جواب مسئله ع اسب نعل کفش

جواب مسئله ع اسب نعل کفش دیوان امام علی ع - saqalein.com | فرهنگ عامـیانـهء پامـیر بدخشان |

جواب مسئله ع اسب نعل کفش

دیوان امام علی ع - saqalein.com

دیوان امام علی ع

مشخصات کتاب

‏سرشناسه : جواب مسئله ع اسب نعل کفش علی‌بن ابی‌طالب(ع)، جواب مسئله ع اسب نعل کفش امام اول، ۲۳ قبل از هجرت - ق‌۴۰
‏عنوان قراردادی : [دیوان]
‏عنوان و نام پدیدآور : دیوان امام علی علیـه‌السلام: اشعاری کـه منسوب بـه امام علی علیـه‌السلام است/ ترجمـه مصطفی زمانی؛ شعر فارسی [و شرح] حسین مـیبدی
‏مشخصات نشر : قم: پیـام اسلام، ۱۳۶۹.
‏مشخصات ظاهری : ص ۵۰۹
‏فروست : (فرهنگ اسلام‌۳۸)
‏شابک : بها:۲۰۰۰ریـال
‏وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
‏یـادداشت : عربی - فارسی
‏یـادداشت : افست از روی چاپ بمبئی: ۱۳۱۰ ه. جواب مسئله ع اسب نعل کفش ق
‏یـادداشت : عنوان روی جلد: دیوان امـیرالمومنین علی‌بن ابیطالب(ع).
‏یـادداشت : کتابنامـه به‌صورت زیرنویس
‏عنوان روی جلد : دیوان امـیرالمومنین علی‌بن ابیطالب(ع).
‏موضوع : شعر عربی -- قرن ۱ق. جواب مسئله ع اسب نعل کفش -- ترجمـه‌شده به‌فارسی
‏موضوع : شعر فارسی -- قرن ۱۴ -- ترجمـه‌شده از عربی
‏شناسه افزوده : زمانی، مصطفی، ۱۳۶۹ - ۱۳۱۳، مترجم
‏شناسه افزوده : مـیبدی، حسین‌بن معین‌الدین، - ۹۱۱ق. شارح
‏رده بندی کنگره : PJ۷۷۰۱/ع‌۸د۹۰۲۷ ۱۳۶۹
‏رده بندی دیویی : ۸۹۲/۷۱۲
‏شماره کتابشناسی ملی : م‌۶۹-۹۵۴

مقدمـه

بسم الله الرحمن الرحیم
شماره: نام کتاب:
1- قهرمان توحید (ابراهیم بت شکن)
2- بسوی اسلام یـا آئین کلیسا؟
3- تاریخ بنی امـیه و بنی عباس (شیعه و زمامداران خودسر)
4- کودک نیل یـا مرد انقلاب
5- حدود خسارت جهان و انحطاط مسلمـین
6- سلیمان و بلقیس
7- آینده اسلام
8- نردبان ترقی
9- نقش کلیسا درون ممالک اسلامـی
10- اعتیـادهای خطرناک
11- مذهب و رهبر ما (مناظره دو رهبر مذهبی)
12- جنایت غربی درون شرق= اسلام و بلاهای نوین
13- قصه های قرآن
14- طمعکاران کینـه ورز
15- اسلام و تمدن جدید
16- اسلام و خدمات اجتماعی
17- امام علی علیـه السلام صدای عدالت انسانی ج 5
18- مردان پاک از نظر امام صادق علیـه السلام
19- سرنوشت استعمار درون ممالک اسلامـی= راه و بیراهه
{صفحه 3}
20- وظیفه شناس
21- مرگ سبز
22- چرا رفوزه شدم؟
23- کارنامـه محمد (صلی الله علیـه و آله وسلم)
24- داستانـهای مصور اسلامـی:
مرغ سلیمان، طوفان نوح، بابا آدم، ننـه حوا، لقمان حکیم، ادریس فضانورد، بهشت زمـین، شتر صالح، گلستان آتش و قوچ بهشتی
25- فروع دین
26- اسلام از نظر یک مسیحی
27- دوستی های تلخ و شیرین
28- پیشگوئی های علمـی قرآن
29- راه مبارزه با مشکلات - پیمان زناشوئی
30- علی بن ابیطالب علیـه السلام پیشوای مسلمـین
31- نقشـه های استعماری و نغمـه های شوم
32- عشق و
33- طوفان جوانی
34- کنفرانس مذهبی لبنان
35- نـهج البلاغه از دیدگاه قرآن 4 جلد (شرح نـهج البلاغه)
36- نماز نیروی مقاومت اسلامـی
37- همکاری با نـهادهای انقلاب
38- ترجمـه دیوان امام علی علیـه السلام
توجه:
قسمتی از کتاب هائی کـه از نظر شما گذشت بـه زبانـهای عربی، اردو، انگلیسی و گجراتی بچاپ رسیده است.
به زبان فارسی هم درون کتابخانـه ها و کتابفروشی ها درون اختیـار همگان قرار دارد.
{صفحه 4}
بنام خدا
شعر و شاعری
بی شعوری
خدای عزیز درون قرآن مجید بیش از بیست مرتبه از بی شعوری، نداشتن فکر، تدبیر، حس کنجکاوی، دور اندیشی، دقت درون امور و آینده نگری نکوهش کرده است.
شعر، شعار و شعور از یک خانواده اند. کلمات هموزن و جمله های سجع و قافیـه دار، احساسات را تحریک مـی سازد و موجب درک و شعور آنی مـی گردد کـه شنونده را درون همان لحظه درون حد کارآمد شعار تسخیر مـی کند و اسلام هم تحریک لحظه ای را مـی خواهد کـه سفارش بـه تعظیم شعائر کرده (1) و هم فعالیت های سازنده و زیربنائی مثل تعلیم و تربیت را که تا احساسات از روی علم و درک باشد و داستان پرستی بنی اسرائیل تکرار نگردد.
از این نظر کـه مطالب قرآن کـه محمد صلی الله علیـه و آله و سلم آنـها را بر مردم کوچه و بازار عرضه مـی کرد، شعور آنی ایجاد مـی نمود و به دنبال آن، بسوی رشد فکری و گرایش
__________
1- سوره حج آیـه 32 «و من یعظم شعائر الله فانـها من تقوی القلوب».
{صفحه 5}
عمـیق بـه اسلام کشانیده مـی شدند و از سوی دیگر قسمتی از عبارت های قرآن دارای قافیـه های شعری بود، دشمنان اسلام پیـامبر خدا صلی الله علیـه و آله و سلم را متهم بـه شاعری و جنون د کـه (العیـاذ بالله) از روی خواب و خیـال و جنون حرف مـی زند (1).
آنانکه از رشد فکری به منظور مردم وحشت داشتند،
آنانکه منافع خود را با بعثت پیـامبر صلی الله علیـه و آله و سلم درون خطر مـی دیدند،
و آنانکه از شعور مردم بـه تنگ آمده بودند، محمد صلی الله علیـه و آله و سلم را بـه جنون، جادو و شعر متهم ساختند!!
منظور آنان انتقاد از شعر و شاعری نبود بلکه مـی خواستند بگویند محمد صلی الله علیـه و آله و سلم با خدای جهان ارتباط ندارد. او طبع بخصوصی دارد کـه به هنگام لزوم مطلب ها را مثل شاعران بـه هم مـی بافد!!
شعر و محمد صلی الله علیـه و آله و سلم
آنجا کـه عظمت محمد صلی الله علیـه و آله و سلم درون معرض خطر قرار گرفته است،
آنجا کـه محمد صلی الله علیـه و آله و سلم را متهم بـه درس خواندن پیش یـهود کرده و خط نویسی و آموختن علم را بـه آنحضرت نسبت مـی دهند،
آنجا کـه شاعری به منظور محمد صلی الله علیـه و آله و سلم معنائی دیگر مـی دهد، خدای عزیز بدفاع صریح از پیـامبرش برخاسته مـی گوید:
«پیش از نزول قرآن، نـه کتابی خوانده بودی و نـه خط نوشته بودی کـه حالا کجروان بـه تردید بیفتند» (2).
«ما بـه محمد صلی الله علیـه و آله و سلم شعر نیـاموختیم، سزاوار محمد صلی الله علیـه و آله و سلم هم نیست کـه با شعر و شاعری سروکار داشته باشد. محمد صلی الله علیـه و آله و سلم فقط ذکر و قرآن ناطق است» (3).
__________
1- سوره انبیـاء آیـه 5 «...بل هو شاعر...» سوره طور آیـه 30 «...ام یقولون شاعر...»
2- سوره عنکبوت آیـه 48 «...و ما کنت تتلوا من قبله...».
3- سوره یس آیـه 69 «و ما علمناه الشعر و ما ینبغی له...».
{صفحه 6}
محمد صلی الله علیـه و آله و سلم کـه از طریق قهرمانی نیرومند، جبرائیل علم مـی آموزد (1) نیـازی بـه شعر و شاعری ندارد. او طبع شعر ندارد، مطالب او الهی هست و توسط پیک مخصوص بآنحضرت مـی رسد.
پیـامبری کـه مـی حتما مردم را عمـیقاً با برنامـه های اسلام عزیز آشنا سازد، وظیفه دارد با مطالب عمـیق، سازنده و زیربنائی بـه جنگ خرافات برود. شعار، شعر و شاعری اثری آنی دارد و چند صباح بعد هم فراموش مـی شود.
شعر هر قدر صریح، صحیح و روان باشد باز خیلی زود کهنـه مـی شود، این اسلام عزیز هست که با مطالب اصولی و عمـیق پایـه گذاری شده، حتما رشد کند و جهانگیر شود.
راستی وقتی شنوندگان محمد صلی الله علیـه و آله و سلم افرادی هستند کـه حرف های کوچه و بازار و زبان معمولی را خوب نمـی فهمند زبان شعر و ادب به منظور آنان چه اثری خواهد داشت؟!
در عین اینکه محمد صلی الله علیـه و آله و سلم با شعر و شاعری سروکار نداشت، درون موقع لزوم از شعار و انگیختن احساسات بخصوص درون مـیدان جنگ و مراسم خاص بهره مـیبرد.
شعار الله اکبر و لا اله الا الله درون جنگ با کفار هنوز زنده است.
شعار حج لَبَّیکَ اللهُمَّ لَبَّیک، شعارهای نمازهای عید روزه و قربان درون تمام کشورهای اسلامـی رواج دارد.
شعار «یـا مرگ یـا پیروزی» کـه در جریـان خونخواهی مختار آغاز شد:
«یـا منصور! اموت» هنوز رائج است.
طبع شعر
زیبائی، بیـان، قلم و طبع شعر از نعمت های الهی هستند کـه خدا بـه هر صلاح دید عطا مـی کند، نعمت هائی نیستند کـه بتوان از طریق زور، پول و مقام
__________
1- سوره نجم آیـه 5 «علمـه شدید القوی...»
{صفحه 7}
به چنگ آورد.
تازه این گونـه نعمت ها هم گاهی موقت هست و که تا آنجا کـه خدا صلاح بداند آنـها را به منظور انسان حفظ مـی کند و آنگاه کـه وجود نعمتی را خدا به منظور فسردی زیـان آور تشخیص داد از وی مـی گیرد.
از آنجا کـه موضوع «کَلِّمِ النّاسَ عَلی قَدرِ عُقُولِهِم» (در حد فکر شنوندگان به منظور آنان حرف بزنید) یک مطلب قطعی و ادبی هست و آنانکه مـی خواهند درون انجام وظیفه بهتر و بیشتر کوشا باشند ناگزیراند طرف صحبت خود را درک کنند و مطالبی را ارائه دهند کـه در مغز طرف اثر بگذارد و از آنجا کـه شعر درون افکار احساساتی اثری آنی دارد، امام علی علیـه السلام و سایر رهبران دینی بـه هنگام نیـاز از اشعار دیگران بهره مـی بردند و با اینکه از سروده های خود بخصوص درون مـیدان های جنگ کمک مـی گرفتند.
با توجه بـه این نکته، شاعر و سخنگو از شعر، تاریخ و فکاهی همـیشـه بهره مـی برد، اما بهره بردن وی دلیل آن نیست کـه تمام آنچه مـی گوید ساخته اوست.
اسلام و انقلاب شعری
مـی دانیم کـه قبل از اسلام بهترین شعرها کـه در خانـه کعبه آویزان مـی شد و بنام «معلقات» شـهرت داشت و گزیده آن، «مُعَلَّقاتِ سَبع» هست که بصورت کتاب عرضه گردیده درباره مسائل مقدمات و مؤخرات آن بود.
شعری از همـه زیباتر بود کـه غرائز را بهتر و شدیدتر تحریک کند و بآسیـای شکم و محصول آن (زیر شکم) بیشتر خدمت کند بکاری کـه بسیـاری از حیوانات درون آن قهرمان اند.
اسلام عزیز کـه آمد، آنچنان انقلابی درون شعر و شاعری بوجود آورد کـه 180 درجه با وضع قبل از اسلام تفاوت پیدا کرد.
اگر قبل از اسلام درباره چشم و ابرو سخن مـی سرائیدند، و مستی مورد
{صفحه 8}
ستایش بود، رنگ و بوی بدن و لباس معشوقه ها مضامـین شعری را تشکیل مـی داد، با انقلاب اسلام، توجه بـه فقراء کمک بـه درماندگان و خدمات اجتماعی مورد توجه قرار گرفت.
شعرهای اِمرَؤ القَیس، لُبَید، عَنتَره و دیگران کـه اطراف خانـه خدا آویزان مـی شد و همـه درون مسائل رانی داد سخن داده بودند، با انقلاب اسلام فرو ریخته شد و خیلی سریع، دِعبِل، کُمَیت و فَرزدَق ها درون مـیدان شعر با مضامـین معنوی قد برافراشتند.
مقایسه اشعار قبل از اسلام و بعد از اسلام و نقش اسلام درون تحول مطالب شعری خود موضوع چند جلد کتاب است.
باری درون برابر آن مضامـین شعری، وظیفه معنویـانی کـه طبع شعر داشتند روشن بود، بـه جنگ مطالب فاسد رفتن و مطالب صحیح را درون قالب شعر عرضه و آنان را کـه فقط با آهنگ و شعر سروکار دارند و غرق درون مفاسد اند اصلاح .
مبارزه عملی
پیـامبر اسلام صلی الله علیـه و آله و سلم کـه در انقلاب خود پیروز شد و دین خود را درون جریـان رشد قرار داد که تا بر تمام ادیـان بتدریج پیروز گردد (1) آداب، رسوم و غرائز را از طریق مشروع و صحیح حفظ کرد.
در قرآن چنین مـی خوانیم: «طواف و نماز مشرکان اطراف خانـه خدا این بود کـه سوت مـی کشیدند و کف مـی زدند» (2).
و محمد صلی الله علیـه و آله و سلم طواف آنان را کنترل کرد و مردم را به منظور طواف کعبه
__________
1- سوره توبه آیـه 33 سوره فتح آیـه 28 سوره صف آیـه 9 «... و دین الحق لیظهره علی الدین کله...»
2- سوره انفال آیـه 35 «...و ما کان صلوتهم عند البیت الامکاء و تصدیـه...»
{صفحه 9}
(در محدوده خاصی) نیمـه نمد، بـه جای سوت زدن لبیک اللهم لبیک قرار داد، بجای ، هَروَله مـیان صفا و مروه و بجای تفریح ایـام حج، رمـی جمرات را کـه خود یکنوع تفریح هست در نظر گرفت و سرانجام هر مفسده ای را با مـهارتی خاص کنترل کرد و قبل از منع کلی جایگزینی اسلامـی به منظور آن درون نظر گرفت.
در برابر آن اشعار کذائی، وظیفه اسلامـی و اجتماعی امام علی علیـه السلام بود کـه خلأ شعری را با مضامـین اسلامـی پر کند و چنین هم کرد.
تأسف این هست که مطالبی کـه از امام علی علیـه السلام جمع آوری شده چه نـهج البلاغه و چه شعر، بیشتر مربوط بـه دوران ریـاست آنحضرت است.
چه مـیتوان کرد وقتی محیط فکری کوتاه باشد مطالب وقتی ارزش پیدا مـی کند کـه گوینده درون مقام و پستی اجرائی باشد و همـین هست رمز این مطلب کـه آنـهمـه سفارش مـی د بـه حرف گوینده دقت کنید، کاری بـه سال و قیـافه و مقامش نداشته باشید.
تمثیل و تضمـین
موقعی کـه گوینده ای حرفی را نقل مـی کند، درون حقیقت او را تأیید و برای او حساب باز کرده، هر چند حرف او را به منظور انتقاد و مخالفت نقل کند. نقل مطالب دیگران، هر چند انتقاد نسبت بـه همان مطالبی کـه ذکر مـی شود باشد، تأیید آنان بـه حساب مـی آید.
آنگاه کـه شخصیتی از فردی ضعیف مطلبی نقل کند، درون حقیقت او را شخصیت داده و بزرگ کرده هست که این عمل یکنوع فداکاری و ایثار تلقی مـی گردد.
و امام علی علیـه السلام کـه در اشعار و یـا مطالب نـهج البلاغه بـه اشعار و مطالب دیگران استناد مـی کند، هم مـیخواهد حق دیگران را ادا و از آنان تقدیر کند و هم مـیخواهد با مرض غرور و خودخواهی کـه ممکن هست در نـهاد انسان جرقه زند و رشد پیدا کند مبارزه نماید و عملاً این درس را تعلیم دهد.
{صفحه 10}
آنجا کـه تمام شعر بیـان مـی شود «تَمثیل» گفته مـی شود و آنجا کـه بعضی از مطلب دیگران درون مـیان شعر مـی آید «تَضمـین» و امام علیـه السلام درون مـیان مطالب خود بـه «تمثیل» بیشتر توجه داشته است.
حدیث نفس
این ضرب المثل درون ایران معروف است: «به درون بزن دیوار بشنود»، عربها این ضرب المثل را بـه این عنوان بیـان مـی دارند: «اِیّاکَ و اسمَعی یـا جاری»: روی سخن من با همسایـه هست ولی تو را درون نظر دارم. با دیگری حرف مـی زند ولی هدفش شنونده هست اما نمـی خواهد بطور مستقیم با او سخن بگوید.
امام زین العابدین علیـه السلام کـه با خدای خود مناجات مـی کند و دعا مـی خواند، درون ضمن دعا معارف، اخلاق و مطالب اسلامـی را عرضه مـی دارد که تا اگر فعالیت مستقیم را از دست داده بـه صورت گریـه و ناله، هدف خویش را تأمـین کند.
وامام علی علیـه السلام کـه مـی خواهد عملاً مردم را درون راه انقلاب اخلاقی و اصلاح اجتماعی قرار دهد، فرزندانش، امام حسن علیـه السلام و امام حسین علیـه السلام را کـه خود مجسمـه علم و تقوی بوده اند اندرز مـی دهد و به بیـان دیگر با خود سخن مـی گوید که تا دیگران پند بگیرند کـه حدیث نفس از نظر علم اخلاق مطلبی عمـیق هست و آموزنده.
خودستائی امام علیـه السلام
امام علی علیـه السلام هم درون نـهج البلاغه و هم درون دیوان، موارد مختلفی از خود سخن مـی گوید، امتیـازهای خویش را شماره مـی کند و این نـهایت مصیبت امام علی علیـه السلام است.
شخصیتی کـه بیست و پنجسال از صحنـه ریـاست ظاهری کنار زده شده و تنـها بـه هنگامـی کـه چرخ اداره مملکت سست مـی شده یـا مـی ایستاد احضار مـی شده یـا مورد م قرار مـی گرفته که تا کندی را برطرف و توقف را بـه حرکت بدل کند و
{صفحه 11}
نـه تنـها از وی تشکری علنی و عمومـی نمـی شده بلکه درون زمان خلیفه سوم هم چند مرتبه تبعید گردیده است، چه انتظاری هست که آنـهمـه فضائلی کـه پیـامبر صلی الله علیـه و آله و سلم درباره آنحضرت بیـان داشته درون ذهن ها مانده باشد.
ناگفته نماند کـه بارها خلیفه دوم گفته است: «لَولا عَلیُّ لَهَلَکَ عُمَر»: (اگر علی علیـه السلام نبود عمر بر اثر اشتباه بـه انحراف مـی افتاد) اما آیـا این مطلب را به منظور جبران داستان بیعت گرفتن به منظور خلیفه اول و آنـهمـه شکنجه های روحی کـه به امام علی علیـه السلام وارد آورد گفته و یـا مـی خواسته هست از محبوبیت امام علی علیـه السلام به منظور تحکیم ریـاست خود استفاده کند و ناگزیر از تواضع به منظور او بوده و درک مـی کرده هست که با این روش بـه داستانی مشابه داستان عثمان کـه در پیش خواهد بود گرفتار نخواهد شد مطلب روشن نیست.
از این نظر کـه از مطالب امام علی علیـه السلام از آغاز زندگی که تا ریـاست فقط مختصری از رجزها و شعارهای جنگی ضبط گردیده هست و آنچه نقل شده غالباً مطالبی هست که بعد از ریـاست مطرح کرده هست مـی توانیم بگوئیم، ضبط و نقل مطالب امام علیـه السلام تحت بوده و یـا اینکه امام علی علیـه السلام تحت نظر بوده هست و به منظور خالی نبودن عریضه گاه و بیگاه بصورت نمایشی آنـهم به منظور تحکیم قدرت خودشان، آنحضرت درون مـیان مردم دیده مـی شده است.
امامـی کـه نزدیک بـه نصف عمر خود را درون چنین شرائطی گذرانیده هست و درون هر شرائط ارزش و وجودش عملاً انکار شده هست و مـی داند کـه پس از وی هم دستگاه معاویـه فضائل آنحضرت را بـه ظاهر چند صباحی محو خواهد کرد ناگزیر هست هرچه مـی تواند بـه جای مردمـی کـه در زمان خلفاء نگفته بودند و به جای ملتی کـه پس از وی مطالب را فقط زیرشکنجه و روی سفره مرگ مـی توانند بگویند بگوید باز هم بگوید.
{صفحه 12}
خودستائی جنگی
نکته دیگری را کـه نباید نادیده گرفت این هست که خودستائی درون جنگ نـه تنـها جایز بلکه لازم هست و امام علیـه السلام از آغاز خلافت ظاهری با جبهه شتر (جنگ جمل) مواجه شد و تا شـهادت درون محراب درون جنگهای مختلف بود و ناگزیر بود امتیـازهای خود را عرضه بدارد که تا مردم بـه خود آیند و آنحضرت را خوب درک کنند.
مـیبد و مـیبدی
مـیبد درون مسیر اردکان - یزد قرار گرفته است. مـیبد از نظر علم و معنویت شـهری سابقه دار است.
حسین بن معین الدین مـیبدی کـه دیوان امام علی علیـه السلام را شرح کرده و اشعار فارسی را بـه آن افزوده هست یکی از دانشمندان این شـهر است. وی شرح خود را درون سال 890 (پنج قرن پیش) نگاشته است.
مـیبدی درون عین اینکه از دانشمندان اهل سنت بوده هست علاقه شدیدی بـه امام علی علیـه السلام داشته است. این اشعار وی حدود علاقه او را نسبت بـه آنحضرت روشن مـی گرداند.
بسکه تابد مـهر حیدر هر دم از سیمای من
آسمان را سرفرازی باشد از بالای من
چون سخن گویم ز معراجش کـه آن دوش نبی است
پای درون دامن کشد فکر فلک پیمای من
بهر وَصّافی او سر که تا قدم گشتم زبان
تا نگردد غیر مدحش خارج از اجزای من
{صفحه 13}
طبع من که تا گشت چون دریـا ز فیض مرتضی
ابر گوهر بار جوید، فیض از دریـای من
گر نبودی ذوالفقار مـهر او درون دست دل
لقمـه ای کردی مرا این نفس اژدهای من
خاک راهش درون دو چشم من بجای سرمـه است
نیک دیدم آفرین بر دیده بینای من
نی کـه من تنـها بـه مدحش سرفرازی مـی کنم
غیر از این هرگزی نشنیده ای از آقای من
ای صبا درون گرد دستت خاکم ببر سوی نجف
بعد مردن چون فرو ریزد زهم اعضای من
مـیبدی قبل از وارد شدن بـه شرح دیوان آیـات فراوانی را کـه درباره امام علی علیـه السلام تفسیر و تأویل شده نقل و در ضمن مطالب، نکته های جالبی نقل مـی کند از جمله:
بیـهقی از رسول خدا صلی الله علیـه و آله و سلم نقل مـی کند: «مَن اَرادَان یَنظُرَ اِلی نَوح فی تَقویـهُ وَ اِلی اِبراهیمَ فی حِلمِهِ وَ اِلی مُوسی فی هَیبَتِهِ وَ اِلی عیسی فی عِبادَتِه فَلیَنظُر اِلی عَلی بن ابیطالب علیـه السلام»:
کسی کـه مـی خواهد بـه تقوای نوح، حلم ابراهیم، هیبت موسی، و عبادت عیسی نظر کند بـه علی بن ابیطالب علیـه السلام نگاه کند.
ای مصحف آیـات الهی رویت وی سلسله اهل ولایت مویت
سرچشمـه زندگیدلجویت محراب نماز عارفان ابرویت
وی مـی نویسد: «کلماتی کـه اول سوره های قرآن هست با حذف مکررها این جمله مـی شود: «عَلیٌّ صِراط حَقٍّ نُمسِکُه»: علی علیـه السلام راه حقی هست که آن ها را محکم حفظ مـی کنیم.
از امام شافعی پرسیدند درباره علی علیـه السلام چه نظری داری؟
{صفحه 14}
وی گفت: «ما اَقُولُ فی شَخصٍ اِجتَمَعَت لَهُ ثَلثَةٌ مَعَ ثَلثَةٍ لایَجتَمِعنَ قَطُّ لِاَحَدٍ مِن بَنی آدَم: اًَلجُودُ مَعَ الفَقرِ، اَلشَّجاعَةُ مَعَ الرَّأیِ، اَلعِلمُ مَعَ العَمَلِ:
دربارهی کـه سه چیز را با سه چیزی جمع کرده کـه هیچگاه به منظور هیچیک از فرزندان بنی آدم جمع نمـی شود چه بگویم:
سخاوت با بی پولی، شجاعت با فکر و علم با عمل.
سپس امام شافعی گفت:
اَنَا عَبدٌ لِلفَتی اُنزِلَ فیـهِ هَل اَتی اِلی مَتی اَکتِمُهُ، اَکتُمُهُ اِلی مَتی؟
من غلام جوانمردی هستم کـه سوره «هَل اَتی» درباره اش نازل گردیده است. که تا کی آن را کتمان کنم؟ که تا چه زمانی این امتیـاز را پنـهان دارم؟!
صاحبنظران و دیوان
قرآن مجید از طریق وحی و جبرائیل درون اختیـار پیـامبر اسلام صلی الله علیـه و آله و سلم قرار مـی گرفت و کاتبان وحی هم آن را بتدریج جمع آوری د و پس از حوادثی کـه بر جمع آوری آن گذشت بصورت فعلی درون اختیـار همگان قرار گرفت.
پس از قرآن مجید کتابهائی کـه درباره ا علیـهم السلام و یـا سخنان آنان نوشته مـی شود، همـه از فکر نویسنده تراوش کرده و هر نویسنده ای بـه سلیقه خود آنـها را جمع آوری و عرضه مـی دارد. بهمـین جهت هر نویسنده ای خط و هدف خود را درون سرگذشت و یـا سخنان آنان تعقیب کرده است.
نـهج البلاغه سخنان امام علی علیـه السلام، نـهج الفصاحه سخنان پیـامبر اسلام صلی الله علیـه و آله و سلم، صحیفه سجادیـه دعاهای امام زین العابدین علیـه السلام بهمـین صورت بوجود آمده هست و هر نویسنده ای کـه درباره این سه کتاب و یـا شرح حال چهارده معصوم علیـهم السلام مطلبی نوشته روش خاصی را تعقیب کرده و گاهی درون دو قطب مخالف گام برداشته اند:
یکی درون مطالب امام علیـه السلام بـه قصد ترویج عرفان، تصوف و فلسفه (تخدیر افکار) حرکت کرده و دیگری مطالب احساسی و حماسی را پی گیری نموده و سومـی مسائل
{صفحه 15}
اخلاقی، تاریخی، و اعتقادی را مورد توجه قرار داده است.
دیوان امام علی علیـه السلام هم از این مطلب کلی جدا نیست، اما متأسفانـه آن توجهی کـه به نـهج البلاغه شده بـه دیوان نشده هست اگر چه مطالب آنحضرت فراوان و کلمات آنحضرت هم بطور مفصل که تا بیش از بیست جلد جمع آوری شده هست (1)، اما روی دیوان کم کار شده است.
در حدود سی نسخه از دیوان و شرح آنرا درون کتابخانـه های عمومـی مشـهد و قم دیدم. آغاز جمع آوری اشعار بـه نام امام علی علیـه السلام بـه قرن چهارم (یکهزار سال پیش) منتهی مـی شود.
صاحب الذریعه مـی نویسد: «قدیمـی ترین نسخه از ابن احمد عبدالعزیز جلودی متوفای سال 332 بنام «شعر علی علیـه السلام» است...»
«تا کنون هفده نفر دیوان را جمع آوری یـا شرح کرده اند... بـه زبان لاتینی (انگلیسی) طبع لیدن هم شرح دارد...» (2)
باری درون طول این یکهزار سال هر بـه سلیقه خود مطالبی کـه به آنحضرت درون تاریخ منسوب و در قالب شعر بوده جمع آوری کرده است.
یکدوره تاریخ اسلام را بررسی و مطالب مناسب را جمع آوری نمودن و بعد بترتیب حروف «الفبا» تنظیم کار مشکلی هست در عین حال این کار را عده ای تعقیب کرده اند و تا آنجا کـه نتیجه گرفتم بیشترین زحمت مربوط بـه قطب الدین بوده است.
مرحوم قطب الدین کُیدَری سه کتاب درباره دیوان امام علی علیـه السلام عرضه کرده کـه با هم از نظر مطلب و نام تفاوت دارد:
یک نسخه حدود 500 شعر دارد، نسخه دیگر حدود 900 عدد و نسخه سوم حدود 1700 بیت.
__________
1- روضات الجنات جلد پنجم صفحه 171
2- الذریعه الی تصانیف الشیعه ج 9 صفحات 102-101
{صفحه 16}
این اختلاف عدد بخاطر گذشت زمان درون جمع آوری است. نسخه ای کامل نشده، دست بدست نسخه برداری مـی شده است.
نسخه کاملتر را کـه حدود 1700 شعر دارد و قسمتی از اشعار آن با مدرک نقل گردیده هست به نام «انوار العقول» نامـیده است.
مرحوم حاج سید محسن امـین کـه در عصر چاپ و نشر و توسعه کتابخانـه ها مـی زیسته و به نسخه های گوناگون و ترجمـه های مختلف وارد و دسترسی داشته و روی آن تحقیق کرده این حرف را مـی پذیرد کـه برای اولین بار جمع آوری دیوان امام علیـه السلام بدست امام ابوالحسن علی بن احمد بن محمد نیشابوری فنجگردی آغاز شده (1).
مرحوم قطب الدین کیدری کـه نسخه فنجگردی را بـه دست آورده درون انوار العقول مـی نویسد: جمع اشعار وی 200 عدد بود من هم مقداری بـه آن اضافه کردیم که تا به نسخه سید جلیل ابوالبرکات هبة الله محمد حسنی رسیدم کـه اشعار دیگری داشت کـه قبلا بآن دست نیـافته بودم.
در عین حالی کـه مرحوم قطب الدین کیدری اشعار دیگری بـه اشعاری کـه بدست آورده افزوده هست باز هم بـه حد دیوانی کـه در دست شما هست شعر ندارد و چهی مابقی را اضافه کرده معلوم نشد!
با توجه بـه نکته ای کـه گذشت، اختلاف نسخه و مطلب فراوان هست و از آنجا کـه فاصله مکانی و نبودن وسایل نقلیـه بخصوص نبود ابزار چاپ و نشر بر جهان حکومت مـی کرده و موضوع اشعار امام علی علیـه السلام درون دست جمع آوری و تنظیم سند بوده هست بصورت مختلفی عرضه شده هست باز هم موضوعی هست که هنوز تکمـیل نگردیده و اشعار هم «استدارک» مـی خواهد و هم نیـاز بـه نقل «مدارک» و ذکر «مقام صدور و بیـان» دارد و هم اغلب اشعار مضمون آیـات قرآن و احادیث هست که مدرک درون قرآن و روایـات دارد و باید درون توضیح اشعار آورده شود.
__________
1- دیوان سید محسن امـین صفحه 6
{صفحه 17}
اگر چه دیوان امام علی علیـه السلام همانند نـهج البلاغه و سایر کتابهای اندرز و موعظه ای نیـاز بـه مدرک ندارد چون مرجعی نمـی خواهد روی مطالب آن فتوی بدهد، اما جمع آوری مدرک به منظور اشعار مطلب را مطمئن تر و محکم تر مـی گرداند.
باری دیوان امام علی علیـه السلام مضامـین روایـات و آیـات مجید هست که درون قالب احساسی ریخته شده است، اشعار انقلابی و جنگی آن هم درون کتابهای تاریخی ثبت است.
***
تا آنجا کـه بدست آمد قدیمـی ترین نسخه دیوان چاپ بولاق ترکیـه هست که درون تاریخ 1251 هجری چاپ شده هست و بیشترین نسخه های چاپی. مربوط بـه هندوستان: کلکته، دهلی و بمبئی هست که درون حاشیـه های آن با عربی یـا فارسی لغتنامـه ای آمده هست که از روی همـین نسخه ها این ترجمـه تنظیم گردید.
دیوان امام علی علیـه السلام بـه اردو و ترکی هم ترجمـه شده هست و درون کتابخانـه های عمومـی قم و مشـهد دیده شد.
قدیمـی ترین ترجمـه و شرح فارسی از حسین مـیبدی هست که درون سال 1285 شمسی درون ایران چاپ شده است. هم مستقل و هم درون حاشیـه کتاب نـهج البلاغه لاهیجی. عزیز و بهره گیری از مطالب آموزنده خاندان رسالت و اضافه نمودن امتیـازی بر امتیـازهای امام علی علیـه السلام هست و اصلاح جامعه از طریق عرضه نمودن مطالب آنحضرت.
هر نویسنده ای درون حد معلومات و احساس و «همت خود خانـه ساخته.»
وقتی بـه اهمـیت این موضوع بیشتر پی مـی بریم کـه ببینیم شخصیت هائی امثال قطب الدین کیدری (1) و مرحوم حاج سید محسن امـین کـه در شعر، ادب، فقه، اخلاق
__________
1- ابوالحسن محمد بن الحسین بن الحسن البیـهقی النیشابوری المشتهر بـه قطب الدین الکیدری. روضات الجنات ج 6 صفحه 295
{صفحه 18}
و تفسیر صاحب نظر بوده اند بخشی از عمر خود را صرف این کار نموده اند.
***
یکی از کتابهائی کـه درباره دیوان امام علی علیـه السلام نوشته شده و مورد توجه صاحبنظران قرار گرفته کتاب «انوار العقول» است.
مرحوم علامـه شیخ آقا بزرگ تهرانی درباره کتاب «انوار العقول من اشعار وصی الرسول صلی الله علیـه و آله و سلم» چنین مـی نویسد:
«دیوان منسوب بـه امام علی علیـه السلام است. قطب الدین کیدری شارح نـهج البلاغه آن را جمع آوری کرده است.
وی (شیخ ابوالحسن محمد بن الحسین بن الحسن البیـهقی النیشابوری) از شاگردان مرحوم طبرسی است.
مؤلف اشعار خود را بر اساس جمع آوری ابوالحسن علی بن احمد بن محمد فنجگردی نیشابوری کـه در سال 513 یـا 512 وفات یـافت بنا نـهاد و پس ازآن بـه نسخه سید ابوالبرکات هبة الله بن محمد حسینی دست یـافت و باز هم بـه آن اشعار اضافه کرد و بسیـاری از اشعار را با ذکر مدرک نقل کرد.»
مرحوم علامـه تهرانی بـه مطلب اضافه مـی کند: «نسخه ای کـه از دیوان امام علی علیـه السلام چاپ شده و در دست مردم هست با نوشته مرحوم قطب الدین کیدری نزدیک بـه هم هست با این تفاوت کـه در نسخه طبع شده سلسله سندها و مدارک اشعار حذف گردیده است.» (1)
نویسنده روضات الجنات درباره قطب الدین کیدری مـینویسد: «قطب الدین کیدری از اشعار امام علی علیـه السلا م را جمع آوری کرد و بنام «انوارالعقول»نامـید.»
«وی درشعر،نثر و مطالب موزون ،طبع خوبی داشته هست به همـین جهت نویسندگان شیعه وسنی از او بعنوان ادیب و شاعر یـاد مـی کنند.»
__________
1- الذریعه الی تصانیف الشیعه ج2 صفحات 433-431
2- روضات الجنات ج6 صفحه 229
{صفحه 19}
مرحوم مجلسی درون مقدمـه بحارالانوار درون ردیف مدارک بحارالانوار مـینویسد: « نسبت کتاب دیوان بـه امام علی علیـه السلام مشـهور هست و بسیـاری از اشعاری کـه در دیوان هست در کتاب های دیگر (بصورت پراکنده) وجود دارد اما حکم بـه صحت تمام این اشعار کار مشکلی است.» (1)
از این مطلب مرحوم مجلسی استفاده مـی شود کتاب «انوار العقول» را درون اختیـار نداشته هست ولی از نسخه های دیگر دیوان درکتاب بحارالانوار نقل نموده و آن را درون ردیف مدارک خود آورده است. (2)
چند تذکر
1- گردآورنده دیوان، اشعار را بصورت حروف تهجی جمع آورده بـه سبک «قاموس اللغه»: آخر شعرها از «الف» شروع مـی شود و به «ی» ختم مـی گردد. بنابراین، تنظیم، بر اساس تاریخ صدور و یـا حرف اول شعر و یـا تناسب مطلب نیست.
2- همانطوریکه نـهج البلاغه را اگر جمله، از هم جدا کنند، بصورت کلمات قصار و آموزنده و کلامـی گزیده از روی تجربه و برداشت از وحی هست اغلب اشعار دیوان هم اگر از هم جدا شود گویـا، مفید و آموزنده است.
3- گاهی بـه علت ضرورت شعری جمله بندی با چند شعر تکمـیل مـی شود کـه در چنین مواردی به منظور حفظ آثار و انجام شعر رعایت جمله بندی فارسی از نظر ابتداء و انتها حفظ نگردیده هست و طبعاً مـیان مطلب بریدگی پیش آمده هست که خواننده بـه آن توجه خواهد کرد.
4- قسمتی از اشعار از امام علی علیـه السلام نیست اما چون امام علیـه السلام درون پاسخ فردی شعر سروده است، جمع آورنده دیوان به منظور تکمـیل مطلب، شعر دیگران را هم آورده هست اما شاعر فارسی اشعار دیگر را بـه شعر فارسی درنیـاورده است.
__________
1- بحارالانوار ج 1 صفحه 42
2- بحارالانوار ج 1 صفحه 22
{صفحه 20}
5- اگر چه شاعر فارسی، مطلب اشعار عربی را بطور کامل منعنکرده هست اما از این نظر کـه این کار بی سابقه بوده آن هم از فردی کـه شیعه نبوده نقل آن مفید و لازم بود بـه این امـید کـه به شعرای مسلمان ما خط اخلاقی انقلابی بدهد و بیش از پیش اسلام عزیز را یـاری دهند و بجای ستایش از صاحبان زر و زور (بخاطر ترس با تأمـین زندگی) بـه خدا و اولیـاء الله پناه ببرند کـه سرمایـه دو جهان هستند.
6- حداکثر کوشش به منظور ترجمـه دقیق بکار رفته هست و هرگاه خطائی پیش آمده از روی جهل بوده کـه در انتظار کمک فکری شما هستم.
7- شرح دیوان و نقل مدارک اشعار و بیـان علت و مقام صدور آن ها خدمت دیگری هست که سعادت آن دست نداده است. فعلا خدای را شاکرم کـه توفیق ترجمـه اشعار را نصیبم نمود.
8- پائیز سال 1360 کـه «ترجمـه و توضیح نـهج البلاغه» بـه پایـان رسید ترجمـه دیوان امام علی علیـه السلام را آغاز نمودم و با تمام مشکلات و ناراحتی های گوناگون بخصوص ناراحتی اعصاب کـه از زندان طاغوت بـه ارمغان آورده بودم این کار را تعقیب کردم هر چند هفته ای یک ساعت بود و بخواست خدا بعد از یک سال این زحمت ها بـه ثمر رسید و اینک بخواست خدا درون اختیـار علاقمندان گذاشته مـی شود.
امـید آنکه این اثر درون حد خود بتواند غربتی کـه عملا دامن ولایت و اسلام عزیز را گرفته هست برطرف گرداند.
اگر چه درون سال چهارم انقلاب اسلامـی و تأسیس جمـهوری اسلامـی ایران هستیم اما درون طول این چهار سال، اثر عمـیق اسلامـی درباره خاندان عصمت و طهارت و قرآن مجید کمتر عرضه شده است. آنچه درون اختیـار خوانندگان قرار گرفته یـا مسائل روز بوده کـه غالباً دو سه ماه یک مرتبه کهنـه مـی شود و یـا احساسات را بـه صورت آنی تحریک مـی کند و از صحنـه خارج مـی گردد.
این مسئله بقدری داغ بود کـه در آغاز انقلاب دستهای مرموزی همـه مطالب و کتابهای اسلامـی را محکوم مـی کرد و فقط بـه شعار و احساسات توجه مـی کرد.
{صفحه 21}
با توجه بوضع مطبوعات و به هر علتی بوده، افت هیئت های مذهبی مـیتوان گفت کـه باز هم امام علی علیـه السلام غریب هست و بیش از پیش حتما تاریخ وجود مبارکش را تجزیـه و تحلیل کرد و مطالب آنحضرت را مورد مطالعه قرار داد که تا بخواست خدا حکومت اسلامـی مان بـه حکومت امام علی علیـه السلام منتهی گردد و زمـینـه ظهور حضرت مـهدی علیـه السلام فراهم شود کـه «کُلُّهم نورٌ واحِد» و این آرزو نیـاز بـه یک انقلاب اخلاقی عمـیق دارد.
به بیـان دیگر، مسائل روز کـه خریدار دارد، نویسنده هم دارد، این مسائل عمـیق و اصولی هست که هم طرفدار کم دارد و هم نویسنده و طبعاً وظیفه اهل اطلاع را سنگین تر مـی سازد.
مـیدان مطبوعات شاهد زنده است.
قم - حوزه علمـیه - مصطفی زمانی
پائیز سال 1361 شمسی
{صفحه 22}
هُواللهُ
هذا کتابُ دیوان اشعار مولانا و سَیّدنا امـیر البررة و قاتِل الکفرة و الفجرة یعسوبُ الدّین علیّ بنَ ابی طالب علیـه السلامّ
1310
{صفحه 23}
حرف الألف
بسم الله الرحمن الرحیم
1- اَلنّاسُ مِن جَهَةِ التِّمثالِ اِکفاءُ اَبُوهُم ادَمُ وَ الاُمُّ حَوّآءٌ
2- وَ اِنَّما اُمَّهاتُ النّاسِ اَوعِیَةٌ مُستَودَعَاتٌ وَ لِلأَحسَناتِ ابآءٌ اکفاء جمع کفؤ
3- فَاِن یَکُنّ لَهُم مِن اَصلِهِم شَرَفٌ یُفَاخِروُنَ بِهِ فَالطِّینُ وَ المَآءُ
4- وَ اِن اَتَیتَ بِفَخَّرٍ مِن ذَویِ نَسَبٍ فَاِنَّ نِسبَتَنا جودٌ وَ عَلیآءٌ علماء من العلو
5- لافَضلَ اِلّا لِأَهلِ العِلمِ اِنَّهُم عَلَی الهُدی لِمَنِ استَهدی اَدِّلاءَ
6- وَ قیمَةُ المَرءِ ما قَد کانَ یُحسِنُه وَ الجاهِلُونَ لِأَهلِ العِلمِ اَعدآءٌ اوعیة جمع وعا
7- فَقُم بِعِلمٍ وَ لا تَبغی لَه بَدَلاً فَالنّاسُ مَوتی وَ اَهلُ العِلمِ اَحیآءٌ
تخدیر از مجالست جاهلان و تنفیر از ؟؟؟ غافلان
8-وَ لا تَصحَب اَخَا الجَهلِ وَ اِیّاکَ وَ اِیّاه فَکَم مِن جاهِلٍ اَردیَ حَکیماً حینَ اَخاه اردی ای اهلک
9- یُقَاسُ المَرءُ بِالمَرءِ اِذا هُوَ ما شاه وَ لِلشَّئٍ مِنَ الشَّئٍ مَقائِیسٌ وَ اَشباهٌ
10- وَ لِلقَلبِ عَلَی القَلبِ دَلیلٌ حینَ تَلقاه ما شاه مما شاه
{صفحه 24}
بسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

ارزش علم

1- مردم از نظر هیکل مثل یکدیگرند. پدر آنان آدم و مادرشان حواست.
انسان کـه بصورت همـه چون یکدیگرند
باید کـه به عین مـهر درون هم نگرند
نام پدر و مادر صوری نبرند
کین قوم زیک مادر و از یک پدرند
2- زنان جامعه دستگاه بچه داری هستند کـه نطفه را بـه ودیعه مـیگیرند (و فرزند تحویل مـی دهند). پدران هم به منظور اعتبار فرزندانند.
در باب نسب اگر کنی عمر تلف
باری بـه پدر کـه باشدت فضل و شرف
مادر چه صدف باشد فرزند چه دُر
هرگز نبود عزت درون بهر صدف
3- اگر زن و مرد دنیـا از نظر نژاد شرافتی دارند کـه بآن مـی بالند، اصل آنان آب و گل است. (نطفه هم از آب و خاک بـه عمل مـی آید.)
ای طبع کجت سرشته با کبر و منی
دانسته تمام خلق را دون و دنی
{صفحه 25}
هر جا کـه رسی لاف اصالت چه زنی
چون اصل تو از گل هست یـا آب منی
4- اگر به منظور افتخار خود شخصیتی را عنوان کنی، ما از نژاد سخاوت و شرافت هستیم.
ای طبع تو خو کرده بـه آئین خلاف
تا چند زنی از نسب عالی لاف
در نفس تو گر فضیلتی هست بگوی
باقی همـه از قبیل حشو هست و گزاف
5- اگر شرافتی باشد فقط مخصوص دانشمندان هست زیرا اینان کـه هدایت یـافته اند، راهنمای رهنمود طلبانند. (پس افتخار مخصوص دانشمند راهگشائی هست که خود راه یـافته باشد.)
ارباب علوم دین کـه درویشانند
یـا رب چه رفیع قدر و علی شأنند
پیوسته بـه حق دلیل دل ریشانند
مقصود زهستی جهان اینانند
6- ارزش فرد بـه عملی هست که خوب انجام مـی دهد، نادانان نسبت بـه دانشمندان دشمن هستند.
دانا کـه همـیشـه علم و حکمت ورزد
در چشمان بـه آنچه ورزد ارزد
نادان کـه حد از دل او سر بر زد
پیوسته بـه کین اهل دانش لرزد
7- بنابراین (اگر دنبال فخر هستی) دنبال دانش باشد و چیز دیگری را عوض آن درون نظر مگیر، زیرا مردم درون حکم مرده اند و دانشمندان زنده هستند.
{صفحه 26}
هستند جماعتی بـه جانان زنده
وزدیدن این قوم شود جان زنده
چون آب حیـات درون ازل نوشیدند
مردم همـه مرده اند و ایشان زنده

پرهیز از رفاقت با غافلان

8- از دوستی با نادان پرهیز کن، از او کناره گیری نما و از خود برانش، زیرا چه بسیـاری از نادانان کـه عاقلان را یـا دوستی با ایشان بـه هلاکت انداخته اند.
از مجلس اهل جهل ای دل بگریز
وز صحبت این طائفه مـی کن پرهیز
جاهل کـه تو جان خود فدایش سازی
از جهل کند هلاک جانت انگیز
9- شخص را با هم نشین او مـی سنجند. به منظور هر چیزی نمونـه و شبیـه وجود دارد.
ای گشته ز روی عقل و دانش فاضل
زنـهار مکن مصاحبت با جاهل
هرکه تو را قرین جاهل بیند
گوید کـه نبوده هست این عاقل
10- به منظور قلب ها بـه هنگام رابطه راهنما مـی یـابی (و طرف را درک مـی کنی).

دوستان بی وفا

11- دوستی و برادری تغییر یـافته، صدق و صفا کمـیاب گردیده و ناامـیدی (از دوستان) فراوان شده است.
آن مـهر و وفا کـه در مـیان بود نماند
وان صدق و صفا کـه در جهان بود نماند
{صفحه 27}
حرف الف
شکایت روزکار غدّار و حکایت دوستان بی اعتبار
11- تَغَیَّرَتِ المَوَدَّةُ وَ الأِخاءُ وَ قَلَّ الصِدقُ وَ انقَطَعَ الرَجَاءُ ثرآء بی نیـازی
12- وَ اَسلَمنَیِ الزَّمَانُ اِلیَ صَدیقٍ کَثیرُ الغَدرِ لَیسَ لَه رِعَاءٌ
13- سَیُغنِینی الَّذی اَغناهُ عَنّی فَلا فَقرٌ یّدوُمُ وَ لا ثَرآءٌ
14- وَ لَیسَ بِدآئِمٍ اَبَداً نَعیمٌ کَذاکَ البُؤسُ لَیسَ لَهُ بَقآءٌ بؤس سختی
15- وَ کُلَّ مَوَدَةٍ لِلّهِ یَصفُو وَ لا یَصفُو مِنَ الفِسقِ الأِخآءُ
16- اِذا اَنکَرتُ عَهداً مِن حَمـیمٍ فَفِی نَفسِی التَکَرُّمُ وَ الحَیَآءُ
17- وَ کُلُّ جِراحَةٍ فَلَها دَوآءٌ وَ سُوءُ الخَلقِ لَیسَ لَهُ دِوآءٌ وفی صقه للأخ
18- وَ رُبَّاخٌ وَفَیتُ لَهُ وَفِیٍّ وَ لکِن لا یَدُومُ لَهُ الوَفُآءُ
19- یُدیمُونَ المَوَدَّةَ ما رَاوَنیِ وَ یَبقَی الوُدُّ ما بَقِیَ اللِّقآءُ قلانی ابغضنی
20- اَخِلّآءُ اِذَا استَغنَیتُ عَنـهُم وَ اَعداءٌ اِذا نَزَلَ البَلآءُ
21- وَ اِن غُیِبتُ عَن اَحَدٍ قُلانی وَ عاقَبنَیِ بِما فیـهِ اکتِفآءٌ
22- اِن ما رَاسُ اَهلِ البَیتِ وَلیَ بَدالَهُم مِنَ النّاسِ الجَفآءُ
شکوه از زنان بیوفا***که نـه صدق دارند و نـه صفا
23- دَع ذِکرَهُنَّ فَما لَهُنَّ وَفآءٌ***ریحُ الصَّبا وَ عُهُودُ هُنَّ سَوآءٌ جبر بستن شکسته و نیکو حالی
24- یَکسِرنَ قَلبَکَ ثُمَّ لَاَیَجبُرنَهُ***وَ قُلُوبُهُنَّ مِنَ الوَفآءِ خَلآءٌ امر
{صفحه 28}
از اهل زمان چه ناامـیدم شب و روز
مـیلی کـه مرا بـه این و آن بود نماند
12- روزگار، مرا بدوستی مبتلا کرده کـه در دوستی خیـانتش فراوان هست و رعایت دوستی نمـی کند.
داغی کـه ز دهر بر دل محزون است
از انجم آسمان بسی افزون است
تسلیمـی کرد مرا دور فلک
کز جور و جفای او جگر پرخون است
13- بزودی آن (خدا) کـه او را از من بی نیـاز کرده مرا هم بی نیـاز مـی گرداند، زیرا نـه فقر همـیشگی هست و نـه ثروت.
آن کـه تو را ساخت غنی از همـه چیز
ناگاه غنا دهد بـه این غمزده نیز
نی خواری درویش دوا مـی دارد
نی اهل غنا چنین بمانند عزیز
14- هیچ نعمتی همـیشگی نیست، همچنین سختی دوامـی ندارد.
این ناله دلسوز نخواهد ماندن
وین ناوک دلسوز نخواهد ماندن
از لذت دیروز اثر باقی نیست
وین تلخی امروز نخواهد ماندن
15- تمام دوستی ها کـه بخاطر خداست نشاط مـی گیرد اما دوستی هائی کـه براساس گناه هست به کدورت و جدائی مـی انجامد.
مـهری کـه برای حق تعالی باشد
بی شبهه زهر خلل مُبّرا باشد
{صفحه 29}
خالی ز کدورتی نخواهد بودن
یـاری کـه برای کار دنیـا باشد
16- هرگاه پیمانی را از خویشاوند نادیده یـافتم کرامت و حیـای من اجازه اعتراض نمـی دهد.
هر کـه به من عهد محبت دارد
روزی کـه طریق دشمنی آرد
خواهم کـه دهم جزای بد فعلی او
لیکن کرم و حیـا مرا نگذارد
17- هر زخمـی دوائی دارد، مگر بداخلاقی کـه قابل معالجه نیست.
هر گونـه جراحتی کـه در عالم هست
دارند علاج هر یکی خلق بـه دست
لیکن نتوان بـه هیچ صورت
تدبیر جراحتی کـه آن خلق بد است
18- چه بسیـار برادرانی کـه با آنـها از روی وفا بـه برادری زندگی کردم، اما وفای آنان نسبت بمن بـه پایـان نرسید.
بسیـاری کـه کرد دعوی وفا
با او بـه وفا زیستم از صدق و صفا
لیکن چو رسید وقت یـاری
پیدا نشد از جانب او غیر صفا
19- هر وقت مرا مـی بینند دوستی را ادامـه مـی دهند و محبت آنـها که تا پیش هم هستیم باقی است.
آن ها کـه طریق دوستی مـی سپرند
وز غایت اشفاق بـه جای پدراند
دارند محبتی اگر درون نظراند
وان لحظه کـه غائب اند طوری دیگرند
{صفحه 30}
20- هر گاه از آنـها بی نیـاز باشم دوست هستند و آنگاه کـه بلا نازل گردد دشمن مـی شوند.
جمعی کـه رفیق و مـهربانت باشند
هردم چه مگس بر سر خوانت باشند
در وقت غنا مـهر و محبت ورزند
در حین بلا دشمن جانت باشند
21- اگر بـه ناچاری پیشی نباشم با من دشمن هست و هر چه مـی خواهد درباره ی من فشار مـی آورد.
تا چند ز دوستان خود غصه خورم
وقت هست که جیب صبر صد جا بدرم
از هر کـه شدم بـه کام و ناکام جدا
شد دشمن جان و مـی کند قصد سرم
22- آنگاه کـه رئیس اهل بیت (محمد صلی الله علیـه و آله و سلم) از دنیـا رحلت نمود از طرف مردم نسبت بمن روشی آشکار شد کـه توقع نبود.
گر یـافته ای ز فیض حق نور و صفا
از خلق مجو قاعده مـهر و وفا
از آل نبیی نباشد بهتر
چون رفت نبی ز خلق دیدند جفا

شکوه از زنان بی وفا

23- حرف آنان را کنار بگذار، زیرا وفا ندارند. باد صبا (که از مشرق مـی وزد) با عهدهای آنـها درون یک ردیف است.
24- قلبت را مـی شکنند، سپس آن را جبران نمـی کنند. قلب های آنان از وفا خالی است.
{صفحه 31}
حرف الالف
امر بجستن روزی بامّید فتح و فیروزی
25- وَ ما طَلَبُ المَعیشَةِ بِالتَّمَنیِ***وَ لکِن اَلقِ دَلوَکَ فِی الدِّلآءِ الدلاء جمع دلو
26- تَجِئکَ بِمَلائِها وَ یَوماً***تَجِئکَ بِحَمَاةٍّ وَ قَلیلِ مآءٍ
منع از مبالغه درون جمع مال و شکایت از دهر پریشان حال
27- وَ کَم ساعِ لِیُثرِیَ لَم یَنَلهُ***وَ اخَرَ ما سَعَی لَحِقَ الثّرآءَ الجمأه الطیر الاسود
28- وَ ساعٍ یَجمَعُ الاَموالَ جَمعاً***لِیُورِثَهُ اَعاَدِیَهُ شَقآءً
29- وَ ما سِیَّانِ ذُو خُبرٍ بَصیرٍ***وَ اخَرُ جاهِلٍ لَیسَا سَوآءً ثرآء التراب
30- وَ مَن یَستَعتِبِ الحِدثانَ یَوماً***یَکُن ذاکَ العِتابُ لَهُ عَنآءً
31- وَ یُزرِی بِالفَتَی الاَعدامُ حَتّی***مَتی یُصِبِ المَقالَ یَقُل اَسَآءَ سیّان ای مثلان
حصر موت درون مشقّت دنیـا کـه محلّ عناست و منزل بلا
32- لَیسَ مَن ماتَ فَاستَراحَ بِمَیتٍ***اِنَّما المَیتُ مَیِّتُ الأَحیـاءِ
امر بطلان دنیـا کـه عروسیست نازیبا
33- طَلِّقِ الدُّنیـا ثَلاثًا***وَ اطلُبَن زَوجًا سِواهَا منی ارزو
34- اِنَّها زَوجَةُ سَوء***لا تُبَالی مَن اَتَاهَا
35- وَ اِذا نالَت مُنَاهَا***مِنـهُ وَلَّتهُ قَفَاهَا
اشارت بند امت اخروی درون محبّت اسباب دنیوی قفا پشت
یـا عَاشِقَ
{صفحه 32}
ای دل مکن از عهد زنان هرگز یـاد
باشد همـه عهدهای آن ها چون باد
در بزم وفا شیشـه دل ها شکنند
از دست جفای این جماعت فریـاد

دنبال رزق رفتن

25- تأمـین زندگی با آرزو نیست، بلکه حتما مثل دیگران بر سر چاه زندگی قرار گیری.
26- یک روز دلو از چاه با آب فراوان بالا مـی آید و یک روز هم با کمـی آب و لجن.
ای دل همـه روز گفتگوئی مـی کن
وز چشمت فقر جستجوئی مـی کن
هر چند کـه سعی ما ندارد اثری
از پا ن و جستجوئی مـی کن

ثروت کمتر جمع کن

27- چه افراد فراوانی کـه برای بدست آوردن مال فراوان دویدند و به چنگ نیـاوردند، دیگری هم دوندگی نکرد و به ثروت فراوان رسید.
تا روز ازل درون جام نرفت
امروز بیخودی مرا نام نرفت
جوینده بسی هست کـه یک کام ندید
یـابنده بسی هست کـه یک گام نرفت
28- چه بسیـار تلاشگرانی کـه ثروت را جمع مـی کنند و از روی شقاوتی کـه دارند به منظور دشمنان خود (زن و فرزند) (1) بـه ارث مـی گذارند.
__________
1- سوره تغابن آیـه 14 «ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم فاحذروهم» بعضی از زنان و فرزندان شما دشمنان شما هستند، حتما از آنـها پرهیز کنید.
{صفحه 33}
ای صاحب رأی کامل و بخت بلند
سعی تو به منظور مال دنیـا که تا چند
فردا کـه رود جان تو از تن بیرون
اعداء همـه آن مال بـه عشرت بخورند
29- فردی آگاه و دانا با شخص جاهل و نادان هیچگاه مساوی نیستند. (آگاه از مال ذخیره آخرت مـی اندوزد و نادان، ثروت را مترا کمتر مـی نماید)
هر تیره دلی کـه مظهر احسان نیست
در مذهب اهل معرفت انسان نیست
زنـهار بـه علم کوش خود را دریـاب
چون دانش و جهل درون جهان یکسان نیست
30- هر کـه مـی خواهد با ناسازگاری های دنیـا آشتی کند و بسازد، زمـینـه سختی خود را فراهم کرده است.
ای آنکه نـه ای چه لاله آشفته دماغ
زنـهار مجو ز دهر آئین فراغ
هر دل کـه از او مرهم داغی جوید
داغ دگرش نـهد روان بر سر داغ
31- جوانمردی کـه فقیر است، وقتی حرف صحیح مـی زند مـی گویند مطلب او صحیح نیست.
چون اهل جهان تمام ظاهر بینند
با مردم درویش بسی ننشینند
گویند صواب این گروه هست خطا
یـا رب چه جفا پیشـه و بد آئینند

مردگان زندگان

32-ی کـه بمـیرد و به آسایش ابدی برسد مرده نیست مردهی هست که
{صفحه 34}
زنده هست ولی اثر زنده بودن ندارد. (بفکر مردن نیست)
آن حال کـه خلق مردنش مـی خوانند
آسایش نفس هست اگر مـی دانند
موتی کـه از آن اهل دلان درمانند
دردی هست که رو نمود و بی درمانند

دنیـا، عروس هر جائی

33- دنیـا را سه طلاقه کن و همسر دیگری انتخاب کن.
34- همسر ناپاکی هست که باکی از شوندگان خود ندارد.
35- آنگاه کـه به خواسته ی خود رسید، پشت بـه وی کرده، فرار مـی کند.
ای دل ز سر عروس دنیـا بگذر
کین پیرزنی هست با هزاران شوهر
آن دم کـه شود مراد طبعش حاصل
در حال کند جلوه بـه شخص دیگر

دوستی دنیـا پشیمانی دارد

36- آی عاشق دنیـا، روی دنیـا طرف دیگری هست و آنگاه کـه از تو جدا شد بخدا سوگند کـه پشیمان خواهی شد.
تا چند اسیر نفس شیطان باشی
افتاده بـه دام فسق و عصیـان باشی
ترسم کـه چه پرده از مـیان بردارند
خوار و خجل و زار و پشیمان باشی

پرهیز از دنیـا

37- از دنیـا پرهیز کن، زیرا آستانـه ی آن نابودی هست جای ماندن نیست.
{صفحه 35}
حرف الالف
36- یـا عاشِقَ الدُّنیـا لِغَیرِکِ وَجهُهَا***وَ لَتندَ مَنَّ اِذَا اَرتَک قَفاهَا قفا پشت
امر باجتناب از این جهان خراب
37- تَحَرَّزَ مِنَ الدُّنیَا فَاِنّ فُنائَهَا***مَحَلُّ فَنآءٍ لَا مَحَلُّ بَقَآءٍ
38- فَصَفوَتُها مَمزُوجةٌ بِکُدُورَةٍ***وَ راحَتُهَا مَقرُونَةٌ بِعَناءٍ عناء رنج
اظهار یَدِ عُلیـادی تحمّل شداید دُنیـا
39- هِیَ حالانِ شِدَّةٌ وَ رَخآءٌ***وَ سِجُالانِ نِعمَةٌ وَ بَلآءٌ
40- وَ الفَتَی الحاذِقُ الأَدیبُ اِذا ما***خَانَهُ الدَّهرُ لَم یَخُنـهُ عَزآءٌ حاذق دانا
41- اِنَ المَّتَ مُلِّمَةُ بیِ فَاِنّی***فِی المُلِّمَاتِ صَخرَةٌ صَمّآءٌ
42- عالِمٌ بِابَلآءِ عِلمًا بِاَن***لَیسَ یَدوُمُ النَّعیمُ وَ الاوآءُ
بیـان اختیـارات ایـام اسبوع بطرزی مقبول و مطبوع
43- لِنِعمَ الیَومَ یومُ السَّبتِ حَقّاً***لِصَیدٍ اِن اَرَدتَ بِلَا اِمترآءٍ ملمة حادثه
44- وَ فِی الأَحَدِ البِنآءُ لِاَنَّ فیـهِ***تَبدَّیَ اللهُ فِی خَلقِ السَّمآءِ
45- وَ فِی الآنِثَینِ اِن سَافَرتَ فیـهِ***سَتَظفَرُ بِالنِّجاحِ وَ بالثِّرآءِ هرق ریختن
46- وَ مَن یُرِدِ الحَجَامَةَ فَالثُّلثَا***وَ فِی سَاعَاتِهَا هَرقُ الدِّمآءِ
47- وَ اِن شَرِبَ امرَؤٌ یَومًا دَوآءً***فَنِعمَ الیَومُ یَومُ الأَربَعآءِ
48- وَ فِی یَومِ الخَمـیسِ قَضآءُ حاجٍ***فَفِیـهِ اللهُ یَاذَنُ بِالدُّعاءِ اربعآء چهارشنبه
وفی
{صفحه 36}
38- زیبائی های آن با کدورت و رنج آمـیخته هست و آسایش آن، سختی و ناراحتی همراه دارد.
در دار فنا اگر خواهی شاهی یـافت
آخر ز اجل چهره خودکاهی یـافت
صافی طلبی دُرد و کدورت بینی
راحت طلبی درون آن تعب خواهی یـافت

علی علیـه السلام کوه استقامت

39- دنیـا دو چهره دارد: سختی و آسایش و دو جام لبریز دارد: نعمت و بلاء.
40- جوانمرد دانا و دانشمند بـه هنگام دیدن خیـانت از روزگار صبر بـه او خیـانت نخواهد کرد.
فیـاض ازل کـه فیض او چون ابر است
روزی ده ترسا و یـهود و گبر است
گر حال تو از قضای او بد گردد
گویند حکیمان کـه علاجش صبر است
41- اگر حادثه ای بـه من روی آورد من درون حوادث، صخره ای محکم هستم.
42- از حوادث آنچنان آگاهم کـه مـی دانم نـه لذت و نعمت دوام دارد و نـه سختی و بلاء.
چون غم ز فلک کند بسویم آهنگ
یـابد همـه دم مرا بـه سختی چون سنگ
نی نعمت و نی بلا نخواهد ماندن
هر لحظه خُم فلک بر آرد صد رنگ

روزهای مناسب به منظور آغاز کارها

43- اگر روز خوبی کـه در خوبی آن تردید نباشد به منظور صید بخواهی
{صفحه 37}
روز شنبه است.
ای بخت تو بر سمند اقبال سوار
گاهی کـه کند مرغ دلت عزم شکار
باید کـه شود بـه روز شنبه آن کار
تا چرخ فلک نـهد مرادت بـه کنار
44- روز یکشنبه به منظور آغاز ساختمان خوب است، زیرا خدا خلقت آسمان را روز یکشنبه شروع کرد.
ای از تو بسی منزل و مسکن آباد
هر گه کـه کنی عمارتی تو بنیـاد
تدبیر بنا بـه روز یکشنبه
تا عیش کنی بنابراین خرم و شاد
45- اگر درون روز دوشنبه مسافرت کنی بـه زودی بـه پیروزی و ثروت دست مـی یـابی.
ای یـافته از مردم درویش نظر
باید کـه رَوی روز دوشنبه بـه سفر
آغاز سفر اگر درون این روز کنی
یـابی ز خدا سعادت و فتح و ظفر
46-ی کـه مـی خواهد حَجامت کند (1)، روز سه شنبه را انتخاب نماید کـه در ساعت های سه شنبه خونریزی مناسب است.
ای آنکه ز اسرار حکم آگاهی
هر وقت کـه قَصد یـا حجامت خواهی
شرط هست که درون روز سه شنبه باشد
تا چهره گلرنگ نگردد کاهی
47- اگری بخواهد دوا بنوشد، روز چهارشنبه به منظور آغاز دوا خوردن
__________
1- یکی از کارهای مستحب حجامت است: خون گرفتن از مـیان دو کتف.
{صفحه 38}
مناسبتر است.
گر فکر تو با قضا مشابه باشد
هر روز کنی آنچه تو را بـه باشد
از بهر علاج گر خوری داروئی
باید کـه به روز چهارشنبه باشد
48- روز پنجشبنـه روز برآمدن حاجت هاست و خدا روز پنجشنبه (بیشتر) بـه دعا گوش مـی دهد.
در یوم خمـیس با خدا حتما بود
وز حیله و تلبیس جدا حتما بود
از اهل کرم مـهم خود حتما ساخت
پیوسته بـه اخلاص و دعا حتما بود
49- جمعه ها مخصوص ازدواج، عروسی و لذت بردن مردان و زنان از یکدیگر است.
ای آنکه تو را نام نکو مطلوب است
پیش تو خلاف شر ع و دین معیوب است
آدینـه به منظور کدخدائی نیک است
جمعیت مرد و زن درون آن پر خوب است
50- این اطلاعات مخصوص پیـامبر و یـا وصی انبیـاء است.
این علم نـه از وهم و خیـال هست و حواس
تا فهم کند حکیم از روی قیـاس
این علم محققان عالیقدر است
زنـهار بکوش و قدر ایشان بشناس

گفتگوی امام علیـه السلام با خدا

51- قبول مـی کنم، پذیرفتم شما را کـه مولایم هستی، بعد به بنده ای کـه به
{صفحه 39}
حرف الالف
49- وَ فِی الجَمَعاتِ تَزویجٌ وَ عُرسٌ***وَ لَذّاتُ الرِّجالِ مَعَ النِّساءِ عبید مصغّر عَبد
50- وَ هذَا العِلمِ لا یَعلَمـهُ اِلّا***نَبِیٌّ اَو وَصِیُّ الأَنبیآءِ
دعآءَ وَ مُناجات با قاضی الحاجات
51- لَبَیکَ لَبَیکَ اَنتَ مَولیـهُ***فَارحَم عُبَیداً اِلَیکَ مَلجَاهُ ملجأ پناه
52- یـا ذَا المَعَالِی عَلَیکَ مُعتَمَدِی***طوبی لِمَن کُنتَ اَنتَ مَولیـهُ
53- طوبَی لِمَن کانَ نادِماً اَرِقاً***یَشکُو اِلَی ذِی الجَلالِ بَلواهُ
54- وَ ما بِهِ عِلَّةٌ وَ لاسَقَمٌ***اَکثَرُ مِن حُبِّهِ لِمَولیـهُ
55- اِذا خَلاَ فِی الظَّلامِ مُبتَهِلاً***اَجَابَهُ اللهُ ثَمَّ لَبَّاهُ الأرق السهر
56- سَئَلتَ عَبدِی وَ اَنتَ فِی کَیفی***وَ کُلَّ ما قُلتَ قَد سَمِعنَاهُ
57- صَوتُکَ نَشتَاقُهُ مَلآئِکَتی***فَذَنبَکَ الانَ قَد غَفَرنَاهُ
58- فی جَنَّةِ الخُلدِ ما تَمَّناهُ***طوباهُ طوباهُ ثُمَّ طوباهُ ابتهال زاری
59- سَلنِی بِلاحِشمَةٍ وَ لا رَهَبٍ***وَ لا تَخَف اِنَّنی اَنَا اللهُ رهب ترس
مرثیـه حضرت خاتم صلی الله علیـه و آله و سلم
60- اَمِن بَعدِ تَکفِینِ النَّبِیِ وَ دَفنِهِ***بِاَثوا بِهِ اسَی عَلی هَالِکٍ ثَویَ اسی ؟؟؟
61- رُزِئنا رَسُولَ اللهَ فینا فَلَن نَری***بِذاکَ عَدیلاً ما حَییِنَا مِنَ الرِّدی
62- وَ کانَ لَنا لَحِصنِ مِن دوُنِ اَهلِهِ***لَه مُعقِلٌ حِرزٌ حَریزٌ مِنَ العِدیَ
و کنّا
{صفحه 40}
تو پناه آورده رحم کن.
52- ای صاحب شرف من بتو تکیـه کرده ام، خوشا بحالی کـه تو اربابش باشی.
ای نور رخت چراغ هر درویشی
وی داغ غمت مرهم هر دل ریشی
جز روی تو نیست قبله هر کیشی
بخشای بـه حال بیی، بی خویشی
53- خوشا بحالی کـه (از گناهانش) پشیمان هست و شب زنده دار و به خدای نیرومند سختیـهای خود را عرضه مـی کند.
54- بیش از عشق بـه مولای خود نـه مرضی دارد و نـه دردی (و بـه خاطر این عشق، شب مـی سوزد)
55- وقتی درون تاریکی با خدا زمزمـه مـی کند، خدا پاسخ او را مـی دهد سپس وی را مـی پذیرد.
خوشوقتی کـه شد پشیمان ز گناه
بی خوابی درد اوست از شوق الله
در خلوت تاریک کـه حق را خواند
لبیک بگوش جان او یـابد راه
56- (خدا بـه چنین بنده ای مـی گوید) آی بنده من تو کـه زیر چتر حمایت من هستی از من درخواست کردی و هر چه گفتی من آنرا شنیدم.
57- صدای تو را فرشتگانم دوست دارند بشنوند، اینک گناهت را بخشیدم.
58- درون بهشت جاویدان هر آنچه بخواهی موجود هست (1) خوشا آن بهشت او، خوشا آن بهشت او باز هم خوشا بهشت او.
59- بدون وحشت و ترس از من تقاضا کن و بیم نداشته باش کـه من خدای
__________
1- سوره زخرف آیـه 71 «فیـها ما تشتهیـه الانفس»
{صفحه 41}
یکتا هستم.
ای بنده ز روی صدق و اخلاص و ادب
دریـاب بهشت، باش با عیش و طرب
جرم و گنـه تو سر بسر بخشیدم
زنـهار مترس هر چه خواهی بطلب

مصیبت حضرت رسول صلی الله علیـه و آله و سلم

60- آیـا بعد از کفن نمودن و بخاک سپردن وی با جامـه هایش، به منظور مرده ی دیگری غمگین شوم؟!
61- بـه غم رسولخدا صلی الله علیـه و آله و سلم گرفتار شدیم و از این بعد تا زنده ایم نمونـه آن حضرت را به منظور نجات یـافتن از رذالت نخواهیم یـافت.
اکنون کـه کشید مصطفی صلی الله علیـه و آله و سلم سر بـه کفن
غمگین نشود بـه مرگ غیرش دل من
چیزی کـه من از خُلق کریمش دیدم
تا هست حیـات من نخواهم دیدن
62- رسولخدا صلی الله علیـه و آله و سلم به منظور ما (مسلمانان) و اهل بیت خود همانند دُر بود، پناهگاه بود، جانپناهی بود از دشمن.
63- هر وقت آن حضرت را مـی دیدی، نور بود و هدایت، روز و شب، راه مـی رفت و یـا ؟؟؟ مـی خورد. (مـی درخشید و راهنمائی مـی کرد.)
ما را ز رسول حق صلی الله علیـه و آله و سلم حمایت مـی بود
و زدیدن او لطف رعایت مـی بود
از پرتو آفتاب رویش ما را
در خانـه دل نور هدایت مـی بود (1)
__________
1- عبدالله پسر زید انصاری وقتی خبر مرگ محمد صلی الله علیـه و آله و سلم را شنید از خدا خواست چمشـهایش کور شود که تا پس از محمد صلی الله علیـه و آله و سلم رویی را نبیند. همان لحظه دعای او بـه اجابت رسید. ص 127 شرح نـهج البلاغه لاهیجی
{صفحه 42}
حرف الالف
63- وَ کُنّا بِمَراهُ تَرَی النُّورِ وَ الهُدیَ***صَباحَ مَساءً راحَ فینا اَوِ اعتَدَی الرواح من الزوال الی اللیل
64- لَقَد غَشِیَتنا ظُلمَةٌ بَعدَ مَوتِهِ***نَهاراً فَقَد زادَت عَلَی ظُلمَةِ الدُّجی
65- فَیـا خَیرَ مَن ضَمَّ الجَوانِحَ وَ الحَشا***وَ یـا خَیرَ مَیتٍ ضَمَّةُ التُربُ وَ الثَّرَی
66- کَاَنَّ اُمُورَ النّاسِ بَعدَکَ ضُمِّنَت***سَفِینَةَ مَوجٍ حینَ فِی البَحرِ قَد سَمَا الرحب الوسعة
67- وَ ضاقَ فَضَاءُ الاَرضِ عَنـهُم بِرُحبِه***لَفَقدِ رَسُولِ اللهِ اِذ قیلَ قَد مَضَیَ
68- فَقَد نَزَلَت بِالمُسلِمـینَ مُصِیبَةٌ***کَصَدعِ الصَّفَا لاشِعبِ لِلصَّدعِ فِی الصَّفا
69- فَلَن یَستَقِلَّ النِاسُ تِلکَ مُصیبَةً***وَ لَن یُجبِرَ العَظمُ الَّذی مِنـهُم وَ هِیَ الوهی الصدع
70- وَ فی کُلِّ وَقتٍ لِلصَّلوةِ یَهیجُه***بِلالٌ وَ یَدعوُ بِاسمِهِ کُلِّما دَعَا
71- وَ یَطلُبُ اَقوامٌ مَواریثَ هالِکٍ***وَ فینا مَواریثُ النُّبُوَةِ وَ الهُدی
بیـان شجاعت خود درون بدر و مدح صحابه عالیقدر
72- ضَرَبنا غُواةَ النّاسِ عَنـهُ تَکَرَّماً***وَ لَمّا رَاَو اَقصَد السَّبیلِ وَ لَاالهُدی غواة من الغوایة
73- وَ لَمّا اتَانَا بِالهُدی کَانَ کُلُّنا***عَلَی طاعَةِ الرَّحمنِ وَ الحَقِّ وَ التُّقَی
74- نَصرَنا رَسُولَ اللهِ لَمَّا تَدابَرُوا***وَ تابَ اِلَیـهِ المُسلِمُونَ ذَووُا الحِجَی الحجی العقل
نصیحت قرة العین امام حسین علیـه السلام حرف البآءِ
75- اَحُسَینٌ اِنِّی واعِظٌ وَ مُؤَدِّبٌ***فَافهَم فَاِنَّ العاقِلَ المُتَأَدِّبُ
76- وَاحفَظ وَصِیَّةَ والِدٍ مُتَحِننٍ***یَغذُوکَ بِالادابِ کَیلا تَعطَب یغذوک برییک
ابنّی
{صفحه 43}
64- بعد از مرگ محمد صلی الله علیـه و آله و سلم ظلمت ما را فرا گرفت، روز ما آنقدر تاریک شد کـه از شب ظلمانی تاریکتر گردید.
از موت نبی بر دل ما نیش آمد
صد تیر بلا بر جگر ریش آمد
آفاق جهان بچشم ما تاریک است
این روز سیـاه از کجا پیش آمد
65- آی بهترین وجودی کـه اعضا و جوارح احاطه ات کرده! آی بهترین مرده ای کـه خاک و گل درون آغوشت گرفته!
66- گویـا بعد از تو امور مردم همانند آن کشتی شده کـه در مـیان طوفان دریـا گرفتار آمده است.
ای اشرف خلق و اکمل جنس بشر
روزی کـه شدی بـه موت غائب زنظر
شد کاران نظیر چیزی کـه نـهند
در کشتی و موج سازدش زیر و زبر
67- فضای زمـین با آن همـه وسیعی بر اثر درگذشت رسولخدا صلی الله علیـه و آله و سلم و اعلام خبر مرگ آنحضرت به منظور مردم تنگ گردید.
68- زیرا مصیبت بزرگی بـه مسلمانان وارد آمد، گویـا شکافی درون سنگ سخت پدیدار گردیده کـه قابل اصلاح نیست.
چون کرد نبی بـه باغ جنت آهنگ
بر اهل وفا روی زمـین آمد تنگ
این تازه جراحت کـه نیـابد درمان
مانند شکافی هست که باشد درون سنگ
69- مردم مصیبت درگذشت محمد صلی الله علیـه و آله و سلم را هیچگاه کوچک نمـی شمارند و استخوانی کـه از مردم شکست قابل درمان نیست.
70- درون عین اینکه موقع هر نمازی بلال نام محمد صلی الله علیـه و آله و سلم را مـی برد و همـیشـه نام
{صفحه 44}
محمد صلی الله علیـه و آله و سلم درون مـیان است، باز جبران نبودن آنحضرت نمـی شود. (1)
از موت رسول خدا استخوانی کـه شکست
تا روز قیـامت نتوان دیگر بست
هر دم کهی حدیث او مـی گوید
گویـا نمکی درون دل مجروح من است
71- تمام مردم دنبال ارث مرده هستند کـه آنرا بدست آورند، ولی ارث پیـامبری (معنویت) و هدایت درون اختیـار ماست.
ما علم شجاعت و فتوت داریم
با دشمن و دوست مروت داریم
مردم همـه سیم و زر بـه مـیراث برند
مائیم کـه مـیراث نبوت داریم

شجاعت امام علیـه السلام

72- بحمایت از محمد صلی الله علیـه و آله و سلم گمراهان مردم را با کمال شـهامت کوبیدیم، زیرا هیچگاه راه راست و هدایت را نیـافته بودند.
73- و آنگاه کـه ما را درون مسیر هدایت قرار داد همـه مان درون طریق خدا، حق و پرهیزکاری قرار گرفتیم.
74- درون آن شرائط کـه دشمنان محمد صلی الله علیـه و آله و سلم به منظور مخالفت با آن حضرت متحد شده بودند ما رسول خدا صلی الله علیـه و آله و سلم را یـاری کردیم و مسلمانان عاقل اطراف آن حضرت گرد آمدند.
بردیم فرو بـه خون گمراهان چنگ
بودیم بـه طاعت هدایت یک رنگ
در بَدر کـه ما تیغ چه خورشید زدیم
شد رأیت کفار نگونسار بـه جنگ
__________
1- بلال بـه هنگام آغاز خلافت اذان را ترک کرد، این اشعار احتمال دارد همان روزهای اول درگذشت رسول خدا صلی الله علیـه و آله و سلم سروده شده باشد.
{صفحه 45}
حرف البآء
77- اَبُنَیَّ اِنَّ الرِّزقَ مَکفُولٌ بِهِ*** فَعَلَیکَ بِالأِجمالِ فیما تَطلُبُ
78- لاتَجعَلَنَّ المالَ کَسبَکَ مُفرَداً***وَ تُقی اِلهَکَ فَاجعَلَن ما تَکسِبُ السّیُول جمع السیل
79- کَفَلَ الأِلهُ بِرِزقٍ کُلِّ بَریَّةٍ***وَ المالُ عارِیَةٌ تجَیئُ وَ تَذهَبُ
80- وَ الرِّزقُ اَسرَعُ مِن تَلَفُّتِ ناظِرٍ***سَبَبًا اِلَی الأِنسانِ حینَ یُسَبَّبُ
81- وَ مِنَ السُیُولِ اِلَی مَقَرِّ قَرارِها***وَ الطَّیرِ لِلأَوکارِ حینَ تَصَوَّبُ
82- اَبُنَّی اِنَّ الذِّکرَ فیـهِ مَواعِظٌ***فَمَن الَّذی بِعِظامِة یَتَأَدَّبُ وَکر اشیـانـه
83- اِقرَء کِتابَ اللهِ جُهدَکَ وَ اتلُه***فیمَن یَّقُومُ بِهِ هُناکَ وَ یَنصِبُ
84- بِتَفَکُّرِ وَ تَخَشُّعٍ وَ تَقَرَّبٍ***اِنَّ المُقَرَّبَ عِندَهُ المُتَقَّرِبُ
85- وَ اعبُد اِلهَکَ ذَا المَعارِجِ مُخلِصاً***وَ انصِت اِلَی الأَمثالِ فیما تُضرَبُ
86- وَ اِذَ امَرَرتَ بِایَةٍ مَخشِیَّةٍ***تَصِفُ العَذابَ فَقِف وَدَمعَکَ تَسکُبُ
87- یـا مَن یُعَذِّبُ مُن یَشآءُ بِعَدلِهِ***لا تَجعَلَّنِی فِی الَّذینَ تَعَذِّبُ خشوع فروتنی
88- اِنّی اَبُؤءُ بِعَثرَتی وَ خَطیئَتِی***هَرَباً وَهَل اِلَّا اِلَیکَ المَهرَبُ ابوء ارجع
89- وَ اِنَ امَرَرتَ بِایَةٍ فی ذِکرِها***وُصِفَ الوَسیلَةُ وَ النَّعیمُ المُعجِبُ
90- فَاسئَل اِلهَکَ بِاِأنابةِ مُخلِصاً***دارَالخُلودِ سُؤالَ مَن یَتَقَرَّبُ
91- وَ اجهَد لَعَلَّکَ اَنَّ تَحِلَّ بِاَرضِها***وَ تَنالَ رَوحَ مَساکِنٍ لاتَخزِبُ
92- وَ تَنالَ عَیشاً لَا انقِطاعَ لِوَقتِهِ***وَ تَنالَ مُلکَ کَرامَةٍ لا یُسلَبُ عثرة لغزش
بادِر
{صفحه 46}

اندرز بـه امام حسین علیـه السلام

75- حسین جان من اندرز دهنده و ادب کننده هستم بنابراین بحرف من توجه کن، کـه عاقل نصیحت پذیر است.
76- سفارش پدری مـهربان را کـه مـیخواهد تو را با آداب، نیرومن سازد که تا بزحمت و سختی نیفتی پذیرا باش.
77- فرزندم! رزق تضمـین شده هست بنابراین لازم هست که نسبت بخواسته های خود زیـاده روی نکنی.
ای نور دو چشم مردم پاک نظر
زنـهار بگوش دل شنو پند پدر
چون رزق تو شد معین از خوان قدر
از دائره لطف منـه پای پدر
78- توجه تو فقط بـه چنگ آوردن ثروت نباشد، پرهیزکاری از نافرمانی خدا را هم درون ردیف کارهای خود قرار بده.
79- خدا رزق تمام جاندارانی کـه روی زمـین زندگی مـیکنند تضمـین کرده هست و ثروت عاریـه (امانت) هست مـی آید و مـی رود.
80- رزق خیلی سریعتر از چشم برهم زدن، آنگاه کـه خدا خواسته هست به انسان مـیرسد.
81- رزق از حرکت رودخانـه بطرف توقفگاه خود و از پرواز پرنده بطرف لانـه ی خود آن موقع کـه پائین مـی آید سریعتر بـه انسان مـیرسد.
ای صاحب فتح و ظفر و فیروزی
تا چند حرام یـا حلال اندوزی
گر سعی کنی و گرنـه هر جا کـه روی
چون سایـه ز دنبال تو آید روزی
82- فرزندم! درون قرآن اندرزهای فراوانی وجود دارد آیـای هست کـه از
{صفحه 47}
اندرزهای قرآن پند بگیرد؟
83- کتاب خدا (قرآن) را که تا آنجا کـه قدرت داری بخوان و در مـیانانی کـه به قرآن عمل مـیکنند و آنرا درون نظر دارند آنرا قرائت کن.
84- قرآن را با فکر، خضوع و نزدیک شدن بخدا بخوان،ی کـه بخدا نزدیک گردد، مقرب حقیقی است.
85- خدای خود را کـه تکامل و رشد مـیدهد از روی اخلاص عبادت کن و به مثال هائی کـه در قرآن بیـان مـی شود خوب دقت نما.
ای دوست مشو ز یـاد قرآن غافل
مـی خوان همـه دم مـیان جمعی عامل
آن دم کـه رسد نوبت دَرست بـه مثل
از وجه مناسب نگردی زاهل (1)
86- آنگاه کـه به آیـه ای رسیدی کـه ترسناک هست و از عذاب خدا سخن مـیگوید توقف کن و اشک بریز!
87- (بگو) ای خدائی کـه هر را بخواهی از روی عدالت عذاب مـی کنی مرا درون ردیفانی کـه عذاب مـی کنی قرار مده!
88- من از لغزش و گناه خود توبه مـی کنم و فرار مـی نمایم و آیـا بـه هنگام فرار بـه غیر از تو گریزگاهی هست؟
گاهی کـه رسد درس بـه آیـات عذاب
باید کـه ز دیده ها روان سازی آب
اقرار کنی بـه جرم و گمراهی خویش
باشد کـه به فضل خود بـه بخشد تَوّاب
89- آنگاه کـه به آیـه ای از قرآن رسیدی کـه در آن از وسائل بهشت و نعمت های شگفت انگیز آن سخن مـی گوید،
90- از خدا از روی اخلاص و ناله بخواه و همانندی کـه بخدا نزدیک مـیگردد
__________
1- ز اهل: مانند کلمـه ی غافل: فراموشکار.
{صفحه 48}
93- بادِر هَواکَ اِذا هَممَت بِصالِحٍ***خَوفَ الغَوالِبِ اِذ تَجیئُ وَ تَذهَبُ بادری اسرع
94- وَ اِذا هَمَمتَ بِشَئٍ اَغمِض لَهُ***وَ تَجَنَّبَ الاَمرَ الَّذی یَتَجَنَّبُ
95- وَ الضَّیفَ اَکرِم مَا استَطَعتَ جَوارِهِ***حَتّی یَعَدُّکَ وارِثاً یَتَنَسَّبُ
96- وَ اخفِض جَناحَکَ لِلصّدیقَ وَ کُن لَّهُ***کَاَبٍ عَلی اَولادِهِ یَتَحَدَّبُ یتحدّب یتعطّف
97- وَ اجعَل صَدیقَکَ مَن اِذَا اَخیَته***حَفِظَ الأِخآءَ وَ کَان دُونَکَ یَضرِبُ
98- وَ اطلُبهُم طَلَبَ المَریضِ شَفآئَه***وَدَعِ الکَذُوبَ فَلَیسَ مِمَّن یُصحَبُ
99- وَ احفَظ صَدِیقَکَ فِی المَواطِنِ کُلِّها***وَ عَلَیکَ بِالمَرءِ الَّذی لا یَکذِبُ
100- وَ اقلِ الکَذُوبَ وَ قُربَهُ وَ جَوارِهِ***اِنَّ الکَذُوبَ مُلَطِّخٌ مَن یَصحَبُ اقل ابغض
101- یُعطِیکَ ما فَوقَ المُنی بِلِسانِهِ***وَ یَرُوغُ عَنکَ کَما یَرُوغُ الثَعلَبُ
102- وَ احذَر ذَوِی المَلَقِ الِّلئامِ فَاِنَّهُم***فِی النّآئِباتِ عَلَیکَ مِمَّن یَحطِبُ ملق چاپلوسی
103- یَسعَونَ حَولَ المَرءِ ما طَمِعُوا بِهِ***وَ اِذَا نَبا دَهرٌجَفَوا وَ یَغَیَّبوُا
104- وَ لَقَد نَصَحتُکَ اِن قَبِلتَ نَصیحَتی***وَ النُصحُ ارَخَصُ ما یُباعُ وَ یُوهَبُ
نصیحت امام حسین علیـه السلام و ؟؟؟ او بر شـهادت خود و اولاد کرام
105- حُسَینُ اِذُا کُنتَ فی بَلدَةٍ***غَریباً فَعَاشِر بادِابِها
106- وَ لا تَفخِرنَ فبهِمُ بِالنُّهی***فَکُلُّ قَبیلٍ بِالبابِها النّهی العقل
107- وَ لَو عَمِلَ ابنُ اَبی طالِبٍ***بِهذیِ الاُمُورِ کَاَسبابِها
{صفحه 49}
بهشت جاویدان را درخواست کن.
91- هر چه مـی توانی درخواسته خود کوشش کن، شاید بتوانی درون سرزمـین بهشت وارد شوی و به آسایش خانـه هائی کـه ویرانی ندارد دست یـابی.
92- و به لذتی برسی کـه پایـانی به منظور آن نیست و از نیروی شرافتی برخوردار شوی کـه از چنگت بیرون نمـی آورند.
در وقت تلاوت چه بهشت آید پیش
آن را از خدای خود بخواه ای درویش
روزی کـه به آن سرای معمور رسی
عیشی ی بیش از اندیشـه خویش
93- آنگاه کـه تصمـیم بـه کار نیک گرفتی از ترس موانعی کـه در پیش است، از هوای نفس خود سبقت بگیر، زیرا هوای نفس و موانع خیر همـیشـه درون حرکت هستند.
94- آنگاه کـه بفکر کار ناباب افتادی چشم خود را ببند و مثل کارهائی کـه از آن ها پرهیز مـی کنند، از آن پرهیز کن.
چون نیت خیر درون دلت یـابد راه
بشتاب کـه شیطان نزند ره ناگاه
از نیت شر روی بگردان و بگو
لا حَولَ و لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ
95- هر چه مـی توانی بـه مـهمان احترام کن، آنقدر بـه او احترام نما کـه فکر کند تو از اقوام و مـیراث خوارش هستی.
96- نسبت بـه دوست تواضع کن و برای او همانند پدر مـهربان نسبت بـه فرزند باش.
97- آنگاه کـه با رفیق خود دوستی مـی کنی، دوستی خود را با وی حفظ کن که تا همـیشـه از تو دفاع کند.
{صفحه 50}
ای آنکه بـه اخلاق نکو داری جهد
باید کـه به کام دوست باشی چون شـهد
مـهمان کـه رسد بـه چشم خود بنشانش
یـاری بهی کن کـه نگهدارد عهد
98- بفکر دوست همانند مریضی کـه بفکر سلامتش مـی باشد باش و از رفیق دروغگو پرهیز کن، زیرا دروغگو شایسته ی رفاقت نیست.
99- دوستت را درون هر شرایطی حفظ کن و شخصی را کـه دروغ نمـی گوید مورد توجه قرار بده.
خواهی کـه شود شکست دشمن حاصل
باید کـه ز دوستان نگردی غافل
چون هشت مدار کار عالم بر صدق
از حق بـه طلب صدیق صادق ای دل
100- از رفاقت با دروغگو، نزدیک شدن و همسایـه گردیدن پرهیز کن، دروغگو هن خود را آلوده مـی سازد.
101- بیش از انتظار با زبان بتو کمک مـی کند و به هنگام عمل همانند روباه بـه تو حیله مـی زند.
کذاب کـه دشمنی اش واجب باشد
همصحبتی اش عار مصاحب باشد
پیوسته کند چرب زبانی چون شمع
لیکن بـه ضیـاء چه صبح کاذب باشد
102- از چاپلوسان ناپرهیز کن، زیرا اینان درون مصیبتها ازانی خواهند بود کـه علیـه تو آتش افروزی مـی کنند.
103- که تا موقعی کـه اطراف شخص چیزی هست کـه از آن بهره ببرند اطراف وی مـی چرخند و آنگاه کـه روزگار برگشت کنار مـی روند و پنـهان مـی گردند.
104- من با کوشش فراوان اگر اندرزم را بپذیری بـه تو نصیحت کردم و
{صفحه 51}
108-عَذیرِکَ مِن ثِقَةٍ بِالَّذی***یُنیلکَ دُنیـاکَ مِن طابِها عذیرک هلّم عذرک
109- فَلا تَمرَحَنَّ لِاَوزارِها***وَ لا تَضجَرَنَّ لِأَوصابِهَا لاتمرحن لا تفرجّن
110- وَ لکِنَّهُ اعتامَ اَمرالألهِ***فَاحرَقَ فیـهِم بِانیـابِها
111- قِس الغَدَ بِالأَمسِ کَی تَستَریحَ***فَلا تَبتَغی سَعیَ رُغابِهَا رغاب فعّال من الرّغبة
112- کَاَنِّی بِنَفسی وَ اَعقابِها***وَ بِالکَربَلآءِ وَ مِحرابِها
113- فَتُخضَبُ مِنَّا اللُّحی بِالدِّماءِ***خِضابَ العَرُوسِ بِاَثوابِها
114- اَریـها وَ لَم یَکُ رَایَ العِیَانِ***وَ اُوتیتُ مِفتاحَ اَبوابِها
115- مَصائِبُ تَاباکَ مِن اَن تُرَدَّ***فَاَعدِدلَها قَبلَ مُنتابِهَا منتابها مجیئها
116- سَقَی اللهُ قائِمَنَا صاحِبَ***القِیـامَةِ وَ النّاسُ فی دابِها
117- هُوَ المُدرِکَ الثّارَ لی یـا حُسَینُ***بَل لَکَ فَاصبِر لِاَتعابِها اتعاب جمع التّعب
118- لِکُلِّ دَمٍ اَلفَ اَلفٍ وَ ما***یُقَصِّرُ فی قَتلِ اَحزابِها
119- هُنالِکَ لا یَنفَعُ الظّالِمـینَ***قَولٌ بِعُذرٍ وَ اَعتابِها
120- حُسَینُ فَلا تَضجَرنَ لِلفِراقِ***فَدُنیـاکَ اَضحَت لِأَحزابِها
121- سَلِّ الدُورَ تُخبَر وَ افصَح بِها***بِاَن لا بَقاءَ لِاَربابِها الدّور البیوت
122- اَنَا الدینُ لا شَکَّ لِلمُؤمِنینَ***بِأیـاتِ وَحیٍ وَ ایجابِهَا
123- لَنَاسِمَةُ الفَخرِ فی حُکمِهَا***وَ صَلَّت عَلَینا بِاَعرابِها
فصِل
{صفحه 52}
اندرز، ارزانترین چیزی هست که بفروش مـی رود و بخشیده مـی شود.
از مردم چاپلوس ای دل بگریز
کین قوم کنند آتش حادثه تیز
گردند بـه گرد مرد درون وقت طمع
چون دهر جفا کند نمانند بـه ریز

آماده ساختن امام حسین علیـه السلام به منظور شـهادت

105- حسین جان هرگاه درون شـهری غریب ماندی، با آداب مردم آن منطقه زندگی کن.
106- بـه عقل خود درون مـیان آنان بـه خود مبال، زیرا هر طائفه ای عاقلانی دارد.
107- ای کاش پسر ابی طالب (علی علیـه السلام) توفیق مـی یـافت بـه این کارها جامـه عمل بپوشاند و مشابه اسباب آن عمل کند:
خواهی کـه شوی زعمر خود برخوردار
پیوسته بجو رضای مردم زنـهار
ای کاش کـه من نیز چنین مـی بودم
لیکن بـه رضای حق دلم یـافت قرار
108- عذری قابل قبول درون برابر نعمت های جالبی کـه خدا درون اختیـارت گذاشته هست بیـاور!
109- نـه از گناهان دنیـا خوشحال باش و نـه از دردهای آن دلتنگ.
110- بلکه امر خدا را برگزین و با فشار آوردن روی دندانـها غضب خود را درون مـیان آنان فرونشان.
111- فردا را مانند دیروز بدان که تا فکرت آسوده باشد و به دنبال جوش و خروش دیگران کـه عاشق دنیـا هستند مباش.
ای دوست مشو شاد کـه عیشی کردی
غم نیز مخور بـه هر جهان گر مردی
{صفحه 53}
تا چند خوری غصه کـه فردا چه خورم
آنگاه کـه فردا شد آن را هم خوردی
112- گویـا خود و فرزندانم را درون کربلا و محراب (قتلگاه) آن مـی بینم.
113- مـی بینم کـه صورتمان از خون سرمان همانند عروسی کـه لباس رنگینی مـی پوشد، رنگین است.
114- من این حادثه را دیدم، نـه حضوری (بلکه درون خواب) و کلیدهای این حادثه درون اختیـار من قرار گرفت.
115- مصیب هائی هست که نمـی توان آنـها را از خود دور کنی بنابراین قبل از آمدن آن مصیبت ها خود را به منظور پذیرفتن آن آماده گردان.
ای خورده ز کاسه محبت باده
با مشرب توحید ز مادر زاده
شد کشف مرا کـه کشته خواهیم شدن
باید کـه برای آن شوی آماده
توضیح:
امام علی علیـه السلام درون سفر شام و جنگ صفین بـه سرزمـین کربلا رسید و در پای نخلی آنحضرت را خواب ربود، ناگاه از خواب پرید و به ابن عباس فرمود درون خواب دیدم کـه مردانی نورانی با پرچم های سفید از آسمان بـه زمـین آمدند و در دست شمشیر داشتند، دور این زمـین را خط کشیدند. نـهر خونی را دیدم کـه فرزندم حسین علیـه السلام درون آن شناور هست و کمک مـیخواهد امای باو کمک نمـیکند.
مردانی کـه از آسمان بـه زمـین آمده بودند فریـاد مـیزدند ای فرزند رسول خدا صلی الله علیـه و آله و سلم صبر داشته باش زیرا بدست بدترین مردم کشته مـی شوی و بهشت مشتاق توست.
سپس مردان بهشتی بـه من تسلیت گفتند: این فرزند تو روز قیـامت باعث چشم روشنی ات خواهد بود.
امام علی علیـه السلام براساس این خواب مطلب را بصورت شعر بـه امام حسین علیـه السلام
{صفحه 54}
خبر داد.
در کربلا امام حسین علیـه السلام با پنج برادر: عبدالله، عثمان، جعفر، محمد و اصغر و دو فرزند: علی اکبر و عبدالله (طفل شیرخوار) و فرزند امام حسن علیـه السلام قاسم و دو پسر از زینب علیـها السلام شـهید گردید.
116- خدای رحمت کند امام قائم ما «مـهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف» را کـه قیـام مـی کند و مردم درون رکاب آن حضرت هستند.
117- اوست کـه انتقام خون من و تو را مـی گیرد بنابراین با سختی های دنیـا بساز و صبر کن.
118- درون برابر هر خونی کـه مـیریزد یک مـیلیون نفر را مـیکشد و در کشتن گروهها کوتاهی نمـیکند.
119- درون آن روز به منظور ستمگران عذرخواهی و طلب بخشش نتیجه ندارد.
آن دم کـه شود ظهور مـهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف واقع
مِهر مـی شود از برج ولایت طالع
چون خون من از اهل ضلالت طلبد
هر عذر کـه گویند نباشد نافع
120- حسین جان از فراغ دنیـا زجر مکش، زیرا دنیـا درون مسیر ویرانی است.
121- از خانـه ها بپرس بـه تو خبر مـیدهند، با کمال فصاحت مـیگویند صاحب خانـه ها دوامـی ندارند.
ای قوه روح و راحت دیده من
زنـهار مکن درون این غم آباد وطن
گوید بـه زبان حال هر خانـه کـه هست
فارغ ن کـه زود خواهی رفتن
122- جای تردید نیست کـه من دین مؤمنین هستم، آیـات وحی و تکلیف های واجب را بیـان مـی دارم و آیـات قرآن دلیل آن است.
123- محبت و اطاعت از ما علامت افتخار ما درون قانون آیـات قرآن است. در
{صفحه 55}
حرف البأء
124- فَصَلِّ عَلی جَدِکَ المُصطَفی***وَ سَلِّم عَلَیـهِ لِطُلّابِها
نصیحت سیّد البریة امام حسن علیـه السلام التحیة
125- تَرَدَّ رِدآءَ الصَّبرِ عِندَ النَّوائِبِ***تَنَل مِن جَمـیلِ الصَّبرِ حُسنَ العَواقِبِ نوائب مصائب
126- وَ کُن صاحِباً لِلحِلمِ فی کُلِّ مَشـهَدٍ***فَمَا الحِلمِ اِلّا خَیرَ خِدنٍ وَ صاحِبٍ خدن دوست
127- وَ کُن حافِظاً عَهدَ الصَدیقِ وَ راعیـاً***تَذُق مِن کَمالِ الحِفظِ صَفوَا ؟؟؟
128- وَ کُن شاکِراً للهِ فی کُلِّ نِعمَةٍ***یُثِبکَ عَلَی النُّعمـی جَزیلَ المَواهِبِ
129- وَ مَا المَرءُ اِلا حَیثُ یَجعَلُ نَفسَه***فَکُن طالِباً فی النّاسِ اَعلَی المَراتِبِ
130- وَ کُن طالِباً لِلرِّزقِ مِن بابِ حِلِّه***یُضاعَف عَلَیکَ الرِّزقُ مِن کُلِّ جانِبٍ
131- وَصُن مِنکَ ماءَ الوَجهِ لا تَبدُلَنَّهُ***وَ لا تَسئَلِ الاَرذالی فَضلَ الرَّغائِبِ رذل پست
132- وَ کُن مَوجِباً حَقَّ الصَدیقِ اِذَا اَتی***اِلَیکَ بِبِرٍِ صادِقٍ مِنکَ واجِبٍ
133- وَ کُن حافِظاً لِلوالِدَینِ وَ ناصِراً***لِجارِکَ ذِی التَّقوی وَ اَهلِ التَّقارُبِ
نصیحت امـیرالمؤمنین ؟؟؟اثابه الله بمقاساة ؟؟؟
134- لَو صیَغِ مِن فِضَّةٍ نَفسٌ عَلی قَدَرٍ***لَعَادَ مِن فَضلِهِ لِمّا صَفَی ذَهَباً
135- ما لِلفَتَی حَسَبٌ اِلّا اِذا کَمُلَت***ادابُه وَ حَوَی الأَدابَ وَ الحَسَبَا ادب فرهنگ
136- فَاطلُب فَدَیتُکَ عِلماً وَ اکتَسِب اَدَباً***تَظفَر یَداکَ بِه وَ استَجمِلِ الطَّلَبَا علم دانائی
137- لله دَرٌّ فَتًی اَنسَابُه کَرَمٌ***یـا حَبذَ اَکرَمٌ اَضحَی لَه نَسَباً
{صفحه 56}
قرآن بطور صریح بر ما درود فرستاده شده است. (1)
124- حالا کـه ما چنین احترامـی درون قرآن داریم بـه جد خود مصطفی صلی الله علیـه و آله و سلم درود بفرست و به علاقمندان این آیـات احترام بگذار.
ای دوست ستون خانـه دین مائیم
سلطان سپهر عقل و تمکین مائیم
آن دم کـه ز روی صدق قرآن خوانی
این نکته بدان کـه آل یـاسین مائیم

اندرز امام علی علیـه السلام بـه امام حسین علیـه السلام

125- درون مصیبت ها لباس صبر بپوش که تا از طریق صبر کامل بـه نتیجه های خوب دست یـابی.
126- درون هر محیطی حلم و حوصله داشته باش، زیرا حلم بهترین دوست و هن است.
خواهی کـه شود عاقبت کار حسن
پیوسته ردای صبر بر دوش فکن
بی حلم مزن نفس کـه یـاری خوبست
وزطیش بـه باد مـیرود روح و بدن
127- نگهبان پیمان و قرار دوست باش و آن را حفظ کن (در حضور و غیبت) که تا بر اثر خوب نگهداری پیمان، آب خوشگوار از گلویت پائین برود.
128- درون هر نعمتی خدای را شاکر باش که تا خدا پاداش سپاسگزاری را بهترین هدیـه ها بـه تو ارزانی دارد.
گاهی کـه کنی عهد و وفا با یـاران
زنـهار بـه عهد خود وفا واجب دان
__________
1- سوره صافات آیـه 130 «سلام علی آل یـاسین»
{صفحه 57}
بی شکر خدا مباش هرگز نفسی
تا ابر کرم شود ز هر سو باران
129- شخصیت هر فردی درون دست خود اوست بنابراین بالاترین مقام (چه معنوی و چه مادی) را درون نظر بگیر و دنبال هدف خود بکوش.
130- دنبال رزق حلال باش و آن را جستجو کن که تا خدا از هر طرف رزق تو را افزون گرداند.
131- آبروی خود را حفظ کن و بی جهت آن را از دست مده و از اراذل درخواست بخشش اضافی مکن.
خواهی کـه رود کار تو پیوسته ز پیش
باید کـه شود قناعتت هر دم بیش
روزی حلال جوی، آب رخ خویش
بر باد مده به منظور نان ای درویش
132- حق رفیق شایسته ای را کـه رعایت حق او لازم هست به هنگامـی کـه پیش تو مـی آید رعایت کن.
133- نگهبان پدر و مادر و یـاور آنان باش، از همسایـه ای کـه پرهیزکار و خویشاوندی کـه شایسته هست حمایت کن.
ای یـافته ز لطف خدا فیض بسی
زنـهار فراموش مکن حقی
حفظ پدر و مادر و همسایـه خویش
فرض هست اگر هست تو را دسترسی

