرد مغول درون درون شـهر باقی مانده بود وی از بقیـه آنـها خبر نداشت .<br> دیگر مردان مـهاجم پی بودند کـه هر روز عده ایی از آنـها ناپدید مـی گردد . بدین منظور تصمـیم گرفتند از شـهر خارج شوند . و در بیرون شـهر اردو بزنند . <br> با خارج شدن آنـها از شـهر هیـاهویی درون شـهر برپا شد و همـه از ناپدید شدن مـهاجمـین صحبت مـی د مـیدان شـهر مملو از جمعیت بود پیر مردی کـه همـه بـه او احترام مـی گذاشتند از پله ها بالا رفت و گفت : مردان زنگان حتما از ان این شـهر درس بگیرند آنگاه رو بـه مردان کرد و گفت کدام یک از شما مغول خونریزی را کشته هست ؟ چهار مرد پیش آمدند ، هر یک مدعی شدند مغولی را از پا درآورده هست .<br> پیر مرد خنده ایی کرد و به گوشـه مـیدان اشاره کرد سه زیبا و قد بلند ایستاده بودند . گفت وجب بـه وجب کف خانـه این ان از کشته های دشمنان ایران پر هست آنگاه مردان ما درون ها پنـهان شده اند .<br> با شنیدن این حرف مردان دست بکار شدند و در همان شب بقیـه متجاوزین را نابود ساختند . بـه یـاد کلام جاودانـه ارد بزرگ مـی افتم کـه : شیر زنان مـیهن پرست ایران ، بزرگترین نگهبانان کشورند .<br> کاش نام آن سه زن را مـی دانستم بگذار بـه هر سه آنـها بگویم ایران ! کـه نام همـه زن های ایران ا</font><font size="3"><font face="Arial, Helvetica, sans-serif">ست<br> <br> منبع :<br> <a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.iran20.com/105114/blog/67186/">http://www.iran20.com/105114/blog/67186/</a><br> </font></font><font size="2"><font face="Arial, Helvetica, sans-serif"><br> </font></font></span></div> <div style="clear: both;"></div> </font>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-10484059145780736242010-03-23T14:27:00.001-07:002010-03-23T14:27:22.669-07:00
arezo
<font style='{font-family: Arial,Verdana, Sans-Serif;font-size: 10pt;}'> <a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/S27qkRp80BI/AAAAAAAAATw/W1Pd7PxdDkU/s1600-h/OROD+BOZORG+9.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 227px; height: 320px;" src="http://2.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/S27qkRp80BI/AAAAAAAAATw/W1Pd7PxdDkU/s320/OROD+BOZORG+9.jpg" alt="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" border="0"></a><div style="text-align: right;"><br> <br> ●پایـان جلد نـهم بعُد سوم (آرمان نامـه ارد بزرگ) * فرگرد آرزو بـه قلم استاد فرزانـه شیدا *<br> <br> پایـان جلد نـهم بعُد سوم●<br> ● مناجات عشق●<br> بار الها...<br> تخم عشق را درون دل جانان بکار<br> عاشقان را با خودت مأنوس ساز<br> درد دوری از دل دلدادگان بیرون بساز<br> عشق را سامان بده...<br> عشق را از نو بساز...<br> ____ سروده ی :«احسان ضامنی »___<br> ● بعُد سوم آرمان نامـه ی ارد بزرگ●<br> ● فرگرد آرزو●<br> ___ " ای نسیم دلنواز آرزو ___<br> <br> ای نسیم دلنواز آرزو<br> با دل من قصه ای دیگربگو<br> گو کـه لبخندی ز خورشید آمده<br> درون طلوعی نور ِامـید آمده<br> که تا دهد گرمـی بـه قلب بیقرار<br> که تا نگیرد قلب من ازروزگار<br> گو سرشکی کز جفازاری شده<br> پای گلزار وفاجاری شده<br> <br> گو مشو نومـید ازاین شیب وفراز<br> مـیرسد شادی بـه باغ خانـه باز<br> گو نمـی مـیرد گل لبخند عشق<br> گلشنی خواهد شدن پیوند عشق<br> گو کـه سازِ آن نگاه دلربا<br> مـینوازد نغمـه های خنده را<br> گو کـه تا آرام جان گیرم دمـی<br> مانده ام تنـها,بدون همدمـی<br> <br> ای نسیم دلنواز آرزو<br> قلبِ« شیدا» را درون آتش ها بجو<br> گرچه دامن مـیزنی این شعله را<br> قلبِ شیداوش ,اسیرِ واله را<br> لیک دیگر بال وپر را سوختم<br> خود بـه عشقی ,شعله را افروختم<br> سوختم درون شعله ها ,با سوز دل<br> بال وپر درون عشقِ نار افروز دل<br> سوختم صد آرزو , درون نار عشق<br> باامـیدی ,در دل وُ ,ا نبار عشق<br> آه ...بر این ارزو آن صد امـید<br> وه کـه دل , ناکامـی , دنیـا کشید<br> <br> <br> ای نسیمِ دلنوازِ آرزو<br> با خدایم قصه ی دل را بگو<br> گو کـه چَشم ,انتظار من توئی<br> درون شب راز ونیـاز ِ من , توئی<br> ازتو مـیخواهم کرا یـاری دهی<br> که تا بیـابم پیش پای خود رهی<br> ازتو نومـیدی ندیده این دلم<br> که تا به ارامـی رسیده این دلم<br> چون توئی حامـی من درباورم<br> همرهم باش ای یگانـه یـاورم<br> ___5 آذرماه 1382 از فرزانـه شیدا ____<br> امـیدوآرزو تنـهابهانـه های انسان وتنـها دست آویز رهائی بخش دل دردنیـائی ست کـه بافشار ومشکلات وسختیـهای روزمره هردم به منظور انسان مشکلی آفریده,ودرراهها وبیراهه هاودوراهی ها آدمـی راسرگردان کرده هست امادر قدرت آرزووامـید قدرتی نـهفته هست که دل راوامـیداردتا به منظور رسیدن به, اه خوبیش درهرزمـینـه ای کـه هست چه,احساسی باشدومعنوی چه برحسب نیـازها باشدومادی ,به هرشکل انسان راوادار مـیکنداندیشـه ای به منظور رسیدن بـه آرزوها وامـیدهای خویش داشته باشدوبه گفته بزرگان"آرزو خود نیمـی ازراه رفتن هست "چراکه چون آرزوکنیم نیمـی از راه رارفته ایم وچون تصمـیم بگیرم نیمـه ی دیگری ازراه راطی کرده ایم وچون دررسیدن بـه آن اصرارورزیم به,انتهای راه وبه آمال خودخواهیم رسیدزیراکه نقش اولیـه رابرای رسیدن بـه اه بیش ازهرکسی خودماهستیم کـه تعیین مـیکنیم وتلاش ماست کـه آنرابه هدف مـیرساند همواره دراین سوی آبها زمانی کـه سخن ازآرزو وخواستن چیزی مـیشوداصراربراین هست که آنچه رامـیخواهی تاآخرین گام دنبال کن ودرنمـیه راه هرگز,برنگرد چراکه عمری دریک بلاتکلیفی فکری باخودباقی مـیمانی واین کـه مدوام ازخوددرطول تمام زندگی بپرسی:اگربازنگشته بودم اگرتاآخر مـیرفتم,اگر حتی جواب آری یـانـه رابرخود ثابت مـیکردم,آنگاه تصمـیم بـه بازگشت ورها آرزو مـیگرفتم,جزاینکه آزارتمام زندگی توشودوهیچ فرایندی درپی نخواهدداشت ورنج واندوه دائمـی تودرزندگی توخواهدبود بخصوص وقتی چیزی راازته دل,آرزو مـیکنیم رها آن درنیمـه راه,بدون اینکه مطمئن شویم که,آیـا بـه آن مـیرسیدیم یـانـه تاابدداغ دل آدمـی مـیگردد وانگاه هست که تاابد مدیون دل وافکار روح خودد خواهید شد. لذا اگر چیزی وکسی وهدفی را دوست مـیداریدوآرزوی رسیدن بـه آن راداریدازهیچ کوششی دریغ نکنیدوحتما پیگیراین مسئله باشید که,آیـاآن شخص نیزخواستارشماهست یـاخیرآیـاآن هدف بـه مقصود مـیرسد یـانـه وجواب را به منظور خود روشن کنید چراکه اگری یت وبه جای او تصمـیم بگیریدکه بی من خوشبخت تر خواهد شدواوراترک بگوئیدعمری دراین افکاربخودخواهید پیچیدکه آیـابراستی کاردرستی کردم؟آیـابدون من,اوواقعاخوشبخت است؟آنـهم زمانی کـه خودروی خوشی را بعدازو ندیده ایدوهمواره,دل,رااسیراومـیدانستیدوهرگزاین اجازه,رابخود ندهیدکه بجای اوجواب خودرابدهیداین چیزی نیست کـه من,ازخودوتجربه ی خودبه تنـهائی گفته باشم,که,این نظریـه ای علمـی ست کـه انسان زمانی کـه چیزی راواقعا مـیخواهدهرچه باشداگردرنیمـه راه,آنرارها کند بی آنکه بـه آن رسیده باشدودرتصورخویش آنرادست نیـافتنی بپنداردهمـیشـه درون طول عمرخودحسرت آنراخواهدخوردوخیـال وفکراینکه شایدبه هدف مـیرسیدیـا شایداینگونـه کـه او تصور مـیمـیشداورادرهمـه ی زندگی آزارخواهد داد<br> ●«آرزو»●<br> <br> بصد آرزو زندگی باختم<br> بـه رنج وغم وغصه ها ساختم<br> ندانسته رفتم ره مرگ خویش<br> خودم را بـه غمـها درون انداختم<br> <br> بـه عشق شدم واله ای دربدر<br> با آوراهدائما درون سفر<br> بـه بیماری وتب همـیشـه روان<br> نیـازم بـه بستر زسوز جگر<br> <br> یگانـه دلم را بـه غم سوختم<br> غم زندگی درون دل اندوختم<br> بـه شبها نشستم بـه کنجی غمـین<br> بـه ظلمت چراغ ِ غم افروختم<br> <br> نیـاز دمـی دیدن روی تو<br> رسیدن بـه سرمنزل وکوی تو<br> بـه آغوش خود جای ترا<br> کشیدن بـه جان بوی گیسوی تو<br> <br> بدیوانگی رهنمونم نمود<br> درِ بیی را برویم گشود<br> مرا ازهمـه دور وبیگانـه کرد<br> بدانسان کـه بامن بجز تو نبود<br> <br> کنون ناله ام را ِکّه خواهد شنید<br> کـه بربادرفتم بصدها امـید<br> دگر دیدگانم بجز سیل اشک<br> براین چهره ام چیز دیگر ندید<br> <br> شده دل چو مخروبه ویران سرا<br> چو دادم زکف عاشقی چون ترا<br> مرا حسرتی مانده ودرد وسوز<br> زسوزم قراری نمانده مرا<br> <br> دل از عاشقی کی توانم بُرید<br> کـه دل جزتو عشقی درونش ندید<br> فقط نام تو بوده درون قلب من<br> کـه فریـاد دل شد چو نامت شنید<br> <br> تواند مگر بگذرد از تو باز<br> چو دل برتو دارد امـیدونیـاز<br> مرا عشق تو چون نفس های دل<br> تو با بودنت بودنم را بساز<br> ● هشتم آذرماه 1362 - از: « فرزانـه شیدا»●<br> اینکه گفتیم ,درزمـینـه کارزندگی تحصیل عشق بهی چیزی جائی همواره,واقعیت داشته هست که انسان,ازآن,آرام نمـیگیرد مگراینکه تاآخرراه,راحتی باسالهایی طولانی,انتظاربروداماهرگونـه هست مـی بایست جواب آری یـا نـه"راگرفته باشداگرجواب آری بودتکلیف آدمـی روشن مـیشودوچون نـه بودنیز لااقل انسان خاطر خکع مـیشود کـه انچه مـی بایست,انجام دهد,انجام داده هست وحال اگرنـهایت آن باین رسیدکه جواب منفی باشدیـاشکست بازهزارباربهتر ازبی خبریست چراکه همواره بلاتکلیفی انسان رابیش ازآنچه,درتصوری باشدآزاردهنده وخورنده ی روح وآرامش وسم درون ودل,خواهدبوددرنتیجه زمانی که,انسان درمـی یـابد کجای راه ایستاده هست وجواب خودرادریـافت مـیکندآسوده ترمـیتواندبراه زندگی خویش ادامـه دهدوبدنبال اهی دیگرراهی شودکه شایدصدباربیشترازاین خواسته مـیتوانداورا خوشبخت کند ودرنتیجه عمری حسرت چیزی را نمـیخورد کـه نمـیداندانتهای آن چه بودوهمواره نیز بـه انتهای آن فکر مـیکند.<br> ● زلف دلربا" از «فربود شکوهی »●<br> <br> همـه هست آرزویم کـه بگویم آشنا را<br> چه رها کنی بـه شوخی سر زلف دلربا را<br> <br> همـه شب نـهادهام من سر خود بر آستانت<br> ز وجود خود بخوانم بـه خدا خدا خدا را<br> <br> بـه رهت نشسته بودم کـه نظر کنی بـه حالم<br> چو شنیدهام کـه سلطان نظری کند گدا را<br> <br> نخورم ز هیچ دامـی دو سه دانة ریـایی<br> کـه ندیدهام ز واعظ همـه نور پارسا را<br> <br> تو چنان لطیف و خوبی کـه اگر بـه مجلس آیی<br> بـه کرشمـهای بگیری بـه دمـی تو جان ما را<br> <br> بـه هوای زلف مشکین برویم ار چه دانم<br> کـه به گرد او نشاید کـه رسد غزال پا را<br> <br> چه خوشست حال جلوه کـه جفای نبیند<br> اگرم ببینم اما د وفا شما را<br> <br> تو صبور باش و شادان ، ز قضای او مگردان<br> سر خود ز آستانش کـه خدا دهد رضا را<br> ●شعر از «فربود شکوهی »●<br> انسان مـی بایست,هرآرزوئی,را کـه مـیکند بـه مرحله ی اجزادرآید وتصمـیم بگیردکه رسیدن بـه آن راامتحان کندچراکه همواره چیزی کـه به شدت خواهان,آنیم بـه سرانجام خواهد رسید اگر براستی هدف مارسیدن بـه آن باشد ودرنیمـه های راه سردنگردیم وازمشکلات خودرانبازیم گاه زندگی باهمـه ی تلاشـها بگونـه ای پیش مـیرود کـه انسان تمامـی تلاش خودرانیزمبذول مـیداردتا بـه هدف اخربرسداما برحسب مشکلاتی جانبی خواه مشکلاتی دردنیـاباشدیـادیوارهائی درراه هدف کـه این دیوارها مـیتوانندحتی افراددیگری درزندگی و.دنیـای ماباشند کـه سدراه,آدمـی مـیگردند وبه رشکل آدمـی راازراه,رفته یـاپشیمان یـاخسته مـیکنندامادرهمـه شکل بایدبخاطرداشت هدفی وآرزوئی,ارزشمنداست کـه آدمـی تمام تلاش خودرابرای رسیدن,آن کرده باشدحتی,اگرمنجربه شکست شودچراکه شکستها خودتجربه های زندگی هستندکه درفردای ماصدبرابر جواب مثبت رابرای هدف دیگرکاری دیگرراهی دیگر بـه ماخواهنددادماهمـیشـه شکست رابگونـه ی غمناکی نگاه مـیکنیم درحالی کـه بارهانیز نوشته ام درهرچه وهرجاوهرکه بنگریداگر بـه نـهایتی مثبت رسیده هست هزاران شکستی رانیز درون راه دیده هست تا بـه انتهائی دلخواه دست یـافته وآرزوئی وارزوهائی را برخود برآورده کرده هست هیچگس هرگز قادر نیست کـه بی امـیدوآرزو زندگی زیبائی داشته باشد وگذشتن ازآرزوهاوصرفنظر ازخواسته هاتنـهاباعث مـیگرددکه مادچاراندوه وسرخوردگی شویم درحالی کـه اگر گام اول رادرهرراهی برداریم هرچه هست مطمئناانگیزه بازهم پیش رفتن بهتروبیشتر بماالقاخواهدشدتانشستن وتنـهادرامـیدی آرزو .<br> ● چهار : سرودره ی:« احمدرضا احمدی » ●<br> زمانی<br> با تکه ای نان سیر مـی شدم<br> و با لبخندی<br> بـه خانـه مـی رفتم<br> اتوبوس های انبوه از مسافر را<br> دوست داشتم<br> انتظار نداشتم<br>ی بـه من درون آفتاب<br> صندلی تعارف کند<br> درون انتظار گل سرخی بودم<br> ●شاعر :« احمدرضا احمدی » ●<br> چیزی کـه برمن درتمامـی زندگی براستی ثابت شده هست این هست که:« خواستن,توانستن است» وزمانی کـه آدمـی خودراباورداشته باشدآرزوئی راازته دل خواستارباشد وزمـینـه ی رفتن ورسیدن رافراهم کند ودرباور خویش باور داشته باشدکه مـیرسدهم کائنات بـه یـاری او خواهند شتفافت هم نیروی فکر اورا یـاری خواهد بخشید هم قدرت امـیداورا پرازانرژی خواهد کرد هم هر یک گام کـه جلومـیرود شادتر گشته به منظور ادامـه ی آن بیشتر انگیزه پیدا مـیکند.در این سوی آبها ورود بـه دانشگاهها باداشتن نمرده ای خوب آسان هست وخروج بسیـار سخت درایران ورودوخروج هریک مشگلی دارد اما کمتر پیش مـیایدکسی کـه بدورن دانشگاهی رفت نیمـه راه,آنرارها کند چراکه معمولا وقتی هدف شروع شد چه فشارهای زندگی چه حتی کمبودهای مالی راحتی شده باعقب انداختن یکسالی دنبال مـیکنندواگری درنیمـه راه,رها کرده باشد مسلم بدانیدکمبودمالی ومشکلات تحصیلی وهزار بهانـه ی دیگربیشتر بهانـه هست تاحقیقت چراکه همواره,وقتی چیزی را رهامـیکنیم کـه ازباورخوددست مـیکشیم وازاینکه باورداشته باشیم موفق مـیشویم من زمانی کـه درسن بالا دانشگاه,راشروع کردم درون سال اول 100 نفردرسه کلاس دردورشته باهم شروع کردیم درنـهایت 20 نفرازاین همـه مدرک گرفته وبه سرانجام رسیدیم باتوجه باینکه درشروع تمامـی دانشجویـان,این کلاس بین 18 که تا 24 بودند وهمگی مجرد بدون فرزند وتنـهایکنفربودکه,ازهمسر جداشده بود ویک فرزندداشت و سال یک راقبول شده سال دوم,دانشگاه راپس ازیکهفته ترک کرد ودرواقع,من تنـها 37 ساله ی کلاس بودم که,ازاستادخودنیز بزرگتربوده,ولی همواره تمام تکالیف عملی راکه روزانـه ازکلاسهامـیگرفتم,مـیبایست سر ساعت 8 صبح,باوجوداینکه همواره تعداد زیـادی بود چه درون طراحی چه دردوخت بموقع نیز تحویل مـیدادم اماهرباراز هریک پرسیدم چراترک تحصیل مـیکنددرکنارهزارویک دلیلی کـه مـی آوردازجمله اینکه فشار کارهای عملی بالاست وهرروز تحویل کارهای عملی از عهده ووقت اوخارج هست یـااینکه یک فرزند دارم همسر ندارم ومجبورم تمام وقت به منظور خودوفرزندم باشم یـامن نمـیتوانم هم کارکنم هم تحصیل وقدرت مالی من نمـیگذارد وهمـیشـه خسته ام یـا دیگری مـیگفت من به منظور کارهای پراسترس ساخته نشدم این گونـه رشته ای ازاول انتخابی اشتباه بودواگرمـیدانستم روزانـه مـیبایست اینـهمـه کارتحویل بدهم پایم رااینجا نمـیگذاشتم ودانشگده نیزکه ازهمـه دراول سال,امضا مـیگرفت کـه دوترم شش ماهه هردو کلاس را چه بمانی چه بروی مبلغ پرداختی شـهریـه مـیبایت پرداخت گردد هروز خوشحالتر باقی مـیماند وهرروز نیزباافتخارمـیگفت کلاس ما جای هرکسی نیست دراینجا بچه دارم شوهردارم وقت ندارم خسته ام معنی ندارداینجا یعنی قربانگاهی مـیماند کـه خود را قربانی اینکارکندالبته,دورع نمـیگفت بدوشکل قربانی مـیشدیم,هم,اگر گلاس راترک مـیکردیم مـیبایست تاآخرین وجه شـهریـه راسرموقع پرداخت مـیکردیم هم,اگر مـیماندیم چون من که,ازهمـه شرایط بدتری داشتم تنـهاخارجی کلاس بودم دورتر ازهمـه درشـهری دیگر زندگی مـیکردم متاهل ودارای دو فرزند بودم وسنم نیزازهمـه بالاتربودوفشار دکاری خانـه وخانواده رانیزبردوش داشتم مـی بایست به منظور آن ازجان گذشته تمامـی ساعات راکارمـیکردم وکارکه کردم وکردم ودرنـهایت استاد سال اول من کـه همزمان بافارغ التحصیلی من بازنشست مـیشد وخانومـی بود متولدنروژ بود کـه درفرانسه,بزرگ شده بودودانشکده ی ماکه مرکز اصلی آن فرانسه بوداوراکه,استادکلاسهای فرانسه بودبدرخواست اوبه نروژ فرستاده بودچون مـیخواست مابقی سالهای زندگی,رادرکشور خودباشدووقتی مدرک رابدست گرفته بودم مرابوسیده گفت 20 سال هست که استادم درطی,این بیست سال هرگز شاگردی باپشتکارتوعزم وهمت وجسارت وقدرت توندیده ومـیدانم دیگرهم نخواهم دید چون توکم بدنیـا مـی آیند وکم شناخته مـیشوند.واین خستگی تمام این سالها را ازتن من بـه بیرون آورد چراکه خود دیده بودم,بهانـه هاست کـه برای ترک تحصیل مـیاورند ومن به منظور ترک تحصیل تمامـی آن بهانـه هاراهرروزه داشتم انـهم درکشوری سردوبرفی ولی نمـیخواستم باورکنم که,نمـیتوانم ویـااز بعد آن ب نمـی آیم وی حتی چوبچرخ گذاشتنـهای دانشکده ای راسیست کـه باخارجی های چون من بعلت مسلمان بودن مشکل داشت ودر عین حال کارهیچ تلاشی دریغ نمـیکردتادانشجویـان یکی بعد ازدیگری کم,آورده,بروندوایشان چراکه بسیـارنیز پولکی بودندپول مفت وام گرفته شده ی دانشجوی بیچاره راکه وام گرفته بود دریـافت مـیدوبسیـار بـه ایشان این پول حرام ناصواب مزه کرده بودوچراکه دانشجوی بیچاره بادرصدی بالا وام گرفته ازدولت بـه دولت بدهکارمـیشد وایشان پولدار.بارهاکه بسیـارازدست ازارهای ایشان خسته مـیشدم بفکر این مـیافتادم کـه شاید بهتر باشد رها کرده کمتر خودرا عذاب دهماما حس قوی خواستن واینکه بـه ایشان هدف خودرانبازم ونگذارم ایشان برنده شوند نیزوادارم مـیکرد حتی شده بـه لج ونشاندن ایشان برسرجا,روی پا ی خودبیـاستم وهزارباری را کـه بچه ای دیگر کلاس گریـه کنان بـه مدرسه آمدندوگفتند من نرسیده ام تمرین راتمام کگنم وکارا نمـیتوانم تحویل دهم من تحویلی خودرا بروی مـیزگذاشتم بماند کـه گاه به منظور آزار مـیگفتند ساعت 8 وپنج دقیقه شدکه تو تحویل دادی وحرف مراقبول نمـیدوامتیـازی نیز اره من کم مـید ناحق ونارواکه متاسفانـه هیچی ازآنـهمـه درکلاسبایکرد کـه اینکه مجبوراست زودترازهمـه درکلاس حاضرباشدبخاطر دوری راه وهمـیشـه هم درکلاس اولین نفر هست چطورمـیتوانی بگوئی دیرتحویل داده هست درواقع نوعی هماهنگی نیز بین بیشتر شاگردان واستادان باهم بودکه باخارجیـان مـهاجرکلاس]ازارهاو مخالفتهای نامحسوس اماواقعی داشته باشند کـه آنرادرعمل ابراز مـیدودررفتار پنـهان,حال چه درکلاس من کـه اول دوسه نفرخارجی بودیم,ودرنیمـه دوم تنـها من باقی مانده بود تابه آخر کارهم ماندم چون مخصوصاوبرای اینـهم شده مـیخواستم بمانم با همـه چوبچرخ گذاشتنـهای همگی, وچه دردیگر کلاسها کهبااین شرایط مسلما کمتر خارجیـانی کـه مـهاجربودندموفق بـه گرفتن مدرک دراین کلاسها شدند وهمـه یکی بعد از دیگری دانشکده را درسالهای گوناکون ترک کرده بودندوبتدریج نیزترک د.وحتی یکبار کـه دکترم به منظور من دوهفته مرخصی نوشته بودوهنوز نمـیدانستم کـه بیمارشده ام بخاطر دردهای عضلانی استادین ومدیر مدرسه گفتنداگر نیـائی ترم امسال را حتما فراموش کنی کـه چنین جراتی رابایک فرد نروژی نداشتندکه حتی بـه زبان آورده وگفته یـاانجام دهندچون نروژیخود اطلاع داشت مانیر مـیدانستیم اازحق وحقوق شاگردی وقانون بلافاصله ازایشان شکایت مـیکرد چراکه هیچ قانونی اجازه اینکاررابایشان نمـیداد.ماهم قانون را مـیدانستیم اما اینرا نیز مـیدانستیم کـه بیشترمواقع طرف نروژی را مـیگیرندحتی,اگرحق بامـهاجرمقیم نروژ باشد ومسلما هرهموطن خودرا برغریبه ترجیح مـیدهد ومن نیز بخوبی درطی سالهای بودنم درنروز وکلاسهای مختلف دریـافته و مـیداانستم هرگیتوانم ثابت کنم کـه ابشان چنین وچنان د وچیزی رازبانی بمن گفته اندواگر بـه شکایت هم مـیرفتم بالاخره قانونـهاپیدا کرده وارائه مـیدادند کـه بتوانند مرامغلوب کرده شـهریـه مرا نیز گرفته وازکلاس ومدرسه اخراجم کنند .این دقیقا خواسته ی ایشان بود تاازسشر من یکی هم خلاص شوند چون دیگران کـه زودتر جا زده بودند.واما باهمـه مشکلات وناراحتیـهائی کـه هرروزه وروزانـه به منظور من تولید مـیداماترجیح دادم باوجودداشتن دردکه بارها طی این سالهای تحصیلی مراآزار بسیـار داده بودبا داشتن دردبر سرکلاسهاحاضر شوم وتکالیف عملی خودرانیزانجام داده وتحویل دهم حتی بااینکه دوست همکلاس نروزی من این وصف را کـه شنید شدید عصبانی شد وگفت توبایدشکایت کنی اما بـه که؟به مدیرکه چون خودایشان بودواگر بدولت رو مـیکردم بایدازآن کلاس وآن مدرسه به منظور موقعیت خودحتما دست مـیکشیدم چراکه مـیدانستم بی شک بیشترازامروز بـه آزارمن خواهند پرداخت والبته کمترجائی درکل نروژ چنین افرادی رابخودمـیبیند وایشان نیززفرانسه بودندوفرانسه نیز بـه کشور راسیستی دردنیـا شناخته شده هست که مخالف مـهاجرین چون من هستندوچشم پیشرفت هیچیک ازما را نیز ندارند ازاینرو تک تک مـهاجرین ازهرکشوری کـه بودند یک بیک کلاسهای ایشان را ترک وشـهریـه راتاآخرین روزسال بایشان پرداخت مـیدوایشان راست راست راه رفته نـه بما کمک تحصیلی درستسی مـید نـه اعصابی به منظور ما برجا گذاشته بودند نـهی بود حق مارا بدهد ومفت خوری وام ما خوردن ایشان ازدولت هم پنـهان بودوکسی نیز شکایتی نکرده که تا دولت نیز خبردار باشد کـه درگوشـه ای از پایتخت ایشان خارجی بنده خدا وام مـیگیرد عمری آنرا دوبرابر پرداخت مـیکند اما پول نقد را این استادین مـیخورند درهمان سال اولیـه ودوم وسوم تحصیل ما خارجیـان بعد اگرگه گاه مـیگویم نگوید شمادرخارج خوش هستید وازحال ما بیخبر برهزارویک دردیست چون این کـه شما ازآن بی خبرید ومانیز کمتر آنرا عنوان مـیکنیم کـه چه بر ما گذشت کـه امروز اینجائیم وچه تاثیرات بدی برهریک ازما گذاشت که تا شدیمـی به منظور خود وفقط به منظور خود نـه هیچدیگر. درهمـین مورددرسال تحصیلی دوستی ایرانی کـه ازمن یکسال بالاتربود بهمناین را نیز خبر داد کـه این داشنکده همـه ساله بـه بهانـه ی کمبود زبانِ خارجیـان حتیـاگر شاگردان مشگل زبان همنداشته باشند یـابه ایشان درست کمک درسی نمـیکنند یـاانقدراوراآزار مـیدهند کـه بجان آمده ترک تحصیل کندواونیز کاری نمـیتواند د جزاینکه مبلغ امضاشده دانشگاهی رابرای شـهریـه بپردازدومـیگفت یک دوست دیگر ایرانی همزمان وهمکلاس بااو بود کـه انقدر اورا آزار دادند کـه سالدو ترم اول راتمام کرداما دیگر ادامـه نداد.و ما شایدهریک درحد یک نروژی مادرزاد,زبان نروژی کامل کامل راچون زبان مادرزادی نداریم اما آنقدر کـه اینـها مـیگفتند واز خارجی بودن ما بااین وسیله سواستفاده مـید نیز بد نبودیم چراکه آنچه درکلاس های ماگفته مـیشد چیزخارق العاده ای هم نبود کـه جداازقانون زبان نروژی باشد وشاید من نام گلی درصحرا را بـه زبان نروژی هنوزهم بلدنباشم اما بسیـاری ازآنچه نیـاز زبان بود به منظور تحصیل پیشتراازین دانشکده درطول کلاسهای زبان ودکوراتوری وزندگی درنروژ یـاد گرفته بود ومابقی را نیز هرچه درک نمـیکردم دردیکشنری وباپرس و جودرمـیافتم وکمبودی نداشتم کـه توانستم سالهارایکی پسازدیگری طی کنم اما بازبااینحالشکایت هم یم ایشان پیروز ماجرامـیشوندکه بگویند:این فردنروژی را درست نمـیفهمد لذانمرهنمـیاوردودادگاه نیزاگر مـیرفتیم وقتی هزار نفری رامـیبیند کـه سالها درنروژ هستند وهنویفهمندوهنوز قصد یـادگرفتن ندارند وهنوز با مترجم اینطرف آنطرف مـیرونداین رابراحتی باور مـیکند.وبسیـارپیش آمددرحتی درخوردن نمره هایی گه جلو شاگردان داده بودند امادرکارنامـه نمـینوشتند یـاآنراکمتر مـینوشتند و به گونـه های مختلف دیگردرطی این سالها بسیـارمراآزرده د ولی این همکاری همکلاسی های نروژی با استادبرای ازپادرآوردن مامـهاجرین آنقدرروزانـه بـه وضوح دیده مـیشدکه درطی این سالهامن تنـها یک دوست همکلاسی,نروژی درکلاس داشتم,که مـیتوانستم اورادوست خودبخوانم ومطمئن باشم درجائی بامن بناحق دشمنی وحسادت نمـیکندودرکارهانیز بسیـارمرایـاری مـیکردوهرچه راکه معلم,ازیـادبمن بـه بهانـه های مختلف ازآن سرباز مـیز یـا بابی تفاوتی بدون دقت برایم بصورتی تعریف مـیکردویـاد مـیدادکه من سردرنمـیاوردم,به یـاری این دوست خودمـیاموختم واگراو نبودویـااونیز گرفتاربودخود تمامـی تلاشم رامعطوف باین مـیکردم کـه یـاد بگیرم بـه هرشکلی کـه ممکن بودوازکلاسهایبالاتراز شاگردان آن کلاسها مـیپرسیدم ویـااز خواندن کتاب درسی دانشگده کـه انگلیسی بودبادرکنار گذاشتن دیگشنری به منظور پیدا کلمات تکنیکی کـه محاوره ای نبودیـاری مـیجستم ودرجستجو به منظور پیدا جواب بـه هردردی مـیزدم ولی هرچه بوددرنـهایت بهرشکل کاررااماتحویل مـیدادم بخصوص وقتی مـیدیدم این همکاری نـهاتنـهابرای این هست که من نتوانم بموقع کار راتحویل دهم.بااینوصف تصورکنید کـه چقدرمـیتوانستم ازهمـه سودرفشارزندباشم واین دوره تحصیلی دراین دانشکده بواقع بدترین روزهای زندگی من درتمام عمرم بود کـه درروز وهرروز خود باایشان مشکل داشتم وحتی بااینکه بدترازاین وبیشترازاین درزندگی دیده بودم وسخت ترین شرایط را درروزهای اولیـه آمدن بـه نروژ تحمل کرده بودم وامااین دانشکده جهنم زندگی من محسوب مـیشدوخاطره بدتحصیلی آن همـیشـه درذهنم باقیست وهمواره نیزبه تمامـی دوستان ایرانی یـامـهاجرم ازکشورهای دیگر سفارش مـیکردم,دانشکده های دیگراین رشته راامتحان کنندوبه این دانشکدهپا نگذارند تااخر ایشان رامجبوربه ترک تحصیل کنندپول مفت بـه مشتی اراذلی متاسفانـه بنام استادومدیرندهندتاایشان بالابکشندوسفرهای خارج تعطیلات خودراباوام مـهاجر بدبخت تهیـه کنند .همانطور کـه در فرگردهاتی پیشین نیزبازگفتم کـه من کاری رایـاشروع نمـیکنم یـااگرشروع کنم,زیرسنگ هم باشدبه پایـان مـیرسانم نـه,اینکه لجبازم کـه شاید درون رابطه باهمکلاسی واستادان بودم.امابیشتر علت آن هست که هدفمندم که,برای هدف وتصمـیم خود ارزش قائلم کـه چون چیزی راقبول کنم خودراموظف بـه تمام ,آن بـه نحواحسن مـیدانم واینگونـه اندیشـه ای تمامـی مشکلات رابرایم باهمـه ی سختی هاوفشار هاقابل تحمل مـیکندچون «امـید »اینکه« مـیدانم» حتمابااین شکل به,انتها مـیرسم وبه «هدف» خودمـیرسم,نمـیگذارد کـه جا ب یـا کوتاه بیـایم ویـا ناامـید شوم یـا اینکه حتی خسته شوم,چراکه,من درمعنای واقعی کلمـه «مـیخواهم کـه برسم »و «مـیرسم » وباید خاطرنشان کنم که,این یعنی « باورخود»چیزی کـه بارهاوبارها نوشتم " تاخودراباورنکنیم رسیدن بـه هرچیزی مشکل هست وباز اگرخودراباورداشته باشیم تمامـی مشکلات آسان خواهد شد" ودرنتیجه تاآخردرتمامـی راهای رفته,رفته ام ورسیده ام با,یـابدون معلم درهمـیشـه زندگی هرچه,آموخته ام بـه همـین شکل بوده هست وبسیـارچیزهارانیزکه تنـهاوبدون معلم یـادگرفته امدربیسشترمواقع نیز بـه یـاری من آمده کمک بسیـاری دربسیـارمواردی اززندگی برایم بوده هست که فکر نمـیکردم جائی بدردبخورداماهیچ چیز نیست کـه یـادبگیریم ودرجائی بدردمانخوردوحتی درپشبردهدف ورسیدن بـه آرزوئی یـاورمانشودبهرحال,ازاین بابت نیزازخودهمـیشـه خشنودبوده ام کـه معلمم ایمان من بخودوخداست وبیش ازاین نیـازی برکسی نیست مگربرای آنکه خویشتن رابهتروبیشنر بشناسم وبهترزندگی کنم باآموختنی وتلاشی دیگر.<br> ● آرزو از: فرزانـه شیدا ●<br> من نیـازم ... یک نیـاز<br> گرم و ســوزان .... پُرلهــیب<br> آتـش عــشق سـت اندر ســینـه ام<br> راه قلبم ، راه عشق هست وامـید<br> گـرچه مـی سوزم سراپا درون شــرار...<br> درون محبت چاره مـیجویم کـه باز<br> نور شمع زندگی روشن شود<br> درون پیش راه<br> من نـیـازم یک نیـاز<br> ام از عشق مـیسوزد و باز<br> حاصل ،، بودن ،،<br> نمـیدانم کـه چــیست<br> گـر نیـابم<br> ،، معدن عشق ،، و امــید<br> من نیــازم یک نیــاز<br> شعله ای درون ســوز و ســاز<br> عشق عالـم درون دل و در ســینـه ام<br> مـیـروم ره را و گه پرمـی کشم<br> درون بهشت آبی آن آسمان<br> مـیـروم بااینکه مـیدانم کـه باز<br> درنـهـایت مـیـرسم بر عــشق او<br> برخــدای جـاودان عاشـــقی<br> من نیــازم یک نیــاز<br> ●ف . شیدا/دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۴●<br> حالا اگر درهمـه ی راههای رفته زندگیم تابه امروزهمـیشـه همـه چیز همواره بروقف مرادنبود وجائی نیزکمـی وکاستی بوده وهست واگراین مـیان گوشـه اینبارخواسته هایم آنگونـه نشدکه مـیبایست مـیشد به منظور من هیچ ایرادی نداردالبته بازتلاش مـیکنماگ مـیشدآنربهترکنم,امااگر نمـیشودمـیپذیرم وخود رابیـهوده ناراحت نمـیکنم , چراکه هیچ چیز ,هیچ وقت درزندگی پرفکت وکاملا آرمانی ودقیقا موافق باخواسته ی ماازآب درنمـیآیدامامـهم این هست که «اصل »انرابدست آورده,باشیم حال گوشـه ی یکی از اینـهمـه کمـی شکسته باشد مثل جعبه ی بیسکویتی کـه تمامـی بیسکوئیت های آن را سالم دردست داشته باشم وگوشـه ی یکی شکسته باشدوغمگین شوم که:ای وای چراکامل کامل نیست,اماهمـینکه هست همـینکه آنرابدست اورده ام همـینکه شیرینی آن مال من هست برای من به منظور تمامـی انسانـهاهدفمندوپرتلاش, مـیبایست کافی باشدواگر تمامـی این موضوعات رابرای شمادر بخش بخش کتاب بُعد سوم آرمان نامـه بازگو مـیکنم تنـهابرای این هست که بگویمایمان راسخ یعنی این یعنی براستی :« خواستن توانستن است»وتا جائی کـه توان دربدن هست رسیدن بـه آرزوهاواین نیزممکن هست وتنـهاوقتی ازپابازمـیمانیم کـه آرزوی مادروجود شخصی دیگرباشدواوو سرباززندیعنی چیزی مثال:عشق کـه م بخوایـهم واونخواهد یـا دیگران نگذارندوپای آدمـی دیگروسط باشداینطور بگویم,آدمـیان بسیـار برسرراه یکدیگردیوار مـیشوند امااز دیوارگوشتی هم مـیتوان گذشت بـه گونـه ای کـه خوداو حتی احساس نکندکه اگراینگونـه درمقابل ماایستاد وسدراه شددرواقع بیش ازبادی نبودکه ماازمـیان او گذشتیم چراکه خواسته ی ماوجود انسانی هرآدمـی راکه بـه بدی حسادت دشمنی و... درسرراه ماسدی مـیشودخودبخود کنارمـیزندماحتی از مـیان روح وجسم اونیز مـیتوانیم گذر کنیم بی انکه خوداواینرا حس کرده یـابداند کـه ماگذر کرده ایم واین این ایستادن ا تنـهاکوچک خودبوده,وبس .ووقتی باین نتیجه مـیرسد کـه برمـیگردد ومـیبیند کـه این اوست کـه همچنان و هنوز درهمان جای اول ایستاده هست اما مارفته ایم رسیده ایم و در قله ی خواسته وآرزوی خویش ایستاده ایم واین تنـها اعتماد بنفس مـیخواهد وبس واعتماد بخود بخدا وبدل وایمان.<br> ●*- هرآرزویی بدون پژوهش و تلاش ، بـه سرانجام نخواهد رسید.*ارد بزرگ<br> *- اگربرای رسیدن بـه آرزوهای خویش زورگویی پیشـه کنیم،پس ازچندیـانی رادربرابرمان خواهیم دیدکه دیگرزورمان بـه آنـها نمـی رسد.*اُردبزرگ<br> *-ی کـه چندآرزوی درهم وبرهم داردبه هیچ کدام ازآنـها نمـی رسدمگرآنکه باارزشترین آنـهارا انتخاب کندوآن راهدف نـهایی خویش سازد.*اُردبزرگ<br> *- آینده جوانان راازروی خواسته ها،و گفتار ساده اشان،مـی توان پی برد.نپنداریم کـه مـیزان دارایی ویـاامکانات،دلیلی برپیروزی و یـا شکست آنـهاست ،مـهم خواسته وآرزوی آنـهاست.*اُردبزرگ<br> *- بـه آرزوهایی خویش ایمان بیـاوریدوآنگونـه نسبت بـه آنـها باندیشید کـه گویی بزودی رخ مـی دهند .*اُرد بزرگ<br> *- توان آدمـیان را، باآرزوهایشان مـی شودسنجید.*اُرد بزرگ<br> ●پایـان فرگردآرزو●به قلم:فرزانـه شیدا </div></font> <hr style=" border: 0px; border-top: thin solid grey; margin-top: 15px; padding-top: 5px;"><TABLE height=58 width=500 cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0 style=cursor:pointer; > <TR> <TD valign=center> <TABLE cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0> <TR> <TD rowspan=3> </TD> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=bhp4K0MEccKDLJ3fIVCutAAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAShKdmhdg=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:12pt;font-family:Arial;color:green;cursor:pointer;>Home Improvement Projects</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=bhp4K0MEccKDLJ3fIVCutAAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAShKdmhdg=" target="_blank" style=text-decoration:none;font-size:8pt;font-family:Arial;color:black;cursor:pointer;>Make your dream home a reality. Click here to find all your home improvement needs!</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=bhp4K0MEccKDLJ3fIVCutAAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAShKdmhdg=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:8pt;font-family:Arial;color:#FD0000;cursor:pointer;>Click Here For More Information</a></SPAN></TD> </TR> </TABLE> </TD> </TR> <TR> <TD colspan=2> </TD> </TR> </TABLE>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-39883820424719135572010-03-23T14:24:00.001-07:002010-03-23T14:24:10.120-07:00
Gozinesh
<font style='{font-family: Arial,Verdana, Sans-Serif;font-size: 10pt;}'> <h3 style="text-align: right;" > <a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_05.html">بعُد سوم (آرمان نامـه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد گزینش *</a> </h3><div style="text-align: right;"> <a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/S27pzU6gunI/AAAAAAAAATo/FRiv20OiZRo/s1600-h/OROD+BOZORG+9.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 227px; height: 320px;" src="http://2.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/S27pzU6gunI/AAAAAAAAATo/FRiv20OiZRo/s320/OROD+BOZORG+9.jpg" alt="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" border="0"></a><br> <a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_CExrwSk1Q0Q/S2wrfRkkZOI/AAAAAAAABKg/zR6ZoSgCUcE/s1600-h/OROD_BOZORG.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 170px; height: 240px;" src="http://4.bp.blogspot.com/_CExrwSk1Q0Q/S2wrfRkkZOI/AAAAAAAABKg/zR6ZoSgCUcE/s320/OROD_BOZORG.jpg" alt="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" border="0"></a><br> <br> ● بعُد سوم آرمان نامـه اُرد بزرگ●<br> ● فرگرد گزینش ●<br> درون فرگردهای مختلف بسیـارازخودسازی وباورخویش سخن گفتیم وازاینکه,بهترین راه شناخت وجودخودوهستی ودنیـااین هست که بردانش خودبیـافزائیم وتجربیـات زندگی خودودیگران رادر زندگی بادقت وتوجه,درذهن ویـادزنده بداریم,وازآن استفاده ای مثبت وبجا کنیم,به,این مطلب نیزاشاره شدکه,داشتن,الگوویـاالگوهای مناسب ومثبت بهترین روش به منظور ماست تاتوسط اندیشـه های نوین بزرگان خودرابه سرمنزل مقصود برسانیم وبه,آرزوهای وامـیدهای خودجامـه ی عمل پوشانده تلاش کنیم زندگی ثمربخشی رابرای خودفراهم,کنیم,که شادی ورضایت ما رانیز فراهم کندباین نیز تکیـه داشتیم کـه شادی وآرامش آدمـی وقتی مـیسراست کـه دید دل وفکروذهن وروح را رشد وپرورش داده وتلاش کنیم دنیـا رااز دیدگان بزرگان بنگریم کـه توسط تجربیـات خویش انسانـهای موفق ونامداری شدندکه,درراه,زندگی مشقات زیـادی راپشت سرنـهادندتاامروزمافقط خواننده ی روزگاروسرنوشت وزندگینامـه ی ایشان باشیم,وقتی کـه در پیشاروی خودیک زندگی به منظور خود داریم کـه مـیبایست بسازیم وبه شادی وخوشبختی درآن زندگی کنیم,به,روح وروان,انسان پرداختیم وگفتیم کـه آدمـی دردرون خویش ازاحساساتی برخورداراست کـه روان وروح اورا بسوی بدبودن وخوب بودنمـیکشاندبه بررسی,انسانـهای خودنماوغروروخود بین نشستیم,وانسان بدبین وبدگوروبدخوراتفسیرکردیم سرآمدان وبزرگان,رادرجایگاه نامـی خودکه چگونـه,اندیشمندی بودندوچه خصوصیـاتی,درهریک مـیتوان شاهدبودیم,ویـادرمقام استادی...وبه تفضیل بـه هریک ازآن پرداختیم ودرنـهایت تمامـی این فرگردهاهمواره بـه نتایج یکسان رسیدیم : خدا,خودسازی,روح وروان,واندیشـه,دانش,تلاش وهدف.<br> ¤ »گم کرده عمر ! »¤<br> بس کـه این هنگام واین هنگامـه ماند<br> انتظارم کشت و دردم،به نشد !<br> از کمـین جویـان ، خدنگی برنخاست<br> وز کمانداران کمانی،زه نشد !<br> نیم ِ عمرم درون ستیز آمد بـه سر<br> نیم ِ دیگر بر فنا شد ، درشکست<br> دور ِ گردون شوق ِ من درون کشت<br> دیو ِ افسون دست ِ من ، بر چاره بست !<br> جامـه بر تن گر نباشد ، گو مباش<br> ندارد شکوه ، از بی جامگی!<br> بسته کامـی را چه سازم با هنر ؟<br> ویژه درون چرخشت ِ این خودکامگی<br> دشنـه ها آبی نزد بر تشنـه ها<br> - که تا نپنداری ز کوشش تن زدیم -<br> غرقه درون خونیم و رنجور از تلاش<br> مشت ِ رویین بس کـه بر جوشن زدیم !<br> بر هنرمندی چو من ، با این سکوت<br> زندگی مرگ هست و مرگی بس دراز !<br> هر دمـی بر جان ِ من آید غمـی<br> همچو پیکانی کـه بارد از فراز<br> دل درین چاه هست و بر بالای ِ چاه<br> از کمانداران ِ سلطان ، لشکری !<br> پا درین زندان ِ آزادی منـه<br> ای کـه آزادانـه ، دور از کشوری ! ¤از: « فریدون توللی »¤<br> ازاین نیزسخن گفتیم که,تقدیر وسرنوشت وبخت ماتاجائی کـه به مرگ مربوط نباشددردست خودماست وقدرت شگرفی برتغییروتبدیل سرنوشت خودداریم اگرکه اه خودرامشخص کرده باشیم واتفاقات ورویدادهابخش ناگزیرزندگی ماست کـه مـیبایست,انتظارآنرانیزدرزندگی داشته باشیم وخوبی وبدیِ,روزهای زندگی همراه,باصبروشکیبائی راتنـهازمانی مـیتوانیم درزندگی خود پذیرفته وباآن کنارآمدوراحل آنرابجوئیم کـه بینش وگزینش درستی اززندگی داشته باشیم کـه بازبرمـیگرددبه,اینکه چگونـه"انسانی" هستیم,وچقدردرزندگی اموخته ایم چقدر تجربه داریم چهی راالگو ی خودقرار داده ایم وباورهای ماچیست واوج زندگی خودرادرکدامـین قله ای قبول داشته وبه گزینش کدامـین اندیشـه ای آنراقله ی آمال خودکرده ایم وبرای آن چه مـیکنیم,چه کرده ایم وچه مـیخواهیم,ازین بعد انجام دهیم<br> ● اوج رادر مقابله حتما جست »●<br> قبل از سپیده دم<br> قبل از آنکه خورشید بیدار شود<br> بـه ملاقات آب خواهم رفت<br> و وضو را با او درون مـیان خواهم گذاشت<br> بـه ملاقات بید خواهم رفت<br> همانجا کـه خورشید<br> <br> درون لابه لایش به منظور خود گیسو مـی جست<br> بـه ملاقات ابر خواهم رفت<br> بـه من خواهد گفت<br> روی صورتش خواهمنشست<br> اگر پکم کند<br> بـه پایش خواهم افتاد<br> و با رویـاندن سایـه ای خواهم ساخت<br> بـه ملاقات خود خواهم رفت<br> کودکی خواهم دید<br> درون مقابل باد<br> بادبادکش بـه اوج مـی رفت<br> از بودنم با او هیچ خواهم گفت<br> خود مـی دانم وارونـه پوشیده ام<br> اوج را درون مقابله حتما جست<br> ●از : « امـیر بخشایی »<br> باوصف تمامـی,این,احوال قدرت تصمـیم وگزینش رانیزبه تکراردرفرگردها عنوان کردیم کـه هرکجا هستیم,وهرچه فکریـاحساس مـیکنیم,نتیجه ی تصمـیماتی ست کـه درزندگی خود گرفته ایم,واکنون درهرکجای زندگی که,ایستاده ایم وهرگونـه فکرواندیشـه واحساسی رادرذهن درون طول زندگی انباشته وبه باورآن نشسته ایم.تمامابراساس راهی بوده هست که آنراباتصمـیم خودهدف قرار دادیم وتلاش کردیم پیروزشویم یـاحداقل مشقات ومشکلات ر بـه سربلندی,از سربگذرانیم وپیچ وخم ها وفرازنشیب های زندگی راچون عاقلی طی کنیم<br> غزل 20 حسین منزوی »<br> دیوانگی زین بیشتر ؟ زین بیشتر ، دیوانـه جان<br> با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانـه جان<br> درون اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو<br> وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانـه جان<br> چون مـی نشستی پیش من گفتم کـه اینک خویش من<br> ای آشنا درون چشم من با یک نظر دیوانـه جان<br> گفتیم که تا پایـان بریم این عشق را با یک سفر<br> عشقی کـه هم آغاز شد با یک سفر دیوانـه جان<br> کی داشته هست اما جنون درون کار خویش از چند و چون<br> قید سفر دیوانـه جان ! قید حضر دیوانـه جان<br> ما وصل را با واژه هایی تازه معنا مـی کنیم<br> روزی بیـامـیزیم اگر با یکدگر دیوانـه جان<br> که تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونـه شو<br> دیوانـه خود دیوانـه دلدیوانـه سر دیوانـه جان<br> ای حاصل ضرب جنون درون جان جان جان من<br> دیوانـه درون دیوانگی دیوانـه درون دیوانـه جان<br> هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت مـی کشد<br> گیرم کـه عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانـه جان<br> یـا عقل را نابود کن یـا با جنون خود بمـیر<br> درون عشق هم یـا با سپر یـا بر سپر دیوانـه جان<br> سروده ی :« حسین منزوی »<br> زمانی کـه گاه,دنیـانیزمارابه, دیوانگی سرگردانی ها,مـیکشدوبه بی صبری وناشکیبی بدنیـال چاره راه, مـیگردیم وچون تجربه,داشته باشیم وچه الگوئی.وچون دانش درستی,داشته باشیم,وبینیش,صحیح ,بی شک قادرخواهیم بودگزینش درست خویش رادرچنین مکانی اززندگی کـه تحت فشارهستیم بدرستی برگزیده وچاره راهِ,درستی رانیزانتخاب کنیم,که,بی شک باعجله وخودباختن بـه سرانجام درستی نمـیرسدوتصمـیم ناگهانی گرفتن وازسر فشارنیز گزینشی درست درروزگار زندگی مانخواهد بود.<br> ___● »هیچلایق نباشد بر سجود» ●<br> <br> با تو گفتم روزگار ِخود بجو<br> درون جهانی کز منواز آن توست<br> درون شناسائی خود با هرشناخت<br> تاکه روشن گرددت, راه درست<br> <br> باتو گفتم غّرقه بر خود هم مباش<br> زندگی کوتاه و« بودن» لحظه ای ست<br> دردم وآهی رود ,جانی ز تن<br> نام آن درون « بودن» ما «زندگیست»<br> <br> با تو گفتم اشک را پنـهان مکن<br> که تا رهاگردی ز اندوه درون<br> با توگفتم شادی دل را بجو<br> که تا نگردی دست دنیـائی, زَبوُن<br> <br> بس سخن راندم ز کوشش از تلاش<br> که تا بدانی همّت ما رهبر است<br> گفتم از دانش بجوئی خویش را<br> بخت ما درون کُنج دانش , اختر است<br> <br> با چه اصراری ,به تو گفتم ,زتو:<br> "خویش خود "را دردرون خود بجو<br> راه رفتن گرچه پر شیب وفراز<br> مـیشود پیداکنی راهی نکوُ<br> <br> باتو اما چُون بگویم چُون گذشت<br> این ره رفتن مرا درون زندگی<br> من کـه افتادم, شکستم ,باختم<br> شاخه های دل دراین بالندگی<br> <br> سرنیآوردم بـه "ذلّتها" فرو<br> چونکسی لایق نباشدبر" سجود"<br> بامن وبا قلب من «والاترین»<br> "جز خدواند بزرگ من نبود"<br> <br> گر شکستم ,باختم, ویران شدم<br> خودبرون کردم زویرانی ودرد<br> ازی هرگز,مراباکی نبود<br> تاتوانددل کند درون سرد<br> <br> غربتم ازمن مرادیگر نساخت<br> تای گردم زخوتاده دور<br> بلکه,دربودن دراین غربت سرا<br> بس دلی بودم توانمندوصبور<br> <br> دورخوددیدم ,چه نادان مردمـی<br> همچو مارانی کـه در دل مـیخزند<br> نیش ایشان نوش قلب من نشد<br> زآنکه بودم نزد قلبم سربلند<br> <br> گه شنیدم خوب وبداز مـیهنم<br> درجوابی ساده گفتم خود بجو<br> درون پی حق وحقیقت شو روان<br> زآندم ازحق وحقیقتها بگو<br> <br> مطلبِ بی پایـه گفتن "جهل توست"<br> درسکوتی,خواری تو ,کمتراست<br> حرف بی بُرهان مزن باهرکسی<br> چونکه,خاموشی زخواری بهتراست<br> <br> کم سخن گو,گر نداری دانشی<br> یـا سخن گو بادلیلی استوار<br> دل زخاموش رهان وروشن ببین<br> یـاکه خاموشی گزین باافتخار<br> <br> بسکه دیدم من جّدل ها با دلم<br> خسته بودم گه کداری از جواب<br> لیکن آرامش ندارد ای<br> کاّو فرو ماند بـه ذلت بی جواب<br> <br> آری,ازخود,باتوبس گفتم ولی<br> زندگانی, درسخن درآسان بّود<br> خنده وشادی وروز ِخوب وبد<br> درون دل من همچنان پنـهان بّود<br> <br> ● فرزانـه شیدا /1388/اُسلو - نروژ●<br> زندگانی وخوب وبدآن مسلما برهمگان نقش خویش رانمودار کرده هست ولی آنچه سرمایـه ی زندگی ماخواهد بود خویشتن داری خوددرآرامش تلاش درشکوفائی وزیستن دردنیـائی ست کـه باغ هستی مادرآنرشدونمو مـیکندتاکسی باشیم به منظور خود واطرافیـان خودتا قدرت این راداشته باشیم کـه در صدای زندگی ,ترانـه هستی خودرادرعشق ودوستی ومحبت با"اکسیر زندگی" مخلوط کنیم,وشعر تازه ای ازبودن وهستی بخوانیم کـه نـه فقط شعری وغزل وترانـه ای,باشدکه,درواقع زندگی ما باشددرسرزمـین بودن ودردنیـائی کـه درآن" «نقش بودن ما» مـی بایست سایـه ای نیزداشته باشد " ,سایـه ای دیدنی » بدین معنی که,تادر«روشنی ها»حضورنداشته باشیم «سایـه ای»نیزازما نخواهدبودچه درروز باشد چهدرشب .درزندگی این« حضورداشتن » یعنی برخودوزندگی خویش ارج نـهادن وبرای ثبوت هستی خود,ازخودکسی ساختن تاسایـه ی م نیزوجودداشته باشدونام مانیز باماوبی ماهمواره بـه یـادبماندوخاطره ی ,خوشایندبسیـارمردمانی باشند که,ازنکوئی وخوبی یـادمـیکنند ونامـی ماندگار وخوب را نیزفراموش نمـیکنند.همـه ی اینـهاگزینش وتصمـیم وانتخاب منو شماست کـه انسانی باسایـه باشیم وبا نام "نکُو"یـادرسیـاهی باشیم ودرخواری ودرخاطره ی همگان محکوم بـه بدی وحتی نیستی.<br> ● اکسیر زندگی از :«پیمان آزاد »●<br> اکسیر زندگی هست شعر<br> تابندگی هست شعر<br> با شعر مـی توان<br> از غم گسست و رست<br> بـه اندوه دل نبست<br> با شعر مـی توان<br> عشقی دوگانـه داشت<br> درون دل امـید کاشت<br> درون سر نوای هزاران ترانـه داشت<br> با شعر مـی توان<br> سرسبز بود<br> آواز کرد<br> ز بیـهودگی گذشت<br> پرواز کرد<br> با شعر مـی توان<br> درون فصل سرد بود<br> سرشار درد بود<br> اما بهار را<br> گرمـی خورشید را شناخت<br> دل را قوی نمود<br> بـه افسردگی نباخت<br> با شعر مـی توان<br> معشوق را ندید<br> از یـاد او برفت<br> از عشق او برید<br> با شعر مـی توان<br> عمر دوباره کرد<br> پژمردگی گذاشت<br> درون فصل برف و سوز<br> شب را<br> غرق ستاره کرد<br> با شعر مـی توان<br> خوشبخت بود و شاد<br> از هر چه نفرت است<br> دل را تهی نمود<br> آن را بـه عشق داد<br> ● از :«پیمان آزاد »●<br> گزینش وانتخاب مادرواقع سازنده ی راه ماست مادراین دنیـا بـه هیچجزخودوخداوند خویش بدهکارنیستیم واگرنیـازی هست برگزینشـهای درست زندگی تمام به منظور خودما,زندکی ما,دنیـای ماست تادرمقابل خداوندنیزباسربلندی خویش نشان دهیم,که لایق داشتن این زندگی دردنیـائی کـه او بماارزانیداشته هست بوده ایم .<br> ●<br> *- سکوی پرش وگزینش بهترمـی تواند درهر گاه,وجایی یـافت شود ، مـهم آنست کـه تاآن زمان ، پاکی و شادابی خویش رانگاه داریم.*اُردبزرگ<br> *- گزینش مـی توانددرست ویـانادرست باشد،گزینش گری یک هنراست .بهره بردن ازتجربه های دیگران مـی تواندبه گزینش راه درست کمک کند . *اُردبزرگ<br> *- گزینش امروز ما،برآینداندیشـه هاوراه بسیـار درازیست کـه تا کنون ازآن گذشته ایم . این گزینش مـی تواند سیمای نوی راازمابه نمایش بگذارد.*اُردبزرگ<br> *- آن، رستاخیزودگرگونی بزرگی رافراهم مـی آوردکه پیشتربارهاوبارهاباتصمـیم گیری های بسیـار،خود ساخته شده است.*اُردبزرگ<br> ● پایـان فرگرد گزینش ● بـه قلم:فرزانـه شیدا </div></font> <hr style=" border: 0px; border-top: thin solid grey; margin-top: 15px; padding-top: 5px;"><TABLE height=58 width=500 cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0 style=cursor:pointer; > <TR> <TD valign=center> <TABLE cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0> <TR> <TD rowspan=3> </TD> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=EtSN3XgTKMz-w-ezXR5z_QAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAQlqdmhdg=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:12pt;font-family:Arial;color:green;cursor:pointer;>Stock Options</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=EtSN3XgTKMz-w-ezXR5z_QAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAQlqdmhdg=" target="_blank" style=text-decoration:none;font-size:8pt;font-family:Arial;color:black;cursor:pointer;>Click to learn about options trading and get the latest information.</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=EtSN3XgTKMz-w-ezXR5z_QAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAQlqdmhdg=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:8pt;font-family:Arial;color:#FD0000;cursor:pointer;>Click Here For More Information</a></SPAN></TD> </TR> </TABLE> </TD> </TR> <TR> <TD colspan=2> </TD> </TR> </TABLE>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-21870545546723716372010-03-23T11:29:00.001-07:002010-03-23T11:29:46.571-07:00
Shenakht 2
