Transcription
1 مقدمـه مولف 1
2 مقدمـه مولف 2
3 فهرست مطالب مقدمـه پیش از تألیف حکایت راه رفتن با دو پای جهانبینی و ابزار مرور چند نمونـه از سیستمـهای پیچیده چرا امروز بیش از گذشته بـه شناختن سیستمـهای پیچیده نیـازمندیم بـه چه سیستمـی یک سیستم پیچیده مـی گویند توصیفات ساختاری سیستمـهای پیچیده تعداد المانـهای بسیـار ز یـاد...26 تعامل گسترده اجزا با یکدیگر توصیفات رفتاری سیستمـهای پیچیده ابهام عل ی قابلیت خودسازماندهی قابلیت هومـیوستاز ی )همایستایی( توانایی رشد و تکامل درون مجاورت سایر سیستمـها ظهور و پدیدار شدن ویژگیـهای جدید نظم خودجوش دو فضای فکری متفاوت به منظور مواجهه پیچیدگی پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی فرانسیس بیکن گالیله: چگونه میفهمیم که در اینستا ریپورت شدیم و چگونه رفع ریپورت شویم حرفی درست بر پایـهی استداللی نادرست استخوانـهای غلتان این چندوجهی پوچ تاریخساز...84 آمار دانشی کـه مستقل از احتماالت رشد کرد...86
4 فهرست مطالب پارادایم دنیـای کوکی هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها زمان بـه کدام سمت مـیرود بولتزمن و جهان کوکی انتروپی همان بینظمـی نیست بولتزمن کالوزیوس کارنو کتری آب و ماشین بخار درباره مفهوم تصادفی بودن تصادفی بودن یک مدل هست انتروپی فصل مشترک جهان ماقبل اتمـی با جهان بعد از کشف اتم درباره یک لحظهی کلیدی درباره واژهی Swarm درباره حشرات و موجودات اجتماعی فرومونـها ابزار تصمـیم گیری درون جامعهی مورچهها ادوارد ویلسون یکی از بهترین منابع درک مفهوم سوآرم کاربرد رفتارشناسی جانداران درون شناخت پیچیدگی قواعد ساده و ظهور رفتارهای پیچیده: بررسی اتولوژیک گروه ماهیـها درباره اهمـیت همسایگی ماجرای موسیقی زنده درون سفرهخانـه بیـایید بایستیم و سخنران را تشویق کنیم مفهوم همسایگی بررسی وضعیت خ رد درون سوآرمـها سوال اول: روش و مکانیزمـهای درون یـافت اطالعات سوال دوم: روشـها و مکانیزمـهای ارسال اطالعات
5 فهرست مطالب سوال سوم: هر یک از موجودات چه هدفی را دنبال مي کنند سوال چهارم: هر یک از المانـهای سوآرم چه تعاملی با دیگر المانـها دارد سوال پنجم: پاداش و تنبیـهها به منظور هر عضو از سوآرم سوال ششم: پیشبینی رفتار اعضای دیگر سوآرم سوال هفتم: چه سطحی از پیچیدگی ذهنی را مـیتوان به منظور هر عضو از سوآرم درون نظر گرفت سوال هشتم: چه سطحی از سادهسازی یـا پیچیدهسازی ضروری هست ماشینـهای کوکی )سیستمـهای اتوماتیک سلولی( ماشینـهای کوکی سلولی درون علوم مختلف کاربردهای متفاوت دارند بسیـاری از راهها از جان فون نویمان آغاز مـیشوند جان کانو ی و بازی زندگی چرا مدل جان کانوی به منظور ما جالب هست کپکی کـه اینجا بود کجا رفت چرا کپکهای مخاطی به منظور ما کـه پیچیدگی را مـیآموز یم جذاب هستند کپکهای مخاطی و استفاده از حافظهی بیرونی
6 مقدمـهی پیش از تالیف مقدمـه پیش از تألیف 6 یک شوخی رایج بین نویسندگان این هست که مـی گویند اگر مـیخواهید مقدمـهی یک کتاب خوانده شود عنوان آن را فصل اول بگذار ید. چگونه میفهمیم که در اینستا ریپورت شدیم و چگونه رفع ریپورت شویم من چنین نکردهام ا گر چه امـیدوارم همچنان خوانندهای کـه این کتاب را درون اختیـار دارد خواندن آن را از این مقدمـه آغاز کند. چگونه میفهمیم که در اینستا ریپورت شدیم و چگونه رفع ریپورت شویم با این کار بهتر خواهد توانست رویـایی را کـه در ذهن نویسنده بوده و انگیزهای را کـه در بعد نوشتن این کتاب بوده بهتر و دقیقتر درک کند. ماههای پایـانی دبیرستان بود کـه برای سخنرانی درون مورد هوش مصنوعی عالمـهحلی بـه ساختمان سمپاد )که آن زمان درون خیـابان آفریقای تهران بود( دعوت شدم. آن زمان بـه تازگی به منظور بچههای سالهای پایینتر مدرسهی کتاب Artificial Intelligence: A Moderen Approach نوشتهی راسل و نورویگ را کـه با التماس و به صورت غیرقانونی از کتابخانـهی مرکزی دانشگاه شریف گرفته بودم با مشقت و سختی بـه پایـان رسانده بودم و طبیعتا همانطور کـه از یک دانشآموز دبیرستانی انتظار مـیرود صرفا بخشـهایی از آن را درک کرده بودم. آن کتاب ماهها همراه روز و شب من بود. به منظور اینکه عشق من را بـه دنیـای برنامـهنویسی و نرمافزار و هوش مصنوعی بهتر تصور کنید کافی هست در خاطر داشته باشید کـه وقت و توان آن سالهای من چنان به منظور این موضوعات صرف شده بود کـه سال قبل بـه علت نمرهی پایین درون درسهای مختلف از مدرسهی عالمـهحلی اخراج شده بودم. بنابراین بـه سادگی مـیتوانید حدس بزنید کـه در چنین شرایطی کتابی کـه به موضوع هوش مصنوعی پرداخته بود چگونـه مـیتوانست ذهنم را البته درون سطح فهم یک نوجوان دبیرستانی - تسخیر خود کند. خوب یـادم هست کـه سخنرانیـام را با این پرسش آغاز کردم: فرض کنید بـه کرهای دیگر رفتهایم و در آنجا موجوداتی را مـیبینیم کـه شکلی بسیـار ناشناخته و نامتعارف دارند و صحبت هم نمـی کنند )یـا ا گر پیـامـی ارسال مـی کنند سیگنالها و حرفهایشان به منظور ما قابل درک نیست(. بر اساس چه معیـارهایی مـیتوانیم بفهمـیم کـه آنـها زنده هستند یـا اینکه صرفا روباتهایی بسیـار پیشرفتهاند کـه پس از انقراض نسل موجوداتی زنده و فوقالعاده هوشمند بر رو ی آن سیـاره باقی ماندهاند آن سخنرانی را درون تمام این سالها فراموش کرده بودم که تا اینکه وقتی امروز مـیخواستم بر این کتاب مقدمـهای بنویسم دوباره درون خاطرم زنده شد. اما جالب اینکه پرسش ابتدای آن سخنرانی را هرگز فراموش نکردم و به نوعی احساس مـیکنم کـه بیست
7 مقدمـهی پیش از تالیف سال اخیر بخش قابل توجهی از خواندن و نوشتن و فکر م بـه جستجوی پاسخ آن پرسش و پرسشـهای مشابه گذشته است. جستجوهای پرا کنده و بعضا مطالعهی ساختار یـافته درون زمـینـهی هوش روانشناسی شبکههای عصبی مصنوعی الگور یتم ژنتیک فرکتالها و نظریـهی آشوب ا گر چه درون طول مسیر چندان مرتبط بـه نظر نمـیرسیدند اما طی سالهای اخیر - کـه با نظریـهی پیچیدگی آشنا شدم - بـه اجزاء مرتبط یک نظام فکری تبدیل شدند و به همـین علت بـه نتیجه رسیدم کـه وق ت صرفشده به منظور مطالعهی این نوع بحثها درون تمام این سالها بـه هرز نرفته است. حاصل آن مطالعهها این شده هست که اجزاء نظام فکریـام بـه شکلی سادهتر منطقیتر و مولدتر درون کنار یکدیگر قرار بگیرند. منظورم از مولد این هست که این نظام فکری مـیتواند پاسخهای قابل اتکای بیشتری را به منظور سوالهایی کـه هر لحظه بـه ذهن ما خطور مـی کنند ارائه کند. پرسش درون مورد»زنده بودن«و»مرده بودن«و تعریف»زندگی«تنـها نمونـههایی از این سوالها هستند. اگر چه الاقل درون نگاه من اینـها را حتما از جملهی سادهترین و کوچکترین سوالهایی دانست کـه با درک عمـیق سیستمـهای پیچیده از حیطهی فلسفه خارج مـیشوند و پاسخی علمـی پیدا مـی کنند. واژهی فلسفه را درون اینجا بـه کار مـیبرد مورد استفاده قرار دادهام. او درون کتاب چگونـه یک ذهن بـه معنایی کـه ر ی کورزویل 1 بسازیم 2 فلسفه را بـه منزلگاه مـیانی درون جادهای تشبیـه مـی کند کـه منزل گاه نـهایی آن جاده علم است. ما انسانـها هر جا کـه نمـیتوانیم با روش علمـی 3 بـه پاسخ پرسشـهای خود دست یـابیم بـه سراغ فلسفه مـیرو یم. اما پرسشـها قرار نیست همـیشـه سا کن مـهمانسرای فلسفه بمانند و به محض آن کـه روش علمـی پاسخ آنـها را مشخص کرد بـه سرزمـین علم سفر مـی کنند و اتاقهای مـهمانسرای فلسفه را به منظور مـهمانـها و نادانستههای جدیدی کـه زاده خواهند شد خالی مـی کنند. رسم هست که درون ابتدای کتابها نویسندگان توضیحات مختصری درون مورد هر فصل ارائه مـی کنند اما از آنجا کـه این مقدمـه پیش از تألیف کتاب نوشته شده هست انجام چنین کاری امکانپذیر نیست. بنابراین بـه جای معرفی فصلها مـی کوشم درون یک جمله هدفی را کـه در این نوشته تعقیب مـی کنم توضیح دهم: 1 Ray kurzweil 2 Kurzweil, R. (2013). How to create a mind: The secret of human thought revealed. New York, NY: Penguin Books. 3 Scientific Method 7
8 مقدمـهی پیش از تالیف ا گر عمر و فرصتی باشد و این کتاب واژهی سیستم پیچیدهو مترادف بودن ادب فارسی کم نیست - کـه برآورد مـی کنم حجم آن از هزار صفحه فراتر رود تکمـیل شود امـیدوارم به منظور خواننده موجود زنده یک معنا پیدا کند. زندگیو پیچیدگی را بـه عنوان یک استعاره یـا چیزی از جنس اشعاری کـه در تار یخ هزارسالهی حر افیـه یـا نمـی گویم بلکه آن را بـه عنوان تعبیر کامال علمـی مد نظر دارم. الزم هست تأ کید کنم کـه نمـیخواهم بگویم سیستمـهای زنده یکی از انواع سیستمـهای پیچیده هستند بلکه تمام این نوشته درون نـهایت بـه یکسان بودن این دو نوع سیستم معطوف است. بر این باور هستم که»زنده بودن«و»زندگی«دو تعبیری هستند کـه قبل از تولد و توسعهی نظریـهی پیچیدگی هرگز بـه شکلی نشده بودند و امـیدوارم کـه نسل بعد از ما کـه درسهای مدرسه و دانشگاهش بر اساس نظریـه پیچیدگی دقیق مفهومپرداز ی 4 تدوین خواهد شد واژههای زنده و مرده را تعبیرهایی ادبی بداند کـه گذشتگان به منظور توصیف سیستمـهای پیچیدهای کـه قادر بـه توضیحشان نبودند بـه کار مـیبردهاند. محمدرضا شعبانعلی پاییز 95 4 Conceptualize 8
9 پیش از گفتار دربارهی زبان مشترک حکایت مـی گویند روزی روزگاری جوانی انگلیسی زبان درون سرزمـینی بیگانـه گرفتار زندان شد. به منظور تحمل بهتر تنـهایی بـه هر درون و دیوار ی مـیزد و دنبال همزبانی مـی گشت. ظاهرا بخت با او یـار بود و توانست درون سلول مجاوری را پیدا کند کـه انگلیسی را درون حد دستو پاشکسته مـیدانست. روزهای اول بـه آشنایی گذشت و از تمام ظرفیت آن معدود واژههای مشترکی کـه داشتند استفاده شد. چند روز ی گذشت و حرف تازهای درون مـیان نبود. مرد انگلیسی زبان از زندانی همسایـه خواست که تا به او زبان مادر ی خویش را بیـاموزد. زندانی همسایـه با خوشحالی پذیرفت اما به منظور این کار شرطی گذاشت. گفت هر چه مـیخواهی بپرس و من مـی کوشم که تا واژهها و جملهها را بـه بهترین شکل ممکن بـه تو بیـاموزم. اما هیچ پرسشی را به منظور بار دوم پاسخ نخواهم داد. بنابراین بکوش که تا درسهایت را بـه خوبی فرا بگیری. مرد انگلیسیزبان پذیرفت و گفت:»هر چه بگویی بر دیوار سلول خواهم نوشت که تا تو را از تکرار آموزههایت بینیـاز کنم«و بدینشیوه آموزش زبان آغاز شد. نخستین روزها بـه واژهها و عبارتهای ساده مـی گذشت و شا گرد تازهنفس با ذوق و شوق آنـها را بر رو ی دیوار مـینوشت و حفظ مـی کرد. بعد نوبت فعلها و قیدها و ضربالمثلها رسید. بـه تدر یج مرد انگلیسی بر زبان دوم مسلط شد. البته این کالس درس دیوار صرفا بـه واژهها و فعلها و صفتها و قیدها محدود نبود. درون مـیانـهی درس معلم از شگفتیـهای سرزمـینش مـی گفت از جنگلهای سبز و کوههای سربهفلک کشیده از شـهرها و روستاها. چند سالی گذشت که تا مرد انگلیسی توانست با زبان جدید شعر هم بگوید و زیباییـهای سرزمـین مادری معلمش را به منظور او درون قالب شعر توصیف کند و به این شیوه رضایت و شادمانی او را فراهم آورد. دوران محکومـیت مرد انگلیسی بـه پایـان رسید و او درون نخستین روزهایی کـه بعد از زندان پا بـه زندگی گذاشت تصمـیم گرفت بـه سرزمـینی کـه همواره از آن شنیده بود و کوهها و دشتها و منظرههایش را درون شعرهایش سروده بود سفر کند و در این مـیان تسلط خود را نیز بر زبان جدید بیـازماید. او بـه مقصد رسید و چشمانش خسته و گمگشته کوهها و رودها و جنگلهایی را کـه باید مـیدید جستجو مـی کرد اما ظاهرا هیچچیز سر جای خود نبود. با نخستینی کـه در آنجا دید صحبت کرد. سعی کرد بـه بهترین شکل ممکن سالم و احوالپرسی را ادا کند و سپس با جملهای کـه تک تک کلماتش بـه دقت انتخاب شده بود درون مورد منظرههای مد نظرش 9
10 پیش از گفتار دربارهی زبان مشترک سوال کرد. شنونده با شگفتی بـه او نگاه کرد. گویی کـه صدایش را نمـیشنود. حتی یک کلمـه را هم نفهمـیده بود. مرد درون اینجا فهمـید آن زبانی کـه سالها به منظور آموختنش وقت گذاشته بود صرفا زاییدهی خیـاالت همسایـهي زندانیـاش بوده است. او ا کنون به منظور یـافتن همزبان حتما به زندان بازمـی گشت. آنچه نقل کردم روایتی آزاد از داستانی بود کـه د ر ک پارتریج 5 آورده است. درون مقدمـهی کتاب خود دربارهی معمای هوش 6 البته من این روایت را با هدفی دیگر و تفسیری دیگر بـه کار مـی گیرم. خوشحالم کـه الزم نیست اجازهی پارتریج را هم به منظور نقل این روایتب کنیم چون او خود این داستان را از فیلم دیگری کـه جزئیـاتش را بـه خاطر نمـیآورد نقل کرده است. ا گزوپری درون کتاب معروف خود شازده کوچولو جملهای دارد کـه بسیـار مشـهور شده است: سوءتفاهمـهاست.«اما شاید بهتر باشد جملهی دیگری را هم بـه این حرف ا گزوپری بیفزاییم: سوءتفاهمـهاست خصوصا ا گر دو طرف احساس کنند بر سر معنای واژهها تفاهم دارند.زبان سرچشمـهی»زبان سرچشمـهی زمانی کـه داستان پارتریج را خواندم بالفاصله احساس کردم کـه هیچ چیز بـه خوبی این روایت آنچه را قصد دارم درون این کتاب بگویم بیـان نمـی کند. ما همـه زندانیـان بدن خویشیم. هر دوست یـا همسایـه یـا همکار زندانی مجاوری هست که درون بدنی دیگر زندگی مـی کند. زبان قرار هست فهم مشترکی از جهان به منظور ما بسازد. گاه این کار را ادیبان انجام دادهاند و گاه فیلسوفها. اهل علم هم بـه شیوهای دیگر و با تکیـه بر قواعدی دیگر زبانی دیگر ساختهاند. اگر چه بین صاحبان این زبانـها تفاوتها و تعارضهای بسیـار هست اما یک وجه مشترک همـهی این زندانیـان درون بند را بـه یکدیگر متصل مـی کند. همـهی این زبانـها از جهانی حرف مـیزنند کـه بیرون زندان ذهن ما وجود دارد و طبیعتا هیچاز بیرو ن زندان نیـامده هست تا راستی و ناراستی این همـه واژه و شعر و روایت و داستان و دانسته را به منظور ما تایید یـا تکذیب کند. پیچیدگی درون این مـیان زبان دیگری پیش رو ی ما قرار مـیدهد کـه ا گر چه همچون سایر زبانـها درون دام ذهن ما گرفتار هست اما الاقل توانسته هست پیوندی شگفت بین زبانـهای شاخههای مختلف علم از فیزیک که تا شیمـی و از ز یستشناسی که تا 5 Derek Partridge 6 Partridge, D. (2014). What makes you clever the puzzle of intelligence. Singapore: World Scientific Pub. Co. 10
11 پیش از گفتار دربارهی زبان مشترک انسانشناسی و از روانشناسی که تا جامعهشناسی و از اقتصاد که تا تکنولوژ ی برقرار کند. از این رو این زبان مستقل از آنکه چه رابطهای با جهان خارج دارد این ظرفیت را دارد کـه به زبان مشترک همـهی ما زندانیـا ن طبیعت انسانی تبدیل شود. هر آنچه درون ادامـهی این کتاب مـیآید تالشی به منظور اثبات این ادعاست. 11
12 مقدمـه راه رفتن با دو پای جهانبینی و ابزار نیوتون هرگز با سقوط سیب شگفتزده نشد. سقوط به منظور او عادی بود. آنچه نیوتون را شگفت زده کرد سقوط ن ماه بود. اینکه چرا ماه مثل سیب سقوط نمـیکند. درون پاسخ بـه این سوال گرانش را کشف کرد و دید کـه ماه هم دائما درون یک حرکت دورانی بـه دور زمـین درون حال سقوط است. اما مردم نـهایتا داستانی کـه را دوست داشتند ساختند و روایت د و بر همان اساس هم فکر مـی کنند. آنـها هنوز هم با دیدن موجودات زنده شگفت زده مـیشوند. اما هرگز نمـیپرسند: چرا فکر مـیکنیم اینترنت شبکههای اجتماعی سازمان کشور و فرهنگ زنده نیستند راه رفتن با دو پای جهانبینی و ابزار ا گر نحوهی درک انسان از محیط خود را طی هزارههای اخیر بر اساس آنچه نوشته و از خود بـه جا گذاشته هست مرور کنیم مـیتوانیم شیوهی اندیشیدن انسان را بـه کمک استعارهای از جنس راه رفتن بهتر بیـان کنیم. راه رفتن با دو پا کـه یک پا دستگاه هستیشناسی او و پای دیگر ابزارهای او است. انسان هر از چند گاهی جهانبینی خود را توسعه داده و یـا اصالح کرده است. سپس کوشیده هست ابزارهای خود را توسعه دهد که تا بتواند با تکیـه بر جهانبینی خویش تسلط بیشتری بر جهان اطراف خود پیدا کند. معموال ابزارهایی کـه طراحی کرده ا گر چه درون ابتدا درون خدمت جهانبینیـاش بودهاند اما درون نـهایت خطاها و بیدقتیـها و نادرستیـهای جهانبینیـاش را آشکار کردهاند. انسان کـه البته بـه سادگی حاضر بـه اصالح و تغییر دستگاه هستیشناسی خود نیست معموال بعد از مدتی مقاومت جهانبینی خود را توسعه مـیدهد اصالح مـی کند و یـا بـه کلی تغییر مـیدهد. معموال حاصل این اتفاق نیـاز بـه ابزارها و روشـهای جدید هست و بـه همـین شیوه چرخ علم مـیچرخد و انسان ا گر چه گاه و بی گاه خود را دوباره درون نقطهی نادانی نسبت بـه هستی مـیبیند اما خوب مـیداند کـه هر بار یک نادانی متعالیتر و ارزشمندتر را تجربه مـی کند. به منظور مشاهدهی نمونـهای از این شیوهی یـادگیری انسان شاید مثالی گویـاتر از نیوتون وجود نداشته باشد. ا گر چه حساب دیفرانسیل و انتگرال بـه صورت تقریبا هزمان توسط الیبنیتس و نیوتون اختراع شده و حتی ظاهرا عالمت مشـهور مساو ی )=( هم توسط الیبنیتس اختراع و پیشنـهاد شده هست اما مشاهدهی مسیر اختراع حساب دیفرانسیل و انتگرال توسط نیوتون مصداق بهتری به منظور بحث ماست. 12
13 مقدمـه راه رفتن با دو پای جهانبینی و ابزار 13 کوپرنیک گالیله و کپلر سه دانشمندی بودند کـه تا حد خوبی نجوم جدید را پایـه گذاری کرده بودند. کوپرنیک بـه مسیر حرکت سیـارات توجه کرد و دید کـه آنـها گاهی درون مسیر خود بـه سمت عقب حرکت مـی کنند. گالیله تقریبا یکتنـه علم استاتیک و دینامـیک را توسعه داده بود و کپلر فرمولهایی را به منظور تحلیل حرکت سیـارات مطرح کرده بود و مـیتوانست ادعا کند کـه سادهترین شکل معادالت حا کم بر حرکت سیـارات را کشف کرده است. نیوتون به منظور مطالعه درون مورد گرانش نیـازمند یک دستگاه ریـاضی متفاوت و قدرتمندتر بود. او حرفهای کوپرنیک و گالیله و کپلر را مـیفهمـید و خودش هم حرفها و ایدههای بیشتری داشت. او ظاهرا بدو ن اینکه سیبی بر سرش خورده باشد درون جستجوی قانونی فرا گیرتر از قوانین کپلر و مشاهدات گالیله و جدولهای کوپرنیک بود. نیوتون کـه بر اساس مسیر و سرعت حرکت ماه و شتاب سقوط اشیـاء شکل اولیـهی قانون گرانش را تنظیم کرده بود باور داشت کـه گرانش قانونی جهانی هست و فراتر از رابطهی زمـین و ماه هست و نیرو ی گرانش بین خورشید و سیـارههای آن هم بـه همان شیوه وجود دارد. اینجا بود کـه ر یـاضیـات موجود بـه او کمک نمـی کرد. او نمـیتوانست تغییرات لحظهای سرعت یک جسم درون حال سقوط و نیز تغییر دائمـی و پیوستهی فاصلهی سیـارات از خورشید را با استفاده از ر یـاضیـات زمان خود تحلیل کند. فراموش نکنیم کـه در زمان نیوتون هنوز یک قرن هم از ایدهی ارزشمند دکارت نگذشته بود و ر یـاضیدانـها تازه یـاد گرفته بودند کـه مختصات یک نقطه را درون قالب طول و عرض آن بیـان کنند. نیوتون بعد از ابداع حساب دیفرانسیل و انتگرال توانست نشان دهد کـه قوانین کپلر نمایشـهای متفاوتی از یک قانون پایـهایتر هستند و با استفاده از قانون جهانی گرانش مـیتوان همـهی قوانین کپلر و همـهی آزمایشـهای گالیله و همـهی جدولهای کوپرنیک را محاسبه و استخراج کرد و شرح داد. بدین ترتیب ابتدا نگاه ما انسانـها بـه جهان اطراف تغییر کرد و دستگاههای هستیشناسی جدیدی درون ذهن ما شکل گرفت. سپس به منظور اینکه بتوانیم جهانبینی جدید را بهتر و بیشتر بفهمـیم ابزار ر یـاضی مورد نیـاز را اختراع کردیم. اینشتین با استفاده از ابزارهای ر یـاضی نیوتونی بـه نتیجه رسید کـه جهانی کـه نیوتون تصویر مـی کند شکل سادهشدهای از جهان واقعی هست و ابزارهای نیوتونی کمک د که تا مکانیک نیوتونی بـه تدر یج جایگاه فاخر خود را بـه نسل جدیدی از جهانبینیـها وا گذار کند. امروز نظریـه سیستمـهای پیچیده یک دستگاه جهانبینی جدید است. این نظریـه بر پایـهی همـهی مشاهدات و دستاوردهای ما درون علوم مختلف اعم از ر یـاضیـات فیزیک ز یست شناسی و روانشناسی ساخته و پرداخته شده است.
14 مقدمـه راه رفتن با دو پای جهانبینی و ابزار اما بـه همان اندازه کـه نیوتون جهانبینی داشت و ابزار نداشت سیستمـهای پیچیده هم که تا همـین چند سال اخیر از ضعف ابزار رنج مـیبردند. شاید بتوان گفت رد پاهای دستگاه هستیشناسی مبتنی بر سیستمـهای پیچیده بیش از صد و پنجاه سال هست که درون نوشتهها و تحلیلهای زیستشناسان فیلسوفان ریـاضیدانان و فیزیکدانان مشاهده مـیشود. اما که تا قبل از اختراع و توسعهی کامپیوترها ابزاری وجود نداشت کـه بتوان این شیوهی مدلسازی جهان را بـه شکلی دقیقتر و کاربردیتر مورد بررسی و ارز یـابی قرار داد. اختراع ماشینـهای محاسبه گر و کامپیوترها به منظور نظریـه سیستمـهای پیچیده که تا حد ز یـادی شبیـه اختراع حساب دیفرانسیل و انتگرال به منظور مکانیک نیوتونی است. آنچه فعال مـیتوانیم بگوییم این هست که نظریـه سیستمـهای پیچیده درون این سالها نوزادی و رشد خود را تجربه مـی کند و درست مانند همان سالهایی کـه نیوتون فیزیک خود را بنا مـی کرد امروز نیز این دیدگاه جدید آخرین دستاورد فکری انسان و ابزاری کافی به منظور درک قواعد حا کم بر جهان بـه نظر مـیرسد. حاال حتما ماند و دید کـه این جهانبینی مجهز شده بـه ابزار که تا چند سال یـا چند دهه یـا چند قرن سایـهی خود را بر فضای علمـی جهان حفظ مـی کند و کدام نگرش تازه ضعفها و محدودیتهای آن را آشکار خواهد کرد. 14
15 فصل اول چرا حتما سیستمـهای پیچیده را بشناسیم همـهی ما شناخت جهان را با یک واقع گرایی کودکانـه آغاز مـی کنیم. با این باور کـه هر چیزی دقیقا همان هست که دیده مـیشود. فکر مـی کنیم کـه سبزه سبز هست سنگ سخت هست و برف سرد است. اما فیزیک بـه ما اطمـینان مـیدهد کـه درک و تجربهی ما درون مورد سبزی سبزه سختی سنگ و سردی برف با آنچه واقعا درون دنیـای بیرو ن وجود دارد تفاوت بسیـار دارد. مرور چند نمونـه از سیستمـهای پیچیده برتراند راسل بدیـهی هست که درون ادامـهی این کتاب حتما به شکلی رسمـی و جدی بـه تعریف سیستم پیچیده و بررسی ویژگیـهای سیستمـهای پیچیده بپردازیم. اما مناسبتر هست در لحظات اول ورود بـه بحث با تعریفی نسبتا ساده از سیستمـهای پیچیده و ارائهی چند مثال فضای کلی بحث و دامنـهی موضوع پیچیدگی را بهتر و شفافتر پیش چشم خود مجسم کنیم. معموال را این گونـه آغاز مـی کنند کـه پیچیدگی با سخت بودنو دشوارفهم بودن بحث پیچیدگی و سیستمـهای پیچیده 7 تفاوت دارد. ما وقتی یک ساختار یـا روش مواجهه با مسئلهی ریـاضی یـا یک سیستم پیشرفتهی مخابراتی و الکترونیکی را مفهوم دشواری و پیچیدگی همان چیزی هست که درون زبان درک نمـی کنیم آن را با صفت پیچیده توصیف مـی کنیم. این نوع انگلیسی از آن با واژههایی مانند Difficultو Complicated یـاد مـیشود. 8 سیستمـهای پیچیده معموال با اعضای زیـاد و تعداد رابطههای بسیـار بین این اعضا شناخته مـیشوند. مجموعهی قوای محرکه یک خودرو و سیستمـهای کنترل الکترونیکی مربوط بـه آن را درون نظر بگیرید. چنین سیستمـی از چند هزار قطعه تشکیل شده است. مـیتوانید این قطعات را شماره گذاری کنید و سپس رابطههای بین این قطعات را هم فهرست کنید: اینکه کدام 7 Complex systems 15 8 من زمانی به منظور ترجمـهی واژهی Complicated درون مقابل واژهی Complex از اصطالح»درهمتنیده«استفاده کردم. آن زمان درون ذهنم یک سیستم کامپیوتری سیستم محرکهی خودرو یـا سیستم PLC یک دستگاه صنعتی یـا مـیکروکنترلرهای یک هواپیما را تصور مـی کردم و مـیدیدم کـه تعبیر درون همتنیده مـیتواند واژهی مناسبی به منظور توصیف وضعیت این سیستمـها )که Complex نیستند اما Complicated هستند( باشد. سیستمـهایی کـه به معنای علمـی پیچیده نیستند اما اجزای آنـها درون رابطهای پیچیده درون هم تنیده شده و گره خوردهاند و درک ساختار و نحوهی عملکردشان به منظور فرد غیرمتخصص چندان ساده نیست. امروز احساس مـیکنم کـه استفاده از تعبی ر درهمتنیده ا گر چه درون بسیـار ی از موارد درست و منطقی هست اما فکر مـی کنم برابر دانستن Complicated و درهمتنیده کمـی دور از دقت و سلیقه است. گاهی اوقات دشوارفهم بودن و تعبیرهای مشابه بهتر مـیتوانند این مفهوم را منتقل کنند. بـه هر حال خوشحالم کـه بعد از عبور از این نقطهی کتاب احتماال دیگر نیـازمند این واژه نخواهیم بود و در فصلهای آتی ابزارهای بهتری به منظور تعریف و تفکیک سیستمـهای Complexو Complicated خواهیم داشت. از جمله اینکه بعد از معرفی مفهوم اطالعات خواهیم دید کـه سیستمـهای پیچیده نسبت سیستمـهای Complicated حجم اطالعات بیشتری را درون خود ذخیره مـی کنند.
16 فصل اول چرا حتما سیستمـهای پیچیده را بشناسیم 16 قطعه با کدام قطعه درون ارتباط هست و این رابطه از چه نوعی است. احتماال تعداد رابطهها هم مانند تعداد قطعات از چند هزار مورد بیشتر نخواهد شد. ضمن اینکه رابطهها از جنس استاتیک و ایستا هستند. ا گر امروز انژکتور سوخت را از یک لوله دریـافت مـی کند و آن را درون داخل سیلندر مـیپاشد فردا هم انژکتور با لولهی سوخت و با سیلندر درون ارتباط است. نـه سوخت را از جای دیگر خواهد گرفت و نـه پودر سوخت را بـه جای متفاوتی خواهد پاشید. اما رابطهها درون یک شـهر چند هزار نفری را درون نظر بگیرید. شاید تعداد المانـها تفاوت چندانی نکند اما احتماال تعداد رابطهها بسیـار بیشتر خواهد بود. ضمن اینکه امروز من از شما حرفی را مـیشنوم و به دوست خود مـی گویم و فردا حرفی را از دوستم مـیشنوم و به دوست دیگری مـی گویم و یک روز هم نکتهای را از یک رهگذر مـیشنوم و در جایی تکرار نمـی کنم و به تدر یج فراموش مـیشود. بگذر یم از اینکه ممکن هست یک شـهر جمعیت بسیـار بیشتر هم داشته باشد. آنچه درون اینجا مـیبینیم تعداد بسیـاری از اجزاء درون کنار و شکل و نوع این رابطهها درون طول زمان تغییر مـی کند. تعداد بسیـار بیشتری از رابطهها هست که ضمنا پویـایی بیشتری هم دارند ما قطعا حتما سیستمـهای پیچیده را بـه شکلی بهتر و دقیقتر تعریف و بررسی کنیم. اما همـین توضیحات باعث مـیشود بتوانیم چند مثال از سیستمـهای پیچیده را درون ذهن خود مجسم کنیم. سیستمـهای زیستی یکی از نمونـههای بسیـار مناسب به منظور مطالعه سیستم پیچیده محسوب مـیشوند. تعداد بسیـار ز یـادی از سلولها درون کنار هم ارگانیسمـها ارگانـها )اندامـها( و موجودات را مـیسازند کـه خود آنـها هم با یکدیگر درون ارتباط هستند. ترکیب این سیستمـها سیستمـهایی بزرگتر و پیچیدهتر را مـیسازند و معموال درون حدی پیچیدهاند کـه ما بـه خوبی نمـیتوانیم مکانیزمـهای حا کم بر رفتار آنـها را تشخیص دهیم و به همـین علت ترجیح مـیدهیم صفت زنده را درون مورد آنـها بـه کار ببریم. مغز انسان خود انسان سیستم ایمنی بدن جامعه انسانی و ا کوسیستمـها از جمله مصداقهای بسیـار عالی به منظور سیستم پیچیده محسوب مـیشوند. سیستمـهای اقتصادی نمونـهی دیگری از سیستمـهای پیچیده هستند کـه همـهی ما بـه نوعی آنـها را تجربه کردهایم بانکها کـه در تعداد بسیـار ز یـاد با خود و با سرمایـه گذاران و مشتریـان درون ارتباط هستند بازارهای بورس و اوراق بهادار کـه تعداد بازیگران و روابط درون آنـها بسیـار ز یـاد هست و نیز اقتصاد کالن درون یک کشور یـا درون سطح جهان کـه المانـهای متنوع و رابطههای پویـا و متعدد را درون دل خود جا داده هست نمونـههایی از سیستمـهای اقتصادی پیچیده محسوب مـیشوند. سیستم آب و هوا و شرایط اقلیمـی هم از جمله سیستمـهای پیچیده درون جهان محسوب مـیشود. بحثهایی کـه در مورد
17 فصل اول چرا حتما سیستمـهای پیچیده را بشناسیم گرمایش زمـین و تهدید زندگی انسان توسط دستساختههای انسان مطرح مـیشوند بـه این سیستم پیچیده و رفتارهای آن اشاره دارد. ا گر از بحثهای سیـاسی بگذر یم بخشی از اختالفهای صاحبنظران درون مورد گرمایش زمـین و تغییر شرایط بـه این علت بـه نقطهی نـهایی نرسیده کـه سیستم مورد بررسی پیچیده هست و تعداد و تنوع رابطهها درون آن بسیـار اقلیمـی 9 بیشتر از حدی هست که بتوان بـه سادگی درون مورد علتها و معلولها درون مثالهای بسیـار بیشتری هم مـیتوان مطرح کرد. ترافیک آن اظهار نظر کرد. درون یک شـهر یـا درون مجموعه جادههای یک کشور اینترنت و همـهی چیزهایی کـه توسط آن بـه یکدیگر متصل مـیشوند مجموعه کاربران یک شبکه اجتماعی دیجیتال مثل فیسبوک یـا توییتر یـا اینستا گرام و مجموعه کاربران یک شبکه مخابراتی یـا یک نرمافزار پیـامرسان هر کدام سیستمـی پیچیده را تشکیل مـیدهند. 10 البته شاید بد نباشد درون همـینجا بـه این نکته اشاره داشته باشم کـه رایج هست برای سیستمـهای پیچیدهای کـه انسانـها یـا را بـه کار برند. بنابراین مثالهایی مثل سازمانـهای انسانی جزئی از آن هستند اصطالح سیستمـهای پیچیدهی اجتماعی 11 اقتصاد و سیستمـهای مالی جامعه و جامعهشناسی شبکههای اجتماعی دولتها و سازمانـهای بزرگ غیردولتی اگر چه بـه هر حال زیرمجموعهی سیستمـهای پیچیده محسوب مـیشوند اما دقیقتر خواهد بود اگر آنـها را سیستمـهای پیچیدهی اجتماعی بنامـیم. ما درون آینده بـه هر یک از این مثالها بازخواهیم گشت و البته دهها مثال دیگر را هم حتما مطرح و بررسی کنیم اما همـین مثالهای محدود که تا حدی فضای بحث پیچیدگی را کـه در ادامـهی کتاب بـه آن مـیپرداز یم به منظور ما روشن مـی کنند. چرا امروز بیش از گذشته بـه شناختن سیستمـهای پیچیده نیـازمندیم هر به منظور یـادگیری سیستمـهای پیچیده انگیزهی ویژهی خودش را دارد. من نمـیتوانم بـه عنوان نویسندهی این کتاب حدس ب کـه چه سواالتی خواننده را درون مـیان انبوهی از گزینـهها کـه برای خواندن دارد - بـه سمت این نوشته سوق داده است. 9 Climate change 17 بد نیست بـه این نکته توجه داشته باشیم کـه سیستم پیچیدهای مثل اینترنت توسط سیستم پیچیدهای بـه نام انسان خلق شده است. چنانکه اقتصاد هم 10 سیستم پیچیدهی مخلوق انسان است. درون کل یکی از ویژگیـهای بسیـاری از سیستمـهای پیچیده زایش است. این سیستمـها مـیتوانند سیستمـهایی دیگر را بزایند و خلق کنند. ا گر چه نمـیتوانیم بگوییم هر سیستم پیچیدهای حتما بتواند زایش داشته باشد. یک سیستم پیچیده ا گر بتواند بقای خودش را هم حفظ کند و به جهان خودش محدود و محصور باشد همچنان پیچیده محسوب مـیشود. 11 Social complex systems
18 فصل اول چرا حتما سیستمـهای پیچیده را بشناسیم اما مـیتوانم بخشی از انگیزههای خودم را از نوشتن این کتاب شرح دهم. انگیزههایی کـه ا گر چه مـهمترین انگیزهام نیستند اما بـه هر حال انگیزانندههای مـهمـی هستند و گمان مـی کنم کـه مـیتوانند خواننده را هم با کتاب همراه کنند. بسیـاری از جنبههای زندگی ما هر روز پیچیدهتر مـیشوند. بخشی از این پیچیدگی بـه علت افزایش تعداد بازیگران درون بازیـهای دنیـاست. بـه جهان سیـاست نگاه کنید: زمانی تعداد افراد تاثیرگذار بر سیـاست درون سطح جهان را مـیتوانستیم با خطای کمـی بشماریم. فهرستی از ده یـا بیست یـا سی یـا صد نام کـه مـیتوانستند مدعی باشند سرنوشت جهان را درون اختیـار دارند. یک یـا دو یـا ده امپراطور و پادشاه کـه در نگاه خود زمـین را از محل طلوعش درون شرق که تا غروبش درون غرب مـیان خود تقسیم کرده بودند. امروز تعداد باز یگران عرصهی سیـاست درون سطح جهان از شمار بیرو ن است. این مسئله صرفا بـه خاطر ترو یج نظامـهای مردمـی و ظهور دموکراسی درون کشورهای مختلف و تعدد ارکان قدرت نیست. بلکه بـه خاطر ظهورانی هست که مـیتوان یـا خرده اثرگذاران 13 دانست. آنـها را خرده قدرتها 12 مـیشود حدس زد کـه انتشار یک عیـا یک خبر درون شبکههای اجتماعی بـه سادگی مـیتواند جریـانـهای بزرگی بسازد. این جریـان مـیتواند خشم یک گروه از مردم درون گوشـهای از جهان بـه خاطر مشاهدهی رفتار یک دولت درون گوشـهی دیگری از جهان باشد و مـیتواند جمعآوری هزینـهی درمان کودکی درون یک روستای دورافتاده باشد کـه هرگز امـید نداشته صدا و تصویرش درون شـهرهای بزرگ کشورش شنیده شود. تبدیل شدن چند قدرت بزرگ بـه هزاران و مـیلیونـها خردهقدرت به منظور مدل ذهنی ما کـه تحت تاثیر جنگهای جهانی و پس از آن جنگ سرد جهان را درون اختیـار تعدادی ابرقدرت مـیدیدیم و مـیدانستیم فضای کامال جدیدی محسوب مـیشود. 14 ا گر بپذیریم کـه زمانی سه جهان بر رو ی این کرهی خا کی وجود داشته هست یـا اینکه بپذیریم کـه سیـاستمداران قرن گذشته جهان را بـه سه بخش اول و دوم و بقیـه تقسیم مـی کردهاند امروز بـه طور قطع مـیتوان از وجود مـیلیونـها جهان بر رو ی این سیـاره سخن گفت. هر جهان مجموعهای از انسانـها اصول باورها انتظارات آرزوها و فرهنگهاست کـه خود را درون تعامل و گاه 12 Micro-powers 13 Micro-influencers به منظور درک بهتر مدل ذهنی حا کم بر قرن بیستم )که البته ادامـهی مدل ذهنی حا کم درون قرو ن گذشته است( فقط کافی هست به تعابیری مانند جهان سوم فکر کنید. نگرشی کـه دنیـا را بـه دو جهان اصلی )ناتو و کمونیستها( تقسیم مـی کرد و هر چه باقی مـیماند سهم جهان سوم مـیشد.
19 فصل اول چرا حتما سیستمـهای پیچیده را بشناسیم تقابل با جهانـهای دیگر مـیبیند و برای حفظ و بقاء خود تالش مـی کند. ما بعد از جهان دوقطبی درون دوران جنگ سرد وارد جهان سه قطبی یـا پنج قطبی یـا ده قطبی نشدیم. بلکه نا گهان وارد جهانی شدیم کـه هزاران و مـیلیونـها قطب دارد. آنقدر بزرگ و پیچیده کـه شاید خیلی از جوامع و گروهها هنوز حتی خودشان هم نقشی را کـه در سرنوشت جهان دارند باور و درک نکرده باشند. از بین رفتن یـا کاهش اثر قدرتهای متمرکز را نباید با بیسر و سامانی کنند. هممعنا فرض کرد. اتفاقا خواهیم دید کـه از جمله ویژگیـهای سیستمـهای پیچیده این هست که مـیتوانند درون عین پرا کندگی گستردهی درونی هویت بیرونی پایداری را حفظ درون حوزهی سیـاسی-اجتماعی مثالهای زیـادی وجود دارند اما فکر مـی کنم سوییس مثال زیبایی هست که بـه ما یـادآور ی مـی کند توز یع گستردهی قدرت درون قالب خرده قدرتها هم مـیتواند یک پیکرهی باثبات و بالنده ایجاد کند. سوییس کشوری فدرالی هست که با وجود مقیـاس کوچکش )با جمعیتی کمتر از نصف جمعیت استان تهران و مساحتی قابل مقایسه با استان سمنان یـا یزد( از بیست و شش خرده قدرت شکل گرفته است. این خرده قدرتها درون اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم مـیالدی درون قالب یک همکاری دفاعی بین چند ناحیـه درون کنار هم قرار گرفتند و اساس چیزی را ساختند کـه امروز بـه عنوان کنفدراسیون سوییس مـیشناسیم. جالب اینجاست کـه ساختار این کشور با ساختار ی کـه از کشورهای فدرالی مـیشناسیم تفاوتهای کلیدی دارد. درون حدی کـه بسیـاری از نظریـهپردازان آن را نمونـهی آخرین جامعهی بزرگ سیـاسی اقتصادی جهان مـیدانند کـه ساختار دولت-ملت درون آن بـه وجود نیـامده است. 15 درون عین حال مـیدانیم کـه این کشور یکی از توسعهیـافتهترین و پایدارترین فرهنگها و اقتصادها را خلق کرده است. درون حوزهی بیولوژی بدن انسان مثال بسیـار مناسبی است. درون طول این کتاب خواهیم دید کـه بدن انسان جامعهای با سی که تا چهلهزار مـیلیـارد عضو هست که اگر چه هیچیک از آنـها عضو کلیدی نیستند اما درون کنار یکدیگر هویتی واحد و مستقل و پایدار را شکل مـیدهند Helbling, M., & Stojanović, N. (2011). Switzerland: challenging the big theories of nationalism1. Nations and Nationalism, 17(4), doi: /j x 16 درون واقع مـیتوان مرگ را افول و سقوط هماهنگی و یکپارچگی درون این جامعه تعریف کرد. چیزی کـه بعدا مـیبینیم از قابلیت تبدیل شدن بـه معیـارهای عددی )Quantification( نیز برخوردار است.
20 فصل اول چرا حتما سیستمـهای پیچیده را بشناسیم ظهور سیستمـهای پیچیده را عالوه بر سیـاست اقتصاد و بیولوژی درون حوزهی تکنولوژی نیز مـیتوان مشاهده کرد. توجه دقیق بـه نزدیک شدن انسانـها بـه یکدیگر درون اثر توسعهی تکنولوژ ی را بیتردید حتما به مارشال مکلوهان نسبت داد. او کـه در نیمـهی دوم قرن بیستم و در دوران رواج یـافتن رادیو و تلویزیون زندگی مـی کرد بـه این نتیجه رسیده بود کـه زندگی انسان بـه تدر یج بـه زندگی درون یک دهکده شبیـه مـیشود. او درون دورانی عنوان دهکده جهانی را بـه کار برد کـه هنوز اینترنت بـه شکلی کـه ما مـیشناسیم بـه وجود نیـامده بود. او درون کتاب درک رسانـه چنین مـینویسد : 17 بعد از حدود سه هزار سال کـه تکنولوژیـهای مکانیکی بـه انفجار دنیـای غرب درون حال مترا کم شدن است. درون دوران مکانیکی ما دسترسی بدن خود را بـه [انبساط] و پرا کنده جامعهی انسانی پرداختهاند [نقاط مختلف] فضا توسعه دادیم. امروز بعد از گذشت یک قرن از توسعه تکنولوژی الکتریکی ما دسترسی فیزیکی سیستم عصبی بدن خود را گسترش دادهایم و جهان را درون آغوش گرفتهایم. ا گر معیـار خود را سیـارهی زمـین درون نظر بگیریم حتما بگوییم کـه انسان مفهوم زمان و مکان را محو و ناپدید کرده است. بعد از مکلوهان حتما از فریگیس کارینثی 18 کرد و پایـه گذار بحثی شد کـه بعدا درون فضای آ کادمـیک نام ببریم کـه مفهوم فاصله اجتماعی را درون داستان کوتاه خود بـه نام زنجیرها مطرح تحت عنوان شش درجهی جدایی نام گذاری و شناخته شد. 19 سادهترین بیـان قانون شش درجه جدایی بـه این صورت هست که ا گر فردی را درون نقطهای از جهان انتخاب کنید حتما من دوستی دارم کـه دوستی داشته باشد کـه دوست فرد درون ارتباط باشد. آن دوست دوست دیگری داشته باشد کـه از طریق یکی از دوستانش با آن توجه داشته باشید کـه اینجا فقط از شناختن صحبت مـی کنیم و نـه از یک رابطهی دوستی یـا عاطفی عمـیق. بـه عبارتی این نوع آشنایی را مـیتوانید چیزی درون حد همـین دوستیـهای رایج امروز ی درون شبکههای اجتماعی درون نظر بگیرید کـه با یک کلیک بـه وجود مـیآید و با کلیک دیگر هم از بین مـیرود. 17 McLuhan, M. (1964). Understanding media: the extensions of man (p. 3). New York: McGraw-Hill. 18 Frigyes Karinthy شاید قرار نام یک داستاننویس درون کنار نامـی مانند مکلوهان کـه یک تحلیل گر محسوب مـیشود چندان اصطالح و عبارات مورد استفادهی او درون ادبیـات آ کادمـیک باقی مانده و هنوز هم مورد اشاره و استناد قرار مـی گیرد خواهد بود. احتماال قابل دفاع بـه نظر نرسد. اما شاید همـین کـه برای دفاع از این تصمـیم من قابل قبول
21 فصل اول چرا حتما سیستمـهای پیچیده را بشناسیم را ذکر کرد. مفهوم سه درجهی درون ادامـهی زنجیرهی افرادی کـه به انقباض جهان فکر کردهاند بیتردید حتما نام کریستا کیس 20 تاثیرگذاری کـه او درون دنیـای دیجیتال و شبکههای مجازی مطرح مـی کند شکل توسعهی یـافتهی همان دیدگاهی هست که قبال تحت عنوان شش درجه جدایی مطرح شده بود. درون شش درجهی جدایی ما صرفا از رابطهی ساده حرف مـیزدیم و در اینجا از تاثیرگذاری صحبت مـی کنیم. کریستا کیس بـه ما نشان مـیدهد کـه ا گر دوست دوست من اضافه وزن داشته باشد احتمال اضافه وزن داشتن من هم افزایش مـییـابد. ا گر بـه شکل کاملتری بگوییم او با درون اختیـار داشتن ویژگیـهای دوستان دوستان من حتی ا گر از خود من و دوستان من اطالعاتی نداشته باشد مـیتواند ویژگیـهای متعددی را درون مورد من کشف و استخراج کند. این ویژگیـها طیف گستردهای از صفات و عادتها از احساسات لحظهای که تا عادات غذایی را شامل مـیشوند. نوشتهی بر این باور هستم کـه در مـیان کتابهایی کـه تا لحظهی نگارش این متن منتشر شدهاند کتاب متصل 21 کریستا کیس و فاولر یکی از بهترین کتابهایی هست که با زبانی ساده و البته وسواسی علمـی سیستم پیچیدهای را کـه در اثر اتصال ما انسانـها از طریق تکنولوژ ی درون سراسر کرهی زمـین بـه وجود آمده هست توصیف مـی کند. مکلوهان کارینثی و کریستا کیس تصویری شفاف و کالننگر از دنیـای درون حال انقباض بـه ما نشان مـیدهند. بعدها کـه بیشتر درون مورد مکانیک آماری بولتزمن صحبت کنیم مـیتوانیم توسعه شبکههای اجتماعی را که تا حد زیـادی شبیـه فشرده گاز درون یک محفظهی بسته درون نظر بگیریم. محفظهی بسته کل انسانـها روی کرهی زمـین هستند و هر یک از ما نقش یکی از مولکولهای گاز را ایفا مـیکنیم. اگر چه تعامل انسانـها با یکدیگر پیچیدهتر از تعامل مولکولها با یکدیگر هست اما آنالوژی گاز فشردهو جامعهی انسانی همچنان مـیتواند درون درک بسیـاری از پدیدههای امروز جامعهی انسانی بـه ما کمک کند. الاقل داغتر و ملتهبتر شدن جامعهی انسانی را که تا حد خوبی مـیتوان با مقایسهی دینامـیک ارتباط انسانـها با یکدیگر و ارتباط مولکولها درون یک گاز مترا کم درک کرد. درون کل ا گر بخواهم مثالهای متفاوت و متنوعی را کـه در بخش قبل و اینجا مطرح کردم زیر سقف یک اصطالح گرد هم 20 Nicholas A. Christakis 21 Christakis, N. A., & Fowler, J. H. (2009). Connected: the surprising power of our social networks and how they shape our lives. New York: Little, Brown and Co. 21
22 فصل اول چرا حتما سیستمـهای پیچیده را بشناسیم تعبیر مناسبی خواهد بود. بیـاورم احتماال اصطالح سیستمـهای بیس ر 22 هر چه تمرکز درون سیـاست و اقتصاد و مدیریت و فرهنگ و جامعه و شبکه های اجتماعی و ز یستشناسی کمتر مـیشود و منابع و فرصتها بـه شکل گستردهتری توز یع مـیشوند سختتر از شاید استفاده از جمالت ویل دورانت بتواند پایـان مناسبی به منظور بحث فعلی من باشد. قبل مـیتوانیم به منظور سیستمـها مرکزیت قائل شویم. ویل دورانت درون کتاب داستان فلسفه 23 خود توضیح مـیدهد کـه فلسفه حتما از برج عاج خود پایین بیـاید و زندگی انسانـهای عادی را مورد توجه قرار دهد. این نگرشی هست که خود او بعدا درون تالیف تار یخ تمدن هم بـه صورت جدی رعایت مـی کند و در توصیف آن چنین مـی گوید: تمدن مانند یک رودخانـه است. درون شکل گیری رودخانـه عالوه بر جریـان آب نقش ساحل هم مـهم است. جریـان رودخانـه معموال سرشار از غوغاها و نواهای بلند است. سرشار از خون انسانـهایی کـه کشته مـیشوند. سرشار از سرقتها. لبریز از صداها و فریـادها. همان چیزهایی کـه تار یخنویسان ثبت مـی کنند. اما درون ساحل این رودخانـه بخش مـهم دیگری از تمدن هم درون جریـان است. بخشی کـه کمتر مورد توجه قرار مـی گیرد. انسانـها خانـه مـیسازند. عاشق مـیشوند. فرزندان خود را بـه دنیـا مـیآورند. آواز مـیخوانند و شعر مـینویسند. من درون تار یخ تمدن بـه کنارههای این رودخانـه توجه مـی کنم. بخشی کـه معموال از نگاه تار یخنویسان پنـهان مـیماند. قضاوت درون مورد اینکه چقدر دیدگاه ویلدورانت را مـیپسندید و با نگاه او همراه مـیشوید را بـه خودتان وا گذار مـی کنم. اما یک چیز را مـیدانم. درون گذشتهی تاریخ جهان انسانـهای زیـادی درون کنارههای رودخانـهی تمدن زندگی کردهاند کـه نامـی از آنـها درون تار یخ نمانده است. شاید منصفانـه نباشد کـه مورخان را بـه خاطر این بیتوجهی سرزنش کنیم. چون تار یخ را معدود افراد مشخصی مـیساختهاند. تعدادی پادشاه و وزیران و فرماندهانشان. همچنان کـه بخش عمدهای از فلسفه و طب و هنر و شعر هم توسط بزرگان مورد حمایت و مستقر درون همان دربارها شکل گرفته و توسعه یـافته است. بخش قابل توجهی از انسانـهای دوران کهن از لحاظ نقش انسانی چندان توسعه نیـافته بودند. صدها هزار نفر درون سراسر 22 Headless Systems 23 Durant, W., & Durant, W. (1926). The story of philosophy: the lives and opinions of the greater philosophers. New York: Simon and Schuster. 22
23 فصل اول چرا حتما سیستمـهای پیچیده را بشناسیم جهان به منظور امپراطوریـها جنگیدند و کاخهای بزرگ و نمادهای بزرگ تمدن را ساختند. اما نامـی از آنـها باقی نمانده است. شاید کمـی تلخ بـه نظر برسد. اما واقعیت این هست که این گمنامـی از گمنقشی آنـها نشأت مـیگیرد. آدمـی کـه سوار بر اسب شمشیر جنگی را درون دست مـی گرفته و به جنگ مـیرفته از لحاظ نقش و اثرگذاری تفاوتی با آن اسب یـا آن شمشیر نداشته است. بـه عبارتی نقش و جایگاهش کامال مکانیکی بوده است. هزار سرباز درون یک جنگ کشته مـیشدند و هزار سرباز دیگر فردای آن روز بـه جای آنـها بـه جنگ مـیرفتند. بیآنکه خللی جدی ایجاد شود و هندسهی بازی بزرگان بـه شکلی جدی تغییر کند. فقط کافی بود کـه انسانـها هم مثل اسبها زاد و ولد کنند که تا به همان اندازه کـه اسبهای پیر و کشته حذف و جایگزین مـیشوند سربازان پیر و کشته هم جایگزین شوند. نباید مورخ دربار چنگیز خان مغول را بـه خاطر ثبت هر روزهی شام او و ثبت ن نام سربازان او سرزنش کرد. تار یخ آن دوران بیش از آنکه تحت تاثیر نام سربازان باشد درون گرو شام شبانـهی چنگیز بوده است. اما آیـا دنیـای معاصر هم شامل چنین توصیفی هست آیـا امروز هم مـیتوان بخش مـهمـی از مردم جهان را کـه به تعبیر ویلدورانت درون کرانـهی رودخانـهی تمدن زندگی مـی کنند- کنار گذاشت و صرفا بـه بررسی جریـان رودخانـه مشغول شد اصال آیـا امروز هم مـیتوان جریـان اصلی رودخانـه را از کرانـهی رودخانـه تفکیک کرد و به سبک ویلدورانت سخن گفت آیـا تشبیـه تمدن بـه رودخانـه کـه به تفکیک جریـان و کرانـه منجر مـیشود امروز هم قابل استفاده و قابل اتکاست تمام این کتاب بـه شرح یک مفهوم خواهد گذشت. اینکه درون دنیـای امروز انسانـها و اقتصادها و فرهنگها و قدرتها و اتفاقات و احساسات و خوشی و ناخوشیـها و فقر و رفاه و ضعف و قدرت چنان با یکدیگر درون هم آمـیختهاند کـه هر نوع تقسیمبندی و مرزبندی بـه شیوهی کهن مـیتواند ما را از درک بهتر آنچه درون جهان اطرافمان مـی گذرد دور کند. ا گر چه نکتهی بسیـار مـهم دیگری هم درون این کتاب وجود دارد کـه آن را بـه تدر یج و در فصلهای مختلف کتاب بیشتر و بهتر درک خواهیم کرد. اینکه سیستمـهای پیچیده با وجود تنوع گستردهی خود دارای ویژگیـهای مشابه بسیـاری هستند و مـیتوان از روشـهای مشابه به منظور درک این مجموعههای ظاهرا نامتشابه استفاده کرد. شناخت سیستمـهای پیچیده بـه ما کمک مـی کند بهتر درک کنیم کـه تفاوتها و فاصلهی ظاهری بین شاخههای مختلف علوم اعم از فیزیک ز یستشناسی روانشناسی جامعهشناسی تار یخ ترمودینامـیک و تکنولوژی صرفا از درک ناقص ما و البته متدولوژ ی چند قرن اخیر ما درون درک و تفسیر جهان ر یشـه مـی گیرد و این علوم بر خالف درک برخی از ما - از موضوعات متفاوتی صحبت نمـی کنند. 23
24 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده اگر اجزای زندهی تشکیلدهندهی یک جامعه را درون نظر نگیریم نمـیدانم ویژگیـهای یک جامعه را حتما ویژگیـهای یک موجود زنده دانست یـا ویژگیـهای موجودی کـه جان ندارد یـا موجود سومـی کـه در هیچ یک از این دو دسته قرار نمـیگیرد. بـه چه سیستمـی یک سیستم پیچیده مـی گویند هربرت اسپنسر سال 1876 قاعدتا قبل از اینکه بحث جدی درون مورد پیچیدگی و سیستمـهای پیچیده را آغاز کنیم منطقی هست تعریفی از یک سیستم پیچیده ارائه دهیم. البته حتما این واقعیت را بپذیریم کـه تعریف دقیق پیچیدگی )حداقل بـه شکل کم ی( ساده نیست. ما مـیدانیم کـه پیچیدگی یک کمـیت دو وضعیتی نیست کـه بتوانیم بـه سادگی بگوییم این سیستم پیچیده هست و آن سیستم پیچیده نیست. بلکه پیچیدگی یک طیف هست و هر سیستمـی درون جایی از این طیف قرار مـی گیرد. ا تفاقا ا گر بتوانیم بـه شکلی دقیق و بر پایـهی یک روش ریـاضی شیوهای به منظور سنجش مـیزان پیچیدگی یک سیستم پیشنـهاد کنیم مـیتوانیم بگوییم کـه به یک منزلگاه مـهم درون مسیر دانش پیچیدگی - یـا حداقل بـه پایـان این کتاب رسیدهایم. بنابراین آنچه درون اینجا مرور مـیکنیم صرفا چند ویژگی از مـیان انبوه ویژگیـهای سیستمـهای پیچیده هست تا بتوانیم بـه تدر یج درون ادامـه بحث را از شکل کیفی بـه شکل کم ی تبدیل کنیم. با توجه بـه اینکه تعریف سیستمـهای پیچیده نیز خود کار پیچیدهای هست بهتر هست هنگامـی کـه تعریف سیستمـهای پیچیده را مطالعه و بررسی مـی کنید چند نمونـه از سیستمـهای پیچیده را درون ذهن داشته باشید. به منظور این کار از مـیان انبوه مثالهای قابل تصور ارگانیسمـها انسان مغز انسان جامعهی انسانی سازمانـها اکوسیستمـهای طبیعی یک موجود تک سلولی بازار بورس گلهی حیوانات و نیز کل جهان نمونـههای مناسبی از سیستمـهای پیچیده محسوب مـیشوند. 24 قبل از اینکه تعریفها و توصیفها و ویژگیـها را مرور کنیم مناسب هست که نکتهی دیگری را هم مد نظر قرار دهیم: برخی از تعریفهای سیستمـهای پیچیده بـه سراغ ساختار این سیستمـها مـیروند و برخی دیگر رفتار این سیستمـها را تشریح مـی کنند. شاید مثال زیر تفاوت این دو رهیـافت را بهتر نمایش دهد.
