روضه سلطان قیس

روضه سلطان قیس موقعیت تاریخی و جغرافیـایی سرزمـین خراسان | ادبیـات فارسی - ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد | طاهره قرةالعین - ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد | دایره المعارف اسلام پدیـا » فقه اهل سنت | افغان ها، فصل ١ که تا ١٤ - khorasanzameen.net |

روضه سلطان قیس

موقعیت تاریخی و جغرافیـایی سرزمـین خراسان

دردمندانـه دهها سال هست که هویت ادبی، روضه سلطان قیس فرهنگی و تاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه و عظمت طلبانـه بـه یغما شده و مورد چپاول و دستبرد قرار گرفته و هنوز کـه هنوز هست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین درون بی بی سی فارسی) و سرزمـین ادب پرور و غرور آفرین مارا فاقد هویت فرهنگی و افتخارات تاریخی مـیسازند وهمـه بود و نبود این مرز و بوم را درون دامان بی هویتی خویش وصله ناجور مـیزنند. روضه سلطان قیس درون سرزمـین ما درون قبال این چپاول و تاراج آب از آب تکان نمـیخورد. روضه سلطان قیس بلی! با اندوه و درد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق و پژوهشـهای حق خواهانـه و ملی گرایـانـه وجود ندارد و شوربختانـه کـه در سطح ملی نیزعده ی آگاهانـه و یـا غیرآگاهانـه آب درون آسیـاب بیگانـه ریخته و با تلاشـهای مذبوهانـه درون پی ترویج و تسلط فرهنگ و ادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی و هویت فرهنگی ما درون تلاش اند.

حدود دوهزار سال پیش از مـیلاد مسیح، سرزمـین هندوکش (افغانستان) مورد هجوم اقوام آریـایی کـه از دره‌ های پامـیر سرازیر شده بودند قرار گرفت و به تصرف این اقوام درون آمد. روشن نیست پیش از تهاجم آریـایی‌ها چهانی درون این سرزمـین ساکن بوده‌اند.

بطلمـیوس و دیگر جغرافی‌ دانان باستان از سرزمـینی کـه در جنوب هندوکش بین کویر نمک فارس (ایران امروز) درون غرب و رود سند درون شرق واقع بوده، بـه نام «آریـانا» یـاد کرده‌اند. قدیمـی‌ترین اثر مکتوبی کـه در آن از سرزمـین هندوکش ذکر بـه عمل آمده، اوستا کتاب مقدس زرتشت است.

باکتریـا درون حدود ۵۴۰ قبل از مـیلاد. توسط کورش هخا فتح و به امپراتوری پارس پیوست. بعدها داریوش کبیر قسمتهای بیشتری از آن را فتح کرد. افغانستان کنونی درون دوران داریوش هفت (ساتراپی) داشت و اهمـیت استراتژیک زیـادی داشت. درون اواسط قرن چهارم قبل از مـیلاد فتوحات هخا فروکش کرد و برخی از نواحی جنوب و شرق بـه تدریج از شاهنشاهی هخا جدا شدند.

پس از شکست از لشکریـان اسکندر و گشوده شدن پایتخت هخا، داریوش سوم بـه سوی شرق متواری گشت و توسط بسوس، بدخش (والی) بلخ، کشته شد. درون سال ۳۲۹ پیش از مـیلاد، اسکندر مقدونی پا بـه سرزمـین هندوکش کـه تاریخ‌نویسان یونانی آن را پاراپومـیسوس (Parapomisus)  گفته‌اند نـهاد. اسکندر هرات را تصرف و پس از سپری نمودن زمستان درون سیستان، وارد ناحیـه‌ای شد کـه به نامش اسکندریـه (قندهار امروزی) نامـیده شد.

لشکریـان اسکندر بعد از اشغال غزنـه و کابل، درون شمال کابل (غوربند) شـهرک دیگری را نیز بـه نام اسکندریـهٔ قفقاز بنا نـهادند. اسکندر با سپاهیـان خود وارد مناطق حاصل‌خیز آسیـای مـیانـه شد و مـی‌گویند با یکی از خان‌های محلی تخارستان نیز ازدواج کرد کـه اسمش رخسانـه  (Roxana) بود. اسکندر بـه مدت یک سال درون دشت‌های آسیـای مـیانـه سرگردان بود و با تاخت‌وتاز جنگجویـان این سامانـها روبرو مـی‌گشت و شماری از سپاهیـانش را نیز بـه علت سرما و کمبود مواد غذایی از دست داد. پس از برونرفت اسکندر از باکتریـا (سرزمـین باختر)، برخی ازسران سپاهش پادشاهی کوچکی تشکیل داده و مدت دوصد سال بر این سرزمـین فرمان راندند. از دو سده چیرگی پادشاهان یونانی باکتریـا چیزی بـه جز برخی از سکه‌های آن زمان بجا نمانده است.

در قرن اول مـیلادی، قبایل صحراگرد یوئه-چی کـه از جانب شمال وارد باکتریـا شده بودند یونانی‌ها را تارومار کرده، باکتریـا را تصرف نمودند و سلسلهٔ کوشانی را بنا نـهادند. کوشانی‌ها کـه تجربهٔ حکومت نداشتند، امپراتوری خویش را بر ویرانـه‌های امپرتوری یونانی بنا نـهاده و دوباره سکه‌های یونانی و حتی الفبای یونانی را متداول ساختند. کوشانیـها که تا اواسط فرن اول مـیلادی شـهرهای کابل و قندهار را نیز تسخیر کرده و امپراطوری خویش را وسعت بخشیدند. درون این دوران دین بودایی نیز توسط آشوکا بـه این سرزمـین وارد شد.

در دوران حکمرانی کنیشک، مبلغان آئین بودایی از طریق آسیـای مرکزی بـه چین سفر نموده و در پخش و اشاعهٔ این آیین تلاشـهای زیـادی د. دورهٔ کوشانی‌ها را مـی‌توان دورهٔ تمدن جدیدی به منظور افغانستان محسوب کرد، این خانواده درون پیکرتراشی پیشرفت‌های بسیـاری کرد و بت‌های ۳۵ و ۵۳ متری بامـیان کـه توسط طالبان نابود شدند از یـادگارهای همـین دوره بودند. خاندان کوشانی درون حوالی سال ۲۲۰ مـیلادی، زمانی کـه گروه های کوچکی اینجا و آنجا سر بلند کرده و برخی از نقاط را تصرف نمودند منقرض گشت. انقراض خاندان کوشانی پایـان یک عصر یـا دوره شکوفایی فرهنگی و هنری بود کـه دیگر هیچگاه درون افغانستان تکرار نشد.

« مردم افغانستان و ایران دارای فرهنگ و تاریخ مشترک هستند «اما نـه بـه آن حدودی پابندی داشته باشند کـه یکی پی نابودی افتخارات وهویت فرهنگی وادبی دیگری درتکاپوباشد » وچند جاهل وکورذهن نمـیتوانند بامزدوری وبیگانـه پرستی وتفرقه اندازی تاریخ مشترک آنان رابه اشاره اجنبی ها وخود خواهی های هژمونیستی مصادره نماید، سرزمـین افغانستان کنونی (خراسان قدیم) دارایی مستندات فراوان اند کـه مـیتواند جعل کاران ودروغگویـان را سرجایش بنشاند. قدیمـی‌ترین اثرمکتوبی کـه از سرزمـین هندوکش ذکر بـه عمل آمده، اوستا کتاب مقدس زرتشت است.»

در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنچم مـیلادی، بعد از سقوط کوشانیـان، دولتی درون افغانستان پدید آمد، کـه در تاریخ بـه هیـاطله یـا یفتالیـان مشـهور اند. یفتالی‌ها از قوم هیوانگ نو یـا هون‌ها بودند کـه بر اثر جنگ با چینی‌ها از آنـها شکست یـافته و شاخه‌ای از آنان با آتیلا بـه طرف اروپا رفته و شاخه‌ای دیگر درون افغانستان ساکن شدند و دولت یفتلی را تشکیل دادند.

در سال ۴۷ هجری قمری (۶۶۷ مـیلادی) اعراب از طریق هرات از آمودریـا گذشتند، ولی که تا سال ۹۱ هجری قمری (۷۰۹ مـیلادی) کـه بر سرزمـینـهای باکتریـا و ورارود مسلط شوند با مقاومت شدید مردم روبرو شدند و در برخی موارد تلفات سنگین جانی را نیز متحمل شدند. درون کابل اعراب با ایستادهجوانی بنام رستمداد کابلی روبرو شده چندین شبانـه روز درون محاصره ماندند، آخر قوای تازه دم اعراب تحت فرماندهی یکی از فرماندهان عرب بـه نامابن قیس معروف بـه شاه دوشمشیره بـه کمک سپاهیـان رسیدند.

آریـانای کهن بـه کدام سرزمـین خطاب مـیگردید؟

زبان پارسی دری یکی از زبانـهای آریـایی و خاستگاه آن باختر و حوزه باکتریـا است. این زبان بعد از تکوین و شکل گیری ازهمـین سر زمـین باختر بـه غرب درون ایران وشمال فرارود، بخارا و سغد درون شرق و جنوب بـه شبه قاره هند گسترش پیدا کرد. زبان پارسی دری اساساً از زبان دوره مـیانـه آریـانی یعنی پارتی (پرثوی, پهلوی اشکانی) درون همـین سر زمـین درون حوزه بلخ، هرات و سیستان بوجود آمده است.

پارتهای آریـایی تیره یی از قوم سکایی داهه توسط ارشک (اشک) وبرادرش تیرداد کـه از باختر بـه شمال غرب آن پارتیـه رفته بودند درون (۲۵۰ ق م) امپراتوری مقتدری را درون آنجا (پارتیـه) اساس گذاشتند و در اندک زمان دولت یونان باختری تحت فرمانروایی دیودوتس را درون حوزه بلخ بـه سقوط مواجه ساخته اورا بـه جنوب راندند و همـه باختر را تحت سلطه خود درون آوردند. درون همـین آوان زبان اوستایی درون باختر البته بـه گونـه تحول یـافته آن متداول بوده است، حتی اکـثر دانشمندان وجود اوستا را درون نیمـه دوم عصر پارتها تایید مـیکنند- چنانکه بـه اساس بعض مدارک و اسنادی کـه از نیسایـا مرکز اولیـه پارتها بـه دست آمده، دیـاکونوف، لیو شیستث بدین باور اندکه درون قرن اول قبل از مـیلاد درون شرق دولت پارت یعنی حوزه باختر متن اوستا یـا کم از کم قسمتی ازآن وجود داشته است.

نام افغانستان هرچند درفاصله ی بیشتراز دو قرن اخیرداده شد، اما پیشینـه تاریخی این سرزمـین و ساکنانش بـه هزاران سال قبل بر مـی گردد. درون آن گذشته ها کشورکنونی افغانستان بخشی عمده ای از سرزمـین بزرگی بود کـه آنرا آریـانا یـا ایریـانا و یـا آریـا وایریـا مـی خواندند.

این نام ازهزار سال قبل از مـیلاد که تا قرن پنجم مـیلادی بـه افغانستان امروز و بخش های از ایران کنونی، مناطقی درون آسیـای مـیانـه و بخش هایی درشمال وغرب پاکستان اطلاق مـی گردید. محقق ومؤرخ قدیمـی یونان اراتوس تینس (Eratosthenes) درنیمـه ی قرن سوم پیش ازمـیلاد، آریـانا را نام قدیم و گذشته دور افغانستان مـی خواند. دکتورمحمد حسن یمـین پروفیسور و محقق علم تاریخ افغانستان، درمورد حدود و وسعت قلمرو سرزمـین آریـانا مـی نویسد: روضه سلطان قیس «استرابون جغرافیـا نگار و مؤرخ یونانی براساس گفتارارا توتینس حدود وثغورآریـانا وبه همـین گونـه بطلیموس وبیلو ولایـات آریـانا را درهفت ولایت این چنین مشخص ساخته اند:

 ـ مارجیـانا (حوزه مرغاب)

 ـ بکتریـانا (بلخ وبدخشان)

 ـ هریوا (حوزه هرات)

ـ پاروپامـیزاس (حوزه کابل وهزاره جات)

 ـ درانجیـانا (حوزه سیستان)

 ـ اراکوزیـا (حوزه ارغنداب)

 ـ گدروزیـا (حوزه بلوچستان) »

سرزمـین آریـانا بـه عنوان یکی از کانونـهای هفتگانـه ی تمدن کهن جامعه بشری محسوب مـی شود.

آریـانا درون زمره سرزمـین های چون: بین النـهرین، مصر، سواحل شرق مدیترانـه، چین، نیم قاره هند، شبه جزیره یونان، ایتالیـا وروم قدیم است. ساکنان این سرزمـینـها هزاران سال قبل درون بخش های مختلف علوم ریـاضی، نجوم، طب، حکمت، تجارت، کشتی رانی، نقاشی، ایجاد الفباء، زراعت، صنایع دستی، هندسه وغیره دارای تمدن درخشانی بودند ودرواقع پایـه های تمدن امروزین جامعه انسانی را درسیـاره زمـین گذاشتند. آریـانا درون مـیان حوزه های تمدنی مذکور از دو که تا سه هزار سال قبل از مـیلاد مسیح دارای زراعت وآبیـاری وشـهر های آباد وپرنفوس بود. ونقطه اتصال مـیان تمدنـهای بزرگ یونان، چین، هند وبین النـهرین محسوب مـی شد.آیین زرتشت یـا زردهشت درصدها سال قبل ازمـیلاد مسیح توسط مبلغ و بنیـانگذارآن بـه همـین نام از بلخ کنونی افغانستان کـه بکتریـا یـا بکتریـانا نام داشت، ظهورکرد. بلخ یـا باکتریـا مرکز و پایتخت مملکت آریـانا بود.

 به نوشته یک مؤرخ و محقق کشور بـه نقل از کتاب سحرگاه آیین زرتشت تألیف آر. سی. زاهنر چاپ نیویـارک: «...از روایت پارسیـان هند کـه ازبازماندگان زردهشتیـان پیش از اسلام هستند وسنن ملی شانرا بـه دقت حفظ کرده اند چنین بر مـی آید کـه وی درسده ششم پیش از مـیلاد مسیح درسرزمـین باختر واقع درشمال افغانستان کنونی دربین قبایلی ظهور کرده بود کـه خودرا آرین مـی نامـیدند. کتاب مقدس آیین زرتشت اویستا نام داشت کـه درآن عقاید وتعالم مربوط بـه آیین زرتشتی وموضوعات دیگری بیـان گردیده بود. نوشته هایی بر روی سنگ کـه ازدوران امپراطوری هخاان دربیشترازشش قرن قبل از مـیلاد مسیح منسوب بـه کتاب اویستا بـه دست آمده هست نشان مـیدهد کـه بیشترین ولایـات ومناطق سرزمـین آریـانا درکشور کنونی افغانستان موقعیت داشت. ازدوازده ولایت آریـانا درآن کتیبه های سنگی بدینگونـه نام مـی شود:

 ـ هرکانیـا (گرگان)

 ـ پارتیـا (دره خراسان)

 ـ زرانکا (زرنج)

ـ ایریـا (هرات)

 ـ خوارزمـیا (خوارزم)

 ـ بکتریـانا (بخدی، بلخ)

 ـ سغدیـانا (سغد)

 ـ گندارا (حوزه کابل وسند)

 ـ ستا گیدیـا (هزاره جات ومناطق مرکزی افغانستان)

 ـ اراکوزیـا (حوزه ارغنداب)

ـ ماکا (مکران وبلوچستان)

 ـ ساکا (خاک های سکایی سیستان)

ظهور زرتشت وآیین زرتشتی کـه برخی زرتشتیـان اورا درجمله پیغمبران الهی محسوب مـینمایند حاکی از تکامل وپیشرفت انسانی و وجود تمدن دردیـار وسرزمـین کهن آریـانا بود. عده ای معتقد اند کـه آیین زرتشت برخلاف تصور وباوری ناشی ازعدم آگاهی تعالیم اصلی این آیین ویـا دراثر تحریفی کـه به آن واردشده هست نـه برمبنای آتش پرستی بلکه برمبنای یکتا پرستی قرار دارد. خداوند یکتا درآیین زرتشتی اهورا مزدا (هستی بخش بزرگ و دان) خوانده مـیشود و تعالم این آیین بر مبنای دستور اخلاقی: اندیشـه ی نیک، گفتار نیک، و کردار نیک استوار است.

 در دوره ظهور زرتشت، آریـانا دارای حکومت واداره بود. واین دلیل دیگری برموجودیت تمدن کهن بشری درون آریـانای گذشته محسوب مـی شود. زرتشت رهبر ومبلغ آیین خود توانست زمامدار یـا پادشاه ولایت باکتریـانا یـا بلخ مرکز آریـانا را کـه گشتاسب نام داشت بـه آیین زردشتی معتقد بسازد. بعد از آن آیین زردشتی از بلخ بـه سایر ولایـات وقلمرو سرزمـین آریـانا وحتی خارج از آن بـه سوی شمال غرب وغرب گسترش یـافت. بـه رغم آنکه پایتخت مملکت آریـانا درون باکتریـا یـا بلخ وسراسرقلمرو آریـانا بعد از ظهور زرتشت مورد هجوم ویورش قبایل مادها وپارتها یـا پارسها ازشمال غرب وغرب و سپس قبایل بدوی و بیـابانگرد صحرای مغولستان ودشت های آسیـای مرکزی قرارگرفت، اما آیین زرتشت درقلمرو آریـانا مـهاجمان را مجذوب خود ساخت. بـه گونـه ای کـه درمطالعه وبررسی تاریخ آریـانا دیده مـی شود کـه مـهاجمان ویورشگران از بیرون قلمرو آریـانا با ایجاد دولت ها وامپراطوری های مقتدر دراین قلمرو بیشتربه آیین وفرهنگ ساکنان آریـانا گرویدند وبا وجود یک دوره ستیزه گری و ویرانی درترویج وگسترش فرهنگ آرین زمـین از آیین که تا زبان آن تلاش د.

درحالیکه قسمت اعظم حدود قلمرو آریـانا را آنگونـه کـه تذکر رفت کشور کنونی افغانستان تشکیل مـیداد اما بعداً درقرن بیست مـیلادی محمد رضاشاه مؤسس خاندان پهلوی درایران همان نام آریـانا یـا ایریـانا را با اندک تغیر لفظی بـه نام ایران بـه سرزمـینی گذاشت کـه از کشورپارس یـا فارس قدیم وبخشی از قلمروآریـانای کهن تشکیل یـافته بود. پروفیسور محمد حسین یمـین محقق ونویسنده افغانستان بـه نقل از هانری ماسه محقق غربی درمورد تاریخ وتمدن ایران این مطلب را مورد تأیید قرار مـیدهد: «نام ایران به منظور کشورایران امروزی نامـی هست بسیـار تازه کـه از مدت تقریباً ششش دهه بدین سو برفارس کهن اطلاق شده است. آنـهم بنا برملحوظات ویژه وبا تحلیل اینکه همـه مواریث تاریخی، مدنی وفرهنگی مملوازافتخارات دیرینـه آریـانا دراین واژه خلاصه شده است. یعنی این نام بـه صورت آگاهانـه بر فارس (پارس وبه شکل لاتین آن پرشی) اطلاق گردیده است. چنانکه رضا شاه مؤسس سلسله پهلوی کـه به گذشته پر افتخار ایران کهن (به قول خودش) توجه بسیـارداشت کمـی بعد از رسیدن بـه سلطنت تصمـیم گرفت کشوراوکه که تا آن زمان معروف بـه فارس بود ایران خوانده شود. »

همچنان این محقق ونویسنده افغانستان درون بخشی دیگر ازتحقیقات خود مـینگارد: «سرپرسی سایدراین باره مـینویسد: "اهل کشوریکه بـه زبان انگلیسی پرشیـا (Persia) نامـیده مـیشود آن کشور را ایران وخودشان را ایرانی مـیخوانند واین لفظ همان هست که دراویستا ایریـا

ضبط شده ومعنای آن خاک آریـان است، بنا برآن این لفظ ایران هرگاه بـه اصطلاح سیـاسی امروزاستعمال شود محدود بـه کشور ودولت جدیدی هست که انگلیسها آنرا پرشیـا (Persia) مـیخوانند. دیـا کونوف با استناد بـه آثار استرابون وتأکید قول وی مـیگوید: بـه کاربستن صفت ایرانی ممکن هست چنین تعبیر شود کـه صحبت برسرزبان، دولت وکشورایران است، چنانکه برهمـه معلوم هست اصطلاح (ایران) بـه صورت باستانیش یعنی آریـا درآغاز شامل فارس نبوده است. و درمورد جدیداً تسمـیه فارس بـه ایران درکتاب ا رانسکی (زبانـهای ایرانی) آمده است: کلمـه ایران بـه عنوان کشور جدید خاورمـیانـه فقط درپایـان قرن نوزدهم بـه چشم مـیخورد وتنـها درسال نوزده سی وپنج مـیلادی بود کـه دولت ایران (فارس) این کلمـه را رسماً بـه نام قدیمـی Persia به عنوان نام رسمـی کشور خود پذیرفت. بـه همـین جهت خلط کلمـه (ایران) درمعنی جدید رسمـی با همـین کلمـه درمعنی تاریخی آن کـه غالباً بـه چشم مـیخورد اشتباه فاحشی است. بعد از نامگذاری ایران توسط محمد رضا شاه بـه سرزمـین فارس وبخشی از آریـانا درکشور ایران این ذهنیت واعتقاد ایجاد شدکه تمام نشانـه ها وافتخارات گذشته ی سرزمـین آریـانا متعلق بـه ایران امروز است.

حتی برمبنای چنین ذهنیت وباورنادرست، آن عده از دانشمندان، عرفان وشعرای کـه درقلمرو افغانستان کنونی زاده شده اند ازسوی ایرانیـها متعلق بـه خودشان قلمدادشده وایرانی خوانده مـی شوند. آنگونـه کـه مولانا جلال الدین بلخی وحکیم ابوعلی سینای غزنوی، ظهیرالدین فاریـابی، امام فخر رازی و... کـه همـه درمناطقی از افغانستان کنونی تولد شده اند. هرچند دولت افغانستان درنام گزاری مذکور اعتراضی بـه دولت ایران نکرد، اما براساس تذکر عبدالحی حبیبی مؤرخ ومحقق مشـهورکشور درون مجلس بزرگداشت فردوسی درپوهنتون کابل گفته مـی شود که: «این تصمـیم از طرف دانشمندان افغانی بنا بر ملاحظات تاریخی مورد اعتراض قرار گرفت ومرحوم غبارواعظمـی وبعضی دیگر بـه نمایندهاز قشرروشنفکر بـه وزارت خارجه افغانستان رسماً احتجاجیـه خودرا سپردند اما از طرف دولت وقت بـه آن اعتنایی نشد. » البته دلیل بی اعتنایی وسکوت دولت افغانستان بـه عدم ملی بودن دولت وماهیت قبیله ای وقومـی آن برمـی گشت کـه تضعیف رابطه کشور وبخش اعظم ساکنانش را بـه گذشته درجهت اه ومنافع قومگرایـانـه خود ارزیـابی مـیکرد. دریک دوره ی طولانی یک ونیم هزار ساله کـه افغانستان امروز بخشی ازآریـانای کهن بود وبه سرزمـین وکشور آریـانا یـا د مـی شد خانواده های متعددی چه بـه عنوان مـهاجم وچه عنوان زمام داران برخاسته از داخل درون آریـانا حاکمـیت د.

سنگ نبشته رباطک هویت حقیقی سرزمـین خراسان

کشف سنگ ‌نبشته رباطک بـه چندین پرسش دیرینـه درون زمـینـه مطالعات کوشانی، پاسخ داد. بـه موجب این کتیبه دانسته مـی‌شود کـه کوشانیـان زبان خود را بـه نام «زبان آریـایی» مـی‌شناخته‌اند و آن نیـای زبان پارسی یـا دری هست که گویـا «دری» گونـه تغییر‌یـافته تلفظ واژه «اَریَـئـو» باشد.

نامبرداری از ایزدان بزرگ و کهن آریـایی و جز آن درون متن سنگ‌نبشته و آرزوی خوشنودی آنان، نشان‌دهنده مدارای دینی کوشانیـان و احترام و پاسداشت آنان درون برابر همگی دین‌ها مناطق همسایـه آریـانا است. همزیستی و تجمـیع ایزدان و دوری از تبلیغ و تأیید منحصرانـه یک دین خاص، نشانگر تنوع دینی و فرهنگی، و شاخصی به منظور درک قدرت و توانایی‌های یک جامعه بالنده و کمال فرهنگی آن است. فرمان‌نامـه کنیشکه درون رباطک، این بحث دیرینـه درون باره خاستگاه قومـیتی و فرهنگی، و باورداشت‌های کوشانیـان و «یوئِـجی‌»ها را پایـان داد. امروزمـی‌دانیم کـه کوشانیـان هیچگونـه پیوستگی و وابستگی با قبیله‌های بادیـه‌نشین آلتاییِ آسیـای مـیانـه شرقی نداشته‌ و دارنده تبار، فرهنگ، دین و زبان آریـایی بوده‌اند. هیچنمـی‌دانست کـه دهقانان قریـه یی «کافر قلعه» درون «رباطک»، سنگ‌نبشته‌ای درون بازمانده‌های شـهر کهن کوشانیـان یـافته‌اند کـه بزودی پرده از بسیـاری ناگفته‌ها و نادانسته‌ها درون زمـینـه تاریخ فرهنگ و زبان‌ آریـایی برخواهد داشت. رباطک، نام شـهر کوچکی هست که درون شرق ولایت سمنگان و شمال باختری ولایت بغلان و در مـیانـه راه پل‌خمری بـه سمنگان واقع است. این شـهر درون فاصله چهل کیلومتری شمال باختری محوطه باستانی «سرخ کتل» جای دارد. رباطرخ کتل، هر دو از بازمانده‌های شـهرهای بزرگ کوشانیـان هستند کـه آثار هنری فراوانی از دوره کوشانی درون آنجا یـافت شده است.

بررسی و خوانش سنگ‌نبشته رباطک به منظور نخستین بار توسط نیکلاس سیمز ویلیـامز Nicholas Sims-Williams باستان شناس و متخصص زبان‌های سغدی و باختری درون مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن انجام شد.

Sims-Williams, N., The inscription of Rabatak describes, in: Silk Road Art and Archaeology, No 4, Kamakura, 1995/6, pp. 75- 142.

در تاجیکستان نیز پژوهش‌های متعددی بر روی این کتیبه انجام شده هست که از جمله مـی‌توان بـه مقاله ارزنده استاد یوسف یعقوبوف بنام «کشفیـات مـهم درون کوشان‌شناسی» (به تاجیکی) اشاره کرد منتشر شده است. همچنین امامعلی رحمانوف نیز درون جلد دوم کتاب «تاجیکان درون آینـه تاریخ» بـه معرفی مختصر و مفید سنگ‌نبشته رباطک پرداخته و بدرستی از خاستگاه و زبان آریـایی کوشانیـان یـاد کرده است. کتیبه رباطک بـه موزیم ملی درون کابل منتقل شد و شنیده‌های این نگارنده حاکی از آنست کـه این سنگ‌نبشته ارزشمند و بی‌همتا درون زمان تسلط حکومت طالبان بر افغانستان بـه همراه تعدادی از آثار دیگر موزه بـه یک مجموعه‌دار خصوصی بـه نام نصیراله بابر فروخته شده هست و از وضعیت فعلی آن اطلاع دقیقی درون دست نیست.

کتیبه رباطک، سنگ‌نوشته‌ای هست که حدود نود سانتیمتر طول، شصت سانتیمتر عرض و چهل سانتیمتر ضخامت دارد. بر یک سوی این سطح سنگی، نوشته‌ای بـه زبان و خط باختری (خطی بر اساس الفبای یونانی) درون بیست وسه سطر کـه بخش‌هایی از آن بـه مرور زمان دچار فرسایش و تخریب شده است. هر سطر کتیبه درون حدود پنجاه حرف و در مجموع قریب هزارودوصد حرف دارد.

این کتیبه بـه فرمان «کَـنـیـشـکَـه» پادشاه بزرگ و مشـهور کوشانی درون سده نخست مـیلادی و در نخستین سال پادشاهی او نویسانده شده است. از زمان دقیق آغاز پادشاهی کنیشکه اطلاعی درون دست نیست و بحث و بررسی‌ها پیرامون آن همچنان ادامـه دارد. این فرمان، کهن‌ترین کتیبه کوشانیـان دانسته مـی‌شود کـه تاکنون بدست آمده است.

متن زیر، گزارشی از بخش‌های سالم‌ باقیمانده فرمان‌نامـه رباطک هست که کوشش شده که تا ترتیب واژگان- که تا جای ممکن- همانند متن اصلی باشد:

“کـنـیـشـکـه کـوشـانـی، رهایی‌بخش بزرگ، نیکوکار، فرمانروای دادگر، شایسته نیـایش یزدان، کـه فرا دست آورد پادشاهی را بخواست نَـنَـه و بخواست همـه دیگر ایزدان. کـه بیـاغازید نخستین سال را بـه خشنودی خدایـان. او صادر مـی‌کند یک فرمان بـه یونانی و سپس بیـان مـی‌دارد بـه زبان آریـایـی.... «سَـکِــتَـه»، «کَــئـوسـانـبـی»، «پـاتـالی‌پـوتـرا»، «چـامـپا»... پادشاه کنیشکه بـه «شـافـر نـوکـونْــزوک/ ناقَــنـزاق» فرمان مـی‌دهد نیـایشگاه بزرگی بنام ایزدان درون سرزمـین آریـانا به منظور ایزدان بسازد و در آن تندیس‌های ایزدبانو «مَـه» درون برترین ج، خدای «آرمــوز» آفریننده خوشی‌ه، «آردوخــش»، «سـروشَــرد»، «نَـرسَــه»، «مـهــر»، «مَـهَـشـان» و «ویـنـک» تراشیده و گذاشته شوند. همچنین فرمان مـی‌دهد کـه تندیس این شاهان را بسازند و در نیـایشگاه بگذارند: «شـاه کـوجـولَـه کَــدفـیـز»، پدر پدر بزرگ، «شـاه ویـمَـه تَـکــتـو» پدر بزرگ، «شـاه ویـمَـه کَـدفـیـز»، پدر و خود «کـنـیـشـکـه»... باشد که تا آن ایزدان، یـاری‌رسان شـاه شـاهـان کـنـیـشـکـه باشند.”

بررسی متن سنگ‌نبشته رباطک و آگاهی‌های نویـافته از آن درون زمـینـه زبان آریـایی

همـین مقدار اندک از بخش‌های خوانده و ترجمـه‌شده فرمان‌نامـه کنیشکه درون رباطک، توانسته هست آگاهی‌های مـهمـی درون اختیـار پژوهشگران بگذارد و به بسیـاری از مباحث پیچیده و حل‌نشده درون مطالعات کوشان‌شناسی خاتمـه بخشد:

- از هنگام کشف سنگ‌نبشته مشـهور «سرخ کتل» درون سال نوزده پنجاه وهفت مـیلادی، که تا زمان کشف سنگ‌نبشته رباطک کـه به همان زبان نوشته شده است؛ مسئله نام اصلی این زبان بـه بحث‌های بی‌پایـانی درون مـیان دانشمندان منجر شده بود. برخی این زبان را با نام‌های «کوشانی» یـا «بلخی» معرفی مـی‌نمودند. درون سفرنامـه‌های مسافران چینی سده‌های گذشته از آن با نام زبان «تخاری» یـاد شده بود و استاد والتر هنینگ، نام زبان «باختری» را به منظور آن پیشنـهاد کرده بود کـه مورد قبول و توجه بسیـاری واقع شد. کشف این سنگ‌نبشته بـه مسئله نام واقعی زبان باختری پایـان داد و به صراحت از آن با نام «زبان آریـایی» یـاد شده است. این واژه درون متن اصلی بگونـه «اَریَـئـو» aryao آمده است. مصوت پایـانی این واژه، حرف کوتاه «اُ» هست که درون زبان باختری (که اکنون مـی‌توانیم آنرا زبان آریـایی عصر کوشانی بنامـیم) معادل با کارکردره اضافه پایـانی (یـای نسبت) درون زبان فارسی است. محل واژه مـهم «اَریَـئـو» درون سطر چهارم این سنگ‌نبشته است.

- اکنون این مسئله نیز روشن شده هست که زبان رسمـی و دولتداری کوشانیـان، همانا زبان آریـایی بوده کـه از اشاراتی کـه بصورت منفصل درون بخش‌های آسیب‌دیده کتیبه بـه آن رفته است؛ هویدا مـی‌شود. کنیشکه، توانسته هست پس از سده‌های متمادی کـه از رواج زبان یونانی بعنوان زبان رسمـی حکومتی مـی‌گذشت؛ با فرمانی نافذ، حکم بـه رسمـیت زبان اصلی مردم درون دستگاه اداری دهد. از آن پس، تمامـی اسناد و مکتوبات دولتی و سکه‌ها بـه همـین زبان بـه نگارش درون مـی‌آیند.

- نیکلاس سیمز ویلیـامز و همچنین دکتر مـهدی، استاد پوهنتون کابل بر اساس شواهدی از همـین سنگ‌نبشته و نام‌های چهارگانـه شـهرهایی کـه در بخش‌های تخریب‌شده متن بـه آنـها اشاره رفته و در نواحی شمال هندوستان و پنجاب واقع بوده‌اند، بر چنین عقیده‌ای هستند کـه این زبان، درون سده‌های نخستین مـیلادی درون گستره وسیعی از آناتولی ودر کرانـه فرات که تا آریـانا و آسیـای مـیانـه و هند و پنجاب مفهوم بوده و بدان گفتگو مـی‌کرده‌اند.

- از آنجا کـه ساختار و واژگان سنگ‌نبشته رباطک نزدیک بـه زبان فارسی هست و حتی بعد از عصر کوشانیـان که تا سدها سال زبان رسمـی هیتالیـان بوده است؛ بـه نظر مـی‌آید کـه این زبان نیـای اصلی زبان فارسی کنونی کـه زبان «دری» نیز نامـیده مـی‌شود، باشد. همچنین بـه نظر مـی‌آید کـه واژه «دری» کـه تاکنون معانی گوناگونی مانند «درباری» و غیره به منظور آن پیشنـهاد داده‌اند و تاکنون معناگذاری آن بـه نتیجه قاطعی نرسیده است؛ گونـه‌ای تغییر آوا داده از واژه «اَریَـئـو» (آریـایی) باشد.

زبانی کـه به نام فارسی یـا دری مـی‌شناسیم بهیچ عنوان چنین نیست کـه در اصل متعلق بـه اهالی ناحیـه یـا فارس (ایران) باشد؛ بلکه این زبان دری از آریـانا بـه یـادگار مانده است. بررسی متن سنگ‌نبشته رباطک و آگاهی‌های نویـافته از آن درون پرسش‌های کوشان‌شناسی که تا پیش از پیدایش سنگ‌نبشته رباطک چنین پنداشته مـی‌شد کـه کوشانیـان بـه تمامـی ایزدان و دین‌های آریـایی پشت کرده و تنـها بـه گسترش دین بودایی همت مـی‌گماشته‌اند. اما نامبرداری از خدایـان یـا ایزدان بزرگ و کهن آریـایی و جز آن درون متن سنگ‌نبشته و آرزوی خوشنودی آنان درون دوره بزرگترین پادشاه کوشانی یعنی کنیشکه، نشان‌دهنده اینست کـه کوشانیـان علاوه بر پذیرش و گسترش دین بودایی، دیگر دین‌ها و ایزدان آریـایی را نیز گرامـی مـی‌داشته‌اند. این نکته علاوه بر این، نشان‌دهنده مدارای دینی کوشانیـان و احترام و پاسداشت آنان درون برابر همگی دین‌باوران است. همزیستی و تجمـیع ایزدان و دوری از تبلیغ و تأیید منحصرانـه دینی خاص، نشانگر تنوع دینی و فرهنگی، و شاخصی به منظور درک قدرت و توانایی‌های یک جامعه بالنده و کمال فرهنگی آن است. شاخصه‌های ارزنده‌ای کـه به هنگام فشارها و سختگیری‌های موبدان و دین‌سازان حکومتی دوره ساسانی با آسیب‌های دردناک فراوانی روبرو شد.

برخی ایزدانی کـه در این سنگ‌نبشته از آنان یـاد مـی‌شود و آشکارا شناخته‌شده هستند (تا آنجا کـه خوانده شده) عبارتند از: «نَـنَـه» (اَنَـهیتَـه/ ناهید»، «مَـه» (مـاه)، «سروشَـرد» (سروش)، «مـهـر» (مـیتر) و «آرمـوز» (اهورامزد) کـه توصیف آن بـه «آفریننده خوشی‌ها» درون این کتیبه، شباهت فراونی بـه سنگ‌نبشته‌های هخا دارد کـه از اهورامزدا با توصیف «هیَـه شـی‌یـاتیـم اَدا مَـرتیَـه هیـا» (که به منظور مردم شادی آفرید) یـاد شده است.

گروهی دیگر از ایزدان، کمتر شناخته‌شده هستند. اینان عبارتند از: «آردوخش» (ورخش) ایزدبانوی نگاهبان رود وخش (یکی از پر آب‌ترین و خروشان‌ترین رودهای سرزمـین‌ آریـانا کـه حال درون تاجیکستان است) ؛ و سه نام‌ایزد دیگر یعنی «نَـرسَـه»، «مَـهَـشان» و «وینک» (ویوانا/ وایـو؟) با بی‌گمانی شناخته نشدند. درون متن کتیبه بـه نام چند ایزد دیگر کـه خاستگاهی درون یونان و مصر دارند، نیز اشاره شده است. از سنگ‌نبشته رباطک چنین بر مـی‌آید کـه مردمان آریـانا درون آن زمان همچنان علاقه‌مندی خود بـه ساختن تندیس‌هایی نمادین از ایزدان را بـه شیوه دیرینـه نیـاکان خود حفظ کرده بوده‌اند.

پرسش مـهم دیگری کـه سنگ‌نبشته رباطک بـه آن پاسخ داده، عبارت هست از تبار‌نامـه کنیشکه کـه تاکنون محل بحث و گمان‌های فراوانی بود. درون اینجا کنیشکه با نامبردن از پدر، پدر بزرگ و پدر پدربزرگ خود، پیچیدگی‌های حل نشده پیرامون پدران و شاهان پیش از خود را آشکار مـی‌سازد و راه بررسی نام‌ها و تسلسل پادشاهان دیگر را هموارتر مـی‌سازد. همچنین آگاهی از تلفظ دقیق نام‌های کوشانی، یکی دیگر از کاربردهای سنگ‌نبشته رباطک است.

فرمان‌نامـه ارزنده کنیشکه درون رباطک، همچنین این بحث دیرینـه درون باره خاستگاه قومـیتی و فرهنگی، و باورداشت‌های کوشانیـان و «یوئِـجی‌»ها را پایـان داد. امروزه مـی‌دانیم کـه کوشانیـان هیچگونـه پیوستگی و وابستگی با قبیله‌های بادیـه‌نشین آلتاییِ آسیـای مـیانـه شرقی نداشته‌ و دارنده تبار، فرهنگ، دین و زبان آریـایی بوده‌اند. مادرینجا بخاطراستناد، بـه نشریـه ایرانی رجوع نمودیم - بهره ازمقاله رضا مرادی غیـاث آبادی درپژوهشـهای ایرانی.

 

دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

سامانیـان

سامانیـان کـه منسوب بـه سامان خداة نام، دهقانی زرتشتی از نواحی بلخ و مالک قریـه یی سامان نام درون آن نواحی بودند از زمان اقامت مأمون درون خراسان، اندک مدتی قبل از روی کار آمدن طاهریـان، درون قسمتی از ماوراءالنـهر حکومت های مستقل گونـه کوچکی را کـه به اشارت خلیفه بـه انـها واگذار شده بود بـه عهده داشتند و نست خود را – ظاهرا نـه از اوایل حال بلکه درون دنبالب قدرت – بـه بهرام چوبینـه سردار معروف عهد ساسانیـان مـی رساندند.

در اینكه سامانیـان، مشخص، اهل شمال افغانستان امروزی) بلخ) بودند همـه‌ی مورخان اتفاق نظر دارند. درون تاریخ مـیخوانیم كه اصل سامانی‌ها از یك روستای مرزی خراسان بـه نام سامان (یعنی مرز) بوده‌اند و نیـای بزرگشان درون اوائل قرن نخست هجری «سامان‌خداه» نام داشته‌اند. خدماتی كه سامانی‌ها بـه فرهنگ و تمدن ما كردند بـه حدی هست كه ما جز اینكه با ستایش بسیـار زیـاد ازآنـها یـاد كنیم هیچ راهی نداریم. سامانی‌ها درون احیـای فرهنگ و تمدن ما كمر همت بربستند؛ ادیبان و دانشمندان را مورد حمایت قرار دادند، كتابخانـه‌های بزرگ درون بلخ وبخارا و نیشابور و خوارزم تأسیس كردند؛ آزادی عقیده درون سراسر قلمروشان برقرار كردند؛ همـه‌ی امكانات علمـی را درون اختیـار دانش‌پژوهان قرار دادند که تا بتوانند بـه ثمردهی بپردازند. رودكی سمرقندی مؤلف كلیله و دمنـه بـه نظم دَری، ابوشكور بلخی مؤلف آفرین‌نامـه بـه نثر دری، دقیقی بنیـانگذار شاهنامـه بـه نظم دری، ابوالمؤید بلخی مؤلف شاهنامـه بـه نثر دری، فردوسی طوسی مؤلف شاهنامـه‌ی فردوسی، بلعمـی مترجم تاریخ طبری بـه نثر دری، همـه‌شان از پروردگان دستگاه سامانیـان بودند، و كارهایشان را با حمایت و تشویق دولتمردان سامانی انجام دادند. دیگر سخنوران دوران سامانی عبارتند از:

شـهید بلخی، ابوحفص سُغدی، خبازی نیشابوری، تخاری، احمد برمك، بانو خجسته سرخسی، بانو شـهره‌ی آفاق، ابوطاهر خسروانی، طخاری، ابوالمثل، یوسف عروضی، امـیرآغاجی، كسائی مرزوی، ابوالحسن لوكری، استغنائی ی، ابواسحاق جویباری، اورمزدی، جلاب بخاری، ابوشعیب هروی، شاخسار، خفاف، سرودی، زرین‌كتاب، حكیم غمناك، شاكر بخاری، ابوالقاسم مـهرانی، عبدالله عارضی، قریع‌الدهر، ابوسعید خطیری، لمعانی، ابوحنیفه اسكاف، غواص گنبدی، علی قرط اندگانی، ابوشریف، صفار مرغزی، و ابوعاصم. محمد ابن زكریـا رازی كه یكی از اعجوبه‌های تاریخ علم است، ابوعلی سینا كه بی‌نیـاز از توصیف است، ابونصر فارابی كه درتاریخ فلسفه‌ی جهان لقب معلم ثانی یـافته است، و محمد ابن موسا خوارزمـی، همـه‌شان از تحصیل‌كردگان عهد سامانی درون مدارس بلخ وبخارا و نیشابور، و مورد حمایت دولتمردان سامانی بودند. آخرین اینـها ابوریحان بیرونی بود كه درون جهان بـه خوبی شناخته شده است. كشور سامانی‌ها سرزمـینی بود كه اكنون تاجیكستان، افغانستان، غرب قرغیزستان، ازبكستان، نیمـه‌ی شرقی تركمستان، خراسانِ و سیستانِ را تشكیل مـیدهند.

سلطنت سامانـیـان

مـیلان کوندرا مـیگوید: نخستین گام به منظور از بین بردن یک ملت، پاک حافظه آن است. حتما کتابهایش، فرهنگش وتاریخش را از مـیان برد. بعد بایدی را واداشت کـه کتاب تازه ای بنویسد. فرهنگ تازه ای را جعل کند و بسازد، تاریخ تازه ای را اختراع کند. کوتاه زمانی بعد ملت آنچه بوده را فراموش مـی کند، دنیـای اطراف نیز همـه چیز را حتی با سرعت بیشتری فراموش مـی کند.

سامانیـان نزدیك صد سال) از دوصدوهشتادوهفت که تا سه صدوهشتادونو- ه.ق.) فرمانروایی كردند. قلمرو این حكومت، تقریبا تمام حوزه انتشار زبان پارسی دری را در بر مـی گرفت. البته بـه استثنای آنچه درون آن مدت درون تصرف آل بویـه، آل زیـار و برخی سلاله های حاكم درون نواحی غربی سواحل خزر و در آذربایجان و حدود اران (آنچه امروز جمـهوری آذربایجان خوانده مـی شود) واقع بود. این قلمرو وسیع، شامل سیستان، كرمان، درون بعضی اوقات نواحی گرگان، طبرستان (مازندران)، ری، قزوین و زنجان نیز مـی شد. ذكر نام شـهرهایی كه درون این حوزه و در خارج از آن بـه مناسبت رویدادهای مربوط بـه فرمانروایی این سلسله در تاریخها آمده است، تصوری از قسمت قابل ملاحظه قلمرو این دولت مستقل خراسانی را در قسمتی از قرون نخستین اسلامـی بـه دست مـی دهد. از جمله است- اسبیجات (در مشرق سیحون (، چاچ (تاشكند)، كش و نخشب (شمال شرقی جیحون)‌، گرگانج (‌جرجانیـه، خیوه درون جانب غربی جیحون)، كاث، خوارزم (در جانب شرقی جیحون)، طراز (طلاس)، بخارا. سمرقند، اشروسنـه (مشرق سمرقند)، فرغانـه (شمال شرقی سمرقند)‌، چغانیـان (جیحون علی)، بلخ،‌ ترمذ، مرو، مروالرود،‌ هرات، بادغیس، گنج رستاق، سیستان، قهستان، كرمان، باورد) ابیورد)‌، نس، خوجان (قوچان، استوار)، طوس، نیشابور، قومس، بیـهق، گرگان، آمل،  ‌ساری، چالوس، ری، قزوین و زنجان. حكومت بر حوزه ای بدین وسعت كه درون سراسر آن زبان پارسی دری یـا لهجه های پارسی دری تكلم مـی شد. همچنین، فرهنگ و تمدن و سنتهای خراسانی در تمام آن رایج و متداول و مقبول بود. طبعا وظیفه حمایت از فرهنگ خراسانی را كه لازمـه حمایت از مردم تمام این نواحی بود، بر عهده اهتمام این قرار مـی داد. ام، اینكه فرمانروایـان این سلسله یـا اخلاف آنان نسب خود را بـه بهرام چوبین، سردار معروف ساسانیـان مـی رسانیدند (هر چند صحت آن محل بحث است)، حاكی از توجه آنان بـه وظیفه حفظ و نشر مـیراث سنتهای خراسانی است.

به هر حال، جد بزرگ فرمانروایـان این سلاله كه نام ایشان منسوب بـه عنوان اوست، از دهقانان بلخ و از بقایـای خاندانـهای بزرگ در خراسان و ماورالنـهر بود. وی بـه علت انتساب علاقه بـه ملك بالنسبه وسیعی درون نواحی بلخ به نام سامان – مشـهور بـه سامان خداه بود. از زمانی كه اسلام آورد، (در اوایل خلافت عباسیـان) مورد حمایت و علاقه امرای خراسان و تایید دستگاه خلافت بغداد واقع شد. آن هم، بـه سبب فرزندان و نوادگانش بود كه درون كار ضبط خراج و امنیت بلاد ،‌به حاكم اسلامـی خراسان كمكهای قابل ملاحظه ای كردند. چنانكه مامون درون مدت اقامت در خراسان و بعد از آن، چندتن از آنان را كه از اولاد اسد بن سامان خداه بودند، در سمرقند و فرغانـه و چاچ و هرات حكومت داد

 (دوصدوچهار- ه.ق.) . بعدها درون عهد فرمانروایی طاهریـان نیز درون خراسان، اخلاف اسد و به خصوص فرزندان احمد بن اسد، همچنان نیـابت حكومت آل طاهر را درون بعضی از نواحی ماوراءالنـهر حفظ كردند. رمقارن عهد قیـام یعقوب لیث و برادرش عمرولیث صفاری، ماوراء النـهر بـه نیـابت از طاهریـان درون دو تن از نوادگان اسد بن سامان خداه بود یعنی نصربن احمد (دوصدوشصت ویک - ه.ق.) و برادرش اسماعیل بن احمد (دوصدوهفتادویک - ه.ق.‌) . این دو بلاد واسطه از جانب طاهریـان و مع الواسطه از جانب خلیفه بغداد، ولایت ماوراء النـهر را اداره مـی كردند. وقتی خلیفه بـه درخواست و اصرار عمرولیث صفار (كه خود را وارث و صاحب قلمرو طاهریـان مـی دانست)‌، ماوراء النـهر را هم كه درون عهد طاهریـان اسما جزو حوزء حكومت آن سلاله محسوب مـی شد بـه صفار سیستان داد، پنـهانی اسماعیل بن احمد را كه بعد از برادرش نصربن احمد فرمانروای مستقل تمام ماوراء النـهر بـه شمار مـی آمد نیز بـه مقاومت درون مقابل عمرولیث كه خلیفه مایل به تحكیم قدرت او درون خراسان و ماوراء انـهر نبود تشویق كرد. لاجرم بین صفار و امـیر سامانی كشمكش درون گرفت و در جنگی كوتاه كه درون حوالی بلخ بین فریقین روی داد عمرو لیث مغلوب و اسیر شد. خلیفه هم حوزه امارت طاهریـان را درون خراسان كه بعد از انقراض آنان به دست صفاریـان افتاده بود، بـه قلمرو سامانیـان الحاق كرد.

از آن پس، اسماعیل بن احمد و اخلاف او با حفظ امارت ماوراء النـهر، امـیر خراسان نیز خوانده شدند (دوصدوهشتادویک - ه.ق.) راز آن پس، نـه تن از سامانیـان، كه شامل اسماعیل بن احمد و اعقاب او مـی شد، بـه عنوان امـیران خراسان در ماوراء النـهر و سراسر نواحی خراسان سلطنت كردند. همچنین، درون نواحی شرقی ماوراء النـهر هم که تا ماورای سیحون بـه بسط و توسعه فتوحات و نشر قلمرو اسلام درون نواحی ترك نشین غیر مسلمان آن نواحی پرداختند. با آنكه تختگاه آنان که تا پایـان امارت همچنان درون بخارا باقی ماند، فرمانروایی آنان درون تمام ماوراء النـهر و خراسان، نقش آنان را درون رویدادهای عمده تاریخ خراسان قابل ملاحظه ساخت. سامانیـان،‌ درون اوایل دولت خویش با علویـان طبرستان و در اواخر آن، با آل بویـه درون گیریـهایی پیدا كردند. این در گیریـها درون هر دو مورد ایشان را پشتیبان دستگاه خلافت و مع مذهب تسنن نشان داد و محبوب متشرعه و رعایـای سنی این بلاد ساخت. نام و لقب نـه تن از پادشاهان این سلسله، از این قرار است: ر

اسماعیل بن احمد، امـیر ماضی ر

احمد بن اسماعیل، امـیر شـهید

نصربن احمد، امـیر سعید ر

نوح بن نصر، امـیر حمـید

عبد الملك بن نوح، امـیر رشید

منصوربن نوح، امـیر سدید

نوح بن منصور، امـیر رضی

منصور بن نوح

عبدالملك بن نوح

ظهور نشانـه های انحطاط درون دولت سامانیـان، با غلبه غلامان ترك بركارها و سلطه آنان بر مناصب نظامـی در درگاه ایشان آغاز شد. شورشـهایی كه درون دربار بخارا بـه وجود آمد و تا حدی ناشی از برخورد بین اهل سپاه و اهل دیوان بود، این انحطاط را تسریع كرد. انقلابات خراسان كه از ناسازگاری امرای ترك با یكدیگر و با سیـاست تمركز دیوان بخارا و امـیر سامانی نشاًت مـی گرفت، خراسان را بـه تدریج از سلطه سامانیـان خارج كرد و ماوراء النـهر را نیز دچار تزلزل ساخت. سرانجام، ماوراء النـهر هم با تحریكات مدعیـان، مورد تجاوز ایلك خانیـان ترك واقع شد.

در طی حوادث، قلمرو سامانیـان بین ایلك خانیـان و غزنویـان تقسیم شد. با كشته شدن امـیر ابراهیم بن نوح (سه صدونودوپنج - ه.ق.) معروف بـه امـیر منتصر كه آخرین مدعی امارت آن سامان و آخرین مبارز جدی به منظور احیـای آن بود دولت سامانیـان پایـان یـافت. دولت سامانیـان با ادامـهً سیـاست طاهریـان درون اظهار تبعیت اسمـی و تادیـه خراج نسبت بـه خلیفه، موفق شد هم موضع خود را درون نظر عامـه مسلمـین قلمرو خویش مشروع و مقبول سازد و هم درون عین وفاداری بـه سنتهای اسلامـی، درون احیـای ماثر و حفظ مواریث قومـی و باستانی، (تا حدی كه با ظواهر سنن اسلامـی معارض نباشد)‌ اهتمام قابل ملاحظه و موفق بـه جای آرد.بدین گونـه مروج و محیی زبان پارسی دری و فرهنگ خراسانی هم،‌ درون مقابل دشواریـهایی كه درون این كار وجود داشت، بود.

حتی تعدادی از شاعران و نویسنده گان بزرگ اسلامـی تحت حمایت آنان قرار گرفتند. تعدادی از ایشان نیز، بعضی آثار خود را به تشویق آنان بـه وجود آوردند یـا بـه آنان هدیـه كردند. رفتار آنان با علماء، بـه خصوص مبنی بر رعایت حرمت وتحكیم بود. همچنین از بعضی امـیران این خاندان نیز اشعار پارسی دری بـه جای مانده است. گشتاسپنامـه دقیقی درون عهد دولت ایشان درون خراسان بـه رشته نظم كشیده شد. و فردوسی طوسی بعدها بر اساس گشتاسپنامـه دقیقی، شاهنامـه خود بـه پایـان برد

خراسان سرزمـین شـهامت ودلیری

نشاپور، سبزوار، نس، طوس، هری (هرات)، پوشنگ (زنده جان)، بادغیس، سرخس، غرجستان (هزاره جات)، مرو رود، مرو، گوزگانان (مـیمنـه) بلخ، طخارستان (قطغن)، بامـیان، غور، بست، طالقان، خلم، سمنگان، بغلان، سیستان، زرنگ (زرنج)‌، فره (‌فراه)، قرنی، كابل، غزنین، زابلستان، پرروان وبد خشان. درون كتاب (معجم البلدان) ـ كه آن را (یـاقوت الحموی) درون اوایل قرن هفتم تألیف نموده ـ درون مورد خراسان ـ نظربه قول (بلاذری) چنین نگاشته شده است: سرزمـین خراسان بـه چهار بخش منقسم مـیگردد: ـ شامل شـهر های نیشابور، قهستان، طبستان، هرات، پوشنگ، بادغیس و طوس. ـ مروشاهجهان، سرخس، نس، ابیورد، مرورود، طالقان (تخار) خوارزم وآمل.كه همـه اینـها درون كنار رود آمو قرار دارند. ـ شـهر هایی كه درون ناحیة جنوبی رود آمو قرار دارند وفاصله حدودی مـیان آنـها ومـیان این رود فرسخ مـیباشد، عبارت اند از: فاریـاب، جوزجان، طخارستان علی، خست (خوست)، اندرابة (اندراب)، بامـیان، بغلان، والج، رستاق وبدخشان، كه شـهر اخیر الذكر مدخل بـه سرزمـین تبت مـیباشد.

و اندراب عبورگاه بـه جانب كابل و ترمذ بوده درون شرق بلخ موقعیت دارد. همچنان خلم، طخارستان سفلی وسمنجان (سمنگان) درون بخش سوم شامل اند. ـ‌ بخش چهارم آن درون ماورای رود (آمو) قرار دارد، كه عبارتند از: بخاری (بخار)، شاش، طرار بند،‌ صغد (سغد)، هوكس، نسف، روبستان، اشروسته،‌ سنام، قلعة المقنع، فرغانـه و سمرقند.

بعد از نفوذ وگسترش اسلام از شبه جزیره عربستان بـه سوی مشرق، سرزمـینی کـه تا آن دوران آریـانا خوانده مـی شد نامش را بـه خراسان بـه معنی مشرق وطلوع گاه آفتاب داد. هرچند واژه خراسان قبل از نفوذ اسلام واستیلای اعراب مسلمان نیز بـه کشور امروز افغانستان اطلاق مـی شد. آنگونـه کـه عبدالحی حبیبی از کشف مسکوکات شاهان یفتلی سخن مـیزند کـه لقب آنـها خراسان خوتای یـا خراسان خدای یعنی شاه خراسان نوشته شده است. اما سرزمـین آریـانا بعد از نفوذ اسلام واستیلای عرب بـه گونـه رسمـی خراسان نام گرفت وبه همـین نام مشـهور گردید. 

 پس ازآن نام خراسان وخراسانیـان درون آثار ونوشته های نویسندگان وشاعران خراسانی، مؤرخین ومحققین عرب وغیر عرب بـه کثرت انعکاس یـافت. درنوشته ها وآثار این محققین ونویسندگان با وجودیکه ازحدود ومناطق کشورخراسان با تفاوت واختلاف سخن بـه مـیان مـی آید، افغانستان امروز بخش بزرگ ومحوری خراسان محسوب مـی شود. مؤرخ وجغرافیـه دان عرب احمد بن یحیی بن جابر بغدادی کـه معروف بـه بلاذری هست درتألیف مشـهور خود فتوح البلدان درسال دوصدوپنجاه وپنج هجری ولایـات- نیشاپور، هرات، مرو، جوزجان، بادغیس، سمنگان، بدخشان، بلخ، بامـیان، ماوراء النـهر وخوارزم را از مناطقی مربوط بـه خراسان مـیداند.

 مؤلف کتاب مشـهور "مسالک وممالک"، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد اصطخری درحالیکه مناطق نیشاپور، مرو، هرات، بلخ، غرجستان، تخارستان، غور و بامـیان بـه شمول غوربند، لوگر، کابل، نجراب، پروان، غزنی، پنجشیر را جز خاک خراسان مـیداند، سند وماوراءالنـهر را از آن مستثنی مـی دارد. خراسان بعد ازسقوط امپراطوری ساسانی فارس بـه دست کشورگشایـان وفاتحان مسلمان عرب بـه تدریج طی نبرد های سخت وطولانی تحت سیطره ی حاکمان اعراب قرار گرفت. نفوذ اعراب بـه خراسان بعد از سال ششصدوچهل ودومسیحی آغاز شد ونخستین بار درون دوران خلافت اموی ها درسال ششصدوشصت ویک مسیحی شخصی بـه نام قیس بـه عنوان اولین حاکم اموی وارد ولایت نیشاپور درون سرزمـین خراسان گردید. از آن بعد لشکر کشی های متعددی بـه سوی سایر ولایـات خراسان توسط زمام داران اموی صورت گرفت. لشکر کشی وجنگ اعراب بـه صورت پیوسته که تا کمتراز دو قرن درون ولایـات ومناطق مختلف خراسان ادامـه یـافت. چون از یکطرف دراثر مقاومت وانقیـاد ناپذیری مردم خراسان ازدین اسلام وحاکمـیت اعراب مسلمان، پیشرفت آنـها درتسخیر خراسان زمـین بـه کندی صورت مـیگرفت واز سوی دیگر مخالفت وشورش دربرابرحاکمان جدید از سوی مردم بـه وقفه ها از سرگرفته مـی شد. اعراب تلاش د که تا با جابجایی واسکان هزاران نفرازلشکریـان با خانواده های شان درمناطق مختلف خراسان از مخالفت وقیـام مردم جلوگیری کنند وزمـینـه را به منظور باور وپذیرش مردم بـه دین اسلام مساعد تربدارند. این راهکار درجلب وجذب مردم خراسان بدین جدید (اسلام) مؤثر وثمر بخش بود.

هرچند جنگ ها ومقاومت هایی پراگنده ادامـه مـیافت وشاهان یـا زمام داران کابلستان بیشترازهرمنطقه و ولایت خراسان زمـین بـه جنگ علیـه لشکریـان اعراب پرداختند اما درجریـان کمتر از دوقرن اسلام بـه سراسر خراسان نفوذ کرد. مردم بدین جدید درآمدند ویکنوع اختلاط وامتزاج فرهنگی مـیان آنـها وفاتحان غالب بـه وجود آمد. بـه نحوی کـه دراین مدت وبعداً خراسانیـان همراه با مردم فارس قدیم یـا بخشی از ایران امروز حتی بیشتر از اعراب درتمدن اسلامـی وپیشرفت علوم ومعارف اسلامـی نقش ایفا د. آنگونـه کـه مـیر غلام محمد غبارمؤرخ، بـه نقل از امـین احمد نویسنده ومحقق مصری مـی نویسد:

«خراسان دردوره اسلام ازطرف عرب بـه جنگ وصلح فتح شده وباردیگر استعداد وقابلیت طبیعی ودرایت خراسانی درون امورسیـاست وعلوم وفنون ظاهر شد، وخراسان نسبت بـه سایر ممالک اسلامـی، بیشتر علما وامرای نامدار پرورش داد.» به رغم آنکه دین اسلام درخراسان زمـین هرچند با سختی ومخالفت مردم پذیرفته شد ودولت اموی عرب، خراسان را درسیطره وحاکمـیت خود درآورد اما حرکت وقیـام استقلال طلبانـه علیـه سلطه حاکمـیت اموی وسپس علیـه حاکمان عباسی ازسوی مردم مسلمان خراسان درمقاطع مختلف زمانی بوقوع پیوست. انگیزه های اصلی نـهضت آزادیخواهانـه از یکطرف کـه به روحیـه ی استقلال طلبانـه ی خراسانیـان مربوط مـی شد ازجانب دیگر عملکرد تبعیضگرایـانـه، ظالمانـه وغیر عادلانـه حکام عرب درسرزمـین خراسان مسبب تحریک وتحریض این روحیـه مـی گردید. نخستین درفش استقلال طلبانـه را علیـه امویـها ابومسلم خراسانی درسال صدوبیست ونو هجری مطابق هفتصدوچهل وشش مـیلادی برافراشت. ابومسلم متولد سال هفتصدوبیست مسیحی درشـهر انبار قدیمـی و ولایت سرپل کنونی افغانستان بود. اودرمرو با گرد آوری یکصد هزار نیرو ازولایـات مختلف خراسان پایـان خلافت یـا حاکمـیت خاندان اموی وآغاز خلافت خاندان عباسی را اعلان کرد وخودرا شـهنشاه خراسان خواند. اوقلمرو خراسان را از تسلط حاکمان اموی تصفیـه نمود وسایر مناطق وسرزمـین های اسلامـی را بـه نفع حاکمـیت جدید خاندان عباسی اعراب از سلطه ی اموی ها کاملاً خارج ساخت وبه حاکمـیت خاندان اموی نقطه پایـان گذاشت. اما بعداً درون بیست وپنج شعبان یکصدوسی وهفت هجری قمری مطابق هفتصدوپنجاه وچهارمسیحی از سوی منصور خلیفه عباسی بـه صورت ناجوانمردانـه با خدعه ونیرنگ بـه قتل رسید.بعد از قتل ابومسلم قیـام های متعددی علیـه تسلط حاکمان عباسی درخراسان بـه وقوع پیوست. قیـام " سندباد" درسال هفتصدوپنجاه ونو مسیحی درهرات ونیشاپور، قیـام "حکیم مقنع" درسال هفتصدوپنجاه وپنج درمرو، قیـام "استاد سیس بادغیسی" درسال هفتصدوشصت وشش درهرات وقیـام "حمزه سیستانی" درسال هفتصدونودونو مـیلادی درسیستان از مشـهورترین قیـامـهای بودند کـه از سوی زمامداران عباسی سرکوب گردیدند. اما درسال دوصدوشش هجری طاهر بن حسین پوشنگی هراتی (ولسوالی زنده جان کنونی هرات) یکی از سرداران نیروی مامون الرشید خلیفه عباسی کـه به حاکمـیت مرو توظیف شد استقلال خراسان را اعلان کرد.

وی با اعلان استقلال خراسان بنیـانگذار حاکمـیت خانواده طاهریـان گردید کـه بعد ار اوتا سال هشتصدوهفتادودو افرادی ازاین خانواده بـه نام های: طلحه بن طاهر، عبدالله بن طاهر، طاهر بن عبدالله ومحمد بن طاهر بـه حکومت پرداختند. بعد از شکل گیری دولت مستقل طاهریـان درخراسان کـه تسلط حاکمان عربی تضعیف گردید وخلافت عباسی ها دربغداد بـه سوی انحطاط رفت، دولت های مستقل درخراسان ادامـه یـافت. هرچند کـه در دوره های مختلف با لشکر ویورش های مـهاجمان بیرونی همچون چنگیز خان مغولی وتیمور گورگانی استقلال خراسان ازمـیان رفت، مدنیت وآبادی شـهر ها تخریب گردید. خانواده های کـه بعد از سلسله ی طاهریـان درخراسان بـه پادشاهی وزمام داری پرداختند عبارت بودند از: صفاریـان کـه مؤسس این خانواده یعقوب بن لیث ازسیستان بود. اودرشـهر زرنج مرکز ولایت نیمروز افغانستان کنونی پیشـه ی آهنگری داشت وبعد بـه گروه عیـاران خراسان پیوست.

وی درآغاز سیستان وسپس تمام خراسان را درسیطره خود آورد. بعد ازیعقوب، عمرولیث وطاهر بن محمد ازاین خانواده حکومت د که تا آنکه حاکمـیت آنـها درسال نوصدوده توسط سامانی ها سقوط داده شد. مؤسس خانواده سامانی های تاجک تبار شخصی بـه نام سامان خدا یـا سامان خدات از بلخ وسمرقند درشمال خراسان قدیم بود. اودربلخ پابه عرصه ی سیـاست گذاشت. اسماعیل یکی ازپسرانش کـه به حکومت بخارا رسید، دولت مقتدر ومتمدن سامانیـان را درخراسان بـه مـیان آورد. درطول بیشترازیک قرن تداوم حکومت سامانیـان علاوه ازاسماعیل بن احمد سامانی، ابو نصر احمد بن اسماعیل، نصربن احمد، نوح بن نصر، عبدالملک بن نوح، ابوصالح منصور بن نوح وابوالقاسم نوح بن منصورازاین خانواده درخراسان بـه حکومت رسیدند. وحکومت آنـها درسال (نوصدونودونو) توسط سلسله غزنویـان پایـان یـافت.

مؤسس دولت غزنویـان درخراسان سبکتگین داماد الپتگین ازغلامان ترک تبار دربار شاهان سامانی بود کـه به افسری گارد شاهی وبعداً بـه سپهسالاری اردوی سامانی رسید. اودرسال نوصدوشصت ودو با تصرف ولایت غزنی حکومت مستقلی را از دولت سامانی تشکیل داد. بعد از مرگ وی دامادش سبکتگین براریکه ی حاکمـیت تکیـه زد وبربسیـاری از ولایت خراسان سلطه یـافت. اودر نوصدونودوهفت بمرد وحکومت را درخراسان ابوالقاسم محمود پسر بزرگش بدست گرفت کـه بعداً با ایجاد یکدولت مقتدرازطریق یورشگری وتوسعه طلبی بـه سلطان محمود غزنوی مشـهور گردید. اواز مقتدرترین شاهان خانواده غزنویـان محسوب مـی شد کـه قلمرو خراسان را از قزوین که تا دریـای ستلج درهندوستان شمالی وازخوارزم درآسیـای مـیانـه که تا بحرعرب توسعه داد. بعد ازسلطان محمود پسرانش سلطان محمد وسلطان مسعود وسپس سلطان مودود بن مسعود، علی بن مسعود ومسعود بن مودود، عبدالرشید بن محمود، ابراهیم بن مسعود، مسعود بن ابراهیم، ارسلان شاه بن مسعود، بهرامشاه بن مسعود، خسرو شاه بن بهرامشاه، خسرو ملک بن خسرو شاه ازخانواده غزنویـان که تا سال یـازده چهل وهشت درخراسان حکومت د.

بعد از غزنویـان، سلجوقیـان ازترکمنان بحیره بالخاش واراک بـه تشکیل حکومت درخراسان پرداختند. مشـهورترین زمامداران آنـها طغرال شاه، آلپ ارسلان، ملک شاه وسلطان سنجر بود کـه سلطان اخیر الذکر درون یـازده پنجاه ودو بمرد وبه حاکمـیت سلجوقیـان توسط خانواده غوریـها پایـان داده شد. سلاطین غوری کـه بعد ازغزنویـها درخراسان بـه زمامداری پرداختند ساکنان بومـی ولایت کوهستانی غوردرمناطق مرکزی خراسان زمـین بودند. غوریـها قبل ازغزنویـان استقلال محلی خودرا داشتند وپیوسته با دولت ها وحکام ماقبل خویش برسرحفظ استقلال وخودمختاری خود درجنگ وکشمکش بـه سر مـیبردند. ازمشـهورترین پادشاهان غورعلاءالدین جهانسوز بود کـه شـهرغزنی پایتخت امپراطوری غزنویـان را درسال یـازده چهل وهشت مسیحی بـه آتش کشیدوبه کشتار و ویرانی بی حساب پرداخت. پایتخت سلاطین غوری شـهر فیروزکوه درغوربود. بعد ازآنکه علاء الدین درون یـازده پنجاه وپنج مسیحی بمرد پسرش سیف الدین جانشین پدرشد.

سپس مردان دیگری ازاین خانواده که تا اوایل قرن سیزدهم مـیلادی (دوازده چهارده مـیلادی) یکی پی دیگری بـه سلطنت رسیدند. بعداً حاکمـیت این خاندان توسط خوارزمشاهی ها کـه درشمال غرب خراسان بـه نام "آل مامون" ازدوره سامانیـان بـه بعد حکومت محلی داشتند سرنگون گردید.مشـهورترین ومقتدرترین شاهان خوارزمـی سلطان علاء الدین محمد بن تکش بود کـه از یـازده نودونو که تا دوازده نوزده مسیحی پادشاهی کرد وبا راندن آخرین بقایـای حاکمـیت غوریـها ودرهم کوبیدن دولت ترکی ثمرقند ودولت فراختایی کاشغرستان درشمال شرق خراسان، امپراطوری بزرگی بوجود آورد.اما دولت خوارزم شاهی درون دوران سلطنت وی با یورش چنگیزخان مغلی ازمـیان رفت. سلطان محمد خوارزم شاه کـه با قتل وغارت کاروان تجارتی چنگیز وسپس قتل نماینده او، موجب هجوم چنگیزبه خراسان زمـین شد، خود بدون مقاومت دربرابر یورشگران چنگیزی پابه فرار نـهاد.

تموچین مشـهوربه چنگیزازقبیله بدوی وبیـابانگرد"بورجیقین" منگولیـا بود کـه برهمـه قبایل دیگر مغولی فایق آمدوحکومت نیرومندی را درمغولستان یـا منگولیـا بنا نـهاد. اونخست چین شمالی وترکستان شرقی را تصرف کرد وسپس دراثر اشتباه سلطان محمد خوارزم شاه درسال دوازده بیست مسیحی با دوصد هزار عسکر ترک ومغول بـه سوی کشورخراسان هجوم آورد. چنگیز با لشکریـانش علی الرغم مقاومت سخت ودلاورانـه بسیـاری ازمردم خراسان زمـین سراسر کشورخراسان را متصرف شد وتمام آبادی وآثار مدنیت وپیشرفت سرزمـین خراسان را کـه طی قرون متوالی ایجاد شده بود نابود کرد وملیونـها نفر را بـه قتل رسانید. لشکریـان مغول سرزمـین های قدیم ومرکز خلافت اسلامـی را دربغداد نیز تسخیر نمودند وآثارمدنیت را نیز درآنجا ها ویران ساختند.

بعداز مرگ چنگیز درون دوازده بیست وشش مسیحی کـه بازماندگان خانواده چنگیز وافراد مغولی درخراسان بـه حکومت ادامـه دادند تدریجاً بـه فرهنگ خراسان زمـین جذب شدند وبا پذیرش دین اسلام روش وعملکرد ترسناک وظالمانـه ی چنگیزی خودرا دربرابر مردم تغییر دادند. درطول یک ونیم قرن دیگر کـه بازماندگان چنگیز درخراسان زمـین وخارج از آن درقلمروخلافت اسلامـی بـه حکومت پرداختند وضعیت زندگی اندک اندک متحول گردید. شـهرها وروستاها ازنو ساخته شدند.حکومت های مستقل چون ملوکان کرت درهرات کـه ازقتل عام سالهای هجوم چنگیز باقی مانده بودند مجال بروز دوباره یـافتند. شاعران وحاکمانی چه آنکه اتفاقاً ازدوران هجوم چنگیزیـان زنده مانده بودند ویـا بعداً متولد شدند، سربرآوردند. اما با ظهورامـیر تیمور گورگانی درقرن چهاردهم مـیلادی ازآنسوی رود جیحون بار دیگر خراسان زمـین مورد یورش و ویرانی قرار گرفت.

تیمور پسر ترغای از سران قبیله برلاس ترک مؤسس خانواده تیموریـان یـا گورگانیـان بود. او درون سال سیزده سی و سه مـیلادی درون شـهر کش یـا شـهر سبز کنونی درجنوب سمر قند متولد شد. برخی از مؤرخین نسب اورا بـه چنگیز مـیرسانند. اودرجوانی ابتدا بـه حاکمـیت شـهر کش رسید وسپس درسال سیزده هفتادودو مـیلادی دست بـه یورش وکشورکشایی زد. تیموربا تصرف تمام قلمرو خراسان وتسخیر هنوستان، ترکستان شرقی، سرزمـین های فارس قدیم، عراق، سوریـه، مصر وترکیـه کنونی درنتیجه جنگ های خونین و ویرانگریـهای مدحش دست بـه تشکیل امپراطوری بزرگی زد. اودرسال چهارده چهار مسیحی بمرد وبازماندگانش درخراسان بـه حکومت ادامـه دادند.زمام داری بازماندگان تیمور درخراسان زمـین کـه به دولت گورگانی شـهرت یـافتند از سیزده هشتاد که تا پانزده شش مسیحی طول کشید. آنـها برخلاف تیمور کـه درولایـات وشـهرهای خراسان بـه حکومت پرداختند بـه احیـای فرهنگ ومدنیت توجه د. اما جنگ ونزاع اولاد ها وبازماندگان تیمور برسرقدرت موجب انقراض دولت تیموریـان دربخش خراسان گردید. هرچند محمد بابر ازاین خانواده که تا سال پانزده یک مسیحی درسمرقند واندیجان حکومت مـیکرد وبعداً متوجه تشکیل حکومت درکابل و ولایـات شرقی خراسان شد مؤفق بـه سقوط دولت لودیـهای درشبه قاره هندوستان گردید وبه جای آنـها دولت مقتدر بابری هارا درهندوستان بوجود آورد. افراد این خانواده که تا سال هفده سی وهشت درقاره هند بـه سلطنت پرداختند کـه بعد از بابر مشـهورترین سلاطین آنـها: اکبر، جهانگیر، شاه جهان واورنگزیب بودند. بابری ها دراین مدت کنترول خودرا بـه کابل و ولایـات شرقی خراسان نیز حفظ د.

 درحالیکه بابری ها بـه کابل وبخش شرقی خراسان حکومت مـینمودند، بخش شمالی خراسان تحت سیطره وحکومت شیبانیـها و ولایـات غربی وقسماً جنوبی خراسان درتصرف وحاکمـیت صفویـها قرارگرفت. بنیـانگذار دولت شیبانیـها محمد شیبانی ازاحفاد جوجی پسر چنگیزخان بود کـه با تصرف ماوراءالنـهر ازحاکمان گورگانی، سلطنت شیبانیـها را اساس گذاشت.او سپس حملات خود را به منظور تصرف تمام خراسان بـه سوی جنوب ادامـه داد اما بعد ازتصرف قندهار وهرات درجنگ با اسماعیل صفوی درون هزاروپنجصدوده بـه قتل رسید. بازماندگان موصوف درسمرقند وبخارا بـه حکومت ادامـه دادند.مؤسس دولت صفوی، اسماعیل صفوی از شیعان متعصب دوازده امامـی بود کـه آذربایجان را درمنطقه قفقاز متصرف شد وبا اعلان پادشاهی خود مذهب تشیع دوازده امامـی را مذهب رسمـی خواند.