اندرز بـه امام حسن علیـه السلام

134- بنابر تقدیر الهی اگر فردی از نقره ساخته شده باشد درون صورتی کـه روی آن کار شود (تربیت اخلاقی پیدا کرد) طلا مـیگردد.
135- هر جوانی وقتی شخصیت پیدا مـیکند کـه اخلاق وی کامل گردد و آنرا
{صفحه 58}
حرف الباء
138- هَلِ المَرَوَّةُ اِلّا ما تَقُومُ بِهِ***مِنَ الذِّمامِ وَ حِفظِ الجادِ اِن عَتَبا خناق کلو فشردن
139- مَن لَّم یُؤَدِّ بِهِ دینُ المُصطَفی اَدَباً***مَحضاً تَحَیَّرَ فِی الاَحوالِ وَ اضطَرَبا
نـهی از اضطراب درون وقت فتنـه و انقلاب
140- اَلدَّهرُ یَخنِقُ اَحیَاناً قِلادَتُه***عَلَیکَ لاتَضطَرِب فیـهِ وَ لا تَثِبِ ونوب برجستن
141- حَتّی یُفَرِّجَها فی حالِ مُدَّتِها***فَقَد یَزیدُ اِختِناقاً کُلَّ مُضطَرِبٍ
اظهار اصطبار بر سختی روزکار
142- اَنِّی اَقُولُ لِنَفسی وَهیَ ضَیِّقَهٌ***وَ قَد اَتاحَ عَلَیـها الدَّهرُ بِالعِجَبَ رحیب اندوه
143- صَبراً عَلَی شِدَّةِ الاَیّاِم اِنَّ لَها***عُقبی وَ مَا الصَّبرُ اِلَّا عِندَ ذِی الحَسَبِ
144- سَیَفتَحُ اللهُ عَن قُربٍ بِنافِعَةٍ***فیـها لِمِثلِکَ راحاتٌ مِنَ التَّعَبِ
بیـان انکه فرح لازمـه ترح هست و یسر تابع عسر
145- اِذَا اشتَمَلَت عَلَی الیَأسِ القُلُوبُ***وَ ضاقَ لِما بِهِ الصَّدرُ الرَّحیبُ
146- وَ اَو طَنِتَ المَکارِهُ وَ اطمَئَنَّت***وَ اَرسَت فی اَماکِنِهَا الکُروُبُ ارست استقرت
147- وَ لَم یُرَلاِنکِشَافِ الضُّروَجهٌ***وَ لا اَغنَی بِحِیلَتِهِ الأَریبُ اریب عاقل
148- اَتاکَ عَلی قُنُوٍط مِنکَ غَوثٌ***یَمُنُّ بِهِ اللِّطَیفُ المُستَجیبُ قنوط یأس
149- وَ کُلُّ الحَادِثاتِ اِذا تَنَاهَت***فَموصُولٌ بِهِ فَرَجٌ قَریبٌ
نـهی از عجز و فروتنی پیش مرد دنی
لاتطلبن
{صفحه 59}
در کنار شخصیت خانوادگی قرار دهد.
136- قربانت گردم حتما هم علم بیـاموزی هم ادب که تا به پیروزی دست یـابی و کوشش درون راه علم و ادب را کار شایسته ای بدانی.
خواهی کـه مس وجود خود زر سازی
باید کـه به ارباب صفا درون سازی
از علم و ادب چراغ خود روشن کن
تا خانـه دل بـه آن منور سازی
137- از عجائب روزگار هست که خویشاوند یک فرد سخاوت وی باشد. خوشا بـه آن کرمـی کـه خویشاوند شخص گردد.
138- جوانمردی و شخصیت، حفظ حقوق دیگران و پذیرفتن عذر همسایـه ات بـه هنگامـی کـه عصبانی است.
خوشا حالی کـه شد بتوفیق عَلَم
با دشمن و با دوست کند لطف و کرم
هر چند کـه دری عداوت بیند
یک مو نشود ز صدق و اخلاصش کم
139-ی کـه دین محمد صلی الله علیـه و آله و سلم او را از نظر ادب اصلاح نگرداند، درون هر حال سرگشته و مضطرب است.
هر کـه به حق سرشته شد فطرت او
افزون ز قیـاس عقل شد حیرت او
وانکه نبرده ره بـه آداب نبی صلی الله علیـه و آله و سلم
پیوسته زیـاده مـی شود حیرت او

اضطراب ممنوع

140- گاهی روزگار گلویت را فشار مـیدهد درون این صورت نـه وحشت کن و نـه از جای بپر.
{صفحه 60}
141- بر اثر متانت درون طول مدت فشار، سختی را پشت سر مـیگذاری (اگر این راه متانت را اختیـار نکنی) گاهی وحشت و اضطراب، موجب افزایش فشار مـیگردد. (چون بر اثر وحشت، اسرار دیگری را رو مـیکند و یـا بر اثر نادانی خرابی های دیگری بوجود مـی آورد)
گاهی کـه دلت زدهر مـی گردد ریش
زنـهار مباش مضطرب ای درویش
شخصی کـه کنند ریسمانش بـه گلو
هر چند طپد خناق او گردد بیش

شایستگی صابران

142- درون آن شرائطی کـه به سختی افتاده ام و روزگار حوادث عجیبی به منظور من درون نظر گرفته هست به خودم مـی گویم:
143- درون برابر سختی های روزگار صبر داشته باش کـه ناراحتی ها را پایـان هست و صبر مخصوص شخصیت هاست.
144- خیلی زود خدا مشکل را با نفع مـی شکافد و برای مثل تو درون چنین حوادثی آسایش فراوانی از رنج وجود دارد.
من کز غم روزگار بی سامانم
هرگاه کـه در واقعه ای درمانم
صبر هست علاج آن و من مـی دانم
بی صبر مـیسر نشود درمانم

پیروزی درون قله سختی

145- آنگاه کـه قلب ها را ناامـیدی احاطه کرد و غم ها، ها را تنگ کرد،
146- و آنگاه کـه ناراحتی ها، خانـه کرد و ریشـه دوانید و سختی ها درون مراکز خود، استوار گردید،
147- و آنگاه کـه برای برطرف ناملایمان راهی نیست و شخص عاقل
{صفحه 61}
حرف الباء
150- لَا تَطلَبَّنَ مَعیشَةً بِمَذَلَّةٍ***وَارفَع بِنَفسِکَ عَن دَنِیِّ المَطلَبِ دنیّ پست
151- وَ اِذَا افتَقَرَت فَدَاوِ فَقرَکَ بِالغَنِی***عَن کُلِّ ذی دَنَسٍ کَجِلدِ الاَجرَبِ
152- فَلیَرجِعَنَّ اِلَیکَ رِزقُکَ کُلُّهُ***لَو کانَ اَبعَدَ مَن مَحَلِّ الکَوکَبِ
اظهار صبر بر حوادث زمان به منظور دفع شماتت دشمنان
153- فَاِن تَسئَلینی کَیفَ اَنتَ فَاِنَّنی***صَبُورٌ عَلی رَیبِ الزَّمانِ صَلیبٌ صلب سخت
154- حَریصٌ عَلی اَن لایُری بی کابَةٌ***فَیَشمُتُ عادٍ اَو یُساءُ حَبیبٌ
امر بسخا و کرم با جمـیع طوائف و امم
155- اِذا جادَتِ الدُّنیـا عَلَیکَ فَجُدبها***عَلَی النّاسِ طُرّاً اِنَّها تَتَقَلَّبُ کابة اندوه
156- فَلَا الجُودُ یفُنیـهَا اِذا هِیَ قَبَلَت***وَ لَا البُخلُ یُبقیـهَا اِذَا هِیَ تَذهَبُ
بیـان انکه کثرت مال عیوبرا بپوشاند
157- یُغَطِّی عُیُوبَ المَرءِ کَثرَةُ ما لِهِ***فَصُدِّقَ فیما قالَ وَ هُوَ کَذُوبٌ
158- وَ یُزرِی بِعَقلِ المَرءِ قِلَّةُ مالِهِ***فَحمَقَهُ الاَقوامُ وَ هُوَ لَبیبٌ یزری ای یعیب
شکایت از فقر و احیتاج
159- غالَبتُ کُلَّ شَدیدَةٍ فَغلَبتُهَا***وَ الفَقرُ غالَبَنی فَاَصبَحَ غالِبی
160- اِن اُبدِه یَفضَح وَ اِن لَم اُبدِهِ***یَقتُل فَقُبِّحَ وَجهُهُ مِن صاحِبٍ ابده ای اظهره
بیـان انکه دنیـا بفطانت و عقل حاصل نشود
{صفحه 62}
نمـیتواند از نقشـه های خود سود ببرد،
148- با تمام ناامـیدی ها بر اثر لطف خدای فریـاد رس کـه خدا بـه بندگانش ارزانی مـی دارد، پیروزی مـیرسد.
149- تمام حوادث وقتی باوج رسید، بطور حتم بگشایش نزدیک منتهی مـیگردد.
ای درون تو کمال بی نوائی ظاهر
بر مقصد خود نگشته هرگز قادر
زنـهار مَبُر امـید از فضل خدای
کز غیب شود گره گشائی آخر

نزد ان اظهار عجز مکن

150- زندگی را از طریق ذلت انتخاب مکن، خود را والاتر از آن بدان کـه از نادرخواست کنی.
151- آنگاه کـه بیچاره شدی، فقر خود را با بی اعتنائی بـه ناپاکان، همانند پرهیز کچل از ، مداوا کن.
152- درون نتیجه این بی اعتنائی بـه ناها (و توجه بـه خدای عزیز) تمام رزقی کـه از دستت رفته هست هر چند دورتر از جایگاه ستاره ها باشد بطور حتم بـه تو باز مـی گردد.
ای آنکه ز فیض جام روزی خواری
زنـهار مکش ز بهر روزی خواری
روزی تو مـی رسد بـه هر وجه کـه هست
گر صاحب احترامـی و گر خواری

روش من درون برابر مشکلات

153- اگر از من بپرسی من چه مـیکنم؟ من درون برابر سختی های روزگار سخت کوش و صبر پیشـه ام.
154- مـی جوشم کـه سختی درون چهره ام آشکار نگردد که تا دشمن مرا سرزنش کند
{صفحه 63}
و با دوست ناراحت گردد.
گاهی کـه خلل بـه کار من یـابد راه
کوشم کـه نگردد از آن آگاه
ترسم کـه از آن دشمن من شاد شود
یـا دوست ملالتی بیـابد ناگاه

سخاوت داشته باش

155- آنگاه کـه دنیـا بـه تو روی آورد تو هم درون راه خدا بـه دوست و دشمن ببخش، زیرا دنیـا تغییر پذیر است.
156- (اگر نبخشی)، نـه سخاوت بـه هنگام اقبال دنیـا، مال تو را نابود مـیکند و نـه آنگاه کـه در مسیر رفتن هست بخل آنرا حفظ مـی نماید.
ای یـافته از فیض الهی صد خیر
باید کـه رسد فیض تو پیوسته بـه غیر
از فقر مترس رو بـه درویشان کن
که این هست طریق اهل معنی درون سیر

پوشاننده عیب

157- ثروت زیـاد، عیب را مـی پوشاند درون نتیجه آنگاه کـه ثروتمند دروغ مـی گوید، دروغش قبول مـیشود.
158- بیچارگی بـه عقل شخص ضربه مـیزند و خویشاوندان فقیر فردی را کـه عاقل است، نادان مـی شمارند.
هر کـه شود مال جهان را صاحب
گویند کـه صادق هست و باشد کاذب
معروف بـه ابلهی هست دانای فقیر
با آنکه بود بر همـه اقران غالب
{صفحه 64}

بدترین هن

159- باتمام مشکلات پنجه نرم کردم و بر آن پیروز شدم و فقر با من مبارزه کرد و بر من پیروز شد.
160- اگر فقر را آشکار سازم رسوائی ببار مـی آورد و اگر پنـهانش گردانم از پای درون مـی آورد. بنابراین زشت باد روی رفیقی کـه نامش فقر است.
هر حادثه ای کـه محنتش بسیـار است
غالب شده ام بر آن و اینم کار است
جز فقر کـه غالبست و گر فاش کنم
عار هست و گر نـهان کنم دشوار است

رزق با زرنگی بدست نمـی آید

161- اگر رزق دنیـا از طریق زیرکی، دانائی و عقل بـه چنگ مـی آمد من حتما بیش از همـه از رزق دنیـا بهره مند باشم.
162- بلکه رزق های مردم نصیب و قسمت هست که بر اثر لطف خدا بـه افراد مـیرسد، حیله تلاشگران نتیجه ای ندارد.
گه مرتبه یـافتن بذاتش بودی
پیوسته بـه آسمان سر من بودی
اما چه عنان خلق درون دست قضاست
گر نیست قضا سعی ندارد سودی

عقل سعادت آفرین است

163- بهترین نصیبی کـه خدا بـه شخص مـیدهد عقل اوست. از نعمت های خدا چیزی همردیف عقل یـافت نمـی شود.
164- آنگاه کـه خدا عقلی را کامل کرد اخلاق و نیـازمندی های او هم کامل مـی گردد.
{صفحه 65}
حرف الباء
161-فَلَو کانَتِ الدُّنیـا تَنالُ بِفِطنَةٍ***وَ فَضلٍ وَ عَقلٍ نِلتُ اَعلَی المَراتِبِ فطانت زیرکی
162- وَ لکِنَّمَا الاَرزاقُ حَظٌّ وَ قِسمَةٌ***بِفَضلٍ مَلیکٍ لابِحیلَةٍ طالِبٍ
ستایش دانش و خرد کـه سبب نجاتست و سعادت ابد
163- وَ اَفضَلُ قِسمِ اللهِ لِلمَرءٍ عَقلَه***فَلَیسَ مِنَ الخَیراتِ شَئٌ یُقارِبُهُ
164- اِذا اَکمَلَ الرَّحمنُ لِلمَرءِ عَقلَه***فَقَد کَمُلَت اَخلاقُه وَ مارِبُه مارب اعمال
165- یَعیشُ الفَتی فِی النّاسِ بِالعَقلِ اِنَّه***عَلَی العَقلِ یَجری عِلمُهُ وَ تَجارِبُه
166- یَزینُ الفَتَی فِی النّاسِ صِحَّةُ عَقلِهِ***وَ اِن کانَ مَحظُوراً عَلَیـهِ مَکاسِبُه
167- یَشینُ الفَتی فِی النّاسِ قِلَّةُ عَقلِهِ***وَ اِن کَرُمَت اَعراقُه وَ مَناصِبُه عرق نَسَب
168- وَ مَن کانَ غَلّاباً بِعَقلٍ وَ نَجدَةٍ***فَذُو الجَدِّ فی اَمرِ المَعیشَةِ غالِبُه غلّاب فعّال من الغلبة
مدح علم و ادب و حمد عقل و حسب
169- لَیسَ البَلِیَّةُ فی ایّامِنا عَجَباً***بَلِ السَّلامَةُ فیـها اَعجَبُ العَجَبِ
170- لَیسَ الجَمالُ بِاَثوابٍ تُزَیِّنُها***اِنَّ الجَمالَ جَمالُ العِلمِ وَ الأَدَبِ
171- لَیسَ الیَتیمُ الَّذی قَد ماتَ والِدُهُ***اِنَّ الیَتیمَ یَتیمُ العَقلِ وَ الحَسَبِ یتیم بی پدر
امر بتحصیل اداب و منع از تفاخر بانساب
172-کُن اِبنَ مَن شِئتَ وَ اکتَسِب اَدَباً***یُغنِکَ مَحمُودُه عَنِ النَّسَبِ
173- فَلَیسَ یُغنِی الحَسیبَ نَسبَتُه***بِلالِسانٍ لَه وَ لَا اَدَبٍ غنی بینیـازی
ان
{صفحه 66}
هر فیضی کـه از خدا بـه ما شد واصل
عقل از همـه خوب تر گردد حاصل
کامل کـه کمال عقل و دانش دارد
باشد همـه چیز او بـه غایت کامل
165- جوانمرد درون مـیان مردم با عقل زندگی مـیکند، زیرا از طریق عقل، علم و تجربه های وی بکار گرفته مـیشود.
166- عقل صحیح، جوانمرد را درون مـیان مردم زینت مـی بخشد، هر چند نگذارند کارهای خود را انجام دهد.
167- کم عقلی جوان را درون مـیان مردم سرشکسته مـی سازد، اگر چه از خاندانی شریف و یـا صاحب مقام باشد.
عقل هست امام و مقتدا درون همـه کار
بر عقل بود مدار دانش ای یـار
آرایش مرد از خرد باشد و بس
وز جهل تمام خلق را باشد عار
168-ی کـه از طریق عقل و شجاعت پیروز گردید، خوشبخت درون امر زندگی بر او پیروز مـیگردد.
بخت هست ستاره سعادت بر تو
بخت هست که کهنـه را دهد رونق نو
هر چند کـه حکمت و شجاعت خوبست
گر بخت نباشد همـه این ها بدجو

یتیم حقیقی

169- بلاء درون روزگار ما عجیب نیست بلکه سلامتی و آسایش از عجائب روزگار است.
170- زیبائی بـه لباس هائی کـه تو را زینت مـیدهد نیست. خوشگلی بـه زیبا بودن
{صفحه 67}
علم و تربیت شخص است.
171- یتیمـی نیست کـه پدرش مرده باشد، یتیم حقیقیی هست که از عقل و شرف محروم باشد.
زینت نـه بـه جامـه هست ای مرد خدا
در علم شود زینت مردان پیدا
از مرگ پدر نمـی شود طفل یتیم
آن هست یتیم کز خرد ماند جدا

امر بـه تحصیل و تربیت

172- فرزند هر مـیخواهی باش تربیت بیـاموز که تا امتیـازهای علم و ادب از خویشاوند بی نیـازت سازد.
173-ی کـه شخصیت خانوادگی دارد، بدون داشتن بیـان و تربیت، خویشاوندانش به منظور او فائده ندارند.
174- جوانمردی هست که بگوید من این چنین هستم (و این امتیـاز را دارم) نـه اینکه بگوید پدرم چنین و چنان بود،
خواهی کـه شوی خلاصه نوع بشر
باید کـه فراموش کنی نام پدر
در فضل و ادب کوش بـه مـیدان هنر
از اهل کمال و معرفت گوی ببر
{صفحه 68}
حرف الباء
174- اِنَّ الفَتَی مَن یَقُولُ ها اَنَا ذا***لَیسَ الفَتَی مَن یَقُولُ کانَ اَبی
نفی عوارض جسمانی و اثبات فضائل نفسانی
175- اَیَّهَا الفاخِرُ جَهلاً بُالنَسَبِ***اِنَّمَا النّاسُ لِاُمِّ وَ لِاَبٍ
176- هَل تَریـهُم خُلِقُوا مِن فِضَّةٍ***اَم حَدیدٍ اَم نُحاسٍ اَم ذَهَبٍ فضة نقره
177- هَل تَریـهُم خُلِقُوا مِن فَضلِهِم***هَل سِوَی لَحمٍ وَ عَظمٍ وَ عَصَبٍ
178- اِنَّمَا الفَخرُ لِعَقلٍ ثابِتٍ***وَ حَیـاءٍ وَ عَفافٍ وَ اَدَبٍ حیـاء شرم
تحسین سکوت و ستایش خاموشی
179- اَدَّبتُ نَفسی فَما وَجَدتُ لَها***بِغَیرٍ تَقویَ الاِلهِ مِن اَدَبٍ
180- فی کُلِّ حالاتِها وَ اِن قَصُرَت***اَفضَلَ مِن صَمتِهَا عَنِ الکَذِبِ صمت خواموشی
181- وَ غِیبَةِ النّاسِ اِنَّ غِیبَتَهُم***حَرَّمَهَا ذُو الجَلالِ فِی الکُتُبِ
182- اِن کانَ مِن فِضَّةٍ کَلامُکَ یـا***نَفسُ اِنَّ السُّکُوتَ مِن ذَهَبٍ ذهب طلا
تنبیـه بر ترک جواب اراذل
183- سَلیمُ العِرضِ مَن حَذَرَ الجَوابا***وَ مَن دارَ الرِّجالَ فَقَد اَصابا عرض ابرو
184- وَ مَن هابَ الرِّجالَ تَهَیَّبُوهُ***وَ مَن یُهِنِّ الرِّجالَ فَلَن یُهابَا
اظهار اثار حلم از کمال کیـاست و علم
185- وَ ذِی سَفَهٍ یُواجِهُنی بِجَهدٍ***وَ اَکرَهُ اَن اَکُونَ لَه مُجیباً سفیـه کم عقل
{صفحه 69}

پرهیز از خودخواهی

175- ایی کـه از روی نادانی بـه خویشاوندنت افتخار مـیکنی، همـه مردم فرزند یک مادر و پدر (آدم و حوا) هستند.
176- آیـا فکر مـیکنی کـه خویشاوندانت از نقره، آهن، مس یـا طلا ساخته شده اند!؟
177- آیـا از علم و دانش خود ساخته شده بودند؟! مگر غیر از گوشت، استخوان و عصب چیز دیگری بودند؟!
178- افتخار به منظور عقل ثابت، وجود حیـاء عفت و تربیت است.
ای کرده سلوک درون بیـابان طلب
زنـهار مکن مفاخرت بهر نسب
چیزی کـه به آن فخر توانی
عقل هست و حیـا و عفت و علم و ادب

تحسین از کم گوئی

179- خود را بازرسی کردم، دیدم غیر از پرهیزکاری (و ترس از عذاب خدا) تربیتی مناسب من نیست.
180- درون تمام حالت های انسان هر چند کم باشد بهتر از پرهیز از دروغ یـافت نمـی شود.
{صفحه 70}
181- باز بهتر از غیبت ن پیدا نمـی شود، بخصوص کـه غیبت مردم را خدا درون کتابهای آسمانی ممنوع کرده است.
182- اگر حرف زدن (دروغ، غیبت) بـه ارزش نقره باشد، ارزش سکوت طلا است. (1)
از هر چه کنی خیـال، خاموشی به
وز غیبت اهل دل فراموشی به
تقوی سبب نجات مردم باشد
کز مدت عمر خود درون آن کوشی به

پرهیز از اهانت

183- آبرویی محفوظ هست که از پاسخگوئی (به نادانان) بپرهیزد وی کـه با مردم مدارا کند بـه هدف مـیرسد.
184- (اگر)ی مردم را بترساند، از وی مـیترسند ولی اگر با مردم مدارا کند از او حساب نمـی برند.
با مردم بد مشو مقابل بـه جوار
در صدق و صفا کوش کـه اینست صواب
یک نکته فرو مـهل ز تعظیمان
تا حرمت خود فزون کنی درون همـه باب

حوصله درون برابر نادان

185- نادان بر اثر جهل با من برخورد مـیکند، من دوست ندارم کـه باو پاسخ بگویم.
__________
1- آنگاه کـه جان و مالی درون معرض خطر باشد و با دروغ و غیبت حفظ مـی گردد، دروغ گفتن و غیبت مجاز است.
{صفحه 71}
حرف الباء
186-یَزیدُ سَفاهَةً وَ اَزیدُ حِلماً***کَعُودٍ زادً فِی الاَحراقِ طیباً احراق سوزانیدن
امر بستر عیوب و عفو ذنوب
187- اَلبِس اَخاکَ عَلی عُیُوبِهِ***وَاستُر وَ غَطِّ عَلی ذُنُوبِهِ
188- وَ اصبِر عَلَی ظُلمِ السَّفیـهِ***وَ لِلزَّمانِ عَلَی خُطُوبِهِ سفیـه نادان
189- وَ دَعِ الجَوابَ تَفَضُّلاً***وَ کِلِ الظَّلُومَ اِلی حَسیبِهِ
شکایت از دوستان منافق
190- ذَهَبَ الوَفاءُ ذِهابَ اَمسِ الذّاهِبِ***وَ النّاسُ ابنُ مُخاتِلِ وَ مؤارِبٍ مخاتله تزویر
191- یُفشُونَ بَینَهُمُ المَوَدَّةَ وَ الصَّفا***وَ قُلُوبُهُم مَحشُوَّةٌ بَعَقارِبٍ
شکایت از فقدان احبا و اصدقا
192-عِلمِی غَزیرٌ وَ اَخلاقی مُهَذَّبَةٌ***وَ مَن تَهَذَّبَ یُشقَی فی مُهَذَّبِهِ غزیر بسیـار
193- لَو رُمتُ اَلفَ عَدُوٍّ کُنتُ واجِدُهُم***وَ لَو طَلَبتُ صَدیقاً ما ظَفَرتُ بِهِ
مناجات و دعا اه الهی
194- یـا رَبِّ ثَبِّت قَدَمـی وَ قَلبی***سُبحانَکَ اللّهُمَّ اَنتَ حَسبِی
مناجات با حضرت قاضی الحاجات
195- قَریحُ القَلبِ مِن وَجَعِ الذُّنُوبِ***نَحیلُ الجِسمِ یَشـهَقُ بِالنَّحیبِ نحیب کریـه
196- اَضَرَّ بِجِسمِهِ سَهَرُ اللَّیـالی***فَصارَ الجِسمُ مِنـهُ کَالقَضِیبِ
وغیر
{صفحه 72}
186- او بر نادانی مـی افزاید و من بر حوصله، روش «عود» (1) را پیش مـیگیرم کـه هر چه درآتش بیشتر بسوزد، عطرش زیـادتر مـیگردد.
از حلم چه باشد دل من آسوده
هرگز نشود بـه کین آلوده
چون عود کـه هر چند بسوزی آن را
خوشبوتر از آن شود کـه اول بوده

امر بـه چشم پوشی از بدرفتاری

187- عیب های برادر دینی خود را بپوشان و انحراف او را علنی مگردان.
188- درون برابر ظلم نادان (تا آنجا کـه ممکن است) صبر کن و کارهای بزرگ او را بـه روزگار واگذار نما.
189- از روی بزرگواری پاسخ را نادیده بگیر و (انتقام) از ستمگر را بـه حسابگرش (خدا) واگذار کن.
ای دوست مکن عیبان را اظهار
وز جرم گناه خلق بگذر زنـهار
بر جور و جفای ظالمان صابر باش
وین طائفه را بـه دست جبار سپار

شکایت از دوستان منافق

190- همانند روزی کـه گذشت، وفای دوستان رفته هست و مردم یـا حیله مـیزننند یـا خدعه.
191- دوستی و یکرنگی را بصورت ظاهر اعلام مـیدارند، اما قلب های آنان از
__________
1- عود چوب های مخصوصی هست که از هند مـی آورند و آنرا روشن مـیکنند، دودش بوی خوب مـیدهد.
{صفحه 73}
شد مـهر و وفا و صدق از عالم گم
کوشند بـه کین و مکر و حیله مردم
دارند وفا و مـهربانی بـه زبان
لیکن دل این خلق پر هست از کژدم

دوست حقیقی کمـیاب است

192- علم من سرشار و اخلاقم پاک هست و آنکه پاک بماند با پاکی مورد ستم قرار مـی گیرد.
193- اگر یک هزار دشمن بخواهم مـی یـابم و اگر یک دوست صمـیمـی بخواهم بـه آن دست نمـی یـابم.
هر چند کـه خلق نیک داری ای دل
هرگز بمراد خود نگشتی واصل
یک خصم اگر طلب کنی صد یـابی
یک یـار بـه صد سال نگردد حاصل

گفتگو با خدا

194- بار خدایـا گام و قلب مرا استوار گردان، ای خدای بزرگوار تو به منظور تکیـه گاهم کافی هستی.
یـا رب قدم و قلب مرا ثابت دار
کز بهر هدایت نکنم عزم کبار
یک قطره زلال خود بی غایت تو
کافی هست برای مثل من چند هزار

مناجات با خدا

195- خسته دل از درد گناهان هست با جسمـی لاغر گریـه را با صدای بلند سر داده است.
196- بیداری شب جسمش را آزرده که تا جائیکه بصورت چوب خشکی درآمده است.
{صفحه 74}
حرف الباء
197- وَ غَیَّرَ لَونَهُ خَوفٌ شَدیدٌ***لِما یَلقاهُ مِن طُولِ الکُرُوبِ
198- یُنادی بِالتَضَرُّعِ یـا اِلهی***اَقِلنی عَثرَتی وَ استُر عُیُوبی عثرة لغزش
199- فَزِعتُ اِلَی الخَلائِقِ مُستَغیثاً***وَ لَم اَرَفَیِ الخَلائِقِ مِن مُجیبٍ
200- وَ اَنتَ تُجیبُ مَن یَدعُوکَ رَبّی***وَ تَکشِفُ ضُرَّ عَبدِکَ یـا حَبیبی
201- وَدائِیُ باطِنٌ وَ لَدَیکَ طِبٌّ***وَ مَن لی مِثلَ طِبِّکَ یـا طَبیبی غبّ کاه کاه
منع از مداومت درون مصاحبت
202- اِذا شِئتَ اَن تُقلی فَزُر مُتواتِراً***وَ اِن شِئتَ اَن تَزدادَ حُبّاً فَزُرغباً
203- مُنادَمَةُ الاِنسانِ یَحسُنُ مَرَّةً***وَ اِن اَکثَرُوا ادِمانَها اَفسَدُوا ؟؟؟
در ترتیب چیدن اظفار ظُفر ناخن
204- قَلِّم اَظافیرَکَ بِسُنَّةٍ وَ اَدَبٍ***یُمنی ثُمَّ یُسری خَوابِسَ اَو خَسَبٍ
در تقریب نفس بموت
205- عَجِبتُ لِجازِعٍ باکٍ مُصابٍ***بِاَهلٍ اَو حَمـیمٍ ذِی اکتِئابٍ کئیب جزین
206- شَقیقِ الجَیبِ داعِی الوَیلِ جَهلاً***کَاَنَّ المَوتَ کَالشَّئِ العُجابِ جیب کریبان
207- وَ سَوَّیَ اللهُ فیـهِ الخَلقَ حَتّی***نَبِیَّ اللهِ فیـهِ لَم یُحابِ
208- لَهُ مَلَکٌ یُنادِی کُلَّ یَومٍ***لِدُوا لِلمَوتِ وَ ابنُوا لِلخَرابِ
تبیین مصائب زمان و تعیین نوائب جهان
{صفحه 75}
197-ترس شدید رنگ وی را تغییر داده، زیرا ناملایمات طولانی همـه روزه دیدارش مـیکنند.
198- با کمال ناراحتی فریـاد مـیزند: آی خدا لغزش های مرا نادیده بگیر و عیب های مرا بپوشان.
تا کی من دلخسته کشم رنج و عذاب
باشد تن زار و لاغرم بی خور و خواب
چون من بـه گناه خویشتن معترفم
از روی کرم مرا بـه رحمت ردیـاب
199- پیش مردم زاری کردم و از آنـها کمک خواستم و پاسخگوئی درون مـیان آنان نیـافتم.
200- ای خدای من! ای توئی کـه پاسخ مـی دهی بـه آنانکه تو را بخوانند ای دوست من همـین توئی کـه سختی های بنده ات را برطرف مـیگردانی.
201- درد من پنـهان هست و توئی پزشک. ای پزشک من چه مـیتواند مثل تو به منظور من طبابت کند؟!
مقصود من از خلق جهان حاصل نیست
فیضی بمن از اهل زمان واصل نیست
دارم بـه جناب حق توجه شب و روز
شکر هست که دل بـه غیر حق مایل نیست

دوستی دور و نزدیک

202- آنگاه کـه مـیخواهی کینـه بیـافرینی هر روز بدیدن دوستت مـیروی و آنگاه کـه مـیخواهی محبت تو افزایش یـابد گاه و بیگاه بدیدنش مـیروی (1) (یک روز نـه یک روز).
__________
1- کلمـه «غِبّ» درون لغت یک روز درون مـیان است.
{صفحه 76}
203- هنی با دوست وقتی کم باشد دوستی را حفظ مـیکند و اگر رفت و آمد زیـاد شد، رفاقت را بر هم مـیزند.
خواهی کـه فزون شود وقار تو بسی
پیوسته مباش موی بینیی
از مردم تیره، روبگردان چون تیر
با اهل صفا نشین و آن هم نفسی

برنامـه ناخن گرفتن

204- ناخن هایت را طبق دستور رسول خدا صلی الله علیـه و آله و سلم و آداب وی بگیر. اول دست راست بعد دست چپ. از انگشت کوچک شروع و یک درون مـیان بـه پایـان رسانیده، باز باقیمانده را انجام مـی دهند و یـا اینکه از همان انگشت کوچک شروع کرده و دو درون مـیان مـی گیرند.
ای یـافته از مرتبه جهل خلاص
در چیدن ناخن هست ترتیبی خاص
ترتیب یمـین «ماخوابس» باشد
ترتیب یسار او «خسب» پیش خواص (1)
__________
1- امام علی علیـه السلام درون شعر خود کلمـه «خوابس» و «خسب» را بکار شاعر فارسی هم آن را درون شعر خود گنجانیده هست که درون ترجمع شعر بـه تفصیل ذکر شده است.
کلمـه «خوابس» از حروف اول کلماتی کـه برای انگشتان بکار مـیرود گرفته شده است.
ختصر: انگشت کوچک
وسطی: انگشت بلند: مـیانـه
ابهام: شست: بزرگ
بنصر: مـیان کوچک و بلند
سبابه: انگشت گواهی
شاعر فارسی «خوابس» (یک درون مـیان را) به منظور دست راست درون نظر گرفته و «خسب» دو درون مـیان را به منظور دست چپ.
در مطلب امام علیـه السلام این مطلب توضیح و یـا اشاره ای ندارد کـه اول یک دست را تمام کن بصورت یک درون مـیان یـا دو درون مـیان بعد دست دیگر را. روایتی هم درون این باره دیده نشده است.
از این نظر کـه سفارش امام علیـه السلام بی دلیل و فلسفه نیست علت این ترتیب درون ناخن گرفتن درون آینده روشن خواهد شد.
{صفحه 77}

آمادگی به منظور مرگ

205- ازی کـه مصیبت دیده، از خانواده یـا نزدیکان خود را از دست داده، ناله مـی زند، گریـه مـی کند و غمگین هست تعجب مـی کنم.
206- گریبان را چاک مـی زند و از روی نادانی اظهار ناراحتی مـی کند گویـا مرگ درون نظرش چیز عجیبی است.
ای بهر عزا بـه فرق سر ریخته خاک
وز غایت بی خودی گریبان زده چاک
گویـا کـه تو بوده ای ز مردن غافل
یـا نیست تو را هیچ نصیب از ادراک
207- تمام مخلوق خدا که تا آنجا درون مرگ مساوی هستند کـه پیـامبر خدا هم درون برابر مرگ بیمـه نیست.
208- هر مخلوقی یک فرشته دارد کـه همـه روزه فریـاد مـی زند به منظور مردن بزائید و برای خراب شدن بسازید.
در دهر اگری مخلد بودی
شک نیست کـه حضرت محمد صلی الله علیـه و آله و سلم بودی
هر شخص کـه زاد عاقبت خواهد مرد
ور مرگ نبودی بـه جهان بد بودی
{صفحه 78}
حرف الباء
209- فَلَم اَرَکَا الدُّنیـا بِهَا اغتَرَّ اَهلُها***وَ لَا کَالیَقینِ اِستَوحَشَ الدَّهرُ ؟؟؟ اغترار فریفته شدن
210- اَمُرُّ عَلَی رَسمِ القَریبِ کَاَنَّما***اَمُرُّ عَلی رَسمِ امرِئٍ مَا اُناسِبُه
211- فَوَاللهِ لَولا اِنَّنی کُلَّ ساعَةٍ***اِذا شِئتُ لَاَقَیتُ امئ ماتَ صَلِحبُه
212- اِذا مَا اعتَرَیتُ الدَّهرَ عَنـهُ بِحیلَةٍ***تُجَدِّدُحُزناً کُلَّ یَومٍ نَوادِبُه
؟؟؟
213-فَرضٌ عَلَی النّاسِ اَن یَتُوبُوا***لکِنَّ تَرکَ الذُّنُوبِ اَوجَبُ
214- وَ الدَّهرُ فی صَرفِهِ عَجیبٌ***وَ غَفلَةُ النّاسِ فیـهِ اَعجَبُ
215- وَ الصَّبرُ فِی النّائِباتِ صَعبٌ***لکِنَّ فَوتَ الثَّوابِ اَصعَبُ نائبات بلیّات
216- وَ کُلَّ ما یَرتَجِی قَریبٌ***وَ المَوتُ مِن کُلِّ ذاکَ اَقرَبُ طمح بلند نکریستن
بیـان زوال جاه و مال و مذمت حرص بر جمع مال
217- قَد ؟؟؟ وَ رَاسُ الحِرصِ لَم یَشَبِ***اِنَّ الحَریصَ عَلَی الدُّنیـا لَفی تَعَبٍ
218- مَالِی اَرانِی اِذا ما دُمتُ مَرتَبَةً***فَنِلتُها طَمِحَت عَینی اِلی رُتبٍ
219- بِاللهِ رَبِّکَ کَم بَیتٍ مَرَرتُ بِه***قَد کانَ یُعمَرُ بِاللَّذاتِ وَ الطَّرَبِ
220- طارَت عُقَابُ المُنایَا فی جَوانِبِه***فَصارَ مِن بَعدِها لِلوَیلِ وَ الخََرَبِ منایـا ارزوها
221- اَحبِس عَنانَکَ لا تَجمَح بِهِ طَلَباً***فَلا وَ رَبِّکَ مَا الاَرزاقُ بِالطَّلَبٍ جمح سرکشی
222- قَد یَاکُلُ المالَ مَن لَم یُحفِ راحِلَةً***وَ تیرُکُ المالَ مَن قَد جَدَّ فِی الطَّلَبِ
توبیخ
{صفحه 79}

دنیـا غمخانـه است.

209- چیزی مثل دنیـا ندیدم کـه مردم را فریب دهد و همانندی مثل مرگ نیـافتم کـه مردم را مـی ترساند و به آنـها اعلام خطر مـی کند.
210- مثل خویشاوندان از کنار قبرش مـی گذرم، اما روش من همانندکسی هست که اصلا نسبتی با صاحب قبر نداشته ام.
دنیـا کـه فریب مـی دهد مردان را
در آخر کار مـی رباید جان را
رفتند عزیزان و فراموش شدند
گویـا کـه ندیده چشم ما ایشان را
211- بخدا سوگند بخود اعتراض مـی کنم کـه چرا همـه ساعت بـه دیدار مصیبت زدگان نمـی روم.
212- آنگاه کـه با نقشـه ای از یک مصیبت و غمزده خلاص مـی شوم، روز بعد غمسازان جهان، غم دیگری تازه مـی کنند.
ای رفته بـه تجرید تو را آواره
داری فرح و نشاط بی اندازه
با خلق اگری تعلق دارد
پیوسته شود جراحت او تازه

گناه و مرگ

213- به منظور همـه مردم واجب هست که از گناهان خود توبه کنند اما ترک گناه واجب تر است.
گاهی کـه دلت ز معصیت گشت سیـاه
در حال بـه توبه عذر آن قصه بخواه
{صفحه 80}
ور بخت مدد کند بـه توفیق اله
آن بـه که تو آلوده نگردی بـه گناه
214- حوادث روزگار عجیب هست و عجیبتر از آن غفلت مردم از گذشت روزگار (و نزدیک شدن مرگ) است.
ای دل عجب هست نزد ارباب کمال
گر دیدن روزگار از حال بـه حال
لیکن عجبی از آن عجب تر دیدم
غفلت کـه به هیچ ترفه اش نیست زوال
215- صبر درون مصیبت ها سخت هست اما از دست ثواب (بر اثر بی تابی) خیلی سخت تر است.
ای دل چه تو را واقعه ای پیش آید
یـا تیر غمت بر جگر ریش آید
گر صبر کنی ثواب آن روز جزا
از هر چهی گمان برد بیش آید
216- بـه هر چه امـیدوارم بـه نتیجه نزدیک هست و مرگ از همـه چیزها نزدیکتر است.
مردن ز شب سیـاه تاریکتر است
و ز هر چه کنی خیـال باریکتر است
هر چند امـید ما بـه ما نزدیک است
دانم بـه یقین کـه مرگ نزدیکتر است

پرهیز از حرص

217- موی سرم سفید شد و حرص من پیر نگردید. حریص مال دنیـا همـیشـه درون رنج و زحمت است.
{صفحه 81}
218- مرا چه مـی شود؟! وقتی مقامـی را درون نظر مـی گیرم و به آن دست مـی یـابم چشمم دنبال مقامات دیگر مـی دود.
219- بـه خدای آفریدگارت سوگند چه خانـه هائی کـه ازکنار آنـها گذشته ام کـه روزگاری غرق درون لذت ها و شادی بود.
220- شاهین حوادث درون اطراف آن خانـه ها پر گشود و خیلی زود مرکز ناله و خرابی شد.
عمرم بگذشت و کم نشد آز
هر چند کـه کام هست مـی جویم باز
وین طرفه کـه خانـه مـی شود مسکن بوم
چوم کرد عقاب مرگ آنجا پرواز
221- مـهار خود را بگیر و مگذار درون کار، سرکشی کند، زیرا بخدای آفریدگانت سوگند رزق ها بر اساس جنب و جوش نیست.
222- گاهی ثروت بدستی مـیرسد کـه هیچ رنجی نبرده و گامـی برنداشته هست و آنکه بیش از همـه کوشیده ثروت را از دست داده است.
مقصود تو چون نیست مـیسر بـه طلب
تا چند رسد جان تو از غصه بـه لب
جمعی کـه بجستند رسیدند بـه کام
جمعی ز طلب قرین رنجند و تعب

دست از کودکی بردار

223- که تا چه وقت لباس بچگانـه مـی پوشی (و کارهای بچه ها را انجام مـیدهی) موی تو پیراهن جوانی را از بدنت بیرون آورده است!!
224- (از دست رفتن) روغن موی گیجگاهت فریـاد مـی زند بسوی مرگ و کوچ بشتاب.
{صفحه 82}
حرف الباء
توبیخ بر متابعت نفس و هوی
223- اِلیَ مَ تَجُرُّ اَذیَالَ التَّصابی***وَ شَیبُکَ قَد نَضَابُردَ الشَّبابِ ذیل دامن
224- بِلالَ الشَّیبِ فی فَودَیکَ نادیَ***بِاَعلَی الصَّوتِ حَیَّ عَلَی الذِّهابِ
225- خُلِقتَ مِنَ التُّرابِ وَ عَن قَریبٍ***تُغَیَّبُ تَحتَ اَطبَاقِ التُّرابِ
226- طَمِعتَ اِقامَةً فی دارِ ظَعنٍ***فَلا تَطمَع فَرِجلُکَ فِی الرِّکابِ تصابی کودکی
227- وَ اَرخَیتَ الحِجَابَ وَ سَوفَ یَاتِی***رَسُولٌ لَیسَ یُحجَبُ بِالحِجَابِ
228- اَعَامِ قَصرِکَ المَرفُوعِ اُقصُر***فَاِنَّکَ ساکِنُ القَبرِ الخَرابِ حیّ اسرع
شکایت از پیری و سفید شدن مو
229- خَبَت نارُ جِسمِی بِاشتِعَالِ مَنارَتِی***فَاَظلَم عَیشی اِذ اَضاءَ شِهابُهَا
230- اَیَابُومَةَ قَد عَشَّشَت فَوقَ هامَتی***عَلَی الرَّغمِ مِنّی حینَ طارَ غُرابُهَا
231- رَاَیتِ خَرابَ العُمرِ مِنّی فَزُرِتنِی***وَ مَاویکِ مِن کُلِّ الدِّیـارِ خَرابُهَا
232- ءَاَنعَمُ عَیشاً بَعدَ ما حَلَّ عارِضِی***طَلایِعُ شَیبٍ لَیسَ یُغنِی خِضابُهَا
233- وَ غُرَّةُ عُمرِ المَرءِ قَبلَ مَشیبِهِ***وَ قَد فَنِیَت نَفسٌ تَوَلَّی شََبابُهَا هامـه فرق سر
234- اِذَا صَفَرَّ وَجهُ المَرءِ وَ ابیَضَّ رَاسُه***تَنَغَّصَ مِن اَیّامِهِ مُستَطَابُها
235- وَ اَدِّ زَکوةَ الجاهِ وَ اعلَم بِاَنَّها***کَمِثلِ زَکوةِ المالِ تَمَّ نِصَابُهَا
236- وَ اَحسِن اِلَی الاَحرارِ تَملِک زِقالَهُم***فَخَیرُ تِجاراتِ الکَریمِ اکتِسَابُهَا تنغص نکدّرچ
{صفحه 83}
تا چند کنی عشق مجازی انگیز
گر اهل کمالی بـه حقیقت آمـیز
بر فرق سرت بلال پیری شب و روز
چون حی علی الذهاب گوید برخیز
225- از خاک خلق شده ام و به زودی زیر خروارها خاک پنـهان خواهم شد.
226- طمع داری درون مسافرخانـه (دنیـا) قصد ماندن کنی؟! چنین طمعی نداشته باش، زیرا پایت درون رکاب است.
ای جسم تو گشته ظاهر از عنصر خاک
ناگاه درون او نـهان شوی بعد هلاک
زنـهار مشو مقیم این کهنـه رباط (1)
گر دعوی هوش مـی کنی یـا ادراک
227- پرده را انداخته (و آرمـیده ای) بزودی پیک مرگ کـه نـه پرده (و نـه درب) مـی تواند از ورودش مانع گردد بـه دیدارت مـی آید.
228- آی آباد کننده کاخهای سر بـه فلک کشیده کوتاه بیـا زیرا بدون تردید درون ویرانـه قبر سخواهی کرد.
ای کرده بیـان گمرهی قصر امل
ناگاه رسد ز پیش حق پیک اجل
گوید بـه غضب کـه قصر و ایوان تو را
سازند بـه گور تنگ و تاریک بدل

دنیـا خواب هست و خیـال

229- با تغییر یـافتن موی من آتش جسم من بـه خاموشی گرائیده و بر اثر شعله ور شدن موی من، عیش من بـه تاریکی و سیـاهی افتاده است.
230- ای جغد مرگ (موی سفید) بر فرق سرم لانـه کردی، زیرا دیده ای که
__________
1- رباط: مثل کلمـه صراط، کاروانسرا (مرکز مسافران درون قدیم).
{صفحه 84}
کلاغ سیـاه سرم (موی سیـاه) پرواز کرده است.
231- عمر ویرانم را دیدی کـه بدیدارم آمدی، زیرا جایگاه تو درون ویرانـه هاست.
شد آتش من فسرده از ضعف بدن
وان رفت کـه بود باغ عیشم گلشن
ای موی سفید بر سرم جا کردی
چون بوم کـه در خرابه گیرد مسکن
232- آیـا بعد از اینکه پیش درآمد پیری (موی سفید) بر صورتم آشکار شد و رنگ و حنا به منظور رنگ آمـیزی آن فائده ندارد باز هم درون زندگی شاد باشم؟!
233- چشم زندگی انسان دورانی هست که موی انسان سیـاه است. آنگاه کـه جوانی پشت کرد، (موی سفید آمد) انسان نابود شده است.
234- آنگاه کـه صورت شخص زرد هست و موی وی سفید روزگار خوش وی سپری گردیده است.
زد موی سفید خیمـه گرد رخ من
شد تیره و زرد چهره فرخ من
ایـام شباب رفت و من درون عقبش
افغان کنم و او ندهد پاسخ من
235- زکاة مقام را بپردازید و بدانید کـه مثل زکاة مال، نصاب آن کامل است. (وقتی بـه مقام رسیدی بـه نیـازمندان کمک کن و کارهای آنـها را زودتر انجام بده)
236- بـه آزادمردان نیکی کن که تا مـهار آنان را درون دست گیری، بهترین تجارت شایستگان جلب آزادمردان است.
ای یـافته از حضرت حق جاه و جلال
باید کـه ادا کنی زکاتش چون مال
آزاد، بـه احسان و کرم بنده شود
زنـهار بـه غیر این مکن هیچ خیـال
{صفحه 85}
حرف الباء
237- وَ مَن یَذُقِ الدُّنیـا فَاِنّی طَعِمتُها***وَ سیقَ اِلَینا عَذبُها وَ عذابُها عذب کوارا
238- فَلَم اَرَها اِلّا غُرُوراَ باطِلاً***کَما لاحَ فی اَرضِ الفَلاةِ سَرابُهَا
239- وَ ما هِیَ اِلا جیفَةٌ مُستَحیلَةٌ***عَلَیـها کَلابٌ هَمُهُنَّ اجتِذابُها
240- فَاِن تَجتَنِبها کُنتَ سِلماً لِاَهلِها***وَاِن تَجتَذِبها نازَعَتکَ کِلابُهَا
241- فَدَع عَنکَ فَضلاتِ الاُمُورِ فَاِنَّها***حَرامٌ عَلَی نَفسِ التَّقِی ارتِکابِها فلاة بیـابان
242- وَ لا تَمشِیَن فی مَنکَبِ الاَرضِ فاخِراً***فَعَمّا قَلیلٍ یَحتَویکَ تُرابُهَا قصد همّ
243- فَطُوبی لِنَفسٍ اَو طَنَت قَعرَ دارِهَا***مُغَلَّقَةِ الاَبوابِ مُرخاً حِجابُهَا
شکایت از حوادث روزکار
244- کُنَّا کَزَوجِ حَمَامَةٍ فی اَیکَةٍ***مُتَمِتعینَ بِصِحَّةٍ وَ شَبَابٍ
245- دَخَلَ الزَّمانُ بِنا وَ فَرَّقَ بَینَنا***اِنَّ الزَّمانَ مُفَرِّقُ الاَحبابِ
تاسف بر ایـام جوانی و دوستان جانی
246- شَیئَانِ لَو بَکَتِ الدِّماءُ عَلَیـهِما***عَینایَ حَتّی تُؤذَنَا بِذَهَابٍ
247- لَم یَبلُغَا المِعشَارَ مِن حَقَیـهِمَا***فَقَدُ الشَّبابِ وَ فُرقَةُ الاَحبابِ عشردة یک
اظهار ملال از مصائب ایـام درون وقت وفات فاطمـه علیـهاسلام
248- وَ مَا الدَّهرُ وَ الاَیّامُ اِلّا کَما تَرَی***رَزِیَّةُ مالٍ اَو فِراقُ حَبیبٍ رزیة مصیبت
249- وَ اِنَّ امرَءٍ قَد جَرَّبَ الدَّهرَ لَم یَخَف***تَقَلُّبَ حالَیةِ لِغَیرُ لَبیبٍ
اظهار
{صفحه 86}
237- اگر دیگران دنیـا را چشیده اند من از آن خورده و آشامـیده ام و شیرینی و عذاب آن را درک کرده ام.
238- دنیـا را غیر از گول، حسرت، پوچی همانند سرابی کـه در بیـابانـهای بی آب و علف آشکار مـی گردد نیـافتم.
من تجربه کرده ام جهان را ای دل
احوال جهان تمام باشد باطل
در دیده عارفان سرابی هست فلک
یـا نقش حبابی هست که گردد زائل
239- دنیـا مرداری گندیده و تغییر یـافته است، بر اطراف آن سگها گرد آمده و هدف آنان بلعیدن مردار است.
240- اگر از دنیـا کناره گیری کنی تسلیم دنیـا طلبان هستی (هر کدام تو را به منظور نفع خود بسوی نفع خویش مـی کشاند) و اگر بفکر سود خود باشی سگهای دنیـا بـه مبارزه با تو بر مـی خیزند.
دنیـا چه بـه مثل حیفه افتاده
هرگز نکند مـیل بـه آن آزاده
روزی سکان گشته از آن آماده
خوشحال موفقی کـه ترکش داده
241- کارهای اضافی (نسبت بـه امور دنیـا) را کنار بگذار، زیرا به منظور فردی کـه پرهیزکار هست این روش حرام است.
242- راه رفتن نباید خود خواهانـه باشد، زیرا بزودی خاک همـین زمـین تو را درآغوش مـی گیرد.
243- خوشا بحالی کـه کنج خانـه خود بنشیند و درهای خانـه اش را محکم ببندد و پرده های خود را آویزان گرداند.
در کار جهان اگر هوس داری سود
باید کـه شوی بقدر حاجت خشنود
{صفحه 87}
تا چند کنی فخر بـه بالای زمـین
چون جای تو درون زیرزمـین خواهد بود

زمان، جدائی افکن است

244- ما (امام علی علیـه السلام محمد صلی الله علیـه و آله و سلم فاطمـه علیـها السلام) همانند کبوتران بیـابانی درون مرغزاری زندگی مـی کردیم و از سلامتی و جوانی برخوردار بودیم.
245- روزگار بر ما فشار آورد و مـیان ما جدائی افکند، روزگار مـیان دوستان، جدائی مـی افکند.
چون جفت کبوتر همـه همدم بودیم
و ز صحت و شباب خرم بودیم
ناگاه زمانـه کرد انگیز فراق
گوئی کـه هزار سال بی هم بودیم

تأسف از جدائی دوستان

246- اگر چشمـهای من به منظور دو چیز که تا آنجا اشک بریزد کـه نزدیک بـه نابودی برسد،
247- یکدهم حق آن دو نعمت را انجام نداده ام، از دست رفتن جوانی بـه جدائی افتادن مـیان دوستان.
هر واقعه ای کـه مـی کند دل ها خون
پیری و فراق باشد از آن افزون
گر، دیده براین دو حال گرید صد سال
از عهده حق آن نیـاید بیرون

روش مرد با تجربه درون برابر مشکلات

248- عصر و روزگار همـین هست که مـی بینی: ضربه مالی و جدائی مـیان دوستان.
{صفحه 88}
حرف الباء
اظهار ملال درون وفات فاطمـه زهراء
250- حَبیبٌ لَیسَ یَعدِلُهُ حَبیبٌ***وَ مَا لِسِواهُ فِی قَلبی نَصیبٌ نصیب بهره
251- حَبیبٌ غابَ عَن عَینی وَ جِسمـی***وَ عَن قَلبی حَبیبی لا یَغیبُ
خطاب بفاطمـه بعد از وفات
252- مالِی وَقَفتُ عَلَی القُبُورِ مُسَلِّماً***قَبرَ الحَبیبِ فَلَم یَرُدَّ جَوابی
253- اَحَبیبُ ما لَکَ لا تَرُدُّ جَوابَنَا***اَنَسِیتَ بَعدی خُلَّةَ الاَحبابِ
جواب از زبان ان مخدّره
254- قالَ الحَبیبُ وَ کَیفَ لی بِجَوابِکُم***وَ اَنَارَ هینُ جَنَادِلٍ وَ تُرابٍ رهین کرو
255- اَکَلُ التُّرابُ مَحاسِنِی فَنَسیتُکُم***وَ حُجِبتُ عَن اَهلِی وَ عَن اَترابی
256- فَعَلیکُم مِنَّا السَّلامُ تَقَطَّعَت***عَنِّی وَ عَنکُم خُلَّةُ الاَحبابِ
مرثیـه درون وقت زیـارت خاتم الانبیـاء
257- ما غاضَ دَمعی عِندَ نائِبَةٍ***اِلّا جَعَلتُکَ لِلبُکَا سَبَباً جندل سنک
258- وَ اِذا ذَکَرتُکَ سامِحَتکَ بِهِ***مِنّی الجُفُونُ فَفَاضَ وَ انسَکَبَا
259- اِنّی اُجِّلُ ثَریَ حَلَلتَ بِهِ***عَن اَن اَریَ لِسواهُ مُکتَئِباً
تعییر ولید بن مغیره
260- یُهَدِّدنی بِالعَظیمِ الوَلیدُ***فَقُلتُ اَنَا ابنُ اَبی طالِبٍ تهدید ترسانیدن
{صفحه 89}
249-ی کـه روزگار را آزموده باشد و از ضربه مالی و فراق دوستان احساس ناراحتی نکند خردمند نیست.
ای گشته بـه علم و معرفت شـهره شـهر
زنـهار مباش غافل از خویش کـه دهر
گه مال تو از جفا بـه تاراج دهد
گه کام تو از فراق سازد چون زهر

در سوگ زهرا علیـها السلام و محمد صلی الله علیـه و آله و سلم

250- محبوبی کـه حبیب دیگری نمـی تواند جای او را بگیرد و برای غیر او درون قلب من جائ نیست.
251- محبوبی کـه از چشم و جسم من پنـهان گردیده، اما محبوب من از قلب من پنـهان نخواهد شد.
آن مـه کـه دلم از او منور باشد
وز دوری او دیده مکدر باشد
از پیش نظر رفت و لیکن همـه دم
در لوح خیـال من مصور باشد
252- مرا چه مـی شود؟ درون مـیان قبرها ایستاده ام و به قبر محبوبم سلام مـی دهم و او جواب مرا نمـی دهد.
253- آی محبوب من چرا پاسخ سلام مرا نمـی دهی؟! آیـا بعد از مردن و جدائی مـیان ما، محبتی کـه مـیان دوستان هست فراموش کرده ای؟!
ای بهر وفا و معدن صدق و صواب
بر مـهر تو ثابتم زمن روی متاب
گاهی کـه زیـارت تو باشد کامم
در وقت سلام ملتفت شو بـه جواب
{صفحه 90}

پاسخ از زبان فاطمـه علیـها السلام و محمد صلی الله علیـه و آله و سلم

254- محبوب مـی گوید: چگونـه جوابت را بدهم کـه من درون دهن سنگ ها و خاک (در قبر) هستم.
255- خاک امتیـازات و زیبائی های جسمم را نابود کرده بهمـین جهت شما را فراموش کردم و بایستگان و همردیفانم قطع رابطه نمودم.
256- درود ما بر شما باد. ارتباط دوستی مـیان ما و شما (با مردن) قطع گردیده است.
گفته اند این سه شعر از صدای غیبی بگوش امام علیـه السلام رسید.
در خاک چه شد جدا مرا بند ز بند
محروم شدم ز دوستان و ز فرزند
پیوسته سلام مـی فرستم لیکن
سودی ندهد چه نیست ما را پیوند

مرثیـه بـه هنگام زیـارت پیـامبر صلی الله علیـه و آله و سلم

257- اشک من درون هر حادثه و مصیبتی بـه زمـین مـی ریزد، شما را سبب گریـه ام مـی داند.
258- آنگاه کـه به یـاد شما مـی افتم پلکهای چشمم سخاوت مـیکند، مـی جوشد و اشک مـیریزد.
259- خاکی را کـه در آن جای گرفته ای تعظیم مـیکنم و بزرگوارتر از آنم کـه برای دیدن قبر دیگری گریـان گردم.
روزی کـه شود چشمـه چشمم بی نم
یـاد تو کنم کـه اشک زاید دردم
هرکه شنیده هست روزی نامت
از موتی دیگر نیـابد ماتم
{صفحه 91}
حرف الباء
261- اَنَا ابنُ المَبَجَّلُ بِالأَبطَحَینِ***وَ بِالبَیتِ مِن سَلَفِی غَالِبٍ سجّیل بزرک داشتن
262- فَلاتَسحَبَنی اَخافُ الوَلیدَ***وَ لا اَنَّنی عَنـهُ بِالهائِبِ
263- فَیَا ابنُ مُغَیَّرَة اِنّی امرُؤٌ***سَمُوحُ الاَنَامِلِ بِالقَاضِبِ
264- طَوِیلُ اللِّسانِ عَلَی الشانِئینَ***قَصیرُ اللِّسانِ عَلَی الصَاحِبِ سماحة جود
265- خَسِرتُم بَتَکذیبِکُم لِلرَّسُولِ***تَعیبوُنَ مَا لَیسَ بِالعائِبِ
266- وَ کَذّبتُمُوهُ بِوَحیِ السَّماءِ***اَلَا لَعنَةُ اللهِ عَلَی الکاذِبِ
خطاب بابی لهب و تعییر او بترک ادب
267- اَبَا لَهَبٍ تَبَّت یَداکَ اَبَالَهَبٍ***وَ صَخرَةُ بِنتِ الحَربِ حَمَّالَةَ الحَطَبِ انامل سر انگشتان
268- خَذَلتَ نَبِّی اللهِ قَاطِعَ رَحمِهِ***فَکُنتَ کَمَنَّ باعَ السَّلامَةَ بِالعَطَبِ عطب هلاکت
269- لِخَوفِ اَبی جَهلٍ فَاَصبَحَت تابِعاً***لَهُ وَ کَذاکَ الرَّاسُ یَتبَعُهُ الذَّنَبُ
270- فَاَصبَحَ ذاکَ الاَمرُ عَاراً یُهیلُه***عَلَیکَ حَجیجُ البَیتِ فی مَوسِمِ العَرَبِ
271- وَ لَولانَ عَن بُغِضَ الاَعَادِی مُحَمَّدُ***لَحانِی ذَوُوهُ بِالرِّماحِ وَ بِالقَضَبِ ذَنّب دُم
272- وَ لَن تَشمَلُوهُ اَو یُصَرَّعَ حَولَه***رِجَالٌ مِلاءٌ بِالحُرُوبِ ذَوُو حَسَبٍ
خطاب بولید درون وقت قتل او بغزی ابدی
273- تَبّاً وَ تَعساً لَکَ یَابنَ عَتبَةٍ***اَسقِیکَ مِن کَاسِ المَنَایـا شَربَةً منایـا
رجز ابی سعید بن ابی طلحه درون اُحُد
قد
{صفحه 92}

سرزنش ولید بن مغیره

260- ولید مرا بـه بلای بزرگ تهدید مـی کند، باو گفتم: من پسر ابی طالب هستم.
261- من پسر شخصیت رودخانـه مکه و مدینـه (وادی عتیق) و خانـه کعبه از دودمان غالب مـی باشم. (1)
262- گمان مکن کـه از ولید مـیترسم و گمان مدار کـه از او وحشت کرده باشم.
چون خصم انیس اهل حق دید مرا
پیوسته کند بـه قتل تهدید مرا
لیکن نشوم تیره کـه آئینـه دل
روشن شده از صیقل توحید مرا
263- آی پسر مغیره من مردی سخاوتمند، دست باز با شمشیری آبدیده هستم.
264- زبانم به منظور کینـه وران دراز و نسبت بدوستان کوتاه است.
265- با مخالفت نسبت بـه پیـامبر صلی الله علیـه و آله و سلم ضرر کردید، ازی عیب مـی گیرید کـه هیچ عیبی ندارد.
266- مـیگوئید درون ارتباط با خدا (از طریق جبرئیل) دروغ مـی گوید، خدا لعنت کند دروغگو را.
ای خصم کـه هر نفس دلم سازی ریش
تا چند چه زنبور زنی بر من نیش
گوئی کـه ز آسمان نیـامد وحیی
لعنت بکسیکه ساخت این قصه ز خویش

سرزنش از ابی لهب

267- آی هن آتش بریده باد دو دستت تو آی ابولهب، نابود باد صخره
__________
1- علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مرة بن کعب ابن لوی بن غالب. و امام علیـه السلام کـه از مـیان اجداد خود نام غالب (پیروز) را آورده بخاطر تفأل به منظور پیروزی بر ولید بوده است.
{صفحه 93}
حرب، هیزمکش جهنم (همسر ابولهب).
268- بـه رسول خدا صلی الله علیـه و آله و سلم ضربه زدی، خویشاوندی را با او بریدی، مثلی هستی کـه سلامتی را با هلاکت معامله کند.
269- از ترس ابوجهل از وی اطاعت کردی، سر هم از دُم پیروی مـیکند.
دشمن کـه همـیشـه باد درون قید هلاک
وز دست اجل باد گریبانش چاک
از جهل چو دین خود بـه دنیـا بفروخت
شد تابع جاهلی سفیـهی بی باک
270- متابعت تو از ابوجهل ننگی شد کـه حاجیـان بـه هنگام حج تو را سرزنش کنند و بر تو خاک بپاشند.
271- اگر محمد صلی الله علیـه و آله و سلم نسبت بـه کینـه ی دشمنان نرم شود، دشمنانش مرا با نیزه و تیر پوست مـی گیرند.
272- هیچگاه قدرت ندارند بـه محمد صلی الله علیـه و آله و سلم حمله کنند مگر اینکه، اطراف آن حضرت، مردان فراوانی کـه در جنگ استادند و شخصیت خانوادگی دارند، روی زمـین ریخته شوند.
آن مـه کـه کند مـیان جانم مسکن
وز چهره او باغ دلم شد گلشن
گردی نرسد بـه دامن حشمت او
تا هست من شکسته را جان درون تن

رجز امام علیـه السلام درون جنگ بدر

273- آی فرزند عتبه (ولید) مرگ و خسارت بر تو باد. از جام مرگ شربتی بـه تو مـی نوشانم (واز عواقب آن باکی ندارم.) (1)
ای خصم کـه نیست درون تو یک شمـه ز درک
خواهم بـه تو این زمان شربت مرگ
__________
1- جمله آخر کـه در پرانتز هست ترجمـه نصف شعر هست که درون بعضی از نسخه ها آمده است.
{صفحه 94}
حرف الباء
274- قَد قَدِمَت بِرایَةٍ اَربابُهَا*** تَجفَلُ فیـهَا دونَها اَصحابُها
275- وَ لَستُ مِن اَهوالِها اَهابُها***وَ الصَیدُ مِن اَرجائِها شِهابُها ارجاء کناره اسمان
یـاتیـه من قسیـها نشابها
جواب او باحسن عبارات
276- وَ الخَیلُ جالَت یَومُها غُضّابُهَا***بِمَربَطٍ سَربالُها تُرابُها مربط رسن
277- وَسطَ مَنایـا بَینَها اَحقابُها***اَلیَومَ عَنّی تَنجَلی جِلبابُها
خطاب باحزاب کـه قیـام نمودند بمحاصره مدینـه
278- اَعَلَیَّ تَقتَحِمُ الفَوارِسَ هکَذا***عَنّی وَ عَنـهُم اَخِّرُوا اَصحابِی سربال پیراهن
279- اَلیَومَ تَمنَعُنِی الفِرارَ حَفیظَتی***وَ مُصَمِّمٌ فِی الهامِ لَیسَ بِنَابٍ
280- اِلَی ابنُ عَبدٍ حینَ شَدَّ اِلَیَّةً***وَ حَلَفتُ فَاستَمِعُوا مَنِ الکَذّابُ الی قسم خورد
281- اَن لا یَصُدَّ وَ لا یُهَلِّلَ فَالتَقَی***رَجُلَانِ یَضطَرِبانِ کُلَّ ضِرابٍ
282- فَصَدَدتُ حینَ رَایَتُه مُتَقَطِّراً***کَالجِذعِ بَینَ دَکادِکِ وَ رَوابٍ جذع شاخه درخت
283- وَ عَفَفتُ عَن اَثوابِهِ لَو اَنَّنی***کُنتُ المُقَطَّرَ بَزَّنی اَثوابی
284- عَبَدَالحِجارَةَ عَن سَفَاهَةِ رَایِه***وَ عَبَدتُ رَبَّ مُحَمَّد بِصَوابٍ
285- عَرَفَ ابنُ عَبدٍ حینَ اَبصَرَ صادِقاً***یَهتَزُّ اَنَّ الاَمرَ غَیرُ لِعَابٍ
286- اَردَیتُ عُمراً اَن طَغَی بِمُهَنَّدٍ***صَافی الحَدیدِ مُهَذَّبِ قَضّابٍ
{صفحه 95}
ور طبع تو پیوسته بخواهد آن را
غم نیست کـه گاهگاه هم باشد ترک

رجز ابی سعید بن ابی طلحه درون احد

274- ابی سعید کـه از پرچمداران مخالفین درون جنگ احد بود بمـیدان آمد و در رجز خود گفت: پرچمداران با پرچم بمـیدان آمده و اطراف پرچم ها را پرچمداران گرفته اند.
275- من از حوادث هولناک آن باک ندارم. صید از شـهابی کـه از کنار آسمان فرود مـی آید، صید مـی گردد. از طرف تیراندازان جنگ و کمان آنـها تیر جنگ فرو مـی ریزد.

پاسخ جالب امام علیـه السلام بـه شعر ابی سعید

276- سواران با اسبان خود جولان دادند. درون روز جنگ، جنگاوران با ریسمان پیراهن جنگ کـه خاک هست دوخته شده اند.
277- درون مـیدان کارزار تنگ حیوانات محکم بسته شده امروز از طرف من پرده ها برداشته مـیشود و حقیت آشکار مـی گردد.
آن ها کـه ز اسب چاک افتادند
گشتند پیـاده و به خاک افتادند
چون از دل پاک دردناک افتادند
در ورطه محنت و هلاک افتادند

سخن امام علیـه السلام با محاصره کنندگان مدینـه

278- آیـا این طوری (بصورت محاصره) سوارکاران شما بمن حمله مـیکنند. آی دوستانم! از مـیان من و اینان مانع ها را برطرف گردانید.
279- غیرت من امروز مرا از فرار باز مـیدارد و شمشیرم استخوانـهای سر را مـی شکافد، زخم نمـیکند.
{صفحه 96}
دشمن کـه هجوم مـی کند بر سر من
گویـا کـه خبر ندارد از خنجر من
هر کـه جهد ز تیغ او رستم زال
چون پیرزنی گریزد او از بر من
280- عمروبن عبدود وقتی بـه تنگ آمد سوگند یـاد کرد من هم سوگند یـاد کردم، شما بشنوید دروغگو کیست؟
281- او سوگند یـاد کرد کـه برنگردد، مسلمان هم نشود درون نتیجه هر دو مرد (امام علی علیـه السلام و عمروبن عبدود) بجان هم افتادند.
282- وقتی برگشتم نگاه کردم دیدم بـه پهلو مثل شاخه خرما کـه روی ریگها و بلندی مـی افتد افتاده است.
283- من از لباسهای او چشم پوشیدم و اگر من روی خاک افتاده بودم، او لباسهای مرا بیرون مـی آورد.
دشمن کـه دلش مباد خالی از درد
سوگند خورد کـه قتل من خواهد کرد
لیکن بـه مـیان خاک و خونش بینم
آندم کـه شود نشسته از هر سو گرد
284- او از بی عقلی سنگ را پرستش مـیکرد و من خدای محمد صلی الله علیـه و آله و سلم را از طریق صحیح عبادت مـیکردم.
285- فرزند عبدود وقتی صادقانـه بـه شمشیری کـه به اهتزاز درآمده نگریست فهمـید کـه موضوع جنگ شوخی نیست.
286- اگر عمروبن عبدود درون جولان زیـاده روی کرد با شمشیر هندی (آب دیده) تیز و آماده کارزار او را بخاک هلاکت مـی افکنم.
{صفحه 97}
حرف الباء
287- لا تَحسَبُوا الرَّحمنَ خاذِلُ دینِهِ***وَ نَبِیِّهِ یـا مَعشَرَ الاَحزابِ
مفاخرت شفیع محشر درون غزوه خیبر
288- سَتَشـهَدُلی بِالکَرِّ وَ الطَعنِ رَایةُ***حَبانی بِهَا الطُّهرُ النَبیُّ المُهَذَّبُ حبو عَطا
289- وَ تَعلَمُ اَنّی فِی الحُرُوبِ اِذِ التَظَت***بَنیرانِهَا اللَّیثُ الهَمُوسُ المَجَرَّبُ لیث شیر
290- وَ مِثلَیِ لاقَی الهَولَ فی مَفظِعَامِة***وَ قَلَّ لَهُ الجَیشُ الخَمـیسُ العَطَبطَبُ هموس نرم رفتار
291- وَ قَد عَلِمَ الاَحیـاءُ اَنّی رَغیمُهَا***وَ اِنّی لَدیَ الحَربِ العَذیقِ المُرَحَّبُ
رجز مرحب درون غزای خیبر
292- قَد عَلِمَت خَیبَرُ اَنّی مُرحَبٌ***شاکِی السَّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبٌ
293- اِذِ اللُّیِوثُ اَقبَلَت تَلَهَّبُ***وَ اَجحَمَت عَن صَولَةِ المُحَجَّبِ
294- خِلتُ جِمایَ اَبَداً لا یُقَرَّبُ***اَطعَنُ اَحیـاناً وَحینا اَضرَبُ
295- اِن غُلِبَ الدَّهرُ فَاِنّی اَغلَبُ***وَ القِرنُ عِندی بِالدِّما مُخَضَّبٌ فظیع شدید
جواب او باحسن عبارات
296- اَنَا عَلِیٌّ وَ ابنُ عَبدِ المُطَلِّبِ***مُهَذَّبٌ ذُو سَطوَةٍ وَ ذُو غَضَبٍ قرن همتا
297- غُذیتُ فِی الحَربِ وَ عِصیـانِ النُؤُبِ***مِن بَیتِ عِزٍّ لَیسَ فیـهِ مُنشَعَبٌ
298- وَ فی یَمـینی صارِمٌ تَجلُو الکُرَبَ***مَن یَلقِنی المَنَایَا وَ العَطَبِ منیّه مرک
اِذ کَفُّ مِثلی بِالرُّؤُسِ یَلتَعِبُ
خطاب
{صفحه 98}
287- آی جنگجویـان احزاب گمان مبرید کـه خدا دین خود و پیـامبرش را تسلیم دشمن مـی سازد.
چون کافر بت پرست شمشیرم دید
مـی گفت: دلم کـه عینـه الیوم حدید
شد کشته بـه تیغ تیز آری نکند
معبود بـه حق نصرت این قوم پلید

رجز امام علیـه السلام درون جنگ خیبر

288- بزودی پرچم جنگ به منظور من گواهی مـیدهد کـه چگونـه جولان دادم و نیزه فرود آوردم، پرچم را محمد پاک و تمـیز صلی الله علیـه و آله و سلم بمن عطا کرده است.
289- ای پرچم! تو مـی دانی درون جنگ هائی کـه آتش آن شعله ور هست من شیر نری جنگ آزموده ام.
290- مثل من همـیشـه با حوادث سخت و طاقت فرسا برخورد داشته و تمام پنج رکن لشکری کـه خطرناک هست برای وی ناچیز بوده است. (1)
291- تمام طائفه های عرب مـیدانند کـه من پرچمدار عرب و جنگ هستم و مـیدانند کـه به هنگام جنگ فرمانی کوتاه (2) پربار و استوارم.
امروز منم بزور سرپنجه چو شیر
در معرکه شجاعتم تند و دلیر
من نخلم و خرمان ترم پیکان است
شد دشمن منی کـه گشت از جان سیر

رجز مرحب درون جنگ خیبر

292- طائفه خیبر مـیداند کـه من مرحب هستم، اسلحه ام را آماده حمله کرده و
__________
1- پنج رکن لشکر: مقدمـه، قلب، مـیمنـه، مـیسره و ساق.
2- امام علی علیـه السلام از نظر قد کوتاه بوده است.
{صفحه 99}
قهرمانی آزموده ام.
293- آنگاه کـه شیران جنگ آتش جنگ را افروخته وارد مـیدان مـی شوند و از صولت قهرمانان پنـهان مـی گردند،
294- فکر مـیکنم از شدت حرارت من بمن نزدیک نگردند، گاهی با نیزه حمله مـیکنم و گاهی با شمشیر.
295- اگر چه روزگار مغلوب گردد من غالب هستم، همتای جنگی درون نزد من با خونش رنگین مـیگردد.

پاسخ امام علیـه السلام بـه مرحب

296- من علی علیـه السلام و فرزند عبدالمطلب هستم. پاکسرشت، دارای قدرت حمله و غضب هستم.
297- درون دامن جنگ و ناگواریـهای حوادث و در خانـه ای عزتی کـه اختلاف درون آن راه نیـافته رشد کرده ام.
298- درون دست راست من هست شمشیری تیز کـه غمـها را از هم مـی شکافد. هر بـه چنگ من بیفتد مرگ و هلاکت را دیدار مـیکند.
امروز کـه چرخ قربان من است
کو شیردلی کـه مرد مـیدان من است
بر پای سمند (1) من سر خصم مدام
گوئیست کـه سرگشته چوگان من است
__________
1- سمند مثل کلمـه خدنگ بمعنای اسب.
{صفحه 100)
حرف الباء
خطاب بیـاسر و خیبریـان
300- هذا لَکُم مِنَ الغُلامِ الغالِبِ***مِن ضَربِ صِدقٍ وَ قَضاءَ الواجِبِ
301- وَ فالِقِ الهاماتِ وِ المَناکِبِ***اَحمـی بِهِ قَماقِمَ الکَتائِبِ هامـه فرق سر
خطاب بغتر بن صامت مرادی و عساکر خیبر منکب دوش
302- هذا لَکُم مَعاشِرَ الاَحزابِ***مِن فالِقِ الهاماتِ وِ الرِّقابِ
303- فَاستَعجِلُوا لِلطَّعنِ وَ الضِّرابِ***وَ استَبسِلُوا لِلمَوتِ وَ المَأبِ
304- صَیَّرَکُم سَیفی اِلَی العَذابِ***بِعَونِ رَبّی الواحِدِ الوَهّابِ
خطاب بر بیع بن ابی الحقیق خیبری
305- اَنَا عَلِیّ وَ ابنُ عَبدِالمُطَلِّب***اَحمِی ذِمَاری وَ اَذُبُّ عَن حَسَب
306 و الموت خیر للفتی من الهرب
خطاب بجماهر خیبری***و اظهار شجاعت و دلاوری
307- اََنا عَلِیٌّ وَ ابنُ عَبدِالمُطَلِّب***مُهَذَّبٌ ذُو سَطوَةٍ وَ ذُو حَسَب نُؤب حوادث
308- قِرنٌ اِذا لاقیتُ قِرناً لَم اَهَب***مَن یَّلقِنی یَلقَ المَنایـا وَ الکُرَب قرن همتا
رجز مرّة بن مروان ادارمـی درون خیبر
309- اَنَا الغُلاَمُ العَرَبِیُّ عِندَ النَّسَب***اَحمِی جِوارِی وَ اَذُبُّ عَن حَسَب ذبّ دفع
310- وَ اقتُلُ القِرنَ الجَرِیَّ عِندَ الغَضَب***لِلطَّعنِ وَ الضَّربِ الشدیدِ انتَصِب
{صفحه 101}

خطاب امام علیـه السلام بـه خیبریـان و یـاسر

300- این شمشیر نوجوانی کـه همـیشـه پیروز هست مخصوص شماست. از روی عقیده شمشیر مـیزند و کار واجب (جهاد) را انجام مـیدهد.
301- این شمشیر مغزها را مـی شکافد، شانـه ها را دو نیم مـیکند و بوسیله ی آن رهبران لشکرها را حفظ و حراست مـیکنم.
این تیغ کـه آئینـه فتح و ظفر است
دو صفحه آن نقش صفا جلوه گر است
از بهر سر دشمن پر شور و شر است
خصم از دم آن خراب و خونین جگر است

خطاب امام علیـه السلام بـه عنتر بن صامت و خیبریـان

302- این شمشیر به منظور شما لشکریـان آماده شده که تا مغزها را بشکافد و گردن ها را بزند.
303- بعد برای نیزه و شمشیر زدن بشتابید و ناچار خود را به منظور مرگ و رفتن بـه آخرت آماده سازید.
304- شمشیر من بیـاری خدای یکتا و بخشنده نعمت ها شما را تحویل عذاب خواهد داد.
این تیغ چو ابر هست و سر خصم چه مـیغ (1)
آبی کـه به حلق دشمنان هست دریغ
ای مردم بد نفس کـه بدخواه منید
آئید و زنید خویشتن را بر تیغ
__________
1- مـیغ مثل کلمـه مـیخ بمعنای مـه.
{صفحه 102}

خطاب امام علیـه السلام بـه ربیع بن ابی الحقیق خیبری

305- من علی علیـه السلام پسر عبدالمطلب هستم، از دودمانم حمایت مـیکنم و از شرف خود دفاع.
306- مرگ به منظور جوان بهتر از فرار است.
تا دید تن نزار من تاب زره
از مردن منی نبرده هست فره (1)
نگریخته ام بـه عمر خویش از کـه و مـه
مردن ز گریختن صد مرتبه به

خطاب امام علیـه السلام بـه تمام خیبریـان

307- من علی علیـه السلام و فرزند عبدالمطلب هستم. پاکسرشت، دارای قدرت حمله و با شرف هستم.
308- قهرمانی هستم کـه وقتی باهمتای خود روبرو شدم نمـی ترسم. هر کـه با من درآویزد با مرگ و مصیبت هماغوش مـی گردد.
امروز منم بـه زور باز و مشـهود
شد فضل و کمال من بـه هرجا مذکور
من مثل زمرد و عدو چون افعی
از دیده من دیده او گردد کور

رجز مرة بن مروان دارمـی درون خیبر

309- بـه هنگام معرفی، من نوجوانی عرب هستم، از پناهندگان خود حمایت مـیکنم از شرف خود دفاع.
310- آنگاه کـه عصبانی شدم همردیف بی باک را بقتل مـیرسانم و برای نیزه و شمشیر شدید زدن بپا مـی خیزم.
__________
1- فره: خوبی.ی نتوانسته آن حضرت را بـه قتل برساند.
{صفحه 103}
حرف الباء
311 مَن اَنتَ اِن کنتَ کَریماً فَانتَسِب
جواب او بوجهی لایق***و طرزی فایق
312- اَنَا عَلِیٌّ وَ ابنَ عَبدُالمُطَلِّبِ***اَخُو النَّبِیِّ المُصطَفَی المُنتَجَبِ منتجب برگزیده
313- رَسُولُ رَبِّ العالَمـینَ قَد غَلَبَ***بَیَّنَهُ رَبُّ السَّماءِ فی الکُتُبِ
314- وَ کُلُّهُم یَعلَمُ لا قَولَ کَذِبٍ***وَ لا بِزُورِ حینَ یُذوِی بِالنَّسَبِ ادیم پوست
315- صافِی لاَدیمِ وَ الجَبینِ کَالذَّهَبِ***الیَومَ اُرضیـهِ بِضَربٍ وَ غَضَبٍ
316- ضَربَ غُلامٍ اَرِبٍ مِنَ العَرَبِ***لَیسَ بِخَوّارٍ یُرَی عِندَ النُکَب جبین پیشانی
317- فاثبت لضرب من حسام کاللهب
خطاب بمعاویة ابن ابی***سفیـان درون غزای صفین
318- سَیَکفینِی المَلیکُ وَ جَدَّ سَیفی***لَدَی الهَیجاءِ تَحسَبُه شَهاباً حسام شمشیر
319- وَ اَسمَرُ مِن رِّماحُ الخَطِّ لَدنٌ***شَدَدتُ غَرابُهُ اَن لا یُعَابَا
320- اَذُودُ بِهِ الکَتیبَةَ کُلَّ یَومٍ***اِذَا مَا الحَربُ اضرَمَت التِّهابَا اسم کندم کُون
321- وَ حَولی مَعشَرُ کَرُمُوا وَ طابُوا***یُرَجّونَ الغَنیمَةَ وَ التِّهَابَا
322- وَ لا یَنجُونَ مِن خَدَرِ المَنایـا***سُؤالَ المالِ فیـهَا وَ الأَیَابَا
323- فَدَع عَنکَ التَهَدَّدُ وَ اَصلِ ناراً***اِذَا خَمَدَت صُلِیتَ لَها شِهَاباً تهدید ترسانیدن
تعریض بمعاویة بن ابی سفیـان
انا
{صفحه 104}
311- تو چهی هستی؟ اگر شخصیتی داری خود را معرفی کن!

پاسخ امام علیـه السلام بـه مرة بن مروان

312- من علی علیـه السلام فرزند عبدالمطلب، برادر پیـامبر خدا صلی الله علیـه و آله و سلم مصطفی برگزیده خدا هستم.
توضیح: مـیان محمد صلی الله علیـه و آله و سلم و علی علیـه السلام عقد برادری خوانده شده بود.
313- برادر پیـامبر آفریدگار جهانیـان کـه بر همـه پیروز است. خدا پیـامبری و پیروزی او را درون کتابهای آسمانی بیـان داشته است.
314- تمام مردم یقین دارند، نـه دروغ هست و نـه تزویر، بـه هنگام معرفی چنین گفته مـی شود:
315- پوشش شفاف و پیشانی اش مثل طلا درخشان هست امروز با حمله بـه شما و عصبانی شدن، او را شاد مـیگردانم.
316- همانند نوجوانی هشیـار از نسل عرب حمله مـیکنم و به هنگام نکبت، سست دیده نمـی شوم.
317- به منظور دریـافت شمشیر آتشبار از جای حرکت مکن.
پیغمبر حق کـه در کتب مسطور است
فضل و نسب و کمال او مشـهور است
خوشنودی او کام دل مـهجور است
دوری ز جناب او بـه غایت دور است

خطاب بـه معاویـه درون جنگ صفین

318- بـه هنگام جنگ خدای نیرومند و فعالیت شمشیرم از من حمایت مـیکند و تو بـه هنگام حمله، گمان نخواهی کرد کـه شمشیرم شـهاب آسمانی است.
319- نیزه گندمگونی از نیزه های ساخت خط (یمامـه) دارم کـه هم نرم است
{صفحه 105}
و هم تیزی آن محکم و هیچگاه عیب نمـیکند. (1)
320- همـه روزه لشکر را بـه هنگامـی کـه آتش جنگ شعله ور مـیشود با آن دفع مـیکنم.
کافی هست مرا خدا و شمشیر دو سر
وین نیزه کـه مـی کند از او سنگ حذر
این نیزه من کـه نخل باغ ظفر است
آرد همـه روزه مـیوه فتح ببر
321- اطراف من جمعیتی هستند کـه همـه شایسته و پاکسرشت اند و در انتظار عنائم جنگی و غارت دشمن مـیباشند.
322- از تنگناهای جنگ با دریـافت مال، کنار نمـی کشند و فرار کنند.
323- تهدید را کنار بگذار و تن بـه آتش جنگ بزن وقتی شعله های جنگ خاموش گردید، درون آن سوخته ای.
جمعی کـه ز روی صدق برگرد منند
در باب غنای نفس شاگرد منند
تهدیدی اثر درون ایشان نکند
این طائفه بر طریقه فرد منند

تعریض امام علیـه السلام بـه معاویـه

324- من علی علیـه السلام هستم و از نظر دودمان بعد از پیـامبر هاشمـی محمد مصطفی صلی الله علیـه و آله و سلم درون مـیان عرب از بهترین نسب برخوردارم.
325- بـه آنکسی کـه گول مـهربانی مرا خورده هست (و مـیخواهد مرا فریب بدهد) بگو: آنکسی کـه کاغذ پاره را از طلا تشخیص مـیدهد کجاست؟ (نرمـی من از ترس نیست)
326- بادهای مرگ همراه خاک و شن بر تو وزیدن گرفته است، مرا بعد از
__________
1- از فنر ساخته شده.
{صفحه 106}
حرف الباء
324- اَنَا عَلِیٌّ وَ اَعلَی النّاسِ فَی النَّسَبِ***بَعدَ النَّبِیّ الهاشِمِیِّ المُصطَفَی العَرَبِ ملاطفه مـهربانی
325- قُل لِلَّذی غَرَّهُ مِنّی مُلاطِفَهٌ***مَن ذا یُخَلِّصُ اَوراقاً مِنَ الذَّهَبِ
326- هَبَّت عَلَیکَ ریـاحُ المَوتِ سافیَةً***فَاستَبقِنی بَعدَها لِلوَیلِ وَ الحَرَبِ
خطاب بحریث مولی معاویة درون وقت کشتی او بصفّین
327- اَنَا الغُلامُ العَرَبیِّ المُنتَسِب***مِن خَیرِ عُودٍ فِی مُصاصِ المُطَلِّب مُصاص القوم اخلصهم نسباً
328- یـا اَیُّهَا العَبدُ اللَّئیمُ المُنتَدِب***اِن کُنتَ لِلمَوتِ مُحِبّاً فَاقتَرِب
329- وَ اثبِت رُوَیداً اَیُّهَا الکَلبُ الکَلِب***اَو لافَوَلِّ هارِباً ثُمَّ انقَلِب
جواب یکی از اعدی ادیی درون حزب صفین ارب مَکر
330- اِیّایَ تَدعُو فِی الوَغا یَابنَ الاَرَب***وَ فی یَمـینی صارِمٌ یُبدِی اللَّهَب
331- مَن یُحطَهُ مِنـهُ الحِمامُ یَنسَرِب***لَقَد عَلِمتُ وَ العَلیمُ ذُو اَدَب
332- اَن لَستُ فِی الحَربِ العَونِ اَبالاَرَب***وَ عَن قَلیلٍ غَیرَ شَکٍّ انقَلَبِ
خطاب بحریث بن صباح حمـیری درون صفّین صارم شمشیر
333- اَنَا عَلِیٌّ وَ ابنُ عَبدِ المُطَلِّب***نَحنُ وَ بَیتُ اللهِ اَولَی بِالکُتُبِ نَحنُ نَضرِباهُ عَلَی کُلِّ العَرَب
334- وَ بِالنَّبِیِّ المُصطَفی غَیرَ الکَذِب***اَهلَ اللِّواءِ وَ المَقامِ وَ الحُجِبُ لوآء عَلَم
خطاب بمعویة و جنود او درون لیلة الهریر
335- اَبَی اللهُ اِلّا اَن صِفینَ دارُنَا***وَ دارُکُم ما لاحَ فِی الاُفُقِ کَوکَبٌ
{صفحه 107}
این طوفان به منظور عذاب و جنگ (و بـه پایـان رسانیدن آن) وامـیگذاری.
هر چند کـه من درون نسبم دُرّ یتیم
کو آنکه جدا کند طلا را از سیم
ای خصم رسیده هست طوفان هلاک
بگریز و بخاک شو از این غصه مقیم

خطاب امام علیـه السلام بـه حریث مولای (1) معاویـه

327- من از نظر نسب بـه هنگام بررسی طائفه نوجوانی عربی و از بهترین طائفه از خاندان عبدالمطلب هستم.
328- ای غلام لئیمـی کـه پاسخ مـی گوئی، اگر علاقه بـه مرگ داری نزدیک بیـا.
329- آی سگ درنده، کمـی صبر کن (تا مرگ را ملاقات کنی) یـا اینکه پشت بـه جنگ کرده برگرد و فرار کن.
امروز منم بـه فضل و توفیق خدای
غالب بـه شجاعت و اصالت همـه جای
ای خصم اگر تو را بود مردن رأی
لطفی کن و با عربده نزدیک من آی

پاسخ امام علیـه السلام بـه یکی از دشمنان درون صفین

330- آی فرزند حیله گر مرا بـه جنگ مـی طلبی درون صورتیکه شمشیر تیز درون دست من هست و آتش از آن مـی بارد.
331- هرگاه آنرا مـی جنبانم مرگ از آن مـی بارد. من بدون تردید آگاه هستم و فردی آگاه دارای فرهنگ است.
332- مـی دانم درون جنگی کـه مدت ها ادامـه داشته نیـاز بـه نقشـه نیست و بزودی و بدون تردید جنگ بزودی عوض مـیشود و پایـان مـی یـابد.
__________
1- مولا: غلام آزاد شده.
{صفحه 108}
ای صاحب بخت تیره ی روز سیـاه
تا چند چنین فتاده باشی از راه
تیغی هست مرا چه شعله آتش تیز
بگریز کـه یکبار نسوزی ناگاه

خطاب امام علیـه السلام بـه حریث بن صباح درون صفین

333- من علی علیـه السلام و فرزند عبدالمطلب هستم. ما و خانـه خدا بـه کتابهای آسمانی نزدیکتریم. (1)
334- بدون تردید و دروغ ما بـه پیـامبر مصطفی صلی الله علیـه و آله و سلم صاحب پرچم اسلام، مقام ابراهیم و پرده های کعبه نزدیکتریم. ما بودیم کـه پیـامبر صلی الله علیـه و آله و سلم را بر تمام عرب پیروز گردانیدیم.
پیغمبر حق مرا برادر مـی گفت
با جان و دل خویش برابر مـی گفت
من نصرت او درون همـه جا مـی کردم
آن دم کـه سخن ز شرع انور مـی گفت

خطاب امام علیـه السلام بـه معاویـه درون لیلة الهریر

335- محال است! که تا ستاره درون آسمان مـی درخشد صفین خانـه ما و خانـه شماست.
336- (باید درون این سرزمـین بمانیم) که تا شما بمـیرید یـا ما بمـیریم نـه ما و نـه شما راهی به منظور فرار از محیط جنگ نداریم.
تا هست ستاره درون این چرخ کبود
پیوسته مـیان ما جدل خواهد بود
یـا تیغ اجل کشد فلک بر سر من
یـا پاک کند نام تو ز لوح وجود
__________
1- احتمال دیگر عبارت: بـه خانـه خدا سوگند ما بـه کتابهای آسمانی نزدیکتریم.
{صفحه 109}
حرف الباء
336- اِلی اَن تَمُوتُوا اَو نَمُوتَ وَ ما لَنا***وَ ما لَکُم عَن حَومَةِ الحَربِ مَهرَبٌ حومـه محلّ جنگ
مدح اصحاب ظفرائین درون صفین
337- یـا اَیُّهَا السّائِلَ عَن اَصحابی***اِن کُنتَ تَبغی خَبَرَ الصَّوابِ
338- اُنبِئکَ عَنـهُم غَیرَ ما تَکذابٍ***بِاَنَّهُم اَوعِیَةُ الکِتابِ اوعیة ظروف
339- صُبرٌ لَدیَ الهَیجاءِ وَ الضِّرابِ***فَسَل بِذاکَ مَعشَرَ الاَحزابِ
ستایش عساکر نُصرت مأثر
340- اَلَم تَرَ قَوماً اِذ دَعاهُم اَخُوهُم***اَجَابُوا وَ اِن اَغضَب عَلَی القَومِ یَغضِبُوا هیجاء کارزار
341- فَهُم حَفِظُوا غَیبی کَما کُنتَ حافِظاً***لِقَومـی اَجزی مِثلَها اَن تَغَیَّبُوا
342- بَنُو الحَربَ تَقعُد بِهِم اُمَّهاتُهُم***وَ ابآؤُهُم اباءُ صِدقٍ فَانجَبُوا صدق راست گفتن
مدح قبیله چند از عرب
343- الاَزدُ سَیفی عَلَی الاَعداءِ کُلِّهِم***وَ سَیفُ اَحمَدَ مَن دانَت لَهُ العَرَبُ
344- قَومٌ اِذَا فَاجَئُوا اَوفُوا وَ اِن غُلِبُوا***لا یَجحَمُونَ وَ لا یَدروُنَ مَا الهَرَبُ اجحام فرار از حزب
345- قَومٌ لَبُوسُهُم فی کُلِّ مُعتَرَکٍ***بِیضٌ رِقاقٌ وَ داوُدِیَّةٌ سُلَبٌ
346- اُلبیضُ فَوقَ رُؤُسٍ تَحتَهَا الیَلَبُ***وَ فِی الاَنامِلِ سُمرُ الخَطِّ وَ القُضُبٌ
347- اُلبِیضُ تَضحَکُ وَ الاجالُ تَنتَحِبُ***وَ السُّمرُ تَرعُفُ وَ الاَرواحُ تَنتَهِبُ
348- وَ اَیُّ یَومٍ مِنَ الاَیّامِ لَیسَ لَهُم***فیـهِ مِنَ الفِعلِ ما مِن دُونِهِ العَجَبُ اسم کندم کون
الازد
{صفحه 110}

ستایش امام علیـه السلام از اصحاب خود

337- ایی کـه از اطرافیـانم مـیخواهی آگاه شوی، اگر مـیخواهی مطلب صحیح را بشنوی گوش فرادار.
338- درباره اصحاب خود، بدون اینکه دروغ پردازی کنم مـیگویم کـه از نظر علم، مخزن های قرآن و نگهبان آن هستند.
339- بـه هنگام جنگ و حمله قهرمان صبر هستند. اگر باور نداری از مردم احزاب بپرس.
هستند جماعتی کـه یـاران منند
مستغرق بحر فضل و احبان منند
در محفل دین بحفظ قرآن کوشند
در معرکه ی نبرد قربان منند

ستایش امام علیـه السلام از سربازان خود

340- مگر نمـی بینی وقتی برادر آنان (علی علیـه السلام) آنان را احضار مـیکند، محضر او مـیرسند و اگر علیـه دشمن عصبانی شد آنـها هم عصبانی مـیشوند.
341- سربازان من، پشت سر من اعتبار و اوامر مرا حفظ مـی کنند من هم بـه پاداش این خدمت، بـه هنگامـی کـه غایب هستند مواظب آنان هستم.
342- اینان مرد جنگند، مادرانشان، آنان را از جنگ باز نداشته اند و پدرانشان، پدرانی شایسته بوده اند کـه اولادی خداپسند تحویل داده اند. (دامن پدر و مادر آنان پاک است).
جمعی کـه لباس مـهر من مـی پوشند
پیوسته بحفظ غیب من مـی کوشند
از مشرب من چه بهره ای یـافته اند
هر روزه مـی از جام صفا مـی نوشند
{صفحه 111}

ستایش از چند طائفه عرب

343- طائفه «اَزُد» درون برابر تمام دشمنان شمشیر من هستند. و شمشیر پیـامبر صلی الله علیـه و آله و سلم بودند کـه عرب تسلیم آنحضرت گردید.
344- طائفه ای هستند کـه بهنگام فاجعه، وفادارند و اگر شکست خوردند، از جنگ فرار نمـی کنند، نمـی دانند فرار چیست؟
یـاران منند اهل شمشیر همـه
مایل بخدا و از جهان سیر همـه
معنای گریختن ندانند کـه چیست
باشند بزور حرب چون شیر همـه
345- طائفه ای کـه در هر جنگی لباس تنگ مـی پوشند «وزره داودی» (1) را آنـها را طریق کشتن دشمن بدست مـی آورند.
346- بر سر خود کلاه خود دارند و در زیر کلاه خود زره یمنی و در دست نیزه های گندمگون ساخت یمامـه و تیرهای تراشیده دارند.
347- شمشیر ها مـی خندند و مرگ ها گریـه مـی کنند، نیزه ها خود دماغ شده اند و روح دشمنان (با خانـه های آنان) غارت مـی شود.
شد جامـه قوم من زره روز مصاف
دارند تمام، نیزه سنگ شکاف
از بس کـه خورد نیزه این طائفه خون
پیدا شده هست در سرش رمح رعاف
348- چه روزی را دیده اید کـه «طائفه ازد» کار عجیب و شگفت آور نکند؟!
349- پیـاده ی طائفه ازد بر پیـاده های روی زمـین برتری دارد و سواره آنان بر سوارکاران.
__________
1- زره پیراهنی بوده کـه از حلقه های سیمـی مـی ساخته ان و در جنگ مـی پوشیده اند کـه تیر برآنـها اثر نکند. این پیراهن را داود پیـامبر اختراع کرده است.
{صفحه 112}
حرف الباء
349- الاَزدُ اَزیَدُ مَن یَمشی عَلی قَدَمٍ***فَضلاً وَ اَعلاهُم قَدراً اِذا رَکِبُوا
350- وَ الاَوسُ وَ الخَزرَجُ القَومُ الَّذینَهُم***اوَوا فَاعطَوا فَوقَ ما وَهَبُوا شیمـه خوی
351- یـا مَعشَرَ الاَزدِ اَنتُم مَعشَرٌ اُنُفٌ***لا یَضعَفُونَ اِذَا مَا اشتَدَّتِ الحُقُبُ
352- وَفَیتُم وَ وَفاءَ العَهدِ شَیمَتُکُم***وَ لَم یُخالِط قَدیماً صِدقُکُم کَذِبٌ
353- اِذَا غَضِبتُم یَهَابُ الخَلقَ سَطوَتُکُم***وَ قَد یَهُونُ عَلَیکُم مِنـهُمُ الغَضَبُ ذنب دم
354- یـا مَعشَرَ الاَزدِ اِنّی مِن جَمـیعِکُم***راضٍ وَ اَنتُم رُؤُسُ الاَمرِ لَا الذَّنبُ
355- لَن تَئاَسَ الاَزدُ مِن رُّوحٍ وَ مَغفِرَةٍ***وَ اللهُ یَکلَؤُکُم مِن حَیثُ ما ذَهَبُوا
356- طِبتُم حَدیثاً کَما قَد طابَ اَوَّلُکُم***وَ الشَّوکُ لا یُجتَنی مِن فَرعِهِ العَنِبُ شوک خار
357- وَ الاَزدُ جُرثُومَةٌ اِن سُوبِقُوا سَبَقُوا***اَو فُوخِرُوا فَخَرُوا اَو غُولِبُوا غَلَبُوا
358- اَو کُوثِرَوا کَثَرُوا اَو صُوبِرُوا صَبَرُوا***اَو سُوهِمُوا سَهَمُوا اَو سُولِبُوا سَلَبُوا
359- صَفَوا فَاَصفاهُمُ المَولی وِلایَتَه***فَلَم یَشُب صَفوَهُم لَهوٌ وَ لا لَعِبٌ لینة نرمـی
360- هَینُونَ لَینُونَ خٌلقاً فی مَجالِسِهِم***لَا الجَهلُ یَعرُوهُم فیـها وَ لَا الضَجَبُ
361- الغَیثُ اِمّا رَضُوا مِن دُونِ غائِلِهِم***وَ الاُسدُ تَرهَبُهُم یَوماً اِذا غَضِبُوا
362- اَندَی الاَنامِ اَکُفًّا حینَ تَساَلُهُم***وَ اَربَطُ النَّاسِ حاشاً اِن هُم نُذِبُوا
363- وَ اَیُّ جَمعٍ کَثیرٍ لا تُفَرِّقُه***اِذا تَدانَت لَهُم غُسَّانُ وَ النَّدَبُ
364- فَاللهُ یُجزیـهِم عَمّا اَتَوا وَ حَبَوا***بِهِ الرَّسُولَ وَ ما مِن صالِحٍ کَسَبُوا حبو عطا
{صفحه 113}
350- طائفه اوس و طائفه خزرج مردمـی هستند کـه به مردم پناه مـی دهند و بیش از آنچه دارند عطا مـی کنند.
هر روز کند ظهور از یـارانم
کاری کـه من از خوبی او درمانم
در جود و سخا نظیر این طائفه نیست
دارند بسی فضل کـه من مـی دانم
351- ای طائفه ازد شما قومـی محترم هستید بهنگامـی کـه سختی فرا رسد بخود ضعف راه نمـی دهید.
352- وفای بـه عهد و پیمان اخلاق شماست وهیچگاه حرف راست شما با دروغ آغشته نگردیده است.
353- آنگاه کـه غضب مـی کنید همـه از حمله شما مـی ترسند وگاهی غضب شما نسبت بمردم سست مـی گردد.
ای قوم شما گروه عالی قدرید
در بزم و صدق و احسان صدرید
اعداء همـه از تیغ شما مـی ترسند
مردم چه کواکب و شما چون بَدرید
354- ای طائفه ی ازد من از تمام شما راضی هستم و شما گرداننده سیـاست من هستید نـه فرمانبردار.
355- شما طائفه ازد از رحمت و مغفرت خدا مأیوس نباشید خدا عمر شما را با بخشش و غفران بپایـان مـی رساند.
356- همانند آغاز اسلام اینک هم پاکید، از شاخه خار هیچگاه انگور چیده نمـی شود.
ای قوم من از شما چه گشتم خوشنود
بی شبهه جزای آن ز حق خواهد بود
{صفحه 114}
باشد حسب و نسب، شما را با هم
هستید درختی کـه برش باشد جود
357- طائفه ازد بنیـانی هست که اگر درون مسابقه دویدن شرکت کنند پیروز مـی شوند، اگر پای شمارش امتیـازهای طائفه ای بـه مـیان آید برنده اند و اگر صحبت چیرگی درون بین باشد پیروزاند.
358- درون مـیدان مقایسه ثروت و نفر برتر از دیگران ودر سرزمـین صبر، بردبارتر از دیگران هستند. درون مسابقه تیراندازی برنده و به هنگام ربودن امتیـاز، بیش از دیگران امتیـاز مـی برند.
359- پاک بودند، خدا هم دوستی خود را به منظور آنان برگزید درون نتیجه پاکی آنان با خوشگذرانی و کارهای نامناسب آلوده نگردید.
360- طائفه ازد با وقاراند، درون مجالس خود، خوش اخلاق مـی باشند، نـه نادانی بر آنان فرود مـی آید و نـه کاری کـه دارند فریـاد مـی زنند.
یـاران مرا فضل و کمال هست بسی
وین طائفه نیستند کمتر زی
دارند وفا و نرمخوئی همـه دم
در جهل نمـی زنند هرگز نفسی
361- اگر طائفه ازد راضی شوند، باران عطای ایشان است. بـه هنگامـی کـه عصبانی شوند (و درون چنگ حمله کنند) شیر از آنان مـی ترسد.
362- بهنگام درخواست از آنان سخاوتمند ترین مردم مـی باشند و بهنگامـی کـه دلهای همـه بر اثر دعوت بکار خطرناک مـی لرزد دلهای آنان آرامترین دلهاست.
363- آنگاه کـه طائفه غَسّان (ازد) (1) با یکدیگر نزدیک شوند و به تیراندازی بپردازند کدام گروه مـی تواند درون برابر آنان دوام بیـاورد و شکست نخورد؟!
364- خدا پاداش خدمات و عطاهای آنان را کـه در اختیـار محمد صلی الله علیـه و آله و سلم گذاشتند
__________
1- غسان اسم چاهی هست که عده ای از طائفه ازد کنار آن زندگی مـی د.
{صفحه 115}
حرف التاء
خطاب بعثمان بن عفّان
365- فَاِن کُنتَ بِالشُّوری مَلَکتَ اُمُورَهُم***فَکَیفَ بَهذا وَ المُشیرُونَ غُیَّبٌ خصم دشمن
366- وَ اِن کُنتَ بِالقُربی حَجَجتَ خَصیمَهُم***فَغَیرُکَ اَولی بِالنَّبِیِّ وَ اَقرَبُ
تنبیـه بر زوال و فنای دنیـا
367- قَد رَاَیتُ القُرُونَ کَیفَ تَفانَت***دَرَسَت ثُمَّ قیلَ کانَ وَ کانَت
368- هِیَ دُنیـا کَحَیَّةٍ تَنفُثُ السَّمَ***وَ اِن کانَتِ المَجَسَّةُ لانَت مجسّه محلّ لمس
369- کَم اُمُورٍ لَقَد تَشَدَّدَت فیـها***ثُمَّ هَوَّنتُها عَلی فَهانَت
در فنا دنیـا و تشبیـه او بخانـه عنکبوت
370- اِنَّمَا الدُّنیـا فَناءٌ لَیسَ لِلدُّنیـا ثُبُوتٌ***اِنَّمَا الدُّنیـا کَبَیتٍ نَسَجتَهُ العَنکَبُوتُ نسج بافتن
371- وَ لَقَد یَکفِیکَ مِنـها اَیُّها الطالِبُ قُوتٌ***وَ لَعَمری عَن قَلیلٍ کُلُّ مِن فیـها یَمُوتُ
بیـان تغییر احوال زمان
372- اَلَم تَرَ اَنَّ الدَّهرَ یَومٌ وَ لَیلَةٌ***یُکَرانِ مِن سَبتٍ جَدیدٍ اِلی سَبتٍ
373- فَقُل لِجَدیدِ الثَّوبِ لابُلَّ مِن بَلی***وَ قُل لِاجتِماعِ الشَّملِ لابُلَّ مِن شِتَتٍ بلی کهنـه کی
ترغیب نفس بدار عقبی
374- قَد کُنتَ مَیتاً فَصِرتَ حَیّاً***وَ عَن قَلیلٍ تَصیرُ مَیتاً
375- عِزِّ بِدارِ الفَناءِ بَیتاً***فَابنِ لِدارِ البَقاءِ بَیتاً شّتی پراکنده
ارشاد
{صفحه 116}
و کارهای نیکی کـه انجام دادند عنایت فرماید.
یـاران منند بحر احسان و ادب
شیران دلاوراند درون وقت غضب
در نصرت دین مصطفی صلی الله علیـه و آله و سلم مـی کوشند
یـابن جَزا ز فیض فضلت یـا رب
توضیح: طائفه ازد از سرزمـین یمن برخاسته اند و در هر عصری مع معنویت بوده اند و این یک نمونـه تاریخی:
آنگاه کـه سر امام حسین علیـه السلام را پیش عبیدالله بن زیـاد درون کوفه آوردند عبیدالله گفت: اَلحَمدُللهِ الَّذی اَظهَرَ الحَقَّ وَ نَصَرَ اَمـیرِالمُؤمِنینَ یَزید وَ حِزبِه وَ قَتلَ الکَذّابَ بنِ کَذّاب. (ستایش خدای را کـه حق را پیروز کرد و امـیرالمؤمنین (یزید) و حزبش را پیروز گردانید و دروغگو فرزند دروغگو را بقتل رسانید.
عبدالله بن عَفیف ازدی بپاخاست، سخن عبیدالله بن زیـاد را قطع کرد و گفت: ای دشمن خدا تو دروغگوئی و پدرت و آنکه نماینده او هستی. آی پسر مرجانـه فرزند پیـامبر صلی الله علیـه و آله و سلم را بقتل مـی رسانی و بجای صدیقان مـی نشینی؟!
عبیدالله بن زیـاد حرف او را قطع کرد و دستور داد او را دستگیر سازند طائفه ازد حمله د و عبدالله را از چنگ مأموران ابن زیـاد بیرون آوردند. درون آن شرائط خفقان، خدمت بزرگی است.

