انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو

انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو انشا درمورد دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو | انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم آهو | انشا درون مورد دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو - انشا باز | انشا دیدن یک شکارچی ازدریچه چشم اهو | انشا با موضوع دیدن یک شکار چی از دریچه ی چشم یک آهو ... |

انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو

انشا درمورد دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو

انشا درمورد دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو

من یک اهو هستم و مـیخوام براتون تعریف کنم روزی کـه یک شکارچی را دیدم چه ماجراهایی برام اتفاق افتاد.

یک روز درون جنگل با دوستانم مشغول خوردن علف های خوشمزه بودیم و از زندگی لذت مـیبردیم کـه یکی از دوستانم گفت صدای خش خش مـیاد، انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو نکنـه یک شیر داره بـه ما نزدیک مـیشـه و مـیخواد ما رو شکار کنـه ؟

همـه ترسیده بودن و اماده شده بودن کـه به محض دیدن شیر پا بـه فرار بذارن ولی بعد از اینکه درخت ها بیرون اومد متوجه شدیم کـه شیری درکار نیست و یک شکارچی با تفنگ شکاری است.

ما که تا اون موقع نمـیدونستیم کـه تفنگ چقدر مـیتونـه خطرناک باشـه بـه خاطر همـین خیلی نترسیدیم و فقط حواسمون جمع کردیم کـه به ما نزدیک نشـه کـه ناگهان صدای ترسناکی شنیدیم و ناخواسته بـه این طرف و ان طرف دویدیم. انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو این صدای ترسناک صدای شلیک گلوله ای بود کـه خوشبختانـه بـه نزدیکی من برخورد کرد و اسیبی ندیدم ولی ماجرا بـه همـین خوبی تموم نشد چون شلیک دوم شکارچی بـه دوستم برخورد کرد و دوستم را کشت. انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو شکارچی خیلی خوشحال شد ولی ما بـه خاطر کشته شدن دوستمان خیلی غمگین شده بودیم و از خدا خواستیم کـه نسل شکارچی ها را از بین ببرد که تا نسل حیوانات پا برجا باشد.

شما هم اگر انشایی درون مورد دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو دارید درون قسمت دیدگاه ها بنویسید.

: انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو




[انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 29 Sep 2018 12:14:00 +0000



انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو

انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم آهو

موضوع انشاء:

 دیدن یک شکارچی از دریچه چشم آهو

شکارچی از دریچه چشم آهو

انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم اهو

 سال هشتم صفحه 42

ارسالی از کاربران - ماهان:

یکی بود یکی نبود یک روزی بچه اهویی بود کـه بامادرش بـه یک جنگل تازه امده بودند و اهوی کوچک هیچ شناختی ازان چنگل نداشت یک روز بدون اجازه ی مادرش رفت که تا جنگل رو ببینـه رفت ورفت که تا اینکه گم شد یکدفه سر راهش یک شکارچی رو دید اهو کوچو لو خیلی ترسیده بود وپابه فرار گذاشت وشکارچی هم دنبالش رفت که تا اهو بـه یک دره رسید ودیگه راه فراری نداشت و به دام شکارچی افتاد واهو کوچو لودید کـه دیگه راه فراری نداره از دره پرید ودیگه هیچی معلوم نمـی شد شکارچی هم رفت پی کارش القصه مادر اهو هم دنبال اهو کوچو لو مـی گشت کـه یکدفه دید اهو کوچولو خیس اب وبعضی ازجاهای بدنش زخم بود ومادرش خیلی ازدستش ناراحت بود والقصه اهو کوچولوی ماهم یـاد گرفت کـه دیگه بدون اجازه ی مادرش جایی نره

در این انشا مـیتوانید از عناصر زیر استفاده کنید:

1-یک بچه آهوست کـه مادرشو گم کرده و شکارچی رو مـیبینـه

2-یک آهوی بالغه کـه بچشو گم کرده و شکارچی رو مـیبینـه

عناصر انشا  دیدن یک شکارچی از دریچه چشم آهو

مثلا ما احتمال 2 رو درون نظر مـیگیریم:

عناصر:

1-همش فکر مـیکنـه کـه وای خدا بچم کجا رفته نکنـه کـه شکارچی بهش آسیب بزنـه

2-سراسیمـه دنبال بچش مـیگرده و همزمان هم از دست شکارچی فرار مـیکنـه

3-بعد از دیدن شکارچی کشته مـیشـه و بچش تنـها مـیمونـه

4-بجش توسط شکارچی اسیر مـیشـه و اون دنبال راهی به منظور آزاد اونـه

و ....................................

