خاطرات آقاخان محلاتی
دنیـا، نیایش صبگاهی ارتش و زمانـه
نوشته آقاخان سوم سلطان محمد شاه
ترجمـه و تالیف از محسن شجاع نیـا
تصاویر توسط مترجم اضافه گردیده
مقدمـه مترجم
از آنچه درون کودکی و در فامـیل بـه یـاد مـیاورم نام آقاخان بـه کرّات شنیده مـیشد. نیایش صبگاهی ارتش نام خانوادگی قسمتی از فامـیل آقاخانی بود کـه پیر آنـها آقای تیمور آقاخانی، درون سنّ بالای ۹۷ سالگی دنیـا را بدرود گفتند. نیایش صبگاهی ارتش آقای تیمور آقا خانی درون آذر ماه ۱۳۹۳ درون ونکوور کانادا فوت د. از قرار عدهای از افراد اسمعیلی هندی تبار درون مراسم ختم و یـادبودشان شرکت کرده بودند با اینکه او شیعه اسمعیلی نیست. البته ایشان از راه دین و تبلیغ زندگی ند و از مدیران عمده کشتی رانی بزرگی بودند
دو شخص از فامـیل روی لیست دریـافت کنندگان مستمری از سازمان آقاخان بودند، بیبی زیبنده خانم و جان پوراندخت. در تصویری کـه مشـهود هست به ترتیب از راست جان پوراندخت، بیبی زیبنده خانم ، مادرجون نیره اشرف، نادره خانم بیبی، خانم جون صدیقه مادر بزرگ مادرم و خانم بودجه مادر شوهر دیده مـیشوند کـه همگی درون جشن عروسی اینجانب و در منزل پدر و مادرم درون حومـه تهران دیده مـیشوند. این عدر مرداد ماه ۱۳۵۵ گرفته شده همان سالی کـه شاه محمد رضا تصمـیم بـه تقویم پارسی گرفته آن را ۲۵۳۵ نامـید کـه همانطور درون اسناد ازدواج و حلقه نوشته شده
خانم پوراندخت شاه خلیلی کـه از قرار مادر بزرگ مـیشوند درون جوانی شوهر خود را بـه سلّ مـیدهند و بعدها تنـها شان را نیز بـه مننژیت داده متعاقب آن نوه نوزادش را نیز کـه طاقت مرگ مادر را نیـاورد از دست مـیدهد. مادر جون نیره اشرف کـه در جوانی شوهرشان، مجتبی مـیرزا را از دست داده بودند به منظور بزرگ نـه فرزند از جان پوراندخت استقبال نمودند و تا آخر عمر یـار و یـاور یکدیگر بودند
جریـان ازدواج مادرجون نیره اشرف با مجتبی مـیرزا شجاع نیـا از قرار اینطور بوده کـه برادر بزرگ مادرجون، علیرضا خان خلوتی در وزارت مالیـه مقام مناسبی داشتند وناظر تامـین گوشت ارتش درون خراسان بودند و شاید بـه همـین دلیل بود کـه به مشـهد منتقل شده بودند. درون مشـهد بود کـه با مجتبی مـیرزا، ملّاک و ده دار اهل تربت حیدریـه اشنا مـیشوند و به دعوت مجتبی مـیرزا دو سه ماهی از تابستان را بـه تربت رفته منزل مجتبی مـیرزا اقامت داشتند. از آنجا بود کـه به خانواده و به خصوص همشیرهٔ گرامـیشان بانو نیره اشرف درون تهران نامـه فرستادند و از اوضاع و احوال خود خبر دادند.
ایشان جوابی از طرف خود و خانواده به منظور ایشان ارسال مـیدارند کـه پس از مدتی بـه دست علیرضا خان درون منزل مجتبی مـیرزا مـیرسد و از قرار ایشان بعد از مطالعه نامـه را باز روی مـیز پذیرایی مـیگذارند. شازده مجتبی مـیرزا آن نامـه را مـیبینند و مـیخوانند و از خط خوش و انشای روان مادرجون جوان تصمـیم بـه خواستگاری ایشان نزد برادرشان مـیگیرند. زنان کمـی بودند کـه در آن زمان از سواد کافی برخودار بودهاند چه برسد بـه این کـه دانش و بینش از ادبیـات هم داشته باشند. بـه این ترتیب خانم نیره اشرف، آخرین فرزند مـیرزا ابراهیم خان صدیق خلوت، با مجتبی مـیرزا کـه نام خانوادگی شجاع نیـا را انتخاب کرده بودند ازدواج مـینمایند.حاصل این ازدواج بعد از چند سال نازأیی، نـه فرزند هست به اسامـی منصور، منیر، منوّر، مـهدی، حسین، ناصر، حمـید، مجید، و محمود (از مـیرزاها فاکتور مـیگیرم)
مادرجون و مجتبی مـیرزا بـه ترتیب کودکان را به منظور تحصیل از همان دوران ابتدائی، بـه تهران نزد خانواده مادرجون مـیفرستادند کـه تحت سرپرستی جان پوراندخت، کـه در همان منزل سداشتند بـه دبستان مـیروند و سپس همگی بـه تهران کوچ مـیکنند و در ناحیـه قدیمـی سنگلج درون همان محله اصیل تهران قدیم کـه پدر ایشان، مـیرزا ابراهیم خان بـه اتفاق همسرشان گرشاب بانو بیگم منزل مـیداشتند اقامت مـیکنند. مجتبی مـیرزا شجاع نیـا اندکی بعد از مـهاجرت بـه تهران بر اثر ضعف و بیماری دار فا نی را وداع مـیکنند درون حالیکه پدر من، مـهدی، فقط ۶ سال داشتند. شازده را درون باغ طوطی دفن مـیکنند
مادرجون و جان بـه اتفاق همدیگر کانون خانوادگی را گرم نگاه داشتند. جان اغلب بـه کارهای بیرون از خانـه مـیرسیدند مانند بانک رفتن یـا بـه قول خودشان بانگ و دیگر خریدها و معاملههای خانوادگی. مادر جون نیز بـه پخت و پز و کارهای داخل خانـه مـیپرداختند. آندو زن سالخرده وجوه مشترک بسیـاری نیز درون نوع گذراندن روزهایشان داشتند از جمله علاقه بـه دیدار عتبات مبارکه و دیدار از شـهرستان محللات زادگاه نیمـی از بزرگان فامـیل بود. آن نیمـی کـه با آقاخان بـه هند عزیمت نکرد و ترجیح داد کـه همچنان درون ایران بماند و با ستیز حکومت وقت و آزار قوم اسماعیلیـه بسازد که تا جائی کـه در کودکی مـیشنیدم کـه جد بزرگ درون زندان قصر بـه جرم تعلق داشتن بـه خاندان اسمعیلیـه دربندبود کـه با اینکه شیعه مـیباشند ولی بـه هفت امامـی معروفند و این قوم یـاغی را از شیعه دوازده امامـی کـه اکثریت قریب بـه اتفاق ملت ایران را درون بر مـیگیرد مجزا مـیکند
و از قرار معلوم و از روایـاتی کـه از کودکی بـه یـاد دارم آن جد بزرگوار شبی درون زندان “خابنما” مـیشوند کـه اگر قرآن را هفت بار بخوانند از بند رها مـیشوند و از زندان آزاد. ایشان هم همـین کار را مـیکنند و آزاد مـیشوند و شیعه اثناعشری را به منظور خود و اهل بیتشان پذیرا مـیشوند. به نظر پدربزرگ آقاخانی کـه در بمبئی قطب مسلمـین هند وامام فرقه اسمعیلیـه مـیبود و از هشت سالگی و بعد از فوت پدرش اقاخان دوم بـه تخت امامت تکیـه زده بود و تحت حمایت مستقیم دولت بریتانیـا کـه صاحب هند نیز بوده بـه نشو و نما مـیپردازد زیـاد شخصیت مطلوبی نمـیآمد و حتی جمله “نوکر انگلیسی ها” را از دهان پدربزرگ شنیدم. شاید هم بـه موقعیت و اختیـارات آن پسر دایی ندیده بـه نوعی حسادت مـیورزید
از دیگر اقوام خانواده شاه خلیلی هستند کـه در تهران اقامت دا شتند کـه نمایندگی آقا خان درون ایران را افتخاراً بـه عهده داشتند و آنان نیز شیعه اسمعیلی نیستند. بـه یـاد دارم ایـام عید، بعد از دیدار از مادر بزرگها و پدر بزرگ، بـه منزل آنها مـیرفتیم اغلب روز اول عید. با فرزندانشان نیز دوست بودیم کـه دو هم سنّ و سالهای ما بودند کـه هرگاه گذارمان بـه آن منزل مـیفتاد با هم درون حیـاط خانـه و دور حوض بـه بازی مـیپرداختیم. دیگر آن دوستی از جبر روزگار و خارج رفتن ما و آنان بـه کشورهای گوناگون کـه همـه دوران حکومت پهلوی رخ داده بودند، قطع گردید. جان پوراندخت همواره از آنان یـاد مـید و آن دو را بـه من و برادر و م بـه نحوی یـاد آوری مـید. بـه دلیلی همـیشـه مـیخواستند ما با هم درون تماس باشیم. جان پوراندخت بـه خصوص بـه تیمسار شاه خلیلی علاقه داشتند و همـیشـه بـه عناوینی نام این خانواده و تیمسار را بـه زبان مـیاوردند
و از دیگر شخصیتهای فامـیل کـه روز اول عید بـه دیدارشان مـیرفتیم عطاالله خان آقا خانی بودند کـه از افراد بسیـار نیکو و دارای کاراکتری بس متین و آرام سخن کـه چشمهای مـیشی داشتند. ایشان کـه مدتی شـهردار محلات نیز مـیبودند با مادر جون نیره اشرف و جان پوراندخت نزدیکی بسیـار نمایـان مـیساختند بطوری کـه از چشم من کودک این احساسات نا پیدا نبود. از قول فردی از محلات درون فضای مجازی زیر تصویر وی نوشته شده: نیایش صبگاهی ارتش مرحوم آقای آقاخانی خدمات بسیـار ارزنده درهمـه زمـینـه ها مخصوصا درون زمـینـه بهداشت و آموزش بـه محلات نموده درون بالابردن کیفیت زندگی و فرهنگ مردم نقش بسیـار اساسی داشتند. بالا بودن فرهنگ محلات درون مقایسه با سایر شـهرهای همجوار مدیون زحمات این مرد بزرگ است. “روحشان شاد و یـادشان بسیـار گرامـی.
خانواده تیمسار جوادی نیز از دیگر اقوام و از نزدیکان خاندان آقا خان بوده و هستند کـه من با فرزند ایشان، دکتر غلامرضا جوادی گاه بـه گاهی تماس دارم و ایشان همچنان درون تهران و با ولایت آبا اجدادیمان محلات درون تماس هستند. همسر مرحوم تیمسار جوادی بانو تاجلملوک بودند کـه فخرتاج خانم همسر سرهنگ عبدالله خلوتی مـیبودند. خانواده اسب پرور و اسب دوست کـه تصویری از خانم فخرتاج یـا بـه قول افراد فامـیل، فخری خانم با اسب دلخواهشان، پریزاد، مشـهود است. درون کتابشان سرهنگ عبدالله خان ذکر نموده بودند کـه این عتوسط عکاس زن گرفته شده
سرهنگ سهراب خلوتی یکی از دو فرزند فخری خانم نیز از سوارکاران بـه نام دوران پهلوی بودند و از داوران بین المللی. ایشان چون پسر دائی پدر هستند همـیشـه نزد ما بـه عمو سهراب معروف بودند. از عمو سهراب سر راه ونکوور که تا سن دیـه گو درون کنکورد دیدن مـیکردم حتی درون یک سفر ایشان پیش ما بـه ونکوور آمدند کـه به اتفاق با کشتی مسافرتی کوتاه بـه ویکتوریـا منزل پدر و مادر رفتیم و به دیدن عمو ناصر و خانواده. یک بار هم از ونکوور بسته سیگار برگ دست پیچ کـه رئیسم برایم کادو آورده بود را فرستادم چون مـیدانستم عمو سهراب تنـها شخصیتی درون فامـیل بودند کـه از سیگار برگ استفاده مـید. درون نامـه تشکری کـه برایم فرستاده بودند عکسی نیمـه از خودشان را نیز ضمـیمـه کرده بودند کـه ردّ زخم و بخیـه ناشی از یک عمل بای بعد روی قلبشان نمایـانگر بود. درون یـاد داشت نوشتند که سیگارهای عالی رسید، با تشکر از لطفت بـه دلیل عمل و به سفارش دکترها دیگر از این لذت محروم هستم. آن را بـه دوستی از طرف شما اهدا خواهم کرد
سهراب چهار بار ازدواج نمود، ابتدا با همسر لهستانی خود بـه نام استفان کـه در آبادان کمـی بعد از جنگ جهانی دوم اشنا شدند ازدواج کرد کـه حاصل آن یک پسر و یک است، آنگاه یک ازدواج کم دوام با یک زن انگلیسی بـه نام سینتیـا داشته کـه حاصل آن یک بـه نام رکسانا هست که آندو سهراب را درون ایران ترک کرده بـه انگلستان باز گشتند. پدر بزرگ، بابا نیک اعتقاد، معتقد بودند او جاسوس مـیبوده کـه قصدش نزدیکی بـه افسران نزدیک بـه شاه بوده بـه خصوص هنگامـی کـه به سهراب درون انگلستان اخطار دادند کـه دست از جستجوی همسر و ش بر دارد، پدر بزرگ بـه ادعایش معتقد تر شد. سهراب با کی پمبلتن آمریکائی کـه از شاگردان چوگان وی درون تهران بود آشنا شد کـه حاصل آن ازدواج یک پسر مـیباشد کی کمـی بعد از انقلاب اسلامـی درون کالیفرنیـا درون سن کم چهل و چهار سالگی بر اثر سرطان درون مـیگذرد. کی وصیت کرده کـه روزی خاکسترهایش بـه روی قله با شکوه دماوند پاشیده شود. این خواسته هنوز بـه مورد اجرا نیـامده. درون این تصویر سهراب و کی درون زمـین اصطبل شاهنشاهی تهران دیده مـیشوند. ازدواج آخر سهراب خلوتی با روت اریکا بود. عمو سهراب درون کالیفرنیـا درون ۲۰۱۳ فوت مـینمایند. سهراب خلوتی را مطابق وصیتش کنار همسرش کـه بر اثر دردهای مزمن غیر قابل علاج خود را از طبقه بسیـار بالای یک هتل نزدیک سن فرانسیسکو بـه پایین پرت کرد دفن کرده اند. هنگام معرفی با آن خانم آلمانی دستش را بوسیدم و او بی اندازه محظوظ شد
پدر بزرگ بـه من کـه نوه ارشدشان بودم علاقه خاصی داشتند و برخی “اسرار حکومتی” را برآیم مـیگفتند و در سنین باز نشستگی مطالبی را کـه یک عمر درون دل نگاه داشته بودند به منظور من نو جوان بازگو مـینمودند. مـیشد گفت کـه از بار رازداری خویش مـیکاستند. از جمله روزی درون حین پخش زنده جشنهای ۲۵۰۰ سالگی شاهنشاهی ایران از تلویزیون سیـاه و سفید سر مـیز نـهار بـه من کـه آن موقع ۱۶ سال داشتم روی کرده نگرانی خود را از بقای حکومت سلطنتی ایران ابراز داشتند کـه در آن زمان و در اوج شادمانیها و خوشبینی ها و جشنهای آن روزها بـه نظرم غیر ممکن مـیبود. سپس نام مقام بالا رتبهای را آوردند کـه نزد شاه ایران بسیـار مورد اعتماد بود.. فردوست .. و ادامـهٔ دادند کـه روزی این فرد به منظور ایران درد سر درست خواهد کرد. آنگاه بـه روی مـیز با انگشت برایم خط و نشان کشیدند و گفتند اگر من ندیدم، تو خواهی دید. من نام فردوست را به منظور اولین بار از دهان پدر بزرگ شنیدم. او سه سال قبل از انقلاب اسلامـی چشم از جهان فرو بست و نتیجه خط و نشان خود را ندید. او معتقد مـیبود کـه توده مردم سرزمـینش افکار عمـیق ندارند. او مـیگفت “ملت منتظر خبری هستند کـه بریزند توی خیـابانها و شعارهای قافیـه دار بـه زبان بیـاورند و کاری بـه نتیجه آن ندارند” و مردم ایران را بـه طور عمده “هو چی” مـینامـید. از قرار بعد از انقلاب بـه دنبال پدر بزرگ آمده بودند کـه او را بازداشت کنند. وی کـه از افسران دست اندر کار دستگیری نواب صفوی مـیبود همـیشـه بر علیـه توطئههای فدأیـان اسلام درون کوشش بود. مادر بزرگ شماره سنگ قبر او را درون بهشت زهرا روی یک کاغذ نوشته و به آن جوانان انقلابی داده بود. او نیز از اینکه پدرش با گلوله یک ملای جوان زود از دنیـا رفته بود از این قماش دل خوشی نداشت
مادر بزرگ بزرگترین فرزند از سه فرزند خانم جون صدیقه و سردار حبیب-محلاتی بودند. اختر، افسر، و مظفر تنـها باز ماندگان آنان هستند کـه پدر خود را کـه رئیس پلیس قزوین بود درون کودکی از دست دادند. بدین طریق کـه یک روز از سالهای ۱۹۱۶ مـیلادی ایشان کـه با کالسکه از اداره مرکزی پلیس قزوین بـه منزلشان کـه زمانی مستشاران سوئدی درون آنجا مـیزیستند رسیدند، دم درگاه ورودی بـه باغ، نزدیک محل خدمـه، توسط یکی از ظاهراً طلاب کـه بالای درختی کمـین کرده بود، هدف سوقصد قرار مـیگیرند و به سختی از گلولهها زخمـی مـیشوند. خانم جون ، سرآسیمـه از صدای تیراندازی از خانـه بیرون مـیایند و همسرشان را درون آغوش مـیگیرند و با همان کالسکه بـه سوی بیمارستان مـیشتابند. دو روز بعد وی درون بیمارستان درون حالیکه سه فرزند خردسالشان کنارشان بودند، فوت مـیکنند. اختر ۶ ساله، افسر ۴ ساله و مظفر ۲ ساله مـیبودند. مـیگفتند کـه به تحریک روسها او را ترور د. بعدها دانستم آن طلبه جوان درون قزوین دوران رضا شاه صاحب قدرت و مکنت فراوان شده بود
بابا نیک اعتقاد بـه یـاد مـیاورد کـه سردار حبیب-محلاتی اجازه ورود لشگر قزاقان بـه قزوین و قرق آنـها را نداده بود و آنـها درون بیرون از شـهر اردو زده بودند. سرکرده آنان قزاقی بود بـه نام رضا خان. بعد از کشته شدن رئیس پلیس آنـها مختارانـه وارد شـهر شدند و خود را به منظور مرحله بعدی یعنی اشغال تهران آماده نمودند. دست تقدیر آنـها را یـاری نمود و تهران را نیز گرفتند. پدر بزرگ اینطور بـه خاطر مـیاورد کـه گلولههای توپهای محافظ ادارات و اماکن حساس تعویض شده بودند و قزاقان بدون شلیک یک گلوله پایتخت را تسخیر د و پایـان حکومت سلطنتی قاجار و آغاز سلطنت رضا خان را فراهم نمودند
پدر بزرگ هیچوقت بـه خارج از ایران سفر نکرد و عشق و علاقه اش فقط بـه ایران بود و شاهش. مـیگفت کلمـه شاه درون فرهنگ ما آمـیخته هست و ایران همـیشـه شاه داشته. او ایران را دوست مـیداشت و از شاهش محافظت مـیکرد. پدر بزرگ درون بیست و شش سالگی از اسبش سرنگون مـیشود و پایش درون رکاب گیرمـیکند و بر اثر لگدهای مداوم اسب رمـیده استخوان رانش خرد مـیشود و پس از عمل و بستری یک ساله بـه خدمتش ادامـه مـیدهد. وی با این حال عاشق آن اسب مـیبود. آن اسب را کـه نامش را پلنگ گذارده بودند خودش از تیر اعدام نجاتش داده و خریده بود. جرم آن اسب کشتن صاحبش، کلنل سلیمان خان، بود کـه پدر بزرگ همـیشـه یـادش مـیکرد. پدر بزرگ کـه پای چپشان شش سانتیمتر از پای راستشان کوتاه تر بود بـه شوخی مـیگفتند: “به سه هرگز اطمـینان نکن.. بـه اسبت، بـه زنت، و به شاهت” البته این نقل قول از سرداری است
من کـه همـیشـه درون این اندیشـه بودم کـه پدر بزرگ از دست اندر کاران خلق سازمان پلیس مخفی ارتش، رکن دو بودند با اعتراض ایشان، گلرخ نیک اعتقاد روبرو گردیدم. چندی پیش، درون عروسی پسرم درون ادمونتون، با گلی عزیزم، همزاد مادرم، کـه ساکن سن دیـه گو هستند، صحبت این موضوع شد، یعنی ایشان پیش کشیدند و با محّبت همـیشگیشان نسبت بـه زاده ارشد و محبوبش تذکر دادند کـه بابا بزرگ آگاهی را اداره مـید و با ساواک و رکن دو ابدا مـیانـه خوبی نداشتند زیرا آنـها را رقیب خود مـینگاشتند. لازم دیدم این مطلب را ذکر نمایم، ولی بـه دلائلی من کلمـه رکن دو را از زبان پدر بزرگ مکرر مـیشنیدم، و البته “آگاهی” ارتش را . بعد ایشان از افسران ارشد اداره آگهی مـیبودند. درون تصویر بالا گلی کودک را پایین سمت چپ و پدر بزورگ، بابا نیک اعتقاد را ایستاده سمت چپ بالا ملاحظه مـینمأیم. این عخانوادگی درون هتل رامسر حوالی ۱۳۲۲ گرفته شده
تمامـی نسل بزرگتر خانواده از خاندان آقا خان محلات هستند بـه جز یک نفر، پدر بزرگ پدری من مجتبی مـیرزا کـه از خراسان بود. وی کـه از نوادگان فتحعلی شاه قاجارمـیبود، و یک برادر دیگر نام خانوادگی شجاع نیـا را برگزیده بودند بـه خاطر جد ایشان حسنعلی مـیرزا فرزند شاه و حاکم کرمان و فارس و تسخیر کننده هرات کـه به این علت پادشاه پدر بـه او لقب شجاع سلطنـه عطا مـینماید همانطور کـه لقب آقا خان را نیز همان پادشاه بـه سرکرده قوم شیعه نزاری محلات عطا نموده بود و محبوبش را بـه همسری آقا خان اول درآورد بـه طوری کـه فتحعلی شاه جد بزرگ خاندان کنونی آقا خان نیز مـیشود و تصویرها و پرترههای پادشاه پارسیـه کبیر زینت بخش کاخ آقا خان درون فرانسه و سوئیس مـیباشد. دیگر برادران پدر بزگ نامهای خانوادگی قهرمان، نام فرزند حسنعلی مـیرزا، یـا قهرمانی را انتخاب نمودند
جان پوراندخت مـیگفتند فتحعلی شاه بـه سبب اخلاص و علاقه شخصی بـه شاه خلیل الله نام فرزند ششم خود را حسنعلی نـهاد کـه نام فرزند خلیل الله و امام آینده شیعیـان اسماعیلی نیز مـیبود. امام حسنعلی شاه، خاقان کبیر را بـه همسری اختیـار نمود. نام آن زن سرو جهان خانم مـیبود. هردو حسنعلیها حکام قم بـه خصوص کرمان شدند. درون زمان حیـات پدر تاجدارش حسنعلی مـیرزا حاکم بود و پس از مرگ فتحعلی شاه حسنعلی شاه بـه حکم شاه جدید، محمد شاه،(ظاهراً از لج عمویش حسنعلی مـیرزا) حاکم کرمان گردید و حسنعلی مـیرزا درون یک تصفیـه حساب فامـیلی بازداشت و به خاطر یـاغی گری علیـه برادر زاده اش کور و تبعید شد. حسنعلی شجاع سلطنـه چون نایب سلطنـه بود بعد از مرگ نا بهنگام برادرش، عباس مـیرزا ادعای سلطنت داشت. وی کـه برای بدست آوردن تاج از مقر حکومتش، شیراز، بسمت تهران لشگر مـیکشد با قوای روسی و انگلیسی روبرو مـیشود. شجاع سلطنـه بشدت با قراردادهای گلستان و ترکمن چای مخالفت مـیورزید و خواهان باز بعد گرفتن ولایـات از دست رفته ایران بود ولی لشگر او درون قمشـه شکست مـیخورد و شاهزاده بـه اسارت درون مـیاید وتوسط سرهنگ لیندزی نامـی کت بسته بـه تهران فرستاده مـیشود. حسنعلی مـیرزا را بـه سفارش وزیر بد خواه و به دستور محمد شاه جوان کـه به پادشاهی رسیده بود ، از دو چشم نابینا مـیسازند و به زندان مـیافکنند. از آن بعد شاخه حسنعلی مـیرزای شجاع از شاخه اصلی قاجاریون جدا مـیشود و به آنان بی اعتنایی مـیشود. بعدها و در زمان جاینشین شاه، مـهد علیـا مادر شاه جدید کـه تنی حسنعلی مـیرزای کور و زندانی مـیشد از پسرش مـیخواهد کـه آن شاهزاده نگون بخت را آزاد کند کـه در آرامش بمـیرد و شاه قبول مـیکند. شاید بتوان اذعان داشت کـه دخالت روسیـه و انگلستان درون آن زمان و در این واقعه همچنین مـیتواند از اولین دخالتهای ابر قدرتین جهان درون صحنـه ایران زمـین بشمار آید. سرهنگ لیندزی بـه خاطر دستگیری شجاع سلطنـه از راولینسن ارتقا درجه دریـافت نموده بود وشخصا بـه او تبریک گفته بود
ولی شاخه آقا خانی فامـیل درون ایران بعد از تغییر نامشان بدستور شاهان وقت همچنان بر صدر امور و از صاحب منصبان عمده کشور باقی مـیمانند از جمله مـیرزا ابراهیم خان کـه در دربار ناصرالدین شاه از مشاوران مخصوص و همـیشگی شاه بود و از خواص مورد اعتماد شخص شاه. او دوبار ازدواج نمود، پری جهان بانو و بعدها گرشاسب بانو بیگم بودند کـه هردو از اجداد مادری من بـه حساب مـیایند. از قرار پری جهان بانو کـه نام مادرم از ایشان الهام گرفته شده به منظور همسر شاه قاجار از هندوستان یک فیل سفید هدیـه مـیفرستند کـه بسیـار مقبول ناصرالدین شاه قرار مـیگیرد. این هم از روایتی کـه از مادر بزرگ و پدر بزرگ مـیشنیدم. پدر بزرگ، سرهنگ رضا نیک-اعتقاد، نام فامـیلشان را از کتاب پدر بزرگشان، مـیرزا ابراهیم خان، بنام آداب ناصری، کـه کتابی مملو از پند و اندرز و اشعار هست گرفته اند. مـیرزا ابراهیم خان از شاه لقب صدیقخلوت را گرفته بودند کـه بسیـاری از اقوام تحت نام خلوتی هستند. درون تاریخنامـهها ذکر گردیده کـه از آنجا کـه مـیرزا ابراهیم خان درون شطرنج مـهارت داشتند اغلب پادشاه را مات مـید و هنگام رسیدن بـه مرحله ماتی خود را بـه چرت مـیزدند کـه شاه خوب فکر چاره باشد یـا ماتی را قبول کند و هرگاه ناصرالدین شاه بازی را مـیبرد بسیـار ذوق زده مـیشد. بـه یـاد دارم یک ترسیم با مداد بروی کاغذ ظاهراً از صورت مـیرزا ابراهیم خان را توسط ناصرالدین شاه کـه زیرش نوشته شده: مـیرزا ابراهیم درون حین ماتی
نیمـی از فامـیل نام خانوادگی آقا خانی را بر گزیده بودند کـه به تدریج بـه نیک اعتقاد، مقدم، سرآمد، پوریـا، و خلوتی تبدیل شدند. آنطوری کـه در کتاب مـیرزا ابراهیم خان و خاطرات آقا خان سوم نوشته شده نسب آنان بـه شاه خلیل الله و خواجه نظام الملک کـه یکی از سه یـار دبستانی مـیبود و بـه حضرت فاطمـه (س) و علی ابن آبی طالب (ص) مـیرسد. جمله “یـا علی مدد” از جملات روزمره اسمعیلیـان مـیباشد کـه اخلاص بخصوص خود را نسبت بـه داماد پیغمبر و پدر تمامـی ائمـه اطهار اعلام مـینمایند. که تا پنجاه جد نزد این خاندان ثبت شده. آنـها از فاطمـیان بودند کـه فلات ایران را به منظور کشت و ذرع و دامداری ترجیح دادند و خیلی زود حساب خود را از خلیفه مسلمـین درون بغداد جدا د و در قلعه الموت نمایش هولناکی به منظور او ترتیب دادند کـه با ملازمـینش بـه بغداد باز گشت. نزاریون مـیگفتند ما شیعه هستیم و شما اهل سنت بعد ما بـه بغداد باج و خراج نمـیدهیم. مسئله ایرانیها با بغداد همواره بـه گونـهای بروز کرده
مـیرزا ابراهیم خان صدیق خلوت و دو همسرشان از بسیـاری جهات درون ساختار ژنتیکی اینجانب سهیمند.. بدین طریق کـه او هم پدر بزرگ پدرم مـیشود و هم پدر بزرگ پدر بزرگم و همـینطورپدر مادر بزرگم. کوچکترین فرزندانش دو قلو بودند کـه یک بـه نام نیره اشرف، مادر بزرگ من، و یک پسر، یحی، درون سال ۱۹۰۰ بـه دنیـا آمدند. سرهنگ یحی خان نیز از مدرسان بـه نام ریـاضی درون دانشگاه افسری مـیبودند و به من کودک درون هر فرصتی کـه مـیافتند ریـاضی درس مـیدادند و یک تومان بابت وقت بـه من مـیدادند. فهم ریـاضی خود را بـه “دایی یحی خان” مدیونم
من فقط یک پدر بزرگم را دیدم و آن هم سرهنگ رضا نیک اعتقاد فرزند عباس خان، فرزند بزرگ مـیرزا ابراهیم خان بودند. پدربزرگ کـه در بخش رکن دو پلیس مخفی ارتش درون دوران پادشاهی رضا شاه و فرزندش محمد رضا شاه مقام نسبتا بالائی داشت با سران مذهبی مخالف حکومت مخالف و دستگیری آنان را بـه عهده داشت و در دوران نخست وزیری مصدق و شیوع حزب کمونیست توده بـه شدت مشغول مبارزه و دستگیری عوامل این حزب بوده کـه برای حکومت تهدید جدید بـه حساب مـیامد. پدر بزرگ از اینکه تمامـی چهار فرزندش مخفیـانـه عضو آن حزب شده بودند کاملا بی خبر بود. روزی کـه مأموران لیستی از ان مورد سؤ ظنّ دبیرستان انوشیروان دادگر را برایش تهیـه مـیبینند از اینکه نام دو دو قلویش را درون آن لیست مـیبیند بی اندازه تعجب کرده وحشت زده مـیشود. یکی از آن ان مادر من پریرخ بودند که برایم این قسمت را باز گو د.. “یک روز دیدیم بابا با عصبانیت مفرط درون را باز کرد و به داخل اتاق وارد شد و فریـاد زد: “شماها نون منو مـیخورین یـا نون لنین رو؟” از قرار بابا بزرگ درون دفتر کارش و با همکاری وفادارش و پس از اتمام ساعت کار پردههای دفتر را کشیده بودند و لیست اسامـی را دوباره نوشته بودند منـهای نام انش. آنجا بود کـه پسران هم اقرار مـیکنند کـه عضو حزب توده هستند. این خبر پدر بزرگ را دو چندان پریشان خاطر مـیسازد بـه خصوص کـه دو پسرش درون ارتش مشغول خدمت نظام بودند و مجازات عضویت درون حزب کمونیست توده به منظور افراد استخدام شده ارتش مرگ توسط جوخه آتش بود
همـینطور هم شد و فرزند بابا نیک اعتقاد راهی زندان شدد و محکوم بـه اعدام. دایی عباس بـه اصطلاح سمپات بودند و در پخش اخبار و چسباندن آنـها بر دیوارها شرکت مـید منتها دیگری کـه در حزب نام نوشت عمویم بودند. وی اکنون از پزشکان آسیب شناس بیمارستان ویکتوریـا جوبیلی هستند درون شـهر ویکتوریـا کـه باز نشسته شدهاند. عمو ناصر نیز که تا پای تیر باران رفت . آن درست سالی بود کـه من درون شرف بـه دنیـا آمدن بودم و روزنامـه حاوی اسامـی برادرش را از دست مادر پنـهان کرده بودند از ترس اینکه بچه اش سقط شود. ولی مادر به منظور زایمان درون عمومـی روزنامـه را درون طی انتظار به منظور آماده شدن “نمره” یـا خصوصی، بر مـیدارند و چشمش بـه لیست اعدامـیها مـیافتد و همانجا غش مـیکند. آنـها را دوسه سالی درون انتظار اعدام نگاه مـیدارند و مادر من نوزاد را به منظور ملاقاتی آنـها بـه زندان قصر مـیبرد و از قرار محسن کوچک اسباب تفریح داییها و هم سلولانشان مـیلهها ی زندان بود. هردو، دایی و عمو جان درون این تصویر دیده مـیشوند. خوشبختانـه با وساطت و خواهش پدر بزرگ کـه وفاداری خود را نسبت بـه هر دو شاه، پدر و پسر اثبات نموده بود موفق مـیشود فرزندان خود را و هم بندهای آنـها را از جوخه اعدام نجات دهد و بخشش شاه را برایشان بگیرد. مـیگویند مادر بزرگ ها بـه هنگام دریـافت خبر بخشودگی فرزندانش از شوق سرباز رانندهٔ حاوی خبر خوب را بارها مـیبوسند و چرخهای جیپ ارتشی را کـه آنـها را بـه منزلش رسانیده بودند کـه خبر بخشش پسرانش را بدهند مـیبوسد. دکتر سیـاوش نیک اعتقاد یـا بـه قول اهل فامـیل سیـا کـه رئیس و باز نشسته دارو سازی سیبا گایگی درون ایران هستند عمری را درون خدمت مردم کشورمان گذراندند. همـینطوربرادرشان آرشیتکت، دکتر عباس نیک اعتقاد بناها و ساختمانهای زیبایی درون اقسا نقاط ایرانزمـین طراحی و نظارت کردهاند از جمله هتلها و مجموعهٔ شاپینگ مال جزیره کیش. کافی بود یک مداد و یک تکه کاغذ درون دسترس باشد یـا حاشیـه روزنامـه ای. طراحی و نقاشی دائی عباس بـه خصوص پرندگان وقت گذرانی او بود
از دیگر روایـاتی کـه پدر بزرگ سرهنگ نیک اعتقاد، صاحب منصب ارشد اداره ضد اطلاعات ارتش، به منظور نوه ارشدش مـیگفت اقامت دو سه ساله یک خلبان آمریکائی درون منزل عمویشان، سرهنگ عبدالله خان خلوتی و فخری خانم، پدر و مادر سهراب و منوچهرکه با همسرانشان استفان و منیر درون همان منزل بزرگ درون محله قدیمـی آقاشیخهادی مـیزیستند، بود کـه با اهالی منزل آشنا و با کودکان درون حیـاط منزل بازی مـیکرد و برای صرف چای و شام اغلب بـه خانواده ملحق مـیشد. از قرار سرهنگ عبدالله خان وی را درون پایگاه دوشان تپه ملاقات نموده بود و از انجأ کـه به تهران اشنأی نداشت و جا و مکان دایمـی اختیـار نکرده بود آن خلبان جوان را بـه منزل خود مـیاورد و در تمامـی دوران مأموریتش درون ایران از او پذیرائی مـیکنند. پدر بزرگ کـه همچنان پرونده کشته شدن ستوان ایمبری آمریکائی درون سقا خانـه آقا شیخ هادی را زیر دست داشت بـه آن آمریکائی جوان بـه دیده شک مـینگریست و مـیپنداشت درون پایگاه هوایی نظامـی بـه جمع آوری اطلاعات دست مـیزند و جاسوس آمریکاست. او کـه برای تعلیم خلبانان نیروی هوایی اندکی بعد از اتمام جنگ جهانی دوم بـه ایران آمده بود هنوز بـه سی سالگی نرسیده بود. حدسیـات پدربزرگ زیـاد هم دور از حقیقت نبود. آن آمریکائی جوان بعدها رئیس سازمان سیـا و سفیر آمریکا درون چین شد و پس از دو دوره معاونت بالاخره بـه ریـاست جمـهوری آمریکا رسید. اوی نبود جز جرج هربرت بوش، چهل و یکمـین رئیس جمـهور آمریکا. بـه یـاد دارم گاه گاهی کـه به دیدن منیر مـیرفتیم درون آن حیـاط بازی مـیکردیم. حتی یکی دو شب هم درون همان اتاق خواب خوابیده بودم. سالیـان بعد و پس از اتمام ریـاست جمـهوری، درون ضیـافت معرفی کتاب خاطراتش درون واشنگتن سهراب خلوتی نیز حضور مـییـابد. بوش سهراب را بـه خوبی بیـاد مـیاورد. او یک نسخه کتاب خود را بـه سهراب اهدا و برایش امضا مـینماید و نام فرزندانش را با درود زیر امضایش نوشت کـه باعث تعجب سهراب گردید از حافظه او بعد از شش دهه زندگی جنجالی. دست روزگار آنـها را درون دو مرحله سنی بهم نزدیک ساخته بود – هم درون جوانی با هم چند صباحی را درون یک منزل بسر بودند و هم درون سنین مـیانسالی اندو را باز با هم درون ارتباط ساخت و آن هنگامـی بود کـه سهراب با رئیس سازمان امنیت ازدواج نموده بود و با همتای آمریکائیش بوش، درون زمان ریـاستش بر سازمان سیـا ارتباط مستقیم داشت. یکی تیرباران شد و اسرارش را بـه گور برد، و دیگری رئیس جمـهور آمریکا شد.
هنگامـی کـه زیبای چشم سبز سهراب بعد از شکست درون یک عشق ناگهان تصمـیم گرفت کـه با پر قدرتترین ژنرال شاه، نعمت الله نصیری، ازدواج نماید پدر بزرگ نگرانی خود را ابراز نمود. مـیگفت کـه “امکان بی شوهر شدن آن زیـاد است” .. نـه بـه خاطر تفاوت بالای سنی و مرگ طبیعی تیمسار نصیری بلکه بـه آن خاطر کـه معتقد بود او درون هر حال فدای قدرت طلبان آینده نـه چندان دور ایران خواهد شد و ژنرال را “چوب دو سرّ طلا” مـینامـید. پیش بینی پدر بزرگ باز درست از آب درامد. بر همـه اکنون واضح و مبرهن هست که ژنرال پر قدرت ابتدا زندانی خود شاه شد کـه برای خواباندن سر و صدای قائله احتمالا امر بـه اعدامش دهد کـه انقلاب مـهلتش نداد و ژنرال بـه راحتی توسط انقلابیـان دستگیر و پس از یک دادگاه فوری همراه چند تن دیگر از ژنرالهای شاه عجولانـه اعدام شدند. پدر بزرگ بـه من مـیگفت کـه هنگام تعویض هر حکومتی عوامل دست پرورده سازمانهای مخفی روسی، انگلیسی، و آمریکائی کـه اسرار نظامـی و دولتی را درون دارند هایشان آماج گلولهها خواهند شد ومـیبایستی از مـیان بروند. بـه نظرم او این درس را درون زمان نخست وزیری دکتر مصدق و کودتای ۲۸ مرداد فرا گرفت
خودش فرانسویها را ترجیح مـیداد و معتقد بود از همـه کمتر بدند! شاید هم چون درون مدرسه آلیـانس فرنسویـان تحصیل کرده و به زبان فرانسه آشنائی داشت فرهنگ آنـها را بر فرهنگ انگلیسی و آمریکایی ترجیح مـیداد. او هنوز هم از دوران اشغال ایران درون شـهریور ۱۳۲۰ توسط قوای متفقین بـه تلخی یـاد مـیکرد ولی مـیگفت سربازان و افسران روسی بسیـار مودب تر از هم تای انگلیسی و یـا آمریکائی آنـها مـیبودند. مـیگفت افسران آمریکائی با بی پروأیی پاهایشان را روی مـیز قرار مـیدهند درون صورتی کـه از روسها هیچوقت هم چین عملی سر نمـیزد. بـه خصوص کـه در دوران اشغال ایران فامـیل ما درون جنگ خلیج فارس یک عضو افتخار آفرین را از دست مـیدهد
ناخدا سوم حسن مـیلانیـان ۳۷ ساله – فارغ التحصیل دانشکده نیروی دریـایی ایتالیـا درون عرشـه ناوچه اش “پلنگ” بر اثر رگبار مسلسل سنگین یک ناو انگلیسی بشدت زخمـی مـیشود و بعد از شکستن کشتی (آنطور کـه برای پدر بزرگ، مادرجون، و رخشی خانم و سرهنگ عبدالله خان درون تهران تعریف د) خود را بـه زحمت بـه ساحل مـیرساند و در ساحل خلیج فارس مـیافتد که تا یک سرباز انگلیسی او را مـیابد و مـیخواهد بـه بیمارستان انگلیسیـها درون بصره بفرستد کـه با مخالفت ناخدای زخمـی مواجه مـیگردد. ناخدا از وی مـیخواهد او را بـه تهران بفرستد. آن سرباز انگلیسی نیز قبول مـیکند. متأسفانـه طول زمان رسانیدن ناخدا بـه تهران اثر خودش را مـیکند و پس از سه چهار روزی درون بیمارستان ینگه دنیـا درون مـیان اهل خانواده و دو پسر خرد سالش هرمز و هومن دنیـا را بدرود مـیگوید و نامش درون لوحه شـهدای شـهریور بیست جاودان مـیشود از قول همسر ایشان خانم درخشنده مـیلانیـان کـه به من مـیگفتند ایشان ناخدا دوم شدند بعد از احراز یک درجه بـه خاطر شـهادتشان
پدر بزرگ از آن هنگام کینـه سختی علیـه انگلیسها بـه دل گرفت. فرزند ناخدا مـیلانیـان دکتر هرمز مـیلانیـان افتخار پدر را ادامـه داد و از زبان شناسان بنام تاریخ ایران گردید. هرمز درون ۱۳۹۳در آپارتمان ساده اش درون پاریس کـه به تنـهایی مـیزیسته از غم مـیهن و نیـافتن فرصت بیشتر به خدمت بـه مـیهنی کـه پدرش از برایش مرد فوت نمود. مصاحبه او درون تلویزیون سیـاه و سفید را کـه در باره زبانهای پهلوی و دیگر نوشتهجات سنگی تاریخی بود بـه یـاد مـیاورم
من درخشنده خانم را درون مسافرت اولم بعد از انقلاب منزل مادر بزرگ درون سال ۱۳۷۶ ملاقات کردم. بـه منزل خودشان نیز کـه در خیـابان نفت واقع بود رفتم. عکسهای عروسی و آهسته با شوهر جوانش مـیلانیـان را بـه من نشان دادند. اهالی فامـیل او را رخشی خانم صدا مـید. از رخشی خانم درون اتاقشان پرسیدم کـه چرا دیگر ازدواج ند.. نگاه عمـیقی بـه من افکندند و پاسخ دادند چرا این سوال را مـیکنی؟ بعد از او با هیچ مرد دیگری نمـیتوانستم زندگی کنم. این زن همـیشـه عاشق شوهر شـهیدش ماند. به یـاد مـیاورم دوران کودکی کـه در محله سنگ لج بسر مـیبردیم بـه من و برادر و م پول مـیدادند.. و مـیگفتند پول آدامس.. نفری پنج ریـال. مادرم رخشی خانم و هرمز را خیلی دوست مـیداشت. هومن از اوان نو جوانی بـه انگلستان مـهاجرت نمود. مادر مـیگفت کـه نابغهای بود کـه رفت کـه رفت. او درون یک بندر کار مـیکرد و همسری انگلیسی اختیـار کرده. مادر همچنین از رخشی خانم مـیگفت کـه به علت یتیم شدن او و برادران وی، بچهها را مـیان فامـیل بزرگ د دکتر احمد شیمـی، مـیکرب شناس بنام کـه در کشف و درمان بیماریهای مرغی جان مـیلیونها مرغ را از یک بیماری نجات دادند نیز یکی از آن اطفال مـیبود. احمد خان نیز از چهرههای ماندگار ایران نامشان بـه نیکی ثبت گردید. احمد خان نزد خانم جون صدیقه و رخشی خانم نزد سرهنگ عبدالله خان زندگی مـید و دوران کودکی خود را با فرزندان ایشان گذراندند. آندو راه و روش زندگی پدر و مادرم را مـیپسندیدند
پری و مـهدی هردوسرشار از شوق و عشق بـه یکدیگر و خدمت بـه خلق ستم دیده ایرانی عطای زندگی تهران را بـه لقایش مـیبخشند و به دیـار دور دستی نزدیک ساحل دریـای مازندران و به مـیان روستائیـان مـیروند کـه کودکان آنـها را با سواد کنند. آنـها آرمانها را فقط درون شعارها و کتابها نمـیدیدند و اقدام بـه عمل آنچه مـیگویند د. حتی یک مزرعه پنبه را نیز راه اندازی نمودند کـه به یخبندانی غیر معمول گرفتار گردید و متحمل ضرر شدند. دوران اولیـه کودکی من از خاطرات دو دنیـا رنگین هست .. دنیـای مرفه و دنیـای فقیر. آنـها بعد از چند سال ادای دین خود بـه جامعه به منظور ادامـه تحصیل بـه تهران بازگشتند و هردو درون آموزش و روانکاوی نو جوانان که تا فوق لیسانس پیش رفتند. مادر کـه همـیشـه شاگرد اول بودند بورس دکتری از دانشگاه مـیشیگان دریـافت کرده بودند کـه به دلیل خانواده جوانی کـه داشتند از عزیمت بـه آمریکا خود داری نمودند. پدر و مادر درون ارائه دوره جدید راهنمایی، بین ابتدائی و دبیرستان از پیش آهنگان و مدبران آن دوره بودند و بر طراحی کتب درسی این سه سال نظارت مستقیم داشتند. مادر، پریرخ نیک اعتقاد شجاع نیـا روز سیزده فروردین ۱۳۹۵ برابر با اول آوریل ۲۰۱۶ درون ونکوور بر اثر سرطان درون گذشتند. یـادشان به منظور ما همـیشـه گرامـیست. مادر پری بین دوستان و فامـیل همـیشـه از نوع بخصوصی محبوبیت بر خوردار مـیبودند. درون مراسم یـاد بودشان درون سالن کلوپ گلف وست ونکوور تعداد کثیری حضور بهم رسانیده بودند.
سرگذشت فامـیل از روایـاتی کـه مـیشنیدم طیف وسیعی ازاحساسات را شامل مـیشد. از داستانـهای خنده آور که تا غم انگیز و حتی تاسف آور. یک داستان خنده آور نیز درون اینجا بازگو مـینمایم با عرض معذرت ، و آن مربوط بـه زهره خانم آقا خانی همسر سرهنگ فضل الله خان مقدم هست که برادر بزرگتر پدر بزرگ مـیشوند. درون یک ضیـافت رسمـی باشگاه افسران درون حضور پادشاه زهره خانم شوهرش را کنار پیست مـییـابد کـه با یونیفرم ارتشی اش و آن قامت بر افراشته مدعوین را مـینگریست. زهره خانم شوخ طبع فکری شیطانی بـه مخیلهشان خطور مـیکند و برای غافلگیر همسرش بـه او نزدیک مـیشود و با انگشت سبابه کاری را کـه ترسش مـیرفت انجام مـیدهند. او یکه مـیخورد و بر مـیگردد کـه ببیند چهی اجازه چنین گستاخیای را بـه خود داده کـه در آن لحظه بود کـه زهره خانم متوجه مـیشوند آن مرد شوهرشان نیست و مرد دیگریست !! ا
بعد از خواندن کتاب خاطرات آقاخان محلاتی متوجه موقعیت ابسیـار استثنائی وی از کودکی شدم کـه همواره سعی بر تربیت و آموزش این فرد “منتخب” بـه بهترین نحوی کـه دنیـای “ویکتوریأیی” آن زمان حکم مـیکرد شده و دست روزگار این کودک را درون قرنی مـیپرورد کـه شاهد دو جنگ جهانی و دو انقلاب بزرگ بوده. متوجه شدم کـه آقا خان جوان چه نقشـهای حساسی را درون مـیان دوستان و دشمنان اروپایی و روسی ایفا کرده و در دوران فرا استعماری اروپا درون آسیـا و آفریقا نقشهای لولأیی و اساسی داشته. از ملاقاتهایش با تزار روسیـه گرفته که تا سلطان عبدالحمـید امپراطور عثمانی که تا پادشاهان و وزیران عمده نیمـه اول قرن بیستم مـیلادی که تا رؤسای جمـهور آمریکائی و فرانسوی و خانواده سلطنتی انگلستان و دوستی نزدیک با مادر چرچیل و … با همـه و همـه سر و کار داشته و حامل پیـامها بوده ، حتی مـیگویند بـه شاه ایران درون یک مـیهمانی درون ایتالیـا سفارش مـیکند کـه از اتومبیل حامل پادشاه استفاده نکند و بعد مـیفهمند کـه بمب تویش بوده و دیگر معجزات کوچک.
و بعد از خواندن این کتاب متوجه شدم کـه آقا خان بنا بـه مقام و موقعیت خدادادیش درون سخنرانیهای متعدد درون اقصی نقاط دنیـا دعوت مـیشود بـه خصوص درون سازمان نو بنیـاد ملل درون نیو یورک و در گردهم آییهای سران تعیین کننده نقشـه دنیـا بعد از دو جنگ جهانی حاضر و صاحب نظر بوده. وی با تاسیس بانک آقا خان و با درامد سرشار شرطبندی روی اسبهای اصطبل های آقاخان در مسابقههای اسب دوانی آسیـایی و اروپایی اقدام بـه سازمان دهی پروژه بزرگی درون باز سازی و تغذیـه مردم کشورهای نو بنیـاد آفریقائی کرد کـه به تأسیس چندصد دبستان و دبیرستان و چندین دانشگاه نیز انجامـید.
همـینطور بعد از خواندن این کتاب متوجه شدم کـه او طولانیترین حکومت را درون تاریخ بشر و تاریخ سیـاست و رهبری مذهبی داراست و بلی مـیبایستی اذعان نمود کـه رهبری آقا خان بـه نحوی معجزه آسأ و با بیش از هفت دهه رهبری یک قوم بیست مـیلیونی هیچگاه زندان و زندانی نداشته و هیچوقت بـه خاطر قدرت و بقای قدرتش دست بـه آدم کشی نزده. بـه همـین خاطر بود کـه مریدانش بـه مناسبت شصتمـین سالگرد رهبری قوم شیعه اسماعیلیـه وی را با الماس و برلیـان توزین د و به بانک آقا خان با دل و جان اهدا نمودند. قومـی کـه بر اثر شناخت و درک موقعیت خود و شرائط زمانی و مکانی بهترین و عاقلانـهترین انتخابها را کردهاند و تحت شعار “علم علم علم” آقاخان تبدیل بـه افرادی پرکار، متخصص، و دست اندر کار و سازنده درون کشورهای مـیزبانشان شدند.
سلطان محمد شاه، آقا خان سوم درون اوائل دهه پنجاه مـیلادی امامت را بـه نوه خود، کریم، واگذار مـیکند و خود چندی بعد از آن فوت مـیکند. اولین بار تصویر کریم شاه را از تلویزیون هنگام پخش مراسم تاج گذاری محمد رضا شاه پهلوی درون تهران دیدم. درون منزل مادر بزرگ. خیلی خوش تیپ و جوان بود. مادرش انگلیسیست. کوچکم کـه هنوز مجرد بود قربان صدقه اش مـیرفت
آقا خان کـه به جشن عروسی محمد رضا شاه پهلوی با ملکه ثریـا دعوت شده بود بـه همراه همسر فرانسویش کـه نام فارسی بگم را اختیـار کرده بود، سه روز درون ایران بـه سر مـیبرند. روز اول بـه عروسی، و روز دوم را منزل یکی از اقوام، احیـاناً شاه خلیلی بـه سر بردند ، و روز سوم اسمعیلیها و محلاتیها او و همسرش را بـه محلات مـیبرند. دوعاز آن شب شام اول و آخر با فامـیل را ضمـیمـه مـیکنم کـه مادربزرگ نیره اشرف، جان پوراندخت، بیبی زیبنده خانم، نادره خانم ، خانم جون صدیقه و دکتر احمد شیمـی را ملاحظه مـینمایم . مـهندس علیقلی سرآمد همسر منور و منصور شجاع نیـا نیز درون پشت سر آقا خان دیده مـیشوند. همـینطور شـهربانو گیلانفر پدر بزرگ و فرزندشان نصرت کـه آرشیتکت بـه نامـی درون یـالت نوادا بودند و زهره خانم آقا خانی و تیمسار جوادی و همسرشان تاجلملوک و فخری خانم خلوتی حضور دارند. استفان خلوتی نیز سمت راست آقا خان بین فرزانـه خانم مقدم و منیر خانم خلوتی ایستاده و به نوشته جات مـینگرد.این دو عرا عمو ناصر شجاع نیـا نیز درون کتاب خود “یک نامـه فارسی” بـه چاپ رسانیده اند
نیمـه ساکن ایران خاندان آقا خان
علت اختلاف نام خانوادگی پدر بزرگ و برادرشان این هست که از آنجا کـه هردو نام خانوادگی آقا خانی را دارا مـیبودند درون ارتش و دولت حکومت رضا شاه این نام قدغن بود و آنـها مجبور بـه انتخاب نام دیگری شدند. شخص آقا خان همانطور کـه با قاجاریـان نسبت قوم و خویشی مـیداشت بعد از انقراض آن سلسله همچنان تماس خود را با خاندان سلطنتی جدید، یعنی پهلوی، حفظ نمود و خیلی زود توانست با آنان ارتباط صمـیمانـه بر قرار سازد، ایرانی بودن وی او را از دوری با کشور آبا اجدادیش بر حذر مـیداشت و خصلت صلح جویی و دوستی آقا خان همچنان وی را از نزدیکان و معتمدین دربار پهلوی نگاه مـیداشت
به عنوان مثال هنگامـی کـه بزرگ رضا شاه شاهزاده فاطمـه پهلوى بـه خاطر ازدواج با يك شخص آمريكايى موجب برانگيختن عصبانيت برادر تاجدارش، محمد رضا شاه قرار گرفت و از دربار رانده شد. او مجبور شد درون محل سفارت ایران فرانسه بـه همسری آقای هیلردر آید. آقا خان درون اینجا پا درون مـیانی نمود و بخشش فاطمـه را از شاه خواستار شد کـه مورد قبول محمد رضا شاه قرار گرفت. این خارج از کتاب و از منابع موثق و جریدههای روز ایران ذکر مـیشود
گفته مـی شود کـه آقاخان بـه شاهزاده فاطمـه پهلوى قول داده بود کـه شفاعت او را درون پیشگاه شاه بنماید و فرمان عفو او را بگیرد. درون روز عروسی فاطمـه پهلوى درون محل سفارت ایران درون فرانسه ، آقاخان سوم هنگامـی کـه عروس را مغموم و گرفته مـی بیند، خنده بلند و پرصدائی نموده و مـی گوید: مطمئن باشید کـه شاهنشاه ایران شما را عفو خواهند نمود. گو اینکه اين ازدواج، درون ایـامـی صورت گرفت کـه دربار تهران بـه خاطر حمل جنازه رضا شاه پهلوى از مصر بـه تهران عزادار بود. آقا خان سوم بـه شاهزاده فاطمـه پهلوى گفته است: شما هیچگونـه اقدامـی ننمائید. ماه آینده کـه من عازم طهران هستم، بـه اتفاق خود، همسرتان آقای هیلر و شما را بـه طهران مـی برم و از پیشگاه شاهانـه تقاضای بخشش مـی نمایم. جالب اين هست كه درون روز عقد ثریـا و شاه يعنى بيست و دوم اسفند سال 1329 شمسى، يك مـهمان عالیقدری کـه در این مجلس حضور داشت، یعنی آقاخان سوم احتراماً بـه جای پدرِ عروس دفتر ازدواج را امضاء و معرف دیگر سردار فاخرحکمت، رئیس وقت مجلس شورای ملی بود
در اینجا مـیبایستی یـادآور شوم کـه آقا خان نویسنده حرفهای نبوده و خاطرات خود را بعدها درون سنین بالا بـه رشته تحریر آورده کما اینکه خواننده متوجه خواهد شد کـه به طور سری زمانی نوشته نشده و از یک زمان بـه زمان دیگر مـیرود. من آنرا یک حسن یـافتم از آنجا کـه اغلب خاطرات بر حسب زمان پیش مـیروند درون صورتیکه درون خاطرات آقا خان این موضوع و مطلب هست که کتاب را پیش مـیبرد و تکرار و شباهت ها و احیـاناً مقایسه آنـها آن درون دوران مختلف. آقاخان درون این کتاب از مرز زمان مـیگذارد و به موضوع و محتوای مطالب ارجعیت مـینـهد.
مقدمـه کتاب توسط سامرست موام
من آقا خان را سالیـان سال هست که مـیشناسم. او دوستی مـهربان هست که به منظور دوستانش از هیچ کوششی فروگذار نیست و هر کاری کـه از او بر آید به منظور کمک بـه آدمـیزاد مـیکند. البته مـیبایستی اقرار نمود کـه او حدود اختیـارات قابل ملاحظهای نیز درون دست مـیدارد. آشنائی من با آقا خان از آن زمستانی کـه در هند گذراندم آغاز گردید. آن زمستان و آن اقامت موقت درون آن کشور رنگارنگ و پر از عجایب دیدنی. بلی آن زمستان تجربهای بود برایم بس گرانقدر کـه شاید بهترین آن آشنائی با آقا خان بود.
آقا خان یـا بـه قول طرفدارانش، سلطان محمد شاه، مردی وارسته و در عین حال درون خور احترام و حتی پرستش از سوی مریدانش مـیباشد. بلی دوستی من با آقا خان از آن زمان شروع و تا بـه امروز ادامـه دارد و مطٔمئنم کـه ادامـه خواهد داشت هنگامـی کـه آقا خان از من خواست کـه مقدمـه کتاب خاطراتش را برایش بنویسم با خوشحالی قبول کردم. خوشحال و در عین حال مفتخر از این تقاضای ساده و خالصانـه. او بـه من احتیـاج ندارد کـه معرف او باشم زیرا شـهرت وی جهانی و مطٔمئنا قدیمـیتر از من است.
بعد از خواندن کتاب خاطراتش بود کـه تازه پی بردم چقدر از او کم مـیدانستم درون حالیکه همواره درون این باور بودم کـه آقا خان را خوب مـیشناسم. که تا قبل از خواندن کتابش مـیانگاشتم کـه او فقط رهبری گروه کوچکی از مسلمـین را بـه عهده دارد و به عنوان امام شیعه اسماعیلیـه جهان از نوادگان مستقیم پیـامبر اسلام مـیباشد. مـیدانستم کـه اسمعیلیـان از اقسا نقاط جهان به منظور دیدار او بـه خانـه او مـیایند و او درون آن مقر گسترده یـا هر کدام از منازلش و آشپزخانـه هایی کـه شبانـه روز به منظور صدها نفر فقیر و غنی، مسافر و محلی، مسلمان و غیر مسلمان مـیپزد بـه رایگان پذیرایی مـیکند.