سؤال امام علیـه السلام از عثمان

365- اگر از طریق شوری بـه ریـاست رسیدی، چه شورائی بود کـه م کنندگان درون آن نبودند؟!
366- و اگر از طریق خویشاوندی با پیـامبر صلی الله علیـه و آله و سلم درون برابر مخالف خود استدلال کردی و بریـاست رسیدی، غیر تو (امام علی علیـه السلام) بـه پیـامبر صلی الله علیـه و آله و سلم از نظر علم و خویشاوندی نزدیکتر است.
{صفحه 117}
مقصود ز هستی خلایق مائیم
آئینـه اسرار حقایق مائیم
گر پرده ز روی کار ما بردارند
در هر دو جهان از همـه سابق مائیم
توضیح: عثمان بن عفان (خلیفه سوم) با رقیـه و کلثوم ان محمد صلی الله علیـه و آله و سلم ازدواج کرد. یکی از دینا رفت دیگری را گرفت بهمـین جهت بـه عثمان «ذوالنورین» (دارای دو نور) مـی گویند و امام علیـه السلام کـه اشاره بـه خویشاوندی عثمان با امام علی علیـه السلام مـی کند بهمـین مطلب نظر دارد.
نـه این دو محمد صلی الله علیـه و آله و سلم درون ردیف حضرت زهرا علیـها السلام بوده اند و نـه عثمان درون ردیف علی علیـه السلام.

توجه بـه فنای دنیـا

367- دیده ام کـه همردیفانم چگونـه نابود شدند، پوسیدند و گفته شد مردی بود و زنی!
368- این دنیـائی هست که همانند مار زهر مـی دمد هر چند بدنش نرم است.
369- چه بسیـار مشکلاتی کـه در آن بـه تنگ آمدم سپس آنـها را برخود آسان گرفتم و آسان شد.
دنیـا کـه ز داغ نیستی یـافت نشان
ماری هست برای کاملان زهر فشان
دارد هنری نیک کـه باشد آسان
بر هر کـه نکر سخت کوشی بهان

دنیـا خانـه عنکبوت است

370- دنیـا نابود است، دوامـی ندارد. دنیـا همانند خانـه ای هست که عنکبوت آن را یـافته است.
371- توئی کـه دنبال لقمـه نانی هستی بطور حتم آنچه هست به منظور تو کافی
{صفحه 118}
است و بجان خود سوگند بزودی تمام آنـها کـه در روی زمـین هستند از دنیـا خواهند رفت.
دنیـا کـه بود هستی او عین عدم
چون خانـه عنکبوت باشد همـه دم
گر اهل سعادتی سر حرص ببر
تا چند نـهی بـه وادی جهل قدم

روزگار عوض مـی شود

372- مگر نمـی بینی کـه روزگار شب و روز است؟! مـی روند و بر مـی گردند روز جدید، دنبال روز قدیم مـی رود.
373- با چنین وضعی (تغییر روزگار) بـه نو پوشیده بگو حتما حتما کهنـه شود و به گروهی کـه جمع شده اند بگو حتما پراکنده شوید.
بر دهر منـه دل کـه پشیمان گردی
وز بازی روزگار حیران گردی
هر چند کـه جمعیت ظاهر داری
ناگاه بـه دست خود پریشان گردی

توجه بـه آخرت

374- مرده (خاک) بودی زنده شدی و بزودی مـی مـیری.
375- بـه خانـه ای کـه فانی مـی شود و خراب مغرور شده و دل بسته ای به منظور خانـه ابدی ساختمان درون نظر بگیر!
ده روز حیـاتی کـه تو داری ای دل
شک نیست کـه مـی شود بـه مردن زائل
تا چند به منظور دار دنیـا کوشی
باید کـه کنی سرای عقبی حاصل
{صفحه 119}
حرف التاء
376- بَیتٌ وَ ثَوبٌ وَ قُوتُ یَومٍ***یَکفی لِمَن فی غَدٍِ یَموُتُ غد فردا
377- وَ رُبَّما ماتَ نِصفَ یَومٍ***وَ النِّصفُ مِن قُومِةِ یَفُوتُ
ارشاد بقناعت و فراغت از سؤال
378- بَیتٌ یُوارِی الفَتَی وَ ثَوبٌ***یَستُرُ مِن عَورَةٍ وَ قُوتٌ
379- هذا بَلاغٌ لِمَن تَحَیَّی***وَ ذا کَثیرٌ لِمَن یَّمُوتُ بلاغ کافی
تحریص بر نفی حرص و قناعت بلقمـه مقرّر
380- یـا اَیُّهذا الطالِبُ المَبهُوتُ***حَسبُکَ مِمّا تَبتَغِیـهِ القُوتُ
381- ما اَکثَرَ القُوتُ لِمَن یَمُوتُ
ارشاد بمخالفت نفس***و ترک لذات و شـهوات حسرة افسوس
382- صَبَرتُ عَنِ اللَّذّاتِ لَمّا تَوَلَّتِ***وَ اَلزَمتُ نَفسی صَبرَها فَاستَمَرَّتِ
383- وَ مَا المَرءُ اِلّا حَیثُ یَجعَلُ نَفسَه***فَاِن اُطمِعَت تاقَت وَ اِلّا تَسَّلَتِ
384- اَقُولُ لِعَینی اَحبِسِی اللَّحَظاتِ***وَ لا تَنظُری یـا عَینُ بِالسَّرَقاتِ سرقة دزدی
385- فَکُم نَظرَةٍ قادَت اِلَی القَلبِ شَهوَةً***فَاَصبَحَ مِنـها القَلبُ فی حَسراتٍ
ارشاد بصبر درون حوادث روزکار
386- خَلیلی لا وَ اللهِ ما مِن مُلِمَّةٍ***تَدُومُ عَلی حَیٍّ وَ اِن هِیَ جَلَتِ ملمّة حادثه
{صفحه 120}

توجه بـه قناعت

376- اطاقی، پارچه ای و خوراک یک روز برایی کـه فردا مـی مـیرد کافی است.
377- چه بسا وسط روز جان مـی دهد و نصف خوراک وی هم مـی ماند و از دست مـی رود.
چون داد خدا روزی یک روز تو را
عیب هست دیگر سؤال دریوزه تو را (1)
با خود نبری هیچ درون آندم کـه بود
تقدیر از این گنبد فیروزه تو را

پرهیز از درخواست

378- اطاقی کـه انسان را پنـهان سازد، پارچه ای کـه عورت شخص را بپوشاند و خوراکی،
379- بس هست برایی کـه مـی خواهد زنده بماند و برایی کـه مـیمـیرد زیـاد است.
در آخر کار چون بخواهی مردن
وز تیغ هلاک جان نخواهی بردن
گر لقمـه و خرقه ای مـهیـاست تو را
تا چند بـه هرزه خویش را آزردن

پرهیز از حرص

380- آی جستجو گر سرگردان، لقمـه نانی از آنچه دنبال آن مـی دوی به منظور تو کافی است.
__________
1- دریوزه: گدائی، درخواست.
{صفحه 121}
381- این لقمـه ی نان هم برایی کـه مـی مـیرد چقد زیـاد است!
گر مُلکِ جم و سلطنت کی داری
غافل ن کـه مرگ از پی داری
چون روزی یک روزه تو را بس باشد
این حرص و هوای نفس که تا کی داری؟!

مبارزه با هوای نفس

382- بـه هنگام لذت ها خود را حفظ کردم و خود را بـه نادیده گرفتن لذتها متعهد ساختم که تا استوار گردیدم.
383- موضع هر فردی درون دست خود اوست، اگر راه طمع را باز کرد انسان حریص مـیشود و اگر نفس را کنترل کرد از انحراف محفوظ مـی ماند و آرام خواهد بود.
فریـاد و فغان ز نفس اماره من
کو صبر جمـیل که تا کند چاره ی من
سر رشته صبر گر نباشد درون کف
کی جمع شود این دل پاره من
384- بـه چشم خود مـی گویم زیر چشمـی دیدن را زندان کن. ای چشم بـه دزدی (حرام) نگاه مکن
385- زیرا چه بسیـار نگاههای کوچکی کـه به قلب، تزریق کرده و قلب از همان یک نگاه بـه چه غمـهائی گرفتار شده است.
ای چشم کـه دیده ای بسی فیروزی
باید کـه نظر ز حسن خوبان دوزی
ترسم کـه زند آتش شعله
آنگاه تو درون دوزخ حسرت سوزی

صبر درون حوادث

386- آی دو دوست من بخدا سوگند هیچ حادثه ای به منظور زنده هر چند بزرگ باشد ابدی نخواهد بود.
{صفحه 122}
حرف التاء
387- فَاِن نَزَلَت یَوماً فَلا تَخضَعنَ لَها***وَ لا تَکثُرُ الشَّکوی اِذَا النَّعلُ زَلَّتِ زلّة لغزیدن
388- فَکَم مِن کَریمٍ یُبتَلی بِنَوائِبٍ***فَصَابَرَها حَتّی مَضَت وَ اضمَحَلَّتِ
در مذمّت کثرة کلامـی و مدح خاموشی
389- اِنَّ القَلیلَ مِنَ الکَلامِ بِاَهلِهِ***حَسَنٌ وَ اِنَّ کَثیرَة مَمقُوتٌ ممقوت مبغوض
390- ما زَلَّ ذُو صُمتٍ وَ ما مِن مُکثِرٍ***اِلّا یَزِّلُ وَ ما یُعَابُ صَمُوتٌ
391- اِن کانَ یَنطِقُ ناطِقٌ مِن فِضَّةٍ***فَالصَّمتُ دُرٌّزانَهُ یـاقُوتٌ صمت سکوت
در مدح از مکارم اخلاق
392- قَد ماتَ قَومٌ وَ ما ماتَت مَکارِمُهُم***وَ عاشَ قَومٌ وَ هُم فینَا کَاَمواتٍ
مرثیـه حضرت خاتم النبییّن صلی الله علیـه و آله و سلم
393- نَفسی عَلی زَفراتِهَا مَحبَوسَةٌ***یـا لَیتَها خَرَجَت مَعَ الزَّفَراتِ زفرة ناله
394- لاخَیرَ بَعدَکَ فِی الحَیوةِ وَ اِنَّما***اَبکی مَخَافَةَ اَن تَطُولَ حَیوتِی
استجازه محاربه از سیّد عالم صلی الله علیـه و آله و سلم
395- هَل یَدفَعُ الدَّرعُ الحَصینُ مَنِیَّةً***یَوماً اِذا حَضَرَت لِوَقتِ مَماتٍ منیّة مرک
396- اِنی لَاَعلَمُ اَنَّ کُلَّ مُجَمَّعٍ***یَوماً یَؤُلُ لِفِرقَةٍ وَ شَتَاتٍ
397- یـا اَیُّهَا الدّاعِی النَّذیرُ وَ مِن بِهِ***کَشَفَ الاِلهُ رَواکِدَ الظُّلُماتِ
398- اَطلِق فَدَیتُکَ لِابنِ عَمِّکَ اَمرَه***وَ اَرِم عِداتَکَ عَنـهُ بِالجَمَراتِ جمرة سنک
فالموت
{صفحه 122}
387- درون عین حال اگر حادثه ای برایت بوجود آمد خود را مباز و زیـاد گلایـه نکن. زیرا گاهی کفش و پای انسان مـی لغزد. (دنیـا بدون حادثه نمـی شود.)
388- چه بسا شایسته ای کـه به مصیبت ها و حوادث گرفتار مـی گردد و با اسلحه صبر با آنـها نبرد مـی کند که تا مصیبت پایـان مـی یـابد و مشکل برطرف مـی گردد.
هر فتنـه کـه سر کشد بـه گردون عَلَمَش
تا چشم بـه هم زنی نماند رقمش
دانا بنشیند و صبوری ورزد
در ورطه ی فتنـه گر بلغزد قدمش

کم گوئی و بجاگوئی

389- حرف کم برایی کـه درک کند خوب هست و زیـاد آن موجب غضب و عصبانیت گردد.
390- فرد ساکت هیچگاه نمـی لغزد و هر پر حرفی مـی لغزد. کم گو سرزنش نمـی گردد.
391- اگر مطلب گوینده نقره باشد، خاموشی مرواریدی هست که یـاقوت آن را زینت داده است./
راز دل خویش اگر پوشی به
وز گفتن بی فائده خاموشی به
هر چند سخن های تو چون دُر باشد
گر جوهر فضل خویش نفروشی به

نام و اخلاق نیک

392- ملتی مـی مـیرد اما خدمات و امتیـازهای آنان همـیشـه زنده هست و طائفه ای هم درون مـیان ما زندگی مـی کنند کـه مثل مردگان هستند (اثر وجودی ندارند)
هر مرده کـه گوی نیکنامـی
از لوح حیوة نام خود نسترده
{صفحه 124}
هر زنده کـه نفع او بـه مردم نرسد
در مذهب اهل فقر باشد مرده

در سوک خاتم النبیین صلی الله علیـه و آله و سلم

393- جانم درناله ها زندانی است. ایکاش همراه ناله ها بیرون مـی آمد.
394- درون زندگی بعد از شما خیری نیست، من فقط به منظور این گریـه مـی کنم کـه پس از شما عمرم طولانی گردد.
جانم کـه به قید تن اسیر هست و زبون
ای کاش کـه آمدی خود و ناله برون
رفتی تو بـه خاک و اشک مـی ریزم من
از وهم کـه مدتی بمانم اکنون

اجازه جنگ از محمد صلی الله علیـه و آله و سلم

395- آیـا زره ی محکم آنگاه کـه مرگ آمد مـی تواند از مرگ جلوگیری کند؟!
396- من یقین دارم کـه تمام اجتماع ها روزی بـه جدائی و تفرقه منتهی مـیگردد.
از شصت قضا اگر رسد تیر قدر
دفعش نـه زره کند نـه جوش نـه سپر
بزمـی کـه بصورت ثریـا دیدم
آخر چه بَناتِ نَعش شد زیر و زبر (1)
397- ای شخصیتی کـه مردم را بطرف خدا دعوت مـیکنی و بآنان اعلام خطر مـی نمائی واییکه خدا بـه وسیله ی تاریکیـهای ریشـه دار را برطرف ساخت،
398- فدایت گردم امر پسر عمویت (علی علیـه السلام) را صادر کن که تا دشمنانت را با پاره های سنگ و آتش متفرق گرداند.
__________
1- ثریـا و بزم آن، جلوه ستارگان درون شب کـه ستاره ثریـا یکی از آنـها است. و «بنات نعش» هم هفت ستاره درون جهت قطب شمالی هست که بـه دب اکبر و دب اصغر معروف است. درون فارسی «هفت برادران» هم گفته شده است. نظر امام علیـه السلام بـه جابجا شدن آنـهاست.
{صفحه 125}
حرف التاء
399- فَالمَوتُ حَقٌّ وَ المَنِیَّةُ شَربَةٌ***تَاتی اِلَیکَ فَبادِرِ الزَّکَواتِ منیّة مرک
تهدید دشمنی کـه متوجّه حرب شده
400- یـا جامِعاً لِشَملِهِ ساعاتِهِ***وَ دَنَت مَنِیَّتُهُ وَ حانَ وَفاتُه
401- اِرجِع فَاِنّی عِندَ مُختَلَفِ القَنا***لَیثٌ بَکِرُّ عَلَی العِدیَ جُراتُه
نصیحت اصحاب سعادت انتساب درون صفین
402- دَبُّوا دَبیبَ النَّملِ لا تَفُوتُوا***وَ اَصبِحُوا فی حَربِکُم وَ بیتُوا حان قرب
403- کَیما تَنالُوا الدّینَ اَو تَمُوتُوا***اَو لا فَاِنّی طالَ ما عُصِیتُ
404- قَد قُلتُم لَو جِئنا فَجِئتُ***لَیسَ لَکُم ما شِئتُم وَ شِئتُ
405- بَل ما یُریدُ المُحیِیَ المُمـیتُ لیث شیر
بیـان انکه فرح لازم اندوه هست او فرج تابع مکروه
406- اِذَا لِنائِباتُ بَلَغنَ المَدیَ***وَ کادَت تَذُوبُ لَهُنَّ المُهَجُ مـهجه جان
407- وَ حَلَّ البَلاءُ وَ بانَ العَزا***فَعِندَ التَّناهی یَکُونُ الفَرَجُ
در احتیـاج بجهل درون بعض اوقات
408- لَئِن کُنتَ مُحتاجاً اِلَی العِلمِ اِنَّنی***اِلَی الجَهلِ فی بَعضِ الاَحانینَ اَحوَجُ
409- وَلِی فَرَسٌ لِلحِلمِ بِالحِلمِ مُلجَمٌ***وَلِی فَرَسٌ لِلجَّهلِ بِالجَهلِ مُسرَجٌ سَرج زین
410- فَمَن شاءَ تَقویمـی فَاِنّی مُقَوِّمٌ***وَ مَن شاءَ تَعویحی فَاِنّی مُعَوِّجٌ
{صفحه 126}
399- مرگ حق هست و مردن، شربتی هست که به منظور انسان مـی آید بنابراین حتما به کارهای نیکی کـه سبب طهارت جان هستند پیشی بگیری.
ای هر دو جهان زنور رویت روشن
بگذار کـه روبرو شوم با دشمن
از مرگ مرا نیست هراسی درون دل
حق هست به آن توان رهیدن از تن

تهدید دشمن

400- ایی کـه ساعتها، خود را جمع و جور کرده ای (تا جنگ کنی) ایی کـه مرگ فرا رسیده و مردنت نزدیک شده است،
401- برگرد کـه من بـه هنگام نیزه زدن شیری هستم کـه دلیری ها را بر سر دشمن مـی بارم.
ای آمده بهر جنگ من تند و دلیر
طبع تو مگر ز جان شیرین شد سیر
بر گرد کـه ناگه نگردی کشته
آن دم کـه مرا غضب بگیرد چون شیر

پند بـه اصحاب خود درون صفین

402- مانند مور آهسته حرکت کنید، فرصت ها را از دست ندهید، روز جنگ کنید و شب بخوابید.
403- با این روش یـا بـه زنده دین دست مـی یـابید و یـا درون راه خدا جان مـیدهید یـا نافرمانی مرا مـی کنید کـه تازگی ندارد من مدت هاست نافرمانی مـی شوم.
404- مـی گفتید ایکاش پیش ما مـی آمدی و من آمدم، نـه خواسته ی شما مطرح هست و نـه خواسته ی من،
405- بلکه آنچه خدای جانبخش و جانگیر اراده کرده حتما اجرا گردد.
{صفحه 127}
ای اهل وفا چه حرب آغاز کنید
آهنگ نشاط و خرمـی ساز کنید
شمشیر شما کلید فتح و ظفر است
ابواب امل بـه روی خود باز کنید

تاریخ پیروزی

406- آنگاه کـه سختی ها بـه انتها رسید و نزدیک هست جانـها بخاطر سختی ها آب گردد،
407- و آنگاه کـه بلا فرود آید و صبر بـه پایـان برسد، درون چنین نـهایت هائی پیروزی مـیدرخشد (و سختی ها بـه پایـان مـیرسد.)
ای باخته اسباب فراغت ناگاه
از غم نشود تیره دماغت ناگاه
بر ظلمت روزگار گر صبر کنی
روشن شود از غیب چراغت ناگاه

گاهی حتما نادان بود

408 - اگر بـه علم نیـازمندم، بعضی وقت ها بـه نادانی نیـازمندترم.
409- اسبی از حلم دارم کـه با صبر آنرا لجام زده و مـهار کرده ام و اسبی از جهل دارم کـه با نادانی، آنرا زین نموده ام (و درون کنترل من است).
هر چند کـه من ز عقل و شرعم آگاه
محتاج شوم بـه ترک حکمت ناگاه
در هر صفتی کـه رو نماید طاقم
من مظهر جامعم بتوفیق اله
410- بنابراین، هر کـه بخواهد مرا از سوی جهل بطرف راستی بکشاند من مـی پذیرم و هر بخواهد مرا بطرف کجی جهل سوق دهد مـی پذیرم.
{صفحه 128}
حرف الجیم
411- وَ بِالجَهلِ لا اَرضی وَ لا هُوَ شَیمتَی***وَ لکِنَّنی اَرضی بِهِ حینَ اَحوَجُ شیمـه داب
412- فَاِن قالَ بَعضُ النّاسِ فیـهِ سَمَاجَةُ***فَقَد صَدَقُوا وَ الذُلُّ بِالحُرِّ اَسمَجُ
413- اَلا رُبَّما ضاقَ الفَضاءُ بِاَهلِهِ***وَ اَمکَنَ ما بَینَ الاَسِتَّهِ مَخرَجٌ
خطاب بفاطمـه زهرا وقت توجه بمحاربه اعدا
414- قَربی ذَا الفَقارِ فاطِمُه مِنّی***فَاَخی السَّیفُ کُلُّ یَومٍ هِیـاجٍ هیـاج قتال
415- قَرِّبی صارِمَ الحُسامَ فَاِنّی***راکِبٌ فِی الرِّجالِ نَحوَ الهِیـاجِ
416- وَرَدَ الیَومَ ناصِحاً یَنذُرُ النّاسَ***جُیُوشٌ کَالبَحرِ ذِی الاَمواجِ جیش سپاه
417- وَرَدُوا مُسرِعینَ یَبغُونَ قَتلی***وَ اَبیکَ المَحبُوُّ بِالمِعراجِ
418- وَ خَرابَ الاَوطانِ وَ قَتلَ النّاسِ***وَ کُلٌّ اِذَا اَصبَحَ لاجٍ
419- سَوفَ اُرضِی المَلیکَ بِالضَّربِ ما***عِشتُ اِلی اَن اَنالَ ما اَنَا راجٍ
420- مِن ظُهُورِ الاِسلامِ اَو یَاتِی المَوتُ***شَهیداً مِن شاخِبِ الاَوداجِ محبو معطی
شکایت از دوستان منافق
421- کُلُّ خَلیلٍ لی خالَلتُهُ***لا تَرَکَ اللهُ لَهُ واضِحَة اوداج رها
422- فَکُلُّهُم اَروَعُ مِن ثَعلَبٍ***ما اَشبَهَ اللَّیلَةَ بِالبارِحَةِ
بیـان این مخالطت و مصاحبت
423- اَصحَب خِیـارَ النّاسِ تَنجُ مُسَلِّماً***وَ مَن صَحِبَ الاَشرارَ یَوماً سَیُجرَحُ بارحه شب کذشته
و ایّاک
{صفحه 129}
411- نـه بـه نادانی ماندن تن درون مـیدهم و نـه روش من هست بلکه بـه هنگامـی کـه خیلی نیـازمند بـه آن شدم مـی پذیرم.
آئینـه اسماء خدا شد دل من
مجموعه اسرار قضا شد دل من
تا شاه سرا پرده اطلاق شدم
از قید کج و راست جدا شد دل من
توضیح: نظر امام علیـه السلام (قبول نادانی) مربوط بمسائلی هست که علل آن از اختیـار انسان خارج هست و دردست خداست کـه باید تسلیم خدا بود و در برابر وی ابراز وجود نکرد.
احتمال دیگر اینکه به منظور حفظ وحدت اجتماع درون مسائلی کـه مردم نمـی توانند حقایق را درک کنند، حتما مثل آنـها نادان شد و خلاف مسیر اجتماع گام برنداشت کـه خلاف مسیر اجتمع و افکار آن گام برداشتن یک نوع انتحار عنوانی است.
پیـامبران الهی هم کـه برخلاف مسیر اجتماعی گام برمـی داشته اند با برنامـه خاصی آغاز کرده و تکلیف را بـه انجام مـیرسانیده اند و حساب آنان جداست.
412- اگر مردم مـیگویند دروجود علی علیـه السلام نقص است، راست مـیگویند، ذلت به منظور آزاد مرد، نقص بزرگتری است.
413- توجه داشته باشید کـه گاهی محیط زمـین با آن فراخی، به منظور ساکنان آن (بخاطر فشار) تنگ مـیگردد و ناگزیر از مـیان نیزه هائی کـه فرود مـی آید مـی تواند فرار کند.
هردم ز بیـابان جفا قافله ای
آیند و کنند از من مسکین گله ای
لیکن چه کنم کـه کرده تقدیر خدا
در گردن هر طائفه ای سلسله ای
{صفحه 130}

گفتگو با فاطمـه علیـها السلام موقع حرکت به منظور جنگ

414- ای فاطمـه علیـها السلام ذوالفقار را به منظور من بیـاور، کـه شمشیر درون روز جنگ برادر من است.
415- شمشیر تیزم را بیـاور کـه من درون مـیان مردمـی کـه بسوی مـیدان جنگ درون حرکت هستند مـیخواهم حرکت کنم و به شترهای مست حمله.
416- امروز لشکریـانی کـه همانند امواج دریـا تلاطم هستند نیکخواهی را کـه بمردم اعلام خطر مـیکند مورد تهدید قرار داده اند.
417- خیلی سریع آمده اند و بفکر قتل من هستند، پدرت هم پیشکش آسمان گردیده و بمعراج رفته است.
418- اینان بفکر ویران خانـه ها و قتل مردم اند و همـه مردم کـه به تنگ آمده بمن پناه آورده اند.
ای نور دو چشم من بیـاور شمشیر
تا جنگ کنم بـه دشمنان همچون شیر
هر کـه به قصد خون من گشت دلیر
گویـا ز حیوة خویشتن باشد سیر
419- که تا زنده باشم با حمله بـه دشمن، خدا را خوشنود گردانم که تا به آرزوی خود برسم.
420- آرزوی من اینست کـه اسلام پیروز گردد و یـا مرگ فرا رسد و رگهای گردنم قطع گردیده شـهید شوم.
خواهم کـه ز فیض حق سعادت یـابم
آئین بزرگی و سیـادت یـابم
شمشیر کـه شرع دین فاش شود
تا من بمراد خود شـهادت یـابم
{صفحه 131}

شکایت از دوستان دورو

421- با هر رفیقی کـه دوستی کردم (با من ناسازگاری کرد) خدا لبخندی به منظور وی باقی نگذارد.
422- زیرا هر کدام انسان را بیش از روباه بازی مـیدهند، راستی کـه چقدر امشب و دیشب با هم شباهت دارد.
تا چند بـه مـهر دوستان مـی نازی
این طائفه را نیست بـه جز غمازی (1)
روباه وشند (2) و وقت حیله
گر شیر نرمـی، خوری از ایشان بازی

با چهی دوستی کنیم؟

423- با افراد شایسته رفاقت کن سالم مـیمانی.ی کـه با اشرار دوستی کند، بزودی (از وی) مجروح خواهد شد.
424- مواظب باش با نادان شوخی نکنی، زیرا از وی عملی مـی بینی کـه از آن خوشت نخواهد آمد.
425- هربه تو نزدیک مـی شود، آبروی او را مبر و به او فحش مده کـه همانند سگ دیوانـه ای خواهی شد کـه بی جهت پارس مـیکند.
با مردم نیک شو مصاحب ای دل
باشد کـه به حق شوی مناسب ای دل
بگذر ز مزاح و ترک بد نفسی کن
تا حق بدهد تو را مطالب ای دل
426- آنگاه کـه سخاوتمندی پیش تو آمد و نیـازی بـه تو داشت همانند بزرگواران آزادمرد پاسخ شایسته بـه او بده!
__________
1- غماز:ی کـه با چشم و ابرو سخن مـیگوید.
2- روباه وش: روباه صفت، حیله گر.
{صفحه 132}
حرف الحاء
424- وَ اِیّاکَ یَوماً اَن تُمازَحَ جاهِلاً***فَتَلقَی الَّذی لا تَشتَهی حینَ تَمزَحُ مزاح شوخی
425- وَ لا تَکُ عَریضاً تُشاتِمُ مَن دَنی***فَتُشبِهُ کَلباً بِالسَّفاحَةِ یَنبَحُ بالسفاهة
426- اِذا ما کَریمٌ جاءَ یَطلُبُ حاجَةً***فَقُل قَولَ حُرٍّ ماجِدٍ یَتَسَّمَحُ
427- فَبِالرَّاسِ وَ العَینَینِ مِنّی قَضاؤُها***وَ مَن یَشتَری حَمدَ الرِّجالِ سَیَربَحُ
ستایش رفق و تأنّی و مُدارا
428- الرِّفقُ یُمنٌ وَ اَلاَناةُ سَعادَةٌ***فَتَاَنِّ فی اَمرٍ تُلاقِ نَجاحاً شتم دشنام دادن
نـهی از افشاء اسرار
429- فَلا تُفشِ سِرَّکَ اِلّا اِلَیکَ***فَاِنَّ لِکُلِّ نَصیحٍ نَصیحاً
430- فَاِنّی رَاَیتُ غُواةَ الرِّجا***لِ لا یَترُکُونَ اَدیماً صَحیحاً نباح بانک سک
امر بعبادت و نـهی از بیـهُوده کفتن
431- اِغتَنِم رَکعَتَینِ زُلفی اِلَی اللهِ***اِذَا کُنتَ فَارِغاً مُستَریحاً اناة درنک و مدارا
432- فَاِذا هَمَمتَ بِالقَولِ فِی البا***طِلِ فَاجعَل مَکانَهُ التَّسبیحَا
شرح مقاتله لیلة الهرّیر داج تاریک
433- اللَّیلُ داجٍّ وَ الکُباشُ تَنتَطِح***نِطاحُ اُسدّما اَریـها تَصطَلِح نطاح سرزدن
434- اُسدُ عَرینٍ فِی اللِّقاءِ قَد مَرَح***مِنـها نِیـامٌ وَ فَریقٌ مُنبَطِح کبش نیش
435- فَمَن نَّجابِرَ اسِهِ فَقَد رَبِح
{صفحه 133}
427- با سر و چشم هم بگو، کارت را انجام مـیدهم.ی کـه ستایش مردان را خریداری کند، خیلی زود سود مـیبرد.
ای گشته مـیان اهل توفیق عَلَم
وز حرف وفا کشیده بر چهره رقم
پیوسته مـهم مستمندان مـی ساز
تا فاش شود نام تو درون فضل و کرم

سفارش بـه ملایمت

428- مدارا، برکت دارد، ملایمت، سعادت آفرین هست بنابراین درون هر کلامـی کـه با دقت و مدارا وارد شوی بـه پیروزی دست مـی یـابی.
خواهی کـه ز بخت آب و رنگت باشد
یـابد کـه به هر کار درنگت باشد
سررشته صبر گر بـه چنگت باشد
فیروزی و فتح چون نـهنگت باشد

اسرارت را حفظ کن

429- راز خود را پیشی فاش مکن، زیرا هر رفیقی، دوستی دارد.
430- من گمراهان را دیده ام کـه هیچ پوستی را صحیح رها نمـیکنند.
ای دوست مگو سرّ دل خویش بهی
آئینـه ی دل تیره مگردان بنفس
چون غنچه زبان خویشتن کش بـه دهان
تا چند کنی هرزه درون آئی چه جَرَس

پرهیز از بیـهوده گوئی

431- هنگامـی کـه بیکاری و استراحت مـیکنی، از فرصت استفاده کن و دو رکعت نماز به منظور به خدا نزدیکتر شدن بخوان.
{صفحه 134}
432- آنگاه کـه بفکر حرف باطل افتادی کـه بگوئی، بـه جای آن ذکر خدا را بگو.
ای بـه بام نـه فلک توسنِ (1) فکر
وز طبع تو زاده هر نفسی معنی بکر
آن دم کـه به بیـهوده دلت مـیل کند
باید کـه به جای آن کنی حق را ذکر

داستان لَیلَةُ الهِرّیر

در جنگ صفین یک شب حمله شدید شروع شد و بر اثر شدت حمله صداهای سربازان درون هم افتاده بود و نمایش صدای سگ ها را مـی داد لذا بـه لیلة الهریر معروف گردید.
433- شب تاریک هست و قوچ ها بـه یکدیگر شاخ مـیزنند شیران مـی غرند و بجان هم افتاده اند، فکر نمـیکنم با هم صلح کنند.
434- شیران بیشـه ای کـه در بحران نبرد بر اثر نشاط بـه غرور افتاده اند، دسته ای خوابیده و گروهی دیگر بـه رو افتاده اند.
435- هر سر خود را بـه سلامت ببرد سود کرده است.
شیران دلاوراند امشب درون جنگ
سررشته فتح ونصرت آرند بـه چنگ
دارند زخون دشمنان هر دم رنگ
یـارب نشود توسن این طائفه لنگ

رستگاری درون سایـه ازدواج

436- مردی کـه زن دارد و او را روی فرش مـی خواباند سپس درون خواب فرو مـیرود رستگار است.
__________
1- توسن: اسب سرکش.
{صفحه 135}
حرف الخاء
تحسین فراغت باحسن وجوه بلاغت
436- اَفلَحَ مَن کانَت لَهُ مَزَخَّة***یَزُّخُها ثُمَّ یَنامُ الفَخَّه مزخّه زن
نصیحت قرّة العین امام حسن علیـه السلام
437- عَلَیکَ بِبّرِّ الوالِدَینِ کِلَیـهِما***وَ بِرِّ ذَوِی القُربی وَ بِرِّ الاَباعِدِ فحّه خواب بعد از جماع
438- وَ لا تَصحَبَنَّ اِلّا تَقِیـاً مُهَذَّباً***عَفیفاً زَکیـاً مُنجِزً الِلمَواعِدِ
439- وَ قارِن اِذا قارَنتَ حُرّاً مُؤَدَّباً***فَتًی مِن بَنِی الاَحرارِ زَینَ المَشاهِدِ
440- وَ کُفَّ الاَذی وَ احفَظ لِسانَکَ وَ ارتَعِب***فَدیَتُکَ فی وُدِّ الخَلیلِ المَساعِدِ
441- وَ غُضَّ عَنِ المَکرُوهِ طَرفُکَ وَ اجتَنِب***اَذَی الجارِ وَ استَمسَک بِحَبلِ المَحامِدِ
442- وَ کُن واثِقاً بِاللهِ فی کُلِّ حادِثٍ***یَصُنکَ مَدَی الاَیّامِ مِن عَینِ حاسِدٍ
443- وَ بِاللهِ فَاستَعصِم وَ لا تَزجُ غَیرَهُ***وَ لا تَکُ لِلنَّعماءِ عَنـهُ بِجاحِدٍ منافسه مجاهد بانفس
444- وَ نافِس بِبَذلِ المالِ فی طَلَبِ العُلی***بِهِمَّةِ مَحمُودُ الخَلائِقِ ماجِدٍ
445- وَ لا تَبنِ لِلدُّنیـا بِناءَ مُؤَمِّلٍ***خُلُوداً فًما حَیٌّ عَلَیـها بِخالِدٍ
446- وَ کُلَّ صُدیقٍ لَیسَ للهِ وُدُّه***فَنادَ عَلَیـهِ هَل بِهِ مِن مُزایِدٍ ودّ دوستی
تهیّج نفس ناطقه بکسب فضائل
447- وَ ذی هِمَّةٍ لَم تَرضَ بِالضَّیمِ نَفسَهُ***فَاَصبَحَ قَرماً هِبرِزیّاً مُمَجَّداً
448- اِذَا خامَرَتهُ بِالنَّدی اَریَحِیَّةٌ***تُخالُ اهتِزازَ الرُّمحِ فیـهِ تَرَدُّداً قرم مـهتر
الی الله
{صفحه 136}
خوشحالی کـه آورد زن بـه نکاح
باشند انیس هم بـه آئین صلاح
در مزرع او دانـه خویش افشاند
پس خواب کند بـه کام دل که تا به صباح

اندرز بـه امام حسین علیـه السلام

437- به منظور تو لازم هست به پدر و مادر هر دو نیکی کنی. بـه خویشاوندان محبت و به بیگانگان لطف نمائی.
438- فقط با پارسای پاکسرشت کـه عفیف و نجیب هست و بـه وعده خود وفا مـیکند رفاقت کن.
439- آنگاه کـه خواستی ازدواج کنی با پیمان ببندی با مؤدب و جوانمردی کـه از دودمان آزادگان و زینت بخش مجالس هست معاهده ببند.
هر کـه نشانـه ی سعادت دارد
با خلق جهان بـه لطف عادت دارد
پیوسته شود رفیق شخصی کـه ز بخت
علم و ادب و نور و عبادت دارد
440- مردم را آزار مده! زبانت را حفظ کن. قربانت گردم درون محبت بـه رفیقی کـه تو را یـاری مـیکند رغبت بیشتری داشته باش.
441- چشم خود را از کار بد ببند و از آزار همسایگان پرهیز کن و به خط ستایش ها و کار خوب پناه ببر.
خواهی کـه رسد بـه آسمان پایـه ی تو
وز فیض خدا راست شود پرچم تو
باید کـه ز آفتاب فضیلت هر روز
پر نور شود خانـه ی همسایـه تو
442- درون هر حادثه ای بخدا تکیـه کن که تا خدا از چشم حسودان همـیشـه محفوظت
{صفحه 137}
دارد.
443- فقط بخدا تکیـه کن و به امـید دیگری مباش و هیچگاه نعمت های خدا را نادیده مگیر.
چون یـافته ای ز فیض حق انعامـی
زنـهار منـه به منظور شیطان گامـی
بی حکم قضا نمـی شود اِکرامـی
از غیر خدا مخواه هرگز کامـی
***
تا صد غم و رنج را تحمل نکنی
یک نکته ی تحقیق تامل نکنی
خواهی کـه خدا پاس تو دارد همـه دم
باید کـه دمـی ترک توکل نکنی
444- به منظور رسیدن بـه بزرگواری و پیشی گرفتن از دیگران با بخشش مال و همت شایستگان و پاکسرشتان حرکت کن.
445- درون دنیـا ساختمانی را بر اساس ماندن ابدی بنا مگذار، زیرا زنده هیچگاه روی زمـین جاویدان نخواهد بود.
446- هر دوستی کـه با تو به منظور خدا دوستی نمـی کند، او را حراج کن و از دست بده.
دنیـا چه بـه وفا نخواهد
خوش نیست به منظور جمع آن بد
هر کـه نـه از بهر خدا یـار تو شد
فرض هست تو را یـاری او رد
برایب فضائل بکوش
447- صاحب همتی کـه خود را به منظور ظلم راضی نساخت، بزرگوار، خوشنام
{صفحه 138}
حرف الدال
449- اَبَی اللهُ اِلّا اَن یَکوُنَ مَعَظَّماً***هِماماً کَریماَ باذَخَ المَجدِ اصَیدَا اصید پادشاه متکبّر
450- لَقَد سایَرَ الاَیّامِ حَزماً وَ حیلَةً***فَاصبَحَتِ الاَیّامُ تُزهی بِاَغیدَا
451- وَحَلَّ بِاَعلی ذَروَةِ الفَخرِ سامِیـاً***وَ اَبدی سِماحاً بَینَ ذاکَ وَ سُوداً
452- وَ مَا الفَخرُ اِلّا اَن یَکُونَ مُوَفَّقاً***مُعاناً بِنَصرِ اللهِ عَبداً مُسَدَّداً
453- فَکُم مِن فَتًی لَم یَعرَ مِن حُلَلِ التُّقی***وَ کَم مِن فَتًی بِاللهِ اَضحی مُؤَیَّداً اغید نازک اندام
454- اَلا رُبَّما شَدَّ الکَریمُ اعتِزامَه***فَصارَ عَلَی الاَعداءِ سَیفاً مُهَنَّداً
455- وَ مَا السَّیفُ ما قَد کانَ فی بَطنِ جَفنِهِ***بِسَیفٍ وَ لکِن ما تَبَدَّی مُجَرَّداً
ارشاد بتوقف اکتساب معالی بمشقّت ایـام و سهر لیـالی حلّی زیور
456- اَعاذِلَتی عَلی اِتعابِ نَفسی***وَ رَعیی فِی السُّری رَوضَ السُّهارِ
457- اِذا شامَ الفَتی بَرقَ المَعالی***فَاَهوَنُ فائِتٍ طیبُ الرُّقادِ
امر بمسافرت و بیـان فوائد و ثمرات ان جفن نیـام
458- تَغَرَّب عَنِ الاَوطانِ فی طَلَبِ العُلی***وَ سافِر فَفِی الاَسفارِ خَمسُ فَوائِدٍ
459- تَفَرُّجُ هَمٍّ وَ اکتِسابُ مَعیشَةٍ***وَ عِلمٌ وَ ادابٌ وَ صُحبَتَهُ ماجِدٍ عاذل ملامت کننده
460- فَان قیلَ فِی الاَسفارِ ذُلٌّ وَ مِحنَةٌ***وَ قَطعُ الفَیـافی وَ ارتِکابُ الشَّدائِدِ
461- فَمَوتُ الفَتی خَیرٌ لَهُ مِن قِیـامِه***بِدارِ هَوانٍ بَینَ واشٍ وَ حاسِدٍ فیفاء بیـابان بی اب
بیـان توقّف جمـیع امور بامر خداوند غفور
{صفحه 139}
و محترم خواهد بود.
448- آنگاه کـه بزرگواری را با سخاوت و اخلاق نیک آمـیخت حملاتی کـه به وی مـیگردد بخوبی دفع مـیشود.
449- خدا سفارش کرده هست که بـه شخصیتی کـه بزرگوار، سخاوتمند و محترم است، احترام گذاشته شود. (خدا هم بـه او مقام مـیدهد)
هر کـه نکرد طبع او مـیل ستم
وز فضل کند با همـه لطف و کرم
شک نیست کـه عاقبت بزرگی یـابد
وز علم شود درون همـه آفاق عَلَم
450- با روزگار وی، هوشیـاری و چاره سازی همسفر بوده هست در نتیجه شبانـه روز بـه نازک اندام فخر مـیفروشد.
451- چنین فردی بـه اعلی درجه افتخار دست مـی یـابد و سخاوت را درون مـیان بزرگواری و احیتاط آشکار مـی سازد.
هر کـه ز ارباب عبادت باشد
در خدمت او بخت و سعادت باشد
ایـام بـه علم و جود او فخر کنند
در چهره ی او نور سیـادت باشد
452- فخر وقتی صحیح هست که بنده خدا از طرف الله یـاری گردد و حفظ شود.
453- زیرا چه بسیـار جوانانی کـه از زیور پرهیزگاری بیرون نیـامده و چه جوانمردانی کـه از طرف خدا حمایت گردیده اند.
خوش نیست بـه غیر حق تفاخر
با دشمن و با دوست تکبر
پیمانـه یک دل کـه ساخت استاد ازل
باید ز فیض او پر
{صفحه 140}
454- توجه داشته باشید کـه چه بسا شخص بزرگوار تصمـیم مـی گیرد و بر اثر تصمـیم شمشیری تیز و آتشبار مـی گردد.
455- شمشیر که تا موقعی کـه در غلاف هست ارزش شمشیر ندارد بلکه آنگاه کـه از غلاف بیرون آمد و خودنمائی کرد ارزش پیدا مـیکند.
ای با همـه ز عقل و دانش زده لاف
گر نیست درون آنچه گفته ای رنگ گزاف
آثار کمال و فضل خود ظاهر کن
تا چند بود تیغ تو پنـهان بـه غلاف

کسب فضیلت با زحمت زیـاد

456- ایی کـه ازمن بد مـی گوئی کـه چرا خود را بـه زحمت انداخته ام، و شب درون مرغزار بی خوابی حرکت مـیکنم. (و شب را بیدارم)
457- پاسخ تو این هست که وقتی جوانمرد برق پیروزی را احساس کرد، مـی بیند بی ارزش ترین چیزها کـه از دست داده خواب لذتبخش شب بوده است.
ای کرده هوس کـه مرد دانا باشی
در علم و نظر واقف و بینا باشی
باید کـه ز خواب و خور مُبَرّا باشی
تا همچه ملک از همـه اعلی باشی
458- امر بـه مسافرت
برای بدست آوردن شخصیت حتما به غربت بروی و مسافرت کنی، زیرا درون مسافرت پنج فائده وجود دارد:
459- برطرف شدن غم و غصه، بدست آوردن بودجه زندگی،ب دانش، اطلاع از آداب زندگی و رفیق شدن با بزرگواران.
جمعی کـه رموز عشق دریـافته اند
کام دل خویش درون سفر یـافته اند
{صفحه 141}
علم و ادب و خرمـی وب معاش
در صحبت ارباب نظر یـافته اند
460- اگر گفته شود درون مسافرت ها ذلت، زحمت، رنج گرسنگی و تشنگی بیـابان و قبول سختی ها وجود دارد،
461- پاسخ آن این هست که مرگ جوان بهتر از ماندن درون منطقه ای هست که ذلت از طرف سرزنش کنندگان و حسودان به منظور وی ببارد.
هر چند کـه در سفر ملامت باشد
وز هر طرفی غصه حوالت باشد
زان بـه که شوی مقیم درون خانـه خویش
وز اهل وفا تو را خجالت باشد

خواست خدا شرط هر کار است

462- آنگاه کـه از طرف خدا بـه جوانمرد کمک نشود، نسبت بـه آن چیزی کـه علاقه دارد انجام گردد فقط زحمت های وی به منظور او مـی ماند ولی بـه ثمر نمـیرسد.
چون هستی هر چه هست از نور خداست
بی حکم خدا نمـی شود چیزی راست
تدبیر تو گر خلاف تقدیر قضاست
دانند محققان کـه بی شبهه خطاست

خدا آنچه صلاح بداند رزق مـیدهد

463- اگر رزق مردم بر اساس مقدار شایسته بودن بنده پیش خدا بود،
464-ی کـه کارگر هست نوکر مـیخواست، نحسی بکلی نبود و همـه جا سعادت مـی درخشید.
465- و باز روزگار نسبت بمردم خود یکنواخت بود و همـه جا سیـادت و بزرگواری حکومت مـیکرد،
{صفحه 142}
حرف الدال
462- اِذَا لَم یَکُن عَونٌ مِنَ اللهِ لِلفَتی***فَاَکثَرُها یُمنی عَلَیـهِ اجتِهادُهُ نحس بداختر
بیـان انکه امور بر وفق تقدیر الهی است
463- لَوکانَتِ الاَرزاقُ تَجری عَلی***مِقدارِ ما یَستَاهِلُ العَبدِ
464- لَکانَ مَن یَخدِمُ مُستَخدِماً***وَ غابَ نَحسٌ وَ بَداسَعدٌ
465- وَ اعتَدَلَ الدَّهرُ اِلی اَهلِهِ***وَ اَتَّصَلَ السُّودَدُ وَ المَجدُ سودد سیـادت
466- لکِنَّها تَجری عَلی سَمِتها***کَما یُریدُ الواحِدُ الفَردُ
مذمّت جمعی کـه بصورت انسانند
467- ما اَکثَرَ النّاسَ لابَل ما اَقَلَّهُم***وَ اللهُ یَعلَمُ اَنّی لَم اَقُل فَنَداً فند دروغ
468- اِنّی لَاَفتَحُ عَبنی حینَ اَفتَحُها***عَلی کَثیرٍ وَ لکِن لااَری اَحَداً
تنبیـه بر احتراز از یـاران منافق
469- مَن لَم یُرِدکَ فَخَلِّه لِمُرادِهِ***لا تَحزَنَّنَ لِهَجرِهِ وَ بِعادِهِ حزن اندوه
تفصیل مراسم محبّت و مودّت
470- اِذَا مَا المَرءُ لَم یَحفَظ ثَلثاً***فَبِعهُ وَ لَو بِکَفٍِ مِن رِمادٍ بعاد دور شدن
471- وَفاءً لِلصِّدیقِ وَ بَذلَ مالٍ***وَ کِتمَانَ السَّرائِرِ فِی الفُؤادِ
بیـان انکه دوست دشمن دشمن است
472- صَدیقُ عَدُوِّی داخِلٌ عَدُوّی***وَ اِنّی لِمَن وَدَّ الصَّدیقَ وَدُودٌ رماد خاکستر
فَلا
{صفحه 143}
466- (رزق بر اساس مقدار ارزش فرد نیست) بلکه رزق درون مسیری کـه خدای یکتا صلاح مـی داند و اراده کرده هست جریـان دارد.
گر روزی من بـه فضل بودی و کرم
هرگز نشدی بر دل من قصه رقم
لیکن چه توان کرد کـه در صبح ازل
بر لوح قدر قضا چنین راند قلم

انسان کامل کمـیاب است

467- چقدر مردم زیـاداند، نـه خیلی هم زیـاد نیستند (هم زمـین گنجایش بیشتر را دارد، هم به منظور خدا زحمتی به منظور اضافه نیست). خدا مـیداند کـه من دروغ نمـی گویم.
468- هر وقت چشم خود را باز مـی کنم جمعیت مـی بینم، اما فرد شایسته ای را نمـی یـابم.
امروز کـه قحط فضل و احسان باشد
نقصان و کمال خلق یکسان باشد
هر چند بـه اطراف جهان گردیدیم
یک فرد ندیدیم کـه انسان باشد

پرهیز از منافق

469- هر با تمام وجود تو را دوست ندارد، او را رها کن و از فاصله گرفتن و دور شدنش غمگین مباش.
آندم کهی سلسله شوق گسیخت
وز قید محبت و وفای تو گریخت
در باب صفا و مـهر او سستی کن
دیگر نرود بـه کوزه هر آب کـه ریخت
{صفحه 144}

سه شرط به منظور دوست

470- وقتی شخص سه موضوع را رعایت نمـیکند وی را بفروش هر چند درون عوض، یک مشت خاکستر بگیری:
471- نسبت بـه دوست وفادار باشد، از کمک مالی (به هنگام نیـاز) دریغ نکند و اسرارت را درون قلب خود نگاهدارد.
گر شد هوست بدوستی کوشیدن
وز جام صفا، مِیِ طرب نوشیدن
شرط هست به آتش وفا جوشیدن
پاشیدن سیم و رازها پوشیدن

دوست دشمن ما، دشمن است

472- دوستی کـه با دشمن من دوست هست در ردیف دشمنان من است. من نسبت بهی کـه به دوست من مـهربانی کند مـهربانم.
473- ایی کـه با دشمن من دوستی بمن نزدیک مگرد، زیرا آنچه مـیان دل هاست (کینـه) جدائی و فاصله مـی اندازد.
با خصم تو هر کـه یکنفس باشد دوست
این نکته بدان کـه دشمن جان تو اوست
زان پیش کـه غمازی خود فاش کند
چون نافه بکش از سر او اول پوست

دوستی حتما دوام داشته باشد

474- هر مرا دوست داشت، با کمال اخلاص، به منظور همـیشـه صفای دوستی را نسبت باو رعایت کرده ام.
475- هر چند دوست بـه من بدی کرده من عصبانی نشده ام و عالعمل
{صفحه 145}
حرف الدال
473- فَلا تَقرَبنَ مِنّی وَ اَنتَ صَدیقُه***فَاِنَّ الَّذی بَینَ القُلُوبِ بَعیدٌ ودود دوست
اثبات ثُبات درون محبّت و وفا
474- ما وَدَّنی اَحَدٌ اِلّا بَذَلتُ لَهُ***صَفوَا لمَوَدَّةِ مِنّی اَخِرَ الاَبَدِ
475- وَ لا قَلانی وَ اِنکانَ المُسئُ بِنا***اِلّا دَعَوتُ لَهُ الرَّحمنَ بِالرَّشَدِ قلانی ابغضنی
476- وَ لَاائتُمِنتُ عَلی سِرِّ فَبُحتُ بِهِ***وَ لا مَدَدتُ اِلی غَیرِ الجَمـیلِ یَدِی
477- وَ لا اَقُولُ نَعَم یَوماً فَاُتبِعَهُ***بُخلاً وَ لَو ذَهَبَت بِالمالِ وَ الوَلَد
ارزوی رفیق جانی و شفیق روحانی
478- هُموُمُ رِجالِ فی اُمُورٍ کَثیرَةٍ***وَ هَمّی مِنَ الدُّنیـا صَدیقٌ مُساعِدٌ بوح اظهار
479- یَکُونُ کَرُوحٍ بَینَ جِسمَینِ قُسِّمَت***فَجِسمُهُما جِسمانِ وَ الرُّوحُ واحِدٌ
ترغیب نفس بقناعت
480- اَفلَح مَن کانَ لَهُ کِردیدَهُ***یَاکُلُ مِنـها ثُمَّ یُثنی جیدَه کردیده ؟؟؟ فی اَسفل الجد
تنبیـه بر تسکین دلهای پریشان
481- وَ حَسبُکَ دآء ًاَن تَبیتَ بِبَطنِةِ***وَ حَولُکَ اَکبادٌ تَحُنُّ اِلَی القَدِّ
خطاب بمردیکه طمع خُلود درون دار دنیـا دارد
482- یـا مُؤَثِّرَ الدُّنیـا عَلی دینِهِ***وَ التّآئِهِ الحَیرانِ عَن قَصدِهِ
483- اَصبَحتَ تَرجُوا الخُلدَ فیـها وَ قَد***اُبرِزَ نابُ المَوتِ عَن جَدِّهِ قِلّ پوست بزغاله
484- هَیـهاتَ اِنَّ المَوتَ ذُو اَسهُمٍ***عَن یَّرمِه یَوماً بِها یُردِه
{صفحه 146}
من این بوده کـه در حق او دعا کرده ام کـه خدا عقلش را کامل گرداند.
آن دم کهی دشمن جان تو شود
یـا درون پی آسیب و زیـان تو شود
از کینـه ی او گر دل خود پاک کنی
ناگاه ز غیب مـهربان تو شود
476- دوستی را کـه نسبت بـه من بدی مـی کند بر اسرار خود امـین نمـیگردانم و رازهای خود را درون اختیـارش نمـی گذارم و برای آزار بـه وی هم دستم را باز نمـی کنم.
477- وقتی به منظور دوستی بای پاسخ مثبت دادم، نسبت باو بخل نمـی ورزم، هر چند پاسخ من بـه وی سبب شود کـه مال و فرزندم را درون راه او بدهم.
تا درون تن این شکسته جان خواهد بود
از بهر وفای دوستان خواهد بود
با هر کـه دم از مـهر و محبت زده ام
گر سر برود سخن همان خواهد بود

دوست واقعی

478- هدف مردم درون کارهای جاری زیـاد هست و هدف من از دنیـا رفیق یک رنگ است.
479- رفیقی کـه همانند یک روح درون دو جسم تقسیم شده باشند اگر چه دو جسم هستند ولی روح آنان یکی است.
از حضرت حق همـیشـه خواهد دل من
یـاری کـه سرشته باشد بـه مـهرش گِلِ من
از غم چه شود جهان بـه چشمم تاریک
پر نور کند چهره ی او منزل من

قناعت

480-ی کـه غذای باقیمانده ای دارد و مـی خورد و سرش را بلند نگاه مـیدارد
{صفحه 147}
(در دنیـا و آخرت) پیروز است.
گر نیست تو را ز کید دشمن بیمـی
ور نان جو سوخته داری نیمـی
فارغ بنشین بگوشـه ی عزلت خویش
زنـهار مخور غم کـه نداری سیمـی
481- این درد به منظور تو بس هست که با شکم سیر بخوابی و در اطرافت جگرهائی باشد کـه آه پوست بزغاله ای را مـی کشند (که آن را کباب کنند و شکم خود را سیر نمایند).
تا چند خوری سیر بـه نان ندهی
یک لقمـه ز خوان خود بـه مـهمان ندهی
آندم کـه کشی سماط (1) جمعیت خویش
یک کاسه بـه درویش پریشان ندهی

برای همـیشـه درون دنیـا نمـی مانی

482- ایی کـه دنیـا را بر دین خود مقدم انداخته ای و در مسیر خود سرگردان و راه را گم کرده ای!
483- تو بفکر ماندن ابدی هستی، درون صورتیکه دندان مرگ بیش از دنیـا آشکار گردیده هست (و مـیخواهد تو را برباید).
484- افسوس کـه مرگ تیرهای فراوانی دارد.ی کـه هدف مرگ قرار گرفت، ذلیل وی خواهد شد. (2)
__________
1- سماط بکسر سین، سفره
2- درون بعضی از نسخه ها این شعر اضافه است.
لا یَشرَحُ الواعِظُ قَلبُ امرِءٍ لَم یَعزَم اللهُ عَلی رُشدِهِ
قلبی را کـه خدا راه کمال آن را باز نگذاشته، اندرزگو نمـی تواند آن را باز و روشن گرداند.
{صفحه 148}
حرف الدال
ارشاد بابن الوقت بودن
485- مَضی اَمسُکَ الباقی شَهیداً مَعَدِّلاً***وَ اَصبَحتَ فی یَومٍ عَلَیکَ شَهیدٌ اقترافب
486- فَاِن کُنتَ فِی الاَمسِ اقتَرَفَت اَسائَةً***فَثِنَّ بِاِحسانٍ وَ اَنتَ حَمـیدٌ
487- وَ لا تُرجِ فِعلَ الخَیرَ یَوماً اِلی غَدٍ***لَعَلَّ غَداً یَاتی وَ اَنتَ فَقیدٌ
488- وَ یَومُکَ اِن عاتَبتُهُ عادَ نَفعُهُ***اِلَیکَ وَ ماضِی الاَمسِ لَیسَ یَعُودُ
بیـان یکسان شدن خلائق بعد از موت
489- ذَهَبَ الَّذینَ عَلَیـهِم وَجدی***وَ بَقیتُ بَعدَ فِراقِهِم وَحدی شبر وجب
490- مَن کانَ بَینَکَ فِی التُّرابِ وَ بَینَه***شِبرانِ فَهُوَ بِغایَةِ البُعدِ
491- لَو کُشِفَت لِلخَلقِ اَطباقُ الثَری***لَم یُعرَفِ المَولی مِنَ العَبدِ
492- مَن کانَ لایَطأُ التُّرابَ بِرِجلِهِ***یَطَأُ التُّرابَ بِناعِمِ الخَدِّ ناعم نازرم
بیـان فنای عالم و زوال بنی ادم
493- اِنَّ الَّذینَ بَنَوا فَطالَ بِنائُهُم***وَ استَمتَعُوا بِالاَهلِ وَ الاَولادِ
494- جَرَتِ الرِیـاحُ عَلی مَحَلِّ دیـارِهِم***فَکَاَنَّهُم کانُوا عَلی مـیعادٍ بلی کهنـه کی
495- وَ اَرَی النَّعیمَ وَ کُلَّ ما یُلهی بِهِ***یَوماً یَسیرُ اِلی بِلیً وَ نَفادٍ
اظهار اندیشـه موت
496- جَنبی تَجافی عَنِ الوَسادِ***خَوفاً مِنَ المَوتِ وَ المَعادِ
497- مَن خافَ عَن سَکرَةِ المَنایـا***لَم یَدرِ ما لِذَّةُ الرُّقادِ رُقاد خواب
قد
{صفحه 149}
تا چند تو را طول امل (1) خواهد بود
وز شاه جهان جاه و عمل خواهد بود
اندیشـه ز مرگ و اکنون بکف آر
چیزی کـه تو را روز اجل خواهد بود

بهره گیری از فرصت ها

485- دیروزت کـه گذشته باقی است، گواه اعمال توست و همردیف مـی طلبد. و اکنون درون روزی قرار گرفته ای کـه ناظر اعمال توست.
486- اگر دیروز گناه کرده ای، روز دوم (امروز) درون شرائطی کـه شایسته ای، کار خوب انجام بده.
487- کار خیر را امروز و فردا مکن، شاید فردا آمد و تو مرده ای.
488- اگر درون روزی کـه با آن دست بـه گریبانی اندرز گرفتی و عمل شایسته انجام دادی نفعش بـه تو باز مـی گردد و روز گذشته هیچگاه باز نخواهد گشت.
ای یـافته از باده تحقیق خبر
در جان تو کرده آتش عشق اثر
خواهی کـه ز اهل حال یـابی بهره
بر نقطه حال دون نما پیوسته نظر

پس از مرگ تبعیض نیست

489- آنانکه وجودشان مایـه ی نشاط من بود رفتند و من بعد از رفتن آنـها تنـها مانده ام.
490- درون قبر مـیان تو و همسایـه ات دو وجب بیشتر فاصله نیست اما این دو وجب درون نـهایت فاصله است.
رفتند رفیقان و منم وامانده
در گوشـه ی فقر و فاقه تنـها مانده
__________
1- طول امل: آرزوی دور و دراز
{صفحه 150}
چون لاله بـه یـادگار یـاران قدیم
صد داغ مرا درون دل شیدا مانده
491- اگر طبقه های خاک قبرستان برطرف شود ومردم همـه نگاه کنند، ارباب و نوکر از یکدیگر شناخته نمـی شوند.
492-ی کـه با پای خود روی زمـین راه نمـی رفت، خاک صورت نازرم او را فشار مـی دهد (و مـی خورد).
شخصی کـه زکبر پا بر افلاک نـهاد
دیدیم کـه مرد و چهره بر خاک نـهاد
روزی کـه قضا آتش هستی افروخت
داغی ز فنا بر دل غمناک نـهاد

دنیـا را گذاشتند و رفتند

493- آنانکه ساختمان ساختند و ساختمان آنان سر بـه فلک کشید و از خویشاوندان و فرزندان لذت بردند،
494- طوفانـها بر سرزمـین آنان حرکت کرد، گویـا آنان درون کنار قیـامت و مرگ ساختمان بنا کرده بودند.
495- مـی بینیم کـه نعمتهای دنیـا و آنچه موجب سرگرمـی هست بسوی کهنـه شدن و نابودی درون حرکت است.
جمعی کـه بنا بـه فرش افراشته اند
ایوان بلند و قصرها داشته اند
از هستی آن قوم اثر باقی نیست
اکنون دروند هر چه مـی کاشته اند
توضیح:
حضرت امـیر علیـه السلام کـه به مدائن رسید حریر بن سهم تمـیمـی شعر دوم امام علیـه السلام (شماره 494) را خواند. حضرت امـیر علیـه السلام بـه وی اعتراض کرد و
{صفحه 151}
حرف الدال
498- قَد بَلَغَ الزَّرعُ مُنتَهاهُ***لابُدَّ لِلزَّرعِ مِن حَصادٍ حصاد درو
تاسف بر کذشتن ایّام شباب
499- بَکَیتُ عَلی شَبابٍ قَد تَوَلّی***فََیـالَیتَ الشَّبابَ لَنا یَعُودُ
500- فَلَوکانَ الشَّبابُ یُباعُ بَیعاً***لَاَعطَیتُ المُبایِعَ ما یُریدُ مبایع فروشنده
501- وَ لکِنَّ الشَّبابَ اِذا تَوَلّی***عَلی شُرُفٍ فَمَطلَبُهُ بَعیدٌ
ذکر جمعی کـه تمنّای موت انحضرترا داشته اند
502- تَمنی رِجالٌ اَن اَمُوتُ وَ اِن اَمُت***فَتِلکَ سَبیلٌ لَستُ فیـها بِاَوحَدٍ
503- وَ لَیسَ الَّذی یَبغی خِلافی یَضُرُّنی***وَ لا مَوتُ مَن قَد ماتَ قَبلی بِمُخلِدی
504- وَ اِنّی وَ مَن قَد ماتَ قَبلی لَکَا الَّذی***یَزُورُ خَلیلاً اَو یَرُوحُ وَ یَعتَدی شرف کنکره ها
بیـان احاطه موت بهرکه تولد مـییـابد
505- المَوتُ لا والِداً یُبقی وَ لا وَلَداً***هذَا السَّبیلُ اِلی اَن لا تَری احداً
506- کانَ النَّبِیُّ وَ لَم یُخلَد لِاَمَّتِهِ***لَو خَلَّدَ اللهَ خَلقاً قَبلَهُ خُلِدا سهم ؟؟؟
507- لِلمَوتِ فینا سَهامٌ غَیرَ خاطِئَهٍ***مَن فاتَهُ الیَومَ سَهمٌ لَم یَفُتهُ غَداً
در مرثیـه پدر بزرگوار و ذمّ قریش
508- اَرِقتُ لِنُوحٍ اخِرَ اللَّیلِ غَرَّدا***لِشَیخی یَنعی وَ الرَّئیسَ المُسَوَّدا غد فردا
509- اَباطالِبٍ مَاویَ الصَّعالیکِ ذَا النَّدی***وَ ذَا الحِلمِ لا خَلفاً وَ لَم یَکُ قُعَّداً
{صفحه 152}
فرمود: «چرا این آیـه را نخواندی: «چه باغ ها، چشمـه ها، کشاورزی ها، مقام شایسته و نعمت هائی کـه در آن لذت مـی بردند، گذاشتند و رفتند...» (1)

آمادگی به منظور مرگ

496- از ترس مرگ و قیـامت شب از رختخواب (برای نماز شب) بیرون مـی آیم.
497-ی کـه از سختی مرگ مـی ترسد، لذت خواب عمـیق را درک نمـیکند.
498- کشاورزی بـه کمال رسیده و باید جمع آوری گردد.
اندیشـه مرگ خوابم از دیده ربود
هر فکر کـه مـی کنم نمـی دارد سود
از روی مثل کشته دهریم همـه
شک نیست کـه کشته را درو خواهد بود

جوانی ام گذشت

499- بر جوانی ام کـه از دست رفته گریـه مـی کنم ایکاش جوانیم باز مـی گشت!
500- اگر جوانی بفروش مـی رسید بـه فروشنده هر چه مـی خواست مـیپرداختم.
501- جوانی وقتی درون مسیر رفتن قرار گرفت، جستن (و حفظ) آن بعید است.
افسوس کـه رفت عمر و ایـام شباب
ای کاش کـه زندگی نمـی کرد شتاب
هر پیر کـه ایـام جوانی طلبد
طفلان همـه دانند کـه آن نیست صواب

آرزوی مرگ امام علیـه السلام

502- خیلی ها آرزو مـی کنند من بمـیرم و اگر من مردم، راهی را رفته ام کـه در آن، تنـها نیستم.
__________
1- سوره دخان آیـه 25 «کم ترکوا من جنات و عیون...»
{صفحه 153}
503- نـهی کـه بدخواه من هست به من زیـان مـی زند و نـهی کـه قبل از من مرده هست مرا جاویدان خواهد ساخت.
504- من وی کـه قبل از من مرده هست مثلی هستیم کـه به زیـارت دوست مـی رویم و یـا اینکه روز و شب با هم قدم مـی زنیم.
خواهند گروه دشمنان مردن من
وز چنگ عقاب مرگ آزردن من
نی هستی این طائفه خواهد ماندن
نی نیز مـیسر هست جان بردن من

تولد و مرگ همراه اند

505- مرگ نـه پدر را مـی گذارد و نـه فرزند را. این راه ادامـه دارد که تا روی زمـین هیچ جانداری نماند.
506- پیـامبر اسلام صلی الله علیـه و آله و سلم به منظور ملت خود جاوید نماند، اگر قبل از محمد صلی الله علیـه و آله و سلمـی مانده بود، وی هم مـی ماند.
507- مرگ، ما را هدف گرفته و تیرهای او خطا نمـی کند. اگری امروز از تیر مرگ نجات یـافت، فردا هدف قرار مـی گیرد.
از تیر اجلی نخواهد جان برد
هر شخص کـه زاد عاقبت خواهد مرد
بی مرگ حیـات ما مـیسر نشود
آری نبود صافی دنیـا بی دُرد (1)
508- به منظور گریـه و ناله درون آخر شب بیدار شدم که تا برای مرگ پیر و رئیس محترم خود زاری کنم.
509- به منظور ابوطالب (پدر علی علیـه السلام) کـه پناهگاه فقیران، خداوند سخاوت و صبر کـه نـه فرزند ناباب داشت و نـه ترسو بود گریـه مـی کنم.
__________
1- کلمـه دُرد مثل کلمـه گرگ بـه معنای ته نشین، لِرد رسوبات ته ظرف است.
{صفحه 154}
حرف الدال
510- اَخَاالمُلکُ خَلّی ثُلمَةٌ سَیَسُّدُها***بَنُو هاشِمٍ اَو یُستَباحُ فَیُهمَدا ثلمـه سُوراخ
511- فََاَمسَت قُرَیشُ یَفرَحُونَ بِفَقدِهِ***وَ لَستَ اَری حَیـاً لِشَئٍ مُخَلَّدا
512- اَرادَت اُمُوراً زَیَّنَتها حُلُومُهُم***سَتُورِدُهُم یَوماً مِنَ الغَیِّ مَورِداً
513- یُرَجُّونَ تَکذیبَ النَبِیِّ وَ قَتلِهِ***وَ اَن یَفتَرُوا بُهتاً عَلَیـهِ وَ مَحجَدا
514- کَذِبتُم وَ بَیتِ اللهِ حَتّی نُذیقَکُم***صُدُورَ العَوالی وَ الصَّفیحَ المُهَنَّدا صفیح شمشیر پهن
515- وَ یَبدُو مِنّا مَنظَرٌ ذُو کَریـهَةٍ***اِذَا ما تَسرَبَلنَا الحَدیدَ المُسَرَّدا
516- فَاِمّا تُبیدُونا وَ اِمّا نُبیدُکُم***وَ اِمّا تَرَوا سِلمَ العَشیرَةِ اَرشَدا مـهنّد شمشیر هندی
517- وَ اِلّا فَاِنَّ الحَیَّ دُونَ مُحَمَّدٍ***بَنُوهاشِمٍ خَیرُ البَرِیَّةِ مُحتِدا
518- وَ اِن لَهُ فیکُم مِنَ اللهِ ناصِراً***وَ لَستُ بِلاقٍ صاحِبِ اللهِ اَوحَدا
519- نَبِیٌّ اَتی مِن کُلِّ وَحیٍ بُخِطَّةٍ***فَسَّماهُ رَبّی فِی الکِتابِ مُحَمَّدا محتد اصل مردم
520- اَغَرَّ کَضَوءِ البَدرِ صُورَةُ وَجهِهِ***جَلَا الغَیمَ عَنـهُ ضَوئُهُ فَتَوَّقَدا
521- اَمـینٌ عَلی مَا استَودَعَ اللهُ قَلبَه***وَ اِنکانَ قَولاً کانَ فیـهِ مُسَّدَدا
مرثیـه فاطمـه زهرا درون وقت حمّی
522- وَ اِنَّ حَیوتی مِنکَ یـا بِنتَ اَحمَدَ***بِاِظهارِ مَا اَخفَیتُه لَشَدیدٌ رقبه
523- وَ لکِن لِاَمرِ اللهِ تَعنُورِ قابُنا***وَ لَیسَ عَلَی اَمرِ الاِلهِ جَلیدٌ
524- اَتَصرَعُنی الحُمّی لَدَیکش وَ اَشتَکی***اِلَیکَ وَ مالی فِی الرِّجالِ نَدیدٌ
امر
{صفحه 155}
510- نیرومندی بود کـه با مرگ خود شکافی بوجود آورد و بزودی آن شکاف را بنی هاشم مسدود مـی سازند.
(یـا گریـه مـی کنم) و یـا اینکه مرگ فرا مـی رسد و قدرت گریـه ام تمام مـی شود.
در ماتم او بـه چشم من خواب نماند
در رشته ی جان ناتوان تاب نماند
زین پیش دو چشم من چه دریـا بودی
وز گریـه ی بسیـار درون آن آب نماند
511- قریش از مردن ابوطالب خوشحالی مـی د. من هیچگاه ندیده ام موجود زنده ای جاوید بماند.
512- طائفه قریش کارهائی را درون نظر گرفته اند کـه افکار ناپخته آنان به منظور ایشان جلوه داده است، درون صورتی کـه این کارها بزودی آنان را بـه انحراف مـی کشاند.
513- تکذیب پیـامبر صلی الله علیـه و آله و سلم و قتل وی را درون مغز مـی پرورانند، مـی خواهند بـه آنحضرت تهمت بزنند و رسالت او را منکر شوند.
جمعی کـه به عین عقل صاحب نظرند
با خلق طریق خیرخواهی سپرند
وانـها کـه ز مرگ دشمنان شاد شوند
گویـا ز ممات خویشتن بی خبرند
514- بخانـه خدا سوگند شما رسول خدا صلی الله علیـه و آله و سلم را تکذیب کردید که تا ما بـه شما بچشانیم سر نیزه های بلند و شمشیرهای پهن هندی را.
515- آنگاه کـه ما زره جنگی را بر تن کنیم، از ما کارهائی سر مـی زند کـه شما را ناراحت سازد.
516- یـا شما ما را نابود مـی سازید و یـا اینکه ما نابودتان مـی کنیم و یـا اینکه تشخیص مـی دهید با عشیره ساختن و صلح بـه عقل نزدیکتر است. (1)
__________
1- طائفه بنی هاشم و طائفه قریش از یک عشیره و دودمان بودند.
{صفحه 156}
517- اگر هیچیک از این سه راه (کشتن، کشته شدن، صلح) انجام نیـافت طائفه بنی هاشم درون خدمت محمد صلی الله علیـه و آله و سلم هستند کـه از نظر نژاد بهترین شخصیت روی زمـین است.
ای قوم کـه دارید بـه دل کینـه ی ما
صافی هست به هر کـه هست آئینـه ما
از روی صفا بدین درآئید همـه
تا جای کدورت نشود ی ما
518- به منظور محمدی کـه در مـیان شماست یـاری کننده ای مثل خدا هست و من نمـی توانم خدای یکتا دوست محمد صلی الله علیـه و آله و سلم را دیدار کنم.
519- محمد صلی الله علیـه و آله و سلم پیـامبری هست که از هر پیـامبری داستانی و مطلبی آورده است. خدا او را درون قرآن محمد صلی الله علیـه و آله و سلم نامـیده است.
520- صورت آنحضرت از روشنائی ماه شب چهاردهم درخشانتر است. ابر تاریک را نور صورتش روشن و فروزان ساخت.
521- محمد صلی الله علیـه و آله و سلم امـین مطالبی هست که خدا درون قلب وی بـه امانت سپرده هست و اگر سخن بگوید، حرفش، استوار، صحیح و محکم باشد.
ابروی تو درون عالم صورت مـه بدر
زلف تو بـه اعتبار معنی شب قدر
زان صدرنشین شدی کـه در شخص جهان
مانند دلی و جای دل باشد صدر

درد دل با فاطمـه علیـهاالسلام

522- ای محمد صلی الله علیـه و آله و سلم زندگی من بخاطر رنج تو و آن دردهائی کـه در دل دارم سخت است.
523- اما اختیـار ما همـه درون دست خداست و در برابر فرمان خدا هیچ سختی
{صفحه 157}
حرف الدّال
525- اُصِرُّ عَلی صَبرٍ وَ اَقوی عَلی مُنی***اِذا صَبرُ خَوّارِ الرِّجالِ بَعیدٌ مُنی ارزو
526- وَ فی هذِهِ الحُمّی دَلیلٌ بِاَنَّها***لِمَوتِ البَرا یـا قائِدٌ وَ بَریدٌ قائد سردار
خطاب بفاطمـه زهرا به منظور اطعام اسیری
527- فاطِمُه یـا بِنتَ النَّبِی اَحمَدٍ***بِنتَ نَبِیّ سَیِّدٍ مُسَوَّدٍ
528- قَد زانَهُ اللهُ بِجَیدٍ اَغیَدٍ***هذَا سَیرٌ لِلنَّبی المُهتَدی
529- مُکَبَّلٍ فی غُلِّه مُقَیَّدٍ***یَشکُو اِلَینا الجُوعَ قَد تَمَدَّدَ
530- مَن یُطعِمُ الیَومَ یَجِدهُ فی غَدٍ***عِندَ العَلِیِ الواحِدِ المُوَحِّدِ بَرید پیک
531- ما زَرَعَ الزارِعُ سَوفَ یَحصِدُ***فَاَطعِمـی مِن غَیرٍ مَنٍِ اَنکِدٍ
532- حَتّی تُجازی بِالَّذی لا یَنفَدُ
جواب فاطمـه زهرا انحضرترا
533- لَم یَبقَ مِمّا جِئتَ غَیرَ صاعٍ***قَد ذَهَبَت کَفّی مَعَ الذِراعِ زرع کشت
534- اَبنایَ وَ اللهِ مِنَ الجیـاعِ***اَبُوهُما لِلحَمدِ ذُو اصطِناعٍ
535- یَصطَنِعُ المَعرُوفَ بِابتِداعٍ
رجز وقت بنای مسجد مدینـه حصاد درو
536- لا یَستَوی مَن یَعمُرُ المَساجِدا***وَ مَن یَبیتُ راکِعاً وَ ساجِداً
537- یَداَبُ فیـها قائِماً وَ قاعِداً***وَ مَن یَکِرُّ هکَذا مُعانِداً جُوع کرسنکی
{صفحه 158}
وجود ندارد.
ای نور دو چشم من چه رفتی ز نظر
در بودن من فائده ای نیست دیگر
لیکن چه کنم نمـی توانم مردن
تا پیک اجل نیـاورد حکم قدر
524- آیـا حتما تب، مرا پیش تو بیـاندازد و برایت دردل کنم درون صورتیکه درون مـیان مردم همتائی ندارم.
525- بر صبر اصرار دارم و هدف خود را تعقیب مـی کنم بخصوص درون موقعی کـه مردان سست، طاقت صبر را ندارند من استوار خواهم بود.
526- درون این تب علامتی هست کـه مرگ جانداران، رئیس و پیک دارد.
من نام وجود از خود انداخته ام
هستی مجازی همـه درباخته ام
در آتش تب هزار پی سوخته ام
وین طُرفه کـه با سوزش خود ساخته ام

سفارش امام علیـه السلام درباره اسیر

527- ای فاطمـه علیـها السلام پیـامبر محمد صلی الله علیـه و آله و سلم رسول بزرگوار و محترم.
528- این اسیر پیـامبر راهنمائی شده هست که خدا او را با گردنی نازک زینت داده است.
529- اینک درون غل و زنجیر گرفتار هست و از گرسنگی شکایت مـی کند و دست خود را دراز کرده است.
ای محتشمـی کـه قرص مـه تاج توست
نـه چرخ فلک پایـه ی معراج توست
امروز کـه اسباب مـهیـا داری
غافل مشو ازی کـه محتاج تو است
{صفحه 159}
530-ی کـه امروز غذا بدهد فردای قیـامت درنزد خدای یکتای یگانـه آن را مـی یـابد.
531- آنچه کشاورز کشت مـی کند بزودی درو مـی کند بنابراین بدون منت نـهادن، فراوان بـه او غذا بده،
532- که تا از خدائی کـه نابود نمـی شود پاداش بگیری.
هر تخم کـه در جهان بکاری ای دل
فردا دروی بـه حکم باری ای دل
چون کِشته ی خویش عاقبت خواهی یـافت
اندیشـه کـه در چه کاری ای دل

پاسخ حضرت زهرا علیـها السلام بـه امام علی علیـه السلام

533- یـا علی علیـه السلام از آنچه بخانـه آوردی 3 کیلو بیشتر نمانده دست و بازوی من هم خسته است.
534- بخدا سوگند دو فرزندم حسن و حسین علیـهم السلام گرسنـه اند پدر ایشان به منظور ستایش برگزیده شده است.
535- کار خوب را انتخاب کرده و آغاز مـی نماید.

رجز امام علیـه السلام موقع بنای مسجد مدینـه

536-ی کـه مساجد را آباد مـی سازد وی کـه شب را با رکوع و سجده بپایـان مـی رساند،
537- و آنکه درون مسجدها ایستاده و نشسته رنج مـی کشد با آنکسی کـه اینطور دشمنانـه رفت و آمد مـی کند،
538- و از گرد و غبار کنار مـی کشد مساوی نیستند،
هر چند کـه هست زاهدان را تمکین
وز علم نمایند بـه مردم ره دین
{صفحه 160}
حرف الدّال
538- وَ مَن یَری عَنِ الغُبارِ حائِداً
اقرار بر حقیت دین اسلام
539- اِنّی عَلی دینِ النَبِیِّ اَحمَدٍ***مَن شَکَّ فِی الدّینِ فَاِنّی مُهتَدٍ
540- یـا رَبِّ فَاجعَل فِی الجَنانِ مَورِدی
رجز بعد از قتل زیدبن طلحه درون احد
541- اَصُولُ بِاللهِ العَزیزِ الاَمجَدِ***وَ فالِقِ الاَصباحِ رَبِّ المَسجَدِ
542- اَنَا عَلِیٌّ وَ ابنَ عَمِّ المُهتَدِ
منع شماتت هند زوجه ابی سفیـان
543- اَتانی اَنَّ هِنداً حِلَّ صَخرٍ*** دَعَت دَرَکاً وَ بَشَّرَتِ الهُنُودَا هنود هندیـان و طائفه بُت پرست
544- فَاِن تَفخَر بِحَمزَةَ حینَ وَلّی***مَعَ الشَّهَداءِ مُحتَسِباً شَهیداً فَلق شکافتن
545- فَاِنّا قَد قَتَلَنا یَومَ بَدرٍ***اَباجَهلٍ وَ عُتبَةَ وَ الوَلیدا
546- وَ قَتَّلنا سُراةَ النّاسِ طُرّاً***وَ غَنَّمنَا الوَلائِدَ وَ العَبیدا عبید بنده کان
547- وَ شَیبَةَ قَد قَتَلنا یَومَ ذاکُم***عَلی اَثوابِهِ عَلَقاً جَسیداً علقه خون بسته
548- فَبُوِّءَ مِن جَهَنَّمَ شَرَّ دارٍ***عَلَیـها لَم یَجِد عَنـها مَحیداً
549- وَ ما سِیّانِ مَن هُوَ فی جَحیمٍ***یَکُونُ شَرابُه فیـها صَدیداً صدید زرداب
550- وَ مَن هُوَ فِی الجِنانِ یُدرَفیـها***عَلَیـهِ الرِّزقُ مُغتَبَطاً حَمـیداً سیـان مثلان
بیـان
{صفحه 161}
از اهل وصول که تا به ایشان فرق است
فرقی کـه مـیان آسمان هست و زمـین

اقرار امام علیـه السلام بـه اسلام

539- من بر دین پیـامبر اسلام احمد صلی الله علیـه و آله و سلم هستم. هر درون دین تردید دارد، من دین را یـافته ام.
540- بار پروردگارا جایگاه مرا درون بهشت درون نظر بگیر.
مائیم کـه دولت مُخلّد داریم
اقرار بـه حضرت محمد صلی الله علیـه و آله و سلم داریم
هر چند کـه در مرتبه اطلاقیم
خود را بـه شریعتش مقید داریم

رجز امام علیـه السلام درون جنگ احد بعد از قتل زید بن طلحه

541- با تکیـه بخدای عزیز و بزرگوار، خدای شکافنده صبح و خدای مسجد الحرام بـه دشمن حمله مـی کنم.
542- من علی علیـه السلام و پسر عمامبرم.
در رزم بود صبر و تحمل ما را
در بزم بود جاه و تحمل ما را
در معرکه ای کـه موبه تن تیغ زند
بر حضرت حق بود توکل ما را

سخن با هند همسر ابوسفیـان

543- خبردار شده ام هند، همسر صُخر (ابوسفیـان) مدرکی آورده و به هندها بشارت داده است.
544- (به او بگوئید) اگر بـه کشته شدن حمزه کـه در ردیف شـهداء حساب مـیشود و شـهید گردید، خوشحالی،
{صفحه 162}
545- درون جنگ بدر ما ابوجهل، عتبه و ولید را کشتیم.
هر چند کـه فتح کرد بدخواه حسود
وز طالع برگشته بـه این شد خشنود
گو شاد مشو کـه فتح از جانب ماست
بسیـار شو و دگر بسی خواهد بود
546- بسیـاری از بزرگان را بطور دسته جمعی بقتل رسانیدیم و و پسرها را بـه غنیمت اسیر کردیم.
547- آن روز کـه شیبه را کشتیم، روی لباس های او خون بسته و خشکیده قرار گرفت.
548- بـه جهنم کـه بدترین خانـه هاست و نمـی تواند از آنجا فرار کند فرود آورده شد.
کشتیم جماعتی کـه دشمن بودند
چون تیغ تمام غرق آهن بودند
آن کینـه کـه در ایشان جا داشت
انصاف کـه خوش سزای کشتن بودند
توضیح: درون جنگ بدر کـه لشکریـان اسلام جمعاً حدود سیصد نفر بودند، حدود هفتاد نفر از رهبران شرک را کشتند و در همـین حدود اسیر گرفتند. اسیران با پرداخت پول و آنانکه پول نداشتند هر کدام با تعلیم بـه ده طفل مسلمان آزاد شدند.
549-ی کـه در جهنم هست و نوشیدنی از صَدید (خون و آبی کـه از سوختن جهنمـی ها بوجود مـی آید) دارد،
550- بای کـه در بهشت، رزق فراوان بـه وی مـیرسد، حسرت او را مـیخورند و مورد احترام بهشتی هاست (حمزه کـه در بهشت هست با خویشاوندانت کـه در جهنم هستند) مساوی نیستند.
{صفحه 163}
حرف الدّال
بیـان حوادث کـه در غزوه احُد رو نمود
551- اَللهُ حَیٌّ قَدیمُ قادِرٌ صَمَدٌ***وَ لَیسَ یُشرِکُه فی مُلکِهِ اَحَدٌ غیّ کمراهی
552- هُوَ الَّذی عَرَّفَ الکُفّارَ مَنزِلَهُم***وَ المُؤمِنُونَ سَیَجزیـهِم کَما وُعِدُوا
553- فَاِن یَکُن دَولَةٌ کانَت لَنا غِطَةً***فَهَل عَسی اَن یُری فی غَیِّها رَشِدٌ دولة کردش
554- وَ یَنصُرُ اللهُ مَن والاهُ اِنَّ لَهُ***نَصراً وَ یَمثُلُ بِالکُفّارِ اِذ عَنَدُوا
555- فَاِن نَطَقتُم بِفَخرٍ لا اَبالَکُم***فیمَن تَضَمَّنَ مِن اِخوانِنَا اللَّحَدُ
556- فَاِنَّ طلحَةَ غادَرناهُ مُنجَدِلاً***وَ لِلصَّفایِحِ نارٌ بَینَنا تَقِدُ
557- وَ المَرءُ عُثمانس اَروَتهُ اَسِنَّتِنا***فَجَیبُ زَوجَتِهِ اِذ خُبِّرَت قُدَدُ
558- فی تِسعَةٍ اِذ تَوَلَّوا بَینَ اَظهِرَهُم***لَم یَنکِلُوا مِن حِیـاضِ المَوتِ اِذو رَدوا سنان نیزه
559- کانُوا الذَّوائِبِ مِن فِهرٍ وَ اَکرَمَها***شَمُّ العَرانینِ حَیثُ الفَرعُ وَ العُدِدَ
560- وَ اَحمَدُ الخَیرِ قَد اَردی عَلی عَجَدٍ***تَحتَ العُجاجِ اَبیّاً وَ هُوَ مُجتَهِدٌ
561- وَ ظَلَّتِ الطَّیرُ وَ الضَّبعانُ تَرکَبُهُ***فَحامِلٌ قِطعَةً مِنـهُم وَ مُقتَعِدٌ
562- وَ مَن قَتَلتُم عَلی ما کانَ مِن عَجَبٍ***مِنّا فَقَد صادَفُوا خَیراً وَ قَد سُعِدُوا ضُبع کفتار
563- لَهُم جِنانٌ مِنَ الفِردَوسِ طَیِّبَةٌ***لا یَعتَریـهِم بِها حَرٌّ وَ لا صَرَدٌ صرد سرما
564- صَلَّی الإِلهُ عَلَیـهِم کُلَّما ذُکِرُوا***فَرُبَّ مَشـهَدِ صِدقٍ قَبلَه شَهِدُوا
565- قَومٌ وَفَو الرَّسولِ اللهِ وَ احتَسَبُوا***شَمُّ العَرانینِ مِنـهُم حَمزَةُ الاَسَدُ
{صفحه 164}
دشمن کـه ز جهل مـی کشد تیغ خلاف
با اهل صفا چرا زند هر دم لاف
او ساکن دوزخ هست و ما اهل بهشت
پس لاف برابری بود عین گزاف

داستان جنگ احد

551- الله زنده و ازلی است. نیرومند هست و تجزیـه ناپذیر وی درون قدرت خدا سهمـی ندارد.
552- خداست کـه جایگاه کافران را بـه آنان نشان مـیدهد و به مؤمنین وعده هائی کـه داده هست انجام مـی نماید.
553- اگر قدرتی باشد به منظور ما اندرز است. آیـا امـید نیست کـه در اشتباه دولت راه صحیح یـافت شود.
554- خدای کـه او را دوست دارد پیروز مـی گرداند، زیرا پیروزی درون دست خداست و به کفار کیفر مـیدهد و شکست، زیرا دشمن خدا هستند.
غمگین مشو ای دوست اگر چرخ بلند
آماده کند بهر تو اسباب گزند
هر چند بـه تاب و پیچ باشی از پند
آن پند بود بـه لوح دل صورت بند
555- بی پدر شده ها اگر از افتخارات خود سخن مـی گوئید و از آنانکه درون خاک گور قرار گرفته اند حرف مـیزنید (گوش فرا دهید.)
556- طلحه را کـه روی زمـین افتاده بود نادیده گرفتیم و شمشیرهای پهن آتش را مـیان ما افروخته بود.
557- عثمان پسر طلحه را از سر نیزه ها سیرآب کردیم. درون نتیجه وقتی خبر بـه همسرش رسید گریبان خود را پاره پاره کرد.
558- عثمان درون مـیان 9 تن دیگر بمـیدان آمده بود، وقتی فرار د نتوانستند
{صفحه 165}
از حوض های مرگی کـه بدام آن افتاده بودند نجات یـابند.
559- این مردان از قبیله فهر بن مالک و شخصیت های بلندبینی (1) بودند. فرزند و اسلحه هم درون اختیـار داشتند (با این همـه باز شکست خوردند.)
کشتیم جماعتی ز کفار قریش
وز لوح وجود شسته شد صورت طیش (2)
دیدیم بـه کام دوستان دشمن خویش
شد تلخ بـه کام دشمنان شربت عیش
560- احمد صلی الله علیـه و آله و سلم بهترین خلایق خیلی زود با زحمت فراوان اُبَّی پسر خلف را درون مـیان غبار بـه خاک انداخت.
561- پرندگان، و کفتارها بر روی او نشسته بودند، بعضی تکه، تکه مـیبردند و بعضی دیگر، نشسته و مـی خورند.
دشمن کـه به قصد خون ما بود دلیر
وز غایت زور داشت سرپنجه شیر
جان داد بـه تیغ قهر و از لاشـه او
شد جانوری کـه بود درون صحرا سیر
562- با اینکه عجیب هست که از ما کشتید اما آنچه بـه شـهادت رساندید، بـه نیکبختی و سعادت کشاندید.
563- باغ هائی از فردوس پاک مخصوص آنـهاست، نـه گرما آنـها را شکنجه مـیدهد، نـه سرما.
564- درود خدا هر چه نام آنان بمـیان آید، بر آنان باد زیرا چه بسیـار مراکز خدمتی کـه قبل از مـیدان جنگ درون آن حضور بـه هم رسانیدند.
هر کـه ز فیض حق سعادت یـابد
وز عین عمل نور عبادت یـابد
__________
1- بلندبینی اشاره بـه شـهامت و سخاوت است. مثل دنده پهن کـه اشاره بـه نفهم است.
2- طیش: بی عقل.
{صفحه 166}
حرف الدال
566- وَ ظَلَّ لَیثاً دُونَهُ حَرِدا***حَتّی تَزَمَّلَ مِنـهُ ثَعلَبٌ جَسَدٌ تزمل خود را درون جامـه پیچیدن
567- لَیسُوا کَقَتلی مِنَ الکُفّارِ اَدخَلَهُم***نارَ الجَحیمِ عَلی اَبوابِهَا الرَّصَدُ
معذرت از قتل خویشان
568- قُرَیشُ بَدَّتَنا بِالعَداوَةَ اَوَّلاً***وَ جائَت لِتُطفی نُورَ رَبِّ مُحَمَّدٍ
569- بِاَفواهِهِم وَ البَیضُ بِالبَیضِ تَلتَقی***بِاَیدیـهِمُ مِن کُلِّ عَضبٍ مُهَنَّدٍ
570- وَ خَطِیَّةٌ قَد ثُقَِّفَت سَمـهرِیَّةٌ***اَسِنَّتُها قَد حُودِتت بِمُجَدِّدٍ سمـهریة نیزه سخت
571- وَ قُلنا لَهُم لاتَبعَثُوا الحَربَ وَ اَسلِمُوا***وَ فیئُوا اِلی دینِ المُبارَکِ اَحمَدٍ
572- فَقالُوا کَفَرنا بِالَّذی قالَ اِنَّه***یُوعَدُنا بِالحَشرِ وَ الحُکمِ فی غَدٍ
573- فَقَتلُهُم وَ اللهِ اَفضَلُ قُربَةٍ***اِلی رَبِّنا البِرِّ العَظیمِ المُمَجَّدِ توعید تخویف
بیـان شکست قریش درون عزای خندق
574- وَ کانُوا عَلَی الاِسلامِ اِلباً ثَلثَةً***فَقَد خَرَّ مِن تِلکَ الثَلثَةِ واحِدٌ
575- وَ فَرَّ اَبُو عُمَرٍ وَ هُبَیرَةُ لَم یَعُد***وَ لکِن اَخُوالحَربِ المُجَرَّبِ عائِدٌ غداة بامداد
576- نَهَتهُم سُیُوفَ الهِندِ اَن تَقِفُوا لَنا***غَداةَ اَلتَقَینا وَ الرِّماحُ مَصائِدٌ
خطاب بسید بن سلمـه مخزومـی
577- اِنَّ الَّذی سَمَکَ السَّماءَ بِقُدرَةٍ***حَتّی عَلا فی عَرشِهِ فَتَوَحَّدا
578- بَعَثَ الَّذی لا مِثلُهُ فیما مَضی***یُدعی بِرَافَتِهِ النَبِیُّ مُحَمَّدا
فَاعلَم
{صفحه 167}
خواهد کـه کند بـه راه حق جانبازی
وز بهر شـهود او شـهادت یـابد
565- یـاران محمد صلی الله علیـه و آله و سلم ملتی بودند کـه نسبت بـه عهد خود با رسول الله صلی الله علیـه و آله و سلم وفا د و ثواب بردند، آنان دارای سخاوت و شجاعت بودند. از این گروه هست حمزه شیر بیشـه ی شجاعت
566- (مَصعَب فرزند عُمَیر) شیری بود کـه در پیشگاه محمد صلی الله علیـه و آله و سلم که تا آنجا مـی خروشید کـه خون ها بـه نیزه اش خشکیده و بصورت پارچه ای درآمده بود.
567- اینان همانند کشتگان کفار نیستند کـه خدا آنان را بـه آتش بیـافکند و بر درون جهنم پاسبان به منظور آنان گمارد.
جمعی کـه ره مـهر و وفا داشته اند
آئین ریـاضت و صفا داشته اند
دورند ز قومـی کـه به تزویر و نفاق
با اهل خدا جور و جفا داشته اند

عذر خواهی از قتل خویشاوندان

568- اول قریش دشمنی را با ما آغاز د و تصمـیم داشتند کـه نور خدای محمد صلی الله علیـه و آله و سلم را خاموش گردانند. (1)
569- قریش مـی خواستند با دهان خود نور خدا را بـه نابودی بکشانند شمشیرهای آنان کـه همـه از نوع هندی بود و برای کشتن ما درون دست داشتند بـه یکدیگر مـی خورد.
570- نیزه های ساخت «خَطِّیـه» کـه راست و محکم بود و نک آنـها با تیز کننده تیز شده بود درون دست آنان بود.
__________
1- سوره توبه آیـه 32 و سوره صف آیـه 7 «ان یطفئوا= لیطفئوا نور الله بافواههم...».
{صفحه 168}
هستند جماعتی کـه بدخواه منند
خر سنگ صفت (1) فتاده درون راه منند
خواهند کـه آئینـه من تیره کنند
وز جهل حجاب جان کاه منند
571- ما بـه قریش گفتیم آتش جنگ را روشن نسازید، صلح کنید و به دین مبارک احمد صلی الله علیـه و آله و سلم پناه بیـاورید.
572- پاسخ دادند: ما بـه آنکه ما را بـه قیـامت و قضاوت فردای محشر تهدید مـیکند عقیده نداشته و کافر هستیم.
573- بخدا سوگند کشتن قریش (با این روش و عقیده) بهترین ثواب درون پیشگاه خدای عظیم و بزرگوار است.
با دشمن خویش صد تنزل کردم
وز جور و جفای او تحمل کردم
آخر کـه دلم بـه قتل او یـافت قرار
شمشیر کشیدم و توکل کردم
574- دشمنان اسلام سه گروه بودند (بَنی قُریضَه = یـهود، غَطفان و قریش). یکی از این سه گروه سقوط کرد. (قریش)
575- ابوعمر و هبیره فرار د و بازنگشتند ولی کار کشته ی جنگ بازگشت.
576- شمشیرهای هندی آنان را بـه مبارزه با ما تحریک کرد و ما زود درون برابر هم قرار گرفتیم و نیزه ها دام های صید آنان بود.
ای خصم کـه گرد جنگ مـی انگیزی
شک نیست کـه خون خویشتن مـی ریزی
آن دم کـه زند آتش قهرم شعله
گر شیر نری ز پیش من بگریزی
__________
1- خرسنگ: سنگ بزرگ و ناهموار. خرسنگ صفت همانند سنگ ناهموار و بزرگ مانع حرکت و عبور است.
{صفحه 169}
حرف الدّال
579- فَاعلَم بِاَنَّکَ مَیِّتٌ وَ تُحاسَبُ***فَاِلی مَتی تَبغِی الضَّلالَةَ وَ الرَّدی ردی هلاکت
580- اَقبِل اِلَی الاِسلامِ اِنَّکَ جاهِلٌ***وَ تَجَنَّبِ العُزّی وَ رَبَّکَ فَاعبُدُوا
581- وَ اَللّاتَ وَ الهُجُراتَ فَاهجُر اِنَّنی***اَخشی عَلَیکَ عَذابَ یَومٍ سَرمَدا
مفاخرت بقرابت حضرت خاتم النبیین صلی الله علیـه و آله و سلم
582- اَنَا اَخُو المُصطَفی لا شَکَّ فی نَسَبی***مَعَهُ رُبیتُ وَ سِبطاهُ هُما وَلَدی عُرّبی اسم بُت
583- جَدّی وَ جَدِّ رَسُولِ اللهِ مُتَّحِدٌ***وَ فاطِمُ زَوجَتی لا قَولَ ذی فَنَدٍ فند دروغ
584- صَدَّقتُه وَ جَمـیعُ النّاسِ فی ظُلَمٍ***مِنَ الضَّلالَةِ وُ الاِشراکِ وَ النَّکَدِ نکد بی چیزی
585- فَالحَمدُللهِ فَرداً لا شَریکَ لَه***البَّرُ بِالعَبدِ وَ الباقی بِلا اَمَدٍ
شکایت از یـاغیـان وقت نزول نزدیکی بصره و توجه بحرب عایشـه
586- وَ اِنّی قَد حَلَلتُ بِدارِ قَومٍ***هُمُ الاَعداءُ وَ الاَکبادُ سُودٌ حللت نزلت
587- هُم اِن یَظفَرُوا بی یَقتُلُونی***وَ اِن قَتَلُوا فَلَیسَ لَهُم خُلُودٌ
خطاب بمحمد بن حنیفه درون حرب جمل
588- اِطعَن بِها طَعنَ اَبیکَ مُحَمَّدِ***لا خَیرَ فی حَربٍ اِذا لَم تُوقَدِ
589- بِالمَشرَفِّی وَ اَلقَنَا المُسَدَّدِ
تعریض بعبدالرحمن بن ملجم مرادی
590- اُریدُ حَیـاتَه وَ یُریدُ قَتلی***غَدیرَکَ مِن خَلیلِکَ مِن مُرادٍ اکباد جمع کبد
{صفحه 170}

سخن با سید بن سلمـه ی مخزومـی

577- آنکسی کـه قدرت داشته آسمان و موجودات آنرا که تا آنجا برافرازد کـه تا عرش خود بالا رود، یگانـه است.
578- چنین خدائی محمد صلی الله علیـه و آله و سلم پیـامبری را کـه قبلا مانند او نیـامده از روی محبت بـه بندگان خود به منظور آنان فرستاد.
ایزد کـه اساس گنبد چرخ فکند
ایوان سرای دین از او گشت بلند
تا هست جهان شرع نبی خواهد بود
وز دهر نمـی رسد بـه او هیچ گزند
579- توجه داشته باش کـه تو خواهی مرد و حسابت رسیدگی مـیشود بنابراین که تا چه وقت راه گمراهی و هلاکت را مـی پیمایی؟!
580- نادانی. بـه اسلام توجه کن و از بت عُزّی را پرستیدن پرهیز و خدا را عبادت نما.
581- پرستیدن «لات» و هذیـان گوئی را ترک کن. من از عذاب روز ابدی قیـامت به منظور تو وحشت دارم.
تا چند هوای بت پرستی ای دل
بگذر ز خیـال و عجب و هستی ای دل
ابروی حبیب گر کنی قبله ی خویش
از دیدن نقش غیر رستی ای دل
توضیح: قبل از اسلام هر طائفه ای بت مخصوص خود را مـی پرستید و هر کدام نامـی داشتند. این بت ها درون مـیان قبیله ها درون اطراف مکه و یـا درون خانـه خدا مسجد الحرام بودند.
{صفحه 171}
آنچه مشـهور هست بت های آن عصر طبق این جدول بوده است:
نام بت قیـافه مرکز بت نام طائفه ای کـه آنرا مـی پرستیده اند
1- وُد مرد دُومَةُ الجَندَل کلب
2- سُواع زن رهاط بنی هذیل
3- یَعوق اسب هَمدان
4- نَسر پرنده حِمـیَر ذی الکلاع
5- لات پرنده طائف ثقیف
6- مَنات پرنده یَثرب (مدینـه) خزرج
7- عُزّی پرنده منطقه مکه کنانـه
8و9- «اَساف»،«نائله» پرنده صفا و مروه کنانـه
10- یَغوث شیر صفا و مروه طی
11- هُبَل شیر درون داخل کعبه (1) مردم مکه
این بت ها همـه از چوب یـا سنگ ساخته شده بود و هبل بت مرکزی بود.
مردم آن عصر این بت ها را به منظور شفاعت پیش خدا پرستش مـید. (2)

افتخار بـه خویشاوندی با محمد صلی الله علیـه و آله و سلم

582- من برادر پیـامبر مصطفی صلی الله علیـه و آله و سلم هستم (3) و تردیدی درون سخن من نیست با آن حضرت بزرگ شدم و حسن و حسین علهیما السلام دو سبط او فرزندان من هستند.
583- جد من و جد رسول خدا صلی الله علیـه و آله و سلم (پدر بزرگ ما) یکی است. فاطمـه علیـها السلام
_________
1- هبل 9 متر بوده است.
2- سوره الزمر آیـه 3 «ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله زلفی...»
3- محمد صلی الله علیـه و آله و سلم امام علی علیـه السلام را برادر خود قرار داد و بخاطر قحطی، امام علی علیـه السلام پیش محمد صلی الله علیـه و آله و سلم زندگی مـی کرد.
{صفحه 172}
محمد صلی الله علیـه و آله و سلم همسر من است، حرف دروغی نمـیگویم.
ای آنکه تو را نبی برادر خوانده
با جان و دل خویش برابر خوانده
مانند خلیل رفته درون آتش تیز
گر نام تو رای برادر خوانده
584- درون آن روزگار کـه مردم درون ظلمات گمراهی، شرک و فلاکت بسر مـیبردند من بـه مطالب محمد صلی الله علیـه و آله و سلم ایمان آوردم.
585- بعد شکر خدای را باین نعمت ها. خدای یگانـه ای کـه شریک ندارد، بـه بندگان نیکی مـیکند و بدون درون نظر گرفتن بعد زمانی باقی است.
ای ز همسران بـه هر وجه سبق
وز شرم رخت کرده گل تازه عرق
از شوق جمال جانفزایت درون شام
پرخون شده هست کاسه ی چشم شفق

شکایت از یـاغیـان جمل

586- بـه شـهر مردمـی وارد مـی شوم کـه با من دشمن هستند و دل های آنـها سیـاه است.
587- اگر بـه من دست یـابند بـه قتلم مـیرسانند و اگر مرا کشتند خودشان جاویدان نخواهند بود
دشمن کـه کشد زهر طرف تیغ چه بید
وز جانب او دلم کرده قطع امـید
گیرم کـه مراد او برآید اما
او نیز درون این سرا نماند جاوید

سخن با محمد بن حنیفه درون جنگ جمل

588- با نیزه همانند پدرت حمله کن که تا تشویق شوی، درون جنگی کـه شعله ور
{صفحه 173}
نشود پیروزی نیست.
589- با شمشیری کـه ساخت مُشرف شام هست و نیزه ای کـه محکم هست بدشمن حمله کن.
ای گشته مـهیـا ز رخت کام پدر
وز باده مـهر کرده پر جام پدر
در معرکه با خصم درون آویز چه شیر
تا زنده کنی بـه قتل او نام پدر

کنایـه بـه قاتل خود ابن ملجم مرادی

590- من زندگی او را مـیخواهم و او بفکر قتل من هست از طائفه خود مراد (قبیله ی درون یمن) عذرخواهی به منظور ابن ملجم بیـاور.
با اهل صفا تیره نباید بودن
با مردم نیک بد نشاید بودن
من خیر تو خواهم، تو بدخواه منی
حال تو درون این قصه چه خواهد بودن

توبیخ ابن ملجم

591- آی گول حرف (قطام را) خورده و به وعده او دل خوش کرده! آیی کـه از راه راست و صحیح منحرف شده!
ای از ره شرع و رسم حکمت شده دور
تا چند بـه جهل خویش باشی مغرور
امروز چنان باش کـه در صبح نشور
جبار جهان تو را بدارد معذور
توضیح: عبدالرحمن بن ملجم مرادی به منظور کشتن امام علیـه السلام وارد کوفه شد. وی از خوارج نـهروان بود و امام علیـه السلام او را مـی شناخت.
{صفحه 174}
حرف الدّال
توبیخ ابن ملجم و اشاره بوعده قطام
591- اَلا یـا اَیُّهَا المَغرُورُ بِالقَولِ وَ الوَعدِ***وَ مَن حالَ عَن رُشدِ المَسالِکَ و َالقِصَدِ مسلک راه
رجز کـه در بین راه مسجد فرموده
592- خَلُّوا سَبیلَ المُؤمِنَ المُجاهِدِ***فِی اللهِ لا یَعبُدُ غَیرَ الواحِدِ حائل مانع
593- وَ یُوقِظُ النّاسَ اِلَی المَساجِدِ
ارشاد بتحمّل اندوه و صبر بر مکروه قذی خاشا کها کردی چشم افتد
594- اَغصِ عَیناً عَلَی القَذی***وَ تَصَبَّر عَلَی الاَذی
595- اِنَّمَا الدَّهرُ ساعَةٌ***یَقطَعُ الدَّهرُ کُلَّ ذا
مناجات با قاضی الحاجات
596- اَیـا مَن لَیسَ لی مِنکَ المُجیرُ***بِعَفوِکَ مِن عَذابِکَ اَستَجیرُ
597- اَنَا العَبدُ المُقِرُّ بِکُلِّ ذَنبٍ***وَ اَنتَ السَیِّدُ الصَمَدُ الغَفُورُ
598- فَاِن عَذَّبتَنی فَالذَّنبُ مِنّی***وَ اِن تَغفِر فَاَنتَ بِه جَدیرٌ جدیر سزاوار
بیـان جامعیّت حقیقت انسانی
599- دَوائُکَ فیکَ وَ ما تَشعُرُ***وَدائُکَ مِنکَ وَ ما تَنظُرُ داء درد
600- وَ تَحسَبُ اِنَّکَ جِرمٌ صَغیرٌ***وَ فیکَ انطَوَی العالَمُ الاَکبَرُ تبصر
601- وَ اَنتَ الکِتابُ المُبینُ الَّذی***بِاَحرُفِه یَظهَرُ المُضمَرُ
فَلا حاجَة
{صفحه 175}
عبدالرحمان درون کوفه قطام اصبغ تمـیمـی را دید و عاشق او شد و از وی خواستگاری کرد.
قطام گفت: مـهر من کشتن علی علیـه السلام هست که پدرم را کشته است...
امام علی علیـه السلام از امام حسین علیـه السلام و امام حسن علیـه السلام پرسید چند روز از ماه رمضان باقی است؟ وقتی جواب دادند امام علیـه السلام دستی بـه ریش خود کشید و فرمود: بزودی ریش مرا شقی ترین مردم با خون سرم رنگین مـی سازد.
ابن ملجم با شنیدن این جمله از آنحضرت مضطرب گردید و خود را درون اختیـار امام علیـه السلام قرار داد عرض کرد: دست های مرا قطع کن.
امام علیـه السلام با اینکه از نقشـه های او آگاه بود فرمود: تو درون نظر من گناهی نکرده ای، با جمله ای کـه گفتم خواستم خبری کـه رسول خدا صلی الله علیـه و آله و سلم بـه من داده بود بخاطر بیـاورم.
رسول خدا صلی الله علیـه و آله و سلم فرمود: قاتل من مردی از طائفه مراد است.
امام علیـه السلام درون شعر خود به منظور توجه عبدالرحمان اشاره بـه وعده و معاهده قطام مـیکند و باو گوشزد مـی نماید کـه از مسیر صحیح باقصد خود خارج گردیده است.
نکته ی حساس مطلب اینست کـه اسلام قصاص قبل از جنایت را جائز نمـیداند و امام علیـه السلام بـه همـین دلیل نـه تنـها بفکر قتل ابن ملجم نمـی افتد بلکه او را آزار هم نمـیرساند، منع هم نمـیکند بعد از ترور هم درباره اش سفارش مـیکند و همـین هست فرق امام علی علیـه السلام با مردم دیگر. فرق مـیان اسلام مجسم و مسلمان حرفی!

