تو یـه کـه on Instagram
Top locations
Maku, Iran, West Azerbaijan Province, Mount Vernon Place
Average media age
146.9 days
بخش جذاب سفر ! #شکمگردی 🤩 غذاهای محلی همـیشـه بهترینن امتحان ذائقه های مختلف، آدرس استودیو دورهمی شماله سبک خوراک و اشپزی هر منطقه واسه شکموهایی مثل من قطعا بخش جذاب سفر بـه حساب مـیاد🤪 از روز اول ورودم بـه ماکو و دنبال امتحان غذاهای محلی بودم کـه به لطف غذاخوریهای داخل شـهر و مردم روستا و اقا سهرابیاینا، حساااابی بـه ... آدرس استودیو دورهمی شماله بخش جذاب سفر ! #شکمگردی 🤩
غذاهای محلی همـیشـه بهترینن😍 امتحان ذائقه های مختلف، سبک خوراک و اشپزی هر منطقه واسه شکموهایی مثل من قطعا بخش جذاب سفر بـه حساب مـیاد🤪 از روز اول ورودم بـه ماکو و دنبال امتحان غذاهای محلی بودم کـه به لطف غذاخوریهای داخل شـهر و مردم روستا و اقا سهرابیاینا، حساااابی بـه خواستهی دلم رسیدم😍
.
✅عاول : آدرس استودیو دورهمی شماله #جزوز ترکیبی از جگر مرغ، سیب زمـینی و پیـاز و دنبه کـه باهم سرخ مـیشـه و یـه ترکیب فوق العاده رو تشکیل مـیده🤪 من عاشق این غذا شدم و تمام.
✅عدوم : #ساج_قاورماسی 🤩 گوشت کـه بعد پختن با دنبه و پیـاز گوجه کـه روی ساج ( همونایی کـه روش نون مـیپزن و همـهمون دیدیم)سرخ مـیشـه و از اون غذاهاس کـه با خودت مـیگی ای کاش هیچ وقت سیر نمـیشدم 🤦🏻♀️
✅عسوم تزئینی است😂 به واسطه دیدن نوشابه با برند #ارس 😍
✅عچهارم #آش_ماست: ترکیب بلغور، عدس، برنج،نخود و چند جور سبزی مثل گشنیز و جعفری و شوید.. آدرس استودیو دورهمی شماله کـه بعد پختن تو مرحله اخر بهش ماست اضافه مـیشـه.. با اختلاف بهترین اشی بود کـه تاحالا خوردم😍 ✅عپنجم سیب زمـینی پخته ست با رب محلی کـه اقا سهرابی کنار اش برامون اورد و هیچ وقت فکر نمـیکردم سیب زمـینی پخته با رب انقد خوشمزه شـه🤩
✅ عششم #کوفته؛ کـه از گوشت قرمز و ی مرغ و لپه و برنج و بلغور و ارد و تخم مرغ با سبزه مرزه و تره درست شده بود و امتحان ش جالب بود برام وقتی خیلی طعم مورد علاقه من نبود😅 ✅ عهشتم اش کشک؛پیـازداغ و نخود و عدس و بلغور و یـه نوع سبزی کوهی باهم مـیرن تو یـه قابلمـه و اش کشک مـیشن مـیان بیرون😅 اخ خوشمزهستااااا، اخ دلتو بخواد😈 ✅عنـهم یـه نوع نون محلیـه بـه اسم #گالن اگه درست متوجه شده باشم. تو روستای چاوگون کـه بودیم، توی یکی از خونـه های روستا، داشتن نون مـیپختن و منم پ تو اتاق تنور🤩و جاتون خالی عشق کردم از بوی نون داغ و گرمای تنور ...❤️
.
.
چون تو روستا انتن درست حسابی نداریم و مـیخواستم این پست رو حتما بذارم، بـه حسین گفتم قبل اینکه برسیم روستا زنگ بزن رسپی این غذاهارو بپرس. مادرش از اون طرف خط رسپی ترکی مـیداد، حسین از این ور برا من ترجمـه مـیکرد و من تند تند تو دفترم مـینوشتم😅🤦🏻♀️ یعنی مـیخوام بگم با جون و دل دارم مایـه مـیذارما😂.. بـه رسپی های گوگل اعتماد نکردم ودوست داشتم دقیقا همون چیزی رو کـه امتحان کردم بنویسم❤️
راستی گفته بودم حسین کیـه؟..😎
. #ماکوگرام #ماکو #ماکوگردی #بریم_ماکو #ماکوگرافی #سفرنامـه_ماکو
#maku #Maku_Gram #visitmaku #trip2maku
Read more
#ای_خدا_سال_۱۴۰۰_را_برسان #به_حرفت_دارم_ایمان_مـیارم_رفیق دو ماهه پیش یـه #تحلیلی از یکی از دوستانم شنیدم درون مورد شرایط و اینده کشور ایشون مـیگفتن #روحانی مـیخواد شرایط رو به منظور مردم سخت کنـه که تا کم کم صداشون درون بیـاد مـیگفت بی خیـال شرایط #کشور مـیشـه و رو مردم قراره فشار بیـاره که تا #بچه_حزب_اللهی ...
#ای_خدا_سال_۱۴۰۰_را_برسان😔
#به_حرفت_دارم_ایمان_مـیارم_رفیق
دو ماهه پیش یـه #تحلیلی از یکی از دوستانم شنیدم درون مورد شرایط و اینده کشورایشون مـیگفتن #روحانی مـیخواد شرایط رو به منظور مردم سخت کنـه که تا کم کم صداشون درون بیـاد
مـیگفت بی خیـال شرایط #کشور مـیشـه و رو مردم قراره فشار بیـاره که تا #بچه_حزب_اللهی ها و پاکار های #نظام هم با یـه سری حرف مفت زن و به قول خودمون ضد نظام تو یـه سری موضوع مثل گرونی #دلار و ... هم صدا بشن
اون روز من بهش گفتم چقدر بدبین شدی تو
اما بـه مرور و گذشت زمان داشتم بـه حرفش اعتقاد پیدا مـیکردم که تا این کـه دیروز عاقای #رئیس_جمـهور رو تو #توچال دیدم
وسط این همـه مشکل کـه به برکت شخص کلید ساز و حمایت احمقانـه یـه سری #سلبریتی( #علی_کریمـی #باران_کوثری #مـهناز_افشار و...) درست شده و هیچ نوع فشاری رو هم بـه اونا و زندگیشون نمـیاره، اقا بلند شده رفته تفریح 👈مطمن شدم کـه یـه سری کارا داره برا نارضایتی مردم انجام مـیشـه👉
والله ایشون داره بـه شخص #رهبری و مردم ایران دهن کجی مـیکنـه با رفتار و عملکردش
#جانم_فدای_رهبرم
#رهبرم_یعنی_همـه_دلخوشیم
#دلار
#ازدواج
#اشتغال
#خوزستان_آب_ندارد
#معیشت_مردم
#مرگ_بر_منافق
#دولت_شرمساری
#دولت_حرف
#استیضاح
Read more
. قسمت سیزدهم خاطرات تابستونی کـه از کلاس پنجم داشتم مـیرفتم واسه راهنمایی، تابستون جالبی نبود تا آخرین روز های شـهریور هم مدرسه ثبت نام نکرده بودم دلم نمـیخواست بهارستان باشم بهارستان، شـهری کهزندگی مـیکردیم و مـیکنم، بـه شدت مـهاجرپذیر شده بود و اختلاف فرهنگیزیـاد بود منم هیچوقت ... .
قسمت سیزدهم خاطرات
تابستونی کـه از کلاس پنجم داشتم مـیرفتم واسه راهنمایی، تابستون جالبی نبود
تا آخرین روز های شـهریور هم مدرسه ثبت نام نکرده بودم
دلم نمـیخواست بهارستان باشم
بهارستان، شـهری کهزندگی مـیکردیم و مـیکنم، بـه شدت مـهاجرپذیر شده بود و اختلاف فرهنگیزیـاد بود
منم هیچوقت بـه طور جدی زندگی نکرده بودم اونجا
قبلش ، صبح مـیرفتم اصفهان مدرسه و ظهر برمـیگشتم خونـه
یـا ظهر مـیرفتم مدرسه و عصر برمـیگشتم خونـه
زیـاد با آدما دمخور نبودم
حس جالبی نسبت بـه این شـهر جدید نداشتم
پدرم مخالفت کرد با این کـه اصفهان برم مدرسه
مـیگفت خسته مـیشی تو این مسیر و این حرفا
روزاي آخر شـهریور یـه مدرسه تو بهارستان ثبت نامم کرد
مدرسه راهنمایی کاشانی
غیـاث الدین جمشید کاشانی
عجیب غریب بدبین بودم نسبت بـه این مدرسه
چون مال اون فضا نبودم
نـه این کـه بد باشـه
من که تا حالا تو این شرایط زندگی نکرده بودم
روز اول مـهر شد و من رفتم مدرسه
صبح با م رفتیم و وایسادم سر صف
با چهره همکلاسی ها و اسم دو سه که تا معلم ها آشنا شدم روز اول
نمـیشد قضاوت کرد
اما چون بدبین بودم بـه اون شرایط، حالم خیلی گرفته بود
ظهر رفتم خونـه
کلید انداختم و رفتم تو سالن
که دیدم اسباب و وسایل خونـه چیزیش نمونده
با تعجب بـه بابام گفتم چی شده پس؟
گفت ت رفت خونـه خودش
کاملا مغزم هنگ کرده بود
تازه یـادم اومد کـه بله...چند روز پیش با م و داییم رفتیم یـه خونـه اجاره کردیم
دیگه نمـیتونستیم همـه با هم زندگی کنیم
کسی مقصر نبود
این دو نفر اصلا واسه زندگی باهم ساخته نشده بودن
دو که تا اخلاق مختلف
دو که تا فکر مختلف
دو که تا زندگی مختلف
Read more
دستهای کوچکت را درون دستم مـیگیرم وشور زندگی را مـیبینم ...😙😙😙 امروز ده مرداد چله تابستونـه کـه دوست دارم قبل از هر چی بـه همـه دوستان خوبم کـه حضور همـیشگیشون باعث دلگرمـیه منـه تبریک عرض کنم صبح لحظاتی رو با نیکان عزیزم بازی مـیکردم بـه ذهنم رسید عکسی یـادگاری از دستان کوچولو وقشنگش بگیرم وبرای تولدم ... دستهای کوچکت را درون دستم مـیگیرم وشور زندگی را مـیبینم ...😙😙😙
امروز ده مرداد چله تابستونـه کـه دوست دارم قبل از هر چی بـه همـه دوستان خوبم کـه حضور همـیشگیشون باعث دلگرمـیه منـه تبریک عرض کنم 🌹
صبح لحظاتی رو با نیکان عزیزم بازی مـیکردم بـه ذهنم رسید عکسی یـادگاری از دستان کوچولو وقشنگش بگیرم وبرای تولدم 🎂 پست کنم تو پیجم یـا بهتره بـه جای پیج بگم آلبومم کـه مروری هست بر خاطراتم ..خب ما مادربزرگا هم دل داریم و روز تولدمونو دوست نداریم از یـاد ببریم..بعد رفتم تو فکر کـه وقتی منم همـین اندازه بودم قطعا مادربزرگم خیلی وقتها دستامو بـه همـین شکل تودستاش گرفته ،شایدم زیر، یـا آروم تو دلش برام آرزوی مادربزرگ شدن مـیکرده. کاش اون روزا مـیشد از لحظه هاعگرفت ، مـهربانترینم خیلی ساله از کنارم رفته و من هم مادربزرگ شدم وحالاخوب مـیفهمم کـه مغز بادوم چقدرمـیتونـه شیرین باشـه حتی آرزو براشونم، دلچسبه....یـادمـه همـیشـه یکی از دعاهای مادربزرگم این بود کـه الهی پیر شی ..اون روزا معنی عمـیق این دعا رو متوجه نمـیشدم اما هر سال کـه بزرگتر شدم بهتر متوجه این دعا شدم..آره دارم هر سال پیرتر از سال قبلم مـیشم وخیلی خوشحالم چون قد کشیدن مغز بادومارو با چشام دارم مـیبینم ودوست دارم پیرتر وپیرتر بشم که تا عروسیـهاشونم ببینم ..خدارو چه دیدین شاید🤔 نتیجه هامم دیدم..چیـه تعجب داره ؟؟؟😲😄😉😂 !! بخیلین مگه شماها ...؟؟😆😆😆
یـه مردادی آرزوهاش هیچوقت تمومـی نداره.. لطفا پا رو دُم شیر نذارین 😉 وبا دُم شیر بازی نکنین ...😂 🦁 🎂 🦁 😉
دُردانـه های من سپاسگزارم از بودنتون وتبریکات قشنگتون 😙❤🌹 یـه پند ویـه آرزو اینجا به منظور تک تکتون دارم، حرص وولع برایب مال وثروت جز اتلاف وقت چیزی نیست عزیزانم بـه خاطر بسپارید...و پیر شین الهی..❤
خوبه کـه همـینجا بـه مناسبت روز جهانی شیر مادر از عروس خوبم کـه از جونش به منظور فرزندش ونوه من مایـه مـیذاره کمال تشکر را م وتبریک بگم ،مرسی آنیـا جونم برات آروز دارم همـیشـه سلامت وسربلند باشی ...❤🌹 وتبریک وتشکر از تمام مادران مـهربان دنیـا 🌹🌹🌹🌹🌹
Read more
. تصویر یکی از آقازاده هایی کـه من مـی شناسم. شرافت آقایی مـیاره نـه وقاحت و پز مفت خوری. پی نوشت : دیروز راسته ی مکانیکای تهرانسر پسر ده دوازده ساله ای رو دیدم کـه داشت تو یـه تعویض روغنی کار مـی کرد .باورم نمـی شد تو این سن کلی موی سفید تو سرش داشت و دستاش دست یـه مرد چهل ساله بود .آقازاده اون بود نـه تن لشی کـه ...
.
تصویر یکی از آقازاده هایی کـه من مـی شناسم.شرافت آقایی مـیاره نـه وقاحت و پز مفت خوری.
پی نوشت : دیروز راسته ی مکانیکای تهرانسر پسر ده دوازده ساله ای رو دیدم کـه داشت تو یـه تعویض روغنی کار مـی کرد .باورم نمـی شد تو این سن کلی موی سفید تو سرش داشت و دستاش دست یـه مرد چهل ساله بود .آقازاده اون بود نـه تن لشی کـه با یـه ریش ناناز و یـه ذکر تصنعی زیر کولر مـی شینـه و به خاطر هر کی بـه هر کیِ عالم سیـاست ، راحت و بی دغدغه تلفنی بار کشتی خرید و فروش مـی کنـه .بهشون آقازاده نگید بگید عفونت زاده .
Read more
#خبر_خوب #مسابقه #باشگاه_اولین_ها [لطفا کپشن رو که تا انتها مطالعه کنید] #فیدیبو یـه باشگاه افتتاح کرده بـه اسم باشگاه اولینها. قانون #اول باشگاه مـیگه کـه فقط کتابهای تازه و چاپاولی مـیتونن عضو باشگاه بشن. قانون #دوم باشگاه مـیگه کـه هیچ کتاب چاپاولیای نباید از باشگاه جا بمونـه! قانون ... ❗❗❗ #خبر_خوب #مسابقه #باشگاه_اولین_ها
[لطفا کپشن رو که تا انتها مطالعه کنید]
#فیدیبو یـه باشگاه افتتاح کرده بـه اسم باشگاه اولینها.
قانون #اول باشگاه مـیگه کـه فقط کتابهای تازه و چاپاولی مـیتونن عضو باشگاه بشن.
قانون #دوم باشگاه مـیگه کـه هیچ کتاب چاپاولیای نباید از باشگاه جا بمونـه!
قانون #سوم باشگاه مـیگه کـه هیچ کتابخونی نباید از تازههای دنیـای کتاب بیخبر باشـه یـا بـه اونها دسترسی نداشته باشـه!
تو این باشگاه مـیتونید کتابهای چاپ اولی و تازههای نشرهای مختلف رو پیدا کنید. چه کتابهای داستانی، چه کتابهای غیرداستانی.
تازههای هر نشر بـه کتابخونها خیلی کمک مـیکنـه که تا راحتتر کتابی کـه قراره بخونن رو انتخاب کنن و از اون مـهمتر کتابخونهایی کـه تو شـهرهای کوچیکتر زندگی مـیکنن لازم نباشـه منتظر باشن که تا یـه کتاب تازه چاپ شده بـه شـهرشون برسه🤗
باشگاه اولینها از امروز بـه مدت یک هفته به منظور همـه کتابهاش ۳۰ درصد #تخفیف_ویژه داره؛ با کد first.
🎁 خب حالا مسابقه چیـه؟
برای شرکت درون مسابقه کافیـه این پست رو لایک کنید و زیر همـین پست کامنت بذارید و سه که تا از دوستاتون رو تو یـه کامنت منشن کنید که تا همـه کتابدوستها خبردار بشن😎
🎁 به منظور شرکت درون مسابقه که تا پایـان روز #جمعه فرصت دارید. فیدیبو از بین کامنتها بـه قید قرعه بـه ۵ نفر فیدیبن ۲۰ هزار تومانی (همون اعتبار خرید کتاب از فیدیبو) جایزه مـیده.
Read more
#hummus سلام دوستان♀️ا . . نمـیدونم که تا حالا حُمص خوردین یـا نـه! من اولین بار حدود ۲۰ سال پیش تو یـه رستوران لبنانی توی دبی خوردم و خیلی ازش بدم اومد ولی الان چند سالی هست کـه عاشقش شدم علتشم فکر مـیکنم مال ارده ایـه کـه اونا استفاده مـیکنن کلی گشتم که تا یـه ارده خوشمزه پیدا کردم کـه تلخ نباشـه، ارده اگر ...
#hummus
سلام دوستان🙋♀️😘😘😘ا
.
.
نمـیدونم که تا حالا حُمص خوردین یـا نـه! من اولین بار حدود ۲۰ سال پیش تو یـه رستوران لبنانی توی دبی خوردم و خیلی ازش بدم اومد😖 ولی الان چند سالی هست کـه عاشقش شدم😍 علتشم فکر مـیکنم مال ارده ایـه کـه اونا استفاده مـیکنن کلی گشتم که تا یـه ارده خوشمزه پیدا کردم کـه تلخ نباشـه، ارده اگر زیـادی استفاده بشـه حمص رو تلخ مـیکنـه(به نظر من) من اون طعم تلخی رو اصلا دوست ندارم اونی کـه خود عربا درست مـیکنن معمولا خیلی تلخه🤔 ولی تو رستورانای عربی تهران هر جا خوردم بسیـار خوشمزه بوده امروز براتون ورژن مریم پزش رو آموزش مـیدم😊
.
.
#حُمص_معجزه_چاشنیمواد لازم:
نخود پخته یک لیوان بزرگ=۳۰۰ گرم
ارده یک سوم پیمانـه
سیر دو حبه
آب لیمو ترش تازه ۴ که تا ۵ قاشق سوپخوری
نمک بـه مـیزان لازم
روغن زیتون بـه مـیزان لازم
طرز تهیـه:
اگر از کنسرو نخود استفاده مـیکنید نخود پخته رو درون آبکش بریزید و زیر آب خوب بشورید، اگر مثل من نخود رو خودتون مـیپزید از شب قبل یک لیوان سرخالی نخود رو با آب و کمـی نمک خیس کنید، روز بعدش آب نخود رو خالی کنید و نخود رو درون زودپز بریزید، آب و کمـی نمک اضافه کنید و در زودپز رو ببندید و بعد از اینکه صدای سوتش بلند شد شعله رو ملایم کنید و حدود ۴۵ دقیقه بپزید و بعد از پخت نخود رو آبکش کنید (با کنسرو نخود کار خیلی سریع تر انجام مـیشـه وگرنـه فرق خاصی ندارن) من پوست نخودها رو هم جدا کردم خیلیم راحت کنده مـیشـه کـه حمصم کاملا کرم مانند و صاف بشـه(الزامـی نیست) نخود کـه آماده شد یک قاشق از نخود پخته رو کنار بگذارید و بقیـه اونو درون دستگاه غذاساز یـا مجیک بولت یـا مخلوط کن بریزید و تا جایی کـه ممکنـه لهش کنید، بعد ارده، کمـی نمک، سیر رنده شده و آب لیمو رو اضافه کنید، به منظور اینکه حمص نرم و کرم مانند بشـه حتما کمـی آب سرد اضافه کنید که تا به اون حالت کرمـی و لطیف برسه و غلظتش کم بشـه، یـه فوت کوزه گری داره کـه اونم اضافه چند تکه یخ بـه حمصه، یخ باعث مـیشـه هم آب حمص تامـین بشـه هم بر اثر هم زدن و روشن بودن دستگاه، حمص گرم نشـه،در آخر نمک و آب لیموشو چک کنید، حمص رو درون یک کاسه بریزید و کمـی صاف کنید، با پشت قاشق وسط حمص یک گودی ایجاد کنید(شبیـه یک حوض بشـه) اون یک قاشق نخودی رو کـه ابتدای کار کنار گذاشته بودید وسط حمص بریزید و روی اونو با روغن زیتون پر کنید، دور که تا دور لبه حمص رو هم با فلفل قرمز تزیین کنید یـا اگر مثل من بهش حساسیت دارید پاپریکا رو جایگزین کنید. حمص رو درون کنار نان پیتا و انواع سبزیجات خام بـه عنوان پیش غذا سرو کنید و حالشو ببرید😋😍
.
.
.
#آشپزی_مدیترانـه_ای #معجزه_چاشنی
Read more
. مـیگن آدم از یک ساعت بعدش خبر نداره راست مـیگن از صبح غصه دار رفتن شون بودم اون یکی هم قرار بود بره مـهمونی نمـیشد زنگ ب بهش سرم رو گرم کردم بـه حاضر شدن برا عصر بـه خودم گفتم باز خوبه مـهستا تعطیل گفته بیـا اینجا یـه گپی مـیزنیم شاد مـیشم ولی وقتی وارد شدم نور شمع کیک ... هنگ کردم مغزم ارور داد ... تو نیم ساعت ... .
مـیگن آدم از یک ساعت بعدش خبر نداره راست مـیگن
از صبح غصه دار رفتن شون بودم
اون یکی هم قرار بود بره مـهمونی نمـیشد زنگ ب بهش
سرم رو گرم کردم بـه حاضر شدن برا عصر بـه خودم گفتم باز خوبه مـهستا تعطیل گفته بیـا اینجا یـه گپی مـیزنیم شاد مـیشم
ولی وقتی وارد شدم نور شمع کیک ... هنگ کردم مغزم ارور داد ...
تو نیم ساعت پیش مگه تو فرودگاه نرسیده بودی و چمدون تحویل مـیگرفتی
تو رو کـه چشمام فقط یـه سرخابی مـیدید مگه قرار نبود الان جای دیگه ای باشی
وای چقدر همتونو دوست دارم ...
این شب که تا ابد تو قلبم یـادگار مـیمونـه ...
خوشبخت ام کـه دوستایی دارم کـه لایـه لایـه های وجودم رو مـیشناسن و خوشحال م تو یـه روز داغ تابستونی براشون مـهم ترین کار دنیـاست .
.
.
.
@mahastanikkhesal
@aeen.sa
@borna.zandi
@manoosh.zandi
@sara_farokh1982
@jullar
@mandanasaeedi
@farshidnikkhesal
@samira_shaterian
.
.
.
.
#suprise
#supriseparty
#suprisebirthday
#happybirthday
#happybirthdaytome
#birthdaygirl
#happygirl
Read more
- PERS ️ POLIS - دوسش داشم، دلم نمـیخواست جاش رو با یکی یـا چیز دیگهای پر کنم... هر بار بـه دست بهترینا مـیدادنش که تا درستش کنن، هر چند مثل اولش نمـیشد اما دلخوش بودم کـه یـه صدایی یـه شوقی ازش درمـیاد... تعویض و تعویض و تعویض! تبدیل شدن بـه یک قول بزرگ از غم و ناراحتی... هی تکونش مـیدادم که تا شاید صدایی ازش درون ... - PERS ⭐️ POLIS -
دوسش داشم، دلم نمـیخواست جاش رو با یکی یـا چیز دیگهای پر کنم...
هر بار بـه دست بهترینا مـیدادنش که تا درستش کنن،
هر چند مثل اولش نمـیشد اما دلخوش بودم کـه یـه صدایی یـه شوقی ازش درمـیاد...
تعویض و تعویض و تعویض!
تبدیل شدن بـه یک قول بزرگ از غم و ناراحتی...
هی تکونش مـیدادم که تا شاید صدایی ازش درون بیـاد..!
اما افتاده بود و همـه چیزش پخش زمـین شده بود...
اما پاش نشستم...
نشستم تکههاش رو جمع کردم...
دلم قرص این بود کـه باز هم مثل همـیشـه درست مـیشـه...
نا امـید نشدم...
مثل همـیشـه ایستادم و درستش کردم...
حالا اینبار من مـیگم کـه اون بشنوه؛
#پرسپولیسم
دوست دارم؛
تو را بـه اندازه خودت، اندازه اون رنگ سرخت دوست دارم...
قشنگترین چیزای دنیـارو نمـیتونی ببینی یـا حتی لمس کنی، اونا رو فقط حتما با قلبت حس کنی..!
دنیـای خالی از توعه معنی نداره!
مُهر دوست داشتنت تو تمام صفحات تقویممون
حک شده است..!
تو دنیـایی کـه ما زندگی مـیکنیم
تمام روزها متعلق بـه توست...
بودنِ يه دلگرمـیهای خاص تو حياط خلوت دل ♥️
چی قشنگتر از این کـه حال تو و عشقت خوب باشـه
چی ازین قشنگتر واقعا؟
دوست دارم پرسپولیسم ❤
پن؛ مشغله کاری چیز پیش پا افتادهای بود.!
به خود خدا قسم مرگ هم نمـیتونست باعث بشـه بـه جایی برسم کـه حتی دوشنبه باز رو نبینم.!
از اون بازی نشده لحظهای لعنت نفرسم بـه چیزای پیش پا افتاده😔😑
#پرسپولیسیم✌
#perspolis
Read more
. تو پست امروز قراره یکی از کاربردهای رایج اصطلاح Hook up درون انگلیسی محاورهای امریکایی رو بررسی کنیم. . اصطلاح Hook up مـیتونـه بـه معنی "تو خرید بهی تخفیف دادن" باشـه کـه البته این تخفیف بـه افراد عادی داده نمـیشـه. بـه عبارتی یعنیی بـه واسطه دوستی یـا رابطه تخفیف خاصی بـه شما مـیده. طبق تعریف ... .
تو پست امروز قراره یکی از کاربردهای رایج اصطلاح Hook up درون انگلیسی محاورهای امریکایی رو بررسی کنیم.
.
اصطلاح Hook up مـیتونـه بـه معنی "تو خرید بهی تخفیف دادن" باشـه کـه البته این تخفیف بـه افراد عادی داده نمـیشـه. بـه عبارتی یعنیی بـه واسطه دوستی یـا رابطه تخفیف خاصی بـه شما مـیده. طبق تعریف انگلیسی:
.
Hook up: This means that you might get a discount or a great deal that is normally not offered to other people. You are getting special treatment because of your relationship
.
این اصطلاح بـه صورت اسم یعنی Hookup و با ترکیب زیر هم استفاده مـیشـه:
Have hookups
.
You come by the store and I’ll hook you up
تو یـه سری بـه فروشگاه (ما) بزن، من خودم یـه تخفیف خوب بهت مـیدم
.
If you buy furniture at my father's store, he'll hook you up
اگه لوازم منزلت رو از فروشگاه بابای من بخری، یـه تخفیف خوب بهت مـیده (تخفیف کـه به مردم عادی داده نمـیشـه ولی بـه واسطه این رابطه ما، بهت تخفیف مـیده)
.
You should go to Bill if you need a new phone. He has mad hookups at the Apple store as an employee.
اگه یـه گوشی جدید لازم داری بهتره یـه سر بری پیش بیل.
اون بـه عنوان کارمند فروشگاه اپل تخفیفهای
فوق العادهای داره
(به عنوان کارمند فروشگاه اپل این
اختیـار رو داره کـه به مشتریهای خاص خودش تخفیف بده)
Read more
Reply 1988 🗯 Duk sun & jung hwan's father greeting I love their great funny chemistry Plot: In 1988, Duk-Sun (Hyeri), Jung-Hwan (Ryoo Joon-Yeol), Sun-Woo (Ko Gyung-Pyo) and Dong-Ryong (Lee Dong-Hwi) are high school students and Taek (Park Bo-Gum) is a go player. These five people ...
Reply 1988 🗯Duk sun & jung hwan's father greeting😂👋 I love their great funny chemistry😹
Plot:
In 1988, Duk-Sun (Hyeri), Jung-Hwan (Ryoo Joon-Yeol), Sun-Woo (Ko Gyung-Pyo) and Dong-Ryong (Lee Dong-Hwi) are high school students and Taek (Park Bo-Gum) is a go player. These five people have been friends since they were little kids. They all grew up together and are neighbors to this day. Their families are also very close to each other. They always hang around Taek's room and spend time together.
________
سریـال پاسخ بـه 1988🗯
سلام احوال پرسی ویژه و احمقانـه ی دوک سون و پدر جونگ هوان😂👋.
ینی من عاشق رابطه ی این دو انسان باهم بودم😂❤️خل بـه معنای واقعی کلمـه!😹 📝خلاصه: این سریـال درون سال 1988 مـی گذره و داستان دوستی پنج دانش آموز رو روایت مـی کنـه کـه از بچگی تو یـه محل باهم بزرگ شدن و یـه گروه دوستی تشکیل متشکل از یـه و چار پسر!وحالا داستانای عشقی و دوستانـه ی جالبی بینشون شکل مـی گیره. ✅نظر من:ینی من این سریـال را عاشقم!❣ و به شدت ناراحتم کـه چرا انقد دیر دیدمش!شاید باورتون نشـه با اینکه بعدش یـه عالمـه سریـال دیدم هنوز ذهنم درگیرشـه و به پایـانش فک مـی کنم🙃این سریـال پر از لحظات قشنگ خانوادگیـه کـه به ارزش خانواده پرداخته و پر از لحظات دوستانـه ی بـه شدت دلنشینـه کـه نمونـه شو کمتر تو سریـالا دیدیم!تنـها بدیش اینـه کـه هر قسمت حدود دو ساعته ولی با این حال چیزی از سایر ارزششاش کم نمـیشـه!آخ اینم بگم کـه تا آخر نمـی دونی ه بـه کی مـیرسه و همـین هیجان داستانُ حفظ مـی کنـه!
خلاصه بگم کـه اگه سریـالای سبک زندگی دوس دارین اینُ نبینین نصف عمرتون برفناس😌
#leehyeri #hyeri #girlsday #Gokyungpyo #leedonghwi #ryoojoonyeol #parkbogum #reply1988 #entertainer #replyseries #bogum #kdrama #tvn #blossomentertainment
Read more
سلام دوست جونیـام خوبید؟ ما از چند روزی تعطیلی استفاده کردیم و طبق یـه برنامـه ریزی کاملا شخصی اومدیم چین . فوق العاده ست . اینجا محله مسلمان های شـهر شی ان هست تورهایی کـه تو ایران برگزار مـیشـه اصلا این شـهرو نمـیارن .اینجا همون شـهریـه کـه سفال های جنگجوهارو داره .عکساشو براتون مـیذارم. شیعان جز شـهرهای ... سلام دوست جونیـام خوبید؟
ما از چند روزی تعطیلی استفاده کردیم و طبق یـه برنامـه ریزی کاملا شخصی اومدیم چین .
فوق العاده ست .
اینجا محله مسلمان های شـهر شی ان هست
تورهایی کـه تو ایران برگزار مـیشـه اصلا این شـهرو نمـیارن .اینجا همون شـهریـه کـه سفال های جنگجوهارو داره .عکساشو براتون مـیذارم.
شیعان جز شـهرهای تو چین هست کـه درصد جمعیت مسلمانش خیلی زیـاده و تو یـه قسمت مـهم توریستی شـهر یـه محله هست بـه اسم محله مسلمان ها مخصوصا الان تو ماه مبارک که تا صبح خوراکی مـیفروشن.خیلی بزرگه و همـه چی هم هست .
خود مردم شـهر هم زیـاد اینجا رفت و امد دارن .
کلا night life چینی ها خیلی باحاله و کلا شـهر زنده ست .
و تو این چند روز فهمـیدم خیلی بـه خوراکی اهمـیت مـیدن و تقریبا بیشتر بیرون غذا مـیخورن
Read more
، داد مـی زنی وای خدا بعد این همـه مشکلات لعنتی کی قراره تموم بشـه؟! بعد کی مـیشـه ما یـه نفس راحتی بکشیم و راحت زندگیمون رو یم ؟! یعنی مـیشـه یـه روزی.... نـه! نـه اشتباه نکن! قرار نیست چیزی تموم شـه، قرار نیست مشکلات تموم شـه حتی قرار نیست کم شـه ! فقط یک قرار داریم اینکه قوی تر شی اینکه بتونی با مشکلات بزرگتر ... ،
داد مـی زنی وای خدا بعد این همـه مشکلات لعنتی کی قراره تموم بشـه؟!
پس کی مـیشـه ما یـه نفس راحتی بکشیم و راحت زندگیمون رو یم ؟!
یعنی مـیشـه یـه روزی....
نـه! نـه اشتباه نکن!
قرار نیست چیزی تموم شـه، قرار نیست مشکلات تموم شـه
حتی قرار نیست کم شـه !
فقط یک قرار داریم اینکه قوی تر شی
اینکه بتونی با مشکلات بزرگتر روبه رو شی ؛
یـا ضعیف تر شی و با مشکلات کوچکتر روبه رو شی !
ولی این تو نیستی کـه تعیین مـی کنی مشکلات بزرگتر شن یـا کوچیکتر
این مـیزان رشدت هست کـه تو رو توی این مسیر کـه تا آخر عمرت کشیده شده ؛ حرکت مـی ده
چه مشکلات اقتصادی باشـه
چه شکست عشقی باشـه
چه درد از دست عزیزی باشـه
و چه شکست تو کارتون باشـه
همش یک هدف پشتش هست
گذر از مرحله فعلی و رشد بـه سطح بالایی
دست ما نیست
انتخابش هم با ما نبوده
مـی تونیم کلاس اول بمونیم و تا آخر عمرمون امتحان دیکته بدیم یـا کـه بریم و دکترامون رو از بهترین دانشگاه دنیـا بگیریم
این دست ماست
اینکه انتخاب کنیم درون برابر مشکلات چطوری رفتار کنیم این دست ماست
فکر نکنید درون برابر مشکلات مقاومت کنید مشکلات آسون تر مـیشـه
مشکلات بزرگ و بزرگ تر مـیشـه
ولی شما هم همراش بزرگ مـی شید
یـا کـه مشکلات فعلی همـیشـه براتون مـی مونـه و شما درون همـین سطح مـی مونید
سال دیگه بـه مشکلات امسالتون مـی خندید یـا سال دیگه هنوز درگیر همـین مشکلاتید
آره کـه سخته اصلا هم آسون نیست
هرچی روح بزرگتری داشته باشید
عمق مشکلات شما هم بیشتر مـیشـه
و بـه جایی خواهیم رسید کـه دغدغه اصلی زندگیمون رو پیدا مـی کنیم
Read more
گر خواهی بدانی جایگاهت عرش هست یـا فرش، نگاهی کوتاه بر چهره نورانی کودکی درون مقابل تو هست کن،عرش من آنجاست کـه او مـیخندد از ته دل. یـاد بگیریم آمده ایم و خواهیم رفت، درون بین چه بـه سر خواهد شد مـهم هست نـه اول و آخرش، اول و آخرش کـه با گریـه همراه هست آیـا خنده ای ما بین این دو لحظه جرم است؟ گناه است؟ حرام است؟ آیـا ... 📍😍گر خواهی بدانی جایگاهت عرش هست یـا فرش، نگاهی کوتاه بر چهره نورانی کودکی درون مقابل تو هست کن،عرش من آنجاست کـه او مـیخندد از ته دل. 😍
📍📝یـاد بگیریم آمده ایم و خواهیم رفت، درون بین چه بـه سر خواهد شد مـهم هست نـه اول و آخرش، اول و آخرش کـه با گریـه همراه هست آیـا خنده ای ما بین این دو لحظه جرم است؟ گناه است؟ حرام است؟ آیـا مایـه آبرو ریزی هست؟ و تو ای کـه با خنده ای کوچک مـیشوی آیـا قبل از آن بزرگ بوده ای؟! 📝
📍😍وقتی کنار حرم نشسته باشی و برای لحظاتی یـه فرشته کوچولو(مـهرسا خانم) بشـه همدمت.😍
😍شیطون خانم که تا دوربین مـیدید مـیخندید، شاید تو اولین عکسی باشـه کـه از ته ته ته دل خندیدم،باید اهل دل باشی که تا بدونی تو اون شلوغی یـه فرشته کوچولو کنارت بشینـه یعنی چه، که تا بدونی این خنده را بـه تمام جهان نمـیشـه داد.😍
📍😍پ ن:یـه انگشتر خریده بود، هرچی مـیگفتم بدش من، سر را بـه نشانـه اعتراض تکان مـیداد، گت م خریده😍
📍😍پ ن :کلی باهم بازی کردیم، هواپیما بازی و آسفالت.
چقدر حال داد خیلی خیلی خیلی😍
📍😢هنوز ساعاتی نگذشته دل تنگشم😢
Read more
Its called passion. ——————- مـیبینی کدوم دستمرو بالا گرفتم دستی کـه پرچم روشـه و همـیشـه وقتی قراره کار مـهمـی انجام بدم با منـه، من برا اومدن اینجا و بالا نگهداشتن پرچم کشورم و حفظ نام بدلکاری کشورم نـه تنـها ازی پولی نمـیگیرم بلکه از جونم مایـه مـیگذارم ، مـیدونی چرا؟ چون تو این راه وقتی با #پیمان_ابدی ... Its called passion.
——————-
مـیبینی کدوم دستمرو بالا گرفتم دستی کـه پرچم روشـه و همـیشـه وقتی قراره کار مـهمـی انجام بدم با منـه،
من برا اومدن اینجا و بالا نگهداشتن پرچم کشورم و حفظ نام بدلکاری کشورم نـه تنـها ازی پولی نمـیگیرم بلکه از جونم مایـه مـیگذارم ، مـیدونی چرا؟
چون تو این راه وقتی با #پیمان_ابدی عهد کردم گفتم که تا تهش هستم. وسط راه ول نمـیکنم برم خارج از ایران و زندگی خودم رو تکی بسازم.
تو دلم گفتم بعد وایسادم.
وایسادم پا همـه نامردی ها....
همـه اونا کـه اومدن تو تیم من و به من بدترین نامردی ها رو ، کـه کم هم نیستن،
اما چهخوب چون هرچی بـه من بیشتر نامردی و مـیکنن من قوی تر مـیشم.
وایسادم پای سینمای نامرد ایران کـه تا زنده هستی اهمـیت نداری و تا مُردی عزیز مـیشی.
پای سینمای ایرانی وایسادم کـه هم حق مالیت رو مـیخوره هم معنوی، خنده داره ما هنوز سر اینکه اسممون تو تیتراژ باشـه داستان داریم😄.
هنوز عزیز کرده های سینما و به گفته خودشون کله گنده ها پول ما رو مـیخورن.
اما آخرش باز من خوشحالم، حرفنیست ادعا نیست ببین.
لبخند از ته دل من رو ببین اینجا کـه پولی نبود.
تمام وجودم پر از خوشحالی بود این دل نوشته شکایت نیست چون اونا کـه به من نامردی مـیکنن هیچ وقت اینقدر عمـیقخوشحال نبودن و نیستن.
من حال خوش اون لحظه خودم رو حاضرم ۱۰۰ ملیـارد دلار بخرم.
من دستم رو بالا مـیگیرم چون اینجا جایی بود کـه بالاترین مدرک اکادمـی بدلکاری رو تو تحریم گرفتم تو شرایطی کـه باشگاه نداریم تو ایران تو وضعیت خراب مالی تو موقعیتی ناسازگار زندگی شخصی،
تو خبر های بدی کـه از ایران بهم مـیرسید،
موج انرژی های منفی و تهدید
اما من سرم رو به منظور پرچم کشورم که تا جایی کـه بدنم اجازه مـیده پایین مـیارم و تعظیم مـیکنم بـه پرچمم بـه مردم کشورم.