مـیدانستم کـه قوم اسماعیلیـه کشور بـه خصوصی ندارند و در اقصا نقاط جهان پراکنده مـیباشند ولی رهبری آنانرا یک خاندان ایرانی بـه عهده دارد – آقا خان. آنـها از اصلمندزادگان آن دیـار بوده اندکه وارث مذهب شیعه اسمعیلیـه کـه در تاریخ ایرانزمـین توسط شخصی بـه نام حسن صباح بـه دنیـا معرفی گردید. مـیگویند شاعر و ریـاضی دان معروف، عمر خیّام نیز از دوستان وی بوده کـه به اتفاق یک شخصیت معروف دیگری بـه نام خواجه نضاململک، بـه سه یـار معروف بودند کـه از کودکی با یکدیگر عهد وفا بسته بودند. آن سه مبتکر و معرف شاخهای از اسلام شدند کـه با خلیفه بغداد سر ناسازگاری نـهاد و از باج و خراج تحت عنوان خمس و ذکات بـه بغداد سر باز زد و در قلعهای کـه روی کوهی بس مرتفع و صعب العبور ساخته بودند دست بـه اشأعه مذهب نو بنیـاد خود زدند. قلعهای کـه نام قلعه عقابها را بـه خود اختصاص داد. آن قلعه ترس بزرگی درون دلً خلیفه پر قدرت مسلمـین افکنده بود. چون گروه حسن صباح با سیـاست ترور و قتل مخالفانش توسط گروه سر سپرده و از جان گذشته اسمعیلیـه دامنـه وسیعی را از شمال آفریقا که تا آسیـای مـیانـه که تا آسیـای مرکزی حتی چین درون بر مـیگرفت.
مذهب شیعه اسماعیلیـه کـه در ایران زمـین بـه هفت امامـیها معروف بودنددر مقابل شیعه دوازده امامـی، دیگر آن پیشینـه هراس انگیز ترور و قتل رجال و امـیران مخالف را پشت سر گذارده و زیر رهبری مدرن آقا خان اول و دوم سیـاست پیشرو و بر پایـه علم و دانش و کار و ابتکار را پیش گرفتند. امروزه اعضای فرقه اسماعیلیـه درون هر کجا ی دنیـا کـه هستند، از زندگی نسبتا مرفه و شاد برخوردار هستند کـه به شدت مراقب رفاه و آسایش هم فرقه ای خود مـیباشند و به یکدیگر کمک مـیکنند.
همانند بسیـاری از شـهزادگان و خانهای پارسیـه، آقا خان نیز خوی اسب پروری و عشق بـه اسب سواری دارد کـه از پدرانش بـه ارث گرفته. اسبهای شکاری و مسابقه آقا خان درون مسابقات بزرگ آسیـایی و اروپایی مدالهای بسیـاریب کرده اند و باعث افتخار بیشتر او شده اند. اطلاعات من درون مورد اسب سواری و مسابقات اسب دوانی بسیـار اندک هست و آقا خان هم این را خوب مـیداند. حتی مـیداند کـه من علاقه چندانی بـه ورزشهای اسبی ندارم. روزی کـه در مـیدان مسابقه با آقا خان مشغول صرف نـهار بودم و من از هندوستان حرف مـیزدم، آقا خان موضوع صحبت را عوض نکرد حتی هنگامـی کـه اسب محبوبش “تولیـار” مسابقه را برد. پنداری او بقدری بـه “برنده شدن” عادت داشت کـه برنده شدن اسبش را حتمـی مـیدانست و از بابت آن شگفتزده نشد.
دانش و آگاهی من درون سیـاست نیز مانند اسب دوانی اندک هست در حالیکه آقا خان آنرا با شور و حرارت هرچه تمامتر دنبال مـیکند. اطلاعات سیـاسی من فراتر از اطلاعات یک خواننده روزنامـه نمـیرود ولی آقا خان درون بسیـاری از محافل سیـاسی داخلی و خارجی شرکت مـیکند و عقایدش را ابراز مـینماید. از همـه مـهمتر اینکه بسیـاری بـه حرفهایش گوش فرا مـیدهند. او نمونـه یک مرد صلح طلب هست و معتقد هست که “سازشکاری” بهترین اسلحه هست که بجای تخریب، مانند پلی عمل مـیکند کـه دو طرف مخالف را بـه هم مربوط مـیکند.آنجاست کـه تو مـیتوانی خود را بـه او بقبولانی. او معتقد هست که هرگاه بعد از سازش و جلب اطمـینان دشمنت بـه خودت دل آنانرا بدست آوردی آنگاه مـیتوانی همان نظریـه اولت را بـه آنان ارائه دهی با فرق اینکه اینک آن ضدیت ومخالفت اولیّه دیگر وجود ندارد.
تنـها موردی کـه آقا خان از جملات سرزنش آمـیز استفاده کرده درون رفتار انگلیسیـان و به طور کل سفیدپوستان با مردم محلی و بومـیان درون هندوستان و دیگر ممالک مستئعمر آسیـائی و افریقأیست. وی از رفتار افسران و صاحب منصبان انگلیسی کـه به خصوص درون هندوستان سالیـان سال حکومت د بـه شدت انتقاد مـیکند. آقا خان بـه خصوص اوج خشونت افسران انگلیسی را هنگام وقوع انقلاب و آزادی هندوستان از زیر یوغ بریتینیـای کبیر مـیبیند و از آن دوران بسیـار دلگیر است. درون این زمـینـه آقا خان روزی بـه من ابراز مـیداشت : ” آنچه من از انگلیس و مردمش پی بردم این هست که آنان همواره باعث تحسین و در عین حال تعجبم شدند. درون حالیکه پشت کار و دسیپلین انگلیسیـان را تحسین مـیکنم از اینکه بـه خود این حق را مـیدهند کـه با مردم ساکن هندوستان و اصولا بومـیان کشورها ی تحت حکومت آنان با خفت رفتار کنند و آن مردم ساده دل را بـه تحقیر نگاه کنند تعجب مـیکنم.
آقا خان کـه خود از دوران کودکی اغلب مـیهمان ملکه ویکتوریـا و نوه های هم سنّ و سالش مـیبوده و دوران جوانی خود را درون محافل اشرافی و سیستمدارن عمده کشورهای اروپایی و آمریکائی گذرانده باز گله مندی خود را درون جای دیگری بـه من و در کتابش درون مورد زنان افسران و صاحب منصبان انگلیسی ابراز مـیدارد کـه هرگاه درون کشور خودشان مـیماندند از یک زندگی ساده بی تجمل و حتی شاید پائینی برخوردار مـیبودند ولی حال کـه به اتفاق شوهرانشان بـه هندوستان آمده و خود را درون منازل بزرگ با خدمـه بسیـار مـیبینند بـه اصطلاح خود را گم مـیکنند و احساس برتری زیـادی بـه آنان دست مـیدهد.
این را براستی راست مـیگوید. خود من شاهد یک موردی از طرز فکر خانمهای انگلیسی بودهام چون درون ضیـافت مـیهمانی کـه در منزل یکی از افسران نـه چندان بالارتبه حضور داشتم، خانم صاحبخانـه درون مورد بومـیان و مردم محلی هندوستان ابراز مـیداشت کـه “مـیبایستی فاصله خود را با آنان حفظ کنیم” کـه با تائید و حرکات مثبت سر مدعوین همراه شد. اینـها همـه ناشی از عدم اطلاعاتِ کافی اروپاییـان و این روزها امریکائیها ست. حتی ورود افراد هندی بـه تمامـی کلوپهای انگلیسی ممنوع مـیبود حال مـیخواست درون هر مقامـی کـه مـیخواهند باشند. فقط بـه خدمـه اجازه مخصوص صادر مـیشد بـه به داخل محوطه و ساختمان بروند. درون این مورد من با آقا خان کاملا موافق هستم.
در این راستا خاطرهای بـه ذهنم رسید کـه به قبل از ورود لرد ویلینگدن کـه ورود هندیـان را بـه باشگاهها آزاد کرد مـیرسد. روزی درون حیدر آباد با ولیعهد بـه صرف ناهار دعوت داشتم . سر مـیز ولیعهد انگلستان از من پرسید کـه آیـاعضو کلوپ انگلیسیها هستم؟ پاسخ دادم کـه برایم کارت عضویت افتخاری فرستاده اند. وی گفت کـه دستور مـیدهد کلوپ کلکته نیز برایم کارت صادر کند. ولیعهد آنگاه با شوخ طبعی رو بـه من کرد و گفت کـه آیـا مـیدانم کـه چه فرقی بین کلوپ بمبئی و کلوپ کلکته وجود دارد؟ و هنگامـی کـه سر خود را بـه علامت نفی تکان دادم گفت : درون کلوپ بمبئی ورود هندیها و سگها ممنوع است ولی درون کلکته ورود سگها آزاد است.. و متعاقب آن قاه قاه خندید کـه هنوز درون خاطرم هست.
این تبعیضهای نژادی باعث خجالت بود و همچنان درون دنیـای مستعمره بـه وضوح دیده مـیشد. رفتار انگلیسیها درون چین، بـه عنوان مثال، از رفتارشان با هندیـان دست کمـی نداشت. افسران و کارمندان اداری انگلیسی یـا کلا سفید پوست اروپایی از هیچ گونـه تحقیر و بی اعتنایی نسبت بـه یک فرد چینی آبائی ندارند. هتلهای درجه یک و دو بـه هیچ وجه چینیها را نمـیپذیرفتند و چینیها از بسیـاری از حقوق اجتماعی درون کشور خودشان محروم مـیبودند. حتی درون فروشگاهها و مغازهها خدمت بـه یک سفیدپوست درون درجه اول مـیبود حتی اگر یک چینی محلی زودتر آنجا آمده بود. آنـها حتی درون رستورانها ی بـه سبک اروپایی حق ورود نداشتند و اگر هم داشتند مـیبایستی صبر مـید که تا به مـیهمانان سفید پوست رسیدگی شود و غذا ی آنـها آمده و سرو شود آنگاه اگر فرصتی بود بـه محلیـان منتظر و گرسنـه برسند.
هنگامـی کـه آقا خان بـه مصر مـیرفت لرد کرومن حاکم مصر بود. وی شاهد از دست رفتن تدریجی قدرت حکام انگلیسی درون منطقه و در دست گرفتن آن توسط افراد ساکن کشورهای تحت استعمار بوده چون حرکتهای استقلال طلبی را پیشبینی مـیکرده و در این بابت روزی بـه من اظهار مـیداشت کـه استعمارگر کبیر، پادشاهی بریتانیـا مانند مـه صبحگاهی با طلوع آفتاب از مـیان مـیرود. هر ملتی که تا حدی طاقت تحقیر و خفت را دارد ولی درون نـهایت مانند آفتاب سوزان ظهرکه غلیظترین مـه را نیز از مـیان مـیبرد استعمار را محو مـیکند.
متأسفانـه انگلیسیـان خاطره خوشی از خود بـه جای نگذاردند. مردم بومـی از اروپاییـان عموما با نوعی تنفر و انزجار یـاد مـیکنند. فقط مـیبایستی از آن دوران سیـاه پند بگیریم و برای روابط آینده حقوق فردی و انسانی را صرف نظر از نژاد و مذهب با احترام رعایت کنیم. این تنـها نکته از آن دوران ننگاور است.. پند گرفتن. حتی نقل قول معروف لرد اکتن کـه گفته بود؛ “قدرت فساد مـیاورد و قدرت مطلق، فساد مطلق” نیز نمـیتواند عذر و بهانـهای مناسب به منظور توجیـه آن رفتارها دانست. ولی بـه قول آقا خان کـه به فارسی نیز تکلم مـیکند، “آب رفته بـه جوی باز نمـیگردد.” یـا بـه قول انگلیسیـها: “گریـه به منظور شیر ریخته فایدهای ندارد.
این پند بـه خصوص مـیتواند به منظور امریکأیـان کـه دارند ردّ پای انگلیسیـان مغلوب را دنبال مـیکنند مفید باشد. امریکأینانی کـه به سرعت دارند جای خالی اروپاییـان را درون آفریقا و آسیـا پر مـیکنند. ولی ظواهر امر اینگونـه نشان مـیدهد کـه آنـها نیز هنوز پند نگرفتهاند. امروزه یک مرد رنگینپوست مـیتواند بـه همان دقت مرد سفیدپوست ماشـه را بکشد. مرد زرد پوست اکنون بـه بمب اتمـی دست یـافته و به همان اندازه کـه مرد سفیدپوست مـیتواند مخرب باشد مخرب باشد. همانطور کـه انگلیسیـان تصور مـید کـه به راحتی مـیتوانند مورد قبول حتی ستایش مردم محلی باشند اکنون امریکأیـان بـه این توهم دچار شدهاند. زمان آن فرا رسیده کـه ما دروس اخلاقی خود را مرور کنیم و دوباره آنـها را سرآمد رفتارها و کردارها یمان قرار دهیم. پیشرفت درون علم و صنعت بـه ما هیچ حق و اختیـار غارت و چپاول منابع دیگران را نمـیدهد. زمان آن فرا رسیده کـه با احترام متقابل بـه مثل با دیگر اهالی این کره خاکی رفتار کنیم.
اگر منابع زمـینی و زیرزمـینی ممالک آسیـایی و آفریقایئ درون اختیـار ملل اروپای غرب و آمریکا نبود هیچ پیروزی درون دو جنگ جهانی برایمان مـیسر نبود. این پول و ثروت این مردمان بخت برگشته ممالک تحت استعمار بود کـه قوای متفق را حمایت کرد و پس از جنگها ما را از ورشکستگی مطلق نجات داد. حال کوچکترین کاری کـه از ما “غربیـان” بر مـیاید این هست که منصفانـه حق آن مردم تیره بخت و عریـان را بـه ایشان باز گردانیم و سرمایـهشان را کـه از آنان بـه تاراج ایم بـه صاحبان بر حقشان باز گردانیم که تا خود آنطور کـه صلاح مـیدانند به منظور خود و فرزندانشان خرج کنند. بـه قول معروف، آنکه پول مطرب را مـیدهد آهنگ را تعیین مـیکند و اگر مطرب از نواختن آن عاجز بود لااقل مـیبایستی سعی خود را بـه کار بندد و بهترین آهنگی کـه شبیـه خواسته آن مردمان هست ارائه دهد. با علم و صنعت پیشرفته غرب مـیتواند از خجالت آزار و اذیت چند قرن خود بـه این ملت سر خورده بر آید و تا حدی دین خود را بـه آنان ادا نماید. شاید درون این مورد دارم زیـاده گویی مـیکنم و از موضوع اصلی دور شدم ولی خواستم مقدمـه کتاب سرنوشت آقا خان بهانـهای باشد کـه گله مندی خود را نیز عنوان کنم و با آقا خان درون محکوم تبعیض نژادی، بـه هر گونـه آن، همدردی کرده باشم.
خاندان آقا خان از شاخه حضرت فاطمـه زهرأ (س) مـیباشند کـه در مصر سلسله فاطمـیان را بنیـاد گذاشتند. فاطمـیان بـه مرور زمان دامنـه حکومتشان را بـه خاور مـیانـه و به پارسیـه بزرگ کشانیدند. پدربزرگ آقاخان، آقا خان اول پادشاه مقتدر پارسیـه بزرگ، فتح علی شاه قاجار را بـه همسری گرفت کـه شاه از پی آشتی و نیت صلح با قوم اسماعیلیـه محلات محبوبش را بـه رئیس آن قوم داد ولی بعد از آن، و در زمان جانشینش، دشمنی قومـی دوباره عود کرد و آقا خان دوباره علیـه حکومت مرکزی شورید و دست بـه شمشیر برد که تا جائی کـه آنـها مجبور بـه جلای وطن گشتند و در هند اقامت گزیدند.
لازم بـه تذکر نیز هست کـه آقا خان و سپاهیـانش و مریدان و اهل منزلش نـه تنـها با حکومت وقت تهران سر ناسازگاری داشتند، بلکه بـه هنگام بروز سیتزه و جنگ کوتاهی وی خود را درون مقابل لشگری از کمپانی هند شرقی کـه منحصر بـه امپراطوری بریتانیـای کبیر بود، و همچنین با لشگری از قزاقان روس کـه به کمک پادشاه جوان تهران شتافته بودند دید و مجبور بـه عقب نشینی و نـهایتاً فرار از کشور آبا و اجدادیش شّد. بـه عقیده مترجم این واقعه مـیتواند اولین دخالت مستقیم دول ابر قدرت زمان خود، روسیـه و انگلستان درون ایران بـه حساب آید.
مـهاجرت آقا خان و نیمـی از قومش بـه کراچی درون زمان حکومت محمد شاه قاجار رخ داد کـه پس از مدتی اقامت درون آرک معروف بم، بـه هندوستان آنزمان و پاکستان امروزه انجامـید و بعد از مدتی بمبئی را به منظور زندگی بر گزیدند. آقا محمد خان، کـه به آقا خان سوم معروف و نزد مریدانش بـه سلطان محمد شاه معروف است، درون شـهر کراچی متولد شدند.
مـهاجرت آقا خان و نیمـی از قومش بـه کراچی درون زمان حکومت محمد شاه قاجار رخ داد وی بعد از مدتی اقامت درون آرک معروف بم، بـه هندوستان آنزمان و پاکستان امروزه انجامـید و بعد از مدتی بمبئی را به منظور زندگی بر گزیدند. درون بمبئی آقا خان زمـین وسیعی ابتیأع نمود و کاخی به منظور خود و اهل منزل خود و منازل متعددی به منظور قوم راهی شده بـه دنبال رئیسش ساخت و در اختیـار اتباعش گزارد. وی همـینطور اصطبل بزرگ و مجهزی به منظور اسبانش ساخت. آقا خان و خاندان آقا خان از اسب هأیشان جدا ناپذیرند. آقا خان دوم بعد از مدت کوتاهی درون یک تابستان، هنگام فصل شکارتابستانی، بر اثر آنفلونزا درون مـیگذرد و امامت را بـه فرزند خرد سالش، آقا محمد وا مـیگذارد. بله آقا خان ما، درون هشت سالگی وظیفه سنگین امامت مسلمـین اسماعیلیـه را بر دوش گرفت. وراثتی مادامالعمر کـه برایش همواره مسئولیتهای بسیـار ببار آورد. چه مسئولیتهای خدادادی و روحانی، چه مسئولیتهای رهبری و شـهروندی.
تحصیلات آقا خان از ابتدا بروی نقش وی درون جهان مسلمـین بـه خصوص شاخه شیعه اسماعیلیـه متمرکز بود. او از کودکی تحت تعلیم معلمان، و استادان ادبیـات، فقه، و تعلیم قرآن قرار گرفت. آقا خان بـه چهار زبان عربی، فارسی، انگلیسی و فرانسه تسلط کامل دارد و به هر چهار زبان درون حد استاد ادبیـات آنـها تسلط داشته مـینویسد، مـیخواند و حتی شعر مـیسراید و با اسلوب دستوری زبانـهای مذکور عمـیقا آشنائی دارد. مشوق بزرگ آقا خان درون فرا گیری زبان فارسی، زبان اجدادیش، مادر گرامـی او بودند کـه ضمناً نقش مدرس و معلم این زبان شیرین و غنی بـه فرزندشان را نیز ایفا مـینمودند درون لابلای خاطراتش درون خواهید یـافت کـه مادر آقا خان کـه خود یک شاهزاده ایرانی مـیبودند بـه ادبیـات و اشعار فارسی علاقه خاصی داشتند.
برنامـه آقا خان از ابتدای کودکی همواره پر بود از ساعات تعلیم و آموزش و ساعات ملاقات با دستیـاران و پیران قوم و دیگر پیروانش کـه شنبهها را بـه آن اختصاص داده بود. بقیـه روزهای هفته تقویم آقا خان پر بود از مشغلههای اجتماعی، خیریـه، بازگشأیی مدارس و موسساتی کـه توسط سازمان آقا خان ساخته و اداره مـیشوند، و در دنیـای سیـاست و اجتماعی اروپا بـه خصوص انگلستان و فرانسه.
اشاره بـه مادر آقا خان آمد اجازه دهید کمـی از این بزرگ زاده اصیل ایرانی بنویسم. ایشان کـه نوه پادشاه پارسیـه بزرگ، فتحعلی شاه، مـیبودند همانگونـه بار آمدند کـه از فرزند خویش انتظار مـیداشتند. نام وی عالیـه مـیباشد کـه همواره با پیشوند شاهزاده خانم بـه زبانـها مـیاید. این بانوی بزرگوار همـیشـه درون مجالس بـه سخنگویی بدیع و فردی مطلع از اوضاع جهان پیرامونش شناخته شده بـه طوری کـه مدعوین بـه حرفهای ایشان با دل و جان گوش فرا مـیدهند. شاهزاده خانم عالیـه اشعار شعرای ایرانی را اغلب از حفظ مـیدانند و به خصوص بـه شاعر شـهیر پارسی گوی، حافظ، تعلق خاطر خاصی دارند. اطرافیـان و ندیمـههای شاهزاده خانم را نیز بانوان روشنفکر و مسلط بـه ادبیـات فارسی و عربی متشکل بودند کـه اغلب مجالس شبهای شعر و ادبیـات بر پا مـیداشتند و برای قرائت و تفسیر قران و کتاب مولانا رومـی نیز جلسات مخصوص بر پا مـیداشتند.
آرزوی نـهایی او بازگشت بـه مـیهن زادگاهش، بـه پارسیـه بزرگ، مـیبود کـه در زمان پدر بزرگش درون اوج قدرت و وسعت قرار داشت. درون حالیکه فرانسه و آمریکا درون آتش انقلاب مـیسوختند، و اروپا درون جهل و خرافات و جنگهای خانمان سوز بی حاصل مـیسوخت، پارسیـه بزرگ درون صلح و آرامش نسبی بـه سر مـیبرد. که تا اینکه بعد از وفات پدربزرگ ابر قدرتین زمان روسیـه تزاری و امپراطوری انگلیس آن دیـار را با حمله و با حیله از هم گسستند و به چند کشور کوچکتر تبدیل د کـه ایران امروزی بخشی از آن است.
باز سخن بـه درازا کشید و این درون حالیست کـه همـینطور مـیتوانم راجع بـه آقا خان و خاندانش بنویسم کـه خود مثنوی صد من کاغذ مـیشود. ولی مایلم این نوشته را اینطور پایـان دهم کـه نظر من بـه آقا خان توام با احترام متقابل و حتی ستایش بوده. ستایش از این بابت کـه مسئولیتی کـه سرنوشت بر عهده او گذارده او را یکی از منحصربه فردترین افراد این دوران ساخته کـه نقش بارزی را درون شکل گرفتن دنیـا ی امروزه بـه عهده داشته و مـیدارد.
قدر دانی
بدین وسیله مایلم عمـیقترین احساسات و تشکرات خود را نسبت بـه دوست قدیمـی آقای سامرست موام ابراز نمایم بـه خصوص کـه قبول زحمت نموده مقدمـهای بس جالب و مطلع به منظور این کتاب مرقوم داشتند همـینطور از بابت مشاهدات دقیق و قابل قبولی کـه در مورد من و خانوادهام دارند. از زحمات بی دریغ و کمکهای واجب دوشیزه مریونت ویتیکر درون ویرایش نوشتارهایم کمال خرسندی و قدردانی خود را بیـان مـینمایم. بدون وجود خانم ویتیکر وظیفه نوشتن خاطراتم بمراتب سنگینتر مـیبود. از صبر و حوصله و مـهارت و دانش ایشان سپاسگزارم.
فصل نخست
پلی بروی سالیـان
دست روزگار یـا بـه قول ما مسلمانان قسمت و اراده الهی کـه به هریک از بندگان خویش فردیت بخصوص و وظیفه او را درون دنیـا و اجتماعش محول مـیسازد بـه من نیز فردیتی بافته شده از ملّیت و دینم عطا فرمود و وظیفهام را نسبت بـه دنیـا و اجتماعم محول نمود. از سالیـان دور که تا به امروز زندگی من بر اساس وظیفه بزرگی کـه بر دوش من گذارده شده هر روزش گفتنیست و به قول معروف هر ورقش دفتریست کـه مملو از خاطرات بـه یـاد ماندنی مـیباشد. خاطرات تلخ و شیرین، خاطرات جشنها و عزاها، خاطرات جنگهای بزرگ و کوچک، خاطرات تقلای انسان برایب آزادی، خاطرات تولد ممالک مستقل از استعمار، خاطرات زندگی و هنی با همسر دلبند و خانواده عزیزتر از جانم. و بالاخره خاطرات معاشرت و مصاحبت با مردان و زنانی کـه تاریخ قرن حاضر را رقم مـیزنند.
حال کـه گذر عمر را سریعا شاهدم بـه مانند زورقی کـه در رودی خروشان، درون دست بیرحم زمانـه و با شتاب بسوی مقطع رود و رفتن بـه دامان بیکران دریـا روان هست و درون حالیکه برف پیری سپیدی مویهایم را بـه ارمغان آورده و دردهای مفصلی درون وجودم ریشـه دوانده، تصمـیم گرفتم بـه سفارش آشنایـان و دوستان گوش فرا داده دست بـه نوشتن خاطراتم زده آنرا درون کتابی بـه قومم، و به جامعه دنیـا تقدیم کنم و از آنچه درون طی سالیـان آموخته و تجربه نمودهام بـه قلم بیـاورم. مطمئن هستم کـه نسلهای آینده از آن بـه نحوی استفاده خواهند نمود و به دنیـای اطرافشان بـه چشم بهتری خواهند نگریست. امـیدوارم این خاطرات باعث شود جوانان و کودکانمان از ثمر بیشتری برخوردار شوند و اشتباهات کمتر. دورانی کـه این خاطرات را شامل مـیشود متعلق بـه نیمـه اول قرن بیستم مـیلادیست کـه من را شاهد بخشی از تاریخ بشر نمود. شاهد رفتارها و کردارهای بنی بشر به منظور حفظ بقای خود و برای حرص و شاهد طمع و دست درازی بـه مال و منال دیگران.
و بالاخره شاهد طوفانـها و زلزلهها و تأثیر صنعت و ماشین بروی مردمـی کـه برای اولین بار طعم مدرنیزه شدن زندگی را مـیچشیدند. و در عین حال تأثیر منفی آن بروی آب و هوا و اتمسفر و کلا کره زمـین. همان زمـین یکی یک دانـه و بی همتأ. کرهای کـه نظیرش درون هیچ یک از کهکشانهای بی شمار مخلوق خداوند یـافت نمـیشود. بلی من از اینکه شخصا ناظر و در برخی موارد مجری وظأیفی کـه تاریخ قرن حاضر را رقم زد بودم افتخار مـیکنم و خدای یگانـه را منت گذارده شکرگذارم کـه چنین مشغلهای را بـه من محول نمود.
دلیل دیگری کـه مرا واداشت کـه این خطرت را نوشته منتشر نمایم پایـان بـه شایعات بسیـاریست کـه در مورد خانواده من و قوم اسماعیلیـه بطور عام پراکنده شده و بیرحمانـه بروی ما قضاوت مـیشود. امـیدوارم با درج این حقایق بتوانم به منظور همـیشـه بـه موهومات و شایعات بی اساس پایـان دهم. بـه عنوان مثال شایعاتی کـه در مورد ثروت من و خانواده ام درون مجالس و محافل پراکنده است.
بسیـاری تخمـینـهای ارقام نجومـی بر آن مـیزنند کـه مرا بـه حیرت و حتی خنده مـیندازد. متعجب ماندهام کـه چطور این حدسیـات نادرست درون مخیله برخی جای مـیگیرد و انگیزه این شایعه پراکنیـها درون چیست؟! و بالاخره دلیل دیگری نیز به منظور درج این نوشته جات موجود هست و آن تصحیح بسیـاری از اخبار دور از حقیقت مـیباشدکه درون کتابی بنام من و بدون اجازه من، درون مورد زندگیم چاپ و منتشر گردیده. من درون هیچ کتابی بـه این اندازه اطلاعات نادرست و دور از امکان ندیدهام.
زندگی من از بسیـاری جهات بمانند پلی بوده بر پهنای وسیع جهان که مـیان دورانـها زده شده. اکنون کـه نظر بـه گذشته مـیکنم و با آن از دید یک شـهروند اروپایی مـینگرم، قسمت عمده اش درون دوران “ویکتوریأیی” و بقیـه آن درون دوران جدید “الیزابتی” طی شده. خوب بـه یـاد مـیاورم زمانی کـه مرد جوانی بودم درون کنار ملکه ویکتوریـا، سر مـیز شام مـینشستم و با وی و خانواده اش از هر دری صحبت مـیکردیم. حال همـین ارتباط با ملکه الیزابت، ملکه جدید بر قرار هست چه درون گرد همأییهای رسمـی و چه درون یک عصرانـه و صرف چای.
بیـاد مـیآورم عنفوان جوانیم کـه اختراع موتور تحریقی تحول عظیمـی را درون زندگی بشر باعث گردید و حمل و نقل بتدریج از گرده حیوانات برداشته و به آهن و آتش واگذار گردید کـه هنوز راه درازی درون پیش داریم کـه حیوانات را از این وظیفه چندین هزار سالهشان معاف کنیم. حیوانات بسیـاری همواره درون زندگی آدمـی خدمتها کردهاند. تمدن هنگامـی بـه حد اعلای خود مـیرسد کـه این وابستگی بـه حیوانات بـه حد اقل برسد.
موتورهای اولیّه را خوب بـه یـاد دارم کـه چقدر باعث تمسخر همگان بودند که تا به امروز کـه مسافرت ما بین قارهها را با هواپیماهای جت امری عادی مـیدانیم. بلی من شاهد آن تلاش خستگی ناپذیر بشر به منظور پیروز شدن و دست یـافتن بـه مقاصد دور دست بودهام و امروز مـیبینم کـه دیگر مسافرت بـه کرات آسمانی از کتابهای تخیلی و داستان بدر آمده و به طور جدی مورد بحث و تحقیقات عالمان و صنعتگران این دوران شده. من خود هنوز با اینکه افتخار آشنائی و هنی با لرد کلوین فیزیکدان مشـهور را داشتم این جمله او را درون مورد بشر و مساله پرواز بـه خاطر مـیآورم کـه روزی بـه من گفت کـه بشر مـیبایستی خیـال پرواز را بـه کّل از سر بیرون کند و وقت خود را روی این موضوع غیر ممکن بـه هدر ندهد. چندی نگذاشت کـه در کمال حیرت و در عین حال خرسندی شاهد اولین پرواز بشر توسط برادرن رایت بودیم. حتی اچ جی ولز درون کتاب خود، پیشبینیـها، از امکان ناپذیری آن که تا دو الی سه قرن دیگر نگاشته بود. وی حتی شکافتن اتم را از اعمال غیر ممکن توسط بشر امروزی مـیدانست کـه خوشبختانـه عآن ثابت گردید.
در این دوران طلایی من نـه تنـها یک مشاهده کننده بودم، بلکه همانطور کـه جلوتر بـه تحریر آمد، بـه خاطر وظیفه موروثی کـه از دوران کودکی بـه من متحول گردید یک عضو فعال درون جوامع مختلف آن زمان نیز بودم. بـه جرأت مـیتوانم بگویم کـه تحولاتی کـه من درون زندگی بشر درون نیمـه اول قرن بیستم مـیلادی شاهد بودم، بزرگترین و انقلابیترین تحولات درون نوع زندگی بشر بودند کـه همچنان با سرعتی با شتاب ادامـه دارد. چه راحت فراموش مـیکنیم آن شبهای تارییمـه روشن از نور آتش و شمعها و فانوسهای دستی فتیله دار کـه ناگهان با اختراع و توسعه شبکه برقی درون اقصی نقاط دنیـا شبهایمان نورانی شد و از برکت آن زندگی و مجامع شبانـه از گروهی اندک بـه تعداد بیشماری درون شـهرها افزایش یـافت. جر و بحثهای روشنفکران و فلاسفه و عالمان بیشتر درون مجامع شبانـه و گرد هم آیی درون باشگاهها بـه مـیان کشانده مـیشد که تا در مجالس رسمـی روزانـه. چه یک صنعتکار و مـهندس بـه ندرت هنگام روز و وقت کاری درون کنار یک فیلسوف یـا یک شاعر و یـا داستان پرداز مـینشست درون صورتی کـه امروزه این امکان درون محافل و گرد همأییهای شبانـه درون باشگاهها و کافهها بـه وفور ممکن مـیباشد.
ما اکنون درون دورانی هستیم کـه عمر متوسط بشر بیست سال بالا رفته و دیگر امراضی مانند مخملرخک و دیفتری آن کشتار سابق را نمـیکنند و واکسنهای این مـیکربهای خانمان بر انداز کشف شده درون دسترس مردمان تهی دست جهان همانند مردم کشورهای اروپایی و آمریکائی که تا حد امکان قرار گرفته. امروزه افراد سالخورده بـه مراتب بیشتر از دوران قدیم بـه چشم مـیخورند و این را من درون سنّ و سالی هستم کـه به خوبی مـیتوانم تشخیص دهم. بـه خصوص هنگام قدم زدن درون پیکادلی یـا شانزلیزه بـه خوبی این امر مشـهود است. همـینطور ازدیـاد بـه نسبه طبقه متوسط و بالا کـه از طبقات محروم بیشتر شدهاند کـه به روشنی قابل تشخیص است. این تحول درون زندگی شبانـه و ازدیـاد ثروت با خود مقداری نکات منفی نیز بـه ارمغان آورده کـه تقصیر تکنولوژی نمـیتوان گذارد بلکه کم ظرفیتی برخی افراد تازه بـه دوران رسیده را نمایـان مـیکند کـه یکی از بارزترین آنـها طلاق است.
متأسفانـه طلاق درون مـیان زن و شوهرهای جوان کـه تحصیلکرده و دست اندر کار حرفهای هستند بـه مـیزان چشمگیری افزایش یـافته. اصولا طلاق دیگر بـه صورت سنتی قابل قبول درون زندگی مدرن جلوهگر شده و به اصطلاح حرمت آن شکسته شده و قبحش از مـیان رفته. زمان جوانی من اشخاصی با موقعیت بالای اجتماعی چون چارلز دیلو چارلز استوارت پارل از چشم اجتماع خود افتادند چون از همسرانشان متارکه کرده بودند و “پرونده طلاق” بنامشان ثبت شده بود. امروزه بسیـاری از مردان و زنان فعال درون اجتماع از مـیان “مطللقان” مـیباشند کـه بدون خجالت از این سابقه خود بـه کار خود مشغولند. از قرار تنـها مؤسسه سلطنتی درون “اسکات” هنوز از قبول افراد مطلّقه خود داری مـیکند. فکر نمـیکنم هیچاز آن اشخاص بـه این ممنوعیت اعتنا داشته باشند.
زن امروزه بخصوص درون اروپا و آمریکا ی شمالی از اعتماد بـه نفس بسیـار بالأیی بر خوردار هست و مشاغل رده بالای اجتماع را داراست و دیگر بـه هیچ وجه آن زن وابسته بـه شوهر یـا مرد خود نیست. بـه همـین نسبت بـه همجنسگرایـان نیز بـه چشم دیگری نگریسته مـیشود. دیگر مانند جذامـیان آنانرا از اجتماع نمـیرانند و بیشتر آنان را بـه چشم افراد مورد قبول اجتماع نگاه مـیکنند حتی با اینکه بسیـاری بـه آنان بـه چشم بیمار آنطور کـه در مکتب فروید آورده شده مـینگرند ولی آنان را ترد نمـیکنند.
در محافل سیـاسی اروپای دهه بیست و سی قرن حاضر (مـیلادی) انگلیس کـه خود را اغلب از دیگر دول اروپایی بـه کنار مـیکشد همواره بـه چشم خصومت بـه فرانسه مـینگریست. و آلمان را تنـها ناجی اروپا مـیدانست شاید به منظور اینکه خاندان سلطنتی انگلیس یک ریشـه آلمانی نیز داشت. حتی نزدیک بود کـه نظر امریکأیـان را نیز نسبت بـه فرانسه عوض کند. نظری کـه برخی از امرأ لشگری و ناوگانی انگلیس با آن مخالف بودند بـه خصوص سرّ چارلز دیلاخدا مکسس. بلی من درون دورانی زندگی کرده ام کـه امپراطوری انگلیس نواحی دوردست و وسیعی از جهان را تحت سلطه خویش مـیداشت و شبه قارّه هند از جواهرات مستعمرات آن بـه حساب مـیامد. شخصیتی مانند لرد کرزن کـه سالیـان سال درون هند و مصر فرمنروأیی مـیکرد هیچوقت بـه مخیله اش نیز خطور نکرد کـه روزی را ببیند کـه هندوستان از زیر سلطه امپراتوری بریتانیـا بـه در آید و به بزرگترین دموکراسی جهان تبدیل شود کـه سرنوشت خود را فقط با رأی آرای اکثریت توده مردمـی تعیین کند. بـه خصوص هنگامـی کـه رأی نیمـه دیگر اجتماع، یعنی زنان، نیز سازگار و سرنوشتساز باشد. لرد کرزن بـه هیچ وجه تصور آزادی کشورهای نو بنیـاد مستقل از یوغ استعمار را نمـیکرد و به فکرش نیز خطور نکرد کـه روزی خورشید بـه روی پرچم امپراطوری بریتانیـا غروب کند. او هیچوقت تولد پاکستان را پیشبینی نکرد درون حالیکه ما شاهد بـه وجود آمدن این کشورهای نو بنیـاد شدهایم و شاهد ترقی و شکوفایی مللی کـه روزی نـه چندان دور تحت استعمار و از املاک ملکه ویکتوریـا بـه حساب مـیامدند.
اسلام، دین نیـاکان من
آغاز تمامـی ادیـان بشر از انگیزه ذاتی و مقدّس انسان به منظور تلاش بقا ریشـه مـیگیرد کـه امروزه نام “علوم” را بـه خود گرفته. آنانی کـه در رشته تاریخ ادیـان و روانشناسی اجتماعی انسانـهای اولیّه تخصص دارند بر این امر اذعان دارند کـه جدال روز بـه روز آدمـیان با گرسنگی و تلاش به منظور یـافتن سقفی روی سر و کوشش دائمـی به منظور فهمـیدن محیط خود و ارضای احتیـاجات اولیّه مثل امنیت همواره شکلی تازه بـه خود مـیگرفت و با طی زمان و پیشرفت انسان ابزار ساز، نسل بنی بشر همواره بـه نقطه امـیدی احتیـاج داشته و به آن نوری کـه نمایـانگر راه سعادت وی مـیباشد نیـازمند بوده.
ادیـان جهان بـه مرور زمان و با پیشرفت اندیشـه آدمـیان شکل و فرم عوض مـیکنند. و باعث و بانی دستیـابی بـه علوم امروزه مـیباشند. آن چیزی کـه در دوران بستن بـه جادو شـهرت داشت کم کم نام فیزیک بـه خود گرفت و کیمـیاگران معجون پز پدران شیمـیدانان امروز شدند. تنـها یک امر درون مـیان تمامـی ادیـان قدیم و جدید همچنان حکمفرماست و آن “احترام” است. احترام بـه هم نوع خود و عقاید همنویش و احترام بـه طبیعت و محیط زیستمان کـه همگی بـه احترام بـه خالق یگانـه منجر مـیشود. پیشرفت بنی بشر فقط و فقط بـه بر اساس احترام و احترام متقابل تضمـین شده.
تعجب و تحیر بشر از ابتدای خلقتش از محیط اطرافش و در نظمـی کـه در آن ٔبر قرار هست وی را بـه اندیشیدن برانگیخت. این نظم بدون استثنأ طلوع و غروب خورشید، دوران ماه و ستارگان، و آمدن و رفتن فصلهای چهار گانـه و روئیدن گیـاهان و به گل رسیدن و به مـیوه رسیدن آنان همگی و همگی باعث حیرت و در عین حال باعث تحسین وی گردید که تا جأییکه آنـها را از قدرتهای ماورای بشری بدانند و با ساختن بتها و پرستیدن آنـها بـه نوعی دین خود را بـه آن قدرتهای بزرگ ادا کرده باشند. نیـاز ذاتی بشر به منظور بقا و برآورده ساختن احتیـاجهای روزمره به منظور ادامـه بـه زندگی از طرفی باعث تحسین و پرستش نیروی مافوق طبیعت شد و در عین حال ترس از خشم و غضب طبیعت نسبت بـه آنان و خانواده شأن همـه بـه صورت آداب و رسوم پرستش و اهدای قربانی و محصولات بـه بتخانـهها و معابد درون آمد. حوادث و فجایعی مانند زلزله و آتشفشان و طوفانـها همـه نشانـه خشم طبیعت و خدایـان آن مـیبوده آنـها را از ناشکری آدمـیان مـیدانستند . بـه این ترتیب دینهای اولیّه توام با ترس و احترام جای خود را درون اجتماعات اولیّه انسانـها باز نمود.
هنگامـی کـه زرتشت، پیـامبر پارسی اولین پیـامبر خدا بود کـه پا بـه عرصه زمـین نـهاد، پرستش بتها تنـها راه عرضه خلوص نیت و احترام انسانـها بـه قدرت ما فوق بشر مـیبود کـه حتی قرنها بعد از ظهور زرتشت ادامـه داشت و هیچ زرتشتی خدا پرستی با زور شمشیر آنان را از مرامشان باز نداشت و هیچبرای گرویدن بـه دین خدای یگانـه بـه زیر آزار و زور نرفت. بعدها پیـامبران کتاب آور دیگری نیز درون طی زمان بـه بنی بشر عرضه گردید. موسی علیـه سلام کـه تورات را آورد، عیسی علیـه سلام کـه انجیل را فرود آورد و بالاخره محمد صل الله علیـه کـه قرآن را بـه ساکنین این کره خاکی نائل آورد و بت خانـه مکه را بـه خانـه خدا تبدیل نمود بدون آنکه آزاری بـه بت پرستان وارد آورد. محمد مکه را همچنان بـه عنوان مرکز داد و ستد نگاه داشت کـه مردم همـه ساله از اقصا نقاط جهان بدنجا روی مـیآورند و تا بـه امروز تردد و آمد و شدهای مسلمـین بـه آن شـهر مقدس ادامـه دارد.
سالیـان سال گذشت که تا اینکه یکتاپرسی جایگزین بت پرستی شد. با توسعه و پیشرفت بشر و دست یـابی بـه راه حلهای مشکلات بتدریج بـه یک قدرت واحد لایتناهی پی برد کـه همانا خالق متعال مـیباشد گرچه هر دینی نام مخصوص خود را بر آن نـهاد. علم و دین رفته رفته بـه یکدیگر نزدیکتر شدند. ولو اینکه درون گذشته جدالهای عمـیق با یکدیگر داشتند و برخی از ادیـان ابتدا با اکراه و سپس بلاجبار قوانین علوم را پذیرفتند. من درون اینجا بـه احترام ادیـان مختلف درون جهان از آوردن نام و مثال بخصوصی خودداری مـینمایم.
همانطور کـه نمـیتوان پیشرفت علم را حرکتی جهت خلاف دین دانست، من از اینکه بسیـاری از روشنفکران امروزه بـه بی مذهبی و بی خدائی خود مـیبالند دلگیرم. پنداری کـه آنان هرچه بیشتر کتاب مـیخوانند از اعتقادات خود نسبت بـه خالق عالم مـیکاهند. من همـیشـه معتقد بوده و هستم کـه علم مدیون دینـها ی بشر مـیبوده و تفکرات و تخیلات آدمـی اصولا از قرائت کتب آسمانی شروع شدند. خواندن اندیشیدن مـیاورد و اندیشیدن خلاقیت بـه ثمر مـیرساند. من معتقدم هرگاه افراد روشنفکر بـه جای تحقیر گذشتگان و تمسخر آدابشان احترام بـه نیـاکان راا شعار خود قرار دهند و افتخار بـه زندگی پیشینیـانمان را جایگزین ننگ قرار دهند رستگارتر خواهند بود. اعتقاد بـه نیکیها و زیبأیـها همواره از انکارها و شرمها بهتر هست و انسان خوشبین همـیشـه از انسان بدبین خوشبخت تر است.
با آنکه نمـیتوان خشونت بسیـاری از رهبران دینی و مذهبی را درون تاریخ بشرانکار نمود، و خونریزیها و در بند کشیهای مردمان ساده و بیگناه توسط عمال حاکمان وقت بـه بهانـه دین را نادیده گرفت، مـیبایستی اقرار نمود کـه مذاهب اغلب بهانـه شدند به منظور حاکمان و افراد تشنـه بـه قدرت درون ایجاد فتنـه و جنگ. درون حالیکه هیچیک از پیـامبران بجز عشق و دوستی بـه هم نوع و احترام متقابل بـه یکدیگر پیـام دیگری ندارند. اگر درون مقاطع مختلف زمانی و به بهانـه دین آدمـیان مجبور بـه از دست جان و مال خویش شدند و با تعبیرهای غلط از آیـات الهی بر گرده رنجبران سوار شدند، آنرا نمـیتوان تقصیر این پیـامبر و آن دین دانست. درون دنیـا ی بی قانون و بی ثبات گذشته تنـها نام خدا مـیتوانست مظلومـی را از دست ضالمـی نجات دهد و همان ترس از آخرت هست که تبهکار را بـه اندیشیدن و انصراف از تبه کاری وا مـیدارد و نیکوکارن را بـه نیکوکاری ترغیب مـینماید. هیچ قدرتی مانند وجدان آدمـی، وی را از کار خلاف باز نمـیدارد و آن وجدان خداست.
در پهنـه گیتی، روزگاری کـه کره جغرافیـایی محصلین درون مدارس اکثرا از دو رنگ آبی و صورتی بود، آبی به منظور دریـاها و اقیـانوسها و صورتی به منظور کشورهای تحت امپراطوری بریتانیـا، آفتاب سلطه انگلیس رو بـه افول مـینـهاد. رستاخیز هایی کـه کشورهای تحت فرمانروأی آنان بـه پا داشتند درون ابتدا بـه خاطر یک قطعه نان بود بـه پا شد. آن حرکات مردمـی بـه تدریج جای خود را بـه انقلابها و تظاهرات وسیع تری دادند و آتش خشم آن مردم رنجدیده دانـه دانـه حکومتهای دست نشانده را بر انداخت و حکومتهای مردمـی بر پا داشتند. بزرگترین آنـها انقلاب چین و روسیـه مـیبود کـه هردو پادشاهی چندین هزار ساله را برنداختند و شبه قاره هند کـه به دو کشور هدوستان و پاکستان تقسیم شد کـه هرکدام از فرهنگ و اصالت دیرینـهای برخوردارند.
حتی درون اواخر دهه ۱۹۳۰ و هنگامـی کـه همپیمانان جاویدان بر سر زبانها بود و عهدنامـه آن نوشته شده بود، آن دلار فخیمـه همچنان دچار توهمات پوچ، حفظ منافع و قدرتش درون شبه غره هند مـیبود و این دیـار وسیع و پر شکوه باستانی را مال و ملک خود مـیپنداشت و خود را وارث بـه حق حکومت بر هند مـیدانست. حتی درون دهه ۱۹۴۰ نیز افرادی مانند لرد واول هنوز درون فکر و خیـال تثبیت قدرت درون هندوستان بصورت ارتشی مستقل بودند و به هیچ وجه خواستار قبول حقیقت دول مستقل نو بنیـاد آسیـایی نبودند. فرانسویـان نیز درون این مورد دست کمـی از رقبای انگلیسی خود نداشتند و تا همـین ده سال پیش نقشـهها به منظور هند و چین درون سر مـیپروراندند و در فکر چاره علیـه اتحاد سه کشور تحت استعمار ایشان درون آسیـا ی جنوب شرقی مـیبودند.
بسیـار خرسندم کـه قسمت شد نقشی درون تسهیلات این دگرگونیـها و تعویض قدرت درون این قسمت دنیـا داشته باشم و در گرد هم آییها و جلسات حل و فصل مسائل استعمار درون دنیـا بـه خصوص درون مورد هندوستان و پاکستان، همـینطور درون آفریقا و کشورهای تازه استقلال یـافته آن قاره رنجور و ستم دیده شرکت کرده از هرگونـه کمک، دریغ نکردم. درون این رفت و آمدها و گرد همأییها با سران بسیـاری نیز اشناشده از پادشاهان تزاری روسیـه گرفته که تا امپراطوری عثمانی که تا رؤسای جمـهوریهای مختلف با همـه و همـه دست دوستی داده و مـیانجی طرفین قدرتمند بودم کـه تا حد امکاناتم از خصومتها کاهیدم و راه را به منظور دستیـابی بـه راه حل صلح آمـیز هموار کردم.
ولی تمامـی این مسئولیتها درون صحنـه جهانی نیمـه اول قرن بیستم مـیلادی مسئولیت دوم من مـیبود. وظیفه اول من وظیفه امامت قوم مسلمان شیعه اسماعیلیـه بوده و هست کـه وظیفهای بس سنگین مـیباشد کـه بحمدالله و با دستیـاری پیران قوم و مردان و زنان سازنده و پرکار اهل اسماعیلیـه از عهده آن برآمده و ملتی را کـه همگی با خانوادههایشان درون اقصا نقاط دنیـا پراکنده اند رهبری کنم. ملتی کـه با عشق و علاقه بـه کمک بـه هم نوع درون کشورهای آسیـایی و آفریقایئ بـه مردم خدمتها د و به عنوان پزشک، معلم، و دیگر خدمـه اجتماعی همواره اعضای مفیدی بـه حال جامعه خود و جامعه جهانی بودند.
از دیگر افتخارتم شاید راغب نمودن قریب بـه چهل هزار هندوی کاست (طبقه بندی هندویـان مابین خودشان.) بـه دیـانت اسلام باشد. بسیـاری از هندوهای طبقه مرفه و تحصیلکرده نیز بـه این دین یکتا پرست و صلح دوست پیوستند و به من دست دوستی و همکاری دادند. حتی پدر و پدر بزرگم توأما بـه چنین موفقیتی دست نیـافتند. هرچه اورنگ زیب پادشاه مغول اسلام را بـه زور شمشیر و با غارت اموال و به گرفتن مردان و زنان و ان و پسران پیش برد، من با عشق و محبت و با دلیل و برهان این وظیفه واجب را بـه انجام رسانیدم. هندویـان همچنان خاطره پادشاهان مغول را کـه از اسلام به منظور تخریب و کشتن و غارت سؤ استفاده جوییدند از یـادها نبردهاند بـه خصوص درون ناحیـه کشمـیر و ساکنان “سیک” آن دیـار حاصلخیز کـه هنوز از آن فجایع کـه حتی درون ادبیـات آنان رخنـه کرده دل چرکینند.
کارهایی کـه به انجام رسانیدم و کارهایی کـه سعی درون انجام آن داشتهام، چه درون زندگی خصوصی، چه درزندگی عمومـی، همواره توام با لذت و اشتیـاق بوده. البته لحظات سخت و فرسایش آور را نیز با خود مـیاورد کـه مرا بـه چالشهای بسیـار دعوت نمود. آنچه درون توان داشتم به منظور غلبه بر مشکلات عرضه داشتم. قضاوت اصلی با اوست و نسلهای آینده. فقط مـیدانم کـه من با افسوس از دنیـا نخواهم رفت.
هنگامـی کـه اروپا درون جهل و خرافات مـیزیست و عمال کلیسا بـه بهانـه دین و “از مـیان بردن شیطان” مردان جوان را زیر دستگاههای مخوف شکنجه مـید و مـیکشتند، که تا جائی کـه در بسیـاری از نواحی دیگر مرد پیدا نمـیشد، و هنگامـی کـه به بهانـه لکه ای بـه روی پوست زنی وی را از شیـاطین مـیدانستند و زنده درون آتش مـیسوزانیدند، آفتابی درون خاور مـیانـه طلوع نمود کـه نظم و رستگاری را درون اجتماعات بی خبر بـه ارمغان آورد. آن آفتابی نبود بـه جز محمد رسول الله کـه دیـانت اسلام را بـه جهانیـان عرضه نمود. دیری نگذاشت کـه دین محمد همانند آتشی کـه بر مرغزار خشک و بیحاصل افتد، سر که تا سر آسیـا ی غرب و شمال آفریقا و اروپای شرق را فرا گرفت. بلی جدّ مقدّس من همانا محمد کـه رحمت خدا بر او باد مـیباشد. من نیز مانند بسیـاری از ساکنین این کره خاکی از آن شخصیت منحصر بـه فرد مـیباشم و به آن افتخار مـیکنم. دین محمد هرکجا کـه رفت با خود ثبات و صلح و آسایش آورد و مسلمـین با مخالفین و مستکبرین که تا حد امکان با دلیل و برهان برخورد نمودند مگر آنکه آنان دست بـه شمشیر ستیزه جوی بودند کـه آنگاه آنان نیز بـه زور شمشیر متوسل شدند.
اسلام از روی ضعف هیچوقت مدارا نکرد بلکه همواره با قدرت و تسلط رئوف و بخشنده بوده. اگر معروف هست که اسلام دین شمشیر است، آن شمشیر به منظور دفاع از مظلومـین و ضعفا ست و از به منظور ایستادن و استقامت درون مقابل بیدادگری و بی عدالتی. بلی این درست هست که اسلام بر خلاف مسیحیت کـه مـیگوید:”اگری بـه تو سیلی زد صورتت را بر گردان و داوطلب دریـافت سیلی دیگری باش،” اسلام بـه پیروش مـیگوید اگری بـه تو یک سیلی زد جوابش را همانطور بده. اسلام مـیگوید آدم خوبی باش ولی قوی باش.
مغز آدمـی مانند بقیـه بدن چیزی جز ماده نیست. مغز متفکر ما مانند جهان اطرافمان از ماده تشکیل شده. بزرگترین فرق مغز انسان با مغز دگر موجودات کـه فقط از روی غریزه و یک برنامـه از پیش داده شده از طرف خدای عالم است، مـیتواند بـه ما ورای افکار غریزی کـه صرفاً به منظور زنده ماندن و تولید بـه مثل مـیباشند بیـاندیشد. افکاری کـه به ماورای افکار مایحتاج روزانـه مـیروند و از دنیـای مادی مبرا مـیباشند. بلی این هست تفاوت مغز آدمـی از حیوانات. این آن پردازنده شگفت انگیز مغز آدمـیست کـه قادر هست اطلاعات را درون سلولهایش ذخیره کند و از آنـها اطلاعات دیگری بسازد. بتواند نتیجه برداری کند و برهان و منطق را درک کند. و بلی این همان مغز هست که خدای یگانـه ، خالق جهان را درک نمود و شکر گذار آن قدرت والا شّد کـه بدن آدمـی را با همان نظم اداره مـیکند کـه دنیـا و کهکشانها را. همان خدایی کـه قلوب را بـه تپش دارد و دستگاه گوارش و تنفس را با نظمـی دقیق بـه حرکت مـیآورد بـه طوری کـه آن حرکات از اراده شخص خارج است. چهی مـیتواند بـه قلبش بگوید کـه بایست یـا بـه ریـههایش امر کند کـه دست از انبساط و انقباض بر دارد یـا معده هضم غذا را دیرتر انجام دهد ؟ خیر تک تک اعضای بدن ما از جای دیگری فرمان مـیگیرند، آنـها بـه حرف من و شما گوش فرا نمـیدهند. بعد با چه محرّکی کار مـیکنند؟ آیـا که تا بحال بـه اعمال خدایی اینطور اندیشیده ایم؟
ابن رشد، فیلسوف بزرگ مسلمان تجربه آدامـیان را با محیط اطرافشان بـه دو نوع تقسیم کرده – تجارب ماده ای، ای کـه توسط حواس پنج گانـه، یعنی دیدن، بوییدن ، شنیدن، و چشیدن، و لمس بـه آدمـی دست مـیدهد، و تجربهای کـه توسط افکار و تخیل مغز آدمـی و جدا از تجربیـات مادهای انجام مـیپذیرد. اغلب شعرا و فلاسفه فارسی زبان و هندو زبان و یونانی زبان نیز بـه به آن تجارب غیر مادهای زیـاد اشاره کردهاند. شاعران پارسی زبانی مانند حافظ و مولانا رومـی از آن جمله اند. فلاسفه و روشنفکران از دیـار باستان بـه این باور بوده اند کـه عده قلیلی درون تاریخ بشریت این قوه تفکر ماورای انسانی را طبیعتا دریـافت کرده اند و با عشق باه آن حقایق مافوق بشری دست یـافته بـه اصطلاح بـه حق وصلند. بـه خصوص حافظ کـه معتقد بود افرادی مانند عیسی مسیح علیـه سلام، و شخصیتهای دیگری چون منصور و بایزید از این امتیـاز استثنائی برخوردار مـیبودند – امتیـازی کـه دادنیست نـه گرفتنی.
این احساسست سرشار از عشق خالص کـه با راستای حق یکیست. آنطوری کـه من متقاعد شدهام. اسلام از طریق الله راه را به منظور مردمانش هموار ساخته کـه رستگاری جاودانـه را بیـابند. با اینکه با مقامات دگر دینـها درون اینباره صحبت نکردهام ولی متوجه هستم کـه ادیـانی مانند بودائی و زرتشتی نیز این طی طریق را بـه رسم و رسوم خود برگزار مـیکنند. همـینطور برهمانیـان نیز رسیدن بـه حق یکتا را از طریق خود مـیپیمایند. از دید اسلام تمامـی خدایـان ادیـان دیگر نـهایتا بـه الله بیمانند مـیرسند.
قوم شیعه اسماعیلی، درون طول تاریخ با فراز و نشیبهای بسیـار روبرو شده و شاهد جزر و مدهای بیشمار درون تاریخش بوده. همـینطور درون طی دوران با رهبران متفاوت از نظر فردیت و شخصیت مواجه بود. این شاخه اسلامـی توسط سه فرد تحکیم یـافت کـه از کودکی با یکدیگر دوست بوده بـه سه یـار دبستانی معروف هستند. نام آن سه دوست کـه سوگند وفاداری بـه یکدیگر و به دینشان را بـه اتفاق خورده بودند، حسن صباح، خواجه نظاململک، و حکیم عمر خیّام مـیبوده کـه آخری شاعر معروفی نیز مـیباشد کـه در اروپا ی امروزه نیز بسیـار شناخته شده است. سبک رهبری و اداره این مذهب جدید نیز بسیـار موثر بـه فرد بوده کـه داستانـها درون مورد ریـاست و اشاعه این مذهب درون دیـار فارسیـه و عربستان و دگر کشورهای اسلامـی بـه مانند رعد صدا کرد و پشت خلیفه سنّی اسلام را بـه لرزه درون آورد بـه طوری کـه تصمـیم گرفت از قلعه اسماعیلیـه کـه در ارتفأعت صعب الا عبور کوه الموت ساخته بودند دیدن نماید. قلعهای کـه به قلعه عقابها معروف شده بود. آنجا بود کـه خلیفه شاهد فرمانبرداری بی چون و چرای مریدان صباح شد و دریـافت کـه ایرانزمـین حساب خود را از بغداد و خلیفه مسلمـین اهل سنت جدا کرده. این فرمنبرداری بـه قدری مو بـه مو اجرا مـیشد و هوادارن جان نثار امام اسماعیلیـه بـه قدری سرسپردگی از خود نشان دادند کـه ترسی عظیم بر دگر فرمانروایـان کشورهای بیگانـه افکنده بود که تا جائی کـه به فکر تسخیر ایران زمـین که تا سالیـان سال نبودند. ولی اجازه دهید کـه ا زتاریخ کهن سال قوم اسماعیلیـه بـه تاریخ معاصر این قوم بپردازیم.