اگهی این انشا رو نوشت از طریق ارسال مطلب یـا نظرات برامون بفرسته تو سایت قرار بدیم

. انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو . انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو : انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو ، انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو




[انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 25 Sep 2018 08:59:00 +0000



انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو

انشا درون مورد دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو - انشا باز

در این قسمت ما بیشترین وردی گوگل درون روز رو به منظور شما مـی زارید

11720 ورودی گوگل درون روز شنبه 1 خرداد 97

…………………

9983ورودی گوگل درون روز دوشنبه 24 اردیبهشت 97

…………………

9523 ورودی گوگل درون روز یکشنبه 23 اردیبهشت 97

………………

9000 ورودی گوگل درون روز دوشنبه 7 اسفند 96

……………….

8437 ورودی گوگل درون روز سه شنبه 10 بهمن 96

……………………..

7544 ورودی گوگل درون روز یک شنبه 3 دی 96

……………..

7269 ورودی گوگل درون روز سه شنبه 21 آذر 96

………………………….

6490 ورودی گوگل درون روز دوشنبه 20 آذر 96

………………………..

6338 ورودی گوگل درون روز دوشنبه 13 آذر 96

………………..

6026  ورودی گوگل درون روز یک شنبه 12 آذر 96

………………………..

5879 ورودی گوگل درون روز شنبه 11آذر 96

…………………..

4908 ورودی گوگل درون روز دوشنبه 6 آذر 96

…………………

3988 ورودی گوگل درون روز یک شنبه 5 آذر 96

………………

3833ورودی گوگل درون روز سه شنبه 30 آبان 96

………

3787ورودی گوگل درون روز دوشنبه 29 آبان 96

………………..

3686ورودی گوگل درون روز یکشنبه 28آبان 96

…………..

2711 ورودی گوگل درون روز یکشنبه 21 آبان 96

………………

2219 ورودی گوگل درون روز شنبه 20آبان 96

. انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو . انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو : انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو ، انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو




[انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 20 Sep 2018 05:44:00 +0000



انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو

انشا دیدن یک شکارچی ازدریچه چشم اهو

موضوع انشاء:

 دیدن یک شکارچی از دریچه چشم آهو

شکارچی از دریچه چشم آهو

انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم اهو

 سال هشتم صفحه 42

ارسالی از کاربران - ماهان:

یکی بود یکی نبود یک روزی بچه اهویی بود کـه بامادرش بـه یک جنگل تازه امده بودند و اهوی کوچک هیچ شناختی ازان چنگل نداشت یک روز بدون اجازه ی مادرش رفت که تا جنگل رو ببینـه رفت ورفت که تا اینکه گم شد یکدفه سر راهش یک شکارچی رو دید اهو کوچو لو خیلی ترسیده بود وپابه فرار گذاشت وشکارچی هم دنبالش رفت که تا اهو بـه یک دره رسید ودیگه راه فراری نداشت و به دام شکارچی افتاد واهو کوچو لودید کـه دیگه راه فراری نداره از دره پرید ودیگه هیچی معلوم نمـی شد شکارچی هم رفت پی کارش القصه مادر اهو هم دنبال اهو کوچو لو مـی گشت کـه یکدفه دید اهو کوچولو خیس اب وبعضی ازجاهای بدنش زخم بود ومادرش خیلی ازدستش ناراحت بود والقصه اهو کوچولوی ماهم یـاد گرفت کـه دیگه بدون اجازه ی مادرش جایی نره

در این انشا مـیتوانید از عناصر زیر استفاده کنید:

1-یک بچه آهوست کـه مادرشو گم کرده و شکارچی رو مـیبینـه

2-یک آهوی بالغه کـه بچشو گم کرده و شکارچی رو مـیبینـه

عناصر انشا  دیدن یک شکارچی از دریچه چشم آهو

مثلا ما احتمال 2 رو درون نظر مـیگیریم:

عناصر:

1-همش فکر مـیکنـه کـه وای خدا بچم کجا رفته نکنـه کـه شکارچی بهش آسیب بزنـه

2-سراسیمـه دنبال بچش مـیگرده و همزمان هم از دست شکارچی فرار مـیکنـه

3-بعد از دیدن شکارچی کشته مـیشـه و بچش تنـها مـیمونـه

4-بجش توسط شکارچی اسیر مـیشـه و اون دنبال راهی به منظور آزاد اونـه

و ....................................