ادامـه نظرات استاد فرزانـه شیدا درون مورد فرگرد شناخت ارد بزرگ<br> <br> من همواره تلاش داشته ام,تااگردرپاسخ سوالات غریبه ای نااشنابایـاران وایرانی ,اواز اخبار دنیـا مطلع هست من نیز کمـیتی نداشته باشم وچون او خبر بد فقط ایران را بـه رخ کشید من نیزتوان اینرا داشته باشم چندنمونـه ای ازفقر این گوشـه وآن گوشـه ی جهان رادر امریکاواروپا باو یـادآور شوم,اگر زنجیززدن وزخم شدن پشت مرادر عزاداری امام حسین بـه تمسخر گرفت من نیزمـیخ کوبیدن افرادعامـی مسیحی ایشان رادر روزبه صلیب کشیدن حضرت مسیح یـاداور شوم وبه مقایسه بنشینم,اگرچرخیدن مرابه دوردیوار متبرک مکّه مقدس مرا, بـه باد مسخره گرفت من نیزسرتکان مذهب یـهودی و...درجلوی دیواری رابیـادبیـاورم وسرخم خود ایشان رادرمقابل مجسمـه ی متبرک حضرت وپیـامبر خداوندایشان راهم خاطر نشان کنم کـه این نیزنوعی بت پرستی ست اگرمجسمـه ای سرخم داشته باشدولی حرمت آنرابه مقام حضرت مسیح نگاه مـیداریم وقتی حرمت هیچ چیزازدین مادرهیچ کجای دنیـانگه داشته نمـیشود,امااگر او بـه تمسخر نشست دمن نیزدر قالب انسانیت انسان باشم,وفقط یـادآور شوم کـه تفاوتی نیست بین دین بادین ,آئین باآئین ,تفکر باتفکردرهمـه دین مـیتوان انسان بود یـا نبود, واماشکل انجام آن کتارهای دینی ست کـه متفاوت هست وشما نیز اینگونـه اخلاقیـات وسنت هائی رادارید اماکمتر بـه دین وایمان فکر مـیکنید کـه درخاطرشریف شما بماند کـه کدامـین سنت شمابحد سنت من مـیتوانددریک جایگاه ومقام,از لحاظ ارزشی خوب وبدباشدوسعی نمـیکنم فراموش کنم کـه مسلمانم انگونـه کـه شماسعی مـیکنیدبه اسم روشنفکری ایمان خویش رابه روزشنبه ویکشنبه ای واگذارکنید کـه حتی کمترنیز بـه کلیسامـیرویدیـااصلا نمـیرویدوفقط صدای زنگ کلیسای شمایکی شنبه به منظور شاخه ای ازدین حضرت مسیح (کاتولیک) بصدادرمـیایدودیکری یکشنبه به منظور نیـایش ویـادآوری دین درمذهب حضرت مسیح درشاخه ای دیگر( پروتستان *)اما منو مسلمان حضرت مسیح راهمدرجایگاه پیـامبری ارج مـینـهیم چون د تاریخ اسلام ایشان نیز فرستاده ای ازسوی خداست وجزئی ازتاریخ دین ما,بمانند کـه نوح و موسی....همـه تاریخ شما تاریخ مانیز هست بااینوصف کـه (*برمامحمد(ص*) نازل شدبرشما نشد!یک پوئن یک امتیـاز بـه نفع من چون من یکی بیشتر دارم کـه توازش محرومـی بعد برو فکرخودت رو جانم!*)که اینراهم بـه خنده بارها بـه مردم گفته ام هرچند کـه واقعیتی ست کتمان ناپذیر....وشمانـه دیروزهای تاریخ خودرا کـه باهمان نوح ومسیح وموسی شروع شدبه خاطر دارید ونـه,آموخته اید کـه درتاریخ اسلام نیزمسلمان ,حضرت مسیح ومادرمقدس حضرت مریم رامسلمان عالم,ارج وارزش مـینـهدوهرگز بی حرمتی بـه ایشان نمـیکندواینراگناه دردین خودمـیشمارد که,از فرستادگان وپیـامبران خدابه بدی یـادکرده یـا ایشان رابی حرمت کندچه درنزد خداچه درنزد صاحب آن دین چه حتی درمقابل دین خود چه دررزونامـهی دانمارکی باکاریکاتورهائی نماینده ی شعوریم خبرنکارواجتماعی کـه حرمت را نمـیشناسند کـه حرمت بگذاربه هرکه هرچه هست اگرکه اوحرمت ترانگاه مـیداردوهرگز به منظور احساسات دینی توباکاریکاتوری بـه جریحه دار روح تونمـیپردازدودرنـهایت دردید مسلمان "خوب بودن نـه برترازدنیـا بودن بلکه انسان خوب بودن یعنی,اسلام",آنـهم دروقتی کـه شماکاریکاتور محمد رادراینجاوآنجابرای بـه خشم درآوردن مسلمان وتوهین بـه مذهب ومرام اودردنیـا پخش مـیکنیدبی اینکه بیـادداشته باشیدخودرا"روشنفکر"مـیدانیدوباادب وباتربیت و بافرهنگ!!!راستی چه شدکه,اینجافراموش کردیدکه شما,انسانـهابرتروبافکروروشنفکری هسستید که,این نیزسوالی ست کـه حتماوبایدازهرروز وهمواره ازایشان بپرسیم ومن نیزمـیپرسم,وقتی احساس کنم قصدتوهین بـه مرام وایمان وشخصیت من هست وکشور من!اماتودوست ایرانی من هموطن ایرانی من کـه روزانـه باچنین مشکلاتی مواجه نیستی وخشم روزانـه ات رادرخانـه حتی پای اخبار تحریک مـیکنندچگونـه درکشوردروطن,ازخوددفاع مـیکنی کـه صدایت به,درستی نـه به,معنای خشونت وبی فرهنگی کـه بنام"انسانی متمدن وبافرهنک وتاریخ ایرانی بـه گوش جهانیـان برسانی؟"نـه با اتش زدن سفارتهاکه بادل باعمل بارفتاربگوایرانی کیست وآیـاقصه ی عشق ومعرفت ودوستی ایران وایرانی قصه بودیـاواقعیتی همبستکی ایران وایرانی افسانـه بودیـاانقلابی رارقم زدتوچه مـیکنی ایرانی من؟!درهمـین امروز کـه خودرادرنام ایرانی ومتعلق به,ایران مـیدانی؟!<br> حامد تقدسی● »<br> چه اشتباه بزرگی ...<br> دیشب بـه خواب دیدمت ای آشنای رود<br> سنگین و پر سکوت<br> با نغمـه های غریبانـه باز خواندمت<br> اما دگر چه سود ؟<br> کز این حدیث هزارباره جان بی نفس<br> رنجور و خسته ام<br> <br> با هر ترانـه تو را که تا کران عشق<br> بردم ولی چه زود<br> رنجیدی از ترانـه ققنوس شب نوشت<br> وز رنگ تنگدلی های آخرین سرود<br> همچون هم او کـه رفت ،<br> بس سهمگین و غریب<br> فرسنگ ها دور تر از روح صحبتم<br> غمگین شدی و دلت با ترانـه ای<br> ابری شد و گرفت<br> <br> من کیستم ؟<br> کـه به تکرار هر غزل<br> آزرده مـی کنم<br> دلی و بازش نمـی برم<br> بر طرف ساحل معنا و عمق شعر<br> <br> جانا<br> چه اشتباه بزرگی<br> کـه هرچه بود<br> نادیده خواندی<br> و ققنوس ناشناس<br> همچون همان<br> صداقت آخرین کلام<br> ختم ترانـه<br> این جان خسته شد .<br> حیف از حدیث عشق<br> <br> ● شاعر:حامد تقدسی »●<br> امااحترام کـه یکطرفه نمـیشودهمانگونـه کـه من احترام دین شما رانگاه مـیدارم ودر جنبه مسلمانی خویش خودراموظف به,این مـیدانم کـه تمامـی پیـامبران فرستاده ازسوی خداوند را محترم بشمارم شما نیز موظفیدپیـامبر فرستاده شده از سوی خدای مراارج بگذاریدوبه حرمت وقاموش اوومسلمان توهین نکنیدواین سخنی بوده وهست کـه هرجاسخن ازآن پیش بیـاید بـه همـین شکل,آنرابه مردم خارج گفته ام وبعدازاین نیزخواهم گفت چراکه انسان متمدنوتحصیلکرده تنـهادهان بایکند کـه چیزی بگویدواگر بگویدباشناخت چند جانبه سخن گفته وتنـها بـه شناخت یکطرفه ی خود یـا شنیده های بی پایـه,اکتفانمـیکندبلکه,دانش آنچه راکه,ازآن سخن مـیگوید نیر دنبال کرده هست درغیر ینصورت هیچ حقی بـه سخن واظهارنظر نداردحتی بعنوان ایده ی شخصی بخصوص اگربه درست وغلط بودن آن,اطمـینان ندارد.این مردم عامـی وعادی هستند کهبه گفتن چنین سخنانی درخارج بازمـیکنند کـه زبان شمازبان شمشیر هست واوج آمال شماچرخیدن بدور یک ساختمان ِگِلی بـه نام خانـه ی خدای متبرک ومقدس شماوفقر فرهنگی شمااز آتش زدنـهای سفارتهای دیگرکشورهادرداخل ایران پیداست!!! چراکه,رفتاروسخن نماینده ی شخصیت آدمـی هست انسان عاقل وروشنفکر وداناباچوب وباتوم وآتش زدن وشیشـه شکستن وخرابکاری حرف نمـیزندکه فقط درآرامش حرف مـیزند!عجب!اما خودایشان "راسیست های"دارند کـه چندسال پیش درکشوری اروپائی بناگهان بـه خانـه ای حمله خانواده ای بیگناهی را چنان بـه بادکتک مـیگیرند کـه اصلا کاری بکاری نداشته نـه سیـاستی را دنبال مـید نـه کاربکار سیـاست داشتند ودرجواب هم ایشان مـیگویند: خوب این نوع آدمـها هم دیوانـه های راسیست هستندنـه آدم عادی منطقی!ودیدی کـه پلیس وقانون نیز باایشان برخورد مـیکند.<br> ●پشت دروازه های خیـال...●<br> حقیقت را پشت دروازه های خیـال<br> جا نـهادم<br> نـه از آنرو<br> کـه تلخیش آزارم مـیداد<br> کـه بودنش<br> رویـایم را برهم مـیریخت<br> و آرزویم را بر باد مـیداد<br> اما حقیقت را بـه باد بخشیدم<br> کـه در گذر خویش همگان را هشیـار کند<br> اما دلم ... آه ... دلم<br> غمگنانـه بر مزار آرزوهایم<br> گریـان بود<br> آخر تفاوت مـیان حقیقت با حقیقت<br> بسیـار بود<br> حقیقت من رنجباره ی سنگین روزگاری بود<br> کـه کوله بارش را<br> بـه درازای عمرم بر دوش مـیکشیدم<br> و حقایق تلخ و شیرین<br> درون آلبوم یـا دوّاره های دیروزم اما..<br> گاه مـیخندید گاه تبسمـی داشت<br> گاه نگاهی بود بدون عمق<br> حقیقت اما عبور لحظه های ممتد عمر بود<br> کـه ریزش باران پائیز را بیـاد مـیآورد<br> آنگاه کـه چتر اندوهم باز نمـیشد<br> که تا خیس واژه های درد نگردم!!!<br> ● شنبه 24 فروردین 1387(فرزانـه شیدا)●<br> واگراین شخص وان شخص دردنیـای کنونی درخارج ازایران شناختی درست وواقعی برایران وایرانی داشت حتی بخوداجازه نمـیدادبدون دانش آن بدون شناخت ازآنبگشاید واظهار نظری آنـهم بـه توهین به,ایران وایرانی ودین وآئین وسنت ونژاداوراروا بداردواگرچه پیشرفت علم ودنیـای اینترنت بسیـاری از عمده مشکلات شناخت را کم کرده هست اماانسان عامـی با درجه تحصیلی حداقل دپیلم درهمـه ای دنیـا تعدادبیشتری رادرخودداردتاافرادی کـه بادانش وپژوش درسطح روشنفکران جامعه قرارگرفته باشند حتی درمحدوده کارروزانـه ودرعین حال بااینکه امروزه درسطح دیپلم نیزبسیـاربسیـاربیشترازعلم بهره مـیگیرندوحتی درکلاسهای سالیـانـه بخشی کوچک نیزبه شناخت دین هاومذاهب مـیپردازنداما بخشی وجود نداردکه مادرایران بـه شناخت امریکائی واروپای اموزشی,دیده باشیم وایشان درشناخت ایرانی ونژادایرانی,درنتیجه شناخت وقتی کامل نیست سخن گفتن ازآن بی جاست ووقتی ازاین موقعیتهای اختصاصی دردنیـای رسانـه ها,بزرگان سیـاستمدار جهانی استفاده مـیکنند ,شمافکرمـیکنید وظیفه ی یک ایرانی مسلمان چه مـیبایست باشد کـه نمایـاندن تقوا عشق دوستی صلح ومحبت دستگیری ویـاری رساندن درخط بـه خط قرآن ما بـه فراوانی هست کـه ما بعنوان مسلمان چگونـه انرادرنگاه جهانیـان جلوه داده ایم کـه اینگونـه بـه خشم وترس بمانگاه مـیکنند؟!<br> ___ سرای آرزو، ______<br> زیـاس <br> اندر ساحل<br> تردید مـی گشتم<br> بدنبال یقینی<br> محکم وجاوید<br> مـی گشتم<br> مرا درون وصـل رویت<br> آرزو هم کُشت<br> کـه حتی درون سرای آرزو<br> نومـید مـی گشتم<br> ____فرزانـه شیدا ___<br> ما مـیبایست خود رادنیـای خودراآئین خودرا،زندگی خودرا,کشور خویش رادوست بداریم برآن ارج نـهاده خواهان شناخت درست خویش ارزخودباشیم وشناختی درست نیز از خود بردیگران بدهیم تابه قدرت شناختی,درست وتفکری روشن,توان آنراداشته باشیم تااین عشق رادرسخن وعمل خود بگونـه ای دلپذیر بدنیـانشان دهیم نـه باخشم وکینـه کـه این راه مسلمانی نیست.مسلمان واقعی خشم را,صلاح مناسب نمـیداندوبر «حق زبان»واحترام گذاشتن ومحترم بودن وبر شخصیت خویش جلائی روشنی وخود ساختن وداشتن بینش درست بردنیـاوزندگی خود وخداوند یکتا,اصرار نیزمـیورزدما چقدر گوش مـیکنیم،ما چقدربرای آن تلاش کرده,ومـیکنیم تامسلمانی را درخودمسلمان باشیم دردرستی وواقعیت وحقیقت واقعی, نام یک مسلمان نـه فقط مسلمانی کـه دین رابه ارث هست که,آنرادردل,باشناخت درست دنبال مـیکندتادرجهان خودبه معناتی واقعی انسان باشدوبرحق که,اگربراستی ودرستی برحق عمل کنیم,"انسانیم"درنام هردینی کـه مـیخواهد باشدچه برسداسلام کـه خودآئین انسانیت رامـیآموزدودررقّت دل, ورحمت ومحبت درون وباعشق.<br> ● عاشقانـه ... ●<br> پشت پرچین آرزو دیروز<br> قلب غمگین من چه خالی بود<br> روزگار دوباره دل بستن<br> همچو یک واژه ی خیـالی بود<br> بی خبرزآنکه عاشقی ناگاه<br> خود ره قلب من کند پیدا<br> آرزو درکنار حسرت وعشق<br> مـی ستاندز قلب مرا<br> مـی برم دل کنون بـه خلوت شعر<br> باردیگر بـه آبی رویـا<br> درون طپشـهای عاشق قلبم<br> مـی سرایم دوباره نام ترا<br> زین بعد وتاابد بـه واژه ی عشق<br> نام توجاودانـه مـیگردد<br> هر غزل هر ترانـه هر شعرم<br> بهرتوعاشقانـه مـیگردد<br> رنگ چشمان تو نخواهدرفت<br> هرگزازذهن قلب من بیرون<br> درون هراسم کـه بینم,این دل را<br> بی تو قلبی شکسته ومحزون<br> دل مرامـیبردبه گوشـه ی غم<br> کُنج حسرت بگوشـهء رویـا<br> مـی سرایدبه غصه ها, بدریغ<br> دم بدم شعرعاشقی مرا<br> نیمـه ء روح من تو بودی تو<br> او کـه هر لحظه آرزو کردم<br> که تا بیـابم ترابه کنج دلم<br> هر کجابوده جستجو کردم<br> درنگاهت اگرچه نقش من است<br> عمق قلبت بگو کـه جادارم<br> گو مراعاشقانـه مـیخواهی<br> گو توهستی یگانـه پندارم<br> بامن ازعاشقی بخوان هردم<br> گر کـه حتی سرودتکراریست<br> جوشش شعرمن زچشمـه ی عشق<br> همره نام تو زدل جاریست<br> بعدازاین دل نگیردآرامـی<br> گربماند بـه کُنج تنـهائی<br> ای خدا عشق اوبمن دادی<br> گو کنون هم توهمره مائی<br> بر نگیرم,دگرز سجده ی عشق<br> چون ترااز خدا طلب کردم<br> ای خدائی کـه خودهمـه عشقی<br> دلشکسته بجا,تو مگذارم<br> بر دل عاشقم دمـی بنگر<br> بر لبم مانده"آه" وُصدایکاش<br> "آرزو"رابه قلب من مشکن<br> باردیگر پناه این دل باش<br> بی تو هم ای گرفته ازمن دل<br> زندگانی گذر نخواهدداشت<br> عاشقی دانـه ی محبت را<br> همره نام تو بـه قلبم کاشت<br> من کنون عاشقانـه غمگینم<br> گرچه لبزیز آرزواما<br> دل ترامـیزند صدا هردم<br> منو تو کی شودبه روزی ما<br> آرزو!همرهم بمان تادهر<br> دل بـه امـید من بسوزاند<br> گر ببیند چنین مراعاشق<br> دانـه ی عشق من برویـاند<br> درون شب بیقرارم امشب<br> تاسحرگاه من نفیر دعاست<br> عاشقی را چگونـه حتما بود<br> دل کنون عاشقانـه دردنیـاست<br> ● 22بهمن ماه 1385/ فرزانـه شیدا ●<br> هر یک ازماموظفیم بگونـه ای درخورفهم مردم امروز خودراوافکار واندیشـه ی خودراچه درون نام مسلمان چه درنام انسان به منظور ایشان باز کنیم ودرکنار دین, ایران ونژاد آرایی را بـه همگان معرفی کنیم که تا با عرب آشنا نشویم من بنام فرزانـه شیدا فقط دواسم درکناریکدیگرم شما نیز همـینطورچهی جزخودمااین دواسم راثابت مـیکندومـیگوید کـه مثلا فرزانـه شیداکیست؟<br> بادرزمره ی شاعران احمد شاملو چهی ست ؟سردبیر مجله جوانان چه نام دارد ؟قانون گذاز مجلس ایران چه نامـیده مـیشود؟در صدردولت چهانی نشسته اند درمـیان ملت "منِ نوعی" کیستم تو کیستی او کیست اینراهرکسی درعمل دررفتاردرشخصیت درکارخودبه شما مـیشناساندشمابه مثلا"من:ودرسطح بالاترباانجام کارهای مثبت بـه شـهرجامعه وسرانجام دنیـاپس "ما"درقبال خود شخصیت خود دین خودنژادخودموظفیم کـه درنامِ,اسم وفامـیل خودراحرمت وشخصیت وکشورخود بعنوان یک انسان ایرانی دفاع کنیموخود رابه جهانیـان باز شناسانیم,حتی,اگرمن بعنوان فرزانـه شیدادرامریکانام غریبی باقی ماندم لااقل درنام ایرانی نامـی غریب ازکشوری غریب نباشم. وزمانی کـه بنام انسان دراین نام کاری انجام مـیدهم تصمـیمـی مـیگیرم درپیرامون من نیزاین تصمـیم ثمره ای مثبت داشته باشدوآهنگ موفقیت متن طبیعت جهان را پرکند نـه تنـهاگوش خیـال مرادررویـای اینکه روزی بالاخره برخواهم خواست وکسی خواهم شد."هدف «اسم» نیست هدف نام انسانی است" بنام انسان برخاستن ونماینده ی "نام انسانی بودن" درهرمقام دین واندیشـه وکشوری کـه هستیم فکر نمـیکنیدکه امروزهمان روزاست که,اول,ازهرچیزخودرابشناسیم وشناختی درست ازخودبه دیگران وحتی بـه جهانیـان بدهیم وقتی مـیدانیم شناخت درستی ازما ندارندآیـا این وظیفه نیست؟ .<br> ● غزل 16 از :«حسین منزوی »●<br> برج ویرانم غبارخویش افشان کرده ام<br> که تا به پرواز ایم,ازخودجسم راجان کرده ام<br> غنچه ی سربسته ی رازم بهارم درون پی است<br> صد شکفتن گل درون خویش پنـهان کرده ام<br> چون نسیمـی درهوای عطر یک نرگس نگاه<br> فصل ها مجموعه ی گل راپریشان کرده ام<br> کرده ام طی صد بیـابان رابه شوق یک جنون<br> من ازاین دیوانـه بازی هافراوان کرده ام<br> بسته ام بر مردمک ها نقشی از تعلیق را<br> که تا هزار ایینـه رادرخویش حیران کرده ام<br> حاصلش تکرارمن تابی نـهایت بوده است<br> این تقابل ها کـه باایینـه چشمان کرده ام<br> من کـه با پرهیز یوسف صبر ایوبیم نیست<br> عذرخواهم راهم آن چاک گریبان کرده ام<br> چون هوای نوبهاری درون خزان خویش هم<br> باتو گاهی آفتاب و گاه باران کرده ام<br> سوزن عشقی کـه خار غم برآرد کوکه من<br> بارها این درد رااینگونـه درمان کرده ام<br> از تو تنـها نـه کهاز یـاد تو هم دل کنده ام<br> خانـه را از پای بست این بار ویران کرده ام<br> ● ____از :«حسین منزوی » _____●<br> شناخت زمانی صورت مـیگیردکه به منظور آن تلاش کنیم چه نمایـاندن وشناساندن شخص خوددرآن مطرح باشد چه ملت ومملکت ماچه جهان ماچه دین ماچه مـهمترازهمـه درنظرعامـیان جوامع,درنگاه بسیـاری خدای مامسلمانان خدای خشم هست وراهنما ی مابعنوان پیـامبر,پیغمبر شمشیر واینـهم آیـه وسوره درکتاب متبرک قرآن ازنگاه"جهل دنیـا"جهل دینی دنیـا"پنـهان مانده هست که,اگر بواقع مسلمان ولاقعی باشیم بهترین مسلمانیم وبهتری خداخدای یکتای ماست کـه برحق هست وظلم نمـیشناسدوخشم نمـی گیردومظهررحمت وبرکت وبزرگی وعشق ودوستی ست.چرادرتاریکی شناخت خود وایمان خود ازسوی جهانیـان دردنیـا مانده ایم؟!<br> <br> ●<br> *-اگرشناخت زن ومردنسبت بـه ویژگی های درونی وبیرونی یکدیگربیشتر گرددکمتردچارگسست مـی شوند .*ارد بزرگ<br> *-بسیـاری ازجنگهاوآوردهای مردمـی ازروی نبودشناخت وآگاهی آنـهانسبت بـه یکدیگربوده هست . *ارد بزرگ<br> *-برای رسیدن به,کامـیابی نبایدازشکست های پیشین خیلی ساده بگذرید،شناخت موشکافانـه آنـها،پیشرفت شمارادرپیخواهد داشت .*ارد بزرگ<br> *- شناخت ماازدرون خویش آن اندازه هست کـه بتوانیم انتخابی درست دربدترین زمانـها<br> داشته باشیم بایدبه نتیجه گیری خوداحترام بگذاریم.*ارد بزرگ<br> ●پایـان فرگرد شناخت●نویسنده:فرزانـه شیدا <br> <br> <hr style=" border: 0px; border-top: thin solid grey; margin-top: 15px; padding-top: 5px;"><TABLE height=58 width=500 cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0 style=cursor:pointer; > <TR> <TD valign=center> <TABLE cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0> <TR> <TD rowspan=3> </TD> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=EzsWa_CeZoha9m20K95dywAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAYQHeZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:12pt;font-family:Arial;color:green;cursor:pointer;>Diet Help</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=EzsWa_CeZoha9m20K95dywAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAYQHeZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:none;font-size:8pt;font-family:Arial;color:black;cursor:pointer;>Want to lose weight? Click here for diet help and solutions.</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=EzsWa_CeZoha9m20K95dywAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAYQHeZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:8pt;font-family:Arial;color:#FD0000;cursor:pointer;>Click Here For More Information</a></SPAN></TD> </TR> </TABLE> </TD> </TR> <TR> <TD colspan=2> </TD> </TR> </TABLE>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-81635032982074299542010-03-23T11:26:00.001-07:002010-03-23T11:26:43.099-07:00
Shenakht 1
<font style='{font-family: Arial,Verdana, Sans-Serif;font-size: 10pt;}'> <h3 style="text-align: right;" > <a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_7738.html">بعُد سوم (آرمان نامـه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد شناخت بـه قلم استاد فرزانـه شیدا *</a> </h3><div style="text-align: right;"> <a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_CExrwSk1Q0Q/S2uH0vTHXDI/AAAAAAAABKY/21q57dtepqw/s1600-h/OROD_BOZORG.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 170px; height: 240px;" src="http://3.bp.blogspot.com/_CExrwSk1Q0Q/S2uH0vTHXDI/AAAAAAAABKY/21q57dtepqw/s320/OROD_BOZORG.jpg" alt="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" border="0"></a><br> ● بعُد سوم آرمان نامـه اُرد بزرگ●<br> ● فرگرد شناخت ●<br> خدا<br> <br> تازه شدم تازه شدم کهنـه بدم تازه شدم<br> سنگ بدم سازه شدم درچه چه دروازه شدم<br> <br> خرتک نیمـه جان بدم نی نی استخوان بدم<br> من قلم خران بدم فیله شدم نازه شدم<br> <br> هیچ نگر کـه شد همـه پشگل بره شد رمـه<br> جهان گرفت یک تنـه آن کـه نمـی بازه شدم<br> <br> صفر بدم بیست شدم آن کـه چو او نیست شدم<br> ماه بـه ماهیست شدم بی حد و اندازه شدم<br> <br> کم بده ام کُر شده ام تهی بدم پُر شده ام<br> قطره بدم دُر شده ام از دل و جان خازه شدم<br> <br> چاه بدم راه شدم آه بدم ماه شدم<br> بنده بدم شاه شدم حرمت آوازه شدم<br> <br> بسته بدم باز شدم باز بدم راز شدم<br> راز جهانساز شدم آن کـه ز خود زاده شدم<br> <br> 23 / 11 / 1387 10:17<br> <br> شکر<br> <br> شاعر "آیـا" متخلّص بـه هیچستان :حسین رخشانفر ● <br> درون فرگرد پیشین مشکلاتی راکه نداشتن شناخت به منظور آدمـیان درست مـیکنددرخلاصه ای اززندگی خود بیـان کردم ودراین فرگردباتوجه به,نظریـات فیلسوف ودانشمند بزرگ,ایران وجهان*ارد بزرگ<br> بـه بررسی,آن درمحدوده وسیعتری مـیپردازیم من خودطی تجربیـات شخصی خودکه,دراینمورد داشته ام بخوبی,دریـافته ام که,زمانیی وکشوری مـیتواندخودرادرجائی دیگراز دنیـا بشناساند کـه تلاش کند آگاهی های بیشتری رابصورت مُستند به منظور جهانیـان ارسال نماید,باآمدن وانترنت تاحدودزیـادی,این مشکل برطرف شده است.اماپیش ازاین بسیـار انسانـهاوی وجودداشتند کـه ایران رابسیـار کم مـیشناختندوامروزه نیزبراساس انقلاب واختلافاتی کـه دیگر کشورهابا ایران دارندهمچنان,ایران رابه عنوان کشوری عربی ومسلمان کـه باهمـه ی دنیـامشکل دارد وجهان سومـی ست که,انسانـهای آن تمام مدت درپی آشوب,وسروصدادر سطح بین اللملی ست کـه این , مـیشناسد ومسلمااینانعکاسی هست که,ازخبرگزاریـهای دنیـا,درهمـه جاهرانسانی درموردایران دریـافت مـیکندوصدالبته,این خواسته ی کشورهای امریکاواروپاست کـه برای بد,نشان ایران واعلام اینکه باکشوری بی فرهنگ روبروهستیم که,ازسیـاست های جاری دردنیـاهیچ نمـیداند ودرعین حال,آشوب طلبی ست کـه پای,آن بیـافتدتروریست خوبی,هم,مـیشود,به دنیـانمایـانده شده ایم واین واقعیتی ست کـه باید پذیرای آن باشیم کـه اینکگونـه ازما سخن رفتهواینگونـه شناخته شده ایم وراست وغلط این نتیجه ی رسانـه ای رسانـه ها بوده است,تاجائی کـه مردم عامـی کشورهاکه جمعیت بزرگتری رانسبت بـه افرادبزرگ واندیشمند جامعه هاداراهستنددرهمـین باوروتصورات وباهمـینگونـه آگاهی های نادرست رسانـه ای, همان را روزانـه مـی آموزند کـه ازرسانـه ملی وازرسانـه های,دیگرکشورهادر کانالهای متعددخوددریـافت مـیکنندوکمترکسی نیزهست کـه وقت خودرابگذاردودر اینترنت ویـاباکتابی وقت خودراگذاشته وبه شناخت ایران تابتواند بافکری شخصی ودرست,اندیشـه ای شخصی رادرموردایران وایرانی وخصوصیـا ت وآئین ورسوم ایران داشته باشدوازآن شخصاآموزشی دیده باشدودرباب آن صحبت کند یـاعقیده ای را عنوان دارد .دراین مـیان بودن درمـیان مردمـی کـه اینگونـه افکاری درمغزایشان,ازایران وایرانی پر شده هست وساده,نبوده,ونیست ,ودرد مـهاحرینی جون مافقط مـهاجرت ازوطن وزندگی درمـیان افرادی کـه ایشان را ضدایرانی ومسلمان پرورش داده اند نیزآسان نبوده ونخواهد بوداما چاره درون گریزنبودوبایدواقعیت ر قبول کردکه مردم دنیـابدرستی,آنگونـه کـه بایدباماباملت ما ونوع زندگی ونحوه ی تفکرودین وآئین ونژادایرانی بـه آن شکل که,برحق ورواباشدآشنانیستند وبه ناحق پرشده ازافکار مسموم شده اند کـه مردم ایران وملت وکشورایران ,درلباسی خالی از انسانیت بـه دیگران نشان مـیدهد وبا شناختی کـه بناحق درجلوه های سیـاسی اینگونـه جلوه داده شد ازما وحشیـانی با قانون بربریت درذهن ایشان شاخته اند کـه زبان حرف او زبان خشم هست وعمل اوخرابکاری وویرانی ودست بلند بریکدیگر وکشت وکشتارخویش وهمچنین داشتن فکر نابودی دیگران, همـه الاایران وایرانی کـه هیتلر راپیش ماروسفید مـیکندوقتی مـیبینیم چگونـه تصوری ازمادرذهن جهانیـان ساخته اند.<br> __●__ کوچ پرستوها __●__<br> <br> درنگاهم<br> سایـه غم بود<br> درون هنگام کوچ<br> <br> پایم نمـی کشید...<br> قلبم نمـی گذاشت<br> و نگاه<br> قطره های اشکم را<br> <br> بـه استقبال جدائی ها<br> روان کرده بود<br> <br> رفتن ناگزیز بود<br> وُ ماندن بی ثمر<br> دیگر برایم<br> هیچ نمانده بود<br> <br> که تا به حرمت آن...<br> چادر ماندن بپا کنم<br> <br> هرگز نمـیدانستم<br> ...آه<br> <br> هرگز نمـیدانستم<br> روز کوچ پرستوها<br> <br> روز کوچ من<br> خواهد شد<br> <br> و روزی ... <br> راهی شدن<br> تنـها چاره راهم<br> <br> وقت کوچ است<br> آری...سفر منتظر است<br> <br> کـه مرا راهی رفتن سازد<br> وقت کوچ است<br> <br> و در این جاده ی تنـهائی<br> من و دل تنـهائیم<br> <br> کوچ من کوچ پرستوها بود!!!<br> لیک من تنـهایم<br> <br> و پرستوی دگر<br> بامن نیست<br> <br> کوچ من کوچ پرستوها بود!!<br> بـه شبی بس تاریک<br> و رهی طولانی<br> کوچ من <br> کوچ پرستوها بود!!! »<br> __●__ 21آبانماه ۱۳۸۴« ف . شیدا »__●__ <br> (* وصدالبته بزرگان ودانشمندان واستادان واندیشمندان بزرگ دنیـاوکشورهای دیگر چنین تصوراتی بروی, ایران وایرانی ندارندوشناختی کاملتروبهترازمردم ایران باشناخت تاریخ وآداب رسوم ملی ایرانی و... رادارا هستند)اماسیـاست فعلی جهانی به منظور سیـاستمداران فعلی دنیـا اینگونـه حکم مـیکند کـه برای بـه کرسی نشاندن ادعاهای خوددرموردایران از بدترین زاویـه ی ممکن ایران رابه دنیـامعرفی کنندوهرگاه مشکلی ایجادمـیشود دربوق وکُرناکرده,وبه گوش جهانیـان برسانندولی آنگاه که,مردم مابابمب شیمـیائی صدام دسته دسته کشته وناقص مـیشدندحتی هیچدرکل دنیـانمـیدانست ایران کجاست وچه برسرملت وکشوراومـی آید زمانی کـه پای نشان ایران وایرانی مـیرسد,بجای آن اماازبدترین مناطق ایران فیلم گرفته وبدترین شرایط زندگی هادرحلب آباد وکارتون خوابهاویـامعتادین افتاده ونشسته,دراینجا وآنجانشان مـیدهنددرصورتی کـه جمعیت فقیروکارتون خواب,وبی خانمان کشورآمریکا نیزکم نبوده ونیست وبخصوص بعد ازرکوداقتصادی دردنیـاکه بیشترین صدمـه نیزبر پیکرامریکا واردشدبرتعداد بیخانمان هائی کـه مجبور بـه ترک خانـه های خودشدندوبانک خانـه های آنان رابعلت نداشتن پول پرداخت وام خانـه ها بـه حراج نـهاد افزوده شدومردم بیگناه,پیش ازحراج,خانـه وزندگی خودرانیز ترک دودرماشین خودیـادرخیـابانـها,گاه خانوادگی زندگی مـیدوبرتعدادبی خانمانان حتی تحصیلکرده نیزافزوده گردیداما پنـهانکاری های سیـاسی/ اجتماعی,همـین کشورهاهیچ سخنی ازاین بدبختیـها درسراسر این دوران درتمامـی کشورها نبودامادر مورد ایران بامحدود فیلمبرداری,وگرفتن فیلم ومُستندهاازمناطق مردم خیـابان نشین وفقیر وپاره پوشراه حل خوبی راپیش گرفتند تاکه ایران راکشوری فقیروبی فرهنگ وآشوب طلب جلوه دهند ومقدمات جنگ را دراذهان عمومـی همانگونـه بوجوددبیـاورند کـه اول باافغانستان سپس باعراق شروع کرده وبداخل هریک ازاین کشورها باجلب تفکر مردم جهان با تصویر سازیـها ودروغپردازی ها برعلیـه کشورها مردم رانیزدرجهان باخودهمراه کرده وموافقت عمومـی جهان راگرفته وبه کشورهای ذکر شده وارد شدندوزندگی مردمان بیشتری رابه فقروبدبختی ومرگ کشاندند وبااینکه بازیـهای سیـاسی درخورفهم همان سیـاستمداران هست وبسیـارچیزهای پشت پرده وجودداردکه منو شماازآن بی خبریم.امااینکه کشوری باتاریخی باعظمت وچندین هزارساله دردیدجهانیـان اینگونـه پنـهان مانده هست چیزی نسیت کـه اتفاقی باشدیـامنو شمادرآن مقصرباشیم کـه برای این نیز هم برنامـه ریزی های پشت پرده ای طی سالهای بسیـاربوده وهست کـه ایرانی هنوزعرب شناخته مـیشودوآئین مسلمانی کـه در رکجای عالم تهای خودآن کشور مخلوط شده ودر بوده هست رانیز با،سنن وفرهنگ ونژادایرانی درهم آمـیخته اند تایک یک مادرنظرهمگان درون دنیـا یک "بی ن لادِن "پرورش یـافته برضددنیـامعرفی شویم ودرذهن همـه نیز ماازکودک ماتازن خانـه دار گرفته تا...همـه بمبی درکمر بسته ایم ودرفکر کشتن اروپائیـها هستیم وامریکائی هاکه روزی صدبار هم کـه خودمان اعلام مـیکنیم که:چندبارمگریک حرف رامـیزنند,آقاجان مرگ برامریکا!,درنتیجه اگر فکرجهانیـان رامعطوف باین سازندکه مسلمان درهرجای دنیـاانسانی ست کـه فرهنگ نداردوفقط بانام مسلمان بودن دردنیـا محکوم بـه تنفر همگان هست دیگر چه انتظاری مـیتوانیم داشته باشیم کـه بهتر مارا بشناسند هیچ چیز بـه اندازه رسانـه هاوتبلیغات بر روح وفکر انسانـها قدررت نداشته هست مگر شیستشوی مغزی کـه این نیز خود بـه گونـه ای یکنوع شستشوی مغزی برعلیـه ایرانی وهمچنین مسلمانان هست که زندگی را درخارج ازشکور به منظور بسیـاری مشکل وغیرقابل تحمل نیز مـیکندآنـهم وقتی بنام ماودرجای ما,بصورت کتبی وشفاهی بـه اشتباه ذکر شده هست که" جهادمایعنی کشتن همـه ی انسانـها حال هرکه مـیخواهدباشدکاری باین حرفها نداریم چون اگر ماجهادکنیم خدا بدادتان برسدچون مافقط بـه فقط مـیکشیم وکاری هم نداریم کـه چهی راکشتیم فقط مـیکشیم مـیخواهد کافر باش یـامسلمان به منظور ماهم مـهم نیست کـه اصلا معنای جهادرا تفهیم کرده اندیـاخیر خودتان بروید معنی پیداکنید ماوقت اینکارها رانداریم بخصوص اگر فرمان جهادراصادر کرده باشنددرنتیجه ماکارخودرامـیکنیم بـه افکارجهانی همکاری نداریم!" با چنین افکاری کـه درسر جهانیـان ازما ساخته اند خوب مسلم وآشکار هست که,اینگونـه هم ازما برداشت شودکه ایران عرب نما هم تفاوتی باعرب مسلمان نداردکه پای دین چون بـه مـیان بیـاید زبان او شمشیراوست ومرگ وکشتار دیگران جهادملی و...درنتیجه ما بنوعی قاتلین بشریت شناخته شده ایم نـه رهروان راخداوند ودربدترین شکل ممکن ایرانی مسلمان یعنی بـه نوعی قاتل وتروریست بی فرهنگ .که این خود خصومت سیـاستمداران رادرسیـاست باایران وایرانی به منظور آنکسی کـه چون من 20 سال بیشتر هست که اخبارجهان وبرنامـه های تلوزیونی رادر سطوح مختلف نگاه مـیکنم وهرجاپای ایران,وصحبت کشور بـه مـیان آمد,دنبال آنراگرفته ام تافرداکه دربیرون ازمن سوال مـیشودبیخبرنباشم وبخوبی معلوم بود کـه از خشم جهانی برعلیـه ما درحال استفاده هستندوپرواضح هست که,آنچه,ازماوایران بخوردجهانیـان مـیدهندتنـهابدترین شکل نوع انسان,است کـه درآن حتی موفقیتهای ایران وایرانی بـه شکل "خطری جانی" به منظور دیگرجوامع دنیـاعنوان مـیشودازجمله انرژی اتمـی کـه سالهای بسیـاراست هربارکه سخن ازآن بـه مـیان آمدبخوبی متوجه شدم کـه یکماهی هم برنامـه های تلوزیون مختص شدبه اعدام هاایران, جنگ ایران, اقتصادایران برخوردایران بادیگر کشورها ونشان پیـاپی سخنان بزرگان ایران درشکلی درست ساخته شده وبرنامـه ریزی شده کـه هیچ برداشتی ازپپآن نمـیشد کرد جزاینکه خود منـهماگر خودم را نمـیشناختم باورمـیکردم و به زبان آمده ومـیگفتم: عجب آدمـی بودم منِ ایرانی قاتل خونخوار وحشی کـه خودم خبر نداشتم بااینوصف کـه منـهم نـه عقل دارم نـه شعور وهمـه ی دانائیـهاازآن همـینـهاست کـه اینـها را ساخته اندومـیدانند سیـاست چیست دنیـا دست کیست نـه من عامـیِ کـه درخانـه ام نشسته ام وباید بموقع به منظور کشتن همـه ی اینـهاباگناه وبیگناه جهادکنم وشمشیرم رااززیر تختم دربیـاورم کـه مدتی خاک خورده وازجلا افتاده است!!و بخوبی هم مـیدیدم,اگر سخنی را بـه گونـه ای گفته اند کـه فرهنگ وسیـاست وقانون ملی آنرا نمـی پذیرد یـا نشان فقر ملی و مردمـی ایران یـاتنـها شکایتهائی کـه برعلیـه ایران مـیشدوپس ازان مجددبه این معقوله باز مـیگشتند کـه بگونـه ای بازگو این سخن بـه نگاه وفکر ببیننده بودکه":یـادتان بماند جهانیـان دنیـا,که چنین مردمـی بزودی دارای انرژی اتمـی خواهد شد ووای بحال مااگر بگذاریم."!!! وقتی اینگونـه توجهات را بـه نوع پخش اخبار ومستندها مبذول بداریم بخوبی متوجه مـیشویم کـه مداوم درون نمایـاندن امریکا واروپا بعنوان کشوهای بافرهنگ ونمایش ایران بعنوان کشوری فقیر وبی فرهنک وآشوب طلب وضد جهانی,بی شک جزبازیـهای سیـاسی نیست کـه مردم عام رابا فکرخودهماهنگ کنند تااگر روزی بمانند افعانستان وعراق,اعلام شدکه: دیگر مجبوریم به منظور جلوگیری ازخطر ازسوی باایران هم جنگ کنیم چاره ای نیست!.بمانند افغانستان وچون عراق ,آنگاه مردم نیز درسطح گسترده ای موافق این عمل باشندودرعین حال گروههای صلح جهان درتعداد معدودی قراربگیرند کـه دیگرصدای ایشان شنیده نشودبااینوصف بخوبی مـی بینیم کـه « شناخت» مـیتواندبرای هرکسی شناختی کاملانادرست وبرحساب برنامـه ریزی های ازقبل پیش بینی شده ومغلطه کاری هاورسوا نمائی هائی باشدکه فکراذهان عمومـی جهان رابه بیراهه بکشد درهمـین راستادراندیشـه وفکرونظریـه ای نیزیک آدم عادی هم مـیتواند روباه صفتانـه افکار دیگران رابتدریج مسموم کرده وهمگان راهمپا وهمراه خویش کرده باخود موافق ساخته وبه مقاصدی برسدکه تنـها نفع شخصی اوراجوابگو باشدودیگران را بـه چاه خودانداخته ویـادردریـای اندیشـه ای نادرستی غرق کندکه هیچ تصورنمـیرفته هست که,درپشت آن اینـهمـه دشمنی ونامردمـی ونارفیقی خفته باشدوحتی خشم وکینـه ای گاه,ازحسادت گاه ازدشمنی گاه,ازدرد پیروزیـهای دیگرانـهم, نیزدرآن نقش عمده ای داشته باشدومسلم هست که هیچ کشوری حتی کشورهای برتر دنیـا نیز بدون گرفتاریـهائی نیست کـه همگان درون سراسرز دنیـا دارنداماهمانگونـه کـه یکی درایران صورت خویش با سیلی سرخ نگاه مـیداردودرددرون پنـهان مـیسازد که تا آبرو داری کند درون سطح سیـاسی ,سیـاستمداران , نیز لباس فاخر یکنفررانشان مـیدهندوشکم گرسنـه,صدهاانسان دیگررا پنـهان مـیسازنداماکشوری ثروتمندچون ایران راباذخایر نفتی ومعادن بسیـار وصنایعی کـه مـیتواند باهریک ازدیگر کشورها پیشی بگیرددر "ساکشون" وتحریم اقتصادی نگاه مـیدارند تاقادرنباشدلباس فاخررابرتن بیشترین مردم خودکندواینـهاجائی داشته باشند تاحلب آباد وسیع تر شودوکارتون خوابهای جمعیت بزرگتری گردندتاجائی دربرنامـه های تلوزیونی به منظور نشان فقط داشته باشنددرنام ایرانوایرانی .آه.تاسف برانگیز هست که همانگونـه کـه بسیـاری ازمردم عامـی کشور خودماایران نیز وقت خودرا تلف نمـیکنندتابادیگر کشورهاآشناشوند وبه اخبارورسانـه درحدهمان خبرهای کوتاه رسانـه ای قناعت مـیکنندجمعیت جهان نیز ازاینگونـه افرادعامـی سرشارشده هست که آنقدرسرگرم زندگی اتوماتیک وارامروزی شده اند کـه برایشان مـهم هم نیست درکشور بغلی چه خبراست چه برسد کـه آنسوی زمـین رالازم بداند,تاکه افرادوملت وکشوری رابشناسدودراین اندیشـه کـه این دانش بـه چه درد من درنان درآوردن من مـیخوردازهم بی خبر مـیمانیم وسیـاستمداران جهان جولانگاهی به منظور بازیـهای سیـاسی خودپیدا مـیکنندکه فکر واندیشـه های مردم رااز« شناخت» واقعی دورنگه دارندواین تقصیرایشان نیست کـه موفق مـیشوند این تقصیرمنِ ایرانی ست کـه نیـامده ام,ازخودوایران وایرانی,کسی بسازم کـه وقتی ایرزانیـان را نام مـیبرند مردم بدانند مریخی نیست یـابرنامـه ای بسازم مستندی باتوجه بـه افکارعمومـی ,ودرحدجهانی وبه دیگرکشورهاعرضه کنم کهاینـهمـه درسیـاهی افکاردیگران گم یـاحتی چهره ای تیره نباشم.این گناه من هست که وقتی درخیـابان باغریبه ای برخوردمـیکنم,تنـها بـه لباس او نگاه مـیکنم نـه بـه ماهیت ودرون وفکرواندیشـه ی او وهمـین دروسعتی گسترده تربازمـیکردد بـه شناخت جهانیـان آیـا من سعی کرده ام جهانم را مردم دنیـا را اخلاقیـات وافکار ونوع بینش وطریقه ی زندگی ایشان رابازبشناسم کـه امروزتوقع داشته باشم بدون تلاش من همـه هم مرا بشناسندهم ریشـه های ملی مرا بداننداگرمن بعنوان یک ایرانی مقصر نیستم چهی مقصر است؟؟چراکشورهای بزرگ دنیـااینـهمـه درنگاه تمامـی ملتها شناخته شده اندوایران درگوشـه ای جامانده است,ایشان مقصرندیـامن ایرانی بعنوان سیـاستمداربعنوان دولت بعنوان ملت بعنوان همشـهری بعنوان,ایرانی وبعنوان انسان؟ قبول کنیمکهی اهمـیت نمـیدهد من یـاتوچهی هستیم وچه هستیم.منو شماوقتی مـهم مـیشویم وقتی دیده مـیشویم کـه تلاشی به منظور اینکهی باشیم کرده باشیم وموقعی شناخت صورت مـیگیردکه "منِ نوعی" بخواهم مرا بشناسندودرست بشناسند وتابدین شکل از فردیت خودشخصیت خودبودن خودهستی خودملت خودکشورخود بتوانم دفاع کنم ودرسخن باغریبه کم نیـاورده وبتوانم لااقل درسطحی روشنفکرانـه جوابگو باشم کـه شخصیت ایران وایرانی را درحد وظیفه ی خود حفظ کنم که,این وظیفه ی تک تک ماست نـه من بـه تنـهانئی ولی هریک آری بـه تنـهائی چنین وظیفه ای داریم که تا ایران فقط کشوری نباشد کـه پشت کوه مانده هائی ازآن درمـی ایند کـه هیچ نمـیفهمندواین تصور جهانیـانی شود!ومتاسفانـه نمـیدانند پشت همان کوه لااقل آب وهوائی هست باچهارفصل زیبای سال کـه تک تک آنان درون طول عمروزندگی خودآرزویش رادارندو(لطفا ,خواهشا,شماهم کمتر ایرانیـان عزیز "هواراآلوده کنید" تاهمـینگونـه هم باقی بماند)...و همچنین داشتن دیگرمعادن وصنایع و...درکشورایران کـه همواره وهمـیشـه به منظور همـه ی اینـها نیز برعلیـه ایران, دندانـها تیزشده هست تادررکود اقتصادی دیگری مارانیز بـه روزعراق انداخته ویـابه بهانـه بمب شیمـیائی وبمب اتمـی... بـه نابودی بکشندوچهی مـیتواندازآن جلوگیری کنداگر تک تک ماخودرا مسئول پیشرفت کشورخود ندانیم که تا قدرت اینرا داشته باشیم که تا درکمترین حد بدنیـا بگوئیم ایرانی چگونـه انسانی ست که تا للاقل مارا بدرستی بشناسند نـه باتبلیغات مسموم جهانی. <br> ●از نفرتی لبریز"از :« احمد شاملو__●__<br> ما نوشتیم و گریستیم<br> ما خنده کنان <br> بـه بر خاستیم<br> ما نعره زنان <br> از سر جان گذشتیم ...<br> <br>ی را پروای ما نبود.<br> درون دور دست مردی را <br> بـه دار آویختند :<br>ی بـه تماشا سر برنداشت<br> <br> ما نشستیم و گریستیم<br> ما با فریـادی<br> از قالب خود بر آمدیم<br> _●سروده ای از :« احمد شاملو● »_<br> <br> پایـان بخش اول <br> <br> </div> </font> <hr style=" border: 0px; border-top: thin solid grey; margin-top: 15px; padding-top: 5px;"><TABLE height=58 width=500 cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0 style=cursor:pointer; > <TR> <TD valign=center> <TABLE cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0> <TR> <TD rowspan=3> </TD> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=7DqHfT5e3mnIL7w6bPH7lwAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAR3eZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:12pt;font-family:Arial;color:green;cursor:pointer;>Love Spell</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=7DqHfT5e3mnIL7w6bPH7lwAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAR3eZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:none;font-size:8pt;font-family:Arial;color:black;cursor:pointer;>Click here to light up your life with a love spell!</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=7DqHfT5e3mnIL7w6bPH7lwAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAR3eZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:8pt;font-family:Arial;color:#FD0000;cursor:pointer;>Click Here For More Information</a></SPAN></TD> </TR> </TABLE> </TD> </TR> <TR> <TD colspan=2> </TD> </TR> </TABLE>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-86170266626384400772010-03-23T11:22:00.000-07:002010-03-23T11:23:00.975-07:00
arezo 2
ادامـه نظرات استاد فرزانـه شیدا درون مورد * فرگرد آرزو * ارد بزرگ<br> <br> چهار : سرودره ی:« احمدرضا احمدی » ●<br> زمانی<br> با تکه ای نان سیر مـی شدم<br> و با لبخندی<br> بـه خانـه مـی رفتم<br> اتوبوس های انبوه از مسافر را<br> دوست داشتم<br> انتظار نداشتم<br>ی بـه من درون آفتاب<br> صندلی تعارف کند<br> درون انتظار گل سرخی بودم<br> ●شاعر :« احمدرضا احمدی » ●<br> چیزی کـه برمن درتمامـی زندگی براستی ثابت شده هست این هست که:« خواستن,توانستن است» وزمانی کـه آدمـی خودراباورداشته باشدآرزوئی راازته دل خواستارباشد وزمـینـه ی رفتن ورسیدن رافراهم کند ودرباور خویش باور داشته باشدکه مـیرسدهم کائنات بـه یـاری او خواهند شتفافت هم نیروی فکر اورا یـاری خواهد بخشید هم قدرت امـیداورا پرازانرژی خواهد کرد هم هر یک گام کـه جلومـیرود شادتر گشته به منظور ادامـه ی آن بیشتر انگیزه پیدا مـیکند.در این سوی آبها ورود بـه دانشگاهها باداشتن نمرده ای خوب آسان هست وخروج بسیـار سخت درایران ورودوخروج هریک مشگلی دارد اما کمتر پیش مـیایدکسی کـه بدورن دانشگاهی رفت نیمـه راه,آنرارها کند چراکه معمولا وقتی هدف شروع شد چه فشارهای زندگی چه حتی کمبودهای مالی راحتی شده باعقب انداختن یکسالی دنبال مـیکنندواگری درنیمـه راه,رها کرده باشد مسلم بدانیدکمبودمالی ومشکلات تحصیلی وهزار بهانـه ی دیگربیشتر بهانـه هست تاحقیقت چراکه همواره,وقتی چیزی را رهامـیکنیم کـه ازباورخوددست مـیکشیم وازاینکه باورداشته باشیم موفق مـیشویم من زمانی کـه درسن بالا دانشگاه,راشروع کردم درون سال اول 100 نفردرسه کلاس دردورشته باهم شروع کردیم درنـهایت 20 نفرازاین همـه مدرک گرفته وبه سرانجام رسیدیم باتوجه باینکه درشروع تمامـی دانشجویـان,این کلاس بین 18 که تا 24 بودند وهمگی مجرد بدون فرزند وتنـهایکنفربودکه,ازهمسر جداشده بود ویک فرزندداشت و سال یک راقبول شده سال دوم,دانشگاه راپس ازیکهفته ترک کرد ودرواقع,من تنـها 37 ساله ی کلاس بودم که,ازاستادخودنیز بزرگتربوده,ولی همواره تمام تکالیف عملی راکه روزانـه ازکلاسهامـیگرفتم,مـیبایست سر ساعت 8 صبح,باوجوداینکه همواره تعداد زیـادی بود چه درون طراحی چه دردوخت بموقع نیز تحویل مـیدادم اماهرباراز هریک پرسیدم چراترک تحصیل مـیکنددرکنارهزارویک دلیلی کـه مـی آوردازجمله اینکه فشار کارهای عملی بالاست وهرروز تحویل کارهای عملی از عهده ووقت اوخارج هست یـااینکه یک فرزند دارم همسر ندارم ومجبورم تمام وقت به منظور خودوفرزندم باشم یـامن نمـیتوانم هم کارکنم هم تحصیل وقدرت مالی من نمـیگذارد وهمـیشـه خسته ام یـا دیگری مـیگفت من به منظور کارهای پراسترس ساخته نشدم این گونـه رشته ای ازاول انتخابی اشتباه بودواگرمـیدانستم روزانـه مـیبایست اینـهمـه کارتحویل بدهم پایم رااینجا نمـیگذاشتم ودانشگده نیزکه ازهمـه دراول سال,امضا مـیگرفت کـه دوترم شش ماهه هردو کلاس را چه بمانی چه بروی مبلغ پرداختی شـهریـه مـیبایت پرداخت گردد هروز خوشحالتر باقی مـیماند وهرروز نیزباافتخارمـیگفت کلاس ما جای هرکسی نیست دراینجا بچه دارم شوهردارم وقت ندارم خسته ام معنی ندارداینجا یعنی قربانگاهی مـیماند کـه خود را قربانی اینکارکندالبته,دورع نمـیگفت بدوشکل قربانی مـیشدیم,هم,اگر گلاس راترک مـیکردیم مـیبایست تاآخرین وجه شـهریـه راسرموقع پرداخت مـیکردیم هم,اگر مـیماندیم چون من که,ازهمـه شرایط بدتری داشتم تنـهاخارجی کلاس بودم دورتر ازهمـه درشـهری دیگر زندگی مـیکردم متاهل ودارای دو فرزند بودم وسنم نیزازهمـه بالاتربودوفشار دکاری خانـه وخانواده رانیزبردوش داشتم مـی بایست به منظور آن ازجان گذشته تمامـی ساعات راکارمـیکردم وکارکه کردم وکردم ودرنـهایت استاد سال اول من کـه همزمان بافارغ التحصیلی من بازنشست مـیشد وخانومـی بود متولدنروژ بود کـه درفرانسه,بزرگ شده بودودانشکده ی ماکه مرکز اصلی آن فرانسه بوداوراکه,استادکلاسهای فرانسه بودبدرخواست اوبه نروژ فرستاده بودچون مـیخواست مابقی سالهای زندگی,رادرکشور خودباشدووقتی مدرک رابدست گرفته بودم مرابوسیده گفت 20 سال هست که استادم درطی,این بیست سال هرگز شاگردی باپشتکارتوعزم وهمت وجسارت وقدرت توندیده ومـیدانم دیگرهم نخواهم دید چون توکم بدنیـا مـی آیند وکم شناخته مـیشوند.واین خستگی تمام این سالها را ازتن من بـه بیرون آورد چراکه خود دیده بودم,بهانـه هاست کـه برای ترک تحصیل مـیاورند ومن به منظور ترک تحصیل تمامـی آن بهانـه هاراهرروزه داشتم انـهم درکشوری سردوبرفی ولی نمـیخواستم باورکنم که,نمـیتوانم ویـااز بعد آن ب نمـی آیم وی حتی چوبچرخ گذاشتنـهای دانشکده ای راسیست کـه باخارجی های چون من بعلت مسلمان بودن مشکل داشت ودر عین حال کارهیچ تلاشی دریغ نمـیکردتادانشجویـان یکی بعد ازدیگری کم,آورده,بروندوایشان چراکه بسیـارنیز پولکی بودندپول مفت وام گرفته شده ی دانشجوی بیچاره راکه وام گرفته بود دریـافت مـیدوبسیـار بـه ایشان این پول حرام ناصواب مزه کرده بودوچراکه دانشجوی بیچاره بادرصدی بالا وام گرفته ازدولت بـه دولت بدهکارمـیشد وایشان پولدار.بارهاکه بسیـارازدست ازارهای ایشان خسته مـیشدم بفکر این مـیافتادم کـه شاید بهتر باشد رها کرده کمتر خودرا عذاب دهماما حس قوی خواستن واینکه بـه ایشان هدف خودرانبازم ونگذارم ایشان برنده شوند نیزوادارم مـیکرد حتی شده بـه لج ونشاندن ایشان برسرجا,روی پا ی خودبیـاستم وهزارباری را کـه بچه ای دیگر کلاس گریـه کنان بـه مدرسه آمدندوگفتند من نرسیده ام تمرین راتمام کگنم وکارا نمـیتوانم تحویل دهم من تحویلی خودرا بروی مـیزگذاشتم بماند کـه گاه به منظور آزار مـیگفتند ساعت 8 وپنج دقیقه شدکه تو تحویل دادی وحرف مراقبول نمـیدوامتیـازی نیز اره من کم مـید ناحق ونارواکه متاسفانـه هیچی ازآنـهمـه درکلاسبایکرد کـه اینکه مجبوراست زودترازهمـه درکلاس حاضرباشدبخاطر دوری راه وهمـیشـه هم درکلاس اولین نفر هست چطورمـیتوانی بگوئی دیرتحویل داده هست درواقع نوعی هماهنگی نیز بین بیشتر شاگردان واستادان باهم بودکه باخارجیـان مـهاجرکلاس]ازارهاو مخالفتهای نامحسوس اماواقعی داشته باشند کـه آنرادرعمل ابراز مـیدودررفتار پنـهان,حال چه درکلاس من کـه اول دوسه نفرخارجی بودیم,ودرنیمـه دوم تنـها من باقی مانده بود تابه آخر کارهم ماندم چون مخصوصاوبرای اینـهم شده مـیخواستم بمانم با همـه چوبچرخ گذاشتنـهای همگی, وچه دردیگر کلاسها کهبااین شرایط مسلما کمتر خارجیـانی کـه مـهاجربودندموفق بـه گرفتن مدرک دراین کلاسها شدند وهمـه یکی بعد از دیگری دانشکده را درسالهای گوناکون ترک کرده بودندوبتدریج نیزترک د.وحتی یکبار کـه دکترم به منظور من دوهفته مرخصی نوشته بودوهنوز نمـیدانستم کـه بیمارشده ام بخاطر دردهای عضلانی استادین ومدیر مدرسه گفتنداگر نیـائی ترم امسال را حتما فراموش کنی کـه چنین جراتی رابایک فرد نروژی نداشتندکه حتی بـه زبان آورده وگفته یـاانجام دهندچون نروژیخود اطلاع داشت مانیر مـیدانستیم اازحق وحقوق شاگردی وقانون بلافاصله ازایشان شکایت مـیکرد چراکه هیچ قانونی اجازه اینکاررابایشان نمـیداد.ماهم قانون را مـیدانستیم اما اینرا نیز مـیدانستیم کـه بیشترمواقع طرف نروژی را مـیگیرندحتی,اگرحق بامـهاجرمقیم نروژ باشد ومسلما هرهموطن خودرا برغریبه ترجیح مـیدهد ومن نیز بخوبی درطی سالهای بودنم درنروز وکلاسهای مختلف دریـافته و مـیداانستم هرگیتوانم ثابت کنم کـه ابشان چنین وچنان د وچیزی رازبانی بمن گفته اندواگر بـه شکایت هم مـیرفتم بالاخره قانونـهاپیدا کرده وارائه مـیدادند کـه بتوانند مرامغلوب کرده شـهریـه مرا نیز گرفته وازکلاس ومدرسه اخراجم کنند .این دقیقا خواسته ی ایشان بود تاازسشر من یکی هم خلاص شوند چون دیگران کـه زودتر جا زده بودند.واما باهمـه مشکلات وناراحتیـهائی کـه هرروزه وروزانـه به منظور من تولید مـیداماترجیح دادم باوجودداشتن دردکه بارها طی این سالهای تحصیلی مراآزار بسیـار داده بودبا داشتن دردبر سرکلاسهاحاضر شوم وتکالیف عملی خودرانیزانجام داده وتحویل دهم حتی بااینکه دوست همکلاس نروزی من این وصف را کـه شنید شدید عصبانی شد وگفت توبایدشکایت کنی اما بـه که؟به مدیرکه چون خودایشان بودواگر بدولت رو مـیکردم بایدازآن کلاس وآن مدرسه به منظور موقعیت خودحتما دست مـیکشیدم چراکه مـیدانستم بی شک بیشترازامروز بـه آزارمن خواهند پرداخت والبته کمترجائی درکل نروژ چنین افرادی رابخودمـیبیند وایشان نیززفرانسه بودندوفرانسه نیز بـه کشور راسیستی دردنیـا شناخته شده هست که مخالف مـهاجرین چون من هستندوچشم پیشرفت هیچیک ازما را نیز ندارند ازاینرو تک تک مـهاجرین ازهرکشوری کـه بودند یک بیک کلاسهای ایشان را ترک وشـهریـه راتاآخرین روزسال بایشان پرداخت مـیدوایشان راست راست راه رفته نـه بما کمک تحصیلی درستسی مـید نـه اعصابی به منظور ما برجا گذاشته بودند نـهی بود حق مارا بدهد ومفت خوری وام ما خوردن ایشان ازدولت هم پنـهان بودوکسی نیز شکایتی نکرده که تا دولت نیز خبردار باشد کـه درگوشـه ای از پایتخت ایشان خارجی بنده خدا وام مـیگیرد عمری آنرا دوبرابر پرداخت مـیکند اما پول نقد را این استادین مـیخورند درهمان سال اولیـه ودوم وسوم تحصیل ما خارجیـان بعد اگرگه گاه مـیگویم نگوید شمادرخارج خوش هستید وازحال ما بیخبر برهزارویک دردیست چون این کـه شما ازآن بی خبرید ومانیز کمتر آنرا عنوان مـیکنیم کـه چه بر ما گذشت کـه امروز اینجائیم وچه تاثیرات بدی برهریک ازما گذاشت که تا شدیمـی به منظور خود وفقط به منظور خود نـه هیچدیگر. درهمـین مورددرسال تحصیلی دوستی ایرانی کـه ازمن یکسال بالاتربود بهمناین را نیز خبر داد کـه این داشنکده همـه ساله بـه بهانـه ی کمبود زبانِ خارجیـان حتیـاگر شاگردان مشگل زبان همنداشته باشند یـابه ایشان درست کمک درسی نمـیکنند یـاانقدراوراآزار مـیدهند کـه بجان آمده ترک تحصیل کندواونیز کاری نمـیتواند د جزاینکه مبلغ امضاشده دانشگاهی رابرای شـهریـه بپردازدومـیگفت یک دوست دیگر ایرانی همزمان وهمکلاس بااو بود کـه انقدر اورا آزار دادند کـه سالدو ترم اول راتمام کرداما دیگر ادامـه نداد.و ما شایدهریک درحد یک نروژی مادرزاد,زبان نروژی کامل کامل راچون زبان مادرزادی نداریم اما آنقدر کـه اینـها مـیگفتند واز خارجی بودن ما بااین وسیله سواستفاده مـید نیز بد نبودیم چراکه آنچه درکلاس های ماگفته مـیشد چیزخارق العاده ای هم نبود کـه جداازقانون زبان نروژی باشد وشاید من نام گلی درصحرا را بـه زبان نروژی هنوزهم بلدنباشم اما بسیـاری ازآنچه نیـاز زبان بود به منظور تحصیل پیشتراازین دانشکده درطول کلاسهای زبان ودکوراتوری وزندگی درنروژ یـاد گرفته بود ومابقی را نیز هرچه درک نمـیکردم دردیکشنری وباپرس و جودرمـیافتم وکمبودی نداشتم کـه توانستم سالهارایکی پسازدیگری طی کنم اما بازبااینحالشکایت هم یم ایشان پیروز ماجرامـیشوندکه بگویند:این فردنروژی را درست نمـیفهمد لذانمرهنمـیاوردودادگاه نیزاگر مـیرفتیم وقتی هزار نفری رامـیبیند کـه سالها درنروژ هستند وهنویفهمندوهنوز قصد یـادگرفتن ندارند وهنوز با مترجم اینطرف آنطرف مـیرونداین رابراحتی باور مـیکند.وبسیـارپیش آمددرحتی درخوردن نمره هایی گه جلو شاگردان داده بودند امادرکارنامـه نمـینوشتند یـاآنراکمتر مـینوشتند و به گونـه های مختلف دیگردرطی این سالها بسیـارمراآزرده د ولی این همکاری همکلاسی های نروژی با استادبرای ازپادرآوردن مامـهاجرین آنقدرروزانـه بـه وضوح دیده مـیشدکه درطی این سالهامن تنـها یک دوست همکلاسی,نروژی درکلاس داشتم,که مـیتوانستم اورادوست خودبخوانم ومطمئن باشم درجائی بامن بناحق دشمنی وحسادت نمـیکندودرکارهانیز بسیـارمرایـاری مـیکردوهرچه راکه معلم,ازیـادبمن بـه بهانـه های مختلف ازآن سرباز مـیز یـا بابی تفاوتی بدون دقت برایم بصورتی تعریف مـیکردویـاد مـیدادکه من سردرنمـیاوردم,به یـاری این دوست خودمـیاموختم واگراو نبودویـااونیز گرفتاربودخود تمامـی تلاشم رامعطوف باین مـیکردم کـه یـاد بگیرم بـه هرشکلی کـه ممکن بودوازکلاسهایبالاتراز شاگردان آن کلاسها مـیپرسیدم ویـااز خواندن کتاب درسی دانشگده کـه انگلیسی بودبادرکنار گذاشتن دیگشنری به منظور پیدا کلمات تکنیکی کـه محاوره ای نبودیـاری مـیجستم ودرجستجو به منظور پیدا جواب بـه هردردی مـیزدم ولی هرچه بوددرنـهایت بهرشکل کاررااماتحویل مـیدادم بخصوص وقتی مـیدیدم این همکاری نـهاتنـهابرای این هست که من نتوانم بموقع کار راتحویل دهم.بااینوصف تصورکنید کـه چقدرمـیتوانستم ازهمـه سودرفشارزندباشم واین دوره تحصیلی دراین دانشکده بواقع بدترین روزهای زندگی من درتمام عمرم بود کـه درروز وهرروز خود باایشان مشکل داشتم وحتی بااینکه بدترازاین وبیشترازاین درزندگی دیده بودم وسخت ترین شرایط را درروزهای اولیـه آمدن بـه نروژ تحمل کرده بودم وامااین دانشکده جهنم زندگی من محسوب مـیشدوخاطره بدتحصیلی آن همـیشـه درذهنم باقیست وهمواره نیزبه تمامـی دوستان ایرانی یـامـهاجرم ازکشورهای دیگر سفارش مـیکردم,دانشکده های دیگراین رشته راامتحان کنندوبه این دانشکدهپا نگذارند تااخر ایشان رامجبوربه ترک تحصیل کنندپول مفت بـه مشتی اراذلی متاسفانـه بنام استادومدیرندهندتاایشان بالابکشندوسفرهای خارج تعطیلات خودراباوام مـهاجر بدبخت تهیـه کنند .همانطور کـه در فرگردهاتی پیشین نیزبازگفتم کـه من کاری رایـاشروع نمـیکنم یـااگرشروع کنم,زیرسنگ هم باشدبه پایـان مـیرسانم نـه,اینکه لجبازم کـه شاید درون رابطه باهمکلاسی واستادان بودم.امابیشتر علت آن هست که هدفمندم که,برای هدف وتصمـیم خود ارزش قائلم کـه چون چیزی راقبول کنم خودراموظف بـه تمام ,آن بـه نحواحسن مـیدانم واینگونـه اندیشـه ای تمامـی مشکلات رابرایم باهمـه ی سختی هاوفشار هاقابل تحمل مـیکندچون «امـید »اینکه« مـیدانم» حتمابااین شکل به,انتها مـیرسم وبه «هدف» خودمـیرسم,نمـیگذارد کـه جا ب یـا کوتاه بیـایم ویـا ناامـید شوم یـا اینکه حتی خسته شوم,چراکه,من درمعنای واقعی کلمـه «مـیخواهم کـه برسم »و «مـیرسم » وباید خاطرنشان کنم که,این یعنی « باورخود»چیزی کـه بارهاوبارها نوشتم " تاخودراباورنکنیم رسیدن بـه هرچیزی مشکل هست وباز اگرخودراباورداشته باشیم تمامـی مشکلات آسان خواهد شد" ودرنتیجه تاآخردرتمامـی راهای رفته,رفته ام ورسیده ام با,یـابدون معلم درهمـیشـه زندگی هرچه,آموخته ام بـه همـین شکل بوده هست وبسیـارچیزهارانیزکه تنـهاوبدون معلم یـادگرفته امدربیسشترمواقع نیز بـه یـاری من آمده کمک بسیـاری دربسیـارمواردی اززندگی برایم بوده هست که فکر نمـیکردم جائی بدردبخورداماهیچ چیز نیست کـه یـادبگیریم ودرجائی بدردمانخوردوحتی درپشبردهدف ورسیدن بـه آرزوئی یـاورمانشودبهرحال,ازاین بابت نیزازخودهمـیشـه خشنودبوده ام کـه معلمم ایمان من بخودوخداست وبیش ازاین نیـازی برکسی نیست مگربرای آنکه خویشتن رابهتروبیشنر بشناسم وبهترزندگی کنم باآموختنی وتلاشی دیگر.<br> ● آرزو از: فرزانـه شیدا ●<br> من نیـازم ... یک نیـاز<br> گرم و ســوزان .... پُرلهــیب<br> آتـش عــشق سـت اندر ســینـه ام<br> راه قلبم ، راه عشق هست وامـید<br> گـرچه مـی سوزم سراپا درون شــرار...<br> درون محبت چاره مـیجویم کـه باز<br> نور شمع زندگی روشن شود<br> درون پیش راه<br> من نـیـازم یک نیـاز<br> ام از عشق مـیسوزد و باز<br> حاصل ،، بودن ،،<br> نمـیدانم کـه چــیست<br> گـر نیـابم<br> ،، معدن عشق ،، و امــید<br> من نیــازم یک نیــاز<br> شعله ای درون ســوز و ســاز<br> عشق عالـم درون دل و در ســینـه ام<br> مـیـروم ره را و گه پرمـی کشم<br> درون بهشت آبی آن آسمان<br> مـیـروم بااینکه مـیدانم کـه باز<br> درنـهـایت مـیـرسم بر عــشق او<br> برخــدای جـاودان عاشـــقی<br> من نیــازم یک نیــاز<br> ●ف . شیدا/دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۴●<br> حالا اگر درهمـه ی راههای رفته زندگیم تابه امروزهمـیشـه همـه چیز همواره بروقف مرادنبود وجائی نیزکمـی وکاستی بوده وهست واگراین مـیان گوشـه اینبارخواسته هایم آنگونـه نشدکه مـیبایست مـیشد به منظور من هیچ ایرادی نداردالبته بازتلاش مـیکنماگ مـیشدآنربهترکنم,امااگر نمـیشودمـیپذیرم وخود رابیـهوده ناراحت نمـیکنم , چراکه هیچ چیز ,هیچ وقت درزندگی پرفکت وکاملا آرمانی ودقیقا موافق باخواسته ی ماازآب درنمـیآیدامامـهم این هست که «اصل »انرابدست آورده,باشیم حال گوشـه ی یکی از اینـهمـه کمـی شکسته باشد مثل جعبه ی بیسکویتی کـه تمامـی بیسکوئیت های آن را سالم دردست داشته باشم وگوشـه ی یکی شکسته باشدوغمگین شوم که:ای وای چراکامل کامل نیست,اماهمـینکه هست همـینکه آنرابدست اورده ام همـینکه شیرینی آن مال من هست برای من به منظور تمامـی انسانـهاهدفمندوپرتلاش, مـیبایست کافی باشدواگر تمامـی این موضوعات رابرای شمادر بخش بخش کتاب بُعد سوم آرمان نامـه بازگو مـیکنم تنـهابرای این هست که بگویمایمان راسخ یعنی این یعنی براستی :« خواستن توانستن است»وتا جائی کـه توان دربدن هست رسیدن بـه آرزوهاواین نیزممکن هست وتنـهاوقتی ازپابازمـیمانیم کـه آرزوی مادروجود شخصی دیگرباشدواوو سرباززندیعنی چیزی مثال:عشق کـه م بخوایـهم واونخواهد یـا دیگران نگذارندوپای آدمـی دیگروسط باشداینطور بگویم,آدمـیان بسیـار برسرراه یکدیگردیوار مـیشوند امااز دیوارگوشتی هم مـیتوان گذشت بـه گونـه ای کـه خوداو حتی احساس نکندکه اگراینگونـه درمقابل ماایستاد وسدراه شددرواقع بیش ازبادی نبودکه ماازمـیان او گذشتیم چراکه خواسته ی ماوجود انسانی هرآدمـی راکه بـه بدی حسادت دشمنی و... درسرراه ماسدی مـیشودخودبخود کنارمـیزندماحتی از مـیان روح وجسم اونیز مـیتوانیم گذر کنیم بی انکه خوداواینرا حس کرده یـابداند کـه ماگذر کرده ایم واین این ایستادن ا تنـهاکوچک خودبوده,وبس .ووقتی باین نتیجه مـیرسد کـه برمـیگردد ومـیبیند کـه این اوست کـه همچنان و هنوز درهمان جای اول ایستاده هست اما مارفته ایم رسیده ایم و در قله ی خواسته وآرزوی خویش ایستاده ایم واین تنـها اعتماد بنفس مـیخواهد وبس واعتماد بخود بخدا وبدل وایمان.<br> ●*- هرآرزویی بدون پژوهش و تلاش ، بـه سرانجام نخواهد رسید.*ارد بزرگ<br> *- اگربرای رسیدن بـه آرزوهای خویش زورگویی پیشـه کنیم،پس ازچندیـانی رادربرابرمان خواهیم دیدکه دیگرزورمان بـه آنـها نمـی رسد.*اُردبزرگ<br> *-ی کـه چندآرزوی درهم وبرهم داردبه هیچ کدام ازآنـها نمـی رسدمگرآنکه باارزشترین آنـهارا انتخاب کندوآن راهدف نـهایی خویش سازد.*اُردبزرگ<br> *- آینده جوانان راازروی خواسته ها،و گفتار ساده اشان،مـی توان پی برد.نپنداریم کـه مـیزان دارایی ویـاامکانات،دلیلی برپیروزی و یـا شکست آنـهاست ،مـهم خواسته وآرزوی آنـهاست.*اُردبزرگ<br> *- بـه آرزوهایی خویش ایمان بیـاوریدوآنگونـه نسبت بـه آنـها باندیشید کـه گویی بزودی رخ مـی دهند .*اُرد بزرگ<br> *- توان آدمـیان را، باآرزوهایشان مـی شودسنجید.*اُرد بزرگ<br> ●پایـان فرگردآرزو●به قلم:فرزانـه شیدا <br> <br> <hr style=" border: 0px; border-top: thin solid grey; margin-top: 15px; padding-top: 5px;"><TABLE height=58 width=500 cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0 style=cursor:pointer; > <TR> <TD valign=center> <TABLE cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0> <TR> <TD rowspan=3> </TD> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=9OFbja63GPrLMraqG9TzJQAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAR3eZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:12pt;font-family:Arial;color:green;cursor:pointer;>Love Spell</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=9OFbja63GPrLMraqG9TzJQAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAR3eZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:none;font-size:8pt;font-family:Arial;color:black;cursor:pointer;>Click here to light up your life with a love spell!</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=9OFbja63GPrLMraqG9TzJQAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAR3eZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:8pt;font-family:Arial;color:#FD0000;cursor:pointer;>Click Here For More Information</a></SPAN></TD> </TR> </TABLE> </TD> </TR> <TR> <TD colspan=2> </TD> </TR> </TABLE>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-75291989038612028752010-03-23T11:19:00.001-07:002010-03-23T11:19:08.849-07:00