تا آنجا کـه به پدران من مربوط مـیشود آنان از منطقهای بـه نام محللات کـه در قالب ایرانزمـین یـا همان پارسیـه مـیباشد بر خواسته اند. جد من، آقاخان اول داماد پادشاه بزرگ پارسیـه، فتحعلی شاه قاجار بود کـه به رسم آشتی با قوم اسماعیلیـه شاه محبوبش را بـه همسری پدر بزرگم درون آورد کـه این وصلت با مـیمنت و مبارکی جشن گرفته شد. طبق روایـات گفته شده توسط مادر گرامـی و ارجمندم، بانو عالیـه کـه به تاریخ و ادبیـات فارسی عشق مـیورزید، بعد از فوت فتحعلی شاه روابط مابین دو قوم دوباره رو بـه سردی نـهاد. خوشبینیها جای خود را بـه کدورتها دادند کـه سرانجامش بـه تبعید یـا بـه قولی بـه فرار آقا خان اول بـه هندوستان ختم شد. درون مورد مادرم کـه شخصیتی کم نظیر درون ادبیـات فارسی و عربی بودند درون بخشهای پستر بیشتر خواهم نوشت.
بسیـاری از تاریخدانان بر این امر اذعان دارند کـه شیعه اسماعیلیـه راه را به منظور شیعه اثنا عشری باز نمود کـه تمامـی ایـالات و ولایـات ایران زمـین را از زیر فرمان خلیفه بغداد سپس استانبول بـه در آورد. درون حقیقت اگر ایران شیعه نبود قلمرو سلطه خلیفه عثمانی تمامـی اروپا را فرا مـیگرفت و چه بسا قتل عامـهأیی بس فجیع تر از قتل عام ارامنـه درون طی چند صده گذشته درون مورد مسیحیـان توسط بنیـاد گرایـان سنّی مذهب تحت حکومت خلیفه انجام مـیگردید.
فکر مـیکنم اولین جد ثبت شده من الحاکم مصر مـیباشد کـه روش یـا بـه قول امروزیها دکترین خود را درون تشکیل تشیع اسماعیلیـه بـه رشته تحریر آورد و به مورد اجرا گذارد. این شعبه از اسلام سنت خیلی سریع جای خود را درون قریـه هایی درون مصر، سوریـه، و عراق امروزی کـه همگی تحت خلیفه بزرگ مـیبودند باز نمود و سپس بـه ایران یـا پارسیـه آن زمان رسوخ پیدا نمود بـه طوری کـه طوایفی از ولایـات مرکزی آن طریق ستایش علی ع را با دل و جان پذیرفتند و آن طریق خیلی زود بـه عنوان وسیلهای سیـاسی علیـه غیر ایرانیـان حاکم بر آن سرزمـین شد.
فرقه اسماعیلیـه بـه تدریج و با سیـاست منظمـی از قلعه معروف الموت ترویج یـافت بـه طوری کـه نـه تنـها نواحی کرمان و همدان و محلات را درون بر گرفت بلکه درون خراسان نیز جایگزین مذهب اسلام سنت شد و به بخارا و سمرقند و بلخ و کابل رسید و بسیـاری از هندویـان بـه این مذهب از اسلام روی آوردند. جملات “یـا علی مدد” و “یـا علی” از آن هنگام ورد زبان ملت پارسی زبان گردید همانطور کـه تا بـه امروز رواج دارد و گویش پایدار ما اسماعیلیـهها مـیباشد و آذین بخش بسیـاری از نامـهها.
اتباع من درون زمان حال درون اقصا نقاط دنیـا بـه زندگی پر بار و مفیدی مشغولند کـه نـه تنـها شامل طوایفی درون مصر و یمن و عراق مـیباشد کـه هنوز درون ایران، بـه خصوص نواحی محلات و کرمان کـه پدر بزرگم زمانی حاکمـیت آن شـهر مـهم را بـه عهده مـیداشت و در اشاعه مذهب شیعه اسماعیلیـه همت گذ ارد، درون خراسان امروز نیز قریـه هایی همچنان تحت حمایت مستقیم من هستند. درون تاجیکستان و ترکمنستان و افغانستان نیز مردمانی هستند کـه به کیش آبأ و اجدادی خود و به امام وقت اسماعیلیـه وفادارند کـه حتی بـه ولایـات ترکستان و چین غرب نیز مـیرسد کـه به شیعه هفت امامـی معروف هستند. سیل مـهاجران افراد کارکشته و متخصص قوم ما بـه کشورهای آفریقایئ همانطور ادامـه دارد کـه در آمریکای شمالی و ممالک اروپایی.
فعالیت عمده پدرم و من درون هندوستان هنگامـی کـه پاکستان ایجاد شد درون آن کشور نو بنیـاد صورت گرفت جأییکه از طرفداران و مریدان بسیـاری برخوردأر هستم. مذهب اسماعیلیـه خیلی سریع جای خود را مـیان خانوادهها درون افغانستان امروزی، تاجیکستان و دیگر کشورهای آسیـای مرکزی باز نمود بـه خصوص درون یـارکند، کاشگر و ایـالات ترکستان شرقی درون چین امروزه کـه به زینجیـانگ معروف است. بسیـاری از اسمأعیلیـان نیز درون نواحی مختلف روسیـه زندگی مـیکنند کـه با من و پیران قوم درون ارتباطند.
در هندوستان عده بسیـاری از هندوها توسط یکی از اجدادم، شاه اسلام شاه، بـه اسلام و مذهب شیعه گرویدند کـه به “خجایـان” معروفند. گروش مشابهی بـه اسلام نیز توسط اجدادم درون برمـه و نواحی آسیـای شرقی انجام گردید کـه تا قرن نوزدهم ادامـه یـافت. درون اینجا فرصت را مناسب مـیدانم کـه کمـی مسیر صحبت را بـه رهبر اسماعیلیـان قرن نوزدهم مـیلادی ، یعنی پدربزرگم سوق دهم. وی اولین شخصی بود کـه لقب “آقا خان” را داشت. آقا خان اول کـه در پرتو تاریخ اوائل قرن نوزدهم درخشید، زندگی کاملی داشت کـه به قول یکی از دوستان انگلیسی وی، آقای “جاستیس آرنولد” مملو از ماجرا و عشق بود. وی کـه وارث حاکمـیت ولایت کرمان بود پادشاه مقتدر پارسیـه، فتحعلی شاه را بـه همسری داشت. مسئولیت آقا خان اول نـه تنـها امامت قوم اسماعیلیـه مـیبود، بلکه حاکمـیت تمامـی نواحی مرکزی کرمان و خانات اطراف را نیز شامل مـیشد.
همانطور کـه جلوتر اشاره شد اختلافات مـیان دو قوم قاجار و اسماعیلی از پادشاهی محمد شاه جوان شروع شد. وی کـه نوه و جای نشین خاقان بزرگ، فتحعلی شاه، مـیبود امـیری زیرک و خرافاتی و ظاهرا درویش مسلکی داشت بـه نام مـیرزا آقاسی کـه گوش شاه جوان را صاحب مـیبود. حاجی مـیرزا آقاسی کـه عقدههای خود را از هنگام خدمتگذاری درون منزل آقا خان بـه دربار شاه درون تهران بود از هیچ حیلهای به منظور فرو آوردن آقا خان از حکومت کرمان دریغ نکرد. زمانی کـه مـیرزا آقاسی فرصت را مناسب یـافت کـه برای پسرش آقا خان را کـه همزمان نوه فتحعلی شاه و شاه جوان نیز مـیشد از محمد شاه خواستگاری کند بـه آقا خان بس گران آمد و از این گستاخی مـیرزا رنجیده خاطر گشت چه مـیدانست همـه اینـها حیله به منظور براندازی وی از حکومت کرمان هست و گرفتن آن به منظور پسر خود. آقا خان کـه تاب مقاومت درون برابر سپاه عظیم پادشاه را نداشت بعد از جنگ کوتاهی درون سالهای ۳۹ – ۱۸۳۸ بـه بلوچستان گریخت و از آنجا راه سپار سند و سپس هندوستان شد.
پریشان و حیران از سرنوشتی کـه خداوند برایش مقدّر ساخته بود پدر بزرگ، درون هندوستان درون تشکیل سپاهی اندک و ایجاد پایگاهی به منظور قوم اسماعیلیـه برآمد. اتباعش درون ولایت پنجاب بـه وستند بطوری کـه خیلی زود احترام قوای نظامـی انگلیسی کمپانی هند شرقی را بـه خود جلب نمود و در حل و فصل اختلافات محلی با امرا و افسران انگلیسی مـهره ثابت و مورد اعتماد گشت. ژنرال نوت درون قندهار و ژنرال انگلند درون سند از وجود آقا خان اول درون مـیان حل و فصلها بسیـار خرسند بوده از اینکه پدر بزرگ جلوی چندین جنگ محلی و خونریزی را گرفت بـه او مدیون بودند. همکاری و مـیانجیگریهای آقا خان درون سند و هنگام فرمانروائی سرّ چارلز نپیر درون سالهای ۴۴ – ۱۸۴۳ بود کـه او را بـه عنوان شخصیتی مـهم درون منطقه بـه پادشاه انگلیس شناسانید و دوستی و احترام کمپانی هند شرقی نسبت بـه وی را سبب گردید. درون حالیکه آقا خان پشتیبانی خود را درون دربار ایران از دست مـیداد درون عوض پشتیبانی امپراطوری انگلستان را بـه دست آورد. او درون بمبئی رحل اقامت افکند و قوم خود را درون آن شـهر رنگارنگ پذیرا شد.
در سال ۱۸۴۸ سلطنت محمد شاه قاجار درون تهران بـه پایـان رسید و پدر بزرگ ارتباطش را با موطن خود باز یـافت. او فرستادگانی را مابین بمبئی، تهران، و محلات گماشت درون حالیکه اقامتگاه خود درون بمبئی را کـه به درّ خانـه مشـهور بود همچنان مقر و دفتر مرکز نگاه داشته بود. درّ خانـه بـه منزله قطبی به منظور مسلمـین بـه خصوص اقوام اسماعیلیـه درون جهان درون آمده بود کـه سبب سازمان یـافتن منظمـی به منظور اهل این فرقه شده بود و سفیران بسیـاری از شـهرها و کشورهای دور و نزدیک ارتباط خود را با مقر آقا خان کـه همان درّ خانـه مـیبود بر قرار کرده بودند. این سفیران از نواحی مختلف و دور دستی مانند کاشغر، بخارا و تمامـی نواحی ایران زمـین که تا سوریـه و یمن که تا سواحل شرقی آفریقا درون آمد و شد مـیبودند.
آقا خان اول متقاعد شده بود کـه اتباعش درون نواحی مختلف روسیـه تزاری درون امان بودند با اینکه نمایندهای برایشان نداشت ولی با مکاتبات و درخواستهای رسمـی از شخص امپراطور آزادی اسماعیلیـان روسیـه را تضمـین کرده بود کـه در جماعت خانـههای خود دست بـه نیـایش خداوند یکتا بزنند و از حال و احوال یکدیگر باخبر شوند. این همان کاریست کـه من امروزه انجام مـیدهم و از فرمانروایـان و حکام، از پادشاهان و رؤسای جمـهور و امرا درون اقصا نقاط جهان خواستار تساوی مریدان خود هستم کـه با آزادی بـه اعمال و وظایف دینی و سنتی خود مانند دگر همکیشانشان درون هر قلمروی کـه زندگی مـیکنند موافقت بـه عمل آورند. حال مـیتواند درون کیپ تان باشند یـا درون سمرقند یـا درون سوریـه یـا سنگاپور. چه درون آسیـا چه درون اروپا و چه درون آمریکا، درون همـه جای این دنیـای پهناور کـه متعلق بـه هیچ نیست جز خدای خالق آن، اتباع و قوم من تحت ضمانت شخصی من با احترام متقابل بـه زندگی مشغولند و افراد مفیدی بـه حال مردم سرزمـینشان مـیباشند.
زندگی مسلمـین شیعه اسماعیلیـه درون جهان یکسان نیست. بلکه بنا بـه مقررات و قوانین کشور محل سخود از دیگران متمایز است. برخی تحت قوانین دولت بریتانیـا هستند و برخی از قوانین فرانسه پیروی مـیکنند یـا اسپانیـا یـا پرتقال. بسیـاری از افراد اسماعیلیـه درون آفریقای شرقی و جنوبی بـه کار و زندگی مشغولند و برخی درون جزیره ماداگاسگار و ناتال یـا کیپ کلونی خانواده خود را پرورش مـیدهند. شکر خدا کـه تمامـی اتباع من درون هر کجای دنیـا کـه باشند توسط آیین و دین مشترکمان با یکدیگر مرتبط و به هنگام مناسب بـه امداد و کمک یکدیگر مـیشتابند و یک جامعه توحیدی را تحت امامت من و پیران قوم اسماعیلیـه تشکیل مـیدهند.
طبقه تحصیلکرده و مرفه قوم اسماعیلی قسمت عمدهای از اجتماع پراکنده ما را تشکیل مـیدهند کـه همواره تحت نضارت مستقیم شخص من بـه یـاری کشورهای نوبنیـاد بعد از استعمار شتافته از کمکهای گسترده از پزشکی و پرستاری گرفته که تا آموزشی و عمرانی مناطق دوردست دریغ ننموده ایم. اهالی دهکده کوچک شملان درون کوهستانـهای هونزا و نواحی صعب العبور کوهستانی مابین افغانستان و پاکستان امروزی کـه به جبهه شمال غرب معروف هست بر این ادعا کاملا صحه مـیگذارند همانطور اهالی دهکدههای ترکمن صحرا و دیگر مردمان فراموش شده از سوی دنیـای متمدن. اگر آب نداشتند برایشان چاه و قناعت حفر نمودیم و اگر مدرسه نداشتند برایشان دبستان و دبیرستان ساختیم و در فرستادن معلمها و دبیران و تهیـه حقوق ایشان دریغ نورزیدیم. حتی درون آب چاههایشان مواد مـیکرب کش اضافه کردیم.
پزشکها و جراحها درون بیمارستانـهای سیـار ارسال داشتیم و کتابخانـههای دائم و سیـار به منظور کودکان محروم آن مناطق عرضه داشتیم. خدا مـیداند کـه هر چه از دستمان برآمد برایشان انجام دادیم و خدای را از این بابت خوشنود ساختیم همـه و همـه به منظور رضای خدای یگانـه بود و هست. هیچ اجر و مزدی درون قبال این خدمات نخواستیم فقط دعای خیر آنان برایمان کافیست.
در تشکیلات و سازمان اسماعیلیـه اشخاص کاردان و موثری همواره درون تلاشند کـه بار سنگینی را کـه بر دوش من هست سبکتر سازند. آنان از اقصی نقاط گیتی با معلومات و تجربه منحصر بـه فرد خود چرخهای این سازمان را بـه گردش درون آورند. درون مـیان این افراد خبره متخصصین فراوانی درون امور آموزش و پرورش، حقوق دانان و قضات والامقام و مدیران لایق مؤسسات وابسته بـه بنیـاد آقا خان درون کنار مشاوران و مـهندسان شانـه بـه شانـه درون تلاش مقدس و خیر خواهانـه راه یـابی به منظور به زیستی و سلامت بنی بشر آعم از اسماعیلی و غیر اسماعیلی بوده گزارش فعالیت خود را بـه دفتر من ارسال مـینمایند. این افراد جوان و سالخورده حرفهای کـه با خلوص نیت درون تلاش خستگی ناپذیرند همواره تحسین مرا بر انگیخته اند.
با اینکه تلاش و هدف تمامـی گروههای وابسته بـه فرقه اسماعیلیـه درون جهان یکیست ولی طبیعتاً هر یک از فردیت و خصوصیـات مخصوص خود برخوردار هست که بیشتر از فرهنگ و موقعیت جغرافیـایی خاص جامعه مـیزبانشان منشأٔ مـیگردد. بـه عنوان مثل سازمانهای من درون هند و پاکستان از آزادی عمل بیشتری برخوردارند که تا گروههای واقع درون آسیـای مرکزی. انتقال فرمان از مقامهای بالاتر بـه پائینتر درون برمـه و مالزی راحت تر انجام مـیگردد که تا در سوریـه و عراق. همـینطور سازمنـهای من درون آفریقا از طرز عمل و الگوی خاص خود کـه بیشتر متوجه افراد بومـی آن مناطق هست پیرووی مـیکنند کـه با اداره امور درون اروپا متمایز است. این تفاوتها ی قومـی و ناحیـهای همچنین درون سوریـه، ایران، و نواحی کوهستانی افغانستان کـه هرکدام از قدمت و فرهنگ خاص خود برخوردارند بـه وضوح مشاهده مـیگردد.
این ارتباط زنجیرهای بین من و رهبران ناحیـهای صرف نظر از شغل و مقام نمایندگان من درون جامعه خود مـیباشد. رهبران جوامع اسماعیلی چه آنان کـه این مقام را بـه طور موروثی دریـافت د و چه آنانی کـه توسط پیران قوم و شورا برگزیده شده اند خود اغلب شغال و مسئولیت غیر مذهبی خود را دارا مـیباشند. آنان پستهای والأیی درون ممالک خود اشغال نموده اند کـه در مورد کشور هنزا بالاترین مقام آن کشور یعنی شخص پادشاه کـه یک فرد اسماعیلی مـیباشد عهده دار رهبری دیـانت مردم کشور خود را دارا مـیباشد. من از دوستی با ایشان بسیـار خرسندم.
نماینده من درون بغداد از روادید اتباع من درون ممالک عربی خبر مـیفرستد کـه اسمأعیلیـان مقیم مصر، سوریـه، یمن و عربستان را درون ٔبر مـیگیرد و در ایران، سرزمـین اجدادی من نمایندگان متعددی درون استانـهای مختلف این رابطه را ما بین من و اتباعم حفظ مـیکنند. این افراد اغلب نسل بـه نسل رهبری منطقهای قوم ما را بـه عهده دارند کـه برخی از مواقع بـه طور پنـهانی کـه در زمان خصومتهای دولت مرکزی با این مذهب همراه بوده بـه مورد اجرا قرار مـیگرفته این افراد بـه مراتب سر سپردگی و خلوص نیت خود را بـه من چه درون زمان جنگ و چه درون صلح اثبات کرده اند.
علاقه و توجه من نسبت بـه اتباع ایرانی ازی پوشیده نمـیباشد چه آن سرزمـین باستانی را موطن خویش مـیدانم. این علاقه بـه خصوص توسط مادر گرامـی و والا ی من، بانو عالیـه شاه بـه من منتقل گردیده کـه از کودکی درون دل من کاشت و زبان و فرهنگ پارسی را خود بـه من آموخت و سپس با آوردن معلم خصوصی ادبیـات پارسی زبان مادریم را همراه با دستور زبان فارسی و عربی بـه من آموخت. هنوز بـه یـاد مـیاورم شبهای شعر درون منزل و خواندن رباعیـات خیّام و نثرهای بوستان و گلستان سعدی را. برخی شبها را نیز فقط بـه غزلیـات حافظ اختصاص مـیداد. شبهای رومـی و قرائت از کتاب مولانا نیز درون برنامـه هفتگی جایگاه خودش را داشت. گاه سر سفره نـهار نیز بـه نوبت همگی اشعار این شعرای مشـهور فارسی زبان را قرائت مـیکردیم.
اسماعیلیزم درون طی تاریخ پایدار ماند بخاطر خاصیت صیّال بودنش. بر خلاف بسیـاری از دولتها و سازمانـهای دیگر کـه با قوانین خشک و انعطاف ناپذیر سعی ٔبر نرم مردمانشان دارند یک فرد اسماعیلی با احترام بـه جامعه مـیزبانش مـینگرد و با انعطاف پذیری مخصوص این قوم افراد پیرامونش را تحت تأثیر رفتار نیک و گفتار نیک و کردار نیک خود قرار مـیدهد درست مانند شعار زرتشت پیـامبر بزرگ پارسی. بـه این جهتی از اسمأعیلیـان واهمـه ندارد و بر عدگر اقوام ستیزه جوی، همواره مورد احترام و قبول افراد دیگر جامعه خود مـیباشد. دیـانت ما بـه جای ترساندن مردمان از آتش دوزخ همواره مـهر بی کران خداوند متعال را درون مد نظر داشته هوش و حواس خود را متوجه عشق بـه خالق یکتا و مخلوقانش مـینماید و خوشبینی و پویـایی بشر بـه سوی آیندهای درخشان را درون افکارش مـیپندارد.
یک فرد اسماعیلی بـه نرمـی با مخلوق رنج دیده رفتار مـیکند. بـه فرهنگ و گذشته وی احترام مـیگزاردو درون عین حال راه و روش خود را نیز بـه او مـیآموزد.ی از اسمعیلیها واهمـه ندارد بر عهمـه ما را دوست مـیدارند چون بـه طریقی بـه آنان و به جامعهشان کمک کرده ایم. بـه جای ترساندن مردمن از آتش دوزخ همواره بـه یـاد داریم کـه خدا بخشنده و مـهربان هست و اسلام دین صلح و عشق هست دین خوش بینی و پویـایی بشر.
با همـه این احوال نمـیتوانم پیش آمدهای قانونی و رسمـی کشورهای مـیزبان افراد اسماعیلی را همواره موافق و موازی رسوم و قوانین گروه مان تلقی نمایم. بوده مواردی کـه با آداب ما تناقض مستقیم داشته و آن از عهده رهبر محلی فرقه خارج است. درون آن صورت من مستقیماً جواب و تصمـیم برایش مـهیـا مـیسازم. یکی از امثال این تناقضها تعدد زوجه مـیباشد کـه در فرقه ما چنین رسمـی وجود ندارد. یک مرد اسماعیلی فقط یک همسر اختیـار مـیکند و نمـیتواند همسر دومـی اختیـار کند مگر اینکه همسر اول خود را طلاق دهد کـه آن هم درون رسوم ما از مراحل پیچیده مـیبایستی بگذرد. این مراحل تحکیم خانواده و آینده زن و فرزندان را درون مد نظر دارد بـه طوری کـه هرگاه طلاق فقط از روی هوا و هوس باشد فرد از آن مـیگذرد و به خانواده آاش پایبند مـیشود. عتماد من بـه رای کنسول یـا شورای اسماعیلیـان درون هر منطقه سبب سعی بیشتر و دقیقتر اعضای کنسول درون دفع و حل مشکلات مـیشود و سبب خرسندی ریش سفیدان از توزیع قدرت تصمـیم گیری مـیشود. این اعتماد بـه رهبری منطقهای از طرف من، همواره بهترین عملکرد و راه حل را بـه ارمغان مـیآورد.
در هفتاد سال گذشته من شاهد ترقی و پیشرفت دائمـی و منظم فرقه اسماعیلیـه بودهام و بسیـاری از جوامع را از زمان بنیـادشان و از زمان مـهاجرت اتباع من بـه نواحی دور دست درون مد نظر داشتهام و شکر خدا از این پیشرفتها راضی هستم. این پیشرفتها درون طی تاریخ کهن شیعه اسماعیلیـه بی نظیر هست و سابقه نداشته و خداوند عزوجل را شاهد مـیاورم کـه هر آنچه از دست و زبانم بر آمد درون راهش بذل کردم و از هیچ کوششی دریغ نکردم و از کژ رویـها پرهیز کردم که تا اینکه قوم خود را درون سراسر دنیـا با احترام و عزت اهالی جهان مواجه ساختم.
اسماعیلیـان تقریبا درون تمامـی ایـالات و ولایـات و کشورهای کهنسال و جدید از آزادی فرائض دینی خود برخوردارند و جماعتخانـههای بسیـاری به منظور تشکل و نماز جماعت و جشنها و مراسم خود ساخته و به ترویج دیـانت مبین اسلام پرداخته اند. البته استثنأ نیز وجود دارد کـه در ترکیـه امروزی و در زمان عثمانیـان اتباع من را بـه زندان افکندند و به بیگاری کشیدند همانطور کـه با ارامنـه رفتار د نا آن قوم بی آزار و سخت کوش را بـه مرز نابودی کشانیدند. این شقاوتها و کشتارها با دیدار شخص من از امپراطور عبدالحمـید پایـان داده شد. البته من مایل نیستم درون مورد این شقاوتها زیـاد سخن بگویم و اصولای هستم کـه این رفتارهای از روی نادانی مردمان گوناگون را بـه روی افراد مـیبخشم ولی هرگز فراموش نمـیکنم. دست قضا و خواست خدا نیز باعث شد کـه آن امپراطوری چند صد ساله درون همـین قرن حاضر از مـیان برداشته شود و از آن امپراطوری عظیم هیچ آثاری باقی نباشد و نواحی گسترده تحت حکومت عثمانیـان به چندین کشور مستقل تبدیل شود و ترکیـه جدید تحت بـه رهبری مدبرانـه کمال آتاتورک بوجود آید.
رمز موفقیت من و قومم، اگر مایلید بدانید، درون یک کلمـه خلاصه شده.. باور.. باور بـه خالق یکتا و یـافتن رستگاری از طریق او. شما یـا یک باور کننده هستید یـا نیستید. چالش زندگی درون باورهاست این باور هست که آدمـی را بـه تلاش و حرکت وا مـیدارد. من ناباوری را نوعی شانـه خالی از زیر وظایف زندگی مـیدانم. شخصی کـه سعی خود را درون نفی باور مـیگذراند درون حقیقت خود را نفی مـیکند. یعنی او آدمـیست منفی. دیدن نواقص دلیل بر ناباوری نمـیباشد. وظیفه بیننده نواقص آن هست که آنـها را با استدلال و ابتکار منحصر بـه فرد خود اصلاح نماید و به باور خود و هم نوعانش تحکیم ببخشد. اگر نظر شخصی خودم را بخواهید مـیتوانم بگویم کهی کـه خدا را باور ندارد با خودش مشگل دارد. همانطور کـه عده بسیـاری بـه دیـانت ما درون آمدند عدهای نیز از ما کناره گرفتند. بـه آنان نمـیتوان خرده گرفت. تصمـیم نـهایی با خود شخص هست و بس. تعدادی درون کراچی و بمبئی نیز تحت نام “اصلاح طلب” بـه جامعه ما پیوستند کـه برخی از مفاد دیـانت ما را نفی مـیکنند و مـیخواهند آنـها را بـه اصطلاح خود “اصلاح” نمایند با اینکه با اصلاح طلبی کاملا موافق هستم مـیبایستی یـادآوری نمایم کـه اصلاح طلبی اگر با خوشبینی توام نباشد بـه ضرر شخص مصلح مـیشود و باعث ناباوری مردمان بـه ایشان. با بدبینی نمـیتوان دست بـه اصلاحات زدّ.
اصلاح طلبی هرگاه با خوشبینی و ردّ و بدل منصفانـه اطلاعات صورت نگیرد دیگر “اصلاح” نمـیشود. که تا آنجا کـه به اصلاحات اجتماعی مربوط مـیشود من تمامـی سعی خود را درون تشویق مریدانم بـه دانش وب اطلاعات درون سطح حرفهای و متخصص داشتهام و همواره از اختیـارات خود بـه عنوان رهبر شیعیـان اسماعیلیـه جهان درون هموار ساختن طرق دستیـابی بـه دانش و معلومات به منظور تک تک اعضای جامعه اسماعیلی بکار ام. بـه خصوص درون آزادی آموزش و عمل زنان بسیـار ساعی بودهام و هستم. این حجابی کـه امروزه درون کشورهای اسلامـی بـه طرزی مفرط سر و روی زنان سلحشور و نیککردار را مـیپوشاند هیچوقت درون جامعه ما اجباری ببوده و اگر بانوانی بـه مـیل خود از روسری و آستین بلند استفاده کرده اند آنرا مـیتوان بـه عنوان تنوع درون البسه ایشان بـه حساب آورد کـه از مـیل باطنی آنان است. حتی درون زمان پدر و پدر بزرگم زنان اسماعیلی اجبار بـه پوشانیدن صورت خود نبوده اند.
اصولا مـیتوانم ادعا کنم کـه اسلام از طریق تشیع اسماعیلیـه از پیشروترین مذاهب دیـانت مبین اسلام هست و اسلام زیبا و پویـا را بـه جهانیـان عرضه مـیدارد. سازماندهی منظم و خدمت خالصانـه و خاضعانـه افراد معتقد جامعه پراکنده ما همواره و با نـهایت سعی و کوشش درون راه ایجاد رفاه، ایجاد مدارس به منظور پسران و ان، ایجاد بیمارستانها و تأسیس جماعت خانـهها فعال بوده اند و من بـه فرد فرد آنان مـیبالم.
بر اثر تأکیدهای مصرانـه من درون آموزش مامایی درون هند و پاکستان، برمـه و کشورهای نو بنیـاد آفریقایئ، مـیزان تولد نوزادان سالم افزایش یـافته سعی وافر بر آن بوده کـه به خصوص زنان ساکن نواحی دور افتاده و کوهستانی تحت نظر پرستاران و پزشکان بوده دوران بارداری و زایمان را با بهداشت امروزی بـه سر برند و از جادوگران و به اصطلاح کاهنان خرافی درون امان باشند. مرگ و مـیر مادران و نوزادن کاهش چشمگیری یـافته کـه در اینجا مـیبایستی از دست اندر کاران و کار کنان مؤسسه پرستاری “لیدی رین” نیز به منظور همکاریهای بی شائبهشان کمال تشکر را بـه جای آورم. من همچنان درون بقای این مؤسسه خیر خواه ساعی خواهم بود و از هر گونـه کمک بـه خصوص مالی بـه مؤسسه “لیدی رین” خود داری نخواهم کرد.
کمکهای مالی بنیـاد آقا خان بـه مؤسسات آموزشی و بیمارستانها از محل و بودجه “صندوق اعتبار” پرداخت مـیشوند کـه توسط اعضای متموّل و موفق جامعه ما و جامعه بینالمللی تامـین مـیشود. هر فرد متخصص و موفق کـه بحمدلله اکثریت افراد جامعه امروز ما را تشکیل مـیدهند بـه مـیل و وسع خود بـه این صندوق خیریـه کمک مـیکند و برای مخارج آموزشی و پزشکی درون مناطق محروم بـه هیـات مدیره این سازمان غیر انتفاعی سپرده مـیشود کـه با مشاورت و همکاری چندین حسابدار خبره و وکلای ماهر کـه اغلب از جوانان و افراد جامعه خودمان مـیباشد صرف امور خیریـه درون اقصی نقاط این گیتی پهناور مـیشود. بـه زوجهای جوان کم بضاعت کمک مـیکنند کـه زندگی مشترک خود را تشکیل دهند، و حتی صاحب خانـه خود شوند. همـین جوانان پر شور جامعه اسمعیلی تحت نظارت مستقیم من دست بـه احداث یک مؤسسه بیمـه زدند و نامش را “بیمـه سروش” گذاشتیم.
در مورد دارائی شخصی من شایعات بسیـاری بزبانـها آمده کـه از ارقام نجومـی و خنده آور حکایت مـیکنند. ابدا اینطور نیست. بـه جرأت مـیتوانم ادعا کنم کـه هزاران از من متمولتر هستند بـه خصوص درون اروپا و آمریکا. شاید بتوان گفت کـه تنـها ارجحیت من کنترل صد درون صد درامدم مـیباشد کـه در دیگر صاحبان صنایع و معادن و سازندگان مـیبایستی بـه دولت خود مالیـات پرداخت نمایند ولی من بـه هیچ دولتی وابستگی ندارم و به عنوان رهبر دیـانت شیعه اسماعیلیـان موظفم کـه در حراست و رفاه اتباعام بکوشم . بخش بزرگی از درامد من درون خیریـه و ایجاد خوراک و مسکن و پوشاک به منظور نیـازمندان است. این مالیـات من است. مالیـات من بـه تمامـی ملل جهان. زیرا شغل من نیکوکاری هست و بـه جز آن شغل دیگری ندارم.
چه درست گفت آقای اندرو کاگرنگی – مردی کـه ثروتمند بمـیرد با بیحرمتی مرده است. ولی من مایلم یک جمله دیگر بـه آن اضافه کنم – مردی کـه ثروتمند زندگی کند و تمامـی دارائی خود را صرف افراط و خوشگذرانی کند و دست مستمندان را نگیرد، با بی حرمتی زندگی کرده. اشتباه نکنید من کمونیست نیستم و اصولا بـه هیچ ایدئولوژی خاصی بستگی ندارم و داشتن ثروت را ننگ نمـیدانم. من بـه هیچ وجه مخالف پیشرفت مالی یک خانواده نیستم. من ابدا احساس شرم نمـیکنم کـه چهار اتومبیل درون هندوستان دارم. آن وسائل از روی هوا و هوس ابتیأع نشده اند. من به منظور رفت و آمد مـیهمانانم از آنـها استفاده مـیکنم. چهار اتومبیلی کـه همواره درون تردد هستند.
همـینطور از داشتن اصطبلها و اسبهای اصیل مسابقهای خود احساس ننگ نمـیکنم. اسب همـیشـه جزو عمدهای درون خاندان من بوده کـه از پدرانم بـه من رسیده خود آنـها نیز درون اسبسواری و اسب پروری سرآمد و زبانزد عام بوده اند. چه مردان و چه زنان خاندان آقا خان همواره از فنون اسب سواری و سوار خوبی آگاه بوده و هستیم و به این رسم زیبای خانوادگی مـیبالیم. خاندان آقا خان درون بسیـاری از مسابقات و نمایشهای اسب شرکت کرده. اسبهای اصطبل من اغلب برندگان جوایز گوناگون بوده اند. من هیچوقت بـه فکر برچیدن اصطبلهای خود نبوده و نخواهم بود. اسبهای من جزو لاینکف خانواده من هستند. با اینکه با فروش اسبهایم مـیتوانم بـه ثروت قابل توجهای دست یـابم وای مایل نیستم حتی یکی از آنـها را بفروشم. حتی مـیتوانم اصطبل خود را بـه مرکزی تفریحی و نمایش اسب تبدیل کرده از فروش و درامد بلیت ورودی جماعت دست بـه این مشغله ب و یقین دارم کـه هفت روز هفته مردم بـه تماشای این اسبهای اصیل و زیبا و حرکات و خبرگی آنـها بیـایند ولی من هدفی جز تربیت اسب و شرکت درون مسابقات و برنده شدن ندارم.
اغلب اسامـی اسبهایم از شـهرهای دلخوهم هستند بـه خصوص شـهرهای متن و زادگاه پدرانم پارسیـه بزرگ. اسب مطلوبی دارم بـه نام تهران کـه برنده جوایز بسیـاری شده. شیراز و اصفهان و کراچی نیز از اسبهاتی بسیـار نجیب و اصیل و تیز پا مـیباشند کـه آنـها نیز برنده مسابقات بسیـار بوده جوایز ارزندهای را نسیب من ساختند. چه درون مسابقات هندوستان، چه درون برمـه، و چه درون دربیهای انگلستان و دیگر شـهرهای اروپایی. من بـه حق بـه اسبهای خود مباهات مـیکنم.
هنگامـی کـه در جرائد مـیخوانم کـه درامد من را مـیلیونـها پوند” درون سال رقم مـیزنند احساسی توام با تعجب بـه من دست مـیدهد. تعجب از زودندیشی و ساده اندیشی دیگران بـه خصوص ناشران جرأدی کـه فقط درون فکر پر صندوق و جیبهای خود هستند و از به منظور سود از هیچ دروغی فروگذار نیستند. با خود مـیاندیشم هرگاه این ارقام نجومـی واقعی واگر ثروت من مـیبودند چه ننگی را با خود بـه دوش مـیکشیدم. هنوز مسلمانانی هستند کـه در دیـار خود آب آشامـیدنی ندارند. چه بومـیان صحراهای آفریقایئ کـه از ابتدائیترین مواهب زندگی محرومند. آنـها حتی از عهده مخارج حفر یک چاه بر نمـیایند. ننگ بر من اگر یک چنین ثروتی داشتم و به کمک این مسکینان نمـیشتافتم. هرگاه ثروت من بـه اندازه نیمـی از این تخمـینهای اغراق آمـیز مـیبود بـه همان اندازه کار و پروژه را بـه مورد اجرا قرار مـیدادم.ای کاش کـه آنطور بوددر مورد تهمتهای افترا آمـیز “ولخرجی” و “اسراف” بـه خصوص درون بر گذاری مجالس و مـیهمانیهای “مجلل” مایلم همان آقایـان شایعه پرداز را بـه منزل خود دعوت کنم که تا از نزدیک بـه چشم خود ببینند آن مجالس بزرگ چه گونـه بر گذار مـیشوند. شام بـه صدها نیـازمند درون روز کاریست کـه همواره درون خاندان من رسم بوده نـه تنـها از بر گذاری این مجالس نیکوکاری شرم ندارم بلکه بـه آنـها افتخار نیز مـیکنم. بـه سختی مـیتوان نام این مـیهمانیها را “ولخرجی” گذارد.
در منزل آقا خان بـه روی هر مسلمان و غیر مسلمان باز هست که دلی از عزا بـه در آورده غذای گرمـی تناول کند. همـینطور تخت خواب و اتاق هایی جهت استراحت افراد مسافر و کم بضاعت درون اختیـار آنان گذارده مـیشود. آشپزخانـه منزل من شبانـه روز درون فعالیت هست و از مدعوین و بازدید کنندگان بـه رایگان پذیرایی مـیشود. درون هنگام مـهاجرت پدر بزرگم بـه هندوستان قریب دو هزار نفر همـه روزه بر سر خوان آقا خان حضور یـافته رفع گرسنگی مـید. دو هزار نفر از آزادگان و آزاد اندیشان و دگر اندیشانی کـه همراه پدر بزرگ از دیـار آبا اجدادی خود رخت بر بستند و به اعتماد وی راهی منزلگاه نوای شدند. این قوم را چگونـه مـیتوان گرسنـه نگاه داشت؟ خدا هیچ کودکی را گرسنـه بـه رخت خواب نبرد چه افراد کم بضاعتی کـه شبها گرسنـه سر بـه بالین مـیگذارند. اگر این مـیهمانیها “اسراف” هست پس بگذار باشد. ثروت که تا اندازهای به منظور شخص خوب هست ولی بعد از حدی مـیتواند بـه سلامت جسمـی و روحی فرد ضرر برساند. آنانی کـه در جمع آوری مال و منوال حرص مـیزنند مـیتواند بـه قیمت جانشان تمام شود اگر ندانند کـه با ثروتشان چه کار کنند. من با یک کفن از دنیـا خواهم رفت. من این را خوب مـیدانم.
بخش ۲
خاطرات آقاخان محلاتی
نوشته آقاخان سوم سلطان محمد شاه
ایـام کودکی درون هندوستان
اولین خاطره کودکیام کـه به خاطر مـیآورم بـه زمانی بر مـیگردد کـه من طفلی ۳ الی ۳/۵ ساله بودم. بـه یـاد مـیاورم پیرمردی را با ریش سفید ولی محکم و مستحکم بروی اسب عرب خاکستری رنگی مـینشسته. او تقریبا کور هست ولی با قامتی راست بـه روی اسب مـینشیند. هرگز پشت او را خم ندیده ام. من کودک بروی اسب پاکوتاه زین و آذین شدهای آرام نشسته درون حالی کـه دو نفر از دو طرف مراقبم مـیبودند. آن پیرمرد پدر بزرگم آقا خان اول بود کـه نام و مقامش را بـه پدرم و او نیز بـه من بـه مـیراث گذاردند.
آن روز اولین روز آموزش اسب سواری من بود. آموزشی کـه زیر نظر مستقیم پدر بزرگ شروع گردید و عشق بـه این ورزش مفرح و این حیوان با وقار را بـه من آموخت. عشقی کـه نسل بـه نسل بـه تمامـی اعضای خاندان آقا خان رسیده و گویی درون خون ماست. بلی آنروز اولین درس اسب سواری را شرون کردم کـه به تدریج و با مرور زمان بـه مـهارتهای سواری و سوار خوبی رسید و نـهایتا بـه شرکت درون مسابقات و پرورش اسبان تیز پای و تند رو.
پدر بزرگ همواره از تربیت اسب و اسب سوار لذت مـیبرد. آنجا بمبئی بود شـهری کـه پدر بزرگ به منظور اقامت دائم بعد از جلای موطن بر گزید. ولی من درون کراچی متولد شدم. روز دوم نوامبر ۱۸۷۷. دوران کودکی را درون بمبئی گذرانیدم همـینطور درون پونـه کـه منزلی ییلاقی آنجا داشتیم. یـادش بـه خیر. بمبئی زمان کودکی من با بمبئی امروزه فرق بسیـار دارد. آن بمبئی ساکت و صلح آمـیز و مملو از هوای دلپذیر و پاک جایش را بـه یک شـهر بزرگ و صنعتی و شلوغ و در هم داده.
بمبئی، شـهر منتخب پدر بزرگ به منظور اقامت دائمـی او و خانوارش حتی درون هند دهه هشتاد (۱۸۸۰) کـه خردسالی من را شاهد بود از وسعت قابل ملاحظهای برخوردار بود. این بندر مـهم و در عین حال پایتخت هندوستان همواره درون طی تاریخ از اهمـیت فوق العادهٔای بر خوردار بوده و هست. بمبئی از دو قسمت عمده تشکیل مـیشود. – مازاگوان و بیسولا کـه دومـی مدفن پدر بزرگ مـیباشد.آرامگاه پدربزرگ من، آقا خان اول، درون محله حسن آباد بمبئی واقع گشته کـه از طریق جاده نسیبی بـه آن راه دارد. وسعت بمبئی از وسعت اند لندن و منـهتن نیو یورک تواما بیشتر هست یـا مـیتوانی قسمت بزرگی از پاریس را، مثلا از مدلین که تا ماورای اپرا و با عرضی برابر مدلین که تا پون دینا. درون این شـهر زیبا و پر اهمـیت حتی درون آن سالیـان دور کاخهای مجلل و منازل کوچکتر ولی زیبا درون مـیان باغستانها و گلستانـها بنا بودند. درختها و سروهای سر بـه فلک کشیده آذین خیـابانـها و مـیادین این شـهر استثنائی بودند کـه شبها تفرّجگاه ساکنین و گردشگران بود.
جمعیت بمبئی نیز همـیشـه با جمعیت شـهرهای عمده دنیـا برابری مـیکرده. جمعیتی کـه متشکل از افراد از اصل و نسبهای متفاوت هست و با باورها و رسوم مختلف. بمبئی را مـیتوان بـه راحتی دموکرات ترین شـهر دنیـا دانست کـه بیشترین ظرفیت همزیستی و همکاری مردمان مختلف، اعم از هندو و مسلمان یـا اروپایی و آسیـائی برخوردار هست و بالاترین درجات قبول و احترام متقابل اقوام مختلف بـه یکدیگر را داراست. ساکنان این شـهر مانند ساکنان بقیـه شبه قاره هندوستان درون انجام فرائض دینی و مذهبی خود و انتخاب روش زندگی آزاد مـیباشند. این از خصوصیـات عمده هندوستان بـه خصوص بمبئی بود کـه پدر بزرگ را راغب بـه اقامت درون این ناحیـه از دنیـا کرد.
اقامت آقا خان درون بمبئی باعث مـهاجرت دیگر افراد قوم اسماعیلیـه درون طی زمان شد. برخی از همراهان و پیوستگان بـه آقا خان را شاهزادههای ایرانی و خانوادهشان تشکیل مـیداد کـه از رقابتهای خانوادههای پادشاه مجبور بـه جلای وطن گشته اند از جمله یکی از آنان از خاندان افشاریـه مـیبود و از نوادگان مستقیم نادر شاه کـه در مخالفتهای آقا خان با دولت تهران جانب آقا خان را گرفت و با دسته اش درون جنگ هایی همراه آقا خان جنگید. شاید او نیز بـه فکر آینده بهتری به منظور خود مـی بود و مـیخواست از این آب گل آلود ماهی بگیرد. بدین ترتیب بود کـه بمبئی شد قطب مسلمـین شیعه بـه خصوص اسمعیلیـه و دگر اندیشان عصر خود و عاصیـان و فراریـان مخالف حکومت محمد شاه. محمد شاه جوانی بود درویش صفت و پرهیز کار کـه تحت تسلط وزیر زیرکش، حاج مـیرزا آقاسی از بسیـاری از آداب و رسوم سیـاست خود را بـه کنار کشانیده بود طوری کـه اطرافیـانش گفته بودند “پادشاهی را سیـاسات و آداب آید بـه کار نـه ترک عادات. ” او بـه خاطر کم تجربگی و جوانیش دست بـه اعمال افراط گرانـه مـیزد کـه از جمله دستور کور عمویش بود کـه در هرات و خانات دلاوریها از خود نشان داده از پدر پادشاهش لقب “شجاع سلطنـه” گرفته بود. گاه با خود مـیاندیشم کـه این ترک و جلای وطن ایرانیـان و ترس از محکمـه و حکومت مرکزی از چه زمانی رایج شده و تا کی مـیخواهد ادامـه یـابد. اولین تاریخ ثبت شده مـهاجرین اقوام و افراد زرتشتی بودند کـه بعد از حمله اعراب بـه ایران فرار را بر قرار ترجیح داده اغلب بـه طرف هندوستان موطن آبا و اجدادی خود را ترک د کـه امروزه بـه نام “پارسی” مشـهور هستند.
با گذشت سالیـان بمبئی دیگر مقر تبعید به منظور پدر بزرگ بـه حساب نمـیآمد بلکه کاملا محرز بود کـه پدر بزرگ از اقامت درون آن شـهر فعال و به مراتب مـهمتر از زادگاهش، محلات، کاملا راضی و خوشنود است. هرچه حکومت تهران با او سر ناسازگاری گذاشت، درون بمبئی او را با آغوش باز پذیرفتند و قوم ما را بـه رسمـیت شناختند. این رسمـیت قانوناً درون روز دوازدهم نوامبر ۱۸۶۶ توسط قاضی قضات آقای “جاستیس آرنولد” از تصویب نمایندگان و وکلای رسمـی هندوستان برخوردار شد و به پدر بزرگ ارج و احترام درون خود یک شاهزاده داده شد. ایشان لقب شـهزادگی پدر بزرگ را بـه رسمـیت شناختند و حتی لقب “راج” را نیز بـه پدر بزرگ اعطا نمودند. سازمان راج آقا خان سپس دست بـه احداث اولین مقر آقا خان را زد کـه آن محل تجمع پیروان و ریش سفیدان قوم شد و نامش شد تالار آقا.
پدر بزرگ درون پونـه نیز کاخی ساخته بود کـه خانواده و خانوادههای همراهان بـه دلخواه درون آنجا سکنی مـیگزینند و از زندگی درون بمبئی شلوغ بـه آن محل ییلاقی رفته چند صباحی را درون آرامش بسر مـیبرند. وی همچنین کاخهای متعدد و منازل بسیـاری به منظور اتباع و ریش سفیدان و سران و کارمندان بنیـاد آقا خان و خانوادههایشان بنا کرد کـه همـه درون اختیـار اتباعش بود. آن کاخها با کاخهای راجها و مـهارجههای هندوستان برابری مـید.
بلی مـیبایستی اذعان نمایم کـه زندگی پدرانم بـه مانند پدرانشان با ملازمـه مریدان بسیـار توام بوده بنا بـه رسم و اقتضای زمان و قوم اسماعیلیـه یک زندگی فئودالیتی بوده. همآنند تمامـی اصلمند زادگان دیگر پارسی، هندی، و دیگر نقاط آسیـا و اروپا کـه هرکدام از ملاکین و امرا و شاه زادگان و حکام تشکیل گردیده اند. زندگی پدر بزرگ من و پدرش نیز از این قاعده مستثنی نبوده. شاید فرق اصلی زندگی پدران من با دیگر امرا و حکام درون این بوده کـه قوم ما پدران من و من را از صمـیم قلب مـیخواهد و حتی مـیپرستد چون من و پدرانم از نوادگان مستقیم پیـامبر اسلام، و از رهبران شیعه اسماعیلیـه اسلام هستیم. بـه همـین ترتیب من و پدرانم همواره موظف بودیم کـه پاسخ گوی این الطاف و محبتهای مردمانمان باشیم و آنها را بـه رستگاری و خوشبختی هدایت کنیم. بـه حمدالله که تا کنون موفق نیز بوده ایم. سرسپردگی یعنی قبول مسئولیت چه از مرید چه از مراد.. هردو دست اندر کارند کـه با هم دنیـای بهتری بسازند.
البته آن زندگی پدر برزرگ دیگر درون زندگی مدرن و قوانین جدید و بعد از اصلاحاتی کـه در آموزش و پرورش مردمان مدرن باعث بالا رفتن سطح عموم زندگی شده بالطبع با زندگی شـهری و مدرن امروزی سازگار نمـیباشد. درون دنیـای امروزی دیگر رهبران محلی آن نفوذ سابق را ندارند چون اجتماع دیگر لازم نمـیبیند. حکومتهای مرکزی معتبر تری جایگزین بـه اصطلاح خرده ملاکین و فئودالها شده کـه در بسیـاری مواقع جای شکرش باقئست کـه بنی بشر و ضعفا را درون امان دارد. امان از از غارت گران و دزدان سر گردنـه و تاراج گران کـه قدیم ها بـه وفور دیده مـیشدند. ولی فرق رهبری من و پدرانم درون وابستگی مستقیم ما بـه فرهنگ و دین یک ملت مـیباشد. هری درون دنیـای مدرن امروزه مسئول آموزش و حتی تغذیـه هزاران نفر نیست. من روی زندگی پدرانم قضاوت نمـیکنم فقط تاریخ شاهد هست که پدران من از لحاظ محبوبیت خاصی کـه از پرتو الهی و نبوّت بـه مـیراث اند هیچگاه محتاج بـه تحکیم دستوراتشان از طریق اهمال زور نبوده اند. هرچه گفتند و خواستند، پیروانشان با دل و جان انجام دادند چون صواب نیکوکاری را درون سعادت، رستگاری و خوش بختی خاندانشان و خانوار اتباعشان دیده و پذیرفته بودند. از آن مـهمتر همگی چه ازطرف پدرانم و چه از طرف قومشان طعم موفقیتها و پیروزیهای متعددی را چشیده و آزموده بودند. خاندان من با سرافکندگی و یأس سر و کاری ندارد.
به جرأت مـیتونم اذعان نمایم کـه قوم اسماعیلیـه درون هر نقطه از دنیـا کـه باشند از یک نوع بیمـه نوشته نشده برخوردارند. بیمـه آرامش و تامـین از طرف خود و یـاران مثبت و خوشبین. از افتخارت من و خاندانم ضمنا نداشتن زندان هست خاندان من و پدرانم بدون ریختن یک قطره خون از حمایت و پشتیبانی بی چون و چرا ی افراد قوممان برخوردار بوده ایم و با نوعی اطمـینان و تعلق خاطر دو طرفه بر مشکلات فائق مـیأییم. این رابطه مستقیم و پویـا همواره مورد حسد و غضب برخی از حکام و سرداران بوده. من بـه این ارتباط مستقیم و اعتماد مریدانم مـیبالم. خداوند این قوم و همـه بندگانش را از گزند روزگار حفظ کند. ما همگی بنده و پیرو او هستیم و بس. خدایـا بندگانت را از لطف بی انتهایت دریغ مکن.
از همان روزهای نخستین کودکی بـه یـاد دارم کـه وظیفهای کـه مشیعت الهی نصیب من کرده و وظیفهام بـه عنوان امام شیئعیـان اسمعیلی بـه مردمم همواره درون گوشم خوانده شده و تربیت دینی و فرا گیری قرآن مجید از اولین تکالیفم بود. بـه مرور زمان بـه حجم و اندازه این وظیفه پی بردم. شرح اینکه چرا درون هشت سالگی بنا بـه اقتضای زمانـه و مرگ زود رس پدرم بـه کرسی امامت نشستم درون صفحات و بخشهای جلوتر بـه تفسیر خواهد آمد ولی درون اینجا بدان اکتفا مـیکنم کـه وظیفه امامت دلبخواهی نبود و من بعد از فوت پدر مـیبایستی این وظیفه را بـه عهده مـیگرفتم کـه با کمک ریش سفیدان و معلمان و اساتید فنون مختلف بـه حمدالله با موفقیت از بعد آن برامدم و مدیون زحمات و افکار افراد بیشماری درون این راه مقدس مـیباشم.
از همان دوران کودکی و حتی درون دوران حیـات پدرم پزشکان جملگی رأی داده بودند کـه من دچار یک بیماری مرموزی هستم و بیست و پنج سالگی را نخواهم دید. این رأی کـه امروز عآن ثابت گشته باعث مراقبت و مواظبت بیش از حد معمول از طرف مادر و ندیمـههایشان شد و گاه باعث شرمساری حتی اکراه من مـیشد. ناز و نوازشهای بی پایـان دایـهها و اطرافیـان مادر را درون خاطر دارم کـه مرا درون دامان خود پرورداندند. عبارت طنز آمـیز `شاهزاده گیلاس کوچولو`هنوز درون گوشم طنین دارد. یک ناز پرورده بـه تمام معنی کـه به آن نـه مـیبالم و نـه از آن خجولم.
شاید علت دیگر این افراط و دقت درون پرورش من مادرم باشد. فقدان پدری بالای سرم آن مراقبتها و محبتها صد چندان گردید. دل تمامـی اقوام از ها و ها گرفته که تا دیگر خویشان و بستگان همگی بـه حال آن پرنس یتیم مـیسوخت. هنوز کـه هنوز هست با خود مـیاندیشم کـه هیچ یک از مواهب و مـیراثی کـه بعد از وفات پدر بزرگوارم نصیبم گشت، ارزش از دست پدرم را نداشت. بلی غم بی پدری درون عنفوان کودکی درون من کاشته شد. خداوند این غم بزرگ را نسیب هیچ کودکی نکند. خداوند متعال پدرم را از من گرفت و در اززایش بـه من مسئولیت او را عطا نمود. بـه من قدرت و مکنت داد بلی بـه من همـه چیز داد کـه شاید بـه مراتب فرا تر از دادههایش بـه دیگر بندگانش بوده باشد ولی درون ازای آن فیمت هنگفتی از من ستانید. پدرم از پهلو از این دنیـا رفت آنـهم درون فصل شکار. ولی نـه درون آن شکارهای طولانی زمستانیش، بلکه درون حین فصل تابستان. او درون ماه مرداد درگذشت بـه هنگام فصل شکار مرغابی. او درون موسم بارانـهای شرجی مبتلا بـه انفلوانزا و متعاقب آن بـه پهلو شد. بله پدر خوش سیما و خوش قامت و قوی بنیـه من مغلوب آن بیماری شد و جان بـه جان آفرین تسلیم کرد. درست چهار سال بعد از وفات پدرش. او با رفتنش غمـی جان گداز بر دل مادرم و فرزندانش نشانید.
پدرم، آقا خان دوم اصطبلهای بزرگ و متعددی درون بمبئی و پونـه داشت کـه از پدرش، آقا خان اول بـه وی بـه وراثت رسیده بود. او تحت تربیت مستقیم پدرش اسب سواری ماهر و شکار چی قابلی شده بود. آنـها هردو از این ورزش سالم و مفرح لذتی وافر مـیبردند. پدر بـه هیچ وجه مانند دیگر خانزادهها و شاهزادهها اهل قمار و مـیخوارگی نبودند و هیچگاه اجازه ندادند کـه ثروت و مکنت آنـها را اسیر هوسها و لذتهای آنی کند. پدر نیز مانند پدر بزرگوارش اوقات تفریحی را بـه تربیت و پرورش اسبهای اصیل و اسب دوانی و سوارخوبی یـا شکار مـیگذرانید. او درون مسابقات زیـادی شرکت نمود و برنده جوایز بی شماریست. گویی فقط دو چیز پدر را ارضا مـینمود. . شکار بزرگ، و جایزه بزرگ. مـهارت پدرم درون شکار توام بود با شجاعتی وصف ناپذیر. شجأعتی کـه دست بـه دست مـهارت لازمـه شکار ببر مـیبود. به منظور شکار ببر دو شیوه بـه کار مـیرود یکی تیراندازی از روی فیلهای تربیت شده به منظور این کار، و یکی تیراندازی از روی تخت هایی کـه بر فراز درختان کهنسال تعبیـه نموده اند. درون هردو حالت شکارچی از بالا مـینگرد و مسلط بر زمـین شکار است. ولی پدر متد سومـی نیز داشت کـه به آن مـیبالید.
از مادر شنیده ام روزی شاهزاده ولز کـه بعدها شدند پادشاه ادوارد ششم هنگامـی کـه از هندوستان دیدار مـید درون یک ضیـافت شا م بـه دعوت پدر منزل ما تشریف آورده بودند. درون حین دیدن از جوایز و کاپها و سرهای ببر و گوزن و دیگر حیوانات شکار شده توسط پدر کـه در تالاری بـه همـین مناسبت آنـها را نصب کرده و به معرض نمایش به منظور مـیهمانانش درون آورده بود، شاهزاده با ابراز شگفتی و هنگام لمس پوست زیبای یک پلنگ از پدر پرسیدند کـه کدامـین شیوه را به منظور شکار ببر و پلنگ بـه کار مـیبرند – از روی فیل یـا از بالای درخت و ایوان مخصوص شکار؟ جواب پدر بـه شاهزاده این بود: قربان من فرد تنومند و حتی فربهی مـیباشم، صعود از ارتفاعات برایم مشگل هست ، همـینطور ایستاده روی زمـین با حیوان رو بـه رو مـیشوم. این جواب پرنس ادوارد و همراهانش را بسیـار شگفت زده کرده بود. بـه هر حال مرگ زود رس و بیوقت پدر اوقات شیرین کودکی وآن بی غل و غشی کودکی را نیز از من گرفت و حجم بزرگی از وظایف و مسئولیتها را بـه گردنم نـهاد. پیکر پدر بعد از غسل و انجام فرائض دینی از پونـه بـه بمبئی و بعد از مراسم بدرود بـه نجف، درون کرانـه رود فرات و مقر جد بزرگوارش، علی ابن ابی طالب بـه خاک سپرده شد.
بعد از انجام مراسم تدفین پدر خانواده بـه خصوص مادر سعی درون کاهیدن غم از دست پدرم داشته همراه با ارائه تدریجی وظایف بـه ارث رسیده من را با سرگرمـیهای مختلف و دروس مناسب سنّ مشغول نگاه مـیداشتند. مدتی بود کـه خواندن و نوشتن را فرا گرفته بودم و قرآن و احادیث را نزد فقها آموخته بودم کـه همواره جزو جدا ناپذیر دروس من بود. شاید بـه نظر خسته کننده و تکراری بیـاید ولی هربار بـه مفاهیم تازهای مـیرسیدم و برایم تازگی داشت.
بلی مـیراث پدر و مسئولیتهای متعاقب آن چه درون خانواده و خاندانم و چه درون جامعه بینالمللی مرا از ابتدا ی کودکی تحت آموزش و پرورش مخصوص قرار داد. اکنون کـه به آن دوران دور مـیاندیشم از خود مـیپرسم کـه چگونـه آن کودک درون طی سالیـان نوجوانی و جوانی توانست از آن اتشگه سیـاوش جان سالم بدر برد و دیوانـه نشود! آموزشها بـه خصوص تعلیمهای دینی بطور منظم و مطابق برنامـه روزانـه دقیقا بـه مورد اجرا گذارده مـیگردید. این برنامـه طبق فصول سال همواره مرا از منزل ییلاقی درون پونـه که تا منزل قشلاقی درون بمبئی همراهی مـیکرد. خانواده درون ماههای فروردین و اردیبهشت درون مـهاباشوار و تمامـی تابستان را درون پونـه و زمستان را درون بمبئی بـه سر مـیبرد و ده سال، از سال ۱۸۸۵ که تا ۱۸۹۵ اوضاع بدین منوال مـیبود. تقویم و برنامـه هفتگی من که تا چندین و چند سال وقتی به منظور تعطیلات و استراحت نداشت. معلمان و مربیـان بـه همراه خانوار با من کوچ مـید و یک لحظه من را تنـها نمـیگذاشتند. براستی کـه گاه ترجیح مـیدادم درون قل و زنجیر باشم که تا در دست آنان.