رجز امام علیـه السلام درون راه مسجد کوفه

592- راه مؤمن مجاهدی را کـه در راه خدا انجام وظیفه مـیکند و غیر از خدای یکتا عبادت نمـیکند باز کنید.
593- راهی را کـه مردم را بیدار مـی کند و بسوی مساجد مـی کشاند بگشائید.
{صفحه 176}
قومـی کـه سعادت غزا (1) یـافته اند
از صورت فعل خود سزا یـافته اند
هر سعی کـه کرده اند درون راه خدا
از حضرت حق اجر و جزا یـافته اند

سختی ها را حتما تحمل کرد

594- وقتی خار درون چشمت مـی افتد آن را ببند و در برابر ناراحتی ها شکیبائی کن.
595- جمع دنیـا به منظور یک فرد ساعتی بیش نیست و روزگار آن را پشت سر مـی گذارد.
ارباب صفا رسم تحمل دارند
با دشمن و با دوست تنزل دارند
چون سهم حوادث فکند قوس فلک
در کف، سپر صبر و توکل دارند

گفتگو با خدا

596- ایی کـه از طرف شما بـه من اعلام خطر نشده، از عذاب جهنمت بخودت پناه مـیبرم کـه مرا ببخشی.
597- من بنده ای هستم کـه به تمام گناهان خود اقرار دارم و تو آقای بی نیـاز و بخشنده ای.
598- بنابراین اعتراف بـه گناه، اگر عذابم کردی، گناه از من هست و اگر بخشیدی بـه بخشش سزاواری.
ای فضل تو درون انفس و آفاق حَکَم
ما غرق گناهیم ز سر که تا به قدم
__________
1- غزا مثل غذا بمعنای جنگ .
{صفحه 177}
گر قهر کنی سزای آنیم همـه
ور عفو کنی غایت لطف هست و کرم

حقیقت انسانی

599- دوای تو درون وجودت نـهفته هست و درک نمـیکنی، درد هم از خودت سرچشمـه گرفته و دقت نمـی نمائی.
600- فکر مـیکنی موجود ضعیفی هستی درون صورتیکه جهان بزرگ درون وجود تو پیچیده است.
خواهی کـه شود قطره بـه دریـا واصل
بگذر ز تَعَیُّنی کـه داری ای دل
از بهر تو قطره ایست دریـای محیط
زنـهار کـه از خویش نگردی غافل
***عالم کـه در آن نور خدا جلوه گر است
لوحیست کـه مجموعه هر خیر و شر است
انسان کـه از او منتخبی مختصر است
از هر چهی گمان برد بهره ور است
توضیح: انسان از نظر دستگاه خلقت، اسرار فراوان از تمام جهان دارد و از نظر معنویت، اگر بحد کمال رسید قلبش جایگاه خدا مـیگردد: «قَلبُ المُؤمِنِ عَرشُ الرَّحمان»
601- تو آن کتاب درخشانی هستی کـه با حرف آن، پنـهان ها آشکار مـیگردد.
602- بنابراین نیـازی نداری کـه به تو بگویند وجودت با چه حروفی نوشته شده است.
مجموعه اسرار الهی مائیم
لوح و قلم و حرف سیـاهی مائیم
{صفحه 178}
حرف الرآء
602- فَلا حاجَةَ لَکَ فی خارِجٍ***یُخَبِّرُ عَنکَ بِما سُطِّرُ برق درخشیدن
تحسین علم و تقبیح جهد
603- العِلمُ بِاللهِ جِماعُ الشُّکرِ***وَ الجَهلُ بِاللهِ جَماعُ الکُفرِ
اظهار صفای طبع و جلاء ذهن
604- اِذَا المُشکِلاتُ تَصَدَّینَ لی***کَشَفتُ غَوا مِضَها بِالنَّظَرِ
605- وَ اِن بَرِقَت فی مَخیلِ الظُّنُونِ***عُمَّیـاءُ لا یَجتَلیـهَا البَصَرُ مخیل محلّ پنداشتن
606- مُقَنَّعَةٌ بِغُیُوبِ الاُمُورِ***وَضَعتُ عَلَیـها صَحیحَ الفِکَرِ
607- مَعی اَصمَعٌ کَظُبَی المُرهَفاتِ***اَفری بِهِ عَن ثیـابِ السِّیرِ
608- لِسانٌ کَشِقشِقَةِ الاَریَحِیِّ***اَو کَالحُسامِ الیَمانِ الذَّکَرِ اصمع رای حازم
609- وَ قَلبٌ اِذَا استَنطَقَتهُ الهُمُومُ***اَربی عَلَیـها بَواهِی الدُّرَرِ
610- وَ لَستُ بِاِمَّعَةٍ فِی الرِّجالِ***اُسائِلُ هذا وَ ذَا مَا الخَبَرُ
611- وَ لکَِّننی مُذرَبُ الاَصغَرَینِ***اقَیسُ بِما قَد مَضی ماغَبَرَ ظیبه حلّ السیف
بیـان انکه مرد جاهل مرده است
612- وَ فِی الجَهلِ قَبلَ المَوتِ لِاَهلِه***وَ اَجسادُهُم قَبلَ القُبُورِ قُبُورٌ اریحیّ واسع الحلق
613- وَ اِنَّ امَرءً لَم یُحیَ بِالعِلمِ مَیِّتٌ***وَ لَیسَ لَه حَتّی النُّشُورِ نُشُورٌ
مذمّت بعضی مردم کـه بمعنی بهائمند ذرب تیز
{صفحه 179}
هر چیز کـه مقصود تو باشد ای دل
از خود بـه طلب کـه هر چه خواهی مائیم

ستایش از علم و تقبیح جهل

603- علم بـه خدا جمع کننده اقسام شکر هست و خدانشناسی گردآورنده حق ناشناسی وکفر.
هردل کـه ز علم معرفت یـافت کمال
غافل نشود ز شکر حق درون همـه حال
وز جهل یکی کـه ماند درون قید ضلال
پیوسته کند نغمـه ی حق را پامال

توضیح صفای باطن علی علیـه السلام

604- آنگاه کـه مشکلات به منظور من فریـاد کشیدند، سختی های آنرا با دقت برطرف مـیگردانم.
605- اگر درون فکرم مسئله ی مبهمـی برق زد کـه چشم من آنرا نمـیتواند بررسی کند و ببیند و فکرم گنجایش آنرا ندارد، (از دیگران کمک مـیخواهم)
606- ضعف فکر من بخاطر این هست که بمسائل پنـهانی کـه مربوط بدستگاه خداست مربوط مـیشود، درون این صورت، فکر صحیح را بر روی مشکلات مـی گذارم (از خدا و دانایـان کمک مـیخواهم که تا مشکل حل گردد.)
چون شد دل من پاک معارف پیشـه
هرگز نکنم ز غیر حق اندیشـه
تا ببر بیـان شدم بـه مـیدان سخن
در بحر محیط عقل دارم بیشـه
607- فکری قاطع دارم کـه همانند شمشیر چابک لباس های حوادث را با آن مـی شکافم.
608- صدائی همچون صدای شتر مستی کـه سازگار باشد و زبانی همچون
{صفحه 180}
شمشیر فولادی ساخت یمن دارم. (در جنگها نعره یک حربه من است)
609- قلبی دارم کـه وقتی غم های آنرا بررسی مـیکنم، بر دانـه های قیمتی آن افزون مـی گردد.
امروز منم کـه چو شمع سرکش مشـهور
وز تیغ زبان من جهان گیرد نور
اسرار جهان بیک نفس فاش کنم
شد آتش طبع من بـه هر جا مذکور
610- من دل و زبانم را اینطور آگاه نگاه مـیدارم کـه حوادث روز را بـه حوادث گذشته قیـاس مـیکنم و شبیـه مـیدانم.
ای یـافته از صدق و صفا تیغ زبان
وز طبع تو فاش گشته اسرار نـهان
احوال زمان را چو پرسی زان
از حال گذشته حال آینده بدان

زنده نمایـان

612- جهل به منظور نادان ها مرگ آنـهاست و بدن آنان قبل از وارد شده بـه قبر، قبر است.
613- شخصی کـه با علم زنده نشد مرده هست و که تا روز قیـامت زنده نخواهد شد.
روحی کـه اسیر جهل و محبوس تن است
آنروح چه مرده هست و گورش بدن است
هر پرده کـه از جهل و ضلالت دارد
در دیده اهل کشف او را کفن است
{صفحه 181}
حرف الراء
614- اَبُنَیَّ اِنَّ مِنَ الرِّجالِ بَهیمَةٌ***فی صُورَةِ الرَّجُلِ السَّمـیعِ المُبصِرِ
615- فَطِنٌ بِکُلِّ رَزیَّةٍ فی مالِه***وَ اِذا اُصیَب بِدینِه لَم یَشعُرٍ فطن زیرک
امر بتحصیل ادب درون صغر سنّ
616- حَرِّض نَبِیِّکَ عَلی الاذاب فِی الصِغَّرِ***کَیما تَقَرِّبِهِم عَیناکَ فِی الکِبَرِ
617- وَ اِنَّما مَثَلُ الادابِ تَجمَعُها***فی عُنفُوانِ الصِّبی کَالنَّقشِ فِی الحَجَرِ عنفوان جوانی
618- هِیَ الکُنُوزُ الَّتی تَنمُوذَ خائِرُها***وَ لا یُخافُ عَلَیـها حادِثَ الغِیَرِ
619- اِنَّ الاَدیبَ اِذا زَلَّت بِهِ قَدَمٌ***یَهوی الی فُرُشِ الدّیباجِ وَ السُّرَرِ
620- النّاسُ اِثنانِ ذُو عِلمٍ وَ مُستَمِعُ***راعٍ وَ سائِرُهُم کَاللَّغوِ وَ العَکَرِ عَکر دُزد
بیـان انکه حُصول مَقاصد موقوف بمحنت کشیدنست
621- لا یَبلُغُ المَرءُ بِالاِحجامِ هِمَّتَه***حَتّی یُواصِلَها مِنـهُ بِتَعزیرٍ احجام واپس شدن
622- حَتّی یُواصِلَ فی اَفنانِ مَطلَبِهِ***غَوراً بِنَّجدٍ وَ اِعتاباً بِتَعذیرٍ
623- خاطِر بِنَفسِکَ لا تَقعُد بِمُعجِزَةٍ***فَلَیسَ حُرٌّ عَلی عَجزٍ بِمَعذُورٍ ابل ای اظهر
خطاب باشعث بن قیس درون صفین
625- اِصبِر عَلی تَعَبِ الاِدلاجِ وَ السَّهَرِ***وَ بِالرَّواحِ عَلَی الحاجاتِ وَ البُکَرِ رواح بعد از زوال که تا شب
626- لا تَضجُرَنَّ وَ لا یُعجِزکَ مَطلَبُها***فَالنَّحجُ یَتلُفُ بَینَ العِجزِ وَ الضَّجَرِ
انّی
{صفحه 182}

حیوان انسان نما

614- فرزندم! بسیـاری از مردم حیوان اند کـه به صورت مرد شنوا و بینا جلوه مـی کنند.
615- از هر ضروری کـه به مال او خورد آگاه مـی گردد و آنگاه کـه دین او ضربه خورد درک نمـیکند.
هستند جماعتی بـه صورت انسان
وز روی حقیقت اند بـه آخر یکسان
دین هست بر این گروه ابله دشوار
دنیـاست بر این مردم نادان آسان

تحصیل علم و دانش

616- فرزندانت را درون کودکی به منظور آموختن علم و معرفت بسیج کن که تا وقتی بزرگ شدند موجب چشم روشنی شما باشند.
617- زیرا علم و معرفت درون آغاز نوجوانی همانند نقشی هست که روی سنگ کشیده شود.
618- علم و معرفت گنج هائی هستند کـه رشد پیدا مـی کنند و حوادث روزگار نمـی تواند بـه آنـها ضربه بزند.
ای جان تنت سرشته با صدق و صفا
در علم و ادب کوش بـه ایـام شباب
آداب جوان چه نقش باشد درون سنگ
وین نقش نمـی شود بـه صد قرن خراب
619- آنگاه کـه پای دانشمند لغزید (شکست)، روی فرش ابریشم و بستر آرام مـی افتد.
620- مردم دو دسته اند: دانشمند و مستمعی کـه مطالب را حفظ مـی کند، باقی
{صفحه 183}
بی فائده و رسوب هستند.
ای گشته بـه عقل و زیرکی فرزانـه
تحصیل کمال خویش کن مردانـه
صافی استی کـه علم و حکمت دارد
باقی همـه دُرداند (1) درون این مـیخانـه

رسیدن بـه هدف زحمت دارد

621-ی کـه کوتاه همتی کند وقتی بـه هدف خود مـی رسد کـه در راه هدف، خود را بـه خطر اندازد و بکوشد.
622- وقتی بـه هدف خود مـی رسد کـه در راه انواع هدف ها، نشیب و فرازها را بپیماید و عذر مردم را بپذیرد (تا از او خوشحال شوند و به او احترام بگذارند و کمک کنند).
خواهی کـه شوی ز فیض حق دولتمند
وز بهر تو سوزند کواکب چو سپند (2)
از اوج حضیض رو مگردان کـه شود
خورشید صفت پایـه ی قدر تو بلند
623- به منظور رسیدن بـه هدف، خود را بخطر بیفکن، سست ن کـه از هیچ آزاده ای بهانـه سستی پذیرفته نیست.
624- اگر درون مرکزی بـه آنچه مـی خواهی دست نیـافتی، عذرت را با رفتن شبانـه و یـا حرکت درون هوای گرم کنار بزن.
ای خواسته از حضرت تو جاه و جلال
زنـهار بـه جائی ن فارغ بال
__________
1- درد مثل کلمـه گرگ بمعنای ته نشین و رسوب .
2- سپند: اسفند، گیـاهی کـه روی آتش مـی ریزند و دود مـی کنند.
{صفحه 184}
در سعی و طلب کوش کـه روزی یـابی
رخساره ی مقصود بـه صد حسن و جمال

سخن امام علیـه السلام بـه اشعث بن قیس درون صفین

625- با زحمت حرکت درون شب و بیداری آن و رنج درون عصر و صبح به منظور بدست آوردن نیـاز بساز.
626- بدست آوردن هدف نـه دل تو را تنگ کند و نـه عاجزت گرداند، زیرا پیروزی مـیان سستی و دل تنگ شدن از دست مـی رود.
ای از تو خدا و خلق عالم خشنود
گاهی کـه تو را هست مـهمـی مقصود
غمناک مباش و عاجزی پیشـه مکن
کز فضل خدا بر آن ظفر یـابی زود
627- من درک کرده ام. درون حوادث روزگار هم تجربه وجود دارد. کـه صبر و حوصله درون راه هدف، عاقبتی شایسته و اثری پسندیده دارد.
628- کمـی یـافت شده کـه در راه هدفی کـه تعقیب مـی کند، کوشش نماید و صبر و حوصله را همراه داشته باشد و پیروز نگردد.
در جستن کام گر تو را باشد صبر
ناگاه بر آن ظفر بیـابی چون ببر
من تجربه کرده ام کـه صابر همـه روز
ساید سر اعتبار ناموس بـه ابر

صبر و تحمل

629- کمـی صبر داشته باش، زیرا بعد از هر سختی آسایش هست و هرکاری وقت، فکر و نقشـه لازم دارد.
630- خدای شاهد و پناه دهنده درون رفتار ما نظارت دارد، فوق فکر و نقشـه ما نظر و خواست خداست.
{صفحه 185}
حرف الراء
627- اِنّی وَجَدتُ وَ فِی الاَیّامِ تَجربَةٌ***لِلصَّبرِ عاقِبَةٌ مَحمٌودَةُ الاَثَرِ
628- وَ قَلَّ مَن جَدَّ فی اَمرٍ یُطالِبُه***فَاستَصحَبَ الصَّبرِ اِلّا فازَ بِالظَّفَرِ جدّ کوشش
امر بصبر و تحمّل و تفویض و توکّل
629- اِصبِر قَلیلاً فَبَعدَ العُسرِ تَیسیرٌ***وَ کُلُّ اَمرٍ لَهُ وَقتٌ وَ تَدبیرٌ
630- وَ لِلمُهَیمِنِ فی حالاتِنا نَظَرٌ***وَ فَوقَ تَدبیرِنا للهِ تَقدیرٌ عضّ بدندان کزیدن
باین انکه رنج و راحت قرین همند
631- اِن عَضَّکَ الدَّهرُ فَانتَظِر فَرَجاً***فَاِنَّه نازِلٌ بِمُنتَظِرِه
632- اَو مَسَّکَ الضُرُّ وَ ابتُلیتَ بِهِ***فَاصبِر فَاِنَّ الرِّخاءَ فی اَثَرِهِ
633- رُبَّ مُعافیً شَکّی بِعِلَّتِهِ***وَ مُشتَکٍ ما یَنامُ مِن سَهرِهِ سهر بیداری
634- وَ فارِجٍ فی عِشاءٍ لَیلَتِهِ***دَبٍّ اِلَیـهِ البَلاءُ فی سَحَرِه
635- کَم مِن مُعانٍ عَلی تَهَوُّرِه***وَ مُبتَلیً ما یَنامُ مِن حَذَرِه
636- مَن صَحِبَ الدَّهرَ ذَمَّ صُحبَتُه***وَ نالَ مِن صَفوِه وَ مِن کَدَرِه تهود بی باکی
بیـان انکه صفای دنیـا بکدورت امـیخته است
637- یـا طالِبَ الصَّفوِ فِی الدُّنیـا بَلاً کَدَرٍ***طَلَبتَ مَعدُومَةً فَایئَس مِنَ الظَّفَرِ
638- وَ اعلَم بِاَنَّکَ ما عُمِّرتَ مُمتَحِنٌ***بِالخَیرِ وَ الشَرِّ وَ المَیسُورِ وَ العُسرِ
639- اِنّی تَنالُ بِها نَفعاً بِلّا ضَرَرٍ***وَ اِنَّها خُلِقَت لِلنَّفعِ وَ الضَّرَرِ نائل فائز
{صفحه 186}
ای یـافته از جام صفا شادی مـی
وز رنج خماران فراغت شده طی
زنـهار مخور غصه کـه در علم خدا
دارد شب تیره روز روشن از پی
***
رِندی (1) کـه چه من اهل توکل باشد
هر خار کـه پیش او رسد گل باشد
آنگاه شوی اهل توکل کـه تو را
در هر غم و محنتی تحمل باشد

سختی و آسایش همراه اند

631- اگر روزگار فشارت داد درون انتظار پیروزی باش، زیرا پیروزی برایی کـه منتظرش باشد فرود مـی آید.
632- اگر زیـانی بـه تو رسید و به خسارت گرفتار شدی، صبر کن کـه آسایش و جبران را دنبال دارد.
از بخت بد خویش اگر لت (2) یـابی
وز دشمن و دوست تاب خجلت یـابی
آزرده مشو کـه گر بر آن صبر کنی
ناگاه زغیب فتح و دولت یـابی
633- چه بسیـار سالمـی کـه از درد کم مـی نالد و چه بسیـار گلایـه کننده ای کـه شب نخوابیده است.
634- و چه افراد زیـادی کـه شب سالم بودند و سحر بـه بلاء گرفتار دیدند.
__________
1- رند بهر را و سکون نون بمعنای زرنگ و حیله گر.
2- لت مثل کلمـه صد بمعنای لطمـه و سختی.
{صفحه 187}
این چرخ فلک کـه نیست او را سر و بُن
گر اهل سعادتی بر آن تکیـه مکن
جمعی کـه به کوی عشق ارباب دلند
دارند هزار داغ از این چرخ کهن
635- چه بسا رنج دیده ای کـه تهور و تحمل دارد و فرد دردمندی کـه از ترس مرض خواب بر چشم ندارد.
636- هر با دنیـا دوست گردد، از رفاقت با وی بدگوئی مـی کند. هم از آسایش آن بهره مـی برد و هم از ناملایمات آن.
هر کـه شود چه ماه نوشُهره دهر
پیوسته رود بی سر و پا شـهر بـه شـهر
گاهی خورد از عیش و طرب جرعه مـی
گاهی کشد از رنج و تعب کاسه زهر

صفای دنیـا همراه کدورت است

637- ایی کـه در دنیـا آسایشی را کـه زحمت نداشته باشد مـی جوئی توجه داشته باش کـه چنین موضوعی وجود ندارد و باید از پیروزی بر آن مایوس گردی.
638- یقین داشته باش کـه سراسر زندگی تو آزمایش است، با خوب و بد (سلامتی و مرض)، آسایش و سختی امتحان مـی شوی (تا خود را بشناسی).
دنیـا کـه محل اهل صورت باشد
در نقش صفای او کدورت باشد
دُردی هست که از هستی مانده
پس ظلمت دنیـا بـه ضرورت باشد
توضیح: خدای عزیز درون قرآن کریم مـی گوید: «ما شما را بـه بد و خوب آزمایش مـی کنیم» (1) سلامتی کـه به نظر ما خوب است، مال کـه به فکر ما مـهم است
__________
1- سوره انبیـاء آیـه 35 «و نبلوکم بالشروا لخیر فتنة...»
{صفحه 188}
حرف الراء
640- فِی الجُبنِ عارٌ وَ فِی الاَقدَمِ مُکَرَمَةٌ***وَ مَن یَفِرُّ فَلَن یَنجُو مِنَ القَدَرِ جبن ترس
امـیدوار ساختن فقیران
641- عَسی مَنـهَلٌ یَصفُو فَیُروی ظَمـیئَةً***اَطالَ صَداها المُنـهَلُ المُتَکَدَّرُ
642- عَسی بِالجُنُوبِ العاریـاتُ سَتُکتَسی***وَ بِالمُستَذَلِّ المُستَضامِ سَیُنصَرُ مستظام مظلوم
643- عَسی جابِرُ العَظمِ الکَسیرِ بِلُطفِهِ***سَیَرتاحُ لِلعَظمِ الکَسیرِ فَیُجبِرُ
644- عَسَی اللهُ لا تَئاَس مِنَ اللهِ اَنَّهُ***یَسیرٌ عَلَیـهِ ما یَعِزَّ وَ یَعسِرُ
بیـان تغیّر و تبدّل روزکار غدّار
645- لَئِن سائَنی دَهرٌ عَزَمتُ تَصَبُرّاً***فَکُلُّ بَلاءٍ لا یَدُومُ یَسیرٌیر شکسته
646- وَ اِن سَرَّنی لَم اَبتَهِج بِسُروُرِهِ***فَکُلُّ سُرُورٍ لا یَدُومُ حَقیرٌ
اظهار صبر درون زمان عُسر
647- لَئِن سائَنی دَهرٌ فَقَد سَرَّنی دَهرٌ***وَ اِن مَسَّنی عُسرٌ فَقَد مَسَّنَی یُسرٌ جبر بستن شکسته
648- لِکُلٍّ مِنَ الاَیّامِ عِندی عادَة***فَاِن سائَنی صَبرٌ وَ اِن سَرَّنی شُکرٌ
ستایش نفس مطمئنّه باستغنا
649- غِنَی النَّفسِ یَکفِی النَّفسَ حَتّی یَکُفَّها***وَ اِن اَعسَرَت حَتّی یَضُرَّبِهَا الفَقرُ ارتاح بـه رحمـه
650- فَما عُسرَةٌ فَاصبِر لَها اِن لَقیتَها***بِدائِمَةٍ حَتّی یَکُونَ لَها یُسرٌ عظم استخوان
تنبیـه بر تمکّن درون مقام رضا
وهوّن
{صفحه 189}
وسیله ای هست که خود را بشناسیم کـه نسبت بـه این نعمت ها چه مـی کنیم و از آن چگونـه بهره برداری مـی نمائیم و مریضی، فقر و ... هم بـه نظر ما یک نوع عذاب هست و خدا مـی خواهد درون مرحله مرض و فقر خودمان را بشناسیم کـه در برابر وظیفه صبر چه مـی کنیم؟
با این توضیح، آزمایش سلامتی، مال و سایر نعمتها سخت تر از آزمایش ناگواری هاست و به همـین جهت مردان الهی دوست داشته اند فقیر باشند.
639- کجا مـی توانی نفعی را بیـابی کـه ضرر و خرج نداشته باشد. دنیـا به منظور سود و زیـان خلق شده است.
640- ترس ننگ هست و درون پایمردی و حمله شایستگی،ی کـه از مـیدان جنگ و سختی ها فرار کند، نمـی تواند از خواست خدا کنار باشد.
خواهند جماعتی کـه بی تاب و ضرر
گردند جدا ز آتش غم چه شرر
لیکن چه توان کرد کـه از جنس بشر
نیست کـه شد خلاص از تیر قدر

از قدرت خدا مأیوس مباش

641- امـید هست آبخور گاهی کـه در معرض استفاده است، بـه تشنگان آب صاف بدهد و مدت ها تشنگانی را کـه آب تمـیز نمـی خورده اند بهره مند سازد.
642- امـید است، ها پوشانیده شود و خدا ذلیل ستمدیده را یـاری فرماید.
ناگاه زغیب دلنوازی برسد
وز گلشن حسن سرو نازی برسد
مرغ دل من چنین نماند ضایع
از عالم قدس شاهبازی برسد
643- امـید هست به لطف خدا، استخوان شکسته مورد لطف قرار گیرد و
{صفحه 190}
استخوان شکسته اش بهبود یـابد.
644- بخدا امـیدوار باش و از وی ناامـید مباش، زیرا به منظور خدا نایـاب و سختیـها آسان است.
ای دل مکن از جور فلک ناله بسی
بنشین و توجه بـه خدا کن نفسی
گر کار خدا را بـه خدا بگذاری
ناگاه رسد زغیب فریـاد رسی

نـه آسایش دوام دارد و نـه سختی

645- اگر روزگار بـه من بد کرد تصمـیم بـه صبر مـی گیرم، زیرا هر سختی کـه ابدی نباشد قابل تحمل است.
646- اگر روزگار مرا خوشحال ساخت، از نیکی آن شاد نمـی گردم، زیرا آن خوشحالی کـه ابدی نباشد ناچیز است.
ای دل ز غم زمانـه درهم نشوی
وز یـاری دهر شاد و خرم نشوی
احوال جهان بـه یک نفس مـی گذرد
وابسته بـه قید و سور و ماتم نشوی

دنیـای نیش و نوش

647- اگر روزگار شکنجه ام مـی دهد، شادی هم به منظور من مـی آورد، اگر بـه من سختی مـی دهد، خوشحالی هم بـه آغوشم مـی کشد.
648- به منظور هر روزی عادتی دارم، اگر سختی دارم، صبر مـی کنم و اگر شادی دارم خدای را شکر مـی کنم.
گر دهر جفا کرد مرا صابر یـافت
ور لطف و وفا کرد مرا شاکر یـافت
{صفحه 191}
صد شکر کـه نفس من بتوفیق خدا
خود را بـه مراد خویشتن قادر یـافت

آموزش دریـادلی بخود

649- روح بی نیـاز، هر چند بـه سختی گرفتار گردد، فرد را از ضربه پذیری از طرف فقر نگاه مـی دارد.
650- اگر بـه سختی افتادی یقین داشته باش کـه دوام نخواهد آورد که تا به آسایش منتهی گردد.
آن نیست غنی کـه مال او گردد بیش
یـا درون صف اهل جاه باشد درون پیش
آن هست غنی کـه قاف که تا قاف جهان
نارد بـه نظر اگر چه باشد درویش

حوادث را آسان بگیریم

651- کارها را آسان بگیر، زیرا کارها درون دست خداست.
652- اموری را کـه خدا منع کرده گریبانت را نمـی گیرد و حوادثی کـه باید اجرا شود او تو عقب نمـی ماند.
ای نور بصر طریقه آن سان گیر
وز اهل کرم قائده (1) احسان گیر
چون کار بـه تقدیر خدا موقوف است
با خلق جهان کار جهان آسان گیر

از مرگ نمـی توان فرار کرد.

653- چه روزی از چنگ مرگ فرار کنم؟ روزی کـه نمـی مـیرم یـا روزی کـه باید بمـیرم.
__________
1- قائده درس، سرمشق.
{صفحه 192}
حرف الراء
651- وَهَوِّن عَلَیکَ فَاِنَّ الاُمُورَ***بِکَفِّ الاِلهِ مَقادیرُها ردی هلاکت
652- فَلَیسَ باِتیکَ مَنـهِیُّها***وَ لا قاصِرٌ عَنکَ مَامُورُها
بیـان انکه گریختن از مرک ممکن نیست
653- اَیَّ یَومَیَّ مِنَ المَوتِ اَفِرُّ***یَومَ ما قُدِّرَ اَو یَومَ قُدِرَ
654- یَومَ ما قُدِّرَ لَم اَخشَ الرَّدی***وَ اِذا قُدِّرَ لَم یُغنِ الحَذَرُ منکر ناشایسته
تمـهید عذر از قِبَل اهل تقصیر
655- وَ ما اثَرَ التَّقصیرَ اِلّا مُقَصِّرٌ***رَای نَفسَه حَلَّت مَحَلَّ المُقَصِّرَ
656- وَ کُلُّ امرِئٍ یَاتی بِما هُوَ اَهلُهُ***فَاَهلٌ لِمَعرُوفٍ وَ اَهلٌ المُنکَرٍ کدر تیره
بیـان انکه سعادت و شقاوت و بتقدیر الهی است
657- لِلنّاسِ حِرصٌ عَلَی الدُّنیـا بِتَبذیرٍ***وَ صَفوُها لَکَ مَمزُوجٌ بِتَکدیرٍ
658- کَم مِن مُلِّحٍ عَلَیـها لا تُساعِدُه***وَ عاجِزٍ نالَ دُنیـاهُ بِتَقصیرٍ تبذیر اسراف
659- لَم یُرزَقُوها بِعَقلٍ حینَ ما رُزِقُوا***لکِنَّهُم رُزِقُوها بِالمَقادیرِ
660- لَو کانَ عَن قُوَّةٍ اَو عَن مُغالَبَةٍ***طارَ البُزاةُ بِاَرزاقِ العَصافیرِ بازی باز
تسبیح و تنزیـه و تقدیس الهی
661- سُبحانَ رَبِّ العِبادِ وَ الَو بَرَه***وَ رازِقِ المُتَّقینَ وَ الفَجَرَه
662- لَو کانَ رِزقُ العِبادِ مِن جَلَدٍ***ما نِلتَ مِن رِزقِ رَبِّنا مَدَرَهُ جلد پوست
{صفحه 193}
654- روزی کـه مقدر نشده کـه من بمـیرم ترسی از هلاک شدن ندارم و آنگاه کـه مردن معین شده است، فرار قائده ندارد.
روزی کـه قضا نیست نخواهی مردن
ور هست قصا کجا توان جان بردن
از مرگ تهی مساز پهلو کـه به آن
سر منزل خود توان بدست آوردن
655- مقصر هست که دنبال اشتباه مـی رود و مـی داند کـه اشتباه مـی کند.
656- فردی کـه خود را شایسته کاری مـی داند و آن را انجام دهد شایسته هست که کار خوب انجام دهد و حرف حساب و نـهی را بپذیرد.
هر کـه سرشته شد بـه چیزی گل او
سر بر زند آن چیز مدام از دل او
نیکی و بدی ما بـه تقدیر خدا
هستند دلیل قدرت شامل او

رزق درون دست خداست

657- مردم به منظور ریخت و پاش دنیـا حرص مـی زنند، صفای دنیـا هم با دلگیری مخلوط است.
658- افراد زیـادی درون جمع مال پافشاری دارند و بدست نمـی آورند و تعداد فراوانی عاجز هم با اینکه قدرت ندارند از دنیـا بهره مند مـی گردند.
خواهند جماعتی بزرگی و شرف
وز گنج امل هیچ نیـاورند بـه کف
ناگاه شکسته ای کـه باشد بـه طرف
از غیب محل فیض گردد چه صدف
659- آنگاه کـه عاجز از مال دنیـا بهره مند مـی گردد بـه خاطر عقل و فکر بهره مند نگردیده، بلکه خدا صلاح دانسته ازمال دنیـا بهره مند گردد.
{صفحه 194}
660- اگر بنا بود از طریق قدرت و یـا مبارزهی بـه رزق دنیـا بدست یـابد، حتما بازها، خوراک گنجشگ ها را بر بایند (و گنجشگها گرسنـه بمانند)
روزی کـه دَر فیض الهی شده باز
در علم خدا رزقان شد ممتاز
گر روزی ما بـه قدر قدرت بودی
روزی کبوتر حرم خوردی باز

رزق با زرنگی بدست نمـی آید

661- بزرگوار هست خدای بندگان و حیوانات پشم دار. خدائی کـه به پرهیزکاران و گناهکاران رزق مـی رساند.
662- اگر رزق بندگان از طریق هوش و زرنگی مـی آمد توئی کـه مغزت کار نمـی کند، از رزق خدای ما کلوخی هم نمـی یـافتی.
دشمن کـه هست ازوت دین
دارد بـه خیـال ناز و نعمت تسکین
گر روزی بـه سعی و کوشش بودی
سنگی نشدی روزی آن سگ بـه یقین

دنیـای رنگارنگ

663- مـیبینیم کـه روزگار با نواهای مختلف مـیچرخد، نـه غم دوام دارد و نـه شادی.
664- پادشاهان درون این دنیـا کاخهائی ساختند، نـه پادشاهان ماندند و نـه کاخهای آنان.
ایـام کـه دم بـه دم برنگی دیگر است
تا چشم بـه هم زنی بانگی دیگر است
دریـای سراب هست که از روی خیـال
در هر نفسی کام نـهنگی دیگر است
{صفحه 195}
حرف الراء
بیـان اختلاف روزکار
663- رَاَیتُ الدَّهرَ مُختَلِفاً یَدُورُ***فَلا حُزنٌ یَدُومُ وَ لا سُرُورٌ
664- وَ قَد بِنتَ المُلُوکُ بِهِ قُصُوراً***فَما بَقِیَ المُلُوکُ وَ لَا القُصُورُ اُفاقه بهوش امدن
تنبیـه بر فنا و زوال دُنیـا
665- جَمـیعُ فَوائِدِ الدُّنیـا غُرُورٌ***وَ لا یَبقی لِمَسرُورٍ سُرُورٌ نوائب حوادث
666- فَقل لِلشّامِتینَ بِنا اَفیقُوا***فَاِنَّ نَوائِبَ الدُّنیـا تَدُورُ
شکایت از اقبال و ادبار دنیـا
667- ما هذِهِ الدُّنیـا لِطالِبِها***اِلّا عَناءٌ وَ هُوَ ما یَدری عناء رنج
668- اِن اَقبَلَت شَغَلَتدِیـانَتُه***وَ اِن اَدبَرَت شَغَلَتهُ بِالفَقرِ ادبار پشت
خطاب بدنیـا و شکایت از او
669- دُنیـا عَدِمتُکَ ما اَمَرَّکَ***لِلمُکثِرینَ فَما اَضَرَّکَ
670- ما ذاقَ خَیرُکَ ذائِقٌ***اِلّا صَبَبتٍ عَلَیـهِ شَرَّکَ صبّ ریختن
قطع رشته امل بندکان اجل
671- تُؤَمِّلُ فِی الدُّنیـا طَویلاً وَ لا تَدری***اِذا جَنَّ لَیلٌ هَل تَعیشُ اِلی فَجرٍ
672- فَکُم مِن صَحیحٍ ماتَ مِن غَیرِ عِلَّةٍ***وَ کَم مِن مَریضٍ عاشَ دَهراً اِلی دَهرٍ
673- وَ کَم مِن فَتًّی یُمسی وَ یُصبِحُ امِناً***وَ قَد نُسِجَت اَکفانُه وَ هُوَ لا یَدری نسج بافتن
منع
{صفحه 196}

شادی به منظور هیچدوام ندارد

665- تمام آنچه درون دنیـا فائده مـی نامند وسیله سرگرمـی و غرور و شادی است، درون صورتی کـه شادی به منظور هیچ خوشحالی باقی نمـی ماند.
666- بـه آنانکه ما را فحش مـی دهند و سرزنش مـی کنند بگو حوادث دنیـا درون گردش هست (هر روز گریبانی را مـی گیرد.)
گردون کـه شود چه آسیـائی ظاهر
پیوسته بـه خون خلق باشد دائر
گر خصم تو شد کشته از او شاد مشو
کین دور تو را هم بکشد درون آخر

سود و زیـان دنیـا

667- دنیـا به منظور عاشقانش غیر از رنج چیز دیگری نیست و کشته دنیـا درک نمـیکند.
668- اگر دنیـا بـه فردی روی آورد دین وی را تحت فشار قرار مـی دهد و اگر پشت گردانید، فقر انسان را سرگرم مـی سازد.
ای گشته بـه جان طالب دنیـای دنی
تا کی شب و روز جان بـه بیـهوده کنی
دنیـا چه رود تمام فقر هست و نیـاز
واندم کـه کند رو بـه تو عُجب هست و مُنی (1)

گلایـه از دنیـا

669- ای دنیـا نابود شوی، چقدر به منظور پولدارها تلخی و چقدر بـه آنان ضرر مـی زنی؟!
670- هنوز لذت تو را نچشیده اند کـه شر خود را بر سر آنان مـی باری.
__________
1- منی بضم مـیم: آرزو.
{صفحه 197}
دنیـا کـه گلشن وز روی معنی خار است
در دیده عقل، گرگ مرد مخوار است
هرکه از آن گریخت عزت دارد
هرکه بـه او کرد توجه خوار است

آرزوی دراز

671- درون دنیـا آرزوی طولانی داری و نمـی دانی وقتی کـه شب شد آیـا که تا صبح زنده مـی مانی؟
672- چه بسیـار سالم هائی کـه بدون مریض شدن مردند و چه مریضانی کـه سال که تا سال زنده ماندند.
673- چه جوانانی کـه شب و روز سالم مـی چرخند و نمـی دانند کفن آنـها بافته شده است.
ای بسته بـه خود سلسله طول امل
تا چند خوری فریب از علم و عمل
اندیشـه ی آن کن کـه بزودی باشد
ناگاه گریبان تو درون چنگ اجل

به روزگار اعتماد مکن

674- آنگاه کـه روزگارت بـه خوشی مـی چرخد بدبین مگرد و از آنچه سخت هست و سرنوشت به منظور تو ممکن هست پیش بیـاورد ناراحت مباش.
675- شب و روز با تو خوشرفتاری کرده اند و تو بـه سلامتی خود مغرور شده ای درون صورتیکه درون شب های خوش ناراحتی بروز مـیکند.
ای یـافته کام خویش از گردش دهر
کام تو زغم آلوده نگشته بـه زهر
غافل ن کـه دست تقدیر تو را
بر هم شکند بـه زور سرپنجه ی قهر
{صفحه 198}
حرف الراء
منع اعتماد بمُساعدت روزکار
674- اَحسَنتَ ظَنَّکَ بِالاَیّامِ اِذ حَسُنَت***وَ لَم تَخَف سُؤءَ ما یَاتی بِهِ القَدَرُ
675- وَ سالَمَتکَ اللَّیـالی فَاغتَرَرتَ بِها***وَ عِندَ صَفوِاللَّیـالی یَحدُثُ الکَدَرُ اغترار فریفته شدن
منع از نکوهش ایّام ماضیـه
676- تَعیبُ رِجالُ زَماناً مَضی***وَ ما لِزَمانٍ مَضی مِن غِیَر کرّ برکشتن
677- اَریَ اللَّیلَ یَجری کَعَهدی بِهِ***وَ اِنَّ النَّهارَ عَلَینا یُکَرُّ
678- وَ لَم یَحبِسِ القَطرَ عَنَّا السَّما***وَ لَم تَنکَسِف شَمسُنا وَ القَمَرُ
679- فَقُل لِلَّذی ذَمَّ صَرفَ الزَّمانِ***ظَلَمتَ الزَّمانَ فَذُمَّ البَشَرُ انکساف تاریک شدن
در بیـان اقسام مردمان
680- رُبَّ فَتیً دُنیـاهُ مَوفُورَةٌ***لَیسَ لَهُ مِن بَعدِها اخِرَةٌ شمس افتار
681- وَ اخَرٌ دُنیـاهُ مَذمُومَةٌ***یَتبَعُها اخِرَةٌ فاخِرَةٌ
682- وَ اخَرٌ فازَ بِکِلتیَهِما***قَد جَمَعَ الدُّنیـا مَعَ الاخِرَةَ
683- وَ اخَرٌ یَحرِمُ کِلتَیـهِما***لَیسَ لَهُ الدُّنیـا وَ لَا الاخِرَةُ قمر ماه
در بیـان اصناف بشر
684- اَربَعَةٌ فِی النّاسِ مَیَّزَتهُم***اَحوالُهُم مَکشُوفَةٌ ظاهِرَةٌ مکشوف اشکارا
685- فَواحِدٌ دُنیـاهُ مَقبُوضَةٌ***تَتبَعَهُه اخِرَةٌ فاخِرَهُ
{صفحه 199}

روزگار بد نشده مردم بد شده اند

676- عده ای از مردم زمانی را کـه گذشته سرزنش مـی کنند، درون صورتی کـه زمان گذشته با زمان ما فرقی نکرده است.
677- از آن موقعی کـه شب را شناخته ام که تا امروز مثل هم گردش مـیکند و روز هم مانند همـیشـه باز مـیگردد.
678- نـه آسمان باران را از ما باز داشته و نـه خورشید تاریک شده و نـه ماه نور خود را از دست داده است.
679- بهی کـه از گذشتن روزگار بدگوئی مـیکند بگو: بـه روزگار ظلم کرده ای بـه مردم بد بگو (که روزگار را عوض کرده اند)
تا چند بد زمانـه گوئی ای دل
بگذر ز سر بهانـه جوئی ای دل
چون نسبت شر بـه غیر ما نیست ثواب
باید کـه ره خطا نپوئی ای دل

مردم چهار دسته اند

680- چه بسا جوانی کـه دنیـا خوشی دارد اما آخرتش صفر (و جهنم) است.
681- فرد دیگری درون دنیـا وضع بدی دارد و آخرتش زیبا (بهشت) است.
682- دسته سوم هم دنیـا را دارد و هم آخرت را. دینا و آخرت را با هم جمع کرده هست (از دنیـا به منظور آخرت ذخیره کرده)
683- دسته چهارم هر دو را از دست داده، نـه دنیـا دارد و نـه آخرت. (دنیـا را کـه نداشته صبر نکرده و ایمان را از دست داده است)
جمعی همـه از به منظور دنیـا باشند
قومـی همـه از به منظور عقبی باشند
دارند جماعتی از این هر دو نصیب
جمعی دگر از هر دو مُبرّا باشند
{صفحه 200}
حرف الراء
686- وَ واحِدٌ دُنیـاهُ مَحمُودَةٌ***لَیسَ لَهُ مِن بَعدِها اخِرَه محمود ستایش شده
687- وَ واحِدٌ فازَ بِکِلیتَهِما***قَد جَمَعَ الدُّنیـا مَعَ الاخِرَه
688- وَ واحِدٌ مِن بَینِهِم ضایِعٌ***لَیسَ لَهُ الدُّنیـا وَ لا اخِرَه
مدح غنی و ترجیح او بر فقر
689- بَلَوتُ صُرُوفَ الدَّهرِ سِتّینَ حَجِّةً***وَ جَرَّبتُ حالَیـهِ مِنَ العُسرِ وَ الیُسرِ حجّه سال
690- فَلَم اَرَ بَعدَ الدّینِ خَیراً مِنَ الغِنی***وَ لَم اَرَ بَعدَ الکُفرِ شَرّاً مِنَ الفَقرِ عوار عیب
بیـان انکه دولت ساتر عیوب است
691- کَثیرُ المالِ لَیسَ لَهُ عُوارٌ***وَ لا فی کُلِّ ما یَاتیـهِ عارٌ ازری بـه عابه
692- لِاَنَّ المالَ یَستُرُ کُلَّ عَیبٍ***وِ فِی الفَقرِ المَذَلَّةٌ وَ الصِّغارُ
693- کَذاکَ الفَقرُ بِالاَحرارِ یُزری***کَما اَزرَت بِشارِ بِهَا العُقارُ
تنبیـه بانکه فقر موجب ذلّت است
694- مَساکِنُ اَهلِ الفَقرِ حَتّی قُبُورُهُم***عَلَیـها تُرابُ الذُّلِّ بَینَ المَقابِرِ عُقار باده
در مذمّت غنی کـه اسباب عصیـان است
695- دَلیلُکَ اَنَّ الفَقرَ خَیرٌ مِنَ الغِنی***وَ اَنَّ قَلیلَ المالِ خَیرٌ مِنَ المُثری مثری کثیر المال
696- لِقاؤُکُ مَخلُوقاً عَصَی اللهِ لِلغَنی***وَ لَم تَرَ مَخلُوقاً عَصَی اللهَ لِلفَقرِ
در مذمّت شـهوات نفسانیّه
تفنی
{صفحه 201}
684- چهار دسته را از مـیان مردم شناخته ام و احوال آنـها آشکار و معلوم است.
685- یک دسته فقیراند و آخرتی آبرومند درون پیش دارند.
686- دسته دیگری دنیـای قابل توجهی دارند و پس از دنیـا آخرتی (بهشت) نخواهند داشت.
687- یک دسته هم بـه دنیـا و آخرت دست یـافته و هر دو را به منظور خود جمع کرده اند.
688- یک دسته هم درون بین همـه بی بهره اند، نـه دنیـا را دارند و نـه آخرت را.
گشته جماعتی بـه دنیـا قائل
د گروهی همـه عقبی حاصل
جمعی دیگر از هر دو نصیبی دارند
بعضی دیگراند از این و آن غافل
689- شصت سال گردش روزگار را آزمایش کردم و دو حال سختی و آسایش را آزمودم و تجربه کردم.
690- بعد از دین بهتر از ثروت نیـافتم و بعد از کفر بدتر از فقر ندیدم.
ای یـافته از تو نفس امّاره شکست
زنـهار کـه منت مکشی از مردم پست
باید کـه به نفس خود توانگر باشی
یـا قطع کنی نظر زهر سفله کـه هست

ثروت عیب را مـی پوشاند

691- پولدار (در نظر مردم) نـه عیب دارد و نـه آنچه انجام مـی دهد به منظور او ننگ است.
692- بدون تردید، ثروت تمام عیبها را مـی پوشاند و در فقر ذلت و خواری است.
693- فقر همچنین بـه آزادگان ضربه مـی زند، همان ضربه ای کـه
{صفحه 202}
به نوشنده خود مـی زند.
جمعی کـه عزیز و محترم مـی باشند
دانست کـه صاحب درم مـی باشند
وانـها کـه ندارند ز دنیـا بهره
پیوسته اسیر درد و غم مـی باشند
694- نـه تنـها ذلت درون خانـه فقراء حکومت مـیکند، بلکه خاک ذلت بر قبرهای آنان هم کـه در مـیان قبرهای دیگر قرار دارد پاشیده شده است.
جمعی کـه به فقر و فاقه آمـیخته اند
صد گرد بلا بـه خود انگیخته اند
گوری کـه به این قوم تعلق دارد
گویـا کـه بر آن خاک فنا بیخته اند

ثروت وسیله گناه است

695- راهنمایت باینکه فقر بهتر از ثروت و کم پولی بهتر از مال زیـاد هست این مطلب است:
696- دیده ای کـه مردم بخاطر ثروت دست بـه گناه مـی زنند اما فقیری کـه بخاطر فقیر بودن دست بـه گناه بزند ندیده ای (چون خیلی از گناهان پول مـیخواهد.)
چون مال شود علت عصیـان همـه
وزحشمت و شوکت هست عصیـان همـه
پس فقر بـه از غنی بـه هر حال کـه هست
وین نکته بود عمده ی ایمان همـه

نکوهش از لذت ها

697-یکه بـه مزه رانی از طریق حرام دست مـییـابد، لذت را پشت سر مـیگذارد و گناه و ننگ آن به منظور وی باقی مـی ماند.
698- عواقب خطرناک رانی درون انجام گناه مـیماند، لذتیکه بعد از آن
{صفحه 203}
حرف الراء
697- تَنفَی اللَّذاذَةُ مِمَّن نالَ شَهوَتَها***مِنَ الحَرامِ وَ یَبقی الاِثمُ وَ العارُ ممزق دریده شده
698- تَبقی عَواقِبُ سَوءِ فی مَغَبَّتِها***لا خَیرَ فی لَذَّةٍ مِن بَعدِها نارٌ
در مدح عار و بیـان انواع ان
699- النّارُ اَهوَنُ مِن رُّکُوبِ العارِ***وَ العارُ یُدخِلُ اَهلَه فِی النّارِ
700- وَ العارُ فی رَجُلِ یَبیتُ وَ جارُه***طاوِی الحَشا مُتَمَزِّقُ الاَطمارِ طمر جامـه کهنـه
701- وَ العارُ فی هَضمِ الضَّعیفِ وَ ظُلمِه***وَ اِقامَةِ الاَخیـارِ بِالاَشرارِ
702- وَ العارُ اَن تُجدی عَلَیکَ صَنیعَةً***فَتَکُونَ عِندَکَ سَهلَةُ المِقدارِ هضم شکستن
703- وَ العارُ فی رَجُلِ یَحیدُ عَنِ العِدی***وَ عَلَی القِرابَةِ کَالهِزَبرِ الضّاری
704- وَ العارُ اَن تَکُ فِی الاَنامِ مُقَدَّماً***وَ تَکُونَ فِی الهَیجا مِنَ الفَرّارِ
705- جاهِد عَلی طَلَبِ الحَلالِ وَ لَم تَکُن***تَغذُوهُ بِالاِسرافِ وَ التِّبذارِ مضّ الم
706- اِلّا لِاَهلِکَ اَو لِضَیفِکَ اَو لِمَن***یَشکُو اِلَیکَ مَضاضَةَ الاَعسارِ
تاسّف بر فوت ائمّه دین
707- ذَهَبَ الرِّجالُ المُقتَدی بِفَعالِهِم***وَ المُنکَرُونَ لِکُلِّ اَمرٍ مُنکَرٍ اغوار تباه
708- وَ بَقیتُ فی خَلفٍ یُزَیَّنُ بَعضُهُم***بَعضاً لِیَدفَعَ مُعوَرٌ عَن مُعوَرٍ
709- سَلَکُوا نَبّیـاتِ الطَّریقَ فَاَصبَحُوا***مُتَنَکِبینَ عَنِ الطَّریقِ الاَکبَرِ تنکّب عدول
اظهار رسیدن اندوه بکمال
{صفحه 204}
آتش هست سودی ندارد.
ای گشته ز اسرار شریعت غافل
تا چند کنی گناه و باشی جاهل
لذت نفس باشد که تا روز ابد
ماند رقم گناه بر صفحه ی دل

ننگ درون چیست؟

699- آتش را پذیرفتن بهتر از کار ننگ است. ننگ عامل خود را بآتش جهنم مـی افکند.
700- ننگ برایی هست که مـیخوابد و همسایـه اش گرسنـه هست و با لباس پاره و کهنـه زندگی مـیکند.
701- ننگ درون هضم ضعیف و ظلم باو و حفظ شایستگان از طریق کمک باشرار است.
دارند جماعتی ز درویشی ننگ
وز خون خلایق اند پیوسته بـه رنگ
از غایت حرص با مسلمان د
جوری کـه نکرده اند کفار فرنگ
702- ننگ این هست که بـه نفع تو کاری انجام دهند و در نظر تو آن خدمت، بی ارزش باشد.
703- ننگ به منظور مردی هست که از دشمن کنار مـیکشد (و باوی مبارزه نمـیکند) اما نسبت بـه خویشاوندان همچون شیرشکاری هست (و زیـان مـیرساند.)
704- ننگ این هست که درون مـیان مردم محترم و پیشاپیش باشی ولی درون جنگ، از مـیدان فرار کنی.
تا کی بـه خیـال مکر و دستان باشی
غافل ز ره خدا پرستان باشی
{صفحه 205}
امروز کـه از دست تو مـی آید کاری
باید کـه بفکر زیردستان باشی
705- درون راه بـه دست آوردن مال حلال کوشش کن و آنچه را با زحمت بـه دست مـی آوری با ریخت و پاش تمام مکن.
706- ریخت و پاش فقط به منظور اعضای خانواده، مـهمان و یـایکه سوزش سختی های خود را برایت شرح مـی دهد (و مـی خواهی باو کمک کنی) مجاز است.
گر مال حلال آید از غیب بـه دست
اسراف مکن درون آن کـه بسیـار بد است
هر مال کـه در محل خود صرف شود
سرمایـه ی اقبال و ظفر که تا ابد است

اظهار تأسّف از مرگ شخصیت ها

707- شخصیت هائیکه اعمال آنان سرمشق قرار مـیگرفت و با هر کار ناشایسته ای مبارزه مـید با دنیـا وداع د.
708- درون مـیان عده ای مانده ام کـه یکدیگر را آرایش مـی دهند که تا بتوانند با انحراف خود منحرفی را دفع نمایند.
709- راه اصلی را ترک کرده بـه کوره راههای فرعی پناه و درآن گام بر مـی دارند.
رفتند جماعتی کـه دانا بودند
در علم و نظر واقف و بینا بودند
امروز از آن قوم اثر باقی نیست
گویـا کـه حُباب و موج دریـا بودند

غم بـه کمال منتهی مـی گردد

710- گلایـه پیشی کـه دردی ندارد بی فائده است. وقتی طاقت ناراحتی را نداریم مـی توانیم درد دل کنیم (اما پیشی کـه چاره ای بسازد و یـا درد
{صفحه 206}
حرف الراء
710- وَ لا خَیرَ فِی الشَّکوی اِلی غَیرِ مُشتَکٍ***وَ لابُدَّ مِن شَکوی اِذا لَم یَکُن صَبرٌ ینضب ای یحفّف
711- اَلَم تَرَ اَنَّ البَحرَ یَنضُبُ ماؤُه***وَ یَاتی عَلی حیتانِهِ نُؤبُ الدَّهرُ
712- اَلَم تَرَ اَنَّ الفَقرَ یُرجی لَهُ الغِنی***وَ اَنَّ الغِنی یُخشی عَلَیـهِ مِنَ الفَقرِ
ستایشیکه درون مقام صبر ثابت قدم بوده
713- اِذا زیدَ شَرّاً زادَ صَبراً کَاَنَّما***هُوَ المِسکُ ما بَینَ الصِلابَةِ وَ الفِهرِ صلابه سنک صلایـه
714- لِاَنَّ فَتَیتَ المِسکِ یَزدادُ طیبُه***عَلَی السَّحقِ وَ الحُرِّ اصطِباراً عَلَی الشَرِّ
تبیین یُمن انبساط و تحسین حُسن اختلاط
715- اُریدُ بِذاکُم اَن تَهُشُّوا لِطَلقَتی***وَ اَن تَکثِرُوا بَعدِی الدُّعاءَ عَلی قَبری فهر حجرٌ بقدر ما یملأ الکفّ
716- وَ اَن تَمنَحُونی فِی المَجالِسِ وَدُّهُم***وَ اِن کُنتُ عَنـهُم غائِباً اَحسَنُوا ذِکری
ترغیب بتحصیل دوست حقیقی
717- عَلَیکَ بِاِخوانِ الصَّفاءِ فَاِنَّهُم***عِمادٌ اِذََا استَنجَدتَهُم وَ ظُهُورٌ فتلبت شکسته
718- وَ ما بِکَثیرٍ اَلفُ خِلِّ وَ صاحِبٍ***وَ اِنَّ عَدُوّاً واحِداً لَکَثیرٌ هشاش خوش خلقی
خطاب بشخصی کـه از حُلیـه خیر عاری بوده
719- ما فیکَ خَیرٌ وَ لا مَیرٌ یُعَدَّلَه***قَضَیتُ مِنکَ لُباناتی وَ اَوطاری مـیر طعام
720- فَاِن بَقیتَ فَلا تُرجی لِمَکرَمَهٍ***وَ اِن هَلَکتَ فَمَذمُوماً اِلَی النّارِ لبانات و اوطار حاجات
خطاب بیکی از ازواج کـه بملامت انحضرت زبان گشاده
الی
{صفحه 207}
را درک کند)
711- مگر نمـی بینی آب دریـا مـی خشکد و حوادث روزگار متوجه ماهیـهای دریـا مـی گردد؟ (پس همـه جا درد هست)
712- مگر نمـی بینی کـه فقیر امـید ثروت دارد و پولدار از فقیر شدن مـی ترسد؟! (فقیر از فقر مـی نالد و ثروتمند از فقر مـی ترسد)
امروزی نیست کـه دردی دارد
یـا فیض تمام از دل مردی دارد
هر دل کـه صفا و نور آن بیشتر است
از اهل زمان همـیشـه گردی دارد

سختی صبر را مـی افزاید

713- وقتی سختی اضافه شد، صبر هم افزایش مـی یـابد. گویـا دانـه ی مشک (ناف آهوی مشک) به منظور شکسته شدن مـیان دو قطع سنگ کوچک قرار گرفته است.
714- زیرا شکسته شدن مشک بوی آن را اضافه مـی کند و بیش از سائیدن آن، عطر مـی دهد. آزاد مرد هم درون برابر افزایش سختی بـه صبر خود مـی افزاید (تا ارزشش بیشتر گردد.)
رندی کـه برد کوی کرم از کـه و مـه
در فتنـه کند صبر و نیفتد بـه گره
چون مشک کـه هر چند بسائی او را
بوئی کـه دهد ز بیشتر باشد به

نتیجه ی اخلاقی

715- من کـه خوش اخلاقی مـی کنم مـی خواهم با من خوش اخلاقی کنید و پس از مرگ من به منظور من بر سر قبرم دعا کنید.
716- مـی خواهم درون مجالس با هم برخورد محبت آمـیز داشته باشیم و اگر در
{صفحه 208}
بین شما نیستم نام من را بـه نیکی یـاد کنید.
هر کـه کند قصد پریشانی خویش
چون ناقه گره زند بـه پیشانی خویش
باید کـه چه گل خرم و خندان باشی
نی چهره بـه هم کشی ز نادانی خویش

دوست حقیقی بیـاب

717- دوستان با صفا پیدا کن، چون دوستان با صفا بهنگامـی کـه نیـاز داشته باشی و از آنـها کمک و یـاری بخواهی مورد اطمـینان و پشتیبانت خواهند بود.
718- هزار دوست صمـیمـی و رفیق زیـاد نیست، یک دشمن زیـاد است.
دانا کـه برای دوستان درون کار است
پیوسته ز شاخ عمر برخوردار است
هر چند تو را دولت و نصرت باشد
صد دوست کم هست و دشمنی بسیـار است

فرد حتما خیر داشته باشد

719- نـه خیری درون تو هست و نـه غذائی بهی مـی دهی کـه نیـاز و کارهای خودم را بتو واگذار کنم.
720- اگر بمانی امـیدکار شایسته ای بتو نیست و اگر نابود شوی فرد بدنامـی هستی کـه بجهنم کشانیده مـی شوی.
ای گشته ز روی مردمـی مظهر جود
هر روز تو را فتح دیگر خواهد بود
شخصی کـه از او نفع بـه مردم نرسد
در مذهب من بر او حرام هست وجود
{صفحه 209}
حرف الراء
721- اِلی کَم یَکُونُ العَذلُ فی کُلِّ لَیلَةٍ***لِما لا تُمَلّینَ القَطیعَةَ وَ الهَجرا
722- رُوَیدَکَ اِنَّ الدَّهرَ فیـهِ کِفایَةٌ***لِتَفریقِ ذاتِ البَینِ فَانتَظِرِی الدَّهرا رُوید امـهل
در ستایش قناعت
723- اَفلَحَ مَن کانَ لَه قَو صَرَّه***یَاکُلُ مِنـها کُلَّ یَومٍ مَرَّه قوصرّه ما یکنز فی التمّر
ارشاد بکسب حلال
724- کُدَّ کَدَّ العَبدِ اِن اَحبَبتَ اَن تُصبَحَ حُرّاً***وَ اَقطَعِ الامالَ مِن مالِ بَنی ادَمَ طُرّاً
725- لا تَقُل ذا مَکسَبٍ یُزری فَقَصدُ النّارَ اَزری***اَنتَ مَا استَغنَیتَ عَن غَیرِکَ اَعلَی النّاسَ قَدراً
ترغیب نفس بپرهیزکاری
726- اِذا اَنتَ لَم تَزرَع وَ اَبصَرَت حاصِداً***نَدِمتَ عَلَی التَّفریطِ فِی زَمَنِ البَدرِ حصاد درو
727- وَ ما اِن لِیَومِ البَعثِ زادٌ سِوَی التُّقی***تَزَوَدَّتهُ حَتَّی القِیمَةِ وَ الحَشرِ بذر تخم
اظهار ترحّم بر طفلان یتیم
728- ما اِن تَاَوَّهتُ فی شَئ ٍرُزِئتُ بِهِ***کَما تَاَوَّهتُ لِلاَطفالِ فِی الصِّغَرِ
729- قَد ماتَ والِدُهُم مَن کانَ یَکفُلُهُم***فِی النّائِباتِ وَ فِی الاَسفارِ وَ الحَضَرِ رزیّه مصیبت
تخویف نفس از شیب
730- الشَّیبُ عُنوانُ المَنِیَّةِ***وَ هُوَ تاریخُ الکِبَر
731- وَ بَیـاضٌ شَعرِکَ مَوتُ شَعرِکَ***ثُمَّ اَنتَ عَلَی الاَثَر تاوّه اه کشیدن
{صفحه 210}

سخن با زنی کـه به آنحضرت بد مـی گفت

721- که تا چه موقع هر شب بدگوئی مـی کنی؟! چرا آتش جدائی و قطع رحم را نمـی افروزی.
722- کمـی مـهلت بده، روزگار کافی هست مـیان افراد جدائی افکند درون انتظار جدائی از طرف روزگار باشد.
تا چند زهر طرف برانگیزی گرد
وز جهل کنی بر دل من خود را سرد
چون خوی زمانـه هست انگیز فراق
فارغ بنشین کـه کار خود خواهد کرد

ستایش از قناعت

723-ی کـه ظرف خرمائی دارد و هر روز یکمرتبه از آن مـی خورد و قناعت مـی کند پیروز است.
جمعی کـه ز شوق رو بـه طاعت دارند
وز نور و صفای دل بضاعت دارند
مانند هُما شاکر و فارغ بالند
سیمرغ صفت قاف قناعت دارند

آزادی و آزادگی

724- اگر مـی خواهی آزاده باشی همانند غلامان و بندگان شایسته خدا زحمت بکش و چشم از تمام مردم روی زمـین بپوش و امـیدی بـه آنان نداشته باش.
725- نگو: این کار ذلت آور است، زیرا نظر مردم نسبت بـه انسانی کـه طمع بآنان دارد ذلیل کننده تر مـیباشد. وقتی از دیگران بی نیـاز باشی از تمام مردم باارزشتری.
گر نفس تو درون مقام طاعت شده حُر
از خلق امـید خود بـه یکباره ببُر
{صفحه 211}
گاهی کـه طمع ترک توانی
از صیت (1) تو گوش آسمان گردد پر

سرمایـه قیـامت

726- وقتی تخم نپاشیده باشی و به انتظار درو باشی (بهنگام جمع آوری محصول) نسبت بـه کوتاهی خود درون زمان تخمکاری پشیمان خواهی شد.
727- به منظور روز رستاخیز، قیـامت و زنده شدن مرده ها غیر از پرهیزکاری کـه ذخیره کرده باشی چیز دیگری سود ندارد.
ای دوست کـه اسباب زراعت داری
تا کی گذرد عمر تو درون بیکاری
چون علم و عمل آب و زمـین هست تو را
گر اهل دلی تخم سعادت کاری

ناله علی علیـه السلام به منظور یتیم

728- ناله ای کـه برای دیدن اطفال کوچک مـی کشم، به منظور هیچ مصیبت دیگری نمـی کشم.
729- به منظور اطفال کوچکی کـه پدر آنان کـه آنـها را درون سختیـها، و در مسافرت و وطن تحت کفالت داشته مرده است.
هر کـه چه طفل اشک من گشت یتیم
در گوشـه ی محنت هست پیوسته مقیم
در منظر دیده گر نشیند یک دم
جز گریـه زارش نبود هیچ ندیدم

اعلام خطر موی سفید

730- موی سفید علامت مرگ و نشانـه پیری است.
__________
1- صیت: بکسر صاد و سکون یـاء بمعنای آوازه.
{صفحه 212}
حرف الراء
732- فَاِذا رَاَیتَ الشَّیبَ عَمَّ***الرَّاسُ فَالحَذَرُ الحَذَر بُراة جمع برئ
مرثیـه حضرت خاتم الانبیـاء صلی الله علیـه و آله و سلم
733- کُنتَ السَّوادَ لِناظِری***فَبَکی عَلَیکَ النّاظِرُ
734- مَن شاءَ بَعدَکَ فَلیَمُت***فَعَلَیکَ کُنتُ اُحاذِرُ مرّ تلخی
بیـان انکه تعزیت ع مرارت فراق است
735- یَعُزُّونَنی قَومٌ بَراةٌ مِنَ الصَّبرِ***وَ فِی الصَّبرِ اَشیـاءٌ اَمَرُّ مِنَ الصَّبرِ
736- یُعَزِّی المُعَزّی ثُمَّ یَمضی لِشَانِهِ***وَ یَبقَی المُعزَّی فی اَحَرٍّ مِنَ الجَمرِ جمر اتش
حکایت خوابیدن بجای رسول الله صلی الله علیـه و آله و سلم
737- وَقَیتُ بِنَفسی خَیرَ مَن وَطَیَّ الحَصا***وَ مَن طافَ بِالبَیتِ العَتیقِ وَ بِالحَجَرِ
738- رَسُولُ اِله الخَلقُ اِذ مَکَرُوا بِهِ***فَتَجَّاهُ ذُو الطَّولِ الکَریمِ مِنَ المَکرِ صبر عُصاة شجر مرٍّ
739- وَ بِتُّ اُرُاعیـهِم مَتی یَنشُرُونَنی***وَ قَد وَطَّنتَ نَفسی عَلَی القَتلِ وَ الاَپش
740- وَ باتَ رَسُولُ اللهِ فِی الغارِ امِناً***مُوَقّیً وَ فی حِفظِ الاِلهِ وَ فی سَترٍ
741- اَقامَ ثَلثاً ثُمَّ زُمَّت قَلائِصُ***قَلائِصُ یَفرینَ الحَصی اَینَما یَفری بیت عتیق کعبه
742- اَرَدتُ بِهِ نَصرَ الاِلهِ تَبَتُّلاً***وَ اَضمَرتُه حَتّی اَوَسَّدَ فی قَبری
خطاب باسامة بن زید اعور
743- لَستُ اَری فی بَینِنا حاکِماً***اِلّا الَّذی فِی الکَفِّ تَبّارٌ قلُوص شتر ماده
و صارِمٌ
{صفحه 213}
731- سفیدی مو علامت مرگ مو و سپس مرگ خودت بـه دنبال مرگ موست.
732- آنگاه کـه دیدی سفیدی تمام موها را گرفت دنبال آن، خطر! خطر! و خطر مرگ است.
روزی کـه شود موی سر و ریش سفید
از رشته ی عمر خویش کن قطع امـید
پایـان حیـات هر کـه باشد مرگ است
آری بـه جهانی نماند جاوید

در سوک محمد صلی الله علیـه و آله و سلم

733- مردمک چشم من بودی و سیـاهی چشم من برایت گریست.
734- هر بخواهد بعد از شما بمـیرد، من از مرگ شما مـیترسیدم.
رفتی و نماند دیده را نور بصر
مردم ننشینند درون آن خانـه دگر
امروز کـه چون گنج نـهانی درون خاک
عیب است! اگر کنم بـه غیر تو نظر

صبر درون مصیبت ها

735- مردمـیکه خودشان صبر ندارند، بمن مـیگویند صبر کنم، درون صبر من چیزهائی تلخ تر از صَبِر (1) وجود دارد.
736- تسلیت دهنده تسلیت مـیگوید و دنبال کار خود مـیرود و صاحب عزا درون آتش فراق کـه سوزان تر از آتش دنیـاست مـی سوزد.
هر دل کـه عنان بـه دست احباب سپرد
او را بـه سخن نمـی توان باز آورد
__________
1- صبر بـه فتح صاد ور باء داروئی تلخ هست که به منظور اسهال مفید است.
{صفحه 214}
شوق هست چه آتش و نصیحت چون باد
وان آتش از این باد فزون گشت و نمرد

خوابیدن بـه جای رسول خدا صلی الله علیـه و آله و سلم

737- با جان خود، وجود نازنینی را کـه بهترین رهروان، برترین طواف کنندگان خانـه خدا و حجرالاسود هست حفظ کردم.
738- پیـامبرخدای موجودات را حفظ کردم. درون آن هنگام کـه در فکر قتل آن حضرت بودند و خدای نیرومند کریم، وی را نجات داد،
739- بـه جای آن حضرت خوابیدم و منتظر بودم ببینم چه وقت ریز ریزم مـیکنند. من خودم را به منظور کشته شدن و اسیر گردیدن آماده کرده بودم.
غیر از تو ندید چشم من بار دیگر
جز عشق رخت نیست مرا کار دیگر
نام تو برم کـه جان خود تازه کنم
تا پیش رخت فدا شود بار دیگر
توضیح: شعرها اشاره بـه لَیلَةُ المَبیت هست که مردم مکه تصمـیم بـه قتل محمد صلی الله علیـه و آله و سلم داشتند و امام علی علیـه السلام درون جای حضرت خوابید و حضرت رسول صلی الله علیـه و آله و سلم شبانـه بطرف مدینـه فرار کرد.
740- رسول خدا صلی الله علیـه و آله و سلم شب را با سلامتی تحت حمایت و لطف خدا درون غار نگهداری شد.
741- رسول خدا صلی الله علیـه و آله و سلم سه شب درون آن غار ماند سپس مـهار شترهای ماده کـه از روی سنگ ریزه ها هر کجا مـی خواستند پرواز مـید گرفته شد (و حضرت حرکت کرد.) (1)
__________
1- رسول خدا صلی الله علیـه و آله و سلم قرار گذاشته بود کـه شتربانی بعد از سه روز درون غار ماندن بیـاید ووی را حرکت دهد. شتردار آمد و حضرت را حرکت داد.
{صفحه 215}
حرف الراء
744- وَ صارِمٌ اَبیَضُ مِثلَ المَها***یَبرَقُ فِی الرّاحَةِ ضَرّارٌ مـها بلّور
745- مَعی حُسامٌ قاطِعٌ باتِرٌ***تُسطَعُ مِن تَضرابِهِ النّارُ
746- اِنّا اُناسٌ دینُنا صادِقٌ***اِنّا عَلَی الحَربِ لَصَبّارٌ
جواب اسامة بن زید
747- نِعمَ الَّذی حَکَّمتَهُ بَینَنا***فَاثبِت لَحاکَ اللهُ یـا جارُ مارق نیزه
748- فَفی یَمـینی مارِقٌ اَسمَرٌ***مِن رَاسِه تَقتَبِسُ النّارُ اسم کندم کون
749- قَد خَضَبَ البَیضَةَ رَاسی فَما***اَطعَمَ غَمضاً فیـهِ مِقدارٌ اقتباس فرا گرفتن اتش
خطاب بمرحب بن شاس
750- نَحنُ بَنُوالحَربِ بِنا سَعیرُها***حَربَ عَوانٍ حَرُّها نَذیرُها عبل قوی
جواب مرحب بن شاس
751- اَنَا اُناسٌ وَلَدَتنا عَبهَرَه***لِباسُنَا الوَشی وَ ریطٌ حِبرَه ریط چادر
752- اَبناءُ حَربٍ لَیسَ فینا غَدرَه فِقَرَه مـهره پشت
خطاب بمرحب خیبری و جواب جواب او
753- اَنَا الَّذی سَمَّتَنی اُمّی حَیدَرَه***ضِرغامٌ اجامٍ وَ لَیثُ وَ قَسوَرَه حبره بُرد یمنی
754- عَبلُ الذِّراعینِ شَدیدُ القَصِرَه***کَلَیثِ غاباتٍ کَریـهِ المَنظَرَه
755- اَکیلُکُم بِالسَّیفِ کَیلَ السَّندَرَه***اَضرِبُکُم ضَرباً یُبینُ الفِقَرَه احام بیشـه
{صفحه 216}
742- من بخاطر یـاری دین خدا، دست از دنیـا کشیدم و این گام را برداشتم و این خاطره را که تا گور درون دل دارم.
چون خم ز شوق او مـی جوشم
وز جام فنا مِیِ بقا مـی نوشم
جانم سپر بلاست درون راه خدا
تا هست رگی درون تن و من مـی کوشم

سخن با اُسامةِ بن زید اَعوَر

743- مـیان مای مـی تواند حکومت کند کـه در دستش شمشیر تیز و برنده باشد.
744- شمشیر آبداری کـه مثل بلور مـی درخشد و در دست برق مـیزند و ضربه فرود مـی آورد،
745- شمشیر برنده ای کـه مـی شکافد و از ضربه ی آن آتش مـیبارد درون دست من است.
746- ما مردمـی هستیم کـه دین ما حق هست و درون جنگ خیلی پشتکار و استقامت داریم.
تیغم کـه به تیزی گذرد از جوشن
وز پرتو آن شود جهانی روشن
چون برق بـه هر طرف فشاند آتش
وز غایت سختی هست دلش چون آهن

پاسخ اسامـه بـه امام علیـه السلام

747- آی همسایـه خوب حکم کننده ای مـیان ما معرفی کردی (العیـاذ بالله) خدا تو را لعنت کند درون جای خود بایست.
748- درون دست راستم نیزه ی گندمگونی هست که از سر آن آتش مـیبارد.
749- کلاهخودم سرم را رنگین ساخته و تاکنون ذره ای شمشیر درون آن کارگر
{صفحه 217}
نیفتاده است.

خطاب امام علیـه السلام بـه مرحب بن شاس

750- ما فرزند جنگیم و آتش جنگ بخاطر ما شعله ور است، جنگ شدیدی هست که آتش آن، حدود خطر جنگ را اعلام مـی دارد. (1) درون شعله های آن اسب خود را حرکت بده.
امروز کـه من معجز موسی دارم
در تیغ کشیدن یَدُ و بیضا دارم
از آهن تیغ من جهد آتش حرب
در کشتن خصم خویش فن ها دارم

پاسخ مرحب بن شاس بـه امام علیـه السلام

751- ما مردمـی هستیم کـه زنان زیبا و خوش پوش ما را زائیده اند لباس ما گلدار و چادر ما، بُرد یمنی است.
752- ما فرزند جنگیم و هیچ مکری نداریم.

پاسخ امام علیـه السلام بـه پاسخ مرحب خیبری

753- منی هستم کـه مادرم نام مرا «حیدره» (2) گذاشته است. من شیر بیشـه ی شجاعت و شیر نری تیراندازم.
754- بازوهایم نیرومند و گردنم قوی است، همانند شیر نیرومندی کـه با قیـافه ای هولناک همـه را بـه وحشت مـی اندازد هستم.
__________
1- درون بعضی از متن ها نصف شعر دنبال دارد کـه ترجمـه آن بالا ذکر شد و آن نصف شعر این است:
تَحتِ رَکضَ الخَیلِِ فی زَفیرِها
2- حیدره بمعنای اسد یعنی شیر است. مادر امام علی علیـه السلام وقتی فرزندش متولد شد و ابوطالب پدرش مسافرت بود نام وی را «اسد، حیدره» گذاشت اما ابوطالب کـه از سفر برگشت این اسم را نپسندید و آنرا عوض کرد.
{صفحه 218}
حرف الراء
756- وَ اَترُکُ القَرنَ بِقاعٍ جَزَرَه***اَضرِبُ بِالسَّیفِ رِقابَ الکَفَرَه قرن همتا
757- ضَربَ غُلامٍ ماجِدٍ حِزّوَرَه***مَن یَترُکُ الحَقَّ یَقُومُ صَغَرَه حزّوره قوی
758- اَقتُلُ مِنـهُم سَبعَةً اَو عَشَرَه***فَکُلُّهُم اَهلُ فُسوُقٍ فَجَرَه
رجز یـاسر خیبری
759- قَد عَلِمَت خَیبَرُ اَنّی یـاسِرٌ***شاکی السَّلاحِ بَطَلٌ مُغامِرٌ رقبه
760- اِذَا اللُّیُوثُ اَقبَلَت تُبادِرُ***وَ اَجحَمَت عَن صَولَةِ المُحاجِرِ بطل دلیر
761- اَنَّ طَعانی فیـهِ مَوتٌ حاضِرٌ
جواب رجز یـاسر بتوفیق خداوند قادر
762- تَبّاً وَ تَعساً لََکَ یَابنَ الکافِرِ***اَنَا عَلِیٌّ هازِمُ العَساکِرِ هازم فراری دهنده
763- اَنَا الَّذی اَضرِبُکُم وَ ناصِری***اِلهُ حَقٍّ وَ لَه مُهاجِری
764- اَضرِبُکُم بِالسَّیفِ فِی المَصاغِرِ***اَجوُدُ بِالطَّعنِ وَ ضَربٍ ظاهِرٍ
765- مَعِی ابنُ عَمّی وَ السِّراجُ الظّاهِرُ***حَتّی تَدینُوا لِلعَلِّیِ القادِرِ صرم قطع
766- ضَربَ غُلامٍ صارِمٍ مُماهِرٍ
جواب رجز یـاسر و تهدید او بتیغ قاهر مصاغر جایـهای خواری
767- یَنصُرُنی رَبِیَّ خَیرَ ناصِرٍ***امَنتُ بِاللهِ بِقَلبٍ شاکِرٍ
768- اَضرِبُ بِالسَّیفِ عَلَی المَغافِرِ***مَعَ النَّبِیِّ المُصطَفَی المُهاجِرِ مغفر خُود
رجز
{صفحه 219}
چون نیست مرا غیر شجاع پیشـه
هرگز نکنم ز هیچاندیشـه
در معرکه چون گردن دشمن شکنم
شیرم کـه شکار مـی کنم درون بیشـه
755- با شمشیرم شما را بطور وسیع پیمانـه مـیکنم و کنار مـیریزم (1) آنچنان بـه شما ضربه مـی کـه مـهره های کمر شما از هم جدا شود.
756- همتای خود را درون زمـین های هموار تکه پاره مـیکنم، با شمشیر گردنـهای کفار را مـی.
757- من همانند نوجوانی بزرگوار و نیرومند حمله مـیکنم.ی کـه حق را رها کند، ذلت وی رشد پیدا مـیکند.
758- از این مخالفان حق هفت که تا و ده که تا بقتل مـیرسانم، زیرا همـه ی آنان طرفدار انحراف و ناپاکی هستند.
وقت هست که من بر صف دشمن ب
یـابم همـه را و زود گردن ب
چون غنچه کنم جامـه ی دشمن پر خون
هر جا کـه رسم تیغ چه سوسن ب

رجز یـاسر خیبری

759- طائفه خیبر مـی داند کـه من یـاسر هستم (2) ازنظر اسلحه مجهزم، قهرمانی هستم کـه در جنگهای سخت ابراز وجود مـیکنم.
760- آنگاه کـه شیرها باطراف منطقه ی ما حمله مـیکنند،
761- درون نیزه من مرگ آنـها حاضر است.
__________
1- معنای دیگر این کـه شما را همانند بچه های سرراهی با شمشیر کنار مـی اندازم.
2- کلمـه یـاسر بمعنای قمار باز و بازنده است.
{صفحه 220}

پاسخ امام علیـه السلام بـه رجز یـاسر

762- ای پسر کافر! مرگ بر تو! من آن علی (علیـه السلام) هستم کـه لشکرها را شکست مـی دهم.
763- من آنی هستم کـه به شما حمله مـیکنم و پناه من خدای برحق هست و بـه سوی او هم مـهاجرت خواهم کرد.
764- شما را با شمشیر درون شرائطی کـه ذلیل هستید مـیکوبم و با حمله با نیزه و شمشیر آشکار مرگ مـیبارم.
765- پسر عمویم (محمد صلی الله علیـه و آله و سلم) و نورافکن درخشان همراه من است. آنقدر بـه شما حمله مـیکنم که تا تسلیم خدای تعالی کـه نیرومند هست گردید.
766- من همانند نوجوانی کـه قاطع هست و مـهارت دارد بـه شما ضربه مـی .
امروز مـیان ما غزا خواهد بود
وز قهر خدا تو را سزا خواهد بود
فردا کـه خبر بـه خانـه ات خواهد رفت
مو کندن و فریـاد و عزا خواهد بود

پاسخ امام علیـه السلام بـه رجز یـاسر

767- خدائی کـه بهترین یـاور هست مرا کمک خواهد کرد. من با قلبی شاکر بـه الله ایمان آورده ام.
768- با شمشیر بر کلاهخودها مـیکوبم و همراه با پیـامبر مصطفی صلی الله علیـه و آله و سلم کـه از شـهر خود مـهاجرت کرده خواهیم بود.
از فضل خدا چه هست فیضی با من
اول دل من گشت بـه ایمان روشن
امروز بـه شکرانـه ی آن چون خورشید
گرمـی کنم و تیغ کشم من بر دشمن
{صفحه 221}
حرف الراء
رجز عنتر درون غزای خیبر
769- اَنَا اَبُوالبُلَیتِ وَ اِسمـی عَنتَرٌ***شاکِی السَّلاحِ وَ بِلادی خَیبَرٌ هزبر شیر
770- اَشجَعُ مِفضالِ هِزبَرٌ اَزوَرُ***جَهمٌ عَبُوسٌ بارِزٌ مُمَرَّرٌ بُلَیت مصغّر بلت یعنی ب
771- عِندَ اللُّیُوثِ لِلُّیُوثِ قَسوَرٌ غشمشم دلیر
جواب رجز عنتر بالهام خالق اکبر
772- اَنَا عَلِیُّ البَطَلُ المُظَفَّرُ***غَشَمشَمُ القلبِ بِذاکِ اُذکَرُ
773- وَ فی یَمـینی لِلّقاءِ اَخضَرُ***یَلمَعُ مِن حافَیـهِ بَرقٌ یَزهَرُ
774- لِلضَّربِ وَ الطَّعنِ الشَدیدِ مُخضَرُ***مَعَ النَّبِیِّ الطاهِرِ المُطَهَّرِ اوقدت اشتعلت
775- اِختارَهُ اللهُ العَلِیُّ الاَکبَرُ***الیَومَ یُرضیـهِ وَ یُخزی عَنتَرٌ
سوزانیدن جمعی کـه بالوهیّت مقّر بودند
776- لَمّا رَاَیتُ الاَمرَ اَمراً مُنکَراً***اَوقَدتُ ناری وَ دَعَوتُ قَنبَراً حفره کودال
777- ثُمَّ احتَفَرتُ حُفَرَ وَ حُفَراً***وَ قَنبَرٌ یَحطِم حَطماً مُنکَراً
مدح اهل بیت سیّد عالم صلی الله علیـه و آله و سلم
778- قَد یَعلَمُ النّاسُ اَنّا خَیرُهُم نَسَباً***وَ نَحنُ اَفخَرُهُم بَیتاً اِذا فَخَرُوا مدد هنا اسم قریة
779- رَهطُ النَبِیِّ وَ هُم ماوی کَرامَتِهِ***وَ ناصِرُ الدّینِ وَ المَنصُورُ مَن نَصَرُوا
780- وَ الاَرضُ تَعلَمُ اَنَا خَیرُ ساکِنِها***کَما بِهِ یَشـهَدُ البَطحاءُ وَ المَدَدُ
{صفحه 222}

رجز عنتر درون خیبر

769- کنیـه ام «ابوالبلیت» و نامم عنتر است. (1) بـه سلاح مجهز و از سرزمـین خیبرم.
770- قهرمان بزرگواران، هژبر کج ام. (2) شیری اخمو هستم کـه از اول درون مـیدان جنگ حاضرم و تلخکام کننده آفریده شده ام.
771- درون بیشـه ی شیران، به منظور شیران، شیرمردم.

پاسخ امام علیـه السلام بـه رجز عنتر

772- من علی (علیـه السلام) قهرمانی پیروزمندم. قلبی نیرومند دارم و به این مطلب مشـهورم.
773- درون دست راستم شمشیری مستقیم دارم کـه از دو دم آن برق مـی جهد. (3)
774- به منظور حمله شدید با شمشیر و نیزه درون رکاب پیـامبر پاک و مطهر صلی الله علیـه و آله و سلم آماده ام.
775- خدای متعال محمد صلی الله علیـه و آله و سلم را به منظور پیـامبری برگزید. امروز این شمشیر محمد صلی الله علیـه و آله و سلم را خشنود مـی گرداند و عنتر را بدبخت.
نیست کـه تاب قهر من مـی آرد
دشمن همـه عجز بهر من مـی آرد
__________
1- بلیت مثل رتیل بمعنای ب هست نام فرزندش بوده و یـا شغلش ب هیزم و یـا کار دیگری کـه نیـاز بـه ب دارد بوده است.
2- هژبر بکسرها و فتح ژ بمعنای شیر است.
3- امام علی (علیـه السلام) اشاره مـی کند کـه شمشیرم «اخضر» (دم صاف= مستقیم) است. شمشیرها معمولا کج هستند و یکطرفه ولی شمشیر امام علیـه السلام دوطرفه بوده و با رفتن شمشیر یک ضربه مـی زده و با برگشتن ضربه دیگر کـه این علامت شجاعت آنحضرت و چابکی وی مـیباشد. بنابراین ذوالفقار دو شاخ دلیل بر شجاعت آنحضرت نیست. ذوالفقار دو دم بوده کـه بدوشاخ ترجمـه و نقاشی شده است. به منظور دلیری همچون علی علیـه السلام حتما شمشیری دودم بیـابد که تا با هر حرکت دست به منظور رفتن یک اثر و برای برگشتن اثر دیگر و چه بسا با یک ضربه دو نفر را مـی کشته هست که این شجاعت با دو شاخ بودن نمـی سازد.
{صفحه 223}
شک نیست کـه مـی برد بـه کرمان زیره
هرکه هنر بـه شـهر من مـی آرد

کسانی کـه امام علیـه السلام را خدا مـی دانستند سوزانید

776- آنگاه کـه دیدم موضوع بسیـار ناشایسته است، آتشی روشن کردم و قنبر را احضار کردم.
777- سپس چاله هائی کندم و قنبر هم آتش فراوانی با هیزمـهائی کـه مـی شکست آماده ساخت.
حیدر کـه ندیده مثل او دیده دهر
شمعی هست که از نور خدا دارد بهر
پروانـه صفت جماعتی گرد سرش
کشتند و بسوختند از آتش قهر
توضیح: امام علیـه السلام این عده را کـه در حدود بیست نفر بودند نصیحت کرد و به راه راست هدایتشان نمود نپذیرفتند، درون آن حفره ها کـه بصورت چاه کوچک درآمده بود بوسیله ی دود آتش خفه شدند و این یک قدرت نمائی روحی از امام علیـه السلام هست که دوستان خود را کـه پای از دائره محبت فراتر مـی نـهند و به حداعلای محبت مـی رسند کـه مجاز نیستند (مـی گفتند علی علیـه السلام خداست)، امام علیـه السلام آنان را کیفر مـیدهد. امام علیـه السلام آن محبتی را مـی پذیرد کـه در مسیر اسلام عزیز و در حد مجاز باشد.

ستایش از اهل بیت علیـهم السلام

778- مردم مـی دانند کـه من از نظر خویشاوندی بهترین نسب را دارم و آنگاه کـه بحث افتخار خانوادگی پیش بیـاید من برترین آنـها هستم.
779- طائفه محمد صلی الله علیـه و آله و سلم پایگاه کرامت وی و یـاور دین خدا هستند و پیروزی هست که طائفه محمد صلی الله علیـه و آله و سلم او را یـاری کنند.
780- زمـین مـی داند کـه من بهترینی هستم کـه روی آن زندگی مـی کنم ریگ و سنگ و کلوخهای زمـین هم بـه نیکی من گواهی مـی دهند.
{صفحه 224}
حرف الراء
781- و البیت ذو الستر لو شاء اتحدثهم***نادی بذلک رکن البیت و الحجر خیل اسب
باز نمودن شجاعت و قوّت
782- اذ اجتمعت علیـا معد و مد حج***بمعرکة یوما فانی امـیرها
783- مسلمة اکفال خیلی فی الوعا***و مکلومة لباتها و نحورها
784- حرام علی ارماحنا طعن مدبر***و تندق منـها فی الصدور صدورها وغا کارزار
بیـان اغماض از قبایح اعمال اقران
785- اغمض عینی فی امور کثیر***و انی علی ترک الغموض قدیر مکلوم مجروح
786- و ما من عمـی اغضی و لکن ربما***تعامـی و اغضی المرء و هو بصیر
787- و اسکت عن اشیـاء لو شئت قلیتها***وعلینا فی المقال امـیر
788- اصبر نفسی باجتهادی و طاقتی***و انی باخلاق الجمـیع خبیر لبّه موضع قلاده
شکایت از اشخاصیکه نقض بیعت نمودند
789- تلکم قریش تمنانی لتقتلنی***فلا و ربک ما بزوا و لا ظفروا رمح نیزه
790- فان بقیت فرهن ذمتی لکم***بذات و دقین لا یعفولها اثر
791- و ان هلکت فانی سوف اورثهم***ذل الحیوة فقد خانوا و قد غدرو
792- اما بقیت فانی لست متخذا***اهلا و لا شیعة فی الدین اذ فجروا
793- قد بایعونی و لم یوفوا ببیعتهم***و ماکرونی فی الاعداء اذ مکروا
و ناصبونی
{صفحه 225}
781- خانـه کعبه هم کـه پرده دارد گواهی مـی دهد، اگر بخواهند رکن خانـه و حجر الاسود هم بخوبی من گواهی خواهد داد.
ای دوست غرض ز خلق آدم مائیم
مجموعه اسرار دو عالم مائیم
هر چند کـه ارباب شرف بسیـار اند
دانند محققان کـه خاتم مائیم
توضیح: تمام موجودات از اعمال و گفتار بشر متأثر مـی گردند و بموقع بـه اعمال گواهی مـی دهند.
نطق آب و نطق خاطق گل
هست محسوس حواس اهل دل (1)

ابراز شجاعت و قدرت

782- آنگاه کـه در جنگی، بهترین قهرمان طائفه مَعد و مُد حَج ابراز وجود کنند من رئیس آنـها خواهم بود.
783- کفل های اسب های من درون جنگ سالم مـی ماند و وگردن آنـها مجروح مـی گردد.
784- به منظور نیزه های ما حرام هست که سر بـه افراد حمله کنند، با سر نیزه های دشمن را مـی شکافند.
آن شیر دلم کـه ازی نگریزم
وز کشتن دشمنان چه خنجر تیزم
هرگز نروم از پی خصمـی کـه گریخت
عار هست مرا کـه خون عاجز ریزم
__________
1- سوره اسراء آیـه 44 «و ان من شیئی الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم...»
{صفحه 226}

چشم پوشی امام علیـه السلام از اعمال بعضی از مردم

785- بسیـاری از کارهای دیگران را نادیده مـی گیرم و من قدرت دارم کـه کارهای دیگران را بازخواست کنم.
786- نادیده گرفتنم از جهت ندیدن نیست بلکه گاهی انسان خود را درون عین دیدن بـه نادیدگی مـی زند.
هر چند کـه خلق را نـه نیک هست معاش
وز جهل و شقاوت اند درون بند تلاش
آن بـه که نـهیم چشم روشن بر هم
خوش نیست کـه عیب مردمان گردد فاش
787- از خیلی مطالب سکوت مـی کنم کـه اگر بخواهم مـی توانم آنـها را بگویم و در سخن گفتنی برتر از من نیست.
788- خود را با کوشش و طاقت خویش بسکوت وادار مـی سازم، درون صورتی کـه به اخلاق همـه آگاهم.
جمعی کـه ز باده فنا بیـهوشند
برزده اند قفل وخوش خاموشند
از آتش ظلم گر چه خواهی جوشند
اصلاح کنند و عیب مردم پوشند

شکایت از بیعت شکنان

789- این قریش شماست کـه آرزوی قتل مرا دارد، بخدا سوگند نـه ضربه ای زدند و نـه پیروز شدند.
790- اگر زنده بمانم رهن تعهد خود هستم. تعهد بـه جنگی کـه اثری از قریش باقی نخواهد گذاشت.
791- و اگر هلاک شوم به منظور آنان ذلت و خواری درون زندگی را بـه ارث
{صفحه 227}
حرف الراء
794- وَ ناصَبوُنِیَ فی حَربٍ مُضَرَّمَةٍ***ما لَم یُلاقِ اَبُوبَکرٍ وَ لا عُمَرُ مضرّمـه برافروخته
اظهار ملال از قتل طلحه و زبیر
795- اَشکُو اِلَیکَ عُجَری وَ بُجَری***وَ مَعشَراً اَعشَوا عَلَیَّ بَصَری
796- اِنّی قَتَلتُ مُضَری بِمُضَری***جَدَعتُ اَنفی وَ قَتَلتُ مَعشَری اغشاء پوشانیدن
شکوه از بودن خلافت او درون ایّام فتنـه و بلا
797- صَبَرتُ عَلی مُرِّ الاُمُورِ کَراهَةً***وَ اُبقیتُ فی ذاکَ الصُّبابِ مِنَ الاَمرِ
خطاب بعمرو بن عاص درون حرب صفین
798- یـا عَجَباً لَقَد رَاَیتُ مُنکَراً***کِذباً عَلَی اللهِ یُشیبُ الشَّعَرَا جدع قطع الأنف
799- یَستَرِقُ السَّمعَ وَ یُغشِی البَصَرا***ما کانَ یَرضی اَحمَدٌ لَو حُبِّرا
800- اَن تَعدِلُوا وَصِیَّه وَ الاَتبَرا***شَانی النَّبِیِّ وَ اللَّعینِ الاَخزَرا
801- کِلاهُما بِجُندِه قَد عَسکَرا***قَد باعَ هذا دینِهِ اِذ فَجَرا جند سپاه
802- بِمُلکِ مِصرَانِ اَصابا ظَفَرا***مَن ذا بِدُنیـا بَیعُه قَد خَسِرا
803- یـا ذَا الَّذی یَطلُبُ مِنّی الوَتَرا***اِن کُنتَ تَبغی اَن تَزُورَا لِقَبرا
804- حَقّاً وَ تَصلی بَعدَ ذاکَ الجَمرا***اُسعِطُکَ الیَومَ ذُعافاً صَبراً صباب مأ القلیل
805- لا تَحسَبَنّی یَابنَ عاصٍ عَسِرا***سَل بِیَ بَدراً ثُمَّ سَل بی خَیبَراً
806- کانَت قُرَیشٌ یَومَ بَدرٍ جَزَراً***اِنّی اِذا مَا الحَربُ یَوماً حَضَرا ذعاف زهر تلخ
{صفحه 228}
مـی گذرم، زیرا قریش خیـانت د و حیله زدند (و نتیجه خیـانت ذلت است.)
دیدیم جماعتی بـه ایمان درست
بودی همـه را حدیث و پیمان درست
امروز چنان هست که درون روی زمـین
بسیـار عزیز هست مسلمان درست
792- اگر زنده ماندم نـه گروه درنظر مـی گیرم و نـه طرفدار مذهبی انتخاب مـی کنم زیرا قریش خیـانت کاراند.
793- با من بیعت د و به پیمان خود وفا ند و آنگاه کـه بمن حیله زدند مکر را درون مـیان دشمنان اجرا د.
794- درون آتش شعله وری آشکارا بجنگ با من پرداختند. حادثه ای کـه نـه ابوبکر با آن برخورد داشت نـه عمر.
آن یـار کهن کـه بود با من هم عهد
امروز بـه قصد خون من دارد جهد
آری چه توان کرد کـه در یک زنبور
آمـیخته اند زهر قاتل با شـهد

اظهار ناراحتی از قتل طلحه و زبیر

795- خدایـا شکایت بزرگ و کوچک را پیش تو مـی آورم. شکایت جمعیتی را کـه نور چشمم را ضعیف د بتو عرضه مـیکنم.
796- از فرزندان طائفه مُضَر به منظور کوبیدن قبیله مضر بهره گرفتم (1) بینی خود را ب و طائفه خویش را بقتل رسانیدم.
__________
1- منظور امام علیـه السلام این هست که عرب و قریش، علیـه عرب و قریش وارد جنگ جمل شد و آنچه کشته شد همـه اعضای جبهه اسلام و اعضای بدن امام علیـه السلام بودند.
{صفحه 229}
در قصه خویش صد حکایت دارم
وز دشمن وز دوست شکایت دارم
وین طرفه کهی بمن نمـی دارد گوش
هر چند کـه صد حدیث و آیت دارم

گلایـه از وضع خلافت خود

797- از روی ناچاری با تلخی های روزگار مـی سازم و در آغاز کودکیِ ریـاست هستم.
یـابیم ز دشمنان جفائی کـه مپرس
بینیم ز دوستان وفائی کـه مپرس
القصه رسیده هست کشتی امـید
امروز بـه گرداب بلائی کـه مپرس

سخن بـه عمروبن عاص درون جنگ صفین

798- جای تعجب هست مطلب عجیبی دیده ام. بـه خدا دروغ بستن موی را سفید مـیکند.
799- گوش را سنگین مـیکند و چشم را ضعیف مـیسازد. احمد صلی الله علیـه و آله و سلم اگر آگاه مـی گردید راضی نمـی شد کـه ببیند:
800- وقتی محمد صلی الله علیـه و آله و سلم را با «اَبتَر» (1) (عاص بن وائل) نکوهش کننده از پیـامبر صلی الله علیـه و آله و سلم و ملعون چشم تنگ و علاقمند بـه دنیـا همردیف کنند.
801- (معاویـه و عمرو بن عاص) هر دو درون برابر لشکر وصی محمد صلی الله علیـه و آله و سلم لشکر آراسته اند، زیرا عمروبن عاص خود را باین جهت کـه منحرف بود فروخته بود.
__________
1- این کلمـه اشاره هست به سوره کوثر و شأن و نزول آن کـه مذمت از عاص بن وائل پدر عمرو است.
{صفحه 230}
802- و در برابر فروش دین خود سرزمـین مصر را خریده بود کـه اگر پیروز شدند آن را تصرف کند.ی کـه دین خود را بـه دنیـا بفروشد حتماً خسارت کرده است.
بیم هست که جیب جان خود چاک کنم
وز دست فلک بر سر خود خاک کنم
چون خصم برابر مـی کند آن بهتر
کز لوح زمان نام و نشان پاک کنم
803- ایی کـه مـیخواهی کینـه ی خود را نسبت بمن اظهار کنی، اگر مـیخواهی قبر را زیـارت کنی،
804- (اگر حقیقتاً بفکر قبری) و پس از قبر بـه آتش جهنم مـیخواهی برسی، امروز درون بینی ات زهر تلخ مـیریزم.
805- ای فرزند عاص فکر نکنی کـه من بسختی افتاده ام. درباره من از جنگ بدر بپرس، سپس از جنگ خیبر سؤال کن.
806- قریش درون جنگ بدر قطعه قطعه شدند. آنگاه کـه جنگ پیش آمد،
807- آتش جنگ را شعله ور مـی سازم و قنبر را احضار مـیکنم و مـی گویم پرچم را جلو بیـاور و از ترس گامـی عقب مگذار.
گر قصد هلاک خود ندارد دشمن
از بهر چه مـی کند خصومت با من
هر چند کـه زند لاف شجاعت اما
چون تیغ نـهم هماندم فکند گردن
808- نـه ترس به منظور ترسو و نـه حیله به منظور حیله گر، از حادثه مـیتواند جلوگیری کند.
809- زیرا ترس، خواست خدا را تغییر نمـیدهد.
آنگاه کـه مرگ سرخ را مجسم دیدم،
{صفحه 231}
حرف الراء
807- اَضرَمتُ ناری وَ دَعَوتُ قَنبَراً***قَدِّم لِوائی لا تُؤَخِّر حَذَراً اضرام افروختن اتش
808- لَن یَنفَعَ الحاذِرَ ما قَد حَذَرا***وَ لا اَخَا الحیلَةِ عَمّا قُدِّرا
809- اِنَّ الحِذارَ لا یَرُدُّ القَدَرا***لَمّا رَاَیتُ المَوتَ مَوتاً اَحمَرا
810- دَعَوتُ هَمدانَ وَ اَدعُو حَمِیرا***لَو اَنَّ عِندی یَومَ حَربی جَعفَرا
811- اَو حَمزَةَ اللَّیثَ الهِمامَ الاَزهَرا***رَاَت قُرَیشٌ وَ نَجم لَیلٍ ظَهَرا حمر قبیله از عرب
اظهار ملال از قتل احمر غلام عثمان بقصاص غلام خود کیسان
812- لَهفَ نَفسی وَ قَلیلٌ ما اُسَرُّ***ما اَصابَ النّاسَ مِن خَیرٍ وَ شَرٍّ
813- لَم اُرِد فِی الدَّهرِ یَوماً حَربَهُم***وَ هُمُ السّاعُونَ فِی الشَرِّ الشَمرِ لیث شیر
خطاب باصحاب خود درون حزب صفین
814- دَبُّوا دَبیبَ النَّملِ قَدانَ الظَّفَر***لا تُنکِرُ وَ اَفالحَربُ وَ تَرمـی بِالشَّرَر لهف دریغ
815- اِنّا جَمـیعاً اَهلُ صَبرٍّ لا خَوَر
جستن معاویـه به منظور مبارزت درون حرب صفین
816- اَنَا عَلِیٌّ فَاسئَلُونی تُخبَرُوا***ثُمَّ ابرِزُوا لی فِی الوَغا وَ اَدبِرُوا ان ای قُرب
817- سَیفی حُسامٌ وَ سِنانی یَزهَرُ***مِنَّا النَبِیُّ الطاهِرُ وَ المَطَهَّرُ
818- وَ حَمزَةُ الخَیرِ وَ تِربی جَعفَرٌ***لَهُ جَناحٌ فِی الجِنانِ اَخضَرُ
819- وَ فاطِمُ عِرسی وَ فیـها مَفخَرُ***هذا لِهذا وَ ابنُ هِندٍ مُحجَرُ ترب هم سن
مذبذب
{صفحه 232}
810- طائفه هَمدان و قبیله حِمـیَر را دعوت مـی کنم. ایکاش درون روز حمله من، جعفر (برادر علی علیـه السلام) زنده بود (در جنگ موته شـهید شد.)
811- (ایکاش) حمزه شیر دلیر و درخشان زنده بود. (در جنگ احد بـه شـهادت رسید.) (اگر جعفر و حمزه زنده بودند) قریش (معاویـه) مـی دید کـه ستاره شب ریـاستش آشکار گردیده است.
هر چند کـه من بـه چشم خصمم کوچک
همراه من هست فتح و نصرت بی شک
گر بخت مدد کند بـه توفیق خدا
در روز ستاره اش نمایم او را چوبک

اظهار ناراحتی از قتل احمر غلام عثمان بـه قصاص غلام خود کیسان

812- خیلی متأسفم و ناملایمات زندگی مردم را از خوب و بد کـه مـیبینیم کم خوشحال مـیگردم.
813- هیچ وقت بفکر جنگ بای نبوده ام، اینان درون آشوب شدید کوشا هستند.
هستند گروهی ز خرد بیگانـه
وز غایت حرصند سگ دیوانـه
گر آتش حرب شد فروزان جائی
سوزند ز تاب قهر چون پروانـه
توضیح: احمر غلام عثمان درون جنگ صفین بمـیدان آمد و کیسان غلام علی علیـه السلام را بـه قتل رسانید امام علیـه السلام هم بـه احمر حمله کرد و او را کشت و از این صحنـه ها کـه همـه روزه درون صفین بر اثر آشوب طلبی معاویـه بوجود آمده بود ناراحت مـی شد.
{صفحه 233}

سخن امام علیـه السلام با یـاران خود درون صفین

814- همانند مورچه حرکت کنید. بدون تردید پیروزی فرا رسیده است، آن را از دست ندهید، زیرا جنگ همـیشـه آتش مـیبارد و آمادگی مـیخواهد.
815- ما همگی قهرمان صبر و استقامت هستیم نـه مرد بیحالی و سستی.
ای شیردلان کـه در مصاف آمده اید
از روی وفا با دل صاف آمده اید
تعجیل مورزید سخن گوش کنید
کاین جا نـه بـه آئین خلاف آمده اید

امام علیـه السلام خود را بـه صفین معرفی مـیکند و معاویـه را مـی طلبد

816- من علی علیـه السلام هستم (اگر مرا نمـیشناسید) درباره ام سؤال کنید آگاه مـیشوید. بعد از اینکه مرا شناختید درون مـیدان جنگ آشکار شوید و فرار کنید.
817- شمشیرم تیز و نیزه ام برق مـیزند پیـامبر پاک و مطهر از ما خانواده است.
818- حمزه بهترین مردم از ماست. جعفر کـه (درجنگ موته شـهید شد) بال سبز دارد و در بهشت پرواز مـیکند هم سن من است.
819- فاطمـه علیـها السلام همسر من هست که افتخاری هست برای من. این امتیـازها مخصوص من هست ومعاویـه درون ی پنـهان گردیده است.
820- حیران و سرگردان، از جامعه طرد شده و عقب نشسته است.
ای کرده هوس تاج خلافت بـه گزاف
تا چند کشی بر سر من تیغ خلاف
گویند کـه دعوی شجاعت داری
برخیز و بیـا کـه روز حرب هست و مصاف
{صفحه 234}
حرف الزاء
820- مُذَبدَبٌ مُطَرَّدٌ مُؤَخَّرُ کیس زیرک
شکوه از حیله ابن عاص با ابوموسی اشعری
821- لَقَد عَجَزتُ عَجزَ مَن لا یَقتَدِر***سَوفَ اَکیسُ بَعدَها وَ اَستَمِرُّ
822- اَرفَعُ مِن ذَیلی ما کانَ یُجَرُّ***قَد یَجمَعُ الاَمرُ الشَّتیتُ المُنتَشَر شتیت پراکنده
اقامـه بُرهان بر فنای افراد انسان
823- حَیـاتُکَ اَنفاسٌ تُعَدُّ فَکُلَّما***مَضی نَفَسٌ مِنـها انتَقَصتَ بِهِ جُزءاً
824- وَ یُحییکَ ما یُفنیکَ فی کُلِّ حالَةٍ***وَ یَحدُوکَ حادٍ ما یُریدُ بِکَ الهُزاً هزء هزل
825- فَتُصبِحُ فی نَفسٍ وَ تُمسی بِغَیرِها***وَ مالَکَ مِن عَقلٍ تَحِسُّ بِهِ زُرءاً
رجز عمروبن عبدود درون خندق
826- وَ لَقَد یَحجِتُ مِنَ النَّداءِ بِجَمعِهِم هَل مِن مُبارِزٍ***وَ وَقَفتُ اِذ جَبَنَ الشُّجاعِ بِمَوقِفِ البَطَلِ المُناجن
827- وَ کَذلِکَ اِنّی لَم اَزَل مُتَسَرِّعاً نَحوَ الهَزاهِز***اِنَّ الشُّجاعَةَ وَ السَّماحَةَ فِی الفَتی خَیرُ الغَرائِِزِ
جواب عمروبن عبدود
828- یـا عَمرُو وَیحَکَ قَد اَتاکَ***مُجیبُ صَوتِکَ غَیرَ عاجِزٍ صر قطع
829- ذُونِیَّةٍ وَ بَصیرَةٍ وَ الحَقُّ***مُنجی کُلُّ فائِزٍ
830- وَ لَقَد دَعَوتَ اِلَی البَرارِ***فَتیً یُجیبُ اِلَی المُبارِزِ
831- یُعلیکَ اَبیَضُ صارِماً***کَالمِلحِ حَتفاً لِلمُناجِزِ مناجز مقابله
{صفحه 235}
توضیح: عُتبَه برادر معاویـه او را از جنگ با علی علیـه السلام بازداشت و گفت بدون تردید بقتل مـیرسی این مطلب و دعوت علی علیـه السلام را نادیده بگیر.