Arezo
<font style='{font-family: Arial,Verdana, Sans-Serif;font-size: 10pt;}'> <h3 style="text-align: right;" > <a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_8439.html">●پایـان جلد نـهم بعُد سوم (آرمان نامـه ارد بزرگ) * فرگرد آرزو *</a> </h3><div style="text-align: right;"> <a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/S27qkRp80BI/AAAAAAAAATw/W1Pd7PxdDkU/s1600-h/OROD+BOZORG+9.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 227px; height: 320px;" src="http://2.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/S27qkRp80BI/AAAAAAAAATw/W1Pd7PxdDkU/s320/OROD+BOZORG+9.jpg" alt="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" border="0"></a><br> پایـان جلد نـهم بعُد سوم●<br> ● مناجات عشق●<br> بار الها...<br> تخم عشق را درون دل جانان بکار<br> عاشقان را با خودت مأنوس ساز<br> درد دوری از دل دلدادگان بیرون بساز<br> عشق را سامان بده...<br> عشق را از نو بساز...<br> ____ سروده ی :«احسان ضامنی »___<br> ● بعُد سوم آرمان نامـه ی ارد بزرگ●<br> ● فرگرد آرزو●<br> ___ " ای نسیم دلنواز آرزو ___<br> <br> ای نسیم دلنواز آرزو<br> با دل من قصه ای دیگربگو<br> گو کـه لبخندی ز خورشید آمده<br> درون طلوعی نور ِامـید آمده<br> که تا دهد گرمـی بـه قلب بیقرار<br> که تا نگیرد قلب من ازروزگار<br> گو سرشکی کز جفازاری شده<br> پای گلزار وفاجاری شده<br> <br> گو مشو نومـید ازاین شیب وفراز<br> مـیرسد شادی بـه باغ خانـه باز<br> گو نمـی مـیرد گل لبخند عشق<br> گلشنی خواهد شدن پیوند عشق<br> گو کـه سازِ آن نگاه دلربا<br> مـینوازد نغمـه های خنده را<br> گو کـه تا آرام جان گیرم دمـی<br> مانده ام تنـها,بدون همدمـی <br> <br> ای نسیم دلنواز آرزو<br> قلبِ« شیدا» را درون آتش ها بجو<br> گرچه دامن مـیزنی این شعله را<br> قلبِ شیداوش ,اسیرِ واله را<br> لیک دیگر بال وپر را سوختم<br> خود بـه عشقی ,شعله را افروختم<br> سوختم درون شعله ها ,با سوز دل<br> بال وپر درون عشقِ نار افروز دل<br> سوختم صد آرزو , درون نار عشق<br> باامـیدی ,در دل وُ ,ا نبار عشق<br> آه ...بر این ارزو آن صد امـید<br> وه کـه دل , ناکامـی , دنیـا کشید <br> <br> <br> ای نسیمِ دلنوازِ آرزو<br> با خدایم قصه ی دل را بگو<br> گو کـه چَشم ,انتظار من توئی<br> درون شب راز ونیـاز ِ من , توئی<br> ازتو مـیخواهم کرا یـاری دهی<br> که تا بیـابم پیش پای خود رهی<br> ازتو نومـیدی ندیده این دلم<br> که تا به ارامـی رسیده این دلم<br> چون توئی حامـی من درباورم<br> همرهم باش ای یگانـه یـاورم<br> ___5 آذرماه 1382 از فرزانـه شیدا ____<br> امـیدوآرزو تنـهابهانـه های انسان وتنـها دست آویز رهائی بخش دل دردنیـائی ست کـه بافشار ومشکلات وسختیـهای روزمره هردم به منظور انسان مشکلی آفریده,ودرراهها وبیراهه هاودوراهی ها آدمـی راسرگردان کرده هست امادر قدرت آرزووامـید قدرتی نـهفته هست که دل راوامـیداردتا به منظور رسیدن به, اه خوبیش درهرزمـینـه ای کـه هست چه,احساسی باشدومعنوی چه برحسب نیـازها باشدومادی ,به هرشکل انسان راوادار مـیکنداندیشـه ای به منظور رسیدن بـه آرزوها وامـیدهای خویش داشته باشدوبه گفته بزرگان"آرزو خود نیمـی ازراه رفتن هست "چراکه چون آرزوکنیم نیمـی از راه رارفته ایم وچون تصمـیم بگیرم نیمـه ی دیگری ازراه راطی کرده ایم وچون دررسیدن بـه آن اصرارورزیم به,انتهای راه وبه آمال خودخواهیم رسیدزیراکه نقش اولیـه رابرای رسیدن بـه اه بیش ازهرکسی خودماهستیم کـه تعیین مـیکنیم وتلاش ماست کـه آنرابه هدف مـیرساند همواره دراین سوی آبها زمانی کـه سخن ازآرزو وخواستن چیزی مـیشوداصراربراین هست که آنچه رامـیخواهی تاآخرین گام دنبال کن ودرنمـیه راه هرگز,برنگرد چراکه عمری دریک بلاتکلیفی فکری باخودباقی مـیمانی واین کـه مدوام ازخوددرطول تمام زندگی بپرسی:اگربازنگشته بودم اگرتاآخر مـیرفتم,اگر حتی جواب آری یـانـه رابرخود ثابت مـیکردم,آنگاه تصمـیم بـه بازگشت ورها آرزو مـیگرفتم,جزاینکه آزارتمام زندگی توشودوهیچ فرایندی درپی نخواهدداشت ورنج واندوه دائمـی تودرزندگی توخواهدبود بخصوص وقتی چیزی راازته دل,آرزو مـیکنیم رها آن درنیمـه راه,بدون اینکه مطمئن شویم که,آیـا بـه آن مـیرسیدیم یـانـه تاابدداغ دل آدمـی مـیگردد وانگاه هست که تاابد مدیون دل وافکار روح خودد خواهید شد. لذا اگر چیزی وکسی وهدفی را دوست مـیداریدوآرزوی رسیدن بـه آن راداریدازهیچ کوششی دریغ نکنیدوحتما پیگیراین مسئله باشید که,آیـاآن شخص نیزخواستارشماهست یـاخیرآیـاآن هدف بـه مقصود مـیرسد یـانـه وجواب را به منظور خود روشن کنید چراکه اگری یت وبه جای او تصمـیم بگیریدکه بی من خوشبخت تر خواهد شدواوراترک بگوئیدعمری دراین افکاربخودخواهید پیچیدکه آیـابراستی کاردرستی کردم؟آیـابدون من,اوواقعاخوشبخت است؟آنـهم زمانی کـه خودروی خوشی را بعدازو ندیده ایدوهمواره,دل,رااسیراومـیدانستیدوهرگزاین اجازه,رابخود ندهیدکه بجای اوجواب خودرابدهیداین چیزی نیست کـه من,ازخودوتجربه ی خودبه تنـهائی گفته باشم,که,این نظریـه ای علمـی ست کـه انسان زمانی کـه چیزی راواقعا مـیخواهدهرچه باشداگردرنیمـه راه,آنرارها کند بی آنکه بـه آن رسیده باشدودرتصورخویش آنرادست نیـافتنی بپنداردهمـیشـه درون طول عمرخودحسرت آنراخواهدخوردوخیـال وفکراینکه شایدبه هدف مـیرسیدیـا شایداینگونـه کـه او تصور مـیمـیشداورادرهمـه ی زندگی آزارخواهد داد<br> ●«آرزو»●<br> <br> بصد آرزو زندگی باختم<br> بـه رنج وغم وغصه ها ساختم<br> ندانسته رفتم ره مرگ خویش<br> خودم را بـه غمـها درون انداختم<br> <br> بـه عشق شدم واله ای دربدر<br> با آوراهدائما درون سفر<br> بـه بیماری وتب همـیشـه روان<br> نیـازم بـه بستر زسوز جگر<br> <br> یگانـه دلم را بـه غم سوختم<br> غم زندگی درون دل اندوختم<br> بـه شبها نشستم بـه کنجی غمـین<br> بـه ظلمت چراغ ِ غم افروختم <br> <br> نیـاز دمـی دیدن روی تو<br> رسیدن بـه سرمنزل وکوی تو<br> بـه آغوش خود جای ترا<br> کشیدن بـه جان بوی گیسوی تو<br> <br> بدیوانگی رهنمونم نمود<br> درِ بیی را برویم گشود<br> مرا ازهمـه دور وبیگانـه کرد<br> بدانسان کـه بامن بجز تو نبود<br> <br> کنون ناله ام را ِکّه خواهد شنید<br> کـه بربادرفتم بصدها امـید<br> دگر دیدگانم بجز سیل اشک<br> براین چهره ام چیز دیگر ندید<br> <br> شده دل چو مخروبه ویران سرا<br> چو دادم زکف عاشقی چون ترا<br> مرا حسرتی مانده ودرد وسوز<br> زسوزم قراری نمانده مرا<br> <br> دل از عاشقی کی توانم بُرید<br> کـه دل جزتو عشقی درونش ندید<br> فقط نام تو بوده درون قلب من<br> کـه فریـاد دل شد چو نامت شنید<br> <br> تواند مگر بگذرد از تو باز<br> چو دل برتو دارد امـیدونیـاز<br> مرا عشق تو چون نفس های دل<br> تو با بودنت بودنم را بساز<br> ● هشتم آذرماه 1362 - از: « فرزانـه شیدا»●<br> اینکه گفتیم ,درزمـینـه کارزندگی تحصیل عشق بهی چیزی جائی همواره,واقعیت داشته هست که انسان,ازآن,آرام نمـیگیرد مگراینکه تاآخرراه,راحتی باسالهایی طولانی,انتظاربروداماهرگونـه هست مـی بایست جواب آری یـا نـه"راگرفته باشداگرجواب آری بودتکلیف آدمـی روشن مـیشودوچون نـه بودنیز لااقل انسان خاطر خکع مـیشود کـه انچه مـی بایست,انجام دهد,انجام داده هست وحال اگرنـهایت آن باین رسیدکه جواب منفی باشدیـاشکست بازهزارباربهتر ازبی خبریست چراکه همواره بلاتکلیفی انسان رابیش ازآنچه,درتصوری باشدآزاردهنده وخورنده ی روح وآرامش وسم درون ودل,خواهدبوددرنتیجه زمانی که,انسان درمـی یـابد کجای راه ایستاده هست وجواب خودرادریـافت مـیکندآسوده ترمـیتواندبراه زندگی خویش ادامـه دهدوبدنبال اهی دیگرراهی شودکه شایدصدباربیشترازاین خواسته مـیتوانداورا خوشبخت کند ودرنتیجه عمری حسرت چیزی را نمـیخورد کـه نمـیداندانتهای آن چه بودوهمواره نیز بـه انتهای آن فکر مـیکند.<br> ● زلف دلربا" از «فربود شکوهی »●<br> <br> همـه هست آرزویم کـه بگویم آشنا را<br> چه رها کنی بـه شوخی سر زلف دلربا را<br> <br> همـه شب نـهادهام من سر خود بر آستانت<br> ز وجود خود بخوانم بـه خدا خدا خدا را<br> <br> بـه رهت نشسته بودم کـه نظر کنی بـه حالم<br> چو شنیدهام کـه سلطان نظری کند گدا را<br> <br> نخورم ز هیچ دامـی دو سه دانة ریـایی<br> کـه ندیدهام ز واعظ همـه نور پارسا را<br> <br> تو چنان لطیف و خوبی کـه اگر بـه مجلس آیی<br> بـه کرشمـهای بگیری بـه دمـی تو جان ما را<br> <br> بـه هوای زلف مشکین برویم ار چه دانم<br> کـه به گرد او نشاید کـه رسد غزال پا را<br> <br> چه خوشست حال جلوه کـه جفای نبیند<br> اگرم ببینم اما د وفا شما را<br> <br> تو صبور باش و شادان ، ز قضای او مگردان<br> سر خود ز آستانش کـه خدا دهد رضا را<br> ●شعر از «فربود شکوهی »●<br> انسان مـی بایست,هرآرزوئی,را کـه مـیکند بـه مرحله ی اجزادرآید وتصمـیم بگیردکه رسیدن بـه آن راامتحان کندچراکه همواره چیزی کـه به شدت خواهان,آنیم بـه سرانجام خواهد رسید اگر براستی هدف مارسیدن بـه آن باشد ودرنیمـه های راه سردنگردیم وازمشکلات خودرانبازیم گاه زندگی باهمـه ی تلاشـها بگونـه ای پیش مـیرود کـه انسان تمامـی تلاش خودرانیزمبذول مـیداردتا بـه هدف اخربرسداما برحسب مشکلاتی جانبی خواه مشکلاتی دردنیـاباشدیـادیوارهائی درراه هدف کـه این دیوارها مـیتوانندحتی افراددیگری درزندگی و.دنیـای ماباشند کـه سدراه,آدمـی مـیگردند وبه رشکل آدمـی راازراه,رفته یـاپشیمان یـاخسته مـیکنندامادرهمـه شکل بایدبخاطرداشت هدفی وآرزوئی,ارزشمنداست کـه آدمـی تمام تلاش خودرابرای رسیدن,آن کرده باشدحتی,اگرمنجربه شکست شودچراکه شکستها خودتجربه های زندگی هستندکه درفردای ماصدبرابر جواب مثبت رابرای هدف دیگرکاری دیگرراهی دیگر بـه ماخواهنددادماهمـیشـه شکست رابگونـه ی غمناکی نگاه مـیکنیم درحالی کـه بارهانیز نوشته ام درهرچه وهرجاوهرکه بنگریداگر بـه نـهایتی مثبت رسیده هست هزاران شکستی رانیز درون راه دیده هست تا بـه انتهائی دلخواه دست یـافته وآرزوئی وارزوهائی را برخود برآورده کرده هست هیچگس هرگز قادر نیست کـه بی امـیدوآرزو زندگی زیبائی داشته باشد وگذشتن ازآرزوهاوصرفنظر ازخواسته هاتنـهاباعث مـیگرددکه مادچاراندوه وسرخوردگی شویم درحالی کـه اگر گام اول رادرهرراهی برداریم هرچه هست مطمئناانگیزه بازهم پیش رفتن بهتروبیشتر بماالقاخواهدشدتانشستن وتنـهادرامـیدی آرزو .<br> <br> <br> </div> </font> <hr style=" border: 0px; border-top: thin solid grey; margin-top: 15px; padding-top: 5px;"><TABLE height=58 width=500 cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0 style=cursor:pointer; > <TR> <TD valign=center> <TABLE cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0> <TR> <TD rowspan=3> </TD> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=1VncWQf7KEYhOuuJfSVdygAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAASQ3eZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:12pt;font-family:Arial;color:green;cursor:pointer;>Nutrition</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=1VncWQf7KEYhOuuJfSVdygAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAASQ3eZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:none;font-size:8pt;font-family:Arial;color:black;cursor:pointer;>Improve your career health. Click now to study nutrition!</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=1VncWQf7KEYhOuuJfSVdygAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAASQ3eZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:8pt;font-family:Arial;color:#FD0000;cursor:pointer;>Click Here For More Information</a></SPAN></TD> </TR> </TABLE> </TD> </TR> <TR> <TD colspan=2> </TD> </TR> </TABLE>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-60033422819282832832010-03-23T11:15:00.001-07:002010-03-23T11:15:45.891-07:00
Shenakht
<font style='{font-family: Arial,Verdana, Sans-Serif;font-size: 10pt;}'> <h3 style="text-align: right;" > <a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_7738.html">بعُد سوم (آرمان نامـه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد شناخت بـه قلم استاد فرزانـه شیدا *</a></h3><br> <br> <div style="text-align: right;"> <a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_CExrwSk1Q0Q/S2uH0vTHXDI/AAAAAAAABKY/21q57dtepqw/s1600-h/OROD_BOZORG.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 170px; height: 240px;" src="http://3.bp.blogspot.com/_CExrwSk1Q0Q/S2uH0vTHXDI/AAAAAAAABKY/21q57dtepqw/s320/OROD_BOZORG.jpg" alt="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" border="0"></a><br> ● بعُد سوم آرمان نامـه اُرد بزرگ●<br> ● فرگرد شناخت ●<br> خدا<br> <br> تازه شدم تازه شدم کهنـه بدم تازه شدم<br> سنگ بدم سازه شدم درچه چه دروازه شدم<br> <br> خرتک نیمـه جان بدم نی نی استخوان بدم<br> من قلم خران بدم فیله شدم نازه شدم<br> <br> هیچ نگر کـه شد همـه پشگل بره شد رمـه<br> جهان گرفت یک تنـه آن کـه نمـی بازه شدم<br> <br> صفر بدم بیست شدم آن کـه چو او نیست شدم<br> ماه بـه ماهیست شدم بی حد و اندازه شدم<br> <br> کم بده ام کُر شده ام تهی بدم پُر شده ام<br> قطره بدم دُر شده ام از دل و جان خازه شدم<br> <br> چاه بدم راه شدم آه بدم ماه شدم<br> بنده بدم شاه شدم حرمت آوازه شدم<br> <br> بسته بدم باز شدم باز بدم راز شدم<br> راز جهانساز شدم آن کـه ز خود زاده شدم<br> <br> 23 / 11 / 1387 10:17<br> <br> شکر<br> <br> شاعر "آیـا" متخلّص بـه هیچستان :حسین رخشانفر ● <br> درون فرگرد پیشین مشکلاتی راکه نداشتن شناخت به منظور آدمـیان درست مـیکنددرخلاصه ای اززندگی خود بیـان کردم ودراین فرگردباتوجه به,نظریـات فیلسوف ودانشمند بزرگ,ایران وجهان*ارد بزرگ<br> بـه بررسی,آن درمحدوده وسیعتری مـیپردازیم من خودطی تجربیـات شخصی خودکه,دراینمورد داشته ام بخوبی,دریـافته ام که,زمانیی وکشوری مـیتواندخودرادرجائی دیگراز دنیـا بشناساند کـه تلاش کند آگاهی های بیشتری رابصورت مُستند به منظور جهانیـان ارسال نماید,باآمدن وانترنت تاحدودزیـادی,این مشکل برطرف شده است.اماپیش ازاین بسیـار انسانـهاوی وجودداشتند کـه ایران رابسیـار کم مـیشناختندوامروزه نیزبراساس انقلاب واختلافاتی کـه دیگر کشورهابا ایران دارندهمچنان,ایران رابه عنوان کشوری عربی ومسلمان کـه باهمـه ی دنیـامشکل دارد وجهان سومـی ست که,انسانـهای آن تمام مدت درپی آشوب,وسروصدادر سطح بین اللملی ست کـه این , مـیشناسد ومسلمااینانعکاسی هست که,ازخبرگزاریـهای دنیـا,درهمـه جاهرانسانی درموردایران دریـافت مـیکندوصدالبته,این خواسته ی کشورهای امریکاواروپاست کـه برای بد,نشان ایران واعلام اینکه باکشوری بی فرهنگ روبروهستیم که,ازسیـاست های جاری دردنیـاهیچ نمـیداند ودرعین حال,آشوب طلبی ست کـه پای,آن بیـافتدتروریست خوبی,هم,مـیشود,به دنیـانمایـانده شده ایم واین واقعیتی ست کـه باید پذیرای آن باشیم کـه اینکگونـه ازما سخن رفتهواینگونـه شناخته شده ایم وراست وغلط این نتیجه ی رسانـه ای رسانـه ها بوده است,تاجائی کـه مردم عامـی کشورهاکه جمعیت بزرگتری رانسبت بـه افرادبزرگ واندیشمند جامعه هاداراهستنددرهمـین باوروتصورات وباهمـینگونـه آگاهی های نادرست رسانـه ای, همان را روزانـه مـی آموزند کـه ازرسانـه ملی وازرسانـه های,دیگرکشورهادر کانالهای متعددخوددریـافت مـیکنندوکمترکسی نیزهست کـه وقت خودرابگذاردودر اینترنت ویـاباکتابی وقت خودراگذاشته وبه شناخت ایران تابتواند بافکری شخصی ودرست,اندیشـه ای شخصی رادرموردایران وایرانی وخصوصیـا ت وآئین ورسوم ایران داشته باشدوازآن شخصاآموزشی دیده باشدودرباب آن صحبت کند یـاعقیده ای را عنوان دارد .دراین مـیان بودن درمـیان مردمـی کـه اینگونـه افکاری درمغزایشان,ازایران وایرانی پر شده هست وساده,نبوده,ونیست ,ودرد مـهاحرینی جون مافقط مـهاجرت ازوطن وزندگی درمـیان افرادی کـه ایشان را ضدایرانی ومسلمان پرورش داده اند نیزآسان نبوده ونخواهد بوداما چاره درون گریزنبودوبایدواقعیت ر قبول کردکه مردم دنیـابدرستی,آنگونـه کـه بایدباماباملت ما ونوع زندگی ونحوه ی تفکرودین وآئین ونژادایرانی بـه آن شکل که,برحق ورواباشدآشنانیستند وبه ناحق پرشده ازافکار مسموم شده اند کـه مردم ایران وملت وکشورایران ,درلباسی خالی از انسانیت بـه دیگران نشان مـیدهد وبا شناختی کـه بناحق درجلوه های سیـاسی اینگونـه جلوه داده شد ازما وحشیـانی با قانون بربریت درذهن ایشان شاخته اند کـه زبان حرف او زبان خشم هست وعمل اوخرابکاری وویرانی ودست بلند بریکدیگر وکشت وکشتارخویش وهمچنین داشتن فکر نابودی دیگران, همـه الاایران وایرانی کـه هیتلر راپیش ماروسفید مـیکندوقتی مـیبینیم چگونـه تصوری ازمادرذهن جهانیـان ساخته اند.<br> __●__ کوچ پرستوها __●__<br> <br> درنگاهم<br> سایـه غم بود<br> درون هنگام کوچ<br> <br> پایم نمـی کشید...<br> قلبم نمـی گذاشت<br> و نگاه<br> قطره های اشکم را<br> <br> بـه استقبال جدائی ها<br> روان کرده بود<br> <br> رفتن ناگزیز بود<br> وُ ماندن بی ثمر<br> دیگر برایم<br> هیچ نمانده بود<br> <br> که تا به حرمت آن...<br> چادر ماندن بپا کنم<br> <br> هرگز نمـیدانستم<br> ...آه<br> <br> هرگز نمـیدانستم<br> روز کوچ پرستوها<br> <br> روز کوچ من<br> خواهد شد<br> <br> و روزی ... <br> راهی شدن<br> تنـها چاره راهم<br> <br> وقت کوچ است<br> آری...سفر منتظر است<br> <br> کـه مرا راهی رفتن سازد<br> وقت کوچ است<br> <br> و در این جاده ی تنـهائی<br> من و دل تنـهائیم<br> <br> کوچ من کوچ پرستوها بود!!!<br> لیک من تنـهایم<br> <br> و پرستوی دگر<br> بامن نیست<br> <br> کوچ من کوچ پرستوها بود!!<br> بـه شبی بس تاریک<br> و رهی طولانی<br> کوچ من <br> کوچ پرستوها بود!!! »<br> __●__ 21آبانماه ۱۳۸۴« ف . شیدا »__●__ <br> (* وصدالبته بزرگان ودانشمندان واستادان واندیشمندان بزرگ دنیـاوکشورهای دیگر چنین تصوراتی بروی, ایران وایرانی ندارندوشناختی کاملتروبهترازمردم ایران باشناخت تاریخ وآداب رسوم ملی ایرانی و... رادارا هستند)اماسیـاست فعلی جهانی به منظور سیـاستمداران فعلی دنیـا اینگونـه حکم مـیکند کـه برای بـه کرسی نشاندن ادعاهای خوددرموردایران از بدترین زاویـه ی ممکن ایران رابه دنیـامعرفی کنندوهرگاه مشکلی ایجادمـیشود دربوق وکُرناکرده,وبه گوش جهانیـان برسانندولی آنگاه که,مردم مابابمب شیمـیائی صدام دسته دسته کشته وناقص مـیشدندحتی هیچدرکل دنیـانمـیدانست ایران کجاست وچه برسرملت وکشوراومـی آید زمانی کـه پای نشان ایران وایرانی مـیرسد,بجای آن اماازبدترین مناطق ایران فیلم گرفته وبدترین شرایط زندگی هادرحلب آباد وکارتون خوابهاویـامعتادین افتاده ونشسته,دراینجا وآنجانشان مـیدهنددرصورتی کـه جمعیت فقیروکارتون خواب,وبی خانمان کشورآمریکا نیزکم نبوده ونیست وبخصوص بعد ازرکوداقتصادی دردنیـاکه بیشترین صدمـه نیزبر پیکرامریکا واردشدبرتعداد بیخانمان هائی کـه مجبور بـه ترک خانـه های خودشدندوبانک خانـه های آنان رابعلت نداشتن پول پرداخت وام خانـه ها بـه حراج نـهاد افزوده شدومردم بیگناه,پیش ازحراج,خانـه وزندگی خودرانیز ترک دودرماشین خودیـادرخیـابانـها,گاه خانوادگی زندگی مـیدوبرتعدادبی خانمانان حتی تحصیلکرده نیزافزوده گردیداما پنـهانکاری های سیـاسی/ اجتماعی,همـین کشورهاهیچ سخنی ازاین بدبختیـها درسراسر این دوران درتمامـی کشورها نبودامادر مورد ایران بامحدود فیلمبرداری,وگرفتن فیلم ومُستندهاازمناطق مردم خیـابان نشین وفقیر وپاره پوشراه حل خوبی راپیش گرفتند تاکه ایران راکشوری فقیروبی فرهنگ وآشوب طلب جلوه دهند ومقدمات جنگ را دراذهان عمومـی همانگونـه بوجوددبیـاورند کـه اول باافغانستان سپس باعراق شروع کرده وبداخل هریک ازاین کشورها باجلب تفکر مردم جهان با تصویر سازیـها ودروغپردازی ها برعلیـه کشورها مردم رانیزدرجهان باخودهمراه کرده وموافقت عمومـی جهان راگرفته وبه کشورهای ذکر شده وارد شدندوزندگی مردمان بیشتری رابه فقروبدبختی ومرگ کشاندند وبااینکه بازیـهای سیـاسی درخورفهم همان سیـاستمداران هست وبسیـارچیزهای پشت پرده وجودداردکه منو شماازآن بی خبریم.امااینکه کشوری باتاریخی باعظمت وچندین هزارساله دردیدجهانیـان اینگونـه پنـهان مانده هست چیزی نسیت کـه اتفاقی باشدیـامنو شمادرآن مقصرباشیم کـه برای این نیز هم برنامـه ریزی های پشت پرده ای طی سالهای بسیـاربوده وهست کـه ایرانی هنوزعرب شناخته مـیشودوآئین مسلمانی کـه در رکجای عالم تهای خودآن کشور مخلوط شده ودر بوده هست رانیز با،سنن وفرهنگ ونژادایرانی درهم آمـیخته اند تایک یک مادرنظرهمگان درون دنیـا یک "بی ن لادِن "پرورش یـافته برضددنیـامعرفی شویم ودرذهن همـه نیز ماازکودک ماتازن خانـه دار گرفته تا...همـه بمبی درکمر بسته ایم ودرفکر کشتن اروپائیـها هستیم وامریکائی هاکه روزی صدبار هم کـه خودمان اعلام مـیکنیم که:چندبارمگریک حرف رامـیزنند,آقاجان مرگ برامریکا!,درنتیجه اگر فکرجهانیـان رامعطوف باین سازندکه مسلمان درهرجای دنیـاانسانی ست کـه فرهنگ نداردوفقط بانام مسلمان بودن دردنیـا محکوم بـه تنفر همگان هست دیگر چه انتظاری مـیتوانیم داشته باشیم کـه بهتر مارا بشناسند هیچ چیز بـه اندازه رسانـه هاوتبلیغات بر روح وفکر انسانـها قدررت نداشته هست مگر شیستشوی مغزی کـه این نیز خود بـه گونـه ای یکنوع شستشوی مغزی برعلیـه ایرانی وهمچنین مسلمانان هست که زندگی را درخارج ازشکور به منظور بسیـاری مشکل وغیرقابل تحمل نیز مـیکندآنـهم وقتی بنام ماودرجای ما,بصورت کتبی وشفاهی بـه اشتباه ذکر شده هست که" جهادمایعنی کشتن همـه ی انسانـها حال هرکه مـیخواهدباشدکاری باین حرفها نداریم چون اگر ماجهادکنیم خدا بدادتان برسدچون مافقط بـه فقط مـیکشیم وکاری هم نداریم کـه چهی راکشتیم فقط مـیکشیم مـیخواهد کافر باش یـامسلمان به منظور ماهم مـهم نیست کـه اصلا معنای جهادرا تفهیم کرده اندیـاخیر خودتان بروید معنی پیداکنید ماوقت اینکارها رانداریم بخصوص اگر فرمان جهادراصادر کرده باشنددرنتیجه ماکارخودرامـیکنیم بـه افکارجهانی همکاری نداریم!" با چنین افکاری کـه درسر جهانیـان ازما ساخته اند خوب مسلم وآشکار هست که,اینگونـه هم ازما برداشت شودکه ایران عرب نما هم تفاوتی باعرب مسلمان نداردکه پای دین چون بـه مـیان بیـاید زبان او شمشیراوست ومرگ وکشتار دیگران جهادملی و...درنتیجه ما بنوعی قاتلین بشریت شناخته شده ایم نـه رهروان راخداوند ودربدترین شکل ممکن ایرانی مسلمان یعنی بـه نوعی قاتل وتروریست بی فرهنگ .که این خود خصومت سیـاستمداران رادرسیـاست باایران وایرانی به منظور آنکسی کـه چون من 20 سال بیشتر هست که اخبارجهان وبرنامـه های تلوزیونی رادر سطوح مختلف نگاه مـیکنم وهرجاپای ایران,وصحبت کشور بـه مـیان آمد,دنبال آنراگرفته ام تافرداکه دربیرون ازمن سوال مـیشودبیخبرنباشم وبخوبی معلوم بود کـه از خشم جهانی برعلیـه ما درحال استفاده هستندوپرواضح هست که,آنچه,ازماوایران بخوردجهانیـان مـیدهندتنـهابدترین شکل نوع انسان,است کـه درآن حتی موفقیتهای ایران وایرانی بـه شکل "خطری جانی" به منظور دیگرجوامع دنیـاعنوان مـیشودازجمله انرژی اتمـی کـه سالهای بسیـاراست هربارکه سخن ازآن بـه مـیان آمدبخوبی متوجه شدم کـه یکماهی هم برنامـه های تلوزیون مختص شدبه اعدام هاایران, جنگ ایران, اقتصادایران برخوردایران بادیگر کشورها ونشان پیـاپی سخنان بزرگان ایران درشکلی درست ساخته شده وبرنامـه ریزی شده کـه هیچ برداشتی ازپپآن نمـیشد کرد جزاینکه خود منـهماگر خودم را نمـیشناختم باورمـیکردم و به زبان آمده ومـیگفتم: عجب آدمـی بودم منِ ایرانی قاتل خونخوار وحشی کـه خودم خبر نداشتم بااینوصف کـه منـهم نـه عقل دارم نـه شعور وهمـه ی دانائیـهاازآن همـینـهاست کـه اینـها را ساخته اندومـیدانند سیـاست چیست دنیـا دست کیست نـه من عامـیِ کـه درخانـه ام نشسته ام وباید بموقع به منظور کشتن همـه ی اینـهاباگناه وبیگناه جهادکنم وشمشیرم رااززیر تختم دربیـاورم کـه مدتی خاک خورده وازجلا افتاده است!!و بخوبی هم مـیدیدم,اگر سخنی را بـه گونـه ای گفته اند کـه فرهنگ وسیـاست وقانون ملی آنرا نمـی پذیرد یـا نشان فقر ملی و مردمـی ایران یـاتنـها شکایتهائی کـه برعلیـه ایران مـیشدوپس ازان مجددبه این معقوله باز مـیگشتند کـه بگونـه ای بازگو این سخن بـه نگاه وفکر ببیننده بودکه":یـادتان بماند جهانیـان دنیـا,که چنین مردمـی بزودی دارای انرژی اتمـی خواهد شد ووای بحال مااگر بگذاریم."!!! وقتی اینگونـه توجهات را بـه نوع پخش اخبار ومستندها مبذول بداریم بخوبی متوجه مـیشویم کـه مداوم درون نمایـاندن امریکا واروپا بعنوان کشوهای بافرهنگ ونمایش ایران بعنوان کشوری فقیر وبی فرهنک وآشوب طلب وضد جهانی,بی شک جزبازیـهای سیـاسی نیست کـه مردم عام رابا فکرخودهماهنگ کنند تااگر روزی بمانند افعانستان وعراق,اعلام شدکه: دیگر مجبوریم به منظور جلوگیری ازخطر ازسوی باایران هم جنگ کنیم چاره ای نیست!.بمانند افغانستان وچون عراق ,آنگاه مردم نیز درسطح گسترده ای موافق این عمل باشندودرعین حال گروههای صلح جهان درتعداد معدودی قراربگیرند کـه دیگرصدای ایشان شنیده نشودبااینوصف بخوبی مـی بینیم کـه « شناخت» مـیتواندبرای هرکسی شناختی کاملانادرست وبرحساب برنامـه ریزی های ازقبل پیش بینی شده ومغلطه کاری هاورسوا نمائی هائی باشدکه فکراذهان عمومـی جهان رابه بیراهه بکشد درهمـین راستادراندیشـه وفکرونظریـه ای نیزیک آدم عادی هم مـیتواند روباه صفتانـه افکار دیگران رابتدریج مسموم کرده وهمگان راهمپا وهمراه خویش کرده باخود موافق ساخته وبه مقاصدی برسدکه تنـها نفع شخصی اوراجوابگو باشدودیگران را بـه چاه خودانداخته ویـادردریـای اندیشـه ای نادرستی غرق کندکه هیچ تصورنمـیرفته هست که,درپشت آن اینـهمـه دشمنی ونامردمـی ونارفیقی خفته باشدوحتی خشم وکینـه ای گاه,ازحسادت گاه ازدشمنی گاه,ازدرد پیروزیـهای دیگرانـهم, نیزدرآن نقش عمده ای داشته باشدومسلم هست که هیچ کشوری حتی کشورهای برتر دنیـا نیز بدون گرفتاریـهائی نیست کـه همگان درون سراسرز دنیـا دارنداماهمانگونـه کـه یکی درایران صورت خویش با سیلی سرخ نگاه مـیداردودرددرون پنـهان مـیسازد که تا آبرو داری کند درون سطح سیـاسی ,سیـاستمداران , نیز لباس فاخر یکنفررانشان مـیدهندوشکم گرسنـه,صدهاانسان دیگررا پنـهان مـیسازنداماکشوری ثروتمندچون ایران راباذخایر نفتی ومعادن بسیـار وصنایعی کـه مـیتواند باهریک ازدیگر کشورها پیشی بگیرددر "ساکشون" وتحریم اقتصادی نگاه مـیدارند تاقادرنباشدلباس فاخررابرتن بیشترین مردم خودکندواینـهاجائی داشته باشند تاحلب آباد وسیع تر شودوکارتون خوابهای جمعیت بزرگتری گردندتاجائی دربرنامـه های تلوزیونی به منظور نشان فقط داشته باشنددرنام ایرانوایرانی .آه.تاسف برانگیز هست که همانگونـه کـه بسیـاری ازمردم عامـی کشور خودماایران نیز وقت خودرا تلف نمـیکنندتابادیگر کشورهاآشناشوند وبه اخبارورسانـه درحدهمان خبرهای کوتاه رسانـه ای قناعت مـیکنندجمعیت جهان نیز ازاینگونـه افرادعامـی سرشارشده هست که آنقدرسرگرم زندگی اتوماتیک وارامروزی شده اند کـه برایشان مـهم هم نیست درکشور بغلی چه خبراست چه برسد کـه آنسوی زمـین رالازم بداند,تاکه افرادوملت وکشوری رابشناسدودراین اندیشـه کـه این دانش بـه چه درد من درنان درآوردن من مـیخوردازهم بی خبر مـیمانیم وسیـاستمداران جهان جولانگاهی به منظور بازیـهای سیـاسی خودپیدا مـیکنندکه فکر واندیشـه های مردم رااز« شناخت» واقعی دورنگه دارندواین تقصیرایشان نیست کـه موفق مـیشوند این تقصیرمنِ ایرانی ست کـه نیـامده ام,ازخودوایران وایرانی,کسی بسازم کـه وقتی ایرزانیـان را نام مـیبرند مردم بدانند مریخی نیست یـابرنامـه ای بسازم مستندی باتوجه بـه افکارعمومـی ,ودرحدجهانی وبه دیگرکشورهاعرضه کنم کهاینـهمـه درسیـاهی افکاردیگران گم یـاحتی چهره ای تیره نباشم.این گناه من هست که وقتی درخیـابان باغریبه ای برخوردمـیکنم,تنـها بـه لباس او نگاه مـیکنم نـه بـه ماهیت ودرون وفکرواندیشـه ی او وهمـین دروسعتی گسترده تربازمـیکردد بـه شناخت جهانیـان آیـا من سعی کرده ام جهانم را مردم دنیـا را اخلاقیـات وافکار ونوع بینش وطریقه ی زندگی ایشان رابازبشناسم کـه امروزتوقع داشته باشم بدون تلاش من همـه هم مرا بشناسندهم ریشـه های ملی مرا بداننداگرمن بعنوان یک ایرانی مقصر نیستم چهی مقصر است؟؟چراکشورهای بزرگ دنیـااینـهمـه درنگاه تمامـی ملتها شناخته شده اندوایران درگوشـه ای جامانده است,ایشان مقصرندیـامن ایرانی بعنوان سیـاستمداربعنوان دولت بعنوان ملت بعنوان همشـهری بعنوان,ایرانی وبعنوان انسان؟ قبول کنیمکهی اهمـیت نمـیدهد من یـاتوچهی هستیم وچه هستیم.منو شماوقتی مـهم مـیشویم وقتی دیده مـیشویم کـه تلاشی به منظور اینکهی باشیم کرده باشیم وموقعی شناخت صورت مـیگیردکه "منِ نوعی" بخواهم مرا بشناسندودرست بشناسند وتابدین شکل از فردیت خودشخصیت خودبودن خودهستی خودملت خودکشورخود بتوانم دفاع کنم ودرسخن باغریبه کم نیـاورده وبتوانم لااقل درسطحی روشنفکرانـه جوابگو باشم کـه شخصیت ایران وایرانی را درحد وظیفه ی خود حفظ کنم که,این وظیفه ی تک تک ماست نـه من بـه تنـهانئی ولی هریک آری بـه تنـهائی چنین وظیفه ای داریم که تا ایران فقط کشوری نباشد کـه پشت کوه مانده هائی ازآن درمـی ایند کـه هیچ نمـیفهمندواین تصور جهانیـانی شود!ومتاسفانـه نمـیدانند پشت همان کوه لااقل آب وهوائی هست باچهارفصل زیبای سال کـه تک تک آنان درون طول عمروزندگی خودآرزویش رادارندو(لطفا ,خواهشا,شماهم کمتر ایرانیـان عزیز "هواراآلوده کنید" تاهمـینگونـه هم باقی بماند)...و همچنین داشتن دیگرمعادن وصنایع و...درکشورایران کـه همواره وهمـیشـه به منظور همـه ی اینـها نیز برعلیـه ایران, دندانـها تیزشده هست تادررکود اقتصادی دیگری مارانیز بـه روزعراق انداخته ویـابه بهانـه بمب شیمـیائی وبمب اتمـی... بـه نابودی بکشندوچهی مـیتواندازآن جلوگیری کنداگر تک تک ماخودرا مسئول پیشرفت کشورخود ندانیم که تا قدرت اینرا داشته باشیم که تا درکمترین حد بدنیـا بگوئیم ایرانی چگونـه انسانی ست که تا للاقل مارا بدرستی بشناسند نـه باتبلیغات مسموم جهانی. <br> ●از نفرتی لبریز"از :« احمد شاملو__●__<br> ما نوشتیم و گریستیم<br> ما خنده کنان <br> بـه بر خاستیم<br> ما نعره زنان <br> از سر جان گذشتیم ...<br> <br>ی را پروای ما نبود.<br> درون دور دست مردی را <br> بـه دار آویختند :<br>ی بـه تماشا سر برنداشت<br> <br> ما نشستیم و گریستیم<br> ما با فریـادی<br> از قالب خود بر آمدیم<br> _●سروده ای از :« احمد شاملو● »_<br> من همواره تلاش داشته ام,تااگردرپاسخ سوالات غریبه ای نااشنابایـاران وایرانی ,اواز اخبار دنیـا مطلع هست من نیز کمـیتی نداشته باشم وچون او خبر بد فقط ایران را بـه رخ کشید من نیزتوان اینرا داشته باشم چندنمونـه ای ازفقر این گوشـه وآن گوشـه ی جهان رادر امریکاواروپا باو یـادآور شوم,اگر زنجیززدن وزخم شدن پشت مرادر عزاداری امام حسین بـه تمسخر گرفت من نیزمـیخ کوبیدن افرادعامـی مسیحی ایشان رادر روزبه صلیب کشیدن حضرت مسیح یـاداور شوم وبه مقایسه بنشینم,اگرچرخیدن مرابه دوردیوار متبرک مکّه مقدس مرا, بـه باد مسخره گرفت من نیزسرتکان مذهب یـهودی و...درجلوی دیواری رابیـادبیـاورم وسرخم خود ایشان رادرمقابل مجسمـه ی متبرک حضرت وپیـامبر خداوندایشان راهم خاطر نشان کنم کـه این نیزنوعی بت پرستی ست اگرمجسمـه ای سرخم داشته باشدولی حرمت آنرابه مقام حضرت مسیح نگاه مـیداریم وقتی حرمت هیچ چیزازدین مادرهیچ کجای دنیـانگه داشته نمـیشود,امااگر او بـه تمسخر نشست دمن نیزدر قالب انسانیت انسان باشم,وفقط یـادآور شوم کـه تفاوتی نیست بین دین بادین ,آئین باآئین ,تفکر باتفکردرهمـه دین مـیتوان انسان بود یـا نبود, واماشکل انجام آن کتارهای دینی ست کـه متفاوت هست وشما نیز اینگونـه اخلاقیـات وسنت هائی رادارید اماکمتر بـه دین وایمان فکر مـیکنید کـه درخاطرشریف شما بماند کـه کدامـین سنت شمابحد سنت من مـیتوانددریک جایگاه ومقام,از لحاظ ارزشی خوب وبدباشدوسعی نمـیکنم فراموش کنم کـه مسلمانم انگونـه کـه شماسعی مـیکنیدبه اسم روشنفکری ایمان خویش رابه روزشنبه ویکشنبه ای واگذارکنید کـه حتی کمترنیز بـه کلیسامـیرویدیـااصلا نمـیرویدوفقط صدای زنگ کلیسای شمایکی شنبه به منظور شاخه ای ازدین حضرت مسیح (کاتولیک) بصدادرمـیایدودیکری یکشنبه به منظور نیـایش ویـادآوری دین درمذهب حضرت مسیح درشاخه ای دیگر( پروتستان *)اما منو مسلمان حضرت مسیح راهمدرجایگاه پیـامبری ارج مـینـهیم چون د تاریخ اسلام ایشان نیز فرستاده ای ازسوی خداست وجزئی ازتاریخ دین ما,بمانند کـه نوح و موسی....همـه تاریخ شما تاریخ مانیز هست بااینوصف کـه (*برمامحمد(ص*) نازل شدبرشما نشد!یک پوئن یک امتیـاز بـه نفع من چون من یکی بیشتر دارم کـه توازش محرومـی بعد برو فکرخودت رو جانم!*)که اینراهم بـه خنده بارها بـه مردم گفته ام هرچند کـه واقعیتی ست کتمان ناپذیر....وشمانـه دیروزهای تاریخ خودرا کـه باهمان نوح ومسیح وموسی شروع شدبه خاطر دارید ونـه,آموخته اید کـه درتاریخ اسلام نیزمسلمان ,حضرت مسیح ومادرمقدس حضرت مریم رامسلمان عالم,ارج وارزش مـینـهدوهرگز بی حرمتی بـه ایشان نمـیکندواینراگناه دردین خودمـیشمارد که,از فرستادگان وپیـامبران خدابه بدی یـادکرده یـا ایشان رابی حرمت کندچه درنزد خداچه درنزد صاحب آن دین چه حتی درمقابل دین خود چه دررزونامـهی دانمارکی باکاریکاتورهائی نماینده ی شعوریم خبرنکارواجتماعی کـه حرمت را نمـیشناسند کـه حرمت بگذاربه هرکه هرچه هست اگرکه اوحرمت ترانگاه مـیداردوهرگز به منظور احساسات دینی توباکاریکاتوری بـه جریحه دار روح تونمـیپردازدودرنـهایت دردید مسلمان "خوب بودن نـه برترازدنیـا بودن بلکه انسان خوب بودن یعنی,اسلام",آنـهم دروقتی کـه شماکاریکاتور محمد رادراینجاوآنجابرای بـه خشم درآوردن مسلمان وتوهین بـه مذهب ومرام اودردنیـا پخش مـیکنیدبی اینکه بیـادداشته باشیدخودرا"روشنفکر"مـیدانیدوباادب وباتربیت و بافرهنگ!!!راستی چه شدکه,اینجافراموش کردیدکه شما,انسانـهابرتروبافکروروشنفکری هسستید که,این نیزسوالی ست کـه حتماوبایدازهرروز وهمواره ازایشان بپرسیم ومن نیزمـیپرسم,وقتی احساس کنم قصدتوهین بـه مرام وایمان وشخصیت من هست وکشور من!اماتودوست ایرانی من هموطن ایرانی من کـه روزانـه باچنین مشکلاتی مواجه نیستی وخشم روزانـه ات رادرخانـه حتی پای اخبار تحریک مـیکنندچگونـه درکشوردروطن,ازخوددفاع مـیکنی کـه صدایت به,درستی نـه به,معنای خشونت وبی فرهنگی کـه بنام"انسانی متمدن وبافرهنک وتاریخ ایرانی بـه گوش جهانیـان برسانی؟"نـه با اتش زدن سفارتهاکه بادل باعمل بارفتاربگوایرانی کیست وآیـاقصه ی عشق ومعرفت ودوستی ایران وایرانی قصه بودیـاواقعیتی همبستکی ایران وایرانی افسانـه بودیـاانقلابی رارقم زدتوچه مـیکنی ایرانی من؟!درهمـین امروز کـه خودرادرنام ایرانی ومتعلق به,ایران مـیدانی؟!<br> <br> <br> ادامـه درون آدرس زیر<br> http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_7738.html <br> </div> </font> <hr style=" border: 0px; border-top: thin solid grey; margin-top: 15px; padding-top: 5px;"><TABLE height=58 width=500 cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0 style=cursor:pointer; > <TR> <TD valign=center> <TABLE cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0> <TR> <TD rowspan=3> </TD> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=shHnUCTctLAHFzStvxQACQAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAASQ3eZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:12pt;font-family:Arial;color:green;cursor:pointer;>Nutrition</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=shHnUCTctLAHFzStvxQACQAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAASQ3eZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:none;font-size:8pt;font-family:Arial;color:black;cursor:pointer;>Improve your career health. Click now to study nutrition!</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=shHnUCTctLAHFzStvxQACQAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAASQ3eZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:8pt;font-family:Arial;color:#FD0000;cursor:pointer;>Click Here For More Information</a></SPAN></TD> </TR> </TABLE> </TD> </TR> <TR> <TD colspan=2> </TD> </TR> </TABLE>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-72291040688921377992010-03-23T10:34:00.001-07:002010-03-23T10:34:48.148-07:00
Shadi
<font style='{font-family: Arial,Verdana, Sans-Serif;font-size: 10pt;}'> <div style="text-align: right;"><h3 > <a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_8500.html">بعُد سوم (آرمان نامـه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد شادی بـه قلم استاد فرزانـه شیدا *</a> </h3> <a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/S27oC8lSRNI/AAAAAAAAATg/CqPPayaV71Q/s1600-h/OROD+BOZORG+9.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 227px; height: 320px;" src="http://2.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/S27oC8lSRNI/AAAAAAAAATg/CqPPayaV71Q/s320/OROD+BOZORG+9.jpg" alt="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" border="0"></a><br> شادی چیزی نیست کـه بما بدهند ,<br> شادی آن چیزهائیست<br> کـه خود بـه خود مـیدهیم<br> که تا به یـاری آن شادمان باشیم.<br> چون امـید چون تلاش چون پشتکار<br> ودرنـهایت موفقیت ف.شیدا<br> ● بعُد سوم آرمان نامـه اُرد بزرگ●<br> ● فرگرد شادی ●<br> درزندگی آدمـی «شادی» وشوق وشوراز جمله احساساتی ست کـه آدمـی نیـازفراوان بـه آن,دارد ومـیدانیم کـه زمانی کـه شادمان شده ولبخند زده یـامـیخندیم فعل وانفعالاتی شیمـیائی دردرون ماصورت مـیگرددکه بقای عمرانسان رانیزبیشتر کرده برعمرانسان مـیافزاید,کمااینکه بسیـار گفته اند کـه خنده طول عمررازیـادمـیکندماانسانـهانیـازمند این هستیم کـه ازخودوپیرامون خود احساس رضایت داشته باشیم تابتوانیم,دردرون خوداحساس شادی راافزایش دهیم,وباروحیـه ای شادتربادنیـاروبرو شویم درفرگردخنده نیزگفتم که,زمانی کـه انسان تلاش کنددربدترین شرایط نیزروحیـه ی خودراحفظ نمایدوباحَربهء"خنده"ازاندوه خودبکاهد,درواقع بربیشترین اندوه موجوددردل غلبه کرده,است وانسانی بردباروشکیبا مـیشودکه این صبروشکیبائی درزندگی او بسیـاراورایـاری خواهددادتا شرایط بدزندگی رابراحتی ازسربگذراندمن خودفردی هستم ک درتمامـی شرایط مـیخندم,واجازه,نمـیدهم درد یـااندوه یـافشاری درزندگی, مرازپای بیـاندازد واین حاصل سالهازندگی,درخارج بوده,است که,انسان همـیشـه,دراطراف خودکسانی,راپیدا نمـیکند کـه بتواندباایشان,تااینحدراحت وصمـیمـی باشدکه همـه ی هم وغم خودراباآنان,درمـیان بگذارد ودرعین حال کمترباکسی درباب غمـهاسخن مـیگویم,وبیشترمواقع درگردهمائی هاومـهمانی های دوستانـه نیزچه,درمحیط فامـیلی باشدچه دوستی تلاشم براین هست که,این چند ساعت باهم بودن راحتی اگرروزهاوهفته ای باشددرشرایطی بگذرانیم,که همگی احساس راحتی وآرامش وشادی کنیم, وبرای آن ازهیچ چیزنیزدرخانـه ام دریغ نمـیکنم ودرعین حال,ازخانواده ی مادری آموخته ام کـه زندگی باتمامـی بالا وپائین هاوقتی صمـیمـیت ومـهردرمـیان افرادباشدبراحتی مـیتوان همـه چیز رادرزندگی ازسرگذراندوهمـیشـه نیزدرجمع خانواده ی خودساعات خوبی داشته ایم کـه به بگو بخنده,وشادی وسرورطی مـیشودوحتی برای,داشتن جشنی خانوادگی بهانـه,لازم نداریم وهمـینکه, دورهم باشیم,کافیست کـه تامـیتوانیم,ازاین لحظات لذت ببریم مسلم,است کـه روزهائی درزندگی همگان هست کـه انسان آنروز شادی چون دیگرروزها احساس شادی وبی غمـی نکندومشکلاتی,ازراه مـیرسندکه بناگاه برنامـه ی زندگی راازروال خارج مـیکندباینـهمـه بازتربیت خانـه,وخانواده ی من بگونـه ای بوده هست که حتی درگویـایئ غم خودازجنبه های شوخ آن,استفاده مـیکنیم وکمـی هم درعین داشتن مشکل وغم مـیخندیدم,وهمـین باعث مـیشودکه براحتی خودرادرمقابل شرایط نباخته باروحیـه ی بهتری باهرچه هست مواجه شویم.زندگی شخصی من درخانواده ای ساده,وکارمندبمانندهمـه خانواده های ایرانی فرازونشیب بسیـاری,راپشت سر گذاشت وزمانی که,ازخانـه مادربیرون رفته وزندگی شخصی خودراشروع کردم نیزمسئله مـهاجرت ودنیـای جدید سبب شد کـه هیچ روزی درزندگی یکروز معمولی ساکت وآرام وبدون دردسرنبود وهمـیشـه بامشکل ومشکلاتی روبرومـیشدیم کهانتطار آنرا نداشتیمو به منظور مادردنیـای خارج بـه نوعی تازگی داشت وتاآشنا شدن بـه زندگی وراه,ورسم زندگی درمحیطی آشناوایستادن برسرپای خودمنو همسرم ده سال رابه سختی ومشقاتی فراوان درابتدابایک فرزندوپس,ازچند سالی بادوفرزندا سرگذرانیدم کـه طی آن بـه تحصیل وکارپرداخته وزندگی خودراازهیچ ازیک صفربه تمام معنی,به یک زندگی معمولی درآوردیم کـه بتوانیم درآرامشی نسبتا,مادی ومعنوی خانـه ی خودراخانـه ای بسازیم کـه تازه بعد ازده سال شده بود خانـه ای ایرانی بادوفرزندودررفاه نسبی وبامشکلاتی نسبتاکمتراز پیش وبازاگر صادقانـه بخواهم بگویم همـیشـه چیزی جدیدهست کـه بادنیـای ایرانی ماتفاوت داشته باشد تابرای حل آن با فرزندان خودبه فکرواندیشـه فرو رفته وبدنبال چاره راهی باشیم کـه هم توان زندگی دورازوطن وبامردمانی,ازهمـه ی سرزمـین ها راکه دریک مکان جمع شده بودند داشته باشیم هم فشاری بـه خانـه وخانواده وفرزند مابخاطر دوگانگی فرهنگ واجتماع نیـامده همـه درآرامش باشیم وحق یکی درخانـه ازبین نرودوفکرایرانی مامحدودیتهای راکه برایمان ایجادمـیکندبه طریقه ای چاره بجوئیم کـه هم بتوانیم درجای فعلی عادی ومعمولی چون دیگران زندگی کنیم وماننددیگران باشیم هم ایرانی باشیم,وزندگی عادی ومعمولی یک ایرانی راحفظ کرده باشیم,ودرعین حال درون کشور فعلی توان جایگزینی مثبتی راداشته باشیم این از زمره مشکلاتی ست کـه شماباآن درون روزانـه زندگی خودمواجه نیستیدونیـازی هم بـه فکر بـه آن نداریدامابرای ماهرروز,روز تازه ای ست کـه باچیزی تازه تردرفرهنگ واجتماعی,مواجه مـیشویم کـه راه چاره,آنرانمـیدانیم وبرای هماهنگ شدن باآن واینکه درست نیز عمل کرده باشیم دچار مشکلات فکری مـیشویم کـه چکاری درست چه,غلط هست چه راهی برویم واز چه دری وارد شویم و...و باوجودحتی بیش از بیست سال زندگی درکشوری دیگرباز گاه درمانده برجامـیمانیم که,این مشکل جدیددیگر,چه راه حلی,دارد درعین حال چون من 26 سال ازعمرخودرااززمان تولددرایران بزرگ شدم,وباخلاق ورفتار وشخصیت ایرانی بدنیـائی آمدمبناگاه دیدن خوددرعالمـی دیگر,آنـهم درون کشوری که, زایران,وایرانی چندان چیزمـهمـی هم,نمـیدانست ,وکمترباایران وایرانی آشنابودندوبااخلاقیـات ایرانی بیشترین چیزی کـه مـیدانستنداین بود کـه ایران کشوری مسلمان هست وحتی هنوزهم بسیـاری ازمردم,اروپامارااز نژادعرب بـه علت مسلمان بودندتصورمـیکنند وکسی بااین مسئله آشنانبودکه,ایرانی هیچ رابطه ای با عرب نداردمگر درنام اسلام ونژاد ایرانی راکمتری مـیشناخت ودرعین حال زمان زیـادی نمـیگذشت که,مـهاجرایرانی بـه این سرزمـین مـهاجرت کرده باشدودرعین حال تعدادایرانیـان بـه نسبت دیگرکشورها کـه بیست سی سال پیش ازمابه نروژمـهاجرت کرده,بودند بسیـارهم کم بودوهمچنان هم ایرانیـان درپراکندگی شـهرهای نروژزندگی مـیکند وبیشتر نیزجوانان پسرومجردایرانی,بودندکه دراین دوره,دراکثر کشورهای اسکاندیناوی,مقیم شده بودندواینکه خانواده دربین ایرانیـان مـهاجر کم بودهمـه اینـهاباعث شده بودکه بـه نسبت دیگرمـهاجرین,ایرانیـان درمـیان مردم اروپا هنوز ملتی ناشناخته باقی بمانندکه,زیـادنیزروابطی باآنـها برقرارنمـیشد بخصوص کـه بیشتر جوانان بودن کـه مـهاجرت کرده,ومردم حتی بخاط آشنائی نداشتن بااین کشورواخلاقیـات ایرانی باآنچه دراخبارشنیده بودند حتی ازجوانـها نیزمـیترسیدندوهرچه مردم اروپا وبخصوص نروژازایران مـیدانست هم باین ختم مـیشدکه"انقلاب" کرده,است ودرجنگ بسرمـیبردودرمحدوده ی کمـی ودرخلاصه ی اخباری ومتن های کوتاهی,ازایران سخنانی درگذشته شنیده بودند ودرروزانـه هم,اخبار موصق ازحالت جنکگ وچگونگی جنگ به,اطلاع مردم مـیرسید کـه این به منظور شناخت ماکافی نبود چون دررابطه بافرهنگ واجتماع واخلاقیـات مانبود کـه بتوانندبامابیشترآشناشونداین نیز کافی نبود کـه بدانندایران درجنگ هست وکمکی بـه مـهاجرایرانی درخارج نمـیشد کـه اینرا نیز بدانند یـا ندانندچراکه,درمحدوده ی زندگی روزانـه صحبت اززندگی بودوچگونگی زیستن یک مـهاجر درکشوری ناشناس با مردمـی که,متقابلا هیچ آشنائی بامانداشتندو فقط اخبارازجنگ بودوبس کـه دراخبارجهان گفته مـیشد یـادربرنامـه ای بـه کوتاهی خلاصه شده بود,وبرخی نیزمـیگفتند تاپیش ازانقلاب حتی,اسم"ایران"رانیزنشنیده بودندکه البته این مختص به,اسکاندیناوی بودکه بعلت هوای سردوبرفی آن کمترایرانیـان باینسوی سرزمـین مـی آمدندوبااینکه,درهر فصل سال توریستهای زیـادی مـهمان این سرزمـین مـیشونداماایرانی درگذشته,اگربه خارج مـیرفت کشورهای دیگری را انتخاب مـیکردو ماهم درایران همانطور کـه مـیدانیداسکاندیناوی یعنی کشورهای نروژ سوئد ودانمارک راکشورهائی مـیشناختیم کـه شش ماه روزوشش ماه شب هست درصورتی کـه تنـهادر منطقه ی بالای این کشورهادر شمال کـه نزدیک قطب هست هوا باین شکل شش ماه شب وششماه روز هست وجمعیت کمـی نیزاز مردم نروژباآداب وروسوم خاص خوددرآن زندگی مـیکنندوحتی بـه زبانی دیگر کـه زبان "سامـی" گفته مـیشودسخن مـیگویندونمونـه فرهنگهای خاص خودرادارندومثل کُردایرانی مادرمنظقه ی خودباعالم خودزندگی مـیکندورسومات وآئین متعلق بـه "سامـی ها" بهرحال زندگی,دراینجاهم روال عادی خودراچون همـه ی دنیـاداردولی بازمستانـهای سنگین تروبا وصف تمام این احوال زندگی درجائی کـه چه,از لحاط محیطی متفاوت بودچه,ازلحاظ دین وآئین وهم درنداشتن شناختی دوطرفه وبااب وهوائی نسبتادربیشترین روزها سردبناگاه خودرادرجائی دیگر مـیدیدم کـه چون کودکی نوپا مـیبایست همـه چیز راازاول یـادبگیریم تاتوان زندگی داشته باشیم ,لذاشادبودن واحساس آرامش درمحیطی کـه نـه من باآن آشنابودم ونـه دنیـای پیرامون من مرامـیشناخت ,شروع زندگی درآن وایستادن بروی پای خودوهم موضوع اینکه شناختی ازخود بدست دیگران داده وبعنوان یک ایرانی خودرامعرفی کنیم,درهرروزه ی زندگی ودرکنارآن نیز یـادگیری زبان,وهم اینکه توان اینراداشته باشیم ازپس کارهای خودبرآمده زندگی آرامـی داشته باشیم درشروع وتا سالها به منظور مادراین دنیـای تازه وبرای همـه مـهاجرینی چون من, ,کار ساده ای نبودامابه هرجهت زمانی کـه پابه درون این زندگی تازه درکشوری دیگر نـهادم تنـهایک هدف راپیش روداشتم,وآن اینکه منوهمسرم مـیبایست بـه هرشکلی هست تحصیل کنیم ومشقات راه,رابهرگونـه کـه قادرباشیم پشت سربگذاریم ونگذاریم تنـهائی وغربت مانع ازاهی شود کـه بخاطرآن زندگی درکشورخودراترک کرده ایم وغم غربت ودوری خانواده رابردل خودهموارکرده ایم بعد درنتیجه لااقل باتحمل همـه اینـهامـی بایست نتیجه ای مثبت رابرای مادربرداشته باشدکه ارزش اینـهمـه جدائیـهاودورشدن هاوازصفر شروع راداشته باشد<br> ¤ که تا سرودن¤ <br> به منظور خواندنِ شعری آمدهام<br> کـه سروده نشده و نوشیدنِ جامـی<br> کـه آورده؟!