25 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده مثال توصیف بر اساس رفتار درون مقابل توصیف بر اساس ساختار موضوع: انسان رفتار انسان موجودی هست که مـیتواند گذشته را بـه خاطر بسپارد و خاطرات گذشتهاش بر رو ی انتخابهای امروزش تاثیر مـی گذارند. انسان موجودی هست که حرف مـیزند و مـیتواند افکارش را بـه کلمات تبدیل کند. انسان از کلمات به منظور انتقال اطالعات خود بـه سایر همنوعانش استفاده مـی کند. عمر انسانـها بـه ندرت از صد سال فراتر مـیرود. ساختار انسان موجودی هست که دو پا دارد. دو دست دارد. بدن این موجود بعد از بلوغ چیزی درون حدود سی که تا چهل هزارمـیلیـارد سلول دارد. قد او بـه ندرت از دو متر فراتر مـیرود. اندامـهای او حدودا درون مـیانـهی ارتفاع بدنش قرار گرفتهاند. بین 50 که تا 65 درصد از وزن او را آب تشکیل مـیدهد. واضح هست که ویژگیـهای رفتاری هم بـه هر حال درون ویژگیـهای ساختار ی ر یشـه دارند. با این حال درون سیستمـهای پیچیده گاهی اوقات تشخیص ویژگیـهای رفتاری سادهتر هست و گاهی اوقات درون مورد ویژگیـهای ساختاری مـیتوان سادهتر اظهار نظر کرد. بنابراین تقسیمبندی فوق ا گر چه یک مرزبندی دقیق نیست اما مـیتواند مفید باشد. ا گر تقسیمبندی فوق را مد نظر داشته باشید و کتابها و مقاالت مربوط بـه سیستمـهای پیچیده را مرور کنید بسیـاری از تعریفها و توصیفها را مـیتوانید بـه سادگی درون یکی از دو دستهی ساختاری یـا رفتاری طبقهبندی کنید. توصیفات ساختاری سیستمـهای پیچیده معموال درون توصیف ساختاری سیستمـهای پیچیده بـه تعداد بسیـار ز یـاد اجزا تعامل پیچیده و گستردهی آنـها و نیـاز سیستم بـه باز بودن و تامـین منابع از بیرو ن به منظور بقاء اشاره مـیشود. من مورد سوم را بـه خاطر بحثهایی کـه در ادامـهاش حتما مطرح شود بـه جای دیگری درون این کتاب موکول مـی کنم. اما دو مورد اول را درون اینجا با هم بـه صورت بسیـار مختصر مرور مـی کنیم. 25
26 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده تعداد المانـهای بسیـار زیـاد یکی از نخستین ویژگیـهای ساختاری سیستمـهای پیچیده تعداد المانـهای بسیـار زیـاد است. همـینجا هم حق دار ید بپرسید که»بسیـار زیـاد«دقیقا بـه چه معناست و از چه عددی بیشتر را مـیتوان»بسیـار زیـاد«در نظر گرفت زمانی کـه به بحث فرمولبندی سیستمـهای پیچیده برسیم خواهیم دید کـه تعداد»ز یـاد«یـا»بسیـار ز یـاد«نیز صرفا درون مقایسهی سیستمـها با یکدیگر معنا پیدا مـی کند. شما بـه عنوان یک سیستم پیچیده کـه خوانندهی این نوشته نیز هستید یک جامعهی سی و هفت هزار مـیلیـاردی از سلولها هستید. از سوی دیگر تعداد مولکولهای یک قطره آب مـیلیـاردها برابر بیشتر از تعداد سلولهای شماست. با این حال بـه نظر مـیرسد شما نسبت بـه یک قطره آب موجود پیچیدهتری باشید. همچنین رفتارهای یک جامعهی هشتاد مـیلیون نفری الزاما از رفتارهای یک گروه هزار نفری پیچیدهتر نیست. چه بسا شما بتوانید بسیـار ی از رفتارها و ویژگیـهای یک جامعه هشتاد مـیلیون نفری را پیشبینی و تحلیل کنید اما درون تحلیل و پیشبینی رفتارهای یک گروه هزارنفری ناتوان باشید. بنابراین فعال مـیتوانیم درون این مرحله بپذیریم کـه در سیستمـهای پیچیده تعداد المانـها درون حدی ز یـاد هست که ناظر بـه سادگی نمـیتواند تک تک تعاملها و رفتارها را مورد بررسی قرار داده و سهم هر یک از المانـها را درون رفتار کل سیستم بـه شکل دقیق و مطلق پیشبینی کند. تعداد المانـها درون سیستمـهای پیچیده عموما درون حدی هست که حذف یکی از آنـها )یـا حتی گاهی بخشی از آنـها( خلل جدی درون عملکرد کل سیستم ایجاد نمـی کند. البته درون اینجا هم حتما مجددا بپذیریم کـه بسیـار ی از این توصیفات مطلق نیستند. مثال وقتی از یک ا کوسیستم بـه عنوان نمونـهای از یک سیستم پیچیده صحبت مـی کنیم برخی از گونـهها بـه عنوان گونـههای کلیدی یـا سنگ بنا 24 شناخته مـیشوند کـه حذف آنـها مـیتواند ساختار ا کوسیستم را متزلزل کرده و یـا الاقل سیستم را بـه سمت یک نقطهی پایدار کامال جدید سوق دهد. جالب اینجاست کـه در نگاه اول برایی کـه یک اکوسیستم را بـه خوبی نمـیشناسد ممکن هست تشخیص این گونـههای کلیدی دشوار باشد. مثال شاید برایتان جالب باشد کـه مرجانـها خرسها ستارههای درون یـایی فیلها و حتی مرغ 24 Keystone Species 26
27 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده مگسخوار از جملهی گونـههای کلیدی درون اکوسیستم کرهی زمـین محسوب مـیشوند. بـه عبارتی ممکن هست اثر حذف نیمـی از جمعیت مرغهای مگسخوار بر ا کوسیستم کرهی زمـین بیشتر از اثر ناشی از حذف تمامـها باشد. درون سیستمـهای پیچیدهی اقتصادی هم مـیتوان چالش تشخیص گونـههای کلیدی را مشاهده کرد. مثال اتفاقی کـه در اوایل قرن بیستم تحت عنوان کمونیسم درون جهان رو ی داد بـه نوعی حاصل تشخیص نادرست نقش کارآفرینان و نیز سرمایـهداران درون ا کوسیستم اقتصادی جهان بود. کارگران از گونـهی دیگر )کارآفرینان و سرمایـهداران( ناراضی بودند. آنـها مـیدیدند کـه آن گونـه درون موارد بسیـار ز یـادی اخالقی عمل نمـیکند و بقای سیستم و منافع گونـهی خود را بـه نیـازها و اولویتهای کارگران ترجیح مـیدهد. کارگران کـه خود را گونـهی کلیدی درون این ا کوسیستم مـیدانستند تصمـیم بـه حذف گونـهی دیگر گرفتند و حاصل آن شد کـه دیدیم. سیستمـهای اقتصادی از توز یع نابرابر ثروت بـه سمت توز یع برابر فقر حرکت د و فساد و عقبماندگی هم بـه دردسرها و چالشـهای قبلی یعنی تبعیض و رفتارهای غیرانسانی با کارگران افزوده شد. بـه هر حال از این بحث کافی هست این دو نکته را بـه خاطر داشته باشیم: نکتهی اول اینکه درون سیستمـهای پیچیده تعداد اجزا درون حدی ز یـاد هست که حذف یکی از اجزا یـا بخش کوچکی از اجزاء بـه احتمال ز یـاد خللی جدی درون عملکرد کل سیستم ایجاد نمـی کند. نکتهی دوم هم اینکه با وجود نکتهی اول همچنان مـیتوان از بخشـهای کلیدی یـا اجزای کلیدی حرف زد. المانـهایی کـه حذف یـا تغییر آنـها مـیتواند اثرات بزرگ و محسوسی بر مسیر حرکت و زندگی کل سیستم بگذارد. ا گر چه تشخیص بخشـهای کلیدی همـیشـه ساده نیست. تعامل گسترده اجزا با یکدیگر ویژگی دوم درون ساختار سیستمـهای پیچیده تعامل گستردهی اجزا با یکدیگر است. این تعامل صرفا بـه صورت زنجیرهی خطی نیست. چون زنجیرهی خطی هر چقدر هم کـه طوالنی باشد قابل ارز یـابی و تحلیل است. پیچیدگی درون سیستمـهای پیچیده معموال از جایی آغاز مـیشود کـه این زنجیرههای تعامل درون هم گره مـیخورند. بـه عبارتی: یک المان تنـها از یک المان دیگر اثر نمـیپذیرد و چند المان بـه صورت همزمان بر رو ی آن اثر مـی گذارند. همچنین هر المان نیز خود ممکن هست بر رو ی تعدادی از المانـها )و نـه صرفا یک المان( تاثیر گذار باشد. زنجیرهی اثرگذاری درون بخشـهای متعددی از سیستم بـه یک حلقه تبدیل مـیشود. یعنی اقدام یـا رفتار یـا ویژگی یک 27
28 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده المان بعد از طی چند مرحله )یـا چند مـیلیون یـا چند مـیلیـارد مرحله( نـهایتا بر رو ی خود آن المان هم تاثیر مـی گذارد. ا گر مواردی را کـه به عنوان مثالهای سیستم پیچیده درون ابتدای بحث مطرح شد بـه خاطر داشته باشید درون همـهی آنـها مـیتوانید این تعامل گسترده و درهمتنیده را ببینید. قرار نیست حتما سیستمـهای ارگانیک و ارگانیسمـها را درون نظر بگیریم. شکل حرکت دود درون هوا هم نمونـهای از همـین جنس تعامل گره خوردهی المانـها با یکدیگر است. حرکت دود درون هوا شکل پیچیدهتر حرکت براونی است. حرکتی کـه رابرت براو ن هنگام مشاهدهی گردههای گل معلق درون آب درون زیر مـیکروسکوپ مورد توجه قرار داد و بعدا اینشتین درون سال 1905 درون یک مقاله بـه شرح دقیق علت شکل گیری آن پرداخت. 25 درون حرکت براونی ما شاهد یک سیستم پیچیده هستیم کـه بخش ز یـادی از اجزای آن مولکولهای کوچکی هستند کـه ما آنـها را نمـیبینیم. اما بخش دیگری از سیستم هم ذرات بزرگتری هستند کـه حرکت آنـها قابل مشاهده و ردیـابی است. مولکولها دائما با یکدیگر برخورد مـی کنند و با آن ذرات بزرگتر هم برخورد مـی کنند و ذرات هم حرکت مـی کنند و دوباره موقعیت مولکولها را تغییر مـیدهند و حاصل این سلسله تعامل درون همتنیده چیزی هست که ما بـه عنوان حرکت گردهی گل یـا حرکت دود درون هوا مـیبینیم. حرکت براونی دود درون هوا را مـیتوان حاصل تعامل گسترده و درهمتنیدهی تعداد ز یـادی از مولکولها )به عنوان المانـهای یک سیستم پیچیده( دانست. جالب اینجاست کـه برای بسیـاری از این تعاملها نمـیتوان بـه سادگی آغازو انجام مشخص کرد. معلوم نیست کـه نقطهی آغاز کدام حرکت بوده و نیز مشخص نیست کـه حرکت یـا رفتاری هم کـه در این لحظه مشاهده مـیشود چه رفتارهای دیگری را برخواهد انگیخت. به منظور این تعاملها عموما سهم مشخص هم قابل تعریف نیست. مولکولی آبی کـه ا کنون بـه یک گردهی گل تنـه مـیزند و آن 25 Einstein, A., & Fu rth, R. (1956). Investigations on the theory of Brownian movement. New York, NY: Dover Publications. 28
29 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده را تکان مـیدهد نمـیداند کـه چه سهمـی از تکانـهای را کـه ا کنون حمل مـی کند درون اثر برخورد قبلی خود با گردهی گل و برخوردهایی کـه در ادامـه گردهی گل با مولکولهای دیگر درون اطراف او داشته استب کرده است. ماجرای کالسیک مرغ و تخم مرغ تنـها نمونـهای از یک سیستم پیچیده هست که عقل سلیم صرفا»وجود داشتن«آن را مـیپذیرد و به پرورش مرغ و استفاده از تخم مرغ مـیپردازد و عقل ضعیف احتماال سالها حیرت زده غرق معمای شگفت مرغ و تخم مرغ باقی خواهد ماند. توصیفات رفتاری سیستمـهای پیچیده که تا جایی کـه من درون بررسیـهایم مشاهده کردم که تا به امروز مسیرهای زیر از رایجترین مسیرهایی بودهاند کـه به دانش پیچیدگی و سیستمـهای پیچیده منتهی شدهاند: فیزیک و شیمـی ز یست شناسی نظریـه آشوب علوم اجتماعی نظریـه اطالعات هوش مصنوعی جالب اینجاست کـه دانشمندان هر رشته بر حسب سوابق و چارچوب فکری و دغدغههای خود بعضا ویژگیـهای رفتار ی متفاوتی را به منظور سیستمـهای پیچیده پیشنـهاد کردهاند و مـی کنند. من درون اینجا بدو ن اینکه بکوشم ویژگیـها را بر اساس خاستگاه آنـها تفکیک کنم برخی از مـهمترین ویژگیـهای سیستمـهای پیچیده را بـه صورت مختصر مورد اشاره قرار مـیدهم. درون قسمتهای بعدی کتاب هر یک از این ویژگیـها را بـه تفصیل مورد بررسی قرار خواهیم داد. ابهام عل ی Causal Opacity 29
30 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده رفتار پیچیده را بـه شکلی ساده اما زیبا تعریف مـی کند : 28 پیچیدگی از جایی شروع مـیشود کـه علیت نیگل گولدن فلد 27 و بحث رابطهی علت و معلول درون شرح آنچه رو ی داده هست ناتوان مـیماند. بود. توجه داشته باشید کـه در اینجا بحث بر سر این نیست کـه رابطهی عل ی وجود دارد یـا ندارد. بحث درون این هست که ما بـه عنوان ناظر نمـیتوانیم با قوای تحلیلی خود به منظور آنچه رو ی مـیدهد یک عل ت قطعی و واضح و منحصر بـه فرد را مشخص کنیم. حتی اگر کلیـهي علتهای موجود را هم بدانیم و فهرست کنیم درون تعیین و برآورد سهم هر یک از آنـها ناتوان خواهیم طوفان بـه عنوان یک پدیدهی پیچیده طوفان مـیآید و در مسیر خود خانـهها و خانـهنشینـها را نابود مـی کند و به زیرساختهای شـهری آسیب مـیزند. مجموعهی گستردهای از خسارات بـه وجود مـیآید. بـه هر حال طوفان یک اتفاق کامال طبیعی هست و ما با دانش امروز خود ر یشـههای آن را مـیدانیم. اما نمـیتوانیم سهم آنـها را مشخص کنیم یـا بگوییم نقطهی شروع این طوفان درون کدام نقطه از زمان و مکان بوده است. حرف ادوارد لورنز کـه بعدا بـه اثر پروانـهای هم مشـهور شد و از فضای علمـی بـه فضای داستانـها و افسانـهها هم وارد شد همـین است. علتهای ریز و کوچکی کـه زنجیرهای از اتفاقها را بـه وجود مـیآورند و زنجیرههایی کـه دست درون دست هم مـیدهند و در نـهایت رو یدادی بـه وقوع مـیپیوندند. این همان چیزی هست که بـه آن ابهام عل ی مـی گویند. همچنانکه قبال هم که تا کید کردم درون اینجا نقش ناظر بسیـار مـهم است. درون گذشتههای بسیـار دور چنین طوفانی یک مسئلهی پیچیده محسوب ميشده است. بعد مثال درون یونان باستان مـیبینیم کـه این مسئلهی پیچیده حل مـیشود و مشخص مـیشود کـه خشم زئوس رعد و برق و سپس طوفان را برانگیخته است. البته ا گر طوفان درون آب باشد ناشی از خشم پوز یدو ن هست که احتماال خاطرات تقسیم قلمرو را بـه خاطر آورده و به اینکه زئوس همـهی آسمانـها و زمـین را به منظور خود برداشته اعتراض مـی کند. درون اینجا مـیبینیم کـه سیستم پیچیده بـه یک سیستم ساده تبدیل مـیشود و مسئله به منظور یونانیـان باستان حل مـیشود. نزدیک بـه هزار سال بعد درون دوران اوج تمدن اسالمـی مـیبینیم کهانی مانند ابوریحان بیرونی بوعلی سینا خوارزمـی و 27 Nigel Goldenfeld 28 Editorial. No man is an island. Nature Physics, 5:1,
31 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده دیگران این نوع سادهانگاریـها را کنار مـی گذارند و دوباره بـه بررسی علمـی رو یدادها و اتفاقات مـیپردازند. 29 حاال مـیبینیم کـه با تغییر ناظر و در واقع با تغییر دانش و نگرش ناظر مسئلهی طوفان )یـا هر مسئلهی مشابه دیگر( کـه قبال درون یک نظام شفاف عل ی وابسته بـه کوههای المپ - حل شده بود بـه یک پدیدهی فیزیکی تبدیل مـیشود و این بار بـه عنوان یک پدیدهی پیچیده مورد توجه قرار مـیگیرد. مروری کوتاه بر تاریخ توسعهی علم نشان مـیدهد کـه ما انسانـها هر زمان پیچیده بودن یک پدیده را پذیرفتهایم اتفاقا دستاوردهای ارزشمندتری درون شناخت آن پدیده داشتهایم و هر بار متوجه پیچیدگی یک پدیده نشدهایم با توضیحات سادهانگارانـه از شناخت و در یـافت ساختار دقیق آن پدیده دور شدهایم. روابط انسانی بـه عنوان یک پدیدهی پیچیده مدیران یـا کارکنان یک سازمان درون صورتی کـه روابط انسانی را بـه عنوان یک پدیدهی پیچیده نبینند احتماال»علت واحد«و یـا»علل اصلی و فرعی«و یـا»علتالعلل«رفتار همکاران خود را جستجو مـی کنند. کارمندی را درون نظر بگیرید کـه امروز با وجود درون یـافت نامـهی دعوت از سوی مدیر خود درون جلسه شرکت نمـی کند و اتفاقا درون سازمان هم حضور دارد. مدیر ممکن هست بسته بـه سابقههای قبلی برچسبهای مختلفی بر رو ی این رفتار بگذارد: اعتراض ایجاد آشوب توهین بیتوجهی و بیدقتی تنـها نمونـهای از برچسبهای این رفتار هستند. اما فراموش نکنیم کـه برچسب یک رفتار با علت یک رفتار تفاوت دارد. ما گاهی اوقات بـه اشتباه رفتارها را برچسبگذاری مـی کنیم و همزمان فکر مـی کنیم کـه علت آن رفتار را هم فهمـیدهایم. کارمندی کـه پس از شش سال سابقهی همکاری با سازمان بـه چنین شیوهای درون جلسه حاضر نمـیشود حتی ا گر خودش هم نداند یـا نتواند شرح دهد احتماال به منظور چنین تصمـیمـی چندین علت خواهد داشت کـه هر یک از زنجیرهای طوالنی از علتها برخاستهاند. عمق این زنجیره الزاما شش سال هم نیست. دو کارمند کـه قبال درون دو سازمان متفاوت کار مـی کردهاند احتماال شیوههای متفاوتی را به منظور اعتراض آموختهاند و آنچه ما امروز مـیبینیم ممکن هست در خاطراتی ر یشـه داشته باشد کـه خود آنـها هم امروز آن خاطرات را آ گاهانـه بـه خاطر نمـیآورند. بحث ابهام عل ی را فعال درون همـین جا متوقف مـی کنیم که تا بعدا بـه سراغ آن بازگردیم. اما این جملهی کلیدی را فراموش نکنیم قرن دوم و سوم هجری شمسی )حدودا نـهم و دهم مـیالدی( دورانی هست که دانشمندان اسالمـی بـه صورت گسترده بـه توسعهی متودولوژ ی علمـی مـیپردازند. بـه همان اندازه کـه باید حق یونانیـان به منظور توسعه تفکر نقادانـه و نیز فلسفه را بـه رسمـیت شناخت حتما به خاطر داشته باشیم کـه تمدن اسالمـی کـه بخش قابل توجهی از آن درون قلمرو امپراطور ی وقت ایران بوده هست به توسعهی روش علمـی و مطالعهی روشمند پدیدهها پرداخته است.
32 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده کـه ابهام همـیشـه از دید یک ناظر تعریف مـیشود و در یک سیستم پیچیده ممکن هست آنچه به منظور من مبهم هست برای شما ابهام کمتر یـا بیشتری داشته باشد و یـا اساسا مبهم نباشد. قابلیت خودسازماندهی 30 از نقدهای متعصبانـه کـه بگذر یم یکی از مـهمترین نقدهای علمـی کـه به نظریـهی تکامل داروین وارد هست جدی نگرفتن پدیدهی خودسازماندهی است. داروین تمام مسیر رشد و بازآفرینی موجودات را درون قالب انتخاب طبیعی مـیبیند. درون نگاه داروین یک نسل از موجودات از طریق زاد و ولد ترکیب ژنـها و جهش ژنتیکی نسل بعدی را بـه وجود مـیآورند و نسل بعدی با توجه بـه محدودیت منابع درون محیط با یکدیگر رقابت مـی کنند و آن نمونـههایی کـه با محیط تطبیق بهتری دارند باقی مـیمانند. 31 سیستمـی کـه داروین پیشنـهاد مـی کند بسیـار کندتر از واقعیت جهان هست و آن را بیشتر مـیتوان درون مورد سیستمـهای بسیـار ساده تصور کرد. هر چه سیستمـها پیچیدهتر مـیشوند قابلیت آنـها درون مدیریت و سازماندهی خودشان افزایش مـییـابد. تنـها نمونـهای از این توانایی خودسازماندهی است: استخوانـهای ما وقتی بار بیشتری را تحمل مـیکنند قانون ولف 32 چگالی آنـها بـه تدر یج افزایش مـییـابد. ا گر امروز نسل ما بار بیشتر )یـا کمتر(ی را تحمل کند بـه عنوان یک سیستم پیچیده مـیتواند خود را با این شرایط تطبیق دهد و الزم نیست ما از طریق زاد و ولد انبوهی از فرزندان را بـه وجود بیـاور یم که تا شاید درون مـیانشان گونـهای بـه وجود بیـاید کـه ترا کم استخوان بیشتر )یـا کمتر( داشته باشد. درون اینجا هم ماجرا دو وضعیتی نیست. یعنی ما نمـیتوانیم بگوییم کـه یک سیستم پیچیده قابلیت خودسازماندهی دارد یـا خیر. قابلیت خودسازماندهی هم یک طیف دارد کـه ا گر چه ابتدای آن که تا حدی قابل تصور هست اما انتهایی به منظور آن قابل تصور نیست. اما بـه هر حال سیستمـهای بسیـار پیچیده از قابلیت خودسازماندهی بسیـار باالیی برخوردار هستند. کافی هست به مغز انسان فکر کنید کـه در اثر تعامل با محیط و تجربههای بیرونی اتصاالت سیناپتیک خود را تغییر مـیدهد و اصالح مـی کند و با تغییر این اتصاالت نورونی اطالعات حاصل از تجربه را به منظور استفادههای بعدی درون خود ذخیره مـیسازد. 30 Self Organizing این مفهوم معموال با عنوان Natural Selection و نیز Survival of the fittest مورد ارجاع قرار مـی گیرد. 32 Wolff, J. (1986). The law of bone remodelling. Berlin: Springer.
33 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده بعدا خواهیم دید کـه در ادبیـات سیستمـی خودسازماندهی را بـه شکلهای دقیقتری هم تعریف مـی کنند. از جمله اینکه مـی گویند: خودسازماندهی بـه این معنا هست که سیستمـها مـیتوانند خود را تغییر دهند و از آنچه درون محیطشان درون ارتباط با آنـها رو ی داده است»یـاد بگیرند«. همچنینانی کـه با نظریـهی آشوب آشنایی دارند ترجیح مـیدهند خودسازماندهی را بـه صورت توانایی»باقی ماندن بر رو ی مرز ی بین نظم و آشوب«تعریف کنند. این تعریفها را درون آینده با دقت و جزئیـات بیشتر مرور خواهیم کرد. البته یک نکتهی مـهم را نباید فراموش کنیم. برخالف ابهام عل ی کـه به نوعی ویژگی مشترک همـهی سیستمـهای پیچیده هست خودسازماندهی رفتار ی هست که فقط درون برخی از سیستمـهای پیچیده بروز مـی کند. شاید ا گر بخواهیم با وسواس علمـی بیشتری بگوییم حتما گفت کـه توانایی سیستمـهای مختلف درون خودسازماندهی یکسان نیست و در برخی سیستمـهای پیچیده این توانایی درون حدی ضعیف هست که مـیتوان فرض کرد این سیستمـها از توانایی خودسازماندهی برخوردار نیستند. بـه همـین علتانی کـه در زمـینـهی سیستمـهای پیچیده کار مـی کنند گاهی اوقات ترجیح مـیدهند سیستمـهای پیچیدهی خودسازمانده را تحت عنوان CAS )مخفف )Complex Adaptive System بررسی کنند و آنـها را بـه عنوان زیرمجموعهای از سیستمـهای پیچیده )یـا )CS درون نظر بگیرند. من درون این کتاب چنین تفکیکی قائل نخواهم شد و هر دو واژه را بـه جای یکدیگر بـه کار مـیبرم. چون بـه نظر مـیرسد کـه تطبیق با محیط هم مفهومـی نیست کـه به صورت مطلق قابل تعریف و سنجش باشد. یـا الاقل مشاهده گر مـیتواند تعریفهای بسیـار متفاوتی از این ویژگی ارائه دهد و آن را با معیـارهای مختلفی بسنجد. قابلیت هومـیوستازی )همایستایی( را بـه عنوان یکی از واژهها و مفاهیم کلیدی درون نظریـهی سیستمـها مورد بررسی عالقمندان بـه علوم انسانی هومـیوستازی 33 قرار مـیدهند. اما با توجه بـه اینکه مفهوم هومـیوستازی ابتدا درون ز یستشناسی مطرح شده و توسعه یـافته هست شاید مروری کوتاه بر سابقهی این مفهوم درون ز یستشناسی کمک کند که تا مفهوم و کاربرد آن را درون نظریـهی سیستمـها بهتر درک کنیم. 33 Homeostasis 33
34 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده قبل از اینکه لغت هومـیوستازی توسط آقای والتر کنون 34 درون سال 1926 مطرح شود مفهوم آن درون نیمـههای قرن نوزدهم توسط یک ز یستشناس فرانسوی بـه نام کالود برنارد 35 مطرح شد. برنارد درون توصیف هومـیوستازی بدو ن اینکه از این واژه استفاده کند - چنین مـی گوید : 36 موجود زنده با وجودی کـه به محیط خود نیـاز دارد بـه نوعی مستقل از آن نیز هست. این استقالل از این واقعیت ناشی مـیشود کـه بافتها بـه نوعی یک محیط داخلی را شکل دادهاند و از طریق مایعاتی کـه در سراسر بدن درون گردش هست با هم هماهنگ و همراه مـیشوند و خود را [تا حدی] درون برابر اثرات محیطی حفظ مـی کنند. کار ارزشمند کالود برنارد این بود کـه توجه ما را بـه نکتهی بسیـار مـهمـی درون سیستمـها جلب کرد و آن یکپارچگی و به وجود آمدن هویت درون یک سیستم بود. هومـیوستازی را هم ایستایی هم ترجمـه مـی کنند. با این حال فکر مـی کنم ا گر بخواهیم از واژههای فارسی و عربی موجود عبارت یـا جملهای معادلی به منظور آن بساز یم شاید حفظ تعادل پویـای محیط داخلی یک سیستم تعبیر مناسبی باشد. من درون آینده گاهی این مفهوم را بـه اختصار تعادل پویـا خواهم نامـید. تعادل پویـا درون مقابل تعادل ایستا قرار مـی گیرد. انسانی کـه دمای بدن او درون سطح 37 درجهی سانتی گراد متعادل شده و تغییر چندانی نمـی کند با سنگی کـه در اثر تبادل حرارت درون محیط درون دمای 37 درجه بـه تعادل رسیده هست یک تفاوت کلیدی دارد. تعادل سنگ کامال ایستا است. اما تعادل انسان پویـا است. بدن انسان بـه صورت پیوسته درون تمام لحظات درون تالش هست تا دمای خود را حفظ کند. سنگی کـه با سرعت ثابت 100 کیلومتر درون ساعت هم درون خالء درون حال حرکت هست با ماشینی کـه با استفاده از سیستم کروزکنترل با سرعت 100 کیلومتر درون ساعت درون حال حرکت هست همـین تفاوت را دارد. 34 Walter Bradford Cannon 35 Claude Bernard 36 Johnson, L. R., & Byrne, J. H. (2003). Essential medical physiology (p. 4). Amsterdam: Elsevier Academic Press. 34
35 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده سرعت ثابت سنگ حاصل تعادل ایستا هست اما سرعت ثابت خودرو دستاورد تعادل پویـا است. شاید مناسب باشد کـه در بررسی پدیدهی هومـیوستازی اشارهای هم بـه هومـیوستاز ی درون سلول داشته باشیم. مـیدانیم کـه سلول با کـه یک دیوارهی بسیـار نازک دوالیـهای استفاده از غشاء سلولی 37 با ضخامتی درون حدود 7 یـا 8 نانومتر هست محیط داخلی خود را از بیرو ن جدا مـی کند. متمایز هست و غلظت یونـهای سدیم از محیط برو نسلولی 39 درون اینجا بـه طور قطع مـیتوان گفت کـه محیط درو نسلولی 38 و پتاسیم و کلر درون این دو محیط مـیتواند متفاوت باشد. هم یونـها و هم آب به منظور عبور و مرور از محیط بیرونی بـه محیط داخلی و بالعبا مقاومت این دیواره مواجه مـیشوند و به شکلی کنترل شده با مکانیزمـهایی مانند دیفیوژن و فشار اسمزی رفت و آمد مـی کنند. بـه نظر مـیرسد کـه در اینجا واقعا حق دار یم از یک سیستم حرف بزنیم. مـیتوانیم به منظور سلول یک هویت قائل شویم. به منظور آن مرز ببینیم. مـیتوانیم تالش سلول را به منظور حفظ مرزهای فیزیکی و ویژگیـهای شیمـیایی مشاهده و ارز یـابی کنیم. 40 هومـیوستازی درون مورد موجودات سطح باالتر مانند انسان مـیتواند پیچیدهتر باشد. درون واقع چیزی کـه توجه کالود برنارد را هم جلب کرد همـین هومـیوستازی پیچیدهی انسانی بود. بدن انسان بـه عنوان یک سیستم پیچیده مـی کوشد دائما پارامترهای داخلی عملیـاتی متعددی را درون یک تعادل پویـا نگه دارد. حفظ دمای بدن درون سطح مشخص کنترل غلظت یونـهای سدیم و کلسیم و نیز کنترل سطح قند خون نمونـههایی از هومـیوستاز ی درون بدن انسان هستند. باشیم. 37 Cell Membrane 38 Intracellular 39 Extracellular درون صورتی کـه به بررسی کم ی و عددی رفتار سلولها عالقمند باشید مـیتوانید کتابهایی با عنوان Mathematical Physiology را جستجو و مطالعه کنید. این شاخه از علم کـه در مرز بین ر یـاضیـات و فیزیولوژ ی قرار گرفته هست به ما کمک مـی کند درک بسیـار عمـیقتری از رفتار سلولها و البته سایر اندامـهای بدن داشته
36 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده درون سطوح مختلف سیستمـهای پیچیده مـیتوانید مصداقهای متفاوتی از هومـیوستاز ی را ببینید. بـه عبارتی هومـیوستاز ی درون سطح سلولی سطح اندامـها سطح بدن انسان سطح اجتماعی سطحب و کار و نیز سطح اقتصاد ملی یـا جهانی هم قابل تعریف مشاهده و بررسی است. بعد از این مثالها و توضیحات مـیتوانیم تعریفی به منظور هومـیوستازی ارائه کنیم: تعریف هومـیوستاز ی تعریف سادهتر:حفظ یک وضعیت باثبات داخلی درون مقابل تغییرات و نوسانات محیطی کنند. تعریف دقیقتر: تمایل یک سیستم بـه حفظ پایداری داخلی خود از طریق فعالیت هماهنگ اجزاء سیستم و پاسخ مناسب آنـها بـه نوسانات و محرکهای بیرونی کـه مـیخواهند درون وضعیت متعارف یـا کارکرد متعارف آن سیستم اغتشاش ایجاد پیدا مثالها و مصداقهای هومـیوستازی درون طبیعت چندان دشوار نیست. البته همانطور کـه مـیتوانید حدس بزنید هر چه محیط دچار نوسانـها و تغییرات شدیدتری بوده مکانیزمـهای هومـیوستازی قویتری هم درون موجودات شکل گرفته است. این بحث نزدیک بـه همان مفهومـی هست که نسیم طالب هم تحت عنوان پادشکنندگی 41 مورد اشاره قرار مـیدهد. کافی هست به زندگی درون محیط اقیـانوسها فکر کنید. نوسان دما درون آب بسیـار کم است. اگر کمـی از سطح آب پایینتر برویم اثرات باد و طوفان و تغییرات شدت نور هم بـه طرز محسوسی کاهش خواهد یـافت. غلطت نمک تقریبا ثابت است. شناور بودن درون آب طبق همان قانون کالسیک ارشمـیدس وزن را کاهش مـیدهد. بعد شرایط زندگی درون آب بسیـار بیشتر از خشکی مـهیـا است. بـه همـین علت هست که مـیبینیم برخی از قدیمـیترین موجودات روی کرهی زمـین هم درون آبها رشد کرده و تکامل یـافتهاند. شاید بـه همـین علت هست که حدود سه و نیم مـیلیـارد سال هست که زندگی بر رو ی زمـین جریـان دارد و مـیبینیم کـه نزدیک بـه دو مـیلیـارد و نـهصدمـیلیون سال نخست موجودات پرسلولی صرفا درون ششصد مـیلیون سال اخیر بر رو ی زمـین زندگی کردهاند. بیشتر بـه زندگی تکسلولی و عمدتا هم درون آب اختصاص داشته است. 41 Antifragility 36
37 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده حتی درون این ششصد مـیلیون سال هم شکلهای اولیـهی هومـیوستازی بسیـار ساده بوده است. 42 اسفنج درون یـایی و عروس درون یـایی نمونـهای از موجوداتی هستند کـه مـیتوان با مشاهدهی آنـها شکلهای اولیـهی هومـیوستازی را مطالعه کرد. 43 ا گر مفهوم هومـیوستاز ی درون سیستمـها را بـه شکلی عمـیق درک کرده باشید احتماال پیشنـهاد مـیدهید کـه ویژگی خودسازماندهی را بـه عنوان یکی از مصداقهای آن درون نظر بگیریم و خودسازماندهی را بـه عنوان یک رفتار هم ارز و همسطح با هومـیوستازی درون نظر نگیریم. چنین انتظار ی مـیتواند که تا حد ز یـادی معقول و قابل درک باشد. با این حال اکثرانی کـه در حوزهی پیچیدگی کار مـی کنند ترجیح مـیدهند خودسازماندهی را به منظور تغییر ساختار و ویژگیـهای سیستم متناسب با نیـاز محیطو هومـیوستازی را به منظور تالش سیستم درون راستای حفظ ویژگیـهای خود بـه رغم تغییرات محیط بـه کار ببرند. من هم تصمـیم گرفتم مانند ا کثر مقاالت و کتابهای پیچیدگی هر دو عنوان را درون کنار هم مورد استفاده قرار دهم. چون بر این باور هستم کـه این کار مـیتواند درون فصلهای آیندهی کتاب بـه بیـان سادهتر و شفافتر موضوعات و مثالها کمک کند. درون فصلهای آینده مـیتوانیم هومـیوستازی را درون بورس جامعه فرهنگ اقتصاد و سایر سیستمـهای پیچیده مورد بررسی قرار دهیم. توانایی رشد و تکامل درون مجاورت سایر سیستمـها 44 از جمله ویژگیـهای دیگر سیستمـهای پیچیده توانایی تطبیق تغییر و تکامل درون اثر مجاورت و تعامل با سایر سیستمـهای پیچیده است. این ویژگ ی رفتاری هم از جمله مواردی هست که بسیـار مورد توجه استوارت کاوفمن بوده است. او مثال مـیزند کـه وقتی سیستم اتومبیلها تغییر و تکامل پیدا مـی کند جادهها هم بـه تدر یج تغییر مـی کنند و البته جادهها هم بـه نوبهی خود درون شیوهی طراحی نسل بعدی خودروها اثر دارند. درون اینجا نوعی تکامل ناشی از تعامل 45 مشاهده مـیشود کـه مبنای آن 42 دایناسورها کمتر از 300 مـیلیون سال قبل رو ی کرهی زمـین زندگی مـی کردهاند که تا مدتها فرض مـیشد کـه اسفنج درون یـایی یک گیـاه است. اما امروز مـیدانیم کـه اسفنج یک حیوان خیلی ابتدایی است. یکی از تفاوتهای مـیان حیوانات و گیـاهان بـه توانایی آنـها درون تولید اسیدآمـینـه بازمـیگردد. گیـاهان مـیتوانند تمام بیست نوع اسیدآمـینـهی کلیدی مورد نیـازشان را تولید کنند. اما حیوانات بـه دلیل اینکه همـهی آنزیمـهای مورد نیـاز را ندارند نمـیتوانند همـهی اسیدآمـینـهها را تولید کنند. حیوانات سایر اسیدآمـینـهای مورد نیـاز را از طریق تغذیـه بـه دست مـیآورند. انسان هم از این استقالل گیـاهان بیبهره هست و 9 مورد از اسیدآمـینـههایی را کـه نمـیتواند تولید کند از طریق تغذیـه بـه دست مـیآورد. 44 Coevolution 45 Interaction-based evolution
38 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده کامال با تکامل مبتنی بر تقابل و رقابت کـه به نام انتخاب طبیعی نیز شناخته مـیشود متفاوت است. این ویژگی هم مانند بسیـاری از ویژگیـهایی کـه برای سیستمـهای پیچیده مطرح مـیشود یک ویژگی کامال مستقل نیست. الاقل بـه نظر مـیرسد کـه این رفتار چیزی فراتر از ترکیب دو ویژگی هومـیوستازیو خودسازماندهی نیست. اما مطرح آن بـه صورت مستقل مـیتواند روشن گرانـه باشد. چون کم نیستندانی کـه تکامل سیستمـهای پیچیده را صرفا درون رقابت و حذف سیستمـهای ضعیفتر مـیبینند. حال آنکه درون اینجا که تا کید بر این هست که گاه سیستمـهای پیچیده درون اثر مجاورت با یکدیگر بدو ن اینکه جا را به منظور دیگری تنگ کنند یـا بـه رقابت به منظور جذب منابع محدود برخیزند مـیتوانند رشد و تکامل پیدا کنند. ظهور و پدیدار شدن ویژگیـهای جدید 46 فکر مـی کنم به منظور توضیح مفهوم ظهور یـا پدیدار شدن بهتر هست قبل از تعریفهای رسمـی بـه سراغ یک مثال بروم. این مثال کالسیک مـیتواند ادای احترام بـه بولتزمن 47 هم محسوب شود.انی کـه فیزیک خواندهاند احتماال بولتزمن را با ثابت بولتزمن کـه به نوعی رابطهی بین انرژی ی یک مولکول گاز و دمای آن گاز را بیـان مـی کند بـه خاطر مـیآورند. بـه دمای اتاقی کـه االن درون آن هستید فکر کنید. فرض کنید دمای اتاق 21 درجهی سانتی گراد است. منظور من از دمای اتاق عمال دمای هوای محبوس داخل اتاق است. حاال من از شما مـیپرسم کـه این دما چگونـه بـه وجود آمده هست چه مـیشود کـه دمای هوا افزایش یـا کاهش پیدا مـی کند دارد. احتماال شما توضیح خواهید داد کـه دما حاصل حرکت مولکولهای هوا هست و بـه نوعی بـه انرژی ی مولکولها ربط حاال من سوال دیگری مـیپرسم: ا گر یک عدد از این مولکولها را انتخاب و بررسی کنیم دمای آن مولکول چند درجهی سانتی گراد هست 46 Emergence 38 لودیگ بولتزمن از پیشگامان نظریـهی اتمـی مدرن و دانش مکانیک آماری است. همکاران بولتزمن شیوهی نگرش او را چندان درک نمـی د. بولتزمن وقت 47 قابل توجهی را به منظور برگزاری سمـینار و تبلیغ نظریـاتش درون دانشگاههای مختلف صرف کرد. اما درون یـافتن افراد همزبان و همفکر ناموفق بود و نـهایتا کرد. راه بولتزمن را دانشجوی دکترای او پاول ا ر ن ف ست ادامـه داد و برای توسعه مکانیک آماری تالش کرد. ارنفست هم نـهایتا با شلیک گلوله بـه مغز خود بـه زندگیـاش پایـان داد. آلبرت اینشتین و نیلز بور رابطهی بسیـار نزدیکی با ارنفست داشتند و گاه درون خانـهی او درون مورد نظریـهی کوانتوم بحث مـی د. از پیگیریـهایی کـه اینشتین به منظور سبکتر کار ارنفست درون دانشگاه انجام مـیداد بـه نظر مـیرسد کـه در زمـینـهي شرایط روحی او نگرانیـهایی داشته است.
39 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده پاسخ را مـیدانیم: یک مولکول دما ندارد. اصال دما به منظور یک مولکول تعریف نمـیشود. دما به منظور مجموعهای از مولکولها )آن هم وقتی تعدادشان بسیـار ز یـاد باشد( قابل تعریف است. مـیپرسم: هر یک از این مولکولها چه سهمـی درون دمای 21 درجه دارند شما مـی گویید: هیچ سهمـی ندارند. درون حدی کـه اگر دیوار ی درون مـیانـهی اتاق بکشیم و نیمـی از مولکولها پشت دیوار بمانند باز هم دمای هوا 21 درجه خواهد بود. باز مـیپرسم: حاال کـه مولکولها هیچ نقشی ندارند ا گر تمام مولکولها را از اتاق خارج کنیم باز هم دمای داخل اتاق 21 درجه هست پاسخ مـیدهید که: نـه. اگر مولکولها نباشند شرایط فرق مـی کند. چون این دما بـه نوعی از انرژی ی مولکولها نشأت مـی گیرد. تمام بحث ظهورو همـین است. شما درون سطح کالن درون کل سیستم پدیدار شدن و به وجود آمدن ویژگیـهای سطح باال 48 پیچیده مـیتوانید ویژگیـهایی را مشاهدهو تعریفو اندازه گیریو بررسی کنید کـه برای تک تک اعضای آن سیستم قابل مشاهده و تعریف و اندازه گیری نیست. کافی هست دمای یک گاز را با جرم یک گاز مقایسه کنید که تا تفاوت جرم )به عنوان یک ویژگی سطح پایین( را با دما )به عنوان یک ویژگی سطح باال( ببینید. وقتی از جرم یک گاز صحبت مـی کنیم و مثال مـی گوییم کـه این گاز 100 گرم وزن دارد سهم هر مولکول درون کل جرم کامال مشخص است. همچنین وقتی گاز را بـه دو بخش مساو ی تقسیم مـی کنیم جرم هم دقیقا بـه دو بخش برابر تقسیم مـیشود. بـه عبارتی جرم یک ویژگی جدید نیست کـه در اثر کنار هم قرار گرفتن مولکولها ایجاد شده باشد. بلکه صرفا حاصلجمع جرم تک تک مولکولهاست کـه قبل از قرار گرفتن آنـها درون کنار یکدیگر هم وجود داشته است. به منظور این رفتار سیستمـهای پیچیده یعنی ظهور ویژگیـهای جدید تعریفهای متنوعی وجود دارد. گاهی اوقات مـی گویند کـه در سیستمـهای پیچیده ویژگیـها و رفتارهایی بروز مـی کند کـه با حاصلجمع ویژگیـها و رفتارهای تک تک اجزاء قابل بیـان نیست. گاهی اوقات مـی گویند کـه ویژگیـهایی از این دست زمانی پدید مـیآیند کـه تعداد اجزاء یک سیستم بسیـار من Emergence را بـه ظهور و پدیدار شدن ترجمـه مـی کنم. درون متنـهای عربی دقیقا واژهی ظهور را بـه عنوان معادل بـه کار مـیبرند و در فارسی هم بـه نظرم پدیدار شدن مـیتواند همان معنا را داشته باشد. اما بـه نظرم ترجمـهی Emergent Properties بـه ویژگیـهای پدیدارشونده کمـی ثقیل است. با وجودی کـه شاید ترجمـهی دقیقی بـه نظر نرسد من از عبارت ویژگیـهای سطح باال استفاده مـی کنم. احتماال بعدا ترجمـههای بهتر یـا واژههای جدیدی به منظور این مفهوم ایجاد مـیشود و مورد استفاده قرار مـی گیرد.
40 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده ز یـاد باشد و به سمت بینـهایت مـیل کند. حیف هست که تعریف اوکانور و کورادینی را هم نخوانده باشیم : 49 پدیدههایی کـه در سیستمـهای پیچیده ظهور مـی کنند بر پایـهی پدیدههای سطح پایینتر موجود درون مـیان اجزاء همان سیستم شکل مـیگیرند و در سطحی باالتر[در قالب یک سازماندهی و هویت جدید] مشاهده و درک مـیشوند. اما همـین پدیدههای ظهور کرده خود مجددا بر پدیدههای سطح پایینتر اثر مـی گذارند و به نوعی آنـها را محدود کنترل یـا مدیریت مـیکنند.ی را کـه دارای اعتماد بـه نفس هست در نظر بگیرید. مـهم نیست کـه اعتماد بـه نفس را چگونـه تعریف و اندازه گیری مـی کنید. اعتماد بـه نفس را بـه کدامـیک از سلولهایش ربط مـیدهید بـه کدام هورمون بـه کدامـیک از اجزای سیستم ایمنی بدن بـه همـه و به هیچ کدام. اعتماد بـه نفس به منظور یک عضو یـا یک اندام یـا یک سلول قابل تعریف نیست. اما از سوی دیگر همـین اعضا و اندامـها و سلولها بودهاند کـه در کنار یکدیگر و در تعامل با یکدیگر اعتماد بـه نفس را خلق کردهاند. جالب اینجاست کـه همـین اعتماد بـه نفس پایین یـا باال خود مـیتواند روی نورونـهای مغز روی ترشح هورمونـها روی سیستم ایمنی بدن تاثیر بگذارد. جملهی راسل ا کاف درون اینجا مـیتواند الهامبخش باشد و بحث را بـه نوعی خالصه کند: ما انسانـها سیستمـها را مـیساز یم و سپس سیستمـها هستند کـه ما انسانـها را مـیسازند. بـه هر حال مستقل از این بحثها کـه بعدا بـه سراغشان خواهیم رفت - فعال درون حد بحث مقدماتی ما و قبل از اینکه وارد اصل موضوع بشویم تعریف زیر کافی است: تعریف ویژگیـهای سطح باال ویژگیـهای سطح باال یـا ویژگیـهای پدیدارشونده ویژگیـهایی هستند کـه برای کل یک سیستم تعریف مـیشوند اما درون مورد هیچ یک از اجزای آن سیستم قابل اطالق نبوده و برای توصیف و سنجش اجزاء قابل استفاده نیستند. از ویژگیـهای سیستمـهای پیچیده این هست که درون آنـها ویژگیـهای سطح باال ظهور مـی کند. بـه عنوان مثال مغز انسان را درون نظر بگیرید. شما مـیتوانید به منظور کل مغز بهرهی هوشی تعریف کنید. اما ا گر از شما بپرسند کـه بهرهی هوشی یک نورو ن چند هست قاعدتا جوابی نخواهید داشت. چون بهرهی هوشی فقط به منظور مجموعهای بزرگ از نورونـها کـه آن را مغز مـینامـیم قابل تعریف هست و نـه یک یـا چند نورو ن. 49 Corradini, A., & O'Connor, T. (2010). Introduction. In Emergence in science and philosophy. New York: Routledge. 40
41 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده نظم خودجوش 50 نظم خودجوش یـا نظم خودانگیخته نمونـهای از ویژگیـهای سطح باالست کـه در سیستمـهای پیچیده ظهور مـی کند. البته این را هم مـیفهمـیم و مـیدانیم و الزم بـه تأ کید نیست کـه نظم همواره بـه ناظر احتیـاج دارد. 51 بـه عبارت دیگر نظمو بینظمـی یک مفهوم ذهنی و قراردادی هست و بـه شدت بـه ناظر بستگی دارد. فیلسوفان اسکوالستیک مسیحی طی چند قرن بخشی از استداللهای نظام هستیشناسی خود را بر پایـهی مفهوم نظم قرار داده بودند. هر اتفاقی کـه برای انسان شیرین و دوستداشتنی بود نشانـهای از نظم تلقی مـیشد. خورشید صبح از شرق طلوع مـی کرد و عصر درون غرب غروب مـی کرد. گیـاهان درون فصلهای خاص رشد مـی د و درختان درون مقطع مشخصی از سال برگ مـیر یختند. آب درون یـا با گرمای خورشید تبخیر مـیشد و سپس با کاهش دما دوباره درون قالب قطرههای باران از آسمان بـه زمـین فرود مـیآمد. بـه نظر مـیآمد همـه چیز بـه طرز شگفتانگیزی منظم است. اما سوال مـهمـی کـه وجود دارد این هست که چهی این نظم را تشخیص مـیدهد معیـار سنجش این نظم کجاست آیـا همـین کـه ما فکر مـی کنیم هر چیزی سر جای خودش هست یعنی نظمـی برقرار هست آیـا ما اصال جای هر چیز را مـیدانیم آیـا این عالمتهایی کـه در تصویر روبرو مـیبینیم نظمـی دارند این عالمتها بـه خودی خود شکلهایی نامنظم هستند. به منظور من و شما کـه احتماال چینی نمـیدانیم نظم خاصی ندارند. مخاطب هست که مـیتواند وجود داشتن یـا نداشتن نظم درون آنـها را تعریف کند. نظم درون ذات اینـها نیست درون نگاه. احتماال مورچهای مخاطب هست 52 کـه از رو ی این کاغذ عبور مـی کند اینـها را کامال بینظم خواهد یـافت. اما قسمت ترسنا ک دیگری هم وجود دارد. بـه این عالمتها نگاه کنید: 50 Spontaneous order مراقب باشید گرفتار غلط دیکتهای نشوید و ننویسید: نظم همواره بـه ناظم احتیـاج دارد. چون اصال کل بحث ما این هست که نظم مـیتواند ناظم داشته باشد و مـیتواند نداشته باشد. 52 حتما جملهی معروف آندره ژ ید درون کتاب مائدههای زمـینی را خوانده یـا شنیدهاید:»ناتانائیل. ای کاش عظمت درون نگاه تو باشد نـه درون آنچیزی کـه بدان مـینگری«. با الهام از جملهی او مـیتوان حرفهای این بخش را چنین خالصه کرد:»ناظر عزیز. نظم درون نگاه توست نـه درون آن چیزی کـه بدان مـینگری.«
42 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده اینـها را دیگر نـه ما مـیفهمـیم و نـه چینیـها. چون هیچ معنایی ندارند. اما ا گر من از شما بپرسم کـه اینـها نظم دارند یـا نـه. احتماال خواهید گفت: بله. اینـها نوشته هستند. نوشتههایی مربوط بـه آسیـای جنوب شرق. چینی. ژاپنی. کرهای یـا چیزی شبیـه این. 42 شما حتی یک لحظه هم احتمال نمـیدهید کـه من بدو ن اینکه معنایی مد نظر داشته باشم قلم درون دست گرفتهام و اینـها را نقاشی کردهام )واقعا همـین است(. چون قبال چیزی مشابه این را دیدهاید و معنایی را بـه آن نسبت دادهاید این خطخطیـهای من را هم دارای نظم مـیبینید. نظم یک مفهوم کامال ذهنی است. ا گر ما زمـین را دارای نظم بزرگ مـیبینیم ستارگان بیسکنـهای را کـه بیـهیچ مخاطبی درون دورترین نقاط هستی مـیسوزند چه حتما بدانیم آیـا درون مورد آنـها دچار همـین خطای خط چینی نشدهایم آیـا همـین خطا نیست کـه وقتی مـیخواهیم درون سیـارات دیگر دنبال نشانـههای حیـات بگردیم دنبال آب مـی گردیم یعنی الگویی را کـه خود مـیشناسیم بـه آنـها تحمـیل مـی کنیم. حرف من این نیست کـه غیر از معدود جاهایی مانند زمـین و منظومـهی شمسی درون بخش عمدهای از عالم نظمـی وجود ندارد. حرفم این هست که اصال درون هیچ جای عالم نظم بـه عنوان یک واقعیت عینی وجود ندارد. این شامل سیـارهی ما هم مـیشود. نظم یک فرض شخصی است. کامال بـه سوابق ذهنی ما بازمـی گردد. نظم بیشتر بـه مقولهی زیبایی نزدیک هست و زیبایی بـه عادت پهلو مـیزند. بیـایید بـه یک سوال دیگر فکر کنیم. آیـا این بافت گیـاهی نظم دارد نخستین پاسخی کـه به ذهن مـیرسد احتماال این هست که: بله. نظم دارد. اما بـه سوال دوم فکر کنید: آیـا اصال نظم گیـاهان از جنس نظم نظامـیهاست کـه باید همـه درون یک ردیف ایستاده باشند و یک خط مستقیم بسازند آیـا ما بـه علت ترجیحات خودمان و از منظر خودمان این حالت را منظم نمـینامـیم
43 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده آیـا نمـیتوان گفت کـه این حالت به منظور گیـاهان کامال مصداق بینظمـی هست البته احتماال درون اینجا بحث نظم طبیعی پیش خواهد آمد و مخاطب خواهد گفت کـه این نظم مصنوعی هست و نظم طبیعی چیز دیگری است. ما هم ا گر گفتیم منظم هست منظورمان نظم مصنوعی بود. اما نظم طبیعی چیست چه اتفاقی حتما بیفتد که تا من بـه نتیجه برسم کـه این سیستم نظم طبیعی دارد یـا نظم طبیعی آن مثال کمتر یـا بیشتر شده مسئله بسیـار واضح است: سیستمـها نـه منظم هستند و نـه نامنظم این تعبیری هست که ما بـه آنـها نسبت مـیدهیم. هستی زبان خودش را دارد و هر جا کلمات و نشانـههایش با فهم ما جور درآمد آن را منظم مـیدانیم و هر جا نفهمـیدیم آن را نامنظم درون نظر مـی گیریم. چنین مـیشود کـه حاضر نیستیم زلزله را بـه اندازهی طلوع خورشید حاصل نظم طبیعت بدانیم. برایمان منطقیتر هست بپذیریم کـه رفتار نادرستی درون ما این بینظمـی را ایجاد کرده که تا اینکه بپذیریم زلزله بخشی از نظم طبیعت هست که ما نمـیفهمـیم. همـهی این مقدمات را گفتم کـه به این جمله برسم کـه مـیتوان شکل گیری نظم درون هر سیستم را درون یک طیف بررسی کرد کـه تشکیل مـیدهد و انتهای دیگر طیف همان یک انتهای آن را نظم از باال بـه پایین یـا نظم دیکتهشده یـا نظم سلسلهمراتبی 53 نامـید. چیزی هست که مـیتوان آن را نظم خودجوش یـا نظم خودانگیخته یـا نظم از پایین بـه باال 54 نظم دستهی اول همان نوع نظمـی هست که ناظم دارد. یک فرد یـا یک گروه یـا یک سیستم کنترل مرکزی درون رأس آن قرار دارد و پیـامـهایی را بـه سطح پایینی ارسال مـی کند. هر سطح هم پیـامـها را از الیـههای باالتر مـی گیرد و به شکل مناسب بـه الیـههای پایینتر منتقل مـی کند و در نـهایت یک هرم با سیستم کنترل و فرماندهی متمرکز شکل مـیگیرد. 53 Hierarchical order 54 Spontaneous order 43
44 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده دوم نظم از پایین بـه باال بـه وجود مـیآید. هیچ مرکزی بـه طور مشخص درون مورد شکل آن تصمـیم نمـی گیرد. اما رفتارها و تصمـیمـها و برخوردهای تک تک اعضا با یکدیگر درون سطح باالتر بـه شکل یک الگوی منظم از دید ما بـه عنوان ناظر ظهور مـیکند. درون چنین شرایطی ما نمـیتوانیم بـه سادگی مرکزیتی درون سیستم بیـابیم. اما از سوی دیگر شکل و رفتار سیستم بـه گونـهای هست که ممکن هست احساس کنیم نظم از بیرو ن سیستم بـه آن دیکته شده است. رایج هست که شکل این نوع سیستمـها را به منظور اینکه درون تقابل با نظم هرمـی باشد بـه صورت شبکه نمایش مـیدهند. اما حتما به خاطر داشته باشیم کـه نظم خودجوش بـه هر شکل و الگویی مـیتواند ظهور کند. تودهی مورچهها و مور یـانـههایی کـه با هم یک النـهی بزرگ مـیسازند نمونـهای از نظم پایین بـه باال است. 55 شکلهایی کـه ما درون ابرها و در پرواز گروهی پرندگان مـیبینیم نیز نمونـهی دیگری از مـیشود. نظم خودجوش یـا نظم خودانگیخته محسوب درون مورد نظم خودجوش مـیتوان حرفهای بسیـار ی مطرح کرد و به زبان ر یـاضی هم بـه خوبی قابل تحلیل و بررسی است. اما ا گر بخواهم آن را به منظور خواننده درون قالب یک تصویر ترسیم استفاده کنم. کنم ترجیح مـیدهم از تصویر درخت زندگی 56 نخستین بار کـه عاین درخت را دیدم احساس کردم بحث برخی فکر مـی کنند ملکه مورچهها و مور یـانـهها درون سازماندهی و ساختاربخشیدن بـه کل مجموعه نقش دارد. اما سالهاست مـیدانیم کـه وظیفهی ملکه صرفا زاد و ولد هست و عمال احاطه یـا اطالعی از وضعیت کلی مجموعه و ساختار آن ندارد. ا گر ملکهی یک توده مورچه را بردار ید یـا بکشید درون بلندمدت بـه خاطر نبودن زاد و ولد جمعیت آن گروه کم مـیشود اما رفتار کلی مجموعه همچنان هوشمندانـه باقی مـیماند و نظم خودجو ش موجود درون آن حفظ مـیشود. 56 این درخت درون ساحلی بـه نام Kalaloch درون واشنگتن قرار دارد.
45 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده نظم خودجوش بـه شکلی زیبا درون آن بـه تصویر کشیده شده است. این درخت درون طول زمان بـه شکلی شگفتانگیز بین دو تودهی خا ک معلق مانده و به نوعی درون آنـها چنگ انداخته و آب را از طریق آنـها مـیمکد و در یـافت مـی کند و مدتهاست بـه زندگی خود ادامـه مـیدهد. اینکه این درخت چگونـه درون این وضعیت قرار گرفته و چند دهه قبل چه شده کـه بخشی از خا ک زیر آن شسته شده و رفته هست قصهای هست که بـه کار ما نمـیآید. اما آنچه به منظور ما مـهم هست این نکته هست که تک تک سلولهای درخت نمـیدانستهاند کـه چه مـی کنند. آنـها بر اساس قوانینی سادهی خود کـه تالش به منظور جذب آب و مواد غذایی و امالح هست رشد مـی کنند و تارهای کشندهی خود را درون امتدادی کـه مناسبتر مـیبینند بـه پیش مـیبرند. سلول قاعدتا تصویری ذهنی از کل درخت ندارد و حتی نمـیداند کـه امالح و مواد غذایی را با چه هدفی و برای چه کار ی جستجو و جذب مـی کند. اما آنچه ما از بیرو ن درون مواجهه با کل سیستم مـیبینیم یک نظم شگفتانگیز است. حتی ا گر طی یکصد سال مثال دو یست یـا سیصد فریم عاز این درخت بینداز یم و آنـها را درون قالب یک فیلم چند ثانیـهای ببینیم بـه وضوح مـیتوانیم حس کنیم کـه درخت هراسان از اینکه زیر پایش خالی شده بـه اینسو و آنسو چنگ مـیاندازد و مـی کوشد جان خود را حفظ کند. همان چیزی کـه باعث شده مردم محلی آن را درخت زندگی بنامند. حال آنکه مـیدانیم چیزی بـه نام درخت وجود ندارد و این نامـی هست که ما بر مجموعهای از سلولها کـه در کنار هم هستند و هر یک صرفا بـه تعامل با همسایگان خود مشغولند. البته به منظور درک نظم خودجوش ترمودینامـیک مـیتواند نقطهی شروع بهتری درون مقایسه با درخت و جنگل باشد. شاید به منظور شما جالب باشد کـه یکی از اولین چیزهایی کـه بولتزمن را نیز بـه سمت پیچیدگی و سیستمـهای پیچیده هدایت کرد نظم خودجوشی هست که هنگام تغییر فاز درون گازها و سیـاالت مشاهده مـیشود. آب را بـه خاطر دارید. درون نمودار فاز ما دو محور عمودی و افقی داریم احتماال از درسهای دبیرستان و دانشگاه نمودار فاز Phase diagram 45
46 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده کـه یکی بـه فشار و دیگری بـه دما اختصاص یـافته است. بـه ازاء هر دما و هر فشار مـیتوانید درون این نمودار ببینید کـه آب درون چه فازی قرار دارد: مایع هست جامد )یخ( هست یـا بـه گاز )بخار( تبدیل شده هست همچنین اگر تغییراتی درون پارامترهای فشار و دما بـه وجود بیـاید با استفاده از این نمودار مـیتوانید تشخیص دهید کـه آیـا تغییری درون فاز آب بـه وجود خواهد آمد یـا خیر. بـه عنوان مثال آب درون نقطهای کـه با ستاره مشخص شده درون فاز مایع قرار دارد. ا گر دمای آب را کمـی افزایش دهید )حرکت بـه سمت راست( تغییری درون فاز آب ایجاد نخواهد شد. اما درون مرزی کـه با خط ضخیم سیـاه رنگ مشخص شده نا گهان فاز آن بـه گاز تغییر مـی کند. بـه شکل مشابه با کاهش فشار هم ابتدا تغییر فاز روی نخواهد داد و پس از مدتی )زمانی کـه فشار حدودا بـه یکدهم بار 46
47 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده مـیبرسد( آب تبخیر خواهد شد. آب بسته بـه اینکه درون چه فشاری باشد - درون دمای مشخصی یخ مـیبندد و در دمای دیگری تبخیر مـیشود. انواع گازها هم بسته بـه فشار خود - درون دمای مشخصی بـه مایع تبدیل مـیشوند. تغییر فاز درون یک نقطهی مشخص روی مـیدهد. اگر مایعی فقط چند دهم درجه باالتر از نقطهی انجماد باشد درون همـهی نقاط دارای فاز مایع خواهد بود و در یک نقطهی کامال مشخص انگار دستوری صادر شده کـه بر اساس آن حتما منجمد شود. هیچ سیستم مرکزی درون مجموعهی مولکولهای آب به منظور این یخبندان یـا ذوب شدن و به تعبیر دقیقتر تغییر فاز وجود ندارد. آنچه اتفاق ميافتد یک نظم خودجوش هست که تک تک مولکولها درون آن نقش دارند. هر یک بـه تغییری کـه در محیط رو ی داده پاسخ مـیدهند و آنچه درون نـهایت مـیبینیم تغییر فاز ماده است. ا گر قصد دار ید پیچیدگی و رابطهی وضعیتهای خرد و کالن 58 را بـه خوبی درک کنید آب و تغییر فاز آن نقطهی ارزشمندی هست که نباید بـه سادگی از آن عبور کنید. حتی بد نیست کمـی با نمودار فاز آب سرگرم شوید و مختصات نقطههای مختلف آن را بررسی کنید. ویژگی دیـاگرام فاز این هست که هم محورهای آن و هم سه فاز مایع و جامد و گاز درون وضعیت کالن تعریف مـیشوند و در سطح خرد معنا ندارند. هیچ مولکولی نمـیتواند به منظور خود دما یـا فشاری را تعریف یـا تعیین یـا اعالم کند.برای اینکه بتوانم اهمـیت این موضوع را بهتر مشخص کنم بیـایید بـه این مثال فکر کنیم: فرض کنیم شما بـه جای اینکه آبشناس باشید تلگرامشناس یـا اینستا گرامشناس هستید. کل دانش آقا یـا خانم آبشناس درون حدود دو قرن پیش این بود کـه مـیدانست مجموعه چند مـیلیون یـا چند مـیلیـارد مولکول H 2 O بسته بـه دو پارامتر )فشار و دما( مـیتواند سه فاز مختلف داشته باشد )یخ / آب / بخار(. درون دنیـای امروز ما هر یک از کاربران اینستا گرام )یـا تلگرام( مانند یک مولکول هستند. هر یک از این مولکولها با تعدادی مولکول دیگر درون ارتباط هستند. ما هرگز درکی از کل سیستم ندار یم. حتی نقاط دورتر سیستم را هم از طریق دوستان یـا دوستا ن دوستان خود یـا دوستان دوستان دوستان خود درک مـی کنیم. درست همانطور کـه یک مولکول آب کل آب را از طریق مولکولهای اطراف یـا مولکولهای اطراف مولکولهای اطراف خود درک مـی کند. البته این درک مـیتواند کامال چند الیـه و عمـیق باشد. اما درون ذات ماجرا کـه ما جهان را بـه واسطهی اطرافیـان خود تجربه مـی کنیم خللی ایجاد نمـی کند. 58 منظور همان Micro-stateو Macro-state است. 47
48 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده فرض کنید بتوانیم دو پارامتر الف و ب پیدا کنیم کـه برای کل شبکه قابل تعریف هست )و به منظور هر یک از ما بـه تنـهایی نـه R و معنا دارد و نـه مصداق درست مثل دما و فشار(. همچنین بتوانیم رفتار کل شبکه را بـه چهار رفتار کامال متفاوت )مثال X و Y و Z( تقسیم و طبقهبندی کنیم. 59 همانقدر کـه جیمز وات توانست با شناخت فازهای مختلف آب و طراحی موتور بخار موتور محرک جهان جدید باشد شناخت این مادهی جدید هم مـیتواند ما را بـه سطح باالتری از درک جهان اطراف و تسلط بر آن برساند. 60 اما حتما به خاطر داشته باشیم کـه نظم خودجوش همـیشـه کامال توز یعشده نیست. گاه نظم خودجوش مـیتواند درون بخشـهایی از سیستم خوشـهها و ساختارهایی بـه وجود بیـاورد کـه بعدها ما آن را با مرکز درون فصلهای آیندهی کتاب وقتی بـه مباحث ر یـاضی Phase-space برسیم خواهیم دید کـه تعریف فاز به منظور شبکههای اجتماعی کامال مشابه هر سیستم پیچیدهی دیگری امکانپذیر هست ا گر چه نموداری کـه در اینجا ترسیم کردم فرضی هست و درون دیـا گرام فاز واقعی شبکههای اجتماعی مـیتوان پارامترها و فازهای بیشتری تعریف کرد. دیـا گرام فاز به منظور مغز سلولهای سرطانی سیستم ایمنی بدن شبکههای اجتماعی حیـات درون موجودات تکثیر ویروسها و بیماریـها و نیز ساختار اجتماعی قابل تعریف و محاسبه است. این محاسبهها بـه هیچ وجه ذهنی نیستند و دقیقا درون حد محاسبات فیزیک و ترمودینا ک بر پایـهی مفاهیم عینی ر یـاضی استوارند. حتی خواهیم دید زمانی کـه عکسی پیش رو ی ما قرار مـی گیرد و سپس آن عرا برمـیدار یم و تصویر دیگری را نگاه مـی کنیم تغییر ایجاد شده درون مغز را مـیتوان درون قالب تغییر فاز محاسبه و تحلیل کرد. ا گر چه به منظور ما انسانـها شاید کمـی سخت باشد اما حتما بپذیریم کـه نقش ما درون این شبکهها ا گر چه پیچیدهتر از نقش مولکول درون آب بـه نظر مـیرسد اما 60 عمـیقتر نیست. مرگ هیچیک از ما یـا بستن ا کانت هیچ یک از ما فاز کلی هیچیک از شبکههای اجتماعی را تغییر نمـیدهد. درست همان گونـه کـه حذف یک یـا چند مولکول از آب باعث تغییر فاز آن نخواهد شد. همچنین حتی شدن یک شبکه اجتماعی درون یک کشور هم که تا حد ز یـادی شبیـه جدا یک سطل آب از استخر آب و دور ر یختن آن است. حجم آب استخر کاهش مـییـابد اما نـه یخ مـیبندد و نـه بـه بخار تبدیل مـیشود.
49 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده فرماندهی اشتباه بگیریم. مثال حتما به خاطر داشته باشیم کـه این ملتها بودند کـه در قالب یک نظم خودجوش دولتها را خلق د. ا گر چه امروز دولت بخشی از استقرار نظم درون ساختارهای اجتماعی و سیـاسی را درون اختیـار دارد اما دولت قبل از مردم بـه وجود نیـامده است. 61 بـه شکل مشابهی مـیتوانیم همـین مثال را درون مورد نـهادهای بینالمللی مثل سازمان ملل متحد مطرح کنیم. شاید ا گر امروز تصویری از جهان ترسیم کنیم بخشی از قدرت نظمدهندهی جهان درون اختیـار نـهادی مثل سازمان ملل باشد. اما نباید فراموش کنیم کـه این سازمان ملل نبوده کـه ملل را بـه وجود آورده هست بلکه ملتها بودهاند کـه سازمان ملل را ساختهاند. بنابراین حتی برخی از ساختارهای بسیـار منسجم هم نمونـهای از نظم خودانگیخته محسوب مـیشوند. ا گر مـیخواهید سمت دیگر طیف را درون نظر بگیرید بـه یکب و کار فکر کنید کـه فردای روز تأسیس با آ گهی و اطالعرسانی عمومـی نیرو ی انسانی خود را جذب مـی کند. درون اینجا ابتدا نظم کلی تعریف شده و ساختار هم ترسیم شده هست سپس افراد و اجزائی یـافته مـیشوند که تا هر کدام جا و جایگاهی را درون این سیستم پر کنند. بنابراین اجازه بدهید طیفی را کـه در ابتدای این بحث بـه آن اشاره کردم بـه صورت زیر ترسیم کنم: البته بحث نظم خودجوش مـیتواند بـه تنـهایی موضوعی به منظور یک یـا چند کتاب باشد و آنچه درون اینجا بـه صورت مختصر اشاره کردم صرفا مثال و توضیحی درون ذیل موضوع ظهور ویژگیـها یـا Emergence بود و در آینده حتما آن را بـه شکلی دقیقتر مورد بحث قرار دهیم من اینجا واژهی ملت را تقریبا معادل مردم بـه کارام و به نظرم درون ادبیـات عمومـی اشکالی هم ندارد. اما قاعدتاانی کـه اهل دقت باشند این ایراد را از من خواهند گرفت کـه اتفاقا ملتها بعد از دولتها بـه وجود آمدهاند. دولت بـه مفهوم مدرن آن نمـیتواند بر اقوام حا کمـیت داشته باشد و نظم را حفظ کند. حتما مفهومـی شکل بگیرد کـه فراتر از قوم و قبیله و شـهروند و مفاهیم مشابه آنـها باشد. دولتها بـه مردم خود ملت مـی گویند که تا آنـها را از مردمـی کـه تحت نظارت دولتهای دیگر هستند جدا کنند و بهتر و سادهتر با آنـها تعامل داشته باشند. 62 ا گر فرصتی کـه در اختیـار من قرار دارد ادامـه پیدا کرد حتما جایی درون ادامـهی کتاب بـه فردر یش هایک Hayek( )Fredrich اشاره کنم. این اقتصاددان ارزشمند برندهی جایزهی نوبل از جملهانی هست که بـه نقش نظم خودجوش توجه زیـادی داشته و مطالعات و نظریـههایش سهم بسیـار مـهمـی درون توسعهی اقتصاد بازار
50 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده دو فضای فکری متفاوت به منظور مواجهه پیچیدگی است. بـه این معنا کـه نمـیتوان بـه سادگی مـیتوان گفت یکی از مـهمترین ویژگیـهای سیستمـهای پیچیده ابهام عل ی 63 یک رو یداد را بـه یک علت مشخص مربوط دانست و آنـها را درون فضایی مجرد و جدا از بقیـهی سیستم مورد بررسی قرار داد. نگاهی بـه مـیتولوژ ی یونانی 64 مـیتواند بـه خوبی مشخص کند کـه انسان کهن درون مواجهه با پدیدهی پیچیدگی و سیستمـهای پیچیده چگونـه عمل مـی کرده است. او به منظور کاهش ابهام عل ی بـه سراغ خدایـان المپ رفته است. مسئولیت رو یدادهای آسمانی را بـه زئوس سپرده و چالشـهای خانواده را هم بـه هرا وا گذار کرده است. مسافران درون یـایی را بـه پوز یدو ن سپرده که تا آنـها را بـه سالمت از درون یـاها عبور دهد و یـا درون 50 داشتهاند. البته قبل از او هم نو یسندگان و متفکران بسیـار ی مانند فرگوسن و آدام اسمـیت بودند کـه به این بحث پرداختند. اصال تمام آنچه آدام اسمـیت درون کتاب ثروت ملل بـه عنوان دست نامرئی بازار مطرح مـیکند همـین نظم خودجوش از پایین بـه باالست کـه ما درون اینجا اشاره کردیم. بـه هر حال با وجودی کـه فردر یش هایک نخستینی نبود کـه به این نکته توجه کرد اما بیـان ساختار یـافتهی آن و خصوصا توجه بـه مفهوم پیچیدگی باعث مـیشود کـه به او احترام خاصی بگذار یم. ا گر چه درون کتابهای پیچیدگی کمتر بـه این اقتصاددان ارزشمند اشاره مـیشود و جایگاهش درون خور نقش ارزشمندی کـه داشته نیست. 63 Causal Opacity 64 معموال خوانندهی ایرانی از اینکه بسیـار ی از روایتهای تار یخ اندیشـه با یونان آغاز مـیشود احساس خوبی ندارد. طبیعی استی کـه شوق وطنپرستیـاش بر شوق علمـیاش غالب باشد ترجیح مـیدهد کـه تار یخ درون هر زمـینـهای از جمله تار یخ علم و مذهب و فلسفه و ر یـاضیـات و نجوم با کشور خودش آغاز شود. خصوصا اینکه ما شواهد ز یـادی دار یم کـه از قدیماالیـام وجود داشتهایم و احتماال وجود داشتن را نـه تنـها شرط الزم بلکه شرط کافی به منظور سهم داشتن درون حوزههای مختلف علوم نیز مـیبینیم )تقریبا شبیـه اینکه امروز بگوییم هر خانـهی بزرگی دارد حتما علم و فلسفه را هم بـه همان نسبت بهتر مـیفهمد(. شک نیست کـه تمدن کهن ایرانی دستاوردهای زیـادی داشته است. اما الاقل بر اساس شواهد موجود بیشتر آنچه وجود داشته بـه مدیریت لشکریـان کشورگشایی خراجخواهی توز یع منابع محدود خصوصا آب و نیز سنتهای عمومـی و تعامالت اجتماعی باز مـی گردد. از سوی دیگر درون گفتگوها و درد و دلهای عامـیانـه رایج هست که حملههای مختلف بـه ایران از جمله حملهی مغولها را بهانـه مـی کنند که تا بگویند کـه قبل از آن همـه چیز از فرهنگ و هنر و علم و دانش و فلسفه وجود داشته و نا گهان آمدند و کشتند و سوختند و بردند و رفتند و ما ماندیم و این تار یخ سا کت و خالی سلسلههای کهن. گذشتهای کـه ظاهرا جنبهی کشورگشایی و سنت اجتماعی و عمران و کارهای سیویل و مـهندسیـاش بسی ماناتر و شاخصتر از جنبههای دیگرش بوده است. شواهد تار یخی درون این زمـینـه کم نیست. مطالعاتانی مانند بوعلی درون کتاب شفا مشخصا نشان مـیدهد کـه او هم درون آن زمان درون حوزههای متعدد )از جمله منطق( منبعی ارزشمندتر از اندیشـهی یونانی بـه عنوان زیربنای مدل فکری خود نیـافته و این مسئله را نیز صریحا مورد که تا کید قرار داده است. ا گر چه بعدا مـیبینیم کـه در کتابی مانند اشارات و تنبیـهات آراء شخصی خود را نیز مطرح مـی کند. بـه هر حال بـه نظر مـیرسد درون تار یخ مکتوب بشر قدیمـیترین قومـی کـه مـیبینیم بـه صورت نقادانـه بـه بررسی خود و فرهنگ خود و تحلیل ذهنیت و مدل ذهنی خود پرداختهاند یونانیـان بودهاند. این صرفا بـه سقراط و افالطون و ارسطو مربوط نمـیشود و این نوع نگرش نقادانـه را با وجود همـهی ابهامـهای تار یخی درون کارهای پروتا گوراس و دیگران هم مـیتوان مشاهده کرد. قبل از آنان ا گر چه کتاب و نوشتن درون فرهنگهای مختلف رواج داشته هست اما کاربرد عمدهی آن نامـه نگار ی نصیحتهای اخالقی و بعضا آموزشـهای مذهبی بوده است. بـه تعبیری نوشتهها عمدتا از جنس اطالع رسانی و دستوری بودهاند و نـه تحلیلی و انتقادی.