گلایـه از حیله عمرو بن عاص بـه ابوموسی اشعری

821- همانندکسی کـه نیرو را از دست داده عاجز شد. بعد از حیله عمرو بن عاص هوشیـار مـیشوم و استوار مـیگردم.
822- آن مقداری کـه از دامن من روی زمـین مـیکشد جمع مـیکنم و گاهی وضع پراکنده و پخش متمرکز مـی گردد.
چون شیر دلان گوش بمردم د
سررشته کار خویش را گم د
روباه وشان ز غایت مکر و نفاق
گشتند دلیر و باد درون دم د
توضیح: امام علیـه السلام درون این دو شعر وضع خود را درون جریـان حکمـیت مجسم مـیسازد و اشاره مـیکند کـه آنانکه مرا به منظور پذیرفتن این قضاوت تحت فشار قرار دادند بزودی بیدار مـیگردند.
823- زندگی تو، لحظه و نفس های آمارگیری شده است. هر نفسی کـه از دهانت بیرون مـی آید یک بخش آن لحظه ها از دست مـیرود.
824- آنچه کـه تو را سرپا نگاه داشته، نیروئی هست که درون هر شرایط خرج حفظ مـیشود و نابودت مـیکند، آهنگ مرگ را، بدون اینکه با تو شوخی کند به منظور تو مـی نوازد.
825- روز درون شرائطی هستی و شب درون شرائطی دیگر، درک نداری کـه مصیبت خود را درک کنی.
{صفحه 236}
تا چند چنین غافل و نادان باشی
هر جا کـه روی سخره شیطان باشی
در راه فنا کـه هر نفس چون کامـی است
تا چشم بـه هم زنی بـه پایـان باشی

رجز عمروبن عبدود درون جنگ خندق

826- با فریـاد خود درون جمع آنان همرزم طلبیدم و آنجا کـه قهرمانی کـه مبارز مـی طلبد بـه وحشت مـی افتد من استوار ایستادم.
827- من همـیشـه درون آشوب و جنگهها با سرعت شرکت مـیکنم، زیرا شجاعت و بزرگواری درون جوان، بهترین غریزه هاست.

پاسخ امام علیـه السلام بـه عمروبن عبدود

828- ای عمرو وای بر تو! پاسخگوی تو درون شرایطی کـه عاجز نیست پیش تو آمد.
829- وی دارای تصمـیم و آگاهی هست و خدا نجاتگر تمام پیروزان است.
830- جوانمردی را بـه مبارزه دعوت کرده ای کـه پاسخگوی جنگ طلبان است.
831- شمشیر درخشان و قاطع وی بر روی تو بلند است. شمشیرش همانند نمک مـی درخشد ومرگ بر آنکه بجنگ وی آمده مـیبارد.
832- آرزو دارم کـه نوحه سرایـانی کـه برای مرده ها گریـه مـیکنند به منظور تو بـه فعالیت بپردازند. (1)
833- از ضربه ی سختی کـه بر مغزت مـی و داستان آن درون حوادث ذکر
__________
1- درون مـیان عرب ها، اقوام مرده گریـه نمـیکنند، بلکه گروه مخصوصی کـه نوحه گرند به منظور تازه گذشته گریـه مـیکنند و مزد مـی گیرند.
{صفحه 237}
حرف السین
832- اِنّی اُؤَمِّلُ اَن تَقُومَ***عَلَیکَ نائِحَةُ الجَنائِزِ نجلاء فراخ
833- مَن ضَربَةٍ نَجلاءَ یَبقی***ذِکرُها عِندَ الهَزاهِزِ
نصیحت قرة العین امام حسن علیـه السلام
834- العِلمُ زَینٌ فَکُن لِلعِلمِ مُکتَسِباً***وَ کُن لَه طالِباً ما کُنتَ مُقتَسِباً رصین استوار
835- وَ ارکَن اِلَیـهِ وَثِقٌ بِاللهِ وَ اغنِ بِه***وَکَن حَلیماً رَصینَ العَقلِ مُحتَرِساً
836- لا تَساَمَنَّ فَاِمّا کُنتَ مُنـهَمِکاً***فِی العِلمِ یَوماً ما کُنتَ مُنغَمِساً غمس فرو رفتن
837- وَ کُن فَتّیً ناسِکاً مَحضَ التُّقی وَرِعاً***لِلدّینِ مُغتَنِماً لِلعِلمِ مُفتَرِساً
838- فَمَن تَخَلَّقَ بِالادابِ ظَلَّ بِها***رَئیسَ قَومٍ اِذا ما فارَقَ الرُّؤَسا
839- وَ اعلَم هُدِیتَ بِاَنَّ العِلمَ خَیرُ صَفّاً***اَضحی لِطالِبِه مِن فَضلِهِ سَلِساً ظلّ صار
نـهی از اعتراض بر قضای خالق
840- لا تَتَّهِم رَبَّک فیما قَضی***وَ هَوِّنَ الاَمرَ وَ طِب نَفساً دأب عادت
841- لِکُلِّ هَمٍّ فَرَجٌ عاجِلٌ***یَاتی عَلَی المُصبِحِ وَ المُمسی
شکایت از باقی نماندن دوستان
842- الحَمدُللهِ حَمداً لا شَریکَ لَهُ***دَابِیَ فی صُبحِه وَ فی غَلَسِه غلس اخر شب
843- لَم یَبقَ لی مُونِسٌ فَیُونِسُنی***اِلّا اَنیسٌ اَخافُ مِن اَنَسِه
844- فَاعتَزِلِ النّاسَ مَا استَطَعتَ وَ لا***تَرکَن اِلی مَن تَخافُ مِن دَنَسِه دنس چرک
فالعبد
{صفحه 238}
خواهد شد، آرزو دارم بمـیری.
ای خوانده مرا ز روی ناموس بـه جنگ
بر شیشـه خود چه مـی زنی هر دم سنگ
گر بخت مدد کند بـه هر رنگ کـه هست
از خون تو خنجر مرا باشد رنگ

نصیحت بـه امام حسن علیـه السلام

834- علم زینت انسان هست بنابراین بهب علم بکوش و تا زمانی کـه مـیتوانی بهره بگیری درون جستجوی علم باش.
835- بـه علم تکیـه کن و به خدا اعتماد وبی نیـاز باش، حلیم باش، عقل خود را استوار کن و حفاظت.
836- ناراحت مباش! بر اثر کوشش و توجه بخدا یـا بـه عمق دریـای علم دست مـی یـابی و با اینکه فقط سر خود را درون آب فرو مـیبری.
تا چند چنین دشمن خود، خواهی بود
وز غایت جهل خویش بد، خواهی بود
علم هست که آدمـی بـه آن شد ممتاز
بی علم ز جنس دیو و دد خواهی بود
837- جوانمردی باش کـه بخاطر دین، پرهیزکار و با تقوی مـیباشد و بوظائف خویش عمل مـیکند. علم را غنیمت شمار و در کارها دقیق باش.
838-ی کـه باخلاق اسلامـی و رسوم جامعه آراسته باشد، آنگاه کـه رهبران کنار رفتند، بـه ریـاست مـیرسد.
839- خدا هدایتت کند توجه داشته باش کـه علم بهترین موضوع خالصی هست که بر اثر ارزش آن به منظور علاقمند خود روان مـی گردد.
{صفحه 239}
هر کـه ز روی فضل عالم باشد
بی شبهه مـیان خلق حاکم باشد
فردا کـه به عالم بقا پیوندد
از دوزخ و از عذاب سالم باشد

مشکل حل مـی گردد

840- خدای خود را درون حادثه ای کـه برایت پیش مـی آید متهم مکن، حادثه را کوچک بگیر و فکر بد مکن.
841- هر غمـی بزودی برطرف مـیگردد و صبح و شب ناراحتی ها حل مـیشود.
ای دوست بـه حکم حق رضا حتما داد
وز روی صفا تن بـه قضا حتما داد
گر نفس کند جلوه بـه آئین خلاف
او را بـه خلاف آن سزا حتما داد

غربت امام علی علیـه السلام

842- حمد خدائی را کـه شریک ندارد. همـین هست روش من درون روز و آخر شب.
843- مونسی به منظور من نمانده کـه باوی انس بگیرم. فقط یک غمگسار به منظور من مانده کـه از انس باوی وحشت دارم.
844- من کـه این چنین هستم، بعد تو که تا آنجا کـه مـی توانی از مردم کناره بگیر و بهی کـه از ناپاکی او وحشت داری اعتماد مکن.
{صفحه 240}
حرف السین
845- فَالعَبدُ یَرجُو ما لَیسَ یُدرِکُه***وَ المَوتُ اَدنی اِلَیـهِ مِن نَفسِه حارس پاسبان
تقریب نفس بموت کـه لازم حیـاتست
846- لا تَامَنِ المِوتَ فی طَرفٍ وَ لا نَفَسٍ***وَ لَو تَمتَعتَ بِالحُجّابِ وَ الحَرَسِ
847- وَ اعلَم بِاَنَّ سُهامَ المَوتِ نافِذَةٌ***فی کُلِّ مُدُّرِعٍ مِنـها وَ مُتَرِّسٍ حاجب دربان
848- ما بالُ دینِکَ تَرضی اَن تُدَنِّسَه***وَ ثَوبُ نَفسِکَ مُغسُولٌ مِنَ الدَّنَسِ
849- تَرجُو النَّجاةَ وَ لَم تَسلُک مَسالِکَها***اِنَّ السَّفینَةَ لا تَجری عَلَی الیَبَسِ
عرض سلام بر اهل قبور
850- سَلامٌ عَلی اَهلِ القُبُورِ الدَّوارِسِ***کَاَنَّهُم لَم یَجلِسُوا فِی المَجالِسِ مترّس صاحب سپر
851- وَ لَم یَشرَبُوا مِن بارِدِ الماءِ شَربَةً***وَ لَم یَاکُلُوا مِن کُلِّ رَطبٍ وَ یـابِسٍ
اظهار شجاعت خود درون بدر
852- اَتَحسَبُ اَولادُ الجَهالَةِ اِنَّنا***عَلَی الخَیلِ لَسنامِثلَهُم فِی الفَوارِسِ دنس چرک
853- فَسائِل بَنی بَدرِا اِذا ما لَقیتَهُم***بِقَتلی ذَوِی الاَقرانِ یَومَ التَّمارِسِ
854- وَ اَنَا اُناسٌ لا نَرَی الحَربَ سُبَّةً***وَ لا تَنثَنی عِندَ الرِّماحِ المَداعِسِ یـابس خشک
855- وَ هذا رَسُولُ اللهِ کَالبَدرِ بَینَنا***بِهِ کَشَفَ اللهُ الغِدی بِالتَّناکِسُ
856- فَما قیلَ فینا بَعدَها مِن مَقالَةٍ***فَما غادَرَت مِنّا جَدیداً لِلاِبسٍ تمارس بهمزدن
مفاخرت بانکه ریحان او شمشیر و خنجر است
{صفحه 241}
845- هر فردی بچیزی دل مـیبندد کـه نمـیتواند آنرا بچنگ آورد، مرگ هم از خود وی بـه او نزدیکتر است.
کسی نیست دراین دور کـه از روی صفا
باشد بـه طریق مـهر و آئین وفا
هر چند کـه بای وفا بیش کنی
از جانب او بیش رسد جور و جفا

مرگ مـیرسد زاد نجات از عذاب را ذخیره کن

846- از مرگ نـه یک چشم بر هم زدن و نـه یک لحظه درون امانی هر چند دربان و پاسبان های فراوانی داشته باشی.
847- توجه داشته باش کـه تیرهای مرگ بـه هدف مـیخورد، بـه هر زره پوشیده و صاحب سپری نفوذ مـیکند.
848- چه عیبی درون دین تو هست کـه راضی مـی شوی دین خود را چرک کنی اما لباست شسته و تمـیز باشد.
849- بـه پیروزی (بر عذاب) امـیدواری اما راه پیروزی را نمـیروی بدون تردید کشتی بر روی خشکی حرکت نخواهد کرد.
از تیر اجل چه جان نخواهی بردن
باید کـه همـیشـه دل نِهی بر مردن
تا چند به منظور مال و اسباب جهان
هردم دل خلق عالمـی آزردن

سلام بر مردم قبرستان

850- سلام بر مردمـی کـه در قبرستان خوابیده و پوسیده شده اند، گویـا درون مجالس دنیـا ننشسته و نبوده اند.
{صفحه 242}
851- نـه از آب سرد دنیـا جرعه ای نوشیده اند و نـه از خوراکی های تر و خشک دنیـا غذائی خورده اند.
از جانب ما سلام بر اهل قبور
آن جمع کـه غائب اند درون عین حضور
قومـی کـه زجام شوق درون بزم سرور
باشند بـه خواب ناز که تا صبح نشور

اظهار شجاعت درون جنگ بدر

852- فکر مـیکنی کـه در جنگ آزموده نیستیم. درون اسب سواری نمونـه ای درون مـیان سوارکاران نداریم.
853- از فرزندان جنگ بدر کـه به آنـها دست یـافتی بپرس کـه چگونـه بـه هنگام روبرو شدن هماوردان مسلح، آنـها را بـه قتل مـیرساندم.
854- ما مردمـی هستیم کـه از جنگ عار نداریم و در برابر نیزه های عالی فرار نمـی کنیم.
855- این رسول خدا محمد صلی الله علیـه و آله و سلم هست که همانند ماه تمام درون مـیان ما مـیدرخشد و بر اثر وجود نازنینش خدا دشمن را سرنگون مـیسازد.
856- بعد از جنگ بدر هر چه درباره ما گفته شد، پیراهنی نو به منظور پوشیدن ما باقی نگذاشته (چون ما پیراهن خود را درجنگ بدر کهنـه کردیم.)
در معرکه حرب بعضی دشمن
ترجیح دهند خویشتن را بر من
آن دم کـه کنیم هر دو درون بر جوشن
آئینـه ما شود همانجا روشن
{صفحه 243}
حرف السین
857- السَّیفُ وَ الخَنجَرُ رَیحانُنا***اُفٍّ عَلَی النَرجِسِ وَ الاسِ اس کُل
858- شَرابُنا مِن دَمِ اَعدائِنا***وَ کَاسُنا جُمجُمَةُ الرَّاسِ جمجمـه کاسه سر
خطاب بطلحة بن ابی طلحه درون احد
859- اِنّی اَنَا اللَّیثُ الهِزَبرُ الاَشوَسُ***وَ الاَسَدُ المُستَاسِدُ المُعَرِّسُ
860- اِذِ الحُرُوبُ اَقبَلَت تُضَرِّسُ***وَ اختَلَفَت عِندَ النِّزالِ الاَنفُسُ
861- ما هابَ مِن وَقعِ الرِّماحِ الاَشرَسِ اشرس دلیر
تخویف اسامة بن زید اعور درون احُد
862- سَوفَ یَرَی الجَمعُ ضِرت الفاتِکِ الجَلابِسِ***وَ طَعنَةً قَد شَدَّها لِکَبوَةِ الفَوارِسِ
863- الیَومَ اُضرِمُ نارَها بِجَذوَةٍ لِفایِسٍ***حَتّی تَری فُرسانُها تَحُزُّ لِلمُعاطِسِ نافِع اسم زندانی
حکایت زندانی کـه در بصره ساخته
864- اَلا تَرانی کَیسا مُکَیِّساً***بَنَیتُ بَعدَ نافِعٍ مُخَیِّساً مخیّس اسم زندانی
865- حِصناً حَصیناً وَ اَمـیناً کَیِّساً
ترغیب بجستن کنج عافیت
866- اَتَمُّ النّاسِ اَعرَفُهُم بِنَقصِهِ***وَ اَقمَعُهُم لِشَهوَتِهِ وَ حِرصِهِ
867- فَدانِ عَلَی السَّلامَةِ مَن یُدانی***وَ مَن لَم تُرضَ صُحبَتَه فَاقَصِه
868- وَ لا تَستَغلِ عافِیَةً لِشَئٍ***وَ لا تَستَرخِصَنَّ اَذیً لِرَخصِهِ رخیص ارزان
وَخل
{صفحه 244}

شمشیر و خنجر درون جنگ عطر علی علیـه السلام است

857- شمشیر و خنجر درون مـیدان نبرد گلی هست که مـیبوئیم. از گل نرجس و آس نفرت دارم.
858- آب نوشیدنی ما خون دشمنان ما و جام آن جمجمـه سرهای آنـهاست.
در باغ ظفر چه تیغ نیلوفر ماست
پیکان بـه مثل غنچه ی جان پرور ماست
روزی کـه زخون دشمنان باده خوریم
شک نیست کـه کاسه ها سر ساغر ماست
859- من شیری دلیر هستم کـه ازشجاعت با گوشـه چشم نگاه مـی کنم.
قهرمانی هستم کـه نیرومندم و در آخر شب استراحت مـی کنم و پناهگاه آسایش دیگرانم.
860- آنگاه کـه جنگ ها دندان نشان دهند و نفس کشیدن ها بهنگام نبرد روی جریـان طبیعی نباشند،
861- قهرمان از صدای نیزه و شمشیرها وحشت نمـی کند.
آن شیر دلم کـه خون اعدا ریزم
وز دشمن خود بـه هیچ رو نگریزم
آفاق کنم بـه چشم دشمن تاریک
چون گرد بلا ز هر طرف انگیزم

در جنگ احد امام علیـه السلام اسامة بن زید را مـی ترساند

862- بزودی قربت ناگهانی و شجاعانـه شمشیر و اثر نیزه ای کـه شدید فرود مـی آید و قهرمان را بخاک مـی اندازد همـه خواهند دید.
863- امروز آتش جنگ را با هیزم بزرگ آن به منظور جنگ طلبان روشن
{صفحه 245 }
مـی گردانم که تا قهرمانان جنگ را با بینی روی خاک افتاده ببینند.
ترسم کـه شود قهر الهی ظاهر
وز نیزه ی من قتل تو گردد صادر
چون آتش قهر حق فروزان گردد
از شعله ی آن جهان بسوزد آخر

داستان زندان بصره

864- نمـی دانی کـه من زیرک و هوشیـار کننده ام. بعد از زندان نافح (1) زندان «مخیس» را ساختم.
865- درب زندان محکم و نگهبانی هوشیـار دارد.
مائیم کـه آئین کیـاست داریم
در وقت نظر نور فراست داریم
چون نفس بزندان شریعت کردیم
با لشکر آرزو سیـاست داریم

نـه برَنج نـه برنجان

866- کاملترین مردمـی هست که بـه نقص خود آگاه باشد و و حرص خود را ریشـه کن سازد.
867- بای کـه با صلح و صفا بـه تو نزدیک مـی گردد نزدیک باش وی را کـه رفاقتش را دوست نداری حذف کن.
گاهی کـه ز نقص خویش واقف باشی
در مذهب ما کامل و عارف باشی
__________
1- زندان نافح از حصیر و نی بود، زندانیـان آن را شکستند و فرار د. بار دیگر حضرت زندان مخیس را از گچ و آجر ساخت.
{صفحه 246}
حرف الصاد
869- وَ خَلِّ الفَحصَ مَا الستَغنَیتَ عَنـهُ***فَکَم مُستَجلِبٍ عَطباً بِفَحصِهِ
پیـام بعمرو بن عاص درون صفین
870- لَاُصبِحَنَّ العاصِیَ بنَ العاصی***سَبعینَ اَلفاً عاقِدِی النَّواصی
871- مُستَحلِقینَ حَلَقَ الدِّلاصِ***قَد جَنَّبُوا الخَیلَ مَعَ القِلاصِ قلاص شتران جوان
872- اُسادُ غیلٍ حینَ لا مَناصِ غیل بیشـه
جواب عمرو بن عاص
873- ما اَنَا بِالعاصی وَ شَیخِ العاصی***مِن مَعشَرٍ فی غالِبٍ مُصاصٍ مصاص القوم اخلصهم نسبا
874- خَوَّفتَنی بِلابِسِ الدِّلاصِ***وَ جانِبیِ الخَیلِ مَعَ القِلاصِ
875- اَهوِن بِقَومٍ فِی الوَغا نُکّاصٍ***لَوقَدرَا وَ هاتَنفَضٌ النَّواصی
876- لَقالَ کُلُّ هارِبٍ خَلاصی دلاص زرههای نرم
ترغیب و تحریص بانفاق مال
877- سَاَمنَحُ مالی کُلَّ مَن جاءَ طالِباً***وَاَجعَلُه وَقفاً عَلَی القَرضِ وَ الفَرضِ
878- فَاِمّا کَریمٌ صُنتُ بِالمالِ عِرضُه***وَ اِمّا لَئیمٌ صُنتُ عَن لَومِه عِرضی نکص رجع
بیـان انکه حصول مقاصد بقضاست
879- اِذا اَذِنَ اللهُ فی حاجَةٍ***اَتاکَ النَّجاحُ بِها یَرکُضُ
880- وَ اِن اَذِنَ اللهُ فی غَیرِها***اَتی دُونَها عارِضٌ یَعرِضُ عرض ابرو
{صفحه 247}
گر اهل حقیقتی مرنجان و مرنج
تا مظهر اسرار معارف باشی
868- سالم بودن هر چیز را گران شمار و آزار رساندن را بخاطر دسترسی بـه آن ارزان مشمار.
869- که تا زمانی کـه نیـاز نداری دربارهی کنجکاوی مکن، زیرا چه بسا جستجو گر فلاکت را بسوی خود کشانیده است.
ای یـافته از لطف الهی تمکین
در منزل عافیت بـه کنجی بنشین
حالی کـه در آن فائده نیست مپرس
کز قصه بیـهوده نگردی غمگین

پیـام امام علیـه السلام بـه عمرو بن عاص (در جنگ صفین)

870- بزودی پسر عاص گناهکار با هفتاد هزار جنگجوی رزمدیده مواجه خواهد شد.
871- رزمندگانی کـه زره نرم و درخشان پوشیده، اسب و شترهای جوان را یدک مـی کشند.
872- بـه موقعی کـه گریزگاهی نیست شیران بیشـه ی شجاعت اند.
دشمن کـه به دل فکنده از کینـه گره
مشکل کـه ز من برد درون این قصه فَرّه (1)
هستند جماعتی بـه خونش تشنـه
چون آب روان درون بر خود کرده زره
__________
1- بـه فتح فاء وراء: شکوه، عظمت
{صفحه 248}

جواب عمرو بن عاص بـه امام علیـه السلام

873- من با مردی گناهکار و پیر معصیت کار چه رابطه ای دارم؟ من از طائفه غالب بن قهر، خالصترین طائفه ها هستم.
874- مرا از زره پوشانی کـه اسب و شتر یدک مـی کشند مـی ترسانی!
875- ملتی کـه در جنگ بهنگام ریختن سرها عقب نشینی مـی کند بطور حتم ذلیل مـی گردد.
876- هر فرد فراری نجات مرا تضمـین مـی کند. (لشکریـانت عقب نشینی مـی کنند ذلیل مـی شوی، فرار مـی کنند و من نجات مـی یـابم.)

تشویق بـه انفاق

877- هر از من درخواست کرد زود بـه او کمک مـی کنم. ثروت خود را به منظور قرض و کارهای لازم قرار داده ام.
878-ی کـه از من درخواست مـی کند یـا شخصیت دارد کـه در اینصورت با بخشش بـه او آبروی او را حفظ کرده ام و یـا فردی پست هست که با کمک بـه وی آبروی خود را نگاهداری کرده ام.
ای گشته بـه دولت و سعادت فیروز
باید کـه دهی سیم بـه سائل هر روز
گر مرد کریم هست ز خاکش برگیر
ور مرد لئیم هست دهانش بر دوز

رسیدن بـه هدف کمک الهی مـی خواهد

879- آنگاه کـه خدا اجازه داد حاجتی برآید، پیروزی بسویت مـی دود.
880- و اگر خدا برآمدن حاجت را تایید نکرده باشد مانعی بر سر راه آن
{صفحه 249}
حرف الضاد
تعییر مخالفان و مدّعیـان
881- لَنا ما تَدَّعُونَ بِغَیرِ حَقٍّ***اِذا مـیزَ الصِّحاحُ مِنَ المِراضِ صحاح تنددوستان
882- عَرَفتُم حَقَّنا فَجَحَدتُمُوهُ***کَما عُرِفَ السَّوادُ مِنَ البَیـاضِ جحد انکار
883- کِتابُ اللهِ شاهِدُنا عَلَیکُم***وَ قاضِیَنَا الاِلهُ فَنِعمَ قاضٍ
پیـام معاویة بن ابی سفیـان بمرتضی علیـه السلام
884- لا تُفسِدَن سابِقَ اِحسانٍ مَضی***وَ اللهِ لا یُغلَبُ وَ فیما قَد قَضی
جواب حضرت مرتضی علیـه السلام او را
885- اِن کُنتَ ذا عِلمٍ بِمَا اللهُ قَضی***فَاثبِت اُصادِقکَ وَ سَیفی مُنتَضی منتضی کشیده
886- وَ اللهِ لا یَرجِعُ شَئٌ قَد مَضی***وَ اللهِ لا یُبرِمُ شَیئاً نَقَضَا دحض باطل شدن
تهییج عمرو بن عاص معویـه را بحرب علی علیـه السلام
887- قَولُکَ فیما قالَه قَد دَحَضا***ائِتِ عَلِیّاً فَسَتُلقی نَهَضاً نـهوض بر خواستن
888- یُورَثُ مَن یُسئَلُ عَنـهُ رَمَضا
خطاب معویـه بعمرو بن عاص
889- عَلَیکَ یـا عَمرُو تُجِنَّ المَرَضا***وَ الشِّعرُ قَد یُقرِضُه مَن قَرَضا
890- لا تَجعَلَنی لِعَلِیٍّ غَرَضاً رمض شتدحرّه
بیـان توجّه خویش باوساط و اجتناب از تفریط و افراط
نَحنُ
{صفحه 250}
ایجاد مـی گردد.
ای دوست مجوز غیر حق دولت و بخت
بی اذن خدا برگ نـه افتد ز درخت
از حکم قدر یکی شود پست بخاک
وز امر قضا یکی شود صاحب بخت

سرزنش مخالفان خود

881- ریـاستی کـه شما آن را بدون حق ادعا مـی کنید مخصوص ماست و آنگاه کـه (قیـامت) صحیح و مریض از هم جدا شوند، حقیقت روشن مـی گردد.
882- حق ما را مـی دانستید و آن را همانند سیـاه و سفید تشخیص مـی دادید درون عین حال آن را منکر شدید.
883- شاهد ما علیـه شما قرآن کتاب خدا و قاضی مـیان ما خداست کـه بهترین قاضی است.
ای قوم کـه حق ما گرفتید بزور
فردا چه جواب حق بگوئید بگور؟
دیدید و شنیدید کـه ما بر حقیم
از بهر چه ساختید خود را کر و کور؟

پیـام معاویـه به منظور امام علیـه السلام

884- سابقه خدمات خود را کـه انجام داده ای (با مخالفت با من) فاسد مکن.
خدا درون مورد خواسته اش مغلوب نمـی گردد. (خدا ریـاست مرا خواسته هست و نمـی توانی آنرا تغییر دهی.)
{صفحه 251}

پاسخ امام علیـه السلام بـه معاویـه

885- اگر از قضا و قدر خدا آگاهی درون جای خود باش که تا با شمشیر کشیده پیش تو بیـایم.
886- خدا گذشته را باز نمـی گرداند و چیزی را کـه شکست، محکم نمـی سازد.
هر چیز کـه در ازل مقدر نشود
شک نیست کـه تا ابد مصور نشود
تغییر قضای ایزدی ممکن نیست
وین کار بـه هیچ رو مـیسر نشود

عمروبن عاص معاویـه را به منظور جنگ امام علیـه السلام تحریک مـی کند

887- مطلب تو درون مورد آنچه علی علیـه السلام مـی گفت باطل شد، بمـیدان جنگ علی علیـه السلام مـی روی و بزودی پیروز مـی گردی.
888- زیرا هر درباره علی علیـه السلام سؤال مـی کند آتش مـی گیرد (و نمـی تواند بجنگ وی برود.)

جواب معاویـه بـه عمروبن عاص

889- ای عمرو تو مرض داری، شاعر بـه هنگام شعر گفتن آن را تنظیم مـیکند.
890- مرا درون معرض خطر حمله ی علی علیـه السلام و تیر او قرار مده.

تشویق بـه اعتدال

891- ما بـه گروه معتدل توجه مـی کنیم، درون ردیفانی کـه کوتاهی مـیکنند و یـا تندروی مـی نمایند نیستیم.
{صفحه 252}
حرف الطاء و الظاء
891- نَحنُ نَاُمُّ النَّمَطَ الاَوسَطا***لَسنا کَمَنَّ قَصَّرَ اَو اَفرَطا نام نقصُدُ
تنبیـه بر رضا و ایمان بقضا
892- اِصبِر عَلَی الدَّهرِ لا تَغضَب عَلی اَحَدٍ***فَلا تَری غَیرَ ما فِی اللَّوحِ مَخطُوطٌ
893- وَ لا تَقُمنَ بِدارٍ لَا انتِفاعَ بِها***فَالاَرضُ واسِعَةٌ وَ الرِّزقُ مَبسُوطٌ نمط نـهج
ترجیح خواب مرد پریشان بر بیداری
894- نَومُ امرِئٍ خَیرٌ لَهُ مِن یَقظَةٍ***لَم یُرضَ فیـهَا الکاتِبینَ الحَفَظَه یقظه بیداری
895- وَ فی صُرُوفِ الدَّهرِ لِلمَرءِ عِظَه
منع از احسان باراذل
896- لا تَضَعِ المَعرُوفَ فی ساقِطٍ***فَذاک صُنعٌ ساقِطٌ ضایِعٌ
897- وَضَعهُ فی حُرٍّ کَریمٍ یَکُن***عُرفُکَ مِسکاً عَرفُه ضایِعٌ عُرف نیکوئی
امر بحلم و اعتدال درون محبّت و عداوت
898- فَکُن مَعدَناً لِلحِلمِ وَ اصفَح عَنِ الاَذی***فَاِنَّکَ راءٍ ما عَمِلتَ وَ سامِعٌ
899- وَ اَحبِب اِذا اَحبَبتَ حُبّاً مُقارِباً***فَاِنَّکَ لا تَدری مَتی اَنتَ نازِعٌ عَرّف بُوی خوش
900- وَ اَبغِض اِذا اَبغَضتُ بُغضاً مُقارِباً***فَاِنَّکَ لا تَدری مَتی اَنتَ راجِعٌ
بیـان لوازم محبّت و اخوّت
901- اِنَّ اَخاکَ الصِّدقِ مَن یَسعی مَعَکَ***وَ مَن یَضُرُّ نَفسَه لِیَنفَعَکَ عائن شاهد
{صفحه 253}
هر چند کـه ما مقید آب و گلیم
در دیده اهل معرفت جان و دلیم
یک گام ز راه شرع بیرون نرویم
در هر چند گمان برد معتدلیم

از غضب بپرهیز

892- با حوادث روزگار بساز! نسبت بهی غضب مکن! فقط هر چه درون لوح محفوظ به منظور تو درون نظر گرفته دامنت را مـی گیرد (بشر غیر از خواست خدا نمـی تواند علیـه تو گامـی بردارد.)
893- درون سرزمـینی کـه سود (مادی و معنوی) وجود ندارد نمان زمـین وسیع و رزق گسترده است.
تا چند چه مرغ کور خواهی بودن
وابسته بـه آب شور خواهی بودن
گر عمر چنین مـی گذرد پیش از مرگ
در خانـه ی خود بـه گور خواهی بودن

خوابی کـه بهتر از بیداری است

894-ی کـه بیدار بودنش را فرشتگانی کـه نامـه اعمالش را مـی نویسند نمـی پسندند خواب به منظور او بهتر است.
895- درون حوادث روزگار به منظور انسان اندرز است.
با مردم بد حدیث حق گفته بـه است
وین گوهر پاک قیمتی سفته بـه است
لیکن چه رود بـه خواب غفلت ظالم
بگذارند و بگویند بلا خفته بـه است
{صفحه 254}

به اراذل احسان مکنید

896- بشخص پست نیکی مکن، زیرا عملی هست بی فائده و از دست رفته.
897- نسبت بشخص آزاده و سخاوتمند محبت کن. عمل تو عطری هست که بوی آن پراکنده مـی شود.
با مردم بد چرای باشد نیک
ضایع چه کنی روغن خود را درون دیگ
هرگز بد و نیک خوش نجوشند بـه هم
با آنکه نـهند هر دو را درون یک دیگ

در دوستی و دشمنی معتدل باش

898- معدن حوصله باش و از آزار رسانیدن پرهیز کن، زیرا عمل خود را (در آخرت و عالعمل خود را درون دنیـا) خواهی دید.
899- وقتی مـی خواهی محبت کنی، درون حد اعتدال خوبی کن، زیرا نمـیدانی چه وقت از وی جدا خواهی شد (و او کـه محبت تو را از دست داده عصبانی مـی گردد.)
900- وقتی کینـه یی را درون دل گرفتی بغض تو شدید نباشد (که منتهی بـه عالعمل و ضربه شدید بـه او باشد) زیرا نمـی دانی چه وقت دوستی را از سر مـی گیری (و زیـاده روی تو درون کینـه توزی مایـه ی شرمندگی ات خواهد بود)
ای ز گنج عافیت راه بـه گنج
زنـهار کـه هیچمرنجان و مرنج
سر رشته ی اعتدال از دست مده
تا پاک برون روی از دیر سپنج
{صفحه 255}
حرف العین
902- وَ مَن اِذا عایَنَ اَمراً قَطَّعَکَ***شَتَّتَ فیـهِ شَملَه لِیَجمَعَکَ شمل جمعیّت
هدایت بلوازم و مراسم احسان
903- الفَضلُ مِن کَرَمِ الطَّبیعَةِ***وَ المَنُّ مُفسَدَةُ الصَّنیعَةِ
904- وَ الخَیرُ اَمنَعُ جانِباً***مِن قُلَّةِ الجَبَلِ المَنیعَةِ قلّه تیزی کوه
905- وَ الشَّرَّ اَسرَعُ جَریَةً***مِن جَریَةِ الماءِ السَّریعَةِ
906- تَرکُ التَّعاهُدِ لِلصَّدیقِ***یَکوُنُ داعِیَةَ القَطیعَةِ
907- لا تَلتَطِخ بِوَقیعَةٍ***فِی النّاسِ تَلطَخُکَ الوَقیعَة تلّطخ الوده شدن
908- اِنَّ التَخَلُّقَ لَیسَ یَمکُثُ***اَن یَؤُلَّ اِلَی الطَّبیعَةِ
909- جُبِلَ الاَنامُ مِنَ العِبادِ***عَلَی الشَّریفَةِ وَ الوَضیعَةِ جبلّه فطرت
شکایت از بیوفائی مردمان
910- ماتَ الوَفاءُ فَلا رَفدٌ وَ لا طَمَعٌ***فِی النّاسِ لَم یَبقَ اِلَّا الیَاسُ وَ الجَزَعُ
911- فَاصبِر عَلی ثِقَةٍ بِاللهِ وَ اَرضِ بِهِ***فَاللهِ اَکرَمُ مَن یُرجی وَ یُتَّبَعُ رفد عطاء
تنبیـه بر دفع دشمن درون وقت ظفر
912- وَداوِ عَدُوّاً دائَه لا تُدارِهِ***فَاِنَّ مُداراةَ العِدی لَیسَ یَنفَعُ
913- فَاِنَّکَ لَو دارَیتَ عامَینِ عَقرَباً***اِذا اَمکَنَت یَوماً مِنَ الدَّهرِ تَلسَعُ لسع کَزیدَن
نـهی از جزع و ناله درون مصائب
لا تجزعن
{صفحه 256}

دوست واقعی

901- دوست راستگوی هست که درون کنار تو کوشش مـی کند،ی هست که بخودش ضرر مـی زند که تا بتونفع برساند.
902- وی هست که وقتی مـی بیند موضوعی مـی خواهد تو را متلاشی گرداند خودش را درون معرض خطر قرار مـی دهد که تا تو را جمع آوری نماید.
گر دم زده ای ز مـهر یـاران عزیز
باید کـه کنی فدای ایشان همـه چیز
هر چند کـه جان عزیز باشد ای دل
چون یـار طلب کند فدا کن آن نیز
903- نیکی بـه مردم نشانـه بزرگواری طبیعت هست و منت گذاشتن، موجب فاسد کار خوب است.
904- کار خیر از نظر ارزش استوارتر و بالاتر از قله کوههای مرتفع هست (که دسترسی بـه آنـها مشکل است.)
905- کار شر حرکتی سریعتر از حرکت آب شتابنده (آبشار) دارد.
ای کرده ز روی معرفت کشف عطا
وز ابر کفت ریخته باران عطا
منت بهی منـه کـه ارباب صفا
گویند کـه منت هست آئین خطا
906- بـه عهد و پیمانی کـه با دوست بسته ایم عمل نکنیم جدائی با یکدیگر را فراهم ساخته ایم.
907- مردم را آلوده نکن کـه آلوده خواهی شد.
908- اخلاق ساختگی خیلی زود بـه عادت منتهی مـی گردد.
909- خلقت مردم متفاوت است، اخلاق شایسته هست، طبیعت پست هم
{صفحه 257}
موجود است.
ای ز مـیدان کرم گوی وفا
آئینـه صفت باش بـه آئین صفا
چون لوح دلت قابل هر نقشی هست
زنـهار کـه تیره اش نسازی بـه جفا

مردم بی وفا هستند، بخدا تکیـه کن

910- وفا مرده است، نـه عطائی هست و نـه طمع بـه وفاداری مردم، فقط ناامـیدی و ناله درون مـیان مردم موجود است.
911- با اطمـینان کامل بخدا تکیـه کن و خوشحال باش، زیرا خدا سخاوتمندترین فردی هست که مـی توان بـه او امـیدوار بود و از روی کرد.
از خلق جهان وفا مجوئید کـه نیست
وز اهل زمان صفا مجوئید کـه نیست
سرچشمـه ی فیض ها خدا باشد و بس
از غیر خدا عطا مجوئید کـه نیست

درد را حتما ریشـه کن کرد، سازش نتیجه ندارد

912- درد دشمن را دوا کن، سازش باوی منما، زیرا سازش با دشمن فائده ندارد.
913- اگر دو سال با عقرب مدارا کنی، آنگاه کـه قدرت پیدا کرد نیش بزند، مـی گزد.
امروز کـه بر دشمن خود داری دست
باید کـه سرش بـه زیر پا سازی پست
هر چند کـه تربیت کنی کژدم را
آخر بگزد تو را بـه هر وجه کـه هست
{صفحه 258}
حرف العین
914- لا تَجزَعَنَّ اِذا نابَتکَ نائِبَةً***وَ اصبِر فَفِی الصَّبرِ عِندَ الضّیقُ مُتَّسَعٌ نائبه مصیبت
915- اِنَّ الکَریمَ اِذا نابَتهُ نائِبَةٌ***لَم یَبدُمنِهُ عَلی عِلّامِةِ الهِلَعُ هلع بی صبری
نـهی از حرص درون جمع مال
916- دَعِ الحِرصِ عَلَی الدُّنیـا***وَ فِی العَیشِ فَلا تَطمَع
917- وَ لا تَجمَع مِنَ المالِ***وَ لا تَدری لِمَن تَجمَع
918- وَ لا تَدری اَ فی اَرضِکَ***اَم فی غَیرِها تُصرَع
919- فَاِنَّ الرِّزقَ مَقسُومٌ***وَ کَدُّ المَرءِ لا یَنفَعُ کدّ کوشش
920- فَقیرٌ کُلَّ مَن یَطمَعٌ***غَنِیٌّ کُلُّ مَن یَقنَع
بیـان انتهای هر جمعیّتی بپریشانی
921- قَصرُ الجَدیدِ اِلی بِلیً***وَ الوَصلُ فِی الدُّنیـا اِنقِطاعُه بِلی کهنـه کی
922- اَیُّ اجتِماعٍ لَم یَصِر***لِتَشَتُّتٍ مِنـهُ اجتِماعُه
923- اَم اَیُّ شُعبٍ لِالتِیـامٍ***لَم یُفَرِّقُه انصِداعُه
924- اَم اَیُّ مُنتَفِعٍ بِشَیئٍ***ثُمَّ تَمَّ لَهُ انتِفاعُه تشتّت پراکندکی
925- یـا بُؤسَ لِلدَّهرِ الَّذی***ما زالَ مُختَلِفاً طِباعُه
926- قَد قیلَ فی اَمثالِهِم***یَکفیکَ مِن شَرِّهِ سِماعُه انصداع شکافته شدن
نفی توغّل درون هوی و هوس
{صفحه 259}

علامت سخاوتمند و بزرگوار

914- وقتی مصیبتی بـه توروی آورد ناله مکن، صبر داشته باش کـه صبر بـه هنگام سختی گشایش را بهمراه دارد.
915- آنگاه کـه مصیبتی سخاوتمند و بزرگوار را فشار داد هیچوقت بی صبری نشان نخواهد داد.
هر چند کـه از قضا بلا مـی آید
وز قوس فلک تیز جفا مـی آید
در کنج رضا نشسته و منتظرم
تا بار دیگر چه از خدا مـی آید

از حرص بـه مال پرهیز کن

916- حرص بدنیـا را کنار بگذار. بـه لذت دنیـا طمع نداشته باش.
917- مال را ذخیره مکن. نمـی دانی به منظور چهی جمع مـی کنی.
918- نمـی دانی کـه در سرزمـین خود مرض مرگ گریبانت را مـی گیرد و یـا جای دیگری.
919- بدون تردید رزق تقسیم شده هست و کوشش انسان سودی ندارد.
920- هر طمع بدیگران داشته باشد بیچاره هست و آنکه قناعت داشته باشد ثروتمند.
تا چند تو را حرص و طمع خواهدبود
بر لوح دلت اشک و جزع خواهد بود
بگذر ز سرجهان کـه در آخر کار
نفع تو ز تقوی و ورع خواهد بود
***
{صفحه 260}
گر عقل تو بر نفس مقدم نشود
اسلام تو پیش ما مسلم نشود
دندان طمع کـه بار حرص هست در آن
تا بر نکنی درد سرت کم نشود

سرانجام دنیـا

921- هر جدیدی (خانـه، لباس و...) بـه کهنـه شدن منتهی مـی گردد و هر دوستی و ارتباطی (رفاقت، ازدواج و شراکت) بـه جدائی کشانیده مـی شود.
922- کدام اجتماعی بـه پراکندگی و جدائی منتهی نگردیده؟
923- آیـا کدام جمعیتی کـه برای وحدت جمع شده اند، اختلاف و شکاف، آن را پراکنده نساخته است؟!
924- آیـا کدام فردی از چیزی نفع برد کـه نفع وی کامل شد و به مقصود خود رسید.
هر قصر کـه ساختیم ویرانی یـافت
جمعیت ما زود پریشانی یـافت
هر کـه نـهاد دل بدنیـای دَنی (1)
ناگاه بر او داغ پشیمانی یـافت
925- راستی کـه از روزگار درون تعجب هستم کـه همـیشـه طبیعت حوادث و اخلاق مردم آن مختلف هست (و شدت احتیـاج همـه جا حکومت مـی کند)
926- درباره مثل حوادث و مردم دنیـا گفته شده به منظور چشیدن شر آن شنیدن نامش کافی است.
از جور زمانـه گشت پر خون دل من
وز دور فلک رنج بود حاصل من
__________
1- دَنی بفتح دال، پَست.
{صفحه 261}
حرف العین
927- وَ مِنَ البَلاءِ عَلَی البَلاءِ عَلامَةٌ***اَن لا یُری لَکَ عَن هَواکَ نُزُوع نزوع باز ایستادن
928- وَ کَفاکَ مِن غَیرِ الحَوادِثِ اِنَّهُ***یُبلَی الجَدیدُ وَ یُحصَدُ المَزرُوعُ
ترغیب بجوع و تنفیر از گناهان صغیره
929- تَجَوَّع فَاِنَّ الجُوعَ مِن عَمَلِ التُّقی***وَ اِنَّ طَویلَ الجُوعِ یَوماً سَیُشبَعُ حصاد درو
930- وَ جانِب صِغارَ الذَّنبِ لا تَرکَبَنَّها***فَاِنَّ صِغارَ الذَّنبِ یَوماً سَیُجمَعُ
اعتراف بکثرة گناهان و معاصی
931- ذُنُوبی اِن فَکَّرتُ فیـها کَثیرَةٌ***وَ رَحمَةُ رَبّی مِن ذُنُوبِیَ اَوسَعُ شبعان سیر
932- فَما طَمَعی فی صالِحٍ قَد عَمِلتُهُ***وَ لکِنَّنی فی رَحمَةِ اللهِ اَطمَعُ
933- فَاِن یَکُ غُفرانٌ فَذاکَ بِرَحمَةٍ***وَ اِن تَکُنِ الاُخری فَما کُنتُ اَصنَعُ ذنب کناه
934- مَلیکی وَ مَعبُودی وَ رَبّی وَ حافِظی***وَ اِنّی لَهُ عَبدٌ اُقِرُّ وَ اَخضَعُ
سپاس و ستایش الهی
935- لَکَ الحَمدُ اِمّا عَلی نِعمَةٍ***وَ اِمّا عَلی نِقمَةٍ تَدفَعُ خضُوع فروتنی
936- تَشاءُ فَتَفعَلُ ما شِئَته***وَ تَسمَعُ مِن حَیثُ لا یُسمَعُ
مناجات با قاضی الحاجات
937- لَکَ الحَمدُ یـا ذَا الجُودِ وَ المَجدِ وَ العُلی***تَبارَکتُ تُعطی مَن تَشاءُ وَ تَمنَعُ نقمـه عذاب
938- الهی وَ خَلّاقی وَ حِرزی وَ مَوئِلی***اِلَیکَ لَدَی الاَعسارِ وَ الیُسرِ اَفزَعُ
اِلهی
{صفحه 262}
آری چه توان کرد کـه در روز ازل
با غصه سرشته اند آب و گل من

اندرز از حوادث

927- آزمایش بلاها نشانـه این هست که هیچگاه دست از هوای نفس خود بر نمـی داری. (تا هوای نفس هست بلا هم هست.)
928- از گذشتن حوادث روزگار این پند به منظور تو کافی هست که نو کهنـه مـی شود و محصول کشاورزی برداشت مـی گردد.
تا چند بـه اندیشـه باطل باشی
وز یـاد خدا همـیشـه غافل باشی
یک لحظه ز فکر مرگ بیرون نروی
گر بخت شود رهبر و عاقل باشی

پرهیز از گناهان کوچک

929- گرسنگی را پیشـه کن، زیرا گرسنگی خوردن از رفتار پرهیزگاران هست و زیـاد گرسنگی خوردن بزودی روز سیری را درون پی دارد.
930- از گناهان کوچک بپرهیز و آنـها را انجام مده، زیرا گناهان کم متراکم مـی گردد و روز قیـامت جمع آوری مـی شود.
تا چند اسیر آب و گل خواهی بود
وز آتش معده خسته دل خواهی بود
سهل هست گناه خرد امروز ولی
فردا کـه شود جمع، خجل خواهی بود

امـید بـه رحمت خدا

931- اگر دقت درون گناهان خود کنم گناهانم زیـاد هست و رحمت خدا از گناهان من وسیعتر است.
{صفحه 263}
932- من کـه گناه فراوان دارم بـه کارهای خوب خود دل نبسته ام، بلکه چشم بـه رحمت خدا دوخته و طمع لطف دارم.
933- با چنین وضعی کـه من دارم اگر خدا مرا ببخشد این از رحمت اوست و اگر کیفر به منظور من درون نظر بگیرد، من چه خواهم کرد؟
934- خدا صاحب اختیـار، معبود، پروردگار و حافظ من هست و من بنده خدا هستم. بـه بندگی اقرار دارم و سر تسلیم فرود آورده ام.
امروز منم اسیر درون دام گناه
وز غایت اضطراب افتاده ز راه
فردا کـه شود نامـه ی اعمال سیـاه
غیر از توی نیست مرا پشت و پناه

ستایش خدا

935- خدایـا حمد مخصوص و شایسته ی توست، یـا به منظور نعمتهائی کـه داده ای و یـا به منظور عذابی کـه از من دفع کرده ای.
936- خدایـا تو صاحب اراده ای و هر کاری بخواهی مـی توانی انجام دهی و از طریقی کـه هیچآگاه نمـی گردد مطالب را مـی شنوی.
ای حمد توگشته کام ارباب کمال
عالم همـه از فیض کفت مالامال
یک ذره ز لطف شاملت خالی نیست
خورشید ز حسن کاملت یـافت جمال

مناجات امام علیـه السلام با خدا

937- ای سخاوتمند! ای بزرگوار، ای عالی مقام حمد مخصوص توست. وجودت مبارک هست به هر کـه خواهی مـی بخشی و از هر بخواهی منع مـی کنی.
{صفحه 264}
حرف العین
939- اِلهی لَئِن جَلَّت وَ جَمَّت خَطیئَتی***فَعَفوُکَ عَن ذَنبی اَجَلُّ وَ اَوسَعُ رتع چرا
940- اِلهی لَئِن اَعطَیتُ نَفسی سُؤلَها***فَها اَنَا فی رَوضِ النَّدامَةِ اَرتَعُ
941- اِلهی تَری حالی وَ فَقری وَ فاقَتی***وَ اَنتَ مُناجاتِی الخَفِیَّةِ تَسمَعُ
942- اِلهی فَلا تَقطَع رَجائی وَ لا تُزِغ***فُؤادی فَلی فی سَیبِ جُودِکَ مَطمَعٌ ضجوع پهلو بزمـین نـهادن
943- اِلهی اَجِرنی مِن عَذابِکَ اِنَّنی***اَسیرٌ ذَلیلٌ خائِفٌ لَّکَ اَخضَعُ
944- اِلهی فانِسنی بِتَلقینِ حُجَّتی***اِذا کانَ لی فِی القَبرِ مَثویً وَ مَضجَعٌ
945- اِلهی لَئِن عَذَّبتَنی اَلفَ حِجَّةٍ***فَحَبلُ رَجائی مِنکَ لا یَتَقَطَّعُ حجّه سال
946- اِلهی اَذِقنی طَعمَ عَفوِکَ یَومَ لا***بَنُونٌ وَ لا مالُ هُنالِکَ یَنفَعُ
947- اِلهی اِذا لَم تَرعَنی کُنتُ ضائِعاً***وَ اِن کُنتَ تَرعانی فَلَستُ اُضَیِّعُ
948- اِلهی اِذا لَم تَعفُ عَن غَیرِ مُحسِنٍ***فَمَن لِمُسیئٍ بِالهَوی یَتَمَتَّعُ مسیئ
949- اِلهی لَئِن فَرَّطتُ فی طَلَبِ التُّقی***فَها اَنَا اِثرَ العَفوِ اَقفُوا وَ اَتبَعُ
950- اِلهی ذُنُوبی بَذَّتِ الطَّودَ وَ اعتَلَت***وَ صَفحُکَ عَن ذَنبی اَجَلُّ وَ ارفَعُ
951- اِلهی لَئِن اَخطَاتُ جَهلاً فَطالَ ما***رَجَوتُکَ حَتَّی قیلَ ما هُوَ یَجزَعُ بذّت غلبت
952- اِلهی یُنَجِّی ذِکرُ طَولِکَ لَوعَتی***وَ ذِکرُ الخَطایَا العَینَ مِنّی یُدمِعُ
953- اِلهی اَقِلنی عَثرَتی وَ امحُ حَوبَتی***فَاِنّی مُقِرٌّ خائِفٌ مَتَضَرِّعٌ
954- اِلهی اَنِلنی مِنکَ رُوحاً وَ رَحمَةً***فَلَستُ سِوی اَبوابَ فَضلِکَ اَقرَعُ حوبه کناه
{صفحه 265}
938- ای خدای من! ای آفریدگار من! ای تکیـه گاه من! ای پناهگاه من بـه هنگام سختی ها و آسایش پناه آورده ام.
ای روی زمـین ز فیض عامت گلشن
عالم همـه از پرتو رویت روشن
در حال شود چراغ گیتی تاریک
از فضل تو گرد مـی نماید روغن
939- ای خدای من! اگر گناهانم زیـاد و متراکم است، عفو تو از گناه من وسیع تر و افزونتر است.
940- ای خدای من! اگر خواسته های نفس خود را پاسخ گفته ام، اینک درون مرغزار پشیمانی، حیران، چرا مـی کنم.
هر چند کـه ما گناهکاریم همـه
وز کرده خویش شرمساریم همـه
چون فیض الهی همـه جا مـی بینیم
از رحمت او امـیدواریم همـه
941- ای خدای من! وضع مرا، نیـاز مرا و بیچارگی مرا مـی بینی و گفتگوی پنـهانی مرا مـی شنوی.
942- ای خدای من! انتظار دارم کـه امـیدم را ناامـید مگردانی، قلب مرا عوض نکنی چون من طمع بـه جریـان و ادامـه ی جود تو دارم.
یـا رب همـه را ز فیض خود کامـی ده
وز باده عشق و معرفت جامـی ده
از غایت فقر و نیستی مضطربم
لطفی کن و ما را همـه آرامـی ده
943- ای خدای من! مرا از عذاب خود نجات بده، زیرا من اسیر، ذلیل و ترسانم و در برابر شما تسلیم.
{صفحه 266}
944- ای خدای من! بـه هنگامـی کـه در قبر بـه پهلو خوابیده ام، با تلقین مطلب بـه من مونسم باش.
945- ای خدای من! اگر هزار سال عذابم کنی، رشته ی امـیدم از شما قطع نمـی گردد.
روزی کـه اجل کن گریبانم چاک
وز غایت بی خودی نـهم روی بخاک
خواهم کـه مرا ز خاک ره برداری
وز نقش گنـه لوح دلم سازی پاک
946- ای خدای من! درون روزی کـه نـه اولاد فائده دارد و نـه مال طعم عفو خود را بـه من بچشان.
947- ای خدای من! هرگاه مواظب من نباشی هرز مـی روم و اگر مراقب من باشی ضایع نخواهم شد.
948- ای خدای من! اگر گناهکار را نبخشی، چهی بـه فریـاد گناهکاری کـه دنبال هوای نفس رفته خواهد رسید؟
ای خلق جهان از مـی احسان تو مست
وز فیض تو گشته عالمـی باده پرست
لطف تو اگر مرا نمـی گیرد دست
از بار گناه خویش خواهم شد پست
949- ای خدای من! اگر درون بدست آوردن پرهیزکاری کوتاهی کردم اینک دنبال عفو تو درون حرکت هستم.
950- ای خدای من! گناهان من بر اثر تراکم از کوه فراتر رفته و نادیده گرفتن تو گناهان مرا زیـادتر و مرتفع تر است.
951- ای خدای من! اگر از روی نادانی گناه کرده ام، که تا آنجا بـه رحمت تو امـیدوارم کـه مـی گویند: (علی علیـه السلام) ناله نمـیکند.
{صفحه 267}
یـا رب ز غضب مرحمتت بیشتر است
قهر تو دل ریش مرا نیشتر است
هر چند گناه و جرم ما بسیـار است
احسان تو بسیـار از آن بیشتر است
952- ای خدای من! یـاد خوبیـهای تو سوزش دل مرا برطرف مـی گرداند و یـاد گناهانم اشک مرا جاری مـی سازد.
953- ای خدای من! لغزش مرا نادیده بگیر، گناهم را پاک کن، زیرا من بـه گناه خود اعتراف دارم، ترسانم و یـاری مـی طلبم.
تای ز گناه خود مُشَوَّش باشم
وز دیده و دل بـه آب و آتش باشم
یـا رب بـه کرم قبول کن توبه من
تا فارغ و آسوده دل و خوش باشم
954- ای خدای من! از طرف خود بـه من آسایش و رحمت عنایت کن! من غیر از درب های رحمت تو درب دیگری را نمـی کوبم.
955- ای خدای من! اگر مرا از خودت دور کردی یـا بـه من بی اعتنائی نمودی، بـه چهی امـیدوار باشم و چهی را شفیع خود قرار دهم.
956- ای خدای من! اگر مرا محروم کردی و یـا از درگاه خود راندی، من چه نقشـه ای بـه کار گیرم و یـا چه عملی انجام دهم؟!
ای داده مرا رحمت خاص تو نوید
خواهم کـه کنی نامـه من پافید
هر چند کـه از بیم تو لرزد تنم چون بید
هرگز نبرم ز فیض عام تو امـید
957- ای خدای من! همپیمان محبت تو شب زنده دار است، مناجات مـی کند.خدا را مـی خواند اما غافل خوابیده است.
{صفحه 268}
حرف العین
955- اِلهی لَئِن اَقصَیتَنی اَو اَهنَتنَی***فَمَن ذَا الَّذی اَرجُو وَ مَن ذا یُشَفِّعُ خائب بی بهره
956- اِلهی لَئِن خَیَّبتَنی اَو طَرَدتَنی***فَما حیلَتی یـا رَبِّ اَم کَیفَ اَصنَعُ
957- اِلهی حَلیفُ الحُبِّ بِاللَّیلِ ساهِرٌ***یُناجی وَ یَدعُو وَ المُغَّفَلُ یَهجَعُ
958- وَ کُلُّهُم یَرجُو نَوا لَکَ راجِیـاً***بِرَحمَتِکَ العُظمـی وَ فِی الخُلدِ یَطمَعُ هجوع خواب شب
959- اِلهی یُمَنّینی رَجائی سَلامَةً***وَ قُبحُ خَطیئاتی عَلَیَّ یُشَنِّعُ
960- اِلهی فَاِن تَعفُو فَعَفوُکَ مُنقِذی***وَ اِلّا فَبِالذَّنبِ المُدِمَّرِ اُصرَعُ تدمـیر هلاک
961- اِلهی بِحَقِّ الهاشِمِی وَ الِه***وَ حُرمَةِ اَبرارٍهُمُ لَکَ خُشَّعٌ
962- اِلهی فَانشِرنی عَلی دینِ اَحمَدٍ***مُنیباً تَقِیّاً قانِتاً لَکَ اَخضَعُ
963- وَ لا تَحرِمَنّی یـا اِلهی وَ سَیِّدی***شَفاعَتَهُ الکُبری فَذاکَ المُشَفِّعُ
964- وَ صَلِّ عَلَیـهِ ما دَعاکَ مُوَحِّدٌ***وَ ناجاکَ اَخیـارٌ بِبابِکَ رُکَّعٌ ساهر بیدار
ترغیب بقناعت و پرهیزکاری
965- قَدِّم لِنَفسِکَ فِی الحَیوةِ تَزَوُّداً***فَغَداً تُفارِقُها وَ اَنتَ مُوَّدَعٌ زاد توشـه
966- وَ اهتَمَّ لِلسَفَرِ القَریبِ فَاِنَّه***اَنأی مِنَ السَفَرِ البَعیدِ وَ اَشسعُ انأی دورتر
967- وَاجعَل تَزَوُّدَکَ المَخافَةَ وَ التُّقی***وَ کانَ حَتفَکَ مِن مَسائِکَ اَسرَعُ
968- وَ اقنَع بِقُوَتِکَ فَالقَناعُ هُوَ الغِنی***وَ الفَقرُ مَقرُونُ بِمَن لا یَصنَعُ
969- وَ احذَر مُصاحَبَةَ اللِّئامِ فَاِنَّهُم***مَنَعُوکَ صَفوَ وِدادِهِم وَ تَصَنَّعُوا سمّ زهر
اَهلُ
{صفحه 269}
958- هردو دسته امـید عطای تو را دارند، بـه رحمت بزرگ تو دل بسته و بهشت جاویدان را طمع دارند.
از غیر تو هیچنمـی بیند خیر
گر صاحب مسجد هست و گر راهب دِیر
چون کوی توست پیش ما غایت سیر
یـا رب ببر از پیش نظر صورت غیر
959- ای خدای من! امـید بـه سلامتی، مرا بـه رستگاری آرزومند مـی سازد و زشتی گناهان من، مرا بی آبرو مـی گرداند.
960- ای خدای من! اگر از گناهانم صرف نظر کنی، عفو تو نجاتگر من خواهد بود و اگر مرا نبخشی با گناهان سرنگون کننده سقوط مـی کنم.
محتاج بـه رحمت خدائیم همـه
سر که تا به قدم غرق گناهیم همـه
لطف تو مگر دست بگیرد ما را
ورنی بـه گنـه نامـه سیـاهیم همـه
961- ای خدای من! بـه حق محمد هاشمـی صلی الله علیـه و آله و سلم و اهل بیت او و احترام شایستگان کـه تسلیم تو هستند،
962- ای خدای من! (تو را بـه حق محمد صلی الله علیـه و آله و سلم) مرا با اعتقاد بـه دین احمد صلی الله علیـه و آله و سلم روز قیـامت مبعوث کن، درون حالی بـه قیـامت پا گذارم کـه به تو پناه، پرهیزکارم، تسلیم تو و در برابرت متواضع مـیباشم.
ای رب دل من بـه معرفت دانا کن
چشمم بـه جمال مصطفی صلی الله علیـه و آله و سلم بنا کن
روزی کـه چه لاله سر بر آرم از خاک
در روضه ی مصطفی صلی الله علیـه و آله و سلم مرا مأوی کن
963- ای خدای من! ای آقای من! مرا از شفاعت بزرگ محمد صلی الله علیـه و آله و سلم محروم
{صفحه 270}
مگردان کـه اوست شفاعت کننده.
964- که تا زمانی کـه یکتاپرستان ترا مـیخوانند و نیکان با تو مناجات مـی کنند درون پیشگاه تو نماز مـیگذارند بر محمد صلی الله علیـه و آله و سلم درود بفرست.
یـا رب چه شود روز قیـامت ظاهر
وز هر طرفی شود ملامت ظاهر
در روضه ی مصطفی صلی الله علیـه و آله و سلم بر انگیز مرا
کز حضرت تو شود سلامت ظاهر

قناعت و پرهیزکاری

965- که تا زنده هستی به منظور قیـامت خود سرمایـه ای تهیـه کن زیرا فردا از دنیـا جدا مـی شوی و با آن خداحافظی مـی کنی.
966- به منظور سفری کـه حرکتش نزدیک هست و از سفرهای خیلی دور و طولانی هست آماده باش.
ای چیده ز خرمن حقیقت خوشـه
وز اهل جهان گرفته دائم گوشـه
باشد ره آخرت بسی دور و دراز
امروز بگیر بهر فردا توشـه
967- سرمایـه ای کـه برای قیـامت درون نظر بگیری حتما ترس از نافرمانی خدا و پرهیزکاری باشد و گویـا مرگ تو از شبانگاه تو سریع تر مـیرسد.
968- بـه رزق خود قناعت کن کـه قناعت توانگری هست و بیچارگی بهی کـه قناعت نداشته باشد پیچیده است.
هر پاکدلی کـه اهل ایمان باشد
وز نور صفای دل مسلمان باشد
{صفحه 271}
حرف العین
970- اَهلُ التَصَنُّعِ ما اَنَلتَهُمُ الرِّضی***وِ اِذا مَنَعتَ فَسَّمُهُم لَکَ مُنقَعٌ خرق فرومانده
971- لا تُفشِ سِرًّاماَ استَطَعتَ اِلَی اَمرٍء***یُفشی اِلَیکَ سَرائِرًا تَستَودَعُ
972- فَکما تَراهُ بِسِرِّ غَیرُکَ صانِعاً***فَکَذا بِسِرّکَ لا مَحالَةَ یَصنَعُ
973- وَ اِذَا ائتُمِنتَ عَلَی السَّرائِرِ اَخفِها***وَ استُر عُیُوبَ اَخیکَ حینَ تُطَّلِعُ ادفع احمق
974- لا تُبدِ اَنَّ بِمَنطِقٍ فی مَحفِلٍ***قَبلَ السُّؤالِ فَاِنَّ ذاکَ یُشَنَّعُ
975- فَالصَّمتُ یُحسِنُ کُلَّ ظَنٍّ بِالفَتی***وَ لَعَلَّه خَرِقٌ سَفیـهٌ اَرقَعُ
976- وَدَعِ المِزَاحَ فَرُبَّ لَفظَةِ مارِجٍ***جَلَبَت اِلَیکَ بَلابِلاً لا تُدفَعُ بلابل اندوه ها
977- وَ حِفاظُ جارِکَ لا تُضِعهُ فَاِنَّه***لا یَبلُغُ الشَّرَفَ الجَسیمَ مُضَیِّعٌ
978- وَ الضَّیفَ اَکرَمـهُ تَجِدهُ مُخبِراً***عَمَّن یَجُودُ وَ مَن یَضِنُّ وَ یَمنَعُ
979- وَ اِذَا استَقالَکَ ذُو الاِسائَةِ عِترَةً***فَاَقِلهُ اِنَّ ثَوابَ رَبِّکَ اَوسَعُ
980- لا تَجزَعَنَّ مِنَ الحَوادِثِ اِنَّما***خُرقُ الرِّجالِ عَلَی الحَوادِثِ یَجزَعُ ضنّ بخل
981- وَ اَطِع اَباکَ بِکُلِّ ما وَصّی بِه***اِنَّ المُطیعَ اَباهُ لا یَتَضَعضَعُ
خطاب ابوطالب و نصیحت او بمرتضی
982- اَصبِرَن یـا بُنَیَّ فَالصَّبرُ اَجحی***کُلُّ حَیٍّ مَصیرُه لِشُعوُبٍ استقاله طلب عفو
983- قَد بَذَلناکَ وَ البَلاءُ شَدیدٌ***لِفَداءِ النَّجیبِ وَ ابنِ النَّجیبِ
984- لِفَداءِ الاَعَزِّ ذِی الحَسَبِ الّثا***قِبِ وَ الباعِ وَ الفَناءِ الرَّحیبِ تضعضع حواد شدن
{صفحه 272}
پیوسته بـه تقوی و قناعت کوشد
وز رفتن راه کج پشیمان باشد
969- از رفاقت با افراد پست پرهیز کن، زیرا اینان ظاهر سازی مـیکنند و از صفای محبت محرومت مـیگردانند.
970- ظاهر سازان و افراد ی هستند کـه وقتی از تو سود بردند ساکت هستند و آنگاه کـه سود آنان را قطع کردی زهر آنان به منظور تو ذخیره شده است.
گر یـافته ای صحبت مردان ای دل
از صحبت سفله رو بگردان ای دل
با مردم بد نیک نباشد نیکی
در آن شوی پشیمان ای دل
971- که تا آنجا کـه مـی توانی رازی را پیشی کـه راز دیگران را پیش تو فاش مـیکند، فاش مساز.
972- زیرا همانطوری کـه راز دیگران را پیش تو فاش مـی سازد، همـین روش را ناچار با راز تو انجام خواهد داد.
973- وقتی امـین اسرار مردم شدی آن را پنـهان کن و آنگاه کـه از عیب های مردم آگاه شدی آنـها را بپوشان.
هرکه حدیث غیر گوید بتو باز
زنـهار کـه او را نکنی محرم راز
سِرّی کـه ز دوست یـا دشمن شنوی
گر سر برود پیشی فاش مساز
974- درون هیچ انجمنی بـه سخن آغاز مکن که تا از تو سؤال کنند، زیرا بدون سؤال و توجه مردم حرف تو بـه هدر مـیرود.
975- سکوت موجب حسن ظن مردم نسبت بـه فرد است، درون صورتیکه شاید
{صفحه 273}
سکوت کننده، ضعیف، بی فکر و نادان باشد.
976- از شوخی پرهیز کن، زیرا چه بسا یک سخن شوخ غم های فراوانی را کـه قابل دفاع نیست به منظور تو بـه همراه بیـاورد.
چیزی کـه نپرسند چرا حتما گفت
گوهر کـه نخواهند چرا حتما سُفت
در هزل مپیچ که تا نگردی شب و روز
از طاق فلک با غم و محنت هم جفت
977- احترام همسایـه ات را حفظ کن و آنرا ضایع مساز، احترام فرد آبرومند با دست هرزه ها نمـیرود.
978- بـه مـهمان احترام کن که تا بتو خبر بدهد چهی سخاوت دارد و چهی بخیل و بی خیر است.
979-ی کـه به تو بدی کرده بـه هنگامـی کـه از تو عذرخواهی کرد عذرش را بپذیر، زیرا ثواب پروردگارت زیـادتر است.
از روی یقینی کـه انسان باشد
شک نیست کـه مـیل او بـه احسان باشد
گر خصم جفا کند و گر دوست وفا
بیند ز خدا و هر دو یکسان باشد
980- درون برابر حوادث ناله مکن، زیرا نادانـها درون برابر مشکلات مـی نالند (و قدرت حل ندارند اما عاقل صبر مـیکند و عقل را بکار مـی گیرد.)
981- هر سفارشی پدرت بـه تو کرده هست آنرا عملی کن،ی کـه از پدرش اطاعت کند هیچگاه ذلیل نخواهد شد.
از دهر اگر پای تو آید بر سنگ
وز محنت روزگار گردی دلتنگ
{صفحه 274}
حرف العین
985- اِن تُصِبکَ المَنُونُ فَالنَّبلُ تُبری***فَمُصیبٌ مِنـها وَ غَیرُ مُصیبٍ نیل تیر
986- کُلُّ حَیٍّ وَ اِن تَمَلَّئَ عَیشاً***اخِذٌ مِن سِهامِها بِنَصیبٍ
جواب حیدر و پذیرفتن نصیحت پدر
987- اَتَامُرُونی بِالصَّبرِ فی نَصرِ اَحمَدَ***فَوَاللهِ ما قُلتُ الَّذی قُلتُ جازِعاً ابراء تراشیدن
988- وَ لکِنَّنی اَحبَبتُ اَن تَرَ نُصرَتی***لِتَعلَمَ اَنّی لَم اَزَل لَکَ طائِعاً
989- وَ سَعیی لِوَجهِ اللهِ فی نَصرِ اَحمَدَ***نَبِیِّ الهُدیَ المَحمُودِ طِفلاً وَ یـافِعاً سهم تیز
خطاب عمروبن معدی کرب بعلّی مرتضی
990- الانَ حینَ تَقَلَّصَت مِنکَ الکُلی***اِذ حَرُّ نارِکَ فِی الوَقیعَةِ یُسطَعُ
991- وَ الخَیلُ لاحِقَةُ الاَیـاطِلِ شُزَّبٌ***قُبُّ البُطُونِ ثَنِیُّها وَ الاَقرَعُ اقبّ ضامر البطن
992- یُحمِلنَ فُرساناً کِراماً فِی الوَغا***لا یَنکِلُونَ اِذِا الرِّجالُ تَکَعکَعُوا تکعکع باز ایستادن
993- اِنّیِ امُرؤٌ اَحمـی حِمایَ بِعِزَّةٍ***وَ اِذًا یَکُونُ شَدیدَةٌ لا اَجزَعُ
994- وَ اَنَا المُظَفَّرُ فِی المَواطِنِ کُلِّها***وَ اَنَا شِهابٌ فِی الحَوادِثِ یَلمَعُ
995- مَن یَلقَنی یَلقَ المَنِیَّةَ وَ الرَّدی***وَ حِیـاضَ مَوتٍ لَیسَ عَنـهُ مَدفَعٌ
996- فَاحذَر مُصاوَلَتی وَ جانِب مَوقِفی***اِنّی لَدَی الهیجا اَضُرُّ وَ اَنفَعُ وطیس تنور اهنین
جواب مرتضی بافصح عبارات
997- یـا عَمروُ قَد حَمَی الوَطیسُ وَ اُضرِمَت***نارُ عَلَیکَ وَ هاجَ اَمرٌ مُفظِعٌ فطیع شنیع و سخت
وَ تَساقَت 5
{صفحه 275}
باید کـه تو را بـه صبر باشد آهنگ
وانگاه درون آن مقام باشی یک رنگ

نصیحت ابوطالب بـه امام علیـه السلام

982- فرزندم صبرکن کـه صبر بـه عقل نزدیکتر است. هر زنده ای درون مسیر مرگ رهسپار است.
983- بلا شدید هست به همـین جهت من تو را درون راه فدا شدن به منظور «نجیب» فرزند نجیب (محمد صلی الله علیـه و آله و سلم)بخشیدم.
984- تو را به منظور فدائی عزیزترین فردی کـه دارای شخصیتی نافذ، مقامـی عظیم و دستی باز دارد پیش کش کردم.
985- اگر مرگ گریبانت راگرفت توجه داشته باش کـه تیر تراشیده مـیشود قسمتی از تیرها بـه هدف مـیخورد و بعضی از آنـها بـه هدف نمـیرسد.
986- هر زنده ای هر چند غرق درون لذت باشد از تیر مرگ سهمـی خواهد برد.
توضیح: درون شعب ابوطالب کـه جان محمد صلی الله علیـه و آله و سلم درون معرض خطر بود، ابوطالب مسلمانان و محمد صلی الله علیـه و آله و سلم را درون شعب نگهداری مـی کرد و شب ها بجای آن حضرت مـی خوابید. یک شب علی علیـه السلام را بجای خود خوابانید و مطالب بالا را به منظور فرزندش بیـان داشت و امام علیـه السلام درون جواب پدر چنین فرمود:

پاسخ امام علیـه السلام بـه نصیحت پدر

987- پدر جان آیـا مرا به منظور یـاری از احمد صلی الله علیـه و آله و سلم بـه صبر سفارش مـی کنی؟! بخدا سوگند، من مطلبی کـه دلیل بر اظهار ناراحتی باشد بیـان نداشتم.
988- پدر جان! دوست دارم چگونگی یـاری من از محمد صلی الله علیـه و آله و سلم را ببینی که تا بدانی کـه من همـیشـه مطیع شما هستم.
{صفحه 276}
989- کوشش من به منظور یـاری احمد پیـامبر راهنما و شایسته صلی الله علیـه و آله و سلم چه آن موقعی کـه طفل بوده ام و چه حالا کـه بالغ شده ام فقط به منظور رضای خدا بوده است.
هرکه چه من ز اهل بیت کرم است
در معرکه ها بـه فتح و نصرت عَلَم است
مردی کـه کمر بست بتأیید نبی صلی الله علیـه و آله و سلم
چون کوه بکار خویش ثابت قدم است

سخن عَمروبن مَعدی کَرَب بـه علی علیـه السلام

990- اینک وقت آن رسیده هست که کلیـه هایت بـه هم برسد، زیرا گرمـی آتش جنگ به منظور سوزانیدنت اوج گرفته است.
991- اسب های جنگی: کمر باریک، لاغر اندام، دو ساله و پیرتر پشت سرهم درون مـیدان حاضرند.
992- این اسب ها، قهرمان جنگ و شخصیت های نبرد را بمـیدان مـی آورند و آنجا کـه مردان از رفتن باز مـیمانند اسبان پیشروی مـیکنند.
993- من مردی هستم کـه جنگ را با عزت شعله ور مـی سازم و از زیردستانم با احترام حمایت مـیکنم و آنگاه کـه جنگ اوج گرفت اظهار عجز نمـی نمایم.
994- من درون تمام جنگها پیروز شده ام. من شـهابی هستم کـه در حوادث مـی درخشم.
995-ی کـه مرا دیدار کند مرگ، ذلت و نشانـه های مردن را ملاقات خواهد کرد و هیچ راه فراری هم به منظور او وجود ندارد.
996- از استقامت من درون جنگ بترس! از موضع من پرهیز کن زیرا من درون بحران جنگ بدشمن ضرر مـی و به دوست نفع مـیرسانم.
توضیح: عمرو بن معدی کرب درون هنگامـی کـه عده ای از مسلمانان را غارت کرده بود و به جنگ با آنان پرداخته بود و امام علیـه السلام به منظور سرکوب وی اعزام
{صفحه 277}
حرف العین
998- وَ تَساقَتِ الاَبطالُ کَاسَ مَنِیَّةٍ***فیـها ذَراریحٌ وَ سَمٌّ مُنقَعٌ ذراح نوعی از زهر
999- فَاِلَیکَ عَنّی لا یَنالُکَ مِخلَبی***فَتَکُونُ کَالاَمسِ الَّذی لا یَرجِعُ
1000- اِنِّی امُرؤٌ اَحمـی حِمایَ بِعَزِةٍ***وَ اللهُ یَخفِضُ مَن یَشاءُ وَ یَرفَعُ
1001- اِنّی اِلی قَصدِ الهُدی وَ سَبیلِهِ***وَ اِلی شَرائِعِ دینِه اَتَسَرَّعُ
1002- وَ رَضیتُ بِالقُرانِ وَ حَیّاً مُنزَلاً***وَ بِرَبِّنا رَبّاً یَضُرُّ وَ یَنفَعُ مخلب چنگال
1003- فینا رَسُولُ اللهِ اُیِّدَ بِالهُدی***فَلِوائُه حَتَّی القِیمَةِ یَلمَعُ
در قتل اغشم بتیغ خون افشان
1004- اَودی بِاَغشَم دَهرٌ کانَ یَامُلُه***فَخَرَّ سُنجَدِ لا فِی الاَرضِ مَصرُوعاً اودی اَهلَکَ
1005- قَد کانَ یُکثَرُ فی الکَلامِ تَسَمُّعاً***حَتِی سَما بِحُسامِه تَرویعاً
1006- فَعَلَوتُه مِنّی بِضَربَةِ فاتِکٍ***ما کانَ یَوماً فِی الحُرُوبِ جَزُوعاً
1007- مَن کانَ یُنکِرُ فَضلَنا وَ سَنائَنا***فَاَنَا عَلِیٌّ لِلاِلهِ مُطیعاً ترویع ترسانیدن
بیـان تسلط خویش بر اعداء دین
1008- هَل یُقرَعُ الصَّخرُ مِن ماءٍ وَ مِن مَطَرٍ***هَل یُلحَقُ الرّیحُ بِالامالِ وَ الطَمَعِ
1009- اَنَا عَلِیٌّ اَبُوالسِّبطَینِ مُقتَدِرٌ***عَلَی العُداةِ غَداةَ الرَّوعِ وَ الزَّمَعِ الفتک القتل فجائة
اظهار اندوه از فوت دوستان
1010- یـا لَهفَ نَفسی قُتِلَت رَبیعَه***رَبیعَةُ السّامِعَةُ المُطیعَهُ قرع کوفتن
{صفحه 278}
شده بود که تا جنگ «بَنی زُبَید» را بـه پایـان برساند این اشعار را خواند و امام علیـه السلام درون پاسخ وی اشعاری را کـه مـی آید خواند. بر اثر شنیدن این اشعار ترسید و فرار کرد:

پاسخ امام علیـه السلام بـه عمروبن معدی کرب

997- آری عمرو تنور آهنین جنگ گرم هست و آتشی به منظور تو شعله ور شده و حادثه خطرناکی پیش آمده است.
998- قهرمانان جنگ جام مرگ را کـه در آن زهرهای گوناگون و سم کشنده هست در دست دارند و بدشمن خود مـی نوشانند.
999- درون چنین شرائطی از من فاصله بگیر کـه چنگال شیرانـه ام بـه تو بند نشود و مثل دیروزی کـه رفت و برنمـی گردد نشوی.
امروز منم بـه زور سرپنجه عَلَم
وز تیغ من هست قامت خصمم قلم
درمعرکه بر خصم جان سازم تنگ
وانگاه فرستمش بـه صحرای عدم
1000- منی هستم کـه از زیردستانم با عزت حمایت مـیکنم و جنگ مـینمایم و خدا هر کـه را خواست بزمـین مـیزند و هر را خواست بالا مـیبرد.
1001- من درون مسیر هدایت و راه آن و در طریق قوانین دین خدا با سرعت درون حرکت هستم.
1002- من قرآن را بعنوان وحی خدا پذیرفته ام و پروردگارمان را خدائی کـه زیـان و نفع مـیرساند شناخته ام.
1003- رسول خدا صلی الله علیـه و آله و سلم کـه راه راست باو نشان داده شده درون مـیان ماست و پرچم وی که تا روز قیـامت درون اهتزاز است.
مائیم کـه رو بـه مصطفی صلی الله علیـه و آله و سلم آوردیم
بردیم کدورت و صفا آوردیم
{صفحه 279}
آئینـه دل بـه صدق روشن کردیم
آئین محبت و وفا آوردیم

داستان قتل اغشم بـه دست امام علیـه السلام

1004- روزگار آرزوهای اَغشَم را بـه فنا کشیده و او روی زمـین درون بستر مرگ غلطید.
1005- اغشم درون سخن های خود زیـاد مـی ترسانید، این عمل را که تا آنجا کشانیده بود کـه شمشیرش را به منظور ایجاد ترس بالا مـیبرد و حرکت مـی داد.
1006- درون چنین شرائطی با ضربتی قاطع درون حالی کـه بر روی او قرار گرفتم او را بـه هلاکت رسانیدم، فردی را کوبیدم کـه هیچگاه درون جنگ ها، ناله نزده بود.
1007-ی کـه دانش و عظمت ما را منکر است، من علی علیـه السلام هستم و مطیع خدا.
دشمن کـه مـیان خاک و خونش بینم
در قید غم و غصه زبونش بینم
اکنون کـه کشم تیغ قضا بر سر او
افتاده بـه خاک سرنگونش بینم

تسلط بر دشمن

1008- آیـا صخره ها از آب و باران کوبیده مـی شوند؟! آیـا قدرتها بـه آرزوها و طمع خود دست مـی یـابند.
1009- من علی علیـه السلام پدر سبطین (حسن و حسین علیـهم السلام نوه های محمد صلی الله علیـه و آله و سلم) هستم. درون روز وحشت و سرگردانی بر دشمنان پیروزم.
{صفحه 280}
حرف الغین
1011- سَمِعتُها کانَت بِهِ الوَقیعَه***بَینَ مَحانی سُوقِها وَ البَیعَه محانی معاطف
1012- فَما بِها نَقصٌ وَ لا وَضیعَه***وَ لَا الاُمُورُ الرِّثَةُ الشَّنیعَه
1013- کانَت قَدیماً عُصبَةً مَنیعَه***تَرجُو ثَوابَ اللهِ بَالصَّنیعَه وضیعه زیـان
1014- وَ مُرَّةً اَنسابُها وَلیعَه***قالِعَةً اَصواتُها رَقیعَه
1015- لَیسَت کَاَصواتِ ابَنیِ الخَضیعَه***دََعا حَکیمٌ دَعوَةً سَمـیعَه
1016- مِن غَیرِ ما بُطلٍ وَ لا خَدیعَه***نالَ بِهَا المَنزِلَةَ الرَّفیعَه عصبه کروه
1017- فِی الشَّرَفِ العالی مِنَ الدَّسیعَه
در مذمّت اشتغال بدنیـا
1018- اَرَی المَرءَ وَ الدُّنیـا کَمالٍ وَ خاسِبٍ***یَضُمَّ عَلَیـهِ الکَفَّ وَ الکُفُّ فارِغٌ مرّه قبیله
امـیدوار ساختن کناه کاران
1019- اَیـا صاحِبَ الذَّنبِ لا تَقنُطَن***فَاِنَّ الاِلهَ رَؤُفٌ رَؤُفٌ
1020- وَ لا تَرحَلَنَّ بِلا عُدَّةٍ***فَاِنَّ الطَریقَ مَخُوفٌ مَخُوفٌ ولع کذب
امـیدوار ساختن از باب مناهی
1021- مَن عَدا ثُمَّ اعتَدی ثُمَّ اقتَرَف***ثُمَّ ارعَوی ثُمَّ انتَهی ثُمَّ اعتَرَف سبعه عطیّه
1022- اَبشِر بِقَولِ اللهِ فی ایـاتِه***اَن یَنتَهُوا یُغفَرلَهُم ما قَد سَلَف عدّه رساراه
امر بفضل و عفو و احسان
ان
{صفحه 281}
دشمن کـه کند خیـال فاسد همـه روز
کالای حدیث اوست کاسد (1) همـه روز
هر لحظه مرا نصرت و فتحی دگر است
از آتش غصه سوخ حاسد همـه روز

اظهار اندوه از مرگ دوستان

1010- خیلی متأسف هستم کـه رَبیعه کشته شد (2) ربیعه شنوا و مطیع بود.
1011- شنیده ام کـه ربیعه درون پیچ و خم بازار و تجارت جنگ مورد حمله قرار گرفته است.
1012- ربیعه نـه کمبود داشته و نـه زیـانی دیده و نـه کارهای کوچک پست از او سرزده است.
1013- طائفه ربیعه از قدیم گروهی متشخص بوده اند کـه برای کارهای روزانـه امـید ثواب داشته اند.
با مـهر وفا سرشت ایزد گل من
شدکوی صفا و شوق سر منزل من
خاری کـه به پای دوستان مـی بینم
باشد بـه مثل چه خنجری بر دل من
1014- طائفه مُرّه کـه سلسله نسبی دروغ دارند سست قدم هستند و صداهای آنان مورد نفرت است.
1015- صدای آنان همانند صدای مـیدان جنگ نیست.
حکیم بن جبله مردم را بـه جنگ دعوت کرد و همـه حرف او را شنیدند.
__________
1- کاسد،اد یعنی جنس تازه او همـه روزاد است.
2- بـه ربیعه، ربیعة الفرس هم گفته شده چون تمام ثروت خود را تبدیل بـه اسب کرد و آنرا درون راه جنگ تحویل داد.
{صفحه 282}
1016- حکیم نـه حرف بی ربطی زده بود و نـه مطلب نیرنگی داشت و با دعوت خود بمقام عالی دست یـافت.
1017- بر اثر حرف خود بمقامـی عالی از بخشش دست یـازید.
گرنیست تو را تخم شقاوت درون گل
تا چند بـه اهل فتنـه باشی مائل
زنـهار کـه اعتماد بر سفله مکن
کز مردم بد نیک نبینی ای دل

مذمت از غرق شدن درون دنیـا

1018- دنیـا درون نظر من مثل ثروت و حسابدار است، دست به منظور ضبط و کنترل آن زحمت مـیکشد ولی از مال خالی است.
هر کـه بود بـه مال دنیـا شرفش
در مذهب فقر نیست بر طرفش
او را بـه مثل محاسبی دان کـه روان
اموال بـه هم گیرد و خالی هست کفش

امـید بـه گناهکاران

1019- ای گناهکار ناامـید مباش کـه الله، مـهربانی مـهربان است.
1020- از دنیـا بدون خرج و ابزار سفر حرکت مکن کـه راه خطرناکی وحشتناک است.
ای داده مرا بـه لطف بسیـار نوید
هرگز نبرم ز نخل فضل تو امـید
با این همـه گر یـاد کنم قهر تو را
لرزد تن من ز پای که تا سر چون بید
{صفحه 283}
حرف الفاء
1023- اِن کُنتَ تَطلُبُ رُتبَةَ الاَشرافِ***فَعَلَیکَ بِالاِحسانِ وَ الاِنصافِ حرّی سزاوار
1024- وَ اِذَا اعتَدی اَحَدٌ عَلَیکَ فَخَلِّه***وَ الدَّهرُ فَهُوَلَهُ مُکافٍ کافٍ
نـهی از بخل و امر بسخا و کرم
1025- لا تَبخَلَنَّ بِدُنیـا وَ هِیَ مُقبِلَةٌ***فَلَیسَ یَنقُصُهَا التَّبذیرُ وَ السَرَّفُ
1026- وَ اِن تَوَلَّت فَاَحری اَن تَجُودَ بِها***فَالشُّکُرُ فیـها اِذا ما اَدبَرَت خَلَفٌ خلف جانشین
اظهار مقام تفویض و رضا
1027- مالی عَلی فَوتِ فائِتٍ اَسَفٌ***وَ لا تَرانی عَلَیـهِ التَهِفُ
1028- ما قَدَّرَ اللهُ لی فَلَیسَ لَه***عَنّی اِلی مَن سِوایَ مُنصَرِفٌ صلف لاف
1029- فَالحَمدُللهِ لا شَریکَ لَه***مالِیَ قُوتٌ وَ هِمَّتِی الشَّرَفُ
1030- اَنَا راضٍ بِالعُسرِ وَ الیَسارِ فَما***تَدخُلُنی ذِلَّةٌ وَ لا صَلَفٌ
بیـان اضطراب خلایق و تفویض امر بخالق
1031- کَم مِن عَلیمٍ قَوِیٍّ فی تَقَلُّبِهِ***مُهَذَّبِ اللُّبِّ عَنـهُ الرِّزقُ یَنحَرِفُ لبّ عقل
1032- کَم مِن ضَعیفٍ سَخیفِ العَقلِ مُختَلِطٍ***کَاَنَّه مِن خَلیجِ البَحرِ یَغتَرِف اغتراف اب از کف اشام
ستایش موت کـه روحرا از بدن مـیرهاند
1033- جَزَی اللهُ عَنَّا المَوتَ خَیراً فَاِنَّه***اَبَرُّبِنا مِن والِدَینا وَ اَراَفُ
1034- یُعَجِّلُ تَخلیصَ النُّفُوسِ مِنَ الاَذی***وَ یُدنی مِنَ الدّارِ الَّتی هِیَ اَشرَفُ دُنّو نزدیکی
{صفحه 284}
1021-ی کـه راه انحراف را پیش گرفت، سپس بـه گناه ادامـه داد و در لجنزار معصیت غرق گردید، بعد بفکر افتاد سپس دست ازگناه کشید و به اشتباه خود اعتراف کرد،
1022- چنین فردی را بقول خدا کـه در آیـات قرآن فرموده مژده بده کـه «اگر دست از گناه بشوید، خدا گناهان گذشته اش را (که مربوط بـه خداست، نـه مال و حق مردم) مـی آمرزد.» (1)
هر چند کـه جرم بی نـهایت دارم
وز جانب نفس خود شکایت دارم
گاهی کـه کشد سخن بـه آمرزش حق
در باب امـید صد حکایت دارم

به دیگران احسان کنید و از لغزش مردم چشم بپوشید

1023- اگر مـی خواهی بمقام شخصیت ها برسی، حتما بمردم نیکی کن و انصاف داشته باشی.
1024- و آنگاه کـه فردی بـه تو فشار آورد او را نادیده بگیر کـه روزگار به منظور انتقام گرفتن از وی کافی خواهد بود.
ای فرو بمردمـی ریشـه ی خویش
زنـهار مکن غیر کرم پیشـه خویش
از صورت انتقام حتما شستن
درچشمـه ی مِهر لوح اندیشـه ی خویش

پرهیز از بخل و امر بـه سخاوت

1025- آنگاه کـه دنیـا بـه تو روی آورد درون بخشش بخل مکن، زیرا درون چنین
__________
1- سوره انفال آیـه 38 «قل للذین کفروا ان ینتهوا یغفر لکم ما سلف»
{صفحه 285}
شرائطی تبذیر و اسراف، ثروت را کم نمـی کند.
1026- و اگر ثروت آهنگ رفتن کرد شایسته تر هست که درون راه خدا انفاق کنی، زیرا وقتی مال درون مسیر رفتن است، شکر خدا جای نشین ثروت است.
ای یـافته از فضل خدا هر کامـی
زنـهار منـه براه باطل گامـی
چون هست تو را ز فیض حق اکرامـی
باید کـه به اِنعام بر آری نامـی

اظهار تفویض و رضا

1027- هرگاه چیزی را از دست دادم، نـه مرا غمگین مـی بینی و نـه نالان،
1028- زیرا آنچه را خدا به منظور من مقدر کرده هست به دیگری حواله داده نخواهد شد.
1029- حمد مخصوص خدائی هست که شریک ندارد، لقمـه ای به منظور خوردن ندارم اما همت من عالی است.
1030- من بـه سختی و آسایش راضی هستم و هیچگاه از سختی ذلت نمـیبینم و از شادی لاف نمـی.
تا چند کنی شکوه کـه تمـییز نماند
این چیز بباد رفت و آن چیز نماند
هر چیز کـه مـی نمود ثابت چون کوه
تا چشم بـه هم زدیم آن نیز نماند

رزق و ثروت بـه تقدیر خداست

1031- چه بسیـار دانائی کـه در گردش کارها نیرومند هست و عقل خوبی دارد اما رزق از وی کناره گیری مـی کند.
{صفحه 286}
1032- چه بسیـار ضعیفانی کـه از نظر عقل عقب مانده و شوریده اند و از نظر رزق گویـا کنار دریـا نشسته و از دریـا بهره مـیبرند (رزق آنان کم نمـی شود).
جمعی کـه به علم و معرفت مـی کوشند
از آتش غصه روز و شب درون جوشند
وانـها کـه به جهل راه حق مـی پوشند
پیوسته مـی از جام طرب مـی نوشند

ستایش از مرگ

1033- خدا از جانب ما پاداش خوب بمرگ بدهد، زیرا مرگ نسبت بما خیراندیش و مـهربان تر است.
1034- درون آزاد جانـها از شکنجه عجله مـیکند و انسان را بخانـه ای کـه محترم ترین خانـه هاست نزدیک مـی سازد.
تحصیل کمال نفس شد پیشـه ی من
جز باده ی عشق نیست درون شیشـه من
بر من چه بقای نفس روشن شده است
هرگز نبود ز مرگ اندیشـه ی من

اوصاف خدا

1035- ای خدای من با قلب (برای من) شناخته شده ای. ای آقای من همـیشـه بـه حق معروفی.
1036- ای خدا! آنروزی کـه نـه نوری بود کـه از آن بهره مند گردند و نـه سایـه ای روی زمـین بود کـه بان پناه ببرند، تو وجود داشتی.
1037- ما را بـه اختلاف تمام مردم و هر چه درون فکر و خیـال ها نـهفته هست نزدیک و آشنا ساختی.
{صفحه 287}
حرف الفاء
بیـان صفات الهی کـه بحریست نامتناهی
1035- قَد کُنتَ یـا سَیِّدی بِالقَلبِ مَعرُوفاً***وَ لَم تَزَل سَیِّدی بِالحَقِّ مَوصُوفاً عکف علیـه لازمـه و واظبه
1036- وَ کُنتَ اِذ لَیسَ نُورٌ یُستَضاءٌ بِه***وَ لا ظِلامٌ عَلَی الافاقِ مَعکُوفاً
1037- قَرَّبتَنا بِخِلافِ الخَلقِ کُلِّهِم***وَ کُلُّ ما کانَ فِی الاَوهامِ مَعرُوفاً مکفوف بازداشته شده
1038- وَ مَن یُرِدهُ عَلَی التَشبیـهِ مُمتَثِلاً***یَرجِع اَخا حَصَرٍ بِالعَجزِ مَکنُوفاً
1039- وَ فِی المَعارجِ تَلقی مَوجَ قُدرَتِه***مَوجاً یُعارِضُ صَرفَ الرّیحِ مَکفُوفاً
1040- فَاترُک اَخا جَدَلٍ بِالدّینِ مُشتَبِهاً***قَد باشَرَ الشَکَّ مِنـهُ الرَّایُ مَؤوُفاً مؤوف افت رسیده
1041- وَ اَصحَب اَخامِقَةٍ حُبّاً لِسَیِّدِهِ***وَ بِالکَرامَةِ مِن مَولاهُ مَحفُوفاً
1042- اَمسی دَلیلَ الهُدی فِی الاَرضِ مُنتَشِراً***وَ فِی السَّماءِ جَمـیلَ الحالِ مَعرُوفاً مقه محبّت
کشته شدن کعب بن اشرف و بیرون قبیله بنی نضر
1043- عَرَفتُ وَ مَن یَعتَدِل یَعرِفُ***وَ اَیقَنتُ حَقّاً وَ لَم اَصدِفِ
1044- عَنِ الکَلِمَ الصِّدقِ یَاتی بِها***مِنَ اللهِ ذِی الرَّافَةِ الاَراَفِ محفوف احاطه شده
1045- رَسائِلَ یُدرَسنَ فِی المُؤمِنینَ***بِهِنَّ اصطَفی اَحمَدَ المُصطَفی
1046- فَاَصبَحَ اَحمَدُ فینا عَزیزًا***عَزیزَ المَقامَةِ وَ المَوقِفِ موقف محلّ توقف
1047- فَیـا اَیُّهَا المَوعِدُوهُ سَفاهاً***وَ لَم یَاتِ جَوراً وَ لَم یُعنِفِ
1048- اَلَستُم تَخافُونَ اَدنی العَذابِ***وَ ما امِنُ اللهِ کَالاَخوَفِ عنف دوستی
فان
{صفحه 288}
ای روی تو درون ازل بخوبی معروف
پیوسته بـه اوصاف کمالی موصوف
عالم همـه محتاج بـه هستی تواند
هستی تو بر هیچ نباشد موقوف
1038-ی کـه بخواهد خدا را با تشبیـه معرفی نماید درون عجز و ناتوانی محاصره مـی گردد.
1039- موج قدرت خدا آنقدر نیرومند هست که تمام امواج را از حرکت باز مـیدارد.
ای رفته برون نور تو از پرده وَهم
حسن تو فزون ز عقل و اندیشـه و فهم
هر بار کـه پیش عقل نامت بردم
در حال سپر فکند از غایت سَهم
1040- با فردی کـه خود را دین دار مـی داند ولی درون دین اشکال ایجاد مـیکند و همـیشـه درون شک و تردید بسر مـیبرد و فکرش آفت دیده هست قطع رابطه کن.
1041- با فردی کـه بر اثر محبت نسبت بـه آقای خود (خدا) جانباز گردیده و به کرامات (شبیـه معجزه پیـامبران) از جانب مولای خویش زینت یـافته هست رفاقت کن.
1042- بای رفاقت کن کـه در روی زمـین پهناور، راهنمای هدایت هست و درون آسمان با احترام شناخته شده است.
تا چند تو را خیـال باطل باشد
طبعت بـه کمال نقص مایل باشد
گر مـیل دلت بـه سیر کامل باشد
ناگاه بـه نور ذات واصل باشد
{صفحه 289}

قتل کَعب بن اَشرف و اخراج طائفه بَنی نَضیر

1043- اسلام را شناختم وی کـه معتدل باشد شناخت پیدا مـیکند و بدون تردید بحقیقت دست یـافتم و از آن بازنگشتم.
1044- از قرآن صادقی کـه محمد صلی الله علیـه و آله و سلم از طرف خدائی کـه مـهربان ترین مـهربانان هست آورد روی برمـیگردانم.
1045- بمطالبی کـه در مـیان مؤمنان تعلیم مـیگردد و خدا، احمد مصطفی صلی الله علیـه و آله و سلم را به منظور ابلاغ آنـها برگزید اعتقاد و علاقه ی کامل دارم.
هر کـه چه من ز اهل عرفان باشد
خورشید سپهر فضل و احسان باشد
جائی کـه سخن ز نور ایمان باشد
ایمان صحیح او بـه قرآن باشد
1046- پیـامبر اسلام احمد صلی الله علیـه و آله و سلم درون مـیان ما عزیز گردیده خواه جنگ کند و یـا درون صلح باشد.
1047- شما (یـهود) کـه از ترس او را نادان مـی شمارید، او تاکنون نـه بهی ظلم کرده و نـه بـه فردی بداخلاقی نموده است.
1048- آیـا از کمترین عذاب وحشت ندارید؟! من کـه بخدا ایمان آورده ام مثل ترسوها ایمان نیـاورده ام.
جمعی کـه به نفس خویش مغرور شوند
وز جهل مـیان خلق مشـهور شوند
از مـهر سپهر معرفت دور شوند
خفاش صفت تیره و بی نور شوند
{صفحه 290}
حرف الفاء
1049- فَاِن تُصرَعُوا تَحتَ اَسیـافِنا***کَمَصرَعِ کَعبٍ اَبی الاَشرَفِ صرع افکندن
1050- غَداةَ رَایَ اللهَ طُغیـانَهُ***وَ اَعرَضَ کَالجَمَلِ الاَحیَفِ
1051- فَاَنزَلَ جَبرَیلَ فی قَتلِهِ***بِوِحیٍ اِلی عَبدِهِ المُلطَفِ
1052- فَدَّسَ الرَّسُولُ رَسُولاً لَهُ***بِاَرهَفَ ذی ظُبَّةٍ مُرهَفٍ دسّ پنـهان فرستادن
1053- فَباتَت عُیُونٌ لَهُ مُعوِلاتٌ***مَتی یُنعَ کَعبٌ لَها تَذرُفِ
1054- فَقالُوا لِاَحمَدَ ذَرنا قَلیلاً***فَاِنّا مِنَ النَّوحِ لَم نَشتَفِ
1055- فَخَلّاهُم ثُمَّ قالَ اظعَنُوا***دُحُوراً عَلی رَغمَةِ الاُنفِ عیل ناله و فریـاد
1056- وَ اَجلَی النَّضیرَ اِلی غُربَةٍ***وَ کانُوا بِدارَةِ ذی زُخرُفٍ
1057- اِلی اَذرِعاتٍ رِاًهُمُ***عَلی کُلِّ ذی دَبَرٍ اَعجَفٍ
خبر گرفتن غطریف بن جشم
1058- یـا لَهفَ نَفسی عَلَی الغِطریفِ***المُدَّعِی البَاسَ وَ بَذلَ الزَّیفِ دحور دور
1059- اَفلَتَ مِن ضَربٍ لَهُ خَفیفٍ***غَیرَ کَریمِ الجَدِّ ام ظَریفٍ
اظهار اشتیـاق بارض کوفه
1060- یـا حَبَّذا سِیفٌ بِاَرضِ الکُوفَه***اَرضٌ لَنا مَالُوفَةٌ مَعرُوفَه زخرف ارایش
1061- یَطرُقُها جِمالُنَا المَعلُوفَه***عِمـی صَباحاً وَ اَسلِمـی مَالُوفَه عجف لاغر
ترغیب بتوکّل و تفویض امر بخداوند
{صفحه 291}
1049- اگر زیر شمشیرهای ما سقوط کردید مثل کعب ابی الاشرف (رئیس قبیله بنی نضیر) بـه قتل خواهید رسید.
1050- خدا یـاغیگری او را مشاهده کرد و دید کـه همانند شتر گرسنـه کنار کشیده و بی اعتنائی مـیکند.
1051- (خدا کـه چنین وضعی را از کعب دید) آیـه ای از قرآن از طریق وحی ببنده مـهربان خود محمد صلی الله علیـه و آله و سلم درباره قتل او فرستاد. (1)
1052- محمد صلی الله علیـه و آله و سلمـی را پنـهانی مأمور قتل او ساخت او هم با شمشیر تیز و آبدیده بسوی او حرکت کرد و او را بقتل رسانید.
1053- درون آن شب چشم هائی کـه از خبر قتل کعب مـیباید گریـه کنند با آه و ناله گریستند.
اعدا کـه ز قهر ما بـه هم یـار شدند
ناگاه بدست ما گرفتار شدند
جمعی کـه به قصد ما کمر مـی بستند
دیدیم کـه از غیب نگونسار شدند
1054- بازماندگان کعب از محمد صلی الله علیـه و آله و سلم درخواست دکه اجازه بده کمـی گریـه کنیم، زیرا ما از گریـه آرامش نیـافته ایم.
1055- محمد صلی الله علیـه و آله و سلم آنـها را رها کرد سپس دستور داد کـه برخلاف مـیل خود از آن سرزمـین کوچ کنند.
1056- بنی نضیر زندگی را ترک د و به غربت روی آوردند و خانـه های زیبا را رها د و رفتند.
1057- بنی نضیر درون شرائطی کـه بر روی شترهای لاغر ردیف هم سوار بودند بسوی اَذرَعات (شام) حرکت د.
__________
1- سوره آل عمران آیـه 12 «...ستغلبون و تحشرون الی جهنم...»
{صفحه 292}
جمعی کـه سزاوار سُم و دُم باشند
از بهر چه درون مـیان مردم باشند
چون ظلمت محضند ز سر که تا به قدم
آن بـه که ز چشم مردمان گم باشند
توضیح: بنی نضیر درون منطقه مدینـه زندگی مـید ویـهودی بودند. آنگاه کـه پیـامبر اسلام صلی الله علیـه و آله و سلم بمدینـه آمد با آن حضرت عهد د کـه با مسلمانان جنگ نکنند و علیـه آنان هم کارشکنی ننمایند اما درون سال سوم هجرت، کعب بن اشرف درمکه با مشرکان قریش همپیمان شد کـه با هم با مسلمانان بجنگند.
به هنگام بازگشت از مکه با یـهودیـان و مشرکان منطقه همدست شد و علیـه اسلام و مسلمانان قیـام د. بعد از پیروزی مسلمانان، طائفه بنی نضیر بطرف شام کوچ د و فرار نمودند و چند طائفه دیگر بسوی خیبر حرکت د. دراین صحنـه ها محمد بن مسلمـه کعب بن اشرف را غافلگیر کرد و بقتل رسانید.