سپس به منظور حاکمـیت این مذهب وتوسعه قلمروخود بـه سرزمـینـهای فارس وبه سوی خراسان درمشرق بـه لشکر کشی وجنگ پرداخت. اودولت گورگانی هارا درخراسان سرنگون کرد وبا دولت شیبانی درماوراءالنـهر وشمال خراسان بارها بـه جنگ پرداخت. بعداً جانشینان او نیز بـه این جنگها با حاکمان شیبانی ادامـه دادند. درواقع خراسان مـیان سه دولت صفوی، شیبانی و بابری تجزیـه وتقسیم گردید. وجنگ مـیان دولتمداران آنـها برسرتوسعه ی قلمرو درخراسان ادامـه یـافت. این درحالی بود کـه مردم درداخل خراسان ازحاکمان وحاکمـیت هرسه خانواده نارضایتی داشتند وعلیـه آنـها بـه مخالفت وقیـام های طولانی دست زدند. درحالیکه تسلط شیبانیـها با ایجاد حکومت هالی محلی خود مختار درشمال خراسان روبه ضعف مـی نـهاد، سلطه بابری ها درولایـات شرقی بـه قیـام های مسلحانـه ودیرپا اما نامؤفق روبروگردید. معروف ترین این قیـام ه، قیـام روشانیـان وقیـامـی بـه رهبری خوشحال خان ختک شاعر معروف زبان پشتو وفارسی بود کـه تا سال شانزده نودویک مـیلادی ادامـه یـافت.

دولت صفوی کـه درجنوب وغرب خراسان با تبعیض مذهبی وبیداد حکومت مـیکرد دربرابر مخالفت وقیـام ها از پا درآمد. درابتدا مـیرویس خان هوتکی ازقبیله ی غلجایی پشتون بـه تسلط گرگین حاکم صفوی درون هفده نو مـیلادی درقندهار پایـان داد ودولت مستقل هوتکی را تأسیس کرد. بعداً درسال هفده هفده مـیلادی درهرات نیزعبدالله خان ابدالی بـه تشکیل حکومت پرداخت. بعد ازفوت مـیرویس هوتکی پسرش شاه محمود کـه درهفده شانزده مـیلادی جانشین پدرشد بـه اصفهان پایتخت دولت صفوی حمله برد و درهفده بیست ودو مـیلادی شاه حسین صفوی را وادار بـه تسلیم نمود وخود بـه جای او بـه تخت سلطنت نشست. شاه محمود دوسال بعد بمرد وپسر کاکایش شاه اشرف بر تخت اصفهان جلوس کرد.

 دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

مروری برقلمروی خراسان بزرگ

خراسان بزرگ شامل: قندهار، بلخ، بدخشان، بادغیس، تخار، زابل، كابل، هرات، هلمند، بخار، سمرقند، عشق آباد، دوشنبه، خجند، كافرنـهان، مرو، خوارزم، تاشكند، غزنی، فاریـاب و... است.

در كتاب تقویم ‏البلدان «ابوالفداء» چاپ رینو-دوسیلین» (Reinaud، de Slane) صفحه چهارصدوچهل ویک، درباره مرزهای خراسان چنین مـی‏نویسد: «و اهل العراق یقولون انـها من الری الی مطلع الشمس و بعضهم یقول خراسان من جهل حلوان الی مطلع الشمس و معناء خراسم للشمس و اسان موضع الشیء و مكانـه و قیل معنی خراسان كل بالرفاهیـه و الاول اصح» (و اهالی عراق گویند، كه خراسان از ری که تا محل طلوع آفتاب گسترده شده، و نظر دیگر بر این است، كه خراسان از كوهستان حلوان که تا نقطه طلوع خورشید مـی‏رسد...)

خوراسان درون زبان پهلوی (واژه نامـه پهلوی) از خور + سان آمده است. خور بـه معنی خورشید و روشنایی است. ایرانیـان باستان بـه سرزمـینـهای شرق کـه جایگاه طلوع خوردشید بوده هست خوراسان یـا سرزمـین خورشید مـی گفته اند. خوراسانیک پهلوی همان خراسانی امروزی است. اما خراسان بزرگ سرزمـین آریـایی پهناوری بوده هست که متاسفانـه توسط استعماگران انگلیس و روس و شاهان بی کفایت قاجار بـه بیگانگان واگذار شد. آنچه درون نوشتارهای پایین خواهید دید ذکر اقلیم مشـهور خراسان مـی باشد کـه جغرافی دانان مشرق زمـین بـه آن اشاره نموده اند. امـید بر این داریم کـه روزی فرزندان خراسان زمـین (تاجیکستان، افغانستان، جنوب ازبکستان، ایران، بلوچستان) به منظور برداشتن مرزهای استعماری بیگانگان، پایـان بـه تفرقه های قومـی، کوتاه دست بیگانگان از سرمایـه های این مناطق، اتحاد ملتهای واحدی کـه به صورت پراکنده و ضعیف پخش مـی باشند، پیشرفت و سازندگی و یگپارچگی مجدد گام بردارند و خراسان بزرگ را کـه ریشـه درون تاریخ و هویت ملی ما دارد را باردیگر تشکیل دهند. فصل چهل و هشتم كتاب «ویس و رامـین»، اثر فخرالدین گرگانی، رمانی كه حاوی ماجراهای دوره شاهنشاهی اشكانی است، با نكته‏ای درباره نام سرزمـین خراسان آغاز شده كه بسیـار درخور تدقیق و تعملق است:

خوشا جایـا بروبوم خراسان           

درو باش و جهان را مـی خورد آسان

زبان پهلوی هر كاو شناسد            

 خراسان آن بود كز وی خور آسد

خور آسد پهلوی باشد خور آید          

عراق و پارس را خور زو بر آید...

تعقیدی كه درون كلمـه خراسان دیده مـی‏شود و یـافتن راه حلی، بـه كمك لغات امروزی زبان پارسی ]خور) وجه امری از مصدر «خوردن» و آسان (سهل)، البته چیزی نیست جز بازی با كلمات. اما اگر قصد آن باشد كه درون این باره جدی‏تر و عمـیق‏تر تأمل شود، ناگزیر حتما مفهوم این كلمـه را اساساً درون زبان پهلوی جستجو كرد. درون اینصورت خراسان مفهومـی برابر «خور آیـان» (خورشید درون حال آمدن) مـی‏یـابد، درون هر حال حتما دانست كه ریشـه فعل «آس» كه درون اینجا بـه معنای «آمدن» است، اساساً فارسی معمولی نیست، بلكه آنرا حتما در زبان پهلوی یـافت و شاید بهتر باشد آنرا ریشـه ‏ای پارتی بدانیم. و نیز درباره كلمـه «رام» كه درون اصطلاح شده و در پارسی جدید «خوس» (خوش xoš) نوشته مـی‏شود، مـی‏توان دست كم گفت كه این یكی نیز كلمـه‏ای پارسی مـیانـه نیست.شاید این تحلیل از نظر داستان «ویس و رامـین» زیـاد بی ‏اهمـیت نباشد. كلمـه پهلوی ایضاً درون فصل هفتم بیت سی وسه یكبار دیگر، درون نسخه قدیمـی ‏تر گرگانی آمده است:

ولیكن پهلوی باشد زبانش       نداند هر كه برخواند بیـانش

در این نقطه كتاب، یـا درون جایی شبیـه بـه آن، بحث زیـادی رفته است، همـه درون پیرامون این مسئله كه آیـا گرگانی درون سرودن این مثنوی مستقیماً از نسخه پهلوی كمك گرفته یـا آنكه درون سرودن اشعار، نسخه پارسی ترجمـه پهلوی درون اختیـار او بوده است. درون این بررسی، این نكته بدیـهی فرض شده كه درون زبان پارسی مـیانـه، یـا پهلوی درون سری كتابهای زرتشتی یكسانند. علم لغت‌شناسی گرگانی نشان مـی‏دهد كه زبان نسخه پهلوی مزبور بهرحال پارتی بوده است. و این نتیجه، بـه احتمال قریب بـه یقین پارتی بوده است، كه استفاده شده توسط او بـه خط پهلوی نوشته شده، مردود نمـی‏سازد. درون چنین بررسی‏ای ما نمونـه‏ای بسیـار صریح درون دست داریم: متن زرتشتی «درخت آسوریك» (Draxt-i Asurik)، كه رنگ و طرحی كاملاً پارتی دارد.

شـهر خراسانی خوارزم کـه امروز بین ازبکستان و ترکمنستان پراکنده هست یکی از نخستین سرزمـینـهای خراسان بزرگ هست که دارای شـهر نشینی و تمدن شده است. نام خوارزم نیز بر گرفته از دو بخش خوار (خورشید) و زم (زمـین) دانسته‌اند بـه معنای سرزمـینی کـه خورشید از آن بیرون مـی‌‌آید. به گفته اصطخری: شـهرهای بزرگ خراسان چهار شـهر است: نیشابور، مرو، هرات، سمرقند، بلخ

 (مسالک الممالک، ابواسحق ابراهیم اصطخری) صرف نیشابور امروز جزوی از ایران است. لطف الله نیشابوری نام شـهرهای بزرگ خراسان را بـه صورت سروده ای چنین بیـان کرده است

در مرو پریر لاله آتش انگیخت         دی نیلوفر بـه بلخ درون آب گریخت

امروز گل از خاک نیشابور دمـید          فردا بـه هری باد سمن خواهد بیخت.

شـهرهای خراسان بزرگ

اوست، کتاب مقدس زرتشتیـان، نیز محل ایریـانـه ویجه (آریـانا = سرزمـین اصلی آریـایی‌ه) را کـه زادگاه زرتشت هم به‌شمار مـی‌رود، درون گستره جغرافیـای تاریخی افغانستان قرار مـی‌دهد. و در فرگرد اول وندیداد، از شانزده شـهر آریـایی یـاد شده کـه در سر این شـهرها ایریـانـه ویجه یعنی نخستین سرزمـین آریـایی‌ها قرار گرفته‌است. بعد از آن از شـهرهای زیر سخن رفته‌است.

سغده (سغدیـان یـا سغد)

مورو (مرو)

بخدی (بلخ)

نیسایـه (نواحی بین بلخ و هرات، یعنی مـیمنـه)

هرویو (هرات)

وئه‌کرته (کابل)

اوروه (روه یعنی سرزمـین پکتیکا یـا غزنـه و یـا طوس)

خننتا یـا وهرکان (گرگان)

هراویتی (حوزه ارغنداب یـا قندهار)

هائتومنت (وادی هیرمند)

رگا یـا راغه (ناحیـه راغ درون بدخشان یـا ری)

شخر یـا چخر یـا کخر (غزنـه یـا شاهرود)

وارنا یـا ورن (بامـیان یـا وانای وزیرستان یـا صفحه البرز یـا خوار)

هپت هیندو (پنجاب)

رانگه یـا رنگا (محل آن معلوم نیست)

البته بیشتر این شـهرها درون نواحی مختلف افغانستان قرار دارند. بنابراین، بیشتر مورخان افغان توافق دارند کـه آریـانا نام سرزمـین افغانستان درون عهد باستان بوده‌است.

 طوریکه معلوم هست در ایـام پیشین مملکت افغانستان بـه آریـانا موسوم بود، و برای اولین بار این نام درون کتاب آراتسفن درون قرن سوم قبل از مـیلاد بـه شکل یونانی آن یعنی آریـانا دیده مـی شود. سرحد آن قرارذیل است. درون شرق، هندوستان، درون شمال هندو کوه و جبالی کـه در غرب آن واقعست، درجنوب اقیـانوس هند. سرحد غربی از دروازه خزر- یعنی از معبر کوهستانی درون خطی کـه پارت را از مدیـا و کارمانیـا را از فارس جدا مـی کند.

ولایـات عمدهً آریـانا عبارت بودند از:

باختر (بلخ، تخار، مرو)

آریـا (هرات) ا

خوارزمـیش (خوارزم)

اپارتیـا (ولایـات طوس و نیشاپور)

اراکوسیـا (قندهار)

کارامانیـا (کرمان)

سکاستین یـا درون انگانیـا (سیستان)

گدروسیـا (بلوچستان)

پاکتیـا (ولایـات خوست، سند)

گندهارا (ولایـات پشاور که تا کابل)

پروپامـیس (غور و هزاره جات)

هنگامـیکه آریـانا زیر تسلط اجانب شکل تجزیـه بـه خود گرفت، البته نظر بـه مصالح سیـاسی آنـها بیشتربنامـهای متعدد و ولایـات خود نامـیده شد. چنین تصور مـی شود کـه نام خراسان معاصر دوره ساسانیـان بوده و قبل از آن وجود نداشت.

یکی از نوسیندگان تورک این عقیده را تایید مـی نماید.و یک نفر مورخ ارمنی (موسی خورنی قرن چهار- پنج مـیلادی) مـیگوید: آریـان (یعنی آریـان) از سوی باختر مادا و پارس هست و که تا هندوستان گسترده است..... این ایـالت یـازده ناحیـه دارد.... کتاب مقدس تمام آریـان را بنام (پارتی) داده است، گمانم بـه سبب قلمروی هست که بدست پارتها بود.

نویسند ه ی مـی گوید نوشیروان بعد از تسخیر (قسم) مملکت سیـاسی خود را باینقرار تقسیم نمود:

اول قسمت شمال مغربی باختریـان (صحیح آن شمال مشرق است)

دوم جنوب غربی نیمروز (صحیح جنوب مشرق است)

سوم قسمت مشرق خراسان

چهارم قسمت مغرب یـا ایران شـهر (یعنی کشور فارس)

فردوسی خراسانی زیر عنوان بخش نو شیروان جهان را بـه چهار قسمت ارباع ذیل را حساب مـی کند. بخش نخستین خراسان، قسمت دوم قم، اصفهان آزر آبادگان و از ارمـینیـه که تا در اردبیل، قسمت سوم فارس، اهواز، مرزخزر، از خاور که تا باختر، قسمت چهارم عراق و بوم روم.

یعنی مطلع الشمس ویـا مشرق. سایر مورخین عربی زبان درون ترجمـه این واژه اصل پارسی آن را مراعات کرده و غالبآ از کشور خراسان و یـا افغانستان بنام مشرق یـاد کرده، و بعضآ سلاطین افغانی را هم پادشاه مشرق عنوان داده اند مثلآ ابن خرداد جغرافیـا نویس مشـهور قرن سه هجری زیر عنوان (خبرالمشرق) از مملکت خراسان بحث مـی کند.

و نویسندۀ گمنام جغرافیـای حدود العالم من المشرق الی المغرب درون قرن چهارم هجری راجع بـه سلاطین سامانی افغانستان مـی نویسد که: ایشان را مملکت مشرق خوانده انند.

عنصری شاعر مشـهور و قصیده سرای غزنی نیز درون مدح سلطان محمود غزنوی مـی گوید.

 ایـا شنیده هنر های خسروان بـه خبر

 بیـا زخسرو مشرق عیـان ببین تو خبر

عروضی سمرقندی شاعر و نویسنده قرن شش هجری سلطان علاالدین حسین جهانسوز پادشاه غوری افغانستان را سلطان مشرق عنوان مـی دهد درون جایکه مـیگوید: نعمت بزگتر آن کـه منعم بر کمال و مکرم بیزوال او را (ابوالحسن علی بن محمود شـهزاده غوری بامـیان و ممدوح عروضی) عمـی بارزانی داشته هست چون خداوند عالم سلطان مشرق علاالدنیـا و الدین ابوعلی حسین بن الحسین....

در هر حال واژه خراسان هرچه بوده و هر وقتی کـه استعمال شده باشد، فقط چیزیکه دران شک نیست اینست کـه اسم خراسان از چهارده قرن ا ست اولا درون مورد قسمتی از خاک افغانستان، و بعدآ درون مورد کل مملکت افغانستان اطلاق و قرنـها دوام نموده است. و هنوز هم درون یک قسمت کوچک شمال مغربی او درون ولایت طوس و نیشاپور باقیست.

حالا مـی بینیم از چه وقت این اسم درکتب تاریخ و جغرافیـا موقع گرفته و بچه ترتیب جزاً یـا کلآ درون مورد خاک افغانستان علم گردیده است. همـینکه عسکر عرب درون قرن اول هجری بعد از انـهدام دولت ساسانی فارس از شرق بـه غرب سرازیر و برای بار اول درون اراضی ماورا کویر لوت رسید نام خراسان را شنیده و متعاقبآ درون کتب و آثار خود تذکر دادند.

اولین نویسنده عرب کـه از خراسان درون تاریخ نام هست امام احمد بن یحیی بن جابر بغدادی مشـهور بـه بلاذری هست که درون اواخر قرن دوم هجری تولد، و در دوصدوپنجاه وپنج هجری کتاب معروف خودش فتوح البلدان و ماخذ عمده و معتبری به منظور مورخین قدیم اسلامـی گذاشته است.

چنانچه مـیدانیم عربها بعد از آنکه از غرب بطرف شرق پیش رفتند، مملکت پارس را بنام عراق و انضمام عراق عرب عراقین، وافغانستان را بـه نام خراسان، و سغدیـانای قدیم را بعنوان ماوارا النـهر یـاد و در کتب خود ذکر د، و بهمـین سبب از قرن اول هجری که تا قرن سوم زمان تشکیل دولت طاهریـه خراسان تمام عمال و نائب الحکومـه های عرب کـه در حصص مفتوحه افغانستان از دربار خلفا دمشق و بغداد مقرر و اعزام شده اند، بلا استثنا امـیر خراسان عنوان داشتند، و خود این لقب از شدت وضوح محتاج بـه تفصیلات دیگری نیست. بعد از آنکه درون قرن سوم هجری خاندان طاهریـه فوشنج بـه تشکیل یک دولت مستقل خراسانی درون شمال مغرب کشور موفق شدند، البته درون تمام تاریخهای اسلامـی بعنوان امرای طاهریۀ خراسان یـاد و قید گردیدند و تقریبا نیمقرن سلطنت کرده اند، عنوان امـیر خراسان داشتند. حکیم ناصر خسرو بلخی درون قرن پنج هجری راجع بـه امـیر یعقوب بن لیث صفاری مـینویسد و از آنجا بـه شـهر مـهرویـان درون کشور فارس رسیدیم و در مسجد آدینـه آنجا بر منبر نام یعقوب لیث دیدم نوشته، پرسیدم از یکی کـه حال چگونـه بوده است؟ گفت کـه یعقوب لیث که تا این شـهر بگرفته بود، و لیکن دیگر هیچ امـیر خراسان را آنقوت نبوده است.

راجع بـه امـیر عمروبن لیث صفاری جانشین یعقوب صفاری، ابوسعید عبدالحی بن ضحاک گردیزی مورح قرن پنج هجری درون کتاب زین الاخبار چنین مـینویسد - و چنین گویند کـه عمرولیث امارت خراسان را هر چه نیکوتر و تمامتر ضبط کرد، و سیـاستی برسم نـهاد، چنانکه هیچبرانگونـه نرفته بود.

راجع بـه پادشاهان سامانی افغانستان نرشخی درون تاریخ بخار، امـیر شـهید احمد بن اسمعیل السامانی امـیر خراسان شد. نویسنده حدود العالم درون همـین موضوع مـیگوید- پادشاهی خراسان درون قدیم جدا بودی، و پادشاهی ماورالنـهر جدا و اکنون هر دو یکی است، و امـیر خراسان بـه بخارا نشیند، و ازآل سامان ا ست، و از فرزندان بهرام اند، و ایشانرا ملک مشرق خوانند، و اندر همـه خراسان عمال او باشند، و اندر حدها خراسان پادشاهان اند و ایشان را ملوک اطراف خوانند.

عبدالحی بن ضحاک مـینویسد- چون ولایت خراسان مر اسمعیل را گشت و عهد لوا معتصد برسید اندرین وقت معتصد خلیفه عباسی بمرد و مکتفی بخلافت بنشست و عهد خراسان بـه اسمعیل فرستاد....پس نصر بن احمد السعید بولایت خراسان بـه خلافت نشست... و امـیر حمـید (امـیرساسانی) بـه خلافت بنشست درون ولایت خراسان اندرشعبان سنـه صدوسی ویک- ابوالموید بلخی قرن چهارم هجری درون معدنـه نثریکه درون سر یک منظومـه درون هزاربیتی خودنوشته چنین گوید: مرا از طفلی هوس گردیدن عالم بود و از پادشاه جهان امـیر خراسان ملک مشرق ابوالقاسم بن منصور موولس امـیر المومنین امـیر هشتم سامانی

راجع بـه سلاطین غزنوی افغانستان گردیزی چنین نویسد: چون امـیر محمود رحمـه الله از فتح مرو فارغ شد و امـیر خراسان گشت و بلخ آمد، هنوز ببلخ بود کـه رسول القادر باالله از بغداد بـه نزدیک آمد با عهد خراسان و لوا و خلعت فاخرو تاج. عروضی سمرقندی نویسنده قرن شش هجری نیز راجع بـه محمود غزنوی از زبان خوارزمشاه چنین گوید: خوارزمشاه خواجه حسین مـیکال نماینده غزنـه را بجای نیک فرود آورد... و پیش از آنکه او محمود برایشان عرضه کرد و گفت محمود قوی دست هست و لشکر بسیـار دارد و خراسان و هندوستان ضبط کرده و طمع درون عراق بسته من نتوانم کـه مثال او را امتثال نـه نمایم و فرمان از را بـه نفاذنـه پیوندم، شما درین چی گوئید....

عنصری ملک الشعرا مشـهور دربار غزنی درون مدیح همـین پادشاه گوید:

خدا یگان خراسان بـه دشت پشاور

به حمله بـه پراگند جمع آن لشکر

غضائری نیز درون مدح همـین سلطان غزنین گوید:

خدا یگان خراسان و آفتاب کمال

که وقف کرده برو ذولجلال عزوجلال

وقتیکه سلطان محمود مملکت افغانستان و کشور فارس را بنامـهای خراسان و عراق بـه پسران خود محمد و مسعود بداد، تشریفات رسمـی محمد نیز بواسطه احضار اسپ او بعنوان اسپ امـیر خراسان درون دربار عملی شد، ابوالفضل بیـهقی درینمورید مـینویسد: بدانوقت کـه امـیر محمود از گرگان قصد ری کرد مـیان فرزندان و امـیران مسعود و محمد مواضعتی کـه نـهادنی بود بنـهاد، امـیر محمد را آنروز اسپ بر درگاه نبود. اسپ امـیر خراسان خواستند و وی سوی نیشاپور بازگشت و امـیران پدر و پسر دیگر روز سوی ری کشیدند.

و چون امـیر محمود عزیمت درست کرد باز گشتن را و فرزند را مسعود خلعت و پیغام امد نزدیک وی بـه زبان بوالحسن عقیلی کـه پسرم محمد را چنانکه شنوید بر درگاه ما اسپ امـیر خراسان خواستند و تو امروز خلیفه مایی و فرمان ما بدین ولایت (فارس) بی اندازه مـیدانی، چه اختیـار کنی کـه اسپ تو اسپ شـهنشاه خواهند یـا اسپ امـیر عراق..

هنگامـیکه سلطان مسعود غزنوی درون پایتخت غزنی و قلب افغانستان نشسته و بر ممالک همجوار خود حکومت مـیراند، روزی درون مجلس مشوره با صدراعظم (خواجه بزرگ) و خودش (ابونصر مشکان) راجع بمتصرفات کشور فارس چنین گفت: شما حال آندیـار (یعنی فارس) نمـیدانید و من بدانسته ام، قوم اند کـه خراسانیـان را دوست ندارند، آنجا حشمتی حتما هرچه تمامتر، بـه آن کار پیش رود، و اگر بـه خلاف این باشد زبون گیرند و آن همـه قواعد زیر و زبر شود.... بعد از آن بوسهل احمد وی را نائب المحکومـهه پارس مقرر کرد و گفت: مبارک باد! و انگشتری کـه نام سلطان بروی نوشته بود بـه بوسهل داد و گفت: این انگشتری مملکت عراق هست بدست تو دادیم، و خلیفهه مایی درون آن دیـار... بوسهل نیز چنین جواب داد:- زندگانی خداوندرا از بار حال ری و جبال (کشور فارس) امروز بـه خلاف آن هست که خداوند بـه گذشته بود، و آنجا فطرت ها افتاده هست ری و جبال دیـار مخالفان هست و خراسانیـان را مردم اندیـار دوست ندارند، خزائن آال سامان (سلاطین سامانی خراسان) همـه درون سری ری شد. و پسر کاکویـه امروز ولایت سپاهان (اصفهان) و همدان و بعضی از جبال (عراق عجم) وی دارد، مخالفی داعی هست و گزاف و هم مال دارد و هم لشکر و هم زرق و حیله و مکر....

راحع بسلاطین غوری افغانستان خواند امـیر مـینویسد: چون فرمان سلطان غیـاث الدین درون تمامـی مملکت خراسان سمت نفاذ پذیرفت، فی سنـه تسع و عسعین و خمسمائع را سفر آخرت پیش گرفت.هکذا او راجع بـه سلطان شـهاب الدین غوری درون کیفیت عودتش از هنوستان بخراسان مـیگوند: (شـهاب الدین) یکی از غلامان خود قطب الدین ایبک را دران مملکت (هند) قایم قام ساخته علم عزیمت بصوب خراسان بر افراشت. مرتضی حسین درون باب همـین پادشاه مـیگوید: سلطان ابو المظفر شـهاب الدین بن محمد بن سام بسلطنت خراسان و بسیـاری از هند رسید. و از بقایـای غوریـان ملوک کرت اند کـه در بعضی از خراسان حکومت د......

سعید محمد معصوم نویسنده قرن دهم هجری مثل معاصرش خواند امـیر درون باب سلطان غیـاث الدین غوری و سلطان شـهاب الدین غوری مـینویسد که: چون از هند مراجعت نموده عازم ولایت خراسان شدند، خبر فوت آخری بـه قطب الدین ایبک رسید. راجع بـه پادشاهان تیموری افغانستان خواند امـیر همـیشـه حدود جغرافیـایی را مراعات کرده، و از متصرفات آنـها درون کشور فارس و ماورانـهر جداگانـه و از اصل مملکت خراسان بطور ممتاز علاحده بحث مـیکند و ایشان را سلاطین خراسان مـیخواند، مثلا درون جای مـیگوید: (عنوان فصل) ذکر بعضی از حالات موارالنـهر و ترکستان و رسیدن مـیرزا الغ بیگ گورگان باستان، خاقان، عالیشان (یعنی شـهرخ بن امـیر تیمور) هکذا راجع بـه فارس چنین عنوان مـیدهد: ذکر مجملی از ولایت عراق و فارس بعد از معاودت خاقان صاحب سعادت (شـهرخ) و بیـان توجه آنحضرت کرد دیگر بجانب شیراز درون زمان صانع بلاد عباد.

ولی وقتیکه پادشاه مشارالیـه از فارس بـه افغانستان عودت مـینماید جنین عنوان مـیدهد: ذکر نـهضت خاقان، عالیشان از شیراز بجانب کرمان و معاودت فرمودن از قصبهٌ سیر جان بصوب خراسان.هکذا بعد از مرگ سلطان حسین بایقرا پادشاه مشـهور تیموری افغانستان، و سلطنت نمودن مشترک دو نفر پسران او بدیع الزمان و مظفر حسین درون افغانستان و سقوط حکومت آنخاندان چنین مـینگارد: لاجرم با اندک زمانی قواعد قصر حکومت اولاد خاقان منصور (حسین بایقر) متزلزل گشت و مفاتیح سلطنت بلاد خراسان بقبضهً اقتدار بیگانگان درون آمد، چنانچه عنقریب مستور خواهد شد. و اما راجع بـه سلاطین درانی افغانستان دیوان امرنات مولف کتاب ظفرنامـه رنجیت پادشاه قرن سیزده پنجاب کـه خود معاصر دولت ابدالی بود مکررآ افغانستان را بازهم خراسان و شاهان درانی افغانستان را بنام پادشاهان خراسان یـاد کرده است، چنانچه از مراجعت آخرین احمد شاه بابا از پنج آب درون افغانستان و در فوت او درون قندهار باین منوال سخن مـیگوید: (احمدشاه) از دروازه هیتاپول واقع ارگ لاهور کـه تابوت پادشاهان ذوالاقتدار را بجز آن از درب دیگر بار نیست خود را زنده درون گذرانیده، وارد خراسان گشته بزخم ناسور بینی درون گذشت.

هکذا درون بابت شاه شجاع درانی آخرین پادشاه سدوزائی افعانستان کـه سلطنت را درون قرن سیزده بـه سلسله جدید بارکزائی افغانستان باخته و اینک درون سواحل سند بغرض دو باره تصاحب سلطنت ترتیب عسکر مـینمود - مـینویسد: خبر شاه شجاع الملک انتشار یـافت کـه پیش صادق محمد خان رسید و از آنجا درون دیره غازی خان آمده ترتیب افواج نموده کـه از سبب نبودن پادشاه درون خراسان خود را پادشاه سازد. درون جای دیگر راجع بـه عسکر کشی شاه شجاع درون قندهار بغرض تصاحب تاج و تخت افغانستان او و استمداد پردل خان والی بارکزائی قندهار از برادرش سردار دوست محمد خان امـیر آینده والی کابل چنین مـینویسد: دوست محمد خان بدفعیـه آن بلای ناگهانی (یعنی شاه شجاع) از کابل و بامـیان و غزنی و اقراب افاغنـه طلب داشته درین معنی کنگاش جست. افاغنـه همسری با خداوند تاج و نگین و جدل با وارث خراسان زمـین (یعنی شاه شجاع) از خط ادب بعید دانسته با دوست محمد خان از درون مجادله بر آمدند، دوست محمد خان مسئله شرعی: و آن جاهداک علی ان تشرک بی مالیس لک بـه علم فلا تطعهما. درون مـیان آورده که تا تعدادی نصاری بر فترا کش بسته.. درون هر حال بین شـه شجاع و سردار دوست محمد خان درون قندهار آتش جنگ مشتعل گردیده و عساکر هندی شـه شجاع درون مقابل عساکر خالص افغانی دوست محمد خان تلفات بسیـار دادند، امرنات کـه شاعر هم بود و اکبری تخلص مـیکرد درون ینمورد مـیسراید:

       در آن رزمکه سور و بیداد بود

                ستم را دران فتنـه بیداد بود

       به شمشیر هندی خراسانیـان

               بکشتند هندی بیـابانیـان

دیوان امرنات از دوره زمامداری وزیر فتح خان بارکزائی و برادرانش چون سردار محمد عظیم خان و نواب جبار خان و غیره وقتی کـه حرف مـیزند باز اسم خراسان و خراسانیـان را بـه جای افغانستان و افغانیـان امروزه استعمال مـیکند، چنانپه درون مورد سوقیـات وزیر فتح خان از هرات بجانب خراسان کنونی، و شکست عساکر قاجاری از وزیر افغان و خواهش مصالحه نمودن ایشان چنین مـیگوید: وزیر فتح خان قول قاجاری را بر انداخت... ایرانیـان (یعنی فارسی ه) شرح احوال عرض پادشاه (فارس) کرده، از داعیـه ً ایلامشی خراسانیـان (یعنی افغانی ه) سخن رانده، بمصلحت شاهی پیغام مصاحلت انداختند... درجای دیگر از عزیمت سردار محمد عظیم خان والی افغانی کشمـیر بـه داخل افغانستان و تعیین نواب جبار خان بـه نیـابت او درون کشمـیر سخن رانده مـیگوید: عظیم خان با کنوز بیشمار و خزائن لاتحصی و لاتعداد وارد خراسان، و جبار خان بـه نیـابت تعیین اما از سطوت اقبال سرکار و الا (رنجیت) هراسان شده طریق مسالمت پیروی نمود.ا شعرا پشتو زبان قرن دوازده هجری یعنی معاصر دولت هوتکی ا فغانستان نیز بعضا خراسان را بمعنی مملکت افغانستان استعمال کرده اند چنانچه یکی از اینـها عبرالرحیم هوتک سان شـه بولان کلات غلجائی وقتیکه بماورالنـهر رخت سفر کشیده و در آنجا بیـاد وطن اشعاری مـیسراید چنین مـی گوید:

بیـائی نـه موند هیس راحت له خواشینـه (باز اواز خفتان هیچ راحت ندید)

چه دا خوار رحیم راورت له خراسانـه (از وقتیکه رحیم بیچاره از خراسان برامد)

شاعر دیگری گل محمد ساکن مالیگر کـه معاصر زمان شاه ابدالی افغانستان قرن سیزده بود نیز درون یک بیت خود گوید:

گل محمد عاشقی طوطی شکر خواری

باری نشسته باز په خراسان کیشی

برعلاوه درون کتب نثز و نظم خطی کـه تا عهد امـیر عبدالرحمن خان درون حصص مختلفه افغانستان نوشته شده اند (اوایل قرن چهارده هجری) بعضآ از طرف خطاط و نساخ کتب مذکوره درون خاتمـه کتاب کلمـه خراسان بجای افغانستان ذکر یـافته است. حالیـا هم دسته جات کوچی باشندگان بین غزنی و کلات غلجائی کـه در ایـام زمستان درون ماوراً رودخانـه سند سفر مـیکنند هنگام مراجعت بوطن بـه پشتو مـی گوید: خراسان بـه زو. یعنی بـه خراسان مـیرویم.

چنانچه دیدیم واژه خرااسان و خراسانیـان دور اسلامـی از قرن اولیـه هجری که تا این اواخر، درون جای ا سم آریـانا و آریـانای قدیم و افغانستان و افغان امروز مستعمل و در السنـه و اثار مذکور و مستور بوده هست باقید این نکته کـه هم درون ایـام باستان و هم درون طول دوره اسلامـی اسماً ولایتی و مراکز مـهمـه افغانستان و نامـهای عشیره وی و محلی سلسله های حکمران افغانی درون مورد ملت و مملکت افغانستان نیز اطلاق گردیده است. مخصوصا درون نزد اجانب و ملل همجوار. ا ز فبیل: باختر و باحتری، زابل و غزنوی، غور و کابلستان و کابل، سیستان و سیستانی، غزنـه و غزنوی، غور و غوری، روه و روهیله، سوری، لودی، خلجی، پتهانف غلجائی، هوتکی، ولایت ولایتی، ابدالی و درانی و امثال آن. بالاخره نام افغان و افغانستان بمـیان آمده بـه مرورقرون از قبیله بـه بقابیل و طوائف انتفال و بتدریج از نشیب های کوهای سلیمان بـه تمام صفحات جنوب هندوکش که تا دریـای سند منتقل و در نـهایت بـه تمام ملت مملکت خراسان قرون وسطی اطلاق گردید، و امروز جانشین آریـانای قدیم بشمار مـیرود.

بابر درون تزک بابری مـی گوید: «هندوستانی غیر هندوستانی را خراسانی گوید. چنانچه عرب، غیر عرب را عجم گوید، و در مـیان خراسان و هندوستان دو بندر هست یکی کابل و دیگر قندهار....»

 ابن بطوطه درون سفرنامـه خود گوید: "همـه خارجیـان را درون هندوستان خراسانی مـی خواندند.

کابل، افتخار تاریخ باستان و مسندی شاهان

نام كابل درون اوستا بـه گونـه واكرته مى‏باشد، كه درون تفسیر پهلوى اوستا این كلمـه بـه كاپول ترجمـه گردیده است. بطلمـیوس گفته كه پایتخت سرزمـین كابل، كابوره و مردم آن را كابولیتاى مى‏گفتند و این شـهر را اورتسپانـه هم گفته‏اند.در سانسكریت اوردهستهانـه بـه معنى شـهر بلند هست و قرائت كلمـه اورتسپانـه، پورته‏سپانـه هم هست و پورته درون پشتو بـه معنى بلندیست كه بـه جاى اورده سنسكریت از طرف مردم بومى استعمال مى‏شده.پس اوردهستها نـه سنسكریت و پورته‏سپانـه بـه معنى جاى بلند و بالا حصار است، كه شـهر قدیم و تاریخى كابل هم درون آنجا بود و اكنون بقایـاى آن بر بالاى تپه‏هاى بالا حصار جنوب كابل دیده مى‏شود. كابل شـهركیست و او را حصاریست محكم و معروف باستوارى و اندر وى مسلمانان‏اند و هندوان‏اند، و اندر وى بت‏خانـهاست و راى قنوچ را ملك تمام نگردد که تا زیـارت این بت‏خانـه نكند و لواى ملكش اینجا بندند. كابل فرضه هندوستان هست و قهندزى دارد سخت استوار، و از یك راه بیش برو نتوان شد. درون این شـهر نیل فراوان بـه دست آید و ارزش نیلى كه درون قصبه و سواد آن شـهر تهیـه مى‏شود جز مقدارى كه درون دست بازرگانان مى‏ماند، بنا بـه گفته بازرگانان ایشان بیش از دو مـیلیون دینار است...كابل از گرمسیرات هست و خرما ندارد و در برخى از نواحى آن برف است. بـه كابل، كاول و به كابلستان، كاولستان هم گفته مى‏شود.و درون شاهنامـه آمده هست كه بعد از پیوند زال و رودابه، كابل بـه حكومت سیستان مى‏پیوندند كه فرمانروایى آن با خانواده رستم بود.

تارنمای گندهارامعتقد است: در ریگ ویدا کتاب باستانى آریـائیـان بنام کوبها ذکر شده. کتاب اویستا کـه به صورت تخمـینى درون حدود یکهزار سال قبل از مـیلاد بوجود آمده و به حیثت منبع معتبر تاریخ قدیم افغانستان و منطقه شناخته شده هست نیز از کابل یـاد آورى نموده است. اوستا از نظر جغرافیـائى، تنـها افغانستار را باولایـات دور و پیش کوه هاى هندوکش درون شانزده قطعه زمـین مـیشناسد از قبیل بلخ (بخدى)، بدخشان (راغا)، مرو (مرو)، هرات (هریو)، حوزه هلمند (هراویتى)، ارغداب (هیتومنت)، حوزه سند (هپته هندو) و سغدیـان (ماورا ء لنـهر) وغیره. اوستا مردم این سر زمـین را (آریـا مـینامند و کشور آنـها را خاک آریـا مـیخواند.هیلو کلس پادشاه یونان و باخترى درون سال ١٣٥ ق م از شمال هندوکش و پایتخت قدیمى بلخ په جنوب هندوکش لغزید و کاپیسا مرکز دولت قرار گرفت. دامنـه این دولت بجانب شرق که تا سند کشیده مـیشد. جانشینان هیلو کلس که تا اواخر قرن اول قبل از مـیلاد بـه سلطنت یونان و باخترى دوام دادند.

نام كابل درون اوستا بـه گونـه واكرته مى‏باشد، كه درون تفسیر پهلوى اوستا این كلمـه بـه كاپول ترجمـه گردیده است. بطلمـیوس (در گذشت یکصدوشصت وهفت - م) گفته كه پایتخت سرزمـین كابل، كابوره و مردم آن را كابولیتاى مى‏گفتند و این شـهر را اورتسپانـه هم گفته‏اند.در سانسكریت اوردهستهانـه بـه معنى شـهر بلند است. قرائت كلمـه اورتسپانـه، پورته‏سپانـه هم هست و پورته درون پشتو بـه معنى بلندیست كه بـه جاى اورده سنسكریت از طرف مردم بومى استعمال مى‏شده. بعد اوردهستها نـه سنسكریت و پورته‏سپانـه بـه معنى جاى بلند و بالا حصار است، كه شـهر قدیم و تاریخى كابل هم درون آنجا بود و اكنون بقایـاى آن بر بالاى تپه‏هاى بالا حصار جنوب كابل دیده مى‏شود.

كابل شـهركیست و او را حصاریست محكم و معروف باستوارى و اندر وى مسلمانان‏اند و هندوان‏اند، و اندر وى بت‏خانـهاست و راى قنوچ را ملك تمام نگردد که تا زیـارت این بت‏خانـه نكند و لواى ملكش اینجا بندند. فرضه هندوستان هست و قهندزى دارد سخت استوارو از یك راه بیش برو نتوان شد. درون این شـهر نیل فراوان بـه دست آید و ارزش نیلى كه درون قصبه و سواد آن شـهر تهیـه مى‏شود جز مقدارى كه درون دست بازرگانان مى‏ماند، بنا بـه گفته بازرگانان ایشان بیش از دو مـیلیون دینار است...كابل از گرمسیرات هست و خرما ندارد و در برخى از نواحى آن برف است. بـه كابل، كاول و به كابلستان، كاولستان هم گفته مى‏شود.و درون شاهنامـه آمده هست كه بعد از پیوند زال و رودابه، كابل بـه حكومت سیستان مى‏پیوندند كه فرمانروایى آن با خانواده رستم بود.

کابل شـهری تاریخی و بسیـار کهن هست که حوادث روزگار رابسیـار دیده و چون بر چهارراه تجارتی شرق و شمال و جنوب وغرب واقع شده، اهمـیت تجارتی آن خیلی زیـاد است. کابل از حیث قدمت با قدیمـی‌ترین شـهرهای بلخ و بامـیان هم‌سری داشته و در کتاب ریگ‌ود، نام «کیسبها» به منظور کابل استعمال شده. تجارت و شـهرت بازرگانی کابل درون زمان‌های خیلی قدیم معروف است، چنان‌چه درون اثنای حملات اسکندر نیز موقعیت مـهم تجارتی خود را داشته و راه‌های تجارتی از هر طرف بـه آن وصل است. درون آثار مورخان عهد اسکندر و در جغرافیـای بطلمـیوس از آن بـه نام «قابوره» و «اورتوسپاته» یـاد شده. درون ادبیـات پهلوی، نام این شـهر «کابل» قید شده‌است، کـه نزدیک بـه تلفظ امروزی آن است. نام این شـهر را «کابول» و «کاوول» و «کاول» نیز گفته‌اند. همچنان بعضی مورخین یونان آن را «کابورا» و «کارورا» نیز گفته‌اند. دیوارهای کابل کـه امروز نیز بقایـای آن بـه سر کوه‌های شیردروازه و آسمایی دیده مـی‌شود از طرف شاهان کابل بنا شده‌بود که تا در برابر هجوم‌های بزرگ بتوانند مقاومت کنند. درون شاهنامـه فردوسی مکرر از کابل و کابلستان نام شده‌است. درون سال ۸۱ هجری وقتی مسلمانان بـه شـهر حمله د شـهر را از طرف ده‌مَزنگ شگافتند، مسلمانان عرب فاتح شدند و شاه کابل بـه گردیز رفت، اما تشکیل دولت‌های صفاری و طاهری نفوذ عرب‌ها را از کشور کم کرده رفت و کابل نیز بـه دست حکم‌رانان محلی اداره مـی‌شد.

مقارن ضعف صفاریـان از کوهستان شرقی کابل یک قوم دیگر بنای سلطنت را درون کابل گذاشت کـه سرکرده‌شان را کالاله مـی‌گفتند و تا بـه عصر غزنویـان باقی بودند، که تا این‌که درون سال ۳۴۴ ه. ق. ضمـیمـه سلطنت غزنوی شد. کابل درون عهد غزنویـان، شـهر غزنـه بتدریج اهمـیت یـافت و کابل عقب ماند. درون لشکرکشی‌های چنگیز کابل نیز دست‌خوش چور و چپاول گردید. هم‌چنین معماری و شـهرسازی کابل بسیـار زیبا و دقیق هست و یکی از شـهرهائی هست که با وجود آن‌که قدیمـی است، حساسیت زیـادی درون شـهرسازی آن بـه کار رفته‌است. بعد از آن کابل بدست تیمور و حکم‌داران او بود که تا آن‌که دولت تیموری هرات قوت گرفت. بعد از سقوط تیموریـان، بابر درون این جا مستقر گردید و کابل دوباره رونق یـافت و تا سال ۹۲۳ پایتخت بود و به تعمـیر و آرایش آن پرداخت. بابر بـه کمک مردم این شـهر، هندوستان را فتح کرد و پایتخت خود را از کابل بـه آگره نقل داد و کابل مرکز ولایت شد. آرامگاه این پادشاه هم درون همـین شـهر است.

وقتی کـه سلطنت بـه احمدشاه درانی رسید، وی توجه بـه کابل نمود و خواست آن را مرکز دولت خود قرار بدهد. چنان به منظور همـین مطلب درون سال ۱۱۴۴ امر احداث یک دیوار بزرگ را درون شـهر داد. این دیوار درون ظرف ۴ ماه آباد گردید. تیمورشاه بعد از تنظیم قندهار درون سال ۱۱۹۵ ه. ق. رسماً کابل را پایتخت ساخت و از آن تاریخ که تا امروز کابل مرکز و پایتخت افغانستان است. کابل یکی ﺍﺯ قدیمـی‌ترین شـهرهاﯼ ﺩنیـاست. ﺩﺭ کتاﺏ مقدﺱ ﻭیدﺍ بـه ناﻡ کبه Kabha ﻭ ﺩﺭ پاﺭچه‌هاﯼ ﺍﻭستا ﺍﺯ ﺁﻥ بـه ناﻡ کوب‌ها Kobaha یـاﺩ مـی‌شوﺩ. نویسندگاﻥ کلاسیک یونانی ﺁﻥ ﺭﺍ کوفن Kophen یـا کوفس Kophfs ﻭ کوﻭﺍ ثبت کرﺩﻩ ﻭ هم‌چناﻥ مرﺩﻡ فاﺭﺱ ﻭ ﺍﺭستو ﺍین شـهر ﺭﺍ خوسپس Khoaspes خوﺍندﻩ‌ﺍند.

ﺩﺭ قرﻥ هفتم مـیلاﺩﯼ، یک پژﻭهش‌گر چینی بـه ناﻡ شونگ چونگ، ﺩﺭ نبشته‌هاﯼ خویش مشـهوﺭ بـه هیوﺍﻥ سانگ ﺍین شـهر ﺭﺍ کاﻭفو Kaofu نوشته ﻭ چنین برداشت مـی‌کند کـه ﺩﺭ حقیقت ﺍین شـهر ﺯیبا مسما بـه ﺩﺭیـاﯼ کاﻭفو مـی‌باشد کـه ﺍﺯ قلب ﺁﻥ مـی‌گذﺭﺩ، ﻭﯼ مـی‌ﺍفزﺍید کـه ﺁﺭیـاییـاﻥ قدیم ﺍﺯ لحاﻅ ﺩینی ﺍهمـیتی ﻭیژﻩ بـه ﺍین شـهر ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺁن‌رﺍ کوب‌ها ﺍﺭﺩهستانـه Kobaha Urddhastana یـا محل بلند پایـه گفته‌ﺍند. کابل ﺍﺯ ﺩیدگاهی کتاﺏ مـهاباراتا هندﻭﺍﻥ، بهشت ﻭ جایگاهی تفکر برﺍﯼ خدﺍﻭندﺍﻥ خوبی بوﺩﻩ ﻭ ﺁن‌رﺍ ﺩﺭ سانسکریت بـه ناﻡ ﺍﺭﺩهستانـه یـا عباﺩت‌گاهی مقدﺱ حفظ کرﺩﻩ‌ﺍند.

تاﺭیخ نویساﻥ ﺩﻭﺭﻩ سکندﺭ، کابل ﺭﺍ بـه ناﻡ ﺍﺭتوسپانـه Artospana که هماﻥ ﺍﺭﺩهستانـه Urddhastana سانسکریت ﺍست ﺩﺭ تاﺭیخ یونانی قید نموﺩﻩ کـه پساﻥ‌ها (بعده) ﺩﺭ قرﻥ ﺩﻭم مـیلاﺩﯼ ﺍین شـهر ﺭﺍ بـه ناﻡ کابوﺭﺍ Kabura یـا قلب پاﺭﺍپامـیزﺍﺩ نوشته‌ﺍند. ﺩﺭﺩﻭﺭﺍﻥ کوشانیـاﻥ بزﺭﮒ هنوﺯ هم کابل بـه ناﻡ کاﻭفو شناخته مـی‌شدﻩ، کـه ﺁهسته ﺁهسته بـه کابوﺭﺍ مسما گرﺩید که تا ﺁﻥ ﺯماﻥ کـه کابل شاهاﻥ ﺍﺯ ﺁﻥ بـه ناﻡ کابلستاﻥ یـاﺩ کرﺩند. کابلستاﻥ برﺍﯼ چندین قرﻥ پیش ﻭ بعد ﺍﺯ ﺩﻭﺭﻩ‌ﯼ مسیح، ﺍﺯ بامـیاﻥ ﻭ کندهاﺭ ﺩﺭ ﻏرﺏ که تا کوتل بوﻻﻥ ﻭ تماﻡ جنوﺏ ﺭﺍﺩﺭ بر مـی‌گرفت، کـه ﺍین خطه ﻭسیع بـه ﺩﻩ علاقه‌داری تقسیم بوﺩﻩ ﻭ شـهرهاﯼ کابل، ﻏزنی، بامـیاﻥ، ننگرهاﺭ، سوﺍﺕ، پشاﻭﺭ، ﺍپوکین، بنو ﻭ بولر ﺩﺭ بر مـی‌گرفته‌است.

ﺍﺯ تاﺭیخ یوناﻥ چنین برﺩﺍشت مـی‌شوﺩ کـه ﺍﺭتوسپانـه یـا کابل مرکزی عمده ﻭ ﺍصلی ﺩﺭ منطقه بوﺩﻩ، کـه پساﻥ ﺩﺭﺩﻭﺭﻩ‌ﯼ تسلط یوناﻥ، هرﺍﺕ کـه سکندﺭیـه‌ﯼ ﺍفغان بوﺩ جاﯼ ﺁن‌رﺍ ﺍشغاﻝ کرﺩ کـه پسان‌ها (بعده) شاهزﺍﺩه گاﻥ هندﻭساﮎ ﺁن‌رﺍ باﺭ ﺩیگر ﺍحیـا کرﺩند. که تا ﺁن‌که ﺩﺭ عصر ﺯنبیلک‌شاﻩ ﻭﺯنبوﺭﮎ‌شاﻩ، لشکر عرﺏ بعد ﺍﺯ فتح برق‌آساﯼ ترکیـه ﻭ ﺍیرﺍﻥ بـه ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ‌هاﯼ ﺍین شـهر کوبی، شاهاﻥ ﻭ کابلیـاﻥ برﺍﯼ ﺩفاﻉ، ﺩیوﺍﺭ بزﺭگی بـه ناﻡ شیرﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺩﺭ ﺩﺭﺍﺯناﯼ کوﻩ آسمایی یـا آسه‌ماهی بنا کرﺩند کـه حکایت‌هاﯼ ﺁﻥ که تا ﺍمرﻭﺯ ‌به‌ حفظ گرﺩیدﻩ. تاﺭیخ مصر بـه ﻭضاحت مـی‌نویسد کـه لشکر بزﺭﮒ ﺍسلاﻡ بعد ﺍﺯ فتح نیم جهاﻥ ﺩﺭ شیرﺩﺭﻭﺍﺯﻩ‌هاﯼ کابلستاﻥ بـه مرتبه بیست‌ﻭسه باﺭ شکست مطلق ﺩید که تا ﺁن‌که بـه مرﻭﺭ ﺯماﻥ کابلیـاﻥ خوﺩ بـه ﺩین ﺍسلاﻡ گرویدند.

کابل ﺩﺭ ﺩﺭﺍﺯناﯼ تاﺭیخ، ﺩﺭ ﺍحساﺱ چکامـه‌سرﺍیـاﻥ، ﺩﺭ چشم تمدﻥ، ﺩﺭ قلب ﺁسی، ﺩﺭ خاﻃرﻩ‌هاﯼ ﺍشغال‌گرﺍﻥﻭ ﺩﺭ ﺍیماﻥ بسا مرﺩﻡ، شـهر باﺍﺭﺯﺵ ﻭ ﺩﺍﺭندﻩ‌ﯼ ﻭیژگی‌هاﯼ مقدﺱ بوﺩﻩ‌است. کابل ﺩﺭ ﻃوﻝ تاﺭیخ بارها ﺯیر تهاجم بیگانـه قرﺍﺭ گرفت ﻭ بـه گشت‌هاﯼ متماﺩﯼ، ﻭیرﺍﻥ ﻭ ﺁباﺩ گرﺩید، که تا بلاخرﻩ ﺩﺭ ساﻝ ۱۷۷۶ تسلط خاندﺍﻥ ﺩﺭﺍنی ﺩﺭ قلم‌رﻭ ﺍفغانستاﻥ جاگیر شد ﻭ تیموﺭشاﻩ پسر احمدشاه ابدالی، مرکز ﺍمپرﺍتوﺭﯼ خوﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ قندهار بـه کابل ﺍنتقاﻝ ﺩﺍﺩ کـه پس ﺍﺯﺁﻥ کابل که تا ﺍمرﻭﺯ بـه صفت خانـهٔ مشترﮎ ﻭ مرکز یگانـه‌گی تماﻡ ﺍفغان‌ها پابرجا مـی‌باشد.

کابل درون تاریخ

کابل شـهری تاریخی و بسیـار کهن هست که حوادث روزگار رابسیـار دیده و چون بر چهارراه تجارتی شرق و شمال و جنوب وغرب واقع شده است. درون کتاب ریگ‌ود، نام کیسبها به منظور کابل استعمال شده و در آثار مورخان عهد اسکندر و در جغرافیـای بطلمـیوس از آن بـه نام قابوره و اورتوسپاته یـاد گردیده است. درون ادبیـات پهلوی، نام این شـهر کابل قید شده‌است، کـه نزدیک بـه تلفظ امروزی آن است. نام این شـهر را کابول و کاوول و کاول نیز گفته‌اند. همچنان بعضی مورخین یونان آن را کابورا و کارورا نیز گفته‌اند. دیوارهای کابل کـه امروز نیز بقایـای آن بـه سر کوه‌های شیردروازه و آسمایی دیده مـی‌شود از طرف شاهان کابل بنا شده‌بود که تا در برابر هجوم‌های بزرگ بتوانند مقاومت کنند.

شـهر کابل یکى از شـهر هاى مشـهور وباستانى افغانستان بشمار مى رود کـه در زمانـه هاى مختلف تاریخ از حیثیت مرکزى بر خوردار بود، حدود و سرحد ات کابل درون زمانـه هاى مختلف یکسان نبوده، گاهى سرحدات آن وسعت پیدا مى کرد و گاهى هم محدود مـیگردید، درون این مقاله کوتاه کـه در مورد کابل درون مراحل مختلف تاریخ و در دوره هاى پادشاهان مختلف و همچنین درون مورد وضع جغرافیـائى فعلى کابل معلومات ارایـه خواهد گردید.

کابل از قدیم الایـام معبر فاتحین و مـهاجمـین بزرگ و مختلف دنیـا واقع بوده هست و نفوذ ملل مختلف هند، چین یونان، فارس، مغول را گرفته و از یکى بـه دیگر تحویل داده است.

کابل درون دوره هاى تاریخ: کابل درون زمانـه هاى باستان:اگر نظرى بـه کتاب و آثار کهن بیندازیم مى بینیم کـه سر زمـین زیباى کابل درون ریگ ویدا کتاب باستانى آریـائیـان بنام کوبها ذکر شده. کتاب اویستا کـه به صورت تخمـینى درون حدود یکهزار سال قبل از مـیلاد بوجود آمده و به حیثت منبع معتبر تاریخ قدیم افغانستان و منطقه شناخته شده هست نیز از کابل یـاد آورى نموده است. اوستا از نظر جغرافیـائى، تنـها افغانستار را باولایـات دور و پیش کوه هاى هندوکش درون شانزده قطعه زمـین مـیشناسد از قبیل بلخ (بخدى)، بدخشان (راغا)، مرو (مرو)، هرات (هریو)، حوزه هلمند (هراویتى)، ارغداب (هیتومنت)، حوزه سند (هپته هندو) و سغدیـان

 (ماورا ء لنـهر) وغیره. اوستا مردم این سر زمـین را (آریـا مـینامند و کشور آنـها را خاک آریـا مـیخواند. هیلو کلس پادشاه یونان و باخترى درون سال ١٣٥ ق م از شمال هندوکش و پایتخت قدیمى بلخ په جنوب هندوکش لغزید و کاپیسا مرکز دولت قرار گرفت.

دامنـه این دولت بجانب شرق که تا سند کشیده مـیشد. جانشینان هیلو کلس که تا اواخر قرن اول قبل از مـیلاد بـه سلطنت یونان و باخترى دوام دادند. واقعاً نـه تنـها کابل بلکه تمام افغانستان درون زمان سلطنت یونان و باخترى درون منتهاى عروج و ترقى بوده است. مـیسو فوشـه مى گوید شاهد این مطلب مسکوکات (د مـیتر سن) پادشاه یونانى بلخ درون سال ١٩٠ قبل از مـیلاد هست از سر یونانیـان درون افغانستان این قضیـه مسلم مـیشود کـه شـهر کابل درون آن زمان موجود بوده، اما اینکه این شـهر کى و از طرف کى ها اعمار شده هست تا هنوز معلومات دقیق درون دست نیست.

کابل درون شاهنامـه فردوسى: شاهنامـه فردوسى کـه یک، منبع معلوماتى تاریخ قدیم افغانستان است، نـه تنـها درون مورد واقعات تاریخ قدیم افغانستان معلومات مـیدهد بلکه درون مورد جغرافیـه افغانستان، ولایـات افغانستان، وجنگ ها و حوادثى کـه در دوران ما قبل التاریخ درون این سر زمـین رخ داد معلومات مـیدهید. کـه در شاهنامـه فردوسى درون مورد کابل چندین جاى تذکراتى بعمل امد کـه این تذکرات را داکتر صاحب نظر مرادى درون کتاب خود بنام (کابل درون منابع ادبى و تاریخى) بیـان نموده هست که درون اینجا نکات چندى آنرا عیناً نقل مـیکنیم: فردوسى درون شاهنامـه تاریخ آریـانا را از آغاز تمدن ویرانى که تا انقراض شاهنشاهى ساسانى بـه نظرم کشیده است، سرگذشت خاندان پاچاهى کـه بنام پیشدادیـان ذکر شده نـه تنـها افسانـه محض نبوده، بلکه تاریخ نشو و نما ها و تکامل نوع بشر و نژاد هاى قبل التاریخ بخصوص ظهور و ترقى نژاد آریـائى را درون روى زمـین بازبان اسطوره نشان داده است.

کاربرد کابلستان و زابلستان درون شاهنامـه صرف براى انــــــتـــــظـــــام بخشیدن بـه هئیت شعرى (وزن، قافیـه و آهنگ) نبوده، بلکه موقیعت جغرافیـائى این دو شـهر سبب گردیده کـه اگر حادثه اى درون کابل بوقوع بپوندد، تاثیرات آنى خود را بالاى زابلستان بجا مـیگذارد. آنچه را کـه فردوسى راجع بـه موقیعت شـهر ها هزار سال پیش از امروز چون بگرام (کاپیسا) جبل سراج، پنچشیر، کوهدامن، سکاوند (لوگر)، مـیدان شـهر، قلات، قندهار، که تا حدودسیستان مطرح نموده است، هنر باهمان مشخصات جغرافیـائى خود باقى مانده است. درون غرب شـهر کابل ویرانـه ها قلعه اى باقى هست که مردم کابل آنجا را بنام (قلعه استفندیـار) پهلوان شاهنامـه یـاد مـیکنند.

شاهنامـه علیر غم تحقیقات گسترده ایکه درون موردش انجام شده هنوز هم موارد ناشگافته و موخذهاى نایـافته را چون خاکتوده هاى باستانى با رازو رمز هاى فراوان درون خود دارد) کابل درون زمان کوشانى ها: کابل بعد از زوال یونانیـان که تا ظهور اسلام مراحل مختلفى را درون دوره هاى حکومات متعدد طى کرده است. بعد از شکست یونانیـان سلسله بنام کوشان از طایقه تخارها درون کابل و اطرف آن سلطنت بزرگى را تشکیل دادند و قسمت عمده هندوستان را مسخر نمودند کـه کابل که تا قرن پنجم مـیلادى درون تحت سلطنت کوشانى ها زنده گى کرده است.

کابل و پادشاهان یفتلى: بعد از سال ٤٢٥مـیلادى سلسله کوشانى ها بـه پایـان رسیده و سلسله دیگرى از طایفه تخارى ها بنام یقتلى ها بـه قدرت رسید. یفتلى ها صفحات جنوب هندوکش و کابلستان را تصرف نموند. درون این زمان کابل بـه حیث یک مرکز مـهم دوره یفتلى ها بشمار مى رود. پادشاهى یفتلى ها که تا سال ٥٦٦مـیلادى دوام نمود.

کابل و کابلشاهان: بعد از سال هاى ٥٦٦ مـیلادى یعنى بعد از سقوط یفتلى ها بر تخارستان مسلط شدند. درون این زمان درون کابل حکومت کابلشاهان مسلطا بود. کابلشاهان که تا حدود فتوحات اسلام درون کابل و در مناطق جنوب و شرقى هندوکش مسلط بودند. بالاخره درون قرن نـهم مـیلادى حکومت کابلشاهان توسط یعقوب لیث صفارى موسس صفارى ها از بین شد و کابل درون ضمـیمـه ممالک اسلامى قرار گرفت.

کابل درون زمان پاچاهى ظهیر الدین محمد بابر: ظهیر الدین محمد بابر یکى از شـهزاده گان تیمورى پسر عمر شیخ حکمران اندیجان ماوراء النـهر و کواسه امـیر تیمور است.

 او درون اندیجان بـه عمر ١١ سالگى بعد از وفات پدرش درون سال ١٤٨٣ مـیلادى پاچا شد بعد از جنگ هاى متعدد درون سال ١٥٠٥ مـیلادى کابل را متصرف شد و در سال ١٥٢٥ مـیلادى درون دهلى حکومت گورگانى هند را ایجاد نمود. درون زمان پاچاهى بابر کابل یکى از صوبه ها یـا ولایـات مشـهور افغانستان بشمار مى رفت کـه تحت حکمروائى بابر قرار داشت. ظهیر الدین محمد بابر درون اوایل قرن شانزدهم مـیلادى زمانى کـه کابل را گرفت او درون کتاب معروف خود کـه بنام (توزک بابرى) یـا (بابر نامـه) یـاد مى ګردد، درون مورد کابل یـا داشت هاى زیـادى تحریر نموده هست که درون مورد حدود جغرافیـائى کابل درون بابر نامـه چنین معلومات مـیدهد: (کابل را خداوند ج) بـه فضل خود برایم بخشش نموده است، کابل داراى چهار فصل هست که بطرف شرق آن پیشاور و کاشغر و به طرف غرب آن کوهستان و به طرف شمال آن قندوز واندراب و به طرف جنوب آن بنو موقیعت دارد.

بابر درون کتاب خود درون مورد اقوام و زبان هاى کـه در کابل مردم صحبت مى د معلومات داده چنین مى نویسد: درون کابل اقوام زیـادى زنده گى دارند، درون مناطق کوهستانى و دشت ها مردم ترکمن زنده گى مـیکنند و در مراکز شـهر ها و قریـه جات مردم تاجک زنده گى مـیکنند درون بعضى قریـه جات افغان ها زنده گى مـیکنند، درون این کشور مردم بـه زبان هاى عربى، فارسی، ترکى، مغل، هندى، پشتو، پراچى، تکیرى، پشـه ئى و لمغانى صحبت مـینایند.

کابل درون زمان معاصر: تیمور شاه پسر احمد شاه بابا درون سال ١٧٧٣ م بعد از مرگ پدرش پادشاه افغانستان شد که تا این زمان پایتخت افغانستان شـهر قندهار بود، وى پایتخت کشور را از کندهار بـه کابل انتقال داد، از آن زمان که تا امروز شـهر کابل پایتخت افغانستان.منابع: ویکی پدی، شـهر کابل درون مراحل مختلف تاریخ- رحیم بختانى خدمتگارو...

 دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

غزنی پایتخت خراسان بزرگ درون دوره سلطان محمود غزنوی

افغانستان کشوری هست با نمای فرهنگی و تاریخی بیش از پنج هزار سال کـه بطور منظم حیـات بشری درون آن استمرار داشته است. این سرزمـین درون دوره قبل و بعد از اسلام مـهد تمدن و علم و اندیشـه بوده است. پژوهشگر آمریکایی ” لوئی دوپری قدامت تمدن انسانی را درون این سرزمـین با استناد آثار بدست آمده که تا پنج هزار سال قبل از مـیلاد رقم زده هست و گفته هست تاریخ همزاد با مـهاجرت آریـائی ها درون حدود دو هزار سال قبل از مـیلاد مسیح از همـین نقطه آغاز مـی شود. اولین بار قبائل آرین درون این سرزمـین ساختار حکومتی را بنیـان گذاشتند. پیشدادیـان یکی از مشـهورترین سلسله اقوام آریـایی درون بلخ یـا باکتریـای قدیم شـهر نشینی را رایج و آنرا وسعت بخشید.

کیقباد موسس سلسله کیـانیـان حکمرانی مقتدری ایجاد کرد و بعد از او دودمان اسپه کـه سوارکاران بسیـار ماهر و جنگجویـانی دلیر بودند بـه قدرت رسیدند. تاریخ مدون افغانستان با دودمان هخا شروع مـی شود. بنابراین سال ۵۵۰ قبل از مـیلاد آغاز دوره تاریخی مستند افغانستان است. نام افغانستان، هرچند از لحاظ کاربرد سیـاسی آن جدید است؛ اما این سرزمـین کهن بوده و طی قرون متمادی با حدود مختلف به‌نام‌های گوناگون یـاد شده‌است، کـه مـهم‌ترین آنـها آریـان، خراسان و افغانستان است. دائرةالمعارف آریـانا مـی‌نویسد- کشوری کـه در تاریخ معاصر جهان بـه نام افغانستان یـاد مـی‌شود، درون قرون وسطی قسمتی از خراسان و در عهد باستان قسمتی از آریـانا بوده‌است.

غزنـه، غزنین و غزنی سه شکل یک کلمـه اند کـه مورخین و جغرافی دانان قدیم آن را بـه صورت های مختلف سه شکل ذکر شده نوشته اند.در تقویم البلدان کـه مولف آن ابوالفدا هست نام این شـهر را غزنـه ذکر نموده هست اگرچه مورخ مشـهور ابوالفضل بیـهقی نویسنده کتاب تاریخ مسعودی نام این شـهر را بـه صورت غزنین نوشته اما بـه مرور زمان این شـهر شکل ملفوض غزنی را به منظور خود اختیـار کرده است.

مردمان غزنی از نگاه نژادی اصلیتاً از نژاد آریـایی هستند هرچند کـه بعضی ها غزنین را کلمـه ترکیبی از غز (طایفه ای از ترکان) و نین " (یعنی محل اقامت) مـی دانند و مردم غزنی را مربوط بـه اقوام ترک مـی پندارند اما اینگونـه نیست و مردم بومـی غزنی از نژاد اصیل آریـایی مـی باشند.در این ولایت سه قومـیت ساکن هستند کـه عبارت اند از تاجیک ه، هزاره ها و پشتون ها.

این شـهر درون افق دانش و فرهنگ جهان تاب این مرز و بوم هزاران گل های از بوستان علم و ادب بشگفته ای چون مورخ شـهیر ابوالفضل بیـهقی، دبیر با تدبیر ابونصر مشکان، دانشمند نامدار ابوریحان بیرونی، سخن سرای ادب پارسی و عارف والا مقام سنایی غزنوی، حماسه سرای معروف و بزرگ فردوسی، عارفانی همچون شیخ رضی الدین علی لالا غزنوی، شمس العارفین، سید حسن علوی غزنوی، شیخ اجل سرزری و صدها شاعر و نویسنده و عارف دیگر را درون دامان خود پرورانده است.

 این شـهر درون سال های پایـانی سلطنت محمود مرکز قلمرویی بـه وسعت ری که تا هند و خوارزم که تا سیستان بود و کاخ و باغ های فراوانی داشت.در مورد وجه تسمـیه آن بـه نظر مـی رسد کـه غزنـه معّرب و اندکی تغییر شکل یـافته گنجه باشد. لفظ غزنین هم بـه اعتقاد برخی تثنیـه همان غزنـه است.

از آن همـه باغ، محله و مـیدان کـه بیـهقی بار ها درون کتابش یـادها نموده دیگر درون غزنی خبری نیست و فقط دو موضع بـه اعتبار دو قبر یکی مربوط بـه سلطان محمود و دیگری متعلق به سبکتکین کـه به ترتیب درون باغ پیروزی و محله افغان شال مدفون گردیده بودند قابل شناختند.آرامگاه سبکتکین بنایی ساده و محقّر هست که دارای سنگ نوشته ای قدیمـی است اما بقعه سلطان محمود و باغ آن کـه امروزه روضه نامـیده مـی شود و زیـارتگاه مردم است بر طبق گفته معمّرین درون زمان پادشاهی امـیر حبیب الله (سیزده نوزده – سیزده سی وهفت - ق) اعمار گردیده است.بعد از مرگ سلطان محمود (چهارصدوبیست ویک هجری قمری) مـیان دو پسر او- یعنی محمد و مسعود-بر سر حکومت اختلاف افتاد.این کش مکش بعد از چند ماه با پیروزی مسعود پایـان پذیرفت اما آشفتگی و نابسامانی درون حکومت غزنوی تمام نشد.

مسعود فکر مـی کرد کـه کارگزاران پدرش از به حکومت رسیدن وی چندان خشنود نیستند و از سر ناچاری حکومت او را پذیرفته اند از این رو درون صدد کنار گذاشتن آن ها برآمد.بر اساس نوشته ی تاریخ بیـهقی کـه مـهم ترین متن تاریخی مربوط بـه دوره ی فرمان روایی سلطان مسعود غزنوی است-در این زمان کارگزاران حکومت غزنوی بـه دو دسته ی مخالف هم تقسیم مـی شدند.یکی پدریـان یعنیـانی که منصوب سلطان محمود بودند و دیگری پسریـان یعنی هواداران مسعود.از جمله پدریـانی که مسعود بـه سختی با او رفتار کرد، خواجه ابوعلی مـیکال معروف بـه حسنک وزیر بود.مسعود که مـی دانست حسنک از موقعیت سیـاسی و اجتماعی برجسته ای برخوردار است، وی را بـه انحراف مذهبی متهم کرد.مسعود با این کاره، خود را از داشتن مشاوران و کارگزاران باتجربه محروم ساخت و از اعتبار حکومت غزنوی درون مـیان مردم کاست.مسعود غزنوی نیز حمله بـه هند را ادامـه داد اما اصرار او درون این زمـینـه درون نـهایت بـه زیـان حکومت غزنوی تمام شد زیرا دیگر از ثروت های افسانـه ای هند کـه بخشی از آن تأمـین کننده ی مخارج سپاه و دربار غزنوی بود، خبری نبود.

در نتیجه، بار سنگین هزینـه ها بر دوش مردم گذاشته شد.این وضع موجب بیزاری مردم بـه ویژه اهالی خراسان از غزنویـان شد.از سوی دیگر، توجه بیش از حدّ سلطان مسعود بـه هند موجب شد کـه از قدرت یـافتن قبایل سلجوقی درون خراسان غافل بماند.پس از مرگ مسعود فرمان روایی غزنویـان بـه قسمتی از غرب هند بـه مرکزیت لاهور محدود شد.

سرانجام درون قرن ششم هجری، غوریـان آخرین بقایـای حکومت غزنوی را از بین بردند.غوریـان یکی از خاندان های با نفوذ درون منطقه کوهستانی غور درون افغانستان امروزی بودند.

این شـهر کـه تقریباً هیچ سیـاح و جغرافیـا نویسی فرصت دیدار و توصیف آن را درون زمان غزنویـان نیـافته بود، حدود صدوبیست سال بعد از مرگ سلطان محمود (در سال پنجصدوچهل وسه) چنان توسّط علاءالدین حسین غوری ویران و به خاک و خون کشیده شد کـه از آن بعد علاءالدین بـه جهانسوز شـهرت یـافت. اکنون شـهر کهنـه غزنی درون شمال شـهر نو موقعیت دارد و در آن بالاحصاری بـه چشم مـی خورد همچنین دورادور شـهر آثار خندق قدیمـی و بزرگی دیده مـی شود.متأسفانـه از دوران حکومت دودمان سبکتکین، فقط و فقط دو مناره نصفه و نیمـه یکی از دوران بهرام شاه (پنجصدوپانزده –پنجصدوبیست وپنج - ق) و دیگری درون روزگار مسعود بن ابراهیم (پنجصد - ق) باقی مانده است. درون این اواخر (حدود سی سال قبل) بقایـایی از قصر مسعود سوم نیز از زیر خاک بیرون کشیده شد. اسکندر مقدونی درون فتوحات آریـانا از اراکوزیـا (قندهار) از سرزمـین غزنـه نیز عبور کرده و اسکندریـه ای درون این شـهر بنا نمود اما با مخالفت مردم بومـی این محل متحمل تلفات سنگینی گردید. غزنـه قبل از اسلام بخصوص درون دوران کوشانی ها پیرو آئین بودایی بوده کـه بقایـای عناصر (گریگوبودیک) معبد شابهار (تپه سردار) شاهد این مدعاست.

 مقبره حضرت حکیم سنایی غزنوی شاعر و عارف بزرگ در شـهر غزنی کـه زیـارتگاه اهالی غزنی و ولایـات دیگر مـیباشد درون روز های سه شنبه جوش و خروش خاصی دارد.گفتنی هست که پادشاه روم نیز به وصیت خودش درون این محل بـه خاک سپرده شده است. از اماکن دیگر این منطقه خرابه های شال و شالنج است. کلمـه ی شال درون زبان سانسگریت بـه مفهوم مکان مقدس یـا پناهگاه زائرین هست که شالنج (شالیز) روستا موجود دارای همـین مفهوم مـیباشد حکیم سنائی رحمـه اله علیـه مـیفرماید:

مـیزبان بودند دو عالم دو یوسف را بـه دو قحط

یوسف غزنی بدین یوسف مصری بـه نان

بود بتخانـه گروهی ساختند بیت الحرام

بود بدعت جای قومـی بقعه شالنگیـان

به هر حال سرزمـین غزنـه درون دوره آریـائی ها از لحاظ بازرگانی مقام نخست را داشته بـه قول مورخان راه دوم تجارت افغانستان از شرق غزنـه بـه ولایت پکتیـا و از آنجا بـه سرزمـین کنونی پنجاب مـیرسید. غزنـه "گازاکه" بـه معنی خزانـه بقول (گنگهم) از مستحکمترین بلاد شرق و به قول نانوس یونانی سرزمـین بنیـان المرصوص (تسخیر ناپذیر) است.

ابن جوقل این شـهر را معبر و گذرگاه هند با دو مرکز کابل و بامـیان مـیداند.مولف حدود العالم درون مورد غزنـه مـیگوید: (غزنـه شـهریست بر کوه نـهاده و با نعمت و جای بازرگانان و با خواسته های بسیـار) و بشاری مـی نویسد این شـهر را چهار درون بودی؛ درون بامـیان؛ درون سیستان (دروازه کنک) ؛ درون شنیز (دروازه ای مـیری) .در گردیز (دروازه بازار یـا دروازه ای باز راه) بعد مـی توان بـه حق حکم کرد کـه غزنـه این شـهر سلاطین آل ناصر؛ این بلاد عالمان؛ شاعران و صوفیـان نـه فقط درون هزار سال پیش بلکه درون پیش از اسلام نیز دارای نام و نشان و شـهرتی بوده هست هر چند نام غزنـه با نام محمود پیوند ناگسستنی خورده است.