51 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده طوفان خشم خود غرق کند. زمـینـهای کشاورزی را هم بـه دیمـیتر 65 مادر زمـین سپرده هست و جنگها را بـه ار س. بر این اساس هم علت طوفان مشخص هست و هم زلزله. هم باران علت مشخص دارد و هم خشکسالی. ا گر بر اساس آنچه تار یخ روایت مـی کند کوههای المپ نیز چندان آرام و بیتنش نبودهاند و یونانیـان به منظور اینکه پیچیدگیـهای رو ی زمـین را ساده کنند دستگاه پیچیدهی دیگری درون المپ بنا کردهاند. جنگ حسادت رقابت و بیـاخالقی تنـها بخشی از ویژگیـهای ربالنوعهای یونانی بوده و بسیـاری از آنچه آنـها درون زمـین مـیدیدهاند صرفا انعکاسی از اختالف نظرها و تعارضهای آسمانی بوده است. شبیـه همـین شیوهی مواجهه با جهان را درون تفکر رومـیان هم مـیتوان دید. ا گر چه این حرف من مطلق نیست اما المانـهای مشابه ز یـادی را مـیتوان درون مـیتولوژی دو قوم مشاهده کرد. زئوس درون روم نقش خود را بـه ژوپیتر وا گذار کرده و پوز یدو ن عمال جای خود را بـه نپتون داده است. آرتمـیس و دایـانا هم شباهتهای ز یـادی دارند. ا گر چه مـیتوان بخشی از این شباهتهای مـیتولوژ یک را بـه تعامالت فرهنگی نسبت داد اما این مسئله را هم نباید از نظر دور بدار یم کـه به هر حال همـهی اقوام کمابیش با یک سیستم پیچیده دست و پنجه نرم مـی کردهاند و با توجه بـه اینکه مکانیزم یکسانی را به منظور تحلیل آن سیستم انتخاب کردهاند چندان دور از ذهن نیست کـه معادالتشان بـه پاسخهای نسبتا مشابهی هم منتهی شده باشد. شیوهی یونانی درون نگرش بـه سیستمـهای پیچیده کـه اوج آن را مـیتوان درون م ثل افالطونی دید به منظور ساده یک سیستم پیچیده پیچیدگیـها را بـه سیستم دیگری منتقل مـی کرده است. افالطون با استعارهی غارنشینان و سایـه ا گر چه که تا حد ز یـادی سایـههای رو ی دیوار را توضیح داد و احتماال از این کار احساس غرور هم کرده هست اما حاال ما را با موجودات دیگری بیرو ن غار مواجه کرد کـه نـهتنـها دور از دسترستر بودند بلکه پیچیدهتر هم بودند. چنان پیچیده کـه سایـهی آنـها چنین جهان پیچیدهای را به منظور ما ایجاد کرده است. البته احتماال مـیتوانید موضع مسیحیـان درون مقابل افالطون را حدس بزنید. به منظور بسیـاری از فالسفه و منطقیون نسل اول مسیحیت او درون حد یک مسیحی کـه چند قرن قبل از مسیح مـیز یسته مورد اشاره و احترام هست دیمـیتر )Demeter( یـا The Mother الههی مادر است. تشابه آوایی بین مادر درون زبان ما و دیمـیتر را بـه سادگی مـیتوان حس کرد. 66 Dover, K. J., & Burstall, C. (1981). The Greeks (p. 102). Austin: University of Texas Press.
52 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده روبرو ی این نگرش فرافکنانـه 67 ی یونانی نگرش فروکاهنده 68 ی اتمـیستی است. نخستین روایتهای ثبت شدهی نگرش اتمـیستی را هم حتما در یونان باستان و به طور خاص نوشتههای دموکریتوس جستجو کرد. بـه عبارتی نگرش اتمـیستی هم درون یونان باستان قدمتی بـه اندازهی نگرش مـیتولوژ یک آنـها دارد. ا گر چه نگرش اتمـیستی یونان باستان درون ظاهر شباهتهای زیـادی با نگرش اتمـیستی قرن نوزدهم دارد اما نباید تفاوتهای کلیدی آنـها را فراموش کنیم. بحثی کـه در آینده درون جای خود مورد توجه قرار خواهیم داد. مـیتواند بسیـار برایـانی کـه فرصت مطالعهی مستقیم آثار کالسیک یونان را ندارند مطالعهی کارهای جاناتان بارنز 69 مفید باشد. توضیحات بارنز درون مورد دموکریتوس و افکار او شگفت انگیز است. 70 دموکریتوس درون قرن پنجم قبل از مـیالد کتابهای متعددی تالیف کرده کـه از جملهی آنـها مـیتوان بـه دربارهی طبیعت انسان دربارهی جسم )در دو جلد( دربارهی حسهای ما درباره طا درباره بوها دربارهی گیـاهان و درباره حیوانات اشاره کرد. متاسفانـه بخش قابل توجهی از کارهای دموکریتوس بـه دست ما نرسیده هست و بخشـهای نوشتههایش را درون نقلهایی کـه کتابهای کهن دیگر از آن کتاب کردهاند خواندهایم. دموکریتوس معتقد بود کـه جهان از است. اتمـهایی کـه در غیر از بازماندههای کتابهایش سایر اتم و تهیذرات 71 ساخته شده است. او مـی گفت تمام عالم هستی از اتم ساخته شده بـه سر مـیبرند و گاهی بـه هم برخورد مـی کنند و مجموعههای بزرگتر را مـیسازند. او زمـین و آشوب 72 همـهی زمـینیـان را حاصل این برخوردها و اتصاالت اتمـها مـیدانست. دموکریتوس همچنین بـه وجود جهانـهای متعدد باور داشت. او مـی گفت جهانـهای ز یـادی وجود دارند کـه برخی درون حال معموال ما فرافکنی را معادل Projection درون نظر مـی گیریم. اما لطفا آن را درون اینجا بـه عنوان متضاد فروکاهیدن درون نظر بگیرید. فکر مـی کنم توجیـهات متعددی وجود دارد کـه در انگلیسی هم Inductionism بـه عنوان متضاد Reductionism مورد استفاده قرار بگیرد. اما متاسفانـه االن بیشتر از Antireductionismو Holism استفاده مـیشود کـه مـیتواند اختالل معنایی جدی بـه وجود بیـاورد. بـه هر حال درون فضای این متن فکر مي کنم فرافکنی به منظور تبیین نگرش مـیتولوژ یک توصیف خوبی باشد. 68 Reductionist 69 Johnathan Barnes 70 Barnes, J. (1987). Early Greek philosophy (pp ). Harmondsworth, Middle, England: Penguin Books. 71 تهیذرات را من ساختهام که تا به جای واژهی Void از خالء استفاده نکنم. چون خالء آنچنان کـه دموکریتوس مـی گفت با آنچه ما مـی گوییم و مـیفهمـیم فرق دارد. از نظر دموکریتوس و بسیـار ی از دانشمندان کالسیک فضای تهی و خالء نمـیتوانست وجود داشته باشد. درون نگاه آنـها»هیچ«نمـیتواند وجود داشته باشد. همان باوری کـه باعث شد که تا قرنـها بعد کـه خوارزمـی استفاده از عدد صفر را رواج داد یونانیـان حتی عدد صفر هم نداشته باشند. بنابراین تهیذره یـا Void یک ذره هست که فضای خالی بین اتمـها را ایجاد مـی کند. 72 خائوس یـا Chaos
53 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده رشد هستند و برخی درون حال زوال. برخی ماهو خورشید ندارند. اما برخی دیگر تعداد ز یـادی ماه و خورشید دارند. او مـی گفت درون دنیـای اتمـی هر چیزی آغاز و پایـانی دارد و دنیـای ما هم ممکن هست در برخورد با دنیـای اتمـی دیگری نابود شود و به پایـان برسد. حتی قبل از اینکه بارنز به منظور ما توضیح بدهد مـیتوانیم موضع افالطون را درون مقابل دموکریتوس حدس بزنیم. افالطون مـی گفت کـه ایکاش کلیـهی کتابهای دموکریتوس سوزانده شود. او مـی گفت: چگونـه دموکریتوس مـیتواند خودش را قانع کند کـه اینـهمـه نظم و ساختار و زیبایی صرفا درون اثر ترکیب ذرات اتم درست شده باشد. 73 ا گر چه واژهی اتم و نگرش اتمـی قدمتی بیش از 25 قرن دارد اما منصفانـه نیست کـه به این بهانـه نقش بزرگ لودو یگ بولتزمن را درون تعریف و تثبیت نگرش اتمـیستی درون فیزیک نادیده بگیریم یـا کماهمـیت فرض کنیم. بولتزمن درون سالهای 1860 درون شرایطی از اتم حرف مـیزد کـه هنوز نگرش اتمـیستی و وجود اتم درون جامعهی آ کادمـیک مورد حمله و نقد جدی بود. درون چنین شرایطی نگرش اتمـیستی درون نگاه بولتزمن چنان واضح و شفاف و پذیرفته شده بود کـه کوشید گامـهای بعدی را بر مبنای این پیشفرض بردارد و دانش آمار و احتمال را به منظور درک بهتر فیزیک مواد بـه کار بگیرد. ا گر بتوانیم آن فضا را بـه خوبی تصور کنیم خواهیم دید کـه چنین جمال تی که تا چه حد مـیتوانند انقالبی باشند: یک سانتیمتر مکعب گاز درون فشار یک اتمسفر درون دمای متعارف از حدود ذره تشکیل شده کـه با سرعتی قابل مقایسه با سرعت صوت حرکت مـی کنند و در هر ثانیـه حدودا برخورد بین آنـها روی مـیدهد. چالشـهای بولتزمن درون زمان مطرح این بحثها بسیـار ز یـاد و متنوع بود. او نـه تنـها حتما از نگرش اتمـیستیک دفاع مـی کرد بلکه حتما شیوهی بـه کارگیری روشـهای آمار ی درون تحلیل سیستمـهای پیچیده را هم بـه دیگران تفهیم مـی کرد. نکتهی دیگری هم وجود دارد کـه بعدا حتما به آن بپرداز یم. اما فعال بد نیست درون حد چند جمله بـه آن اشاره کنم کـه نگرش بولتزمن بـه نوعی منتهی بـه پذیرش این دیدگاه مـیشد کـه زمان یکسویـه هست و صرفا بـه جلو مـیرود و به عقب هندیـها هم تقریبا از همان قرن چهارم یـا پنجم قبل از مـیالد نگاه اتمـیستی را درون بخشی از جامعه و جهانبینی خود داشتهاند. آنـها بـه جای اتم از اصطالح کاالپاس )Kalapas( استفاده مـی کردهاند و معتقد بودهاند کـه هشت نوع کاالپاس متفاوت وجود دارد کـه جهان از آنـها ساخته شده است. فقط طعم اندیشـهی هندی هم بـه نوعی درون این جهانبینی آنـها وجود داشته است. اوال معتقد بودهاند کـه این ذرات ریز )کاالپاس( بـه سرعت بـه وجود مـیآیند و به عدم مـیروند. ثانیـا بر این باور بودند کـه این ذرات را با تمرکز و مدیتیشن مـیتوان درک و مشاهده کرد.
54 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده بای گردد. 74 درون آن زمان فرض بر این بود کـه یک طرفه بودن مسیر حرکت زمان حتی ا گر هم قابل بحث و دفاع باشد بحثی فلسفی هست و با اصول اولیـهی فیزیک قابل استخراج و استنتاج نیست. کافی هست مرور ی بـه کتاب پاول نائین 75 داشته باشید که تا ببیند درون همان سالها ایدهی استفاده از ماشین زمان به منظور سفر بـه گذشته چقدر پرطرفدار بوده و تا چه حد درون ادبیـات عمومـی مورد استقبال قرار مـی گرفته است. بـه عبارتی پذیرش این حرف کـه علم هنوز نتوانسته بـه ابزار ی به منظور سفر بـه گذشته دست پیدا کند بسیـار سادهتر و منطقیتر از آن بوده کهی یک دستگاه جهانبینی طراحی و پیشنـهاد کند کـه در آن مسیر سفر بـه گذشته بـه شکلی قطعی و منطقی مسدود باشد. 76 اجازه بدهید این بخش را با چند جمله از کتاب بـه پایـان ببرم. سیزار هیدالگو درون روایت زندگی چرا اطالعات رشد مـی کند 77 بولتزمن بعد از اینکه بـه مشکالت او با همکارانش اشاره مـی کند و برخی از فشارهای اجتماعی وارد بر او را شرح مـیدهد بـه یک چالش تئور یک هم اشاره مـی کند. چالشی کـه شاید به منظور آنـها کـه اهل علم نباشند بـه سادگی درک نشود. اما مـیتوان یقین داشت کـه مـیتوانسته بولتزمن را آزار بدهد: نشد. مشکالت بولتزمن بـه مسائل اجتماعی محدود نمـیشد. او طی چند دهه کوشیده بود کـه ریشـههای نظم فیزیکی را توضیح دهد. تالشـهای او ا گر چه دستاوردهای علمـی ارزشمندی داشت اما بـه نتیجهای کـه انتظار داشت منجر نظریـهی لودو یگ بولتزمن عدقیقا آن چیزی را کـه قرار بود اثبات کند ثابت کرد. تجربهی روزمرهی بولتزمن بـه او نشان مـیداد کـه نظم درون اطراف او درون حال افزایش است: گلها شکوفه مـیدادند درختان سبز مـیشدند و جوانـه مـیزدند و جامعهای کـه به سرعت صنعتی مـیشد انواع ابزارها و وسیلهها را درون مقیـاس انبوه تولید مـیکرد. اما نظریـهی بولتزمن پیشبینی مـی کرد کـه نظم نباید افزایش پیدا کند بلکه حتما ناپدید شود. نظریـهی او بـه خوبی توضیح مـیداد کـه چرا گرما از جسم گرم بـه جسم سرد مـیرود و چرا قطرههای شیر درون قهوه ناپدید مـیشوند و چرا اصطالح Arrow of time یـا پیکان زمان آن زمان درون توصیف این پدیده مطرح شد و رواج یـافت Nahin, P. J. (1993). Time machines: time travel in physics, metaphysics, and science fiction (pp ). New York, NY: American Institute of Physics حتما بـه این نکته توجه دار ید کـه سفر بـه گذشته و سفر بـه آینده دو بحث کامال متفاوت هستند و ارتباط چندانی با یکدیگر ندارند. 77 Hidalgo, C. A. (2016). Why information grows: the evolution of order, from atoms to economies. London: Penguin Books.
55 فصل دوم تار یخچهي مواجهه با سیستمـهای پیچیده نجواهای ما درون باد محو مـیشوند. لودویگ نشان داد کـه خردهساختارهای طبیعت بـه تدریج نظم را از بین مـیبرند و مستهلک مـیکنند. اما مـیفهمـید کـه این بخشی از داستان هست و او چیزهای دیگری را نمـیبیند و نمـیفهمد... افزایش نظم بولتزمن را آزار مـیداد. آزاری کـه تا دانشمند نباشید آن را نمـیفهمـید. او مـیدانست کـه نظریـهاش چیزی کم دارد اما نمـیفهمـید آن چیزی کـه کم هست چیست... لودو یگ دیگر درون جایی از جنگیدن با مردم و با طبیعت خسته شد و تصمـیم گرفت با استفاده از یک طناب اوضاع را بـه دست خود بگیرد. آنچه بعد از مرگ او باقی ماند تودهای از اتمـها بود کـه به شیوهای آرام و مطمئن درست همان گونـه کـه تئوریـهای خود بولتزمن پیشبینی مـیکرد از بدن پوسیدهی او جدا و پراکنده شدند. 55
56 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی تقریبا همـیشـهانی کـه پارادایمـهای جدید را خلق کردهاند یـا بسیـار جوان بودهاند و یـا سابقهی آشنایی بسیـار کمـی با پارادایم قبلی داشتهاند. توماس کوهن کتابی درون زمـینـهی مرور تار یخ تحول نگرش علمـی نوشت کـه خود بـه نقطهی عطفی بیش از نیم قرن پیش توماس کوهن 78 درون تاریخ تحول نگرش علمـی تبدیل شد. نام داشت. رایج هست که کتاب او را بـه صورت خالصه کتاب ساختار مـینامند. من کتاب او ساختار انقالبهای علمـی 79 هم از همـین شیوهی ارجاع استفاده مـی کنم. البته علت این کار صرفا خالصهنویسی و تنبلی درون نگارش نیست. بلکه نوعی که تا کید بر محوری بودن کتاب نیز هست. اگر یک کتاب بزرگ درون تاریخ علم درون مورد ساختار باشد بیشک آن کتاب متعلق بـه توماس کوهن است. این دیگران هستند کـه باید کتابهایشان را با پیشوند و پسوند صدا کنند که تا به عنوان یک هویت مستقل بـه رسمـیت شناخته شوند. 80 مانند هر کتاب بزرگ دیگری این کتاب منتقدان خود را نیز دارد و شاید درون آن مـیان کارل پوپر را بتوان از مطرحترین منتقدان آن دانست. اما بحث درون مورد نقد پوپر و اینکه چرا با بخشی از نگرشـهای کوهن همسو و همراه نیست الاقل درون این مرحله از صحبتهای ما مفید نخواهد بود. کرد. تولد کتاب کوهن را مدیون یک اتفاق بسیـار ساده هستیم. اتفاق سادهای کـه مسیر فلسفهی علم را بـه جادهی جدیدی هدایت درون زمانی کـه کوهن مقطع ارشد خود را درون دانشگاه هاروارد بـه پایـان رساند از او خواسته شد کـه در زمـینـهی علم و تاریخ علم کالسی را به منظور دانشجویـان کارشناسی برگزار کند. همچنین خواسته شده بود کـه محتوای این کالس که تا حد ز یـادی بـه مرور کتابهای کالسیک علمـی اختصاص یـابد. 78 Thomas Kuhn 79 Kuhn, T. S. (1970). The structure of scientific revolutions. Chicago: University of Chicago Press. 80 ویرایش اول کتاب درون سال 1962 منتشر شد و البته بعدا ویرایشـهای دیگری از آن نیز بـه بازار آمد. ویرایشی کـه من بـه آن دسترسی داشتهام مربوط بـه سال 1970 است. ا گر چه درون حدی کـه من ارجاع مـیدهم تفاوت جدی وجود ندارد. چون صرفا بـه چارچوب کلی نگرش کوهن اشاره مـی کنم. 56
57 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی توماس کوهن کـه تا آن زمان هیچ کتاب کالسیکی را نخوانده بود وادار شد کتابهای ارسطو را بخواند. بسیـار ی از ما کتابهای کالسیک را بـه صورت مستقیم و دست اول نخواندهایم و نمـیخوانیم بلکه جمالت و نکات دستچینشدهای از آنـها را مرور مـیکنیم. تجربهی مواجهه با یک کتاب کالسیک بـه صورت مستقیم و دست اول تجربهای کامال متفاوت هست که که تا آن را لمس نکرده باشید نمـیتوانید کیفیت آن را تصور کنید. 81 توماس کوهن هم نوشتههای ارسطو درون مورد فیزیک را مـیخواند و به نتیجه مـیرسد کـه این کتاب سرشار از خطا و کجفهمـی و اشتباه است. درون حدی کـه خواندن آن قبل از کالس و مرور آن به منظور دانشجویـان و اتالف وقت آنـها آزاردهنده بـه نظر مـیرسید. تولد مفهوم پارادایم درون این نقطه روی داده است. توماس کوهن بـه نتیجه رسید کـه او درون حال مطالعهی جهانبینی ارسطویی با عینک نیوتونی است. بنابراین ارسطو را یک فیزیکدان نیوتونی ضعیف و کمسواد و شاید بیسواد مـیبیند. این درون حالی هست که دنیـای ارسطو دنیـای ضعیفشده و خطاآلود نیوتون نیست. بلکه بـه کلی جهانی دیگر هست و نمـیتوانیم ویژگیـهای یک جهان را با مترها و معیـارها و ابزارهای جهانی دیگر بسنجیم و ارز یـابی کنیم. هم کـه توماس کوهن درون عنوان کتاب خود و البته درون تمام کتابش بـه کار مـیبرد بـه همـین متفاوت بودن واژهی انقالب 82 جهانـها اشاره دارد. اگر مسیر علم را یک مسیر پیوسته بگیریم و نپذیریم کـه در آن گسستگیـهایی وجود دارد همـیشـه مـیخواهیم گذشته را با متر امروز بسنجیم و به این شیوه همـیشـه گذشتگان را افرادی سطحی نادان خطا کار و شاید احمق کافی هست در بین بزرگان خودمان هم این نوع بررسی را انجام دهید. جمالت عمـیق فراوانی کـه از مولوی شنیدهایم را تصور کنید. حاال کتابی مثل فیـهمافیـه را بردار ید و خودتان بدو ن واسطه متن تقطیع نشده را از ابتدا که تا انتها بخوانید. ا گر چه همچنان فرازهای ارزشمندی درون کتاب خواهید دید اما بحثهای ز یـادی هم هستند کـه شما را شگفتزده خواهند کرد. مثال بحث مولوی درون مورد قدیم و حادث بودن جهان چنان بیپایـه و اساس هست که انسان تعجب مـی کند یک نفر چقدر مـیتواند نفهمد. و ا گر نفهمـیهای دیگر درون این کتاب و مثنوی و جاهای دیگر نبود شاید تردید مـی کردیم کـه این شیوهی نگرش بـه بحث متعلق بـه خود مولوی باشد. ا گر چه اینـها بـه هیچ وجه از اعتبار مولوی بـه عنوان یک عارف و ادیب بزرگ کم نمـی کند. چنانکه ارسطو هم کـه قلب را محل اندیشیدن و مغز را محل خنک خون مـیدانست )چون خون درون اثر اندیشیدن قلب گرم شده است!( همچنان از مقام شامخی برخوردار هست و چنین خطاهایی درون نگرش مقام واالی او را خدشـهدار نمـی کند. اتفاقا این همان بحثی هست که توماس کوهن بـه آن مـیپردازد. واژهی انقالب درون فارسی از ر یشـهی عربی قلب و دگرگون شدن هست و اتفاقا با مفهومـی کـه کوهن مد نظر دارد سازگارتر است. درون زبان انگلیسی Revolution از 82 ر یشـهی Revolt بـه معنای چرخاندن و واژگون شدن هست و بـه واژگون شدن تخت شاهان اشاره داشته است. ا گر چه امروزه کم نیستندانی کـه Revolution را بـه معنای همان چرخیدن و به نقطهی نخستن بازگشتن درون نظر مـی گیرند و اشاره مـی کنند کـه بسیـاری از انقالبها بـه جای واژگونی مسیری دایرهوار را طی مـی کنند و به نقطهی نخست بازمـی گردند. بـه این معنی شاید ا گر کوهن فارسی و عربی هم مـیدانست انقالب را بـه Revolution ترجیح مـیداد چون واقعا دگرگون شدن نگرشـها مد نظر او بوده و نـه واژگون شدن تخت سلطنت باورهای قبلی.
58 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی خواهیم یـافت. این درون حالی هست که هر بار کـه پارادایم عوض مـیشود مترها و معیـارها و مقیـاسها تغییر مـی کنند و برای شناختن نگرش علمـی درون هر دوران وارد فضای فکری و فرهنگی آن دوران شویم. درست مانندی کـه به سرزمـینی دیگر سفر مـی کند و حتی ا گر واژهای را بشنود کـه ظاهر آن با زبان مادریـاش یکسان هست مـیداند کـه معنای آن را نباید الزاما یکسان درون نظر بگیرد. واژهی پارادایم داستانـهای زیـادی را درون دل خود پنـهان دارد کـه ا گر آنـها را بدانیم درک مفهوم پارادایم و جابجایی پارادیم و اندیشـهی توماس کوهن درون مورد پارادایم سادهتر خواهد بود. پارادایم واژهای التین بـه معنای مثال است. درون واقع کوهن معتقد هست که درون هر دورانی مجموعهای از اصول و باورها و ارزشـها و نگرشـها و مدلهای علمـی وجود دارند کـه شیوهی مشاهدهی ما و حتی شیوهی ادرا ک ما از جهان را شکل مـیدهند. بعد هر آنچه ما بـه عنوان پدیدههای علمـی آزمایشـهای علمـی کشفیـات علمـی انجام مـیدهیم مثالی به منظور آن چیزی هست که از قبل باور داشتهایم. حیف هست در اینجا از شعر زیبای مولوی یـاد نکنیم کـه مـی گوید: پیش چشمت داشتی شیشـهی کبود زان سبب دنیـا کبودت مـینمودی کـه عینک آبی رنگ بر چشم دارد هر شیء تازهای درون محیط را یک جسم آبی رنگ جدید مـیبیند و مثال جدیدی درون تایید باور قدیمـی کـه هر چه درون جهان هست آبی است. فقطی مـیتواند جهان را بـه شیوهای دیگر ببیند کـه عینک آبی از چشم بردارد. اشارهوار بگویم و عبور کنم کـه اینجا همان تفاوت بزرگ پوپر و کوهن است. پوپر از برداشتن عینک آبی مـی گوید و کوهن توضیح مـیدهد کـه ما هرگز نمـیتوانیم بدو ن عینک بـه جهان نگاه کنیم. بعد باید درون مورد گذاشتن عینک جدید حرف بزنیم و نـه نگا ه بدو ن عینک بـه جهان. پوپر معتقد هست که این نگرش کوهن بـه نسبی بودن علم منجر مـیشود و این موضع اعتبار و قدرت روش علمـی را به منظور مبارزه یـا مواجهه با باورهای دیگر تضعیف مـی کند. بـه هر حال نکتهي مـهم این هست که درون ادبیـات کوهن مـهم از لغت پارادایم اصطالح پارادایم شیفت یـا جابجایی پارادایم است: مقطعی از تاریخ کـه علم و دانش و نگرش از جهانی بـه جهان دیگر سفر مـی کند و دنیـا را بـه شکل و شیوهی جدیدی مـیبیند. 58
59 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی کوهن پارادایم را بـه دو معنای کامال متفاوت بـه کار مـیبرد: معنای عام و گستردهی پارادایم معنای خاص پارادایم آنچه ما معموال بـه عنوان پارادایم مـیشناسیم معنای خاص آن است. بـه این شکل کـه مثال نگاه نیوتون و نگاه اینشتین بـه جهان دو پارادایم متفاوت درون نظر گرفته مـیشود. اما پارادایم عام مفهومـی بسیـار فرا گیرتر دارد. مثال اینکه ما فکر مـی کنیم بین دو راه حل کـه پاسخ یکسانی دارند راهحل سادهتر بهتر است. یـا اینکه فکر مـی کنیم دقت باالتر درون تحلیل بهتر از دقت کمتر درون تحلیل است. یـا اینکه فکر مـی کنیم افزایش تعداد مثالها به منظور یک قانون عمق و فرا گیر بودن آن را بهتر اثبات مـی کند. اینکه فکر مـی کنیم یک شیوهی خوب به منظور ارز یـابی یک دانش ارز یـابی دستاوردهای آن است. اینـها درون نگاه ما بدیـهی هستند و به سختی مـیتوانیم زمانی را تصور کنیم کـه باورها و اصول و ارزشـهای دیگری جز اینـها بر جهان علم حا کم شوند. بـه هر حال آنچه درون نگرش توماس کوهن جالب هست تردید شگفتانگیز او نسبت بـه همـه چیز است. همـین شک و تردید هست که باعث مـیشود بتواند تار یخ علم را بار دیگر مرور کند و دستاوردها و گنجینـههای دیگری را از این غواصی پیش چشم ما آورد. 83 حیف هست ا گر فرصت نکنید و کتاب ساختار توماس کوهن را بـه صورت کامل نخوانید. چنانکه ا گر کوهن ارسطو را مستقیم و کامل نمـیخواند نطفهی بحث پارادایم درون ذهنش شکل نمـی گرفت درون مورد مفهوم تردید درون علم هر چه بگوییم کم گفتهایم. چه بسیـار تردیدهای ارزشمند علمـی کـه در زیر روایتهای تار یخی مدفون یـا پنـهان شدهاند. شاید رنـه دکارت مثال بسیـار خوبی باشد. ما همـه از دکارت یک جمله را بـه خاطر دار یم:»مـیاندیشم بعد هستم«. این جمله حتی بـه دستاویزی به منظور طنز ساختن درون مـیان نویسندگان و متفکران و حتی دانشجویـان فلسفه نیز تبدیل شده است. اما جالب هست که حتی مفهومـی کـه از آن درک مـی کنیم با معنایی کـه مد نظر دکارت بوده تفاوت جدی دارد. دکارت اهل تردید بود. شک دکارتی از جمله شکهای معروف درون تار یخ است. دکارت بـه شیوهی تحلیل ش تردید داشت. بـه شیوهی استدالل ش تردید داشت. سعی مـی کرد درون همـه چیز تردید کند. مـی گفت هر بار کـه چیزی را مـیپذیرم ممکن هست گرفتار دام خطا و فریب شوم. آنقدر تردید را عمـیق کرد که تا به خودش رسید و گفت: آیـا من اصال هستم یـا صرفا فریب مـیخورم و فکر مـی کنم کـه هستم. بعد با خود گفت حتی ا گر بخواهم فریب هم بخورم حتما فکر و اندیشـهای باشد کـه فریب بخورد. بعد تا فکر مـیکنم و مـیاندیشم مـیتوانم فرض کنم هستم. دقت داشته باشید کـه دکارت بودن خودش را هم نـه بـه عنوان یک فکت علمـی بلکه بـه عنوان یک فرض علمـی درون نظر مـی گیرد که تا بتواند جهانبینی خود را بر اساس آن بسازد.
60 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی اما بـه هر حال ترجیح مـیدهم برخی از کلیدیترین نکات مطرح شده درون کتاب ساختار را درون اینجا مرور کنم که تا در آینده بتوانیم بیشتر بـه آنـها بپرداز یم. کوهن بـه مکانیزم تقویت و رشد پارادایمـها اشاره مـی کند. او توضیح مـیدهد کـه همواره تعداد ز یـادی از دانشمندان هستند کـه پارادایم فعلی را آموختهاند. بر اساس آن کار کردهاند. مسائل متعددی را با استفاده از آن حل کردهاند و احتماال مسائل باقیماندهای هم دارند کـه در تالشند که تا در پارادایم فعلی آنـها را حل کنند. حاال وقتی یک دانشمند یـا محقق جدید مطالعهای انجام مـیدهد و نظریـهای مـیدهد یـا تحقیقی مـی کند کـه مـیتواند بخشی از مسائل حلنشدهی آنـها را درون چارچوب پارادایم فعلی حل کند مورد استقبال قرار مـی گیرد و به این شکل درست همانطور کـه یک کریستال رشد مـی کند قطعهی جدیدی از علم درون تایید علوم قبلی و در چارچوب پارادایم فعلی بـه ساختار موجود افزوده مـیشود. فرض کنید درون این مـیانی تحقیقی کند یـا نظریـهای مطرح کند کـه به شکلی کامال متفاوت و با پیشفرضها و پارادایمـی متفاوت مسئلهای را کـه هماکنون حل شده مجددا حل کند. چهی از او استقبال خواهد کرد چهی بـه او کمک خواهد کرد که تا مسائل بیشتری را حل کند و به تدر یج کریستال جدیدی حول یک پارادایم جدید شکل بگیردی کـه پارادایم جدیدی را مطرح مـی کند یـا درون چارچوب پارادایم جدیدی مـیاندیشد معموال از جانب صاحبنامان و مشاهیر و دانشمندان معتبر زمان خود خوشآمد نخواهد شنید. چون مسیر آنـها را ادامـه نداده است. دومـین بحثی کـه کوهن بـه آن اشاره مـی کند ظهور و بروز نتیجهها و چالشـهای نامتعارف و خالف قاعده درون علم است. فرض کنید سوال و چالشی مطرح هست که پارادایم فعلی نمـیتواند بـه آن پاسخ گوید. یـا آزمایشی انجام شده کـه نتیجهی آن بـه وسیلهی دانش فعلی و پارادایم فعلی قابل توجیـه نیست. اگر چنین مواردی معدود یـا کماهمـیت باشند یـا محققانی کـه چنین بحثهایی را مطرح مـی کنند نتوانند پای آنـها بایستند و به اندازهی کافی از آنـها دفاع کنند احتماال این نـهال جدید درون اثر طوفانـهای نقد و مقاومت خواهد شکست و مسیر سابق پارادایم ادامـه خواهد یـافت. اما بـه هر حال زمانی مـیرسد کـه یـا تعداد استثناءها و یـا اهمـیت آنـها و یـا پشتکار یک محقق چنان ز یـاد هست که علم مجبور استفاده مـی کند. پارادایم فعلی با بحران مواجه شده مـیشود آن بحث را جدی بگیرد. درون اینجا کوهن از واژهی بحران Crisis 60
61 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی است. بعد مـی کوشد برخی از پیشفرضهای خود را تغییر دهد و شاید روشـهای متفاوتی به منظور مواجهه با مسئله و حل مسئله را جستجو کند. این همان پدیدهی پارادایم شیفت هست که بـه اندازهی خود واژهی پارادایم درون مدل ذهنی کوهن نقش و اهمـیت دارد. است. موضوع کلیدی دیگری کـه کوهن مطرح مـی کند و من هم درون صفحات قبل بـه آن اشاره کردم بحث قیـاسناپذیری 85 بحث پوپر و کوهن هم کـه اشارهوار از کنارش رد شدیم بـه این مقوله بازمـی گردد. کوهن بـه هیچ پارادایمـی اجازهی قضاوت و قیـاس پارادایمـهای دیگر را نمـیدهد. چون هر یک را جهانی دیگر مـیداند کـه پیشفرضهایی متفاوت و ارزشـهایی متفاوت و الگوها و مدلهایی متفاوت را درون اختیـار گرفتهاند. او توضیح مـیدهد کـه دانشمندان و متفکران پارادایمـهای مختلف حتی رو ی اینکه چه سواالتی مـهم هست و حتما جواب داده شود اتفاق نظر ندارند. بعد چطور مـیتوانند شیوه و روش یکدیگر را بسنجند و ارز یـابی کنند دومـین نکتهای کـه کوهن اشاره مـی کند تفاوت معنای واژههاست کـه با استعارهی سفر درون موردش صحبت کردیم. ابوریحان و کوپرنیک و گالیله و نیوتون همگی از آسمان سخن مـی گویند. اما آیـا این واژه به منظور همـهی آنـها یک معنا دارد فضا واژهای هست که هم درون ادبیـات نیوتون وجود دارد و هم اینشتین. اما آیـا مـیتوان فرض کرد کـه این دو واژهی یکسان درون دو پارادایم قرابت چندانی با هم دارند آیـا ناخودآ گاه آنچنانکه یونگ مـی گوید و آنچنانکه فرو ید مـی گوید یکسان هست مـی گفت و قرار بود آیـا قلب آنچنانکه ارسطو مـی گفت کـه قرار بود مرکز درک و ادرا ک باشد با قلب آنچنانکه ژوردانو برونو 86 پمپی به منظور خون باشد یکسان هست حتی ا گر هر دو یک واژه را به منظور یک اندام درون بدن بـه کار برند نکتهی سومـی کـه کوهن اشاره مـی کند از دو نکتهی قبل هم عمـیقتر است. کوهن مـی گوید کهانی کـه در پارادایمـهای متفاوت زندگی مـی کنند جهانـهای متفاوتی را مـیبینند و اصال جهان مشترکی به منظور حرف زدن و اندیشیدن و سنجیدن و 85 Incommensurability ژوردانو برونو ر یـاضیـان فیلسوف شاعر و منجم بزرگ قرن شانزدهم بود کـه به خاطر باور بـه نقش مکانیکی قلب و اینکه آن را اندام اندیشیدن و ادرا ک نمـیدانست و چند مورد از باورهای نجومـیاش کـه با نگرش کلیسا درون قرون وسطی همسو نبود بریـان شد. بریـان شدن یکی از مجازاتهای قرو ن وسطی بود کـه فرد را بدو ن لباس رو ی چوب مـیبستند و در فاصلهای رو ی آتش مـی گذاشتند کـه آتش نگیرد و حداقل دو شبانـه روز زنده بماند که تا بمـیرد. معموال مـیخی هم درون پای فرد فرو مـی د که تا گرما بـه درون پایش نفوذ کند و فریـادهای بلندتر بزند. چون بر این باور بودند کـه این فریـادها باعث مـیشوند کـه دیگران سرمشق بگیرند و در مسیر علم منحرف نشوند. کلیسا درون سند مربوط بـه مجازات او جرمش را تکیـهی بیش از حد بـه منطق بـه جای درک حقیقت مسیحیت اعالم کرده است. هفدهم فور یـهی هر سال بـه یـاد هفدهم فور یـهی سال 1600 مـیالدی کـه سالگرد برونو هست اندیشمندان جهان درون نقاط مختلف یـاد برونو را گرامـی مـیدارند.
62 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی نقد یکدیگر ندارند. بـه عبارتی او بـه این نکته اشاره دارد کـه ذهن ما بر اساس مفروضات و داشتههای خود آنچه را درون بیرو ن وجود دارد ادرا ک مـی کند. بنابراین حتی آزمایشـها حتی مشاهدات و حتی دادههایی کـه دانشمندان از یک محیط یـا یک سیستم برمـی گیرند الزاما یکسان نیستند. چه بسا آنچه یک پارادایم قاعده مـی گیرد به منظور پارادایمـی دیگر استثناء باشد و چه بسا آنچه دو پارادایم بـه عنوان نویز یـا دادههای خارج از نمودار کنار مـی گذارند خوراک اصلی پارادایمـی دیگر باشد. درون حدی کـه تمام داشتهها و دادههای دو پارادایم قبل را نویز یـا انحراف درون نظر بگیرد. سنگی را درون نظر بگیرید کـه به نخی آو یخته هست و درون باد تکان مـیخورد. ارسطو آن را سنگی ميبیند کـه نخ مانع سقوطش شده و گالیله آن را یک آونگ ميبیند. این دو نفر حتی درون توصیف اینکه چه دیدهاند اتفاق نظر ندارند. چه برسد بـه اینکه درون مورد آنچه دیدهاند چه بپرسند. فرانسیس بیکن تفاوت بزرگی بین شادیو شعور وجود دارد. انسانی کـه مـی گوید من احساس مـی کنم کـه شادترین فرد رو ی زمـین هستم. احتماال درست مـی گوید. چون شادی از مقولهی احساس است. امای کـه مـی گوید من با شعورترین فرد رو ی زمـین هستم احتماال احمقترین فرد رو ی زمـین است. هر نوع مطالعه از مفهوم پارادایم را حتما با نشستن درون کنار فرانسیس بیکن 87 و هم کالمـی با او آغاز کرد. فرانسیس بیکن بیتردید مـیتوان گفت کـه بدون بیکن علم و دانش و نگرش انسان درون مسیر دیگری مـیرفت. از این منظر گزاف نیست اگر جایگاهی درون حد حکیمان کالسیک تار یخ -انی مانند سقراط و افالطون و ارسطو - بـه او بدهیم. پدر بیکن م هردار دربار انگلیس بود. این سمت را تقریبا مـیتوان چیزی شبیـه وزیر خزانـه داری یـا رییس بانک مرکزی دانست. بیکن درون نیمـهی قرن شانزدهم )1561( بـه دنیـا آمد و پس از تحصیل درون رشتهی حقوق و طی مدارج سیـاسی و برنده شدن 87 Francis Bacon 62
63 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی شد. بود درون انتخابات و حضور درون پارلمان نـهایتا درون اوایل قرن هفدهم درون شرایطی کـه به شدت مورد اعتماد شاه زمان خودش 88 بـه سمت م هردار سلطنتی یعنی همان سمتی کـه پدرش عهدهدار آن بود منسوب شد و عمال بـه دست راست شاه تبدیل یکی از رویدادهایی کـه مسیر جهان را تغییر داد جنگ قدرت بین پارلمان و پادشاه انگلیس بود. درون این جنگ قدرت فرانسیس بیکن بـه فساد مالی و در یـافت رشوه متهم شد و از کار دولتی کنار گذاشته شد. البته رشوه گرفتن او قطعی است. شاید تنـها دفاعی کـه مـیتوان از او کرد این هست که درون شرایطی کـه همـه رشوه مـی گرفتهاند چرا او را بـه فساد متهم کردهاند. بـه هر حال همـین انفصال از خدمات دولتی بـه خاطر فساد مالی بود کـه باعث شد فرانسیس بیکن خانـه نشین شود و همان کاری را کـه از جوانی قصد آن را داشت و بارها رویـایش را مطرح کرده بود عملی سازد. او درون مدت باقیمانده بنیـاد علم را به منظور همـیشـه دگرگون کرد. جزئیـات چندانی ازانی کـه به او رشوه دادهاند درون تار یخ ثبت نشده و فقط مـیدانیم کـه اتهام او مربوط بـه چهار فقره رشوه بوده است. اما قطعا این چهار نفر با اقدام غیراخالقی خود زمـینـهساز تحولی بزرگ درون خدمت ارزش و اخالق درون مسیر تار یخ علم بودهاند. تعریف کرد. تصمـیم گرفت درون شش مجلد همـهی آنچه را کـه برای نوسازی اندیشـهی بیکن پروژهای بـه نام نوسازی بزرگ 89 بشر الزم بود گردآوری تالیف و تدوین کند. 90 ببرد. او خود نیز مـیدانست کـه چنین پروژهای درون عمر یک انسان نمـی گنجد. اما تصمـیم گرفت این کار را که تا آنجا کـه مـیتواند پیش آنچه درون مجموعهی نوسازی بزرگ کاملتر از سایر اجزا هست و اتفاقا بیش از همـه شناخته شده هست کتاب ارغنون جدید جیمز اول پادشاه انگلستان پنج سال از فرانسیس بیکن جوانتر بود. بیکن هم یک سال بعد از مرگ او درون سال 1626 درگذشت. این دو بـه معنای لغوی و اصطالحی معاصر بودهاند. 89 Great Renewal 90 مجموعه کتابهای نوسازی بزرگ تنـها کارهای مکتوب فرانسیس بیکن نبودند. او کتاب جالبی بـه نام آتالنتیس هم دارد. درون آن کتاب زندگی درون جزیرهای خیـالی را بـه تصویر مـی کشد. درون آن جزیره حا کمـیت و مدیریت درون اختیـار دانشمندان هست و بـه هیچ کشیشی اجازه قدرتنمایی داده نمـیشود. او درون کتاب آتالنتیس خود ظهور برخی از اختراعات قرنـهای آتی مانند خودرو هواپیما و رادیو را پیشبینی مـی کند. درون واقع آتالنتیس او این وسایل را دارد. با توجه بـه اینکه بیکن درون کتاب آتالنتیس خود بر ساختار مدیریتی با اتکا بـه دانشمندان که تا کید مـی کند مـیتوان آن را بـه نوعی با نگرش افالطون کـه مدینـهی فاضلهی خویش را درون اختیـار فیلسوفان قرار مـیدهد مقایسه کرد. 91 Bacon, F., Jardine, L., & Silverthorne, M. (2000). The new organon. Cambridge: Cambridge University Press.
64 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی است. درون نگاه اول شاید نام این کتاب ادای احترامـی بـه ارسطو بـه نظر برسد. اما وقتی کتاب را مـیخوانیم مـیبینیم کـه این کتاب دقیقا نوعی تفهمـیم اتهام بـه ارسطو هست و ا گر چه بـه خود او و شخص او احترام گذاشته شده هست اما تمام که تا کید کتاب بر این هست که دنیـای جدید را حتما با عبور از افکار قدیمـی کشف و تجربه کرد. 92 توضیحاتی کـه فرانسیس بیکن درون کتاب ارغنون جدید مطرح مـی کند هنوز هم مـیتواند به منظور عالقمندان بـه مدل ذهنی و پارادایمـها مفید و آموزنده باشد. او درون کتاب خود بـه روش و اهمـیت روش علمـی اشاره مـی کند. البته نامـی کـه بیشتر بـه کار مـیبرد فلسفهی طبیعی است. فرانسیس بیکن درون کتابش بـه وجود خداوند اشاره مـیکند و تالش به منظور کشف قوانین طبیعت را بزرگترین بندگی خداوند مـیداند. او درون پایـان کتابش دعا مـی کند کـه خداوند کتابش را از شر بندگان خداوند حفظ کند. یکی از محورهای کلیدی نگرش بیکن بحث اعتبارو اعتبارسنجی است. که تا قرن پانزدهم و شانزدهم مـیالدی اعتبار حرفها که تا حد ز یـادی بـه گویندهی حرفها ربط داشت. مثال چون ارسطو گفته بود کـه برخی انسانـها ذاتا ب ردهاند هر وقت درون مقام استدالل علمـی و بحثها بـه موضوع بردگی مـیرسیدند مـی گفتند: همانطور کـه مـیدانید همچنانکه ارسطو گفته هست برخی انسانـها ذاتا هستند. جالب اینجاست کـه هم گوینده و هم شنونده این شیوهی مباحثه و استدالل را علمـی مـیدانستند و مشکلی با آن نداشتند. فرانسیس بیکن بر این باور بود کـه هری هر چقدر هم بزرگ که تا زمانی کـه شواهد علمـی و طبیعی به منظور حرف خود نداشته باشد آنچه مـی گوید صرفا دیدگاه اوست و نـه یک نظریـهی علمـی. بیکن همچنین نقد مـهم دیگری هم بـه روش سنتی داشت. او مـی گفت حکیمان کالسیک و به طور خاص افالطون و ارسطو ابتدا نظریـه پردازی مـی کنند و سپس مـی کوشند تمام رو یدادهای جهان را بر اساس نظریـهی خود توصیف و تشریح کنند. درون حالی کـه روش علمـی این هست که ابتدا رو یدادهای جهان را بررسی کنیم و سپس بـه روش استقراء سعی کنیم قوانین فرا گیرتری بیـابیم و به تدر یج یک نظریـهی علمـی را شکل دهیم. 64 این شیوه نام گذاری با استفاده از اسامـی قدیمـی و با اتکا بـه سابقهی آنـها موارد مشابه زیـادی دارد. کتاب چنین گفت زرتشت نیچه نیز داستان مشابهی دارد. 92 عنوانش نوعی ادای احترام بـه زرتشت بـه نظر مـیرسد. اما بعدا مـیبینیم کـه نیچه توضیح مـیدهد کـه تمام اساس فلسفهی او عبور از مفهوم نیک و بد هست و چون نخستینی کـه مفهوم نیکی و گفتار نیک و پندار نیک و کردار نیک را مطرح کرده زرتشت بوده نیچه حرفهای خود را درون دهان زرتشت قصهاش مـی گذارد که تا به نوعی از او انتقام گرفته باشد.
65 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی است. بـه این معنا کـه انسانـها ابتدا بـه یکی از اصطالحاتی کـه بیکن بـه آن عالقهی زیـاد دارد اندیشیدن آرزومندانـه 93 آرزوهایی کـه در مورد خود و دنیـا دارند فکر مـی کنند و سپس آنقدر مـیاندیشند که تا روشی به منظور اثبات آن پیدا کنند. او بـه جای اصطالح خرافات درون بیشتر نوشتههایش از اصطالح اندیشیدن آرزومندانـه استفاده مـی کند. یکی دیگر از محورهای کلیدی کتاب ارغنون جدید بحث سوگیریـهای ذهنی است. البته فرانسیس بیکن از اصطالح را بـه کار مـیبرد. سوگیری استفاده نمـیکند. او اصطالح ب ت 94 بیکن توضیح ميدهد کـه هدف علم پا ک ذهن از بتهایی هست که آن را آلوده کردهاند. بتهایی کـه ا گر مراقب نباشیم مغز بـه جای خدمت بـه علم و طبیعت صرفا مـی کوشد رضایت آنـها را تامـین کند. یکی از بتهایی کـه او بـه آن توجه دارد بت قبیله است. او مـی گوید انسانـها یک قبیلهی بزرگ بر روی زمـین هستند کـه خود را متفاوت و متمایز با همـهی آنچه بر رو ی زمـین هست مـیبینند. بـه همـین علت درون تجربههای خود و تحلیلهای خود و توصیف خود از جهان همواره بـه شکلی فکر مـی کنند کـه ناخواسته درون خدمت این بت قرار مـی گیرند. مـیتوان گفت درون نگاه بیکن بت قبیله همـهی خطاهایی هستند کـه در ذهن نژاد انسان وجود دارند. بعضی از این خطاها درون اثر ضعف قوای ذهنی ما بـه وجود آمدهاند و برخی دیگر اتفاقا به منظور زندگی ما انسانـها ضرور ی بودهاند. او یکی از ویژگیـهای روش علمـی را این مـیداند کـه شما درون پی کشف حقیقت عالم باشید و نـه خدمت بـه انسان و خواستههای انسان. بیکن همچنین توضیح مـیدهد کـه بسیـاری از الگوهایی کـه انسانـها درون طبیعت کشف مـی کنند یـا اهی کـه برای سایر موجودات تشریح و تبیین مـی کنند صرفا درون اثر وسوسهي این بت درونی شکل گرفته هست و نـه درون پی تالش به منظور شناخت واقعیت. بت دیگری کـه فرانسیس بیکن بـه آن اشاره مـی کند بت غار است. غاری کـه بیکن مد نظر دارد با غاری کـه افالطون بـه آن اشاره مـی کند هیچ ارتباطی ندارد. بیکن خطاهای مشترک همـهی انسانـها را بت قبیله نامـیده بود. سپس خطاهایی را کـه مختص هر یک از ماست بت غار 95 مـینامد. 93 Wishful thinking 94 Idol 95 Idols of the cave 65
66 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی درون این مدلسازی بیکن مـی گوید درون هر یک از ما غار تاریکی هست که خاطرات باورها عادتها خلق و خو تجربههای محیطی شنیدهها و ترجیحاتمان درون آن قرار دارند. هیچحتی خودمان بـه درستی با بتهای داخل این غار آشنا نیستیم. اما بسیـاری از رفتارها و قضاوتهایمان درون خدمت این بتهاست و عمال آنـها بر تصمـیمـها و رفتارها و انتخابهای ما حکم مـیرانند. است. به منظور اینکه بت بازار را درون نگاه بیکن بهتر بفهمـیم مناسب هست بت دیگری کـه بیکن بـه آن اشاره مـی کند بت بازار 96 ابتدا بـه واژهی بازار و استعارهی بازار درون ذهن بیکن فکر کنیم. بازار پول و معامله چگونـه بـه وجود آمدند آیـا معامله خود یک هدف بود آیـا پول درون ذات خود ارزش داشت معامله به منظور تبادل داشتههای ما بود و پول به منظور ذخیره آنچه داریم و مقایسه ارزش داشتههایمان با دیگران و به قول اقتصاددانـها ابزاری به منظور تبادل. 97 بیکن همـین استعاره را بـه دنیـای کلمات مـیآورد. آیـا کلمات بـه ذات خود ارزشی دارند آیـا گفتگو بـه خودی خود ارزشمند هست داشتههای هر انسانی تجربیـات ذهنی و فهم اوست. کلمات درون اینجا ابزار واسط هستند و گفتگو شبیـه معامله است. ما فهم خود را بـه دیگران مـیدهیم و بخشـهایی از فهم دیگران را از آنـها مـی گیریم و همچنانکه اقتصاد و بازار با مبادلههای سالم رشد مـی کنند و بالنده مـیشوند انسانـها هم با گفتگوی سالم از طریق کلمات رشد مـی کنند و به تعالی مـیرسند. همانطور کـه در زندگی مبتنی بر بازار گاه خود معامله و خود پول ارزشمند مـیشوند و ما یـادمان مـیرود کـه اینـها صرفا ابزار بودهاند کلمات و گفتگو هم به منظور اندیشمندان چنین کاربردی پیدا مـی کنند. یـادمان مـیرود کـه کلمـه حتما ما بـه ازاء بیرونی داشته باشد. کلمـه خود حتما به چیزی کـه واقعا هست یـا مـیتواند باشد اشاره کند. غیر از این آنـها کـه گرفتار بازی با کلمات و استداللهای پوچ فلسفی مـیشوند درون نگاه بیکن با آنـها کـه سکه بر روی سکه مـیچینند و هیچ دستاوردیب نمـی کنند تفاوتی ندارند. او همچنین از کلمات بـه عنوان ابزار ی کـه همزمان مفیدو محدودکننده هست یـاد مـی کند. بیکن توضیح مـیدهد که»انسان فکر مـی کند منطق و اندیشـهاش بر کلماتش حا کم است. حال آنکه کلماتش هم بـه همان نسبت بر منطق و شیوهی اندیشیدن او حا کمـیت دارند«. 96 Marketplace Idols 97 Means of exchange 66
67 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی مـیتوان حدس زد کـه ا گر بیکن زنده بود و نوشتههایـانی مانند و یتگنشتاین را مـیخواند چقدر با او احساس همدلی و نیز توجه دارد و یـادآوری مـی کند کـه مفهوم کلماتی مانند همزبانی مـیکرد. بیکن همچنین بـه مفهوم کلمات عینی و ذهنی 98 سبک سنگین کمـیاب و چگال بـه ادرا ک انسانـها بستگی دارد. بتهای نمایش 99 عنوان مجموعهی دیگری از خطاهای شناختی انسان هست که بیکن آنـها را مورد توجه قرار مـیدهد. استعارهی تئاتر و نمایش هم از جمله استعارههای زیبای بیکن است. ویژگی اصلی نمایش چیست اینکه عدهی کمـی رو ی سن قرار مـی گیرند و صحنـه را مـیسازند و نورها بر رو ی آنـها متمرکز مـیشود و رفتار آنـها دیده مـیشود و حرف آنـها شنیده مـیشود. دیگران همانـها کـه تماشاچی نامـیده مـیشوند درون تاریکی هستند. فقط وظیفه دارند ببینند و هر جا کـه مناسب بود کف بزنند. بیکن معتقد هست که دنیـای اندیشـه هم گرفتار همـین نمایشـهاست. عدهای بـه عنوانانی کـه انجیل را بهتر از دیگران مـیفهمند بـه عنوانانی کـه علم را بهتر از دیگران مـیفهمند بـه عنوانانی کـه فلسفه را بهتر از دیگران مـیفهمند صحنـهآرای اندیشـهی بشر مـیشوند. دیگران حتما در سکوت آنـها را نظاره تحسین و حتی تقبیح کنند. اما هیچ کدام از این رفتارها بر جایگاه ویژهی آن نمایش گران تاثیر نمـی گذارد. بیکن معتقد هست که راه پیشرفت علم را الزاما مردم نادان نمـیبندند. بلکه دانایـان نسل قبل مـیبندند کـه حاضر نیستندی با اندیشـهی متفاوت وارد صحنـهی نمایش آنـها شود. او درون کتاب ارغنون جدید توضیح مـیدهد که:»انسانـها گاهی بـه خاطر تالشـها و دردهایی کـه در راه درک یـا توسعهی یک نظریـه یـا باور متحمل شدهاند بـه آن باورها و دیدگاهها دلبسته مـیشوند«. فقط کمـی با خودتان فکر کنید و ببینید توماس کوهن کـه چند قرن بعد از پارادایم مـی گفت آیـا چیزی بیش از حرف بیکن درون ذهن داشت است. هیچ انسانی بـه خاطر سابقهاش حرف بیکن این بود کـه در فضای علمـی و در بحث علمـی آنچه مـهم هست روش 100 یـا موقعیتش اعتبار ی ندارد کـه حرفش بـه ص رف آنکه او حرفی را زده هست پذیرفته شود. بیکن اعتبار حرفها را بر اساس اعتبار روشـها مـیسنجند و نـه اعتبار گویندهها و این همان حرفی هست که بعدا کوهن هم 98 Objective vs. Subjective words 99 Theater Idols 100 Method 67
68 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی بـه آن توجه دارد. افراد معتبر و مرجع و ذیصالح الزاما صالح حوزهی خویش را حفظ نمـی کنند. آنـها بعضا آ گاهانـه و عموما ناآ گاهانـه صالح خویش را حفظ مـی کنند. بیکن دو نوع اعتبار را کاذب مـیداند. یکی اعتبار ناشی از گوینده و دیگری اعتبار ناشی از باور اکثریت. او توضیح مـیدهد کـه ا گر تمام جهان بـه یک حرف باور داشته باشند اما روشی منطقی و علمـی و تجربی به منظور رسیدن آن حرف وجود نداشته باشد آن حرف مـیتواند نادرست باشد. یـادمان باشد کـه این حرفها کـه امروز به منظور هر صاحب عقل و شعور ی بدیـهی بـه نظر مـیرسد آنسالها چندان بدیـهی نبود. گالیله هفت سال بعد از مرگ بیکن روبرو ی کشیشان درون دادگاه ایستاده بود و در دفاع از چرخش زمـین مـی گفت: چرا ا گر تمام مردم جهان فکر مـی کنند زمـین ثابت هست این توافق عمومـی را حتما به عنوان قانون علمـی بپذیریم تمام آنچه بیکن مطرح کرد امروز تحت عنوان روش شناخته مـیشوند و این واژهی روش اندیشـهی بیکن را تحت خود پوشش مـیدهد. یـا متود چتری هست که تمام بیکن بـه گذشتگان احترام مـی گذاشت. بیکن سقراط و ارسطو و افالطون را اندیشمند و در جستجوی حقیقت مـیدانست. او حتی معتقد بود کـه ارسطو و برخی دیگر از حکیمان یونان جزو هوشمندترین انسانـهای تار یخ بودهاند و چه بسا امروز نیز کمتری بـه اندازهی آنـها هوشمند باشد. ا گر افالطون که تا نقطهای رفت و متوقف شد ا گر ارسطو جهان را که تا حد مشخصی درک و تجربه کرد این ناشی از درک پایین آنـها یـا کمبود هوش آنـها نبوده است. این محدودیت روش اندیشیدن آنـها و روش آزمودن آنـها بوده است. تمام شکستهای علمـی گذشتگان درون همـیشـهی تار یخ چه تمام سالهایی کـه بر ما گذشتهاند و چه قرنـها و هزارههایی کـه بر فرزندان ما خواهند گذشت شکست روش هستند و نـه شکست اندیشـه. بیکن به منظور سادهترین چیزها آزمایش مـی کرد و روش تجربی برایش مـهم بود. شاید بـه زبان امروزی بتوانیم بگوییم بـه ترمودینامـیک بیش از سایر شاخههای فیزیک عالقه داشت. مثالها و تحلیلهای ز یـادی را مـیتوانید درون کتابش بیـابید کـه در گروه ترمودینامـیک قابل طبقهبندی هستند بیکن هم درون کتاب خود اشتباهات علمـی متعددی دارد. مثال شاید برایتان جالب باشد کـه وقتی از حرارت سخن مـی گوید منشاء حرارت را حرکت و 101 درون نظر مـی گیرد. شاید که تا اینجا خوشحال شوید و از عمق نگرش این دانشمند بزرگ شگفتزده شوید. اما درون ادامـه مـیبینید کـه برای اثبات نظرش بـه این مسئله اشاره مـی کند کـه وقتی آتش را درون جایی بسیـار تنگ محبوس مـی کنید چون نمـیتواند حرکت کند خاموش مـیشود. البته وقتی بـه خاطر مـیآور یم کـه بیکن بیش از
69 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی او نـهایتا زندگیـاش را هم بر سر تجربه باخت. او مـیخواست ببیند کـه گوشت درون سرما و انجماد که تا چه مدت سالم مـیماند. یک زمستان برفی را بـه این آزمایش اختصاص داد و هر روز مـیزان سالم بودن گوشت درون سرما را آزمایش مـی کرد. او درون اثر سرما بیمار شد و در اثر آن بیماری فوت کرد. اما حاضر نشد مدت زمان سالم ماندن گوشت درون سرما را بدو ن تجربه و فقط از رو ی حدس برآورد کند. کتاب بیکن هرگز تمام نشد. ا گر چه بـه نظر مـیرسد کـه او هم قصد تمام آن را نداشته است. این را از بحثهای بسیـار گسترده و متنوعی کـه نیمـه کاره مطرح کرده و رها کرده مـیتوان فهمـید. همچنین از هدفهای بزرگی کـه انتخاب کرده بود. از جمله ثبت دستاوردهای تمام تجربیـات علمـی و روشمند انسانـها درون یک جلد. ظاهرا سنت بسیـار ی از بزرگان هست که کتابهایشان را به منظور تمام شدن نمـینویسند. بلکه صرفا بـه عنوان گزارشی از مسیر خود ثبت و مستند مـی کنند. ا گر چه اغراق نیست ا گر بگوییم هر آنچه که تا امروز علم بـه آن رسیده ادامـهی کتاب کوچک اما اثرگذار بیکن است. ا گر چه بیکن که تا پایـان بحث پیچیدگی درون کنار ما خواهد بود. اما اجازه بدهید این بخش را کـه مختص خود اوست با جمال تی از خودش درون کتاب ارغنون جدید بـه پایـان ببرم: انسانـها به منظور اندیشیدن بـه موضوعات مختلف گاهی بـه شباهتهای آن موضوعها توجه مـی کنند و گاهی بـه تفاوتهایشان. اما هر دو شیوه درون حالت افراطی خود بـه خطا مـیروند: گاهی تفاوتهای کماهمـیت را جدی مـی گیرند و گاه شباهتهای کوچک و بیمعنا را مـهم و معنادار قلمداد مـی کنند چهار قرن پیش زندگی مـی کرده هست و نیز بـه یـاد مـیآور یم کـه با وجود تسلط علمـیاش درون زمان خویش هرگز ادعا نکرد کـه درست مـیفهمد و درست مـی گوید و نظریـههای علمـی را صرفا پیشنـهادی بـه نسل آینده مـیدانست که تا با تحقیق و تجربه آنـها را تایید یـا رد و پااز ی کنند باز هم بـه احترامش کاله از سر برمـیداریم. کمتر مـهارتی وجود دارد کـه بتوانم بپذیرم درون یـادگیری و نیز درون توسعهی نظریـههای علمـی بـه اندازهی آنالوژی یـا قیـاس حائز اهمـیت باشد. درون اینجا فرانسیس بیکن بـه شکلی ساده اما دقیق مرزهای خطرنا ک آنالوژ ی را معرفی مـی کند: دیدن آنالوژ ی درون جایی کـه آنالوژ ی قابل اعمال نیست و جدی نگرفتن آنالوژ ی درون جایی کـه واقعا آنالوژی قابل تصور است.
70 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی گالیله: حرفی درست بر پایـهی استدال لی نادرست ابر و باد و مـه و خورشید و فلک درون کارند که تا تو نانی بـه کف آر ی و به غفلت نخوری سعدی درون گلستان )سه قرن قبل از گالیله( نمـیخواهم باور کنم خدایی کـه به ما حواس منطق و قدرت اندیشیدن را داده انتظار داشته باشد کـه از این نعمتها استفاده نکنیم. گالیله )در نامـهی تار یخی بـه کریستین دو لورن( ا گر بخواهیم صفت نابغه را تنـها به منظور یکی از دانشمندان قرو ن وسطی بـه کار بریم قطعا درون کنار نیوتون گالیله هم جزو نامزدهای اصلی درون یـافت این عنوان خواهد بود. 103 گالیله درون مـیانـهی قرن شانزدهم یعنی درون سال 1564 درون پیزای ایتالیـا متولد شد و در دانشگاه پیزا هم درس خواند. یکی از متاسفانـه جامعهی عمومـی درون ایران و جهان گالیله را بیشتر بـه واسطهی کارهای هنری مثل نمایشنامـهی زندگی گالیله )کار برتولت برشت( مـیشناسد. نمـیخواهم درون این زمـینـه موضع قطعی بگیرم. اما حیفم مـیآید نگویم کـه احساس مـی کنم آشنایی با تار یخ از طریق هنر و بدون مراجعه بـه کتاب علمـی و منابع تاریخی باعث شده هست که تاریخ قربانی جذابیت روایت شود. نمایشنامـهی برشت چنان بـه جنبههای دراماتیک و جملهسازیـها و جملهبازیـهای تاثیرگذار مشغول شده کـه بخشـهای زیـادی از واقعیتهای تاریخی درون آن حذف شده است. این نوع روایتهای کاریکاتوری از تاریخ درون بسیـاری از کارهای هنری مشاهده مـیشوند و شاید بتوان گفت کـه گریزی هم از آنـها نیست. آلن دوباتن درون نخستین فصل کتاب تسلیبخشـهای فلسفه با لحن طنزآلود اما دقیق همـیشگیـاش بـه اثر هنری ژا ک لویی داو ید از دادگاه سقراط اشاره مـی کند. افالطون درون آن زمان 29 ساله بوده. اما چون تصویر یک جوان بیست و نـه ساله آنقدرها کـه باید و شاید احساسات مخاطب را برنمـیانگیخته هست ما او را درون قالب یک پیرمرد غمزده مـیبینیم. حتی مـیبینیم کـه نقاش قصد داشته سقراط را درون حال سر کشیدن پیـالهی شوکران تصویر کند. اما دوست شاعرش )آندره شنیـه( بـه او مـی گوید کـه این نوع تصویرساز ی تنش دراماتیک کافی ندارد. بهتر هست سقراط درون حال حرف زدن باشد و دستش را بـه سمت شوکران دراز کرده باشد. درون کشور خودمان هم طی سالهای اخیر کـه تئاترهای متعددی درون مورد تار یخ سیـاسی اجتماعی و ادبی اجرا شدهاند با جماعتی»تئاتر-برو«مواجه هستم کـه شبهای خود را درون سالنـهای نمایش مـیگذرانند و روزهای خود را بـه روایت تاریخ صرف مـیکنند. درون حالی کـه تنـها دانستههای تاریخیشان بـه درامـهای تاریخی محدود مـیشود کـه به خاطر نگهداشتن مخاطب پای پرده مجبورند از دقت روایت بکاهند و بر قاطعیت حکایت بیفزایند. قطعا هنر درون ایران و جهان محرک بزرگی به منظور رشد علم و دانش و نگرش بوده است. اما بـه شرطی کـه نقطهی آغاز باشد و نـه نقطهی پایـان. نمایشی کـه از زندگی یک شخصیت تار یخی اجرا مـیشود وقتی اثربخش هست که بتواند مخاطب را بـه مطالعهی منابع متعدد متفاوت و بعضا متعارض وادار کند. اما ا گر فقط قرار باشد نتیجهی آن گذران وقت باشد و تهیـهی خورا ک به منظور گفتگو پای مـیز مـهمانیـها و کافیشاپها حاصل همان چیزی مـیشود کـه این روزها ز یـاد مـیبینیم. بگذریم. مـیخواستم بگویم گالیله هم مانند بسیـاری از شخصیتهای تاریخی قربانی جذابیت دراماتیک داستان زندگیـاش شده و دیدگاهها و دغدغهها و کارهای درست و اشتباهش کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند.
71 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی 71 بختهای بزرگ بشریت این هست که او چندان بـه توصیـهی پدرش توجه نکرد و به جای پزشکی کـه آرزو ی پدرش بود درون دانشگاه پیزا بـه مطالعهي فیزیک پرداخت. درون آن زمان فیزیکی کـه آموزش داده مـیشد فیزیک ارسطویی بود. ارسطو توانسته بود مدلی از علم را پیشنـهاد کند کـه ضمن احترام بـه چارچوبهای کلیسایی کنجکاو ی اندیشمندان را هم حداقل به منظور شانزده قرن بعد از مـیالد مسیح ارضا کند. فقط با درک عظمت ارسطو درون نگاه دانشگاهیـان آن زمان هست که مـیتوانیم بزرگی گالیله را بیشتر و بهتر بفهمـیم. گالیله معتقد بود کـه فیزیک ارسطویی فیزیک بازی با کلمات هست و ارسطو به منظور مشاهدات علمـی فیزیکی ارزش چندان واالیی قائل نبوده است. آن زمان نگاهی کـه در نجوم مورد توجه قرار مـیگرفت نگا ه زمـینمرکز بود. چیزی کـه در زبان انگلیسی بـه آن ژئوسنتریک مـی گویند. ارسطو کـه گالیله او را بیش از فیزیکدان خطیبی ارجمند و توانمند مـیدانست گفته بود کـه وقتی اجسام را رها مـی کنی دوست دارند بـه جای واقعیشان درون مرکز جهان بازگردند و هر چه سنگینتر باشند و نفوذ زمـین بر آنـها )یـا مـیل زمـین بـه آنـها( بیشتر باشد قدرت و سرعت آنـها درون بازگشت بـه مرکز جهان کـه همان زمـین هست بیشتر خواهد بود. معموال قانون گرانش ارسطو را بـه این صورت خالصه مـی کنند: سرعت سقوط اجسام متناسب با وزن آنـهاست. گالیله درون هجده سالگی وزنـهای را از نخی آو یخته بود و آن را تاب مـیداد. گاه ساعتها مشغول تماشای آن مـیشد. چرا حتما این جسمـی کـه به سمت زمـین پایین مـیآید درون آخرین لحظه پشیمان شود و به مسیر خود ادامـه دهد و از زمـین فاصله بگیرد آیـا ارادهی این نخ بـه اندازهی ارادهی زمـین مـهم هست چرا با تغییر وزن وزنـهی آونگ سرعت رفت و برگشت )( آن تغییر نمـی کند مگر نوسان آونگ هم شکلی از سقوط نیست این حرفها امروز به منظور ما ساده و واضح بـه نظر مـیرسند. اما فراموش نکنیم کـه آن زمان چنین حرفی مورد پذیرش نبود. مردم عادت جالبی دارند. وقتی بـه چیزی باور دارند ترجیح مـیدهند مثالهای بیشتری از آن را ببینند و سایر تجربهها را یـا انجام ندهند و یـا بـه دست فراموشی بسپارند. بـه همـین علت هست که مردم هر روز با دیدن سقوط سریع اجسام سنگین و سقوط آهستهی کاغذ و پر احترام و تقدسی بیشتر به منظور ارسطو قائل مـیشدند و هر بار هنگام عبور از کنار آونگ گالیله سعی مـی د این جسم بیخاصیت معلق را کـه چندان بـه قواعد ارسطویی توجه نداشت فراموش کنند. گالیله بر این باور بود کـه فیزیک ا گر بـه مشاهده و آزمایش متکی نباشد ناخواسته بـه خرافات و جهل اتکا خواهد کرد. از این رو مدام مـی کوشید از طریق آزمایش و مشاهدهی تجربه اعتبار آموزههای دانشگاهی و حرفهای بزرگان تار یخ را بیـازماید.