روز من از ساعت ۶/۵ بامداد آغاز مـیشد. صرف صبحانـه کـه اغلب شامل چای کمرنگ، نان، پنیر، کره و مربا یـا یکی از انواع شیرینی ایرانی مـیشد. صبحانـه سر ساعت ۷ مـیبایستی تمام شده باشد چون درون راس ساعت هفت یک اسب زین شده پا کوتاه منتظرم بود کـه به من بـه مدت یک ساعت سواری بدهد. همان سواری بـه روز من نشاط و قوت مـیبخشید. درون سالهای بعد اسب پا کوتاه جای خود را بـه اسبان مسابقهای و چوگان داد. درون پونـه درون مـیدان مشق تمرین مـیکردم و در بمبئی تاخت و چهار نعل بـه روی شنـهای ساحلی نیز بـه آن اضافه مـیگردید کـه من و اسبم را به منظور مسابقات محلی و سپس کشوری و قارّهای آماده سازد. ساعت ۸ تحت تعلیم معلمان انگلیسی و فرانسوی مـیبودم و آن که تا ۱۱/۵ بـه طول مـینجامـید. آنگاه وقت نـهار و مقداری وقت آزاد داشتم. راس ساعت دو تعلیم عربی و قرآن شروع مـیشد کـه با دیگر کتب اسلامـی همراه مـیبود و مجموعاً سه ساعت بـه طول مـینجامـید. از ساعت پنج که تا وقت شام ورزشی برایم درون نظر گرفته مـیشده کـه اغلب من تنیس را ترجیح مـیدادم.
بعد از ورزش عصر کرده که تا وقت شام نیز بـه فراگیری زبان مادریم، فارسی مـیگذشت کـه توسط اساتید ادبیـات فارسی و تحت نظر مستقیم مادرم انجام مـیگرفت. این وقت را مادر مخصوصاً انتخاب کرده بودند کـه بهانـهای باشد به منظور ادامـه شعر خوانی بر سر شام. اشعار حافظ مورد علاقه خاص مادر بود کـه آنرا با تعصب خاص خودش بـه من درون طی ایـام آموخت. همـینطور شعرای نامدار پارسی زبان دیگر مانند سعدی، فردوسی، و عمر خیـام. مادر به منظور قرائت اشعار و روایـات مولانا رومـی شبهای بـه خصوص داشتند کـه با شرکت دیگر مدعوین تشکیل مـیشد. ایشان خود چقدر زیبا و رسا اشعار پارسی را بـه زبان مـیاوردند و دکلمـه مـید بـه طوری کـه تلفظ صحیح آن درون گوش من و دیگر فرزندان و حضار طنین مـیافکند و به خاطر سپرده مـیشد. مادر از تک تک ما و در حین صرف شام مـیخواست کـه برایش شعر بخوانیم و از شنیدن آنـها لذت وافری مـیبردند کـه از حرکات سر و بدنشان پیدا مـیبود.
جلسات شعر خوانی همراه با صرف شام که تا پاسی از شب ادامـه داشت و با اینکه درون ابتدا به منظور من سخت بود ولی بـه خاطر عشق مادری و رضای خاطر آن بانو ی بزرگوار بـه تدریج عادت کردم و بعدها حتی لذت مـیبردم. مشاعرهها ی بیشمار مـیکردیم کـه با خندهها و شوقها ی فراوان همراه بود. ولی این پایـان برنامـه روزانـه من نبود!! بعد از شام بدترین ساعت انتظارم را مـیکشید!! ساعت خوش نویسی! خدا مـیداند چقدر از انجام این کار اکراه داشتم. آیـا بـه خاطر معلم سختگیری بود کـه مـیداشتم؟؟ خطاطی با قلم درشت و ریز. بـه فارسی مـینوشتم، بـه عربی مـینوشتم، همـینطور لاتین. تمامـی اشعار دیوان حافظ و سعدی را چندین بار نوشتم، شاهنامـه فردوسی را نوشتم، ربأعیـات خیـام را نوشتم و تا چندین سال از آن کار زیبا و هنری اکراه داشتم ولی بمرور زمان بـه آن فن علاقه ماند شدم. شاید خط خودم بـه آن زیبائی کـه مادر آرزو مـیداشت نشد ولی از دیدن خطوط زیبا و از هنر خطاطی درون نمایشگاهها لذت مـیبردم چون مـیتوانستم خود را جایگزین آن هنرمند انگاشته قدر زحماتش را بدانم. من بـه هنر خطاطی احترام و ارج بالایی دارم.
بلی مادر تحت تأثیر آن خوی ایراندوستی و عشق بـه زادگاهش و متاثر از شاهکارهای اساتید ادبیـات فارسی و عربی این “شکنجه” آخر شب را بـه من روا مـیداشت کـه بعدها متوجه علت اصلی آن اکراه شدید شدیم. معلم بیچاره حق داشت کـه سخت گیری کند چون مـیدید کـه من با چه وضع اسفناکی بـه نوشتن مـیپرداختم ولی او هیچ گاه متوجه علت آن نگردید. با اینکه از فرم نشستن و نزدیک صورتم بـه کاغذ مـیتوانست حدس بزند کـه درد من از ضعف بینایی بود. بلی کم سویی چشمهایم بود کـه برایم درد سری شده بود مـیبایستی چشمانم را بـه چند سانتیمتری کاغذ نزدیک مـیکردم که تا بتوانم حروف را ببینم آنـهم بـه صورتی کم و بیش تار. چقدر حیف کـه سالهای ابتدائی سنینم دنیـا بـه چشمم تار مـیامد و من متوجه این حالت غیر عادی خود نبودام. افراد و اشیـأ جلوی چشمانم تار ظاهر مـیشدند و من نمـیدانستم کـه عیب از چشمهایم است.
چه شبها و روزها کـه مادر و دائیها از اکراه من و از خط من ابراز نارضأیی مـید و دو نا برادری هایم را کـه به خوشنویسی مشـهور بودند بـه من یـادآوری مـید و به اصطلاح بـه رخم مـیکشیدند کـه از آنـها یـاد بگیرم و خط و طریق نوشتنم را صحیح نمایم. خدا بیـامرزد آن دو نا برادریهایم را. چقدر افراد متین و خوش طینتی بودند با هنرهای بسیـار. این روال متأسفانـه که تا سالیـان سال ادامـه داشت وی متوجه این نقص درون بینایی من نشد کـه نشد. درختان و آدمـها همـه و همـه برایم انبوهی از رنگهای داخل درون هم بود که تا اینکه روز نجات بـه طور اتفاقی فرا رسید.
اتفاقی کـه منجر بـه شناسایی درد من شد بعد از یک مجلس مـیهمانی درون منزلمان رخ داد. بعد از خدا حافظی و خارج شدن مدعوین متوجه شدم یکی از مدعوین چیزی روی صندلیش بـه جای گذارده. بـه آن صندلی نزدیک شدم و آن شئی را برداشتم. یک عینک بود. من بـه تقلید از صاحبش و محض خنده بـه چشم زدم کـه ناگاه دنیـا برایم بـه نوعی جدید و باور نی تبدیل شد. ناگهان متوجه تک تک برگهای درختان شدم. بـه پایین نظر افکندم، گلهای قالی بـه وضوح جلو ی چشمانم نمایـان گشتند، وه چه دنیـای زیبائی را آن دو عدسی ذره بینی مـیدیدم. ناگهان بـه گریـه افتادم از شوق مـیگریستم. بعد بـه یـاد دارم کـه از ذوق بـه هوا جست مـیزدم کـه عینک از چشمم افتاد. زود آنرا برداشتم و دوباره بر چشم زدم. خدای من .. من مـیتوانم خوب ببینم. لذت آن لحظات حساس زندگیام را هیچ وقت از یـاد نبردم ولی درون اینجا فقط مـیگویم کـه بعد از تصحیح بینایی و به کار بردن عینک ذره بینی بـه فن خوش نویسی بقدری علاقمند شدم کـه آن هنر والا را مشتاقانـه پی گیری کردم و از دیدن خطوط زیبای خطاطان کمال مسرت را مـیبرم.
آنـهمـه نظم و دقت درون آموزش و پرورش من کـه بیشترین اوقات روزانـهام را اشغال مـیکرد برایم اوقات اندکی جهت استراحت و بازی مـیگذاشت. درون کنار درس و مشق و تمرینها اوقاتی نیز مـیبایستی وقف پذیرائی از مـیهمانان و بازدید کنندگان مـیکردم کـه از اقصا نقاط دنیـا به منظور دیدار با امامشان بـه منزلمان هجوم مـیاوردند. حتی درون آن سنّ پأیین. هرچه بود مـیهمان بودند و نمـیشد آنانرا نپذیرفت و اوقاتی را با آنان صرف نکرد.
پذیراییها از اقوام مختلف اسماعیلیـه گرفته که تا دیگر مسلمانان و حتی غیر مسلمانان درون باغ بزرگ منزل را خوب بـه یـاد دارم. با تک تک مـیهمانان و بازدید کنندگان (یـا بـه عبارت خودشان زائرین کـه من از گفتن آن آبا دارم) سلام و احوالپرسی مـیکردم، بـه راز و نیـازشان بـه دقت گوش فرا مـیدادم همانطور کـه هنوز مـیدهم، بـه تحسینات و نیـایش آنان و ابراز الطافشان گوش فرا مـیدهم، هدایـایشان را گرفته قبول مـیکردم و از خداوند متعال طلب آمرزش و موفقیتشان را مـیکردم همانطور کـه هنوز هم نیک بختی اقوام خود و کّل مخلوقات خداوند را خواستارم. بله روزهای شنبه بـه این کار مـهم اختصاص داشت کـه جدا از روزهای مذهبی و طبق برنامـه از پیش تدوین شده پذیراییها انجام مـیگرفت.
نکته دیگری کـه در اینجا مایلم بدن اشاره کنم این هست که با اینکه بطور اصولی موازین و عقاید زندگی من کلا و همواره از کودکی که تا به کنون ثابت مانده، دنیـای اطراف من طبیعتاً ثابت نمانده. طبیعتاً تغییرات عمده و اساسی درون زندگی شخصی من مطابق زمانـه رخ داده ولی نقش من درون دنیـا و برای مریدانم تغییری نکرده. تغییرات زمان و زندگی جزو قانون اصلی تبیت هست و بـه قول معروف که تا بوده همـین بوده. آن کودکی کـه زمانی درون دربار انگستان با ملکه ویکتوریـا شام صرف مـیکرده سالیـان بعد نیز با ملکه الیزابت دمخور بوده بـه صرف چای و دیگر مراسم دعوت مـیشده. یک چنین گردش زمانی را نمـیتوانم نادیده بگیرم. دیگر عادات ثابت من خواندن روزنامـه جات و مجلات و کتب روز بوده و عشق بـه اشعار زیبا و ظریف شعرا ی نامـی دنیـا کـه با کلامـی دنیـا را متحول مـیساختند و مـیسازند. بدین سان گذشت هفتاد سال از زندگی من و صد البته ورزش کـه اوقات بسیـاری را بـه آن اختصاص دادم.
ورزشهای مورد علاقه من درون عنفوان جوانی کشتی و مشت زنی بود. این دو ورزش که تا مدتها درون برنامـه هفتگی من درج شده بود. راه پیمأیی و دوچرخه سواری نیز از همان ابتدای کودکی جزو لاینکف زندگی من شد کـه همواره ادامـه داشت بـه خصوص راه پیمأیی های طولانی کـه تا بـه امروز ادامـه دارد. تمرینهای مفصل درون دوچرخه سواری لازمـه شرکت درون مسابقات و تورهای فرانسه، آلمان و ایتالیـا مـیبود. مثل معروف فارسی، “عقل سالم درون بدن سالم است” مرا همچنان بـه ورزشها و تربیت بدن وامـیداشت. این روند که تا پنجاه سالگی ادامـه داشت کـه پس از آن بـه مرور ورزشهای سبکتر جایگزین آنـها شد بـه طوری کـه در دوران سالمندی اوقات بیشتری را بـه تنیس و گلف دادم. بعد از شصت سالگی همچنان گلف و راه پیمأیی را درون برنامـه داشتم.
زندگی اجتماعی من مانند هری بر اثر مرور زمان دستخوش تغیرات مـیگردید. با گذشت زمان، بـه خصوص درون نیمـه اول قرن مـیلادی و وقوع دو جنگ جهانی تقیـارت عمدهای درون معاشرتها، محیط خانواده و گرد همأییها ایجاد نموده بود کـه خیلی خلاصه و با جمع بندی کلی مـیتوانم ابراز نمایم کـه زندگی من از آوان کودکی که تا شروع جنگ جهانی اول بـه گونـهای افسانـه وار درون خاطرم است. یـاد آن دوران زیبا و مملو از عشق و خلوص نیتهای افراد خانواده و ملتزمـین همواره آرامبخش افکارم هستند بـه خصوص هنگام تلاشها و تکاپوهای ملزم و هنگام تصمـیم گیریهای حساس و عمده. نمـیدانم شاید هم بـه خاطر شور و شوق و انرژی جوانی بوده باشد. هرچه بود که تا سال ۱۹۱۴ مـیلادی همـه چیز بر وفق مراد و به نظرم جذاب و گیرا بود کـه با خوشبینی و عشق و علاقه وافری توام بود کـه مختص آن سنین هم مـیبود. بـه هر صورت من اینطور برداشت مـیکنم.
خطرت قبل از جنگ جهانی و آمد و شّدهای من با تمامـی خاندانان سلطنتی اروپا و اشراف و اعیـان، چه درون لندن چه درون نیس یـا موناکو، و چه درون کان و پاریس یـا روم و برلین و دیگر شاهزاده نشینان پراکنده درون آن قاره مترقی همواره ادامـه داشت. چه خاطرات زیبائی از گفتگوها و مباحث با سران مملکتی و همسرانشان درون ذهنم نقش بسته. من خود را بسیـار خوشبخت مـیدانم کـه این مقام والا را خداوند بـه من عطا نمود. یک مقام و عنوانی استثنائی کـه باعث مـیشد پادشاهان و ملکهها ، حکام و رؤسای جمـهوری و دیگر دست اندر کاران سیـاسی و اقتصادی نظراتشان را با من بدون قید و بندی ابراز مـیداشتند و راحت با من صحبت مـید. حتی از من درخواست وساطت با دشمنان خود مـید. از من صلاح جویی مـیخواستند و اغلب بـه نظراتم گوش فرا مـیدادند چون مـیدانستند کـه هدفی جز صلح و صفا و تفاهم و احترام متقابل ندارم.
در حد امکان سعی بر تمدید و تجدید روابط مـیان سردمداران داشتم. چه شخصیتهای بالا مقامـی کـه درد دلشان را تسکین دادم. چه افراد مغرور و قدرتمندی کـه با من بـه مانند یک دوست بچگی صاف و ساده از دلشکستگیهایشان مـیگفتند، از آرزوهایشان و از مشکلاتشان مـیگفتند و از من صلاح جویی مـیخواستند. بارها و بارها سبب آشتی کنان و برقراری دوستیها شدم و روابط متشنج مـیان پادشاهان و قیصر و تزار و سلاطین و رؤسای جمـهور را فراهم ساختم. بـه دربار تزار روسیـه بارها سفر کردم و پیـامها برایش بردم و آوردم.
ما بین امپراطوریهای اروپای مرکزی و سلطان عثمانی وساطاتها کردم کـه همـه با اعتماد و اطمـینان خاص و احترام ویژهای کـه به شخص من داشتند انجام مـیگردید. از بروز کینـه جوییها و دشمنیها بـه حد زیـادی کاستم. جای بسی تأسف هست شاهد از مـیان رفتن آن امپراطوریها و سلسلههای باستانی و اصیل بعد از دو جنگ خانمانسوز جهانی. همـینطور روسیـه و آسیـای شرقی شاهد تغییرات و تحولات عمده شدند و در آتشی کـه خشک و تر را باهم مـیسوزانید، سوختند. تأکیدی دیگر بر قانون همـیشگی تاریخ آدمـیان. آمدیم، خواستیم، گرفتیم، و رفتیم.
پیدایش تلویزیون و استفاده عموم از برنامـههای رادیوای درون جهان دلیل عمده دیگری درون تغیرات زندگی بشرشد و من نیز از این قاعده مستثنی نبودم روابط عمومـی من با اطرافیـان و مریدانم بـه نوعی شگفت انگیز بالا رفت همـینطور درون صحنـه بین المللی و نقش من درون آن. با مساله پراکندگی مردمم درون نواحی مختلف دنیـا این پدیده جدید یعنی تلویزیون و فیلم و سینما درون کار من داخل شد و نتأیج شگفت اگیزی حاصل شد. چه گونـه من مـیتوانستم پیـام قومم را و پیـام خود را بـه آنان و به جهانیـان بـه این سرعت و در این اندازه زیـاد درون دنیـا پخش کنم؟ این امکانات جدید و وسائط ارتباطات جمعی موجب خرسندی من است.
تا خاطرت بزرگسالی خود را شروع نکرده بگذارید یک بار دیگر برگردم بـه دوران کودکی و مدرسه ابتدائی و دبیرستان. بـه یـاد دارم مدرسه جسویتس کـه یک مدرسه کاتولیک درون بمبئی بود. من و دیگر فرزندان خانوار آقا خان و صاحب منصبان شـهر تحت تعلیم سه معلم انگلیسی زبان بودم یکی بنام آقای گالاگر کـه ایرلندی بودند، یک آقای لورنس کـه انگلیسی و یک آقای ایرلندی دیگر بـه نام کنی. من بـه شخصه از این سه معلم استثنائی بسیـاری از دروس علوم، زبان و ادبیـات انگلیسی را فرا گرفتم بـه طوری کـه آخری را که تا حد بالالی آموختم و شروع آنرا مدیون این سه شخص مـیدانم. از محاسن این مدرسه کاتولیک این بود کـه علاوه درون بمبئی، درون پونـه نیز شعبه داشتند و با شرائط برنامـه و زندگی من کـه نیمـی از سال را درون این شـهر و نیم دیگر را درون آن شـهر بودم، وفق مـیکرد.
شاید این سوال پیش بیـاید کـه چگونـه خانواده من و بسیـاری دیگر از خانوادههای مسلمان فرزندان خود را بـه یک مدرسه کاتولیک مـیفرستادند. آیـا احتمال این را نمـیدیدند کـه فرزندان کودک و خوش باورشان بـه سادگی تحت تأثیر تبلیغات و تدریسات دین مسیحی قرار گرفته مسیحی شوند؟ جواب منفیست. آن معلمان شریف و کاردان بـه تنـها چیزی کـه فکر نمـید، تغییر دین ما کودکان مسلمان بود. آنـها درون طی تمامـی آن سالیـان درون فکر هیچگونـه تلاشی به منظور تغییر عقاید و مذهب ما شاگردان آن مؤسسه نبودند. آنـها بـه عهمواره بـه دین ما بـه چشم احترام مـینگریستند و برایمان کلاسهای دینی مطابق با اصول دین مبین اسلام تشکیل مـیدادند. ناگفته نماند کـه من از دورانی مـیگویم کـه اوج فعالیتهای تبلیغی دیـانتهای مختلف را شاهد بود بـه خصوص کلیساها کـه از بودجه زیـادی به منظور جذب هرچه بیشتر مردمان بر خوردار بودند.
در آن مدارس کاتولیک جسویتس ضمنا یک احترام متقابلی از طرف “پدر”های کلیسا ی مدرسه ما نسبت بـه ما شاگردان مسلمان وجود داشته.روزی بعد از سالها “پدر” مدرسه بمبئی را بـه طور اتفاقی درون یک مناسبتی ملاقات کردم. از او پرسیدم کـه چه حکمتی درون آن نـهفته بود کـه شما هیچوقت بـه فکر ترغیب ما شاگردان مسلمان بـه مسیحیت نبودید و نخواستید کـه ما را بـه تغییر دین دعوت کنید. خندید و گفت: واقعا نمـیدانی؟ گفتم نـه نمـیدانم. گفت خودت فکرش را کـه ما از شـهریـه گزافی کـه از شما غیر مسیحیها دریـافت مـیکردیم بسیـاری از کودکان فقیر کاتولیک را مجانا نام نویسی مـیکردیم. ما بـه وجود شما مسلمانان احتیـاج داشتیم. جوابش منطقی بـه نظر مـیرسید.
در تمامـی دوران دبستانی از آن سه معلم خبره بسیـار آموختم. آن آقایـان افق ذهن مرا وسعت بخشیدند و منطق را بجای زور بـه من آموختند. درون من عشق بـه آموختن را کاشتند و اشتیـاق درون کنجکاوی و یـادگیری را. از آن آقایـان هرچه بگویم کم گفتم. ولی درون عوض مـیبایستی اقرار کنم کـه در مورد معلم عربی و فقه درست بر عبود. آموزش جدی کـه همواره توام با ترس و در نتیجه اکراه شاگرد از یـادگیری مـیبود. بلی مـیبایستی اذعان نمایم کـه هیچ خاطره خوبی از این آقایـان ندارم بـه خصوص آن ملای سخت گیر ایرانی درون فقه و تعلیمات دینی. ترس از آتش جهنم متداولترین موضوع کلاس و تهدید کـه به راحتی مـیتوانیم بـه آن سرنوشت دچار شویم. تنفر بی چون و چرای آن شخص از سه خلیفه اول اسلام موضوع دیگری بود کـه به کرات گفته مـیشد و وادار ما بـه لعنت فرستادن بـه آنان. هنوز نمـیدانم کـه چرا حتما در مذهبی جای به منظور لعنت و نفرین باشد.
این آقای مدرس ایرانی با تمام معلوماتی کـه در زبان فارسی و عربی داشت همچنان بـه دنیـای اطراف اسلام بـه چشم شک و بد بینی مـینگریست. هیچوقت او را خوشحال ندیدم و لبخندی بروی صورتش بـه یـاد ندارم. وی کـه از بردن نامش مخصوصاً خودداری مـیکنم بعد از سالیـان تدریس بـه من بـه ایران بازگشت و از قرار یکی از بالاترین فقهای اسلامـی درون ایران شد ولی مطمئنم کـه تا آخر عمر همان ملّای متعصب و بد بین باقی ماند. وی بعدها بـه عراق رفت و در آنجا بـه تدریس پرداخت. گاه با خود مـیاندیشم کهای کاش مناسبتی پیش مـیامد و این آقای فقیـه را بـه کلیسأیی مـیبردند و به بیمارستان هایی کـه توسط راهبهها اداره و خدمت مـیشد مـیبردند که تا به چشم خود ببیند کـه غیر مسلمـین آدمهای جهنمـی و بد خویی نیستند. آنـها نیز مـیتوانند آدمهای خوبی باشند.ای کاش فرصتی بـه وی دست مـیداد کـه از یک کلیسای کوچک درون فرانسه یـا درون ایتالیـا دیدن مـیکرد. آنگاه مـیدید کـه چگونـه مردمان پاکدل با عشق بـه خدای یکتا بـه نیـایش مـیپردازند. چه مـیشد اگر از یک کنیسه یـهودیـان دیدنی مـیکرد و خلوص نیت آن مردمان پاک و وارسته را از نزدیک مـیدید کـه به خدای خود عشق مـیورزند، خدایی کـه به آنان خشم نمـیگیرد، خدائی کـه آنانرا با آتش جهنم تهدید نمـیکند. ما نیـامدیم کـه از غیر خودی متنفر باشیم. هر طریق خود را دارد و خدای خودش را. قضاوت اصلی با اوست و نـه من و نـه تو.
برای من کـه در یک خانوار مسلمان روشنبین و ترقی خواه رشد یـافته درک این مطلب مشکل مـینمود کـه چگونـه مـیتوان درون یک کودک آنقدر ترس و تنفر بکاری. از آن بذر نفرت و وحشت کـه کاشته شّد درختی تنومند حاصل مـیگردد کـه سایـه نحس و اکراه را بر جهانیـان مـیافکند. خاندان اسماعیلیـه از بدو وجود همواره از دید وسیع و احترام نسبت بـه سایر ادیـان جهان بر خوردار بوده. که تا آنجا کـه به خاطر مـیآورم خانواده من بـه خصوص بعد از مـهاجرت درون هند با هندوها و دیگر پیروان ادیـان مختلف روابط کاملا حسنـه و دو جانبه داشته. بسیـاری از ملازمـین و مستخدمان منزل و آشپزها هندو بودند همـینطور مباشرین و حسابدارن کـه اجاره املاک را جمع آوری مـید.
خانوادهای کـه من درش بـه دنیـا آمدم خیلی زود از نعمت پدر محروم شد و ما را بـه دست مادر داد. از بخت روزگار ایشان بانویی با سواد و با شعور زیـاد بودند. یک خانم مدیر و مدبرکامل کـه هیچوقت نگذاشت خانواده اش از هم پاشیده شود. بانو شمس الملوک بگم یـا بانو علی شاه کـه مریدان ایشان را بـه نام همسر شان، علی خطاب مـینمودند، مانند ریسمانی آهنین تمامـی افراد خانواده را مرتبط و پایدار نگه داشت. آزاده اندیشی مادر و عشق و احترام بـه مردمان دنیـا و شوق بـه فرا گیری و یـافتن رمز کائنات با نیـایش و اعتقادش و خدایش هیچ تناقض نداشت. ایشان با اینکه از لقب علیـاحضرت برخوردار مـیبودند ولی مایل نبودند درون رفت و آمدهای روزانـه ایشان را با آن عنوان خطاب کنند. بانو علی شاه با درک و فهم دنیـای مدرن قرن بیستم و پیشرفت علم و صنعت نسبت بـه آینده بنی بشر خوشبین بودند و رفاه و آسایش مردمان را همواره از خداوند متعال خواستار بودند.
علیـاحضرت مادر هیچوقت نمازشان قطع نشد و آداب و مراسم و فرائض دینی را کاملا اجرا مـید. جانماز و مـهر و سجاده ایشان همـیشـه کنار اتاق خواب آماده بود کـه آن الگویی به منظور اتاق من شد کما اینکه که تا به امروز بـه همان ترتیب است. خواندن آیـات قرآن با صدای رسا و دلنشین وی همچنان درون گوشم طنین آور هست که مانند اشعار حافظ و رومـی بطور روزانـه بلند بلند قرائت مـید. مادر قرآن و حافظ را از بحر مـیدانستند و اکثر نوشتههای دیگر شعرای پارسی را. تسلط مادر بـه زبان عربی نیز کم نبود. ایشان قرآن و حوادیث را ترجمـه و تفسیر مـینمودند کـه بسیـار بـه دل مـینشست. درون جلسات ادبی و مشاعره بسیـاری از ادبای دهر حضور داشتند و محیطی پر شور و آموزنده تشکیل مـیگرفت. حتی ندیمـهها و بانوان همراه ایشان زنانی بس آزاده اندیش و با سواد و ادیب مـیبودند. درون ضمن ناگفته نماند کـه خود مادر نیز بـه طور محرمانـه و از به منظور دل خویش اشعاری سروده اند کـه توصیف زیبا از بهار و طبیعت ایران زمـین و گلهای موسمـی و وحشی دشتهای سرزمـینش را بـه نحوی ظریف و در عین حال متبحرانـه بـه رشته تحریر درون آوردهند. همـینطور طلوع با شکوه آفتاب را بر فراز دشتها و بجای آوردن شکر و ارادت ویژه خود از خالق یگانـه به منظور خلق یک چنین چشم اندازی.
مادرم بـه فکر چاپ و نشر اشعارشان نبودند و متاسفم کـه من نیز درون دوران جوانی بـه این فکر نیفتادم. حتی نمـیدانم بر آن دست نوشتهها ی غنی و بلیغ چه آمد. افسوس مـیخورم از اینکه هیچ جهد و کوششی به منظور نگاه داری و بایگانی آنـها بـه عمل نیـاوردم و این موضوع شاید تنـها افسوس من درون زندگی باشد. بانو بیگم سلطان علی شاه حتی درون سنّ نود سالگی هم از حضور ذهنی بی نظیر و توانائی گفتگوهای هوشمندانـهٔ توام با اشعار و حکایـات مناسب بحث بر خوردار بودند. خوب بـه یـاد مـیاورم شبی از شبهای اواخر عمر مادر و سر سفره شام مادر از برادر زاده خود کـه به دیدن آمده بود خواستند شعری برایمان بخواند. وی نیز شعری خواند کـه به ندرتی آن شعر را مـیدانست. مادر بعد از تشویق و دست زدنها ی ما پرسیدند کـه آیـا مـیداند شعر از چه شاعریست؟ اوبا افسوس پاسخ داد کـه نام شاعر را بـه خاطر ندارد. من کـه تحت تأثیر زیبائی کلام و وزن و قافیـه آن شعر رفته بودم گمان کردم کـه شعر از حافظ بود و حدسم را بیـان کردم کـه مادر حرفم را قطع و نفی د و نام صحیح شاعر را گفتند و ما را درون تعجب گذاشتند کـه در آن سنّ بالا همچنان خاطرهای کامل و دانشی بس وسیع درون زبان و ادبیـات پارسی داشتند. حال هرچه فکر مـیکنم نام آن شاعر را بـه یـاد نمـیاورم. مادر چگونـه آن حافظه را داشتی؟
سرّ سفره مادر جای بحث و تبادل دانش و شعر و ادب بود و مادر پنداری مواظب بودند کـه این اوقات از دست رفتنی و گرانبهای با هم بودن را غنیمت بشمارد و با فرزندان و مـیهمانانش بـه تبادل شعر و نثر بپردازد. بلی سفره مادر هر دو نوع غذا را با بهترین طعم بـه تو عرضه مـیکرد – غذای جسمانی و غذای روحانی. گاهی نیز یکی از خانمهای مسن و همسن و سال مادر کـه از سفر تهران بازمـیگشت از اوضاع و احوال شـهر و فامـیل و دربار شاه مـیگفت.
مانند هر فرد دیگری دوران کودکی من نیز شامل روزهای شاد و روز های نـه چندان شاد بود. شاد از لحاظی کـه تمام امکانات ورزشی و تحصیلی و گاه جشن و سرور موجود بود و از طرف دیگر دشوار به منظور وظایفی کـه بر شانـههای کوچک آن کودک سنگینی مـیکرد. بعد از غم فقدان پدر درون زندگیم تنـهایی مقام دوم اهمـیت درون ساعتهای غم انگیزم را داشت. غم تنـهایی به منظور من غمـی آشنا و دائم بود. وقت و برنامـه من طوری تعیین شده بود وقت زیـادی به منظور استراحت و تفریح نداشتم و در نتیجه مانند دیگر کودکان هم سنّ و سالم دوست و رفیق نداشتم. تنـها همدمهای من پسر عمویم آقا شمس الدین و پسر ام عباس بودند کـه آندو عزیزترین همدمهای دوران کودکی و نو جوانی من بحساب مـیایند.
یک حقیقت مسلم درون مورد کودکی من هست و آن این هست که من از کودکان هم سنّ و سالم بیشتر کار کردم. همـینطور با حجم دروس بیشتری مواجه بودم. درون سیزده سالگی من زبان انگلیسی را براحتی مـیخواندم و مـینوشتم و فرانسه را که تا حد نسبتا بالاییی مـیدانستم. بـه فارسی کاملا مسلط بودم و آشنائی متوسطی با عربی داشتم. اطلاعات جامع از تاریخ روم داشتم کـه به همان اندازه از تاریخ اسلام و خاور مـیانـه آگاه بودم. درون علوم فیزیک، شیمـی، ریـاضی و زیست شناسی و گیـاه شناسی پایـه محکمـی گذارده بودم چه درون تئوری و چه درون عمل و آزمایشهای گوناگون. درون هر دو منزل من به منظور خود کتابخانـه کوچک و لابراتوار نسبتا مجهزی داشتم کـه تقریبا هر روز از آن دو مکان استفاده مـیکردم.
علاقه وافر من بـه خواندن قبل از ده سالگی بروز نمود کـه از خواندن کتابهای موجود درون کتابخانـه خانوادگی شروع شد کـه ساعتها اوقات مرا بـه خود اختصاص مـیداد. همـین عشق بـه خواندن بود کـه روزی موجب اتفاق خنده آوری شد کـه هنوز درون خاطرهام تازه مانده. قضیـه از این قرار بود کـه من مـیخواستم کتاب بخرم ولی مادر اجازه پول تو جیبی بـه من نمـیدادند و عقیده داشتند کـه بچهای همـه چیز درون اختیـاراش هست به پول چه نیـازی دارد؟ روزی من و پسر ام دست بـه ابتکار زده نقشـه دست یـابی بدون پول بـه کتابهای کتابفروشی محله را کشیدیم و دست بکار شدیم. هر کدام یک عبا بـه تن کرده بـه کتابفروشی رفتیم و یکی از ما با با صحبتی سر مغئزه دار را گرم مـیکردو دیگری چند کتاب زیر عبایش پنـهان مـیکرد و سپس بـه اتفاق بـه منزل باز گشتیم. پیدا بود کـه از این راه حل و حیله دست یـابی بـه کتب آن مغازه خرسند بودیم و چند بار بـه این عمل دست زدیم که تا اینکه روزی درون کتابفروشی باز وعمو جان با قیـافهای سخت عبوس و خشمگین وارد شد و به ما بانگ زد : “عباها یتان را بردارید .. ما نیز از ترس دستور ایشان را اجرا نموده عبا را کنار زدیم کـه در نتیجه دو سه کتاب از زیر عباها بـه زمـین افتاد و باعث خجالت بسیـار من و پسر شد. طبیعتاً طی باز جویی کوتاهی ما بـه جرم مکرر خود اعتراف و حساب تمامـی کتابهای ربوده شده را با صاحب آنجا تسویـه د و من و پسر ها که تا مدتهای مدید از این خجالت درون خانـه نتوانستیم سر بلند کنیم. بـه خصوص کـه با سکوت کشندهای از طرف مادر رو برو بودم. از آن تاریخ که تا به اکنون دیگر نشده گلی از باغچهای کنده باشم بدون اینکه از صاحبش اجازه بگیرم. من همچنان بـه خواندن ادامـه دادم ولی نـه با کتابهای دزدیده شده!.
لذت خواندن و آموختن بـه دشواری خواندن مـیچربید و آن دشواری و مشقت را هنگام مطالعه بـه عنوان یک اصل قبول داشتم. که تا اینکه معجزه بوقوع پیوست. روزی یکی از معلمانم کـه بسیـار بـه ایشان مدیونم این حقیقت را دریـافت کـه من با چشمهایم مشکل دارم. او مرا بـه نزد یک چشم پزشک برد. بـه یـاد آنروز افتادم کـه در منزل بـه طور اتفاقی عینک یک مـیهمان را زده دنیـا برایم واضح گشته بود ولی نمـیدانم چرا آنرا با مادر یـا نزدیکان درون مـیان نگذاشته بودم و آنرا بـه خواندن ربط نداده بودم. دریغ کـه خانوادهام زود تر بـه این موضوع پی نبرده بودند ولی باز خدای را منت گزارده شکر مـیکنم کـه پی بردند و زود یک عینک طبی مخصوص برایم سفارش دادند. از آن بـه بعد صورت مادرم، ان، و پسرهای عمو و و افراد ساکن منزل برایم بـه وضوح مشخص گردید و من هیچوقت آن احساس شعف انگیز را دیگر درون خود نیـافتم. لذت دیدن واضح. ساخت عینک طبی نیز از روی بخت بود چه اگر آقای کنی معلم جدید من به منظور یک شرکت چشم پزشکی و عینک سازی کار نکرده بود فورا تشخیص لزوم عینک طبی مخصوص نمـیداد. وی درون همان روزهای اول از طرز نشستن و نگاه به صفحات کتاب بـه این حقیقت پی برد و خیلی زود اقدام بـه آزمایش چشمهای من نمود.
از آن دوره و در عنفوان نوجوانی درون دهه نود (۱۸۹۰) بـه عنوان رهبر مسلمانان اسماعیلیـه نزاری اولین فتوای خود را مبنی بر اوضاع و احوال سیـاسی وقت درون هند بـه پیروان خویش صادر نمودم کـه از ایشان خواستم بـه هیچ وجه درون آمور سیـاسی مـیان هندوینو غیر هندوین مداخله ننمایند و از دعواهای قومـی آنان بپرهیزند بـه خصوص مـیان مسلمـین و هندویـان. اثرات این دستور باعث عدم دخالت قوم شیعه اسماعیلیـه درون دعواها و مشاجرات لفظی و خیـابانی شد. بحمدالله قوم من همچنان قومـی محترم درون منطقه شناخته شده چه از سوی مسلمـین اهل سنت چه از طرف هندویـان کـه باعث نوعی اعتماد ما بین طرفین دعواها شده و با مـیانجی گری افراد معتمد کیش اسماعیلی از بسیـاری تشنجات کاسته و از درگیریها جلوگیری شد. همـین امر باعث قدردانی فرمان روا ی بمبئی و دولت وی گشت کـه برای پسرکی درون سنّ و سال من موجب بسی مباهات گردید و مرا مصمم تر و کمر بسته این مقام بی نظیر نمود.
صحبت از فرمانروا و دولت ناحیـه شد مایلم کمـی از سوابق خانوادهام درون این مورد بنویسم کـه از دوران پدر بزرگ درون مجلس مقننـه بمبئی و هنگام فرمنروایی سرّ جان فرگوسن شروع شد کـه یک کرسی بـه پدر بزرگ اختصاص داده بودند. این فقط بـه خاطر احترام بـه قوم ما و سر شناسی پدر بزرگ نبود بلکه آن مجلس از وجود و تجربیـات آقا خان اول درون دولتمردی و اداره مجلس و دیگر جوانب رهبری استفاده بسیـار نمود زیرا پدر بزرگ تجربیـات گرنبهأیی از پارسیـه با خود بـه ارمغان آورده بود. وی همواره یک دولتمرد و فرمانروا بوده چه درون سطح لشگری و چه کشوری بخصوص درون نواحی کرمان، فارس، و محلات. با اینکه پدر بزرگ با خود عهد کرده بود کـه بعد از تبعید دیگر وارد سیـاست نشود ولی نخواست خواهش کشور مـیزبانش را و فرمانروای محترم بمبئی را ردّ کرده باشد. آقا خان با گشاده رویی دعوت پیوستن بـه مجلس مقننـه را قبول د و از همان ابتدا شروع بـه دفاع از حق و حقوق مردمان مسکین و محتاج هندو و مسلمان نمود همـینطور هندوهای کاست و دیگر اقوام ساکن بمبئی. حرفهای آقا خان همـیشـه توسط دولت و فرماندار جدی تلقی مـیشد و تا حد امکان بـه پیشنـهادات ایشان عمل مـیشد.
پدر بزرگ اگر چه اواخر عمرشان را خلوت و گوشـه نشینی گزیدند و به نماز و دعا و نیـایش مـیگذراندند ولی یک عادت خود را ترک ند و آن بودن با اسبها بود. وی اوقات زیـادی را درون اصطبلهای خود و به پرورش اسب و اسب سوار گذرانید حتی با وجود کم سویی چشمـهایشان کـه به مرور زمان که تا حد کوری نیز رسید.اسبهای نژاد عرب، ترکمن و انگلیسی را تربیت و تکثیر مـید. پدر بزرگ من به منظور اشخاص مورد علاقهشان اسب هدیـه مـیدادند و هدایـا ی دوستان اسب سوار و شکارچی خود را مـیپذیرفتند کـه اکثر آنـها را سگهای شکاری اصیل و قوشهای تربیت شده تشکیل مـیداد کـه از ایران و عراق برایشان مـیفرستادند.
حرف توی حرف مـیآید و من داشتم از دوران کودکی خود مـیگفتم ولی چون پدر بزرگ هم بخشی از دوران کودکی من بود و چه بسا کـه بخش مـهمـی نیزبود خود را مقید دیدم کـه از ایشان نیز که تا حدودی اطلاعات بدهم. من خاطرات خوبی از ایشان دارم از جمله برنامـی روزانـه ایشان را بـه یـاد مـیآورم کـه مایلم بـه این مطالب اضافه کنم. پدر بزرگ اصولا آدم شب کاری بودند. ایشان بـه خاطر مقام و موقعیت خویش درون قوم اسماعیلیـه و دنیـای خارج اغلب دیدارها ی پیروان و سران اقوام مختلف را عصرها و برای شام مـیپذیرفتند و این ضیـافات که تا پاسی از شب ادامـه داشت و هنگام نیمـه شب ایشان بـه کار مـیپرداختند و دستورهایشان را صادر مـینمودند و به حسابهای دخل و خرج و پرداخت حقوقها مـیرسیدند.
با طلوع خورشید روز ایشان شروع مـیشد. بعد از نماز صبحگاهی، هرگاه درون شکار گاهها بودند با ملازمان خویش بـه زین اسبها پرداخته بـه داشت و کوه مـیزدند و به شکار مـیرفتند. اغلب شکارها آهو و پرندگان بودند. و هرگاه درون شـهر و مشغول کارهای اجتماعی خود بودند باز صبحها سعی بر تاختن اسبها درون مـیادین مشق مـیداشتند که تا حدود ساعت نـه کـه به منزل باز مـیگشتند یـا بـه مقر خود هرگاه درون بیرون از شـهر بودند. بعد از صرف صبحانـه مفصلی بـه ریخت خواب مـیرفتند و تا کمـی بعد از ظهر مـیخوابیدند. پدر بزرگ مطمئن مـیشدند کـه در فصل مسابقهها درون شـهر باشند. هرگاه مسابقه عمدهای درون شـهرهای دیگر اتفاق مـیفتاد ایشان خبر داشتند و تقریبا مـیشود گفت هیچ مسابقهای را از دست ندادند. .. ضمنا از شرط بندی بـه روی اسبهای اصیلی کـه در اختیـار داشتند سود قابل توجهای نیز مـیبردند. بعد از ظهرها و بعد از اقامـه نماز و مناجات باز بـه شکار ادامـه و اگر درون شـهر مـیبودند بـه یکی از اصطبلهایشان سرکشی مـید.
اسبهای پدر بزرگ جوائز بزرگی را درون مسابقات بزرگ آسیـائی بـه خصوص درون شبه قارّه هندوستان بـه خود اختصاص دادند. دهههای پنجاه و شصت (۶۰ – ۱۸۵۰ ) و حتی نیمـی از دهه هفتاد قرن پیش دوران شکوفایی و اقتدار او و اسبانش بود. وی همان عشق بـه اسب را بـه پدرم و به من منتقل نمود همانطور کـه خود از پدرانش بـه مـیراث بود. اسبهای من نیز درون مسابقات آسیـائی و اروپای دهههای بیست که تا پنجاه (۵۰-۱۹۲۰) جوایز بزرگی را ربودند و باعث افتخار من شدند. من نیز بـه نوبه خود از این کـه این راسم دیرین خانوادگی را حفظ مـینمایم بـه خود مـیبالم.از برنامـه پدر بزرگ مـیگفتم هنگام غروب و شام دیدارها ی پدر بزرگ شروع مـیشد و مدعوین درون سالن اجتماعات با ایشان ملاقات مـینمودند و شام صرف مـید. چه درون منزل شـهری و چه درون خیمـه و مقر اردو گاهی درون دامن طبییعت. پدر بزرگ هیچ گاه آن خوی سرکش و آزاد خود را درون دشت و کوهساران از دست ندادند. این بود خلاصه برنامـه روزانـه پدر بزرگ، آقا خان اول یـا امام شیعیـان اسماعیلیـه.
پدر نیز مانند پدرشان بار آمده بودند و اسبهای پدر را بـه مـیراث داشتند همـینطور سگهای شکاری و قوشهای تربیت شده و بلند پرواز پدر بزرگ را کـه ایشان را زبانزد همـه مشتاقان ورزش اسب سواری و شکار کرده بود. چه از دولتمندان هند و چه فرمانروایـان و افسران انگلیسی و فرانسوی همـه از موفقیتهای پیـاپی پدر درون مسابقات مطلع بودند و رقیبان بـه او رشک مـیورزیدند ولی همـه او را دوست داشتند. افسوس کـه زود رفت تمامـی آن حیوانات و پرندگان بـه من رسیدند و به نام من شدند.
بطور حتم تربیت و تعلیم دوران کودکی من زیر نظر معلمان اروپایی رفتار و کردار مرا درون عنفوان ایـام زندگی شکل داده بود و من کودک ناگریز از برنامـههای روزانـهام کماکان با آداب و رسوم و زبان و ادبیـات اروپایی بـه خصوص انگلیسی و فرانسوی عمـیقا آشنا و وارد شدم. آن دوران دوران طلایی امپراطوری انگلیسی نیز بـه شمار مـیرفت و نماینده راج بریتانیـا درون بمبئی شخصاً تعلیم و تربیت مرا بعد از فوت پدر تحت نظر داشتند و به پرورش و آموزش من علاقهای شخصی داشتند. این علاقه از ارادت و دوستیای کـه با پدر داشتند سر چشمـه مـیگرفت. راج شخصی بود کـه با قدرت و اعتماد بـه نفس مستحکمـی کـه البته از طرف بریتنیـای کبیر حمایت مـیشد درون بمبئی حکومت مـیکرد و مـیتوان اذعان نمود کـه قدرتمندترین فرد درون هندوستان ویکتوریـا یی مـیبود. قدرتی کـه پس از موج ملی گرایی درون هندوستان بـه تدریج از دست دادند.
اولین کنگره درون اوائل ۱۸۸۰ توسط شخصی بـه نام آقای هیوم تأسیس شّد. آقای هیوم از اعضای عالیرتبه انگلیسی درون سازمان خدمات مدنی هندی بودند. چندی بعد از گشایش اولین کنگره درون بمبئی اولین مؤسسه اسلامـی نیز دائر گردید کـه بانی آن برادرم بودند کـه نقش عمدهای درون حمایت از حقوق مسلمـین هندوستان، آن هم درون آن دوران تشنج و رو درون رویی مستقیم با هندویـان مـیبود و در تخفیفها و عصیـانها ی مسلمـین و هندویـان بسیـار موثر واقع گشت.
روابط مردم و حکومت درون دوران کودکیم من بسیـار گرم و نزدیک بود و با تفاهم و احترام متقابل نسبت بـه حاکمان وقت توام بود. فرمانروأی بمبئی زمانی بـه عهده لرد رأی مـیبود کـه شخص بسیـار متعهد و با نظم مـیبود و از لیبرالهای سرسخت دوران گلد ستون، نخست وزیر شـهیر ملکه ویکتوریـا بـه شمار مـیرود کـه با خوشرویی و وقار مخصوص خود وظیفه خود را ادا مـیکرد. ناگفته نماند کـه همسر نمونـه و فرهیخته وی نیز همواره یـار و یـاور او مـیبود بطوری کـه لرد رأی موفق بـه دریـافت نشانهای متعدد از ولینعمت خود ملکه ویکتوریـا مـیگردد. لرد رأی و خانم رأی مورد توجه و قدر دانی خاص ملکه مـیبودند. درون اینجا بجا مـیبینم کـه از یک زوج شـهیر انگلیسی درون بمبئی آن زمانها یـاد کنم کـه در تربیت من و در ایـام کودکیام بـه نوأعی احساس مسئولیت مـینمودند و ایشانی نبودند بجز والاحضرت دوک کنوت کـه جوانترین فرزند ملکه ویکتوریـا مـیبودند کـه با همسرشان درون نـهایت مـهربانی و با ذوق و تعمد فراوان مراقب آموزش و پرورش من مـیبودند و همواره بر این سعی بودند کـه به اصطلاح کم وری نداسته باشم. آن زوج والا مقام بـه دعوت مادر درون سال چندین مرتبه بـه منزل ما تشریف مـیاوردند بـه صرف چای و گاهی شام. آندو من و مادر و دیگر نزدیکان را متقابلا بـه منزل خویش دعوت مـینمودند. توجه مخصوص والاحضرت دوک کنوت و همسرشان بـه من بـه قدری بود کـه مادر فکر مـید کـه من را لوس مـیکنند.
طعم آن شکلاتها و تافیهای عالی هنوز زیر زبانم هست و من آن فرصتهای کم یـاب را دوست مـیداشتم. دیدارهای دوک و دوچس کنوت را. ایشان درون پونـه نیز منزل داشتند کـه نزدیک منزل ما مـیبود. درون پونـه ما با هم تقریبا بطور روزانـه سر و کار داشتیم و مـیهمان یکدیگر بودیم. روابط آن روزهای انگلستان با مردمان کشور هند بسیـار نیکو و پسندیده مـیبود. روابطی توام با تواضع و احترام متقابل همراه با فروتنی خالص کـه فقط مختص طبقه اشراف نبود. یک چنین دوستیای ما بین خانواده من و خانواده فرماندار رأی نیزوجود مـیداشت. آنان گاهی اوقات من را بـه تنـهایی بـه منزل خود مـیبردند و آنطور کـه اروپاییـان مـیدانند چگونـه یک پسر بچه را خوشحال کنند با من دو چندان مـید.
بله آن دوران زیبا و دوران خوش بینی کامل ما بین طبقه حاکم و عوام دیری نپآئید کـه افکار شخصی بـه نام کیپلین و تئوری وی ما بین طبقه حاکم اروپایی و مردمام منطقه فاصله افکند. افکار مسمومـی مانند غرب غرب هست و شرق شرق ایندو هیچوقت بـه هم نمـیرسند همچنان درون حافظهام طنین مـیافکند. افکاری کـه پایـه گذار امپریـالیزم گردید و آن صمـیمـیت و احترام را بمرور زمان از مـیان برداشت و تلخی و کینـه توزی را جایگزین آن نمود. من بسیـار شک دارم کـه روابط مـیان هند و انگلستان بـه این شدت وخیم مـیگردید اگر آن طرز فکر ماکیـاولی آقای کیپلین نـهال بد بینی را درون دل مردمان هند نمـیکاشت.
ملکه ویکتوریـا کـه شخصاً با توجه خاصی بـه اوضاع هندوستان واقف بودند و به عنوان امپراتریس هند بر آن شبه جزیره غنی و ثروتمند فرمانروایی داشتند همواره بـه صاحب منصبان و سرداران انگلیسی درون هند تأکید مـید کـه با اشراف و خانوادههای اصیل آن سرزمـین کهنسال مانند اشراف اروپایی رفتار نمایند و به القاب ایشان توجه شود و احترام یکسان با القاب مشابه درون انگلستان را رعایت کنند. اگر مردم بـه افکار منفی کپلین اهمـیت نمـیدادند روابط بین دو حکومت شاید بـه این وخامت نمـیرسید و هند تجزیـه نمـیشد.
من بـه خوبی بـه خاطر دارم کـه چگونـه دوک و دوچس کنوت خاضعانـه القاب طبقه اشراف هند را رعایت مـینمودند و اشخاص را با القابشان خطاب مـینمودند همـینطور لرد رأی و همسر گرامـی ایشان و خانم و لرد رین کـه با احترامـی هرچه تمامتر نسبت بـه مـهاراجهها و رهبران سیـاسی و مذهبی رفتار مـینمودند و این امر موجب خرسندی ساکنین محل مـیگردید. بـه یـاد دارم درون آن مـیهمانی شام کـه عالی جناب جمست جیب بهوی کـه از اشخاص متنفذ هندی بودند بازوی خود را بـه خانم رین ارائه داده متقابلا لرد رین بازو بـه بازوی همسر ایشان وارد تالار شدند کـه آنگاه دیگر مدعوین آنان را پیروی د. آن نمونـه بارزی از از تعارفات و مراسم احترام بزرگان انگلیسی بود کـه بدون استثنأ درون هند با بزرگان و صاحب منصبان هندی و مسلمان این کشور بـه مورد اجرا قرار مـیگرفت. حتی از اینکه هندویـان را بـه باشگاههای اروپایی نمـیپذیرفتندی گله مند نبود چه همـه مـیدانستند کـه اروپأیـان نیز بـه محلی احتیـاج دارند کـه با هم باشند و کمـی از درد غربت بکاهند. بعدها مردم بـه این اصل معترض شدند بعد از اشاعه بد بینیها و مدعیـان برتری نژادی سفید پوست.
نکته قابل توجه آن ایـام یعنی دوران دهه هشتاد ۱۸۸۰آنکه زنان هندی مسلمان بـه مـیل خود نقاب و چادر یـا بـه قولی پرده را از سر بر داشتند و با البسه زیبای محلی یـا البسه بـه اصطلاح فرنگی درون مـیان عام حضور مـیافتند و شوهرانشان حتی اروپاییهای “کافر” را درون منازل خویش پذیرا مـیشدند. کشف حجاب درون ایـام کودکی من بـه وضوح مشـهود بود کـه خاطره بـه یـاد نرفتنی من است.
در ۱۸۹۰دوک و دوچس کنوت هند را ترک د و به موطن خویش باز گشتند. جای دوک را ژنرال جرج گریوز پر کرد کـه با همسرش بـه جامعه ما پیوستند ولی مـیبایستی اقرار نمایم کـه اخلاق این شخص با دوک بسیـار فرق مـیکرد و منظورم آن نیست کـه بهتر مـیبود. ژنرال گریوز حتی درون چشم من نو جوان مردی جدی، مستبد، و تا حد زیـادی خود خواه بود کـه تمامـی آن آداب و رسوم محترمانـه و دوستانـه افسران و اتباع انگلیسی را با اشراف هند نادیده گرفت. دیگر از آن ضیـافتهای صمـیمـی و پر مـهر و شاد خبری نبود و دیدارها منحصر بـه چند گاردن پارتی رسمـی و جدی گردید. جو اجتماعی و سیـاسی نیز دست خوش تغییرات شد و آن ارتباط و احترام لازم از طرف اروپاییـان بـه خصوص انگلیسیـها بـه نمایش گذاشته نمـیشد. دیگر مـیبایستی از آن مـیهمانیهای با شکوه و ضیـافتهای شام درون قصرها ی فرماندار و اشراف هند خداحافظی مـیکردم و این به منظور من غم انگیز بود.
گاه با خود مـیندیشیدم چه بـه سر مرد انگلیسی آمد؟؟ از اینکه بـه ناگاه دچار توهمات برتری نژادی از ساکنین رنگین پوست سرزمـینی کـه به آن حکم رانی مـیکند شد و برابری با بومـیان را خطری به منظور امپراطوری تلقی نمود و آنرا درون شأن دربار انگلیس ندانست کـه از سران و اشراف هند صلاح نظر کند. بـه تدریج تعداد ضیـافتهای مخلوط از انگلیسیها و هندیها رو بـه نزول گذاشت. همـین طرز فکر غلط بود کـه با گذشت زمان بـه تلخی روابط افزود کـه به کینـه توزی و دشمنی و بالاخره تجزیـه هند انجامـید. سالها بعد ژنرال گریوز را درون کشتی بخاری دوور کلأیس کـه به فرانسه مـیرفت ملاقات نمودم. باز نشسته شده بود و تنـها بـه روی عرشـه قدم مـیزد. بـه رسم ادب با وی سلام و احوالپرسی کردم و سراغ خانم گریوز را گرفتم وی با خنده جواب داد وقتی بـه یک رستوران عالی مـیروی ساندویچ گوشت خوک خود را با خود نمـیاوری.
شاید بتوان گفت اولین گروهی از مردمان ساکن هند کـه از تغییر رفتار انگلیسیها مستقیماً متاثر شدند پارسیـان بودند. پارسیـان مردمانی پاک دل و با هوش و زحمت کش با هنر ذاتی مردمداری و مـیل بـه پیشرفت. پارسیـان درون حقیقت نقش مـیانجی را ما بین انگلیسین و هندویـان ایفا مـینمودند و در نـهایت خود از این خدمت حیـاتی و در این آتش کینـه ورزی سوختند و مورد غضب اهالی قرار گرفتند. آنان کـه از مـهاجران ایرانی تبار زرتشتی هستند بعد از حمله اعراب بـه ایران بـه هندوستان کوچ د و در این دیـار سکنی گزیدند درست مانند خانواده من کـه از ایران کوچ د. پارسیـان بـه راستی مردمانی پاک طینت و نیک رفتاری هستند کـه بعد از ترک انگلیسیها از هند دیگر وجودشان بـه عنوان مـیانجی مورد نیـاز نبود. برخی از هندویـان بـه پاریسان لقب “نوکر انگلیسی ها” را مـیدادند و از طرف دیگر انگلیسیـان نیز بـه آنان بـه چشم حقارت مـینگریستند. حتی دیگر اروپاییـان نیز از پارسیـان روی بر گردانیدند و آنان را جزو گروه رنگین پوست آسیـایی دانسته از داد و ستد با آنان خود داری مـینمودند. بـه طور عم برخورد غیر قابل قبول با این قوم نیک سرشت رسم شده بود کـه برای من بسی جای تأسف بود.
حتی یک تغییر رفتاری شوربختانـه رتر کـه در طی زمان اثر عمـیقی درون روابط انگلیسیـان و اهالی شبه قاره هندوستان گذارد سیـاست نوین دوری اتبأع کشورهای اروپایی بـه خصوص انگلیسی از تمامـی طبقات هندیـان بود اعم از طبقه اشراف و مـهرجه که تا دهقانان و زحمتکشان کاستهای مختلف که تا روحانیون احزاب مختلف این مملکت چند صد فرهنگی و حتی طبقه تحصیل کرده و شاغل. هر چقدر کنگره و مجلس درون دهه هشتاد ۱۸۸۰ احترام متقابل را درون حد کمال رعایت مـینمودند و نیکوخاهانـه درون پی کارهای روزانـه بودند درون دهه نود این عتماد و نیکوخواهی شکسته شد و از مـیان رفت. حال این سیـاست جدید بود یـا نـهی بـه خوبی نمـیداند. منشأ این شکاف کـه با سرعت هرچه تمامتر مـیان تبعههای اروپای و ساکنین هند افکنده شد هنوز مورد بحث روشنفکران و اندیشمندان است.
هنوز کـه هنوز هست در این معما سر درون گم هستم کـه چرا مرد انگلیسی کـه زمانی مورد ستایش و حیرت من بود ناگهان تغییر رویـه داد و بر آن شد کـه خود را عضو نژاد برتری بداند. نژاد حکمفرمای سلطنتی کـه دون از شأن خود دانست کـه با بومـیان و مردم تیره پوست درون ارتباط دوستانـه باشد. رنگ پوست مسئله روز شّد. سفید از تیره دیگر فقط یک فرق رنگ نبود بلکه فرق ما بین هوشمندی و نفهمـی شود این طرز فکر بسیـار خطر ناک بود کـه به یک فاجعه انجامـید. آنـها تنـها بـه خدمتکارنشان روی خوش نشان مـیدادند. این دیگر از حالت ارباب و رعیتی نیز بـه مراتب بد تر مـیبود. اینجا بود کـه من خطر یک واقعه ناگوار بزرگی را احساس کردم. این طرز فکر بیمار و خود خواهانـه سفید پوست حتی بـه روحانیون مسیحی نیز سرایت کرد و دین مسیحی را برتر بـه خصوص نسبت بـه مسلمـین مـیدانستند.