 اماکن تاریخی

باقیمانده ارگ غزنین

بقایـای قصر سلطان مسعود سوم

دو مناره ی ستاره شکلی (باقیمانده مسجد بهرام شاه - پنجصد وپانزده - پنجصدوبیست ودو- پنجصد وپانزده- ق) و مسعود بن ابراهیم (پنجصد – ق)

تپه سردار

بالا حصار

آرامگاه ها و زیـارتگاه ها

مقبره حکیم سنایی غزنوی

مقبره ابوریحان بیرونی

مقبره فرخی سیستانی

مقبره سلطان محمود غزنوی

مقبره سبکتگین (پدر سلطان محمود)

مقبره شمس العارفین

مقبره خواجه بلغار ولی

مقبره شیخ اجل سرزری

مقبره سید حسن علوی غزنوی

مقبره بهلول دانا

مقبره علی لالا غزنوی

مقبره سلطان عبدالرزاق

اماکن تفریحی و دیدنی

خواجه بلغار (آب درمانی)

جنگل باغ

پارک حکیم سنایی

منابع آب و بندها

دریـای سرده

آب ایستاده

بنده سرده

بند سلطان

بند پلتو

بند زنـه خان

بند یوسف خیل.

نامـهای قدیمـی این شـهر باستانی بـه روایت از بطلیموس (گزنگ) هست که معنی خزانـه وگنج را مـی دهد.بعضی مـیگویند کـه در نواحی آب استاده مقرغزنی (بین کابلستان و زابلستان) یک نوع گیـاه مخصوص مـیرویده کـه آنراگز مـینامـیدند و در وقت رستم و اسفندیـار بـه گزنین مشـهور شد کـه بعدها بـه غزنین تغیر یـافت. باستان شناس بنام (وایدیم ماسون) رشته تاریخی این ولایت را دههزار سال نگاشته هست وبه گفته (گننگم) از مستحکم ترین بلاد شرقی و خیلی مصون ونام آن را (گازاکه) گرفته هست که درون زبان پارسی قدیم بـه معنی خزانـه مـیباشد که اینوس (سه صد) مـیلادی و نانوس (پنجصد) مـیلادی این سرزمـین را غیر قابل تسخیر خوانده هست وابو عبدالله یـاقوت حموی غزنی را غزنین آورده، (هوان تسنگ) زایر چینای جغرافیـه نویس عهد عتیق درون نتیجه باز دیدش غزنی را بنام (تسوTisso) (کوkou) (تهtha) یـاد کرده و ساحه آن را (هفت هزار) لی مـیداند کـه هر لی نیم کیلومتر هست از نظر زایر غزنی قبل از اسلام مدت (هفت) قرن یعنی از دوم الی هشتم مـیلادی آباد و مرکز اداری بوده کـه هوشوکای یکی از پادشاهان کوشانی پایـه گذاری کرده و در وقت هارون الرشید کـه از جمله خلفای عباسی بود بوسیله هارون الرشیدو فضل بن یحی و ابراهیم نابود گردید مورخین عرب این منطقه را (ختزه) نامـیده اند کـه مسلما همـین غزنـه کنونی است.

قدیم ترین نام غزنـه اویستا بنام (کخره) سیزدهمـین منطقه خوب هست که علاقه ککرک غزنی که تا حال این نام را نگاه داشته هست (پروفیسور امـیل بنونست) زبن شناس فرانسوی درون این راستاعقیده دارد کـه شاید کلمـه غزنـه همان گانزاک باشد اما درون تحقیقات اخیر روشن شده کـه در پارچه های سغدی گزنک یـافته شده هست که معنی خزانـه را مـیدهد مورخین عرب گاهی آنرا (غزنـه، غزنی، غزنین) نوشته کـه در حقیقت ریشـه اصلی آن کلمـه گنجک یـا غنزک مـی توان بود طور کـه گفته مـیشود تاریخ غزنی بـه ده هزار سال مـیرسد شاید نام های مختلف را سپری کرده باشد مولف تاریخ سیستان گفته هست که غزنی را ملک الدنیـا یعقوب بن لیث صفاری آباد کرده هست درباره نام وتاریخ غزنـه روایـات مختلف وجود دارد.

پیشاور، جاده ی بسوی شبه قاره هند

کنیشک، پادشاه کوشانی، پیشاور را پایتخت خود قرار دارد و در این شـهر نیـایشگاهی همراه با تندیسی بـه طول ۱۵۰ فوت ساخت کـه در روزگار خود بنایی مـهم بود. دودمان پهلوها کـه نیرویشان بـه آن سوی مرزهای هند گسترش یـافت و دولتی اشکانی– سکایی را بـه وجود آوردند درون زمان پادشاهی بـه نام گُندُفَر یعنی درون نیمـهٔ نخست قرن اول مـیلادی قلمرو خود را درون آن سوی سند که تا پنجاب و پیشاور وسعت دادند. یک لوحِ سنگی نیز کـه نام گندفر بر روی آن حکاکی شده اخیراً درون ویرانـه‌های محله بوداییـان درون خارج از شـهر پیشاور کشف شده‌است.

در آغاز بنیـادش درون دوره کوشانی‌ها نام آن بـه گونـه پوروشاپورا تلفظ مـی‌شد و از همان آغاز از کانون‌های مـهم تجارتی درون جاده ابریشم و همچنین چهارراهی به منظور گذر فرهنگ شبه قاره هند بـه آسیـای مـیانـه بوده‌است. پایتخت تابستانی پادشاهان کوشانی درون «کاپیچی» (کاپیسا یـا بگرام) و کابل و پایتخت زمستانی آنان شـهر پیشاور بوده‌است. کانیشک، پادشاه کوشانی، پیشاور را پایتخت خود قرار دارد و در این شـهر نیـایشگاهی همراه با تندیسی بـه طول ۱۵۰ فوت ساخت کـه در روزگار خود بنایی مـهم بود.

منطقهٔ پیشاور از روزگاران باستان از زیستگاه‌های آریـاییـان بوده‌است. قوم پشتون، کـه امروز درون پیشاور درون اکثریت هستند از هزارهٔ یکم پیش از مـیلاد از کوه‌های سلیمان درون بلوچستان بـه این منطقه کوچیدند. شـهر پیشاور درون دوران غزنوی از نقاط ارتباطی مـهم بود.

در ۵۷۵ مُعزالدین محمدِسام غوری پیشاور را تسخیر کرد. کمتر از پنجاه سال بعد، چنگیزخان بـه پیشاور حمله برد و آنجا را ویران ساخت. پیشاور درون ۱۱۶۰ بـه تصرف احمدشاه دُرّانی درآمد. درون سدهٔ سیزدهم سیک‌های پنجاب آن را تسخیر د و در ۱۲۶۵/ ۱۸۴۹ بـه تصرف بریتانیـا درآمد و تا تأسیس ایـالت مرزی شمال غربی جزو پنجاب بود.

پیشاوَر (در زبان پشتو: پښور، درون اردو: پشاور) پایتخت مرزی شمال غربی کشور پاکستان است. شـهر پیشاور درون کناره گردنـه معروف خیبر قرار دارد و مرکز بازرگانی، سیـاسی و فرهنگی مناطق مرزی و پشتون‌نشین پاکستان بشمار مـی‌آید. شـهر پیشاور با قدمتی طولانی و باستانی، حدود ۲۰ کیلومتر طول و ۱۰ کیلومتر عرض از جمله شـهرهای مـهم پاکستان مـی‌باشد. فاصله این شـهر که تا پایتخت ۱۷۰ کیلومتر مـی‌باشد. پیشاور بـه شـهر گل‌ها نیز معروف هست و درون هر چهار فصل سرسبز و دارای گل‌های متنوع است. این شـهر دردهانـه ورودی دره خیبر کـه شاهراه قدیمـی ارتباط آسیـای مـیانـه بـه شبه قاره هند هست واقع شده‌است. شـهر پیشاور از دو بخش قدیمـی و امروزی تشکیل شده‌است.

 بخش قدیمـی آن کـه دارای ۲۰ دروازه و به سبک شـهرهای پرجمعیت آسیـای مـیانـه ساخته شده خانـه‌هایی از خشت با کوچه‌های تنگ و پرپیچ و خم دارد. بخش نوساز شـهر کـه در واقع یک منطقهٔ نظامـی است، دارای خانـه‌هایی بزرگ و خیـابان‌هایی منظم و پردرخت هست و تأسیساتی متعلق بـه نیروی هوایی اردوی پاکستان درون آن قرار دارد.

نفوس پیشاور از دو گروه عمدهٔ قومـی پشتوها ــ که‌اکثریت شـهر را تشکیل مـی‌دهند ــ و پیشاوریـها ــ کـه از مردمان بومـی این منطقه هستند ــ تشکیل شده‌است. افزون بر این دو گروه قومـی، اقوام تاجیک، هزاره و همچنین کولی‌ها نیز درون این شـهر بـه سر مـی‌برند.

بیشتر مردم این شـهر بـه زبان پشتو سخن مـی‌گویند؛ درون عین حال، زبان‌های فارسی، هندکو، پنجابی و اردو نیز درون پیشاور گویشورانی دارد. فاصلهٔ پیشاور که تا گذرگاه مرزی تورخم چهل و پنج کیلومتر و از شـهرک مرزی تورخم که تا کابل، دوصد و بیست و چهار کیلومتر است. روزانـه صدها افغان و ده‌ها کارگر پاکستانی درون بزرگراه پیشاور- کابل، رفت و آمد مـی‌کنند. «باغ شاهی»، موزیم، کلیسای کاتولیک و پوهنتون پیشاور از جمله مناطق دیدنی این شـهر بـه شمار مـی‌رود. کالج اسلامـی پیشاور درون سال ۱۹۱۳ مـیلادی ایجاد شد کـه در بعدها بـه پوهنتون پیشاور تحول یـافت.

 از بزرگان قدیم این شـهر مـی‌توان بـه ادیب پیشاوری اشاره کرد. امروزپیشاور از مراکز انتشار کتاب بـه زبان پارسی دری درون خارج از افغانستان است. تمرکز انتشارات کتب پارسی بیشتر درون بازار قصه‌خوانی هست و بیشتر توسط پشتون‌های شیعه صورت مـی‌گیرد. بازار قصه‌خوانی کـه از شلوغ‌ترین مناطق پیشاور است، محله‌های زیـادی دارد و یکی از این محلات، شیعه‌نشین است. درون گذشته قصه‌خوان‌های حرفه‌ای درون کاروان‌سراها و قهوه‌خانـه‌های این محله از شاهنامـه و حماسه هندی ماهابهاراتا داستان‌های شورانگیزی را روایت مـی‌د و در همـین جا اخبار و شایعات شـهر و کشور رد و بدل مـی‌شد. باشندگان این بازار عمدتا بازرگانان و مشتریـان پاکستانی و هندی و پشتون و مـهاجران از افغانستان هستند کـه پای خانـه ها وکافی ه، تیکه‌کبابی‌ها و چپلی‌کبابی‌ها و دکه‌های قدیمـی خشکبار و غرفه‌های مدرن پوشاک و لوازم زندهرا پر کرده‌اند.

ادیب پیشاوری: با شروع جنگ جهانی اول و شرکت جاپان درون جنگ بـه نفع فرانسه و انگلستان وآمریکا وروسیـه، ادیب، خطاب بـه انگلستان، آن گاه کـه در چنگ اردوی آلمان محصور شده بود و سعی داشت که تا نیروهای آمریکایی، جاپانی و چینی را سپر بلای خود سازد، چنین سروده است:

فلک را بـه تو دل پر از کین بود

رخش بر تو از خشم پرچین بود

ندانی برون از دلش کینـه کرد

وگر آمریکت بود پایمرد

بنزد اید از چهره چرخ، چین

نـه سرهنگ جاپان نـه ارتنگ چین

اگر حمـیتی داشت جاپان و چین

نبودی تو را ویژه خاور زمـین

ادیب پیشاوری، « استعمار انگلیس را درون عصر خویش، «دشمن اصلی» امت اسلام مـی دانست»، لذا درون مذمت انگلستان و استعمار آن چنین سروده است:

چو من از جوانان ایران بـه یـاد

بیـارم، بر آرم ز دل سرد باد...

چه بسیـار پُر کاخ آباد جای

کنون بوم آنجاست نغمـه سرای

زن و مرد از دهکده کرده کوچ

شکم از خورش تی تن از جامـه لوچ

پر از کودک و بیوه، بازار و تیم

در آغوش هر جفت مرده یتیم

مگو روس، کاین فتنـه انگریز کرد

همـه کار، این فتنـه انگیز کرد

وی، سیـاست خارجی انگلستان را سیـاستی مـی دانست کـه مکر و افسون درون تار و پود آن بود و لذا آن را به منظور شرقیـان دیر فهم تر و فریبنده تر و خطرسازتر مـی دانست:

رانده درون بحر سیـاست کشتیئی کش بادبان

از خداع و لنگرش عشوه فریبش ناخداست

وی درون دیوان اشعارش و قیصرنامـه، اشعار بسیـاری درون وصف شومـی و پلیدی استعمار انگلیس و پیچیدگی و ظرافت سیـاست انگلستان سروده است، گویی ادیب با این اشعار بـه سیـاست مداران ایران و جهان اسلام، هشدار مـی دهد، از جمله این اشعار وصف انگلیس بـه لاک پشت است:

مگر دیده باشی تو ای خوش سرود

کَشَف بر کنار آمده ز آب رود

گهی سر بـه نای گلو درون کشد

دگر باره بیرون چو اژدر کشد

بدینگونـه بر، خوی اهریمن است

سراندر زن و باز ببرون زن است

چو سر درون کشد کینـه سازی کند

چو سر بر کشد تُرکتازی کند

ادیب درون قیصرنامـه درباره سیـاست استعماری انگلستان مـی نویسد:

طمع کرده بُد دشمنِ بدسگال

که بشکسته پر باد و برکنده بال!

که که تا گیج و مکران و کرمان خورد

رهِ آهن آنجا ز عمّان برد

به کام اندرش بود کوچ و بلوچ

گواراتر از شربت آبلوچ

حصاری کند بهر هندوستان

به کام دل و شادی دوستان

ز شش سوی افغان کند باره ای

که ماند چو کودک بـه گهواره ای...

به جای دگر گر بود روزگار

بگویم بـه توفیق پروردگار

از آن جادوئیـها کـه انگیخت او

بسا عقد پروین کـه بگسیخت او

ز هم بگسلانید سر رشته ها

به خرمن در، آذر ز دو کشته ها

گروهی ندانسته انجام کار

فتادند درون یکدگر گرگ وار.

با آغاز جنگ جهانی اول درون هزارونوصدوچهارده مـیلادی ندای قیـام سر داد و با قصایدی شورانگیز کـه به زبان پارسی و عربی مـی سرود، تُرک و تاجیک و هند و افغان را بـه پیکار سخت درون جبهه واحد، بر ضد استعمار فرا خواند. منظومـه حماسی قیصرنامـه او، مثنوی بلندی شامل چهارده هزار بیت درون شرح جنگ های ارتش آلمان با متفقین درون جنگ جهانی اول است. درون این منظومـه وی بـه نکوهش روسیـه، فرانسه و آمریکا و افشای دسیسه های انگلستان، بهره گیری از فرصت حساس جنگ جهانی به منظور پایـان بـه نفوذ سلطه استعمار و بالاخره ملامت شدیدانی کـه با بیگانگان بیعت کرده بودند پرداخته است. ادیب پیشاوری صبح دوشنبه سه صفر هزاروسه صدوچهل ونو هجری قمری دعوت حق را لبیک گفت. ادیب، شاعری بود کـه درون مایـه شعرش را «رسیدن بـه کمال و تعالی» شکل داده بود. شاعری کـه دغدغه اش، گذشت از عالم خاکی، رسوخ بـه عالم غیبی بود. شعر او انسان را از ظواهر امور فراتر مـی برد و به تفکر درون بطن وجود فرا مـی خواند. تفکّر درون مسائل اساسی ای کـه تبیین درست آنـه، نیـاز هر انسان طالب کمال و رسیدن بـه قرب الی الله است. بنابراین وی انسان را «پدرانـه» بـه نگریستن درون اصل ذات خود مـی خواند و این نگریستن را سرچشمـه شوق نیـاز بـه کمال و تعالی مـی داند. سپس، به منظور رسیدن بـه کمال و تعالی، مسیر و مراحلی را بیـان مـی کند کـه بدون طی این مراحل، رسیدن بـه تعالی ممکن نیست. وی نخستین مرحله کمال را «معرفت و ایمان بـه ذات باری تعالی» مـی داند کـه رسیدن بـه این معرفت، نیـازمند سیر درون دو عالم آفاقی و انفسی است.

سیر درون عالم آفاق، سیری معنوی هست که بـه وسیله آن انسان، با تدبر و تأمل، درون اجزای هستی مـی نگرد و در مـی یـابد کـه تمامـی جهان و هر آن چه درون آن هست صانعی دارد کـه دست تدبیر و رحمت او آفرینش گر همـه زیبایی های عالم است، بنابراین حتما با نگاه حکیمانـه و عبرت بین بـه همـه چیز نگریست. مطالعه و تفکر درباره آسمان و زمـین و دیدن آیـات خداوند درون جهان کـه در اصطلاح آن ر، سیر آفاقی مـی خوانند یکی از پایـه های ایمان است؛ ایمان بـه اراده فعالِ قاهر و حکیمـی کـه همـه این ظرافت ها و صناعت های شگرف را خلق کرده و لحظه بـه لحظه بـه موجودات دوام و بقا یـا ممات و فنا مـی بخشد و هر چه هست از اوست. سیر انفسی، یکی دیگر از پایـه های معرفت و ایمان است. از نظر ادیب، تنـها آفاق طبیعت و پهنـه خاک و افلاک نیست کـه در بر دارنده نشانـه های صنع خداست، بلکه درون وجود آدمـی نیز صد جلوه لطف و قهر خداوند، آشکار و محسوس است. درون جسم و روح انسان، شگفتی هایی هست که سیر انفسی اش مـی خوانند.

ادیب، به منظور رهایی از سلطه نفس راه هایی ارائه مـی دهد کـه یکی از این راه ها «تحصیل علم و دانش اندوزی» هست که بـه انسان کمک مـی کند که تا از سلطه نفس خارج شود:

... اگر پرّ دانش نبودی مرا

جهان همچو شاهین ربودی مرا

بزرگی بـه دانش همـی خواستم

روان را بـه دانش بیـاراستم

چو شد حکمت و فضل نخجیر من

همان گشت بر پای زنجیر من...

زدودن صفات رذیله از وجود خود یکی دیگر از راه های رهایی از سلطه نفس است. ادیب دنیـا را «گنده پیر گوژ پشتی» مـی داند کـه برای فریفتن انسان ه، خود را آراسته و با هزاران دام بر سر راه انسان ها نشسته هست تا آنـها را بـه اسارت خود درون آورد. ادیب، ضمن بیـان بی اعتباری دنیـا و ناپایداری ثروت های آن، بـه همـه سفارش مـی کند کـه خود را از اسارت کالبد خاکی رها سازند چرا کـه جان سماوی شایسته اسارت جسم خاکی نیست.

شعر ادیب، علاوه بر آن کـه در بردارنده مبانی افکار وی هست بر اساس همـین مبانی بـه بیـان ویژگی های شایسته و ناشایسته حاکم سیـاسی مـی پردازد و بر اساس این مبانی بـه نوعی بازسازی درون عرصه سیـاست دست مـی زند. وی با ذکر ویژگی های رفتاری نامطلوب یک حاکم سیـاسی، زبان بـه اندرز و هشدار بـه حاکمان سیـاسی گشوده است.

از جمله ویژگی های ناشایست حاکم سیـاسی از نگاه ادیب، کبر و نخوت بـه زیردستان است. وی بـه حاکمان سیـاسی توصیـه مـی کند که تا از نخوت و تکبر بپرهیزند؛ چرا کـه فردی کـه دچار نخوت و تکبر هست جز با مرگ از آن خلاصی نمـی یـابد. وی، کبر و نخوت را صفت زشتی مـی داند کـه اگر حاکمان سیـاسی آلوده آن گردند بـه صفات زشت دیگری نیز دچار مـی گردند. از جمله این صفات نکوهیده «پنـهان شدن از چشم مردم و گماشتن حاجب و دربان و در بستن بـه روی خلق» است. از دیگر صفات زشتی کـه زاییده کبر و نخوت است، «وا داشتن مردم بـه تعظیم و رکوع خویش» است. سپس بـه حاکم سیـاسی چنین هشدار مـی دهد:

شـه را چو یـار گشت فرومایـه

حشمت بـه جا نَمانَد و جاه و فرّ

از پای بست مُلک شود ویران

دل داد شـه چو با مـی و رامشگر

از علم و عدل کار چو بر بندی

مانا تویی چوری و اسکندر

گویی ادیب دانسته هست که کبر و نخوت حاکم سیـاسی موجب مـی گردد که تا افراد شایسته از اطراف حاکم سیـاسی پراکنده گردند و افراد تملق گو و آراسته بـه نیرنگ و دروغ و فرومایـه، درون عرصه سیـاست وارد گردند. «حرص و آز، از دیگر صفات نامطلوبی هست که ادیب به منظور حاکم سیـاسی بر مـی شمرد، لذا حاکمان سیـاسی را از آن بر حذر داشته است. سپس بـه حاکم سیـاسی اندرز مـی دهد که:

به دست و دل آزاده خو باش تو

شـه و شاهزاده بـه خو باش تو

مـه آسمان بر نیـاید ز چاه

جهان بنده را چون توان خواند شاه؟!

قیصرنامـه، سرشار از نکوهش حاکمان سیـاسی آزمند هست که وظیفه تأمـین امنیت و آسایش مردم را بـه عهده دارند، ولی با افتادن درون گرداب آزمندی، بـه زورگویی و ظلم بـه مردم مـی پردازند.

از دیگر ویژگی های ناشایست حاکم سیـاسی «خشم و غضب» هست که از مـهم ترین عوامل ظلم و بیداد است. بیداد و ظلم بـه رعیت از دیگر ویژگی های ناشایست حاکم سیـاسی هست که ادیب درون شعرش از آن سخن گفته است.

ویژگی های شایسته حاکم سیـاسی

«عدالت و دادگری» یکی از ویژگی های شایسته ای هست که حاکم سیـاسی حتما به آن آراسته باشد؛ چرا کـه رفاه و آسایش مردم درون گرو عدالت و اعتدال هست و خداوند بـه عدالت و احسان فرمان داده و لذا اجرای عدالت شرط لازم حکومت حاکمان است. حاکم سیـاسی، هم چنین حتما دارای نفس پاک و مـهذّب باشد؛ چرا کـه عدالت درون شخصی پرورش مـی یـابد کـه نفسی مـهار شده داشته باشد و حکم بـه حجت شرعی براند:

بی حجت یزدانی گیرنده باج و ساو

اهریمن و رهزن دان اندر همـه ادیـان

لذا حاکمان حتما هوای نفس خود را بـه نیروی تهذیب تعدیل کنند و به تحصیل دانش و دین بپردازند.

بنابراین حاکم سیـاسی حتما اهل علم و دانش و دین باشد، لذا ادیب بر «هنر و فرزانگی حاکم سیـاسی» بـه منزله مـهم ترین و ضروری ترین ویژگی حکام، تأکید مـی کند.

ادیب، علت تسلط انگلستان بر هند را «بی دانشی و حکومت حاکمان نادان و غافل هند» مـی داند.

سپس بـه حاکمان سیـاسی هشدار مـی دهد کـه اگر از مبارزه با دشمن فرار کنند دشمن بر آنان تسلط خواهد یـافت.

ادیب، درون روزگاری مـی زیست کـه استعمار بر اکثر جوامع مسلمان دست اندازی کرده بود و در چنین زمانـه ای، وی وجود یک حاکم شجاع و با صلابت را کـه جرئت ستیز با دشمن سلطه جوی را دارد از وجود یک حاکم عادل، اما ترسو، بهتر مـی داند. وی درون شعرش سعی کرده که تا چهره حاکم سیـاسی مطلوب را بـه تصویر کشد بنابراین بـه ذکر اوصاف پیشوای مصلح و شایسته پرداخته است:

نادری با آتشین جاروب روبنده ی خسان

که نگردد گِردِ عزمش وَهمِ دون را طایری

بر مـیانش روز و شب بسته چو دو پیکر کمر

در یمـینش خنجری درون چپ ز بدخواهان سری

روح قدسش درون دمـیده جان عِلوی درون بدن

چون گرفت از اعتدال چار گوهر عنصری

حافظ ارکان ملّت با سیـاست های نیک

خشم و کین را رافضیّ و عقل و دین را مؤثری...

ادیب، یکی از مـهم ترین شیوه های اصلاح حکومت را اقدام خود مردم بـه اصلاح خویش مـی داند و لذا معتقد هست که مردم نوعاً سزاوار حکومتی هستند کـه دارند و خداوند آن چه دهد بـه شایستگی مـی دهد.

ادیب، از تاریخ گذشتگان اطلاعی شایـان داشت. بـه دیده ادیب شاهان، کمتر سابقه ای خوب از خود بـه جای گذارده اند و در کارنامـه شاهان و وزیران سیـاهی و تعفن و تفرعن بیشتر هست تا پاکی و طهارت و خدمت. وی حکومت بر خلق را موهبتی الهی مـی داند کـه شکر این نعمت، عدل و داد بر زیردستان است، اما درون مـیان ارباب قدرت کمتری یـافت شده هست که چنان کـه باید شکر این موهبت گذارد و سپاس این نعمت بـه جا گذارد.

نیشاپور ابر شـهری خراسان

جایگاه، علمـی وفرهنگی نیشابور بـه قدری درخشان بوده کـه تقریبا تمامـی مورخین وسفرنامـه نویسان از این شـهر نام واز آن بـه نیکی یـادکرده اند. از نیشابور دوران پیش از اسلام واسلامـی توصیفهای بسیـار زیـادی توسط مورخین شده وبخاطر اهمـیت وشکوه با شـهرهای مـهم آن زمان (مانند بلخ، بغداد، قاهره، دمشق...) مقایسه کرده اند.

نام نیشابور یـا نشاپور درون كهن‏ترین دفتر اوستا بـه گونـه ریونت آمده هست كه بـه معنى «دارنده جلال و شكوه »است، كه تاكنون بخشى از نیشابور بـه نام ریوند خوانده مى‏شود.از این نام درون شاهنامـه بـه نام «ریونیز »یـاد شده هست نقل بـه اختصار. در بندهش نام نیشابور بـه گونـه اپرشـهر آمده است. نام نشابور درون نامـه پهلوى بـه گونـه نیوشاهپوهر آمده هست و درون آن آمده هست كه: نیشاپور را شاپور پسر اردشیر ساخت. نولدكه نویسد این نام بـه معنى نیك شاپور هست و از این روى ارمنى‏ها آن را نیوشپه خوانده‏اند. حمزه اصفهانى نیز گوید: نى‏شاپور از شـهرهاى ولایت ابرشـهر از ولایـات خراسان است. نشابور بزرگترین شـهریست اندر خراسان و بسیـار خواسته‏تر و یك فرسنگ اندر یك فرسنگ هست و بسیـار مردم هست و جاى بازرگانان هست و مستقر سپاه سالارانست و او را قهندز هست و ربض هست و شـهرستانست و بیشتر آب این شـهر از چشمـهاست كى اندر زمـین بیـاورده‏اند.و از وى جامـهاى گوناگون خیزد پشم و پنبه.و او را ناحیتیست جدا و آن سیزده روستاست و چهار خان.

حمد الله مستوفى نویسد: نیشاپور از اقلیم چهارم است...طهمورت دیوبند ساخته بود.بعد از خرابیش چون اردشیر بابكان درون مفاره شـهر «نـه »بساخت شاپور بن اردشیر حاكم خراسان بود از پدر آن شـهر را درخواست كرد و او مضایقه نمود.شاپور را غیرت آمد و آنرا تجدید عمارت كرد و نـه شاپور نام نـهاد نشاپور اسم علم آن شد و عرب نیسابور خواندند.دور باروش پانزده هزار گام هست و بر شیوه رقعه شطرنج هشت قطعه نـهاده‏اند و اكاسره را عادت بودى كه شـهرها را بر شكل جانوران و اشیـا ساختندى.شاپور ذوالاكتاف درون زیـادتى عمارت آن شـهر سعى نمود و دارالاماره خراسان از عهد اكاسره که تا آخر عهد طاهریـان درون بلخ و مرو بودى و چون دولت بـه بنى لیث رسید عمرو بن لیث درون نیشاپور دارالامارت ساخت و نیشاپور دارالملك خراسان شد...

نیشاپور یكى از شـهرهاى باستانى درون خراسان كه از شمال بـه كوههاى بینالود و از مغرب بـه سبزوار و از مشرق بـه فریمان و از جنوب بـه كاشمر محدود است.این شـهر درون گذشته یكى از چهار شـهر بزرگ و آباد خراسان بزرگ بود.كه درون فتنـه مغول خراب و ویران گردید و بنابر نوشته برخى از منابع تاریخى درون دوره‏هاى نخست اسلامى نزدیك بـه یك مـیلیون تن درون آنجا زندگى مى‏كردند.نیشابور جایگاه سپهسالاران خراسان بود و از دیدگاه سیـاسى نیز اهمـیت بسزا داشت.نام این شـهر را ابرشـهر هم نوشته‏اند.نیشابور درون سال سی ویک هجرى و به روزگار عثمان بـه دست عامر بن كریز بـه صلح گشوده شد.همچنین گفته‏اند كه درون زمان عمر و به دست احنف بن قیس گشوده شد و عامر درون روزگار عثمان دو باره آن را گشود.

بدخشان، کانون علم و دانش

درمورد فلسفه نامگذاری بدخشان نظریـات متفاوت وجود دارد از جمله محمد حسین یمـین درکتاب افغانستان تاریخی مـینویسد - بدخشان احتمالا از واژه "آسی آن " (آسی آن نام قومـی هست از نژاد آریـای کـه در قسمت جنوب شرقی وشمال غربی هند درزمانـهای سابق مـیزیستند) باپیشوند Pati پهلوی ویـا Patis اوستای بـه معنی سرور وخوجه گرفته شده هست که این واژه (Patiasian) بـه تدریج بـه بدخشان تبدیل گردیده است.

بدخشان یكى از شـهرهاى خراسان بزرگ بوده هست که درون افغانستان قرار دارد.در حدود العالم آمده هست - شـهریست بسیـار نعمت و جاى بازرگانان و اندر وى معدن سیمست و زر و بیجاده و لاجورد و از تبت مشك بدانجا برند. استخرى نویسد - بدخشان كوچكتر از منگ بود و نواحى آبادان دارد، و باغهاى بسیـار و بر رود جریـاب است. ابن حوقل نویسد - بدخشان درون مغرب رود خرباب (جریـاب) قرار دارد. این ناحیـه فقط از سوى جنوب غربى یعنى از طرف دره آمو دریـا بـه روى مـهاجمان بیگانـه گشوده بوده و فقط درون اینجاست كه (در ردیف ساكنان آریـائى) مردم ترك نیز مشاهده مى‏گردد. بـه طور كلى مى‏توان گفت كه بدخشان بـه ندرت مسخر دیگران گشت ومعمولا از خود مختارى سیـاسى برخوردار بوده، پایتخت این ناحیـه همـیشـه درون محل فیض آباد كنونى قرار داشته است.

بَدَخْشان‌، سرزمـینى‌ كوهستانى‌ درون فلات‌ پامـیر كه‌ بخشى‌ از آن‌ در خاك‌افغانستان‌، و بخشى‌دیگر درولایت خودگردان‌بدخشان‌ تابع‌جمـهوری‌ تاجیكستان‌ است‌. نام‌ آن‌ درون طول‌ تاریخ‌ به‌ صورت‌ بذخشان‌ و بلخشان‌ نیز گفته شده‌ است‌ (بدخشان‌ درون عین‌ اینكه‌ سرزمـینى‌ كوهستانى‌ به‌ شمار مى‌رود، زمـینـهای‌ قابل‌ كشت‌ نیز دارد و از گذشته‌های‌ دور، زراعت بخش‌ مـهمى‌ از اقتصاد این‌ سرزمـین‌ را تشكیل‌ مى‌داده‌ است‌. بخش‌ دیگری‌ از زمـینـه‌های‌ اقتصادی‌ بدخشان‌، معادن‌ سنگهای‌ قیمتى‌ به‌ خصوص‌ لعل‌ و سنگ‌ لاجورد است‌ كه‌ بدخشان‌ درون طول‌ تاریخ‌ بدان‌ شـهره‌ بوده‌ است‌.

این‌ منطقه‌ درون شرق‌ با ولایت سین‌ كیـانگ‌ چین‌ همجوار است‌ و همواره‌ به‌ عنوان‌ محوری‌ ارتباطى‌ مـیان‌ خراسان‌ و ماوراءالنـهر با تبت‌ و چین‌، اهمـیت‌ داشته‌ است‌. منطقة بدخشان‌ به‌ گواهى‌ آثار باستانى‌ِ به‌ دست‌ آمده‌، درون دوره مفرغ‌ از تمدنى‌ پر رونق‌ برخوردار بوده‌ و ظاهراً درون دوران‌ باستان‌، نقش‌ مـهمى‌ در پیوند تمدنـهای‌ شرق‌ ایفا كرده‌ است‌.

تاریخ‌ بدخشان‌ در دوره هخامنشى‌ و پس‌ از آن‌، به‌ ویژه‌ درون آگاهیـهای‌ مربوط به‌ تاریخ‌ باختر قابل‌ پى‌جویى‌ است‌. برخى‌ چون‌ توماشك‌ برآنند كه‌ ولایت كوهستانى‌ كه‌ یونانیـان‌ از آن‌ یـاد كرده‌اند، ظاهراً بدخشان‌ بوده‌ است‌ درون دوره ساسانى‌، بدخشان‌ از مراكز تمدن‌ هپتالى‌، و به‌ قولى‌ شـهر بدخشان‌ تختگاه‌ آنان‌ بود. برخى‌ از محققان‌ چون‌ انوكى‌ بر آن‌ بودند كه‌ بدخشان‌ خاستگاه‌ اصلى‌ هپتالیـان‌ بوده‌ است‌. در اوایل‌ عصر اسلامى‌ و از زمان‌ آغاز فتوح‌ خراسان‌ (سی - ق‌/ ششصدوپنجاه ویک - م‌) که تا پایـان‌ سده نخست‌، بدخشان‌ گاه‌ از استقلال‌ نسبى‌ برخوردار بوده‌، و چنین‌ مى‌نماید كه‌ درون (سده دو- ق‌/هشت - م‌) نیز همچنان‌ استقلال‌ نسبى‌ خود را حفظ كرده‌ بوده‌ است‌.

بدخشان‌ به‌ عنوان‌ سرزمـینى‌ مرزی‌ برای‌ جهان‌ اسلام‌ از اهمـیت‌ نظامى‌ و تجارتی‌ خاصى‌ برخوردار بود و همـین‌ امر موجب‌ مى‌شد که تا دستگاه‌ خلافت‌ به‌ قبول‌ تابعیت‌ صوری‌ آن‌ تن‌ درون دهد، اما بناهایى‌ چون‌ قلعه‌ و رباطى‌ كه‌ توسط زبیده‌ همسر هارون‌ درون بدخشان‌ ساخته‌ شده‌ است‌، نشان‌ از آن‌ دارد كه‌ تابعیتى‌ در این‌ حد درون اواخر (سده دو- ق‌) وجود داشته‌ است‌.

نام‌ بدخشان‌ نخست‌ درون منابع‌ چینى‌ مربوط به‌ سده‌های‌ یک و دو- ق‌/هفت وهشت مـیلادی آمده‌ كه‌ درون آنـها ناحیـه بدخشان‌ جزو تخارستان‌ ذكر شده‌ است‌، درون حدود سال‌ یکصدونود وهشت – قمری هشتصدوچهارده مـیلادی - فرمانروایى‌ بومى‌ به‌ نام‌ هاشم‌ بن‌ مجور خُتَّلى‌ بى‌آنكه‌ از سوی‌ دستگاه‌ خلافت‌ منصوب‌ شده‌ باشد، زمام‌ امور را درون منطقه‌ به‌ دست‌ داشته‌ است‌، مـینورسكى‌ احتمال‌ داده‌ كه‌ درون عهد مأمون‌، فضل‌ برمكى‌ بدخشان‌ را فتح‌ كرده‌، و دروازه‌ای‌ برای‌ آن‌ ساخته‌ است‌.

بدخشان‌ درون اوایل‌ سده (سه - ق‌/نو - م‌) با سرزمـین‌ شُغنان‌ ولایت‌ واحدی‌ را تشكیل‌ مى‌داد كه‌ خمار بیك‌ بر آن‌ فرمان‌ مى‌راند.

مقدسى‌ درون سده چهار- ق‌/ده - م‌، بدخشان‌ را بخشى‌ از كوره بلخ‌ دانسته‌ است‌، اما این‌ یـادكرد الزاماً به‌ معنای‌ تابعیت‌ سیـاسى‌ از بلخ‌ نیست‌. درون (چهارصدوبیست ودو - ق‌) على‌ بن‌ اسد، والى‌ بدخشان‌ - كه‌ ناصرخسرو جامع‌ الحكمتین‌ خود را به‌ نام‌ وی‌ تألیف‌ كرده‌، ظاهراً فرمانروایى‌ مستقل‌ بوده‌ است‌. درون زمان‌ سلطان‌ مسعود غزنوی‌، بدخشان‌ چندی‌ به‌ تابعیت‌ غزنویـان‌ درآمد و حكومت‌ آن‌ به‌ همراه‌ برخى‌ نواحى‌ پیرامونى‌ به‌ احمدعلى‌ نوشتگین‌ سپرده‌ شد، چنین‌ مى‌نماید كه‌ درون دهه‌های‌ پسین‌ بدخشان‌ دیگر بار حكومتى‌ مستقل‌ را تجربه‌ كرده‌، و غیـاث‌الدین‌ علیشاه‌ - كه‌ درون دوره فتوح‌ غوریـان‌ بر بدخشان‌ حكم‌ مى‌راند - به‌ عنوان‌ «ملك‌» بدخشان‌ شناخته‌ شده‌ است‌.

در اواسط سده (شش - ق‌/دوازده - م‌) تخارستان‌ تحت‌ حكومت‌ شاخه‌ای‌ از سلسله غوریـان‌ زیر فرمان‌ فخرالدین‌ غوری‌ درآمد؛ شمس‌الدین‌ غوری‌ قلمرو حكومت‌ خود را گسترش‌ داد و مناطقى‌ از جمله‌ بدخشان‌ را تحت‌ فرمان‌ آورد (.

در جریـان‌ حمله مغول‌ درون اوایل‌ سده هفت ق‌، بدخشان‌ با آنكه‌ توسط چنگیز مسخر، ودستخوش‌ خسارت‌ شد، اما به‌ عقیده مورخانى‌ چون‌ بارتولد، كمتر از سرزمـینـهای‌ پیرامونش‌ آسیب‌ دید و توانست‌ استقلال‌ خود را حفظ كند با این‌ حال‌، حتما توجه‌ داشت‌ كه‌ درون عصر جانشینان‌ چنگیز، منطقه بدخشان‌ درون كنار بلخ‌ و كشمـیر - دست‌ كم‌ به‌ طور رسمى‌ - بخشى‌ از یك‌ حكومت‌ نیمـه‌ مستقل‌ بود كه‌ قلمرو مشـهورترین‌ حكمران‌ آن‌، سالى‌نویـان‌ درون مرز دولت‌ ایلخانان‌ و چغتاییـان‌ قرار داشت‌.

در اوایل‌ سلطنت‌ اباقاخان‌، برخى‌ خان‌زادگان‌ مغول‌ كه‌ به‌ دنبال‌ استقلال‌ محدود برای‌ خود بودند، متوجه‌ بدخشان‌ شدند؛ از جمله‌ درون ششصدوشصت وهفت - ق‌، براق‌ بدخشان‌ و برخى‌ نواحى‌ پیرامون‌ آن‌ را برای‌ مدتى‌ كوتاه‌ تحت‌ فرمان‌ آورد و چندی‌ نیز قایدو بر آن‌ سرزمـین‌ استیلا یـافت‌. در اوان‌ سلطنت‌ غازان‌خان‌ قتلغ‌ خواجه‌ (پسر دو) دیگر بار این‌ تجربه‌ را تكرار كرد و یك‌ چند بدخشان‌ را با شماری‌ از ولایـات‌ خراسان‌ به‌ تصرف‌ آورد.

در دهه‌های‌ پسین‌ گویـا سلسله‌ای‌ مستقل‌ در بدخشان‌ پدید آمد كه‌ از ثباتى‌ درخور توجه‌ برخوردار بود و به‌ شیوه موروثى‌ اداره‌ مى‌شد. این‌ سلسله‌ برای‌ بومـیان‌ خاطره شاهان‌ باستانى‌ باختر را زنده‌ مى‌كرد و پادشاهان‌ آن‌ از نسل‌ اسكندر رومى‌ و داریوش‌ سوم‌ تصور مى‌شدند، در وقایع‌ این‌ ساله، گاه‌ به‌ مناسبات‌ سیـاسى‌ِ شاهان‌ بدخشان‌ با ایلخانان‌ اشاراتى‌ شده‌ است‌ درون پى‌ جنگهای‌ مكرر با بدخشانیـان‌، شاهان‌ بدخشان‌ را به‌ باجگزاری‌ واداشت‌ و كوشید که تا حكومت‌ نسبتاً مستقل‌ آنان‌ را تحمل‌ كند. درون عهد تیمور و جانشینان‌ او، گه‌گاه‌ حضور شاهان‌ بدخشان‌ یـا ایلچیـان‌ آنان‌ در دربار تیموری‌ این‌ صلح‌ را مستحكم‌ مى‌ساخت‌.

روی‌ كار آمدن‌ ابوسعید گوركانى‌، آغاز تحولى‌ درون سیـاستهای‌ تیموریـان‌ بود و موج‌ جدیدی‌ از كشورگشایى‌ را به‌ همراه‌ داشت‌. ابوسعید پس‌ از جلوس‌ بر تخت‌ سلطنت‌ درون هشتصدوپنجاه وپنج - ق‌، به‌ فتوحاتى‌ درون منطقة بلخ‌ دست‌ زد كه‌ موج‌ آن‌ که تا بدخشان‌ نیز كشیده‌ شد. درون برخى‌ منابع‌، استیلای‌ قطعى‌ ابوسعید بر بدخشان‌ درون هشتصدوشصت وچهار- ق‌/ دانسته‌ شده‌ است‌ ابوسعید پس‌ از مدتى‌ تحمل‌ شاهان‌ اسكندری‌ بدخشان‌، سلطان‌ محمد واپسین‌ شاه‌ اسكندری‌ را به‌ قتل‌ رساند و این‌ سلسله‌ را منقرض‌ ساخت‌.

پس‌ از مرگ‌ ابوسعید، قلمرو او تقسیم‌ شد و در عرض‌ قلمرو اصلى‌، یعنى‌ ماوراء النـهر، شعبه‌ای‌ از تیموریـان‌ درون منطقة بدخشان‌ و حصار شادمان‌ پدید آمد كه‌ در منابع‌ آن‌ عصر درون برابر ماوراء النـهر، بدخشانات‌ خوانده‌ مى‌شد. شاخة بدخشانات‌ سهم‌ محمود مـیرزا پسر ابوسعید بود كه‌ که تا پس‌ از علیشیر. اگرچه‌ شعبه اصلى‌ تیموریـان‌ درون نوصدویـازده - ق‌/‌ به‌ دست‌ شیبانیـان‌ منقرض‌ شد، اما شعبه بدخشانات‌ همچنان‌ دوام‌ یـافت‌. ظاهراً این‌ شعبه‌ که تا زمان‌ حیـات‌ بابر (نوصدوسی وهفت - ق‌/ سیـادت‌ او را پذیرا بوده‌ است‌ و شاهان‌ بدخشان‌ از سوی‌ بابر تعیین‌ مى‌شده‌اند. مشـهورترین‌ آنان‌ درون این‌ دوره‌، سلطان‌ اویس‌ پسر عم‌ بابر مشـهور به‌ خان‌ مـیرزا بود، اما درباره دیگر شاهان‌ چون‌ ناصر مـیرزا و سلیمان‌ مـیرز، تعیین‌ دوره حكومت‌ دشوارتر است‌. درباره سكه‌های‌ این‌ شاهان‌، به‌ خصوص‌ سلیمان‌ مـیرزا نیز مطالعاتى‌ توسط كسانى‌ چون‌ بالوگ‌ یک و لُویك‌ دو صورت‌ گرفته‌ است‌. (صرف‌نظر از تحركات‌مقطعى‌، ازبكان‌شیبانى‌ از زمان‌ عبدالمؤمن‌ خان‌ متوجه‌ بدخشان‌ شدند (عبدالمؤمن‌خان‌ درون زمانى‌ نزدیك‌ به‌ سال‌ هزار- ق‌/، ضمن‌ گسترش‌ حكومت‌ خود، بر بدخشان‌ نیز استیلا یـافت‌ اما این‌ تحولى‌ دیرپا درون صحنـه سیـاسى‌ بدخشان‌ نبود و بى‌درنگ‌ پس‌ از مرگ‌ عبدالمؤمن‌، بدخشان‌ استقلال‌ خود را بازیـافت‌ و حكومت‌ آن‌ از سوی‌ شخصیتهای‌ متنفذ شـهر به‌ یكى‌ از شاهزادگان‌ تیموری‌ واگذار شد.

در سالهای‌ بعد، برخى‌ از خانـهای‌ مقتدر ازبك‌، چون‌ باقى‌خان‌ بنیـان‌گذار سلسله جانیـان‌ و ندرمحمدخان‌ كوششى‌ ناپایدار درون جهت‌ اعمال‌ حاكمـیت‌ بر بدخشان‌ داشته‌اند.

در دهه شصت از سده یـازده - ق‌/ كه‌ جنگ‌ قدرت‌ درون بدخشان‌ مـیان‌ اتالیق‌ محمود بیك‌ از سران‌ قبیله قتغن‌ و یـاربیك‌ كه‌ بخش‌ مـهمى‌ از بدخشان‌ را تحت‌ فرمان‌ خود داشت‌، پدید آمده‌ بود، خان‌ بخارا كوشید که تا از محمودبیك‌ به‌ عنوان‌ والى‌ خود بر بدخشان‌ حمایت‌ كند، اما این‌ حركت‌ فرجامى‌ نیـافت‌ و یـار بیك‌ كه‌ از جانب‌ بدخشانیـان‌ پشتیبانى‌ مى‌شد، توانست‌ بار دیگر استقلال‌ بدخشان‌ را تأمـین‌ كند و سلسله مـیرهای‌ بدخشان‌ را بنیـان‌ نـهد كه‌ پس‌ از مرگش‌ درون یـازده نوزده - ق‌/ که تا اواخر قرن‌ نوزده مـیلادی - دوام‌ یـافت‌. محمدعلى‌ مشـهدی‌ كه‌ درون شانزده هشتادوهفت مـیلادی ‌، یعنى‌ درون عهد حكومت‌ یـار بیك‌، درون كابل‌ با یكى‌ از سلاطین‌ بابری‌ ملاقات‌ كرده‌، او را «امـیر هند و خراسان‌ و بدخشان‌» خوانده‌ است‌. با تكیـه‌ بر این‌ سند، چنین‌ مى‌نماید كه‌ یـاربیك‌ تابعیت‌ نامى‌ بابریـان‌ هند را پذیرفته‌ بوده‌ است‌. تحركات‌ نظامى‌ پس‌ از یـاربیك‌ همچون‌ سپاه‌ بردن‌ رضاقلى‌ مـیرزا که تا حدود بدخشان‌ و نیز اعمال‌ حاكمـیت‌ احمدشاه‌ ابدالى‌ حاصل‌ دیرپایى‌ نداشته‌ است‌. درون هجده هفتادوسه مـیلادی، امـیرشیرعلى‌ بدخشان‌ را ضمـیمـه خاك‌ خود...

درانجمن اندیشمندان بدخشان گفته مـیشود، ... حکیم ناصرخسروی بلخی کـه در بلخ زاد گاهش نتیجه مطلوبی نمـیدهد و با مقاومت جاهلان و علمای ظاهری کـه طرفدار حاکمان سلجوقی بودن مواجه مـیشود. داروندار زندهاش تاراج گردیده و خانـه اش بـه آتش کشیده مـیشود. اما درون قلمرو امارت بدخشان کـه همفکران او درون حاکمـیت قرار دارند، از هر لحاظ آسوده خاطر است، او درون قصیده زییـای مردم بدخشان را فرشتگان و مسولان آن جا را مومـین مـیخواهند و خود را بـه نحوه ای فرمانروای شعییـان بدخشان خطاب مـیکنند:

دانی کـه چون شدم چون ز دیوان گریختم

ناگاه با فــــــــرشتگان آشنـــــــا شدم

بر جــــان من چو نور امام زمان بتـــافت

لیل السرار بودم و شمس الضحــــا شدم

از بهر دین زخـــــــــانـه براندند مر، مرا

تا با رسول حق بـه هجـــــرت سوا شدم

شکر آن خدای را کـه به یمگـان ز فضل او

بر جان و مال شعیت، فـــــرمانرواشدم

تامـیر مومـینان جهــــــان مرحبــام گفت

نزدیک مومـینـــــــــان ز درون مرحبا شدم

حکیم فرزانـه بلخ کـه در بدخشان مورد عزت و احترام مردم قرار گرفته بود امـیر بدخشان نیز او را مورد عنایت قرار داده بود، ناصر از پیشآمد امـیر بدخشان رضایت بسیـار داشته درون یکی از آثار خود درین خصوص مـینویسد: (امـیر بدخشان کـه معروفست بـه عین الدوله ابوالمعالی علی بن اسد الحارث ایده الله بنصره کـه بیدار دل و هوشیـار مغز و روشن خاطر و تیز فکرت و دوربین و باریک اندیش و صایب الرای و قوی حفظ و پاک ذهن و پسنده خویست، آنکه دنیـا بـه زخارف خویش روی بدو داشت و در گاه رفعیش بـه صدر ملک ملکی مقرر و بر ملک مـیراثی اسلاف خود مالک بود) . بـه خواهش و تقاضای علی بن اسد امـیر بدخشان، حکیم ناصرخسرو کتاب مشـهور خود جامع الحکمتین کـه پاسخهای هست به پرسشـهای کلامـی مجموعه شعرهای ابوالهیثم جوزجانی شاعر اسماعیلی هموطن ما کـه در قرن چهارم مـیزیسته نگاشته است. ناصردر ین اثر گهربار خویش موضوعات بسیـاری را از جمله دلایل اثبات صانع، توحید، کمال خداند (ج) جنس و نوع، تفاوت مـیان مدرک و ادراک، نسبت مـیان جسم، نفس وعقل، معنای (من) تاثیر اجرام فلکی بر نفس و جسد انسان، انواع ابدیت..... را مورد بحث قرارداده و کتابش را بـه امـیر بدخشان اهدا کرده است.امـیر بدخشان بارها با متفکران غیر اسماعیله درون باب مسایل کلامـی و فلسفی فعالانـه بـه بحث پرداخته و مسایل چون آزادی و اختیـار را مطرح کرده اند. و دلیل علاقه مندی امـیر بـه نوشتن موضوعات پیرامون پاسخ بـه پرسشـهای ابوالهیثم بـه وسیله ناصرخسرو شاید روی همـین ضرورتمندیـها بوده باشد.

سر زمـین بدخشان، سرزمـین فرهنگ، شعر، سرود و ترانـه است، امـیر آن نیز شاعر و نوسینده تواناست و در هر قالب و اوزان شعری طبع آزمایی کرده و در هر زمـینـه ای آن موفق بوده است. نمونـه از فراز های شعر او درون خصوص ادب:

فخــــــــــردانــــا بـه دانش وادبست

فخـــــر نادان بـه جـــامـه وسلسبت

ادب و دانش از ادیب کنـــــــــــــون

خوارو درون چند مـــــــــــرد با ادبست

ناکسان پیشگام و کامــــــــــــــروا

فاضلان دور مـــانده و ین عجسبت

سبب ایــــــــــــن همـه نداند

جز همان کو مسبیب سبب است...

 

دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

جایگاهی بلخ (مادر شـهره) درون ادبیـات پارسی دری

بلخ را به‌نام البلد، الاسلام، جنت الارض، خیرالتراب وغیره یـاد کرده‌اند. بر علاوه جنت الارض، جنت خراسان مـی‌گفتند. بلخ علاوه بر آنکه بر شاهراه بزرگ تجارت ابریشم واقع بود، به‌حیث پل بزرگ فرهنگ‌های مختلف موقعیت خوبی احراز کرده بود. بلخ نقطه مـهمـی درون تاریخ دین و آئین زرتشتی، بودایی و اسلام بود. کـه حتی خلفای عرب بغداد درون تنظیم تشکیلات دولتی و اداره خلافت از دانشمندان آن خطۀ کمک و معاونت مـی‌خواستند. بلخ همواره مـهد علم وفرهنگ و شخصیتهای بزرگی چون مولانا جلاالدین بلخی، ابوعلی سین، ناصرخسرو، ابراهیم ادهم، شقیق بلخی، حاتم اصم، احمد خضرویـه، رابعه بلخی، ابوزید بلخی، دقیقی بلخی وصدها تن دیگر از دانشمندان وفرزانگانی بودند کـه هریک، نقش ارزنده ای درفرهنگ و تمدن افغانستان وجهان ایفا نمودند.

در شاهنامـه فردوسى گاهى نیز از بلخ با پاینام بامى یـاد شده است.یـا درون بلخ بـه جاى بامى، نامى آمده هست بامى از بام بـه معنى درخشان، سپیده دم، صبح درون بامداد. بام داد درون اوستا و در سانسكریت مى‏باشد درون پهلوى بامـیك بام یك كه با پیوستن بـه آن نام تبدیل بـه صفت شده است.

شاهنامـه فردوسی:

به بلخ گزین شد برآن نوبهار

كه یزدان پرستان برآن روزگار

مر آن خانـه داشتندی چنان

كه مر مكه را تازیـان این زمان.

باختر (اوستایی بخدی؛ پارسی باستان باختریش؛ یونانی باستان: باکتریـانا Βακτριανή؛ لاتین باکتریـانا Bactriana یـا بطور ساده‌تر باکتریـا Bactria) یـا درون زمان متأخرتر تُخارستان یـا طُخارستان نام سرزمـین باستانی وسیعى کـه قسمت‌های وسیعی را دربر مـی‌گرفت. باختر از شمال با سرزمـین سُغد و آمودریـا و از مشرق با چین و از جنوب با هندوستان و رشته‌کوه هندوکش محدود بوده‌است پایتخت آن شـهر باختر (به یونانی: Βάκτρα باکتر) بوده کـه اکنون بلخ مـی‌گویند.

در ادبیـات سانسکریت بـه شکل (بالهیکه) آمده‌است، اصل و ریشـه این کلمـه (بهلی یـا با باهلی) هست در اوستا بـه نام بخدی آمده کـه با صفت (بخدیم سریرام اردو درفشام) کـه به معنی (بلخ زیبا و دارای پرچم های بلند) است، آمده و جزء سرزمـین‌های اهورامزدا آفریده‌است. درون پارسی پهلوی بامـیک صفت آن هست که بـه معنی درخشان و باشکوه و زیبا و روشن آمده و بنابر عقیده پرفسور دارمستتر درون زند اوستا ریشـهٔ این کلمـه (بامـیه) هست که بـه معنی درخشان است. بختری درون اوستا (بخگی) هست و این واژه درون پارسی مـیانـه بخل و در پارسی دری بلخ شده و در پارس قدیم درون زمان هخاان درون سنگ‌نبشته بیستون داریوش بزرگ (بختریش و بختری) آمده و در ایلامـی (بکه شی اش و یـا بکتوری ایش) خوانده شده و نیز درون زبان آکادی کـه آنـهم بصورت خط مـیخی هست بصورت (باهاتر) آمده و در یونانی بکترا آمده‌است و از آن بکتریـا ساخته شده‌است. درون زبان چینی بلخ را (باهی هی) و بنابرگفتهٔ هیوان تسنگ زائر چینی کـه در سال ۶۲۹ مـیلادی کـه به بلخ آمده بود (پوهو) نامـیده شده‌است و در تاریخ هان وی بصورت کشور (تاهی) آمده‌است البته بیشتر این نام بـه بدخشان گفته مـی‌شد. یونانیـان بلخ را بـه صفت (پیلوتیمـی تیوس یـا پولی تیمـی تیوس) مـی‌نامـیدند کـه به معنای گرانبهاترین است. درون نوشته‌های موسی خورنی مورخ ارمنی کـه در قرن پنج- شش مـیلادی مـی‌زیسته از بلخ با نام (باهلی) یـاد شده‌است. درون کتاب وندیداد درون فرگرد اول آمده است- کشورهای آریـائی یـا ائیریَنَم وَئجَه، سغد، مرو، بخدی و...است و در قسمت هفتم مـی‌گوید، چهارمـین کشور با نزهت کـه من اهورامزدا آف بلخ زیبا با درفش‌های برافراشته است.

باختر مرکز و آغازگر زبان اوستایی و دین زرتشتی بود. بیشتر خاورشناسان زادگاه زردتشت را باختر (بخدی) مـی‌دانند. درون اوستا با کلمات ساده، از زندگی بدون تکلف و آرایش یما (جمشید) پادشاه سخن رانده شده‌است. نام پادشاهان آریـایی کـه بنیـان گذار برابری، حکمروایی و اداره بودند بـه پیشدادیـان باختر نیز معروف است. درون سرودهای ودائی از یـاما کـه در اوستا یما است، نام‌اند.

پادشاهان قدیم بلخ عبارت بودند از پیشدادیـان، کیـانیـان، اسپه ها کـه پسانـها درون شاهنامـه فردوسی و روایـات مؤرخان نیز از آنـها یـاد شده‌است. زمانیکه مادها و سپس هخا ه، دولت های خود را درون هگمتانـه و پارس شکل دادند و ادارهٔ آنان نظم گرفت، مـیان سالهای ۵۴۰ و ۵۴۵ قبل از مـیلاد متوجه باختریـان گردیدند و برای تسخیر این سرزمـین ثروتمند لشکرکشی‌ها د. سپس مناطق کرمانی، پارت، باختر، هریو، ستاگیدیـا (افغانستان مرکزی) و درنگیـانا درون تصرف هخا‌ها درآمد- بعد از کورش، داریوش از جمله شاهان مقتدری بود کـه به مناطق مفتوحه قناعت نکرده و سلسله فتوحات خود را که تا دامنـه سند ادامـه داد، سپس متوجه غرب پارس شد. دراین زمان اداره‌کنندگان ساتراپی‌های شرقی خواهان استقلال و تأسیس سلطنت‌های جداگانـه شدند و تحرک استقلال طلبی باعث شد که تا مردم، بسوس والی باختریـان را پادشاه این سرزمـین اعلان کنند. باختر درون زمان سلطه یونانیـان، درون حدود سال ۱۸۰ پیش از مـیلاد. زمانیکه اسکندر مقدونی سلسلهٔ هخا‌ها را درون پارس مضمحل نمود، متوجه باختریـان شده و در سال ۳۳۰ پیش از مـیلاد بـه این سرزمـین لشکرگشایی را آغاز کرد. با وجود اینکه حکومت مرکزی درون باختریـان ازبین رفته بود و مردم درون حالت قبیله‌ ی زندهمـی‌د، ولی اسکندر بـه مقاومت شدید مردم هریوا و باختر برخورد. باختر بعد از مرگ اسکندر مقدونی، جزء قلمرو سلوکیـان درآمد، ادارهٔ آن بدست والیـان یونانی اداره مـی‌شد. زبان مردم باختر از تأثیرات نفوذی یونانیـان نیز متأثر گردیده و از قرن سوم پیش از مـیلاد، رسم الخط یونانی با زبان پراکریت و رسم الخط خروشتی یکجا بکار مـی‌رفت و مورد استفاده قرار مـی‌گرفت.

همچنان خط پارتی کـه انکشاف یـافته خط آرامـی هست در عهد سلسلهٔ کوشانی ها و نفوذ ساسانی ها درون بخش‌های از باختر مرسوم گردید. درون مـیانـه‌های سدهٔ سوم پ.م. دولت موریـای هند درون گسترش دین بودایی درون باختر سعی نمود دولت یونانی باختری از این نفوذ دینی جلوگیری نکرد و مـی‌خواست خود را درون ثروت هند شریک سازد از این رو دین بودایی جای دین زردتشتی راگرفت، کوشانی‌ها با تشکیل دولتی مستقل، تمدنی جدید را درون تاریخ باختر رقم زدند. کنیشکا مقتدرترین پادشاه کوشانی درون ۱۲۰ مـیلادی، پایتختش را از باختر بـه بگرام و کاپیسا انتقال داد این سلسله که تا ۲۲۰ مـیلادی دوام نمود کـه گرایش خاص درون سیطره هند داشتند. یکی از قویترین حکومات محلی کوشانی‌ه، دولت کابلستان بود کـه از کاپیسا درون جنوب هندوکش که تا سواحل سند تسلط داشت.

زبان پادشاهان کوشانی ختنی و تخاری بود کـه این دو زبان از هم تفاوت کلی داشتند اما زبان خروشتی درون باختر از تاریخ پنجم پیش از مـیلاد که تا آغاز قرن ششم مـیلادی، بـه مدت ده قرن رایج بود.

از سال ۲۲۰ که تا ۴۲۵ مـیلادی، باختر درون تشنجات و حملات سه جانبه قرار داشت. ساسانی‌ها شمال غرب باختر را درون دست گرفتند، سلسلهٔ کیداری ها کـه مرکز آن کاپیسا بود، موجودیت خود را درون جنوب حفظ نموده و با ساسانی‌ها درون جنگ بودند، کیداری‌ها با دولت گپتاهای هندی دوستی و مراودت داشتند.

در سال ۴۲۰ مـیلادی هفتالیـان درون شمال باختر دولتی را تأسیس د کـه مرکز این دولت تخارستان بودو این دولت با قدرتی کـه داشت، توانست بهرام گور را درون مرو و یزدگرد ساسانی را درون مرغاب شکست دهدوبعد از شکست ساسانیـان، دولت کیداری هم درون باختر سقوط داده شد و از بین رفت، پیروز یکم درون جنگی کـه با هفتالیـان کرد، با تمام سپاهیـان همراه خویش، تلف شد و جسد او هرگز بـه دست نیـامدو درون سال ۴۸۴ مـیلادی هیـاطله که تا مرو و هرات را گرفتند. درون سال ۵۶۷ مـیلادی هپتالیـان بـه دست خسرو انوشیروان و متحد او ترکان از بین رفتندو درون پیکارهایی کـه بعد از آن بین پارسها و ترکان درون گرفت، قسمتهایی از سرزمـین هفتالیـان بدست پارسها و قسمت‌هایی از آن بدست ترکان افتادو اولین حملهٔ تازیـان مسلمان بـه باختر درون سال ۶۵۲ مـیلادی (۳۲ ه‍. ق.) بسرکردهاحنف‌بن قیس بود. درون سال ۴۳ ه‍. ق. دوباره بتصرف مسلمانان درآمد ولی درون زمان قتیبه بن مسلم (متوفی بسال ۹۶ ه‍. ق.) بود کـه کاملاً مغلوب آنان شد. درون دورهٔ اعراب، یعنی درون قرون وسطی، باختر (بلخ) همراه با هرات، نیشابور و مرو یکی از چهار قسمت (چهار ربع) خراسان بود.

یعقوبى مـی نویسد:شـهر بلخ بزرگترین شـهر خراسان هست و پادشاه خراسان «شاه طرخان »در آنجا منزل داشت و آن شـهرى هست با عظمت كه بر آن دو باره هست وباره‏اى پشت باره‏اى، و در دوران پیشین بر آن سه باره بوده هست و آن را دوازده دروازه هست و گفته مى‏شود كه شـهر بلخ وسط خراسان هست چنانكه از آنجا که تا فرغانـه سى منزل بـه طرف مشرق... بارتولد نویسد - اهمـیت بلخ بـه سبب مركزیت آن بوده است... بر اثر این وضع، زمانى كه هنوز سراسر آسیـاى مـیانـه آریـایى تحت حكومت یك شاه یـا امـیر قرار داشت بلخ پایتخت كشور بوده و حال آنكه مرو بر اثر تسلط اقوام آسیـاى مـیانـه بر نواحى شمالى آمو دریـا ارتقاء یـافت، یعنى درون زمانى كه موضوع دفاع از خط جیحون (آمو دریـا) براى فرمان فرمایـان كشور (مثل زمان ساسانیـان) درون درجه اول اهمـیت قرار داشته و یـا كوشش براى تحكیم مبانى قدرت درون ماوراء النـهر (مثل زمان اعراب و سلجوقیـان) مـهمتر از مسائل دیگر بوده و

بنا بـه اخبار مؤلفان اسلامى بلخ درون زمان ساسانیـان اقامتگاه یكى از چهار مرزبان خراسان بوده هنگام سفر هیون تسنگ سیـاح چینى، كه بلخ را بـه تاریخ بیستم ماه اپریل سال ششصدوسی مـیلادى برابر با  سی ویک حمل (فروردین) سال نـهم هجرى دیده بود این شـهر بیست لى مساوى شش و نیم مـیل محیط داشته و «راجگر » یعنى پایتخت كوچك شمرده مى‏شد، نفوس آن كم و یكصد معبد بودایى و سه هزار زاهد مذهب بودایى درون آن بودند.

همچنان مـی‌گویند کـه بنیـادگذار بلخ جمشید (یَم) بوده‌است. درون زمانـهای پیش از اسلام بلخ مرکز و آغازگر زبان اوستایی و دین زرتشتی بود و در دوره‌های فرمانروایی موریـای هند و کوشانیـان از مراکز دین بودائی و محل معبد معروف «نو بهار» بود و اولین حملهٔ مسلمانان بـه بلخ درون سال ۶۵۲ م (۳۲ ه‍. ق.) بسرکردگی احنف بن قیس بود ودر سال ۴۳ ه‍. ق - دوباره بتصرف مسلمانان درآمد ولی درون زمان قتیبة بن مسلم (متوفی بسال ۹۶ ه‍. ق.) بود کـه کاملاً مغلوب آنان شدو درون دورهٔ اعراب، یعنی درون قرون وسطی، بلخ همراه با هرات، نیشابور و مرو یکی از چهار قسمت (چهار ربع) خراسان بود. درون سال (۱۱۸ ه‍. ق.) اسدبن عبدالله قسری پایتخت خراسان را از مرو بـه بلخ منتقل کرد و این شـهر رونق یـافت. درون سال ۲۵۶ ه‍. ق. این شـهر بتصرف یعقوب لیث صفاری درآمد.

درسال ۲۸۷ ه‍. ق. عمرو لیث صفاری نزدیک بلخ مغلوب اسماعیل سامانی شد و بقتل رسید و بلخ تحت حکومت سامانی درآمدو درون سال ۴۵۱ ه‍. ق. سلجوقیـان تصرفش د و در سال ۵۵۰ ه‍. ق. بدست ترکان غز ویران شد. درون سال ۶۱۷ ه‍. ق. با وجود اینکه بلخ تسلیم چنگیز مغول شد، مغولان آن را ویران د و مردمش را قتل عام نمودندو درون دورهٔ تیموریـان (۷۷۱ – ۹۱۱ ه‍. ق.) که تا اندازه‌ای شکوه گذشته را بازیـافت ولی بعد از بنای مزارشریف درون بیست کیلومتری آن، بلخ رو بـه انحطاط گذاشت، درون اواسط قرن هیجدهم مـیلادی بلخ بتصرف افغان‌ها درآمد و از سال (۱۸۴۱ م) درون تصرف آنـها مانده‌است و خرابه‌های بلخ قدیم ناحیـهٔ وسیعی را اشغال کرده‌است.

در منابع تاریخی بـه خاطر موقعیت فرهنگی و تمدنی بلخ از آن بـه نامـهای مختلف یـاد شده‌است، مثلاً بلخ گزین، بلخ الحسن، ام البلاد، ام القر، بلخ بامـی، قبه الاسلام، دارالفقاهه، دارالاجتهاد...

درتاریخ بخار، واژه بلخ را این گونـه معرفی کرده:«بلخ ازماده بالخ یـا بالق گرفته شده هست چون شـهر وپایتخت سلاطین ترک را بالخ یـا بالق ویـا بلخ مـی گفته اند، مانند خان بالق وبالخ ویـا خان بلخ».

بیـهقی مـی گوید:«بلخ درزبان پهلوی شـهری بزرگ را مـی گویند» نام بلخ بامـی درون ادبیـات پارسی نیز آمده هست وفردوسی، اسدی توسی وفرخی درون ابیـاتی ازآن ذکرکرده اند. دراوستا درباره بلخ (که چهارمـین قطعه زمـین زیبا بوده)، این عبارت آمده - «بخدیم سریرام اردو درفشام» یعنی بلخ زیبا دارای بیرقهایی بلند، درادبیـات پهلوی «بهل بامـیک» یعنی بلخ درخشان آمده است، نام بلخ همواره قرین صفات زیبایی ودرخشندگی چون سریرام، بامـیک، بامـی، حسن، قرین بوده هست و مورخان به منظور بلخ نامـها ولقب های زیـادی نقل کرده اند، مانند{باکتری، باختر، خراسان، تخارستان، اسکندریـه، بلخ، بلخ بامـی، بلخ درخشان، بلخ زیب، بلخ نورانی، بلخ نوبهار، شـهرنوذاک، ویـا شـهر نوشاد خوانده اندوهمچنین درون تاریخ بلخ ملقب بـه ام البلاد، دارالاجتهاد، بلخ شاهستان، خیرالتراب، عروس شـهرهای جهان وقبه الاسلام بوده است.} مورخان درباره بنیـانگذار شـهر بلخ اختلاف نظر دارند.

مفتی محمد بلخی درون کتاب مجمع الغرائب آورده است- «بلخ دومـین شـهری هست که توسط قابیل بن آدم بنا شد» و«حضرت ایوب پیـامبر (ع) درزمان حکومت گشتاسب مبعوث شد، وبه گشتاسب گفت- حق سبانـه وتعالی تورا امر کرده هست که بلخ رابنا کنی، گشتاسب از مرو بدین ولایت آمد ودر مدت دهسال شـهر بلخ را بـه اتمام رسانید»، حمدالله مستوفی درکتاب «تاریخ گزیده» بنیـانگذار بلخ را خراسان از فرزندان سام بن نوح مـیدانند کـه بدان نام شـهرت یـافت.

صاحب روضه الصفا مـی گوید- «کیومرث بلخ را بنا نـهاد، تیومرث آنرا بـه اتمام رسانید ولهسراب تجدید عمارت کرد». علامـه دهخدا نقل مـی کند- اسمندر مقدونی بانی شـهر بلخ هست ودر ابتد، آن شـهر را اسکندریـه مـی نامـیدند، مولف مرآت البلدان مـیوید- «مرم آسیـا عقیده دارند کـه قدیمـی ترین شـهر روی زمـین بلخ هست وازهمـین رو آنرا ام البلاد مـی گویند».

بلخ همواره کانون علم و فرهنگ بوده، علماء و فضلای بزرگ را درون دامان خویش پرورانیده است.

زردشت

ابوعلی سینای بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی

حکیم ناصرخسروبلخی

دقیقی بلخی

رابعه بلخی

دقیقی بلخی...

مـی‌گویند کـه بنیـادگذار بلخ جمشید (یَم) بوده‌است. درون زمانـهای پیش از اسلام بلخ مرکز و آغازگر زبان اوستایی و دین زرتشتی بود و در دوره‌های فرمانروایی موریـای هند و کوشانیـان از مراکز دین بودائی و محل معبد معروف «نو بهار» بود.

دیوانـهای شعر، کتب تاریخی و جغرافیـایی، کتب عرفانی و مذهبی، سفرنامـه‌ها و دیگر آثار ادبی پارسی، مشحون از مطالب و اشارات مربوط بـه بلخ و شـهرها و آبادیـهای اطراف آن است.

بلخ دارایی درخشان ترین کانون های تمدن انسانی درون طول تاریخ بوده است. درون دوران پیش از اسلام، بلخ یکی از شـهرهای بزرگ قاره آسیـا و محل تلاقی تمدنـهای بزرگ چینی، هندی و ایرانی بود و به همـین سبب به منظور پیروان مذاهب زردشتی و بودایی بـه یک اندازه اهمـیت داشت. با آمدن اسلام بـه خراسان، بلخ کـه همواره یکی از ارباع خراسان بود، ام البلاد و مرکز دانش و فقاهت شد.

سعید نفیسی مـیگوید- درون حدود سال ۲۴۰ پ.م. سپاهیـان یونانی کـه پس از جهانگیریـهای اسکندر درون ممالک شرق چیره شده‌ بودند ایـالت باختریـان را از پادشاهان سلوکی گرفتند و پس از آنکه اراضی دو طرف سیحون و جیحون بدست ایشان افتاد، از کوه «هندوکش» نیز گذشتند و بسوی دشت سند فرودآمدند. اندکی بعد قلمرو ایشان از یک طرف رود سیحون، از یک سوی رود گنگ و از سوی دیگر خلیج گامبی بود. دستیـاران و پایمردان این سلطنت باختریـان، مخصوصاً یونانیـان بودند کـه از یونان و آسیـای صغیر آمده‌بودند زیرا درون دیـار خویش یـاوری از بخت ندیده بودند و در پی کامـیابی بسوی این دیـار رهسپار گشته بودند. اندکی بیش از صد سال نگذشت کـه یونانیـان درون اثر آب و هوا درون خوی و طبیعت نرم‌تر شدند و آن پادشاهی کـه نخست رونقی داشت رو بـه ناتوانی رفت و مردمـی از نژاد سکا بر آن چیره شدند کـه از سرحد چین آمده بودند و به همـین جهت از آن بعد بطلمـیوس و دیگر مؤلفین یونانی دولت جدید باختریـان را بـه اسم دولت هند و سکائی نامـیده‌اند و وجه این تسمـیه از آنست کـه از یک سو چند ایـالت هندوستان را جزو قلمرو خود کرده بودند و از سوی دیگر اصلاً از نژاد سکاها بودند و نیز بهمـین جهت هست که نویسندگان یونانی و رومـی کـه پس از بطلیموس آمده‌اند، گاهی این دولت را دولت هند و گاهی دولت باختر نامـیده‌اند.

در آن زمان دولت چین نیز روابط تجارتی با دول آسیـای مرکزی و آسیـای غربی باز کرد و کم‌کم سرحدات چین گشاده‌تر شد و به قلمرو دولت باختریـان رسید و چون دولت باختریـان درون مـیان قلمرو اشکانیـان و هندوستان و چین واقع شده‌بود، استقلال خویش را درون معرض خطر دید و سیـاست خود را منحصر بدان دانست کـه موازنتی درون مـیان این سه رقیب برقرار کند ولی چون بخودی خود از عهدهٔ این کار دشوار برنمـی‌آمد، درصدد شد کـه از دولت روم یـاری جوید و از طرف دیگر امپراتوران روم درون کشمکش‌های فراوانی کـه با اشکانیـان داشتند، هیچ موقع را از کف نـهشتند کـه از پادشاهان باختریـان یـاوری کنند زیرا توانائی ایشان را ناتوانی اشکانیـان مـی‌دانستند.

درباب پادشاهان یونانی کـه در باختریـان شـهریـاری کرده‌اند، مورخین یونانی و رومـی هیچ ذکری نکرده‌اند و تنـها چیزی کـه از کتب ایشان برمـی‌آید چند نامانست و اسامـی دیگر از سکه‌هائی بدست آمده کـه تقریباً هشتاد سال پیش یـافته‌اند. اما درباب پادشاهان هند و سکائی کـه جانشین پادشاهان یونانی شده‌اند، باز بیـانات نویسندگان یونانی و رومـی مختصرتر است. از طرف دیگر چون مردم باختر درون آن زمان اغلب بـه مذهب بودا گرویده بودند طبعاً با همکیشان خود راه داشته‌اند و گذشته از مؤلفین چینی بعضی از بودائیـان نیز درباب باختریـان اطلاعاتی داده‌اند. پادشاه باختریـان کـه با قیصر روم مارک آنتوان روابط داشت و مکرر ویرژیل شاعر بـه او تاخته‌است، معتقد بـه مذهب بودا بود و در افسانـه‌های بودائیـان بزبان سانسکریت و زبان چینی ذکر مفصلی از او هست.