به تماشا چی هایی کـه با خوشحالی من بـه وجد اومدن و فریـاد مـیزدن ایران. 🇮🇷 و اسم کشور من رو جایی برایی صدا مـیزدن کـه یـادش بمونـه هنوز خیلی راه مونده کـه باید بره.
اره من هنوز خیلی راه مونده کـه برم، او جایی رو کـه من دارم بهش نگاه مـیکنم خیلی دور تر از افق دید اقایون کله گندس.
من تو این ۱۳ سال با #نیکلاس_کیج #جکی_چان #دنیل_کریگ و خیلی های دیگه کار کردم...
تو رشته خودم بالاترین سطح مدرک روب کردم کـه ایران بمونم. پشیمون نیستم چون مـیخوام یـه سری رو پشیمون کنم، 🐉
من که تا زندم این روش رو پیش مـیگیرم.
و من خوشحال مـیشم پشیمون شدن اون ها رو ببینم و ببخشم هرچی با من .
از نظر من راه واقعی بدلکاری اینـه،
و هرکی کـه مـیخواد اسم بدلکار رو با خودش یدک بکشـه حتما اینجوری باشـه.
من #ارشا_اقدسی هستم #بدلکار
Read more
. یـاد خاطراتم افتادم سال ۸۹ اولین حضور من تو شبکه های مجازی فنچ بودم اون زمان تو فتنـه ۸۸ آنقدر درباره فیسبوک و توییتر شنیدم کـه نظرم را جلب کرد گفتم برم ببینم چجوریـه و جنگ نرم را شروع کنیم توییتر با من لج بود هرچی مـیخواستم ثبت نام کنم نمـیشود منم بیخیـالش شدم و رفتم سراغ فیسبوک با اینترنت ...
.
یـاد خاطراتم افتادمسال ۸۹
اولین حضور من تو شبکه های مجازی
فنچ بودم اون زمان 😂
تو فتنـه ۸۸ آنقدر درباره فیسبوک و توییتر شنیدم کـه نظرم را جلب کرد
گفتم برم ببینم چجوریـه و جنگ نرم را شروع کنیم
توییتر با من لج بود
هرچی مـیخواستم ثبت نام کنم نمـیشود
منم بیخیـالش شدم و رفتم سراغ فیسبوک
با اینترنت e و گوشی جاوا من وصل مـیشودم 😂
حالا هی مارا از تحریم بترسونید
از همون اول جذبم کرد
شروع بـه فعالیت کردم و پست سیـاسی گذاشتم
اومدم بالا
رفتم تو یـه گروه بـه اسم صراط
یکی از گروه های معروف مباحثه سیـاسی فیسبوک اون زمان
چپ راست
ضد انقلاب و انقلابی
همـه بودن و بحث مـیکردیم
یـادش بخیر
با فیسبوک ادامـه دادم و تا سال ۹۱ کـه گوشی اندرویدی خ
جالبه اکثر مجازیون با وی و وایبر شروع و خاطره دارن باهاش
ولی من چون گوشی جاوا داشتم نمـیتونستم وی و وایبر برم
گوشی اندرویدی خ و با لاین شروع کردم
بعد چند وقت از اینستاگرام و تلگرام شنیدم
نصبشون کردم
همون اول نصب اینستاگرام منو بـه خودش جذب کرد
چون مثل فیسبوک بود
بسم الله گفتم
شـهریور ۹۱ شروع فعالیت تو اینستاگرام کردم
بسیـار فضای آزاد گفتوگویی اینستاگرام را دوست داشتم
و همـین باعث شد ساعت ها بحث و گفت و گو کنم تو اینستا
خیلی ها را تونستم همراه کنم با خودم
با خیلی ها بحث کردم و بحث های واقعا ارزشمند
بحث و گفتگو را خیلی دوست داشتم
بخاطر همـین ماندگار شدم تو اینستا
ساعت ها وقت مـیگذاشتم به منظور پست ها
یـادمـه سال ۹۳ به منظور متن یـه پست ۷ ساعت وقت گذاشتم
براش کتاب خوندم
چندین ساعت سرچ زدم
تیکه تیکه مطالبم را پیدا کردم
و متن نگارش کردم
تازه ۱ ساعت هم به منظور انتخاب عپست وقت گذاشتم
پست مـینوشتم و هر روز بازدید بیشتری داشت
خیلی ها مـیگن فالو خ
ولی حتی یکدونـه فالو هم نخ
نوشتم و نوشتم و هر روز احساس خوشحالی از اینکه تونستم تو جنگ نرم کار کنم و رسانـه ای خوبی راهم درون دست دارم
تمامـی این حوادث سیـاسی و اجتماعی درون این ۵ سال کـه برخلاف نظر و اعتقاد من بود نتوانست منو سست کـه از اینستاگرام این جبهه مقابله با جنگ نرم زده بشم
ولی
من کجا و مالک اشتر کجا
ولی کم کم احساس مالک اشتر تو جنگ صفین را پیدا کردم
جنگیدن مقابل این جبهه مـهاجم علیـه نظام و رهبری به منظور من بسیـار شیرین بود
ولی یکباره دیدم دشمن روبرو نیست انگار
خودی ها هستن
Read more
بیست ویکم تیرماه بود و من چاره ای نداشتم جز عاشق شدن اتفاق عجیبی بود من، شیطون و زیـادی امروزی، با رویـاهای عجیب غریبوآرزوهای بزرگ، اون یـه پسر محجوب و آروم درون عین حال... آدمِ لارج و رمانتیک... عاشقش شده بودمو، مـیونِ اونـهمـه خواستگار . . باور نمـیکردم..... بهش باخته بودم تو بساطم دیگه غروری ...
بیست ویکم تیرماه بود
و من چاره ای نداشتم جز عاشق شدن اتفاق عجیبی بودمن، شیطون و زیـادی امروزی، با رویـاهای عجیب غریبوآرزوهای بزرگ،
اون یـه پسر محجوب و آروم درون عین حال... آدمِ لارج و رمانتیک... عاشقش شده بودمو، مـیونِ اونـهمـه خواستگار
. .
باور نمـیکردم..... بهش باخته بودم
تو بساطم دیگه غروری نبود
فقط اینو فهمـیده بودم کـه بدون اون نمـیتونم زندگی کنم .
نفهمـیدم که تا ازقبل از اومدنش چطور زندگی مـیکردم!!. قبول کردم و اومدن و نشستن صحبت
دیگه نگم براتون چه روزها و چه اتفاقات عجیب و غریبی افتاد
ما دوتا اما... فقط بهم فکر مـیکردیم
که عشق آسان نمود اول
ولی افتاد مشکلها.... 😏 یواش یواش رفت و آمدها شروع شد
از دست بعضی حرفها و کارها.... طاقتم طاق شد.. اما بـه عشق محمد چشمام رو روی همـه چی بستم، چون خودش روخواسته بودم و برام هیچی مـهم نبود... و بالاخره تو یـه بعد از ظهر گرم تابستون با همـه ی وجودم بهش بله گفتم.. بـه عقدش دراومدم....و بـه هر قیمتی پای عهدمون موندیم ....توی شادی و غم... . . مبارک باشـه سالروز عقدمون 💕
هنوزم اون لباس شگفت انگیزم رو کـه خودم طراحی کرده بودم دارم، یـادمـه کـه یـه هفته رفتم خونـه ی م که تا شخصا نظارت کنم روی دوخت لباسم، همچین ی بودما 🤣 الحق همون چیزی هم شد کـه مـیخواستم، خاص و منحصر بـه فرد😃😚 دست جونم درد نکنـه، همـه انگشت بـه دهن موندن
@zahra.bk45
عاشقتم 🙏😅
.
پ ن اول: ممنون از هاکوپیـان
@hacoupianinc
که هیچ وقت نمـیزاره سورپرایزش کنم ، اَد همون تاریخ یـه کارت پستال مـیفرسته واسمونو همـیشـه هم از شانس من اون اول مـیبینـه🤔🙈
پ. ن دوم : ممنون پیشاپیش بابت تبریکهاتون، البته تاریخ عقد مونـه، سالگرد ازدواجمون شـهریوره 🙏😃 . . . ان شالله کـه همـه ی جوونـها خوشبخت بشن . . لاحول و لاقوه الا بالله .
#دلنوشته_های_آبانماهی
#مرضیـه_صف_پهلوان
ممنون کـه کپی نمـیکنید. .
Read more
هروز صبح بـه یـه امـیدی از خواب بیدار مـیشی و سعی مـیکنی کـه مثبت باشی و تلاش کنی و آینده رو بسازی ولی شب کـه مـیشـه مـیفهمـی یـه سانتم نتونستی بری جلو ... دیگه با کدوم انگیزه و با چه امـیدی مـیخوای پیشرفت کنی؟؟ وقتی داری تو جهنم ترین جهنم دنیـا زندگی مـیکنی . هروز داری فقیر تر مـیشی و فلان آقازاده داره با پولای تو هروز گنده ... هروز صبح بـه یـه امـیدی از خواب بیدار مـیشی و سعی مـیکنی کـه مثبت باشی و تلاش کنی و آینده رو بسازی ولی شب کـه مـیشـه مـیفهمـی یـه سانتم نتونستی بری جلو ... دیگه با کدوم انگیزه و با چه امـیدی مـیخوای پیشرفت کنی؟؟ وقتی داری تو جهنم ترین جهنم دنیـا زندگی مـیکنی .
هروز داری فقیر تر مـیشی و فلان آقازاده داره با پولای تو هروز گنده و گنده تر مـیشـه، و این فقط یـه بخش کوچیک از یـه ماجرای بزرگه کـه نـه مـیشـه کـه در موردش حرف بزنی و نـه حرف زدن درون موردش چیزی و تغییر مـیده .... این روزا احساس مـیکنم تو یـه جزیره دور افتاده گیر کردیم و هیشکی صدامون و نمـیشنوه....
Read more
. عزیزترینم و تنـها عشقم. پای حرفم هستم. بـه این نتیجه رسیدم کـه تنـها راه پیش روی ما اینـه کـه یکی از ما تصمـیم بزرگی بگیره... من بـه اندازهی تو قوی نیستم. وقتی اولینبار تو رو دیدم، بـه نظرم خیلی شکننده اومدی؛یکه حتما ازش مراقبت کنم، ولی متوجه شدم کاملاً درون اشتباه بودم. تو یـه زن قوی هستی،یکه مـیتونـه ...
.
عزیزترینم و تنـها عشقم. پای حرفم هستم. بـه این نتیجه رسیدم کـه تنـها راه پیش روی ما اینـه کـه یکی از ما تصمـیم بزرگی بگیره... من بـه اندازهی تو قوی نیستم. وقتی اولینبار تو رو دیدم، بـه نظرم خیلی شکننده اومدی؛یکه حتما ازش مراقبت کنم، ولی متوجه شدم کاملاً درون اشتباه بودم. تو یـه زن قوی هستی،یکه مـیتونـه یـه زندگی رو با چنین عشقی تحمل کنـه، و این واقعیت رو کـه ما هرگز به منظور این زندگی حقی نداریم. بدون کـه قلبم و همـهی امـیدم درون دستان توست.#آخرین_نامـه_معشوق
#جوجو_مویز
#ترجمـه #کتایون_اسماعیلی
#نشر_مـیلکان .
.
ازم پرسیدین کـه یـه رمان ساده عشقی معرفی کنم کـه این روزها سرتون رو گرم کنـه
Read more
رفت این عرو اورد و گفت؛ آقامون وقتی این شکلی بودم منو دید و عاشقم شد! ذوق از چشماش مـیبارید. عکسو گرفتم و گفتم چقدر خوشگل بودی! هنوزم هستی️ پرسیدم چند که تا فرزند داری؟ گفت ۷ که تا دارم یـه دونـه پسر، سی که تا نوه هم دارم! وقتی مـیان اینجا کل هفت که تا اتاق اینجارو پر مـیکنن، فک نکن همـیشـه اینجا انقدر خلوته ها... ...
رفت این عرو اورد و گفت؛ آقامون وقتی این شکلی بودم منو دید و عاشقم شد!😍 ذوق از چشماش مـیبارید. عکسو گرفتم و گفتم چقدر خوشگل بودی! هنوزم هستی❤️ پرسیدم چند که تا فرزند داری؟ گفت ۷ که تا دارم یـه دونـه پسر، سی که تا نوه هم دارم! وقتی مـیان اینجا کل هفت که تا اتاق اینجارو پر مـیکنن، فک نکن همـیشـه اینجا انقدر خلوته ها... .
مریم خانوم وقتی دید داریم از درون خونـهش عمـیگیریم دعوتمون کرد داخل خونـه و ماهم از خدا خواسته رفتیم داخل. گفت برین بالا داخل خونـه رو ببینین 😍 که تا ما محو خوشگلی خونـه شده بودیم رفت برامون چایی اورد و یـه کاسه شیرینی هم از تو کمدش کشید بیرون و گفت ؛ بخورین، تبرکه! دو روزه از مشـهد اومدم! 😍
از سلیقه و خوشگلی خونـهش کـه تعریف کردم دستمو گرفت برد تو یـه اتاق کوچیک (عچهارم) گفت این رویی سماور و طاقچهها همـه واسه جهازمـه هااا...😍
همـه جای خونـهش بوی عشق مـیداد. عشق بـه شوهر مرحومش کـه ازش یـه عسه درون چهار قدیمـی سیـاه سفید داشت و گذاشته بود بک گراند صفحه گوشی نوکیـای قدیمـیش. عشق بـه بچههاش، بـه پسرش کـه تو منطقه آزاد کار مـیکرد، بـه اش، بـه نوهش کـه تهران دکتر بود و بخاطر اونا فارسی یـاد گرفته بود.❤️
عشق بـه ما، کـه مسافر چند دقیقهای خونـهش شدیم و وقتی دید انقدر اونجارو دوست داریم مـیخواست نگهمون داره.. ❤️
قصهی این خونـه، قصهی عشقه...
.
.
.
#صحرا_مـیره_سفر
#ماکو_نامـه_صحرا .
.
The story of this house is love. the house owner ‘Maryam khanom’ when saw we loved her house, invited us into the house. there is full of love, full of positive energy... she loved her husband who died 4 years ago. she loved her children and grandchildren.. and she loved us..❤️at this picture you can see photo from many years ago, when she was young and pretty and his husband fell love with her!
.
.#ماکوگرام #ماکو #ماکوگردی #بریم_ماکو #ماکوگرافی #سفرنامـه_ماکو
#maku #Maku_Gram #visitmaku #trip2maku
Read more
🕊🏼 دوست داشتن هیچوقت زورکی نبوده و نیست، نمـیتونی با مـهربونیتی رو مدیون خودت کنی کـه دوستت داشته باشـه، دوست داشتنی کـه از روی تشکر و دِین باشـه دوست داشتن نیست، ارزشی هم نداره، زشته اصلا! (وقتی به منظور آدمـهایی کـه دوستشون دارید کاری انجام مـیدید هی نزنید تو چشمشون، کـه فلانی ببین برات اون کارو کردم، ... 🕊🙏🏼
دوست داشتن هیچوقت زورکی نبوده و نیست،
نمـیتونی با مـهربونیتی رو مدیون خودت کنی کـه دوستت داشته باشـه،
دوست داشتنی کـه از روی تشکر و دِین باشـه دوست داشتن نیست، ارزشی هم نداره، زشته اصلا! (وقتی به منظور آدمـهایی کـه دوستشون دارید کاری انجام مـیدید هی نزنید تو چشمشون، کـه فلانی ببین برات اون کارو کردم، اینکارو کردم، بخاطر تو بـه بهمانی همچین حرفی زدم، از بهمان چیزم گذاشتم بخاطر تو ووو...هرکاری کردی خودت کردی، چون دوسش داشتی یـا داری، بـه اون نسبتش ندید، خدایی نکنید همچین کارهایی، حالم بهم مـیخوره از چنین آدمـهایی، همـیشـه توی تموم زندگیم فرار کرده امُ مـیکنم از چنین آدمـهایی)!
نمـیتونیی رو مجبور کنی تپش قلبشو با حرارت دستهای تو تنظیم کنـه، کـه توی شلوغی شـهر و بین هزاران هزاران آدم، یکباره بیـادت بیوفته و دلش به منظور تو ضعف بره!
دوست داشتن منطق نمـیشناسه
و عشق، دلیل🕊
بنظرم واقعا دوست داشتن قشنگه
حالا دوست داشتن تک تک اعضای خانواده
دوست داشتن معشوق
دوست داشتن دوست
دوست داشتن حیوانات
دوست داشتن گُلُ طبیعت،
حتی دوست داشتن یـه جسم بی جان، یـه شئ!
حس دوست داشتن و دوست داشته شدن واقعا باارزش و زیباست...
اگه درون وجودمون هست، درون وجود اطرافیـانمون هست قدرش رو بدونیم💪🏼💙🙏🏼👍🏼👏🏼 چون قدرت و انرژی کـه به آدمـی مـیده با هیچی برابری نمـیکنـه، کـه بیشتر از هرچیز دیگه ای هم هست و قدرتش فقط از قدرت خدا کمتره🙏🏼
پس دوست بداریم، بـه زبون بیـاریمشُ درون عمل نشونش بدیم، حتی اگه دوست داشته نشدیم!
.
۱۱اردیبهشت۹۷بود، بوشـهر عزیزم، کافه رِچو!
هروقت این عکسُ چهره خودمو نگاه مـیکنم کلی آرامش مـیگیرم، حالم واقعا خوووووب بود🙏🏼
عهم علیسینا داداش گرفته، و خودم ادیتش کردم، همـینجا کلی ازش عگرفتم کـه هنوز ندادم بهش، با اینکه خیلی هم قشنگ شدن🤦🏻♀️😂😅 نت خونـه وصل بشـه برات مـیفرستم، دیگه از دست پارس آنلاین دزد اعصاب ندارم!
#دوست_داشتن_را_پنـهان_نکنیم #زندگی_کوتاه_است #زندگی_زیباست #زندگی_کن #انرژی_مثبت #دوست_داشتن #عشق #دوست_داشتن_خود #دوست_داشتن_تو #بوشـهر
Read more
Reply 1988 🗯 Duk sun & jung hwan's super stick In this scene I fell in love with jung hwan n till the end I was on his side rate this drama from 10 Plot: In 1988, Duk-Sun (Hyeri), Jung-Hwan (Ryoo Joon-Yeol), Sun-Woo (Ko Gyung-Pyo) and Dong-Ryong (Lee Dong-Hwi) are high school students ...
Reply 1988 🗯Duk sun & jung hwan's super stick🙈💦 In this scene I fell in love with jung hwan n till the end I was on his side💕 ➡rate this drama from 10
Plot:
In 1988, Duk-Sun (Hyeri), Jung-Hwan (Ryoo Joon-Yeol), Sun-Woo (Ko Gyung-Pyo) and Dong-Ryong (Lee Dong-Hwi) are high school students and Taek (Park Bo-Gum) is a go player. These five people have been friends since they were little kids. They all grew up together and are neighbors to this day. Their families are also very close to each other. They always hang around Taek's room and spend time together.
_______
سریـال پاسخ بـه 1988🗯
وقتی جونگ هوان و دوک سون مجبور شدن دوتاییدیوار قایم شن و یـه مدت مدیدی بـه این صورت کنار هم وایسن🙈💦
ینی من درون این سکانس به منظور جونگ هوان پرپر شدم!ه ی خر نمـی دونس چه بلایی سر پسر مردم داره مـیاد و جونگ هوانم واقعا خیلی سعی کرد که تا تقوا پیشـه کنـه🔥😇
ینی انقدی کـه این صحنـه نابودم کرد صدتا سکانس کیس همچین کاری نمـی تونس با من ه!😐😂
فقط کاش جونگهوان انقد مغرور نبود🙃🙃🙃🙃
خعلی خوشحالم کـه این دوتا درون زندگی واقعی دارن باهم قرار مـیزارن!
ینی انقدی کـه دوس دارم هر چه زودتر خبر ازدواجشون بیـاد! 👰 🔹اگه این سریـالُ دیدین از ده چه نمره ای بهش مـی دین؟
___________
خلاصه ی داستان: این سریـال درون سال 1988 مـی گذره و داستان دوستی پنج دانش آموز رو روایت مـی کنـه کـه از بچگی تو یـه محل باهم بزرگ شدن و یـه گروه دوستی تشکیل متشکل از یـه و چار پسر!وحالا داستانای عشقی و دوستانـه ی جالبی بینشون شکل مـی گیره! ✅نظر من:ینی من این سریـال را عاشقم!❣و بـه شدت ناراحتم کـه چرا انقد دیر دیدمش!شاید باورتون نشـه با اینکه بعدش یـه عالمـه سریـال دیدم هنوز ذهنم درگیرشـه و به پایـانش فک مـی کنم🙃این سریـال پر از لحظات قشنگ خانوادگیـه کـه به ارزش خانواده پرداخته و پر از لحظات دوستانـه ی بـه شدت دلنشینـه کـه نمونـه شو کمتر تو سریـالا دیدیم!تنـها بدیش اینـه کـه هر قسمت حدود دو ساعته ولی با این حال چیزی از سایر ارزششاش کم نمـیشـه!آخ اینم بگم کـه تا آخر نمـی دونی ه بـه کی مـیرسه و همـین هیجان داستانُ حفظ مـی کنـه!
خلاصه بگم کـه اگه سریـالای سبک زندگی دوس دارین اینُ نبینین نصف عمرتون برفناس😌
#leehyeri #hyeri #girlsday #parkbogum #bogum #ryoojoonyeol #TVN #reply1988 #replyseries #kdrama2015 #Gokyungpyo #entertainer #twocops #hot #hotscene
Read more
. تارت انجیرو پسته 🏻نان تارت(کراست): پودر نان تارت(داخل بسته ی تارت رشد)۱ بسته کره سرد مکعبی خرد شده ۷۵ گرم آب ۱ قاشق غذا خوری زرده تخم مرغ۱ عدد 🏻فیلینگ پنیری تارت: پودر کرم(داخل بسته ی تارت رشد) ۱ بسته شیر۲۰۰ گرم ۱ پیمانـه روغن مایع یـا ترجیحا کره ۱ قاشق غذا خوری پنیرخامـه ... .
😋تارت انجیرو پسته😋
👩🏻🍳نان تارت(کراست):
پودر نان تارت(داخل بسته ی تارت رشد)⬅۱ بسته
✨کره سرد مکعبی خرد شده ⬅۷۵ گرم
✨آب ⬅۱ قاشق غذا خوری
✨زرده تخم مرغ⬅۱ عدد
👩🏻🍳فیلینگ پنیری تارت:
✨پودر کرم(داخل بسته ی تارت رشد)⬅ ۱ بسته
✨شیر۲۰۰ گرم ⬅۱ پیمانـه
✨روغن مایع یـا ترجیحا کره ⬅۱ قاشق غذا خوری
✨پنیرخامـه ای ⬅۲۰۰ گرم
✨رنده پوست لیمو⬅ ۱ قاشق غداخوری درون صورت تمایل
✨انجیر⬅۵-۶ عدد
✨مغزپسته⬅ بـه مقدار دلخواه 💠پودر نان تارت رو تو یـه ظرف بریزین.💠کره سرد رو اضافه کنین و با چنگال مخلوط کنین که تا شبیـه خرده نان بشـه.(❇مـهم: کره حتما حتما سرد باشـه.❇💠زرده تخم مرغ رو با 1 قاشق غذاخوری آب سرد اضافه کنین و بانوک انگشتان مواد رو مخلوط کنین (خمـیر رو زیـاد ورز ندیت چون کراست (نون) سفت مـیشـه.)💠خمـیر رو تو کیسه پلاستیکی بذارین و ۱۵ که تا ۳۰ دقیقه تو یخچال بذارین .💠15 دقیقه زودتر فر رو با دمای ۱۸۰ درجه سانتی گراد گرم کنین.💠روی یـه سطح آردپاشی شده، خمـیر رو با وردنـه بـه ضخامت ۰.۵ سانتی متر پهن هکنین و روی قالب تارت بذارین و اضافه های خمـیر رو جدا کنین.💠کف خمـیر رو با چنگال چند بزنین که تا تو فر پف کنـه💠 قالب رو تو سینی فر بذارین و تو طبقه وسط فر بـه مدت ۲۰ که تا ۲۵ دقیقه بذارین که تا رنگ کراست طلایی بشـه. 👈🏻کرم تارت:💠 پودر کرم تارت رو تو یـه قابلمـه کوچک ریخته و با شیر سرد مخلوط کنین.💠قابلمـه رو روی شعله متوسط بذارین و هم بزنید کـه ته نگیرد.💠بعد از ۴ که تا ۵ دقیقه کـه کرم تقریبا سفت شد، روغن یـا کره رو اضافه کنین و 2 دقیقه هم بزنید .💠کرم رو از روی حرارت برداشته زمان بدین که تا کمـی خنک بشـه ( بهتره روی کرم رو با نایلون بپوشونین تارویـه نبنده.)💠در ظرفی پنیر خامـه ای و رنده پوست لیمو رو با همزن کمـی بزنین و کرم رو بهش اضافه کنین و باز با همزن مبزنین که تا یکنواخت بشـه.💠کرم پنیری رو روی کراست خنک شده بریزین و روش رو با پالت یـا قاشق صاف کنین و تارت رو بـه مدت حداقل ۱ ساعت تو یخچال بذارین تاخنک بشـه و بعد انجیرهای برش خورده و مغزپسته ها رو روی تارت چیده و تارت را بـه ظرف سرو منتقل کنین و نوش جان کنین .
❇😱پ.ن❇
💠از رشد مارکت کـه آنلاین خرید کنین 🤳🏻 با خریدتون ممکنـه براتون هدیـه بفرستن.
.
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
➡www.roshdmarket.com⬅
🔸@roshd.group 🔸
آپارات:
https://www.aparat.com/roshdmarket
https://www.aparat.com/roshdgroup
#رشد #صنایع_غذایی_رشد #تارت #پودرکیک #پودرتارت_رشد #آشپزی #شیرینی #دستورپخت #رسپی #دسر #به_همـین_سادگی #به_همـین_خوشمزگی #تارت_انجیر
#cakerecepie #recepie #roshd #tart
Read more
#گوشواره #change #ur #vision #گوشواره #دیدت_رو_عوض_کن #earrings #change_ur_vision خیلی جالبه... همـیشـه همـه چیز اون طور کـه به نظر مـی رسه نیست...گاهی فقط لازمـه کـه زاویـه ی دیدتون رو عوض کنید! همـین... مـی دونم این جمله مثل یـه شعاره... اما بـه قول اون آقای دکتر تو فیلم آتش بس: "فقط غیرممکن، غیرممکنـه!" ...
#گوشواره #change #ur #vision
#گوشواره #دیدت_رو_عوض_کن
#earrings #change_ur_vision
خیلی جالبه... همـیشـه همـه چیز اون طور کـه به نظر مـی رسه نیست...گاهی فقط لازمـه کـه زاویـه ی دیدتون رو عوض کنید! همـین... مـی دونم این جمله مثل یـه شعاره... اما بـه قول اون آقای دکتر تو فیلم آتش بس: "فقط غیرممکن، غیرممکنـه!" بعضی وقتا یـه تغییر کوچیک تو جایگاهی کـه از اون دارید بـه دنیـا نگاه مـی کنید چقدر مـی تونـه تو چیزی کـه مـی بینید اثر بذاره!تازه اینا فقط یـه نمونـه های کوچیکه! مثل این:
فقط کافیـه زاویـه ی دیدت رو عوض کنی! همـین!
Read more
Happy Mother's day #mother #day #mother_day روزت مبارك مادرم معلم بـه بچه ها گفت : تو یـه کاغذ بنویسید بـه نظرتون شجاع ترین آدما کیـان ؟ یـه نفر نوشته بود : اونا کـه شب مـیتونن تو قبرستون بخوابن یکی دیگه نوشته بود :اونایی کـه از حیوونای جنگل نمـیترسن هر کی یـه چیزی نوشته بود که تا این کـه یـه نوشته براش خیلی ... Happy Mother's day
#mother #day #mother_day
روزت مبارك مادرم
😍😍
معلم بـه بچه ها گفت : تو یـه کاغذ بنویسید بـه نظرتون شجاع ترین آدما کیـان ؟
یـه نفر نوشته بود : اونا کـه شب مـیتونن تو قبرستون بخوابن
یکی دیگه نوشته بود :اونایی کـه از حیوونای جنگل نمـیترسن
هر کی یـه چیزی نوشته بود که تا این کـه یـه نوشته براش خیلی جذاب بود... نوشته شده بود شجاع ترین آدما اونان کـه خجالت نمـیکشن و دست پدرمادرشونو که تا زنده هستن مـیبوسن... کاش که تا وقتی این حس توی وجودمون هست بفهمـیم کـه بزرگترین حسرت دنیـا حسرت دوباره بوسیدن دست اوناست😘😔
Read more
واقعا دود از کنده بلند مـیشـه ساعت ۶:۳۰ تلفنم زنگ مـیخوره آیدینـه، مـیسد کال مـیشـه ولی بیدار مـیشم، درواقع ۶ با زنگ موبایلم بیدار شدم و دوباره خوابم. با بدندرد مـیشینم رو تخت تو دلم مـیگم "عجب خریتی کردم گفتم امروز صبح زود بریم عکاسی، دیروز از صبح شرکت، بعدم ۳ که تا ۸ کلاس و پیـاده رفتن که تا خونـه و نیمـه ...
واقعا دود از کنده بلند مـیشـه
ساعت ۶:۳۰
تلفنم زنگ مـیخوره آیدینـه، مـیسد کال مـیشـه ولی بیدار مـیشم، درواقع ۶ با زنگ موبایلم بیدار شدم و دوباره خوابم.
با بدندرد مـیشینم رو تخت تو دلم مـیگم "عجب خریتی کردم گفتم امروز صبح زود بریم عکاسی، دیروز از صبح شرکت، بعدم ۳ که تا ۸ کلاس و پیـاده رفتن که تا خونـه و نیمـه گرمازده شدن" واقعا درون لحظه پشیمون بودم و گفتم، "آخه کی این موقع صبح مـیره پارک عکاسی"
ساعت ۶:۴۰
زنگ مـی بـه آیدین:
سلام من بیدارم، دارم مـیام.
ساعت ۷:۳۰ پارک نیـاوران
شروع کردیم بـه عکاسی و تقریبا فریمهایی کـه مـیخواستیم رو گرفتیم. یـه آقایی کـه به نظرم ۳۰ سالی از من بزرگتر بود اومد کنارمون، گفت:
"مزاحم عکاسیتون نمـیشم، یکم این کنار نرمش مـیکنم"
تو دلم گفتم، "با توجه بـه سنش احتمالا یکم نرمشهای متداول مـیانسالها رو انجام مـیده و دیگه پیچیدهترینش شاید پنج دقیقه درجا زدن باشـه" درواقع بعدش یکم از خودم بدم اومد. چون دور و ورم رو نگاه کردم دیدم من فکر مـیکردم این موقع صبح همـه خوابن و بیحال. یـه تعداد خوبی خانم و آقای مـیانسال و پیر و جوان داشتن خیلی سفت ورزش مـی. اصولی، حرفهای، با انرژی.
همـینطوری کـه داشتم فکر مـیکردم یـهو انگار یـه منظرهای حباب فکرم رو ترکوند، درواقع چشمام یـهو فوکرد و دیدم سه چهار دقیقست کـه زل زدم بـه هنداستند این آقا، کل مدتی کـه فکر مـیکردم برعرو دستهاش ایستاده بود، بدون اینکه لحظهای تعادلش بهم بخوره.
آدم مـیره تو فکر، خیلی اراده و فکر و جسم آمادهای مـیخواد، خیلی همت و پشتکار مـیخواد، خیلی امـید بـه زندگی مـیخواد، اول صبح بری پارک هنداستند بزنی اونم تو سنی کـه همـه بـه بهانـه بچهداری و نوهداری قطر شکمشون رو توجیـه مـیکنن.
ساعت ۱۴:۰۰
ناهارمو خوردم و نوشتن این کپشن هم تموم شده، دارم بـه این فکر مـیکنم کـه از فردا، هر روز صبح زود بیدار شم و مثل این آقا دنیـارو ببینم، سخته، ولی زورمو مـی. حتما دوباره صبحها ورزش کنم، چون باور دارم جریـان زندگی و روحیم با ورزش خیلی روبهراهتره.
#motivation #life #inspiration #will #target #healthylifestyle #healthy
Read more
چهارشنبه پنج آوریل خانومـها آقایون معرفی مـیکنم،سه که تا از های همسایـه هامون..از آخر اون پشت«مـیا»..اون کوچولوهه کـه عشق منـه و مـیا هست «پیج» و این جلویی کـه لپ هاش از عزده بیرون «لوتر».اینـها سه که تا از هفت هشت که تا کوچولوهایی هستن کـه در همسایگی ما زندگی مـیکنن و چون کوچه ما تهش فضای سبز و باغ ... چهارشنبه پنج آوریل🍒 خانومـها آقایون معرفی مـیکنم،سه که تا از های همسایـه هامون..از آخر اون پشت«مـیا»..اون کوچولوهه کـه عشق منـه و مـیا هست «پیج» و این جلویی کـه لپ هاش از عزده بیرون «لوتر».اینـها سه که تا از هفت هشت که تا کوچولوهایی هستن کـه در همسایگی ما زندگی مـیکنن و چون کوچه ما تهش فضای سبز و باغ و رودخونـه هست و ماشین نمـیتونـه رد بشـه،برای بازی بچه ها امن هست و این بچه ها عصر کـه از مدرسه مـیان از خونـه های اطراف مـیان و ته کوچه و کنار فضای سبز روبروی خونـه ما جمع مـیشن و با هم بازی مـیکنن💕 داستانی کـه من با اینـها دارم و مـیخوام براتون تعریف کنم برمـیگرده بـه یکسال و نیم پیش..ولی قبلش یـه خاطره کوچولو از ایران و دوران بچگی براتون بگم..ما تو خونـه قدیمـی مون وقتی ده دوازده سالم بود یـه گربه تو محله مون بود کـه احتمالا از بس اهالی محل باهاش خوب بودن از شش کیلومتری آدمـها هم رد نمـیشد و فقط روی دیوار مـی دیدیمش..تا اینکه یـه روز درون عالم بچگی تصمـیم گرفتم هرجور شده از رو دیوار بیـارمش پایین و بهش نزدیک بشم و نازش کنم!!! خلاصه شروع کردم هرروز براش غذا گذاشتن تو حیـاط و قدم بـه قدم بهش نزدیک شدن که تا بالاخره باهام دوست شد و اجازه مـیداد نازش کنم و اقامتش توی خونمون و ماجراهای بعدش کـه حتی زایمان هم تو خونمون کرد و داستان خیلی خیلی جالب رفاقتش با مادرم و کلی داستانـهای باحال دیگه کـه حالا یـه روز براتون تعریف مـیکنم..ولی داستانم با این بچه ها از یکسال و نیم پیش اینجوری شروع شد کـه یـه روز کـه از خونـه اومدم بیرون و مـیخواستم برم سرکار، همـینکه نشستم تو ماشین(که همونجا هم پارکش مـیکنم)، یـه دونـه شکلات رو باز کردم بخورم کـه همـین پیج رو دیدم...صداش زدم و یکی هم دادم بـه اون...فردای اون روز دوباره همـینکه از خونـه زدم بیرون و نشستم تو ماشین دیدم پیج دوید اومد و اینبار با ش به منظور شکلات..خلاصه همـینطور هر روز تعداد بچه ها زیـادتر مـیشد که تا به ده که تا هم رسیده الان..از اون روز بـه بعد دیگه همـیشـه موقعی کـه مـیرم خرید یـه بسته آبنبات هم مـیخرم به منظور اینـها و مـیزارم تو ماشین..این آبنباتها ارزونـه، مثلا خرجش هفته ای سه چهار پونده، ولی تقریبا هرروز، که تا مـیام مـی شینم تو ماشین یـه صف شبیـه همـین جلو درون ماشین از این بچه ها جلو درون ماشین تشکیل مـیشـه کـه با هرکدومشون یـه شوخی و بگو بخند و یـه آبنبات بهشون مـیدم و مـیرن..ارزشش روداره..اینقدر همون چنددقیقه کـه باهاشون هستم لذتبخشـه کـه نگوووو💕 روزم با خنده وعشق و محبت شروع مـیشـه و این خودش یـه دنیـا مـی ارزه... اصلا من نمـی دونم تو این دنیـا چیزی بهتر از عشق و محبت هم وجود داره بنظر شما؟
Read more
ء من مـیگم دوتا دنیـا وجود داره. دنیـایی کـه ما تو ذهنمون زندگیش مـیکنیم و دنیـایی کـه خارج از ذهن ماست. هر دو هم واقعیـه! چون اتفاقهایی کـه درش مـیفته مـیتونـه بـه یک اندازه ما رو افسرده کنـه یـا سرکِیف بیـاره. من امروز ترجیح دادم تو دنیـای ذهنیم سِیر کنم. تو خیـالی کـه صبح جمعه بهم زنگ زدی و دلم هُری ریخت. بهم گفتی بیـا ... ء
من مـیگم دوتا دنیـا وجود داره. دنیـایی کـه ما تو ذهنمون زندگیش مـیکنیم و دنیـایی کـه خارج از ذهن ماست. هر دو هم واقعیـه! چون اتفاقهایی کـه درش مـیفته مـیتونـه بـه یک اندازه ما رو افسرده کنـه یـا سرکِیف بیـاره.
من امروز ترجیح دادم تو دنیـای ذهنیم سِیر کنم.
تو خیـالی کـه صبح جمعه بهم زنگ زدی و دلم هُری ریخت. بهم گفتی بیـا بیست و چهار ساعت دور بشیم از آدمـها و بریم جایی کـه گوشی هم آنتن نده. اونوقت ببینیم که تا کجا حرف داریم به منظور هم.
آخ از خیـالش...
اما تو دنیـای خارج از ذهنم خبری نبود. تو خوابیده بودی و یک جمعه شلوغ با خورده قرارهای کاری پیش روت بود و اصلا یـاد من نیفتادی.
کی بـه کیـه؟! یـه کم بریم تو قصههای ذهنمون. اونجایی کـه خودمون تمام سکانسهاشو مـینویسیم. این قصهها شاید اتفاق بیفتن!
#کی_مـیان_کتابهای_پوسیده
Read more
.. عوامل تبلیغاتی فیلم بـه وقت شام، لباس داعش و تنشون و تو یـه پاساژ راه رفتن، یـه عده گلابی شاکی شدن کـه چرااااااا این کار و کردید!!! چرا لباس داعش و پوشیدید، ما ترسیدیم! خیلی حرفه ها! طرف داد و بیداد عربده کشی کـه شما بیخود کردید این کار رو کردید! ما ترسیدیم! خب بـه جهنم کـه ترسیدی مردک! انگار ...
..
عوامل تبلیغاتی فیلم بـه وقت شام، لباس داعش و تنشون و تو یـه پاساژ راه رفتن،
یـه عده گلابی شاکی شدن کـه چرااااااا این کار و کردید!!!
چرا لباس داعش و پوشیدید، ما ترسیدیم!
خیلی حرفه ها!
طرف داد و بیداد عربده کشی کـه شما بیخود کردید این کار رو کردید!
ما ترسیدیم!
خب بـه جهنم کـه ترسیدی مردک!
انگار داعش وجود نداره، یـا یـه چیز خیـالی هست کـه اینا ماکت شو ببینن بترسن!
اصلا شما کـه انقدر با دل و جرأتی،شما کـه ماکت داعش و مـیبینی قالب تهی مـیکنی
غلط مـیکنی، بـه ریش آبا و اجدادت مـیخندی امنیت ملی و مسخره مـیکنی و براش جک مـیسازی!
ترسیدی؟
مادر های معان حرم کـه جوون های رعنا شون چهل روز پنجاه روز، دو ماه مـیرن تو دل این درنده ها نمـیترسن؟
که همـیشـه خدا حتما از شما بی وجود ها زخم زبون هم بشنون.
تازه عروس های معان حرم کـه سایـه سرشون با اینا تن بـه تن مـیجنگن نمـیترسن؟
کوچولو های معان حرم کـه یتیم مـیشن نمـیترسن کـه تو نره خر ترسیدی؟
اون موقعی کـه داعش واقعی بـه چهل کیلومتری روستاهایی ایران رسیده بود کدوم گوری بودی؟
ترسیدی؟
ببین تو رو خدا چجوری مست امنیت شدن کـه شاخ و شونـه مـیکشن کـه شما غلط کردید ادای داعش و درآوردید ما بچه هامون ترسیدن!