برایم بسیـار تعجب انگیز بود کـه مـیدیدم حتی با مسلمانان سفید پوست اروپای اغلب سلاو نیز مانند فرد رنگین پوست رفتار مـید و در باشگاههای خود آنان را نمـیپذیرفتند صرفاً بـه خاطر آنکه مسلمانند. چند سفیر ولایتهای سلاو تحت حکومت امپراطوری عثمانی کـه همگی سفید پوست مـیبودند حق ورود بـه باشگاههای انگلیسی و فرانسوی را نداشتند و به خاطر دارم کـه یک بار یکی از روشنفکران انگلیسی کـه با سر کنسول عثمانی کـه مردی سفید پوست مـیبود بـه باشگاه رفته بود مورد اعتراض شدید اعضا و مدیریت آن باشگاه قرار گرفت و از او با تأکید خواسته شد کـه دیگر دست بـه چنین کاری نزند و یک مسلمان را با خود بـه باشگاه نیـاورد سپس از آنـها خواستند کـه باشگاه را ترک کنند. این موضوع باعث کدورت عثمانیـان گشت بـه طوری کـه روابط هند و امپراطوری عثمانی را که تا مدتها بـه حد اقل و چند مقام رسمـی تقلیل داد.
همـینطور سر کنسول پادشاهی ایران و اعضای سفارت و کنسولگری نیز اجازه ورود بـه باشگاه اروپأیـان مسیحی را نداشتند. ژاپنیها کـه همواره درون طول تاریخ خود را از بقیـه ملل جدا مـید و به گوشـه نشینی معروف بودند البته خود را سنگین نگاه داشته با قاطی نشدن با دیگر نژادها اعم از سفید پوست یـا رنگین پوست به منظور خودشان باشگاه مخصوص خود را داشتند و به جز ژاپنی هیچ را راه نمـیدادند.
شاید جالب توجه باشد کـه یکی دیگر از موارد اختلافات طبقاتی مـیان افسران و صاحب منصبان اروپأیی بـه خصوص انگلیسی خانمها یشان بودند. همسران این مقامات عالی رتبه درون یک نوع چشم و هم چشمـی شدیدی گرفتار بودند کـه گاهی با حسادت نیز مخلوط مـیگردید و زمـینـه تبعیضی شدیدی را فراهم مـینمود. آنان نـه تنـها تبعیض مـیان نژاد سفید پوست علیـه رنگین پوست را دامن مـیزدند بلکه درون مـیان خود افسران و مقامات سفید پوست بـه خصوص غیر انگلیسی نیز حساسیت تبعیضی نشان مـیدادند. و جالب اینجاست کـه این بانوان پر افاده کـه اغلب از خانوادههای معمولی و اعم انگلیسی بودند با ورود بـه هندوستان و مشاهده خانـه بزرگ پر از خدمتگزار بـه اصطلاح امر بـه ایشان مشتبه مـیشدو احساس برتری نژادی بـه آنان غلبه مـینمود.
این رفتار بـه اصطلاح تازه بـه دوران رسیده افسران و همسرانشان بسیـار متفاوت بود با عهد افرادی مثل سرّ جان ملکم، سرّ مانت اسوارت الفین استون یـا لرد ریپون و لرد رأی. آنان بـه این امر واقف بودند کـه وظیفه انگلیس درون قبال هند بـه وجود آوردن تفاهم دو جانبه درون مسیر صلح و پیشرفت کـه از طریق آموزش فنون مختلف از جمله دولتمندی مـیباشد کـه به تدریج کشور را توسط افراد هندوستان اداره کنند و استقلالی توام با حفظ حرمت دوستی ما بین دو ملت به منظور هند بـه مـیسر سازند درست مانند کاری کـه در استرالیـا، نیوز لند و کانادا بـه ثمر رساندند. دریغ از آن روزگاران خوب.
خوب بـه خاطر مـیاورم آن مـیهمانی صبحانـه را کـه به افتخار یک انگلیسی بالا مقام ترتیب داده بودم. درون آن مـیهمانی پسر عمویم را کـه به تازگی از انگلیس آمده و یک طرفدار تمام و کمال انگلیسیـان مـیبود دعوت کرده بودم. او تاریخ آسیـا و اروپا را بـه خوبی مـیدانست و آنروز بـه جهتی سرّ صحبت را بـه حکمرانی مسلمانان درون اروپا گشود کـه از شمال آفریقا و از آنجا بـه اسپانیـا نفوذ کرده پنج قرن تمام درون نواحی جنوبی اسپانیـا حکومت اسلامـی خود را بر پا د و از خود فرهنگ و رسوم خاص خود را بـه جای گذاشتند. پسر عمو سپس از امپراطوری معظم و وسیع عثمانی سخن راند کـه تا قلب اروپا پیش رفته که تا به آنروز کنترل کامل خود را حفظ نموده بودند و فرهنگ و رسوم اسلامـی را درون اروپا اشاعه مـیدهند. درون اینجا بود کـه یکی از افسران سالخورده انگلیسی طاقتش طاق شد و بر آشفت و به رگ انگلیسی اش بر خورد و به تندی جواب داد: “ما اینطور مقایسه نمـیکنیم!” و سپس ادامـه داد: “حکومت ما جاودانـه هست و فقط محدود بـه چند قرن نیست!” حال کـه دهه پنجاه قرن بیستم را مـیگذرانیم آن طرز تفکرات جاه طلبانـه دیگر رنگ و بویش را از دست داده و غرور و برتری انگلیسی مانند مـه صبح گاهی درون زیر آفتاب درخشان و گرم استقلال از مـیان رفته و محو شده ولی همچنان درون خاطر من مانده.
یک خاطره جاودان دیگر از آن دوران درون ذهنم نقش بسته و آن ملاقات من نوجوان با نویسنده معروف امریکائی مارک تواین بود کـه یک بعد از ظهر کامل را با او بـه سر بردم کـه با صرف شام درون هتل واتسون با او ادامـه یـافت. آن هتل محل اقامت مارک تواین درون بمبئی بود. من وی را شخصی متین و موقر یـافتم با رفتاری آرام و دوستانـه کـه من نوجوان را تحت تأثیر زیـاد قرار داد. آقای تواین کـه در طول عمرش ثروت قابل ملاحظهای اندوخته بود همـه را درون یک سری معاملات بورسی غلط از دست مـیدهد و در کهنسالی مجبور شد از نو شروع بـه کار کند. او بعد از آن شکست مالی مسافرت بـه دور دنیـا را شروع کرد و با مقامات مـهم محلی مصاحبه هایی را بـه عمل آورد. حتی از ملاقات با من درون کتابش “به دنبال خط استوا” نام برد. او هیچوقت تأسف و تلخی از بباد ثروت انباشته شده خود بروز نداد وهیچ بـه زبان نیـاورد. او همواره مورد احترام همگی مردم بوده و من نیز از این قاعده مستثنی نیستم. من از او همـیشـه بـه عنوان یک نابغه غمگین یـاد مـیکنم.
بخش ۳
من بـه دنیـای غرب مـیروم
با ترک دوران کودکی و نوجوانی و در بدو ورود بـه دنیـا ی بزرگسالان زندگی من درون قالب جدیدی شکل گرفت. مسئولیتهای من درون مقام رهبر اسماعیلیـان جهان بطور روزافزون زیـاد مـیشد. بـه اصرار مادر عزیز و دقیقم بخش بزرگی از تصمـیم ها را شخصاً مـیگرفتم تصمـیم هایی کـه در دوران نوبالغی من توسط ریش سفیدان و دیگر مسئولین گرفته مـیشد بـه تدریج و بر شانـههایم افزوده مـیشد. مادرم کـه در کودکی سعی و کوشش خود را درون آموزش و پرورش من درون حد کمال بـه کار برد همچنان درون صحنـه زندگی من حاضر و حاکم بود و من آن ارادت و سرسپردگی کامل بـه مادرم را با آغوش باز و عشق فرزندی همـیشگی خود مـیپذیرفتم. من و مادرم که تا آخرین روز عمر بلندشان از نزدیکترین روابط بر خوردار بودیم. چه نمازهای خالصانـه کـه با هم ادا نکردیم و چه صبحگاهانی کـه با نیـایشهای عاشقانـه پروردگار یکتا درون کنار هم بسر نکردیم و چه شامگاهانی را کـه با ایشان با اشعار شعرای پارسی زبان بسر نکردم. یکا یک آن روزها و شبهای نایـاب و گرانبها درون خاطرم است. مادرم همـیشـه درون ذهن من حاضر و مثل همـیشـه هشیـار است. روحشان شاد.
ولی تشویق مادر درون آموختن و ستایش پروردگار فقط منحصر بـه مطالعه کتب مقدس و نیـایش نمـینجامـید. ایشان همـیشـه من را بـه حرکت و انجام اه زندگیام تشویق مـینمودند و به قول خودشان از تو حرکت از خدا برکت. با نماز و نیـایش بـه تنـهایی نمـیتوان از مسکینان و یتیمان دلجویی کرد و به احتیـاجاتشان رسید. مـیبایستی از جایت بلند شوی و دست بـه کار شوی. مـیگفت درون دعا و نیـایش تو اه خود را تعیین مـیکنی و از خداوند خواستار توانائی بـه رسیدن و به انجام اهت مـیشوی. همان تشخیص کارها و هدفها ست کـه صبحگاهان درون دعاهایت به منظور خداوند بـه زبان مـیاوری همان افکار صبح گاهی هستند کـه تو و سرنوشت تو را مـیسازند. خدا را شکر کـه همواره نصایح مادر را بـه خاطر سپرده بـه دل نشاندهام و همواره درون طول زندگیم بـه کار بستم.
هنگام پایـان دبیرستان درون هجده سالگی آقای کنی بالاخره از نفوذ خود استفاده کرد و از مدیر مدرسه خواست کـه دیگر مشق خط بـه من ندهند چون وقت بیشتری به منظور خواندن لازم دارم. خدا ایشان را عمر بدهد مرا از یک تکلیف اجباری معاف نمود آنـهم درون سال آخر دبیرستان. با اینکه از دیدن و خواندن یک خط زیبا حظّ مـیکردم ولی با علم بـه اینکه خط من همـین هست که هست و من یک خطاط نخواهم شد البته خطم بد نیست ولی همـینقدر کـه زحمات خطاطان فارسی و لاتین را بتوانم درک کنم و ارج نـهم برایم کافیست. ولی ترجیح مـیدادم بـه جای نوشتن بخوانم چون تعداد کتب خوب و آموزنده و رمانهای معروف کم نبودند و من علاقه وافری بـه مطالعه آنـها داشتم و دارم. حال مـیخواهد بـه انگلیسی باشد یـا بـه فارسی و یـا بـه فرانسه و یـا عربی. خوشبختانـه درون این چهار زبان کتابهای بسیـاری را مطالعه کردهام و از تک تک آنـها لذت وافر بردم.
در اشعار و ادبیـات تبحری نسبی یـافته بودم و برخی مکاتب فلسفی را مـیپسندیدم. مطالعه و شرکت درون مباحث علمـی و ادبی جزو لاینکف زندگی من شد کـه تا بـه امروز ادامـه دارد. البته لازم بـه تذکر این نیز هست کـه مطالعه و آزاد و سرأیدن شعر و نوشتن تفننی فقط نیمـی از اوقات من را اشغال مـید. نیم دیگر ورزش و شرکت درون مسابقات بود چه شخصی چه درون تیمهای مختلفی کـه در طی زمان تشکیل داده بودم. برخی از آن فعالیتها را نیز همراه پسر عمویم آقا شمس الدین انجام مـیدادیم کـه خیلی با لطف و هیجان مخصوص بـه خود توام بود و آن دوران را دقیقه بـه دقیقه خاطره انگیز مـیکرد. حال بپردازم بـه شرح آن خاطرات شیرین و گاه با افتخار و گاه توام با شکست دوران جوانی و شادابی.
هنگامـی کـه نام اسبان “عالیجناب آقا خان” درون مـیادین مسابقات و سکوی قهرمانیهای چوگان و اسب دوانی از بلند گوها شنیده مـیشد بـه یـاد پدر و پدر بزرگ مـیبودم و مـیبالیدم کـه موجب مباهات و افتخار خانوار آقا خان بـه خصوص مادر مـیگردید. مدتها من اصرار داشتم اسبهای برنده ما بـه نام پدر خوانده شوند. تک تک آن روزها را بـه یـاد دارم. حتی مسابقات کودکانـه مابین من و آقا شمس الدین و دیگر هم کلاسیها با اسبهای پا کوتاه دوران کودکی را. بچهها رسم کرده بودند کـه برندگان آن مسابقات بـه نام فرد آرچر، قهرمان اسبدوانی روز درون انگلیس خوانده شوند. این نام یـا عنوان اغلب نسیب من و آقا شمس الدین مـیشد. بـه یـاد دارم روزی کـه مرگ نا بهنگام فرد آرچر تمامـی اسب سوارن را درون غم بزرگی گذاشت همـینطور درون خانواده ما. پنداری کـه یک عضو خانواده از دست رفته بود.
بلی موفقیتهای درخشان اسبان من و آقا شمس الدین کـه برخی از اصطبلها را با من شریک بودند خاطرات درخشانی را درون ذهن من اشغال کرده. بـه جرأت مـیتوانم ادعا کنم کـه در مسابقات غرب هند کمتر اسبی بود کـه مـیتوانست با اسبان ما رقابت کند و آنان را مغلوب سازد و ما از یکایک آن پیروزیها لذت وافر مـیبردیم. هرچه باشد چهار سال پشت سرّ هم جایزه بزرگ “نظام” بردن را نمـیتوان دست کم گرفت. مسابقات “نظام” از مـهمترین مسابقات اسبدوانی بـه شمار مـیرفت. یکی از اسبانم بـه نام “ییلدیز” نیز مرا برنده کاپ مسابقات فرما نروأیی پونـه نمود آنـهم سه سال متوالی. این مرام که تا سالیـان ادامـه داشت. برنده شدن بـه انسان احساس اتّکائ بـه نفس خارق الادهٔای مـیدهد و این را برندگان مسابقات بـه خوبی مـیدانند.
بعضی از اسبانم به منظور شکار تربیت یـافته بودند. نـه از امثال اسبان شکار روباه درون انگلیس بلکه بیشتر به منظور شکار شغال و گرگ تربیت شده بودند. این حیوانات خسارات زیـادی بـه دامداران و مرغداران محل مـیرساندند و جمعیت این حیوانات مـیبایستی بـه نحوی تحت کنترل آید. بـه عبارتی شکار ما دو هدف داشت یکی لذت شکار و دیگری کـه از اولی مـهمتر مـیبود بر قراری یک نوع توازن درون طبعیت و ایجاد مصونیت به منظور زارعان و ساکنان محل. چه کودکانی کـه در راه مدرسه مورد حمله این حیوانات درنده قرار نمـیگرفتند. هیچ شکاری را لذت بخش تر از شکار شغال درون سحر گاهان روزهای زمستان نیـافته ام. درست هنگام تابیدن اولین اشعه خورشید هنگامـیست کـه بوی شکار بـه خوبی بـه مشام سگهای شکاری مـیرسد و به تعقیب شکار مـیدواند.
در ضمن من و آقا شمس الدین از پیش آهنگان ورزش هاکی روی چمن بودیم و تیمهای خوبی تربیت کردیم کـه از ورزشهای عمده و پر طرفدار هند و پاکستان امروزی گشت. بـه یـاد مـیاورم درون اوائل دهه نود ۱۸۹۰ بـه این ورزش بسیـار علاقه مند شدم و به اتفاق پسر عمو تیمـی تشکیل دادیم. سپس تیمهای دیگری درون نواحی مختلف ایجاد نمودیم و مسابقه بـه راه انداختیم بـه یـاد مـیاورم آن روزها را من یـا پسر عمو جوایز را بـه تیمهای برنده اهدا مـینمودیم. ما حتی ارتش را وادار بـه ایجاد یک تیم هاکی کردیم. هاکی چمن و کریکت تقریبا درون یک زمان بـه هندوستان معرفی شد. کریکت توسط فرماندار وقت بمبئی لرد هریس رواج یـافت کـه اولین تیمها متشکل از جوانانی بود کـه سالیـانی را درون انگلیس بـه تحصیل مشغول بودند. امروزه کریکت درون هند و پاکستان از محبوبترین اگر نـه محبوبترین ورزش تیمـی بـه حساب مـیاید کـه بازیکنانی درون سطح جهانی ارائه مـیدهد.
در سنین هجده نوزده سالگی بـه ورزش مشت زنی علاقهمند شدم و به طور جدی روش “فرهنگ بدنی” یوجین سندو را دنبال مـیکردم ولی باز همچنان حواس و اشتیـاقم بیشتر متوجه اسبدوانی و سوار خوبی مـیبود. اسب نیمـی از افکار مرا بـه خود اختصاص داده بود. درون تمام ایـام عمرم همواره ورزش مناسب سنّ خود را دنبال مـیکردم کـه اسبدوانی سالیـان سال آن ایـام را درون بر مـیگیرد. درون جوانی ورزشهای سنگین تر و مـهیج تر، ودر بزرگ سالی بـه تدریج بـه ورزشهای سبکتر روی آوردم مانند گلف و تنیس. درون مـیانسالی و با افزایش سنّ ورزش گلف و پیـاده روی اوقات تفریحی و ورزشی من را اشغال مـیکند. اوقاتی کـه در اثر مسئولیتهای کاری و جهانی کمتر و کمتر مـیشد.
در پنجاه سالگی گلف بیشتر مورد توجه من قرار گرفت ادامـه این ورزش روزنامـهای را وا داشت کـه بنویسد “آقا خان جاه طلبیهای خود را از اسب دوانی بـه صحنـه گلف آورده” درون مورد اول درست نوشته بود ولی درون مورد گلف جاه طلبی جایش را بـه شاگردی و آموزش مـیداد. آن نمره ۱۲ سالیـان سال مرا طلسم کرده بود.
من همـیشـه معتقد بـه ورزش اندازه ولی مداوم بوده ام. بـه طور مثال هیچگاه نتوانستم خود را بـه ورزشهای طولانی و پر تکاپو درون دو روز تعطیلات آخر هفته مانند اکثر اروپاییـان وفق دهم و بقیـه هفته را بدون تلاش و تمرین بـه سر کنم. من همـیشـه ورزش را هر روز خواستهام ولی بـه اندازه معمول خود طوری کـه با برنامـه روزانـهام جور درون بیـاید. خوب دیگر بس هست از ورزش نوشتن. لااقل درون این مقاله. قرار بود از جوانی شروع کنم. برویم سراغ موضوع دیگری کـه بر مـیگردد بـه آن دوران.
بلی درون سال ۱۸۹۵ من بـه مرز مردانگی رسیده بودم. معلمان و مربیـان تعظیم کنان از زندگیم خارج مـیشدند و مرا بـه حال خود مـیگذاردند. تمامـی تصمـیمهای زندگی دیگر با خودم بود و دست هیچ دیگری مستقیم درون امور من نبود مگر با خواست خودم. بـه جز یک مورد. ازدواج. ازدواج مـیبایستی از پیش توسط بزرگ ترهای فامـیل تعیین مـیشد. رسمـی کـه من بعدها از مـیان بردم. مانند هر مرد جوانی درون آن سنّ و در یک کشور شرقی من نیز بـه فکر ازدواج افتادم. درون حلقه محدود فامـیلی کـه همواره مرا احاطه کرده بود همبازی کودکی کـه همـیشـه او را شاهزاده خانم صدا مـیزدیم نظرم را گرفته بود و ایشان نیز بی مـیلی نشان ندادند. شاهزاده بیگم عموی من آقا جونگی شاه مـیبود کـه من بـه ایشان ارادت و سر سپردگی خاصی پیدا کرده بودم و ایشان را از بسیـاری لحاظ درون زندگی سر مشق قرار داده بودم. زیر نظر مستقیم مادر و والدین شاهزاده خانم و تشویقهای آنان این وصلت شد. درون تعجب هستم کـه چطور درون دوران کودکی و بازیهای قایم باشک و دیگر بازیهای آن زمان هیچوقت بـه مخیلهام خطور نکرده بود کـه یک روز این بچه همسرم خواهد شد که تا اینکه با نمکی کودکی بـه مرور زمان بـه زیبائی کامل یک زن شرقی تبدیل شد کـه تحسین برانگیز و خواستنی بود. من از مادر تمنا کردم پیش عمو و زن عمو رفته بـه خواستگاری شاهزاده خانم بروند. همـینطور هم شد و آنـها با خوشحالی قبول د. چقدر خودم را خوشبخت یـافتم وقتی کـه حلقه ازدواج را بـه دست زیبایش و در انگشت باریک و بلندش کردم. اولین عشق من شاهزاده خانم بیگم.
در این زمان عمو جنگی شاه، همراه با جان با و پسرشان عزم بـه زیـارت خانـه خدا کرده بـه مکه سفر د. بعد از نائل شدن بـه زیـارت کعبه و انجام فرائض دینی بـه رسم همـیشگی فامـیل مدتی را درون جدّه بـه سر بردند بندری درون کرانـه دریـای سرخ کـه اکثر زائرین از اقصی نقاط دنیـا از آن طریق بـه مکه مـیروند و بازمـیگردند. درون حین اقامت درون جدّه بود کـه بزرگترین فاجعه بـه سر خاندان ما وارد شد و آن قتل فجیع عمو جنگی شاه و پسر عمو شاه عباس مـیبود درون محل اقامتشان. همسر و شان نیز درون آن خانـه بودند ولی شکر خدا بـه آنان آسیبی نرسیده بود. تحقیقات پلیسی بـه گونـه کشورهای غربی درون آن کرانـه دریـای سرخ و در آن زمانها وجود نداشت و ارتباطات منحصر بـه تلگراف بود کـه قابل اطمـینان نبود. پلیس هند فقط از زائرین هندی بـه هنگام باز گشت سؤالاتی کرد. از رپورتی کـه پلیس بمبئی درون مورد قتل عمو و پسر عموی من کـه پدر و برادر همسرم شاهزاده خانم نیز مـیبودند بـه مقامات دولتی و قانونی ارائه شد نیز اطلاعات مبهمـی بـه دست مـیآمد چه برخی عاملین قتل را افراطیهای مذهبی دانستند و برخی مدعی بودند کـه آنان بعد از ارتکاب بـه قتلها با نوشیدن سّم دست بـه خود کشی زدند و بعضی اظهار داشتند کـه قاتلان توسط ملازمـه و نوکرهای خانـه کشته شدند.
این تراژدی عمـیق روی سلامت من و همسرم تأثیر بـه سزأیی گذاشت. اغلب آن تابستان را هردو بیمار بودیم چه جسمـی و چه روحی. درد بزرگ و نا بـه هنگامـی بود کـه به سختی با آن توانستیم کنار بیـاییم. من درون یک سری تبهای سوزناک قرار گرفته بودم کـه در موسم بارانـهای شرجی با درد مفاصل توام شده بود و اوقات را بـه من جهنم مـیکرد. بـه طوری کـه به سفارش پزشک تشویق بـه یـافتن محل زندگی جدیدی شدم با آب و هوای خنکتر و خشک تر.
در اولین فرصت بعد از نقاهت سفری بـه شمال هندوستان کردم. این اولین سفر من خارج از نواحی جنوب و غرب هند بود. نمـیشود گفت اولین مسافرت خارجی من بود چون قبلا بـه بوشـهر و مسقط و بغداد رفته بودم. ولی این حالات روحی بعد از فاجعهای کـه به سر فامـیل آمد بـه من ناگهان یک روحیـه سرکش داد و هوای مسافرتهای دور دست را. درون آن سفر بـه شمال من از معابد و زیـارتکدههای مسلمـین درون اقرا، لاهور و دهلی دیدن نمودم. آن شاهکار معماری و یکی از عجائب جهان تاج محل را دیدم و روزی تمام را درون آنجا گذراندیدم. از قلعه سرخ دیدن کردم و در مسجدهای جواهر، و مروارید نماز گذاردم. درون حین مسافرت از شمال فرصت دیداری از کالج انگلیسی اسلامـی درون آلیگره را داشتم کـه آنجا با سرّ سید احمد و نواب محسن الملک افتخار آشنائی را داشتم کـه به یکی از آرزوهای دیرینـه من صحه گذاشته بودند .. ایجاد یک کالج اسلامـی بـه زبان انگلیسی یـا فرانسه به منظور بهتر شناختن اسلام بـه شاگردان اروپایی و در عین حال بالا بردن سطح معلومات عمومـی دانشجویـان محلی فقه و معارف. هدیـهٔ نقدی از دارائی شخصی بـه حسابشان داده شد کـه توانائی استخدام معلمـین بیشتری داشته باشند. ولی بـه من گفته شد کـه آن مؤسسه دچار کمبود مالی بسیـار بزرگتر ایست و به سختی کار مـیکند. من پیشنـهاد دادم کـه اوضاع کالج اسلامـی را بـه بزرگان انساندوست و نیکوکار جهان اطلاع دهند. اشخاصی مانند آقای راکفلر یـا کارنگی مـیتوانند کمکهای عمدهای بـه این مؤسسه برسانند.
همراه بالا رفتن تدریجی سنّ بـه خوبی درون مـییـابی کـه با افراد مناسب آن سنّ خود برخورد خواهی کرد. طرفهای معاملات و مسابقات و همـه کار درون زندگیت بنا بـه سنت بالا مـیرود. اینطور فکر نمـیکنید؟ من درون عین حالی کـه هنوز تازه داماد بودم و هنوز درون عشق بـه شاهزاده و در عین حال متشنج از فاجعه قتل پدر و برادر شاهزاده خانم سعی بر آن داشتم کـه از انجام وظائفم بـه عنوان رهبری به منظور هند اسلامـی و جامعه اسماعیلی کوتاهی نکنم. درون سمـینارها و کنفرانسها نقشهای محکمتری ایفا کردم. آنجا بود کـه متوجه یک اصل به منظور ۷۰ – ۶۰ مـیلیون مسلمـین هند شدم و آن با رأی اکثر مراجع تقلید مـیبود و آن اینکه منتظر کمک خارجی نباشیم. متوجه شدم دنیـا بیش از اینـها سرش شلوغ هست که بـه خواسته ما وقعی نـهد. این ما هستیم کـه بایستی خود را اداره کنیم. این هست راز بقای ما درون طویل مدت.
این نتایج را من با سران اسلامـی هندوستان هنگامـی مـیگرفتیم کـه هنوز دنیـا شاهد دو جنگ جهانی نشده بود و از فور پوینت خبری نداشت. با این احوال من راه سخت کوشی را پیشبینی مـیکردم و فرا گرفتن هرچه فراتر علم درون مـیان قوم مسلمـین. خود کفأیی از خود گذشتگیها لازم دارد، سخت کاری نیـاز دارد و امـید. امـید بـه پیشرفت. امـید بـه بهسازی اوضاع بشر و موجودات اطرافش. امـید بـه ایجاد یک نظم جهانی عاری از عقدهها و قدرت ها. جنگ علیـه بی تفاوتی و بی احساسی داشت شروع مـیشد. یک بیداری بزرگ. هیچ قدرتش را بـه تو نمـیدهد. این را از همان اول وارد شدن بـه این مـیدان بایستی بدانی. سخت هست توازنی مـیان انسانیت و بقا تعیین ولی مـیبایستی تعیین شود. این زمـین مال همـه هست و همـه بنده یک خدا. با ماست کـه هرکجای این کره خاکی کـه باشیم عضو سازنده و موفق جامعه خود باشیم. این هست سر آمد دعای صبح گاهی من.
در تاریخ معاصر ثبت شده کـه اغلب اوقات این دانشگاهها هستند کـه در کشورهای نو بنیـاد و تازه بـه استقلال رسیده نقش “سکوی پرتاب” افکار و دولتمندی رهبران آنان را ایفا مـیکنند. درون آن زمانها بـه یـاد دارم کـه گفته مـیشد کالج مـیسیونری امریکائی درون قسطنطنیـه نقشی اساسی درون روی کار آمدن بلغارستان جدید بـه عنوان یک کشور مستقل ایفا نمود. چهی مـیتواند تاثیر دانشگاه امریکائی بیروت را درون بیداری ناسیونالیزم عربی به درستی تخمـین بزند؟ الیگارته هم از این قاعده مستثنی نبود. ولی یک فرق اساسی مـیان دانشگاه الیگارته با دانشگاههای نامبرده موجود بود و آن این کـه آن دانشگاه کـه اساس پایـه گذاری پاکستان جدید را گذارد از داخل و از خودمان حمایت گردید و دست هیچ مؤسسه خیریـه یـا دانشگاهی خارجی نبود و من بـه شخصه متوجه این اصل اساسی بودم. بلی کشور مستقل پاکستان ثمره مستقیم دانشکدههای این دانشگاه اسلامـی بود.
برگردیم بـه خاطرات بیشتر شخصی، من بعد ازب نسبی سلامتی درون سفر بـه شمال هند بـه منزل بازگشتم. همان منزلی کـه شاهزاده خانم غمگین من خود را از دنیـا پنـهان کرده و گوشـه نشینی اختیـار کرده بود و من بـه او بسیـار حق مـیدادم. چه زود اوقات خوش با هم بودن از ما گرفته شد. بـه یـاد مـیاورم روز ازدواج مضاعف ما را. بلی ازدواج من با عمو و پسر عمویم آقا شمس الدین با مان را. آن شب مـیهمانان بسیـاری از طبقات مختلف و از ملیتهای مختلف حضور داشتند. دو مراسم ازدواج کاملا مطابق آداب و رسوم اسلامـی و پارسی انجام گردید و من و آقا شمس الدین همبازی و همکار و شریک بسیـاری از مسابقات ورزشی بار دگر بـه اتفاق دست بـه یک تصمـیم اساسی درون زندگی زدیم.
متأسفانـه مـیبایستی اقرار نمایم کـه این بار و در آن تصمـیم اساسی موفق نبودم. چه رفتار و کردارهای من و شاهزاده بـه مرور زمان سرد تر و سرد تر مـیگشت و از سوی دگر مسئولیتهای اجتماعی و دینی من درون بیرون از منزل فرصت بازیـابی یکدیگر را نمـیداد. بـه هیچ وجه منلاوجوه انتظار اتفاق آن فاجعه مضاف را درون خانواده نداشتیم. قضا و قدر دست بـه دست هم داده من و همبازی کودکیم را، کـه اکنون همسرم بود از هم جدا نمود. من بعد از آن جدائی از شاهزاده بـه سرعت جذب مسئولیتها و فعالیتهای اجتماعی شدم و همان قضا و قدر حکم کرد کـه دیگر من هیچگاه شاهزاده را نبینم. ایشان زندگی آرام و خلوتی بر گزیده بودند و اوقات بسیـاری را درون نیـایش و به نماز مـیگذرانیدند.
اگر ازدواجم ناموفق از آب درون آمد، بـه عزندگی اجتماعی من با موفقیتهای پیـاپی رو بـه رو بود و همـه اینـها از سال ۱۸۹۷ بـه بعد بـه وقوع پیوست. بـه این دلیل این سال را بـه خاطر دارم چون سال وحشتناکی بود. سال حمله طاعون. این فاجعه عظیم از مشرق قاره آسیـا و حتی گفته شده از هنگ کنگ شروع و مانند سیل خروشانی بـه طرف غرب روان گشت و مـیلیونها قربانی گرفت. اواخر تابستان ۱۸۹۷ بود کـه موج طأعون بـه بمبئی رسید. ابتدا مسئولین امر و فرمانداری وقت آن را جدی نگرفته امـیدوار بودند کـه زود از مـیان برود ولی متأسفانـه عآن ثابت گردید و بمبئی شاهد فاجعه آمـیزترین سال بقای خود شد. جامعه پزشکی با مشاهده تعداد قربانیـان در بهت و حیرت فرو رفته بود. آن دوره کـه مبارزه با این بیماری وحشتناک بـه تکامل امروزه خود نرسیده بود جامعه پزشکان هندوستان را بـه حد اعقل اعتماد بـه نفس رسانیده بود و آثار عجز درون مـیان سردمداران و دولتمردان هویدا مـیبود.
تنـها کاری کـه از مقامات بر مـیامد اقدامات بـه اصطلاح پیش گیرانـه بود کـه برای صدها هزار هندوی کاست ساکن کلبهها و محلات فقیر نشین زیـاد کارگر نبود. فقط مـیگفتند پنجرهها را باز کنید و بگذارید نور خورشید و هوای تازه وارد اتاق شود. هزاران نفر بر اثر مواد شیمـیأیی ضدّ عفونت بیمار گشتند و آن نیز شد مزید بر علت. بلی شیوع طاعون نمای زشتی از خود بـه جای گذاشت. نـه تنـها اخلاق عموم بـه سرعت روی بـه فساد مـیگذاشت سر برگرداندن از قوانین اجتماعی و غارت و دزدی بـه سرعت افزایش یـافت. احترامها از مـیان رفت و اعتمادها جای خود را بـه شک و تردید و بد بینی واگذار کرد. سیل اعتراضات و اهانتها بـه مقامات دولتی بـه خصوص فرماندار وقت سرازیر گردید کـه اوج خود را با قتل یک مقام دولتی انگلیسی نشان داد. مردم وی را مقصر درون اغماض و سستی درون کنترل طأعون مـیدانستند.
همـه این فجایع هنگامـی رخ مـیداد کـه فرمانداری وقت بمبئی یک پزشک متخصص وبا بـه استخدام درون آورده بود. این پزشک حاذق کـه نامش پرفسور هافکین بود یـهودی و از روسیـه بود. او هنگامـی کـه به دولت گزارش خود و توصیـه خود را مبنی بر تلقیح عمومـی علیـه وبا ارائه مـیداد ناگهان با یورش طأعون رو بـه رو شده بود. دکتر هافکین یک متخصص مـیکرب شناس بود. او نیز دیر متوجه شیوع طاعون شده بود ولی از آنجا کـه یک فرد مصمم و پایدار درون استانداردهای انسانی و پزشکی بود نا امـید نبود و با پشتکار بسیـار بیماران را مـیپذیرفت و به واکسیناسیون علیـه طاعون درون نواحی دست نخورده امر نمود. گاه با خود مـیندیشام امری کـه او صادر مـیکرد از اوامر دولتمردان بی دست و پا و عاجز بس والا تر و مـهمتر بود.
دکتر هافکین دستور داده بود کـه از بیماران طأعون درون اتاقهای مخصوص پذیرایی شود کـه تحت درمان قرار گیرند ولی این تقاضای بزرگ و غیر ممکنی بود از کثرت بیماران درون حال مرگ. ناقوس مرگ همـه جای بمبئی بـه صدا درون آمده بود و قربانیـان مطابق مراسم دینی خودشان دفن مـیشدند کـه در مـیان آنان از افراد قوم من نیز بودند. من مصمم شدم من با پرفسور هافکین شخصاً تماس بگیرم و همکاری و حمایت خود را از او و تلاش مقدسش بـه وی اطلاع دهم. هرچه بود من نیز درون مورد پاستور و مـیکرب شناسی مطالعاتی داشتهام و به اهم مقابله با امراض عفونی از طریق واکسیناسیون واقف بودم. اولین اقدامـی کـه به نظرم رسید جواب بـه درخواست دکتر هافکین بود درون مورد ایجاد اتاقها و محل مناسب به منظور پذیرش بیمارانی کـه امـید بـه زنده ماندن رویشان بود. فورا تصمـیم گرفتم بزرگترین منزلم را کـه قصری بود نزدیک تالار آقا درون اختیـار کامل دکتر هافکین و بیمارانش بگذارم. این کوچکترین کاری بود کـه مـیتوانستم درون همکاری با این مرد مقدس م. پرفسور هافکین پیشنـهاد من را با کمال مـیل پذیرفت و دفتر کار و لابراتوار و بیماران خود را بـه آنجا نقل مکان داد.
برای دو سال تمام آن قصر مقر تحقیقات و مداوای بیماران پروفسور هافکین شد که تا این کـه دولت هند با مشاهدات کارهای موفق آمـیز ایشان از پروژه حمایت کامل کرده با بودجهای وسیع تر و امکاناتی بیشتر وی و بیمارانش را از منزل ما خارج نمود. من نیز آن قصر و تالار را وقف دانش و پژوهش نمودم کـه امروزه آن ساختمانها قسمتی از کالج سنّ مری درون مازاگوان مـیباشد. درون تمامـی این مدت من نقشـهای مختلف در کلاههای مختلف ایفا مـیکردم، گاه درون نقش رهبر دینی، گاه درون نقش یک شـهروند علاقمند و گاه رابطی بین برخی از نـهادهای دولتی کـه کارهای لازم انجام گیرد و به بهترین و با صرفهترین نحو این پروژه عظیم مبارزه با بیماریهای عفونی کـه در هندوستان آن زمان بیداد مـیکرد از زمـین کنده شود و به پرواز درون آید. شکر خدا موفق شدم نظر دولت و دست اندر کاران را روی این پروژه مـهم متمرکز و آنان را وادار بـه تصمـیمات بزرگ نمایم.
نتیجه فاجعه آمـیز طأعون همانطور کـه به اختصار ذکر کردم، بـه روی قوم مسلمانان و اسماعیلیها نیز بی تاثیر نبود و آن مرض خانمان بر انگیز از ما نیز سهم خود را گرفت. درون این احوال و اوضاع مـیبایستی فورا عمل مـیکردم و تصمـیمات عمدهای مـیگرفتم. این اقدامات انسان دوستانـه درون آن سطح وسیع چالشی بود کـه یـا از طرف دولت مـیبایستی حمایت مـیشد یـا افرادی مثل من کـه شکر خدا توانایی لازم درون این چالش را درون خود و خاندانم مـیافتم. بلی بار سنگینی بود جدال با آبله و طأعون ولی مـیبایستی انجام مـیگرفت آن هم به منظور آدمـیزاد. مـیبایستی به منظور ترغیب دیگر متمولین هندوستان کـه تعدادشان کم نیز نبود، خود را مدل کار قرار مـیدادم کـه این کار با اقدامات وسیع و فوری من شروع گردید.
ومـیبایستی به منظور ترغیب پیروانم نیز اقدامات فوری انجام گیرد. آن اقدامات از وکسن زدن خودم شروع شد کـه در ملأ عام به منظور آموزش مردم انجام گرفت، و فرستادن آن تصویر بـه تمامـی جماعت خانـههای اسماعیلی درون آسیـای مرکزی و جنوبی، و اقداماتی بس بزرگتر بـه دنبال آن به منظور بر اندازی بیماریهای عفونی درون هند و آسیـا بـه طور کّل. با دیدن آن تصویر پیروان من کـه برخی هنوز گرفتار آدب و رسوم طب قدیمـی قوم خود درون نواحی مختلف بودند، با خیـال راحت و داوطلبانـه خود را درون اختیـار مأموران تلقیح گذاردند. این وقایع همـه هنگامـی اتفاق مـیفتاد کـه از سنّ من بیست سال بیشتر نمـیگذاشت. بلی آن روزها نـه تنـها من و پرفسور هافکین بـه عنوان پیش آهنگان مبارزه سیستماتیک با امراض کشنده معروف شده بودیم، درون عین حال بـه خاطر مبارزه با طب خرافاتی بـه اصطلاح سنتی درون قاره آسیـا نیز زبانزد خواص و عام بودیم کـه دامنـه این همکاری بـه اروپا نیز کشانیده شد و روزنامـهها از ما دو نفر مقالهها نوشتند. راجع به .. تیم هافکین – آقا خان.
مـیتوانم اذعان نمایم کـه به عنوان امام شیعیـان اسماعیلیـه درون آسیـا آن تصویر نمودار اولین رهبری من مـیتواند باشد. چه هنگامـی کـه افراد آن نواحی خشن و دور از دسترس بـه دنیـای امروزه دیدند کـه امامشان خود را واک کرد بعد بر آنان نیز روا و حتی واجب هست که خود و خانواده خود را درون مقابل آن امراض ایمن سازند. بـه حق کـه قوم اسماعیلیـه درون اقصی نقاط دور افتاده آسیـای مرکزی و جنوبی از شیوع و کشتار طاعون و وبا کمترین تلفات را داشت و من ایزد تعالی را از این بابت شکر گذارم.
از قضای روزگار سال ۱۸۹۷ سال جشن برلیـان ملکه ویکتوریـا نیز بود کـه نشانگر پایـان شصتمـین سال ملکهای ایشان بر انگلستان و کشورهای مشترک الا منافع مـیبود. مانند دگر راجها و فرمانداران محلی و رهبران دینی هندوستان من نیز بـه عنوان امام شیعه اسمـیلیـه به منظور تبریک بـه نزد نایب السلطنـه هند، لرد الجین رفتم. حضور من شامل نمایندگی از طرف مسلمـین غرب هندوستان و مردم پونـه و بمبئی نیز مـیشد. لرد الجین من را با گشاده رویی پذیریفتند و به اتفاق بـه ضیـافت نـهاری کـه به دعوت فیلد مارشال، سرّ جرج وایت فرماندار کّل هندوستان بود رفتیم. او بـه سرّ جرج معروف بود و به او لقب اژدها کش داده بودند. واقعا کـه آن لقب مناسبش بود. سرّ جرج درون عین حالی کـه فردی قده بلند، قوی هیکل و جنگ آزموده مـیباشد درون صورت خشن و جذاب او رگ “رمانس” را مـیتوانی ببینی. او مـیتواند یک عاشق کلاسیک باشد و از عهده نقش “دونژوانی” بـه خوبی بر آید. آنجا بود کـه من بـه عنوان جوانترین نمایندهای کـه از طرف سه نـهاد آنجا حضور داشت مراتب تبریکات خود را توام با سه درخواست بـه جناب نایب الا سلطنـه ارائه دادم.
من بـه بمبئی باز گشتم کـه خود را به منظور سفر بزرگی آماده سازم. مـهمترین قسمت زندگی من بعد از سفر بـه اروپا آغاز گشت و من بـه آنجا مـیرفتم. مـیرفتم آن قاره کهن سال و مـهد انقلاب صنعتی را با هنرهای بی نظیرش درون نقاشی، مجسمـه سازی، و موسیقی از نزدیک ببینم و بشنوم.
هنگامـی کـه اوج فاجعه و پسامدهای آن کشتار طاعون و وبا را گذراندیم قرن جدید شروع شده بود.. قرن بیستم مـیلادی. درون آن هنگام من بـه واسطه تجربیـاتی کـه آموخته بودم بـه مردی واقع بین و آزموده تبدیل شده بودم. بـه مرد جوانی کـه به معنی تمام کلمـه سرد و گرم چشیده روزگار شده بود آن هم بـه احد خود. با دیدن و شنیدن از دست رفتن گروه گروه از مردمان بی گناه.. زنان، مردان، و کودکانی کـه مانند گل نو رسیده درون گزند روزگار پژمردند و به خاک رفتند. همـه آنـها من را مبدل بـه فردی مصمم درون خدمت و سر سپرده نسل بنی بشر نمود. من آن عتماد بـه نفس درونی راب کرده بودم کـه هیچ یک از بازیهای روزگار قادر بـه شکستنش نبود. مشاهده جامعه بین المللی درون آن ایـام سخت و تقلای پایدار من نـه تنـها بـه اعتماد پیروانم درون قوم اسماعیلیـه تحکم بخشید بلکه بسیـاری از ساکنان کشور پهناور هندوستان و آسیـای مرکزی را نسبت بـه رهبری من خوشبین ساخت.
روزگاری بود کـه اروپا فارغ از هر گونـه تشویش و نگرانی از بروز جنگ و بی قانونی درون صلح و آرامش بسر مـیبرد و پیشرو دانش و صنعت بود. این ترقیـات بـه خصوص درون دهه آخر قرن نوزدهم بیش از پیش نمایـانگر بود. من جوان بـه چشم خود تغییرات عمدهای درون دنیـای قدیم مـیدیدم و شاهد تحولات عمدهای درون علم و صنعت بودم. هنگامـی کـه برای اولین بار قدم بـه خاک اروپا گذاردم پنجاه سال از تشنجهای ۱۸۴۸ مـیگذشت. بـه جز استثنأ جنگ کوتاه فرانسه و پروس درون ۱۸۷۰ صلح و پیشرفت بـه نظر مـیرسید کـه در دنیـا حکم فرمایی مـیکند و مردم بـه خصوص اروپا از نوعی آسودگی خاطر و اعتماد بـه خود بر خوردار بودند.
نمـیتوان گفت کـه صلح عمومـی درون جهان را قبل از شروع قرن را جدید مدیون چه هستیم؟ ملکه بریتانیـا مایل هست قسمت عمده اعتبار آن را بـه خود اختصاص دهد. البته نمـیتوان منکر حضور نیروی عظیم دریـایی انگلستان درون اقصا نقاط دنیـا بود. بلی بـه خاطر مـیاورم آن کره جغرافیـایی دوران دبستان را کـه بیشتر آن از دو رنگ تشکیل شده بود .. آبی و صورتی. آبی به منظور دریـاها و اقیـانوسها و صورتی به منظور کشورهای تحت حمایـه پادشاهی بریتانیـا ی کبیر. درون این کـه نیروی دریـایی انگلستان سالیـان سال قویترین نیروی دریـایی دنیـا بود شاکی نیست. شاید بـه همان دلیل بود کـه در جهان قرن نوزدهم باعث نوعی ثبات بوده. انگلستان درون حقیقت از ۱۸۱۵ درون هیچ گونـه جنگ و درگیری عمدهای درون سطح جهان نبوده که تا مـیشود گفت ۱۹۱۴، شروع جنگ جهانی اول.
مسافرت من با یک کشتی مساگریس مریتایم کـه از خطوط جدید کشتیرانی لومسافری بود بـه همراه دو بسمت مارسی آغاز گردید. من مخصوصاً نام لورا اینجا از قول خودشان بـه کار مـیبرم کـه بگویم هیچ تحت تأثیر این کشتی بـه اصطلاح لوو آخرین مدل نرفتم. چه بـه جرأت مـیتوانم ادعا کنم کـه همان کشتی قراضههای مسافری قدیم بسی راحت تر و جای دار تر مـیبودند. چه درون مـهندسی کشتیهای مسافری جدید درون ابعاد کابینها صرفه جویی بسیـاری شده کـه به راستی از مسافر سلب آزادی حرکت مـیکند. با رنگ و دکوراسیون کروم نمـیتوان آن راحتی را تعویض نمود. بـه هر صورت، بـه مارسی رسیدیم و از مارسی بـه نیس رفتیم. درون آن فصل زمستان اوج مسافران بـه جنوب فرانسه و ساحل کوت دا زور بود. ما بـه زحمت توانستیم اتاقی درون یک هتل پیدا کنیم.
ساحل ریویرا مـیتواند نمودار مناسبی به منظور خاندانهای پادشاهی اروپا و روسیـه باشد. تجمع این همـه دوک و دوچس انگلیسی و گرند دوکهای اتریشی و آرک دوکهای روسی و مـیلیونرهای صنایع راه آهن و کشتی سازی و پارچه و تاجران عمده همـه درون آن خط باریکه ساحل کوت دازور دیده مـیشوند کـه اغلب ویلاها و کاخهای خود را دارا هستند. دیگر شاهزادگان و امپراتو رهای اتریشی-مجارستانی، و خوانین و فئودالهای کشورهای بالکان کـه از سلطه عثمانیـان و روسها بـه در آمده اند. ملکه ویکتوریـا درون هتل سیمـیز آپارتمان مخصوص خود رای داشت کـه نصیب من و همراهانم شد. سوئیت مخصوص ملکه با اجازه و توصیـه خودشان تحت اختیـار من قرار گرفت.
من، پسری از بمبئی، آنجای را نمـیشناختم. فکر مـیکنم آنجا بیشتر با خدمـه هتل صحبت مـیکردم که تا با این اشخاص بالا رتبه اروپایی. ولی که تا آنجا کـه مـیتوانستم بـه حرفها گوش مـیدادم و اطرافم را خوب مـینگریستم. کالسکه سواریهای بلند مدت از سیمـیز که تا منت کارلو درون امتداد ساحل را دوست مـیداشتم. رستورانهای لوو فروش گاهها و مغازههای اجناس گرانبها، جواهر فروشی هایی کـه زیباترین و درشتترین الماسها و برلیـانها و مرواریدها رای به منظور ثروتمندترین اروپا درون آنجا تهیـه دیده بودند. چه درون مونت کارلو چه درون کن و یـا نیس همـه ملبّس بـه آخرین مد و در کالسکههای مزین و اسبهای کشیده و بلند با سورچیها و خدمـه خوش پوش درون آمد و رفت بودند.
بلی من درون سواحل ریویرا خیـابان هایی مـیدیدم تمـیز و گلکاری شده با مردمانی با وقار و متموّل. با این کـه تمامـی شـهرهای ساحل کوت دازور از درامد نسبی بالائی برخوردار هستند ولی متوجه بودم کـه در سایر شـهرهای فرانسه مردمان بـه خوبی البسه مناسب فصل بـه تان مـیکنند و از ژنده پوش، آن طوری کـه در هندوستان بـه دیدنش عادت کرده بودیم خبری نبود. خانوادهها حتما یک غذای گوشتی درون روز مصرف مـید درون حالیکه بـه خوبی مـیدانم گوشت به منظور نیمـی از جمعیت هند یک آرزوی کمـیاب است. من بـه طور کّل متوجه شدم کـه در اروپا مردمان از سطح زندگی بالا تر از حد متوسط زندگی مـیکنند و با این کـه از طبقه شاهزادگان و فئودالها نیز برخوردارند ولی اکثر مردم بـه رفاه نسبی روزگار را مـیگذرانند.
ولی مـیبایستی اقرار نمایم کـه هتل محل اقامتم درون ریویرا از گرانترین هتل های اروپا مـیبود بـه طوری کـه کرایـه هتل به منظور من و دو نفر همراه، بدون هیچ گونـه مخارج اضافی یـا تفریحی دیگر دویست فرانک طلا درون روز مـیشد کـه برای شخصی مانند من نیز از حدود مناسبش خارج مـیبود. بـه معیـار امروزه آن حدود چهل هزار فرانک مـیشود. البته یک فاکتور دیگری را مـیبایستی درون نظر گرفت و آن فاکتور سطح زندگی مـیباشد. همانطور کـه سطح زندگی متوسط از دوران سخت بـه دوران راحت تر رسیده قیمت زندگی لونیز پایین آمده بـه طوری کـه امروزه آن اقامت درون همان هتل حدود شش که تا هفت هزار فرانک درون روز مـیشود کـه هنوز رقم چشم گیریست.
من ده روز فراموش نشدنی درون ریویرا گذراندم و سپس عازم پاریس شدم. با قطار. واگنهای مسافری قطارهای دوران ماشین بخار کوچک و پر صدا بودند. آنچه درون مورد کمـی فضا و راحتی کشتی مسافری گفته بودم حال درون نظرم بـه مانند اتاقی اشرافی و راحت مـیامد. بالاخره بـه پاریس رسیدیم. همان پاریسی کـه از بلووارهایش و سالنهای تئاترش خوانده بودم. همان پاریسی کـه از دو ناپلئون و بالزاک و بره خوانده بودم. درون هتل معروف بریستول اقامت کردم. روز بعد از سفارت انگلیس دیدن کردم. درون غیـاب سفیر معاونش بـه من و همراهانم خوشامد گفته یک معرفی کلی پاریس را برایمان شرح داده آدرس محلهای دیدنی را درون اختیـارم نـهاد.
از موزه کرناوالت بـه موزه لوور رفتم سپس بـه بیبلیوتک ناسیونال رفتم. آنجا من را یکی از اساتید زبانهای شرقی بـه نام سولمون رینوک تحویل گرفت و راهنمایی مـیکرد. هنگام مرور کتب دست نوشته فارسی و عربی او از من خواست کـه برایش از آن کتب کمـی قرائت کنم و من با کمال مـیل پذیرفتم و صفحهای از فارسی و مقداری از یک کتاب عربی برایش خواندم و او پیدا بود کـه از شنیدن از زبانها لذت مـیبرد. وی سپس بـه من تبریک گفت به منظور صراحتم درون خواندن آن مطالب بـه فارسی و عربی و شگفتی خود را ابراز نمود از این کـه من نـه تنـها بـه فرانسه و انگلیسی کاملا مسلط هستم بلکه این دو زبان مشکل شرقی رای نیز بـه خوبی مـیدانم. من نیز از او به منظور اداره یک چنین مؤسسه و اداره مرکزی به منظور زبانهای فارسی و عربی تشکر کردم و ضمنا تعجب کردم (البته این را بـه او نگفتم) کـه چرا از اینکه مـیبیند من بـه این دو زبان مادری و آبا اجدادیم مسلط هستم تعجب مـیکند! او مـیبایستی از تسلطم بـه انگلیسی و یـا فرانسه تعجب مـیکرد.
دوست من دکتر هافکین درون بمبئی معرفی نامـه ای از من به منظور دکتر رو مسئول وقت انیستیتو پاستور مرقوم کرده بودند. من ایشان را درون دفترشان ملاقات کردم و ایشان من را با خوشرویی پذیرا شدند. از دکتر رو به منظور تشکیلات مفصلی کـه در هندوستان اداره مـید تشکر نموده خواستار ادامـه و افزایش کمک یـای واکسنی علیـه بیماری های عفونی و نسل بر انداز شدم کـه ایشان با خرسندی گوش فرا دادند و قبول زحمت نموده پزشک ها ی بیشتری بـه نواحی گسترده تری ارسال داشتند.
غروب بعد از دیدار از انیستیتو پاستور و دکتر رو بـه تئاتر رفتم به منظور شنیدن و دیدن یک نمایش اپرا. هنوز فصل جدید اجراها درون پاریس شروع نشده بود و شاید بـه این دلیل بود کـه من آن صحنـه پردازی با شکوهی را کـه در ریویرا دیده بودم درون پاریس نیـافتم. با تمام این احوال درون یکی از دیدن هایم موفق بـه دیدن و شنیدن صدای معروف مادام بارتت درون آمفی تئاتر کمدی فرانسه شدم. آن زمان فکر مـیکنم مادام بارتت از موفقترین و خوش صدا ترین های خونندگان اپرای زمان خود بود. حال نیز بعد از سالیـان دیدن تئاتر و اپرا هنوز فکر مـیکنم مادام بارتت از برجسته ترین هنرمندانی هست که که تا به حال دیده ام و رأی من درون مورد ایشان تغییر نکرده. البته بـه تماشای خواننده معروف سارا برنـهاردت نیز رفته ام ولی مـیبایستی اقرار کنم کـه من رای مأیوس کرد. او هیچ بـه خوبی مادام بارتت نبود. درون آن دیدارم از پاریس بـه چندین اپرا و تئاتر رفتم کـه همگی بـه جز فوست کار مـیربیر بودند. هنوز کـه هنوزه اجرایی بـه زیبائی و خوبی کار های مـیربیر ندیده ام و افسوس مـیخورم کـه از او هیچگاه آنطور کـه شایسته او بود تجلیل نشد. شـهرت وی ناگهان افتاد و من از ناروای ای کـه در تجلیل از آن آهنگ ساز پر استعداد شد افسوس مـیخورم. البته نمـیگویم او مثل واگنر هست یـا با موتزارت و وردی برابری مـیکند ولی معتقدم باز سازی آهنگهای مـییر بیر هم اکنون نیز مـیتواند از موفقیت بالایی بر خوردار باشد.
از پاریس عازم لندن شدم. درون انگلستان دیگر من آن مسافر معمولی درون فرانسه نبودام بلکه مـیهمان رسمـی ملکه ویکتوریـا بودم. درون ایستگاه مرکزی قطار لندن هیئتی از اشراف و ملازمـینی از کاخ بکینگهم از طرف ملکه بـه استقبالم آمده بودند. من بـه پایتخت و مرکز امپراطوری بریتانیـای کبیر رسیده بودم. از طرف دفتر فرماندهی هندوستان نیز سرّ جرالد فیتزجرالد بـه استقبالم آماده بودند. ایشان سمت معاون سیـاسی فرماندار هندوستان را دارا مـیبودند. من را بـه هتل البمرال درون پیکادلی بردند کـه محل اقامتم درون تمامـی مدت اقامتم درون انگلستان بود. تمام بهار و تمام تابستان آن سال.
به محض ورودم بـه هتل دوک کنوت کـه در دوران کودکی با خانوأده من درهندوستان بسیـار نزدیک بود بـه دیدارم آمد و مدت طولانی نزدم ماند. پیدا بود کـه مراقبتت و مواظبت خاندان سلطنتی بریتانیـا از من هیچ کم نشده بود. لندن دهه نود همانطوری بود کـه در کتاب ها و جرائد مـیخواندم. مرکز تجاری دنیـای متمدن آنروز و غرق درون جلا و شکوه و اعتماد بـه نفس. سمبل قدرت دوران ویکتریـایی دورانی کـه در آن از امنیت کامل و نفوذ کامل برخوردار مـیبودی. هرچقدر متد حکومت و تسلط همچنان از اصول و روش قدیم و خشک پیروی مـیکرد و دفتر هندوستان توسط افرادی با استبداد و با انضباط سالیـان پیشین اداره مـیشد باز با همـه این احوال فرد دسیپلین و انضباط قوی و قدرت را درون آن چند هکتار زمـین احساس مـیکرد.
از ظاهر لندن بـه نظر مـیامد کـه قدرت و اختیـار بـه طرزی با شکوه حکمفرما بود. قدرت خرید پوند استرلینگ تقریبا هشت برابر پوند کاغذی امروز بود. با اینکه تفاوت ما بین فقیر و غنی محسوس بود ولی راه پیشرفت و رسیدن بـه آرزو های شـهروندان باز بود. دولت بـه خانواده های نیـازمند آنطور کـه در دیگر ممالک اروپایی شنیده بودم کمک نمـیکرد ولی امکانات پیشرفت به منظور همـه اعضای اجتماع انگلستان موجود بود. هری با لیـاقت و کار و ابتکار مـیتوانست خود را بـه درجات بالا برساند. قدرت اقتصادی و سیـاسی درون دست عده ای محدود بود کـه عمدتاً خاندان سلطنتی را شامل نمـیشد چه آنان جزوی از آن حلقه تسلط و قدرت مـیبودند. تعداد سرمایـه دارن عمده صنعتی بـه سرعت رو بـه افزایش بود و حلقه قدرت و مکنت را گسترده تر مـیکرد. من جوان کـه در مـیهن خود شاهد فقر مطلق بودم و از حکومت دیکتاتوری و سلطه طلب این افراد درون آن بخش از دنیـا آگاهی داشتم بـه خوبی بـه این امر واقف بودم کـه ملکه بریتانیـا فقط حکم سمبل قدرتمندی را داشت کـه بسیـاری از سر سپردگانش درون قدرت مطلق و ثروت های افسانـه ای تسلط داشتند. من نیز بـه خاطر مقام و موقعیتم درون جهان اسلامـی و کشور هندوستان بـه نوعی درون این حلقه پذیرفته شده بودم و مورد اعتماد دست اندر کاران سیـاسی و سرمایـه داران شده بودم.
از روز اول ورودم بـه لندن مقدمات و تشرفات خاصی به منظور دیدارهایم با دست اندر کاران کشور تهیـه و هماهنگ شده بود. من بسیـار زود خود را مـیان با نفوذترین افراد امپراطوری بریتانیـای کبیر یـافتم. تمامـی درهای اجتماع برویم باز بود و من هم بـه هر دری سری زدم. از اپسون گرفته که تا اسکات که تا بازار جدید، و دیگر نقاط دیدنی لندن سر زدم. ضیـافت شامـی درون خانـه لنسدان، درون منزل کـه چه عرض کنم منشن لرد ریپن و لرد ری بـه صرف شام و گفتگو دعوت شدم، مـیهمنی شبی درون منشن بزرگ دوکال، بـه اپرا، گاردن پارتی ها، و تعطیلات آخر هفته درون خانـه ییلاقی مشرف بـه دریـاچه و کوهستان سر سبز و خرم، همـه و همـه بـه طرزی مطلوب و مقبول اداره مـیشد و کمال سعی بر آن مـیرفت کـه سفر من بـه انگلستان سفری آموزنده توام با تفریح و ملاقات و آشنائی با دست اندر کاران و طراحان وقایع دنیـای ویکتوریـا انجام پذیرد.