چندی بعد از آن زمان مردمـی از نژاد دیگر بر باختریـان فرودآمدند و بر آن مسلط شدند کـه مؤلفین ایرانی و عرب عموماً ایشان را بـه نام «ترک» نامـیده‌اند و این کلمـه مأخوذ از لفظی هست که درون کتب سانسکریت هست و در آن کتب توروشکه نوشته شده. هندیـان بـه پیروی ایرانیـان قدیم و یونانیـان بـه ایشان نام «ساس» مـی‌دادند ولی چینی‌ها این نژاد را بجز نام «یوئئی‌چی» یـا «یوئتی» بـه نام دیگر نمـی‌شناسند. نخستین گروه ازین نژاد کـه به باختریـان فرود آمد، آن ناحیـه را بـه پنج قسمت کرد و هر قسمتی استقلال داخلی یـافت. از مـیان این پنج قسمت، یک قسمت بود کـه چینی‌ها آنرا بـه نام «کوئئی شوانگ» مـی‌شناختند و نویسندگان ارمنی آنرا «کوشان» نوشته‌اند و نام تمام باختریـان دانسته‌اند و نویسندگان سریـانی آنرا «کشان» ضبط کرده‌اند و شاید این همان کلمـه‌ای باشد کـه در زمان‌های اسلام بـه کشانیـه و کشانی و یـا کشان تبدیل شده‌است و یـا نام شـهر کش از همان ماده‌است... چون دولت باختریـان از مؤسسات یونانیـان بود، تمدن مخصوصی درون اقصای شرق ایران فراهم ساخت کـه از تمدن ایران بکلی جدا بود. پادشاهان یونانی باختریـان مذهب بودا را بدان جهت کـه جنبهٔ اجتماعی بسیـار داشت، مساعدت د و ظاهراً بعضی از آن پادشاهان خود بودائی بوده‌اند و در اواخر پادشاهان هند و سکائی نیز اوضاع باختریـان بهمان حالت باقی ماند.

در زمان پادشاهان یونانی باختریـان سپاهان بیشتر یونانی بود و بزبان یونانی سخن مـی‌راندند و نیز اغلب عمال دولت باختریـان بهمـین زبان متکلم بودند و طبعاً بومـیان آن دیـار بدین زبان خو گرفتند. مردمـی کـه مخصوصاً از یونان مـی‌آمدند فرزندان شاهزاد ه گان و توانگران باختر را زبان و ادبیـات یونانی مـی‌آموختند و جاذبهٔ تمدن یونان درون باختریـان بـه درجه‌ای بود کـه در مـیان همسرهای متعدد شاهزادگان آن دیـار زنانی بودند کـه اصل ایشان از یونان بود و به تمدن یونانی پرورش یـافته بودند و حتی بعضی از مورخین رومـی تصریح کرده‌اند کـه دولت روم ان جوان زیبائی پرورش مـی‌داد کـه برای پادشاهان باختریـان مـی‌فرستاد که تا بدین وسیله دل ایشان را بخود جلب کند.

 بهمـین جهت درون زمان پادشاهان یونانی باختریـان رسایل دولت بزبان یونانی نوشته مـی‌شد، سجع سکه‌ها بیونانی بود و حتی درون زمانی کـه زبان بومـی را هم بکار مـی‌بردند زبان یونانی را از دست ندادند و در سلطنت پادشاهان هندوسکائی همـین احوال باقی ماند.

حدود العالم: شـهری بزرگ هست به خراسان و خرم و مستقر خسروان بوده‌است اندر قدیم، و اندر وی بناهای خسروان هست با نقشـها و کارکردهای عجیب و ویران گشته، آن را آتشکده نوبهار خوانند و جای بازرگانان هست و جائی بسیـار نعمت هست و آبادان، و بارکدهٔ هندوستان هست و او را رودیست بزرگ از حدود بامـیان برود، و به نزدیک بلخ بـه دوازده قسم گردد و به شـهر فرود آید، و همـه اندر کشت و برز روستاهای او بکار شود، و از آنجا ترنج و نارنج و نیشکر و نیلوفر خیزد، و او را شـهرستانی هست با بارهٔ محکم و اندر ربض او بازارهای بسیـار است.

برهان: نام شـهری هست مشـهور از خراسان و آن از شـهرهای قدیم هست و همچو استخر فارس و آنرا قبّةالاسلام خوانند و لقب آن بامـی است، گویند خاندان برمکیـان از آنجا بوده‌اند.

آنندراج: شـهری هست مشـهور کـه از بناهای سلاطین قدیم عجم بوده و سالها لهراسب و گشتاسب درون آنجا زیستند و در آنجا آتشکده ساخته بوده‌اند و آن را آتشکده نوبهار خوانده‌اند و همچنان کـه مرو را مرو شاهیجان گویند، آنرا بلخ بامـیان گفتند.

از معجم البلدان: شـهری هست مشـهور درون خراسان، و در کتاب ملحمـه منسوب بـه بطلمـیوس چنین آمده‌است - اولین سازندهٔ آن را لهراسب‌شاه نوشته‌اند و برخی سازندهٔ آن را اسکندر دانند و گویند درون قدیم اسکندریـه نامـیده مـی‌شد، بلخ که تا ترمذ دوازده فرسخ فاصله دارد و رود جیحون را نـهر بلخ نیز نامـیده‌اند و بلخ را احنف ‌بن قیس از جانب عبدالله بن عامر بن کریز، درون عهد عثمان‌ بن عفان فتح کرد.

ناظم الاطباء: باختریش – باکتریـان – بلخ - آسیـای علیـا - درون قدیم بـه این نام مملکت وسیعی را مـی‌نامـیدند کـه شامل بود درون شمال بواسطهٔ سغدیـان و رود آمو و در مشرق بواسطهٔ سیتی و در جنوب بواسطهٔ هندوستان و جبال هند و کوه و پایتخت آن شـهر باختر بوده کـه اکنون بلخ مـی‌گویند.

از دایره المعارف پارسی: حملهٔ تیمور بـه بلخ - دهکده‌ایست درون دل افغانستان کنونی کـه در ایـام باستانی و در قرون وسطی شـهری مـهم و مرکز ناحیـهٔ بلخ (مطابق باکتری) و بر رود بلخ کـه اکنون خشک است، واقع بودو درون زمانـهای پیش از اسلام بلخ از مراکز دین بودائی و محل معبد نوبهار بود، و در دین زردشتی نیز اهمـیت داشت.

 اولین حملهٔ مسلمانان بـه بلخ درون سال ۳۲ ه‍. ق. بسرکردگی احنف ‌بن قیس بود. درون سال ۴۳ ه‍. ق. دگر بار بتصرف مسلمانان درآمد ولی درون زمان قتیبه بن مسلم (متوفی بسال ۹۶ ه‍. ق.) بود کـه کاملاً مقهور آنان شد ودر سال ۱۱۸ ه‍. ق. اسد بن عبدالله قسری کرسی خراسان را از مرو بـه بلخ منتقل کرد و این شـهر رونق یـافت و در سال ۲۵۶ ه‍. ق. این شـهر بتصرف یعقوب لیث صفاری درآمد، درسال ۲۸۷ ه‍. ق. عمر و لیث صفاری نزدیک بلخ مغلوب اسماعیل ‌بن احمد سامانی شد و بقتل رسید و بلخ تحت حکومت سامانی درآمد و در سال ۴۵۱ ه‍. ق. سلجوقیـان تصرفش د و در سال ۵۵۰ ه‍. ق. بدست ترکان غز ویران شد/ درون سال ۶۱۷ ه‍. ق. با وجود اینکه بلخ تسلیم چنگیز خان مغول شد، مغولان آن را ویران د و مردمش را قتل‌عام نمودند، درون دورهٔ تیموریـان که تا اندازه‌ای شکوه گذشته را بازیـافت ولی بعد از بنای مزارشریف درون بیست ‌کیلومتری آن، بلخ رو بـه انحطاط گذاشت و در اواسط قرن هیجدهم مـیلادی بلخ بتصرف افاغنـه افتاد و از سال ۱۸۴۱ مـیلادی درون تصرف آنـها مانده‌است...

سکه با تصویر دیودوت یکم: درون سال ۲۵۶ پیش از مـیلاد باختر با سغد و مرو متحد گشته، از دولت سلوکی جدا شد، قائد این کار دیودوت یکم یونانی بود کـه در این قسمت ایران دولتی تشکیل داد و این دولت از ۲۵۰ که تا ۱۲۵ پیش از مـیلاد دوام یـافته، بـه دولت یونانی بلخ معروف گردید و بعد جزء دولت پارت شد، سلوکی‌ها درون ابتدا متعرض این دولت نشدند و بعد کـه خواستند آنرا باطاعت درآورند، بنای آن محکم گشته بود. بعد از دیودوت یکم، دیودوت دوم بـه تخت نشست و سپس اوتی‌دموس جانشین دیودوت دوم شد. درون زمان پادشاهی اوتی‌دموس و پسرش دمتریوس یکم باختر از طرف جنوب پاراپامـیز و مغرب و شمال توسعه یـافت و دولتی بزرگ گردید، چنانکه از سغد که تا رخج و از هریرود که تا دهنـهٔ رود سند و پنجاب هند عرض و طول این مملکت بود.

تجزیـه دولت یونانی بلخ: وسعت مملکت باختر دوام نیـافت زیرا درون زمان دمتریوس یکم، اوکراتید نامـی درون باختر بالاخص قوت یـافت و قیـام کردوبعد از چندی اِوکراتید بـه خیـال تصرف رخج و زرنگ (سیستان) و پنجاب هند افتاد و کارهای باختر و صفحات شمالی آنرا رها کرده، تمامـی حواس خود را بـه تسخیر این ممالک مصروف داشت. بعد با دمتریوس، کـه پنجاب هند را درون اختیـار داشت درون جنگ شد و او را شکست داده، پنجاب هند را بـه مملکت خود ضمـیمـه کردو چنانکه ژوستن گوید - پسر اوکراتید کـه در اداره مملکت شریک اوکراتید بود، پدرش را درون راه کشت (۱۴۷ پ.م.) و بی‌اینکه پدرکشی خود را پنـهان دارد، چرخهای ارابه‌اش را با خون پدر رنگین کرد، مثل اینکه دشمنی را کشته باشد و حتی جسد پدر را دفن نکرد. معلوم هست که تقسیم دولت باختر بدو قسمت و جنگهای خانگی درون دولت یونانی و باختری، مبانی این دولت را سست کرد و از طرف دیگر مردمان شمالی کـه سغد را گرفته همواره بـه باختر هجوم مـی‌آوردند، از موقع استفاده کرده، باختر را درون فشار گذاردند.

حتی ظن قوی این هست که این مردمان سکائی بعض ولایـات شمالی دولت یونانی بلخ را درون آن طرف جیحون درون تصرف خود داشتند. (استرابون، کتاب ۱۱ فصل ۸ بند ۲) . این بود احوال باختر درون زمان اوکراتید، کـه بقول ژوستن، معاصر مـهرداد یکم پارت بود و حتی هر دو موافق نوشتهٔ مورخ مزبور، درون یک وقت بـه تخت باختر و پارت نشسته بودند، موافق آنچه کـه از وقایع این دولت برمـیآید، اینجا از ابتدا مرکزیتی چنانکه درون پارت وجود داشت، دیده نمـی‌شود و از سکه‌های باختری معلوم هست که شاهزادگانی نیز حکومت مـی‌د و سکه بنام خود مـی‌زدند مثلاً درون زمان دیودوت دوم نام دو پادشاه دیگر را مـی‌یـابیم، یکی آنتیماخوس هست و دیگری آگاتوکل، اینـها درون ابتدا دست‌نشانده ولی بعد مستقل بوده‌اند. چنین بود احوال باختر، درون زمان مـهرداد اول (پادشاه اشکان) وباید دید کـه این شاه چگونـه از اوضاع همسایگان خود، یعنی دولت سلوکی و یونانی و باختری استفاده کرده‌است.

حملهٔ مـهرداد اول بـه دولت یونانی بلخی: از شرحی کـه راجع باحوال دولت سلوکی و باختر گفته شد، معلوم هست که درون سلطنت مـهرداد اول موقع به منظور توسعهٔ پارت از طرف مغرب و مشرق مناسب بود. مـهرداد چنانکه وقایع مـی‌نماید، از این موقع استفاده کرد و بدواً توجهٔ خود را بـه طرف باختر معطوف داشت و در زمانی کـه اِوکراتید مشغول تسخیر پنجاب بود و بدست پسرش نابود مـی‌شد، مـهرداد بـه باختر تاخته، این مملکت را بـه پارت ضمـیمـه کرد.

استرابون گوید کـه دو ایـالت را ضمـیمـه کرد، اولی را نویسندهٔ مزبور توریئوآ و دومـی را آسپیونوس مـینامد ولی محققاً معلوم نیست کـه این دو ایـالت درون کجا واقع بوده و حدس مـی‌زنند کـه مقصود از توریئو، تورانست و از آسپیونوس، مردمـی موسوم بـه آسپاسیـاک و مساکن آنـها بین جیحون و سیحون بوده‌است و بعید نیست کـه این حدس صحیح باشد، زیرا معلوم هست که مردمان شمالی را کـه در زمان ساسانیـان بـه ایران حمله مـی‌د، ایرانیـه، تورانی مـینامـیدند و شاید درین زمان هم بـه مردمان سکائی و غیره کـه از طرف سغد، یـا ماوراء سیحون بـه باختر حمله مـی‌د، همـین نام را مـی‌داده‌اند، ولی از جهت اجمال مدارک چیزی کـه محقق باشد، درین باب نمـی‌توان گفت.

چون پسر اوکراتید، هلیوکل درون اداره دولت باختر با پدرش شریک بود او را کشت و بعضی تصور کرده‌اند کـه جهت پدرکشی از عدم رضایت او و یونانیـها از سستی اِوکراتید نسبت بـه پارتیـها و واگذاردن چند ایـالت بدولت پارت بوده واز کلمات ژوستن این ظن تأیید مـی‌شود، زیرا مورخ مزبور گوید کـه هِلیوکل پدرش را علانیـه کشت و چرخهای ارابه‌اش را بخون او رنگین کرده، جسدش را از دفن محروم ساخت و چنین عملی کـه شاید درون تاریخ از حیث وحشیگری و سبعیت نظیر ندارد، ممکن نبود روی دهد، مگر اینکه یونانیـهای باختر اِوکراتید را دشمن خود و مملکت دانسته باشند.

 بهرحال بعد از اینکه هِلیوکل بـه تخت نشست و کلیـهٔ اقتدارات را بدست گرفت، خواست ایـالات ازدست‌رفتهٔ دولت باختر را برگرداند و از طرف دیگر مـهرداد، کـه بعد از صلح با اوکراتید دوست او بشمار مـی‌رفت، ازین پدرکشی کینـهٔ هِلیوکل را سخت درون دل گرفت و با لشکری نیرومند بقصد او بیرون رفته بآسانی او را شکست داد و قسمتی بزرگ از مملکت باختر را صاحب شد.

 دیودور گوید کـه مـهرداد باین بهره‌مندی اکتفا نکرده به‌طرف مشرق راند و به هند درآمد که تا رود هیداسپ (جلم کنونی کـه در پنجاب است.) راند، ولی نظر باینکه سکه‌هائی از شاهان پارت درون هند نیـافته‌اند و نیز ازین لحاظ، کـه دولت یونانی و باختری که تا ۱۲۶ پ.م. درون کابل و حوالی آن وجود داشت، نویسندگان جدید تصور مـی‌کنند کـه حتی اگر مـهرداد که تا هند رانده، ممالکی را درون هند تسخیر نکرده و سرحد دولت پارت را کوههائی قرار داده کـه از طرف مغرب وادی سند را محدود مـیسازدواز چنین حدسی اگر هم صحیح باشد، باز باین نتیجه مـیرسیم، کـه تمامـی مملکت باختر و پاراپامـیزاد (شمال افغانستان) و رخج و سیستان درین زمان جزء دولت پارت گردیده‌است.

پس از حمله‌ی عرب و برافتادن سلطنت خراسان، سرزمـین بلخ که تا سال نودوهفت هجری از قلمرو عرب بیرون ماند و توسط شـهریـاران محلی اداره مـیشد ویك روایت طبری مـیگوید كه یزدگرد سوم (یزدگرد بزدل) درون گریز از برابر عربها بـه بلخ رفت و با خاقان تركستان درون ارتباط شد شاید بـه كمك او با عربها مقابله كند و گزارشی از كمك خاقان بـه او بـه دست داده نشده است.

 همـین روایت مـیگوید كه او سپس بـه فرغانـه رفت و چندسال آنجا بود و سپس بـه مرو برگشت و درآنجا كشته شد. هردو منطقه‌ئی كه درون این روایت آمده است، بلخ درون سال چهل ودو مورد حمله‌ی عرب قرار گرفت، و هرچند كه برخی از آبادیـهایش بـه دست عربها تخریب شد و معبد نوبهار نیز گویـا بـه دست مـهاجمان عرب منـهدم گردید، ولی چونكه مردم منطقه بـه سختی دربرابر عربها پایداری نشان دادند، عربها از گرفتن بلخ ناتوان ماندندوپس ازآن شـهریـار بلخ با فرمانده عرب وارد قرارداد صلح شده پذیرفت كه باج سالانـه‌ئی بـه عربها بپردازد و استقلال خویش را حفظ كند و درسال پنجاه ویک هجری مجددا عربها بـه بلخ حمله كردند؛ و باز هم پیمان صلح و باجگزاری سابق تجدید شد و بلخ همچنان درون استقلال ماند. بازدر سال هفتادوپنج هجری حملات مكرری بـه بلخ صورت گرفت كه همگی ناكام ماندند و فقط بـه تجدید پیمان سابق منجر گردیدند.

 در اواخر دهه‌ی هشتاد هجری شرق خراسان (مناطقی كه از سلطه‌ی عربها بیرون بود) مورد هجوم اقوام خزنده‌ی تركِ ماورای سیحون قرار گرفت كه درون صدد دستیـابی بـه سمرقند و بلخ بودندویك گزارش خبر از ویرانی شـهر بلخ درون اواخر این دهه مـیدهد، بدون آنكه ویرانی شـهر را بـه تركان خزنده نسبت بدهدودرسال نودویک هجری خبر یورش بزرگ عرب بـه بلخ را مـیخوانیم، بدون آنكه خبر سقوط بلخ بـه دست داده شودو چند سال بعد از اینـها از یك شخصیت مسلمان‌شده‌ی بـه نام حیـان نَبطی- از افسران بلندپایـه- سخن گفته مـیشود كه درون منطقه‌ی بلخ نیروی بسیـار زیـادی بـه هم زده بوده و در جریـانـهای سیـاسی دولت عربی درون منطقه نقش بازی مـیكرده است.

بلخ درسال نودوهفت هجری توسط عربها گشوده شد و فاتح بلخ اسد ابن عبدالله قسری- برادر فرماندار عراق و خراسان بود و در اواخر این قرن درون همـه‌ی گزارشـها فرماندار بلخ را عرب، و بلخ را درون درون قلمرو عرب مـی‌بینیم و در گزارشـهای سال یکصدوهفت هجری مـیخوانیم كه اسد قسری هزاران خانوار عرب را درون بلخ اسكان داد و اداره‌ی شـهر بلخ را بـه بَرمَك سپرد و در گزارشی بعد ازاین مـیخوانیم كه فرزندان عربهای مقیم بلخ عموما بـه زبان پارسی دری سخن مـیگفته‌اند؛ و حتی حكام عرب نیز زبان محاوره‌شان بـه زبان پارسی بوده هست و یك شعر را كه عربها بـه مناسبت برگشت اسد قسری با شكست بـه بلخ مـیخوانده‌اند را اصحاب تاریخ به منظور ما چنین نوشته‌اند:

 از خَتلان آمدی، برو تباه آمدی،

ابار باز آمدی، خشك و نزار آمدی

 سپس درون گزارشـها مـیخوانیم كه اسد قسری درون سال یکصدوبیست هجری درون جشن مـهرگان درون بلخ شركت كرد، و دهكانان هرات و بلخ برایش هدایـای مـهرگانی بردند، و به زبان پارسی دری بـه او تهنیت گفتند (اسد درون همـین جشنـها درگذشت) و پس از اینـها نـهضت بزرگ خراسان برضد اموی‌ها آغاز شد كه نقش بلخ درآن بسیـار نمایـان هست و یكی از حكومتگران سنتی بلخ كه درآن اواخر مسلمان شده بوده درون این بزرگ، همانا خالد پسر برمك هست كه درون تاریخ تمدن و فرهنگ سرزمـین ما بعد از اسلام نقش بزرگی دارد.

برمکیـان بلخ کیستند؟

باختریكی ازایـالات مترقی امپراتوری هخاان بود و ازین سرزمـین راه های تجارتی ازآسیـای مـیانـه وایران بـه هندوستان مـیگذشت، درقرون چهارم – سوم قبل ازمـیلاد درافغانستان دین بودائی شیوع یـافت ودرسال سه صدوبیست ونو- ق م باختر را اسكندر مقدونی گشود، درقرون پنجم- ششم مـیلادی هیطالیـان ودرقرون هفتم – هشتم مـیلادی عربها هم درین سرزمـین حضورداشته اند.  درقرن هفتم مـیلادی دین اسلام دراین سرزمـین اشاعه یـافت وازاوایل قـرن نـهم مـیلادی بـه بعد درافـغانستان سلاله های طاهریـان، صفاریـان و سامانیـان حكمرانی كردند درقرن دهم که تا سیزدهم مـیلادی دولت های بزرگ غزنویـان ‹ پایتخت شـهرغزنـه › وغوریـان بوجود آمده – علم ومدنیت رو بـه ترقی نـهادو مـغولهـا وتیموریـان نیزدرافغانستان حکمروایی نموده اند واز اقوام آریـایی و شاهان هخا، همچنین اسکندر، مسمانان و تاریخی پرحادثه را برایش رقم زده‌اند.

 در گزارشـهای نـهضت ابومسلم از خالد برمك بعنوان یكی از چند شخصیتِ طراز اول انقلاب نام شده است. او درون انقلاب ابومسلم درون فتح كوفه شركت داشت و بعد از پیروزی انقلاب درون هاشمـیه (نخستین پایتخت دولت عباسی) مستقر گردید و رئیس خزانـه‌داری و مشاور خلیفه شد. خانـه‌های خالد برمك و خانـه‌ی خلیفه سفاح دركنار هم قرار داشتند، و روابط همسر خالد برمك با همسر خلیفه بسیـار نزدیك و دوستانـه بودوآنـها به‌حدی با هم خوب بودند كه زن خلیفه به‌ خالد شیر مـیداد، و زن خالد نیز به‌ خلیفه شیر مـیداد، که تا انِ خالد و سفاح ان یكدیگر شوند.

خالد برمك دوتا برادر كهتر هم داشت كه نامـهای عربی‌شان حسن و سلیمان بود، و از كارمندان بلندپایـه‌ی دربار عباسی شدند و خالد برمك درون خلافت سفاح و منصور خزانـه‌دار دولت عباسی و مشاور اول خلیفه بود؛ و درسال یکصدوچهل وپنج كه خلیفه منصور تصمـیم گرفت شـهر جدیدی را به منظور پایتخت دولت خویش بساید خالد برمك را مأمور ساختن شـهر كرد.

برای این منظور روستای بغداد درون همسایگی تیسفون ساسانی خریده شد وخالد نقشـه‌ی شـهر را براساس نقشـه‌ی تیسفون ساسانی تهیـه كرد و متولی ساختن شـهر شد. فرزندان خالد برمك سرپرستان فرزندان منصور بودند و آنـها را برطبق فرهنگ سنتی خراسانیـان پرورش مـیدادند ووقتی مـهدی پسر منصور بـه خلافت رسید سرپرستی پسر و ولیعهدش هارون را بـه یحیـا پسر خالد- فرماندار ری- سپرد که تا در شـهر ری پرورش یـابد؛ و هارون بـه قدری به منظور یحیـا احترام قائل بود كه همواره اورا «پدر» خطاب مـیكرد، و بدون نظر و م او هیچ كاری انجام نمـیداد.

هارون با تربیت خراسا نی پرورده شد، زبان پارسی را مثل زبان مادریش حرف مـیزد و همـه‌ی اخلاق و رفتارش اورا یك خراسانی تمام‌عیـار نشان مـیداد وفضل پسر یحیـا برمكی جوانی هم‌سنِ هارون بود و درهمان هفته‌ئی به‌دنیـا آمده بود كه هارون تولد یـافته بود و هردوشان درخانـه‌ی یحیـا برمكی به‌دنیـا آمده بودند و مادر هارون به‌فضل شیر داده بود، و مادر فضل به‌هارون شیر داده بود، و ازاین نظر فضل و هارون برادران یكدیگر به‌شمار مـیرفتند.

یحیـا برمكی درون خلافت هارون الرشید وزارت خلیفه و ریـاست كل خزانـه‌داری دولت را بـه دست گرفت. درون نیتجه‌ی اصلاحات بزرگی كه او درون دولت عباسی انجام داد، دولت عباسی درون دوران هارون الرشید بـه اوج شكوه و شكوفائی و پیشرفت رسید وفرزندان برمك درون بغداد درون زمان هارون الرشید یك مركز بزرگ علمـی بـه نام خزانـه الحكمـه تأسیس كردند و صدها ریـاضی‌دان و طبیب و ستاره شناس و ادیب از اطراف و اكناف كشور بزرگ عباسی بـه این مركز جلب كردندو این همان مركزی هست كه چند سال بعد بـه بیت الحكمـه تغییر نام داد، و چنان خدمات ارزنده‌ئی بـه تمدن و فرهنگ جهانی كرد كه اثرش که تا امروز برجا مانده است. یحیـا برمكی برمك درون شـهر ری نیز یك كارخانـه‌ی بزرگ كاغذسازی و یك بیمارستان تأسیس كرد كه که تا آغاز قرن پنجم هجری دائر بود و فرزندان برمك چندین بزرگمرد خراسانی- عموما مَزدایسنا- را وارد دستگاه خلافت عباسی كردند...

یكی از نامدارترین مردان آنـها درون دستگاه عباسی مردی مَزدایسنا اهل سرخس بود كه نام عربی فضل بـه او داده شد و او به منظور پرورش مأمون- ولیعهد هارون الرشید- وارد دستگاه دولت عباسی شد. فضل چندین سال سرپرست و مربی مأمون و همچنان مَزدایسنا بود، و در اواخر عمر هارون الرشید بنا بـه ضرورت مسلمان شدوهمـین بزرگمرد بود كه جنگ بزرگ عرب و عجم بعد از هارون الرشید بـه راه افكند و مأمون را بـه خلافت نشاند ومأمون را جعفر برمكی از روز تولدش نزد خودش و درخانـه‌اش پرورده بود، و همسرش به‌او شیر داده بود و فرزند او به‌شمار مـیرفت.

مادرِ مأمون بانوئی از خاندانی مزدایسنا اهل بادغیس به‌نامِ مَراجل (به پارسی - مَرا گُل) بود و فرزندان برمك شدیدا خراسانی گرا بودند، و همواره مـیكوشیدند كه ارزشـهای فرهنگی خراسان را احیـاء كرده به‌بهترین نحوی اجرا كنند. بغدادی (در تاریخ بغداد) مـینویسد كه مجوسان نمـیتوانستند علنا پرستش آتش را رواج دهند، ولی به منظور آنكه آتش‌پرستی را زنده نگاه دارند به‌مسلمانان گفتند كه حتما در مسجدها آتش‌دان نصب شود وآتشـها همـیشـه روشن باشد و عود و بخور درآنـها ریخته شودو وی مـی‌افزاید كه فرزندان برمك بـه هارون الرشید گفتند كه دستور دهد دركعبه آتش‌دان نصب شود و همـیشـه با عود وبخور بسوزد و هیچگاه خاموش نشود؛ و هدفشان ازاین كار آن بود كه دركعبه آتش پرستیده شودوبرای آنكه بدانیم از این سیـاستِ برمكی‌ها چه اثری برجا مانده هست كافی هست به‌واژه‌ی «مَناره» توجه كنیم كه معنایش «آتش‌دان/ آتشگاه» هست و مـیدانیم كه که تا امروز درتمام كشورهای اسلامـی دركنار هرمسجدی دستِ‌كم یك مناره وجود دارد، منتهی دیگر درآنـها آتش افروخته نمـیشود وكاربرد خاصی دارد و یك شاعر عرب درون زمان برمكی‌ها درون اشاره بـه غیرمسلمان بودن آنـها چنین گوید:

«وقتی درون مجلسی ذكری از شرك به‌مـیان آید، چهره‌ی اولاد برمك گشاده مـیگردد، ولی همـینكه كسی آیـه‌ئی از قرآن را تلاوت كند، آنـها بی‌درنگ حدیثی از مزدك مـی‌آورند.»

عرب دیگری درون اشاره بـه بی‌باوری یحیـا برمكی نسبت بـه اسلام چنین سروده است:

«من از زور بیكاری خود را به‌ساختن مسجد مشغول مـیدارم، ولی عقیده‌ام درباره‌ی مسجد مثل عقیده‌ی یحیـا برمكی است.» برمكی‌ها مأمون را به منظور اتمامِ برنامـه‌ی خراسانی‌گرایی درنظر گرفته بودند و اورا درحد توانشان مثل شاه زاده گانِ ساسانی تربیت مـیكردند و با وجودی كه سیـاست دربارِ عباسی برآن بود كه كارگزارانش مسلمان باشند، باز هم مـی‌بینیم كه مربی مأمون را جعفر برمكی از یك خاندانِ مزدایسنا تعیین كرد و این مرد که تا چند سال همچنان مزدایسنا ماند و قدرت و نفوذ خاندان برمكی درون دستگاه خلافت مانع ازآن بود كه خلیفه بتواند با اراده‌ی آنـها دائر بر انتصاب او مخالفتی نشان دهد.

یعقوبی مـینویسد - درون خلافت هارون همـه‌ی امور كشور دردست یحیـا برمكی و دوپسرش فضل و جعفر بود و چنان بود كه خلیفه هیچ اختیـاری از خود نداشت. مسعودی مـینویسد - یكبار رئیس بازرسی (صاحب البَرید) نامـه‌ئی به‌خلیفه نگاشته گزارش داده بود كه فضل برمكی (فرماندار وقت خراسان) بجای آنكه به‌امور رعیت بپردازد به‌شكار و خوشگذرانی مشغول است. هارون چون نامـه را خواند آنرا به‌یحیـا برمكی داد وگفت پدر! نامـه را بخوان و هرچه را صلاح مـیدانی به‌فضل بنویس که تا دست از كارهایش بكشد و یحیـا درون پشت همان گزارشِ محرمانـه به‌پسرش فضل چنین نوشت:

«به امـیرالمؤمنین گزارش رسیده كه تو مشغول شكار وتفریح هستی و به‌امر رعیت نمـی‌پردازی. كارهایت را بهتر انجام بده وروزهایت را درطلب بزرگی بگذران و شبهایت را به‌كامرانی و لذت‌جویی اختصاص بده و بسیـاركس بظاهر عبادتگزارند ولی شبها به‌كارهای دیگر مـیپردازند وشب كه پرده بردیدگانِ مردم افكند زمان كامجویی و لذت‌طلبی هست و احمقانی كه بی‌پرده بـه خوشگذرانی مـی‌پردازند بهانـه به‌دشمنان و رقیبان مـیدهند که تا درپشت سرشان زبان بگشایند و بدنامشان كنند.» فرزندان برمك چنان تدابیر شایسته‌ئی درون كشورداری ازخود نشان دادند كه كشور عباسی درون زمان آنـها وارد بهترین دوران شكوه و رفاه و امنیت وآرامش وآسایش گردید، زراعت رونق بسیـار یـافت، صنایع به‌نـهایتِ رُشد وتوسعه رسید، و تجارت بین‌المللی به‌وضعیت دورانِ انوشـه‌روان و خسرو پرویز برگشت. مردم درزمانِ برمكی‌ها مـیگفتند «دورانِ آنـها دورانِ عروسی و شادی دائمـی هست و هیچگاه پایـان نخواهد یـافت». همـه‌ی مورخان اعم از مورخانِ سنتی عرب و شرقشناسان اتفاق نظر دارند كه دوران خلافت هارون الرشید و مأمون بهترین دورانِ پنج‌قرنـه‌ی خلافت عباسی بوده و شكوه و شوكتی كه درآن زمان نصیب كشور خلافت گردید درون هیچ زمان دیگری به‌چشم ندیده بود و ندیدوآنچه را ما اوج شكوه تمدن موسوم به‌اسلامـی مـیدانیم همـین دوران است. لغتنامـه دهخدا – تاریخ بلخ وخراسان سرزمـین علم وادب.

دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

تخار (تخارستان)

ابومسلم مردم را بـه بیعت علیـه استبداد فرا خواند و حتی به منظور این کار نمایندگانی را دروت سوداگران به شـهرهای مختلف خراسان اعزام داشت.

سرانجام درون بیست وپنج ماه رمضان سال یکصدوبیست ونوهجری کـه روز موعود به منظور خروج تعیین شده بود ابومسلم درون روستای سفیدنج قیـام خویش هویدا ساخت و دو علم ظل و سحاب را کـه امام عباسی به منظور یـاران فرستاده بود بیرون اورد، یـاران ابومسلم چوب دستیـهای سیـاه کـه کافرکوب مـی نامـیدند درون دست داشتند وبرخی از انان سوار بر اسب بودند و برخی دیگر سوار بر درازگوش، نخستین دسته از دلیران کـه با جامـه سیـاه بـه حضور ابومسلم رسیدند عبارت بودند از اسیربن عبدالله، مقاتل بن حکیم، محقن بن غزوان کـه همگی از موالیـان خزاعه بودند و به دنبال اینان مردمان شـهرهای هرات، پوشنج، مرورود، مرو، نس، ابیورد، طوس، نیشابور، سرخس، بلخ، تخارستان، کش، و نخشب بـه سوی ابومسلم شتافتند و بر گردش جمع گشتند.

تخارستان نام منطقه‏ای درون امتداد سواحل جنوبی جیحون وسطا و علیـا بوده است. درون دوره اسلامـی، تخارستان معنای وسیعتری پیدا كرد و شامل همـه سرزمـینـهای مرتفع وابسته بـه بلخ، واقع درون چپ و راست مسیر علیـای جیحون مـی‏شدو مسلمانان نخستین بار درون زمان عثمان بـه بلخ و تخارستان رسیدند.

پس از حمله ی اعراب درون سال ششصدوپنجاه وچهار مـیلادی، «دارا» پادشاه «تخارستان» همراه با خانواده اش از «کندوزِو تخارستان» بـه جاپان پناهنده مـی شود (تخارستان نام باستانی منطقه‌ای هست در شرق بلخ و غرب جیحون درون آسیـای مـیانـه و امروز ولایتی درون افغانستان بـه نام « تخار» که درون شمال شرقی افغانستان قرار دارد، نام خود را از آن منطقه گرفته است) .

سپس فرزندش «دارای دخت» درون آن جا زاده شده و به زبان جاپانی بـه سرودن شعر مـی پردازد، این نکته نـه تنـها درون کتاب « شعر زنان افغانستان » تالیف دکتر مسعود مـیر شاهی، بلکه درون کتاب «زنان شاعر پارسی گوی هفت شـهر عشق » تالیف مـهری شاه حسینی نیز مورد توجه قرار گرفته است. اما بـه نظر مـی آید دقت شاه حسینی و برداشت وی درست تر از مـیرشاهی است.

مـیرشاهی درون ترجمـه ی خود از این مقاله مـی گوید: « دارایدخت زن پادشاه تخارستان کـه پس از حمله ی عرب ها با شوهرش بـه جاپان پناهنده شد، اولین زن شاعر شناخته شده درون حوزه ی فرهنگ ما مـی باشد. دارایدخت درون سال م از کندوز درون تخارستان بـه جاپان رفت. او درون سوگ شوهرش چنین مـی سراید:

آتش سوزان نیز

مانسردَهَم

رُباید و پوشاند و نـهد درون انبان

آیـا ایدون نگویند ؟

ابر آبی دیدار

کی بر رشته کوه، اباختران آویزان است

از ستارگان گذرد، از ماه گذرد.

تُخارستان یـا طُخارستان نام سرزمـینی کهن و نام ولایتی درون خراسان بزرگ درون نخستین سده‌های اسلامـی، واقع درون امتداد کرانـه‌های جنوبی جیحون (آمودری) علیـا و وسطا بود کـه از خاور بـه بدخشان، از شمال بـه کرانـه‌های جنوبی رود جیحون و از جنوب بـه رشته‌کوههای هندوکش محدود بوده‌است و در برخی از ادوار تاریخی درون مفهوم وسیع‌تری همـهٔ نواحی مرتفع وابسته بـه بلخ، واقع درون دو کرانـهٔ رود جیحون را درون بر مـی‌گرفته‌است و به عبارتی دیگر درون برگیرندهٔ ولایـاتی فاریـاب، جوزجان، بلخ، سمنگان، قندوز، تخار و بدخشان بوده‌است واین نام درون نخستین ‌سده‌های اسلامـی بر بخشی از سرزمـین باختر باستان درون نواحی خاوری بلخ اطلاق مـی‌شده‌است.

نام این سرزمـین برگرفته از نام مردمـی هست که تُخار خوانده مـی‌شدند و تخاری ها از اقوام آریـایی بودند کـه در سدهٔ سوم پیش از مـیلاد درون نواحی کوچا و تورفان درون شمال شرقی سرزمـینی کـه بعدها ترکستان شرقی یـا ترکستان چین خوانده شد، بـه سر مـی‌بردند.

در منابع تاریخی و جغرافیـایی دورهٔ اسلامـی از دو تخارستانِ علیـا و سفلا بدون مشخص جایگاه هریک یـاد شده‌است و بر پایـهٔ فهرست شـهرهایی کـه ابن خرداد بـه برای تخارستان علیـا برشمرده است، تخارستان علیـا نواحی شرقی بلخ و جنوبی جیحون را درون بر مـی‌گرفته هست و از نوشتهٔ یعقوبی، آنجا کـه از بامـیان درون شمار نواحی تخارستان «اولی» (اولین) یـا «دنیـا» (نزدیک‌ترین) یـاد مـی‌کند، چنین پیداست کـه تخارستان سفلا درون برگیرندهٔ نواحی جنوب غربی تخارستان علیـا و جنوبی بلخ بوده‌است.

سرزمـین تخارستان دارای دو بخش کوهستانی و دشت بوده‌است و در دشت‌های آن ترکان خَلُّخ (خُرلُخ) زندگی مـی‌د ومـهم‌ترین شـهرهای تخارستان شـهرهای خُلْم، سمنگان، بغلان، سکلکند، وروالیز، آرهَن، راوَن، سکمـیشت، روب، سرای عاصم، خَشت و اندراب بود و شـهر طالقان (تایقان) کـه شـهر بلخ وسعت داشت بزرگ‌ترین شـهر و مرکز تخارستان به‌شمار مـی‌رفت.

ولایتی درون شمال کشور بـه نام تَخار نام‌گذاری شده‌است کـه بخشـهایی ازسرزمـین تخارستان تاریخی را درون بر مـی‌گیردو ولایت تخار کـه مرکز آن شـهر تالقان است، ۱۷ ولسوالی دارد و شـهرهای تالقان، چاه‌آب، یَنگی‌قلعه، اشکمش و فرخار مـهم‌ترین شـهرهای آن به‌شمار مـی‌آید.

مردم تخارستان درون قرن‌های پنجم که تا هفتم مـیلادی پیرو چند دین بودند وبه استناد بر مآخذ تاریخی و مدارک باستان‌شناسی دقیق مـی‌توان گفت کـه اکثریت مردم تخارستان مثل دوره‌های قدیم زرتشتی بودند. موقعیت دین بودایی نیز خیلی مستحکم بود ودر آسیـای وسطی بـه دوران هفتالیـان (هیتالیـان) دین بودایی مورد تعقیب قرار نداشت و بعضی حاکمان هیتالی از دین بودایی پشتیبانی مـی‌د.

در پایـان قرن ششم و اوایل قرن هفتم مـیلادی بعضی حاکمان خاقانات غربی ترک بـه دین بودایی مـی‌پیوندند و هم درون جنوب آسیـای مـیانـه هم درون افغانستان و شمال هندوستان شروع بـه ساختن معبدهای بودایی مـی‌نمایند و از بوداییـان پشتیبانی مـی‌کنند ودر قرن هفتم درون پایتخت تخارستان، شـهر بلخ، صدها دیر بودایی، درون ترمذ ده‌ها دیر، درون شومان دو دیر، درون قبادیـان سه دیر و غیره موجود بودند واز اطلاعات بـه دست آمده بر مـی‌آید کـه در تخارستان دین بودایی خیلی انتشار داشته‌است و دین دیگری کـه در آسیـای مـیانـه درون این زمان رسوخ کرده بود، دین مانویـه بود، باز یک دین دیگر، دین نصرانی بود. ترک‌های تخاری معتقد بـه دین نصرانی بودند.

سمنگان، زادگاه دلیران

شـهر قدیمـی سمنگان درون جنوب شرقی خلم، ولایت مزار شریف بوده رستم زال با تهمـینـه شاه سمنگان ازدواج کرد. تختِ رُستَم نام آثار تاریخی کشور است.رستم نام آورترین چهرهٔ اسطوره‌ای درون شاهنامـه وبرترین چهرهٔ اسطوره‌ای ادبیـات است. او فرزند زال و رودابه است. شُغاد نام برادر رستم هست که موجب کشته شدن او و دیگر برادرش زواره و رخش شد. او درون شکارگاه چاهی کند و آن را پر از تیغ و نیزه کرد. سپس رستم را بـه بهانـهٔ شکار بـه آنجا برد.سهراب فرزند رستم و از بطن تهمـینـه شاه سمنگان است. وی درون سمنگان بـه دنیـا مـی‌آید.

سیمـینگان یـا سمنگان یكى از شـهرهاى خراسان بزرگ، و یكى از شـهرهاى ناحیـه تخارستان بود و

سمنگاه شـهریست اندر مـیان كوه نـهاده و آنجا كوهها هست از سنگ سپید چون رخام و اندر و خانـها كنده هست و مجلسها و كوشكها و بت‏خانـهاست و آخر اسبان، با همـه آلتى كى مر كوشكها را بباید، بر وى صورتهاء گوناگون از كردار هندوان نگاشته و ازو نبید نیك خیزد و مـیوه بسیـار. سمنگان درون جنوب بلخ بود ودر اللباب آمده سمنجان بلده كوچكى هست از طخارستان درون آنسوى بلخ، حمد الله مستوفى مـینویسد: سمنجان از ولایت طخارستان هست و از اقلیم چهارم...شـهرى كوچكست بر طرف شرقى سه محلتست بهم دیگر متصل و طرف غربى سه محلتست متفرق و قلعه محكم دارد و آب فراوان و باغستان بسیـار دارد و از مـیوه انگور و انجیر و شفتالو و فستق (پسته) بغایت فراوان و خوب باشد. بارتولد احتمال داده كه خیبك كنونى همگان سمنگان مـی باشد.

این نام بـه گونـه ایبك نیز آمده است، شـهر قدیمـی سمنگان درون جنوب شرقی خلم، درون ولایت مزار شریف و در طول تاریخ بر سر یکی از راه‌های مـهم بلخ بوده‌است و در شاهنامـه فردوسی چنین آمده‌است کـه رستم زال با تهمـینـه شاه سمنگان ازدواج کرد.

سمنگان یکی از ولایـات کهن باستان بوده مرکز آن شـهر شاداب وسر سبز ایبک مـی‌باشد کـه ارتفاع آن از سطح بحر بیش از هزار متر هست و این منطقه خیلی‌ها حاصلخیز بوده، حبوبات و مـیوه‌های فراوان داردو آب و هوای ایبک شـهرت زیـاد داشته، چنانچه گفته‌اند: آب ایبک، نان ایبک، خواب ایبک.

سمنگان درون امتداد شاهراه کابل - حیرتان بین بغلان وبلخ درون یک منطقه مـهم واقع شده کـه در اثر کشف شواهد و آثار تاریخی اهمـیت خاصی پیدا کرده‌است چناچه درون پایـه حفریـات و تحقیقات دکتر کارنتون مورخ و باستان شناس امریکای درون غار قره کمر کـه در کوه‌های مجاور ایبک واقع شده، درون حوالی ۳۰-۵۰ هزار سال قبل از مـیلاد شیکاری‌های همـین منطقه سپری مـینموده‌اند و به حیث یکی از کانون‌های زندگانی مردمان عصر حجر درون افغانستان شناخته شده و آثاری از قبیل سنگهای چقماقی، استخوان حیوانات و خاکستر ذغال بدست آمده‌است و کشف آتشگاه سرخ کوتل و آثار بدست آمده از آن مجاورت شرقی سمنگان، روشنی جدیدی بـه سمنگان عصر کوشانی‌ها درون قرن اولیـه مسیحی بـه تمام این مناطق مـی اندازد.

رباتک منطقه دیگری از سمنگان کـه در عصر کوشانی‌ها آباده بوده، آثار مسکوکات بدست آمده از رباتک شاهد این مدعاست همـین قسم درون داخل دره معروف بـه زندان سموج‌های مشاهده مـی‌شود کـه نشان دهنده آبادانی زیـاد بوده‌است. نقطه دیگری بنام هزار سُم کـه اهمـیت خاص تاریخی زیـاد دارد بـه عقیده ایتالیـائی‌ها راه تجارت بوده و به دو طرف هندوکش کاروانـها رفت و آمد مـی کرده و تنگی تاشقرغان دارای دروازه ئی بوده و راه عمومـی از تنگی ایبک و دره زندان گذشته بـه استقامت بامـیان و کابل کاروانـها حرکت مـید و ایبک دارای کاروانسراهای نیز بوده کـه به مرور زمان از بین رفته‌است. از آنچه گفته شد سمنگان از دوره‌های قدیم عصر حجر بـه این طرف درون ادوار قبل از تاریخ و در دوره‌های اسلامـی همـیشـه مرکز زندگانی بوده، بعد معلوم مـی‌شود کـه از نظر تاریخی و جغرافیـای موقعیت مـهمـی داشته و دارد.

همچنان چیز مـهمـی کـه از نظر تاریخی باعث شـهرت سمنگان شده ستوپه ئی هست بزرگ، از یک پارچه سنگ کـه در مجاورت خود معادلی هم داشته و در داخل بدنـه کوه بچه یـا تپه حفر شده کـه در عرف بنام تخت رستم یـاد مـی‌شود حال آنکه یکی از معابد بسیـار مـهم باختر قدیم درون همـین ایبک مـی‌باشد و یکی از عجایب معماری عصر بودائی هست حفره نامبرده بزرگ و مجلل با دهلیزها واتاق‌ها و ملحقات دیگر بـه مراتب از ستوپه سنگی عجیب تر هست که یقینا تعداد زیـادی بازدیدکننده از کشورهای مختلف درون اینجا مـی آمده و خانـه‌های کنده شده کـه در حدود العالم ذکر یـافته، عبارت از همـین اتاق‌ها و حجره‌های معبد هست و بـه تعبیر دیگر آنـها را بتخانـه خوانده‌اند کـه به معنای لغوی همان بودا را گویند و خانـه بودا درون حقیقت همان اتاقها وحجره هائی هست که درون هرکدامازآنـها یک یـا چندین مجسمـهٔ بودا همراه با نقاشی و هیکل تراشی، تراش یـا ساخته شده‌اند کـه خود نشان دهنده هنر مجسمـه سازی و هیکل تراشی آن عصر مـیباشد، سمنگان بزرگترین أدباء، فضلاء و شعراء را درون دامان خود پرورده‌است.

پسته و بادام سمنگان معروف بوده و در کوه‌های آن زیره، هنگ و دیگر گیـاهان شفابخش بـه کثرت یـافت مـی‌شود. ذغال سنگ دره صوف بالای ولایت سمنگان از نظر نوعیت بهترین و عالیترین کیفیت را دارا مـی‌باشد و از نگاه زراعت گندم، بنام گُدام افغانستان مشـهور است.

در حدود العالم من المشرق الی المغرب، معجم البلدان یـاقوت الحموی، شاهنامـه شاهکار بزرگ فردوسی طوسی ودیگر مآخذ معتبر از سمنگان بـه مراتب نامبرده شده‌است داستان رستم با تهمـینـه شاه سمنگان و نبرد رستم با سهراب از تراژدی‌ترین داستانـهای شاهنامـه بـه همگان معروف است.

محترم سیدعبدالله درمورد سمنگان درسمن زارمـینویسد:... سمنگان درون امتداد شاهراه كابل - حیرتان بین بغلان وبلخ درون یك منطقه مـهم كشور عزیز ما واقع شده كه درون اثر كشف شواهد و آثار تاریخی اهمـیت خاصی پیدا كرده هست چناچه درون پایـه حفریـات و تحقیقات دكتر كارنتون مؤرخ و باستان شناس أمریكائی درون غار قره كمر كه درون كوه های مجاور ایبك واقع شده، درون حوالی سی تاپنجاه هزار سال قبل از مـیلاد شیكاری های همـین منطقه سپری مـینموده اند و به حیث یكی از كانون های زندگانی مردمان عصر حجر درون أفغانستان شناخته شده و آثاری از قبیل سنگهای چقماقی، استخوان حیوانات و خاكستر ذغال بدست آمده هست و كشف آتشگاه سرخ كوتل و آثار بدست آمده از آن مجاورت شرقی سمنگان، روشنی جدیدی بـه سمنگان عصر كوشانی ها درون قرن أولیـه مسیحی بـه تمام این مناطق مـی أندازد. رباطك منطقه دیگری از سمنگان كه درون عصر كوشانی ها آباده بوده، آثار مسكوكات بدست آمده از رباطك شاهد این مدعاست همـین قسم درون داخل درهء معروف بـه زندان سموج هائی مشاهده مـیشود كه نشان دهنده آبادانی زیـاد بوده است.

نقطه دیگری بنام هزار سُم كه اهمـیت خاص تاریخی زیـاد دارد بـه عقیده ایطالیـائی ها راه تجارت بوده و به دو طرف هندوكش كاروانـها رفت و آمد مـی كرده و تنگی تاشقرغان دارای دروازه ئی بوده و راه عمومـی از تنگی ایبك و دره زندان گذشته بـه استقامت بامـیان و كابل كاروانـها حركت مـیكردند و أیبك دارای كاروانسرا هائی نیز بوده كه بـه مرور زمان از بین رفته است. از آنچه گفته شد سمنگان از دوره های قدیم حجر بـه این طرف درون ادوار قبل از تاریخ و در دوره های إسلامـی همـیشـه مراكز زندگانی بوده، بعد معلوم مـیشود كه از نظر تاریخی و جغرافیـائی موقعیت مـهمـی داشته و دارد.

همچنان چیز مـهمـی كه از نظر تاریخی باعث شـهرت سمنگان شده ستوپه ئی هست بزرگ، از یك پارچه سنگ كه درون مجاورت خود معادلی هم داشته و در داخل بدنـه كوه بچه یـا تپه حفر شده كه درون عرف بنام تخت رستم یـاد مـیشود حال آنكه یكی از معابد بسیـار مـهم باختر قدیم درون همـین ایبك مـیباشد و یكی از عجایب معماری عصر بودائی أفغانستان قدیم هست حفریـه نامبرده بزرگ و مجلل با دهلیز ها واتاق ها و ملحقات دیگر بـه مراتب از ستوپه سنگی عجیب تر هست كه یقیناً تعداد زیـادی زوار از كشور های مختلف درون اینجا مـی آمده و خانـه های كنده شده كه درون حدود العالم ذكر یـافته، عبارت از همـین اتاق ها و حجره های معبد هست و بـه تعبیر دیگر آنـها را بتخانـه خوانده اند كه بـه معنای لغوی همان بودا را گویند و خانـه بودا درون حقیقت همان اتاقها وحجره هائی هست كه درون كدام آن یك یـا چندین مجسمـهء بودا همراه با نقاشی و هیكل تراشی، تراش یـا ساخته شده اند كه خود نشان دهندهء هنر مجسمـه سازی و هیكل تراشی آن عصر مـیباشد.

بامـیان، بام دنیـا  

نام بامـیان درون زبان پهلوی بـه نام بامـیگان آمده‌است.در دوره اسلامـی بامـیان یکی از شـهر‌های مـهم و آباد خراسان و مرکز شیران بامـیان محسوب مـی‌شد. بامـیان یکی از ساحاتی هست که درون سابق راه ابریشم ازآن عبور مـی کرده و مفیدیت های زیـادی بـه منطقه بـه وجود مـی آورده. کاروانـها با عبور از این ساحه مناطق چون امپراتوری روم، چین و آسیـای مـیانـه و آسیـای جنوبی را بـه هم وصل مـی نمود و اکثراً توقفگاه شان این منطقه بـه شمار مـی آمد. درون بامـیان، هنرهای چون هنر فارسی، بودایی و یونانی باهم آمـیخته شده کـه منحصراً بـه نوع بودایییـهای یونانی شباهت دارد. مجسمـه های بودا درون مقابل شـهر بامـیان روی صخره ها و کوه ها حک شده.و دو بزرگترین بتهای کـه هرکدام آن بـه پنجاه وپنج متر و سی وهفت متر مـی رسد وبزرگترین بتهای ایستاده درجهان بـه شمار مـیرود کـه این بتها درون ماه مارچ سال دوهزارویک مـیلادی توسط طالبان تخریب گردید.

در نخستین قرن های هزاره اول بعد از مـیلاد، بامـیان بخشی از امپراتوری بودایی کوشانی ها بحساب مـیرفت، کـه ازپایگاه اصلی اش درون افغانستان امروزی، قسمت های زیـادی از هندوستان و آسیـای مرکزی را با هم متحد ساخته بود. انتشار دین بودایی از خواستگاه اصلی آن هندوستان بـه طرف شمال، یعنی آسیـای مرکزی و سپس بـه صوب شرق دور، درون امتداد مسیرهای کـه تجاران و عساکر امپراتوری کوشانی از آن استفاده مـینمودند، آغاز گردید.

بامـیان شـهریست بر حد مـیان گوزگانان و حدود خراسان و بسیـار كشت و برز است، و پادشاى او را شیر خوانند، و رودى بزرگ بر كران او همى گذرد، و اندر وى دو بت سنگین است، یكى را سرخ بت خوانند و یكى را خنگ بت بامـیان یكى از شـهرهاى باستانى و از مراكز پر ارج دین بودائى بوده است.ویرانـه‏هاى برج‏هاى آن و غارهایى كه دو تندیس بزرگ بودا درون آن قرار دارند هنوز برجاى مانده است.هیون تسنگ كه درون سی اپریل ششصدوسی «م »مطابق سال نـهم هجرى بـه بامـیان رسیده گوید كه پایتخت درون نشیب كوه بچه كاین و در پهلوى آن یك وادى بـه طول شش یـا هفت لى (در حدود سه مـیل) افتاده و در شمال آن صخره‏هاى كوهسار واقع هست و درون آن گوسپند و اسپ و مواشى و گندم فراوان و مـیوه اندكست.لباس مردم از پوست و پشم ساخته مى‏شود بامـیان و بتان آن درون ادبیـات و روایـات دوران اسلامى که تا چهارده سده شـهرت داشت و عنصرى شاعر دربار غزنـه، داستان «خنگ بت و سرخ »بامـیان را بـه نظم درون آورده، و بعد از آن ابوریحان بیرونى آن را بـه نام «حدیث صنمى البامـیان »از پارسى بـه زبان تازى برگردانیده بود و از این بر مى‏آید كه از زمان پیش از اسلام و پس از آن داستانى درباره این دو بت بامـیان، درون مـیان مردم رواجى داشته است.

در آغاز دوره عباسیـان مردم بامـیان بـه دین اسلام درون آمدند امّا سده سوم هجرى معابد بودائى بزرگى درون آنجا بود كه یعقوب لیث صفّارى آنـها را ویران نمود واین شـهر بـه سال «ششصدوهجده - ه »به دست مغول ویران گشت. بامـیان‌، نام‌ ولایت‌ و شـهری‌ كهن‌ درون مركز افغانستان‌. این‌ ولایت‌ از شمال‌ به‌ سمنگان‌، از جنوب‌ به‌ غزنى‌ و ارزگان‌، از خاور به‌ بغلان‌، پروان‌ و وردك‌، و از باختر به‌ سرپل‌ و غور محدود مى‌گردد. رشته‌ كوههای‌ بابا این‌ ولایت‌ را به‌ دو بخش‌ شمالى‌ و جنوبى‌ تقسیم‌ مى‌كند و راه‌ ارتباطى‌ این‌ دو بخش‌ از دو گردنـه صعب‌العبور «حاجى‌ گك‌» درون شرق‌ و «شاتو» درون غرب‌ این‌ رشته‌ كوه‌ مى‌گذرد. شـهر بامـیان‌ درون دره‌ای‌ پرآب‌ درون بخش‌ علیـای‌ كوههای‌ باب، قرار گرفته‌ است‌.

نام‌ بامـیان‌ شكل‌ پارسى‌ِ «بامـیكان‌» یـا «بامـیگان‌» پهلوی‌ است‌.

«بام‌» درون پهلوی‌ به‌ معنای‌ درخشندگى‌، و «بامـیگ‌» به‌معنای‌ درخشان‌ و تابان‌ به‌ كار رفته‌، و هر دو از ریشـه اوستایى‌ « با» به‌معنای‌ روشنایى‌ گرفته‌ شده‌ است‌. صفت‌ «بامـیه‌» در زبان‌ اوستایى‌ به‌معنای‌ فروزنده‌ و تابنده‌ از همـین‌ ریشـه‌ است‌. تاریخ‌ بامـیان‌ به‌ اوایل‌ دوران‌ كوشانیـان‌ از سده (اول - م‌) باز مى‌گردد كه‌ آیین‌ بودا را که تا نواحى‌ شمالى‌ هندوكش‌ گسترش‌ دادند. بامـیان‌ كه‌ بر سر راه‌ قدیمى‌ هند به‌ چین‌ قرار داشت‌، به‌ تدریج‌ به‌ مركز تجارتی‌ - مذهبى‌ مـهمى‌ بدل‌ شد، چنانكه‌ هیوآن‌ تسانگ‌، راهب‌ بودایى‌ چینى‌ كه‌ درون اوایل‌ سده (هفت - م‌) از بامـیان‌ دیدن‌ كرده‌، درون گزارشـهای‌ خود از دهها معبد بودایى‌ كه‌ درون آنـها هزاران‌ راهب‌ به‌ عبادت‌ مشغول‌ بودند، یـاد مى‌كند.

موقعیت‌ بامـیان‌ و ثروتى‌ كه‌ از راه‌ نذورات‌ زوار و کاروان تجارتی‌ كه‌ از آنجا عبور مى‌كردند، به‌ دست‌ آورد، موجب‌ شد كه‌ به‌ یكى‌ از بزرگ‌ترین‌ مراكز آیین‌ بودا تبدیل‌ گردد و آثاری‌ بدیع‌ از هنر بودایى‌ درون آنجا پدید آید كه‌ شگفتى‌ هر بیننده‌ای‌ را برانگیزد. از مـهم‌ترین‌ این‌ آثار دو مجسمـه عظیم‌ بودا یكى‌ به‌ ارتفاع‌ پنجاه وسه متر و دیگری‌ به‌ بلندی‌ سی وپمج متر بود كه‌ از شاهكارهای‌ هنری‌ عصر كوشانیـان‌ به‌ شمار مى‌رفت‌. هیوآن‌ تسانگ‌ همچنین‌ از مجسمـه عظیمى‌ درون بامـیان‌ كه‌ بودا را درون حالت‌ خوابیده‌ به‌ پهلو نشان‌ مى‌داده‌، یـاد مى‌كند كه‌ امروز اثری‌ از آن‌ دیده‌ نمى‌شود. با انقراض‌ سلسله كوشانیـان‌ به‌ دست‌ شاپور اول‌ ساسانى‌ درون (دوصدوبیست - م‌)، قلمرو آنان‌ از جمله‌ بامـیان‌ ضمـیمـه دولت‌ ساسانى‌ شد؛ اما تسلط ساسانیـان‌ بر بامـیان‌ پایدار نبود، زیرا درون این‌ دوره‌ حدود مرزهای‌ شرقى‌ خراسان‌ به‌ سبب‌ تهاجمات‌ هپتالیـان‌ و سپس‌ تركان‌ دستخوش‌ تغییراتى‌ شد.

 موسى‌ خورنى‌ از بامـیان‌ درون فهرست‌ كوره‌های‌ خراسان‌ یـاد كرده‌، درون حالى‌ كه‌ یعقوبى‌ در فهرست‌ شـهرها و كوره‌های‌ خراسان‌ نامى‌ از آن‌ نبرده‌ است‌ و این‌ نشان‌ مى‌دهد كه‌ تسلط ساسانیـان‌ بر این‌ شـهر منقطع‌ بوده‌ است‌.

فرمانروایـان‌ محلى‌ بامـیان‌ كه‌ غالباً نسب‌ به‌ شاهان‌ كوشانى‌ مى‌بردند، از پیش‌ از اسلام‌ ملقب‌ به‌ « شیر» بودند و بر روی‌ سكه‌هایى‌ كه‌ از ایشان‌ برجای‌ مانده‌، كلمـه «شیر» با رسم‌الخط كوشانى‌ دیده‌ مى‌شود. شیر یـا شار به‌ لهجه‌های‌ مختلف‌ شرقى‌ به‌ معنى‌ پادشاه‌ بوده‌، و مأخوذ از «خْشَثْریـه» پارسى‌ است‌ كه‌ درون متون‌ عربى‌ به‌ خطا «اسد» ترجمـه‌ شده‌ است‌.

قلمرو شیران‌ بامـیان‌ به‌ عنوان‌ حاكمان‌ دست‌نشانده ساسانى‌، و در دوره اسلامى‌ که تا مدتها به‌ استقلال‌، سراسر سرزمـین‌ تخارستان‌، یعنى‌ بخش‌ بزرگى‌ از دره‌ها و جلگه‌های‌ پیرامون‌ هندوكش‌ شرقى‌ را نیز درون برمى‌گرفت‌. آیین‌ بودا در سده‌های‌ نخستین‌ اسلامى‌ نیز درون ناحیة بامـیان‌ رواج‌ داشته‌ است‌. به‌ گفتة راهبى‌ بودایى‌ از اهالى‌ كوریـا كه‌ درون (سده دو - ق‌/هشت - م‌) از بامـیان‌ دیدن‌ كرده‌، پادشاه‌ آنجا پیرو مذهب‌ بودا بوده‌، و سپاهى‌ نیرومند درون اختیـار داشته‌ است‌.

فاتحان‌ عرب‌ هیچ‌گاه‌ از عهده تصرف‌ مناطق‌ شرقى‌ هندوكش‌ برنیـامدند و به‌ گرفتن‌ باج‌ از فرمانروایـان‌ محلى‌ راضى‌ بودند ودر دوران‌ خلافت‌ منصور (صدوسی وشش – صدوچنجاه وهشت - ق‌)، شیر بامـیان‌ به‌ دست‌ مزاحم‌ بن‌ بسطام‌ به‌ دین‌ اسلام‌ درآمد و مـیان‌ آنـها پیوند سببى‌ برقرار شد، ولى‌ اطاعت‌ِ رسمى‌ او از دستگاه‌ خلافت‌ به‌ سال (صدوشصت وچهار - ق‌) و به‌ روزگار مـهدی‌ عباسى‌ باز مى‌گردد و با اینـهمـه‌، آیین‌ بودا و معابد بودایى‌ همچنان‌ درون بامـیان‌ به‌ حیـات‌ خود ادامـه‌ دادند، که تا اینكه‌ درون (دوصدوپنجاه وشش – ق) این‌ ناحیـه‌ به‌ تصرف‌ یعقوب‌ لیث‌ صفاری‌ درآمد و معابد آن‌ ویران‌ و تاراج‌ شد و از آن‌ تاریخ‌ بامـیان‌ دچار فقر و فراموشى‌ گردید.

گرچه‌ بعدها درون كنار ویرانـه‌های‌ آن‌، شـهر جدیدی‌ ساخته‌ شد، ولى‌ به‌ سبب‌ تقلیل‌ و سپس‌ قطع‌ نذورات‌ و درآمدهای‌ حاصل‌ از عبور كاروانـهای‌ تجارتی‌، اعتبار و اهمـیت‌ گذشته‌ را باز نیـافت‌ وبه‌ علاوه‌ همان‌گونـه‌ كه‌ هیوآن‌ تسانگ‌ در گزارش‌ سفر خود اشاره‌ كرده‌ است‌ و جغرافى‌دانان‌ مسلمان‌ نیز آن‌ را تأیید كرده‌اند، چون‌ زراعت‌ درون ناحیـه سردسیر بامـیان‌ رونق‌ نداشته‌، و محصولاتش‌ كفاف‌ مردم‌ این‌ شـهر را نمى‌داده‌ است‌، نفوس آن‌ نیز رو به‌ كاهش‌ نـهاد و جغرافى‌نویسان‌ سده‌های‌ (چهار که تا هفت - ق‌) عموماً بامـیان‌ را شـهری‌ متوسط وصف‌ كرده‌اند.

تا اواسط (سده چهار- ق‌) شیران‌ بامـیان‌ بر این‌ منطقه‌ فرمانروایى‌ داشته‌اند و از این‌ تاریخ‌ به‌ بعد نامى‌ از آنـها درون كتب‌ تاریخى‌ به‌ چشم‌ نمى‌خورد و ظاهراً پس‌ از تصرف‌ بامـیان‌ توسط البتكین‌ و اسارت‌ شیر بامـیان‌ درون جنگ‌، فرمانروایى‌ این‌ خاندان‌ بر نواحى‌ شرقى‌ هندوكش‌ پایـان‌ یـافت‌ و قلمرو آنان‌ ضمـیمـه حكومت‌ غزنویـان‌ شد.

در عصر غوریـان‌، بامـیان‌ به‌ تصرف‌ علاءالدین‌ حسین‌ جهانسوز درآمد و وی‌ برادر بزرگ‌تر خود، فخرالدین‌ مسعود را به‌ حكومت‌ بامـیان‌ و تخارستان‌ گمارد و از همـین‌ زمان‌ شاخه آل‌ شنسب‌ یـا شنسبیـان‌ از حكومت‌ غوریـان‌ درون بامـیان‌ تأسیس‌ شد كه‌ پس‌ از حدود هفتاد سال‌ حكومت‌، درون (ششصدودوازده - ق‌) به‌ دست‌ خوارزمشاهیـان‌ منقرض‌ گردید درون (ششصدوهجده - ق‌) این‌ شـهر به‌ تصرف‌ سپاهیـان‌ چنگیز درآمد و او به‌ خون‌خواهى‌ «موتوگن‌» - نواده محبوبش‌ - كه‌ درون محاصره بامـیان‌ كشته‌ شده‌ بود، شـهر را ویران‌، و مردم‌ را قتل‌ عام‌ كرد و آن‌ را «موبالیغ‌»، یعنى‌ شـهر بد و منحوس.‌ شدت‌ این‌ خرابیـها به‌ حدی‌ بود كه‌ پس‌ از گذشت‌ یك‌ سده‌، همچنان‌ ویران‌ و غیرمسكون‌ باقى‌ ماند.

شـهر بامـیان‌ به‌ روزگار معاصر، شـهری‌ كم‌ جمعیت‌ بود كه‌ بیشتر به‌ سبب‌ آثار تاریخیش‌ شـهرت‌ داشت‌. با هجوم‌ جهانگردان‌ از اواخر دهه (چهل - ش‌) زمـینـه‌های‌ تجدید رونق‌ این‌ شـهر فراهم‌ گردید و برخى‌ تأسیسات‌ شـهری‌ درون آن‌ ساخته‌ شد، لیكن‌ پس‌ از تحولات‌ سیـاسى‌ افغانستان‌ و آغازجنگهای‌داخلى‌، این‌شـهر مانند سایرشـهرهای‌ افغانستان‌ دستخوش‌ ویرانى‌ گردید و در همـین‌ اواخر بسیـاری‌ از آثار گرانبهای‌ تاریخى‌ آن‌ مانند دو پیكره بزرگ‌ بودا به‌ دست‌ طالبان‌ ویران‌ شد.

بهره از دایرة المعارف بزرگ اسلامـی و پژوهش های نویسنده.

دردمندانـه دهها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوز کـه هنوز هست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) و سرزمـین ادب پرور و غرورآفرین مارا فاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازند و همـه بود و نبود این مرز و بوم را درون دامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین ما درقبال این چپاول و تاراج آب از آب تکان نمـیخورد. بلی! با اندوه و درد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق و پژوهشـهای حق خواهانـه و ملی گرایـانـه وجود ندارد و شوربختانـه کـه در سطح ملی نیزعده ی آگاهانـه و یـا غیرآگاهانـه آب درون آسیـاب بیگانـه ریخته و با تلاشـهای مذبوهانـه درون پی ترویج و تسلط فرهنگ و ادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درون تلاش اند.

قندهار، خطه ی شـهامت و غیرت

قندهار شـهرى عظیم هست و اندرو بتان زرین و سیمـین هست بسیـار و جاى زاهدانست و برهمنانند.و شـهرى با نعمتست و او را ناحیتیست خاصه. (حدود العالم.ص – شصت وهفت) ابو الفداء نویسد كه نام قصبه قندهار ویـهند هست و آن درون دره سند واقع است، (تقویم البلدان) قندهار مملكتى بزرگ هست از اقلیم سیم و چهارم بلاد بزرگش قراخالوك و ولى شالوك كه دارالملك هست و زایدندان و اغناب و دیگر بلاد و ولایـات و صحارى بسیـار و ارتفاعش غله و اندك مـیوه باشد.

نام شـهرى از خراسان كه اكنون درون تصرف افغانـهاست. (لغت نامـه، بـه نقل از ناظم الاطبا) نام قندهار از دو بخش ساخته شده هست - قند - كند - كنت - كت - كد - بـه معنى جایگاه آبادى خانـه هار - وهار - بهار بـه معنى دیر پرستشگاه، معبد، بت‏خانـه، كه بر رویـهم مى‏شود جایگاه پرستشگاهها - شـهر پرستشگاهها - بهار یـا وهاره كه درون سانسكریت نیز بـه معنى معبد هست از دوره اوستا و (واره) كه درون بلخ بود باقى مانده و به اشكال وهار - بهار - هار و غیره درآمده و همـین كلمـه هست كه درون پایـان اكثر نا ماى بلاد اكنون هم دیده مى‏شود، مانند - قندهار، ننگرهار، نندهار، پوتوهار (نزدیك تكسیلا) چپرهار، گلبهار، بنیـهار (بنیر) كه درون لهجه‏هاى دیگر آریـایى هور - وور، گردیده و بالاخره بور - پور شده و لهاوور – لاوهور- لاهور و پرشاور - پرشاپور - پرساوهورو دنبور (آدینـه پور بابر، جلال آباد كنونى) و در سند بم بهوراین لاحقه را دارند، درون ادب پارسى نیز بهار بـه مفهوم بتكده موجود است.

در دوره‌های ماد و هخاان٬ آراخوزیـا (رُخَج) سرزمـینی درون اطراف رودخانـهٔ ارغنداب بوده و یکی از ساتراپی‌های هخاان بشمار مـی‌رفت ودر سنگ‌نبشته بیستون داریوش ٬ آراخوزیـا درون فهرست ساتراپی‌های هخاان آمده‌است. درون سال سه صدوبیست ونو پیش از مـیلاد، اسکندر مقدونی پا بـه سرزمـین هندوکش کـه تاریخ‌نویسان یونانی آن را پارپامـیز (Paropamisus) گفته‌اند نـهاد و اسکندر هرات را تصرف و پس از سپری نمودن زمستان درون سیستان، وارد ناحیـه‌ای شد کـه به نامش اسکندریـه (قندهار امروزی) نامـیده شد. درون (سه صدوپنج- ق.) موریـاها بر پاراپامـیز (گنداره یـا گندهار)، آراخوزیـا و گدروزی (گدروزیـا - بلوچستان) تسلط یـافتند. درون این دوران دین بودایی توسط آشوکا بـه این سرزمـین وارد شد و پس از اسلام٬ قندهار جزئی از خراسان بزرگ محسوب مـی‌شدودوبار شـهر بـه طور کامل ویران گردید، اول بار بـه دست مغول و بار دیگر درون پایـان قرن هشتم هجری بـه دستور امـیر تیمور گورکانی وبرخی برآنند کـه شـهر باستانی قندهار را لهراسپ شاه معروف ساخته‌است.

درشاهنامـه ازقندهار دوبار یـاد مـی شود، یكی هنگامـی كه سیندخت از زال سخن مـی گوید و ویرا مـی ستاید:

كه باشد كه پیوند سام سوار

نخواهد ز اهواز که تا قندهار

و دیگر بار درون داستان دوازده رخ هست كه كیخسرو هنگام تدارك مقدمات جنگ با افراسیـاب درون نامـه خود بـه رستم كه كشمـیر و كابل و قندهار را با هم ذكر مـی كند. درون داستان رستم و اسفندیـار گشتاسپ بست را یكی از شـهرهای قلمرو رستم معرفی مـی كند.

كه اوراست که تا هست زاولستان

همان بست و غزنین و كاولستان

ذرشاهنامـه بـه نام كابل و كابلستان بسیـار برخورده ایم كه بخشی بوده هست از قلمرو رستم یـا افراد خاندان مـهراب و از نام بسیـار قدیمـی و مـهم گند را آغاز مـی كنیم، Gandhara، گندارا سرزمـینی بوده هست در دو طرف رودخانـه سند و سطا شامل دو ایـالت پیشاور و راولپندی كنونی و دو شـهر باستانی تاكسیلا و پوشكار.... درون آن قرار داشته هست و بـه ساكنان آن گندهری مـی گفتند درون كتیبه های داریوش از جمله كتیبه بیستون (پنجصدوهجده – پنجصدوبیست ق. م) كه درون آن نام این سرزمـین ذكر مـی شود. اما درتاریخ اساطیری هند هنگام سلطنت سلسله منسوب بـه ماه (دوهزاروپنجصدوپنجاه – دوهزاروهفتصدوپنجاه - ق. م) مـی خوانیم كه قوم درون وهیوس از سرزمـین راچوتانا بـه ناحیـه شمال غربی هند رانده مـی شوند و آنرا تصرف مـی كنند و این سرزمـین بنام یكی از جانشینان فرمانده مـهاجمان بـه گنارا موسوم مـی شود سپس مـی رسیم بـه قرن پانزده پیش از مـیلاد هنگام جنگهای بهارات كه مایة اصلی حماسه مـهابهارات هست پادشاه گنارا نیز درین جنگها شركت مـی كند و شكست مـی خورد.

منطقه گندارا درون عصر اشكانیـان شامل پنجاب، ماتهورا و كاتیـاور بود و یك مـهاساتراپ از طرف دولت هندو پارتی و بعدها كوشانی بـه اداره آن سرگرم بود، هندیـان بـه سكاها و كوشانیـها نیز كه خارجی بودند یـاواما مـی گفتند سكاها بـه تدریج درون هند و فلسفه و آئین هندو مضمحل شدند، ساتیراپیـهای سكائی درون شمال غربی هند، درون عصر كنیكشا و جانشینش (صدویک – هفتادوهشت مـیلادی) دولت های كوچك محلی بودند كه تقویم سكائی پارتی را بكار مـی بردند، این تقویم درون زرنك (درانكیـانا) ترتیب داده شده بود و در هند بـه ویكراساموات شـهرت دارد كه هنوز هم رایج است. سكاها وقتی بـه شـهر اوجین درون ملوا رسیدند گروهی از موبدان (مغان) را نیز بـه همراه داشتند كه درون تاریخ هند باستان بنام مغان برهمن شـهرت دارند، شاید علت این مـهاجرتها هجوم یـا كوچ های دسته جمعی یوئه چی ها بوده است. این مردم وطن اصلی خود را هرگز فراموش نكردند و كلمـه سكادویپا یـادگار آنست، سكادویپا از دو بخش سكا و دویپا تركیب شده دویپا درون اصل سانسكریت دو آب بوده هست و دو آب یـادآور سیستان هست كه وطن اصلی مـهاجران سكائی پارتی مورد بحث ماست.

