هو یـا قمرالعشیره
به تحیر از تو شده قلم چه نویسد ای مـه مـه لقا
که بیـان کند بـه مدیح تو سخنی کـه بارد از آن ثنا
که بـه هر قیـاس و تشابهی نشود مدیح تو برملا
چو تو فرد مفرد واحدی بـه مقام ساقی کربلا
نشود عیـان چو تو گوهری کـه بود بـه مصر سخن ثمـین
چه تحیری کـه اساس آن بود ازمقام سبوی تو
که بگوید آن سخنی سخن زشکوه جلوه ی روی تو
چه نویسد از کلمات دل کـه رسد بـه مصحف کوی تو
نرسد بـه گام نخست آن غزلی بـه غایت موی تو
نبودی بـه مثال تو کـه شود تو را بـه مثل قرین
تو صمد جلالی و جلوه ای کـه حدیث قاتل مرحبی
تو احد جمالی و رتبه ای کـه امـیر لایق منصبی
شریـان خونی و خود رگی کـه تو دفتری و مرکبی
چو مرکبی و تو دفتری تو طلیع رویش مطلبی
که نـهان کنی رخ چون مـهت بـه مـیان گیسوی پر ز چین
چه شکوه و شوکت و عزتی چه کمال و قدر و اصالتی
چه نگاه و جذبه و رفعتی چه مقام و شان و جلالتی
نظر افکنی چو بـه آیینـه بـه پریش غمزه قیـامتی
همـه حیدری همـه صفدری کـه تو صدر عرش صلابتی
شد کوه فر علی تو را بـه مقام خال ولا مکین
تویی آنکه بدرالدجی کند بـه جناب دست تو افتخار
که دو دست تو بود آنکه هست بـه شرافت آیـه ی ذوالفقار
که پای حضرت عشق خود بنموده ای تو ز جان نثار
چه بگویم از شرف تو یل کـه ادب گرفته ز تو وقار
به کمان غمزه شکار دل بنموده ای ز ره کمـین
اثری نمانده ز دلبران چو تو ای دل دلبران
بنموده مصحف عشق تو بـه دل حقیقت کل مکان
که کند بیـان مدیح تو چو شود جمـیل سخن بیـان
تویی آنکه مطلق و کاملی بـه فراز رف رف آسمان
که پاس خلقت نوریت شده خلق نوع بشر ز طین
تویی آن قمر کـه در آسمان قمر از رخ تو بـه حیرت است
که اگر قمر بود این قمر بـه دل قمر یم حسرت است
که جمال این قمر منیر همـه جلوه جلوه ی غیرت است
که قدیم ذات مبرهنش همـه بحر شوکت شوکت است
به تحیرم مـه نـه فلک ز چه رو عیـان شده درون زمـین
به مقام عون ولی خود تویی کاشف همـه ی کروب
به همان زمان کـه مثال صبح شده تیره چون برسد غروب
بنموده شدت تشنگی بـه گلوی غربت او رسوب
نـه ز خنجر و ز فرود تیر کـه ز سنگ و نشتر تیغ و چوب
به حضانت از حرم امام جبل خروش تو آهنیین
چه توان کـه قدرت آن بود بـه مقام همت او مدار
که بـه پیش رفعت آن کند قدمـی بـه جنگ وی استوار
اگر او یکی بـه مقابلش ز صفوف لشکریـان هزار
که بـه نزد جان رسول عشق شریـان غیرت او حصار
نبود بـه سان قیـام او بـه مدار خیمـه ی جان حصین
که مگر حنین و به خندق هست که مگر حماسه ی خیبر است
که مگر رکوع طنین عشق بـه حضور رعد وی اخگر است
به مصاف رزم عدو چو تیغ بـه حماسه غرش اژدر است
که حضور ذی شرفش بود همـه آنکه جلوه ی حیدر است
که سطبر بازوی مرتضا همـه سو فکنده چنین طنین
نفحات رحمت حضرتش شده سایـه گستر نـه فلک
که بدان زند بـه مس وجود بـه عیـار خلص مـی محک
همـه بندگان مقام او ز گدا و مـیر و شـه ملک
که گذشته رتبه ی رفعتش ز جلال و مرتبت سمک
سزد اینکه مدحت او کند بـه حراء کرببلا امـین
نـه امـین کـه مدحت او کند بـه کنارالقمـه فاطمـه
که امـین فتد بـه قدوم او بـه نثار جاری القمـه
چه ببیند اینکه عدو کند ز شعف سرور و به هلهله
بزند را جفا همـی بـه گذار قافله سلسه
قمر العشیره تویی کـه تو جلوات حضرت حیدری
نبود بسان تو دلربا بـه کمـیت عارض دلبری
که تو آن یگانـه یلی هله کـه تو مـیر مـیر غضنفری
چو زنی گره تو بـه ابرویت ز غضب تو آیت اخگری
زده طره ی تو بـه جان و دل نفسی بـه لحظه ی آخرین
طره اصفهانی
. پرواز فاطمه افتخاری . پرواز فاطمه افتخاری : پرواز فاطمه افتخاری ، پرواز فاطمه افتخاری
[پرواز فاطمه افتخاری]نویسنده و منبع: admin |