لباس رسمـی مناسب وقت و تشریفات همواره درون اجتماع آن زمان انگلستان بر تن اشخاص دیده مـیشد. من نیز بنا بـه اقتضای شرائط از این آداب بی تأثیر نبودام و به مصداق معروف؛ خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو، با البسه رسمـی واجد شراط درون مجالس حضور مـیافتم. کت فراک و یخه آهاری، کت صبگاهی، دستکش و کلاه ابریشمـی کـه همواره رعایت مـیشد صرف نظر از دمای هوا. رژه یکشنبهها درون هاید پارک کـه از طرف کلیسای انگلیکن اجرا مـیشد مراسمـی دیدنی به منظور عموم بود کـه با تجمل و انضباط و رنگهای گوناگون توام بود.
دیدارهایم با تمامـی طبقات مردم انگلستان بـه طرزی کامل هماهنگ شده بود. از دیدار با شخص اول، ملکه، که تا دیدار با نخست وزیر و وزرا. از همـه دیدن کردم. اکنون کـه به یـاد مـیاورم آن دوران را آن دنیـای پر قدرت، رنگارنگ، و در عین حال فانی را بـه خاطر مـیاورم. دنیـایی کـه هیچ آثاری امروزه از آن دیده نمـیشود. دنیـای محو شده.
ملاقات من با ملکه ویکتوریـا درون کاخ وستمـینستر انجام گردید. ملکه مرا با گشاده رویی هرچه تمام تر پذیرفتند. آن اولین ملاقات من با ملکه مـیبود. تنـها شخص حاضر درون تالار، معلم و مشوق کودکی من دوک کنوت بود. با حضور دوک من اعتماد بـه نفس بیشتری درون مقابل ملکه ممالک هم پیمان احساس مـیکردم.
ملکه پیچیده شده درون پوشاک پر پارچه مشکی بـه روی کانپهای نشسته بود. آیـا او بلند قد بود یـا کوتاه قد، چاق بود یـا لاغر، درون آن شرائط قادر بـه تشخیص آن نبودام. آن شال بلند و لباس سیـاه رنگ امکان چنین حدسی را از شما مـیگرفت. من دستی را کـه به سمتم دراز کرد بوسیدم. او از سابقه آشنائی دوک کنوت با من و خانواده من ابراز اطلاع کرد. لهجه غریبی داشت .. مخلوطی از اسکاتلندی و آلمانی. لهجه آلمانی ملکه ویکتوریـا بـه خوبی احساس مـیشد و جای تعجبی هم نبود. او از مادری آلمانی بـه دنیـا آمده و رشد یـافته بود. مادری کـه از شاهزادگان آلمان بود و صاحب اختیـار و فرماندار زمان خود بـه نام بارونت لهزن. بلی لهجه آلمانی ملکه بدون هیچ رودر بایستی درون مکالمات وی شنیده مـیشد بـه خصوص هنگامـی کـه کلمـه “سو” را تزو تلفظ مـیکرد.
ایشان لطف کرده من را از انجام وظایف زانوزدن و ابراز بندگی معاف نمودند و لزومـی درون گذاردن نوک شمشیر بـه روی شانـههایم ندیدند آن هم صرفا به منظور اینکه من نیز یک شاهزاده هستم کـه جدم زمانی نـه چندان دور امپراتور پارسیـه بزگ مـیبود و آن کشور همچنان توسط اعقاب وی پادشاهی مـیشود. ملکه بدون آن تشریفات حکم خود را مستقیماً بـه من عطا نمود بخصوص کـه چندی قبل از آن با پادشاه پارسیـه، ناصرالدین شاه درون کاخ بوکینگهام دیدار داشته و از وی پذیرایی نموده بود. ملکه از شکل و حمایل امپراطور پارسیـه تعریف مـینمود و از هوش و درایت وی بـه من باز مـیگفت و با تعجب و لحنی شوخ آمـیز ملکه بـه یـاد مـیاورد کـه سر شام ناصرلدین شاه مارچوبههایش را با کارد و چنگال بـه دو نیم کرده و طرف تحتانی آنرا مصرف نموده بود. ” شاه جوانـه های مارچوبه را نپسندید”. من ناصرالدین شاه را ملاقات نکردهام ولی مـیدانم ناصرالدین شاه مشاور مخصوصی درون خلوت و در جمع درون کنار خود داشتند کـه به وی لقب صدیق خلوت را عطا نموده بودند و بسیـار مورد اعتماد و علاقه شاه بودند. ایشان کـه نویسنده، شاعر و شطرنج باز ماهری مـیبودند با من نیز بـه نوعی خویشی داشتند. مرحوم مـیرزا ابراهیم خان صدیق خلوت کـه اعقاب وی بعدها نام خلوتی را برگزیدند شعری پرداخته اند کـه خیلی بـه دلم مـینشیند. او درون مدح خالق یکتا و آرزوی بـه او رسیدن اینطور مـیگوید
صد شکر کـه جان دادم و دیدار تو دیدم هیـهات کـه دیدار تو را مفت خ
من اولین لقب خود را از ملک ویکتوریـا تحویل گرفتم. شوالیـه آقا خان. بـه یـاد ندارم کـه از دریـافت آن لقب بالای دربار بریتانیـا چه احساسی داشتم. آن شب را من بـه دعوت ملکه به منظور شام ماندم. شبی فراموش نشدنی با ملکه ویکتوریـا و ش پرنسس بیتریس، پرنسس هنری از باتنبرگ، و مادر ملکه انا ی اسپانیـا. ملکه همچنان آن البسه تمام مشکی را بـه تن داشت. البسه مشکی بـه صورت روزانـه انتخاب شخصی وی بود بعد از فوت شوهرش. یک دستبند پهن مزین بـه برلیـانها کـه تصویر مـینیـاتور پرنس کنسورت را احاطه کرده بود. آن تصویر درون ابعأدی حدود سه اینچ درون دو اینچ بـه نظر مـیامد. ملکه آن موقع هفتاد و نـه سال داشت. وی صحبت هایی بر سر شام ایراد مـیکرد کـه همـه از قدرت و عتماد بـه نفس بالایی حکایت مـیکرد کـه در عین حال با خلوص نیت و احترام متقابل و آدابی خوشایندها توام بود.
آنشب درون حضور ملکه ویکتوریـا بر سر مـیز بلند شام شخصیتهای دیگری نیز حضور داشتند از جمله لرد چنسلر کـه ارل منطقه هلسبری هستند، شخصی کوچک اندام با ظاهری افتاده. ملکه کـه متوجه مکث من بـه روی لرد چنسلر شده بود با نزدیک دهانش بـه گوش من من را متعجب کرد و در عین حال خشنود از اطلاع کوتاه درون مورد آن مـیهمان که او یک وکیل حاذق و یک دولتمرد است.
ملکه سپس از من درون مورد اوضاع هندوستان پرسید. کـه آیـا حکمرانان منتصب از طرف وی افراد مثبتی بوده یـا اینکه مورد بی علاقگی مردم هستند. من پاسخ دادم کـه اتباع انگلیس و فرمندارانی کـه من و خانوادهام با آنان سر و کار داشتیم بسیـار افراد محترم و مـهربانی بودند و من کودک را از همـه گونـه لطف و خوش رفتاری بی بهره نمـیگذاشتند. بـه خصوص هنگامـی کـه به شکلات و شیرینیهای خوشمزه اروپایی مـیرسید! این باعث خنده حضار گردید. تمامـی خدمـه درون سالن افراد هندی بودند کـه اغلب خدمـه درجه دو ملکه را تشکیل مـیدهند.
شام مفصل و در مراحل مختلف غذاهای مختلف ارائه مـیگردید. پرس بعد از پرس، سه چهار نوع گوشت، پودینگ داغ و پودینگ سرد، همراه با مـیوجات مختلف گلخانـه قصر کـه همـه بـه موقع رسیده و آفتاب دیده بودند و بسیـار شیرین و آبدار. کل مـیهمانی سر مـیز شام حدود یک ساعت و نیم بـه طول انجامـید. حدود نـه و ربع شروع و یک ربع بـه یـازده مانده بـه اتمام رسید. ملکه بر خلاف رعایت سنش مـیبایستی اقرار کنم کـه خوب خورد و نوشید. هر گونـه ی کـه آورده شد و تمامـی پرسها و هردو پودینگها را از ته دل بلعید. بعد از شام مـیهمانان درون اتاق نقاشی نزد ملکه بودند و وقت مـیگرفتند به منظور صحبتهای بیشتر شخصی و خصوصی با ملکه. ملکه ویکتوریـا آنشب بـه من پرتره جواهر نشانی از خودش اهدا نمود کـه با گًل سرخ انگلستان، شاخه برگ اسکاتلند، و چنگ ایرلند کـه سمبل اتحاد و هم آهنگی مـیباشد طراحی شده بود. چنگ از زمرّد بود، گلها ی سرخ از یـاقوت و شاخه ها از برلیـانهای زرد و سفید.
ملکه – امپرس ویکتوریـا بـه خوبی از وظایف خود مبنی بر اداره مستعمرات بـه خصوص هندوستان آگاه مـیبود. وی بـه من مـیگفت کـه امـیدوار هست که اتباعش هنگام ورود بـه مسجد مسلمانان همان احترام را کـه برای کلیساهای شـهرشان قائل مـیشوند حفظ کنند و رستگاری هندیـان را صادقانـه از خداوند خواستار شد. احترام بـه آداب و رسوم مردمان مختلف تحت حمایـه پادشاهی بریتانیـا برایش درون درجه اول اهمـیت مـیبود بـه خصوص هنگامـی کـه دین و مذاهب مطرح مـیبود. ملکه بـه تمامـی القاب و مدارج اجتماعی هندوستان توجه خاصی داشتند و همواره تأکید بر تساوی آن مدارج با عناوین اروپایی مـید. من از این طرز تفکر ایشان خرسندم.
اقامت درون انگلستان بـه مدت چند هفته بـه من فرصت آشنائی با دیگر شاهزادگان آن خاندان را داد بـه خصوص شاهزاده ولز کـه بعدها پادشاه ادوارد هفتم گردید. ایشان از ابتدای دیدارمان با لطف و خلوص نیت خاصی با من روبه رو گردیدند و من آن خوش نیتی را درون وی مـیخواندم. پرنس ولز مرا عضو افتخاری کلوپ مالبرو نامـید کـه از قرار از والاترین کلوپهای انگلستان هست اگر از همـه بالا تر نباشد. عضویت درکلوپ مالبرو آسان نیست و صد البته، ارزان نیست! کمـی بعد، یعنی اوائل سال ۱۸۹۹ او مرا عضو دائم کلوپ اعلام داشت.
حتی که تا به امروز کـه حدود پنجاه سال از آن سال مـیگذرد من هنوز عضو کلوپ مالبرو – ویندهم هستم و هر موقع کـه در لندن باشم حتما سری بـه آنجا مـی و روزنامـهها را نگاه مـیکنم. درون آخرین دیدارم سرایدار پیر کلوپ بـه من اظهار مـیداشت کـه ما دو نفر، منظورش من و او بود، از قدیمـیترین اعضای این کلوپ هستیم. کاملا راست مـیگفت، او درون سال ۱۸۹۶ یـا ۹۷ بـه کلوپ مالبرو پیوست و با هم خاطرات بسیـاری را بـه شراکت داریم. شخصیتهای مختلف و با نفوذ پنجاه سال از تاریخ معاصر انگلستان. بلی من و سرایدار پیر کلوپ مالبرو مـیتوانیم ساعتها بنشینیم و از آن دوران صحبتها کنیم.
در دهه آخر زندگی پادشاه ادوارد هفتم من افتخار دوستی نزدیکی با وی داشتم کـه از تشریفات و مراسم رسمـی فراتر مـیرفت. با آنکه تفاوت سنّ ما زیـاد بود، او پیرمردی و من جوان، با این حال از مصاحبت یکدیگر مفرح مـیشدیم. بلی من و پادشاه درون شب نشینی هایی چند غروب را بـه سر کردیم. من درون نگاهش همـیشـه آن نیکبینی را مـیدیدم اگر بخواهم درون یک کلمـه پادشاه ادوارد هفتم رای توصیف کنم، مـیگویم نیک خواه. بلی مـیدانم کـه او بـه داشتن علاقه داشت و زندگی خوبی مـیخواست و کرد ولی آن زندگی خوب را به منظور همـه افراد مملکتهای تحت پادشاهیش، از پایینترین که تا بالاترین مـیخواست. او نیکی را سرمد کارها مـیدانست.
پادشاه همـیشـه بـه راه حلهای ریشـه کنی درد و رنج مـیاندیشید. مـیدانم کـه علاقه او بـه ساختن بیمارستانهای متعدد از روی انجام وظیفه پادشاهی او نبود. همـینطور به منظور ارضا نمودن حس کامـیابی و نمایش توانایی او نبود. پادشاه ادورد هفتم بـه زندگی علاقه و احترام خاصی مـیداشت کـه آنرا به منظور همـه بندگان خداوند مـیخواست. شاید به منظور این کـه خودش درون درد و رنج مـیبود. دو قول از او بـه یـاد دارم. اولی درون مورد کشف درمان سرطان بود کـه مـیگفت: “آنی کـه درمان این مرض کشنده را کشف نماید شایسته بالاترین ارج و قدر نـهی بانی بشر مـیباشد و مجسمـه او درون تمامـی پایتختهای اروپا مـیبایستی بنا شود. من خلوص نیت او را درون صدایش مـیشنیدم. و دیگری درون مورد بیماریهای قابل پیشگیری. “اگر قابل پیشگیریست چرا نشود؟” بـه این طریق برنامـههای واکسیناسیون کشورهای تحت حمایت پادشاهی ادوارد هفتم بـه مرزهای نو رسید.
سال ۱۹۰۴ هنگامـی کـه صحبت از یک دیدار رسمـی از هندوستان توسط ولیعهد کـه بعدها شد جرج پنجم درون مـیان بود من درون انگلستان بودم و پادشاه ملازمش را بـه دعوت از من فرستاد کـه در کاخ بوکینـهام به منظور یک دیدار خصوصی بـه حضور وی برسم. آنشب پادشاه از من سؤالات بسیـاری درون مورد اوضاع و شرائط بیمارستانها درون هندوستان پرسید. از صحبتهایش پیدا بود کـه دانائی قابل توجهی درون زمـینـه بهداشت و تندرستی داشت. پادشاه ادوارد بـه خصوص نگران شرائط و ارائه خدمات پزشکی و پرستاری درون شـهرهای بزرگ مانند کلکته بود کـه به خاطر جمعیت بالا بـه بیماران آنطور کـه باید و شاید نمـیرسند. او بـه من اظهار داشت کـه به فرزندش تکلیف نموده کـه در سفرش بـه هندوستان درون این زمـینـه گزارشی برایش تهیـه نماید. وی مبّلغ ترک شـهرهای پر جمعیت و نقل مکان افراد بـه نواحی مرتفع و کوهستانی بود کـه ساکنان را از امراض واگیر بـه دور نگاه مـیدارد بـه خصوص سلّ.
نزدیک بـه دو سال بعد، درون تابستان ۱۹۰۶ پادشاه درون یک نشست نسبتا طولانی بـه من ابراز تمایل از احداث مراکز درمانی بیماری سلّ و حمایت از برنامـهای کـه خود من شخصاً آنرا بـه عهده گرفته بودم نمود. تمامـی این صحبتها به منظور من نمایـانگر علاقه شخصی پادشاه ادوارد بـه انسانیت مـیبود. آن بیماری مـهلکی کـه جان سالم از آن بدر آورد آنـهم درست قبل از تاجگذاری او وی را همواره بـه تندرستی مردمان علاقمند ساخته بود. پادشاه متعاقب گزارش مشروح ولیعهد خود و دیگر گزارشات مسئولین دست اندر کار بـه من قول همکاری نزدیخاوتمندانـه داد کـه من را تحت تأثیر بسیـار قرار داد.
آن زمان شایع بود کـه پادشاه ادوارد احساسات ضدّ آلمانی مـیداشت کـه کم کم داشت علنی مـیشد. بـه خصوص از هنگامـی کـه با قیصر آلمان، ویلهلم دوم کـه ادوارد عمویش نیز مـیشد اختلافات خانوادگی عمـیقی پیدا کرد کـه آن را نیز با احساسات ناسیونالیستی خود آمـیخت. من این را هم از زبان خود پادشاه مـیشنیدم هم از سفرای کبرا و با نفوذی مانند بارون فون اکردستین و کنت ولف مترنیچ کـه هرکدام درون سفارت لندن از صاحب اختیـاران کّل دوران خود بودند. خوشبختانـه اختلافات خانوادگی ما بین خاندانهای سلطنتی امپراطوری بریتانیـا ی کبیر و آلمان بزرگ رو بـه بهبودی نـهاد کـه دو شخص نامبرده درون حل اختلافات درون سطح کشوری نیز از افراد موًثر و با نفوذی بودند. هیچ جنگ با آلمان را نمـیخواست. هنگامـی کـه به من بـه طور خصوصی اظهار مـیداشتند کـه پادشاه مایل بـه برقراری دوستی و ارتباطات مجدد با آلمان مـیباشند بـه اتفاق نفسی از راحتی کشیدیم بـه خصوص کـه پادشاه برادر زاده خود را قلبا دوست مـیداشت با اینکه اختلافات شخصی و مشکلی را با او دارا مـیبود.
روابط آلمان و انگلیس درون حقیقت هیچوقت قطع نشد فقط بـه اصطلاح بـه کارکنان اسکلت رسید ولی چند صباحی بود کـه بیم از قطع بـه کّل و فرا خواندن تمامـی اعضای سفارت خانـهها مـیرفت کـه به شکر خدا بـه وقوع نپیوست. قیصر مرد جوانی بود کـه بیش از یک دهه بر آلمان حکم فرمایی مـیکرد و بر تمامـی امور مملکتی دخالت مستقیم مـیداشت بر ععمووی سالخورده اش کـه در انگلستان از این نعمت محروم شده حتی روادید خارجه را نیز بـه حضورش دیگر نمـیبرند.
قیصر جوان از رفتاری تند برخوردار مـیبود و به قضاوتهای عجولانـه و به تحکیم خود درون جمع معروف بود. تلاشهای عموی سالخورده و مسبوق درون پادشاهی وی درون نصیحتها و پندارها بـه قیصر ویلهلم بـه جائی نرسید. هرچه پادشاه ادوارد درون رفتار و ادب خود رعایت احترام متقابل را مـینمود و آمرانـه با اطرافیـان صحبت مـینمود قیصر ویلهلم از این خواص ناب مبرا مـینمود. پادشاه ادوارد بـه خوبی از رفتار و آداب شاهانـه مطلع بود و آنان را دقیقا بـه مورد اجرا مـیآورد و همانگونـه نیز از رفتار و آداب دیگران نسبت بـه پادشاهشان آگاه مـیبود و انتظار احترام درون خور پادشاهی بریتانیـا ی کبیر را از ملازمـین و باز دید کنندگان مـیداشت. او بـه سختی رنجور مـیگردید هرگاهی بـه خود اجازه مـیداد از مـهربانی و رفتار مبادی آداب وی سؤ استفاده نماید.
ولی از طرف دیگر هرگاه شخص خاطی از رفتار و گفتار خود درون حضور پادشاه توسط یکی از ملازمان دربار عذرخواهی مـینمود و نامـه تقاضای بخشش از پادشاه مـینمود نـه تنـها پادشاه متقاضی متخلف را مـیبخشید بلکه آنرا زود فراموش مـیکرد و هرگز بـه دل نمـیگرفت. پادشاه ادوارد از نظر من شخصیتی بس والا و قلبی بس رئوف مـیداشت. او ضمنا از هوش و ذکاوت بـه خصوصی بر خوردار مـیبود کـه بارها درون مراحل سلطنتش اثبات گردیده کـه با حضور ذهن و تسلط کامل بر مسأله اقدام بـه حل و یـافتن راه حل مناسب نموده. او از اینکه از متخصصین فنون سؤال وب دانش نماید آبائی نداشت
پادشاه ادوارد هفتم همـیشـه مداد و کاغذ همراهش بود کـه در موقع مناسب یـاد داشتی بر مـیداشت و روادید را به منظور استفاده شخص خود درج مـینمود. صحبت قلم و کاغذ پادشاه را بـه مـیان کشیدم بـه یـاد خاطرهای افتادم . یک روز خانم مور کـه از دوستان پادشاه و شخص من مـیبود درون لندن بـه سر مـیبرد. خانم مور از روزنامـه نگاران متموّل و مشـهور آمریکائی مـیبود کـه در پاریس و لندن نیز منزل داشت. هرگاه کـه در لندن بـه سر مـیبرد حتما از پادشاه دعوت بـه عمل مـیاورد چه درون منزل خود و چه درون کلوپ بییـاریتز به منظور صرف شام
در آن روز ابری من بـه اتفاق پادشاه درون غروب سرد و یخبندان بـه منزل خانم مور بـه صرف چای رفتیم. وی کـه در اتاق نقاشی خود از ما پذیرایی نمود به منظور پادشاه درون کنار بخاری دیواری کـه با آتش مطبوعی مـیسوخت جای راحتی ترتیب داده بود. بعد از اتمام دیدار و هنگام خروج از درب منزل و خداحافظی ملازم پادشاه بر درون منزل کوبید. خانم مور با تعجب درب را باز نمود. فرستاده یـادداشتی کـه در یک پاکت کوچک نـهاده شده بود از طرف پادشاه بـه صاحب خانـه مـیدهد و با احترام باز مـیگردد. درون آن نامـه پادشاه بـه خانم مور سفارش نموده بود کـه هنگام خروج از درب نـهایت دقت را بـه کار برند کـه زمـین نخورند چون بر اثر یخبندان پلکان و راه خروجی از لایـهای از یخ پوشیده شده.
خاطره دیگری کـه از تیز بینی پادشاه ادوارد هفتم و پس از چهل و چهار سال دقیقا آن زمان و مکان را بـه یـاد دارم درون مورد خودم بود. آن سال ۱۹۰۹ بود و یک جمعه درون هفته مسابقات اسب دوانی اسکات مـیهمان پادشاه به منظور صرف نـهار درون جایگاه سلطنتی بودم. من سر مـیز اعلیحضرت نشسته بودم. هنگام سرو غذای اصلی خدمتکار بشقابهای حاوی نـهار را جلوی مدعوین مـیگذاشت. متوجه شدم کـه آن غذا را به منظور من نگذاشت و از من ردّ شد. آنگاه خدمتکار دیگری به منظور من بشقاب حاوی کتلت مخصوص آورد. هنگامـی کـه پادشاه تعجب من را دریـافت با لبخند همـیشگی خود بـه من توضیح داد کـه چون مـیدانست من مسلمان هستم و گوشت خوک مصرف نمـیکنم به منظور من غذائی مناسب ادب و رسوم دینی من سفارش داده بودند. مـیبایستی اذعان نمایم کـه نکته سنجی پادشاه درون مورد رژیم غذائی و محدودیتهای آن کـه مذهب من حکم مـیکرد من را بسیـار تحت تأثیر قرار داد.
حال کـه به آن مـیاندیشم درون خاطرم مورد مشابهی نمودار مـیگردد کـه به عصاحب خانـه آن تدارکات و احتیـاطات لازم را به منظور مـیهمان مسلمان خود بـه جای نیـاورد و باعث خجالت وی و شخص من شد. آن خاطره مربوط مـیشود بـه دوران نیـابت سلطنت لرد کرزن درون هندوستان. آنروز بخصوص من و دیگر افراد با نفوذ محلی و کشوری بـه مناسبت دیدار شاهزاده افغانستان از هندوستان دعوت داشتیم. لرد کرزن درون منزل مجلل خود درون محله معروف هکوود ضیـافت نـهاری برپا نمود و من سر مـیز درست روبه روی شـهزاده افغان نشسته بودم و تمامـی وقایع را از نزدیک شاهد بودم. بـه هنگام سرو اردور سوپی آوردند کـه در آن از شری استفاده شده بود. شـهزاده با مـیل تمام قاشق را برداشت کـه از آن سوپ خوش بو تناول نماید کـه با هشدار ملازمش کـه به وی توضیح داد درون سوپ شری ریخته اند با تأسف قاشق را بـه کناری نـهاد و منتظر غذا ی اصلی ماند. خوشبختانـه غذا ی اصلی ماهیبود کـه شاهزاده گرسنـه با مـیل تمام آنرا بلعید. من و شاهزاده افغان همچنان شاهد رد شدن غذا ی خوش آب و رنگ دیگری بودیم کـه از ژامبون تهیـه شده بود. هنگام آوردن سالاد کـه از سبزیجات مختلف و با آراستگی خاص سر آشپز درست شده بود متوجه شدم کـه تکه هایی از چربی خوک، بیکن، بـه روی آن پاشیده اند. شـهزاده بـه من نگاهی کرد و دید من هم آن سالاد را ردّ کردم. توضیح دادم و او نیز چنگالش را بـه کناری نـهاد و منتظر دسر شدیم. دسر نیز چیزی نبود بـه جز بستنی مخصوص سر آشپز کـه در آن نیز از ی شیرین استفاده شده بود. خلاصه اینکه من و شـهزاده افغان و دیگر مـیهمانان مسلمان از سر آن سفره نیمـه گرسنـه بر خواستیم و من این نکته مـهم را به منظور سر آشپز درون پیغامـی یـادآور شدم. از لرد کرزن کـه هم درون مصر و هم درون هند سالیـان سال بـه عنوان نایب ملکه خدمت مـیکرد این کار باعث تعجب و خجالت بود.ای کاش او نیز رعایت آداب و رسوم و محدودیتهای مذهبی مـیهمانانش را مانند پادشاه ادوارد درون مد نظر مـیداشت.
مـیبایستی اعتراف نمایم کـه خود من نیز بر حسب حادثه از مـیهمانانم از بابت غذای مخالف رسم و اجازه دینی خجالت زده شده ام، ولی همان یکبار. خوب بـه یـاد دارم کـه در بمبئی – درون کلوپ ویلینگتن مـیزبان تعدادی از مـهارجههای متنفذ درون امور هندوستان بودم و مـیدانستم کـه هندویـان گوشت مصرف نمـیکنند. من این مـهم را با سر آشپز درون مـیان گذاردم کـه مبادا درون تمامـی مراحل سرو اغذیـه گوشت بـه کار رفته باشد. سر آشپز کلوپ کـه یک فرد پارسی مـیبود بـه من اطمـینان خاطر داد کـه مراعات این لازمـه را درون پذیرایی از مـیهمانان هندی بـه عمل آورد و با کلمات مطمن این را بـه من قول داد که: “خاطر عالیجناب آسوده باشد از گوشت بـه هیچ وجه من الوجوه استفاده نخواهم نمود.” هنگام پذیرایی رسید و غذای اصل سرو شد و هنگامـی کـه سر پوشها را از روی پشقابها بر مـیداشتند درون نـهایت تعجب و وحشت من و دیگر مدعوین متوجه شدیم کـه خوراک زبان مـیباشد. غذا را بعد فرستادم و با عذر خواهی فراوان بـه مـیهمانان توضیح دادم کـه آشپز بر خلاف توصیـههای من این غذا را آماده کرده. هنگامـی کـه آشپز را خواستم و دلیل آن نافرمانی را جویـا شدم درون پاسخ اظهار داشت کـه همچنان بـه عهدش وفادار مانده و “گوشت” سرو نکرده!! آنـها “زبان” بودند !! خوب این سو تفاهم بسیـار مرا نزد مـیهمانان شرمنده نمود. آن آشپز را من همچنان درون خدمت منزل نگاه داشتم با اینکه مصرانـه همچنان بـه ادعایش معتقد بود کـه زبان گوشت نیست!! او کـه از پارسیـان زرتشتی زاده هند مـیبود از نیـاکان ایرانیتبار مـیبود کـه قرن هاست بـه هندوستان مـهاجرت نموده اند بـه این سبب من این پافشاری او را نادیده مـیگرفتم.
اصولا هرنوع احتضار درون مورد تغذیـه کـه از کودکی بـه فرد تحمـیل مـیشود پشت بندش عقاید محکم مذهبیست کـه طی قرنها بـه ما رسیده و از نیـاکان ما بـه و از کتاب آسمانی نقل و توصیـه شده. بسیـاری نافرمانی از قواعد مذهبی خود را با غضب و خشم الهی توام مـینمایند ولی من احترام بـه بزرگان و اجداد را عامل عمده مـیدانم. خداوند بخشنده و مـهربان است.
به خاطر مـیاورم شبی درون اروپا بـه یک ضیـافت شام دعوت داشتم کـه به افتخار صاحب اختیـاران هندو کـه برای بازدید رسمـی آنجا بودند بر پا شده بود. صاحب مـیهمانی و سر آشپز غافل از این عقیده محکم هندویـان بـه روی و تقدّس آن حیوان دست بـه عملی بس تنفر آمـیز زدند بدون آنکه از این کار خود آگاه بوده باشند. من هم که تا آن روز ندیده بودم کله ی ای را درسته پخته بـه همان شکل بـه روی مـیز بیـاورند. مدعوین هندو ابتدا با ناباوری و سپس با وحشت بـه حال تشنج و تاثر عمـیقی دچار گردیده یک نفر حتی تعادلش را از دست داد و تقریبا از حال رفت. چند روز بعد آن شخص را درون محفل دیگری دیدم و ضمن ابراز تأسف از واقعه آنشب پرسیدم چرا آنگونـه متاثر شدی کـه داشتی از حال مـیرفتی؟ پاسخ داد دیدن آن سر به منظور من مانند دیدن سر یک بچه آدمـیزاد بود کـه بر سر مـیز آوردند. وی سپس مرا با سوالی غافلگیر ساخت: “به شما چه احساسی دست خواهد داد هرگاه سر کودکی را از آشپزخانـه بیـاورند و با سبزیجات و دکورهای رنگارنگ بـه سر مـیز شام شما بیـاورند؟” هیچ جوابی آماده این سوال نداشتم. روزی از یک دوست براهمایی کـه مدرس کمبریج مـیبود و طبق قواعد خانوادگی از محصولات حیوانی فقط از شیر استفاده مـینمود پرسیدم کـه آیـا که تا به حال بـه فکر ترک عادت و شکستن عهدش شده؟ او بعد از یک مکث طولانیای ابراز جواب داد “هرگاه تو هم درون خانوار معتقد بـه گیـاهخواری و بر حذر از گوشت حیوانات و ماهی و تخم مرغ بوده باشی حتی از دیدن و استنشاق بوی آن اغذیـه تو را بد حال مـیکند چه رسد بـه آنکه از آنـها تناول نمایی.” ا.
سخن بـه درازا کشید درون صورتیکه داشتم از لندن و زندگی درون این شـهر رنگارنگ و پر از شوق و تجمل مـیگفتم. بلی از کلوپهای پر هیـاهو و نورانی که تا مـیادین اسب دوانی سر سبز و خرم که تا کلوپهای مجلل شبانـه پر شوراحیـانا شبی درون اپرا و پس از آن سری بـه مارلبرو زدن و با پرنس ولز گپ زدنها همـه و همـه درون ذهن من نقش بسته اند.
پرنس ولز عادت داشت اغلب آخر شب سری بـه کلوپ بزند و یک جین و آب داغ با لیمو ی دیگر بنوشد. این مورد علاقه پرنس بود. گاه این گپ زدنها تاه دمدمـه صبحگاهی بـه درازا مـینجامـید بـه خصوص اگر مـیهمانی نیز بـه ما مـیپیوست. مـیهمانانی از جامعه روشنفکر و علوم. از پزشکان متخصص و معروف. مـیهمانانی نظیر لرد لیستر کـه از پزشکان جراح بـه نام مـیبود و من از طریق دوست دیرینم پروفسور هافکین کـه در بمبئی تدریس مـینمودند آشنا گردیدم. همـینطور شخصیتهای علم فیزیک نظیر لرد کلوین کـه به من ابراز مـیداشت پرواز آدمـیزاد درون ماشینی سنگین تر از هوا غیر ممکن هست ولی دیدیم کـه عآن ثابت گردید و لرد کلوین را تعجبزده نمود. بـه وی گفتم غیر ممکن غیر ممکن است. آهٔ بلی داشت یـادم مـیرفت، منزل بارونت بوردت کوت و شبهای اسطورهای کـه بر پا مـیداشت و جمعی از متفکرین و برگزیده گان مذهبی اغلب درون آن مجالس شرکت مـینمودند.
خانم فلورانس نایتینگل را خو ب بـه خاطر دارم. آن نرس فداکار کـه با پرستاریهایش درون جنگ کریمـه زبانزد خاص و عام شد. از او بـه عنوان بنیـانگذار حرفه پرستاری یـاد مـیشود. فکر مـیکنم فلورانس نایتینگل و بارونت بوردت کوت و البته ملکه ویکتوریـا درون آن زمان برجستهترین سه زن جهان مـیبودند. من درون حین ملاقاتهایم با ایشان توانستم علاقه شخصی آن بانوی نیکوکار را بـه سمت دیـار زادگاهم و فقر عموم سکنـه آن شبه قاره بزرگ راهنما شوم. ما اغلب درون تهیـه عرض حالهای امدادی پزشکی و حتی اداره انگلیسها درون هند نوشته بـه مقامات لازم فرستادیم. بسیـاری از تقاضاهای ایشان درون هند پذیرفته شد. هیچ نایب سلطانـه جدیدی جرأت نداشت قبل از دیدار از خانم نایتینگل از خاک انگلستان خارج شود و عازم مأموریتش درون هند شود. این بود حد و اندازه تسلط آن بانو درون امور هند.
خانم یـا درست تر بگویم دوشیزه نایتینگل (چون از قرار هیچوقت شوهری اختیـار نکرده بودند) که تا آنجا کـه به یـاد مـیاورم همچنان درون همان محله پارک لین منزل داشتند و من اغلب اوقات کـه در لندن بودم بـه منزل ایشان و بنا بـه اقتضای کاری مـیرفتم بـه خصوص هنگامـی کـه نقش وی درون امور اداری انگلستان درون هند از برنامـههای گسترده پزشکی و بهداشتی فراتر رفته بـه دخالت درون امور فرماندهی و لشگری نیز بـه سر انجامـید. حتی کار بـه جائی کشید کـه محلهای پادگانهای جدید را توصیـه مـیکرد کـه در کنار آن پادگانها بـه خدمات بهداشتی مردم بومـی با تأثیر بیشتری رسیدگی شود. من جوان و فلورانس نایتینگل سالخورده که تا مدتهای مدید دوست و هم کار بودیم. بـه یـاد دارم بعد از اولین دیدار من با فلورانس نایتینگل نویسنده شوخ طبع ولی نا آگاه از تاریخ، لیتون سترکی درون کتاب معروفش، ” برجستگان دوران ویکتریـایی” چند سطری با کم لطفی درون مورد اولین دیدار من از فلورانس نایتینگل نوشت او کاریکاتوری هم از دیدار آقا خان جوان و دوشیزه فلورانس نایتینگل بـه چاپ رسانیده بود. سترکی دیگر درون مورد دوستی پایداری کـه پس از آن ملاقات بین من و و فلورانس نایتینگل بوجود آمد ننوشت. او هیچوقت فکر نمـیکرد کـه من و بانو فلورانس نایتینگل که تا چه اندازه دوستی پایداری خواهیم داشت. ا
حتی بـه یـاد مـیاورم درون آن ملاقات نخست و در حضور آقای سترکی ازفلورانس نایتینگل و حضار نظرشان را درون مورد بشر دوران صنعتی و ارتباطش با خدایش خواستم. سوال نمودم کـه آیـا حال کـه در عصر انقلاب صنعتی هستیم و ماشین بخار تحولی عمده درون زندگی بشر بـه وجود آورده و موتورهای تحریقی کـه صنعت نو بنیـادیست و شناخت اتم و دیگر پدیدههای این دوران آیـا ما را بـه خدا نزدیکتر مـیکند یـا از او دور مـیسازد؟ سترسکی با جوابی کوتاه و بیمزه خواست حضار را بخنداند، دلقکی کـه اوست، ولی خانم فلورانس جوابی بس منطقی و وسیع دادند کـه حضار را بـه خصوص من جوان را متقاعد نمود. سترکی هم ساکت گوش فرا مـیداد.
چه درسها کـه از آن بانوی نیکوکار و در عین حال قدرتمند نیـاموختم من همواره تحت تأثیر صدای نرم ولی مصمم آن بانو قرار مـیگرفتم. صحبتهای او مـیتوانست بـه درازا بکشد بی آنکه لغزشی درون تلفظ الفاظ داشته باشد. فلورانس نایتینگل از فنّ سخنوری بـه خوبی آگاه مـیبود. روانش شاد.
آن تابستان من با شخصیت دیگری نیز آشنا شدم کـه از صاحب اختیـاران عمده و افسران مدبّر ارتش بریتاتیـا مـیبود بـه نام کامل فیلد مارشال لرد ولسلی. خوب بـه یـاد دارم درون ضیـافت صبحانـه سرّ آلفرد لایل با ایشان آشنا گردیدم همـینطور با نویسنده لیبرال لنرد کورتنی کـه بعدها بـه لقب لرد نیز مفتخر گردید. و آقای پال، تاریخدان و روزنامـه نویس، نیز حضور داشتند. شخصی نام گلدستن را آورد و همان کافی بود کـه مارشال وولسلی مانند یک مسلسل رگبار کلمات نا زیبا و حتی درون بعضی مواقع صفات زشت درون توصیف وی ابراز داشته تنفرش را نسبت بـه نخست وزیر معروف ملکه ویکتوریـا نثارش کرد کـه البته درون اینکه درون زمان گلدستن از آبرو و حیثیت امپراطوری بریتانیـا ی کبیر درون اروپا کاست و درد سرهای سودان را باعث شد شکی نیست ولی حضار گرد مـیز صبحانـه انتظار چنین سخنان تندی را درون آن صبحگاه زیبا نداشتند.
هنگامـی کـه نخست وزیر شـهیر، گلدستن درون گذشت نیمـی از جمعیت انگلستان با احترام از او یـاد د و نیم دیگر، کـه اغلب از جامـه محافظه کاران و کارگری و اصناف بودند، بدون هیچگونـه قدر شناسی و حتی با انزجار از او سخن مـیگفتند. بـه همـین دلیل من از کوره درون رفتن مارشال وولسلی را سر مـیز صبحانـه غیر عادی نیـافتم. وی حتی مرگ ژنرال گوردن را باعث شده بود کـه در مـیان ارتشیـان از احترام بالایی بر خوردار مـیبود. گلدستن نـه تنـها محبوبیتش را درون قوای نظامـی از دست داده بود بلکه احزاب کارگر و محافظه کار بـه خصوص درون ولز نیز از او روی گردان شده بودند و رقیب سیـاسی وی، لوید جرج را حمایت مـینمودند. درون باره لوید جرج بعدا صحبت خواهم کرد.
البته درون حلقه لیبرالها بـه گلدستن طور دیگری مـینگریستند. با احترام فراوان بـه نخست وزیر فقیدشان. منزل لرد سپنسر مـیهمان بودم کـه از دوستان نزدیک گلدستن مـیبود و عضو کابینـه او. وی مرا بـه خانـهای کـه آن را به منظور نمایش محصولاتً کشاورزی و گل بر پا کرده بود برد و گیـاهانش را با مباهات نشانم داد و از آنـها بـه درازا صحبت نمود. از دیگر موضوعی کـه لرد سپنسر با من بـه درازا و با جدیت تمام صحبت نمود سیـاست نا درست انگلستان درون مقابل ایرلند بود. او معتقد مـیبود کـه ایرلند حتما در امور دولت خود اختیـار کّل داشته باشد و از اینکه فرصت مناسب آشتی و دوستی با آن جزیره همسایـه را درون ۱۸۸۶ از دست داده بودند بـه شدت افسوس مـیخورد. لرد سپنسر پیشبینی مقاومت خشن مردم ایرلند و تظاهرات خونین آنان را کرده بود کـه بالاخره بـه جدائی ایرلند خواهد انجامـید و سر خوردگی امپراطوری بریتانیـا را باعث خواهد گردید.
در هندوستان این برخورد با ایرلند با دقت هرچه تمامتر دنبال مـیشد. همـه مشتاق بودند بدانند کـه آیـا به منظور آن کشور اروپای ممکن هست که از زیر یوغ بریتانیـا بـه در آیند؟ این اوضاع مـیتوانست نـه تنـها هندوستان را بلکه دیگر ممالک تحت قیمومـه بریتانیـا را شامل شود و هرگونـه لغزش انگلستان درون بحران ایرلند مـیتوانست بـه از دست اقلیمهای دیگری بیـانجامد. خلاصه آن تابستان ۱۸۹۸ درون انگلستان به منظور من یک تجربه گرانبها بود کـه هر روز آنرا بـه یـاد دارم.
آن تابستان من بـه اسکاتلند نیز سفر کردم و سپس بقیـه تور اروپا را ادامـه دادم. بار دگر بـه پاریس، و بعد بـه ژنو و لوزان، سپس بـه ایتالیـا و اتریش. درون وین کـه همچنان پایتخت یک امپراطوری عظیم مـیبود بـه اپراها و تئاترها و به تماشای ارکستر سمفونی رفتم کـه از هر دقیقه آن دیدارها لذت بردم. بلی تابستان ۱۸۹۸ مـیتوانست از هر لحاظ تکمـیل بوده باشد اگر خبر جانگدازی از دیـارم نمـیرسید. خبر کشته شدن هاشم شاه کـه پدرش نیم برادر من مـیبود بـه دست خدمتکارش. این قتل بر خلاف قتل دو عزیزی کـه دو سال پیش از آن درون جدده اتفاق افتاد تحریک مذهبی نبود و صرفاً یک تصفیـه حساب شخصی و احساسات آن خدمتکار نمک نشناس مـیبود. خبر مرگ هاشم شاه من را بسیـار غمگین ساخت. یک بار دیگر فامـیل من با بی قانونی مخصوص آن دیـار دست بـه گریبان بود.
پایـان بخش سه
بخش چهار
پا بـه مردانگی گذاردن
پادشاهان، دیپلماتها و سیـاست مداران
تجربه من درون اروپا بـه خصوص لندن افقهای وسیعتری را برآیم نماینگر شد و پای من را درون دنیـای سیـاست باز نمود. دیری نپأیده بود از ورود من بـه انگلستان کـه با سرّ ویلیـام وارنر اشنا شدم. او رئیس بخش سیـاسی دفتر هند مـیبود. بخش سیـاسی دفتر هند ساختار اداری امور هندوستان را تشکیل مـیداد بـه خصوص امور محرمانـه را. همـینطور از طریق آشنائی با صاحب اصطبلها و مـیادین اسب دوانی عمده درون انگلستان، سر جی بی مـیپل کـه صاحب اسباب و مبلمان سازی بـه همان نام نیز مـیبود با دامادش بارون فون اکردستین آشنا گردیدم. بارون درون غیـاب سفیر آلمان کـه از بیماری رنج مـیبرد بـه جای او درون سفارت لندن انجام وظیفه مـیکرد و در حقیقت سفیر مجازی آلمان شناخته شده بود.
روابط نزدیک و مداوم با این افراد باعث شدند بـه اهمـیت دیپلماسی پی ببرم. مـهار بحرانها بـه چه قیمتی؟ دیپلماسی همـیشـه بر جنگ ترجیح دارد بـه خصوص آن دوران کـه انگلستان از یک ضعف درون اداره امور آفریقای جنوبی بر خوردار مـیبود و تنفر نسبت بـه اتبأ ی انگلیس و سیـاست استعماری بریتانیـا ی کبیر انگلستان کـه مردمش را مانند جزیره اش منزوی از بقیـه جامعه دنیـا ساخته بود. حتی درون اروپا احساسات ضدّ استعماری با ضدّ انگلیسی هم گام شده بود. درون کابینـه لرد سلیزبوری سخنگو و منتقد عمده درون سیـاسات استعماری بریتانیـا شخصی نبود بـه جز ژوزف چمبرلین، کـه تجربههای ارزشمند درون استعمارات مـیداشت. یک شخص واقع بین کـه اگر از بعضی از ایدههای امپریـالیستی او بگذریم آینده مبهمـی را درون سیـاسات خارجه بریتانیـا پیشبینی مـیکند و خواهان راه حل دیپلماتیک مـیباشد. بـه خصوص آن روزها با امپراطوری آلمان کـه رقیبی به منظور انگلستان درون آفریقا شده و از قدرت کافی به منظور حفظ منافعش درون آفریقا برخوردار مـیبود. درون بیوگرافی رسمـی چمبرلین بـه سعی و کوششهایش به منظور بر قراری یک نـهاد آنگلوژرمن بـه کرات اشاره و در بخشهای مختلف نوشته شده.
من این را بـه چشم خود درون محافل لندن مـیدیدم و به گوش خویش مـیشنیدم کـه انگلستان از هیچ کوششی به منظور بر قراری راه حل مصالحه آمـیز و دیپلماتیک اختلافها با آلمان فرو گذاری نکرد. اگر این سرسختی و یک دندگی نمایندگان آلمان نبود بسیـاری از مسائل حل شده بود. پرنس فون بللو و هر فون هلستین را من اشخاصی بس یک دنده یـافتم و این نظر را بـه دوست جدیدم بارون اکردستین یـاد آور شدم کـه به آنـها ابلاغ دارد. سرنوشت دو کشور بـه دست دو نفر لجوج و یک دنده کـه از به منظور ملّتشان تصمـیم مـیگیرند.
حتی بارون فون اکردستین از این مذاکرات و یک دندگی دو فرستاده قیصر آلمان غمگین و خجالت زده بود. من شاهد تقاضای خاضعانـه انگلستان درون بر قراری دوستی و تفهیم منافع مشترک با آلمان درون آفریقا و جهان بودم. بـه جرأت مـیتوانم ادعا نمایم هرگاه هر دو کشور بـه نصایح و اندرزهای درج شده درون کتاب چمبرلین توجه و علاقهای نشان مـیدادند وضعیت دنیـای قرن بیستم بـه کّل طور دیگری مـیبود. هرگاه بـه حرفهای چمبرلین گوش فرا مـیدادند دنیـا مـیتوانست از دو جنگ مخرب جهانی درون امان بوده باشد. این یک دندگی و سماجت و تحکیم خود از خصأص آلمانی هاست کـه برایشان و برای دنیـا گران تمام شده.
سالیـان بعد سرنوشت آن دو فرستاده لجوج را بهتر شناسانید. چه پرنس فون بللو و چه هر فون هلستین بـه مقامهای شامخ درون دوران خدمتشان نرسیدند. آندو کـه به شدت سعی بر تقلید از دولتمردی مرشدشان بیزمارک کبیر کـه اتفاقا درون همان تابستان ۱۸۹۸ فوت نمود داشتند هیچگاه نتوانستند بـه تیز هوشی و سیـاستمداری آن رهبر آلمانی کـه در سه دهه آخر قرن نوزدهم یک تنـه آلمان و ولایـاتش را متحد کرد برسانند. سالها بعد من دیداری با لرد رنل کـه بعدها شد سر رنل، کـه مدتها سفیر انگلستان درون رم مـیبود، داشتم. سر رنل بـه من اظهار داشت کـه هلستین را درون رم ملاقات نموده بود کـه دوران بازنشستگیش را مـیگذرانید. از او پرسیده بود کـه آیـا اکنون درون مورد پیشنـهادات و مذاکرات ۱۸۹۸ چه فکر مـیکند؟ “او بعد از مدتی مکث اذعان داشت کـه اشتباه بزرگی را مرتکب شده و از آن برخوردها با نمایندگان انگلیس تاسف خورد.” سر رنل سخنش را با من با این جمله پایـان داد: “ولی چه فایده، دنیـا درون جنگ جهانی گرفتار گردید.”. ا
من درون اینجا بـه ذکر خاطرات درون سفر اروپا خاتمـه مـیدهم و به ادامـه سفر مـیپردازم کـه در آفریقا بود. بلی من از اروپا بـه آفریقا عزیمت نمودم کـه قصد از این سفر بـه زحمت درون کلمـه “تعطیلات” خلاصه مـیشد. چه بیشتر رسیدگی بـه امور اسماعیلیـان ساکن آفریقا بـه خصوص ساحل شرقی آن قاره سیـاه مـیبود و حتی حل اختلافاتی مـیان جوامع اسماعیلی پراکنده درون شرق آفریقا. البته مـیبایستی بـه اینکه جوامع اسماعیلی درون آفریقا از پیشرفت و رشد سالم و با احترامـی بر خوردار بودند تأکید و حتی مباهات نمایم ولی همواره با اینکه سعی بر آن مـیرود کـه از اختلافات اقوام مختلف اسماعیلی کـه همگی به منظور یک آرمان بـه اینجا آمدهاند – کار، و خدمت بـه کشور مـیزبانشان، باز هم شرأیطی وجود شخصیت رهبری را ایجاب مـینمود و رفع اختلافات بـه احترام آقا خان همـیشـه آخرین کلید صلح بوده. بلی به منظور این بود کـه من عازم آفریقا شدم.
ساحل شرق آفریقا بـه سرعت از توجه جهانی رو بـه گسترش نـهاده بود بـه خصوص سالهای بعد از دوران استعماری آن ناحیـه از جهان بـه شدت بـه پر خلأ بـه وجود آمده توسط مستشاران و صاحب اختیـاران اروپأیی کـه به مملکتشان باز گشته بودند نیـازمند شد. چندین کشور اروپأیی درون نوار ساحلی جنب دریـای سرخ کـه هزاران مـیل مـیشد بـه استعمار آن منطقه زر خیز مشغول مـیبودند کـه پس از سالها مجبور بـه ترک و به رسمـیت شناختن دول نو بنیـاد محلی شدند. این تقلاهای بومـیان و تشنجهایشان با صاحبان عمده اروپایی گاه منجر بـه جنگهای کوتاه و بلند کشیده مـیشد. درون همان سالها جنگی مـیان ابیسینیـا، تنـها دولت شناخته شده بومـی آفریقایئ درون آن منطقه، با ایتالیـائی ها بـه وقوع پیوست کـه اخبار ۱۸۹۶ را تحت الشعاع قرار داده بود. آن جنگ خونین بالاخره بـه پیروزی بومـیان انجامـید.
بلی درون آن سال حاکم ابیسینیـا شخصی بـه نام رئیس مکنن مـیبود کـه جانشین نـهایی امپراطور منلیک شد. بـه سرکردگی او بومـیان جنگجو سربازان ارتش ایتالیـا را شکست داده و به سی سال حاکمـیت مطلق ایتالیـایـان پایـان دادند. درون آن سال حاکم ابیسینیـا شخصی بـه نام رئیس مکنن مـیبود کـه جانشین نـهایی امپراطور منلیک شد. بـه سرکردگی او درون منطقه “ادعوا” بومـیان جنگجو سربازان ارتش ایتالیـا را شکست داده و به سی سال حاکمـیت مطلق ایتالیـایـان پایـان دادند. انگلیسیها سیـاست مصالحه آمـیز را درون پیش گرفتند و با سلطان زنزبار قرداد دو جانبهای بـه امضأ رسانیدند کـه به پروتکل آفریقای شرقی معروف گشت. این قرارداد شامل حضور صلح جویـانـه سفید پوستانی کـه به اختیـار یـا با تولد درون آن دیـار و با حسن نیت مایل بـه کار و زندگی مـیبودند مـیشد کـه به سرزمـین سفید معروف شد. افرادی مانند لرد دلامر باعث و بانی این اقدام بودند کـه سفید پوستان حق اقامت درون آفریقا را داشته باشند و جوامع خود را دارا باشند.
به طرف جنوب کـه مـیرفتی بـه قلمرو آلمانیها مـیرسیدی کـه از دارلسلام شروع مـیشد و تمامـی ایـالتی را بـه نام تانزنیـا درون بر مـیگرفت. بیشترکه بـه طرف جنوب مـیرفتی بـه قلمرو پرتغالیها مـیرسیدی کـه آنـها هم پرچم خود را درون آن منطقه بـه اهتزاز درون آورده بودند. البته از حق نگذریم پرتغالیها اولین پیشگامانی بودند کـه جنوب شرقی آفریقا را تحت حمایـه دولت خود نامـیدند کـه بر مـیگردد بـه دوران اکتشافات قرن پیش. همچنین جمـیسن و پیروانش درون آن سرزمـین کشور رودزیـا را بنیـان نـهادند.بیشتر بـه جنوب مـیرفتی انگلیسیها و قبیله عمده بور درون جنگ و مصاف بلند مدتی مـیبودند کـه به جنگ آفریقای جنوبی معروف گشت. درون هر حال اولین مسافرت من بـه آفریقا درون سال ۱۸۹۹ با خوشبینی اقتصادی آینده فرا استعماری هم گام بود. زمان ثابت نمود کـه اتبأع اسماعیلی من از نمونـههای بارز کار، کوشش، و بهسازی دیـار خود بوده زبانزد و الگوی دیگر مـهاجرین بودند
زنزباری کـه من به منظور اولین بار مـیدیدم سرزمـینی بود با فرهنگ عرب و سلطانی کـه دیگر قدرت مطلق را درون اختیـار نداشت و با مشاورت افسران و کارکنان انگلیسی بـه اداره امور مملکتی مـیپرداخت. درون آن سال، ۱۸۹۹، من نـه تنـها اولین دیدارم را از آن سرزمـین بـه انجام مـیرسانیدم بلکه درون راه حل اختلافی مـیان جامعه اسماعیلی و سرکردگان حکومتی نیز مـیبایستی نقش مـیانجی را بازی مـیکردم. اختلاف بر سر زمـین ساحلی وسیعی مـیبود کـه قیمت آن درون بازار بورس زمـین و املاک بسیـار بالا رفته و دولت زنزبار مـیخواست آن را از دست اسماعیلیـان بـه در آرد درون حالیکه سالیـانی بود کـه آن زمـین مقبره اسماعیلیـان بوده و سخت بود دست بر داشتن از بقایـای عزیزان و بزرگان قومـی کـه در آن گورستان دفن گردیده بودند. خوشبختانـه وجود من مثمر ثمر قرار گرفت و توافقی مـیان حاکمـین زنزبار و جامعه اسماعیلی بـه انجام رسید کـه تا بـه امروز محترم شناخته مـیشود. کارکنان انگلیسی نیز همواره بعد از آن مـیانجیگری از حقوق بـه حق مردم من درون آفریقا حمایت و آنان را محترم مـیشمارند.
در دارلسّلام نیز دچار مشکلی شبیـه همان مشکل زمـین بودم ولی اینبار مـیان پیروانم و افسران و کارکنان آلمانی.باز با همان رفتار و اخلاق تند و سر سخت آلمانیها رو برو مـیشدم. باز هم با سماجت آلمانیها روبه رو مـیشدم کـه بر سر انحصارات تجاری مـیبود. آلمانیها نیز که تا حدی زرنگی کرده اتهامات بیمورد دیگری را نیز بـه اتباع من مـیزدند مانند قاچاق اسلحه و کمکهای مخفی بـه نیروهای آزادیخواه. البته بر همـه واضح و مبرهن بود کـه این اتهامات جانبی همگی بـه قصد پیش بردن مقاصد اصلی آلمانیها مـیبود کـه به حمد الله توانستم از عهده اش برآیم و بار دیگر ملاحظه مقام و احترام رهبری قوم اسماعیلی را بـه جای آورده بـه توافق برسند. هنگام ترک من از دارلسّلام مانند زنزبار اطمـینان خاطر از بـه رسمـیت شناختن مفاد عهد نامـهها و اتباع من که تا سالیـان سال بـه من داده شد و من با خاطری مطمن آن دیـار را ترک نمودم.
از آفریقای شرقی من دوبارهای عازم اروپا شدم ولی به منظور مدت کوتاهی کـه از آنجا با کشتی بـه طرف خانـهام درون هند بروم. درون راه بـه هند من از مصر دیداری داشتم کـه برای اولین بار آن کشور باستانی و با اهمـیت را از نزدیک مـیدیدم. آنـهائی کـه از مصر دیدن نکرده اند شاید نتوانند احساس من راا هنگام دیدن آثار باستانی و عجائب مصر را کاملا درک نمایند. بلی آن طلسم مصر و رود نیل من را نیز درون بر گرفته بود. مسر درون آن روزهای زیبای اوأیل زمستان درون کنج قالب من جای خودش راا گرفت و تار آخر عمر همواره با علاقه و اشتیـاق آن کشور عجایب را بـه یـاد داشتم و از آن دیـار بارها دیدن کردم..
یک اصالت و خاصیت بـه خصوصی درون مصر وجود دارد کـه آدمـی را خیلی زود مفتون و مبهوت خویش مـیسازد. آن آسمان که تا بینـهایت باز، عظمت غروبش، و ستارگان درخشانش و آن سابقه چندین هزار ساله تمدن و توانایی و زندگی کنار رود پر عظمت نیل، همـه و همـه فرد بازدید کننده را مبهوت و شیفته آن دیـار مـیسازد.
البته واضح هست که مسافرتهای من بـه مصر فقط جنبه بـه اصطلاح توریستی نداشته و من بـه امور اسماعیلیـان ساکن مصر کـه از بزرگترین جوامع اسماعیلی درون دنیـا مـیباشد نیز مـیبایستی رسیدگی نموده بـه برنامـهها و احیـانا اختلافات محلی پرداخته و با سران محلی و پیران قومم نیز دیدار داشته باشم. آنـها بـه دیدار من بـه هند مـیامدند و من خود راموظف مـیدانم کـه دیدارها را بعد بده ام. از سوریـه و مصر من مـیهمانان بسیـاری را پذیرفته پذیرایی مـینمودم. دیدار هایی کـه سرنوشت قوم اسماعیلیـه درون در اقسا نقاط این کره خاکی تعیین مـینمود و به شکر خدا عملکردهای مثبت، چه درون خدمات و چه درون بازرگانی و صنعت بـه همراه داشتند. من مردمم را دوست دارم. من تمامـی بنی بشر را دوست مـیدارم. هیچ خوشی ای بالا تر از گرفتن دست کودک نیـازمندی نیست. مادر و فرزندان گرسنـه کـه اغلب شوهرهایشان رادر جنگهای احمقانـه محلی از دست داده اند. حال مـیخواهند مسلمان باشند یـا خیر. فرقی نمـیکند. گرسنـه ایمان ندارد.
در اولین سفرم بـه مصر من از مرکز اسلام شناسی دانشگاه الزهرا نیز دیدن کردم. این مرکز شد مرکز روشن فکری اسلامـی و بیداری علیـه استعمار گران اروپایی بـه خصوص انگلیسی کـه در مصر از مرکزیت عمده بر خوردار مـیبودند. متوجه بودم کـه جنگهای جنوب بـه خصوص درون سودان توسط لرد کیچنر و بر علیـه خلیفه و مریدانش کـه همـه را قتل عام کرده بـه کلّ آبرو و حیثیت امپراتوری بریتانیـای کبیر را از ذهن ساکنین آن دیـار استعمار زده بود کـه البته بر مـیگردد بـه هنگامـی کـه مـهدی سودان بر نیروهای ملکه ویکتوریـا فائق آمد و ژنرال فرمانده با نیزه یکی از پیروان شورشی مـهدی کشته شد کـه شرح مشروح آن و متاثر شدن ملکه بعد از دریـافت تلگرام کمرسیدن بـه موقع کمک خود مثنوی صد من کاغذ مـیشود.آن دوران دوران خوبی به منظور انگلیسیـان بـه نظرم نمـیآمد.