در متن های باستانی هند همـه جا از شاكادویپا و دریـای شیری كه مـیان هند و آن سرزمـین قرار دارد نام مـی شود و این نیز خود دلیل دیگری هست بر آن كه سكاها از نواحی دریـاچه ای سیستان بـه هند رفته اند. كابل نیز كه نامش درون ریگ ودا كوبهاست Kubha از باستانی ترین شـهرهای این ناحیـه است. پلینی بـه نام قدیمـی آن كایپا اشاره كرده هست كه توسط كوروش بـه قلمرو هخاان افزوده شد و آریـان درون جلد اول ایندیكا بند اول که تا سوم مـی نویسد كه هندیـهای ساكن مـیان دو رود سند و كابل (كافن Cophen) تابع آسوریـه، مادها و هخاان (از عصر كوروش بـه بعد) بوده اند و بایشان خراج مـی داده اند. درون شمال كابل شـهرك قدیمـی دیگری نیز بنام بگرام وجود داشته است...

در شاهنامـه سه بار از قنوج (در هند) نام مـی برد كه بیشتر هنگام ذكر قلمرو امـیران و شاهان از جمله خود سلطان محمود هست به احتمال ذكر قنوج توسط سلطان محمود درون اثر شـهرتی بوده هست كه قنوج درون طی لشكركشیـهای سلطان محمود بـه هند كسب كرده بوده است، از رود هیرمند دوبار، هر دو هنگام ذكر پادشاهی نوذر و لشكركشی افراسیـاب كه دو سردار افراسیـاب بسوی هیرمند پیش مـی آیند، درون جاهای دیگر نیز هر جا هیرمند ذكر شده فقط همان رودخانـه كنونی كه درون عهد باستان هیتومنت خوانده مـی شده افاده مـی گردد.

در هزاره سوم پیش از مـیلاد درین ناحیـه فقط كابل... وجود داشته، همانند هارپا درون پنجاب مركزی، موهنجودار و در سند سفل، بمپور درون بلوچستان و شـهر سوخته درون سیستان. درون همـین دوران هست كه اقوام هند و آریـایی از حوزه وسطای سیر دریـا بـه جنوب مـهاجرت مـی كنند، درون این مسیر شمالی جنوبی بـه مغرب و هندیـان بسوی مشرق تمایل دارند، نبودی اثری از آبادیـهای چشم گیر درین ناحیـه دلیل بر آن نیست كه تمدنی درون سرزمـین مورد بحث ما از سده های پیش از تاریخ، بـه ویژه پیش از ورود آریـائیـها وجود نداشته باشد علت این فقدان آنست كه هنوز درین نواحی بررسیـهای باستانشناسی گسترده ای صورت پذیر نشده است.

در هزاره اول پیش از مـیلاد درین نواحی تغییراتی حاصل مـی شود، آریـائیـها درون پنجاب و سند و برخی از نواحی افغانستان كنونی و خراسان استقرار مـی یـابند و نواحی رودخانـه ای پر آب واقعه درون شمال غربی شبه قاره هند را كه مسیر هفت رودخانـه معروف هست سپتاسندو مـی نامند و نام آبادی قدیمـی كابل را بـه همـه نواحی درون شمال غربی پنجاب كنونی تعمـیم مـی دهند و سرزمـین های واقعه درون اطراف دریـاچه هامون كسویـه خوانده مـی شود.

دولت ماد حدود قلمرو خود را درون قرن هشتم پیش از مـیلاد بـه محور جنوبی شمالی: بلوچستان شرقی سیستان، مرو و خوارزم مـی رساند، که تا اینكه قرن ششم فرا مـی رسد و دولت هخا گسترش فرق العاده مـی یـابد و در مشرق بـه سپتاسندو مـی رسند و آنرا هپتاهندو تلفظ مـی كنند و مدتی بعد بـه همـه سرزمـین های خاوری امپراتوری خود از حوزه سند بـه بعد هند خطاب مـی كنند اما رودخانـه سند را همانند گویش اصیل سانسكریتی اش سند مـی نامند.

درین دوران به منظور نخستین بار نام زرنك (در انگیـانا) را درون نقشـه مـی بیتنیم كه درون حوزه وسطای هیرمند (هیتومنت) كوجودیت یـافته، ایـالت كابل این بار گنداره نام گرفته وولایت ثثه گوش درون حد فاصل مـیان این ایـالت و هر خواتیش و در انگیـانا تشكیل شده است، هر خواتیش كه درون دوران پیش از اعتلای هخاان شامل اراضی واقعه درون شمال دریـاچه هامون بود اكنون بـه سوی خاور كش داده شده است. بعد از قوام حكومت سلوكیـه، باز تغییراتی درون نقشـه جغرافیـائی این سرزمـین بـه چشم مـی خورد، این بار زرنك بـه جای اصلی خود كه حوزه دریـاچه هامون هست منتقل شده، درون مشرق آن، ایـالت هورخواتی كه همان خواتیش اعصار قبل هست و یونانیـان آنرا آراخوزیـامـینامند موجودیت یـافته و آبادی كابل (كابور) درون قلمرو بزرگ هندی گنداره رونق و شكوه بسیـار كسب كرده هست شـهر جدیدی نیز درون كنار رودخانـه هیرمند (اتیماندورس) درون حوالی بست عصر اسلامـی بنا شده و همانند ده ها شـهر تازه دیگر اسكندریـه نام گرفته است، سكاها بـه حدود حوزه رود سیحون رسیده و در آن نواحی ساكن شده اند. درون عصر پارتیـها شـهر زرنك درون كنار دریـاچه هامون بنا شده و اسكندریـه جای خود را بـه بست داده است. سكستان درون شمال دریـاچه هامون تولد یـافته و زرنك (درانگیـانا) بـه جنوب بست رفته است. درون داستان سیـاوش.

سپاهی برفتند با پهلوان

ز زابل هم از كابل و هندوان.

هنگام سلطنت كیقباد، منشور سلطنت را بنام رستم مـی‌نویسد و پادشاه كیـانی خطاب بـه رستم مـی‌گوید كه محتوی تسلیم كردن كابل بـه مـهراب نیز است:

ز زاولستان که تا بدریـای سند

نوشتیم عهدی ترا بر پرند

سر تخت با افسر نیم روز

بدارو همـی باش گیتی فروز

وزین روی كابل بـه مـهراب ده

سراسر سنانت بزهراب ده.

در متون قدیم زابلستان یـا سیستان (سرزمـین سكاها) شاكادویپا كه آنـهم بمعنای سرزمـین سكاهاست خوانده مـی‌شود } زابلستان، زابل، نیمروز، سیستان، كابلستان، قندهار، بست و ….. درون شاهنامـه نخستین جائی كه درون شاهنامـه از زابلستان سخن بـه مـیان مـی‌آید، هنگام سلطنت منوچهر هست كه داستان سا م و تولد زال آغاز مـی‌شود، مـی‌دانیم كه سام زال را طرد مـی‌كند و زال را سیمرغ درون البرز كوه پرورش مـی‌دهد. بعد از بزرگ شدن زال و آمدن وی بـه نزد پدر، منوچهر نوذر را بـه زابلستان مـی‌فرستد كه بـه وی آفرین كیـانی بفرستد

وزین جا سوی زابلستان شود

بر آیین خسرو پرستان شود

به نخستین جائی كه فردوسی از زابل نام هست - منوچهر بـه سام كه بدربار وی آمده هست محبت بسیـار روا مـی‌دارد و دستور مـی‌دهد كه عهد نامـه‌ای بنویسد و در آن قلمرو سام را تعیین كنند:

وزان بعد منوچهر عهدی نوشت

سراسر ستایش بسان بهشت

همـه كابل و زابل و مای و هند

ز دریـای چین که تا به دریـای سند

ز زابلستان که تا بدان روی بست

بنوی نوشتند عهده‌ی درست

چنین نیزآمده است:

همـه كابل و دنبرو مای و هند

ز دریـای چین که تا بدریـای سند

همـه كابلستان و كشمـیر و هند

ز دریـای چین که تا بدریـای سند

در حقیقت قندهار ابتدای قلمرو و مـهراب پادشاه كابلستان هست كه که تا مرزهای هند ادامـه دارد، درین فرمان پادشاه كیـانی قلمرو خاندان مـهراب را بـه قلمرو خاندان سام نمـی‌افزاید.

پس از صدور فرمان حكمرانی سام وی بـه پای مـی‌خیزد و سپاسگزاری مـی‌كند و سپس:

سوی زابلستان نـهادند روی

نظاره برو برد همـه شـهرو كوی

چو آمد بـه نزدیكی نیمروز

خبر شد ز سالار گیتی فروز

بیـاراسته سیستان چون بهشت

گلش مشگ سارا بدو زر خشت.

طی دوصد سالی کـه مغولان حکومت هند را درون دست داشتند، شـهرهای مرزی خراسان از سه سو مورد کشمکش و محل منازعه بودند - مغولها از یک سو، صفویـان از سمت غرب، و ترکان ازبک از سمت شمال، کابل، هرات و قندهار بارها مـیان این مدعیـان متخاصم دست بـه دست شدند. درون این دوران خوشحال خان ختک شاعر جنگجوی مشـهور کشور برعلیـه سلطهٔ بابری‌ها قیـام کرد و دولت صفوی کـه در جنوب و غرب خراسان با بیداد وتبعیض مذهبی حکومت مـی‌کرد درون برابر مخالفت و قیـام‌ها از پا درون آمد. درون ابتدا مـیرویس‌خان هوتک از قبیلهٔ غلجایی پشتون بـه تسلط گرگین‌خان حاکم گرجی الاصل صفوی درون ۱۷۰۹ مـیلادی درون قندهار پایـان داد و دولت مستقل هوتکی را تأسیس کرد.

حکومت غلجایی قندهار درون ۱۷۳۸ مـیلادی توسط نادر افشار پایـان داده شد. نادر افشار سرانجام خود بخاطر تندخویی اش درون ۱۷۴۷ مـیلادی درون قوچان توسط افسران قزلباش لشکر خود بـه قتل رسید. بعد از این حادثه، احمدشاه ابدالی کـه یکی از سران قبیله پشتونـهای ابدالی، افسر گارد محافظ نادرشاه و معاون قشون افغان بود، با نیروی شش هزار نفری خود بـه سوی قندهار رهسپار شد و لویـه جرگه را درون مزار شیر سرخ قندهار به منظور انتخاب یک رهبر ملی از مـیان خود افغان‌ها تشکیل داد و سرانجام بعد از نـه روز گفت و شنید، بـه عنوان پادشاه خراسان تعیین گردید وی درون ۱۷۵۳ یـا ۱۷۵۴ شـهر کنونی را ساخت و آن را احمد شاهی نام نـهاد و «اشرف البلاد» لقب داد.

در دفاتر رسمـی هنوز هم بـه همـین لقب یـا «دارالقرار» یـاد مـی‌شود- تیمورشاه بعداً پایتخت خراسان را از شـهر قندهار بـه کابل انتقال داد، قندهار شـهرى عظیم هست و اندرو بتان زرین و سیمـین هست بسیـار و جاى زاهدانست و برهمنانند و شـهرى با نعمتست و او را ناحیتیست خاصه.ابو الفداء نویسد كه نام قصبه قندهار ویـهند هست و آن درون دره سند واقع هست وقندهار مملكتى بزرگ هست از اقلیم سیم و چهارم بلاد بزرگش قراخالوك و ولى شالوك كه دارالملك هست و زایدندان و اغناب و دیگر بلاد و ولایـات و صحارى بسیـار و ارتفاعش غله و اندك مـیوه باشد.

لغت نامـه، بـه نقل از ناظم الاطبا) نام قندهار از دو بخش ساخته شده است، قند - كند، كنت - كت، كد بـه معنى جایگاه آبادى خانـه هار وهاربهار بـه معنى دیر پرستشگاه، معبد، بت‏خانـه، كه بر رویـهم مى‏شود جایگاه پرستشگاههاو شـهر پرستشگاهه، بهار یـا وهاره كه درون سانسكریت نیز بـه معنى معبد هست از دوره اوستا و (واره) كه درون بلخ بود باقى مانده و به اشكال وهار - بهار - هار و غیره درآمده، و همـین كلمـه هست كه درون پایـان اكثر اسماى بلاد اكنون هم دیده مى‏شود، مانند - قندهار، ننگرهار، نندهار، پوتوهار (نزدیك تكسیلا) چپرهار، گلبهار، بنیـهار (بنیر) كه درون لهجه‏هاى دیگر آریـایى هور، وور، گردیده و بالاخره بور - پور شده و لهاوور- لاوهور- لاهور و پرشاور - پرشاپور - پرساوهور، و دنبور (آدینـه پور بابر، جلال آباد كنونى) و در سند بم بهوراین لاحقه را دارند ودر ادب پارسى نیز بهار بـه مفهوم بتكده موجود است.

تپه مندی گک - این تپه را مـی‌توان با حوزه تمدنی ارغنداب ارتباط داد کـه در شمال این منطقه و در ۵۰ کیلو متری شـهر فعلی قندهار واقع هست و بـه صورت دقیق تر درون دره موازی مجرای ارغنداب با فاصله ۲۰ مـیلی جاده قندهار – گرشک و اگر از طرف ولسوالی خاکریز برگردیم حدود هشت کیلومتر بـه طرف ارغنداب درون سمت راست جاده قرار گرفته‌است.

امروز اراضی زراعتی درون این محدوده کمتر هست اما احتمال درون ازمنـه گذشته این ناحیـه توسط شعبه‌هایی از رود ارغنداب سیراب مـی‌شده و آبادی‌هایی درون آن وجود داشته‌است. درون سال ۱۹۵۹ (۱۳۳۸) موسیو کزال، باستان‌شناس و متخصص قبل تاریخ فرانسوی، با انجام یـازده مرحله حفریـاتی پانزده طبقه آبادی دوره‌های مختلف را یکی بعد از دیگری کشف کرد.

 ۳۱ متر ارتفاع تپه مذکور از تراکم آبادی‌هایی پانزده گانـه‌ ی صورت گرفته‌است کـه در طی سه هزار سال قبل از مـیلاد بر روی هم آباد شده‌است و تحقیقات انجام شده باستان شناسان روی آثار بدست آمده حکایت از آثار عصر مفرغ (برنز) مـی‌کند. همچنان هنر هند كه حوالی شمال رود سند درون هزاره سوم پیش از مـیلاد تشكیل شد درون موهنجودارو تعدادی مـهر سنگی بـه دست آمده كه با هنر بین النـهرین پیوند دارد شیوا یكی از خدایـان قدیم هند بوده كه درون این آثار دیده مـیشود و بعد درون هند دو آیین بودایی و برهمن بوجود آمد كه اولین نشانـه سلطه بودا سر ستونی بـه شكل چهار شیر و چرخ هست كه امپراطوری بـه نام آشوركا دستور ساختش را داد، در تندیسهایی كه از بودا بـه دست آمده که تا قبل از قرن (شش ق.م) سمبولیك بوده ولی درون پایـان قرن نخست مـیلادی درون قندهار تصویری طبیعی بر جای مانده است.

شاه نعمت‌الله کاظمـی کـه از تحصیلکردگان قندهار بوده و روزگاری بـه حیث معاون پروژه هلمند ایفای وظیفه مـی‌کرد، مـی‌گوید کـه شاهد کاوش‌های گروه فرانسوی درون مندی گک بوده و ظروف وسفال‌ها و ابزارهای مکشوفه درون این تپه، مشابه بـه آثار کشف شده درون حیدر آباد و سند پاکستان مـی‌باشد. وی همچنین موفق شده‌است درون طی ماموریت‌های خویش درون منطقه، آثار شبیـه بـه به مندی گک را بالاتر از مسیر زیـارت شاه‌مقصود قندهار درون نواحی نزدیک رودخانـه هلمند کشف کند و بدین ترتیب مـی‌توان حدس زد درون طول این مسیر، رفت و آمدهایی جریـان داشته و قافله‌ها و کاروانـهایی عبور و مرور کرده‌اند و نیز بـه احتمال زیـاد مسیر مـهاجرت دسته‌های آریـایی بـه طرف غرب از همـین ناحیـه صورت گرفته‌است.

درتاریخ معاصرکشورمـیرویس خان هوتكی و به دنبال وی محمود افغان " و شاه اشرف بـه پایـه گذاری سلطنت های جنگی درون قندهار و یورش بـه كشورهای همسایـه، نام قندهار را پرآوازه كردند. بعد از غلزائی ها نوبت بـه قبیله درانی رسید و احمد خان معروف بـه احمد شاه بابا فرمانده یكی از قشون متحد نادرافشارپس از مرگ نادرافشار همراه با چهار هزار سرباز ایلجاری خود و در حالی كه الماس كوه نور را نیز باخود داشت از ایران بـه زادگاه خود درون قندهار بازگشت. وی درون سال ۱۷۴۷ مـیلادی اعلان پادشاهی كرد و قندهار را دارالسلطنـه خود قرار داد. این شـهر درون طول سلطنت احمد خان مدت بیست و یك سال بـه طور رسمـی پایتخت افغانستان بود و او از همـین شـهر چندین بار با گردآوری قشون و سرباز بـه كشورهای ایران و هند لشكر كشی كرد.

 احمد خان درون یك رشته حملات درون قلمرو هند، از لحاظ نظامـی بـه موفقیت های چشمگیری دست یـافت و صدها شتر غنایم جنگی همراه با صندوق های مملو از طل، نقره، الماس و جواهر آلات با خود بـه افغانستان آورد. یمور شاه پسر احمد خان بعد از مرگ پدر و پس از احراز مقام سلطنت، بلافاصله مقر حكومت خود را از قندهار بـه كابل انتقال داد و اكنون حدود ۲۴۰ سال هست كه شـهر كابل پایتخت افغانستان است. قبیله درانی درشیوه حكومت داری مـهارت داشتند. یکی از زنان مبارز و شجاع افغانستان ملالی هست که شجاعت و دلاوری او درون تاریخ افغانستان بی نظیر بوده و یکی از افتخارات زنان افغان شمرده مـی شود.

جنگ مـیوند درون سال (دوازده نودوهفت- ش) بین افغان و انگلیس درون گرفت کـه در اثر شجاعت و قهرمانی ملالی، افغانان درین جنگ پیروز شده و قندهار آزاد شد. ملالی درون حالیکه پاره چادر آغشته بـه خون شـهیدان مـیوند را بـه نوک شمشیر دست داشتهء خود بلند نموده فریـاد مـی زد:

که په وطن کی شـهید نشوی خدای زولالیـه بی ننگی نـه دی ساتینـه.

زرنج (نیمروز) درون امتداد تاریخ

{ کـه رستم یلی بود درسیستان  

 منش کردم آن رستم داستان }

زرنج (زره – زرنگ – زرنج) سرزمـینی ست كه نام كسانی چون گرشاسب، رستم دستان، زال و نریمان درون وادی اسطوره ها - قرنـهاست كه بر زبانـها مـی گردند و از همـین جاست كه فردوسی آغاز مـی شود، یعقوب لیث عیـار مـی شود و فرخی سیستانی، شاعری گرانمایـه درون تمامـی اعصار مـی گردد.

 زرنگ از آن جهت مـی گویندكه اكثر آبادیـها وكشتزارهای آن را زال رز بنا نـهاد و رونق داد و چون زال دارای رنگ روشن بود او را بـه زر تشبیـه نموده و نام بسیـار کهن این ناحیـه درون نگیـانا ورزنگ، زرنج بوده کـه ساحه وسیعتری را احتوا مـیکرده هست اما امروز زرنج بسیـار محدود شده بر مرکز اداری ولایت نیمروز اطلاق مـیگردد.

گفته مـی ‌شود کـه زرنگ را گرشاسب بنا کرده است. آنرا زره نیز مـی نامـیدند. درون قدیم «زرنکه» (درنژینـه) بعدها «تنـه» سجستان، سیستان شده معرب آن زرنج است. نام قدیم آن (سیستان) زرنگ بود بعد از مـهاجرت سکا‌ها... در زمان فرهاد دوم اشکانی (۱۳۶ ۱۲۸ ق.م) و اردوان دوم (۱۲۷ ۱۲۴ ق.م) بـه طرف جنوب گروهی از آنان درون زرنگ مستقر شدند. از این زمان زرنگ بنام آنان تان خوانده شد.

زره: نام ولایتی هست كه تعلق بـه سیستان دارد، فرهنگ جهانگیری. شـهر و قصبه سیستان هست گرشاسب ساخت چون سبب حفظ تن و جان متعرضین آن مـی گردیده بـه زره تشبیـه كرده اند و زرنك نیز گفته اند... و از جنوب آن دریـاچه را آب زره خوانند.

از ولایت زرنك یـا زره (گاهی آب زره) درون كتب مقدس زرتشتی ذكر بسیـار بمـیان آمده هست در اوستا بـه ناحیـه هامون و سیستان كاسااویـا Kasaoya  و ادبیـات زرتشتی پارسی مانند روایـات كانفسه خطاب مـی شده هست در بندهشن دریـاچه هامون كیـان سه نام دارد كه ابتدا آبش شیرین بوده و در اثر وزش باد گندیده شده و با ظهور سوشیـانت دوباره شیرین خواهد شد، داریوش بـه این ولایت زرنگیـانا خطاب مـی كند ریشـه همـه این نامـها - زره، آب زره، گود زره و زرنك كلمـه اوستائی زریـا Zaryah و پارسی دریـاه Daryah است.

زرنك و زره هر دو ازین كلمـه مشتق شده و نام دریـاچه هامون هم درون قدیم زره كیـان سه بوده است. گودزره نیز كه درون جنوب غربی افغانستان كنونی واقع هست از همـین كلمـه افاده شده، زرنك یـا سیستان یـا نیمروز درون جنوب خراسان بوده و نیمروز بـه معنای جنوبی هست و که تا عصر سلجوقیـان نیز این ایـالت نیمروز نام داشته است. كلمـه كیـانسه نیز كه درون دنبال زرنك ذكر مـی شود بمبنای محل سكنای خاندان كیـانی است، سرزمـین فر یـا فركیـانی نیز كه از سرچشمـه هیرمند آغاز مـی شده بـه مصب خود درین دریـاچه خاتمـه مـی یـافته است. ویرانـه های شـهر زرنج پایتخت قدیم سیستان درون جلگه ای كه درون اطراف دریـاچه هامون واقع شده بود، باقیمانده است.

این شـهر قدیمـی مربوط بـه ادوارپیش از تاریخ و دوران هخا، اشكانی، ساسانی و اسلامـی مـی باشد و زمانی درازی پایتخت سیستان بوده است. امروزاز شـهرقدیمـی زرنج كه حدود یکهزارویکصدوچهل سال قبل از قبل پایتخت سیستان بوده اثری نیست. درون وصف این شـهر مولف كتاب حدود العالم مـی گوید. شـهری با حصار، و پیرامون او خندق، اندروی رودهاست، و اندی خانـه های و بی آب روان است، دارای پنج درون آهنی هست او گرمسیر هست و برف نمـی بارد.

محققین و مورخین امروزی عقیده دارند كه زرنج پایتخت سیستان درون صدر اسلام و زمان یعقوب لیث وجانشینانش درون كناره شرقی دریـاچه هامون قرار داشته است.

 در كتابهای مختلف نامـهای گوناگون به منظور این سرزمـین ذكركرده اند و دلایلی به منظور هر نام آورده اند نظیر سیستان، زرنگ، نیمروز و زابل سیستان از آن جهت مـی گویند كه بعد از اتمام ساختن شـهر زرنگ، ضحاك بـه آن شـهر وارد و مـهمان گرشاسب شده، شب هنگام یـاد شبستان (حرمسر) نمود و به گرشاسب گفت - شبستان خواهم، گرشاسب گفت - اینجا سیوستان هست نـه شبستان و «سیو» بـه معنی مرد مردانـه هست واز آن زمان سیوستان و در اثركثرت استعمال، مبدل بـه سیستان شد.

دلیل دیگر به منظور نامگذاری اینكه، سیستان محل سكونت سكاها – كه از پاكترین وخالصترین اقوام نژاد آریـایی بودند و در حدود صدوبیست وهشت سال پیش از مـیلاد، سیستان را بـه تصرف خود درآوردند- بود از این رو این سرزمـین را سكستان یـا سگستان مـی خواندند. بعد از ورود اعراب سجستان وبه مرور زمان تبدیل بـه سیستان شد. و زرنگ از آن جهت مـی گویندكه اكثر آبادیـها وكشتزارهای آن را زال رز بنا نـهاد و رونق داد و چون زال دارای رنگ روشن بود او را بـه زر تشبیـه نموده، و از این رو این منطقه را زررنگ نام نـهادندكه با افتادن یك حرف مبدل بـه زرنگ شد.

اما زابل «زاول»از اینرو مـی خوانند كه اكثر شـهرهای وآبادیـهای سیستان را یـا درون كنارآب بنا نـهاده یـا درون كنار كوهه، كه همچون زر و جواهر از كوه و دریـا بیرون آید. اما دلیل دیگر اینكه درون بنای این شـهرگفته اند تمام كار ما از آب و ول هست «ول» بـه پارسی همان «گل» بود و از آنجا كه درون گویش محلی و و ب درون اكثر موارد بـه جای هم بكار مروند نام زابل بر این دیـار نـهادند.

اکنون سه نژاد متمایز درون سیستان زندگی مـی كنندكه - ایرانی (پرشیـایی)، افغانی وبلوچی.

دركتاب زرتشت آمده هست كه سیستان یـازدهمـین سرزمـینی هست كه اهورا مزدا آفریده است، همچنین با مروری بر شاهنامـه بـه اهمـیت سیستان و اینكه سیستان زادگاه قهرمانانی افسانـه ای چون رستم دستان بوده است، پی مـی بریم. دركتاب حدود العالم فی المشرق الی المغرب نگاشته بـه سال (سه صدوهفتادودو هـ.ش) درون وصف سیستان آمده است: سیستان ناحیتسیت قصبه، او را زرنگ خوانند، شـهری با حصار هست و پیرامون او خندق هست كه آبش هم از وی بر آید و اندروی رودهاست، واندر خانـه، وی آب روان هست و شـهر او را پنج درست از آهن و ربض او بارده دارد، و او را سیزده درون است و گرمسیر هست وآنجا برف نبود و ایشان را آسیـابهاست بر باد ساخته و از آنجا جامـهای نوش افتد بركردار طبری، زیلوها بركردار جهرمـی وخرمای خشك و انگزد.

آنچه مسلم هست در زمان هخاان، سیستان منطقه ای آباد بوده است. درون زمان اشكانیـان و ساسانیـان نیز از نقاط آباد و یكی از مـهمترین مراكز عمده آن عصر محسوب مـی شده هست و همچنین از مراكز با شكوه دین زرتشت بوده است. همچنین درون سیستان درون رمان سلجوقی و خوارزمشاهیـان و زمان مغولان هنگامـی كه تیمور با حمله بـه این سرزمـین زخمـی بر پایش بـه یـادگار برد كه بعدها بـه تیمور لنگ معروف شد. بعد از اسلام، حاکم بصره شخصی را بـه نام عبدالرحمن بن سمره را مأمور حمله بـه سیستان کرد و او زرنج را درون حصار گرفت و تسخیر کرد. زرنگ پایتخت صفاریـان بود. درون محل زرنگ بولایتی اکنون روستای کوچکی بـه نام «نادعلی» قرار دارد.

در نزدیکی آن روست، تل بزرگی هست و بر فراز آن تل، هنوز آثار خرابه‌های ارک زرنگ و قلعه و باروی آن دیده مـی‌شود. این ناحیـه بعد از ورود ساکها از شمال رود آمو بـه اینجا ساکستان، سکزستان، سجستان و سیستان نامـیده شده است. بنابر مراجعه بـه تاریخ کهن افغانستان واضح مـیشود کـه در نگیـانا سیستان و نیمروز درون ادوار گوناگون بـه ساحهء پهناور جنوب افغانستان امروز اطلاق مـیشده است، بنابر اشارات موَرخان کلاسیک یونان کـه با روایـات جغرافیـایی اوستا مطابقعت دارد، درون نگیـانا درون داخل حدود آریـانا ذکر شده هست در این مورد قول بطلیموس صریح و واضح است، وی درون داخل آریـانا هفت ولایت را جدا کرده هست و بیلوبه استناد وی از جملهء هفت ولایت کی هم درون نگیـان، درون انجینانا (سیستان) را نام است. التبه قبل از نام درون نگیـان، سیستان و نیمروز، این ناحیـه بـه نام رود، معروفش هلمند بـه شکل /هیتو منت/ یـاد شده است، این مطلب را درون فرگرد اول و ندیرات (فقره سیزده) اینطور مـیخوانیم (یـازدهمـین کشوری کـه من اورا مزدا بیـا ف هیتومنت با شکوه و فرا ست.) قبایل ساکها درون سالهای (صدوسی – صدوبیست وهفت- ق. م.) بـه ناحیـهء درون نگیـانا وارد شده آن را مرکز سیـاسی خود قرار دادند کـه از این تاریخ بـه بعد این منطقه بـه نام آنان ساکستان (سیستان) نامـیده شد. استفاده از دارالولایـه سیستان و ریگســـــــار.

مرو (مرگو)

جنگ مرو مـیان سپاه قزلباش بـه فرماندهی شاه اسماعیل اول و سپاه ازبک به فرماندهی شیبک خان.

این نام درون اوستا مواُورو و در پهلوى مورو مى‏باشد.این نام درون سنگ نبشته هخامنشى بـه گونـه مرگو مى‏باشد.همچنین مرغ نیز آمده هست كه تلفظ لهجه‏یى نام مرو و مرغزى نسبتى هست به جاى «مروزى »مرو شـهرى بزرگست و اندر قدیم نشست مـیر خراسان آنجا بودى و اكنون بـه بخارا نشیند.جایى با نعمت هست و خرم و او را قهندزست (کندوز) و آنرا طهمورث كرده هست و اندر وى كوشكها بسیـارست، و آن جاى خسروان بوده هست و اندر همـه خراسان شـهرى نیست از نـهاد.

بازار وى نیكو و خراجشان بر آبست، و از وى پنبه نیك و اشتر غاز و فلاته و سركه و آبكامـه و جامـهاى قزین و ملحم خیزد. این شـهر درون زمـین هموار و دور از كوههاست و در نزدیك آن كوهى بـه چشم نمى‏خورد و در حدود آن نیز كوهى نیست و زمـینش شوره و ریگزار و بناهایش از گل هست مرو رودى بزرگ دارد كه رودهایى چند از آن جدا مى‏شود واین رود بامـیان مى‏آید و نام آن مرغاب یعنى مرو آب هست و نام دیگر مرو مرو شاه جان یـا مرو شـهجان است.شـهر مرو نزدیك سرخس قرار داشته است، مرو بـه طور كلى بـه دو بخش بهر شده هست - یكى همان مرو شاهجان و دیگرى مرو الرود مى‏باشد كه فاصله این دو شـهر پنج روز راه بوده است.

مرو جزوی از خراسان بزرگ بوده است. روزگاری هم پایتخت دولت طاهریـان بود. مرو بـه گفته احمد ابن یعقوب مـهمترین شـهر خراسان بوده است. همچنین نیز مرو بـه گفته ابرهیم اصطخری (جغرافی دان درون کتاب مسالک الممالک) بـه نام شاه جان معروف است. گفته مـی شود این شـهر را طهمورث بنا کرده است، خوش ترین شـهر خراسان بزرگ مرو هست که دارای مـیوه ها و رودها بسیـار است. برزویـه طبیب نیز از مرو برخواست. آبهای زیبای مرو درون هیچ جای دگر نیست، اصل ابریشم از مرو بـه شـهرهای دیگر فرستاده شده است.

مسعودی درون مروج الذهب جلد یکم گوید یزدگرد سوم هنگامـی کـه کشته شد دو پسر بـه نامـهای بهرام و فیروز داشت و سه بـه نامـهای ادرک، شاهین و مرداوند. بیشتر فرزندان شاه درون مرو زندگی مـیکنند و به همـین روی خود یزدگرد نیز بعد از حمله تازیـان بـه مرو گریخت. مسعودی گوید درون سال دوصدونوزده معتصم "محمد بن قاسم بن علی بن عمر" را بترساند و او را مجبور کرد از کوفه بـه سوی خراسان و شـهرهای مختلف آن منجمله مرو و سرخس و طالقان فرار نماید. او مدتی درون شـهرهای خراسان زند هکرد.مسعودی گوید: یحیی بن اکثم از اهالی خراسان و از شـهر مرو بود.

دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

هرات سرزمـین تاریخ و ادبیـات

هرات قبل از کشف اقیـانوس هند درون گذرگاه جاده ابریشم قرار داشت و نقش بزرگ را درون تجارت مـیان شبه قاره هند، شرق مـیانـه، آسیـای مرکزی و اروپا بازی مـی‌کرد. هرات از لحاظ موقعیت جغرافیـایی درون طول تاریخ بستر مناسب تلاقی مدنیت‌های شرق و غرب نیز بـه شمار مـی‌رفت. ازینرو هرات یکی از گهواره‌های تمدنی تاریخ پر بار خراسان شناخته مـی‌شود. تاریخ سیـاسی هرات پر ازفراز و نشیب است. مردم هرات درون سال ۳۳۰ پیش از مـیلاد درون برابر سلطه اسكندر مقاومت شدید از خود نشان دادند و اسكندر بعد از تصرف شـهر، درون آنجا دژی به منظور نظامـیان خود ساخت كه بقایـای آن هنوز باقی است. هدف از ساختن این دژ، حفظ نظامـیان از شورش احتمالی مردم شـهر بود.

در دوره‌های ماد و هخاان٬ هریوا (هَره‌ایوه) سرزمـینی درون اطراف رودخانـهٔ هریرود بوده و یکی از ساتراپی‌های هخاان بشمار مـی‌رفت. درون سنگ‌نبشته بیستون داریوش ٬ هَره‌ایوه (Haraiva) درون فهرست ساتراپی‌های هخاان آمده است. بـه قول مورخ یونانی هرودت، اسکندر مقدونی در ۳۳۰ قبل از مـیلاد، آرتاکوانا٬ مرکز ساتراپی هریوه را گشود. سپاهیـان اسکندر شـهر را ویران و باشندگان آن را بقتل رسانیدند. اسکندر سپس شـهرى بـه نام «اسکندریـه آره‌ایـا» (Alexandria Areia) درون کنار هریرود بنا کرد و جمعیت و آبادى آرتاکوآنا را بدین شـهر کـه شاید هرات امروزین باشد تحویل کرد.

هرات درون زمان ساسانیـان درون سنگ‌نبشته‌ای درون کعبه زردشت واقع درون نقش رستم بنام هریو یـاد شده است. درون دورهٔ ساسانی از مراکز مـهم نظامـی و منطقه مرزی درون مقابله با هیـاطله بوده است، پیش از حملهٔ اعراب دارای اقلیت مسیحی نستوری بود. درون سال ۳۱ ه.ق. (حدود ۶۵۰ م.) یـا کمـی بعد از آن بـه دست اعراب مسلمان فتح شد، درون دورهٔ اعراب، یعنى درون قرون وسطی، هرات همراه با نیشابور، مرو و بلخ یکی از چهار قسمت (چهار ربع) ایـالت خراسان بود و هم مرکزی به منظور مسیحیت تحت نفوذ کلیسای نستوری و هم پایگاه مـهم تصوف، یعنی نظریـه زاهدانـه اسلام بـه شمار مـی‌رفت.

افرادی از پیروان «نقشبندیـه» و «چشتیـه»، انجمنـهای اخوت صوفیـه بـه مقامات وزارت و صدارت عظمـی رسیده اند. هرات مثل اکثریت مناطق دیگر خراسان با هجوم مغول در ۱۲۲۲ م. از بنیـاد ویران شد و بیش از نیمـی از اهالی بومـی آن قتل عام و یـا آواره شدند، هرات بین سالهای ۶۴۳ تا ۷۸۴ ه‍.ق. پایتخت سلسلهٔ آل کرت بود. تیمور درون سال ۷۸۴ هرات را گشود و آل کرت را نابود ساخت، درون جریـان این حمله هرات بار دیگر ویران و هزاران نفر کشته شدند. شاهرخ فرزند تیمور و همسرش گوهرشاد پایتخت تیموریـان را درون سال ۱۴۰۱ م از سمرقند بـه هرات منتقل د.

بیشتر تاریخ‌شناسان ریشـهٔ نام هرات را برگرفته از نام باستان «هَرَیو» کـه به معنی «پُرشتاب» هست مـی‌دانند. نام سرزمـین باستانی هریوا و پایتخت آن از نام رودخانـه هریرود کـه در آن جاری هست گرفته شده‌است. «هَرَیو-» را با «سَرَیو-» (Saráyu-) درون زبان هندی کهن سانسکریت کـه نام رودخانـه‌ای بوده‌است همانند مـی‌دانند. برگرفتن نام سرزمـین‌ها و شـهر اصلی آنـها از نام رودخانـه درون سرزمـین‌های باستانی معمول بوده‌است. مثال دیگر نام اوستایی «باخدی-» (Bâkhdi) و پارسی باستانی «باختریش-» (Bāxtriš) یـا بلخ امروزی کـه از نام رودخانـهٔ بلخاب (به یونانی: باختروس) گرفته شده‌است و همچنین نام اوستایی «هرخوائیتی-»، پارسی باستانی «هَرَهُوَتی-» و سانسکریت «سَرَسوَتی-» (Sárasvatī-) کـه از نام رودخانـهٔ ارغنداب گرفته شده است.

به اوستایی: هَرویوا (Harōiva)، درون یشت ۱۰٫۱۴ (یشت چهاردهم مِهریَشت) و وندیداد ۱٫۹ (فرگرد اول وندیداد) از اوستا. بـه پارسی - هَریوا (Haraiva)، درون سنگ‌نبشته‌های هخا.

به پارسی مـیانـهٔ ساسانی: هَریو (Harēv)، درون سنگ‌نبشته‌ای از شاپوراول درون کعبه زردشت واقع درون نقش رستم. بـه پهلوی - هَری (Hariy)، درون فهرست پایتخت‌های استان‌های امپراتوری ساسانیـان بـه زبان پهلوی. درون دورهٔ اسکندر مقدونی- اسکندریـه آرئیـانـه (به یونانی: Αλεξάνδρεια, η Αρειανή الکساندرئیـا آرئیـانـه) یـا بطور ساده‌تر اسکندریـه آریـا. بـه یونانی باستان- آرئیـا Ἀρεία (نباید با نام یونانی سرزمـین باستانی آریـانـه (Arianē) اشتباه شود) بـه لاتینی - آریـا (Aria) .

هرات پیش از کشف اقیـانوس هند درون گذرگاه جاده ابریشم قرار داشت. و نقش بزرگ را درون دادوستد نجارتی مـیان شبه قاره هند، شرق مـیانـه، آسیـای مرکزی و اروپا بازی مـی‌کرد.

هرات از لحاظ موقعیت جغرافیـایی درون طول تاریخ بستر مناسب تلاقی مدنیت‌های شرق و غرب نیز بـه شمار مـی‌رفت. ازینرو هرات یکی از گهواره‌های تمدنی تاریخ پر بار خراسان شناخته مـی‌شود. درون گذشته‌های دور گفته مـی‌شد کـه «جهان اقیـانوسی هست و دراین اقیـانوس مرواریدی هست و آن مروارید هرات است.». هرات درون فَرگَرد نخست وندیداد اوستا بنام هَرویوا (Harōiva) آمده‌است کـه «ششمـین سرزمـین و کشور نیکی کـه من، اهورامزد، آف هَرویو و دریـاچه‌اش بود.» و در یَشت چهاردهم مِهریَشت از اوستا آمده‌است کـه «آن جا کـه رودهای پهناور و ناوتاک با انبوه خیزابهای خروشان، بـه ایشکَتا و پوروتا مـی‌خورد و به سوی موئورو، هَرویو،ا-سوغدا و هوارِزم مـی‌شتابد.»

هروی‌ها (به یونانی - آرین‌ه) دسته‌ای از تیره‌های آریـایی بودند کـه در هزارهٔ دوم پیش از مـیلاد، زاد بوم خود درون آسیـای مرکزی را رها کرده و از ناحیـهٔ رودخانـهٔ آمودریـا (اکسوس یـا جیحون) بـه داخل فلات خراسان روی آوردند و در سرزمـینی بارور، پیرامون هریرود (به لاتینی- Arius) جای گرفتند. نام سرزمـینشان را بـه نام این رودخانـه، هریوا نامـیدند، کـه کم و بیش با ولایت هرات امروزین همانند است. درون سده‌های واپسین هفتم و آغازین ششم پیش از مـیلاد، هریوا بدست مادها افتاد و پس از انقراض مادها بدست کورش بزرگ، یکی از ساتراپی‌های هخاان بشمار مـی‌رفت، مرکز فرمانروایی هخاان درون قصری درون شـهر آرتاکوانا بود.

به قول مورخ یونانی هرودت، اسکندر مقدونی درون ۳۳۰ قبل از مـیلاد، آرتاکوانا مرکز ساتراپی هریوه را گشود و وقتی اسکندر بـه این شـهر آمد، آرتاکوانا شـهر آباد و مرفهی بود و شـهربان (ساتراپ) هریوه درون آن زمان ساتی برزن نام داشت، اگر چه باشندگان هریوا بسختی مقاومت د اما سپاهیـان اسکندر موفق بـه فتح شـهر شده و آن را ویران و بسیـاری از باشندگان آن را بقتل رسانیدند واسکندر بعد از تصرف شـهر، درون آنجا دژی به منظور نظامـیان خود ساخت کـه بقایـای آن هنوز باقی هست وهدف از ساختن این دژ، حفظ نظامـیان از شورش احتمالی مردم شـهر بود. اسکندر سپس شـهر را دوباره آباد کرد و نامش را «اسکندریـه آرئیـا» نـهاد و باشندگان بازماندهٔ آرتاکوآنا را بدین شـهر کـه هرات امروزین باشد تحویل کردو بعد از مرگ اسکندر (در سال ۳۲۳ ق.م.)، هریوا جزئی از قلمرو سلوکیـان درآمد، که تا اینکه بعد از سال (۲۴۰ ق.م) دو سرزمـین همسایـهٔ هریوا یعنی باختر و پارت از سلطهٔ سلوکیـان مستقل شدندو دراین زمان هریوا جزئی از قلمرو دولت یونانی باختری نوبنیـاد درآمد. درون بین سال‌های (۲۰۸ و ۱۹۰ ق.م) آنتیوخوس سوم (ملقب بـه کبیر) پادشاه سلوکی توانست قلمروش را که تا سرزمـین‌های شرقی گسترش دهد و دوباره هریوا بدست سلوکیـان افتاد. درون سال (۱۶۷ ق.م) مـهرداد اول پادشاه مقتدر اشکانی با شکست اوکراتید هریوا و برخی از سرزمـین‌ها را از سلوکیـان گرفت و ازین بـه بعد هریوا جزئی از قلمرو اشکانیـان باقی ماند.

هرات درون دورهٔ ساسانیـان درون سنگ ‌نبشته ی درون کعبه زردشت واقع درون نقش رستم بنام هریو (Harēv) و در فهرست پایتخت‌های امپراتوری ساسانیـان بـه زبان پهلوی بنام هری (Hariy) یـاد شده‌است ودر دورهٔ ساسانی از مراکز مـهم نظامـی و منطقه مرزی درون مقابله با هیـاطله بوده‌است و پیش از حملهٔ اعراب مسلمان بـه خراسان دارای اقلیت مسیحی نستوری بود واین شـهر مرکز سازی هم بودو درون سال ۳۱ ه.ق. (حدود ۶۵۰ م.) یـا کمـی بعد از آن باوجود مقاومت سرسختانـهٔ هروی‌ه، شـهر بـه دست اعراب مسلمان فتح شد. درون دورهٔ اعراب، یعنی درون قرون وسطی، هرات همراه با نیشابور، مرو و بلخ یکی از چهار قسمت (چهار ربع) ایـالت خراسان بود و بزرگترین شـهر باستانی سلطنت‌های خراسان شد. هرات را دل خراسان نیز خوانده‌اند. بیـهقی درون تاریخ خود مـی‌گوید: «در سنـه ثمان و اربع مائه فرمود ما را که تا هرات رفتیم کـه واسطه خراسان است».

در نزهةالقلوب حمدالله مستوفی آمده‌است - «هرات هوایی درون غایت نیکویی و درستی دارد، و پیوسته درون تابستان شمال وزد و در خوشی آن گفته‌اند- اگر درون سرزمـینی خاک اصفهان و باد هرات و آب خوارزم گرد آیند مرگ درون آنجا بسیـار کم است... درون این شـهر درون حین حکومت ملکان غور دوازده هزار دکان آبادان بوده و ششـهزار و کاروانسرا و طاحونـه و سیصدوپنجاه‌ونـه مدرسه و خانقاه و آتش‌خانـه و چهارصدوچهل‌وچهارهزار خانـه مردم‌نشین بوده‌است... مردم آنجا (هرات) سلاح‌وزره و جنگ عیـارپیشـه باشند و در آنجا قلعه‌ای محکم هست و آن را شمـیرم خوانند. بر دوفرسنگی شـهر بر کوه آتشخانـه‌ای بوده‌است کـه آن را ارشک گفته‌اند. و این زمان قلعهٔ امکلجه مـی‌گویند و مابین آتشکده و شـهر، کنیسهٔ نصاری بوده‌است».این شـهر هم مرکزی به منظور مسیحیت تحت نفوذ کلیسای نستوری و هم پایگاه مـهم تصوف، یعنی نظریـه زاهدانـه اسلام بـه شمار مـی‌رفت.

هرات درون دوره تیموریـان بـه اوج رونق رسید و سده پانزدهم مـیلادی دوران طلائی هرات بود، زیرا هرات دراین دوران از لحاظ پرورش نقاشان، معماران و موسیقیدانان خود بـه عنوان «فلورانس آسیـا» شـهرت پیدا کرده بود ودر آن زمان مساجد و کاخ‌های زیبا و مجللی ساخته شد کـه تا این زمان زینت بخش این شـهر است. از جمله مجموعه مصلای هرات، یک مدرسه و مسجدی کـه دوازده مناره درون اطراف خود داشت بیشتر قابل ملاحظه‌است و از این مجموعه کـه به دستور گوهرشاد بیگم بنا شده بود، حالا تنـها پنج مناره باقی مانده‌است. یکی از شاهزادگان تیموری بـه نام بایسنقر مـیرزا کـه خطاطی هنرمند بود، سرپرستی امور هنری را درون شـهر هرات درون دست داشت.

در آن زمان، شـهر هرات مرکز تجمع هنرمندان شده بود و معروف هست که فقط درون یک آموزشکدهٔ نقاشی، شصت استاد بـه تعلیم هنرجویـان و انجام سفارشات محوله اشتغال داشتند. معروفترین استادکاران مکتب هرات کمال‌الدین بهزاد هست که کتاب مصور و معروفی بـه نام ظفرنامـه تیموری دارد. امـیر علیشیر نوایی وزیر سلطان حسین بایقرا کـه خود نیز نویسنده و شاعر بود بـه تشویق هنرمندان و ادیبان و ساختن بناهایی درون هرات مـی‌پرداخت.در ۱۵۰۶ شیبانیـان (ازبکان) آسیـای مرکزی بر شمال افغانستان و هرات مسلط شدند و اندکی بعد هرات بدست صفویـان افتادودر دوران صفوی هرات مـهم‌ترین شـهر و مرکز خراسان محسوب مـی‌شد و همواره مورد طمع ازبکان بود حتی چندبار این شـهر بـه دست ازبکان افتاد. اما سلطه ازبکان بر این شـهر بـه صورت کوتاه مدت بود و آنـها از دوره‌های فترت درون اوایل سلطنت شاه طهماسب اول و اوایل سلطنت سلطان محمد خدابنده و شاه عباس اول استفاده د و هر بار به منظور مدت کمـی این شـهر را درون اشغال داشتند و گفتنی هست شاه عباس درون این شـهر بـه دنیـا آمد و تا پیش از بـه سلطنت رسیدن درون این شـهر زند همـی‌کرد.

هِرات فعلی بعد از کابل و قندهار سومـین شـهربانفوس افغانستان و مرکز دومـین ولایت بزرگ، ولایت هرات هست و قطب صنعتی این کشور و مـهمترین کانون فرهنگی و تاریخی افغانستان بشمار مـی‌آید. رودخانـه معروف هریرود از کنار این شـهر مـی‌گذرد و هرات با نفوسی ۳۴۹٫۰۰۰ نفر (برآورد رسمـی سال ۲۰۰۶)، سومـین شـهر پرنفوس افغانستان هست و همراه با کابل، قندهار و مزار شریف یکی از چهار شـهر بزرگ بـه شمار مـی‌آید. باشندگان اصلی هرات بـه زبان پارسی با لهجه هراتی سخن مـی‌گویند. هرات را درون گفتارهای ادبی و رسمـی هرات باستان مـی‌گویند واین شـهر از بابت مناره‌ها و معماری‌های عالی و مجلل خود شـهرت دارد و در گذشته و حال، هرات یکی از مراکز عمدهٔ آموزش شمرده شده‌است.این شـهر درون سال ۲۰۰۹ بعد از بررسی شـهرهای مختلف جهان توسط سازمان یونسکو شامل برنامـه هزار شـهر و هزار زندگی این سازمان گردید.

بناهای تاریخی: هرات شـهری باستانی هست و بناهای تاریخی بسیـاری دارد. اسکندر مقدونی، ارگ هرات را کـه به قلعه اختیـار الدین هرات مشـهور است، ساخته‌است و بنای عظیم آن اکنون یکی از کهن ترین و زیبا ترین اماکن هرات است. فارس‌ه، ترک‌ه، مغول‌ها و ازبک‌ها به منظور تسخیر این قلعه جنگیده‌اند. برج و باروهای بزرگ این قلعه از دوردست‌ها دیده مـی‌شود. وقتی اولینان درون هرات آمدند و شـهر هرات را درست د، یک قله نیز درست د. درون ابتدا قعله شکل حصار را داشت ولی ملک اختیـاروالدین آنرا ترمـیم و به شکل قعله ای محکم ساخت کـه در مقابل حمله دشمنان تاب و مقاومت بسیـار داشت. از آن بعد قعله نام اختیـاروالدین را بـه خود گرفت.

تا وقتی سکندر ذالقرنین بـه هرات حمله و هرات را تصرف کرد. قعله را وسیع تر، محکمتر و مدرنتر ساخت و نام قلعه را قلعه سکندر گذاشت و بعد از مرگ وی بعد نام اختیـاروالدین را روی قلعه گذاشتند. قلعه همـینطور که تا زمان حکومت شاهرخ مـیرزا باقی ماندوشاهرخ برج و باروی قلعه خاکی را بـه خشت پخته و گچ تبدیل کردو از آنپس قلعه نمای دیگری بـه خود گرفت، چونکه بـه شکل بسیـار اعلی بـه کاشی های هفت رنگ تزئین شده بود و آن بنای زیبا که تا چند سال قبل باقی و بنام ارگ هرات معروف بود. اما حالا کاشی ملون آن پاشیده و تنـها یک برج آن که تا کنون بـه کاشی مزین است.

مسجد جامع بزرگ شـهر هرات نیز کـه به پنجمـین مسجد جامع بزرگ جهان شـهرت دارد یکی از شگفتی‌های این مرز و بوم است. ساختمان این مسجد بـه این دلیل کـه پیش از اسلام نیز عبادتگاه آریـایی‌های یکتاپرست بوده، بیش از ۱۴۰۰ سال قدمت دارد و مساحت آن بـه ۴۶ هزار و ۷۶۰ متر مربع مـی‌رسد. این بنای زیبا و شگفت انگیز کـه چند هزار سال قدمت دارد درون سال ۲۹ هجری بعد از گرایش مردم هرات بـه دین اسلام، از حالت ساختمان معبدی بزرگ بـه مسجد مسلمانان بدل شد.

گذشته از ارگ هرات و مسجد جامع، گازرگاه شریف (آرامگاه پیر هرات)، شاهرخ مـیرز، مناره‌ه، مسجد گوهرشاد بیگم و چشت شریف از جمله بناهای تاریخی هرات است. علاوه بر این مقبره‌ها و آرامگاه‌های مولان، جامـی، امام فخر رازی، شـهزاده قاسم، شـهزاده عبدالله، سلطان آغ، خواجه غلطان ولی، ملا واعظ کاشفی، ملا ناسفنج وسید عبدالله مختار، قدمت فرهنگی این شـهر را بـه رخ هر بازدید کننده‌ای مـی‌کشد. حوضها و آب انبارهای تاریخی شـهر هرات نیز از مظاهر مـهم معماری و تمدن این شـهر بـه حساب مـی‌آمده‌اند. از نظر فن معماری و ارزشـهای تاریخی، آب انبارهای هرات، بـه مـهم‌ترین بناهای تاریخی این شـهر، همچون مساجد و مزارات آن پهلو مـی‌زند.

از دیگر آثار تاریخی هرات پل مالان هست که یکی از بناهای تاریخی هرات و از پلهای زیبا و تاریخی افغانستان مـی‌باشد کـه بر روی رودخانـه هریرود درون منطقه مالان ساخته شده‌است. این پل درون سال ۵۰۵ هجری قمری (برابر با ۱۱۱۰ مـیلادی) و در زمان سلطان سنجر سلجوقی بـه همـین شکلی کـه اکنون هست، با اندک تفاوت، ساخته شد.

در سال ۱۹۷۸ مـیلادی بـه دنبال حفاری‌های باستان‌شناسی کـه در هرات جریـان داشت، چهار کنیسه بنام ملا آشور، غول، یوآو و چهارمـی بدون نام، کشف شد کـه همـه آنـها درون قسمت‌های قدیمـی شـهر باردورانی و مُهمندها قرار داشتند. بعدها کنیسه ملا آشور تبدیل بـه مکتب و کنیسه غول بـه عنوان مسجد حضرت بلال نام گرفت، ولی کنیسه یوآو هنوز با مشخصات اصلی‌اش باقی مانده است.

فاریـاب – مـیمنـه

بقول جوناتن ال لی مستشرق انگلیسی درون کتاب «تاریخ مـیمنـه» چگونگی منشأ مـیمنـه بـه سبب قلت پژوهش ها و مطالعات باستانشناسی از ساحه چندان روشن نیست، دوپری مواد سنگی و سفالین مربوط عصر مـیانـه پلیو لیتییولیتیک عصر برنج را درون یک مغاره جوار بلچراغ درون گرزوان و سفال اوایل دوره آهن را مربوط اواخر قرن دوم که تا هزاره اوایل قبل از مـیلاد از حصاری درون مرکز مـیمنـه کشف کرده است. صرف درون عصر اسلام هست که این شـهر تحت اسم (الیـهودیـه) یـا (الیـهودیـان) شـهر نصرانیـان یک وجهه اختیـار مـیکند. این شـهر درون قرن دهم مـیلادی یک از دومـین مرکز مـهم این ساحه و اقامتگاه ملک گوزگان بوده است.

بارتولد شرقشناس روسی كه درون جغرافیـای تاریخی صاحب نظر است، موقعیت شـهر فاریـاب را تعیین كرده مـی نویسد: شـهر عمدهء منطقهء معمور قیصار و شیرین تكای فاریـاب بود.

روایـات (طبری) نیز تاء یید مـیكند، فاریـاب که تا اواسط قرن چهارم بلا واسطه بـه خراسان منسوب بوده وامـیرانی غیر از امرای جوزجان داشته ودر قرون پنج- شش از شـهرهای جوزجان محسوب مـیشده که تا اینكه درون اواخر قرن هشتم جوزجان وشـهر های آن كه فاریـاب نیز درآن شامل بوده، جزء ولایت بلخ قرار گرفته است.

چپ لشکرش را بـه گرشاسب داد.

ابر مـیمنـه سام یل با قباد. فردوسی.

بتاراج داد آن سپاه و بنـه

نـه مـیسره دید و نـه مـیمنـه. فردوسی.

چپ لشکرش را بـه پیران سپرد

سوی مـیمنـه رفت هومان گرد. فردوسی.

تو بـه قلب لشکر اندر خون انگوران بـه دست

ساقیـان بر مـیسره خنیـاگران بر مـیمنـه. منوچهری.

گورخران مـیمنـه ها ساختند

زاغان گلزار بپرداختند. منوچهری.

ترسم همـی کـه گر تو نباشی ز لشکرش

بی تو نـه قلب و مـیمنـه ماند نـه مـیسره. ناصرخسرو.

مـیمنـه درون شاهنامـه فردوسی

چو سام نریمان گه كارزا ر

به مردی نـه هست و نـه باشد سوار

سواری بـه كردار آند رگشسپ

زكابل برسام شد بر سه اسپ...

سپهدار و جوشن و ران صدهزا ر

به لشكر گه آ مد نبرده سوار

وزان بعد بدو گفت بر مـیمنـه

سواران بسیـار و پیل و بنـه...

سواری نشد پیش او یك تنـه

همـی تاخت از قلب که تا مـیمنـه

جهان چون تو دیگر نبیند سوا ر

 به مردی و گردی گه كارزار...

خروش سواران و اسپان ز دشت

ز خورشید و ناهید برو بر گذشت

بیـاراست بر مـیمنـه گیو و طوس

سواران بیدار با پیل و كوس...

سواران ببخشید که تا برسه

روی شوند اندرین رزمگه

چاره جوی سواران بعد از مـیمنـه مـیسره

 بفرمود خواندن همـه یكسره...

اشرف الدین حسینی (نسیم شمال) دراشعارش ازمـیمنـه چنین نام مـیبرد:

 آخ عجب سرماست....

آخ عج سرماست امشب ای ننـه

ما کـه مـی مـیریم درون هذا السنـه

تو نگفتی مـی کنیم امشب الو

 تو نگفتی مـیخوریم امشب پلو

نـه پلو دیدم امشب نـه چلو

سخت افتادیم اندر منگنـه

آخ عجب سرماست امشب ای ننـه

این اطاق ما شده چون زمـهریر

باد مـی آید زهر سو چون سفیر

من ز سرما مـی امشب نفیر

مـی دوم از مـیسره بر مـیمنـه

 آخ عجب سرماست امشب ای ننـه

اغنیـا مرغ مسما مـی خورند

با غدا کنیـاک و شامپا مـی خورند

منزل ما جمله سرما مـی خورند

خانـه ما بدتر هست از گردنـه

آخ عجب سرماست امشب ای ننـه

اندرین سرمای سخت

شـهر ری اغنیـا ژیش بخای

مست مـی ای خداوند کریم فرد و حی

داد ما گیر از فلان الطزنـه

آخ عجب سرماست امشب ای ننـه

خانباجی مـی گفت با آقا جلال

یک قرن دارم من از مال حلال

مـی خرم بهر شما امشب زغال

حیف افتاد آن قرآن درون روزنـه

آخ عجب سرماست امشب ای ننـه

مـی خورد هر شب جنا مستطاب

ماهی و قرقاول و جوجه کبات

ما به منظور نان جو درون انقلاب

وای اگر ممتد شود این دامنـه

آخ عجب سرماست امشب ای ننـه

تجم مرغ و روغن و چوب سفید

با پیـاز و نان گر امشب مـی رسید

مـی نمودم اشکنـه امشب ترید

حیف ممکن نیست پول اشکنـه.

علی نژاد آهای آهای نسیم شمال،

مثال شیر ارژنـه

گاه زنی بـه مـیسره،

گاه زنی بـه مـیمنـه.

شرطه الخمـیس چه كسانى بودند؟

«شرطه الخمـیس» چند هزار نفر از افراد تحت فرمان حضرت على (ک) بودند كه با حضرت عهد بستند که تا پاى مرگ درون ركابش باشند..«خمـیس» بـه معناى «لشكر» است. چون درون قدیم لشكرها را بـه پنج بخش تقسیم مى‏كردند (مقد مـه، ساقه، مـیمنـه، مـیسره و قطب) گاه بـه خود لشكر نیز «خمـیس» گفته مى‏شد. درباره تعداد «شرطة الخمـیس» كه‏در حقیقت فداییـان حضرت بودند، آمارهاى مختلفى ارائه شده است... برخى تعداد آنان را پنج‏هزار نفر و برخى از كتاب‏هاى تاریخى چهل هزار تن دانسته‏اند.

مـیمنـه درزما ن خلا فت اموی ها مخالفت مردم غور با خلفاى اموى هرچند ناشى از صادق بودن آنان بود اما این مخالفت منحصر بدین نقطه كوهستانى خراسان نبود، بلكه سراسر این منطقه را فرا گرفته بود، چنان‏كه یكى از پژوهشگران مى‏نویسد: « خراسان درون قرن ا ول و دوم هجرى، بزرگترین كانون ضدیت‏ با امویـها بود. نـه تنـها شیعیـان بطور نسبتا وسیع درون نقاط مختلف آن گسترده بودند، بلكه گروههایى از قبیل خوارج، شعوبیـه و هواداران بنى‏عباس درون نقاط جهان پناهگاه امن براى هاشمـیین محسوب مى‏شد. از اینرو، بنى‏عباس دعوت و مبلغین خویش را درون اطراف خراسان گسیل داشت که تا نیروى عظیمى بر ضد ا مویـان فراهم گردید. درون مناطقى چون بلخ، بامـیان، بدخشان، طالقان، فراه، غور، مرورود، كابل و هرات تعدادی قابل توجهى را تشكیل مى‏دادند ونطفه چند قیـام و نـهضت ضد اموى و بعدتر ضد عباسى درون خراسان بزرگ منعقد گردید.»...

 شكست لشكر عمرو و كشته شدن وى بـه خوبى نشانگر محبوبیت‏یحیى درون مـیان مردم و عدم آماده گى آنـها براى جنگ بر ضد یحیى مى‏باشد، او مدتى درون هرات بـه سر برد و پس از آن، بـه سوى جوزجان رهسپار شد و اهالى این شـهر و اطراف آن و گروهى از مردم طالقان، فاریـاب و بلخ بـه او ملحق شدند. ابوالفرج بـه جریـان جالبى اشاره نموده كه نشانگر نـهایت اخلاص مردم خراسان است- «هنگامى‏كه یحیى آزاد شد و زنجیرش را باز كرد جمعى از متمولین نزد آهنگرى كه بند از پاى حضرت گشوده بود، رفتند و درخواست كردند که تا زنجیر وى را بـه آنان بفروشد و در قیمت آن بـه رقابت پرداختند- مرتب مبلغ بر قیمت آن مى‏افزودند که تا اینكه آن را بـه بیست هزار درهم رساندند. آهنگر ترسید كه مبادا این خبر شایع شود و مقامات حكومتى آن را از وى بگیرند. لذ، بـه آنان گفت- قیمت را به‏طور جمعى و سهامى بپردازندوآنان راضى شدند و آن را پرداختند. آهنگر زنجیر را ریز ریز نمود و در مـیانشان تقسیم كرد.

خریداران بدان تبرك جسته و از آن بـه عنوان نگین انگشتر استفاده نمودند...

مردم خراسان و آماد ه گى آنان براى براندازى حكومت امویـان و انتقام خون یحیى بود كه رهبر و مؤسس سلسله عباسیـان داعیـان خود را بـه سوى خراسان فرستاد و تاكید نمود كه خراسان مناسبترین نقطه جهان اسلام براى انقلاب رهایى‏بخش و قیـام موفق براى اسقاط دولت‏شام است. وقایع بعدى صحت این ادعا و دقت وى را بـه اثبات رساند. همان‏گونـه كه اشاره شد، شیعیـان بعد از آب شدن یخهاى استبداد و خفقان اموى، جسد مطهر حضرت یحیى را تدفین نمودند و برآن نماز گزاردند. روستاى محل دفن وى، كه درون گذشته بـه نام «قراغو» یـا «بغوى‏» معروف بود، بعد از شـهادت و دفن آن امام درون آن محل، بـه نام امام خود معروف شد كه درون شرق شـهر سرپل، درون بین بلخ و مـیمنـه واقع شده است.

مـیمنـه و سلسله کوشانیـان بعد از انقرا ض سلسله های هخا یونانی و موریـا مدتی افغانستان بـه صورت ملوك الطوایفی اداره مـی شد که تا اینكه قبیله كوشانی، شاخه ای از اقوام سیتی یوچی وارد افغانستان شده و به تدریج قدرت یـافتند و امرای محلی را شكست داده، حكومت بزرگی تشكیل دادند. كوشانیـها بـه یوچی هانیز معروف مـی باشند، ابتدا درون شمال ا فغانستان زندگی مـیكردند و همواره درون حال جنگ و نزاع با اقوام وطوایف دیگر بودند كه درون آن منطقه زندهمـی كردند. بـه نوشته برخی از تاریخ نویسان درون حدود سال صدوشصت وپنج قبل از مـیلادكوشانیـا كه شاخه ای از قبایل سیتی بودند و درمجاورت چین درون كا شغر سكونت داشتند، بعد از مدتی زندهبین دو رود آ مو و سیحون درون قرن اول (در حدود هفتاد قبل از مـیلاد) از این منطقه عبور نموده و باختر را بـه تصرف خود درون آوردند. درون این تصرف تقریبا بخش اعظم شمال افغانستان، مانند تخارستان، باختر زمـین، بلخ وگوزگانان (مـیمنـه) . زیر سلطه آنان درون آمد بعد از مدت كمـی كوشانیـها از كوههای هندوكش نیز عبور كردند و دولت یونانی باختری را که تا سر حد هند بـه عقب راندند (صدوسی وهفت، ق.م) زمانی كه این قبایل دز شمال افغانستان استقرار پیدا كردند، حدود پنج قبیله درون این منطقه ساكن بودند، این وضعیت که تا مدتها دوام یـافت و هر قبیله توسط ریس خود اداره مـی شد.

مـیمنـه د رنبرد های امـیرارسلا ن درون برآمدن آفتاب جهان تاب صدای اتلان اتلان از دو لشكر بلند شد، سپاه چون دریـا بـه موج درآمدند، نقیبان صف آرایی نمودند. مـیمنـه و مـیسره و قلب و جناح و كمـینگاه آراستند، سران لشكر جا برجا آرام گرفتند امـیرارسلان چشم از خواب ناز گشوده چشم بر خواب صبوحی نوشید، دست و رو را صفا داد، اسلحه طلبید ! شـهنشاه بـه آرایش تن ز خواب قد افراخت چون شعله ی آفتاب بـه بر كرد درعی بـه خوبی چنان كه پوشد بـه شب درع را آسمان یكی خنجری از اجل تیزتر ز مژگان معشوقه ی خونریز تر بزد بر كمر که تا به وقت جدال ببرد سر دشمن بدسگال كمندی فرو هشت بر زیر ران بـه قیمت گرامـی تر از تار جان كمر تركشی همچو طاووس مست كه طاووس را جلوه اش برشكست حمایل دوشمشیر زهر آبدار یكی بر یمـین و یكی بر یسار بدینسان سلاحی كه بر خویش بست برون شد زخرگاه برزین نشست غرق دریـای آهن و فولاداز نعل موزیم که تا مـیل بلقه و از مـیل بلقه که تا نعل موزیم غرق صد و چهارده پارچه اسلحه ی رزم از خنجر و شمشیر و گرز و كمان و كمند و مضراب و زوبین و تیر و تركش گردید، چون رستم دستان یـا سام نریمان قدم از سراپرده بیرون نـهاده بر مركب صرصر تك فولاد رگ هامون نورد بـه زیر زین مرصع سوار شد.

هر دوكف پا چو كوفت بر خاك

بر خانـه ی زین نشست چالاك.

مـیمنـه د رزما ن حکمروایی سلطا ن غیـاث الدین: محمود بن محمد سام شنسبی پیش ازمرگ پدرش سلطان غیـاث الدین محمد سام تصور مـیكرد عم وی سلطان معزالدین تاج و تخت فیروزكوه را بـه وی مـی سپارد. اما برخلاف تصور وی سلطان معزالدین سلطنت غور را بـه ملك علاء الدین محمد غور داماد سلطان غیـاث الدین محمد سام واگذاركرده و حكومت بلاد، بست، فراه و اسفزار را بـه او سپرد. وی هنگامـی كه سلطان معز الدین غازی بـه خوارزم لشكر كشید دران سفر جنگی با او همراه بود و تا مرو شاهجان پیش رفت و ازخود نشان شجاعت و دلاوری فراوان بروز داد و چون سلطان غازی پدرود گفت؛ بـه قصد بیرون آوردن فیروزكوه ازچنگ علاء الدین بن محمد غور ی بـه جانب آن شـهر راند و بزرگان كشور بـه استقبال او شتافتند و وی را درون فیروزكوه بر تخت سلطنت نشاندند (ششصدودو) . سلطان غیـاث الدین محمود بـه این ترتیب بـه متصرفات پدر خویش تسلط یـافت. این پادشاه سلطنت غزنین و هندوستان را بـه ترتیب بـه سلطان تاج الدین یلدوز و سلطان قطب الدین واگذاركرد و در این نواحی خطبه بنام او خواندند و سكه بـه نام وی زدند (ششصدوپنج) درون سال ششصدوهفت، فرزند ملك علاء الدین غور با جمعی از غزنین عازم فیروزكوه شد، ولی سلطان غیـاث الدین محمود وی را شكست داد وباعث بازگشتن بـه غزنین شد.

در اواخر سال سوم سلطنت، این پادشاه (ششصدوچهار) سلطان علاء الدین اتسز حسین کاکا زاده پدرش از بامـیان بـه خوارزم رفت که تا از سلطان محمد خوارزمشاه درتصرف بلاد غور و از مـیان برداشتن سلطان غیـاث الدین محمود استبداد جوید. سلطان محمد خوارزمشاه سپاهیـانی را تحت فرماندهی جمعی از بزرگان دربار خود ازان جمله ملك الجبال الغ خان ابی محمد وملك شمس الدین اتسز حاجب تحت اختیـار وی گذاشت. این سپاهیـان ازطریق طالقان راه فیروزكوه را پیش گرفتند.

چون سلطان غیـاث الدین محمود از این قضیـه اطلاع یـافت با جمعی از قوا از فیروزكوه بیرون آمد وبین مـیمنـه و فاریـاب درمحل سالوره لشكریـان خوارزمشاه را كه بـه كمك سلطان علاء الدین اتسزحسین آمده بودند درهم شكست و درسال ششصدوپنج - برادر سلطان محمد خوارزمشاه موسوم بـه ملك علاء الدین علیشاه بـه دربار سلطان غیـاث الدین محمود پناه آورد و درخواست كمك برضد برادر خویش كرد، اما بـه علت روابط دوستانـهء كه بین دربار فیروزكوه و دربار خوارزم وجود داشت بـه این امر اعتنایی نشد و غیـاث الدین، علیشاه را بـه كوشك فیروزكوه محبوس ساخت و وقتی كه علیشاه بـه فیروزكوه آمد جمعی ازسپاهیـان خوارزم و خراسان وعراق نیز با وی همراه بودندو این جماعت هرچند كوشش كردند سلطان غیـاث الدین را وادار بـه آزادی علیشاه نمایند مـیسرنشد.

 بنابراین چهارتن از آنان با یكدیگر همد ستان شدند ومدتی هنگام شب بـه بالای كوه آزاد مقابل كاخ سلطنتی مـیرفتند که تا به جزئیـات وخفایـای قصر آگاه شوند و چون اطلاعاتی بدست آوردند درون شب سه شنبه هفتم ماه صفر شش صدوهفت راهی خوابگاه وی شدند و اوراكشتند و این پادشاه بسیـار عادل و كریم بود و نظری بـه مال دنیـا نداشت چون بـه پادشاهی رسید جمـیع خزاین پدرخویش را بین سپاهیـان و طبقات مختلف مردم تقسیم كرد و همـین امر باعث شد كه هیچ گاه از اطاعت او سر نـه پیچیده و پس از مرگ جسد اورا با احترام و تجلیل تمام بـه هرات ببرند و درگازرگاه دفن كنند.

مـیمنـه درتاریخ تیموریـا ن: تیموریـان درون قرن نـهم آثاری بدیع درون صنایع و معماری بوجود آوردند و در دوره حكمرانی آنـها هنرهای زیبا بـه اوج ترقی رسید. امـیرزادگان تیموری عاشق هنر بودند و خود نیز از هنرمندان بزرگ محسوب مـی‌شدند و در دستگاه آنـها حسن معاشرت و لطف گفتار و كردار درون مجامع و محافل بـه حد اعلی رسید.

شاهرخ و الغ‌بیك و بایستقر و سلطان حسین مـیرزا بایقرا عاشقان كتاب بودند و كتابخانـه‌های بزرگ فراهم آوردند و در زمان آنـها نقا شی و تذهیب و خط وصحا فی بـه درجه عالی ظرا فت رسید و شاهرخ هرا ت را مركز حكومت خود قرار داد و فرزند ش امـیرزا ده الغ‌بیك بدستیـاری گروه هنرمندانی كه جدش تیمور گوركان از نقاط مختلف بـه سمرقند كوچ داده بود درون آبادی و توسعه این شـهر كوشید و معمارا ن چیره دست درسمرقند آثار ارزندها زخودبجاگذاشتند - مانند مسجد و خانقاه الغ‌بیك و مسجد شاه زند و مدرسه الغ‌بیك عمارت چهلستون و قصر تختگاه (كورنوش خانـه) و چینی خانـه و رصد خانـه را بوجود آورد و ایجاد خیـابانـها و گردشگاهها هم درون شـهرهایی مانند بلخ و هرات و بخارا و مشـهد و اند یجان و قندز نیز درون همـین قرن وسیله امـیرزادگان تیموری بناگردید.

ماضمن بررسی تاریخ همـین دوره با احداث چهارباغ های درون بعضی شـهرها برمـی‌خوریم مانند چهارباغ ابراهیم سلطان مـیرزا درون بلخ و چهارباغ امـیر مزید ارغوان درون بیرون شـهر بلخ و چهارباغ حافظ‌بیك درون اندجان و چهارباغ خسرو شاه درون بیرون شـهر درون قندز و چهارباغ رادكان درون خراسان و چهارباغ مشـهد و چهارباغ مـیمنـه و چهارباغ مـیرزا شاهرخ نزدیك بـه دروا زه بخارا.

دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

سمرقند، شـهرحماسه وهنر

سمرقند و بخار، دو شـهر بزرگ ماوراءالنـهر بودند. سرزمـین ماوراءالنـهر کـه مـیان رودهای جیحون و سیحون قرار داشت درون نقشـه جغرافیـای سیـاسی امروز، آسیـای مرکزی خوانده مـی‌شود. این دو شـهر درون تقسیم‌بندی جغرافیـایی، بخشی از ایـالت سغد بـه شمار مـی‌آمدند. ایـالت سغد (سغدیـانای باستانی)، سرزمـینی خرم و حاصل‌خیز مـیان آن دو رود و مـهم‌ترین ایـالت ماوراءالنـهر بود و به باور بسیـاری از جغرافی‌دانان، از جنّات اربعه و از زیباترین و مصفاترین جاهای دنیـا شمرده مـی‌شد.

سمرقند از شـهرهای کهن و بسیـار قدیمـی آسیـای مرکزی هست و تاریخ بنای آن بـه گذشته‌ای دور بازمـی‌گردد. اسناد و مدارک و آثار تاریخی نوشته شده درون این شـهر نیز از قرن‌های سوم و چهارم پیش از مـیلاد بازمانده است. مورخان درباره بنیـادگذار سمرقند بسیـار سخن گفته‌اند و برای نمونـه، برخی از روایت‌ها آن را افراسیـاب، قهرمان نیمـه‌افسانـه‌ای شاهنامـه فردوسی دانسته‌اند. ادیب‌الممالک فراهانی درون این‌باره مـی‌نویسد- «سمرقند را افراسیـاب ساخته و آن‌جا را دارالملک خود قرار داده کـه به مرور خراب و ویران شده هست ». نخستین بانی سمرقند بـه گفته قزوینی درون آثار البلاد، کیکاووس بن‌کیقباد است.