به جای اینکه چونـه بچشو بگیره بگه پسر جون اینا بازیگر اند اگر سپاه و بسیج و ارتش نبود این وحشی ها واقعی شون تو خیـابونای ما راه مـیرفتن و آدم مـیکشتن!
شاکی شدن چرا ما رو ترسوندید!
سیـاه مست امنیت کـه مـیگن دقیقاً همـینـه!
اینـه کـه من همـیشـه مـیگم این جماعت فکر مـیکنن که تا آخر عمرشون اوضاع همـینـه کـه داعش و فقط تو فیلم ببینن، بـه خاطر اینـه!
اصلاً این کـه یکسری بـه سبک بازیگران فیلم لباس بپوشن و تو خیـابان راه برن یـه چیز طبیعی تو دنیـا هست!
عوامل فیلم گیم آف ترونز هم مثل تو فیلم لباس مـیپوشیدن و تو خیـابان راه مـیرفتن!ولی اونجا چون آمریکا هست و غربه، لابد خوبه دیگه، همـه خر کیف مـیشن کـه به بـه ببین چقدر مردم با شعور و با جنبه اند!
ولی اینجا چون فیلم درون مورد معان حرم بود و سپاه پشتش بود، آها یـه چیزی پیدا کردیم بریم تخریب کنیم، سلبریتی های بیسواد هم شروع مـیکنن کرم های درونش نو بیرون ریختن!
بنده خدا حاتمـی کیـا هم چون هنرمنده و محبوبیتش نباید از بین بره عذرخواهی کرده!
ما کـه دنبال محبوبیت و شـهرت نیستیم،ما سربازیم!
ولی خدایی خیلی زور داره،که از یـه طرف امنیت و مسخره کنن و جک بسازن و بگن چراغی کـه به خانـه رواست بـه مسجد حرام هست و بیخود کردید رفتید سوریـه جنگیدید ما خودمون فقیر داریم،
هم طرف شاکی باشـه کـه چرا لباس داعش پوشیدید ما ترسیدیم!
.
#داعش_قلابی
#نترس_ببو_گلابی
#پردیس_کوروش
.
*۳۱۳*
Read more
من فکر مـیکنم اینکه تو فضای مجازی همـه مجبور باشیم همرنگ جماعت بشیم با هر موجی کـه راه مـیفته جالب نیست...چون اینجوری حادثه و اتفاق و مناسبت و تاریخ دیگه نمـیذارن خودمون باشیم و برای هر روزمون یـه تبریک و تسلیت تدارک مـیبینن... ولی از #زن و #مادر حرف زدن تو جامعه ی #زن_ستیز ما کـه به اسم،اکثر آقایون خاک کف ... من فکر مـیکنم اینکه تو فضای مجازی همـه مجبور باشیم همرنگ جماعت بشیم با هر موجی کـه راه مـیفته جالب نیست...چون اینجوری حادثه و اتفاق و مناسبت و تاریخ دیگه نمـیذارن خودمون باشیم و برای هر روزمون یـه تبریک و تسلیت تدارک مـیبینن...
ولی از #زن و #مادر حرف زدن تو جامعه ی #زن_ستیز ما کـه به اسم،اکثر آقایون خاک کف پا و دست بوس مادرانشونن اما هرقدمـی کـه برای مادرشون برمـیدارن رو مـیشمارن کـه حساب کنن...
حامـی و تکیـه گاه شونن اما چشم ندارن شون رو برابر با خودشون ببینن...
مخلص و حلقه بـه گوش همسرشونن اما اون زن کنارشون و تو زندگیشون تنـها ترین آدمـه از بس کـه نادیده گرفتنش...
عاشق بابای یـه کوچولو بودنن اما اون چندسال بعد مـیشـه خطر آبرو و جز اخم و دعوا نصیبی از پدرش نمـیبره...موج خوبیـه!
چون همـه ی این مرد هایی کـه به عنوان فرزند و برادر و همسر و پدر جنس زن رو نادیده مـیگیرن،پرورده ی دامن خود زنان هستن و این یعنی همون اصطلاح معروف #زنان_علیـه_زنان...
یعنی ما بـه عنوان مادر بـه شعر کودکانـه "ا موشن و ا بادکنکن" پسرکوچولومون خندیدیم!
یعنی ما وقتی مونو دعوا مـیکردیم کـه چرا 7شب خونـه نبوده،واسه پسرمون کـه 11شب اومده خونـه شام گرم مـیکنیم!
یعنی ما پذیرفتیم کـه جایگاه و جامعمون همـینـه و هیچ روزگار بهتری منتظرمون نیست...
به همسران و مادرانتون تبریک بگید و دستشون رو ببوسید کـه این قشنگ ترین کار دنیـاست کـه نشونشون بدیم کـه چقدر مـهمن...براشون پست بذارید و حرف های دلتون رو براشون بنویسید...اما خواهش مـیکنم...خواهش مـیکنم...یـه قدم به منظور بهتر شدن حال و روز #زن توی خونتون،توی جامعتون،و حتی نسل بعدتون بردارید و نشون بدید عمل بـه حرفای قشنگ،واقعا قشنگتر از لایک و کامنت گرفتن و گذشتنـه...
____________________
من مادری دارم کـه جدا از مادر بی نظیر بودن،یـه زن قوی تو زندگیشـه...مادری کـه تو دامن یـه زن قوی بزرگ شده...و کمک حال مادرش بوده به منظور پرورش ی کـه یـه زن قوی تو زندگیشـه و حتی تونست سالها با مادر همسرش کـه یـه زن قوی تو زندگیش بود تو یـه خونـه زندگی کنـه...
و قدرت هرکدوم با اون یکی متفاوته...
قدرت من محبت صادقانش بـه همـه ی اطرافیـانشـه و قدرت مادرش مسئولیت پذیری و جنم و جرئتشـه و قدرت خالم تحمل و شاد نشون خودشـه حتی وقتی بزرگترین غصه ها رو تو دلش داره و قدرت مادربزرگ مرحومم شاید خود خود 'مادر' بودن بود...
روزتون مبارک عزیزترین های زندگیم...
@Nargeskhalegi
@Nasimkhaleghi
روزگار و دل خوش براتون از خدا مـیخوام... پ.ن:جای بزرگم خالیـه...
Read more
. #ستارخان، سردار #مقاومت #آذربایجان و #مشروطیت نوشته است: من هیچ وقت #گریـه نمـی کردم چون اگر #اشک مـی ریختم، آذربایجان شکست مـی خورد و اگر آذربایجان شکست بخورد، #ایران زمـین مـی خورد… اما درون #مشروطه دو بار اون هم تو یـه روز اشک ریختم. . حدود ۹ ماه بود کـه تحت فشار بودیم… بدون #غذا بدون #لباس… از ... .
#ستارخان، سردار #مقاومت #آذربایجان و #مشروطیت نوشته است:
من هیچ وقت #گریـه نمـی کردم چون اگر #اشک مـی ریختم، آذربایجان شکست مـی خورد و اگر آذربایجان شکست بخورد، #ایران زمـین مـی خورد…
اما درون #مشروطه دو بار اون هم تو یـه روز اشک ریختم.
.
حدود ۹ ماه بود کـه تحت فشار بودیم…
بدون #غذا
بدون #لباس…
از قرارگاه اومدم بیرون …
چشمم بـه یک #زن افتاد با یـه بچه تو بغلش
دیدم کـه بچه از بغل #مادر ش اومد پایین و چهار دست و پا رفت بـه طرف و بوته علف…
علف رو از ریشـه درآورد و از شدت #گرسنگی شروع کرد #خاک ریشـه ها رو خوردن…
با خودم گفتم الان مادر اون #بچه بـه من #فحش مـی ده و مـیگه لعنت بـه ستارخان کـه ما را بـه این روز انداخته…
اما مادر کودک اومد طرفش و بچه اش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم…
#خاک_مـیخوریم_اما_خاک_نمـیدهیم…
اونجا بود کـه اشکم دراومد.
.
منبع: #کتاب گلچین خاطرات ستارخان
.
.
درود بر مادرانی کـه بخاطر نان و بخاطر #آزادی های وهمـی فرزندانشان را #حقیر و #ترسو بار نمـی آورند ✊
.
درود بر مادران عزتمند و قوی کـه #شیرمرد تربیت مـیکنند ✊
.
درود بر مادران شـهدا کـه به فرزندانشان آموختند جان بدهند اما نگذارند بـه اسلام آسیبی برسد ✊
.
.
#سالروز_اجرای_قرارداد_ننگین_برجام
#برجام_دوساله_شد 😐
مقاومت! #روحانی #برجام #درخت_برجام
Read more
[email protected] خانوم انصاری فاطمـه......دوست شیش ساله . ساکت ، عجیب ، کم حرف و مصمم کمـی کـه آشنا تر شدیم.... شاد و دیوونـه و همراه رفیقه کنکور رفیق لحظه های سختم،پر حرفیـام،حماقت هام،نقشـه ی دیوار پ هام...... پیچوندن کلاسای مـیدیـا نقشـه ی آينده مون رو کشیدن ها . "کسی کـه منو باور داره ...
[email protected]
خانوم انصاری
فاطمـه......دوست شیش ساله
.
ساکت ، عجیب ، کم حرف و مصمم
کمـی کـه آشنا تر شدیم.... شاد و دیوونـه و همراه
رفیقه کنکور
رفیق لحظه های سختم،پر حرفیـام،حماقت هام،نقشـه ی دیوار پ هام......
پیچوندن کلاسای مـیدیـا
نقشـه ی آينده مون رو کشیدن ها
.
"کسی کـه منو باور داره حتی وقتی خودم نداشتم"
ّکسی کـه رو پاهاش وای مـیسته
.
کسی کـه هر وقت دوست و غریبه ها بـه کمکی نیـاز دارن بدون صبر به منظور شنیدن یک کلمـه ازشون درون سکوت مـیبینیش کـه داره کمکشون مـیکنـه...به هرکسی....تو هر شرایط
آروم و تودار و ساکت....وقتایی کـه اوضاع سختشـه
....پرسر و صدا ، شاد و بروز دهنده حال و هواش....
وقتی کـه شاده
از و بابات ممنون کـه بدنیـا اومدی
و از مسیر سرنوشت کـه شیش سال پیش همکلاسی هم شدیم
از اصرار دیگران بجای معماری و نقاشی ،گرافیک رو خوندن تو هنرستان....از اینکه روزای اول هنوز دوربینمو نداشتم و اومدم با گروه شماها...
از اینکه سریـال کره ای دیده بودیم دوتایی
روزهایی کـه پنج تایی گذروندیم و بهترین...خاصترین و زیباترین روزای نوجونیم بود و خیلی وقتا بنظرم تو بودی کـه ماهارو دور هم جمع کرده بودی
.
روزایی کـه از آزمون ورودی مـیدیـا مـیترسیدیم ....
(چقد خوبه کهی رو داشته باشی کـه جلوش راحت بترسی...)
چند روزی کـه نگران بودیم موقع اعلام اسامـی مـیدیـا تو کلاسای جداگونـه بیوفتیم
سال کنکوری کـه نفهمـیدم چه جوری سریع گذشت...
ولی تو خاطراتم مـهمترین دلگرمـیم تو شرایط سختش تو بودی و خانواده ام
و بعد از شش سال دیگه ميشـه بگم تو هم یکی هستی مث خانواده ام....از یـه جنس دیگه ولی مث یـه عضو واقعی
و یـادمـه وقتی انتخاب رشته ام رو اشتباه زدم و قبول شدم اولین دلگرمـیم این بود "...دیوونـه کننده اس ولی آخ جون فاطمـه هم هست..."
تو یـه دانشگاهیم
و خداروشکر
تو تمام دوستی های فوق العاده ام بنظرم این دوستی خیلی مـهمـه کـه امتدادش اشتباه قبول شدنم تو یـه دانشگاه و رشته ی دیگه هم بوده
بخاطر همـه ی این ها
از خدا ممنونم....
.
از دستی یـا چیزی ناراحت نشو
سالم باش
کمتر قهوه بخور جان
خودتو باور کن....چوون هممون باورت داریم
وقتی از دست چیزای مختلف عصبانی ای بروز بده
پیـامای مردم رو هم بخون و جواب بده
این قد دی ماهی بازی درون نیـار
بیـا یـه دیوار جدید تو یـه جای جدید پیدا کنیم .
.
#شومپت
#بهترین_شومپت
#تولدت_مبارک
#22
From znp
Read more
Marda inaaaaan بعد از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم... ما همدیگرو بـه حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود. اما چند سال کـه گذشت کمبود بچه رو بـه وضوح حس مـی کردیم. مـی دونستیم بچه دار نمـی شیم. ولی نمـی دونستیم کـه مشکل از کدوم یکی از ماست اولاش نمـی خواستیم بدونیم با خودمون ...
Marda inaaaaan
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم...
ما همدیگرو بـه حد مرگ دوست داشتیم.
سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود.
اما چند سال کـه گذشت کمبود بچه رو بـه وضوح حس مـی کردیم.
مـی دونستیم بچه دار نمـی شیم.
ولی نمـی دونستیم کـه مشکل از کدوم یکی از ماست
اولاش نمـی خواستیم بدونیم
با خودمون مـی گفتیم
عشقمون واسه یـه زندگی رویـایی کافیـه
بچه مـی خوایم چی کار؟
در واقع خودمونو گول مـی زدیمهم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم
تا اینکه یـه روز علی نشست رو بـه رومو گفت
اگه مشکل از من باشـه
تو چی کار مـی کنی؟
فکر نکردم که تا شک کنـه کـه دوسش ندارم
خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم بـه خاطر تو رو همـه چی خط سیـاه بکشم
علی کـه انگار خیـالش راحت شده بود یـه نفس راحت کشید و از سر مـیز بلند شد و راه افتاد
گفتم:تو چی؟ گفت:من؟
گفتم:آره… اگه مشکل از من باشـه… تو چی کار مـی کنی؟
برگشت…زل زد بـه چشام…گفت: تو بـه عشق من شک داری؟
فرصت جواب نداد و گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمـی کنم
با لبخندی کـه رو صورتم نمایـان شد
خیـالش راحت شد کـه من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره
گفتم:پس فردا مـی ریم آزمایشگاه
گفت:موافقم…فردا مـی ریم
و رفتیم… نمـی دونم چرا اما دلم مثل سیر و سرکه مـی جوشید
اگه واقعا عیب از من بود چی؟
سر خودمو با کار گرم کردم که تا دیگه فرصت فکر بـه این حرفارو بـه خودم ندم
طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه
هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم
بهمون گفتن جواب که تا یک هفته دیگه حاضره
یـه هفته واسمون قد صد سال طول کشید
اضطرابو مـی شد خیلی اسون تو چهره هردومون دید
با این حال بـه همدیگه اطمـینان مـی دادیم کـه جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مـهم نیست
بالاخره اون روز رسید
علی مثل همـیشـه رفت سر کار و من خودم حتما جواب ازمایشو مـی گرفتم
دستام مثل بید مـی لرزید
داخل ازمایشگاه شدم
علی کـه اومد خسته بود
اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟
منم زدم زیر گریـه…فهمـید کـه مشکل از منـه
اما نمـی دونم کـه تغییر چهره اش از ناراحتی بود
یـا از خوشحالی
روزا مـی گذشتن و علی روز بـه روز نسبت بـه من سردتر و سردتر مـی شد
تا اینکه یـه روز کـه دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود
بهش گفتم:علی… تو چته؟ چرا این جوری مـی کنی…؟
اونم عقده شو خالی کرد گفت: من بچه دوس دارم مـهناز…مگه گناهم چیـه؟
من نمـی تونم یـه عمر بی بچه تو یـه خونـه سر کنم
دهنم خشک شده بود… چشام پراشک… گفتم اما تو خودت گفتی همـه جوره منو دوس داری
گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی… بعد چی شد؟
گفت:آره گفتم… اما اشتباه کردم… الان مـی بینم نمـی تونم… نمـی کشم
نخواستم بحثو ادامـه بدم… پی یـه جای خلوت مـی گشتم که تا یـه دل سیر گ
Read more
. چطور جالبی هستی تو؟ نگات کـه مـیکنم انگار دارم سبز مـیشم انگار کـه من بهار شده باشم انگار کـه مثلا نسیم خنک بپیچهتنم یـه جور بارون عصرونـه ای کـه چاییش بـه راهه باورت بشـه تو همـه روزای هفته ای، حتی جمعه هایی مـیگم ینی تو همـه ای، همـه ی حال خوبیـا، همـه ی دلگرمـیا، بـه گونـه ای کـه آدم حس مـیکنـه پشتش پره، پشتش گرمـه، ... .
چطور جالبی هستی تو؟
نگات کـه مـیکنم انگار دارم سبز مـیشم انگار کـه من بهار شده باشم
انگار کـه مثلا نسیم خنک بپیچهتنم
یـه جور بارون عصرونـه ای کـه چاییش بـه راهه
باورت بشـه تو همـه روزای هفته ای، حتی جمعه هایی
مـیگم ینی تو همـه ای، همـه ی حال خوبیـا، همـه ی دلگرمـیا، بـه گونـه ای کـه آدم حس مـیکنـه پشتش پره، پشتش گرمـه، بـه اینکه چشاشو مـیچرخونـه طرفت و همـه خوب بودنا هوار شـه روش. اینجوریـه کـه عجیب جالبی تو ..
مـیگمت کـه بمونی کـه نکنـه بری کـه تو بهاری من پاییزم آخه ..
Read more
. من همـه سالهای تحصیلات دانشگاهیم رو تو خوابگاه گذروندم. یعنی خانواده ما کلا بچه رو مستقل بار مـیاوردن. بـه همـین خاطر که تا کنکور دادم، بابام خیلی اصرار داشت شـهرای دور رو ب کـه پخته بشم. البته این کـه بچه آخر خانوادهام و همـه رفته بودن سر خونـه زندگیشون هم تو اصراراش بیتاثیر نبود. ولی از قدیم گفتن از ...
.
من همـه سالهای تحصیلات دانشگاهیم رو تو خوابگاه گذروندم. یعنی خانواده ما کلا بچه رو مستقل بار مـیاوردن. بـه همـین خاطر که تا کنکور دادم، بابام خیلی اصرار داشت شـهرای دور رو ب کـه پخته بشم. البته این کـه بچه آخر خانوادهام و همـه رفته بودن سر خونـه زندگیشون هم تو اصراراش بیتاثیر نبود. ولی از قدیم گفتن از دل برود هر آنکه از دیده برفت. بـه همـین خاطر بلافاصله کـه ما تو خوابگاه مستقر شدیم، خانواده یـادشون رفت همچین فرزندی دارن. اگه هر بار کـه تماس مـیگرفتم خونـه، بعد از الو سلام! فورا نمـیگفتم: منم طیبه! بـه عنوان مزاحم گوشی رو روم قطع مـی. ما تو یـه خانواده هفت نفری زندگی مـیکردیم. با پنج که تا کـه هر کدوم با بعدی یکی دوسال تفاوت سنی داشت. لباسای همدیگه رو مـیپوشیدیم. بـه جای همدیگه حاضری مـیزدیم. کارای خونـه رو تقسیم مـیکردیم البته بعد از کلی دعوا و بزن بزن. درون واقع خونـه ما یـه خوابگاه کوچیک بود با این تفاوت کـه از خوابگاه کـه مـیزدی بیرون حتما هشت شب برمـیگشتی ولی از خونـه بـه طور کلی نمـیتونستی بزنی بیرون. بـه خاطر همـین مـیزان آزادی خوشحال بودم کـه تو خوابگاهم.از روز اولی کـه اومدم تو خوابگاه همـه چیز برام عادی بود. فکر مـیکردم واسه خودم گرگی هستم و هیچ نمـیتونـه گولم بزنـه. ولی وقتی همـه وسایلم رو چیدم و رفتم دستشویی، فهمـیدم از من گرگتر هم هست. چون وقتی برگشتم یـه هماتاقی نصیبم شده بود کـه سیستم زندگی کمونیستی داشت. به منظور منصوره فرقی نمـیکرد خوراکی، ظرف، لباس یـا هرچی کـه تو اتاقه مال کیـه. همـه چیز رو مال خود مـیدونست. البته این قسمتش خیلی ایراد نداشت. مشکل این بود کـه خودش چیز دندونگیری نداشت. وقتی از خونـه مـیومد ماکسیمم خوراکیای کـه با خودش مـیاورد یـه تن ماهی بود و چندتا نون خشک کـه هنوز لباساش رو درون نیـاورده هر دو رو تموم مـیکرد. کلا دوتا مانتو داشت کـه اونا هم انقدر کثیف بودن کهی وجودش نمـیکشید بپوشـه. ظرفهاشم بـه یـه بشقاب و یـه قاشق و یـه چاقو خلاصه مـیشد کـه اغلب کثیف بودن. ما چهارتای دیگه پیش خودمون فکر کردیم حتما نداره. بعد هر کدوم یـه سری از وسایلمون رو بهش دادیم که تا راحت باشـه و اونم با روی باز پذیرفت. همـه چیز بـه همـین منوال گذشت که تا اینکه آخرای ترم پدر و مادرش اومدن دنبالش. اول کـه مادرش اومد تو اتاق فکر کردیم اشتباه اومده ولی بعد کـه اسم و فامـیل ش رو گفت، فهمـیدیم اشتباه از ما بوده. هم هیکل ما طلا بهش آویزون بود. لباسهاش همـه مارک. روسریش ابریشم. سرمایـهداری تو همـه حرکاتش بـه چشم مـیخورد. یکی از بچهها پرسید: ببخشید منصوره خودتونـه؟ اونم گفت: آره قربونش بشم. .
بقیـه درون کامنت اول 👇
Read more
«دژاوو» ترانـه خوانی تو ونوسِ برنزهای بودی با یـه لبخندِ بیغش و ساده پیِ ردِت رو ماسهها مـیگشت این نـهنگِ بـه ساحل افتاده. من دچارِ نگاهِ ایرانیت، مستِ عطرِ فرانسویت بودم شمس بودی تو جلدِ یـه پری و منِ دیوونـه «مولویت» بودم. شکلِ آیدای شاملو مُرده، غمِ پشتِ نگات مُسری بود بوفِ ...
«دژاوو»ترانـه خوانی
تو ونوسِ برنزهای بودی
با یـه لبخندِ بیغش و ساده
پیِ ردِت رو ماسهها مـیگشت
این نـهنگِ بـه ساحل افتاده.
من دچارِ نگاهِ ایرانیت،
مستِ عطرِ فرانسویت بودم
شمس بودی تو جلدِ یـه پری و
منِ دیوونـه «مولویت» بودم.
شکلِ آیدای شاملو مُرده،
غمِ پشتِ نگات مُسری بود
بوفِ کوری نخونده داشتی تو
اون دو نیلوفرِ سیـاه و کبود.
حل شدم تو چشات و حس کردم
اگه از من جداشی مـیمـیرم
مثلِ یـه ماهیِ جدا از آب،
لاله و لادنِ جدا از هم.
طعمِ لبهات خلاصهی طعمِ
لبِ زنهایی بود کـه بوسیدم
من تو رو لحظه، لحظهی عمرم،
توی جاهای مختلف دیدم.
هرجای دنیـا دیدمت مثلِ
کهربا غرقِ جاذبهم کردی
هر دفعه اسمِ تازهای داشتی،
هر دفعه قول دادی برگردی.
رنگِ چشمات مدام عوض مـیشد،
منو هر مرتبه نمـیشناختی
من برات از گذشته مـیگفتم،
تو برام شونـه بالا مـینداختی.
توی عکسام کنار من هستی،
هر دفعه با یـه صورتِ تازه
با شباهت بـه چهرهای واحد
که نمـیمـیره، رنگ نمـیبازه.
گاهی پیشم نشستی وقتی که
شمعای کیکو فوت مـیکردم
گاهی شکل پرستاری بودی
که با عکسش سکوت مـیکردم.
کیمـیدونـه کجا تموم مـیشی،
کی مـیدونـه کـه بارِ دیگه کِیـه
تو یـه بازیگرِ تئاتری یـا
ِ شاعری کـه تو اِل.اِیـه.
تو رو با یـه نگاه مـیشناسم،
با هر اسم و لباسی کـه باشی
یـه زنی کـه همـیشـه گم مـیشی
تا با یـه شکلِ تازه پیداشی.
حالا رو تختخواب خوابیدی،
تیکهای از تمامِ این پازل
من خودم رو شبیـه مـیبینم
به نـهنگی کـه مُرده تو ساحل.
یغما گلرویی
دژاوو (Déjà vu) آشنا پنداری: کلمـه فرانسوی. بـه حالتی اطلاق مـی شود کـه در آن شخص احساس مـی کند، چیزی کـه در حال رخ هست را قبلن تجربه کرده است.
تصویربرداری: حسن علیشیری
نسخه کامل این ویدئو را مـی توانید درون کانال رسمـی یغما گلرویی درون تلگرام بینید:
https://telegram.me/yaghmagolrouee
Read more
. عشقتو تگ کن️ New Song ️ #مـهدی_احمدوند #روانی . بمون که تا بگم یـه چیزی بهت یـه حسی داره دلم بـه دلت بمون که تا زمـین برام شـه بهشت مـیخوادت دلم نگی نـه بهش وقتشـه از همـه دست بکشی قلبتو هر طرف هست بکشی وقتشـه باشی به منظور خودم هرچی مـیخواد بشـه پای خودم اومدی کـه رو بشـه دست دلم نمـیدونی دل بـه تو بسته دلم اومدی ... .
➕عشقتو تگ کن😍❤️
💜New Song
◀️ #مـهدی_احمدوند
#روانی
.
🎵بمون که تا بگم یـه چیزی بهت
یـه حسی داره دلم بـه دلت
بمون که تا زمـین برام شـه بهشت
مـیخوادت دلم نگی نـه بهش
وقتشـه از همـه دست بکشی
قلبتو هر طرف هست بکشی
وقتشـه باشی به منظور خودم
هرچی مـیخواد بشـه پای خودم
اومدی کـه رو بشـه دست دلم
نمـیدونی دل بـه تو بسته دلم
اومدی کـه دنیـای من تو بشی
تو همونی کـه خواستم خود خوشی
روانی تو منم روانی
زیباییت مال این دور و برا نیست
با قلبم کرده نگات تبانی
مـیمـیرم بی تو نقد این حرفا نیست
.
#MtgMehdiAhmadvand
#MehdiAhmadvand
#Ravani
#MusicTextGraphy
Read more
متاسفانـه اینـه یـاد گرفتم نخندم حتی بعد از اینکه فاز گرفتم با یـه جُک که تا بلند خندیدم سریع محکم دستمو گاز گرفتن فهمـیدم کـه خوب بودن من بازتاب نداره وجدان که تا آخر این داستان سرابه فهمـیدم کبابی آثار ثوابه بـه محتاج فقط بگم کـه بازار خرابه فهمـیدم گناه مـیتونـه یکی دو روزه عادی شـه حتی معنوی ترین ها تو یک ... متاسفانـه اینـه یـاد گرفتم نخندم
حتی بعد از اینکه فاز گرفتم با یـه جُک
تا بلند خندیدم سریع محکم دستمو گاز گرفتن
فهمـیدم کـه خوب بودن من بازتاب نداره
وجدان که تا آخر این داستان سرابه
فهمـیدم کبابی آثار ثوابه
به محتاج فقط بگم کـه بازار خرابه
فهمـیدم گناه مـیتونـه یکی دو روزه عادی شـه
حتی معنوی ترین ها تو یک لحظه مادی شـه
یـاد گرفتم کـه تخریب کنم
تا اگه معروف دیدم بگم ولش کن شاخ مـیشـه
یـاد گرفتم کـه از همـه دورم آتو جمع کنم تبدیل بـه اسلحه کنم
درده دلارو بشنوم و وقته دعوا همون درده دلاشونو مسخره کنم
تو دله یک شـهر پر از فاز های منفی
راه های مخفی پره خطر مار های افعی
ایستادی تو چهار راه تردید
دیرگیری کـه سکوت کنم و مظلوم تر شم
اجازه بدم همـه از روم رد شن
یـا بشم یـه نامرد کـه با طبیعت
خودشو وفق داد با مرگ آدمـیّت
نگو مسئله رو وا کنش باز
خب مسلمـه هر کنشی واکنش داشت
رود بودم سد شدم روز بودم شب شدم خوب بودم رد شدم
و بد شدم…
نسل بـه نسل خون بـه خون
این بین ما مـیچرخه اینو خوب بدون
ما مثل دومـینو بهم ضربه مـیزنیم
تو بـه من من بـه اون اون بـه اون
مگه خودم خیر دیدم
جوابه خودمو خیر مـیدم
اون کـه داشت مـی دید کـه دارم از بین مـیرم
پیک مـیزد بعد مزه مـیل مـیکرد
هی ایزد…
خودت شاهدمـی
حس مـیکنم دارم مـیرم تو یـه چاه عمـیق
قبول کن کـه دفاع تو این مورد وارده
منم بد نبودم ولی خودت یـادته
اون روزی رو کـه وایستاده بودم تو صف کپن
دیدم یـارو پشت بنزه خفه کُپل
هه
نشسته بود یـه غول بی ریخت
که از سر که تا پاش فقط داشت پول مـیریخت
تو اون لحظه حس کردم کـه روز مردنمـه
دیدم اون کـه کنارشـه دوست مـه
منو دید ولی من غریبه بودم
با همون مانتو کـه من خریده بودم
این همـه تو عشق دادی اونم پاداشت رفت
با همونی کـه آویزون از باباشـه
یـه اعتصاب ناهار یـه اعتراض
یعنی بنز دمـه دره یـه پاپیون هم بالاش
لفظ مـیاد کـه روش حساب کنن
مـیگه مـیخوام بـه اموال پدر اضاف کنم
خیلی خود ساختس
همون بنزم از باباش خریده از دم قسط ماهی هزار تومن
ولی من قرض کردم که تا برات خرج کردم
من کف خیـابونو برات فرش کردم
من واسه ی داشتنت نذر کردم
من تورو یـه فرشته فرض کردم
من با تنـهایی
تو با تنـهایی کـه تورو ول مـیکنن تو اوج تنـهایی
تو این شـهر پر نقاب تو با اون بخواب
من با قرص خواب …
اگه بپرسم اون کیـه کـه باهاشی
بهم مـیگی با لبخند بابا اون کـه داداشیمـه
هه ..
همون داداشیـا دوشیدنت
لباسو کندن و تورو پوشیدنت
گفتم تو خراب مـیشی اونو آباد مـیکنی
تو کـه عروس نمـیشی اونو داماد مـیکنی
ای تو کـه حرفات که تا اینروز دروغه
یـه تو زردی کـه حتی نیمروت دو روئه
گفتی بر مـیگرده بازم خامش مـیکنم
گفتی ببخشید ؛ حله خواهش مـیکنم
بعده شیش سال درای دل
Read more
اهنگ جدید بهرام ..ساز...... تو دریـایی و من قطره تو یـه کوهی و من صخره اصلا تو خوبی من بد من اونم کـه دنیـا رو نمـی فهمـه تو این دنیـایی کـه یکی پادشاهه و اون یکی من واسه دلم زنده م اونم خوشحاله از کاری کـه کرده منم و یـه آسمون صاف شده سقف واسه خونـه هام منم و یـه قلم و ورق و دستای پشت پرده منم اون پسرک خام پسر ...
اهنگ جدید بهرام ..ساز...... تو دریـایی و من قطره
تو یـه کوهی و من صخره
اصلا تو خوبی من بد
من اونم کـه دنیـا رو نمـی فهمـه
تو این دنیـایی کـه یکی پادشاهه و اون یکی
من واسه دلم زنده م
اونم خوشحاله از کاری کـه کرده
منم و یـه آسمون صاف شده سقف واسه خونـه هام
منم و یـه قلم و ورق و دستای پشت پرده
منم اون پسرک خام
پسر ناخلف بابام
واسم هم مـهم نیست امروز جمعه ست یـا سه شنبه
گور بابای غم
من مـی رسم بـه چیزی کـه لایقم
شاید توی زندگیم هم له شدم
ولی تموم مـیشـه با خنده
منم و صدای من
این صدامـه کـه مـی مونـه جای من
من کـه رفتنی ام و بعد رفتنم معلوم مـی شـه کی حقّه
منم و زمـین صاف
راه مـیرم اون مـی چرخه آروم زیر پام
زندگی سخته ولی ببین کـه خوشحالم من
با این رخ بی نقاب
با این زبون سرخ و سر سبز مـی گم باز کـه یـه یـاغی ام
ولی ببین کـه خوشحالم منفکرشم نمـی کردم کـه یـه روزی روزگاری بعداً
زل ب تو چش مشکلاتمو بهشون بگم کـه خوشبختم
آخ کـه توی احمق خوشحالی از روزای سختم
وقتی خوشیمو مـی بینی گر مـی گیری و من تو قدم بعدم
منم و این تن بی گناه
مـی نویسم زیر نور ماه
پشیمونم نشدم هیچوقت از کارایی کـه کردم
منم و این کله خراب
منم و این لیوان
منم و این حرفایی کـه بیرون مـی زنـه اَ قلبم
فقط با یـه لبخند مـیشـه خیلی مشکلاتو حل کرد
اگه آدمایی مثل تو نباشن کـه نمک بپاشن روی زخمم
بگو کدوم ور درون خونـه ست
فرقش چیـه نمـی دونم
وقتی قصه بـه ته برسه من همون کلاغ بی خونـه م
منم و زمـین صاف
راه مـیرم اون مـی چرخه آروم زیر پام
زندگی سخته ولی ببین کـه خوشحالم من
با این رخ بی نقاب
با این زبون سرخ و سر سبز مـی گم باز کـه یـه یـاغی ام
ولی ببین کـه خوشحالم من
همـه با هم غریبن
فقط چشارو بستن و چ
آدما از کنار هم رد شدن ولی حتی همدیگه رو ندیدن
به هم مـی گن عزیزم
ولی شاید فقط از رو غریزه ست
اونا فقط مـی خوان رو هم بخوابن که تا اینکه بفهمن ماده و نری هست
منم بین دروغ و کلک
منم مثل چرخ و فلک
مثل رفیقای شبیـه آدمم دور خودم چرخیدم
منم تو این بوم پر رنگ
منم تو این صلح مثل جنگ
تو این زندگی مثل مرگ
به دنبال حقیقت
بعد از این شـهر پر دود
بعد از این گنبد کبود
شاید یـه جفت بال بهم بدن و یـه جایی واسه پ
داداشا و ای من
یعنی همـین آدمای بد
زندگیمو کشتن
ولی من
منم و زمـین صاف
راه مـیرم اون مـی چرخه آروم زیر پام
زندگی سخته ولی ببین کـه خوشحالم من
با این رخ بی نقاب
با این زبون سرخ و سر سبز مـی گم باز کـه یـه یـاغی ام
ولی ببین کـه خوشحالم من
Read more
تویی کـه کارت بازیـه، یـه روز با این دل یـه روز با اون دل، تویی کـه دکترای نامردی و بی وفایی داری بعد مـی یـای دم از عشق واقعی و صداقت و وفاداری و نبود یـار مـی زنی؟! تویی کـه تو زندگیت مدام واسه این و اون نقش بازی مـی کنی و هر کیو مـی بینی واسش ادای عشق درمـی یـاری ولی بعد کـه یـه خورده دلت گرفت جملات ادبی و فلسفی و عاشقونت گل ...
تویی کـه کارت بازیـه، یـه روز با این دل یـه روز با اون دل،تویی کـه دکترای نامردی و بی وفایی داری بعد مـی یـای دم از عشق واقعی و صداقت و وفاداری و نبود یـار مـی زنی؟! تویی کـه تو زندگیت مدام واسه این و اون نقش بازی مـی کنی و هر کیو مـی بینی واسش ادای عشق درمـی یـاری ولی بعد کـه یـه خورده دلت گرفت جملات ادبی و فلسفی و عاشقونت گل مـی کنـه و همـه واست مـی شن بازیگر و تو مـی شی بازیچه؟
تویی کـه از وقتی خودتو شناختی هر ثانیـه بـه یکی دل بستی اونم بی دلیل، بی هدف، بعد مـی یـای از مرام و مردونگی و معرفت حرف مـی زنی؟! تویی کـه مدام دم از معیـارای زیبای اخلاقی مـی زنی و انتظار داری همسر آینده ت چهره شو فتوشاپ نکنـه و لباسای ناجور نپوشـه و بای نباشـه، ولی بحث عمل کـه پیش مـی یـاد نمـی دونی معیـارو با کدوم ((م)) مـی نویسن چه برسه زیبا باشـه یـا اخلاقی...! تویی کـه با همـه عاشقونـه رفتار مـی کنی و تو زندگیت مخاطب خاص ابدی مفهومـی نداره و همـیشـه با مخاطب عام گذرا، درون ارتباط بودی... تویی کـه تو یـه روز فدای 100 نفر مـی شی، قربون 100 نفر مـی ری، 100 نفر مـی شن عزیز دل تو، فکر نکردی کـه یکی، فقط یکی از 100 که تا فدا شدنتو باور کنـه؟، دلش یـهویی بخوادت؟، خیلی صادقانـه بخوادت با یـه دل پاک؟
تو کـه از بس دلت گرو این و اونـه و نمـی ذاره چشمت یـه عاشق صادقو ببینـه و به سادگی از دست مـی دیش و بعد از نبود عشق واقعی ناله مـی کنی و مـیعاشق وفادار صادق گیر نمـی یـاد!
تو کـه عادت داری بـه نبودن، بـه رفتن، بـه عاشق نبودن. با توااااااااااام. کی گفته این زرنگیـه؟ کی گفته این هنره؟ با 100 که تا باشی و به هیچ کدوم دل نبازی و تحت تاثیر قرار نگیری... مـی فهمـی تاوان چیـه؟ مـی دونی تاوان اشک چقدره؟ تاوان دل شکسته چی؟، مـی دونی؟
تا حالا حساب کتاب کردی کـه چند که تا دلو بـه بازی گرفتی؟ اصلا متوجه هستی این بی دلی هس؟ فهمـیدی کـه اصلا قلب تو ت نیس؟ فهمـیدی کـه اصلا وجدان تو وجودت نیس؟
مـی دونی که تا حالا چند نفرو بـه عشق بدبین کردی؟ مـی دونی که تا حالا چند نفر یـاد گرفتن کار تو رو روی یـه بی گناه دیگه تلافی کنن؟ مـی دونی همـه رو تو عشق نسبت بـه هم بدبین کردی؟ تو بـه چه حقی مـی نالی؟؟؟ تو حقت نیست عشق واقعی ببینی. حقت نیست از ته دل دوست داشته بشی. صداقت، معرفت، محبت، وفاداری، ...، حقت نیست. تو رو حتما مثل خودت دوست داشت. گذرا، سطحی، دروغکی... کی گفته تو حتما سالیـان سال سرخوش بگردی و ادامـه بدی؟؟؟ کی گفته یـه روز همسر باوفا و با محبت نصیبت مـی شـه؟؟؟ تو آدما رو سرکار گذاشتی، مـی فهمـی؟ آدما رو... سرنوشت سرکارت مـی ذاره، آقا پسر.
مـی فهمـی تاوان یعنی چی؟؟؟ آدما بازیچه ت نیستن.
Read more
... کپشنو بخون لطفا . سلام رفقا من حقیرِ کمترین، خاک پاتون، #حمـید_مرادی نـه آدم #سیـاسی هستم و نـه #سیـاستمدار ولی بخدای احد و واحد قَسَم، بـه تمامـی مقدسات عالم سوگند؛ این حرف زدنا، وعده وعید دادنا، رأی جمع ا و #دروغ گفتنا فردا روزی درون محضر دادگاه عدل الهی جواب بعد داره. والله همـین ... ...
📝کپشنو بخون لطفا
.
✋سلام رفقا
👤من حقیرِ کمترین، خاک پاتون، #حمـید_مرادی نـه آدم #سیـاسی هستم و نـه #سیـاستمدار
📌ولی بخدای احد و واحد قَسَم، بـه تمامـی مقدسات عالم سوگند؛ این حرف زدنا، وعده وعید دادنا، رأی جمع ا و #دروغ گفتنا
🔎فردا روزی درون محضر دادگاه عدل الهی جواب بعد داره. والله همـین امروزم محاکمـه و سین جیم و بازخواست و استیضاح داره
.
🔑آقای "الف" و خانم "ب" دیگر مدیرانی کـه کمر بـه نابودی #اقتصاد و #مردم_ایران بستین
💰اگه ازتون بپرسیم #قیمت_دلار چند؟ مـیگین: الان... یـا الان؟
💸کدوم #ماشین_اقتصاد ؟ کدوم #سهام_عدالت ؟ کدوم #ثبات_اقتصادی ؟ #مازا_فازا
.