72 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی یکی از کارهای بزرگ گالیله تفکیک ویژگیـهای مواد بـه دو دستهی ویژگیـهای اولیـه و ثانویـه بود. ویژگیـهای اولیـه چیزهایی هستند کـه به سادگی قابل سنجش و مقایسه هستند و ا گر انسانـهای متفاوتی آنـها را اندازه بگیرند و بررسی کنند بـه نتایج یکسان )یـا بسیـار مشابه( مـیرسند. وزن طول عرض و ارتفاع نمونـههایی از ویژگیـهای اولیـه هستند. اما ویژگیـهای ثانویـه ویژگیـهایی هستند کـه موجود زنده دیگری حتما باشد و آنـها را بسنجد و ا گر آن موجود عوض شود ممکن هست نتیجهی سنجش هم تغییر کند. رنگ و بو نمونـههایی از ویژگیـهای ثانویـه محسوب مـیشوند. اگر بخواهیم حرفهای گالیله را بـه زبان امروز ترجمـه کنیم حتما بگوییم کـه گالیله ویژگیـهای عینی را ویژگیـهای اولیـه و ویژگیـهای ذهنی را ویژگیـهای ثانویـه مـیدانست. گالیله که تا کید داشت کـه علم فقط مـیتواند و فقط حق دارد درون مورد ویژگیـهای اولیـه حرف بزند و مطالعه کند و ویژگیـهای ثانویـه تنـها زمانی قابل بحث و مطالعه هستند کـه به ویژگیـهای اولیـه قابل تبدیل و ترجمـه باشند. او درون بیست و دو سالگی مفهوم تعادل هیدروستاتیک را اختراع کرد و نخستین قوانین حا کم بر فشار سیـاالت را ابتدا تجربه و سپس تدوین کرد. گالیله بـه شدت بـه نجوم عالقه داشت و با درست تلسکوپ توانست درون سال 1610 مـیالدی چهار قمر از قمرهای مشتری را بـه چشم ببیند. او حلقههای زحل را هم بـه چشم خود دید و فازهای مختلف چهرهی سیـارهی زهره را نیز مشاهده کرد. اما احتماال وقتی نام گالیله را مـیشنوید درون کنار بحث دادگاه و چرخش زمـین تصویر دیگری هم درون ذهن شما مجسم مـیشود: گالیلهای کـه به باالی برج پیزا رفته و دو جسم سبنگین را رها مـی کند که تا نشان دهد آنـها همزمان بـه زمـین مـیرسند. فراموش نکنیم کـه بر طبق فیزیک ارسطویی جسم سنگینتر حتما سریعتر بـه مرکز هستی کـه همان زمـین بود نزدیک شود. البته گالیله بـه نوعی بحث مقاومت هوا را مـیفهمـید. بـه خاطر همـین ادعایش این بود کـه ا گر دو جسم شکل ظاهری یکسان داشته باشند و وزن آنـها متفاوت باشد دقیقا همزمان بـه زمـین خواهند رسید. با مرور ی مختصر بر شواهد تار یخی بـه نظر مـیرسد پرتاب نکرده است. 104 کـه گالیله به منظور اثبات قانون گرانش خود چیزی را از باالی برج پیزا بـه پایین معدود مورخانی هم کـه معتقدند چنین رو یدادی واقعا رو ی داده هست این نکته را مـیپذیرند کـه این تجربه صرفا جنبهی نمایش به منظور دانشجویـان را داشته و
73 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی درون دوران مدرن درون نظر شیوهای کـه گالیله مورد استفاده قرار داد را مـیتوان یکی از نخستین نمونـههای تجربههای ذهنی 105 گرفت. گالیله چنین آزمایشی را تصور کرد: فرض کنید دو جسم از جنس مشابه و با وزن متفاوت را با ریسمان کوتاهی بـه یکدیگر متصل کنیم و آنـها را از ارتفاع مشخصی رها کنیم. بر اساس قانون گرانش ارسطویی حتما جسم سنگینتر سریعتر و جسم سبکتر کندتر سقوط کند. بعد بعد از مدت کوتاهی نخ بـه صورت کامال کشیده قرار مـی گیرد و جسم سبکتر حرکت جسم سنگینتر را کند مـی کند. بر این اساس مـیتوانیم بگوییم کـه سرعت سقوط این مجموعه از سرعت سقوط جسم سنگینتر کمتر خواهد بود. اما باز هم بر اساس قانون گرانش ارسطویی وقتی دو جسم را بـه یکدیگر متصل مـی کنیم جسم سنگینتری ایجاد مـیشود باشد. کـه وزن آن از هر دو جسم قبلی بیشتر است. بعد باید سرعت سقوط آن حتی از سرعت سقوط جسم سنگین هم بیشتر گالیله مـیدید کـه قانون گرانش ارسطویی بـه دو نتیجهی متعارض و متضاد منجر مـیشود و بر این اساس نمـیتواند درست باشد. تنـها حالت قابل تصور این بود کـه اجسام مستقل از وزنشان با سرعت و شتاب یکسان سقوط کنند. گالیله به منظور سنجش عملی ایدهاش بـه سراغ برج پیزا نرفت. بلکه از روشـهای تجربی سادهتر و قابل اتکاتر استفاده کرد. 106 او درون آزمایشگاه از سطح شیبدار به منظور انجام آزمایشـهای سقوط آزاد استفاده مـی کرد. گالیله گلولههای مختلف را بر روی سطح شیبدار قرار مـیداد و سرعت سقوط آنـها را با یکدیگر مقایسه مـیکرد. چون معتقد بود کـه پایین غلتیدن از سطح شیبدار از لحاظ ماهیت تفاوتی با سقوط آزاد ندارد و با این کار صرفا سرعت و شتاب کمتری بـه وجود مـیآید و اندازه گیری زمان رسیدن بـه زمـین سادهتر مـیشود. نگاه ارسطو بـه حرکت هم بخش دیگری از مکانیک ارسطویی بود کـه گالیله با آن مشکل داشت. تعریف ارسطو از حرکت 105 Thought Experiment گالیله استدالل خود را بر منطقی دیگر بنا نـهاده است. 106 است. 73 کافی هست به این نکته توجه داشته باشیم کـه مدت زمان سقوط آزاد یک جسم از باالی برج پیزا بر رو ی زمـین )بدون لحاظ مقاومت هوا( حدود 3 ثانیـه است. بنابراین مقایسهی سرعت سقوط از برج پیزا درون آن زمان کـه ابزارهای اندازه گیری دقیق زمان وجود نداشته عمال کار ی غیر ممکن )یـا الاقل غیردقیق( بوده
74 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی تعریفی بسیـار پیچیده است. او حرکت را بالفعل شدن یک توانایی بالقوه تعریف مـی کند. 107 بـه آن توانایی بالقوه انرگیـا 108 مـی گوید. لغت انرگون 109 هم درون ادبیـات معاصر ارسطو بـه معنای مشغول بـه کار بوده هست و انرگیـا را مـیشد آماده بـه کار معنا کرد. لغت انرژی کـه امروز درون بسیـاری از زبانـهای دنیـا بـه کار مـیرود درون واقع واژهای هست که توسط ارسطو اختراع شده و برای نخستین بار درون کتاب فیزیک او بـه کار رفته است. توصیف مـی کرد و این گونـه توضیح مـیداد کـه جسمـی کـه حرکت مـی کند ارسطو حرکت جسم متحرک را با واژهی ا نت ل کیـا 110 حرکت بالقوهی خود را بـه حرکت بالفعل تبدیل کرده است. که تا اینجا حرفهای ارسطو زیبا و هیجانانگیز بـه نظر مـیرسند. قاعدتا حتی آشنایی مقدماتی با فیزیک و مکانیک هم باعث مـیشود حرفهای او ما را بـه یـاد بحثهای انرژی ی و پتانسیل بیندازد و از اینکهی بیست و چهار قرن قبل بـه چنین مباحثی فکر مـی کرده و چنین توصیف و تشریحی به منظور حرکت مطرح مـی کرده شگفتزده شویم. اما اگر بخواهیم تصویر مکانیک ارسطویی را درون ذهن گالیله و اثر مکانیک ارسطویی را بر پارادایم فکری حا کم بر قرون وسطی بینداز یم. بهتر درک کنیم بهتر هست مروری بـه کارهای توماس آ کویناس 111 اگر چه درون این حوزه متخصص نیستم و اطالعات عمـیقی ندارم اما درون حدی کـه فرصت مطالعهی ترجمـههای انگلیسی آثار آ کویناس برایم ایجاد شده بـه این نتیجه رسیدهام کـه روح علم درون قرو ن وسطی را نمـیتوان بدو ن هنی و هم کالمـی با آ کویناس لمس و درک کرد. 112 با مطالعهی آثار توماس آ کویناس مـیتوانیم اهمـیت و جایگاه ارسطو را درون جهانبینی کلیسا بهتر و بیشتر درک کنیم. آ کویناس بـه ارسطو احترام مـی گذارد. البته احترامـی کـه به ارسطو مـی گذارد بـه هیچوجه با احترام شگفتانگیزی کـه ابنسینا به منظور ارسطو 107 A., Waterfield, R., & Bostock, D. (2008). Physics. Oxford: Oxford University Press. 108 Energeia 109 Energon 110 Entelecheia 111 Thomas Aquinas 74 آ کویناس از مشاهیر بزرگ دوران اسکوالستیک محسوب مـیشود. دورانی کـه نظریـههای علمـی تنـها درون صورتی مورد تایید بودند کـه با نظریـات کلیسا درون تضاد و 112 تعارض نباشند و ترجیحا نـه تنـها تضادی با نظریـات نداشته باشند بلکه تلویحا یـا تصریحا نظر یـات کلیسا را تایید و تقویت کنند. آ کویناس بـه علم )با این تعریف کـه گفتیم( دلبستگی داشت و مـیتوان او را از بزرگترین و اثرگذارترین مشاهیر الهیـات طبیعی درون کل تار یخ دانست. الهیـات طبیعی درون نگاه آ کویناس بـه معنای پذیرش همسو بودن الهیـات و علوم طبیعی بوده است. اما امروز با مرور کارهای آ کویناس مـیتوانیم بگوییم عمال الهیـاتی بوده هست که مي کوشیده قوانین طبیعی را بـه عنوان پشتوانـهی دفاع از جهانبینی خود بـه خدمت بگیرد.
75 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی قائل هست قابل مقایسه نیست. با این حال بارها از او با نام و صفت فیلسوف یـاد مـی کند و نظریـات او را بـه دیدهی نظرات کارشناسی مورد نقل و استناد قرار مـیدهد. آ کویناس ا گر چه معتقد هست که تعریف ارسطو از حرکت واضح و شفاف نیست و مـیتواند حاو ی تناقضهایی باشد اما که تا کید مـی کند کـه این تنـها شیوهای هست که مـیتوان حرکت را تعریف کرد و شیوهی دیگری قابل تصور نیست. وجود انرژی درونی و تبدیل شدن تدر یجی آن بـه حرکت را درون نگاه ارسطویی - مـیتوان بـه عنوان شکوفا شدنو داشتههای درونی تعبیر کرد. 113 ظهور فراموش نکنیم کـه در آن زمان حرکت و چرخش دائمـی ماه و خورشید و ستارگان و پیدا توضیحی به منظور حرکت آنـها مسئلهی مـهمـی بود و نگرش ارسطویی کـه نوعی روح را حا کم بر این حرکتها مـیدانست با نگرش کلیسا کـه مـیخواست حضور دائمـی ماوراء الطبیعت درون طبیعت را مورد که تا کید قرار دهد همسو و همراستا بود. حاال با تصور آن فضا بـه این آزمایش گالیله توجه کنید: گالیله مـیدید وقتی گلولهای را از باالی سطح شیبدار رها مـی کند و آن گلوله شتاب مـی گیرد و به سطح افقی مـیرسد دوباره که تا همان ارتفاع باال مـیرود )او اصطکا کها را کم مـی کرد و گوشـهها را هم بر خالف آنچه من ترسیم کردهام تیز نمـیساخت(. گالیله با تغییر شیب بـه نتیجهی جالبی رسید: با تغییر شیب گلوله فاصلهی بیشتری را طی مـی کرد چون مـیخواست باز بـه همان ارتفاع اولیـه کـه از آن رها شده بود 113 درون ترجمـههای انگلیسی کارهای ارسطو هم Entelecheia را بـه Actualization ترجمـه مـی کنند. 75
76 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی برسد. گالیله با همـین منطق بـه نتیجه رسید کـه ا گر سطح شیبدار دوم را افقی بسازد و اصطکا ک وجود نداشته باشد حرکت گلوله هرگز متوقف نخواهد شد. چون گلوله مـیخواهد آنقدر برود که تا به ارتفاع اولیـه برسد و ا گر که تا بینـهایت هم برود بـه آن ارتفاع نخواهد رسید. احتماال که تا اینجا آنچه را مـیخواهم بگویم درون ذهن شما هم نقش بسته است. اول اینکه گالیله عمال قبل از نیوتون بـه بحث اینرسی توجه داشته و قانون اول نیوتون درون واقع بر پایـهی تجربیـات گالیله شکل گرفته و صرفا آن را درون قالبی دقیقتر و ظریفتر بیـان مـی کند. دوم هم اینکه کلیسا نمـیتوانست گالیله را دوست داشته باشد. جهان گالیله بیش از حد مکانیکی بود. درون جهان گالیله اجرام آسمانی مـیتوانستند روزی حرکت را آغاز کرده باشند و اکنون بدون دخالت غیرفیزیکی درون حال ادامـه حرکت خود باشند. بنابراین نخستین تضاد جدی گالیله و کلیسا قبل از اینکه بـه بحث زمـینمرکزی یـا خورشیدمرکزی بازگردد بـه خاطر مکانیک گالیلهای و گرانش گالیلهای شکل گرفت. بعد از این مقدمات مـیتوانیم بـه سراغ قسمت مشـهور داستان گالیله برویم. گالیله نگاه خورشیدمرکز 114 کوپرنیک را بـه عنوان یک واقعیت قطعی قبول داشت. مـهم هست به خاطر داشته باشیم بر خالف تصور امروزی عامـهی مردم کلیسا )تا سال 1616( مشکل جدی با تئور ی کوپرنیک نداشت. صرفا اصرار داشت کـه تئوری کوپرنیک حتما به عنوان یکی از انواع مدلهای توصیف نجومـی و نـه بـه عنوان تنـها مدل قابل اتکا. طبیعتا وقتی مدل کوپرنیک را بـه عنوان یکی از مدلها مـیپذیریم یکی دیگر از مورد بحث و توجه قرار بگیرد این نوع مواجههی کلیسا با کوپرنیک را بعدا درون مواجههی جالب را درون این»نـهاد«نشان مـیدهد. کلیسا که تا وقتی احساس کند کـه علم بـه جایی 114 Heliocentric 76 کلیسا با داروین هم دیدیم. درون کل مروری بر تاریخ کلیسا الاقل از نگاه من - یک روند رفتاری نرسیده مـیگوید من»حقیقت» را مـیدانم. وقتی علم بـه جایی رسید و کلیسا
77 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی مدلها مدل پیشنـهادی کلیسا خواهد بود. 116 بـه همـین علت هست که مـیبینیم درون 1610 کـه گالیله درون کتاب خود بـه کشف چهار قمر مشتری اشاره مـی کند هنوز مخالفت خیلی جدی با او آغاز نمـیشود. درون حالی کـه به هر حال چهار قمر کشف شده بودند کـه به دور چیزی غیر از زمـین مـیچرخیدند. حدود دو سال گذشت که تا کم کم منتقدان احساس د بحث واقعیت علمـی قطعی مـیداند. گالیله فراتر از یک نظریـه هست و او دیدگاهش را درون حد یک موج مخالفت با گالیله حدود دو سال بعد درون کمک تلسکوپ قمرهای مشتری را ببینند راه افتاد. گالیله از مخالفانش مـیخواست کـه به آزمایشگاه او بیـایند و به عدهی ز یـادی از منتقدان او معتقد بودند کـه نادرست بودن این بحث چنان واضح هست که حتی بـه قدم رنجه و چسباندن چشم بـه عدسی تلسکوپ نمـیارزد. عدهی دیگری هم کـه حاضر شدند داخل تلسکوپ را تماشا کنند ترجیح دادند آن را صرفا اعوجاجات نوری شیطانی بدانند. البته افراد واقع گراتری هم بودند کـه به جای شیطان گالیله را بـه ترسیم چند نقطه روی لنز تلکسوپ متهم مـی د. 117 وقتی از مخالفت کلیسا با گالیله حرف مـیزنیم حتما به تعدد فرقههای مسیحی هم توجه کنیم. درون آن زمان دو فرقهی مـهم مـینامند و فرقهی دیگری کـه قدرت سیـاسی و مذهبی را درون اختیـار داشتند. فرقهای کـه قدرتمندتر بود و آنـها را یسوعیـان 118 بودند و تفکر سنتیتری داشتند. دومـینیک 119 هنوز قدرت داشت مـیگوید:»علم بپذیرد کـه آنچه مـی گوید یک مدل است. ما هم البته یک مدل دار یم«. وقتی دیگر بـه هیچ شکل نمـیتوان علم را انکار کرد مـی گوید:»بیـایید بـه عقاید یکدیگر احترام بگذار یم«. 77 نکته معموال درون روایتهای عمومـی از داستان گالیله مغفول مـیماند. گالیله هم مخالفتی با مذهب نداشته هست و اتفاقا نگرشی 116 ی دیگری هم وجود دارد کـه مذهبی داشته است. اما اختالف نظرش با کلیسا بر سر این بود کـه نباید تک تک واژههای کتاب مقدس را دقیقا بر اساس معنای ظاهری آنـها تفسیر کنیم. چون درون این صورت گرفتار تضادها و تعارضهای بسیـار ی خواهیم شد. منطقی هست که آنـها را بـه صورت بحثهایی استعار ی درون نظر بگیریم. نامـهای کـه گالیله بـه کریستین دو لورن درون سال 1615 نوشته نامـهای بسیـار خواندنی درون این زمـینـه است. اما چون از بحث من خارج هست مطالعهی این نامـهی زیبا و ارزشمند را بـه خواننده وا گذار مـی کنم. 117 Finocchiaro, M. A., Galilei, G., & Galilei, G. (1991). The Galileo affair: a documentary history. New York: Leslie B. Adams, Jr. 118 Jesuits 119 Dominican
78 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی بررسی تفاوت این دو فرقه و اندیشـهها و تار یخشان خارج از حوزهی بحث ماست. اما آنچه مـهم هست این هست که یسوعیـان عالوه بر تسلط مذهبی بر حوزههای علمـی هم تسلط داشتند. آنـها درون ابتدا )سالهای 1613( با گالیله چندان موافق نبودند. اما وقتی خودشان تلسکوپهای جدیدتر و بهتری تهیـه د و قمرهای مشتری را کـه گالیله کشف کرده بود دیدند حرف او را انکار ند. تنـها بحثی کـه داشتند این بود کـه مدل خورشیدمرکز مـیتواند یک مدل باشد. اما تمام شواهد و تجربیـات ما این هست که زمـین ثابت هست و خورشید مرکزی با شـهود و تجربه سازگار نیست. حتی اینکه جایی درون آسمان قمرهایی دور چیزی دیگر مـیچرخند نمـیتواند اثباتی بر این باشد کـه زمـین حرکت مـی کند. آنـها بـه گالیله گفتند کـه مدل خورشیدمرکز مدل ارزشمندی به منظور محاسبات نجومـی هست و مـیتوان از آن بـه عنوان یک ابزار استفاده کرد. اما به منظور اینکه معتقد باشیم این مدل فراتر از ابزار هست و درون مورد واقعیـات دنیـای بیرونی حرف مـیزند حتما شواهد علمـی و تجربی بیشتری داشته باشیم. یسوعیـان کـه روش علمـی را بـه خوبی مـیشناختند و به کار مـیبردند از گالیله انتظار داشتند کـه در مقام دانشمند از روش علمـی قابل اتکا به منظور اثبات حرف خود استفاده کند. گالیله درون اینجا استدالل مـهم و نادرستی را مطرح مـی کند: او بـه جزر و مد درون یـا اشاره مـی کند و مـی گوید کـه جزر و مد بـه خاطر حرکت زمـین ایجاد مـیشوند. یک لیوان آب را هم وقتی با شتاب حرکت مـیدهید درون آن تغییر ارتفاع ایجاد مـیشود. امروز مـیدانیم کـه استدالل گالیله کامال غلط بوده هست و جزر و مد بـه خاطر گرانش ماه )و نـه چرخش زمـین( ایجاد مـیشود. درون سال 1616 ماجرا جدیتر شد. سازمان تفتیش عقاید یـا انگیزاسیون 120 رسما دستور داد کـه هیچ جا عقاید کوپرنیک تدر یس نشود. این حکم صرفا درون مورد گالیله اعمال نمـیشد اما طبیعتا گالیله هم مشمول این حکم بود و شاید بتوان گفت بزرگترین معلمـی بود کـه باید بـه خاطر این حکم سرفصلهای آموزشیـاش را تغییر مـیداد. 121 گالیله سرنوشت ژوردانو برونو را بـه خوبی بـه خاطر داشت. چون فقط شانزده سال از بریـان شدن دو شبانـهروز ی او درون مـیانـهی شـهر مـی گذشت. بـه همـین علت بالفاصله دستور را اطاعت کرد و تدر یس نظریـهی کوپرنیک را کنار گذاشت. 120 Inquisition انگیزاسیون سازمانی وابسته بـه کلیسا بود کـه به شکنجههای مخوف بـه خاطر عقاید انسانـها شـهرت داشت. قدرت این سازمان بیش از هر جای دیگری درون شمال ایتالیـا و جنوب فرانسه احساس و تجربه مـیشد.
79 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی اما درون اینجا نباید بخشـهای مـهمـی از تار یخ را بـه دست فراموشی بسپار یم. گالیله درون سال 1616 سفری بـه رم داشت و اتفاقا درون آن سفر بـه خوبی و با مـهربانی از او پذیرایی شد. او درون رم عالقمندان ز یـادی کـه اتفاقا جزو هیأتی بود کـه دستور سوزاندن برونو را صادر د با گالیله با مـهربانی داشت. کاردینال روبرت بالمـین 122 صحبت کرد. آنـها قبال هم چند بار با هم قدم زده بودند و گپهای دوستانـهای داشتند. کاردینال کـه یک یسوعی مطلع و وفادار بـه روشـهای علمـی بود بـه او توضیح داد کـه تو به منظور نظریـهات شواهد علمـی نداری. که تا زمانی کـه در مورد آن شواهد علمـی نداری آن را تدر یس نکن و خودت هم نظریـهی خورشیدمرکز را بیشتر از یک نظریـه و ابزار محاسباتی جدی نگیر. به منظور اینکه مطمئن شوید آن زمان موضع کلیسا درون مورد گالیله چندان منفی نبوده کافی هست به نامـهای کـه روبرت بالمـین به منظور گالیله نوشته هست مراجعه کنید. گالیله شنید کـه دومـینیکها مـی گویند گالیله بـه رم رفته و توبه کرده هست و پذیرفته کـه نظریـاتش اشتباه است. او با کاردینال روبرت بالمـین )فراموش نکنید کـه او برونو را سوزانده بود( صحبت کرد و گفت: شایعه شده کـه من توبه کردهام و گفتهام اشتباه کردهام. درون حالی کـه شما فقط گفتید جایی درس ندهم. آیـا مـیتوانید نامـهای بنویسید و تایید کنید کـه من را وادار بـه توبه نکردهاید این نامـه درون ششم ماه مـی سال 1616 توسط شخص بالمـین نوشته شد. 123 بالمـین توضیح داد کـه نـه ما نـه هیچ فرد دیگری درون رم آزاری بـه گالیله نرسانده و از او هم نخواستهایم تقاضای توبه و بخشایش کند. صرفا بـه او توضیح دادهایم کـه دکترین کوپرنیک درون مورد زمـین و خورشید با متون مقدس درون تضاد هست و قابل دفاع نیست. ما این نامـه را بـه عنوان گواهی نوشتهایم و به او مـیدهیم. اما گالیله همزمان کار روی کتابش را کـه در زمـینـهی نظریـهی کوپرنیک بود آغاز کرد. آن زمان محدودیت تدریس بیشتر از محدودیت تالیف بود و گالیله معتقد بود کـه مـیتواند بـه این شیوه بـه تثبیت نظریـهی کوپرنیک کمک کند. نامـید. درون این او کتابش را درون قالب یک گفتگو نوشت و نام این کتاب را گفتگو درباره دو سیستم اصلی نگاه بـه جهان 124 متن نامـه را بـه سادگی با جستجو درون اینترنت مـیتوانید بیـابید Robert Bellarmine 124 Galilei, G., Drake, S., Einstein, A., & Sobel, D. (2013). Dialogue concerning the two chief world systems: Ptolemaic and Copernican. London: The Folio Society. 79
80 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی کتاب نظریـهی کوپرنیک صرفا بـه عنوان یک فرضیـه مطرح مـیشد و موافقان و مخالفان درون موردش صحبت مـی د. او درون سال 1630 از ادارهی حکومت رم مجوز چاپ کتابش را درون یـافت کرد. 125 درون آن زمان پاپ ا رب ن هشتم 126 درون راس کار بود. او یسوعی بود و با گالیله هم دوست بود. حتی ا گر کمـی دقیقتر بررسی کنیم مـیبینیم کـه او گالیله را بـه انتشار کتابش تشویق هم کرده است. تنـها چیزی کـه پاپ از او خواست این بود کـه جایی درون کتابش این جمله را هم بگنجاند کـه خداوند جهان را بـه شکلی آفریده هست که ممکن هست برای یک پدیدهی واحد علتهای متعددی قابل تصور باشد. 127 گالیله اگر چه درون چاپ کتابش این بخت را داشت کـه حتی از حمایت پاپ هم بهرهمند شود اما ظاهرا طبیعت با او چندان یـار نبود. طاعون درون همان سال درون رم شایع شد و گالیله نتوانست کتابش را درون رم منتشر کند. این بود کـه پس از مدتی انتظار کتاب را درون سال 1632 درون فلورانس منتشر کرد )بدو ن اینکه مجوزی به منظور انتشار آن درون فلورانس داشته باشد(. کتاب گفتگو روایتی از گفتگوی سه نفر هست که طی چهار روز درون سفر درون اطراف ایتالیـا با هم همراه هستند. دو نفر از آنـها متخصصتر هستند و یک نفر فردی عامـی محسوب مـیشود. این را از نام گذاریـهای آنـها هم مـیشود فهمـید. نام دارد و از ارسطو و بطلمـیوس دفاع مـی کند. شخصیت دیگر کـه کمـی بیطرف بـه نظر مـیرسد فرد عامـی سیمپلیچیو 128 نام گرفته است. نام دارد و شخصیت سوم کـه به گالیله نزدیکتر هست و از کوپرنیک دفاع مـی کند سالویـاتی 130 سا گ ردو 129 درون کل کتاب سا گردو را فردی هوشمند و زیرک مـیبینیم کـه به تدر یج از موضع بیطرفانـهی خود بـه سمت موضوع کوپرنیکی )که توسط سالویـاتی ارائه مـیشود( مـیل پیدا مـی کند. گالیله بـه قیدی کـه پاپ به منظور او گذاشته بود وفادار ماند و آن جمله را درون کتابش گنجاند. اما ترجیح داد جمله را درون دهان درون آن زمان یک مقام رسمـی محسوب مـیشده است. این واژه از Census بـه معنای آمار گرفته شده و در واقع ادارهای کـه متولی آمار بوده متولی نظارت بر کتاب و صدور مجوز نشر کتاب هم بوده است. ا گر چه واژهی کـه ما امروز بـه کار مـیبریم دقیقا از همـین سمت درون رم باستان گرفته شده هست اما فراموش نکنیم کـه آن زمان این واژه که تا این حد دارای بار معنایی منفی نبوده است. درست همانطور کـه امروز مـی گوییم بروم مجوز فالن کار را بگیرم و برگردم آن روزگار مـی گفتهاند: یک سر بـه ادارهی ب و بیـایم. 127 جزر و مد ممکن هست به علت ارادهی خداوند باشد یـا بـه علت گردش زمـین یـا هر دو. 126 Pope Urban VIII نام Simplicio از Simple بـه معنای ساده گرفته شده و نوعی سادهلوحی را درون خود دارد. شاید با این نام گذار ی ولتر را بـه خاطر بیـاور ید کـه نام شخصیت سادهلوح 128 داستانش را کاندید )به همـین معنای سادهدل( گذاشته است. 129 Sagerdo 130 Salviati
81 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی سیمپلیچیو بگذارد. ماجرا بـه همـینجا تمام نشد. گالیله که تا آخرین خط از آخرین صفحهی کتاب صبر کرد که تا مطمئن شود کـه خواننده متوجه مـیشود کـه سیمپلیچیو با عقاید گالیله همسو نیست. سپس آن جمله را از قول او نقل کرد. اما باز هم طاقت نیـاورد و پایـان گفتگو را بـه سالویـاتی )خودش( سپرد. سالویـاتی بعد از شنیدن نحوهی فکر و استدالل سیمپلیچیو مـی گوید: آفرین. تو چقدر معصومانـه فکر مـی کنی. مـیتوانید حال پاپ را هنگام خواندن کتاب تصور کنید. او تمام حمایت خود را بـه خرج داده بود که تا گالیله بتواند حرفهایش را مطرح کند. اما گالیله بـه شکلی برخورد کرده بود کـه پاپ خود را فریبخورده حس مـی کرد. فقط کافی هست به خاطر داشته باشید کـه پروتستانیسم هم آن زمان قوت گرفته بود و حساسیت بر رو ی این نوع نوشتهها زیـاد بود. دادگاه تفتیش عقاید هم کـه ر یشـه درون اسپانیـا و شمال ایتالیـا داشت پاپ نظریـههای مخالف متهم مـی کرد. ر م را بـه تساهل بیش از حد با البته درون مورد گالیله بحث فقط تساهل نبود. بلکه معتقد بودند کـه گالیله با تشویق و حمایت مستقیم پاپ کتابش را چاپ کرده است. پاپ درون اینجا هم از طرف گالیله بـه تمسخر گرفته شده بود و هم هم کیشانش از او دلگیر بودند. کلیسای کاتولیک احساس کرد کـه تبلیغ نظریـهی کوپرنیک و پذیرفتن حرکت زمـین از طریق این کتاب مـیتواند بسیـار خطرنا ک باشد. آنـها حتی اعالم د کـه خطر گالیله از خطر مارتین لوتر )چهرهی مشـهور پروتستان( هم بیشتر است. 131 همـهی این ماجراها بـه تشکیل دادگاه به منظور گالیله منجر شد و باقی ماجراهایی کـه به خوبی از آنـها مطلع هستید. او تحت شکنجهی درجهی دو قرار گرفت. 132 بعد از چهار بار بازجویی توبه کرد و صرفا بـه زندانی شدن درون خانـه )در 1634( محکوم شد. البته حق تالیف و تدر یس از او گرفته نشد. فقط نمـیتوانست از محدودهای کـه در آن محصور بود بیرو ن بیـاید. گالیله درون 1638 نابینا شد و در 1642 فوت کرد Biagioli, M. (2006). Galileo, courtier: practice of science in the culture of absolutism. Chicago: Univ. of Chicago Press. 132 شکنجهی درجهی یک تهدید بـه شکنجه است. شکنجهی درجهی دو بردن فرد بـه محل شکنجه و نشان ابزارهای شکنجه و شکنجهی درجه سه اعمال واقعی شکنجه است. 133 درگذشت گالیله اتفاق مـهمـی درون تار یخ علم محسوب مـیشود. چون بسیـاری از دانشمندان دیگر بعد از مشاهدهی روندی کـه از برونو بـه گالیله ختم مـیشد تصمـیم گرفتند بـه شمال ارو پا )که قدرت پروتستانـها درون آنجا بیشتر بود( مـهاجرت کنند. البته نباید فکر کنید کـه پروتستانـها حامـی روش علمـی بودند. اما آنـها درون مقایسه با جنوب ارو پا قدرت کمتری درون ساختار حکومتی داشتند. حاصل آن رو یدادها 81
82 فصل سوم پارادایمـها و ساختار تحوالت علمـی بد نیست بعد از مرور این داستان بـه ماجرای خودمان بازگردیم. فرانسیس بیکن و گالیله که تا پایـان بحث پیچیدگی درون کنار ما خواهند بود و به ما درون درک بهتر این مبحث کمک خواهند کرد. اما درون اینجا نکتهای کلیدی هست کـه باید بـه خاطر بسپار یم: ا گر از دادگاه نـهایی گالیله کـه بیشتر دادگاهی سیـاسی و نوعی انتقام از رفتار او درون کتابش محسوب مـیشد بگذریم که تا قبل از دادگاه آنچه درون گفتگو مـیان گالیله و کلیسا مـیبینیم درس بزرگی درون خود پنـهان دارد. گالیله حرف درستی مـیزد )چرخش زمـین بـه دور خورشید( اما روش استداللی او کامال نادرست بود )استفاده از جزر و مد به منظور اثبات حرکت زمـین(. کلیسا منطق درستی داشت و مـی گفت کـه تا شواهدی دقیق درون تایید یک نظریـه نیست نباید آن را بیشتر از یک نظریـه دانست اما حاصل این نگرش نتیجهای نادرست بود )سکون زمـین(. 134 روی کاغذ و در تئوری روش درست همـیشـه بـه نتیجهی درست مـیرسد و روش نادرست بـه نتیجهی نادرست منتهی مـیشود. اما درون دنیـای واقعی مـیدانیم کـه ازدواج بین روش و نتیجه توسط انسان انجام مـیشود و حاصل آن مـیشود کـه گاه درست و نادرست بودن نتیجه از درست و نادرست بودن روش جدا مـیشود. مسیر علم را مغزهایی مـیسازند و هموار مـی کنند کـه بیکن و گالیله همزمان دوست و مـهمانشان باشند. از بیکن حساسیت بـه روش را بیـاموزند و برای بهبود روشـها تالش کنند و از گالیله بیـاموزند کـه وقتی شواهدی درون نقص روش مـیبینند شجاعت شکستن چارچوبها را داشته باشند. بـه هر حال دیر یـا زود از بین جهانبینیو عقبمانده هست خود را بـه دیگری مـیرساند و انسان یک گام درون مسیر درک هستی بـه پیش مـیرود. ابزار یکی کـه 82 و اتفاقها )که برونو و گالیله تنـها نمونـههایی از آن هستند( باعث شد کـه امروز هم ا گر خطی افقی درون مـیانـهی نقشـهی ارو پا بکشید وضعیت شمال و جنوب آن تفاوتهایی بزرگ و محسوس دارد. حتما مـیدانید کـه در سال 1835 کلیسا کتابهای گالیله را از فهرست کتابهای ممنوعه خارج کرد و در سال 2000 پاپ ژان پل دوم بـه خاطر رفتارهای نامطلوبی کـه برخی از مسیحیـان درون دوهزارسال گذشته داشتهاند عذرخواهی کرد. یکی از شاخصترین نکات مورد اشاره درون عذرخواهی پاپ محا کمـهی گالیله بود. شبیـه همـین ماجرا درون مورد بولتزمن هم وجود دارد. احتماال از تمام نوشتههای من عشق و عالقه و احترامـی را کـه نسبت بـه بولتزمن درون وجود خود حس مـی کنم 134 لمس کردهاید. اما این را هم حتما به خاطر داشته باشیم کـه دانشمندان مخالف بولتزمن کـه او را که تا کشاندند از نظر روش علمـی حرف درستی مـیزدند. آنـها مـی گفتند اتم درون بهترین حالت یک آنالوژی است. اینکه یک مدل توانسته مسائل بسیـار ی را حل کند و توضیح دهد بـه تنـهایی باعث نمـیشود کـه آن را بـه عنوان یک فکت بپذیریم. اتم چیزی فراتر از یک مدل نیست مگر آنکه دادههای تجربی مستقیم بیشتری فراهم شود.
83 فصل چهارم - تاسها و آدمـها هیچ چیز را نمـیبینید مگر آنکه استعارهی مناسب به منظور درک آن را بیـابید. جمـیز گلیک کتاب آشوب استخوانـهای غلتان سوفوک ل شاعر یونانی درون قرن پنجم قبل از مـیالد مدعی هست که تاس توسط یونانیـان درون نبرد تروا اختراع شده است. بـه هر حال کم نیستند نویسندگان و تحلیل گران و مورخانی کـه هر چه درون تاریخ عقب مـیروند نشانـههای برتری و نوآوری را جز درون مـیان نیـا کان خود نمـییـابند. سوفوکل وقتی از بخت شیرین زئوس مـی گوید چنین روایت مـی کند که: زئوس هر جور کـه تاس بریزد برایش خوب مـیآید. هرودوت کـه تار یخنویس کمتعصبتری هست و افق جغرافیـایی گستردهتری را مد نظر قرار مـیدهد معتقد هست که تاس چند قرن قبل از آن تار یخ توسط لیدیـاییـها اختراع شده است. 135 امروز مـیدانیم کـه مصریـان باستان دوهزار سال قبل از مـیالد مسیح درون کنار انواع زیورآالتی کـه در گور مردگان خود دفن مـی د تاسهایی را هم قرار مـیدادهاند. 136 اما ظاهرا هر چه عقبتر مـیرویم باز هم مـیتوانیم تاس را درون زندگی انسانـها ببینیم. بر اساس کشفیـاتی کـه تا امروز انجام شده هست حداقل 6000 سال هست که انسان از تاس استفاده مـی کند. بـه عبارتی انسانـها مدتها قبل از اینکه اعداد را اختراع کنند تاس را اختراع کردهاند. البته جنس تاس و شکل تاس درون طول زمان تغییر کرده است. تاسها گاهی از سنگ گاهی از چوب گاهی از استخوان حیوانات و گاهی از عاج فیل و گاهی از فلز ساخته شدهاند. همچنین شکل آنـها همـیشـه شش وجهی نبوده است. درون گذشتههای دور تاسها بـه شکل هرم و چهاروجهی بودهاند David, F. N. (1998). Games, gods and gambling: a history of probability and statistical ideas. Mineola, N.Y: Dover. کاپفرر وقتی از فلسفه لوگرایی صحبت مـی کند معتقد هست که لوبودن را بدون آشنایی عمـیق با مصریـان باستان نمـیتوان شناخت و درک کرد. 137 Ferentzy, P., & Turner, N. E. (2013). The History of Problem Gambling: Temperance, Substance Abuse, آنـها حتی وقتی شیشـه را اختراع د نخستین کاربردی کـه برای این محصول جدید بـه ذهنشان رسید استفاده از آن به منظور نگهداری عطرهایشان بود. مصریـان بـه زندگی بعد از مرگ اعتقاد داشتند. جسد بردگان درون کنار اشراف و پادشاهان دفن مـیشد که تا در جهان دیگر از آنـها مراقبت کند و پول و طال و زیورآالت هم به منظور این بود که تا بتوانند درون زندگی بعدی آنـها را خرج کنند و جایی کـه در کارشان گره افتاد بتوانند با استفاده از آنـها مسیر زندگی خود درون جهان دیگر را هموار کنند.
84 فصل چهارم - تاسها و آدمـها بـه هر حال داستان تاسها و آدمـها 138 ظاهرا داستانی کهن هست و ارتباط این دو قدیمـیتر از آن هست که دانش باستانشناسی ما بتواند تار یخ نخستین آشنایی آن دو را با دقت و اطمـینان برآورد کند. تاسها درون تمام طول تار یخ درون کنار انسان ابهام و عدم قطعیت زندگی را بـه یـاد او آورده و این واقعیت اجتنابناپذیر را به منظور او شبیـهسازی کردهاند. انسانـها با ر یختن تاس گاهیـاند و گاهی باختهاند و این بازی کهن را نمادی از برد و باخت درون زندگی و نتیجهی غلتیدن تاس را خوشبختی و نگونبختی درون رو یدادهای واقعی عمر خود قلمداد کردهاند. این چندوجهی پوچ تاریخساز»به نظر شما منطقی هست به من مـی گویند 24 بار تاس بریز. اگر یک بار جفت شش آمد تو از ما پول بگیر و اگر نیـامد همان مبلغ را بـه ما بده. همـه اینجا رو ی 24 بازی مـی کنند و معتقدند کـه این بازی سودده است. اما من هر چه فکر مـی کنم با این شرط ممکن هست پولم را از دست بدهم«. نجیبزادهی فرانسوی از پاسکال پرسید. 140 امروز اگر یک کودک دبیرستانی پاسخ این سوال را درون سال 1654 آنتوان گومبا 139 این سوال را نداند احتماال درون آزمون ورودی دانشگاهها پذیرفته نخواهد شد. اما نباید فراموش کنیم کـه حدود چهار قرن قبل پاسخ بـه چنین پرسشی بـه هیچ وجه ساده نبوده است. این تنـها سوال آنتوان گومبا نبود. او بـه باز ی بر سر شانس اعتقاد داشت و هر روز سوالهای جدیدی برایش پیش مـیآمد. بلز پاسکال درون یک سلسله نامـهنگاری با دوست خود فرما 141 کوشید پاسخی به منظور این سوال و این نوع سوالها بیـابد. Medicine and Metaphors. New York: Springer. 84 ا گر چه واضح هست اما شاید بد نباشد که تا کید و اقرار کنم کـه عنوان این فصل با الهام از عنوان داستان موشـها و آدمـها اثر ماندگار جان اشتین بک انتخاب 138 شده است. 139 Antoine Gombaud 140 Apostol, T. M. (2007). Calculus. New York: Wiley. رما معروف است. فرما مسئلهای را مطرح کرد کـه سیصد و 141 ما معموال پیر فرما Fermat( )Pierre را بـه علت دیگری بـه خاطر مـیآور یم. بـه خاطر آنچه بـه حدس ف پنجاه سال بعد اثبات شد. اما این مسئله را درون حاشیـهی یک کتاب قدیمـی یونانی درون خانـهاش نوشت.)Arithmetica( فرما درون آنجا توضیح داد کـه من مـیتوانم این مسئله را اثبات کنم. اما چون حاشیـهی کتاب بـه اندازهی کافی جا ندارد فعال نمـیتوانم آن را اینجا بنویسم. هنوز گهگاه بحث مـیشود کـه آیـا واقعا فرما مـیتوانسته آن حرف را اثبات کند یـا نـه. اما تقریبا همـه پذیرفتهاند کـه این صرفا ادعایی زیرکانـه بوده است. بـه همـین علت آن را بیشتر بـه حدس فرما مـیشناسیم.
85 فصل چهارم - تاسها و آدمـها نامـهنگاریـهای متعددی بین پاسکال و فرما انجام شد و محتوای آن نامـهها امروز نخستین اثر جدی مکتوب درون مورد احتماالت البته عمدا از واژه»فرض» مـیشود. ی فرض استفاده مـی کنم. چون ابویوسف کندی درون قرن چهارم هجری )نـهم مـیالدی( و حدود هشت قرن قبل از پاسکال و فرما درکی عمـیق و شگفت از مفاهیمـی مشابه داشته است. 142 او یکی از قدیمـیترین رمزنگاران و رمزگشایـان تار یخ هست و چندان گزاف نیست ا گر او را آلن تور ینگ عصر خود بدانیم. کندی به منظور اینکه بتواند پیـامـهای رمزگذاری شده را رمزگشایی کند احتمال تکرار وقوع حروف و کلمات درون نامـهها را محاسبه مـیکرد و با استفاده از این شیوه و شیوههایی مشابه کلید رمزگشایی از نامـهها را استخراج مـی کرد. 143 هویگنس 144 دانشمندی کـه معاصر فرما و پاسکال بود با مطالعهی آن نامـهها توانست ساختار بهتر و کاملتری بـه این بحث و سه سال بعد از آن مکاتبات کتابی را درون مورد احتماالت منتشر کرد. بدهد 145 قمار و بازی بر سر شانس درون اروپای آن زمان بسیـار رایج بود و به همـین علت کتاب هویگنس بـه صورت گسترده مورد استقبال قرار گرفت. 142 Singh, S. (2009). The code book: the science of secrecy from ancient Egypt to quantum cryptography. Bridgewater, NJ: Distributed by Paw Prints / Baker & Taylor. 143 ظاهرا این هم از ویژگیـهای تار یخ هست که هر چیزی درون آن چند بار کشف و اختراع مـیشود. چند بار»صفر«را اختراع مـی کنیم. چند مرتبه آمار و احتمال را اختراع مـی کنیم. چند بار چرخش زمـین را کشف مـی کنیم. چند بار محیط کرهی زمـین را حساب مـی کنیم. چند بار شبکه های اجتماعی دیجیتال درست مـی کنیم. بـه هر حال این را حتما پذیرفت کـه اختراعات اکتشافات رویدادهای اجتماعی سیـاسی و فرهنگی زادهی ی انسانـها و شرایط محیطی هستند. ا گر چه شرایط محیطی را معموال بـه عنوان یک موجود درک نمـی کنیم و ی انسان و محیط چندان برایمان قابل تصور نیست اما درون نگاه من ازدواج انسان و شرایط محیطی یکی از بهترین استعارهها به منظور درک رو یدادهاست. انقالبها کشفها اختراعها حرکتهای اجتماعی جنگها و صلحها نـه بـه تنـهایی توسط یک یـا چند فرد بـه وجود مـیآیند و نـه صرفا بـه جبر شرایط. انسان یـا انسانـهایی پیدا مـیشوند کـه با محیط مـیشوند و حاصل این ی آبستن شدن جامعه از یک رو یداد است. شاید چنین نگاهی باعث شود ما همزمان از»اصالت قائل شدن به منظور قهرمانان«و»اصالت قائل شدن به منظور بستر تار یخی«فاصله بگیریم و به خاطر داشته باشیم کـه این دو یک زوج پدیدهی مستقل نیستند. بلکه یک واقعیت واحد هستند کـه ما آن را دو تکه کردهایم و یکی را»فرد«و دیگری را»تار یخ«نامـیدهایم. 144 Christian Huygens 145 Devlin, K. J. (2010). The unfinished game: Pascal, Fermat, and the seventeenth-century letter that made the world modern. New York (NY): Basic Books. 85
86 فصل چهارم - تاسها و آدمـها کتاب ژاکوب برنولی کـه البته هشت سال بعد از مرگش منتشر شد گام بعدی درون توسعهی احتماالت بود. 146 مـیتوان گفت درون این مرحله علم احتماالت رسما متولد شده بود. توضیحات برنولی درون فصل دوم این کتاب که تا حد خوبی تعریف علم احتماالت را از دیدگاه او مشخص مـی کند: هنر اندازه گیری احتمال هر رو یداد با حدا کثر دقت ممکن با این هدف کـه بتوانیم درون قضاوتها و تصمـیم گیریـها گزینـهای را انتخاب کنیم کـه بهتر رضایتبخشتر دارای مزیتبیشتر و مطمئنتر باشد. نکتهی بسیـار مـهم درون مورد کار برنولی این هست که او پیشنـهاد کرد احتمال وقوع یک رو یداد با عددی بین صفر که تا یک نمایش داده شود. صفر بـه این معنا باشد کـه آن رو یداد هرگز بـه وقوع نخواهد پیوست و به عبارتی وقوع یک رو یداد محال است. یک هم بـه این معنا باشد کـه آن رو یداد اجتنابناپذیر خواهد بود. هر عددی بین صفر که تا یک نشان ميدهد کـه یک رو یداد ممکن هست پیش بیـاید و ممکن هم هست پیش نیـاید. با درون نظر گرفتن پارادایم حا کم بر قرن هفدهم نباید ارزش رواج یـافتن این نگرش را دست کم بگیریم. که تا آن زمان همـه چیز یـا بود یـا نبود. یـا رو ی مـیداد و یـا رو ی نمـیداد. ا گر هم جز این بود سایـهی ابهام بر سر یک رو یداد مـینشست. همان چیزی کـه راه خرافات را صاف و هموار مـیکرد. مسیری کـه از ابویوسف کندی که تا برنولی )و بعداس و الپالس و بولتزمن( طی شد بـه علم این قدرت را داد کـه به دنیـای عدم قطعیت هم پا بگذارد. حاال علم با همان استحکام همـیشگی مـیتوانست درون مورد رو یدادهایی کـه قبال خارج از قلمرو او محسوب مـیشدند نظر بدهد. آمار دانشی کـه مستقل از احتماالت رشد کرد قبل از اینکه وارد بحثهای تخصصیتر بشویم الزم هست که بین آمار بـه عنوان سرشماری و آمار بـه عنوان علم استخراج ویژگیـهای یک گروه یـا جامعه یـا مجموعهای از نمونـهها تفاوت و تمایز قائل شویم. آمار درون فارسی از آما بـه معنای شما و شمردن گرفته شده است. آمار یدن واژهای متعلق بـه فارسی مـیانـه است. همان چیزی کـه در عربی بـه احصاء معروف هست و سرشماری هم تقریبا همـین معنا را مـیدهد. 146 The art of conjecture 86
87 فصل چهارم - تاسها و آدمـها امپراطوری ایران از قدیمـیترین ممالک درون آمارگیری محسوب مـیشده است. روبرت کاپالن درون کتاب خواندنی خود درون مورد تاریخ شکل گیری عدد صفر تصویری از آمارگیران دوران داریوش را نشان مـیدهد. 147 آنـها روی تختههای گ لی تعداد هدایـایی را کـه از نقاط مختلف امپراطور ی درون یـافت مـی کردهاند بـه شکل یک گزارش آماری بـه داریوش ارائه مـی د. 148 شکل گیری و توسعه دانش آمار مدرن ظاهرا بـه قرن پانزدهم و شانزدهم مـیالدی درون ارو پا بازمـی گردد. 149 مراجعه بـه نوشتهها و سبک تحلیل فرانسیس بیکن نشان مـیدهد کـه او عالقهی زیـادی داشته هست که جامعه را نیز با ابزارهایی علمـی مورد شناسایی و تحلیل قرار دهد. 150 و علوم انسانی را علومـی نرم 152 درون نظر بگیریم بـه نظر مـیرسد کـه ا گر علوم طبیعی مانند فیزیک و ر یـاضی را علومـی سخت 151 ترجیح فرانسیس بیکن این بوده هست که علوم انسانی را هم درون همان حد علوم طبیعی بـه شکلی سخت و مستدل و مبتنی کـه فرانسیس بیکن بـه کار مـیبرد از این نگرش ر یشـه و بدن سیـاسی 154 بر مطالعه و تجربه بنا کند. اصطالح بدن طبیعی 153 مـی گیرد. بـه عبارتی فرانسیس بیکن درون همان حد کـه بدن انسان را موضوع مطالعهی علوم طبیعی مـیدید بدنـهی سیـاسی جامعه را هم قابل مطالعه و بررسی مـیدید و شاید ا گر عمرش و ابزارهایش یـاری مـی د درون این مسیر گامـهای بیشتری برمـیداشت. 147 Kaplan, R. (2000). The nothing that is: a natural history of zero. Oxford: Oxford University Press. 87 کاپالن حدس مـیزند کـه دایرهی توخالی کـه ما بـه عنوان صفر بـه کار مـیبریم از همـینجا نشات گرفته باشد. وقتی درون مقابل نام یک حا کم فضای خالی وجود 148 داشته مـیتوانسته بـه این معنا باشد کـه هنوز هدایـای او سرشمار ی نشدهاند. اما دایرهی توخالی یعنی اینکه چیزی وجود نداشت کـه سرشمار ی کنیم. البته که تا جایی کـه من فهمـیدم کاپالن این را بـه عنوان حدس مطرح مـی کند. یـا ا گر منبعی به منظور این تحلیل دارد درون متن کتاب بـه آن اشاره نمـی کند. مطالعهی من درون حدی نیست کـه بتوانم بـه صورت قطعی این حرف را مطرح کنم. عمدهی کتابهای غربی ر یشـهی علم آمار بـه شکل امروز ی آن را درون ارو پا 149 یـافتهاند. من هم بـه اندازهی مطالعات محدودم احساس مـی کنم کـه نوع دغدغه و نگرش و چالشـهایی کـه در ر یـاضیـات اسالمـی وجود داشته بسیـار متفاوت بوده است. ر یـاضیـاتی کـه مورد عالقهی ما بود بیشتر از جنس جبر و هندسه و مثلثات بوده وانی مثل خوارزمـی و خیـام و شرفالدین طوسی و ابومحمدخجندی و خواجه نصیرالدین طوسی همگی بیشتر رو ی این سه حوزه متمرکز بودهاند. شاید بتوان علت این عالقه را درون اهمـیت نجوم نزد مسلمانان جستجو کرد. بـه هر حال دستاوردهای ر یـاضی مردم خاورمـیانـه و هند درون آن دوران کم نیست و بخش مـهمـی از مـیراث ر یـاضی جهان را تشکیل مـیدهد. اما درون زمـینـهی آمار تحلیلی الاقل من نمونـهای پیدا نکردم. ر یـاضیـات شرق دور را هم درون حدی نمـیشناسم کـه در قالب نفی یـا اثبات یـا حتی حدس درون مورد آن نظری بدهم. 150 Bacon, F., Spedding, J., Ellis, R. L., & Heath, D. D. (2011). The works of Francis Bacon. Cambridge: Cambridge University Press. 151 Hard Science 152 Soft Science 153 Natual Body 154 Political Body
88 فصل چهارم - تاسها و آدمـها را نوشت درون این زمـینـه از فرانسیس بیکن تاثیر پذیرفته هست و مـیتوان البته بـه نظر مـیرسد توماس هابز هم کـه کتاب لویـاتان 155 نوع قلمزنی او درون این زمـینـه را ادامـهي نگرش فرانسیس بیکن دانست. 156 اما ا گر بخواهیم از بـه سراغ جان گرانت درون آمار درون علوم اجتماعیو تحلیل آماری بـه سبکی کـه امروز مـیشناسیم و حرف مـیزنیم سخن بگوییم حتما همان قرن هفدهم برو یم. لویـاتان درون دههی پنجم قرن هفدهم منتشر شده و کارهای جان گرانت 157 حدود یک دهه بعد منتشر شده است. کارها و مطالعات او ا گر چه امروز ساده بـه نظر مـیرسند اما درون زمان خودش چنان کلیدی بودند کـه هنوز هم علوم مختلف مـی کوشند گرانت را بـه نفع خودشان مصادره کنند. جامعه شناسان او را درون تاریخ جامعه شناسی و تحلیلهای جمعیتشناسی مورد بررسی قرار مـیدهند. سیـاستمداران و محققان علوم سیـاسی او را یک سیـاست گذار و سیـاست گر مدرن مـیدانند. ر یـاضیدانان او را نقطهی شروع عصری جدید درون علم آمار معرفی مـی کنند و االن هم من بـه آرامـی درون تالش هستم کـه برای او جایگاهی مناسب درون تار یخ علم پیچیدگی دست و پا کنم. نام داشت. البته نام کامل کتاب مشاهداتی طبیعی و سیـاسی بر اساس سندهای مرگ و کتاب کلیدی او مشاهدات 158 مـیر بود. 159 او گرانت گزارشـهای مرگ و مـیر را کـه به صورت هفتگی درون لندن ثبت و ضبط مـیشدند مورد بررسی قرار داد و سعی کرد از این گزارشـها شاخصهای متعددی را استخراج کند. نرخ مرگ و مـیر درون ردههای سنی مختلف نرخ سرایت بیماریـهای وا گیردار کشنده نرخ زاد و ولد و امـید زندگی نسلهای احتماال ا گر بـه مطالعهی یک کتاب کالسیک درون زمـینـهی فلسفه سیـاسی عالقمند باشید این کتاب کـه با زحمت دکتر بشیریـه بـه فارسی هم ترجمـه شده گزینـهی خوبی است. لویـاتان نامـی هست که از یکی از داستانـهای تورات گرفته شده و اشاره بـه غولی بزرگ و شگفتانگیز دارد. هابز دولت را کـه از مردم برمـیخیزد یک غول بزرگ با ماهیتی متفاوت از مردم مـیداند کـه البته مردم به منظور تامـین امنیت و کاهش نزاع بر سر منابع حتما گردن بـه اطاعت از این غول بگذارند. بـه نظرم اشتباه نیست ا گر بگوییم توماس هابز یکی از نخستین آثار مستند و مستدل با منطق Emergence را نوشته است. چون دولت را با وجودی کـه از ملت برمـیخیزد یک گونـهی اجتماعی متفاوت مـیبیند و واقعا بدن سیـاسی این غول را درست مانند یک دانشمند علوم طبیعی مورد بررسی و تحلیل قرار مـیدهد. 156 Bunce, R. E. R. (2003). Francis Bacon, Thomas Hobbes, philosophy, and history (doctoral thesis). 157 John Graunt 158 Observations 159 Natural and Political Observations made upon the Bills of Mortality.
89 فصل چهارم - تاسها و آدمـها مختلف درون لندن را محاسبه و منتشر کرد. کتاب او درون طی چند سال متوالی پنج بار ویرایش و به روز شد و ا گر بخواهیم از ادبیـات رایج امروز ی استفاده کنیم کتاب او یکی از نخستین تالشـهای مکتوب درون تبدیل است. بوده بـه اطالعات 161 دادهها 160 شویم کمـی توضیح دهم کـه چرا کتاب دلم مـیخواهد درون اینجا با وجودی کـه ممکن هست گرفتار دام ناهمزمانی 162 مشاهدات که تا این حد مـهم و تار یخساز محسوب مـیشود. ارزش کار گرانت بـه این بود کـه کوشید بـه جامعه بـه عنوان یک هویت مستقل از افراد جامعه نگاه کند. واضح هست که او مـیدانست جامعه بدو ن قرار گرفتن فرد فرد انسانـها درون کنار یکدیگر معنا پیدا نمـی کند و شکل نمـی گیرد. اما بـه این نکته هم توجه داشت کـه کنار هم قرار گرفتن انسانـها موجودی با هویتی جدید را مـیسازد کـه مـیتواند ویژگیـها و رفتار خاص خودش را داشته باشد. اجازه بدهید یک مثال ساده بزنیم. 175 ما بـه سادگی مـیتوانیم درون مورد متوسط قد افراد جامعه صحبت کنیم. مثال بگوییم کـه متوسط قد ایرانیـان فرضا سانتیمتر است. ا گر یک فرد از جامعه را جدا کنید باز هم مـیتوانید درون مورد قد او صحبت کنید. حاال بـه کار گرانت توجه کنید. او نرخ رشد جمعیت جامعه را بـه صورت منظم حساب مي کرد. بـه عبارتی نرخ زاد و ولد و نرخ 160 Data 161 Information 89 ناهمزمانی را بـه عنوان ترجمـهی Anachronism بـه کار مـیبرم. منظورم این هست که واژهای را کـه در دورهای رایج نبوده درون مورد رو یدادهای آن دوره بـه کار ببریم. 162 اولین بار کـه متوجه شدم آنا کرونیزم یک سبک حرف زدن و بیـان رو یدادها و تشریح تحلیلهاست زمانی بود کـه در جلسهای توضیح دادم کـه سیـاستهای امام علی نـهایتا بـه نقطهای رسید کـه ایشان را ترور د. بعد دیدم مخاطبان کمـی با شنیدن این واژه راحت نیستند. درون عین اینکه مشخصا مـیدانیم ایشان ترور شدهاند. علت راحت نبودن ما این هست که ترور واژهای مدرن هست و بـه آن زمان تعلق ندارد. البته مثالهای دیگری از آنا کرونیزم هم درون ادبیـات ما وجود دارد. دکتر علی شریعتی قرائت خود از زندگی ابوذر را با عنوان ابوذر خداپرست سوسیـالیست عرضه مـی کند. استفاده از صفت سوسیـالیست با فاصلهی حدود ده قرن از تار یخ تولد این اصطالح نمونـهی دیگری از آنا کرونیزم محسوب مـیشود. نمونـهای از تالش گستردهی شریعتی به منظور ارائهی یک قرائت سوسیـالیستی از ایدئولوژی اسالمـی. آنا کرونیزم گاهی مـیتواند مفید و گاهی گمراه کننده باشد. مفید از این جهت کـه وقایع غبارگرفته یـا عادی شدهی تار یخ را به منظور ما زنده مـی کند. گمراه کننده از این جهت کـه بار معنایی واژههای مدرن را نیز بـه دوران کهن مـیبرد و از این رو حتما با دقت و وسواس آن را بـه کار برد. نمـیدانم درون تئاتر و سایر هنرها چه نامـی بر این کار مـی گذارند. اما من وقتی درون نمایشنامـه سقراط دیدم کـه افالطون با کت و شلوار و کراوات رو ی صحنـه آمده حس کردم کـه از ابزار آنا کرونیزم به منظور انتقال یک پیـام استفاده شده است.
90 فصل چهارم - تاسها و آدمـها مرگ و مـیر را درون کنار هم قرار مـیداد و از اختالف این دو نرخ رشد جمعیت را محاسبه مـی کرد. حاال ما با یک ویژگی درون سطح کالن جامعه مواجه هستیم کـه در سطح خرد قابل تعریف نیست. من مـیتوانم بگویم نرخ رشد جمعیت درون ایران دو درصد است. اما نمـیتوانم از شما بپرسم: ببخشید. رشد جمعیت شما چقدر هست یـا رشد جمعیت پدرتان چقدر هست تعریف مـیشدند اما درون سطح خرد گرانت بـه سراغ معیـارهایی رفت کـه در سطح کالن 163 نبودند. 164 قابل تعریف و قابل سنجش الزم هست مجددا تکرار کنم کـه مشخصا این پارامترهای کالن از دل رفتارها درون سطح خرد ایجاد مـیشوند و برمـیخیزند. اما حرف اصلی این هست که ما مـیتوانیم درون سطح کالن پارامترها و رفتارهایی را ببینیم کـه در سطح خرد مصداق مشخصی ندارند. این نوع مطالعات و استخراج این نوع آمار درون نگاه انسان امروزی ساده و واضح بـه نظر مـیرسد. اما درون زمان گرانت این نوع مطالعات چندان باب طبع پیروان کلیسا نبود. آنـها احساس مـی د کـه این نوع محاسبات و سنجشـها عمال دخالت درون کار خداوند است. یـا آنچنان کـه فیلیپ بال 165 نقل مـی کند این ر یـاضیدانان خدانشناس مـیخواهند خدا را هم بـه بند معادالت خویش بکشند. 166 خصوصا اینکه گرانت معتقد بود کـه اقتصاد سیـاسی حتما بر پایـهی آمار اجتماعی بنا شود. ا گر حا کمان یک کشور تصمـیمـی مـی گیرند و چارچوب جدیدی تعریف مـی کنند یـا قانونی را وضع یـا رفع مـی کنند حتما اثر این تصمـیمـها و سیـاست گذاریـها بر شاخصهای آماری جامعه کـه سالمت مرگ و مـیر و نرخ رشد جمعیت از جملهی مـهمترین آنـهاست سنجیده شود. 163 Macro-scale 164 Micro-scale 165 Ball, P. (2006). Critical mass: how one thing leads to another. New York: Farrar, Straus and Giroux ا گر درک چنین پارادیمـی کـه آمار را هم مخالفت با کلیسا مـیداند - برایتان ساده نیست کافی هست بهانی فکر کنید کـه در کشور خودمان که تا همـین اواخر هم هواشناسی را نوعی دخالت درون کار خداوند مـیدانستند. امروز هم از بارور ابرها چندان استقبال نمـی کنند و مطالعاتی مثل شبیـه سازی انسان یـا تالش به منظور از بین بردن مرگ را تالشـهایی خالف ارادهی حا کم بر هستی مـیدانند. اینکه چنین تالشـهایی دستاوردی دارد یـا ندارد اینکه این تالشـها اخالقی هست یـا نـه اینـها بحث دیگری است. حرف من درون اینجا مخالفت ر یشـهای افراد گذشته گرا با چنین تالشـهایی بـه بهانـهی مخالفت با قوانین هستی است. البته خوب مـیدانیم کـه قوانین هستی نامـی هست که انسان بر درک خود از هستی مـی گذارد. وگرنـه پذیرش اینکه موجوداتی کـه خود یک زیرسیستم از سیستمـی بزرگتر هستند درون مورد قوانین حا کم بر آن سیستم بزرگتر بـه صورت مطلق نظر دهند حتی ا گر هم درست باشد قطعا علمـی نیست.
91 فصل چهارم - تاسها و آدمـها درون نگاه گرانت حا کم وقتی مـیتواند از سیـاستهای خرد خود دفاع کند کـه آثار کالن این سیـاستها مثبت و قابل دفاع باشد. تصور کنید کـه در آن دوران حا کم سیـاست گذاری مـی کرد و ا گر تبعات آن مثبت بود افتخار را بـه نفع خود مصادره مـی کرد و اگر منفی بود بار آن را بر دوش مشیت و خواست الهی مـی گذاشت. درون چنین فضایی مـیتوان درک کرد کـه حرکت گرانت جدای از علمـی بودنش نوعی تالش به منظور تغییر انقالبی درون پارادایم سیـاست و سیـاست گذاری بوده است. بـه هر حال گرانت هم درون 1674 مرد و به بخشی از آمارهای مرگ و مـیر کـه به صورت منظم تنظیم و منتشر مـی کرد تبدیل شد. را بـه دامنـهی واژگان فرهنگ سیـاسی انگلستان افزود. کار او را و یلیـام پتی ادامـه داد و به تدر یج واژهی ریـاضیـات سیـاسی 167 درون اینجا هم منظور از ر یـاضیـات سیـاسی ر یـاضیـاتی هست که سیـاست و سیـاستمداران حتما تصمـیمـهای خود را بر آن استوار کنند. شاید نادرست نباشد ا گر قرن هفدهم و هجدهم درون ارو پای غربی و به طور خاص انگلیس را قرن گذار از سیـاست گذاری سلیقهای بـه سیـاست گذاری مبتنی بر برنامـه و ارقام بدانیم. کنند. البته درون اینجا هم همچنان سلیقه دخیل است. اما الاقل حا کمان و سیـاستگذاران مـیدانند کـه حتی اگر سلیقهای عمل مـی کنند بـه هر حال حتما در چارچوب آمار و ارقام و بر پایـهی سنجش نتایج تصمـیمـها از برنامـهها و سیـاستهای خود دفاع الزم بـه ذکر هست که همـهی مخالفان و منتقدان گرانت و پتی سیـاستمداران و اهل کلیسا نبودند. مخالفان کلیسا هم با آنـها درون برخی زمـینـهها مخالفت داشتند. از جمله نقدهای منتقدان کـه منطقی هم بـه نظر مـیرسد این بود کـه ا گر مـیخواهید شاخصهای کالن را به منظور جامعه استخراج کنید همـه چیز را درون جمعیت و رشد جمعیت و زاد و ولد و مرگ و مـیر نبینید. مخالفان مـی گفتند مدل ذهنی گرانت و پتی تحت تاثیر کلیسا و کتاب مقدس است. چون درون کتاب مقدس تصریحا و تلویحا بـه رشد جمعیت و اهمـیت آن اشاره شده و اساسا درون دوران کهن مـهمترین معیـار سنجش یک جامعه تعداد»رأس» انسانـهایی بوده هست که درون آن جامعه زندگی مـی کردهاند Political arithmetic ا گر چند صد سال یـا چند هزار سال بـه عقب بازگردید نمـیتوانید بـه سادگیی را مجاب کنید کـه مثال کشور شما صد مـیلیون نفر جمعیت دارد و توسعه نیـافته و عقب مانده است. کاش جمعیت شما مانند کشور یـا قوم دیگری یک مـیلیون نفر بود اما رفاه و آسایش بیشتری داشتید. درون دوران کهن هنوز جمعیت یک شاخص مـهم و بلکه مـهمترین شاخص بود. حتی ا گر جمعیت با کاسهی گدایی هر روز درون مقابل کاخ پادشاه صف مـی کشیدند هنوز این وضعیت درون مقایسه با حکومت خلوتی کـه در معبرهایشی رفت و آمد نمـی کند و در دربارش تردد چندانی نیست مطلوبتر و دوستداشتنیتر محسوب مـیشد. مفهوم رفاه توسعه و آسایش مفاهیم مدرنی هستند کـه در قرون اخیر شکل گرفتهاند. قبل از آن عملکرد حا کمان عموما بر اساس گسترهی قلمرو جغرافیـایی و نیز مـیزان جمعیتی کـه تحت سیطرهی آنـها بود سنجیده مـیشد.
92 فصل چهارم - تاسها و آدمـها بحث تاسها و آدمـها را مـیتوان بسیـار بیشتر از آنچه اینجا اشاره شد بسط داد. اما آنچه به منظور من از مرور این بحث مـهم بود نخستین تالشـهای انسان به منظور خلق و به کارگیری دانشـهای آمارو احتمال است. این تالشـها ا گر چه امروز واضح بـه نظر مـیرسند و نمـیتوان فرد باسوادی را یـافت کـه آنـها را نقض یـا رد کند اما زمانی مخالفت مستقیم با مذهب و کلیسا فرض مـیشدند. انسان چنان عاشق نگاه رازآلود خود بـه جهان اطراف شده بود کـه نمـیتوانست بـه سادگی نگرشـهای دیگری را کـه مبنای عظمت جهان را درون قواعد دیگری مـیجستند و مـییـافتند تحمل کند ا گر قصد داشتید روند توسعهی دو علم آمار و احتمال و ورود آنـها بـه حوزهی علوم انسانی اقتصاد سیـاست و دموکراسی را دنبال کنید حتما نام کندورسه را هم جستجو کنید و مطالعات او را هم بخوانید. کندورسه از جمله شـهیدانی هست که انسان درون راه استوار بنای آزادی و دموکراسی و مبارزه با استبداد تقدیم تار یخ کرده است. از جمله کارهای زیبای او تالش به منظور ارز یـابی ر یـاضی خرد جمعی است. کندورسه با استفاده از دانش و آمار و احتمال کوشید نشان دهد کـه ا گر درون یک جامعه هر یک از مردم بتوانند گزینـهی صحیح درون یک انتخابات را با احتمال بیش از 50 درصد تشخیص دهند افزایش تعداد رای دهندگان مـیتواند بـه بهبود کیفیت تصمـیم گیری دموکراتیک کمک کند. او درون این زمـینـه و زمـینـههای مشابه مطالعات بسیـاری کرده هست و این مطالعات و محاسبات از جمله اقدامات بزرگ زیربنایی قرو ن جدید هست که باعث شده امروز دموکراسی بـه عنوان یک واقعیت اجتناب ناپذیر درون سیـاست کشورها پذیرفته شود.