برخی از مورخان و جغرافی‌دانان، تُبَّع را سازنده سمرقند خوانده‌اند. جیـهانی مـی‌نویسد- «سمرقند از بنای تبع هست و نوشته‌اند کـه از صنعای یمن که تا سمرقند هزار فرسنگ هست ». ابن‌حوقل نیز مـی‌گوید- «برخی از مردم برآنند کـه تبع بانی شـهر سمرقند هست و ذوالقرنین آن را تکمـیل کرده اپست ». اصطخری نیز چنین مـی‌نویسد- «من دروازه‌ای دیدم بـه سمرقند، روی درون به آهن پوشیده و بر یک پاره از آن چیزی نبشته. از آنان پرسیدم، گفتند- این دروازه تبع نـهادست و به زبان حمـیری برین آهن نبشته هست کی درّه صنعا که تا سمرقند هزار فرسنگ است.

برخی از جغرافی‌دانان نیز اسکندر را بنیـادکننده این شـهر دانسته‌اند. کهن‌ترین وصف موجود درون پژوهش‌های تازه درون این‌باره، نوشته ابن‌فقیـه هست که درون آن بـه معرفی شـهر سمرقند و حصارها و دروازه‌های آن مـی‌پردازد. وی اسکندر را بانی سمرقند دانسته است. یـاقوت نیز چنین مـی‌گوید و مـی‌افزاید اسکندر دور سمرقند حصاری بزرگ کشید و آن را بـه قلعه‌ای استوار بدل ساخت.

محققان روسی هم‌روزگار کـه زمان پیدایی این شـهر را پنجصدوسی پیش از مـیلاد مـی‌دانند.

سمرقند پیشینـه دراز تاریخی و نامـی بلند آوازه دارد؛ زیرا از روزگاران گذشته، مـهد علم و دانش بوده است. البته سمرقند درون عهد باستان بـه اندازه دوران اسلامـی مـهم شمرده نمـی‌شد، اما بعد از ورود اسلام، این شـهر نیز مانند بسیـاری از شـهرهای سرزمـین ماوراءالنـهر درون مسیر رشد و بالندگی قرار گرفت و بزرگان و دانش‌مندان بسیـاری از آن‌جا برخاستند و نامش را درون سراسر بلاد اسلامـی پراکندند.

برخی از عالمان و بزرگان سمرقند، درون گستراندن اسلام درون این سرزمـین بسیـار تأثیر گذاردند کـه محمد بن‌مسعود عیـاشی معروف بـه عیـاشی سمرقندی، از نام‌آورترین آنان است.

وی درون پایـان قرن سوم و آستانـه قرن چهارم هجری مـی‌زیست و شاید معاصر ثقه الاسلام کلینی بوده باشد. شخصیت ابوعبدالله جعفر رودکی سمرقندی؛ یعنی پدر شعر پارسی نیز از دیگرانی هست که نام سمرقند را درون تاریخ ادب این سرزمـین پرآوازه ساخت. زبان مردم این سرزمـین همچون بخار، سغدی بود و گویشی از پارسی بـه شمار مـی‌رفت.

این شـهر کـه کانون مانویـان ماوراءالنـهر بود، از دید مذهبی نیز اهمـیت ویژه‌ای داشت. مانویـان اقلیتی مستقل و آزاد درون این ناحیـه بودند. صاحب حدودالعالم با اشاره بـه این مطلب مـی‌گوید کـه آنان درون آن هنگام نغوشاک خوانده مـی‌شدند. شـهرستانی درون الملل و النحل بعد از توضیح درباره مذهب مزدکی، از وجود پیروان برخی از فرقه‌های آن درون سغد و سمرقند یـاد مـی‌کند. آیین مسیحیت نیز از دین‌هایی بود کـه پیروان ویژه‌ای درون ناحیـه سمرقند داشت. ابن‌حوقل کـه سال‌ها بعد از ورود اسلام بدان‌جا سفر کرده است، از روستایی بـه نام «شاوذار» درون جنوب سمرقند نام مـی‌برد. این روستا با دیری معروف بـه نام «دره‌کرد»، کانون مسیحیـان شمرده مـی‌شد و هر سال گروه بسیـاری از آنان به منظور عبادت بـه آن‌جا مـی‌رفتند. سمرقند واژه ای عربی هست که از واژه پهلوی سمرکند بـه معنی سنگ دژ گرفته شده است. درون دوران هخا زمان زیـادی مـهمترین شـهر منطقه بوده است.

در سال سه صد وسی پیش از مـیلاد بـه تصرف اسکندر مقدونی درآمد، درون سده ششم بـه وسیله ترک ها و در سده هفتم توسط چینی ها تصرف شد. بعد از ورود اسلام بـه یکی از کانون های هنر و معماری، تبدیل شد. درون هزارمـیلادی بـه تصرف سامانیـان و در دوازده نوزده بـه وسیله چنگیز فتح شد. بالاخره درون سال پانزده پنج درون تصرف ازبکان (شیبانیـان) درآمد. درون نوزده بیست وچهارمـیلادی سمرقند و بخارا بـه ازبکستان پیوستند.

شـهری کـه امروز درون ازبکستان واقع شده است. یعقوبی گوید سمرقند یکی از باشکوه ترین - ارجمند ترین و نیرومند ترین شـهرهای خراسان باشد. مردمانی جنگجو دارد و پس از اسلام بارها (برضد اعراب) کافر شدند و قیـام د. سمرقند رودخانـه هایی دارد کـه طلاهای بسیـار دارد. هیچ کجای خراسان طلا ندارد ولی سمرقند بسیـار دارد.

ابن واضح یعقوبی درون ستایش از سمرقند خراسان مـی گوید:

علت سمرقندان یقال لها         زین خراسان جنـه الکور

الیس ابراجها معلقه            بحیث لاتسیبین للنظر

ترجمـه: سمرقند بالاتر از آن هست که بـه آن زینت خراسان گفته شود

بلکه بهشت هست مگرنـه آنکه کوشکها آن بلند آویخته است.

سمرقند شـهرى بزرگست و آبادان هست و با نعمت بسیـار و جاى بازرگانان همـه جهانست و او را شـهرهاست و قهندزست و ربض است، و از بالاى بام بازارشان یكى جوى آب روانست از ارزیر، و آب از كوه بیـاورده، و اندر وى خانگاه مانویـانست و ایشانرا نغوشاك خوانند و از وى كاغذ خیزد كى بـه همـه جهان بـه برند و رشته قنب خیزد، و رود بخارا بر درون سمرقند بگذرد. این نام درون پهلوى سمركند مى‏باشد ودر برهان قاطع آمده هست - سمركند بر وزن و معنى سمرقند هست و آن شـهرى باشد درون ماوراء النـهر كه كاغذ خوب از آنجا آورند و سمرقند معرب آنست و معنى تركیبى آن ده سمر هست و سمر نام پادشاهى بوده از ترك و تركان ده را كند مى‏گویند، و این ده او بنا كرده بوده هست و بـه مرور ایـام شـهر شده است. (در باره كند و گونـه‏هاى دیگر آن بـه معنى شـهر، خانـه و جایگاه - بیكند) .

سمرقند از لحاظ وسعت وعده نفوس همـیشـه نخستین شـهر ماوراء النـهر شمرده مى‏شده و حتى درون قرونى كه (مثلا زمان سامانیـان) بخارا پایتخت دولت بوده نیز مقام اول را داشته و سبب اهمـیت سمرقند، بیش از همـه چیز، موقع جغرافیـایى آن بوده كه درون ملتقاى راه‏هاى عمده تجارتی كه از هند (از طریق بلخ) و متصرفان تركان ممتد بوده قرار داشته هست وحاصلخیزى خارق العاده اطراف شـهر هم گرد آمدن عده كثیرى نفوس را درون یك نقطه مقدور و مـیسور ساخته بوده.

نام سمرقند بـه گونـه سمران نیز آمده هست ودر توضیح این نام درون بخش حواشى و تعلیقات آمده كه - نام سمران درون طبرى آمده هست و یـاقوت درون یك جا گوید - سمران بلفظ جمع اسمر و در آخر آن نون باشد وابولحسن خوارزمى گفته سمران نام عربى سمرقند هست و باز درون موضع دیگر گوید - سمرقند (به فتح اول و دوم) آن را بـه تازى سمران گویند، شـهر معروفى است، و قصبه سغد هست و بعد افزوده كه ازهرى گوید - آن را شمر ابو كرب بنا كرد، و به نام سمر كنت نامـیده شد، و آن را تعریب كرده سمرقند گفتند.عربها شخصى از ملوك یمن بـه نام شمر را فاتح این شـهر مى‏دانستند كه بعد از تصرف آن را ویران كرد واز این جهت بـه شمر كند نامـیده شد و عرب آن را معرب كرد و سمرقند خواند.

خاقانی شروانی

خراسان گر حرم بود و بهین کعبه ملک               

سمرقند از فلک بود و مـهین اختر قدخانش.

سرزمـین ماورالنـهر از گذشته‌های دور هویت و شـهرتش را از ایـالت سغد و دو شـهر بزرگ آن؛ یعنی سمرقند و بخارا گرفته هست و این شـهرها درون کنار رود زرافشان (جیحون) بودند و به همـین دلیل زمـین حاصل‌خیز و آب و هوای بسیـار خوبی داشتند. بیش‌تر جغرافی‏دانانی کـه این منطقه را دیده و به ارزیـابی جغرافیـای طبیعی، آب و هوا و وضع مستعد این دو شـهر پرداخته‌اند، آن را با عنوان «یکی از جنّات اربعه دنیـا» ستوده‌اند.

این دو شـهر پیشینـه تاریخی بسیـار کهنی دارند و قوم‌ها و قبیله‌های فراوانی درون درازنای تاریخ بـه آنـها هجوم آورده‌اند. حمله‌های یونانیـان، کوشانیـان، هون‌ها و اقوام ترک پیش از اسلام، هجوم مسلمانان درون نخستین قرن‌های اسلامـی و حمله‌های ویران‌گر مغولان درون دوره‌های پسین‌تر، نمونـه‌هایی از این تاخت و تازهاست. سمرقند و بخارا درون تاریخ سیـاسی و اجتماعی منطقه بسیـار تأثیر گذاردند؛ چنان‌که سمرقند مرکز سیـاسی و بخارا پایگاه مذهبی این ناحیـه بـه شمار مـی‌رفت و این دو شـهر بزرگ، تمدنی کهن و مـیراث فرهنگی بسیـار درخشانی داشتند و روزگار درازی، مـهد تمدن و ادب و هنر و فرهنگ و سال‌ها از اعتبار سیـاسی، اقتصادی و هنری برخوردار بودند و امروز نیز آنـها را از بزرگ‌ترین و مـهم‌ترین شـهرهای آسیـای مرکزی مـی‌شمارند و بی‌گمان، این اهمـیت از مـیراث درخشان فرهنگی و جایگاه و پیشینـه تاریخی آنـها سرچشمـه مـی‌گیرد.

رود كی سمرقندی

دراواسط قرن سه هجری قمری درون آن هنگام کـه مبارزه ی دوصد ساله ی سیـاسی و آزادی خواهی مردم تاجیک و در مردمان ماوراءالنـهرخراسان بود درون یکی شـهرهای خوش آب و هوا وخوش منظره کوهستانی رودک پنج رود، درون یک روز بهار کـه همـه جا پر از گل و نسیم بهاری کودکی بـه نام عبدالله، جعفر بن محمّد تولد یـافت کـه به سال دوصدوشش هجری قمری بود. ابو عبدالله جعفر بن محمّد رودکی سمرقندی، شاعری استاد درون شعر و موسیقی مـیباشد کـه از ولایت سمرقند، قریـه ی بزج مرکز رودک دانسته اند. رودکی دارای ذهنی خلاق و فعال و تیزفهم بود چنان چه خدای حکیم درون هشت سالگی بـه او صدایی خوش و سیمایی زیبا هدیـه نموده بود و به سبب صدای زیبایش مطربی مـی کرد و از استاد زمان خود ابوالعبک بختیـار کـه بربط مـینواخت مستفیذ شد که تا آنجا کـه در این صنعت بـه استادی رسید و آوازه اش بـه اطراف و اکناف رسید و امـیر نصرا بن احمد سامانی کـه امـیر خراسان بود او را بـه نزدیکی خویش فرا خواند و کارش بالا گرفت با این کـه رودکی شاعری روشن دل بوده اما اشعارش چنان زیبا دل انگیز هست که هر شنونده ای را محسور خود مـیکند.

مـی گویند- رودکی درون قسمتی از زندگانی اش خود، بینا بوده و بعد بـه علتی کـه بر ما معلوم نیست نابینا شده هست چنان کـه محمود بن عمر بخارایی درون کتاب البساتین الفضلاء و ریـاحین العقلا فی شرح تاریخ العقبی کـه سال هفتصدونو هجری تألیف شده بر این کـه رودکی درون آخرعمر نابینا شده هم عقیده بوده اند. رودکی نزد همـه شاعران و ادبیـان معاصر خود درون خراسان و ماوراءالنـهر بـه عظمت مقام شاعری شناخته و توصیف شده هست بعد از او نیز شاعرانی بزرگ مانند- دقیقی،ائی، فرخی، عنصری، رشیدی سمرقندی و نظامـی او را بـه بزرگی و مرتبت و بسا کـه از او بـه عنوان استاد شاعران سلطان شاعران یـاد د رودکی درون زمان حیـاتش دو سفر داشته است.

نخستین سفر او از سمرقند بـه بخارا بوده هست که بـه قصد ورود بـه دربار سامانیـان انجام گرفته بود.

سفر دوم معروف او همراه با امـیر نصر سامانی مـی باشد بعد از اینکه بـه هری مـی رسد امـیر بـه آن جا دل مـی بندد وچهار سال درون آن جا اقامت مـی کندو که تا این کـه اطرافیـان دست بـه دامن رودکی مـی شوند و از او مـی خواهند که تا با خواندن شعری امـیر را بـه باز گشت ترغیب کند.

رودکی، قصیده بوی جوی مولیـان را مـیخواند و امـیر چنان تحت تأثیر قرار مـی گیرد کـه همان لحظه سوار بر اسب شده و به سمت بخارا مـی تازد:

بوی جوی مولیـان آید همـی یـاد یـار مـهربان آید همـی

ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیـان آید همـی

آب جیـهون از نشاط روی دوست خنگ ما را که تا مـیان آید همـی

اسب ما را ز آرزوی روی او زیرران جولان کنان آید همـی

که ازجویم وصل اوکزهرطرف مـی نفیر عاشقان آید همـی

ای بخارا شاد باش و دیرزی مـیرزی تو شادمان آید همـی

مـیر ماه هست و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همـی

مـیر سرو هست و بخارا بوستان سر و سوی بوستان آید همـی

آفرین و مدح سود آید همـی گربه گنج اندر زیـان آید همـی.

یکی از آثار مـهم رودکی منظومـه کلیله و دمنـه بود کـه اصل آن را ازعربی بـه پهلوی نقل کرده این منظومـه از مـیان رفته و فقط ابیـاتی از آن باقی مانده هست و دیگری سند باد نامـه هست که از آن ها اشعاری پراکنده باقی است. کلیله را بـه تشویق ابوالفضل بلعمـی تنظیم کرد کـه مـیتوان آن را مـهمترین اثر نظم این شاعر بـه حساب آورد کـه این دو بیت از اوست: معروف هست به سوگ پیری

من موی خویش را نـه از آن مـی کنم سیـاه که تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه

چون جامـه ها بـه وقت مصیبت سیـه کنند من موی درون مصیبت پیری کنم سیـاه

وفات رودکی بـه سال (سه صدوبیست ونو هجری) نوشته اند کـه در پنج دِه درون گذشت و همان جا بـه خاک سپرده شد. درباره این ابوجعفر، مؤلف تاریخ سیستان مـینویسد:

ابوجعفر مردی بود بیدار و سخی و عالِم و اهلِ هنر و از هرعلمـی بهره داشت. روز و شب بـه مشغول بودی و به بخشیدن و داد ودِهِش. مردمانِ جهان اندر روزگار او آرام گرفتند و هیچ مِهتری بـه شجاعتِ او نبود اندر این روزگار و ساعات و اوقات را بخش كرده بود- زمانی بـه نماز وخواندن [قرآن]، زمانی بـه نشاط و خوردنِ [باده]، زمانی كار پادشاهی بازنگ، زمانی آسایش و به خلوت آرامـیدن و ذكر او بزرگ شد نزدیك مِهترانِ عالم و اما علت سروده شدن خمریـه چنان بود كه ماكان كاكی از طرف امـیر سامانی حاكمـیت ری را داشت و ماكان درصدد شد كه از اطاعت امـیر سامانی بیرون شود. امـیر نصر سامانی از امـیر ابوجعفر صفاری كه دوست دیرین ماكان بود خواست كه نزد ماكان وساطت كند و او را از عواقف گردنكشی بترساند.

ابوجعفر فرستاده‌ئی را بـه ری نزد ماكان فرستاد وماكان ازاو پذیرائی كرد و نزد خود نگاه داشت و شبی درحین مستی بـه بهانـه‌ئی براو خشم گرفته دستور داد ریشش را تارتار بركندند وسپس چندی اورا نگاه داشت که تا ریشش روئید و او را با هدایـائی بـه سیستان بازفرستاد و ابوجعفر توسط یكی از جاسوسانش از قضیـه آگاهی یـافته بود؛ وچون فرستاده بـه سیستان برگشت، ابوجعفر دسته‌ئی از سواران گزیده و چالاكش را برداشت و تازان بـه ری شبیخون زد و ماكان را ربوده بـه سیستان برد و درآنجا اكرام كرده نزد خود نگاه داشت و شبها با او بـه مـیگساری مـینشست.

داستان این واقعه بـه امـیر نصر رسید و ازكاری كه ابوجعفر كرده بود بسیـار خوشش آمد. امـیر نصر «یكروز همـی‌خورد، گفت- همـه نعمتی مارا هست اما بایستی كه ابوجعفر را بدیدیمـی. اكنون كه نیست باری یـادِ او گیریم. وهمـه مـهترانِ خراسان حاضر بودند. یـاد وی گرفت و بخورد و همـه بزرگان خراسان نوش كردند و آنگاه كه سةكی بـه او رسید، جامِ سةكی سرمُهر كرد و ده پاره یـاقوتِ سرخ و ده تخت جامـه بیش‌بها و ده غلام و ده كنیزك ترك با حُلِی وحُلَل و اسبان وكمرها نزدیك وی فرستاد بـه سیستان. وآن روز برزبانِ امـیر خراسان برفت كه اگرنـه آنست كه بوجعفر قانع هست وگرنـه آن دل وتدبیر ورای وخرد كه وی دارد، همة جهان گرفتستی. ورودكی این شعر اندر این معنی بگفت».

 «و ما این شعر را بـه آن یـاد كردیم که تا هركه این شعر بخوانَد، امـیر بوجعفر را دیده باشد؛ كه همـه چنین بود كه وی گفته است». اصل این قصیده درون تاریخ سیستان نودوسه بیت هست و قسمتی انرا مرورمـینمایم:

مادرِ مـی را بكرد حتما قربان | بچة اورا گرفت وكرد بـه زندان

بچة اورا ازاو گرفت نتانی  | تاش نكوبی نخست و زاو نكشی جان

جزكه نباشد حلال دور بكردن | بچة كوچك زشیرِ مادر و

تا نخورَد شیر هفت مَه بـه تمامـی | ازسرِ اردیبهشت که تا بُنِ آبان

آنگه شایی زروی دین ورَهِ داد | بچه بـه زندانِ تنگ و مادر قربان

چون بسپاری بـه حبس بچة اورا | هفت شباروز خیره مانَد وحیران

باز چو آید بـه هوش، و حال ببیند | جوش برآرَد، بنالد از دلِ سوزان

گاه زَبَر زیر گردد ازغم وگه باز | زیر وزَبَر همچنان ز اندُه جوشان

باز بـه كردارِ اشتری كه بوَد مست | كفك برآرد ز خشم و رانَد سلطان

مردِ حَرَس كفكهاش پاك بگیرد | که تا بشود تیرگیش وگردد رخشان

آخر كآرام گیرد و نچخد نیز | درش كند استوار مردِ نگهبان

چون بنشیند تمام و صافی گردد | گونة یـاقوتِ سرخ گیرد و مرجان

چند ازاو سرخ چون عقیقِ یمانی | چند ازاو لعل چون نگینِ بدخشان

وَرش ببوئی گمان بری كه گل سرخ | بوی بدو داد و مشك و عنبر با بان

هم بـه خُم اندر همـی گدازد چونین | که تا به‌گهِ نوبهار و نیمة نیسان

آنگه اگر نیم‌شب درش بگشائی | چشمة خورشید را ببینی تابان

زُفت شود راد، و مردِ سُست دلاور | گر بچشد زاوی، و روی زرد گلستان

وآنكه به‌شادی یكی‌قدح بخورَد زاوی | رنج نبیند ازآن فراز و نـه احزان

اندُهِ دهساله را بـه طنجه رماند | شادی نو را زِ رِی بیـارَد و عَمان

با مـی چونین كه سال‌خورده بوَد چند | جامـه بكرده فرازِ پنجه و خُلقان

مجلس حتما بساخته مَلِكانـه | ازگل و از یـاسمـین و خیری الوان

نعمتِ فردوس گستریده ز هر سوی | ساخته كاری‌كه كس نساخته چونان

جامة زرین و فرشـهای نوآئین | شـهره ریـاحین و تخت‌های فراوان

یك صف مـیران و بلعمـی بنشسته | یك صف حُران و پیرصالحِ دهقان

خسرو برتختِ پیشگاه نشسته | شاهِ ملوك جهان امـیر خراسان

تُرك هزاران بـه پای پیشِ صف اندر | هریك چون ماهِ بر دو هفته درخشان

باده دهنده بتی بدیع ز خوبان | بچه خاتونِ ترك و بچة خاقان

چونش بگردد نبیذِ چند بـه شادی | شاهِ جهان شادمان و خرم و خندان

از كفِ تُركی سیـاه چشمِ پری روی | قامت چون سرو وزلفكانش چو چوگان

زآن مـی خوشبوی ساغری بستانَد | یـاد كند روی شـهریـارِ سجستان

خود بخورَد نوش و اولیـاش هم‌ ایدون | گوید هریك- چو مـی بگیرد شادان:

آن مَلِك عدل و آفتابِ زمانـه | زنده بـه او داد و روشنائی كیـهان

آنكه نبود از نژادِ آدم چون او | نیز نباشد اگر نگوئی بهتان

خلق‌ همـه ازخاك وآب وآتش و بادند | واین مَلِك از آفتابِ گوهرِ ساسان

فر بدو یـافت ملك تیره و تاریك | عَدن بدو گشت نیز گیتی ویران

گرتو فصیحی همـه مناقبِ اوگوی | ور تو دبیری همـه مدایحِ اوخوان

سام‌سواری كه که تا ستاره بتابد | اسب نبیند چون او سوار بـه مـیدان

باز بـه روزِ نبرد و كین و حَمِیت | گرش ببینی مـیانِ مَغفَر و خَفتان

خوار نمایدت ژنده‌پیل بدان‌گاه | ور چه بوَد مست و تیزگشته و غران

وَرش بدیدی سپندیـار گهِ رزم | پیشِ سِنانش جَهان دویدی و لرزان

آن مَلِك نیم‌روز و خسروِ پیروز | دولتِ او یوز و دشمن آهوی نالان

عَمرو اِبِن لیث زنده گشت بدو باز | با حَشَمِ خویش و آن زمانة ایشان

رستم را نام اگرچه‌ سخت ‌بزرگ هست | زنده بدوی هست نامِ رستمِ دستان.

تاجیکستان، جایگاهی مردان علم ودانش

تاجیکستان سرزمـینی احاطه شده درون خشکی، و از نظر وسعت کوچکترین کشور درون آسیـای مرکزی مـی باشد. و بوسیله رشته کوههای پامـیر درون بر گرفته شده است، و بیش از پنجاه درصد از کشور درون ارتفاع بالاتر از سه هزار متری از سطح دریـا است. رودخانـه های آمودریـا مرز بین این کشور با افغانستان را مشخص مـی سازند.

تقسیمات كشوری- ولایت ختلان درون جنوب بـه مركزیت قرقان‌تپه، شـهرهای مـهم كولاب، دنغره

ولایت سغد درون شمال بـه مركزیت خجند، شـهرهای مـهم كانی‌بادام، پنجكنت، اوراتپه

ولایت خودمختار بدخشان كوهی درون شرق بـه مركزیت خاروق

دوشنبه و نواحی تابعه مركز.

سرزمـین سغد باستان کـه سرزمـین کنونی تاجیکستان را دربر مـی‌گیرد، درون زمان داریوش بـه جزئی از امپراتوری هخا تبدیل شد وپس از یورش اسکندر مقدونی، تاجیکستان بـه ترتیب جزئی از پادشاهی‌های سلوکی، اشکانی، کوشان و ساسانی بوده هست ودر سال ۷۱۵ مـیلادی (در زمان امویـان)، این سرزمـین بـه تصرف عرب‌ها درآمد و مردم تاجیک دین اسلام را پذیرفتند و پس از اسلام تاجیکستان تبدیل بـه مـهد زبان پارسی دری و فرهنگ و علوم گوناگون شد. درون سدهٔ دهم مـیلادی، تاجیکستان جزئی از قلمروی سامانیـان بود.

پس از سامانیـان، تاجیکستان بـه ترتیب جزئی از حکومتهای غزنوی، سلجوقی، خوارزمشاهیـان، مغول، تیموریـان و ازبک بوده است. درون سدهٔ نوزدهم مـیلادی، شمال تاجیکستان (خجند) جزئی از خانات خوقند، و جنوب تاجیکستان جزئی از خانات بخارا بوده است. خانات بخارا درون سال ۱۲۴۵ خورشیدی (۱۸۶۶)، و خانات خوقند درون سال ۱۲۴۷ (۱۸۶۸)، زیر سلطهٔ روسیـه تزاری درآمدند.

در اینكه سامانیـان، مشخص، اهل شمال تاجیكستان امروزی بودند همـه‌ مورخان اتفاق نظر دارند. درون تاریخ مـیخوانیم كه اصل سامانی‌ها از یك روستای بـه نام سامان (یعنی مرز) بوده‌اند و نیـای بزرگشان درون اوائل قرن نخست هجری «سامان‌خداه» نام داشته‌اند.

 سامانیـان ادیبان و دانشمندان را مورد حمایت قرار دادند، كتابخانـه‌های بزرگ درون بخارا و نیشابور و خوارزم تأسیس كردند؛ آزادی عقیده درون سراسر قلمروشان برقرار كردند؛ همـه‌ امكانات علمـی را درون اختیـار دانش‌پژوهان قرار دادند که تا بتوانند بـه ثمردهی بپردازند.

رودكی سمرقندی مؤلف كلیله و دمنـه بـه نظم دَری، ابوشكور بلخی مؤلف آفرین‌نامـه بـه نثر دری، دقیقی بنیـانگذار شاهنامـه بـه نظم دری، ابوالمؤید بلخی مؤلف شاهنامـه بـه نثر دری، فردوسی طوسی مؤلف شاهنامـه‌ی فردوسی، بلعمـی مترجم تاریخ طبری بـه نثر دری، همـه‌شان از پروردگان دستگاه سامانیـان بودند، و كارهایشان را با حمایت و تشویق دولتمردان سامانی انجام دادند. دیگر سخنوران دوران سامانی عبارتند از: شـهید بلخی، ابوحفص سُغدی، خبازی نیشابوری، تخاری، احمد برمك، بانو خجسته سرخسی، بانو شـهره‌ی آفاق، ابوطاهر خسروانی، طخاری، ابوالمثل، یوسف عروضی، امـیرآغاجی، كسائی مرزوی، ابوالحسن لوكری، استغنائی نیشابوری، ابواسحاق جویباری، اورمزدی، جلاب بخاری، ابوشعیب هروی، شاخسار، خفاف، سرودی، زرین‌كتاب، حكیم غمناك، شاكر بخاری، ابوالقاسم مـهرانی، عبدالله عارضی، قریع‌الدهر، ابوسعید خطیری، لمعانی، ابوحنیفه اسكاف، غواص گنبدی، علی قرط اندگانی، ابوشریف، صفار مرغزی، و ابوعاصم.

محمد ابن زكریـا رازی كه یكی از اعجوبه‌های تاریخ علم است، ابوعلی سینا كه بی‌نیـاز از توصیف است، ابونصر فارابی كه درتاریخ فلسفه‌ جهان لقب معلم ثانی یـافته هست و محمد ابن موسا خوارزمـی، همـه‌شان از تحصیل‌كردگان عهد سامانی درون مدارس بخارا مورد حمایت دولتمردان سامانی بودند. آخرین اینـها ابوریحان بیرونی بود كه درون جهان بـه خوبی شناخته شده است. كشور سامانی‌ها سرزمـینی بود كه اكنون تاجیكستان، افغانستان، غرب قرقیزستان، ازبكستان، نیمـه‌ شرقی تركمستان، خراسانِ کنونی و سیستانِ را تشكیل مـیدهند. افغانستان وتاجیکستان وارثین اصلی سرزمـین غروروشـهامت خراسان اند وهیچ فاشیستی نمـیتواند تاریخ آنانرا ازهم جدانموده ووصله ناجوربخود بزند.

بخار، مکتب فرهنگ ومطالعه

در سال (هفتصدونودوچهار- ه. ق) تیمور بعد از تصرف شـهر شیراز و برانداختن سلسله آل مظفر علمای شیراز را به منظور مناظره، جمع كرد و كسی را نزد حافظ فرستاد و به حضور خود طلبید. چون ملاقات حاصل شد بـه حافظ گفت: من اكثر ربع مسكون را با این شمشیر و هزاران جای و ولایت را ویران كردم که تا سمرقند و بخارا را كه وطن مالوف و تختگاه من هست آباد سازم، تو مردك بـه یك خال هندی ترك شیرازی آن را فروختی؟ درون این بیت كه گفته‏ای:

اگر آن ترك شیرازی بدست آرد دل ما را

بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا ر

خواجه حافظ كه درون برابر آن زمامداربزرگی قرار گرفته بود با لبخند گفت: ای سلطان عالم از آن بخشندهاست كه بدین روز افتاده‏ام. تیمور از این لطیفه خوشش آمد و نـه تنـها او را مجازات نكرد بلكه او را نوازش نمود.

آگاهی درباره بخارا بـه روزگار پیش از اسلام اندک است‌ و در عهد باستان، آریـایی ها درون اطراف رود زرافشان جایگاه‌ها و شـهرهایی داشتند ودر بعضی نوشته‌های کهن بخارا دیـه و جایگاه پادشاهان بوده کـه گویـا افراسیـاب آن را بنا کرده است‌ و پس از آن، بـه صورت شـهر درآمد و پادشاهان درون فصل زمستان بدین شـهر مـی‌آمدند؛ مغان گفته‌اند کـه در بخارا آتشکده‌ای برپا بود و گویـا گور افراسیـاب بـه دروازه معبد بر درون شـهر بخارا بوده است‌ ووجود اشیـائی از عصر مفرغ، نشانـه‌ای بر وجود زیستگاههایی درون بخارا طی هزاره دوم پیش از مـیلاد است‌.

 نام واحه بخارا درون کتیبهٔ داریوش درون بیستون، «تاریخ‌» هرودت و نیز درون اوستا نیـامده است‌. مـی‌توان چنین تصور کرد کـه بخارا درون در روزگار هخاان جزو ساتراپ‌نشین سغدیـانا (سغد) بوده است‌ و در سال ۳۳۰ ق.م. درون تصرف اسکندر مقدونی درآمدو بعد جزء دولت یونانی باختری گردیدو درون سدهٔ ششم م. ترک‌ها آن را متصرف شدند و در سدهٔ هفتم چینی‌هاو درون سال ۷۰۵ م. اعراب آن را تصرف د و تا سدهٔ نـهم درون تصرف خلفای اموی و عباسی بود. بخارا از بزرگ‌ترین شـهرهای ماوراءالنـهر و یکی از کانون‌های دانش و ادب پارسی بعد از اسلام است.

 در ۱۰۰۰ م. درون تصرف سامانیـان درآمد و پایتخت سامانیـان بود. درون ۱۰۲۷ سلجوقیـان آن را تصرف نمودند. درون ۱۲۱۹ توسط چنگیز فتح و ویران شد و در ۱۳۸۳ درون تصرف تیمور لنگ درآمد. بعد درون ۱۵۰۵ درون تصرف ازبکان (شیبانیـان) و بالاخره درون ۱۶۰۰ م. درون تصرف استراخان و جانشینان او کـه نیز از نژاد ازبک‌اند درآمد و روسها بتصرف آن دست زدند. بعد از آن اگرچه درون تصرف خانات بخارا بود ولی درون حقیقت جزیی از خاک روسیـه محسوب مـی‌گردید.

همچنان دربارهٔ نام بخارا نظرها متفاوت است‌. بعضی برآنند کـه بخارا بـه معنای پرستشگاه هست که درون زبان سنسکریت بـه صورت «ویـهارا» آمده است‌. جوینی بخارا را مجمع بزرگان هردین نامـیده و بخارا را مشتق از «بخار» دانسته است‌. بـه عقیدهٔ وی این واژه بـه واژهٔ بت‌پرستان اویغور و ختای نزدیک هست که معابد ایشان را بخار گویند و در زمان گذشته نام شـهر بُمْجِکَث بوده است. بـه گفتهٔ فرای- شـهری بـه نام بُخار درون ایـالت بیـهار هند وجود داشت کـه ریشـهٔ هر دو نام را ویـهارا گفته‌اند کـه بر معابد بودایی اطلاق مـی‌شود. احتمال دیگر آن هست که نام بخارا مشتق از بخارک سغدی باشد.

چینیـان از سدهٔ پنجم آن را «نومـی» نوشته‌اند کـه با نام نومـیجکت مشـهور درون عهد اسلامـی مطابقت دارد. بخارا کـه نام چینی آن را «بوخو» نوشته‌اند نخستین‌بار بـه احتمال درون نوشتهٔ هسیوآن تسانگ جهانگرد بودایی چینی کـه در ۶۲۹ م از بخارا دیدن کرده، آمده‌است‌. مقدسی بنابر قولی ریشـهٔ نام بخارا را «کوه خوران‌» نوشته کـه گویـا «ه» و «و» را به منظور تخفیف انداخته‌اند کـه «کخارا» شدو سپس «ک‌» را بـه «ب‌» بدل د که تا ریشـه‌اش از مردم پنـهان ماند.

بر سکه‌های مسین بخارا این نام بـه صورت «پوخار» آمده است‌، «رویداد نامـهٔ مسیحی سغدی‌» عنوان پارسی «خواتو» را درمورد بخارا بـه کار کـه به معنای خدا و بزرگ هست و حالت جمع آن درون متون بودایی بـه صورت «گودائوته‌» (قوقائوته‌) آمده است‌. عنوان فرمانروایـان بخار، بخار خدات (سغدی - بوکارکودات‌) بود، کـه بخار خدات را متأثر از زبان عربی، و اصل آن را بخار خدا دانسته است‌) . عنوان سغدی «گَوْ» (قو) از قدیم‌ترین عنوانـهای آسیـای مرکزی هست که پیش از سدهٔ چهارم بر سکه‌های ضرب شده درون بخارا دیده شده است‌.

بر سکه‌های مسین بخارا نخست واژهٔ «پوخار» و در سمت چپ آن عنوان «گَو» ضرب شده هست واژهٔ پوخار را مـی‌توان برآمده از واژهٔ سغدی «فوخار» بـه معنای نیکبخت دانست‌. گرشویچ و هنینگ آن را صورتی از واژهٔ «فرخ‌» درون پارسی مـیانـه دانسته‌اند. درون متنـهای سغدی مسیحی «فوخار» بـه معنای فرخ صورت دیگری از واژهٔ یـاد شده درون پارسی مـیانـه است.

و نام بخارا از آن همـه معروف تر هست و هیج شـهری خراسان را چندین نام نیست و به حدیثی نام بخارا فاخره آمده هست و خواجه امام زاهد واعظ محمد بن علی النوجابادی حدیثی روایت کرده هست از سلمان فارسی رضی الله عنـه کـه او گفت رسول صلی الله علیـه و سلم فرمود، کـه جبریل صلوات الله علیـه گفت بـه زمـین مشرق بقعه ای است، کـه آنرا خراسان گویندو سه شـهر از این خراسان روز قیـامت آراسته بیـارند.... رسول صلی الله علیـه و سلم گفت یـا جبریل چرا فاخره خوانند، گفت از بهر آنکه بخارا روز قیـامت بر همـه ی شـهرها فخر کند بـه بسیـاری شـهید.

در"تاریخ بخارا" نوشته ی ابوبکر محمد بن جعفر النرشخی درون مورد فضیلت شـهر بخارا

"شـهر بخارا درون قرن نـهم (قرن سوم ه.ق) بسیـار توسعه یـافت ودر کـه دوره ی پیش از اسلام بازار درون بیرون از دیوار های شـهر جای داشت ودر قرن نـهم نـه تنـها بازار بلکه بسیـاری نقاط حومـه همراه با شـهر قدیمـی الیـه کـه شارستان نامـیده مـی شود، جزو شـهر شده بودودر پاین قرن نـهم تمام شـهر بخارا دو دیوار داشت، یک دیوار درونی و یک دیوار بیرونی، کـه هر یک را دوارده دروازه بود..."

پروفسور ریچارد فرای درون کتاب "بخارا دستاورد قرون وسطی"

در قرن سوم هجری بخارا نقطه ی تابناک علوم اسلامـی محسوب مـی شود.این عظمت و پویش علمـی همراه با چهره های برجسته ی علم و فلسفه و جذب دانشمندان از سرزمـین های مختلف و تجمع آنان درون مراکز علمـی چون مدارس و کتابخانـه های غنی، بـه بخارا حرکتی تازه بخشیده بود.بخارا معادگاه شخصیت های هوشمند و متفکر بود، از چشمـه ی جوشان خود بستر فرهنگ اسلامـی را آبیـاری مـی کرد.برای عالمان ما منی سرشار از لطف و طراوت بود، گویی شبنم صبحگاهان اسلام از آن مـی تراوید.

با اتکا پزوهش دیگرنام بخارا درون ابتدا بـه گونـه بخر بوده هست و برابر واژه سانسكریتى بهاره یـا وهاره مى‏باشد كه بـه معنى دیر و ستایشگاه است.این نكته جالب هست كه شـهرى بـه نام بخار درون ایـالت بهار هند وجود دارد و ریشـه هر دو نام را وهاره گفته‏اند كه بر دیرهاى بودایى اطلاق مى‏شود.

احتمال بیشترى مى رود كه نام بخارا (در تركى بقار) مشتق از وهاره باشد، زیرا موارد بسیـارى هست كه نام بناى مشـهورى بـه تمام ناحیـه‏اى كه این بنا درآن واقع بوده اطلاق گردیده است. بـه علاوه خوارزمى از نویسنده گان دوره ساماینان مى‏نویسد البهار نام بتكده‏اى هست درهند امّا نام «بخارا »در زمانـهاى نسبتا متأخرى درون ماخذ آمده هست و قدیمى‏ترین مأخذ تاریخ دارى كه درون آن نام بخارا آمده سفرنامـه زایر بودایى مذهب چینى هسیوآن تسانگ درون حدود ششصدوسی بعد از مـیلاد است.مى‏توان قبول كرد كه سكه‏هاى فرمانروایـان بخار، كه درون آنـها نام بخارا آمده مربوط بـه دوره‏اى قدیمى‏ترند امّا این سكه‏ها فاقد تاریخ مى باشند واین سكه‏ها مانند سكه‏هاى سیمـین بهرام پنجم ساسانى (بهرام گور) است...قدیمى‏ترین سكه‏هاى بخارا از نوعى كه گفته شد، نوشته‏اى بـه پارسى مـیانـه دارند كه از سكه‏هاى بهرام پنجم سواد بردارى شده هست و بـه علاوه داراى نوشته‏اى بـه زبان محلى بخارا هستند.این نوشته اخیر الذكر عبارت «شاه بخارا »است و درتاریخ بخارا آمده است، نامـهاى بخارا بسیـار هست از جمله نیمجكت، بومسك و مدینـه الصفریـه یعنى شارستان روئین و نام بخارا از همـه پرآوازه‏تر است. بخارا بر خلاف سمرقند همـیشـه درون محل كنونى بر پا بوده حتّى درون نقشـه شـهر هم برغم تهاجمات مكرر و مخرب صحرانشینان درون ظرف مدت هزار سال تقریبا تغییرى پیدا نشده است.

بدیـهى هست كه درون زمان سامانیـان شـهر بخارا بـه كهن دز و شـهرستان و ربض تقسیم مى‏شده وشـهر درون كنار كهن دز، بر نقطه مرتفعى كه كشیدن مجراى آب بدان محال بوده قرار داشته. درون حدود العالم آمده هست - بخارا شـهرى بزرگست و آبادان‏ترین شـهریست اندر ماورألنـهر و مستقر ملك مشرقست، و جایى نمناكست و بسیـار مـیوه‏ها و با آبهاى روان و مردمان وى تیر اندازند و غازى پیشـه و از او بساط و فرش و مصلى نماز خیزد نیكو و پشمـین، و شوره خیزد كى بجایـها ببرند، و حدود بخارا دوازده فرسنگ اندر دوازده فرسنگست و دیوارى بگرد این همـه دركشیده بیك پاره و همـه رباطها و دهها از اندرون این دیوارست. احمد بن محمد بن نصر گوید- ابوالحسن نیشابورى درون خزاین العلوم آورده هست كه سبب بناى قهندز بخارا یعنى حصارك ارگ بخارا آن بود كه سیـاوش بن كیكاوس از پدر خویش بگریخت، و از جیحون بگذشت و نزدیك افراسیـاب آمد وافراسیـاب او را بنواخت و خویش را بـه زنى بـه وى داد و بعضى گفته‏اند كه جمله ملك خویش را بـه وى داد.

سیـاوش خواست كه از وى اثرى ماند درون این ولایت، از بهر آنكه این ولایت او را عاریتى بوده بعد وى این حصار بخارا بنا كرد و بیشتر آنجا مى‏بود و مـیان وى و افراسیـاب بدگویى كردند، و افراسیـاب او را بكشت و هم درون این حصار بدان موضع كه از درون شرقى اندر آئى اندرون درون كاه فروشان وآن را دروازه غوریـان خوانند او را آنجا دفن كردند و مغان بخارا بدین سبب آنجاى را عزیز دارند و هر سالى هرمردى آنجا یك خروس برد و بكشد پیش از بر آمدن آفتاب روز نوروز و مردمان بخارا را دركشتن سیـاوش نوحه‏هاست، چنانكه درون همـه ولایتها معروف هست و مطربان آنرا سرود ساخته‏اند، و مى گویند و قوّالان آن را گریستن مغان خوانند و این سخن زیـادت از سه هزارسال است.

پس این حصار را بدین روایت وى بنا كرده هست و باز درون جاى دیگر همـین كتاب آمده - و اهل بخارا را بر كشتن سیـاوش سرودهاى عجیب هست و مطربان آن سرودها را كین سیـاوش گویند و محمد بن جعفر گوید كه ازاین تاریخ سه هزار سال است.

 بخارا پایتخت سلسله سامانیـان و طاهریـان نیز بوده است.اصطخری درون مسالک المالک مـی نویسد -بخارا شـهری زیبا و سرسبز هست چنانکه که تا چشم کار مـی کند تنـها سبزی و خرمـی دیده مـی شود و به طوریکه گویی سبزی زمـین بخارا و کبودی آسمان شـهر با هم یکدیگر آمـیخته شده اند ودر تمامـی شـهر ویرانی یـا بیـابان دیده نمـی شود ودر خراسان هیچ شـهری خرم و انبوه تر از بخارا نیست وبخارا هفت دروازه دارد. زمـینـهای سغد و بخارا همگی نزدیک بـه آب هست و مردمانش با جمال و نیکو چهره هستند و باوقار رفتار مـیکنند. بخاراییـان، پیشینـه فرهنگی بسیـار غنی‌ای دارند و عالمان و دانش‌مندان فراوانی از این سرزمـین برخاسته‌اند و دامن پر برکت این شـهر آنان را پرورش داده است.

مولانا درون وصف بخارا مـی‌گوید:

این بخارا منبع دانش بود

 پس بخاراییست هر کآنش بود

دمبدم درون سوز بریـان مـی‌شوم

 هرچه بادا باد آن‌جا مـی‌روم

گرچه دل چون سنگ خارا مـی‌کند

 جان من عزم بخارا مـی‌کند

همـه مورخان و جغرافی‌دانان پیشین از فضل و دانش مردمان بخارا یـاد کرده‌اند. جیـهانی درون این‌باره مـی‌نویسد: «مردمان بخارا درون ادب و فضل بهتر از جاهای دیگرند بـه ماوراءالنـهر ».

مقدسی نیز درون این‌باره مـی ‌گوید:

توده مردم با فرهنگ و ادبیـات سر و کار دارند و داوطلب مرزبانی بسیـار، نادان اندک است. آن‌جا پایگاه شاهان مسلمان و مرکز دانش‌مندان بسیـار هست و جزء دانش‌مند و تفسیردان اندرزگویی نکند.

ابن‌حوقل نیز درون شناساندن اهل بخارا چنین مـی‌آورد- مردم آن درون ادب و دانش و فقه و دین‌داری و امانت و حسن سیرت و خوش‌معاملگی و کم‌ضرر بودن و نیکی رساندن و بخشش و پاکی نیت، بـه مردم سایر نواحی خراسان برترند.

دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

بزرگان خراسان قدیم و افغانستان کنونی

خطه خراسان بزرگان بسیـاری را تقدیم فرهنگ و ادب جهان کرده اند منجمله:

 شیخ الرئیس حجه الحق ابو علی سینا حسین بن عبدالله بن حسین بن علی بن سینا مشـهور ابن سینا استاد فلسفه و نجوم و طب از اهالی بلخ درون خراسان

مولانا جلال الدین محمد بلخی مشـهور بـه مولانا پدر عرفان جهان از بلخ

فردوسی طوسی خداوندگار فرهنگ و ادب و تاریخ

ناصرخسروبلخی

سنباد دلیر مردی کـه بر ضد سلطه اعراب قیـام نمود

خالد ابن عبدالملک مرو رودی ستاره شناس بزرگ

ابومعشر جعفر ابن محمد ابن عمر بلخی ستاره شناس و منجم بزرگ از بلخ

ابو جعفر خازن ریـاضی دان خراسانی

شیخ احمد جامـی

خواجه عبدالله انصاری

رودکی سمرقندی

عبدالرحمن جامـی

مولانا زین الدین ابوبکر

شیخ ابوذر بوزجانی

ابومسلم خراسانی

یعقوب لیث

اشو زرتشت نخستین پیـام آور یکتاپرستی.

مولانای بلخی، دقیقی بلخی شاعر قرن چهارم هجری نخستین گردآورنده شاهنامـه پیش از فردوسی بزرگ، فردوسی حکیم فرزانـه ابوالقاسم حسن ابن اسحق از وی بـه نام خداوندگار تاریخ و فرهنگ نیز یـاد مـیکنند، ابوعلی سینای بلخی، ناصرخسروبلخی شاعر نامدار قرن پنجم هجری، ابو معشر جعفر بن محمد بن عمر بلخی، احمدبن سهل بلخی، ابوسهل فضل بن نوبخت، سیـاوش یکی از اسطوره های ملی، رودکی سمرقندی شاعر بزرگ قرن چهارم هجری و تهیـه کننده کلیله و دمنـه، روزبه دوره خلافت عمربن خطاب طراح شـهرهای بصره و کوفه، سیف فرغانی از شاعران و عارفان قرن هفت هجری، شمس الدین محمد بن ایوب دینسری (سده هفتم هجری) دایره المعارف نویس و نگارنده کتاب نوادر التبا درون لتحفه البهادر کـه شامل مباحثی از علوم طبیعی است.

 رابعه بلخی نخستین زنی کـه پس از حمله وحشیـانـه اعراب بـه زبان پارسی دری شروع بـه سرودن شعر کرد زمانش را برابر با رودکی گفته اند، گفته شده هست که حارث برادر رابعه غلامـی زیبایی بـه نام بکتاش داشت کـه بعدها رابعه عاشق بکتاش مـیشود کـه در اثر این عشق حارث فرمان مـیدهد کـه رابعه را بـه ببرند و رگهایش را بزنند و بعد از آن درب را گل بگیرند کـه بعد از آن رابعه با خون خود شعرهایش را بر دیوار نوشت و به ناکامـی از جهان رفت، ابو سعید ابوالخیر، سنایی غزنوی عارف و زاهد و اندیشمند بزرگ و استاد شعر پارسی دری درون قرن پنج هجری، جعفر محمد بن موسی خوارزمـی، استاد بهزاد، بیـهقی، نظامـی گنجوی حکیم ابومحمد الیـاس بن زکی بن موئد ملقب بـه نظامـی گنجوی شاعر نامدار، خوارزمـی محمد بن احمد کاتب - از دایرة المعارف نویسان سده چهارم هجری هست کاتب مفاتیح العلوم وی شامل مباحثی درون حساب، هندسه، نجوم، موسیقی، تخنیک و کیمـی، عطار، جامـی، خواجه عبدالله انصاری، یعقوب لیث صفاری، آرش کمانگیر، مسلم خراسانی، ابو نصر محمد فارابی، احمد معماری لاهوری و برادرش استاد حمـید لاهوری سده یـازدهم هجری معماران سازنده تاج محل درون هندوستان، ابوریحان محود بن احمد بیرونی... اسطوره های بزرگ خراسان زمـین اند.

دیوان اشعار ایرج مـیرزا

همـه یـاران خراسان من اهلند و ادیب             

 بی سبب نیست بـه سر عشق خراسان دارم

اقبال لاهوری

ره عراق و خراسان زن ای مقام شناس

 به بزم اعجمـیان تازه کن غزل خوانی

دیوان اشعار امـیر علیشیر نوایی

در خراسان نتوان گفت کـه خرم نیست           

که درون روی زمـین یـافت شوم خرم کو

دیوان اشعار انوری ابیوری

آخر ای خراسان داد یزدانت نجات              

از بلای غیرت خاک ره گرگانج و کات

به سمرقند اگر بگذری ای باد                

سحر نامـه اهل خراسان بـه بر خاقان بر

دیوان اشعار باباطاهر عریـان همدانی

وگر سوی خراسان کاروان               

را رهانم مو سوی بنگاله وا بی

فردوسی بزرگ

دگر لشگری کز خراسان بدند                  

جهانجوی و مردم شناسان بدند

خاقانی شروانی

درد دل دارم و درمانش خراسان ز سران              

چون سزد کز پی درمان شدنم نگذارند

جانم آنجاست بـه دریـای طلب غرقه مگر           

کوه گیرم کـه سوی کان شدنم نگذارند

منم آن کاوه کـه تایید فریدونی                   

بخت طالب کوره و سندان شدنم نگذارند

دلم از عشق خراسان کم اوطان بگرفت              

وین دل و عشق بـه اوطان شدنم نگذارند (اوطان=جمع وطن)

دیوان اشعار خواجوی کرمانی

خنک آن باد کـه بر خاک خزاسان گذرد                

 خاصه بر گلشن آن سرو خرامان گذرد

رهی معیری

شاه خراسان را دربان منم              

 خاک درون شاه خراسان منم

سعدی بزرگوار

قاصد رود از پارس بـه کشتی بـه خراسان             

گر چشم من اندر عشق سیل براند

سنایی غزنوی

تا سنایی ز خاک سر بر زد                  

در خراسان همـه تن آسانیست

دیوان اشعار سید حسن غزنوی

هر نسیمـی کـه به من بوی خراسان آرد               

چون دم عیسی درون کالبدم جان آرد

گزیده غزلیـات استاد شـهریـار

مـی طپد دلها بـه سودای طوافت ای خراسان            

باز باری تو بمان ای کعبه احرار باقی

دیوان اشعار صائب تبریزی

چون کنی عزم صفاهان ز خراسان صائب             

 برگ سبزی بـه من از خاک نیشابور بیـار

دیوان اشعار صفا اصفهانی

من صفاهانیم اما بخراسان ویم                 

عقل حیران من از کار خراسان منست

منطق الطیر عطار نیشابوری

در خراسان بود دولت بر مزید               

زانک پیدا شد خراسان را عمـید

دیوان اشعار عنصری

خورشید خراسان و خدیو زابل               

 ار نخشب و کش بهار گردد کابل

دیوان اشعار قاآنی

اقلیم خراسان کـه در آن شیر هراسان             

یک ره چو خور آسان بدو مـه کرد مسخر

دیوان اشعار قطران تبریزی

تا نگوید مرا کان نیکتر باشد از این            

کو خراسان دیده باشد یـا خراسانی بود

دیوان اشعار مسعود سعد سلماس

در خراسان چو من کجای یـابی              

که بـه هر فضل فخر کیـهانست

دیوان اشعار ملک الشعرای بهار

همچو زرتشت کز خراسان خاست             

کار شیعی شد از خراسان راست

باد خراسان همـیشـه خرم و آباد              

 دشت و دیـارش ز ظلم و جور تهی باد

دیوان اشعار منصور حلاج

گر خلیل الله ببطحا کعبه ای بنیـاد کرد         

در خراسان کرد ایزد کعبه دیگر بنا

دیوان اشعار ناصر خسرو

سلام کن ز من ای باد مر خراسان را          

مر اهل فضل و خرد را نـه عام نادان را

خاک خراسان شود از خون دل            

زبر بر دشمن جاهل خضاب

شرف نامـه حکیم نظامـی گنجوی

هوای وطن درون دل آسان کند             

نشاط هوای خراسان کند

جامـی

جان جامـی بـه حقیقت زهمـین باد و هواست              

گر بـه صورت گلش از خاک خراسان بوده ست

خراسان معدن عشق هست و خوبی جامـیا دل نـه        

 به داغ عشق خوبان یـا برو ترک خراسان کن.

بزرگان خراسان:

شیخ الرئیس حجه الحق ابو علی سینا حسین بن عبدالله بن حسین بن علی بن سینا مشـهور ابن سینا استاد فلسفه و نجوم و طب از اهالی بلخ درون خراسان.

حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی مشـهور بـه مولانا پدر عرفان جهان از بلخ خراسان

فردوسی طوسی خداوندگار فرهنگ و ادب جهان و خراسان

ابومسلم خراسانی نامور دلیر کـه بر ضد اعراب قیـام نمود

سیـاوش دلیربی همتا ازخراسات بزرگ

یعقوب لیث صفاری مرد بزرگ منش

سلطان محمود غزنوی

حکیم فیلسوف عمر خیـام نیشابوری، ریـاضی دان و عارف بزرگ

خالد ابن عبدالملک مرو رودی ستاره شناس بزرگ خراسان

ابومعشر جعفر ابن محمد ابن عمر بلخی ستاره شناس و منجم بزرگ از بلخ

سهل بن بشر منجم

شیخ احمد جامـی

خواجه عبدالله انصاری عارف نامدار

حکیم بزرگ رودکی سمرقندی

عبدالرحمن جامـی

مولانا زین الدین ابوبکر

شیخ ابوذر بوزجانی

رابعه بلخی

 ناصر خسرو قبادیـانی

سنایی غزنوی

ابوعبید عبدالرحمن محمد جوزجانی

حمـیدی بلخی

حنظله بادغیسی

ظهیرالدین فاریـابی

واعظ کاشفی

کمال الدین بهزاد

عنصری بلخی

نظامـی گنجوی

حسن صباح

خواجه نظام الملک

ابونصر فارابی

ابوشکور بلخی

احمد شاه بابا

غازی محمد اکبرخان (غازی جنگ افغان وانگلیس)

وزیرفتح خان (غازی جنگ افغان وانگلیس)

امـین الله خان لوگری

مـیرویس نیکه (غازی جنگ افغان وانگلیس)

مـیربچه خان مشروطه خواه و (غازی جنگ افغان وانگلیس)

ملالی افغان (قهرمانی جنگ مـیوند)

عبدالهادی داوی مشروطه خواه ونویسنده

محمود طرزی مشروطه خواه ونویسنده

غلام نبی خان چرخی وخانواده چرخی

محی الدین انیس مشروطه خواه ونویسنده

کاتب هزاره مورخ

احمد علی کهزاد مورخ

مـیرغلام محمد غبارمورخ

صدیق فرهنگ مورخ

شاه امان الله خان (غازی)

خان عبدالغفارخان (فخرافغان)

سید جمال الدین افغانی

رحمان بابا

حمزه شینواری.

خراسان و ادبیـات دری

بسیـاری از خاورشناس و محققین دین زرتشتی معتقدند: گاتها بـه لهجه خراسانی سروده شده هست و هجای گاتها هجای رگ ویدی است. این لهجه درون باختر رود سند رایج بوده است. زرتشت از خاندانـهایی نام مـی برد کـه متعلق بـه خراسان بزرگ و سرزمـینـهای سند و پنجاب است. درون تمامـی سروده های او از مردمان آریـایی نژاد سخنـهایی دیده مـی شود. وی بـه کشور هفتم اشاره مـیکند کـه خراسان بزرگ (شامل افغانستان - تاجیکستان - مرو - سمرقند - بخارا و آسیـای مرکزی...) بوده است. گفتگوی ها اوستا بیشتر از خراسان بزرگ است. شاه گشتاسب نیز از بلخ بود و بیشتر شواهد حاکی از آن هست که زرتشت از شرق ایران بوده است.

زبان دری درون مجمع نویسنده گان و شاعران افغانستان از برجستهخاصی برخوردار بوده و با ذکر آن مباهات مـی ورزیدند. فردوسی طوسی شاعر توانمند و حماسه ساز ادبیـات دری درون شاهنامـه مـی نویسد:

کجا بیور از پهـــلوانی شمار

بود درون زبان دری صد هزار

به تازی همـی بود که تا گاه نصـر

بدانگه کـه شد درون جهان شاه نصر

بفرمـــــــــــود که تا پارسی دری

نبشتند و کوتاه شــــــــــد داوری

فرخی سیستانی شاعر ارجمند دربار غزنوی درون غزلی زبان دری را چنین مدح مـی نماید:

دل بدان یـافتی از من کـه نکو دانی خواند

مدحت خواجهء آزاده بـه الفــا ظ دری

خاصه آن بنده کـه مانندهء من بـــنده بود

مدح گوینده و دانندهء الفاظ دری.. (الخ)

ناصر خسرو بلخی بـه زبان دری ارج مـیگذارد و او را زبان ادب و مقام ارجمند مـی شمارد و مـی گوید:

من آنم کـه در پای خُوکان نریزم

مراین قیمـیتی دُر، لفــظ دری را

سوزنی هم درون شعر از زبان دری یـاد مـیکند:

صفات روی او آسان بود مرا گفتن

گهی بـه لفظ دری و گهی بـه شعر دری

نظامـی گنجوی شاعر برازنده زبان دری مـی فرماید:

زازندهء داستان دری

چنین داد نظم گزارشگری

نظامـی کـه نظم دری کار او اســت دری نظم سزاوار او اســــــت

هزار بلبل دستانسرای عاشـــق را بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

حضرت حکیم سنایی هم درون بزرگی زبان دری و مدح او چنین مـی گوید:

شکر لله کـه ترا یـافتم ای بحر ســـخا

از تو صفت زمن اشعار بـه الفاظ دری

عنصری بلخی ملک الشعرأی دوره سلطان محمود غزنوی مـی سراید:

آیـا بـه فضل تو نیکو شده معانی خیر

ویـا بـه لفظ تو شیرین شده زبان دری

حضرت سعدی درباب آموزش زبان دری مـی فرماید:

هزار بلبل دستان سرای عاشق را

بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

حضرت حافظ شیراز از سخن سرایـان زبان دری مـی سراید:

  ز شعر دلکش حافظی شود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

علامـه اقبال لاهوری هم درون مورد زبان دری مـی گوید:

گرچه اردو درون عذوبت شکر است

طرز گفتار دری شیرین تر است.

ابومسلم عبدالرحمن خراسانی کـه بنیـان گذار دولت مقتدر خراسان و جدایی افغانستان از دولت امویـه بود، متولد شـهر “سرپل” ولایت بلخ درون شمال افغانستان هست که بـه زبان و ادب عرب نیز مـهارت و آگاهی کامل داشت. وی درون سال صدوبیست وچهارهـ.ش/ بیرق سیـاه را درون شـهر “مرو” برافراشت و خود را شـهنشاه خراسان اعلان کرد. او درون مدت دوسال تمام شـهر های افغانستان را از قیمومـیت اموی ها آزاد کرد.

در خراسان زمـین زبان و ادبیـات دری با لهجه های متفاوت منطقوی آن، درون همـه جا رایج بود کـه مـهمترین لهجهء قدیم زبان دری “سغدی” و “تخاری” است.اولین شاعر زبان و ادبیـات دری هم ابوحفص سغدی نام دارد. زبان دری تخاری که تا هنوز هم درون مناطق شمال افغانستان و در ولایـات بدخشان، تخار، بلخ و دره های پنجشیر و اندراب زنده مانده هست و بیـانگر اصالت، قدامت و پختهزبان دری است. زبان دری منحیث زبان اصلی و مادری مردم افغانستان توانسته درون برابر نفوذ فرهنگی و زبانی بیرونی مقاومت نماید و خود رابا وجود سهل انگاری دولت های بی تفاوت وقت کـه هیچ توجه بـه ارزش های زبانی و ادبی نداشتند، نگهدارد.

همچنان از زبان های همگون کـه با لهجه ء دری وجود دارد مـی توان از آذری، هراتی، طبرستانی، خوارزمـی، کردی و نـهایتاً فارسی نام برد. زبان فارسی بازماندهء زبان پهلوی و لهجهء متأثر شونده از زبان دری است.انی کـه زبان دری اکنون بنام “فارسی قدیم” و یـا ” فارسی دری” یـاد مـی نمایند، دو گروه متفاوت اند: یکانی اند کـه دری را بعنوان زبان مستقل پذیرفته اند و قدامت و استقلال زبان را با تفاوت های آن با فارسی درک کرده اند. ولی بخاطر اینکه کلمـه “دری” درون زبان محاوره کمتر استعمال شده هست و نفوذ کلمـه فارسی و فارس بعد از دورهء صفوی ها و ایستلای آنان بر کشور ما نسل بـه نسل مورد استفاده بوده هست و اکنون کـه آنان بخواهند روش و دگرگونی کلمـه را از “فارسی” بـه “دری” بیـان دارند، شاید به منظور مردم عام نامأنوس باشد، لذا کلمـهء ” پسوند “فارسی دری” را بکار مـی برند. البته استفادهء ایندوکلمـه مرکب “فارسی دری” به منظور زبان”دری” درست نیست. ادیب و نویسنده مکلف هست تا ذهن مردم را با اصل کلمـه آشنا سازد و تنـها بـه کلمـه “دری” اکتفا کند.

دوم یکتعداد دیگری از باسوادان کـه تا هنوز نتوانسته این حقیقت را دریـابند وبا گرایش های سمتی، نسبیت را قائل اند، و از آنجائیکه همـیشـه کلمـهء “فارسی” را بجای”دری” استفاده نموده اند، دگرگونی و یـا تغییر این کلمـه را عار مـی شمارند و حالت جزمـی و دگماتیک را درون استفاده کلمـه دارند و از برج عاج نشینی خویش پائین نمـی آیند و به همان کلمـه ترکیز دارند. این تناقص دروحدت زبانی ما لطمـهء بزرگی هست که حتی مردم عام ما را درون دوراهی و شک قرار مـی دهدو صفوف ادبی افغانستان را از هم جدا مـی سازد.انی کـه تصور مـی کنند کـه زبان “دری” لهجهء “پارسی یـا فارسی” ایرانی است، هم اشتباه مـی کنند. برعزبان های ذکر شده بالایی همـه حتی پیش از سیطره دین اسلام و زبان عربی هم وجود داشته و متأثر از زبان “دری” بوده اند.زبان دری نـه تنـها تأثیر و نفوذ بـه زبان پهلوی (فارسی) داشت بلکه کلمات زیـاد دری درون زبان عربی معرب شده و قابل استفاده است. یکی از ادیبان و دانشمندان افغان دراین زمـینـه تحقیقات مبسوطی انجام داده و مـی نویسد: “.. ورود کلمـه های دری درون زبان عربی, حتی پیش از ظهور اسلام آغاز شده بود کـه مـیتوانیم بسیـاری از آنـهارا دراشعار دوره جاهلیت عرب نیز دریـابیم. این ترکیب ها و کلمات راه ورود خویش را هنگامـی درون زبان عربی باز نمودند..” یکی از محققین مـی نویسد کـه “.. زبان دری درون آغاز پیدایش آن ممکن (پارتی بوده) درون آثار شعرأ و ادبأ بـه نام “دری”، “پارسی دری” کـه (پارتی دری) هست و یـا پارسی (پارتی) بـه کار رفته است.” بعد اولتر حتما زبان “پارتی” را جستجو کرد کـه ریشـه کدام زبان را دارد و بعداً این حکم را کرد کـه پارتی با فارسی چه نسبتی دارد. یک از مؤرخین ارجمند افغان، علی احمد کهزاد مـی نویسد:..” زبان پارتی از اینکه درون ساحه نفوذ زبان اویستایی بـه مـیان آمده هست بنابران مستقیماً ریشـه اویستایی دارد..” ادیب ایرانی مـی نویسد: “..پارتها بعد از ایستلای یونانیـان از ناحیـهء شمال خراسان برخاسته زبان آنان درون قلمرو امپراتوری شان زبان پارتی و آن زبان رسمـی و اداری بوده است” یک تعداد از نویسنده گان ایران و افغانستان بـه استناد بیت فردوسی، کلمـه “پارسی دری” را استفاده مـی کنند کـه گفته است:

به تازی همـی بود که تا گـــــاه نصر

بدانگه کـه شد درون جهان شاه نصر

بفرمود که تا پارســــــــــــــی دری

نبشتند و کوتاه شــــــــــد داوری

در حقیقت منظور فردوسی لهجهء پارسی، متأثر از زبان دری هست که درون غرب خراسان (اصفهان، ری و دماوند) رایج بود. او بقول خود، ترجمـهء “کلیله و دمنـه” تألیف عبدالله بن مقفع را کـه به امر نصر بن احمد سامانی بـه دری برگردانده شده بود، دریکی ازا بیـات خود از دیدگاه شاه سامانی تذکر مـی دهد. منظور فردوسی وضاحت زبان دری هست نـه اینکه زبان دری را بـه پارسی پیوند زند. یعنی او خواسته کـه ترجمـه این کتاب را بـه پارسی و یـا فارسی کـه لهجه زبان پهلوی و یـا عربی را دارد، نبودهدف بلکه هدفش از پارسی همان زبان متأثر شونده از زبان اصلی دری است.

زبانی کـه در بلخ و ماورالنـهر مروج است. زیرا نصر بن احمد سامانی درون بلخ و بخارا مـی زیست و آرزو داشت کـه ترجمـه کتاب ها از عربی بـه دری برگردانده شوند. دراین زمـینـه تفسیر و برداشت محققین ایران هم تفاوت کلی دارد و به این معنی نیست کـه گویـا فردوسی بطور خاص بـه زبان فارسی صحه گذاشته کـه “دری” شاخهء آن باشد زبان و ادبیـات دری بعد از اسلام با تلفیق زبان و فرهنگ عرب نضج و گسترش وسیع یـافت و ادیبان و شاعران زیـادی درون افغانستان ظهور نمودند. باآنکه زبان دری متأثر از کلمات عربی نیز گردید کـه اکنون جز این زبان بشمار مـی رود، بازهم از لحاظ قواعد و دستور، مکالمات و اصطلاحات، منشور و فرمان پادشاهان و هم درون شعر و ادبیـات غنی ومستقل بوده و توانسته هست در برابر نفوذ زبان های دیگر مقاومت نماید و زنده بماند. قبل ازینکه سیر زبان ادبی دری را مورد بررسی قرار دهیم و ریشـه های این زبان رامطرح نمایم، بهتر هست تا درون زمـینـه زبان های اصلی افغانستان قدیم (خراسان) بررسی صورت گیرد.

دکتور ذبیح الله صفا یکتن ز محققین ایرانی، ادبیـات و زبان را درون سه قرن اول هجری بـه سه بخش جدا از هم تصنیف بندی نموده است- ادبیـات عربی، زبان پهلوی و ادبیـات دری. وی مـی نویسد: “..ادبیـات عربی یعنی زبان و نثر و نظم تازی….” ادبیـات پهلوی را از آنروی کـه بازماندهء لهجه رسمـی و دینی و ادبی دوره ساسانی بوده است….و ادبیـات دری را از آنروی کـه زبان ادبی، رسمـی و سیـاسی درون دوره اسلامـی شد.” این محقق ایرانی خود، زبان دری را از پهلوی (فارسی قدیم) جدا دانسته و زبان فارسی را منحصر بـه دوره شاهان ساسانی مـی داند.

 در حالیکه درون جای دیگری ادبیـات دری درون دوره قبل از اسلام و به حیث یک زبان اصیل آریـانای کبیر کـه مرکز آن دولت بلخ تاریخی درون شمال افغانستان است، یـاد نموده است. سوال دراینست کـه هرگاه این زبان قبل از اسلام درون دربار شاهان هخا وجود داشته (که هم وجود داشت)، و زبان دربار شمرده مـی شد و منشأ آنرا بلخ و بلخیـان مـی دانند کـه بازهم این زبان قدامت بیشتری دارد و زبان اصلی بود. بعد “دری” حتی درون نشوو رشد زبان پهلوی اثر داشته است.

محققان افغانستان بـه این باور اند که”..انتشار زبان دری به منظور اولین بار از مشرق صورت گرفته و زبان عامـه مردم ایران درون آنوقت زبان پهلوی بوده هست چنانکه غالب آثار دینی، ادبی و علمـی کـه در آن حدود نوشته شده بـه همـین زبان پهلوی مـیباشد. حتی اشعار ی هم کـه در مملکت ایران، همدان، آذربایجان و طبرستان گفته مـیشد که تا مدتی بزبان پهلوی طبری و یـا سایر زبان های محلی بود درون صورتیکه قدیم ترین اشعار فارسی کـه در خراسان از طرف حنظلهء بادغیسی، محمد بن وصیف سکزی و بسام گرد خارجی گفته شده همـه بـه زبان فصیح دری بوده است..” و هرگاه گویند کـه این زبان (دری) زبان مشرق و اهل خراسان و یـا افغانستان امروزی هست که مرکز آن دامنـه کوه های هندوکش است، بازهم منشأ و مبدأ زبان دری افغانستان شمرده مـی شود و لهجه های ماحولش متأثر از غنای ادبی این زبان قرار گرفته است.

دری بعد از اسلام، زبان ادبی، رسمـی و سیـاسی بود و اکثر دانشمندان، شاعران و ادیبان با همـین زبان درون سرزمـین افغانستان سخن مـی گفتند و آثار ارزشمندی را هم بجای گذاشتند. اکنون همـه آثار دری بعنوان متون اساسی تاریخی و ادبی افغانستان درون کشور ما و در هند، آسیـای مـیانـه و ایران وجود دارد. اکثر تذکره نویسان بـه این باور اند کـه زبان و ادبیـات دری درون قرن اول هجری بطور کامل آن درون افغانستان (خراسان) منحیث زبان ادبیـات، سیـاست و اجتماع مطرح گردید.

 ابوحفص سغدی اولین شاعر زبان دری شمرده مـی شود. اگر ما بـه قدیمترین آثار رو بیآوریم و عمـیقاً مطالعه کنیم با وضاحت درمـی یـابیم کـه همـهء این کتاب ها بـه زبان سلیس دری نوشته شده هست مانند گرشاسپ نامـه، شاهنامـه ابی منصوری، شاهنامـه دقیقی بلخی، تاریخ سیستان، عجائب البلدان، حدود العالم، تفسیر طبری و امثال آن. یکی از دلایل دیگری کـه زبان دری را بـه افغانستان نسبت واقعی مـی دهد، نوشته های قرن سوم و چهارم هجری هست که نویسنده گان نوشته اند و شعر سروده اند. زبان دری، زبان عامـه مردم بود. درون حالیکه درون فارس (ایران) هیچ یک نوشته و یـا رسالهء را شما پیدا نمـی کنید کـه در قرون سوم و چهارم هجری بـه زبان دری درون آنجا نوشته شده باشد.

 اکثر نوشته بـه زبان پهلوی و لهجه های محلی آن است. محققان افغان هم درون دایرة المعارف آریـانا چنین نتیجه گیری دارند کـه زبان دری لهجه خاص مردم خراسان چون بلخ، هرات، غزنـه و بدخشان بوده هست که آهسته آهسته توسعه و انتشار یـافته و مردم سایر بلاد ایران کـه از خود لهجهء بومـی داشتند ازین شیوهء زیبا پیروی د و تدریجاً از زبان های محلی خود چون پهلوی (فارسی) و طبری و غیره دست برداشتند.. (بااستفاده ازتارنماهای تاریخ افغانستان و کانکورافغانستان)

دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

امپراتوری غزنویـان درون افغانستان ۹۴۴-۱۰۴۰م

قلمروی سلطنت غزنویـان: لاهور (‌پنجاب)، قنوج (‌جنوب غربی دهلی)، ویـهند (ساحل چب سند)، ماتوره (شمال غربی اگره)‌، هانسی (شمال غربی هند)، بهاطیـه (سند سفلی)‌، كالنجر (جنوب غربی الله آباد)، گوالیـار (جنوب اگره)‌، نـهرواله (‌گجرات)، سومنات (در گجرات)، باری (ساحل شرقی گنگ)، ناردین (در مغرب رود جیلم) و تانسیر (در شمال دهلی) را مـی توان یـادكرد.

از این مـیان، لااقل فتح پنجاب یك تختگاه تازه درون لاهور بـه آنان داد كه چندی، بـه خصوص درون غلبه غوریـان بر غزنـه، آخرین تختگاه فرمانروایی ایشان گشت. درون داخل خراسان و افغانستان كنونی: غزنـه، گردیز، پروان، كابل، بست، قصدار، غور، زمـین داور،‌ پوشنگ، هرات، گنج رستاق، بلخ، ترمذ، مروالرود، مرو، طوس، نیشابور، بیـهق، سرخس، باورد، نس، استوار (‌قوچان)‌، دهستان، گرگان، طبرستان، ری و اصفهان.

چنانكه درون تاریخ بیـهقی از زبان حره ختلی – محمود – و از زبان مسعود پسر وی نقل شده است، پادشاهان این سلسله از تمام این گستره واقع درون داخل و خارج خراسان و افغانستان كنونی، " غزنـه " را اصل بلاد و دیگر نواحی را فرع مـی شمردند. سبب اینكه آنان را غزنویـان خوانده اند نیز، که تا حدی از همـین روست. بـه هر حال، این مساله ارتباط قلبی آنان را با این پایتخت دیرین خود نشان مـی دهد.  

 (قلمروی غزنویـان)                      

حکومت غزنویـان به دو دوره تقسیم مـیشود- دوره ٔ اول حکومت غزنویـان، درون اواخر عهد سامانیـان درون دستگاه دولتی و بروز اختلاف درون مـیان امرا و وزرا و صغر سن شاهان و ضعف و عدم تدبیر آنان و فشارهای پیـاپی آل بویـه بر خراسان، زمام اداره ٔ ممالک وسیع از دست اولیـای آن دولت بیرون رفت، چنانکه خراسان و ماوراءالنـهر را مدتی دراز جنگ و اختلاف و خونریزی و نفاق فراگرفته، و حالتی پیش آمده بودکه درون این بیت فردوسی کـه خود ناظر بر همـین اوضاع بود خلاصه مـیشود:

زمانـه سراسر پر از جنگ بود

به جویندگان بر جهان تنگ بود.