<br> <br> تنـهایی را چارهای نیست<br> این واژه را نمـیشود جمع بست<br> <br> به منظور پرستویی آواز مـیخوانم<br> کـه حنجرهاش را <br> بـه من قرض داده است<br> و گنجشکهای سردِ ترسخورده<br> همآوازِ من مـیشوند<br> کـه باز بهار<br> مثلِ همـیشـه دیر<br> بر نعشِ پرستو مـیرسد<br> <br> به منظور خواندنِ فاتحهای <br> آمده بود؛ رفت<br> شعری کـه سروده <br> نمـیشود؛ مـیمـیرد.<br> <br> ¤ :«احمد زاهدی»¤<br> بااین تفکردرشرایط همـیشـه پیش بینی نشده زندگی درهرقدم جدیدبودتنـها تلاش مااین بود کـه خانـه محیط آرامش ماباشدودرکنارهم ویـاری هم موفق شویم کـه هریک آمالی کـه بخاطر آن خانواده های خودراترک کرده ایم برسیم,واین باعث شدکه,ازاولین سالهانیز,تلاش خود را شروع کردیم وبه همـه طریقی بیکدیگر یـاری رساندیم تاباشرایط درس وتحصیل وخانـه وخانواده همواره وقت درس خواندن بیرون بودن ودرخانـه بودن مابه طریقی باشدکه بـه هیچ یک فشاری واردنیـاید وحتی چهارسال اول کـه تنـهایک فرزندداشتیم,همسرمن صبح زودازخانـه خارج مـیشد وساعت ده شب بخانـه مـیامدوعلت این بود کـه آنزمان مادر پایتخت ودرشـهر"اسلُو" نبودیم و دانشگاه او بیرون از"اسلو" بود ومادر شـهری درنزدیکی"اسلو" زندگی مـیکردیم وبرای رسیدن بـه دانشکده دواتوبوس ویک قطار راروزانـه به منظور رفتن ومجددهمان تعداد رابرای برگشتن استفاده مـیکردوبعلت دوری راه واینکه درخانـه نیزموقعیت درس خواندن نداشت تمام روزرادر دانشکده وبر سرکلاسهائی بودکه درساعات متفاوت شروع مـیشدوامکان برگشت بـه خانـه رانیزنداشت وهمـین شرایط راچند سال بعد کـه اودیگرکار مـیکردمن درشـهری کـه بودیم دوره فشرده ی دکوراسیون راشروع کردم وروزانـه بارفتن بـه کلاسهای خودو بردن وآوردن فرزندم ازمـهد کودک وهمچنین بـه خانـه داری مشغول بودم وچند سال بعد کـه دوفرزندداشتم به منظور رفتن بـه دانشگاه طراحی ودوخت ودیزاین مد,روزانـه بایک قطار سپس یک اتوبوس ویک بارهم سوارشدن بـه مترو بـه دانشکده ی خود مـیرسیدیم وهمـین راه را نیزدربرگشت طی مـیکردم فرزند کوچکم راازمـهد کودک آورده فرزنداول یکی دوساعتی زودتر ازمادر خانـه بودوروز درخانـه ی مااز ساعت 5 بعدازظهربعنوان خانواده شروع مـیشددرحالتی کـه هم بایدبه خانـه وبچه هارسیدگی مـیشدهم هرروزه من مـیبایست مقدارزیـادی کاردرساعت 8 فرداصبح به,دانشگده تحویل مـیدادم ونـه حتی یکساعت دیرتر.واین درست درزمانی بود کـه دکتر من علنااعلام کرده بود کـه دردهای عضلانی من تنـهایک بیماری زودگذربراثر فشاربالای تحصیلی وکار وخانـه داری نیست کـه برای همـیشـه ماندگارخواهدشد وبهتراست من آرام گرفته ودرخانـه بمانم وتحصیل رادرنیمـه راه,رهاکنم,ومن زیربارنمـیرفتم کـه پس ازاینـهمـه زحمت نمـیه راه راه رفته رارهاکنم چراکه همـیشـه وهمواره وهنوزمعتقدم کاری رایـاشروع نکن یـاوقتی شروع کردی بنحواحسن انجام بده وتمام کن چراکه انوقت هست که مـیتوانی بگوئی تلاشم راکرده ام وازخودراضی باشی وشایداگرچنین نکنی,عمری ممکن هست باخوددراین اندیشـه بسرببری کـه اگررهانکرده بودم واگرادامـه داده بودوهرطور بود خودرا بـه هدف وبه خط آخر مـیرساندم زندگیم چگونـه مـیشدوبا"افسوس واگرها" زندگی انسان نـه تنـها بـه شادی نمـیگذرد کـه تلخ نیز مـیشودوبهتراست بدست خودآنرابرخود تلخ نکنیم وقتی کـه مـیتوان تاجائی کـه مـیشود مقاومت کردوبه انتهارسیدومن بـه انتهای اه خودرسیدم وهمچنان نیزهرکاری را آغاز کرد م بـه پایـان بردم و تابه امروززندگی خودرسیده ام,وهرگز کارنیمـه تمامـی رابجانگذاشته ام کـه برای آن برنامـه ای نداشته باشم,وبی شک اگرکاری را به منظور مدتی بدلایل کمبودوقت یـاگرفتاری یـاگاه دردهایم درون بخشی اززندگی خود, بـه تعویق انداخته یـابیـاندازم برنامـه ریزی آنرانیزکرده ام کـه چگونـه,وکی,کجادرچه ساعاتی وچه موقعی ,آنراانجام داده,و تمام کنم وفکر مـیکنم شادی انسان بسیـار بیشتر مـیشود زمانی کـه انسان بداند چه مـیخواهدوخودرا به,انتهای آن نیز برساند.درواقع کاری شروع شده وکار تمام نشده هرگزدرزندگی من معنا نداردوبهرشکل بایدتمام شودحال بـه هرشکلی کـه هست هرچه هست هرگونـه, کـه هست ,وزمانی کـه شروع شد,مـی بایست حتماتمام شود,و«اماواگری» نیزبرای خودم پذیرفته نیست بااینکه مـیگویندبه خودسخت بگیری دنیـابرایت سخت مـیگیردودنیـاراآسان بگیرتا ساده نیزبرتوبگذردامادرجائی کـه سخت گرفتن کاری نـهایت موعودورسیدن بـه خواسته ای رابرای آدمـی داردکه شادی وموفقیت آدمـی درانتهای آنایستاده هست دیگربایدحتی شده بخود سخت گرفت بایدتلاش کردبایدهر مشقتی راپذیرفت بایدبرنده شد وبایدرفت ورسید.<br> ودر واقع با همـین افکار نیز بود کـه شرایط زندمن وخانواده ام درنروژ, 4سال با تحصیل شوهرم و4 سال تحصیل من بدنبال خودباین رسیدکه هردو شاغل شده وبازهمان دوندگی روزانـه را بدون اینکه حتیی راداشته باشیم کـه بتوانیم دردوران بیماری خودیـافرزنادن ما ازاو یـاری بطلبیم یـا ساعتی فرزند خود را باو بسپاریم گذشت که تا اینکه دیگر هردو تحصیلکرده,وشاغل بودیم وخندان بودن وشادبودن اگرچه دراینـهمـه فشار روزانـه سخت بود<br> اما بازهم هیچ کدام ازاینـهمـه خستگی ها وفشارها وحتی دردجانزدیم,وهیچ چیز نیزباعث نشد کـه از خنده وشادی ما کم شود ودرمحیط خانـه وخانواد باهم شادبودیم ومشکل عمده ای درون گذر زندگی با زندگی ودنیـای پیرامون خود نداشتیم مگر فشارهای اقتصادی دوره ی دانشجوئی, کـه تحمل شرایط آن به منظور ما مطلب مـهمـی نبود . انـهم وقتی مـیدانستیم درنـهایت مـیتوانیم دراین کشور با مدرکی خوب شاغل شده حقوق مناسبی دریـافت کنیم و تمام سختیـهای امروز رادرفردا جبران کنیم .پس مـیبینیدکه,انسان,اگربخواهد وتصمـیم بگیرد کـه خودرابه جائی برساند حتی درغربت وتنـهائی وبیی نیزموفق مـیشودواینکه بگوئیم امکانات وموقعیتهادرخارج بیشتر هست وهرکسی بداندکه موقعیت هست مسلم به منظور خودکسی مـیشودازسویـانی کـه این رامـیگویند نـهایت بی انصافیست چراکه,هستند هزاران مـهاجری کـه تمام این امکانات به منظور آنان بوده است,اما موفق بـه تمام تحصیل نشدندیـااصلاتحصیل ندیـاهمواره وابسته بـه اداره کاربا کمترین حقوق بیکاری بوده,به سختی ومشقت وحتی اندوه ورنج وافسردگی زندگی کرده اند ومـیکنندودلخوش بوده اند کـه فقط درخارج بوده اندونـه تنـهاباهمـه,امکاناتی که«صدای طبل,آن نیزازهمان"دور" کـه مـیشنوید,خوش است» ولیی نشدندبلکه بسیـانیزبه خواری کشیده شده یـاسرانجام,ازغم روزگاربه گوشـه ی انزواواندوه,وافسردگی,افتاده اندروی بازگشت رانیز ندارند ودرعین حال باوجوداینکه هنوزهمان,امکانات کـه مثلاگرفتن وام تحصیلی بودباذکراینکه دردوره کارمـیبایست دوبرابرآن راازحقوق ماهانـه رای آن پرداخت وبرگردانده شود,که نیمـی,ازحقوق اصلی بـه آن مـیرود ونمـی دیگربه مالیـات ,آری چنین امکاناتی!هست باپرداخت درصدبهرهء بالاکهخود یک بدهی سنگین و دردناک هست که ببینی هرماه,نیمـی,ازحقوق توبرباد مـیرود چون تحصیل کرده ای ومعمولاخودنروژی نیـازی نداشته چنین وامـی رابگیردچراکه یک,جوان نروژی تابتواند سعی مـیکند این وام رانگیرد وخانواده ی اوبه اویـاری مـیرسانندودرکنارآن نیمـه وقت کارمـیکنندوبه مـهاجر بدون داشتن مدرک وبدون داشتن سابقه وبراساس خارجی بودن نیز براحتی کار نمـیدهندوبهرحال کـه چنین وامـی رابادرصد بهره ی بالانمـیگیرندتادرفرداها حقوق او دست خورده باقی بماندوتنـها طبق سیستم کاری,مالیـات ازروی آن کم,گرددوتمامـی حقوق کاررابه,همان شکل برداشت کندوبااین شکل بازفشارمالی داشته باشدوهرروزنیزبهره بـه روی بهره,افزوده مـیگردد وهمگان نیزمـیداندگرفتن وام یعنی گرفتارشدن,ولی مـهاجرکسی رانداردالحمدالله بچه پولدارهم نبودیم,که تکیـه برجیب باباکارمارامثل باباهای نروژی راه,بیـاندازدواگربودیم هم شـهریـه دانشگاهای خارج,رابابای مـیلیـاردرهم زورش مـیامدبپردازد,چه,برسدبابائی کارمندوبازنشسته,وهم,اینکه بهتربودوسنگین تر بودیم کـه نشنویم:"پسرراهی کردم وشوهردادم بروید,نـه باسه,چهارتای دیگربرگردید,وبازهم خرج زندگی خودرازمن بخواهید!که برحق بودسخن حق,اگرکه گفته مـیشد,خدائی هم,بسیـارنددرخودایران که,هنوزباباخرج زندگی بعد ازازدواج,وپسر خودوآنان,رامـیکشدامابهرشکل بسیـاری مـهاجرین اینراهم نداشتندندارندچراکه بهره برداری ازامکانات هم,پول,ودارائی مـیخواهد,مانندهمـه ی جای دیگردنیـاتاکه بتوان,به آن,تکیـه کرده وناچاراست باین بهره ی بالابرای تحصیل خودوام راگرفته,وتاآخرعمردرحال پرداخت بدهی آن باشدامابهرشکل اینگونـه,امکاناتی هست,هنوروقت دارند,هنوزمـیتوانندشروع کنند,ولی به,آنچه هست رضایت داده وبه هرچه,هست مـیسازندونام سرنوشت مـیگذارندودرنـهایت مـیگویندآسمان همـه جایکرنک,است,امابه شکلی منفی.حقایق را حتما گفت حتی اگر گاه انسان با نگفتن آن مـیتواند بسیـار ی ازچیرها را پنـهان کند اما بنظرمن وظیفه هست که اینرا بازگو کنیم کـه چندان هم هرچه مـیشنوید را باور نکنید براستی هم "آوای دهل شنیدن ازدورخوش است".وحقایق وواقعیتها بسیـار متفاوت با آن رویـائی ستکه از زندگی خارج شنیده وهمچنان مـیشنویدوآنکه هیچی نشد وبه هیچ جائی نرسید بـه شکل منفی خود آه مـیکشدومـیگوید:آسمان همـه,جایکرنگ هست ومنـهم آه مـیکشم ومـیگویم "برای ماالبته بیشترآن آسمان آبی پشت ابروبرفی وبارانی بود,درنتیجه,زیـادفرقی نمـیکندچه رنگی باشدما,آن رنگ رابهرحال نمـی بینیم,وخورشید نیزدراینجا"ستاره سهیل"رابسیـار,روسفیدکرده,است, واسمان درهمـه جا یکرنگ هست وهمـه جا همان هشت ساعت زحمت روزانـه وبروبیـاها وزحمات زندگی وجود دارد اما با زبانی بیگانـه ولی بهرحال ,درهمـه جای دنیـا مـیتوان,درپشت ابرنیزدلی آبیِ آفتابی بود وآسمان را آبی دید,اگرانسانی درحرارت وگرمایی,ازتلاش باشدوخواهان رسیدن بـه آرزو ها,وگرنـه وطن باشدیـاغربتگاه,یـاقربانگاه,درهرکجا مـیشودقربانی زندگی بودویـادرخواست قربانی بودن کردو بانشستن وهیچ بودن زندگی کردورضایت نداشت وشادنبوداماشادی دردست خودماست وخودآنرابرای خودمـیسازیم ,امابسیـارندانسانـهائی که,متاسفانـه خودراهمواره قربانیـان زندگی وسرنوشت مـیدانندوشادی,رابه,خاطره هاسپرده اندوشکایت ,تنـهاروش آرامش, ونحوه ی زندگی ,ایشان شده هست دروطن وبی وطن بودن نداردکه شادی وقتی پیدا مـیشودکه,انسان هم راه خویش راپیداکرده باشدوبرای آن نیزتلاشی کرده باشددرغیراینصورت شادی محلولی نیست کـه نوشیده وتشنگی خنده مابرطرف شود.<br> ¤ «عشق و جان»¤<br> من آن عاشق ترین پروانـه هستم<br> کـه عهدی بر سر جان با تو بستم<br> تو آن شمع خرامان سوز هستی<br> کـه چون آتش بـه جان من نشستی<br> چه خوش آن سوزشی کز یـار باشد<br> بنازم آتشی کز دوست افتد<br> خوشا شب زنده داری های بسیـار<br> کـه در فرقت بـه جان هیزم بریزد<br> ندارم هیچ باک از آتش عشق<br> کـه این آتش ز مرهم خوشتر آید<br> ¤ شاعر:« احسان ضامنی »¤<br> اماانسانـهای موفق درخارج ازکشورغریبه های تنـهائی بوده اند کـه جزخودی رانداشته اند اماهمـین انسانـها,انی بوده اند کـه هریک رابرای شمانام ببرم ساعات استراحت وخواب وراحتی کمتری رادرزندگی داشته اندودرنـهایت اگربه جائی رسیده اند بازجایگاهی بوده هست که به منظور حفظِ,آن,مجبوربوده اندچون همگان,همـیشـه تلاش مداومـی را دنبال کنند چون همـه جای دنیـا بـه 8 ساعت کارحقوق مـیدهندوبدون کارکردمشترک زن وشوهرزندگی بـه شکل راحتی نخواهد چرخیدچراکه,اینجانیز گرانی خودراداردوبه نسبت حقوقی کـه دریـافت مـیشودمالیـاتی نیز پرداخت مـیگرددوبه همان نسبت نیزموادغذائی ونیـازهای اولیـه زندگی هزینـه های خودراطلب مـیکند.چنانچه خانـه ای هم موفق بـه خرید شده باشیم کـه ماهانـه مبلغ زیـادی ازحقوق رانیز بابت این خانـه یـانـه اجاره خانـه مـی بایست کنارگذاشت واکثراسالها طول مـیکشدتاکسی درخارج قادربه خریدخانـه ای باشدوخودپس از 12 سال با شاغل شدن خودم وهمسرم توانستیم صاحبخانـه شویم همـه وهمـه نماینده ی این هست که زندگی درایران وخارج بـه یک گونـه مـیگذرداماشما مـیتوانیدبازبان مادری بامردمـی زندگی کنیدکه شمارامـیفهمندوما حتما بازبان دیگری صحبت کنیم بامردمـی کـه مارانمـیشناسندوبمانند همـه جای دنیـاعام وخاص یکسانندوگاه هستندانی کـه اصلاهیچرانمـیفهمندوخارجی وداخلی نداردوبهرحال جائی ست باقانون ورفتارهاواخلاقیـات متفاوتی,آنـهم نـه فقط بایک شخص نروژی کـه بانواع نژادهاوکشورهابسازیم,ودرعین حال,هم مجبورباشیم مدام خودرابه دیگران ثابت کنیم,که انسان بدی نیستیم وایرانی هم یعنی بشری روی کُرّه زمـین وازمریخ نیـامده ایم ودرکنارآنـهم زندگی خودرابرای,خودیک زندگی ثابت وبرروی روال کرده باشیم کـه توان زندگی درآن رانیز داشته باشیم بعد قبول کنیداگربازهم بگویم وهنوزهم بگویم:"آوای دهل شنیدن ازدور خوش است".بایدبه این اعتراف کنم کـه بیشترین وتنـها مزیت فوق العاده ی اروپائیـان بخصوص مردمان اسکاندیناوی کـه گفتن آن گفتن,هم داردووظیفه هست که درقبال ایشان مـی بایست انجام داده شود,این هست که,ایشان برسردولت وملت وهم مـیهن خودکلاه,نمـیگذارندودرپاکی وصداقت روراستی ودرستکاری باوجدان ملی ومـیهنی,وانسانی ,هم بـه دولت خودخدمت مـیکنند هم به,مـیهن خودوفرزندان نسل کشورخودوهمچنین ماو فرزندان مارانیزازخوددانسته,ودرتربیت آموزشی ودرست خودازاین مرحمت بی بهره,نگذاشته اندواین نیز"مزیت" کمـی نیست وجای تحسین وتشکرداردکه نسل,دیروزوامروز وفردای ایشان پرباشد,از ملت وفرزندان ملتی که,انسانـهائی صادق ودرستکار,راستگوهستندکه زندگی خودراباقانونمندی,ودرستکاری,ووجدان کاری,واجتماعی بگذرانندوآنراوظیفه بدانند نـه لطف.چیزی کـه دراماتمـی کشورهای دنیـا واجب وضرروریست که تا مملکتی بـه اوج رسیده وبه پیشرفت برسدوکشوری شادراداراباشد بامردمانی شادتر<br> ● صدای زندگی ا●<br> درصدای باران<br> یـا صدای باد<br> درون خش خش برگها<br> که تا کاغذی رها درون هوا<br> درون صدای رود یـا نوای موج<br> درون چهچهه مرغ های بهاری<br> یـا درون همـهمـه هائی<br> کوچه وخیـابان<br> آنچه همـه درون پی آنیم<br> صدای زندگیست<br> مانده ام با کدامـین نوا<br> درون کدامـین صدا<br> وتا کجا مـیشود<br> دلخوش بود<br> مانده ام<br> درون کشاکش بودن<br> دلم را درون کدامـین خرابه<br> پنـهان کنم<br> که تا درناله های پر طپش قلبم<br> ازپا نیـافتم<br> و باز بشنوم نوای زندگی را<br> کـه دوراست از صدای دل<br> دورتر ازمن و حتی بودنم<br> بر جای مانده ام<br> فرو رفته درون خویش<br> مانده درون سکوتی دردآور<br> بستهدر آروزی سخن<br> چگونـه تاب آورم<br> زیستن را<br> آه غم هرروز چون پیچکی<br> درون دلم مـی پیچد<br> نفس تنگ مـیشود<br> بیقراری دلم را<br> لرزان مـیکند<br> بی تاب مـیشوم<br> و مـیخواهم درون صدای باد<br> درون صدائی از زندگی<br> خود را فراموش کنم<br> تو چه مـیدانی چقدر سخت است<br> درون دور دست آه کشیدن<br> و بی هیچ رسیدنی راه پوئیدن<br> و باز هیچ...هیچ ...هیچ<br> ایکاش اینگونـه نبود<br> جمعه، 14 اردیبهشت، 1386<br> ¤سروده ی : فرزانـه شیدا¤<br> درنتیجه قبول کنیدشادبودن وشادماندن باینـهمـه فشارکار سختی های روزمره دردسراسر دنیـا خودنیزکارسختی ست اماناممکن نیست چراکه,هرچیزی راه خودراداردواگرموفق شویم خودرابه جایگاهی برساینم کـه آرزوی آنراداریم درنتیجه همواره شادخواهیم بودومشکلات روزمره نیز تبدیل بـه روال عادی زندگی شوندکه خواهی نخواهی باید,باآن زندگی کردوراهی برآن جست وچون قادر باشیم چنین باشیم مسلما تجربیـاتی را نیز آموخته ایم کـه بما بیـاموزد زندگی همواره شیب وفراز خودرا دارد وشادب ودن با داشتن تمامـی این مشکلات خودهنرواسیتعدادی هست وبااین نگرش کمترباهرغمـی ومشکلی,ازپادرافتیم وآنگاه هست که,انسانی هستیم, که,دیگربه زندگی باتجربه وشناخت نگاه مـیکنیک وبی تجربه وخام,نیزنیستیم, وباید بدانیم کـه همـین فشارهاست "آدمـی"فولادآبدیده,ویـاسنگ زیرین آسیـابی مـیکندکه به منظور شادی هم جای خودرادر زندگی خود پیداکندودرتمامـی پیچ وخم هابازهم خندان وشاد باقی بماند بخندیم وشاد باشیم چراکه درشادیـها وخندیدن ها روحسیـه دوباره ای خواهیم داشت به منظور مقابله باتمامـی مشکلات زندگی واین خود رازیست کـه یـافتن آن سالها اشک را بـه همراه داشته هست تا یـاد گرفته شود بسیـاری از اشکهارا مـیشد بـه لبخندی از سرگذراند وباز درهمـینجا بود کـه هستیم .<br> ¤عمری¤ شعر از:«احمد زاهدی »¤<br> آویخته<br> خود را از سایـهی جهان، بهدار<br> یکتن کـه مـیپنداشت<br> مـیرسد روزی برایش<br> یک بوسه همراهِ نامـهای<br> این ماه را کـه شکست<br> شبهای ما تیره شد<br> جزایش را آویخته خود بر دار<br> جهانِ شبِ تاریک بیمـهتاب<br> مـیپنداشت، خواهد رسید روز و چه روشن<br> ماه را شکست<br> و خورشید، هیچ<br> لبهای صبح را نبوسید.<br> ¤ شعر از:«احمد زاهدی »¤<br> ولی مـیبینیم بسیـاری راکه همـه چیزدارندالا شادی یـاکلکسیون غمـهاومشکلالت آنان پرشده هست یـا کلکسیون دارائی آنـهااماهمچنان درنمونـه ی این کلکسیون جای شادی خالیست واین همان کمبود"معنویت انسانی"در فردی هست که خودرانمـیشناسد کـه قدرت خودرادرزندگی تجربه نکرده هست که,خودراباورنکرده هست که همگان را,زندگی,رادنیـارا, بـه این شکل نگاه مـیکندکه همـه چیزوهمـه برعلیـه اوست وپای صحبت,اینگونـه,افرادی چون بنشینیددر نظرایشان همواره درزندگی او,همگان مقصرندوهیچدست یـاری ویـاوری به منظور اودراز نمـیکندهرکسی فقط بفکرخود هست وانگارکه همـه موظفند تنـهابه فکر ایشان باشندوازکاروزندگی خود زده بفکرشادی وشادنمودن وخوشبخت ایشان باشند.درعین حال همـه ی دیگران رانیز درزندگی درفکر خود تحقیر مـیکند.درنگاه ایشان انسانـهای شکست خورده وموفق همـه فقط "شانس" خوبی آورده اند کـه توانسته اندی شوندیـاشاید ,بابای پولداری داشته اند کـه باینجا رسیده اند و....بی انکه,آینـه ای درپیش روی فکرخویش بگذاردوببیند خودچه بوده هست ,چه کرده هست ,چه مـیکند چراهمـه چیز رامقصر مـیداندجز خود راوهمـه زندگی خویش رابازی سرنوشتی مـیپنداردکه اوتنـها بازیچه ی آن بوده هست ؟بی آنکه بداندهیچباندازه ی خوداو مقصر نیست . ما نـه تنـها از یکدیگر بدور افتاده ایم کـه ازخود خویش نیز دور شده ایم کـه اجازه مـیدهیم ناکامـی های زندگی برما چیره گردد وبرما پیروز شود.<br> <br> ¤ آی آدما... آی آدما!! ¤<br> <br> آی آدما ...آی آدما...<br> چی شد صفای قدیما؟!<br> رسـمای خـوب زندگی<br> محبت و عـشق و صفا<br> چی شـد دلای مـهربون<br> با قلبی خالی ازجفا<br> <br> نـه بوددروغی بین ما<br> نـه شکلی ازرنگ وریـا<br> اون همزبونی, همدلی<br> آخه بگین رفته کجا؟!<br> انگار چیزای جدیدی<br> اومده درجای اینا<br> زندگی مادی شـده<br> تمام سـرمایـه ما<br> خونـه وماشین وزمـین<br> دسته چک و پولوُ طلا<br> هرکسی درون فکرخودش<br> ازغم دیگرون جدا<br> از قلب خـوب آدما<br> شمابگیـن!... <br> چی مونده جا؟!<br> مـیگذریم از کنارهم<br> باسردی وُ.. بی اعتنا<br> بیـن دلا ی آدمـا<br> اینـهمـه بی مـهری چرا؟!<br> از روزگار امروزی<br> دلم گرفته بخدا<br> دنیـا شـده به منظور ما<br> غربت سرد ِآدما!!<br> بایدبپاشـیم دوباره<br> عـطر محبـت تـوُهـوا<br> دست بزاریم تُودسـت هم<br> بشـیم دوباره آشنا!<br> بدیم بـه مـهربونیـها<br> دوباره رونق و جـلا<br> با هـم باشیم, کنارهم<br> یکدلوُ گـرموُ همصدا<br> تاکه نشـه دنیـای ما<br> غربت سـرد آدما<br> <br> با مـهربونـی خـدا<br> ساخـته شـده دنیـای ما<br> قدرشوبـاید بـدونیم<br> توُ زندگیِ گـذرا<br> بیـان وهـمصدا بشیـن<br> دوباره مثل قـدیما<br> بامـهربونی ها باشیم<br> بنده ی خـوب اون خـدا<br> بیـاین باهمدیگه باشیم<br> آی آدما ...آی آدما!!<br> ¤ سروده ی فرزانـه شیدا 1382¤<br> دنیـاوامکانات به منظور انسان به منظور همـه درجائی کـه هستیم بـه یکسان هست فکر کنیدچرا براستی کی از هیچ بـه همـه چیز رسیدودیگرنرسید وبه عملکرد هریک درنوع وشکل زندگی ایشان نگاه کنیدبی شک جواب خودرابدون گفتنی درخواهید یـافتی بانشستن وخوابیدن وناله ی نشدونمـیشود وشادی به منظور آنانی نخواهد بودکه تلاشی به منظور داشتن ان نمـیکنندوهمواره ازاوضاع گله مندوازدنیـا ومردم شاکیند,درنتیجه جائی هم به منظور شاد بودن به منظور خودباقی نمـیگذارد که تا شادی را حتی به منظور خودمعناکند.ودرنـهایت بپذیریم که:شادی چیزی نیست کـه بمابدهند, شادی آن چیزهائیست کـه خودبه خود مـیدهیم تابه یـاری آن شادمان باشیم.چون امـید چون تلاش چون پشتکار ودرنـهایت موفقیت <br> ____«اتفاق»____<br> افتاد<br> آنسان کـه برگ<br> - آن اتفاق زرد -<br> مـی افتد<br> افتاد<br> آنسان کـه مرگ<br> - آن اتفاق سرد -<br> مـی افتد<br> اما<br> او سبز بود و گرم که<br> افتاد.<br> ¤ از:« قیصر امـین پور »¤<br> رازهادرهنگامـه شادی وبازی آدمـی است.نکته فراموش شده جهان,اندیشـه،تعریف درست این حالت هاست .*اُردبزرگ<br> شادی وامـیدروان آدمـی رامـی پروردگرچه تن رنجوروزخمـی باشد.*اُردبزرگ<br> شادی وبهروزیمان راباارزش بدانیم،تن رنجور نیرویی به منظور ادب و برخورددرست برجایی نمـیگذارد.*اُردبزرگ<br> زندگی ، پیشکشی هست برای شاد زیستن .*اُردبزرگ<br> آنکه نگاه وسخنش لبریزاز شادی ست دردوران سختی نیزماهی های بزرگتری,ازآبمـیگیرد.*اُردبزرگ<br> ابله ترین آدمـیان,آنانیندکه با مسخره نمودن شایسته گان شادمـی گردند.*اُردبزرگ<br> * سنگینی یـادهای سیـاه را<br> با تنـهایی دو چندان مـی کنی …<br> بـه مـیان آدمـیان,رُو,ودرشادمانی آنـهاسهیم شو,لبخند آدمـیان اندیشـه های سیـاه راکمرنگ و دلت راگرم خواهد نمود.*اُردبزرگ<br> هنگامـه شادمانـه سرودن وبنواختن ،چه زودگذر وکوتاه ست.*اُردبزرگ<br> باوربدبختی ازخودبدبختی دردناکتر ست.*اُردبزرگ<br> بدبختی هست که نمـی تواند ناراستی خویش رادرست کند.*اُردبزرگ<br> سرآمد این جهانی شما هر چه بزرگتر باشد سرنوشت زیباتری درون برابر شماست.*اُردبزرگ<br> اگر بر ساماندهی نیروهای خود توانا نباشیم ، دیگران سرنوشتمان را مـی سازند.*اُردبزرگ<br> پایـان فرگرد سرنوشت ●نویسنده:فرزانـه شیدا●<br> <br> </div><div style="text-align: right;"> </div></font> <hr style=" border: 0px; border-top: thin solid grey; margin-top: 15px; padding-top: 5px;"><TABLE height=58 width=500 cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0 style=cursor:pointer; > <TR> <TD valign=center> <TABLE cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0> <TR> <TD rowspan=3> </TD> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=1xlidA88tFFPnoKnOyrGYAAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAShHeZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:12pt;font-family:Arial;color:green;cursor:pointer;>Home Improvement Projects</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=1xlidA88tFFPnoKnOyrGYAAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAShHeZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:none;font-size:8pt;font-family:Arial;color:black;cursor:pointer;>Do it right the first time. Click to find contractors to work on your home improvement project.</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=1xlidA88tFFPnoKnOyrGYAAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAShHeZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:8pt;font-family:Arial;color:#FD0000;cursor:pointer;>Click Here For More Information</a></SPAN></TD> </TR> </TABLE> </TD> </TR> <TR> <TD colspan=2> </TD> </TR> </TABLE>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-62309565223404548872010-03-23T10:30:00.001-07:002010-03-23T10:30:54.749-07:00
Sarnevesht
<font style='{font-family: Arial,Verdana, Sans-Serif;font-size: 10pt;}'> <div style="text-align: right;"><h3 > <a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_04.html">بعُد سوم (آرمان نامـه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد سرنوشت بـه قلم استاد فرزانـه شیدا *</a> </h3> <a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/S27sQeRJo7I/AAAAAAAAAUA/cghBvACzfxU/s1600-h/OROD+BOZORG+9.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 227px; height: 320px;" src="http://3.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/S27sQeRJo7I/AAAAAAAAAUA/cghBvACzfxU/s320/OROD+BOZORG+9.jpg" alt="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" border="0"></a><br> <div style="text-align: center;"><br> </div>● بعُد سوم آرمان نامـه اُرد بزرگ●<br> ● فرگرد سرنوشت ●<br> ●بدترین زمان زندگی ما,« بهترین »زمان تلاش وکوشش وتغییربرای رشدوپیشرفت ماست .ف.شیدا<br> <a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_CExrwSk1Q0Q/S2q9Vp3tWBI/AAAAAAAABKI/1id5XCyXyj8/s1600-h/OROD_BOZORG.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 170px; height: 240px;" src="http://4.bp.blogspot.com/_CExrwSk1Q0Q/S2q9Vp3tWBI/AAAAAAAABKI/1id5XCyXyj8/s320/OROD_BOZORG.jpg" alt="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" border="0"></a><br> درون فرگردهای پیشین نیز بسیـارگفتم کـه انسان سرنوشت ساز خویش هست وزمانی کـه نیـازبراین بوده هست که انسان همـه ی آنچه راداشته بـه کناری بگذاردواز صفرزندگی خودرا شروع کندوازخودخویش انسانی بسازدکه ازاین بعد توانائی بیشتری درزندگی داشته باشدآنگاه متوجه مـیشودکه خودرااسیر دست تقدیر وسرنوشت دیدن تنـهافکروتخیلی ست کـه درذهن خودبه بیـهوده پرورانده ایم واین امربر بیشترانسانـهائی خود ساخته نیزثابت شده است.انسان تازمانی کـه افساراسب زندگی خویش رابردست نگیرد اسب سرکش دنیـاوسرونوشت بـه هر شکل کـه دوست داردخواهد تاخت وآدمـی کـه خودوزندگی وسرنوشت خویش رانیزدوست نمـیداردبراینکه چگونـه این زندگی بگذردنیزتوجهی نداشته وچندان گام شایـان توجهی نیزدرزندگی خود بر نخواهدداشت.<br> _____ * گلستان سعدی *____<br> دل مـیرود و دیده نمـیشایددوخت<br> چون زهدنباشد نتوان زرق فروخت<br> پروانـهٔ مستمند راشمع نسوخت<br> آن سوخت کـه شمع راچنین مـیافروخت<br> _____ * گلستان سعدی *____<br> معمولا انسانـهائی کـه براثرفشارزندگی خواه,ازکودکی خواه درزمانیکه مسئولیت بارزندگی رابردوش مـیکشندوتلاشـهای ایشان بی ثمرمـیماند خودرااسیردست سرنوشت وتقدیر مـیپندارندوبسیـارنیز نمونـه جمله های از مردم مـیشنویم کـه مـیگویند:انگارمارابرای خوشبخت وشادبودن نیآفریده اند, سرنوشت بامن سریـاری نداشت ,تقدیرمن چنین بود,قسمت اینگونـه مـیخواست.امادرنظر بسیـاری ازبزرگان عالم این تنـهابهانـه ایست برای, خشنودنبودن خویش اززندگی تابدین وسیله,هرچه راکه هستیم ونیستیم به منظور خودودیگران توجیـه کنیم, بنظرمن تنـها چیزی کـه چاره ای برآن نیست مرگ هست ودرغیراینصورت درون بدترین وبهترین شرایط انسان,اگر تصمـیم بگیردزندگی خودرابگونـه ای دیگرشروع کندهمواره درهرسنی نیزکه باشد قادراست اینکارراانجام دهداگر پشتکاروایمان بخداوخودراهمواره باخویش داشته باشد سخت ترین راهها بلندترین کوههاوتمامـی آنچه کـه مـیتواندبرسرراه او مشکلاتی رابرای ادامـه ایجادکنداز سرخواهد گذراندکافی ست کـه دراین زمان ازخوشبختی وموفق بودن در«سرنوشت »و« هستی» خودراچون معشوقی بنگردکه,رسیدن بـه وصال آن رسیدن بـه آمال وآرزوهاست ودرفکر"بهسازی" وپیشرفت وخودسازی خویش باشدواسین تنـهاشعاری نیست کـه آمده بگویم وبروم وانتظار داشته باشم بی چون وچرا مورد قبول واقع شود من درزندگی خوددرهمـه شرایطی وقتی تصمـیم گرفتم کاری رام کرده وبه اتمام رساندم وهمواره شرایطی کـه دربسیـاری ازموارد,در زندگی بوده لحظات سختی رانیز برمن داده هست اما همـیشـه وقتی قصد چیزی را کرده ام تااخرین مرحله رفتن نیز آنرا ادامـه داده وبه پایـان ام وپیش از بـه پایـان رساندن,آن نیز لحظه ای ازپاننشستم وبیماری ی سرما وگرماوشرایط مختلفی کـه هرکدام مـیتوانست بهانـه ی خوبی به منظور دست کشیدن باشدرانیزاز سرگذرانده وهیچ چیزدرزندگی من باعث نشدازراه رفته بازگردم وخودراناامـیدببینم ویـابه ناامـیدی تن دهم چراکه معتقدم تصمـیم درزندگی ,مـیبایست سرانجامـی نیزداشته باشداینکه تصمـیم بگیریم ودریکی دومنطقه کـه بازماندیم ودچار مشکل شدیم ازراه بـه ناامـیدی رفته بازگردیم هرگز دوای دردمادرزندگی نیست وبایدرفت وشفا گرفت وبه انتهای مطلوب رسید. <br> ___*رباعیـات سعدی*___<br> شبها گذرد کـه دیده نتوانم بست<br> مردم همـه از خواب و من از فکر تو مست<br> باشد کـه به دست خویش خونم ریزی<br> که تا جان بدهم دامن مقصود بـه دست<br> ___*رباعیـات سعدی*___<br> بسیـار دیده ایم نیروی فکر وقدرت اندیشـه آنگونـه انسانی ازآدمـیان ساخته هست که تادیروز بودن ایشان هرگز تصورنمـیکردیم چنین پشتکاروهمّتی رادرچنته داشته باشدیـا قادرباشدکمترین موقعیت زندگی خویش رابه شکلی خوب,اداره کنداماهمان شخص درمنطقه ی فشاروناچاری گاه بدست خودمعجزه ای درون زندگی خودمـیکند کـه همگان رادر شگفت مـی اندازدوتمامـی,وتمامابخاطراین مسئله هست که یـا زمانی انسان ازاینکه آنچه هست همانگونـه باز باقی بماندوبازرهم همانگونـه باشدوبه گونـه ای کـه امروزودیروززندگی مـیکند, بازهم همانطورادامـه دهدبه ستوه مـی آیدیـااینکه دست همان سرنوشت وروزگاراو رابه تنگنای فشار زندگی مـیشکاندونفس براوتنگ شده احساس مـیکندکه,اینجادیگرباید کاری کردوبایددانست اگرزمانی فشارزندگی باوج رسید لحظه ی شروع ماست ودقیقادرهمـینجاست کـه خداوند,دنیـاوسرنوشت وکائنات تصمـیم گرفته اند فرصتی بـه مابدهند تاازخودکسی بسازیم وخودرااز برهوت دنیـای سردونابسامان وناخوشایندخویش برهانیم وحتی اگردنیـای پیشین مانیزدراین منطقه چندان دنیـای بدی هم نبوده باشد شایددراین نقطه فعلی امروزی کـه قرار گرفتیم به منظور مامجدد, مکان برخواستن وپیش رفتن و به خودخویش رسیدن وتلاش دوباره ای به منظور زندگیست تابهتربه مقاصدی برسیم کـه لازمـه ی زندگی بهتربرای ماست دوشاید جای ترسیدن وناامـید شدن ازموقعیتهای فعلی زندگی خود بایستی دریـابیم کـه امروز دنیـاچه چیزی رابرای ماکنار گذاشته هست وپی ببریم کـه چه حتما انجام دهیم تامجدددرزندگی خودآرام بگیریمچراکه هرتحولی درزندگی بـه غم باشد یـاشادی درپی خود تحوبلات دیگری رابدنبال داردوشایدزمان رشددوباره ای برماست.<br> _____ سرنوشت______<br> دوباره قرعه ء تقدیر شیـاد<br> بنام این منـه سرگشته افتاد<br> دوباره من شدم قربانی او<br> کـه ویران دل کند مارازبنیـاد<br> دوباره این جهان مردم آزار<br> درون آورده صدایم را بـه فریـاد<br> دوباره گوشـه گیر غم رفته<br> بـه حوری شد اسیر ظلم وبیداد<br> دوباره که تا که آرامـی گرفتم<br> بـه خشمـی بر دلم حرمان فرستاد<br> دوباره خشم خود برمن گرفته<br> دوباره کرده از ویران دلم یـاد<br> دوباره چشم بر ویرانـه دارد<br> مبادا یـاوری آید بـه آباد<br> دوباره درون رهم دامـی نـهاده<br> کـه خود صیدم کندمانند صیـاد<br> نمـیخواهد کـه آبادی بگیرم<br> چو خود اینسان مرا ویرانیم داد<br> مرا هر دم بـه اندوهی کشاند<br> مبادا لحظه ای این دل شودشاد<br> مرا ویرانـه بهترمـی پسندد<br> چو خود بنیـاد این ویرانـه بنـهاد<br> اسارتهای دل خشنودی اوست<br> نباید دل شود از غصه آزاد<br> و مـیدانم بـه تزویر خودش بود<br> اگر درون قرعه اش نام من افتاد<br> خدایـا بس دگر رنج و عذابم<br> زاین دنیـای ظالم...آه.. فریـادددددد<br> _______۱۳۶۲/ف.شیدا____<br> درصورتی کـه همگان آنچه راکه درون فشار ومشکلات برخود مـی بینندوناچار بـه تحمل وصبوری شده یـا خویش رامـی بازند «بخت بد »خودمـیخوانندامااگربه زندگی افرادشـهیر وبزرگ دنیـابنگریم هیچدر آسودگی خیـال وراحتی و بانـهادن پابرروی پا ونشستن ولم دادنیی نشد که,امروز شده هست ونامـی به منظور خودساخته هست که چه درون قید حیـات باشد چه نـه همواره یـاد بودن او کارهائی کـه درطول زندگی خود کرد نام و خاطره وسرگذشت زندگی اووحتی دوران بودن خوداوبیـادهمگان مـیماند ودرتاریخ دنیـا جاودان شده ومـیشود.عشق بـه خودعشق بدنیـاعشق بـه آخرت مـیتواندازانسانی رابسازد کـه درخود سازی خویش درسخت ترین راهای ممکن باجان ودل وباامـیدوپشتکارقدم بگذاردوباقدرت کامل تلاش کند کـه ازبیراهه ها بـه راه رسیده وبه نقطه ومبداء "آمال وآرزوهای "خویش دست یـابدوازخویشتن خویشی بسازدکه همواره آرزویش راداشته است.<br> ___ * بازگشت _____<br> که تا بازگشت ِ ما همـه باشد بـه سوی ِ تو<br> ما ، از توییم و ، آینـه پرداز ِ روی ِ تو<br> خرم دمـی کـه چون پر ِ کاهی ، بـه دست ِ باد<br> زین خاکدان ِ تیره ، درون افتم بـه کوی ِ تو<br> از چشم ِ سر ،نـهانی و بر چشم ِ دل عیـان<br> بیچاره کوردل ، کـه کند جستجوی ِ تو !<br> زاهد کـه آن " بدی " همـه بر اهرمن نـهاد<br> خصمـی نـهاده درون بر ِ ذات ِ نکوی ِ تو !<br> از ماست هر " بدی " کـه بدین عقل ِ چاره ساز<br>تشنـه ایم و باده ی ما ، درون سبوی ِ تو<br> اندیشـه گرم ِ حیرت و عشق ، اوفتاده مست<br> زان حلقه های ِ زلف ِ خوش ِ نافه بوی ِ تو<br> هر زاد و مرگ ما ، همـه که تا " بود " دیگری است<br> ریگی بـه جا نمانده و نماند ، بـه جوی ِ تو<br> بس خلیل ِ پادشاه و گدا ، کز زمانـه رفت<br> که تا در زمانـه تازه شود ، گفتگوی ِ تو<br> بر مـیر ِ کاروان چو حرامـی ، تویی امـید<br> دست ِ دعای ِ هر دو ، چو خیزد بـه سوی ِ تو<br> زنجیر ِ کهکشان کـه سپهرش بود بـه دام<br> تاری بود ز حلقه ی زنجیر ِ موی ِ تو<br> عارف خموش و واعظ ِ جاهل ، بـه صد قیـاس<br> پر کرده عالمـی همـه ، از های و هوی ِ تو<br> آن عقده ای کـه وهم و خرد بر تو ، ره نیـافت<br> با پرده های ِ غنچه وش تو بـه توی ِ تو<br> آن مرگ ِ خوش بـه کام ِ فریدون فرو فرست<br> ای داغ ِ ، باغ ِ خوش آرزوی ِ تو<br> ______ « فریدون توللی » _____<br> باینوصف خوب هست مانیزازاین الگوهای بزرگ دنیـا بیآموزیم کـه تلاش دربدترین زمان وامـیدبه بهتر شدن اوضاع ِزندگی,وپشتکاربرای بهتر زندگی خودویـاکوششی به منظور رسیدن بـه هدفی همواره زمانی به منظور انسانی,شروع مـیشود کـه دربدترین زمان ممکن زندگی خودسر مـیکند یـااینکه زمانیست کـه مـیبایست شروع کندواین همان شتر بختی ست کـه انتظارش رامـیکشیم همان خوشبختی ست کـه بدرخانـه ی ما مـیکوبدوشایدسالهادردل,آرزویش راکرده ایم.درنتیجه بدترین شرایط ممکن درزندگی مابهترین زمان تغییر هست ودرجای اینکه خودراباخته بـه گوشـه ی غم پناه بریم ودست اززندگی شسته زندگی را بدست زندگی بسپاریم وافساراسب سرکش خویش رادردنیـارها کنیم زمان آن رسیده,است کـه این اسب را رام کرده وبا همان او بـه آنسوی مرزهای گرفتاری ومشکلات بتازیم وهم خودهم سرنوشت خویش را تغییرداده یـابه بازسازی دوباره ی زندگی خوداقدام کنیم .<br> _____ بیـا ز سنگ بپرسیم ___<br> درون اینـه ها درپی چه مـی گردی ؟<br> بیـا ز سنگ بپرسیم<br> کـه از حکایت فرجام ما چه مـی داند<br> بیـا ز سنگ بپرسیم<br> زانکه غیر از سنگ<br>ی حکایت فرجام را نمـی داند<br> همـیشـه از همـه نزدیک تر بـه ما سنگ است<br> نگاه کن<br> نگاه ها همـه سنگ هست و قلب ها همـه سنگ<br> چه سنگبارانی ! گیرم گریختی همـه عمر<br> کجا پناه بری ؟<br> خانـه خدا سنگ است<br> بـه قصه های غریبانـه ام ببخشایید<br> کـه من کـه سنگ صبورم<br> نـه سنگم و نـه صبور<br> دلی کـه مـی شود از غصه تنگ مـی ترکد<br> چه جای دل کـه درین خانـه سنگ مـی ترکد<br> درون آن مقام کـه خون از گلوی نای چکد<br> عجب نباشد اگر بغض چنگ مـی ترکد<br> چنان درنگ بـه ما چیره شد کـه سنگ شدیم<br> دلم ازین همـه سنگ و درنگ مـی ترکد<br> بیـا ز سنگ بپرسیم<br> کـه از حکایت فرجام ما چه مـی داند<br> از آن کـه عاقبت کار جام با سنگ است<br> بیـا ز سنگ بپرسیم<br> نـه بی گمان همـه درون زیر سنگ مـی پوسیم<br> و نامـی از ما بر روی سنگ مـی ماند ؟<br> درون اینـه ها درون پی چه مـی گردی ؟<br> ____سروده ی:«فریدون مشیری » ____<br> درواقع آدمـی زمانی کـه عمرکوتاه زندگی بشرراشاهداست بایستی بداند که,این فاصله ی تولدتامرگ به منظور این نیست کـه فقط ازآن باین برسیم واین مـیانـه را« زندگی» بنامـیم ودرنـهایت ودردوران پیری بعد ازگذرازسختی های بسیـارفقط بگوئیم خوب اینـهمـه زندگی من بودمن قراربود اینگونـه زندگی کنم وسرنوشت من این بوداینچنین سخنی راشماهرگزازانسانی خردمند وداناوعاقل باذکراین مطلب نمـیشنوید کـه من تلاشم رادرزندگی کردم تااین باشم,که,امروزهستم حال خوب یـابدمن تلاشم رابه نیکی ودرستی با پشتکاروصبوری انجام داده ام .مسلم,است آنکه درزندگی دردوران پیری برصندلی تجربه ی عمری زندگی نشسته هست نیزدوران خوب وبد بسیـاردیده هست اماپیش ازاین نیز نوشتیم فقط ازسرگذراندن مشکلی درزندگی وگذرازآن معنای زندگی وتلاش ندارد,درواقع وقتی مـیتوان گفت از زیربارمشکلی خودرارهاکردم کـه برای آن بیشترین تلاش ممکن رانیزکرده باشم,وتغییروتحولی درزندگی خویش ایجادکرده باشم,اگرفقط ازمانعی ودردی وفشارومشکلی ردشدم,دلیل برموفق بودن من درزندگی نیست اینکه,دراین راستاازخودچه ساختم چگونـه پیش رفتم وبرای خود چه تغییری حاصل کردم کـه دیگرباره بـه همـین مشکل دچارنشوم ومجدددرتنگنای دیگری چون این نیـافتم وآنگاه هست که مـیگویند پیروز شده ام وموفق وسربلنداز مشکلی رها شده ام .<br> ___ کوچه های رفتن ____<br> اگر من من بودم<br> درون کوچه های زندگی<br> اگر تو بودی<br> درون کوچه های گذر<br> هیچگاه زندگی<br> اینگونـه دلتنگ نبود<br> وهر گز گذر فصلها<br> اینچنین<br> بی رنگ نمـیشد.<br> ـــــ۱۳۸۲ / فرزانـه شیداـــــ<br> شاید بگوئیددرشعارمـیتوان همـه بودهمـه چیزشداماامکانات وموقعیتهانیزموثرند درصورتی کـه این خودماهستیم کـه امکانات وموقعیت رافراهم مـیکنیم وگرنـه دراین دنیـاهرآنقدرمشکل وگرفتاری خود رادارد کـه حتی به منظور یک زندگی درخوشبختی وثروت نیزوقت خودرابرای مانمـیگذاردکه بخواهد دل سوزانده وموقعیتی به منظور مابسازدموقعیت آنزمان ساخته مـیشود کـه ماپیشنـهادی دریـافت مـیکنیم وبرآن فکر مـیکنیم وآنرا مـیپذیریم یـانمـیپذیریم یـابرای پذیرش آن شرط وشروطی موافق باموقعیت خویش را مـیگذاریم,امادرهرشکل آنراپذیرفته وانجامش مـیدهیم وخودرابا شرایط آن تطبیق مـیدهیم.همانگونـه کـه *ارد بزرگ *نیزمـیفرمایندکه انسان بایدبه روزباشدودرهر سن وزمانی ازموقعیتهای پیش آمده درون زندگی خویش بنحواحسن استفاده کندبایداینرانیز اضافه کردکه اگرچه مانمـیتوانیم تمام پیشنـهادات وموقعیتهائی راکه درسرراه م قرار مـیگیردبدون چون وچرابپذیریم,اماعاقل,آن هست که وقتی مـیداند درشرایط کنونی راه دوم وبهتری نیست ازآنچه هست بـه بهترین شکل ممکن سودجسته دررشدوپیشرفت خویش تلاش کرده,وازخودوزندگی خویش ولحظات عمرخویش استفاده وموقعیت فعلی رابرای خود بـه شکلی بسازدکه قادرباشدازآن بـه نحواحسن استفاده کندوتغییری درفضای زندگی وافکارواندیشـه وعملکردهای خودداده وزندگی راازدریچه ی دیگری نگاه,کندوراههای دیگرزندگی رانیز بیآزماید شایددرآن نیزانسانی موفق باشد.لااقل ازاینکه با یک "نـه"گفتن خودراآسوده کنیم وبگوئیم تمایل باین کاروآنکارراندارم که,بهتراست ,چراکه,دراین شکل ماتغییری دررزوگارخودنداده ایم,ما تغییرات راوقتی بـه زندگی خودراه مـیدهیم کـه درزندگی خودرابرای تغییرگشوده بگذاریم وهمـه امکاناتی راکه پیش پای ماقرار مـیگیرداز کمترین تابالاترین بیآزمائیم.اینکه من مثلا آدم بیکاری باشم ودستم خالی باشدوکسی کاری بمن پیشنـهادکندوبرای آنکه علاقه ای بـه آن ندارم,بایک نـه گفتن خودراراحت کنم اشتباهیست کـه همگان مرتکب مـیشوندومـیگویند کـه من,اینکاره نیستم,اماکاربه هر شکل,درهر طبقه بندی ای که,ازکارباشدآیـابهترازدست خالی بودن وبی پولی وگرفتاری نیست لااقل درگرفتن وانجام اینکارموقعیت مادی خودراحتی درسطح کم ,اگرکه ازفشارمالی فعلی بیرون آورده دستهای بازتری,داشته باشیم مسلمابهترمـیتوانیم بفکرکاردیگر درموقعیت دیگروشرایط دیگروبهتری به منظور خودباشیم ودرکنارکارفعلی تلاش کنیم آنچه راکهبعنوان کار برخود مـی پسندیم ودوست داریم پیدا کنیم وآنگاه موقعیت آنرادرشرایط بهتری به منظور خودبسازیم تایـارای این راداشته باشیم,که, از کارفعلی بیرون آمده بـه کاروحرفه ای بپردازیم کـه دوست داشته ایم.درواقع این حماقت هست که من:موقعیت کاری رابنام,اینکه دوست ندارم دربیکاری وبی پولی,ازدست بدهم وبیکاربمانم شاید ذوری بالاخره,آن کاری راکه دوست دارم پیداکنم .باین شکل من موقعیت داشتن یک کاروداشتن پول وشرایط بهترراجواب نـه داده ام واین درست نیست کـه در بیکاره بودن بدنبال بهترین موقعیت بگردم کـه انسانی کـه درمحیط کارباشد بیشتنر شرایط,وموقعیت,پیدا کاردیگر راپیداخواهدکرد وباافرادبیشتری آشناخواهدشد کـه درمـیان آنان مـیتوانی وکسانی راپیدا کردکه یـاالگوی خویش قراردهیم یـااینکه,توسط آنان راه وچاه بیآموزیم یـااینکه,ازخودآنان وبه کمک ایشان کاروحرفه ای راپیداکنیم کـه مایلیم انجام دهیم,پس مـی بینید کـه دقیقاتصمـیمات ماست کـه سرنوشت سازماست نـه هیچ چیزدیگر .<br> ____" کدام ...؟" _____<br> سالهاست بهارم را<br> بـه خزان فروخته ام<br> و رشته رشته موهایم را<br> بـه خاطرات برف<br> وگرمای تنم را<br> بـه سردی زمستان اندوه<br> گذرم از جاده های بهاری<br> بـه تابستان زندگی<br> چه زودگذر بوده است<br> من آخر صاحبش نبوده ام<br> و همچنان درون جاده های زندگی<br> کـه براه برفیء زمستانی اندوه<br> مـیرسد.... درون تکرار تکرارها<br> درمانده ام<br> کدامـین صدا را حتما شنید<br> صدای درونم را<br> کـه مـیپرسد: بیـاد داری<br> یـا صدائی را کـه مـیگوید<br> ز خاطر ببر<br> کدامـین صدا را خواهم شنید<br> بکدامـین گوش فراخواهم داد<br> درون آینده ... فرداها<br> درون کدامـین جاده ها<br> چه خواهم کرد.....نمـیدانم<br> آرامشم کجاست؟! ...نمـیدانم<br> کدامـین ره بـه جاده بهار<br> خواهد رسید<br> وقتی کـه نگاه مغموم است؟<br> ! اردیبهشت ۱۳۸۳ چهارشنبه<br> ـــــــــ سروده ی: فرزانـه شیدا ـــــــ<br> امـیدکه دراتنخاب راه وکار وزندگی وسرنوشت خویش همواره براین,اعتقادباشیم کـه بهترین راه وبهترین کار,در زندگی ماراهیست کـه درآن,انسانیت و شرف انسانی ,خوبی, ترقی ورشدوخودسازی خویش رادرآن پایـه قراردهیم کـه چون این باشیم موفق نیزخواهیم بودانسانی کـه برخودخویش احترام بگذارددرخود سازی خودنیزدربهترین راههاباقلبی آگاه وبا پشتکاری قوی وامـید قدرتمندبه خداوند خودوبه خود,راه زندگی خویش رابراحتی پیدامـیکندوبه سرانجامـی خوب نیزدست خواهدیـافت کـه سزاوار آن هست ماهرچه راآرزو کنیم نوع آرزوی ماکه به منظور آن تلاش مـیکنیم],نماینده ی,این هست که,چگونـه انسانی مـیخواهیم باشیم بعد وقتی آرزوئی مـیکنیم وهدفی راانتخاب مـیکنیم وتصمـیم بـه رفتن گرفته وبرای آن تلاش مـیکنیم خوب هست همـیشـه ببینیم کـه این راه,را,که انتخاب کردیم براستی چهی راازمامـیسازد.انسانی شریف وپاک وزحمتکش یـامردوزنی خودخواه وخودبین د بیراهه های خطا؟با انتخاب راههای نادرست وداشتن آرزوهای ناصواب ورسیدن بـه پول ومکنت وجاهی کـه دردیدخداوند وهمچنین خودوجامعه راهی برخطاست ودرگناه ونانی حرام یـااینکه براستی مـیخواهیم,انسانی با نامـی خوب باشیم کـه هرآن راهی را,راهی شویم ازآن بهترین رابرای خویش وجامعه ی خویش طلب مـیکنیم وبا هدفی پاک ودیدگانی بازدرپی نانی صواب ونامـی بنام هستیم کـه سربلندی ماباشددرنتیجه درانتخاب سرنوشت خودبرآرزوهاونوع آرزوهای خودتوجه کنید تاخودرانیز بشناسید وگام دربهترین راهی بگذاریدکه ازشماکسی مـیسازد کـه همواره,ازخوددراضی باشیدهم,خودقادرباشیدبخود باسربلندی احترام بگذاریدهم دیگران. <br> *-کسی کـه عاشق خودوسرنوشت خویش نیست هیچ کاری ازاوبعید نیست.*ارد بزرگ<br> *- اگردست تقدیروسرنوشت رافراموش کنیم بعد از پیشرفت نیزافسرده ورنجورخواهیم شد.*ارد بزرگ<br> *- درهر سرنوشتی ،رازی مـهم فرونـهفته هست .*ارد بزرگ<br> پایـان فرگرد سرنوشت ●نویسنده:فرزانـه شیدا●<br> <br> <br> </div><div style="text-align: right;"> </div></font> <hr style=" border: 0px; border-top: thin solid grey; margin-top: 15px; padding-top: 5px;"><TABLE height=58 width=500 cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0 style=cursor:pointer; > <TR> <TD valign=center> <TABLE cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0> <TR> <TD rowspan=3> </TD> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=nSf5zpK4dzBo0LAoAXCx1AAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAShHeZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:12pt;font-family:Arial;color:green;cursor:pointer;>Home Improvement Projects</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=nSf5zpK4dzBo0LAoAXCx1AAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAShHeZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:none;font-size:8pt;font-family:Arial;color:black;cursor:pointer;>Do it right the first time. Click to find contractors to work on your home improvement project.</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=nSf5zpK4dzBo0LAoAXCx1AAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAShHeZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:8pt;font-family:Arial;color:#FD0000;cursor:pointer;>Click Here For More Information</a></SPAN></TD> </TR> </TABLE> </TD> </TR> <TR> <TD colspan=2> </TD> </TR> </TABLE>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-63014598337661179922010-03-23T10:28:00.001-07:002010-03-23T10:28:47.728-07:00
khod-bini