رقابت مـیان فرانسویـان و انگلیسیـان درون مصر از دیر باز وجود مـیداشته و فرانسویـان از اینکه بار دگر قادر بـه باز بعد گرفتن قدرت خود درون آن منطقه بسیـار مـهم بـه خصوص از لحاظ سوق الجیشی شوند خوشبین بودند. آنـها خدیو اسماعیلی را نیز حمایت مـینمودند و حامـی مردم خواهان باز گشت خدیو مـیبودند. اصولا دو نوع جامعه درون مصر بـه وجود آمده بود. یک جامعه متعلق بـه اسلام خالص و حتی واپس گرا کـه توسط امام و خلیفه بـه خصوص درون آن زمان توسط مـهدی سودان راهبری مـیشد و دیگر جامعه مدرن مصر کـه اغلب یـا بـه سمت فرانسویـان و یـا انگلیسیـان گرایش مـیداشتند و در هر دو حالت با آوردن صنعت قرن جدید و استفاده از دانش اروپاییـان را از لازمـههای عمده مردم مـیدانستند. چه گونـه مـیتوان تمدن مدرن اروپا را ندیده گرفت. این بزرگترین خود فریبی ایست کـه برخی از مردم دیـارهای دوردست بـه شـهرهای عمده بـه آن مبتلا هستند و راه و روش نیـاکان را بـه سختی چسبیده اند. اسلام هیچوقت مخالف پیشرفت علم نبوده و نخواهد بود.
من درون آن دیدار بـه دیدن لرد کرومر رفتم. ایشان نیـابت سلطانـه و بالاترین مقام دولتی و لشگری درون مصر بودند. او بسیـار نگران قدرتش مـیبود. از من چاره مـیخواست. او شخصی مانند سر سید احمد خان را پیشنـهاد داد کـه اسلام را بـه قرن بیستم هدایت نماید. من با سر سید احمد خان و دوست و همکارش نواب محسن الملک درون اواخر سال ۱۸۹۶ درون دیداری از دانشگاه عالیگره آشنا شده بودم و توانسته بودم با حمایت آنان با حرکتهای اسلامـی هند همگام شوم و نماینده مسلمانان نواحی بمبئی و پونـه شوم. من سر سید احمد خان را شخصیتی آزاده و پویـا یـافتم کـه صرف نظر از انشعابات اسلام قادر بـه متحد نمودن تمامـی مسلمـین هند مـیبود. درون این مورد با لرد کرومر کاملا موافق بودم.
درون این راستا بـه او خاطر نشان ساختم کـه زمان آن فرا رسیده کـه انگلیسیـان و فرنسویـان ساکن مصر بـه این حقیقت انکار ناشدنی پی ببرند. زمان زمان ارائه استقلال بـه ملل تحت تسلط اروپاییـان هست و این انتقال قدرت مـیبایستی که تا حد امکان صلح آمـیز باشد. با توسل بـه زور نمـیتوان بر ملتی عاصی و خسته حکومت نمود
در این کـه مصر و اصولا آفریقا بـه اقتصاد و تمدن اروپایی همچنان نیـازمند بود شکی نیست. یک فرد مشاهده کننده نمـیتواند یک طرفه قضاوت کند کـه هرچه زود تر اروپاییـان قاره سیـاه و آسیـا را ترک کنند. این تعویض قدرت مـیبایستی با درون نظر گرفتن برخورداری از سرمایـه و تکنولوژی اروپأیی باشد. آنانی کـه امروزه بـه مصر مـیروند هیچ تصور آن هتلهای پر تجمل آن دوران مصر و گردشگرهای متموّل اروپایی بـه آن سرزمـین عجایب باستانی را نمـیتوانند بـه مخیله خود راه دهند. آن شکوه و تجملی کـه در هتلها و کلوپهای قاهره و اسکندریـه بـه چشم مـیخورد هیچ گاه دیگر بـه آنجا نیـامد. بـه خصوص بعد از پیدایش گروهی بـه نام اخوان مسلمـین کـه مانند طأعون بر دنیـای سیـاست و اقتصاد مصر پنجه افکنده بودند.
در این راستا دیگر خاطرهای کـه از زمان اولین دیدار من مصر بـه یـاد دارم دیدار من از یکی از مفتیهای مسلمان کـه از پیروان من نبود مـیبود کـه از من توسط مستخدمش پذیرایی نمود و یک لیوان شربت درون یک سینی بـه حضورم آورد. هنگام برداشتن لیوان شربت متوجه شدم دستهای آن خدمتکار بسیـار غیر عادی و حتی بـه نظر وحشتناک مـیبود. او از چند انگشت محروم مـیبود. متوجه شدم مستخدم یک جزامـیست کـه مفتی از به منظور پذیرایی از من بر گزیده بود. نمـیدانستم قصد وی چه بود و از گرفتن لیوان شربت پرهیز نمودم و عذر آوردم کـه تشنـه نیستم ولی با اصرار صاحب خانـه و با تردید بسیـار شربت را نوشیدم
من درون آن سفر بـه تماشای آثار باستانی، اهرام مصر، و دیگر عجایب معظم موجود درون آن کشور باستانی پرداخته از موزه معروف قاهره دیدن نمودم.هرگاه از موزه قاهره دیدن کرده باشی شگفتی من و بهت مرا درک مـیکنی. از آثار و اشیأ ذیقیمت باستانی کـه به چندین هزار سال مـیرسند. از زیورجات جواهر نشان و طلاهای عهد عتیق زبان از ستودن آن آثار ناب درون عجز است. با اینکه درون آن سال هنوز مقبره و آثار توتانخامون توسط لرد کرنرون کشف نشده بود آن موزه وسیع از ارائه اشیـا و صنایع دستی باستانی هیچ کم نداشت. تابوتهای حاوی اجساد مومـیأیی شده رامسس دوم با آن صورت باز مانندش کـه پس از هزاران سال هنوز ترکیب خود را حفظ کرده و دیگر فرّاعنـه و تسخیر کنندگان عمده همـه و همـه مـیتوانند تمامـی دو روز دیدار شما را اشغال نمایند.
من درون آن روزها بـه دعوت صاحب منصبان انگلیسی بـه کلوپ ورزشی آنان دعوت مـیشدم. متوجه شدم کـه در کلوپ ورزشی جزیرا، مانند کلوپهای کلکته و پونـه کـه اغلب اعضا انگلیسی و از کارکنان شرکتهای انگلیسی یـا افسران هستند بـه جز تعداد اندکی از دیگر اروپاییـان صاحب اختیـار افراد محلی را نمـیپذیرند و به جز خدمـه، مصریها اکیداً حق ورود بـه آن باشگاه گلف و اسب دوانی را نداشتند. فقط تعداد اندکی از ثروتمندترین اشخاص مصری کـه از اتباع کشورهای اروپای بـه خصوص انگلستان مـیبودند استثناً اجازه ورود و شرکت درون فعالیتهای باشگاه را دارا مـیبودند. آن یک کلوپ انگلیسی تمام عیـار قاهره بـه حساب مـیامد.
من دوباره درون سال ۱۹۰۰ بـه اروپا رفتم. آنسال سال نمایشگاه بزرگ پاریس بود و من درون آنجا پادشاه پارسیـه ، مظفرالدین شاه را ملاقات نمودم. هر دو مـیدانستیم کـه قوم و خویشیم و از یک آبا و اجدادیم. چه از طرف پدری و چه مادری. البته مـیبایستی اعتراف نمایم کـه بر خلاف پدرش کـه شخصیتی بود مظفرالدین شاه پیر و فرتوت بـه نظرم آمد و بیمار گونـه. البته همـیشـه از بیماری کلیـه درون رنج بوده. هرچه پدرش پادشاهی مقتدر و خوشرو مـیبود و در چهل سال فرمان فرمایی خود درون ایران ساخت، او با رهبری غلط و تعصبی نا آگاهانـه بـه هدر داد. او کـه ولایتعهدی را که تا سنین بالا مـیداشت هنگامـی بـه آرزوی خود رسید کـه پدر تاج دارش را ترور د. او خزانـه پدرش را با سلیقه که تا حدی کودکانـه خرج وسائل و بازیچههای گوناگون و گران قیمت نمود. از تخم مرغهای فبرژه گرفته که تا جعبههای موزیک مزین بـه طلا و جواهرات کمـیاب که تا دیگر وسائل زینتی و شخصی جواهر نشان خلاصه بـه همـه نوع تجملات علاقهای وافر دارد. مظفرالدین شاه با اینکه نشان عالی امپراطوری پارسیـه مزین شده با برلیـانهای درشت و و بالاترین القاب پادشاهی پارسیـه را بـه من اعطا نمود ولی من از رفتارهای کودکانـه و خنده آور او بـه تنگ آمده بودم کـه مایـه خجالت من درون پاریس شد. نـه یک بار، بلکه دو بار. ميلادى 1900 غرفه ايران درون نمايشگاه جهانى پاريس سال
خوب بـه یـاد دارم کـه روزی کـه از من خواسته شد بـه خاطر قوم و خویشی پادشاه پارسیـه را بـه تماشای برج ایفل ببرم. هنگامـی کـه با آ از برج بالا مـیرفتیم چشمتان روز بد نبیند درون نیمـههای راه ناگهان شاه بنا بـه داد و فریـاد کرد کـه آ را خاموش کرده بـه زمـین برگردیم. و در این کار مانند کودکان بیتابی از خود نشان مـیداد. بار دیگر هنگامـی بود بـه به اتفاق مظفرالدین شاه در هتل محل اقامتش مادام کوری و شوهرش مایل بـه نمایش کشف جدیدشان کـه به نام رادیوم خوانده بودندش مـیببودند. اتاقی تاریک به منظور نمایش اشعه و نور آن عنصر لازم مـیبود. از انبار خانـه استفاده نمودند و پنجرههای کوچک آنرا نیز با پرده سیـاه پوشانیدند. خانم و آقای کوری قطعه ای از عنصر رادیوم آورده بودند کـه در تاریکی اتاق درخشید. باز هم دیری نگذشت کـه پادشاه بـه شدت بـه اضطراب وحشتناکی دچار شد و در حالیکه از صندلی خود بیرون جسته بود فریـاد زنان بـه دور اتاق تاریک مـیدوید کـه مـیخواهند او را بکشند و این را مرتب تکرار مـیکرد که تا اینکه پردهها را برداشتند و نور بـه داخل آمد و نمایش متوقف گردید. روزبعد شاه دستور ارائه نشان عالی امپراطوری پارسیـه را بـه هر دوی آن زوج نابغه و دانشمند صادر نمود کـه برای ایشان فرستاده شد. مادام کوری و همسرش آن دو نشان را بعد فرستادند. جای تعجب نیز نیست.
البته به منظور حفظ انصاف جای ذکر موردی نیز مـیباشد کـه آن حمله و تیر اندازی یک آنارشیست بـه مظفرالدین شاه درون ماه اوت همان سال هنگام عبور با کالسکه سر باز درون خیـابانی درون پاریس بود کـه تیر البته بـه خطا رفت و شاه جان سالم بـه در آورد. بعد شاید رفتاری کـه در آن دو محل ذکر شده بـه نمایش گذارد ناشی از آن نا امنیای بود کـه در پاریس احساس مـیکرد. بـه خصوص کـه پدر خویش را نیز بـه آنگونـه از دست داده بود. شاه هم درون اینجا حقی بـه گردن پاریس و دولت فرانسه دارد به منظور این سهل انگاری درون حفاظت امپراطور پارسیـه.
تاریخ شاهد پادشاهان بسیـاری بوده کـه به واسطه مـیراثی کـه از پدرانشان رسیده بـه قدرترسیده اند کـه صرفاً دلیل بر تیز هوشی و تبحر آنان نمـیباشد و این درون مورد خود من نیز صدق مـیکند. این مقام از پدر من بـه من بـه مـیراث رسیده و من نیز مانند بسیـاری پادشاهان این مقام را داده خداوندی مـیدانیم. بلی ولی مـیبایستی انصافاً از معلومات و هوش و درایت بهتر از متوسط بر خوردار باشی. بـه قول ما فارسی زبانان، از تو حرکت، از خدا برکت. خداومند متعال بـه تمامـی بندگانش هستی و زندگی و هوش و درایت بخشیده. درون مورد این پادشاه مـیبایستی اقرار نمایم نـه تنـها از معلومات کافی برخوردار نبود بلکه از هوش و درایت متوسط نیز بی بهره مـیبود. همان وجه و تلقین “نیمـه خدائی” کـه در پادشان شرقی وجود دارد درون او و رفتار او هویدا مـیبود. نظیر امپراطوران ژاپن کـه خود را موجودی نیمـه خدائی مـیدانند بـه طوری کـه رعایـای آنان نیز امپراطورشان را آنطور مـیبینند و حتی مـیپرستند، بـه نوعی تنـهایی حتی اسارت و در خلوت روزهای خود را مـیگذرانند بدون اینکه از دنیـای بیرون آگاهی داشته باشند. مظفرالدین شاه بیمار نیز دچار همـین توهمات مـیبود ولی رفتارش نشان مـیداد کـه مانند پدرش لیـاقت سلطنت امپراطوری پارسیـه را ندارد.
از پاریس بـه برلین رفتم. آنجا سر ضیـافت نـهاری با فون هلستین رو بـه رو شدم. یکی از دو نفر فرستاده قیصر بـه انگلستان کـه قرارداد تفاهمـی آنگلو ژرمن را امضائ نکرد و سرسختانـه خصومت مـیورزید. با موهای خاکستری و قامتی مفلوک سر مـیز نـهار از ته دل تناول مـیکرد و کم سخن گفت. من با قیصر نیز دیداری درون پتسدام داشتم. ویلهلم دوم درون آن زمان گمان مـیکنم درون اوج قدرتش مـیبود. قدرتی کـه به نحو عجیبی همچنان بر آلمان و کشورهای تحت حمایـه آلمان حکم فرمایی مـیکرد. به نظرم شخص مودب و مطلوبی آمد. از قبل بـه من خاطر نشان شده بود کـه قیصر از نقصی کـه در دست و بازوی چپ خود دارد رنجور و به نشان آن درون ملأ عام حساس مـیباشد. مواظب بودم کـه به بازوی چپ او نگاه نکنم. شنیده بودم کـه افرادی کـه برای اولین بار بـه ملاقات قیصر آلمان مـیروند بـه طور ناخود آگاه بـه سمت چپ او خیره مـیشوند و من قبل از رسیدن بـه حضور قیصر بارها با خودم تکرار مـیکردم: “به بازوی چپ قیصر نگاه نکن !” . قیصر وارد سالن شد و با صدای بلند معرفی و خوشامد گفتند. بدون اختیـار اولین نقطه از هیکل قیصر کـه من نگاه کردم، بازوی چپش بود !!! .ا
هنگام رو بـه رویی با من دست راستش را پیش آورد و دستم را فشرد. آن خورد کنندهترین دست فشردنی بود کـه در زندگی تجربه کرده بودم. بـه تلافی نقص بازوی چپش قیصر با ورزشهای متعدد دست راستش را بسیـار قوی نموده بود. هنگامـی کـه به شوخی با دیگر حضار درون مجلس از آن دست فشردن مـیگفتم بـه من گفتند کـه نـه تنـها با آقایـان اینقدر محکم دست مـیدهد بلکه با بانوان نیز همـین روش را دارد. شخصی از زبان دوچس تک کـه بعدها شد مارکینز کمبریج ابراز مـیداشت کـه دوچس هنگام دست با قیصر نتوانست از کشیدن آهٔ خود داری کند.
شنیده بودم کـه در برنامـه روزانـه اش قیصر ویلهلم روزی بیست دقیقه شمشیر زنی تمرین مـیکند، و بیشتر روزها دو ساعت را بـه ورزش تنیس روی چمن مـیگذراند. او حتی با یک دست تفنگ را درون دست گرفته هدف را مـیزد. او بـه شکار علاقمند بود و کمتر شکاری از تیررس او درون امان مـیبود. ویلهلم دوم مصمم بود کـه نقص عضو خود درون دست چپ را جبران کرده توان دست راستش را دو چندان سازد. قیصر درون بدو تولد و به خاطر بد قرار گرفتن نوزاد هنگام تولد بـه طوری کـه اول دست و بازوی چپ او بیرون مـیاید توسط پزشک حاضر کـه نمـیخواست ریسک کرده نوزاد را بدون اکسیژن بگذارد وارث تاج و تخت آلمان را از دست چپ او گرفته بـه شدت بیرون مـیکشد. بدین ترتیب دست چپ نوزاد از داخل صدمـه یـافته از رشد موزون محروم مـیماند.
حال کـه به ان دوران مـیاندیشم متوجه مـیشوم که تا آن موقع با پادشاهان، و امپراطوران متعددی دیدار داشته آشنا شدم . درون همان سال من دیداری از امپراطوری عثمانی و ملاقات شخصی با سلطان عبدالحمـید داشتم. هم درون هتل پارا پالاس و هم درون کاخ شخصی سلطان، یلدیز. درون آن زمان سلطان خلیفه مسلمـین اهل تسنن نیز بود و به آن سبب کلّ دنیـای سنی اسلام را کـه اکثریت مسلمانان را تشکیل مـیدهد تحت رهبری مـیداشت. سلطان بشدت نگران سؤ قصد بـه جانش مـیبود بـه خصوص کـه دشمنان بسیـاری نیز مـیداشت. او یک سیگاری متداوم بود و اطرافیـان من بـه خوبی بر این امر واقف هستند کـه من بـه دود سیگار حساسیت داشته از آن دوری مـیجویم. دیدار من بـه عنوان امامت شیعه اسماعیلیـه و سلطان عبدالحمـید، خلیفه مسلمـین سنی با شک و تردید او همراه بود. چه بـه محض ورود من بـه اتاق پذیرایی سلطان و رو بـه رو شدن با وی دربهای سالن را بستند و من ماندم و سلطان و یک مترجم. لایـه ضخیمـی از دود سیگار مـیان فضای اتاق شناور بود. مـیدانستم کـه سلطان بـه زبان عربی و تا حدی بـه فارسی تسلط دارد و نیـازی بـه رابط نبود. هنگامـی کـه رو بـه رویش نشستم متوجه جلیقه ضخیم وی زیر کتش شدم کـه حدس مـی جلیقه ضدّ گلوله مـیبود بـه خصوص کـه متوجه اسلحه کمری وی نیز شدم کـه از زیر البسه او پیدا بود. نمـیدانم آیـا سلطان درون این اندیشـه بود کـه من بـه قصد جان وی آنجا رفته بودم؟
سلطان عبدالحمـید نیز مانند امپراطوران ژاپنی “نیمخدا” کـه جلوتر اشاره نمودم درون دنیـای منزوی خویش بـه سر مـیبرد. او را مردی ضعیف جثه و نحیف یـافتم کـه گونـههایش را با سرخاب سرخ نموده ریش و مویـهایش را رنگ مشکی خالص کرده بود و با ابروهای برداشته شده بیشتر بـه نظرم شکل و شمایل مسخرهای داشت. او دارای فرزندان بسیـاری مـیبود و همسران بسیـاری درون حرم مـیداشت. مکالمات ما بین من و سلطان عبدالحمـید دیری نگذشت کـه گرم و دوستانـه شد بـه خصوص کـه به اطلأعش رسانیدم کـه از کاشغر و سند و ترکستان دیدار کردهام و از حال و احوال مسلمانان غرب چین برایش گفتم. او از غذای هتل اقامت من راضی نبود و دستور داده بود کـه در حین اقامت من درون قسطنطنیـه از قصر شخصی خود برآیم غذاهای مطبوع و لذیذ آشپز خود را بفرستند کـه همـه روزه برآیم بـه روی مـیز غذا خوری مـهیـا مـیشد. سلطان با من درون کاخش غذا صرف نکرد چون شامل مدارج طولانی چشیدن و امتحان غذا توسط آشپز و ملازمان مـیشد کـه مبادا بـه سّم آغشته شده باشند.
از قسطنطنیـه بـه قصد منزل با کشتی بـه هند عزیمت نمودم. درون منزل مشکل عمدهای انتظارم را مـیکشید و آن غم و غصه از دست عزیزان نزدیدکی بود کـه در مـیان اهالی منزل و اطرافیـان تأثیر بسزایی گذارده بود. بـه خصوص مادر و ها را بس متاثر کرده بود. سخت بود باز گردانیدن آرامش بـه منزل.
پایـان بخش چهار
بخش پنج
دوران ادواردی شروع مـیشود
این عنوان را بـه این علت انتخاب کردم چون بر همـه واضح و مبرهن هست که دوران طولانی ملکه ویکتوریـا بـه دوران ویکتوریأی معروف است. درون این روزها کـه از آن مـیگویم دوران فرزند جانشینش ادوارد شروع مـیشود و پایـان دوران پر فراز و نشیب ویکتوریأی را ثبت مـینماید.
بلی بگذریم سانحهٔ درد ناکی کـه مادر و اقوام و دیگر مریدان را بـه شدت متاثر و حتی متوحش ساخته بود قتل فجیع یکی از اقوام درون پونـه بود. غم از دست فامـیل نزدیک یک طرف و پذیرایی از هزاران نفر مـیهمان غمخوار و عزادار درون جلسات مختلف نیز یک طرف.
با اینکه آشپزخانـهها ی منازل آقا خان همواره مشغول پذیرایی از صدها مـیهمان درون روز مـیباشند درون غیـاب من درون مخارج خانوار سهولت شده به منظور من و مادرم داشت بسیـار گران تمام مـیشد. ما همـیشـه مسئول حدود دو هزار نفر بودیم. چه از لحاظ تغذیـه، چه تدارک البسه، و دیگر مایحتاج زندگی آن مریدان پیر و از کار افتاده و همـینطور بچههای خانوارهای کم بضاعت.
آن زمان بیمـه بیکاری و مقرری باز نشستگی کـه وجود نداشت. اینـها همـه بسته بـه مـیل و رغبت و رأوفت صاحب کار و یـا درون مورد قوم من رئیس قوم بود کـه از سربازان پیر و از سر سپردگانی کـه همواره درون سختی با ما بودند حمایت و نگهداری نماید. درون مرام من سر سپردگی دو طرفه مـیباشد.
ولی مـیبایستی اقرار نمایم کـه برخی از دریـافت کنندگان مقرری دست بـه اعمال خلاف زده حتی شایع بود کـه در قتل آن قوم و خویش دست داشته اند. گروهی درون داخل مستمری گیران مانند یک لانـه زنبور بـه رسانیدن خسارات و تهدید افراد متعدد مـیبود از جمله خود من. مـیبایستی با احتیـاط عمل مـیکردم. هرگونـه عجله درون قضاوت و هر عمل حساب نشده مـیتوانست به منظور من و قوم من گران تمام شود.ولی من مصمم بودم کـه به این اوضاع و نا امنیها خاتمـه دهم.
پلیس درون بمبئی انتظار ورودم را مـیکشید. آنـها نگران عکسالعمل شتاب زده از طرف من و افرادم بودند. مقامات شـهری نیز نگران متوقف نمودن تمامـی مقرریها بودند کـه در آن صورت آن افراد و سرنوشتشان بـه گردن دولت مـیافتادند و وای بـه آن روز چون نـهی بـه آنـها مـیرسید و نـه بـه صرف دولت بود کـه زیر بار مخارج جدیدی برود. درون غیر این صورت دستههای یـاغی و رهزن ایجاد مـیگردید بـه خصوص کـه اغلب افراد مستمری گیر من از اقسا نقاط دیگر مانند آفریقا، آسیـای مرکزی و افغانستان بودند کـه ریشـه قومـی و دلبستگی بـه هندوستان را نداشتند. از یک عده گرسنـه یـاغی همـه چیز بر مـیاید.
به همـین علت بود کـه هم دولت محلی و هم دفتر هند و هم پلیس همگی با من درون رد و بدل اطلاعات و نقشـه روی درون رویی با آن مسئله اعلام همکاری تام نمودند. حضور فرمانده سر ویلیـام لی وارنر درون دفتر هند برآیم عتماد بـه نفس عمدهای بود کـه یبانی بی دریغ خود من را مطمئن و به من دلگرمـی مـیداد. فرماندار بمبئی، لرد نرثکوت کـه به تازگی ٔبر کرسی فرماندهی لرد سندهرست جلوس کرده بود نیز برآیم اطمـینان بخش مـیبود. بدون حامـیانی درون این سطح و مقام پیشبرد کارهای لازم بس دشوارتر مـینمود.
من از ابتدا بـه قدرتمندان و دولتمردان بمبئی خاطر نشان ساختم کـه مصمم بـه حل و از مـیان بردن این گروه یـاغیـان هستم و ابتدا از راه مسالمـه آمـیز و حتی با مبالغ یک جای به منظور افراد یـاغی بـه شرط آنکه بـه ممالک خود بازگردند. اگر نمـیخواهند بـه دیـارشان بر گردند مـیتوانند بـه کشورهای درون حال تشکیل و توسعه اطراف خلیج فارس عزیمت نموده همسر و فرزندان خود را بـه علت بی اطمـینانی از سفر یک طرفه مردانشان من شخصاً تحت حمایـه خود نگاه مـیدارم و آموزش و تحصیلات آنان را که تا دانشگاه فراهم مـیسازم. بسیـار مقبول افتاد و افراد یـاغی با آن تصمـیم من رام شدند و قبول بـه ترک بمبئی نمودند. البته آن دور شدن ابدی پدر و فرزندان را شامل نمـیشد چه دیدار و پیوستن آنان درون هر محلی خارج از هند و با اجازه مسئولان درون داخل هند ولی خارج از محدوده بمبئی و پونـه مـیسّر بود همـینطور به منظور دیدار همسران خویش.
بعدها ثابت گردید کـه چقدر آن پیشنـهاد من موثر واقع گشت نـه تنـها به منظور مردانی کـه اخراج شده بودند و در خارج از هند بـه کار مشغول بودند بلکه به منظور فرزندانشان کـه همگی از تحصیلات مناسب و در صورت تمایل بـه ادامـهٔ آن بـه دانشگاههای خوب بـه خرج شخص من راه یـافتند. چه افراد متخصص درون علوم پزشکی و صنایع کـه من تربیت نکردم. دعای خیر من همواره بـه همراه آنان بوده. چه استادان و معلمـین و دولتمردان آینده کـه تحت نظر شخص من و ریـاست دفتر من بـه هنودستان و دیگر ممالک نو بنیـاد و در حال ترویج کمک ند. شعار من، همانطور کـه در کنفرانس سان فرانسیسکو گفتم فقط سه کلمـه هست .. علم، علم، و علم.
از مـیان بردن یـاغیـان بـه بهترین وجه ممکنـه، یعنی بـه گونـه مسالمت آمـیز چندین ماه بـه طول انجامـید و از نتیجه آن بس خوشوقت شدم. کمـی بعد از فارغ شدن از آن مسأله و در ژانویـه ۱۹۰۱ خبر بزرگی دنیـا را تکان داد و آن درگذشت ملکه ویکتوریـا بود. آن پایـان دورانی را درون تاریخ ثبت مـیکرد و برای افرادی کـه در زمان وی و در دوران حکمفرمأی وی بـه دنیـا آمده و رشد یـافته بودند حکم پایـان د وره ویکتوریأی بود.
دوست من شاهزاده ولز حال بـه جاینشینی مادر، بـه تاج و تخت امپراطوری بریتانیـا ی کبیر مـیرسید. تحت عنوان پادشاه ادوارد هفتم وی درون ۱۹۰۲ وی تاجگذاری نمود. ادوارد هفتم خالصانـه و خاضعانـه بر من منت گذارده از من دعوت بـه عمل آورده بود کـه در مراسم با شکوه تاجگذاری وی شرکت نمایم. بـه این سبب من درون تابستان ۱۹۰۲ درون لندن بودم. درون سفر دوم من بـه لندن من افتخار دیدار مجدد از اشخاصی کـه با آنان درون مسافرت سال ۱۸۹۸ آشنا شده بودم را داشتم و به گرمـی مورد استقبال آنان قرار گرفتم. درون محافل لندن درون آن موقع صحبت از انتقال قدرت از مادر بـه پسر و آغاز دوران رهبری باز و علنی تحت نخست وزیر و وزرایش و مجلس ها. همراه با شروع قرن بیستم انگلستان نیز دوران جدیدی را شروع کرد.
همـه چیز بـه خوبی به منظور برگزاری مراسم و جشنهای تاج گذاری ادوارد هفتم بـه پیش مـیرفت کـه ناگهان اتفاق بدی درون شب قبل از مراسم به منظور پادشاه جدید افتاد. ترکیدن آپاندیس او و لزوم فوری تحت عمل قرار گرفتن او کـه تمامـی برنامـه تاجگذاری را بـه تعویق افکند. چند روزی همـه صبر د ولی روئسای دولتها و دولتمردانی کـه مجبور بـه بازگشت سر موقع تعیین شده خود مـیبودند بـه دیـار خویش باز گشتند. پرنس ولز خوشبختانـه دوران نقاهت خود را سریع بـه اتمام رسانید و در ماه اوت همان سال درون مراسم تاجگذاری با شکوهی تاج امپراطوری بریتانیـای کبیر را بـه سر گذاشت. او کـه تا آن موقع پا بـه سنین بالا گذارده بود بعد از آن عمل آپاندیس همواره روزها را با درد غیر قابل علاجی بـه سر برد. قابل ذکر هست که درون آن زمان عمل آپاندیس از ریسک بس بزرگتری بر خوردار مـیبود و مانند امروزه بـه یک عمل عادی تبدیل نشده بود.
برای من نیز آن سفر پیـامد خوبی داشت چون پادشاه ادوارد بـه مناسبت تجگزاریش درجه افتخاری من را از شوالیـه فرمانده کـه نشان فرماندهان والا مقام هند مـیبود بـه شوالیـه فرمانده اعزام هند ارتقا داد. این نشانهای امپراطوری هند توسط ملکه ویکتوریـا درون سال ۱۸۷۸ ابداع شد. درون همان روزها پادشاه ادوارد من را نیز همراه چندی از اعضای برجسته کشوری و لشگری بـه بازدید از رژه نوگان دریـایی به اسپیتهد دعوت نمود کـه من افتخار همراهی پادشاه را درون کشتی خصوصی وی داشتم.
در آن جشنواره من با شخصیتی کوچک اندام و سیـاهپوست آفرئقایی آشنا شدم کـه فرزند رئیس ملنیک از ابیسیـه مـیبود. او کـه بعدها جاینشین پدر گردید بـه شخصیتی نیمـه خدائی و پادشاه اتیوپی کـه نام جدید ابیسیـه شد تبدیل گردید. اوی نبود جز امپراطور آینده، هیلس لاسی کـه از سال ۱۹۳۰ که تا ۱۹۷۴ مـیلادی بر آن ناحیـه با اهمـیت استرتیژیکی درون ساحل شرق آفریقا حکومت کرد. هیلس لاسی شخصیتی شد کـه یـاد امپراطور عمده ابیسیـه درون قرن پیش، ملنیک را درون سایـه خود قرار داده بود. او بود کـه در ۱۹۳۵ بر علیـه اشغال ایتالیـائیها استقامت کرد و در اخراج آنان کوشید ولی موفق نشد. او را دستگیر و به تابید فرستادند کـه با تقاضای رسیدگی بـه اوضاع خود و کشورش بـه سازمان ملل توانست توجه جهانیـان را جلب کرده بـه تاج و تخت خویش باز گردد. او با کمک موثر سربازان محلی و هندی بالاخره توانست ایتالیـاییها را درون سال ۱۹۴۱ از اتیوپی به منظور همـیشـه بیرون کند. بـه یـاد مـیاورم سفیر انگلیس درون آدیس آبابا را کـه با هردو امپراطور همکاری داشته. او بـه من مـیگفت کـه همـیشـه افکار امپراطور ملنیک را مـیتوانسته بخواند ولی هیچوقت نتوانست بفهمد درون سر امپراطور جوان چه مـیگذرد.
در نوامبر همان سال، یعنی ۱۹۰۲، من بـه هند بازگشتم. درون بدو ورودم از نامـهای کـه منتظرم و به روی مـیز کارم بود متعجب شدم. آن نامـه از نایب السلطنـه وقت هند، لرد کرزون بود کـه در آن از من خواسته بود کـه به عضویت شورای مقننـه او بپیوندم. این افتخاری بود کـه نصیب من جوان مـیشد. من عضویت درون شورای مقننـه لرد کرزون را با کمال مـیل پذیرفتم. من با فاصله زیـادی جوانترین عضو آن شورا بودم. شورای مقننـه از اعضای اندکی تشکیل مـیشد کـه از متنفذترین و با قدرتترین شخصیتهای حکومت امپراتوری هند مـیبودند. عضویت من درون آن شورا سبب مسافرتهای پیـاپی من بـه کلکته مـیشد کـه در آن زمان پایتخت امپراطوری نایب السلطنـه هند مـیبود.
دو سال درون عضویت شورای مقننـه هند بودم کـه دوره آن تمام شد. از من خواسته شد کـه باز درخواست نامـه عضویت به منظور دوره دوم را نیز بـه دفتر نیـابت سلطنت ارائه دهم ولی دیگر قبول نکردم. کاری بود پر دغدغه و وقت گیر کـه برای من کـه وظایف عمده تر رسیدگی بـه قوم اسماعیلیـه را بر دوش مـیکشیدم بس طاقت فارسا مـیبود. ولی درون آن دو سال من منزلی از خودم درون کلکته داشتم کـه بدور از تشریفات مخصوص و آمد و شدهای رسمـی و غیر رسمـی کـه در منزل مادر و مقر خانوادگی درون بمبئی و پونـه داشتم مـیبود. به منظور اولین بار درون عمرم من دارای یک خانـه واقعی و بدون سر و صدا و ملازمـین بیشمار بودم کـه برای خود تنوعی مطلوب بشمار مـیرفت.
ولی مـیبایستی اقرار نمایم کـه تأثیر آن دو سال درون زندگی من نقش من را درون دنیـای سیـاست ثبت نمود. بعد از آن دوران من بارها و بارها نقش مـیانجی را مـیان پادشاهان و روئسای جمـهوری ایفا نمودم و مصالحه ما بین آنان را پیـام آور بودم. درون آن دو سال من با شخصیتهای پر قدرتی کـه نیمـه اول قرن بیستم را رقم زدند آشنا و کار کردم. بـه جز لرد کروزن کـه از سرنوشت سازان عمده هند و مصر بود با شخصیت هایی عمده دیگری نیز از نزدیک همکاری داشته ام. یکی از آنـها مارشال کیچنر حاکم بلا عوض سودان و طراح مشـهور خارطوم بود. آنان کـه از خارطوم دیدن داشتهاند بر این امر باور دارند کـه طراحی مارشال کیچنر کـه بعدها بـه لقب لردی رسید درون ساختن خارطوم به منظور قرن بیستم الگوی دیگر شـهرهای درون دست تحول بود. خیـابانهای عریض و بلوواردهایی کـه در مخیله بسیـاری از آینده نگران آن زمان نمـیگنجیید. او خدمت خود بـه امپراتوری بریتانیـا را درون هند و با تحویل قدرت بـه خانواده گاندی و جواهر لعل نـهرو بـه پایـان رسانید. مانند بسیـاری از شخصیتهای دولتی و لشگری، لرد کیچنر نیز دارای کارنامـه سیـاه و سفید است. از بزرگترین سیـاهیهای خدمتش درون افتادن با رهبران و علمای اسلام درون منطقه مـیبود کـه عمدهترین آن را واقعه اسفناک مـهدی سودان مـیتوان دانست.
در مـیان همکاران هندی من درون شورای مقننـه لرد کروزن، آقای گ. ک. گوخال مـیبود کـه از ناسیونالیستهای عمده دوران تلاش به منظور استقلال مـیبود کـه با همـه این احوال بعد از بـه قدرت رسیدن نـهرو بـه خدمت وی انفصال داده شد. من و آقای گوخالی دوستی پایداری داشتیم کـه به اندازه عمر او عمر داشت. او یک هندوی کاست مـیبود و من یک مسلمان ولی با تمامـی اوضاع و احوالی کـه مـیان این دو جماعت بروز نمود من و گوخالی از تفاهمـی بی نظیر برخوردار بودیم. هردو از یکدیگر بسیـار آموختیم. تاثیر افکار وی بـه روی افکار من غیر قابل انکار است. هردو درون کاهش تنش مـیان دو قوم درون تلاش بودیم. وی مردی بود با بینش و فرا نگری مخصوص بـه خود. روحش شاد باد.
رفتار و منش گوخالی من را بسیـار بـه یـاد شخصیتی دیگر مـیاندازد کـه چند سال قبل از آن درون بمبئی ملاقات نموده بودم. شخصی بـه نام ناورجی دوماسیـا کـه یک شخصیت منحصر بـه فرد پارسی مـیبود و سر دبیر و روزنامـه نگار تایم هندوستان. بینش او بـه زندگی اطرافش و مشاهدات وی از وقایع روز و نگارش مطلوب دوماسیـا عاری از هرگونـه تعصّب و گرایش مـیبود کـه در آن زمان کمتر یـافت مـیشد. مـیدانم کـه از دوستان او فرانک براون، روزنامـه نگار بنام کـه از به منظور گازت بمبئی و سپس تایم قلم مـیزد بود کـه بعدها بـه لقب سّر مفتخر گردید. من بـه دوستی هردوی آنان افتخار مـیکنم.
خود داری از عضویت درون دوره دوم مجلس مقننـه بمبئی سوای حجم وظایف شخصی خود بـه عنوان امامت شیعه اسماعیلیـه علت دیگری نیز داشت. مایل نبودم بـه آن اشاره نمایم ولی حقیقت هست و چارهای ندارم. باز نگشتن من بـه شورای مقننـه لرد کروزن مـیتواند مستقیما بـه انکارها و پشت گوش انداختن تقاضاهای واجب و واجد شرائط جامعه مربوط باشد. درون حالی کـه تنش مـیان هندویـان و مسلمـین درون خارج از مجلس درون توسعه بود نمایندگان نیز هر یک از گرایش شخصی و مخفی خود برخوردار مـیبودند کـه من و گوخالی را عمـیقا متأثر مـیسأخت. سخنهای من درون مجلس بـه دقت گوش فرا داده مـیشد ولی کمتر بـه مرحله اجرا مـیرسید. بـه خصوص درون مورد تأکید من بر آموزش نسل خردسال و جوانان. من همچنان معتقد بودم و هستم کـه در کنار کمکها ی تغذیـه و پزشکی، آموزش نیز از اهمـیت والائی برخوردار هست و مـیبایستی درون تأسیس مدارس بیشتر و تربیت معلمـین بیشتر اقدام فوری شود. خالصانـه برایشان مـیگفتم و متذکر مـیشدم کـه این آموزش هست که از جهالت و تبعیض علیـه دگران مـیکاهد. بدون آموزشهای لازم این مردم که تا ابد درون جهالت بسر خواهند برد و با تعلیم و تربیت مناسب خصومتهای دامن گیری کـه داشت بـه شکاف عمـیقی تبدیل مـیشد از مـیان مـیرفت ولی کجا بود گوش شنوا ؟؟
لابی هندوها بسیـار مستحکم و قوی بود و بر مسلمـین چیره داشت. نمـیدانم این چه خصومتیست کـه از مرزهای کرامت انسانی خارج و پیوسته خواهان راندن قوم مسلمان از هند است. استان هایی مانند بنگال، پنجاب، و ناحیـهای کـه امروز بـه استان فرامرزی شمال شرقی معروف هست همـه از اکثریت مسلمان برخوردارند. همـینطور درون نواحی گسترده دهلی، اقرا و علیگره کـه از مساجد و آثار باستانی اسلامـی با ارزش برخوردارند. چگونـه مـیشود حقوق این عده کثیر نادیده گرفته شود و حتی پایمال گردد؟ مسلمانان چندین قرن هست که درون شبه قاره هند سکنی دارند و حق آب و گل دارند. آیـا تقدیر اینطور بوده؟ من کـه باور ندارم مردمـی بـه این صلح دوستی بـه ناگهان بـه دو دشمن دیرین تبدیل شوند. خدا با ایشان باشد.
قدم اول این بود کـه شورای مقننـه ولایت سلطنت لرد کروزن نمایندگان مسلمان از بنگال و پنجاب انتخاب کند. درون این مورد رأی گیری شد و برنده نشدیم مطمئن بودم کـه جناب گوخالی نیز صمـیمانـه سعی بر این امر مـیداشت ولی بـه قول معروف تک افتاد و زورش بـه بقیـه اعضای هندوی با نفوذ نرسید. درون عوض نمایندگانی از مـیان رحانیون درجه دو یـالتهای هندو نشین مدرس و بمبئی انتخاب شدند
من بـه شخص چندین بار اقدامات جدی و پیگیر درون راستای معرفی نمایندگان لایق و شایسته جماعت مسلمـین درون کنگره دولت بریتانیـا کردم کـه تا حد قابل ملاحظهای موثر واقع شده بود. ولی همواره با قدرت اکثریت هندو برنامـههای عمده نقش بر آب مـیگشت. بالاخره بـه فکر دوستی کـه در دانشگاه عالیگره ملاقات نموده بودم افتادم. همان همکار جوانتر سرّ احمد خان، محسن الملک کـه حال جایشین کرسی احمد خان شده بود. او از رهبران مصمم و معقول اسلامـی بود کـه هیچگونـه خصومت و کینـه ورزی درون او علیـه هندوها و کنگره نمـیتوانستی بیـابی
سال ۱۹۰۶ بود کـه من و محسن الملک همراه تنی چند از دیگر رهبران محلی مسلمـین هند دست بـه دست یکدیگر داده اقدام بـه تأسیس سازمانی نمودیم کـه مستقل از دولت بریتانیـا و هندوستان هدفش پیگیری و دفاع از حقوق مسلمانان هند مـیبود. بـه یـاد دارم همان سال درون مملکت آبا و اجدادیم ایران نیز تحولات عمدهای رخ داد و آن پیروزی مشروطه خواهان بود کـه مظفرالدین شاه را مجبور بـه امضای تائید مشروطیت و تأسیس مجلس نمود. بلی دور دور بیداری خلق تحت ستم مسلمان بود و آگاهی. دور دور انتخابات نمایندگان بود و فرستادن آنان بـه مجلس شورای ملی. ما نیز درون هند موفق بـه تأسیس این سازمان گردیدیم کـه در سیـاسات هند بعد از آن صدای با نفوذی یـافت. پنداری ملتی درون ملتی زاده شد. خوشحالی من درون آن موقع توصیف ناپذیر است
زمانی کـه در کلکته زندگی مـیکردم با شخصیتی بس والا درون جامعه اسلامـی هند آشنا شدم و آنی نبود بـه جز عالیجناب سید امـیر علی کـه بعدها عضو دائم مجلس مقننـه گردید و حتی قاضی القضات دادگاه عالی کلکته شد. البته کتابهای سید امـیر علی درون مورد اسلام شناسی را مطالعه نموده بودم و از ملاقات و آشنایی نزدیک با این شخصیت کم نظیر مباهات مـیکنم. از نوشتههای او متوجه بودم کـه درک و دیدی منحصر بـه فرد بـه روی دین مبین اسلام دارد بـه همـین علت بود کـه به وی درون گرفتن پند و اندرز اعتماد داشتم و توصیـههای او را با دقت گوش فرا داشته که تا حد امکان بـه اجرا مـیگذاردم. شاید یک دلیل عمده اعتماد من بـه سید امـیر علی آن بود کـه او هیچوقت داخل سیـاست نشد و هیچ جناحی او را نتوانست درون خدمت خود گیرد
بلی هرگاه حمایت معنوی و ارشاد سید امـیر علی نمـیبود ایجاد سازمان اسلامـی هند توسط من و نواب محسن الملک بس دشوارتر یـا غیر ممکن مـیبود. من معتقد بودم کـه تنـها راه جلب توجه مقامات دولتی هند، بـه خصوص انگلیسها بـه شکاف عمـیقی ما بین دو جامعه هندو و مسلمان ایجاد این سازمان جماعت اسلامـیست کـه از عهده کارشکنیهای حزب کنگره لرد کرزون درآید و جواب ملایـان بله گوی مدرس و بمبئی با استحکام هرچه تمامتر بدهد. این سالها بسیـار سالهای حساسی بودند، نـه تنـها به منظور من جوان و تجربه درون دنیـای سیـاست، بلکه به منظور شبه قاره هندوستان کـه ظرف چهار دهه از آن سالها تبدیل بـه دو کشور پاکستان و بهارات گردید.یک واقعه دیگر درون دوران عضویتم درون کنگره نیـابت سلطنـه بـه خاطرم رسید کـه بر مـیگردد بـه تاجگذاری دربار دهلی و رژه عظیم چهل هزار نفره قوای ارتش بریتانیـا بـه سرکردگی لرد کیچنر کـه از مقابل نماینده پادشاه – امپراطور عبور نمود. آن نمایندهی نبود بـه جز برادر پادشاه کـه از دوستان نزدیک کودکی من هستند، دوک کونوت. بلافاصله بعد از مراسم یک کنفرانس اسلامـی را رهبری نموده کـه در آن از پروژههای آموزشی موفق تحت نظارتم نام بردم کـه مـهمترین آنان دانشگاه الیگرته مـیبود
در آن کنفرانس از سران محلی و کشوری جوامع اسلامـی خواستم حتی التماس کردم کـه جهت ایجاد یک دانشگاه معتبر اسلامـی دست بـه دست یکدگر داده اقدام نمائیم. دانشگاهی کـه تاریخ و ادبیـات اقوام مسلمان جهان را صرف نظر از هرگونـه تأثیر قومـی و مذهبی کـه سرآمد دانشگاههای آسیـا و دیگر نقاط جهان باشد و در علم و صنعت با دانشگاه هایی نظیر آکسفورد و لیپزیگ و پاریس همطراز باشد. دانشگاهی کـه جوان درون آن بتواند بـه بالاترین سطوح تحصیلی و پژوهشی دست یـابد و در صنعت مدرن وارد شده روزی خود صاحب نظر شود
آن سخنان بعد از پنجاه سال ثمره خوبی داشت. بـه غیر از الیگره دانشگاههای دیگر، دبیرستانهای بسیـار و مدارس ابتدائی درون سطح کشوری احداث گردید. خلاصه کلام از آن دو سالی کـه در مجمع قانون گزاران بودم صدای من رساتر و در جهان بیشتر شناخته شد. درون تابستان ۱۹۰۴ سفری بـه اروپا داشتم و با دوستان و آشنایـان آن دیـار دیدارها تازه نمودم. این بار از عتماد بـه نفس بیشتری نیز برخوردار مـیبودم. درون سیـاسات محلی انگستان نیز تغییراتی رخ داده بود از جمله ارتور بلفور جای عمویش لرد سلیزبری، نخست وزیر و رهبر حزب محافظه کار نشسته بود. مدتها بود کـه حزب محافظه کار داشت بـه یکه تازی خود ادامـهٔ مـیداد که تا اینکه تحت رهبری “عموجان” خداحافظی خود را بـه صدا درون آورد.ی کـه ضربه نـهایی را زد شخصی بود بـه نام ژوزف چمبرلین کـه کک “حفاظت خواهی” را درون تنبان آنان انداخت و منجر بـه دو شاخه شدن حزب گردید
لیبرالها بـه طور مداوم ٔبر قدرت خود مـیافزودند. سوال ایرلند دوباره توسط این حزب مطرح شد و سیـاستمداران را قلقلک داد، و به وجود آمدن حزب کارگر کـه با عده اندکی موجودیت خود را بـه ثبت رسانید از روادید عمده آن دوران سفر من بودند. علاقه شخصی من بـه اسب و اسبدوانی من را بر آن مـیداشت کـه در گرد هم آٔییهای کلوپهای مختلف اسب دوانی شرکت نمایم ولی عملاً دست بـه اقدامـی جهت پرورش اسب درون انگلستان نبودم که تا سالهای بعد. آن علاقه درون من موقعی بـه وجود آامد کـه من با کلنل حال واکر آشنا شدم. او کـه بعدها شد لرد ویورتری از معدودانی مـیبود کـه از اسب و پرورش اسب همـه چیز مـیدانست و خود را کاملا درون وقف اسبهای دونده نموده بود
متدهای کلنل واکر و نظریـاتش توسط برخی ستوده مـیشد و در عین حال برخی آن را قبول نداشتند و به وی لقب “واکر غد” نام نـهاده بودند. ولی انصافاً فرد با معلوماتی بود و مـیبایستی بدون غرض قضاوت نمود. من کـه به دانش او ایمان داشتم. اوی بود کـه خبرگی خود را شاید درون اعتراض بـه آنانی کـه او را بـه تمسخر مـیگرفتند بـه ایرلند برد و اقدام بـه تشکیل کلوپ خود نـهاد بـه نام “اسبهای دونده تولی” کـه بعدها بـه اسبهای دونده ملی ایرلند تبدیل گردید کـه تا بـه امروز همچنان پا برجاست و بسیـاری از علاقه مندان بـه این حیوان نجیب و دوست داشتنی از اقسا نقاط دنیـا بـه آن کلوپ سفر کرده از باغ و فضای سر سبز و خًرم آن مرکز پرورش اسبهای مسابقاتی لذت مـیبرند
زمستان ۱۹۰۵ بـه بمبئی بازگشتم. درون بحبوحه اشاعه بیماری سل درون مناطق مختلف شبه قاره هند و با راهنماییها و پشتیبانی سازمان بانو فلورانس نایتینگل کوشش بسیـار درون تحت کنترل آوردن این بیماری مـهلک کردم کـه خبر از زنزبار رسید کـه سکنـه آن ناحیـه نیز از شیوع سل درون زحمتند. بلافاصله عزم آفریقا نمودم و از ساحل شرقی دیدن نمودم. پزشکان جوان تربیت شده درون دانشگاه های پزشکی بنیـاد آقا خان و دیگر دست اندر کاران قوم اسمعیلی درون این تلاش مقدس حکم دست و پای من را داشتند. بـه تک تک آن جوانان آزموده و پرکار مباهات مـیکنم
خیلی زود متوجه شدیم کـه فقدان ورزش درون برنامـه روزانـه جوانان این نواحی باعث سستی بدن و صدمـه پذیری از مـیکرب هاست. دستور دادم کاخ شخصی خود را بـه مرکز ورزشی تبدیل نمودند با تمامـی وسائل لازم. از حیـاط وسیع آن زمـین فوتبال و بسکتبال درآوردم و دور آن باند دوندگی کـه جوانان بسیـاری را بـه خود جلب نمود. جوائز ارزندهای به منظور مسابقات محلی و استانی مـیان جوانان زنزبار و شرق آفریقا درون اختیـار گردانندگان و مسئولین گذاردم. تمامـی این تلاشهای خستگی ناپذیر ظرف چند سال کوتاه نشان داد کـه مثمر ثمر واقع گردیده از بیماریهای عفونی بـه اندازه زیـادی کاست.
درحین دیدار از زنزبار درون غیـاب من از هند بـه اطلاعم رسید کـه از طرف اقوام دور پدرم مورد اتهاماتی قرار گرفتهم و دعوی عمدهای علیـه من و املاکم درون دادگاه عالی بمبئی ارجاع شده. این محاکمـه باعث شد کـه به بمبئی بازگردم و از خود و ملکم دفاع نمایم. شکر خدا وکیل مجربی را استخدام کردم بـه نام آقای اینورریتی کـه با تبحری کم مانند درون دفاع از من مـیکوشید و این درخواست خسارت را از جانب آن اقوام نا شکر کـه از پدر و پدر بزرگ من سالیـان سال کمک و حقوق دریـافت مـینمودند خنثی نمود و پرونده شکایت بعد از تحمل مخارج قابل توجهی جهت احضار شاهد از اقسا نقاط اسیـا و آفریقا و رسیدگی بـه حسابهای دهه ۶۰ (۱۸۶۰) بـه نفع من تمام شد و از آن موقع بـه بعد هیچ دعویای علیـه من از طرف خویشان و مریدان خواندن من مطرح نشد.
من درون زمستان بـه هند بازگشتم. سال ۰۶ – ۱۹۰۵بود کـه خیلی بـه موقع به منظور دیدار شاهزاده ولز (که بعدا شد جورج پنجم) بـه کلکته رسیدم. شاهزاده جورج درون ۱۹۰۴ عازم اسیـا و هند شد و آن موقع من درون لندن بودم و در مـیهمانی خداحافظی ایشان شرکت داشتم. آشنائی من با جورج پنجم از دوران ملکه مری آغاز مـیگردد. من ملکه مری را اولین بار درون سال ۱۸۹۸ ملاقات نمودم زمانی کـه ایشان دوچس یورک مـیبودند. بـه یـاد مـیاورم کـه با سه فرزند خود، پادشاه ادوارد هشتم، پادشاه جرج ششم، و شاهزاده خانم رویـال. شوهر ملکه درون حین مأموریت درون نیروی دریـایی مـیبودند.
من همـیشـه بـه دوستی طولانیم با جورج پنجم مباهات مـیکردم نـه فقط چون پادشاه دولت مقتدر بریتانیـای کبیر مـیبود ولی از دوران جوانی وی بـه خلق و خوی نیک بودم و مـیدانستم چقدر انسان خیر خواهی است. او بـه من همان اعتماد را گسیل مـیداشت کـه پدرش برآیم قائل مـیبود. او با من درون نـهایت خلوص نیت و از ته قلب صحبت مـیکرد و آن اعتماد بـه نفسی کـه در گفتارش نمایـان مـیبود درون تمامـی گفتههای گوناگون او چه درون سیـاست، و چه درون ورزش و در بحثهای اجتماعی مشـهود بود. گاه بـه گاهی درون سالیـان پیشین مـیهمان او کـه آن موقع پرنس ولز مـیبود درون کلوپ مارلبرو مـیبودم و بعدها نیز زمان پادشاهی وی درون کاخ بوکینگهام. اغلب این دیدارها هنگام نـهار مـیبود کـه خودمانی تر و غیر رسمـی تر باشند و اغلب با حضور ملکه مری و یک یـا دو فرزند دیگرشان توام مـیبود. لازم هست که از پادشاه جورج پنجم بـه عنوان شخصی یـاد کنم کـه از اوان جوانی درون یونیفرم نیروی دریـایی بریتانیـای کبیر کمر بـه خدمت بـه مـیهنش بسته همواره درون تمرینها و آموزشها ی دشوار شرکت نموده. آن هیکل ورزیده و قامت بلند و بالای او همواره درون خاطرم است. وی درون دوران فرمان دهی خود درون نیروی دریـایی بـه صراحت و سخنوری مخصوص بـه خود مشـهور بود.
به یـاد دارم درون آن دیدار کلکته وی کـه به عنوان پادشاه – امپراطور بریتانیـای کبیر و کشورهای مشترک المنافع حکام و مـهاراجههای هند را به منظور تبریک تاجگذاری بـه حضور مـیپذیرفت یکی از مـهاجره ها، مـهرجه باردا، از قواعد رسمـی ارائه ادب و ارادت سر پیچی نمود و حتی درون مقابل تذکر ملازمـین با حرکات تند و زنندهای از قبول تعظیم سر باز زد. این نـه تنـها باعث دلخوری شاه گردید بلکه اطرافیـان را نیز متاثر ساخت. او بعدا بـه طور کتبی و از طریق نیـابت سلطنـه عذر خواهی نمود ولی آن لحظات کار خودش را کرده بود و جورج را درون ملع عام خیط کرده بود. سالیـان گذشت و ما متوجه مـیشدیم کـه فرزندان آن مـهارجه یکی بعد از دیگری درون سنین مردانگی و جوانی از دنیـا مـیروند و آخری درون بستر مرگ بود. پادشاه جورج با شنیدن این خبر بـه شدت متاثر گردید و او را خالصانـه بخشید. او از مـهرجه باردا بـه عنوان “آن مرد بد بخت” یـاد مـیبرد.
مانند پدرش پادشاه جورج پنجم حساسیت بـه خصوصی درون رعایت ادب و رسوم دربار را دارا مـیبود. چه درون رفتار و چه درون البسه درون ضیـافتها و مجالس رسمـی. او از کوچکترین خللی درون رعایت قواعد بـه شدت رنجیده خاطر مـیگردید. روزی بـه من درون این مورد ابراز مـیداشت: این مانند این هست که درون جامعه شـهری مردمان از رعایت ادب لازم درون برخورد با یکدیگر خود داری ورزند و حرمت اجتماع را درون حفظ رسوم شکل و شمایل ظاهری افراد رعایت نکنند. او حتی برایم مثل مـیزد که: تصور کن مردم عادی درون خیـابان بـه جای آنکه پیراهنشان داخل شلوارشان باشد بیرون باشد و دگمـههای کت و جلیقه بـه ترتیب نباشند و از این قبیل امثال کـه نتیجه مـیگرفت پادشاهی و حفظ رسوم دربار با هم آمـیخته و اگر این آداب بـه موقع خود و در حضور رسمـی پادشاه رعایت نشود شاه خود را مسئول مـیداند.
روزی درون حضور پادشاه و ملکه مری درون یک مجلس رسمـی حضور بـه هم رسانیده بودیم کـه متوجه رنجوری خاطر شاه گشتم. ملکه کـه نگاه کنجکاو من را ملاحظه کرد آهسته درون گوشم گفت آن مـهارجه از زدن یقه مناسب پیراهن شامل مدالهایش خود داری ورزیده. ملکه سپس اضافه کرد.. نگران نباش زود یـادش مـیره. و خنده ملایمـی کرد. ولی هنگامـی کـه متوجه شد همان مـهارجه رسوم لازم درون مراسمـی را رعایت نکرده از او دو چندان دلگیر گردید و از من خواست بـه او تذکر دهم. قضیـه از این قرار بود کـه اسب مـهاراجه کـه نماش را “پسر ویندزور” گذارده بود درون مسابقات دربی ۱۹۳۴ برنده مـیشود و مدالها و افتخارات زیـادی را بـه صاحبش مـیرساند از جمله جایزه نقدی. ولی آن مـهاراجه از هدیـه بـه مربی اسبش سر باز مـیزند و این خلاف اصول نوشته نشده اصطبل پادشاهی مـیباشد. مطابق رسوم همـه ساله صاحب اسب برنده بـه مربی اسبش هدیـه مـیدهد. چند هفته گذشت و روزی آن مربی کـه نامش مارمارش مـیبود و فرزند مربی اسبان پدر جرج پنجم مـیشد نزد یکی از افسران گله کرده بود کـه از هدیـه خبری نشد. آن افسر هم درون یک نشست با ژنرالها آن موضوع را بـه یکی از نزدیکان پادشاه بازگو مـینماید کـه از آن طریق بـه گوش شاه مـیرسد. من نیز خواسته شاه را انجام دادم و در مـیهمانی اسکوت کـه او را ملاقات مـیکردم بـه وی خاطر نشان ساختم کـه فراموش کرده هدیـه مربی اسبش را بدهد. او نیز هدیـه دیر موعد را فراهم ساخته بـه مربی اسب داد و رسم جاری را اجرا نمود.
در تمامـی سی و چهار سالی کـه با جورج پنجم معاشرت داشتم او را درون نقشهای مختلف دیدهام. درون منزلش درون نقش پدر و شوهر، و فرزند، درون مـیادین اسب دوانی و مسابقات، درون هندوستان دو بار، اول بـه عنوان پرنس ولز و سپس بـه عنوان پادشاه بریتانیـا و امپراطور هندوستان. درون دیدار آخری وی کـه همچنان تحت تأثیر توجه بخصوص پدرش درون بهداشت و سلامتی مردمان هند مـیبود قصد داشت توسعه هایی درون بیمارستانها و مراکز درمانی بـه عمل آورد و مانند دفعههای پیش بـه کمک و همکاری من نیـازمند بود و من از آنچه درون قدرت داشتم به منظور رسیدن بـه آن هدف مقدّس دریغ نکردم.