📈به برکت سؤ مدیریت برخی مسئول نمایـان؛ ببینین #نرخ_تورم و #رکود_اقتصادی بـه کجا رسیده؟
.
⏳فقرا هر روز فقیرتر مـیشنو اغنیـا هر روز غنی تر. قدیما هرکی خیلی ندار بود مـیگفتن: حالا شب یـه لقمـه نونِ خالی مـیخوره؛ دِحالا همون #نون_خالی رم بعضیـا نمـیتونن بخورن بخدا. #دلار از مرز یـازده هزار تومن گذشت، #سکه رسید بـه چهار مـیلیون. #کالای_ایرانی ام کـه ... بگذریم.
.
🔊اینایی کـه مـیگمو لطفا تصوّر کن
💡آقا... طرف با شصت و هفت سال سن آبرو داره، صورتشو با سیلی سرخ نگه داشته، کارگر روز مُزد و باغبون فضای سبزِ با برجی یک مـیلیونو دویست کـه با وام ووراتش خالصی پونصد و پنجاه دستشو مـیگیره؛ حالا #بنده_خدا مستأجره تو یـه قوطی کبریت، دوتا دم بخت و یـه پسر #دیـالیزی داره، زنشم داره با #آرتروز گردن و دست؛ رخت شویی و نظافت خونـه های اعیونی شـهرو مـیکنـه برا سنّار سه شای کـه کمک خرج خونـه و دوا دکترش بشـه و قص علی هذا، تو این #گرونی و #تورم چیکار کنـه؟! بره بالای #پل_چمران قدم بزنـه و بعدشم سوژه #اخبار بشـه؟
😢به کجا قراره برسیم؟
📚راهکار چیـه؟
.
📝شما بنویسین لطفا؛ من کم اوردم بخدا
Read more
"" سعی کنیم بدون فحش و فضاحت بخونیم این مطلب رو "" . . . . بعد از استوری امروز ، یـه سری جوابهای خیلی جالب گرفتم ، نـه اینکه با مزه باشـه یـا حتا ناراحت کننده ، بیشتر سوال بود . شاید گفتن از این موضوع کـه انقدر قدیم و الان تو ذهنها بلد شده و مـهمـه ( کمااینکه هست ) ، کار آسونی نباشـه ، اما بالاخره حتما یـه جائی ... "" سعی کنیم بدون فحش و فضاحت بخونیم این مطلب رو ""
.
.
.
.
بعد از استوری امروز ، یـه سری جوابهای خیلی جالب گرفتم ، نـه اینکه با مزه باشـه یـا حتا ناراحت کننده ، بیشتر سوال بود .
شاید گفتن از این موضوع کـه انقدر قدیم و الان تو ذهنها بلد شده و مـهمـه ( کمااینکه هست ) ، کار آسونی نباشـه ، اما بالاخره حتما یـه جائی نوشت یـا صحبت کرد ، یـه جا گفت و شاید جواب و سوال و تعریف یـه غریبه تحملش اسون تر باشـه .
تو یـه رابطهٔ سه نفره ، که تا شما توی اون رابطه نباشین نمـیتونین درکش کنین . رابطهٔ دوس ی دوس پسری فرق مـیکنـه ، درون نـهایت ممکن با فحش و فحش کاری تموم شـه یـا ایگنور اما تو رابطهای کـه یـه طرفش تاهل باشـه بـه این سادگی نمـیشـه حرف زد . هیچ وقت تو این مدل رابطهها یـه نفر مقصر نیست ، بـه نظر من هری بـه یـه مقداری مقصره ، از شوهری کـه توجه نکرده ، از زنی کـه چشمش دنبال چیز دیگهای بوده یـا حتا از نفر سومـی کـه نتونسته خودش رو بکشـه بیرون.رابطههای این شکلی اکثرا اون چیزی نیست کـه تو فیلمها نشون مـیدن کـه یکی بـه یکی لبخند مـیزنـه و داستان مـیشـه (استثنا هست همـیشـه ) ، اکثر این رابطه و تو این یـه مورد بـه خصوص ، از صحبتهای عادی روز مره شروع شده ، حرف هایی کـه خیلی عادی زده مـیشـه ، معاشرت هایی کـه شاید پشتش حتا انگیزه هم نبوده از ابتدا ، صرفا حس خوش حالی معاشرت بای کـه جنس فهمـیدنش با بقیـه فرق داره. که تا اینکه یـه زمانی مـیرسه کـه مـیبینی یـه چیز سادهای تبدیل شد بـه معضلی کـه حل ش واقعا مصیبته.
تو خیلی از این رابطهها هیچ ممکنـه بـه تاهل یـا تعهد اشاره هم نکنـه حتا، نتونـه ، بترسه ، یـا هر چی . اما یـادمون باشـه اون آدمها هر چیزی با خودش فکر مـیکنن یـا تصمـیم مـیگیرن تو شرایط نرمال و عقلانی نیستن ، صرف اینکه نمـیدونن تصمـیم درست چیـه ( یـا حتا اینکه مثل خود من فکر مـیکنن حتما تو لحظه زندگی کنن ) ، اشتباه رو تکرار مـیکنن یـا جائی سعی مـیکنن درستش کنن کـه خیلی دیر شده . این مطلب درون تائید این امر نیست ، نبود و نخواهد هم بود، فقط اینکه قبل از اینکهی رو با انگشت نشونـه بگیریم فکر مـیکنم حتما یک مقداری جای اون آدمها هم فکر کنیم ، منم مـیدونم احمقانـه هست ، مـیدونم تو یـه کپشن اینستاگرامـی نمـیشـه درون موردش صحبت کرد ، مـیدونم حتا شاید حرف زدن درون موردش بـه جائی هم نرسه اما بالاخره یـه جائی یقه آدم رو مـیگیره ، یـه جا این اشتباه مـیاد و تو چشم آدم زًل مـیزنـه و هیچ کاریش نمـیشـه کرد . قبل از اینکه جای آدمها تصمـیم بگیریم ، خودمون رو بذاریم جاشون .
.
.
.
.
پ. نون یکم : عو کپشن بیربط .
Read more
. موضوع اینجاست کـه ما باور کنیم همـه مون شبیـه همـیم یعنی باور نکنیم کـه ما خیلی خاصیم یـا مثلا یـه کارایی مـی کنیم کـه هیشکی نمـی کنـه بعد ما خیلی خاصیم. تکیـه مـیدیم بـه پشتی صندلی با یـه بادی بـه غبغب درون مورد عالم ادم نظر مـیدیم انگار کـه فقط خودمون دیوونـه ایم خودمون رو قهرمان فیلمـی تصور مـی کنیم کـه ابر قهرمان زندگیـه وساعت ... .
موضوع اینجاست کـه ما باور کنیم همـه مون شبیـه همـیم
یعنی باور نکنیم کـه ما خیلی خاصیم یـا مثلا یـه کارایی مـی کنیم کـه هیشکی نمـی کنـه بعد ما خیلی خاصیم.
تکیـه مـیدیم بـه پشتی صندلی با یـه بادی بـه غبغب درون مورد عالم ادم نظر مـیدیم انگار کـه فقط خودمون دیوونـه ایم
خودمون رو قهرمان فیلمـی تصور مـی کنیم کـه ابر قهرمان زندگیـه
وساعت ها درون مورد خودمون حرف مـی زنیم.
.
من یـه زمانی چیزای بی اهمـیت جمع مـی کردم
مث کارت پرواز اولین سفر ترکیـه
یـا فاکتور اون رستورانـه تو گرجستان کـه خیلی خندیدیم
یـا مثلا بلیط اولین بار مترو سوار شدن تو پاریس
بعد فهمـیدم فقط من نیستم
حداقل ۷۰ درصد ادمای دورو برم چرت و پرت جمع مـی کنن کـه بعدا نگاش کنن ذوق کنن ،
۳۰ درصد بقیـه هم چیزای بی اهمـیت تر جمع مـی کنن
هممون یـه جورایی شبیـه همـیم تو همـه جای دنیـا
کامـی مـی گه ۶۰ درصد ادما تو پاریس دیوونن
مـی گه احتمالا منم تو همـین ۶۰ درصدم
مث اون پیرمرده کـه با دوچرخه چهارراه اتوالو ۵۰ بار چرخید اهنگای مسخره مـی خوند
یـا اون اقاهه کـه با کبوترا حرف مـی زد
یـا من کـه بلیطارو جمع مـی کنم
یـا به منظور پای شکسته کفتر جلوی کی اف سی بغض مـی کنم
ما دوست داریمکه خودمون رو ادمای متفاوت و عمـیق با دنیـایی متفاوت نشون بدیم
ولی هرچقدر بیشتر بریم جلو بیشتر مـی فهمـیم چقدر هممون شبیـه همـیم
همـه ما مـی تونیم تنـها سفر کنیم ولی شبا از تنـهایی تو اتاقمون بترسیم
مـی تونیم تنـها از بعد زندگی تو یـه کشور دیگه بر بیـایم ولی تنـهایی تو اب دریـا بترسیم
مـی تونیم از صبح که تا شب تو کافه با کلی ادم سرو کله بزنیم و معاشرت کنیم ولی
از معاشرت با یـه بچه بترسیم
ما ادما هیچ برتری بـه هم نداریم
مـی خوایم خودمون رو قوی نشون بدیم
داستان مـی بافیم
ادمـها بـه ما نگاه مـی کنند ارزو مـی کنند کاش بـه این اندازه قوی و خوشبخت بودند
ولی دقیقا درون همون لحظه نیـازمند حضور ادم ها هستیم
رمان های زیـادی نوشته مـی شن
رمان های زیـادی مـی خونیم از قدیم
از شخصیت های مختلف
که فقط باور کنیم یـه روزی صد سال پیش
کسی شخصیتی خلق کرده کـه چقدر ما مـی فهمـیمش
که فقط باور کنیم چقدر ما ادم ها شبیـه همـیم
وانمود مـی کنیم که
ای وااای چقدر نمـی فهمـیم مردمـی رو کـه دم هتل پرتغالی ها سرو صدا د
ولی همـه شبیـه همـیم
همـه اندازه هم عجیب
همـه شبیـه هم دیگه
شبیـه بـه ای قد بلند بلوند فرانسوی با گردن های بلند و نگاه های بی تفاوتشون تو مترو
شبیـه بـه اقای سیـاه پوست کـه راه مـیرفت با اسمون حرف مـیزد
یـه اندازه دیوونـه
یـه اندازه تنـها
دنیـای هممون هم قد خط مرز دورمونـه
قد یـه کشور قد یـه قاره
نـهایتا قد یـه دنیـا
همـین
Read more
با بهترین آرزوها درون سال جدید، من و زهرا مـیخوایم بهتون یـه عیدی بدیم... این راز سلامتی و طول عمر شرق دور رو من از ژاپنیهای تایوان یـاد گرفتم. دو قاشق برنج قهوهای یـا سبوسدار رو با دو قاشق چای سبز تو یـه ماهیتابه یـا قابلمـه به منظور چند دقیقه با حرارت متوسط برشته مـیکنیم که تا خشک و بودار بشـه. بهتره ظرف رو ...
با بهترین آرزوها درون سال جدید، من و زهرا مـیخوایم بهتون یـه عیدی بدیم... این راز سلامتی و طول عمر شرق دور رو من از ژاپنیهای تایوان یـاد گرفتم.
دو قاشق برنج قهوهای یـا سبوسدار رو با دو قاشق چای سبز تو یـه ماهیتابه یـا قابلمـه به منظور چند دقیقه با حرارت متوسط برشته مـیکنیم که تا خشک و بودار بشـه. بهتره ظرف رو داغ کنیم و اول برنج رو حرارت بدیم که تا رنگش تیره تر بشـه و بوش دربیـاد بعد چای سبز رو بریزیم. ممکنـه بعضی از دونـههای برنج مثل پُفیلا بشکفند و باز بشن کـه چه بهتر!
بعد تو یـه قوری بزرگ پر ش مـیریزیم که تا به مدت هشت که تا ده دقیقه دم بکشـه. حتما برای شش نفر کافی باشـه.
این چای "گِنمایچا" نام داره و اصالتش بـه ژاپن برمـیگرده و توسط مردم عامـی نوشیده مـیشده. طعم گرم و مطبوعی داره و حس گرسنگی رو از بین مـیبره. بخصوص کـه عطر برنج داره و حس غذا خوردن بـه آدم مـیده.
سالها پیش کـه چای بسیـار گرون و مخصوص اشراف متمول شرق دور بود، مردم عادی و فقیر برنج و سبوسش کـه ارزون و در دسترس همـه بود رو قاطی مقدار کمـی چای مـی و با برشته عطر و طعمش بیشتر مـیشد که تا مقرون بـه صرفه بشـه. اون موقع شاید نمـیدونستن کـه خواص سلامتی برنج قهوهای چقدر زیـاده ولی امروزه این چای یکی از رموز طول عمر مردمان شرق دور بحساب مـیاد و خواص متعدد سبوس برنج و چای سبز دیگه از هیچپوشیده نیست.
عمرتان طولانی و با عزت و سلامت، مـهرتان مستدام و سال نو مبارک🌹❤ #Genmaicha #Japanese_tea
Read more
. تعطیلات خود را چگونـه گذراندید؟؟ جمعه و شنبه و تعطیلات گذشت و تموم شد مـیدونستین کـه سال ۱۳۹۷ دارای ۵۲ روز جمعه هست و درون طول سال، ۲۵ روز دیگر هفته تعطیل رسمـی است. برخی از مناسبتهای تعطیل رسمـی با روز جمعه مقارن شدهاند و برخی دیگر درون آخر هفته یـا اول هفته واقع شدهاند. ماههای فروردین با ۷ روز، خرداد ... .
تعطیلات خود را چگونـه گذراندید؟؟
جمعه و شنبه و تعطیلات گذشت و تموم شد
مـیدونستین که
سال ۱۳۹۷ دارای ۵۲ روز جمعه هست و درون طول سال، ۲۵ روز دیگر هفته تعطیل رسمـی است. برخی از مناسبتهای تعطیل رسمـی با روز جمعه مقارن شدهاند و برخی دیگر درون آخر هفته یـا اول هفته واقع شدهاند. ماههای فروردین با ۷ روز، خرداد با ۴ روز و آبان و شـهریور با ۳ روز تعطیل (غیر از جمعه)، دارای بیشترین روزهای تعطیل هستند. ماههای مـهر و دی هم جز روزهای جمعه، تعطیلی دیگری ندارند.
.
هرچقد سرکار و روزهای کاری حوصلمون سر مـیره و به بطالت مـیگذره !!! به منظور تعطیلات برنامـه ریزی کنیم کـه استفاده ی مفید کنیم از تعطیلات بعدی ایشالا .
.
تا الان هیج ربطی بـه عنداشت ولی دوس داشتم اینجارو بهتون معرفی کنم کـه تو این تعطیلات بعد مدتها بهش سر زدم .
یـه ساندویچی بینظیر و تر و تمـیز و قدیمـی و باحال توی خشکبیجار بـه اسم "پامچال "
آقا پرویز کارش خیلی درسته از روایت شده کـه پدر گرامـی سالها پیش ، درون اوایل کار ، بعد از کار مـیرفته اینجا و بخش زیـادی از حقوقش رو صرف ساندویچ مرغ و زیتون پرورده ی اینجا مـیکرده 😅 و بعد مـیومده خونـه،اشتها بـه نـهار نداشته مـیگفته زیـاد گشنم نیست ! 😅
.
آدرس : خشکبیجار ، کمـی بالاتر از آتش نشانی ، شماره ی تماسش تو عآخر هست .
رفتین بگین از طرف من اومدین پرملات مـیزنـه
خیلی هم ارزونـه و راستی اگر دوس داشتین بگین همـه ی ساندویچارو با بربری هم مـیزنـه 😜
.
پینوشت : همـین کـه تو یـه روز ۲ که تا عغذایی گذاشتم منو بـه هین فکر برد کـه واقعا الان تقریبا بزرگترین تفریح اکثر مردم همـین غذا خوردن و رستوران و کافه گردی و جوج با نوشابه زدنو ایناس.
عَ ما بین ایپچه پیچا لاس هم زنیدی و کیف دونیـا دی خو شَنـه عمره فکر دی
اً کارانـه اَمرا ... دنیـایـه پاره دی !
.
وقت بخیر
#radavar 🍀
Read more
بعضی از مردا بـه معنای واقعی کلمـه مرد هستن و یـه دنیـا عشق و آرامش بـه آدم هدیـه مـیکنن،این دسته از مردا هرروز،روزشونـه و تو بی شک یکی از اون مرداییمـهربونم،روزهای با تو بودن قشنگ ترین روزهای خداستمرد من،زن نیستم اگر زنانـه پای عشقم نایستم،من از قبیله ی زلیخا آمده ام،آنقدر عشقت را جار مـی،تا خدا برایم ... بعضی از مردا بـه معنای واقعی کلمـه مرد هستن و یـه دنیـا عشق و آرامش بـه آدم هدیـه مـیکنن،این دسته از مردا هرروز،روزشونـه و تو بی شک یکی از اون مردایی❤مـهربونم،روزهای با تو بودن قشنگ ترین روزهای خداست💕مرد من،زن نیستم اگر زنانـه پای عشقم نایستم،من از قبیله ی زلیخا آمده ام،آنقدر عشقت را جار مـی،تا خدا برایم کف بزند😍بهترین رفیق و شریک زندگی تو اونیـه کـه این حس رو بـه تو بده کـه تو مـیتونی تو هر زمـینـه ای از زندگی بهترین باشی👫عزیزم من با تو بهترینم💑 من بـه تو دل دادم و به چشمای تو خندیدم،به تو پیوستم و تا ابد و تا همـیشـه دوستت دارم عشق همـیشگی من😍روز مرد رو با یـه دنیـا عشق بـه تو بهترین مرد دنیـا تبریک مـیگم،امـیدوارم شمع وجودت روشن و زندگیمون همـیشـه سبز باشـه💚
همراه همـیشگی تو درون زندگی هنگامـه👫
💑 @mostafa.khodamehri 💑
#مرد #مردا #عشق #آرامش #مـهربون #مـهربونم #خدا #مرد_من #عشقم #بهترین #رفیق #بهترین_رفیق #شریک_زندگی #عزیزم #دوستت_دارم #روزمرد #روز_مرد #روز_مرد_مبارک #روز_مرد_مبارک💕 #بهترین_مرد_دنیـا #عشق_همـیشگی #عشق_همـیشگیمـی😘 #عشق_همـیشگی_من
Read more
YAS,2 2ta 4ta ورس اول : وقتی کـه واسه خودت مـیکنی دو دوتا چهار که تا حساب کتاب بهت مـیگه حالا بدو با چهار پا مـیفهمـی با چند که تا ضرب و تقسیم حتما جلو پول فرود بیـاری سر بـه تعظیم تو دیگه نمـیشـه بزاری رو این جمله سرپوش انگار ؛ پولو بستن ؛ بـه دمـه خرگوش صبحه زوده ؛ دیروز ؛ کـه جمعه بوده بلند شدی ز جا و کلی حرفه مونده ...
YAS,2 2ta 4ta ورس اول :وقتی کـه واسه خودت مـیکنی دو دوتا چهار تا
حساب کتاب بهت مـیگه حالا بدو با چهار پا
مـیفهمـی با چند که تا ضرب و تقسیم
باید جلو پول فرود بیـاری سر بـه تعظیم
تو دیگه نمـیشـه بزاری رو این جمله سرپوش
انگار ؛ پولو بستن ؛ بـه دمـه خرگوش
صبحه زوده ؛ دیروز ؛ کـه جمعه بوده
بلند شدی ز جا و کلی حرفه مونده تو دل
چشمِ نیمـه بازه ؛ تو مـیگه دیگه حاضر شو کـه دیر ...
رسید سپیده دیگه عازم شو
خو
تو
خوب
مـیدونی طول وعرضه
زندگی یـه چیزِ
که اونم پولو ارزِ
حرفه تلخیـه ولی بدون بـه مولا راست مـیگم
ببین آدما جلوی کیـا دولا راست مـیشن
چون کـه اون رئیسه و تو کارمندی
مثله یـه ماشینی کـه تو واسش یـه باربندی
ممکنـه کـه دیگه حرفه دلت خونده نشـه
تو دوره ای کهی نمـیده خون بـه پشـه
باید سعی کنی کـه با یک نبوغ قشنگ
حق تو یـه جور بگیری از حقوق بشر
بگو
کروس :
شـهری کـه مغزمونو فراری داد
شـهری کـه غرق دود و مواده
شـهری هر کی نفت داره
یک قدم بـه راس نردبونِ براش
شـهری کـه وقتمونو نداشــت
شـهری کـه سقفمونو نذاشــت
شـهری کـه بذرمونو نکاشـت
دست ، شـهری کـه حقمونو نداد
درد از ، شـهری کـه حقمونو نداد
ورس دوم :
گیجه گیجی
تو بـه یک نقطه خیره مـیشی
تو فکر اینکه آیـا سره کارو مـیشـه پیچید؟
نــــــه...
نباید بدی تو روزو از دست
مـیدونم کـه کار سخته وقتی روح خستست
ولی خوبــــــــــ...
تو این وضعِ کیش مـیشی
و تو این شطرنج اگه نجنبی کیش مـیشی
خوب هرکی مایـه داره باشـه ؛ خوب تو کیش مـیشی
چرا همش فقط منو تو دمـه کیش مـیشیم؟
ضعیفو پوچی
ولی ضریبه هوشی
مـیگه کمـی بکوشی
دیگه دمـیده خورشید
مـیره همـین کـه جوشید
شیرت...کمـی بنوشی
دیگه سریع بپوشی
دیره..همـین..به گوشی
اینــه...
خیـابونـه خشن پر از دود و شلوغو تنگ
نگاهایـه بد بـه هم کـه یعنی شروعِ جنگ
چند نفر مـیان مـیگن کـه اقا باشـه ول کن
اگه نـه کـه ؛ با صورت مـیری تو باجه تلفن
هه... کلی بدو بیراه بارت شد
با اعصابه خورد سر کارت وارد شو
اسم کاره
و اسمشـه کـه ژست داره
فقط فکرت اینـه نشی زیره قسط پاره
کدوم کار؟
کدوم مشتری ؟
تو سر خوش بـه هیچی...
جز اینکه نخ لباستو دوره انگشت بپیچی
اونیم کـه مـیاد تو مـیبینی باچشمـه خیره
گدا بود ...یـاخواسته ازت آدرس بگیره
کروس :
شـهری کـه مغزمونو فراری داد
شـهری کـه غرق دود و مواده
شـهری هر کی نفت داره
یک قدم بـه راس نردبونِ براش
شـهری کـه وقتمونو نداشــت
شـهری کـه سقفمونو نذاشــت
شـهری کـه بذرمونو نکاشـت
درد از ، شـهری کـه حقمونو نداد
ورس سوم :
کار تعطیل...خسته ...بارو بندیل بسته
انگار کـه تویـه دله کوه یـه غار کندی
کسرِ وقت ؛ نمـیده بـه تو یـه استراحت
زندگی واست شده یـه دوی یـه استقامت
خیلی دوست داری تا
Read more
متاسفانـه اینو یـاد گرفتم نخندم حتی بعد اینکه فاز گرفتم با یـه جک که تا بلند خندیدم سریع محکم دستمو گاز گرفتم فهمـیدم کـه خوب بودن من بازتاب نداره وجدان که تا آخره این داستان سرابه فهمـیدم کبابی آثاره ثوابه بـه محتاج فقط بگم کـه بازار خرابه فهمـیدم گناه مـیتونـه یکی دوروزه عادی شـه حتی معنوی ترینا ...
متاسفانـه اینو یـاد گرفتم نخندمحتی بعد اینکه فاز گرفتم با یـه جک
تا بلند خندیدم سریع محکم دستمو گاز گرفتم
فهمـیدم کـه خوب بودن من بازتاب نداره
وجدان که تا آخره این داستان سرابه
فهمـیدم کبابی آثاره ثوابه
به محتاج فقط بگم کـه بازار خرابه
فهمـیدم گناه مـیتونـه یکی دوروزه عادی شـه
حتی معنوی ترینا تو یک لحظه مادی شـه
یـادگرفتم کـه تخریب کنم ، که تا یـه معروف دیدم بگم ولش کن شاخ مـیشـه
یـادگرفتم کـه از همـه دورم آتو جمع کنم تبدیل بـه اسلحه کنم
درد دلارو بشنومو وقت دعوا همون درد دلاشونو مسخره کنم
تو دل یک شـهر پر از فازهای منفی راه های مخفی
پُره خطر مارهای افعی
ایستادی تو چهار راه تردید ، درگیری
که سکوت کنم و مظلوم تر شم اجازه بدم همـه از روم رد شن
یـا بشم یـه نامرد کـه با طبیعت خودشو وقف داد با مرگ آدمـیت
نگو مسئله رو واکنش باز
خب مسلمـه هر کنشی واکنش داشت
رود بودم سد شدم
روز بودم شب شدم
خوب بودم رد شدم
و بد شدم
نسل بـه نسل خون بـه خون
این بین ما مـیچرخه اینو خوب بدون
ما مثل دومـینو بهم ضربه مـیزنیم
تو بـه من من بـه اون اون بـه اون
مگه خودم خیر دیدم
جواب خودمو خیر مـیدم
اونکه داشت مـیدید کـه دارم از بین مـیرم
پیک مـیزد بعد مزه مـیل مـیکرد
هی ایزد ، خودت شاهدمـی
حس مـیکنم دارم مـیرم تو یـه چاه عمـیق
قبول کن دفاع تو این مورد وارده
منم بد نبودم ولی خودت یـادته اونروزی رو کـه وایساده بودم تو صف کُپُن
دیدم یـارو پشت بنز خَف ِ کُپُل
نشسته بود یـه قول بیریخت کـه از سر که تا پاش فقط داشت پول مـیریخت
تو اون لحظه حس کردم کـه روز مردنمـه
دیدم اونکه کنارشـه دوست مـه
منو دید ولی من غریبه بودم
با همون مانتو کـه من خریده بودم
اینـهمـه تو عشق دادی اونم پاداشت
رفت با همونی کـه آویزون از باباشـه
یـه اعتصاب نـهار یـه اعتراض ینی بنز دمـه دره یـه پاپیونم بالاش
لفظ مـیاد کـه روش حساب کنن
مـیگه مـیخوام بـه اموال پدر اضاف کنم
خیلی خودساختس همون بنزم از باباش خرید از دم قسط ماهی هزار تومن
ولی ، من قرض کردم که تا برات خرج کردم
من کف خیـابونو برات فرش کردم
من واسه ی داشتن تو نذر کردم
من ، تورو یـه فرشته فرض کردم
من با تنـهایی ، تو با تنـهایی کـه تورو ولت مـیکنن تو اوج تنـهایی
تو اون شـهر پُر نقاب
تو با اون بخواب
من با قرص خواب
اگه بپرسم اون کیـه کـه باهاشی بهم مـیگی با لبخند بابا اونکه داداشیمـه
هه ، همون داداشیـا دوشیدنت
لباسو کندن و تورو پوشیدنت
گفتم تو خراب مـیشی اونو آباد مـیکنی
تو کـه عروس نمـیشی اونو داماد مـیکنی
ای.. تو کـه حرفات که تا این روز دروغه
یـه...
Read more
. . وقتی خوب بـه آدمای اطرافم نگاه مـی کنم مـی بینم اکثر اونا زندانین...زندانی انتخاباشون ..خیلیـاشون از زندگی کـه دارن راضی نیستن..از شغلشون،از شـهری کهزندگی مـی کنن،ازی کـه عمرشون رو کنارش مـی گذرونن انتخابایی کـه یـه روزی توی زندگی حالا براشون حکم حبس ابد رو داره ، حبس شدن تو یـه زندان تنگ ...
.
.وقتی خوب بـه آدمای اطرافم نگاه مـی کنم مـی بینم اکثر اونا زندانین...زندانی انتخاباشون ..خیلیـاشون از زندگی کـه دارن راضی نیستن..از شغلشون،از شـهری کهزندگی مـی کنن،ازی کـه عمرشون رو کنارش مـی گذرونن انتخابایی کـه یـه روزی توی زندگی حالا براشون حکم حبس ابد رو داره ، حبس شدن تو یـه زندان تنگ و تاریک...اما گاهی بعضی از آدما این زندان تنگ و تاریک رو تحمل نمـی کنن ...ازش فرار مـی کنن و به سوختن و ساختن ادامـه نمـیدن، یـه شب تصمـیم مـی گیرن انتخابای اشتباهشون رو ترک کنن و تمام عواقبش رو هم بـه جون مـی خرن..اونا خوب مـی دونن کـه هیچ آدمـی نباید زندانی انتخاب هایی باشـه کـه سال ها پیش انجام داده..شاید خیلیـا فک کنن آدما وظفیـه دارن پای انتخابی کـه بمونن اما موندن پای انتخابی کـه حال زندگیت رو خراب مـی کنـه و ازت آدمـی رو مـی سازه کـه دوست نداری باشی ، موندن پای انتخابی کـه شک نداری بـه اشتباه بودنش جز حروم زندگی و از دست زمان هیچ نتیجه ی دیگه ای نداره...پس فرصت اونی کـه مـی خوای باشی رو از خودت نگیر ، زندگی اونقدری ارزش داره کـه هر وقت حس کردی جایی از اون رو اشتباه اومدی شجاعت برگشتن رو داشته باشی... #محدثه_رمضانی
@mohadeseh_ramezani91
___
سلام گرم و تابستونی بـه همراهان همـیشگی خودم ♥️ امـیدوارم خوب باشید و نگاه خدا همراه زندگیتون ♥️ ___
کرم نسکافه و شکلات :
#کرم_نسکافه :
شیر۲ لیوان
شکر نصف پیمانـه
خامـه صبحانـه نصف پیمانـه
پودر بسکویت ۲ قاشق غذاخوری *اختیـاری *
ژلاتین ۲ ق غ
نسکافه ۱ق غ
#کرم_شکلات :
شیر ۲ لیوان
شکر نصف پیمانـه
خامـه صبحانـه نصف پیمانـه
پودر بسکویت ۲ قاشق غذاخوری
ژلاتین ۲ قاشق غذاخوری
شکلات ۵۰ گرم
مـیتونید از ۲ قاشق غذاخوری پودر کاکائو یـا شکلات تخته ای، نوتلا یـا هر شکلات دیگه ای هم استفاده کنید ... به منظور هر دو قسمت بـه این ترتیب پیش مـیریم کـه اول ژلاتین رو روی ۲ لیوان شیر مـیریزیم و روی بخار کتری مـیزاریم که تا حل بشـه، بعد روی حرارت ملایم مـیزاریم، شکر رو اضافه کرده و مـیزاریم حل بشـه، خامـه صبحانـه رو اضافه کرده و هم مـیزنیم که تا آب بشـه، پودر بسکویت هم اگه تمایل داشتید تو همـین مرحله بریزید، به منظور قسمت نسکافه ای نسکافه رو اضافه کنید و برای قسمت شکلاتی شکلات رو و بزارید دسر کمـی قوام بیـاد، بعد قالب مورد نظرتون رو با پنبه یـه کم چرب کنید، رنگ دلخواهتون رو بریزید و اجازه بدید ۱۵ دقیقه داخل یخچال باشـه که تا ببنده ( ممکنـه بیشتر از این زمان نیـاز باشـه)بعد لایـه ی بعدی رو کـه حتما خنک شده باشـه رو اضافه مـیکنیم حدود ۶ ساعت داخل یخچال مـیزاریم که تا ببنده و بعد داخل ظرف بر مـیگردونیم
#دسر_گلپونـه
Read more
[قسمت27] -ریلی؟؟؟توبا یـه لزبین دوست شدی؟ هالسی کنارم ایستاد و منتظر بـه من خیره شد آب دهنم روقورت دادم و باخنده ی مسخره ای جواب دادم:مشکلش چیـه؟ نیدین جوری رفتار مـیکرد کـه انگار هالسی کنارمن و روبه روی اون وجود خارجی نداره و این منو مـیترسوند -حتی از فاصله ی خیلی دور هم مـیشـه متوجه ی این موضوع شد کـه ... [قسمت27]
-ریلی؟؟؟توبا یـه لزبین دوست شدی؟
هالسی کنارم ایستاد و منتظر بـه من خیره شد آب دهنم روقورت دادم و باخنده ی مسخره ای جواب دادم:مشکلش چیـه؟
نیدین جوری رفتار مـیکرد کـه انگار هالسی کنارمن و روبه روی اون وجود خارجی نداره و این منو مـیترسوند
-حتی از فاصله ی خیلی دور هم مـیشـه متوجه ی این موضوع شد کـه اون لزبینـه!
فکرمـیکردم دلیل کات ت بامن موهای کوتاه و رفتارهای تقریباپسرونـه امـه و حالا چی مـیبینم؟دوست تو یـه لزبین بـه تمام معناس!!من تورو مـیشناسم هالسی
تقریبا تمام های لزبین شـهر بـه تو علاقه و احساس دارن و خدای من!تو با لیـام دوستی!!لیـامـی کـه همـه اونو بـه لاشی بودن و باز بودن مـیشناسن و البته کـه خیلی ها روی اون کراش دارن!
این یـه ترکیبه باورنیـه!هردوی شما بازهای حرفه ای ای هستید اینطورنیس؟؟
قبل ازاینکه من جوابهایی کـه برای بیـان اماده کرده بودم رو بـه زبون بیـارم هالسی جواب داد:مشکلش چیـه؟
تموم های شـهر اطلاعی از رابطه ی ما ندارن،اگه تودهنت رو بسته نگه داری!
نیدین باعصبانیت خندید:من چندروز پیش درمورد اینکه لیـام با یـه خیلی متفاوت رابطه داره شنیدم و البته کـه تعجب اور نبود چون لیـام تموم های معمولی و غیرمعمولی رو بـه تخت خواب کشونده اما اینکه تو..تو خودتی هستی کـه ا رو..
جلو رفتم و انگشتم رو توی هوا تکون دادم:محض اطلاعت ما هنوز باهم نداشتیم نیدین!
چشمـهای نیدین بزرگتر از این نمـیشد
-باور نمـیکنم!
انگشتهای هالسی روی کمرم قرار گرفت
-و ما اهمـیتی بـه اینکه تو باور نمـیکنی نمـیدیم عزیزم!
به هرحال..موهای بانمکی داری!
لبخند و اون چشمکی کـه هالسی توی اون لحظه بـه نیدین زد حس معصوم و بیچاره ای کـه بهش خیـانت شده رو بـه من وارد کرد ومن تنـها با کشیدن دست هالسی بـه سمت ماشین این حس مزخرف رو ازبین بردم!یـامسیح!!من عقلمو از دست دادم!چطورممکنـه انقدر بعدشنیدن تعریف اون از یکی ازدوست های قبلی خودم انقدر احساس مزخرفی کنم؟
-چرا ساکتی لیـام؟دلت به منظور دوست بانمکت تنگ شده بود و حالا تو فکرشی؟
-البته کـه نـه!!
زیرچشمـی نگاهش کردم و طوری کـه انگار تصمـیمـی به منظور بلندبیـان افکار ذهنیم ندارم زمزمـه کردم:ما عجیب ترین رابطه ی دنیـا رو داریم!
-مـیتونیم کات کنیم!
-اوه نـه ممنون!!
صدای خنده اش کـه از نادرترین اتفاقاتی بود کـه مـیشد دید توی ماشین پیچید
-توجالبی لیـام!حداقلش اینـه کـه اولین واخرین پسری کـه برای تجربه باهاشم خوش قیـافه و باحاله!!
-قطعا هستم!شنیدی کـه نیدین چی گفت
-اینکه تو یـه لاشی بـه تمام عیـار هستی؟
اخم کردم و با غرغرجواب دادم
-جمله ی بعدش!
-اینکه بازی؟
-لعنت بهت!
Read more
. . بِسْمِ رَبِّ العِشق . نمـیخواستم این پُستو مجدد بزارم ولی دِلی گذاشتم کـه یکم باهاتون حرف ب . . . . من بـه شخصه همـیشـه یعنی اکثرا هرکی ازم پرسیده مـیلاد عاشقی ؟ گفتم نـه ، من ؟ چی مـیگی ؟ من دنبال آینده موزیکمم یـه جوری بحثو عوض کردم خلاصه . بچه ها عِشق فقط ۱ باره بقیش عِشق نیست عِشق ۱ بار فقط ... . .
🌹 بِسْمِ رَبِّ العِشق 🌹
.
نمـیخواستم این پُستو مجدد بزارم ولی دِلی گذاشتم کـه یکم باهاتون حرف ب . . . .
من بـه شخصه همـیشـه یعنی اکثرا هرکی ازم پرسیده مـیلاد عاشقی ؟ گفتم نـه ، من ؟ چی مـیگی ؟ من دنبال آینده موزیکمم
یـه جوری بحثو عوض کردم خلاصه
.
بچه ها عِشق فقط ۱ باره بقیش عِشق نیست
عِشق ۱ بار فقط مـیاد دم خونت درون مـیزنـه
بقیش کشکه
.
شاید واستون پیش اومده باشـه کـه مثلا یـه جایی یـه زمانی یـه لحظه تو یـه نگاه با یکی کـه اصلا که تا حالا ندیدینش یـه آن چِشم تو چِشم بشین و همون موقع دلتون بلرزه ، بلرزه هاااااااااا ، یـه جوری کـه زمان و مکانو گم کنی ، نـه از روی هوس نـه از روی ، دِلی دِلت بلرزه
واقعا دلت بلررزهاا اون لحظه ، خودتم ندونی چته فقط جوری مـیشی کـه نمـیخوای ازش چشم برداری حتی یـه لحظه ، حواست بـه هیچی دیگه ام نیست جز اون . . . .
حالا اون لحظه ممکنـه تو خیـابون باشی ببینیش پشت چراغ قرمز باشی تو یـه مـهمونی باشی تو دانشگا یـا هرچی هرچی هرچی اصلا هر کجا
ولی یـه لحظه قشنگ یـه آن کـه نگات کرد دلت بلرزه ، با همووون یـه نگاه دلت بلرزه یـه حس عجیبیـه قابل وصف نیست . . . .
یـه نصیحتی بهتون مـیکنم جای برادر کوچیک همتون گوش کنین لطفا
.
ی یـا پسر فرق نداره
اون لحظه رو از دستش نده
چون ممکنـه هیچوقت دیگه تکرار نشـه هیییییچوقت
هییییچوقت دیگه نبینیش هیچ جا
.
شاید حرفام یـه جاهایی عقلانی نباشـه
ولی ببین آقا پسر خانوم ، پسر و نداره ، از چیزی نترس از هیچ چیز و هیچ احدی ، همون لحظه برو جلو ، آره برو جلو و از ته قلبت صداش کن ، صداش کن بگو خانوم آقا نگهش دار و هرچی کـه از همون یـه نگاهی کـه دلتو لرزوند و بهش بگو
.
نترس هیچی نمـیشـه حرفتو بزن رودر رو چشم تو چشم از چیزی نترس
حس قلبتو همون موقع با تموم وجودت بهش بگو آره بگو نترس نـهایت مـیخواد ضایت کنـه دیگه ولی صداش کن نگهش دار حرفتو بزن ، لاقل نشدم رو دلت نمـیمونـه مـیگی حرفمو زدم دمم گرم
ولی مطمئن باش اگه قلبت پاک باشـه خالصانـه بری جلو جواب رد نمـیشنوی
.
من بـه عشق تو ی نگاه شدیدا اعتقاد دارم
همون نگاه اولی کـه بهت مـیکنـه دقیقا وسط قلبتو نشونـه مـیگیره دقیقا وسط قلبتوووو باور کن راست مـیگم
.
عِشق یـه بار درون خونتو مـیزنـه
از دستش نده
از هیچیم نترس
آقا پسر خانوم این حرف منو یـه جایی از مغزت سیو کن مطمئن باش یـه روزی بـه دردت مـیخوره . . .
.
بازم تکرار مـیکنم رفیق گوش کن
.
من خودم شخصا بـه عشق تو ی نگاه شدیدا اعتقاد دارم
همون نگاه اولی کـه بهت مـیکنـه دقیقا وسط قلبتو نشونـه مـیگیره باور کن راست مـیگم
.
عِشق یـه بار درون خونتو مـیزنـه
از دستش نده
.
دِل نوشته های #مـیلاد_مـیرشاهرضا
.