<font style='{font-family: Arial,Verdana, Sans-Serif;font-size: 10pt;}'> <div style="text-align: right;"><h3 > <a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_5990.html">بعُد سوم (آرمان نامـه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد خودبینی و غرور بـه قلم استاد فرزانـه شیدا *</a> </h3> ــــــ بودن ــــ<br> گر بدین سان<br> زیست حتما پست<br> من چه بی شرمم <br> اگر فانوس عمرم را<br> بـه رسوائی نیـاویزم<br> بر بلند <br> کاج خشک کوچه بن بست<br> گر بدین سان<br> زیست حتما پاک<br> من چه ناپاکم<br> اگر ننشانم<br> از ایمان خود، چون کوه<br> یـادگاری جاودانـه بر ت<br> راز بی بقای خاک!*<br> احمد شاملو<br> <a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_CExrwSk1Q0Q/S2pPTU69vxI/AAAAAAAABKA/Zbhzgnt3U2g/s1600-h/OROD_BOZORG.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 170px; height: 240px;" src="http://3.bp.blogspot.com/_CExrwSk1Q0Q/S2pPTU69vxI/AAAAAAAABKA/Zbhzgnt3U2g/s320/OROD_BOZORG.jpg" alt="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" border="0"></a><br> ● بعُد سوم آرمان نامـه اُرد بزرگ●<br> ● فرگرد خودبینی وغرور ●<br> انسان,تاموقعی کـه خودرانشناخته,است ممکن هست خصوصیـات,اخلاقی متفاوتی,راازخودنشان,دهدکه,شایسته ی یک,انسان,داناوعاقل نیست,ازجمله خصوصیـات واخلاقهای بدی,که,انسان ممکن هست ازخودنشان دهدیکی همـین,غروربیجاوخودبینی وفخربیمورده,است واگرچه انسانـهای اطراف آدمـی نیزدرداشتن این احساس درآدمـی,بی ثمرنیستندامابااینحال,انسانی که,خودرا بشناسدوانسانی خردمند باهوش وداناباشدمـیداندکه آدمـی دراوج قدرت ومکنت ومقام,نیزبازچیزی به منظور فخرفروختن وغروربیجان داردچراکه,تمامـی آنچه,داریم ونداریم بـه دمـی ونفسی ممکن هست ازبین رفته ودودهواشودوبربادرفته حتی,اگرسالیـان دراز,برای آن تلاش کرده باشیم,وبرای ساختن وداشتن چیزی,عمری رانیز صرف کرده باشیم,انسان اندیشمندوخردمندوداناهمواره براین عقیده,است کـه هرچه ازآن اوست ودیعه وهدیـه ای ازخداست وبه همانگونـه کـه دادپس نیزمـیتواندبازپس بگیرد,درنتیجه نیـازی به,غروربرچیزی نیست که,ازآنِ واقعی آدمـی نیست وچراکه هرآنچه داشته وبه آن رسیده ایم همگی امانتی ست کـه موقع رفتن بازپس مـیدهیم .<br> _____« چه حاصل »_____<br> رفیقا خون دل خوردن چه حاصل<br> بـه پیش شعله افسردن چه حاصل<br> چرا خود را بـه خلوت مـی کشانی<br> درون این بیگانگی مردن چه حاصل<br> _____ « صالح وحدت »_____<br> درواقع اومـیداندکه,دنیـای معنویـات ومادیـات جدای یکدیگرندوتازمانی که,دنیـای معنوی ماسرشار نباشدنیـازهای مادی ماتمامـی نخواهدداشت.اماوقتی,ازنیـازهای معنوی وروحی غنی,باشیم,دیگرهیچ چیز دراین دنیـاباعث فخروغروروخودخواهی وخودپرستی مانخواهدشدچراکه هیچ چیزبراستی ارزشی آنچنان نداردکه,انسان بخاطرآن مغرو شده خویش راببازدوبا "منم من های"بی دلیل,ازحرمت خویش بکاهدچراکه,اگرچیزی به منظور نشان ,وجودداشته باشدواگرچیزی برای,دیدن همان دیگران,خواهد دیدهم نیـازی بـه تبلیغ,آن نیست وهم اینکه چه سودی داردانسان بادارائی ومکنت وثروت یـاحتی دانش وآگاهی بدیگرانی بالاتروپائین ترازخودفخر فروخته بـه خودپرستی وخودبینی گرایش داشته,وآنرا مداوم نیزبه رخ دیگران کشیده یـاحس خودخواهی وخودپرستی وغرورخویش راوسیله ای سازدبرای خودنمائی خویش وکم شمردن دیگران,چراکه خردمندمـیدانددرمقام,انسانی هیچدرجایگاه,خودکم نیست ,وهیچنیزبالاتر نیست,واگرطبقات,اجتماعی/ قتصادی انسانـهارادرطبقاتی قراردمـیدهدودرجایگاه معنوی وتربیتی هرانسانی نیزطبقه بندی انسانـهای رادراجتماعات بوجودآورده هست که براساس آن نمونـه اخلاقیـات خوب وبد,کمبودهاوکاستی هایـاداشتن,دارائی های معنوی ومادی,وهمچنین فقرونداری های اجتماعی ومعنوی/مادی یک انسانی راازانسانی دیگرجدامـیسازدبازنیزدلیل بربرتر بودن انسانی,بردیگری نیست .کسی که,معنای عشق ومحبت رافراموش کرده,باشدمـیتواندبراحتی با تکبروخودبینی وغرور بیجا,مـهر بـه خودودیگران رانیزفراموش کندوایمان خویش رانیزبه,بهخودبینی وخودپرستی غروربی دلیل خویش ببازدچراکه,انسانی,آگاه,وهشیـارمـیداندکه هرگزدردنیـائی کـه هست باتمامـی خوبی وبدی های آن,هیچ آدمـی درمقامـی بالاترازدیگری نمـیتواندباشدواگردردرجه ی اول "بودن خویش "فقط بـه فقط«انسان»باشد برتری بردیگرآدمـی رادرخوداحساس نخواهدکردوهرگزنیز بخوداجازه نمـیدهددیگران راپائین ترازخودبه حساب آوردوآنان راکمتروپست تربداندویـاتحقیری دررفتارونگاه,وزبان رادربرخوردبادیگران یـاایشان داشته باشد.که,این"خودباختگی شخصیتی" ست کـه "آدمـیت وانسانیت"ومعنای اولیـه ی "انسان بودن"راازخاطر هست .<br> ______«آنگاه کـه بدنیـاآمدم »____<br> آنگاه کـه بدنیـاآمدم<br> گوئی با رنگهای محبت<br> رنگهای وجودم را <br> نقاشی کرده اند<br> آنگاه کـه سالهای عمرم را<br> درتقویم های" بودن" <br> ...ورق مـیزدم<br> انگارکه دستهای محبت<br> چین های عمـیق تری <br> بر پیشانی ام ,کشید<br> وآنگاه کـه <br> خمـیده تر از پیش<br> "محبت" را<br> بردوش کشیدم<br> گوئی کـه خطوط "مـهربانی"<br> نقاشی درونم را<br> چروکیده کرد !<br> اما آنچه دیدم<br> از هرکه بود ... <br> نامـهربانی بود وبس!<br> با آنکه <br> عاشقانـه <br> دوست داشته ام<br> هرآنچه را که<br> قلبی داشت وروحی <br> و زندگی مـیکرد<br> درون طبیعت خدا !!!<br> ....<br> ملالی نیست<br> "محبت" اما<br> همـیشـه بامن بوده است<br> همگام باعشقی<br> کـه خداوند درون ام<br> با قلم موئی <br> "مـهربانی وعشق"<br> نقاشی کرده است<br> کـه نامش "دل" بود<br> که تا در قاب زندگی<br> طپشی داشته باشم<br> درون دنیـائی هرچند<br> نامـهربان<br> هرچند<br> غریبه بادل<br> ...اما... <br> پروازی باشم<br> درون دنیـا<br> چون پروانـه ای عاشق<br> و تا همـیشـه آشنا<br> باکلامِ,زیبای محبت<br> <br> که تا بر گل وباغ وشمع<br> بر طبیعت وعشق <br> برمـهربانی واژه ها<br> تنـها <br> وتا همـیشـه بگوید:<br> دوستت دارم...<br> دوستت دارم<br> و وجودش <br> رنگی باشد<br> از قلمِاسطوره ای خداوند<br> ____۲۲ تیرماه ۱۳۸۲فرزانـه شیدا___<br> خردمندان ودانایـان جهان یکپارچه وهمگام براین عقیده متحد هستند که,انسان درجایگاه انسانی,ارزشمند هست ومقامِ,اورا"شخصیت اوست کـه مـیسازد" نـه پایـه های,اقتصادی,اجتماعی وفرهنگی او.شمامـیتوانیدپروفسور واستادی رانیز ببینیدکه باوجود بودن درومقامـی والا ازکمبود شخصیتی برخورداراست کـه هرگزی باو علاقه ای نداشته باشدوهمگان,نیزاز نشست وبرخاست بااونـه تنـها لذتی نبرده کـه حتی خشمگین وعصبانی وناراحت نیز شده ودرکنارآن مـیتوانید باشخصی عامـی وساده بنشیندوبرخیزیدزمانی کـه درکناراو,هم بسیـاربه شماخوش گذشته باشدهم,احترام متقابلی رادیده ایدوهم ساعات خوبی راگذرانیده اید. "مـهروانسانیت نشانـه خردوبزرگی ست نـه تفخر وخودنمائی وخود پرستی وغرورکاذب بی دلیلی" کـه بایک پیروزی انسان راازخودبیخودمـیکندوآن پیروزی,درواقع بااین شکل درزندگی انساندرحقیقت شکستی, به منظور او, بیش نیست که,به گذر روزوزمان اثرخودرا درجامعه ودرنگاه وتفکر دیگران بر شخص مدکور نشان خواهددادوتنـهائی وجداماندن ازجامعه ای کـه تحمل چنین آدمـی راندارندخودبخود,"تاوان وجزای "چنین شخصیت ورفتاری خواهد شد کـه خودرا برتر بشماردواینگونـه انسانی,درهرکجای مقام ومکنت وشـهرت ,هم نیز کـه ایستاده باشد,بتدریج بااین عمل دیگران را,ازدورادورخود پراکنده مـیکندوبه تنـهائی مـیرسد.درکل انسانی کـه خداوند رانمـیشناسد وازایمان خالی ست دچارتکبروغرور بیجائی مـیشودکه دانش اوراروتزلزل,ازحرمت اوبتدریج مـیکاهدوخودبیتی چنان,اوراکورمـیسازدکه قادربدیدن این نیست کـه رو بسوی قهقرائی درحال رفتن هست که شایسته یک انسان تحصیلکرده نیست به منظور دیگرمردم نیزهیچ چیز بدترازاین نیست کـه باانسانی مواجه باشندکه مدام تکبرودارائی وخودخواهی خودرادراعمال ورفتار بـه رخ مـیکشدوبااینکار مدام درحال تحقیراطرافیـان خوداست تابه ایشان یـادآوری کند کـه من باشمامتفاوتم وشمابایدهمواره حرمتی بالاتراز دیگران به منظور من قائل باشیدوفراموش نکنیدمن کـه هستم وشما چهی هستیدهمـین موضوع بتدریج درقلب اطرافیـان احساس تنفروحتی تحقیراین شخص راباعث مـیشودچون انسان فروتن درهرکجای مقام هم کـه باشد همواره مـهرو محبت همگان راخواستاراست وبخاطرآن هرگز راضی بـه رنجش دیگران با بـه رخ کشیدن مقام ومرتبه ی خودنیست وبخصوص دردنیـائی که, تاابدازآن ماتاهمـیشـه متعلق بمانیست وبا زلزله وسیلی وآتشی وبلائی طبیعی مـیشودهمـه ی "هست ونیست"رابیکباره باخت یـادر,دم وبازدمـی, بناگاه قلب ازکارافتاده ویک زندگی بی هیچ دلیلی شایدحتی قانع کننده بناگهان ازکاربیـافتدودیگر جائی به منظور اینـهمـه "منم زدن"باقی نماندوجزافسوس چیزی دست انسان را نگیرد کـه ای وای همـین بود آنـهمـه زحمت کـه عمری کشیدم وببادرفت ومـیتواند نیز بـه همـین راحتی واسانی همـه ی آن ازکف رفته وازدست برودبه هزار شکل وهزار فرم مـیتوان عمری راازکف دادوبه هیچ رسیدمـیتواندزحمات عمری رادرسیلی غرق شودیـادرمرگی ناگهانی ,همـه چیز جابماندوماراهی دنیـای دیگری شویم, وانسان دریـابدکه اینجا دیگرجز روح خویش هیچ به منظور بردن نمـیتواندبه همراه داشته باشدوهمراه باحساب وکتاب این دنیـاکه,درخوی وخصلت ودرستی وراستی وپاکی وخوبی چگونـه,انسانی بودی انجا دیگری نـه بـه دفترچه آدمـی کاری داردنـهی مـیپرسد چندزمـین وخانـه داری نـه خواهند پرسیدچه مدارکی ازدانشگاه راباخودآورده ای وچه کتابی نوشتی,آنجافقط یک سوال مطرح هست :«"ازانسانیت خودچه سرمایـه ای باروح خودبه آسمان وبه نزدخداوند نـه برای,اوکه به منظور خودآورده ای کـه قادر باشی سربلند کرده بگوئی من:انسان"بودم"» چنددل شکستی چنددل بدست آوردی,چگونـه بامردم رفتارکردی چگونـه حقرا اجراکردی چگونـه برحق بودی چه رادوست داشتی چه راجلال وافتخارخویش مـیدانستی اینکه انسان خواهان این باشد کـه به نامـی نُکو بمـیردکاملا متفاوت هست بااینکه انسان بخواهددرثروت ونامـی بمـیردکه موجب خودخواهی وغروروخودبینی ودرنـهایت امرودرواقعیت ماجراباعث "محنت واقعی"اوشد,نـه مکنت ودارئی اوکه,درچشم دیگران درجای احترام ذلت باخود برد ودرجای عشق تنفر دیگران رادرپشت سرخود کشید ودرجای دوستی دشمنی را به منظور او بارمغان آورد بعد هرچه هستیم وهرگونـه هستیم وهرچه داریم هیچ هست اگرکه"انسان" نباشیم,ودل ودلهائی ازما آزرده باشند ومردمـی ازمادرعذاب کـه دراینجابایدبه شیطان تعظیم کرداگر بـه چنین انسانی "نام انسانی" ببخشیم وحرمت اوراهم نگهداریم وذلت درون اورا بپذیریم وحتی وانمود کنیم کـه او انسان هست ودرباور او حابگیرد کـه براستیی ست واگردرخود این رانمـیبینیم کهی را برخطای او بخاطر انسانیت خودخوارکناورانیزخواروکوچک کندآنگاه شایددریـابداینـها تماما "القاب" احمقانـه ی زمـینی ست کـه انسان رامغرورخویش مـیکندودراصل وجود آدمـی"ماهیت انسانی"است کـه ارزش داردنـه مقامـی دردنیـای فانی وبهترکه چنین انسانی راتنـهارهاکنیم,تا"تنـهائی" باوبیـاموزدکه "درتنـهائی هرکه باشد هیچبرای هیچکسی هم به,حساب نمـیاید" ودیگری رانداردتاباوتوان فخر فروختن داشته وباخود بینی خودکسی رابازداردوهزارباربهتروهمان بهترکه باجلال وثروت ومکنت وغرور ودارائی وخودبینی خود تنـهاباشدتادریـابدکه «هیچیک ازاینـها همپای "انسان بودن" ثروت واقعی آدمـی نیست »بااین تفاضیل مـیبینید کـه دیگرشرم آور هست وحقارت آدمـی که,درجای اینـهمـه خود وخودبینی خودنمائی وغرورو"منم منم زدن"دردنیـای ناماندگاری کـه براحتی همـه چیزراازانسان باز بعد مـیگیرد حتی درمقابل فردی کم سن وکوچک خودرابزرگ بشماریم وفخری بفروشیم ومغرورباشیم وباید دریـافت کـه بااین,اوصاف دیگرچنین بودن وچنین رفتار هم مضحک واحمقانـه هست وهم نـهایت کوته فکری انسان.درنگاه,دیگران نیزهیچ نقشی,ازبزرگی وافتخاراینگونـه شخص نیز جلوه ای نداردکه گفتن داشته باشدوحتی بـه تمسخرهم مـیرسدوشایدعلنا تمسخرنشودامادرپشت سرحتماخواهد شدواین نـهایت حقارت آدمـیست کـه مجذوب مقام وثروتی شودکه براحتی ثانیـه ای مـیتواند بطورکامل ازدست برودوبه هیچ وخاکستری مبدل شودیـامال,ومکنت وثروتی غرور انسان شودکه,تاهمـیشـه به منظور انسان نخواهد ماند آخروقتی آدمـی یک "اه هست ویگ دم"سپس به منظور ابد خاموش مـیشود وبه یرای باقی نمـی ماندآخردیگر چه فخر فروختنی داردداشتن ملکی وثروتی وحتی قدرتی؟!وآنگونـه خودبینی,که براساس مادیـات ومعنویت ذهنی وفکربوجودبیـایدنیزعین"خودباختکی عقلی" ست کـه هیچ اززندگی نیآموخته باشدوبراحتی نیز تجربیـات زندگی رایک بـه یک بایدازسربگیردتادریـابدکه ازهیچ آمده بـه هیچ بازمـیگرددو برنده شدنی درمقامـی وپیروزی درثروت وجایگاهی درواقع اگربه خودبینی وغروربرسدبنوعی باختن وبازنده بودن است.اینکه شادباشیم از مکانی خودرا بـه مکان بالاتربرسانیم وخودراپیشرفت بدهیم وبرای خودی باشیم شکل ارزشـهای آن بسیـارمتفاوت هست که چون چنین شدیم,دیگرهمـه,راازبالا بنگریم,وهمـه راذره های ناچیزی درپیش پای خودبشماریم,که این نمونـه کوته فکری وتازه بدوران رسیده بودن فردیست کـه عقده ی حقارت خودرادردوره,امروز خودبازمـیگشایدتابقولی تلافی روزهای گذشته راسر مردم واطرافیـان خوددربیـاوردوبگویدهیچنبودم,امابنگرامروزتودرمقابل من هیچنیستی بی آنکه بداندهنوزهم بااین شکل همچنان وهمواره,وتاآخرین دم بودنِ خودبازهم,اوهیچکسی نیست,جزیک انسان خواروخودباخته,درغروروخودبینی وکوته فکری محض که,درنـهایت مـیبایست آنچه توشـه ی راه خودمـیداندبازبگذاتردوازآن نیزبگذاردوهمـه ی آن که,دراین دنیـابماندوخودبدست خالی برودونام نکُّو نیزازکسی برجانخواهد ماندکه بادنیـادنیـا,دانش ,متاسفانـه"شخصیتی خود باخته"راکه,دچارتکبر وخودبینی وخودخواهی بودبه,جامعه بخشیدورفت,درجای دانشی راکه دنیـاومردم,وانسانـهانیـازمندآن هستند .<br> ____" سه " شاعر... ___<br> یکی درون مرگِ شقایق<br> یکی درون فصل ِ خزان<br> و هر بار تو<br> بـه من زندگانی بخشیدی!<br> تو مـهربانانـه<br> بـه من عاطفه بخشیدی!<br> تو بـه من گفتی بمان<br> و من ماندم!<br> ماندم!<br> من ماندم کـه با تو بروم بـه سر قله احساس<br> کـه قدم بزنیم<br> درون کوچه بن بستِ شکوه<br> خالی از شک<br> خالی از ترس<br> خالی ازبیم<br> و من اکنون تنـها<br> بـه ابدیت خواهم رفت<br> بـه تنـهایی با بید<br> سخن خواهم گفت<br> و به آن دنیـای دگر<br> خواهم رفت....<br> آرام خواهم رفت! <br> _____ « صالح وحدت »___<br> همواره شخصیت فکری ومعنوی انسان هست که مقام,اورامشخص مـیکندنـه مقام اجتماعی او.مامسلم هست که بـه مقام مادروبزرگتروبزرگان جامعه وکسانی کـه دارای علم ودانش واندیشـه های نکو هستندارج فراوان مـیگذاریم,امادرمـیان همـین انسانـها کـه نمـیبایست کمبودی دیدبازانسانی فخر مـیفروشد,دیگری خودپرستی مـیکند,آن یکی باغرورکاذب همگان راازخویش آزرده مـیسازد,کسی دیگر بازبان خودتلخی وشکست روحی کمتر ازخود را باعث مـیگردد کـه هیچیک از اینـها نمادبزرگی نیست کـه "نماد فقر معنوی یک انسان بزرگ "است که,درجایگاه بزرگ ومحترم خویش خودراباخته هست وباتوهین وبدخلقی وخودنمائی وزبانی تلخ بـه دیگران مداوم قصدنشان قدرت, وخودنمای خویش رادارد.درصورتی کـه دنیـا,انسان آزموده وداناباشد زمانی کـه به تکبروغروروخودنمائی وخود پرستی آلوده شودواز هیچ دانش ارزشمندی برخوردارنیست چونکه فقط, مقدارزیـادی برگه ومدرک زمـینی به منظور خویش جمع کرده هست که هیچیک انسانیت اوراثابت کـه نمـیکندهیچ شخصیت اوراحتی, ازاعتبارانداخته واز عظمت دانش اونیزمـیکاهد.بسیـار دیده ام کـه بعضی,ازافرادمشـهورومعروف آنچنان غرّه بـه خودومقام خودمـیشوندکه بی احترامـی وتندی وبدصحبت بادیگران رانوعی خدمت نیزبه شخص متقابل حساب مـیکنند که,اگر بااواینگونـه باشم,اوبهتر مـیتواندخودراپیشرفت دهدتابازبان نازونوازش به,اوراه وچاه نشان دهم اماباخُرد غروردیگران دراصل خودخویش راضایع وبی اعتبارکرده ایم واگرکسی باتندی اخلاق ما کـه اسم دلسوزی بران نـهاده ایم اماتکبریست ,که دردرون ازدانش خویش داریم کـه به خوداجازه مـیدهیم دیگران راکوچک کنیم کـه به,لج بیـافتدوخودرابالا بکشدکه,این موفقیتی بزرگ نیست ونخواهدبود,که حتما بداند شکست ایشان هست هرچه هست زبانن خِردزبان تندی نیست کـه خردمندتندی نمـیکند وفخری نیزبرای فروختن نداردکه منجربه خودبینی وغروراوشودوباعث بی حرمت شدن مقام او پی اگرچنینی درمـیان مابودبی شک انسان بیخردی هست که تنـهابرپشت کوله باری ازکتاب رامـیکشددرسرمشتی اراجیف رابه عنوان دانش که,اگردانشی داشت چیزی ازآن,آموخته بودکه بداندآدمـیت بـه انسانیت هست نـه هیچ چیزدیگرودرجیب چندکاغذپاره مـهرومومم شده بنام مدرک امادرانسانیت دراولِ پله ی انسان بودن کـه تازه بایدقدم رابلند کند وبراولین پله بگذاردآنگاه بگویدوادعا کند من آدمم کـه تنـهاپاگذاشتن بر پله ای هم نمادآدمـیت نیست.<br> ___" تفاوت را نمره آموخت "»____<br> جنگ است<br> جنگ تفاوت ها<br> جنگ تفکر ها<br> جنگ فاصله چشم و دیدن<br> زمان پر اقاقی هاست<br> و زمان رویـاندن طوطی ها<br> خاک حاصلخیز<br> حاصل شخم بود<br> بر مـی گردم بـه زمان پکی هایم<br> کاش نیمکت نبود<br> و ای کاش صندلیم یک نفره بود<br> که تا در مـیان خود باشم<br> او کـه بود مـیانمان هیچ<br> هیچ را درون کلاس آموختم<br> درس خوب<br> نمره بیست<br> غرش چشم را درون کلاش شنیدم<br> تفاوت را نمره آموخت<br> من چه مـی دانستم<br> کاش کلاس نمـی رفتم<br> شاید پدر هنوز خانـه بود<br> _____ « امـیر بخشایی »____<br> چراکه چون برزگی شخصیتی راخُرد, سازدحال شخصیت هرکه مـی خواهد باشداما باین شکل باشدکه مثلا یک انسان جوان راآنچنان باشخصیت وغروراو بازی کرده واوراخردوخوار کرده,باشدکه تاابد کینـه ی او وامثال اورابدل بگیرد چراکه بااین بدخلقی خواهان این بوده اسا کـه اوازخود چیزی وکسی بسازدواینجای قضیـه, جای سوال داردکه مگر زبان مـهروپندآدمـیزادچه اشکالی داردکه باتلخی زبانی تلاش کنیمـی رابه جائی برسانیم,وکدامـین انسانی بـه تلخی زبان آدمـی, مـهراورابدل مـیگیرد وقدراورامـیداند کـه توقع داشته ایدقدربداندوشایدنیزکار بـه جائی برسد کـه تاعمرداردکینـه هرچه استادوبالاترازخودراهم بدل بگیردویـاحتی اینرا,ازشما بیـاموزد,که به منظور رساندنی بـه جائی حتما تلنگری برکسی زدو بایدبدترین رفتارراباشخصی کردوغرور ورا شکست تااوبه خودبیـایدواین قانون خیلی هسات کـه فکرمـیکنند بعضی هارابایدیکی بعد گردن ایشان زدتاراه بیـافتندودزندگی خودرابه جائی برسانند ببخشید انکه براومـیزنند تاراهبیـافتادانسان نیست حیوان بارکش راهم دیگر باچوب نمـیزنندچه برسد انسان وبسیـاری مواقع زبان ازشلاق نیزدردناکتراست وشماچه,استاداوباشیدچه والدین اوهرگزمـهرومحبت اورادردرون دل خوداونخواهدداشت,اگرکه باغروراوبازی کنیدحتی اگرازسرمـهر باشدواودرزندگی خوددرنـهایتی هم بشودامامـیکنیدباچنین آموزشی به,او چه,فکررادراوپرورش داده ایدو,چهی راساخته اید ؟اوهم یکی مـیشودعین خودشماکه فکرمـیکندکه تحقیر وشکستن حرمت دیگری راه بزرگ دیگران هست !وآموزشی درنـهایت نادرستی راباوالقا کرده اید کـه شایداگربرخودشما چنین تمرین وآزمایشی مـیشدشایدهزاربارهم بدترازاوناراحت مـیشیدیـاانقدردرهم مـیشکستید کـه اصلا قید"کسی شدن"راهم مـیزدیدوبااینکارشماچه رابراستی به,او آموخته اید وقصدداشته اید کـه به ,اوچه رابفهمانید؟که,اگردرراه زندگی خودرابالاکشیده,ازسراین بود کـه همپای شماگام برداشته وبه طریقه ی شماقدم نـهاده هست تاتوانسته کهی به منظور خود درزندگی بشود وخوب ایشان هم باکینـه ی شمایـادمـیگیردکینـه <br> ,دردل,ازهرچه بزرگ وبزرگان هست کاری کندوبه جائی برسدکه,دیگرهرگزهیچکسی چه شماباشید <br> چه هرکسی جرات اینراپیدانکنندکه باغرور وشخصیت اوبازی کننددرنتیجه,وقتی مابعنوان بزرگ خردمندی درمقابلی قرارمـیگیریم کـه راهنمائی ما,راهنمای زندگی وموفقیت اوست,زشت ترین کار وبدترین عمل خوار وتوهین باوست که, این نتیجه ای عرابه,همراه خواهد داشت وتنفرایشان را بر جامعه ی بزرگان نیززیـادخواهدکردچراکه شایداین شخص تنـهاکسی بوده باشدکه تاکنون این جوان وشخص دوم بااوملاقات کرده باشداماممکن هست این تصور براوجابیـافتدکه تمامـی انسانـهای دانشمند وبزرگ وفیلسوف ودانا,فقط انسانـهای پرتکبروخودخواهی هستندکه دیگران راازبالانگاه مـیکنندوبخودحق مـیدهند هروقت مایلند,شخصیت دیگران راکوچک کرده باویـادآورشوندکه:«تو فعلادرمقامـی نیستی کـه من تراقبول داشته باشم وهنورکسی نیستی,واگرمـیخواهیی باشی یـامـیخوای "چون من باشی!! "(که بایدپرسیدواقعاخودتومگرچهی هستی که,انقدربه خودمغرورری)درس بخوان,وخودت رابمن برسان تامن تراآدم حساب کنم آن نـهایت کمبودانسانی ست که,دانش خودراقدرت خویش مـیپنداردوسلاحی برای,آزردن وآزاردیگران وآسیب رساندن بـه جامعه ای وشخصیت وروان وروحی این نـهایت پستی,یک انسان تحصیلکرده هست که باشـهرت وموفقیت خویش دیگران راپست بداردواحترام متقابل رابه تمامـی اهل جامعه بـه تمامـی سنتها مکتب ها,افکارهاواندیشـه ها وطبقات انسانی رافراموش کندوخودرا بگونـه ای جداازدیگران بداردکه این «منِ برتر» رامداوم قصدبه رخ کشیدن داشته باشد که,اگربراستی« برتر» بوداینگونـه رفتاری راهم نیز درشان انسانی ودرمقام دانش برترخودنمـیدانست وباید پرسیداین دانش برت چیست کـه مادیگران,ازآن بی خبریم وشما علم آنرادارید. <br> ●آسمان مال من است●<br> هر کجا هم باشم ..<br> آسمان مال من است..<br> گر کـه رنگش آبي<br> گر کـه گريان و<br> پراز ابر غم است<br> گر بـه هنگام <br> غروب نيلي و نارنجي<br> آسمان مال من است<br> ترسم آن هست ببينم <br> يکروز دل من با من نيست<br> و ندانم کـه دگر عشق کجاست<br> و ببينم روحم<br> درون قفس زنداني ست..<br> و ببينم درون باغ<br> آن گل پر پر سرخ<br> تن ويران من است<br> و دگر ياري نيست<br> وببينم کـه حقيقت <br> ز درِ باغ گريخت<br> که تا سوالش نکنيم<br> آسمان مال من است<br> کـه مرا<br> درون شب پرواز شناخت<br> و مرا خوار نکرد<br> <br> که تا که شاعر باشم<br> و به هر واژه زبانم آزاد<br> وبه احساس دلم بالي داد<br> <br> تاکه آزاده گيم... درون يابم<br> و به عرياني روح<br> رنگ زيبائي را<br> آسماني بينم<br> 17 فروردین 1385<br> ____ فرزانـه شیدا ____<br> اینکه شخصی , دیگران راهرکه هست حتی فردبیکاری راکه گوشـه ی خیـابان افتاده هست ومعتاداست خواربداردواورا بـه دیده تحقیر بنگردانسان وقتی کـه براثراشتباهات خودبه اعتیـادگرفتارمـیشود انسانی بیمارونیـازمند یـاری هست که همواره,نیزبدورریخته مـیشودچراکه اوراکسی درجوامع قبول ندارداما همپای او بزرگی رامـی بینیدکه معتادبه خود پرستی وخودبزرگ بینی شده باشدوبااینکار قصد خود نمائی خویش را داشته باشد کـه هردودراین مـیان بیمارند وفرقی براین دونیست وقتی عقل دیگر کشش آنرانداشته باشد کـه خودخویش رادرهرجایگاهی کـه هست شخصیتی متعادل وانسانی ازخود نشان ندهدیک انسان معتادودراصل بیمارکه باداروئی ویـاسمـی جان خویش راازبین مـیبردوتمامـی قدرتها ونیروهای انسانی خودرابه زمان نعشـه بودنی مـیبازدکه هستی اورابرباد مـیدهددرست هم مقام بزرگی ست کـه بااسم خودپرستی وغرور,اگرشخصیتی بزرگی هم باشداو,خودهم نام بزرگان دیگررابر بادداده هست وهمگان رادرمقام برزگی بیحرمت وبیشخصیت کرده هست چراکه درنگاه بسیـاری,اگر استادی فلان اخلاق راداردوبدبختانـه مثلابرای استاد فن جامعه شناسی هست وقتی او چنین باشد دیگر,وای براستادریـاضیـات کـه دنیـای خشک تری راآموخته هست که ابینـه این مثالیست کـه قصد توهین بـه هیچیک ازاین رشته هادرآن نیست که,هدف چیزدیگریست هدف رفتارانسانـهای متفاوت دردرجات متفاوت تحصیلی ست کـه درنام رشته استادی اوبرای همگان هم تمام مـیشودکه مردم عام تصور کندد یک استاد درهررشته ای کـه هست آدم خودبین وخودخواه,وزورگووخودپرستی هست که کمترازخودراخوار مـیداردوهمگانی را کـه درزیردرجه ی تحصیلات خود مـیبیند,کوچک مـیشماردوهمانگونـه کـه درعام مردم تحصیلکرده ونکرده همـه نوع آدمـی وجوددار آنکه بامدرکی خود خویش رادردنیـا مـیبازدمتاسفانـه حرمت دنیـای دانش راهم ازبین مـیبرد.ودرهمـینجاست کـه باید"متذکرشده یـادآور شوم": کـه رشته ومقام تحصیلی نماینده شخصیت آدمـی نیست بلکه درون آدمـی نوع ونحوه ی تفکر ورفتار واعمال آدمـیست کـه نماینده ی اوست ومـیتوان دربالاترین درجات دانشگاهی مدرک داشت وشعوراجتماعی راحفط نکرده یـا بـه مسخره گرفت وفراموش کردیـا مـیتوان یک انسان کاملا معمولی دردرجه تحصیلی عامـی وعادی بود واما حرمت عالمـی راهم داشته وارزش خودرانیزحفظ کرده مورد احترام همـه ی انسانـهادرهمـه ی درجات وطبقات درزندگی بودپس رفتار گفتاروکردارماست کـه نماینده ی دانش وشعرو ماست نـه مدارک تحصیلی ما,گرچه انسان همواره حرمت تحصیلات ودانش هرفردی را نیز نگاه مـیدارد اما وقتی اوخود رفتاری را بروز دهد کـه لایق حرمت نـهتادن نباشد مسلم هست از هیچ رتبه ودرجه ومقام وطبقه ای نیز حرمت واحترامـی نخواهد دید وهرکسی نیز بخود اجازه مـیدهد اورا هیچ بداند چون این رفتار خود اوبوده استت کـه ایشان را بـه مرحله کنونی رسانده هست ودرعین حال بسیـارهستندانی که,دردنیـای نعشگی ناشی ازخودپرستی وغرورونخوت بـه چنان دنیـای ماورائی رفته هست که خیـال مـیکندهمـه وهمگان زیردستان اوهستندوحق داردهمـیشـه برهمـه بتازدوهرکه رامـیخواهدخوارکندوهرگز شمانخواهید دیدشخصیتی که,اینگونـه عمل مـیکندبراستی دردرون نیز انسان بزرگ واندیشمندی باشد که, رزش حتی مقام فعلی رانیزبراستی,داشته باشد گاه مـیگویند غروردرجائی خوب هست بله,اماغروری کهاجازه ندهد کهی بیجهت ماراخوارکند نظام زندگیست ونوعی حق خواهی اواما درجائی کـه این غرورآسیبی برشخصیت ماودیگران ورادنسازدچراکه ماهریک انسانـهایی آزادیم کـه بایدبتوانیم,هرگونـه مـیخواهیم فکرورفتاروزندگی کنیم,اماحق نداریم مرزهای دیگران راازبین ببریم بـه عنوان اینکه بیشترمـیدانیم یـابهتر مـیفهمـیم,بخوداجازه دهیم کـه دیگران راخوارکنیم یـاباانتقادات مدوام واندرهائی کـه بوی خودنمائی وخود پرستی وغرور مـیدهددیگران راکمترازخوددرچه جایگاهی دورازخود نگاهداریم,که چون چنین کنیم کم کم انسانی تنـها وبی نیزخواهیم شدچون درهرمقامـی هم باشیم,هیچکسی دوست نداردباچنین انسانی دررابطه باشد ومفخر فروش وخودپرستی مداوم وغروربیجای اوراتحمل کندوشخصیت چنین شخصی باتمام,دانش تحصیلی درواقع درخطر نزول تدریجی هست که بـه روزی بخودآمده,مـیبیند بخاطر یکی دو پیروزی وموفقیت کـه اوراچند پله ای بالاترازدیگران بردچنان خودباخته,واسیر خویشتن خویش شده هست که غرور چشمان بینای اوراکورکرده ودیگرنـه تنـهاخوب وبد خویش رافراموش کرده هست که خوب بودانسانـهارانیزاهمـیتی نداده وخودرامـیان بسیـاری ازانسانـها کوچگ وخراب کرده هست وشخصیتی منفور وتنفرآمـیزازخودبجاگذاشته هست کهی نیزبخوبی واحترام ازاو یـادنمـیکندمگر براساس اینکه نخواهد درجمعی خودراکوچک کند که,احترام شخصیتی اورادرمقابل دیگران حفظ مـیکندامادراندورن همگان تنفر وبیزاری شدیدی نسبت باین شخص بوجودآمده هست که بـه استنادآن هیچدرواقعیت زندگی به منظور او پشیزی نیزارزش قائل نیست واگرحضوروجوداورادرجامعه ای همسان ویکسان,درگردهم آئیـها ومجالی ومحافل علمـی وکاری ومجلس مـهمانی بزرگان تحمل مـیکنداول وآخرحرمت داری خویش راکرده هست نـه اینکه حرمت اورابخواهدنگاهداردواینگونـه هست که خردمندی باتمام,خردعقل خویش بـه غرور مـیبازدوجامـه ای راازخودمـیراندودرنـهایت نیز بخودآمده مـیبیندرانده شدن جامعه ای شده هست که,تا دیروزازبالا همـه رادرآن نگاه,مـیگردوخیـال مـیکردبرای خودکسی هست ودیگرکسی قدرت کوبیدن اورا نداردانسانـهاچون بخواهندکسی راازاوج بـه پایئن بکشندبرای آن,تنـهاکافیست ظلم,وستم وآزاری را بر,ایشان رواداریم و چون برخوداجازه دهیم کـه ویـاکسانی راکمترازخود بشماریمولی همـیشـه و معمولا انسان ازجائی صدمـه مـیخوردکه,انتظارش رانداردومعمولا همـیشـه درجائی نقطه ضعفی هست کـه دیگران باآن بتوانند تاحدبسیـارزیـادانسان راازار داده دنیـای اورا برهم بریزندواوراازاوج بـه پائین انداخته وبدارمجازاتی بیـاویزندکه طناب آنراخود بایشان داده هست بارفتاروتکبروغرور وخود پرستی خوددرنتیجه نمـیتوان کاملا اطمـینان داشت کـه هرگز درجائی اززندگی هیچوقتی قادر نیست بـه ماصدمـه بزند کـه این اشتباه محض آدمـی هست چراکه انسان حتی اگر خودبهی کاری نداشته باشد دیگران باو کاردارندوای باینکه باغرور وتکبروخودبینی خود دشمنانی را نیز دور خود درست کرده باشد وخدا نکند آدمـی درزندگی خودبه جائی ازخود بینی برسد کـه خود را ضد ضربه از دیگر زیـانـها وآسیبهای آدمـی زندگی ودنیـابداندکه بی شک ضرباتی بسیـار سخت ترازآنچه درباور خودداشته هست را شاهد خواهدبودواین قانون زندگیست کـه زمانی دراوج باشیم وزمانی درون زیر وبقولی"گهی زین بـه پشت وگهی پشت بـه زین "وهمواره نمـیتوانیم امـیدوارباشیم کـه هرگز هیچ چیزی درزندگی ماتغییر نمـیکندوهمـیشـه همـه چیز درهمـین شکل مـیماند.بزرگترین وکوچکترین انسان دردنیـا مـیتوانند شبی بـه صبح نرسیده جای خویش رادردنیـاباهم عوض کنند بی آنکه حتی خودگامـی برآن برداشته باشند واین خیر وصلاح زندگیست کـه چه موقع انسان دراوج باشد وچه موقع هرچه بدست آورده را دوباره ازکف بدهدیـاازنداری محض به,دارائی بسیـاربرسدواینجاست کـه گوئی آزمایش الهی وزندگی نیزبرآدمـی شروع مـیشودتاخوداودریـابدکه,چگونـه آدمـیست وتاچه حدجنبه ویـاصبروقدرت داردکه,درهمـه حال همان انسانی باقی بماندکه,همـیشـه,درنـهایت ,تلاش خودسعی کرده بود که,باشدواینکه خودچه مـیخواهد باشدنیزبستگی بـه این داردکه,ازگام اول ازخودچه توقع داشته ودوست داشته هست چگونـه آدمـی باشدوهمـین آدم در,داری ونداری, واوج وشیب وفراززندگی خودبرخودوبردیگران ثابت مـیکندکه چگونـه آدمـیست واگردربدترین وبهترین شرایط باشدآیـالیـاقت نام انسانی خودرادرنام خودحفظ مـیکندیـااینکه باکمترین ضربه یـاپیشرفتی خودراباخته یـادچارطغیـان منفی درعواطف ورفتارها مـیشود یـاهیجانـهائی ناشی ازخودباختگی هائی کـه قدرت وشـهرت به,انسانـها مـیدهدتاخودرابیـازمایند,<br> گریبان گیرایشان مـیشود,وگاه,انسانـهائی کـه به موقعیتهای جدیدبرخوردمـیکنند چون چنین تغییراتی نیز,موجب تغییراتی دیگر در,درون زندگی یـااحساس درونی ایشان مـیشودبه گونـه های مختلف عالعمل نشان مـیدهندویـاخودرابکل درشادی وغم وشـهرت وبی آبروئی مـیبازندوجنبه های مثبت ومنفی رفتاری راازخود بروز مـیدهند وماهیت فکری ورنگ اصلی خودراعوض مـیکندیـاهمانگونـه کـه همـیشـه بوده اندبه زندگی ادامـه مـیدهندوتغییرات ناشی ازامروززندگی خودرابابرنامـه ریزی های جدیدکه ناشی ازاین تغییرات هست ادامـه مـیدهندوچیزی درزندگی ایشان تغییر گسترده ای نمـیکندجزاینکه خودرا مسئولتراحساس کنندوبس.ودراین مواقع هست که مـیبایست دیگران راشناخت وواقعیت ذهن ودرون ایشان رادید.درنتیجه,هیچ انسان متکبرومغروروخودبینی هم نمـیتواند خودراواقعا بزرگ بداندچراکه براستی هم,انسان بزرگی نیست وبزرگ نیزدیده وخوانده نمـیشودآنـهم,وقتی قادرنیست درک کند کـه بزرگی بـه تکبروخودبینی نیست کـه این عین جهل ونادانی ست.<br> *-اگرازخودخواهیی بـه تنگ آمده ای,اوراخوارمساز،بهترین راه آن هست که چندروزی رهایش کنی .*ارد بزرگ<br> *-خودبینی،خواستگاهش درون هست وآدمـی ر شیفته خویش مـی سازد،وارون براین خواستگاه افتادگی پیرامون ماست ،که همگان رابه سوی مامـی کشاند.*ارد بزرگ<br> *-آدم خودبین ، چاره ای جز فرود آمدن ، ندارد.*ارد بزرگ<br> *-اگر غرورت را گم کرده ایی بـه کوهستان رو ، و اگر از جنگ خسته ایی بـه دریـا . *ارد بزرگ<br> *پایـان فرگردخودبینی وغرور* نویسنده:فرزانـه شیدا<br> <br> </div><div style="text-align: right;"> </div></font> <hr style=" border: 0px; border-top: thin solid grey; margin-top: 15px; padding-top: 5px;"><TABLE height=58 width=500 cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0 style=cursor:pointer; > <TR> <TD valign=center> <TABLE cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0> <TR> <TD rowspan=3> </TD> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=jWY-6Zmykt5ZDcpLRolQZgAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAEUneZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:12pt;font-family:Arial;color:green;cursor:pointer;>Weight Loss Program</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=jWY-6Zmykt5ZDcpLRolQZgAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAEUneZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:none;font-size:8pt;font-family:Arial;color:black;cursor:pointer;>Lose up to 20 lbs in one month with a new diet. Click here.</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=jWY-6Zmykt5ZDcpLRolQZgAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAEUneZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:8pt;font-family:Arial;color:#FD0000;cursor:pointer;>Click Here For More Information</a></SPAN></TD> </TR> </TABLE> </TD> </TR> <TR> <TD colspan=2> </TD> </TR> </TABLE>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-8416799298429684062010-03-23T10:25:00.001-07:002010-03-23T10:25:27.843-07:00
گذشت ٠بخشش
<font style='{font-family: Arial,Verdana, Sans-Serif;font-size: 10pt;}'> <div style="text-align: right;"> <a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/S27sQeRJo7I/AAAAAAAAAUA/cghBvACzfxU/s1600-h/OROD+BOZORG+9.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 227px; height: 320px;" src="http://3.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/S27sQeRJo7I/AAAAAAAAAUA/cghBvACzfxU/s320/OROD+BOZORG+9.jpg" alt="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" border="0"></a><br> <div style="text-align: center;"><br> </div><br> بعُد سوم (آرمان نامـه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد گذشت و بخشش*<br> <br> ● بعُد سوم آرمان نامـه اُرد بزرگ●<br> ● فرگرد گذشت و بخشش ●<br> ¤ «مسخ »¤<br> نـه غار کهف<br> نـه خواب قرون<br> چه مـیبینم ؟<br> بـه چشم هم زدنی روزگار برگشته است<br> بـه قول پیر سمرقند<br> همـه زمانـه دگر گشته است<br> چگونـه پخنـه خاک<br> کـه ذره ذره<br> آب و هوا و خورشیدش<br> چو قطره قطره خون<br> درون وجود من جاری است<br> چنین بـه دیده<br> من ناشناس مـی اید ؟<br> مـیان اینـهمـه مردم<br> مـیان اینـهمـه چشم<br> رها بـه غربت مطلق<br> رها بـه حیرت محض<br> یکی بـه قصه خود<br> آشنا نمـی بینم<br>ی نگاهم را<br> چون پیشتر نمـی خواند<br>ی زبانم را<br> چون پیشتر نمـی داند<br> ز یکدیگر همـه<br> بیگانـه وار مـی گذریم<br> بـه یکدیگر همـه<br> بیگانـه وار مـی نگریم<br> همـه زمانـه دگر گشته است<br> من آنچه از دیوار<br> بـه یـاد مـی آرم<br> صف صفای صنوبرهاست<br> بلوغ شعله ور سرخ<br> سبز نسترن است<br> شکفته درون نفس تازه<br> سپیده دمان<br> درست گویی جانی<br> بـه صد هزار دهان<br> نگاه درون نگه آفتاب مـی خندد<br> نـه برج آهن و سیمان<br> نـه اوج آجر و سنگ<br> کـه راه بر گذر<br> آفتاب مـی بندد<br> من آنچه از لبخند<br> بـه خاطرم ماندهاست<br> شکوه کوکبه<br> دوستی هست بر رخ دوست<br> صلای عشق دو جان است<br> و اهتزاز دو روح<br> نـه خون گرفته<br> شیـاری ز سیلی شمشیر<br> نـه جای بوسه تیر<br> من آنچه از آتش<br> بـه خاطرم باقی است<br> فروغ مشعل همواره<br> تاب زرتشت است<br> روشن خورشید و<br> گونـه ساقی است<br> سرود حافظ و جوش درون مولانا ست<br> خروش فردوسی است<br> نـه انفجار فجیعی<br> کـه شعله سیـال<br> بـه لحظه ای بدن<br> صد هزار انسان را<br> بدل کند بـه زغال<br> همـه زمانـه دگر گشته است<br> نـه آفتاب حقیقت<br> نـه پرتو ایمان<br> فروغ راستی از خاک<br> رخت بربسته است<br> و آدمـی افسوس<br> بـه جای آنکه دلی را<br> ز خاک بردارد<br> بـه قتل ماه<br> کمر بسته است<br> نـه غار کهف<br> نـه خواب قرون<br> چه فتاده ست ؟<br> یکی یـه پرسش بی پاسخم<br> جواب دهد<br> یکی پیـام مرا<br> ازین قلمرو ظلمت<br> بـه آفتاب دهد<br> کـه در زمـین که<br> اسیر سیـاهکاریـهاست<br> و قلب ها دگر<br> از آشتی گریزان است<br> هنوز رهگذری خسته<br> را تواند دید<br> کـه با هزار امـید<br> چراغ درون کف<br> درون جستجوی انسان است<br> ¤فریدون مشیری »¤<br> زمانی کـه انسان درطول عمرخود پیچ وخم های فراوان راطی مـیکندو باتجربیـات خوددرادامـه ی راه بـه بسیـارمسائل,دیگربرخوردمـیکند بتدریج, بـه این پی مـیبرد کـه دراین گذرآموخته های بسیـاری را درتوشـه ی تجربیـات خویش باخودهمراه,کرده هست ودراین گذربسیـارآموخته هائی رادردل داردکه هریک به منظور اوارزشمندودرعین حال برای,ادامـه ی راه مـهم وراهگشاست.درواقع زندگی انسان رابگونـه ای مـیسازدکه آدمـی خوددرآئینـه ی نگاه درون خودبرخویش,بخوبی مـیداند کـه چگونـه اثراتی رادراین راه بر فکروذهن,ودرون ودل خویش چون زخمـه ای یـاچون هدیـه ای باخودداردوچه چیزهائی ازاوانسان امروزی راساخته هست وچگونـه تارسیدن بـه نقطه ی فعلی زندگی,درهر سنی کـه هست این بارزندگی را بردوش کشیده وچه دیده وچه,آموخته است.یکی ازتجارب مـهم زندگی این هست که,انسان شخصیتی را به منظور خویش مـیسازدکه خوب یـابددرتمامـی عمراوبااوخواهد بودوهمواره نیزهراثری که,این شخصیت فعلی براووبردیگران بگذار بخوبی وبدی درنام او ثبت خواهد شد.<br> *اوج ِ درد !فریدون توللی »________<br> فرخای ِ هستی ، درین سال ِ عمر<br> خدا را ، چه بر دیده تنگ آیدم ؟<br> بـه هر دم ، بلایی عجب ، نو بـه نو<br> ازین چرخ ِ فیروزه رنگ آیدم<br> بـه گرگ آشتی ها ، چه بندم امـید ؟<br> چو بر ، زخم ِ پلنگ آیدم<br> فرا پیش ِ گورم ، کنون گو کـه بخت<br> عروسانـه ، با ساز و چنگ آیدم !<br> چو آزاده ام ، رنج چندین سکوت<br> بـه گردن ، یکی پالهنگ آیدم<br> نخواهم دگر مـهر ِ گردون ِ دون<br> بـه چشم ، اربتی شوخ و شنگ آیدم<br> " زمـین " که تا یکی هست و " مردم " یکی<br> چرا ، نفرت از روم و زنگ آیدم ؟<br> چرا زیر ِ این آسیـا سنگ ِ دهر<br> بـه دل ، قهر ِ چین و فرنگ آیدم ؟<br> " جهان " موج درد هست و من " اوج ِ درد "<br> مقامـی نـه ، که تا به جنگ آیدم !<br> چو ، آن کاخ ِ آیینـه ، کردم بـه شعر<br> سزد ، بر سر ، از کینـه ، سنگ آیدم !<br> نـه آنم ، کـه لافم ، بدین کام و نام<br> کـه از کار ِ بیـهوده ، ننگ آیدم<br> چو مستم ز افسون ِ آن چشم ِ مست<br> چه حاجت ، بـه افیون و بنگ آیدم ؟<br> ستیزی ، نورزم بـه گر هزار<br> هماورد رویینـه چنگ ، آیدم 1<br> و یـا ، که تا به موری دهم دانـه ای<br> بـه سر ، تیغ ِ تیمور ِ لنگ آیدم<br> ولی ، که تا تو بینی بـه من نقش ِ خویش<br> نخواهم ، بر آیینـه زنگ آیدم<br> کنون ، کاندرین کوج ِ هستی ، مدام<br> هراس ِ نفیر ِ نـهنگ آیدم !<br> کنون کز گذرگاه ِ پیری ، بـه گوش<br> خروش ِ درنگا درنگ آیدم !<br> کنون ، گرچه با کوچ ِ این کاروان<br> زهر گوشـه ، تیر ِ خدنگ آیدم !<br> همان غمگسارم بـه اندوه ِ خلق<br> کـه نوشاب ِ شادی ، شرنگ آیدم!<br> شتاب ای فریدون بـه مردن رواست<br> گر آن مرگ ِ خوش بی درنگ آیدم !<br> ____ * فریدون توللی » ___<br> دنیـاآدمـی رامـیسازداماآدمـی نیزخوددراین ساختار سهم بزرگی راداراست. سهمـی کـه ازاوانسانی برتر یـاانسانی ناامـیدیـاشکست خورده ای دائمـی رامـیسازدکه درون طول عمرخویش هرآنچه دیدوشنیدوآموخت بر او وزندگی ودنیـای,او خطوطی جاودانـه رارسم کردکه به منظور مثال منِ نوعی را,که فرزانـه نامـیده مـیشوم فرزانـه ای کردکه امروز درهرکجای بودن نیز کـه ایستاده باشم موفق وناموفق بافرزانـه ی کودکی ونوجوانی خویش بسیـارمتفاوتم,چراکه دردیروزهای زندگی من شخصی بوده ام کـه دروابستگی سنی بـه خانواده بیشترازاینکه,نقشی درشکل زندگی خودبصورت بزرگی داشته باشم وبه شکل عمده ای وجود وحضورم محسوس باشدهمواره تابعی وکسانی بوده ام کـه وجودوحضورایشان شکل مـهم وعمده ای را درزندگی من بازی کرده هست ودرنام والدین وخانواده مرابه گونـه وروش خویش پیش مـیبردندواینکه شخصیت انسانی فردی منوماوانسانـهادرکانون خانواده بشکل"شخصیت دائمـی خود" به منظور همـیشـه ی زندگی ثبت مـیشود تنـها بخشی,از قصه ی زندگی همگان هست چراکه,ماازدرون خانواده ی مادری شروع بـه ساختارخویش کرده ایم,امادرادامـه راه کـه بعنوان فردی مجزا,زندگی راشروع کرده ایم "خودسازی"مامربوط بـه نمونـه,افکار شخصی وتصمـیمات شخصی مابوده هست که,چگونـه آدمـی بخواهیم کـه باشیم,وچگونـه اثری رادوست داشته باشیم که,بردیگران بگذاریم یـاخواسته وناخواسته اثری را بردیگران گذاشته,ومـیگذاریم,وبرای آنکهی باشیم کـه دوست داریم باشیم,حتی زحمت وتلاش رانیز شروع کنیم وبه خودسازی خودپرداخته ایم,درعین حال بـه نظرمن درشکل زندگی,انسانی کـه درراه رشد فکری وساختاردورنی خویش انسانی کوشا بوده هست ویـابر حسب شکل زندگی ناچار شده هست که بیشتر ازآنچه,درتوان,داردازخویش مایـه بگذاردودرخودسازی خویش ازروزگار نیز یـاری گرفته هست درواقع همان شیوه ی زندگی یـانوعی زندگی کـه به خواست او یـاازروزگار بنوعی برایـاو ساخته شده هست توسطهمان مشکلات وفشارهای زندگی درساختاردرونی وفکری واحساسی ماخود مزیدبرعلت شده,آدمـی رابه منطقه ای ازفکر واحساس مـیرساندورسانده که,ازخودشخص دیگری درآینـه ی فکر خویش مـی بیندکه با روزگارکودکی ونوجوانی بسیـارتغییراتی رابرخودداشته هست وصرفنظرازاینکه ممکن هست درآینـه خانـه تغییرات چهره ی خویش رابعنوان انسانی پخته ترشاهدباشداماآنچه درون اوراداناتروپخته ترکردهاست چیزیست که,درنام"هستی"اوشکلی دائمـی گرفته.دراین مـیان انسانی درکل زندگی رابرای خودخویش مـیخواهد,کسی,نیزهست خودراباعزیزان خویش تقسیم مـیکندوبیرون ازاین چارچوب بدیگران کاری نداردوکسی نیزخودراهم به منظور خودهم خانواده همدنیـامـیخواهدودراین راه تلاشی رانیز داشته هست که درمحبوبیت خوددرمـیان همگان کوشاباشدوبرای اینکه اینگونـه آدمـی نیزباشدتنـها تصمـیم شخصی نیست کـه تاثر گذاراست بلکه نـهادآدمـی بـه سوی چیزی گرایش بیشتری نشان مـیدهدمثلا شخصی درهمـه حال وهمـیشـه همگان رادوست مـیداردوبراحتی این احساس رابهی,ازدست نمـیدهدمگر بـه چندین باربراو ثابت شودکه اوآنکسی نیست کـه انسان بتوانداینـهمـه اوراجدای دیگران قراردهدوحتی کمـی بیشتراز بقیـه دوست داشته باشدودر صمـیمـیت بااوتلاش کندحال,این شخص شایدنزدیکترین فردزندگی انسان باشد یـاغریبه ترین آدمـی کـه بناگاه,درزندگی ماآمده هست واثرخوبی رادربارهادیدنی برجانـهاده استاما درکل آدمـی کـه گذشت وبخشش راپایـه واساس زندگی خویش قراردهدانسان انعطاف پذیریست کـه بمانند چوبی خشک درمـیان بادوطوفان نخواهد شکست یـامانند درختی تنومنددرطوفان ثابت نخواهدبودبلکه روحیـه ی انعطاف پذیری اوقادراست بسیـاردر تغییرات روحی تغییرکرده وانعطافی نیزبادیگران داشته باشد بسیـارندکسانی که,وقتی بایکبار بدی دیدن مـیگویند فلانی بد که تا همـیشـه آن فلانی برای,او,آدم بدی ست وهرگز نیز شانس دوباره ای باونمـیدهد بسیـارندانسانـهاوی کـه کمتری رابخودراه مـیدهند تاانسان حتی شانس این راداشته باشد کـه خودراباو بشناساندبسیـارندکسانی کـه تفاوت نمـیکندباچهی دوست هستندچراکه دوستی آنان دوستی عمقی نیست باهمـه, دوستندوبا هیچصمـیمـی نیستدوکمتر نیزدردوستی خویش بادیگران صمـیمـیتی عمقیرا اغز مـیکنندیـاعلاقمندی عمـیقی بـه شخصی,دارندکه,بود ونبوداوآنچنان تاثیرعمـیقی براو بگذاردکه دلتنگ ندیدن اوشود ویـاحتی شایدمتوجه نبودن اوهم درخیل دوستان خویش نمـیشودوبسیـارندکسانی کـه فراوان دوستانی دارند کـه دردوستی باهریک اثری عمـیق ازخودبردیگری باقی مـیگذارندکه کمترکسی حاضراست دوستی اورااز دست بده وازکمترین فرصتی نیزاستفاده مـیکند تااورا ببینیدوازلطف بااوبودن نیزبرخوردارشود<br> <br> ¤ چرا تکرارم نمـیـکنی...؟!¤<br> <br> چرا دیگر<br> تکرارم نمـیـکنی...؟!<br> چرا درون واپسـین<br> لحظه های عاشــقی<br> درون مـیان یـادها<br> وخاطره ها...<br> آندم که<br> بر شانـه های پـرواز<br> نشسـته ای<br> که تا " دورشدن "<br> را بیآموزی!!<br> <br> درون مـیان خیـالت...<br> مرغک دلم را ،<br> هـمراهِ خـویش نـُبردی؟<br> نمـیدانستی مگر،<br> عاشقانـه مـیخواهمت ؟!<br> <br> ... بعد ازاین اما...<br> دیگر،بالهای پروازم ،<br> <br> گشوده نخواهد شد...<br> درون آبی ِ بیکرانِ عشق<br> ...اما...آه...<br> چرا دیگر تکرارم نمـیکنی؟<br> <br> مگر نبود<br> آن" لحظـه های قسـم"<br> آن لحظه لحظه ی<br> سرودن ِ ترانـه های عاشقی<br> در... بند...<br> بندهای " پیوند"<br> درون عاشقانـه واژه های<br> " باتو مـیمـانم" ...<br> "بی تو مـیمـیرم " !!!<br> <br> اما...چرا<br> چرا چهره ام را،<br> کـه تا همـیشـه ،<br> آینـه ی خویش مـیخواستی<br> <br> ..حتی...لحظه ای ،<br> درخـاطرت نبود؟!<br> چرا...؟<br> چگونـه توانای<br> رفتنت بود؟!<br> <br> چگونـه پرواز را<br> "در فصل کوچ"<br> بی من...<br> بـه بالهای رفتن<br> سپرده ای؟!<br> چرا امروز<br> تکرارم نمـیکنی<br> آری نامم را...<br> عشــقم را...قلبم را<br> چرا تکرارم نمـیکنی ؟....<br> آخر مگر، چـه شد ؟!!!<br> دوشنبه 23 شـهريور 1388<br> ¤ فرزانـه شیدا¤<br> ومعمولا گروه آخری بهترین خصوصیـات اخلاقی بخصوص گذشت وبخشش رادرلیست افکارواخلاقیـات خویش دارند وهمـیشـه به منظور دیگران درهرحدی ازدوستی هم,که باشدحاضر بـه یـاری ودلجوئی هستندوهیچوقت نیزکسی را از خویش نمـیرانندمگر احساس کننداین شکل بادوستی بااین فردثمره مساعدی به منظور اونخواهد داشت وزیـانی دراین مـیان بـه یکی خواهدرسیددرنتیجه انسانی کـه قلبی رئوف وانعطاف پذیرومـهربان وخوش اخلاقی دارد ازجمله انسانـهائی ست کـه در گذشت وبخشش حتی پاپیش گذاشته وشایدحتی نگذاردکسی کـه خطائی را انجام داده نیزباین نقطه درمقابل اوبرسد کـه احساس شرم کندوپیش ازانکه دیدن شرم او را شاهدباشند باوبازخواهند گفت کـه هرچه بودهرچه هست شدوتمام شدبهتراست فراموش شود وازنو آغاز کنیم یـا بـه ارامـی راخ خویش گرفته براه خود برود بی آنکه رنجشی رادردلی ایجاد کندویـابه کلایـه ای بگشاید کـه شاید هم حتما گفته مـیشدونشد.<br> ¤ نمـی شناختماورا...¤<br> <br> نمـی شناخت مرا<br> اما چون نگاهم کرد ،<br> <br> خندید...آرام ، ملیح<br> مـهربان وگرم!<br> <br> مـهربانی درون نگاهش ...<br> جرقه ای زد...وبدور نگریست<br> <br> نمـی شناختم اورا...<br> اما آشنایم بود<br> با درخشش مـهری که<br> درشراره های نگاه..<br> <br> وکافی بود مرا ...<br> بس بود مرا...<br> اینگونـه آشنائی را...<br> که تا آشنایش باشم!<br> <br> نگاهش گوئی<br> با نگاهم سازشی داشت.<br> ایکاش این نگاه<br> دوباره بر مـی گشت<br> <br> که تا بنگرد نگاهم را...<br> که تا گرمـی آتشین مـهربانیش<br> <br> لبخند پاینده<br> ... بر لبانش<br> گرمـی خورشید<br> روزگارم باشد!<br> <br> ونوازش دهنده ی<br> قلب بیقرارم!<br> نگاهش<br> بـه پاکی نماز بود!<br> <br> بـه بی گناهی گل<br> بـه زیبائی<br> گلشن های پرمحبت عشق<br> <br> .... نمـی شناختم اورا<br> ...اماآشنایم بود!<br> گوئی همزبانم بود<br> بیشتر از هرکسی!<br> <br> آشنائی<br> بس دیرینـه بود<br> اما...<br> کـه فقط نامش را<br> نمـی دانستم<br> <br> شاید محبت بود ،نام او<br> شاید عشق<br> <br> شاید دوستی<br> شاید انسانیت<br> <br> وشاید مـهدی(عج)<br> هرچه بود ...<br> نمـی شناختم اورا<br> <br> اما آشنایم بود!<br> ۲۲ مـهر ۱۳۸۳/۲۰۰۳ آگوست<br> ¤ نروژ /اسلو- فرزانـه شیدا¤<br> اینگونـه گذشت وبخشش راشمادرانسانـهائی مـیتوانید ببینید کـه درزندگی خوددرعین حال کـه همگان را دوست مـیدارندوبه یـاری همگان نیزمـیشتابند دنیـائی سوای دنیـای همگان را نیز درزنگی خود زندگی مـیکنند کـه شاید با اخلاقیـات زندگی روزمره نیزجوردرنیـایداما همـینقدر بس کـه ازایشان هرچه بـه دنیـا برسد جز خوبی ونکوئی نیست وشماازاینگونـه انسانـها بالاترین شکل انسانیت وبخششی راشاهد خواهید بودکه بـه باورانسان نییرسدایشان انسانـهائی هستند کـه فرشتگان راه,دیگرانند وراهنمای رسیدن, بـه امـیدوعشق وهدف به منظور همگان ودرعین حال جزبه خداازهمـه وارسته وبی نیـازکه حتی نیـازی بـه پذیرفته شدن درمـیان جمعی ودردلی راهم ندارندچراکه با شخصیت والا وارزشمندومـهربان خویش درمـیان همـه نوع انسانی,بخواهندیـانخواهند پذیرفته شده اند.وهرگز خود را بهی آنگونـه وابسته نمـیکنندکه باعث معذب بودن وناراحتی شخص متقابل شوددرواقع انسان بخشنده وباگذشت حتی برای,اینکه دوستی ومـهر اوپذیرفته شود نیزدردرون شاداست وهمـین اوراکافیست کـه بدانددرمـیان دلی بعنوانی دوستی خوب جاگرفته هست ودرعین حال همـیشـه آماده,است تازمانی کـه باو نیـازدارند یـاری خودرارساندهودر تلاشندکه همواره,برحق باشند.ایشان نیـازی به,اینکه,درجامعه ای پذیرفته شوندر ندارندچراکه خلق وخوی باطنی ورفتاری وظاهری آنان بگونـه ایست کـه حتی بدون تلاش نیزهرکجا بروند بی چون وچراپذیرفته مـیشوندومشکلی نیزبامردم ندارندودراستثنائات هست کهی بااینگونـه فردی بـه بی تفاوتی رفتارکند وهمگان خواهی نخواهی متوجه حضور چنین شخصی درمـیان خود مـیشوندانسان باگذشت وبخشنده خلقی مـهربانداردکه باهیچاحساس دشمنی نمـیکند,ازهیچنمـی ترسد ازکسی,دوری نمـیکندوحتی وجوداواگرهست هم به منظور خودهست وهم,برای دیگران وحتی به منظور اینکه بهکسی ثابت کندکه,مـهربانی پاک وخوبی رابایک احساس انسانی بـه همگان داردنیز تلاشی نمـیکند چراکه,درکل براحتی همگان آنان را مـیبینند وبلافاصله نیزبایکی,دوجمله ای که,درجمع ممکن هست درجوابی وپاسخی بگویندتاثیرهمگانی,خودرانیزبجامـیگذارندچراکه,ایشان تنـهافردی بخشنده وبزرگواروبا گذشت نیستندایشان نمونـه ی انسانـهای واقعی دنیـاهستند کـه زندگی دردنیـارانعمت وبرکت مـیدانندوزندگی درمـیان دیگرآدمـیان,راسعادت مـیشمارندودوست داشتن وعاشق بودن بـه تمامـی هست ونیست خلقت را وظیفه ی انسانی.درنتیجه وجودچنین شخصی درمـیان این دنیـای سراسربدی بـه سهولت نمایـان شده وهمگان تفاوت معنوی ورفتاری وفکری وشخصیتی اورابادیگر انسانـه درک واحساس مـیکنندودرنـهایت کلام بایدگفت:ایشان انسانـهای بزرگی هستندکه درنوع انسانیت فرشتگان,روی زمـین,هستندکسانی کـه گوئی خداوندبرای آرامش دیگرانسانـها بروی زمـین مـیفرستد تابادیدن وبدن درکنارایشان یـاد"انسان بودن" خوب بودن مـهربان بودن وداشتن خصلتهای خوب وارزشمندانسانی,دریـادهازنده بماندوبه خاطره ای دور مبدل نشود,وازخاطرنرودوهمـین نوع ازانسانـهاهستندکه,دردنیـائی جامعه های, شـهری و محله ای وحتی درهمسایگی خانـه ی مامجزاازدیگرانسانـهاامادرکنارتمامـی,انسانـها بوضوح دیده شده وافکارهمگان را دربودونبود خویش بخودجلب مـیکنندوحتی بی آنکه بخواهندهمـیشـه وهمواره, دیده شوند وبیـاد بمانند وحتی بـه انان فکر نیز یم وگاه انسانـها نمـیتوانند باورکنند هنوز مـیشود.انساانـهائی را دید وشناخت کـه درجامـه ی انسانی براستی انسانندودر واقع درپاکی روح واندیشـه فرشته.<br> وهموراه چنین انسانـهای بزرگی رهبران جامعه های کوچک وبزرگ هستندودرجامـه لباس ساده ی یک انسان یک همش محلی یک همسایـه ویک همشـهری و.....همواره ازارزش واحترام ومحبت همـه ی مردم نیز برخوردارندوبانامـی نیک زندگی کرده بامـهربانی راه عمرطی کرده وبانیکو نامـی نیزازدنیـارخت بربسته خاطره حضور ووجودد خویش را تاهمـیشـه زندگی دریـادهای دیگران باقی مـیگذارندانی کـه وقتی دهستند نیز ندیدن آنان آنقدر دلتنگ کننده هست که انسان آرزوداردتامـیتواند موقعیت اینرا داشته باشدکه درکنار چنین آدمـی حتی لحظاتی راسرکند وازبرکت وجودوحضوروسخن ومـهرخردمندانـه وسرشارازلطف ومـهربانی وصمـیمـیت اوبرخورداروبهره مند شوند<br> ¤ " حسین رخشانفر" ¤<br> <br> قدم بر مدار از قدم رهروا<br> مگر درون تکدی<br> این شش نوابه نـه پا<br> درون آمایش اول بـه راه<br> چو آماده گشتی بـه آرایش آ<br> <br> بعد آنگه نیـایش شو سر که تا به پا<br> ستایش کند غرقت اندر خدا<br> <br> سپس آید آسایش از لطف شاه<br> بـه آرامش آیی تو گردی رها<br> <br> فقط شش قدم ای تو جویـای راه<br> بیـا که تا نـهی دست درون دست شاه<br> <br> از آن بعد رها کن دگر هر چه را<br> پی خور دوان باش مانند ماه<br> 8/7/1388<br> ___ «حسین رخشانفر»___<br> ومن مـیتوانم بگویم اینـهابراستی نکه ای نورانی ازمحبت ومـهروجودخداوندی هستندکه خداوندبه عمد ایشان رااینگونـه آفریده هست تاهمـیشـه وهمواره یـادفرشته وشیطان وخوبی وبدی راازطریق ایشان بـه یـادهابازگرداندودرذهن هاتداعی شودتاهرگزنیزفراموش نشودکه,دردنیـاحتی درمـیان آدمـیان شیطانی هستی وفرشته ای. شایدکه انسانـهائی کـه ازنعمت عقل واندیشـه وروح واحساس برخوردارند تلاش کنند انسانی باشندهمانند ایشان وازایشان راه درستی خوبی ومـهربانی رابیآموزند ود بهتر راه وروش خویش درزندگی تلاش کنندوحتی بـه یـاری بزرگ روح اینگونـه انسانـهاست که,افراد بسیـاری درون زندگی راه خویش راپید مـیکنندوچون رهبرانی هستندکه حتی شنیدن قصه وغصه ی زندگی ایشان بهترین راهنمای زندگی برای,دیگر,آدمـیان هست وروح تلاش پشتکاروعشق,محبت,دوستی وخوبی رانیز با هرنفس وکلام وگام واشاره بـه دیگران نیزالقا کرده,افرادی "متبرک" هستندکه بروجودایشان بدرگاه خداوند مـیبایست شکرکرده وقدراینگونـه انسانـهائی رادرپیرامون خویش نیز بدانیم کـه کمتردردنیـای بی احساس وزشت وپرازرنگ وریـای کنونی شاه دیدن قدیسه هائی هستیم که,درلباس انسان, درجسم انسانی براستی فرشته هستندوبس مافسوس کـه دشمنان بسیـاری رانیزدرعین دوستان بسیـاردرکنارخویش دارند.<br> ¤ فرشته یـا شیطان از:« پیمان آزاد » ¤<br> هیأت تو بـه گونـه ایست<br> کـه نمـی دانم<br> فرشته ای یـا شیطان ؟<br> بـه مواخذه درون من مـی نگری<br> کـه چرا بـه گونـه ی دیگری ؟<br> فریـاد خوان<br> محک همـه پلیدیـهایی<br> از دوزخ مـی ایی<br> تو را با زیبایی چه کار !<br> بـه مرگت ناخرسندم<br> بـه روشنیت دلبسته ام<br> کـه روزی زندان خودباختگی را واگذاری<br> و عاشقانـه دل بـه انسان سپاری<br> ______« پیمان آزاد» _____<br> *- با گذشت ، شما چیزی را از دست نمـی دهید بلکه بدست مـی آورید . *ارد بزرگ<br> *-بخشش مـیزان فر و شکوه آدمـی را نشان مـی دهد . *ارد بزرگ<br> *- راز اندوختن خرد ، یکرنگی هست و بخشش . *ارد بزرگ<br> ● پایـان فرگردگذشت وبخشش ●نویسنده:فرزانـه شیدا </div></font> <hr style=" border: 0px; border-top: thin solid grey; margin-top: 15px; padding-top: 5px;"><TABLE height=58 width=500 cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0 style=cursor:pointer; > <TR> <TD valign=center> <TABLE cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0> <TR> <TD rowspan=3> </TD> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=fB0uEOwDElcBD6RNf93dDAAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAShHeZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:12pt;font-family:Arial;color:green;cursor:pointer;>Home Improvement Projects</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=fB0uEOwDElcBD6RNf93dDAAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAShHeZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:none;font-size:8pt;font-family:Arial;color:black;cursor:pointer;>Do it right the first time. Click to find contractors to work on your home improvement project.</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=fB0uEOwDElcBD6RNf93dDAAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAShHeZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:8pt;font-family:Arial;color:#FD0000;cursor:pointer;>Click Here For More Information</a></SPAN></TD> </TR> </TABLE> </TD> </TR> <TR> <TD colspan=2> </TD> </TR> </TABLE>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-61031964238817205352010-03-23T10:08:00.001-07:002010-03-23T10:08:31.536-07:00