93 فصل پنجم پارادایم دنیـای کوکی هر فعالیت علمـی یـا از جنس فیزیک هست یـا از جنس جمع تمبر. ارنست رادرفورد پارادایم دنیـای کوکی جمع تمبرهای پستی درون قرن نوزدهم و بیستم تفریحی جذاب بود. درون عین اینکه داشتن کلکسیون تمبر کاری لوو تجملی محسوب مـیشد منتقدان وانی کـه این نوع جمعآوریـها و کلکسیونسازیـها را مفید و ارزشمند نمـیدانستند اصطالح جمع تمبر را بـه عنوان نماد کار بیـهوده درون جملهها و حرفهای خود بـه کار مـیبردند. با این مقدمـه درک مفهومـی کـه در کالم ارنست رادرفورد پنـهان شده سادهتر است. علم بـه دو بخش تقسیم مـیشود: فیزیرگرمـی. البته این را هم حتما طنز روزگار دانست کـه رادرفورد کـه چنین فیزیک را مـیستود و کشفیـات متعددی درون زمـینـهی هستهی اتم داشت و پروتون را هم او کشف کرده هست در نـهایت جایزهی نوبل شیمـی را درون یـافت کرد. علمـی کـه در چارچوب قضاوت او جزو سرگرمـیها محسوب مـیشد. موضوع بحث من درون این فصل ظهور علم بـه معنای مدرن است. علمـی کـه دیگر خود را درون خدمت کلیسا نمـیدید و وظیفهی دانشمند را خدمت بـه دانش مـیدانست نـه کشیش. حرف رادرفورد نمونـهای از شعارهای علم مدرن محسوب مـیشود. علمـی کـه به فکت و فیزیک ایمان دارد و هرچیزی جز آن را لفاظی و بازی با کلمات مـیداند. اما دوران علم مدرن حداقل دو قرن قبل از رادرفورد و دوستانش درون قرن هفدهم مـیالدی آغاز شده است. قرن هفدهم قرن گالیله فرانسیس بیکن دکارت و نیوتون بود و این گروه از دانشمندان و فیلسوفان با ایستادن بر دوش متفکران پیش از خود و نگاه بـه دنیـا از ارتفاعی باالتر زمـینـهی شکل گیری و رشد علم بـه معنای مدرن آن را فراهم د. 170 منصفانـه و واقعبینانـه نیست کـه قرن هفدهم را صرفا با نام دانشمندانش بشناسیم و به نـهادهایی کـه در آن زمان زمـینـهی ظاهرا این تعبیر را نخستین بار برنارد شارتر فیلسوف فرانسوی درون قرن دوازدهم بـه کار است. ا گر چه ما آن را معموال با نام نیوتون بـه خاطر مـیآور یم. نیوتون هم از تعبیر مشابهی استفاده کرده و متواضعانـه و البته واقع گرایـانـه مـی گوید: ا گر من افقهای دورتری را دیدم علتش این بود کـه بر شانـهی غولها ایستادم. او با این تعبیر مـی کوشد احترام گذشتگان را حفظ کرده و بر نقش آنـها درون تولد و توسعه مدل نیوتونی که تا کید کند.
94 فصل پنجم پارادایم دنیـای کوکی شکلگیری علم جدید را فراهم د بیتوجه باشیم. تاسیس انجمن سلطنتی درون نیمـههای قرن هفدهم اتفاق کوچکی نبوده و این انجمن یکی از زیربناهای مـهم توسعه علم درون آن دوران بوده است. شعار انجمن سلطنتی درون آن دوران نولیوس این وربا بود. 171 این حرف ا گر چه امروز ساده بـه نظر مـیرسد اما نباید فراموش کنیم کـه در پایـان چند قرن انجماد فکری ارو پا حرف بسیـار مـهمـی محسوب مـیشد. قرونی کـه در آن حرفها اعتبار خود را از گویندهی خود مـی گرفتند. علم حرفی بود کـه کشیش مطرح مـی کند و جهل هر چیزی کـه کشیش تایید نمـی کند. حتی ا گر به منظور حرف کشیش شواهدی درون دنیـای بیرو ن وجود نداشته باشد و برای دیدگاه مخالفش مجموعهی گستردهای از شواهد درون اختیـار باشد. ا گر چه دانشمندان بسیـاری درون باز بعد گرفتن تخت سلطنت علم از کشیشان نقش داشتند اما شاید بتوان نیوتون را نماد این گروه از دانشمندان دانست. نیوتون ادامـهی مسیری هست که فرانسیس بیکن مطرح کرد. بیکن که تا کید کرد کـه روش و متد مـهم هست و نیوتون و دیگران هم درون عمل نشان دادند کـه علم و دستاوردهای علمـی حتما اعتبار خود را از روش بگیرند نـه از کشیش یـا کلیسا یـا اعتبار گوینده. برایـانی کـه مطالعهی دوران گذار از شبه علم بـه علم را دوست دارند قرن هفدهم مـیالدی مـیتواند یکی از جذابترین بخشـهای قرون اخیر باشد. کافی هست نوشتههای نیوتون را مرور کنید که تا ببینید این نماد فیزیک جدید چگونـه همچنان بـه برخی جادوگران و کیمـیا گران گذشته و معاصر خود اشاره مـی کند و ارجاع مـیدهد عبارت Nullius in verba را مـیتوان بـه این صورت ترجمـه کرد کـه حرف مـهم نیست. یـا حرف هیچمـهم نیست. آنچه مـهم هست فکتها و تجربههاست و معیـار صحت سنجی حرفها گویندهی حرف )من قال( نیست بلکه حتما به خود حرف و مصداق تجربی آن )ما قال( توجه کرد. من چند سال پیش درون وبال گم مطلبی درون مورد نیوتون و جعبهی فلزیـاش نوشته بودم کـه با توجه بـه مربوط بودن آن بـه این بحث بـه عنوان پاورقی درون اینجا 172 مـیآورم مراجعه بـه آن و مطالعهی آن سادهتر باشد: جعبه فلزی را باز د. کاغذها مانند اسناد با ارزش بانکی یکی بعد از دیگ یر دست نوشتهه یـا بیرون آورده شدند. هیجان جمع را فرا گرفته بود. نیوتن بعد از 3 قرن درون حراجی درون لندن درون سال 1936 درون حال عرضه بود. نوشتههایی کـه قبل از آن هرگز منتشر نشده بودند. جان کینز )که ما او را بـه بنیـانگذار ی یک مکتب اقتصادی مـیشناسیم( از عاشقان نیوتن بود. او خبر حراج را دیر شنید و وقتی رسید بخشـه یـا رفته بود. او تعدادی از برگهها را خرید و در همانجا بـه تبادل و معاملهی برگهها با کلکسیونرها پرداخت. آنقدر این کار را انجام داد که تا بخشی از نوشتهه یـا پیوسته جمعآوری شد. بخشی احتماال بسیـا یر عاشقانـه. کـه از نظر بقیـه بیـاهمـیتتر بود و حاضر شده بودند با او معامله کنند. از ما درون مورد متن دست نوشتهها حدسهایی دار یم: قوانین اما دست نوشتهها حاو ی این مطالب بودند: تالشـه یـا ز یـادی بـه فروش نیوتن بـه صورت گرانش. پیشبینیـهایی درون مورد آینده فیزیک ر یـاضی و البته شاید هم نامـهه یـا گسترده نیوتن به منظور کیمـیا گری و ایجاد طال از سایر عناصر. او مدتها دنبال سنگ فالسفه گشته بود. او
95 فصل پنجم پارادایم دنیـای کوکی بـه هر حال از حاشیـهها کـه بگذر یم بـه اصل ماجرای نیوتون و تاثیر عمـیق و شگفتانگیزی کـه او بر سه قرن بعد از خود )و بهتر هست بگوییم بر تمام تار یخ بعد از خود( گذاشت مـیرسیم. جهان نیوتون جهانی ساده است. جهانی کـه در آن همـه چیز را مـیتوان بـه ذرات کوچکتر خرد کرد و رفتار بزرگترین اجسام شناخته شده از جمله خورشید و ماه هم بـه کمک همان قواعد سادهای توجیـه مـیشود کـه مسئولیت سقوط یک سیب بر زمـین را بر عهده دارند. نیوتون پیچیدگی جهان درون نگاه انسانـها را که تا حد ز یـادی کاهش داد. درون نگاه او همـهی آنچه مـیبینیم مجموعهای از ذرات هست که بـه واسطهی نیرو ی گرانش درون کنار یکدیگر قرار گرفتهاند. درون دنیـای نیوتونی طلوع و غروب خورشید دیگر بـه اندازهی قبل رازآلود و شگفتانگیز نبود. همچنانکه خسوف ووف هم دیگر انسانـها را نمـیترساند و رو یدادی کامال واضح و طبیعی بـه نظر مـیرسید. شـهابسنگها اجرامـی متحرک درون آسمان بودند کـه در اثر نیرو ی گرانش و اینرسی خود حرکت مـی د. آبشارها درون اثر گرانش سقوط مـی د رودها درون اثر وزن قطرات آب بـه سمت درهها و در یـاها روان مـیشدند. جهان نیوتون بیش از آنکه بر پایـهی ارادهای پنـهان بنا شده باشد بر پایـهی قواعدی بنا شده بود کـه برخی آشکار و برخی پنـهان 95 کوشیده بود جادوی اعداد را کشف کند و با مطالعه حرکت ستارگان آینده زندگی خود و دیگران را پیشگویی کند. قانون گرانش نیوتن یکی از محصوالت جانبی زندگی کیمـیا گرانـه او بوده است. بله. واقعیت تار یخی این هست که نیوتن زندگیش را به منظور کیمـیا گری گذاشته بود و آن را بیشتر از فیزیک و ر یـاضی دوست داشت. کینز بعد از مطالعه دست نوشتهها ده سال بعد درون 1946 آنـها را بـه دانشگاه کمبریج )محل تحصیل نیوتن( هدیـه داد که تا این نوشتهه یـا حقیقت عمـیق دیگ یر از از هستی را به منظور ما آشکار کند: او هم مانند فرمول گرانش»دانستنـها و توهمـهافهمـیدنـها و نفهمـیدنـها«همـه بخشی از واقعیت ما هستند. ا گر مـهمترین قوانین حا کم بر هستی را نیز بفهمـی و برای دیگران آشکار کنی هنوز ممکن هست در الیـه دیگ ی ر درون تالش به منظور شعبده باز ی و خلق ثروت باشی! و این الیـهه یـا مختلف از ارزش تو کم نمـی کند. نیوتن نابغهای منحصر بـه فرد با دغدغههایی متعالی درون حد کهکشانـها و عالم هستی نبود. او هم انسانی بود مثل ما. او هم گاه درون تشخیص علم و شبه علم ناتوان مـیشد. او هم رو یـاهای کودکانـه درون سر داشت و مـی خواست عناصر دیگر را بـه طال تبدیل کند و یک شبه ثروتمند شود. خیلی ها درباره انتشار یـادداشت ه یـا کیمـیا گرانـه نیوتن تردید داشتند و مـی ترسیدند با این کار از ابهت تار یخی او کاسته شود. پنداراشان چنین بود کـه نباید گذاشت تصویری کـه از نیوتن درون ذهن هاست بشکند و او از برجی کـه برایش درست شده بود پایین بیـاید. درون مقابل اما گفتند: قرار نیست انسان ها را تنـها از یک منظر ببینیم اتفاقا حاال مـیتوان بیشتر از قبل بـه او احترام گذاشت چون انسانی عادی بود مثل ما ولی با پشتکار ز یـاد. او زندگیش را به منظور کشف طال گذاشت و حاصل تالشش ا گر چه طال نبود اما قانونی طالیی بود. کینز سخنرانی خود را درون انجمن سلطنتی لندن چنین بـه پایـان برد: آشکار شدن این برگهها هراس نداشته باشید. ما دیر یـا زود حتما بیـاموز یم کـه انسان ها را با همـه»فهمـیدنـها«و»نفهمـیدنـها«یشان تحسین کنیم و نکوداشت آنان نیـازمند تحریف واقعیتشان نباشد.
96 فصل پنجم پارادایم دنیـای کوکی بودند. ضمن اینکه بـه نظر مـیرسید با قدرت گرفتن علم و نگاه آینده نگر )به جای نگاه گذشته نگر کـه کلیسا ترو یج مـی کرد( بتوان آیندهای نـه چندان دور را تصور کرد کـه همـهی اسرار هستی مـیشوند. کشف شده و قواعد پنـهان هم یکی بعد از دیگری آشکار به منظور اینکه عمق اثر مکانیک نیوتونی بر تفکر قرن هفدهم و قرو ن بعد از آن را درک کنید کافی هست نوشتههای جان ال ک و رابطهی این دو دانشمند با یکدیگر را مرور کنید. 173 توضیح مـیدهد جان ال ک چنان بـه نیوتون و هویگنس احترام مـی گذاشت کـه در مقدمـهی کتابش درون مورد ادراک انسانی 174 کـه در دورانی کهانی مانند نیوتون و هویگنس زندگی مـی کنند منطقی هست کهی چون من چیزی ننویسد و مسیر را به منظور آنـها خلوت و باز نگه دارد. او درون مدل پیشنـهادی خود از ذهن انسان معتقد هست که فکرها را هم مانند اجرام فیزیکی مـیتوان بـه اجزا و ایدههای خردتر و کوچکتر تقسیم کرد. هر ایده را هم مـیتوان خردتر کرد که تا به المانـهای اصلی آن یعنی درون یـافتهای انسان از محیط برسیم. بـه عبارتی او بـه جای اتم بـه صدا و نور و رنگ و دما و دریـافتهای مشابه توجه مـی کرد و معتقد بود کـه ترکیب آنـها ایدهها را مـیسازد و فکرها هم از ترکیب ایدهها شکل مـی گیرند. جان ال ک بـه جای نیروی گرانش بـه نیروی تداعی توجه کرد و گفت همانطور کـه گرانش اجرام و سیـارات و ذرات را درون کنار هم نگه مـیدارد تداعی هم ایدهها و افکار را کنار هم نگه مـیدارد و به این شکل کهکشان تفکر هر فرد شکل مـی گیرد. 175 نگرش نیوتونی بـه تدر یج دنیـای مبهم قبلی را بـه جهانی کامال مکانیکی نزدیک مـی کرد. بـه دنیـایی کـه شبیـه ساعت کار مـی کرد و قواعد و قوانین فیزیک بر آن حا کم بودند. همـین نگرش بود کـه باعث شد ارنست رادرفورد مطالعهی هر علمـی جز فیزیک را تفریح و سرگرمـی بداند. جالب اینجاست کـه این نگرش مکانیکی چند قرن دوام پیدا کرد. شاید بـه این علت کـه مذهبی و المذهب مـیتوانستند 173 Rogers, G. (1978). The Empiricism of Locke and Newton. Royal Institute of Philosophy Lectures, 12, doi: /s Locke, J., & Yolton, J. W. (1974). An essay concerning human understanding. London: Dent کلمـهی کهکشان کلمـهی جان ال ک نیست و من آن را بـه کارام. اما کامال با مدل ذهنی او تطبیق دارد. من هنوز هم درون بسیـار ی از گفتهها نوشتههای خودم تعبیر کهکشان فکریو منظومـه فکری را بـه کار مـیبرم و مـی گویم کـه برای آشنایی با انسانـها نباید یک جمله یـا یک حرف یـا یک نوشتهی آنـها را بخوانیم. حتما بخش ز یـادی از گفتهها و نوشتهها و فکرهای آنـها را بخوانیم و بشنویم و بشناسیم. اینجا فرصت خوبی بود که تا به جان ال ک بـه خاطر اینکه این تعبیر را از او اقتباس کردهام ادای دین کنم.
97 فصل پنجم پارادایم دنیـای کوکی خواستههای خود را درون آن بیـابند. مخالفان مذهب احساس مـی د کـه نگرش کلیسایی دیگر جایگاهی ندارد و شگفتانگیزترین رو یدادهای عالم )حرکت ستارهها و سیـارات( بـه جای آنکه با ارادهای پنـهان توصیف شوند صرفا حاصل گردن نـهادن سنگهایی معلق درون فضا بـه قواعد فیزیک نیوتونی هستند. موافقان مذهب )شامل خود نیوتون( هم معتقد بودند کـه جایگاه رفیعتری به منظور خداوند ساختهاند. حاال خدا بـه جای اینکه بر طبق روایت کشیشان دست اندرکار روزمرگیـها باشد قانون گذار عالم هستی بود و عالمـی را بنا کرده بود کـه مثل ساعت دقیق و منظم کار مـی کرد. شاید همـین کـه مدل علمـی توانسته بود دل کلیسا و دشمنانش را همزمان بـه دست بیـاورد باعث شد کـه علم با غرور بر تخت سلطنت بنشیند و حا کمـیت بالمنازع قرنـهای بعد از خود را حداقل که تا مـیانـههای قرن بیستم درون اختیـار بگیرد. 97
98 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها چهی از آینده خبر دارد اجازه دهید فضای تحقیقات را از همـه سو باز کنیم. از دگماتیسم فاصله بگیریم. چه درون قالب نگاه اتمـیستی بـه دنیـا و چه درون قالب مخالفت با نگاه اتمـیستی بـه دنیـا. بولتزمن سخنرانیـهایی درون مورد نظریـه گازها چیزی را درست مـیدانید مطرح کنید. آن را بـه شکلی شفاف بنویسید و تا آخرین نفس از آن دفاع کنید. هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها بولتزمن دومـین سخنی کـه در باالی این صفحه از بولتزمن نقل کردم به منظور او صرفا یک شعار نبوده است. مـیتوان پذیرفت کـه زندگی بولتزمن بـه تمامـی درون همـین قاعده خالصه شده است. شاید بهتر باشد گفتگو دربارهی بولتزمن را از کمـی قبلتر آغاز کنیم و به یک قرن قبل از بولتزمن برو یم. جایی کـه ایمانوئل کانت درون تالش بود که تا جهان را بهتر بفهمد. همانطور کـه مـیدانید کانت سه گانـهی معروفی دارد کـه هر سه از جنس نقد هستند. درون یکی بـه نقد استداللهای عقلی 176 توجه کرده و در سومـی بـه نقد قضاوت 178 پرداخته پرداخته. درون دیگری بـه نقد استداللهای مبتنی بر عمل درون شرایط واقعی 177 است. 179 آنچه درون اینجا به منظور من جالب و دوستداشتنی هست و فکر مـی کنم حتما در مطالعهی سیر تاریخی شکلگیری دانش پیچیدگی بـه آن توجه کرد سومـین کتاب از سه گانـهی انتقادی کانت است. یعنی آنـها کـه به نقد قضاوت مـیپردازد. 176 Critique of the pure reason 177 Critique of the practical reason 178 Critique of judgment برایـانی چون من کـه تخصص فلسفه ندارند و آن مطالب جزئی کـه از فلسفه مـیدانند هم بـه کتابهای دینی مدرسه باز مـی گردد نام کانت از جمله نامـهای پرابهتی هست که بـه سادگی نمـیتوان بـه آن نزدیک شد. البته حتما بپذیریم کـه زحمت مترجمان گرامـی و وسواسی کـه انتقال معنای تک تک واژهها دارند نیز درون این ترسنا ک شدن کانت بیتاثیر نبوده است. بر سر همـین کـه Pure را حتما ناب ترجمـه کرد یـا محض یـا صاف یـا مجرد یـا خالص چنان بحثها شده و مـیشود کـه واقعا شنیدنش هم نگران کننده است. البته این دغدغهی امانتداری خوب است. اما شکل افراطی این نگرش باعث شده کـه به شخصه بر این باور هستم کـه ترجمـه انگلیسی برخی از کتابهای کانت به منظور مخاطبی کـه انگلیسی نمـیداند بسیـار مفهومتر و جذابتر از فهم نسخهی فارسی کارهای کانت به منظور فارسیزبانان مادرزاد است.
99 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها تالش جدی کانت به منظور اینکه از پیشداوری فاصله بگیرد درون این کتاب بـه شدت مشـهود است. همچنین نگاه کنجکاو او بـه دنیـای اطراف را مـیتوان از مثالهای طبیعی از فیزیک و ز یستشناسی کـه البهالی بحثهایش مطرح مـی کند درک کرد. خواننده درون مطالعهی این اثر کانت بـه این باور مـیرسد کـه او بـه نزدیکتر علوم و رشتههای علمـی عالقمند است. کانت تمایلی ندارد رشتههای علمـی را بیـهوده گسترش دهد و از هم دور کند و بین آنـها دیوار بکشد. بخشی از تالشـهای او هم به منظور تدوین مبانی تفکر بـه همـین عالقه بازمـی گردد. او همچنین تمایلی ندارد کـه بیحد و حساب هر مفهومـی را کـه به عقل فیلسوفان مـیرسد بـه جهان اطراف تحمـیل کرده یـا درون آن تزریق کند. این نگرش را درون بخشـهای متعددی از نوشتههایش مـیبینید. از جمله آنجا کـه وقتی مـیخواهد از هدف کل طبیعت بـه عنوان یک سیستم حرف بزند بـه این مسئله اشاره مـی کند کـه ما صرفا با تکیـه بر یک آنالوژی از دنیـای ذهنی خود بـه دنیـای بیرونی بـه این نتیجه رسیدهایم کـه باید درون هر چیزی کـه مـیبینیم هدف و علتی هم تزریق کنیم. او البته نفی نمـی کند کـه این کار مـیتواند گاهی اوقات بـه درک بهتر محیط کمک کند. کانت اگر چه از واژهی مدل نام نمـیبرد اما ا گر بخواهیم حرفهای او را بـه زبان امروز ی ترجمـه کنیم حتما بگوییم کـه کانت هدفمند فرض سیستمـها را یک نوع مدلسازی مـیداند. این مدلسازی توسط انسان به منظور درک بهتر محیط انجام شده و الزم نیست کـه حتما درون محیط هم چنین چیزی وجود داشته باشد. همـهی اینـها را بـه عنوان یک مقدمـه گفتم که تا حق کانت درون جملهای کـه اینجا از او نقل مـی کنم پایمال نشود. او درون کتاب نقد قضاوت چنین مـی گوید: صرفا با تکیـه بر اصول علم مکانیک نمـیتوانیم وجود و سازماندهی موجودات را توضیح دهیم. نـه تنـها از توضیح آنـها ناتوانیم بلکه حتی نمـیتوانیم با آنـها آشنایی چندانی پیدا کنیم. این مسئله چنان قطعی بـه نظر مـیرسد کـه ما مـیتوانیم با جسارت کامل بگوییم منتظر ماندن یـا امـید داشتن بـه اینکه روزی نیوتون دیگری بیـاید و برایمان توضیح دهد کـه بر اساس قوانین طبیعی حتی یک ساقه علف چگونـه شکل گرفته هست پوچ و بیـهوده است. بعد از مرگ کانت تنـها چهل سال زمان الزم بود که تا نیوتون علفها بـه دنیـا بیـاید. لودویگ بولتزمن درون سال 1844 بـه دنیـا آمد. ا گر مـیخواهیم باورها و نگرش انسانـها را بهتر درک و تحلیل کنیم مناسب 99
100 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها هست که بـه معاصران آنـها و نیزانی کـه قبل و بعد از آنـها آمدهاند و رفتهاند هم توجه داشته باشیم. جی جی تامسون حدود دوازده سال بعد از بولتزمن و اینشتین حدود سیو پنج سال بعد از تولد او بـه دنیـا آمد. کارل ماربیستوشش سال قبل از بولتزمن متولد شده و چارلز داروین درون لحظهی تولد بولتزمن سیو پنج ساله بوده است. این چهار نفر را عمدا انتخاب کردهام. تامسونی هست که کشف الکترو ن را بـه او نسبت مـیدهند و مـیتوان کارهایش را دانست. اینشتین همـی هست که توانست بـه واژهی زمان مفهوم تازهای نخستین نمونـههای شیمـی محاسبهای 180 ببخشد. اما فراموش نکنیم کـه ا گر بولتزمن و چند نفر دیگر از فیزیکدانـها نبودند راه به منظور امثال تامسون اینشتین و بعدا دیگرانی چون فاینمن هموار نمـیشد. از سوی دیگر مـیتوانید حدس بزنید کـه دو کلمـهي رایج درون دوران نوجوانی و جوانی بولتزمن تکامل 181 و تاریخ بودهاند. قبل از او هگل از منظر خود بـه فلسفهی تار یخ نگاه کرده بود و مارجوان هم مـیرفت که تا تار یخ و اقتصاد را بـه هم گره بزند و مکتبی نو درافکند. درون زمانی کـه بولتزمن بـه سنی رسید کـه دیگر حرفش خریدار داشت و سخنرانی و درس و نوشتن را آغاز کرده بود دیدگاه داروین درون فضای فکری آن دوران با وجود همـهی مخالفتها و ممانعتها جایگاهی باثبات یـافته بود. نام مـهم دیگری را هم نباید فراموش کنیم: رودلف کالوزیوس فیزیکدان بزرگ آلمانی کـه نخستین نطفههای قانون دوم ترمودینامـیک توسط او شکل گرفته بود. این اسمـها را از آن جهت مورد اشاره قرار دادم کـه من عالقهی خاصی بـه بولتزمن دارم و داستان جدی نظریـهی پیچیدگی درون 180 Computational Chemistryانی کـه کمـی حساس باشند احتماال ترجیح مـیدهند بـه جای تکامل از واژهی فرگشت استفاده کنم. معموال هم این گونـه استدالل مـیشود کـه کلمـهی Evolution درون ذات خود معنای بهتر یـا بدتر شدن را ندارد. فقط بـه این نکته اشاره مـی کند کـه یک سیستم از حالتی بـه حالت دیگر Evolve مـیشود. اما تکامل بـه نوعی با کامل شدن درون ارتباط هست و این فرض درون دل آن پنـهان هست که وضعیت فعلی همواره بهتر از وضعیت قبلی هست و Evolution عمال بـه عنوان حرکتی رو بـه کمال تعبیر مـیشود. قبال هم درون جاهای دیگر گفتهام کـه فکر مـی کنم انتخاب تطور درون زبان عربی بـه عنوان معادل Evolution بسیـار هوشمندانـه و دقیق بوده است. چون صرفا بـه این نکته اشاره دارد کـه سیستم از طوری بـه طور دیگر تغییر وضعیت مـیدهد. ا گر چه گفته مـیشود کـه فرگشت هم )مرکب از فر و گشت( چنین دارای معنای خنثی هست اما احساس مـی کنم پیشوند فر درون زبان فارسی باالتر رفتن و بهبود را نیز جایی درون عمق خود پنـهان دارد. شاید حتما در فارسی از واژهی دگرگشت بـه عنوان معادل تطور یـا Evolution استفاده کرد. اما من با همان تکامل راحتتر هستم و به نظرم سادهتر هست که خوانندهی گرامـی ا گر احساس مـی کند کـه واژهی تکامل گمراه کننده هست هر جا این واژه را دید درون دل خود آن را دگرگشت بخواند.
101 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها نگاه من از بولتزمن شروع مـیشود. اما درست نبود کـه تا کید ز یـاد من بر بولتزمن درون صفحات قبلی و آتی این کتاب بر نام بزرگانی کـه مسیر او و دیگران را هموار کردهاند سایـه بیندازد. کنم. بـه همـین علت سعی کردم حداقل درون حد اشاره بـه نامـهای مختلف برخی از بزرگان معاصر بولتزمن را به منظور خواننده یـادآور ی زمان بـه کدام سمت مـیرود شاید اسم بردن از دانشمندان مختلف و جمع و تفریق تار یخ تولدها شما را خسته کرده باشد. بنابراین شاید بد نباشد پیش از آنکه وارد بحثهای دقیقتر بشویم یک باز ی فکری را با هم مرور کنیم. این بازی هم نوعی تنوع موضوعی محسوب مـیشود و هم ذهنمان را به منظور بحثهای آتی درون مورد انتروپی نظم و بینظمـی آمادهتر مـی کند. فرض کنید رو ی 100 عدد کارت بـه ترتیب اعداد یک که تا صد نوشته شده است. کارتها را ابتدا بـه ترتیب کنار هم قرار دادهاند. یک نفر دستهی کارتها را بـه دست گرفته و آنـها را )به اصطالح اهل ورق( ب ر مـیزند و جابجا مـی کند. هر بار نتایج بر زدن را بر رو ی یک تخته یـا یک برگ کاغذ مـینویسند و ثبت مـی کنند. بـه عبارتی دقیقا ترتیب صد کارت را بعد از هر بار ب ر خوردن ثبت مـی کنند. این کار )ب ر زدن کارتها( دو یست مرتبه تکرار مـیشود. سوال من اینجاست: اگر این 100 عآخر را )از مرحلهی 101 که تا 200( بـه ترتیب واقعی یـا بـه ترتیب معبه شما نشان دهند و شما درون محل آزمایش نبوده باشید آیـا مـیتوانید تشخیص دهید کـه ترتیب عکسها واقعی هست یـا بـه صورت معبه شما ارائه شده هست ما دوباره درون همـین بحث بـه این سوال بازخواهیم گشت. اما سوالی کـه مطرح کردم سوال کالسیک بحث انتروپی نیست. بنابراین اجازه بدهید اشارهای بـه همان مثالهای کالسیک زمان بولتزمن و کالوزیوس داشته باشم. 182 یک مـیز بیلیـارد را درون نظر بگیرید کـه رو ی آن تنـها دو توپ وجود دارد. فرض کنیم مـیز اصطکا ک ندارد. یعنی درون اثر حرکت توپها سرعت آنـها کاهش پیدا نمـی کند. ما یکی از دو توپ را با چوب بـه سمت توپ دیگر حرکت مـیدهیم و آنـها با هم البته من روایت داستان را کمـی مدرنتر تعریف مـی کنم. بنابراین لطفا درون دلتان نگویید کـه زمان بولتزمن دوربین فیلمبرداری وجود نداشته است.
102 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها برخورد مـی کنند و دوباره از هم جدا مـیشوند. ما از این کار فیلمبرداری کردهایم. اما قسمت اول فیلم را کـه چوب بیلیـارد بـه توپ خورده برش مـیدهیم و حذف مـی کنیم. بیـایید دوباره بـه همان سوال بازی ورق فکر کنیم: ا گر فیلم را درون جهت معپخش کنند آیـا مـیتوانید این مسئله را بفهمـید بـه عبارتی مـیتوانید جهت زمان را درون فیلم بیلیـارد ضبط شده تشخیص دهید قوانین نیوتون نسبت بـه زمان متقارن هستند. بـه این معنا کـه ما واقعا نمـیتوانیم بفهمـیم کـه فیلم درون جهت درست پخش شده یـا نـه. حاال بگذار ید بازی را سختتر کنیم. ا گر سه توپ یـا چهار توپ رو ی مـیز بیلیـارد وجود داشته باشد پاسخ شما چیست ا گر هشت توپ وجود داشته باشد چطور احتماال جواب را حدس مـیزنید: دیگر مـیتوانیم بفهمـیم کـه فیلم بـه شکل معپخش شده است. بـه عنوان یک حالت خاص فرض کنید شش توپ کنار هم هستند و شما با توپ هفتم بـه آن ضربه مـیزنید. اگر فیلم معرا به منظور یک مخاطب پخش کند قاعدتا او بـه عبارتی: بـه سادگی ميتواند متوجه شود کـه روند زمانی درون فیلم وارونـه شده است. وقتی درون سیستم فقط دو ذره دار یم زمان مـیتواند برگشتپذیر باشد. اما هر بار یک ذره بـه سیستم اضافه مـی کنیم برگشت پذیری زمان غیرممکنتر مـیشود. البته محاسبات و معادالت بولتزمن بسیـار پیچیدهتر و جدیتر از این حرفهاست. اما همـین مثالهای ساده مـیتواند تصویری اولیـه از اصطالح پیکان زمان کـه توسط بولتزمن مطرح شد درون اختیـار ما قرار دهد. قبال هم بـه این نکته اشاره کردم کـه تا زمان بولتزمن ا گر این سوال مطرح مـیشد کـه آیـا بازگشت یـا سفر بـه گذشته امکانپذیر 183 Arrow of time 102
103 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها هست فیلسوفان به منظور پاسخ گویی بـه این سوال بـه مـیدان مـیآمدند. این بار بولتزمن )یـا همان نیوتون علفها( کاغذ بـه دست با انبوهی از معادلهها و محاسبهها آمده بود که تا هم پاسخی بـه این سوال دهد هم فضا را به منظور فیلسوفان و کشیشانی کـه مـیخواستند پاسخ را درون تخیـالت خویش بیـابند تنگ کند. بولتزمن و جهان کوکی سخنرانیـهای بولتزمن درون مورد نظریـهی گازها بخش مـهمـی از جهانبینی و فلسفهی او را بر ما آشکار مـی کند. بولتزمن درون آن سخنرانیـها چند جمله دارد کـه تا حد ز یـادی مـیتواند ما را با نوع نگرشش آشنا کند : 184 ا گر از من بپرسید کـه بعدا قرن ما چه نامـیده خواهد شد قرن آهن یـا قرن بخار یـا قرن الکتریسیته من بیتردید خواهم گفت: قرن نگاه مکانیکی بـه طبیعت. قرن داروین. او درون همان سلسله سخنرانیـها درون مورد نظریـه گازها زمانی کـه به بحث انتروپی مـیرسد جملههای جالبی مطرح مـی کند: کشمکش و تنازع اصلی بین موجودات زنده بر سر عنصرها نیست. همـهی آن عنصرهایی کـه ارگانیسمـها از آنـها ساخته شدهاند بـه وفور درون هوا و آب و خاک وجود دارند. حتی به منظور انرژی هم نیست. انرژی بـه شکل گرما درون همـهی ما موجود هست و متاسفانـه بـه چیز خاصی هم تبدیل نمـیشود. دعوا و رقابت بر سر انتروپی است. این انتروپی از طریق جریـان انرژی کـه از سوی خورشید بـه سمت ما روان هست از خورشید گرم بـه زمـین سرد مـیرسد. گیـاهان به منظور اینکه بهترین استفاده را از این انرژی ند برگهایشان را بـه اندازهای کـه مـیتوانند بزرگ مـی کنند و آن انرژی را بـه شیوهای کـه ما هنوز کشف نکردهایم مورد استفاده قرار مـیدهند. که تا زمانی کـه خورشید سرد نشده و به دمای زمـین نرسیده این جریـان ادامـه دارد. یک آشپزخانـهی بزرگ شیمـیایی وجود دارد و این سنتزهای شیمـیایی توسط انرژی خورشید انجام مـیشوند. حاصل فعالیت این آشپزخانـهی بزرگ دنیـای حیوانات هست که ما مـیبینیم. چه چیزی بولتزمن را بـه این نگاه رساند نقطهی آغاز او کجا بود کـه نقطهی پایـانش درون اینجا قرار گرفت من مستقل از اینکه از لحاظ تار یخی درون زندگی بولتزمن چه گذشته هست ترجیح مـیدهم مبداء توسعهی نگرش او درون دو مفهوم وضعیت خ رد Broda, E. (1995). Ludwig Boltzmann: man, physicist, philosopher. Woodbridge (Conn.): Ox Bow Press. 185 Microstate 103
104 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها و وضعیت کالن 186 درون نظر بگیرم. کلمـهی وضعیت درون اینجا بسیـار کلیدی است. مـهم هست که از اصطالح سطح خردو سطح کالن استفاده نکنیم )یـا الاقل ا گر چنین مـی کنیم از ابتدا بـه بیدقتی پنـهان درون آن توجه داشته باشیم(. به منظور ما ناآشنا نیست. وقتی بـه مدیران سطح باال یـا الیـهی باال درون سازمان اشاره مـی کنیم بـه خوبی مـیدانیم اصطالح سطح 187 کـه صرفا بخشی از مدیران یـا اعضای سازمان را مد نظر دار یم. بـه عبارتی مـیتوان گفت یک سازمان حاصلجمع سطوح پایین سطوح مـیانی و سطوح ارشد است. سطحو را کامال درون خود پنـهان کردهاند. هستند کـه سلسله مراتب 188 اما وقتی بولتزمن از وضعیت کالن و است. الیـه مفاهیمـی وضعیت خرد صحبت مـی کند منظورش این نیست کـه گاز حاصلجمع این دو وضعیت گاز دقیقا درون هر لحظه هم درون وضعیت خرد قابل بررسی هست و هم درون وضعیت کالن. این دو وضعیت صرفا یک نام گذاری هستند. این نام گذاری عمال درون محل نظاره ناظر ر یشـه دارد. سازمان را مـیتوان بـه دو سطح پایین و باال یـا سه سطح پایین و مـیانی و باال تقسیم کرد. اما گاز بـه سطح خرد و سطح کالن تقسیم نمـیشود. جان کالم بولتزمن درون همـینجاست. گاز هست. فقط هست. همـین. این ما هستیم کـه گاهی بـه وضع خرد و گاهی بـه وضع کالن آن نگاه مـی کنیم. بعد ا گر چنین هست منطقی هست که بکوشیم بین این دو وضعیت رابطه برقرار کنیم. این دو وضعیت بـه یک موجود یـا ماده اشاره دارند. نباید کامال از یکدیگر مستقل باشند. حتما بتوان از ویژگیـهای وضع خرد بـه ویژگیـهای وضع کالن رسید. ممکن هست خوانندهای کـه این داستان را مـیشنود و مـیخواند با خود بگوید که: ضمن احترام بـه بولتزمن و همـهی زحمتهایش این ماجرای وضعیت خردو قرار گیرد و بولتزمن بـه خاطرش تعظیم و تقدیس شود. وضعیت کالن آنقدرها هم شگفتانگیز نیست کـه به شکلی حماسی مورد اشاره اما نباید فراموش کنیم کـه بولتزمن زمانی درون مورد اتمـها حرف مـیزد کـه بسیـاری از فیزیکدانـهای برجسته هنوز وجود اتم را 186 Macrostate 187 Level 188 Hierarchy 104
105 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها قبول نداشتند. 189 فقط کافی هست به خاطر داشته باشیم کـه بولتزمن درون سال 1906 کرد و اینشتین درون سال 1905 درون یک مقاله با استفاده از قواعد مکانیک آماری بـه شکلی دقیق توضیح داد کـه حرکاتی براونی مـیتوانند ناشی از برخورد مولکولها باشند. درون واقع محاسبات اینشتین تاییدی دیگر بر مدل اتمـی بولتزمن بود. زمانی کـه اینشتین تازه بـه این نتیجه رسید بولتزمن حدود 30 سال بود کـه دانشگاه بـه دانشگاه مـیچرخید درون این زمـینـه سخنرانی مـی کرد و مسخرهاش مـی د و خسته از همکاران خود بـه و پایـان بـه زندگیـاش فکر مـی کرد. با توجه بـه این توضیحات بهتر هست حرف بولتزمن درون مورد وضعیت خرد و وضعیت کالن و رابطهی این دو وضعیت را بـه این صورت بفهمـیم:»با وجودی کـه ما صرفا از وضعیت کالن یک گاز«اطالع دار یم مـیتوان فرض کرد کـه این گاز از ذرات بسیـار ریزی بـه نام اتم تشکیل شده با مطالعه و بررسی وضعیت خرد )تک تک آنـها( مـیتوان این وضعیت کالن را بهتر فهمـید و توصیف کرد. حاال مـیتوانیم راحتتر درون مورد مفروضات بولتزمن حرف بزنیم. بولتزمن مـی گوید: بیـاییم فرض کنیم کـه گاز از ذرات بسیـار کوچکی تشکیل شده کـه به شکل گلولهها یـا توپهای االستیک هستند و در تعداد بسیـار ز یـاد درون حال حرکتند. این ذرات مدام با هم برخورد مـی کنند و قوانین نیوتون درون مورد آنـها کامال صادق است. ا گر موقعیت و سرعت تمام این ذرات را )در وضعیت خرد( بدانیم مـیتوانیم حساب کنیم کـه دما و فشار گاز )که درون وضعیت کالن قابل سنجش هستند و در وضعیت خرد معنا ندارند( چقدر خواهد بود. طبیعی هست که بولتزمن قصد نداشت بنشیند و سرعت و موقعیت تک تک مولکولها را حساب کند. بلکه با محاسبات آماری مـی کوشید توزیع سرعت مولکولها را محاسبه کند. بـه عبارتی بگوید کـه ا گر مولکول یک گاز را بـه صورت تصادفی درون یک لحظه درون نقطهای از یک اتاق پیدا و بررسی کنیم سرعت محتمل آن ذره پاسخ بولتزمن بـه این سوال را بـه عنوان توزیع بولتزمن-ماول مـیشناسیم. )یـا مولکول یـا اتم( چقدر خواهد بود. ما امروز 189 Lindley, D. (2015). Boltzmanns atom: the great debate that launched a revolution in physics. Place of publication not identified: Free Press. 105
106 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها قاعدتا جزئیـات ر یـاضی این توز یع حداقل درون این فصل از کتاب کـه هنوز وارد ر یـاضیـات نشدهایم نخواهد بود. مفید و جذاب فقط کافی هست بدانیم کـه در توزیع بولتزمن-ماول محور افقی سرعت مولکولها و محورعمودی تعداد مولکولهاست. بـه عبارتی مـیتوان گفت ا گر مساحت زیر هر نمودار را معادل تعداد مولکولهای یک گاز درون نظر بگیریم با انتخاب یک سرعت مشخص ارتفاع نمودار تعداد مولکولهایی را کـه با آن سرعت درون حال حرکت هستند نشان مـیدهد. هر سه نمودار فوق مربوط بـه یک گاز اما درون دماهای متفاوت هستند. نقطهی پیک )مایمم( نمودار نشان مـیدهد کـه بیشترین تعداد مولکولهای گاز با چه سرعتی درون حال حرکت هستند. همانطور کـه مـیبینید درون نمودار صورتی رنگ سرعت متوسط مولکولها بیشتر از سرعت متوسط مولکولها درون نمودار آبی رنگ است. بـه عبارتی نمودار قرمز رنگ وضعیت گاز را درون دمایی باالتر )در مقایسه با نمودار آبی رنگ( نمایش مـیدهد. بسیـار مـهم هست به این نکته توجه داشته باشیم کـه آنچه ما درون توز یع بولتزمن-ماول مـیبینیم خرده وضعیت یک سیستم است. نباید فکر کنیم حاال کـه اطالعات همـهی مولکولها را دار یم وضعیت کالن سیستم را هم مـیشناسیم. بولتزمن چنان بـه مولکولهای گاز نزدیک مـیشود کـه تک تک آنـها را مـیبیند و آمار آنـها را ثبت مـی کند. او دقیقا فرض مـی کند مـیداند مـیداند یـا کـه سرعت درون گاز چگونـه توز یع شده است. بـه عبارتی مثال مـیتوانید از او بپرسید:»آقای بولتزمن. االن دمای گاز 40 درجه سانتی گراد است. چند درصد مولکولها سرعتی بین 300 که تا 320 متر بر ثانیـه دارند «. بولتزمن بر اساس فرمولی کـه برای توزیع سرعت )و درون واقع انرژی ی( درون گازها استخراج کرده هست مـیتواند جواب شما را بدهد. 190 بعد ارزش کار بولتزمن درون کجاست نکتهی مـهم این هست که دماو فشار و انتروپی از جمله ویژگیـهایی هستند کـه ظهور مـی کنند. بـه عبارتی درون وضعیت خرد قابل تعریف نیستند. اما بولتزمن توانست بین این شاخصهای سطح کالن و توسعهی علم درون دهههای بعد نشان داد کـه توز یع بولتزمن هم کامال دقیق نیست. اما ا گر گاز درون شرایط متعارف باشد و چندان بـه سمت دماهای بسیـار باال یـا بسیـار پایین سوق داده نشود خطای توز یع بولتزمن بسیـار جزئی و قابل اغماض است.
107 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها ویژگیـهای سطح خرد درون گاز رابطه برقرار کند. به منظور اینکه اهمـیت و عظمت کار بولتزمن را بهتر تصور کنیم فرض کنید نمودار زیر بـه شما داده شده است: این نمودار کامال فرضی است. اما مثال توضیح زیر درون مورد آن بـه شما داده شده است: خانـههایی کـه بین صفر و دو قرار گرفتهاند نشاندهندهی تعداد خانوارهایی هستند کـه ماهیـانـه بین صفر که تا دومـیلیون تومان درآمد دارند. بـه همـین شیوه خانوارهایی کـه بین دو که تا چهار مـیلیون درون ماه درآمد دارند هم ترسیم شدهاند. همـین شیوه به منظور دستههای درآمدی دیگر هم ترسیم شده و آخرین دسته بین هشت یـا ده مـیلیون تومان درآمد ماهیـانـه دارند. اولین نکتهای کـه شما بعد از آشنایی با بولتزمن بـه خاطر دار ید این هست که این نمودار بـه خودی خود وضع کالن جامعه را نشان نمـیدهد. بلکه صرفا وضع اقتصاد کشور را درون سطح خرد نشان مـیدهد. حاال سوال بعدی کـه از شما پرسیده مـیشود این هست که چه پارامتری درون سطح کالن مـیتوانید به منظور این جامعه تعریف کنید پارامتری کـه در سطح خرد قابل تعریف نباشد. اما از توز یع درآمد درون سطح خرد استخراج شود. همانطور کـه دما درون سطح خرد قابل تعریف نیست اما نـهایتا بر پایـهی توز یع سرعت مولکولها درون سطح خرد شکل مـی گیرد. شاید با این سوال و سوالهای مشابه بهتر بتوانیم قدرت ذهن بولتزمن را درون تصور آن مفاهیم مجرد آنـهم درون شرایطی 107
108 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها کـه نـه جامعه و نـه همکارانش با او همراه و همقدم نبودند درک کنیم. انتروپی همان بینظمـی نیست بعید مـیدانم بدو ن آشنایی با ترمودینامـیک و تار یخی کـه بر آن گذشته هست بتوانیم بـه درک درستی از نظریـه اطالعات و پس از آن بـه درکی عمـیق از نظریـه پیچیدگی و سیستمـهای پیچیده برسیم. درون مـیان مباحث مطرح درون علم ترمودینامـیک بحث انتروپی به منظور ما از جایگاه ویژهای برخوردار است. ندیدهام کـه در نمایـهی پایـانی این مسئله صرفا یک نظر شخصی نیست. که تا این لحظه هنوز کتابی درون حوزه نظریـه اطالعات 191 آن نام بولتزمن و فرمول انتروپی او وجود نداشته باشد. قاعدتا بارها درون طول بحثهای آینده درون این کتاب بـه سراغ انتروپی خواهیم رفت. بنابراین درون اینجا قرار نیست وارد پیچیدگیـهای انتروپی شویم و همـین کـه کمـی درون مورد رابطهی انتروپی و بولتزمن بدانیم کافی است. با وجودی کـه درس رسمـی دانشگاهیـام را درون حوزهی مکانیک خواندهام و قاعدتا زمان قابل توجهی پای درس ترمودینامـیک نشستهام و افزایش و کاهش انتروپی سیستمـها را محاسبه کردهام احساس مـی کنم سیستم آموزش دانشگاهی عالقه یـا مـیل یـا انگیزهی چندانی بـه تفهیم دقیق این مفهوم مـهم و ارزشمند ندارد. البته قطعا تعداد ز یـادی از دانشجویـان مـهندسی محاسبهی انتروپی را فرا مـی گیرند و مثالهای استاندارد آن را هم حفظ هستند. اما انتروپی بـه معنای عمـیق و جدی آن موضوعی چنان مـهم بود و چشم را بـه رو ی جهان باز مـی کرد کـه بولتزمن را بـه رساند و بعدا شنون را بـه نظریـهی اطالعات. بـه نظر نمـیرسد کـه آنچه ما درون دانشگاهها بـه عنوان انتروپی مـیآموزیم تاثیری محسوس چه سازنده و چه مخرب بر جای گذاشته باشد. شاید بـه همـین علت هست که وقتی انتروپی را بـه بینظمـی تعبیر مـی کنند و با آن مترادف مـیدانند حتی آنـها کـه درس این بحثها را هم خواندهاند چندان حوصلهی مخالفت یـا الاقل توضیح و تشریح دقیقتر بحث را ندارند. بولتزمن کالوزیوس کارنو کتری آب و ماشین بخار دوران بولتزمن دورانی بود کـه مفهوم انرژی بـه تدر یج درون ادبیـات فیزیک و ادبیـات عمومـی جایگاهی فاخر پیدا کرده مـی کرد. فیزیک قرنـها که تا کید داشت کـه نباید هر چه را نمـیتوان دید بـه قلمرو اسرار ربط داد. بـه عبارتی تفکیک بین نادانستهها و 191 Information Theory 108
109 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها رازها یکی از دغدغههای مـهم فیزیک و به طور کلی علوم تجربی بوده است. درون مقابل کلیسا هر نادانستهای را فرصتی ارزشمند مـیدانست که تا مـهر تایید دیگری بر تفسیر رازآلودهی خود از جهان هستی بیـافزاید. طبیعی هست که مـیتوانید بـه سادگی حدس بزنید کـه در چنین شرایطی مفهوم انرژی که تا چه حد درون هر دو اردوگاه مورد استقبال قرار گرفته است. بـه نظر مـیرسید بسیـار ی از آنچه فیزیک هنوز نفهمـیده و متافیزیک همواره ادعا مـی کرده هست در بعد این وازه نـهفته باشد. کافی هست به آثار یونگ و فرو ید مراجعه کنید که تا ببینید چقدر از این مفهوم تاثیر پذیرفتها دن. 192 از سوی دیگر فیزیکدانـها هم مـیتوانستند بگویند کـه آنچه شما بـه عنوان اسرار پنـهان مـی گفتید و مـیدانستید صرفا مکانیزمـهای ناشناخته بودهاند و هر چه مفهوم انرژی را بیشتر بفهمـیم قلمرو ناشناختهها تنگتر و کوچکتر مـیشود. بیـایید با هم بـه نیمـههای قرن نوزدهم فکر کنیم. زمانی کـه جیمز ژول درون مورد رابطهی کار و انرژی مطالعه مـی کرد. 193 بحث بقای انرژی درون زمان ژول حرف تازهای نبود. محاسبهی انرژی ی و پتانسیل از اوایل قرن هجدهم کامال رایج و قابل درک بود. آنچه ماجرا را دشوار مـی کرد بحث اصطکا ک درون سیستمـها بود. چیزی کـه باعث مـیشد همـیشـه بخشی از انرژ ی ی و پتانسیل هدر رود و همواره بسته بـه مـیزان اصطکا ک نتایج معادل فیزیکی روی کاغذ با نتایج آزمایشـهای واقعی فاصله داشته باشد. تقریبا واضح بود کـه آنچه از انرژی ی )یـا پتانسیل( درون قالب اصطکا ک از بین مـیرود بـه گرما تبدیل مـیشود. اما اینکه چنین چیزی واضح هست با اینکه ادعایی را بـه روش علمـی مطالعه و تحقیق و اثبات کنیم تفاوت بسیـار دارد. بخش قابل توجهی از ترمودینامـیک قرن نوزدهم بـه مطالعهی یک سوال اختصاص یـافت: رابطهی بین کار )نیرو و جابجایی( و انرژی با گرما چیست آیـا مـیتوانیم گرما را دقیقا شکل دیگری از انرژی درون نظر بگیریم به منظور پاسخ بـه این سوال دیگر کافی نبود کـه بگوییم انرژی اجسام متحرک بـه علت اصطکاک درون قالب گرما هدر مـیرود. الزم 109 انرژیـهای مردانـه انرژیـهای زنانـه انرژ ی آرکتایپها انرژیـهای روانی انرژ ی فکری انرژی غریزی و دهها استعاره و تعبیر دیگر کـه در ادبیـات یونگ و فرو ید 192 دیده مـیشوند همگی نشان مـیدهند کـه این واژه ابزار ارزشمندی به منظور دانشمندان و نویسندگان حتی درون خارج از حوزهی فیزیک و ترمودینامـیک بوده است. 193 آن آقای ژول همانی هست که بـه احترامش هنوز هم انرژ ی را با واحد ژول مـیسنجند.
110 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها 110 بودی بگوید: مـیزان گرمای تولید شده دقیقا مساو ی انرژ ی مکانیکی تلف شده است. این ادعا ا گر ثابت مـیشد بـه آن معنا بود کـه گرما دقیقا شکل دیگری از همان انرژی مکانیکی هست که از زمان نیوتون درون فیزیک محاسبه و استخراج مـیشده است. اگر چه افراد مختلفی درون این زمـینـه مطالعه د اما امروز نام جیمز ژول را بیش از هر دیگری با این بحث بـه خاطر مـیآور یم. ژول دستگاهی ساده اما خالقانـه اختراع کرد. او وزنـهای را با طناب آو یخت و از رو ی قرقرهای رد کرد و آن قرقره را بـه یک پروانـهی گردان داخل ظرف آب متصل کرد و وزنـه را رها کرد که تا چند متر پایین بیـاید و پروانـه را بچرخاند و افزایش دمای آب را اندازه گرفت که تا ببینید آیـا انرژی تلف شده دقیقا با گرمای ایجاد شده درون آب برابر هست یـا نـه. بعد از آزمایش ژول و آزمایشـهای مشابهی کـه دیگران انجام دادند مشخص شد کـه قلمرو کار و انرژی )علم مکانیک( را نباید جدای از قلمرو حرارت )علم ترمودینامـیک( درون نظر گرفت. ظاهرا گرما شکل دیگری از کار مکانیکی بود. اگر چه هنوز چیزهای زیـادی درون مورد آن نمـیدانستیم. نمونـههایی کـه کار مکانیکی درون آن بـه گرما تبدیل مـیشود بسیـار است. ما دائما این تبدیل کار بـه گرما را تجربه مـی کنیم. حتی بدون داشتن کوچکترین وسیلهی آزمایشگاهی کافی هست کمـی دستان خود را بـه هم بساییم یـا کمـی بدو یم که تا تبدیل شدن کار مکانیکی بـه گرما را ببینیم. اما آنچه روند علم ترمودینامـیک و پس از آن علم نظریـه اطالعات را شکل داد عاین ماجرا بود. بحث تبدیل شدن گرما بـه کار مکانیکی فرایندی بود کـه نگاه انسان بـه محیط اطراف را بـه طرز شگفتانگیزی باز کرد. بیـایید بـه کتری آبی کـه رو ی اجاق مـیجوشد یـا شکل رسمـیتر و کاربردیتر آن یعنی موتور بخار فکر کنیم. اینـها نمونـههایی واضح و مفید از تبدیل انرژی گرمایی بـه کار محسوب مـیشوند. البته قاعدتا درون مورد کتری آب تنـها اتفاقی کـه مـیافتد تکان خوردن درب کتری است. اما بـه هر حال کتری و ماشین بخار شفافترین مثال تبدیل انرژی گرمایی بـه کار مکانیکی هستند. یکی از بهترین نوشتههایی کـه مـیتوانند درون این زمـینـه تصویری مناسب و دقیق از فضای فکری حا کم بر مـیانـهی قرن نوزدهم
111 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها به منظور ما ترسیم کنند مقالههای سعدی کارنو 194 هستند. بسیـاری از ما با شنیدن نام کارنو بـه یـاد ماشین کار دائم مـیافتیم. اما آنچه درون خارج از فضای فیزیکدانان و گفتگوهای عمومـی - کمتر مورد توجه قرار مـی گیرد نقش کارنو درون تفکیک دماو انرژی گرمایی و شفاف این بحث بـه کمک چیزی هست که امروز بـه نام موتور حرارتی کارنو مـیشناسیم. کارنو که تا کید مـی کرد: اینکه مـیگوییم گرما بـه کار مکانیکی تبدیل مـیشود تعبیر درستی نیست. گرما نمـیتواند همـیشـه بـه کار مکانیکی تبدیل شود. این اختالف دما هست که مـیتواند کار مکانیکی ایجاد کند. انرژی گرمایی از جنس گرمتر بـه جسم سردتر مـیرود و در این مسیر ا گر مکانیزم درستی طراحی کنیم مـیتوانیم از آن کار هم بگیریم. نباید انرژی گرمایی را با دما اشتباه بگیریم. حرف کارنو حرف سادهای هست که وقتی مـیشنویم واضح و حتی بدیـهی بـه نظر مـیرسد. اما واقعیت این هست که بسیـاری از ما هنوز هم آن را عمـیقا درک نمـی کنیم یـا مورد توجه قرار نمـیدهیم. این بحث شبیـه پتانسیل الکتریکی است. این اختالف پتانسیل هست که مـهم هست و نـه مـیزان پتانسیل. این اختالف دما هست که مـهم هست و نـه مـیزان انرژی گرمایی. این همان نکتهای هست که کالوزیوس آن را بـه خوبی درک مـی کرد و به بهترین شکل قابل تصور مفهوم آن را توسعه داد و به مفهوم انتروپی رسید. مـیتوانیم بگوییم انرژ ی حرارتی بـه دو شکل بـه درد بخورو بـه درد نخور وجود دارد. اجازه بدهید کمـی علمـیتر بگوییم: گاهی اوقات انرژ ی حرارتی را مـیتوان بـه کار تبدیل کرد. گاهی اوقات نمـیتوان بـه کار تبدیل کرد. هر سیستم بستهای بـه کار است. کـه در نظر بگیرید بخشی از انرژی داخلی آن قابل تبدیل بـه کار و بخشی دیگر غیرقابل تبدیل سهم این انرژ ی گرمایی غیرقابل تبدیل درون یک سیستم همان چیزی هست که انتروپی نامـیده مـیشود. 194 Carnot, S. (2009). Reflections on the motive power of fire: and other papers on the second law of thermodynamics by E. Clapeyron and R. Clausius. Mineola, NY: Dover Publ. 111
112 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها مثالهای کالسیک به منظور توضیح این پدیده بسیـار است. اما من این مثال را بیشتر از بقیـه دوست دارم: یک سیستم بسته حاو ی یک گاز را مطابق شکل باال )سمت راست( درون نظر بگیرید. وقتی مـی گوییم سیستم بسته هست منظورمان این هست که هیچ تبادلی با جهان اطراف ندارد. حتی مـیتوان فرض کرد جهانی بیرون از این سیستم وجود ندارد. مثال کالسیک انتروپی این هست که مـی گویند درون سمت راست مـیتوان از انرژی گرمایی موجود درون سیستم خروجی مکانیکی گرفت )مثال فرض کنید دیوارهی مـیانی را کنیم و یک پروانـهی کوچک درون آنجا بگذار یم. یـا اینکه کل دیوار )مشابه پیستون درون موتورهای احتراق داخلی( بـه سمت راست حرکت کند. درون حالت سمت چپ بخشی از دیواره برداشته شده و گاز درون هر دو نیمـه پخش شده است. با توجه بـه اینکه هر دو هیچ تبادل حرارتی با محیط بیرون نداشتهایم سیستم درون وضعیت چپ و راست دارای انرژی گرمایی یکسانی است. اما مـیدانیم کـه انرژ ی درون وضعیت سمت چپ قابل تبدیل بـه کار مکانیکی نیست. این همان مفهومـی هست که آن را با انتروپی بیـان مـیکنیم و مـیگوییم انتروپی سیستم درون وضعیت سمت چپ بیشتر از انتروپی سیستم درون وضعیت سمت راست است. شاید همـین مثال کالسیک و مثالهای مشابه آن باعث شدهاند کـه برای بسیـاری از ما انتروپی با بینظمـی مترادف باشد. این نوع تعبیر انتروپی بـه بینظمـی ا گر چه درون سطوح اولیـهی مسائل فیزیک و مکانیک چندان گمراه کننده نیست اما باعث مـیشود نتوانیم بـه سادگی از انتروپی درون ترمودینامـیک بـه انتروپی درون نظریـه اطالعات حرکت کنیم. کالوزیوس توضیح مـیدهد کـه در انتخاب واژه انتروپی کوشیده هست هم بـه ر یشـههای یونانی توجه داشته باشد و هم بکوشد واژهای بسازد کـه با کلمـهی انرژی هموزن و همآوا باشد. بر اساس آنچه کوپر نقل مـی کند 195 کالوزیوس تایید داشت کـه مفهوم انتروپی هم درون حد انرژی مـهم است. از سوی دیگر بر 195 Cooper, L. N. (1981). An introduction to the meaning and structure of physics. Providence, RI: Peleus Press (c/o Leon N. Cooper, Physics Dept., 112
113 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها این باور بود کـه برای نام گذاری پارامترهای مـهم علمـی حتما به سراغ زبانـهای کهن رفت. چون ر یشـههای آنـها توسط افراد بیشتری درون جهان قابل درک است. آنچه ما درون خارج از کالس ترمودینامـیک از انتروپی مـیدانیم معموال تعریفی هست که کالوزیوس درون قالب قانون دوم ترمودینامـیک ارائه کرده است: گرما هرگز بـه خودی خود از جسمـی کـه دمای پایینتر دارد بـه جسمـی کـه دمای باالتر دارد نمـیرود. کالوزیوس درون توصیف این وضعیت مفهوم انتروپی را مطرح مـی کند و اینکه درون سیستمـهای بسته انتروپی همواره یـا ثابت مـیماند و یـا افزایش پیدا مـی کند. بـه عبارتی تقارن نیوتونی آنچنانکه درون آغاز این بحث مورد اشاره قرار دادم درون مقیـاسهای بزرگ وجود ندارد. جهان جهت دارد. درون نـهایت فرایندها بـه شکلی انجام مـیشوند کـه انتروپی یک سیستم بسته افزایش پیدا کند و جهت معبه خودی خود طی نمـیشود. کالوزیوس همچنین فرمول انتروپی را هم )که همان گرمای منتقل شده درون فرایند تقسیم بر دمای فرایند است( به منظور نخستین بار مطرح کرد. ممکن هست بعضی از ما روایت آقای کلوین از قانون دوم ترمودینامـیک را شنیده باشیم. او که تا کید مـی کند کـه ا گر چه کار مـیتواند بـه تمامـی بـه گرما تبدیل شود اما گرما هرگز نمـیتواند بـه صورت کامل بـه کار تبدیل شود. بـه عبارتی همـیشـه بخشی از عمل تبدیل کار بـه گرما بازگشتناپذیر است. بـه هر حال درون این قسمت از بحث کـه در مقدمـهی پیچیدگی هستیم قاعدتا مرور مجدد این مباحث نـه الزم هست و نـه مفید. خوانندهای کـه عالقمند باشد مـیتواند نخستین کتاب ترمودینامـیک را کـه در اطراف خود پیدا مـی کند ورق بزند و توضیحات بیشتری درون مورد انتروپی بخواند. درباره مفهوم تصادفی بودن از جهات بسیـاری با نظم و بینظمـی شباهت دارد. اما بـه علت ماهیت ر یـاضی آن و نیز بـه این علت بحث تصادفی بودن 196 Brown University). 196 Randomness 113
114 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها هم بپردازیم احساس کردم بهتر هست زیر عنوانی مستقل کمـی بیشتر درون موردش کـه در آینده حتما به نظریـهی آشوب 197 صحبت کنیم. فکر مـی کنم تقریبا درون تمام جهان تصادفی بودن را با انداختن سکه مـیشناسند و یـاد مـی گیرند. درون شکل پیچیدهتر گاهی از سکه بـه تاس هم مـیرسند که تا به جای دو وضعیت تصادفی شش وضعیت تصادفی درون اختیـار داشته باشند. اجازه بدهید ما با همان سکه سرگرم باشیم. چون به منظور بحثمان درون این مرحله کافی است. قاعدتا سکهی سالم کـه به درد بازی مـیخورد سکهای هست که وقتی آن را بـه هوا پرتاب مـیکنیم احتمال افتادن آن و رو یکسان باشد. البته درون عمل زمانی مـیتوانیم درون مورد سالم بودن یک سکه قضاوت کنیم کـه آن را دفعات بسیـار ز یـادی پرتاب کرده باشیم. فرض کنید سکهای بـه شما بدهند و از شما بپرسند بـه نظرتان سالم هست یـا نـه. شما آن را پنج بار پرتاب مـی کنید و هر پنج قاعدتا نمـیتوانید بگویید. بـه خاطر اینکه یک بار بـه پشت بر زمـین مـیافتد. آیـا مـیتوانید بگویید این سکه خراب هست 198 سی و دوم )حدود 3( احتمال دارد کـه یک سکهی کامال سالم هم دقیقا پنج مرتبه متوالی برزمـین بیفتد. البته احتماال شما درون این حالت به منظور بار ششم هم سکه را پرتاب مـی کنید. ا گر این بار هم افتاد باز هم نمـیتوانید بـه صورت قطعی بگویید سکه خراب است. فقط احتمال خراب بودن سکه افزایش یـافته است. چون درون مورد سکهی درست هم حدود 1/5 این احتمال وجود دارد کـه دقیقا شش مرتبهی متوالی بیفتد. درون کلی کـه واقعا احتماالت را بفهمد و باور داشته باشد ا گر صد بار سکه را پرتاب کند و هر صد بار هم سکه بیفتد بـه صورت قطعی نمـی گوید کـه این سکه خراب است. بلکه خواهد گفت: این سکه بـه احتمال بسیـار بسیـار ز یـاد خراب است. ا گر عمر عالم هستی را نامحدود یـا بسیـار ز یـاد فرض کنیم باالخره روز یی این تجربه را داشته یـا خواهد داشت کـه یک سکه سالم را صد بار پرتاب کند و به خاطر اینکه هر صد بار سکه افتاده بـه اشتباه درون این دام بیفتد کـه سکه خراب و تقلبی است. درون اینجا بولتزمن تعبیری دارد کـه من آن را بسیـار دوست دارم. بولتزمن این تعبیر را بـه شکلهای مختلف بارها مطرح کرده و 197 Chaos theory 198 درون انگلیسی از اصطالح Fair Coin استفاده مـیشود. ما درون احتماالت فارسی به منظور درست و خراب بودن سکه از اصطالح ناار یب و ار یب استفاده مـی کنیم. 114
115 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها با قطعیت ميتوانم بگویم کـه یکی از دغدغههای ذهنیـاش بوده است. احتماال مثالی کـه در مورد سکه مطرح کردم به منظور شما بسیـار تئوری و غیرکاربردی بـه نظر مـیرسد. با خودتان مـی گویید این مثالها فقط رو ی کاغذ معنا دارند. درون دنیـای واقعی ا گری ده بار سکهای را انداخت و سکه هر ده بار )یـا از رو( افتاد قاعدتا سکهی دیگری را به منظور باز ی انتخاب مـی کند. حرف شما را مـیفهمم. ضمن اینکه ا گر خودتان گرفتار چنین سکهای شوید یک یـا دو یـا ده بار بیشتر آن را پرتاب مـی کنید و باالخره با اطمـینان باالیی درون مورد مناسب یـا نامناسب بودنش تصمـیم مـی گیرید. اما اجازه دهید سوال را بـه شکل دیگری بپرسم: فرض کنید درون بالکن خانـه نشستهاید. یک نفر سکهای را پیش چشمان شما ده مرتبه پرتاب مـی کند و هر ده دفعه سکه دقیقا از یک سمت بر زمـین مـیافتد. مـیخواهید سکه را به منظور یـازدهمـین بار پرتاب کنید کـه اشتباها از بالکن پایین مـیافتد و دیگر آن را پیدا نمـی کنید. بنابراین هرگز فرصت آزمایش یـازدهم و دوازدهم را با آن ندار ید و عمال سکه را از دست دادهاید. آیـا هنوز مـیتوانید بـه صورت قطعی بگویید کـه این سکه یک سکهی نادرست بوده هست از نظر علم احتمال شما هرگز نمـیتوانید چنین قضاوتی داشته باشید. حتی ا گر االن مـی گویید کـه مـیشود چنین قضاوتی داشت من سوال را کمـی سختتر مـی کنم. مـیخواهند بگردند و سکه را پیدا کنند. اما گفتهاند ا گر سکه پیدا شد و آزمایش د و معلوم شد کـه سکهی درست و سالمـی بوده شما را اعدام خواهند کرد )گرفتار یک پادشاه هستید کـه به ریـاضیـات عالقهمند بوده اما اخیرا از نظر روانی بیمار شده است(. آیـا هنوز حاضرید درون مورد ناسالم بودن سکه نظر قطعی بدهید 199 ممکن هست هنوز هم با این بحث راحت نباشید و احساس کنید کـه چنین ماجراهایی خسته کننده و تئور یک هستند. اجازه بدهید خاطرهای از یک کارگاه آموزشی تعریف کنم کـه در آنجا خودم مفهوم تصادفی بودن را با تمام وجود یـاد گرفتم. هم بـه بحث سکه مربوط هست و هم کمک مـی کند که تا حدی بحث نظم و بینظمـی را مرور کنیم بولتزمن مـی گوید سکهی عالم هستی ص رفا یک بار افتاده هست )بعدا توضیح بدهم کـه بولتزمن مـی گفت ما Universe دار یم. ا گر Multiverse داشتیم مـیشد چنین قضاوتها و تحلیلهایی را مطرح کرد(.