Read more
هر دوی ما خیلی جوون بودیم وقتی دیدمت من چشم هام رو بستم و یـادآوری گذشته رو شروع کردم من اینجا توی بالکن توی هوای گرم تابستون ایستاده بودم نور رو مـیدیم و همچنین جشن و لباس های توپی مـیدیم چه جوری راهت رو از مـیون جمعیت پیدا مـی کردی و اومدی و گفتی سلام همش یـه ذره رو یـادمـه کـه تو رومئوی من بودی و پرم همش ... هر دوی ما خیلی جوون بودیم وقتی دیدمت
من چشم هام رو بستم و یـادآوری گذشته رو شروع کردم
من اینجا توی بالکن توی هوای گرم تابستون ایستاده بودم
نور رو مـیدیم و همچنین جشن و لباس های توپی
مـیدیم چه جوری راهت رو از مـیون جمعیت پیدا مـی کردی
و اومدی و گفتی سلام
همش یـه ذره رو یـادمـه
که تو رومئوی من بودی
و پرم همش مـی گفت جلو نرو ژولیت(نزدیکش نرو)
و من کنار پلکان گریـه مـی کردم
التماست مـی کردم کـه نرو
و مـی گفتم
رومئو من رو ببر یـه جایی کـه تنـها باشیم
من منتظرت مـی موندم تنـها کاری کـه موند انجام بدم فرار بود
تو پرنس بودی و من پرنسس
این قصه ی عشقمون عزیزم فقط بگو آره
پس من مـیام توی باغچه که تا تورو ببینم
با آروم مـی مونیم چون اونا اگه بفهمن با همـیم ما رو مـی کشن
پس چشم هات رو ببند
بیـا به منظور یـه مدتی از این شـهر بریم بیرون
تو رومئوی من بودی
و پدرم همـیشـه مـیگفت نزدیکش نشو ژولیت
ومن کنار پلکان گریـه مـی کردم
التماست مـی کردم کـه نرو
و مـی گفتم
منو ببر یـه جایی کـه بتونیم تنـها باشیم
من منتظرت مـی مونم
تنـها کاری کـه موند انجام بدم فرار بود
تو پرنس بودی و من پرنسس
این قصه ی عشقمونـه عزیزم فقط بگو آره
رومئو منو نجات بده اونا مـی خوان بهم بگن کـه چطوری احساس کنم
این عشق خیلی سخته اما واقعیـه
پس نترس و ما موفق مـیشیم و از این بهران رد شیم
این قصه ی عشقمونـه عزیزم فقط بگو آره
من دیگه از انتظار خسته شدم
متعجبم کـه تو یـه بارم شده جرت این اطراف نمـیای
این بـه من بـه تو بود و تو رفتی
وقتی کـه باهات آشنا شدم بیرون از شـهر و من گفتم
رومئو منو نجات بده من خیلی احساس تنـهایی مـی کنم
من منتظرت مـیمونم اما تو هیچوقت نمـیای
این افکار منـه نمـیدونم دیگه چ فکری م
اون روی زمـین زانو مـیزنـه و حلقشو درون مـیاره و مـیگه
باهام ازدواج کن ژولیت نیـازی نیست کـه تو تنـها باشی
من عاشقتم و این چیزیـه کـه هر دومون واقعا مـیدونیم
من با پدرت حرف زدم برو لباس هات روبپوش
این قصه ی عشق ما بود عزیزم فقط کافیـه بگی آره
چون ما خیلی جوون بودیم وقتی اولین بار همو دیدم
Read more
. آقای خامنـهای تو دیدار با اساتید گفتن کـه آمار شرکت کنندگان تو کنکور رشته ریـاضی پنجاه درصد کاهش پیدا کرده و این به منظور کشور خطرناکه و ما بـه رشتههای ریـاضی و فیزیک به منظور آینده احتیـاج داریم 😶😶 خب حالا من یـه سوال دارم واقعآ یـه نفر به منظور چی حتما مثل ما عمرش رو بذاره و سخترین رشته رو بخونـه چه فیزیک چه ریـاضی وقتی ... .
آقای خامنـهای تو دیدار با اساتید گفتن کـه آمار شرکت کنندگان تو کنکور رشته ریـاضی پنجاه درصد کاهش پیدا کرده و این به منظور کشور خطرناکه و ما بـه رشتههای ریـاضی و فیزیک به منظور آینده احتیـاج داریم 😶😶
خب حالا من یـه سوال دارم واقعآ یـه نفر به منظور چی حتما مثل ما عمرش رو بذاره و سخترین رشته رو بخونـه چه فیزیک چه ریـاضی وقتی مـیدونـه با وجود سختی زیـاد رشته بعدآ هیچ آیندهی شغلی روشنی نخواهد داشت 😏😏 من تو دوتا مقطع رشتهی فیزیک تحصیل کردم هم لیسانس هم ارشد و به ندرت بچههامون تو این دوتا مقطع شغلی مناسب با رشتهامون دارن و یـا مثل من دنبال کار هستن یـا یـه شغل کاملآ نامربوط با فیزیک دارن 😑😑 خب با این وضع من کاملا بـه داوطلبا حق مـیدم نیـاین این رشتهها چون تو این مملکت آیندهی شغلی ندارن 😣😣 حالا من از سختیها و کمبود دستگاه و امکانات مـیگذرم مثل دوسال پیشِ خودم کـه فقط به منظور یدونـه از آنالیزهای پایـاننامـهام دو ماه معطل بودم چون تمام دستگاههای دانشگاهها خراب بود و جاهایی مثل پژوهشکدهی رازی هم به منظور شش هفت ماه بعد نوبت مـیداد 😐😐😐 خب واقعآ چرا یـه نفر حتما بیـاد فیزیک یـا ریـاضی بخونـه؟؟؟ من خودم عاشقِ فیزیک هستهای بودم ینی تو لیستِ انتخاب رشتهی لیسانسم فقط فیزیکهستهای زده بودم حتی گرایشهای دیگهی فیزیک رو نزده بودم 😶 ولی اگر اون موقع کامل تحقیق مـیکردم و فقط سر علاقهام انتخاب رشته نمـیکردم شاید الان یـه شغلِ خوب و متناسب با رشتهام داشتم 😏😏 واسه همـینـه کـه هیچ رغبتی بـه خوندن دکتری تو ایران ندارم و پارسالم با اینکه رتبهام خوب بود و سه که تا دانشگاه مصاحبه دعوت شدم ولی هیچکدوم رو نرفتم مصاحبه بدم واسه همـین اذیتهایی بود کـه شدم 😑 الانم اگر اصرار بابام بـه خوندن دکتری فیزیک نباشـه دوباره کنکور ارشد تو یـه رشتهی علوم انسانی مـیدم و اونو ادامـه مـیدمو خودمو راحت مـیکنم نـه سختیِ خوندن اون درسای سنگین رو دارم نـه مشکل نبود و کمبود دستگاه و آزمایشگاه رو دارم هم اینکه بعدشم شغل پیدا مـیکنم، شغل هم پیدا نکنم لااقل دلم نمـیسوزه واسه این همـه سختی کـه تو فیزیک کشیدم 😶😶
خدایی فقط گفتن مـهم نیست حتما عمل بشـه بهش 😑😑
@khamenei_ir
Read more
- عمقش زیـاد بود... اما زمانش کم حسرت بو کشیدنِ موهایِ بارون خوردت موند تو دلم... +هنوز همـه ی چتامونو دارم سرِ همون ساعتی کـه هر شب پيام مـیدادي مثل معتادی مـیشم کـه مواد بهش نرسیده، کلافس، دست و دلش مـیلرزه... مـیرم تو اتاق موسیقیِ مورد علاقتو پِلی مـیکنم هی تکرار مـیشـه شروع مـیکنم از اون بالایِ ...
🔹
- عمقش زیـاد بود... اما زمانش کم
حسرت بو کشیدنِ موهایِ بارون خوردت موند تو دلم... +هنوز همـه ی چتامونو دارم
سرِ همون ساعتی کـه هر شب پيام مـیدادي
مثل معتادی مـیشم کـه مواد بهش نرسیده،
کلافس، دست و دلش مـیلرزه...
مـیرم تو اتاق
موسیقیِ مورد علاقتو پِلی مـیکنم
هی تکرار مـیشـه
شروع مـیکنم از اون بالایِ بالا خوندن حرفامون
از اونجایی کـه با فعل جمع حرف مـیزدیم
از اونجایی کـه با اسمِ فامـیلی همدیگه رو صدا مـیکردیم
مـیام پایین
یکم لحنمون خودمونی تر شده
مـیام پایین
تایم حرف زدنمون بیشتر شده
مـیام پایین
مـیام پایین
از قیـافه ی جمله معلومـه با کلی خجالت بـه آخر حرفامون یـه عزیزم اضافه کردیم
مـیام پایین
شروعِ شعر و حرفایی کـه داره حالمونو لو مـیده
مـیام پایین...
.
_چرا ساکت شدی؟؟
لو مـیدیم دلمون رفته واسه هم
مـیگم مطمئنی؟
مـیگی مطمئنم
مـیگم ببینیم همدیگه رو
سرِ ساعت پنج
همون جایی کـه اولین بار دیدیم همو
.
+اما اون قرار فرق داشت
روم نمـیشد نگات کنم
دستام یخ کرده بود_دستتو گرفتم
گفتم آروم باش
نمـیخواد هیچی بگی
من دارم با چشمات حرف مـی
.
+مـیام پایین
مـیخونم
مـیخونم
به یـه حرفایی کـه مـیرسم از ذوق چشمامو مـیبندم
مـیخونم
شب از نیمـه گذشته
موسیقی داره تکرار مـیشـه
.
_مـیای پایین تر
حالمون خوبه
مـیای پایین تر
مـیفهمـی قلبم تو دستاته
مـیفهمـی نفسم تو مشتته
مـیفهمـی ....
لحنت عوض مـیشـه
مـیای پایین تر
مـیخوای بری
داره باورم نمـیشـه
دارم جون مـیدم
باورم نمـیشـه
آخه گفته بودی مطمئنم...نگفته بودی؟
چرا گفته بودی!
.
+گفته بودم
.
_پاک کن
هر چی کـه بودو دیلیت کن
حرفام...عکسام...خودم
لااقل با آدمـی کـه قراره تو زندگيت باشـه نصفه و نیمـه نباش
.
+کارم شده مقایسه
تو یـه طرفی
آدمایی کـه مـیان تو زندگیم یـه طرف
.
_پاشو برو
مـیخواد بارون بگیره
موهات خیس مـیشـه...!
ببخشید...حواسم نبود....اینجا منتظرِی بودی...
.
+نگفتی تو اینجا چیکار مـیکردی؟
.
_من هر هفته مـیام
سرِ ساعت پنج...منتظرِ خودم مـیمونم...هیچ وقتم پیدام نمـیشـه...هیچ وقتم خودمو پیدا نمـیکنم...به خودم نمـیام...بعد مـیذارم مـیرم
الانم حتما برم
داره بارون مـیگیره
طاقته هوایِ بارونی رو ندارم
باید زودتر برم..باید برم
.
+ساعتتو جا گذاشتی
شال گردنت.
.
_ساعتم باشـه پیشِ تو...به دردِ من نمـیخوره، فصلا عوض مـیشـه، آدما عوض مـیشن ، سنم داره مـیره بالا اما دارم مـیبینم زمان خیلی وقته وایساده
ساعتم باشـه پیشِ تو
اما شال گردنمو بده
دو ساله نَشُستَمِش،، عطرت مـیپره.
💙🌚
Read more
السلام علیک یـا علی بن موسی الرضا المرتضی . ما را گدای خوانِ عظیمت نوشتهاند روزی بگیرِ دستِ رحیمت نوشتهاند نامم ز کودکی شده دیوانـهٔ رضا ما را ز نوکران قدیمت نوشتهاند کودکی من از این صحن بـه آن صحن گذشت مثل پروانـه ی درون باد رها آقا جان... با همان لهجه پاک پدری مـیگویم "قربون کفترای صحن ...
💌
السلام علیک یـا علی بن موسی الرضا المرتضی 💚
.
ما را گدای خوانِ عظیمت نوشتهاند
روزی بگیرِ دستِ رحیمت نوشتهاندنامم ز کودکی شده دیوانـهٔ رضا
ما را ز نوکران قدیمت نوشتهاند
کودکی من از این صحن بـه آن صحن گذشت
مثل پروانـه ی درون باد رها آقا جان... با همان لهجه پاک پدری مـیگویم
"قربون کفترای صحن رضا... "آقاجان .
.
.
شرح عکسها 😉
تو عاولی یـه نکتهی ظریف وجود داره کـه باید حتمآ دقت کنی که تا متوجه بشی اونم اینـه کـه م چادرمو نگه داشته بالا کـه رو زمـین نکِشـه بابامم ازم عگرفته 😅😅 آخه من از کودکی وسواس بودم 🙈 بـه من چه خب اونجا خیس بود مـیتونستن ازم لبِ حوض عنگیرن 😏 آره واسه همـین اخلاقشونـه کـه من تُخس بودم 😏 دیر اومدن نخوان عبگیرن زود برن حتما چادرمم نگه دارن 😂😂 تازه کفشمم قرمزه از بچگی پرسپولیسی بودم 😜😜 ناخنمم کنارِ عنادیده بگیرید الان تازه دیدمش 😂😂
تو عکسِ دوم همونجوری کـه مشاهده مـیکنید مشغولِ تناولِ بیسکوییت عستم 😋 لدفن از بچه وقتی داره یـه چی مـیخوره عنگیرید بعدم بذارید تو آلبومش کـه الان مجبور بشـه با فالووراش بـه اشتراک بذاره 😂😂 مرسی اَه 😒 اصن یـه داری از چی عمـیگیریِ خاصی تو نگاهمـه 😆😆
عکسِ سوم هم کـه معرف حضورتون عستن کـه بار دومِ مـیذارمش البته بعد از چهار سال 😬 ولی فک کنم اینجا تازه از خواب بیدار شده بودم چون خشانت از پیکسل پیکسلِ صورتم مـیباره 😂😂 لدفن از بچه وقتی عصبانیِ عنگیرید مرسی اَه 😒
بعدم تصور کنید یـه بچهی تُخس مثل من صبح از خواب بیدارش کنن بیـارن حرم تازه نذارن کفشهای تَقتَقیِ سیندرلاییاشو تو حرم بپوشـه دیگه عکسش اخموتر از این نمـیشـه کـه 😅😅
خلاصه کـه همـین دیگه از صبح مـیخواستم این عکسهای بچگیم تو #حرم_امام_رضا رو بذارم ولی وقت نشد و الان گذاشتم البته هنوز کـه مـیلادِ #سلطان تموم نشده بعد قبوله 😉😉
ولی چقدر بچگی خوب بود ما همش تمام زیـارت مخصوصها رو با هئیت #حاج_منصور مـیرفتیم مشـهد ولی الان فوقش سالی یـه بار اگر #امام_رضا بطلبه مـیریم مشـهد 🙁🙁.
.
بازم تفلدِ عیدِ شوما موبالک 🎉💖😍.
.
#فاطمـه_کوچولو_فینقیلی
Read more
امروز بيشتر از هر چيزي نياز دارم كه تغيير كنم مـهربان باشم اهل انديشـه باشم كتاب بخوانم و جهان و خوبي هايش رو براي همـه بخواهم... امروز ما بيشتر از اعتراض،راهپيمايي،جنگ و ... بـه مـهرباني و دوستي نياز داريم... آرزوهاي من زماني واقعي ميشن كه سعي كنم تو بـه آرزوهات برسي.. بـه آرزوهاي هم پر و بال بديم☘️🏼 اين ... امروز بيشتر از هر چيزي نياز دارم كه تغيير كنم
مـهربان باشم
اهل انديشـه باشم
كتاب بخوانم
و جهان و خوبي هايش رو براي همـه بخواهم...
امروز ما بيشتر از اعتراض،راهپيمايي،جنگ و ... بـه مـهرباني و دوستي نياز داريم...
آرزوهاي من زماني واقعي ميشن كه سعي كنم تو بـه آرزوهات برسي..
به آرزوهاي هم پر و بال بديم☘️🙏🏼
اين تصوير قسمتي از حال خوب ماست وقتي بـه تماشاي لايو اروين نشسته بوديم
#هنر_مرز_نمـی_شناسد
نـه یـه برگم از یـه جنگل نـه یـه موجم از یـه دریـا
نـه یـه سنگی از دل کوه نـه یـه قطره از یـه رویـا
نـه یـه لحظه ام از یـه تقویم نـه یـه سطرم از یـه دیوار
من یـه خطم از یـه تصویر نـه جرعه ام از یـه لیوان
من نیومدم بـه دنیـا کـه بشم بنده ی تکرار
که سر دوراهی شک یـه طرف برم بـه اجبار
من نیومدم بـه دنیـا
که بشم بنده ی تکرار…
نـه یـه واژه ام از یـه قصه
نـه یـه نقطه ام تو الفبا
نـه یـه نتم تو یـه قطعه
نـه یـه نخم مـیون ِ دیوار..
من نیومدم بـه دنیـا
که بشم بنده ی تکرار
که سر دوراهی شک
یـه طرف برم بـه اجبار
من نیومدم بـه دنیـا
که بشم ی عادت
که بپوسن آرزوها
از سر ترس و خجالت
من نیومدم بـه دنیـا
که بشم بنده ی تکرار..
ترانـه سرا : امـید اولیـایی
@erwinkhachikian
@erwinkhachikian
@omid_oliae
#تهران_كانادا #منودنيا #manodonya #erwinkhachikian #faravaz #musicwithnoborders #musicunitingpeople
Read more
یکی از غذاهایی کـه بعد از ماه رمضون خیلی مـیچسبه همـین آبگوشته ... . مخصوصا کـه تابستون گرم با ریحون و بابونـه های درجه یکش هم از راه رسیده باشـه و البته ترشی خونگی هم موجود باشـه . اون ترشی قرمزه رو قبلا دستورش رو براتون نوشتم کـه گفتم خیلی هم خاص و خوشمزه هست ترشی پیـاز هم کـه خیلی راحته پیـاز قرمز کوچیک و چند ... یکی از غذاهایی کـه بعد از ماه رمضون خیلی مـیچسبه همـین آبگوشته ... .
مخصوصا کـه تابستون گرم با ریحون و بابونـه های درجه یکش هم از راه رسیده باشـه و البته ترشی خونگی هم موجود باشـه 😉
.
اون ترشی قرمزه رو قبلا دستورش رو براتون نوشتم کـه گفتم خیلی هم خاص و خوشمزه هست ترشی پیـاز هم کـه خیلی راحته پیـاز قرمز کوچیک و چند که تا دونـه فلفل تند و نمرکه همـین ...اون یکی ترشی مخلوط گل کلم و موسیر و هویج و بادمجون و سیر و سبزی معطر کـه باآب گوجه فرنگی جوشیده شده و سرکه قاطی شده ... اسمم نداره 🙈🙈
.
هوا داره گرم مـیشـه و شاید خیلی از شماها تو مناطقی زندگی کنید کـه گرمای هوا خیلی زیـاده شاهرود آب و هوای معتدلی داره ما شاید بین ساعت دوازده که تا سه چهار بعد از ظهر از کولر استفادا کنیم شبها هم هنوز خیلی خنکه اگه حوصله کردید و دوست داشتید از شـهرتون و آب و هواش بنویسید و البته یـه نکته ی کوچولو ی دیگه پست قبلی کـه یـه گوشـه از حیـاط خونـه بود باعث شد خیلی از شماها برام بنویسید کـه چه حیـاط قشنگی داری خواستم بگم ممنونم از محبتتون ولی داشتن یـه همچین خونـه ای تو یـه شـهر کوچیک خیلی دور از واقعیت و سخت نیست شاید بـه اندازه ی قیمت یـه آپارتمان کوچیک تو تهران باشـه زندگی تو شـهرهای کوچیک درسته کـه در نگاه اول خیلی خوب بـه نظر مـیاد ولی امکاناتی کـه تو شـهرهای بزرگ هست یک هزارمش هم تو شـهری کـه من زندگی مـی کنم نیست خدا نکنـه خود آدم یـا عزیزانش درگیر بیماری بشن اونوقته کـه .... 😔
.
بگذریم قصدم چیز دیگه ای بود و نمـی دونم کـه منظورم رو رسوندم یـا نـه ؟؟ .
به هر حال الهی همتون بـه آرزوهای دلتون برسید آرزوهای بزرگ داشته باشید و همت بزرگتر کـه اون خدایی کـه آفریننده ی ماست خیلی بزرگه....
.
Read more
. قسمت چهاردهم خاطرات پیـاده و یواش یواش رفتم سمت خونـه جدید م تو راه همش ذهنم درگیر بود کـه آخرش چی مـیشـه رسیدم خونـه و دیدم همـه وسایل وسط خونس آروم آروم جمع و جورش کردیم از یـه خونـه حیـاط دار، رفته بودیم تو یـه مجتمع ۹۶ واحدی که فقط ۱۲، ۱۳ که تا خانواده اومده بودنگاز کشی نشده بود هنوز ... .
قسمت چهاردهم خاطرات
پیـاده و یواش یواش رفتم سمت خونـه جدید م
تو راه همش ذهنم درگیر بود کـه آخرش چی مـیشـه
رسیدم خونـه و دیدم همـه وسایل وسط خونس
آروم آروم جمع و جورش کردیم
از یـه خونـه حیـاط دار، رفته بودیم تو یـه مجتمع ۹۶ واحدی
که فقط ۱۲، ۱۳ که تا خانواده اومده بودن توش
گاز کشی نشده بود هنوز و قول داده بودن که تا چند روز بعد گاز بدن بـه اونجا
برقش هم مستقیم از تیر چراغ برق مـیومد تو خونـه ها
کنتر برق نداشتیم
عصر رفتم ببینم فضای محوطه مجتمع چطوریـاس
که دیدم قو پر نمـیزنـه تو فضا بـه این بزرگی
یـه سری باغچه خشک و خالی پائین هر بلوک بود
خلاصه همـه چیز خیلی نو و دست نخورده بود
روزا مـیومد و مـیرفت، هر روزم حس بد من نسبت بـه مدرسه بیشتر مـیشد
با یکی دوتا از بچه ها دوس شده بودم، با دو سه که تا هم چپ افتاده بودم
بیشتر سعی مـیکردم رابطمو با معلم ها خوب کنم
یـه معلم داشتیم واسه درس علوم
آقای بحرانی
خیلی شخصیت جالب و مـهربونی داشت، اما وقتی هم اعصابش خورد مـیشد دیگه حسابی مـیترکوند، کـه کلا تو اون دو سه سال یکی دو بار اعصاب خوردیشو دیدیم
یـه معلم ریـاضی داشتیم بـه اسم آقای انارکی
واقعا جدی و محترم، با ۲۸،۲۹ سال سابقه
صدای بلند این مرد رو تو اون دو سال نشنیدم من
تو درس خیلی جدی بود. دقیقا همون چیزی رو کـه مـیگفت، مـیخواست ازمون
معلم هنرمون آقای بهرامـیان بودن کـه واقعا شخضیت دوست داشتنی ای بود و هست یـادش بخیر
معلم زبانمون آقای مولایی بود
یـه مرد شوخ و باحال و پایـه
اما وای بـه اون روزی کـه تکلیفاشو انجام نمـیدادیم و درسم بلد نبودیم
مـیترکوندمون
معلم فارسیمونم آقای فاتحی
مدیرمون آقای مـیرزایی
و ناظمامونم آقای نوری کـه همـیشـه خندان و خیلی با دیسیپلین بود و وقتی هم عصبانی مـیشد هیشکی نمـیشد بگیرتش
آقای همتی کـه دقیقا مثه آقای نوری بودن، اما کمتر عصبانی مـیشد
#خاطرات_كودكي_سهراب_ادهمي
Read more
. قسمت ششم خاطرات کودکی تابستون، با همون شوغ و ذوق پسر شدن مـیگذشت و من بعضی روزا مـیرفتم کارگاه پدربزرگم کار مـیکردم یـه کارگاه تراشکاری داشت با چهار پنج که تا کارگر قرار بود بشینم پشت دریل و یـه سری واشر کـه تعدادش خیلی زیـاد بود رو پخ ب و بابت هر یـه دونـه قطعه مزد بگیرم یـا بـه قول معروف قرار بود ... .
قسمت ششم خاطرات کودکی
تابستون، با همون شوغ و ذوق پسر شدن مـیگذشت و من بعضی روزا مـیرفتم کارگاه پدربزرگم کار مـیکردم
یـه کارگاه تراشکاری داشت با چهار پنج که تا کارگر
قرار بود بشینم پشت دریل و یـه سری واشر کـه تعدادش خیلی زیـاد بود رو پخ ب و بابت هر یـه دونـه قطعه مزد بگیرم
یـا بـه قول معروف قرار بود کنتراتی بام حساب کنـه
پخ زدن، همون گرفتن تیزیـهقطعس
رفتم نشستم سر کارم، آهنگم تو گوشم و کار مـیکردم
ظهر کـه شد، نـهارو خوردیم و یـه استراحتی کردیم و دوباره مشغول کار شدیم
آقای مرادیـان کـه سرکارگرمون بود و همـه کارای فنی کارگاه بـه عهده اون بود، اومد کـه قطعه های منو چک کنـه که تا ببینـه درست انجام مـیدم کارمو یـا نـه
کنار دریل، سه که تا ظرف یـا بـه قول خودمون استمبولی قطعه بود
یکیش قطعه های پخ نخورده بود کـه باید کاراشو مـیکردم،
یکی دیگه قطعه هایی بود کـه خودم کاراشو انجام داده بودم،
آخری هم یـه ظرف بزرگ بود کـه قطعه های کامل رو ریخته بودن اون تو و آماده تحویل بود
قرار بود من عصر بـه عصر قطعه هایی کـه خودم زدم رو بشمرم و تحویل بدم که تا حقوقمو بگیرم...
حالا از عمق فاجعه دور نشیم
خلاصه، چندتاشو نگاه کرد و ظرفی کـه من پخ هاشو زده بودم رو زرتی ریخت تو ظرفی کـه از قبل کارگرای دیگه کاراشو کرده بودن
منم نشمرده بودم قطعه هامو
چشتون روز بد نبینـه
ما یـه بغضی کردیم و سرمونو انداختیم پایین و از کارگاه رفتیم بیرون
انگار نـه انگار ما رفته بودیم اونجا کـه حوصلمون سر نره تو تابستون
نـه دنبال پولی بودیم نـه هیچی
ولی اون لحظه خودمو یـه بچه فقیر زیر بارون تصور کردم کـه یـه مرد پولدار با یـه ماشین شاسی بلند با سرعت از کنارم رد شده و تموم هیکل منو با گل یکی کرده 😂😂
یـادش بخیر
هنوز گاهی اوقات کـه یـادش مـیوفتم خندم مـیگیره #خاطرات_كودكي_سهراب
Read more
#طبیعت 🤩 ماکو هر تیکه از طبیعتش منو یـاد یـه نقطه از ایران مـیندازه. دشتهای سبز و پهناورش منو یـاد دشتهای گلستان مـیندازه، سرسبزی رودخونـههاش و ابشاراش یـاد گیلان، کوهستانـهاش بـه یـاد کردستان ... یـهو بـه خودم مـیام مـیبینم نـه تو گلستانم و نـه گیلان و نـه کردستان. اینجا #آذربایجانـه ! ... آذربایجانی کـه داره ... #طبیعت 🤩
ماکو هر تیکه از طبیعتش منو یـاد یـه نقطه از ایران مـیندازه. دشتهای سبز و پهناورش منو یـاد دشتهای گلستان مـیندازه، سرسبزی رودخونـههاش و ابشاراش یـاد گیلان، کوهستانـهاش بـه یـاد کردستان ... یـهو بـه خودم مـیام مـیبینم نـه تو گلستانم و نـه گیلان و نـه کردستان. اینجا #آذربایجانـه ! ... آذربایجانی کـه داره هر لحظه منو بیشتر شیفتهی خودش مـیکنـه کـه بشـه اونجایی کـه یـه تیکه از قلبمو واسه همـیشـه مـیون سرسبزی دشتهاش و صدای رودخونـههاش جا بذارم. اذربایجانی کـه تو یـه لحظه بارون خیس خیست مـیکنـه، باد مـیزنـه و پروازت مـیده و همون لحظه افتاب غافلگیرت مـیکنـه. اینجا بهاره، همون بهاری کـه هیچیش قابل پیش بینی نیست..☘️
📌سه عاول از #رود_ارس هستش ( بـه ترکی ؛ اراز)،همون رودی کـه ترکیـه راه افتاده و به مرز ایران و ارمنستان مـیرسه و تا مرز و در نـهایت بـه اذربایجان مـیرسه. یـه ویدیو از سکوت و ارامشش تو استوری گذاشتم، ببینینش حتما🤩 📌 عچهارم از روستای #چاوقون کـه اصلا انتظار اینـهمـه سرسبزی نداشتم ازش😍 توی این مسیر جنگلی کـه مشخصه مـیشـه انقدر پیش رفت که تا به اون کانالای عکسپنجم رسید. رد کانال رو کـه ادامـه بدین بـه یـه ابشار مـیرسین کـه تو عاخر مـیبینیدش😍 از بکر بودنش، زیبا بودنش چی بگم؟ انقدر تو این سالها هرچی ابشار دیدم بسکه فضا سازی شده بود یـا شلوغ بود کـه اصلا نتونستم حس طبیعیشو بگیرم و ازش لذت ببرم❤️و اینجا از نظر بکرموندن این طبیعتش، عالیـه! 📌 دو که تا عاخر #حاجی_لک_لک رو مشاهده مـیکنین😂 اینا تو روستایی کـه سداریم (روستای خوک) واسه خودشون زندگیهای دارن😍 اقا سهرابی مـیگفت، معمولا وسطای پاییز مـیرن و اسفند برمـیگردن بـه روستا.. یـه جوری اینا جدی رو تیر برقا واستاده بودن واسه خودشون کـه فک مـیکردی بابت پولی چیزی گرفتن😂
.
. #ماکوگرام #ماکو #ماکوگردی #بریم_ماکو #ماکوگرافی #سفرنامـه_ماکو
#maku #Maku_Gram #visitmaku #trip2maku .
#صحرا_مـیره_سفر
#ماکو_نامـه_صحرا
Read more
موسیقی و تحریم تحریم تاکتیکیـه به منظور زیر فشار قرار یـه فرد، یـه گروه یـا یـه کشور و تحریم مـیتونـه شکلهای مختلفی بـه خودش بگیره، تحریم اقتصادی، تحریم نظامـی، تحریم دسترسی بـه مواد غذایی و و و… تو ایران خیلیـها سالهاست قربانی تحریمـهای داخلی و خارجی شدن و مـیشن ولی اینجا مـیخوام یـه ذره درون مورد تحریم هنرمندهایی ...
موسیقی و تحریمتحریم تاکتیکیـه به منظور زیر فشار قرار یـه فرد، یـه گروه یـا یـه کشور و تحریم مـیتونـه شکلهای مختلفی بـه خودش بگیره، تحریم اقتصادی، تحریم نظامـی، تحریم دسترسی بـه مواد غذایی و و و…
تو ایران خیلیـها سالهاست قربانی تحریمـهای داخلی و خارجی شدن و مـیشن ولی اینجا مـیخوام یـه ذره درون مورد تحریم هنرمندهایی کـه کارشون موسیقی هست صحبت کنم.
لزوم گرفتن مجوز هم فرایندیـه به منظور تحریم هنرمند از حق بیـان احساسات و افکارش، هم فرایندیـه به منظور تحریم مالی هنرمند.
بازداشت و زندانی هنرمندها باعث سر و صدا و جلب توجه مـیشـه، ولی تحریم مالی مـیتونـه هنرمندها رو بی سر و صدا زیر فشار قرار بده و منزوی و ناامـید کنـه که تا جایی کـه بدون زندان یـا مجازاتهای اینچنین از فعالیتهاشون دست بردارن.
بیشتر درآمد یـه هنرمند کـه تو عرصه موسیقی فعالیت مـیکنـه از فروش بیلیط به منظور اجراهای زنده و فروش آثارشـه. مجوز اجرای زنده با مجوز پخش و فروش فرق مـیکنـه حتی اگر هنرمندی مجوز پخش و فروش آثارش رو داشته باشـه، احتمال اینکه مجوز به منظور اجرای زنده بهش بدن کمـه، چه برسه بـه هنرمندهایی کـه حتی به منظور پخش آثارشون هم مجوز ندارن.
خلاصه کـه خیلی از هنرمندها نـه مجوز پخش و فروش آثارشون رو دارن نـه مجوز اجرای زنده. درون نتیجه این هنرمندها بـه واسطه نداشتن مجوز هم دارن از حق ابراز احساسات و افکارشون تحریم مـیشن هم ازب درآمد، کـه در نـهایت تحریم همـه مردمـه از دسترسی و شنیدن آثار و حرفهایی کـه با 'ارزشـها' و خط مشی قدرت حاکم همخوانی ندارن.
دسترسی بـه اینترنت تو این سالها و قابلیت پخش آهنگها بـه صورت نسخههای دیجیتالی این فرصت رو بـه هنرمندهایی کـه نمـیخواستن بـه خاطر مجوز خودشون رو کنن داد که تا از سکوت دست بکشن و بدون اینکه نیـازی بـه مجوز داشته باشن آثارشون رو پخش کنن. اما این فقط مشکل پخش رو برطرف کرد نـه مشکل اجرای زنده و فروش.
تو سالهایی کـه تو زمـینـه موسیقی فعالیت کردم خیلی از هنرمندهای خوبمون رو کـه تو سبکهای مختلف فعالیت مـی دیدم کـه به خاطر فشارهایی کـه روشون بود یـا با بیماریهای روانی مواجه شدن و دست از کار کشیدن یـا از شدت فشار مالی مجبور بـه ترک هنرشون شدن. شاید بـه خاطر ظاهر این شغل و شـهرتی کـه باهاش همراهه مخاطبین زیـادی متوجه این فشارها و این سختیـها کـه هنرمندها باهاشون دست و پنجه نرم مـیکنن نباشن ولی حتما توجه کرد کـه شـهرت لزوما بـه معنی خوشبختی یـا نون توی سفره نیست.
پس خواهش مـیکنم هنرمندهایی رو کـه با آثارشون بـه وجد اومدین، بـه فکر افتادین، امـیدوار شدین، یدین و اشک ریختین تو این راه تنـها نذارین و در حد توانتون از نظر مالی حمایتشون کنین.
Read more
. یـه هل دیگه... اَه درو بست! باورم نمـیشـه یـه روز تو مترو بخوام منو هل بدن! استرس بیپولی و بیکاری کم بود، استرس «آیـا مـیتونم سوار قطار شم یـا حالا کـه سوار شدم، این ایستگاه مـیتونم پیـاده شم؟» هم اضافه شده. اصلا مترو با زندگی من گره خورده؛ زندگی عاطفی، تحصیلی، کاری... چه شکست عشقیـا کـه نخوردم (خب قطعا ...
.
یـه هل دیگه... اَه درو بست!
باورم نمـیشـه یـه روز تو مترو بخوام منو هل بدن! استرس بیپولی و بیکاری کم بود، استرس «آیـا مـیتونم سوار قطار شم یـا حالا کـه سوار شدم، این ایستگاه مـیتونم پیـاده شم؟» هم اضافه شده. اصلا مترو با زندگی من گره خورده؛ زندگی عاطفی، تحصیلی، کاری... چه شکست عشقیـا کـه نخوردم (خب قطعا تو واگن ویژه بانوان به منظور من عشقش هم بـه وجود نمـیاد). چه جزوهها کـه تو مترو نخوندم. یـه پیشنـهاد مدلینگ هم داشتم کـه یـه خانمـه مـیخواست بامتلهاش رو روي موهام امتحان کنـه.مترو حتی تو انواع و اقسام خوابام هم حضور فعال داره. از کابوسِ جا موندنجمعیت یـا نرسیدن بـه قطار که تا فضاهای خیلی بیربط. مثلا یـه بار خواب دیدم دارم تو یـه جنگل تاریک از دست زامبیها فرار مـیکنم کـه یـهو قطار وایستاد و این صدا پخش شد: با توجه بـه تابلوهای راهنما مسیر فرار خود را بـه درستی انتخاب کنید. از رویـاهام هم مـیتونم بـه نشستن با لباس پرنسس رو سکوی مترو اشاره کنم کـه یـه قطار سفید با کلی صندلی خالی پیداش شد. که تا اومدم سوار شم، درون برای سکوی روبرویی باز شد و قطار پر شد.
ولی واقعا مترو یـه سری رویـاهام رو برآورده کرده. مثلا کی تو خواب هم مـیدیدید مترو بتونـه نیـاز روزانـه ما رو تامـین کنـه؛ اگر اون نبود چطوری با لباسهای الیـاف گیـاهی آشنا مـیشدیم؟ یـا چطور مـیفهمـیدیم یـه نفر، بیست تومن فروش مغازه، پونزدهِ همکار رو مـیتونـه بده پنج تومن؟! اصلا خودم بدون صرف وقت اضافه و با سفر تو سه راسته ۱ و ۲ و چهارِ مترو تونستنم کل جهیزیـهام رو بخرم بجز یخچال کـه اونم اگه شارژ کارتخوان فروشنده تموم نشده بود الان با خیـال راحت فقط مـینشستم و به دست و پا داماد فکر مـیکردم.
Read more
. ای داد، ای هوار، ای بیداد. آخه بابا ما دردمون رو بـه کی بگیم؟ . این نقطه اوج بـه اضمحلال (یـا همچین چیزی) رفتنِ بشریته. آخه چکار بـه نوستالژیـای ما دارین؟ . چقدر طاقت بیـاریم وچیزی نگیم؟ اون از تخمـه کـه نابودش کردین؛ تمام دوران بچگیمون با این رویـا گذشت کـه بالاخره یـه روز بزرگ مـیشیم کار مـیکنیم و ثروتمند ...
.
ای داد، ای هوار، ای بیداد. آخه بابا ما دردمون رو بـه کی بگیم؟
.
این نقطه اوج بـه اضمحلال (یـا همچین چیزی) رفتنِ بشریته. آخه چکار بـه نوستالژیـای ما دارین؟
.
چقدر طاقت بیـاریم وچیزی نگیم؟ اون از تخمـه کـه نابودش کردین؛ تمام دوران بچگیمون با این رویـا گذشت کـه بالاخره یـه روز بزرگ مـیشیم کار مـیکنیم و ثروتمند مـیشیم. کلی آدم استخدام مـیکنیم کـه برامون تخمـه بشکنن کـه ما فقط بجوییم و قورتشون بدیم. ولی امان از روزگار، اولین چیزی کـه تکنولوژی بهش دست پیدا کرد همـین پوست کندن تخمـه بود. اینجوری بود کـه شرکتای مواد غذایی تونستن با موفقیت این رویـامون رو بـه فنا بدن و نـه تنـها تخمـه پوست کنده، کـه هر چی دم دستشون بود رو با مقدار متنابهی هوا ریختن تو یـه کیسه و دست ما. اوضاع داشت بد و بدتر مـیشد وکارتونا تو رده بعدی قربانیها بودن.یـه آهنگ چیـه دیگه کار بـه جایی رسید که، یـه آهنگم نذاشتن برامون بمونـه. طرف اومده خونده که: نـه نا مـهربونـه، نـه آفت جونـه، نـه با دیگروونـه. خب لعنتی این چه کاریـه با ما مـیکنی؟ الگوی ما که تا الان تو زندگی این آهنگ بوده. مگه ما مسخره پدرتیم؟
.
هرکی مـیاومد سمتمون نـه تنـها نامـهربون و آفت جون و با دیگرون بود کـه معتاد هم بود ولی ما درون حالیکه این آهنگ رو زیرمـیخوندیم، با یـه تشت شیر بـه استقبالش مـیرفتیم. کلی هم با این الگو موفق بودیم و خوش و خرم مـیزیدیم. اون وقت اومدی آهنگرو عوض کردی؟ لعنت بـه این انحطاط اندیشـه!
.
حالا فردا هم لابد مـیخوان بیـان بگن کهی خودش رو تو گِل نمـیپلکونـه و امشب همون شبی نیست کـه مـیگه شب بود و اون شبه یـه شب دیگه است. یـهو بگین زبون زرگری هم از بر نیستین دیگه.
به کجا داریم مـیریم ما واقعا؟
Read more
بعضی وقتا زندگی تو یـه نقطه ای قرارت مـیده کـه خیلی سخته تحملش تصورش... یـه اتفاقی مـیفته کـه بهت ثابت کنـه قوی بودن چه قدر قشنگه درون عین سختیش معجزه شدن چه قدر قشنگه زندگی چه قدر قشنگه همـه آرزوهاتو مـیذاره تحت تاثیر خودش هیچیو باور نمـیکنی و فقط مـیگی یـه خدایی هست کـه مـیدونم مـیرسه سر بزنگاه و اون اتفاق ...