اگهی این انشا رو نوشت از طریق ارسال مطلب یـا نظرات برامون بفرسته تو سایت قرار بدیم

. انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو . انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو : انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو ، انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو




[انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 21 Sep 2018 07:23:00 +0000



انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو

انشا با موضوع دیدن یک شکار چی از دریچه ی چشم یک آهو ...

موضوع انشا: انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو دیدن یک شکار چی از دریچه ی چشم یک آهو


لالالالا گل پونـه، انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو عزیز و ناز و دردونـه لالالالا گل زیره، چرا خوابت نمـی گیره
داشتم به منظور فرزند دلبندم لالایی دل نشینی مـی خواندم کـه ناگهان صدای مـهیبی تمام جنگل را لرزاند. انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو صدا آشنا بود. انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو آشنا تر از نجوای فرزندم. صدای ناله ی غریب همسرم را مـی داد. آری، دوباره آمده بود.
دو روز پیش بود کـه سایـه ی سرم را از من گرفت. دیگر توان شنیدن صدای تیری را نداشتم. حتی خیـال مرگ فرزندم برایم زجر آور بود. نمـی دانستم به منظور نجاتش چه مـی توانم م، فرزندی کـه هنوز قادر بـه راه رفتن نبود. نمـی خواستم وقت کشی کنم اما مجبور بودم فکر کنم. تنـها یک راه بود بعد آن را انجام دادم.
فرزندم را بـه دهان گرفتم و با تمام توانم دویدم. تمام حیوانات مـی دویدند، همـه سریع تر از من بودند. بـه نظر مـی رسید دنبالمان مـی آید. آنی خود را مـیان جنگل تنـها دیدم. صدایی کـه از غاری دور مـی آمد حال درون کنار گوشم زمزمـه ی دل خراشی مـی کرد. صدای قدم سنگین و خنده های تلخش را حس کردم.
ناگهان پاهایم قفل شد. صدای رها شدن تیری و حس خون گرم فرزندم بر روی لبانم. نـه، باور نمـی کردم. دهانم کـه باز شد جنازه ی کودک دل بندم، فرزندی از تمام دنیـا برایم با ارزش تر بود را روبه روی چشمان پر ز خونم دیدم. دوست داشتم تمام این اتفاقات خواب باشد اما نـه واقعی ترین صحنـه ی عمرم بود. لحظه ی تولدش را بـه یـاد مـی آورم، کـه بهترین خاطره ی زندگیم بود، اما حالا چه تنـها دو روز از تولدش گذشته بود.
با دیدن کودک بی گناهم کـه صورتش از همـیشـه معصوم تر بود، ناتوان شدم اما باز هم بلند شدم، او را بـه دندان کشیدم و شروع کردم بـه دویدن. هر چقدر مـی‌دویدم بـه نظرم مـی رسید کـه به آن نامرد نزدیک تر مـی شوم کـه صدای تیر دیگری چهار ستون بدنم را لرزاند. اما نـه! این بار از من دور بود و به حیوان دیگری صدمـه زده بود.
نمـی دانستم خوش حال باشم یـا ناراحت، خوش حال از اینکه من قربانی او نبوده ام یـا ناراحت به منظور دوستم. ناراحت به منظور مادری کـه مانند من بی شد، یـا ناراحت به منظور فرزندی کـه حالا یتیم شده است.
در فکر بودم کـه سکوت مرگبار حاکم شده بر جنگل بعد از آن همـه غوغا و هیـاهو آگاهم کرد. فرزندم را دیدم کـه مانند گلی بی روح درون دهانم هست از شدت ناراحتی با هر چه توان دویدم و مانند ابری بهاری گریـه کردم و دور شدم. اشک مانند کوهی از یخ و دور چون خوابی هزار ساله و تلخ!!!
خسته شدم، دیگر توان نداشتم، فرزند بی جانم را روی زمـین گذاشتم و در آغوش او خود را گم کردم. آغوشی کـه سرد تر از دستانم و بی روح تر ازجانم بود اما ناگهان احساس کردم تنم با او یکی شد. آری! توانستم بعد از آن همـه درد و رنج خانواده ام را درون آغوش خداوند مـهربانم ببینم.
وقتی رسید آهو هنوز نفس داشت
داشت هنوزم بره هاشو مـی لیسید
وقتی رسید قلبی هنوز تپش داشت
اما اونم چشمـه ای بود کـه خشکید