116 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها درون یک کارگاه آموزشی حدود بیست نفر بودیم. معلم بـه هر یک از ما چند برگ کاغذ سفید جدولبندی شده داد و از ما خواست که تا برای روز دوم کارگاه یک تکلیف انجام دهیم. حتما یک سکه نو را کـه به ما مـیداد هزار مرتبه پرتاب مـی کردیم و هر بار مـینوشتیم کـه سکه از رو افتاد یـا . رو ی برگهها هم از یک که تا هزار شماره گذاری شده بود که تا مقابل هر عدد نتیجه را بنویسیم. فکر مـی کنم صد یـا صد و پنجاه بار این کار را انجام دادم. بعد احساس کردم کـه چنین کاری منطقی نیست. سکه را کنار گذاشتم و جدول را بـه صورت تصادفی پر کردم. حتما H )رو( و T )پشت( مـی گذاشتم. سعی کردم که تا حد امکان ترکیبی تصادفی درست شود:.HHTHTHTTTH همـه چیز کامل شد و فردا تکلیف را تحویل دادم. کارگاه یک تنفس نیمساعته داشت و وقتی برگشتیم اسم 12 نفر ما )شامل من( رو ی اسالید بود.انی کـه تقلب کرده بودند. بـه همـه چیز فکر کردم: حتی بـه رنگ نوشتن و مـیزان فشار خودکار. اما حرف معلم بسیـار ساده بود. درون پنج بار متوالی کـه سکه را پرتاب مـی کنیم احتمال HHHHH یـا TTTTT حدود 6 درصد است. اما درون کل لیست من حتی یک بار TTTTT یـا HHHHH نبود. واقعیت این هست که من مراقب بودم تعداد Hها و Tها تقریبا برابر باشد )499 بار Hو 501 بار T را استفاده کرده بودم(. اما احساس کرده بودم چند T یـا چند H پشت هم غیرطبیعی است. یـادم هست کـه از همـین بحثهای ر یـاضی مطرح کردم و به استاد گفتم کـه به هر حال این احتمال وجود دارد کـه هزار بار سکه پرت کنیم و هرگز پنج بار متوالی یکجور زمـین نیفتد. استاد هم با لبخند گوش داد و سکوت کردم و درس ادامـه پیدا کرد. پرسید احتمال اینکه درون یک کارگاه بیست نفری این اتفاق به منظور 12 نفر بیفتد چقدر هست اما آن روز تعریف تصادفی بودن کـه استاد گفت بسیـار خوب درون ذهنم ثبت شد و خصوصا فهمـیدم کـه احتمال اشتباه نگیرم )بگذر یم از اینکه تازه احتمال را هم با نظم و بینظمـی اشتباه گرفته بودم(. تصادفی بودن را با او گفت: اینکه سکهی شما بـه تعداد برابر یـا رو بیفتد اینکه توز یع یک پدیده نرمال باشد یـا نباشد بـه تصادفی بودن یـا نبودن ربط ندارد. این هم کـه ظاهر یک مجموعه منظم باشد یـا نباشد صرفا بـه قضاوت شما بستگی دارد. 116
117 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها دارد: وقتی درون یک سلسله رو یداد متوالی دانستن آنچه درون لحظات گذشته رو ی تصادفی بودن یک تعریف کامال عینی 200 داده بـه شما درون پیشبینی دقیق رویدادی کـه دقیقا درون گام بعدی رو ی خواهد داد کمک نکند. فرض کنیم االن مـیخواهیم سکهای را پرتاب کنیم. بـه شما مـی گویند کـه ده دفعهی قبل سکه بـه ترتیب بـه صورت HTTTHHHTTH بر زمـین افتاده است. آیـا مـیتوانید بگویید اینبار از کدام سمت بر زمـین خواهد افتاد درون بهترین حالت شما مـیتوانید بگویید کـه ا گر سکه را صد بار بیـاندازی حدس مـی تعداد دفعاتی کـه از رو مـیافتد حدودا 50 مرتبه و تعداد دفعاتی کـه مـیافتد هم درون همـین حدود باشد. البته ممکن هست کمـی باال و پایین شود. بـه عبارتی پرتاب سکه حتما به دفعات بسیـار زیـاد تکرار شود که تا بتوانیم کمـی درون مورد توزیع اتفاقات آن اظهار نظر کنیم. اما درون مورد یک مرتبه پرتاب سکه مـیتوانیم اظهار نظر قطعی کنیم البته همـین تعریف هم اما و ا گرهای متعددی دارد کـه بعدا بـه آن خواهیم پرداخت. اما مـهمترین چالش آن این هست که آیـا این گزاره )پیشبینی پذیر بودن گام بعدی بر اساس رو یدادهای قبلی( بـه صورت ر یـاضی و علمـی هم قابل سنجش هست به عبارتی بـه فرض کـه به عنوان یک تعریف آن را بپذیریم. اما آیـا مـیتوانیم درون عمل هم آن را بسنجیم و از آن استفاده کنیم البته این تعریف هم اما و ا گرهایی دارد کـه بعدا بـه آنـها خواهیم پرداخت. اما یک نکتهی مـهم درون مورد آن وجود دارد کـه به بحث ما و بولتزمن مربوط مـیشود و باید درون اینجا درون موردش صحبت کنیم. تصادفی بودن یک مدل هست آیـا قواعد حا کم بر پرتاب سکه با قواعدی کـه بر حرکت ستارهها و سیـارات و پرتاب ها حا کم هست تفاوتی دارد بـه نظر نمـیرسد تفاوتی وجود داشته باشد. آیـا ا گر ما دقیقا وزن و ابعاد و توز یع جرم سکه را بدانیم و بتوانیم مقاومت هوا را اندازه بگیریم و محاسبه کنیم و موقعیت دقیق سکه را هم کنترل کنیم نمـیتوانیم محاسبه کنیم کـه سکه چگونـه بر رو ی زمـین خواهد افتاد پاسخ این سوال مثبت است. مـیتوان پیشبینی کرد. محاسبات انداختن سکه بر رو ی زمـین قطعا از محاسبهی پرت و انداختن کاوش گر کاسینی بر رو ی زحل سادهتر است. ا گر این کار را نمـی کنیم صرفا بـه این علت کـه چنین محاسبهای فایدهای ندارد و هزینـه به منظور چنین محاسبهای قابل دفاع نخواهد بود. 200 Objective 117
118 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها حاال بـه سوال دیگری فکر کنیم: آیـا ا گر یک سکه واقعا بـه شکل درست و دقیق تولید شده باشد آیـا مـیتوانیم از انداختن سکه به منظور به دست آوردن نتایج تصادفی استفاده کنیم بـه عبارتی من یک سری هزارتایی از یک رویداد دوحالتی )H/T( مـیخواهم کـه هر رو یداد آن مستقل از گذشتهی سری باشد. 201 آیـا پرتاب سکه روش خوبی به منظور تولید این سری هزارتایی هست فکر مـی کنم ا کثرانی کـه این نوشته را مـیخوانند قبول دارند کـه پاسخ این سوال مثبت هست و چنین روشی قابل اتکاست. درون اینجا چه اتفاقی افتاده ما درون وضعیت خ رد )سطح مولکولهای سکه و جریـان هوا و دست ما کـه سکه را پرت مـی کند و زمـین کـه سکه رو ی آن مـیافتد( با یک پدیدهی کامال مکانیکی و جبری روبرو هستیم. 202 اما درون وضعیت کالن یعنی زمانی کـه یک رشته از Hو T دار یم با زنجیرهای تصادفی مواجه هستیم. یعنی هر پرتاب کامال از پرتابهای قبل مستقل است. 203 بولتزمن عاین کار را درون مورد گازها انجام داد. او درون وضعیت کالن کامال گاز را مکانیکیو جبری مـیدید. فشار دما و حجم با قطعیت قابل اندازه گیری و کنترل بودند. نشانـهی این قطعیت هم اینکه ما قبل از اینکه ساختار مولکولی گازها را بشناسیم بخار را درون سیستمـهای مکانیکی خود بـه خدمت گرفته بودیم. اما درون وضع خرد بولتزمن فرض کرد کـه ذرات گلولهای کوچکی )همان مولکولها( وجود دارند کـه به صورت تصادفی حرکت مـی کنند. بـه عبارتی تصادفی بودن یـا Randomness را درون وضع خ رد پذیرفت که تا در وضع کالن بتواند خروجی کامال مکانیکی و قابل پیشبینی از آنـها بگیرد. البته ممکن هست خواننده بگوید کـه جای هر مولکول را هم مـیشود دانست )حداقل بـه صورت تئور ی(. سرعت آنـها را هم مـیشود دانست. بعد این فرض کـه در وضع خرد ما با یک سیستم تصادفی مواجه هستیم نادرست است. درون آن الیـه هم همـه چیز کامال مکانیکی و Deterministic و قابل پیشبینی است. این حرف هم نادرست نیست. جواب درست این هست که: تصادفی بودن یـا تصادفی نبودن یک درون بسیـاری از موارد هر دو مدل مـیتوانند نتیجههای درستی داشته باشند. م دل است. این ویژگی درون واقعیت سیستم نیست. اتفاقا مـهم این هست که بولتزمن درون یک الیـه رفتار مکانیکی مـیدید و برای پیشبینی آن مناسب دید درون الیـهی دیگر توز یع حرکت ترجیح مـیدهم فعال درون اینجا از واژهی Stochastic استفاده نکنم. ا گر چه مـیتواند واژهی دقیقتری باشد درون اینجا Deterministic مـیتواند تعبیر درست و دقیقتری باشد. نمـیدانم بعدا جایگزین خواهم کرد یـا نـه اصطالحا مـی گویند حتما Process Randomness را از Product Randomness تفکیک کرد. اینکه فرایند تصادفی هست یـا نـه و اینکه نتیجهی فرایند تصادفی هست یـا نـه دو بحث مستقل هستند کـه عموما آنـها را با یکدیگر اشتباه مـی گیرند یـا بـه عنوان یک پدیدهی واحد مورد بحث قرار مـیدهند.
119 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها درون سیستم را تصادفی فرض کند. مثل هر مدلسازی دیگری اینجا هم دغدغهی مفید بودن وجود دارد و نـه درست بودن. این نگاهی هست که درون آینده درون تحلیل سیستمـهای پیچیده و به طور خاص سوآرم 204 ها بـه آن خواهیم پرداخت. اینکهها و زنبورها و مور یـانـهها و انسانـها بـه جبر کاری را انجام مـیدهند یـا اختیـار یک فرض است. وقتی به منظور کل جامعه انسانـها گلهیـها به منظور زنبورها و موریـانـهها برنامـهریزی و سیـاست گذاری مـی کنیم سوال درست این هست که کدام فرض بـه تحلیل سیستم بیشتر کمک خواهد کرد این سوال درون فضای حل مسئلهو تحلیل سیستم کامال درست و کاربردی است. اما مـهم هست به خاطر داشته باشیم کـه در عالم واقع ما بـه ازاء بیرونی ندارد. 205 انتروپی فصل مشترک جهان ماقبل اتمـی با جهان بعد از کشف اتم این بحث و این نوع بحثها چیزهایی بود کـه در ذهن بولتزمن مـی گذشت. معموال هم سخنرانیـهایش با گازها شروع مـیشد و با بحثهای نامربوط دیگر بـه پایـان مـیرسید. وگرنـه قابل تصور نیست کـه چرا حتما سخنرانی درون مورد نظریـه گازها با توز یع بولتزمن ماول شروع شود و در همان جلسه با بحث درباره تکامل طبیعی داروین بـه پایـان برسد. بولتزمن جهان را نـه منظم مـیدید و نـه نامنظم. او معتقد بود کـه انسان فهم خودش را بر جهان تحمـیل کرده است. بـه همـین علت مـی کوشید با شاخصهایی عینیتر جهان را اندازه بگیرد و ببیند و بسنجد. انتروپی یکی از همـین معیـارها بود. که تا اینجا به منظور من مـهم هست که دو نکته را بـه خاطر بسپار یم. یکی اینکه از واژهی نظم درون بحث پیچیدگی استفاده نکنیم و ا گر هم الزم شد استفاده کنیم بـه خاطر داشته باشیم کـه نظم صرفا بـه معنای الگوهای آشنا هست و منطقیتر هست که بگوییم منظورمان از نظم نظم درون نگاه چهی است. دوم اینکه بـه یک نکتهی مـهم توجه داشته باشیم. مفهوم انتروپی جهان ماقبل اتمـی را بـه جهان مابعد اتمـی متصل مـیکند. زمانی کـه کالوزیوس و کلوین از انتروپی حرف مـیزدند و آن را محاسبه مـی د همـه چیز به منظور آنـها درون وضعیت کالن یـا 204 Swarms 119 ندارد بـه این معنا نیست کـه پاسخ را نمـیدانیم. پاسخ واقعا وجود ندارد. چون اصل سوال نادرست و بیمعنا است. ما چیزی بـه نام استقالل از رو یدادهای قبلی 205 را تعریف کردهایم کـه عمال با تعریف ناظر قابل تعریف و سنجش است. بنابراین چنین استقاللی درون ذات سیستم وجود ندارد. درون نگاه ناظر است. بـه همـین علت شاید درون مسیر تار یخ طرفداران هر دو نگرش همواره به منظور اثبات نگاه خود شواهد بسیـار داشتهاند و نتوانستهاند بر یکدیگر پیروز شوند. چون بحث یک دیدگاه هست و دیدگاه بـه ذات خود بر اساس نقطهی دیدن و ویژگیـهای بیننده معنا پیدا مـی کند. امروز ا گر چه نگاه غالب درون کوانتوم بر این هست که درون پایینترین سطح مـیتوان تصادفی بودن واقعی را تجربه کرد. اما بـه نظر مـیرسد کـه همواره حتما به خاطر داشته باشیم کـه در آنجا هم با یک مدل مواجه هستیم.
120 فصل ششم هنی کوتاهی با بولتزمن نیوتون علفها مقیـاس بزرگ وجود داشت. آنـها گرما را اندازه مـی گرفتند. دما را مـیسنجیدند. زمان را مـیفهمـیدند. جرم را کنترل مـید و در یک کالم موضوع آزمایش و ابزار آزمایش و آزمایش گر همگی کمابیش درون یک مقیـاس بودند. بولتزمن فرض دیگری را بـه جهان فیزیک افزود. آن فرض این بود کـه ماده )به طور خاص گاز( از ذرات بسیـار کوچکتری تشکیل شده کـه ما آنـها را نمـیبینیم. او مقیـاس محاسبه را درون سطح اتمـها و مولکولها برد. ا گر چه او بین اتم و مولکول تفاوت چندانی قائل نمـیشد. همـه چیز را بـه صورت توپهای االستیک کوچکی مـیدید کـه بر اساس قوانین نیوتون حرکت مـی کنند و به هم برخورد مـی کنند و ما بیآنکه حرکت و برخورد آنـها را ببینیم اثر این حرکتها و برخوردها را مـیبینیم. بولتزمن با این نگاه جدید توانست انتروپی را درون مقیـاس اتمـی تعریف کند. انسان درون حالی از قرن نوزده بـه قرن بیست وارد شد کـه ترمودینامـیک ماقبل اتمـی ظهور مکانیک اتمـی را مـیدید و آنچه این دو دنیـای مستقل را با هم آشتی مـیداد تعریف انتروپی بولتزمن بود. 120
121 فصل هفتم هوش گروهی 121 رفتار کندذهنـها هم ا گر بـه شکل درستی درون کنار یکدیگر قرار بگیرند مـیتوانند نتایجی هوشمندانـه بـه بار بیـاورند. ک وین ک لی ملتها ملت یعنی چه منظورت چیست انسانـها فقط مثل حشره کنار هم هستند. این تاریخنویسان هستند کـه به گروههای انسانی نام مـیدهند و آنـها را ماندگار مـیکنند. درباره یک لحظهی کلیدی هنری دیوید ثورو هر زمان از اصطالح لحظهی کلیدی استفاده مـی کنم زنگی درون مغزم بـه صدا درمـیآید کـه این واژه مـیتواند غلطانداز باشد. بـه خوبی مـیدانم و مـیفهمم کـه هیچ لحظهای کلیدی نیست. لحظهها فقط یکی بعد از دیگری مـیآیند و مـیروند و هر یک مانند آجری بر جای خود مـینشینند که تا لحظهی بعدی بر رو ی آن بنا شود. البته انسانـها لحظههای کلیدی را دوست دارند. بسیـاری از آنـها تولد خود را جشن مـی گیرند و آن را لحظهای کلیدی مـیدانند. حتی کم نیستندانی کـه بر اساس ماه تولد ویژگیـهای مثبت و منفی رفتاری و شخصیتی خود را توجیـه مـی کنند. قبال جایی نوشته بودم کـه لحظهی تولد بیش از آنکه اطالعاتی درون مورد شما بـه دست دهد اطالعاتی درون مورد والدینتان بـه دست مـیدهد. شاید اگر انسانـها قرار بود لحظهای کلیدی داشته باشند و جشن بگیرند حتما به لحظهای کـه نطفهشان شکل گرفت فکر مـی د. اما درون همـینجا هم ا گر کمـی دقیقتر فکر کنیم با کمـی فاصله از سیستم بـه آن نگاه کنیم مـیبینیم کـه لحظهی شکل گیری نطفه هم بـه اندازهی لحظهی تولد غیرکلیدی است. هزار اتفاق ریز و درشت از دیر رسیدن یک تای که تا بوق بیموقع یک قطار مـیتوانست سرنوشت ما را بـه شکل دیگری رقم بزند. شاید کمـی تلخ بـه نظر برسد. اما هیچ لحظهای کلیدی نیست. نـه به منظور ناظر بیرونی کـه حتی به منظور خود ما. آنچه ما لحظهی سرنوشتساز مـینامـیم خود بر دوش لحظهی دیگری نشسته هست و آن لحظه نیز خود بر لحظهی دیگری تکیـه کرده است. با این حال شاید هنوز حق داشته باشیم از اصطالح لحظهی کلیدی استفاده کنیم. بـه شرطی کـه در دل خود بدانیم منظورمان صرفا لحظهای هست که درون یـاد مانده است. چنانکه ثبت یک علحظهای را از لحظههای قبل و بعد از آن متمایز مـی کند )البته درون ذهن دوربین ما و نـه درون جهان خارج( و یک سکانس از یک فیلم بـه بخشی از خاطرات سینمایی ما تبدیل مـیشود. گاه بعدا فیلمنامـه بـه کلی فراموش مـیشود اما آن سکانس یـا آن دیـالوگ درون ذهنمان ماندگار مـیشود.
122 فصل هفتم هوش گروهی این حرفها را بـه دو منظور مطرح کردم. یکی به منظور اینکه ذهنمان به منظور بحث پیوستگی و گسستگی درون سیستمـها کـه باید درون فصلهای آتی مطرح کنم آماده شود و دیگر اینکه بـه خودم مجوز بدهم درون ادامـهی این نوشته از اصطالح لحظهی کلیدی استفاده کنم )و البته مطمئن باشم کـه بعدا بـه درک غیرسیستمـی از رو یدادها متهم نخواهم شد(. خوانندهای کـه سالهای نخستین دههی هشتاد شمسی را تجربه نکرده هست شاید بـه سادگی نتواند تصویری را کـه ا کنون ترسیم مـی کنم تصور کند. آن سالها اینترنت فرا گیر نبود. دسترسی بـه اینترنت بسیـار محدود بود و دانلود درون حجم باال هم )منظورم از حجم باال چند مگابایت است( عمال فرصتی کمـیاب بود. یکی از روشـهای دستیـابی بـه منابع دیجیتال دستفروشـهایی بودند کـه در مـیدانـهای اصلی شـهر از جمله مـیدان انقالب تهران CDهایی را تحت عنوان کتابخانـه دیجیتال مـیفروختند. چند هزار فایل PDF از کتابهای مختلف عموما حوزهی کامپیوتر و گه گاه حوزههای دیگر رو ی یک CD بود و دستفروش فریـاد مـیزد کـه یک کتابخانـه را یک جا درون یک سی دی بخرید و ببرید. اگر کمـی باالی بساطشان مـیایستادی معموال مـیشنیدی کـه مـی گفتند ا گر سی دی غیراخالقی هم مـیخواهی دارم. درون نخستین سالهای ورود بـه بازار کار - بعد از پایـان دوران کارشناسی - کنار یکی از این بساطها ایستاده بودم کـه یک کتابخانـه دیجیتال از همـهی علوم نظرم را جلب کرد. روی آن نوشته بود: از کامپیوتر که تا زیستشناسی. انواع زبانـهای برنامـهنویسی. آموزش نرمافزارهای روز. کنم. آن کتابخانـهی دیجیتال را خ و در مـیان کتابهایش غیر از عناوین مربوط بـه برنامـه نویسی و الکترونیک کـه همـیشـه برایم جذاب بوده و هست یک کتاب متفاوت دیدم. عنوان آن چنین بود:.Swarm Intelligence 206 ایستادن بر بساط آن دستفروش را شاید بتوانم یکی از لحظههای کلیدی زندگیـام بنامم. اگر چه درون واقع حتما دنبال لحظههایی باشم کـه در نـهایت باعث شدند هنگام دیدن آن بساط کنارش بایستم و محصوالت آن دستفروش را بررسی اما حیفم مـیآید که تا کید نکنم کـه خ آن CD و خواندن آن کتاب درون روزهای بعد از آن جزو لحظههایی هست که درون مرور سالهای گذشته بیش از بسیـاری از لحظات کماهمـیت دیگر مثل روز اعالم نتایج دانشگاه با بـه خاطر آوردنش لبخند بر لبانم مـینشیند. 206 Eberhart, R. C., Shi, Y., & Kennedy, J. F. (2001). Swarm intelligence c: y Russell C. Eberhart, Yuhui Shi, James Kennedy. Morgan Kaufmann. 122
123 فصل هفتم هوش گروهی مـیدانم کـه اگر واژهی سوارم Swarm( ) را درون آن سال نخوانده و ندیده بودم احتماال ا کنون زندگی کامال متفاوتی را درون مقایسه با آنچه ا کنون دارم تجربه مـی کردم. همـهی این مقدمـه را گفتم که تا وارد تعریف واژهی Swarm شوم. درباره واژهی Swarm قبل از هر چیز حتما تکلیف خودمان را با واژهی Swarm مشخص کنیم. با توجه بـه اینکه درون فارسی ما درون مورد گروههای جانداران با محدودیت جدی واژه مواجه هستیم تصمـیم دارم بـه جای Swarm Intelligence از اصطالح هوش گروهی استفاده کنم. 207 درون فصلهای آتی کـه هوشو خرد بار معنایی مثبتشان را نزد شما از دست دادند احتماال با خیـال آسودهتر از واژهی خ ر د جمعی هم استفاده خواهم کرد. 208 زندگی جمعی حشراتی مانند مورچهها مور یـانـهها و زنبورها قرنـهاست کـه برای انسانـها جذاب بوده است. تقسیم کار بین موریـانـهها مکانیزم یـافتن غذا و جابجایی آن توسط مورچهها و ارتباط برقرار زنبورها با یکدیگر به منظور رفتن بـه محل جدید چنان به منظور انسانـها جذاب بود کـه حتی عدهای فکر مـی د این حشرات از مکانیزمـهای ارتباطی ورای مکانیزمـهای متعارف به منظور برقراری تماس با یکدیگر استفاده مـی کنند. معموال درون فرهنگهای کهن هم نسبت بـه این حشراتی کـه به صورت گروهی زندگی مـی کنند بـه علت همـین ویژگی کـه شاید بتوان آن را هوش جمعی نامـید احترام و توجه خاصی وجود داشته هست از انتخاب این معادل راضی نیستم. اما بـه نظرم مفهوم را که تا حد خوبی منتقل مـی کند. درون زبان انگلیسی هر گروهی از حیوانات کـه در کنار هم قرار مـی گیرند نام متفاوتی پیدا مـی کنند. مثال شیرها )Lions( وقتی درون کنار هم قرار مـی گیرند با اصطالح Pride of lions مورد اشاره قرار مـی گیرند. درون مورد ماهیـها از اصطالح A(. quiver of cobras( هم استفاده مـیشود Quiver هم رایج است. به منظور مارها از اصطالح Flock درون مورد پرندگان.)School of fishes( استفاده مـیشود School به منظور االغ و و حیوانات مشابه اصطالح Herd و در مورد مورچهها از Colonyو Swarm استفاده مـیشود. درون مورد زنبورها هم اصطالح Swarm بـه کار مـیرود. شترمرغها کانگروها و بعضاها اصطالح Mob هم رواج دارد. که تا جایی کـه مـیدانم ما بیشتر از گلهی حیواناتو گروه حیوانات یـا گروه حشرات استفاده مـیکنیم. فقط حتما یـادمان باشد کـه در ادبیـات پیچیدگی معموال Swarm وقتی بـه کار مـیرود کـه اجزای سیستم هوشمندی و اختیـار کمـی داشته باشند )مثل مورچه / زنبور( و وقتی اجزای سیستم هوشمندی و اختیـار بیشتری دارند )مثلها( از اصطالح Mob یـا Herd استفاده مـیشود. بـه همـین علت درون مورد انسانـها هم از اصطالح Mob و Herd بیشتر استفاده مـیشود. من درون فارسی به منظور آسایش مخاطب درون هر دو مورد از اصطالح گروه انسانـها و گروه حشرات استفاده مـی کنم. اما شما درون مورد انسان همواره گلهی انسان بخوانید که تا دقت علمـیمان بیشتر باشد. البته دیدهام کـه در مقالههای فارسی از اصطالح هوش ازدحامـی هم استفاده شده است. اما بـه نظرم درون این ترجمـه سلیقهی چندانی بـه کار گرفته نشده است. ازدحام درون فارسی دارای بار معنایی منفی است. درون حالی کـه Swarm کامال خنثی است. حتی ا گر قرار بود بـه سراغ چنین واژههایی برو یم احتماال تجمع واژهی مناسبتری بود. چون معنای آن بـه ازدحام نزدیک هست و بار معنایی آن هم چندان منفی نیست. البته این تعبیر هم همچنان گمراه کننده است. چون ما دقیقا درون Swarm با یک هوش توز یع شده مواجه هستیم کـه هیچ مرکزیتی ندارد. بـه هر حال من همچنان از هوش گروهی استفاده مـی کنم و الاقل درون لحظهی نگارش این جمالت آن را تعبیر مناسبتری مـیدانم.
124 فصل هفتم هوش گروهی اگر مـیخواهید عمق شگفتزدگی انسان درون برابر زندگی جمعی حشرات را کـه به توسعهی باورهای فرافیزیکی درون مورد را بررسی کنید. حشرات هم کمک کرد درک کنید کافی هست کارهای مارتین لیندائر 209 این حشرهشناس کـه سالها رو ی زنبورها و مکانیزمـهای ارتباط آنـها و معنای زنبورها و پیـامـهای ارتباطی مـیان آنـها کار کرد زیربنایی را ساخت کـه بعدها به منظور مطالعات بیشتر درون مورد رفتارهای گروهی حشرات مورد استفاده و استناد قرار گرفت. بررسی کارها و مطالعات لیندائر نشان مـیدهد کـه رفتار گروهی زنبورها حداقل که تا دههی پنجاه مـیالدی هنوز به منظور ما بسیـار رازآلود بوده است. 210 بـه عبارت دیگر جملهای کـه از ک وین ک لی درون ابتدای این فصل نقل کردم )تقریبا با این مضمون کـه موجودات کودن و خنگ درون کنار یکدیگر مـیتوانند گروهی هوشمند را بسازند( برخالف آنچه به منظور یک مخاطب عام صرفا درون حد جملهای ادبی بـه نظر مـیرسد واقعیتی علمـی هست که درک آن به منظور ما صرفا طی سه دههی اخیر امکانپذیر شده است. کلمـهی Swarm درون خارج از فضای حشرات بـه عنوان الگو گرفتن از شیوهی زندگی و تصمـیم گیری حشرات درون حوزهی تکنولوژی و نیز فعالیتهای انسانی نخستین بار توسط کریستوفر لنگتون مورد استفاده قرار گرفت. 211 نام لنگتون را از لحاظ بزرگی درون ادبیـات هوش مصنوعی و درک علمـی مفهوم هوش و زندگی حتما در کنار نامـهای بزرگی مانند قرار داد. ا گر چه متاسفانـه بـه اندازهی آنـها شناخته شده نیست. 214 آلن تور ینگ 212 و جان فون نویمان Martin Lindauer کتاب یوجین مار ی با عنوان روح مورچههای سفید کـه بعدا توسط مور یس مترلینگ هم سرقت شد و با عنوان زندگی مور یـانـهها منتشر شد - نشان مـیدهد کـه از نخستین سالهایی کـه انسان پیچیدگی زندگی اجتماعی برخی حشرات را مورد توجه قرار داد و کوشید اسرار زندگی و مکانیزم سازماندهی آنـها را کشف کند شاید هنوز یک قرن نگذشته باشد. 211 Christopher Langton 212 Alan Turing 213 John von Neumann زندگی از جمله حوزههای مورد عالقهی او بود و لنگتون از جمله بنیـان گذاران حوزهی Artificial Life 214 است. تحلیل شبیـهسازی و تولید آزمایشگاه ی فعالیتهای بسیـار ارزشمندی هم درون این زمـینـه انجام داد. او مدتی نسبتا طوالنی هم درون مرکز سنتا فی Fe( )Santa بـه فعالیت تحقیقاتی خود ادامـه داد و قبل از اینکه وارد هزارهی جدید شویم آنجا را ترک کرد. لنگتون فوت نکرده اما هیچ اطالع خاصی از او درون دسترس نیست و در سکوت زندگی مـی کند. درون لحظهای کـه این مطلب را مـینویسم بـه تدر یج بـه هفتاد سالگی نزدیک مـیشود. درون ادامـهی این کتاب نمونـههای مشابه دیگری هم خواهیم دید. بـه هر حال با وجودی کـه لنگتون ظاهرا درون انتشار تحقیقات و مطالعات خود با محدودیت روبروست حتی مقاالت و کتابهای او )که آخرین نمونـهی آنـها مربوط بـه سال 1995 هست و توسط انتشارات دانشگاه MIT منتشر شده( هنوز کامال خواندنی هستند و حرفهای بسیـاری هست کـه جز درون کتابهای او نمـیتوان بـه آن عمق و زیبایی آنـها را درون جای دیگری پیدا کرد. خصوصا اصطالح Edge of Chaos )لبهی آشوب( یکی از بحثهای اوست و مـیتواند الهامبخش باشد.
125 فصل هفتم هوش گروهی بحث درون مورد Swarm را مـیتوان زیرمجموعهای از پیچیدگی و سیستمـهای پیچیده دانست. درون سیستمـهای پیچیده الزامـی وجود ندارد کـه هر یک از المانـها از اختیـار و انتخاب و قواعد تصمـیمگیری بهرهمند باشند. اما وقتی از هوش جمعی و هوش گروهی و سوارم حرف مـیزنیم تلویحا این فرض را پذیرفتهایم کـه هر یک از المانـهای سیستم بـه نوعی از هوش یـا انتخاب یـا قدرت تصمـیم گیری برخوردار هستند. 215 بنابراین مثال بحث درون مورد گازها ا گر چه زیرمجموعهی بحث سیستمـهای پیچیده هست اما درون بحث هوش گروهی مطرح نمـیشود. اما بر خالف گازها بحث درون موردها )و البته پرندگان انسانـها بورس های اجتماعی و موارد مشابه( همگی زیرمجموعهی بحث هوش گروهی یـا Swarm Intelligence محسوب مـیشوند. درباره حشرات و موجودات اجتماعی اگر بـه جانورشناسان و به طور خاص حشرهشناسان مراجعه کنید خواهید دید کـه تقسیمبندیـهای بسیـار دقیقی از رفتارهای اجتماعی حشرات وجود دارد و اهل علم تالش و مجاهدت بسیـاری بـه خرج دادهاند که تا در یچهی ذهن ما را بـه جهان حشرات بگشایند. دستاوردهای این تالش هم کوچک نبوده است. چنانکه گریمالدی معتقد هست که یکی از پیچیدهترین زندگیـهای اجتماعی کـه ما کشف کردهایم بـه حشرات تعلق دارد. 216 سطوح مختلفی به منظور زندگی اجتماعی درون حشرات تعریف مـیشود کـه از جملهی آنـها مـیتوان بـه زندگی درون سطح شبه حتما بـه این نکته توجه دار یم کـه مفاهیم انتخاب هوش و قدرت تصمـیم گیری درست مانند مفاهیم جبر زندگی مرگ و سایر مفاهیم مشابه صرفا نسبت بـه یک ناظر مشخص تعریف مـیشوند و ممکن هست با تغییر ناظر مفهوم و مـیزان و شکل آنـها کامال تغییر کند. 216 Grimaldi, D. A., & Engel, M. S. (2006). Evolution of the insects. Cambridge: Cambridge Univ. Press.
126 فصل هفتم هوش گروهی اشاره کرد. و زندگی اجتماعی واقعی 219 اجتماعی 217 زندگی درون سطح نیمـه اجتماعی 218 درون زندگی اجتماعی واقعی کـه مورچهها و مور یـانـهها و زنبورها نمونـههایی از آن هستند تقسیم وظیفه و طبقات اجتماعی نامـیده مـیشوند. برخی قواعد وجود دارد. این طبقات معموال بـه تقلید از آنچه درون جامعهی انسانی رواج داشته کاست 220 رفتاری ساده درون گروههای حشرات اجتماعی وجود دارد کـه حاصل آنـها درون سطح کالن اجتماعی درون قالب رفتارهایی بسیـار پیچیده و هوشمندانـه بروز مـی کند. معموال سه ویژگی زیر درون مـیان حشراتی کـه زندگی کامال اجتماعی دارند مشـهود هست : 221 از فرزندان جوان جامعه مراقبت مـی کنند. حتی ا گر فرزند مستقیم آنـها نباشند. تقسیم کار بین آنـها وجود دارد )که عمال بـه شکل گیری طبقات اجتماعی منجر مـیشود( نسلها همپوشانی دارند. بـه عبارتی همـهچیز از طریق ژن منتقل نمـیشود و بخشی از رفتارها هم از نسل قبل آموخته مـیشوند. 222 به منظور درک هوشمندی حشرات اجتماعی موریـانـهها نمونـهی خوبی هستند. این موجودات بیش از سیصد مـیلیون سال هست که بر رو ی زمـین زندگی مـی کنند و ا گر چه حتی غذای گونـهای از دایناسورها هم بودهاند اما این توانایی را داشتهاند کـه باقی بمانند و انقراض نسل شکارچیـان درشتهیکل خود را بـه نظاره بنشینند. درون مورد حشرات و رفتارهای اجتماعی آنـها مـیتوان حرفها و حکایتهای بسیـاری گفت. اما قاعدتا درون این کتاب بخشی از روایت زندگی حشرات جذاب هست که درون زندگی انسانی و ارتقاء کیفیت ابزارهای انسان مفید و الهامبخش باشند. بنابراین اجازه دهید صرفا اشارهی کوتاهی بـه رفتار مورچهها درون پیدا غذا بپرداز یم. 217 Quasisocial 218 Semisocial 219 Eusocial 220 Caste 221 Crespi, B. J., & Yanega, D. (1995). The definition of eusociality. Behavioral Ecology, 6(1), doi: /beheco/ بـه این نوع یـادگیری یـادگیری عمودی غیرژنتیکی گفته مـیشود. قبال بـه بهانـههای مختلف اصطالح یـادگیری افقی را بـه کارام. یـادگیری کـه مـیان افراد همنسل رو ی مـیدهد و در مورد انسانـها مطالعه و گفتگو مصداقهایی از آنـها محسوب مـیشود.
127 فصل هفتم هوش گروهی فرومونـها ابزار تصمـیمگیری درون جامعهی مورچهها به منظور شما ساده نیست بهتر هست آن را بـه واسطهی شباهتش با هورمون بـه خاطر بسپار ید. ا گر بـه خاطر سپردن نام فرومون 223 هورمونـها درون درون بدن موجودات تولید مـیشوند و از طریق خون درون بدن ما جابجا مـیشوند که تا رفتارهای ما را تنظیم کنند. اما فرومونـها از بدن موجودات ترشح مـیشوند و توسط گیرندههای بیرونی موجودات دیگر کـه هم گونـهی آنـها هستند حس مـیشوند و به این طریق بر رفتار سایر اعضای جامعه تاثیر مـی گذارند. 224 اجازه بدهید روایتی ساده شده اما درست از نحوهی مسیریـابی غذا درون مورچهها را با هم مرور کنیم: مورچهها از جمع جدا مـیشوند و هر کدام از یک مسیر بـه سمت غذا حرکت مـی کنند. آنـها تمام مسیر خود را با فرومون عالمتگذاری مـی کنند. هر مورچه بعد از اینکه غذا را برداشت از همان مسیری کـه با فرومون عالمت گذاری کرده باز مـی گردد. حاال فرض کنید دو مورچه از دو مسیر متفاوت بـه سمت غذا رفتهاند. یکی مسیر کوتاهتری را انتخاب کرده و زودتر بـه محل اولیـه بازمـی گردد. االن مسیری کـه او رفته دو مرتبه )در رفت و برگشت( بـه فرومون آغشته شده. اما مسیری کـه مورچهی دیگر رفته )و هنوز برنگشته( تنـها یک مرتبه بـه فرومون آغشته شده است. بعد مورچهی جدیدی کـه مـیخواهد حرکت کند مسیر کوتاهتر را )که دوبار آغشته شده( طی خواهد کرد. البته درون عمل مورچهها غذا را دست بـه دست مـی کنند. همچنین ممکن هست وقتی مسیرشان مسیر مورچهی دیگری را قطع کند بر اساس مـیزان فرومون مسیر آن مورچه را ادامـه دهند. ضمن اینکه عمال کنترل ترافیک هم اتفاق مـیافتد. ا گر یک مسیر شلوغ باشد یـا مورچهها بـه تقاطع برسند یـا مانعی درون مسیر بـه وجود بیـاید مورچهها درون مـیان گزینـههای باقیمانده همچنان بهترین را انتخاب خواهند کرد Pheromone 127 ا گر عمر و فرصتی بود و بحثها جلوتر رفت حتما در مورد اینکه چگونـه الیکو کامنت درون شبکههای اجتماعی نقش فرومونـها درون جامعهی حشرات را ایفا 224 مـی کنند و چگونـه ميتوان از رفتار حشرات به منظور مدیریت رفتار حذف خواهم کرد. گروهی انسانی استفاده کرد بنویسم. روز ی کـه یک فصل کامل درون این باره نوشتم این پاورقی را 225 Second best alternative
128 فصل هفتم هوش گروهی تصور اینکه همـین ایدهی ساده که تا چه حد مـیتواند درون مدیریت ترافیک درون اینترنت و شبکههای مخابراتی مفید باشد چندان دشوار نیست. است. حتی درون سادهترین جستجوی اینترنتی یـا یک یکی از بحثهای مـهم درون بسترهای اطالعاتی و ارتباطی مسیریـابی 226 مکالمـهی تلفنی ساده هم بستههای اطالعاتی درون راه حتما چند بار دست بـه دست شوند. مستقل از اینکه این بستهها چه هستند و در چه نوع شبکهای جابجا مـیشوند به منظور این المانـهای واسطهای مسیریـاب از استفاده مـیشود. بـه عنوان مثال درون بستر اینترنت روتر با دریـافت بستههای اطالعاتی مقصد آنـها را اصطالح روتر 227 مـیخواند و سپس تصمـیم مـی گیرد کـه از مـیان مسیرهای موجود بسته را از کدام مسیر بـه سمت مقصد روانـه کند. با توجه بـه اینکه تعداد مسیرهای قابل تصور به منظور انتقال یک بسته از نقطهی مبداء بـه مقصد ممکن هست بسیـار ز یـاد باشد مـیتوانید حدس بزنید کـه روش فرومون مورچهها که تا چه حد مـیتواند به منظور مدیریت ترافیک مفید واقع شود. اهمـیت این الگوریتم وقتی بیشتر حس مـیشود کـه در یک مسیر ترافی ک بسیـار وجود دارد یـا اصال قطعی کامل بـه وجود مـیآید و پیدا مسیر دوم از منظر ر یـاضی مـیتواند مسئلهای دشوار و زمانبر باشد. م ی ر و بونابو درون مقالهای کـه در نشریـه Harvard Business Review منتشر د مثالی دیگر از شبیـهسازی هوش گروهی مورچهها را مورد بحث قرار دادهاند. 228 کاربرد مکانیزم فورمون درون آنـها بـه مشکل حمل بار توسط خطوط هواپیمایی South West اشاره مـی کنند. مشکل خط هوایی این بوده کـه بخش مـهمـی از ظرفیت حمل بار مورد استفاده قرار نمـی گرفته است. چنانکه نویسندگان اشاره مـی کنند تنـها حدود 7 ظرفیت استفاده مـیشده و ظرفیت باقیمانده بالاستفاده بوده است. شاید به منظور شما جالب باشد کـه همزمان مشکل جدی درون حمل و جابجایی بار وجود داشت. چون بعضی مسیرها بسیـار شلوغ و برخی دیگر بسیـار خلوت بودند و تعدادی از ترمـینالها بـه گلوگاه تبدیل شده بودند. استفاده از سیستم تعیین مسیر بار مشابه چیزی کـه مورچهها استفاده مـی کنند کمک کرد کـه خط هوایی بـه این نتیجه برسد کـه برای ارسال یک بسته از شـهر الف بـه شـهر ب الزاما بهترین گزینـه استفاده از پرواز مستقیم بین الف و ب نیست. 226 Routing 227 Router 228 Bonabeau, E., & Meyer, C. (2001, May). Swarm Intelligence: A Whole New Way to Think About Business. Harvard Business Review. 128
129 فصل هفتم هوش گروهی برسد. درون شرایطی کـه برداشتن بار درون مبداء و تخلیـه و تحویل بار درون مقصد زمانبر هست و ترمـینالها بـه گلوگاه تبدیل شدهاند اقتصادیتر هست که بار درون شـهر الف بـه مقصد شـهری دیگر )مثال ج( ارسال شود و از شـهر ج توسط پرواز دیگری بـه شـهر ب تصور اینکه شکلهای پیچیدهتر پیـادهسازی سیستم هوش گروهی مورچهها چگونـه مـیتواند بـه گوگل مپ به منظور پیدا بهترین مسیر درون ترافیک شـهری کمک کند یـا بار محاسبه بین چند پردازنده تقسیم شود چندان دشوار نیست. البته مـیدانیم کـه پیـادهسازی الگور یتمـها و استفاده از آنـها درون فضاهای مختلف ظرافتها و پیچیدگیـهای بسیـاری دارد. اما آنچه محور اصلی بحث ما درون هوش گروهی هست این هست که قواعد ساده به منظور موجودات ساده درون مقیـاس بزرگ مـیتواند بـه رفتارهایی پیچیده و هوشمندانـه تبدیل شود کـه از بیرو ن دستاورد یک مغز پیچیده و قدرتمند بـه نظر مـیرسند. ادوارد ویلسون یکی از بهترین منابع درک مفهوم سوآرم درون مـیان تمامانی کـه در لحظهی نوشتن این مطلب زندهاند بیتردیدی بهتر از ادوارد و یلسون حشرات اجتماعی را نمـیشناسد. این را حتیـانی کـه منتقد او هستند مانند ر یچارد داوکینز بارها مورد که تا کید قرار دادهاند. و یلسون ا کنون سالهای پایـانی نـهمـین دههی زندگی خود را مـی گذراند و بزرگترین دانشمند علم مورچه شناسی یـا مرمکولوژی 229 است. قطعا اینکه و یلسون بزرگترین مورچه شناس تار یخ انسان هست خود افتخار بزرگی است. اما ویژگیـهای رفتاری نوع نگاه قدرت تحلیل و شیوهی مواجههی او با مسائل و چالشـها خود حاو ی درسهای بسیـاری به منظور ماست. بـه همـین علت تصمـیم گرفتم بـه جای اینکه نام او را درون یکی از پاورقیـهای کتاب پیچیدگی بیـاورم عنوان مستقلی را بـه او اختصاص دهم. 230 بـه او درون شناسایی و درک و یلسون عالقهی بسیـار ی بـه زندگی درون بیرو ن خانـه داشته و دارد و همـین زندگی درون دنیـای آزاد Myrmecology 129 نمـیدانم کـه این کتاب کامل خواهد شد یـا نـه. اما ا گر روزی کامل شد شاید حتما این فصل بـه عنوان یک پیوست درون انتهای کتاب باشد. 230 بـه نظرم با سبک تربیتی امروز کودکان درون شـهرهای مدرن کـه والدین کودکان را لحظه بـه لحظه همراهی مـی کنند و نیز با درون نظر گرفتن انبوه تکنولوژیـها و 231ب و کارهایی کـه ثانیـه بـه ثانیـهی رفتار ما درون فضای دیجیتال را ثبت و ردگیری مـی کنند تعبیر دنیـای آزاد به منظور قدم زدن و راه رفتن و باز ی درون کوچه و خیـابان خصوصا ا گر موبایل همراهمان نباشد تعبیری درست و دقیق است.
130 فصل هفتم هوش گروهی بیشتر حیوانات و حشرات کمک کرده است. ویلسون درون دوران کودکی با یک اتفاق ناخوشایند هنگام ماهی گیری بـه چشم راست خود آسیب مـیزند و پس از مدتی طی یک عمل جراحی عدسی چشم او برداشته مـیشود. برایی کـه عاشق طبیعت و حیوانات هست از دست یک چشم بـه معنای کاهش توانایی درون تشخیص دقیق شکل سه بعدی و حجم حیوانات هست و مـیتوان تصور کرد کـه از دست این توانایی برایی کـه عاشق حیوانات و ز یست شناسی هست چه خسارت بزرگی محسوب ميشود. اما عکسالعمل و یلسون جالب است. او تصمـیم مـی گیرد بـه بررسی حشرات ریزتر مثل مورچهها بپردازد. چون مشکل تشخیص نحجم و ابعاد سه بعدی درون مورد موجودات کوچکتر بسیـار کمتر هست و البته تیزبینی چشم چپ او هم ابزار دیگری بود کـه توانست بـه شناخت حشرات کمک شایـانی نماید. نمـیدانیم ا گر و یلسون چشم راست خود را از دست نمـیداد و تمرکزش از روی حیوانات و جانوران بزرگ بـه مورچهها و حشرات اجتماعی منتقل نمـیشد امروز علم درون جهان درون چه وضعیتی بود. اما بـه هر حال تمرکز او بر رو ی حشرات و به طور خاص مورچهها ضمن اینکه باعث شد مسئولیت جمع آوری حشرات به منظور موزه جانورشناسی تطبیقی دانشگاه هاروارد بر عهدهاش گذاشته شود بـه تدر یج باعث شد بـه درک عمـیقی از زندگی اجتماعی حشرات دست پیدا کند. فیلم مستند ارباب مورچهها 232 فرصتی هست که بیننده همزمان با مورچهها و ویلوسن بیشتر آشنا شود. من چند دقیقه از این فیلم را کـه در آن و یلسون مـی کوشند عملکرد فرمونـها را نمایش دهد به منظور شما انتخاب کردهام. شاید ا گری بخواهد یک کتاب از و یلسون را صرفا به منظور آشنایی اولیـه با او - بخواند بهترین گزینـه باشد. البته برخی ازانی کـه این کتاب نامـههایی بـه یک دانشمند جوان 233 را خواندهاند ضمن تحسین محتوای کتاب بـه خاطر نوع انتظاری کـه حاصل از عنوان کتاب بوده هست کمـی سرخورده 232 Lord of the Ants 233 Wilson, E. O. (2013). Letters to a young scientist. New York, NY: Liveright, W.W. Norton. 130
131 فصل هفتم هوش گروهی شدهاند. فکر مـی کنم این خوانندگان انتظار داشتهاند کتاب دارای چارچوبی بسیـار شفاف و صلب باشد. شاید هم انتظار داشتهاند دقیقا هشتاد و پنج نکته یـا صد و چهار نکته به منظور مخاطب فهرست شود. و یلسون ا گر چه کتاب را واقعا بـه سبک نامـه شروع مـی کند اما درون مـیانـهی راه بـه این سبک چندان وفادار نمـیماند و بارها وارد فضای خاطره گویی و زندگینامـه نویسی مـیشود. بنابراین خوانندهای کـه به سرعت بـه پایـان این کتاب نسبتا کوچک دو یست صفحهای مـیرسد ممکن هست با خود بگوید کـه ای کاش درون این نامـهی نسبتا مختصر کـه قرار بود نقشـهی راهی به منظور طی مسیر علم باشد که تا این حد بـه حواشی پرداخته نمـیشد. درون باور من مروری کوتاه بـه سایر کتابهای و یلسون نشان مـیدهد کـه او بـه خوبی با شیوههای مختلف نگارش آشناست و قلم رام اوست. بنابراین منطقیتر هست فرض کنیم و یلسون هم مانند بسیـاری از بزرگان دیگر درون نقل جزئیـات زندگی بـه خوبی خود هدف آموزش را دنبال مـی کند و نباید حاشیـه رفتنـهای او را ناشی از پرگویی یـا پریشانفکری بدانیم. اما درون مـیان انبوه نوشتهها و تحلیلهای ارزشمندی کـه و یلسون بـه ذخیرهی دانش بشری افزوده هست در فصلهای آتی کتاب پیچیدگی دو کتاب دیگر از و یلسون بیشتر بـه کار ما خواهد آمد و بارها بـه آنـها ارجاع خواهم داد. یکی کتابی کـه تحت عنوان Consilience 234 یـا وحدت دانش هست که من ترجیح مـیدهم آن را بـه همگرایی بین علوم طبیعی و علوم انسانی ترجمـه کنم و از این بـه بعد درون فصلهای آتی کتاب پیچیدگی از آن تحت عنوان کتاب همگرایی نام خواهم برد. 235 این کتاب فقط بـه بحث سوآرم مربوط نیست و مـیتواند ابزار مناسبی به منظور درک عمق فلسفی دانش پیچیدگی باشد. یـا ز یستشناسی اجتماعی مـیشناسند. ا گر چه این اما بـه هر حال و یلسون را بیشتر بـه عنوان پدر علم سوسیوبایولوژی 236 اصطالح قبل از او هم بـه کار رفته بوده اما تالش و مطالعات او و کتاب ارزشمندی کـه در این زمـینـه تالیف کرده بیشک او 234 Wilson, E. O. (2007). Consilience: the unity of knowledge. Cambridge: International Society for Science and Religion چند سال پیش بـه این حدس رسیده بودم و طی دو یـا سه سال اخیر بـه این باور رسیدهام کـه به وجود آمدن علوم انسانی ناشی از ضعف علوم طبیعی بوده و ا گر دستاوردهای امروز تکنولوژی و فناوری اطالعات و به خصوص شبکههای اجتماعی )به عنوان یک البراتوار بزرگ از گلههای انسانی( و نیز دادههای حاصل از سنسورهای ردیـابی عددی انسان درون کنار سایر علوم دقیقه مانند ریـاضی و فیزیک قرار گیرد و ابزارهایی مانند تحلیل اطالعات حجیم و دانش پیچیدگی و شناخت سوآرم هم بـه کمکمان بیـاید درون آیندهی نـهچندان دور چیزی بـه نام علوم انسانی کـه خود را درون در تقابل و یـا الاقل درون استقالل از علوم طبیعی مـیداند وجود نخواهد داشت. بعد مـی توانید تصور کنید کـه دیدن عنوان Consilience حتی قبل از اینکه کتاب را باز کنم و عناوین فصلها و محتوای آن را بخوانم که تا چه حد شوق و تحسینم را برانگیخته است. 236 Sociobiology
132 فصل هفتم هوش گروهی را شایستهی عنوا ن بنیـان گذار علم ز یستشناسی اجتماعی کرده است. 237 و یلسون محتوای کتاب ز یستشناسی اجتماعی را بـه سه بخش اصلی و هر بخش را بـه چند فصل فرعی تقسیم کرده است. فکر مـی کنم همـین تقسیمبندی و عنوانـهایی کـه برای هر بخش انتخاب شده راهنمایی ارزشمند به منظور درک بهتر علم ز یستشناسی اجتماعی باشد. ضمن اینکه این بخشبندیـها برایی کـه قصد داشته باشد به منظور حل مسائل پیچیده از شبیـه سازی الگوی سوآرم استفاده کند هم مفید است. بخش اول کتاب بـه تکامل اجتماعی پرداخته است. و یلسون بحث خود را با تعریف دقیق واژههای گروه جامعه و کلونی آغاز مـی کند و مفاهیمـی مانند ارتباطات هماهنگی و کنترل و قاعدهمندی درون جوامع را بررسی مـی کند. مفاهیمـی مانند تطبیق با محیط تاثیر محیط بر تکامل و تاثیر تغییرات فرد و تکامل فرد بر رفتارها و مشخصههای جامعه از جمله بحثهای ارزشمندی هست که بخش اول کتاب بـه آن اختصاص یـافته است. بخش اول بیشتر بـه مفهومپردازی تعریف واژهها و معرفی المانـهای مدلسازی جانوران مـیپردازد. نمودار زیر از جمله تصاویری هست که نویسنده به منظور بیـان بهتر مفاهیم اولیـه جامعه شناسی حیوانات بکار گرفته است. 237 Wilson, E. O. (2002). Sociobiology: the new synthesis. Cambridge, Mass: Belknap Press of Harvard University Press. 132
133 فصل هفتم هوش گروهی اختصاص پیدا کرده است. بحثهایی مثل یـادگیری اجتماعی شدن بخش دوم کتاب بـه مکانیزمـهای اجتماعی 238 ارتباطات اقتصاد پیـام رسانی شکل گیری اطالعات درون جامعهی حیوانی خشونت و قلمروخواهی از جمله مفاهیمـی هستند کـه در این بخش از کتاب مورد بحث قرار گرفتهاند. بخش سوم کتاب از جمله بخشـهای چالشبرانگیز کار و یلسون بوده است. این بخش بـه گونـههای اجتماعی مـیپردازد و ماهیـها پرندگان فیلها داران و انسانـها را مورد بحث قرار مـیدهد. آخرین فصل از بخش سوم کتاب جایی هست که ممکن هست مقاومت ذهنی برخی خوانندگان را برانگیزد. عنوان این فصل از زیست شناسی اجتماعی بـه جامعهشناسی است. جایی کـه ویلسون مـی کوشد مدل خود درون مورد جانداران اجتماعی را کـه در یک سمت آن مورچهها قرار دارند درون سمت دیگر که تا جامعهی انسانی گسترده کند. تفکر و یلسون درون اینجا دو دسته مخالف دارد. ا گر فرصت کافی به منظور تکمـیل این کتاب باشد قاعدتا حتما در فصلهای پایـانی بـه تفصیل بـه این بحثها بپردازم و در آنجا شرح دهم کـه ذهن من بـه عنوان خواننده درون عمدهی نقدها و 238 Social mechanisms 133
134 فصل هفتم هوش گروهی مخالفتهایی درون برابر و یلسون وجود دارد با او همراه است. 239 اما فعال درون اینجا بـه صورت خالصه بگویم کـه دو گروه مخالفان و یلسون هر دو مانند خود او طرفدار حوزهی تکامل هستند و یکی از آنـها یعنی داوکینز از جمله مطرحترین دانشمندان زنده درون این حوزه است. است. گولد مشخصا روش علمـی و یلسون را نقد منتقد اول او اردوگاهی هست که شاخصترین فرد آن استیون گولد 240 نمـی کند. بلکه بـه تبعات حرف و یلسون انتقاد دارد. او مـی گوید کـه نگاه و یلسون مـیتواند مروج نژادپرستی باشد. همچنین که تا کید دارد کـه نقش فرهنگ و تعامالت اجتماعی درون تکامل رفتارهای اجتماعی توسط و یلسون نادیده گرفته شده است. ا گر بخواهیم بسیـار ساده و غیردقیق بگوییم گولد مـی گوید نگاه و یلسون باعث مـیشودانی بپذیرند کـه رفتار یک قوم و گروه مـیتواند بـه کلی متفاوت از یک قوم و گروه دیگر باشد و شاخهای متفاوت از رشد و تکامل را طی کند. این درحالی هست که گولد معتقد هست فرهنگ انسانـها چنان درون هم تنیده هست که نمـیتوان چنین مرزهایی را بین گروههای اجتماعی )مثال ملتها یـا اقوام مختلف( ترسیم کرد. اینکه کدام دیدگاه مـیتواند درست باشد و اساسا آیـا واقعا حرفهای و یلسون بـه نتیجهای کـه گولد مـی گوید منتهی مـیشود یـا نـه بحث مستقلی است. اما آنچه به منظور من مـهم هست و فکر مـی کنم به منظور هر دانشجوی دیگر رشتهی پیچیدگی هم حتما مـهم باشد این هست که علم درون ذات خود بـه هیچ و هیچچیز بدهکار نیست. علم موظف نیست نتیجهای بـه دست بیـاورد کـه ارزشـهای فعلی اصول فعلی رفتارها و باورهای فعلی را تایید کند. نقش علم توصیف است. تجویز را اقتصاددانـها و سیـاستمداران و سایرانی کـه در حوزهي خطمشی گذاری فعالند انجام خواهند داد. علم ا گر تعهدی دارد بـه روش علمـی هست و دیگر هیچ. از این منظر به منظور من خواندن حرفهای گولد آزاردهنده بود و ا گر بـه خاطر نوشتن این مطالب نبود و الزم نبود کـه مطالعات دست اول داشته باشم حاضر نمـیشدم وقتم را بـه خواندن حرفهایی بگذرانم کـه دستاوردهای نظریـههای علمـی را بر اساس اصول و ارزشـها و چارچوبهای ذهنی خود )و نـه بر اساس روش مورد استفاده( درون ترازو ی قضاوت قرار مـیدهد. 134 اختالف نظر بزرگان مطرح هست گفتن اینکه من با این موافقم یـا با آن مخالفم یـا من طرفدار این هستم یـا طرفدار آن نیستم چندان 239 فکر مـی کنم وقتی بحث پخته نیست. منطقیتر هست بگوییم ذهن ما حرف کدام را بهتر مـیفهمد و با کدامـیک بهتر همراه مـیشود. بیش از این را صرفا متخصصان حتما بگویند. 240 Stephen Jay Gould
135 فصل هفتم هوش گروهی منتقد دیگر ویلسون ریچارد داوکینز است. شاید درون مـیان زندگان نام هیچبه اندازهی داوکینز نام چارلز داروین را تداعی نکند. کتاب ژن خودخواه او و البته دهها کتاب و مقالهی دیگری کـه در ادامـه نوشته همگی حول این باور شکل گرفتهاند کـه نقش کلیدی درون تکامل بر عهدهی ژنـهاست. نوشته هست مشخصا به منظور ژن اصالت قائل و هم درون مقدمـهای کـه بر کتاب سوزان بلکمور 242 داوکینز هم درون کتاب خود 241 است. بـه عبارتی او دستاورد تکامل را انسان نمـیداند. بلکه ژنوم انسان مـیداند. درون نگاه داوکینز انسان بستری هست که ژن از طریق آن خود را تکثیر مـی کند. همان نگاهی کـه بعدا درون کتاب بلکمور هم درون مورد ایدهها مـیبینیم. 243 این درون حالی هست که نگاه و یلسون کـه بر مبنای سوآرم شکل گرفته هست تکامل را درون چند سطح مـیبیند کـه تکامل درون سطح ژنـها صرفا یکی از آنـهاست. ا گر چه بـه نظر مـیرسد کـه حرف ویلسون با ذات نگرش ژنمحور داوکینز تفاوت و حتی تعارض داشته باشد اما داوکینز درون نقد و یلسون بـه جای اینکه بر نگرش خود که تا کید کند توضیح مـیدهد کـه برای تعمـیم نگاه دارو ینی از سطح ژن بـه سطح گروه و جامعه و نیز به منظور استفاده از آموختههای جامعهی مورچهها به منظور ارائهی مدلی به منظور تکامل چند سطحی درون مـیان انسانـها و گروههای جانداران حتما الگویی دقیقتر وجود داشته باشد و مفهومپردازی عمـیقتری انجام شود. مستقل از اینکه مدل تکامل چندسطحی و یلسون را بپذیریم یـا نگاه داوکینز و تکامل ژنمحور او را بهتر درک کنیم واقعیت این هست که اگر قرار هست از دانش پیچیدگی به منظور تحلیل رفتارهای گروهی انسانـها درون شـهرها گروهها شبکه های اجتماعی نرم افزارهای پیـامرسان تصمـیمگیریـهای جمعی امواج فرهنگی و اجتماعی و سایر تعاملهای انسانی درون مقیـاس گسترده و چندسطحی استفاده کنیم و یلسون حرفهایی بیشتر از داوکینز به منظور ما خواهد داشت و ابزارهای بهتر و قدرتمندتری درون اختیـارمان قرار خواهد داد. 241 Dawkins, R. (2016). The selfish gene: 40th anniversary edition. Oxford: Oxford University Press. 242 Blackmore, S. J. (2000). The meme machine. Oxford: Oxford University Press حرف کلیدی بلکمور این هست که مـیتوانیم با دو مدل متفاوت جوامع انسانی را بفهمـیم. یک مدل همان شیوهی کالسیک هست که درون آن انسانـها از ایدهها به منظور بقای خود و رشد و توسعهی جامعهی انسانی استفاده مـی کنند. اما درون علم ممتیک مدل دیگری انتخاب مـیشود. بلکمور انسانـها را ابزار و بستری به منظور ایدهها مـیداند. بـه عبارتی فرض مـی کند کـه این ایدهها هستند کـه از انسانـها به منظور تکثیر و انتقال و رشد خود استفاده مـی کنند. زمانی کـه فیلم و ی مثل وندتا Vendetta( V( for را دیدم جایی جملهای با این مضمون داشت که: [انسانـها با گلوله مـیمـیرند اما] ایدهها ضدگلوله هستند. این جملهی فیلم همـیشـه به منظور من حرفهای بلکمور و نگاه او بـه جهان را تداعی مـی کند.
136 فصل هفتم هوش گروهی کاربرد رفتارشناسی جانداران درون شناخت پیچیدگی روی شامپانزهها اسم نگذار. اگر به منظور آنـها بـه جای اسم کد بگذاری کمتر گرفتار درون سالهای سوگیری ذهنی مـیشوی. این توصیـهای بود کـه جین گودال 244 نخست تحصیل و تحقیق درون کمبریج از محققان آن دانشگاه مـیشنید. البته این توصیـه هرگز اجرا نشد. چنانکه درون توضیح عکسی کـه او با استادش روبرت هایند 245 دارد نوشته شده است: جین روبرت و ملیسا. درون حالی کـه در عدو انسان بیشتر نمـیبینیم. نام جین گودال با شامپانزهها عجین شده است. فیلمـها و مستندهای متعددی درون مورد او تولید شده و اشتباه نیست ا گر بگوییم درون دوران معاصر نقشی بیبدیل درون حفظ حیـات شامپانزهها و بهتر دیده شدن و فهمـیده شدن آنـها داشته است. گودال درون خاطرات خود مـی گوید هنگامـی کـه به کمبریج وارد شد که تا رفتارشناسی جانداران دوچشمـی دستدوم تنـها داراییـهای او بود. را بیـاموزد قلم کاغذ و یک دوربین او به منظور شامپانزهها اسم گذاشته بود و صرفا رفتارهای آنـها را ثبت مـی کرد. 246 گودال بـه خاطر دارد کـه یک بار درون یـادداشتهای خود درون مورد یک شامپانزه نوشته بوده: وقتی فلینت برادر فیفی بـه دنیـا آمد فیفی بـه بقیـهی جوانان گروه کـه به فیلینت نزدیک مـیشدند حسادت مـی کرد.روبرت هایند بـه او مـی گوید: جین. تو حق نداری بگویی فیفی حسادت مـی کرده. حسادت یک واژهی ذهنی است. گرفتار نشوی. قابل تعریف و سنجش نیست. ضمنا یک رفتار انسانی است. حتما مراقب باشی درون دام آنتروپومورفیسم Jane Goodall 245 Robert Hinde 246 Peterson, D. (2008). Jane Goodall: the woman who redefined man. Boston, MA: Houghton Mifflin. 136 حیوانات یـا اشیـاء است. بـه عبارتی یعنی صفاتی را بـه موجودات غیرانسان نسبت دهیم کـه 247 آنتروپومورفیسم )Anthropomorphism( بـه معنای انسان انگاری درون انسانـها مشاهده و تجربه کردهایم. خودرویی کـه خسته شده موبایلی کـه قاطی کرده سگی کـه مـیخندد و گیـاهی کـه با خوردن آب جان گرفته همگی نمونـههایی از آنتروپومورفیسم محسوب مـیشوند. البته ا گر بیش از حد نگران آنتروپومورفیسم باشیم ممکن هست در دام آنتی آنتروپومورفیسم گرفتار شویم. یعنی احساسات و رفتارهایی کـه بین ما و سایر موجودات مشابه هست را نتوانیم یـا نخواهیم بـه آنـها نسبت دهیم. مثال ممکن هست واقعا یک سگ از دیدن صاحب
137 فصل هفتم هوش گروهی گودال کـه غرور یک جوان درون مواجهه با یک استاد زیبارو و جذاب را داشته و مـی کوشیده آن را حفظ کند مـی گوید:»استاد. این واقعا حسادت مـی کند. وقتی حسادت مـی کند چرا حتما از کلمـهی دیگری استفاده کنم «روبرت هایند بـه او پاسخ مـیدهد: «سپ صفت حسادت را نسبت مـیدادیم.«حداقل بنویس: فی فی بـه شکلی رفتار کرد کـه ا گر انسان بود احتماال ما بـه این رفتار را کـه خود او جملهی روبرت هایند کمـی کمک مـیکند که تا فضای رشتهی اتولوژی 248 دانشجوی دکترای همـین رشته محسوب مـیشد بهتر تصور کنیم. 249 استاد برجستهی آن بود و گودال به منظور اینکه فضای اتولوژی را بهتر درک کنیم الزم هست فضای فکری و فرهنگی دوران تولد و رشد این رشته را بهتر بشناسیم و بدانیم. دهههای نخستین قرن بیستم دورانی بود کـه داروین و دارو ینیسم سهم مـهمـی از فضای علمـی و فکری جهان را بـه خود اختصاص داده بود. 250انی کـه در دفاع یـا رد بحث تکامل صحبت مـی د الزاما افراد مطلعی درون این زمـینـه نبودند. 251 همـین باعث شده بود کـه از یک سو دانشمندان آشنا بـه تکامل مشغول بـه پاسخ گویی بـه اتهاماتی شوند کـه اساسا ربطی بـه آنـها نداشت و از سوی 137 خود خوشحال شود اما وقتی صاحب سگ چنین تعبیری را بـه کار مـیبرد از سوی دیگر انسانـها بـه این خطا متهم شود کـه رفتار و احساسات سگ را بر اساس احساسات انسانی نام گذاری و تفسیر کرده است. من بعدا حتما در کتاب پیچیدگی بـه این بحث برگردم. چون فکر مـی کنم هوش و شعور و زنده بودن از جمله صفتهایی هستند کـه به خیلی از موجودات دیجیتال امروزی از جمله اینترنت و شبکه های اجتماعی قابل اطالق هستند. اما برخی انسانـها از رو ی تعصب و نادانی و برخی دیگر از ترس گرفتار شدن بـه دام آنتروپومورفیسم حاضر نیستند چنین صفتهایی را درون مورد آنـها بـه کار ببرند. حتی ا گر چنین کنند این نوع صفتها را از جنس استعاره مـیدانند و نـه یک واقعیت فیزیکی درون دنیـای بیرونی. 248 Ethology 250 روبرت هایند درون روزهای پایـانی سال 2016 مـیالدی درگذشت. یکی از نکاتی کـه باعث ناراحتی من شد این بود کـه وقتی نام او را به منظور نخستین بار خواندم و 249 دیدم و جستجو کردم متوجه شدم کـه تنـها چند روز از مرگ او گذشته است. شبیـه همـین اتفاق درون مورد کریستوفر هیچنز هم افتاد. منطق احساس ناراحتی به منظور پیدا یک نفر بعد از مرگ او را خصوصا ا گر قرار نباشد هرگز او را ببینی نمـیپذیرد. اما بر این باور هستم کـه بسیـاری از ما چنین حسی را تجربه کردهایم. البته حتما خوشحال باشم کـه در مورد و یلسون و بسیـاری از نامـهای دیگری کـه در این کتاب آمده و خواهد آمد بخت با من یـار بوده که تا همزمان با زنده بودنشان حرفهایشان را بخوانم و بشنوم و احساس بهتری را تجربه کنم. منظورم این نیست کـه همـه داروینیست بودند. بلکه منظورم این هست که نمـیتوانستی از آن صرف نظر کنی و داروین و داروینیسم را نبینی. بسیـاری از نویسندگان و متفکران و حتی غیرنویسندگان و غیرمتفکرانی کـه تریبونی درون اختیـار داشتند درون مخالفت و یـا درون موافقت با آن نگاه حرف مـیزدند و اظهارنظر مـی د. هنوز هم چه درون ایران و چه درون کشورهایی کـه مردم بیشتر از ما اهل مطالعه و یـادگیری و فکر هستند کم نیستندانی کـه تکامل المارکی را توضیح 251 مـیدهند و فکر مـی کنند درون حال توضیح تکامل دارو ینی هستند. احتماال جایی بهانـهای پیدا خواهم کرد که تا تفاوت این دو را بگویم. شاید زمانی کـه به بحث بهینـه سازی سیستمـها یـا خودسازماندهی برسم جایی به منظور این بحث باز شود.
138 فصل هفتم هوش گروهی دیگر این نگرانی وجود داشته باشد کـه نگاه کیفی و داستانی بـه موضوع موجب انحراف از روش علمـی شود. 252 دانش اتولوژ ی درون این فضا بـه وجود آمد. معموال آن را بـه رفتارشناسی جانوران ترجمـه مـی کنند. اما من ترجیح مـیدهم از رفتارشناسی جانداران استفاده کنم که تا شامل همـهی ما بشود. خصوصا با توجه بـه اینکه درون فصلهای آیندهی کتاب مـیخواهم از کاربرد اتولوژی درون تحلیل رفتار انسانـها درون پلتفرمـهای اجتماعی صحبت کنم. را ورق بزنید یـا درون اینترنت واژهی اتولوژی را جستجو کنید بـه سه نام خواهید رسید. ا گر کتابهای رایج درون زمـینـهی اتولوژ ی 253 سه نفر کـه به خاطر فعالیت خود درون این حوزه درون سال 1973 بـه صورت مشترک جایزهی نوبل درون فیزیولوژی و پزشکی را درون یـافت د: کارل فون فریش 254 کونراد لورنز 255 نیکوالس تینبرگن 256 درون شرحی کـه برای جایزه نوبل آنـها آمده بـه این نکته اشاره شده هست که آنـها این جایزه را به منظور اکتشافات خود درون زمـینـهی شیوهی بروز و سازماندهی الگوهای رفتار فردی و اجتماعی 257 دریـافت کردهاند. روبرت هایند هم کـه در ابتدای این بحث بـه او اشاره کردم از شا گردان مستقیم تینبرگن هست و نقش مـهمـی درون توسعه و تدوین اتولوژی داشته است. اتولوژیستها مـیخواستند از روش علمـی به منظور بررسی تکامل و توسعهی این دانش استفاده کنند. فراموش نکنیم کـه در زمان تولد و رشد اولیـهی اتولوژی هنوز DNA کشف نشده بود و بسیـاری از بحثهایی کـه به تکامل مربوط مـیشد عمال بحثهای 138 یکی از تهدیدهای جدی به منظور بحثهای علمـی درون این هست که بـه شکل Narration و روایت وارد ادبیـات عمومـی و حتی ادبیـات مختصصان مـیشوند. 252 درون این حالت دیگر از روش علمـی کـه بنای آن بر فرضیـه پیشبینی تجربه و اصالح هست فاصله مـی گیریم وانی موفقتر مـیشوند کـه داستان بهتری بسازند و روایت کنند. 253 Ethology 254 Karl von Frisch 255 Konrad Lorenz 256 Nikolaas Tinbergen 257 For their discoveries concerning organization and elicitation of individual and social behaviour patterns.