بعضی وقتا زندگی تو یـه نقطه ای قرارت مـیده کـه خیلی سخته تحملش
تصورش...
یـه اتفاقی مـیفته کـه بهت ثابت کنـه قوی بودن چه قدر قشنگه درون عین سختیش
معجزه شدن چه قدر قشنگه
زندگی چه قدر قشنگه
همـه آرزوهاتو مـیذاره تحت تاثیر خودش
هیچیو باور نمـیکنی و فقط مـیگی یـه خدایی هست کـه مـیدونم مـیرسه سر بزنگاه
و اون اتفاق خوب مـیفته
خدا مـیرسه وبغلت مـیکنـه وقتی از شادی جیغ مـیکشی خدا نگات مـیکنـه وقتی سجده ی شکر مـیکنی و بعد یـادت مـیاد اصلا قبله یـه طرف دیگه بود
خدا پا بـه پات بـه هول شدنت مـیخنده
وقتی منتظر مـیمونی کـه دوستت بیـاد و بغلش کنی و ببینی زندگی چقدر قشنگه... خدا کنارت و باهات انتظار مـیکشـه
وقتی بعد از چندماه چشمتو مـیبندی و بغلش مـیکنی حس مـیکنی خدایی رو کـه داره با شادیت شادی مـیکنـه....
خدا همـینقدر نزدیکه بهمون
همـینقدر مـیشنوه صدامونو
همـینقدر ساده ثابت مـیکنـه کـه امـید داشتن چقدر قشنگه
خدا همـیشـه کنارمونـه فارغ از اینکه ما بهش چه حسی داریم و چه قدر بـه یـادشیم....
همـیشـه تو بدترین لحظه ها مـیرسه و وسط قهقهه هامون از شادی باهامون مـیخنده
خدا همـینجاست...
و یـه سری ادما رو بهت هدیـه مـیکنـه که تا بهت نشون بده قوی بودن چه قدر قشنگه و چه حس خوبی داره داشتن اونایی کـه بهت جرات مـیدن برا اتفاقا و تصمـیمای سخت... بهت هدیـه مـیده بعضیـا رو کـه یـادت بده زندگی پره از چیزای قشنگهوقتی تهه یـه شبه خوب رو بـه اسمون لبخند مـیزنی و یـه ستاره بهت چشمک مـیزنـه...
خدا همونجاست.... پی نوشت:
مرسی کـه امروز اومدین😍❤️با شرایط سخت😀
@nessa_rad
@bluepinksnowman
هدیـه ی خدا.... رفیق.... دوست.... همکلاسی... خانوم دکتر... .... بهترین.... مرسی کـه بهم نشون دادی از تموم شخصیتای دنیـا و قصه ها و فیلما و کتابا قوی تر و خوش قول تر و بهتر و مـهربون تری... لایق همون اسمـی کـه تو سینما گفتم و دوتایی خندیدیم:
@nessa_rad
پی_تر_نوشت:
اخرین باری کـه مموری گوشیمو گم کردم و کلی رنج و سختی و مشقت کشیدم برا پیدا ش با خودم عهد کردم هیچوقت یـه مموریـه کوچولو رو اینور اونور نذارم... اما امروز یـه خالیشو پیدا کردم تو خونـه و گذاشتم تو گوشیم و هرچی عگرفتم پاک شد... جز این دوتا کـه گلی هستش کـه برا نسا کاشتم و ملقب بـه نی نیش... خیلی منتظر موند که تا ش بیـاد.... اسمشم گذاشته ارغوان😋
Read more
بهش مـیگم تو شانس بزرگ من تو این سفری! مـیخنده و سرشو مـیندازه پایین. حسین، پسر همسایـه خونـه بغلی اقا سهرابی ایناس. روز اول کـه صبح پاشدیم بریم شـهر بـه اقا سهرابی گفتیم برامون ماشین بگیره کـه حسین و صدا کرد و به ترکی گفت برسونشون ماکو. تو راه سر حرف باز شد و فهمـیدیم ۲۲-۳ سالشـه. دانشجو حسابداریـه، کارش دکوراسیون ...
بهش مـیگم تو شانس بزرگ من تو این سفری!
مـیخنده و سرشو مـیندازه پایین.
حسین، پسر همسایـه خونـه بغلی اقا سهرابی ایناس. روز اول کـه صبح پاشدیم بریم شـهر بـه اقا سهرابی گفتیم برامون ماشین بگیره کـه حسین و صدا کرد و به ترکی گفت برسونشون ماکو. تو راه سر حرف باز شد و فهمـیدیم ۲۲-۳ سالشـه. دانشجو حسابداریـه، کارش دکوراسیون داخلیـه کـه بخاطر گرون شدن مصالح فعلا دیگه براشون صرف نداره... عاشق ماکو و شوط بود. با یـه عشقی مـیگفت ماکو عالیـه بهترین شـهره کـه ادم دلش مـیخواست عاشق این شـهر بشـه!.. حسین با ما موند. لیدر ما شد و هرجایی کـه فکر مـیکرد حتما ببینیم و بهمون نشون داد. لیدرمون شد، مترجم ما واسه ارتباط با مردم شد، عکاسمون شد، شانس بزرگ ما واسه این سفر شد. سفری کـه بخاطر اینکه حسام مثل همـیشـه همراهم نبود،یو نمـیشناختم و ماشین نداشتم همش استرس داشتم چطور ببینم، چطور بگردم و خدا حسین رو سر راهمون گذاشت کـه اینجوری با جون و دل راهنمای ما بشـه.😍
ازش قول گرفتم هرکدوم از دوستام خواست بیـاد ماکو باهاش هماهنگ کنم کـه لیدر محلیشون شـه، اونم قول داد بره اطلاعاتشو راجع بـه تاریخ و دیدنیـا زیـاد کنـه و یـه لیدر محلی حرفه ای شـه. درون عوض هم بهش قول دادم هروقت اومد تهران حسابی تهرانو بهش نشون بدم و بگردونمش.🤩
تو این عکس، یـهو کنار مزرعهشون ترمز زد، گفتیم کجااا؟ گفت مـیرم از مزرعه براتون هندونـه بچینم کـه تو راه بخوریم😍 پ پایین و گفتم منم مـیام! یـه اصطلاح ترکی گفت وقتی پرسیدم یعنی چی گفت یعنی این اولین هندونـهایـه کـه امسال داریم برداشت مـیکنیم، قسمت شما شد!..وقتی برگشتیم گفتم وایسا اینجا یـه عازت بگیرم، مـیخوام بذارم تو اینستاگرامم و بنویسم، شانس بزرگ ما! حسین! 💫
.
.پ.ن : ورق بزنین ببینین تو مزرعه چیـا دارن😍 گوجه و بادمجون و هندونـه و افتابگردون!
پ.ن۲ : دو که تا عاخر از ابگرم شوط هستش، حسین مارو بزود کشوند کـه اونجا رو بهمون نشون بده، مـیگفت یکم تبلیغ شـهرمونو دیگه، گفتم باشـه اینم بخاطر تو مـینویسم کـه همـه بدونن شوط چشمـه ابگرم با خاصیت درمانی داره و الان دارن براش دو که تا استخر خوب مـیسازن کـه استفاده ازش راحت شـه🤩 گفتم بگو زود بسازنش ما سری بعد اومدیم حسابی استفاده کنیم ازش🤪 بلکه دردامون درمون شـه😂 انقدر کـه تو این سفر فعالیت کردیم🤦🏻♀️
پ.ن۳: تو عاخر داره ادای منو درمـیاره کـه تو عکسا سرمو بالا مـیگیرم😒
.
. #ماکوگرام #ماکو #ماکوگردی #بریم_ماکو #ماکوگرافی #سفرنامـه_ماکو
#maku #Maku_Gram #visitmaku #trip2maku
.
#ماکو_نامـه_صحرا
#صحرا_مـیره_سفر
Read more
#100daysofproductivity . از اونجایی تو نظرسنجی گفتین پروداکتیویتی رو ادامـه بدم مـیریم سراغ بقیـه ی بحث چطور کتابخون بشیم؟ یکی دیگه از پیشنـهادای من اینـه کـه همون اول کتابایی کـه ادبیـات یـا مضمون سنگین دارن نخونید حتی اگه تحصیلات یـا اطلاعات بالایی داریم و خودمونو آماده مـیبینیم ممکنـه اگه همون ... #100daysofproductivity
.
از اونجایی تو نظرسنجی گفتین پروداکتیویتی رو ادامـه بدم مـیریم سراغ بقیـه ی بحث چطور کتابخون بشیم؟
یکی دیگه از پیشنـهادای من اینـه کـه همون اول کتابایی کـه ادبیـات یـا مضمون سنگین دارن نخونید حتی اگه تحصیلات یـا اطلاعات بالایی داریم و خودمونو آماده مـیبینیم ممکنـه اگه همون اول کار بریم سراغ کتابایی کـه مثلا نوبل ادبی بردن خیلی تجربه رضایت بخشی نداشته باشیم از کتاب خوندن!پس اول بگردین دنبال کتابای خوب ولی ساده و رَوون .
یـه راه حل دیگه کـه من خیلی بـه کار مـی برم اینـه کـه اگه کتاب داستانی باشـه خودمو کاملا شخصیت اول داستان تصور مـیکنم بعضی وقتا دیـالوگا رو با صدای بلند یـا توی ذهنم با یـه لحن خاص مرور مـیکنم و موقع مکالمـه ها خیلی جدی تصور مـیکنم قراره مثه فیلم دیـالوگ بگم!اگه کتاب شخصیت خاصی نداشته باشـه خودمو جای نویسنده مـیذارم و به این فکر مـیکنم کـه چه چیزایی مـیتونـه از ذهنش گذشته باشـه وقتی فلان جمله یـه پاراگرافو نوشته.یـا مثلا بـه این فکر مـیکنم کـه خب اگه نویسنده یـا همون شخصیت اصلی من بودم چی؟چی کار مـی کردم؟چی مـیگفتم یـا چی مـی نوشتم؟حتی قدیما یـه دفتر ایده داشتم کـه چیزایی کـه به ذهنم مـی رسیدو مـی نوشتم!
در آخر این کـه خیلی بـه خودتون به منظور کتاب خوندن فشار نیـارین قرار نیست کـه من حتما روزی ۱۰ صفحه کتاب بخونم یـا اگه ۴ که تا کتاب درون ماه نخونم از بقیـه عقب مـیوفتم مخصوصا این روزا کـه یـه عده هستن فقط کتاب مـی خونن کـه کتاب خونده باشن نـه این کـه چیزی بـه اطلاعات و تفکراتشون اضافه بشـه .گاهی مغزمون خسته مـیشـه و زمان لازم داره واسه درک و تجزیـه تحلیل.مثلا خود من تو یـه هفته دوتا کتابو کامل خوندم ولی بعد از کتاب جز از کل که تا همـین امروز حس مـیکنم مغزم هنوز درگیر همون کتابه بعد نرفتم سراغ چیز دیگه.درسته کـه باید خودمونو بـه کتاب عادت بدیم ولی وقتی کارمون شبیـه وظیفه بشـه دیگه فایده ای نداره!
و فکر کنم واسه حسن ختام بیـایم یـه دونـه بهترین کتاب بـه هم معرفی کنیم و علتشم بگیم!
من خودم شخصا هیچ کتابی بـه خوبی "روزی کـه زندگی آموختم"نخوندم هنوز .دلیلشم تو یـه پست قبلا گفتم یعنی روزی بعد از خوندن این کتاب نبوده کـه یـه چیزی رو ببینم و نگم تو این کتابم فلان حرف با ربط بـه این موضوعو زده بود
و یـادمون نره:
"انسانی کـه به شناخت خويش نرسيده باشد، بی سواد حقيقی است،
هر چند تمام کتاب های دنيا را خوانده باشد...!
اگر درونت پر از خشم، نفرت، خودخواهی و غرور، حسادت و زبالههای ديگر است، بدان کـه هيچگاه چيزی را نياموختهای و هنوز رشد نکردهای." #رهايی_از_دانستگی
#کریشنا_مورتی
Read more
امروز مشغول گشت زدن تو فیسبوک بودم کـه رفتم یـه سری از عکسای پروفایلم رو بـه ترتیب تماشا ... خیلی عجیب و جالبه، تو این روزای عمر کـه سریع مـیگذرن و حسرت همـیشگی من از کمرنگ شدن جزییـات و تلاشم به منظور ثبتشون بصورت نوشته تو دفترا و نوت تو گوشی و توییت و پست فیسبوک و عتو فیسبوک و عتو اینستاگرم و چکینهای ... امروز مشغول گشت زدن تو فیسبوک بودم کـه رفتم یـه سری از عکسای پروفایلم رو بـه ترتیب تماشا ... خیلی عجیب و جالبه، تو این روزای عمر کـه سریع مـیگذرن و حسرت همـیشگی من از کمرنگ شدن جزییـات و تلاشم به منظور ثبتشون بصورت نوشته تو دفترا و نوت تو گوشی و توییت و پست فیسبوک و عتو فیسبوک و عتو اینستاگرم و چکینهای سوآرم و صداهای ضبط شده تو گوشی از مرغابیـای دریـاچه ژنو و بارونای بالتیمور و تهران و صدای حرف زدنای دستهجمعی همـه اعضای خانواده روزای جمعه خونـه پدرومادربزرگم... چقدر خوبه کـه راههایی پیدا کردم کـه با دوباره دیدن و شنیدن و خوندنشون تمام جزییـات اون لحظه از زمان و زندگیم دوباره یـادم مـیاد. چیزایی کـه در حالت عادی جاهای دستنیـافتنی مغزم ذخیره شدن.
امروز تو عکسایی کـه دیدم خیلیـاش برم گردوند بـه شوق اون سفر خاص، حس ناب پیدا یـه آدم شبیـه خودم کـه اون لحظهها هنوز عنوان رسمـی بستفرندو نداشته، جروبحث با راضیـه قبل و بعد عبرای انداختن عاز زاویـه مناسب، دلم کـه جایی بوده و امـید و ناامـیدی اطرافش، اپروچم بـه تاریخ سیـاسی معاصر، کامنتایی کـه خوندم و شنیدم درباره یـه عیـا اتفاق یـا حضور دائمـی و قدیمـی بعضی از دوستا، عکسایی از جلسههای کاری کـه اونموقعها متوجه نبودم داره آیندهم رو مـیسازه و بعضی دلخوریـای مربوط بهش یـا عکسای قشنگ از جزوههام، عکسای یـاداور نعمتِ سفر با خانواده، یـا جلسههای کتابخونی با همدانشگاهیـا، حضور عیـان و نـهان بستفرندا تو عکسا، عکسای تولدای قبلی و عیدا و همـه چیزایی کـه قراره یـادم بندازه زمان بـه سرعت عجیبی مـیگذره.
این عهم مال یـه تیکه کاغذه کـه یـادگاری از یـه کارگاهی کـه پنج سال پیش رفتم برداشتم و تا دو سه سال بـه پنجرهی اتاقم چسبونده بودم و راستش هنوز جواب درستی براش ندارم. شما جوابشو مـیدونید؟
Read more
. قسمت یـازدهم خاطرات کودکی سر خیـابونی کهزندگی مـیکردیم یـه کوه قشنگی بود کـه هروقت مـیرفتم تو حیـاط یـا پشت پنجره، مـیدیدمش یـه روز جمعه بـه بابا گفتم کـه بریم بالای این کوهه امروز اونم قبول کرد و راه افتادیم اون سالا من خیلی تپل و به قول خودمون خمپلی بودم منم اولین بارم بود مـیرفتم کوه با یـه ... .
قسمت یـازدهم خاطرات کودکی
سر خیـابونی کهزندگی مـیکردیم یـه کوه قشنگی بود کـه هروقت مـیرفتم تو حیـاط یـا پشت پنجره، مـیدیدمش
یـه روز جمعه بـه بابا گفتم کـه بریم بالای این کوهه امروز
اونم قبول کرد و راه افتادیم
اون سالا من خیلی تپل و به قول خودمون خمپلی بودم
منم اولین بارم بود مـیرفتم کوه
با یـه فلاکتی رفتیم بالا
از اون بالا خونمونو مـیدیدم کـه اندازه یـه نقطه شده بود
تو راه برگشت داشتم از کنار دیوار سنگی آروم آروم مـیومدم پایین و دستمو گرفته بودم بهش
بابامم جلوتر از من بود
مـیخواستم برم برسم بهش و با اون بیـام پایین کـه کنترلمو از دست دادم یـا بـه قول معروف ترمز ب
حالا ندو و کی بدو
همچنان خوش خوشان درون حال داد کشیدن داشتم مـیدویدم تو حالتی کـه هیچ کنترلی رو قدم هام نداشتم کـه دیدم یـه تخته سنگ بـه چه عظمت جلوم سبز شد منم با اقتدار کامل با کله رفتم توش
خونین و مالین بودم کـه بابام رسید بهم همـه ترسم این بود کـه دندونا جلوم خورد شده باشـه
دندونام چیزی نشده بود، امابالام کامل پاره شده بود از داخل و دماغمم شکسته بود
بگذریم از این کـه وقتی رسیدم خونـه م چه حالی شده بود
رفتیم بیمارستان و لبم رو کـه پاره شده بود بخیـه زدن، سه شنبه هم نوبت عمل داشتم واسه بینیم
دکتر شیرانی عملم کرد و بعدشم گچ گرفتن
دو سه روز بعد کـه رفتم مدرسه همـه بچه ها مـیترسیدن ازم
تا اومدن عادت کنن بـه چهره جدیدم، گچش رو باز کردیم ماجرای کلاس پنجمم یـه خورده طولانی شد
یـه قسمت دیگه هم مونده کـه انشالله تو اولین فرصت مـیذارمش
لازم بـه ذکره کـه من هیچ شناختی از نویسندگی و این چیزا ندارم و صرفا واسه دل خودم و بعضی از دوستان مـینویسم
من هرچی کـه تو ذهنم مـیگذره رو مـینویسم
با همون جمله بندی و کلماتی کـه تو ذهنم مـیرسه
باید ببخشید اگه مشکلی چیزی دارن ❤
#خاطرات_كودكي_سهراب
Read more
. قسمت دوازدم خاطرات کودکی روز ها مـیومد و مـیرفت، شاد و خوش و خرم همـیشـه عادت داشتم آخرین روز مدرسه، زنگ آخر بستنی بدم کلاسو آقای سعیدی، بابای مدرسه مـیومد تو کلاس پخش مـیکرد یـادش بخیر امتحانای خرداد هم رسید روز آخر همـه وقتی داشتن از هم خدا حافظی مـی مـیگفتن سال دیگه مـیبینیم همو خیلی ... .
قسمت دوازدم خاطرات کودکی
روز ها مـیومد و مـیرفت، شاد و خوش و خرم
همـیشـه عادت داشتم آخرین روز مدرسه، زنگ آخر بستنی بدم کلاسو
آقای سعیدی، بابای مدرسه مـیومد تو کلاس پخش مـیکرد
یـادش بخیر
امتحانای خرداد هم رسید
روز آخر همـه وقتی داشتن از هم خدا حافظی مـی مـیگفتن سال دیگه مـیبینیم همو
خیلی ها هم سال باهم تو یـه مدرسه بودن یـا همسایـه بودن، یـا نزدیک هم بودن
ولی من چون مسیر خونمون خیلی بـه بچه ها دور بود سعی مـیکردم جدی تر خداحافظی یـا حرفای آخرمو با بچه ها ب
روز آخر امتحانا، روزی بود کـه واسه آخرین بارایی کـه ۵ سال باهاشون همکلاسی، هم مدرسه ای و حتی بقل دستی بودم رو مـیدیدم
بعد از سه چهار سال کـه با هیچکدوم از بچه ها ارتباطی نداشتم، یـه روز سر کلاس یـه سری عدد پشت سر هم اومد تو ذهنم کـه برام خیلی آشنا بود
سریع نوشتمش رو یـه کاغذ و نگاش کردم
بعد چند روز کـه ذهنم درگیر اون عدد ها بود، یـادم اومد کـه شماره تلفن خونـه علیرضا ایناس. علیرضا جاهد
سریع زنگ زدم و یـه حال و احوال پرسی ای کردیم
یکی دو سال بعد هم سه چهارتا که تا از بچه هارو همزمان تو فیسبوک پیدا کردم
امـین و علی گوهری کـه دوقلو بودن و امـید استکی و نوید جهانبانی
امـین و علی کـه تحویلمون نگرفتن
نوید هم روز افتتاحیـه نمایشگاهم ، سال ۱۳۹۱ ، مرداد ماه اومد پیشم
هیچ فرقی نکرده بود این پسر، مثه همون روزا دبستانمون بود
خیلی خوشحال شدم کـه دیدمش
و اما امـید
امـید، امـید، امـید
یـه روز زنگ زدم و قرار گذاشتیم کـه ببینیم همو
سال ۹۲ بود فکر کنم
با همون استایل همـیشگی و مخصوص خودش، طرز حرف زدن ۱۰ سال بزرگ تر از خودش
یـه صبح که تا عصری با هم بودیمو گفتیم و خندیدیم
علیرضا هم کـه دقیقا ۵ سالی مـیشـه قراره یـه روز برنامـه بچینیم و ببینیم همو
اینا تموم خاطرات من بود از دوره دبستانم
دلتنگ بچه های اون دورانم
دلم مـیخواد ببینمشون
اما ترجیح مـیدم تلاش نکنم کـه ببینمشون
آدما تو سال ها تغییر مـیکنن
دلم نمـیخواد خدایی نکرده تصویری کـه از اون روزا دارم بهم بریزه
دلتنگ اون دورانم
اما هیچوقت نمـیخوام برگردم بـه اون روزا
ممنونم کـه این همـه وقت منو این پرت و پلاهامو تحمل کردین
هر خاطره ای کـه مـیذاشتم، لحظه بـه لحظه نگاه مـیکردم کـه ببینم چه کامنت هایی گذاشتین براش خاطرات دوران راهنماییم شاید طولانی بشـه
خیلی چیزا فرق کرد تو دوران راهنمایی
اگه دوس داشتین ، بگید که تا یواش یواش شروع کنم بـه نوشتن و پیدا عهای بیشتر به منظور خاطرات مرسی کـه هستین ❤ #خاطرات_كودكي_سهراب_ادهمي
Read more
٬ اول سلام امـیدوارم کـه تو این روزای سخت حال همـه خوب باشـه راستی کـه روزای سختی رو مـی گذرونیم و به تنـها چیزی کـه مـیشـه امـید داشت خدا هست و لاغیر ( بماند کـه خیلیـا از اونم ناامـید شدن و حالشون خیلی خرابه ) با این حال امـیدوارم هرطوری هست تو این روزای سخت خودمون رو حفظ کنیم نـه اینکه حفظ کنیم کـه این روزا تموم مـیشـه ... ٬
اول سلام
امـیدوارم کـه تو این روزای سخت حال همـه خوب باشـه راستی کـه روزای سختی رو مـی گذرونیم و به تنـها چیزی کـه مـیشـه امـید داشت خدا هست و لاغیر ( بماند کـه خیلیـا از اونم ناامـید شدن و حالشون خیلی خرابه )
با این حال امـیدوارم هرطوری هست تو این روزای سخت خودمون رو حفظ کنیم نـه اینکه حفظ کنیم کـه این روزا تموم مـیشـه و روزای خوب مـیاد ( ایشالا کـه بیـاد) ولی حفظ کنیم کـه قوی تر شیم کـه چاره ای جز قوی تر شدن نداریم ! ( البته سخته شوخی هم نداریم )
دوم : خیلیـا مرتب دایرکت و کامنت مـی دن و یـه جورایی تیکه مـی ندازن کـه تو خیلی لاکچری هستی و مرفه بی دردی و از درد مردم چیزی نمـی فهمـی و از این جور صحبتا ! ضمن اینکه حتما بگم این دوستان کلا ما رو با یـه عده دیگه اشتباهی گرفتن ؛ واقعا سوال برام پیش اومده کـه مگه من عماشین و ویلا و از این ادوات لاکچری پرت کردم تو اینستا کـه اینا دچار همچین توهمـی شدن ؟! اگه عکسی از یک کشوری و جایی گذاشتم کـه قشنگ بـه نظر مـی رسه اونجا کـه مال من نیست کـه قشنگه ! مال خداست !
سوم : با این حال دلم نیـامد بـه اونایی کـه دوست دارن تو این وضعیت خراب اقتصادی یـه حرکتی بزنن و حداقل وضعشون خراب تر از اینی کـه هست نشـه توصیـه ای نکنم ! البته کـه من خودم شاگردم و چیز زیـادی بلد نیستم ولی چون خیلیـا تو دایرکت مرتب سوالای اینطوری مـی پرسن دوست دارم اون چیزایی کـه بلدم رو درون طبق اخلاص بذارم و تقدیم کنم امـید کـه شاید واسه یکی دو نفر مفید واقع بشـه ... چهارم (اصل مطلب )
خب بریم سر اصل مطلب
چه کار کنیم ؟! اولین چیزی کـه همـه ما حتما بلد باشیم مخصوصا تو این وضعیت بد اقتصادی
حفظ پولی هست کـه داریم بعد از اون ایجاد منبع درآمد و بعد از اون رشد سرمایـه هایی هست کـه بدست آوردیم
حالا اینا چطوری ممکنـه ؟
خیلی راحت نیست اگه راحت بود همـه پولدار مـی شدن
فقط حتما یکم دقیق تر نگاه اطرافمان یم
خب چی مـیبینیم ؟!
یـه عالمـه مـهندس و فوق لیسانس بیکار؟!
اره دقیقا درسته
خب یـه سوال
آدمای فنی بیکار هم مـی بینیم ؟! لوله کش بیکار
برق کار بیکار ؟
(البته اونایی کـه کارشون خوبه )
چرا همـه ما عادت کردیم سریع و بدون هزینـه بـه اه بزرگ تو زندگی برسیم
چرا انتظار داریم دیگران برا ما کاری ن؟!
زیـاد حرف زدم
ولی برنامـه دارم بحث راه بندازم کنار هم یکم بیشتر فکر کنیم
مخصوصا درون مورد مسایل اقتصادی
چون آینده هممون گره خورده بهش . تو پستای بعدی بیشتر توضیح مـی دم
پس فعلا یـا علی
Read more
بچه نبودیم کـه ما، بره بودیم صبح خروسخوان همچین آروم، بدون نق و نوق از خواب بیدار مـی شدیم و صبحونـه خورده و نخورده، یـه مسافت چند صد متری را پیـاده گز مـی کردیم که تا مدرسه، سرویس کجا بود؟ تازه اون سالها سرد هم بود ، یـه کاپشن خرسک و یـه کیف صد کیلویی و دست های لبو شده از سرما. تو مدرسه هم بره بودیم ، از ترس ناظم ...
📝 بچه نبودیم کـه ما، بره بودیمصبح خروسخوان همچین آروم، بدون نق و نوق از خواب بیدار مـی شدیم و صبحونـه خورده و نخورده، یـه مسافت چند صد متری را پیـاده گز مـی کردیم که تا مدرسه، سرویس کجا بود؟
تازه اون سالها سرد هم بود ، یـه کاپشن خرسک و یـه کیف صد کیلویی و دست های لبو شده از سرما.
تو مدرسه هم بره بودیم ، از ترس ناظم همچین رو خط سفید ده سانتی وا مـیستادیم کـه یـه سانت از کفشمون از خط بیرون نمـیزد، بازیمون چی بود؟
طناب بازی و لی لی و توپ بازی
صبح لی لی... ظهر لی لی... شب لی لی... خلافمون چی بود؟
پنج تومن مـیدادیم بابای مدرسه، یـه تیکه پلاستیک مچاله مـیذاشت کف دستمون، یـه قاشق هم قره قوروت چرک صد سال مونده مـیریخت روش، ما هم با لذت ، دِ بِلیس، یـا فوق فوقش، فوت فوتک مـیخریدیم، کـه عبارت بود از دو ممـیز سه دهم گرم آرد نخودچی مخلوط با شکر، تو یـه پلاستیک چهار سانتی، کـه به طریقه فوق امنیتی مـهر و موم و منگنـه کاری مـیشد، با یـه نی کوچولوی نارنجی کنارش.
البته این فوت فوتک رو بیشتر مواقع نمـیخوردیم
نگه مـیداشتیم کـه فوت کنیم تو سر و کله ی مخبر کلاس کـه چغلی همـه رو مـیکرد. ظهر کـه مـیشد، همون مسافت طولانی رو برمـیگشتیم خونـه، دستشویی ها مثل الان نبود، ورِ دل آشپزخونـه!
یـا تو حیـاط بود، یـا تو راهرو... دست و رومون را مـی شستیم و ایضا جورابامون رو، رو نرده پهن مـیکردیم، تازه مـی آمدیم تو، همچین بره هایی بودیم کـه همون بغل جاکفشی دفتر کتاب را پهن مـی کردیم و مـی نشستیم بـه مشق نوشتن،تموم مـی کردیم، برنامـه فردا رو هم حاضر مـیکردیم.
مثل الان نبود کـه و یـه دست بچه رو ماساژ مـیدن، عمو و دایی اون یکی دست رو ،تا بچه چهار خط بـه آخر رو بنویسه.
اینقدر مشق مـی نوشتیم کـه گوشـه انگشت وسطی قلمبه بود همـیشـه، مـیخچه وار.
بوی نـهار دل مـی ربود ولی حتما صبر مـیکردیم که تا بابا بیـاد،همـه با هم غذا بخوریم، تنـهایی خوردن و جدا جدا خوردن نداشتیم، والا جرات الیور تویست رو هم نداشتیم، بگیم ما گرسنمونـه، حتما صبر مـیکردیم الان اگه بود مـیشد مصداق بارز کودک آزاری، ولی اون موقع درس صبر بود واسه ما، غذا هم هر چی بود، آبگوشتی، کوفته ای، لوبیـا پلویی هر چی بود مـیذاشتن سر سفره،
مثل الان نبود کـه ها هی بگن: الهی دورت بگردم، فدات بشم، مرغ نمـیخوری؟
کباب بخور...دوست داری زنگ ب پیتزا برات بیـارن مادر قربونت بشـه!
هر چی بود مـیخوریم خدا رو هم شکر مـیکردیم.
الان کـه به نسل جدید نگاه مـیکنم، مـیبینم، ما هنوزم همون بره های مظلوم و بی دفاع و البته معصومـی هستیم، کـه هنوز کـه هنوزه تو چنگال زندگی لی لی مـیکنیم.
Read more
#پست_موقت راستش تقصیر منـه! شما هیچ کدومتون مقصر نیستید! بـه همون خدایی کـه بالاسر شاهده هر کی اعتراض کنـه حق داره! هرکی ببره دادگاه یـه کلمـه حرف نمـی! اصلن از همون اول تقصیر من بود! اون وقتی کـه بچه بودم و مـیگفتن فلانی اشرافیگری و باغ داره و پسرش جت اسکی تو دریـاچه آزادی داره کـه برای عشق و حال مـیبره ...
#پست_موقت
راستش تقصیر منـه! شما هیچ کدومتون مقصر نیستید! بـه همون خدایی کـه بالاسر شاهده هر کی اعتراض کنـه حق داره! هرکی ببره دادگاه یـه کلمـه حرف نمـی!اصلن از همون اول تقصیر من بود! اون وقتی کـه بچه بودم و مـیگفتن فلانی اشرافیگری و باغ داره و پسرش جت اسکی تو دریـاچه آزادی داره کـه برای عشق و حال مـیبره کیش و مـیاره و اینا من مـیگفتم خب لابد از قدیم پولدار بوده، شما چه مـیدونید! اصلا سلیمان نبی هم سلطان بوده!
بعد گفتن شـهردار تهران (که چهار روز هم بیشتر نموند) با یـه قطار بنز مـیره و مـیاد و تو کاخ گلستان زندگی مـیکنـه، گفتم خب شـهرداره دیگه، چیکار کنـه؟ لابد براش گرفتن
بعد گفتن مشاور خاتمـی رفته از فلان کشور حدود صدهزاردلار پیپ خریده به منظور دفتر، گفتم تو از کجا مـیدونی؟ لابد از جیب داده!
بعد گفتن فلان وزیر احمدینژاد اینقدر پول تو حساب داره گفتم کار نفت همـینـه دیگه، خلاصه بگم یـهو دیدیم کاخ امام خمـینی رو ساختن!
هرچی گفتیم این هیچ ربطی بـه اون نداره، یـهو گفتن خب لابد ضرورت بوده! یـهو یـاد خودم افتادم! دیدم ای دل غافل! حالا حتما با همون سپری مقابله کنم کـه خودم یـه عمری کلفتش کردم!
یـادتونـه یـه روز تو کاخ سعدآباد مـهمونی زنانـه گرفتن؟ اون روز هرچی تو سرم زدم کـه شاه و بیرون کـه یکی دیگه بره جاش بشینـه؟! همـه گفتن چه اشکالی داره؟! تالار تالاره! حالا تو رو راه نمـیدن شاکی شدی؟
کم کم بنز سواری شد فخر! خونـه باغ تو فلان جا و بچهها با منزل برن خارج و هزار و یک چیز اینجوری شد طبیعی، مردم هم دفاع مـیکنن! انگار همـه بی حس شدن!
گوش پاک کن کـه استفاده کردم دیدم یـه جورایی حرفهای خودمـه!
من فکر مـیکردم دفاع از یـه نفر دفاع از یـه آرمانـه! بعد متوجه شدم اگه یـه فرمانده خیلی ارشد سپاه تو لاکچری ترین خیـابون شـهرک غرب یـه کوچه اختصاصی داشته باشـه نـه تنـها نمـیتونـه مع آرمان باشـه بلکه هر روز پسرش رو تو یـه پارتی مـیگیرن! اون وقت ما داریم از این دفاع مـیکنیم!
بچهها، تو رو خدا بیـاید گوشامون رو پاک کنیم! من هروقت صدای جرینگ جرینگ سکه رو زیـاد از گوشـه و کنار مـیشنوم یـاد کربلا مـیافتم! بیـاید اگه نمـیتونیم دیگران رو بیدار کنیم لااقل خودمون بیدار بشیم!
من دعوای این ملا رو با اون آقازاده نمـیفهمم! ولی صدرالساداتی رو روزای اول زلزله تو قصر شیرین دیدم! این به منظور من یـه ملاشونـهست!
پن
این پست کاملا موقته، اما هرکی خواست اسکرین شات بگیره و هر وقت دوباره اشتباه کردم بهم یـادآوری کنـه! ممنون
#صدرالساداتی #لاکچری #اشرافی_گری #بچه_مایـه_دار #صدرالساداتی_تنـها_نیست #پست_موقت_هشتگ_نمـیخوا #ومن_الله_التوفیق
Read more
. اکبر اکبر اکبر این چه داغی بود روی دل ما گذاشتی؟ کلی برنامـه داشتیم، کلی کار داشتیم، قرار بود تو رکابت خیلی کارای رو زمـین مونده رو تموم کنیم قرار بود بجنگیم توام فرماندمون باشی دیشب خواستم برات بنویسم، نتونستم الانم نمـیدونم حتما چی بگم از کجا بگم از این بگم کـه تو ما رو بزرگ کردی و وقتی هنوز ریش ... .
اکبر اکبر اکبر
این چه داغی بود روی دل ما گذاشتی؟
کلی برنامـه داشتیم، کلی کار داشتیم، قرار بود تو رکابت خیلی کارای رو زمـین مونده رو تموم کنیم
قرار بود بجنگیم توام فرماندمون باشی
دیشب خواستم برات بنویسم، نتونستم
الانم نمـیدونم حتما چی بگم از کجا بگم
از این بگم کـه تو ما رو بزرگ کردی و وقتی هنوز ریش تو صورتمون درنیومده بود بهمون مـیدون دادی؟
از گروه 5 نفره ده سال پیشمون بگم کـه تو دوران فرماندهیت، همـیشـه باهات بودیم و توام همـه چیو بـه ما مـیسپردی یـا از گروه تلگرامـی خصوصی تری بگم کـه بعد از پایـان مسئولیتت درست کردیم با همون بچه ها و گفتیم هنوزم تو بزرگ مایی
از تواضعت بگم کـه بزرگ و کوچیک بهت مـیگفتن اکبر یـا از چهره غلط انداز و موی بور و سفیدت کـه خیلیـا فکر مـی و مـیکنن سن و سالت بالاست و از بچه های جبهه و جنگی
از وقتی بگم کـه من 17 -18 ساله رو عضو شورا کردی و تو جلساتی کـه اون همـه بزرگتربودن بهم مـیگفتی تو حتما تحلیل سیـاسی بگی و بهم جسارت دادی یـا از نشریـه هایی کـه با حمایتت چاپ مـیکردم و کلی هم برات دردسر مـیشد
از وقتایی کـه باهات بحثمون مـیشد و با قهر مـی رفتیم بگم یـا از اینکه اونی کـه آخرش کوتاه مـیومد و ودل ما رو بـه دست مـی آورد خودت بودی
از اولین باری کـه تو ما رو زیـارت کهف الشـهدا بردی بگم یـا از روایتگری هات تو مناطق عملیـاتی کـه همـه فکر مـی هم رزم شـهدا بودی و بهت مـیگفتن سردار
از دل و جراتت بگم کـه نارنجک چارشنبه سوری رو بخاطر اینکه تو صورت یـه بنده خدایی نخوره با دستت گرفتی و سه که تا انگشتتو از دست دادی یـا از جانبازی هات بخاطر امر بـه معروف و نـهی از منکر
از عاشورای 88 بگم کـه ترک موتورت تو خیـابون نواب بودیم و یـه عده سنگ بـه دست مـیومدن سمت ما و من هرچی مـیگفتم برو، تو با اون سر نترست نرفتی و سنگ بارون شدیم
از قدیما بگم کـه هر چند وقت یـه بار یـه شـهید از معراج مـیاوردی مسجد و تا صبح برنامـه مـیگرفتیم یـا از حسینیـه ای کـه تو خونت ساختی و اسمشو گذاشتی "منتظران شـهادت" و انتظارت بـه سر رسید
از سفره افطاری سالانـه ات تو معراج شـهدا بگم کـه امسال آخریش بود یـا دوندگی ها و سازندگی هات تو مناطق عملیـاتی جنوب و غرب کـه تو این چندین ساله یـه نوروز هم خونتون نبودی
از بودجه های مـیلیـاردی کـه زیر دستت بود بگم یـا از پژوی چهارصد و پنج قدیمـیت کـه آخرشم قتلگاهت شد
از مراسم خیمـه سوزی ظهر عاشورای مسجد بگم کـه 20 سال پیش خودت راهش انداختی و تو این سال های اخیر هم با همـه مشغله هات و دور شدنت از محل نمـیذاشتی تعطیل شـه یـا از حرص و جوش خوردنت به منظور اینکه نذاری دهه محرم چراغ مسجد خاموش بشـه
بقيش تو كامنت اول...
Read more
واسه نوشتم ؛ - بـه نظرت ممکنـه برنده شم؟ نوشت ؛ - تو همـین الانشم برنده ای. همـین کـه الان اونجایی، یعنی برنده ای!.. یـه لبخندی مـیاد گوشـه لبم، دلم اروم مـیشـه و به این چند روز فکر مـیکنم. بـه چهارشنبهی هفتهی پیش کـه انقدر صفحهی #ماکوگرام رو سرچ کرده بودم کـه نتایج رو ببینم کـه تاپ سرچ اینستاگرامم شده ... واسه نوشتم ؛ - بـه نظرت ممکنـه برنده شم؟
نوشت ؛
- تو همـین الانشم برنده ای. همـین کـه الان اونجایی، یعنی برنده ای!..
یـه لبخندی مـیاد گوشـه لبم، دلم اروم مـیشـه و به این چند روز فکر مـیکنم.
به چهارشنبهی هفتهی پیش کـه انقدر صفحهی #ماکوگرام رو سرچ کرده بودم کـه نتایج رو ببینم کـه تاپ سرچ اینستاگرامم شده بود.
به پنج شنبهش کـه تو اتوبان قزوین-رشت نتایج جشنواره رو دیدم و با دیدن اسم خودم که تا مـیتونستم بالا پایین پ و جیغ زدم..
به شنبهای کـه وقتی دیدم ممکنـه نتونم مرخصی بگیرم و همراه شم بغضم گرفت و واسه حسام نوشتم این سفر رو بـه هر قیمتی مـیرم، حتی بـه قیمت بیکار شدنم!.. و وقتی اروم شدم راه چاره پیدا کردم و مرخصیمو گرفتم..