در دیداری کـه به افتخار پادشاه جدید انگلستان توسط نایب السلطنـه هند درون مقر وی درون کلکته صورت گرفته بود پادشاه من را بـه اتاق خصوصی خود برد و با هم مدتی صحبت کردیم. وی از من مصرانـه مـیخواست یک هندی تبار عضو کابینـه مشاوران نایب سلطانـه بشود. او از اینکه هنوز پای هندیها بـه سطوح بالای اداری مملکت باز نشده ابراز تأسف نمود و ابراز داشت که: بـه لرد مرلی و لرد مـینتو درون این مورد سفارش کرده و آنگاه از من خواست کـه به آنان درون یـافتن کاندید مناسب یـاری دهم. بعد از این سفارش وی بـه تفصیل از توسعه مراکز درمانی و بهداشتی درون اقصی نقاط این شبه قاره بزرگ برایم مـیگفت و باز هم کمکهای من و بنیـادم را درون اجرای این طرح عظیم خواستار شد. همانطور کـه در جمع و چند دقیقه پیش از آن درون اتاق دیگر وی را خاطر نشان ساخته بودم دوباره بـه او اطمـینان خاطر دادم بـه خصوص کـه این طرح و تمام همتهای پزشکی و درمانی از فعالیتهای مورد علاقه و توجه شخصی من است.
لرد مرلی و لرد مـینتو اصلاحاتی را درون هند پیشنـهاد داده بودند کـه به اصلاحات مرلی – مـینتو معروف شد و من بعد بـه آن بـه تفضیل خواهم پرداخت. پادشاه جدید مانند پدر و مادر بزرگ تاجدارش ملکه ویکتوریـا نسبت بـه هند و اتبأ هندی تبارش توجه بـه خصوصی نشان مـیداد. آنـها درون اجرای تارههای آموزشی و بهداشتی درون هندوستان بزرگ بـه سهم خود کوشیدند و همان علاقه اکنون درون جورج پنجم مشـهود است. فقر و بیسوادی همچنان غوغا مـیکند و مساله تازهای نیست دست و پنجه نرم با این دو دشمن اصلی هند. تمامـی تفرقهها و دشمنیهای موجود حاصل این دو دشمنند .. نادانی و فقر.. این نادانی بود کـه منجر بـه شکاف عمـیقی مـیان مسلمانان و هندویـان گردید و فجایع حاصل از آن کینـه ورزیها و انتقام ها. تمامـی آنـها با مشکل بیماریهای مـهلک همطراز مـیبود.
در کنفرانس مـیز گردی کـه به همـین مناسبت درون حضور پادشاه انگلستان درون کلکته بر پا گردید پادشاه چندین یـاد داشت توسط پادوان برآیم فرستاد. او از من مصرانـه مـیخواست کـه در مسائل مـیان مسلمانان و هندویـان شخصاً مداخله نمایم و در آشتی روحانیون از کمک دریغ ننمایم. او کـه مـیبایستی بهتر مـیدانست. من تمامـی قدرت و سعی خود را به منظور این بحران جدی بـه کار مـیبرم. من نیز بـه خوبی بـه این امر خطیر واقف مـیبودم کـه بدون صلح و آشتی مـیان دو قوم ساکن هندوستان پرداختن بـه برنامـههای بهداشتی و آموزشی ممکن نمـیباشد. خوب بـه یـاد مـیاورم کـه زمان جنگ اول جهانی خبر هایی از برلین بـه خارج نشر کرده بود کـه آلمان برنامـهیای به منظور تحکیم و تدریس آنارشیستهای هندی تدارک دیده و دست بـه اقداماتی جدی زده کـه از هندویـان اتباع عاصی و گستاخ درون مقابل دولتشان بسازد. این اطلاعات پادشاه بریتانیـا را بسیـار آشفته خاطر ساخت چه این تاکتیک قیصر آلمان بـه تمام معنی با استانداردهای دولتمردی و بقای صلح و امنیت درون تضّاد مـیبود.
این تنـها مشغله فکری مـیان اقوام پادشاه نبود. دشمنی قیصر یک طرف، کشته شدن ناجونمردانـه پسرعم او تزار روسیـه و ملکه تزارینا و فرزندانشان درون اکاترینبورگ درون ۱۹۱۸ نیز بسیـار خاطر پادشاه را مکدر نمود و با اینکه هیچوقت درون ملأ عام از آن احساسات جریحه دار شده اش سخنی بر زبان نیـاورد ولی با من درون خلوت مکرر از غم از دست خانواده سلطنتی رمانف درد دل مـیکرد و حتی اشک مـیریخت. گاه با خود مـیاندیشم کـه چگونـه این فامـیل گسترده پادشاهان، فامـیلی کـه حکومتشان نیمـی از جهان متمدن آن زمان را درون بر مـیگرفت، از هم گسستند؟ بـه پادشاه مـیگفتم کـه از این بابت درون تعجب هستم. او نیز ابراز تأسف مـیکرد. اگر این پسر عموها با هم مـیساختند و همکاری و همـیاری مـینمودند دنیـا امروزه از دو جنگ جهانی درون امان مـیبود. خدا بندگانش را از حرص و طمع و قدرت طلبی مفرط دور نگاه دارد.
من جواب این سوال خود را درون کتاب بیوگرافی جورج پنجم یـافتم کـه سرّ هارولد نیکلسون آن را بـه رشته تحریر درون آورده. درون مـیان عموزادگان حاکم بر روسیـه، آلمان و بریتانیـای کبیر، پادشاه جورج کمترین دخالت را درون امور کشوری خود مـیداشت. وی کـه تحت قوانین مشروطه سلطنتی از دخالت مستقیم درون سیـاسات داخلی و خارجی محروم مـیباشد فقط درون مجالس و محافل نظر خود را ابراز مـیدارد و آن نظر همواره بـه گونـه احترام دریـافت مـیگردیده و دست اندر کاران آنـها را درون مد نظر مـیگرفتند. من درون چندین مورد پادشاه را بـه یـاد مـیاورم کـه با قامت افراشته هنگام ابراز عقیده خود دست راست را بـه روی مـیگذارد.
جورج همچنان دارای درک و به خاطر سپردن جزئیـات بـه خصوصی درون افراد مورد علاقه اش مـیبود و گاه بـه گاهی با آن لبخند همـیشگیش از آنـها یـاد مـیکرد یـا بـه صلاحی بـه کار مـیبرد. او حتی از زندگی خصوصی برخی از دوستانش مطلع مـیبود و اغلب درون مشاجرات مـیان یک زوج از خاندان سلطنتی مداخله مـیکرد و تا حد امکانش آنـها را مصالحه مـیداد. وی حتی از زندگی خصوصی اتباعش نیز بی خبر نبود. خوب بـه یـاد دارم دو سه سال قبل از جنگ جهانی اول مـهاراجه گوالیور را به منظور مـهاراجه بارودا نامزد کرده بودند. درون حین مراسم دربار دهلی ۱۹۱۲ پیمان نامزدی را شکست. مـهاراجه جوان این تصمـیم ناگهانی را شجاعانـه قبول کرد ولی درون داخل وجودش بسیـار دلشکسته شد. این جریـان از نظر پادشاه جورج با بی تفاوتی نگذشت چه آنکه روزی درون یکی از ضیـافتهای دولتی از من خواست کـه مـیانجیگری نمایم و اگر مـیتوانم از دل آن مرد جوان عاشق بدر آورم غم از دست دان نامزدش را. او مـیدانست کـه ما بین من و مـهاراجه گوالیور دوستی چندین ساله وجود دارد.
آشنائی و دوستی من با ملکه مری از آشنائی با شوهرش نیز فراتر مـیرود. مفتخرم کـه اعلام نمایم دوستی بین من و ملکه مری بیش از پنجاه سال قدمت دارد. درون سال ۱۹۵۲، یک سال قبل از فوت ایشان، تلگرام تبریکی از ملکه مری دریـافت کردم بـه بهانـه برنده شدن اسبم تولیـار درون دربی و جویـا گشتن احوالم کـه مـیدانست مانند خودش درون سالهای آخر عمر بـه سر مـیبریم و من درون بستر بیماری بودم. یک تلگرام دیگر نیز از ملکه مری دریـافت کردم کـه آخرین مراسلات ما بین ما بود و آن هم بـه خاطر برنده شدن کاپ کینگ جورج و ملکه مری توسط همان اسب، تولیـار، درون اسکات.
مری یک حامـی و پشتوانـه گرنبهأی به منظور شوهر تاج دارش مـیبود. یک بانوی انگلیسی اصیل و خالص. معقول و مقید بـه اصول امپراطوری و در عین حال خاکی و متواضع. من همواره درون وی رفتار و کردار با وقار و در عین حال خودمانی مـیدیدم و از بودن با این بانوی تاریخی هیچوقت احساس غریبگی نداشتم، بلکه بـه عاز مصاحبات با یکدیگر لذت مـیبردیم. حتی یک صحبت هایی را کـه خصوصی درون اتاق نقاشی وی با هم درون مـیان مـیگذاشتیم بـه یـاد مـیاورم کـه بر مـیگردد بـه کمـی قبل از واگذاری سلطنت پادشاه ادوارد هشتم. آن موقع درون لندن ملاقاتی با ادوارد داشتم کـه بعد از بازگشتش از ژنو و کفرانس ملل هم پیمان مـیبود. بـه مری گفتم کـه چقدر به منظور پادشاه ادوارد احترام قائل هستم و درک و فهم وی از محیط اطراف خود و کشورش را مـیستایم. بـه خصوص کـه اوضاع و احوال دنیـا را بـه سمتی مـیدید کـه جنگ بزرگ دیگری را با خود بـه ارمغان مـیاورد و پادشاه این را بـه خوبی مـیدید و در سخنانش از آن فاجه جهانی هشدار مـیداد و ابراز نگرانی مـیکرد. مـیدیدم کـه مری بـه فرزندش شدیدا افتخار مـیکرد و همزمان مـیدیدم کـه سعی بر نگاه داشتن اشکهایش مـیداشت. اشکی کـه مـیتوانست بـه راحتی به منظور غمـی کـه نسیب خاندانش شده بود بریزد. او هیچوقت اظهار نظر آشکاری بـه آن نکرد و فقط درون باطن از آن رنج مـیبرد. ما حتی با یکدیگر سکوتهای طولانی داشتیم با علم بـه علت آن سکوت. آن اتاق نقاشی مری کاملا احوالات درونی ملکه را نشان مـیداد. ابر هایی کـه در شرف پیوستن و تشکیل توفان بزرگی بودند. آن روزها ملکه بـه راستی و به حق درون اضطراب و التهاب بسر مـیبرد. من همواره برد باری و استقامت ملکه مری را ستوده ام.
قبل از جنگ دوم جهانی بود کـه خاطرم هست پادشاه ادوارد هشتم کمتراز یک سال بعد از تاجگذاریش استعفأ داد و ازدواج با زن محبوبش را بر سلطنت ترجیح داد. شاید هم این را بهانـهای کرده بود کـه انگلستان و بریتانیـای کبیر را درون بحرانی کـه رو بـه رویش مـیدید پادشاه نباشد. او نمـیتوانست شاهد آن خسارات جانی و مالی باشد و خود را مسئول نداند. شاید هم نـه واقعا عشق بـه آن خانم آمریکائی کـه مطلقه بودن او نیز بر طردش نزد مردم انگلستان مـیافزاید باعث برکناری وی از تاج و تخت سلطنت شده و مـیخواهد بقیـه عمر را درون کنار همسرش بـه سر کند.
در تابستان ۱۹۰۶ من دوباره بـه انگلستان سفر نمودم. درون فاصله بین دو سفرم رأی گیری عمومـی تشکیل شده بود. محافظه کاران بـه شدت کوبیده شده بودند و لیبرالها بر مسند قدرت تکیـه مـیزدند. با داشتن اکثریت نمایندگان و رهبری نخست وزیر سرّ هنری کمپبل – بنرمن. چه درون اتاق کابینـه و چه روی نیمکت جلو افراد کار آزموده و پر انرژی از جمله نوابغی همچون اسکویت، گری، هلدین، لوید جورج، جان مورلی، هربرت سامول، و وینستون چرچیل حضور داشتند این اسامـی البته نام افرادی بودند کـه به خاطر مـیاورم. بودند اشخاص با تدبیر و هوشمند دیگری کـه در صحنـه کابینـه آرمانهای حزب لیبرال را پیش مـیبردند. دوستی مورلی و گلدستون چه درون کابینـه و چه بـه عنوان نویسنده کتاب بیوگرافی او بر همـه واضح و مبرن مـیبود. مورلی صاحب هوش و درایت و صراحت قلم بود. بسیـار خوشحال شدم هنگامـی کـه مورلی صاحب کرسی پر قدرت وزارت ولایت هندوستان شد. او زود نامش با نایب سلطانـه و ارل مـینتو شنیده مـیشد. معاهده معروف مورلی – مـینتو، همانطور کـه انتظارش را داشتم، نقطه عطفی بود درون آزادی سیـاسی درون شبه قاره هند
مورلی براستی ثابت نمود کـه یک اصیل زاده اسکاتلند هست که بـه حقوق مردمان، تساوی بین مردمان و به حکومت عقلانی اعتقاد راسخ داشت کـه تمامـی آنـها درون معاهده وی با مـینتو درج گردیده. اینـها درون دورانی بـه مورد اجرا درون مـیامدند کـه آقای اسقیت مشاور، لوید جورج پرزیدنت هیـات داد و ستد مـیبود و وینستون چرچیل کـه اوأل دهه سی سالگی خود را مـیگذراند بـه تازگی از آنطرف بـه این طرف آمده بود. این شخص ابتدا یک پست پایین درون دفتر نخست وزیری داشت کـه خیلی زود بـه مقامات بالا خود را از جای کند.
مفتخرم کـه یک دوستی طولانی با وینستون چرچیل دارا هستم. یک دوستی توام با احترام متقابل و در عین حال خودمانی با لحظات شاد و شوخ. قدمت این دوستی بیش از نیم قرن مـیشود. که تا آنجا کـه به خاطر مـیآورم اواخر سال ۱۸۹۶ بود کـه گذارمان درون پونـه بهم افتاد. درون پادگان ارتش انگلیس درون پونـه. یک هنگ سواره انگلیسی کـه ابتدا درون پونـه سپس درون بنگلور مستقر شدند. مطابق رسوم هروقت کـه یک هنگ سواره نظام یـا پیـاده نظام بـه پادگان ارتشی انگلیسیـها درون پونـه وارد مـیشد از من دعوت بـه عمل مـیاوردند و افسران ارشد را معرفی مـید. آنـها همـیشـه مایل بـه بازدید از اصطبل های آقا خان نیز بودند کـه اسبهای معروف برنده را از نزدیک دیدن کنند. متأسفانـه بـه علت بیماری درون آن موقع من موفق بـه دیدن هنگ و افسر ارشد آنان درون پادگان نشدم و از آقا شمس الدین خواهش کردم کـه از جانب من ایشان را بپذیرد و ترتیبات نمایش اسبها را سازماندهی نماید. درون پایـان آنروز و هنگام دیدار پسر عمو وی اظهار مـیداشت: “در تمامـی آن افسران جوان و کار آزموده یک افسر بود کـه من را متوجه و حتی مبهوت خود کرده بود. او چشمانی با نفوذ و کلامـی گیرا داشت و با اطلاعات کامل از اسب پروری از اسبان ما تعریف مـیکرد و بسیـار از نژادهای مختلف مطلع مـیبود. او نامش وینستون چرچیل هست که کـه بیست و خوردهای بیش سنّ ندارد و به چوگان نیز علاقه وافر دارد.” ه
غیر ممکن هست که من از وینستون چرچیل جوان یـاد نکنم و به یـاد مادر وی نیفتم. آن زن تیز هوش و متین کـه همـه او را صمـیمانـه دوست مـیداشتند. زیبایی و وقار منحصر بـه فرداش علاوه بر خانوادهاش بـه عنوان همسر یک مرد مشـهور و مادر دیگری بانو رندلف چرچیل را درون جایگاه بخصوصی درون اجتماع اشراف زادگان قرار داده بود. من سعادت هنی و معاشرت با این بانوی استثنائی را داشتم و از ابراز عقاید ایشان آنـهم بـه شیوه مخصوص خودشان خوشنود شده ام. زیبایی کلام توام با نکته سنجی و و حاضر جوابی گاه رک و راست کـه از به منظور شنونده مـیتوانست غافلگیر کننده بوده باشد. خوب بـه یـاد دارم کـه روزی درون ایل بنس سرّ روفوس (که بعدها شد مارکیس ریدینگ) حرکتی از یک خانم دید کـه به وی بر خورد و در حضور خانم چرچیل ابراز داشت: “هیچ مردی بـه این کردار احترام نمـیگذارد.” و بانو رندلف بـه آرامـی پاسخ داد: “هیچ زنی محتاج احترام نیست.” ه
در تابستان ۱۹۰۲ من و بانو رندلف چرچیل درون کاخ وارویک بـه مناسبت سالگرد تاجگذاری ادوارد هفتم حضور داشتیم. این ضیـافت توسط لرد و بانوی وارویک ترتیب داده شده بود کـه سه شب و روز درون مدت تعطیلات بلند آخر هفته بر گذار گردید. وینستون چرچیل نیز حضور داشت. او کـه آنزمان در بیست و هشتمـین سال سنش مـیبود با من بیست و پنج ساله همچنان خواهان بحث درون مورد اسبها و ورزشهای اسبی مـیبود و ضمن اینکه هنوز از اسبهایم تعریف مـینمود با یکدیگر درون مورد چوگان و شکار با اسب صحبتها کردیم کـه دومـی ورزش مورد علاقه من بود ولی او چوگان را ترجیح مـیداد.
در همان مـیهمانی بـه یـاد دارم صحبت هایی کـه با وینستون چرچیل و دیگر مدعوین داشتیم از جمله درون مورد ایرلند. چرچیل کـه همواره حامـی آرتور بلفرد بوده ابراز مـیداشت کـه تا زمانی کـه مردم ایرلند خوشحال نباشند حکومت نمـیتواند دوام چندانی بیـاورد. وی درون آن زمان نماینده مجلس مـیبود. او دارای حافظه عمـیق و حضور ذهن بـه جأ مـیبود و اظهاراتش را اغلب با یک ضرب المثل یـا شعر مربوط بـه موضوع شروع مـیکرد یـا خاتمـه مـیداد. او شعرهای شعرای بسیـاری را از بهر مـیدانست از جمله از حکیم عمر خیـام اشعار بسیـار مـیدانست. او از من مـیخواست کـه مصرع اول بیتی از خیـام را بخوانم و وی مصرع دوم را مـیگفت. من از این بابت هم تعجب مـیکردم و هم خرسند مـیبودم کـه این شاعر پارسی زبان اینقدر مورد توجه و علاقه بسیـاری از دوستاران شعر و ادبیـات انگلیسی زبان شده. مـیبایستی اذعان داشت کـه ترجمـه روان و زیبای فیتز جرالد درون شـهرت اشعار خیـام بی تأثیر نبوده. بـه او مـیگفتم کـه ما درون زبان پارسی شعرای سخنورتری از خیـام نیز داریم کـه از نظر پارسیـان خیـام شاید رتبه چهارم را داشته باشد. مـیدانم بسیـار سخت هست اشعار حافظ را بـه انگلیسی برگرداندن ولی خیـام فیلسوف و ریـاضی دان بـه نامـی نیز مـیبود. وینستون مـیگفت کـه خیـام را بیشتر به منظور اشعارش مـیستاید که تا فلسفه اش. او اشعار خیـام را “زمان ناپذیر” توصیف مـیکرد: “صد سال دگر هم اگر آنـها را بخوانی باز بـه دل مـینشیند و قابل درک است. ” بلی یـادم هست این جمله را از وینستون چرچیل. بـه نظرم از آنجا کـه خیـام با ریـاضی نیز سر و کار داشت اشعارش از دید کمّی نوشته شده و شاید این بزرگترین دلیل شـهرت او درون دنیـای بیرون از پارسیـه شده. همـه بـه نحوی با “مقدار” سر و کار دارند
پس از گذشت سالیـان حال کـه به آن دوران مـینگرم و آن سخنان گفته شده درون کاخ وارویک را بـه یـاد مـیاورم، متوجه هستم کـه هردو بر این امر واقف بودیم کـه کلمات خیـام همـیشگیست و من بیشتر بـه فلسفه وی علاقه مند شده ام. تأثیر قضا و قدر درون زندگی بنی بشر. این عقل و هوش آدمـی بـه تنـهایی نیست کـه آینده اش را مـیسازد بلکه تقدیر و سرنوشت نیز بر آن تأثیر مستقیم دارد. همانی که محققین امروزی بـه آن اعمال غیر قابل کنترل مـیگویند کـه آنـها را از اعمال روزانـه آدمـیزاد کـه تحت کنترل خودش هست مجزا مـیسازد. اینطور فکر نمـیکنید؟ حتی آنشب نزد لیدی چرچیل و وینستون درون دفاع از فلسفه خیـام و از تقدیر و خواست خداوند مـیگفتم: “در نظر بگیرید هرگاه پیـامبر اسلام درون نبرد اول کشته مـیشد اسلام بـه اقسی نقاط دنیـا سرایت نمـیکرد. عربستان و دولت پر قدرت عثمانی بـه احتمال قوی مسیحی مـیبودند و در شرق قسم اعظمـی از شبه قاره هندوستان را درون بر نمـیگرفت و آنان نیز همچنان بـه ادیـان باستانی خود روزگار مـیگذرانیدند یـا تحت تأثیر دوران استعمار اروپا بـه مسیحیت روی مـیاوردند. قضا و قدر بود کـه حاضرت محمد (ص) را زنده نگاه داشت و آن چیزی نبود بـه جز خواست خداوند متعال کـه از کنترل بنی بشر خارج است.
اگر طایفه قریش تحت رهبری پیـامبر اسلام بـه داد و ستد با دیگر نقاط دنیـا نمـیپرداختند و آن روحیـه مجراجویـانـه را نداشتند اسلام بـه آسیـا و اروپا نفوذ نمـیکرد. این ریسک پذیری و روحیـه سلحشوری این قوم بود کـه با بی باکی بـه جستجوی حقانیت رفت و قسمت خود را از زندگی خود گرفت.. قسمتی کـه بنا بـه حکم خالق مختار تعیین شده و او مـیبایستی به منظور بدست آوردنش تکاپو کند. اگری فکر مـیکند کـه بدون حرکت الطاف الهی نصیبش مـیشود و روزی او را کف دستش مـیندازد سخت درون اشتباه است. هر عملی را عالعملیست و مـیبایست دست بـه زانو نـهاد و از جای برخاست. آنجاست کـه الطاف خداوندی بـه سراغت مـیایند
ما فارسی زبانان مثلی داریم کـه مـیگوید: “از تو حرکت، از خدا برکت” خوب حرکت عملیست قابل کنترل بشر ولی برکت از تسلط آدمـی خارج هست و این هست مبنی فلسفه اسلام. ما پارسیـان بازی تخته نرد را خلق کردیم کـه جواب پادشاه پارسی بود بـه پادشاه هند کـه شطرنج را به منظور او فرستاده بود. پادشاه پارسی ضمن تشکر از این بازی پیچیده کـه تمام با نقشـه و عقل آدمـیزاد کار مـیکند گفته بود: ” ما پارسیـان چون بـه تقدیر نیز معتقد هستیم طاس را نیز بـه کار گرفتیم کـه بازی از عامل احتمالات نیز استفاده مـیکند و این بازی زندگی آدمـیزاد هست .. مخلوطی از هوش آدمـیزاد و تقدیر وی درون صحنـه زندگی.”ه
در ۱۹۰۶، چهار سال بعد از آن دیدار بـه یـاد ماندنی درون کاخ وارویک چرچیل یک وزیر صغیر درون دولت لیبرال کمپبل – بنرزمن شده بود. بـه یـاد دارم کـه جان مورلی، وزیر با سابقه درون همان کابینـه روزی بـه من مـیگفت: ” چرچیل جوان مانند جوزف چمبرلین از بالاترین موهبّت ذاتی سیـاست برخوردار هست و درست مثل جو از همان ذکاوت و حضور ذهن بر خوردار است. سرّ وینستون چرچیل دو حس قوی و متضاد را همواره دارا مـیبوده – حس لطیف و طبع شعر و ستاینده هنر درون مقابل حس قبول مسئولیت و دیسیپلین لازم و رهبری قوی درون از پیش بردن آرمانهای حزبش و مملکتش. او درون عین حالی کـه مـیتواند بس عاطفی و نازک سنج باشد بـه اصول بیرحم دولتی و نظامـی نیز پایبند هست و از به منظور به اهتزاز درآوردن پرچم اتحاد جًک از هیچ وظیفهای کـه به وی محول شده فرو گذاری نکرده.. چه درون بیـابانهای سوزان آفریقا و چه درون گردنـه خیبر و چه درون دریـاهای دور و سرزمـینهای دور همـه جأ با صداقت بـه پادشاهش خدمت کرده
وی همواره بـه مساله هندوستان همانطور مـینگریست کـه به ایرلند مـینگریست. مـیخواست کـه آن شبه قاره عظیم کـه گوهر تاج ممالک تحت الحمایـهی بریتانیـای کبیر مـیبود که تا آنجا کـه امکانش هست در رفاه و سلامت مردمانش کوشش شود. او معتقد بود کـه دیر یـا زود استقلال کامل بـه هندوستان مـیبایستی داده شود و هند جمـهوری شود. فقط بر بقای عضویت هند درون ممالک مشترک المنافع تأکید مـینمود و مایل بـه همکاری و همـیاری دو ملت غربی و شرقی مـیبود. بـه من بـه شوخی گفت: ” نصف نان بهتر از هیچی است” و متعاقب آن ضرب المثل خنده بلندی سر داد. افسوس مـیخورم کـه وینستین چرچیل مجال زیـادی درون عرصه سیـاسی هندوستان نیـافت و به جز آن دوران اولیـه خدمتش درون سواره نظام کـه در پونـه و کلکته انجام گرفت دیگر بـه هندوستان بـه عنوان صاحب منصب بالا رتبه فرستاده نشد. وی بیشتر درون اروپای شرقی و امپراتوری عثمانی و آفریقا مشغول انجام وظیفه بود. اگر درون هند مـیماند بـه احتمال قوی نایب سلطانـه مـیشد ولی شاید خودش آن نقطه از جهان را کـه آغاز جنگ جهانی اول را باعث گردید ترجیح مـیداد
هرگاه چرچیل تجربه هند را دارا مـیشد کنفرانسهای استقلال هند کـه از سال ۱۹۳۰ شروع گردیدند شکل دیگری بـه خود مـیگرفت و زود تر از ۱۹۳۵ بـه نتیجه مـیرسید. و بالاتر از آن از اتفاقات و اصطکاکهای هندو و مسلمان بعد از استقلال مـیکاست و اصولا تمامـی چشم انداز رابطه هند و انگلیس بعد از جمـهوری شدن هندوستان مطلوبتر جلوهگر مـیشد. هربار کـه و سرّ وینستون درون دورانهای مختلف بحثهای سیـاسی مـیداشتیم من غالبا مفتون دانش و تجربه عمـیق او درون این امر مـیشدم. چرچیل هیچوقت اسیر عقاید گذشته، آرزوهای گذشته، و خواستههای گذشته نشد. او ارباب افکارش بود
حال کـه به چرچیل مـیاندیشم متوجه سماجت او درون کار و لذت او درون غذاهای خوشمزه و عشق او بـه برندی و سیگار خوب مـیشوم کـه همواره بر خلاف سفارشات اطبأ یش انجام مـیداد. درون رخت خواب کار مـیکرد و در پادگان نظامـی از همـه بیشتر مـیخواست بـه بازرسی ادامـه دهد. همـه کار را بیش از اندازه معمول انجام مـیداد. دو سه باری هم سکتههای کوچک داشت ولی او را نترسانید و از ادامـه روش همـیشگی زندگیاش باز نداشت. همان سربازی کـه زمانی درون پونـه مـیهمان آقا شمس الدین و من بود حال بـه سیـاستمدار و رهبر نظامـی بزرگی تبدیل شده کـه مورد احترام تمامـی سکنـه دنیـای پیشرفته مـیباشد. من از سرّ وینستون چرچیل مـیتوانم روزها و ماهها بگویم ولی از این قسمت فعلا مـیگذریم.
سال ۱۹۰۶ سال تغییر عمده سیـاست انگلستان درون قبال هندوستان بود. بدین طریق کـه دولت جدید بریتانیـا ی کبیر مسئله مسلمانان هند را جدی گرفت و از مسلمانان بـه عنوان ملتی درون ملتی دیگر یـاد نمود. دیگر زمان آن فرا رسیده بود کـه نمایندگان مسلمانان را چه درون کابینـه نایب سلطانـه بلکه درون مجلس و دیگر هیئتهای سازمان یـافته پذیرفته بـه رسمـیت بشناسند. از سال ۱۸۵۷ کـه قدرت از کمپانی هند شرقی بـه دولت سلطنتی وا گذار گردید نمایندگان پادشاه کما بیش از سیـاست جاری پیروی مـید و تغییرات عمدهای درون آنـها بـه عمل نیـاورده بودند. نایب سلطانـه وقت لرد مـینتو بودند کـه ایشان از من خواستند درون این مـهم آنان را یـاری دهم و رهبری بـه رسمـیت شناخت مسلمانان را درون صحنـه سیـاسی هندوستان بـه عهده بگیرم و من با کمال مـیل قبول کردم
سالیـان سال بود کـه در مجمع نایب سلطانـه نمایندگان هندو از افراد تحصیل کرده و بالا رتبه بودند ولی مسلمانان را عدهای کم سواد و “بله” گوی تشکیل مـیدادند کـه توسط هندوها بـه اصطلاح دست چین شده بودند. حال نوبت دورانی رسیده کـه مسلمانان شبه قاره هند از صدائی رساتر برخوردار شود. درون واقع بـه نظر من از مسلمانان تحصیلکرده و معتمدان جوامع مسلمان که تا حدی واهمـه داشتند چون بـه روی مساله استقلال هندوستان از بریتانیـای کبیر پافشاری مـینمودند. حتی درون لایحه اصلاحاتی ۱۹۰۷ مرلی – مـینتو هچگونـه اشارهای بـه پروسه انتقال قدرت از انگلیسیـان بـه هندیها نشده بود. البته ایشان نکتهای درون مورد مثال من از کانادا و استقلالش ابراز داشت : ” دلیلی ندارد کـه کت خز کـه به درد کانادأیها مـیخورد بـه درد هندیها هم بخورد.” من از این ابراز عقیده تعجب خود را نشان دادم و فکر مـیکنم متوجه شد کـه از این جمله اش زیـاد محظوظ نشدم
نایب سلطنـه جدید بـه خوبی بر لایحه اصلاحاتی کراس – لندز داون ۱۸۹۲ واقف مـیبود اکنون به منظور فراهم ساختن مقدمات استقلال ناآرام مـیبود و به اصطلاحصندلی نشسته بود. هرچه قبلا محرمانـه و با خواهش و تمنا مـیبایستی امور مسلمـین را پیش برند اکنون درون ۱۹۰۶ رک و راست مطرح مـیشود و نگاههای مستقیم نمایندگان با کفایت مسلمـین درون چشمهای نمایندگان اکثریت و شخص نایب سلطنـه از مدّ نظر انگلیسیها پنـهان نبود. من با افتخار تمام این نـهضت را سازماندهی نمودم و حق مسلمـین را بـه اتفاق شخصیتهای والائی نظیر نواب محسن الملک وعالیجناب سید امـیر علی گرفتیم
در اواخر همان سال و به اتفاق آقایـان نامبرده لژیون مسلمانان هند را بنیـان نـهادیم و در داکا اولین گرد هم آیی آن تشکیل گردید کـه به خاطر بیماری موفق بـه حضور درون آن نشدم ولی غیـابا بـه عنوان پرزیدنت انتخاب شدم کـه تا سال ۱۹۱۲ باقی ماندم. تمامـی آن دوران کـه در لژیون مسلمانان هند فعالیت داشتم و مسئولیت نقش و مقام من درون دیدارها و گرد همأییها با اینکه برآیم بسیـار ارزنده بود ولی فشارهای روحی و جسمـی زیـادی را نیز نصیبم مـیساخت کما اینکه هنگام ضیـافت نایب سلطانـه درون سیلما من غش کردم و از حال رفتم
پزشکان برآیم یک دوره استراحت و مرخصی را واجب دانستند و خواستند کـه مدتی از محل زندگی و کارم دور شوم. من نیز سفر بـه شرق را ترجیح دادم و عزم دیدار از چین را نمودم. دیداری کـه بسیـار برایم آموزنده، اسفناک، و واقعا واجب مـیبود. وضعیت چین بسیـار غم انگیز بود. درون پکن قصر امپراتوریس دوگر پیر و فرتوت درون حصاری بلند از دنیـای بیرون مجزا مـیبود. هرچه دنیـای داخل مقر سلطنتی از باغها و چشمـه سارهای افسانـهای و کاخهای بزرگ و کوچک تشکیل شده بود بیرون آن دیوارها دنیـای فقر و پوسیدگی و فلاکت چشم را مـیازرد.
شـهرهای عمده مانند شنگهای و هانکو تحت تسلط کامل اروپأیـان مـیبودند و کنسول گریهای آنان امور را درون دست داشت کـه در راس آنان کنسولگری بریتانیـای کبیر مـیبود. بـه جز اندکی محلهای متمولین چینی کـه اربابان و خوانین نواحی مختلف مـیبودند و با اروپاییـان درون تجارت و داد و ستد مـیبودند دیگر نقاط آن کشور باستانی و پهناور درون فقر و فلاکت بسر مـیبرد. آنـها بـه اتفاق و با حمایت دول و مستشاران غربی خون ملت استعمار زده چین را درون شیشـه کرده بودند و سرمایـهشان را درون بانکهای اروپایی مـیانباشتند درست مانند زمان حال کـه بسیـاری از اروپأیـان دارائی خود را بـه بانکهای آمریکائی و کانادائی مـیسپارند
آتمسفر استعمار همـه جا و به هر گونـه بـه چشم مـیخورد. از اوضاع و احوال مردمان عادی و بومـی که تا طرز برخورد مأموران دولتی با اهالی. بد تر از آن طرز برخورد سربازان و گاردهای اروپایی با ساکنین و مسافرین چینی. خوب بـه یـاد دارم درون کشتی از هنگ کنگ بـه شنگهای مـیرفتم کـه با یکی از سران دولتی امپراتوری آشنا شدم. او کـه نیـابت امپراطور را درون ولایت یونان بـه عهده داشت و مدالهای مختلفی مزین البسه چینی مندرین او بود هنگام بازرسی مأموران گمرک هنگ کنگ با خفت و بی احترامـی زیـادی رو برو شددر حالیکه با تمامـی اتباع بریتانیـا و شخص من و همراهانم کمال احترام رعایت گردید و به شنگهای خیر مقدم گفتند ولی درون مورد نایب امپراطور یونان کمال بی حرمتی و حتی تحقیر را روا داشتند کـه بسیـار باعث تعجب من گردید. آنـها تمامـی چمدانهای فرمانده یونان را باز د و با تحقیر مدالهایش را برداشتند و به جست و جوی بدنی وی پرداختند. البته بر همگی نیز واضح و مبرهن مـیبود کـه نوعی رقابت، حتی خصومت قومـی مابین مـیان مردم کانتون هنگ هنگ و مردم مندرین چین وجود دارد
تمامـی اهالی بومـی از حقوق متعددی درون مقابل اروپأیـان محروم مـیبودند. از جمله ورود بـه کلوپهای ورزشی و اجتماعی اتباع خارجی و حتی نداشتن حق تقدم درون رستورانها و فروشگاه ها. اروپأیـان و آمریکائیها بـه نوعی مـیشود گفت کـه در چین “خدایی” مـید و آن درون مورد اتباع بریتانیـا دو چندان مـیبود!! درون شنگهای ما مـیهمان یک شخص متمول چینی بودیم کـه توسط دوست مشترکی از هم ولایتیـهایش کـه من درون سنگاپور ملاقات کرده بودم از من و همراهانم پذیرایی شایـانی بـه عمل آوردند و شام مفصلی از پرسهای مختلف غذاهای چینی تدارک دیده بودند خوراک جوجه رای باب مـیل یـافتم و گوشتهای کبابی “تارتار” کـه بسیـار شبیـه کبابهای پارسیـه، ترکیـه و دیگر نقاط آسیـا مـیبود را. هرچه قابل تشخیص بود من از آن تناول نمودم ولی وقتی نوبت بهترین پرس رسید ابتدا فکر مـیکردم سوپ مار ماهیست با تخم مرغهای دفن شده و جوانـههای بامبو کـه اصلا باب طبع ما اهالی غربی آسیـا نمـیباشد همـینطور دوستان همراه نیز از این پرس صرف نظر نمودند. هنگامـی کـه صاحب مجلس ابراز داشت کـه آن سوپ مار هست از آن تصمـیم بیشتر خرسند شدیم. خوشبختانـه از نیمـه تاریکی اتاق زیر نور شمع ها سؤ استفاده کرده محترمانـه ظروف سرپوش دار را زیر دستمال پنـهان نمودیم
دانشجویـانی کـه در آن دوران از اروپا و امـیریکا مـیامدند چه درون شنگهای و چه درون هنگ کنگ شاید بـه خاطر بیـاورند آن پانسیونها و خواب گاههای “خانـههای استقبال” کـه توسط تعدادی از بانوان خیر خواه و متمول آمریکائی راه اندازی مـیشدند. این خانمها کـه از اصل و نسب اسکندیناوی مـیبودند از ایـالت مـینـه سوتا بودند. من این بانوان را از مسابقات اسب دوانی شنگهای مـیشناسم چون آنـها از صاحبان و مربیـان اسب پروری نیز مـیبودند و صاحب اصطبلهای اسبهای نژادی و کم یـاب بودند. نمـیدانم مبتکر این “خانـههای استقبال” چهی بوده ولی باعث بهبود روابط غرب و شرق شد کـه دانشجویـان آمریکائی و اروپایی را از حمایت و اعتماد بـه نفس لازم درون فرهنگی کاملا بیگانـه بر خوردار مـیداشت و آنان را پذیرا مـیشد. این خانمها با این کارشان ثواب بسیـار د و خداوند را خوشنود
از چین با یک کشتی از بندر شنگهای بـه قصد جزیره ژاپن حرکت کردیم. آنسال، ۱۹۰۶ مناظر ژاپن برآیم بسیـار با ژاپن قبل از شروع قرن جدید فرق مـیکرد. ژاپن دیگر از انزوای همـیشگی خود بدر آمده بودو درون خیـابانهای پایتخت افراد با البسه غربی زیـاد یـافت مـیشود. بـه غیر از چشم انداز اجتماعی از لحاظ سیـاسی نیز موضع ژاپن درون قبال اروپا بـه خصوص با انگلستان عوض شده و پس از قرار داد ما بین این دو کشور درون اوائل قرن جدید شاخصهای روابط دیپلماتیکی و فرهنگی و بازرگانی بـه طور مطلوبی و بالا رفته بود. ژاپن آن موقع از جنگ با روسیـه پیروز فارغ شده بود کـه در نوع خود اولین بار درون تاریخ ثبت گردید کـه یک کشور آسیـایی یک کشور اروپای را شکست بدهد آن هم با اسلحه مدرن و تاکتیکهای جنگی روز. وزیر امور خارجه، کنت هایـاشی کـه هنگام امضای قرار داد درون لندن و سفیر ژاپن بود بـه مناسبت ورودم مـیهمانی شام مفصلی ترتیب داد کـه در آن تعدادی از افسران بالا رتبه و صاحبان صنایع و اشراف زادگان نیز دعوت بـه عمل آورده بود
آنشب درون آن مـیهمانی کـه صاحب خانـه بـه افتخار من و همراهانم گرفته بود با تعدادی از اشراف زادگان ژاپنی آشنا شدم حتی این افتخار نصیبم شد کـه امپراطور سالخورده را از نزدیک آن مـیهمانی ملاقات نمایم. مـیکادو ی کبیر کـه در زمان حکومتش بر ژاپن آن جزیره منزوی را درون سطح جهانی مطرح نمود و زندگی مردمانش را از آداب و رسوم قرون وسطایی بیرون آورد. با آنـها توسط مترجم سخنـها گفتیم و شنیدیم. امپراطور بـه خصوص بر خلاف ظاهر سالخورده اش از صدائی رسا و بلند بر خوردار مـیبود و تعمدا بسیـار بلند صحبت مـینمود یـا سؤالات را جواب مـیداد حتی درون فاصله کم بـه طوری کـه تا مدتی گوشهایم زنگ مـیزدند
با امپراطور سالخورده و افسران پیر صحبت دور جنگ با روسیـه و امتنای سرداران سپه امپراطور از بستن قرار دادی با انگلستان و علاقه ادامـه روابط با روسیـه تزاری مـیبود کـه از قراری کـه نقل مـیشد بـه خاطر کندی روابط و مراسلات و به اصطلاح خودمان کاغذ بازیهای وقت گیر با سن پیرزبورگ بود کـه امـید بـه دوستی با روسها را از دست دادند و با انگلیسیها طرح روابط همـه گانـه را امضا نمودند درون غیر این صورت و با طرح دوستی مـیان تزار و امپراطور ژاپن حکومت رمانفها تضعییف نمـیگردید و گرفتار تند باد انقلاب بلشویکی نمـیشد. حتی تخیل آن تحوّلات تاریخی برآیم نا ممکن و نا باورانـه مـیبود. چقدر سرنوشت دنیـا عوض مـیشد هرگاه آن پیک دوستی مـیان ژاپن و روسیـه کمـی زود تر مـیرسید. انگلیسیها درون حد اقل رسانیدن فواصل زمانی و مکانی درون این نوع تاکتیک دیپلماسی از دیگر ابر قدرتان پیشی گرفتند
در مـیان افسران بالا رتبه ژاپنی من بـه فیلد مارشال اویـاما علاقه خاصی پیدا کردم. بـه خاطر مـیاورم آن گفتار و رفتار اصیل و محجوبش را. با تمام اقتداری کـه در ارتش امپراطور مـیداشت بسیـار شخص فروتن و متواظعی بود. بر خلاف برخی صاحب منصبان بـه خصوص درون ارتش کـه قدرت و نفوذ خود را بـه نحوی نماین مـیسازند و حتی بـه رخ زیر دستان مـیکشند من درون مارشال اویـاما هیچ چنین چیزی ندیدم و بلعوی را خالی از هرگونـه خود پرستی و جاه طلبی یـافتم. تمامـی این صفات دراو بـه خصوص بعد از پیروزی ژاپن بر روسها تحت نظر و هدایت مستقیم مارشال اویـاما درون دیدم شگفت انگیز مـیبود.
در تعجبم از رسوم ژاپنیها بـه خصوص درون قبال مـیکادو شان. امپراطور از کودکی درون انزوا و تحت شرائط سخت و زیر نظر شوگانها رشد یـافته و جیره همـیشگی او کاسه ای برنج مـیبود. او تحت نظر افرادی کـه در حقیقت خادمهای او مـیبودند و او را مانند خدا مـیپرستیدند با دیسیپلین شوگانها پا بـه عرصه حکومت نـهاد. امپراطور از قامتی افراشته برخوردار مـیبود کـه آثار ورزیدگی عضلاتش حتی درون سنین کهولت بـه چشم مـیخورد
ما از ژاپن یک کشتی گرفتیم بـه مقصد هنلولو. آنـهائی کـه آن شـهر مرکزی جزایر هاوایی را درون قدیم دیده بودند با حرف من موافق خواهند بود کـه آن شـهر زیبا و ساکت و آرامش بخش بـه ناگهان مورد توجه توریستها از اقسا نقاط دنیـا قرار گرفته تبدیل بـه یک مرکز بازرگانی و سود جویـانـه شده. هتلها و متلهای دریـا منظر به منظور پذیرایی از گردش گران ساخته و کلوپهای شبانـه مملو از مردم درون حال گذراندن تعطیلات هستند
ان جوان و زیبای بومـی درون این صنعت نو بنیـاد سهم بـه سزأی دارند. آنـها با حلقههای گل و گلبندهایشان بـه استقبال مدعوین مـیروند. آن لبخندهای معصوم و زیبا سبب بازگشت توریستها بـه آن جزایر بهشتی مـیشوند. آن حرکات موذن و زیبای بدن و دستان ظریفشان کـه گلبند خود را از گردن خود برداشته بـه گردن شما مـیارایند خود رسمـی زیبا و عاری از هر گونـه قصد سو مـیباشد. یک خوشامد ساده بـه هر زن، مرد و کودکی. چه خوب مـیبود کـه جوامع دیگر نیز همواره از رسوم زیبا و دلنشین بر خوردار مـیبودند. به منظور من جوان کـه از آسیـا مـیامد این رسم بسیـار مطلوب و دلنواز بود
از هاوایی و از طریق کشتی عازم ایـالات متحده گشته درون بندر سن فرانسیسکو قدم بـه سرزمـین اصلی نـهادیم. دسامبر ۱۹۰۶ بود درست بعد از زلزله معروف آن منطقه. تمامـی ساحل غرب آثار بـه وضوح زلزله را نمایـانگر بود. دیدن آن ساختمانهای نیمـه خراب و تمام ضایع حتی به منظور من کـه اکنون خرابههای شـهرهای اروپایی درون دو جنگ جهانی را بـه یـاد دارم هنوز از خرابترین آنـها بـه نظرم آمد. با اینحال توانستیم یک داروخانـه بیـابیم کـه باز بود و نوشابه وبستنی نیز مـیفروخت. رستورانها که تا آنجا کـه ما گشتیم همـه تخریب یآ بسته بودند. خوب باز هم خدا را شکر توانستیم چیزی بخوریم. هنوز باورم نمـیشد کـه در خاک دنیـای اول، درون کشور آمریکا هستم
از سان فرنسیسکو با قطار تمامـی عرض آن قاره را طی کردیم و در ایـالات سر راه توقفهای کوتاه مدت ولی با ارزش داشتم. درون شیکاگو بود کـه توقف من طولانی تر شد و از چندین مرکز صنعتی و بازرگانی دیدن نمودم. اماکن دیگر نیز مـیبودند درون آن شـهر قدیمـی و معروف ولی وقت اجازه نداد. فقط نمـیدانم دیدار از کشتارگاه شـهر را بـه چه منظوری درون برنامـه بازدید من گنجانیده بودند کـه نیمـی از روز پر ارزشی را بـه خود اختصاص داد. نمـیدانم چه فکر مـید.. درون حالیکه یکی دو موزه و تئاتر اپرا بود کـه مـیتوانست جای آنرا پر کند. بـه هر حال از آنجا بـه اتفاق همراهی بـه نیویورک رفتم و در هتل مجلل و دیدنی سنت رجیس اقامت کردیم. من آن هتل را مـیپسندیدم و بعدها بـه پسرم آقا صدرالدّین نیز سفارش کردم کـه او نیز هنگام دیدارهایش از نیو یورک بـه خصوص هنگام تحصیلش درون هاروارد درون آن هتل رحل اقامت مـیافکند
آنطوری کـه از دوستان مـیشنیدم نیو یورک صده جدید بسیـار با نیو یورک قدیم فرق مـیکند. بـه خصوص از لحاظ زندگی اجتماعی و تأثیر آن بر زندگی فامـیلی. مـیگفتند قدیمها خانوادهها نزدیکتر مـیبودند و قرن ماشین بـه سرعت دارد آنرا عوض مـیکند. حال کـه به آن حرفها درون آن سالها مـیاندیشم از خود مـیپرسم کـه آیـا گله همـیشگی آدمها بوده؟ اینطور نیست؟ همـیشـه قدیم بهتر از جدید مـیبوده. آن اشخاص اگر امروزه زندگی درون نیو یورک را ببینند چه خواهند گفت؟؟ دوستان آمریکائی من درون اروپا چندین محل و مجمع را سفارش و حتی سازمان دهی نموده بودند. من کـه از اقامت چند روزهام درون نیوو یورک بس لذت بردم و با جامعه هنرمندان و به خصوص تئاترهای برادوی آشنا و محظوظ گشتم. من امریکأیـان را مردمـی بس فرهیخته و مـیهمان نواز یـافتم کـه افراد خارجی را استقبال و با لبخند همـیشگیشان پذیرا مـیشوند
در نیو یورک هر روز و هر شب مـیهمان شخصی بودم و نـهار و شام را با شخصیتهای منحصر بـه فردی گذراندم کـه طیفی از بازرگانان و مدیران وال استریت که تا هنرمندان برادوی و خوانندگان اپرای متروپلیتن را شامل گردید. با سابقه صرف وقت و علاقه بـه اپرا درون لندن و پاریس، آنچه کـه در متروپلیتن نیو یورک دیدم و شنیدم درون سطحی دیگر قرار مـیداشت. البته با شروع قرن جدید متدهای جدیدی به منظور سلفژ و بیـان با نوتهای سوپرانو این امر را سبب مـیگردید کـه احتمالا درون شـهرهای اروپا نیز بـه کار خواهد رفت.
از شخصیت هایی کـه از من دعوت بـه عمل آورده بودند آقای جروم، بازپرس نیو یورک مـیبود کـه پسر لیدی رندلف چرچیل مـیشد. او ترتیبی داد کـه من درون محاکمـه جنجالی درون شـهرشان و جلسه نـهایی اخذ تصمـیم کـه بعد از ماهها دادرسی و دادخواهی همان روزها بود دعوت داشته باشم و از نزدیک شاهد تصمـیم هیـات ژوری درون مجازات هری ثاو، قاتل آرشیتکت معروف ساختمان هایی نظیر موزه متروپلیتن، و چند ساختمان بلند بالای مراکز تجاری و مالی درون نیئو یورک، استنفورد وایت باشم. من نیز با خوشحالی قبول کردم کـه این محاکمـه پر سر و صدا ی عشقی – جنأئی را از نزدیک مشاهده نمایم. من قاتل را که تا حدودی مـیشناختم کـه بعد خواهم گفت. ماجرا از این قرار بود کـه همسر ثاو طبق شـهاداتش درون دادگاه بـه او فاش مـیسازد کـه قبل از ازدواجشان استنفورد وایت او را بـه آپارتمانش دعوت مـیکند و در شامپاین داروی خواب آور مـیریزد و او را اغفال مـیکند و مورد تجاوز قرار مـیدهد و در شانزده سالگی بکارتش را بر داشت کـه این بـه شدت خلاف عرف خانوادگی او مـی بود. با شنیدن این داستان هری ثاو بـه حد جنون بـه غیرتش بر مـیخورد و تصمـیم بـه انتقام مـیگیرد. او بعد از اینکه بـه نزدیک شدن وایت بـه همسرش مشکوک مـیشود آرشیتکت را درون یک پارتی پشت بام یکی از آسمان خراشهای طرح او درون مـیدان مدیسون (البته نسبت بـه آن دوره. آن یک ساختمان قامت افراشته ۳۲ طبقه مـیبود کـه در آن زمان بی نظیر مـیبود.)..در گاردن پارتی ای کـه ثاو و اوللین نسبیت هم شرکت داشتند ناگهان چشم هری ثاو بـه استنفورد وایت مـیخورد کـه سر مـیز همـیشگیش کنار صحنـه موزیکال با زن جوانی نشسته. او را هدف شش گلوله قرار داده بـه زندگی وایت خاتمـه مـیدهد. پیدا بود کـه متهم متمول و پر قدرت از بهترین وکلای دفاعی بر خوردار مـیبود کـه پس از چندین و چند احضارهای شـهدا و دوباره پرسیها توانستند هری ثاو را از اعدام نجات دهند. قاتل بـه خاطر جنون حسادت از مجازات اعدام برهید و به حبس طولانی مدت محکوم گردید
وایت کـه به صنعت نو بنیـاد فیلم علاقه وافر مـیداشت درون کشف اوللین سهم بسزأی مـیداشت. درون حقیقت این استنفورد وایت بود کـه اوللین نسبیت را درون سنّ شانزده سالگی بـه استودیوی تئاتر آورد و یک هنرپیشـه از او ساخت. وایت کـه به مراتب از قاتلش مسن تر مـیبود از آرشیتکتهای بنام بود کـه هنوز کـه هنوز هست جوایز آرشیتکتی بـه نامش صادر مـیشود.
و اما جریـان آشنائی اندک من و هری ثاو بر مـیگشت بـه دو سه سال قبل از آن اقامت درون نیو یورک بـه پاریس کـه به اتفاق جمعی از دوستان با وی و همراه زیبایش خانم اوللین نسبیت، مدل و بازیگر معروف آمریکا، درون ضیـافت شامـی حضور داشتیم. آن موقع هنوز ازدواج نکرده بودند و از قرار معلوم چندین بار خانم اوللین پیشنـهاد ازدواج وی را ردّ کرده بود کـه آنشب درون پاریس نیز یکی از آن مواقع بود. ثاو حرکاتی گیج و نا موزن داشت. ثاو از مدیران مدبر و وارث راه آهن مـیبود. از قرار نقل شده او درون سنین جوانی دارای قدرت و اختیـارات فراوان گشت کـه برای جاه طلبی و رقابت به منظور رسیدن بـه اهش مـیتوانست دست بـه هر عملی بزند. دوستانش او را مردی بس نکته سنج و کینـه جوو توصیف مـید. آنشب درون پاریس با من بسیـار موقر و محترم رفتار کرد و خانم اوللین نس بیت را معرفی نمود. او حتی من و خانم اوللین را مدتی تنـها گذاشت و رفت نوشیدنی یـا اردووری ییـاورد. ولی پنداری کـه بهانـهای بود کـه تفکراتی را کـه در سر مـیداشت با خود حل و فصل کند چون قیـافه اش از دور بسیـار متفکر و عبوس بـه نظرم رسید. دوستی درون آن هنگام متوجه نگاه من بـه او شد و زیرگفت کـه یک رگ جنون درون او پیدا مـیشود. من آنرا جدی نگرفتم. ولی بانو اوللین را شخصی مطلع به منظور سخن از هنر یـافتم. بسیـار از این سرانجام افسوس مـیخورم. او مـیبایستی شوهر خود را بهتر مـیشناخت
در دادگاه عالی فدرال درون آمریکا متوجه فرق عمدهای درون سیستم قضایی آمریکایی با سیستم انگلستان شدم. با این کـه هردو از یک اصول پیروی مـیکنند و بسیـار بهم نزدیکند ولی مانند اپرای متروپلیتن تکنیک ارائه آن با تکنیک انگلیسی متفاوت بود. تکنیک سؤال و جواب و دوباره پرسی بـه مراتب بهسازی شده بود. من درون دادگاههای عمدهای درون انگلستان حضور یـافتهام و این تفاوت را بـه وضوح درون یـافتم. بگذریم.. اینـهم از یک ماجرای جنجالی آن روزها کـه من شاهد نزدیک آن بودم
در سال ۱۹۰۷ موتور تحریقی بـه مرحله ساخت مصرفی رسید واتومبیل ها درون خیـابانها کم کم ظاهر شدند. اتومبیل دیگر آن اسباب بازی بدبو و پر صدا نبود کـه در دهه گذشته درون نوسان ردی یـا قبولی جامعه قرار داشت. با اینـهمـه درون نیو یورک که تا سالیـان سال آن کالسکههای فاخر و و زیبای مزین شده کـه با اسبهای اصیل سنگین و سبکپا، و سورچیـهای مفتخرش درون خیـابانها درون تردد مـیبودند همچنان باقی ماندند. درون خیـابانهای نیو یورک مردمان مودب و خوش پوش مـیدیدی کـه با روی باز و گشاده بر این کالسکهها سوار و پیـاده مـیشوند. پلیس با روی گشاده بـه سٔوالت پاسخ مـیدهد کـه من را بـه یـاد ژاندرم های اخموی فرانسه مـینداخت کـه در این توهم هستند کـه هرچه عبوستر نمایـان گردند تأثیر آنان بـه روی مردم بیشتر است.. همـینطور پلیس خشک و بی احساس انگلیسی کـه اصلا بـه مردم رو نمـیدهد
در آن سفر نیو یورک من افتخار آشنائی با اشخاص برجستهای را داشتم و مـیهمان آنان بودم. درون این خصوص مایلم از این اشخاص محترم یـاد کنم کـه در منازل بزرگشان من را پذیرا گشتند و باعث آشنائی من با دیگر شخصیتهای هنری، پزشکی، و علمـی آن دیـار شدند. من از خانم ها و آقایـان وندربیلت، جاکب استر، رید، فیپس، و آگدن ممنونم کـه در آن شـهر دنیـای جدید مـیزبان و راهنمای من بودند. درون نیو یورک من ساعتهای بسیـاری را نیز درون موزههای مشـهور آن شـهر بزرگ گذراندم و آثار باستانی و مجسمـههای عهد عتیق و نقاشیهای مشـهور توسط آرتیستهای بنام دنیـا را از نزدیک دیدم و کمال لذت را از دیدن آن اشیأ نایـاب و کمـیاب بردم. مـیبایستی درون اینجا متذکر شوم کـه آثار باستانی گرانبها و نقاشیهای معروف و مجسمـههای نادری را نیز درون منازل افراد نامبرده مشاهده نمودم و از کلکسیونهای ذیقیمت آنان حظّ بردم
با دیدن نقاشیهای معروف کلاسیک بـه رو دیوارهای آن منازل مجلل بـه یـاد مـیاورم این گفتهام را: درون حالیکه سبک امپرسیونیزم درون اروپا طلوع نموده و فرانسه راهنمای نقاشان جدید درون این سبک نو شده، درون آمریکا متوجه هستم کـه علاقهها همچنان بـه روی کارهای کلاسیک است. البته تک و توک اینجا و آنجا کارهایی از ترنر، یـا مونـه و یـا رنوار مـیدیدم ولی هنوز نقاشی کلاسیک بر دیوارها حکمفرمأی مـیکرد. و چه کارهایی کـه من ندیدم و دهان از تحسین و تعجب باز نکردم. رنگ و روغن بـه روی بومهای وسیع از نقاشان بنام فرانسوی، انگلیسی، آلمانی، ایتالیـائی و دیگر نقاط دنیـا چشمهای بیننده را بـه خود خیره و تا مدتی او رای مسخ مـیسازد. عضویت افتخاری چند کلوپ هنری، حرفه ای، و کارگری بـه من ارائه شد کـه کلوپ اتحادیـه از عمدهترین آنان بود کـه به خاطر مـیآورم. من فرصت چشیدن و تناول غذای بومـی سرخپوستان ناحیـه را نیز بدست آوردم. از اردک تنوری و کباب لاکپشت لذت بردم با اینکه درون منوی غذاهای روزانـه من یـافت نمـیشود. این لاکپشتها از نوع تراپین هستند و در اقیـانوس زندگی مـیکنند و بومـیان به منظور خوردن استفاده مـیکنند و تنوعی از غذاهای دریـایی مـیباشند
نیو یورک مظهر تجدد و پیشرو علم و صنعت و بازرگانی شده بود کـه دیگر مراکز عمده شـهری دنیـا را تحت الشعاع قرار داده بود. آن شـهر نماینده آمریکای پیشرو و عاری از هرگونـه احساسات کینـه توزی کـه در مـیان کشورهای اسیأی و اروپأی بـه وفور یـافت مـیشود بود. آمریکا الگوی جهان جدید شد. من فقط درون زندگی یک افسوس بزرگ درون دل دارم و آن نداشتن فرصت دیگر باز دید از آن شـهر رنگارنگ چند ملیتیست. من دیگر هیچوقت بـه نیو یورک نرفتم
لطفا بقیـه خاطرات آقا خان محلاتی را درون جلد دوم مطالعه فرمائید. روی لینک زیر کلیک نمایید
https://mohsen33shojania.wordpress.com/2016/12/11/%d8%ae%d8%a7%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%aa-%d8%a2%d9%82%d8%a7-%d8%ae%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%ad%d9%84%d8%a7%d8%aa%db%8c-%d8%ac%d9%84%d8%af-%d8%af%d9%88%d9%85/
Like this:
Like Loading...
[نیایش صبگاهی ارتش]نویسنده و منبع: moshojania |