Ø¨Ø¹ÙØ¯ سÙÙ
(آرÙ
Ø§Ù ÙØ§Ù
٠ارد بزرگ) ÙØ±Ú¯Ø±Ø¯ *ÙÙ
سر*ب٠ÙÙÙ
استاد ÙØ±Ø²Ø§ÙÙ Ø´ÛØ¯Ø§
بعُد سوم (آرمان نامـه ارد بزرگ) فرگرد *همسر*<br> <br> ● بعُد سوم آرمان نامـه اُرد بزرگ●<br> ● فرگرد همسر●<br> انسان درزندگی خودهمواره,بدنبالی مـیگرددکه کامل کننده روح وجسم,اوباش وبرای آنکه همدمـی نیزدرزندگی خویش داشته باشد باعشق وی بدون عشق,ازدواج مـیکند.بهرشکل همانگونـه,که خداونددر لحظه ی آفرینش «انسان»,«آدم وحوا»رابعنوان جفت وتکمـیل کننده یکدیگرآفیـازانسان نیزبه,جفت وداشتن همدم,وشریک نیـازی درونی وذاتی ست انسان,هرگیتواند بدون همدم زندگی کندوکسی کـه شریک روحی وقلبی آدمـی درزندگی باشدوتوان شناخت کامل آدمـی رانیزداشته باشدی جزعشق وهمسر زندگی انسان نیست .آدمـی درجایگاههای مختلف زندگی خودنقشـهای متفاوتی,رادارد,درقالب فرزند نقش فرزندی رابازی مـیکنددرقالب برادرو نیز بـه گونـه ای دیگررفتار مـیکندودرقالب همسر نیز شخصیت خاص خودراداردچراکه باهریک نیزمـیبایست بـه طریقه ای مختص بـه آن جایگاه,ومنطقی مربوط به,آن رفتار کرده وازمـهرومحبت خویش آنان رابی بهره نگذاشته,وخودنیزمحبت متقابلی رادریـافت نماید مادرهرانسانی بعنوان مادر,فرزندخود رادرجایگاه فرزندی بخوبی مـیشناسدامارفتاروکردار یک فرزندبامادر خویش بسیـارمتفاوت هست بارفتاری کـه با وبرادرودوست وهمسایـه,داردودرنـهایت امرباشریک,وهمسرخویش بـه گونـه ای کاملا متفاوت بادیگران رفتار مـیکندچراکه,انسان,هریک ازافراد پیرامون خودرا بـه گونـه ای دوست مـیداردودرنتیجه نمونـه ی رفتارباهریک نیزبه تناسب نسبتها متفاوت خواهد بودوشایدهمسرآدمـی حتی بیش ازخانواده شخصی خوداو,همسرخودرابشناسدچراکه به منظور مثال بسیـاری,ازرفتارهارامابامادرخودنداریم ونوعی احترام خاص رابه پدرومادرخودمـیگذاریم کـه این نوع احترام دررابطه باهمسرمافرق مـیکندورابطه های بـه گونـه ای ست که,هرانسانی درخانـه ی شخصی خودکه,متعلق بخوداوست بیشتر خودراازهمـه ی زاوایـای فکری,واحساسی خودنشان,مـیدهددرنتیجه آنکه بیش ازهرکسی انسان رامـیشناسدوبا تمامـی اخلاقهای ریزودرشت وبزرگ وکوچک ونقطه ضعفهاو نقطه قوتهای رفتاری ماآشنا مـیشود،همسر ماست زیرامعمولا بین دوشریک رودرباسی ویـاچیزی به منظور پنـهان وجود نداردواحترامـی متقابل ومشترک درمـیان ایشان هست که بر پایـه ی شراکتیِ,احساسی وبر اساس یک زندگی مشترک بناشده,است ومسئولیت هریک بردیگری شکلی مجزااز خانـه وخانواده ی اولیـه داردو,نـه بـه شکل مسئولیت والدین بر فرزنداست نـه مسئولیت برادری بلکه شکلی جداو کاملامتفاوت ازدیگر رابطه هاست, که,براساس آن,آدمـی مـیتوانددرخانـه ای بازن یـامردی یک عمر زندگی کندودرکناراوهمـه شادیـهاوغمـهاواشکهاولبخندهاراشریک باشدبی آنکه نیـازی بـه پنـهان احساس درونی خویش داشته باشدوهمـین احساس روراستی وصداقت مابین طرفین بیشترین دیوارها ومرزهائی راکه انسان بادیگران درادیـا بـه تناسب موقعیت وجایگاه بر دیگران قائل مـیشود, برداشته,وسبب مـیگرددکه شرکای زندگی درمقام همسردرحدبسیـار گسترده ای بـه یکدیگر نزدیک ویـابا اخلاقیـات کلی وجزئی هم آشنا شوندچیزهائی کـه شایدبرای نشان این نوع اخلاقها ورفتارها نیـازی نمـیبینیم که,آنرابه مادریـااهل خانواده ی اولیـه خودنشان دهیم یـااحسای کـه شاید سالها درخودداشته ایم,اماهرگزازوجودآن خانواده ی اولیـه مابا خبرنبوده ویـانمـیگرددچراکه نیـازی نیست باآنان بعضی مواردرادرمـیان بنـهیم.درواقع مادرخانـه ی مادری خودنوعی مصرف کننده هستیم کـه هرچه راهسست وهرچه,راتهیـه مـیشودبه,همان شکلی کـه هست مـیپذیریم,ومصرف مـیکنیم وبرخی,ازعلایق رانیز نشان مـیدهیم درساده ترین شکل آن,مثل اینکه بگوئیم:من,درغذا گوجه فرنگی رادوست ندارم یـاسالادنمـیخورم که,درخانـه ی شخصی خودهم ممکن هست همـین, کار رایم اماتفاوت روش اخلاقی مادرخانـه خود باخانـه ی مادری بسیـار ممکن هست زیـادتر باشدونمونـه ای ازرفتارهاواخلاقیـات راحتی درخانـه ی خودپیدا کنیم چراکهدر خانـه ای کـه خودصاحب آن,هستیم اختیـارات شخصی ماوسعت بیشتری پیدامـیکند چون دراینجاحاکم خانـه وبرقرار کننده نظم وسازنده ی انواعی ازقوانین خانوادگی "خودما"هستیم ومسئولیت مادرقبال خانـه ی خود با خانـه ی مادری بسیـار بیشتر ومـهمتراست ودراینجا خودما همـه کاره,هستیم.درمدت بودن درخانـه مادری,حتی اگر بعد ازدوران تحصیل شاغل نیزشده باشیم,وهمچنان درخانـه مادری زندگی کنیم بازبه نوعی مصرف کنندگانِ تابعی, هستیم کـه قانون مادروپدررارعایت مـیکنیم ولی بیشترین مسئولیت زندگی مابردوش والدین هست وحتی,اگر کمک خرج خانواده ی خود نیزباشیم بازدرمقام اولیـه پدرومادر,افرادحاکم برخانـه هستنددرنتیجه ماشکل مصرف کننده راداریم کـه تقاضاهای خودرادراین خانـه مطرح مـیکنیم وازطریق والدین, همـه ی آنچه رانیـاز داریم حتی شایدآرزوهای ساده ی خودرابرآورده مـیکنیم مثلادرجایگاه کودک ونوجوان داشتن دوچرخه ای اگر آرزوی فرزندی باشد این آرزو توسط والدین به منظور او براورده مـیگرددحتی, گرشرط وشروطی نیزبرای او بگذارندکه مثلاامسال بانمرات بیست قبول شوتادوچرخه ای کادو بگیری .. امادرزندگی شخصی هم تولیدکننده,هم مصرف کننده هم سازنده هم مسئول تمامـی موقعیتهای زندگی مشترک خودمـی باشیم وهمـین قاعده باعث مـیگرددکه,درمقام مردوزنی,که مسئولیت یک زندگی رابعهده گرفته اند مجبوروموطف بـه انجام کارهائی باشیم,که تاپیش ازاین,اجباری درانجام آن نداشته ایم,وهرچقدر نیزدرزندگی خانوادگی خودتجربهب کرده باشیم,درکانون زندگی مشترک تجارب بسیـاردیگری رابرما خواهدآموخت کـه هریک ازآن اخلاقیـات ورتارهای تازه ای را نیز درما شکل مـیدهد کـه نمونـه ی آن درخانـه ی مادری باما نبود, وتجربیـاتی راب مـیکنیم وبخشی دیگراززندگی را یـادخواهیم گرفت حتما ب...بسیـاری ازچیزها را تازه بیـاموزیم که تا بتوانیم درجایگاه تازه ی خودبا هریک کنارآمده یـااز بعد آن بربیـائیم وبراساس آن نوع عملکردی وقانونمندی و توانمندی وشکل رفتار درهریک از آنـها,رابرخوداضافه کنیم یـا حتی درجائی برخی از رفتارهای کودکانـه وبچگانـه ی خودرا کنار بگذاریم وبنوعی خودی کنیم که تا درمقام همسر درجایگاه, مناسب"همسربودن" قراربگیریم چون اکنون خودیک مسئول ویک مـهره ی اصلی درسازمان خانواده ی, دونفره وبعدها چندنفره ی خودهستیم وبراساس آن حتما بتوانیم جوابگوی زندگی شخصی خودباشیم,وبراساس نوع زندگی,مقداردرآمد طریقه وفرم زندگی جدیدی کـه باشخصی تازه,حتی اگردرفامـیل مابوده باشدولی بازهم"همچنان تازه" درجایگاه همسری که,دیگ بعنوان فامـیل بامادررابطه,ونشست وبرخواست نیست وکسی که,شبانـه روز بامازندگی مـیکند, توان زندگی بااو واخلاقیـات اوکه بی شک درخانـه شخصی خود تازه بسیـاری ازدرخواستها وعادات خودرا نشان خواهددادبه نقاط مشترکی برسیم کـه هردو درآن احساس رضایت وشادی وارامش داشته باشیم واین ساده نیست کـه انسان درخانـه ی دوم وهمـیشگی خودبناگاه,بافردی کـه بعنوان همسرجایگاه دائمـی خودرادارد بـه گونـه ای رفتار کنیم,وزندگی کنیم,که دواخلاق,ودونوع عادت متفاوت دومدل درخواست از زندگی هریک بـه توازن نوع افکار وتربیت قبلی و...قادرباشند کامل باهم سازگاروتفاهم مشترکی راداشته باشندواینکار مسلماتا شناخت واقعی یکدیگرهرچقدرهم عاشق وخواستارهم باشندبه,وقت احتیـاج داردوکارمـیبردوزمان مـیخواهد که تا دونفر درست درمکانی کـه باید جایگزین شوند لذا ازاین روست کـه مـیگویند مسئولیت زندگی مشترک خودبه نوعی تجربیـات دوباره ی زندگی آدمـی ست وباید آمادگی داشت تابه آن,اقدام کردبایددرسن مناسب بودکه تاب مسئولیتهای آنرا آورده وقادربه داشتن یـاساختن قوانین وسیـاست خانگی باشیم اینجا مابه محلی نمـیرویم کهی ازما نگهداری کنداینجاخودبخشی از مسئولیت رابرعهده داریم .خودنیزباید محافظ خانـه وخانواده باشیم ومسئول نام "همسر بودن" تابه چندوچون رفتارهای هم آشنا شده وقادرباشیم برای]هم مکانی بعنوان خانـه,درست کنیم کـه توان زندگی درآن را داشته باشیم ازاینروست کـه تا داشتن آمادگی نمـیبایستی این مسئدولیت را بعهده بگیرد.درعین حال ازدواج بافردی کـه هنوز بهسن قانونی نرسیده یـا نـه حتی درسن 18 سالگیست اماهرگز ازخانـه وخانواده دور نشده وهرگز مسئولیتی جز یـا پسر خانواده بودن را نداشته,درجایگاه وپسری کـه هیچ تجربه ای اززندگی دربیرون از منزل ندارند سالهای زیـادی حتی شاید طول بکشد کـه هریک مسئولیت وجایگاه همسر بودن خودرادرک کند چون بااینکه سن 18 سالگی سن قانونی ست وهرکسی مـیتواند شخصا فکر کرده وتصمـیم بگیرداما پختگی لازم به منظور اداره مسئولیت زندگی راندارد تاقادرباشد چون انسان مجربی جوابگوی همـه ی درخواست هاوسوالات خود ومخاطب خودیعنی همسر وخانواده ی طرفین را باشد ودرکل شروع یک زندگی بخصوص دردورات جوانی ودراوان جوانی بدون هیچ پشتوانـه تجربی از زندگی ازمادیـات از خرج ودخل ازبرخودرهای جدید دیگران بااو بعنوان همسری ,شوهری چیزیست کـه درطی زندگی از شروع خود یک کلاس تازه به منظور آموزش دوباره ی زندگی مـیشود لذا حتما اینرا درنظر داشت کـه وپسر جوانی کـه از 18 که تا 25 سالگی ازدواج مـیکنند هنوز بحدکافی پخته نیستند وبسیـار حتما درزندگی خود باهم کار کنند که تا قادر باشند یک زندگی را بـه گونـه ای بچرخانند کـه نیـازمند نام همسربودن هست شاید بگوئیئ اینـهمـه هم سخت نیست زندگی خودش راهوچاه زندگی مسترک را بـه انسان مـیاموزد متاسفانـه همـین افکار هست که راحت ی زیر سن را شوهر مـیدهیم یـا وپسیر جوانی را هنوز ازآب وگل درنیـامده درخانـه ای بعنوان زوج مشترک نامگذاری مـیکنیم وتمامـی توقعات رفتاری واخلاقی وقانونمندی دراینگونـه زندگی را بدون اینکه تجریبه ای داشته باشند درمقام اطرافیـان ازآنان توقع داریم وحتی بدون اینکه اجازه ی رشد درخانـه مشترک را بایشان داده باشیم توقع داریم عاقل باشد داناباشدسیـاست داشته باشد...یـاحتی سعی مـیکنیم دوسه موردی را باوبیـامورزیم کـه شاید درخانـه ی ماکاربردداشته باشداماباهمسراوچه مردباشد چه زن ممکن هست نـه تنـهاکاربردی نداشته باشدبلکهبی دلیل بوده وحتی نیـاز بـه انجام برخی انجام برخی کارهادرآن خانـه بین این زوج وجود نداشتنـه باشد یـا شاید تفاهمـی موجود هست کـه هردو موقعیت تازه هم را درک مـیکننند بیش ازاندازه ازهم توقعی ندارند وبا سازگاری وآرامش بـه یکدیگر خصوصیـات اخلاقی خودرا نشان مـیدهند وباهم کنار مـیایند وشخص ثالثی را نیز به منظور اینکه چگونـه زندگی کنند وبایشان خط بدهد کـه چگونـه باش نیـاز نداشته باشندوبرخی دخالتهای دلسوزانـه ای کـه والدین وخانواده به منظور پاتگرفتن بهتر زندگی فرزندان اودرزندگی مشترک کیکنند شاید حتی تولید مشکلاتی دکه ازاول لزومـی برآن نبود وبهتربود مـیگذاشتند ایندو بـه روش خود زندگی کنند وبه روش هم باهم سارگاری یک زندکی وتفاهم یک زندگی مشترک را بدست بیـاورند درنتیجه وقتی زوجی بـه خانـه ی خود مـیروندمانند این هست که بـه کلاس جدید زندگی پاگذاشته اند وبایدوقت آموزش وسازگاری وجایگزین شدن نیزبه,آنـهاداده شودتا مشکلات وفشارهای زندگی وخوب وبد بودن ,شکل اقتصادی هرزندگی نمونـه رفتارها کـه هریک تجربه های متفاوتی ست کهباید تجربه شده یـادگرفته شود چراکه بناگاهبتا شخص ثالثی یک زندگی شروع مـیشودکه که تا پیش ازآن فردی ناشناس ازخانواده ای دیگربا تربیتی متفاوت هست که شخص آنرا تجربه نکرده هست و مسلم هست کهشناخت یکدیگر درجایگاه امروزی بنام همسر وشریک زندگی خود نوعی شغل تازه محسوب مـیشود کـه کارآزمودگی وشناخت راطلب مـیکند کـه زمانی را نیز برآن حتما گذاشت. وقتی خانواده مادری درزمانی کـه مافرزندان آن خانـه هستیم بـه شیوه وروش خودمسائل زندگی راحل مـیکنندوهمگی دراین کانون باهم,وبا نحوه ی برخورد وپاسخ بـه مشکل ومسئله وموقعیتی آشناهستیم,بسیـاری ازمشکلات را دیگر باهم نخواهیم داشت چون سالهاست واز لحظه تولد کنارهم بوده ایم وهمـه چیز همدیگر را درابطه با اخلاقیـات روزانـه هم مـیدانیم اما درخانـه مشترک شروع شناخت ما با فردیست کـه هرچقدر پیشتربااو آشنا بوده باشیم تازهدرمحیط خانـه ای درجایگاه جدید با نامـی جدید بعنوان همسر مـیخواهد باما زندگی کند لذا اوهم خواستهها وتوقعات ورفتارها وعاداتی دارد کهبرای ما نااشنا درجایگاه همسر هست وشاید حتی بـه نوعی ازاخلاقیـات که تا پیش ازاین ازدواج برخورد هم نگرده باشیم ولی امرزوز آنرا پیش رو داریم وباید با انـهم خود را وقف بدهیم درنتیجه کاری تازه درپیش داریم یعنی"شناخت دوباره ی هم درزندگی مشترک"درزیر یک سقف درشبانـه روز زندگی ,مسلمانمونـه برخوردهائی کـه مادرزندگی مشترک بافردی ازخانواده ای دیگر آغاز مـیکنیم حتی اگر این مردیـا زن ازمـیان اقوام خودما نیزباشندیـاکسی بیرون ازخانواده واقوام, تفاوتی نمـیکند بهرحال,شخصیبا شخصیت جداگانـه ومتفاوت ازماست و ناشناس با رفتارهای خانوادگی ما جدااز خانـه وخانواده ی مادری ست کـه نمونـه رفتارهاوعملکرد ه هاوعالعمل های ا شیوه ی شخصی ورفتاری خاص خودراداردومتاسفانـه دردوره نامزدی وآشنائی بسیـاری از رفتارها واخلاقها دیده یـا بزگو نمـیشود وبناگاه درمحدوده خانـه ودرزیر سقف مشترک رو مـیشود کـه فلانی تابحالکه به منظور شام بخانـه ی ما مـیامده روی رودرباسی گوجه فرمگی مـیخورده هست وشکل گوجه فرنگی راهم دوست ندارد چه برسد کـه بخواهد بعنوانی غذا آنرا مصرف کند اما هیچ نمـیگوید ولی درون خانـه ی شخصی خود تقاضای اینرا دارد کـه هرگز شکل گوجه فرنگی را هم نبیندکه این مثال ساده ایست کـه شاید بنظر خیلی هم پیش وپااافتاده بیـاید اما برخلاف او فرد مقابل عاشق گوجه فرنگیست ودوست دارد ختما درسالاد او این هم باشد خوب جز درجز بسیـاری ازاین دوست دارم دوست ندارمـها مطرح مـیشود بسیـاری ازاخلاقیـات کـه تا دیروز حرف آنـهم نبود یـا جای آن پیش نیـامده بود گفته شود یـا اصلا بـه ان فکر نکرده بودند کـه ممکن هست امروز این مسئله ساده درخانـه ی مشترک عنوان شده وحتی ناراحتی تولید کندهریک نیز براساس تربیت خانوادگی خودکه درخانـه مادری شکل گرفته هست ممکن هست درخانـه وخانواده خودمثلای ازنوع انسانـهای بسیـار آرامـی باشد یـا انسانی بسیـارشلوغ یـاخندان یـاپرخاشگرامادرخانـه وخانواده شخصی خود بعنوان همسر,امروز بسیـاری ازرفتارهای انـه وپسرانـه,تبدیل بـه رفتارهائی مـیشودکه یک انسان مسئول راوادار مـیکند تادرآن نوع رفتار هاحتی شاید تجدید نظری هم نموده وبه گونـه ای رفتار کند کـه همسراونیز ازاینگونـه رفتارها بحداوراضی باشدبرای مثال:اگرتادیروزدرداخل خانـه ی مادری ساعتها مـیتوانستیم باصدای بلندآهنگی گوش کنیم,درخانـه ی مشترک ممکن هست باکسی زندگی کنیم کـه نـه صدای بسیـار بلندرادوست داشته باشدیـانـه حتی آهنگهای موردعلاقه ی مابرای,اوجالب باشدازآنجا کـه در محیط خانـه وخانواده قراربراین نیست کـه یکی,مزاحم دیگری باشدوحق زندگی براین شکل بناشده هست که زن وشوهر وفرزندان همگی,آسایشی مشترک داشته ودر زندگی وخانـه ی خوداحساس راحتی وآزادی وآرامش داشته باشندلذاگاه مجبورمـیشویم نمونـه, خلاقهائی چون گوش دادن,آهنگی بصدای بلند بـه آهنگهای مور علاقه ی خودرابرای ساعات دیگریـابه ساعاتی موکول کنیم که,مزاحم اهل خانواده,همسر یـافرزندخودنباشیم,ویـااینکه,اگرمایلیم حتمادرساعتی بخصوص باگوش آهنگی, آرام بگیریم ودرخانـه مادری حتی ساعت خاصی رابرای کارهائی کذاشته بودیم امروز بای تماماین برنامـه,را بـه شکلی تغییر دهیم که, رخانـه باعث آزارومزاحمت همسر ماهم نباشدکه,شاید مثلااهمسرمادرست درهمان ساعت بـه خانـه مـیرسد وخسته هست ونیـازداردکمـی بخوابد,ومجبورشویم,اینکاررابه شکلی دیگرانجام دهیم کـه ملاحظه ی فردمتقابل نیزکرده باشیم مثلادراتاقی دیگربه آرامـی یـاباگذاشتن گوشی بـه کاری که,دوست داریم بپردازیم.اماازانجا کـه یک,انسان نمـیتواندبطورکلی دریک زندگی جدیدخودراکاملاتغییرداده,وتابع صدردصدباشد کـه به,این شکل,اگر باشددیگراین نوعی"بردگیست نـه زندگی",وازآنجاکه خصوصیت اصلی,انسانی هرکسی,درزمانی کـه درخانـه ی مادری بوده, شکل گرفته هست وحتماانقدربزرگ شده هست که,دیگر شخصیتی رابرای خودساخته باشدکه توانسته هست خودراآماده ی ازدواج وقبول مسئولیتی ببینداتما باز درکانون خانواده مشترک لزومـی بسیـاری از تغییرات ویـا ساختارهای دوباره شکل زندگی رااحساس مـیکند کـه لازمـه ی این زندگی جدیدمحسوب مـیشود.من بـه شخصه باتجربیـات شخصی خودباین نتیجه رسیده ام که,ازدواج درون سن کم که,درایران معتقدندانسان مـیتواند زن یـا شوهر کم سن خودراچون موم دردست بگیردواوراانگونـه بسازدکه دوست دارد"اشتباه محض"است کهبسیـاریی نیز این اشتباه را مرتکب شده ودچار مشکلات بعدی مـیشوند,وتنـهابه اختلافات شدید مابین زن وشوهروحتی جدائی وطلاق مـیکشد یـاپسریکه,درسن رشدفکری به منظور ازدواج نباشندوتازمانی کـه درخودآمادگی ازدواج رانمـیبینند نـه هرگزمـیبایست اقدام به,ازدواج کنندنـه,اجازه بدهند کـه دیگران به منظور ایشان تعیین تکلیف کنندکه او بـه خانـه بخت رفته,وسروسامان بگیردچون دوامر مـهم زندگی اول ازدواج ودیگری بچه دار شدن,ازمسئولیتهای بزرگ وخطیریست که, انسان عاقل هرگز بدون آمادگی اقدام بـه آن نمـیکند چراکه دراین جا پای انسان وانسانـهای دیگری درمـیان هست که درون این راستامامسئول,این اشخاص خواهیم بوددرنتیجه,اینکه کاری راباوجودآگاهی برغلط بودن ان وبااینکه هنوزآمادگی نداریم, بیـائم وانجام دهیم وسپس درخودقدرت این رانبینیم که,این مسئولیت را بدرستی,انجام دهیم خیـانتی بـه زندگی خودوزندگی همسروفرزند آینده ماست کـه چه فرزند چه همسرهردو ماراتکیـه گاه وحامـی خودنیز مـیداندومـیبایست قادرباشیم این مسئولیت رابعهده بگیریم چون زندگی فقطداشتن سفره ای وخوردن وخوابیدن نیست که,بگوئیم چیزی نمـیشودبالاخره عادت مـیکنیم این نـهایت خطاست که,اینگونـه فکرکرده وبرویم ویک زندگی رابافردی شروع کنیم که,احتیـاج دارد زندگی,راشروع کندنـه,اینکه تازه مجبورباشدبعنوان همسر بـه خانـه ای برودامادراصل بجای همسربا وپسری بامغزکودکانـه ومتکی روبرو شودوبنوعی بجای همسرداری, بچه داری کند!یعنی زن یـا شوهراو خودش بچه ای باشد کـه نیـازبه تربیت ورسیدگی وجمع وجور داشته باشدوانسان عاقل هرگزمسئولیتی راقبول نمـیکند کـه قادربه,انجام,آن نیست واین نـه تنـهادرزندگی خانواده کـه درخانـه ی مادری کـه درمدرسه درمحل کاردراجتماع,خود "قانون" هست که:«هرگز کاری ر نکن کـه مـیدانی ازعهده ی آن برنمـیائی وهرگز مسئولیتی راکه باآن اشنا نیستی بعهده نگیر» چون هرنتیجه ای کـه عایدشودوهرگونـه کاری که,انجام شود,اگربدرستی انجام نگیردبردیگران نیزاثری مستقیم مـیگذارد وتنـهاآسیب وزیـان,آن بـه شخص خودمانیست .مابایک ازدواج حساب نشده هم خودرادچار یک زندگی ناخواسته مـیکنیم کـه درآن بهردلیل احساس آرامش ورضایت وخوشبختی نمـی کنیم, هم خانواده مادری طرفین رادچار دردسر کرده ایم وقتی کـه آنان نیز متوجه شوندکه خانـه ی شخصی یـاپسرایشان خانـه ی, شادی به منظور اسحاس اامنیت وآرامش وخوشبختی به منظور او نیست وتازه,اینجامشکلات شروع شده هست چراکه کاری کرده ایم که, ازاول نمـیبایست صورت مـیگرفت کـه یـابه جدائی مـیکشد یـابه اختلافات همـیشگکی وحتی روزانـه.<br> ____ بازگرد..______<br> یکباربرای تو<br> از خود گذشتم<br> یکباربخاطر تو<br> ازدل<br> یکبار درراه تو<br> اززندگی<br> امروز مـی بینم<br> کـه تونیز نیستی<br> اما هر چه مـیکنم<br> مـی بینم<br> از توان گذشتنم ,نیست<br> بازگرد<br> که تا در همـیشگی"بودنم"<br> تنـها از آن تو باشم و بس<br> باز گرد<br> که تا برای تو<br> "خود"را<br> " زندگی " را<br> و " دل " را<br> که تا آخرین لحظه ی حیـات<br> با تمامـیت<br> " عشق "<br> از آن تو کنم<br> بازگرد<br> ___ فرزانـه شیدا___<br> درواقع همواره یک زندکی مشترک اگربه نتیجه ای خوب نرسدتنـهاپسرو خانواده هانیستند کـه دچارمشکل مـیشوند بلکه مشکلات ناشی ازیک ازدواج حساب نشده بود,نداشتن موقعیتهای ازدواج وحتی آمادگی داشتن به منظور زندگی بافردی دیگرازخانواده ای دیگروپایـه ریزی روابطی بین خودخانواده مادری وخانواده ی همسر وهمچنین باتجربه یـاآگاهی کافی داشتن ,درطی زندگی,مشکلاتی کـه در سرراهتفاهم طرفین قرارمـیگیردچون نداشتن,کاروپول وکمبود هائی نظیراین ودرکل کمبودهرچه کـه به یک زندگی رنگ وجلای یک زندگی آرام رامـیدهددوخانواده ی دیگر رانیزدرزندگی خودوایشان,ناراحت افسرده,آشفته ونگران خودمـیکنیم وباین شکل نـه خودبه خوشبختی رسیده ایم ونـه حتی,اجازه,داده ایم کـه خانواده های شخصی خودبمانندهمـیشـه وبه روال,عادی زندگی خودآرامش خودراداشته باشند مسلم,است مادروپدری,که بدانند فرزندایشان,درزندگی شخصی خودناراحت هست وخوشبخت نیست احساس دردورنج ناراحتی مـیکنند,وچون بـه شکست منجرشودروح وجان هردواین افرادبربادرفته واحساس شکست که تا مدتهابراو وهمچنین خانواده ی مادری اواثری ماندگارمـیگذاردوحتی ممکن هست منجر باین گردد کـه شخصی به منظور ابد تنـهاماندن رابرازدواج وداشتن همسروفرزند ترجیح دهدومسلم این هست که هیچکسی به منظور طلاق گرفتن,ازدواج نمـیکندکه,اگر به,این "خط آخر"رسیدخوشحال باشدوزمانی هم کـه طلاق باعث خوشحالیش مـیگردددر موقعیتی ست کـه بسیـاررنج واندوهی,رابهردلیل برروح ودرون وفکرواحساس خویش تحمل کرده هست وبرحق باشدیـاناحق بهرشکل,اززندگی خویش راضی نبوده است, ومدتی رابه ناراحتی بسربرده,است واثرات,آن روحیـه,وفکرودهن ودل اوراهمواره دراسارت خود نگه داشته ومـیداردمگر اینکه انسان جایگزین این دردبرخود"التیـامـی" بیـابدکه توسط آن قادرشود اندوه وشکست پیشین را فراموش کند حال مـیخواهد باعشقی وسروسامان گرفتنی دریک ازدواج موفق این التیـام صورت بگیرد یـا موفقیتی دیگردرزمـینـه های زندگی کـه اندوه شخص رابه شوقی بخاط زمان حال وموفقیت امروزی از بین ببرد. وگاه نیز یکی دیگری راعاشقانـه دوست مـیدارداما دیگری بخاطر اینکه بااواحساس شادی وخوشبختی نمـیکندتصمـیم بـه جدائی گرفته وقلبی راکه دوست داردوعاشق او بوده هست درشکست دائمـی عشق خودرها کرده وبسوی زندگی جدیدخودشاید باهمسری دیگرودرجائی دیگر مـیرودواندوه وشکست این عشق بردلی تاابد برجا مـیماند<br> __ بـه پای عاشقی ها مـینویسم ___<br> بـه پای عاشقی ها مـینویسم<br> هر آن اشکی کـه درپای توریزم<br> تورفتی قلب من جامانده اینجا<br> ولی تنـها توئی عشق عزیزم<br> بعد ازتو دل نمـیگیردقراری<br> ندارم بعد تو من روزگاری<br> تو رفتی و زمستان جدائی<br> تَرک داده دلم دربیصدائی<br> زاین سرمای تلخ بیقراری<br> نمـی آید دگربرما بهاری<br> اگر حتی دگر بامن نمانی!<br> نگیرم دل زتودرزندگانی<br> وگراز تو نگیرم هم نشانی<br> درون ی من جاودانی<br> بپای عاشقی هامـینویسم<br> هر آن اشکی کـه درپای توریزم<br> هر آن اشکی کـه درپای توریزم<br> اول اردیبهشت 1378/ پانزدهم آپریل 2008<br> ____ سروده ی فرزانـه شیدا ___<br> درنتیجه باینکه عشق وازدواج امری مقدس وبسیـارعالی وبهترین گامـیست کـه انسان یکباربرای همـیشـه ی زندگی خودبرمـیدارد بامـید خوشبخت شدن,امااگرحساب نشده باشد فاجعه عمری هست برسه خانواده خانواده ی شخصی خودما,خانواده مادری خودوخانواده مادری همسرودردورنج یک یک ان وبرادران به منظور اودراعضای این دوخانواده,وبسیـار دیده ایم فاجعه هائی راکه ازدواجهای اجباری یـاحساب نشده یـاعاشقانـه های بی پایـه بدون پایـه های فکری ودرک مسئولیتهای سخت زندگی رخ داده اندوحتی دران یک زندگی به منظور ابد نابود شده هست یـابه جدائی واسیری زن ومردوفرزندان آن خانواده ویـا حتی بـه حادثه های دردناکی منجر شده هست که دربخش حوادث شاهدِ,آن هستیم ودرآن مادری خود بچه های خود رامـیکشد تااز فقط زندگی باشوهربداخلاق راحت شده وخودوبچه های خود رابامرگ نجات دهد یـاپدر وهمسری چنین مـیکند چون قادر نیست خرج زندگی ایشان,راتامـین کندوقادربه تحمل این نیست کـه همسرو فرزندان خودرادرفشاروگرسنگی وناداری ببیندیـاخانـه ای همواره,درجنگ ودعواست کـه هیچوقت بـه تفاهم های مشترکی نمـیرسدوفرزندانی عصبانی,غمکین خشم آلودوپرخاشگر راتربیت مـیکند و....هزاران ایرادی که,از یک خانـه نادرست وناآرام بدون تفاهم برمـیخیزدوانسانـهای درجامعه بـه رفت وآمد مـیپردازند,که دردرون وبیرون,به هیچ شکلی,آرامش فکری وحالت روحی روانی مساعدی ندارد وشایدمنتظر جرقه ای هستندکه انفجاری مـهیب رایـادرهمان خانـه یـادرجامعه سبب شوندلذاهمسر انسانیست که, مامسئول زندگی اوهستیم چه,درمقابل آقای خانـه,وچه درمقام خانم خانـه, ودرمقابل فرزندان نیزوبه همـین نسبت مسئولیتهای خطیری رابردوش مـیگشیم وبازی یـااین محیط خانوادگی بازی در"شـهربازی" نیست کـه بازی بازندگی وآینده ی انسان وانسانـهائیست کـه حق زندگی آرامـی رادرامنیت وارامش ورفاه دارندچه ازلحاظ روحی چه مادی,چه معنوی حداقل درشکل ساده ی آن,ودرواقع داشتن سقفی باکمترین امکانات زندگی آرام, حق مسلم تک تک آدمـیان روی زمـین,است که,چه دولت چه اجتماع چه همسرهمگی درخدمت یکدیگر مـیبایست آنرابرای هم فراهم کنندچراکه وقتی خانـه ای دردرون درانفجاردردوفقر وخشم باشد جامعه ای دراین دردخواهد سوخت زیراکه افرادی کـه ازاین خانـه خارج مـیشونداگردرکل شـهر 100 نفرباشندصد خطا صداخلاق ناشایست ونادرست صدمشکل وگرفتاری را,باخود بـه جامعه مـیاورندوخشم درونی ایشان ونارضایتی یـا حتی افسردگی ایشان,انتقال مستقیم به,افرادی داردکه درمجاورت اوخواهند بود.درفرگردهای پیشین نیز گفتیمدرخیـال ماشاید,کمتر حال واحساس وفکرما,در ظاهرامراهمـیتی,دردنیـا نداشته باشدوخودراآنقدرمـهم نبینیم که, فکرکنیم هرگونـه فکر کنم بـه هر شکل احساس کنم هرجورعمل کنم,هرگزاثری براین دنیـانداردوکسی مرانمـیبیندکسی بـه من اهمـیت نمـیدهدو...درصورتی کـه تنـهاترین,انسان,دردنیـاکه نـه پدرومادری به منظور اووجودداردوبه شکلی از داشتن ایشان محروم بوده یـاشده هست وهمسری ودوست واشنائی راهم نداشته باشدهرگونـه حال وفکر واحساس وروزگاری راهم که,داشته باشددرهرکجای عالم که,قدم بگذارداثر خودرامستقیمابه جامعه های کـه درآن هست چه جامعه ای کوچکی باشدچه بزرگ خواهدگذاشت باهمان,رفتار ساکت وبی حرف وافسرده یـاخشمگین وعصبانی وپرخاشگریـادرسروصدا ی وخنده های بلند,دربیخیـالی یـابی تفاوتی یـاخونسردی وخونگرمـی خود...هرچه هست محیطاطراف ماتحت تائیررفتارماست وتحت تائیرعالعملهائی کـه ازدرون مانشعه گرفته وهرچه هست,برجامعه ی ماتاثیر مـیگذاردفرزندی کـه تصورمـیکنددرخانـه ی خودبرای اواهمـیتی قائل نیستندوهست ونیست اوتفاوتی نمـیکندچه آن خانـه رابااین احساس خودبدرد مـیکشدچه جامعه رادرنتیجه"همسربودن"نیز کـه یکی,ازشاخه های مـهم زندگی شخصی انسان درخانواده واجتماع داخلی وخارجی زندگی انسان هست هرتاثیری کـه همسران برهم بگذارند هم ماوهم محیط رندگی ودنیـاما دیگرآدمـیان رانیز تحت تاثیرمـیگذاردکمااینکه بسیـار هست دعواهای خانگی ودعواهای دادگاهی ودادگستری ها کـه پراز اینگونـه صداهای دردیست کـه درشروع باجشن عروسیو بوق اتومبیل وشادی شروع شددرخاتمـه بـه اشکی وگریـه ای ودرنـهایت جدائی.<br> ______ تقصیر عشق بود _______<br> باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد<br> آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد<br> گویی کـه آسمان سر نطقی فصیح داشت<br> با رعد سرفه های گران صاف کرد<br> که تا راز عشق ما بـه تمامـی بیـان شود<br> با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد<br> جایی دگر به منظور عبادت نیـافت عشق<br> آمد بـه گرد طایفه ی ماطواف کرد<br> اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیـافت<br> درون گوشـه ای ز مسجد دل اعتکاف کرد<br> تقصیرعشق بودکه خون کردبی شمار<br> بایدبه بی گناهی دل اعتراف کرد<br> _______ قیصر امـین پور____<br> درون کل لازمـه ی یک همزیستی مسالمت آمـیزدرکانون خانواده,وهمچنین جامعه,این هست که درنـهایت توجه ودقت وبااحترام وهمچنین ملاحظه یکدیگردر موقعیتهای متفاوت ,تفاهمـی مشترک ایجاد شودکه,رفتارروابط متقابل شایسته, ودرکل اعمال ورفتاری رادر شکلی پایـه ریز ی,کنند کـه زن وشوهرهمواره بتوانند بایکدیگرصحبت کرده,احترام یکدیگررانگاهداشته وباعث شادی وآرامش یکدیگردرمحیط خانواده باشندوحتی اختلافات کوچک وبزرگ خودرا بـه خانواده ی شخصی ومادری خودیـا بـه جامعه منتقل نکنندوموضوعات شخصی خودراباهم درمـیان گذاشته دررفع آن بکوشندودرمحیطی آرام کودکان خودراپرورش دهندمسلم هست که زندگی کنونی وفشارهای ناشی اززندگیِ,امروزی خلق وخوی خسته ای را برانسان برجامـیگذاردامابازاینـهم دلیل نمـیشودکه تلافی مشکلاتی راکه همگان دارندبر سرخانـه وخانواده ی خودخالی کنیم ودرمحیط خانواده نیزدر هریک از جایگاههائی کـه هستیم شوهریـاهمسر یـا پدرومادروحتی فرزندهمواره,موظفیم رعایت حال یگدیگر راکرده وبادیگرافراد خانواده روابطی خوب بامـهربانی ونرمش وآرامش راحفظ کرده,وتلاش کنیم «خانـه"این محل آسایش وتنـهاجایگاهِ,واقعی استراحت وراحتی انسان"براستی مکانی آرام به منظور زندگی باشد»ودرصورتی کـه متوجه شدیم که,دراین امرموفق نیستیم چاره رراههائی راپیش ازاینکه ازهم بطورکامل دورشویم برزندگی خودپیدا کنیم ولی زمانی کـه تمامـی تلاشـهای بین دونفر بـه بن بست مـیرسدنیز بایدقبول کردکه تفاهم درمـیان این دوشخص ممکن نیست وصدمـه ای کـه ازاین همزیستی ممکن هست برهریک خورده وزندگی فرزندان خانـه وخانواده رانیز بـه تباهی باحادثه های ناگوار بکشد اگر با مشاورتهای خانوادکی باافرادی آموزش دیده بـه جائی نرسیدآنگاه جدائی رابپذیریم ولی اینراه همواره مـیبایست,آخرین راه به منظور یک زندگی مشترک باشدوانسان حتی الامکان مـی بایست تلاش خودرابکارگیردکه باملاحظه وگذشت درمـیان خود وهمسرخود تفاهم رابرقرارکند ونـهی قربانی دیگری ونـهی اززندگی وآمدن بـه خانـه بیزار ودرگریزباشد.<br> <br> ¤ حرف آخر ...¤<br> هزارخواهش و آیـا<br> هزارپرسش و اما<br> هزار چون<br> و هزاران چرای بی زیرا<br> هزار بودو نبود<br> هزار شایدو باید<br> هزار بادو مباد<br> هزار کارنکرده<br> هزار کاش واگر<br> هزار بارنبرده<br> هزار پوک و مگر<br> هزار بارهمـیشـه<br> هزار بار<br> ...هنوز ...<br> مگر تو ای همـه هرگز<br> مگر تو ای همـه هیچ<br> مگر تو نقطه ی پایـان<br> بر این هزار خط ناتمام<br> بگذاری<br> مگر تو ای دم آخر<br> درون این مـیانـه تو<br> سنگ تمام بگذاری<br> ¤ « قیصر امـین پور »¤<br> درواقع شناختی کـه درطول یک زندگی مشترک هم زوجین ازیکدیگر دارند,بیشترین شناخت ممکن هست کهی مـیتواندازیک فرد داشته باشدچراکه همسفره وهمسفر وهمخانـه بودن سرانجام باعث این مـیشود کـه بتمامـی عادت هاواخلاقهاورفتارهاوبرخوردهای یکدیگرآشنا شویم,ودرزمانی طولانی حتی شناخت بحدی مـیرسدکه انسان مـیدان حرف وعمل وسخن بعدیِ فردمتقابل اوچه خواهدبودوبرهرچیزی چگونـه عالعملی نشان مـیدهدچه چیزاوراازکوره رده ویـا باعث خنده وشادی اومـیشود کی وکجامـیتواند چیزی را ازاو ددخواست کندچه راحتی بپرسدیـانپرسدچه موقع حتی این پرسش را انجام دهد کـه مطمئن باشد جواب مثبت مـیگیرزد چرا کامل ازخیرش بگذرد کـه مـیداند اوهرگز جاب مثبت بـه آن نمـیدهد. ودرواقع حتی جواب سوالات خویش رابا شناختی کـه دارد مـیداندونمونـه ی رفتاری راکه باهرحرف وعمل خواهد دیدپیشاپیش حدس مـیزندومعمولا نیزاین درحدی کاملا پیش بینی شده ودرست هست وزمانی کـه تاینحدبا شخصی آشنا شده باشیم یعنی قادربوده ایم کامل بدرون اوراه یـابیم وزمانی کـه دراین منطقه با شخصی رسیده باشیم قادریم حتی او رادربیشترین چیزهائی کـه مایلیم همراه خودهمراه کرده,یـااگر مـیدانیم باچیزی همراه وهمپای مانخواهد شد یـاراضی به,انجام کاری نیست ازاوتقاضای,آنراهم نکنیم کـه تاهمفکری یـاهمراهی او رانیز همـیشـه داشته باشیم وبگونـه ای بـه آنچه مـیخواهیم رسیدگی کنیم کـه براونیز تاثیرمنفی نداشته باشدولی اگرتمامـی آنچه به منظور اوانجام مـیدهیم,جوابی متقابل نداشته باشدبهتراست باورکنیم که,این احساس متقابل وتوجه متقابل نیست کـه مادریـافت مـیکنیم بلکه یکی به منظور دیگریست نـه هردوبرای همدیگرواینجاست کـه بایدقبول کنیم کـه تفاهم متقابل وجود ندارد.این نیزکاملا روشن وآشکاراست کـه هریک چگونـه آدمـی به منظور خود وخانواده ی شخصی خود هستند ودرعین حال اشتراکی دوستانـه,همراه باعشق وعطوفت هست که,این عشق راانسان بـه والدین خویش بـه طریقه ی دیگری نشان مـیدهدوباعشق وعلاقه ای کـه به وبرادرخودنیزمعطوف مـیداردبسیـارمتفاوت هست بخصوص وقتی,یـا پسری ازخانواده خودجدامـیشوندوتشکیل زندگی مـیدهندبعنوان شوهر یـاهمسر اخلاق ورفتار تازه ای راشروع مـیکندکه بـه تناسب اخلاق فردی کـه باوازدواج کرده هست برنامـه ریزی شده هست البته نـه باینگونـه,که انسان بنشیندوبا خودفکرکندازفرداکه چشم درخانـه ی خودبعنوان همسربازکردم اینطور وانطور بااورفتار مـیکنم بلکه آنچه درزندگی بر اساس اخلاقیـات یک عمرزندگی بـه آن عادت داشته ایم باوجود یک همسر دچار تفاوتهائی مـیشود کـه برای حفظ زندگی شخصی,ازاخلاقی ورفتاری وعادتی شایددست کشیده وبهاخلاق ورفتاری دیگری شروع بـه زندگی کنیم بدین معنی کـه با گذشتها وبخشـهائی ازگذشته زندگیخود خداحافظی مـیکنیم. گاهی نیزحتی پافشاری مـیکنیم که تا خودرا با همسرخویش هماهنگ سازیم ت تفاهم فی مابین ایجادشودوبگونـه ای باشدکه راحتی وشادی هردو نفر درخانـه ای کـه ازاین بعد منزل وسرای اوست فراهم گردد.مثلا اگرشخصی بوده ایم کـه بسیـاری ازساعات روز رادربیرون سر مـیکردیموقتی بـه زندگی مشترکی وارد مـیشویم سعی مـیکنیم ساعات بودن درخانـه وباهمسردرمحیط خانواده رازیـادتر کنیم تاوظایفی راکه بعنوان همسر پذیرفته ایم بتوانیم دراین ساعات بـه اینگونـه وظایف,بپردازیم حال این وظیفه مـیخواهداین باشد که,باهمسر خوددر کارهای خانـه یـاخنزل همکاری کنیم یـانـه باتوجه باینکه مثلاهمسر ماتمام روزخانـه بوده هست خودرا باو برسانیم که,ازتنـهائی دربیـایدواحساس تنـهائی نکندوتمامـی این مسئولیتهاازماانسانی جدیدبا شرایطی جدید رامـیسازدوتفاهم کـه اولین ومـهمترین نقش رادرزندگی مشترک بازی مـیکند نیز دقیقازمانی شکل مـیگیرد کـه هردو بخاطر یکدیگر ازبرخی چیزهائی کـه عادت ایشان بوده یـادوست داشته اند دست مـیکشندیـاباتوافق طرفین برنامـه های جداگانـه به منظور خودبرنامـه ریزی کرده وداشته باشند,که اگر مثلا انواع کارهائی کـه یکی علاقه داردوآن یکی نداردرا دوست داریم انجام دهیم درتوافق طرفین بـه ساعاتی منتقل کنیم کـه هردو بتوانیم درآن ساعات بـه کارهای مورد علاقه ی خودهم برسیم مثلا شوهربه دیدار دوستانش برودوساعاتی را باایشان سرکند کـه حق هرمردیست کـه با گروه مردان هم دوره هائی داشته باشد ویـا خانم بـه دوستان تحصیلی یـا خانوادگی با..سربزند یـا مثلا کلاسی را شروع کند .چیزی را یـاد بگیرد واین ساعاتبه گونـه ای باشد کـه هیچیک ازآن دو بی هم ودرتنـهائی نباشند وهردو بـه مـیزان وشکلی کـه دوست دارندازآن ساعات شخصی استفاده کنندوبدون برنامـه نباشندتاهمچنان درکنارهم زندگی خویش راادامـه دهندولزومـی باین نباشد کـه بخاطریکیـاز اندو, چندین وچند تفاوت اخلاقی ونمونـه سرگرمـیها وشادیـهائی را کـه برای هریک بنوعی ارزشمند ولازم هست ازیکدیگر واززندگی هم حذف کنند وبجای آن دمق وبیحوصله کنارهم بنشینند وحرفی هم نداشته باشند بزنندچون برخی چیزها به منظور هریک ممکن هست حتی مـهم واساسی باشد مثلا آقا همـیشـه پیش ازازدواج بعداز آمدن از سرکار ساعاتی را بـه سالن ورزشی مـیرود وورزش مـیکند وحالچون ازدواج کرده این را اززندگی خود حدف کند کـه خانم تنـها نباشد یـا برعواگر اینگونـه کارهائی به منظور این شخص مـهم وحتی بستگی بـه خوب بودنوسرحال شدن روحیـه ی اودارد چرا حتما خانـه مشترک زندانی شود بدور ازتفریحات سالم وباید درنظر داشت همـیشـه هم زن هم مرد نیـاز دارند زمانی بدون همسر باشند وبا جنس خود سرکنند لذا لازم هست بدانیم خانـه زندان یـا محل خداحتافظی باامـیال وخواسته ها وسرگرمـی ها وشادیـهای ما با زندگی قبلی نیست بلکه همـه چیز مـیتواند درتفاهمـی درست وجود داشته باشد بیآنکه صدمـه ای بـه دیگری وارد آید وجلوگیری ازهریک ازسوی هرکدام نیزر کـه باشد خودخواهی محص هست که انسان توقع داشته باشد پسازازدواج مرکز همـه چیز باشد وحتی دقیقه ای اجازه نداشته باشد کـه برای خود وبا اخلاقیـات وعلاقمندی های خود زندگی کند اینکگونـه چیزهاست کـه بیشترین اختلاف را درازدواج تولید مـیکند ودراگکثرز کشورهای دنیـا تقریبا این مسئله حل شده هست کهچگونـه برنامـه ریزی صورت گیرد کـه یکی فدای دیگری نشود وهردو بتوانند شادمانـه وراضی درکنارهم زندگی کنندوبه جائی نرسند کـه به ناچار مجبوربه از هم پاشیدن یک زندگی شوندکه,با کنارگذاشتن مشکلاتی حاشیـه, ورعایت حال یکدیگر مـیتواند همچنان به منظور هردودربسیـاری مواقع تولید مسرت وشادی نیز کرده ویک زندگی آرام ودلپذیروموافق با یکدیگر راسبب شود<br> ¤ برو... «حسین رخشانفر»¤<br> تو حتما دستمو کوتاه کنی ازتاب موهات<br> تو بایدقلبمو راهی کنی بااخم نگات<br> تو بایداسممو همراهی کنی تانوک باد<br> یـا یـه شب گم کنی اونوآهنگ صدات<br> دل من گور عمومـی همـه آرزو هاس<br> هی نخون سنگشو کـه مـی گیره بارون چشات !<br> آخه تو غنچۀ نشکفته ای هستی ولی من<br> یـه کویرم نمـی خوام بخشکه تُو من ریشـه هات<br> دل بـه من نده کـه من عاشق قلب عاشقم<br> نـه واسه عاشقی جونم واسه یـه کباب هات !<br> برواز پیشم برو کناراون کـه لایقه<br> که تا بدونـه قدرتو جون بده واسه خوبیـات !<br> بزا باورش کنمکه خواب آشفته ای بود<br> اون شب وصل وتموم خنده های بی صدات !<br> ¤ شعر از:«حسین رخشانفر»¤<br> حتما توجهداشت که,اگردرزندگی مشترک پای فرزند وفرزندانی نیز,درمـیان هست وزندگی آنان نیز تحت الشعاع نوع زندگی ماست .درچنین زندگی مشترکی که,ازآن سخن گفتیم همچنان این دوشریک مـیبایست قادر باشندوالدین خوبی به منظور فرزند وفرزندان خودنیزباشندودرعین حال کـه زندگی شخصی وفردی خود را درکنارزندگی مشترک حفظ کرده اند باعث ناراحتی وعذاب یگدیگرنیزنشوندوبای بخاطر سپردکه دراین خانـه ی مشترک انسان درسن جوانی وشادابی باهزاران آرزوواردزندگی مـیشودوتاروز پیری شریک وهمدم یکنفرمـیشود کـه مـیتواند همـه ی عمراوراعاشقانـه دوست داشته باشدیـازندگی سعادتمندی دررضایت بااوداشته باشدیـابرععمری بـه غم زندگی کندامااقدام بـه طلاق نیز نکندکه,دربسیـاری موارداینگونـه,است وطرفین استارت وشروع زندگی دوباره,راباعمری دریک زندگی غمناک بودن خواهان نیستندوبی توجه باینکه درزندگی هرروحیـه ای راکه داراباشنددرنتیجه ی آن,خانـه ی ایشان نیز همان روحیـه راخواهدداشت عمری رابه غم,اندوه ودرافسردگی بسر بردن,سر مـیکننددرحالی کـه شاید باشروعی دوباره بتوانند دوست داشته باشند ودوست داشته شوندوهردوطرفین شایدبدون هم بااقدام بـه جدائی وشروع یک زندگی جدیددیگرقادرباشندانسانـهای موفق وشادی شده وبه خوشی زندگی کنندوفرزندان موفق تری رانیزبه جامعه تحویل دهندودرکل زندگی انقدرارزشمنداست کـه تلاش آدمـی مـیبایست براین نـهاده شودکه درزندگی خودیک زندگی خوب ومطلوب وآرام رابرای خویش بسازیم کـه درآن آرامش روحی وجسمـی ومعنوی ومادی مابحدی تکمـیل شده باشدکه,احساس زندگی احساسی خوشایند به منظور ماباشد نـه روزمرهبودن ویکنواختیل کننده ای کـه برای بیدار شدن درآن هیچ بهانـه ای نداشته باشیم.درنتیجه ازدوا ج این امرمقدس وارزشمندرا مـی بایست بادقت وتوجهوهشیـاری بسیـاربه مرحله عمل دراور چراکه عمری زندگی درخوبی وبدی رادرپیش روداردوخوشبختانـه دنیـای کنونی آنقدربینش ودانش بـه جوانان امروزی داده هست که پیش ازساختار خودوزندگی خویش وبدون امادگی ازدواج اقدام به,اینکارنکنند وکسی دیگررانیز دچارمشکلات عدیده ی زندگی ننماین باامـید اینکه کانون گرم همـه خانواده هادرسراسردنیـالبریزازعشق وشادی وهمدلی وهمراهی وموفقیت باشد.آمـین.<br> *- جفتت اگر پرید به منظور پ عجله نکن .*ارد بزرگ<br> *-همـیشـه بین خود و همسرت بازه ای را نگاهدار که تا به خواری گرفتار نشوی .*ارد بزرگ<br> *- گسستن دو همسر مـی تواند خاندانی را از هم بپاشد .*ارد بزرگ<br> *-مردی کـه همسرش را بـه درشتی بیرون مـی کند ، بـه اشک بـه دنبالش خواهد دوید .*ارد بزرگ<br> پایـان فرگرد همسر ●نویسنده:فرزانـه شیدا● <br> <hr style=" border: 0px; border-top: thin solid grey; margin-top: 15px; padding-top: 5px;"><TABLE height=58 width=500 cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0 style=cursor:pointer; > <TR> <TD valign=center> <TABLE cellborder=0 cellpadding=0 cellspacing=0 border=0> <TR> <TD rowspan=3> </TD> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=BfDoylrWaRvgw9qCSLwliAAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAShHeZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:12pt;font-family:Arial;color:green;cursor:pointer;>Home Improvement Projects</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=BfDoylrWaRvgw9qCSLwliAAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAShHeZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:none;font-size:8pt;font-family:Arial;color:black;cursor:pointer;>Do it right the first time. Click to find contractors to work on your home improvement project.</a></SPAN></TD> </TR> <TR> <TD><SPAN><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://216.21.215.31/c?cp=BfDoylrWaRvgw9qCSLwliAAAKZVj7vvUXYnoyR8ktgn3U5lCAAYAAAAAAAAAAAAAAAAAAADNAAAAAAAAAAAAAAAAAAAShHeZAqM=" target="_blank" style=text-decoration:underline;font-size:8pt;font-family:Arial;color:#FD0000;cursor:pointer;>Click Here For More Information</a></SPAN></TD> </TR> </TABLE> </TD> </TR> <TR> <TD colspan=2> </TD> </TR> </TABLE>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-13390807814337202272010-02-21T22:52:00.001-08:002010-02-21T22:52:17.875-08:00
آینده درخشان
<br />ارسالی: سرداش از مـیمنـه<br /><br />فقر عامل روسیـاهی انسان درون دنیـا وآخرت هست . رسول اکرم (ص)<br />بزرگترين بدبختي آن هست كه طاقت كشيدن بار بدبختي را نداشته باشيم . باس<br />نخستين گام درون راه پيروزي ، آموختن ادب هست و نكو داشت ديگران . ارد بزرگ<br />هيچ گاه از راستي و درستي خويش آزرده مباش چون هميشـه درون انتهاي هر داستان تو برنده ايي ! ارد بزرگ بـه همـه عشق بورز، بـه تعداد كمي اعتماد كن، و به هيچكس بدي نكن. شكسپير<br />حيله و خيانت اغلب از اشخاص ناتوان سر مي زند. لارش فوكو<br />وقتي ارتباط عاشقانـه ات بـه انتها ميرسد ، فقط بـه سادگي بگوهمـه اش تقصير من بود . جكسون براون<br />اگر کمتر بـه غیر ممکن عقیده مند باشیم خیلی کارها خواهیم کرد. مال اشربر<br />شما ناخداي كشتي خودتان و نويسنده ي داستان زندگيتان هستيد. بلك وسبت<br />كتاب، سفينـه اي هست كه اقيانوس بيكران زمان را درمي نوردد. فرانسيس بيكن<br />خداوند بخشاينده هست و انسان، دريافت كننده. اسكاول شين<br />هر انساني، تجربه هاي ويژه ي خودش را دارد و همين تجربه ها، منش و نحوه ي واكنش انسان ها را درون شرايط گوناگون تعيين مي كند. ميشل سي اوستازسكي<br />با مردم باش! حق، هميشـه با مردم است؛ آنـها هرگز كسي را گمراه نمي كنند. آبراهام لينكلن<br />طبق نظريه روانشناسي فرد هر چقدر هم كه داراي قدرت فكري بالايي باشد قادر نخواهد بود كه درون يك زمان فكرش را متوجه دو موضوع كند. ديل كارنگي<br />كلمـه ها، تواناترين داروهايي هستند كه نوع بشر بـه كار است. روديار كيپلينگ<br />برخي از انسانـها مانند گلهاي لاله، زندگي كوتاه درون هستي و نقشي ماندگار درون انديشـه ما دارند.اُرد بزرگ<br />ترسوي حقيقي از پرواز نمي ترسد، بلكه آن كس كه با ترس پرواز را ياد مي گيرد، ترسو هست . گابريل گارسيا ماركز<br />بهترين خو، سازش و آشتي خواهي است. بزرگمـهر<br />اگر مي خواهي كاري را خوب انجام دهي، با سه تن از سالخوردگان م كن. مثل چيني<br />بزرگواری ، بی مـهر و دوستی بدست نمـی آید . اُرد بزرگ<br />هیچ گاه درون برابر فرزند ، همسرتان را بازخواست نکنید . اُرد بزرگ<br />زيبايي ناپايدار و فضيلت جاودانـه هست . گوته<br />آدمـی مـی تواند بارها و بارها بـه شیوه های گوناگون قهرمان شود . اُرد بزرگ<br />دوستی به منظور خود برگزین کـه به گاه سختی و درماندگی مددکارت باشد. بزرگمـهر<br />هرگز نمـی توان با آدمـهای کوچک کارهای بزرگ انجام داد. سیسرون<br />گفتگو با آدمـیان ترسو ، خواری بدنبال دارد. اُرد بزرگ<br />دیدگاه خوب مردم ، بهترین پشتیبان برگزیدگان هست . اُرد بزرگ<br />خوشبختی توپی هست که وقتی مـی غلتد بـه دنبالش مـی رویم و وقتی توقف مـی کند بـه آن لگد مـی زنیم . شاتو بریـان<br />خوشبختی وجود ندارد و ما خوشبخت نیستیم ، اما مـی توانیم این حق را بـه خود بدهیم کـه در آرزوی آن باشیم . آنتوان چخوف<br />اگر دشمنت با روی خوش نزدیکت شد ، درون برابرش خموش باش و تنـهایش بگذار . اُرد بزرگ<br />حسد همچون مگس هست که همـه جای بدن سالم را رها مـی کند و بر روی زخمـهای آن مـی نشیند . چایمن<br />هيچوقت بـه خدا نگوييد: من يك مشكل بزرگ دارم بـه مشكلتان بگوييد:من يك خداي بزرگ دارم فرق ما با ديوانـه ها درون اين هست که ما درون اکثريت هستيم. ميشل فوکو<br />هرگز عشق را گدايي نکنيد . معمولا چيز با ارزشي بـه گدا داده نمي شود پول خوشبختي نميآورد .... اما شکل دلپذيرتري از بدبختي را برايتان فراهم ميسازد.اسپايک ميليگان<br />خردمند بـه کار خويش تکيه ميکند و نادان بـه آرزوي خويش . حضرت علي (ع)<br />اشتباه را محکوم کن نـه آنکه اشتباه از او سر زده . شکسپير<br />تجربه بی رحم ترین معلم دنیـاست. چون اول امتحان مـیگیرد ، بعد درس مـیدهد مصمم بـه نيك بختي باش، نيك بخت مي شوي. لينكلن<br />همت آن هست كه هيچ حادثه و عارضه اي، مانع آن نگردد. ابن عطا<br />كار و كوشش ما را از سه عيب دور مي دارد، افسردگي، دزدي و نيازمندي. ولتر<br />بدبختي انسان از جهل نيست از تنبلي است. ديل كارنگي<br />بدون باختن برنده نمي شوي. مثل روسي<br />دانش بـه تنـهائي يك قدرت است. فرانسيس بيكن<br />كسي كه حق اظهار نظر و بيان فكر خود را نداشته باشد، موجودي زنده محسوب نمي شود. مونتسكيو<br />به توانائي خود ايمان داشتن نيمي از كاميابي است. روسو<br />آدمي ساخته افكار خويش است، فردا همان خواهد شد كه امروز مي انديشيده است. موريس مترلينگ<br />هر اقدامي اگر بزرگ باشد، ابتدا محال بـه نظر مي رسد. كارلايل<br />دنيا بسيار وسيع هست و براي همـه جائي هست، سعي كنيم جاي واقعي خود را پيدا كنيم. زندگي دشمن شما نيست، اما طرز فكرتان مي تواند دشمن شما باشد. ريچارد كارسون زندگی قطاری هست که همـه درون آخر از آن پیـاده خواهند شد<br /><br />سرداش- مـیمنـه شـهردن <br /><br />برگرفته از : فدراسیون فرهنگی توركان افغانستان<br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://ffta1.com/index.php?option=com_content&task=view&id=1331&Itemid=1">http://ffta1.com/index.php?option=com_content&task=view&id=1331&Itemid=1</a><br />
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-25635370380846456902010-01-01T15:40:00.000-08:002010-01-01T15:41:03.058-08:00
با شایعات و خبرهای نادرست چه کنیم ؟
<span dir="rtl"><font face="Tahoma"><span style="font-size: 9pt;"><font face="Tahoma">دفعه بعد کـه شایعه ای رو شنیدید و یـا خواستید شایعه ای را تکرار کنید این فلسفه را درون ذهن خود داشته باشید!<br /> درون یونان باستان سقراط بـه دلیل خردودرایت فراوانش موردستایش بود.<br /> روزی فیلسوف بزرگی کـه از آشنایـان سقراط بود،با هیجان نزد او آمد و گفت:<br /> سقراط مـیدانی راجع بـه یکی ازشاگردانت چه شنیده ام؟<br /> </font><br /><br /><p> <font face="Tahoma">سقراط پاسخ داد:<br /> "لحظه ای صبر کن. قبل از اینکه بـه من چیزی بگویی از تو مـیخواهم آزمون کوچکی را کـه نامش سه پرسش هست پاسخ دهی."<br /> مردپرسید:<br /> سه پرسش؟<br /> سقراط گفت:<br /> بله درست است. قبل از اینکه راجع بـه شاگردم با من صحبت کنی، لحظه ای آنچه را کـه قصد گفتنش را داری امتحان کنیم.<br /> اولین پرسش حقیقت است. کاملا مطمئنی کـه آنچه را کـه مـی خواهی بـه من بگویی حقیقت دارد؟<br /> مرد جواب داد:<br /> "نـه، فقط درون موردش شنیده ام.<br /> "سقراط گفت:"<br /> بسیـار خوب، بعد واقعا نمـیدانی کـه خبر درست هست یـا نادرست. حالا بیـا پرسش دوم را بگویم، "پرسش خوبی" آنچه را کـه در مورد شاگردم مـی خواهی بـه من بگویی خبر خوبی است؟<br /> "مرد پاسخ داد:"<br /> نـه، برعکس…<br /> "سقراط ادامـه داد:"<br /> بعد مـیخواهی خبری بد درمورد شاگردم کـه حتی درمورد آن مطمئن هم نیستی بگویی؟"<br /> مرد کمـی دستپاچه شدوشانـه بالاانداخت.<br /> سقراط ادامـه داد:<br /> "و اماپرسش سوم سودمندبودن است. آن چه راکه مـی خواهی درموردشاگردم بـه من بگویی برایم سودمنداست؟<br /> "مرد پاسخ داد:"<br /> نـه، واقعا…<br /> "سقراط نتیجه گیری کرد:"اگر مـی خواهی بـه من چیزی را بگویی کـه نـه حقیقت دارد و نـه خوب هست و نـه حتی سودمند هست پس چرا اصلا آن رابه من مـیگویی؟<br /> دانشمند سرشناسی نظیر ارد بزرگ نیز بـه حقیقتی جالب اشاره مـی کند او مـی گوید : روان خود را با خبرها و داده های نادرست بـه بند نکشیم .</font></p> <p><font face="Tahoma">درسی کـه از این بزرگان مـی توان گرفت این هست که اگر هر سخن بی پایـه و اساسی را گوش کنیم وجودمان آشفته و پریشان مـی گردد و آرامش خود را از دست خواهیم داد</font></p><p><br /></p><p><font face="Tahoma">برگرفته از : تـک پـردیــس : اولین و جامع ترین مجله اینترنتی درون ایران<br /></font></p><p><font face="Tahoma"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.takpardis.com/modules.php?name=News&file=article&sid=809">http://www.takpardis.com/modules.php?name=News&file=article&sid=809</a><br /></font></p></span></font></span> <style> body { background-color: #fff; font-family: Tahoma; font-size:10pt; direction:rtl } </style>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-71119404944097790512010-01-01T15:06:00.001-08:002010-01-01T15:06:48.752-08:00
نامـه معروف چارلی چاپلین بـه ش را یک ایرانی نوشته !!!