139 فصل هفتم هوش گروهی استفاده شود. کیفی بود. همان چیزی کـه باعث مـیشد بر خالف امروز بـه جای نظریـه تکامل از اصطالح فرضیـهی تکامل 258 اتولوژی کوشید صرفا بـه رفتارهای قابل مشاهدهی جانداران توجه کند و به هیچ وجه بـه الیـههای دیگری کـه شناختی از آنـها ندار یم وارد نشود. بـه عنوان مثال حق دار یم از اصطالحهای زاد و ولد حرکت بـه چپ حرکت بـه راست شکار خوردن جفت گیری مـهاجرت تغییر رنگ پوست ریزش پ ر دو یدن راه رفتن نوک زدن و جستجوی غذا اصطالحات خشمگین شدن حسودی و انتقام گرفتن و ترسیدن مجاز نخواهد بود. استفاده کنیم. اما استفاده از تمرین: شاید بد نباشد درون اینجا بـه رفتارهای انسانـها درون یکی از شبکههای اجتماعی رایج فکر کنید و سعی کنید چند رفتار را فهرست کنید. همچنین فکر کنید کـه چه چیزهایی را حق ندارید درون فهرست رفتارها قرار دهید هر چه نام مـیبرید حتما دارای تعریف شفاف بوده و قابل مشاهده و اندازه گیری باشد. بعد از تعریف شما هر فرد دیگری هم حتما بتواند آن رفتارها را مشاهده و اندازهگیری کرده و گزارش دهد. اتولوژ یستها مـی کوشیدند گونـههای مختلف جانداران را بر اساس رفتارهایشان تشخیص دهند و تفکیک کنند. بـه بیـان دیگر بر اساس شباهتهای رفتاری مـیان یک گروه از جانداران یک گونـه را تعریف کنند و بر اساس تفاوتهای رفتاری مـیان یک گروه از جانداران با گروه دیگر تفاوت بین گونـهها را تشخیص دهند و اندازه بگیرند. حاصل این بررسیـها مـیتواند بـه نمودارهای طبقهبندی گونـهها منتهی شود. این نمودارها درون مـیان جانورشناسان بـه کالدوگرام 259 مشـهور هستند. طبیعی هست این شیوه درون مقایسه با شیوهی قدیمـی کـه صرفا بـه شکل ظاهری حیوانات و جانداران توجه مـی کرد علمـیتر و دقیقتر است. اما احتماال مـیتوانید حدس بزنید کـه با توسعهی علم ژنتیک از یک سو و نیز علم نورولوژ ي از سوی دیگر عمال درون اوایل کتاب درون یک پاورقی توضیح دادم کـه به نظرم تکامل و فرگشت بـه یک اندازه بـه عنوان ترجمـهی Evolution گمراه کننده هستند. بـه همـین علت عالقه ندارم از واژهی فرگشت استفاده کنم. امـیدوارم زمانی کلمـهی پیشنـهادی خودم یعنی دگرگشت رایج شود و یـا الاقل از کلمـهی زیبا و گویـای عرب ی تطور استفاده کنیم. که تا آن زمان همچنان همـین تکامل را بـه کار مـیبرم کـه به گوش و چشم خواننده آشناتر است. 259 Cladogram
140 فصل هفتم هوش گروهی اتولوژ ی کارکرد کالسیک خود را از دست مـیدهد. این نگاهی هست که و یلسون هم بـه آن معتقد بوده است. گفته مـیشود کـه و یلسون درون سال 1975 پیشبینی کرده بود کـه اتولوژ ی بـه زودی از بین خواهد رفت. 260 چون بخشـهایی از آن کـه با مکانیزم رفتار کار دارد درون نورولوژی بررسی خواهد شد و بخشـهای دیگر هم درون سوسیوبیولوژی کـه خود او بنیـان گذاری کرده هست مورد بحث قرار خواهد گرفت. اما امروز مـیدانیم کـه اتولوژی درون ز یستشناسی و جانورشناسی باقی مانده و اتفاقا یک علم درون حال رشد محسوب مـیشود. البته کارکرد آن بسیـار تغییر کرده است. امروز دغدغهی اتولوژی بیشتر از اینکه بـه ترسیم کالدوگرام و بررسی درخت تکامل محدود شود بررسی کم ی رفتار فردی و گروهی جانداران است. اگر چهانی مثل ویلسون درون مورد سوآرمـها بسیـار حرف زدهاند و نظریـهپردازیـهای ارزشمندی انجام دادهاند اما اگر بخواهید از روش روایتسازی و علتپردازی فاصله بگیرید و رفتار سوآرمـها را بـه شکل کامال عددی و ر یـاضی بررسی کنید همچنان حتما به سراغ اتولوژ یستها برو ید. اجازه بدهید بـه علت اهمـیت این نکته آن را بـه شکلی دقیقتر توضیح دهم: سوسیوبیولوژیستها وقتی از گروه موریـانـهها یـا زنبورها یـا ماهیـها حرف مـیزنند درست مانند یک جامعهشناس بـه رفتارهای آنـها و طبقات اجتماعی آنـها و تعامالت آنـها نگاه مـی کنند. خود جامعهشناسی درون مورد انسانـها هم هنوز که تا حد ز یـادی یک علم کیفی است. اما فرض کنید شما مـیخواهید رفتار ایرانیـان را درون تلگرام یـا اینستا گرام یـا فیس بوک یـا توییتر بررسی کنید یـا پیشبینی کنید کـه با آزاد شدن دسترسی بـه یک شبکه اجتماعی چه اتفاقهایی خواهد افتاد یـا از رفتار یک گروه از انسانـها درون یک پلتفرم اجتماعی رفتار آنـها را درون پلتفرم دیگری کـه هنوز رو ی آن سرمایـه گذاری نشده پیشبینی کنید. احتماال درون اینجا دست اتولوژ یستهای دیجیتال بیشتر از سوسیوبیولوژ یستها بازخواهد بود. آنـها بـه روشـهای عددی مجهز هستند و مـیتوانند ابزاری به منظور سنجش رفتارهای فعلی و پیشبینی رفتارهای آتی درون اختیـار شما قرار دهند. 260 Davies, N. B., Krebs, J. R., & West, S. A. (2014). An introduction to behavioural ecology. Oxford: Wiley-Blackwell. 140
141 فصل هفتم هوش گروهی قواعد ساده و ظهور رفتارهای پیچیده: بررسی اتولوژیک گروه ماهیـها درون ادامـهی معرفی بسیـار مختصر اتولوژی این بخش از بحثم را بـه مرور یکی از مقالههای کلیدی درون زمـینـهی اتولوژی ماهیـها اختصاص مـیدهم. 261 این مقاله را براین پارتریج 262 درون سال 1982 منتشر کرد. ا گر چه بعد از او مقاالت متعددی درون زمـینـه اتولوژی ماهیـها منتشر شدند اما فکر مـی کنم مرور کار پارتریج از دو جهت حائز اهمـیت باشد. یکی اینکه کار او از جمله قدیمـیترین مطالعات علمـی و دقیق درون این حوزه هست و حتما پذیرفت کـه به قول معروف الفضل للمتقدم. 263 علت دیگر آنکه پاتریج از جمله نخستینانی هست که بـه ظهور رفتارهای جمعی درون ماهیـها توجه کرد و این نکته را مورد که تا کید قرار داد کـه قواعد بسیـار ساده درون حرکت هر ماهی مـیتواند بـه ظهور رفتارهای پیچیده درون جمع ماهیـها منتهی شود. معموال ماهیـها درون دو ساختار متفاوت کنار هم قرار مـی گیرند. یکی از این ساختارها وضعیتی هست که درون آن هیچ نوع محرک بیرونی چه جستجوی غذا و چه تهدید خارجی وجود ندارد. آنـها درون یک جمع بزرگ بدو ن نظم و ترتیب خاصی مـیچرخند و مـی گردند و تعامالت اولیـه اجتماعی خود را برقرار مـی کنند. درون ادامـهی این کتاب این وضعیت را تودهی ماهیـها خواهم نامـید. 264 اما وقتی ماهیـها تصمـیم مـی گیرند دنبال غذا بروند یـا محل جدیدی را کشف کنند یـا متوجه مـیشوند کـه ماهیـهای بزرگتر قصد دارند بـه آنـها حمله کنند نا گهان نظمـی شگفتانگیز درون مـیانشان بـه وجود مـیآید. بسیـاری از تصویرهایی کـه ما از گردش انبوه ماهیـها درون کنار هم یـا حرکت جمعی آنـها مـیبینیم بـه این وضعیت مربوط است. به منظور اینکه این وضعیت را از وضعیت قبل تفکیک کنیم من اصطالح گروه ماهیـها را بـه کار خواهم برد Partridge, B. L. (1982). The Structure and Function of Fish Schools. Scientific American, 246(6), doi: /scientificamerican Brain Partridge 141 اصطالحی عربی کـه در مـیان فارسیزبانان هم رایج هست و که تا کید دارد کـه برتری از آنی هست که پیشتاز باشد و زودتر از دیگران گام درون یک راه بگذارد درون انگلیسی به منظور این وضعیت خاص ماهیـها کلمـهی ویژه وجود دارد و به آن Shoaling گفته مـیشود. 265 اصطالحی کـه در انگلیسی به منظور رفتار گروه ماهیـها بـه عنوان Schooling مطرح مـیشود مربوط بـه این وضعیت است.
142 فصل هفتم هوش گروهی بنابراین که تا پایـان این کتاب بـه خاطر خواهیم داشت کـه تودهی ماهیـها و گروه ماهیـها دو اصطالح مترادف نیستند و هر کدام بـه یک وضعیت اشاره مـیکنند. پارتریج به منظور مطالعه خود از ماهی پاال ک استفاده کرد. تصویر نمونـهای از این ماهی را درون اینجا مـیبینید: پارتریج چنان از رفتار گروهی ماهیـها شگفتزده بود کـه تصمـیم گرفت چند سال از زندگی خود را صرف مطالعهی حرکت آنـها کند. هیجانزدگی پاتریج را مـیتوانید درون نخستین جملههای مقالهی او هم حس کنید: چگونـه این کار را انجام مـیدهند هر کـه گروه ماهیـها را ببیند و حرکت آنـها را تحت نظر قرار دهد طبیعتا چنین سوالی را خواهد پرسید. صدها ماهی کوچک چنان بـه صورت گروهی و هماهنگ حرکت مـی کنند کـه احساس مـی کنی بهتر هست آنـها را یک اندام بدانی که تا چند صد عضو مستقل کـه در یک گروه درون حال حرکت و زندگی هستند. همـه درون حال حرکت مستقیم هستند. نا گهان مـیبینی کـه گروه پیچید و مسیر دیگری را رفت. محال هست حتی یک ماهی جا بماند یـا به منظور لحظهای مسیر را گم کند. یک کوسه ماهی با شتاب بـه گروه آنـها نزدیک مـیشود. مانند یک کره از مرکز دور مـیشوند و مسیر را به منظور کوسهماهی باز مـی کنند. حتی دو ماهی هم با یکدیگر برخورد نمـی کنند. کوسهماهی بـه مسیر مستقیم ادامـه مـیدهد و ماهیـها درون قالب چند گروه بـه یکدیگر نزدیک مـیشوند و دوباره گروهها هم بـه یکدیگر مـیپیوندند و مسیر قبلی را ادامـه مـیدهند. پارتریج توضیح مـیدهد کـه با وجود آشنا بودن رفتار جمعی ماهیـها به منظور انسانـها تحقیقات کمـی درون مورد قواعد و الگوی حرکت آنـها انجام شده و در ادامـه روش تحقیق خود را شرح مـیدهد. اجازه بدهید چند تصویر را کـه او درون مقالهاش ترسیم کرده درون اینجا مرور کنیم. 142
143 فصل هفتم هوش گروهی نخستین تصویر مربوط بـه زمانی هست که ماهیـها با یک شکارچی سریع مواجه مـیشوند و به صورت یک کرهی درون حال انبساط از او دور مـیشوند. او نموداری را هم نشان مـیدهد. درون نمودار دوم نحوهي فرار ماهیـها از دست شکارچیـان بزرگتر نمایش داده شده است. شکارچیـان بزرگتر طبیعتا انعطافپذیری کمتری هم دارند و نمـیتوانند بـه سادگی مسیر خود را تغییر دهند. ماهیـها هم به منظور فرار از دست آنـها روش هوشمندانـهی دیگری دارند. کمـی از مسیر او دور مـیشوند و درست پشت دم شکارچی دوباره گرد هم مـیآیند و چون دور زدن به منظور ماهی بزرگ دشوار هست از شکار آنـها صرفنظر مـی کند و به سراغ طای دیگر مـیرود. 143
144 فصل هفتم هوش گروهی پارتریج مخزن آبی بزرگ بـه قطر ده متر درست کرد که تا بتواند رفتار ماهیـها را بررسی کند. او درون مقالهاش نحوهی مطالعه و بررسی را با جزئیـات کامل شرح داده است. چون جزئیـات اجرایی خارج از بحث ماست من از نقل آنـها صرفنظر مـی کنم. ا گر چه چنان زیبا و خالقانـه هست کـه عالقمندان جزئیـاتش را درون مقالهی او مطالعه و بررسی کنند. از جزئیـات بحث کـه بگذریم نتیجهی کار پارتریج به منظور ما آموزنده است. او به منظور تحلیل حرکت ماهیـها حدود فریم عرا دانـه بـه دانـه بررسی کرد و مختصات ماهیـها را بـه یک سیستم کامپیوتری داد. درون نـهایت بـه چند نتیجهی مـهم و کلیدی رسید کـه در اینجا آنـها را مرور مـی کنیم: هر یک از ماهیـها بـه دو روش از محیط خود اطالعات درون یـافت مـی کند. یکی چشمـهای اوست و دیگری بالههای کناری کـه به سرعت حرکت آب حساس هستند و با دقت باال مـیتوانند سرعت و جهت حرکت ماهيهای مجاور را حس کنند. ماهیـها هیچ نوع ترجیح خاصی را درون مورد فاصله با سایر ماهیـها نشان نمـیدهند. بـه عبارتی وقتی از فاصلهی متوسط ماهیـها حرف مـیزنیم صرفا از یک محاسبهی ر یـاضی صحبت مـی کنیم و نـه یک قاعدهی رفتاری. ماهیـها فقط دو قاعدهی ساده را مـیفهمند و دنبال مـی کنند. قانون اول این هست که ا گر ماهی دیگری درون جلوی آنـها باشد آن را تعقیب مـی کنند. قانون دوم هم این هست که سرعت حرکت خود را با ماهی کنارشان تنظیم مـی کنند ا گر مقالهی پارتریج را بخوانید جزئیـات بسیـار بیشتری خواهید دید. از جمله اینکه وقتی اطالعاتی کـه به چشم ماهی و به بالههای ماهی مـیرسد تناقض دارد 266 ماهی کدام را انتخاب مـی کند. اما اینـها جزئیـاتی هست که ا گر چه به منظور یک اتولوژ یست بسیـار جذاب هست اما به منظور ما کـه مـیخواهیم پیچیدگی را بیـاموز یم درون اولویت نیست.
145 فصل هفتم هوش گروهی آنچه مناسب هست در اینجا بـه خاطر بسپاریم این هست که رفتارهای پیچیده و هوشمندانـهای کـه ما درون گروه ماهیـها مـیبینیم درون وضعیت ما کرو قابل تعریف و قابل مشاهده هستند. درون وضعیت خ رد ماهیـها قواعد بسیـار سادهای دارند کـه عمدتا بر پایـهی ژنتیک و در طول مسیر طوالنی تکامل شکل گرفته و کمک مـی کند زندگی روزمرهی خود را بگذرانند. درباره اهمـیت همسایگی 145 انسان جزئی از یک کل است. ما آن کل را هستی نامـیدهایم. این جزء درون زمان و مکان محدود است. خودش را افکار و احساساتش را جدا از جهان اطراف مـیپندارد و برای خود هویتی مستقل قائل مـیشود. چیزی شبیـه خطای بصری کـه این بار درون حوزهی آ گاهی اتفاق مـیافتد. اینشتین که تا این بخش از بحث سعی کردهایم از زوایـای مختلف بـه بحث پیچیدگی نزدیک شویم و ا گر چه بارها بـه آن نزدیک شدهایم اما هنوز آن را چنانکه حتما و شاید لمس نکردهایم. امـیدوارم درون این فصل با بررسی مثالهای مختلف ارتباط مـیان مطالبی کـه در فصلهای پیشین مطرح شده شفافتر شود و به این شیوه مسیر یـادگیریمان به منظور فصلهای آتی هموارتر شود. هدفم این هست که که تا پایـان این بخش بـه این سوال مـهم پاسخ دهم که: «اصال ما چه چیزی کم داشتیم کـه به سراغ دانش پیچیدگی آمدیم آیـا جایی با مشکل یـا مانعی مواجه شده بودیم آیـا مسئلهی حلنشدهای داشتیم آیـا ابزارها و مدلهایی کـه داشتیم درون توضیح برخی پدیدهها یـا پیشبینی برخی رفتارها ضعیف بودند آیـا مـیتوان گفت ما صرفا دانش پیچیدگی را بـه عنوان یک ابزار طراحی و تولید کردیم که تا ببینیم کجا ممکن هست به کارمان بیـاید «معتقدم کـه ا گر مطالب را که تا اینجا با دقت و حوصله دنبال کرده باشید پاسخ این پرسشـها را مـیدانید یـا الاقل مـیتوانید حدس بزنید. با این حال منطقی هست که من هم عنوانی مستقل را بـه این بحث اختصاص دهم که تا مطمئن باشم همـهی ما بـه یک اندازه به منظور مطالعهی ادامـهی این بحث آماده هستیم.
146 فصل هفتم هوش گروهی داستان نیـاز بـه پیچیدگی را با دو مثال آغاز مـی کنم. و برای مثال دوم هم از کتاب مـیلر و پیج استفاده کردهام. 268 البته هر دو ایدهی مثال اول را از براین آرتور قرض گرفتهام 267 مثال همچنان کـه نویسندگان مذکور هم درون نوشتههای خود که تا کید کردهاند بارها تغییر شکل پیدا کرده و توسط دیگران درون مطالعات و تحقیقات مورد استفاده قرار گرفته است. من هم روایت خودم را درون حدی کـه به کارمان مـیآید خواهم داشت. این را از آن جهت گفتم کـه تا کید کنم زیبایی و جذابیت مثالها حاصل هنر و خالقیت گویندگان اصلی هست و ضعفها و ابهام احتمالیشان ناشی از ساختار و روایتی هست که من بـه آنـها تحمـیل مـی کنم. ماجرای موسیقی زنده درون سفرهخانـه یک سفرهخانـهی سنتی را درون نظر بگیرید کـه هر جمعه شب درون آن موسیقی زنده اجرا مـیشود. سفرهخانـه به منظور حدود شصت نفر ظرفیت دارد و عمال نفر شصت و یکم از حضور درون سفرهخانـه و استفاده از برنامـهی موسیقی زنده محروم خواهد شد. این سفره خانـه حدود صد نفر مشتری بسیـار وفادار دارد کـه اتفاقا عاشق موسیقی زنده هم هستند. بیـایید بـه سراغ یکی از این عالقمندان مثال مـهسا - برو یم کـه االن درون غروب دلگیر جمعه درون خانـه نشسته و با خود فکر مـی کند کـه امشب بـه سفرهخانـه سر ب یـا ن مـهسا مـیداند کـه ا کنون نود و نـه نفر دیگر غیر از او هم دارند بـه همـین سوال فکر مـی کنند. ممکن هست عدهای از آنـها فکر کنند امشب شلوغ هست و تصمـیم بگیرند بـه سفرهخانـه سرنزنند و در خانـه بمانند. ا گر حداقل چهل نفر از این نود و نـه نفر چنین تصمـیمـی بگیرند مـهسا مـیتواند با خیـال راحت بـه سفرهخانـه برود و صندلی خالی هم داشته باشد و غروب لذتبخشی را هم تجربه کند. اما ا گر تعداد ز یـادی از این صد نفر احساس کنند کـه امشب احتماال سفرهخانـه خلوت هست و موقع مناسبی هست تا از موسیقی زنده بهرهمند شوند احتمال دارد مـهسا جایی پیدا نکند و مجبور شود دستخالی و بینتیجه بـه خانـه بازگردد Arthur, B. (2015). Complexity and the economy. Oxford: Oxford University. 268 Miller, J. H., & Page, S. E. (2007). Complex adaptive systems: an introduction to computational models of social life. Princeton, NJ: Princeton University Press امـیدوارم االن با خودتان نگویید کـه مـهسا ا گر واقعا عالقمند باشد ميتواند از پنج عصر برود و پشت درون سفرهخانـه بنشیند که تا در را باز کنند و او بـه راحتی صندلی پیدا کند. چون بقیـه هم احتمال دارد بـه چنین چیزی فکر کنند و در نـهایت صرفا یک بعد بـه پیچیدگی مسئلهی من اضافه کردهاید بدو ن اینکه چیزی بـه دست
147 فصل هفتم هوش گروهی این مسئلهی ساده یک ویژگی مـهم دارد: صد نفر حتما در یک مورد حضور داشتن یـا نداشتن درون یک برنامـه تصمـیم بگیرند و صرفا بعد از اینکه همـهی آنـها تصمـیم گرفتند و انتخاب خود را انجام دادند مشخص مـیشود کـه چه انتخابی درست و چه انتخابی نادرست بوده است. بـه عبارت دیگر درون لحظهی تصمـیم گیری هیچ گزینـهی درست یـا نادرستی وجود ندارد. فقط بعد از اینکه همـه تصمـیم گرفتند مـیتوانیم درون مورد درست یـا نادرست بودن تصمـیم هر فرد اظهار نظر کنیم. فرض کنید بـه همـهی این صد نفر یک فرمول ر یـاضی داده شده کـه بتوانند احتمال حضور دیگران را درون سفرهخانـه حدس بزنند. این فرمول مـیتواند اطالعاتی مانند تعطیلیـهای نزدیک بـه آن تاریخ دمای هوا همزمانی برنامـههای فوتبال و دهها عامل دیگر را با هم ترکیب کند و به شما بگوید کـه چند درصد احتمال دارد امشب به منظور شما جای خالی وجود داشته باشد. وجود چنین فرمولی بسیـار زیبا و جذاب بـه نظر مـیرسد. بخش قابل توجهی از مدلهای مدیریتی و اقتصادی هم بـه معرفی و آموزش چنین فرمولهایی اختصاص یـافتهاند. احتماالانی هم هستند کـه با بررسی نقش فا کتورهای جدید و افزودن آنـها بـه فرمول مدارج علمـی خود را ارتقا دادهاند. مثال شاید بررسی نقش عامل آلودگی هوا درون تصمـیم شـهروندان به منظور حضور درون سفرهخانـه موضوع پایـاننامـهی یک دانشجوی ارشد بوده باشد. اما بـه یک نکته توجه کنید: چنین فرمولی وقتی مـیتواند مفید باشد کـه هیچ فرد دیگری بـه آن دسترسی نداشته باشد. بـه این وضعیت غمانگیز فکر کنید کـه این فرمول درون اختیـار هر صد نفر قرار گرفته است. حاال همـه از فرمول استفاده مـی کنند و مثال بـه نتیجه مـیرسند کـه امروز صندلی خالی دارند. بعد همـه بـه سفرهخانـه مراجعه مـی کنند و با صندلیـهای پر مواجه مـیشوند. از طرفی ا گر فرمول بـه آنـها بگوید کـه امروز صندلی خالی پیدا نخواهد شد همـه درون خانـه مـیمانند و فردا از مدیر سفرهخانـه خواهند شنید کـه دیشب حتی یک نفر هم درون آنجا حضور نداشته و گروه موسیقی به منظور صندلیـهای خالی برنامـه اجرا کرده است. 147 آورده باشیم. شاید شما هم تجربهی سفرهای آخر هفته را داشته باشید کـه همـه فکر مـی کنند اگر ساعت هشت صبح راه بیفتند جادهها شلوغ هست و بـه همـین علت تصمـیم مـی گیرند ساعت شش صبح راه بیفتند و اتفاقا ترافیک واقعی هم ساعت شش بـه خاطر همـین سحرخیزان محاسبه گر بـه وجود مـیآید و تنبلهای بیمحاسبه ساعت هشت با خیـال راحت سفر خود را آغاز مـی کنند. بنابراین لطفا به منظور این مسئله فرض کنید همـهیـانی کـه به سفرهخانـه مـیروند همزمان بـه آنجا مـیرسند و مـهسا هم بـه خاطر تیپ شخصیتیـاش حتی ا گر یک صندلی برنامـه استفاده کنند. کم بیـاید ترجیح مـیدهد خودش از برنامـه محروم شود و اجازه دهد دیگران از
148 فصل هفتم هوش گروهی احتماال با خود مـی گویید: مگر مـیشود همـه دقیقا یک فرمول داشته باشند اتفاقا معموال چنین فرمولهایی درون اختیـار افراد معدودی هست و همـین مسئله باعث مـیشود بتوانیم بـه آنـها اتکا کنیم. اما ماجرا اینجاست کـه بخش قابل توجهی از اقتصاد و مدیریت مـی کوشند بـه ما فرمولهای حا کم بر ذهن انسانـها را بیـاموزند. بـه ما بگویند کـه دیگران چه چیزهایی را ترجیح مـیدهند و چه چیزهایی را ترجیح نمـیدهند و در چه شرایطی چه گزینـههایی را انتخاب مـی کنند. بنابراین مـیتوان گفت بخش قابل توجهی از ابزارهایی کـه ما که تا کنون طراحی کردهایم عمال از جنس مسئلهی سفرهخانـه است. حاال ممکن هست حرف دیگری بزنید. مثال بگویید: هیچ مدعی نیست کـه همـه دقیقا بر اساس یک فرمول و کامال مکانیکی رفتار مـی کنند. این فرمولها صرفا الگوی کلی رفتار یک فرد را توضیح مـیدهند. این توجیـه بیشتر از هر حرف دیگری شیوهی مدلساز ی ما را تضعیف مـی کند و زیر سوال مـیبرد. چون عمال مـیتوان آن را بـه صورت این پارادوترجمـه کرد: بسیـار ی از مدلهای علوم انسانی و اجتماعی ا گر خیلی درست نباشند و دیگران هم آنـها را رعایت نکنند مـیتوانند مفید و قابل استفاده باشند. ا گر کمـی وقت بگذار ید و به این مسئله فکر کنید مـیتوانید متوجه شوید کـه یک آنالوژی بسیـار جالب بین ماجرای سفرهخانـه و بسیـاری از مسائل روزمره و نیز چالشـهای مدیریت و اقتصاد وجود دارد. بـه این مثالها توجه کنید: یک برنامـهی رادیویی اعالم کرده بـه قید قرعه بـه تعدادی ازانی کـه یک پیـامک مشخص را ارسال کنند جایزه مـیدهد. قیمت سهم یک شرکت سقوط کرده و االن سهامداران درون فکر هستند کـه بهتر هست سهم را نگه دارند یـا آن را بفروشند. ترافیک درون الین سوم اتوبان ز یـادتر از الین چهارم هست و همـهی رانندگان همزمان بـه این فکر مـی کنند کـه الین خود را عوض کنند یـا نـه )بارها شده کـه همـه با هم الین خود را تغییر مـیدهیم و حاال الین چهارم شلوغ مـیشود و باید درون ادامـهی مسیر دوباره همـهی خودروها بـه این سوال فکر کنند کـه بهتر هست به خط سوم بازگردند یـا نـه(. مثالهایی از این دست بسیـارند و در همـهی آنـها یک ویژگی مشترک وجود دارد: تصمـیم هیچ یک از باز یگران بازی بـه خودی خود درست یـا غلط نیست. اصال تصمـیم درست یـا غلط وجود ندارد. همـه تصمـیم مـی گیرند و تنـها درون این مرحله هست که مشخص مـیشود تصمـیم درست و نادرست چه بوده است. 148
149 فصل هفتم هوش گروهی ا گر تعداد باز یگران درون این مدلها کم باشد مـیتوان مدل را درون حد بازی سنگ کاغذ قیچی درون نظر گرفت و از کنار آن عبور کرد. اما وقتی صدها و هزاران و بلکه مـیلیونـها نفر درگیر چنین بازیـهایی مـیشوند عمال هیچ فرمول قطعی و چارچوب عقالنی به منظور تصمـیم گیری و تعیین گزینـهی درست وجود ندارد. قاعدتا تعیین گزینـهی درست بعد از اینکه همـه انتخابهایشان را انجام دادند هم دردی ازی دوا نخواهد کرد. این مسئله را مـیتوانیم پیچیدهتر هم یم. مثال فرض کنید هر یک از این صد نفر بیست هفتهی گذشته درگیر ماجرای سفرهخانـه بوده و هر هفته درون مورد رفتن یـا نرفتن تصمـیم گرفتهاند. حتی مـیتوانید فرض کنید ماجرا آنقدر مـهم بوده کـه هر یک از این صد نفر درون طول هفته بـه سفرهخانـه سر زدهاند و پرسیدهاند کـه تعداد حاضرین جمعه گذشته چند نفر بوده است. دفتر خاطرات یکی از این مشتریـان وفادار سفرهخانـه مـیتواند حاو ی چنین گزارشی باشد: هشت هفته قبل فکر کردم همـه بـه سفرهخانـه مـیروند و من نرفتم. بعدا فهمـیدم کـه واقعا شلوغ بوده )چه خوب کـه نرفتم(.... هفت هفته قبل فکر کردم افراد کمـی بـه سفرهخانـه مـیروند و من رفتم. اما جا پیدا نکردم و برگشتم )چه بد کـه رفتم(. شش هفته قبل انتظار داشتم افراد کمـی بـه سفره خانـه بروند و باز هم رفتم. این بار واقع ا خلوت بود )چه خوب کـه رفتم( پنج هفته قبل فکر کردم خیلیـها بـه سفرهخانـه مـیروند و نرفتم. بعدا فهمـیدم خلوت بوده )چه بد کـه نرفتم(. 149 حاال سوال این هست که ا گر هر یک از این صد نفر چنین دفترچهای داشته باشند و هر جمعه به منظور تصمـیم گیری بـه دفتر خاطراتشان مراجعه کنند روند تصمـیم گیری چه تغییری خواهد کرد اصال بهتر هست چنین دفترچهای داشته باشیم یـا نبودن چنین دفترچهای بهتر هست ا گر بدانید همـه چنین دفترچهای دارند شما هم این گزارش را ثبت مـی کنید یـا فکر مـی کنید چنین گزارشی نمـیتواند بـه تصمـیم گیری بهتر کمک کند سوال سختتری هم وجود دارد: ا گر بـه شما اجازه بدهند کـه به هر چند نفر )حتی همـهی نود و نـه نفر دیگر( زنگ بزنید و برنامـهی آنـها را بپرسید آیـا این کار را انجام مـیدهید اصال این کار بـه شما کمک مـی کند چون ممکن هست بعضی بـه نتیجه برسند بهتر هست به شما بگویند حتما مـیروند که تا شما احساس کنید شلوغ هست و از رفتن صرفنظر کنید. با افزودن جزئیـات بـه مسئله بـه تدر یج بـه مسائل واقعی درون جامعه و اقتصاد و فضای مدیریت نزدیکتر مـیشویم. چون همـهی
150 فصل هفتم هوش گروهی 150 ما سابقهای از تصمـیمـها و انتخابهای گذشته درون ذهن داریم و گاه و بیگاه بـه آنـها مراجعه مـی کنیم. نظر و قضاوت دیگران را هم مـیپرسیم. اما این نکتهی بسیـار مـهم را بـه خاطر بسپار یم: این جزئیـات نیست کـه مسئله را پیچیده کرده است. مسئله از ابتدا پیچیده بود. ذات این مسئله و این نوع مسائل چیزی نیست کـه بتوانیم بـه سادگی بر اساس یک فرمول مشخص و قطعی ر یـاضی درون موردشان اظهار نظر کنیم. بیـایید بایستیم و سخنران را تشویق کنیم این مثال را بـه نوعی از حرفهای پیج و مـیلر الهام گرفتهام. درون یک مراسم شرکت کردهاید و یک سخنرانی بـه پایـان مـیرسد و شما بـه عنوان یکی از حاضرین بسیـار هیجانزده شدهاید. سخنرانی بسیـار زیبا و تاثیرگذار و حتی شاید فراتر از انتظار شما بوده است. بلند مـیشوید و مـیایستید و کف مـیزنید و سخنران را تشویق مـی کنید. ا گر ز یـاد بـه سمـینارها سر بزنید و تجربههای بسیـار ی هم درون هیجانزدگی داشته باشید حتما متوجه شدهاید کـه گاهی فقط شما هستید کـه بلند مـیشوید و کف مـیزنید )و احتماال بـه سرعت سر جای خود مـینشینید(. گاهی اوقات بخشی از حاضرین مـیایستند و تشویق مـی کنند. زمانـهایی هم هست کـه همـه مـیایستند. معموال صورت وقتی تعدادانی کـه مـیایستند و تشویق مـیکنند از حد مشخصی فراتر رود تقریبا همـه خواهند ایستاد. چون چندان زیبایی ندارد کـه همـه ایستاده باشند و شما درون مـیان آنـها نشسته باشید. باز هم بـه مسئلهی سادهی دیگری رسیدیم کـه تحلیل آن چندان ساده نیست. فرض کنید بـه شما گفتهاند حتما تعدادی از صندلیـها را با دوستان خود پر کنید که تا در پایـان سخنرانی بلند شوند و سخنران را هیجانزده تشویق کنند که تا این ماجرا بـه همـهی جمع تسری پیدا کند. چند نفر را بـه سالن مـیبرید هر کدام را کجا مـینشانید فراموش نکنید کـه دوستان شما یک تفاوت مـهم با سایر مـهمانـها دارند. مـهمانـها بلیط خریدهاند و پول دادهاند و آمدهاند. اما هر یک از دوستان شما یک صندلی را اشغال مـی کنند و فرصت فروش بلیط از دست مـیرود. تازه احتماال به منظور حضور درون برنامـه و تشویق هیجانزده حقوق هم خواهند خواست. بعد نمـیتوانید هر چقدر دلتان مـیخواهد تعداد این تشویق کنندگان هیجانزده را افزایش دهید. شاید چنین مسائلی درون ظاهر چندان مـهم نباشند. اما تردید ندارم اگر کمـی ذهن خود را آزاد بگذارید و تجربهها و دانستههای
151 فصل هفتم هوش گروهی دارند. خود را مرور کنید انبوهی مثالهای واقعی و کاربردی بـه خاطر خواهید آورد کـه به نوعی با این داستانـهایی کـه گفتم آنالوژی مفهوم همسایگی درون اینجا مـیتوانیم بـه تدر یج سراغ مفهوم همسایگی برو یم. درون ماجرای سخنرانی همـه رو ی یک صندلی ننشستهاند و همـه هم درون یک لحظه درون مورد نشستن یـا ایستادن تصمـیم نمـی گیرند. تصمـیم هر درون هر لحظه بـه تصمـیم چند نفر دیگر درون آن لحظه و لحظات قبل بستگی دارد. این افراد مـیتوانند دوستان او باشند کـه در کنارش ایستادهاند یـاانی کـه در افق دید او درون صندلیـهای جلو قرار دارند. این همسایـههای هر نفر هستند کـه باعث مـیشوند تصمـیم هر فرد مشخص شود. درون مورد سفرهخانـه هم مـیتوانیم نود و نـه نفر دیگر را همسایـههای هر فرد درون نظر بگیریم. واضح هست که درون اینجا بحث ما الزاما همسایگی فیزیکی نیست ا گر چه مـیتواند چنین هم باشد. بحث ما افراد یـا اجزائی هستند کـه رو ی تصمـیم فرد تاثیر مـی گذارند. مثال ماهیـها هم کـه در فصل قبل مطرح کردیم نمونـهای بسیـار خوب و شفاف از همسایگی بود. مجموعههای بسیـاری درون طبیعت وجود دارند کـه رفتار اجزاء آنـها بر اساس قاعدهی همسایگی شکل مـی گیرد. معموال هر فقط با همسایگان خود تعامل دارد و از سایر بخشـهای سیستم مطلع نیست اما درون نـهایت همـین تصمـیمـهای توز یعشده بـه الگوهای رفتاری درون وضعیت کالن سیستم منجر مـیشوند. بررسی وضعیت خ رد درون سوآرمـها فرض کنید اندازه و ابعاد فیزیکی ما کمابیش بـه اندازهی یک ماهی است. بنابراین از کلیـات دنیـای ماهیـها از بزرگی یـا کوچکی آن از شکل گروه ماهیـها و چیزهای دیگری کـه فراتر از مقیـاس درک ماست خبر نداریم. به منظور یک ماهی حتی گاهی گروه ماهی معنا ندارد. چون گاه تعداد ماهیـها آنقدر ز یـاد مـیشود کـه نمـیتوانند مرزهای گروه خود را ببینند و بدانند کـه این گروه درون کجا آغاز مـیشود و در کجا بـه پایـان مـیرسد بعدها خواهیم دید کـه کرهی زمـین هم درون کنار سایر سیـارهی منظومـهی شمسی مثل یک ماهی درون اقیـانوسی بزرگ است. همچنانکه یک یـا چند کشور درون مـیان
152 فصل هفتم هوش گروهی سوالی کـه مـیتوان مطرح کرد این هست که چه نکاتی را درون رفتار هر عضو )هر ماهی( و اعضای مجاورش مد نظر قرار دهیم که تا در نـهایت درک بهتری از رفتارهای کل مجموعهی ماهیـها داشته باشیم. بـه عبارت دیگر چه دادهها و دانستههایی درون وضعیت خرد مـیتواند چشم را بیشتر و بهتر بـه وضعیت کالن سیستم باز کند. به منظور این سوال پاسخهای متنوعی وجود دارد. آنچه من درون اینجا مورد استفاده قرار مـیدهم مدل پیج و مـیلر است. 271 پیج و مـیلر هشت پرسش مطرح مـی کنند و تک تک آنـها را با جزئیـات بسیـار مورد بررسی قرار مـیدهند. اما فعال به منظور ما درون این مرحله کافی هست که آن کلیـات آن پرسشـها را بدانیم. من درون نقل و تشریح آن پرسشـها وفاداری افراطی بـه خرج نمـیدهم اگر چه بـه معنا و مفهوم آنـها وفادار هستم. اما درون آینده هر از آنـها را با دقت و به تفصیل مورد بحث قرار خواهم داد. 272 سوال اول: روش و مکانیزمـهای دریـافت اطالعات هر وقت با یک سوآرم طرف هستیم مـهمترین سوال این هست که از خود بپرسیم هر یک از اجزاء این جامعه چه اطالعاتی را از چه روشـهایی و با چه ابزارهایی درون یـافت مـی کند درون مثال پارتریج موقعیت ماهیـهای مجاور یکی از اطالعات درون یـافتی بود کـه چشم آن را مشاهده و ثبت مـی کرد. اطالعات 152 مجموع کشورهای جهان و یک یـا چند ایرانی درون مـیان مردم ایران و یک یـا چند مسلمان درون جمع مسلمانان و یک یـا چند بورسباز درون مـیان سرمایـه گذاران وسهامداران و یک یـا چند بانک درون مـیان بانکها. درون مسیر آیندهی کتاب پیچیدگی سوآرمـها را هم درون طول زمان )تار یخ( و هم درون عرض مکان )جغرافیـا( مورد بررسی قرار خواهیم داد. 271 Miller, J. H., & Page, S. E. (2007). Complex adaptive systems: an introduction to computational models of social life. Princeton, NJ: Princeton University Press. 272 کار مـیلر و پیج درون تالیف کتابی علمـی و دقیق درون مورد سیستمـهای پیچیدهی خودسازگار قطعا کار ی بسیـار ارزشمند هست و الاقل درون لحظهای کـه در حال نوشتن این کتاب هستم کمتر کتابی مـیشناسم کـه سادگی و دقت علمـی و گستردگی مباحث درون این زمـینـه را درون کنار یکدیگر و در یک جلد گردآورده باشد. اما چیزی کـه نمـیفهمم این هست که چرا این دو بزرگوار اصرار داشتهاند مدل خود را درون قالب هشت توصیـهی کلیدی بودا طبقهبندی کنند. به منظور هر یک از هشت المان یکی از توصیـههای بودا انتخاب شده کـه البته من آنـها را نقل نکردم. توصیـههای بودا هم بد نیست. از کار خوب و فکر خوب و نیت خوب و چیزهای خوب دیگر مـی گوید. اما مشاهدهی تالش این دو نویسندهی دانشمند درون ربط این تیترهای بیربط بـه شرحی کـه برای هر مولفهی مدل نوشتهاند دردنا ک است. تحمـیل اصال منطق پشت این گذشته بـه حال یـا تالش به منظور ریختن حال درون ظرف گذشته آنـهم بدون اینکه دردی از ما دوا کند را نمـیفهمم. راستش را بخواهید درون مـیان ما هم این چسباندن بیعلت و تحمـیلی بحثها بـه حافظ و سعدی و مولوی و بزرگان دیگر نمونـههای بسیـار ی دارد. چند وقت پیش هم درون تهران یک بیلبورد دیدم کـه نوشته بود دروغ نگویید. زیر آن سه عدد رفرنس داشت. نمـیفهمم کـه واقعا توصیـه بـه دروغ نگفتن اینقدر پیچیده هست که مثال ا گر رفرنس نداشت ما آن را نمـیپذیرفتیم بـه هر حال اینـها را گفتم کـه بگو یم این تالش پیج و مـیلر نـهایتا باعث شده دو مورد رفتار و تبادل اطالعات )متناظر با رفتار و گفتار درون توصیـههای بودا( بـه دو عنوان مستقل تبدیل شوند. من هم بـه خاطر حفظ چارچوبشان همان را نقل مـی کنم و سعی مـی کنم بـه زحمت تفاوت ایجاد کنم. اما بـه نظرم این تفکیک کمکی بـه مدلساز ی بهتر نمـی کند. البته نظر مرحوم بودا را درون زمـینـهی مدلسازی سوآرم بـه سبک پیج و مـیلر را نمـیدانم.
153 فصل هفتم هوش گروهی بود. دیگری کـه در یـافت مـیشد سرعت نسبی ماهیـهای مجاور بود کـه مسئولیت درون یـافت آن بر عهدهی بالههای جانبی ماهی حاال مـیتوانید بـه سادگی حدس بزنید کـه وقتی بـه هر انسان یک موبایل داده مـیشود و به کمک آن از طریق شبکههای اجتماعی مـیتواند بـه صورت لحظهای اطالعاتی از محیط را درون یـافت کند عمال انسان بـه موجودی دیگر تبدیل شده است. چون موبایل درون دست انسان بسیـار اثرگذارتر بالهی ماهی بر پیکر اوست. حتی ا گر دانشمندان ژنتیک اصرار داشته باشند کـه هنوز تغییری درون گونـهی انسان بـه وجود نیـامده نباید فراموش کنیم کـه جامعهی انسانی دیگر جامعهی سابق نیست و به گونـهای متفاوت تبدیل شده است. 273 همچنین درون ادامـهی بحث پیچیدگی حتما زمانی بـه این نکتهی مـهم بپردازیم کـه اگر بتوانیم با آموزش و پرورش و دانشگاه بـه کودکان نوجوانان و بزرگساالن بیـاموز یم کـه از مـیان انبوه اطالعاتی کـه در یـافت مـی کنند کدام را حفظ و کدام را حذف کنند رفتار جامعه بـه کلی تغییر خواهد کرد. سوال دوم: روشـها و مکانیزمـهای ارسال اطالعات نباید اشتباه کنیم و مکانیزمـهای درون یـافت و ارسال اطالعات را مشابه ببینیم. اینکه هر المان سیستم از چه کانالها و چه شیوههایی اطالعات دریـافت مـیکند الزاما با اینکه از چه کانالها و با چه شیوههایی اطالعات خود را بـه سایر اجزا مـیفرستد شباهتی ندارد. نورونـهای مغز مثال خوبی هستند. آنـها از طریق دندر یتها اطالعات را درون یـافت مـی کنند و از طریق ترمـینالهای آون اطالعاتی متفاوت و البته وابسته بـه ورودیـها را به منظور نورو نـهای دیگر و سایر بخشـهای سیستم ارسال مـی کنند. ماهیـهای مثال ما با چشم و بالههای جانبی اطالعات را درون یـافت مـی کنند و با حرکت خود اطالعات را بـه سایر اعضای جامعه ارسال مـی کنند درون آینده وقتی بـه بحث شبکهها و پلتفرمـها برسیم مـیبینیم کـه اثر این تغییرات را بـه صورت دقیق و با مدلسازی ر یـاضی مـیتوان مشاهده و تحلیل کرد. اینکه جامعهی امروز آشوبنا کتر از گذشته هست و پیشبینی رفتارهای آن بـه سادگی گذشته نیست اینکه انسانـهای امروز گاه دشواریـها و فشارهای سنگین از سوی دولتها را تحمل مـی کنند و گاه درون برابر اتفاقاتی ساده مـیآشوبند اینکه رای و نظر مردم بـه سرعت درون آستانـهی انتخابات تغییر مـی کند اینکه درون آمریکا عدهی ز یـادی پای صندوقهای رای مـیروند و بیش از نیمـی از آنـها یک نامزد را انتخاب مـی کند و سپس دوباره بیش از نیمـی از آنـها از نتیجهی انتخاب شگفتزده مـیشود ا گر چه احتماال رو یدادی نامطلوب محسوب مـیشود اما حتما پذیرفت کـه رو یدادی غیرمنتظره نیست. اما ترجیح مـیدهم که تا زمانی کـه به بحثهای دقیقتر مدلساز ی نرسیدهایم وارد چنین بحثهایی نشوم که تا ظاهر نوشته و تحلیلهایم بـه گزارشـهای ژورنالیستی درون نشریـات عامـهپسند شبیـه نشود.
154 فصل هفتم هوش گروهی باز هم درون آینده حتما به سراغ ابزارهای ارتباطی نوین درون جامعهی انسانی برو یم. چون بـه صورت سنتی حجم درون یـافت اطالعات ا کثر ما انسانـها بیشتر از اطالعات ارسالی ما بوده است. اما درون فضای امروز کـه تولید و مصرف اطالعات بـه صورت همزمان با هزینـهی مشابه به منظور ا کثر ما امکانپذیر هست عمال مکانیزمـهای ارسال اطالعات هم تفاوتی ماهوی را تجربه کرده است. 274 اساسا اتفاقی کـه در دوران جدید با شکل گیری اینترنت اشیـاء افتاده هست و نیز پایین آمدن قیمت تولید سنسورها کـه باعث شده تعداد ز یـادی از آنـها هر یک از ما را کنترل کرده و اطالعاتمان را بـه بخشـهای دیگر سیستم ارسال کند عمال جامعهی متفاوتی را خلق مـی کند. 275 سوال سوم: هر یک از موجودات چه هدفی را دنبال مي کنند مـیتوانیم خوشبین باشیم و فکر کنیم کـه هر یک از اعضای سوآرم بـه منافع کل سوآرم فکر مـی کند. اما چنین فرضی بر خطاهای متعدد استوار هست اصطالح Prosumer کـه ترکیبی از Consumer و Producer هست به همـین مسئله اشاره دارد. درون اینجا هم تفاوت عادتهای اعضای یک جامعه درون انتخاب اطالعاتی کـه به دیگران ارسال مـیکنند مـیتواند جامعهای متفاوت بسازد. هر چند کـه در ظاهر همـهی جوامع انسانی از المانـهایی بـه ظاهر مشابه تشکیل شدهاند. این بحث را بعدا حتما ادامـه داد. زمانی بحث خامـها و خانـها را نوشته بودم کـه ظاهرای چندان جدی نگرفت. اما بحث خامـها )= خودم انجام مـیدهم یـا DIM یـا )Do it myself بـه نوعی بـه همـین مکانیزمـهای ارسال اشاره داشت. قبال وقتی رو یدادی اتفاق مـیافتاد خبرنگاران حرفهای بودند کـه آن را منعمـید. اکثر مردم دریـافتکننده بودند و ارسالکنندگان اصول و قواعد ارسال را ميدانستند و مـیفهمـیدند. االن توییتها و عکسها و فیلمـهایی کـه حاضران غیرحرفهای ارسال مـیکنند عمال دینامـیک متفاوتی را درون جامعه شکل مـیدهد. مـیدانیم کـه DIY یـا Do It Yourself یک مدل اقتصادی ارزشمند است. تولیدکنندگان موبایل مـی گویند چرا بـه سراغ عکاسان برو ید خودتان عکاس زندگی خود باشید.انی مثل آمازو ن مـی گویند چرا به منظور چاپ کتاب بـه سراغ ناشران سنتی برو ید خودتان با پلتفرمـهایی مثل KDP کتابتان را چاپ کنید. سایتهای آموزشی مـی گویند چرا بـه سراغ دانشگاهها بروید. خودتان بیـاموزید. GPSها مـی گویند چرا مسیر مناسب را از پلیس بپرسید. خودتان بیـابید. به منظور پیشنـهاد بهترین مسیر هم از اطالعاتان دیگری مثل خودتان استفاده کنید. تلگرام مـی گوید چرا بـه سراغ رسانـههای رسمـی بزرگ برو ید خودتان کانال تاسیس کنید. قاعدتا اقتصاد DIY یـا اقتصاد خامـها بخش مـهمـی از گردش مالی امروز و فردای انسانـها را تشکیل ميدهد. نمـیتوان بـه سادگی از توسعهی آن جلوگیری کرد. حتی نمـیتوان بـه سادگی برچسب مفید یـا مضر بر رو ی آن زد. اما مـهم هست بدانیم کـه جامعهی انسانی کـه بنای خود را بر DIY مـی گذارد بـه موجودی متفاوت تبدیل مـیشود کـه ویژگيها خواستهها رفتارها و انتظاراتش بـه آن جامعهی تاریخی کـه در طول هزاران سال گذشته تجربه و مشاهده کردهایم شباهت چندانی ندارد. درون ابتدا کـه تکنولوژیـهای مختلف مثل ساعت هوشمند و موبایل با قابلیت سنجش ضربان قلب و گامشمار و اپلیکیشنـهای سنجش مـیزان غلتیدن درون 275 خواب عرضه شد یک اصطالح بـه شدت رایج شد: Quntified Self یـا»من عددی شده«. این تعبیر بیشتر بـه آن معنا بـه کار مـیرفت کـه انسانـها دیگر مـیتوانند عادتها و رفتارها و پارامترهای فیزیولوژ یک خود را بهتر و دقیقتر بررسی کنند. آن زمان کمتر بـه این مسئله فکر مـیشد کـه ارسال انبوه این اطالعات درون بستر اینترنت بـه سرورهای مختلف و شرکتهای متفاوت همزمان با Quantified Self چیزی بـه نام Quantified Society هم بـه وجود مـیآورد. اغراق نیست اگر بگوییم»من عددی شده«هنوز بـه صورت کامل شکل نگرفته بود که»جامعهی عددی شده«متولد شد و رشد کرد. البته این پاورقیـها حتما هر کدام درون آینده بـه فصلی مستقل تبدیل شوند که تا توضیحاتشان شفاف و ملموس و مفید باشد. آنـها را صرفا اینجا مـینویسم که تا خواننده بداند به منظور چه چنین بحثی آغاز شده و قرار بوده )یـا هست( کـه سرانجام این صحبتها چه باشد.
155 فصل هفتم هوش گروهی اول اینکه اصال یکی از اعضای سوآرم چرا حتما به منافع کل سوآرم فکر کند ا گر درون سطح مورچه و زنبور و ماهی فکر کنیم بـه نظر مـیرسد چنین سطحی از ادرا ک وجود ندارد. ا گر سوآرم انسانی را هم درون نظر بگیریم تجربه نشان داده هست که انسانـها هم عموما منافع خود را بر منافع جمع ترجیح مـیدهند. حتی مروری دقیق و موشکافانـه بر کتابهایی کـه تفکر سیستمـی مـیآموزند بـه ما نشان خواهد داد کـه محرک اصلی درون آموزش تفکر سیستمـی هم این هست که مراقب منافع سیستم باشید که تا منافع خودتان درون بلندمدت حفظ شود. پیچیدگیـهای بیشتر و عمـیقتری هم وجود دارد. آیـا اصال منافع سوآرم قابل تعریف هست آیـا ما مـیتوانیم بگوییم بـه نفع یک منطقهی جغرافیـایی هست که مردم سا کن درون آن زنده بمانند و رشد کنند آیـا درون بلندمدت حذف کامل مردم درون یک منطقه یـا مردن آنـها از قحطی و گرسنگی نمـیتواند منافع آن منطقه را تامـین کند آیـا اصال انقراض انسانـها بـه ضرر زمـین هست آیـا بـه تعبیر حافظ حاال کـه این عالم خا کی آدمـی درخور ندیده هست حق ندار یم بـه عالمـی دیگر و آدمـی دیگر فکر کنیم 276 آیـا منقرض شدن گونـههای ز یـادی از دایناسورها نـهایتا زمـین را بـه وضعیت بهتری نرسانده هست اصال آیـا وضعیت بهتر و بدتری به منظور زمـین قابل تعریف هست به قول و یلسون انسانـها بـه شکلی از حفظ محیط ز یست حرف مـیزنند کـه انگار زمـین نیـازمند آنـهاست. درون حالی کـه انسانـها حدا کثر مـیتوانند بـه محیط زیست خودشان فکر کنند. سیستم ایمنی زمـین ما انسانـها را اتفاقی بسیـار کوتاهمدت درون مقایسه با عمر بلندمدت خویش مـیبیند. زمـین حتی خاطرهی انقراض ما را هم از یـاد خواهد برد چنانکه امروز هم درون یـافتن فسیل بسیـاری از گونـههای منقرض شده ناتوانیم. درون چنین وضعیتی شاید حرف زدن از منافع اعضا و منافع سوآرم صرفا یک بازی کالمـی باشد. بسیـار عینیتر هست که درون مورد منافع افراد حرف بزنیم که تا منافع جامعه. 277 بعد وقتی از جامعهی زنبورها حرف مـیزنیم منطقی هست بپرسیم یک زنبور به منظور دستیـابی بـه چه هدفی درون زندگی خود تالش مـی کند همـین سوال را مـیتواند درون مورد ماهی و در مورد انسان هم پرسید. سالهاست معلمـهای فیزیک با همـین شیوه بـه ما درک طبیعت را آموختهاند. حتما بـه خاطر دار ید کـه مـی گفتند آب مي کوشد انرژی پتانسیل خود را تخلیـه کند یـا تالش مـی کند سطح خود را درون دو ظرف مرتبط برابر کند. حرف زدن از هدفهای هر آدمـی درون عالم خا کی نمـیآید پدید عالمـی دیگر بباید ساخت وز نو آدمـی 277 درون واقع مفهوم دولت کـه طی چند قرن اخیر شکل گرفته هست دقیقا نمادی از این نگرش است. دولت نـهادی هست که از دل مردم برمـیآید که تا منافع تک تک آن مردم و نـه منافع جامعه را تامـین کند. اساسا منافع جامعه قابل تعریف نیست و به خوبی دیدهایم کـه هرگاه سیـاستمداران از منافع درون مقیـاس کالن حرف مـیزنند بیشتر حزب خود را مد نظر دارند و موفقیت یک دولت درون تالش به منظور تامـین حقوق و منافع تک تک افراد ملت است.
156 فصل هفتم هوش گروهی المان درون یک سیستم اتفاق تازهای نیست. سوال چهارم: هر یک از المانـهای سوآرم چه تعاملی با دیگر المانـها دارد سوالی کـه در اینجا پیج و مـیلر مطرح مـی کنند از جنس رفتار هست و البته رفتار را هم از جنس اثرگذاری تعریف مـی کنند. ا گر بخواهم از مثال ماهیـهای خودمان استفاده کنم اینکه ماهی دیگر حرکت مـی کند و این ماهی با چشم او را مـیبیند و حرکت خود را با او هماهنگ مـی کند از جن س دریـافت اطالعات است. اما اگر یک ماهی با حرکت خود فضا را به منظور ماهی دیگر تنگ کند و ماهی دوم مجبور شود مسیر خود را تغییر دهد آن را از بستر معموال درون محیط انجام مـیشوند. گاهی هم اعضای جنس رفتار و تعامل طبقهبندی مـی کنیم. این نوع رفتارهای متقابل سوآرم با یک رفتار یـا حرکت تغییری درون محیط ایجاد مـیکنند و این تغییر عمال سایر اعضا را بـه تغییر رفتار و تصمـیم سوق مـیدهد. ا گر بخواهیم شبکههای اجتماعی را بـه عنوان یک نمونـهی خیلی خوب از سوآرم انتخاب کنیم و مدل پیج و مـیلر را درون مورد آن بـه کار بگیریم کار ی مثل الیک مطلب فرد دیگر از جنس ارسال اطالعات است. اما ریپورت یک ا کانت از جنس رفتار است. چون فضای فعالیت آن ا کانت را تغییر مـیدهیم. 278 درون اینجا که تا کیدی بر همزمانی وجود ندارد. بـه عنوان مثال ممکن هست یکی از اعضای سوآرم درون این لحظه رفتار ی را انجام دهد کـه در لحظهی نامشخصی درون آینده رفتار و تصمـیمـها و انتخابهای یک عضو یـا تعدادی از اعضای دیگر تحت تاثیر قرار بگیرد. درون مثال مورچهها بـه عنوان یکی از کالسیکترین مثالهای سوآرم کـه قبال بـه آن اشاره کردم ترشح فرومون نمونـهی بسیـار خوبی از رفتار است. درون این لحظه یک مورچه این رفتار را انجام مـیدهد که تا در لحظهی دیگری مورچهی دیگری هنگام مواجهه با این فرومون درون محیط و بستر حرکت خود مسیرش را انتخاب کند. سوال پنجم: پاداش و تنبیـهها به منظور هر عضو از سوآرم 156 اینجا فضای مناسب این بحث نیست. اما وقتی بـه مدلسازی شبکههای اجتماعی برسم حتما توضیح بدهم و خیلی دقیق صحبت کنیم کـه ریپورت 278 با بال ک یک تفاوت عمـیق و ساختاری دارد. وقتیی یک ا کانت را ریپورت مـی کند درون ا کثر پلتفرمـهای اجتماعی اتفاق مشخصی نمـیافتد. مگر اینکه تعداد ریپورتها از حد مشخصی بیشتر باشد. بنابراین بـه تدریج محیط یک اکانت تغییر مـی کند و تنگتر مـیشود و به جایی مـیرسد کـه مـیبیند فضا به منظور فعالیتش محدود شده یـا وجود ندارد. اما ا گر یک صاحب یک ا کانت ا کانت فرد دیگری را بال ک کند صرفا فرایند دریـافت اطالعات را قطع کرده هست )سوال اول از سوالهای مدل پیج و مـیلر(.
157 فصل هفتم هوش گروهی کلمـهی کلیدی درون این بخش از بحث دستاورد است. 279 بـه این معنا کـه رفتارهای هر یک از اجزاء مجموعهو اطالعاتی کـه دریـافت مـی کند و نیز اطالعاتی کـه ارسال مـی کند درون نـهایت به منظور او چه پاداش و نتیجهای بـه همراه خواهد داشت. ا گر چه دستاورد معموال بار معنایی مثبت دارد اما قرارداد بین ما این باشد کـه دستاورد شامل دستداده هم بشود. 280 هر اتفاق خوب یـا بدی کـه برای یک عضو از اعضای سوآرم درون اثر یک رفتار یـا تبادل اطالعات رو ی دهد را )چه مطلوب و چه نامطلوب( بـه عنوان دستاورد آن رفتار یـا آن تبادل و تعامل درون نظر خواهیم گرفت. قاعدتا خواننده درون اینجا بـه این سوال فکر خواهد کرد کـه مطلوبو نامطلوب بودن را بر اساس چه متر و معیـاری مـیسنجیم همانطور کـه احتماال حدس مـیزنید سوال سوم یعنی هدفی کـه هر یک از اجزاء سیستم دنبال مـی کند معیـار سنجش مطلوب و نامطلوب بودن خواهد بود. دستاورد مـیتواند مستقیم یـا غیرمستقیم همزمان یـا غیرهمزمان باشد. سیر شدن - یـا رهایی از گرسنگی - دستاورد مستقیم غذا خوردن ماست و شغل بهتر مـیتواند دستاورد غیرمستقیم تحصیـالت دانشگاهی باشد. منظور از دستاورد غیرمستقیم این هست که ساختار محیط مشخص مـی کند کـه دستاورد تصمـیم و تعامل و رفتار ما چه باشد. بنابراین ممکن هست یک تصمـیم یـا رفتار یـا تعامل مشخص امروز و در این لحظه دستاوردی متفاوت با دستاورد آن درون گذشته یـا دستاورد آن درون نقطهی دیگری از سیستم داشته باشد. تغییر مکانیزم پاداش و تنبیـه درون سوآرم مـیتواند ماهیت و دینامـیک رفتاری و سرنوشت آن سوآرم را بـه کلی تغییر دهد. باز هم شاید مثال شبکههای اجتماعی درون عین پیچیدهتر بودن قابل درکتر باشد. 281 درون بسیـاری از پلتفرمـهای اجتماعی افزایش تعداد فالوورها یکی از اه است. ا گر هم هدف اولیـه نباشد کمتری را 157 اگرچه واژههایی مانند Outcomeو Fitness Change و Result و Payoff و Reward و Punishment و Incentive درون ادبیـات سوآرم بـه کار مـیروند و همگی کمابیش 279 به منظور انتقال یک مفهوم استفاده مـیشوند اما من درون انگلیسی Payoff را ترجیح مـی خواهد برد. دهم و در فارسی هر جا مفهوم ا گر مفهوم بـه دست آوردن را با دستاورد بیـان مـی کنیم بـه نظرم از دست را هم حق دار یم با دستداده مورد اشاره قرار دهیم. 280 Payoff درون ذهنم باشد واژهی دستاورد را بـه کار 281 قبال هم بارها گفتهام و در همـین کتاب هم نوشتهام کـه این بخت خوب ما بوده هست که درون دوران ظهور و رشد شبکههای اجتماعی متولد شدهایم. مشاهدهی رشد بلوغ و افول شبکههای اجتماعی متعدد از Orkutو Myspace که تا Twitterو Instagramو Facebookو Stumbleupon باعث شده کـه ما برخی از مفاهیم دشوارفهم پیچیدگی را بـه سادگی ببینیم و تجربه کنیم و در نگاه من ا گر این تنـها دستاورد این نوزاد تازهی بشر باشد ا گر دستدادهی آن کل زندگی گونـهی بشر هم باشد نمـیتوان آن را بـه سادگی یک باخت بزرگ به منظور اکوسیستم زمـین دانست.
158 فصل هفتم هوش گروهی دیدهام کـه رشد فالوورها را یک شکست به منظور خود تلقی کند. 282 ا گر افزایش تعداد فالوور را از جنس دستاورد درون نظر بگیریم مـیتوانیم درون پاسخ بـه سوال پنجم پیج و مـیلر بگوییم کـه چه رفتارهایی درون پلتفرمـهای اجتماعی پاداش مـی گیرند و چه رفتارهایی بـه تنبیـه منتهی خواهند شد.انی کـه از پلتفرمـهای اجتماعی یـا شبکههای ارتباطی مدرن به منظور ایجاد تغییر درون محیط خود جامعه کشور جهان به منظور مخاطبان یـا اطرافیـان یـا استفاده مـی کنند دیر یـا زود مـیآموزند کـه دستاورد واقعی از جنس ایجاد درگیری ذهنی 283 فالوورهاست و این هدف الزاما با هدف قبلی )افزایش مخاطب( همسو و هممعنا نیست. همچنینانی کـه از این پلتفرمـها برایب و کار استفاده مـی کنند احتماال بعد از مدتی مـیآموزند کـه حتی ا گر حرف نزند برگ آخر بازی را قطعا اول درون حضور دیجیتال را نرخ تبدیل 284 نرخ تبدیل رو ی مـیز خواهد گذاشت. البته هنوز هم کم نیستندانی کـه نرخ تبدیلو نرخ درگیر و تعداد مخاطب را هممعنا یـا الاقل مربوط بـه یکدیگر درون نظر مـیگیرند. اما فکر مـی کنم کمـی تجربهی زندگی آ گاهانـه درون شبکهها و پلتفرمـهای اجتماعی بـه هر فرد دقیقی نشان خواهد داد کـه این سه الزاما از یک چیز حرف نمـیزنند. حاال بـه عنوان تمرین مـیتوانید فرض کنید فهرستی از کل ا کانتهای فیس بوک یـا کل کانالهای تلگرام یـا کل ا کانتهای توییتر درون ایران یـا جهان دارید. قرار هست کنار هر کدام فقط یک مورد از سه مورد باال را بنویسید. یعنی بگویید هدف اول این ا کانت درگیر مخاطب هست یـا تبدیل مخاطب یـا افزایش مخاطب. حتی ا گر یک ا کانت هر سه هدف را تعقیب کند مـیشود با کمـی دقت قضاوت کرد کـه اولویت اول آن کدام است. خوشبختانـه درون اینجا ادعاها و اظهارنظرهای مدیران آن ا کانت هیچ اهمـیتی ندارد. مـهم رفتار ا کانت و تعاملی هست که با بقیـهی ا کوسیستم اجتماعی برقرار کرده است. درون پایـان این تمرین فرضی بـه سوال مـهمتری فکر کنید: کـه انجام عملی کامل آن امروز به منظور خوانندهی این نوشته امکانپذیر نیست مـیتوانید وآرم دیجیتال اجتماعی ببینید یـا برآورد کنید. 285 حاال فکر کنید با االن شما مـیتوانید سهم هر یک از سه هدف را درون این س من جزو همان کمتریـها هستم. قبال هم نوشتهام کـه بعد از مشاهدهی رشد فالوورها درون اینستا گرام استفاده از ا کانت شخصی خودم را متوقف کردم. چون متوجه شدم کـه زمـین اشتباهی را به منظور زندگی انتخاب کردهام. 283 Engagement 284 Conversion Rate 285 به منظور آیندهی کتاب: یک کار زیبا درون تحلیل و مقایسه شبکههای اجتماعی این هست که ببینیم هر کدام از آنـها بـه صورت ذاتی اعضای خود را بیشتر بـه سمت
159 فصل هفتم هوش گروهی تبلیغ یـا اطالعرسانی یـا آموزش یـا تغییر خطمشی یک شبکه سهم هر یک از این سه هدف تغییر کند. بـه سادگی مـیتوانید تصور کنید کـه موجود دیجیتال دیگری شکل خواهد گرفت. 286 درون فصل پایـانی این کتاب کـه نمـیدانم چقدر مانده که تا به آنجا برسیم درون مورد تابع دستاورد انسانـها درون سوآرم بزرگ انسانی زمـین صحبت خواهیم کرد. بـه علت تنوع مغزهای ما کـه خود یکی از بهترین نمونـههای سیستمـهای پیچیدهی خودسازمانده و یک سوآرم از نورونـها هستند تابعهای دستاورد هم به منظور همـهی ما یکسان نیست و مـیتوان بـه این سوال پرداخت کـه چه گزینـههایی به منظور تابع دستاورد وجود دارد و هر یک از ما چه سبدی از آنـها را انتخاب کردهایم و سرنوشت این سوآرم انسانی یـا بـه تعبیر دقیقتر سوپراورگانیسم تعیین خواهد شد. سوال ششم: پیشبینی رفتار اعضای دیگر سوآرم کـه بعضی بـه آن جامعهی بشری نیز مـی گویند چگونـه بر اساس این هدفها آیـا هر یک از اعضای این سوآرم رفتار آتی سایر اعضا را پیشبینی مـی کند درون اینجا منظورمان از پیشبینی حدس زدن دقیقو درست رفتار نیست. بلکه صرفا قرار دادههای مربوط بـه پیشبینی درون کنار دادههای مربوط بـه وضعیت موجود است. ا گر این نوع پیشبینی انجام مـیشود چگونـه بر رفتار و تصمـیمـهای هر عضو از سوآرم تاثیر مـی گذارد درون اینجا ممکن استانی کـه کمـی دقیقتر هستند این سوال را نامناسب قلمداد کنند. آنـها ممکن هست بگویند:»مگر پیشبینی آینده بر اساس چیزی جز گذشته و وضعیت موجود شکل مـی گیرد بنابراین پیشبینی یک فرایند مستقل آیندهنگر نیست. بلکه صرفا نوع متفاوتی از تحلیل گذشته است«. بگذار ید این دیدگاه را بـه شکل دیگری توضیح دهم: فرض کنید شما که تا کنون ده مرتبه بـه من پول قرض دادهاید. گاهی اوقات پول را بـه موقع بعد دادهام. گاهی دیر بعد دادهام. یک مرتبه هم بخشی از پول را اساسا بعد ندادهام و گفتهام 159 کدامـیک از هدفها سوق مـیدهند. بزرگان ما بـه درستی گفتهاند کـه تکنولوژی خنثی نیست. این را درون مورد شبکههای اجتماعی و سایر پلتفرمـهای سوآرم هم مـیتوان گفت و مورد توجه قرار داد. فکر مـی کنم هنوز هم یک تمرین ارزشمند و عملی وجود داشته باشد. آن هم اینکه ا گر درون یک فضای مشخص کار مـی کنید مثال وبال گ مـینویسید یـا تدر یس 286 مـی کنید یـا کاال و خدمت خاصی را مـیشناسید بـه این فکر کنید کـه در مـیان مجموعه رقیبان شما هر کدام تابع Payoff و دستاورد خود را کدام مورد از موارد باال تعریف کردهاند. سپس فکر کنید کـه بر این اساس مـیتوانید چه پیشبینیـهایی درون مورد روندهای آیندهی بازار خود داشته باشید.