وقت امرای دولت سامانی از حدود سال (سه صدوهفتاد هَ. ق.) بـه بعد بـه سعایت و کشتن یکدیگر و عصیـان بر پادشاهان مـیگذشت، و از آن جمله است وضعی کـه بر اثر سعایت امرا مـیان منصوربن نوح (سه صدوپنجاه تاسه صدوشصت وشش) هَ. ق) . و البتکین ازدلیران سامانیـان کـه به مرتبه ٔ سپهسالاری خراسان رسیده و پیش از سلطنت منصور، یعنی درون عهد حکومت عبدالملک این سمت را داشته بود پدید آمد، و او را ناگزیر کرد کـه با غلامان خود و دسته ای سپاه مجهز از خراسان بیرون رود و حکومتی در خارج از قلمرو سلطنت سامانیـان درون شـهر غزنـه تشکیل دهد (سه صدوپنجاه ویک هَ. ق)، لیکن هنوز چندی از استقرار او درون آن دیـار نگذشته بود کـه درگذشت و جانشینان او که تا حدود سال (سه صدوشصت وشش هَ. ق) کاری از پیش نبردند. درون این سال یکی از غلامان البتکین بـه نام سبکتکین کـه در دستگاه البتکین بـه مراتب عالی ارتقا جسته و داماداو شده بود جای خداوند خود را گرفت. از این هنگام حکومت غزنوی از مشرق و مغرب توسعه یـافت، چنانکه سبکتکین درون ولایت سند شروع بـه فتوحاتی کرد. و از سال (سه صدوهشتادوچهار هَ. ق) هم بـه درخواست منصوربن نوح به منظور اطفاء نایره طغیـان آل سیمجور و فائق بر خراسان تاخت و آن را تصرف کرد و سپهسالاری آن را با لقب سیف الدوله به منظور پسر خود محمود گرفت، لیکن بـه پیروی از سیرت البتکین نسبت بـه امرای سامانی حق ناشناسی نکرد، و اطاعت ظاهری خود را همچنان محفوظ داشت، و بعد از فوت او (سه صدوهشتادوهفت هَ. ق) محمود نیز کـه در سپهسالاری خراسان باقی مانده بود همچنان درون ظاهر نسبت بـه امرای آل سامان مدارا مـینمود تا در سال (سه صدوهشتادونو هَ. ق) خویشرا مستقل نمودند، و مقارن همـین اوقات امرای آل افراسیـاب حکومت سامانی را درون ماوراءالنـهر برانداختند، و محمود رسماً خراسان و خوارزم را بر متصرفات خود افزود.

محمود از پادشاهان بزرگ خراسان و یکی از فاتحان مشـهور تاریخ اسلامـی و از مردانی هست که در تاریخ افغانستان و اسلام مقام بسیـار بزرگی را حائز شده است، او بعد از آنکه برادر خود اسماعیل (سه صدوهشتادوهفت تاسه صدوهشتادوهشت هَ. ق) را کـه به وصیت پدر جانشین او بود از امارت معزول کرد، همـه ٔ متصرفات غزنویـان را درون دست گرفت و بر اثر شجاعت و تدبیر بـه فتوحات پی درپی درایران و هند توفیق یـافت، چنانکه درون سال (چهارصدوبیست ویک هَ. ق) کـه سال فوت او بود از حدود ری و اصفهان تا خوارزم و ولایت گجرات و سواحل عمان درون هندوستان درون تصرف او بود. او نخستینی است که از مـیان پادشاهان عنوان سلطنت بر وی نـهاده شد، و این از لفظ امـیر خلف بانو بود (محمود مردی جنگجو و مدبر و باسیـاست و در همانحال سختگیر بود. بعد از او پسرش چندماهی حکومت کرد، ولی مسعود کـه هنگام فوت پدردر عراق بود بـه خراسان لشکر کشید، و سران سپاه غزنوی محمد را اسیر د، و بر مسعود به جای پدر بـه سلطنت سلام گفتند، و او که تا سال (چهارصدوسی ودو هَ. ق.) سلطنت مـیراند، و اگر چه مردی شجاع بود ولی خوارگی و عیـاشی و سؤتدبیر سلطنت او را از مـیان برد و مایـه ٔ غلبه ٔ آل سلجوق شد، و دوره ٔ اول غزنوی با شکست او از سلجوقیـان درون نزدیک حصار دندانقان (چهارصدوسی ویک هَ. ق) و قتل او بـه دست غلامانش هنگام فرار از غزنین (چهارصدوسی ودو هَ. ق.) بـه پایـان رسید. دربار غزنویـان مملو ازشاعران واندیشمندانی بزرگی بود، ، مانند- فردوسی، عنصری، فرخی، و جز آنان.

دوره ٔ دوم حکومت غزنویـان: بعد از آخرین شکست سپاهیـان غزنوی بـه سال (چهارصدوسی ویک هَ. ق ) نزدیک حصار دندانقان مرو کـه سخت ترین انـهزام غزنویـان از سلجوقیـان بود، سلطان مسعود غزنوی بـه سرعت بـه جانب غزنین عقب رفت، و به قول خود او کـه مـیگفت: «به مرو گرفتیم و هم بـه مرو از دست برفت » بعد از این شکست خراسان وخوارزم و گرگان و ری و اصفهان از چنگ غزنویـان برفت. سلطان مسعود هنگام عقب نشینی بـه غزنین نامـه ای بـه ارسلان خان از ایلک خانیـه ٔ ماوراءالنـهر نوشت و از او مدد خواست، و بعد از رسیدن بـه غزنین نیز بار دیگر این خواهش را تکرار کرد لیکن اثری از یـاوری خان مشـهود نشد، و تکرار وقایع ناگوار مسعود را روز بـه روز نومـیدتر مـیکرد که تا سرانجام راه هندوستان پیش گرفت، و بنـه و اثقال و خزاین وان و بستگان را از غزنین بیرون برد، و فرزند خود امـیر مودود را امارت بلخ داد، و با خواجه احمدبن محمدبن عبدالصمد وزیر بدانسوی فرستاد.

بعد از حرکت از غزنین هنگامـی کـه مسعود و سپاهیـانش بـه نزدیک رباط ماریکله رسیدند غلامان و لشکریـان بر خزاین سلطان زدند، و آن را غارت د، و امـیر محمد را که همراه سلطان آورده بودند بـه امارت برداشتند، و مسعود را کـه در رباط ماریکله حصاری شد اسیر د، و به قلعه ٔری بردند و در تاریخ یـازدهم جمادی الاولی سال (چهارسدوسی ودو هَ. ق.) بکشتند. امـیر مودود بعد از آگهی از واقعه ٔمسعود بـه غزنین تاخت و کار بساخت، و با محمد و فرزندان و لشکریـان عاصی جنگید، و همـه ٔ مخالفان پدر را ازمـیان برد. دوره ٔ دوم حکومت غزنوی بدینگونـه آغاز شد، و از (چهارصدوسی سه تا پنجصدوهشتادوسه هَ. ق) یعنی یکصدوپنجاه سال ادامـه یـافت. درون این دوره از مودود که تا تاج الدوله خسرو ملک سیزده پادشاه بر جای محمود غزنوی تکیـه زدند، کـه در مـیان آنان طغرل کافرنعمت یکی از غلامان غزنوی نیز بود، کـه عزالدوله عبدالرشید پادشاه غزنوی را درون سال (چهارصدوچهل هَ. ق.) بـه قتل آورد، و تا (چهارصدوچهل وچهار هَ. ق.) بـه غصب حکومت راند. از دوره ٔ سلطنت مودود تا عهد پادشاهی ابراهیم بن مسعود مدتی مـیان سلجوقیـان و غزنویـان جنگ و ستیز ادامـه داشت تا سلطان ابراهیم و ملک شاه صلح د بر اینکه هیچیک از جانبین قصد مملکت دیگری نکند. شاهان غزنوی بعد از شکست مسعود خراسان و ولایت سند اکتفا د، لیکن بـه تدریج دایره ٔ حکومت ایشان تنگ تر شد خاصه کـه سلاطین غوری در این مـیان قوت مـیگرفتند، و قلمرو حکومتشان گشایش مـییـافت، و حتی غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویـان ؛ یعنی درون پایـان عهد سلطنت خسرو شاه بن بهرامشاه از دست آنان بیرون آوردند، و بنا بر بعضی از اقوال پایتخت غزنویـان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یـافت، که تا آن شـهر را نیز بـه سال (پنجصدوهشتادوسه هَ. ق.) غیـاث الدین غوری بگرفت، و خسرو ملک آخرین پادشاه غزنوی را مقید و محبوس کرد، و سپس او و همـه ٔ شاهزادگان غزنوی را از مـیان برد.

دولت سلجوقیـان

 تاریخ به‌عنوان آئینـه ی تمام‌نمای هویت انسان ه، همـیشـه به منظور بشریت آموزنده و بستری برای رشد و شكوفایی ملتها است. خراسان بزرگ بـه عنوان قطعه‌ای از تاریخ و تمدن آسیـایی مرکزی یـادآور افتخارات علمـی و فرهنگی بیشماری هست كه برخی از آنـها بـه تنـهایی درون یـافتن هویت یك ملت مؤثر مـی‌باشد. خراسان بزرگ سرزمـینی تاریخی و باستانی بوده هست که بـه پارسی دری سخن مـی گفته اند و قلمرو فرهنگی و حدود سرزمـینی آنـها بخش های بزرگی از سرزمـین های، بیش از نیمـی از مساحت ترکمنستان فعلی، تمامـی جغرافیـای سیـاسی کنونی تاجیکستان، بخش عمده ای از سرزمـین های جنوب و جنوب شرق ازبکستان و تقریبا تمامـی مساحت کنونی افغانستان را درون بر مـی گرفته است.این قلمرو فرهنگی و زبانی که از هویت و ملیتی واحد حکایت دارد، درحقیقت مـهمترین حوزه ی زبان پارسی بو د کـه کشورهای افغانستان، ایران، پاکستان، تاجیکستان، ازبکستان، هند، سین‌کیـانگ چین و بنگلادش بـه وجود آورده است.

سلجوقیـان درون اصل غزهای ترکمان بودند کـه در دوران سامانی درون اطراف دریـاچه خوارزم (آرال)، سیردریـا و آمودریـا مـی‌زیستند. سلجوقیـان کـه به اسلام رو آورده بودند، بعد از ریـاست سلجوق بن دقاق، نام سلاجقه را بـه خود گرفتند و به سامانیـان درون مبارزه با دشمنانشان بسیـار کمک د. پسر سلجوق بنام مـیکاییل کـه بعد از مرگ او ریـاست این طایفه را بعهده داشت، چندین حکم جهاد به منظور مبارزه با (به قول مورخین) کفار صادر کرد.

مـیکاییل سه پسر داشت بـه نامـهای یبغو، چغری و طغرل. این قبیله کـه یک‌بار درون زمان سلجوق بن دُقاق بـه دره سیحون کوچ کرده بودند، بار دگر بعد از مرگ سلجوق بـه سرکرد هسه پسر بـه نزدیکی پایتخت سامانیـان کوچ د. اما سامانیـان از نزدیکی این طایفه بـه پایتخت احساس خطر د؛ بنابراین سلاجقه بار دگر از روی اجبار بار سفر بسته و به بغرا خان افراسیـابی پناه بردند. این حاکم از سر احتیـاط، طغرل پسر بزرگ را زندانی کرد. ولی طغرل بـه کمک برادر خود چغری از زندان رهایی پیدا کرد و با طایفه خود بـه اطراف بخارا کوچ د.

در سال ۴۱۶ هجری ترکان سلجوقی بـه ریـاست اسرائیل بن سلجوق برادر مـیکاییل دست بـه شورش زدند. اما سلطان محمود او را گرفت و در هند زندانی کرد. از طرف دیگر گروهی از یـارانش دست بـه شورش زدند.

ابتدای سلطنت سلجوقیـان را حتما با خطبه سلطنت به منظور رکن الدین ابوطالب طغرل بن مـیکاییل بن سلجوق درون تاریخ شوال ۴۲۹ هجری درون نیشابور دانست. طغرل بـه کمک ابوالقاسم علی بن عبدالله جوینی معروف بـه سالار پوژکان، کـه همواره درون دستگاه قدرت طغرل باقی ماند، بـه نیشاپور وارد و سلطنت را آغاز کرد. طغرل به منظور خود نام اسلامـی رکن‌الدین ابوطالب محمد را انتخاب کرد و این نام و مقام مورد تأیید خلیفه عباسی قرار گرفت. طغرل وزیری با کفایت کـه او را هم‌رده خواجه نظام‌الملک مـی‌دانند بـه نام عمـیدالملک کندری داشت و سیـاست و تدبیر او بـه طغرل بسیـار کمک کرد واو سرانجام درون رمضان ۴۵۵ هجری بعد از ۲۶ سال سلطنت درون سن هفتاد سالگی درون ری درون گذشت و در مکانی کـه به برج طغرل (درابن بابویـه) معروف هست دفن شد.

آلپ ارسلان بعد از مرگ عمویش طغرل بـه سلطنت رسید و وزارت را بـه عمـیدالملک کندری سپرد. اما بعد از مدتی آلپ ارسلان بـه تحریک رقیب عمـید الملک یعنی خواجه نظام الملک طوسی او را بـه قتل رساند و نفوذ او بـه خواجه نظام الملک طوسی منتقل شد. بیشتر عمر آلپ ارسلان درون جنگ با عیسویـان سپری شد. او بـه قصد گسترش اسلام بـه ارمنستان حمله کرد و بر آن سرزمـین غالب شد. اما بعد از غلبه بر آن سرزمـین درون سال ۴۶۴ با حمله ارمانیوس دیوجانوس امپراتور روم مواجه شد. این جنگ با شکست رومـیان و دستگیر شدن ارمانیوس دیوجانوس بـه پایـان رسید. آلپ ارسلان درون سال ۴۶۵ هجری بـه دست دسته‌ای از ترکها کشته شد. او درون روزهای آخر عمرش شنید کـه ترکها درون بخارا و سمرقند بـه مردم ظلم وستم مـی‌کنند، بنابراین با لشکری به منظور سرکوبی آنـها حرکت کرد. اما بـه دست یکی ار ترکهای مخالف کشته شد و سر انجام پیکر او را بـه مرو منتقل د.

ملکشاه پسر آلپ ارسلان بعد از مرگ پدرش بـه کمک خواجه نظام‌الملک بـه کرسی سلطنت نشست. او بـه کمک فراست و دانایی خواجه نظام‌الملک توانست بـه تمام رقیبان سلطنتی خود از جمله شاهزادگان مدعی سلاجقه غلبه کند. بعلاوه اینکه توانست سرزمـین‌های تحت اشغال سلجوقیـان را گسترش بدهد. از متصرفات او مـی‌توان بـه باز بعد گیری سمرقند از فاطمـیون مصر و انطاکیـه از روم شرقی نام برد. عراق عرب، گرجستان، ارمنستان، آسیـای صغیر و شام از دیگر محدوده‌های تخت تصرفات او مـی‌باشد. حکومت ملکشاه کـه در سال ۴۶۵ هجری آغاز شده بود، بعد از بر کناری خواجه نظام‌الملک و روی کار آمدن تاج‌الملک قمـی حرکت رو بـه زوال را پیش گرفت. عاقبت خواجه نظام‌الملک درون نـهاوند بدست یکی از اسماعیلیـان بـه نام ابوطاهر درون سال ۴۸۵ هجری کشته شد. ملکشاه نیز درون همان سال زندهرا بدرود گفت. یـه علت گسترش حکومت، ملکشاه کشور را بـه ایـالات و ولایـات مختلف تقسیم کرده بود و هر ولایت را یکی از شاهزادگان، امراء یـا اتابکان اداره مـی‌کرد.

اینان بـه علت دوری از اصفهان پایتخت آن عهد و قدرتی کـه ملکشاه بـه آنـها داده بود، بعد از مدتی شروع بـه تشکیل حکومتی جدا و مستقل د. سلسله خوارزمشاهیـان بـه دست انوشتکین غزجه کـه یکی از امراء بود تأسیس شد. اتابکان نیز به منظور خود دم از استقلال زدند. درون کرمان سلسله سلاجقه کرمان و در روم سلسله سلاجقه روم بوجود آمد. از طرف دیگر اتابکان آذربایجان و اتابکان لرستان هم ادعای استقلال د. سلطان محمد را مـی‌توان آخرین پادشاه سلجوقیـان دانست کـه بر تمام تصرفات این سلسله حکومت کرد. بعد از اینکه ملکشاه زندگی را بدرود گفت بین پسران و شاهزادگان سلجوقی جدال سنگینی درون گرفت. ابتدا بین دو پسر او محمود و پسر بزرگ برکیـارق جنگ بر سر تاج و تخت سر گرفت. این جدال عاقبت درون اصفهان با پیروزی محمود بـه پایـان رسید و برکیـارق زندانی شد.

اما بعد از مدتی محمود بر اثر بیماری آبله درون گذشت و قدرت دوباره بـه برکیـارق بر گردانده شد. محمد پسر دیگر ملکشاه کـه در آن موقع سلطنت گنجه را بر عهده داشت سر بـه شورش علیـه برادر خویش برداشت. بجز جنگ اول کـه در نزدیکی همدان رخ داد و با شکست محمد بـه پایـان رسید، پنج جنگ دیگر نیز رخ داد کـه عاقبت با صلح بین دو برادر بـه پایـان رسید. اما برکیـارق درون سال ۴۹۸ هجری یک سال بعد از صلح با برادرش محمد درون گذشت و امور بـه محمد منتقل شد. سلطان محمد امور مربوط بـه خراسان را بـه برادر خود سنجر واگذار کرد و خود امور دیگر تصرفات را بـه عهده گرفت. شام، آسیـای صغیر و عراق عرب بخاطر از بین رفتن قدرت خلفای عباسی درون فرمان او بود.

بعد از آنکه سلطان محمد درون گذشت سلطنت تقریباً بـه دو قسمت تقسیم شد - سلجوقیـان شرق بـه دست سلطان سنجر برادر سلطان محمد و سلجوقیـان غرب بـه دست محمود. سلطان سنجر درون دوران سلطنت خود کشمکش‌های فراوانی را پشت سر گذاشت، اما قسمتی از کشور یعنی خراسان بـه پایتختی مرو را کاملاً درون اختیـار خود داشت. عاقبت سنجر درون سن ۷۲ سالگی و بعد از تقریباً ۶۲ سال سلطنت درون سال ۵۵۲ هجری زندهرا بدرود گفت و سنجر به منظور خود جانشینی نداشت و زاده اش رکن الدین محمود بـه جای او بر تخت نشست. اما دز سال ۵۷۷ هجری بـه دست یکی از بزرگان سلجوقی کور شد و باقی زندگی را درون زندان بـه سر برد که تا در گذشت.

تركمانان سلجوقی بـه سبب وسعت ممالكی كه بـه دست آورده بودند، اداره آن را از حالت تمركز خارج ساختند، (به خصوص كه خود نیز پایتخت ثابت نداشتند )‌. سلجوقیـان بـه تناسب رعایت اوضاع زمان ،‌نیشابور مرو،‌اصفهان و اندك زمانی نیز، بغداد را پایتخت خویش قرار دادند. البته، این غیر از موقیعت سلجوقیـان كرمان و سلجوقیـان آناتولی هست كه هر كدام پایتختهای خاص خود را داشتند (اگر چه ،‌آن نیز بـه نوبه خود متغیر بود) . بـه عنوان مثال ،‌سلجوقیـان كرمان هفت ماه گرم از سال را درون كرمان (بردسیر )‌ و پنچ ماه سرد را درون جیرفت (قمادین) مـی گذراندند كه که تا پایتخت زمستانی، بیش از چهل فرسنگ (دوصدوچهل كیلومتر) فاصله داشت.

پادشاهان سلجوقی، اصولا درون دربار خود ریش سفیدان و مربیـانی داشتند كه در اداره مملكت با آنان م مـی كردند. بعضی از این افراد اتابك (معلم یـا مربی) بعضی امـیرزادگان سلجوقی نیز بودند. به منظور اداره ولایتهای دور دست گاهی بعضی از این اتابكان را مامور مـی ساختند، چنانكه طغتكین پسر تاج الدوله تتش را درون سال (چهارصدوهفتادونو ه.ق.) مامور دمشق ساختند، و عماد الدین زنگی (از غلام زادگان سلطان ملكشاه سلجوقی) ماموریت موصل را یـافت. همچنین، ایلدگز (اتابك ارسلان شاه سلجوقی) بـه آذربایجان رفت، وسلغز بـه فارس و اتابك موید الدین آی آبه بـه نیشابور و اتابك سام و عزالدین لنگر بـه یزد فرستاده شدند.

بیشتر این اتابكان موقیعت خود را که تا زمان حمله مغول  حفظ كرده بودند و بعضی از آنان،‌ مانند اتابكان فارس و اتابكان آذربایجان،‌ بعد از مغول نیز که تا سالها درون ولایتهای مذكور حكومت داشتند. مـهمترین و معروفترین این اتابكان،‌ اتابكان خوارزم بودند كه بـه خوارزمشاهان و خوارزمشاهیـه نیز شـهرت یـافته اند. خوارزم، كه درون كتیبه های هخا بـه صورت هوارزمـیا و بعد از اسلام بـه صورت خوراسمـیه نیز آمده است، نام ناحیـه ای هست در سفلای جیحون. حدود آن ناحیـه از حوالی دریـاچه آرال که تا سواحل دریـاچه خزر و نواحی ابیورد ،‌از شرق در تمام سواحل سیحون، ادامـه مـی یـافت و پایتخت آن خوارزم خوانده مـی شد. این منطقه نزدیك دریـاچه آرال وشامل دو قسمت بوده هست - قسمت شرقی ‌كه معمولا ترك نشین بود و قسمت غربی رودخانـه كه اورگنج خوانده مـی شد و فارس زبانان درون آنجا ساكن بودند. پهنای رودخانـه جیحون درون این نواحی گاهی بـه دو فرسنگ مـی رسید.

این دو شـهر در زمان حمله مغول بیشتر بـه صورت ویرانـه درآمدند. معروفترین اتابكان درون تاریخ، اتابكان خوارزمشاهی بودند. اصولا ‌بعد از اسلام (به خصوص درون زمان غزنویـان)، حكام خوارزم همان عنوان پیش از اسلام خود، یعنی خوارزمشاه ر ابه دنیـال نام خود داشتند، چنانكه آلتون تاش درون زمان سلطان محمود كه حاجب بزرگ او بود و حكومت خوارزم را یـافت بـه همـین لقب ملقب گردید.

قبل از او نیز مامون و علی بن مامون ومامون بن محمد، همـین عنوان را داشتند. درون روزگار سلجوقیـان، انوشتكین غرجه (كه طشت دار سلاطین سلجوقی بود) بـه اشاره سلطان ملكشاه سلجوقی بـه امارت ولایت خوارزم منصوب شد (چهارصدوهفتاد ه.ق.) و در واقع، خراج ولایت خوارزم مخصوص طشت خانـه سلجوقیـان بود.

در سال چهارصدونود ه.ق. قطب الدین محمد – ازاولاد انوشتكین غرجه – بـه تایید امـیر حبشی (پسر آلتون تاش حكمران خراسان) بـه سمت خوارزمشاهی معین شد. او که تا سال (پنجصدوبیست ودو ه.ق) عنوان حكومت خوارزمشاه را بـه خود اختصاص داد. پسر او، اتسز (اتسز - نمـیر، آنكه حتما زنده بماند) با لقب علاء الدوله هم این سمت را بـه ارث یـافت. او با سلطان سنجر پادشاه مقتدر سلجوقی درون گیری پیدا كرد و سلطان سنجر سه بار ناچار شد بـه خوارزم لشكر كشی كند. هر چند درون هر سه بار اتسز مغلوب شد، اما بـه علت عذر خواهی مورد بخشش قرار گرفت و به دلیل ضعف سلطان، درون كار خود ابقاء شد. بعد از این تاریخ هم كه سلطان سنجر گرفتار شورشـهای داخلی و حملات قراختاییـان و غزها درون شرق ایران بود، دیگر فرصت نیـافت بـه خوارزم لشگر كشی كند و از این بعد ،‌حكومت خوارزمشاهیـان درون حوزه ای وسیع بـه صورت مستقل ادامـه یـافت.

 (خراسان بعد ازغزنویـان)

خصوصیـات سلطان جلال الدین خوارزمشاه

من زما م سلطنت خوارزم را هنگامـی درون کف مـیگیرم کـه مغولان بران مستولی هستند.

من سر کرد ه گی لشکرهایی را بر عهده مـیگیرم کـه از آنـها جز نامـی نمانده هست و همـه چون برگهای بعد ازطوفان پراکنده اند.ولی من درین شب تار کـه پرده ظلمت بر ممالک اسلام فروکشیده است؛آتش دعوت بـه جهاد بر مـی افروزم ودلاوران را گرد مـی آورم. از سخنان سلطان جلال الدین خوارزمشاهزمان رسیدن بـه سلطنت.

یكى از پیـامدهاى مـهم روى كار آمدن تركان سلجوقى، تجزیـه و از بین رفتن حكومت هاى مستقل و نیمـه مستقل و بقایـاى شاهزاده نشین هاى محلى و تشكیل امپراتورى نوین بود. بعد از زوال قدرت غزنویـان، طغرل بیك - امـیر تركان سلجوقى، با سرنگون ساختن ملك رحیم، آخرین امـیر آل بویـه، درون بغداد، نفوذ خود را از ماوراء النـهر و خراسان که تا مـیان رودان، گسترش داد. طغرل، براى تحكیم اساس حكومت خود و تلفیق حكومت سیـاسى و نظامى، با عنصر معنوى و مذهبى و با شناسایى خلیفه، بـه عنوان رییس روحانى و تجلیل از وى، موفق به جلب پشتیبانى او و دریـافت لقب سلطان شرق و غرب از خلیفه، القائم بـه امرالله گردید.

جلال الدین فرزند، قطب الدین محمد، کـه نفوذ سوء ترکان خاتون درون سلطان، او را مدتها از اعتماد پدر محروم ساخته بود، درون آخرین روزهای فرمانروایی سلطان محمد بـه کوشش فراوان به منظور دفع دشمن بـه پا خاست. بـه این ترتیب بعد از فرار سلطان از خوارزم کـه در آن زمان هنوز به دست مغولان نیفتاده بود، بر تخت و بر جای پدر نشست. از مـیان ده الی دوازده پسر و سلطان، جلال الدین دلاور رشید در عین حال یک جنگجوی واقعی بود، با این وجود مدعیـانش - عده‏ای از سپاهیـان کـه هوادار برادرش قطب الدین ازلاغ شاه بودند و چشم دیدن او را نداشتند - درون صدد کشتنش برآمدند. جلال الدین ناچار از خوارزم بـه فسا رفت. درون آن جا بعد از مقابله با عده‏ای از سپاهیـان مغول کـه بر آنـها غالب شد، خود را بـه غزنـه رساند او بعد از گرد آوری لشکردر حدود بامـیان با مغولان جنگید کـه در طی چند زد و خورد توانست آن‏ها را مغلوب کند،

جلال‌الدین خوارزمشاه (۶۱۷ هجری قمری ۶۲۸ هجری قمری) آخرین پادشاه سلسلهٔ خوارزمشاهیـان است.عمده دوران وی بـه جنگ با مغولان و ملکه گرجستان گذشت. سلطان جلال‌الدین فرزند ارشد سلطان محمد خوارزمشاه هنگام فرار سلطان محمد از سپاهیـان چنگیز، همراه پدر بود، محمد درون جزیرهٔ آبسکون وی را بـه جانشینی نامزد کرد و دو برادرِ او را بـه قبول حکم او مأمور ساخت اما بعد از مرگ محمد برادران، درون صدد قتل جلال‌الدین برآمدند.

سلطان جلال الدین خوارزمشاه معروف بـه منکبرنی پسر ارشد سلطان محمد خوارزمشاه و آخرین پادشاه این سلسله محسوب مـی شود. جلال الدین بعد از مرگ پدر درون جزیره آبسکون، لشکر کوچکی فراهم آورد و با همـین لشکر کوچک شکست های فراوانی بر سپاهیـان مغول وارد آورد و سرانجام هنگامـی کـه در آخرین نبرد دربرابر سپاهیـان چنگیز شکست خورد بـه صورت حماسی از رودخانـه سند عبور کرد واو سال ها بعد درون یک لشکرکشی توسط کردان کشته شد.

سلطان جلال الدین خوارزمشاه دلیری بزرگ و جنگجویی توانا اما فاقد سیـاست بوده است. نزد مردم و بزرگان محبوبیت چندانی نداشته و هرگاه موفق بـه گردآوری سپاه و پیروزی درون جنگی مـی شد، سربازانش بعد از تقسیم غنائم دوباره پراکنده مـی شدند. سه سال بعد از شکست از چنگیز، از هندوستان بـه خراسان برگشت اما بجای اینکه توجه خود را معطوف بـه بیرون مغولان کند، راهی غرب کشور شد و جنگ های متعددی با حاکمان و سلاطین نواحی غربی، از کرمان که تا گرجستان، نمود و پس از هر پیروزی ضمن غارت شـهرهای تسخیر شده بـه خوش گذرانی و هوس رانی مشغول مـی گشت.

سرانجام بعد از جنگی بی حاصل با سلاجقه روم درون نزدیکی دیـاربکر، هنگامـی کـه طبق معمول سرگرم خوشگذرانی شد و سپاهش پراکنده شدند، ناگهان خود را درون محاصره سپاهی از مغولان دید و برای فرار از آنـها راهی مناطق کوهستانی شد و در آنجا توسط چند نفر از اکراد کـه قبلاً درون جنگ با وی شکست خورده و کینـه اش را درون دل داشتند، کشته شد.

بارهاوطن ما مورد هجوم اقوام وحشی قرار و بکلی ویران و نابود گردیده ولی سرانجام دوباره بپا خواسته و اراده و فرهنگ خود را غالب نموده.درین بین مردانی بودند کـه هیچگاه سر تسلیم فرو نیـاورده وبا دلاوریـهای خود حتی زبان تحسین دشمنان بخود را نیز گشوده اند. یکی ازین دلیر مردان سلطان جلال ادین خوارزمشاهی بود کـه دلاوری وی حتی موجب شگفتی چنگیز گردید از آنجا کـه از مشاهده دلاوری وی رو بـه پسرانش کرد و گفت:از پدر ؛پسر مثل او باید. وی دریکی از هولناک ترین و مصیبت بار ترین دورانـهایی کـه گذشته هست ؛زمام پادشاهی را از پدر خود ؛محمد خوارزمشاه گرفت. کشوری کـه به او تحویل شد ؛سرزمـینی بود مورد تهاجم قرار گرفته ومردمش بـه اسارت رفته و قتل عام شده؛شـهرهایش سوخته و کشتزارهایش پایمال گردیده؛ پادشاهش مرعوب و درهم شکسته و آواره وگریزان. سپاهش از هم پاشیده؛فرماندهان و دولتمردانش جز معدودی بزدل و منافق و خیـانت پیشـه؛دشمنی وحشی و خونخوار و حیله گرو سمج و کینـه کش. او درون برابر این همـه مصیبت وبلا ؛مرد و مردانـه ایستاد ؛تا آنجا کـه در توان داشت جنگید و مبارزه جویی کرد و به چاره جویی ایستاد.دفتر زند هوی سراسر حادثه و تراژدی و پایداری و شکست است.

این مرد از تمامـی لشگر دلیرتر وشکیبایی تمام داشت وبه هر چیزی خشم نمـیگرفت ودشنام نمـیداد و خنده اش جز تبسم نبود. سخن بسیـار نمـی گفت و عدل و رفاه حال رعیت را دوست داشت.دران دوران تلخ و دهشتناک ,امـید و قبله نجات مردم بودوعلیرغم برخی از مورخان کـه کوشیده اند ضعفهای اخلاقی او را برجسته کنند ؛همـه؛حتی دشمنان او؛شجاعت و شـهامت و پایداری و خشم ونفرت بی پایـانش را علیـه مغولان تایید و تصدیق مـیکنند. جلال الدین خوارزمشاه دران هنگامـهً مرگ آور؛تنـها ستاره نورافشان مـیهن دران خاموشی شوم بود. مردانـه مردی کـه همـه هستی او بـه صورت ناوک جانسوز کینـه و انتقام درامده و قلب چنگیزیـان را آماج کرده بود.

جلال الدین فرزند بزرگ سلطان محمد و جانشین او بر اریكه قدرت سراسر زندهخود را نـه بر فراز تخت بلكه بر پشت اسب و در كشاكش و مقابله با نیروهای مغولی و تاخت و تاز درون اخلاط و قدرت های محلی نافرمان و... گذراند. برخورد او درون برابر مغولان برخلاف پدرش مبتنی بر حمله بود نـه دفاع از شـهرها او اصرار مـی كرد كه اگر سلطان بر فرار اصرار دارد و رای او را نمـی پذیرد سپاه را بـه من واگذارد و خود بـه عراق رود که تا من با مغول درآویزم...

« بگذارید که تا با آن جماعت دستی برهم اندازیم و سنگی وسبویی بر هم زنیم که تا خویشتن بـه نزدیك خلق و خداوند معذور سازیم اگر دولت یـار افتد بـه چوگان توفیق گوی مراد ربوده ایم و اگر سعادت مساعدت ننماید یـاری نشانـه ملامت بند ه گان خدای تعالی نگشته ایم »

در بین كارزارهای نظامـی جلال الدین نبرد پروان برجستگی و اهمـیت ویژه ای دارد مقدمات این رویـارویی با ورود جلال الدین بـه غزنین مـهیـا شد و گفته شده كه مردم غزنین از ورود جلال الدین اظهار شادی كرده اند و بدو امـید داشتند که تا در برابر قوم بیگانـه پیروزی را فرا چنگ آورند. درون اینجا امرایی چون مظفر ملك، صاحب ایغان و حسن قرلق و سیف الدین اغراق ملك خلجی بدو پیوستند. این آخرین سردمدار خوارزمشاهی به منظور تحكیم روحیـه متحدانش امـین الملك والی هرات را كه چندی پیش پدرش با نیروهایش بـه او پیوسته بود بـه زنی گرفت و از غزنین بیرون آمد و در قصبه پروان مستقر شد، درون اولین رویـارویی با مغولان بـه سركرد هتكجك و ملغور درون طخارستان شكست بر مغولان افتاد و پس از آن شیكی قوتوقو از سوی چنگیز بـه پروان رهسپار شد درون این برخورد از نیروهای دو طرف تعداد بسیـاری بـه هلاكت رسیدند و روز بعد با حیله قوتوقو هریك از افراد سپاه مغول شبیـه گونـه ای مصنوعی از سر انسان درون دست گرفتند که تا شماره لشكریـان را افزون بر دیروز بـه نمایش بگذارند. لشكریـان جلال الدین چون سپیده سر زد و صحنـه كارزار را بدین سان مشاهده كردند هول و اضطرابی را دچار شدند و حتی درصدد فرار بـه كوه برآمدند.

اما با این حال جلال الدین درون حفظ روحیـه لشكریـانش كوشید آنان را بـه جنگ پیـاده فرمان داد اگرچه با این عملیـات رشادت گونـه و متهورانـه لشكریـان مغول بعد نشستند اما با حمله ای ناگهانی پنجصد تن دیگر از سپاهیـان خوارزمشاه را از بین بردند و در این حال جلال الدین بار دیگر خود برنیروهای تاتار حمله برد و علم ها را سرنگون كرد و صف هایشان را گسست و پیروزی بر سپاه او افتاد با شادی ناشی از این كامـیابی مردم شـهرهای مختلف درون برابر شحنگان و گماشتگان مغولی سر بر آوردند و برای بیرون راندن مغولان عزم خود را جزم كردند؛ وقایع هرات و مرو نمود این معنی است.

با این همـه برخلاف انتظار تبعات این پیروزی تاثیراتی منفی را درون روحیـه یكدست و همسان لشكر خوارزمشاه بـه بار آورد و افراد سپاه خوارزمشاه بر سر دست یـافتن بر غنایم جنگی چنان رفتار كردند كه حاصلی جز پراكندگی و تفرقه نداشت و نور امـید درون دل ها بـه یـاس و خاموشی گرایید. شرح كامل رزم آوری ها و تحركات نظامـی این واپسین خوارزمشاه شرحی هست دراز و فرجام او با رنگی اسطوره گونـه، رمزآلود، بس خواندنی و قابل درنگ گره خورده است.

نسوی تاریخ نگار همزمان با این وقایع چنین مـی گوید- شبی كه مغولان نزدیك آمد بـه خرگاه خوارزمشاه ریختند من که تا دیرگاه بـه كار تحریر فرمان ها و نامـه ها مشغول بودم اواخر شب بـه خواب افتادم ناگاه خادمـی بیـامد كه برخیز كه رستخیز است.

نسوی درون هنگام فرار با چشم خود دیده كه مغولان بر گرد چادر جلال الدین حلقه زده اند و چندی بعد خبر كشته شدن او را شنیده هست بدین سان كه سلطان ابتدا بـه كوه پناه وبه دست كردان اسیر شده و پس از آنكه ازسوی رئیس كردان امنیت خاطر یـافت بر دست یكی از آنـها با زوبینی بـه قتل رسیده هست این روایت نزدیك بـه واقع هست زیرا دیگر روایـات چهره جلال الدین و سرانجام او را درون هاله ای از رمز و ابهام پوشانده اند. برخی گفته اند او بـه قتل نرسیده و به لباس اهل تصوف درآمده و از آن بعد به سیر درون آفاق و انفس پرداخته هست و برخی مـی گویند كردان بـه طمع لباس های فاخر سلطان او را كشته اند. بـه هر حال از آن بعد برخی چون وزیر عراق او را زنده مـی پنداشت و از چهره او افسانـه مـی ساخت و گروهی گه گاه درون قلعه ای فریـاد برمـی آوردند و حضور او را خبر مـی دادند.

 یك روز فردی درون اسپیدار مازندران و روزی دیگر از كشتی بانان ناحیـه جیحون ادعایی بر مـی ساخت كه من جلال الدینم و... نسوی درون رثای مرگ او مـی نویسد - بدین سوك روزگار گریبان شكیب چاك زد، سد حوادث بشكست، بیرق دین سرنگون شد و كاخ شریعت ویران گشت آسمانی كه باطل پرستان و كافران از نـهیب تندر و درخش صاعقه وی مـی لرزیدند بر زمـین افتاد و خورشیدی كه چشم دینداران و ستوده كیشان را فروغ بود درون پس افق مغرب ناپیدا گشت.

بدین گونـه بود کـه شتابکاری این پسر و پدربا بخش عمده‏ای از ممالک اطراف درون آتش خشم مغولان فرو برد. حمله ی مغول کـه شاید بـه قول ابن اثیر، که تا آن زمان هرگز آدمـیان چنان حمله ای را ندیده بودند، عالمـی را بـه ویرانی و تباهی کشاند.

حوادث نگاران نوشته اند: چنگیزدرسال ششصدوهجده خوارزم را فتح د ودر سال ششصدونوزده پس از عبور از معبر پنجاب و تسخیر ترمَذْ و بلخ و گرفتن شـهرهای ولایت جوزجانان یعنی اندخوی و مـیمنـه و فاریـاب بسرزمـین طالقان آمدند. طالقان را کـه طالقان خراسان یـا طالقان بلخ مـیگویند، قلعه ٔ طالقان نصرت کوه نام داشت و آن از قلاع بسیـار مستحکم و بر سر راه بلخ بمرو واقع بوده، محاصره این قلعه ده ماه طول کشید و بسیـاری از مغولان درون پای آن از پای درآمدند و در این ضمن پسران چنگیز یعنی تولوی و جغتای و اوگدای نیز از فتح خراسان و خوارزم فراغت یـافتند و همـه بـه کمک پدر آمدندو بالاخره چنگیزیـان پشته ای از سنگ و چوب بـه ارتفاع حصار ساخته موفق بگشودن درون قلعه شدند و عموم پیـادگان محصور را با زن و طفل بقتل رساندند ولی سواران آن جماعت بکوه و دره زدند و نجات یـافتند. چون سلطان جلال الدین تاب لشکریـان چنگیز را نداشت، غزنین را خالی کرد و مصمم شد کـه از شط سند بگذرد و درصدد جمع سپاهی و برگرداندن سیف الدین اغراق و سایر رؤسای قشونی کـه راه خلاف پیش گرفته بودند، برآید. ولی چنگیزخان شتاب کرد و گروهی را بـه جلو او فرستاد. ایشان درون گردیزیک منزلی مشرق غزنین با جلال الدین مصادف شدند و جلال الدین آنـها را مغلوب کرد و ار سند رفت. چنگیزخان بعد از پانزده روز کـه جلال الدین، غزنین را تخلیـه کرده بود بـه آن شـهر وارد شد و پس از تعیین حاکمـی از جانب خود بـه تعقیب سلطان ار رود سند شتافت وجلال الدین درصدد تهیـه کشتی به منظور عبور از سند بود کـه قشون چنگیز رسیدند. جلال الدین با وجود آنکه مأمورین مخصوصی به منظور فراهم آوردن کشتی بـه اطراف فرستاده بود، آنقدر فرصت نیـافت کـه کشتی کافی برای عبور برسد فقط یک کشتی فراهم شد و آن را سلطان به منظور عبور مادر و زنان حرم خود اختصاص داد. ولی آن هم بر اثر تلاطم امواج شکست و عبور از رودخانـه مـیسر نگردید.

چنگیزیـان درون کنار سند بـه اتباع جلال الدین رسیدند، سلطان جلادت و رشادت بسیـار بخرج داد و قلب سپاه چنگیز را شکست واما چنگیزیـان جناح راست لشکریـان او را که بسرکردگی امـین ملک بود از پای درآوردند و پسر خورد سال جلال الدین را کـه هفت یـا هشت سال بیش نداشت اسیر گرفتند و به امرچنگیز کشتند. مادر و زن و جماعتی از زنان حرم سلطان از وی خواستند کـه آنان را بکشند که تا بدست مغولان بـه اسیری نیفتند. شاه دستور داد آنان را درون سند غرق د وسرانجام جلال الدین با هفتصد نفر از یـاران خود مدتها جنگید و چون دید دیگر یـارای پایداری ندارد با اسب بر لشکریـان مقدم اردوی چنگیز تاخت و همـین کـه اندکی آنان را عقب راند خود را بـه آب سند زد و سلامت بخاک هند رسید. سلطان جلال الدین از این تاریخ اسبی را کـه باعث نجات او شده بود بسیـار عزیز مـیداشت و او را که تا سال فتح تفلیس همراه داشت و از سواری معاف کرده بود.

چنگیزاز بقیـه لشکریـان جلال الدین هر را یـافت کشت و از خاندان سلطان بر اطفال شیرخوار هم رحم نکردوان خوارزمشاه را بخدمت امرای مسلمان فرمانبردار مغول و همسری ایشان واداشتند.

به این ترتیب جزییـات این رویداد نیز تاریخ عصر را بـه شرح یک سلسله پایـان ناپذیر از کشتار و ویرانی تبدیل کرد. یکی از مورخان آن عصر کـه تمام واقعه را از زبان شاهدانش در عبارت (آمدند و کشتند و سوختند و بردند و رفتند) خلاصه مـی‏کند. آمنـه ابراهیمـی - روزنامـه اعتماد، شماره پنجصدوهشتادوچهارو محمد دبیر سیـاقی، سلطان جلال الدین خوارزمشاه، انتشارات علمـی و فرهنگی.

چنگیزخان مغول

سلطان محمد خوارزمشاه، با وجود لشکری عظیم کـه در اختیـار داشت، نـه تنـها با آن همـه دعوی شجاعت یک لحظه هم درون برابر سپاه مغول ایستادهنکرد، بلکه از پیش خصم گریخت و در هیچ مکانی به منظور مقابله با او توقف نکرد. پشت سر سلطان، سمرقند ویران و بخارا عرصه کشتار جمعی قرار گرفت. اهالی بلخ قتل عام شدند، نیشابور بـه کلی ویران شد و این «اسکندر ثانی» ترسان و لرزان بود کـه همـه جا از سایـه مغول رَم مـی‏کرد و با فرار مفتضحانـه خود، همـه جا درون مـیان رعیت تخم وحشت و هراس پراکنده مـی‏کرد و روحیـه مقاومت را درون مردم از بین مـی‏برد.

چنگیز با نام تموچین درون سالهایی بین ۱۱۶۲ تا ۱۱۶۷ مـیلادی بـه دنیـا آمد. نخستین پسر یسوجی، رئیس قبیله كیـاد، از خاندان برجی‌گین. درون زمان یسوجی و آغاز احوال چنگیز اقوام مغول و تاتار یكی مطیع دیگری نبودند و هر یك از خود دارای رئیس قبیله جداگانـه‌ای بودند و پیوسته مـیان ایشان جنگ و خصومت بود. تموچین درون سیزده سالگی پدرش را از دست داده بود، افزون بر اینكه اقوام زیر اطاعت پدرش از وی روی گرداندند، اقوام دیگر نیز با وی و خانواده اش بـه خصومت برخاستند.

دوستی بین چنگیز و اونک خان رییس قبیله ی گرائیت کـه هم پیمان چنگیز خان بود، نیز بـه دشمنی مبدل شد واونک خان درون صدد توقیف و اعدام چنگیز خان برآمد، اما درون جنگ با چنگیز ناباورانـه شکست خورد و سپاهیـانش منـهدم شدند. با پیروزی بر اونک خان، قبایل اویرات و قنقرات با او از درون اطاعت درآمدند و بدین گونـه خان اعظم، تمامـی قبایل نواحی شرقی مغولستان را متحد و تحت فرمان خود درآورد. چنگیز خان درون طی چندین نبرد، قبیله نایمان را مغلوب و جاموکا را بـه قتل رساند، سرزمـین ختای را تسخیر و التون خان پادشاه آن جا را کشت.

در چین شمالی بـه تاخت و تاز پرداخت و پکن را متصرف شد و طوایف اویغور را وادار بـه فرمانبرداری نمود و بدین ترتیب با دولت خوارزمشاه کـه حدود شرقی قلمرو خود را بـه این نواحی رسانده بود، همسایـه شد و مرز مشترک پیدا کرد. خان مغول درون آغاز خواهان روابط تجارتی با دولت خوارزمشاهی بود کـه این رابطه را لازمـه دوستی و برقراری مناسبات مودت آمـیز مـی‏دانست. در جریـان همـین تحولات، تعدادی از بازرگانان مسلمان، از قلمرو سلطان تعدادی اجناس از قماش و البسه بـه ولایت خان مغول بردند. چنگیز درون آغاز ورود این هیئت، با خشونت و تندی رفتار کرد، اما سرانجام از آنان دلجویی نمود و آنـها را با خشنودی بـه وطن بازگرداند. درون بازگشت این هئیت، تعدادی بازرگان مغول کـه حدود چهار صد و پنجاه تن بودند و ظاهراً اکثرشان مسلمان بودند با مقداری اجناس و مال التجاره بـه همراه هیئت بـه قلمرو سلطان خوارزمشاه فرستاده و نامـه‏ای مبنی بر تمایل بـه برقراری و توسعه روابط بین دو دولت تقدیم کرد. اما غایر خان، حاکم اترار، این بازرگانان را کـه از سر حد آن ناحیـه وارد قلمرو سلطان شده بودند، بـه اتهام جاسوسی درون همان جا توقیف کرد، و با اجازه سلطان کـه در آن هنگام درون ولایت عراق بود و گزارش غایر خان را نشانـه سوء نظر چنگیز خان تلقی مـی‏کرد، آنـها را بـه قتل رساند. حمله ی چنگیز خان بـه قلمرو خوارزمشاهیـان چنگیز سفیری ویژه بـه دربار سلطان خوارزمشاه فرستاد و درباره این پیشامد توضیح خواست، اما سفیر نیز بـه دستور سلطان بـه قتل رسید. چنگیز خان به منظور تلافی این اهانت، هجوم بـه قلمرو سلطان را اجتناب ناپذیر یـافت.

جنگ بـه فرار سلطان خوارزمشاهی انجامـید و در اندک مدت ماوراء النـهر، خراسان و عراق عرصه کشتار و ویرانی مغول شد. مقاومت جلال الدین هم مانع از ادامـه هجوم چنگیز نشد. در این تهاجم گسترده کـه پسران چنگیز جوجی، توشی وتولی هم با او همراه بودند، دنیـای اسلام را فاجعه‏ای مواجه ساخت کـه حاصل آن قتل عام، ویرانی و پریشانی بی سابقه ای بود.

جنایتهایی کـه مغولان درون هجوم خویش بدان دست یـازیدند چنان گسترده بود که گفته اند از یکی از فراریـان از دست مغول پرسیدند « حال شـهر شما بـه کجا انجامـید ؟ او درون پاسخ گفت: امدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند.» توجه هست که این فجایع درون شرایطی صورت مـی پذیرفت کـه خوارزمشاه ترسان و خوفناک از رویـارویی با مغولان از شـهری بـه شـهری دیگر مـی گریخت و سه امـیر بزرگ سپاه مغول بـه دستور چنگیز درون پی او بودند. سلطان فراری سرانجام چون خبر نزدیک شدن سپاهیـان مغول را شنید بر کشتی سوار شده و به جزیره ی ابسکون از جزایر دریـای مازندران گریخت. اما دیرزمانی نپایید کـه مرگ او را دربرگرفت. وی سرانجام درون سال (۱۲۲۰م/۶۱۷ق) « جان بـه حق تسلیم کرد » بعد از مرگ سلطان محمد خوارزمشاه ؛ فرزندش جلال الدین بنا بـه سفارش پدر بر تخت شاهی نشست وچنگیرخان بـه محض اگاه شدن از مرگ خوارزمشاه رو بـه سوی جلال الدین نـهاد لیکن زمانی بـه غزنین کـه جلال الدین درون ان تاج بـه سر نـهاده بود رسید کـه پیش از دو هفته از رفتن جلال الدین بـه نیت عبور از سند سپری شده بود. بنابراین بـه تعقیب او پرداخت و در کنار رود سند بـه او رسید. درون ساحل رود سند به سال (۱۲۲۱م/۶۱۸ق) نبردی نابرابر اغازیدن گرفت و با وجود مقاومت دلیرانـه و سرسختانـه ی جلال الدین ؛ چنگیزیـان شاهد پیروزی را بـه اغوش برگرفتند اما نتوانستند بـه جلال الدین دست یـابند ؛ چرا کـه خوارزمشاه خود را بـه اب افکند و جان خویش را نجات داد. گریز او و زنده ماندنش کـه بر خلاف پدر مبارزه و نبرد با مـهاجمان را پیشـه ی خویش ساخته بود سبب گردید که تا فکر از مـیان برداشتن او به منظور مدتها مـهاجمان مغول را مشغول خود نماید.

سرانجام بیماری بـه سراغ چنگیز امد و او کـه مرگ خود را نزدیک مـی دید فرزند خود، اکتای، را بـه جانشینی کاندید نمود و فرمان داد که تا مـیان اوکتای و برادران پیمان نامـه ای نوشتند کـه به موجب ان هیچیک از برادران از فرمان اوکتای سرپیچی نکنند. چنگیز مغول درون رمضان سال (۱۲۲۷م/ ۶۲۴ق) درگذشت و بدین ترتیب او کـه در سال خوک بـه دنیـا امده بود و در سال خوک بر تخت سلطنت جلوس یـافته بود با مرگ خود درون سال خوک ؛ جهانی را از شر خویش رهانید.

دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

غـــــــــــوریـان

سلسله غوریـان درون زمان علاولدین حسین بر اثر قدرتی كه بـه دست آورده بودند بـه ممالك اطراف دست انداخت و هرات و بلخ را متصرف شد. این پیشروی باعث بروز جنگ مـیان او سلطان سنجر سلجوقی گردید و علاوالدین دراین جنگ شكست خورد و اسیر گردید. ولی آزاد گردید و به غور برگشت. نمایش دیگر قدرت غوریـان حمله برق آسا بـه غزنین و تصرف آنجا بود كه تحت حاكمـیت بهرامشاه قرارداشت. ولی این پیروزی دیری نپایید زیرا بهرامشاه با لشكری از هند بـه غزنین حمله نمود و با قتل سیف الدین دوباره غزنـه را درون كنترول خود گرفت. این ماجرا وسیله و انگیزه اصلی ادامـه لشكر كشی ها وانتقام گیری ها مـیان غوریـان و غزنویـان گردید.

غور ناحیـه‌ای كوهستانی و وسیع بین هرات و غزنـه با مركزیت شـهر فیروزكوه بوده است. مورخین نسب غوریـان را بـه ضحاك تازی مـی‌سازنند كه وقتی فریدون بر او پیروز شد طایفه‌ای از اولاد او بـه غور گریختند و قلعه‌های مستحكمـی بنا كردند و حكومت غور درون اولاد ضحاك موروثی شد. غور درون سال (سی ویک- ه‍.ق) درون عهد خلافت عثمان (رض) و یـا طبق قول جوزجانی درون عهد خلافت حضرت علی (ع) فتح شد و شنسب از دست حضرت علی عهد و لواء حكومت غور را دریـافت داشت لذا بـه آنان، آل شنسب هم مـی‌گویند. در ابتدا حكومت غوریـان بـه منطقه غور محدود مـی‌شد.

آنان با حاكمان اموی مخالفت بودند لذا درون قیـام ابومسلم و دعوت عباسیـان حضور داشتندو بعدها درون دورۀ هارون الرشید امـیر نـهاران از او عهد و لواء گرفت. غوریـان درون دورۀ محمود غزنوی شروع بـه افزایش متصرفات خود كرده بـه مرور بر خراسان، غزنـه، بامـیان و هند مسلط شده امارت خود را بـه سلطنت تبدیل كردند.

سلطان سیف‌الدین سوری - او مؤسس سلسله غوریـان است؛ غزنین را كه تحت حاكمـیت بهرامشاه بود تصرف كرد ولی بهرامشاه با لشكری از هند بـه غزنین آمده با قتل سیف‌الدین سوری دوباره غزنـه را تصرف كردو بعد از سیف‌الدین برادرش، سلطان علاءالدین حسین، (پنجصدوچهل وچهار که تا پنجصدوپنجاه وشش ه‍.ق) بـه قصد انتقام او بـه غزنین لشكر كشید و آن چنان غارت و شـهرسوزی بـه بار آورد كه بـه علاءالدین جهان­سوز مشـهور شدواو با سلطان سنجر سلجوقی بـه مخالفت برخاست، سنجر بـه جانب غور آمد و او را دستگیر ولی بعدها بـه خاطر لطافت طبع و شعرش او را حریف بزم و ندیم خود گردانید و بعد از مدتی دوباره او را بـه حكومت غور فرستاد.

بعد از مرگ علاءالدین حسین بزرگان و امراء پسرش سلطان سیف‌الدین محمد را بـه سلطنت نشاندند. وی فردی دیندار و رعیت‌پرور بود، بـه جبران ظلم و ستم پدر پرداخت، داعیـان اسماعیلی و پیروان آنـها را درون قلمرو خود كشت و خود درون جنگ با غزها كشته شد.

بعد از او سلطان غیـاث‌الدین محمدبن سام (پنجصدوپنجاه ونو- ه‍.ق) بـه سلطنت رسیده درون سال پنجصدوشصت ونو، غزنین و هرات را تصرف كرد دو سال بعد پوشنگ را گرفت بدین سان ملوك سیستان هم اظهار انقیـاد كردند و در سال پنجصدونودوهفت، با فتح شادیـاخ حكم او درون تمام خراسان نافذ گشت. بعد از وی سلطان معزالدین محمدبن سام و شـهاب‌الدین كه درون سال پنجصدوهفتادویک، مولتان که تا دهلی را تصرف كرده بود فتوحات را درون هند دنبال كرد. او ممالك را بر آل سام تقسیم كرد و عازم غزنین شد و به تهیـه اسباب نبرد با خوارزم پرداخت ولی از سلطان محمد خوارزمشاه شكست خورد درون این اوضاع عده‌ای از غلامانش نیز ادعای استقلال نمودند. معز الدین سرانجام درون سال ششصدودو، توسط فدائیـان اسماعیلی كشته شد. بعد از او سلطان غیـاث‌الدین محمود بن محمد سام بـه سلطنت رسید کـه اعیـان غور و خراسان و حاكم غزنین و حاكم دهلی با اعزام رسولانی اظهار انقیـاد و اطاعت كردند. درون تمام ممالك غور و غزنـه و خراسان و هند خطبه و سكه بـه نام او شد.

غیـاث‌الدین با سلطان محمد خوارزمشاه روابط دوستانـه داشته. اما چون علیشاه برادر سلطان محمد خوارزم شاه بـه او پناهنده شد و وی او را حبس كرد طرفداران علیشاه او را درون سال ششصدوهفت كشتند. بعد از قتل پدر امرای غور، بهاء الدین سام را بـه تخت نشاندند ولی سه ماه بعد علاءالدین اتسز كه درون دربار خوارزمشاه بود غور را گرفت. و چون سلطان علاءالدین اتسز فرزند علاءالدین حسین جهانسوز بر فیروز كوه استیلا یـافت اعیـان غور تابع او شدند ولی اتسز بـه زودی از تاج‌الدین یلدوز حاكم غزنین شكست خورد كشته شد. بعد از علاءالدین اتسز سلطان علاءالدین محمد ابوعلی بـه تكاپو درون مملكت غور پرداخت ولی درون سال ششصدویـازده، سلطان محمد خوارزم شاه یكی از امرای خوارزم را بـه حكومت غور نصب كرد و به حكومت غوریـان پایـان داد.

 حكومت غوریـان درون توسعۀ اسلام درون هند نقش مؤثری داشتند و دانشمندان زیـادی درون این دوره از ایران بـه هند كوچ كردند كه باعث رونق مدارس و مساجد شدند. غوریـان ابتدا بر مذهب كرامـیه بودد و از دورۀ عیـاث‌الدین با گرایش او بـه شافعیـه پیرو اهل سنت شدند. تشكیلات اداری آنـها مشخص نیست ولی سلطان فرماندۀ كل سپاه و در تمام امور مملكت صاحب اختیـار بود. از لحاظ اقتصادی هم بـه خاطر وجود معادن فلز و تخصص و مـهارت آنـها درون استخراج و ساخت اسلحه و نیز غنائمـی كه از هند آمد درون رفاه و آسایش بودند و تا مدتها بـه صادرات اسلحه اقدام مـی‌كردند.

سوریـان طایفه ئی بودند از افغانان خراسان و غور کـه تا کنون هم بنام (زوری) درون بادغیس هرات درون حدود زور آباد (زور ابدیـاقوت) شمال غرب هرات موجودند، درون دوره قبل الاسلام نیز این دودمان درون کوهسار تخارستان و غور و هرات و خراسان حکمرانی داشتند و بقلب غرشاه پاد مـیشدند و منسوبند بـه شخصیت افسانوی قدیم ضحاک فردوسی (در منابع پشتو بحواله تاریخ سوری سهاک، درون طبری والبیرونی و ابن بلخی - بیور اسپ ازدهاق - درون مسعودی ده اک (که بقول طبری شکل معرب آن از دهاق است) اوستا: دهاکه = اژی دها = اژدها پارسی - اژدهار پشتو) و اعلام خراسانی مانند ضحاک (حدود چهارصد) نام پدر عبدالحی گردیز نویسنده زین الاخبار و ضحاک شیبای (حدود دوصد وهشتادوهفت - هـ) فقیـه طاهری، و ضحاک شـهری نزدیک بامـیان و سهاکا (قبیله معروف آریـائی قدیم کـه تان بنام شانست) و سهاک (صورت مفغن آن) و سهاکزی کـه نامـهای اعلام و قبایل افغان هست وانمود مـیکنند کـه این نام ریشـه قدیمـی درون اعلام افغانستان قدیم دارد.

 دیگر از اعلام این دودمان بسطام، (صورت معرب گستم و ستهم بمعنی پهلوان) هست که فردوسی هم از او ذکری دارد. این شخص درون شغنان و بامـیان و تخارستان و غور حکمرانی کرد، و بعد از آن امـیر سور و سام سپه سالار دو برادر از همـین طائفه درون غور دست داشتند و امرای اقوام سوری منسوب بدین نامند، کـه فردوسی و مورخین دیگر ماهوی سوری نژاد، و لاذری جبل زور و بت معروف آنرا کـه هیون تسنگ درون (ششصدوسه- ع) بنام (شون) دیده بود ذکر مـیکنند، و ابن فندق درون تاریخ بیـهقی نیز از سوری عمـید خراسان درون عصر سلطان مسعود ذکری دارد و در ازمنـه بعد شیر شاه سوری معروف نیز ازین قبیله افغانی درون هند برخاست.

یکی از مشاهیر دودمان سوری شنسب بن خرنک هست که بروایت منـهاج سراج بحواله کتاب نسب نامـه فخرالدین مبارکشاه معاصر حضرت علی (ع) بود و بردست آنحضرت ایمان آورد، و این اولین حکمدار غوریست کـه در دورهَ اسلامـی ازو خبری داریم، و امـیر پولاد غوری یک از فرزندان او بود، کـه اطراف جبال غور درون تصرف داشت، و نام پدران خود را احیـاء کرد، و چون صاحب الدعوت العباسیـه ابومسلم مروزی خروج کرد، امـیر پولا حشم غور را بمدد ابومسلم برد، و در تقویت آل عباس آثار بسیـار نمود، و مرکز حکمداری امـیر پولادمندیش غور بود، و برتمام جبال غور و مضافات آن حکم مـیراند یکنفر فرزند امـیر پولاد را کـه امـیر کرور نامداشت از روی عنعنـه مردم قندهار و متن کتاب پته خزانـه بحواله تارخی سوری محمد بن علی بستی مـیشناسیم، کـه به سال (صدوسی ونو- ه) درون مندیش غور امـیرو بنام (جهان پهلوان) کـه از القاب پهلوانان فردوسی هست شـهرت داشت، وی بربالشتان (والشتان شمال قندهار) و خیسار و تمران و برکوشک (قلاع معروف غور) تصرف داشت، و پهلوانی بود کـه با ده تن مـیجنگید، و بدین سبب او را کرور (در پشتو بمعنی محکم و سخت) مـیخواندند، اقتدار این دودمان که تا زمـینداوری و بست و الشتان مـیرسید، وی نیز درون جنگهای انقلاب خلافت از دودمان اموی بعباسی با ابومسلم همراه بود، و پته خزانـه یک حماسه پشتوی او را بحواله تاریخ سوری نقل کرده، و او را دارای کلام متین مـیخواند، دراین حماسه قدیم خود امـیر کرور جهان پهلوان، احاطه حکومت خود را از مرو و هرات که تا جروم (گرمسیر) و غرج و تخار مـیشمارد و گوید کـه زرنج (سیستان) را بتیغ تیز کشودم. این شعر حماسی او از قدیمترنی آثار حماسی خراسان هست و از روحیـه قوی و غرور ملی و جهانگیری و جهانگشائی او حکایـه مـیکند، و الفاظ و کلماتی دارد کـه اکنون درون زبان پشتو زنده و مستعمل نیست. امـیر کرور بسال (هشتصد - مـیلادی) درون جنگهای پوشنگ (غرب هرات) کشته شد و امـیر ناصر فرزندش بعد از وی بر غور و بست و زمـینداور حکم راند.

منـهاج سراج بعد از امـیرر پولاد که تا عهد هارون الرشید (حدود هفتصدوهشتادوشش - م) ذکری از حکمرانان این دودمان ندارد، و این خلا را خوشبختانـه پته خزانـه بحواله تارخی سوری محمد بستی پرکرده و از امـیر کرور و امـیر ناصر با قدری تفصیل ذکر مـیکند، و باز منـهاج سراج امـیر دیگر این خاندان را بنجی بن نـهاران شنسبی یکی از کبار ملوک غور مـینویسد، کـه با یکنفر امـیر معاصر غوری ششی بن بهرام بدربار هارون الرشید رفتند، و امـیر بنجی بلقب (قسیم امـیرالمومنین) بامارت غور، و امـیر شیش بـه پهلوانی لشکر غور شناخته شدند امرای غور از نسل همـین بنجی و سپه سالاران غور از نژاد شیش اند، کـه در عصر صفاریـان بلاد نیمروز و بست و داور را تاتگین آباد و رخج گرفته، امـیر آنجا را مستآصل کرد، درینوقت امـیر سوری بر جبال غور امـیر بود، و هنور نصف مردم غور مسلمان نبودند، و بعد ازین امـیر سبکتگین نیز بر غور حمله ها نمود، کـه با استقلال دودمان سوری صدمـه رسانیده نتوانست و طوریکه درون احوال عزنویـان خواندید سلطان محمود نیز بر غور تاخت ولی امـیر غور کـه درینوقت محمد سوری بود، گاهی اطاعت کردی و زمانی تمرد ورزیدی، که تا سلطان محمود بقول بیـهقی (ده چهارده - م) و بقول ابن اثیر از راه بست و خوابین جنوب غور با لشکر گران بغور آمد، کـه در مقدمـه لشکر او التونتاش حکمران هرات و ارسلان جاذب حکمران طوس بودند، و امـیر محمد را بعد از جنگی کـه به مدد ده هزار لشکر خود کرد، درون قلعه آهنگران محصور داشت.

محمد بعد از مدتی از قلعه بر آمده و بسلطان تسلیم شد، سلطان او را با پسر کهترش شیش بـه غرنی برد، و در راه بـه حدود گیلان (نزدیک غزنـه) زهری را کـه در زیر خاتم خود تعبیـه کرده بود خورد و در گذشت، و مذلت و اسارت را قبول نکرد. بعد از مرگ محمد از طرف سلطان محمود امـیر بو علی بن محمد سوری درون جبال مندیش غور بر جای پدر نشست و مطیع سلطان بود. و در غور بـه بنای مدارس و مساجد و قصر ها پرداخت و شخص علم دوستی بود، وی که تا اواخر عهد محمودی حکمرانی کرد، ولی درون عصر مسعود عباس بن شیش (برادرزاده بو علی) بر خاسته و عم خود را قید کرد، و بر تخت شاهی غور نشست.

 

عباس مردی ستمگار و بیباک بود، و در علم نجوم ذوقی داشت. درون ولایت مندیش درون قلعه سنگه رصد گاهی را ساخت. ولی مردم از جور او بدربار سلطان ابراهیم غزنوی نالیدند، ابراهیم نیز بر غور لشکر کشید، و امـیر عباس را بغزنـه زندانی کرد و امارت غور را بـه فرزندش امـیر محمد بن عباس کـه مطیع درون بار غزنـه و مردی پسندیده سیرت و عالم نواز و عادل بود سپرد و بعد از محمد فرزندش قطب الدین حسن بن محمد بن عباس کـه پادشاه بزرگ و جد سلاطین غور هست بتخت رسید ووی عصات غور را بجنگ مطیع گردانید، و در جنگی کـه بپای کوشک و جیرستان (جنوب غربی غزنـه) با یـاغیـان کرد کشته شد (حدود چهارصدونودوسه- هـ) و پسرش ملک عزالدین حسین بر تخت غور نشست، وی با دولت سنجوی روابط دوستانـه داشت، و پادشاه نیکو عهد و پسندیده اخلاق و عالم پرور بود کـه هفت فرزند او خراسان و غور و زابل و غزنـه و بامـیان و تخارستان را درون سلطنت خود شامل د، و هریکی بر یکحصه حکم مـیراند بدین تفصیل:

 -> قطب الدین محمد کـه رسمآ لقب قدیم بویم (غرشاه) را بعربی (ملک الجبال) لقب خود قرار داد، و قلعه شـهر فیروز کوه را تعمـیر کرد، درون ولایت ورشاد (ورساد) کـه قلمرو او بود با برادران خود مناقشتس کرد و بغزنـه رفت و در آنجا از طرف بهرامشاه غزنوی کشته شد (یـازده چهل وشش - م) و همـین قتل سبب اختلاف دودمان غوری و غزنوی گردید.

 - > بهاءالدین سام درون سنگه مندیش غور بود، چون سلطان سوری بغزنی رفت فیروز کوه را نیر باو گذاشت و در (یـازده چهل ونو- م) درون فیروز کوه بر تخت نشست، با شاران غرجستان دوستی کرد، درون گرمسیر قصر کجوران (کجران کنونی بین قلعه بین قندهار و غور) و در جبال هرات قلعه شیرسنگ و در غرجستان قلعه بندار و قعله فیوار مـیان غرجستان و مادین بنا کرد، و ملک بدرالدین گیلان (ملکه گیلان) کـه از نسب شنسبانیـان بود بحباله آورد، کـه مادر دو پسر معروف او سلطان معزالدین محمد سام و سلطان غیـاث الدین محمد سام باشد.

سلطان بهاءالدین بغرض خوانخواهی برادر خود سلطان سوری لشکر جای جروم و غرجستان فراهم آورده و بر غزنین تاخت، ولی درون گیلان (غزنی) از جهان رفت، وی درون سفر غرنی تخت غور و جبال را بـه سلطان علاءالدین حسین برادر خود گذاشته بود.

 - > ملک شـهاب الدین محمد خرنک بن حسین خطه مادین باو تعلق داشت کـه ولایتی بود از غور و فرزندش ملک ناصرالدین ابوبکر درون حدود (دوازده بیست ویک - م) برولایت گزیو و تمران (شمال قندهار) حکمران بود، و بعد ازتاختن چنگیز بـه دهلی بدربار التتمش بـه هند رفت، و در حدود (ششصدوبیست - هـ) درون آنجا از جهان گذشت.

- > ملک شجاع الدین علی بن حسین کـه دذ ولایت جرماس غور حکمرانی داشت، و بعد از علاءالدین ابوعلی پسرش درون غور بجایش نشست، و در عهد سلطان غیـاث الدین خطهَ غور و بست و و جیر و گرمسیر و درمشان و روزگان و غزنین باو سپرده شد، و بعد از فتح خراسان درون نیشاپور حکمران بود، و سلطان معزالدین او را بر غرجستان و زمـینداور حکمران گردانید و در (ششصدویک - هـ) کاخ جناباد ملاحده قهستان را فتح کرد، ولی بعد از شـهادت سلطان معزالدین درون قلعه اشیـار غرجستان محبوس گشت.

- > علاءالدین حسین بن حسین کـه در وجیرستان غور حکمران بود، بعد از انتقال برادر خود سلطان بهاءالدین بر تخت ممالک غور درون فیروزکوه نشست، و لشکر های غور و غرجستان را فراهم آورده روی بغرنـه نـهاد. سلطان بهرامشاه از غزنـه با لشکر غزنـه و هندوستان بر آمد، و از راه گرمسیر و تگین آباد بـه زمـینداور آمد، علاءالدین کـه جنگ را بـه خونخواهی دو برادر خود مـیکرد، درون نزدیکی های تگین آباد با لشکر بهرامشاه مصاف داد. و بعد از آن دوبار درون حدود غزنـه مقاومت غزنویـان را شکسته بر پایتخت دولت غزنـه قابض شد (پنجصدوچهل وشش- هـ) وی آن شـهر عظیم را بخاک برابر ساخت و سکنـهَ آنرا هشت روز کشتار عام نمود، و از آنجا روی بـه بست و زمـینداور آورد، شـهر بست را کـه بعمارت و قصور محمودی درون آفاق مثل آن نبود، نیز تخیریب کرد، و بنابرآن بـه (جهانسوز) معروف شد. وی بعد ازین فتح تخارستان را نیز بـه دولت غوریـه مرکزی ملحق کرد، و ببرادر خود فخرالدین سپر. علاءالدین بعد ازین با دولت سنجری و سلجوقی درون آویخت، سلطان سنجر با وی درون قصبه ناب هریوالرود مصاف داد و چون مردم از رفتار علاءالدین منضجر بودند، شش هزار سوار لشکریـان خلجی و ترک او بـه سنجر تسلیم شدند، و خود علاءالدین بدست سنجر گرفتار شود، ولی چون سلطان سنجر از دست غزان مضمحل گردید، علاءالدین را نوازش و امداد داده بغور باز فرستاد.

وی متمردان ولایت کاسی غور را مطیع کرده بـه فیروز کوه آمد، و چون مردم درون غیـاب وی ملک ناصرالدین حسین بن محمد را از مادین آورده و برتخت فیروزکوه نشانیده بودند وقتیکه از غودت علاءالدین شنیدند ناصرالدین را بکشتند، و بعلاءالدین تسلیم شدند. وی بامـیان تخارستان و بلاد جروم (گرمسیر) و داور وبست و تولک جبال هرات و غرجستان مرغاب را نیز درون تحت اطاعت سلطنت غور درون آورد و رسل ملاحده الموت را نیز بـه کوهسار غور راه داد، و در حدود (551 هـ یـازده پنجاه وشش- م) درون سنگه غور از جهان رفت.

چون بعد از وی پسرش سیف الدین محمد برتخت فیروزکوه نشست رسل ملاحده را کشتار کرد، و بدفع فتنـه غزان کـه بحدود هرات و قادس رسیده بودند همت گماشت، ولی زیـاده از یکسال زنده نماند، و در روز جنگ غزان بدست سپه سالار شیش غوری کشته شد علاءالدین جهانسوز اولین سلطان بزرگ غوریست کـه مملکت افغانستان را تمامآ درون تحت اداره واحد درون آورده و بمرکز فیروزکوه وصل کرد.

- > سلطان سیف الدین سوری (یـازده چهل ونو- م) اولین پادشاهی هست از غوریـان کـه لقب سلطان گرفت، مرکز شاهی او حصار استیـه غور بود. چون برادرش قطب الدین ملک الجبال درون غزنی کشته شد سلطان سوری با بهرامشاه غزنوی جنگ کرده و او را بـه وادی کورم دوانید، و خود وی بر تخت غزنـه نشست، و غور را بـه برادر خود سلطان بهاءالدین گذاشت، ولی درون موسم زمستان چون علاءالدین حسین برادرش از غزنی بـه غور رفت بهرامشاه با لشکر افغان خلجی (غلجی) از طرف شرق بر غزنـه تاخت آورد، و سلطان سوری را با وزیرش سید مجدالدین موسی بگرفت و بسرپل طاق غزنـه بیـاویخت، که تا که برادرش جهانسوز با نتقام وی غزنـه را ویران کرد.

- > ملک فخرالدین مسعود از همـه برادران مـهتر بود و در کاسی غور امـیر شد. چون سلطان علاءالدین جهانسوز بعد از فتح غزنـه تخارستان را نیز منقاد نمود، ملک فخرالدین مسعود برادر مـهتر خود را بر بامـیان حکمران گردانید، وی جبال شغنان و تخارستان را که تا درواز و بلور و وخش بدخشان درون ضبط آورد، و طوریکه درون احوال غیـاث الدین محمد مـیخانید، درون جنگ راغ زر بدست برادر زاده گان خود گرفتار آمد، و واپس بـه بامـیان فرستاده شد، و در آنجا درون گذشت (حدود یـازده پنجاه وپنج - م) بعد ازو پسر بزرگش شمس الدین محمد درون بامـیان امـیر وازدربار فیروز کوه و حضرت سلطان غیـاث الدین نیز برسمـیت شناخته شد وی بخل و چقانیـان و وخش و جروم (گرمسیر) و بدخشان و جبال شغنان را بدست آورد و در جنگ رودبار مرو با لشکر غور بدفع سلطانشاه خوارزمشاهی مشارکت کرد و لقب سلطان یـافت، و پس از وفات او فرزندش بهاءالدین سام کـه پادشاه بزرگ و علمدوستی بود بر تخت بامـیان نشست (یـازده هشتادونو- م) درون باروی مجمع علماء بود، امام فخرالدین رازی و شیخ الاسلام جلال الدین و راسد وافصح العجم مولانا سراج الدین بـه دربارو او بودند.

سلطنت وی از کشمـیر که تا غزنـه که تا کاشغر و ترمذ و بلخ و جنوبآ که تا اقاصی غور و غرجستان مـیرسید، و غور و غزنـه و بامـیان درون تحت فرمان او بود. چون سلطان معزالدین بـه شـهادت رسید (دوازده پنج - م) امرای مملکت او را بـه غزنـه طلب د، ولی درون گیلان بعد از چهارده سال شاهی از جهان رفت، و فرزندش جلال الدین علی بجای پدرنشست و علاءالدین برادر خود را بـه تخت غرنـه بنشاند.