<div style="text-align: center;"><img alt="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" src="http://www.reyshop.com/images/chaplin.jpg" /> </div><p style="text-align: right;"><br /> <br /> کمتری پیدا مـی شود کـه نامـه تاریخی چارلی چاپلین بـه ش را نخوانده باشد . نامـه ای کـه در کشور ما سی سال دست بـه دست مـی چرخد . درون مراسم رسمـی و نیمـه رسمـی بارها مـیکروفن خوانده شد و مردم کوچه و بازار با هر بار خواندن آن بـه یـاد لبخند غمگین چاپلین افتادند کـه جهانی از معنا درون خود داشت . اگر بعد از این همـه سال بـه شما بگویند این نامـه جعلی هست چه مـی گویید ؟؟! لابد عصبانی مـی شوید و از سادگی خود خنده تان مـی گیرد . حالا اگر بگویند نویسنده واقعی این نامـه سی سال هست که فریـاد مـی زند این نامـه را من نوشتم نـه چاپلین وی باور نمـی کند چه حالی بهتان دست مـی دهد ؟ فکر مـی کنید واقعیت دارد ؟ خیلی ها مثل شما سی سال هست که بـه فرج ا... صبا نویسنده واقعی این نامـه همـین را مـی گویند : واقعیت ندارد این نامـه واقعی هست !!!!!<br /> <br /> فرج ا... صبا نویسنده و روزنامـه نگار کهنـه کاری هست . او سالها درون عرصه مطبوعات فعالیت داشته و امروز دیگر از پیشکسوتان این عرصه بـه شمار مـی آید .</p><p style="text-align: right;"><br /></p> <p style="text-align: center;"></p><p style="text-align: right;">.......... ماجرا برمـی گردد بـه یک روز غروب درون تحریریـه مجله روشنفکر .<br /> <br /> فرج ا... صبا اینطور مـی گوید : " سی و چند سال پیش درون مجله روشنفکر تصمـیم گرفتیم بـه تقلید فرنگی ها ما هم ستونی راه بیندازیم کـه در آن نوشته های فانتزی بـه چاپ برسد . بـه هر حال مـی خواستیم طبع آزمایی کنیم . این شد کـه در ستونی ، هر هفته ، نامـه هایی فانتزی بـه چاپ مـیرسید . آن بالا هم سرکلیشـه فانتزی تکلیف همـه چیز را روشن مـیکرد . بعد از گذشت یک سال دیدم مطالب ستون تکراری شده . یک روز غروب بـه بچه ها گفتم مطالب چرا اینقدر تکراری اند ؟ گفتند : اگر زرنگی خودت بنویس ! خب ، ما هم سردبیر بودیم . بـه رگ غیرتمان برخورد و قبول کردیم . رفتم توی اتاق سردبیری و حیران و معطل مانده بودم چه بنویسم کـه ناگهان چشمم افتاد بـه مجله ای کـه روی مـیزم بود و در آن عچارلی چاپلین و ش چاپ شده بود . همان جا درون دم درون اتاق را بستم و نامـه ای از قول چاپلین بـه ش نوشتم . از آن طرف صفحه بند هم مدام فشار مـی آورد کـه زود باش حتما صفحه ها را ببندیم . آخر سر هم این عجله کار دستش داد و کلمـه "فانتزی" از بالای ستون افتاد . همـین شد باعث گرفتاری من طی این همـه سال . "<br /> <br /> بعد از چاپ این نامـه هست که مصیبت شروع مـیشـه :" آن را نوار د ، درون مراسم مختلف دکلمـه اش مـید ، درون رادیو و تلویزیون صد بار آن را خواندند ، جلوی دانشگاه آن را مـیفروختند ، هر چقدر کـه ما فریـاد کشیدیم آقا جان این نامـه را چاپلین ننوشتهی گوش نکرد . بدتر آنکه بـه زبان ترکی استانبولی ، آلمانی و انگلیسی هم منتشر شد .<br /> <br /> حتی درون چند جلسه کـه خودم نیز حضور داشتم باز این نامـه را خواندند و وقتی گفتم این نامـه جعلی هست و زاییده تخیل من ، ریشخندم د کـه چه مـیگویی ؟ ما نسخه انگلیسی اش را هم دیده ایم !!!! "<br /> <br /> بهرحال فرج الله صبا چوب خلاقیتش را مـی خورد. چرا کـه این نامـه آنقدر صمـیمـی و واقعی نوشته شده کـه حتی یک لحظه هم بـه فکری نرسیده کـه ممکن هست دروغین باشد.<br /> دروغین؟ اسم این کار را نمـی شود جعل نامـه گذاشت. مخصوصا آنکه نویسنده خودش هم تابحال صدهزار بار این موضوع را گوشزد کرده است. اما نکته مـهم آنست کـه همـه از چارلی چاپلین جز این توقع ندارد یعنی همـه آن شخصیت دوست داشتنی را بـه همـین شکل و همـین کلام باور دارند . ارد بزرگ متفکر و فیلسوف برجسته مـی گوید : "در پشت هر سرفرازی بزرگی ، نگاه و سخن مـهر آمـیز و دلگرم کننده ی نـهفته است." درون درون نامـه فرج الله صبا سخنان مـهر آمـیز و صمـیمـیت فراوانی دیده مـی شود و از این روست کـه تا بـه حالی بر سندیّت آن شک نکرده هست با هم یک بار دیگر متن نامـه را مـی خوانیم : <br /> <br /> جرالدین م ، اکنون تو کجا هستی ؟ درون پاریس روی صحنـه تئاتر ؟ این را مـیدانم . فقط حتما به تو بگویم کـه در نقش ستاره باش و بدرخش . اما اگر فریـاد تحسین آمـیز تماشاگران و عطر گل هایی کـه برایت فرستاده اند بـه تو فرصت داد ، بنشین و نامـه ام را بخوان . من پدر تو هستم . امروز نوبت توست کـه صدای کف زدن های تماشاگران گاهی تو را بـه آسمانـها ببرد . بـه آسمان برو اما گاهی هم بـه روی زمـین بیـا و زندگی مردم را تماشا کن . زندگی آنان کـه با شکم گرسنـه و در حالی کـه پاهایشان از بینوایی مـیلرزد ، هنرنمایی مـیکنند . من خود یکی از آنـها بوده ام . جرالدین م ، تو مرا درست نمـی شناسی . درون آن شبهای بس دور ، با تو قصه ها گفتم . آن داستان هم شنیدنی هست . داستان آن دلقک گرسنـه کـه در پست ترین صحنـه های لندن آواز مـی خواند و صدقه مـیگیرد ، داستان من هست . من طعم گرسنگی را چشیده ام ، من درد نابسامانی را کشیده ام و از اینـها بالاتر ، من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را کـه اقیـانوسی از غرور درون دلش موج مـیزند و سکه صدقه آن رهگذر غرورش را خرد نمـیکند ، چشیده ام. با این همـه زنده ام و از زندگان هستم . جرالدین م ، دنیـایی کـه تو درون آن زندگی مـیکنی ، دنیـای هنرپیشگی و موسیقی هست . نیمـه شب آن هنگام کـه از تالار پرشکوه تئاتر شانزلیزه بیرون مـی آیی ، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن . حال آن راننده تاکسی کـه تو را بـه منزل مـیرساند ، بپرس . حال زنش را بپرس . بـه نماینده ام درون پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرج های تو را بدون چون و چرا بپردازد اما به منظور خرج های دیگرت حتما صورتحساب آن را بفرستی .<br /> <br /> م جرالدین ، گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شـهر را بگرد و به مردم نگاه کن و با فقرا همدردی کن . هنر قبل از آنکه دو بال بـه انسان بدهد ، دو پای او را مـیشکند . وقتی بـه این مرحله رسیدی کـه خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی ، همان لحظه تئاتر را ترک کن . حرف بسیـار به منظور تو دارم ولی بـه وقت دیگر مـی گذارم و با این آخرین پیـام ، نامـه را پایـان مـیبخشم . انسان باش ، پاکدل و یکدل . زیرا گرسنـه بودن ، صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست بودن و بی عاطفه بودن هست .<br /> <br /> پدر تو ، چارلی چاپلین</p> <p style="text-align: right;"> </p> <p style="text-align: center;"><img height="352" width="457" alt="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" src="http://sharemychart.com/farzadim/charts/-pHWJq7cPBB.jpg" /></p> <p style="text-align: center;">چارلی چاپلین درون کنار مـهاتما گاندی</p> <br />برگرفته از : طلوع<br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.tebyan.net/Weblog/Morteza461/post.aspx?PostID=95483">http://www.tebyan.net/Weblog/Morteza461/post.aspx?PostID=95483</a><br />
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-29407991333115809572010-01-01T12:35:00.000-08:002010-01-01T12:36:23.028-08:00
بعد سوم فر گرد خوار نمودن
<p style="clear: both; text-align: center;" ><a style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;" imageanchor="1" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/SuNA9m_jm8I/AAAAAAAAAK4/oSdjtow2RME/s1600-h/OROD+BOZORG.jpg"><img border="0" src="http://3.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/SuNA9m_jm8I/AAAAAAAAAK4/oSdjtow2RME/s320/OROD+BOZORG.jpg" /></a></p><div style="text-align: center;"><p><br /></p></div><h3 style="text-align: center;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/10/blog-post_24.html">جلد نخست کتاب آرمان نامـه ارد بزرگ بـه قلم فرزانـه شیدا</a></h3><h3 style="text-align: center;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/11/blog-post_4301.html">جلد دوم کتاب آرمان نامـه ارد بزرگ بـه قلم فرزانـه شیدا</a></h3><h3 style="text-align: center;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/12/blog-post_10.html">جلد سوم کتاب آرمان نامـه ارد بزرگ بـه قلم فرزانـه شیدا</a></h3><h3 style="text-align: center;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/12/blog-post_30.html">جلد چهارم کتاب آرمان نامـه ارد بزرگ بـه قلم فرزانـه شیدا</a></h3><p><br /></p><p><br /></p><p><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/_CExrwSk1Q0Q/Szr6HqnqalI/AAAAAAAAA_8/iAhf3AJfxNQ/s1600-h/OROD_BOZORG.jpg"><img border="0" style="margin: 0px auto 10px; cursor: pointer; display: block; height: 240px; text-align: center; width: 170px;" src="http://1.bp.blogspot.com/_CExrwSk1Q0Q/Szr6HqnqalI/AAAAAAAAA_8/iAhf3AJfxNQ/s320/OROD_BOZORG.jpg" alt="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" /></a></p><p>●_ بعُد سوم آرمان نامـه ارد بزرگ_● </p><p>● _ فرگرد خوار نمودن _ ● </p><p>_____گلستان سعدی*____ </p><p>آن کـه خطای خویش بیند کـه رواست</p><p>تقریر مکن صواب نزدش کـه خطاست</p><p>آن روی نمایدش کـه در طینت اوست</p><p>آیینـهٔ کج جمال ننماید راست </p><p>_______ *سعدی_______ </p><p>«نام انسان» نماد خوبی وپاکی ودرستی ست .بعنوان اشرف مخلوقات با ذکر آنچه خداوند بـه تکرار بـه بندگان خود فرموده هست آدمـی ذره ای از ذات تعالی وبزرگ اوست واحساسات درون وجود وذات بشر نیزباز ذره ای ازآن چیزیست کـه در خداوندگار عالم موجوداست ازاینروانسان درون مقام والائی چه درون دیدگاه خداوند چه درون عالم قراردارد از این جهت,همگان درجایگاهخود محترموارزشمند هستندواین ماانسانـهاهستیم کـه برای خودودیگران مرزهایـانسانی تعیین کرده ایم ویکدیگررادرمکانـهائی قرار مـیدهیم کـه شاید شایسته ی ذات انسانی نیست وازهمـین اینروست کـه خداوند به منظور آنکه بشردرظلمت سیـاه نادانی باقی نماندوهمواره بهرشد وتعلیم وتربیت روح واندیشـه آدمـی را, بشارت داده وبه تعلیم خود تاکید داده شده هست .خداوندهمواره خواستاراین بوده هست که انسان «حریم انسانی»خود ودیگرانرا حفظ نموده درون تلاش باشد روح خودرا جلا بخشیده,ذهن خودرا روشن ساخته وقلب خود رادرپاکی عمل واندیشـه نگاهداردودر نگاهداشتن «حرمت انسانی خود ودیگران» همواره کوشا باشد.به دین اسلام وهمچنین هر دینی کـه دردنیـا بنگرید مـی بینید نماد خوب بودن وپاک بودن وآزموده شدن وتعلیم وتربیت فکر وعقل ونـهاد وذات واندیشـه چیزی ست کـه به تکرار از آدمـی خواسته شده هست از این رو انسانی کـه معمولا یک شبه راه صدساله رامـیرود کمتر قدرت وحتی تحمل نگه داشتن جایگاه ومقام وحتی ثروتی را دارد کـه به این راحتی بدست اورسیده هست وسرانجام کمبود علم ودانش ونداشتن تجربیـاتی کـه باعث گردد که تا بدانائی درون باب مسائل باآنـها برخورد کند باعث شکست ویـا حس سرخوردگی او مـیگردد .انسان درهمـه چیز مـیتواند آدم قابلی باشد واستعداد همـه چیز را درخود بیـازماید اما این بطول زمان نیـاز دارد وآنان کـه خودرادرجایگاهی مـیبینند دکه دردرون مـیدانند شایسته ی آن نیز نیستند معمولا اشتباهات زیـادی را درون رابطه با زندگی ومردم انجام مـیدهند کـه همـین اعمال ها ورفتارها پایـه های آنان را دزجایگاهی کـه قرار دارد سست کرده وسرانجام چون کشتی بگل نشسته ای حتی از مرحمت خداوند وحتی آدمـی بی بهره شده وهمگان اورا خوار مـیکنند وعلت این هست که اینگونـه افراد بات دیدن موقعیتها خود را باخته وبه خوار ودلیل شمردن وتحقیر دیگران مـی پردازند وانقدر خودرادرموقعیت فعلی خود گم مـیکنند کـه از خاطر مـی برند کـه این همان اوست کـه روزگاری اروزی جا ومقامـی برتر وبالاتر را داشت متاسفانـه انسانـهای بسیـاری چه درون برابر خدا چه درون برابر دیگر مردم نمک نشناس وبی چشم وروهستند وخدا آنروزی را نیـاورد کـه اینگونـه انسانـهای پشت صفت ودُون مایـه ای جایگاهی را دراین دنیـا بدست آورند کـه مردمـی درون زیر دستان اینان اسیر خواری ذات پشت آنان شوند چرا کـه دیگر این عده خدا را هم بنده نیستند چه برسد باینکه بخواهند بر انسان ودیگر مردمان ارج بگذارند ودنیـا فقط یکدنیـاست وایسن دنیـا را نیز تنـها متعلق بـه خویش مـیداند وکاملا فرتاموش مـیکند کـه دنیـا بر ای همـیشـه به منظور او ماندگار نیست وبه همان سهولت کـه چیزی را بـه کف آورد بـه همان سهولت ان وحتی عمر وزندگی خود را زکف مـیدهد وتمامـی این رفتارها ناشی از نادانی ونداشتن علم کافی واندیشـه رشد یـافته درون زندگیست کـه خواری فکر باعث خواری درعمل مـیبشود وحقارت درون باعث اینکه دیگران را نیز حقیر بدارد وخوار کند.اما دنیـا بسیـار آموختنی دارد کـه برای « انسان بودن» آموختن هریک آن وظیفه شرعی وبخصوص انسانی ماست کـه بدرستی ونیکی آنرا بیآموزیم واز خطای عمل دوری کنیم واز منابعی استفاده کینم کـه بدانیم تفسیر وتوضیح وعملی کـه بما مـی آموزد خود بـه مغلطه بردن فکر ما وگول زدن روح وبه بازی گرفتن احساس واندیشـه ی ما نیست.شاعران بزرگ وامداری چون سعدی چون مولانا چون شمس تبریزی , حافظ و....بساری دیگر پندها واندرزهای ارزشمندی را بـه انسان داده اند دکه خواندن هریک از آنان نیز خالی از این نیست کـه علمـی از علوم انسان بودن را آموخته درون زندگی کمتر بـه خزا رفته کمتر دیگران را ازخود جدا بداریم وکمتر مغرور بخود کشته وبا تواضع وفروتنی همگان را دوست داشته بر اهل قشری از جامعه درهر زنگ وپوستی دردنیـا وجهان وکشور خود ازد هر مملکتی ارج وارزش نـهاده به منظور نـهاد وسرشت پاک وبزرگ انسانی ارزش معنوی قائل شده واندیشمندانـه وعاقلانـه درون زندگی خود با یکدیگر رفتار کرده حق هریک انسان را محترم بداریم وحقوق انسانی دیگران را ارج گذاشته وبر خواست خداوندی بـه نیکی وپاکی درعمل ورفتار وگفتار وخلوص نیت درون دنیـا با دیگر انسانـهای روی زمـین زندگی کرده همـه را با خود یکسان دانسته وبر همگان محترمانـه عشق بورزیمونفس واندیشـه خویش را پاکیزه ومنزّه داشته درون اخلاص روح واندیشـه. درون نزد خداوندگار خود سر بلند باشیم ودر قبال وجدان خود سرافراز.</p><p>_______پند واندرزی از: * گلستان سعدی_______ </p><p>ای نفس اگر بـه دیدهٔ تحقیق بنگری</p><p>درویشی اختیـار کنی بر توانگری</p><p>ای پادشاه شـهر چو وقتت فرا رسد</p><p>تو نیز با گدای محلت برابری</p><p>گر پنج نوبتت بـه در قصر مـیزنند</p><p>نوبت بـه دیگری بگذاری و بگذری</p><p>دنیـا زنیست عشوهده و دلستان ولیک</p><p>با بـه سر همـی نبرد عهد شوهری</p><p>آهسته رو کـه بر سر بسیـار مردمست</p><p>این جرم خاک را کـه تو امروز بر سری</p><p>آبستنی کـه این همـه فرزند زاد و کشت</p><p>دیگر کـه چشم دارد ازو مـهر مادری؟</p><p>این غول روی بستهٔ کوته نظر فریب</p><p>دل مـیبرد بـه غالیـه اندوده چادری</p><p>هاروت را کـه خلق جهان سحر ازو برند</p><p>در چه فکند غمزهٔ خوبان بـه ساحری</p><p>مردی گمان مبر کـه به پنجه هست و زور کتف</p><p>با نفس اگر برآیی دانم کـه شاطری</p><p>با شیر مردیت سگ ابلیس صید کرد</p><p>این بیهنر بمـیر کـه از گربه کمتری</p><p>هشدار که تا نیفکندت پیروی نفس</p><p>در ورطهای کـه سود ندارد شناوری</p><p>سر درون سر هوا و هوس کردهای و ناز</p><p>در کار آخرت کنی اندیشـه سرسری</p><p>دنیـا بـه دین خت از بیبصارتیست</p><p>ای بدمعاملت بـه همـه هیچ مـیخری</p><p>تا جان معرفت نکند زنده شخص را</p><p>نزدیک عارفان حیوانی محقری</p><p>بس آدمـی کـه دیو بـه زشتی غلام اوست</p><p>ور صورتش نماید زیباتر از پری</p><p>گر قدر خود بدانی قدرت فزون شود</p><p>نیکونـهاد باش کـه پاکیزه پیکری</p><p>چندت نیـاز و آز دواند بـه بر و بحر</p><p>دریـاب وقت خویش کـه دریـای گوهری</p><p>پیداست قطرهای کـه به قیمت کجا رسد</p><p>لیکن چو پرورش بودت دانـهٔ دری</p><p>گر کیمـیای دولت جاویدت آرزوست</p><p>بشناس قدر خویش کـه گوگرد احمری</p><p>ای مرغ پایبسته بـه دام هوای نفس</p><p>کی بر هوای عالم روحانیـان پری؟</p><p>باز سپید روضهٔ انسی چه فایده</p><p>کاندر طلب چو بال بریده کبوتری</p><p>چون بوم بدخبر مفکن سایـه بر خراب</p><p>در اوج سدره کوش کـه فرخنده طایری</p><p>آن راه دوزخست کـه ابلیس مـیرود</p><p>بیدار باش که تا پی او راه نسپری</p><p>در صحبت رفیق بدآموز همچنان</p><p>کاندر کمند دشمن آهخته خنجری</p><p>راهی بـه سوی عاقبت خیر مـیرود</p><p>راهی بـه سؤ عاقبت اکنون مخیری</p><p>گوشت حدیث مـیشنود، هوش بیخبر</p><p>در حلقهای بـه صورت و چون حلقه بر دری</p><p>دعوی مکن کـه برترم از دیگران بـه علم</p><p>چون کبر کردی از همـه دونان فروتری</p><p>از من بگوی عالم تفسیرگوی را</p><p>گر درون عمل نکوشی نادان مفسری</p><p>بار درخت علم ندانم مگر عمل</p><p>با علم اگر عمل نکنی شاخ بیبری</p><p>علم آدمـیتست و جوانمردی و ادب</p><p>ورنی ددی، بـه صورت انسان مصوری</p><p>از صد یکی بـه جای نیـاورده شرط علم</p><p>وز حب جاه درون طلب علم دیگری</p><p>هر علم را کـه کار نبندی چه فایده</p><p>چشم از به منظور آن بود آخر کـه بنگری</p><p>امروزه غرهای بـه فصاحت کـه در حدیث</p><p>هر نکته را هزار دلایل بیـاوری</p><p>فردا فصیح باشی درون موقف حساب</p><p>گر علتی بگویی و عذری بگستری</p><p>ور صد هزار عذر بخواهی گناه را</p><p>مر شوی کرده را نبود زیب ی</p><p>مردان بـه سعی و رنج بـه جایی رسیدهاند</p><p>تو بیهنر کجا رسی از نفسپروری</p><p>ترک هواست، کشتی دریـای معرفت</p><p>عارف بـه ذات شو نـه بـه دلق قلندری</p><p>در کم ز خویشتن بـه حقارت نگه مکن</p><p>گر بهتری بـه مال، بـه گوهر برابری</p><p>ور بیهنر بـه مال کنی کبر بر حکیم</p><p>کون خرت شمارد اگر عنبری</p><p>فرمانبر خدای و نگهبان خلق باش</p><p>این هر دو قرن اگر بگرفتی سکندری</p><p>عمری کـه مـیرود بـه همـه حال جهد کن</p><p>تا درون رضای خالق بیچون بـه سر بری</p><p>مرگ آنک اژدهای دمانست پیچ پیچ</p><p>لیکن تو را چه غم کـه به خواب خوش اندری</p><p>فارغ نشستهای بـه فراخای کام دل</p><p>باری ز تنگنای لحد یـاد ناوری</p><p>باری گرت بـه گور عزیزان گذربود</p><p>از سر بنـه غرور کیـایی و سروری</p><p>کانجا بـه دست واقعه بینی خلیلوار</p><p>بر هم شکسته صورت بتهای آزری</p><p>فرق عزیز و پهلوی نازک نـهاده تن</p><p>مسکین بـه خشت بالشی و خاک بستری</p><p>تسلیم شو گر اهل تمـیزی کـه عارفان</p><p>بردند گنج عافیت از کنج صابری</p><p>پیش از من و تو بر رخ جانـها کشیدهاند</p><p>طغرای نیکبختی و نیل بداختری</p><p>آن را کـه طوق مقبلی اندر ازل خدای</p><p>روزی نکرد چون نکشد غل مدبری</p><p>زنـهار پند من پدرانـه هست گوش گیر</p><p>بیگانگی مورز کـه در دین برادری</p><p>ننگ از فقیر اشعث اغبر مدار از آنک</p><p>در وقت مرگ اشعث و در گور اغبری</p><p>دامن مکش ز صحبت ایشان کـه در بهشت</p><p>دامنکشان سندس خضرند و عبقری</p><p>روی زمـین بـه طلعت ایشان منورست</p><p>چون آسمان بـه زهره و خورشید و مشتری</p><p>در بارگاه خاطر سعدی خرام اگر</p><p>خواهی ز پادشاه سخن داد شاعری</p><p>گه گه خیـال درون سرم آید کـه این منم</p><p>ملک عجم گرفته بـه تیغ سخننوری</p><p>بازم نفس فرو رود از هول اهل فضل</p><p>با کف چه زند سحر سامری؟</p><p>شرم آید از بضاعت بیقیمتم ولیک</p><p>در شـهر آبگینـه فروشست و جوهری </p><p>____*گلستان سعدی____</p><p>انسان درون نماد شخصیتی خویش خصلتهای متفاوتی را از خود نمودار مـیسازد کـه گاه درون جایگاه انسانی برازنده ی نام انسانی نیست یکی از این نماد ها غرور وکبر بیـهوده ای ست کـه به اتکای بـه آن همواره دیگران را از بالا نگریسته وهمگان را کمتر وپائین تر از خود مـیبینید وبر همـین اساس بخود اجازه مـیدهد کـه هری را کـه همگان را خوار کرده وپشت وکوچک بشمارد درصورتی کـه انسانی با کمالات وبا اخلاقیـات حسنّه و دانش وآگاهی ودانائی بخوبی مـیداند کـه همگان ارزشمندند وهیچبرتر یـا سرتر از دیگری نیست ودرنگاه خداوند نیز همـه بـه یکسان دیده شده وبه یکشان از لطف ومرحمت وبرکت او بهره مند مـیشوند وبااینکه گاه مردمان مـیگویند خدا یکی را ازاول خوشبخت بدنیـا مـی آورد دیگری راازاول که تا به آخر خوشبخت این تصوری ست کـه عاقلان وانسان های دانا هرگز آنرا باور نداشته و مـیدانند کـه هرکسی نان بازو وعمل خود را مـیخورد وهرچه بیشتر درزندگی تلاشی درست را انجام دهی موفق تری وحال آنکه انسانـهائی کهاز مقامـی پست بـه جایگاهی بزرگتر مـیرسند معمولا از نمونـه افرادی مـیشوند کـه حقارتهای کشیده دردوران پستی وکمبود هخا ی ناشی از آن آنان را چنان درون دنیـای دون وپست خود بتاز نگاه مـیدارد کـه کمـی قدرت وکمـی شـهرت وکمـی احترام باعث مـیگردد کـه خویش را باخته تصور کنند براستی بزرگی از بزرگان عالمند وهمگان زیر دستان او وهمـین تفکر هست که بیش از هرکه خود اورا خوارمـیدارد</p><p>______ غافل ز خویش ________ </p><p>کسی کـه دلی را, شکسته , خوار مـیدارد </p><p>نگاه خسته دلی را ,به گریـه , زار مـیدارد </p><p>کسی کـه راه محبت , نمـی شناسد باز </p><p>اسیرِ پستیِ دل مانده , بی خبر زین« راز » </p><p><br /> </p><p>که دل شکستن عالم, نـه ذاّت انسانی ست</p><p>مُریدِ پَستِ جفا بودنی, ز نادانی ست ! </p><p>کسی کـه غافل از خود وبی خبر ز یـاد خداست</p><p>چه ساده ز خاطر کـه زندگی فانی ست </p><p><br /> </p><p>واو کـه به دنیـا, ستم روا دارد </p><p>به نقش حقارت « خودی » جدا دارد </p><p>کسی کـه به پندار او, همـه خوارند </p><p>عداّوتی بـه حقارت , بـه آن خدا دارد </p><p><br /> </p><p>سرشت خشم وعداوت ز ذات حیوان هست </p><p>ندیده نقش وجودش کـه روح حرمان ا ست </p><p>ز دونی وپستی ,به خود نمـی بیند </p><p>که او بـه نقش حقارت « خود» ازاسیران هست </p><p>____سروده ی : فرزانـه شیدا_______</p><p>*- خوار نمودن هر آیین و نژادی بـه کوچک شدن خود ما خواهد انجامـید . ارد بزرگ</p><p>*- تنـهای کـه موجب خواری همـیشگی ما مـی گردد خود ما هستیم . ارد بزرگ</p><p>*- سرچشمـه خوار دیگران ، از بی شرمـی و بی ادبی ست . ارد بزرگ</p><p>*-انی کـه دیگران را با بی ارزشترین واژه ها بـه ریشخند مـی گیرند ابلهانی بیش نیستند . ارد بزرگ</p><p>*- آنانی کـه چیزی به منظور گفتن ندارند با لودگی و ریشخند تلاش مـی کنند خودی نشان دهند . ارد بزرگ </p><p>¤¤¤¤¤¤¤¤¤</p><p>●پایـان جلد چهارم بعُد سوم آرمان نامـه ارد بزرگ●فرگرد خوار نمودن ●</p><p>به قلم : فرزانـه شیدا</p><p><br /> </p><p>برگرفته از : <br /> </p><h3 style="text-align: center;" ><a title="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" target="_blank" style="color: rgb(51, 102, 153);" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/12/blog-post_4849.html">بعُد سوم (آرمان نامـه ارد بزرگ) فر گرد *خوار نمودن*</a></h3>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-35187493034820874032010-01-01T12:33:00.000-08:002010-01-01T12:35:01.324-08:00
بعد سوم فر گرد ترس
<p style="clear: both; text-align: center;" ><a style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;" imageanchor="1" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/SuNA9m_jm8I/AAAAAAAAAK4/oSdjtow2RME/s1600-h/OROD+BOZORG.jpg"><img border="0" src="http://3.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/SuNA9m_jm8I/AAAAAAAAAK4/oSdjtow2RME/s320/OROD+BOZORG.jpg" /></a></p><div style="text-align: center;"><p><br /></p></div><h3 style="text-align: center;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/10/blog-post_24.html">جلد نخست کتاب آرمان نامـه ارد بزرگ بـه قلم فرزانـه شیدا</a></h3><h3 style="text-align: center;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/11/blog-post_4301.html">جلد دوم کتاب آرمان نامـه ارد بزرگ بـه قلم فرزانـه شیدا</a></h3><h3 style="text-align: center;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/12/blog-post_10.html">جلد سوم کتاب آرمان نامـه ارد بزرگ بـه قلم فرزانـه شیدا</a></h3><h3 style="text-align: center;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/12/blog-post_30.html">جلد چهارم کتاب آرمان نامـه ارد بزرگ بـه قلم فرزانـه شیدا</a></h3><p><br /></p><p><br /></p><p><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_CExrwSk1Q0Q/SzqvBzBOh_I/AAAAAAAAA_0/LggDk6cQNNo/s1600-h/OROD_BOZORG.jpg"><img border="0" style="margin: 0px auto 10px; cursor: pointer; display: block; height: 240px; text-align: center; width: 170px;" src="http://2.bp.blogspot.com/_CExrwSk1Q0Q/SzqvBzBOh_I/AAAAAAAAA_0/LggDk6cQNNo/s320/OROD_BOZORG.jpg" alt="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" /></a></p><p>●_ بعُد سوم آرمان نامـه ارد بزرگ_● </p><p>●_ فرگرد ترس _ ● </p><p>آن کیست کـه دل نـهاد و فارغ بنشست</p><p>پنداشت کـه مـهلتی و تأخیری هست</p><p>گو مـیخ مزن کـه خیمـه مـیباید کند</p><p>گو رخت منـه کـه بار مـیباید بست </p><p>______* از رباعیـات گلستان سعدی_____</p><p>ترس نیز یکی دیگر از مجموعه احساساتی ست کـه دردرون بشر ودر ذات بشر بودیعه گذاشته شده هست وبواسطه ی آن انسان مـیتواند درون مقابل هرچه امنیت اورا بخطر مـی اندازد از خود دفاع کرده ویـا از آن پرهیز کند معمولا ترسهای معمولی بشر از چیزهائیست کـه به ندرت درون زندگی ممکن هست اتفاق بیـافتد از جمله بلایـای طبیعی چون سیل وزلزله و... ودیگر ترس های کوچک وبزرگ نیز درون در انسان براثر تجارب او تولید شده وقوّت وضعف مـیگیرد,هرگز انسانی از لحظه ی زاده شدن ذاتا ترسو بدنیـا نمـی آید بلکه ترس را از دنیـای اطراف خودمـیآموزد وبااینکه خنده وگریـه دردرون آدمـی درون ذات بـه گونـه ای نـهاده شده هست که لزومـی باین نیست کـه یـاد بگیریم چکونـه بخندیم یـا چگونـه گریـه کنیم ترس هم درون زمان خود احساساتی چون طپش قلب ویـا رنگ باختن وامثال اینرا درون خود دارد.اما شدت وضعف این ترسها ودائمـی شدن آن بر اساس محیط پیرامون شخص رشد کرده به منظور عده ای جز خوی وخصلت آنان مـیشود وگاه این عده با ترسهای خود عمری زندگی مـیکنند معمولا انسان ترسو نمـیتوانددرزندگی خود گامـهای مثبت زیـادی بردارد چراکه محتاط بودن واحتیـاطهای او بیش از اندازه های طبیعی ست وهمـین باعث مـیگردد کـه شخص کمتر درون زندگی رشد وپیشرفتی داشته باشد درون فرگردهای گذشته بارها علتهای ترس وکمرو بودن وخجالتی شدن را توضیح داده وافزوده ام کـه زندگی به منظور هر فردی بـه شکلی معنا پیدا مکیند وافکار او را مـیسازد کـه آنرا تجربه مد شما اگر درون زندگی خود با افرادی بسیـار محتاط زندگی کنید خواه ناخواه انسانی محتاط بار مـی آید واختیـاط درون شکل عقلانی ومرز بندی شده یخود شرط عقل هست ومحتاط بودن از عاقل وفرزانـه بودن. </p><p>____* گلستان سعدی____</p><p>بشنو بـه ارادت سخن پیر کهن</p><p>تا کار جهان را تو بدانی سر و بن</p><p>خواهی کهی را نرسد بر تو سخن</p><p>تو خود بنگر آنچه نـه نیکوست مکن</p><p>____* گلستان سعدی____</p><p>اما زمانی کـه این احتیـاط بگونـه ای باشد کـه شما بیش از حد ازهمـه چیز درترس ودلهره باشید آنگاه قادر نیستید بـه شکل طبیعی زندگی کنید ودنیـا بـه هر شکلی کـه باشد درنـهایت ارامش یـا درطوفان به منظور شماجز یک پیـام نخواهد داشت وآن اینکه دنیـاجای ترسناک ودهشتناکی ست کـه مـیباید درون آن مواظب بودواحتیـاط کرد ودر ذهن چینی تصوری خواهد نباید بهی وچیزی بیش ازحداطمـینان کرد چون ممکن هست خطرناک باشد یـا اینکه نباید زیـاد از محدوده هائی عقلانی ساده ,خارج شد مبادا درون خطر باشیم وافکاری همانند این کـه مانع پیشرفت آدمـی شده ودرهمـه یموارد چون دیواری درجلوی ما وچون شبحی درون پشت یـا درکنار یـا دردردون دل ما همراه ما خواهد بود وناگزیر از انجام بسیـاری از کارها دوری جسته واز آن چشم مـیپوشیم کارهائی کـه در ذهن ما خطری ست ونباید انجام شود اما درون فکر یک انسان معمولی نـه تنـها خطرناک نیست بلکه شاید هیجان انگیز نیز باشد یـا تجربه ای یـا پیشرفتی را بدنبال داشته باشد انسانـهای ترسو کمتر بـه ترس درون خود اعتراف مـیکنند چراکه از وجود چنین احساسی دردرون شرم دارند ومـیدانند کـه اشکالی درکار هست واگر ازاین مورد غافل باشد بیمارانی هستند کـه هم به منظور خود هم جامعه ممکن هست مشکل ساز باشند چراکه احتطاکاری بیش از حد آنان شاید حتی آشیب هائی را به منظور خودو دیگران فراهم آورد کـه جبران ناپذیر هست زیـاد روی درهرچیز وافزایش بیشاز حد ومرز هر احساسی حتی اگر آن احساس عشق وعاطفه ومحبت باشد مـیتواند زیـان آور باشد وباعث آزار خود ودیگران چون بطور معمول هرچیزی حدودی به منظور خود دارد ووقتی از مرزها عبور کند باعث ناراحتی شخص واطرافیـان او مـیشود درون نتیجه ترس هائی کـه بطور معقول آأمـی را حفظ واز خطری حمایت کنند کاملا منطقی ست وجزئی از نـهاد آدمـی اما اگر ازحد گذشت مـی بایست بدنبال علت ومعلو وچراه ای به منظور ان بود مثالهای بسیـاری به منظور هریک از آنچه نوشتم مـیتوانم بیـاوردم کـه در گذشته نیز ذکر کردمداشتم پدر ومادری بیش از حد محتاط ویـا ترسو صدمـه روحی مشابه ای را نیز بـه فرزندان خانواده وارد مـیکنند صدمـه های اجتماعی کـه اتز سوی انسانـهائی بدیگران وارد مـیشود کـه طی آن انسان دیگر ازاعتماد واطمـینان داشتن بترسد نیز بگونـه ای دیگر صدمـه ی روانی بر بشر وارد دکرده هست وحتی دورغگوئی های کاری واحساسی وعاطفی مثل کلاهبرداری ها و بدخواهی های نوع بشری یـا عشقهای دورغین ودوستت دارم های بی دلیسلی کـه حقیقت ندارد همـه وهمـه روح انسانی را بـه قهقرای فکری خود کشانده هست بطوری کـه انسان امروزی با تمامـی داشته ها وپیشرفتهای جهانی بیش از گذشته از دنیـا وجامعه ی خود مـیترسدچراکه وسعت صدمـه زدنـها نیز براثر همـین پیشرفتها به منظور آدمـی بیشتر گشته هست وراههای صدمـه زدن وکلاهبرداری وساستفاده ی انسانـها از یکدیگر نیز بـه همـین نسبت پیشرفت قابل توجهی داشته هست واگر شاهد دنیسائی هستیم کـه درآنی حتی درمحیط درونی زندگی خود ودرخانواده ی خود نیز اعتماد صدردصدی بـه مادر وپدر ویـا دیگر برادران خود ندارد همـه بر آمده از دنیـائی ست کـه آموخته هست که اول بفکر خود باش اگر چیزی برایت ماند بدیگری هم برس واگرنـه فقط بـه فقط بـه فکر راه افتادن امورات خودت باش ودیگران را بـه حال خود واگذار واین با خصلت واقعی انسانی جور ویکسان نیست </p><p>____* گلستان سعدی____</p><p>چشم از غم دل بـه آسمان مـیگریم</p><p>طفل از پی مرغ رفته چون گریـه کند</p><p>بر عمر گذشته همچنان مـیگریم</p><p>بر عمر گذشته همچنان مـیگریم</p><p>_____از رباعیـات سعدی____</p><p>ازاین نظر هست که انسان امروزی تنـهائی وبیی را درجمع خانواده ی خود نیز بیشتر از غربت زده ای احساس مـیکند کـه درتنـهائی بسر مـیبرد وترسهای ناشی از تنـها ماندن وصدمـه خوردن نیز چنان روح انسانی را الوده ی خویش ساخته هست که کمتری بدید ونگاه اعتماد واحساس امنیت با دیگری بـه سخن نشسته ویـا حتی درمقابل مـهر ومحبلت وعشق دیگران نیز جبهه گرفته مـیترسد مبادا کاسه ای زیر نیم کاسه باشد ودر اینچنین دنیـائی آنکه هنوز قلب خود را سرشار از عاطفه ها مـیبیند ازدیدن اینگونـه دنیـائی کـه درآن با احساس خود تنـها مانده وکسی را درجوابگوئی عاطفه های واقعی خود پیدا نمـیکند بسیـار تنـها تر ازهمـه احساس مـیکند چراکه مـیداند دنیـا ی آدمـیان امروزی بـه چشم یک انسان معمولی باو نمـی نگرد ونگاهها وافکار برروی او معمولا یـا بر این اساس هست که بگویند طفلک عجب احمق ساده ایست کـه هنوز درون دنیـای ماقبل تاریخی سیر مـی کند و هنوز خیـال مـیکند مـهر ومحبت هنوز دراین دنیـا جواب متقابل دارد وهنوز چوب دنیـا ومردمش را نخورده یـا شایددلش نشکسته هست تا بترسد ازاینکه مـهربانباشد و مـهر بورزد وبه مردم وبشر خدمت کند یـا اینکه مـیگویند کاسه ای زیر نیم کاسه ی اوست شاید از آنـهاست کهبه حربه محبت با پنبه سر مـی برد یـا بگویند این شخص از آن کلاهبردارهای حرفه ایست کـه بهترین راه را به منظور نفوذ بـه قلبها انتخاب کرده هست که مـهر ومحبت سنگ را هم اب مـیکند ____ درون گذار زندگی _____ </p><p>یک سبد خیـال یک دوجین آرزو </p><p>صد گرمـی امـیـد </p><p>قلبی باندازه مشت دستهای تو </p><p>طپش هائی درون هر ثانیـه </p><p>و سـالهای زندگـی </p><p>با چند آلبوم خاطره </p><p>چند دوست ماندنی </p><p>بسیـار دوستان رفتـه </p><p>و نام تو فراموش کـرده </p><p>چندین کتاب درون کتابخانـهء خاک خورده </p><p>دفتر و دفاتری از آنچه گذشت </p><p>با نام خاطرات من! </p><p>یـا شاید چند دفتر شعر و نثر </p><p>اگر شاعر بوده ای... </p><p>یک جاده با راهها و بیراهه های بسیـار </p><p>هزار اتنخاب درون خیـابانـها و کوچه ها ی شـهر </p><p>برای رسیدن بآنجا کـه مـی حتما </p><p>... رفت و رسید...! </p><p>تصمـیمـی گاه درست گاه نادرست </p><p>گاه درون شوق رسیدنی دوان دوان </p><p>گاه خسته از دویدن سلا نـه سلانـه </p><p>دیدن چهر ه های آشنا و غریب </p><p>روی گرداندن دوستی </p><p>که روزی درب خانـه ترا ول نمـیکرد </p><p>و امروز نمـی خواست </p><p>نگاهش بر نگاهت بیـافتد! </p><p>رنجشی درون دل تو ,رنجشی درون دل او </p><p>آنگاه کـه روبروی هم درون آمدید </p><p>بی هیچ نقشـه قبلی </p><p>...و زندگی ست این!.. </p><p>و بهتر آنکه ز آغاز </p><p>بی خبر باشیم پایـان را </p><p>همان بهّ کـه خدا بداند انتها را </p><p>از اضطراب نگرانی آشفتگی ها </p><p>بگذار دل بحال خود باشد </p><p>بگذار فردا خود بیـاید </p><p>هر آنگونـه کّه خود مـیخواهد </p><p>بگذار حتی اندیشـهء آنچه آزارت مـیدهد </p><p>« ترسی »که از شکست </p><p>طپشـهای قلب را </p><p>شب و روز دو چندان مـیکند </p><p>و نشستن آسوده را ناممکن </p><p>ز بافتهای درونی بدن </p><p>سلولها و اتم های وجود... دور بماند! </p><p>عـاقلانـه نیست </p><p>اینگونـه با خویش بـه سر بردن </p><p>خـــود خـــوردن و در «اضطــــراب ثانیـه ها » </p><p>لحظـه لحظـه آب شدن </p><p>در ذهن خویش سخن گفتن و </p><p>امکان و نا ممکن را </p><p>زیـرو رو کـردن </p><p>برای حدس :« چه خواهد شـد؟» </p><p>...یکروز با یک سبـد خیـال </p><p>با یک دوجیـن آرزو </p><p>صد گرم امـیــد نیز </p><p>کفایت نمـی کند, ایستادن را </p><p>قدرت راه رفتن را ...روز دیگر </p><p>هرچه سبد داشته ای ...خالی ست </p><p>و یک آرزو با ذره ای امـیـد </p><p>با تمامـیت نور خورشید نیز </p><p>لحظه ای فردایت را روشن نمـی کند </p><p>یکروز قلبی باندازه مشت دست تو </p><p>اعتصاب خواهد کرد </p><p>و فریـاد خـواهـد کشید: </p><p>دیگر بس هست مرا دیگر بس </p><p>و دل خواهد گفت : </p><p>دیگر نمـی خــواهم در« اضطـراب »سینــه ی تو </p><p>خود را بـه سینـه کوفتـه </p><p>خون را کـه مایـه حیـات توست </p><p>در تو راه </p><p>سم آشفتـگی های ترا </p><p>به گلبولهای سفید </p><p>حمایت دهنده ات باز رسانم </p><p>که او نیز درون بیقراری های تو </p><p>مغـــلوب گــردیــده هست </p><p>و آخر چه سود اینـهمـه آشفته زیستن ؟! </p><p>بگذار فردا به منظور فردا باشد </p><p>بگذار خـدا بخواهد فـردا </p><p>شـادی تو باشد </p><p>و رضـای او, رضـای تو </p><p>و بگذار بـه حال خود باشم! </p><p>خدا نیز ترا نخواهد بخشید </p><p>که باواعتـماد نکرده </p><p>به او واگذاری, فردایت را </p><p>وآشفته زیسـته ای </p><p>در " چه کنم های زندگی " ! </p><p>عمر خود کوتاه مکن درون «اضطراب ِ» فردا </p><p>مبادا فردائی را نبینـی </p><p>در دست اوست هر چه هست </p><p>بگذار درون دستهای او بماند... </p><p>آن سبد خیـال با یکی دو آرزو,مشتـی امـید </p><p>ترا بس ,که امروز را سر کنی </p><p>در آرامشـی .</p><p>______از دفتر آشیـان شعر: فرزانـه شیدا_____</p><p>ودنیـائی خالی ازمحبت کـه نیـازمند امثال اوست راحت به منظور اینگونـه ادمـها آغوش باز مـیکند واورا بخود مـیپذیرد. مـهمولا پنـهان داشن ترس یکی از خصائصی ست کهشخص ترسو درون ان تبحر دارد واز شرمـی کـه بابت این موضوع دارد اتفاقا آدمـی پرخاشگر خواهد شد کـه بدینوسیله سعی مـیکند دیگران را ترسانده از مخالفتهای باخود جلوگیری کند وبا ایجاد همان ترس درونی خود درون دل دارد دیگران را تحت سلطه خود درون بیـاورد . </p><p>________گلستان سعدی ______</p><p>امروز کـه دستگاه داری و توان</p><p>بیخی کـه بر سعادت آرد بنشان</p><p>پیش از تو از آن دگری بود جهان</p><p>بعد از تو از آن دگری باشد هان </p><p>_____ از *رباعیـات سعدی______</p><p>چنین انسانی با کمترین داد ویـات با پرخاشگری متقابل بر سرجای خود مـینشیند وساکت شده ودم خودرا جمع کرده وحتی سریعا رنگ باخته وبه تعبیر وتفسیر رفتار خود مـیپردازد کـه دچار درگیری نشود وحتی سریعا عذرخواهی مـیکند چراکه از هر تنش ورفتار تندی وحشت دارد وبرای همـین همواره حتما مراقب باشیم آنکه با ما تند وبد صحبت مـیکند آیـا انسانی درکل بد زبان وپرخاشگر وبداخلاق هست یـا ترسوئی کـه از همـه چیز ترسان هست وحالت دفاعی ذهنی او پرخاشگریس های بی جاست که تا بتواند کارخود را بی دردسر پیبش ببرد ومعمولا نیز زنانی کـه اینگونـه افراد با یـاری دیگران ویـا باهمـین رفتارهای تند خود را بالاکشیده تصور اینرا پدید مـیآورند کـه انسانی قوی وصبور وبا تدبیر هستند وبر منسب ومقامـی جایگزین مـیشوند ار اختیـارات خود معمولا بـه گونـه ای نادرست استفاده مـیکنند چراکه اینگونـه افراد جنبه موقعیت ومقام را نداشته وبرای آنکه مـی ترسند این مقاتم را ازکف بدهند با ایجاد ترس درون دل زیر دستان وسواستفاده از موقعیتها بـه شکلی زیرکانـه سعی درون قوی پایـه ی خود دراین مقام وجایگاه را دارند. وزمانی کـه بر حسب روزگار کار انسان بـه زیر دست چنین آدمـی ترسو مـی افتد کـه ما یـا از چگونگی احساس او بیخبریم ویـا اینکه بخاطر آنکه او بالاتر ازماست مجبور بـه اجرای دستورات او هستیم حتما همـیشـه انتظار این را داشته باشیم کـه شکست کاری او وخود را شاهد باشیم چراکه اینگونـه انیسانـهائی طاقت مقاومت با مشکلات وسختی ها وبیرون کشیدن خود را از آن نداشته سریعا جا خالی مـیکنند وترس حتی از شکست بیشتر باعث شکست آنان مـیشود انسان ترسو اگر اعتماد بنفس قوی داشت ترسو نبود ودر بسیـاری مواقع این شکل ترسو بودن جان شخص را نیز بـه خطر بیشتری مـیاندازد به منظور مثال درجنگها ویـا مواردی کـه دیگران بـه شخص ترسو بی خبر از درون او تکیـه واتکا کرده باو اعتماد مـیکنند.ترس درون مواردی انسان را از خطا باز مـیدارد اما درون بیشتر موارد باعث عقب نشینی هائی درون زندگی مـیشود کـه انسان نیـازی بـه آن درون عمر کوتاه خود ندارد وبیشتر نیـازمند وپیشرفت وادامـه راه زندگی با شـهامتو جسارت هست تا نرسهائی کـه مانع رشد انسانی مـیگردد </p><p>___ «هراسی نیست »______</p><p>مرا که تا دل سپردن های یک عاشق ببر با خود</p><p>و بگذارم ...,که سر بر ات یکدم بیآسایم</p><p>وبا قلبم بگو از اوج پرواز ی بسوی عشق</p><p>که هرگز دل نمـی ترسد بگیرد اوج پروازی</p><p>مرا از عاشقی هرگز هراسی نیست</p><p>مرا ترس از دم تقدیر غمگینی ست</p><p>که قلب آسمانش را نیـابم همچو روح آبی ام</p><p>بی تکه های ابر غمناکی</p><p>و تنـهائی بخواند قصه ء شب را بگوش قلب غمگینم </p><p>مرا ترس از شب غمگین تنـهائیست</p><p>که درون آن سوسوی صدها ستاره مـیدرخشد درون کنار ماه</p><p>ولی حتی یکی از اینـهمـه کوکب</p><p>برای بخت غمگین دل من نیست </p><p>مرا با خود ببر که تا آسمان آبی عشقی</p><p>که درون آن قصهء پروازهای عاشقی ها را</p><p>هراس یک قفس یـا تیر دشمن نیست </p><p>مرا با خود ببر درون فصل کوچ مرغک پرواز</p><p>که راهش گرچه طولانی</p><p>ولی پرواز بالش را نـهایت نیست</p><p>مگر که تا مقصد آن لانـه ی عشقی</p><p>که هرگز قلب او را بی سبب نشکست</p><p>به کنج بودنی آرام </p><p>مرا درون بیکران عشق خود آنگونـه راهی کن</p><p>که پروازم فقط که تا لانـهء عشق تو پروازیست</p><p>پر از شوق رسیدنـهای دل</p><p>در مرز شور واشتیـاق با تو بودن ها </p><p>دلم لبریز عشقی غرق غوغاهاست</p><p>هراس من ولی عشق وتمنا نیست</p><p>هراسم بی تو ماندن درون غروب کوچ پروازی است</p><p>مبادا بی تو پر گیرم بـه ناچاری</p><p>به اوج بیکسی های دلی غمگین ,به تنـهائی</p><p>مرا از عاشقی, هرگز هراسی نیست</p><p>که دل خود بیکران عشق ورویـاهاست</p><p>و بگذارم </p><p>و بگذارم کـه در اوج همان پرواز</p><p>به پیوندی دگر درون تو درآمـیزم</p><p>به وقت دل سپردن ها</p><p>وگر مرغ دلم سر را فرو ست</p><p>به زیر پال پروازش بـه غمگینی</p><p>ز آنرو نیست کـه مـیترسد بگیرد اوج پروازی</p><p>مرا از عاشقی هرگز هراسی نیست</p><p>که پروازم پر از بال سپید مرغهای</p><p>راهی کوچ هست </p><p>برای پر زدن درون آبی پرواز عشقی جاودان</p><p>آندم ,که هم پرواز بال پر زدنـهایم</p><p>تو باشی تو. </p><p>18/بهمن ماه 1385/ سروده ی فرزانـه شیدا_______ </p><p>در بسیـاری نواقع ما از این مـیترسیم کـه دیگران باعث آزار ما باشند ودر راه زندگی دامـهای آنان صدماتی بـه انسان وارد کند اما همواره نگرانی وترس های بیمورد زمانی کـه هیچ اتفاقی نیـافتاده هست وپیش بینی های پیشاپیش بر سر هر مسئله ای کـه دقیقا فرق نمـیکند چه باشد اما بیـهوده بـه اضطرابها وترسها ونگرانی های بیمورد مـی انجامد وروح ودل را تصعیف مـیکند همـه وهمـه جز این نیست کـه انرژی مثبت آأمـی صرف درون مسائولی سود کـه لزومـی بر آن نیست.با تکیـه بر خداوند اعتماد درون درجه ی اول باو وسپس بخود مـیتوان موفق بود واگر روی نیزاظطرابب ما واقعیت پیدا کرد بهتر سات همانروز به منظور آ« چاره ای بطلبیم وپیشاپیش بـه استقبال رنجها ونگرانی ها واضطراب وترس های بیموردیی نرویم کـه نمـیدانیم آیـا اتفاق خواهد افتاد یـا خیر اسنان عاقل دئرزمان لازم بـه اندییشـه وتدبیر درون مسائل مـی پردازد وتا زمانی کـه چیزی اتفاق نیـافتاده هست خود را بااندوه وغم ونگرانی وتری بی دلیل از کار وزندگی ونیـانداخته بـه امروزی مـی اندیشد کـه هم اکنون درون اختیـازراوست وتا ساعاتی بعد وبعدتر هع که تا زمانی کـه اتفاقی رخ نداده دلیلی ندارد درترس ودلهره باشیم وبهتر از لحظه ها را پاس بداریم مباداکه این لحطه آخرین لحظه ی بودن ما باشد هیچاز دمـی دیگر باخبر نیست درون نتیجه غم بیـهوده خوردنترس بی دلیل داشتن یـا ترسیدن حتی از چیزهای بیـهوده تصعیف روحی ست ک بـه قدرت روحی مانیـازمند هست تا شفا گرفته ودلآرام گیرد وبه زندگی درون راه درست خود را بـه سرانجامـی خوب وشادی اورهنمون شود.</p><p>_______گلستان سعدی ______</p><p>تدبیر صواب از دل خوش حتما جست</p><p>سرمایـهٔ عافیت کفافست نخست</p><p>شمشیر قوی نیـاید از بازوی سست</p><p>یعنی ز دل شکسته تدبیر درست </p><p>________گلستان سعدی ______</p><p>*ـ سربازی کـه مـی ترسد ، جان خود و دیگر سربازان را بـه خطر مـی افکند . ارد بزرگ</p><p>*ـ چه بیچاره اند مردمـی کـه ، قهرمانشان بزدل هست . ارد بزرگ</p><p>*ـ به منظور دلهره شبانگاهان ، نسیم گرما بخش خرد را همراه کن . ارد بزرگ</p><p>*ـ خردمندان ترس را هم بـه بازی مـی گیرند . ارد بزرگ</p><p>*ـ ترس مـی تواند پیشرفت و رشد بـه همراه آورد اما این پیشرفت هم درون نـهایت توان آرام سازی روان آدمـی را ندارد ، سخن دلنشین خردمندان دل ها را آرام مـی کند . ارد بزرگ</p><p>___________پایـان فرگرد ترس ___________ </p><p>به قلم : فرزانـه شیدا</p><p><br /></p><p><br /></p><p>برگرفته از :</p><h3 style="text-align: center;" ><a title="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" target="_blank" style="color: rgb(51, 102, 153);" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/12/blog-post_2286.html">بعُد سوم (آرمان نامـه ارد بزرگ) فر گرد *ترس*</a></h3><p><br /></p>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-87209489661532986212010-01-01T12:32:00.001-08:002010-01-01T12:34:17.244-08:00
بعد سوم فر گرد انتقام