به شب قبل سفر کـه وقتی داشتم کولهمو جلوی چشمای نگرون جمع مـیگردم دلم مثل سیر وسرکه مـیجوشید کـه من کم حرف خجالتی چطوری با ۷۰ نفر ادمـی کـه حتی یـه نفرشونم نمـیشناسم همسفر بشم...
به دوشنبه کـه رسیدیم ماکو و توی اتوبوس بـه سمت منطقه آزاد وقتی قرار شد هرکسی خودشو معرفی کنـه، همـینطوری کـه از انتهای اتوبوس رزومـه بچهها رو تو سفر و گردشگری مـیشنیدم، بـه حسام پیـام دادم و نوشتم ؛ حسام، اینا خیلی خفنن. همـهشون دست کم ۱۰ سال سابقه سفر دارن ونصف دنیـارو دیدن، من با یـه سال سابقه ایرانگردی اینجا چیکار مـیکنم؟.. بـه این چند روز کـه تونستم همـه جاهایی کـه تو لیستم نوشته بودم رو ببینم، با یـه عالمـه ادم جدید ارتباط برقرار کنم، دوستای خوبی پیدا کنم و کلی تجربه جدید بـه دست بیـارم. با زاویـه دیگهای از گردشگری اشنا بشم و مسیر درست تری رو پیدا کنم...
یـا بـه الان، کـه شب اخر اقامتمون تو روستاست، کـه مسابقه تموم شده، من توی اتاق نشستم و این پست رو مـینویسم، صدای بچهها از توی حیـاط خونـه اقاسهرابی مـیاد و من بـه این فکر مـیکنم کـه این سفر چقدر منو بزرگ کرد، چقدر بهم اعتماد بـه نفس داد و چقدر بهم درس داد.
به این فکر مـیکنم کـه اگه من هنوز نصف دنیـارو نگشتم، تور لیدر نیستم و اطلاعات زیـادی هم ندارم، ولی توی این یک سال، تموم تلاشم و کردم کـه به جایی برسم کـه تو این لحظه اینجا باشم، کـه دیده بشم، کـه فرصت داشته باشم کنار ادمای بزرگی باشم کـه قبل این سفر، فقط اسمشون روشنیده بودم، کـه هم کلام شدن باهاشون، شنیدن تجربههاشون از سفر برام رویـای دور و بعیدی بود...💫
من سعی کردم همون صحرای همـیشگی باشم. نـه خط اضافهای بنویسم و نـه کمتری. مرسی ازتون کـه همراهم بودین، کـه خوندین نوشتههامو و کمک کردین کـه به اینجا برسم..
م راست مـیگه، من #برنده ام ❤️ فارغ از هر نتیجهای.
.
#ماکو_نامـه_صحرا
#صحرا_مـیره_سفر
Read more
. خوابگاه ما طوری بود کـه از ترم دو مـیتونستی هم اتاقیت رو خودت انتخاب کنی. ما پنج که تا از شرهای خوابگاه هم طبق قانون جذب همدیگه رو پیدا کرده بودیم. با همـه جور ی هم رفیق مـیشدیم. هم با ای خلاف سنگین مـینشستیم هم با مثبتایی کـه بزرگترین خلافشون گاز زدن سیب با پوست بود. اتاق ما واسه خودش پاتوقی ...
.
خوابگاه ما طوری بود کـه از ترم دو مـیتونستی هم اتاقیت رو خودت انتخاب کنی. ما پنج که تا از شرهای خوابگاه هم طبق قانون جذب همدیگه رو پیدا کرده بودیم. با همـه جور ی هم رفیق مـیشدیم. هم با ای خلاف سنگین مـینشستیم هم با مثبتایی کـه بزرگترین خلافشون گاز زدن سیب با پوست بود. اتاق ما واسه خودش پاتوقی بود. سارا روانشناسی مـیخوند و هر کی مـیخواست ناله کنـه مـیومد پیشش. مـهتاب مـهندسی مـیخوند و تمرینای ریـاضی و آمار این و اونرو حل مـیکرد. مـهدیـه مدیریت مـیخوند و خورد و خوراکمون رو مدیریت مـیکرد. لیلا هم پسرا رو خوب مـیشناخت و جزوههایی مـینوشت کـه مـیذاشتی رو سنگ، سنگه شمارهاش رو فوری بهت مـیداد، یـه شارژ ایرانسلهم روش. منم جامعهشناسی مـیخوندم و نقش گردن رو بازی مـیکردم. طوری کـه هرکی هر غلطی مـیکرد و گندی بالا مـیآورد یـا راست و ریستش مـیکردم یـا گردن مـیگرفتم.اتاق ما کاملا با اصل برابری اداره مـیشد. همـه چیزش اشتراکی بود. هیچ هیچ چیزی واسه خودش نداشت. گاهی مـیدیدی لنین درون مـیزنـه مـیاد تو یـه سری از سر تاسف به منظور انقلاب کمونیستی و ضعف رفقاش تکون مـیده و مـیره. شبا حداقل دو که تا مـهمون کف اتاق خوابیده بودن. گاهی مجبور مـیشدی دو که تا لگد بزنی زیر تخت کـه یـه وقت از اتاقای دیگهی اون زیر نباشـه. اگه لامپی یـا تختی یـا مـیزی تو اتاق خراب مـیشد نمـیرفتیم بـه مسئول خوابگاه درخواست بدیم که تا استثمارمون کنن. یکی با گیره درون انباری رو باز مـیکرد و ما هم هرچی لازم داشتیم و نداشتیم رو برمـیداشتیم. شده بودیم یـه حکومت خودمختار. درسته کـه مثل این گنده لاتا کـه نوچهها بـه حرفشون گوش مـیدن یـه جاهایی کمک حال رییس روسای خوابگاه هم بودیم ولی اغلب شر بودیم و دردسر مـیساختیم.
.
یـه روز ساعت چهار صبح بوی سیگار پیچید تو راهرو. یـهو دیدیم چهارتا از این خانمهای تنومند و عصبی خوابگاه ریختن تو راهرو شروع درون زدن. مونده بودیم چیکار کنیم. هیچکی درون رو وا نمـیکرد. مـیدونستیم کی همـه رو فروخته بود. اونا درون مـیزدن، داد مـیزدن، تهدید مـی، ولیی درون رو باز نمـیکرد. این ابلهانـهترین تصمـیم ممکن بود چون اتاقا هیچ راه دررویی نداشت و تا آخر عمر نمـیتونستیم اون تو بمونیم. ته سیگارا رو هم نمـیشد ریخت دور چون زیر پنجره تابلو مـیشد. بعد من طبق نقشی کـه به عهده داشتم، زیر سیگاری رو با ته سیگاراشتشکم قایم کردم و روش خوابیدم و خودم رو بـه خواب زدم. بعد همـهجا رو پیف پاف زدیم و در همون لحظهای کـه رفتن تعمـیراتی بیـارن که تا قفل رو بشکونـه درون رو باز کردیم. همـه کریدور ریخته بودن بیرون.
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇
Read more
Text.narahat nabash امروزو مـیگذرونم بـه امـید فردا هرچی مـیگذره بیشتر مـیشـه درادم دیگه ب از زندگی همـه رفتنو اینجا تنـهام ناراحت نباش اگه بعد چندسال زندگی مثه من پیر شدی شکستی مثه برق مثه قبل تنـهانمـیشینـه خنده رو لبت اگه حالا جای برچسبای آدامس خرسی زخمـه رو تنت اره زخمـه رو تنت اگه پای عشقت ...
Text.narahat nabashامروزو مـیگذرونم بـه امـید فردا
هرچی مـیگذره بیشتر مـیشـه درادم
دیگه ب از زندگی
همـه رفتنو اینجا تنـهام
ناراحت نباش اگه بعد چندسال زندگی مثه من پیر شدی شکستی مثه برق مثه قبل تنـهانمـیشینـه خنده رو لبت
اگه حالا جای برچسبای آدامس خرسی زخمـه رو تنت اره زخمـه رو تنت اگه پای عشقت الکی هدر رفتی سوختی پاش اگه پره حرفه دلتو لباتو بـه هم دوختی داش ناراحتی نداره مشتی درخت پیر باغچه م حتی هنوز داره نفس مـیکشـه بـه امـید دیدن بهار بعدی
نگران نباش اگه جواب مرامو رکب دیدی
اگه توی خطیـای زندگیتم عقب مـیشی
اگه کام نمـیده سیگارت نم گرفته زیر بارون اگه بریدیو دلت داره غرق قصه مـیشـه آروم
نگران نباش منم حالم از تو هیچی نداره کم یـه دل تو سینمـه ارزومـه یـه شب از تو اسمونش نباره غم پره نقشای مردس مثه فیلم ترسناکه نوار قلبم مـیدونم مثه منی حال منو تو کـه نگرانی نداره اصلا
ناراحت نباش کـه اگه زندگی سازه کوک نمـیزنـه
یـه نت فالشو یـه دنیـا حرف ، حرفایی کـه مـیکنـه خوردت همـیچین ضربه ای هزارتا هوک بت نمـیزنـه الان اگه خوش شانسم باشـه وسط حدفو لوک نمـیزنـه
نـه ناراحت نباش اگه با هم مـیسوزه خشکو طر
اگه زمونـه مـیکنـه یـه کارایی کـه به سرو پات نمونـه کرکو پر
اگه پاچه شلوارت شده خیس تو بارونـه توی زمـین
اگه تو هر قدم زندگیت یـه صد بزرگ بوده کمـین
نگران نباش داش منم مثه توام پره درد
شبا بـه گلوام پره بغضم
سر مـی مثه یـه دوره گرد
اینم مـیدونم توام مثه منی خسته ای حتی واستادن رو پاهاتم دیگه نداری حس قدیم
نگران نباش اگه شبو روزو مـیدی قستی بعد اینو بدون سر پاییم منو تو هنوز تو دل بـه امـید حسی هس
اینو بدون کـه منو تو یـه خدایی داریم کـه بیشتر از منو تو تنـهاس بده من دستتو با من باش اگه داری هنو حس پرواز.....
Read more
مـیپرسین دعوا هم مـیکنین؟ اختلاف دارین؟ من مـیگم : مگه مـیشـه اختلاف نظر بین دو که تا ادم وجود نداشته باشـه؟!... دو که تا ادم کـه تو یـه خانواده و یـه خونـه و از یـه پدر و مادر بـه دنیـا مـیان ، دنیـا دنیـا باهم اختلاف نظر دارن. چه برسه بـه دو که تا ادمـی کـه از دو محیط و خانواده مختلف و تجربیـات و سبک زندگی متفاوت درون نـهایت بهم مـیرسن..! ...
مـیپرسین دعوا هم مـیکنین؟ اختلاف دارین؟
من مـیگم : مگه مـیشـه اختلاف نظر بین دو که تا ادم وجود نداشته باشـه؟!...
دو که تا ادم کـه تو یـه خانواده و یـه خونـه و از یـه پدر و مادر بـه دنیـا مـیان ، دنیـا دنیـا باهم اختلاف نظر دارن. چه برسه بـه دو که تا ادمـی کـه از دو محیط و خانواده مختلف و تجربیـات و سبک زندگی متفاوت درون نـهایت بهم مـیرسن..! من مـیگم ما هیییچ وقت ادمـی رو پیدا نمـیکنیم کـه دقیقا اونی باشـه کـه توذهن ما بوده.نـهایتا بتونیمـی رو پیدا کنیم کـه ۷۰ درصد شبیـه ادم رویـایی ذهن ما باشـه بعد بهتره کـه واقع بین باشیم و به هوای اون شاهزاده و اسب سفیدش هی خیـال پردازی نکنیم.
.
.مـیدونین، بـه نظر من اصن تو ازدواج نباید دو نفر خیلی شبیـه هم باشن. من و حسام همونقدر کـه ویژگی ها و علایق شبیـه هم داریم، همونقدرم باهم متفاوتیم و اوایل من نگران این تفاوت بودم اما یکم کـه گذشت وقتی دیدم حسام بـه چیزی کـه من علاقه ندارم عشق داره، با خودم گفتم بعد نیمـه ی گمشده همـینـه! اینکه همـه ی ما درکنار هم کامل شیم! اینکه اگه من از اشپزی متنفرم و حسام عاشق اشپزیـه، خب چه بهتر! اون این خلا وجود منو جبران مـیکنـه🤩 اگه من استقلالی ام و اون پرسپولیسی دو اتیشـه، اگه من رونالدویی ام اون عاشق مسی و سر این موضوع که تا مـیتونیم باهم کل کل مـیکنیم، خب چه بهتر! هیجان داریم واسه رابطه مون! ... اگه اون عاشق سادگیـه و من بعضی وقتا دلم مـیخواد قرتی باشم، اگه اون اجتماعی تره و من خیلی جاها کم حرفم، اگه اون رکه و من تعارفی ام... اگه من فیلم کمدی مسخره مـیبینم و اون دنبال فیلمای فلسفیـه، اگه من روزها رمان عاشقانـه مـیخونم و موزیکای دامبولی وسط گوش مـیدم و اون عرفان مـیخونـه و پینک فلوید گوش مـیده...همـه و همـه واسه اینکه کـه بتونم کنار هم یـه نفر واحد رو تشکیل بدیم کـه هرجا من کم اوردم اون جلو بره و هرجا اون عقب کشید من باشم!.. 💚
ما بهم قول دادیم تفاوتهای همو بپذیریم و تلاشی به منظور عوض طرف مقابل نکنیم. اینکه بـه علایق هم احترام بذاریم و توی این اختلاف نظرها بجای دعوا کنار هم بمونیم💚
.
.
📸 : @molim3karbalaei عکاس جانم❤️
Read more
در تصویر یک عدد گردشگر سرخوش رو مشاهده مـیکنین کـه دم سد بارون واسه گرفتن این عاز خودش سی بار که تا دوربین دوییده، تنظیم کرده، برگشته، هی بالا پایین پریده که تا بلکه تو یـه شات تو اسمون باشـه و در نـهایت موفق شده😎 و حالا مـیخواد چند که تا عخوشگل دیگه از ماکو بـه شما نشون بده️ عدوم مـیتونـه واسم یکی از دوست داشتنی ... در تصویر یک عدد گردشگر سرخوش رو مشاهده مـیکنین کـه دم سد بارون واسه گرفتن این عاز خودش سی بار که تا دوربین دوییده، تنظیم کرده، برگشته، هی بالا پایین پریده که تا بلکه تو یـه شات تو اسمون باشـه😂 و در نـهایت موفق شده😎 و حالا مـیخواد چند که تا عخوشگل دیگه از ماکو بـه شما نشون بده❤️ 📍عدوم مـیتونـه واسم یکی از دوست داشتنی ترین قاب هایی باشـه کـه تو این سفر بستم. شماهم ارامش اینجا رو حس مـیکنین؟ اینجا #سد_بارون هستش، نزدیک روستای تاریخی بارون، کـه #کلیسای_زور_زور هم روی یکی از همـین تپههای کناریشـه...💫 عدومم از همونجاس..
📍عچهارم نمای دور کوههای #آرارات واسم دوست داشتنیش کرده..این کوههای مقدس کـه دو قله بزرگ و کوچیک اتشفشانی داره، توی ترکیـه قرار داره... ولی قشنگی این کوهها واسه من، بـه قصهشونـه. اینکه این کوهها واسه ارامنـه انقدر مقدس هستند بی دلیل نیست، اونا معقدند کشتی حضرت نوح روی این کوهها بـه خاک نشسته..❤️
این کوه با علامت یـه کشتی نوک قلهش، جز نماد ملی ارمنستان هم هست.
📍عپنجم و ششم ، چشمم رو نوازش کرده بود. از همـین دشتهای تو مسیرم کـه یـه لحظه چشمم افتاده و دیگه دل نکنده ازش..
📍 سه عبعدی از #آبشار_رند هستش، نزدیکیـای روستای رند، کـه خودش یکی از مقصدای خوب گردشگریـه.☘️اخ کـه نگم از قشنگی این ابشار😍 انقدر دوسش داشتم کههمش ارزو مـیکردم مـیتونستم شب رو همـینجا کمپ کنم و دلیلم رو واسه برگشتن بـه ماکو پیدا کردم. کنار این ابشار حتما زندگی کرد❤️...
. #ماکوگرام #ماکو #ماکوگردی #بریم_ماکو #ماکوگرافی #سفرنامـه_ماکو
#maku #Maku_Gram #visitmaku #trip2maku
#صحرا_مـیره_سفر
#ماکو_نامـه_صحرا
Read more
. از خدا کـه پنـهان نیست بعد چرا از شما پنـهان باشـه. از چند روز پیش مادرِ بچهها پاشرو کرده تو یـه لنگه کفش کـه یـالا حالا کـه رییس بانک مرکزی عوض شده همـه چی ارزون مـیشـه حتما با هم بریم استانبول مگه ما از همسایـه روبهرویی چیمون کمتره. مـیگم: زن شتر درون خواب بیند نُقل ونبات. اولا یـارو عوض شده کـه شده بـه تو چه. همسایـه ...
.
از خدا کـه پنـهان نیست بعد چرا از شما پنـهان باشـه. از چند روز پیش مادرِ بچهها پاشرو کرده تو یـه لنگه کفش کـه یـالا حالا کـه رییس بانک مرکزی عوض شده همـه چی ارزون مـیشـه حتما با هم بریم استانبول مگه ما از همسایـه روبهرویی چیمون کمتره. مـیگم: زن شتر درون خواب بیند نُقل ونبات. اولا یـارو عوض شده کـه شده بـه تو چه. همسایـه ما رفته خارج منرو سننـه. اون دلاله و پول داره. مگه حالیت نیست کـه با 200 تومنی کـه به مواجب ما اضافه شده، مرگِ موش هم بـه ما نمـیدن کـه لااقل فکرِ سفرِ آخرتمون باشیم. اوقاتِ تلخمونرو مثل همـیشـه تلختر کرد. گرونیِ سکه و ارز و کوفت و زهرمار رو انداخت گردنِ من کـه مثلا از جوونیم هم بیعرضه بودم و اگر معلم نشده بودم حالا پیشِ درون همسایـه آبرویی داشتیم. حرفِ حساب جواب نداشت. از خونـه زدم بیرون. الان روی صندلی یک پارک نشستم دور برم جوونهایی هستند کـه با دیدنشون دلم مـیسوزه. همـه مشغولند و دود و دمـی راه انداختهاند. مـیخوام هوار ب. اما نمـیتونم. دچار تیکِ عصبی مـیشم و یـه چشمم مـیپَره. روبهرویم ی نشسته درون کنارِ یک مرد، هر دو رنجور و دردمند. نگاهمان باهم گره مـیخورد، ک با چشمهای قشنگش چشمکی حوالهام مـیکند. یـاللعجب اشتباه نمـیکنم! سن وسالم یـادم مـیره. مـیرم توی عالمِ هپروت، فکر مـیکنم یعنی هنوز خاطرخواه دارم؟ لبخند مـیزند، من هم شنگول مـیشم. کمـی بعد کنارم مـینشیند. مـیگوید: بابام جان، اهلی هستی؟ گیج و منگ گفتم: اهلی؟ باز مـیپرسد: اهلِ تَلخَکی هستی؟ خیـالت تخت تنـها چیزی کـه گرون نشده، همـین متاع ماست. وقتی هاج واج، چهار دست و پا توی گِل وامونده شده بودم، تازه مـیفهمد کـه با چه هالویی طرف شده. اخم مـیکند و مـیگوید: تو کـه عرضه هیچی رو نداری بعد چرا چشمک مـیزنی، فکر مـیکنی زندهای؟ و رفت پیش پسره و من هم کـه برای بار دوم بیعرضه خطابم کرده بودند، رفتم توی دوره خوشِ جوونی کـه باشتاب گذشت. .جوون بودم و مثل همـه جوونای اون دوره شاد و سرخوش و بیخیـالِ روزگار. یک روز وقتی از سرِ کار برمـیگشتم، توی اتوبوسِ دو ریـالی شرکتِ واحد چشمم افتاد بـه یک خانمـی کـه داشت نگاهم مـیکرد. سرخ شدم، داغ شدم و مغزم از کار افتاد. فهمـید و با یـه لبخند کوچولو، دیوانـهام کرد. مـیخواستم جوابش رو بدم، اما کو آن دلِ شیر. ترس امانم را بریده بود.
.
یـادِ کرکهای پشتِ لبم افتادم و فکر کردم مرد شدم. دلم قُرص شد، گرچه خجالت مـیکشدم اما یواشکی بـه خودم گفتم، بادا باد اگر جوابمرو داد باهاش ازدواج مـیکنم. بعد بـه سرعتِ برق یک چشمکِ جانانـه بهش زدم و با لرزهای کـه به جونم افتاده بود منتظرِ جوابش شدم.
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇
Read more
. ۱. «من خودم مشکلی ندارم. به منظور پسرم اومدم. بیست سالشـه و دانشجوی مکانیک. یـه ماه پیش فهمـیدم کـه با یکی از ای کلاسشون اشنا شدن و از هم خوششون اومده. یـه کم کـه تحقیق کردم فهمـیدم اینا اصلا بـه ما نمـیخورن. نـه خودش و نـه خانوادهش. ه از ایناس کـه حرف، حرف خودشونـه. اینا رو بـه محمد جواد گفتم اما پاشو کرده ... .
۱. «من خودم مشکلی ندارم. به منظور پسرم اومدم. بیست سالشـه و دانشجوی مکانیک. یـه ماه پیش فهمـیدم کـه با یکی از ای کلاسشون اشنا شدن و از هم خوششون اومده. یـه کم کـه تحقیق کردم فهمـیدم اینا اصلا بـه ما نمـیخورن. نـه خودش و نـه خانوادهش. ه از ایناس کـه حرف، حرف خودشونـه. اینا رو بـه محمد جواد گفتم اما پاشو کرده تو یـه کفش کـه من همـینو مـیخام. تو رو خدا کمکمون کنید اقای دکتر. این ه پسرِ بیعقل ما رو جادو کرده!»
۲. خانم پنجاه سالهای را کـه روبرویم نشسته و با چشمان خیس روی مـیز من دنبال دستمال کاغذی مـیگردد و نمـیخواهد من متوجه گریـه هایش شوم را درک مـیکنم. نگرانیش را مـیفهمم. نـه ماه با امـید و آرزو بچهای را درون شکمت حمل کنی. مصائب زایمان و شیردهی را تحمل کنی. درون تکتک لحظات سخت زندگی کنارش باشی و برای لحظه لحظه آیندهش نقشـه بکشی و ناگاه سر بلند کنی و ببینی تصمـیمـی گرفته کـه به تصور تو همـه آینده درخشانش را خراب خواهد کرد. ترس از آینده مبهم و شاید تلخ را مـیبینم اما مجبورم قانون کارم را یـادآور شوم:«من نمـیتوانم کاری کـه شما مـیخواهید را انجام دهم و پسرتان را از این رابطه نـهی کنم. فقط مـیتوانم بررسی کنم، اگر بـه درد هم مـیخوردند کـه شما حتما بپذیرید کـه ازدواج کنند و اگر نـه، خودش بـه این نتیجه خواهد رسید کـه تصمـیمش اشتباه است»
مادر قول مـیدهد و شرط من را مـیپذیرد.
۳. شش ماه هفته درمـیان محمد جواد را مـیبینم. چهار جلسه هم ساینا مـیآید. عاقل و کاملیست. کمـی روحیـه مردانـه دارد. مدیر و مسئولیت پذیر است. پایـان جلسات دوباره مادر را مـیبینم. نتیجه مطلوبش نیست. محمد جواد روحیـه انـه و وابستهای دارد. اعتماد بـه نفسش پایین، مـهربان و فداکار است. بـه مادر مـیگویم کـه فرقِ من مشاور با او و دیگران درون همـین هست که نمـیگویم ساینا خوب هست یـا نـه. من حتما تصمـیم بگیرم کـه ساینا به منظور محمد جواد خوب هست یـا نـه. کـه هست. پسرتان نمـیتواند ب ی معمولی کـه مردی قوی و پشتیبان مـیخواهد ازدواج کند. ساینا شاید به منظور همـه مردان دنیـا زیـادی زمخت یـا خشک باشد اما به منظور محمد جواد بیشک بهترین انتخاب است.
#
عاز دوستی هنرمند است.
Read more
سلام سلام از اونجایی کـه دوست های جدید، وارد زندگی من شدند، گفتم یـه توضیح مختصری درون مورد خودم بگم. قبل تر هم همـین پست رو کذاشته بودم. 😀اولیش کـه مشخصه، دیوونـه آبگوشتم دومـیش ولی اصلا مشخص نیست! با اینکه بـه نظر بیشتر از ۱۹ سال نمـیخورم، ولی آبانی کـه گذشت سی رو فوت کردم ۲۳ سالگی ازدواج کردم و با علیشاه ... سلام سلام
از اونجایی کـه دوست های جدید، وارد زندگی من شدند، گفتم یـه توضیح مختصری درون مورد خودم بگم.
قبل تر هم همـین پست رو کذاشته بودم.
😀اولیش کـه مشخصه، دیوونـه آبگوشتم
دومـیش ولی اصلا مشخص نیست!
با اینکه بـه نظر بیشتر از ۱۹ سال نمـیخورم، 😃ولی آبانی کـه گذشت سی رو فوت کردم😱
۲۳ سالگی ازدواج کردم و با علیشاه سیـاتل امریکا زندگی مـیکنیم.
طراح لباس هستم، ولی از اونجایی کـه تو سیـاتل به منظور طراح لباس تره هم خورد نمـیکنند🤣 و ما عاشق این شـهریم، درس ( یوزر اکسپرینس دیزاین) کـه ترکیبی از تکنولوژی، دیزاین و روانشناسیـه خوندم و حالا فریلنس کار مـیکنم و رزومـه مـیسازم.
تو یـه شرکت کوچیک طراحی پارچه کارگردان هنری “ آرت دایرکتور”هستم.
ایران گالری و کارگاه خیـاطی خودم رو دارم و از راه دور و با کمک و پدرم، دوست های خوبم و همکارهای بینظیرم، هنوز اداره اش مـیکنم.
@la.neige.by.golshid
علی مـهندس عمرانـه.
🍃اینجا سعی مـیکنم تکه ای از زندگی واقعیم، همراه با تشویق همـه بـه شادی و تلاش بنویسم.
تو جواب کامنت و دایرکت خیلی بد هستم و متاسفانـه وقتش رو ندارم، ولی دو ماهی مـیشـه به منظور جواب بـه سوال های پر تکرار سعی مـیکنم از افراد پاتجربه و متخصص کمک بگیرم و براتون لایو بگذارم.
آدرس کانال یوتیوب رجم هست کـه لایو های گذشته رو مـیتونید ببینید.
عاشق کار آفرینی هستم.
🍃
بارز ترین نکته زندگی خصوصیم اینـه کـه من و علی جفتمون شکموییم و همـیشـه سر غذا یـه مختصر بگو مگویی داریم.
عاشق اینستاگرامم، خلاصه کـه دنیـا رو ازم بگیر، اینستاگرام و دوست های خوبم رو ازم نگیر هستم.
سفر زیـاد دوست دارم، هی کار مـیکنیم، هی مـیریم مـیریزیم تو دل سفر و دوباره برمـیگردیم کار مـیکنیم.
آبگوشت رو هم کـه گفتم!
همـین دیگه!
شما چه خبر؟
🍃
عتابستون ۱۳۸۷، جاده شمال
Read more
خودت را پيدا كن خودت را بی اجازه کشف کن حتما چیزی درون تو باشد کـه دیگران، جز خودت نداشته باشند. چیزی کـه تنـها تو داری ایمان داشته باش وجود دارداگر پیدایش نمـی کنی تقصیر توست. شاید آنقدر از خودت دور شده ای و دست بـه تقلید زده ای کـه درونت را گم كرده اي خودت را کشف کن ...آلیس باش درون تو سرزمـین عجایبیست کـه نیـاز ... خودت را پيدا كن
خودت را بی اجازه کشف کن حتما چیزی درون تو باشد کـه دیگران، جز خودت نداشته باشند.
چیزی کـه تنـها تو داری ایمان داشته باش وجود دارداگر پیدایش نمـی کنی تقصیر توست.
شاید آنقدر از خودت دور شده ای و دست بـه تقلید زده ای کـه درونت را گم كرده اي خودت را کشف کن ...آلیس باش درون تو سرزمـین عجایبیست کـه نیـاز بـه کشف دارد، اما تو همـیشـه درگیر ِدنیـای بیرونت هستی همـه اش مـی خواهی دیگران را کشف کنی.
نیتشان را بفهمـی اصلا بفهمـی خوبند یـا بد!
خودت را پیدا کن آن قدر خودِ جذابی درون هر انسان هست کـه اگر کشفش کند.
آن را بـه هیچ قیمتی نمي فروشد خودت را با نيروی مثبت كشف كن.
تو بهترین هستی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Highlight&hairstyle&ombrè in chilai
براتون ۳ مدل هایلایت و امبره گذاشتم از کارامون😘❤️
امـیدوارم دوست داشته باشین🙏🏻❤️
راستی نمـیتونم بگم تو سؤالاتون کلی تعریف کرده بودین و به ما لطف داشتین گفتم اینجا تشکر کنم ازتون.🙏🏻🙏🏻🙏🏻❤️
پ،ن۱:یـه چیز دیگه ای کـه مـیخواستم بگم راجع بـه تلفناست ما داریم تمام سعی خودمونو مـیکنیم کـه همـه تلفنا رو جواب بدیم ولی واقعا کار سختیـه لطفا تو این قضیـه ما رو درک کنید،و هی نگین نمـیگیره خط تلفناتون🙈🙈مـیگیره، ولی شما مـیرید پشت خط.یـه خورده صبوری کنید من ازتون ممنون مـیشم❤️ما کـه بدمون نمـیاد از مشترییی🙈❤️تازه باورتوننمـیشـه با این بی برقی و بی آبی چقدر استرس و کار مـیریزه سرمون🤯وقتی برق مـیره نمـیشـه تلفنا روجواب داد 😷🤒واسه همـیین هر چی غر دارین تبدیلش کنید بـه قربون صدقه و انرژی مثبت 🌹🙏🏻بفرسین واسه ما کـه بتونیم بهتر وظیفمونو درون قبال شما انجام بدیم🙏🏻😍❤️
پ،ن۲:این ask me a question خیلی باحال بود من فهمـیدم خیلیـاتون ۱۲ مرداد بـه دنیـا اومدین و یـا کلی شباهتایی کـه باهم داریم❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#feryalsalmanibeautysalon #chilai_beauty #chilai #hairstyles #ombrehair #highlightshair #instahair #امبره #سالن_زیبایی #ساده_اما_زیبا #چيلاي_بيوتي #چيلاي
Read more
• بعد از نزدیک بـه یک سال، بالاخره سایتم آماده شد! همـین حالا کـه دارم اینهارو مـینویسم، یـاد سال سوم هنرستان افتادم. روزهای سختی کـه باید به منظور پول تحصیل رو درآوردن، کار مـیکردم. تمرینهای مبانی تجسمـی دانشجوهای هنر و معماری رو بعد از مدرسه انجام مـیدادم و در قبالش یـه مبلغی مـیگرفتم. از اون روزها ... •
بعد از نزدیک بـه یک سال، بالاخره سایتم آماده شد!
همـین حالا کـه دارم اینهارو مـینویسم، یـاد سال سوم هنرستان افتادم. روزهای سختی کـه باید به منظور پول تحصیل رو درآوردن، کار مـیکردم. تمرینهای مبانی تجسمـی دانشجوهای هنر و معماری رو بعد از مدرسه انجام مـیدادم و در قبالش یـه مبلغی مـیگرفتم. از اون روزها که تا الان، دوازده سال مـیگذره و من تو این مدت کارهای زیـادی کردم، از تدریس طراحی بـه دانشآموزها، استخدام دولت شدن که تا همکاری با دو که تا تیم طراحی کـه از صفر ساختیمشون و در نـهایت نشد کـه بشـه. امروز داشتم بـه همـه روزهای سخت این چند سال فکر مـیکردم. یـادمـه سه سال پیش وقتی از تیمـی کـه داشتیم باهم کار مـیکردیم جدا شدم، از فرط ناامـیدی و استیصال تو یـه ایستگاه مترو نزدیک بـه یک ساعت نشستم و گریـه کردم. از شروع كرده بودم و تو مدت زمان كمى همـه ساختههام تموم شده بود؛ انرژی شرو جدید نداشتم. بـه حرفهای آدمهایی فکر مـیکردم کـه منو بـه خاطر داشتن علایق متفاوت سرزنش مـی و مدام این حس رو بـه من مـیکه تو بـه خاطر عدم تمرکزت روی یک حیطه، هرگز نمـیتونی بـه جایی برسی.
قطعا اینکه بعد از این همـه شب بیداری و خستگی، حالا تونستم وب سایتی داشته باشم نشونـهی این نیست کـه خیلی اتفاق خاصی افتاده؛ ولی به منظور چند لحظهای مـیتونـه بهم آرامش بده و خستگیمو از تن درکنـه.
بعد از گذروندن این همـه سال و با مدلهای مختلف آدمها کار و سر و کله زدن، دوستیهایی کـه به خاطر کار از دست دادم و رفاقتهایی کـه به خاطرش بـه دست آوردم، مـیدونم چی ازش مـیخوام و به جز پول دنبال چی هستم.
دیگه خوب مـیدونم اگر هزار بار دیگه هم شکست بخورم، باز از یـه مسیر دیگه بـه راهم برمـیگردم؛ کـه امـید بذر هویت ماست.
.
لینک سایت هم اینجا و هم توی پروفایل هست، خوشحال مـیشم بتونیم با هم همکاری داشته باشیم.
————————————-
◾️ www.aidaabasi.com ◾️
————————————-
My website is finally here!
Today I’m please to introduce you to my website. As of now, you can see my graphic works, and read my articles about art events and Iranian artists on the website. You can also contact me for freelance projects.
Many thanks from @marybahary and her team, for their help and support.
Read more
هممون تو زندگیمون یـه رفیقی داریم کـه خیلی باهاش صمـیمـی باشیم و اون از هر فرد دیگه ای بهمون نزدیک تر باشـه ،سلیقه هامون و خط فکریمون مثل هم باشـه، وقتی با اونیم زمان از دستمون درون مـیره با اون تو یـه جمعی مـیریم اعتماد بـه نفس داریم و فقط کافیـه همو نگاه کنیم و بدون گفتن دیـالوگی نکته ها رو بگیریمو باهم بلند بخندیم... ... هممون تو زندگیمون یـه رفیقی داریم کـه خیلی باهاش صمـیمـی باشیم و اون از هر فرد دیگه ای بهمون نزدیک تر باشـه ،سلیقه هامون و خط فکریمون مثل هم باشـه، وقتی با اونیم زمان از دستمون درون مـیره با اون تو یـه جمعی مـیریم اعتماد بـه نفس داریم و فقط کافیـه همو نگاه کنیم و بدون گفتن دیـالوگی نکته ها رو بگیریمو باهم بلند بخندیم... واسه منم اتفاق افتاد. نمـیدونم چند سال از رفاقتمون مـیگذره و اگه بخوام از خاطرات خوبی کـه باهات داشتم بگم واقعا مـیتونم کتاب چاپ کنم رفاقت ما جریـانش یکم فرق مـیکرد نقطه های مشترک زیـاد این فرق و ایجاد کرد از فامـیلی خونوادگی گرفته... که تا کارایی کـه باهم مـیکردیم، باهم مـیرفتیم سر خاک امون باهم فاز یـه موزیک و مـیگرفتیم، با هم مـی خندیدیم، باهم... خیلی اتفاقای خوب و بد افتاد کـه باهم پشت سر گذاشتیم و همـه این سال ها گذشت و دیگه ما رفیق نبودیم و شکلش عوض شد و شدیم مثل دو که تا داداش نـه از این داداش لفظیـا! از اون واقعیـاش خلاصه کـه داش ارمـین خودت مـیدونی چقدر دوست دارم و چه جایگاهی داری تو قلبم ما تیم تشکیل داده بودیم باهم، حالا کـه تو از ایران رفتی (لژیونر شدی) ولی اون تیمـه ما سر جاشـه، مطمئنم هر جای این دنیـا باشی پیشرفت مـیکنی و تو کارت موفق مـیشی رفاقت ما کـه ابدیـه و داستان ما قرار نیست اینجا تموم بشـه
سفرت بی خطر داداش بـه امـید دیدار دوبارت🙏❤️✈️
Read more
. . صبحت بـه خیر زندگی داشتم فکر مـی کردم ، صبح ، الان ، تو عمق یک جنگل بکر چه شکلیـه؟ داشتم فکر مـی کردم سنجاب ها کـه از خواب بیدار مـی شن چه تصویری از صبح رو مـی بینن؟ صبح ماهی ها تو عمـیق ترین جای دورترین اقیـانوس چه جوریـه؟ صبح وسط آمازون؟صبح تو کویری دور و بی آب و علف؟صبح تو یـه شـهر خیلی شلوغ ؟صبح تو یـه روستا ... .
.
صبحت بـه خیر زندگی 😍😍😍😍😊😊😊
داشتم فکر مـی کردم ، صبح ، الان ، تو عمق یک جنگل بکر چه شکلیـه؟ داشتم فکر مـی کردم سنجاب ها کـه از خواب بیدار مـی شن چه تصویری از صبح رو مـی بینن؟ صبح ماهی ها تو عمـیق ترین جای دورترین اقیـانوس چه جوریـه؟ صبح وسط آمازون؟صبح تو کویری دور و بی آب و علف؟صبح تو یـه شـهر خیلی شلوغ ؟صبح تو یـه روستا وسط مـه و جنگل؟
داشتم فکر مـی کردم چه صبح های قشنگی تو دنیـا هست . کم مونده بود حتی بـه اینم فکر کنم کـه تا کی حتما صبحهای تکراری این شـهرو ببینم اما، جلوی این قسمت از فکرم رو گرفتم .به خودم گفتم نیمـه ی پر لیوان رو ببین ، همـین کـه چهارستون تنت سالمـه ، همـین کهانی رو داری به منظور دوستشون داشتن، همـین کـه مردی تو این دنیـا هست کـه عاشقته، همـین کـه شغلی داری کـه با استرس خودتو بهش برسونی و انگشت بزنی تو چشم دستگاه ورود و خروجش ، خودش کلللیـه
ولی خودمونیما . صبح من کجا، صبح اون حلزون کـه سرشو از لاک کوچیکش بیرون آورد و دید داره بارون مـیاد کجااااا؟؟؟؟؟
پینوشت یک: امروز انگار از اون روزاست
پینوشت سه : تصمـیم گرفتم ازین ببعد تو این پیج یـادداشت هم بنویسم .از همـین جنس یـادداشت امروز
پینوشت چهار : دنبال پی نوشت دو نگردید . نیست . دلم خواست نباشـه. خوشم نمـیاد از اعداد و نوع حکومتشون بر ما . کی گفته حتما حتما بعد یک ، دو باشـه . 😎😋😉
#یـادداشت #رویـا_شاه_حسین_زاده
Read more
امشب یـه غم تو دلمـه کـه باز واسم ته نداره یـادش کاری مـیکنـه کـه چشام که تا خود صبح بباره هر کی یـه روز اومد تویـه دله من فرداش رفت قلبی کـه یـه عمری بـه من داده بود و برداشت رفت بیقراره دلم بی تو آروم نداره نگم برات هوای شـهر وقتی کـه نیستی حسو حال نداره یـه بیماره رفتی واسم خوشی ساعتی شد عشقت واسه من چه قیمتی شد چقد بعد ... امشب یـه غم تو دلمـه کـه باز واسم ته نداره یـادش کاری مـیکنـه کـه چشام که تا خود صبح بباره
هر کی یـه روز اومد تویـه دله من فرداش رفت قلبی کـه یـه عمری بـه من داده بود و برداشت رفت
بیقراره دلم بی تو آروم نداره نگم برات هوای شـهر وقتی کـه نیستی حسو حال نداره یـه بیماره
رفتی واسم خوشی ساعتی شد
عشقت واسه من چه قیمتی شد چقد بعد رفتنت بـه این دلم بی حرمتی شد
بد کردی بـه دلم چیزی نمونده تویـه دلم هر چی دیدم بهت خندیمو
هی بـه روت نیـاوردم کـه نگی وسواسه نپرسیدی از خودت دلم رو کی بـه جز تو حساسه
بد کردی بـه دلم چیزی نمونده تویـه دلم هر چی دیدم بهت خندیمو
هی بـه روت نیـاوردم کـه نگی وسواسه نپرسیدی از خودت دلم رو کی بـه جز تو حساسه
#شایـان_کبیر🌹🙏✅🍁 @shayankabir
#ایرانم #ایران #شمال #گلستان #گنبد_کاووس
Read more
@motelghoo . ️ آهای بارون پاییزی.... گاهی وقتا ، پیش مـیاد اونقدر #خسته ای ، کـه وقتی عازم خونـه مـیشی ... فقط مـیخای برسی خونـه و لباس خستگی رو از تنت درون بیـاری . درون بیـاری و آویزون کنی ، که تا خستگی مثل آب ازش چیکه کنـه و آماده بشـه به منظور فردا... که تا باز #صبح کـه شد تنت کنی و از خونـه ... @motelghoo
.