اطلاع از فرار غطریف

1058- به منظور غطریف (1) متاسفم کـه ادعا مـیکرد شجاعت دارد و از انفاق مزرعه محصولات کشاورزی برخوردار بود.
1059- از ضربتی کـه برای او قابل تحمل بود فرار کرد خواه سلسله نسب او نامناسب باشد یـا خوب.
ای رفته بـه نفس شوم بیرون از راه
تا کی ز خدای خود نباشی آگاه
دعوی تو آن بود کـه من چون کوهم
ناگاه تو خود بـه باد رفتی چون کاه
__________
1- غطریف بکسر غ پسر چشم از قبیله کنده و رئیس طائفه ای بود درون یمن.
{صفحه 293}
حرف القاف
1062- اِغنِ عَنِ المَخلُوقِ بِالخالِقِ***تَغنِ عَنِ الکاذِبِ بِالصّادِقِ
1063- وَ استَرزِقِ الرَّحمنَ مِن فَضلِِهِ***فَلَیسَ غَیرُ اللهِ بِالرّازِقِ
1064- مَن ظَنَّ اَنَّ الرِّزقَ فی کَفِّه***فَلَیسَ بِالرِّحمنِ بِالواثِقِ وثوق اعتماد
1065- اَو قالَ اِنَّ النّاسَ یُغنُونَنی***زَلَّت بِهِ النَّعلانِ مِن حالِقٍ حالق کوه بلند
بیـان ضدیّت مـیانـه غنی و خرد
1066- لَو کانَ بِالحَیلِ الغِنی لَوَجَدتَنی***بِنُجُومِ اَقطارِ السَّماءِ تَعَلُّقی
1067- لکِنَّ مَن رُزِقَ الحِجی حُرِمَ الغِنی***ضِدانِ مُفتَرِقانِ اَیَّ تَفَرُّقٍ غنی بینیـازی
اظهار رضا بقضای الهی
1068- رَضیتُ بِما قَسَّمَ اللهُ لی***وَ فَوَّضتُ امری اِلی خالِقی حجی خرد
1069- لَقَد اَحسَنَ اللهُ فیما مَضی***کَذلِک یُحسِنُ فیما بَقی
ترجیح و تفضیل علم بر مال
1070- عِلمـی مَعی اَینَما قَد کُنتُ یَتبَعُنی***قَلبی وِعاءٌ لَهُ لا جَوفُ صَندُوقٍ وعاء ظرف
1071- اِن کُنتُ فِی البَیتِ کانَ العِلمُ فیـه مَعی***اَو کُنتُ فِی السَّوقِ کانَ العِلمِ فِی السَّوقِ
در بیـان فنا و سرعت زوال دنیـا
1072- اَرَی الدُّنیـا سَتُؤذَنُ بِانطِلاقٍ***مُشَمَّرَةً عَلی قَدَمٍ وَ ساقٍ انطلاق رفتن
1073- فَلَا الدُّنیـا بِباقِیَةٍ لِحَیٍّ***وَ لا حَیٌّ عَلَی الدُّنیـا بِباقٍ مشمرّه دامن بکمر زره
مذمّت
{صفحه 294}

اظهار علاقه نسبت بـه کوفه

1060- ای مرحبا بر ساحل سرزمـین کوفه، زمـینی هست که به منظور ما شناخته شده و مورد علاقه ما و خوشبوست.
1061- شب هنگام شتران علف خوار ده ما سرزمـین کوفه را زیر پا مـیگذارند ای کوفه صبح تو بخیر، درود بر تو کـه با تو انس گرفته ام.
هر دم کـه من از خاک نجف یـاد کنم
در حال سرود عشق بنیـاد کنم
چون لاله کشم داغ و بر آرم ناله
چون غنچه درم جامـه و فریـاد کنم
توضیح: کوفه با نجف یک فرسخ فاصله دارد. کوفه درون کنار شط هست ولی نجف درون کنار دریـائی بوده کـه فعلا خشکیده است. از طرف جنوب بـه دریـا متصل بوده است. امام علیـه السلام کـه یـاد از کوفه مـی کند هنوز نجف، آباد نبوده هست و بخاطر دفن شدن درون آن بـه زمـین اظهار علاقه مـی کند. نظر آن حضرت بـه زیبائیـهائی کـه برای دیگران منظور مـی شود نبوده است.

توجه بخدا و تسلیم وی شدن

1062- که تا خدا را داری از مخلوق بی نیـاز باش. دروغگویـان را کنار بگذار و راستگو را حفظ کن و به او اعتماد نما کـه برای تو کافی است.
1063- از لطف خدا رزق بخواه، زیرا غیر خدا رزق دهنده نیست.
1064-ی کـه گمان مـی کند رزق درون دست خودش مـی باشد، بخدای رحمان اعتماد ندارد.
1065-ی کـه مـی گوید مردم مرا سیر مـی کنند و رزق مـی دهند با این فکر
{صفحه 295}
گویـا با کفش از کوه بلند لغزیده و بزمـین خورده است.
هرچند کـه از غصه دلم باشد ریش
وز دست سپهر دون خورم هر دم نیش
روزی نشود مرا کـه روزی طلبم
از غیر خداوند جهان روزی خویش

ثروت و عقل

1066- اگر ثروت از راه زرنگی بدست مـی آمد درک مـی کردی کـه ستاره های کرانـه های مختلف آسمان درون ملک من هست و بـه آنـها چنگ انداخته ام.
1067- اما این مطلب هست کـه به هر عقل دادند از ثروت محرومش ساختند، زیرا عقل و ثروت با هم دشمنی فراوان دارند.
خوار استی کـه عقل و حکمت دارد
جاهل همـه روز ناز و نعمت دارد
لیکن چه کنم کـه جهل درون علم خدا
پیوسته علامتی بـه حشمت دارد

تسلیم خواست خدا

1068- بـه آنچه خدا به منظور من مقدر کرده خوشحال هستم و سرنوشت خویش را بـه آفریدگار خود واگذار مـی کنم.
1069- خدا درون زمان گذشته بـه من محبت کرده، همچنین به منظور آینده هم نیکی خواهد کرد.
در ملک بدن چه عقل قاضی باشد
از قسمت حق همـیشـه راضی باشد
{صفحه 296}
چون حال گذشته بود بسیـار نکو
امـید کـه آینده چه ماضی باشد

علم افضل از مال است

1070- هر کجا باشد علم من همراه من است. قلب من جایگاه علم است، درون مـیان صندوق بسته نیست.
1071- اگر درون خانـه هستم علم با من هست و اگر درون بازار باشم علم درون بازار مـی باشد.
ای سفله کـه در حرص و قناعت طاقی
پیوسته بـه مال و جاه خود مشتاقی
اسباب جهان بـه نخواهد ماندن
در علم و یقین کوش کـه باشد باقی

هیچدر دنیـا نمـی ماند

1072- دنیـا را مـی بینم کـه بزودی حرکت را اعلام مـی کند و برای رفتن دست و پای خود را جمع کرده و دامن بـه کمر زده است.
1073- نـه دنیـا به منظور زنده ها باقی مـی ماند و نـه زنده ای روی زمـین دوام مـی آورد.
اسباب جهان هیچ نخواهد ماندن
در طبع تو نیز هیچ نخواهد ماندن
هرچند کـه جاه و مال بی حد داری
دردست تو این گنج نخواهد ماندن
{صفحه 297}
حرف القاف
مذمّت دنیـا کـه مورث بلا است
1074- اُفٍِ عَلَی الدُّنیـا وَ اَسبابِها***فَاِنَّهَا لِلحُزنِ مَخلُوقَةٌ سوُق زیر دست
1075- هُمُومُها ما تَنقَضی ساعَةً***عَن مَلِکٍ فیـها وَ عَن سُوقَةٍ
شکایت از فقدان یـاران موافق
1076- تَغَرَّبتُ اَسئَلُ مَن عَنَّ لی***مِنَ النّاسِ هَل مِن صَدیقٍ صَدُوقٌ بیض تخم
1077- فَقالُوا عَزیزانِ لا یُوجَدانِ***صَدیقٌ صَدوُقٌ وَ بَیضُ الاُنُوقِ
شکایت از یـاران منافق
1078- تُرابٌ عَلی رَاسِ الزَّمانِ فَاِنَّه***زَمانُ عُقُوقٍ لا زَمانُ حُقُوقٍ انوق عقاب
1079- فَکُلُّ رَفیقٍ فیـهِ غَیرُ مُوافِقٍ***وَ کُلُّ صَدیقٍ فیـهِ غَیرُ صَدُوقٍ
خطاب بعبید بن بریده
1080- ما مِن صَدیقٍ وَ اِن تَمَّت صَداقَتُه***یَوماً بِاَنجَحَ فِی الحاجاتِ مِن طَبَقٍ نجاح فیروزی
1081- اِذا تَلَثَّمَ بِالمَندیلِ مُنطَلِقًا***لَم یَخشَ صَولَةَ بَوّابِ وَ لا غَلَقٍ
1082- لا تَکذِبَنَّ فَاِنَّ النّاسَ مُذخُلِقُوا***لِرَغبَةٍ یُکرِمُونَ النّاسَ اَو فَرَقٍ اللّثام النقاب
حکایت غزای بدر
1083- ما تَرَکَت بَدرُلَنا صَدیقاً***وَ لا لَنا مِن خَلفِنا طَریقاً طریق راه
خطاب بموسی بن حازم عکّی
{صفحه 298}

دنیـا بلاخیز است

1074- از دنیـا و سرمایـه و ابزار آن بیزارم، زیرا به منظور غم خلق شده است.
1075- غم های دنیـا ساعتی پایـان نمـی پذیرد، قدرتمند و زیردست همـه درون غصه غرق اند.
روزی کـه قضا تخم وجودت مـی کشت
با خاک تو صد غصه و اندوه سرشت
دنیـا بـه مثل دوزخ عاقل باشد
خرم نشود از او مگر اهل بهشت

دوست واقعی نایـاب است

1076- بصورت ناشناس درباره خود سؤال کردم ببینم چهی به منظور من دل مـی سوزاند و آیـا رفیق راستگوئی یـافت مـیشود؟
1077- درون پاسخ من گفتند: دو چیز هست که نایـاب هست دوست صمـیمـی و راستگو و تخم عقاب.
هر چند کـه من گرد جهان گردیدم
از اهلان حال دنیـا پرسیدم
یک یـار وفادار ندیدم هرگز
وز باب صفا غیر سخن نشنیدم

شکایت از دوستان منافق

1078- خاک بر سر روزگار، زیرا عصر نافرمانی و زیرپا گذاشتن حقوق هست نـه رعایت وظیفه و حقوق نسبت بـه یکدیگر.
1079- هر رفیقی بـه رفاقت خود وفادار نیست و هر دوستی درون دوستی خود
{صفحه 299}
راستگو نمـیباشد.
در روی زمـین رنگ صفا پیدا نیست
در لوح زمان نقش وفا پیدا نیست
هر چند کـه بای وفا مـی ورزم
از جانب او غیر جفا پیدا نیست

خطاب امام علیـه السلام بـه عُبَیدِ بن بُرَیدَه (1)

1080- دوست هر چند درون دوستی کامل باشد وقتی ببالاترین پیروزی ها دست مـی یـابد کـه بهترین خدمت ها را بمردم عرضه کند.
1081- وقتیی جلوی دهن خود را گرفته باشد و حرکت کند از قدرت دربان و بند حراس ندارد.
1082- هیچگاه دروغ مگو، زیرا مردم ازتاریخی کـه خلق شده اند یـا از روی ارادت بمردم احترام مـیگذارند و یـا از روی ترس.
هر کـه ز ترس تو بلرزد چون بید
وز لطف نداده ای بـه او هیچ نوید
اکرام خود از جانب او چشم مدار
زانرو کـه مدار کار بیم هست و امـید

اشاره بـه جنگ بدر

1083- جنگ بدر نـه رفیقی به منظور ما باقی گذاشت و نـه راهی پشت سر ما.
افسوس کـه در جهان مرا یـار نماند
مردی کـه بود محرم اسرار نماند
__________
1- عبید بن بریده یکی از اصحاب امام علیـه السلام بوده هست و حضرت بوی علاقه داشته.
{صفحه 300}
حرف القاف
1084- دُونَکَها مُترَعَةً دِهاقاً***کَاساً زُعافاً مُزِجَت زُعاقاً مترعه جام
1085- اِنّا لَقَومٌ ما نَری ما لاقی***اُقَدُّهامًاوَ اُقَطُّ ساقاً
اخبار از غیب بی شائبه ریب
1086- اَری حَرباً مُغَیَّبَةً وَ سِلماً***وَ عَهداً لَیسَ بِالعَهدِ الوَثیقِ دهاق ممتلی
1087- تَرَکتَ نِساءَ الحَیِّ بَکرِبنِ وائِلٍ***وَ اَعتَقتَ سَبیـاً مِن لُوَیِّ بنِ غالِبٍ
1088- وَ فارَقتَ خَیرَ النّاسِ بَعدَ مُحَمَّدٍ***لِمالٍ قَلیلٍ لا مَحالَةَ ذاهِبٍ
اظهار فراست از حدس و کیـاست
1089- اَری اَمراً تَنَقَّضَ عُروَتاهُ***وَ حَبلاً لَیسَ بِالحَبلِ الوَثیقِ زعاف القتل السریع
تعییر معویـه به منظور مسجدی کـه در دمشق ساخته
1090- سَمِعتُکَ تَبنی مَسجِداً مِن جِبایَةٍ***وَ اَنتَ بِحَمدِ اللهِ غَیرُ مُوَفَّقٍ زعاق ما المرالغلیظ
1091- کَمُطعِمَةٍ الرَّمانِ مِمّا زَنَت بِهِ***جَرَت مَثَلاً لِلخائِنِ المُتَصَدِّقِ
1092- فَقالَ لَها اَهلُ البَصیرَةِ وَ التُّقی***لَکِ الوَیلُ لا تَزنی وَ لا تَتَصَدَّقی قدّ شکافتن
بیـان عجز عقول از ادراک حقیقت الهی
1093- العَجزُ عَن دَرکِ الاِدراکِ اِدراکٌ***وَ البَحثُ عَن سِرِّ ذاتِ السِرِّ اِشراکٌ
1094- وَ فی سَرائِرِ هِماتِ الوَری هِمَمٌ***عَن ذِی النُّهی عَجَزَت جِنٌّ وَ اَملاکٌ اقطّ ای اقطع
1095- یَهدی اِلَیـهِ الَّذی مِنـهُ اِلَیـهِ هُدیً***مُستَدرَکاً وَ وَلِیُّ اللهِ مِدراکٌ
توحید
{صفحه 301}
در دائره مـهر گروهی بودند
زان دائره امروز بـه برکار نماند

خطاب امام علیـه السلام بـه موسی بن حازم عکی

1084- جام مرگ را کـه از زهری کـه مخلوط بـه نمک مملو هست تحویل بگیر!
1085- ما مردمـی هستیم کـه هر دشمنی را ببینیم مغزش را مـی شکافیم و پای او را قطع مـی سازیم.
ای سفله بـه فسد (1) خون خود خیره مشو
ناموس چه ورزی سر خود گیر و برو
در مزرع دهر باشد از تیغ مرا
داسی کـه به آن کنم سر خصم درو

امام علیـه السلام و خبر غیبی

1086- جنگ و صلحی را درون پیش مـیبینیم، معاهده ای را کـه پنـهان هست خواهیم دید کـه قابل اعتماد نخواهد بود.
در طاس فلک نقش بلا مـی بینم
وز لوح قدر حرف جفا مـی بینم
هر عهدی کـه کرده اند یـاران با من
دروت تزویر و ریـا مـی بینم
توضیح: امام علیـه السلام قبل از جنگ صفین حریث بن راشد را فرماندار اهواز نمود. وی تمرد نمود حضرت معقل بن قیس را بـه جنگ او فرستاد و او را بـه قتل رسانید و زن و بچه او و یـارانش را اسیر کرد.
__________
1- فسد مثل کلمـه قصد بـه معنای ریختن خون.
{صفحه 302}
مصقلة بن هبیره کـه نماینده امام علیـه السلام بو د از معقل خواست کـه اسیران را آزاد گرداند و پول آن را از مصقله بگیرد. فدیـه پانصد هزار درهم تعیین شد یکصد هزار درهم تحویل داد و همـه آزاد شدند اما باقی مانده را نداد و فرار کرد و به معاویـه پناهنده شد.
امام علیـه السلام دستور داد خانـه او را بازرسی د درون ضمن بازرسی اسلحه بدست آمد حضرت شعر بالا را قرائت نمود کـه جنگ و صلح درون پیش است.
برادر مصقله بنام نعیم کـه این وضع را دید نامـه ای بـه مصقله نوشت و در ضمن نامـه این دو شعر را به منظور او فرستاد.
1087- زنان طائفه بکربن وائل را نادیده گرفتی و اسیران طائفه لَویِّ بن غالب را آزاد ساختی.
1088- از بهترین مردم کـه پس از محمد صلی الله علیـه و آله و سلم زندگی مـیکند، بخاطر مال ناچیزی کـه به ناچار از بین مـیرود دست برداشتی!!

اظهار فراست از طرف امام علیـه السلام

1089- موضوعی هست که دو تکیـه گاه آن شکسته هست و ریسمانی هست که (فرسوده شده و) قابل اعتماد نیست.
هر چند کـه من لوح قدر مـی بینم
صد گونـه بلا پیش نظر مـی بینم
مردم ز وفا و مـهر ما بر گشتند
ایـام بـه صورتی دیگر مـی بینم

سرزنش معاویـه به منظور ساختن مسجد

1090- شنیده ام کـه از مالیـات، مسجد مـیسازی و شکر خدا را کـه موفق بـه اتمام آن نخواهی شد.
{صفحه 303}
1091- کار تو مثل آن زنی هست که خودفروشی مـیکرد و پول آنرا انار مـی خرید و در راه خدا صدقه مـی داد، خیـانت و صرف درآمد آن درون کار خیر!!
1092- دانایـان و پرهیزکاران بآن زن گفتند: وای بر تو نـه خودفروشی کن و نـه صدقه بده!
تا چند ز سیم خلق بربندی طرف
وانگاه بـه غیر حق آن را کردی صرف
مسجد کـه تو از حرام سازی باشد
مانند مناره ای کـه سازند ز برف

عقل از درک حقیقت خدا عاجز است

1093- آنگاه کـه خود را از درک ذات خدا عاجز دانستیم خدا را شناخته ایم، بحث از راز فردی کـه راز وی مخفی هست (نیـاز بـه تشبیـه دارد و منتهی به) شرک مـیشود.
1094- درون نـهاد همت های مردمـی کـه عاقل هستند همت هائی وجود دارد کـه جن و فرشته بـه آنـها از نظر فکری نمـیرسند (در عین حال نمـیتوانند ذات خدا را درک کنند.)
1095-ی بـه خدا هدایت مـی گردد و او را درک مـیکند کـه از طرف خدا راهنمائی شده باشد.ی کـه به حقیقت، خدا را دوست بدارد او را درک مـی کند.
ای کرده هوس کـه فهم اسرار کنی
خود را چه بـه قید فکر افکار کنی
ادراک تو آن هست که عاجز گردی
وانگاه بـه عجز خویش اقرار کنی
{صفحه 304}
حرف الکاف
توحید ذاتی کـه اشرف مطالب اولیـاست
1096- لا شَئَ اِلَّا اللهُ فَارفَع هَمَّکا***یَکفِکَ رَبُّ النّاسِ ما اَهَمَّکا همّ قصد
اشاره بجزای اعمال و اقوال
1097- اَیُّهَا الکاتِبُ ما تَکتُبُ مَکتُوبٌ عَلَیکَ***فَاجعَلِ المَکتُوبَ خَیراً فَهُوَ مَردودُ اِلَیکَ مااهمّ ای مااحزن
نـهی از اضطراب منتهی باضطرار
1098- مَن لَم یَکُن جَدُّهُ مُساعِدُهُ***فَحَتفُهُ اَن یَجِدَ فِی الحَرَکَةِ جدّ بخت
1099- فَقُل لِمَن حالُه مُوَلّیَةٌ***لا تَعرِضَن بِالحِراکِ لِلهَلَکَةِ
مناجات وقت قتل مرّة بن مروان نجیبر
1100- اِلَیکَ رَبّی لا اِلی سِواکا***اَقبَلتُ عَمداً اَبتَغی رِضاکا
1101- اَساَلُکَ الیَومَ بِما دَعاکا***اَیُّوبَ اِذ حَلَّ بِهِ بَلاکا حتف موت
1102- اِن یَکُ مِنّی قَد دَنی قَضاکا***رَبِّ فَبارِک لی مِن لِّقاکا
مدح عساکر ظفر مأثر
1103- قَومـی اِذَا اشتَبَکَ القَنا***جَعَلُوا الصُّدُورَ لَها مَسالِکُ دُنوّ نزدیکی
1104- اللابِسُونَ دُرُوعَهُم***فَوقَ القُلُوبِ لِاَجلِ ذلِکَ
باز داشتن نفس از حرص وهو
1105- هَبِ الدُّنیـا تُواتیکَ***اَلَیسَ المَوتُ یَاتیکَ اشتباک ایقنا ای کثرتها و نظمـها
{صفحه 305}

درک حقیقت خدا

1096- درون دستگاه آفرینش غیر از خدای نیست، بعد باید همت خود را بالا ببری و فقط بـه خدا توجه کنی که تا پروردگار مردم آنچه را کـه در نظر تو مـهم هست حل گرداند.
درومکان غیر خدا ظاهر نیست
دردیده خلق غیر او ناظر نیست
گاهی کـه شوی تیره دل از خلق مرنج
وین نکته بدان کـه غیر حق قادر نیست

جزای اعمال و گفته ها

1097- ایی کـه نامـه اعمال را سیـاه مـیکنی، هر چه درون نامـه عمل بنویسی به منظور تو ضبط مـیگردد بنابراین نامـه ی اعمال را خوب بـه پایـان برسان کـه نامـه بدست تو باز مـی گردد.
هر تخم کـه کاشتی همان بر خواهی داشت
گر اهل دلی تخم نکو خواهی کاشت
خوشحالی کـه نامـه اش ماند سفید
وز معصیتش فرشته حرفی نـه نگاشت

وحشت را بـه هلاکت مکشان

1098-ی کـه بخت یـارش نباشد جنب و جوش به منظور رسیدن بـه مقصود موجب سقوط و مرگ وی مـیگردد.
1099- بهی کـه وضع وی بسوی دگرگونی رهسپار هست بگو حرکت مکن کـه خود را بـه هلاکت مـی افکنی.
{صفحه 306}
ای خصم کـه بخت ز دولتت برگشته
تا چند دوی گرد جهان سرگشته
بنشین کـه چه سایـه مـی دود از پی تو
رزق تو کـه در ازل مقرر گشته

مناجات امام علیـه السلام درون خیبر بـه هنگام قتل مُرَّةِ بنّ مَروان

1100- پروردگارا! فقط بـه تو توجه کرده! هدف من توئی و رضایت تو را مـی طلبم.
1101- امروز ازتو همان درخواستی را دارم کـه ایوب پیـامبر خدا بـه هنگامـی کـه بلای تو متوجه او شد از تو خواست.
1102- (درخواست من این است) اگر مردن من نزدیک شده است، دیدارت را به منظور من مبارک گردان.
یـا رب بـه کرم باغ دلم گلشن کن
وز نور لقا دو چشم من روشن کن
در روز اجل کـه چهره بر خاک نـهم
از روضه بـه گور تنگ من روزن کن
توضیح: ایوب پیـامبر خدا بود و به صحف ابراهیم علیـه السلام عمل مـیکرد. خدا مال، ثروت، فرزند و سلامتی را از او گرفت و چند سال با بدنی کرم گرفته زندگی مـیکرد و سرانجام خدا او را شفا داد و بموضع اول خود بازگشت.
ایوب درون طول این مدت اظهار ناراحتی نکرد و در هر حال متوجه خدا بود و خدا را شکر مـی کرد، سپس از خدا درخواست نجات کرد، خدا هم او را شفا و نجات داد. (1)
__________
1- سوره انبیـاء آیـه 83 «و ایوب اذ نادی ربه انی مسنی الضر...» توضیح درون قصه های قرآن اثر دیگر نگارنده.
{صفحه 307}
حرف الکاف
1106- وَ ما تَصنَعُ بِالدُّنیـا***وَ ظِلِّ المـیلِ یَکفیکَ حیـاذیم کرداکرد
تنبیـه نفس خویش برسیدن اجل
1107- اُشدُد حَیـادیکَ لِلمَوتِ***فَاِنَّ المَوتَ لاقیکا
1108- وَ لا تَجزَع مِنَ المَوتِ***اِذا حَلَّ بَوادیکا
1109- فَاِنَّ الذَّرعَ وَ البَیضَةَ***یَومَ الرَّوعِ یَکفیکا صعالیک فقراء
1110- کَما اَضحَکَ الدَّهرُ***کَذاکَ الدَّهرُ یُبکیکا
1111- فَقَد اَعرِفُ اَقواماً***وَ اِن کانُوا صَعالیکا
1112- مَساریعَ اِلَی النَّجدَةِ***لَلغَیِّ مَقاریکا النجدة الشجاعة
در مذمّت دنیـا و بیـان فناء ان
1113- لَقَد خابَ مَن غَرَّتهُ دُنیـا دَیِّنَةٌ***وَ ما هِیَ اِن غَرَّت قُرُوناً بِطائِلٍ
1114- اَتَلَّنا عَلی زِیِّ العَزیزِ بِثُنیَةٍ***وَ زینَتِها فی مِثلِ تِلکَ الشَّمائِلِ بثنیة بنت عامر
1115- فَقُلتُ لَها غُرّی سِوایَ فَاِنَّنی***غَرُوفٌ عَنِ الدُّنیـا وَ لَستُ بِجاهِلٍ
1116- وَ ما اَنَا وَ الدُّنیـا فَاِنَّ مُحَمَّداً***رَهینٌ بِقَفرٍ بَینَ تِلکَ الجَنادِلِ قفر زمـین بی اب و کیـاه
1117- وَهَبها اَتَتنا بِالکُنُوزِ وَ دُرِّها***وَ اَموالِ قارُونٍ وَ مُلکِ القَبائِلِ
1118- اَلَیسَ جَمـیعاً لِلفَناءِ مَصیرُها***وَ یُطلَبُ مِن خُزّانِها بِالطَّوائِلِ
1119- فَغُرّی سِوائی اِنَّنی غَیرُ راغِبٍ***لَما فیکَ مِن عِزٍّ وَ مُلکٍ وَ نائِلٍ جندل سنک
و قل
{صفحه 308}

ستایش امام علیـه السلام از لشکریـان خود

1103- قوم من بـه هنگام درگیر شدن جنگ (تن بـه تن) های خود را درون راه عبور نیزه ها قرار مـیدهند و پیش مـیتازند.
1104- به منظور حمله بدشمن زره ها را روی قلب ها پوشیده اند، (بدون وحشت بقلب دشمن مـیزنند.)
داریم جماعتی ز ارباب بصر
وز اهل صفا همـیشـه یـابند نظر
در معرکه از خصم ندارند حذر
پیوسته کنند درون جنگ سپر

از حرص پرهیز کن

1105- فکر کن کـه دنیـا تسلیم تو است، مگر مرگ گریبانت را نمـیگیرد؟!
1106- تو کـه از دنیـا بـه اندازه ای سایـه ی علامت فرسخ (که درون راهها نصب مـیکنند) بیشتر نمـیخواهی، با دنیـائی کـه جمع مـیکنی مـیخواهی چه کنی؟
گیرم کـه جهان مسخر کلک تو است
هرگوهر و دُر کـه هست درون سلک تو است
یک قطعه زمـین تو را چه کافی باشد
زین فکر چه حاصل کـه جهان ملک تو است

آمادگی به منظور مرگ

1107- کمر خود را به منظور مرگ محکم ببند کـه مرگ تو را ملاقات خواهد کرد.
1108- آنگاه کـه مرگ بدیدارت آمد از آن وحشت مکن.
{صفحه 309}
1109- زره و کلاه خود درون روز جنگ بدرد تو مـیخورد (و حتما برای آن روز آمادگی داشته باشی به منظور مرگ هم حتما آماده باشی.)
1110- همانطوریکه روزگار تو را خندان ساخته و خوشحال بوده ای یکروز هم تو را گریبان خواهد ساخت. (دنیـا نیش و نوش است)
1111- طائفه هائی را مـی شناسم کـه هرچند فقیر هستند،
1112- بسوی شجاعت و رشد رهسپاراند که تا ظلمت، گمراهی و ستم را متلاشی گردانند.
اندیشـه ز روز مرگ باید
هرچیز کـه هست ترک حتما
از بهر سوی آخرت درون همـه عمر
پیوسته یُراق (1) بَرَت حتما (2)

امام علیـه السلام دنیـا را درون قیـافه زنی زیبا مـی بیند

1113-ی کـه دنیـا پست او را فریب دهد ضرر کرده است، زیرا اگر دنیـای را فریب داد، زمانش محدود هست و بـه قرن ها نمـی رسد.
1114- دنیـا با قیـافه ای زیبا و لباس فاخر، بشکل تُنیـه ( عامر کـه در زیبائی ضرب المثل بوده) پیش من آمد.
1115- بـه دنیـا گفتم، دیگری را گول بزن، زیرا من از دنیـا سیر شده ام و نادان نیستم.
دنیـا کـه فریب مـی خورد جاهل از او
زنـهار مشو هیچ رو غافل از او
__________
1- یراق بـه ضم یـاء ابزار و این مورد بمعنای ابزار مرگ (تقوی، پرهیزکاری) است.
2- برت حتما ، یعنی پوشیدن، حتما ابزار مرگ بپوشی.
{صفحه 310}
هر چند کـه او شکل عروسان دارد
لیکن همـه دم گرفته باشد دل از او
1116- من بـه دنیـا چه نیـازی دارم؟! بدون تردید محمد صلی الله علیـه و آله و سلم درون مـیان سنگ و ریگ های بیـابان درون قبر آرمـیده است.
1117- فکر کن کـه تمام گنج های دنیـا و جواهرات آن، اموال قارون و ریـاست ملت ها درون اختیـار من باشد.
1118- مگر مسیر تمام اینـها بـه نابودی ختم نمـی شود؟! و مگر بـه زور از صاحبان آنـها نمـی گیرند؟!
گیرم کـه نـهاده بـه دنیـا صد گنج
وز طاس فلک بهر تو آید شش و پنج
چون آخر کار ترک مـی حتما کرد
آن بـه که ز اول نکشی هرگز رنج
1119- ای دنیـا غیر مرا فریب بده من مـیل بـه عزت، ریـاست و عطای تو ندارم.
1120- ای دنیـا من خود را بـه آنچه رزق من هست قانع ساخته ام تو حتما دنبال حادثه جویـان بروی و با آنـها سرگرم باشی.
1121- جای تردید نیست کـه من از روز دیدار خدا وحشت دارم و از کیفری کـه ابدی هست مـی ترسم.
هرگز دل من بـه جانب دنیـا نیست
خوبی جهان بـه چشم من پیدا نیست
هر چند کـه جلوه مـی کند هم چه عروس
در دیده ارباب نظر دنیـا نیست
{صفحه 311}
حرف اللام
1120- وَ قَد قَنَعَت نَفسی بِما قَدرُ زِقُته***فَشانُکِ یـا دُنیـا وَ اَهلُ الغَوائِِلِ غوائل الحقد و المـهالک
1121- فَاِنّی اَخافُ اللهَ یَومَ لِقائِهِ***وَ اَخشی عِتاباً دائِماً غَیرَ زائِلٍ
در مذمّت اشتغال بدنیـای دنی
1122- یـا مَن بِدُنیـاهُ اشتَغَل***قَد غَرَّه طُولُ الاَمَل
1123- المَوتُ یَاتی بَغتَةً***وَ القَبرُ صَندُوقُ العَمَل ضیف مـیهمان
1124- وَ لَم تَزَل فی غَفلَةٍ***حَتّی دَنی مِنکَ الاَجَل
تشبیـه دنیـا بچیزهای بی حقیقت
1125- اِنَّمَا الدُّنیـا کَظِلٍّ زائِلٍ***اَو کَضَیفٍ باتَ لَیلاً فَارتَحَل هب انکار کن
1126- اَو کَنَومٍ قَد یَراهُ نائِمٌ***اَو کَبَرقٍ لاحَ فی اُفقِ الاَمَل
در بیـان فنا و زوال دنیـا
1127- هَبِ الدُّنیـا تُساقُ اِلَیکَ عَفواً***اَلَیسَ مَصیرُ ذاکَ اِلَی الزَّوالِ سَوق راندن
1128- وَ ما تَرجُو لِشَئٍ لَیسَ یَبقی***وَ شیکاً قَد یُغَیِّرُهُ اللَّیـالی
مذمّت جمع مال و حرص و بخل
1129- فَاِن تَکُنِ الدُّنیـا تَعُدُّ نَفیسَةً***فَدارُ ثَوابِ اللهِ اَعلی وَ اَنبَلُ انبل افضل
1130- وَ اِن تَکُنِ الاَرزاقُ قِسماً مُقَدَّراً***فَقِلَّةُ حِرصِ المَرءِ فِی الکَسبِ اَجمَلُ
1131- وَ اِن تَکُنِ الاَموالُ لِلتَّرکِ جَمعُها*** فَما خالُ مَترُوکٍ بِهِ المَرءُ یَبخَلُ اجمل نیکوتر
{صفحه 312}

نکوهش از غفلت و آرزوی دراز

1122- ایی کـه غرق دنیـا شده ای، آرزوی طولانی تو را مغرور ساخته است.
1123- ناگهان مرگ فرا مـی رسد. قبر بایگانی عمل است.
1124- درون خواب غفلت که تا آنجا بسر ای کـه مرگ بـه تو نزدیک گردیده.
ای آنکه بـه جان مقید سیم و زری
تا کی بـه ستم حرام پوشی و خوری
اندیشـه ی آن کـه روزی درون گور
اعمال تو یک بـه یک کند جلوه گری

دنیـا خواب و خیـال است

1125- دنیـا یـا اینکه مانند سایـه ای هست که تمام مـی شود، یـا مانند مـهمانی هست که شب مـی خوابد و کوچ مـی نماید.
1126- یـا مانند خوابی هست که آدم خواب آن را مـی بیند، یـا مانند برقی هست که درون افق آرزو مـی درخشد.
دنیـا کـه ندارد زحقیقت مایـه
در عین عدم جلوه کند چون سایـه
گاهی چه سراب مـی نماید بـه زمـین
گاهی چه فلک چه برق دارد پایـه

دنیـا نابود مـی شود

1127- فرض کن کـه دنیـا مجانی بدست تو برسد، مگر مسیرش نابودی نیست.
1128- بـه هرچه امـید داشته باشی، باقی نمـی ماند، خیلی زود شبها دنیـا را
{صفحه 313}
تغییر مـی دهند.
ای کرده دلت بـه مال دنیـا بی مـیل
مقصود توئی و مال دنیـا طفیل
در دستی مال نخواهد ماندن
هر روز کند مـیل بـه جائی چون سیل

برترها از نظر امام علیـه السلام

1129- اگر دنیـا زیبا شمرده مـی شود، خانـه ثواب خدا (بهشت)، جالبتر و برتر است.
1130- اگر رزق ها تقسیم شده و تنظیم گردیده است، به منظور جمع آوردن مال کمتر حرص زدن زیباتر است.
ای دل چه شوی بـه مال دنیـا مغرور
باید کـه کنی سرای عقبی معمور
چون بخش تو درون ازل مقدر شده است
پس حرص تو از عقل و خرد باشد دور
1131- اگرمال دنیـا را به منظور رها جمع مـی کنند، چرا انسان بچنین ثروتی بخل کند و در راه خدا انفاق ننماید.
1132- اگر بدنـها به منظور مردن خلق شده اند، کشته شدن درون راه خدا به منظور انسان بهترین کار است.
تا چند تو را بـه مال باشد امساک
وز بهر وفات خویش باشی غمناک
گر اهل سعادتی کرم پیشـه کنی
در راه خدا جامـه تن سازی چاک
{صفحه 314}
حرف اللّام
1132- وَ اِن تَکُنِ الاَبدانُ لِلمَوتِ اُنشِاَت***فَقَتلُ امرِءٍ بِالسَّیفِ فِی اللهِ اَفضَلُ الخطر المنع
اظهار همّت عُلیـا و تجرّد از دنیـا
1133- دُنیـا تُخادِعُنی کَاَنّی لَستُ اَعرِفُ حالَها***خَطَرَ المَلیکُ حرامَها وَ اَنَا اجتَنَبتُ حَلالَها
1134- مَدَت اِلَیَّ یَمـینُها فَرَدَدتُها وَ شِمالُها***وَ رَاَیتُها مُحتاجَةً فَوَهَبتُ جُملَتَها لَها المحق الابطال
بیـان اشتغال مردمـی بکارهای بیحاصل
1135- اِذا عاشَ امرُؤٌ سِتّینَ حَولاً***فَنِصفَ العُمرُ تَمحَقُهُ اللَّیـالی
1136- وَ نِصفُ النِّصفِ یَمضی لَیسَ یَدری***لِغَفلَتِهِ یَمـیناً عَن شِمالٍ سقم بیماری
1137- وَ ثُلثُ النِّصفِ امالٌ وَ حِرصٌ***وَ شُغلٌ بِالمَکاسِبِ وَ العَیـالِ
1138- وَ باقِی العُمرِ اَسقامٌ وَ شَیبٌ***وَ هَمَّ بِارتِحالٍ وَ انتِقالٍ
1139- فَحُبُّ المَرءُ طولَ العُمرِ جَهلٌ***وَ قِسمَتُه عَلی هذَا المِثالِ شیب پیری
بیـان زوال جهان و فنای زمان
1140- مَضَی الدَّهرُ وَ الاَیّامُ وَ الذَّنبُ حاصِلٌ***وَ اَنتَ بِما تَهوی مِنَ الحَقِّ غافِلٌ
1141- سُرُورُکَ فِی الدُّنیـا غُرُورٌ وَ جَنتَرهٌ***وَ عَیشُکَ فِی الدُّنیـا مُحالٌ وَ باطِلٌ بادو ای اسرع
1142- تَزَوَّد مِنَ الدُّنیـا فَاِنَّکَ راحِلٌ***وَ بادِر فَاِنَّ المَوتَ لاشَکَّ نازِلٌ
1143- اَلا اِنَّمَا الدُّنیـا کَمَنزِلِ راکِبٍ***اَناخَ عَشِیّاً وَ هُوَ فِی الصُبحِ راحِلٌ اناخة بار انداختن
ارشاد نفس بصفات عالیـه
لا تجزعنّ
{صفحه 315}

امام علیـه السلام و پرهیز از حلال دنیـا

1133- دنیـا مـی خواهد بـه من حیله بزند گویـا من از وضع آن آگاهی ندارم.
خدا حرام دنیـا را ممنوع ساخته و من از حلالش پرهیز مـی کنم.
1134- دنیـا دست راست خود را بسوی من دراز کرد، من دست راست و چپش را برگردانیدم و دیدم دنیـا خودش محتاج هست هر چه آورده بود بـه آن بخشیدم.
دنیـا کـه دهد فریب بـه هر بی خبری
در من نتوانست نمودن اثری
هرکه بـه سر هوای دنیـا دارد
پیوسته کشد ز هر طرف درد سری

پرونده ی یک عمر از دیدگاه علی علیـه السلام

1135- هنگامـی کـه یک نفر شصت سال زندگی کند، نصفش شب است.
1136- نصف روزها را (که نصف نصف عمر است) بخاطر غفلت و نادانی نمـی داند طرف راست برود یـا طرف چپ (در زندگی استقلال و تجربه ندارد).
1137- یک سوم از نصف روزها هم صرف ثروت، حرص بـه جمع آوری دنیـا و به کار وب و تامـین زن و فرزند مـی گذرد.
1138- باقی مانده عمر هم مریضی و پیری است، فکر کوچ و منتقل شدن است.
1139- با چنین وضعی شخصی کـه علاقه بـه عمر دراز داشته باشد نادان هست زیرا تقسیم زندگی بهمان ترتیبی هست که گفتم.
افسوس کـه عمر من بـه افسوس گذشت
در صحبت جاهلان منحوس گذشت
{صفحه 316}
عمری کـه بود مصرف آن علم و عمل
دائم بـه خیـال نام و ناموس گذشت

دنیـا مسافرخانـه است

1140- روزگار و عمر گذشت و گناه جمع شده هست و تو بر اثر اینکه دنبال هواهای خود هستی از حق غافل مانده ای.
1141- آنچه را خوشحالی مـی دانی گول هست و حسرت درون پی دارد و خوشگذرانی درون دنیـا به منظور تو محال و پوچ است.
افسوس کـه عمر شد بـه بیـهوده تباه
وز دهر نماند بَهر من غیر گناه
افکند مرا لذت دنیـا از راه
تا چند به منظور خویش باشم بدخواه
1142- از دنیـا هر چه مـی خواهی سرمایـه سفر بـه آخرت بردار کـه بزودی کوچ خواهی کرد و در این کار شتاب مکن کـه مرگ بدون تردید فرود خواهد آمد.
1143- آگاه باشید کـه دنیـا همانند مسافرخانـه ای هست که شب درون آن مـیخوابند و صبح از آنجا کوچ مـی کنند.
توضیح: آن موقع کـه امام علیـه السلام این شعر را مـی سرود، مسافرتها بصورت کاروانی و با حیوان بوده است. روزها حرکت مـی کرده اند و در حدود هشت فرسخ مـی پیموده اند و شب ها را مـی خوابیده اند که تا بمقصد برسند.
مراکزی کـه بین راه بوده درون فاصله شـهرستانـها هنوز بـه چشم مـی خورد و بنام کاروانسرا معروف است. غالب این مراکز کـه مانده بصورت قرارگاه نظامـی و یـا ژاندارمری حفظ مـی شود.
این کاروانسرا ها دو طبقه هست و طبقه زیر مخصوص حیوانات و طبقه بالا برای
{صفحه 317}
حرف اللام
1144- لا تَجزَعَنَّ مِنَ الهِزال فَاَنّما***ذُبِحَ السَّمـینَ وَ عُوفِیَ المَهزُولُ سمـین فربة
1145- وَ اجعَل فُؤادَکَ لِلتَواضُعِ مَنزِلا***اِنَّ التَواضُعَ بِالشَّریفِ جَمـیلٌ
1146- وِ اِذا وُلیتَ اُمُورَ قَومٍ لَیلَةً***فَاعلَم بِاَنَّکَ عَنـهُم مَسئُولٌ
1147- وَ اِذا حَمَلتَ اِلَی القُبُورِ جِنازَةً***فَاعلَم بِاَنَّکَ بَعدَها مَحمُولٌ هزال لاغری
1148- یـا صاحِبَ القَبرِ المُنَقَّشِ سَطحُه***وَ لَعَلَّه مِن تَحتِه مَغلُولٌ
1149- ما یَنفَعَنـهُ اَن یَکُونَ مُنَقَّشاً***وَ عَلَیـهِ مِن حِلقِ العَذابِ کَبُولٌ
1150- لا تَغتَرِر بِنَعیمِهِم وَ بِمُلکِهِم***المُلکُ یَفنی وَ النَّعیمُ یَزوُلُ تواضع فروتنی
خطاب بجابر بن عبدالله انصاری
1151- ما اَحسَنَ الدُّنیـا وَ اِقبالُها***اِذا اَطاعَ اللهَ مَن نالَها
1152- مَن لَم یُواسِ النّاسَ مِن فَضلِه***عَرَّضَ لِلأَدبارِ اِقبالَها
1153- فَاحذَر زَوالَ الفَضلِ یـا جابِرِ***وَ اَعطِ مِن دُنیـاکَ مَن سالَها حَلَق حلقه ها
1154- فَاِنَّ ذَا العَرشِ جَزیلُ العَطا***یُضعِفُ بِالحَبَّةِ اَمثالَها
1155- وَ کَم رَاَینا مِن ذَوی ثَروَةٍ***لَم یُقبِلُوا بِالشُّکرِ اِقبالَها
1156- تاهُوا عَلَی الدُّنیـا بِاَموالِهِم***وَ قَیَّدُوا بِالبُخلِ اَقفالَها الکیل القیذ
1157- لَو شَکَرُوا النِّعمَةَ جازاهُمُ***مَقالَةَ الشُّکرِ الَّذی قالَها
1158- لَئِن شَکَرتُم لَاَزیدَنَّکُم***لکِنَّها کُفرُهُمُ غالَها اغترار فریفته شدن
{صفحه 318}
مسافران، و امام علیـه السلام کـه دنیـا را بـه این کاروانسرا تشبیـه کرده از نظر امکانات رفاهی کـه ناچیز است، از نظر حرص و عجله، از نظر همسفران کـه نیمـی از آنـها حیوانات هستند، از نظر محدودیتی کـه در استراحت هست همـه و همـه وجه شباهت هائی هست جالب و ظریف.
جمعی کـه نصیحت عزیزان شنوند
بینند جهان را و مقید نشوند
دنیـا بـه مثل کهنـه رِباطی (1) باشد
آیند مسافران و در حال روند

قدرت نمـی ماند

1144- از لاغری ناله مکن، زیرا چاق کشته و لاغر معالجه مـی شود.
1145- قلب خود را فرودگار تواضع قرار بده، زیرا فروتنی شخصیت را جلوه مـی دهد.
1146- هرگاه یکشب مسئولیت جمعیتی را پذیرفتی، توجه داشته باش کـه روز قیـامت از حدود ریـاست تو باز خواست مـی گردد.
هر کـه کند صبر و تحمل حاصل
آخر بـه مراد خویش گردد واصل
گر حکم تو بر جماعتی گشت روان
زنـهار مشو بـه ظلم مائل
1147- آنگاه کـه جنازه ای را بسوی قبر انتقال مـی دهی، توجه داشته باش کـه توهم بعد از وی بـه قبرستان انتقال خواهی یـافت.
1148- ایی کـه روی قبر خویشاوند خود را تعمـیر و نقاشی مـی کنی شاید مرده درون زیر خاک درون زنجیر عذاب باشد.
__________
1- رِباط: کاروانسرای مـیان راه.
{صفحه 319}
1149- به منظور مرده نقاشی قبر سودی ندارد، بخصوص کـه زنجیرهای عذاب بر دست و پا و گردن مرده باشد.
1150- بـه لذت ها و قدرت مردم (که درون زمان زندگی داشته اند) مغرور نباش زیرا قدرت نابود مـی گردد و نعمت پایـان مـی یـابد.
جمعی کـه زجهل خود مشوش باشند
خواهند کـه در گور منقش باشند
از نقش کـه بر گور نگارند چه سود
بایدکه بـه نفس خویشتن خوش باشند

اندرزهای امام علیـه السلام بـه جابربن عبدالله انصاری

1151- دنیـا و روی آوردنش چقدر زیباست بـه این شرط کـه هراز دنیـا بهره مند مـی گردد وظیفه الهی خود را انجام دهد.
1152-ی کـه از لطف خدا بهره مند گردیده است، هرگاه بمردم، برادروار کمک نکند، اقبال دنیـا را درون معرض ادبار و نابودی قرار داده است.
1153- ای جابر از رفتن مقام و امتیـاز بترس و هر از تو کمک خواست بـه وی لطف کن.
1154- جای تردید نیست کـه خدا درون بخشش دستش باز هست یکدانـه را کـه در زمـین قرار گرفته بـه چند برابر اضافه مـی کند.
مالی کـه نـه درون وجه مناهی باشد
شک نیست کـه نعمت الهی باشد
از مال یکی شود سزاوار بهشت
وز مال یکی لایق شاهی باشد
1155- بسیـاری را دیده ایم کـه ثروتمند هستند و از اقبال ثروت شکرگزاری نمـی کنند.
{صفحه 320}
حرف اللام
بیـان حال سلاطین کذشته
1159- اَینَ المُلُوکُ وَ اَبناءَ المُلُوکِ وَ مَن***قادَ الجُیُوشَ اَلا یـابِئسَ ما عَمِلُوا بیتوته شب بروز آوردن
1160- باتُو عَلی قُلَلِ الاَجبالِ تَحرِسَهُم***غُلبُ الرِّجالِ فَلَم یَنفَعُهُمَ القُلَلُ
1161- وَ استَنزِلُوا بَعدَ عِزٍِ عَن مَعاقِلِهِم***اِلی مَقابِرِهِم یـا بِئسَ ما نَزَلُوا
1162- ناداهُم صارِخٌ مِن بَعدِ ما دُفِنُوا***اَینَ الاَسِرَّةُ وَ التّیجانُ وَ الحُلَلُ صارخ بانک کننده
1163- اَینَ الوُجُوهُ الَّتی کانَت مُحَجِّبَةً***مِن دُونِها تُضرَبُ الاَستارُ وَ الکَلِلُ
1164- فَافصَحَ القَبرُ عَنـهُم حینَ سایَلَهُم***تِلکَ الوُجُوهُ عَلَیـهَا الدُودُ تَنتَقِلُ
1165- قَد طالَ ما اَکَلُوا فیـها وَ هُم شَرِبُوا***فَاَصبَحُوا بَعدَ طُولِ الاَکلِ قَد اُکِلُوا اسِرّه جمع سریر
1166- وَ طالَ ما کَثَّرُوا الاَموالَ وَ اَدَّخَرُوا***فَخَلَّفُوها عَلَی الاَعداءِ وَ ارتَحَلُوا
1167- وَ طالَ ما شَیَّدُوا دُوراً لِتَحصِنَهُم***فَفارَقُوا الدُّورَ وَ الاَهلَینَ وَ انتَقَلُوا
1168- اَضحَت مَساکِنُهُم وَحشاً مَعَطَّلَةً***وَ ساکِنُوها اِلَی الاَجدِث اقَدر حَلُوا تیجان جمع تاج
1169- سَلِ الخَلیفَةَ اِذ وافَت مَنِّیَتُه***اَینَ الجُنُودُ وَ اَینَ الخَیلُ وَ الخَولُ
1170- اَینَ الکُنُوزُ الَّتی کانَت مَفاتِحُها***تَنُوءُ بِالعُصبَةِ المُقوینَ لَو حَمَلُوا افضاح اشکار
1171- اَینَ العَبیدُ الَّتی اَرصَدتَهُم عُدَداً***اَینَ الحَدیدُ وَ اَینَ البیضُ وَ الاَرسلُ
1172- اَینَ الفَوارِسُ وَ الغِلمانُ ما صَنَعُوا***اَینَ الصَوارِمُ وَ الخَطیَّةُ الذُبُلُ
1173- اَینَ الکُفاةُ اَلَم یَکفُوا خَلیفَتَهُم***لَمّا رَاَوهُ صَریعاً وَ هُوَ یَبتَهِلُ دور جمع دار
این
{صفحه 321}
1156- این گروه، بر اثر ثروت زیـاد درون دنیـا سرگردانند و از طریق بخل ورزیدن مال را مسدود مـیکنند.
1157- اگراینـها شکر ثروت را کـه نعمت الهی هست انجام مـیدادند خدا پاداش شکری را کـه در قرآن بیـان کرده بآنـها عنایت مـیکرد.
1158- خدا فرموده است: «اگر شکر نعمت ها را بجای آورید نعمت های شما را زیـاد مـیکنم» (1) اما کفر و ناسپاس آنان سبب مـی شود کـه ثروت های آنان تمام گردد.
جمعی کـه به عقل پاس حشمت دارند
آئین سپاس و شکر نعمت دارند
وانـها کـه کمال علم و حکمت دارند
هر پایـه کـه دارند بـه خدمت دارند

وضع سلاطین گذشته

1159- پادشاهان و شاهزادگان و فرماندهان لشکر آنـها کجا رفتند؟ آگاه باشید کـه خیلی بد عمل د.
1160- بر فراز کاخهای آسمانخراش و قله های کوهها مـیخوابیدند و نیرومندان از آنـها پاسداری مـید، اما نـه کاخها فائده به منظور آنان داشت و نـه نگهبانان.
1161- با عزتی کـه داشتند از پناهگاههائی کـه داشتند بیرون کشیده شده و بسوی قبرهای خود فرود آورده شدند. ای وای کـه چقدر سقوط و مرگ آنان بد بود.
1162- بعد از اینکه دفن گردیدند فریـادگری با بانگ بلند گفت: تخت های سلطنتی، تاج های گوهر نشان و زر و زیورها چه شد؟!
1163- آن صورت هائی کـه از مردم پنـهان بود و برای پنـهان نگاه داشتن
__________
1- سوره ابراهیم آیـه 7 «لئن شکرتم لازیدنکم...»
{صفحه 322}
آن پرده مـی آویختند و برای آسایش آن درون شب زیر پشـه بند مـی خوابیدید کجا رفت؟!
شاهی کـه ز اطراف جهان گیرد تاج
وز فضل بـه غیر حق نگردد محتاج
در روز اجل کنند مالش تاراج نی تخت بجای خود بماند نی تاج
1164- قبر درون پاسخ سؤال از مردگان پرده برداشت وپاسخ داد: آن صورتهای زیبا و پنـهان جولانگاه کرم ها هستند.
1165- درون دنیـا زیـاد غذا خوردند و فراوان نوشیدند و بعد از آن همـه خوراوشیدنی، خودشان خورده شدند. (خوراک کرم و خاک گردیدند.)
1166- ثروت را زیـاد د و اموال را ذخیره ساختند سپس آنـها را به منظور دشمنان رها د و رفتند.
1167- سالها خانـه های محکم ساختند که تا از آنـها محافظت کنند سپس از خانـه ها و بستگان جدا شدند و کوچ د.
1168- خانـه ها و کاخ های آنان خالی و بی فائده مانده و هر بآن خانـه ها و کاخ ها پا بگذارد وحشت مـی کند و خودشان درون زیر خاک نقل مکان کرده اند.
جمعی کـه نگشتند پریشان هرگز
مـهجور نبودند ز خویشان هرگز
امروز ازآن جمع اثر باقی نیست
گویـا کـه نبوده اند ایشان هرگز
1169- از پادشاهی کـه مرگ او رسید بپرس: لشکریـان کجا رفتند؟ اسب ها (وسائل نقلیـه) کجا رفتند؟ نوکر و کلفت ها چه شدند؟
1170- آن گنج هائی کـه اگر نیرومندان کلیدهای آنرا مـیخواستند انتقال دهند
{صفحه 323}
حرف اللام
1174- اَینَ الکُماةُ الَّتی ماجُو لِما غَضِبُوا***اَینَ الحُماةُ الَّتی تُحمـی بِهَا الدُوَّلُ دُول جمع دولت
1175- اَینَ الرُّماةُ اَلَم تَمنَع بِاَسهُمِهِم***لَمّا اَتَتکَ سِهامُ المَوتِ تَنتَصِلُ
1176- هَیـهاتَ ما مَنَعُوا ضَیماً وَ لا دَفَعُوا***عَنکَ المَنِیَّةَ اِذ وافی بِکَ الاَجَلُ
1177- وَ لَا الرِّشی دَفَعَتها عَنکَ لَو بَذَلُوا***وَ لَا الرِّقی نَفَعَت فیـها وَ لَا الحِیَلُ سهم تیر
1178- ما ساعَدُوکَ وَ لا واساکَ اُقرِبُهُم***بَل سَلَّمُوکَ لَها یـا قُبحَ ما فَعَلُوا
1179- ما بالُ قَبرِکَ لا یَاتی بِهِ اَحَدٌ***وَ لا یَطُوفُ بِهِ مِن بَینِهِم رَجُلٌ
1180- ما بالُ ذِکرِکَ مَنشِیّاً وَ مُطَرِّحاً***وَ کُلُّهُم بِاقتِسامِ المالِ قَد شُغِلُوا
1181- ما بالُ قَصرِکَ وَحشاً لا اَنیسَ بِهِ***یَغشاکَ مِن کَنفَیـهِ الرَّوعُ وَ الوَهَلُ رشی جمع رشوه
1182- لا تَنکِرَنَّ فَما دامَت عَلی مَلِکٍ***اَلّا اَناخَ عَلَیـهِ المَوتُ وَ الوَجَلُ
1183- وَ کَیفَ یَرجُو دَوامَ العَیشِ مُتَصِّلاً***وَ رُوحُه بِجِبالِ المَوتِ مُتَصِّلٌ
1184- وَ جِسمُه لِبُنَیّاتِ الرَّدی غَرَضٌ***وَ مُلکُه زایِلٌ عَنـهُ وَ مُنتَقِلٌ رقی افسون
بیـان اشتیـاق خویش بفاطمـه زهرا
1185- اَلاهَل اِلی طولِ الحَیوةِ سَبیلٌ***وَ اَنّی وَ هذَا المَوتُ لَیسَ یَحُولُ روع خوف
1186- وَ اِنّی وَ اِن اَصبَحتُ بِالمَوتِ مُوقِناً***فَلی اَمَلٌ مِن دُونِ ذاکَ طَویلٌ
1187- وَ لِلدَّهرِ اَلوانٌ تَرُوحُ وَ تَعتَدی***وَ اَنَّ نُفُوسًا بَینَهُنَّ تَسیلُ
1188- وَ مَنزِلُ حَقٍّ لا مُعَرَّجَ دُونَه***لِکُلِّ امرئٍ مِنـها اِلَیـهِ سَبیلٌ الوهل الفزع
{صفحه 324}
به سختی مـی افتادند چه شد؟ (1)
1171- آن غلامانی کـه برای مبارزه با دیگران آماده ساخته بودی کجا رفتند؟ شمشیرهای تیز، کلاهخود و نیزه ها چه شد؟
ایزد کـه دهد خلیفه را جاه و جلال
روزی کـه نـهد بـه چهره اش داغ زوال
از لشکر او اثر نماند باقی
در حال شود حشمت و جاهش پامال
1172- سوارکاران و غلامان با آن زرنگی ها کجا رفتند؟ آن شمشیرهای ساخت خِطّی کـه باریک وچابک بودند چه شدند؟
1173- مردان شجاع کجا رفتند؟! چرا از پادشاه خود آنگاه کـه دیدند درون بستر مرگ افتاده و مـی نالد و کمک مـیخواهد، حمایت ند؟!
1174- آن مردان مسلحی کـه به هنگام غضب حمله ور مـی شدند کجا رفتند؟! آن حامـیانی کـه از دولت ها حمایت مـیکنند و پشتیبان آنـها هستند چه شدند؟!
1175- تک تیراندازان ماهر کجا رفتند؟! چرا آنگاه کـه تیرهای مرگ را بـه تو نشانـه گرفته بودند، آنـها با تیراندازی خود از تیر مرگ جلوگیری ند؟!
شاهی کـه فلک ز نوز او شد لامع
خورشید کرم ز برج او شد طالع
آن روز کـه شد صورت مرگش واقع
اسباب جهان هیچ ندیدم نافع
1176- افسوس کـه آن همـه نیرو نـه از مظلومـیت تو (بر اثر بی اعتنائی دیگران بـه تو) حمایت کرده و نـه آنگاه کـه مرگت فرا رسید، از تو دفاع د.
1177- نـه اگر رشوه مـیدادند مـیتوانستند مرگ را از تو دفع کند و نـه افسون
__________
1- اشاره باین آیـه هست که درباره قارون نازل شده است: «ما ان مفاتحه لتنوء بالعصبة» سوره قصص آیـه 76.
{صفحه 325}
و نـه نیرنگ درون این راه فائده داشت.
1178- نزدیک ترین افراد بـه تو نـه کمک جانی بـه تو د و نـه کمک مالی بلکه تو را تسلیم مرگ ساختند راستی کـه کار زشتی انجام دادند.
1179- چه شده کـه هیچبر سر قبرت نمـی آید و هیچیک ازآنان اطراف قبر تو نمـیگردند؟!
1180- چه شده کـه نام تو فراموش و کنار گذاشته شد و همـه بـه تقسیم مالی کـه گذاشتی مشغول شدند.
1181- چه شده کـه کاخ تو خالی مانده،ی درون آن نیست کـه با مراجعه کنندگان انس بگیرد و از سوی دیگر از دو طرف قبرت ترس و ناله تو را فرا گرفته است.
روزی کـه کشند جانت از تن بیرون
نی رشوه درون آن سود دهد نی افسون
همراه تو باشندان تاگور
وانگاه تو درون خاک بمانی محزون
1182- نمـی توانی منکر شوی کـه قدرت به منظور هیچدوام نیـاورده مگر اینکه بطور حتم شتر مرگ و ترس درب خانـه اش خوابیده است.
1183- چگونـه ممکن هست برای همـیشـه امـید دوام زندگی را داشته باشیم درون صورتیکه روح انسان با ریسمانـهای مرگ پیوسته است.
1184- جسم پادشاه هدف راههای مختلف مرگ قرار گرفته و قدرت وی از دست رفته و به دیگری منتقل شده است.
هر چندی صاحب عقل هست و خرد
از دست اجل بـه هیچ رو جان نبرد
خیـاط ازل کـه دوخت پیراهن عمر
آخر بـه اجل گفت کـه جیبش بـه درد
{صفحه 326}
حرف اللام
1189- قَطَعتُ بِاَیّامِ التَغَرُّزِ ذِکرَه***وَ کُلُّ عَزیزٍ ما هُناکَ ذَلیلٌ شطت الدّار ای بعدت
1190- اَری عَلِلَ الدُّنیـا عَلَیَّ کَثیرَةً***وَ صاحِبُها حَتَّی المَماتِ عَلیلٌ
1191- وَ اِنّی لَمُشتاقٌ اِلی مَن اُحِبُّه***فَهَل لی اِلی مَن قَد هَوَیتُ سَبیلٌ
1192- وَ اِنّی وَ اِن شَطَّت بِیَ الدّارُ نازِجاً***وَ قَدماتَ قَبلی بِالفِراقِ جَمـیلٌ نزجت ای بعدت
1193- فَقَد قالَ فِی الاَمثالِ فِی البَینِ قائِلٌ***اُضِرَّبِهِ یَومَ الفِراقِ رَحیلٌ
1194- وَ اِنَّ افتِقادی فاطِماً بَعدَ اَحمَدٍ***دَلیلٌ عَلی اَن لا یَدُومَ خَلیلٌ
1195- وَ کَیفَ هُناکَ العَیشُ مِن بَعدِ فَقدِهِم***لَعَمرُکَ شَئٌ ما اِلَیـهِ سَبیلٌ بینونة دوری
1196- سَیُعرَضُ عَن ذِکری وَ تُنسی مَوَدَّتی***وَ یُطهَرُ بَعدی لِلخَلیلِ عَدیلٌ
1197- وَ لَیسَ خَلیلی بِالمَلُولِ وَ لَا الَّذی***اِذا غِبتُ یَرضاهُ سِوایَ بَدیلٌ
1198- وَ لکِن خَلیلی مَن یَّدُومُ وصِالُه***وَ یَحفَظُ سِرّی قَلبُه وَ دَخیلٌ عدیل نظیر
1199- وَ اِذَا انقَطَعَت یَوماً مِنَ العَیشِ مُدَّتی***فَاِنَّ بُکاءَ الباکیـاتِ قَلیلٌ
1200- یُریدُ الفَتی اَن لا یَمُوتَ حَبیبُه***وَ لَیسَ اِلی ما یَبتَغیـهِ سَبیلٌ
1201- وَ لَیسَ جَلیلاً رُزءُ مالِ وَ فقُده***وَ لکِنَّ رُزءَ الاَکرَمـینَ جَلیلٌ ابتغاء خواستن
1202- لِذلِکَ جَنبی لا یُواثیـهِ مَضجَعٌ***وَ فِی القَلبِ مِن حَرِّ الفِراقِ غَلیلٌ
بیـان امدن پیری و رفتن جوانی
1203- فَاَهلاً وَ سَهلاً بِضَیفٍ نَزَل***وَ اَستَودَعَ اللهَ اَلفاً رَحَل رزیّه مصیبت
تُولی
{صفحه 327}

اظهار علاقه ی امام علیـه السلام بـه حضرت فاطمـه علیـها السلام

1185- توجه داشته باشید کـه طولانی تر از راه عمر، راهی وجود ندارد و کجا مـی توان راه مرگ را بست.
1186- من هر چند بـه مرگ یقین دارم اما آرزوئی طولانی هم کنار آن دارم
1187- روزگار رنگهای گوناگون دارد کـه شب و روز جلوه مـی کند و مردم درون مـیان این روز و شب درون حرکت هستند (و بـه مرگ نزدیک مـی شوند.)
1188- دنیـا منزلگاهی هست که نمونـه دیگری ندارد، هر حتما از راه دنیـا عبور کند (و بسر منزل مقصود، قبر برسد)
1189- دنیـا را با درون نظر گرفتن روزگار عزت پشت سر مـی گذارم و هر عزیزی درون قبر ذلیل است.
جمعی کـه مدام مکر و تزویر کنند
در کار جهان هزار تدبیر کنند
روزی کـه رسد ز آسمان سنگ اجل
فرصت نشود کـه وقت تغییر کند
1190- مشکلات دنیـا نسبت بـه من زیـاد هست و که تا هنگام مرگ خود را درون برابر ناراحتی ها (که بـه خواست خداست) ناتوان مـی بینم.
1191- من بدون تردید آرزوی ملاقاتی را دارم کـه وی را دوست دارم و آیـا راهی به منظور دیدار محبوبم وجود دارد؟!
1192- هر چند خانـه، مرا دور کرد و مـیان محل سما جدائی افتاد و قبل از من شایسته ای دیده از جهان فروبست،
1193- اما این مطلبی هست که درون ضرب المثل ها موجود هست و به منظور جدائی مـی گویند من هم به منظور شما بیـان مـی کنم: «روز جدائی و فراق، روز کوچ است.»
*برای هر اجتماعی از دو دوست جدائی درون پیش هست و تمام مشکلات درون پیش
{صفحه 328}
جدائی و فراق ناچیز است. (1)
در طبع زمانـه نیست انگیز وصال
کوشد بـه فراق دوستان درون همـه حال
گر صبح زند ز وصل خورشید نفس
تا چشم بـه هم زنی رسد وقت زوال
1194- از دست رفتن فاطمـه علیـها السلام بعد از احمد صلی الله علیـه و آله و سلم دلیل هست که رفاقت ها دوام ندارد.
1195- بعد از درگذشت آنان، خوشی چگونـه تصور شود؟! بـه جانت سوگند، موضوعی هست که بـه آن دست یـابی نیست.
1196- بزودی نام من را کنار مـی گذارد، محبت مرا فراموش مـی کند و پس از درگذشت من، دوست دیگری درون نظر مـی گیرد.
1197- دوست من نباید غمزده باشد و نـه اینکه وقتی از نظر غائب شدم، دیگری را بجای من برگزیند و خوشحال باشد.
1198- دوست منی هست که وصالش با دوام و قلبش مرکز اسرار من باشد و به کارهای خصوصی من کمک کند.
1199- (دوست) آنگاه کـه زندگی من پایـان یـافت (باید رعایت نکته های گذشته را بنماید)، زیرا گریـه زنان نوحه گر (که از روی علاقه و محبت نیست) ناچیز و محدود است.
جمعی کـه به راستی مسلمان باشند
در بند وفا بـه عهد و پیمان باشند
گاهی بـه خطا اگر جفائی ند
در حال ز فعل خود پشیمان باشند
__________
1- این شعر کـه بالا ترجمـه شد و آغاز آن ستاره هست در بعضی نسخه ها وجود دارد.
لِکُلِّ اجتماع من خَلیلَین فَرقةُ وَ کُلَّ الَّذی دونَ الفَراق قلیلٌ
{صفحه 329}
حرف اللام
1204- تَوَلَّی الشَّبابُ کَاَن لَم یَکُن***وَ حَلَّ المُشیبُ کَاَن لَم یَزَل اُفُول غروب
1205- کَاَنَّ المَشُیبَ کَصُبحٍ بَدا***وَ اَمَّا الشَّبابَ کَبَدرٍ اَفَل
1206- سَقَی اللهُ ذاکَ وَ هذا مَعاً***فَنِعمَ المُوَلّی وَ نِعمَ البَدَل
در اظهار جزم عاقلان
1207- یُمَثِّلُ ذُو العَقلِ فی نَفسِهِ***مُصائِبَهُ قَبلَ اَن تَنزِلا روع خوف
1208- فَاِن نَزَلَت بَغتَةً لَم یَرُع***لِما کانَ فی نَفسِهِ مَثَّلا
1209- رَاَی الاَمرَ یَقضی اِلی اخِرٍ***فَصَیَّرَ اخِرَه اَوَّلا
1210- وَ ذُو الجَهلِ یَامَنُ اَیّامَه***وَ یَنسی مَصارِعَ مَن قَدخَلا
1211- فَاِن بَدَهَتهُ صُروُفُ الزَّمانِ***بِبَعضِ مَصائِبِه اَعوَلا صرع افکندن
1212- وَ لَو قَدَّمَ الحَزمَ فی نَفسِه***لَعَلَّمَهُ الصَّبرُ عِندَ البَلا
در مذمت بخل و وعد کاذب
1213- اِذَا اجتَمَعَ الافاتُ فَالبُخلُ شَرُّها***وَ شَرٌّ مِنَ البُخلِ المَواعیدِ وَ المَطَلُ المطل التعلّل فی الاداه
1214- وَ لا خَیرَ فی وَعدٍ اِذا کانَ کاذِباً***وَ لا خَیرَ فی قَولٍ اِذا لَم یَکُن فِعلٌ
1215- اِذا کُنتَ ذا عِلمٍ وَ لَم تَکُ عاقِلاً***فَاَنتَ کَذی نَعلٍ وَ لَیسَ لَهُ رِجلٌ غمد غلاف السّیف
1216- وَ اِن کُنتَ ذا عَقلٍ وَ لَم تَکُ عالِماً***فَاَنتَ کَذی رِجلٍ وَ لَیسَ لَهُ نَعلٌ
1217- اَلا اِنَّمَا الاِنسانَ غِمدٌ لِعَقلِه***وَ لا خَیرَ فی غِمدٍ اِذا لَم یَکُن نَصلٌ نصل تیغ
{صفحه 320}
1200- جوانمرد دوست ندارد رفیق خود را از دست بدهد ولی راهی به منظور تامـین خواسته های او وجود ندارد.
1201- از دست ثروت مـهم نیست، بلکه مصیبت بزرگواران اهمـیت دارد (چون قابل جبران نیست)
1202- بـه همـین جهت پهلوی من روی رختخواب آرام ندارد و خوابم نمـی برد و آتش فراق (دیدار فاطمـه علیـها السلام و احمد صلی الله علیـه و آله و سلم) قلب مرا آتش زده است.
دارد دل من کدورت از شام فراق
تا چند شوم تیره ز ایـام فراق
زهری کـه به حال مـیخورم از جای فراق
یـا رب کـه برافتد ز جهان نام فراق

رفتن جوانی و آمدن پیری

1203- خانـه آشنا و آسایش بـه مـهمانی کـه وارد شده خوش آمد مـیگوید و دوستی را کـه کوچ کرده و حرکت نموده هست بخدا مـی سپارم.
1204- جوانی آن چنان پشت کرده کـه گویـا نبوده هست و پیری آنطور وارد شده کـه گویـا همـیشـه وجود داشته است.
1205- پیری گویـا همانند صبح روشن شد و جوانی مثل ماه شب چهاردهم پنـهان گردید و غروب نمود.
1206- خدا جوانی و پیری را با هم رحمت کند، زیرا جوانی کـه رفته جالب بود و پیری هم کـه جای آن آمد خوب است.
افسوس کـه ایـام جوانی بگذشت
احوال دلم چنانکه دانی بگذشت
از مشرق مرگ صبح پیری بدمـید
اوقات سرور و کامرانی بگذشت
{صفحه 321}

عاقل دوراندیش و آینده نگر است

1207- خردمند مصائب خود را قبل از اینکه پیش آید به منظور خود مجسم مـی گرداند و درباره آن فکر مـیکند.
1208- اگر مصیبتی بصورت ناگهانی به منظور او آمد وحشت نمـیکند، چون درون فکر خود آنرا ترسیم کرده است.
1209- دیده هست که حادثه درون مورد دیگری چه کرده، بهمـین جهت پایـان کار خود را آغاز برنامـه عملی شده دیگران حساب مـیکند.
1210- نادان درون ایمنی بسر مـیبرد و حوادثی را کـه برای دیگران پیش مـی آید فراموش مـیکند.
1211- اگر حوادث روزگار بصورت ناگهانی باو روی آورد بانحراف و سقوط کشانده مـیشود.
1212- اگر جاهل، احتیـاط را پیشـه ی خود ساخته بود، صبر درون برابر حوادث را آموخته بود.
دانا کـه نـهاد بر حوادث دل خویش
از نیش بلا دلش نمـی گردد ریش
هر چند کـه فقر و نیستی آید پیش
چون کوه ز جای خود نجنبد درویش
1213- آنگاه کـه آفت ها را جمع آوری کنند، بدترین آنـها بخل هست و بدتر از بخل وعده و بوعده عمل ن است.
1214- درون وعده ای کـه دروغی باشد خوبی وجود ندارد و در قولی کـه عمل دنبال آن نباشد خیری نخواهد بود.
از بخلی کـه مـیکند وعده دروغ
بگریز از او کـه آب دارد درون دوغ
{صفحه 332}
آن صبح کـه خلق کاذبش مـی خوانند
هرگز نرسد او بـه آفاق فروغ
1215- اگر علم داشته باشی و عاقل نباشی مثلی هستی کـه کفش دارد و پا ندارد.
1216- اگر عقل داری و عالم نیستی مثلی هستی کـه پا دارد اما کفش ندارد.
1217- توجه داشته باش کـه انسان غلاف عقل خود مـیباشد وآنگاه کـه شمشیر نباشد، غلاف خالی، فائده ندارد.
چه خوش هست عقل و دانش با هم
کز هر دو شود روشن و صافی عالم
در انجمنی کـه نام تمـییز زنند
ممتاز بـه عقل و علم باشد آدم

ترغیب بـه تحصیل علم

1218- اگر این علم با آرزو بدست مـی آمد درون روی تمام زمـین یک نادان یـافت نمـی شد.
1219- کوشش کن، بیحالی مکن، غافل مباش، زیرا پشیمانی درون آخرت مخصوصی هست که درون انجام وظیفه کوتاهی کرده باشد.
گراهل دلی ترک هوس حتما کرد
مرغ دل خویش درون قفس حتما کرد
توحید بـه آرزو مـیسر نشود
هر کام کـه داری همـه بعد باید کرد
{صفحه 333}
حرف اللام
ترغیب بتحصیل علم و فطانت
1218- لَو کانَ هذَا العِلمُ یَحصُلُ بِالمُنی***ما کانَ یَبقی فِی البَرِیَّةِ جاهِلٌ مُنی جمع منیـه ارزو
1219- اِجهَد وَ لا تَکسَل وَ لا تَکُ غافِلاً***فَنَدامَةُ العُقبی لِمَن یَتَکاسَلُ تکاسُل تکاهُل
مفاخرت بعلم و حکمت خویش
1220- رَضینا قِسمَةَ الجَّبارِ فینا***لَنا عِلمٌ وَ لِلاَعداءِ مالٌ
1221- فَاِنَّ المالَ یَفنی عَنقَریبٍ***وَ اِنَّ العِلمَ باقٍ لا یَزالُ
بیـان معنی غنی و کرم و فقاهت
1222- اِنَّ الغَنِیَّ هُوَ الغَنِیَّ بِنَفسِه***لَیسَ الغَنِیُّ هُوَ الغَنِیُّ بِمالِه ادمن ای الزم
1223- وَ کَذَا الکَریمُ هُوَ الکَریمُ بِخُلقِه***لَیسَ الکَریمُ بِقَومِهِ وَ بالِه
1224- وَ کَذَا الفَقیـهُ هُوَ الفَقیـهُ بِحالِه***لَیسَ الفَقیـهُ بِنُطقِهِ وَ مَقالِهِ عثرة لغزش
امر بصمت و نـهی از بسیـار کوئی
1225- فَلا تُکثِرَنَّ القَولَ فی غَیرِ وَقتِه***وَ اَدمِن عَلَی الصَّمتِ المُزَیِّنَ لِلعَقلِ
1226- یَمُوتُ الفَتی مِن عَثرَةٍ بِلِسانِه***وَ لَیسَ یَمُوتُ المَرءُ مِن عَثرَةِ الرِّجلِ
1227- فَلا تَکُ مـیثاقاً لِقَولِکَ مُفشِیـاً***فَتَستَجلِبُ البَغضاءَ مِن زِلَّةِ النَّعلِ زلّة لغزش
منع جمعی کـه عیب مردمان جویند
1228- وَ فِی الحَلقِ اَحیـاناً لَعَمری مَرارَةٌ***وَ ثِقلٌ عَلی غِضِّ الرِّجالِ ثَقیلٌ
وَ لَم
{صفحه 334}

افتخار بـه علم و دانش

1220- بـه تقسیم خدا درمـیان خود و دشمن راضی هستم، علم را بما داد و به دشمن ثروت.
1221- علت خوشحالی من این هست که مال بزودی فانی مـیگردد و علم همـیشـه باقی مـی ماند.
آن روز کـه شد روزی مردم تقسیم
دادند بـه ما علم و به دشمن زر و سیم
فردا کـه کنیم جان بـه جانان تسلیم
او اهل جهنم هست و ما اهل نعیم

ثروت، سخاوت و فقاهت

1222- ثروتمندی هست که روحش نیـاز بدیگران نداشته باشد، ثروتمند آن نیست کـه از نظر مالی بی نیـاز باشد.
1223- سخاوتمندی هست که از نظر اخلاق شخصیت داشته باشد، شخصیت بـه طائفه و نزدیکان نیست.
1224- فقیـهی هست که بـه حال خود آگاه باشد، سخنرانی و مطلب سبب فقیـه بودنی نمـیشود.
ای گشته ز جمع مال و اسباب غنی
تا چند از تو کشد کبر و منی
گاهی کـه ز خود دور کنی خلق دنی
در عالم علم و معرفت جان منی
{صفحه 335}

کم گوئی و به موقع گوئی

1225- آنجا کـه موقع حرف زدن نیست کمتر حرف بزن و به سکوتی کـه عقل را زینت مـی بخشد ادامـه بده.
1226- جوان از لغزش زبان جان مـیدهد، اما از لغزیدن پا و بزمـین خوردن نمـی مـیرد.
1227- اسرار دیگران را افشا مکن کـه دشمنی را از طریق لغزیدن کفش خود به منظور خوییشتن جلب مـی نمائی.
ای خورده ذوق از جام سخن
بشناس بـه عقل و علم هنگام سخن
چون راز درون پیشی خواهی گفت
باید کـه بری راه بـه انجام سخن

نـهی از عیب جوئی

1228- بـه جان خود سوگند بسیـاری از اوقات طعم تلخی را (از حوادث) احساس مـی کنم. شخصیتها را سبک به منظور من خیلی سنگین است.
1229- ندیدم فردی کـه عیب خود را ببیند، هر چند امتیـازاتش به منظور وی پنـهان نمـی ماند (آنگاه کـه امتیـاز خود را درون نظر مـی گیرد، عیب خویشتن را نمـی نگرد.)
1230- چهی را پیدا مـی کنی کـه از زبان مردم راحت باشد و مردم درون تهمت زدن و سوء ظن حرف زیـاد دارند.
انسان کـه به نور معرفت مشـهور است
در دیدن عیب خود بـه غایت کور است
چو چشم کـه کوکب بـه فلک مـی بیند
وز دیده خویش روز و شب مستور است
{صفحه 336}
حرف اللام
1229- وَ لَم اَرَ اِنساناً یَری عَیبَ نَفسِه***وَ اِن کانَ لا یَخفی عَلَیـهِ جَمـیلٌ جلیل بزرک
1230- وَ مَن ذَا الَّذی یَنجُو مِنَ النّاسِ سالِماً***وَ لِلنّاسِ قالَ بِالظُّنُونِ وَ قیلٌ
1231- اَجَلَّکَ قَومٌ حینَ صِرتَ اِلَی الغِنی***وَ کُلُّ غَنِیٍّ فِی العُیُونِ جَلیلٌ
1232- وَ لَیسَ الغِنی اِلّا غِنیً زَیَّن الفَتی***عَشِیَّةَ یَقری اَو غَداةَ یَنیلُ
1233- وَ لَم یَفتَقِر یَوماً وَ اِنکانَ مُعدِماً***سَخِیٌّ وَ لَم یَستَغنِ قَطُّ بَخیلٌ قری ضیـافت
امر بحفظ نفس امّاره و شکیبائی
1234- صُنِّ النَّفسَ وَ احمِلها عَلی ما یُزینُها***تَعِش سالِماً وَ القَولُ فیکَ جَمـیلٌ
1235- وَ اِن ضاقَ رِزقُ الیَومِ فَاصبِر اِلی غَدٍ***عَسی نَکَباتُ الدَّهرِ عَنکَ تَزُولُ نوال عطاء
1236- یَعِزُّ غَنِیُّ النَّفسِ اِن قَد مالُه***وَ یَغنی غَنِیُّ المالِ وَ هُوَ ذَلیلٌ
1237- وَ لا خَیرَ فی وُدِّ امرِئٍ مُتَلُّونٍ***اِذَا الرّیحُ مالَت مالَ حَیثُ تَمـیلُ
1238- جَوادٌ اِذَا استَغنَیتَ عَن اخِذ مالِه***وَ عِندَ احتِمالِ الفَقرِ عَنکَ بَخیلٌ صانة حفظ
1239- فَما اَکثَرَ الاِخوانِ حینَ تَعُدُّهُم***وَ لکِنَّهُم لِلنّائِباتِ قَلیلٌ
نـهی از جزع درون وقت عُسرت
1240- فَلا تَجزَع اِذا اَعسَرتَ یَوماً***فَقَد اَیسَرتَ فی دَهرٍ طَویلٍ ضیق تنکی
1241- وَ لا تَیـاَس فَاِنَّ الیَئسَ کُفرٌ***لَعَلَّ اللهَ یُغنی عَن قَلیلٍ
1242- وَ لا تَظنُن بِرَبِّکَ ظَنَّ سَوءٍ***فَاِنَّ اللهَ اَولی بِالجَمـیلِ یـاس نومـیدی
{صفحه 337}
1231- آنگاه کـه بسوی ثروتمند شدن رهسپار شدی مردم بـه تو احترام مـی گذارند و هر ثروتمندی درون نظر مردم محترم است.
1232- آن ثروتی احترام دارد کـه به جوان زینت بخشد، شب مـهمانی بدهد یـا روز بخشش نماید.
1233- سخاوتمند اگر چه روزی بیچاره شود، هیچگاه فقیر نیست، بخیل هست که هیچگاه بی نیـاز نمـیگردد.
هرکه شود بـه مال دنیـا فیروز
در چشمان بزرگ باشد شب و روز
گر بخت سعید و حُسن طالع داری
از مال جهان گنج سعادت اندوز

امتیـازات دوست واقعی

1234- هوای نفس را کنتر کن و روشی را انتخاب کن کـه مایـه ی زینت تو باشد و همـیشـه سالم بمانی و پشت سرت حرف خوب بزنند.
1235- اگر رزق یک روز کم شد که تا فردا صبرکن، بزودی نکبت های روزگار از تو برطرف مـیگردد.
1236-ی کـه عزت نفس دارد، هر چند ثروت کم داشته باشد عزیز هست و پولدار (اگر عزت نفس نداشته باشد) همـیشـه ذلیل است.
ای دیده ز روزگار انواع ضرر
وز دور فلک گشته بسی زیر و زبر
زنـهار کـه آبرو بـه مردم مفروش
وز اهل زمان بـه هیچ رو عشوه مخر
1237- دوستی با شخص بوقلمون صفت سودی ندارد، زیرا از هر طرف باد بیـاید بـه همان طرف مـی چرخد.
{صفحه 338}
1238- موقعی کـه از گرفتن مال از وی بی نیـازی پیش تو سخاوتمند هست و آنگاه کـه احتمال داد فقیر شده ای بخیل مـی گردد.
1239- هنگامـی کـه دوستان را شماره مـیکنی فراوانند ولی بهنگام مصیبت و نیـاز بـه کمک کم مـی باشند.
هرکه نـهد بـه عهد مردم بنیـاد
آخر ز فلک درکف او باشد باد
ارباب زمان همره بادند همـه
فریـاد ز رسم این جماعت فریـاد

پرهیز از جزع بـه هنگام سختی

1240- اگر یک روز بـه سختی افتادی ناله مکن، زیرا سالهای طولانی درون آسایش بوده ای.
1241- مأیوس مباش کـه ناامـیدی کفر است، امـید این هست که خدا بزودی مشکل تو را برطرف گرداند.
1242- بـه پروردگارت سوء ظن نداشته باش، زیرا خدا بـه شایستگی اولویت دارد.
1243- من دیده ام کـه دنبال سختی همـیشـه آزمایش هست (1) و مطلبی کـه خدا بیـان کرده بهترین مطلب است.
ای از مـی عشق هر نفس یـافته شُکر
گر هست تو را حدیث قرآن درون ذکر
آن دم کـه خدا حادثه ای بفرستد
باید کـه بر آن صبر کنی بعد از شکر
__________
1- اشاره بـه آیـات 5 و 6 از سوره شرح.
{صفحه 339}
حرف اللام
1243- رَاَیتُ العُسرَ یَتبَعُهُ یَسارٌ***وَ قَولُ اللهِ اَصدَقُ کُلِّ قیلٍ حباء عطاء
در مذمّت سؤال و ریختن ابرو
1244- مَا اعتاضَ باذِلُ وَجهِهِ بِسُؤالِه***عِوَضاً وَ لَو نالَ المُنی بِسُؤالٍ
1245- وَ اِذَا السُّؤالُ مَعَ النَّوالِ وَ زَنتَه***رَجَحَ السُّؤالُ وَ خَفَّ کُلُّ نَوالٍ
1246- وَ اِذَا ابتُلیتَ بِبَذلِ وَجهِکَ سائِلاً***فَابذِلهُ لِلمُتَکَرِّمِ المِفضالِ السلس اللین
1247- اِنَّ الکَریمَ اِذا حَباکَ بِمَوعِدٍ***اَعطاکَه سَلِساً بِغَیرِ مَطالٍ
در مذمّت تکبّر و دشمنی و سؤال
1248- بَلَوتُ النّاسَ قَرناً بَعدَ قَرنٍ***فَلَم اَرَمِثلَ مُختالٍ بِمالٍ مختال متکبّر
1249- وَ لَم اَرَ فِی الخُطُوبِ اَشَدَّ هَولاً***وَ اَصعَبَ مِن مُعاداتِ الرِّجالِ
1250- وَ ذُقتُ مَرارَةَ الاَشیـاءِ طُراً***فَما طَعمٌ اَمَرٌّ مِنَ السُّؤالِ
در مدحب و ذمّ سؤال
1251- لَنَقلُ الصَّخرِ مِن قُلَلِ الجِبالِ***اَحَبُّ اِلَیَّ مِن مِنَنِ الرِّجالِ خطب کار بزرک
1252- سسیَقُولُ النّاسُ لی فِی الکَسبِ عارٌ***فَقُلتُ العارُ فی ذُلِّ السُّؤالِ صخر سنک
اظهار استغنا از خلق عالم
1253- فَما اَقبَلُ الدُّنیـا جَمـیعاً بِمِنَّةٍ***وَ لا اَشتَری عِزَّ المَراتِبِ بِالذُلِّ
1254- وَ اَعشِقُ کَحلاءَ المَدامِعِ خِلقَةً***لِئَلّا یَری فی عَینِها مِنـهُ الکُحلِ کحل سرمـه
اظهار
{صفحه 340}

نـهی از گدائی و آبرو ریختن

1244-ی کـه آبروی خود را با درخواست مـی ریزد اگر چه با خواهش بـه آرزوی خود برسد، باز عوض آبروئی را کـه ریخته بدست نیـاورده است.
1245- هرگاه درخواست را با بخشش درون ترازو بگذاری کفه ی درخواست پائین مـی ماند و عطا هرچه بوده بالا قرار مـیگیرد.
1246- هرگاه ناگزیر شدی آبروی خود را به منظور درخواست بریزی، آبرو را پیش بزرگوار و با شخصیت بریز و از او خواهش کن.
1247- زیرا شخص بزرگوار وقتی بـه تو وعده داد، آنرا بآسانی و بدون زحمت بـه تو عنایت مـیکند.
ای دل غم و غصه گر چه جمع هست بسی
چون دیده مریز آبرو پیشی
گاهی کـه تو را ضرورتی پیش آید
از اهل کرم بجوی فریـادرسی

تلخ ترین کارها

1248- چند قرن مردم را آزمایش کردم، بدتر ازی کـه بمال فخر بفروشد موضوعی ندیدم. (1)
1249- حوادث بزرگ را بررسی کردم، هولناخت تر از دشمنی شخصیتها با هم نیـافتم.
1250- تلخی تمام چیزها را چشیدم، تلخ تر از طعم درخواست، نچشیدم.
__________
1- قرن درون فارسی بـه یکصد سال گفته مـیشود ولی درون عربی درون عین اینکه بـه همـین معنی مـی آید بمعنای مطلق زمان، ملت و طائفه هم مـی آید و منظور امام علیـه السلام معناهای آخر است، شرح حال ملت ها را کـه در زمان های گذشته زیسته اند و یـا خود دیده هست بررسی نموده.
{صفحه 341}
با خلق خدا کبر و عداوت که تا چند
با اهل صفا جهل و غباوت که تا چند
دریوزه ی مال از خلایق که تا کی
بدبختی و آثار شقاوت که تا چند

توجه بهب و اظهار بی نیـازی از مردم

1251- سنگهای قله های کوه ها را جابجا به منظور من آسانتر از اینست کـه منت مردم را بکشم.
1252- مردم مـی گویند کار عار است، من مـی گویم ننگ درون ذلت سؤال است.
گر کوه ز جای سخت بـه ناخن ی
زان بـه که کشی منت هر دون دنی
ازب حلال نان خود پیدا کن
تا فضل خدا کند تو را زود غنی
1253- تمام دنیـا را با یک منت قبول نمـیکنم و عزت مقام را با ذلت نمـیخرم.
1254- همسری را کـه مژگانش از نظر خلقت سیـاه هست دوست مـی دارم، زیرا نمـیخواهم منت سرمـه درون چشم او دیده شود.
از منت مردم هست بر دل باری
راضی نشدم بـه بار منت باری
من عاشق خوبان سیـه چشم شوم
تا منت سرمـه ام نباشد باری

اظهار جوانمردی و سخاوت خود

1255- خانـه ام منزلگاهی هست که درون آن وارد گردد و هر خوراکی کـه دارم به منظور هر کـه بخورد حلال است.
{صفحه 342}
حرف اللام
اظهار مروّت و فتوّت خویش
1255- وَ داری مُناخٌ لِمَن قَد نَزَل***وَ زادی مباحٌ لِمَن قَد اَکَل مناخ منزلکاه
1256- اُقَدِّمُ ما عِندَنا حاضِرٌ***وَ ِان لَم یَکُن غَیرَ خُبزٍ وَ خَل
1257- فَاَمَّا الکَریمُ فَراضٍ بِهِ***وَ اَمَّا الَّئیمُ فَذاکَ الوَ َبل
مذمّت سؤال و مدح صبر و قناعت
1258- صَبرُ الفَتی بِفَقرِهِ یُجِلُّه***وَ بَذلُه لِوَجهِهِ یُذِلُّه لئیم
1259- یَکفِی الفَتی مِن عَیشِهِ اَقَلَّه***الخُبزُ لِلجائِعِ اُدمٌ کُلُّهُ
اظهار کمال حسان با فقیران
1260- اِنّی امرُؤٌ بِاللهِ عِزّی کُلُّه***وَرِثَ المَکارِمَ اخِری مِن اَوَّلی ادم نان خورش
1261- فَاِذَا اصطَنَعتُ صَنیعَةً اَتبَعتُها***بِصَنیعَةٍ اُخری وَ اِن لَم اَسئَلِ
1262- وَ اِذا یَصاحِبُنی رَفیقٌ مُرمِلٌ***اثَرتُهُ بِالزّادِ حَتّی یَمتَلی صنیعه احسان
1263- وَ اِذا دُعیتُ لِکَربَةٍ فَرَّجتُها***وَ اِذا دُعیتُ لِغَدرَةٍ لَم اَفعَلِ
1264- وَ اِذا یَصیحُ بِیَ الصَّریخُ لِحادِثٍ***وافَیتُه مِثلَ الشَّهابِ المُشعَلِ
1265- وَ اَعُدُّ جاری مِن عَیـالی اَنُّه***اِختارَ ما بَینَ المَنازِلِ مَنزِلی مرمل بی توشـه
1266- وَ حَفِظتُهُ فی اَهلِِهِ وَ عَیـالِهِ***بِتَعاهُدٍ مِنّی وَ لَمّا اَسعُلِ غیدر پیمان شکستن
ارشاد بقطع دشمنی بعجز و فروتنی
{صفحه 343}
1256- هر چه داریم پیش مـهمان مـی آوریم، هر چند فقط نان و سرکه باشد.
1257-ی کـه شخصیت دارد بآنچه موجود هست مـیسازد اما نمـیسازد و ناراحتی ایجاد مـی نماید.
این خانـه کـه بی وحشت دربان باشد
بسیـار بـه از روضه ی رضوان باشد
در سفره ما اگر چه یک نان باشد
خواهیم کـه آن روزی مـهمان باشد

ستایش از قناعت و مذمت از سؤال

1258- جوانمردی کـه با فقر بسازد، صبر او را زینت مـی بخشد و اگر آبروی خود را از طریق درخواست بریزد، خود را ذلیل مـی سازد.
1259- جوانمرد بحداقل زندگی مـی سازد، نان به منظور شخص گرسنـه هم خورش هست هم غذا.
ای پخته ز حرص روز و شب سودائی
زنـهار کـه آبرو نریزی جائی
گر اهل سعادتی بـه اندک چیزی
راضی شو وهر نفس مکش ایذائی

رعایت حال مردم

1260- منی هستم کـه تمام عزتی کـه دارم از خا مـیدانم و نیـاکان من بزرگواری ها را از یکدیگر ارث اند.
1261- موقعی کـه کار نیکی انجام دادم دنبال ان کار خوب دیگری انجام مـیدهم هرچند از من درخواست نکنند آن کار خوب را انجام دهم.
1262- آنگاه کـه بیچاره ای با من همسفر شود، آنقدر باو کمک مـیکنم که تا نیـاز
{صفحه 344}
سفرش برطرف گردد.
1263- آنگاه کـه برای حل مشکل دعوت شدم، آن مشکل را برطرف مـیسازم و اگر به منظور پیمان شکستن خوانده شدم نمـی پذیرم.
مجموعه آیـات معارف مائیم
آگاه ز اسرار مواقف مائیم
گاهی کـه سخن ز فضل و احسان گذرد
سرچشمـه الطاف معارف مائیم
1264- موقعی کـه فریـادی بگوش من مـیرسد کـه کمک مـیخواهد،همانند شـهاب شعله ور باو مـیرسم و کمکش مـینمایم.
1265- همسایـه ام را از جیره خواران خود مـیدانم، زیرا وی از مـیان خانـه ها همسایگی مرا انتخاب کرده است.
1266- همسایـه ام را از نظر خویشاوند و فرزند حفاظت مـیکنم و خود را متعهد بحمایت آنان مـیدانم و این برنامـه را هیچگاه بروی خود نمـی آورم.
هر چند کـه ما بی سرو بی سامانیم
از روی کرم پناه مظلومانیم
گر درددلی هست تو را ای درویش
از ما بطلب شفا کـه ما درمانیم

دشمنی را قطع کن و تواضع را پیشـه نما

1267- بـه کینـه داران بهترین احترام ها را بگذار، ناراحتی های آنان برطرف مـیگردد. گاهی پوست کهنـه را هم دباغی مـیکنند. (کفش کهنـه را وامـیزنند.)
1268- اگر از روی کراهت اعتنا ند تو بـه بزرگواری خود احترام بگذار و اگر حرفی را از تو پنـهان د، چیزی نپرس.
1269- زیرا مطلبی بوده کـه شنیدنش تو را ناراحت مـیکند و مطلبی که
{صفحه 345}
حرف اللام
1267- وَحَیِّ ذَوِی الاَضغانِ تَشفِ قُلُوبَهُم***تَحِیَّتُکَ العُظمـی وَقَد یُدبَغُ النَعَّلُ ضغینـه کینـه
1268- فَاِن اَعرَضُوا کُرهاً فَحِیَّ تَکَرُّماً***وَ اِن حَبَسُوا عَنکَ الحَدیثَ فَلا تَسَل
1269- فَاِنَّ الَّذی یُؤذیکَ مِنـهُ استِماعُهُ***وَ اِنَّ الَّذی قالُوا وَرائَکَ لَم یَقُل
شکایت از مخالفت روزکار
1270- اُحِبُّ لَیـالِی الهِجرِ لا فَرَجاً بِها***عَسَی الدَّهرَ یَاتی بَعدَها بِوِصالٍ نغل فساد
1271- وَ اَکرَهُ اَیّامَ الوِصالِ لِاَنَّنی***اَری کُلَّ شَئٍ مُولِعاً بِزَوالٍ
خطاب بهمام بن اغفل ثقفی
1272- لا تُخدَعَنَّ فَلِلمُحِبِّ دَلائِلٌ***وَلَدَیـهِ مِن نَجوَی الحَبیبِ رَسائِلٌ مولع حریص
1273- مِنـها تَنَعُّمُهُ بِما یُبلی بِهِ***وَ سُرُورُه فی کُلِّ ما هُوَ فاعِلٌ
1274- فَالمَنعُ مِنـهُ عَطِیَّةُ مَعرُوفَةٌ***وَ الفَقرُ اِکرامٌ وَ لُطفٌ عاجِلٌ تحفّظ تیقّظ
1275- وَ مِنَ الدَّلائِلِ اَن یُری مُتَحَفِّظاً***مُتَقَشِّفاً فی کُلِّ ما هُوَ نازِلٌ
1276- وَ مِنَ الدَّلائِلِ اَن تَراهُ مُشَمِّراً***فی خَرقَتَینِ عَلی شُطُوطِ السّاحِلِ
1277- وَ مِنَ الدَّلائِلِ زُهدُه فیما تَری***مِن دارِ ذُلٍّ وَ النَّعیمُ الزائِل متقشّف قانع
1278- وَ مِنَ الدَّلائِلِ اَن یُری فی عَزمِهِ***طَوعَ الحَبیبِ وَ اِن اَلَحَّ العاذِلُ
1279- وَ مِنَ الدَّلائِلِ اَن یُری مِن شَوقِهِ***مِثلَ السَّقیمِ وَ فِی الفُؤادُ غَلائِلِ
1280- وَ مِنَ الدَّلائِلِ اَن یُری مِن اُنسِهِ***مُستَوحِشاً مِن کُلِّ ما هُوَ شاغِلٌ شطّ جانب النـهر
و مِن
{صفحه 346}
پشت سر شما گفته شده پیش روی شما گفته نمـی شود. (فرض کن کـه گفته نشده است.)
دشمن کـه کدورت هست در ی او
کم کن بـه وفای خرمـی کینـه ی او
گر نقش صفا کنی رقم بر دل خویش
آخر فکند عبه آئینـه ی او

هجران را بهتر از وصال مـی خواهم

1270- شب های هجران را کـه راه گشایش ندارد دوست دارم: زیرا امـیدوارم کـه روزگار بزودی هجر را تبدیل بـه وصال نماید.
1271- از روزگار وصال خوشم نمـی آید، زیرا مـی بینم هر چیزی به منظور از بین رفتن سرعت دارد.
هر نفس کـه از طاس فلک خواهد دل
شک نیست مرا کـه عگردد حاصل
از جستن وصل نقش هجران دیدم
وز عشدم زود بـه جانان واصل

علامت دوست واقعی

1272- فریب هر را بعنوان دوست مخور، زیرا دوست علامت هائی دارد و در پیش وی نامـه هائی از راز و نیـاز با خدا وجود دارد.
1273- درون آنچه دیگران آنرا بلا و آزمایش مـیدانند، خوشحال هست و لذت مـیبرد و نسبت بآنچه خدا انجام مـیدهد خوشحال است.
1274- محرومـیت، هدیـه ای هست که با او آشناست، بیچارگی به منظور وی، احترام و لطف موجود است.
{صفحه 347}
دشمنام تو را ثنای خود مـی دانم
نفرین تو را دعای خود مـی دانم
گر قهر کنی و گر عطا فرمائی
یک یک همـه را بجای خود مـی دانم
1275- یکی از نشانـه های دوست اینست کـه شب زنده دار هست و درون برابر مشکلات و حوادث قانع.
1276- نشانـه ی دیگرش اینست مـی بینی با لباس کم مـی سازد و از نظر جلی سحساسیتی ندارد و هر چند ضعیف باشد و در سطح پائین.
1277- نشانـه ی دیگرش اینست کـه از آنچه قابل رویت هست «خانـه دنیـا» و نعمت هائی کـه از بین مـیرود پرهیز مـی کند.
ارباب محبت کـه ز خود بی خبراند
ازوهم و خیـال، نیک و بد بی خبراند.
مستغرق خورشید حقیقت شده اند
وز هستی خویش که تا ابد بی خبراند
1278- یکی دیگر از نشانـه دوست واقعی اینست کـه اطاعت از خدا درون وجودش نـهفته هست هر چند منحرفین درون هدف خود پافشاری کنند.
1279- نشانـه دیگر اینکه عشق وی بخدا، او را بشکل مریض نشان مـیدهد درون عین حال قلب او جوشان است.
1280- نشانـه دیگر اینکه از انس گرفتن وی بخدا سبب شده هست که از هر موجودی وحشت دارد.
جمعی کـه دم از مـهر و ارادت دارند
در بام شرف سیـادت دارند
چون دست بـه دامان سعادت زده اند
پا بر سر نام و ننگ عادت زده اند
{صفحه 348}
حرف اللام
1281- وَ مِنَ الدَّلائِلِ ضِحکُهُ بَینَ الوَری***وَ القَلبُ مَحزُونٌ کَقَلبِ الثّاکِلِ الثکل فقدان المربة و لدها
1282- وَ مِنَ الدَّلائِلِ حُزنُه وَ نَحیُبه***جَوفَ الظُلَمِ ف�




[جواب مسئله ع اسب نعل کفش]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 20 Aug 2018 07:40:00 +0000



جواب مسئله ع اسب نعل کفش

فرهنگ عامـیانـهء پامـیر بدخشان

 

 

فرهنگ عامـیانـهء پامـیر بدخشان وثیقهء سنتهای

بجا ماندهء آریـانای کهن و امانت تاریخی نیـاکان ما

 

ابتدای سخن را بنام خالقو مکان پدید آرندهء نارو نور، جواب مسئله ع اسب نعل کفش دانای آشکار و نـهان آغاز مـینمایم کـه پی مور بر هستی او گواه وبرگ درختان سبز دفتر قدرت وصنعت او را بـه نمایش مـیگذارد.

درود وصلوات بی پایـان خویش را بر روح پر فتوح خواجهء لولاک حضرت ختم المرسلین، آل واصحاب او نثار مـینمایم، کـه رهگشای رضوان حقیقیت به منظور امتان صالح خویش است.

 اما بعد! بـه اجازهء حضار گرامـی، بزرگان دولتی، دانشمندان عالیقدر، دوستداران فضیلت بخصوص آن جونمردان آگاهی کـه حیـات خود را وقف ادای رسالت عشق بوطن وخدمت بـه انسان وعدالت کرده و درین راه از هیچگونـه سعی و تلاش دریغ نمـی ورزند. جواب مسئله ع اسب نعل کفش که تا باشد آن قدم های آگاهانـه درون جهت رشد بیداری افکار عامـه، زدودن اثرات تحمـیلی بیشتر از سه دهه جنگ و خونریزی، تامـین وحدت ملی و اخوت اسلامـی استقلال، حاکمـیت ملی، صلح و دموکراسی، تحکیم پیوند های ملی و تقرب اسلامـی مـیان پیروان همـه مذاهب و اقوام افغانستان عملی گشته ملت ما بر اوضاع نابسامان کشور خویش مسلط گردیده باشد. جواب مسئله ع اسب نعل کفش بر مشکلات اداری، اقتصادی، اجتماعی خلاصه همـه عرصه های حیـات ملی وبین المللی نقطهء پایـان گذارند.

 مـیخواهم اثر عاجزانـهء خویشرا درین محفل باشکوه فرهنگی قرائت نمایم کـه خالی از نقصان های پژوهشی و اکادمـیک نمـی باشد و امـیدوارم فرهنگیـان بزرگوار وطنم با دیدهء عفو بر آن نگریسته و جهت رفع کوتاهی مرا یـاری رسانند.

 چه از یکسو بـه نسبت سکونتم درون محلات دور افتادهء بدخشان، کـه از نگاهء کتابخانـه ها و مراکز فرهنگی دچار مشکلات مـیباشد و نویسنده نمـیتواند مأخذات کارآمد را درون جهت تهیـه اثر دست یـاب نماید، و از سوی دیگر بـه نسبت مشکلات تلفونی و دیر آگاه شدن از برگذاری محافل مـهم بخصوص چنین محفل کـه برای تهیـهء اثر اکادمـیک راجع بـه فرهنگ حتما نویسنده وقت کافی داشته باشد که تا اقلأ اثر خواندن و قابل شنیدن بنویسد. نقصان های اثر من هم ناشی از همان مشکلات فوق هست که عرض نمودم.

 اما با وجود آن همـه مشکلات عشق بـه فرهنگ تابناک، سرزمـین کهن سال نیـاکانم مرا وا مـیدارد که تا در همبستگی صدای وحدت و یکپارچگی ملی را از طریق زبان گویـای فرهنگ و معرفی خدمات آن و عمق معرفت تاریخی، علمـی، آثار با سنن با افتخار ملی ما عاشقانـه شرکت ورزیده باشیم.