<p style="clear: both; text-align: center;" ><a style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;" imageanchor="1" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/SuNA9m_jm8I/AAAAAAAAAK4/oSdjtow2RME/s1600-h/OROD+BOZORG.jpg"><img border="0" src="http://3.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/SuNA9m_jm8I/AAAAAAAAAK4/oSdjtow2RME/s320/OROD+BOZORG.jpg" /></a></p><div style="text-align: center;"><p><br /></p></div><h3 style="text-align: center;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/10/blog-post_24.html">جلد نخست کتاب آرمان نامـه ارد بزرگ بـه قلم فرزانـه شیدا</a></h3><h3 style="text-align: center;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/11/blog-post_4301.html">جلد دوم کتاب آرمان نامـه ارد بزرگ بـه قلم فرزانـه شیدا</a></h3><h3 style="text-align: center;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/12/blog-post_10.html">جلد سوم کتاب آرمان نامـه ارد بزرگ بـه قلم فرزانـه شیدا</a></h3><h3 style="text-align: center;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/12/blog-post_30.html">جلد چهارم کتاب آرمان نامـه ارد بزرگ بـه قلم فرزانـه شیدا</a></h3><p><br /></p><p><br /></p><p><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_CExrwSk1Q0Q/SznPffJB4HI/AAAAAAAAA_s/t5jEiwdjT90/s1600-h/OROD_BOZORG.jpg"><img border="0" style="margin: 0px auto 10px; cursor: pointer; display: block; height: 240px; text-align: center; width: 170px;" src="http://2.bp.blogspot.com/_CExrwSk1Q0Q/SznPffJB4HI/AAAAAAAAA_s/t5jEiwdjT90/s320/OROD_BOZORG.jpg" alt="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" /></a></p><p>●_ بعُد سوم آرمان نامـه ارد بزرگ_● </p><p>● _ فرگرد انتقام _ ● </p><p>نـه هر کـه ستم بر دگری بتواند</p><p>بی باک چنانکه مـیرود مـیراند</p><p>پیداست کـه امر و نـهی که تا کی ماند</p><p>ناچار زمانـه داد خود بستاند .</p><p>از: رباعیـات سعدی_____________________</p><p>واژه ی انتقام, واژه ی ترسناکیست واز آن بوی تاریکی وزشتی وبدخلقی وبد دلی بر مـیخیزد </p><p>حضرت علی (ع*) سلام مـیفرمایند : درون بخشش لذتی ست کـه در انتقام نیست. </p><p>واین جمله بـه تنـهائی گویـای بسیـاری از چیزهاست کـه لزومـی حتی بر تعریف آن نیست کـه بسیـار واضح وروشن هست که قلبی کـه توان بخشش داشته باشد بایدقلبی بزرگ باشد واگر جز این بود نمـیتواسنست گذشت وبخششی از خود نشان دهد وآنکه درون فکر انتقام هست ودر چنگال خشمـها وکیسنـه ها گرفتار بی شک انسان کوچکی ست کـه در کوته نگری خود ,دیدگاه ی بسیـار محدود دارد ووسعت نگاه او زیـاد گسترده نیست چراکه انسان کوته فکر انتقام را چاره راه خشنود شدن خود مـیداند اما اگر قلبی مـهربان داشت حتی بر دشمن خود نیز نمـیتوانست ازاری وارد کند عاقلان معمولا دشمنی ندارند وآنان کـه بااینگونـه بزرگان درجنگند جز از سرحسادت وکوتعه نظری وکینـه نیست ودراین مقام بزرگان عالم نیز تنـها بر این گوره دل مـیسوزانند وآنان را بر دیدگاه کوچک خود سرزنش نمـیکنند وحتی درون دل آنان را مـی بخشند چراکه درافتادن با ضعیف تر ازخود نـه تنـها انسانی نیست بلکه عاقلانـه ومنطقی نیز نیست .اگر روزگاری نیزی همسطح وهم مرام ما نیز کاری را انجام دهد کـه در قبال آن صدمـه ای شدید چه روحی ومعنوی چه مادی برما وارد آید باز انتقام راه عاقلانـه ای نیست چراکه با انتقام نـه تنـها چیزی بـه انسان باز نمـیگردد بلکه بر شدت کینـه ها وبدی های این دنیـا افزوده مـیشود و آسیب رساندن بـه دیگری بـه هر دلیلی از آنروست کـه فرد متقابل درمقابل او احساس ضعف مـیکند وگرنـه نیـازی بـه رساندن آسیب بهی نیست. </p><p>________از : رباعیـات سعدی ________ </p><p>گر تیر جفای دشمنان مـیآید</p><p>دلتنگ مشو کـه دوست مـیفرماید</p><p>بر یـار ذلیل هر ملامت کنید</p><p>چون یـار عزیز مـیپسندد شاید </p><p>________از :* سعدی ________</p><p>اینکه ما درمقابل وکسانی از خود دفاع کنیم چیزی ست کـه در نـهاد آدمـی جای دارد اما انتقام شکل دفاعی ندارد وبرای جلوگیری از زیـان نیست کـه خود آسیب رساننده وزیـان بار هست وهیچ عاقل مرد وشیرزنی درون زندگی با زیـان رساندن بدیگری چه خود باعث آن باشد چه دیگران شاد نمـیشود, کـه همواره از ظلم وستم بر دنیـای کینـه وانتقام وبدخواهی ها ی دنیـا ومردمـی درد مـیکشد وبر حماقت آدمـی افسوس مـیخورد کـه درزمانی کـه هریک از ما مـی بایست هم وغم خود را بـه خودسازی وبازسازی دنیـائی صر ف کنیم کـه از آن خود ما وفرندانونسل اینده ی ماستوهرچه بدست آوریم نیز سعادت فردای فرزندانکام خواهد شد وقت خود را بـه این تلف کنیم کـه برنامـه ی جنگی را پایـه ریزی کنیم چه کشوری با کشوری باشد چه انسانی با انسانی کـه دنیـا جهت خرابی ساختته نشد کـه خداوند آبادی ان را ازانسنن مـیخواهد وهمواره نیز آنان کـه آبادکنندگان واقعی زندگی بوده اند بیش از دیگران صدمات این زندگی را ازسوی همـین بشر دیده وباز نیز از بزرگی وفضلیت خود این عقل های کوچک وضعیف را بخشیده اند </p><p>____ ...و ما, چون قایقی ,جا مانده از دریـا....___</p><p>گریزی نیست</p><p>نگاهم را گریزی نیست</p><p>ز ظلمت خانـه شبهای اندوهم</p><p>بسوی روشنی های سحر</p><p>در بامداد روشن فردا</p><p>که آخر نام ،،امروز ی ،، دگر بر خود گذارد باز!!</p><p>ز فرداها دگر سـیرم</p><p>ومـیخواهم دلم را درون خـفا </p><p>در ظلمت آن تک اتاق کـهنـه ء دیرین</p><p>ز چـشم آنـهمـه کاوشگران،، بی خبر از خود،،</p><p>ولی درون خـوش خـیـالی های دانائی</p><p>زاسـرار نـهان ،،مـردم درون خـود،،</p><p>که جز مشـتی سـخن بافـی ..نـدارد پایـه واصـلی</p><p>همـیشـه که تا ابـد پـنـهان کنم درون تک اتاق خـویـش</p><p>واشـکم را بـه ظـلمت ها کـنم جاری!!!</p><p>چه بـیزارم زاین سـان مردمـی </p><p>از سرزمـین ومـأمن عـشق ومـحبتها !!</p><p>در ایـرانم ویـا با نام ایـرانی!!!</p><p>چه بـیزارم ز اینـسان مـردمـی </p><p>غـرقه بـه خـودخـواهی!!</p><p>وحـتی ازخـود واز زنـدگـی غـافـل!!!</p><p>دگر حتی نمـیخواهم</p><p>که دستی از سر مـهر ومحبت نیز</p><p>نم اشک دلم را </p><p>ازشـیـار چهره ی غـمگین وغمبارم بسازد پاک!</p><p>دلم آزرده شد از مردم ناپاک!</p><p>مرا با مردم دنیـا... </p><p>چه خـوبان وچه بدخواهان</p><p>دگـر هـرگز نباشـد کار و فردائی!!</p><p>مرا با این جهان غـرقه درون ظـلمت</p><p>که خـورشیدی بـه قـلب آسـمانش</p><p>مـیدرخــشد لیک بی نور است</p><p>،، ز ظـلمت های چـشم کور انسانـی ،،</p><p>دگر کاری نباشد از سر حتی... تـفــّـنن نیز!!</p><p>مرا درخلوتم درون ظلمت شـبهای انـدوهـم</p><p>اگر جز سردی غمـها... بُرودت های تنـهائی</p><p>وا جز «آه سردی», از دل افسرده ومغموم</p><p>پس ازاین,همـنشینی نیـست</p><p>ولی اینگونـه آزادم</p><p>که من اینگونـه بی قید و رها </p><p>از دشمنی های جـهان هـستم</p><p>اگرچه سوزش دردی</p><p>درونم را</p><p>لبالـب غـرقه درون غــم مـیـکند </p><p>از یـاد این دوران</p><p>زاین دُون مـردمـان خـالی از ایـمان!!</p><p>رهــایم بعد ازاین امـا ...</p><p>دگـر از قـید وبـند اینـهمـه تزویر</p><p>رها از دیـدن صـدها دروغ تلـخ</p><p>هـزاران جـور انـسانی... هـزاران درد بی درمان</p><p>وصدها مردمـی.. وامانده درون درد وپریشانی</p><p>نگاهم که تا درون ام از درد مـیسوزد</p><p>ودسـتم را توانی نیـست</p><p>که بگشایم دمـی بر غـصه های تلخ انسانی</p><p>که خود هم یک بشر... یک بنـده ء خـالی زقدرتها</p><p>وسـرشار از غم دنیـا</p><p>هنوزم, همـچنان درون سـینـه مـیـسوزم</p><p>زاین فرق و تفاوتها!!!</p><p>وشــب را دوسـت مـیدارم</p><p>که گر نوری درونـش نیست</p><p>تـظاهر بر درخـشـش هم نخواهد کرد!!</p><p>وپنـهان هم نمـیسازد</p><p>که جز ظلمت ندارد درون دلش رنـگی</p><p>ویـکرنگ است</p><p>وصدقش را ،،هـمـین ،، پُر ارج مـیسازد!!!</p><p>ولی ،، روز, ودرخـششـهای خورشیدی</p><p>که روشـن ساز وپرنور اسـت</p><p>ندارد این توانائی...</p><p>که گوید بردل سـاده لوح انـسان</p><p>که درون ظـلمت فـرو رفتـیم!!!</p><p>که درون تاریکی روح نگون بـختی</p><p>همــیشـه درون مـیان صدهزاران مـردم خـاکی</p><p>غـمـین وبـی کـس وتـنـها وبـی یـاریـم!!!</p><p>بـدردی هـمچنان پـابـند وزنـجیرو گـرفـتاریم</p><p>و اینـها جـز فـریبی نیـست</p><p>که ما درون ظـلمت وجُـرم وگُـنـه غـرقیـم</p><p>وخـورشـیدی بـه تـزویـروریـا</p><p>بر هـر گـناه تـیره انـسان</p><p>ز رحـمت نور مـیپاشـد!!!</p><p>خـداوندم , بـزرگی غـرق رحمت هـاسـت</p><p>که اوهـم , همچنان مـی بــیند و</p><p>هــمواره درون هـرروز انـسانی</p><p>گـناه تلخ انسان را,تماشائی دگر دارد</p><p>وهـمواره بسی بخشنده وپُرمـهر</p><p>امـیداین بشر را,همچنان دارد جوابی</p><p>در بعد هر یک دعـای او!!!</p><p>کـه او یکـسر همـه بخشش ..که او یکسر هـمـه</p><p>مـهر ومحبتهاســت</p><p>خـدایم ..مظهر لطف و عطوفت هـاسـت!!!</p><p>و صـد افــسوس.....</p><p>ز این نــیرنگهای تلــخ وغـمباری </p><p>که چــشم آدمـی را لحظه ای از آن گریزی نیـست</p><p>ومـن هـم باز مـی بــینم</p><p>به نــوری درخــفا ,اما</p><p>که یک تاریکی مطلــق ...بروی روح انسانی ست!!!</p><p>***</p><p>چنین نـوری نمـیخواهم</p><p>نمـیخواهم کـه منـهم</p><p>چون هـمـه مردم بـه خـود هـم نیز</p><p>دروغـی گفته و در روشــنی های,هــرآنروزی</p><p>ببندم چشم خود بر آن حقایقها</p><p>ویـا چون دیگران.. تنـها ... </p><p>به کـوش های رنج وغصه و اندوه پنـهان</p><p>جهان ومـردمم باشـم!!!</p><p>کـه درون این آشکارادردِانسـان هم</p><p>نــبوده ,هرگـز امـا, یکّه درمانی!!</p><p>مرا درسـینـه غـمگین بـودنم کافی سـت !!</p><p>که پنـهان غصه ی دیگران را </p><p>ارج بـگذارم</p><p>وگر کاری ز دستم برنـمـیآید</p><p>نمک پاش دل مردم نباشم باز</p><p>ورنج دیگران را</p><p>رنج واندوه دلـم دانـم!!!</p><p>ودر خلوتگه خـود</p><p>برهمـه دلهای غـمناک جهان خوانم </p><p>دعــائی را...که زآن قلب خدا هم بـنگرد... </p><p>انـدوه ورنـج وغــصه ما را</p><p>که درون ایـن بـودن غـمبار</p><p>هـمـه تـنـها دلی غـمبار و درد آلود وغــمگینیم </p><p>همـه افـسرده ازاین بی بها دنـیـای پرکین ایـم</p><p>جهان یکسر نمـی ارزد</p><p>به رنجی اینچنین </p><p>درروز وشبهای مـنو دنـیـا</p><p>ولی افــسوس</p><p>جهان تلخ وغـمگینی سـت</p><p>جهان تلخ وغمگینی سـت!! </p><p>و ما چون قــایقی جـا مــانده از دریـا</p><p>هــمـه وامـانده درون دنـیـا.... </p><p>فقـط وامـانده درون دنـیـای غمگیـنیم</p><p>۲۸ /آذر /۱۳۶۴</p><p>___سروده ی :فرزانـه شیدا____ </p><p>انسان دانا وعاقل ,کسی ست کـه نـهادی قوی دارد ونـهاد قوی نیـازمند انتقام نیست بزرگان ادیـان وعلوم دنیـا هریک بـه سهم خود به منظور همگان از بخشش بسیـار گفته ونوشته اند وهرگزدر هیچ کتابی وهیچ نوشتاری از اندیشمندان وبزرگان وافرادشایسته ی دنیـا شما کلامـی بـه انتقام نخواهید شنید.وجمله بزرگان عالم مـیداند کـه تنـها انسانـهای پست ودون وکه خالی از گامـی صفت واندیشـه هستند تن بـه انتقام مـیدهند وبدنبال انتقام هستند درواقع دنیـای کوچک این افراد بقدری محدود هست که درون نگاه این عده هرگزی ارزشی ندارد و کمتری را درون دنیـای خودخواهانـه و وخودپرستانـه خود ارج مـینـهند چراکه درون ذهن این افراد هیچبحد خود آنان مـهم نیست ولی درون دنیـائی کـه مردمان آن با فرهنگی غنی رشد کرده باشند وبه روابط اجتماعی وارتباطات ارج نـهاده همگان را محترم بدانند کمتر خواهیم دید کـه اشخاص حتی بفکر انتقام بیـافتند مـیدانید کـه بدترین انسانـهای تاریخ نیز بر اساس انتقام برگه های تاریخ را بـه زشتی اعمال خود با کشتار دسته جمعی ویـا پنـهانی مردم دست زده اند هیتلر یکی از آنان هست که درورایـات مـیگویند علت نفرت او از جهود ها این بود کـه درزمان کودکی درمغازه ای کار مـیکرد وصاحب آن مغازه ازائو سو.استفاده جنیسی مـیکرد بـه همـین دلیل تنفر او ختم بـه شخصی نشد کـه باعث رنج وآزار او بود بلکه خشم خود را وسعت داده از تمامـی جهدها نفرت داشت وهرگز نیز درون تصور او جا نگرفت کـه هرکسی خود مسئول اعمال خویش هست وبه کناه یکی دیگری را بدار نمـی آویزند وهمـه را بـه یک چوب نمـیزنند کـه درتمامـی جامع دنیـا وادیـان دنیـا نیز اسنانـهای خوب وبد فراوانند اما اینکه من چه باشم, دنیـایم را مـی سازد.اما افرادی چون هیتلر ازجملهانی هستند کـه شر وجود ایشان تاریخی را بـه سیـاهی مرگ وگشتار مـیکشد اینکه بسیـاری از سیـاستمداران تاریخ درقبال مختالفتها بـه کشتار مخالفین مـیپردازند ومعمولا نیز اینرا که تا مدتها پنـهان مـیدارند اگرچه همـیشـه بنام دفاع ملی از آن نام شده هست اما دراصل تاریخ ثابت کرده هست که اینگونـه رفتارهای عیر انسانی نـه تنـها دفاع ازخود نیست بلکه انتقام گرفتن از مخالفینی هست که ایده وخواست اووآنان را نمـی پذیرند وبا اندیشـه ی آزاد دشمنی مـیکنند واگرچه درون پشت پرده های تاریخ بسیـارند ظلم وستم هائی کـه سردمداران کشوری بر مردم وملت خویش روا داشته اند وبسیـاری حتی درجوامع پیشرفته که تا سالهای بسیـار دور پنـهان مـیماند اما هرگز هیچ چیز پشت ابر باقی نمـیماند وهمانگونـه کـه « صدام » از عرش برین خود برچوبه دار گردن شکست هرجزای عمل خود را نیز بعد مـیدهد وانسانی کـه بهر دلیل بـه فکر انتقام باشد درواقع معنای دوست داشتن را فراموش کرده هست واجازه داده هست که قلبی ناپاک وسیـاه دل اورا نیز تیره سازد انسانی کـه با تنفر وانتقام زندکگی مـیکند انسانیست کـه معنای دوست داشتن را زیـاد هست ونمـیداند ونمـیتواند بفهمد کـه دراصل به منظور چه حتما دوست بدارد وچرا حتما همگان را دوست بدارد اما همـینقدر کافیست بگوئیم چرا دوست نداشته باشیم بخصوص وقتی از بسیـاری از انسانـها کـه کاری بکار ما ندارند وسال که تا سال گذرشان هم بـه زندگی ما نمـی افتد به منظور چه حتما بدمان بیـاید درون کشورهائی کـه درمـیان مردم آن انسانـهائی « راسیست » پیدا مـیشود همواره روانشناسان معتقد بوده اندی کـه خود را دوست ندارد دیگران را نیز نمـیتواند دوست بداردوهموارهانی ضد دیگر مردم دنیـا بخاطر رنگ وپوست آنان هستند کـه خداوند را نمـی شناسند چراکه کمسی کـه خدا را مـیشناسد واورا قبول دارد مـیبیند کـه خدا درتمام دنیـا درهرچیز وهمـه چیز رنگها را نیز آفریده هست حتی درون پوست انسان نیز زرد پوشت وسرخ پوست وسیـاه پوست وسفید پوست درون قاره های مختلف بسیـارند وامروزه بیشتر این جوامع بـه هم مخلوط شده وتعداد دورگه ها نیز بسیـار هست حال تصور کنید راسیتی کـه یـا بعلت عشق بـه ملیت وکشو.ر خود ازحضور ووجود فردی از کشور دیگه احساس تنفر مـیکند وهمواره درون پی فرصتیست کـه ارز اینگونـه افراد کـه در زندگی ودر کار وکش.ر او جای او وهموطنان اورا درنظر او پرکرده اند انتقام بیگیرد با این رنگها وبوجودآمدن دورگه ها حتما درجهنم آتیشینی زندگی کند کـه خود این ماینده این هست که قلب او قلبی شیطانیست چرا کـه دیروز درون قلب خود, سیـاه وزرد وسرخ ومردم مملکت دیگر را درون یکی دونفری کـه دورادور او بودند دوست نداشت وکینـه ی آنان بر دل داشته وبه هزار حربه بـه ا«ان با گروه راستیستی خود بـه پنـهانی ودرخفا حمله مـیکند وباعث مرگ بی گناهی مـیشو.د دروصورتی کـه گرفتن جان انسانی کـه گناهی هم نکرده هست نتها بعلت تنفر وانتقاتم شخصی هیچ نیست جز قتل عمد وچنین فردی نـه تنـها یک ملیت پرست ووطن دوست نیست کـه یک قاتل کینـه ی جوی خطرناک هست که مـی بایست درون زندان بسر وخطر جامعه نباشد حال امورز کـه دورگه ها دور او راا کگرفته اند این شخص چه فکر مـیکنید درون سردارد قتل جمعی بـه آتش کشیدن تمامـی آنان درون مجلسی انداختن بمبی درون یک عروسی همـه اینـها اتفاق افتاده هست وبااین حال چنین دیوانـه مجنونی کـه او نیز کمـیتی از هیتلر ندارد ومعمولا هم طرفدار اوست درجهان ازادانـه مـیگردد و بدیگران اسیب وارد مـیسازد ونام خود را انسان نیز مـیگذارد کـه شرم بر انسانی کـه دست او آلوده بـه خون انسان بیگناهی گردد تنـها بخاطر اینکه مثل او نیست مثل او بزرگ نشده مثل او فکر نمـیکند وبدبختی اینجاست اینگونـه انسانـها خود نیز هیچ نیستند نـهی هستند کـه به جائی رسیده باشند نـهی هستند کـه به جائی برسند چراکه آنقدر درون فکر ترسناک ودهشتناک انتقام بخود وافکار خود مشغولند کـه فرصت آموزشـهای درست زندگی را دیگر ندارند وهمواره درون صدد ساختن وکشیدن نقشـه وراحل حلی هستند کـه به مردمانی کـه دوست ندارند صدمـه بزنند اینگونـه انسانـها کـه از نـهاد انسانی از بالاترین خلق خداوند یعنی عشق بی بهره اند جز صدمـه ای بـه جوامع ودنیـای خود واطراف خود نخواهند بود ودرواقع اینان هستند کـه مـیبایست از صحنـه ی زندگی محو ونابود شوند نـهانی کـه بدرستی وشرافت با هر رنگ پوست وتفکری کـه دارند , بدرستی وپاکی وزحمت زندگی مـیکنند ونان یک مشت اراذلی را تهیـه مـیکنند کـه دیگران را اراذل نامـیده خود مفت مـیخورند و به دنیـای انسانی خیـانت مـیکنند و درخفا به منظور جان مردم کشور خوددام مـیسازند ونقشـه مـیکشند امـید روزی برسد کـه صحنـه ی زندگی از انسانـهائی کـه باعث مرگ نابه حق انسانـهای پاک وخوب مشوند پاک گردد ودست خون آلوده ایشان از صحنـه ی زندگی کوتاه گردد کـه وجود این انسانـها دراصل وجود شیـاطینی بر زمـین هست که دشمن بشریت ونسل ودنیـا وهرجامعه ای هستند.وافسوس کـه دنیـا سرشار از کینـه وانتقامـی تلخ گشته هست وقلبها دور ازهم چه نقشـه ها کـه در سر نمـی پروراند</p><p>______ عشق وپریشانی _____</p><p>در این ظلمت شب اندوهگین تلخ تنـهائی </p><p>چه مـی پیچم بخود </p><p>چون پیچکی, بر شاخه ی هستی </p><p>چه مـیسوزم </p><p>به سان هیزمـی درون آتش عشقی توان فرسا</p><p>ز درد جانفزای قلب محنت بار!</p><p>و مـی پرسم,ز تنـها شاهدم </p><p>در این شب غمگین تنـهایی</p><p>خداوندی کـه بیدار هست </p><p>و مـی بیند سرشگم را</p><p>:چرا آخر نمـی مـیرد دلم </p><p>در بیی های شب اندوه؟!</p><p>و آخراز چه رو این </p><p>عاشق سرگشته ی غمگین</p><p>نمـی یـابد بدل ا مـید وصلی ر؟؟!!! </p><p>بامـید خداوندی کـه هرگز قلب انسان را </p><p>ز خود نومـید و ا ز درگاه خود</p><p>رانده نمـی سازد</p><p>چرا همچون پرنده, بر سرِ بامِ دلِ انسان</p><p>به شور و رغبت و شوقی فزون بنشست</p><p>؛ امـیدی سرخ؛ </p><p>به نام عشق ... </p><p>و ناگه پرکشید و رفت ...</p><p>؛( بدون آنکه خود خواهد پ را )؛!</p><p>کسی او را پراند]</p><p>وُ دست او همواره پنـهان است</p><p>چه نامم این پ را؟! </p><p>بگویم دست تقدیر است؟!</p><p>ولی هرگز نمـیدانی !!!</p><p>ز چشم آدمـی پنـهان فقط این نیست!</p><p>گهی دیدن ، شنیدن، باز پرسیدن</p><p>و تنـها ؛ هیس؛ !!! ساکت باش</p><p>خدا اینگونـه مـیخواهد!!!</p><p>ولی درون باور من نیست!!!</p><p>چنین درون باور من نیست!!! </p><p>به من تنـها بگو : یـارب</p><p>اگر نتوان ] توکل, بر توهم </p><p>چه سان حتما در این ظالم سرای</p><p>دوُن نامردی, بـه اسم زندگانی </p><p>؛ زنده بودن ؛ را , توان بخشید؟!</p><p>و بر نومـیدی دل چیرگی چّون داشت؟!</p><p>اگر دل از تو هم نومـید حتما کرد؟!</p><p>که این دیگر, توانم نیست!!</p><p>بگو یـارب! چه معنایی است؟</p><p>تضـاد اینـهمـه اندیشـه و اعمال؟!</p><p>کدامـین باوری اینگونـه پا برجاست؟!</p><p>که با یک باور دیگر ...</p><p>به ویرانی نیـانجامد؟!</p><p>و دیگر بار،به سرگردانی ,آدم نیـانجامد؟!</p><p>که حیران مانده درون هر باوری ... </p><p>پر شک و پر تردید !!!!</p><p>کدامـین راه ,کدا مـین فکر ... </p><p>کدامـین عشق...کدامـین غم</p><p>به راه رستگاری ره برد آخر؟؟!!!</p><p>چرا اکنون </p><p>مرا اینسان پریشان مـی نـهی بر جای؟!!!</p><p>ز حیرت لحظه لحظه باز مـی پرسم</p><p>ز خود این پرسش دیرینـه را هر دم</p><p>کد امـین راه....کدامـین راه, را باید</p><p>به راه زندگی پیمود؟!</p><p>همان راه درستی را ... </p><p>که گر پیمودنی باشد</p><p>سرانجامش بـه ناکامـی نباشد باز!!!</p><p>وگر این گفته ها را ناشنیده </p><p>بایدم پنداشت</p><p>چرا گفتی؟! ...چرا گفتی؟!</p><p>...که سرگردان بمانم درون ره رفتن</p><p>ببینم صد تمسخر راکه مـیگویند:</p><p>چرا ساده لوح و خوش باوری... این سان؟!</p><p>و آنـهم درون چنین دنیـای تزویری!!!</p><p>ز این خوش باوریـهایت حذر کن</p><p>تا کـه نشکستی ..بدسـت مردم دنیـا!!! "خـداوندا " </p><p>"خـداوندا "</p><p>و گر حتما چو آویزه .. </p><p>به گوش خود نگه دارم </p><p>...تمام گفته هایت را</p><p>چرا پایـان آن اینگونـه غمبار است؟!</p><p>که اعمالش مرا درون نزد دنیـای دروغ و ظلم</p><p>به مجنونی کند شـهره؟!</p><p>چرا یـارب نمـی یـابم ، رهی که تا بازبگشاید</p><p>ره بر تو رسیدن را؟!</p><p>بدون آنکه درون دیوانگی شـهره شوم آخر!!! </p><p>چرا یـارب</p><p>چرا یـارب هر آنراه تو پیمود</p><p>به نزد دیگران هرگز نشد باور؟!</p><p>چرا یـارب دروغ و نادرستی ها</p><p>به چـشم و قلب انـسانـها</p><p>خـوش آیند اســت؟!!!</p><p>"چو مـیگوئی دروغی"...باورت دارند!!!!</p><p>چو مـیگوئی حقیقت را .... ترا دیوانـه پندارند!!!</p><p>و با یک سادهء ..جا مانده از دنیـا </p><p>که از رنگ فریب مردم دنیـا </p><p>نمـیداند کلامـی را ...!</p><p>نمـی بیند بـه دنیـا دام و صیـادی !!</p><p>"اسیر خوش خیـالی های رویـائیست!!!</p><p>ترا هر دم بـه رنجی ...سخت آزردند</p><p>و یـا با دیدهء تردید ...ترا زیر نظر دارند </p><p>که او دیگر چگونـه آدمـی درون بین انسانـهاست </p><p>چو ؛ او؛ دیگر مـیان مردمان کمـیاب و نا پیداست!!!</p><p>و شاید زیر این چهره ...فریبی تلخ پنـهان است!!!</p><p>عجب دنیـای غمناکی...عجب دنیـای غمناکی!!!</p><p>عجب درون اینـهمـه پندار بی سامان ...</p><p>مـیان مردمـی دور از تو ای یـارب......</p><p>مرا خود رهنمایی کن !!!</p><p>که بس آ زرده از این مردمان هستم </p><p>و بس دلتنگ!! </p><p>و بس بی همزبان... تنـها!!</p><p>و بس بی همزبان... تنـها!!</p><p>______ سروده ی : فرزانـه شیدا _____</p><p>قلب خود را با خدا بداریم کـه از کینـه وانتقام دوری جوئیم کـه هر آنجز این بوددستش خون آلود قلبها وجانـهخائی ست کـه مخالف او هستند .امـید خداوند خود درون دنیـا انسانـها را پاس بدارد وآدمـی نیز آنقدر درون زندگی خود بـه زشد فکری برسد کـه بداند کینـه وانتقام هم پایـه وهم ارزش با مقام بلندانسانی نیست. وآنکه چنین هست وچنین اندیشـه مـیکند واینگونـه رفتار مـیکند </p><p>درمقام انسانی این « نام انسان» براو حرام هست وحرام باد. </p><p>____ از رباعیـات گلستان سعدی_____</p><p>هربه نصیب خویش خواهند رسید</p><p>هرگز ندهند جای پاکان بـه پلید</p><p>گر بختوری مراد خود خواهی یـافت</p><p>ور بخت بدی سزای خود خواهی دید</p><p>_______از :* سعدی ________</p><p>اگر هنجارهای سرزمـینـها نیرومند باشند انتقام هم گم مـی شود . ارد بزرگ</p><p>مـیوه کشتن ، کشته شدن هست . ارد بزرگ</p><p>_* تاراج و شورش هیج گاه بهانـه تاراج و شورش دیگر نیست . ارد بزرگ</p><p>_* هنگام گسست و ب از همـه چیز ، مـی توانی بسیـاری از نداشته ها را درون آغوش کشی . ارد بزرگ</p><p>_ * گذشت را مـی توان درون مورد آدمـها بـه کار گرفت اما حتما دانست این درس از آن آدمـهاست نـه کشورها ، سکوت درون مقابل وحشی گری دشمن هیچگاه درست نیست . ارد بزرگ</p><p>_* فرمانروایـان اگر خویی صوفیـانـه داشته باشند همواره دشمنان سرزمـین خویش را افزون نموده و گستاخ تر مـی کنند . ارد بزرگ</p><p>_* نادانی و پستی یک نفر درون گذشته ، نمـی تواند مـیدان انتقام از خاندان او باشد . ارد بزرگ </p><p>_ ●_ پایـان فرگرد انتقام _ ●_ </p><p>_ ●_ بـه قلم فرزانـه شیدا_ ●_Farzaneh Sheida</p><p>F. Sh - f sheida</p><p><br /></p><p><br /></p><p><br /></p><p>برگرفته از :</p><h3 style="text-align: center;" ><a title="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" target="_blank" style="color: rgb(51, 102, 153);" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/12/blog-post_29.html">بعُد سوم (آرمان نامـه ارد بزرگ) فر گرد *انتقام*</a></h3><p><br /></p>
.noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8542705673619679626.post-9434356136704914162010-01-01T12:32:00.000-08:002010-01-01T12:33:29.475-08:00
بعد سوم فر گرد بخت
<p style="clear: both; text-align: center;" ><a style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;" imageanchor="1" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/SuNA9m_jm8I/AAAAAAAAAK4/oSdjtow2RME/s1600-h/OROD+BOZORG.jpg"><img border="0" src="http://3.bp.blogspot.com/_ti3qVL-711c/SuNA9m_jm8I/AAAAAAAAAK4/oSdjtow2RME/s320/OROD+BOZORG.jpg" /></a></p><div style="text-align: center;"><p><br /></p></div><h3 style="text-align: center;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/10/blog-post_24.html">جلد نخست کتاب آرمان نامـه ارد بزرگ بـه قلم فرزانـه شیدا</a></h3><h3 style="text-align: center;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/11/blog-post_4301.html">جلد دوم کتاب آرمان نامـه ارد بزرگ بـه قلم فرزانـه شیدا</a></h3><h3 style="text-align: center;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/12/blog-post_10.html">جلد سوم کتاب آرمان نامـه ارد بزرگ بـه قلم فرزانـه شیدا</a></h3><h3 style="text-align: center;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/12/blog-post_30.html">جلد چهارم کتاب آرمان نامـه ارد بزرگ بـه قلم فرزانـه شیدا</a></h3><p><br /></p><p><br /></p><p>هر صبح بـه روی لاله شبنم گیرد </p><p>*بالای بنفشـه درون چمن خم گیرد </p><p>انصاف مرا زغنچه خوش مـی آید </p><p>کاو دامن خویش* فراهم گیرد* </p><p>* خیـام*</p><p>* بالا = قدم وقامت- * فراهم= گرد آمده , جمع شده</p><p><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_CExrwSk1Q0Q/Szl-qU1nbdI/AAAAAAAAA_k/dwPtFYnjGmQ/s1600-h/OROD_BOZORG.jpg"><img border="0" style="margin: 0px auto 10px; cursor: pointer; display: block; height: 240px; text-align: center; width: 170px;" src="http://4.bp.blogspot.com/_CExrwSk1Q0Q/Szl-qU1nbdI/AAAAAAAAA_k/dwPtFYnjGmQ/s320/OROD_BOZORG.jpg" alt="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" /></a></p><p>●_ بعُد سوم آرمان نامـه ارد بزرگ_● </p><p>● _ فرگرد بخت _● </p><p>کم کن طمع از جهان و *«مـی زی» خرسند </p><p>وز نیک وبد زمانـه بگشل پیوند </p><p>مّی درون کف وزلف دلبری گیر کـه زود </p><p>هم بگذرد ونماند این روزی چند. </p><p>* ____خیـام ____« مـی زی» » *زندگی کن</p><p>در طی تمامـی فرگردهای پیشین از زندگی وسرنوشت وبخت وتقدیر آدمـی بسیـار سخن گفتیم وهمانگونـه کـه در بارها نوشته ام , از دیدگاه من بسیـاری از آنچه درون زندگی به منظور ما اتفاق مـی افتذد بر اساس گامـها ئی ست کـه با ددیدگاه واندیشـه وباور خود وبر اثر تصمـیماتی ست کـه بر اساس اینگونـه افکار برداشته وبسوی جلو پیش مـیرویم ومسلم هست که خطا یـا درست همـیشـه پیروز نیستیم و.همـیه نیز شکست خورده باقی نمـیمانیم طی سالهای زندگی خود آنگونـه کـه در اکثر زندگی ها غریب واشنا دیده ام انسان درون دوره ی زندگی خود زمانی را درون پستی وزمانی را درون بلندی زندگی مـیگذراند وبه هرگونـه شروع کند شکل آن دردوره ی بعدی تغییر مـیکند . زندگی وچرخه ی زندگی بدست خداست ودر بسیـاری از قانون های طبیعت وجهان درگردش سیـارات وزمـین وآسمان اوست کـه فرمان مـیدهد.اما همانگونـه کـه بارها گفته ام عقلی کـه خداوند بـه انسان اعطا فرموده هست این قدرت را بما مـیدهد کـه خود آزماینده ی بخت خود باشیم او زمـین وزمان را به منظور ما درگزدش انداخته وروزی مارا درهمـین طبیعت درشکل ساده اما باارش خود بما داده هست دیگر این ما هستیم کـه ازاین ذره واتم وهرآنچه درون ذرات وجود طبیعت ودنـهاد وهستی دیدنی وندیدنی طبیعت برجاست چگونـه استفاده کنتیم ودرکجا بخت خود را بیآزمائیم واینکه دوران زندگی خود را ازشیب بـه فراز یـا برعنیز عامل اصلی خود ما هستیم کـه کدامـین بختی را به منظور خوشبخت بودن خود انتخاب مـیکنیم . افسانـه ها وقصه های زندگی ما درون دست خود ماست وبخت مانیز بـه همچنین: </p><p>____ آینـه..._____</p><p>آینـه...اینگونـه غمگین دیده بر چشمم مدوز</p><p>من کجا گفتم کـه یک عاقل و یـا فرزانـه ام ؟!</p><p>گرچه مـیسوز د دلم همواره درون « شیدا شدن »</p><p>من هنوزم یک دل دیوانـه ی دیوانـه ام !!!</p><p>با من ازدنیـا مگو , قید جهان را ,زد دلم</p><p>قلب غمگین مانده جاو دفتر و پیمانـه ام</p><p>گوشـه ی تنـهائیم خوش بادو یـاد و خاطره</p><p>بعدازاین، بازندگانی هم دگرِ، بیگانـه ام</p><p>روح مادر آسمان گشته رها .. بی قید و بند</p><p>باغ عشقی گر ببینی من درون آن پروانـه ام</p><p>گربه خلوت سر کشیدی درون پی ِ « شیدا دلی»</p><p>شعله ی سوزان شمع روشن آن خانـه ام</p><p>من نمـیگویم چه بودم یـا چه سان خواهم شدن</p><p>خواهد آمد روزگاری بشنوی افسانـه ام</p><p>____ فرزانـه شیدا_____</p><p>مـیگویندکه: « گهی زین بـه پشت وگهی پشت بـه زین». </p><p>دنیـا همـین هست همـیشـه یکسان نیست همـیشـه بروقف مراد نیست همـیشـه نیز غمناک و در سراشیبی شکستها نیست وهمواره درپیج وخم ها وفراز ونشیبهای آن بوده وخواهد بود کـه برای پخته تر شدن منو شما , شکل گرفت وروزهای شادی وغم را برایمان فراهم آورد اما بـه نتیجه ها نیز حتما توجه داشت واینکه دگرباره تکرار غم نکنیم وتکرار خطا واگر برنده وموفق بوده ایم تلاش را بیشتر کنیم چراکه بیشتر نیز مـیتوان ج وشاد تر شد حال درهرچه مـیخواهد باشد موفقیت آنسان را روحیـه ای شاد مـی بخشد واین حق ماست کـه روحیـه ی خود را درون پیچ وغم زندگی درون شادیـها ببینیم </p><p>_____ طفلی تو_____</p><p>وقتی مجـبور بشـی راهــتو بگــیری</p><p>بری وتـٌو خـلوتت آروم بمــیــری</p><p>مـــثه پروانـه بشــی تو پیله ی غم</p><p>نــتونی پر بــکشی تـو ی اســـیری </p><p>بدونــی کـه زندگــیت راهی درازه</p><p>مـثه گـهگشـون بشی تُّـو راه شـیری</p><p>بـدونی کـه زندگـیت آخـر ِ خـطــه</p><p>توی غــصه پادشــا تــو غـم وزیری</p><p>بــدونی بـه عاشــقی راهی نداری</p><p>بدونی تـو باخـتـنا« تـو» بی نظیری</p><p>دیگه رفــتن واسـه تو چه مــعنی داره؟</p><p>بسـکه از رفــتنٍ بیـهوده تو ســیری </p><p>تا بیـاد و« زنـدگی » معـنائی بگـیره</p><p>دیگه سـودی نداره ؛ چون دیگه پـیری!</p><p>طـفلی تو چه ساده این عمرتو باخـتی</p><p>فکر مـیکردی کـه یـه پا خـودت مّـدیری!</p><p>طـفلی تو کـه پای عاشــقی نشســتی</p><p>گرچـه تو کشــور عاشــقی سفــیری</p><p>اما دیدی کـه چه آسون، همـه ی قلبتو باختی</p><p>ثروتت محبـتت بود ولی آخـرش فــقیری</p><p>گرچه راحتی ندیدی طـفلی تو چه ساده باختی</p><p>همـه ی راههارو رفتی روز وشـب سختی کشیدی</p><p>اما آخرنمـیدونم واسه چی تو زنده هــستی</p><p>تو کـه از عالم وآدم همـه جور رنجی رو دیدی! </p><p>نمـیخوای یـه بار بپرسی: که تا کجا صـبر وتحـمل؟!</p><p>بگـو یکبار صاف وساده ؛ تو آخه کجارسیدی؟</p><p>بودنــت فقط بهونـه س کـه بگی زندگی کردی</p><p>اماامـروز تو مـیدونی ؛دیگه بدجوری بّریدی</p><p>دیگه حوصــله نداری ؛ بگی زندگی قشنگه</p><p>یـابگی:« درون شب تارت» ,باز مـیاد « روز سـپیدی»!!!!</p><p>____ ف.شیدا/ یکشنبه 14 تیر 1388_______ </p><p>امادر زندگی چهی به منظور شادی وموفقیت ما تلاشی خواهد کرد بی آنکه خود دراین مـیان سودی ببرد چهی مـیبایست جز ما به منظور ما گامـی بسوی بهتر شدن ها بردارد دقیقا «هیچ» , هیچجز من به منظور من وتو به منظور تو نیست. وار احدی نیز نمـی حتما توقع داشت کـه برای راحتی وسهولت زندگی ما خود را بـه دردسر بی آندازد در.واقع وقتی خود به منظور خود کاری نمـیکنیم چه توقعی از دیگران داریم ازآن گذشته چرا مـی بایست ما درون زندگی نیزاز آنچه داریم غافل شده , برآنچه نداریم افسوس خورده, بر آنچه هست, بی اعتنا باشیم؟ بر آنچه نیست فقط آه بکشیم ؟بی آنکه به منظور داشتن ونداشتن همـه اینـها« این » , «خود ما » بوده و هستیم کـه هر راهی را رفته ایم وامروز بهرکجا رسیده ایم نتیجه گامـهای خود ماست اما هرگاه بد مـیشود , گناه را بـه گردن شانس وبخت ومقدرّات وحتی گاه دیگران مـیاندازیم وهرچه خوب بود وبه موفقیت آنگاه مـیگوئیم :ه به منظور آن ,کلی زحمت کشیده ایم !درصورتی کـه همـیشـه وواقعا حتما کلی زحمت کشید وبسیـار بخود زحمت دادوتلاش کرد وعرق ریخت وزمان صرف کرد وحوصله بـه خرج داد که تا اینکه « داشته ها را داشت وبدست آورد ونداشته ها را ننیز درون تلاش بدست آوردن بود».از شادی وغم گرفته کـه از معنویـات هست تا مادیـات زندگی کـه پول وملک واملاک هست همـه وهمـه اگر داریم مـیبیـاست درون داشتن آن بکوشیم اگر نداریم به منظور بدست اوردن آن کوشا باشیم اگر ارزوی چیزی را داریم به منظور رسیدن بـه آن بخت وخوشبختی تلاش کنیم اما اینکه بخت را چیزی وکسی بدانیم کـه از جائی بالاخره سراغ ما هم مـی اید یـا جائی بما لج مـیکند وزندگیمان را بـه نابودی مـیکشد فقط بـه فقط خودگول زدنی بچه گانـه هست ووقتی نمـیخواهیم باور کنیم کـه بد کردیم واشتباه رفتیم متوسل بـه چنین گفته ها وافکار مـیشویم بیـائید سعی کنم فقط خودرا علت وعامل بدانیم وآنچه خود کرده ایم را معلول کارهائی کـه کرده ایم آنگاه مـی بینید کـه در زندگی ما هیچدرخوبی وبد هستی ما مقصر نیست واین ما هستیم کـه داشته را بیشتر کرده وافزوده یـا ازدست داده ایم یـا نداشته ای را بدست آورده وشادی حتی مجدد از دست داده ایم </p><p>________ *خیـام*_________</p><p>در گوش دلم گفت فلک پنـهانی:</p><p>« حکمـی کـه قضا بوّد زمن مـیدانی؟ </p><p>در گردش خویش اگر مرا دست بدُی </p><p>خود را برهانمـی ز سرگردانی»* خیـام </p><p>___________________ </p><p>بدین معنی کـه بسیـار دیده ام انسانـهای دارائی را کـه تنـها اراده مـید هرچه را مـیخواستند خریداری کرده وبدست مـی آوردند اما دوره این نیز به منظور آنان بسر رسیده ودوره سخت زندگی ورکود نیز بـه آنان فشار خویش را بـه شکل خود مـیگذارد ودرکنار آن نیز بسیـار وبسیـار دیده ام کـه افرادی کـه در زندگی درون اوائل زندگی درون فشارهای مادی ومعنوی ودقیقا بعلت همان فشارها ومشکلات زندگی بوده اند دردوره بعدی بـه صعود کوهی کـه تاکنون به منظور رسیدن بـه قله ی آن بسیـار تقلا کرده وکمتر نتیجه دیده بوده اند رسیده اند ومعتقدم خداوند اینگونـه فراز ونشیبها را درزندگی به منظور این بـه آنسانـهای خود مـیدهد کـه آنکه سختی کشیده وبسیـار تقلا نیز کرده هست سرانجام خوبی را داشته باشد وانکه بـه دارائی زیـاد سشاهد زجر بسیـاری بوده وتنـها بخود اندیشیده هست وهمواره درتصور این بوده کـه همـین کـه دارم همـیشـه هست وکمتر نخواهد شد دوره ی تلخ حویش را آغاز مـیکند که تا دریـابد کـه زندگی همـیشـه درون یک روی سکه باقی نمـیماند </p><p>__________________</p><p>گر چه غم ورنج من درازی دارد </p><p>عیش وطَرب تو سرفرازی دارد </p><p>بر هردو مکن تکیـه کـه دوران فلک </p><p>در پرده ی راز هزار بازی دارد* خیـام. </p><p>____________________</p><p>ما درروز وشب تغیییر طبیعت را شاهدیم طلوع وغروب ,زجر ومد دریـا ها , تغییر فصول سال ع تغییر شکل درخت وگل وحتی فرسایش کوهها درون طی سالها درون کوهساران با بارش برف وباران وسائیدن شدن سنگ درون اثر آب ویخ وروانی آبها ویـا حتی ریزش سنگها ,فرسایش صخره های مـیان دریـا و..... واین خود گواه براین هست که زندگی همـیشـه بیک گونـه نیست وبرای انسان نیز روزهای سرد وگرم وروزهای تغییر بسیـار خواهد بود ازاین جهت هست که بخت را مـی بایست همـیشـه درون راه زندگی خود با هوشیـاری خود بیآزمائیم وچون بـه نتیجه ی مثبت رسیده وپیروز شدیم درون حفظ آن بکوشیم ودرابعاد وسیعتری بـه آزمایش بخت خود بنشینیم وهمواره نیز نوشته ام کـه بخت شتری نیست کـه ااز درخانـه ی شما بگذرد یـا بر درون خانـه ی شما بنشیند بخت زمانی رخ مـینماید کـه تو درتلاش زندگی آنرا بـه گونـه های مختلف بـه شکلهای مختلف درون راههای مختلف بیآزمائی وهرگز از برداشتن گامـهای اولیـه شک وتردید بخود راه ندهی .در بازار بورس وسهام, زمانی کـه پای سرمایـه ای محدود درمـیان هست ارگ با مشاورین سهام صحبت کرده باشید معمولا معتقدند کـه اگر این سرمایـه تنـها دارائی شماست بهتر هست در راه سهام وبورس وخرید برگه هخای بها دار کـه نرخ آن بالا وپائین مـیشود نروی واین سرمایـه را کـه بی شک بعد انداز سالهای زندگی توست درون جائی بکار بری کـه اگر و=موفق همم نبود لااقل پتاکباخته نشود معمولا خرید سهام وبورس متعلق بـه تاجران ومتمولینی هست که از دست مبلغی از سرمایـه ی خود را درون یک سهام درون جای دیگر وسهامـی دیگر جبران مـیکنند یـا آنکه انقدرها تاثیر شایـان توجهی درون زندگی آنان نمـیگذارد اما به منظور مردمـی کـه با حقوق وکاری معمولی زندگی گذرانده وآنچه را کـه توشـه ای به منظور مبادای خود جمع وپس انداز کرده اند حکم مرگ وزندگی را دارد بسیـار خطاست کـه با سهام وبورس آن را بـه خطر بیـاندازند چراکه خرید سهام وبورس وامثال اینـها درست بـه منزله ی قمار پولی ست کـه در بردآن هیچ تضمـینی وجود ندارد وشانس وبخت هم دراین آنگونـه کـه همـه مـی پندارند کارساز نیست چراکه اینگونـه ریسک ها به منظور افرادی نیست کهدر محدوده ی زندگی خود با مغازه ای امورات خود را مـیگذرانند یـا درون شرکتی کار کرده یـا کارمند دولتی هستند درواقع ریسکهای بسیـاری درون زندگی هست کـه انجام آن همدر جای خود مـی بایست زمالنی صورت گیرد کـه شخص اطلاعات کافی درآن مورد رابدست آورده باشد درنتیجه درون مسائل بورس وسرمایـه گذاری های اینچنینی معمولا بـه افراد عام پیشنـهاد مـیشود کـه به یکباره تمام هستی خود را بپای اینگونـه ریسکها نریزند چون شاید هیچ چیز بدون بی حساب وکگتاب تر از دنیـای بوروس وسهام نباشد, چراکه اینگونـه سرمایـه گزاری ها بستگی بـه اقتصاد جهانی دارد وبیک شـهر ویک منطقه ویک کشور نیز مربوط نمـیشود کـه بتوان ثبات آنرا مطمئن بود بعد اگر از افراد عامـی هستیم چرا این مبلغ را به منظور خرید طلا وسکه کـه انرا نقدا دریـافت کنیم بکار نبریم اگر کـه این وسع واین قدرت را داریم کـه مـیتوانیم سهامـی را خریده و با برگه ای بـه خانـه بیـائیم وانرا گوشـه ای بگذاریم چرا آنرا بلافاصله تحویل نگیریم ودرخانـه ویـا دربانک به منظور اطمـینان خاطر نگذاریم کهلااقل بعد انداز ما از بین نرفته باشد واگر مایلیم باا آن کار کنیم حتما درون راهی باشد کـه پیش ازشما دیگران آنرا رفته وبه موفقیت رسیده باشند بااینکه من بارها نوشته ام ریسک درون زندگی لازم هست اما حماقتهای تجاری وکارهای خطر زای بدون فکر هرگز مد نظرم نبوده هست اینکه شیب بردارم کـه از دره ای بپرم کـه مـیدانم پرنده ام کلی حتما بال بزند که تا آز آ« دره بگذرد وپای یکمترو ودومتری من چنین دورخیزی را محال هست که بتواند انجام دهد بـه کشتن من خواهد بود نـه شجاعت من وشـهامت ریسک من. </p><p>________*خیـام*_______</p><p>مشکل اسرار اجل را نگشاد </p><p>یکقدم از« نـهاد » بیرون ننـهاد </p><p>من مـینگرم ز مبتدی که تا استاد </p><p>« عجز » هست به دست هرکه از مادرزاد </p><p>________*خیـام*_______</p><p><br /> </p><p>انسان عاقل مـیداند کـه اگر حتما اگر مجبور استاگر واقعا مـی بایتست این دره را بگذراند لااقل مـی بایست موقعیت گذر از آنرا به منظور خود فراهم کند حال شده کوه را دور بزند یـا با طنابی اگر ممکن بود بـه آنسوی کوه لنگری وچیزی پرتاب کند اما هرچه هست او « خود» را بی دلیل پرتاب نمـیکند.در ورزش های جدید کنونی دیده ایم بسیـاری بدون داشتن هیچ وسیله ای از روی بلندای کوهی بدرون دره ای کـه انتهای آن آبی ست پریده وهیجان آنرا « پروازانسانی خود »مـینامند اما این افراد به منظور مردن نیز خود را آماده کرده اند ومـیدانند اگر خطای کوچکی دراین پرش انجام شود کـه به سنگی درون نیمـه راه اصابت کنند یـا بنماگاه باد تغییر پیدا کند وبر آنان چیره شود مرگ آنان حتمـی هست این هست که قانونا این ورزش درون دنیـای ورزشی ممنوع هست ومعمولا آنکه اینکاررا انجام مـیدهد درمقابل چشم قانون گذاران اینچنین کاری را نمـیکند حتی دیده ایم عده ای با دست خالی وحتی بودن کفش با کیسه ای آهک ویـا اراد از برجی بـه بالا مـیروند وحتی موفق هم مـیشوند اما درون انتهای کار اورا دستگیر مـیکنند کـه با جان خود بازی کرده حتی بااینکه تماشاگران بسیـاری نیز داشته هست وچرا اینکارا مـیکنند چونکه وجود او نـه تنـها سرمایـه ی ملی یک کشور محسوب مـیشد بلکه اگر خدای ناکرده اتفاقی به منظور او بیـافتد جمع تماشاگران نیز دچار شوکهای روحی واندوه مـیشوند واین به منظور کشورهای غربی بسیـار مـهم هست که درکوچه وخیـابان مردم وکودکان شاهد چه نوع چیزهائی باشند وحتی اگری بخواهد با یک وسیله ی موسیقی درگوشـه خیـابان آهنگنوازد مـی بایست با دولت وپلیس هماهنگ کرده درست درجائی بیـاستد کـه آنـها تعیین کرده اند ازاین لحاظ کـه مراقب او نیز به منظور حفظ سلامتی تاو باشند وگروه پلیس پیـاده آگاه باشد درهرکجا چه کانی ایستاده اند ودر حفط امنیت آنانن بکشود چرا کـه هم ممکن هست انسان معتادی باشد کـه ازاین راه کمـی پول جمع مـیکند وممکن هست انسانـهای نااهلی باعث آزار او شوند یـا ممکن هست توریستی از کشو.ر دیگری باشد کـه حفظ جان او آبروی ملی آن کشور تلقی مـیشود بااین تفاضیل چطور ما انسانـها به منظور ازامـیش بخت خود دست بـه هرکاری مـیزنیم بدون اینکه عاقبت آنرا درون نظر گرفته باشیم ویـا اطلاعات دقیقی از آنچه انجام مـیدهیم داشته باشیم ؟ گاه فشار زندگی آدمـی را مجبور بکاری مـیکند کـه صد البته انسان شریف وکاری هرگز کار ناصواب نمـیکند ومنظور کارهائیست کـه انسان از فشار مالی بسوی آن مـیرود مثلا همـینگونـه ریسکها کـه نام شد وشخص مـیگوید یکبار سرمایـه ام را اینجا مصرف مـیکنم شاید بخت یـاری کرد ومنـهم یکشبه تاجر شدم مشکل درهمـین جاست آنان کـه مـیخواهند راه پرتلاش سالهای زندگی دیگران را یک شبه طی کنن و همواره از دیگران عقب تر افتاده وحتی گاه قدرت دوباره برخاستن از زمـینی راا نخواهند داشت کـه وقتی کـه در بلندای پله های رفتن تلاش د کـه چهارتا یکی مسیر راطی کرده ودرنـهایت بـه زمـینی را بدست اوردند کـه درشروع روی آن ایستاده بودند دراخر برروی آن افتاده بودند .ما دیده ایم وهزارباره نیز دیده ایم آنکه بـه بدست آوردن پولی راحت وساده وبدون دردسر علاقه داشته یـااکنون درون پشت مـیله هاست کـه خدا انشالله هرچه زودتر همـه ی اسیران را آزاد نماید کـه هرکه درون پشت مـیل هاست درخطای انسانی خود بـه اسیر گشته هست ویـا بـه خطای انسانی یک انشان دیگر جور اورا این شخص بعد مـیده وفراموش نکنیم نعمت آزادی درون زندگی خود را بـه بختهائی نفروشیم کـه انتهای آنان بـه ناکجا آباداست و« عرب »هم حوصلبه ندارد درون آنجا « نی» بیـاندازد.!چراکه عاقل مـیداند کجا حتما سنگی انداخت کـه به هدف بخورد واینکه بگوئیم حالا سنگی مـی اندارم ببینم چه مـیشود حتما همـیشـه جائی آیمنگونـه سنگی را پرتاب کرد کـه نتیجه ی آن نال باختگی ما ویـا ازیبین رفتن زندگی ما وسرمایـه وهستی ما نباشد. بخت را وقتی مـی یـابی کـه تلاشس درست را با پشتکاری عمـیق وجدی شروع کرده باشی وئدرهمـه جا بخت تو بـه انتظار توست اگر کـه بدانی به منظور رسیدن بـه آن کدامـین راه درست تر هست ومشکلهای کمتری را درون ناهمواری ها برایت خواهد داشت. بیـارها گفته وباز مـیگویم دنیـا وزندگی وبخت وتقدیرما اول واخر بدست خود ماست وکائنات زملانی باما همراهی مـیکنند کـه گامـی بسو.ی خوشبختی برداری وسعی کنی بخت خود را بدرستی شناسائی کرده وپیدا نمائی.</p><p>¤¤¤¤¤¤¤ </p><p>*ـ همای بخت بر شانـه ات نخواهد نشست مگر آنکه شانـه ای بـه گستره و پهنای کوهستان داشته باشی ارد بزرگ</p><p>ـ*بخت همچون مرغی درون گوش ما زمزمـه مـی کند و ما را با خود بـه سوی مـی کشاند کـه باورش را هم نمـی کردیم . *ارد بزرگ</p><p>ـ*بخت آدمـی بـه گذشتگان ، آیندگان و جهان کهکشان ها گره خورده هست .* ارد بزرگ</p><p>ـ*زندگی و بخت درون یکدیگر تنیده شده اند که تا جایی کـه گاهی بر این باور مـی شویم : بخت ما درون دست خود ماست ! . *ارد بزرگ</p><p>ـ*چهره و کردارمان مـی تواند نمای بخت مان نیز باشد .*ارد بزرگ</p><p><br /> </p><p>ـ* همای بخت بر شانـه ات نخواهد نشست مگر آنکه شانـه ای بـه گستره و پهنای کوهستان داشته باشی *ارد بزرگ </p><p>¤¤¤¤¤¤¤ </p><p>پایـان _● فرگرد بخت </p><p>به قلم : فرزانـه شیدا_●</p><p><br /></p><p><br /></p><p>برگرفته از :</p><h3 style="text-align: center;" ><a title="اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمـی سایت روزنامـه mimplus.ir" target="_blank" style="color: rgb(51, 102, 153);" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b4armannameh.blogspot.com/2009/12/blog-post_8996.html">بعُد سوم (آرمان نامـه ارد بزرگ) فر گرد *بخت*</a></h3><p><br /></p>
.noreply@blogger.com0
[اهنگ زنگ گلزار درقلب اتمی]نویسنده و منبع: 92 | تاریخ انتشار: Sat, 05 Jan 2019 21:09:00 +0000