☔️ آهای بارون پاییزی....
💓🍁💦
💓🍁💧
🍁💓☁
🍁💓☔
💓🍁💧
☔☁🍂
گاهی وقتا ، پیش مـیاد اونقدر #خسته ای ،
که وقتی عازم خونـه مـیشی ...
فقط مـیخای برسی خونـه و لباس خستگی رو از تنت درون بیـاری .
در بیـاری و آویزون کنی ،
تا خستگی مثل آب ازش چیکه کنـه و آماده بشـه
برای فردا...
تا باز #صبح کـه شد تنت کنی و از خونـه بزنی بیرون...
بری دنبال #سرنوشت...
اونوقته کـه تو اوج این خستگی
هم قدماتو بزرگ تر برمـیداری
هم تند تر مـیری
به این #امـید کـه برسی #مقصد .
مسیر و وسیله برات مـهم نیست
زود رسیدنـه مـهمـه
اما گاهی تو مسیر ، یـهویی #دل #آسمون مـیگیره
به سه شماره نرسیده ، نم نمک #دل_تنگیشو قد #قطره_های_بارون مـیکنـه و هر قطرشو یـه جا مـیفرسته...
اونوقته کـه دل تو رو هم هوایی مـیکنـه .
قدم هاتو سست تر...
و
گام هاتو کوچکتر بر مـیداری...
تویی کـه دلت مـیخاست ، تو یـه #چشم بهم زدن برسی خونـه ...
این رخت خستگی رو از تنت درون بیـاری
حالا...
آروم آروم قدم برمـیداری
جوری مـیری کـه دیر تر برسی
همـه تلاشتو مـیکنی قطره های بارون یـا رو #صورتت فرود بیـان یـا #کف_دستت...
حتی گاهی دلت مـیخاد نرسی بـه خونـه
بجاش #کوله_بار دلتنگیتو باز کنی و #دلتنگی و خاطراتتو با بارون شریک بشی.
این هوای بارون زده پاییزی مگه مـیزاره دلم هوایی هوای تو نشـه...
به همـه قطره های بارون اندکی کـه خورد توی صورتم سپردم کـه بیـان و صورتتو از #خاطرات مرطوب کنن .
شاید #خاطره_ها ، منو بیـاد تو بیـارن...
.
.
" آهای #بارون_پاییزی
کی گفته تو #غم_انگیری
تو داری خاطراتم رو
تو ذهن #کوچه مـیریزی...
#سیروان_خسروی " .
.
🌙🌒🌙شبتوووووووون بهشـــــت 💜 🍂🌒🌙🍁🌾🍃🍂☔
.
Location : Iran, Mazandaran, Motelghoo .
Video by : @sajjadsaffari
.
Via : @Motelghoo
Read more
عرض سلام و احترام از بس بـه من گفتن شما خوب, با اخلاق و بی حاشیـه ای, دیگه از هر چی خوب بودن بیزار شدم اقایـان محترم؟, داوران عزیز؟, کمـیته ی باصطلاح فنی؟؟ شما ادم خوب نمـیخواهید, حتما بد بود که تا به حقت برسی حتما مثل بعضیـها همون روی سکو بنر مسابقاتو پاره کنی و سال بعد عضو ثابت تیم ملی بشی و قهرمان جهان, فکر ... عرض سلام و احترام
از بس بـه من گفتن شما خوب, با اخلاق و بی حاشیـه ای, دیگه از هر چی خوب بودن بیزار شدم
اقایـان محترم؟, داوران عزیز؟, کمـیته ی باصطلاح فنی؟؟ شما ادم خوب نمـیخواهید, حتما بد بود که تا به حقت برسی حتما مثل بعضیـها همون روی سکو بنر مسابقاتو پاره کنی و سال بعد عضو ثابت تیم ملی بشی و قهرمان جهان,
فکر نکنید فقط شما مـیفهمـید و دیگران حالیشون نیست اگه شمارو گذاشتن بعنوان مسعول, ورزشکاری کـه چندین مـیلیون هزینـه مـیکنـه و مسابقه مـیده و حقش خورده مـیشـه, این یعنی دزدی,منظورم فقط خودم نیست دلم به منظور جوونایی مـیسوزه کـه به امـید شماها از سلامتی و خوشیـهای زندگی مـیگذرن و با درون این راه مـیذارن
بیست و سه ساله کـه ورزش مـیکنم اگه با این سن و سال همچنان مسابقه مـیدم بخاطره این بوده کـه هدفم اول سلامتی بعد ورزش و قهرمانی بوده و هست و همـیشـه تو مسابقات از شـهر و استان خودم تو مسابقات شرکت کرده و زیر پرچمـی نبودم, بدون لابی و ادعا و چاپلوسی. وبخاطره همـین خصوصیـاتم چندین دوره تو اردوی تیم ملی با وجود امادگیـه کامل خط خوردم
تو مسابقات انتخابیـه شیراز تو دسته ی مثبت اقای علوی ورزشکار با اخلاق و زحمت کش اول شد من روی سخنم بـه ایشون نیست اونجا شرایط مـیزبانی و تماشاگر طوری بود کـه وقتی نفر دوم اعلامم فقط خندیدم وگفتم مـهم نیست انشالله اردو, و به نظر داورا احترام گذاشتم و حتی تماشاگرهای شیرازی هم ازم عذر خواهی ولی از کمـیته ی فنی دیگه انتظار نداشتم کـه دعوتم نکنن جناب علیشاهی مـیگن تو مثبتی کات نبود اگهی کات نبود پسیو دعوت نمـیکردین, درون ضمن کدوم سال و کدوم مسابقه مثبت کات اومد تو انتخابی کـه دو ماه مونده بـه مسابقات برون مرزی؟؟؟ من هم کارت داوری دارم هم مربی هستم هم سالهاست کـه دارم مسابقه مـیدم اخرش ما نفهمـیدیم شما چی مـیخواهید؟ یـه سال مـیگین اناتومـی مـهمـه که تا مسابقه خوب مـیشـه, یـه سال مـیگین کات!!! بـه عدقت کنید خودتون قضاوت کنید کمر پهن, سرشونـه جم, و حجم زیر بغل و مابقی, گذشته از اینی کـه وزنش با بدنـه بـه قول شما ابدار صد و چهار کیلوعه روز مسابقه با چه وزنی مـیخواد شرکت کنـه احتمال زیـاد 98 ,
البته این بار اول نبود کـه شاهد این نا حقی بودیم
تو اردوی انتخابیـه اسیـاییـه ژاپن هم نظر کمـیته ی فنی بین من و اقای صمدی کـه بازم ازیشون عذر خواهی مـیکنم و روی سخنم بـه ایشون نیست, اقای صمدی رو انتخاب , کـه با اعتراض و پیگیری بنده ودر نـهایت تصمـیم بر این شد کـه هردو اعزام بشیم و نتیجه رو خودتون دیدین من با دوازده امتیـاز منفی اول شدم و اقای صمدی با سی و دو امتیـاز منفی دوم, مابقی درون کامنت👇
Read more
«جهازبرون مش ماشالله بی درد» قسمت دوم ____ اوضاع اون جور شد کـه دوباره مش ماشالله و زن و ش راهی این دکتر و اون دکتر شدند. تو همـین رفت و آمدها بود کـه خبر رسید بـه مشن حسن پیشنـهاد بازیگری شده و رفته شده آکتور سینما! اون هم نـه اینکه بره بی تربیتی وایسته بعد زمـینـه صحنـه، تبلیغ شیرپاکتی بده، ... «جهازبرون مش ماشالله بی درد»
قسمت دوم
____
اوضاع اون جور شد کـه دوباره مش ماشالله و زن و ش راهی این دکتر و اون دکتر شدند. تو همـین رفت و آمدها بود کـه خبر رسید بـه مشن حسن پیشنـهاد بازیگری شده و رفته شده آکتور سینما! اون هم نـه اینکه بره بی تربیتی وایسته بعد زمـینـه صحنـه، تبلیغ شیرپاکتی بده، نـه! بنا بـه اخبار رسیده جریـان جدی تراز این حرفا بود. اون جوری کـه مـی گفتن تو یـه فیلم خیلی فلسفی نقش اولی بهش داده بودند و حالا انتلکتی شده بود برا خودش و دیگه پا بـه مش حسن نمـیداد! دائم دنبال حقوق خودش و هاش بود و چپ و راست دم طویله تجمع های حمایت از وگن ها راه مـینداخت.
مش حسن هم کـه دید این جوری جواب نمـیده واسه مش ماشالله پیغوم فرستاد کـه آقا دیگه شیرنداریم و خودش هم با نیسان آبی ش رفت اسنپ شد.
خبر کـه به گوش خونواده ی مش ماشالله رسید همـه زرد د، جوری کـه نـه تنـها کل کلسترول اضافه ی خونـه یـه جا جذب شد و بلکه ریش بلند خود مش ماشالله هم درون جا دفع شد و به زمـین ریخت.
ترس اینکه بدون شیر چه خاکی حتما به سرشون بریزن نفس هاشون رو تو حبس کرده بود. که تا اینکه دوباره این زن مش ماشالله بود کـه به خودش اومد و بعد اینکه بـه نشینمگاه همـه ی اعضای خانواده یـه ضربه ی محکم زد از جاش بلند، رفت و تو حموم و دو تشت آب آورد و ریخت تو دبه شیر مونده از دیروز. بعدش هم گفت این آبی کـه ریختم بـه نیت شفای کل بیماران هیپرکلوسمـیه! قیـافه هاتون رو اون جوری نکنید و به جاش پاشید کـه کلی کار داریم.
مش ماشالله کـه نفس راحتی کشیده بود از ذوق پرید سمت زنش کـه دید بچه ها اون جا نشستن، واسه همـین تشکری کرد و توی گوشش گفت: یکی طلبت جوجو!!
چند روزی گذشت که تا بالاخره مش ماشالله یک نجیب خونواده دار دیگه جهت تامـین مواد اولیـه ی حجره پیدا کرد، ولی با چشمکی کـه موقع عقد قرارداد بـه بانو زد، حجم شیر خریداری شده رو بـه یک چهارم قرارداد قبلی تقلیل و به جاش یـه تشت حموم بزرگ تر کنار دبه ی شیرشون تو خونـه گذاشتن.
و این قصه ادامـه دارد..
Read more
#رفیقاتوتگ_کن👭اونیکه_بانبودنش_داغون_مـیشی . . . رفیق مـی دونی اگه تو نبودی چی مـی شد؟! بـه جای آغوش تو، یـه جفت زانوی غم باقی مـی موند واسه بغل گرفتن... حرفام ته نشین مـی شد تو گلوم، مـی موند همون یـه تیکه جا و جا خوش مـی کرد و بغض مـی شد... رفیق مـی دونی با وجود تو چند که تا غصه راهشو گرفت و واسه همـیشـه ... 📷
#رفیقاتوتگ_کن👭😍👩اونیکه_بانبودنش_داغون_مـیشی😭😥
.
.
.
رفیق مـی دونی اگه تو نبودی چی مـی شد؟!
به جای آغوش تو، یـه جفت زانوی غم باقی مـی موند واسه بغل گرفتن...
حرفام ته نشین مـی شد تو گلوم، مـی موند همون یـه تیکه جا و جا خوش مـی کرد و بغض مـی شد...
رفیق مـی دونی با وجود تو چند که تا غصه راهشو گرفت و واسه همـیشـه رفت یـه جای دور؟
اصلا مـی دونی چند سال خوب شدن حالم تو روزای سخت جلو افتاد؟
همـه راههای جلو روم بسته شد؛
پل های پشت سرم خراب شد؛
کنارم هیچ نبود یـادم بره هر چی رو کـه بود و نبود؛
اما تو بودی...
تو بودی و هنوزم هستی...
رفیق تو همـیشـه هستی...
چه وقتایی کـه به اندازه چند سانت فاصله پیش هم نشستیمو مـی خندیم و مـی خندیم و مـی خندیم،
یـا حتی گریـه مـی کنیم،
چه وقتایی کـه فرسنگ ها دوریـه بینمون و با دلتنگی روزامونو سر مـی کنیم.
فقط خواستم بگم؛
رفیق! خوبه کـه هستی...
خوبه کـه تو هستی...
.
.
.
. 👑 #مـیکائیل💥
.
. 🆔@mikilove351 📷
.
.
.
.
#دوستاتونو_تگ_کنید_تا_با_پیج_خودتون_آشنا_بشن❤😊😍🙏💯
Read more
. ما اولین قرارمون تو اتوبوس بود. ۱۴ تیر ۹۱. یعنی اولین بار کـه قرار بود همو ببینیم یـه بلیت گرفتیم از تهران بـه رشت. یعنی اولین دیدار ما ۷ ساعت طول کشید (چون هم ترافیک بود و هم اتوبوس خراب شد :)) کـه خب ما راضی بودیم!). یـه سریـا مـیگفتن عقلت کار نمـیکنـه؟ با یـه غریبه یـهو پاشی بری فلان؟ عقلم کار نمـیکرد احتمالا. ... .
ما اولین قرارمون تو اتوبوس بود. ۱۴ تیر ۹۱. یعنی اولین بار کـه قرار بود همو ببینیم یـه بلیت گرفتیم از تهران بـه رشت.
یعنی اولین دیدار ما ۷ ساعت طول کشید (چون هم ترافیک بود و هم اتوبوس خراب شد :)) کـه خب ما راضی بودیم!).
یـه سریـا مـیگفتن عقلت کار نمـیکنـه؟ با یـه غریبه یـهو پاشی بری فلان؟ عقلم کار نمـیکرد احتمالا. اما از بین تمام بیعقلیهام، بهترین بیعقلیای بود کـه تو زندگیم انجام دادم.
نگین مـیگه اولین قرار اینجوری؟ اگه خوشت نمـیاومد چی؟ :)) راس مـیگه! خودمم بهش فک کرده بودم. اما خب اون کنجکاوی غلغلکم مـیداد. کـه تازه از بین تمام کنجکاویهام، این منجر بـه خیر ترین بود.
اولین وعدهی غذاییمون هم تو یـه کافه یـا رستورانِ فنسی نبود، نشستیمجدول ساندویچ مرغ زدیم.
اون سال بـه خودمون قول دادیم هرسال این تاریخ از تهران که تا رشت بیـایم و ساندویچ مرغ بخوریم. حتی اگه زندگیمون عوض شد و بزرگ شدیم و کار داشتیم و حتی اگه شده با تاخیر، حتی درون بدترین حالت اگه نتونستیم از شـهر خارج شیم، یـه اتوبوس داخل شـهری بشینیم :))
یـه سال دیگه هم بخاطر کار و نبودِ مرخصی با تاخیر انجام شده بود. امسالم با تاخیر و تو روز تولد من انجام شد.
.
ما به منظور ۷امـین بار تو جاده ساندویچ مرغ خوردیم و از بیعقلیمون و کنجکاویمون نـهایت تشکر رو بـه جا آوردیم!
Read more
یـادمون مـیاد وقتی با یـه هدف خاص و کلی امـید پا تو این راه گذاشتین با اینکه با دستهای پوچ شروع کردین بازم با قدرت ادامـه دادین بـه امـید یـه انفجار زردی به منظور موندن به منظور همـیشـه خوندن نـه به منظور نگاه های ساده آدم هایی کـه زخم مـیزنند ... مردم برایی دست مـیزنند کـه گیجشان کند... نـه آگاهشان 😈 یـادمان باشد ... یـادمون مـیاد وقتی با یـه هدف خاص و کلی امـید پا تو این راه گذاشتین
با اینکه با دستهای پوچ شروع کردین بازم با قدرت ادامـه دادین بـه امـید یـه انفجار زردی 💪💣💛
برای موندن
برای همـیشـه خوندن 🎵
نـه به منظور نگاه های ساده آدم هایی کـه زخم مـیزنند ...
مردم برایی دست مـیزنند
که گیجشان کند... نـه آگاهشان 😈
یـادمان باشد
هر چه انسان تر باشم
زخم ها عمـیق تر مـیشوند
و هر چه بـه سمت موفقیت برویم
دستها بیشتر بـه سمت مان دراز مـیشود ...
باید دستهایی را بگیریم کـه به عشقمان دراز مـیشوند ...
یک روز با دستهای پوچ بهم قول دادیم
تا تو تنـهاییـهامون بـه این فکر کنیم یـه جور هواتونو داشته باشیم
که تو یـه چشم بهم زدن با افتخار اسمتونو فریـاد بزنیم🙋😍
گازشو گرفتیم 🚀
یـه سر بالایی پر از فراز و نشیب اما بـه عشق شما زردیـا
دست تو دست هم ادامـه دادیم
و بـه جایی رسیدیم که
حالا " نفسمون بـه نفس شما بستست
و صدا مـیزنیم اسمتونو که تا نفس هست"💛💛
پ.ن : زندگی هر روزش یـه رنگه
هر وقت دلتون از آدمـها گرفت
سرتونو بالا بگیرین
و بـه آسمون نگاه کنین
باورکنین
شما تنـها نیستین...
صبر داریم...
روزی صبح مـیشود این شب...
و باز مـیشود این در....💛💛✌✌
#مـهرزاد_امـیرخانی💛آرمان_امامـی
#زردیـا👑🚩
#بهترینا👈💛👉
#ما_ادامـه_مـیدیم🚩💪✌
@mehrzad.amirkhani
@arman.emami
Read more
انقدر خسته و له و داغون بودم کـه اصلا قصد شام خوردن رو هم نداشتم،از دیشب کـه خانم خونـه بیمار شد که تا بیمارستان ببرمش و دکتر و نسخه و دارو و امپول و غیره... و بیـاییم خونـه ساعت شد چهار و نیم صبح، مادر خانمم کنار بچها خوابش بود بیدار شد و رفت خونش، سریع بدونـه فوت وقت لباس کار پوشیدم و با موتور هندای چراغ روشن ... انقدر خسته و له و داغون بودم کـه اصلا قصد شام خوردن رو هم نداشتم،از دیشب کـه خانم خونـه بیمار شد که تا بیمارستان ببرمش و دکتر و نسخه و دارو و امپول و غیره... و بیـاییم خونـه ساعت شد چهار و نیم صبح، مادر خانمم کنار بچها خوابش بود بیدار شد و رفت خونش، سریع بدونـه فوت وقت لباس کار پوشیدم و با موتور هندای چراغ روشن تو گرگ و مـیش صبح رفتم سمت مزرعه وداری برا دوشیدن شیرها،
ساعت حدود هشت صبح کارام تو دامداری تموم شد و اومدم سمت خونـه،خانم بچها هنوز خواب بودن، سریع صبحانـه رو اماده کردم و جلدی برگشتم سمت مزرعه برنج برا برداشت شالی، دیدم هنوز کمباین پسر عمم نیومده، تراکتور رو استارت زدم و زمـین کنار شالیزار رو شخم و دیو اماده کردم و رفتم طرف حوض کنار کلبه چوبی پدر و کیسه ذرتی کـه دیروز انداخته بودم تو اب که تا نم بکشـه رو ورداشتم و بزر ذرت رو پاچیدم و بعد با تراکتور کردمشون زیر خاک، هنوز چند دقیقه نگذشته بود کـه دیدم از دور تراکتور و کمباین و پسر و کارگراش از راه رسیدن،
بعد چند ساعت کوبیدن شالی با کمباین( تو این سه ساعتم یک تریلی تراکتور علوفه و علف هرز با داس برا تغذیـهها تو گوشـه کنار باغ با دست تراشیدم) سریعا من و پسر عمو تراکتور و برداشتم و زمـین تازه شده از شالی رو دوباره اماده نشای دوباره کردیم که تا ساعت چهار بعداظهر کـه دوباره برگشتم سرداری برا دوشیدنـها، یـه اسهال داشت یک ساعت طول کشید که تا سرم و امپولش رو بزنیم، دیگه هوا تاریک شده بود، رفتم بـه سگها غذا بدم کـه دیدم یخچال غذاشون از جیب مبارک منم خالی تره!
با ماشین رفتم چند که تا روستا اون طرف تر و براشون غدا خ و اوردم دادم بهشون کـه دیدم یکی از ماده سگها از قفسش بیرون پریده و در رفته، کلی دنبالش گشتم اما پیداش نکردم،
دیگه حالم داشت از خستگی خراب مـیشد، با موتور چراغ روشن نفهمـیدم چطور رسیدم خونـه، که تا اومدم تو حیـاط کـه برم دوش بگیرم و بدونـه شام فقط تخت بگیرم بخوابم کوچولوم #نیلوفر پرید تو بغلم و شروع کرد بوسیدنم و تبریک روز #تولد م !!! اصلا بـه کل یـادم رفته بود!؟! بعد یـه دوش گرفتن پرید تو و منو بـه زور کشوند خونـه پدر که تا شام رو با خانواده و دور هم بخوریم، بعدشم رفت تو اشپز خونـه و هفت هشتا کیک یزدی کـه امروز تو راه کلاس قرانش با پول تو جیبی کـه مادرش بهش داده بود خریده بود رو اورد با یک چوب کبریت روش که تا سال روزه تولدم رو جشن بگیریم،
درسته امشب فقیرانـه ترین جشن تولدی بود کـه تا بحال تو کل عمرم دیده بودم!؟! اما این بهترین جشن تولد زندگیم بود، درون کنار خانوادم،
خدا ره شکر
Read more
Spain-France Road Trip اون چند سال اولی کـه تازه به منظور درس خوندن اومده بودم، تعداد سفرهای گروهی و دوستانـهمون خیلی زیـاد بود، چون با همـهی بچههای ایرانی یـا خارجی تو یـه دانشگاه بودیم و زمان درس خوندن و تعطیلاتمون هماهنگ بود و خیلی راحت تر مـیتونستیم برنامـه سفر گروهی بریزیم، توی ایران هم کـه بارها تجربهی ... Spain-France Road Trip
اون چند سال اولی کـه تازه به منظور درس خوندن اومده بودم، تعداد سفرهای گروهی و دوستانـهمون خیلی زیـاد بود، چون با همـهی بچههای ایرانی یـا خارجی تو یـه دانشگاه بودیم و زمان درس خوندن و تعطیلاتمون هماهنگ بود و خیلی راحت تر مـیتونستیم برنامـه سفر گروهی بریزیم، توی ایران هم کـه بارها تجربهی این سفرها رو داشتیم.
.
یـه دو سالی بود کـه جای خالی یـه سفر گروهی احساس مـیشد، البته اگه سفر مراکش رو گروهی حساب نکنیم، چون اغلب آدمـها رو نمـیشناختیم، و توی سفر باهاشون آشنا شدیم، و تمام برنامـه ریزی سفر بـه عهدهی مسئول گروه بود. اما تو سفر گروهی دوستانـه، از برنامـهی سفر که تا اجاره مکان و ماشین و خرید، همگی پای خودمونـه و هرجا حال کنیم، برنامـه رو تغییر مـیدیم و خوش مـیگذرونیم. 😍❄️☀️
.
این نرفتن هم البته دلایل زیـادی داشت، یکی اش بالا رفتن تعداد سفرهای شخصی و کاری و وقت کم ما بود، و از طرفی دوستهای جدیدمون، بـه هزار و یک دلیل، پایـه سفر نبودن، یـا برنامـهمون باهاشون جور نمـیشد.
.
سفر گروهی دوستانـه، با آدمـهای هم فاز، حتی اگه کوتاه باشـه، خیلی خیلی خوش مـیگذره و حتی یـه جور درس زندگیـه، و به آدم یـادآوری مـیکنـه کـه اگرچه تو دنیـای مدرنیته، داشتن فردیت و استقلال خیلی مـهمـه، اما توی جمع بودن هم بـه شدت باارزش و لازمـه. دوست دارم امسال سفرهای دسته جمعیام بیشتر باشـه، مخصوصا کـه هر کدوم ازین آدمـهایی کـه کنارمونن، ممکنـه فردا روزی نباشن و به یـه شـهر و کشور دیگهای برن، و هیچوقت نبینیمشون. عمر دوستیها اینجا کوتاهه
.
دم رو غنیمت شمار
#باهم_یـاد_مـیگیریم
.
تو از کدوم نوع سفر بیشتر لذت مـیبری و چند سالته؟ ☺️🌸🌿
.
مرسی از همتون
@sharareghassemi @tete.sinat @ehsaanyz @winterdreamofpomegranate @matin_roshanaei & some photo by @hamed_hrg
Read more
آخ غزاله ، آخ دانش کجایین؟ یـادمـه حول و حوش سال دوم دانشگاه بودیم یـه خورده عمـیق رفته بودیم سراغ تیپای جینگیل مـینگیلی کـه بر حسب اتفاق مغازه ای تو بابل باز شد کـه تا مدت ها منو غزاله فقط از بیرون بـه ویترین نگاه مـیکردیم ، راستش حکم بچه ای رو داشتیم کـه دلش به منظور عروسکای تو ویترین لک مـیزد بعد از چند وقت راضی شدیم ...
آخ غزاله ، آخ دانش
کجایین؟
یـادمـه حول و حوش سال دوم دانشگاه بودیم یـه خورده عمـیق رفته بودیم سراغ تیپای جینگیل مـینگیلی کـه بر حسب اتفاق مغازه ای تو بابل باز شد کـه تا مدت ها منو غزاله فقط از بیرون بـه ویترین نگاه مـیکردیم ، راستش حکم بچه ای رو داشتیم کـه دلش به منظور عروسکای تو ویترین لک مـیزد
بعد از چند وقت راضی شدیم بریم داخل ، اونجا به منظور من بعد از یـه هفته کار و دانشگاه مـیشد معدن ارامش تنـها تفریح اون موقع ها .
حتی روزایی کـه پول نداشتمم مـیشستم اونجاو با وسیله هاش عشق مـیکردم
یـادمـه هر دفعه کـه خرید مـیکردیم پولمون قَد نمـیداد واسه خرید ِ این گردنبند فقط ام تونستم انگشترشو بخرم،
یـادته؟@ghazaleh_nouri
همش یکی از فانتزایمام شده بود، بـه خودم مـیگفتم اگه بخرم چی بزارم، نامـه؟ عطر ؟
الان مدت ها از اون موقع ها مـیگذره شاید ۴ سال یـا بیشتر ، من الان از دانش حدود یـه کیلومتر فاصله دارم از تو هم مدت ها
کجای این جهان غرق شدی کـه دیگه هوس اون روزا بـه سرت نمـیزنـه؟ @ghazaleh_nouri
شاید اگه الان بود مـیتونستیم ده که تا از اینارو بخریم .
امشب یکی از اقوام انگشترو تو دستم دید و بعد از چند دقیقه با این گردنبند اومد پیشم
گفت من که تا حالا ازش استفاده نکردم مالِ تو
از اون موقع که تا الان تو یـه خلسه ی عجیبی فرو رفتم کـه چقد رویـاهام کوچیک بودن
چقدر رویـاهامون بهمون نزدیکن .حالا شما بگید داخلش چی بزارم ؟
Read more
#طبس "ازمـیغان" تو فاصله چند کیلومتری کال جنی روستایی بـه نام #ازمـیغان هستش کـه واقعا شاهکاره این روستا از نظر باغات و کشاورزی آلو ، سیب ، انار ، نارنج و مرکبات ، خرما ، گلابی و... ظهر شده بود کـه رسیدیم ازمـیغان و گرسنگی داشت فشار مـی آورد کـه نـهار رو ردیف کردیم و تو یـه #باغ انار نشستیم به منظور نـهار . انقدر اونجا ... #طبس "ازمـیغان"
تو فاصله چند کیلومتری کال جنی روستایی بـه نام #ازمـیغان هستش کـه واقعا شاهکاره این روستا از نظر باغات و کشاورزی آلو ، سیب ، انار ، نارنج و مرکبات ، خرما ، گلابی و... ظهر شده بود کـه رسیدیم ازمـیغان و گرسنگی داشت فشار مـی آورد کـه نـهار رو ردیف کردیم و تو یـه #باغ انار نشستیم به منظور نـهار . انقدر اونجا گوجه سبز خوردیم کـه دیگه نمـیتونستیم بخوریم...
ازمـیغان هم یـه دره شبیـه کال جنی داره اما کوچکتر و پر آب تر کـه از آب این دره این روستا آباد شده اونجا هم خلاصه یـه آب بازی و شیرجه های حسابی داشتیم تو یـه محلی بـه نام #تخت_عروس کـه یـه سنگ سفید وسط آب تو دره بود که تا حدود عصر اونجا بودیم. ازمـیغان شبیـه بهشت وسط کویره .خلاصه راهی شـهر طبس شدیم یـه هندونـه هم با وسواس زیـاد گرفتیم به منظور شب و بعد از پرس و جو تصمـیم گرفتیم دوباره از شـهر خارج بشیم و به سمت روستای خرو بریم به منظور کمپ من همش هواسم بـه این هندونـه لامصب بود کـه که کی بشـه من بخورمش(ادامـه درون پست بعدی)
Read more
. یکی از تفریحات مورد علاقه من، گشتن تو کتابفروشی هاست، کتابفروشی های لوو قشنگ، از این کار لذت مـیبرم. ده، دوازده سال پیش بیشتر دوست داشتم کتاب بخرم. گاهی هم کتابای مطرح رو مـیخوندم، دوست داشتم تو یـه جمع فرهنگی یـا تو سایت یـا انجمنی مجازی اگه درون مورد کتابی صحبت مـی، منم بگم خوندم، اظهار نظر کنم، ... .
یکی از تفریحات مورد علاقه من، گشتن تو کتابفروشی هاست، کتابفروشی های لوو قشنگ، از این کار لذت مـیبرم.
ده، دوازده سال پیش بیشتر دوست داشتم کتاب بخرم. گاهی هم کتابای مطرح رو مـیخوندم، دوست داشتم تو یـه جمع فرهنگی یـا تو سایت یـا انجمنی مجازی اگه درون مورد کتابی صحبت مـی، منم بگم خوندم، اظهار نظر کنم، با این کار حس بزرگ شدن مـیکردم.
کتابی هم کـه مـیخوندم و مـیخونم حتما حتما کاغذی باشن، لذت ورق زدن رو با بالا پایین انگشت رو صفحه موبایل عوض نمـیکنم، کتابا هم حتما مال خودم باشن، یـه جور حس تعلق خاطر، خیـالم راحت باشـه کـه کتاب مال خودمـه و هر وقت مـیخوام برم سراغش یـا اینکه تو کتابخونـه م ببینمش و خوشحال بشم.
یـه کتابخونـه کوچیک و قشنگ برا خودم درست کردم، با بیشتر از ۱۰۰ که تا کتاب، کتابای زیـادی دارم کـه نخوندم و خیلیـاشون هم نصفه نیمـه، عادت بدی کـه هیچوقت نتونستم ترکش کنم.
این چند سال کم پیش اومده کتابی رو اونقدر دوست داشته باشم کـه تمومش کنم، البته حساب کتابای آقای منصور ضابطیـان، نویسنده و شخصیت مورد علاقه من، جداست، محاله اونا رو تو چند روز تموم نکنم، الانم خوشحالم کـه پنجمـین کتابش داره مـیاد.
همچنان عشق خرید کتاب هستم، ولی الان خودم رو تنبیـه کردم کـه تا دو که تا کتاب رو تموم نکنم، کتاب جدید نخرم.
باور نمـیکنین چه زجریـه برم تو کتابفروشی و کتاب نخرم😁😁
من مـیتونم😎
اینجا هم یـه کتابفروشی فوقالعاده تو سالاریـه ست، دیشب با احمد و حمـید عزیز رفتیم، کتابفروشی «گارسه»، اگه قم هستین و عاشق کتاب و نرفتین، ضرر کردین
Read more
. خدا همـیشـه هست حتما نباید بیـاد ور دلت بشینـه و تا گفتی فلان چیز و فلانی رو مـی خوای سریع واست آماده کنـه بودن خدا تو یـه لحظه های کـه باور نداری همـیشـه ثابت مـیشـه یـا با حضور یـه نفر یـا با یـه اتفاقی غیر قابل باور مـی تونم بگم تو همون یـه نفر بودی همونی کـه مـی تونست چراغ خاموش قلب منو روشن کنـه همونی کـه مـی تونست مسیر ... .
خدا همـیشـه هست حتما نباید بیـاد ور دلت بشینـه و تا گفتی فلان چیز و فلانی رو مـی خوای سریع واست آماده کنـه
بودن خدا تو یـه لحظه های کـه باور نداری همـیشـه ثابت مـیشـه یـا با حضور یـه نفر یـا با یـه اتفاقی غیر قابل باور
مـی تونم بگم تو همون یـه نفر بودی
همونی کـه مـی تونست چراغ خاموش قلب منو روشن کنـه
همونی کـه مـی تونست مسیر سرد و یک نواخت جاده زندگی مو تبدیل کنـه بـه جاده چالوس تو فصل بهار
مـی دونی تو اوج بد بیـاری های زندگی یـه نفر حتما باشـه کـه بهت یـه انرژی بده واسه مندن واسه تلاش
خدا تورو بهم داد که تا بفهمم کـه جاده زندگی مثل بقیـه جاده ای کـه رفتم نیست کـه تنـهای و بی خیـال برم نـه جاده زندگی
از اون جاده هاست کـه نباید با عشق رفت با تو .
#حسین_رمضانی
. 💙
Read more
بهترین خودروهای خارجی با قیمت ۱۰ مـیلیون تومان! درون ادامـه معرفی ماشینـهای ارزان درون سایر کشورها سری بـه بازار انگلستان زدیم که تا ببینیم با قیمت یـه پراید ۸۵ چه ماشینای مـیشـه اونجا خرید ! ضمنا همـه این ماشینارو با هم مـیشـه با قیمت یـه کرولا ۲۰۰۸ تو ایران خرید ! گزینـه اول یـه ماشین کوچیک و با کیفیت به منظور تو شـهر کـه ... بهترین خودروهای خارجی با قیمت ۱۰ مـیلیون تومان!
در ادامـه معرفی ماشینـهای ارزان درون سایر کشورها سری بـه بازار انگلستان زدیم که تا ببینیم با قیمت یـه پراید ۸۵ چه ماشینای مـیشـه اونجا خرید ! ضمنا همـه این ماشینارو با هم مـیشـه با قیمت یـه کرولا ۲۰۰۸ تو ایران خرید !
گزینـه اول یـه ماشین کوچیک و با کیفیت به منظور تو شـهر کـه از کمپانیـه مـینی و اولین سری با مالکیت بیمر هست موتور ۱۲۴ اسب بخاری داره.
بعدی یـه گزینـه واسه جاهای با کلاس کـه چی بهتر از بنز اس کلاس با موتور ۶ سیلندر ۲۰۴ اسب بخاری.
گزینـه بعدی واسه ماشین بازا و عشاق دریفته مزدا ار ای۸ با موتور دورانی و هندلینگ فوق العاده و ۲۲۸ اسب قدرت.
بعدش یـه ماشین اسپرت خوش کلاس مثل آئودی تی تی با موتور ۱۷۷ اسب بخاری .
گزینـه بعدی آلفارومئو واسه عاشقای طراحی و ماشین بازای قدیمـی با قدرت ۱۴۸ اسب.
یـه ماشینم لازمـه واسه قرارهای کاری کـه چی بهتر از فولپاسات با قدرت ۱۳۰ اسب.
واسه روزای گرم سال کـه ماشین کروک مـیچسبه و اونم از نوع مزدا مـیاتا یـا ام ایبا قدرت ۱۴۶ اسب بخار.
بدون شاسی بلندم کـه دیگه نمـیشـه بقیـه زندگی رو ادامـه داد اونم از نوع حتویوتا راوفور با قدرت ۱۲۳ اسب.
یـه ماشین خاصم داریم واسه اهل کلکسیونا کـه فورد پوما هست کـه تولید محدود بود با قدرت ۱۲۳ اسب.
گزینـه اخرم یـه ماشین خانوادگی کم دردسر و کم خرج و جادار مثل اشکودا اکتاویـا با قدرت ۱۸۰ اسب بخار.
.
پ.ن: با ۱۰۰ مـیلیون ۱۰ که تا ماشین تو پارکینگت داری کـه همـه نیـازای ماشین بازیتو پوشش مـیده ، چه رویـای قشنگی واسه ما ایرانیـا ...
ضمنا هزینـه بیمـه مالیـات این ماشینا تو انگلیس جمعا بیشتر از قیمت ماشین مـیشـه...
#car
#khodrobank
Read more
؟!! خودکار ... کاغذ ... خط خطی مـی کنم تنمو! جوهر داری؟ آره ... سفیدیت حاضره واسه سیـاه شدن؟ آره ... بنویس همـین حالا مـی نویسم ! تو یـه فاجعه ای ... یـه مریضی ... تو یـه آشغال بدرد نخوری ... یـه نشانـه ای از یـه راه اشتباه! یـه تناقض از زندگی! یـه امکان دائم مجهول! تو خود خود مرضی! امثال تو وجودشون ... ؟!!
خودکار ... کاغذ ...
خط خطی مـی کنم تنمو!
جوهر داری؟
آره ...
سفیدیت حاضره واسه سیـاه شدن؟
آره ...
بنویس
همـین حالا مـی نویسم !
تو یـه فاجعه ای ...
یـه مریضی ...
تو یـه آشغال بدرد نخوری ...
یـه نشانـه ای از یـه راه اشتباه!
یـه تناقض از زندگی!
یـه امکان دائم مجهول!
تو خود خود مرضی!
امثال تو وجودشون واسه اجتماع مضره ...
چند بار شنیدی؟
زیـاد ... عادت کردم.
خون خفگی تو رگام جریـان داره!
جوری از حس تنفر پرم کـه الان ...
شکستن یـه قاب ...
رد شدن از روی لاشـه ی بی مصرف آدما ...
کشتن یـا کشته شدن ...
تف انداختن رو یـه مشت خاطره ی چرک ...
اینجوری بگم ...
قید همـه چی رو زدن برام مثل یـه تفریح شده!
حتی مـی تونم وایسم تو روی خودمو ...
عین روشنی روز خودمو انکار کنم!
یعنی ب بـه عمق این کابوس و خونسرد از هر رگی کـه داره خون و حمل مـی کنـه ... بگذرم!
اینجا یـه جمله هایی باختن کـه بوی زندگی مـی دادن.
آره ... حلق آویزشون کردم ...
از ریشـه ی بی ریشگی ... کندمشون ...
مـیبینم ... کـه خون رو تمام درون و دیوار اتاقم نقاشی کرده!
حالا این اتاق سرد شده ... یـا شایدم یخ زده!
یـه نفر درست وسط همـین اتاق داره مـیشماره ...
یک ... دو ... سه ... چهار ... یک بیلیون و صد و هفت ...
یـه فلش بک بزن بـه 2 سال شفق زده ی گذشته ...
فکر مـی کنی خوشی؟
اصلأ بیـا جا تو با من عوض کن!
کاری مـی کنم از خوشی و سرمستی زیـاد ... عق بزنی روی تک تک لحظه و ثانیـه های عمرت!
از کی بریدی؟
از من ...
تو فکر مـی کنی کـه خیلی از من پری؟
مطمئن باش و شک نکن کـه تو جات ته ته لیست ..
هی تو ... دیگه واسه حرف زدن دیره!
پاشو یـه ت بـه خودت بده و خودتو بتکون!
ببین ... الان وقت ... وقت ترس ...
شروع تحکیم این اصل از ابتدا ...
فال از من ... سرشت از تو ...
ای اشغال ... تهش مرگه و مردن!
مگه چند بار مـی مـیریم؟
تو بگو ده بار ...یـا شایدم صد بار ...
من مـی گم بازم کمـه واسه یکی مثل من!
حالا بزن کنار باهات حرف دارم.
توی گند و خودت غرق شدی ... الاغ!
من گفتم ناجی و نجات؟
سرمو بکش بیرون از آب!
نابرده درد ... ترس مـیسر نشده ...
Read more
[آدرس استودیو دورهمی شماله]نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 17 Jul 2018 23:22:00 +0000