موضوع انشا: دیدن یک شکارچی از دریچه ی چشم یک آهو

چشمانم را کـه مـی گشایم مرگ را بر دیدگانم مـی بینم هر روز مرگ را درون آغوش مـیگیرم.
انسان هایی کـه تنـها خودشان را
مـی بینند .
آری؛از اینکه هر روز مرگ را درون آغوش مـیگیرم اندوهگینم.
امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم صدا های عجیبی از ان سوی درختان جنگل مـی امدحراسان بودم از اینکه اگر شکارچی پشت ان درختان باشد چه حتما م.
وای،وای حدسم درست بود یکی از همان ادم هاست همان هایی کـه نامـهربان هستند.

با سلاحش بـه سمتم امد
مـی خواستم فرار کنم کـه دیدم مرد شکارچی دست برسرم کشیدوگفت:از من نترس من با پدرم بـه شکار امده ام.
پدرم مرا مجبور کرده کـه این سلاح را بگیرم واگر اهویی را دیدم اوراشکار کنم ولی من اصلا دوست ندارم همچنین کاری کنم.
به صورت ان پسر خیره شدم وقتی خوب بـه چهره او نگاه کردم مـهربانی درون چشمانش موج مـی زد.
چهری زیبایی داشت.
حال فهمـیدم کـه همـه ی ادم ها مثل هم نیستند.

از این بعد فهمـیدم کـه اخلاق ورفتار همـه ی ادم ها مثل هم نیست وهر فردی معیـار های متفاوتی دارد.
همـه مثل هم نیستندزیرا اگر اینچنین بود زندگی معنایی نداشت ،دوست داشتن فایده ای نداشت.

موضوع انشا: دیدن یک شکارچی از دریچه ی چشم یک آهو

نزدیک سحر بود و هوا بـه شدت سرد ...
صدای هوهوی بادکل جنگل رافراگرفته بودوسایـه ی درختان راه جلورویم رااحاطه کرده بود،همـین باعث شده بودباکوچک ترین صدایی بـه لرزه دربیـایم کـه مبادادوباره همان خاطره ی تلخ تکرارشودواین بارمن ط ی آن انسان بی رحم شوم....
بااین حال آرام آرام وباقدم هایی پرازتردیدپیش مـیرفتم تاهرچه سریعتربتوانم آذوقه ای به منظور خودبیـابم وبه پناهگاهم بازگردم....
نمـیدانم چقدرگذشته بودکه ناگهان صدای تیری رادرفاصله ای نزدیک ازخودشنیدم....
ترس بـه تک تک سلول هایم رسوب کردوبرای لحظه ای روح ازبدنم رفت....
ازحرکت ایستادم وباترس ولرزنگاهی بـه اطراف خودانداختم...
هیچ اثری ازاونبوداما....
نامطمئن جلورفتم....
جسم بی جان همنوعم رادیدم کـه خونین برزمـین افتاده بود ونفس های آخرخودرامـیکشید!!
به شدت تحت تاثیرقرارگرفته بودم ونمـیخاستم اورابااین حال رهاکنم کـه علاوه برروحش جسمش نیزازدست برود....اماباشنیدن قدم های استوارشکارچی مانندهمـیشـه همـه چیزوهمـه رافراموش کردم ودوان دوان خودرابه درختی رساندم وآنجاپنـهان شدم....
پس ازگذشت چندثانیـه چهره ترسناکش پیش رویم ظاهرشد؛
سوت زنان با لبخندترسناکی کـه برلب داشت کیسه حاوی جسدآن بینوارابابی رحمـی بـه دنبال خودمـیکشیدوپیش مـیرفت....
این باراین اتفاق ازهمـیشـه برایم دردناک تربود چراکه باچشم خودپیروزی اورادیده بودم...
وپیروزی اویعنی باخت ما.....
وباخت مایعنی منقرض شدن تمام حیوانات جنگل...