160 فصل هفتم هوش گروهی توانایی بازپرداخت بدهی را ندارم. ا کنون به منظور یـازدهمـین بار از شما تقاضا مـی کنم کـه به من پول قرض بدهید. شما با خود مـی گویید:»بر اساس آنچه درون گذشته انجام داده و بر اساس پیشبینی من از نحوهی رفتارش درون این مورد جدید ترجیح مـیدهم بـه او پول قرض ندهم.«آیـا درون اینجا بر اساس یـازده قطعهی اطالعاتی )ده تجربه و یک پیشبینی( تصمـیم گرفتهاید یـا تصمـیم شما بر اساس ده قطعهی اطالعاتی )تار یخچه تعاملهای قبلی بـه عالوه یک جمعبندی از همانـها( استوار هست پاسخی کـه مـیتوان به منظور این پرسش مطرح کرد این هست که ما درون اینجا از مدلسازی سوآرم حرف مـیزنیم. هر نوع تعریفی کـه مدلسازی را سادهتر و نتیجهی آن را قابل اتکاتر کند ارزشمند است. هدف مدلسازی مدل ساختار یک سیستم نیست. بلکه معموال مدل رفتار آن سیستم است. 287 بنابراین ممکن هست ما درون مورد پیشبینی رفتار سایر اعضا صحبت کنیم و بگوییم کـه در مورد پرواز جمعی پرندگان این نوع پیشبینی وجود ندارد اما انسان ها رفتار یکدیگر را پیشبینی مـی کنند و پیشبینی آنـها از رفتار فردای من بر تصمـیم و رفتار امروز ایشان نقش دارد. هر کدام از این دو مدل کـه تعریف و پیـادهسازی آنـها سادهتر باشد و نتیجهی بهتری از رفتارهای کالن سوآرم بـه دست دهند ارزشمندتر هستند. مستقل از اینکه نگاه ما درون مورد توانایی پیشبینی انسان چیست یـا اینکه فکر کنیم شاید کدهای ژنتیکی پرندگان بخشی از مکانیزمـهای پیشبینی را درون سختافزار آنـها تعبیـه کرده است. سوال هفتم: چه سطحی از پیچیدگی ذهنی را مـیتوان به منظور هر عضو از سوآرم درون نظر گرفت بعد از توضیحاتی کـه دربارهی سوال ششم مطرح کردم احتماال اینجا مجبور نیستم درون مورد ذهن اشارههای مشابهی داشته این حرف من اما و ا گرهایی دارد و بحثها و مثالهای ز یـادی مـیتوان درون موردش مطرح کرد. مثال ممکن استی بگوید یک برنامـهی شطرنج را درون نظر بگیرید کـه دقیقا مانند انسان یـا بهتر از انسان بازی مـی کند. به منظور بازی هم درختی کامل از حرکتها را استخراج مـی کند و بر اساس آنـها تصمـیم مـی گیرد. درون اینجا رفتار برنامـه مشابه رفتار ما انسانـها است. اما ساختار آن مشابه ساختار مغز ما نیست. آیـا حتما این مدل را دوست داشته باشیم و از آن راضی باشیم ا گری با استفاده از شبکههای عصبی مصنوعی برنامـهی شطرنجی بنویسد کـه ضعیفتر از ما بازی کند اما مکانیزم عملکرد آن شبیـه ساختار نورونی مغز ما باشد آیـا حق ندار یم این برنامـه را مدلساز ی بهتری بدانیم این بحث حاشیـههای زیبا و جذاب و آموزندهای دارد کـه مـیتوان یک فصل کامل را بـه آن اختصاص داد. این پاورقی را صرفا از آن جهت نوشتم کـه خواننده بداند چالشـهای این بحث را فراموش نکردهام و صرفا بـه بخشـهای آتی این کتاب موکول کردهام.
161 فصل هفتم هوش گروهی باشم. ما درون اینجا قصد ندار یم تعریفی دقیق از ذهن ارائه دهیم. 288 بسیـاری از ما فکر مـی کنیم ذهن انسان پیچیدهتر از ذهن سگ و ذهن سگ پیچیدهتر از ذهن مورچه است. به منظور یک با کتری هم کـه عضوی از کلونی با کتریـهاست معموال چیزی بـه نام ذهن درون نظر نمـی گیریم. بر این اساس بـه نظر مـیرسد هر چه رفتار یک عضو از سوآرم مکانیکیترو اتوماتیکترو تکرارپذیرترو پیشبینیپذیرتر باشد پیچیدگی ذهنی آن عضو را کمتر فرض مـی کنیم. 289 سوال هشتم: چه سطحی از سادهسازی یـا پیچیدهسازی ضروری هست فرض کنید شما قرار هست نقش محققی را کـه بر رو ی حرکت گروه ماهیـها مطالعه مـی کند بر عهده بگیرید. آیـا حتما وزن ماهیـها را هم ثبت و کنترل کنید آیـا مصرف غذای روزانـهی ماهیـها مـهم هست آیـا عکسبرداری از باال کافی هست یـا حتما حرکت ماهیـها درون سطح عمودی )به عمق کمتر یـا بیشتر( را هم ثبت و اندازه گیری کنیم فرض کنید مـیخواهیم رفتار ایرانیـان درون یکی از شبکههای اجتماعی را بررسی کنیم. بـه عبارتی بـه جای سوآرم مور یـانـهها سوآرم انسانـها را مورد مطالعه قرار دهیم. درون مورد هر انسان بـه عنوان المان سازندهی سوآرم مـیخواهیم بـه هفت سوال قبل پاسخ دهیم. آیـا مـهم هست که ابعاد فیزیکی انسانـها را هم بدانیم آیـا الزم هست از تغذیـهی آنـها خبر داشته باشیم آیـا الزم هست قیمت موبایلی را کـه از آن استفاده مـی کنند بدانیم آیـا الزم هست سیستمعامل مورد استفادهشان را درون معادالت و محاسبات و پیشبینیـها و قضاوتها لحاظ کنیم آیـا موقعیت جغرافیـایی انسانـها مـهم هست فرض کنید تمام اطالعات مربوط بـه تمام پیـامـهای ارسالی و دریـافتی بین تمام کاربران تلگرام یـا وایبر یـا الین درون سراسر جهان درون اختیـار شما قرار گرفته است. قصد دار ید با استفاده از این اطالعات رفتارهای اجتماعی انسانـها درون پلتفرم مورد مطالعه 288 البته بخش مـهمـی از ادامـهی کتاب بـه این بحث اختصاص پیدا خواهد کرد. بودن و سوال زیبایی کـه مـیشود بـه آن فکر کنیم و در فصلهای بعد حتما به آن برگردیم این هست که: فرض کنید درون سالن انتظار یک سازمان امنیتی فوق مدرن یک حشره مـیبینید کـه تا کنون نمونـهای از آن ندیدهاید. این حشره درون یک اتاقک شیشـهای هست و شما از بیرو ن بـه آن نگاه مـی کنید و هیچ دسترسی بـه آن ندار ید. بـه شما گفتهاند کـه این حشره یک روبات بسیـار هوشمند درون ابعاد بسیـار کوچک هست که قرار هست از آن به منظور جاسوسی استفاده شود. شما فکر مـی کنید کـه سازمانی کـه این ادعا را کرده بلوف مـیزند و این صرفا یک حشرهی بسیـار کمـیاب هست که درون داخل محفظهی شیشـهای حبس شده است. بـه هر علت یک ساعت شما را درون سالن آن سازمان با حشرهی درو ن جعبهی شیشـهای تنـها گذاشتهاند. درون این مدت با وجودی کـه به حشره دسترسی ندار ید رفتارش را بـه خوبی مشاهده مـی کنید و حتی مـیتوانید بـه شیشـه ضربه بزنید. درون نـهایت چگونـه متوجه مـیشوید کـه با یک حشره مواجه هستید یـا روبات این نوع سوالها را درون قالب Mindful Mindless بودن مورد بررسی قرار مـیدهند. واضح هست که Mindfulو Mindless یک طیف هست که درون نگاه یک انسان معمولیو متعارف انسان نماد یک انتهای آن و سنگ نماد انتهای دیگر آن محسوب مـیشود )البته قرار نیست ما که تا پایـان این کتاب رو ی این مدل باقی بمانیم(.
162 فصل هفتم هوش گروهی را تحلیل کنید. آیـا الزم دار ید کـه سن فرستنده و گیرندهی هر پیـام را هم بدانید احتماال خواهید گفت: حاال اطالعات را بـه من بدهید خودم تصمـیم مـی گیرم. اما مـیدانیم کـه در دنیـای واقعی تهیـهی هر دادهای هزینـه دارد. بنابراین بگذارید سوال را بـه شکل دیگری مطرح کنم: مجموعهی اطالعات پیـامـهای ارسالی و دریـافتی درون طول یکسال گذشته را بـه قیمت ده مـیلیون دالر درون اختیـار شما قرار مـیدهند. اما سنـها درون یک دیتابیس مستقل هست که شما حتما برای آن قیمت پیشنـهاد کنید. چه قیمتی به منظور آن پیشنـهاد مـیدهید واضح هست که با توجه بـه نوع مدلسازی شما و هدفی کـه از مدلسازی و تحلیل سوآرم دار ید ارزش اطالعات به منظور شما متفاوت خواهد بود. چون من درون اینجا هدف مدلسازی را نگفتهام شما هم نمـیتوانید ارزش یک بستهی اضافی اطالعات را برآورد کنید. اما اصل حرف چیز دیگری است: وقتیب هر نوع اطالعات و مطالعهی هر نوع جزئیـات هزینـه دارد.ی کـه به مطالعهی یک سوآرم مـیپردازد حتما بتواند بـه درستی تشخیص دهد کـه چه سطحی از اطالعات و جزئیـات به منظور تحلیل او مناسب و مفید است. 162
163 فصل هشتم ماشینـهای کوکی هدف اصلی روش علمـی این هست که مطمئن بشوی طبیعت تو را بـه شکلی فریب نداده هست که بـه اشتباه فکر کنی درون موردش چیزهایی مـیدانی کـه در واقع از آنـها آ گاهی نداری. ماشینـهای کوکی )سیستمـهای اتوماتیک سلولی( روبرت پیرسیگ موضوع این فصل چیزی هست که درون ادبیـات پیچیدگی Cellular Automata نامـیده مـیشود. البته معموال به منظور سادگی تکرار و تلفظ این تعبیر را بـه صورت CA خالصه مـی کنند. 290 که تا جایی کـه در فارسی دیدهام این عبارت را بـه ماشینـهای خودکار سلولی یـا ساختارهای اتوماتیک سلولی یـا چیزهایی شبیـه این ترجمـه مـی کنند. من هم احتماال درون بخشـهایی از کتاب کـه کمـی جدیتر هست از تعبیر ماشین خودکار سلولی استفاده مـیکنم. اما حیفم مـیآید کـه گاهی تعبیر ماشین کوکی سلولی را بـه عنوان معادل Cellular Automata بـه کار نبرم. کوکی بودن درون زبان ما تمام آن مفهومـی را کـه اتوماتون درون زبان انگلیسی مـیرساند درون دل خود پنـهان کرده است. کوکی درون زبان فارسی حتی واژهی اتوماتیک هم بـه اندازهی کوکی بودن نمـیتواند مفهوم اتوماتون را منتقل کند. 291 استفاده از ماشین کمـی هم با عنوان پارادایم دنیـای کوکی کـه برای یکی از فصلهای قبلی کتاب بـه کار بردم همخوانی دارد. 163 حتما مراقب باشیم کـه CA بـه عنوان مخفف Cellular Automata را با CAS کـه مخفف Complex Adaptive System هست اشتباه نگیر یم. خصوصا اینکه گاه 290 درون بحث پیچیدگی این دو کلمـه را درون نزدیکی یکدیگر مـیبینیم. 291 ما درون فارسی اتوماتیک را با بار معنایی مثبت بـه کار مـیبریم. انگار کـه اتوماتیک بودن نوعی هوشمندی هست )به ماشین دنده اتوماتیک یـا درهای اتوماتیک فکر کنید(. اما کوکی بودن بـه معنای نوعی پاسخ سادهی مکانیکی و کامال از پیشتعیین شده هست و بر خالف اتوماتیک بار معنای منفی دارد. شاید آن شعر زیبای فروغ فرخزاد را کـه عروسک کوکی نام دارد خوانده یـا شنیده باشید: مـیتوان همچون عروسکهای کوکی بود با دو چشم شیشـهای دنیـای خود را دید مـیتوان درون جعبهای ماهوت با تنی انباشته از کاه سالها درون البهالی تور و پولک خفت مـیتوان با هر فشار هرزهی دستی بیسبب فریـاد کرد و گفت: آه من بسیـار خوشبختم. این همان جنس کوکی بودن هست که واژهی اتوماتون یـا Automaton درون قلب خود پنـهان کرده است. پاسخی ساده کـه مکانیکی بودن آن بـه سرعت آشکار مـیشود.
164 فصل هشتم ماشینـهای کوکی ماشینـهای کوکی سلولی درون علوم مختلف کاربردهای متفاوت دارند نـه تنـها درون تحلیل سیستمـهای پیچیده بلکه درون بسیـاری از کتابهای علوم دیگر هم CA یـا Cellular Automata فصلی از کتاب را بـه خود اختصاص مـیدهند. اینکه عنوان ماشین کوکی سلولی یـا ماشین خودکار سلولی یـا اتوماتا درون کتابهای مختلف وجود دارد ممکن هست ما را بـه این نتیجه برساند کـه همـهی نویسندگان بـه یک منظور و با یک پیـام یکسان این ابزار را بـه خدمت گرفتهاند. این درون حالی هست که ماشینـهای کوکی سلولی درون رشتههای مختلف علوم کارکردهای متفاوتی دارند. فیزیکدانـها و شیمـیدانـها از این ابزار به منظور هدفهای مشابه استفاده نمـی کنند.انی کـه در حوزه نرمافزار و فناوری اطالعات بـه بحث الگوریتم عالقهمند هستند ماشینـهای کوکی سلولی را به منظور درک بهتر پیچیدگی محاسباتی 292 مسئلهها بـه کار مـیبرند. درون ز یستشناسی از مـی کنند و خالصه اینکه عنوان ماشینـهای کوکی سلولی به منظور مدلساز ی توز یع بیماریـهای مسری یـا توسعهی سرطان درون بدن استفاده Cellular Automata و توضیحات اولیـهی آن کـه تقریبا درون همـهی این علوم مشترک هست ممکن هست ما را درون این دام گرفتار کند کـه فکر کنیم با تکرار یک مسئلهی ثابت کالسیک صرفا درون لباسی متفاوت مواجه هستیم. را خوانده باشید مـیدانید کـه او هم فصلی را بـه CA اختصاص بـه عنوان مثال ا گر کتاب پیچیدگی خانم مالنی مـیچل 293 بـه کاراند. محاسبه یکی از نخستین حوزههایی هست که داده است. 294 ایشان این بحث را درون شرح مفهوم محاسبه 295 ماشینـهای کوکی سلولی توانستند درون آن جایگاه پیدا کنند. من درون این فصل با هدف متفاوتی بـه سراغ ماشینـهای کوکی سلولی مـیروم. هدف اصلی من از مطرح این بحث 292 Computational complexity 293 Mitchell, M. (2011). Complexity: a guided tour. New York: Oxford University Press من مالنی مـیچل را صرفا از این جهت مثال مـی کـه در زمان نوشتن این کتاب ترجمـهی آن بـه فارسی درون بازار موجود هست و احتمال بیشتری دارد کـه خواننده آن را دیده باشد. 295 Computation
165 فصل هشتم ماشینـهای کوکی رفتارهای پیچیده درون اثر قواعد سادهی تعامل ارائهی یک مثا ل ساده و جذاب از تعامل سادهی اجزا درون یک سیستم و ظهور 296 است. بسیـاری از راهها از جان فون نویمان آغاز مـیشوند *** مدام بـه من مـی گویید کـه ماشی ن محاسبه گر یک سری کارها را نمـیتواند انجام دهد. ا گر بـه جای حرفهای کلی و مبهم بتوانید بـه صورت بسیـار دقیق بگویید کـه چه کار ی را نمـیتواند انجام دهد مطمئن باشید کـه من ماشینی مـیسازم کـه آن کار را انجام دهد.انی کـه مـی گویند ر یـاضی سخت هست سختی و پیچیدگیـهای زندگی را متوجه نشدهاند. وگرنـه هرگز چنین حرفی نمـیزدند. جان فون نویمان مـیشود بحث ماشینـهای کوکی را بسیـار مستقیم و صرفا با اشارهای کوتاه بـه نام نویمان آغاز کرد. اما راستش را بخواهید حیفم مـیآید حاال کـه به بهانـهی CA مـیتوانم نامـی از جان فون نویمان ببرم بـه سادگی این فرصت را از دست بدهم. نویمان هم زود م رد. بسیـار زود و در سن پنجاه و چهارسالگی. مثل بولتزمن و تور ینگ و بسیـار ی از نابغههای عصر جدید. ظاهرا همـهی این بزرگان عل م»محاسبه«که هر سال از عمرشان ابزارها و اندیشـهی انسان را چند نسل بـه پیش رانده هست قراری نا گفته و نانوشته دارند که تا زودتر از انتظار از مـیان ما بروند. بـه این شیوه ما همچنان سرگرم»محاسبه«ماندهایم کـه ا گر هر یک از اینـها اندکی بیشتر عمر مـی د علم امروز درون چه وضعیتی قرار داشت. شاید یکی از اتفاقهای تراژیک تاریخ علم جدید نخستین باشد کـه در سال 1956 و گردهمایی هوش مصنوعی جهان 297 با حضورانی مانند ماروین مـینسکی و سولومونوف و کالود شنون و هربرت سایمون برگزار شد اما نویمان دیگر چنان بیمار بود کـه نتوانست درون رو یدادی کـه آن را نخستین ابراز وجود رسمـی هوش مصنوعی مـیدانند و قطعا سهم نویمان هم درون آن کم نبود شرکت کند. 296 Emergence 297 Dartmouth Summer Research Project on Artificial Intelligence 165
166 فصل هشتم ماشینـهای کوکی بعید هست بتوانید درون مورد روند توسعه کامپیوتر و صنعت فناوری اطالعات بنویسید و از نویمان نام نبرید. ری کورزویل به منظور کتاب کامپیوتر و مغز 298 است. 299 کـه یک سال از بعد مرگ نویمان درون سال 1958 منتشر شد درون سال 2012 یک مقدمـهي زیبا نوشته او درون این مقدمـه همـهی دستاوردهای کلیدی حوزهی تکنولوژ ي درون دوران معاصر را بـه پنج ایده نسبت مـیدهد. او یک سهم از این ایدهها را بـه آلن تور ینگ و سهم دیگری را هم بـه کالود شنون نسبت مـیدهد. اما سه سهم اصلی را حق جان فون نویمان مـیداند. جالب اینجاست کـه کورزویل کـه این ایده نیز نخستین بار بـه صورت جدی توسط نویمان مطرح شده است. مـیشناسد صریحا تأ کید مـی کند کـه دنیـا او را بیش از هر چیز با ایدهی تکینگی 300 با این مقدمات حتما بگوییم کـه بحث ماشینـهای کوکی سلولی یـا ماشینـهای خودکار سلولی هم نخستین بار درون دههی چهل مـیالدی توسط نویمان و همکارش 301 مطرح شد. کـه توسط البته این بحث بیش از بیست سال درون فضایی محدود باقی ماند و چندان فرا گیر نشد. بعدا بحث بازی زندگی 302 جان کانو ی 303 مطرح شد کمک کرد که تا بحث CA درون فضای عمومـی مطرح شود و به تدر یج مورد توجه و استقبال قرار بگیرد. بحث کلی CA یـا ماشینـهای خودکار سلولی این هست که فرض کنید فضایی دار ید کـه به تعداد ز یـادی سلول تقسیم شده است. این فضا مـیتواند یک بعدی دو بعدی و به طور کلی چند بعدی باشد. بـه عبارتی محدودیتی درون ابعاد فضا ندار یم. تنـها نکتهی مـهم این هست که حتما آن را بـه تعداد ز یـادی خانـهها یـا سلولهای کوچک تقسیم کنیم. تصویر زیر نمونـه یک شبکه بندی سلولی دو بعدی را نشان مـیدهد: 299 ح یت مطالعه کرد. 298 Neumann, J. V., & Kurzweil, R. (2012). The computer and the brain. New Haven: Yale University Press. 166 ا گر حوصلهی خواندن یک کتاب کالسیک حوزه فناوری اطالعات را ندار ید همچنان مقدمـهی کورزویل را مـیتوان بـه صورت یک متن مستقل آموزنده 300 Singularity نام همکار نویمان استانیسالو اوالم Ulam( )Stanislaw بود. دوستی نزدیک و رابطهی عاطفی مـیان آن دو داستان زیبای دیگری هست که بیرون از حوزهی این 301 کتاب هست اما فکر مـی کنم بـه خواندن و دانستنش مـیارزد. 302 Game of life 303 John Conway
167 فصل هشتم ماشینـهای کوکی سپس حتما مشخص کنیم کـه هر سلول مـیتواند چه وضعیتهایی داشته باشد. قاعدتا سادهترین حالت این هست که بگوییم هر سلول تنـها دو وضعیت سلولها درون نظر بگیرید. 304 فعالو غیرفعال یـا صفر و یک دارد. اما مـیتوانید هر چند وضعیت کـه الزم دار ید به منظور ا گر به منظور هر سلول تنـها دو وضعیت درون نظر بگیریم درون هر لحظه مـیتوان کل سیستم را بـه سادگی بـه شکل گرافیکی نمایش داد. تصویر زیر نمونـهای از وضعیت سیستم را نشان مـیدهد: خانـههای رنگی درون وضعیت فعال )یک( قرار دارند و خانـههای سفید درون وضعیت غیرفعال )صفر( هستند. این تصویر احتماال حتما شما را بـه یـاد بحث سوآرم بیندازد. تنـها محدودیتی کـه در اینجا وجود دارد این هست که درون سوارم ما هر عضو از نظر درون اینجا بـه بحث ما مربوط نیست. اما بعدا حتما در جایی از کتاب توضیح بدهم کـه این مد ل CA آنقدر ظرفیت و جذابیت دارد کـه ر یچارد فاینمن پیشنـهاد کرد همـین مدل را با شکل متفاوتی از قواعد و تابع وضعیت به منظور مدلساز ی سیستمـهای کوانتومـی بـه کار بگیرند. بحثی کـه امروز بـه نام QCA یـا Quantum Cellular Automata مطرح هست و شاید خواننده تحت عنوان محاسبه گرها یـا کامپیوترها یـا چیپهای کوانتومـی درون مورد آن شنیده و خوانده باشد.
168 فصل هشتم ماشینـهای کوکی مکانی ثابت هست و تنـها یک»ویژگی«آن تغییر مـی کند. خ رد حتما بـه خاطر دار ید کـه عصارهي بحث سیستم پیچیده این هست که هر یک از اعضا صرفا با چند عضو درون ارتباط هستند و از حال کل سیستم خبر ندارند اما درون نـهایت کل سیستم درون وضعیت کالن خود رفتارهایی را نشان مـیدهد کـه در وضعیت اعضا ریشـه دارد. بنابراین با توجه بـه آنچه درون فصلهای قبل آموختهایم حاال الزم هست که چیزی بـه اسم مفهوم همسایگی تعریف کنیم. بـه این معنی کـه بگوییم هر سلول یـا هر خانـه دقیقا با چه خانـههای دیگری درون ارتباط است. باز هم همـه چیز قراردادی هست و انتخاب و تصمـیم گیری شما بستگی بـه این مسئله دارد کـه بخواهید درون نـهایت چه چیزی را مدل کنید و چه نوع سیستمـی را تحلیل کنید. هر یک از مدلهای زیر مـیتوانند قراردادی به منظور تعیین همسایگی باشند: درون مدل سمت راست هر سلول با چهار سلول دیگر همسایـه است. درون مدل مـیانی هر سلول هشت همسایـه دارد و در مدل سمت چپ به منظور هر سلول بیست و چهار همسایـه درون نظر گرفتهایم. که تا اینجا یک شبکه سلولی تعریف کردهایم )که درون مثال ما دوبعدی است(. همچنین مشخص کردهایم کـه هر سلول از این شبکه با چه سلولهای دیگری همسایـه»فرض» مـیشود. حاال حتما بگوییم کـه این سلولها چگونـه با هم تبادل اطالعات انجام مـیدهند یـا بـه عبارت بهتر: وضعیت هر یک از آنـها چگونـه از وضعیت همسایگان خود تأثیر مـیپذیرد. به منظور اینکه تاثیرپذیری و تبادل اطالعات را مدلسازی کنیم اجازه بدهید یک مثال ساده را مطرح کنم: فرض کنید قرار هست در این سرزمـین سلولی یک انتخابات برگزار شود و دو کاندیدا وجود دارند. برخی مـیخواهند بـه نامزد سفید و برخی بـه نامزد قرمز رأی بدهند. وضعیت اولیـهی آرا بـه صورت زیر است: 168
169 فصل هشتم ماشینـهای کوکی همانطور کـه مـیبینید نزدیک بـه نیمـی از 189 نفر درون این مجموعه مـیخواهند بـه نامزد قرمز رأی دهند )دقیقا 90 نفر(. اما ماجرا اینجاست کـه فعال دو ماه که تا انتخابات باقی مانده و هر روز هر با همسایـههای خود درون مورد انتخاب گزینـهی اصلح صحبت مـیکند. فرض کنیم به منظور هر نفر هشت همسایـه درون نظر بگیریم. مردم هر روز با همـهی هشت همسایـهی خود صحبت مـی کنند و شب درون خلوت خودشان یک بار دیگر درون رأی خود تجدید نظر مـی کنند. قواعد تأثیرگذاری و تبادل اطالعات را بـه صورت زیر تعریف مـی کنیم: ا گر دقیقا چهار نفر بخواهند بـه نامزد قرمز و چهار نفر بـه نامزد سفید رای بدهند او بر همان رای روز قبل خود باقی مـیماند. اگر بیش از چهار نفر )پنج یـا شش یـا هفت یـا هشت( نفر بخواهند بـه نامزد مشخصی )سفید یـا قرمز( رأی بدهند او هم رأی خود را با آنـها تطبیق مـیدهد. فردا صبح دوباره همـه با تصمـیم جدید خود روز را آغاز مـی کنند و با یکدیگر درون مورد انتخابات بحث مـی کنند. بعد هر روز همـهي 189 نفر یک بار دیگر تصمـیم خود را بررسی مـی کنند. من بـه عنوان نمونـه دو نفر از آنـها را بـه شما نشان مـیدهم: 169
170 فصل هشتم ماشینـهای کوکی فردی کـه در سمت راست باالی تصویر نمایش داده شده شب کـه با خودش خلوت مـی کند مـیبیند کـه هفت نفر از همسایگانش مـیخواهند بـه نامزد سفید رأی بدهند. بعد به نتیجه مـیرسد کـه شاید انتخاب خودش نادرست هست و او هم فردا بـه عنوان مع نامزد سفید روز را آغاز مـی کند. فردی کـه در قسمت پایین تصویر نمایش داده شده رأی سفید داشته است. اما درون پایـان روز وقتی مـیبیند کـه شش نفر از همسایگانش بـه نامزد قرمز رأی مـیدهند. بنابراین درون تصمـیم خود تجدید نظر مـی کند و فردا درون دفاع از نامزد قرمز بـه مـیدان مـیرود. فردی هم درون سمت چپ باالی تصویر وجود دارد کـه رأی فعلی او نامزد سفید است. او درون صحبت با همسایگان مـیبیند کـه چهار نفر مـیخواهند بـه نامزد قرمز و چهار نفر دیگر مـیخواهند بـه نامزد سفید رأی بدهند. بعد در کل بـه نتیجهي خاصی نمـیرسد و بر همان رأی دیروز خود کـه نامزد سفید بود باقی مـیماند. من فقط به منظور شما سه نفر را مثال زدم. اما درون واقع هر روز همـهی 189 نفر کـه در دیـا گرام مـیبینید همـین برنامـه را دارند. همانطور کـه مـیبینید ماشینی کوک شده هست که هر روز بـه تدر یج وضعیت آن تغییر مـی کند و البته هر فرد هم فکر مي کند درون حال تحلیل و تصمـیم گیری و تبادل اطالعات است. اما سهم رأی نامزدهای مختلف هر روز تغییر مـی کند که تا به تدر یج بـه روز انتخابات برسیم و سرنوشت مجموعه مشخص شود. قطعا مدل تصمـیم گیری ما پیچیدهتر از این مثال ساده است. اما اصل بحث این هست که آنچه فون نویمان مطرح کرد مدلی قدرتمند و دارای پتانسیل باال بود کـه توانست مفید بودن خود را از طراحی سادهی سیستمـهای دیجیتال که تا تحلیل تعامالت اجتماعی و حتی طراحی ساختارهای کوانتومـی اثبات کند و به یکی از ابزارهای قدرتمند مدلسازی ما تبدیل شود. 170
171 فصل هشتم ماشینـهای کوکی جان کانو ی و بازی زندگی همانطور کـه در ابتدای همـین فصل اشاره کردم بحث ماشینـهای کوکی یـا همان CA توسط نویمان آغاز شد. اما دو نفر دیگر بـه فرا گیر شدن آن کمک د : 305 استیون ولفرام 306 و جان کانوی. ا گر چه پایـهی کار هر دو نفر بر مدل نویمان قرار دارد اما مسیری کـه این دو طی د متفاوت هست و دستاوردهای هر یک از آنـها نیز کاربرد و کاربری متفاوتی دارد. ولفرام مدل CA را درون یک ب عد بـه کار گرفت و کانوی از همان مدل درون دو ب عد استفاده کرد. بنابراین مثالی کـه در بخش قبل درون مورد انتخابات درون یک شبکهی دو ب عدی مطرح کردم بـه جنس کار کان وی نزدیکتر است. من قصد ندارم حداقل درون این بخش از نوشته بـه مرور جدی و دقیق کار ولفرام بپردازم. اما از آنجا کـه نمـیتوان از بحث CA بدون ذکر نام او عبور کرد توضیحات مختصری را درون مورد ولفرام ارائه مـی کنم. به منظور شناخت ولفرام و نگاه او بـه بحث CA یک مرجع بسیـار ارزشمند وجود دارد کـه قطعا بهترین مرجع هم هست. او درون سال 2002 علم جدید 307 کتابی با عنوان یک نوع منتشر کرد و سعی کرد درون این کتاب بخش مـهمـی از ظرفیتهای مدل CA را درون فضای یکبعدی بررسی کند. درک مبانی کار ولفرام چندان دشوار نیست. او بـه جای همان جدول دوبعدی کـه ما درون مثال انتخابات بررسی کردیم از یک درون مطالعهی تار یخ علم و مکاتب فکری و حتی درون مرور روندهای توسعه تکنولوژ ی درون دوران معاصر نمونـههای بسیـاری را مـیبینیم کـه مطرح کننده یک ایده وی کـه آن ایده را تبلیغ کرده یـا بـه نوعی فرا گیر کرده هست از یکدیگر جدا هستند. این دو نقش درون مارکسیسم که تا حدی بین مارو انگلس تقسیم شدهاند. مشابه همـین تقسیم کار درون ساختارهای خودکار سلولی بین نویمان و دو نفر دیگر )ولفرام و کانو ی( وجود دارد. درون تکامل هم با کمـیاغماض همـین تقسیم نقش را بین آلفرد واالس و داروین مـیبینیم )البته درون این مورد هر دو نفر بـه صورت مستقل نظریـهپرداز بودهاند. اما مـیشود این گونـه گفت کـه واالسها بدون داروینـها دیده و شنیده نمـیشوند(. درون حوزهی تکنولوژ ی هم امروز مثالهای فراوانی وجود دارد کـه آنـها کـه یک راهکار جدید را خلق یـا طراحی کردهاند با آنـها کـه همان راهکار را تجاری کرده و به صورت گسترده عرضه کردهاند الزاما یکسان نیستند. 306 Stephen Wolfram 307 Wolfram, S. (2002). A new kind of science. Champaign, IL: Wolfram Media.
172 فصل هشتم ماشینـهای کوکی جدول یک بعدی استفاده مـی کند. بنابراین اگر بگوییم جهان نویمان مـیتوانست هر چند بعد دلخواهی را داشته باشد جهان کانوی صرفا دو بعد و جهان ولفرام تنـها یک بعد دارد. باز هم بگذار ید بـه همان زبان مدل انتخابات با هم صحبت کنیم: درون مدل دوبعدی انتخاباتی ما وضعیت آیندهی هر سلول بر اساس وضعیت خودش و وضعیت هشت همسایـهاش مشخص مـیشد. اما درون اینجا فضا محدودتر هست و وضعیت فردای هر سلول بر اساس وضعیت امروز خودش و دو همسایـهاش تعیین مـیشود. 308 حاال مـیتوانیم به منظور وضعیت اولیـهی هر خانـه بـه صورت تصادفی یکی از دو حالت فعال یـا غیرفعال را درون نظر بگیریم. مثال چنین وضعیتی مـیتواند نقطهی شروع ماشین کوکی ولفرام باشد: اگر بـه خاطر داشته باشید من درون مورد مدل شبکهی دوبعدی انتخابات دو قانون تعریف کردم. اینجا هم حتما قوانینی را تعریف کنیم. شاید بهترین کار این باشد کـه دقیقا یکی از تصاویری کـه خود ولفرام درون کتابش استفاده مـی کند را نقل کنم: خواندن این تصویر نباید به منظور شما دشوار باشد. ولفرام درون این دیـا گرام هشت قانون را پیشنـهاد کرده است. مثال قانون اول از سمت راست: ا گر خانـهای خاموش بود و دو خانـهی همسایـهاش هم خاموش بودند درون مرحلهی بعد خاموش 172 به منظور اینکه انتهای این جدول یـا شبکه را چگونـه درون نظر بگیریم الگوهای متفاوتی وجود دارد. اما یکی از رایجترین و سادهترین فرضها این هست که جهان 308 کانوی و ولفرام را بسته درون نظر بگیرید. یعنی فرض کنید این جدولها از چپ و راست یـا باال و پایین بـه هم مـیرسند. درون واقع اولین خانـهی سمت راست را با اولین خانـهی سمت چپ همسایـه فرض کنید.
173 فصل هشتم ماشینـهای کوکی مـیماند. یـا اگر بخواهیم ترجمـه انتخاباتی انجام دهیم: اگری مـیخواست بـه نامزد سفید رای دهد و امروز فهمـید کـه همسایـهی چپ و راستش هم بـه نامزد سفید رای مـیدهند فردا بر همان رای خود باقی مـیماند. قانون دوم از سمت چپ را هم بـه عنوان مثال بخوانیم: ا گر خانـهای روشن بود و همسایـهی چپ آن خاموش و همسایـهی راستش روشن بود درون مرحلهی بعد روشن مـیماند. باز هم با ادبیـات انتخاباتی همـین را مـینویسم: ا گری مـیخواست بـه نامزد سیـاه رای دهد و دید کـه همسایـهی چپ او بـه نامزد سیـاه و همسایـهی راستش بـه نامزد سفید رای مـیدهد فردای آن روز بر رای خود باقی مـیماند. این مجموعهی هشت قانون کـه در اینجا مـیبینید کامال تصادفی انتخاب شده است. اما درون کل فضای ولفرام محدود هست و تعداد کل قوانین همسایگی کـه مـیتوان تصور کرد درون این مدل تکبعدی چندان ز یـاد نیست. 309 ولفرام درون کتاب خود شکلهای بسیـار متنوعی از قوانین همسایگی را مطرح و بررسی مـی کند. او مدام وضعیتهای اولیـهی متفاوتی را تعریف مـی کند و سعی مـی کند ماشینـهای کوکی خود را بر اساس قوانین متفاوت و شرایط اولیـهی متفاوت شبیـهسازی کند. همسایگی آزمایش مـی کند: فکر مـی کنم مشاهدهی بخشی از کارهای ولفرام به منظور شما جالب باشد. او مثال چنین قانونی را به منظور بعد وضعیت اولیـه را یک خط کامال خالی درون نظر مـی گیرد کـه فقط یک سلول درون آن فعال )سیـاه( است. سپس مرحله بـه مرحله شبیـهسازی را انجام مـیدهد. او به منظور اینکه پیگیری مدل راحتتر باشد هر مرحله را زیر مرحلهی قبل ترسیم مـیکند: ا گر بخواهیم دقیقتر بگوییم دقیقا 256 )دو بـه توان هشت( حالت وجود دارد.
174 فصل هشتم ماشینـهای کوکی بد نیست بـه عنوان تمرین سطر اول را نگاه کنید و با توجه بـه قوانین همسایگی خودتان شکل سطر دوم و سوم و را کنترل کنید. البته ولفرام این کار را بسیـار بیشتر و دقیقتر انجام مـیدهد: کار ولفرام بـه همـینجا تمام نمـیشود. او شکلهای بسیـاری از این جهان تکبعدی را مـیآزماید. آنچه درون اینجا مـیبینید تصویر دو صفحه از کتاب اوست : من بـه عمد از بخشـهای مختلف کتاب ولفرام این تصاویر را انتخاب کردهام و نشان مـیدهم. کار او نمونـهی ارزشمندی از صبر و حوصله و دقت است. چیزی کـه امروز کمتر جدی گرفته مـیشود. مطمئنم کـه بسیـاری از ما وقتی قاعدهی سادهی نویمان را مـیبینیم با خود مـی گوییم که:»خوب. این بحث کـه ساده و بدیـهی هست به سراغ بقیـهی مطالب برو یم«. دقت کنیم کـه ولفرام دانشمند کالسیک چند قرن پیش نیست و هنوز هم درون لحظهی نوشتن این مطلب زنده است. این سبک از دقت بررسی مطالعه و کوشش درون مـیان ما بسیـار کم و نایـاب است. چند نفر از ما حاضریم بخش مـهمـی از عمر خود را )مثال بیست سال( به منظور چک حالتهای مختلف قابل تصور از یک قانون سادهی همسایگی درون یک شبکهی یک خطی صرف کنیم فکر مـی کنم بسیـاری از دانشجویـان امروز ا گر بخواهند درون دو جلسهی درسی دانشگاهی بـه بررسی «کی» موضوع )مثال مدلهای رشد و موفقیت یکب و کار امروزی( بپردازند احساس مـی کنند
175 فصل هشتم ماشینـهای کوکی کار ولفرام بیشتر برایـانی کـه مـیخواهند درون مورد اعداد تصادفی آشوب و نظریـه اطالعات کار کنند جذاب و مفید خواهد بود. من هم این اشارهی کوچک و کوتاه را صرفا بـه عنوان ادای احترامـی بـه این دانشمند ارزشمند درون اینجا مطرح کردم. برایـانی کـه به بحث ظهور و پدیدار شدن ویژگیـها و رفتارهای جدید درون سیستمـهای پیچیده عالقهمند هستند احتماال کار کانو ی قابل درکتر است. خصوصا اینکه نمایش بصری و شکل ظاهری آن هم به منظور بسیـار ی از ما جذابتر است. کانوی بـه جای اینکه مانند ولفرام یک فضای یک بعدی درون نظر بگیرد و 256 مجموعهی قانون همسایگی قابل تصور را رو ی آن آزمایش کند یک فضای دو بعدی و اولیـهی متفاوت کرد. صرفا یک مجموعهی قانون را درون نظر گرفت. درون عوض وقتش را صرف آزمای ش شرایط کانوی از صفحهی دوبعدی شروع مـی کند. مثال مـیتوانید شبکهی زیر )یـا همان شبکهی مثال انتخابات( را درون نظر بگیرید: او یک وضعیت تصادفی اولیـه تعریف مـی کند. سپس دو قانون همسایگی را رو ی آنـها اعمال مـی کند : 311 ا گر یک سلول زنده باشد و در همسایگی آن دقیقا دو یـا سه سلول زنده وجود داشته باشند آن سلول زنده مـیماند. بحث بیش از حد طوالنی شده و باید از آن عبور کرد. 311 کانوی همـه جا بـه جای روشن و خاموش یـا فعال و غیرفعال یـا سیـاه و سفید از تعبیر زندهو مرده استفاده مـی کند. 175
176 فصل هشتم ماشینـهای کوکی درون غیر این صورت )یعنی صفر یـا یک یـا چهار یـا پنج یـا شش یـا هفت یـا هشت همسایـهی زنده( آن سلول مـیمـیرد. ا گر یک سلول مرده باشد و در همسایگی آن دقیقا سه سلول زنده وجود داشته باشد زنده مـیشود. همـین قوانین ساده باعث مـیشوند کـه دینامـیک بسیـار پیچیدهای درون این جهان دوبعدی کانو ی شکل بگیرد. پیشنـهاد جدی من این هست که رو ی کاغذ این مدل ساده را بـه صورت دستی بررسی کنید: ا گر فرض کنیم این وضعیت امروز ماشین کوکی ماست وضعیت فردای سلول زندهی باال را بـه سادگی ميتوان حساب کرد: این سلول درون اطرافش تنـها یک سلول زنده دارد و قرار شد سلول زندهای کـه دو یـا سه همسایـهی زنده ندارد فردا بمـیرد )محاسبهی وضعیت سایر سلولها با شما(. ا گر این کار را درون چند مرحله انجام دهید مـیبینید کـه با یک الگوی متحرک تکرار شونده روبرو هستیم. یعنی بعد از چهار روز دوباره همـین شکل کمـی آنطرفتر ساخته مـیشود: نامـید. جان کانوی این مدل را گالیدر 312 چون درون دنیـای سادهی دو بعدی او مانند هواپیمای کوچک بدون موتوری هست که پرواز مـی کند و متوقف نمـیشود. طی سالهای اخیر انبوهی از الگوها یـافته شدهاند کـه در دنیـای سادهی جان کانوی مـیتوانند رشد و زندگی کنند نمونـه فیلمـهای مربوط بـه این مدلسازی را رو ی روزنوشته بـه عنوان فایلهای مکمل گذاشتهام. 312 Glider 176
177 فصل هشتم ماشینـهای کوکی چرا مدل جان کانوی به منظور ما جالب هست در مورد بازی زندگی بسیـار گفته و نوشتهاند. جالب اینجاست کـه این بازی صرفا بـه قواعد جان کانو ی هم محدود نمانده و بسیـاری از دانشمندان و محققان دیگر الگوهای متنوع و قوانین متفاوتی را درون مورد آن آزمودهاند. درون مـیان عالقهمندان بـه بازی زندگی یک زبان قراردادی به منظور نمایش قواعد بازی زندگی وجود دارد. بر اساس این زبان قوانین )تبدیل یک سلول مرده بـه زنده( هست و S بـه عنوان کانو ی را بـه صورت B3/S23 نمایش مـیدهند. B نشاندهندهی تولد 314 )زنده ماندن یک سلول زنده( درون نظر گرفته مـیشود. بقا 315 B3 نشان مـیدهد کـه یک سلول مرده به منظور تبدیل بـه سلول زنده حتما دقیقا سه همسایـهی زنده داشته باشد. S23 هم مـی گوید کـه یک سلول زنده به منظور زنده ماندن حتما دقیقا دو یـا سه همسایـهی زنده داشته باشد. درون غیر این صورت سلول )مستقل از وضعیت فعلیـاش( درون گام بعدی خواهد مرد. بـه جای قاعدهی پیشنـهادی کانوی مدل B36/S23 را مطالعه کرده است. یـا شاید برایتان جالب باشد کـه مثال یک نفر 316 الگوی B368/S245 را بررسی کرده است. اینکه فرد دیگری 317 بازی زندگی با قواعد متنوع دیگری هم مورد بررسی قرار گرفته کـه برخی از مـهمترین آنـها را درون این جدول مـیآورم: B368/S12578 B37/S23 B3678/S34678 B4678/S35678 B25/S4 B1357/S1357 B36/S245 B35678/S5678 B35/S236 B27/S0 B2/S7 B4/S01234 البته بررسی هر یک از این قوانین و ویژگیـها و کاربردها و جذابیتهای آنـها خارج از بحث ماست و ا گری عالقهمند گردآوری شده باشد مـیتواند جزئیـات بسیـار دقیق و عالی درون زمـینـه بازی زندگی را درون مجموعهای کـه به همت آداماتزکی 318 بخواند. 314 Birth 315 Survival 316 Nathan Thompson 317 Stephen Morley 318 Adamatzky, A. (2010). Game of life cellular automata. London: Springer. 177
178 فصل هشتم ماشینـهای کوکی فراموش نکنیم کـه ما قرار گذاشتهایم از کنار کار فون نویمان و کانو ی درون این زمـینـه بـه سرعت و در حد یک مثال بگذر یم. آنچه مـیتواند به منظور ما جذاب و آموزنده باشد رفتار برخی از موجودات درون بازی کانوی است. این رفتار صرفا بـه مدلهای سادهای مانند گالیدرها محدود نیست. ما گاهی ترکیبهای بسیـار پیچیدهتری را درون مدل کانوی )و بسیـاری مدلهای مشابه( مـیبینیم کـه رفتار آنـها از لحاظ سطح پیچیدگی و نظمـی کـه در نگاه ما دارند شگفت انگیز است. بـه عنوان یک مثال خوب مـیتوانید نمونـههای Puffer Train را ببینید. این نوع الگو درون فضای دوبعدی کانو ی حرکت مـی کند و پشت خود ردپایی هم باقی مـی گذارد. فراموش نکنید کـه ما چون خودمان این بازی را طراحی کردهایم مـیدانیم کـه پشت این حرکت زیبا و پیچیده چند قاعدهی ساده وجود دارد. ا گر دهها قانون بزرگ و کوچک بر جهان بزرگ و پیچیدهی ما حا کم هستند بر جها ن کانوی تنـها یک قانون B3/S23 حکومت مـی کند. اما حرف اصلی این هست که فرض کنید قوانین بسیـار ساده و مکانیکی جهان کانو ی را نمـیدانید. مثال مـیکروسکوپی درون اختیـار دار ید و چنین موجودی را مـیبینید: این موجود حرکت مـی کند و پشت خود هم ردی باقی مـی گذارد و به پیش مـیرود. آیـا ما احساس نمـی کنیم کـه با موجودی یکپارچه روبرو هستیم 178
179 فصل هشتم ماشینـهای کوکی ما درون دنیـای کانوی مـیلیونـها سلول مستقل داریم کـه هر کدام بر اساس یک قاعدهی ساده کوک شدهاند و رفتار مـیکنند. اما درون نگاه ناظر بیرونی موجود یکپارچهی بزرگتری مشاهده مـیشود کـه مـیتوان رفتارهایی را هم بـه آن نسبت داد )همـین تعبیر رد پا یک نمونـهی خوب است(. بازی زندگی کانوی به منظور ما کـه کارمان ریـاضی و الگوریتمـهای محاسباتی نیست - از این جهت جذاب هست که یک نمونـهی خوب از نظم خودجوش یـا نظم از پایین بـه باال را پیش چشمانمان قرار مـیدهد. ا گر بـه دیدن این نوع الگوهای خودجوش عادت کنیم درون آینده مـیتوانیم بسیـاری از رفتارها و نظمـها و کمپینـها و سایر جریـانـهای شبکههای اجتماعی را هم درک کنیم. چرا کـه آنـها هم حاصل تعامل تعداد ز یـادی انسان هستند کـه هر یک از انسانـها بـه صورت فردی درون مورد رفتارها و پاسخها و تعامل خود با محیط تصمـیم مـی گیرد و اقدام مـی کند. 179
180 فصل هشتم ماشینـهای کوکی کپکی کـه اینجا بود کجا رفت نمـیدانم کدامـیک از جلوههای طبیعت شما را بیشتر بـه هیجان مـیآورد و شگفتی را درون وجودتان برمـیانگیزد. اما به منظور من است. یـا جابجایی مکانی 320 یکی از جذابترین جنبههای طبیعت لوکوموشن 319 مکانیزمـهای بسیـار متنوعی به منظور لوکوموشن درون مـیان موجودات وجود دارد. برخی از آنـها مثل ما انسانـها رو ی دو پای خود حرکت مـی کنیم. برخی دیگر رو ی چهار پا حرکت مـی کنند. جالب اینجاست کـه بسیـاری از حیوانات از جمله سگها و گربهها هنگامـی کـه سرعت حرکت خود را تغییر مـیدهند الگوی استفاده از دست و پای خود را هم عوض مـی کنند. مکانیزم لوکوموشن آمـیبها هم بسیـار زیبا و خالقانـه است. آنـها دست و پا ندارند. بنابراین سیتوپالسم خود را جابجا مـیکنند و غشاء سلولی خود را تغییر مـیدهند و پاهای موقت مـیسازند و بعد از حرکت کوچکی دوباره آن پا ناپدید مـیشود و در نقطهی دیگری گفته مـیشود. از بدن خود پا مـیسازند. بـه این پاها پای کاذب 321 حرکت آمـیبی مختص آمـیبها نیست و به هر نوع مکانیزم حرکتی مشابه آمـیبها لوکوموشن آمـیبی گفته مـیشود. دانشگاههای متعددی درون دنیـا و نیز برخی مراکز تحقیقات فضایی درون زمـینـه ساخت روباتهایی کـه لوکوموشن آمـیبی دارند دستاوردهای ارزشمندی داشتهاند. استفاده مـی کنند. مثال البته همـهی مکانیزمـهای لوکوموشن از جنس فعال نیستند و گونـههای بسیـاری از سیستم منفعل 322 برخی گونـههای عروس درون یـایی فقط شکل خود را تنظیم مـی کنند و منتظر مـیمانند که تا موجی بیـاید و آنـها را جابجا کند. البته 319 Locomotion 180 اصطالح Locomotion اصطالح زیبایی هست که از ترکیب دو مفهوم مکان )Location( و حرکت )Motion( ایجاد شده است. بسیـاری از حرکتهای ما از 320 جنس جابجایی درون مکان فعلی است. مثال وقتی مـینشینیم و کف مـیزنیم یـا وقتی یک گیـاه رشد مـی کند یـا شاخهها و برگهای خود را بـه سمت نور حرکت مـیدهد. اما بخشی از حرکتها با هدف جابجایی کامل موقعیت فیزیکی انجام مـیشوند. بـه این نوع حرکتها لوکوموشن گفته مـیشود. 321 Pseudopodium 322 Passive Locomotion
181 فصل هشتم ماشینـهای کوکی ا گر بخواهید هیجان لوکوموشن منفعل را تجربه کنید بهتر هست به سراغ گونـههای عنکبوت برو ید. مـیتوان گفت عنکبوتها سیستم هیبرید دارند. درون حال عادی راه مـیروند و لوکوموشن کامال فعال دارند. اما درون شرایط دیگر ترجیح مـیدهند از لوکوموشن منفعل استفاده کنند. تعدادی از عنکبوتها به منظور طی مسیرهای طوالنی تار مـیبافند و آن را درون هوا رها مـی کنند که تا باد تار را بلند کند و خودشان آویزان بـه تار هر جا کـه باد آنـها را برد مـیروند و سرزمـین تازهای را کشف مـیکنند. 323 این نوع سفرها مـیتوانند از چند متر یـا چندصد کیلومتر و از چند ثانیـه که تا چند روز بـه طول بیـانجامند. اشاره کنم. اگر بـه شما این مقدمـه را درون مورد لوکوموشن گفتم که تا به ظهور لوکوموشن 324 بگویند آیـا سلول بدن انسان لوکوموشن دارد یـا نـه احتماال خواهید گفت کـه این سلولها درون موقعیت خود ثابت هستند و جابجا نمـیشوند. اما آیـا نمـیتوانیم از منظر دیگری بـه آنـها نگاه کنیم اینکه این سلولها بـه یکدیگر چسبیدهاند و وقتی مـیخواهند جابجا شوند ما انسانـها حرکت مـی کنیم آیـا لوکوموشن را مـیتوان از جنس رفتارهای پدیدارشده یـا Emerged درون نظر گرفت بـه عبارت دیگر آیـا حتما حرکت را درون همـهی موجودات چیزی از جنس جرم بدانیم یـا مـیتوان آن را درون کنار پدیدههایی مثل دما و فشار قرار داد مشـهور است. ا گر یک بار به منظور اینکه کمـی بـه این فضا نزدیکتر شویم حتما به سراغ نوعی کپک برو یم کـه به کپک مخاطی 325 سرما خورده باشید و گرفتار آبریزش بینی شده باشید احتماال اصطالح ترشحات مخاطی را شنیدهاید و مـیدانید. کپک مخاطی بـه خاطر شکل لزج و نرم و و یسکوز بودن با این صفت نامـیده مـیشود. چند نمونـه از عکسهای کپک مخاطی را درون صفحهی بعد مـیتوانید مشاهده کنید و در ادامـه بـه بررسی آنـها مـیپرداز یم. 181 اگر عالقهمند هستید درون این زمـینـه بیشتر ببینید و بدانید کافی هست در فضای وب کلمـههای Ballooning یـا Kiting را جستجو کنید. واژهی اول از همان 323 اصطالح بالون خودمان گرفته شده و واژهی دوم نیز از خانوادهی کایت هست که ما درون فارسی هم آن را بـه کار مـیبریم. 324 Emerged Locomotion 325 درون متنـهای عمومـی و غیرتخصصی اصطالح Slime mold را مـیبینید. اما اگر بخواهید مقاالت رسمـی و علمـی دقیقتر و معتبرتر را بخوانید پیشنـهاد مـیکنم نام علمـی این گونـهها یعنی دیکتیوس تلید )Dictyostelid( را بررسی کنید.
182 فصل هشتم ماشینـهای کوکی تصاویری از کپک مخاطی )در حالت تک سلولی و زندگی جمعی( 182
183 فصل هشتم ماشینـهای کوکی کپکهای مخاطی درون رنگها و شکلهای مختلف درون همـه جا یـافت مـیشوند. البته قاعدتا ا گر درون جنگل یـا مزرعهای با فضای مرطوب باشید احتمال دیدن آنـها بسیـار بیشتر است. احتم اال که تا این لحظه هم نمونـههای بسیـاری از آنـها را دیدهاید. اما چون چشمتان بـه دنبال چنین موجوداتی نبوده هست از کنارشان عبور کردهاید. 326 اگر روزهای متوالی بـه یک جنگل سر بزنید و محل چند کپک مخاطی را بـه خاطر بسپارید متوجه خواهید شد کـه آنـها حرکت مـی کنند و حتی ممکن هست کامال ناپدید شوند و به محل دیگری بروند. کپکهای مخاطی چیزی درون حدود پانصد که تا ششصد مـیلیون سال بر رو ی زمـین قدمت دارند و به وجود آمدن و انقراض گونـههای بسیـار ی از گیـاهان و جانوران را شاهد بودهاند. 327 چرا کپکهای مخاطی به منظور ما کـه پیچیدگی را مـیآموزیم جذاب هستند من با دو انگیزه بحث کپکهای مخاطی را درون این کتاب مطرح مـی کنم. نخستین انگیزه این هست که مکانیزم لوکوموشن دراین کپکها کامال از جنس پدیدارشونده یـا Emerged است. دوم اینکه آنـها را مـیتوان یک سوآرم با قواعدی مشابه باز ی زندگی )البته قطعا پیچیدهتر از آن( دانست. گونـههای بسیـاری از کپکهای مخاطی زندگی تک سلولی دارند. 328 اما زندگی تک سلولی و انفرادی بـه این معنا نیست کـه زندگی اجتماعی را نمـیفهمند و ابزارهای تعامل اجتماعی را بـه کار نمـی گیرند. 329 کپکهای مخاطی که تا زمانی کـه غذای کافی درون اطراف خود دارند زندگی را بـه تنـهایی ادامـه مـیدهند. اما بـه محض اینکه کپک مخاطی ا گر چه کپک )Mold( نامـیده مـیشود اما بـه کپکهایی کـه ما معموال مـیبینیم و مـیشناسیم )مثال کپک نان( ربطی ندارد. بسیـاری از کپکها کـه مـیشناسیم درون شاخهی قارچها )ا گر دقیقتر بگوییم: قلمرو Fungiها( قرار مـی گیرند. اما کپک مخاطی درون این دسته قرار ندارد. البته بـه خاطر شباهت ظاهری و امکان تولید ها گ که تا مدتها درون قلمرو قارچها طبقهبندی مـیشد. ا کنون مـیدانیم کـه آنـها نـه درون گروه جانوران قرار مـی گیرند و نـه گیـاهان و نـه قارچها. عمال قلمرویی کـه برای اینـها باقی مـیماند آغاز یـان است. نخستین موجوداتی کـه بر رو ی کره زمـین بـه وجود آمدند و از آغاز شکل گیری حیـات درون کرهی زمـین حضور داشتند. درون کل اختالفنظر درون طبقهبندی کپک مخاطی یـا Slime Mold )که خود شامل چندصد گونـهی مختلف است( ز یـاد هست و به منظور ما کـه تخصص گونـهشناسی ندار یم و در اینجا هم دغدغهی دیگری دار یم شاید صرفا بـه خاطر داشتن اینکه کپک مخاطی موجودی تک سلولی شبیـه آمـیبهاست کافی باشد )ا گر خیلی حساس بودید و خواستید دقت علمـی را رعایت کنید مـیتوانید بگویید همـهی کپکهای مخاطی درون قلمرو یوکاریوتها قرار مـی گیرند. چون هسته کامل درون آنـها شکل گرفته و مادهی ژنتیکی آنـها با غشا از سیتوپالسم جدا شده و ساختار کامل سلولی با تعادل فیزیولوژ یک دارند و عمال یک ارگانیسم کامل محسوب مـیشوند(. البته شاید تعبیر»شاهد بودن«برای موجودی تکسلولی کـه چشم و گوش و مغز ندارد چندان درست و دقیق بـه نظر نرسد. اما درون ادامـه کـه بیشتر آنـها را 327 بشناسیم احتماال راحتتر چنین توصیفی را درون موردشان مـیپذیریم. گونـههای دیگری هم درون قالب پالسمودیوم زندگی مـی کنند: یک بستر سیتوپالسمـی مشترک کـه تعداد ز یـادی هستهی سلولی درون آن شناور هست ا گر قصد داشتید جستجوی اینترنتی انجام دهید بد نیست بدانید کـه بسیـار ی از آزمایشـهای انجام شده و مقاالت منتشر شده رو ی گونـهی Dictyostelium discoideum انجام شدهاند. ا گر چه Slime Mold بـه تنـهایی هم مـیتواند شما را بـه سمت برخی مقالهها و تحقیقات جذاب درون این زمـینـه هدایت کند.
184 فصل هشتم ماشینـهای کوکی احساس کنند تهدید محیطی وجود دارد بـه یکدیگر مـیچسبند و یک تودهی بزرگتر درست مـی کنند. تهدید محیطی به منظور کپک مخاطی مـیتواند کمبود غذا یـا افزایش نور باشد چون کپکهای مخاطی نور را دوست ندارند و تاریکی را ترجیح مـیدهند. تصویر پایین سمت راست وضعیتی را نشان مـیدهد کـه کپکهای مخاطی درون حال نزدیک شدن و چسبیدن بـه یکدیگر هستند که تا یک تودهی مخاطی را ایجاد کنند. 330 حاال کپک مخاطی کـه از چندین هزار )و گاه چندین مـیلیون سلول تشکیل شده( راه مـیافتد و حرکت مـی کند و اطراف را جستجو مـیکند که تا نقطهی مناسبتری را به منظور زندگی بیـابد. احتماال که تا اینجای بحث خسته شدهاید و فکر مـی کنید کـه چرا حتما این همـه درون مورد کپک بخوانیم و بشنویم. ماجرا به منظور ما از سال 2000 مـهم و جدی مـیشود. زمانی کـه محققی بـه نام نا کا گا کی و همکارانش طی مقالهای کـه در Nature منتشر شد استفاده کنند. اعالم د کـه توانستهاند تودهای از کپک مخاطی به منظور پیدا کوتاهترین مسیر درون یک البیرنت این توده را درون زبان انگلیسی Slime مـینامند و چون یکی از واژههایی کـه برای لجن هم بـه کار مـیرود Slime هست در برخی متنـهای فارسی بـه جای کپک 330 مخاطی از اصطالح کپک لجن استفاده مـیشود. اما از آنجا کـه لجن تعریف دیگری دارد و خارج از این مقوله هست فکر مـی کنم استفاده از اصطالح کپک مخاطی مناسبتر باشد. 331 ماز یـا Maze یـا هزارتو یـا Labyrinth
185 فصل هشتم ماشینـهای کوکی آنـها کپک مخاطی را درون نقطهای از البیرنت گذاشته بودند و در نقطهی دیگری از البیرنت غذا قرار داده بودند. 332 کپک توانسته بود کوتاهترین مسیر به منظور رسیدن بـه غذا و تغذیـه از آن را پیدا کند. بعد از این آزمایش انبوهی از آزمایشـهای متفاوت و متنوع با کپکهای مخاطی انجام شد. 333 یکی از کارهای جالب توسط آتسوشی ترو 334 انجام شده است. او سی و شش شـهر اطراف توکیو را رو ی یک نقشـه عالمت گذاری کرد و رو ی هر شـهر متناسب با جمعیت آن به منظور کپکها غذا قرار داد. سپس کپک مخاطی را درون محل توکیو قرار داد و منتظر ماند که تا کپک مسیر خود را بـه شـهرهای مختلف پیدا کند. این مسیر شباهت بسیـار ز یـادی بـه مسیر قطارهای بین شـهری حومـه توکیو داشت کـه با مطالعات گسترده با هدف بهینـهسازی مسیر طراحی شده بودند. جالب اینجاست کـه کپکها مسیرهای فرعی هم درست مـی د کـه پهنای کمتری داشتند و معادل مسیرهای فرعی ر یلی بودند کـه برای شرایط خاص و وجود سانحه درون خط اصلی درون نظر گرفته مـیشوند. آداماتزکی و همکارش مدل سهبعدی آمریکا را درست د و سعی د شکل کلونی شدن انسانـها و پخش شدن آنـها درون نقاط مختلف آمریکا و جادهسازیـها را شبیـهسازی کنند. دوسر یـا یوالف است. 332 یکی از غذاهای مورد عالقهی کپک مخاطی جو 333 Adamatzky, A. (2016). Advances in Physarum machines: Sensing and computing with slime mould. Cham ; Heidelberg ; New York ; Dordrecht ; London: Springer. 334 Atsushi Tero 185
186 فصل هشتم ماشینـهای کوکی آنچه درون تصویر صفحهی قبل مـیبینید نقشـه سه بعدی آمریکاست و کپکها را مـیبینید کـه در حال انتخاب و طراحی مسیرهای اصلی و فرعی مناسب هستند. درون کار دیگری کـه آن هم توسط آداماتسکی انجام شده مـیتوانید محل ایستگاههای ا کتشافی مختلف بر رو ی ماه را ببینید و کپکها را کـه مسیر ارتباطی مناسب بین آنـها را انتخاب کردهاند. کپکهای مخاطی و استفاده از حافظهی بیرونی یک اتفاق ساده مربوط بـه دوران توسعهی تکنولوژی دیجیتال است. کم نیستندانی کـه فکر مـیکنند حافظهي بیرونی 335 تهیـه نکرده باشد عمال بخشی همـه مـیدانیم کـه ا گر امروزی موبایل خود را گ م کند و از اطالعات آن نسخهی پشتیبان 336 از حافظهی خود را از دست داده است. 337 درون موردانی کـه در سن من یـا بزرگتر از من هستند و زندگی درون دوران ماقبل دیجیتال را تجربه کردهاند گمشدن موبایل 335 External memory 336 Backup copy چند سالی هست که 31 مارس را روز جهانی بکآپ اعالم مـی کنند و از مردم مـیخواهند کـه عادت کنند الاقل یک روز درون سال از اطالعات دیجیتال خود بکآپ بگیرند. اما حس نمـی کنم بکاپ گرفتن بـه یک عادت فرا گیر تبدیل شده باشد. ظاهرا بیشتر کاربران ترجیح مـیدهند بـه نسخههای بکاپی کـه سرو یسها و نرمافزارها بـه شکلهای مختلف و به صورت اتوماتیک تهیـه مـی کنند دلگرم باشند و مدیریت دقیق این فرایند را درون اختیـار خود نگیرند.
187 فصل هشتم ماشینـهای کوکی مـیتواند نشانـههایی شبیـه آلزایمر داشته باشد. چون مثال من شماره تلفن قدیم خانـهی پدر و مادرم را کـه بیست سال پیش حفظ کردم هنوز حفظ هستم اما شماره تلفن امروز آنـها را کـه بر روی موبایلم ذخیره کردهام حفظ نیستم. بنابراین با گمشدن این حافظهی بیرونی عمال بخش ز یـادی از محفوظات اخیر خود را از دست مـیدهم. بـه هر حال منظورم از این مثال آن هست که موبایل نمونـهای از حافظهی بیرونی است. چیزی کـه من زمانی درون نوشتههایم از آن بـه عنوان مغز منفصل یـا مغز ناپیوسته نام بردم و آن را درون مقابل مغز متصل قرار دادم. منظورم از مغز متصل همان تودهی نورونی هست که کمـی کمتر از یم کیلوگرم وزن دارد و در ظرفی پر از مایع 338 کـه به آن جمجمـه مـی گویند شناور هست و اتفاقا از جنبههای متعددی بـه کپک مخاطی شباهت دارد. البته موبایل و ابزارهای دیجیتال نخستین نمونـهی حافظهی بیرونی نیستند. نوشتن یکی از اختراعات انسان هست که کمک کرد اطالعات را درون جایی بیرو ن مغز خود ذخیره کند. کتاب نمونـهای از حافظهی بیرونی هست که اتفاقا برتریـهای متعددی نسبت بـه حافظهی درونی دارد. اما اگر درون مسیر تاریخ زمـین عقب برویم مـیبینیم کـه حافظهی بیرونی حتی قبل از حافظهی درونی شکل گرفته و وجود داشته است. کریس رید و همکارانش درون مطالعهی خود نشان دادند کـه کپکهای مخاطی با عالمت گذاری محیطی مـیتوانند رفتاری مشابه حافظه بـه معنایی کـه امروز مـیشناسیم را نمایش دهند. 339 آنـها به منظور آزمودن این توانایی کپکها از روش دام U شکل استفاده د کـه در روبوتیک به منظور سنجش توانایی مسیریـابی روباتها استفاده مـیشود. ایدهی کلی این هست که بین کپک و غذای او یک مانع U شکل قرار داده مـیشود و به کپک فرصت داده مـیشود که تا غذای این مایع مغزی کـه به آن Cerebrospinal fluid یـا CSF مـی گویند یکی از ویژگیـهای شگفتانگیز ما و بسیـار ی از حیوانات است. مغز ما را ا گر روی یک تکیـهگاه 338 صلب قرار دهند نمـیتواند وزن خودش را تحمل کند و شکل خود را از دست مـیدهد. اما بـه خاطر شناور بودن درون CSF عمال گرانش را بـه سادگی تحمل مـی کند درست با همان مکانیزمـی کـه ما هنگام قدم زدن درون آب احساس سبکی مـی کنیم. حجم CSF درون مغز انسان حدود 125 سی سی هست و البته روزی سه بار تقریبا بـه شکل کامل جایگزین و بازآفرینی مـیشود. ما مـیتوانیم حدودا درون هر سه دقیقه یک سی سی از این مایع را تولید کنیم. طبیعتا هر یک از حیوانات با توجه بـه نیـاز خود با نرخ متفاوتی این جایگزینی را انجام مـیدهند. مثال سگها درون هر بیست دقیقه گربهها درون هر یک ساعت و موشـها درون هر هشت یـا نـه ساعت مـیتوانند یک مـیلیلیتر از این مایع را تولید و جایگزین کنند )طبیعتا بـه حجم حیوان بستگی دارد(. البته CSF کارکردهای دیگری مثل ضربه گیری هم دارد. 339 Reid, C. R., Latty, T., Dussutour, A., & Beekman, M. (2012). Slime mold uses an externalized spatial "memory" to navigate in complex environments. Proceedings of the National Academy of Sciences, 109(43), doi: /pnas
188 فصل هشتم ماشینـهای کوکی خود را جستجو کند. سادهترین تعریف حافظه این هست که آن را بـه صورت مکانیزمـی به منظور ذخیره و بازیـابی اطالعات مربوط بـه رویدادهای گذشته درون نظر بگیریم. بنابراین حافظهی کپک حتما به او کمک کند کـه مسیرهای قبال آزموده را دوباره نیـازماید. بدانیم. همان قابلیتی کـه باعث بهبود توانایی مسیریـابی ما درون این نوع حافظه را مـیتوانیم معادل حافظهی فضایی 340 محیطهای پیچیده مـیشود. 341 البته طبیعتا نباید انتظار داشته باشید کـه این کپکها سرعت باالیی داشته باشند. سرعت حرکت آنـها حدود ده که تا بیست مـیکرومتر درون ثانیـه هست و درون آزمایشی کـه کریس ر ید انجام داد به منظور پیدا غذا بـه حدود 58 ساعت زمان نیـاز داشتند. اما این را هم مـیدانیم کـه تند و کند بودن یک مفهوم کامل نسبی هست و به منظور هر ارگانیسمـی با توجه بـه ویژگیـها و مقتضیـات خودش تعریف مـیشود. ا گر چنین نباشد یوز پلنگها هم ما را موجوداتی کند و ضعیف خواهند دانست کـه احتماال دیر یـا زود بـه خاطر ناتوانی حرکتی منقرض مـیشویم. 342 با این مقدمـه و توضیحات بد نیست کلیپ تایملپس حرکت کپک درون جستجوی غذا را ببینید. اکنون کـه به انواع حافظههای بیرونی از کپک که تا موبایل اشاره کردیم احتماال حتما به خاطر بیـاور ید کـه مورچهها هم با استفاده از فرومون بـه شکلی بسیـار جدی از حافظهی بیرونی استفاده مـی کنند. بیرو ن بودن حافظه مزایـای متعددی دارد کـه باید درون آینده بـه صورت مستقل بـه آن بپرداز یم. اما مـیتوانیم حداقل دو کارکرد آن را بـه سادگی حدس بزنیم. نخست اینکه حافظهی بیرونی بـه جای ذخیره ساز ی درو ن شبکهی نورونی مغز عمال یک سیستم ارتباطی را شکل مـیدهد. مورچهها با ثبت خاطرات خود بـه شکل فرومون عمال پیـامـی را به منظور مورچههای دیگر ارسال مي کنند کـه توسط آنـها بـه سادگی قابل درک و رمزگشایی است. نکتهی دوم هم کارآمد بودن این سیستم از نظر مصرف انرژی است. عمال حافظهی هر یک از مورچهها )یـا درون مثال این فصل کپکها( درون اختیـار سایر مورچهها هم قرار مـی گیرد و محیط بـه حافظهی مشترک همـهی آنـها تبدیل مـیشود. 340 Spatial memory وقتی از اصطالح بهبود استفاده مـیکنیم حتما معیـاری هم به منظور سنجش آن داشته باشیم. یکی از شاخصهای خوب به منظور سنجش توانایی مسیریـابی )و بهبود آن( مـیزان انرژ ی مصرفی به منظور جستجوی مسیر مطلوب است. 342 سرعت حرکت یوز پلنگ درون مقاطع زمانی کوتاه بـه بیش از 100 کیلومتر بر ساعت مـیرسد و در حالت عادی هم متوسط سرعتش چیزی درون حدود 60 کیلومتر بر ساعت است. ا گر هم از منظر شتاب بـه حرکت یوز پلنگ نگاه کنیم صفر که تا صد آن حول و حوش 2/6 ثانیـه هست که مـیتوان آن را با بوگاتی ویرو ن )با موتور 1200 اسب بخار( مقایسه کرد.
، چگونه میفهمیم که در اینستا ریپورت شدیم و چگونه رفع ریپورت شویم
[چگونه میفهمیم که در اینستا ریپورت شدیم و چگونه رفع ریپورت شویم]نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 08 Sep 2018 10:52:00 +0000