 

روح وحدت طلبانـه فرهنگی و به هم پیوستهء ملت ما!

  و با توضیح اینکه فرهنگ غنی پامـیر بدخشان از جمله فرهنگ عامـیانـه، آن کـه با فرهنگ سراسر کشور عزیز ما گره خورده متعلق بـه همـه کشور است. این پدیدهء هویت همچون وثیقه وآینـهء قدنما- زنده فرهنگ - تمدن آریـانای کهن و زبان اوستایی درون لفافهء زبانـهای پامـیری و بازتابیست از گذشتهء پرافتخار ما درون لابلای قرون. کـه جوانب کثیرالابعادی را دارا است. لذا از خداوند یـاری مـیجویم که تا با توضیحات مختصر از چکیده های گوناگون فرهنگ عامـیانـهء آن بـه ندای حب الوطن من الایمان لبیک گفته سیرت مادی ومعنوی مردم پامـیر این پاسداران چراغ معرفت اسلامـی وانساندوستانـه حکیم حجت جزایر خراسان را با امانت های سنن آریـایی و اوستایی شان درون پرتو شعار (پندار نیک، گفتار وکردار نیک) ( زردشت) پیغمبر حکیم آریـانا را بـه معرفی بنشانم، زیرا تجلی آن همـیشـه بر تارک مشرق زمـین مـیدرخشد وجاویدان خواهد درخشید. وبا استفاده از آن درون جهت آگاهی جوانان ومردم خویش با جرئت وطندوستانـه ابراز مـیدارم که: جواب مسئله ع اسب نعل کفش روح وحدت طلبانـه وبیگانـه ستیز همـه اقوام ساکن درکشور کهن سال تاریخی ما چنان درون فرهنگ عالی اش با هم گره خورده هست که همـیشـه درنشیب وفراز تاریخ درون هنگامـه های سرنوشت ساز دست بهم داده نـه تنـها بـه سلطهء تجاوزکاران، غاصبان، استعمارگران واه غرض آلود شان جواب دندان داده بلکه اورنگ زیبای بزم تاریخ هزاران سالهء بخدی وسیستانرا، بامـیان ونورستان، هری وبدخشان، پکتیش وغور، غزنی وقندهار، کابل وزابل خلاصه شرق وغرب شمال که تا جنوب کشور ما را نگهداشته، تاج وتخت (فریدون ویمرا) را درون قلب آسیـا، بنام افغانستان کنونی حفظ نموده است. وبه برکت آن فرهنگ این قلب همـیشـه طپیده ومسمومـیت های زهری دشمنان آریـانای کهن نتوانسته این قلب آهنین را از طپش باز دارد، چه بسا آن زهر مسمومـیت کـه نقاق وتجاوزش خوانیم بلای جان آن دشمنان نامرد وعواقب ناسنجیده گردیده خودشانرا بـه ورطهء هلاکت افگنده اما این دل طوفان دیده واین پیگر آب وگل پاکیزهء مشرق زمـین درون نشیب وفراز جولانگاهء تاریخ شفا یـافته وبه نوعی زندگی را از سرگرفته است. وهمچون سپر مطئن آزادی به منظور همجواران باقی مانده است.

 بنأ بگفتهء علامـه اقبال لاهوری، آسیـا یک پیکر آب وگل است+ملت افغان درآن همچو دل است. از ثبات او ثبات آسیـا، از ممات او ممات آسیـا.

 و واقعأ چنین بوده ملت ما درون هنگامـه های تلخ تاریخ طولانی خود همواره از استقلال وحاکمـیت ملی خویش دفاع جانانـه کرده وبه برکت آن روح وحدت طلبانـه فرهنگی درهنگام مشکلات پیروز و سرخروی از حوادث بیرون بدر آمده است. ولی متأسفانـه اکثرأ بعداز آنکه این مـیوه بـه ثمر نشسته ازاین روح وحدت طلبانـهء فرهنگی درجهت ترقی وپیشرفت تأمـین حق وعدالت، وتقویـهء هرچه بیشترپیوندهای ملی، مذهبی، اجتماعی، اقتصادی ورشد معرفت روانی، شایسته سالاری دربطن مردم سالاری وغیره بخش های حیـات جامعه استفاده نشده است. وگاهی عملأ توسط دست های بـه قدرت رسیده این طلیعهء ماهیتأ پرنور وفا و صفا، ایمان ومردانگی درون تاق نسیـان فراموشی رفته وحاکمان درون جهت بقای حاکمـیت جفاکارانـهء خویش معامله با دشمنان وبی وفایی بـه مردم با وفا ودلاور خویش را برگزیده اند. وازین راه عقب ماندگی را با سیکولوژی بی اعتنایی درون قضایـات حقوقی بر مردم ما تحمـیل کرده اند. مـیر غلام محمد غبار مأرخ ومبارز راه حق وعدالت، ترقی و وحدت درکتاب وزین خویش ( افغانستان درون مسیر

 

تاریخ ) مـینویسد، " متاسفانـه افغانستان بعد از غسل درون خون دوباره همان لباس چرکین وکهنـه را بـه تن مـی پوشد کـه بارها او را از کاروان ترقی بـه عقب رانده است" یعنی اکثرأ درون قضایـای تأمـین حقوق وایجاد عدالت وترقی چشم درچشم ارباب وخان جاهل مـیدوزد واو هم زنجیر اسارت فکری خود را درون پایش محکم تر مـینماید. بنأ بـه شواهد تاریخی هرگاهی کـه رهبری کشور از روح وحدت طلبانـهء فرهنگی ملت خود چه قبل از اسلام وچه گاهی بعد از اسلام توانسته استفاده نماید. نـه تنـها بر حوادث ودشمن پیروز گشته بلکه صاحب تشکیل امپراطوری های قوی ونیرومند تر از همسایگان، ترقی وپیشرفت درون بر اعظم "آسیـا" و مسند نشین اتوریتهء بلند بین المللی گردیده هست – از دولت های " مـه آبادیـان" که تا " پیشدادیـان" " کیـانیـان" خاندان اسپه " اشکانیـان" بعدها " کوشانیـان" وغیره.... و دورهء فرهنگ عناصر پرستی- دین کهن مـیزدایی- مـهرپرستی یـا مـیترا– زروانیزم وزردشتی " یـا مزد یسنـه" اوستایی- تمدن یونان و باختر- بودایی وغیره... ویـا بعد از پذیرش دین مقدس اسلام سلطنت طاهریـان- صفاریـان- سامانیـان- غزنویـان- سلجوقیـان- غوریـان ویـا امپراطوری احمدشاه ابدالی همـه وهمـه گویـای ثبوت آن حقیقت فوق است. کـه آن مطالب فوق مارا بـه این پدیدهء تجربه مـیکشاند. که:- کثیرالملت بودن باعث ضعف ما نیست بلکه مارا قوی ونیرومند مـیسازد، بشرطیکه همـه اقوام بـه حقوق همدیگر بـه دیدهء احترام بنگرند ومشارکت واقعی کدرهای آگاه واهل کار- وطندوست- صادق بـه وحدت ویکپارچگی ملی را درون ادارهء کشور سهیم نمایند. یعنی منافع علیـای ملی را نباید قربانی اه ایدیـالوژیکی- قدرت طلبی گروپی قومـی یـا سمتی نماییم.

 ناگفته نباید گذاشت کـه با مشارکت دروغین عدهء از افراد منفعت طلب- معامله گر ونوکر بیگانـه نمتوان وحدت یکپارچگی وادارهء نیرومند سالم مرکزی صاحب قانون را بمـیان آورد. گرچه ما حتما ثابت نماییم کـه چگونـه با عقاید مختلف مـیتوانیم متحدانـه زندگی نماییم. ودر راستای این هدف مقدس و والا آگاهی فرهنگی بـه رشد کمـی وکیفی شعور سیـاسی ما مـیتواند کمک شایـان نماید واز طریق آن بیداری اجتماعی مـیتوان ادارهء سالم ملی را پدید آورد ودر عرصه های حیـات بواسطهء آن ادارهء سالم ملی اقتصاد را کـه زیربنای تحولات یک جامعه مدنی مـیباشد. سروسامان بخشید وپایـه های اقتصاد ملی- رفاه اجتماعی- عدالت- وحدت- استقلال وحاکمـیت ملی خود را چه درون سیـاست داخلی وچه خارجی ملی وبین المللی تقویـه نموده، با کاروان تمدن بشری و استفادهء مثبت، درهمگرایی این تمدن مطابق بـه ضروریـات عمومـی عصرو زمان هم گام گردید. ودست مداخلهء اجانب را از گریبان منافع علیـای ملی کوتاه ساخت.

 فرهنگ کـه بنا بـه تعریف خود مجموع هستی مادی و معنوی یک قوم- جامعه یـا ملت را دربر مـیگیرد، عبارت از مجموع پدیده های هویت ملی- تاریخی- تعلیم وتربیت- معرفت وآثار علمـی جوامع انسانی- ملتها یـا اقوام مـیباشد. عناصر عمدهء فرهنگ از جهت مادی نمونـه های معماری- کاشی کاری- نقاشی- خوشنویسی- حکاکی- خاتم کاری- هیکل تراشی- دوزندگی- زرگری- انواع بافندگی وازینگونـه هنرهای ظریف بوده ودر جهت معنوی باورها- اعتقادات مردم- اسطوره ها- افسانـه ها- شگون ها- روایـات- ضرب المثل ها- فکاهیـات- طنزها- اشعار رزمـی وامثال آن کـه همـه محصول تخیل- آرزو- تعقل- ابتکار- ادراک جمعی مردم هست که معرفی کنندهء معیـارهای زیباشناسی- عادات- مـهارت های مـیباشد کـه به قسم

 

مـیراث وسرمایـه های مادی ومعنوی از نیـاکان بـه نسل های بعدی منتقل مـیگردد. یـا بـه عبارهء دیگر از اسلاف بـه اخلاف مـیرسد.

 از جمله فرهنگ فلکلور کـه بخش عمدهء آن محسوب مـیگردد. از واژهء انگلیسی ( ژرمانیک) یعنی " فولک" مردم و" لور " بمعنی خرد وحکمت ودانش بیـان واستخراج گردیده است.

 فلکلور کـه جزء عمدهء فرهنگ باستانی ما را تشکیل مـیدهد- درحقیقت فرهنگ جمعی مردم را مطالعه مـیکند- وشامل ابعاد گوناگون مـیباشد- یکی از ابعاد آن سنن وعنعنات مردم هست که حتما آنچنانیکه هست جمع آوری وثبت گردد.

 پامـیر بدخشان کـه فرهنگ آن از تمدن آریـایی- ممزوجیت تمدن روم وچین- هندو ایران- یونان وباختر- مـیترا پرستی یـا مزدایی- مزد- بودایی- بخصوص زبان اوستایی با بخش های گوناگون فرهنگی آن که تا تمدن "هلنیستی" ثمر گرفته از دین مقدس اسلام بخصوص تشیع اسماعیلیـه ودر مـیان آن از تصوف وعرفان گرفته که تا بحث های کلامـی- وانواع کوچه ها وفروعات فرق مذاهب وطریقه های اسلامـی چون قدریـه وجبریـه- تناسخیـه وغیر تناسخیـه فقه جعفری- فلسفه و راسیونالیزم بزرگان ادبیـات وفرهنگ دری اسلامـی- مکتب تعلمـیه حجت خراسان ناصرخسرو بلخی- حتی از طریقهء شاه نعمت الهی نیز درون بعضی امورات فلسفی متأثر هست با کوشش های فرهنگی حسب ضرورت های تاریخی تقیـه وانواع دعوت ها درون سلسله پیری ومریدی- چون رسوم طوغ برآوردن وگشتاندن آن با ترانـه های مذهبی- چراغ روشن- دعوت بقا- فنا- گردش پیران سال یکمرتبه جهت ( دعوت داعیـان ) جماعت- دعوت رضا- دعوت خفا، شاگون- سده- نوحه- طوی- سپورت با رسوم بازی های گوناگون اطفال وجوانان کـه ریشـه درون فرهنگ کهن آریـایی دارند، با غیره همگونی های فرهنگی وپیوندهای عمـیق با فرهنگ عمومـی مشرقزمـین وتمدن آن چون خوانش راک های کهن با موسیقی کـه ریشـه درون سرودهای "ویدایی" دارند واکنون با شعرو قصاید شاعران نامدار مسلمان توسط رباب- تنبور- دف- سیتار- غچک وغیره آلات موسیقی تاری بادی وضربی اجرا مـیگردند حکایت های فراوان داشته کـه روشن نمودن همـهء بخش فرهنگی آن کاریست بسی دشوار کـه به وقت مطالعه- بررسی خلاصه یک مرکز فرهنگی تحقیقی نیـاز دارد کـه متأسفانـه که تا حال بـه آن توجه واقعی ونـهادینـه صورت نگرفته- باوجود رسمـیت زبان های پامـیری درون قانون اساسی بـه صفت زبان های درجه2 ملی کشور توجه به منظور تجمع فرهنگیـان وایجاد دفتر فرهنگی درون خود منطقه کـه بتوانند راجع بـه فرهنگ- زبان- تاریخ وگذشت تمدن درین بندر شاهراه ابریشم قدیم بدخشان وکشور تحقیقات علمـی ومفیدی را درون جهت تقویـهء سنن با افتخار وارزشـهای تاریخی وفرهنگی انجام دهند وجود نداردتا این وثیقهء زندهء اوستایی وآریـایی با تمام آثار تاریخی آن کـه طی دورانـها حفظ گردیده. تجلی خود را نشان دهد. وسوگوارانـه اینکه طی این سالها از 1371 هجری تاکنون غارت وتباهی آثار مربوط بـه تاریخ وفرهنگ کهن سال پامـیر بدخشان کـه متعلق بـه سرمایـهء عمومـی فرهنگ ملی وتاریخی ما مـیباشد بیرحمانـه جریـان دارد. بگفتهء عدهء محققان تمدن درون کشور ما از حدود - 1400ق م – بنیـان گذاری شده کـه از جمله سروده های "ویدایی" آن با ریشـهء امروزین

 ترانـه های قصاید از همان اصل را تشکیل مـیدهد- آثار مادی فرهنگی ما نیز با آن تمدن گره خورده است.

که با فنا گردیدن آن و بعضی ارزش های دیگر چون جنگلات- حیوانات- چپاول منابع اقتصادی وطبعیی وغیره وبی اعتنایی بـه آن از اثر ضعف اداره باعث خودسری های عدهء از منفعت جویـان- قاچاق بران آثار تاریخی ومواد مخدره گردیده کـه خسارهء آن بر ملت آزادهء ما وداشته های پر افتخار تاریخی- فرهنگی- اقتصادی خلاصه منافع علیـای ملی ما نـهایت درد آور وزیـان بار است. زیرا هر چقدریکه دامنـهء دانش وآموزش وسیع تر شود احتیـاج بـه این شناخت های فرهنگی بیشتر مـیشود. درون جلد اول صفحهء 13 فرهنگ نظام تالیف سیدمحمد داعی الاسلام آمده است.

" ترقی هر ملک ترقی زبان وفرهنگ آن هست " ص 2-1 – صفحه 13، حقیقتأ چنانچه تذکر یـافت. با آنکه اقتصاد وزیر بنای حیـات جامعه را تشکیل مـیدهد، ولی رشد وطرح مثبت آن بواسطهء تفکر اقتصاد دان ها، وبلندی شعور سیـاسی مردم صورت مـیگیرد، کـه حسب ضرورت های نـهادینـه جامعه درون پرتو فرهنگ تکامل یـافته احیـا، عملی وتعمـیم مـیگردد.

یعنی اقتصاد وفرهنگ ورشد متقابل آنـها لازم وملزوم یکدیگر مـیباشند. درون مناطقیکه از فرهنگ عامـیانـه گرفته که تا فرهنگ عمومـی آن مـیتواند رکود- عقب گرایی- پسماندگی- جمود شعور سیـاسی را با تحجر؛ وتعصب از مـیان بردارد وبه اثر آن تربیـهء عمومـی سالم گردد طبعأشرایط عینی وذهنی به منظور ترقی، پیشرفت بواسطهء انتخاب آگاهانـه مردم آماده گشته ملت درون زیر چتر ادارهء سالم ملی- عدالت اجتماعی واقتصادی- صلح وبرادری با کاروان تمدن بشری همگام مـیگردد.

 پس بر ادارهء دولت هاست کـه از روح ترقی خواهانـه- وحدت طلبانـهء فرهنگ عمومـی وبعد های گوناگون آن منجمله (فرهنگ عامـیانـه) کـه مـیتواند جامعه را برای‍‍پذیرش تحولات اقتصادی- اجتماعی وغیره بسیج نماید استفادهء لازم را مرعی دارد وبرای رشد آن کار نماید.افغانستان بـه مثابهء دروازهء اتصال تمدن مشرق ومغرب خود محور ابتکار فرهنگ وتمدنیست کـه باهم گره خورده و توسط همـه ساکنان آن حفظ گردیده. درون فرهنگ عامـیانـه پامـیر کـه از گذشتهء تاریخی آریـانای کهن، تمدن آن- ادیـان ومذاهب آن- بخصوص زبان ورسم ورواج اوستایی وبعدهم تشیع اسلامـی، حکایت مـیکند مـیتوان فاکت ها ومثال های زیـادی را دریـافت نمود کـه آیینـه بسا حقیقت های زندگی را بیـان مـیکند. مثلأ مقولات وضرب المثل های عامـیانـه را کـه در مـیان مردم رایج هست ومن آنرا از زبانـهای واخانی وشغنانی ومنطقه بـه فارسی ترجمـه کرده ام را قبل از دیگر بعد های فوکلور بیـان مـیدارم که تا مصداق بیـان فوق ما گردیده باشد.

کلان گنده ملک گنده– یعنی مردمـیکه رهبر نالایق وگنده "خراب" را به منظور رهبری خود انتخاب ند- ملک را خراب خواهد کرد.

سکل دریدههوشش بـه پارگی– درون زبان عامـیانـهء غاران- زیباک واشکاشم تلفظ سکل بـه معنی "چموس" کهنـه و رنگ ورو رفته را گویند- وپارگی- پارهیـا دریده راگویند- یعنییکه چموسش پاره باشد هوششس بـه طرف یکپاره پوست هست تا بیـابد ودر چموس پینـه کند.

 بالا طوی پایـان طوی- نوبت ازما مطلب ازنوبت آن مـیباشد کـه مردم قریـه چوپانیـهای خود را بـه نوبت بدوش گرفته یعنی نفر هرخانواده درون صورتیکه چوپان عمومـی درون مقابل مزد نداشته باشند بـه نوبت جهت چوپانیـهای خود ومردم قریـه رفته نوبت خود را مـیگذراند. تفصیل آنکه- گویـا شخصی حتما در طوی همسایـه های بالا وپایین با بردن طویـانـه واشتراک درآن حق همسایـه داری را ادا کند هم مشکل نوبت چوپانی را کـه آنـهم درون همـین روز مصادف گردیده حل نماید- واین شخص مرد یـا زن کـه تنـها وبی دست یـار ویـا مشکلات دیگر خانوادهدارد حیران هست چگونـه با این حالت برخورد نماید که تا مطابق این مقوله کـه هم لعل بـه کف آیدو هم یـار نرنجد. را به منظور حل مشکل بدست آورد.

بز درون آب دمبش سیخ– یعنی بز درآب رفته با خطر غرق شدن روبروست واحتیـاج بـه کمک دارد ودمب خود را آنقدر بلند گرفته کـه گویـا بـه کمک ضرورت ندارد- ومعنی دیگر آن تکبر هست که گویـا شخصی درون حالت تباهی هم از تکبر ولاف دست بر نمـیدارد مانند آن بز هست که درون آب رفته اما دمبش سیخ است.

تله لی سیتار- آسوده سربیمار– یعنی مردی درون بستر بیماری با درد دست وپنجه نرم مـیکند- اما دیگری او را آسوده پنداشته بالای سرش سیتار مـینوازد وتله لی مـیگوید- ودر فکر مستی خود است. بعداز مدتی مـیبیند کـه بیمار مرده- والاشـه هم ناگرفته مانده.

موش درون جای نمـیشود غربال بـه دمبش– تفصیل- به منظور موش آنقدر تنگ هست که خود را درآن جای کرده نمـیتواند ولی این موش بدون اینکه مشکل تنگی جای را درون نظر داشته باشد غربالی کلانی را بـه دنبال خود مـیکشد که تا به آن داخل د کـه امکان ندارد.

از خر کرده توبره اش کلانتر: تفصیل- مرکب جو وکاهء خود را جاییکه آخر نباشد فقطدر توبره مـیخورد. اما مرکبی توبره اش از اندازهء قدوقامت خودش هم کلانتر هست یعنی به منظور مرکب توبرهء را کـه معمول هست مـیتوان از کاه وجو پر نمود وبالای پوزش کشید- اما توبرهء را کـه از قدو قوارهء‌مرکب کلان تر هست را نمـیتوان از نگاه مصرف کاه وجو پوره کرد. مطلب از مصارف اقتصادی هست که توان آن کمراست.

گرسنـه نان خواب مـیبیند: مقوله واضح است. اول زن آخرزن وآنگاه زن ومرد- یعنی بیشتر آبادی خانـه آبرو وعزت مرد تربیـهء‌ اولاد- همسایـه داری وروابط خوبی یک خانواده بـه خانم وابسته مـیباشد.

حاکم یکروزه خانـهء صد ساله را خراب مـیکند: ویـا قصاب کـه بسیـار شد حرام مـیشود-بوم درون خانـهء‌ بی سر مـیدراید کـه صد سر دارد.

درین مقولات وضرب المثل های فوق حقایق زیـادی راجع بـه زندگی سیـاسی- اجتماعی- اقتصادی- وچگونـه زیستن آدمـی نـهفته هست که انسان با اندرز تجربه آموز آن مـیتواند از مشکلات راه بیرون رفت حاصل نموده گام های مثبت را درون جهت زندگی هدفمندانـه وتعمـیری بردارد واعمال منفی تخریبی را خنثی نماید.

 مثلا" معنی این ضرب المثل کـه بوم درون خانـهء بی سر مـی دراید کـه صد سردارد- بـه تعبیر عامـیانـهء پامـیریـان چنین است: بوم مثال بدبختی و ویرانی مـیباشد- کـه به ظاهر همان مرغ هست که درون شب ها پرواز مـیکند وغذای خود را شکار کرده بدست مـیاورد وروزانـه یـا درون ویرانـه ها جای دارد یـا درون مقام های تاریک جنگلات و های کوه پنـهان مـیشود با وجود کـه چشم های کلان دارد از نور آفتاد وروشنی مـیگریزد درون مقابل آن حساسیت دارد.

خانـهء هم کـه بزرگ خردمند خود را از دست مـیدهد وبجای آن صد بزرگ نادان ویـا خودخواه- جا طلب وحریص، منفعت وقدرت شخصی وغیره اعمال منفی هریک دعوای بزرگی را علیـه یکدیگر براه مـیاندازند ودرین خانـه سرداری یـا بزرگ نمایی مـینمایند- بدبختی ونفاق کـه تعبیر همان بوم هست به آسانی درین خانـه مقام گرفته آنرا ویران مـیسازد. و ویرانی بسیـار بـه آسانی صورت مـیگیرد حالانکه آبادی بـه بسیـار تلاش ومبارزه علیـه مشکلات بدست مـیاید.

همچنانیکه تربیـه وآگاهی علمـی واخلاقی یک انسان ضرورت بـه تعلیم معرفت مطابق عصرو زمان دارد واین کاریست توأم با مشکلات کـه با تلاش ومبارزهء متداوم نسل ها بدست مـیاید- درون جهالت نگه داشتن او یـا ویرانی او مـیتواند بـه سهولت درون اثر نفاق اندازی وبی اعتنایی بـه جامعه صورت پذیرد. وحکیم سنایی مـیگوید- سالها حتما که که تا یک سنگ اصلی زآفتاب + لعل گردد درون بدخشان یـا عقیق اندر یمن + سالها حتما که از دامان رحم مادری + شاعری زاید ادیب وعام شیرین سخن-

 لذا سربزرگی هم کـه با نور دانایی روشن هست اگر درمـیان نباشد وبجایش صدسر نادان لاف بزرگی زند خانـه جای بوم ویرانی مـیگردد- زیرا دانایی بهشت هست ونادانی دوزخ.

حکیم فردوسی درشـهنامـه درون داستان بهرام گور این تجربه را راجع بـه قریـهء کـه به پادشاه احترام ند باوجودیکه از عدالت پادشاه ورهبری بزرگ قریـه آباد شده بودند. آنـها دارایی مادی داشتند ولی از دارایی معنوی کـه همان تربیـه علمـی واخلاق هست بی بهره بودند، بعد بهرام بـه وزیرش (روز بـه مؤید) وظیفه داد که تا آن قریـه را طوری ویران کند کـه مسؤلیت ویرانی هم درون عمل بدوش خودشان باشد. که تا ازین ویرانی تجربهء علمـی واخلاقی را بدست آرند ودوباره وقتیکه آباد شدند از کرکتر اخلاقی احترام وآداب انسانی برخوردار باشند. ( روزبه مؤید) بنا بـه فرمان بهرام گور بـه نزد اهالی ده رفت واهالی را درون مجلسی دعوت کرد وآنـها را با هم نشاند بعداز اینکه روحیـهء غرور وخودخواهی اکثریت شان راکه از علم وتربیـهء اخلاقی بی بهره بودند تحریک نمود- چنین فرمود شما همـه مردم دانشمند- لایق بزرگی- آباد از معیشت زندگی هستید- پادشاه بهرام گور، از شما بزرگان وشخصیت های عالیقدر بسیـار تمجید کرد وفرمود. این ها همـه لیـاقت بزرگی وکلانی را دارند- لذا-

 بدین ده زن وکــــــــــــودکان مـهترید کـسی را نباید کـه فرمان برید

ازین ده چــــــه مزدور چه کد خدای بیک راه حتما که دارید جـــای

زن ومرد و کـــــــودک سراسرمـهید یکایک همــــــه کدخدای دهید

خــــــــــــــروشی برآمد زپرمایـه ده زشادی کـه گشتند همــواره مـه

چوناپاک شد مــــــــــــرد برنا بـه ده بد ناگه سر مـــــــــرد مـه

همـــــــــــــه یک بدیگر بر آویختند بـه هــرجای بیراه خون ریختند

چو برخواست زان روستا رستخیز گـــــــــرفتند ناگه ازان ده گریز

همـــــــــه ده بـه ویرانی آورد روی درختان شده خشک بی ی

 ( ج 3 ص 126 شاهنامـه)

 حالانکه پنج انگشت دست برادر هست وبرابر نیست- مطلب ازین سخن مسئله حقوقی نبوده یعنی استعدادها- قدوقامت آنـها فرق دارد. پیش از پاده خاکدود–(مقوله عامـیانـه) یعنی:انیکه پیش از کار وعمل غلغله برپا مـیکنند اما کارعملی نمـیگردد همان پیش از پاده خاکدود هست (پاده گلهء حیوانات اهلی- خاکدود خاکباد)کلوش کهنـه درون بیـابان نعمت است- از دیوار کج پرهیز–رنگ زرد گویـای احوال درون است-از چشم بـه اسرار دل همراه راهیست- چیزی آسیـاب کند چیزی دانـه تر- هم از توبره مـیخورد وهم از آخر- سگه نی روی خاوندش-از کمان شکسته دونفر مـی ترسد-کمپیر کـه درپایگه نتواند بد مـیگوید پاگه تنگ است-شف شف نی شفتالو رهء راست-صیـاد را از دل آهو چه خبر- شیننده به منظور رونده- از مار بد یـار بد بدتر- خر همان خر پالانش نو شده- چشم وطن بما چشم ما بـه او- دشمن وطن دشمن جان- ایمان درون راستی است- نیکی بجا مـیماند وبدی مـیگذرد- مرد راهمت بکار نی کـه خنجر درمـیان-. کـه در همـه مقولات ضرب المثل های فوق نمایش زندگی ما درطی قرون با عقاید وکلتور- طرز زندگی جامعه بیـان مـیگردد. فرهنگ خاص یـا معیـاری درون حقیقت وابسته بـه آن فرهنگ عامـیانـه مـیباشد کـه قبل از تحریر پدید آمده زیرا خط کـه از 3300 الی 3500 ق م بنا بـه شواهد تاریخی پدیدار گردیده درون تثبیت فرهنگ معیـاری و خاص نقش خود را داشته است- لذا بخش های آن توسط قلم چون خطوط وکتابت درون دست خواص بود درقید تحریر درامده محفوظ مانده است.

اما فرهنگ عامـیانـه: این یکی بـه توسط مردم حفظ گردیده ومـیگردد. یعنی از طریق باقی ماندن درون ذهن توده ها از یک نسل بـه نسل دیگر انتقال یـافته تجلی بخش های از روند زندگی انسانرا طی هزازان سالبیـان مـیدارد.فرهنگ عامـیانـه یـا مردم به منظور نخستین بار درسال – 1846 م – توسط "تامس" مورخ انگلیسی درون روزنانـهء (اتینیوم) لندن فلکلور یـاد گردید.

یـا بنا بـه قول دیگر "امبروارزتن" درون – 1885م - آثار باستان وادبیـات عامـه را فلکلور نامـید – مطالعه درون طرز تفکر توده ها کـه شامل تحقیقات درون اساطیر- قصه ها- ضرب المثل ها ومقولات- ترانـه ها- وسایر شیوه های تفکر انسانی از مـهم ترین آن درون رأس هم قرار دارد.

 "رابرت فیلد" مختصرأ مـیگوید: فرهنگ تفاهمـی قراردادی هست که درون عمال وساخته ها تجلی مـیکند وجوامع را از هم متمایز مـیسازد.

التفات بـه فلکلور بـه تدریج جهان مشمول گشته، انجمن های فلکلور درون اکثر کشورهای پیشرفته جهان از جمله ابتدا درون – 1882م فرانسه – و -1888م امریکا – بوجود آمد.

در کشور ما بعداز سراج الاخبار دربارهء ادبیـات عامـه انجمن ادبی کابل کارهای قابل توجهی را درون مورد فلکلور درون تاریخ ادبیـات معاصر ادبیـات کشور کرده، کـه قابل قدر مـیباشد.

"مجلهء لمر" درسال -1349 هجری شمسی- بـه فلکلور توجه نموده همچنان درچوکات اکادمـی علوم افغانستان نیز شعباتی موجود هست که درون قسمت فرهنگ کارهای ارزندهء را انجام داده اند. دانشمندان ونویسنده گان زیـادی هم از مرکز و ولایـات کشور راجع بـه ادبیـات عامـه کارهای کرده اند، مانند جناب -عبدالغفور برشنا- داکتر جاوید - شـهرستانی- قیوم قویم- همام- رحیم الهام وغیره کـه قابل ستایش مـیباشند. کتاب ارزشمندی کـه مألف آن "بختانی" مـیباشد راجع بـه پیوند زبان های پامـیری: شغنانی- واخانی- اشکاشمـی- سنگلیچی- منجانی وغیره با زبان پشتو نوشته وبا اثبات اینکه زبان پشتو منشعب شدهء از همان اصل آریـایی مشترک زبان درون دو ساحل "اکسوس" – پامـیر است- وخانیرث- مـیباشد را روشن کرده است. وبه دانشمندان معلوم هست که زبان های آریـایی بـه نسبت مـهاجرت بخصوص مشکلات جیوپولیتیکی از اصل بـه فروعات درون طی هزاران سال مبدل گشته است.

نگارنده بـه این عقیده هست که زبان اوستایی کـه دانشمندان ایران بیشتر زبان پهلوی را فرزندکلان آن قلمداد نموده وبعد هم زبان فارسی را درآن پیچیده اند، اگر تحقیقات همـه جانبه ودلسوزانـه بدون برتری جویی های منطقوی صورت گیرد، موجودیت خود را درهمـین زبانـهای "پامـیری" کـه ریشـهء زبانـهای اصیل دیگر آریـایی "آریـا ویجه" با آن گره خورده ثبوت مـینماید. یعنی زبان دری فارسی – پشتو ودیگر زبانـهای کنونی مربوط بـه آریـا ویجه درون کشور از همـین زبانـهای (پامـیری یـا اوستایی) منشعب گردیده- تکامل کرده وبه کمال رسیده اند. وامکان دارد کـه زبانـهای پامـیری کنونی که تا زمانی ختم سلطنت یفتلی ها یکی بوده وبعدها بـه نسبت عوامل تاریخی "جیوپولیتیکی" بـه لهجه های کنونی شغنانی- واخانی- منجانی- اشکاشمـی- سنگلیجی- روشانی ولهجهء دروازی مبدل شده باشد. وشاهد این قول همانا نامـهای محلات موجود بـه زبانـهای پامـیری درون سرتاسر بدخشان وحتی تخارستان مـیباشد کـه به تحقیق نیـاز دارد. واین وثیقهء زندهء اوستایی راحتی درون ادبیـات وفرهنگ عامـیانـه با تمام پیوندهای دانش جامعه شناسی درون مقطع زمانی (دیـاکرونیک) (سنکرونیک) کـه برای شناخت پدیده ها قانون ها و ظابطه ها را بدست مـیدهد مـیتوان شناخت مثلأ چون گیش بـه لهجهء واخانی درون فارسی " گوش" و یوپک "آب" فارسی وهمچنان درون زبان پشتو شونده "لب" بـه لهجهء شغنانی"شند" یـا غوږ بـه ‍‍‍پشتو "گوش بـه فارسی" بـه شغنانی "غو‌‌ږ" وبه اشکاشمـی "غال" وغیره ثابت نمود کـه فروعات از یک اصل مـیباشد. لذا باجرئت مـیتوان اظهار نمود کـه توجه بـه زبانـهای پامـیری ورشد تمام بعدهای فرهنگی آن درون شرایط کنونی کشور، باعث تقویـهء جوهر سمبولیک وحدت ملی- محبت وبرادری مـیان همـه اقوام مـیگردد. زیرا درین آیینـهء فرهنگی همـه آریـاتباران واقوام عزیز این سرزمـین جلوهء پیوندهای عمـیق خود را تماشا مـینمایند.

همچنانیکه درون اوراق قبلی راجع بـه فلکلور کـه بخش عمدهء فرهنگ باستانی ما محسوب مـیگردد توضیحات مختصری بیـان نموده وضرب المثل ها ومقولات چندی را کـه گویـای- سیـاست- تربیـه- معرفت- شیوهء زندگی اجتماعی- نیکی وبدی- شجاعت وهمت وغیره برشمردیم- اکنون بـه توضیحات دیگر فلکلور درون فرهنگ عامـیانـهء پامـیریـان وپیوندهای آن با فرهنگ عامـیانـهء عمومـی مـیپردازیم.

 قصه های اساطیری و افسانـه ها: داستانـهای اساطیری وافسانـه های موجود درون مـیان پامـیریـان را بـه سه گونـه درون چوکات داستان دراز- کوتاه- "اوچرک" با محتوای اسطورهء تاریخی وفرهنگی حماسی قبل از اسلام- وهمچنان تاریخی فرهنگی- حماسی بعداز اسلام وحکایـات عاشقانـهء غنایی با بیت های عامـیانـه مـیتوان ارزیـابی نمود. حکایـات اسطورهء کـه با غلو واوصاف بیرون از توان انسانی گاهی دربعضی موارد یکجا مـیباشند وبه گذشته های قبل از اسلام تعلق دارند اکنون با پوشش عقاید اسلامـی همراه گشته اند ولی درون پشت این حکایت واقعات تاریخی- جنگی پادشاهان کـه پهلوانان اسطورهء گردیده قرار دارند- کـه به تحقیق موشگافانـه ضرورت دارند- ونیز درجریـان آن تحقیقات بـه عقاید فلسفی- نبرد- خیروشر- نور وظلمت- نیکی وبدی وخلاصه کیش های مروج درون "آریـاویجه" غرور وهمت ملی وبعدهای دیگر مربوط بـه آن پی برد. چون درون مناطق پامـیر رد پای ادیـان کهن چون مزدائی وبعد مزدیسنـه وکیش های منشعب ویـا وابسته بـه آن مانند مـهرپرستی (مـیترسیم) زروان نیسم- عناصر پرستی- بودایی- گریک بودایک حتی قربانی بـه شیوهء مذاهب یونان کـه از تمدن یونان وباختر، وپیوندهای از ادیـان کشورهای همسایـه از جمله چین وغیره باقیمانده هست درحکایـات، اسطوره وافسانـه ها- عقاید- رسم ورواج های منطقه با اشکال گوناگون مـیتوان یـافت واز آن به منظور روشن واقعات تاریخی- عقیدهء ومعرفتی وفرهنگی استفاده نمود. درین حکایـات نبرد خیروشر واضیح مـیباشد. (پندار، گفتار وکردار نیک) با شجاعت وشمشیر پهلوانان ویـا بزرگان بر اژدها- دیو یـا اهریمن غلبه مـینماید- گاهی حیوانات بـه کمک انسانـها مـی شتابند- طوطی ومـینا او را از خطرها آگاه مـیکنند لذا حتما انسان آنـها را دوست بدارد- گاهی درهر سنگ زیبا نقش پای دلدل "شامردان"- ویـا آب کـه از آستین بی بی فاطمة الزهرا بیرون مـیشود وقابل زیـارت وتبرک مـیباشد- یـا زیـارت ها وحکایت مربوط بـه هر زیـارت کـه تعداد آن درون هرقریـه گاهی بـه چندین زیـارت مـیرسد. حتی چوب درخت آن- چشمـهء آن- سنگ وخاک آن با مبارک بودن نور خورشید درایـام زمستان وآواز بهار وغیره کـه احترام همـهء آن با پوشش عقاید اسلامـی- تصوف وعرفان وغیره درون فرهنگ عامـیانـهء پامـیر واضیح مـیباشد. بدوام وبقای این حکایت از گنجینـهء تمدن غنی وکهنسال ما کمک مـینماید. مثلأ از جمله چندین حکایت اسطورهء درون لابلای آن واقعه تاریخی از قرن پنجم مـیلادی نـهفته ودر منطقهء "بازگیر" ولسوالی اشکاشم بوقوع پیوسته حکایتی را بیـان نموده وبعدهم حقیقتی تاریخی آنرا بیـان مـیداریم.

ساختمان وموقعیتی جیوپولیتیکی این قریـه: ابتدا با معرفی عوارض فزیکی وموقعیت جیوپولیتیکی این قریـه حتما آشنا شویم زیرا فهم موقعیت فزیکی بخصوص گذشتن سرچشمـهء دریـای کـه از پهلویش بسوی جنوب غرب با آب شوال دره "قریـهء همجوار" آن یکجا مـیشود وبا زیباک مـیرود سرچشمـهء دریـای کوکچه محسوب مـیگردد. این دریـا واین قریـه درمسیر سرک کنونی وقدیمـی راه ابریشم قرار دارد کـه به طرف شرق آن شـهرقدیمـی آریـایی "کویرشا" یـا "سکلکند" " اشکاشم کنونی" واقع بـه طرف شمال آن درهء "شوالدره" یـا کوه یـاغورده- جوشن کوه- با کوه های "نیچم" اشکاشم همچو دیوار بلندی با کوه های جنوب آن "کوه هندوکش" افتاده- بـه طرف غرب آن دشت کوچک "ویجلینگ" یـا "اژدلینگ" قریـهء "سرخ دره" وبعدهم قصبات- زرخان- ویرث وغاریب ولسوالی زیباک واقع گردیده درپایـان این قریـه بـه طرف غرب آن چمن زاریست کـه از نی پوشیده مـیباشد ودر مـیان آن جهیلکی بـه مساحت 50 متر مربع وشاید بعمق 15 متر کـه هرچهار طرفش ازنی پوشیده بوده وآب دریـاچهء کـه ذکر شد نیز از همـین "جهیلک" مـیگذرد- یعنی این حوض از همان آب

 لبالب هست که بـه پایـان مـیرود. درقدیم راه کاروان رو ابریشم ازمـیان دره های بدخشان لبسوی زیباک- اشکاشم- واخان آمده واز کوتل آخر واخان متصل با سرقول ایـالت سکیـانگ یـا شـهر یـارقند، بـه چین مـیرفته است. وآن کوتل آخر واخان "پامـیر" نامـیده مـیشد کـه اقوام آریـائی درون دامنـه های این بام جهان بـه زراعت ومالداری وایلاق نشینی- پرداخته بعدأ بـه نسبت ازدیـاد نفوس از همـین دامنـه های پامـیر- واخان- اشکاشم- شغنان- درواز- زیباک- منجان- شیوه وخنج (که قبیلهء خیون) درآنجا ساکن بود وشمال شرق هندوکش- بدخشان (جرم(مازندر- گیلان)-( بهارک "ایلاشی)"-( کشم کنونی=کشمون) شـهر بزرگ- راغ وغیره اکناف بدخشان بـه سوی جنوب غرب هندوکش- هند وایران وغیره مـهاجرت د.

 بنا بـه نوشتهء داکتر صاحب نظر مرادی درکتاب بدخشان درون تاریخ: " اینکه چرا مسیر کاروانـها ازین موقعیت های پیچیده باوجود اینـهمـه سنگستنـهای صعب العبور مـیگذشت سوالیست کـه پاسخ آنرا با ملاحظه بـه عوارض فزیکی وجغرافیـائی پامـیر بدخشان دریـافت. بـه قول منابع کلاسیک ومعاصر آریـانا درون مراکز آسیـا، و وخانیرث درون مرکز آریـاویجه قرار دارد" ج ا- ص 49 کـه توضیح آن از موضوع این اثر خارج است- لذا بر مـیگردیم بـه اصل مطلب:

در کنار همـین جهیل کـه قول بازگیر نامـیده مـیشود دو تپهء خاکی وجود دارد کـه رنگ خاک آن سرخ بـه رنگ خون مـیماند- واین سرخی خاک درون موجودیت شوره وتابش آفتاب ونم آب دریـاچه درطی هزاران سال پدید آمده ومناطق زیـادی از قریـه ومنطقه را فرا گرفته است.

راه وسرک قدیم از پهلو متصل با همـین تپه ها مـیگذشته بر بالای تپه درقرن پنجم مـیلادی اطاقی بوده کـه بعدأ درون بارهء آن توضیحات وچشم دیدهای خود را درسال 1362 بیـان مـیدارم.

وحکایت اسطورهء ما هم ازهمـین جای آغاز مـیشود- مردم بازگیر، اشکاشم وزیباک حتی که تا واخان وشغنان هم با این حکایت معروف درمنطقه "اژدهای هفت سربازگیر" را مـیدانند وحکایت مـینمایند. (حتی درون هنزای ولایت گلگت کشور پاکستان هم این حکایت با تفاوت های کمـی موجود هست که روابط دو طرف را از نگای روابط فرهنگی نشان مـیدهد). درون زمان های بسیـار قدیم درون همـین حوض "بازگیر" اژدهای زندگی مـیکرد کـه هفت سر داشت وشبها از آب بیرون آمده از آدم که تا حیوان هرچه بگیرش مـیامد را فرو مـیبرد وباز درهمان حوض پنـهان مـیشد. این اژدها از نور خیره کنندهء آفتاب خود را نـهان مـیداشت وفقط درون تاریکی وشب های سیـاه ومـهتابی بـه قریـه ها حمله مـی برد، سرکلانش درون مـیانـه وسرهای دیگرش کوتاه ودراز بـه دوطرف شانـهء عریض ودحشتناکش قرار داشتند او فقط دو چشم خونین چون دوکاسهء برآمده داشت ولی سرهای دیگرش چشم نداشتند کور بودند وبا این دوچشم درشب توسط همـه سرهایش طء خود را مـی بلعید. گوئیـا چشم هایش درمقابل نور حساسیت داشتند.

 مردم اطراف جهیل- قرا وقصبات از وحشت ودحشت او مـیلرزیدند، ناچار درپی چاره شدند، آنـها درهر سه ماه چهل تقز نان- چهل برهء بریـان- وگاهی یک آدم عمومأ از جنس انرا درون روز بهحوض مـیگذاشتند چون زمان گرسنگی اورا مـیدانستند وخود مـیگریختند اژدها هم درون حوض بوی طعام فراگشته را یـافته شب از حوض خارج مـیشد وهمـه را فرو مـیبرد ودوباره بـه جهیل کـه مکانش بود اسکان مـیورزید.

 به این ترتیب این اژدها از حمله بـه قصبات صرف نظر کرده خرچ مـیخورد ودر حوض مـی خوابید مردم انرا بـه نوبت از هرنفر گرفته بـه اژدها مـیبردند- واین کار سخت تر ازهمـه بود- زیرا آن اژدهای اهریمنی بـه گوشت وخون آدمـی وخوردن آن درهمان اوایل پیداشدنش درمنطقه وحمله بـه جان انسانـها وحیوانات عادت کرده بود که تا گوشت آدمـی نمـی خورد از حمله بر قریـه ها خود داری نمـیکرد. بعضی ها مـیگفتند این اژدها نیست اهریمن دیویست کـه خود را درون قالب اژدها درآورده وعدهء مـیگفتند این اژدهای اهریمنی است. خلاصه مردم از خداوند نجات مـی طلبیدند که تا ازوطن خود کـه دوستش مـیداشند فرار ننمایند. روزیکه همان شب اژدها حتما ط اش را صاحب مـیگشت نوبت بردن آدمـی هم جهت ط اژدها آمده بود لذا از مرد بینوایی کـه تنـها یک ک داشت ش را اهالی گرفتند وهمرای چهل تقز نان- چهل برهء بریـان نزدیک عصر بهحوض بردند دست وپای را محکم بسته درپهلوی نان وبره های بریـان گذاشته خود برگشتند- حیران وبی پناه مـی نالید وامـید نجاتی به منظور رهائی از دهان وشکم پلید اژدها را نداشت- درهمـین هنگام کـه او مـینالید ناگاه سواری با اسب گلگون وشمشیر دوپیکر کلانی بـه کمر داشت برحوض رسید واز اسب فرود آمد وآن حالت را دید از ک بپرسید م تورا بـه چه گناه بسته واینجا گذاشته اند حکایت را به منظور سوار بیـان کرد ودلسوزانـه گفت برو کـه تورا هم آن اژدها فرو خواهد برد.

مرد سوار خندیده بـه او گفت من به منظور نجات تو واین اهالی آمده ام اژدها را مـیکشم وبند از دست وپای آن رها کرد وخود منتظر ماند- ولی خوابش درون ربود ودرهمان نزدیکی مدتی بـه خواب رفت ک حیران ایستاده ماند ودر نزدیک وی بالای سنگی نشست- تاریکی شام فرا رسیده بود کـه اژدها از حوض غرش کنان جهت خوردن طمعه اش سراز جهیل بیرون کشید- ک از ترس بـه گریـه افتاد آب دیده اش همچو باران فرو مـیریخت- از وحشت او سوار بیدار گردید واز او پرسید چه گپ هست اژدها را بـه آن پیکر وحشت آورش کـه نیمـهء بدنش را از آب کشیده بود ودرسیـاهی شام سیـاهتر مـینمود بـه او نشان داد مرد شمشیر دو دم یـا دوسر از غلاف کمربندش بیرون آورد وبه سوی اژدها حمله برد وبا شمشیر سرهایش را نشان گرفت هرسری راکه مـیبرید خون فواره مـیزد کوه وزمـین را سرخ مـی نمود. ولی صدایی بر مـیامد کـه این سر از من نیست بالاخره مرد بعداز جدال وکوشش وتلاش زیـاد درون حالیکه اژدها کاملأ از آب بیرون آمده بود سرآخرینش همانی کـه دو چشم آتش گون وخونین چون دو کاسه درون وی قرار داشت را نیمـه برید ولی اژدهای نیم جان کـه دیگر رمقی برایش نمانده بود جسد خون آلود و دحشت بار خود را درون مـیان آب حوض پرتاب کرد وصدای برآمد کـه هروقت آخر زمان شد من زنده مـیشوم ومـی برایم ودیگر پیکرش درآب غرق گردید وخاموش گشت- مرد شمشیر خون آلودش را درون سنگی کـه از حوض بـه فاصلهء دوصد متر بالاتر هست پاک نمود (مردم قریـهء بازگیر هنوزهم سنگی دوپاره شده را نشان مـیدهند ومـیگویند کـه این همان شکافی هست که بـه اثرپاک شمشیر بوجود آمده است) وهرگاه صدائی از آب حوض دراثر عوارض فزیکی درون آب تولید شود آن صدا را غرش نیمـه جان آن اژدها مـی شمارند- چنانچه درون سال 1375- هجری شمسی صدای از درون حوض برخواست کـه شاید دراثر فرو رفتن آب باشدت زیـاد درون گودالی کـه زیر آب پدید آمده باشد اما عدهء مردم عوام محل باور خطائی صدای نعرهء اژدها حسابش د. بعدازین همـه کمک بسوی ناجی خود ومردم رفته دست وپایش را مـیبوسد ومـیپرسد شما چه نام دارید- فدای شما شوم وسوار مـیگوید من "شاه مردان"

 هستم وبا اسب خود فورأ غایب مـیشود- ک با حیرت وشادی بـه خانـه مـی آید ومردم را از احوال خبر مـیدهد آنـها با ناباوری بـه او مـینگرند وتا فردا منتظر احوال مـیشوند- با روشنی روز وطلوع خورشید مـی بینند کـه همـه اطراف آن جهیل از خون سرخ آن اژدها گلگون شده- نان ها وبره های بریـان درکنار جهیل باقیمانده از اژدها جز چند سر بریده کـه درمـیان نی ها افتاده خبری نیست از شادی جشن مـیگیرند ودر اطراف حوض کـه بته های زیـادی داشته آتش درمـیدهند واز بالای آن آتش بـه دویدن مـیگذرند یعنی خیز مـیزنند وخود را با نور تطهیر مـینمایند- کـه این رسوم آتش بازی آنـها درون زمستان کـه هنگام وروز معین دارد هنوز هم رواج دارد- درتابستان نیز درون ایلاق ها عدهء از جوانان بتهء را آتش زده دور سر چرخ داده ساعت تیری نموده خصوصأ از طرف شب این بازی را انجام مـیدهند.

 اما تفصیل دیگر کـه نگارنده راجع بـه این حکایت مـینمایم این است!

زیرا درسال 1361 هجری شمسی عساکر سرحدی اشکاشم جهت افراز پوستهء امنیتی بالای این تپه دست بـه اعمار اطاقی جهت اسکان شان زدند. درجریـان کار دیوارهای خشتی سفید کرده با گچ این اطاق گمبذی قدیمـی هویدا گردیده کـه داخل آن بـه شکل مربع ولی پوشش آن با خشت بصورت گمبذ کـه هر خشت آن بـه طول 25 وعرض 20 وقطر 10 سانتی متر بودند. همچنانیکه اکنون هم مشابه بـه آن دربعضی نقاط اشکاشم، واخان و ولسوالی "ده دادی" ولایت بلخ نمونـه اینگونـه تعمـیر موجود هست اعمار گشته بود.

 از داخل آن آثار عبادت بودائی چونک های پخته شده از گل- ذغال- کوزه های سفالین خورد وکلان پیدا شده کـه متأسفانـه عساکریکه بـه مفهوم تاریخی آن نمـی فهمـیدند همـه را نابود کرده شکستانده بودند- ولی نگارنده کـه آن وقت ها افسر درهمان قطعهء مربوطه بودم از کندن دیوارهای آن توانستم جلوگیری نمایم کـه اکنون هم شاید باقی مانده باشند. درپهلوی متصل بـه این اطاق قبر دسته جمعی تقریبأ از جسد هفت نفر کـه استخوانـهای شان پوسیده بود ولی جمجمـه های شان حساب کرده مـیشد درون اثر کندن کاری آن عساکر جهت موضیع یـا سنگر این جمجمـه ها نیز شکسته بودند.

 ولی از مـیان استخوانـها یک حلقهء فلزی داسروی ویک حلقهء فلز دیگر کـه از آن حلقهء داسروی بزرگتر بود ودر مـیانش نقشی مانند اسپ از فلز داشت دیده مـیشد- شکل این حلقه تقریبأ مانند نعل مرکب وفلز آن برنج بود کـه زنگ وگذشت زمان سیـاهش ساخته بود بـه دست آمد- کـه نگارنده آنرا بـه مشکلات از عساکر

 بدست آوردم وتاکنون هم نگاهش داشته ام. اما این حلقهء فلزی چه بوده از قضار روزی درسال 1363 هجری شمسی بـه موزیم کابل جهت دیدن آثار تاریخی رفتم درون داخل موزیم بعداز دیدن آثار گوناگون تاریخی وطنم (افغانستان) ناگاه چشمم بـه خشت پخته یـا خام افتاد کـه بر روی آن نقش همـین حلقهء نعل مانند با همان نقش اسپ گونـه درمـیانش حک شده بود. دقیق اورا ارزیـابی کردم نقش همان هست که از تپهء بازگیر بدست آمده ونزدم مـیباشد- درون زیر آن خشت کـه بالایش تحقیقات مأرخان وقت صورت گرفته بود درکاغذی نوشته بودندکه این نشان مـهریست کـه ازقرن2الی 5 مـیلادی جهت عبور کاروانـها به منظور تحویل گرفتن محصولات گمرکی ورسیدهای تجارتی- گرفتن مالیـات وغیره از آن استفاده مـیشد.

 بعدأ وقتیکه بعداز 3 سال 1266 هجری دوباره بـه بدخشان آمدم بـه مطالعه دراطراف موضوع پرداختم واضح گردید کـه درقرن پنج مـیلادی درمسیر راه ابریشم گمرکاتی وجود داشته کـه از زمان گشایش آن برسر راه ها اعمار مـیگردیده واز تجار حق عبور ومرور به منظور دولت کوشانی ویـا بعدها امـیران ملک الطوایف که تا ظهور یفتلی ها اخذ مـینمود کـه با همـین (مـهر) اجازه عبور مـی یـافتند. وبالای همـین تپه هم قوماندانی گمرک وجود داشته وشخصی بودائی مذهبی بنام اژدیـهاک ویـا اژداک با هفت نفرش مستقر بوده است- وبنابه حدث قرین بـه حقیقت چهل نفر نان "چهل برهء بریـان" مالیـهء آنـها از مردم محلات بوده است. کـه شاید بواسطهء عساکر یفتلی ها ویـاهم امرای محله دیگر ویـا مردم محل کشته شده اند. زیرا کلمـه تقز لغت ترکی هست که بعدها درون زمان سلطهء مغولان وترکتباران بر بدخشان درادبیـات عامـهء منطقه داخل گردیده مانند دیگر کلمـه ها چون حشر- جرگه- ولس وغیره درون زبان گفتاری مردم رواج پیداکرده هست وهمچنان برهء بریـان هم شاید بعدها بـه جای چهل تفسان روغن استعمال شده باشد زیرا بودائیـان گوشت حیوانات نمـی خوردند. لذا این پوستهء گمرکی با استفاده از قدرت برمردم محلات ظلم کرده باشد کـه بعداز کشته شدن او با هفت نفرش توسط کدام قدرت دیگر حکایت او با گذشت قرنـها درمـیان مردم بـه رنگ حکایت فوق "اژدهای هفت سر" بازگیر آمده است.

وامکان دارد کـه قاتلان (اژدیـهاک یـا اژداک) خود اورا زخمـی نموده درجهیل انداخته باشند- درقرن پنج مـیلادی اختلافات مذهبی مـیان بودائیـان کـه دولت کوشانی از آنـها حمایت مـیکرده وپیروان مذاهب مربوط بـه "مزدیسنـه" برهمنی وشاخه های وابسته بـه آن کـه ذکرشان گذشت درمنطقه موجود بوده- عدهء کـه به مذهب بودائی وابسته نبودند توسط حاکمان بودائی تحت فشار قرار داشتند لذا ظلم این قوماندان بودائی مذهب بر مردمان محلات از جمله "بازگیر" کـه تاعصر ما هم آثار آتش بازی را زمستانـها بـه صفت رواج عامـیانـه حفظ نموده اند با علامات دیگری کـه "زردشتی" بودن آنـها رانیز درون قرن پنج مـیلادی نشان مـیدهد، باعث گردیده که تا از وی وهفت نفرش با نفرت "اژدهای هفت سربسازند" وبعدها بـه آن شاخ وبرگ خارق العاده داده دشمنی اش را بـه صفت اهریمن با نور خورشید ونیکی مواجه نمایند. اما بعداز پذیرفتن دین مقدس اسلام ومربوط شدن بـه مذاهب اسماعیلی نزاری کـه شاخهء از تشیع امامـی مـیباشد این حکایت را بـه شاه مردان علی ابن ابوطالب (ع)پیوند داده او را قاتل آن اژدهای هفت سر بازگیر کـه خونش دوطرف محل را تاکنون هم سرخ کرده وشمشیرش را درسنگی پاک نموده معرفی نمایند- وبه این حکایت رنگ وپوشش اسلامـی داده که تا ازیکسو عقیده بـه شاه مردان درمـیان عوام مستحکم باشد واز سوی دیگر عقاید قدیمـی دینی ومذهبی نیـاکان "آریـائی" آنـها بصفت جوهر بازگوینده نبرد ظلمت ونور- نیکی وبدی- طی صدها قرن با واقعیت تاریخی اش کـه قالب

 این حکایت اسطورهء را بخود گرفته باقی بماند. وپر واضیح هست که درمـیان مردم ما محبوبیت مولانا علی (ع)به صفت مشکلکشای خود باعث چندین ها حکایت بزرگ اسطورهء وافسانـهء راجع بـه او بصفت یـار وداماد پیغمبر، پهلوان صاحب ذوالفقار و ولی الله گردیده- وانتخاب او درون قضیـه پوشش هست کاملأ پذیرفتنی!

ناگفته نباید گذاشت کـه تپهء کـه این اطاق درآن از زیر خاک نمایـان شده بنام تپهء "اژدک" ودشتی کـه در نزدیکی آن قرار گرفته وآب "شوالدره" وآب بازگیر "سرچشمـه های دریـای زیباک" از مـیان وپهلوی آن مـیگذرد نیز بنام دشت "اژدلنگ" نامـیده مـیشود وبطرف شرق این تپهء "اژدک" کنار سرک موتررو کنونی غاری وجود دارد کـه بنام "کر غلام گیر" نامـیده مـیشود. کـه بنا بـه گفتهء اهالی محل "سرخدره" و "بازگیر" درین کر کـه جای کمـین هست از مسافران وکاروان ها با زور افرادی بهبه شکل "غلام" گرفته مـیشده است.که بعد تر درباره اش معلومات خواهم داد.

 لذا جمجمـه های هفت نفر- حلقهء مـهر موجودهء گمرکی آنزمان- با چشم دیدارها از آثار شکسته شدهء چون "ک" های مقدس- ودر پهلوی هر جسد کوزه چه های خورد متعلق بـه دین بودائی- ونامـیده شدن تپه تحت نام "اژدک" ودشت "اژدلنگ" کـه همـه با حکایت اسطورهء "اژدهای هفت سر" گره خورده اند گویـای آن حقیقت تاریخی مـیباشد. کـه تا قرن پنجم مـیلادی درین منطقه جریـان داشته وآن واقعیت را طی گذشت زمان بـه این حکایت اسطوره مبدل کرده است. قرار شواهد ادیـان بودائی یونانی- "گریک و بودیک" وزردشتی "مزد" برهمنی- مـیترا پرستی یـا "مـهرپرستی" – عقیده بـه ناهید وستاره ها- مـهتاب وعقیده بـه عناصرات طبعیت- همچنان دین کهن مزدائی- زروانیسم- عقیده بـه بزکوهی بـه مثابهء حیوان مقدس درون دوطرف رود آمو ودره های بدخشان کنونی گاهی ممزوج باهم عقیدهء مردم محلات بوده وگاهی هم جدا از هم درمخالفت بـه پیروان آنـها بریکدیگر جفا روا مـیداشتند البته این جفاها بریکدیگر آنگاهی صورت مـیگرفت کـه به جای حکومات مرکزی شیوهء ادارهء ملک الطوایفی بر منطقه حکومت یـافته وعلیـه یکدیگر دست بـه اقدامات جنگی- تخریبی مـیزدند.

به قرار تذکرات محققان ومأرخان بعداز ختم دولت وقدرت خاندان با اقتدار وفرهنگ پرور کوشانی های بزرگ درون 220 مـیلادی که تا زمان قدرت وحکومت یفتلی ها 425 مـیلادی از اواخر قرن سوم خانواده ها "امرای محلی" اراضی شمال جیحون را گرفتند- یفتلی ها درون زمان پادشاهی وقدرت خود این امرای محلی را تحت اقتدار خویش درآورده دوباره مرکزیت دولتی را تقویـه د بخصوص کـه در 480 مـیلادی "اخشنور" پادشاه یفتلی ساسانیـان را شکست داد وراه ابریشم را کـه توسط آنـها 260 از کمر قطع شده بود ودوباره بـه فعالیت تجاران مشرق ومغرب که تا جایی درون منطقه مساعد گردانید واین مرکزیت دولت تقویت دولت کلی یـافت وبه اثر آن افغانستان وچین از انزوای تجارت برآمده مسیر کاروان ها وبازار امتعهء مشرق ومغرب- وتبادله کنندهء تمدن آن دوران گردیدند.

ولی راه ابریشم دیگر شکوه مندی دوران کوشانی های بزرگ را باز نیـافت زیرا آنـها "کوشانی ها" حمایت وشکوفانی آن را بدوش گرفته بودند. ومعین نیرومند دین وفرهنگ "بودایی" وانتشار آن درون قرن دوم مـیلادی خصوصأ زمان پادشاهی "کنشکا" 160 مـیلادی بوده درون ترقی وپیشرفت خدمات زیـادی انجام داده اند. مسایل فوق را شما مـیتوانید درون کتاب راه "ابریشم" نوشتهء دکتور عزیز احمد پنجشیری مطالعه نمائید. صفحات 145 که تا 146

همچنان او راجع بـه سفر زایر چینی "سونگ ین" بـه افغانستان درون زمان یفتلی ها کـه به دین بودائی احترام نداشتند مـینویسد: "سونگ ین درون یـاد داشت های خود نوشته هست یفتالیـان بودا را پرستش نمـیکنند ایشان خدایـان باطل دارند، حیوانات را مـیکشند وگوشت آنـها را مـیخورند سونگ ین درسال 520 مـیلادی از "گندها" را دیدن از سفرنامـه اش چنین استنباط مـیشود کـه یفتلی ها از سواحل آمو که تا ارغنداب ونواحی شرقی آریـانا با داشتن یک ادارهء قوی حکومت نمـید. همچنان او درون اثرش از پادشاه یفتلی درون "گند ها را" بنام نام مـیبرد کـه بقول او بسیـار ظالم وبه اماکن مقدسهء بودائیـان احترام نداشتصفحه 148 "راه ابریشم" این تذکرات فوق مـیرساندکه درقرن پنجم بودائیـان درون اثر اختلافات وبدبینی های امرای محلی وابسته بـه دولت یفتلی وپادشاهان یفتلی قدرت بودائیـان زیر فشار قرار داشته است.

مقصداز آوردن مطالب تاریخی فوق آن هست همچنانیکه درون صفحات قبلی تذ کر بـه عمل آمد- وامکان دارد "اژداک" اژد- وژد ویـا( اژدیـهاک )مورد بحث ما با کیش بودائی یونانی درون قرن پنجم مـیلادی بـه واسطهء آن امرای محلی مخالف خود ویـا سرداران یفتلی ویـاهم مردم محل بـه کمک یفتلی ها از مـیان رفته باشد- وبعداز مرگش واقعیت او بـه این حکایت اسطورهء مبدل گردیده است. زیر تپهء کنونی کـه تذکر آن قبلأ اظهار گردید بنام کلبق اژدار، ودشت پهلویش رژد ویـا "اژدلینگ" نامـیده مـیشوند- مطلب ما این بود کـه در عقب هر حکایت اسطورهء وبسا هم بـه ظاهر افسانـهء عامـیانـهء ما حقیقت های تاریخی تمدن وتاریخ کهن سال آریـائی نـهفته مـیباشد- کـه به تحقیقات علمـی- بی غرضانـه و وطندوستانـه نیـاز دارد. وفرهنگ عامـیانـهء ما حتما برمبنای تحقیقات علمـی آن روشن گردد.

واما کرم غلام گیر! کـه درپهلوی سرک بـه فاصلهء 250 متر از تپه یـا کلبق "اژداک" دورتر واقع گردیده هم از تاریخ کهن آریـانا بازگوئی مـینماید.زیرا قدامت حکایت – منطقه- زبان و آثار خود اسنادیست کـه از پژوهش درون درون آن مـیتوان بـه حقایق تاریخی دست یـافت.

زیرا! احسان طبری درصفحهء 21 "جهان بینی ها" کتاب تحقیقی خود مـینگارد " بردگی درون تمدن بومـی ایران- قبل از آریـائی ها وجود داشت! وموقعی کـه در تمدن مختلط آریـائی بومـی شکل گرفت بردگی باقی ماند وحتی بسط یـافت".

واین نکات فوق این عقیده را تقویت مـینماید کـه بردگی وغلام گیری درون مناطق تحت سیطرهء آریـائی هاهم موجودیت داشته- کـه غلام را مـیخد- مـیگرفتند ومـیفروختند وخواجه گان را خدمت مـید- ولی برخورد با آنـها مانند داری روم- یونان وممالک غربی کـه گان را حیوان گونـه ویـا افزار ناطق محسوب مـیداشتند شدید نبود- زیرا درون شاهنامـهء ابوالقاسم فردوسی- ابیـات مـیابیم کـه سرداران وپادشاهان آریـائی گاهی با کنیزان خانوادهء خود ازدواج کرده اند- چناچه سام وزال هردو پدر وپسر با کنیزان خود ازدواج کرده اند- کـه از کنیز "سام" زال واز زال وکنیزش "شغاد" پسریکه رستم برادر اندر جهان پهلوان را درون چاه با همکاری شاه کابل بـه قتل رسانید تولد گردیدند.

 نبود هیچ فـــــــــرزند مـــــــــر سام را دلش بــــــــــــود جــــــــــــویـا دل آرام را

  وهمچنان سیـاوش کـه از بطن کنیزکی مربوط بـه خاندان "گرسیوز" برادر "افراسیـاب" شاه توران و "کیکاوس" یـا "کی اورشن" پادشاه کیـانی "آریـانا" تولد گردید. ولی گاهی کنیزان وغلامان بـه واسطهء ربودن ها بـه اسارت مـیرفتند. بهر صورت درهمان کر غلام گیر قشلاق "سرخدره" وبازگیر "اشکاشم" نیز کاروان کـه توان دفاع از خود نداشت ویـا افرادی نا بلدی کـه ازین گونـه راه مـیگذشتند درون همـینگونـه کمـین گاه دستگیر شده یـا بفروش مـیرسیدند یـا بـه غلامـی وادار مـیگشتند- واین احوال بیشتر هنگامـی رخ مـیداد کـه حکومت های نیرومند مرکزی آریـائی وضعیف گشته وامرای محلی قدرت یـافتند حتی درون قرن های 17 و18 کـه مـیرهای قطغن وبدخشان برمنطقه های محلات حکومت داشتند این واقعات بـه قرار قصهء موسفیدان محلات پامـیر درهمـینگونـه کمـین گاه- واقع گردیده- ازجمله رساله های مـیر ازبکیـه بنام "محمد یـار"که ازقطغن آمده باکمک عدهء اشخاص ظالم و خود فروش –قدرت طلب وابسته بـه مـیرهای ستمگر وشکست خورده ءبدخشان درون سرحدات(آموی علیـا )برمحلات تحت سیطره ء مـیرهای فراری بخشان مسلط گردیده ؛ بـه غارت چپاول – حکومت - حتی کوچرانی اهالی ازمحلات شان پرداخته است.

اهالی را با خود و همچون اجناس تجارتی درون فروش آنـها بصفت غلام و کنیز اقدام نموده کـه درتاریخ های نوین (داکتر مرادی)(بدخشان درتاریخ )و تاریخ مـیرهای بدخشان نویشتهء (مـیرزا سنگی محمد وسرخ افسر)وغیره تذکاریـافته است. احوالات تاریخی آنـها ار بافجایع و اعمال دیگر مـیرها چون (محمد مرادبیک) افسقال بهادر- شاه ونجی-سلطان شاه ملقب بـه اژدها وغیره را مـیتوان درکتاب های متذکره مطالعه نمود. کـه از شرح عموم آن دراین اثر معذوریم. ولی از جمله بـه قرارحکایت از ریش سفیدان کهن سال ناحیـه ء(درمارخت مربوط بـه شغنان) مرحوم (قریـه دار سلیمان بیک خان و اشخاص با معرفت دیگر آن ناحیـه خلیفه وجه الدین- سیدحسن –محمد سلیم بیک خان –ملاقربان نظر وغیره کـه دریکی از طوی ها بـه نگارنده حسب سوالم راجع بـه ابیـات و آهنگ محلی (ژرنی مـه جان ژرنی) و آهنگ (اکرم جان) از آنـها گردید. قصه را بیـان مـیدارم.

که بعد از واقع شدنش بـه ابیـات فلکلوریک و آهنگ زیبا درون موسیقی (بزم دف) به منظور آواز خوانان منطقه مبدل گشته است.

حکایت ژرنی و اکرم جان:-هنگام حملات دزدانـه و غارت گرانـه افراد مـیر ازبک (محمدیـار) ویـا شاید (یـارمحمد) قطغنی بـه ایلاق ها و قشلاق های این ناحیـه (درمارخت) کـه دریکی از تابستان ها بـه عمل آمده؛ افراد او دوپسر نوجوان را بـه نام های- ژرنی و اکرم جان – ازمنطقه ربوده با خود آنـها را بـه (فرغانـه)در آسیـای مـیانـه بـه غلامـی مـیفروشند.

مادران این دو جوان درون فراق پسران خود بـه زبان شغنانی وفارسی ابیـات سوزناک مـی سرایند.که اکثر آن درطول مدت زمان ازیـاد ها رفته و بجایش ابیـات دیگری از گفتار آواز خوانان بعدی درقالب همـین عنوان و آهنگ جا گرفته است.

ابیـات کـه باقی مانده: "ای ژرنی مـه جان ژرنی - ای ژرنی مـه جان ژرنی " کـه بخاطر کوتای کلام از اول ابیـات که تا آخر آن را بـه فارسی ترجمـه مـینمایم. "ای ژرنی جان من – ای ژرنی جان من – فرزندم ژرنی جان ازایلاق برآمدی – و ناگهان گم شدی- نقش های پاهای ترا با خون درمـیان سبزه زارها یـافتم- وحشی ها ترا اند- زیرا نقش سم اسپان وجای پاهای گرگ مانند آنـها برسبزه های تر گل گرفته معلوم است- ای ژرنی جان من ای ژرنی جان من.

و مادر دیگر از گم شدن پسرش ابیـات را بـه فارسی سروده است.

"اکرم جانم سیتاری – مثل بلبل مـینالم – مارا کشتی بزاری – وای نازنین جان اکرم جان – نوری چشمان یـارجان – لعل بدخشانم" اکرم جان درته ء بید – تازه رخسارش سفید – مادر گشته هست نا امـید – وای نازنین جان اکرم جان – نورچشمان یـارجان – لعل بدخشانم.

مطابق حکایت یـاد شده بزرگان فوق این دو نوجوان بعد از مدت ها اسارتاز "فرغانـه" فرار نموده دوباره بوطن مـی آیند. ولی مادر (اکرم جان) یـاد شده دیگر درون قید حیـات نبوده است. لذا (اکرم جان) با سیتارش این رباعی مشـهور مـیان مردم بدخشان را بـه فارسی درون فراق مادر مـی سراید.

مادر مادر چرا کلانم کردی – شیرم دادی قصد جانم کردی- شیرم تو مده وقصد جانم تو مکن – آواره بـه شـهر مردمانم تو مکن.

مطلبم از حکایت فوق کـه با ابیـات مختصر آن ارقام گردید درباره گرفتن غلامـی وبود کـه در جامعه ما که تا زمان قرن 19 م ادامـه یـافت. لذا (کرغلام گیر) درون پهلوی (کلبق اژداک) (بازگیر) هم گوینده آن احوال است. کـه در فرهنگ عامـیانـه ما با همـه زشتی ها – زیبای ها شیرینی ها و تلخی های زندهدر طول تاریخ کهن سال ما تصویر یـافته، سیما ی حقیقی آریـائیـان را بیـان مـی کند. همـین گونـه افسانـه های دیگر رنگ اساطیری گرفته مانند حکایـات (بدرجمال ؛ تاج الملوک) راجع بـه حوض (شیوه) شغنان ؛ ویـا افسانـه تشکیل حوض (شیوه) (نجات کمپیر) نیکو کار کـه قبل از روز تشکیل آن بـه درویش شیربزش را داد و مـهمان نوازی نمود درنتیجه آن نیکی خودش با مرغ و غربالش از غرق شدن درون آب حوض کـه نیمـه شب واقع گردیدنجات یـافت. حالانکه دیگران کـه به آن درویش کمک غذا و جای شب را بجا نیـاورده بودند همـه درون آن نیمـه شب درون حوض غرق شدند. و آن مرغ و غربال تاکنون هم گوئیـا بصفت سنگ رسوب شده درون حوض (شیوه) باقی مانده اند. و تمثیلی از نکوکاری آن زن را درون اذهان مردم بیـان مـیدارند. درون حقیقت افسانـه های اساطیری که تا حکایـات کوتا دراز درپامـیرات و در مجموع بدخشان آنقدر زیـاد هست که مـیتواند مثنوی صد من را بدست دهد. ولی بسا از آنـها کـه غنای فرهنگی ما را بـه نمایش مـیگذارند اگر توجه نشود فراموش مـیگردند. نگارنده تاجایکه توان داشته درون جمع آوری آنـها کوشیدند.

نوت:- بعضی اشخاص با استفاده از مشکلات فلش های ثبت تعداد از این نویشته ها را بـه سرقت بدون یـاد نویسنده آن درون عرصه انترنیتی و یـا ایجاد اثر همچون سارق فرهنگی اقدام کرده اند. کـه از خواننده گان امـیدوارم کـه این شکایت را توجه دیگری ننمایند. و از نویسنده گان با رسالت وطن خواهشمندم کـه در دوران ما بـه این سرقت های فرهنگی کـه از زحماتم صورت گرفته آگاه باشند. وسلام.

اما نویشتن آن همـه حکایـات با آن انبوه حکایتی وقت وزمان زیـادی را بکار دارد- تعدادی ازین حکایـات درکتاب "پیران کوهستان" و رسالهء نعرهء "توحید" نگارنده ارقام یـافته کـه تا کنون بـه نسبت مشکلات گوناگون وپی آمد های روزگارم اقبال چاپ شدن را نیـافته است. ولی از لابلای آن اثرها دیگران کـه فوتوکاپی هایم را گاهی از اثر بدست آورده اند حکایـات ومقالات فرهنگی وتحقیقی وآنچه را کـه من نوشته ام گرفته وبنام خود درون سایت های انترنیتی، کتب یـا روزنامـه بـه نشر رسانیده ویـادی هم ازین زحمتکش سرگردان به منظور مطالعه وکتاب، جستجوگر با پای پیـاده درکوچه ها وقریـه های فقیر درجهت بدست آوردن ارزش ها ومعرفت فرهنگ کهن سال وغنامند ما از گوشـهء نـهفته درون زوایـای فراموشی گنجیـه های پامـیرات نکرده اند- من از استفاده آنـها گلهء ندارم اما ازین کار آنـها کـه بدون یـاد از ارقام وزحمات فکری وبدنی- اقتصادی وترانسپورتی وغیرهء این عاشق سرگردان به منظور روشن ارزش های فرهنگی وطنم حاصل زحمتم را تصاحب مـینمایند- حق دارم گله مند باشم. واز آنـها مـیخواهم وجدان نویسندهء آگاه ورسالت مند را درون خویش تقویت نمایند.

 جشن سده درون فرهنگ پامـیریـان: همچنانیکه درون اوراق قبلی راجع بـه فلکلور کـه بخش عمدهء فرهنگ ما محسوب مـیگردد اشارت مختصری نمودیم. درون فرهنگ عامـیانـهء پامـیریـان بعدهای دیگری نیز بـه غیر از مطالب ارقام شده درصفحات قبلی با قوت تمام موجود است، کـه فروغ آن عنعنات- جشن ها- معرفت وتمدن قدیمـی ودر مجموع سیمای همـه دست آوردهای تاریخی- فرهنگ ما مشخص مـیسازد. از جمله –خیرچزان- وشاگون دیوانـه شاه بـه مثابهء جشن سده یـاد نامـهء یست از فرهنگ پربار آریـانای کهن یـا سنن پرافتخار نیـاکان ما کـه در دو ولسوالی پامـیر بدخشان- شغنان وزیباک همـه ساله برگزار مـیشود.

بنا بـه قول حکیم ابوالقاسم "فردوسی" درون ج 1 ص 26 شاهنامـه چاپ بیـهقی- "هوشنگ" پادشاه مقتدر پیشدادی "آریـانا" آنگاهیکه مؤفق بـه کشتن سیـاه دیو قاتل "سیـامک" وکشف آتش مـیگردد جشن سده درون روز دهم ماه بهمن بر پای مـینماید.

زیرا دیگر با پرتو نور وچراغ- گرمای آتش مـیتواند براهریمنان- حیوانات درنده ودیگر چالش های غالب شود.

  شب آمــد بر افروخت آتش چــــــو کوه همـــــــان شاه درون گــــــــرد او با گروه

 یکی جشن کـــرد آن شب وباده خــورد سده نام آن جشن فــــــرخنده کـــــــرد

 "فردوسی"

همچنان بنا بـه روایـات مردمـی "در همـین روز " فریدون" برضحاک پیروز گشت واین پادشاه ستمگر قاتل جمشید را یـا دشمن "یمرا" را با یک ضربه گرزگاوسر از اریکهء قدرت بر انداخت. وبه زندان ابدی که تا آخرین زمان "فگند" ودهن غار را با حکمت چنان بهم پیوست کـه باهم وصل گردید. عدهء این کوه را درون کوتل "زاک" پهلوی "یـاغورده" مربوط بـه قریـهء "یشتیوسپ" مربوط اشکاشم وعدهء هم درون کوه بین روشان شغنان "دولت شاهی" روایت کرده اند. بعضی ها این کوه را درون "شاخ درهء" پامـیر مربوط بـه تاجکستان دانسته اند. درون اشکاشم روایت هم وجود دارد کـه "ضحاک" را فرفال "فریدون" درون کوهستان داروند وغاران زندانی کرده است. بهر صورت روایـات درین باره درون پامـیرات دوطرف دریـای "اکسوس" از واخان گرفته که تا درواز حتی سرغیلان و زردیو هم گاهی توسط عدهء نقل مـیشود. اما همگومـی حکایـات زنده شدن ضحاک درون آخر زمان مطابق حکایت شاهنامـه با حکایت زنده شدن اژدهای هفت سر بازگیر درون آخر زمان قابل تعمق وتوجه به منظور آنعده محققان مـیباشد کـه مـیخواهند حقایق تاریخی را از لابلای این حکایـات اسطورهء وافسانـهء بدست آورند. چنانچه قبلأ گفتیم جشن سده درون ولسوالی شغنان وزیباک که تا کنون هم با قوت تمام برگذار مـیگردد، کـه در شغنان آنرا " خیر چه زان" ودر زیباک آنرا بنام شاگون "شاگون دیوانـه شاه" مشـهور است. شغنانی ها مطابق رسوم نیـاکان " خیرچزان" را با پختن دلیـه یـا "باژ" کـه غذای این جشن مـیباشد آغاز نموده صبحگاهان قبل از آمدن مردم "خاکستر" "چلک" یـا تنورچه را برداشته بـه حساب شگون نیک از خانـه بیرون حسب هدایت نجوم دان های قشلاق شان درون جائی مـی اندازند- وبعد بـه خانـه آمده غذای آماده شده یعنی "دلده" را کـه با گوشت یکجا پخته شده نوش جان مـینمایند- کار آن توسط "کی بانوی" خانـه وبردن خاکستر بـه بیرون توسط رئیس خانواده اجرا مـیگردد. ناگفته نباید گذاشت کـه غذای "دلده" با گوشت درون نوروز یـا "شاگون بهار" هم پخته مـیشود وبمثابهء رسوم اساسی نوروز وجشن سده یـا "خیرچزان" محسوب مـیگردد.

این رواج "دلده" پزی را درون شاگون بهار و"خیرچزان" بـه صفت رسوم اجداد بیشتر "شغنانی ها" – "روشانی ها" اجرا مـینمایند- حالانکه درون زیباک فقط روز شاگون "دیوانـه شاه" این غذا آماده مـیشود. درون شاگون بهار دلده نمـی باشد- غذا های دیگری نوروزی چون: قماچ- سمنک یـا شاشپ- کاچی وغیره مروج مـیباشد- خانم ها درون شغنان درون "خیرچزان" هم بالای بام ها رفته دف مـینوازند. درون بعضی قشلاق های شغنان قبل از "خیرچزان" درون روزهای نخستین "ماه دلو" مراسم دیگری هم بنام "خیر پچار" موجود است. یعنی آنگاهیکه آفتاب درون چهارخانـهء روزن کـه نشان نجومـی آن تثبیت مـیباشد مـیتابد خیرپچار با بستن نان درون چهار ستون خانـه بـه صفت شگون این مراسم اجرا مـیگردد. درین روز هم درقریـه های کـه این مراسم اجرا مـیگردد مردم شادی مـینمایند- حالانکه درون دیگر مناطق پامـیرات "خیرپچار" را اجرا نمـیکنند- نگارنده نمـیتوانم درین اثر مراسم مذکور را با تمام جزیـاتش ارقام نمایم زیرا هرکدام آنـها آنقدر پهنای فرهنگی وتحقیقی درون جهت روشن تاریخ زندگی گذشته گان ونیـاکان ما دارند کـه کتاب قطوری را تکمـیل خواهد کرد لذا با اشارت مختصر آنـها را یـاد آوری مـینمایم. که تا بخشی از غنای فرهنگی آریـاتباران را درون پامـیرات اختصارأ منعنماید.

قبل از آگاهی راجع بـه موضوع جشن سده درون زیباک دیوانـه شاه را حتما بشناسیم.

معرفی دیوانـه شاه: دیوانـه شاه یکی از داعیـان یـا "پیر" تشیع مذهب هست که مردم زیباک نامش را با احترام "صاحب دیوانـه شاه" یـاد نموده و حکایـات زیـادی را راجع بـه وی درون ذهن دارند. این حکایـات ومعلومات مردم بیشتر روایتی مـیباشد کـه با جزیـات تاریخی زندگی "دیوانـه شاه" درون منطقه گره خورده وشایع گردیده وباگذشت تقریبأ بیشتر از سه قرن شاخ وبرگ های افسانوی بخود گرفته است. قراریکه نگارنده راجع بـه این شخصیت مذهبی کـه اکنون مقبره اش درون قریـهء "خلخان" ولسوالی زیباک موجود وبه شکل هندسی مربع "بازگویندهء مشرب قلندری" ساخته شده معلومات حاصل نمودم. دیوانـه شاه کـه شجرهء او بر سقف مرقدش با خط سیـاه خوانا ارقام گردیده درون زمان امامت نورالدین وشاه خلیل الله دوم (ا نزاری) بعداز نیمـه قرن دوازدهم هجری 1075- بـه زیباک آمده است. وبه نفع ا قاسم شاهی درون زیر پوشش فقه جعفری بیشتر مذهب اثناعشری بـه دعوت پرداخته است. زیرا ا قاسم شاهی بـه داعیـان خود درین دوران دستور داده بودند کـه در مناطق بدخشان کـه مشرب تصوف- قلندری با سلسلهء پیری ومریدی همرا و در اوج دعوت چه درون مـیان اهل تسنن وچه اهل تشیع قرار دارد بـه همـین طریقه دعوت نمایند. که تا باشد از یک سو بـه سوالات فقه حاکم بر جامعه بدخشان جواب داشته واز سوی دیگر صفویـان را کـه اکنون امپرطوری آنـها همراه با انتشار تشیع اثناعشری بر منطقهء ایران وافغانستان آنزمان "خراسان" مـیباشد بخود جذب نموده با این پوشش بـه دعوت مـیپردازند- زیرا ا قاسم شاهی در"انجدان" ایران مرکزیت داشتند. ومشکلات سیـاسی- مذهبی- فرهنگی خود را ازین طریق رفع نموده نزد شاهان صفوی بـه صفت سادات آل رسول ودعوت گذار تشیع- طریقه های گوناگون صوفیـه ازجمله تصوف شاه نعمت الهی وغیره قلمداد مـیگشتند. وهم باخاندان صفوی رشته های قرابتی را برقرار نموده بودند. بـه قرار نوشته فرهاد دفتری درتاریخ اسماعیلیـه فضای بازتر جهت دعوت تشیع درون ایران از نیمـهء قرن نـهم – پانزدهم مـیلادی فراهم گردید. "ص523 تاریخ اسماعیلیـه" به منظور معلومات بیشتر دربارهء پیوند وپوشش مذهبی پیروان وا قاسم شاهی با طریقه های تصوفی تشیع از جمله شاه نعمت الهی ونوربخشیـه بـه کتاب تاریخ وعقاید اسماعیلیـه نوشتهء فرهاد دفتری درصفحات 523 بـه بعد مراجعه شود، کـه دربارهء قربت های قومـی مثلأ ازدواج امام بوذرعلی با یـا شاه طهماسب صفوی معلومات مـیدهد. مطلب از گفتار فوق آنست کـه ا قاسم شاهی این پوشش را بـه صفت استراتیژی وتکتیک دعوت به منظور داعیـان خود جهت رهبری وحفظ جماعت خویش درمناطق ایران- افغانستان ازجمله "بدخشان" وهند قرارداده بودند گرچه اوضاع آشفتهء نبرد هوتکیـان با صفویـان شاه حسین صفوی را از مـیان برد و تا زمان نادر افشار دوام کرد. لذا دیوانـه شاه با شیوهء پوشش مذهبی فوق همراه با عدهء از درویشانش از"سراندیب" هندوستان بـه زیباک آمده مـیر زیباک کـه علی مردان نام داشته را با خود مرید نموده با توفق واستفاده از بزرگان منطقه- درون قریـهء "خلخان" ساختیـار نمود وفات وی روی یکی از چوب های سقف مرقدش درون سال -1102 – هجری قمری ثبت گردیده است. او بازبان دری مروج (سراند یبی) صحبت مـی نمود.که لهجه کنونی زیباکی بـه جای زبان سنگلیجی بعد از دوران آمدن او بـه منطقه رواج یـافته است.

که(پاخالینـه) دانشمند زبان شناس روسی آن را درون کتاب خود (زبان های پامـیری) لهجه زیباکی پامـیری معرفی کرده است.

چند نفر از یـاران (دیوانـه شاه) را مردم هنوزهم نام مـیبرند- از جمله "شاه لنگر پروازی" و "شاه ابوالحسن" بوده کـه اولادهء شان که تا همـین اواخر بـه صفت پیران درون منطقه سدارند- واز نفوذ زیـادی درون مـیان مردم برخوردار بودند. از شاه لنگر پروازی شاه قاضیده واخان بنام "شاه لنگر" واز شاه ابوالحسن "سیدکریم" وغازی جان اولادهء "شاه زیباک" درون منطقه معروفند وتاکنون هم حیـات بسرمـی برند.

که از پداران نخستین شان درون همراهی با "دیوانـه شاه" حکایـات تقریبأ افسانوی نزد مردم باقی مانده است.

سه تن از شاعران قصیده سرای مذهبی نیز با "دیوانـه شاه" طنطنـهء قلندری را با کلاه وکجکول- چراغ وعرفان مربوط بـه آن تبلیغ مـینودند واشعارشان درون بیـاض ها تاکنون باقیمانده درون پامـیرات معروف اند- "خنجری" از واخان – بابا سقا از "کزدان" ودیوانـه مجنون از زیباک فاضل مردانی اند کـه قصایدشانرا با رباب- دف- تنبور ودر عصر حاضر هم هنرمندان "قصاید خوان" "مداح" درون معرکه های مذهبی اسماعیلیـان " پامـیر بدخشان" مـیخوانند از معرفت گفتارشان مردم بهره تعالی روحی مـیبرند. مثلأ از "خنجری" این مخمس مشـهور است.

  درخیـالم جز هـــــــوای تو سرو بالای تو نیست

 ورد زبان روز وشب جز مدح اعلای تو نیست

 دیده را کحل بصـر خاک کف پای تو نیست

 ای مرا درون دل بـه جز مـهر وتمنای تو نیست

 غیر قلب مومنان هــــــــــم جای و مؤای تو نیست

 "خنجری"

قصاید خطی آنـها را باری درون یکی از بیـاض ها نزدیکی از هموطنان از زیباک دیده ام سرگذشت مختصر این شاعران توسط نگارنده درون کتاب "پیران کوهستان" ازقام گردیده است.

قبل از دعوت قلندری "دیوانـه شاه" درون قرن دهم هجری قمری آخرین امام محمد شاهی "شاه رضی الدین" درون بدخشان بـه قتل رسیده وعرصه به منظور دعوت ا قاسم شاهی محیـا گردیده بود.

قتل "شاه رضی الدین" کـه امام جماعت بدخشان وامـیر آنـها محسوب مـیگردید بواسطهء حاکمان وابسته بـه مغولان هند "سلطنت سلالهء بابرشاه- همایون" از قلعهء "ظفر" کـه دران وقت مرکز بدخشان بود طرح ریزی گردیده بود. وبه اثر اختلاف مـیان پیروان شاه رضی الدین عملی گردید. اجرا کننده گان این نقشـه "مـیرزاخان" حاکم قلعه ظفر "زبیرراغی" وعدهء دیگری از مـیرهای محلات بدخشان توانستند امام محمدشاهی نزاری "شاه رضی الدین" را درون سال 927 هجری قمری از مـیان بردارند. واین احوال مدت های درازی اسماعیلیـان بدخشان را از نگاه رهبری مذهبی مرکزی پریشان کرده وقدرت هر "پیر" جماعت زیر تعلیم اورا بـه دسته های بدون مرکز مبدل ساخت.

موجودیت این اوضاع بـه ا قاسم شاهی نزاری این امکانیت را برابر کرد که تا بعدها بتوانند با پذیرفتن پیرها درون رهبری هر دسته جماعت بدخشان را بـه بیعت خود درآورند. واز طریق ماذون اکبر واصغر تفکر حدودیـه را برمنطقه برقرار نمایند. چنانچه درون صفحات قبلی تذکر یـافت دیوانـه شاه کـه پدرانش درون بدخشان قبل از مـهاجرت بـه سراندیب هندوستان وطن دار وبه صفت سادات درون منطقه معرفی بودند را بـه پامـیرات اعزام داشتند که تا دعوت آنـها را قائم نماید.

درین دوران بدخشان بـه نسبت هرج ومرج ملک الطوایفی یـا حکومت "مـیرها" تقریبأ بـه ویرانـه مبدل گردید ومردم مظلوم آن با فقر وبینوائی- ظلم وستم جانکاه- حتی کوچ رانی ها توسط "مـیرهای" بی رحم دست بگریبان بوده- نفوس آن رو بـه کاهش نـهاده- صنعت- هنر- اقتصاد- پیوندهای ملی ومذهبی وتقرب اسلامـی از اثر ادارهء هزارپا وهزارسر ستمگران از شگوفایی باز مانده بود. مـیرها معاملات گوناگونی داشتند از مـیر عمومـی که تا مـیر هزاره وصده مردم را غارت مـید. درون نتیجه این احوال شرایط به منظور رشد تصوف وعرفان ومکتب های مربوط بـه آن درون بدخشان کاملأ بیشتر از گذشته مساعد گردیده- خصوصأ طریقه قلندری وعقاید آنـها کـه تسلی دهنده وگاهی درون مقابله با ستمگران از مردم دفاع کرده واجتماعی تر از قوانین غیر عادلانـهء قشریون مذهبی وابسته بـه مـیرها محسوب مـیگردید. درون ادبیـات فلکورک وفرهنگ عامـیانـه لقب دیوانـه بـه معنی مست از بادهء عشق خداوند به منظور آن عده از عارفان کیش قلندری اطلاق مـیشد کـه در حد آخر جذب وجنون "سکرو صهو" قرار مـیگرفتند.

دیوانـه شاه هم با این اوصاف درون زیباک وغیره نقاط پامـیر زیر پوشش "فقه جعفری" دست بـه ایجاد تکیـه خانـه های دعوت زده درون "خلخان" و "تکیـهء خوبان" لنگر وتکیـه را اعمار نموده مکان های گلخن وبه دور آن سماع قلندری را رواج بخشید کـه تا کنون هم آثار آن درون قریـهء "تکیـهء خوبان" موجود است. تخت شاه وحوض آن را اکنون هم مردم درون زیـارت تکیـه نشان مـیدهند. قبل از اعمار تکیـه خانـه درین محل هم زیـارت حکیم ناصرخسرو بلخی که( حکایت آن درون کتاب پیران کوهستان نگارنده ارقام یـافته) موجود بوده کـه مردم روایت آنرا هنوز هم حکایت مـینمایند. ناگفته نباید گذاشت کـه "دیوانـه شاه" با شیوهء تذکر یـافته درفوق اکثر دعاها- ثنا ها را با ذکر ا اثناعشری چه درون خطبه های چراغنامـه وچه مراسم قربانی- دعوت های دیگر بـه جای ا اسماعیلی پوشش داده وباعث پذیرفتن عقاید تناسخیـه از مکتب های عرفانی هند درون منطقه گردیده کـه بعدأ باعث اختلاف مـیان روحانیون شغنان واشکاشم- زیباک- واخان درون بحث های فلسفی راجع بـه رفتن روح بـه عالم بالا وپائین گردید وهمچنان درون فروعات بعضی رسوم فرقیت ها را پدید آورد کـه در گذشته نبود حتی از قراین بر مـیآید کوشش کرده که تا خود را بیشتر از سنگ و وزن حضرت حجت خراسان نزد جماعت معرفی ومحبوب نماید- ولی با آن هم نتوانسته درون جوهر واصلیت دعوت های کـه همـهء شان نزد مردم طریقه ودعوت "ناصرخسرو بلخی" یـا حجت بزرگوار خراسان محسوب مـیگردند. تغیری ریشوی پدید بیـاورد او حتی درون شجرهء نامـه اش کـه در سقف مرقدش ارقام یـافته خود را بـه محمد بن شاه اسماعیل مربوط داشته ولی حجت خراسان را فرزند امام موسی علی رضا قلمداد کرده کـه هردو شجره بر سقف مرقد موجود اند. به منظور اکثر محققان معلوم هست که حکیم بزرگوار بلخ از تبار آزاده گان بوده ولی سید بودنش ثبوت نمـی باشد او را اگر ملقب بـه سید شاه ناصر نموده اند روی اصلیت تباری نمـیباشد بلکه روی جوهر معنوی اش بـه صفت فرزند روحی امام مـیباشد. کـه از فیض قربت آن بـه کمال ولی بودن ومرتبهء "پیری" وحجت جزیرهء خراسان رسیده است. لذا هدف از نوشتن شجرهء او درپهلوی شجرهء دیوانـه شاه با آن تفاوت ها معلوم هست که "دیوانـه شاه" کوشش مـیکرده که تا اصلیت تباری خود را زیر پوشش بـه ظاهر اثناعشری نزد اسماعیلیـان بر حجت خراسان رحجان دهد. کـه بحث روی آن از حوصلهء این مقال بیرون است.

دیوانـه شاه وجشن سده:قبل از آمدن دیوانـه شاه قلندر بـه منطقه پامـیرات بدخشان از جمله زیباک هم جشن سده درون مـیان مردم برگزار مـیگردید. دیوانـه شاه این جشن سده را بنام خود بنام شاگون "صاحب دیوانـه شاه" مسمـی گردانید، کـه تا کنون هم درون پانزدهم "ماه حوت" با بازی های قلندرانـه درشب هنگام تیـار غذای دلیـه "باگوشت" درمـیان لنگر "صاحب دیوانـه شاه" آغاز یـافته ودر روز مذکور "بزکشی" "تیرزنی" "پیگه دویدن" جوانان یـا رقابت آنـها درون دوش با دیگر رسوم برگزار مـیشود. متوالی زیـارت ولنگر دیوانـه شاه کـه چراغدان- کلاه وکجکول قلندری او را نیز از قدیم حسب هدایت- و وصیت شان بـه شکل مـیراثی درون دست دارند خانوادهء "وکیل قندهاری" وپسران مرحوم "عرب شاه" ودلبرشاه از همـین قریـهء خلخان مـیباشند. این خانواده قبل از برگزاری شاگون از تمام قریـه های پامـیرات اگر رفته بتوانند، نذورات را جهت برگزاری جشن سده یـا شاگون دیوانـه شاه جمع آوری نموده بعدأ روز شاگون بـه مصرف اشتراک کننده گان آن جشن مـیرسانند. همـه "خلخانیـان" وزیباکیـان درین روز بـه خدمت گذاری حاضر گردیده عدهء - بز- به منظور ذبح روغن وگندم طوری نذورات آورده بر درگاه لنگر یـا تکیـه خانـهء بـه متوالی تسلیم مـینمایند که تا ازان درشاگون بگونـهء کـه لازم هست استفاده مـیشود.

روز جشن سده یـا شاگون دیوانـه شاه به منظور بزکشان مؤفق- دونده های جوان کـه اول مـیشوند- تیرزنان کـه هدف را مـیزنند تحایف از طرف بزرگان، متوالی ومسؤلان برگذاری محفل داده مـیشود.

سرود وموسیقی- قصیده خوانی هم با های قلندرانـه جشن را رنگین مـیسازد- روز قبل از جشن هنگام ذبح بازی قلندرانـه کـه جوهر معنی آن بر عقاید قلندران استوار هست با بزکشی شکمبهء- روده- پاچه توسط بچه های نوجوان بـه شکل پیـاده اجرا مـیشود- حتی درون لنگر دیوانـه شاه عرف ورسومات وحکایـات موجود هست که مردم آنرا اجرا وحکایت مـیکنند- از جمله جای گرز دیوانـه شاه بر یکی از ستون های لنگر- آمدن شاه لنگر پروازی هنگام موت دیوانـه شاه بر بالین او از طریق روزن لنگر با این رباعی بـه که دیوانـه شاه منسوبش مـیدارند کـه گویـا درون وقت نزع سروده.

  بر خیزم وشـــــــــور درون جهـــان اندازم تیر غـــــــم عشق درون کمان اندازم

 بشکافــــــم را بر آریم جگـــــــــر خوناب جگــر پیش سگان اندازیم

نگارنده نمـیدانم کـه این رباعی را دیوانـه شاه سروده ویـا شعرای ندیمش چون خنجری- بابا سقا ویـا دیگر اما جوهر تصوف وعرفان- ومکتب قلندران کـه زندگی مادی افراطی را درجهان همـیشـه بـه یـاد انتقاد مـیگیرد از آن هویدا است. زیرا قلندران عاشق پیشـه کـه عشق را مدار تفکر واندیشـه خویش مـیدانند زندگی معنوی خود را بر مبنای آن جوهر وارسته از هوای نفس اماره ودنیـای دنی قرار مـیدهند- از جمله "غیـاثی" یکی از مشاهیر عرفان وتصوف بدخشان نیز بر همـین اندیشـهء عرفانی عشق قلندری را برتر شمرده سروده است- دیدهء دل گشا ببین طنطنـهء قلندری+پای بـه نـه فلک نـهد مرتبهء قلندری= که تا آخر غزل و بر دنیـا پرستان مـیتازد- دل اگر ذاکر نباشد سبحه گردانی چه سود+گر بـه دل ذوقی نداری کله جنبانی چه سود- از هوای نفس داری صدیت اندر آستین+نزد مردم مـیزنی لاف مسلمانی چه سود--- که تا آخر غزل او هم دنیـا پرستانرا کـه نفس اماره بر ایشان حاکم وغالب هست تشبه بـه غول وگاهی سگ نیز نموده است. کـه راجع بـه او جناب داکتر حصاریـان کتاب وزین نوشته "غیـاث عارف وارسته" کـه به آن مراجعه شود- زمان حیـات دیوانـه شاه قلندر ومـیر غیـاث الدین غیـاثی تفاوتی زیـادی دارد ولی هردو درون زمان اوج دعوت "پیری ومریدی" تصوف وعرفان درون بدخشان حیـات بسر اند.

لنگر یـا تکیـه خانـهء دیوانـه شاه: بـه شکل چهار ضلعی کـه درون آن با پنج ستون زیر سقف- دکانـهای کلان- دوچپ نخ- تنورچه ودیکدان- دوپیچهء دروازه- مندل ها کـه یکی آندیکدان غذا پزی را از دکانـها با هردو چپ نخ کـه از دکانـها خوردتر اند وجای نشستن وخوابیدن اهل خانـه ومـهمان خودی مـیباشند جدا مـیسازد ساخته شده- درون یکی از کنج هایدیکدان "پسکی" کنجینـهء خانواده قرار دارد کـه اشیـاء ولوازم ودارائی اقتصادی خانواده درون آن جابجا مـینمایند. نزدیک دیکدان متصل با دیوار "مندل" بزبان غارانی ویخدرو "چاوش" دیوار درون مربع بـه پهنای یکمتر جا گرفته کـه "بازپران" نامـیده مـیشود. وهر وقت کـه آفتاب درآن برسدانیکه آنرا نشان کرده باشند بـه احترام رسیدن آفتاب درین نشان آن نقطه را آرد مـیزنند وازین طریق احترام "مـیترا" نیز از کیش آریـائیـان تاکنون حفظ گردیده است. کـه غنای فرهنگ عامـیانـه که تا معیـاری ما را نشان مـیدهد. یعنی ساختمان آن کـه همرنگ همـه خانـه های پامـیریـان است.

در دیکدان کلان داخل لنگر"تکیـه خانـه" روز شاگون دیوانـه شاه غذای شاگون بـه لهجهء پامـیری زیباک "دیله" با گوشت- حلوا پخته مـیشود. ودر همـین خانـه بـه مردم توزیع مـیگردد- ودر سرتکیـهء دکانی کـه دعاها از آن توسط خلیفه های مذهبی خوانده مـیشودی حسب رواج نمـی نشیند زیرا مـیگویند آنجایی هست که داعی صاحب دیوانـه شاه مـی نشسته وبه مردم ارشاد وتعلیم مـیکرده است. کدام وقتی بعداز ویی خواسته که تا درآن جای بنشیند بـه مجرد بالا شدنش سنج بین پاگه ودکان پایش شکسته ومکافات این بی ادبی آگاهانـه ویـا غیر آگاهانـه خوب بدست آورده است- بنأ حق ندارد که تا درآنجا بنشیند- واین خود مـیرساند کـه احترام وعقیده بـه کرامات آن مرد قلندر وداعی مذهبی که تا چه اندازه نزد مردم بعداز وفاتش اهمـیت داشته است. اکنون کـه راجع بـه تکیـه خانـه یـا لنگر دیوانـه شاه معلومات مختصر گونـهء را ارقام داشتم برمـیگردیم بـه بقیـه موضوعات مربوط بـه جشن سده درون زیباک کـه بنام "شاگون دیوانـه شاه" برگزار مـیشود. نگارنده بعداز جستجوهای فرهنگی خویش بـه این عقیده رسیدم کـه حضرت دیوانـه شاه رح ویـا رانش درون پهلوی تعلیم ودعوت قلندرانـهء خود درون جهت تقویـهء سلسله پیری ومریدی ودعوت ها با بیعت بـه ا قاسم شاهی همچون داعی کـه بعداز وی یـادگار پای برجائی درمـیان جماعت باقیمانده باشد از جشن سده کـه یـادگار هوشنگ پادشاهی پیشدادی بـه صفت مـیراث زنده وبجا مانده آریـانای کهن بوده مـیراث گرفته. که تا از یک سو این سنن باارزش ملی را زنده نگهدارد. واز سوی دیگر رسوم آنرا درون لفافه پرپا نمودن "شاگون دیوانـه شاه" درون لنگر خود بجا آورده چنان عملی نماید. که تا درمـیان جماعت ومردم پامـیرات اتوریته ونام او همراه با این سنت کهن سال بصفت رهبر مذهبی کـه از وی مـیراث جاودانـه باقیمانده وحفظ گردد. البته بـه نسبت بزرگی جا ه ومقامش درون مـیان جماعت درین کار موفق بوده است. هم بـه این یـادگار نیـاکان رنگ وبوی بیشتر مطابق بـه رسومات فقه اسلامـی داده وهم نام خود را با این طنطنـهء باشکوه درون تاریخ فرهنگ عامـیانـه ومعیـاری ما رقم زده است. تأثیر آن درون دوران ما آنچنان با قوت درون منطقه باقی مانده کـه دهقانان زیباک بعضی کارهای دهقانی خود را با این شاگون وابسته نموده آغاز مـینمایند. اما باوجود این ابتکارات نتوانسته محبوبیت اجتماعی وعلمـی خود را درون مـیان حتی بدخشانیـان برابر با حجت جزایر خراسان درجه بندی نماید. زیرا توان علمـی، شـهرت بلند فضیلتی، خدمات فرهنگی "حکیم بلخی" یـا حجت خراسان به منظور مشرق زمـین ومبارزات عادلانـهء او علیـه استعمار عرب وکلیـه ستمگران وابسته بـه آن درون قلب آسیـا او را همچون غول اندیشـه وتفکر ساز چنان درون اوج افتخار مـیان بشریت رسانیده کـه هر انسان شریفی نـه تنـها با آثار ونام جاودانـه اش احترام مـیگذارد بلکه از آن بهره مـیبرد وافتخار مـینماید ولو اینکه حتی درون عصر حاضر هم هستند گروه های درمـیان اسماعیلیـان کـه با استفاده بردن از امکانات اقتصادی درون مرکز ادارهء امامت خارج از کشور مـیخواهند با فرهنگ ستیزی علیـه فرهنگ پربار اسماعیلی آریـاتباران عقاید تسلیم طلبانـه وسوداگرانـه خویش را با تکتیک ها وسیـاست های مذهبی گوناگون به منظور آنکه اقدار ومنفعت خود را بیشتر براسماعیلیـان جهان تحمـیل نمایند گاهی مستقیم وگاهی غیر مستقیم به منظور تضعیف اندیشـه های والا وطریقهء انسان دوست اسلامـی ناصر خسرو پا درون رکاب توسن رقابت مـیگذارند ولی معلوم دار هست که درون عرصهء مقابله ناکام وبه ناچار از اسب فرود مـیایند. زیرا مکتب انساندوستانـه واسلامـی حجت خراسان مـیاموزد کـه یک پیرو مومن حتما اول فرهنگ خود شناسی را محراق خرد خود قرار دهد که تا از آن طریق بـه خداشناسی برسد این خودشناسی از شناخت جسم وآفرینش آدمـی گرفته که تا خودشناسی ملی- وحدت واخوت ملی وسلامـی برمبنای معرفت خلاق تضمـین کنندهء حریت انسان از قید جهل وخرافات وهرچه بی عدالتی هست گشته رهنمای تأمـین منافع علیـای ملی کتلهء عظیم از بشریت مـیگردد کـه در شـهری ویـا کشوری حیـات بسرمـیبرند و وطن حق مادرانـه بر آنـها داشته ودارد کـه باید آن حق را ادا نمایند- چنانچه درون دعوت بقای طریقه حجت خراسان آمده است:

  بیـا پدید کــــن از بهر خــویش راهبری کـه بعد مرگ بماند زنام تـــــــو اثری

 به روزگــار حیـاتت ز ظلـــم دوری کن اگر تو مرد خدائی بـه حق عملی

 ایــــن دیـار واین دیـار این مـــزار و این مزاز

نوت: آن چند جملات کـه در بارهء رقابت عدهء درون عصر حاضردر جهت تضیف نمودن فرهنگ وطریقهء ناصرخسرو درون فوق ارقام یـافت با دعوت دیوانـه شاه قلندر رح وابتکارات او کـه برایب اتوریتهء مذهبی اش درون مـیان جماعت بصفت داعی انجام داده ارتباط ندارد- صرف به منظور آگاهی جوانان از رقابت های ناسالم وفرهنگ سالم زدایـانـه عدهء از افراد منفعت جوی کـه دردوران ما علیـه ارزش های ملی و فرهنگی خود برخواسته بـه نفع بیگانـه ها آب را خیت نموده ماهی مـیگیرند نوشته شده. که تا با تعمق دربارهء بعضی امور فرهنگی کـه بر ما تحمـیل مـیشوند تفکر نمایند. دیوانـه شاه قلندر رح از طریق برپا نمودن جشن سده تحت عنوان برگزاری شاگون دیوانـه شاه خدمات زیـادی را هم درجهت حفظ سنن با افتخار نیـاکان انجام داده هست که قابل احترام وتمجید مـیباشد او نظریـهء زمان خودش سیطرهء صفویـان ومـیرها حاکم درون محلات بوده کارهای خوبی را هم انجام داده کـه قابل تقدیر مـیباشد. از جمله یکی هم آوردن عدهء از مردمان غاران واشکاشم و واخان از سر قل یـارکند دوباره بـه اوطان شان کـه از جور وظلم وچپاول مـیرها بـه ناچار وطن خویش را ترک گفته راهی دیـار غربت شده بودند مـیباشد- کـه در نتیجه این مـهاجرت وکوچ رانی ها نفوس مردم ما درون منطقه بسیـار ناچیز گردیده بود- ولی دیوانـه شاه قلندر این مشکلات را از سر راه شان برداشت. ریشسفیدان قریـه زواردرهء غاران این حکایت را بارها به منظور نگارنده نقل کرده وکسانی را کـه این داعی قلندر مشرب درون غاران- اشکاشم وغیره بـه دیـار خویش آورده وجابجا نموده بود نام مـیبرند کـه درین دوران خانواده های زیـادی ازاین شجره ها نفوس منطقه را تشکیل داده اند.