موضوع انشا: دیدن یک شکارچی از دریچه ی چشم یک آهو

همـه جا خشک وبی آب و علف شده هست ،درختان حتی آبی به منظور تشکیل برگ هم ندارند ، همـه جا عریـان هست ، رودخانـه ای بی آب ، زمـینی بدون سبزه ، درختان بی برگ و حتی آسمانی کـه دیگر شوق گریـه هم ندارد . خسته ام کل روز را بـه دنبال قطره ای آب و ذره ای غذا بودم.در زیر درخت خشکی مـی نشینم.لاشـه ی شیری درون کمـی آن طرف تر افتاده و لاشخور ها بر سرش ریخته اند . مـی بینی خشکسالی چه بر سر جنگل آورده هست که حتی سلطانش هم از تشنگی مرده است.صدایی عجیب مـی آید با بی حالی سرم را بلند مـی کنم ماشینی را مـی بینم ،مردی چاق با صورتی سیـاه و ترسناک با آن تفنگ بزرگش از آن پیـاده مـی شود.مرا مـی بیند آنقدر بی حالم کـه توان فرار هم ندارم ، نزدیک تر مـی آید ، شاید از اینکه هیچ عالعملی از خود نشان نمـی دهم تعجب کرده است.مرگ را جلوی چشمانم مـی بینم ، پاهای شکارچی ترسناک ،در جلوی صورتم قرار گرفته هست . سرم را بلند مـی کنم ، به منظور مردن آماده هستم ، آخرین تصویری کـه جلوی چشمانم شکل مـی بندد ، لبخند کریـه شکارچی هست و سپس صدای شلیک  گلوله مرا بـه خواب ابدی مـی برد.

موضوع انشا: دیدن یک شکارچی از دریچه ی چشم یک آهو

حیوانات همواره با ارزش هستند و باید درون حفظ و نگهداری آن ها کوشا باشید و قصد شکار و آزار آن ها را نداشته باشیم. یکی از حیوانات مقبول پسند همـه آهو است.
آهو یکی از زیباترین مخلوقات خداوند است. حیوانی کـه حتی امام رضا(ع)ضامن او بوده است. این حیوان زیبا همواره بـه دلیل نافه خوش بویی کـه دارد، مورد توجه شعرای بزرگ فارسی شده است. آهو همواره درون معرض شکار است. آهو با دیدن شکارچی درون جای خود مـی لرزد بـه این سو و آن سو مـی نگرد بـه فکر این هست کجا رود همـین چند لحظه پیش دوستش کنارش بود ولی حالا نیست این مرد با لباس عجیبش کیست، حتما بروم. او چیز باریک و درازی درون دست دارد. مـی ترسم. حتما بروم. درون یک لحظه آهو فرار مـی کند و شکارچی نمـی تواند بـه هدف شوم خود دست بیـابد. بـه دلیل شکارهای بی رویـه ای کـه در طبیعت وحشی صورت مـی گیرد. بسیـاری از حیوانات درون معرض انقراض هستند.
یکی از حیوانات، آهو است. آهوان نژادهای مختلفی دارند. نر آن ها شاخ دارد و ماده آن ها بدون شاخ است. ان ها بسیـار زیبا هستند بـه خصوص آهوانی کـه تازه بـه دنیـا آمده اند. آهو قلبش تند مـی زند. انگار کمـی دور شده هست از دور صدای گلوله را مـی شنود. نمـی داند این صدا از کجاست و بسیـار مـی ترسد. او دوباره مـی دود که تا خیلی از شکارچی دور مـی شود آهو حالا مـی داند کـه هرگاه شکارچی را با آن لوله باریکش ببیند بدونـه آن کـه لحظه ای مکث کند پا بـه فرار مـی گذارد
آهوان حیواناتی هستند کـه بسیـار تند مـی دوند و چشمانی تیز دارند. آن ها بـه راحتی قابل شکار نیستند. آهو با نام غزال نیز شناخته شده است. آهوان گیـاه خوار هستند و به صورت گله ای زندگی مـی کنند و در بیشتر مواقع وقتی تنـها باشند مـی توان آن ها را شکارکرد.
آهو جانوری هست که همواره مورد شکار واقع مـی شود. ما حتما تلاش کنیم که تا از این امر جلوگیری کنیم. آهو حیوانی زیبا هست که درون معرض انقراض است.
مریم رحیمـی - مدرسه اندیشـه




[انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 17 Aug 2018 08:40:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com