 هم چنان دیوانـه شاه قلندر رح خود مشوق پهلوانی- جوانمردی- دلاوری وکرامات انسانی بوده کـه در جشن سدهء او یـا شاگون دیوانـه شاه تجلی یـاقته- چون تیرزنی- دویدن پیگه- اسب سواری- گرز زنی وغیره کـه در جریـان از آن حکایت گردید مـیباشد. کـه درصفحات بعدی راجع بـه تیر زنی وقباق زدن حکایت خواهم کرد.

 جشن سده یـا "خیرچزان" مردم شغنان با شاگون دیوانـه شاه درون زیباک از نگاه گونـه اجرای مراسم فرقیت های را دارا مـیباشد کـه این فرقیت ها درون اجرای مراسم بوده ودر اصل ونـهاد یکی مـیباشد- شاید این فرقیت ها بـه نسبت عوارض ومشکلات جیوپولیتیکی- جیوفیزیکی وشیب وفراز تاریخ پدید آمده باشد زیرا راه های صعب العبور کوهستانی کـه کوه ها درون دوطرف ساحل اکسوس باعث آن گردیده بعداز حملات مغول- تیمور وحکومت مـیرها بیشتر مردمان منطقه را از رفت وآمد واشتراک درون مراسم یکدیگر بـه مشکل مواجه ساخت. ازینرو این فرقیت های فرهنگی- پدید آمد نگارنده بـه این عقیده مـیباشم کـه زبان های پامـیری که تا زمان حکومات یفتلی ها یکی بوده با قوت درون منطقه که تا تخارستان حصهء از جنوب هندوکش وشمال آن تکلم مـیشده واز جمله زبان های متداول عصر آریـائی شرق کشور بوده است. راه ابریشم که تا زمان موجودیت شاهان آریـائی وقدرت ودولت مرکزی از طرف حاکمان جهت رفت وآمد کاروانـهای تجارتی تحت توجه قرار داشته، تفاوت های لهجه درون زبانـهای پامـیر درون دو طرف ساحل اکسوس ومسیر راه ابریشم بعداز دوران یفتلی ها کـه کشور راه ابریشم را که تا جائی از دست داد وجاده ها ویران شد با طلاتم لشکرکشی های داخلی وخارجی سردچار گردید بمـیان آمد. کـه نمونـهء این تفاوت ها وهمگونی ها را درون زبان( اشکاشمـی- شغنانی- واخانی- سنگلیجی-منجانی) پشتو وزبان فارسی قدیمـی بدخشان همـین اکنون هم مـیتوان دید وباز یـافت. کـه درین باره مأرخان ومحققان زیـادی نظرات شان را ابراز کرده اند. ولی درون خود منطقه که تا حال تحقیقات همـه جانبه صورت نگرفته هست تا حقیقت احوال را ثابت نماید.

 برای اثبات موضوع همـین جملات رفتن وآمدن بـه اشکاشمـی توغد- آغد- بـه شغنانی توید- یـاژد را مـیتوان مثال داد کـه چگونـه از یک اصل با این تفاوتها شکل گرفته اند. ومانند آن درون مراسم جشن سده هم فرقیت هائی پدید آمد اگر درون دیگر مناطق کشور بـه نسبت حوادث تاریخی- فرهنگی ویـا کوتاه اندیشی های متحجرانـهء قدرت ها این مراسم اجرا نمـیگردد، درون پامـیرات با همان- تجلی کهن ولی مطابق بـه شریعت دین مقدس اسلام اجرا مـیگردد.

خلاصهء کلام اینکه جشن سده کـه در زیباک وشغنان با مراسم خود برپا مـیگردد- باز گویندهء هویت تاریخی وغنای فرهنگی مردمان این سرزمـین هست که درون فوق بیـان گردید.

هنر تیرزنی بر قباق: هنرمندی آریـائیـان هنگام نبرد ها ونشان زدن ها با تیر وکمان درون شـهنامـهء بی زوال فردوسی تواریخ فرهنگ ما عیـان وبیـان مـیباشد. ازجمله این هنر درون پامـیرات نیز که تا اکنون حفظ گردیده صرف نظر از جنگ سی وچهار سالهء تحمـیلی وخانمان برانداز کـه حاکمـیت تفنگ برقانون وتعقل رحجان یـافت جوانان ما از نگاه هنر سپورتی رزمـی بـه آن علاقه دارند. درون طوی ها وجشن ها بـه نشان زنی مسابقه ورقابت مـیکنند. درون پامـیر بدخشان تاکنون هم بالای سر کودک نو تولد کـه پسر باشد ازچوب تیرو کمان ساخته آویزان مـیکنند که تا در بزرگی همچون "آرش" و رستم کماندار معرکه های زندگی باشد.

در ولسوالی زیباک کوزه را روز شاگون دیوانـه شاه "جشن سده" درون همان جای معین هرساله بـه فاصلهء سه الی چهارصد متر نشانـه مانده وجوانان با تفنگ های دست داشته نشانـه مـیزدند هرکسیکه مؤفق بـه هدف قرار نشان مـیگردید تیرزن قابل محسوب وتحفهء دریـافت مـیداشت این کار درون اکثر نقاط دیگر بدخشان هم رواج دارد. از جمله درون منجان جوانان با تیر وکمان کهن کـه تیر آن 7 سانتی متر هست وپردار هست به شکار پرنده گان مـیروند- وخوب هدف را بـه تیر مـیبندند. نشان زنی با فلاخن نیز رواج دارد.

 اما درون قدیم ترها خصوصأ درون قریـهء غاران این مسابقه انداخت با کمان پلتهء با سواری اسب اجرا مـیگردید کـه بنام "قباق زنی" شـهرت داشت. این بازی درون طوی ها وعیدها وشاگون "نوروز" برپا مـیشد وبه بسیـار هیجان انگیزی اجرا مـیگشت. وآن طوری بود کـه "کدوی" کلانی را پر از خاکستر کرده بر بالای چوبی بـه اندازهء سه متر درازی درون مـیدان مـیبستند وآن چوب را درون زمـین محکم نموده یعنی کمـی از آن را درون زمـین فرو نموده که تا کدو را درون بالایش بـه اندازهء سه متر از زمـین بلند نگهدارد. ویـا گاهی بزغالهء را بر سر بلندی بـه همان اندازه کـه مشرف بـه مـیدان مسابقه باشد نشانـه مـیگذاشتند. سواران اشتراک کننده درین مسابقه با اسپ های تیز لگام وسرکش بـه مـیدان آمده صف آرائی خویشرا طوری درین مـیدان وسیع کـه برای دوش- خیز وسرعت جهش اسپ ومـهارت سوار مشکلی ایجاد ننمایند مطابقت مـیدادند کـه از قانون های تثبیت شدهء این مسابقه فول و تخلف صورت نگرفته باشد.

نوع بازی: درون دست هر سوار ویـا شانـهء او کمان های چقماقی ویـا تفنگ معروف بـه پلتهء مجهز بـه تیرو باروت سیـاه قرار داشت. هر سوار با دوانیدن اسپش ودر جریـان این سرعت مکلف بـه زدن هدف بود که تا از فاصلهء اقلأ پنجاه متری هنگام عبور از روبروی هدف با لیـاقت ومـهارت خود بتواند هدف را بـه تیر بزند. او قبل از جهانیدن اسپ بسوی هدف "پلتهء پختهء" کمانش را آتش مـیزد وبا این پلته کـه بالای ماشـهء دوشاخهء کمان محکم کرده مـیشد باروت داخل دیکک کمان را بعداز گرفتن "قلور" یـا نشان آتش مـیداد- باروت داخل دیکک جرقه مـیزد وجرقه هایش از کی متصل با دیکک داخل کمان کـه پراز باروت البته بـه اندازهء معینی بود وبر سر آن تیر دربالای باروت جاسازی مـیشد کمان آتش مـیکرد وتیر از خانـهء کمان بسوی هدف پرتاب مـیگشت. ناگفته نباید گذاشت کـه تیر بواسطهء سمبهء چوبی کـه یک سرش با پوشش مس ویـا برنج پوشانیده شده بود از طریق دهن کمان بداخل آن بالای باروت با ضربه محکم مـیشد- چین واندازهء محکم باروت به منظور پر کمان توسط آلات مخصوص کمان به منظور سوار قبل از مسابقه معلوم وآماده بود لذا به منظور پر دوبارهء کمان برایش مشکل وجود نمـیداشت. هرکه مؤفق بـه زدن هدف مـیشد ودر تکتیک انداخت استاد مـیبود از محفل ویـا چپن ولنگی را خلعت مـیگرفت. وبنام قباق زن ماهر معروف مـیگردید. قباق- درون ادبیـات عامـیانـه معیـاری زبان فارسی دار ویـا اعدام را گویند.

 بازیـها درون ناحیـهء روشان کـه یکی از منطقه های شاداب شغنان مـیباشد وبا زبان مادری مشحون از لغت وکلمات روستائی واجزای مربوط بـه آن صحبت مـینمایند- درون جشن های "شاگونی" خویش بازیـهای سپورتی قدیمـی آریـایی از جمله پهلوانی- "کشتی گیری" – گوی بازی توسط اسپ چابک ودوند را با همـه مـهارت های چوگان زنی آن که تا سالهای اخیر حفظ نموده وپهلوانان آن درون مـیدان های منطقه شغنان مؤفق ترین پهلوانان محسوب مـیگردند. و این گوی بازی با اسپ درون سرحد واخان هم رواج دارد.

 روشانیـان بازیـهای هیجان انگیز دیگری نیز دارند کـه طوری نمونـه بـه طور مختصر یـادآور مـیشویم.

1. گوی زدن جوانان درون مـیدانـهای قشلاق ها بدون سواری بر اسپ کـه با دویدن رقابت صورت مـیگیرد هر گروپی کـه قویتر مـهارت خود را درون فنون چوگان "چکان" وبردن توپ "پوت" بـه جایگای "آل" هنرمندانـه انجام دهد- نامش درون منطقه مشـهور گشته شـهرت عالی کمایی مـینماید. واین باعث مـیگردد که تا اطفال از خوردی بـه پهلوانی و ورزش دل ببندند وتشویق شوند که تا پهلوان با نام ونشان ملک خود باشند.درشغنان نیز جوانان پیـاده گوی بازی مـینمایند.

2. بزکشی درمـیان آب ویـا جهیلکی کـه برای این مسابقه درون قشلاق های شان طبعی یـا غیر طبعی وجود دارد- وآب آن از مـیان بالاتر نباشد جوانان پوست محکم را از زیر شرشرهء کـه "ی از آن بـه پایین مـیریزد" با رقابت زورمندی درون مقابل هم برداشته وبا دوش بسیـار سریع بـه جهیل مـیکشانند وبعد درون مـیان جهیل هربه نفع خود رقابت نموده آنکسیکه از همـه با مـهارت وزورمندتر مـیباشد دوباره آنرا بـه همان شرشرهء آب آورده ومـی اندازد از کلان یـا قریـه دار ودیگر بزرگان تحفه دریـافت مـیدارد- درین بازی هرقدرکه تعداد بازی کننده زیـاد باشد بـه همان اندازه هیجان انگیز هست وبرای بازی کننده زور وبازو ومـهارت زیـاد لازم هست تا برهمـه رقبای پهلوانی او ثبوت گشته واز مـیان آب مؤفق بدر آید.

3. "دندان گیرک" گردآو روشانیـان درون جشن های شاگونی درین بازی بهی کـه مؤفق مـیشود تحفه ویـا جایزهء کلانی مـیدهند- از جمله- چپن- یـا جوانـه وغیره اجناس.

بازی طوریست کـه دیک چوینی کلان را کـه در خیرات ها- طوی ها وجشن ها جهت پخت وپز استفاده آورده درون یک صفهء بلند وهموار جابجا مـیکنند- وبعد آنرا لبالب پر از آب پاکیزهء جویبار نموده همرای آب داخل آن تقریبأ بـه مقدار یک سیر آرد جو ویـا گندم را مخلوط کرده "قسمـیکه آرد با آب خوب حل شود" وآنرا گرداو مـینامند ویک سکهء پنج افغانیگی یـا دو افغانیگی فلزی را بـه داخل این "گرداو" مـی اندازند که تا در عمق دیک بـه زیر آن آب وآرد حل شده آن پنـهان شود. آنگاه از جوانان حاضر بـه مسابقه دعوت مـیکنند که تا دست های خود را پشت سر گرفته وبسته نمایند- بزرگان وتماشاچیـان بـه فاصلهء معین از صحنـهء مسابقه جا گرفته وکسیکه بازی را کنترول مـیکند "رفری" از طرف مجلس تعین شده پهلوی دیک ایساده شده بـه کنترول رقابت بازی کنان آماده مـیگردد. آنگاه افراد بازی کن کـه دست هایشان درون پشت سر بسته مـیباشند سرهای خود را درون "گرداو" دیک فرو مـیبرند بعضی ها سر خود را که تا شانـه وبعضی ها تاگردن یعنی بـه اندازهء بلندی وکوتاهی قد یـا گردن درآب دیک با دندانـها ولب هایشان بـه جستجوی سکهء فلزی مـیپردازند- هرجوانیکه توانست با دهن آن سکهء فلزی را از مـیان "گرداو" بیرون کشید جایزه بدست مـیاورد. البته درون جریـان بازی هیچ حق ندارد بـه دیگری مشکل ایجاد کند اگر افراد بازیگر زیـاد از اندازهء محیط دیک باشند- درآنصورت بازیگران بـه چند گروپ تقسیم شده هرگروپ بـه نوبت بازی را اجرا مـینمایند به منظور بازی از ده الی پانزده دقیقه وقت تعیین مـیشود-انیکه نفس شان بـه سر مـیرسد مـیتوانند سر خود را از دیک کشیده نفس تازه کرده و دوباره سر درون دیک فرو نمایند با مؤفق گشته یـا را بـه صفت جایزه از آن خود سازد. به منظور بررسی تمام بعدهای فرهنگ عامـیانـهء پامـیریـان وپیوند آن با گذشتهء تاریخ وتمدن آریـانا وقت وزمان ومحیـا گردیدن شرایط کاری مجهز بـه کار هست تا محققین بتوانند- غنای کمـی وکیفی آنرا درون پیوند با فرهنگ ملی ما روشن وبا نسل های آینده معرفی نمایند مثلأ درون فرهنگ عامـیانـهء مردم شغنان- واخان- زیباک- منجان- اشکاشم- شیوه وخنج پامـیر بدخشان به منظور هریک از اجزای برگذاری این مراسم نامگذاری هائی مشخص مـیباشد کـه اکثرشان درون زبان اوستایی وکتابهای مربوط بـه آن تذکر یـافته و رابطهء این نامگذاری ها ودر مجموع زبانـهای پامـیری را با پیوند محکم آن با زبان اوستایی بازگویی مـینماید. مثلأ کلمات- شگون- پتچلوم- کـه "شاگون" "وپتچلوم" مـیشود اکنون هم درون فرهنگ عامـیانـه پامـیر شاگون بـه معنی "نوروز" یـا شگون نیک کـه این روز دارد وفرخندهوسعادت بـه بار مـیاورد یعنی "فعال نیک" "وپتچلوم" آنگاهی کـه بابه دهقان قبل از همـه درون روز مراسم نوروزی "شاگون بعداز سفید خانـه با آرد باقلی ویـا "مشنگ" کـه در زبان عامـیانـهء آنـها هم " باقلا" "مژک" نامـیده مـیشود وتوسط خانم های خانـه "کی بانو"دروازه ء خانـه برویش بازگشته دهقان داخل خانـه شده غذای را کـه "قماچ" از آرد گندم با سمنک وروغن زرد هست را با خواندن دعا صرف مـینماید البته بعد از ورود وی راه مبارک باد همـه همسایـه گان کـه در جریـان روز بـه خانـه های یکدیگر مـیروند- وشاخچه ها از درخت بید "نمونـهء سرسبزی وشادابی" بدست گرفته "شاگون بهار مبارک" مـیگویند غذای سمنک با قماچ یـا دیلیـه "باج" را مـیخورند ودعای "شاگون بهار- مبارکتی کار- یک دانـهء ما هزار- هزار ما بیشمار- بحق خوجه عبدالله انصار" کرده و آمـین مـیگویند- واز خانـهء او برآمده بـه دیگر همسایـه مـیروند. یـا بـه عبارهء دیگر این بابهء دهقان- پتچلوم را خورده آمدن همسایـه ها را جهت مبارک بادی چنانی کـه در فوق تذکر یـافت افتتاح مـینماید. درون فرهنگ عامـیانـهء دهقانان پامـیر خواجه عبدالله انصار پیر دهقان محسوب گشته- درکارها از نام وی تبرک مـیجویند. گرچه درون همـین مراسم طفلی را بـه مرکب سوار کرده بـه دروازهء خانـهء "شاگون کرده" با بابه دهقان رئیس خانواده- یکجا همرایی نموده از دهن دروازهء خانـه صدا مـیزند کـه من دولت شاگونی را بـه شما آورده هم و سه بار آنرا تکرار مـیکند وآنگاه "کی بانو" با خانم بزرگ خانـه درون حالیکه آرد سفید را درون کف دست دارد ودروازه را باز مـینماید وبا داخل شدن آنـها این آرد را مبارکباد گویـان بر شانـهء راست طفل وبابهء دهقان مـیچسپاند- وآنـها هم خمچهء درخت یـا شاخچهء درخت را بـه وی اهدا مـینمایند واین خانم این شاخچه ها را کـه بعضی نمونـهء گندم وبعضی نمونـهء باقلی اند ورنگ هر شاخچه باهم فرق مـیکند را از آنـها با احترام زیـاد گرفته استوار مـینماید ما به منظور انکه دوباره این کلمـهء اوستایی وحفظ آن درون فرهنگ پامـیریـان مثالهای گفته باشیم با شرح مختصر بالا پرداختیم- اگر درون بارهء شاگون بهار با رسم ورواج هایش درون پامـیرات کـه اکثرشان همان تکرار رواج های کهن آریـایی درون عصر ما مـیباشد مفصل وکامل صحبت نماییم ناچاریم کتاب بزرگی را تألیف نماییم کـه من امـیدوارم این عرصه به منظور پژوهشگران دانشمند خود منطقه با اثر کمک های منابع فرهنگ دوست وطن خواه وعدالت پسند ملی وبین المللی کـه خواهان ترقی علم ودانش وهمگرایی ویکدیگر فهمـی تمدن بشری اند روزی مـیسر گردد.اکنون کـه کلمات "شگون" و( پتچلوم) اویستائی را شرح کردیم راجع بـه بقیـه مراسم آن صحبت مـینمایم.
شاگون بهار - کـه اکنون بنام نوروز عالم کـه از طرف جامعهء بین المللی بـه مثابهء نوروز جهانی شناخته شده با تمام ویژههایش بازگویندهء تاریخ- وتمدن پرافتخار نیـاکان ماست- وچه خوب هست که همـه ساله با درخشش پرتو مـیترا وتجلای زرین شعاع پربرکت او بر نشانی های نجمومـی عامـیانـه پامـیریـان کـه بنام قلات های شاگونی برفراز کوه های متصل با قشلاق های شان مـیتابد درون فضای صلح ودیموکراسی- صفا وصمـیمـیت - وحدت ملی وعدالت استقلال وحاکمـیت ملی وسعادت همـه ملت عزیز افغانستان عزیز برگذار گردد وبا این سردهء زیبای نوروزی از روزن خانـه ها بـه داخل خانـهء سفید دیده با آرد شگون راه سفید شادی وسعادت مـیباشد با صلابت تمام توسط نوجوانان ندا سردهند.

  نوروز شدو لالهء خشرنگ برآمـــد بلبل بـه تماشای دف وچنگ برآمـــد

 مـــرغان هوا نعرهء مستانـه کشیدند مـــــرغ دل من از قفس تنگ برآمد

 شاگون بهار اولین بار توسط جمشید پادشاه پیشدادی کـه به فرکیـانی تخت ساخت- بوی های خوش آفرید- طبابت وتندرستی آورد کشتی ساخت واز آب گذشت وبر پا گردید چون برتخت نشست بنا بـه گفتهء فردوسی-

سرسال نو هرمز فرودین+بر آسوده از رنج تن دل زکین- بـه نوروز نو شاه گیتی فروز+بران تخت نشست فیروز روز- بزرگان بـه شادی بیـاراستند+مـی و رود رامشگران خواستند+چنین جشن فرخ از آن روزگار+نمانده از آن خسروان یـادگار

در نوروز نامـه منسوب بـه حکیم عمرخیـام آمده هست "گویند ایزد تبارک وتعالی بدان هنگام کـه فرمان فرستاد کـه خوشید ثبات برگیرد که تا تابش ومنفعت او بـه همـه چیزها برسد" آفتاب از سر حمل برفت وآسمان او را بگردانید تاریکی از روشنایی جدا گشت وشب و روز پدیدار گشت وآن آغازی شد مر این جهان را" نوروزنامـه ص3- درون فرهنگ کنونی پامـیریـان بدخشان نور وروشنی یکی از عقاید نـهادینـهء فلسفی درون مذهب و رسم ورواج های دینی وفرهنگ عامـیانـهء مربوط بـه آن مـیباشد- کـه در باره توضیحات مختصری مـینماییم. کـه چگونـه مقدسیت نوروز درون فرهنگ کنونی اسلامـی آنـها پابرجا مانده است.

خانـه سپامـیریـان کـه در اوراق قبلی راجع بـه آن حرف های داشتیم دارای روزن کلانی مـیباشد کـه نور وروشنی از آن بـه داخل خانـه مـیتابد- عرفه نوروز یـا "شاگون" بنا بـه ثبوت های مروجهء عامـیانـه آنگاهیکه نور آفتاب از روزن بالای نشان نوروزی درون داخل خانـه وهم بر "قلات های نجومـی" کوهستان مطقه بتابد یعنی یکروز قبل از شاگون گرفته مـیشود. اعضای فامـیل نور آفتاب را بالای نشانی همـیشگی خود مـیبینند فورأ مشتی از آرد را گرفته بر مقدمش بالای نشانی نثار مـینمایند وسفیدی آرد از علامات جامـهء سفیدی فریدون بجا مانده کـه با آن بـه جنگ ضحاک رفت.و (فردوسی)مـیگوید- بپوشید بعد جامـهء نو سپید+نیـایش کنان رفت دل پر امـید+فریدون بـه خورشید بربرد سر+ مـیان تنگ بسته بـه کین پدر. (شـهنامـه)

ودرخانـه بوی خوش را منتشر نموده ان خوردسال "لفتک ها" کـه نوعی از اسباب های بازی آنـها مـیباشد را با تار وسوزن یک چمچه شیر درون پرتو نور خورشید کـه بر نشانی نوروزی داخل خانـه تابیده مـیگذارند- واز آن شگون نیکو را به منظور آینده خویش آرزو مـینمایند- ومـیگویند فردا "شاگون" است.

بوی خوش کـه عبارت از مالیدهء آرد با سپند- وگل های کوهی وگیـاهیکه درون مـیان مردم "عرق رسول ص" نامگذاری ومخلوط با روغن زرد نموده بر دیوارهء پیش روی "دیکدان " یـا تنور نان پزی داخل خانـه بالای یک بیلچه آتش گرفته شده از تنور "دیکدان" گذاشته مـیشود وبوی لذت بخش آن بـه تمام گوشـه های خانـه انتشار مـیابد وخانـه را فرا مـیگیرد- درون شاهنامـهء حکیم فردوسی ساختن بوی خوش بـه جمشید نسبت داده شده+ دیگر بوی های خوش آورد باز+که دارند مردم ببویش نیـاز- چه عود وچه عنبر چو روشن گلاب+چه بان چو کافور چون مشک ناب. صــ22 ( شـهنامـه پادشاهی جمشید)

(لفتک) کـه کلمـهء هست از لغت عامـیانـهء مردم بدخشان "گودی- ک چوبی کوچک کـه رویش با ریسمان های رنگه ساخته شده و لباسش که تا آرایش دیگر معرف لباس محلی انـه منطقه مـیباشد" ودر زبان شغنانی پامـیری آنرا (ژینجچ )ودر اشکاشمـی " لفتک" وبه واخانی آنرا " کیسکن" مـیگویند کـه همـه کلمات اوستایی اند چون مطالب ما از مقدسیت نور درون فرهنگ پامـیریـان هست لذا از موضوع خارج نگشته درون باره توضیحات خویش را ارائه مـیداریم – نور- درون مذاهب وادیـان کهن آریـائی از مذهب مزدائی- زروانیسم- مزد "زردشتی" کـه وابسته با یکدیگر مـیباشند جایگای اساسی خود را دارد. احسان طبری درون کتاب جهان بینی های خویش از قول دانش مند معروف گرشمن مـینویسد: بـه عقیدهء گرشمن درون مذهب مزدائی کهن "اور مزد "خداوند خیر"- مـهر "مـیترا"- ناهید- "زهره" درون مرکز قرار دارد نـه تقابل "اورامزد" و اهریمن". صفحه 64 مزد.(جهان بینی ها)

اورمزد درون زبان های کنونی پامـیری:

به زبان اشکاشمـی- اور معنی باران و مزد بمعنای فایده را گویند- وبه زبان شغنانی- (مزداو) را مـیتوان صاحب سازندگی معنا نمود- چون خداوند خیر "اور مزد" با-( مـیث) بـه شغنانی یعنی روز- "مـیترا" آفتاب- ناهید- ستارهء زهره "نورسعادت" همـه منتشر کنندهء نور مـیباشد با کلمـه "مـهر" کـه بازتاب آن گاهی درون آسمان اگر صورت مـیگیرد پامـیریـان آنرا باز شدن دروازه عرش وتجلی عقل کل مـیشمارند وبه حرمت آن مراد کامـیابی ها بر مشکلات را از خداوند یکتا مـیخواهند.

یعنی از فلسفه عقیدتی نیـاکان ما قبل از دین مقدس اسلام وپذیرش آن درون چوکات زبان وتفکرات عمومـی مردمان پامـیر بدخشان کنونی چنان بازتاب یـافته کـه مـیتوان بـه مسایل موشگافانـهء تحقیقات علمـی وتاریخی آن وچگونگی توافق وتقویـهء فرهنگ آن درون خدمت فرهنگ اسلامـی وملی، سود جست وبا شعار بـه پیش بـه سوی نور درون مقابله با ظلمت برخاست. چنانچه گفتیم از مذاهب کهن مزدائی وزروان- کـه به معنی بیکران وزمان یـاد هراست که تا مزد "زردشتی" وبعد ها مذهب مانی کـه خیر وشر- اوهورا مزدا واهریمن را چون گوهر ظلمت با تفاوت های فکری نـهاد عقیدهء دینی قرار داده اند را مـیتوان درون عقاید مذهبی اسلامـی تشیع پامـیریـان کـه شکل عنعنات اسلامـی را بخود گرفته باز یـافت ونگارنده فکر مـیکنم کـه توحید درون مذاهب آریـائی کهن ما با بخش های دیگر عقیدتی اش درون پذیرش دین اسلام وغنامندی فرهنگ آن درون منطقه نقش بـه سزائی داشته است- زیرا اسلام کـه دین کامل از طرف خداوند به منظور همـه بشریت هست عقیدهء نور وخرد را بر جهل یـا پیروزی خیر را بر شر واهریمن- نیکی را بر بدی با پرستش یگانـهء لاشریک بـه ارمغان آورده لذا مساعدت وشرایط ذهنی وعینی به منظور پذیرش وتقویـهء آن بواسطهء آن فرهنگ متجلا وغنی مشرقزمـین "آریـانا" "پندار، گفتار وکردار نیک" وغیره کمک کرده است. واینکه درون بعضی نقاط ایران وپادشاهان آریـائی درون مقابله با سپاه عرب قرار مگرفتند شاید بیشتر بخاطر حفظ قدرت وحاکمـیت ملی شان بوده باشد.

 در فرهنگ عامـیانـهء پامـیریـان آن رسوم وعقاید مثبت آریـائی تجلا یـافته کـه در تطابق وتقویـهء عقیده وی اسلامـی از جمله جان وخرد وطبیعت- وحدت واخوت- آزادهوجوانمردی- صلهء رحم ونیکی وحفظ ارزش ها وسنن با افتخار ملی- ترقی خواهی تأمـین وعدالت مـیان همـه مسلمانان وبشریت عالم نقش مثبت بازی مـینماید. مثلأ این رباعیـات را کـه در یکی از کتابهای مذهبی اسماعیلیـان پامـیریـان بدخشان "مراة التحقیقن" نوشته شده کـه منسوب بـه نصیرالدین طوسی مـیباشد مـیخوانیم.

  اول زمکونات عقل وجـــان اســــــــــت اندر پی او نـه فلک گــردان اســـــت

 زین راز چو بگذاری چهار ارکان هست پس معدن بعد نبات بعد حیوان است

 صفحه 25 باب سوم

و یـا:

 بیست ونـه گردش دادند ترا آدم ساختند سیزده کـــــــردار دیگر اندرم انداختند

 گر تو انسانی بیـان گردش خود را بدان ورنـه جانرا درون تن هر زنده هم انداختند

 "شبستری"

در بیـان فوق عالم خودشناسی راه بـه سوی خداشناسی مـیبرد وخرد وجانرا کـه پرتو از نور ذات امرباری مـیباشد تذکار مـیدهد- ورابطهء فرهنگ کهن ما را با تطابق کامل بـه اسلام بیـان مـیدارد.

یعنی عقل وجان یـا(عقل نفس) بـه امر حق تعالی کـه نور عالم علوی اوست. نـه فلک همان نظام "شمسی وسیـارات نـه گانـهء آن" بـه چهار ارکان- آب- خاک- آتش وباد بوده- با موالید ثلاثیـه "معدن- نبات- حیوان- ساختمان اولی مکونات که تا حیوان را معرفی مـیگردد کـه از مـیان حیوان انسان کـه دارندهء شعور خود شناسی وخداشناسی مـیباشد ویـا بـه عبارهء دیگر اشرف مخلوقات گردیده هست وپا بـه مـیدان بندگی- طاعت وعبادت- مـیگذارد. تخم پدر بـه رحم مادر انتقال یـافته درون طی نـه ماه وچند روز پای پرورش از جنین که تا آخر هفت اعضای بدن را تکمـیل نموده بعداز تولد درون مدت یکسال کـه دوازده ماه هست به مرحلهء تشخیص وتمـیز قدم مـیگذارد- درین دوران بیست ونـه گردش را تکمـیل مـینماید- پنج حواص ظاهری پنج باطنی با خواب وبیداری وتلاش وتعقل کرداریست کـه او را بـه پایـهء اشرف المخلوقی مـیرساند.پنج حواس ظاهری چشم- گوش-دهن-بینی-دست ها و پنج درون باطن بخل- –کبر-خشم –حسد با سه ضرورت عمده حیـات یعنی خواب وخور-بیداری و تلاش به منظور ادامـه یـا ضرورت بقا یـا تسلسل حیـات با- فهم جزی (عقل جزئی) مبدا ء مـیعاد مـی باشد.

 در مقایسهء این گفتار ها چه با مفرفت مذاهب کهن آریـائی قبل از اسلام وچه درون تصوف وعرفان اسلامـی همگونی های زیـادی موجود است. ویـامثلآ درون رباعی ذیل مقایسه- "پندار نیک- گفتار وکردار نیک" را کـه اساس- تربیـه انسان وکرامت او درین مزدء زردشتی مـیباشد بـه وضاحت مـیتوان با اسلام درون فرهنگ کنونی ما مقایسه نمود

 مـیگفت نبی کـه اهــــــــــــل جنت چـــــــار است

 پندار خـــــوش و زبان خـــــوش گفتار است

 ســـــــــــــــــوم دل نرم چـــــارمـین دست سخــا

 رحمت بـه کــسی کـه این چهــــارش یـار است

 "خواجه عبدالله انصاری"

صلهء رحم کـه یکی از مکارم اخلاقی درون اسلام هست با آن سه نکته اخلاقی کهن- پندار- گفتار- کردار نیک یکجا شده – اندرز فرهنگی را درون تربیـهء انسان مسلمان واضیح مـینماید. همچنان درون یسنایی 45 قطعه 2 کتاب اوستا آمده است. "آن دو گوهر کـه آن گوهر خرد مقدس بـه آن گوهر خرد خبیث گفت! اندیشـه- آموزش- خرد وآرزوی گفتار وکردار- زندهوروان ما باهم یگانـه ویکسان نیست درون فرهنگ مذهبی خودشناسی پامـیریـان همـین مطلب چنین ابلاغ گردیده - احسان طبری جهان بینی ها صـ40 دو شـهرند درون وجود بنده پیدا+بود آفاق وانفس نام آنـها+پس آنـها ضدیت دارند باهم+که بی فکری نباید کرد آدم یعنی شـهر آفاق آن گوهر خرد مقدس وشـهر انفوس آن گوهر خرد خبیث را تمثیل مـینمایند. صـ30 کتاب جلالی شاه بخاری درون نوروزنامـهء خیـام همچنان آمده کـه در روز نوروز خداوند تبارک وتعالی دوازده فرشته را مؤظف گردانید که تا چار آن بر آسمان اهریمنان را نگذراند- چهار آن بر چهار گوشـهء جهان که تا اهریمنان را گذر ندهند که تا از کوی قاف درون گذرند چار دیگر بر آسمانـها وزمـین ها مـیگردند واهریمنان را از خلایق دور مـیدارند. نورزونامـه صـ3

 تأویل این بیـان فوق درون عقاید پامـیریـان وروز نوروز ظاهری وباطنی آنـها تجلی یـافته است- مطلب از نوروز باطنی آن هست که اگر خانـه ها را با رسوم "جمشیدی"- "آریـائی"- "اوستائی" با آرد سفید مـینماید واز چروک ودوده سیـاه پاک مـیسازند حتما خانـه وجود معنوی خود را نیز شاگونی نمایند. یعنی بدی ها وافعال ذمـیمـه را بـه افعال حمـیده ونیکوئی مبدل سازند که تا روز بر ایشان نو شده باشد. چنانچه درون کتاب مذهبی هفت باب ابواسحاق آمده است.

 نوروز ظاهری بود اندر تغیر سال نــــــوروز باطنی نبود جز تغیر حال

 نوروز اهل صــــدق بود تغیر فعل نوروز اهل کـذب بود زیب جسم ومال

 نــــوروز آن بود کـه بـــــود ایمـــــــــن از زوال (صفحه 35کتاب قلمـی)

خوراک نوروزی پامـیریـان روز شاگون درون ورق های قبلی که تا جائی ذکر گردیده- تنـها درون شغنان دلیـه با گوشت وشیرپیره از تلقان وچهار مغز نیز غذای نوروزی محسوب مـیگردد- بقیـه رسم ورواج های مربوط بـه این روز- درون پامـیر بدخشان "اشکاشم- شغنان- واخان- زیباک- منجان- شیوه- روشان" وغیره نقاط آن آنقدر انبوه هست که به منظور نوشتن آن همـه کتابی حتما ارقام نمود- از جمله براری- تخم براری- باقلای قاقراخ- سه روز از قماچ نوروزی به منظور خوشاوندان امـید ارسال داشتن کـه آغاز آن درون جارو بستن- پرسیدن ساعت سعد را از ملا وسفید خانـه با آرد درامدن درون خانـه وغیره درون بر مـیگیرد درون چوکات رواج های اجرا مـیشوند کـه همـه بـه فرهنگ کهن سال آریـائی ما اکنون با شیوهء فرهنگ اسلامـی ارتباط محکم داشته و وثیقهء زنده بجا مانده آن محسوب مـیگردد.

درین روز درون "واخان" اسپ ها را جهت دواندن و رقابت سپورتی بـه "پیگه" مـی برند- صاحبان اسپان تقریبأ یک ماه زحمت مـیکشند که تا اسپ خود را به منظور رقابت درون "پیگه" آماده نمایند- این اسپ ها را آنقدر به منظور دویدن عیـار وآماده مـیسازند کـه فاصلهء 8-9 کیلو متر ویـا بیشتر از آنرا درون مدت تقریبأ 15-20 دقیقه طی نموده بـه خط آخر مـیرسند- سوار بر پشت ء اسپ با مـهارت او را کنترول نموده بـه پیش مـیتازد- اسپ دوند- اول مـیاید وتحفهء خوبی دریـافت مـیدارد که تا اسپ سوم جایزه نصیب مـیشود. این پایگه دوانی اسپ ها درون روز شاگون بهار یـا نوروز درون اشکاشم- زیباک نیز رواج داشت- بزکشی نیز درون روز های نوروز با تخم جنگی ودیگر بازی توسط پهلوانان چاپ انداز وجوانان اجرا مـیگردد. خلاصه فرهنگ عامـیانـهء ما نوروز جاویدان را درون آغوش پاکیزهء نسل های دیگری کـه بعد از ما مـیایند حفظ خواهند نمود. به منظور اینکه راجع بـه نوروز عالم درون پامـیرات معلومات مفصلتری دیگری داشته باشیم. بقیـه حکایت اجرای نوروز را کـه هزاره بیک (سودا)نموده هست با گفتار فوق ضمـیمـه مـینمائیم.

البته رواج های مراسم نوروزی درون پامـیرات تقریبأ یکسان مـیباشد- کـه جوهر آنرا درون نظر حتما داشت کـه از یک سرچشمـه آب مـیخورد وبا عنعنات دیگر جاهای پامـیر مختلط وعمومـیت دارد.

در بیستم ماه حوت صدای آمد آمد نوروز درون منطقه طنین انداز مـیشود- زن ها مقدار ضرورت گندم را درون سبد انداخته با آب تر مـیکنند کـه بانوی هرروز مقدار آرد را شیره ساخته بالای گندم مذکور مـیریزد که تا سبز شود- وبعد آنرا توته توته نموده درون دیک انداخته زیرش آتش کرده آنرا خشک مـیکنند- کـه بعدها از آن سمنک وشاشپ بیـار مـیکنند کـه هردو غذای نوروزی مـیباشند. از جمله غذای" شاشپ" درون شکاشم- واخان- زیباک وکلمـه باج درون شغنان مروج است.

بچه ها را با ساعت نیک کـه ملاها آنرا هدایت مـیدهند بـه دنبال چخ یـا "کلک" بزبان عامـیانـه بـه دشت گنج آباد ودیگر جاها کـه این بتهء سخت درون آنجا زیـاد هست اعزام مـیدارند- بعد از آوردنش درون روز نوروز از آن جهت پاک سازی "دودهء" کـه در خانـه وآن جای گرفته بـه صفت جاروب پاک کاری استفاده مـینمایند.

روز نوروز با تقویم کـه نزد عدهء از ملاهای مجرب قریـه جات از حرکت آفتاب بـه خانـهء حمل درون کوه ها نشانی شده موجود هست تعیین مـیگردد. یعنی وقتیکه آفتاب درون همان نشان غروب کرد مـیگویند کـه فردا نوروز است. درون "واخان" این نشانی نوروزی را بـه حجت خراسان منسوب مـیدارند کـه گوئیـا او آن نشانی را کرده وبه مردم هدایت داده کـه با غروب آفتاب بالای آن نشان نوروزی را برگزار نمایند.

غذای "شاشپ" از آرد سمنک کـه در فوق ذکر گردید با توته های یخ درون دیک جوشانده مـیشود وشیرین گردیده بالایش روغن زرد انداخته روز نوروز استفاده مـیشود.

این غذا از قدیم بر سفرهء نوروزی مـیراث دوران کهن آریـانا بـه صفت غذا را تمثیل کرده با قماچ سنمک- وکلمـه باج غذای اساسی نوروز است.

با "چخ" یـا "کلک" خانـه ها را درون ساعت سعد کـه منجم قریـه "ملا" هدایت داده درون روز نوروز پاک کاری نموده "دودهء" آنرا هم طبق هدایت درون جائی مشخص بـه طرف شمال یـا جنوب مـیاندازند بعد از انداختن آن با آرد "جو" ویـا "مشنگ" سراپای خانـه را بـه بسیـار ظرافت سفید کرده وخانـه را به منظور مبارکباد یـا شاگون بهار مبارک- اعضای فامـیل وهمسایـه ها آماده مـینمایند. اولین شخصی کـه به خانـه مـیآید و "پتچلوم" کـه لغت آن کلمـهء اویستائی مـیباشد ودر اوراق قبلی تذکر داده شده را باز مـینماید. یعنی مرد کلان با پسربچهء کـه بالای یک مرکب سوار داخل خانـه مـیشود ودر دست آنـها شاخچه تازهء بید با اشکال گندم وجو وباقلی درون آورده شده قرار دارد شاگون بهار مبارک مـیگویند. وخانم بزرگ خانواده بـه شانـهء آنـها آرد مـیزند وغذای نوروزی را پیش آنـها مـیگذارد که تا نوش جان کنند- بـه مرکب جو وبههای قلبه "ترید" کاه سفید همرای آرد جو ویـا دیگر غله ها را داده بر پشت آنـها هم کمـی آرد مـیزند.

وبعد از آمدن وخوردن غذای سمنک- قماچ و"شاشپ" نوروزی دعا مـیکنند- کـه نوروز بهار- مبارکتی کار- یکدانـهء ما هزار- هزار ما بیشمار- بحق خواجه عبدالله انصار الله اکبر- واهل خانـه آمـین مـیگیرند. درین جا نام حضرت خواجه عبدلله انصار هم بـه صفت پوشش اسلامـی وهم بـه صفت پیردهقانان بر عنعنـهء نوروز آریـائی تجلی غنای فرهنگی را نمایـان مـیسازد.

تمام خانواده ها عین رواج را درون "پتچلوم" گشائی مرعی داشته عمل مـی نمایند. وبعد همـه بـه خانـه های یکدیگر با شاخچه های تازهء بید رفته غذا مـیخورند ودعا مـینمایند- جوانان اعم از پسران وان درون جریـان روز بازی های تخم جنگی- پهلوانی- انواع سرگرمـی ها را دارند- کـه ان با تناب های بسته بر شاخ درختان خود را گاز مـیدهند ویـا با توپ ساخته شده توسط خودشان درون خرمن های هموار بازی چرخک را اجرا مـیکنند یعنی توپ را با ضرب بـه زمـین زده وقتیکه بلند شد چرخ زده دوباره بـه آن ضربه وارد نموده همـین طور ادامـه مـیدهند.

وقتیکه پیشین یـا آفتاب نزدیک کوه ها رسید قلبه را آورده بـه ساعت سعد طبق هدایت "ملا" چند خط درون زمـین قلبه مـینمایند ومقداری کم از تخم را از جورابی کـه پشمـی مـیباشد بـه زمـین طور شگون نیک مـیپاشند- وبقیـه را با جوراب همرای یک قبضه "گل خار" از راه روزن خانـه بـه خانـه مـیاندازند.

هنگام چند خط شدگار یک نفر خانم با پوستین بـه روی خاک خود را لول مـیدهد – کـه معنی اش آن هست که خاک پدر ومادر انسان- ونعمت ده زندگی او هست – از زندگی که تا مرگ درون آغوش او خواهیم بود. بعد از آنکه دهقان آن تخم را با جوراب درون خانـه انداخت خانم خانـه چمچهء چوبی را از طریق روزن بـه بام مـی پرتاود- ودهقان درون بالا منتظر این چمچه چوبی بـه پشت زد آنرا شگون خوبی سال پربهره وحاصل خیز حساب مـیکنند واگر بـه روی افتید برعسال "نو قان" وکم حاصلی وگرسنگی خواهد بود – چون انسان درون قدیم بـه نسبت نداشتن وسایل درون مبارزه با حوادث طبیعی ناتوان بود لذا این فال ها را بـه نسبت عجز خود درون مقابل طبعیت حساب مـیکرد. ودر معنی حتما آش دهقان ودود غذای آن از روزنش همـیشـه پرمنفعت وبلند باشد کـه چمچهء چوبی آش خوری مثل آن است. واین چمچه اندازی سه بار از روزن بخانـه واز خانـه بـه روزن یـا بام تکرار مـیشود بعد هم دهقان بـه خانـه آمده آن تخم غله درون جوراب را بـه ستون مـی بندد وتا سال آینده و نوروز آن باقی مـیماند. "کاچی" یـا نوعی "لیپی" همرای شیرآب وروغن هم غذای سرقلبهء نوروز مـیباشد- قابل تذکر هست که درین رسم ورواج های کـه کلانی وخوردی خانواده درون آن موج مـیزند تصویر نظام دودمانی "مـهستانی" "مـه آبادیـان" نیز تجلا یـافته است. همچنان روز نوروز غیر از گذشته کهن خود کـه به تمدن وفرهنگ همـه مشرقزمـین تعلق دارد – همـه پذیری خود را درون عالم بشریت با رسائی تمام ثبوت کرده است. نزد اهل تشیع وتسنن وهمـه مسلمانان عزیز وگرامـی مـیباشد اهل تشیع مـیگویند- درین زوز "علیع" خلیفهء چهارم عالم اسلام بـه خلافت انتخاب شد و بزرگان عالم انسان تجلیل این روز را گرامـی داشته اند.

علمای اهل تسنن هم اکثرشان این روز را روز دوستی واخوت- کار وپیشرفت اتحاد و همدلی درون مـیان مسلمانان مـیشمارند. و ازین جهت هست که نام خوجه عبدالله انصار بـه صفت پیر دهقان درون دعاها خوانده مـیشود از جمله علمای اسلامـی حکیم خیـام درون نوروز نامـه آورده هست دوازده فرشته درین روز چهار فرشته بر آسمان که تا اهریمنان را نگذارند – چار آن بر چار گوشـهء جهان که تا اهریمنان را گذر ندهند که تا از کوه قاف درون گذرند وچار دیگر درون آسمانـها وزمـین ها مـیگردند واهریمنان را از خلایق دور مـیدارند. نوروزنامـه صـ3 آغاز کتاب کـه هدف از آن گفتار دفاع از بزرگی وتجلای تاریخی فرهنگی این روز پرافتخار درسنن با افتخار وطن ما همـه مشرفزمـین مـیباشند- کـه حاجت بـه شرح ندارند.

  برچهرهء گــــــل نسیم نوروز خـــوش هست در صحن چمن روی دل افروز خوش است

 از دمـی کـه گذشت هرچه گوئی خوش نیست خوشباش زدی مگو کـه امــروز خوش است

 رباعیـات عمر خیـام

 سروده ها وادبیـات عامـیانـه: فرهنگ عامـیانـهء کنونی پامـیریـان از نگاه ادبیـات نیز غنی مـیباشد کـه در قالب چهار بیتی- رباعی سروده شده ودر قالب آهنگ بلبلی واخانی- فلک شغنانی ونوحه هنگام سوگواری مداح خوانی اجرا مـیگردند. علاوه بر این سه قالب آهنگ های بزمـی چه درون قالب غزل وچه درون قالب های دیگر موسیقی چون شـهنات- بوسه لیک- تاره وغیره زیـاد مـیباشند. مثلأ- خوانندهء با دف ونی درون طوی ها با همراهی چند تن دیگر بـه شکل "کورس" مستانـه وشاد چهار بیتی ها را مـیخواند وشاه مرد با وزیرانش واهل خانـه واشتراک کننده گان او را با نثار پول ویـا چیزی از صنایع دستی وطنی بافت خودشان چون جراب پشمـی- ویـا چند متر تکه تشویق وسپاسگذاری مـینمایند- اینرا هم حتما تذکر داد کـه بافتن صنایع دستی چون جاکت- گردن بند- چکمن- جوراب- دست کش- گلم- دوختن پوستین- چموس- کفش چوبی- که تا مسی صنعت- وبافت کرباس ساختن کوزه- تغاره- چینی کاشی گرفته از گل- آهنگری ساختن آلات دهقانی وکار- نجاری- رنگ دوات ساختن باروت سیـاه – کاغذ وغیره از قدیم ترین دورانـهای تاریخ تمدن آریـانا درون پامـیر بدخشان وجود داشته وتا دوران عصر جاضرهم دیده مـیشود- کـه متأسفانـه درین سالها به منظور تکامل آن توجه صورت گرفته نمـی گیرد. بهر صورت! بر مـیگردیم بـه اصل مطلب خوانندهء کـه با دف ونی درون طوی ها گاهی شعر را از شاعران زبان دری وگاهی از ادبیـات عامـیانـهء کـه در طی قرون توسط افراد جامعه سروده شد و به بـه یـادگار مانده استفاده مـینماید. درون اشکاشم وزیباک- واخان- منجان خواننده آهنگ خود را درون پایگهء خانـه با خود همراه نموده اجرا مـیکند وچند هنرمند دیگر برایش دف ونی مـیزنند وهم آوزی مـینمایند.

طرز اجرای آهنگ ها گونان هست که با ضربه های دف تغیر مـیکند- وبنام های 4و6 که تا هشت ضربه- روان وکشال- بـه زبان موسیقی هند تین وتال و"روپک" وغیره اجرا مـیشود.

آهنگ های دف ونی اکثرأ بگوش مردم محلات پامـیر مشخص وآشنا اند- وچنان با کیفیت اند کـه لذت بردن از تکرار آن با شعر وچهاربیتی دیگری بیشتر مـیگردد- درشاهنامـهء فردوسی بزرگ آن گاهیکه رستم جهت آوردن کیقباد بـه کوه البرز مـیرود- او را مـی یـابد- و مژده شاهی را بـه وی مـیدهد راجع بـه سرود دف ونی-چنگ آمده است. سرایندهء این غزل ساز کرد- دف چنگ ونی را هم آواز کرد+که امروز روزیست با فروداد+که رستم نشسته هست با کیقباد "شاهنامـه" صـ62 این صنعت که تا موسیقی عصر ما هم درون پامـیر با قوت وجود دارد با آنکه آوازخوانی با آلات موسیقی نو هم رواج یـافته است.در فرهنگ عامـیانـه آهنگ های دف-

 گلــــــــــــــه با یـار بــــــــــــــده جــــــــــــــــوان آزار نـــــــــــــــــــده

 گــــــــــــــــل ســــــــرخ بته دار پاشنـه بلند مــــــــــــــــــــــــــــوزه دار

 کوگک سرسنگ مـیکند ققره بناز یـارجان بـه روا رواست جــانم بـه گداز

 ای بار خـــدا درون آسمان ابر انداز این یـار رونده را بـه من معطل ســـــاز

 گلــــــــــــــــه با یـار بــــــــــــده جـــــــــــــــوانـه آزار نـــــــــــــــــــده

به زبانـهای پامـیری شغنانی- واخانی- اشکاشمـی وسنگلیجی نیز سروده های عامـیانـه زیـاد است. از جمله بـه زبان واخانی.

 وزشـه گــــــــــــل ار گیرمـی شـه بلبل ار گیـــــــــــــرمـی

 وزشـه جــــــــــان ار گیرمـی یوتت خان ار گیـــــــــــرمـی

معنا- مـین یک گل نازنین مـیگیرم زبان بلبل داشته باشد زبان بلبلی خوانی کـه آهنگ زیبای درون واخان مـیباشد وآنرا زنان هنگامـیکه بزرگان محلات بـه ایلاق ها جهت تفریح مـیروند ویـا عایلهء خود را درون ایلاق خبر مـیگیرند بـه اسقبال آنـها باهم آوازی چند نفر زن یکجا اجرا مـیشود زنان با آهنگ فلک مانند کـه در همـه جای بدخشان مرسوم هست بعد از گفتن چهاربیتی مـیخوانند "بلبلی ترنالما" "بلبلی برایت مـیخوانم" من یک جانانـهء خوب مـیگیرم+وز کدخداها مـیگیرم.

 وزی رچم که تا کرت کرت پرچادت ژغت- من مـیخواهم بـه قریـهء کرت نزد یـار خود مـیروم کـه زیبا هست ولی افسوس بـه قهر است

وز بـه کرت نـه رچم – وزشـه گل درون گیرمـی- لذا از دست قهرش بـه کرت رفته نمـیتوانم- ولی مـیخواهم گلی خوب بگیرم. آهنگ نام بلبلی درون شـهنامـه تذکر یـافته است.

به لسان شغنانی هم این خواندن با دف وچند ونی رواج دارد- کـه به نامـهای شاعری یـاد مـیشود مثلأ ته درگاندیریی رگوف+کمند جناوته فروگ+یکبا مـه نالن نغوگ- ژیوجم مـه پهلندی فید معنا درون دروازهء خانـه شما شرشرهء آب هست وابروان یـارجان کـه ته خطاب مـیشود مانند کمند است- یکبار ای نازنین نالهء مرا گوش کن+ دوست مـیدارم کـه در پهلویم باشی

  به زبان اشکاشمـی: توغدم په رن یک کمـی شمال فد+مشنا مقصد اوجرج جان جمال فد

 جاناجانی منبانـهی+تی مـیل شدوک پزین په هر خارو خسی هر رم رم ستی سرسبیل توبا هرځه غژی+زینـهار په زینـهار ته ای گپ نـه نسی

ترجمـه بـه قریـه "رن" رفتم یک کمـی شمال "باد بود"+مقصد از رفتن بـه آنجا دیدن کبک نازنیم جمال بود

مطلب از کبک محبوب کـه بنام جمال یـا ی بنام بوده مـیباشد. بقیـه این محبث را درون صفحات بعدی بیـان مـیداریم. درون جملات فوق این اشعار عامـیانـه ادبی کلمات اوستایی مدغم هست مثلآ کلمـه "رن" همان قشلاقیست کـه فریدون "فرفال" درون قلعه آن بزرگ شده-

نگارنده معتقدم کـه دولت پیشدادیـان تحت رهبری "فریدون" کـه در روایت اشکاشمـیان "فرفال" نامـیده مـیشده درون همـین کناره های اکسوس کـه نام های اوستایی آن که تا کنون حفظ شده شاید تشکیل شده باشد کـه به تحقیق نیـاز دارد نام های قلعه رن یـا "ورن"- قریـهء سام جید- هفت خن- گنج آباد مـه آباد "خرندژ"- "مـهروز" شکیج- غریج- ارویج- سکیکند- داروند- آهنگرده- یغدرو- اندج- زیچ- ورجاوند- پستیو- خندوت- کشنی خان- ویشت کیو- ورگندو ویرث وغیره همـه نام های مناطق اند کـه در اوستا وتاریخ تذکر یـافته اند اکنون هم درون پامـیر بدخشان با نام قدیمـی وکهن خود یـاد مـیگردند با آثاری کـه از مناطق ذکر شده گاهی دیده شده چنین معلوم مـیگردد کـه آغاز وتشکل دولت بـه آبادیـان وپیشدادیـان که تا کیـانیـان از همـین مناطق آریـایی پامـیر وبدخشان صورت گرفته وبعدأ بـه بلخ وهری وایران جنوب هندوکش وسعت یـافته است. محققان ایرانی کـه عمومأ زبان پهلوی را فرزند کلان زبان اوستایی مـیشمارند گویی از موجودیت زبان های پامـیری- فارسی دروازی- کـه نسبت بـه اوستا از پهلوی کرده نزدیکتر اند بی خبر مانده اند. و نمـی دانند کـه زبان های پامـیری با زبان فارسی - پشتو و- نورستانی وپشـهء بخصوص پشتو وفارسی تلفظات مشترکی را دارا مـیباشد کـه از پیوند عمـیق آنـها حکایت مـیکند- وبه اثبات مـیرساند کـه زبان های پامـیر گنجینـهء اوستایی آریـانای کهن مـیباشند. زبان پهلوی بعد از مـهاجرت آریـائیـان درون مناطق دورتر از (وخانیرث) بمـیان آمده هست که اجزای از زبان اوستای را درخود دارد.

خانـه سازی: خانـه های پامـیریـان کـه در اوراق قبلی راجع بـه ساختمان هندسی آن تذکراتی داده شد- از نگای فرهنگی بازتاب دهندهء سنن اوستائی وآریـائی حتی بودائی را درون خود جذب داشته بازتاب مـیدهد ونیز فرهنگ اسماعیلی تشیع اسلامـی را جلوه مـیدهد چناچه آتش دان ودیکدان آن کـه به آتش ونور ارتباط مـیگیرد از فرهنگ کهند ما حکایت مـیکند- هرگاه آدمـی ازین خانـه بـه سفر برود کمـی خاکستر را درون ساق بوت- چموس یـا موزهء خود انداخته وسر آتش داد را کـه مایـهء پاکی ونور هست با دست لمس مـیکند پنج ستون علامـهء پنج تن پاک محمدص – علی رض – فاطمـه- حسن وحسین خانـه را درون زیر سقف کـه روزن درون اوسط آن قرار دارد استوار نگه مـیدارند- وکنج آن جای عبادت خانواده مـیباشد کـه چوب بالای آن را تیر مـیگویند وبه طرف قبله روی دیوار ها جای گرفته هست روزن تمثیل کنندهء روشنی وخرد وپوشش نفس را بیـان مـیکند درون کیش زردشتی نیز- همـین پنج تن کـه عبارت از اهل بیت زردشت مـیباشند با عث احترام زردشتیـان مـیباشد وبا فرش گلیم از موی بز- نمد ودیک وتبق کـه همـه ساخت خود منطقه بودند مجهز بود درین سالها- فرش کاملأ تغیر کرده جای قالین افغانی- وگلیم ونمد را فرشیـات وارد شده ایرانی وپاکستانی وخارجی گرفته زیرا به منظور سهولت بافتن درون منطقه توجه نمـیشود- صنعت بیگانـه و واردات آن تقویـه مـیگردد.

خوراک مردم: از برنج که تا گوشت- اتاله- حلوای شیر- شیر فتیر با روغن زرد ونباتی "دلیـه" شورچای- شیروغن- آش پتک ومژک- گندم وغیره مـیباشد کـه نظر بـه توان اقتصادی هرمحیـا مـیگردد.

لباس چکمن پوشی- پوستین- شوالک پشمـی- تاقی دوزی- با چموس اکنون تقریبأ از مـیان رفته ومردم با کالای وارداتی بخصوص لیلامـی کرته وایزار خود را عادت مـیدهند.

بازی ها: پهلوانی- "لش" بازی- پیگه- توپ بازی با چوب کـه "کلتک" گفته مـیشود- درون طوی ها "شلمبک" – خرخر جو- انجن کش کش- چلغز- جرماجخیک- "تلتا سقن" – پشپو "بازی زنانـه"- تلک زنی وغیره کـه برای تشریح آنـها کتاب علحیده حتما نوشت هنوزهم درون محلات اجرا مـیشود.

در طوی ها مغل بازی از داستان آمدن مغل ها حکایت مـیکند قالب ارباب رعیتی ورساله دار یـا حواله دار را تمثیل مـیکند با خواندن آهنگ آن مغل آمد مغل آمد مغل- مغل از رهء دور آمد هی هی مغلی ودر شغنان آنرا با پیرک مـینامند- کـه با تمثیل دیگر اجرا مـیشود درون طوی ها وجشن اسپک بازی – بزک بازی کـه هردو با موسیقی اجرا مـیشوند هنوز هم مروج مـیباشد- شمشیر بازی وچوب بازی- وغیره نیز با صدای دف وموسیقی موجودیت خود را حفظ نموده است.

قصیده خوانی کـه شاخهء از سروده های ویدائی اند و راک های آن بـه نامـهای تارچینی- ستایش- مناجات- ره پای- درون وزن راگ های هندی چون تلنگ- بهرود- وبیرمـی نیز درون محافل مذهبی اجرا مـیگردد کـه لذت وکیف ذهنی آن نـهایت عالی و از مقام والای برخوردار اند متأسفانـه توجه بـه این همـه ارزش های باستانی بصورت اکادمـیک ودلسوزانـه توجه صورت نگرفته است.

 باز هم تقابل کلمات اویستائی درون ادبیـات عامـه پامـیر بدخشان

نگارنده درین صفحات توضیح اکادمـیک ومعیـاری ادبیـات عامـه درون پامـیر بدخشان را مطرح نمـی نمایم! وتوضیح آنرا بـه دانشمندان تحصیل کردهء بخش ادبیـات وزبان شناسی محول مـی نمایم- کـه تا جائی کتاب (پاخالینـه) دانشمند زبان شناس روسی تحت عنوان "زبان های پامـیری" و"بختانی" محقق افغانی راجع بـه آن معلومات داده اند. لذا بـه کتاب های آنـها مراجعه شود. اما از خداوند مـیخواهم که تا از مـیان جوانان تحصیل کردهء کشور بخصوص ولایت بدخشان یـا بـه عبارهء دیگر از خود منطقه "پامـیریـان" درین رشته محققی به حد کمال برسد که تا با شناخت عمـیق خود بـه صفت خودی راز های خودی را درون پرتو بینش آگاهانـه و بلدیت همـه جانبه بـه خوی وبوی زبان مادری خویش درین عرصه روشن سازند- که تا دیگر (آنچه را خود داریم از بیگانـه تمنا کنیم). قبل از همـه حتما تذکر داد کـه در شرایط کنونی لهجهء زبان عامـیانـهء دری دری زبانان کابل مرکز افغانستان بـه نسبت تماس دوامدار مردم بدخشان با کابل بر لهجه های دری عامـیانـهء قدیمـی مردم بدخشان از جمله بر زبان مردم زیباک- بهارک وغیره کـه در آن لغات عامـیانـهء مشخص خود وبود سایـه افگنده است. کـه از بحث راجع بـه آن درین اثر مـیگزرم. زیرا بـه پژوهش علحیدهء نیـاز دارد.

من درین بحث کلمات اوستائی چند گونـه ابیـات فلکلوریک "شاعری" از گفتارهای شاگون اشکاشمـی را بیـان مـیدارم. که تا مصداق اه تحقیقی این اثر را توضیح نماید.

ومبرهن هست اینکه زبان هم مثل جامعهء صاحب زبان دارای زندگانی است- اجزای آن رشد مـیکند، تولید نسل مـیکند فرسوده مـیشود، مـی مـیرد ویـا جای خود را بـه اجزای تازه تر مـیدهد. لغات عامـیانـه ویـا نوشتاری متداول هم به منظور خودشان حکومت دارند- پاره عمرشان کوتاه هست وآنقدر کوتاه کـه طی یک نسل از مـیان مـیرود ولی همچون لغت مرده وجامد بعنوان کلید درک معانی- اشعار- آثار- همزمان خود مـیتواند مورد استفاده قرار گیرد.

وپارهء هم از لغات هست کـه عمر دوباره پیدا مـیکند- مثلأ "فرس" که تا کنون هم درون منطقه یـاد آوری مـیگردد ودر معنا بـه اسپ هوشیـار وتوانا از اسپ های دیگر- خوشقدم وخوش نصیب- وکامـیاب درون معرکه های جنگ وبازی را گویند. ویـا این کلمات اوستائی- ویزپد- زنسوپد- ودهیوپد- کـه به زبان شغنانی پد شوهر همشیره- بزرگ قوم ویـا یکی از اقوام خانواده را گویند- ویز- باز وپزنت بـه اشکاشمـی فهمـیدن- دهیو- سخاوت را گویند کلمـه اوستائی زئوس بـه اشکاشمـی- زأس یـا پسر- اور- باران رحمت بـه پشتو آتش- مـیزدا بـه شغنانی واشکاشمـی آف وساختن ویـا "اور مزدا" "باران رحمت آفرینش" "دروین" بـه شغنانی- نباتی مـیباشد کـه به فارسی غارانی آنرا روین گویند واین نبات کوهی دوای جان بخش درون مقابل گزیدهکنـه- مار وگژدم است، درون خانـه ها آنرا درون لباس و گهوارهء اطفال محکم مـینمایند ومـیگویند کـه هم دوا هست وهم شگون نیک به منظور اطفال وخانـه داشته دیو وجن از وی مـیگریزد. "داروند" بـه زبان اشکاشمـی قریـهء مـیباشد کـه در شمال اشکاشم واقع شده کـه در صفحات قبلی هم بـه آن اشاره شد.

"یشتیوسپ" قریـهء هست در شمال اشکاشم کـه بنابه اظهارات مأرخین نام شخصی مـیباشد کـه زردشتی بوده هست وبه گمان اغلب همـین شخص بـه ولایت بلخ کوچیده وبر معبد نوبهار بلخ رئیس انتخاب گشته بعدها اولادهء او بـه برمکیـان شـهرت یـافته درون زمان ظهور ابومسلم خراسانی خالد برمک ازاین خانواده با وی بـه سرداری سپاه رسیده با خانوادهء عباسی تماس حاصل مـی نماید- که تا اینکه اعضای این خانواده بـه وزارت عباسیـان مقرر شوند- یحی برمک- جعفر برمک درون زمان هارون الرشید بعداز خدمات زیـاد اداری وفرهنگی وسیـاسی همچون ابومسلم خراسانی بـه عوض مزد تقدیر همـه از طرف خانوادهء ستمگر- عوام فریب وخدعه گر وفاشیست عباسی درون رأس هارون الرشید خلیفه عباسی قتل وتاراج گردیده شـهید مـیشوند.

اروان کلمـه اوستائی هم بـه واخانی- منجانی وروشانی معنا های باهم یکسانی را دارا است. کـه از جمله بـه روشانی شاخ پیچیدهء جاویدان سبز را گویند وغیره.

 دیواژی، یعنی مار آسمانی- بـه شغنانی کلمـهء "‌‍دفوسک" کـه در تلفظ افراد گوناگون از دیگر اقوام درون اوستا دیواژی آمده همان مار- وبد را گویند.

کلمـه اوستائی خشا یـا شیـه بـه اشکاشمـی از کشیدن وچسپیدن معنی مـیدهد- نگارنده معتقدم کـه نام دریـای آمو درون مـیان تلفظات خود مردم آریـا ویجهء منطقه اخشا گفته مـیشده کـه همـین اکنون هم قریـهء با این تلفظ بنام اخشاوال ویـا اخشاشیـه درون کنار دریـای مذکور درون ناحیـهء "یغدرو" مربوط بـه تاجکستان کنونی روبروی ناحیـهء یغدروی افغانی موجود مـیباشد- کـه همـین نام را یونانی ها "اکسوس" تلفظ کرده اند- ونام "وینگ داهی دیشته" دریـاچهء مـیباشد کـه از درهء "سرگیلان"- "سرغیلان" سرچشمـه گرفته از مناطق "زاردیف" یـا "زرده"- "زردیو" کنونی گذشته بـه دریـای عمومـی "خیرناب" یـا "کوکچه" معاون اکسوس یـا "اخشاشیـه" درون منطقه "ایلاشی" یـا بهارک کنونی مـیریزد.

"زأردین" بـه زبان شغنانی قلبها ودلها را مـیگویند- کـه اکنون "زردیو" درون تلفظات مردم بـه حد شـهرت یـافته زیرا از بالای کوه های "یـاغورده" کـه حد فاصل مـیان غاران ودرهء سرگیلان- زردیو هست الی ولسوالی کشم کنونی نامـهای منطقه وی بـه زبان های پامـیری یـا بـه عبارهء دیگر "اوستائی" نامگذاری کهن خود را دارند کـه از بحث راجع بـه آن درین اثر مـی پرهیزم زیرا تحقیقات اکادمـیک درین باره ضرور هست که بـه وقت ومحققان ومرکز- فرهنگی تحقیقات نوین نیـاز هست که قبلأ راجع بـه آن اشاره کرده ام.

قریـهء "وینج" هم یکی از قریـه های زردیو ودیته هم قشلاقی درون مشرق ولسوالی بهارک مـیباشد کـه مـیتواند بـه آن دریـای" آمو" مسمـی گردد- وسیـاحان چینائی کـه نابلد بودند شاید هم درون نوشتارهای بعدی راویـان وناقلان آن دریـاچه را رود اخشا- اکسوس- جیحون- آمو شماریده باشند به منظور محققان مؤثق ترین مأخذ تحقیق همانا خود منطقه هست که مـیتوان آنرا شرح وکتاب گذشته سرگذشت نیـاکان ما از آریـا ویجه گرفته که تا کتاب اوستائی آن محسوب نمود- بنا بـه گفتهء جواهر لعل نـهرو- درکتاب نامـه های- پدری بـه ش- کتاب طبیعت منطقه- کـه باید خوانش حروف آنرا آموخت- حالانکه همراه با این کتاب طبیعت ما نامـهای زندهء اوستائی را با تلفظات زبان آن بدست داریم بعد مـیتوانیم بـه آسانی حقایق تاریخی علمـی را با همـه ابعاد فرهنگی آن وغیره تحقیق وروشن نمائیم. با این تذکرات برمـیگردیم باز هم بسوی مطلب!

کلمات اوستائی رشنی بـه زبان اشکاشمـی آتش را گویند- وکلمـه سنیشته بـه واخانی چمن زار آفتابی را گفته همـین اکنون هم قشلاقی درون واخان بنام " سنیشت خور" نام دارد. کلمات وزند درون اوستا- بـه معنی من وگرفتن- پت وفر- آبرو عزت درزبان پامـیر مـیباشد. ناگفته نماند کـه کلمات اوستائی فوق درون کتاب جهان بینی احسان طبری- آریـا وآریـاتباران- تاریخ بدخشان مرادی- راه ابریشم عزیز پنجشیری تاریخ تاجکان بابا جان غفوراف- فرهنگ های دیگر درج یـافته اند کـه نگارنده آنـها را با زبان های کنونی پامـیری کـه به عقیدهء نگارنده همان زبان اوستائی کهن با گرفتن مختلط شدن فرهنگ عصرها که تا دوران ما درون قالب تفاوتهای زبانی مـیباشد مقایسه نموده ارقام نمودم- واین بر محققان وطندوست با رسالت وطن هست تا دربارهء ثبوت حقایق کار علمـی را انجام دهند. وامشاسپندان- درون اوستا بـه معنی فرشته ها بوده کـه کلمات آن درون زبان شغنانی- اشکاشمـی- واخانی وغیره زبانـهای پامـیری کـه جوهر آنـها یکی مـیباشد. همان معنی را مـیدهد.

چنانچه کلمـه امشوس- بـه اشکاشمـی روشنی درون حالت رفتن یـا این مـیرود وپندان جاوید معنی مشود- یعنی روشنی کـه به سوی جاوید شدن مـیرود.

آهنگ یـا هنر"شاعری" کـه اصلأ توسط هنرمندان آوازخوان با دف ونی درون عروسی ها بـه پا مـیشود بخش هم از فرهنگ عامـیانـه ما درون بخش ادبیـات وهنر عامـیانـه مـیباشد- کـه در پامـیر بدخشان سرتاسری رواج دارد ضرب دف آن نیز چهار الی شش ضرب بواسطهء کف دست وپنجه های دست از نگای ضرب یـا مقام های تبله نوازی "روپک" نامـیده مـیشود- ودر هنر زیبا شناسی موسیقی آهنگ آن بسیـار زیبا وگیرا شیوا وروان بوده همچون فلک "یـا شش مقام" چوپانی- و راگ های متعلق بـه سروده های ویدائی- کـه در پامـیر "مداح خوانی" نامـیده مـیشوند همـیشـه دلپذیر بوده یعنی انسان بارها از شنیدن آهنگ آن احساس خستهنمـی کند بلکه هرقدر دوام دار هم کـه باشد از آن لذت مـیبرد- کـه راجع بـه این پدیدهء جاویدان هنری مـیتوانید بـه مقالهء نگارنده تحت عنوان نقش وسیمای مولانا درون فرهنگ فولکوریک پامـیر بدخشان منتشره درون سایت وزین خاوران مراجعه ومعلومات حاصل نمائید. راگ های هند کـه با این فرهنگ قرابت ومشابهت رشوی دارند از آن جهت همـیشـه دلپذیر اند کـه تمام روح وروان واحساسات آدمـی را بـه حرکت آورد بـه سوی دنیـای معنوی کشانیده ودر هرحرکت زیروبم خویش کیفیت های لذت بخش طبیعت را کـه انسان جزء آن وبه آن احتیـاج دارد درون روح وروان واعصاب آدمـی را بجوش درون مـیاورد- موجودیت نوا وسرودهای همـیشـه پذیر به منظور شنونده درون طی قرون بواسطهء هنرمندان درون موسیقی مشرق زمـین گواه عقل ودرایت- تمدن وفرهنگ عالی آن منطقه مـیباشد. وازنگاهی مـیتوانیم این آهنگ های را آهنگ های همـیشـه پذیر وماندگار زمانـه ها بنامـیم- صدای روان ومستانـهء دف با آهنگ مشخص آن "شاعری" هم از آن جمله مـیباشد. کـه با سروده های چهاربیتی خود زینت آرای محافل شادیـانـه مـیگردد. "بدرالدین" " شاگون" یکی از سروده سرایـان بزم "شاعری" با سروده هایش از آن هنرمندان "شاعری" گوی و "شاعری" خوان اشکاشم هست تا اکنون هم سروده هایش درون بزم "شاعری" دف خوانده مـیشود وی درون منطقهء باشند اشکاشم تولد یـافته وتا سالهای پادشاهی "محمدظاهرشاه" زندهکرده است. وبا استفاده از شیوهء هنری "شاعری" گذشته گان درون وزن "فعلاتن-فعلاتن-فعلاتن" سروده های خود را سروده هست وبه دهقانی اشتغال داشته است. خانوادهء وی از سال تولد ومرگ او مـیتوانند معلومات بدهند کـه ما فعلأ بـه همـین قدر شناخت اکتفا مـیکنیم. خانوادهء "شاگون" با شعر ونوشته نسخه برداری از روی کتاب های مذهبی قدیمـی درون اشکاشم معروفند- آنـها با فرهنگ ومعرفت- کتاب وقلم کتابخانـه، قصیده خوانی از راگ های قدیمـی "مداح" سروکار داشته ودرین راستا دانشمندان محلی خوبی را از خانوادهء خود بـه جامعه تقدیم نموده اند- ودر عرصهء فرهنگ محلات پامـیر خود کانون فرهنگی محسوب وخدمات زیـادی را نسل درون نسل به منظور مردم خویش درون عرصهء معرفت- فولکوریک وشناخت های مذهبی وفرهنگی انجام داده اند که تا اکنون هم این عنعنـهء فرهنگی آنـها بواسطهء جوانان ومردان این خانواده بنام "کنده" جلال الدین- هزاره بیک خان با قوت تمام جریـان دارد- دوتن از شاعران همـین اکنون کـه نگارنده زندهمـینماید از مـیان این خانواده بـه نامـهای هزاره بیک "سودا" اسپندکوهی- وشامـیر"شاپور" اسپندکوهی با فرهنگ وادبیـات سروکار دارند کـه در محلات پامـیر از شـهرت خوبی برخوردار مـیباشند- اکنون چند سرودهء "شاعری" شاگون را کـه بازگویندهء ادبیـات فلکوریک وهنر"شاعری" را درون بزم "روپک" دف بزبان اشکاشمـی بیـان مـیدارد ارقام مـینمائیم.

  فــــــــــــــد شـاگونک بی کــــس اوک صــــــــــنم جــــان ایبابس

 ای قـــــــــد رورفیش نــــــــواس اوک گللــــــت از ای بلبــــــــل

ترجمـه: بـــــــــود شاگونک بی کــــــــس یک صـنم جــــــــان برایش بس

 قــــــــد او جــــــــــو سبز نورس او سرگـــــل هست ومـــــن بلبل

 چون درون سروده ها کلمات فارسی مانند بی- صنم جان- بس- قد- نورس- گل وبلبل واضیح اند. کـه برای خواننده صاحب معلومات درون ادبیـات فعلی کشور ما معلوم هست که شاید این کلمات بعداز فراگیر شدن زبان فارسی درون منطقه درون زبان اشکاشمـی هما کلمـه "فد" یـا بود بین تلفظ شغنانی- اشکاشمـی- واخانی- سنگلیجی کلمـهء مشترک هست که بود را همـه آنـها فد مـیگویند اما کلمـهء "اورفش" یـا "وربش" "جو" درون مـیان زبان اشکاشمـی وزبان پشتو کلمـهء مشترک مـیباشد کـه هردو آن زا با اندک فرق با حرف "ف وب" تلفظ نمود کـه معنایش نبات جو مـیباشد وقامت یـار تشبه بـه جو سبز نورس گشته روابط جوهری واشتراک زبان های پامـیری را با زبان پشتو وفارسی بخوبی نمایـان مـیسازد کـه این هردو زبان با جوهر اوستائی زبان های پامـیری وابسته مـیباشد ویـا این سرودهء فارسی "شاگون"

  زنک ســـــــــــــــــرخ خشــــــــرو گلها ره مـیــــــــــکند بــــــــــو

 دارد هـــــــــــــــلال ابــــــــــــــرو شـــــــــاگون داو مــــــــــیزنـه

در اینجا کلمـه داو درهمـه جا مـیان فارسی زبانان بـه معنی دشنام تلقی مـیگردد کـه واضیح است.

  رسیــــــــــــــــــدم درون "سپه سنگ" زنک ســـــــــــرخ هفت رنگ

 ریشامـه مـیزند چنــــــــــــــــــــــــگ شـــــــــــاگونـه داو مــــــــیزند

"سپه سنگ" نام جایست درون "قزده" واخان- و کلمـهء "سپه" درون گویش محلات پامـیر بـه "تولهء غله" درون خرمن را گویند- آنگاهیکه دهقان گندم یـا دیگر غله جات (باقلی- مشنگ- جودر-جو) وغیره را از کاه جدا مـینماید آنرا یکجا جمع نموده با رسومات دهقانی "سپه مـی بندد" با "فی" یـا اسبابیکه از چوب ساخته شده "راش بیل چوبی" براین غلهء جمع شده نقش هائی را خط مـیکشد- وبالایش یک دانـه سیب ویـا چیزی دیگری را گذاشته- درون پهلوی نزدیک بـه این "سپه" بوی خوش را بالای آتشی کـه روی سنگی ویـا ظرفی مـیگذارند انداخته که تا از طریق سوختن درون آتش بوی عطرآگین آن خرمن را فرا گیرد وبعد هم با پیمانـهء "چوبی" غله را از خرمن درون جوال ها انداخته حساب مـیگیرد وبه خانـه انتقال مـیدهد وبه چاه غله یـا کندوی غله مـیبرد- بواسطهء آن پیمانـه همـه ساله خرمن را توسط آن مـیگیرد اندازه محصول غلهء خود را درون مقایسه با سال گذشته یـافته وهم اندازهء مصرف خانوادهء خود را کـه در هرسال معلوم هست که چه مقدار غله بـه خانواده تکافو کرده ویـا داشته باشد را معلوم مـینماید- اگر دربارهء رواج "سپه" برداری بصورت مفصل صحبت شود سخن بـه درازا مـیکشد کـه ضرورت بـه نوشتن یک رساله چندین صفحه را خواهد داشت- لذا بـه همان معلومات مختصر فوق کفایت مـینماییم.

 کلمـه "ریشامـه" درون تلفظ فارسی بدخشان ریش هایم را معنی مـیدهد کـه واضیح مـیباشد.

هرگاه با فارسی محل زیباکی وغارانی- یغدرو وبخشی از اشکاشم درون مـیان دو نفر کـه هردو از همان مناطق با شند صحبت مشود وبه لهجهء مروج خودشان صحبت نمایند فارسی گویـان دیگر نقاط افغانستان چون کابل- پروان- مزارشریف- هرات وغیره بسیـار هم کم صحبت آنـها را مـی فهمند-گرچه درین سالها زبان معیـاری فارسی از طریق معارف ورفت آمدها بـه شـهرها درمـیان مردم گویش های قدیمـی این محلات را زیر پوشش گرفته کم رنگ ساخته هست اما با آنـهم هنوز آن گویش های محلی- لهجهء قدیمـی را مردم استعمال مـینمایند مثلأ یک اشکاشمـی اگر بگوید کـه "ننیم یک ویرک را بـه فراش برد و فرغمچ سیـه را از پلر بـه تگاو نشیو کرد" فهم آن به منظور فارسی زبان های تذکر یـافته درون فوق بسیـار مشکل حتی بیگانـه هست حالانکه شاید این کلمات وهم زبان محلی وبومـی "دروازیـان" را مـیتوان دروازهء محلی نخستین گویش زبان "دری" یـا "در دری" کـه دیگر بـه زبان علمـی وملی همـه کشورهای قلب آسیـا جای زبان نوشتاری عرب را کـه به مردم ما بواسطهء استعمار "اموی"- "عباسی" تحمـیل شده بود گرفته ومبدل شده هست بوده باشد. معنی آن جملات بالا یـا گویش اشکاشمـی "دری" این هست "ننیم- مادرم یک ویرک- مـیش نازا را بـه فراش- قوتن یـا جای نگاه داشت ان وبزها درون ایلاق وفرغمچ- تورپی مادهء نازا سیـه را بـه تگاو- قریـهء کـه از ایلاق پائین است- "تگاو یعنی پائین" نشیو- نشیب کرد یـابه پایـان روان کرد. اگر بـه لهجه دری دروازی بگویم "همزه شریکان درکابی" همچنان هست که مردم کابل آنرا نمـی فهمند حالانکه معنی آن این است. (اندیوالان من درکجا هستند.

واین خود نشان دهندهء فرقیت لهجه های "دری" پامـیری وهمچنان زبان بومـی دری "دروازیـان" بدخشان با دیگر نقاط کشور مـیباشد- گرچه جوهر آریـا ویجهء دیروز وامروز بـه همـه آریـاتباران تعلق دارد وهمـه آریـاتباران درون هر کجائی کـه ساکن هستند همـه فرزندان این خانواده شماریده مـیشوند- اما درون مـیان آریـا ویجه هویت های مشخص زبانی- هرهنگی بخصوص اویستائی که تا عصر حاضر بـه شکل اقوام تبارز نموده هست که از آن نباید انکار نمود.

وبا این تبارز مختلف تاریخی- فرهنگی هویت مذهبی نیز درون جریـان حرکت تاریخی ملت ها بسوی تصاحب قدرت ویـا مقابله با قدرت ها از طریق ایجاد پدیدهء نوتر فرهنگی همرا گشته کـه با ساختارهای قومـی وزبانی- منطقوی فرهنگی واجتماعی- سیـاسی- اقتصادی وغیره هویت مشخص عدهء از اقوام را مثلأ درون بدخشان مشخص مـینماید-

بعقیدهء نگارنده وحدت مـیان اقوام ساکن درون کشور را مـیتوان از طریق تحکیم پیوندهای ملی با معرفی وافتخارات وسهم خدمات تمدنی آنـها درون تاریخ تمدن آریـا ویجه وهمـهء بشریت وشناخت واحترام بـه حقوق آنـها از طریق یکدیگرفهمـی ویکدیگر پذیری بـه صفت برادر- بدون تبعیض- تعصب- برتری جویی وچشم پوشی از حقیقت یکدیگر تأمـین کرد. با حق اشتراک همـه اقوم درون تمام عرصه های حیـات مـیتوان وحدت واقعی را مثلأ درون ولایت بدخشان تأمـین کرد وبدخشان را متحدأ درون جمع ولایـات کشور درون خانوادهء وحدت ملی قرار داده ضامن موجودیت افغانستان مستقل- دارای حاکمـیت ملی ترقی وصلح ودیموکراسی وافتخارات تاریخی- فرهنگی حفظ نمود. بدخشان متحد و برادر حتما افتخار کند کـه با داشتن وثیقه های زنده نیـاکان از جمله فرهنگ پامـیرات خود آئینـه انعکاس تمدن و فرهنگ آریـا تباران درون تاریخ پر افتخار وطن خویش است.

 ناگفته نباید گذاشت کـه با زبان های شغنانی- واخانی نیز اشعار زیـادی را شاعران پامـیری زبان سروده اند کـه ما درین اثر نمـیتوانیم آنـها را ارقام نمائیم- مـیخواهم آنـها را درون رسالهء جداگانـهء بعدها اگر خدا بخواهد جمع آوری نمایم.

بزم دف با نام "شاعری" کـه سروده هایش را یکچندی درون بالا برشمردیم را با چند واژهء از زبان اشکاشمـی بپایـان مـی بریم. " ریموزد=آفتاب" "لمـیک=مـهتاب" "باد=شمال" "خاک=شت" "وژبخاک=زن" "مولوک=مرد" "زامن=بچه" "شتاک=" "غندم=گندم" "کرش=پتک" "فیک=آب" "گاله=نان" "وژنی=ارزن" "عرش فر= درون عرش یـا مـهر" "پزینوکوز=دانا" وغیره...

نوحه: درون پامـیرات سوگواری ها که تا کنون هم با نوحه وپوشیدن لباس کبود وسیـاه همراه مـیباشد- ونوحه آهنگ رسمـی مراسم سوگواری هست که از پیشینـهء تاریخی آن هزاران سال مـیگذرد وتا کنون بـه حفظ گردیده است. این آهنگ را زنانی کـه در خواندن آن بصورت دسته جمعی مـهارت دارند اجرا مـینمایند- درون طی سه روز سوگواری به منظور وفات یـافته نوحه صورت مـیگیرد- درون نوحه خوبی ها- هنرهای متوفا- وراجع بـه فنا پذیری یـا تغیرمرگ انسان سروده ها بـه شکل رباعی با آهنگ مشخص اجرا مـیگردد- یکنفر از زنان با صدای بسیـار موزون وتأثیرناک اول رباعی را گفته ودیگران با او هم آوازی کرده مصرع را بپایـان مـیبرند.

در شاهنامـه فردوسی راجع بـه نوحه معلومات زیـادی موجود هست از جمله نوحهء "سیـاوشان" درون مرگ سیـاوش فرزند کیکاؤس شـهزادهء ایران کـه در غربت توسط افراسیـاب وهمدستان او "دمور"- "گروی" وبرادرش "گرسیوز" کشته شد- حتما تذکر داد کـه بین مویـه یـا نوحه وخروش یعنی افغان وآه فرق است. زیرا مویـه یـا - نوحه نوعی از خواندن زیبای آهنگ تراژیدی آریـائی هست که عزت وغرور ملی شجاعت مردانگی-سخاوت وجوانمردی- نیکی وبزرگی مردان وزنان آریـایی را ترنم مـینماید.

 بـــــرفتند با مــــــــــویـه ایرانیـان بر آن سوگ بسته سواران مـــــــیـان

 همــــــــه جامـه کرده کبود وسیـاه همــــی خاک برسر بـه جــــای کلاه

 شاهنامـه صـ145

و یـا کشته شدن "سهراب" نادانسته بواسطهء زخم خنجری کـه پدرش "رستم" جهان پهلوان بر او وارد نمود- همچنان نوحه درون مرگ اسفندیـار روئین تن کـه با توطئه پدرش به منظور بستن "رستم" عملأ اعزام گردید ورستم ناچار به منظور دفاع از حیثیت وشخصیت ملی اش با او جنگید واو کشته شد همچنان نوحه درون مرگ رستم جهان پهلوان کـه برادر ناتنی ونامردش بنام "شغاد" با دسیسئه پادشاه کابل او را بـه چاه انداخت وبعدأ جان سپرد یـاد آوری گردیده است.

در واخان آهنگ آن بـه جز از سوگواری درون ایلاق ها هم آنگاهیکه یکی از بزرگان محل بـه ایلاق بیـاید بـه استقبالش این آهنگ با کمـی فرقیت کـه با آهنگ نوحهء سوگواری فرق دارد بواسطهء زنان خوش آواز خوانده مـیشود کـه آنرا بلبلی مـینامند. کـه در صفحات قبلی تذکر دادیم.

 اما مویـه یـا نوحه درون شاهنامـه هم با همـین آهنگ مروج درون پامـیرات بدخشان با لباس سوگواری کـه اکنون هم رواج دارد یکسان تعبیر مـیگردد. چنانچه فردوسی سروده

  "فـــرنگیس" بشنید رخ را بخست مـیانرا بـه زنـــــــــار خونین ببست

 پیـاده بیـامد بـه نـــــزدیک شـــــــاه بخون رنگ داده رخان همچو ماه

در مرگ شیـاوش:

 بـــــــــرفتند با مـــــــــــــویـه ایرانیـان برآن سوگ بسته سواران مـیـــــان

 همـــــــه دیده پرخون ورخساره زرد زبان از سیـاوش پر از یـاد کــــرد

 همــــــــــه جامـه کرده کبود وسیـــــاه همـه خاک برسر بـه جای کــــــلاه (صفحه145شـهنامـه)

رستم گریبان چاک مـیزند (وزال) رخسارهء خود را مـی خراشد درون مرگ سهراب:

 چــــــو"رادآبه" تابوت سهراب دید زچشمش روان جـــوی خوناب دید

 به زاری همـی مـــــــویـه آغاز کرد همــــــی برکشید از جگر باد سرد

 کــــــــــــه ای پهلوان زاده بچه شیر نزاید چـــــــــــو تو زورمند ودلیر

 بمــــــا درون نگوئی همـی راز خویش کـه هنگام شـــــادی چه آمدت پیش

 بروز جوانی بـه زندان شـــــــــــدی بدین خانـهء مستمندان شــــــــــــــد - صـ117 شاهنامـه

 خلاصه توحه که تا کنون هم با همان جزئیـات بر شمردن اوصاف متوفی وغیره با قوت تمام درون پامـیرات (شغنان- اشکاشم- واخان- زیباک- منجان- شیوه وخنج و دروازها) هنگام سوگواری ها اجرا مـیگردد.

وبعد از چراغ روشن درون روز سوم سوگواری کـه مراسم "مذهبی اسماعیلیـان" درون سوگواری با آن پایـان یـافته فقط دعا خوانی بـه روح متوفا که تا مدتی باقی مـیماند- واقوامـیکه بعدها مـیتوانند از سوگوار خبر بگیرند دعا مـیخوانند ومـیروند.

چراغ روشن با غذای مشـهور خود کـه از گوشت ودلیـهء گندم از طرف شب توسط رهبر روحانی کـه یکی از حدودات مذهب هست با جماعت یکجا با خواندن آیـات از کلام الله مجید واشعار درون وصف نبوت- پیغمبران و ولایت- ا با گفتن درود (الهم صلی علی محمد وعلی آل محمد) برگزار مـیگردد.

وغذای آن بنام "پت- فر" نامـیده مـیشود- کـه هم چراغ روشن بازگویندهء فرهنگ نبرد نور با ظلمت هست وهم نام غذا کلمات "پت- فر" کـه همـه از فرهنگ اویستائی وارج نـهادن بـه مقام انسان وروح او چه درون زندگی وچه بعد از مرگ حکایت مـینمایند- چراغ روشن بـه شکل اسلامـی کنونی آن درون عمق خود عنعنـهء نبرد نور علیـه ظلمت با شعار بـه پیش بـه سوی نور را تمثیل مـینماید.

کلمـهء پت از زبان اویستائی درون زبان کنونی فارسی که تا پامـیری حفظ گردیده معنی آبرو وعزت را مـیدهد وکلمـهء فر معنای معنوی دارد کـه از قدسیت روح بزرگ وسایـه وکمک خداوند بالای سر اشخاص بزرگ کـه او را درون مشکلات- ابتکارات وغیره بـه شکل معنوی کمک مـینماید ودر عربی "ضل" گفته مـیشود را تمثیل مـیکند درون حقیقت فر یعنی بزرگی معنوی- (سایـهء خدا بالای سرش مـیباشد) ویـا ارزش و وزن معنوی را گویند.

در شاهنامـه فردوسی درون داستان های "اردشیر بابکان"- وجنگ "کیخسرو" با "شیده" پسر افراسیـاب وهمچنان دربارهء "جمشید" پادشاه "پیشدادی" کلمـهء فر استعمال گردیده کـه مفهوم فوق را مـیدهد.

 کمر بست با فـــــــر شاهنشـهی جهان سر بسر گشت با اورهی -"شاهنامـه" "داستان جمشید"

 بر آمد برآن تخت فرخ پـــــدر بـه رسم کیـان برسرش تاج زر

 به فرمان او دیو ومـــرغ پری زمـــــــــانـه بر آسود از داوری

این بود معلومات مختصری کـه راجع بـه نوحه همراه با چراغ روشن یـا مراسم مذهبی درون جهت ختم سوگواری بیـان گردید. ناگفته نباید گذاشت کـه در جریـان سه روز سوگواری از طرف شب "مداح خوانی" نیز بپا مـیگردد کـه تا آخر "چراغ روشن" بنام دعوت فنا یکی از دعوت های معرفتی ومذهبی اسماعیلیـان نامـیده مـیشود.

"مداح خوانی" درون دعوت های دیگر کـه راجع بـه آنـها درون رسالهء "نعرهء توحید درون خرقه وکسوتها" نگارنده معلومات داده شده نیز برگزار مـیگردد مثلأ نوحهء سیـاوشان با بستن زنار خونین ویـا شال و دستمال سیـاه بر کمر یـا سر هنوز هم درون "روشان ومنجان" وغیره پامـیرات هنگام سوگواری مروج است. درون شـهنامـه آمده است: "فرنگیس" بشنید رخ را بخست+مـیانرا بزنار خونین ببست+پیـاده بیـامد بـه نزدیک شاه.... صـ143

مادرباره مداح خوانی نیـاز بـه یک پژوهش مختصری اکاد مـیک درون موسیقی پامـیرات و مجموعآ راک های مروجه درون بدخشان خواهیم داشت. نگارنده راجع بـه این گوهر وابسته بـه سرود های (ویدائی) (اریـائی) دریکی از مقالاتم تحت عنوان (ناصرخسرو و سرودهای مداح خوانی درون سواحل آموی علیـا) معلومات –

داشته ام. کـه بعدآ انشالا آن اثررا ضمـیمـه کتابم کـه درآیند مـیخواهم بـه همت عدهء از جوانان همکار بـه چاپ برسانم نموده باشم. که تا روشنی باشد درباره هنر های کهن سال وطنم به منظور خواننده گان و علاقنمدانی تاریخ فرهنگ مردم عزیزم.

زیـارت رفتن درون ماه جوزا درون اشکاشم و شغنان و غیره پامـیرات:

نمونـه های از فرهنگ کهن مذهب عناصر پرستی درون زیر پوشش رواج های اسلامـی تاکنون هم درون مـیان پامـیریـان موجود هست از جمله درون عنعنـه رفتن بـه زیـارت کـه هر سال درون ماه جوزا صورت مـیگیرد- زنان- مردان- جوانان وان واطفال با شور وشوق با مراعات نمودن عنعنات آن هنگام اجرای مراسم شرکت مـیجویند. درون اشکاشم زیـارت "بابا جعفر" درون منطقهء "گنج آباد" و "پیران سر حوض" درون "گوان دره" ودر شغنان زیـارت "پنجهء شاه" درون قریـهء "ده مرغان" یـا بـه زبان شغنانی "ویروژج" و شاه کاشان درون "سرچشمـه" یـا "تمـیف" مناطق برگذاری این مراسم مـیباشند کـه بطور مختصر راجع بـه آن صحبت مـینمایم. درون تاریخ مسطور هست آریـائیـان درون منطقه با اشکال مختلف مانند احترام وعقیده بـه "مـیترا" یـا "خورشید" و"مـهر" وآب وخاک- باد- آتش وغیره با اصولات وفروعات خویش قبل از پذیرش ادیـان زردشتی وبودائی وغیره بـه عقاید مردم را تشکیل مـیداد- این مناطق کـه در فوق تذکر یـافت واکنون بـه صفت زیـارت اسلامـی نزد مردم محسوب مـیگردند- همان نقاطی اند کـه عبادت آریـاتباران آن عهد درون آنجا صورت مـیگرفته است. همـه ساله درون همـین ماه جوزا مطابق بـه سنت های مذهبی آنوقت جهت احترام هنگام طلوع به منظور خورشید وفیض جستن از آب دریـاچهء اشکاشم کـه او را از برکت پیران سر حوض گوان دره باعث شادابی ومحصولات زراعتی خود نیز مـی پنداشتند بـه منطقه رفته مراسم را بجا مـیآوردند. درون بغل تپهء "شیرتند" دشت "گنج آباد" تاکنون هم دیواره های صف بسته کـه همچون ردیف زمـینـه پایـه با ارتفاع نیم متر بلندی وطول صد متر وعرض سه متر موجود است. کـه حکایت از همان دوران مـینماید. درون واخان درمحلات( خندوت ) یـا (خنداتا) وبروغیل – قزده نیز علامـه های آن با قلاع بزرگ موجود است.

در(گنج آباد) تعداد این دیواره های ذکر شده از پائین که تا بالای تپهء "شیرتند" هفت صف مـیباشد کـه مردم آن دوران مطابق اصولات عقاید خود قبل از طلوع خورشید بالای آنـها بـه شکل منظم هفت صف ایستاد شده وبه خورشید این موجود حیـات بخش کائینات سر احترام فرود مـیآوردند وبعدهم چهل مرتبه درون اطراف معبدی درون همـین منطقه بالای دشت گنج آباد "بابا جعفر" طواف کرده شیطان ویـا اهریمن را سنگ مـیزدند.

در زمان کنونی هم مردم بـه دور زیـارت "بابا جعفر" همـینگونـه طواف کرده وبا خواندن درود الهم صلی علی محمد وعلی آل محمد چهل مرتبه شیطان را سنگ مـیزنند وبعد درون آنجا خیرات کرده جشن مـیگیرند. وبز را قربانی کرده – بالای تخته سنگ های آراسته شده برچشمـهء این زیـارت خمـیر کرده نان فتیری مـی پزند- واز چشمـهء آن آب نوشیده دست ها را بعمق آن مـیبرند که تا فال نیکو از آنچه مراد درون دل دارند گرفته با شند – وبعد از خوردن خیرات وشادی وسرور هربا مقداری "تبرک" از غذای خیرات شده بعد از غروب آفتاب بـه خانـه ها مـیآیند. ناگفته نماند کـه خاتمـهء این عنعنـه با دعای بسیـار بلیغ وزیبا از نگاه صنعت ادبی متأثر از تشیع اسلامـی درون صحن زیـارت کـه یکی از خلیفه های مذهبی "ماذون اصغر" آنرا مـیخواند ومردم آمـین مـیگویند پایـان مـی یـابد. درین روز کـه مراسم آن از شکل کهن عهد پیشدادیـان کیـانیـان وغیره بـه شکل کنونی اسلامـی با تغییرات تبدیلات تاریخی را درون خویش پذیرفته مردم از قریـه جات دوردست اشکاشم نیز اشتراک مـی نمایند. وچه بسا فرزندانیکه درین روز تولد مـیشوند نام "مزاری" بر آنـها نـهاده وبه آن افتخار مـیکنند. نگارنده راجع بـه احولات روایتی بابا جعفر وپیران سرحوض وغیره زیـارات درون رسالهء "پیران کوهستان" معلومات داده ام کـه انشاالله بعداز طبع بـه دسترس خونندگان قرار خواهد گرفت.

نوت: گنج آباد کنونی کـه متشکل از زمـین های زراعتی مردم اشکاشم هست دارای نـهر کلانی مـیباشد کـه آنرا سراپا آبیـاری مـیکند درون عهد پادشاهان کهن آریـائی حتی قبل از مـهاجرت آریـائیـان ازین مناطق بسوی هند – ایران وغیره این دشت زراعتی کنونی پراز قریـه وقصبات بوده کـه اکنون هم از هرجای آن آثار آبادی ساختمانی واشیـای چون مـهره وکوزه وغیره بدست مـیآید. نـهر آن درون زلزله سال 123 هـ خراب گردیده کـه بعدها توسطی بنام مـیرگنج آباد شد وگنج آباد مسمـی گردید.

پایگه دوانی اسپ ها درون واخان!

این عنعنـهء کـه از کهن ترین دوران های حیـات آریـاتباران واکثر مردمان مشرقزمـین مـیراث باقیمانده همـه ساله درون روز نوروز درون ولسوالی واخان اجرا مـیگردد. گرچه قبل از شیوع مرض جنگ های خونین بعد از کودتای 26 سرطان محمد داوود خان این جشن تاریخی- سپورتی درون ولسوالی های پامـیرات بدخشان "اشکاشم" "زیباک" ودیگر نقاط چون منجان- شغنان وشیوه- دروازها واکثر بدخشان نیز اجرا مـیگردید ولی بعد از شیوع مرض خانمان سوز برادرکشی تحمـیلی توسط قدرت ها بر کشور ما- تنـها طی سالهای اخیر این عنعنـه را مردمان واخان همـه ساله با دواندن اسپ ها بجا مـیآورند کـه "پیگهء اسپ ها" نامـیده مـیشود اسپ دار به منظور آماده ساختن اسپ خویش درون ماه حوت شب وروز اسپ های خود را "خنک" مـیگیرند یعنی کاه وجو را بـه موقع معین درون تفاوت با مواقع دیگر بـه او مـیدهند شب و روزها او را مـیگردانند- عرق مـیکشند که تا اسپ چربوی خود را کم کند وآمادهء مسابقه گردد. سوار اسپ دوان حتما بر پشت لچ اسپ درون روز مسابقه سوار شود- البته کـه در سواری ماهر وآشنا باشد که تا بتواند تاب سواری بالای اسپ لچ یـا را هنگام دوش بـه فاصلهء تقریبآ5الی10 کیلومتر داشته باشد- اسپ های دوند کـه مسابقه را مـیبرند از طرف مردم با شیرو نبات- چپن- لنگی به منظور سوار کار استقبال مـیشوند- ونام شان سرزبانـهای مردم منطقه افتاده- توصیف مـیگردند- بعضی از اسپ های دوند از قهرمانی خود دفاع نموده چند سال پی هم درون پیگه اول مـیشوند- واین تعلق بـه نگاه داشت اسپ دار ومـهارت او درون آماده ساختن اسپ رای مسابقه مـیباشد. از پیروزی آن درون مسابقه صاحبش درون مـیان مردمان احساس شائستگی وغرور لیـاقت خانوادهمـیکند- ومعنی "گشتاسپ" یـا صاحب اسپ های تیز رونده را درون منطقه بخود گوئیـا اختصاص مـیدهد.

"گشتاسپ" همان پادشاه بزرگ خانوادهء "اسپه" مـیباشد کـه او را بـه نسبت اسپان تیز رونده اش "گشتاسپه" مـیگفتند- "صاحب اسپان تیز رونده". بگفتهء دقیقی درون شاهنامـه-

 چو گشتاسپه را داد لهــــــر اسپه تخت ببالید بر خویش افــــــــــروخت بخت

او پسر "لهراسپ" پادشاهی کـه کیخسرو آخرین شاه "کیـانی" مطابق بـه روایت شاهنامـهء "بزرگ فردوسی" پادشاهی را بـه او سپرد. وخودش از شاهی کناره گیری کرد وغائب گردید. کـه داستانش درون جلد سوم شاهنامـه حکایت گردیده است. بنا بـه روایت های موسفیدان درون واخان واشکاشم!

"گشتاسپ" اسپ های دوند را با پیگهء آنـها همـه ساله انتخاب مـینمود- وجشن آنرا درون روز نوروز برگزار مـینمود- او زمستانـها درون بلخ بسرمـیبرد وآنجا پایتخت او بود ولی درون بهاران وتابستانـها بـه اشکاشم و واخان وشغنان درون مجموع بـه بدخشان (بلخشان- راغها- "بادخشان") مـیامد از بهار وتابستان گوارای این سرزمـین لذت مـیبرد. چناچه درون تاریخ ها عدهء از مأرخان ومحققین نوشته اند جنگهای زیـادی بین خانوادهء "ارجاسپ" شاه آریـائی تورانی وخانوادهء آریـائی مربوط بـه ذریـهء "ایرج" از جمله لهراسپ وگشتاسپ- اسپنداتاد اسپندیـار "روئین تن"- "زریر" درون همـین ساحل "اخشا" یـا "اکسوس" آمو صورت گرفته کـه در اثبات آن روایـات مردمـی حقیقت را تأئید مـینمایند. بـه جز از تواریخ بزرگان دیگر با استفاده از شاهنامـه فردوسی کتب زیـادی بواسطهء محققین جوان از جمله داکتر صاحب نطر مرادی – خوش نظر پامـیرزاد وغیره درون دوران کنونی از 2000 م بـه این سو دربارهء تاریخ سواحل آموی علیـا "پامـیر بدخشان" وسفلی "تخارستان" نوشته شده کـه معلومات فرهنگی فراوانی نیز درون آنـها درج مـیباشد وبه تکرار- وتاکید به منظور جوانان آگاه اینوطن بازهم حتما یـاد آور کـه ولایت بدخشان همچون دیگر ولایـات تاریخی کشور مشحون از تمدن وفرهنگ "دست اول" به منظور تحقیقات علمـی- تاریخی- فرهنگی- سیـاسی- اقتصادی- اجتماعی وغیره مـیباشد کـه تا حال توجه عمـیق بـه آن صورت نگرفته- ودیگران از دست آورد های این مجموعهء فوق بنام خود وفرهنگ خود استفاده کرده افتخارات سنن وارزش های آنرا بخود اختصاص داده اند.

پس برهمـه فرزندان راستین وجوانمردان دانشمند این سرزمـین هست که درون زیر لوای تحکیم وتقویـه پیوندها- وحدت- اخوت- تقرب مذاهب به منظور تجلای حقیقت خودشناسی ملی خویش کار وپیکار سالم، هوشمندانـه- و وطندوستانـه را متداوم ساخته مبارزه نمایند.

وحسبنا و نعم الوکیل.

 ویرایش وکمپیوتر توسط: ابراهیم بیک "ابراهیمـی"

 2/4/1392 هجری شمسی

 

 




[جواب مسئله ع اسب نعل کفش]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 19 Aug 2018 15:55:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com