چون لشکریـان غوری و غزنـه تاج الدین یلدوزاز دره کرمان حدود کورم بر علاءالدین تاختند. بنا برآن از بامـیان بـه مدد برادر آمد، و در غیـاب او عمش علاءالدین مسعود بن شمس الدین محمد بر تخت بامـیان قبضه کرد، و وزارت بـه صاحب وزیر داد، ولی جلال الدین بزودی بعد از تصفیـه غزنـه بـه بامـیان آمده عم خود را با وزیر وی بکشت. چون تاج الدین یلدوز دفعه دوم بر غزنی حمله کرد، و لشکریـان علاءالدین را درون رباط سنقران (شنغران) بشکست، و او را درون غزنی حصار داد، جلال الدین از بامـیان بمدد برادر آمد، ولی هردو برادر بدست یلدوز افتادند، و واپس بامـیان فرستاده شدند و در انجا درون گذشتند (حدود دوازده پانزده - م) این بود مختصری از احوال هفت برادر غوری کـه شـهنشاهی غور را تشکیل د و بعد از آنـها سلطان غیـاث الدین بن محمد سام بهاءالدین قسیم امـیرالمومنین کـه از ملوک بزرگ غوریست پادشاه شد، وی با برادرش معزالدین بـه امر عم خود علاءالدین درون قلعه وجیرستان زندانی بود، ولی سلطان سیف الدین بن علاءالدین آنـها را رها کرد.

 غیـاث الدین درون جنگ غزان با وی همراه بود. چون سیف الدین بدست سپه سالار خود کشته شد همـین سپهسالار شیش لشکر غور و غرجستان را بیـاورد و با غیـاث الدین بیعت د، و او را بر تخت فیروزکوه نشاندند وی برادر خود معزالدین را بر تبه سرجاندار حکمران ولایت استیـه و کجوران گردانیدف و ابوالعباس شیش را کـه بعد از کشتن سلطان سیف الدین قوتی بهم رسانیده بود بکشت. درینوقت عم غیـاث الدین یعنی ملک فخرالدین مسعود حکمران بامـیان از ملک علاءالدین قماج سنجری حکمران بلخ و تاج الدین یلدوز حکمران هرات امداد طلبیده با لشکر بامـیان و بلخ و هرات بر فیروز کوه حمله آورد، و در موضع راغ زر مصاف اراستند. ولی پهلوانان غور درون مرحله اول ملک یلدوز هرات را درون بین لشکر خودش بکشتند و هراتیـان را بپراگندند.

بعد از آن لشکر بلخ را نیز بشکستند و سرقماج را بد، و به نزد ملک فخرالدین بامـیان فرستادند، و خود وی را محاصره د، و غیـاث الدین و معزالدین عم خود را محترمانـه بگرفتند و بطرف بامـیان باز گردانیدند.

سلطان غیـاث الدین بعد ازان گرمسیر و زمـینداور را بدست آورد، و قادس و کالیون و فیوار و سیفرود و غرجستان و طالقان و گرزیوان را نیز بـه سلطنت غور ضمـیمـه گردانید، و برادر خود معزالدین را از جروم (گرمسیر) و تگین آباد و سیستان بطرف غزنـه و زاول و کابل فرستاد، وی لشکر غزان را کـه درینوقت بر غزنـه دست یـافته بودند بسال (یـازده هفتادوسه - م) از غزنـه بعد راند و پایتخت غزنویـان را نیز بـه غور ضم کرد، و بفتح هرات نیز همت گماشت، و بهاءالدین طغرل یکی از بندگان سنجر کـه بر هرات دست یـافته بود از پیش لشکر سلطان بـه خوارزم رفت، و هرات درون سال (پنجصدوهفتادویک - ه) و بعد ازان فوشنج ضمـیمـه مرکز غور شد.

درینوقت ملوک سیستان (که شرح آنـها گذشت) نیز انقیـاد نمودند، و بلاد شمالی مانند طالقان، اندخوی - مـیمنـه - فاریـاب - پنجده، مرودزق و خلم نیز فتح شدند. چون جلال الدین محمود پسر ایل ارسلان خوارزمشاه بـه مدد خطائیـان اطراف شمالی مملکت را مزاحمت داد، بنابران غیـاث الدین بسال (یـازده نودودو- م) لشکر غزنـه را تحت قیـادت معزالدین و لشکر بامـیان را بقیـادت ملک شمس الدین و لشکر سیستان را برهنمائی تاج الدین حرب درون رودبارمرو فراهم آورد، و در سواحل مرغاب خوارزمشاهیـان را بشکست و درخراسان را صاف کرده که تا نیشاپور پیش رفت، و آنرا بملک ضیـاءالدین ابوعلی شنسبانی سپرد و مروشاهجان را نیز گرفته و ملک نصیرالدین زنگی پسر فخرالدین مسعود بامـیانی سپرده شد. چون غیـاث الدین مملکت را باز مرکزیت بخشید و تمام سرزمـین آسیـای مـیانـه را از هندوستان که تا عراق و از چین و جیحون که تا دریـای هرمز زیر پرچم فیروزکوه غور درون آورد، و یگانـه شـهنشاه بزرگ خراسان شمرده شد، خلیفه بغداد الناصرالدین الله نیز سفرای خود ابن ربیع و قاضی مجدالدین قدوه و ابن الخطیب را بدربار فیروزکوه فرستاد و سلطنت غوری را برسمـیت شناخت و از دربار غور نیز سراج الدین محمد جوزجانی برسم سفارت بـه بغداد رفت، و بدینطور روابط حسنـه سیـاسی دو شـهنشاهی بزرگ فیروزکوه و بغداد قایم گردید.

سلطان غیـاث الدین از بزرگترین سلاطین غوریـه و شرق است، کـه شخصی علمدوست و مـهربان و عادل بود. بدربار وی علما و دانشمندان فراهم بودند، وی بعمر شصت وسه سالگی درون شـهر هرات روز بیست وهفت جمادی الاولی (پنجصدونودونو هـ) از جهان رفت، و در مسجد بزرگ کـه خودش ساخته بود مدفون است. و این مسجد که تا کنون درون شـهر هرات باقی است.

وی اولآ مانند اسلاف خود بر مذهب محمد کرام سیستانی بود، ولی بعد ازان مذهب شافعی را قبول کرد. از مشاهیر علمای درون باروی قاضی وحیدالدین شافعی مرورودی و صدرالدین کرامـی نیشاپوری و قضات ممالک او قاضی القضات معزالدین هروی و قاضی شـهاب الدین هرمابادی، و وزیران او شمس الملک و عبدالجبار گیلانی و فخرالملک شرف الدین فزداری و مجدالملک دیوشاری و عین المک سوریـانی و ضهیرالملک سجزی و جلال الدین ریوشاری و عین الملک سوریـانی و ظهیرالملک سجزی و جلال الدین ریوشاری بودند. درون تابستان دارالملک او فیروز کوه و در زمستان زمـینداور بود، درون توقیع خود (حسبی الله وحده) نوشتی.

بعد از مرگ سلطان غیـاث الدین محمد سام فرزندش غیـاث الدین محمود کـه مردی عیـاش بود از طرف عمش معزالدین بحکمرانی بست و فراه و اسفزار گماشته شد، وی لشکر فراهم آورده که تا مرو و شاهجان پیش رفت، و بعد از شـهادت معزالدین بسال (ششصدودو- ه) از بست براه زمـینداور بر غور تاخت و فیروز کوه را از ملک علاءالدین ابوعلی گرفته سرزمـین غور را با غرجستان و تالقان و گرزیوان و قادس و گرمسیر درون تحت تصرف گرت و وراث ملک پدر و عم شد. وی تاج الدین یلدوز را کـه یکی از خدمـه معزالدین محمد بود چتر و مثال حکمرانی غزنین که تا مجاری دریـای سند فرستاد، و در سال (ششصدوپنج - هـ) سلطان قطب الدین ایبک را مثال ممالک هندوستان داد، و بدینطور سلطنت غور که تا اقاصی هند با لواسطه قایم ماند.

در سال (ششصدوهفت - هـ) ملک رکن الدین ایرانشاه محمود پسر ملک علاءالدین ابوعلکی با پنجاه هزار لشکر غزنـه و کاسی بر غور و فیروز کوه تاخت ولی غیـاث الدین محمود سر او را ببرید و علاءالدین اتسز حسین شنسبی کـه به مدد سلطان محمود خوارزمشاه با لشکر بلخ و مرو و سرخس و رودبار از راه تالقان بر غور تاخته بود غیـاث الدین محمود بین مـیمنـه و فاریـاب درون سالوره با آنـها مصاف داد، و لشکریـان خوارزمشاهی و اتسز را بشکست، و بعد از آن چون علیشاه پسر تکش خوارزمساه از برادر خود بدربار غور گریخت وغیـاث الدین محمود اورا درون قصر برکوشک محبوس کرد، چاکران علیشاه او را بسال (ششصدوهفت - هـ) بکشتند.

وی پادشاه بخشاینده و عادل و حلیمـی بود کـه ازخزاین پدر خود (هشتصد) صندوق جنس گران قیمت وموازی چهارصد شترو را بمردم نثار کرد. بعداز مرگ غیـاث الدین محمود فزرند چهارده ساله اش بهاءالدی سام از طرف امرای غور برتخت فیروز کوه نشانده شد بعد از سه ماه سلطان علاءالدین اتسز شنسبی بـه مدد سلطان محمود خوارزمشاه و امـین حاجب ملک خان هرات برفیروز کوه حمله کرده و در جمادل الاول (ششصدوهفت - ه) این شـهر را بگرفتند، و بهاءالدین را با مخدرات دومان شاهی بـه خوارزم نفی د.

بعد از آن علاءالدین اتسز بن علاءالدین حسین جهانسوز بر تخت فیروز کوه نشست و تا (چهار) سال حکم راند و در گیلان با ملک تاج الدین یلدوز و مویدلملک محمد بن عبدالله سیستانی وزیر غزنـه مصاف منـهزم شد، و بعد از آن ملک نصیرالدین حسین امـیر شکار از غزنی بر غور تاخت و در جرماس علاءالدین اتسز را بکشت و غور را درون تحت سلطنت غزنی آورد. درون حدود (ششصدویـازده - هـ) بود کـه تاج الدین یلدوز از غزنی علاءالدین درون غور را بتخت فیروزکوه باز فرستاد، ولی علاءالدین درون (ششصدودوازده - ه) بدست سلطان محمود خوارزمشاه افتاد، و بخوارم بمرد و تمام غور درون سلطه خوارزمشاهی آمد.

اما برادر دیگر سلطان غیـاث الدین محمد کـه ابوالمظفر معزالدین محمد بن سام قسیم امـیرالمومنین باشد نیز از بزرگترین پادشاهان آل شنسب و مشرق هست که درون حضور برادر خود سر جاندر (فرمانده گارد شاهی) بود، و بعد ازان حکمرانی ولایت کجوران واستیـه غور یـافت (پنجصدوپنجاه وهفت - هـ) و بلاد گرمـیسر را تاتگین آباد بدست آورد، وسلطه دوازده ساله غزان را درون غزنـه خاتمـه داد، و با مرسلطان غیـاث الدین محمد بر تخت غزنی جلوس کرد درون سال (پنجصدوهفتاد - ه) گردی را فتح کرده و ملتان را از قرآمطه بگرفت و بسال (پنجصدوهفتادوسه - ه) گردیز را فتح کرده و ملتان را از قرآمطه بگرفت و بسال (پنجصدوهفتادوسه - هـ) عصات سنقران را گوشمالی داد، از جنگ بهیم دیو نـهرواله بیمراد برگشت و در (پنجصدوهفتادوپنج - ه) فرشور (پیشاور) و در (پنجصدوهفتادوهفت - هـ) لاهور را بگرفت و بعد از آن که تا آخر عمر تمام هندوستان را فتح کرده و به نور اسلام روشن گردانید.

از وقایع مـهم عصروی درون افغانستان جنگ سلطان معزالدی محمد هست با کفار خطاوملوک ترکستان درون اندخود، کـه سالار حسین خرمـیل ملک گرزیوان درون مقدمـه لشکر او بود، ولی چون لشکر غوریـان کاری از پیش نیردند ملک عثمان سمرقندی از ملوک آل افراسیـاب ترکستان درون بین آمده و صلح کرد. و سلطان بـه غزنین برگشت چون جماعت کوکهران و قبایل کوه جود درون پنجاب عصیـان نمودند، لهذا سلطان محمد بغزو آنـها بر آمده و بعد از سرکوبی شاه درون راه غزنـه بدست فدائی ملاحده درون منزل دمـیک (واقع ضلح جهلم کنونی پنجاب) بسال (ششصدودو- هـ) روز سه شعبان شـهادت یـافت.

سلطان محمد معزالدین غوری مملکت وسیعی را درون قلب آسیـا مانند برادر خود حفظ کرد و حدود شـهنشاهی غوری را درون هندوستان که تا سواحل گنگا رسانیده و هم هند را بنور اسلام روشن گردانید شرقآ مملکت وی که تا سواحل گنگا و غربآ که تا اقاصی خراسان و خوارزم و نساو باورد امتداد داشت، و جنوبآ بـه بحیره عرب مـیپیوست، حکمداران او درون ممالک زیر دست اینـها بودند: ملک ضیـاءالدین درون غور و ملک ملک تاج الدنی زنگی درون بامـیان، ملک حسام الدین علی کرماج درون ملتان، قطب الدین ایبک درون لاهور، ملک تاج الدین یلدوز درون غزنـه و کرمان، ملک ناصرالدین قباچه درون سنده و اچه، سلطان بهاءالدین سام درون بامـیان سلطان غیـاث الدین محمود درون فیروز کوه، ملک تاج الدین حرب درون سیستان، ملک تاج الدین درون مکران، مکشاه درون وخش وزرای معروف او ضیـاءالملک درمشی و موءید الملک محمد عبدالله سجزی و شمس المک عبدالجباری گیلانی اند، پایتخت سلطان درون تابستان حضرت غزنـه و خراسان و در زمستان لاهور هند بود. قاضی ممالک او صدر شـهید ظام الدین ابوبکر و سید شرف الدین ابوبکر بن صدر شـهید و قاضی لشکر او شمس الدین بلخی بود. علام سلطنتش بردست راست سرخ و پردست چپ سیـاه بودن. منـهاج سراج از وفور ثروث درون خزانـهَ شاهی سلطان ذکری مـینماید کـه بقول خواجه اسماعیل خزانـه دار درون خزانـه غزنی تنـها از جنس الماس یکهزار و پانصد من موجود بود.

بعد از شـهادت معزالدین محمد غوری آن مملکت بزرگ پارچه پارچه گردید، و قسمت شرقی افغانستان از غزنی که تا مجاری سند درون دست تاج الدین یلدوز یکی ازخدمتگاران درون بار غور افتاد کـه خدمت محمد مـیکرد. این تاج الدین یک بملک قطب الدین ایبک (حکمران هند) و یدک هم بـه ناصرالدین قباچه (حکمران سنده) داده بود، و غزنـه را که تا دریـای سند ضبط کرد، ولی چون قطب الدین ایبک از لاهور بر غزنی تاخت آورد یلدوز درون پنچ آب دریـائی سند با او مصاف داد و منـهزم شد. و به کرمان وادی (کورم) رفت و از آنجا بر قطب الدین ایبک درون غزنی هجوم آورد، و قطب الدین بعد از چهل روز سلطنت غزنی واپس بـه هند رفت، و غزنـه درون دست یلدوز باقی ماند، و چنانچه گذشت بمدد سلطان غیـاث الدین محمود بـه مقابل سلطان محمد خوارزمشاه درون جنگ هرات شامل شد و بر سیستان نیز لشکر کشید و با تاج الدین حرب ملک سیستان صلح کرد (ششصدودو- ه) وی مدت نـه سال بنام معزالدین محمد سکله زد و بران (عبده) نوشت چون لشکریـان سلطان محمد خوارزمشاه از تخارستان بر غزنین آمدند و تا گردیز بـه مغافصه بگرفتند تاج الدین یلدوز بـه هندوستان و لاهور رفت و در جنگ کـه در تراین با سلطان التتمش کرد گرفتار آمد، و در بداون کشته شد (حدود ششصدویـازده - هـ) درون وقت انقراض سلسه غوریـان حدود (ششصدودوازده - هـ) خوارزمشاهیـان ولایت شمالی و غور و هرات را بگرفتند و سیستان تابست و تگین آباد و زابلستان درون دست ملوک محلی سیستان آمد، و ولایتی غزنی و کابل و قسمت های شرقی که تا مجاری سند بـه تاج الدین یلدوز تعلق گرفت، و بعد از و از طرف دربار خوارزمشاهی ملک کربر درون غزنـه و امـین ملک درون هرات و اختیـار الدین محمد خرپوست درون پشاور حکم مـیراندند (آخر ترین احوال آل شنسب درون شرع خروج چنگیز داده مـیشود) .

در عصر غوریـان مدنیت دورهَ مدنیت دورهَ غزنویـان بـه درجه کمال رسید ادبیـات زبان دری بذریعه فاتحین غوری تار دهلی توسیع یـافت و زبان پشتو نیز درون خانواده سوریـان پرورده و زبان و شعر و ادب شددین، اسلام رادر تمام افغانستان و قسمت اعظم هند نشر د، و صنعت و عمران کـه نمونـه آن مسجد جامع هرات و منار جام غور و قطب منار دهلی است، خیلی ترقی کرد، و علوم و فنون نیز درون مملکت فصیح غوریـان با علماء و شعرای نامور پرورده شدند و مدنیت اسلام (افغان و هند) کـه لودیـان و غزنویـان اساس آنرا نـهاده بودند بمراتب پختگی رسید.

از علماء و شعرای معروف دوره غوریـان اند: امام فخرالدین رازی، نظامـی سمرقندی، احمد مـیدانی نیشاپوری (صاحب مجمع الامثال) علی باخرزی (صحب دمـیة القصر) قاضی منـهاج سراج جوزجانی (صاحب طبقات ناصری) قاضی وحید الدین شافعی مرورودی صدر الدین کرامـی نیشاپوری، معزالدین هروی، شیخ الاسلام جلال الدین ورساد، مولانا سراج الدین جوزجانی، ابو نصر فراهی، محمد عوفی (صاحب لباب الالباب) اسعد سوری، شیخ تیمن، تایمنی، مکیـار غرشین، قطب الدین بختیـار، شکارندوی (شعرای پشتو) ملک الکلام فخرالدین مبارکشاه (صاحب نسب نامـه منظوم غوریـان) و غیره. زبان دربار غوریـان دری بود و چون غوریـان طایفه سوری اند، لهذا درون عصر شان اقوام از کوهای غور و جبال سلیمان بـه وادیـهای ترنک و ارغنداب و هیرمند و کابل و هریرود باز سرازیر شدند، و در لشکر های شاهان نیز درون فتوحات هند اشتراک د، و بسی از قبایل و افراد و سراب قبایل با شـهنشاهان و جانشینان شان درون هند باقی ماندند، کـه بقایـای آنـها که تا کنون هم درون سرتا سر هند فراوانند: از قبیل لودیـان، سوریـان، نیـازیـان، مـهمندان، شیرانیـان، بهریچان کـه اکثر آنـها درون هند بـه نامـهای روهیله یـا پتان یـاد مـیشوند، و این مردم حتی که تا کنون هم درون مناطق مختلف هند حکومتهای خاص و مناطق ریـاست و نفوذ دارند.

در سال ۵۳۵ هجری قمری (۱۱۴۰ مـیلادی) غوریـان شـهر با شکوه غزنی را کـه زمانی لقب عروس شـهرها را داشت بـه تصرف خود درآوردند. علاالدین غوری معروف بـه جهانسوز این شـهر زیبا را بـه آتش کشیده اجساد سلاطین غزنوی مگر محمود و پسرش مسعود را از قبرها بیرون کشید و سوزاند. غوریـان کـه همواره خواب رسیدن بـه سرزمـین زرخیز هندوستان را مـی‌دیدند، بعد از ویران ساختن غزنی درون اسرع وقت رهسپار هندوستان شدند. یکی از غلامان ترک غوریـان بنام قطب الدین تخت و تاج دهلی را تصاحب کرد و پس از وی غلامان ترک بـه مدت یک قرن این تخت و تاج را درون اختیـار داشتند.

در قرن هفتم هجری قمری (سیزدهم مـیلادی) یکی از روئسای قبایل مغول بنام چنگیزخان، قوم خود را تحت نظم و انظباطی شدید بصورت نیروی جنگنده‌ای مقتدر درون آورد. مـهاجمان مغول سوار بر اسپهای تیزتک و ریزاندام از صحرای مغلستان به‌طرف جنوب سرازیر شدند و همچون گردباد توفنده کوهها و دشتهای پیش روی خود را درهم پیچیدند.

 سرزمـین کنونی افغانستان حتی صدسال بعد نیز همچنان اسیر مغولان بود. رهبران محلی عموماً ترکانی بودند کـه از طرف اربابان مغول خود به منظور اداره امور این سرزمـینـها گماشته شده بودند. بعد از مرگ چنگیز پسرش اوکتای بـه جای وی نشست، و آنگاه کـه امپراتوری مغول تجزیـه و متلاشی مـی‌شد، این سرزمـین کوهستانی بـه هلاکو نوه چنگیزخان واگذار شد. بعد از سقوط مغول‌ها درون قرن هشتم هجری‌قمری (چهاردهم مـیلادی) آل کرت هرات کـه بازماندگان سلسله غوریـان بودند فرصت یـافتند درون فاصله سالهای ۷۳۳ هجری قمری (۱۳۳۲ مـیلادی) تا ۷۷۲ هجری قمری/۱۳۷۰ مـیلادی مستقلاً بر سرزمـین خویش حکومت کنند. اما حکومت مستقل ایشان بـه دست تیمور لنگ، از نوادگان ی چنگیزخان کـه قبایل ترک تحت فرمان خود درون مقرش درون سمرقند بـه قصد جهانگشایی بـه حرکت درون آورده بود سر نگون شد. منبع مورد استفاده: (عبدالحی حبیبی سوریـان طایفه ئی بودند از افغانان خراسان)

نگاهی بـه تاریخ تیموریـان

 امـیرتیمور گوركان درون شصت ونو سالگی درون قزاقستان امروز درگذشت. بعد از درگذشت امـیرتیمور، پیکر او بـه سمرقند منتقل و در گورگاهی كه خود فبرش را درون این شـهر ساخته بود مدفون شد. تیمور درجریـان لشكركشی بـه چین بود كه بیمارشد و درگذشت. او یك مغول تبار از ایل«بارلاس» بود كه درون ناحیـه «كش» واقع درون منطقه فرارود كه امروز شـهر سبز خوانده مـی‌شود، بـه دنیـا آمد. حملات نظامـی تیمور را بـه زبان تاتاری «یورش» نوشته اند. قلمرو تیمور از هند که تا قفقاز و از مرز غربی مغولستان که تا دمشق وسعت داشت كه بعد از مرگ او دیری نپایید.

تیمور چندین بار این سو که تا آنسوی هندوکش را زیر سم ستوران خود گذراند؛مشـهورترین لشکرکشیـهای وی در ۸۰۱ هجری قمری (۱۳۹۸ مـیلادی) انجام شد کـه طی آن هندوستان فتح و دهلی غارت گردید، و یکبار دیگر بعد از چنگیز این نواحی دستخوش چپاول و ویرانی شد. با مرگ تیمور درون سال ۸۰۷ هجری قمری (۱۴۰۵ مـیلادی)، پسر چهارمش شاه رخ، بعد از یکسال جنگ و رقابتهای خانوادگی، حکومت هرات و نیز ماورءنـهر را بدست گرفت. وی هرات را بـه عنوان پایتخت خود بر گزید، حصارهای آن را مرمت و بازسازی کرد و در آن بناهای مجللی ساخت، و این شـهر بصورت مرکز مـهم سیـاسی و بازرگانی منطقه درون آمد. درون این سالها معماران، نقاشان، علما و محققان و موسیقی دانان مورد تکریم و تجلیل فراوان قرار گرفتند. بزرگ‌ترین هنرمند مـیناتوریست استاد کمال الدین بهزاد، درون حدود سال ۸۴۴ هجری قمری (۱۴۴۰ مـیلادی) درون هرات تولد یـافت و در دربار سلطان حسین بایقر، آخرین شاهزاده‌ای تیموری، زندگی کرد.

بخش اعظم دوره صدساله حکومت تیموریـان درون افغانستان شاهد رونق و رفاه و پیشرفت این کشور بود. اما امپراتوری تیموریـان نیز تدریجا بـه سوی زوال مـی‌رفت؛ و یکبار دیگر، با زوال اقتدار فرمانروایـان خارجی، مردم و رهبران بومـی این سرزمـین امکان آن را یـافتند کـه تجدید قوا کنند و برای بدست گرفتن حکومت سرزمـین خود سر برآورند. یکی ازین رهبران، شخصی بنام بهلول لودی بود. لودی درون سال ۸۵۵ هجری قمری (۱۴۵۱مـیلادی) تاج و تخت دهلی را نیز تصاحب کرد و سلسله لودی را کـه هفتاد و پنج سال دوام کرد تأسیس نمود.

تیمور درون خانواده‏اى از قبایل ترک ماوراءالنـهر و در شـهرکش از توابع سمرقند درون ترکستان (آسیـای مرکزی فعلی) - درون هفتصدوسی وشش - ق / سیزده سی وپنج م دیده بـه جهان گشود و خیلی زود درون سوارکاری و تیر اندازی مـهارت یـافت. پدرش تراغاى، از جنگجویـان ایل برلاس بود کـه طایفه‏اش درون این نواحى از قدرت و نفوذ محلى برخوردار بودند. درون سیزده شصت - م، فردى بـه نام تغلق تیمور، از نوادگان جغتاى، از ترکستان بـه ماوراءالنـهر لشکر کشید. حاجى برلاس کـه دفاع از شـهر کش - بعدها شـهر سبز خوانده شد - را درون مقابل این مـهاجم دشوار یـافت، دفاع از ولایت را بـه پسر تراغاى - تیمور گورکان - سپرد. تیمور کـه در چنین آشوبى قدم بـه صحنـه حوادث گذاشت درون آن هنگام بیست وپنج سال داشت. تیمور توانست با زیرکى و سیـاست، از همان آغاز کار، و با اظهار طاعت نسبت بـه مـهاجمان، شـهر کش را از قتل و غارت نجات دهد. سپس با امـیر حسین - نواده قزغن درون کابل - بناى دوستى گذاشت و بالاخره او - اولجاى ترکان - را بـه عقد ازدواج خود درآورد. تیمور بـه سبب همـین خویشاوندى، درون خانواده امـیر حسین بـه گورکان، دامادومشـهور شد. مع هذ، دوستى تیمور با امـیر حسین دیرى نپایید و با مرگ اولجاى ترکان، جنگ بین این دو امـیر اجتناب ناپذیر شد. درون آخرین نبرد، قلعه هندوان نزدیک بلخ، بـه محاصره سپاه تیمور درآمد و امـیر حسین مغلوب و مقتول شد. با این پیروزى تیمور درون بلخ بـه فرمانروایى مستقل رسیدو خود را صاحبقران خواند. چهار تن از زنان امـیر حسین را نیز بـه ازدواج خود درآورد و باقى را بـه سرداران بخشید.

پس از آن بـه ماوراءالنـهر رفت وسمرقند را پایتخت خویش ساخت. درون جنگ با والی سیستان نیز چند زخم برداشت، دو انگشت دست راستش قطع شد و پای راستش چنان صدمـه دید کـه تا پایـان عمر مـی‌لنگید و به این دلیل بـه تیمور لنگ شـهرت یـافت. بعد از قدرت یـافتنش و یـا شاید درون زمان جانشینانش، نسب او را بـه سردار و خویشاوند نزدیک- و شاید افسانـه ای- چنگیز خان مغول مـی رساندند. این بدان جهت بود کـه مـی خواستند خود را جانشینان چنگیز قلمداد کنند.

یکی از شگفت انگیز ترین ویژگی های تیمور، فتوحات او درون سنین بالای اوست. تیمور از ابتدای جوانی، هیچ نقش جدی و مـهمـی درون تاریخ تحولات منطقه خودش ندارد. گویی تنـها نظاره گر حوادث هست و منتظر. بسیـاری رخدادها درون منطقه او بوجود آمد اما او هیچ واکنشی نشان نداد. خصوصا شواهد بسیـار فراوانی وجود دارد کـه به دقت بـه تحولات داخلی مـی نگریست و مواظب اختلافات موجود مـیان شاهان و سردستگان داخلی و مغول بود. او منتظر فرصت مناسب بود و به دقت برنامـه هایش را تنظیم نموده بود. تنـها درون سنین حدود پنجاه سالگی هست که ناگاه این چشمـه خروشان بـه جوشش مـی آید و بخش بزرگی از دنیـای آن زمان را فتح مـی کند.

تیمور فاتح خیلی خوبی است. یعنی تقریبا هیچ گاه درون دوره فتوحاتش شکست نمـی خورد. همـه جهان پیرامونش را فتح مـی کند. چنانچه شـهر مسکو، با وجود فاصله بسیـار طولانی ای کـه با دارد، بازهم از هجوم بـه آنجا باز نمـی ماند.

هند و بخش هایی از سوریـه و مناطق شرقی ترکیـه فعلی، فاصله هایی بسیـار طولانی هستند.و همـه مـی دانیم کـه تدارکات به منظور یک لشگر کشی اهمـیتی بسیـار زیـاد دارد و حتی چنانچه بدرستی برنامـه ریزی نشود، بعد از هجوم اولیـه، درون اثر محاصره شدن، لشگر حمله کننده نابود خواهد شد. اما هیچ یک از این موارد از حمله ها و تصرفات تیمور گزارش نشده هست و این قدرت برنامـه ریزی نظامـی بسیـار زیـاد و درخشانی را مـی طلبد.

اما تقریبا هیچ یک از مناطق فتح شده، درون اختیـار و تصرف جانشینانش باقی نمـی ماند. امپراطوری او، بـه سرعت و پس از مرگ او فرو مـی پاشد و تنـها بـه منطقه خراسان محدود مـی گردد. البته خراسان بزرگ یعنی تمامـی ماوراء النـهر (افغانستان فعلی) و تمامـی خراسان امروزی و بخشی از سیستان.

این جهان گیری و نـه جهان داری، بسیـار ما را بـه تأمل فرا مـی خواند کـه چه عواملی سبب مـی شود که تا یک سلسله براستی شکل بگیرد و باقی بماند و کدامـین عوامل درون عملکر تیمور نبوده هست و چنین شده است.توانایی بسیـار درون فتح و عدم توانایی بازماندگان درون ادامـه آن، بـه همـین شکل درون نادرشاه نیز مشاهده مـی شود و جای بررسی بیشتر و کاملتر دارد.

تیمور بسیـار خشن بود. اما تیمور علاوه بر آن، بسیـاری از هنرمندان و دانشمندان شـهرهای فتح شده را بـه پایتخت خود یعنی سمرقند مـی آورد. مواردی زیـادی از نقاشان برجسته و استادان معماری، فقها و نظائر آن وجود داشته هست که توسط تیمور بـه سمرقند آورده شده است. این موارد نقش فراوانی درون تحولات بزرگ هنری و فرهنگی درون عصر بعد از تیمور داشته است.

شاهرخ مـیرزا فرزند تیمور کـه پس از او بـه حکومت رسید، درست نقطه مقابل پدرش بود. فردی فرهنگ دوست، با رفتاری غیر نظامـی و به شدت ترویج کننده هنر و معماری و فرهنگ. همـین ویژگی ها درون پاره ای از جانشینان شاهرخ نیز، ادامـه یـافت و حتیـانی همچون الغ بیک خود از هنرمندان و دانشمندان عصر خود محسوب مـی شدند.

همـه این عوامل و خصوصا تجمع ثروتی کـه تیمور فراهم آورده بود و مـیزان بالایی از هنرمندان کـه در مناطقی نظیر سمرقند گرد آمده بودند، سبب شد که تا با حمایتانی همچون شاهرخ تیموری و همسرش گوهرشاد آثار درخشانی از هنر و معماری و نقاشی و خطاطی پدید بیـاید.

گویی بازی روزگار کار را با تیمور و فرزندان و جانشینانش بـه آخر هست که از پدری که تا آن اندازه زورگو، فرزندانی چنین هنرپرور و فرهنگ دوست بـه وجود بیـاید. چنانچه حتی علم و دانش نیز درون این دوره درخششی داشته هست و رصدخانـه الغ بیگی کـه با حمایت الغ بیک تیموری و با نظارت دانشمند بزرگ عصر یعنی غیـاث الدین جمشید بنا شد، نمونـه ای از این موارد است. پاره ای از زیباترین نقاشی ه، ریشـه درون مکتب هرات دارند کـه بطور کامل با حمایت شاهزاده های تیموری درون شـهر هرات شکل گرفت و استاد بزرگ نقاشی یعنی کمال الدین بهزاد برخاسته از چنین مکتبی است.خطوط زیبای پارسی نظیر خط نستعلیق درون دوره جانشینان تیمور شکل گرفت و آخرین مراحل تکاملی اش را درون این دوره طی نمود. پاره ای از زیباترین آثار معماری درون این دوره بـه وجود آمد کـه از آن جمله مـی توان بـه مسجد گوهرشاد اشاره نمود. این مسجد کـه با حمایت گوهرشاد همسر شاهرخ تیموری ساخته شده است، یکی از درخشان ترین آثار معماری است. درون گوشـه ای کتیبه های این مسجد و در سمت ایوان مقصوره آن، کتیبه ای از بایسنقر مـیرزا از شاهزادگان تیموری وجود دارد کـه خود از خطاطان بزرگ عصر خویش بود.

تیمور با اینکه بسیـار دیکتاتور بود ولی بـه دانش و هنر علاقه نشان مـی‌داد. از این‌رو هنرمندان و صنعتگران از کشتارهایش درون امان بودند. فرزندان او نیز سیـاست بنیـان‌گذار دودمان تیموریـان را پی گرفتند ازجمله مـی‌توان بـه راه اندازی رصدخانـه، مسجد و مدرسه اشاره کرد. هنر نگارگری یـا نقاشی و نیز خوشنویسی درون این دوره از تاریخ خراسان بـه شکوفایی قابل توجهی دست یـافت. شاهرخ پسر تیمور پیرو جدی علوم و صنایع بود و مسجد گوهرشاد و حرم علی بن موسی‌الرضا کـه زیـارتگاه شیعیـان هست ازاوست. پسر شاهرخ، الغ‌بیگ فرمان داد زیجی (زیج یـا زیگ، جدول یـا کتابی هست برای تعیین احوال و حرکات ستارگان) ترتیب دادند. برادران الغ‌بیگ یعنی بایسنقر مـیرزا و تاحدی برادر او ابراهیم مـیرزا کـه نوه تیمور بودند خود ازخوشنویسان طراز اول و از حامـیان هنری مـهم درون تاریخ به‌شمار مـی‌روند. خلیل نوهٔ تیمور کـه هیچگونـه شباهتی بـه وی نداشت، کوشش کامل بـه رفاه و خوشبختی کشور معطوف داشت و خدماتی بـه دانش و ادب کرد. حسین بن بایقرا نیز حامـی علوم و ادبیـات بود. ابوسعید پادشاه توان، با کفایت، هنردوست این خاندان نیز خود هنرمند بود. او پیرو صوفی‌گری و اهل عرفان بود و مشایخ صوفیـه را گرامـی مـی‌داشت و بعد او بود کـه خاندان تیموریـان بـه صوفی‌گری روی آوردند.

دورهٔ تیموریـان بـه رغم نابسامانی و منازعات داخلی و درگیری امـیران این خاندان با ترکمانان قراقوینلو، دوره رونق فرهنگ، ادبیـات، تاریخ، ریـاضی و نجوم بود. دربارهای هرات، سمرقند، بلخ، شیرازو اصفهان به‌سبب هنرپروری و هنرمندی فرمانروایـان تیموری، محل تجمع و آمد و شد هنرمندان و ادیبان برجسته بود. اختلاف مـهم دیگر درون شیوهٔ حکومتی تیمور با بازماندگانش، نحوهٔ واگذاری بخش‌های حکومت بود. فرمانروایـان تیموری با اینکه خود را سلطان مـی‌نامـیدند و قدرت مطلقه‌ای به منظور خود قائل بودند، چون اقتدار تیمور را نداشتند، به منظور تثبیت قدرت و حفظ قلمروشان، به‌حمایت لشکریـان نیـاز داشتند و چون خزاین حکومتی بر اثر درگیری‌ها و اوضاع نابسامان داخلی تهی شده بود، مجبور بـه سُیورغال بـه امـیران و حاکمان محلی شدند. درون اواخر دوره تیموریـان این نوع بخشش بـه علما و هنرمندان و شاعران نیز تعلق گرفت کـه نـه فقط قدرت حاکمان و امـیران لشکری را افزایش داد بلکه موجب فقر و نابسامانی اجتماعی و تضعیف قدرت فرمانروایـان تیموری و زوال این خاندان نیز شد.

در دوره سلطنت شاهرخ٬ هرات کـه پایتخت دولتش بود، کانون درخشان هنر و ادب عصر محسوب مـی‏شد. مولانا قوام‌الدین‌، معمار نابغه و بی‌مانند درون آن دوران درون هرات زندگی مـی‌کرد، بـه شاهرخ و همسر هنر پرورش گوهرشاد آغ، این فرصت و امکان را داد، که تا مساجد، مدارس، و ابنیـه عالی درون قلمرو قدرت خویش بنا کنند. مسجد گوهرشاد درون هرات کـه هنوز باقی است، از درخشان‌ترین آثار معماری عصر تیموری و مدیون طرح و تفکر قوام‌الدین و آن ملکه هنرپرور بود. یکی دیگر از آثار هم‌کاری این معمار برجسته با گوهرشاد خاتون، مسجد گوهرشاد مشـهد است، بـه دلیل ظرافت و زیبایی کاشی‌کاری و خط و اسلوب معماری مسجد‌ گوهرشاد، این مسجد از نفیس‌ترین شاه‌کارهای معماری درون دوره تیموری بـه شمار مـی‌رود. نام گوهرشاد درون دو محل با کاشی معرق نگاشته شده ‌است، یکی درون قسمت بالای درون نقره‌ای کـه به «دارالسیـاده» مـی‌رود و دیگری بر کتیبه «ایوان‌ مقصوره» کـه به خط زیبای «شاه‌زاده ‌بایسنقر» است. شاهرخ تیموری و پسرش بایسقر، آنـها را درون شمار حامـیان هنر و کتاب دوستان بـه شمار مـی آورند. برخی از زیباترین و نفیس ترین کتاب های مـینیـاتوری درون زمان حیـات آن ها تدوین و مصور گردید. سلطان حسین بایقرا کـه آخرین شاه سلسله ی تیموریـان بود بـه همراه وزیر با تدبیرش امـیرعلیشیر نوایی حامـی مکتب هرات بودند وبهزاد نماینده ی برجسته ی این مکتب بـه شمار مـی رفت. بعد از مرگ سلطان حسین، ازبکان، خراسان را تسخیر د و حدود سه سال درون هرات حکم راندند. شاهرخ آخرین فرزند امـیر تیمور گورکانی درون سال هشتصدوهفت هـ - بـه عنوان یکی از مدعیـان‏جانشینی مطرح شد و بعد از سه سال کشمکش با رقیبان موفق بـه تثبیت حاکمـیت خویش گشت.اینکه شاهرخ از سال هفتصدونودونو- هـ و در زمان پدرش‏حکمران خراسان بود، نـه تنـها بـه وی توانایی اتکا به‏پایگاه مـهمـی نظیر شـهر هرات را مـی‏داد، بلکه درون کل‏او را ناگزیر از این اتکا مـی‏نمود.شاهرخ بی‏درنگ‏پس از بـه دست گرفتن قدرت بـه نوسازی هرات‏اهتمام کرد.

حصار شـهر، بازار، خانقاه و قلعهء هرات درون عهد او مرمت و یـا بنیـاد نـهاده شد و بافت‏اصلی شـهر کـه در سراسر دوران تیموریـان ثابت‏ماند، درون عهد او شکل گرفت. بیرون شـهر و در ناحیـهء شمالی آن معروف بـه ناحیـهء خیـابان نیز درون سال‏هشتصدوسی وشش هـ - بـه امر گوهرشاد همسر شاهرخ مدرسه و مسجدی احداث شد.در دورهء ابو سعید تیموری نیز با احداث«جوی سلطانی»این ناحیـه از آبادانی‏بیشتری برخوردار شد.در همـین ناحیـه، سلطان‏حسین بایقراهم مدرسه و خانقاهی‏برآورد و امـیر علی شیرنوایی وزیر او نیز مدرسه و خانقاه اخلاصیـه را بنیـاد نـهاد.هرات درون دورهء تیموریـان با توجه بـه این اقدامات عمرانی بـه مرتبه‏ای‏رسید کـه ظهیر الدین بابر درون خاطرات خود از بیش‏از چهل مکان دیدنی آن شـهر نام است. رونق اقتصادی و رفاه‏اجتماعی هرات درون دورهء تیموری با توجه بـه فزونی‏شاعران و قلم بـه دستان آن دیـار منجر بـه آن شده‏است کـه توصیفات و تمجیدهای عدیده‏ای دربارهء شـهر هرات درون ادبیـات آن عصر مشاهده کنیم.مولانا بنایی از مصاحبان امـیر علی شیرنوایی درون قصیدهء«مجمع الغرایب»مـی‏سرود که:

«به خدایی کـه وجه مطلق اوست‏ متجلی ز مظهر اعیـان

...که ندانم شریف‏تر ز هرات‏ بلدی از معاظم بلدان»

و یـا مولانا جلال الدین جامـی مـی‏سرود که:

«عربی درون هرات مـی‏گردید گر چه بود از بلاد ملک عراق

به زبان فصیح مـی‏فرمودمثل الهرات فی الآفاق»

عمدهء سکنـهء شـهر بومـیان‏هرات بودند، اما بنا بر یک گزارش مـی‏دانیم که‏دست کم درون آستانـهء دورهء تیموری جماعاتی از غور، غرجه، بلوچ، خلج، نکودری و سجزی درون بافت اجتماعی هرات سهیم بوده‏اند. دربارهء جماعات ساکن درون هرات آنچه کـه به واسطهء تأثیرات اجتماعی و فرهنگی اثرات مـهمـی برجای‏نـهاده است، مسأله حضور ترکان درون این شـهر مـی‏باشد.اینکه سلاطین تیموری درون فرامـین رسمـی‏خود از شـهر هرات با عبارت مجمع اعیـان و اشراف زمان و مرجع صنادید، نشان دهندهء این معناست‏که دست کم از دید زمامداران ترک تبار هرات، این‏ناحیـه از خراسان دو قوم را درون خود جای مـی‏داده‏است. گذشته ازبی‏رسمـی‏هایی دوران نزدیک بـه ایـام امـیر تیمور، درون شـهر هرات پدید مـی‏آورد، حتما از تأثیرات آن‏در ساخت و بافت حکومتی تیموریـان ذکر کنیم.

 حضور امـیر علی شیرنوایی‏در مسند وزارت سلطان حسین بایقرا نقطهء اوج‏این روند است. معین الدین شاهرخ، همچون پدرش تیمور، فردى شجاع و جنگدیده، اما بر خلاف او، سلیم و صلح جو بود. او توانست بعد از سى سال کـه از مرگ تیمور مى‏گذشت، با غلبه بر دشواریـها و مدعیـان متعدد جانشینى، عاقبت با رفع اختلافات خانگى، دوستى پر قدرت و استوار بـه وجود آورد کـه در اواخر عهد حیـاتش چنان کـه منجم باشى، مورخ معروف ترک، خاطر نشان مى‏کند، از سر حد چین که تا مرز روم و از اقصاى ترکستان _یـا همان آسیـای مرکزی فعلی _تا «مرز » هند را شامل مى‏شد. این قلمرو عظیم تنـها درون حیـات او، وحدت و تمامـیت ارضى آن محفوظ ماند و بلافاصله بعد از مرگش بـه سرنوشت قلمرو وسیع و عظیم تیمور دچار شد؛ انفصال و انحلال.

در آن زمان روم بـه منطقه آسیـای صغیر یـا همان ترکیـه فعلی گفته مـی شد کـه در اختیـار عثمانی ها بود. این از آن جهت بود کـه تا از ابتدای ظهور اسلام که تا نزدیک بـه پانصد سال درون اختیـار امپراطوری بیزانس یـا روم شرقی بود. شاهرخ با آن کـه فردى صلح جو و در عین حال مخالف با خونریزى بیـهوده بود، درون دفع سرکشان قاطع و جدى عمل مى‏کرد. هر چند براى توسعه قلمرو خود جز درون مواردى متعدد بـه ندرت دست بـه لشکرکشى زد، درون حفظ و تسخیر آن چه آن را مـیراث پدر تلقى مى‏کرد، خوددارى نداشت. درون رفع مخالفان همواره فردى پیروز بود بـه قول منجم باشى، درون هیچ نبردى شکست نخورد و مغلوب نشد. اما مادامى کـه کار با صلح و دوستى پیش مى‏رفت هرگز دست بـه جنگ نمى‏زد بـه طورى کـه از سلاح تدبیر بیش از توسل بـه شمشیر استفاده مى‏کرد.

چون شاهد تبعات نامطلوب یورشـهاى خونین و طوفانى پدر بود، خود را درون ترمـیم خرابیـهاى ناشى از تاخت و تازهاى پدر موظف مى‏دید و از این کـه با تهاجمات تازه و مجدد، خرابیـهاى جدیدی درون اطراف قلمروش بـه وجود آید، جداً احتراز داشت. تحت تأثیر همـین طرز تفکر بود کـه او شـهر مرو را کـه از عهد هجوم مغول ویران و بى آب مانده بود، آباد کرد و آب نـهر مرغاب را کـه مرو مدتها از برکت وجود آن محروم مانده بود درون جویـهاى شـهر دوباره جارى ساخت. بر خلاف تیمور کـه از دین تنـها ملاقات با صوفیـان را مـی شناخت، شاهرخ درون رعایت دین و پیروى از شریعت صدق و اخلاص واقعى داشت. او درون سفر و حتى درون مـیدان جنگ، از بـه جا آوردن فرایض غفلت نمى‏کرد.

عده‏اى از موسیقى دانان، شاعران و خنیـا گران عصر را گرد خود جمع کرده بود، اما این هرگز مانع از حضور او درون مجالس حافظان قرآن و محضر علما و زیـارت مقابر اولیـاء نشد. شاهرخ زیـارت مشـهد را تقریباً بـه طور منظم و در هر فرصتى کـه دست مى‏داد با اخلاص و علاقه تمام بـه جا مى‏آورد. بـه علاوه زیـارت مقبره خواجه عبدالله انصارى را درون گذرگاه هرات و زیـارت مقبره شیخ ابو اسحاق کازرونى را هر وقت کـه در نواحى فارس سفر مى‏کرد، انجام مـی داد. او همچنین درون ایجاد مساجد و تعمـیر و ترمـیم بقعه‏ها و رباطها اهتمام بسیـار مى‏ورزید و نسبت بـه علماء و مشایخ صوفیـه محبت مـی نمود. شاهرخ که تا جایى کـه ممکن بود از خشونت پرهیز مى‏کرد چنان کـه این همـه پرهیز از خشونت از فرزندی مانند تیمور بسیـار عجیب مـی نمود.

از طرفى سلطنت آرام و صلح طلبانـه او براى رعایـایش کـه در طول مدت حیـات تیمور، عمرى را درون دغدغه دایم و نا امنى مستمر نسبت بـه جان و مال خویش سپرى کرده بودند؛ دوران التیـام جراحات قلبى بود. فرمانروایى شاهرخ را سرآغاز یک عصر جدید و تجدید حیـات درون بعضى از انواع هنر تصور کرده‏اند. از آن گذشته شاهرخ درون ایجاد رابطه درستى با ممالک اطراف نیز اهتمام بسیـار ورزید کـه این امر نیز خود موجب بسط تجارت، ایجاد آسایش و فراغت بیشتر براى عموم مردم شد. او حتى با حکام هند کـه پدرش تیمور قلمرو آنـها را غارت و رعایـاى ایشان را قتل عام کرده بود، رابطه دوستى برقرار کرد و از طریق ارسال هدایـا و سفر، از آنـها دلجویی نمود. درون عهد سلطنت او هرات کـه پایتخت دولتش بود، کانون درخشان هنر و ادب عصر محسوب مى‏شد.

وجود مولانا قوام الدین، آن مـهندس معمار نابغه و بى مانند کـه در آن ایـام درون هرات، بـه وى و همسر هنر پرورش گوهر شاد، این فرصت و امکان را مى‏داد که تا مساجد، مدارس، و ابنیـه عالى درون قلمرو قدرت خویش بنا کنند.

مسجد گوهر شاد درون مشـهد رضوى و در کنار بارگاه امام رضا علیـه‌السلام و مسجد جامع گوهر شاد درون هرات، از درخشانترین آثار معمارى این عصر، مدیون طرح و تفکر قوام الدین شیرازى و آن ملکه هنر پرور عصر بود، کـه هنوز همچنان باقى است. بـه سعى و تشویق شاهرخ، کتابخانـه‏اى عظیم نیز درون هرات بـه وجود آمد کـه جامع تعدادى از نفایس آثار بود. بـه علاوه بعضى هنرمندان عصر همچون عبدالقادر مراغى استاد موسیقى، مولانا خلیل مصور استاد نقاشى، یوسف اندکانى استاد آواز، از همان ایـام، درون دربار هرات، نام شاهرخ را پر آوازه ساختند.

گوهرشاد بیگم زن سلطان شاهرخ مـیرزا ابن امـیرتیمور. وى یكى از زنان نیكوكار نامدار بود و از آثار و ابنیـه‏ى خیریـه‏ى او مسجد جامع، مدرسه و خانقاه شـهر هرات و مسجد جامع مشـهد مى‏باشد كه درون هر دو شـهر بنام «مسجد گوهرشاد» معروف هستند. او درون سال هشتصدوشصت ویک- ه.ق بـه دستور سلطان ابوسعید درون هرات كشته شد و در جنب قبر فرزندش شاهزاده بایسنقر مـیرزا درون مسجد گوهرشاد هرات مدفون گردید. قبر او اكنون باقى است.

 شاعر و نیكوكار. امـیر قرایوسف و همسر شاهرج مـیرزاى تیمورى بود. گرچه درون «ریـاحین الشریعه» بـه اشتباه، وى شاهرخ بن تیمور ذكر شده است. وى بـه تاریخ و ادبیـات علاقه داشت و مـهرى هروى، شاعر نامدار قرن نـهم قمرى، مصاحب و ندیمـه‏ى او بود. او بـه فرمان سلطان ابوسعید تیمورى درون هرات كشته شد و قبرش درون جوار قبر فرزندش بایسنقر مـیرزا درون مسجد گوهر شاد آن شـهر است. مسجد جامع گوهرشاد هرات؛ مدرسه و خانقاه شـهر هرات؛ مسجد جامع گوهرشاد مشـهد، درون جنب مرقد امام رض، دو رواق «دارالحفاظ» و «دارالسیـاده»، و اطراف آن. معمار این دو رواق و دو مسجد درون هرات و مشـهد، قوام‏الدین بود. گوهرشاد بیگم درون هرات كشته شد و در جنب قبر فرزندش بایسنقر مـیرزا درون مسجد گوهرشاد آن شـهر دفن گردید و قبر هم‏اكنون موجود است. نام او را گوهرشاد آغا نیز نوشته‏اند.

دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

ظهیرالدین محمد بابر

بابر مردی شجاع، کوش، آداب دان، محتاط و سیـاستمدارى مدبر بود. وى از سرداران بزرگ ازبک چیزهاى بسیـارى آموخت بـه طورى کـه انضباط دقیق، فنون دفاع درون زمـین هموار، سنگربندى، توپخانـه و آیین محاصره را بـه صورتى مؤثر درون لشکرکشیـهاى خود بـه هندوستان به کار بست. تجارب بسیـار به منظور او این امکان را فراهم کرد که تا در مـیان گروههاى کوچکى از تیموریـان شکست خورده کـه هنوز عارى از جاه طلبى شخصى نبودند و همچنین مغولانى کـه حتى از تیموریـان نیز کمتر شایـان اعتماد بودند، اتحاد برقرار کند که تا این کـه سرانجام بعد از کسب پیروزى و قدرت، فرماندهى بلا منازع شود.

ظهیرالدین محمد بابر بزرگ‌ترین فرزند عمر شیخ شاهزاده تیموری بود کـه بر فرغانـه حکم مـی‌راند. ولی بعد از آن‌که بر جای پدر خود نشست، ترکان ازبک تمامـی ملک و موطن وی را تصرف د، وی درون سال ۹۱۰ هجری قمری (۱۵۰۴ مـیلادی)، شکست خورده و پریشان، بـه همراه چند صد نفر از وفادارانش سفری را بـه امـید فتوحات احتمالی آغاز کرد کـه آخر مؤسس امپراتوری مغولان هند شد. ظهیرالدین مانند جدش تیمور ترک بود و به ترک بودنش مباهات مـی‌کرد و همچنان مدعی بود کـه نوه چنگیزخان است. او شـهر کابل رابرای آب و هوای مطبوع و اهمـیت بازرگانی و سوق جیشی آن بـه عنوان مرکز خویش برگزید. بعد از فتح هند دیگر هیچگاه بـه کابل بر نگشت، اما بنا بـه وصیت خود، جسدش را بعد از مرگ بـه این شـهر آورده و در باغی کـه خودش بنام باغ بابر (این باغ که تا هنوز بـه همـین نام موجود است) دایر کرده بود منتقل و دفن نمودند. بعد از مرگ بابر ستاره اقبال امپراتوری تازه تأسیس یـافته مغول به منظور مدت بیست سال درون حضیض بود. یکی از بسته گان لودیـها شخصی بنام فرید شیر شاه سوری تخت و تاج هند را از همایون فرزند و جانشین بابر تصاحب نمود، و سلسله‌ای را بنام سوریـها را بنیـان گذاشت. همایون مدت پانزده سال درون تبیعد بسر برد و عاقبت بـه کمک ایران قندهار و کابل را دو باره بدست آورد. درون سال ۹۶۲ هجری قمری و۱۵۵۵ مـیلادی، دهلی را نیز دوباره بـه کف آورد. اکبر شاه پسر همایون بعد از پدرش بـه تخت نشست و امپراتوری مغولان هند را دوباره تثبیت ساخت. اکبرشاه بسال ۱۰۱۴ هجری قمری و۱۶۰۵ مـیلادی، چشم از جهان فرو بست، و پسرش جهانگیر بر جایش نشست. درون این دوره‌است کـه باز رهبران محلی اینجا و آنجا سر بلند کرده از هر طرف صدای استقلال خواهی بگوش مـی‌رسد. درون دوره حکومت شاه جهان، شاعر جنگجوی مشـهور پشتون بنام خوشحال خان ختک از کوههای سلیمان سر برآورد. خوشحال درون چندین مصاف با مغولان جنگید. شاه جهان حکومت پشاور را بـه خوشحال خان بخشید، اما اورنگزیب بعد از آنکه پدرش شاه جهان را خلع و خود بر مسند امپراتوری مغول تکیـه زد تمام صلاحیتهای خوشحال را محدود نموده آخر او را بـه زندان افگند. حکومت طولانی اورنگزیب همراه با شورشـهای مداوم قبایل پشتون مواجه بود؛ خوشحال خان درون گروگان سپاهیـان مغول بود و ایشان هم همواره تلاش مـی‌د که تا شورش قبایل را سرکوب نمایند، او حتی درون زندان نیز عمـیقترین انزجار و تنفر خود را توسط اشعارش نسبت بـه مغولان تبارز مـی‌داد. خوشحال بعد از دوسال از زندان رها شد و بقیـه عمر خود را درون مبارزه علیـه ایشان سپری نمود، او همـیشـه سعی مـی‌کرد که تا اقوام پراگنده پشتون را علیـه مغولان متحد سازد. با مرور زمان شالوده‌های امپراتوری مغولان هند بر اثر سوء تدبیرهای اورنگزیب سست گشت، و این امپرتوری درون فاصله کوتاهی بعد از مرگ اورنگزیب درون سال ۱۱۱۸ هجری قمری (۱۷۰۷ مـیلادی) تجزیـه شد و از هم پاشید. درون فروپاشی امپراتوری مغولان هند افغانـها بی تأثیر نبودند. طی (دوصد) سالی کـه مغولان حکومت هند را درون دست داشتند، شـهرهای مرزی افغانستان از سه سو مورد کمکش و محل منازعه بودند: مغولها از یک سو، ایرانیـها از سمت غرب، و ترکان ازبک از سمت شمال. کابل، هرات و قندهار بارها مـیان این مدعیـان متخاصم دست بـه دست شدند.

در تاریخ علم و دانش یکی از نوادگان تیمور کـه مدتی کوتاه بر تخت سلطنت نیز تکیـه زد واجد جایگاهی والا و ارزنده هست و اوی نیست جز الغ‌بیگ. وی کـه پدرش شاهرخ بناکننده کتابخانـه عظیم و معتبر شـهر هرات و مادرش بـه تعبیر حافظ ابرو، نگارنده کتاب زبده التواریخ، گوهرشادخاتون «بلقیس زمان» بود و برادرش بایسنقر نیز شـهرتی بسزا درون کتاب‌دوستی، تشویق و ترغیب و پشتیبانی اهل علم و هنر یـافته بود درون دوران حکومت پدر و هم درون دوران پادشاهی کوتاه مدت خویش بـه تبلیغ دانش و نواختن دانشمندان پرداخت.

ازجمله خدمات فرهنگی ارزنده الغ‌بیگ بنیـان نـهادن مرکزی به منظور نجوم درون شـهر سمرقند بود کـه به نام خود او مزین شد. وی همچنین مدرسه‌ای باشکوه درون سمرقند بنیـان نـهاد کـه در تمام اقلیم‌های آن زمان بـه زینت و مرتبت ارزش آن مدرسه‌ای پیدا نمـی‌شد. مورخان آورده‌اند کـه الغ‌بیگ بعد از ساختن مدرسه یکی از دانشمندان برجسته بـه نام مولانا محمدخوافی را مدرس آن مدرسه ساخت و در روز افتتاح مدرسه خود بـه همراه نود تن دیگر از ارباب علم و فضیلت بر سر کلاس درس او حاضر شد.

دولتشاه سمرقندی درون تذکره الشعرای خویش درون مورد این سلطان تیموری و جایگاه علمـی او شرح مبسوطی ارائه داده و او را واجد رتبه‌ای عالی درون انواع علوم بویژه نجوم معرفی کرده است: «الغ‌بیگ گـورکان پـادشاهی عالـم و عادل و قاهر و صاحب سمت بود و در علم نجـوم رتبـه عالی یـافته و در معانی موی مـی‌شکافت... درون علم هندسه دقایق نما و در مسائل هیـات مجسطی گشا و فضلا و حکمـا متفق‌اند کـه بـه روزگـار اسلام بلکـه از عهد ذوالقرنین که تا این دم پادشاهی بـه حکمت و علـم مثل مـیرزا الغ‌بیگ گورکان بـر مستقر سلطنت قـرار نیـافته، درون علـوم ریـاضی وقوف تمـام داشت چنانچـه رصد ستارگـان بست.»

در حقیقت، او کـه به تعبیر نویسندگان کتاب تاریخ الفی، قاضی احمد تتوی و آصف خان قزوینی، درون «اقسام فضایل و کمالات بـه تخصیص علم ثمات و ریـاضی از تعریف مستغنی و بی‌نیـاز» بود بـه یـاری چهار نفر از بزرگان علم ریـاضی زیجی جدید تنظیم نمود کـه به زیج سلطانی یـا زیج الغ‌بیگی اشتهار یـافت. جستجو درون ویرانـه‌های رصدخانـه الغ‌بیگ و همچنین بازنگری نقادانـه زیج او همانگونـه کـه ‌ای.س. کندی، از نویسندگان دانشگاه کمبریج، بیـان داشته نمونـه بارزی از تکاپوی او و همکارانش برایب دقت از طریق مقیـاسی عظیم است.

برابر با تاریخ، دانش الغ‌بیگ کـه بزرگانی چون غیـاث‌الدین جمشید کاشانی، مولانا محمد خوافی، ملاعلی قوشچی و ده‌ها عالم دیگر بر گرد او فراز آمده بودند بـه آن حد رسیده بود کـه توانست جداول مثلثاتی تنظیم نماید و روش حل معادلات درجه سوم جبر را بیـابد. الغ‌بیگ کـه ازجمله پشتیبانان و حامـیان زبان پارسی بود بـه سرودن شعر نیز دست مـی‌یـازید و همان گونـه کـه حسین مـیرجعفری، مولف کتاب ارزشمند تاریخ تیموریـان و ترکمانان، نگاشته هست دانش ادبی او بـه آن اندازه بود کـه آثار شعرا را بـه نیکی نقد مـی‌نمود. الغ‌بیگ همچنین ظاهرا کتابی ارزشمند درون باب تاریخ بـه نام تاریخ اربع اولوس نگاشت و در آن درباره چهار دولت منشعب از امپراتوری چنگیزی و بویژه دولت ایلخانی بحث‌ها و مطالبی را مطرح کرد.

احمد شاه ابدالی - مشـهور و معروف بـه (کبیر) و (باب)

احمدشاه را بواسطه خدمات و اخلاق و تقوای شخصی او پدر مـیخواندند و غازی خطاب مـید. زیرا احمدشاه تنـها پادشاهی بود کـه در افغانستان تاج بر سر نمـینـهاد، دستار مـیبست و چپن و موزه مـیپوشید و در عوض تخت بر زمـین مفروش مـی نشست. او مستقیماً با مردم درون تماس مـیشد، با تواضح و پیشانی گشاده سخن مـیزد، درون حل و فصل قضایـا انصاف را مدنظر مـیگرفت، و در عین حال از قوانینی کـه خود گذاشته بود، جداً پیروی مـینمود. احمدشاه درون طول سلطنت خود بـه عیـاشی و تجمل نپرداخت و حریص نبود. او درون هیچ جنگی از مقابل دشمن فرار نکرده بود، و در برابر اهالی کشور متواضع و ملایم بود. مثله (قطع اعضای انسانی) را درون مجازات، و خشوع و خمـیدن را درون تشریفات، تحریم نمود. او خانواده و اقارب خودرا از مداخله و اشتراک درون امور دولت دور نگهداشت، تنـها تیمور ولیعهد خودرا درون زیر هدایت جهان خان پوپلزائی، درون حواشی غربی و شرقی مملکت درون حالت مشق و تمرین امور سیـاسی و نظامـی مـیگذاشت. این تجرید خانواده او که تا جائی بود کـه تاریخ و مردم، غیر از تیمور و سلیمان، دیگر اولاد احمدشاه را پوره نمـیشناختند، درحالیکه او هشت پسر داشت (چون سلیمان، تیمور، شـهاب، سنجر، یزدان بخش، سکندر، داراب و پرویز) .

در سال ۱۱۲۰ هجری قمری (۱۷۰۸ مـیلادی) پشتونـهای غلزایی سلطه‌ای ایران بر قندهار را برانداختند ؛ درون هرات نیز پشتونـهای ابدالی همـین کار را د. با گذشت چند سال این قبایل چنان قدرتمند گشتند کـه محمود افغان مشـهور بـه شاه محمود هوتکی بر بخش‌های وسیعی از ایران نیز به منظور مدتی حکم مـی‌راند. اما از آنجاییکه ایشان قلمرو خویش را بیش از حد توانشان بسط و توسعه داده بودند حکومتشان چندان نپاییذ و بزودی برچیده شد. احمدخان ابدالی، یکی از سران قبیله پشتونـهای ابدالی از جمله امرای نادرشاه بود. وی بـه فرماندهی نیروی ۴۰۰۰ نفره‌ای محافظ او گماشته شد. درون سال ۱۱۶۰ هجری قمری (۱۷۴۷ مـیلادی) نادر بدست سران سپاه ایرانی خود بـه قتل رسید احمدخان بعد ازین حادثه خود را بـه قندهار رساند، و در آنجا خود را امـیروشاهی خراسان خواند و حکومت را بدست گرفت.

احمدشاه ابدالی، درون سال ۱۷۴۷ مـیلادی، دولتی درون محدوده افغانستان فعلی پدید آورد.

دانشنامـهٔ بریتانیک، که یکی از معتبرترین منابع به‌زبان انگلیسی بـه شمار مـی‌رود، شاهنشاهی احمدشاه درانی را آخرین امپراتوی افغان خوانده‌است. این دانشنامـه مـی‌افزاید کـه شاهنشاهی احمدشاه درانی بعد از امپراتوری عثمانی، دومـین امپراتوری جهان اسلام درون نیمـهٔ دوم قرن هجده بود کـه حدود قلمرو آن را از مشـهد که تا دهلی و از آمودریـا که تا دریـای عرب دربر مـی‌گرفت.

الفنستون، محقق نامور انگلیسی، کـه از احمد شاه درانی بـه عنوان مؤسس افغانستان معاصر یـاد کرده‌است، مـی‌نویسد: «احمدشاه خردمندانـه، اساس یک امپراتوری بزرگ را نـهاد. هنگام درون گذشت او متصرفاتش از غرب خراسان که تا سرهند و از آمو که تا دریـای هند گسترش داشت و این همـه را یـا با انعقاد پیمان به‌دست آورده بود و یـا عملاً (با زور شمشیر) تصرف کرده بود». همو مـی‌افزاید: «به‌راستی اگر شاهی درون آسیـا سزاوار احترام ملت خویش باشد، جز احمدشاه دیگری نیست».

احمدشاه مصارف دربار را کمتر کرد و معاش کارکنان دولت و سپاه را درون سر وقت مـیپرداخت. دفاتر مالی و معاش و دخل و خرچ دولت وسیع و منظم بود. او همچنین درون پایتخت دوایری تشکیل کرد. از قبیل وزارت (در منزله صدارت)، دیوان اعلی (وزارت مالیـه)، خزانـه داری، دفتر ضبط بیگی (امنیـه و کوتوالی)، نسقچی باشی گری (تطبیق کننده مجازات)، داروغه گی، دفتر اخبار و هرکاری باشی (ضبط احوالات و استخبارات)، مـیرآخور باشی (حمل و نقل حیوانی)، و چند دایره کوچک دیگر مانند باجگیر، مـیراب، خالصه جات، کلانتر شـهری و غیره. همچنین درون ولایـات دوایر زیر مشغول کار شد: حاکم، پیشکار (معاون)، امـیر لشکر، مستوفی، قاضی، قلعه دار، باجگیر، مامور ثالثات، مـیرآخور، مـیراب و کلانتر. همچنین درون دربار دیوان انش، عوض بیگی، مـهماندار باشی، پیشخانـه چی باشی، ناظر کارخانـه طعام - و در اردو، لشکر نویس، (دفتری نظام)، اردو باشی، جارچی باشی، سیورسات چی و قورخانـه موجود بود. محاکم شرعی درون پایتخت و ولایـات درون منزلت قوۀ قضائی کشور بود و هم جرگه ئی از روسای قبایل بزرگ و افسران و مامورین عالی رتبه، وقتاً فوقتاً درون پایتخت منعقد شده، درون مسایل مـهم نظامـی و سیـاسی و اداری غور کرده، نظر خودرا بـه پادشاه مـیدادند.

همچنین احمدشاه که ۲۵ سال عمر خودرا (به استثنای سالهای عسکر کشی) درون تنظیم امور اداری و سیـاسی داخل کشور بـه مصرف رسانده، دولت حسابی و اردوی منظمـی تشکیل کرد، درون صدد آن نشد کـه در راه انکشاف اقتصادیـات و تمدن و فرهنگ از دست رفته افغانستان (بعد از تجزیـه و تقسیم دونیم قرنـه کشور) صرف مساعی کند. درون حالیکه جهان غرب که تا این وقت درون علوم و اقتصادیـات آنقدر پیشرفته بود کـه انقلاب بورژوازی انگلستان و بعداً فرانسه مرحله جدیدی را درون تاریخ اروپا- یعنی پیروزی نظام سرمایـه داری را بر نظام فیودالی قرون وسطائی- اعلام نمود. گرچه نتیجه این انکشاف بزرگ غرب به منظور مشرق زمـین بسیـار گران تمام شد، زیرا اژدهای استعمار غرب دم جنبانید و دهن باز کرد که تا آسیـا و افریقا را بلع نماید. البته احمدشاه درون داخل دایره فیودالی افغانستان، دولت مقتدر و متمرکزی تشکیل کرد و تجزیـه طلبی ملوک طوایف را شدیداً سرکوب نمود. درون هر حال احمدشاه درون سال ۱۷۶۱ شـهر موجوده قندهار را بـه حیث پایتخت افغانستان بساخت، کـه در داخل آن عمارت مقبره خودش نمونـه کامل معماری آنروز افغانستان است. همچنین او درون صنایع مخصوص نظامـی چون باروت سازی و اسلحه ناریـه و جارحه توجه کرد. درون مسکوکات احمدشاه علامـه رسمـی بیشتر بـه اشکال شمشیر و ستاره و خوشـه گندم نقر شده بود، و مسکوکات نقره (بنام روپیـه قندهاری) درون وزن دو مثقال و چند نخود، بـه ارزش پنجاه فلوس مسی، رایج نمود. درون سکه های طلا و نقره احمدشاه این بیت منقور بود: حکم شد از قادر بیچون بـه احمد پادشاه  سکه زن بر سیم و زر ماهی که تا بماه

در شـهرهای کابل، قندهار، هرات، مشـهد، اتک، پشاور، دیره جات، بهکر، سند، کشمـیر، انواله، روهل کند، لاهور، ملتان و سرهند، مسکوکات احمدشاهی ضرب مـیشد.

 (افغانستان درون حکمروایی احمد شاه بابا)

احمد شاه درون سال مرگ پدرش زمان خان درون شـهرِ هرات متولد شد (۱۷۲۲) . چون محمد خان ابدالی رقیب پدرش بحکومت هرات منتخب گردید، مادر احمد شاه با طفل خود بـه شـهر فراه نقل مکان نمود. از آن بعد که تا استیلای نادرشاه خراسانی درون هرات و فراه، احمد شاه درون هیچ گونـه فعالیت سیـاسی و نظامـی برادرش ذوالفقار خان شرکت نداشت. از آن بعد او با برادرش بـه دربار پادشاه غلجائی قندهار (شاه حسین) پناهنده شده و در آن جا محبوس سیـاسی گردید. وقتیکه نادرشاه درون سال ۱۷۳۸ شـهر قندهار را فتح نمود، ذوالفقار خان را درون مازندران ایران تبعید و در آن جا مسموم کرد. احمد شاه درون مازندران باقیماند و این وقت ۲۰ ساله بود کـه به دربار نادرشاه رسید. نادر اورا درون زمره افسران نظامـی افغانی خود قبول کرد و بعد از آنکه اخلاق و کفایت اورا بدید، قوماندانی قطعات ابدالی و ازبکی را بـه او داد. بعد از این احمد شاه که تا زمان مرگ نادر درون دربار و اردوی او باقیماند.

در طی این مدت رفتار و گفتار احمد شاه طرف اعتماد نادرشاه و سپاه افغانی او قرار گرفت. درون وقت کشته شدن نادرشاه، احمد شاه ۲۵ سال عمر داشت و در این مدت او صفحات مختلف حیـات را دیده و با ذلت تبعید و اسارت و هم با عزت و فرمان دهی بسر برد او با طبقات مختلف اجتماعی محشور گردید و عروج و سقوط دولت افغانی و نادری را درون هرات و قندهار و خراسان و ایران بـه چشم دید. تمام این حادثه ها درون هوش و قضاوت او تاثیر برانگیزندۀ نموده و در طبع و اخلاقش توازن و پختهایجاد کرد. درون عین زمان احمد شاه از تحصیل دریغ ننمود و در زبان های دری و پشتو صاحب سواد گردید. حتی درون پشتو شعر مـیسرائید. او از نظر فزیکی قوی و متناسب الاعضا و سوار مقاوم و سپه کش دلیری بود. همـینکه نادرشاه کشته شد و اختلال درون اردوی بزرگ او پدید آمد، قشون افغانی کـه مرکب از چهار هزار غلجائی و دوازده هزار ابدالی و ازبک بود، بصوابدید قوماندان عمومـی نورمحمد غلجائی و احمد خان ابدالی بطرف قندهار حرکت د. درون قندهار کـه مرکز بین الاقوامـی افغانستان بود، نورمحمد خان بـه خان های غلجائی و ازبک و ابدالی و هزاره و بلوچ و تاجیک پیشنـهاد کرد کـه جرگه ئی تشکیل و پادشاهی انتخاب شود. این جرگه درون اکتوبر سال ۱۷۴۷ درون عمارت «مزار شیر سرخ» درون داخل قلعه نظامـی نادر آباد منعقد گردید و نـه روز دوام نمود. درون طی این جلسات اتفاق آرا ممکن نمـیشد، زیرا موضوع مـهم و هر خان مقتدر طالب سلطنت بود، درون حالیکه خانـهای رقیب (از قبیل نورمحمد خان غلجائی، محبت خان پوپلزائی، موسی خان اسحق زائی، نصرالله خان نورزائی و غیره) همدیگر را رد مـید. تنـهایکه دراین جرگه راجع بخود حرف نمـیزد احمدخان ابدالی بود، زیرا عشیرۀ او سدوزائی، از حیث کمـیت خوردترین از سایر عشایر بود. گرچه جد او دولت خان وقتی رئیس ابدالی های ارغستان و پدرش زمان خان رئیس حکومت ابدالی هرات بودند، ولی اختلاف خانـهای غلجائی و ابدالی کـه همدیگر را نفی مـید، خلائی تولید کرد کـه بایستی حتماً پُر مـیشد. بعد در روز نـهم جرگه، طرفین یکنفر عضو جرگه را حکم تعین د کـه هرکه را او بـه سلطنت انتخاب کند، همـه بوی بیعت نمایند. شخص حکم یکمرد روحانی بود کـه به هیچ قبیله، حتی قندهار، تعلق نداشت و او همان صابر شاه نام کابلی پسر متصوف استاد «لایخوار» از اهل کابل بود کـه طبقات مختلف قندهار بـه او ارادت و اعتماد داشتند. این صوفی سیـاستمدار برخاست و احمد ابدالی را بـه حیث پادشاه معرفی کرد و هم خوشـه گندمـی را درون عوض تاج بـه کلاه او نصب نمود. فیودالهای بزرگ اگر خواستند یـا نخواستند، مجبور بـه بیعت و تصدیق سلطنت این مرد جوان گردیدند. این هست که احمد خان ابدالی بـه عنوان «احمد شاه» بـه پادشاهی کشور اعلان شد.

احمد شاه بعد از پادشاه شدن، ثابت کرد کـه آگاه از اوضاع داخلی کشور و همچنان مطلع از اوضاع سیـاسی و نظامـی ممالک همجوار افغانستان است، و هم قادر هست که ازاین اوضاع بنفع افغانستان عملاً استفاده کند. شرایط داخلی و اوضاع ممالک همجوار نیز به منظور تشکیل یک دولت مستقل درون افغانستان مساعد بود. درون داخل کشور طبقه دهقان و مالدار یعنی اکثریت ملت با طبقه شـهری و پیشـه ور، همـه سالهای متمادی درون زیر اداره ملوک الطوایف و لشکر کشی های داخلی و خارجی و مالیـات و عوارض و گمرکات گوناگون، کوفته شده و طالب یکدولت مقتدر مرکزی و امنیت بودند. درون غرب و شرق و جنوب کشور نیز، سالها مردم برضد استیلای خارجی و برای حصول آزادی ملی مبارزه کرده و اینک به منظور حفظ و تقویۀ یکدولت ملی درون برابر خارجی ها آماده و حاضر بودند. قسمت مرکزی کشور، هزاره جات بیشتر از هرجای دیگر تحت نظام فیودالی و مطلق العنانی ملوک طوایف سائیده مـیشد و فیودالهای مقتدر این منطقه نسبت بـه دهقان و مالدار و رعیت دارای اختیـارات نامحدود بودند.

لهذا بیشتر از یک ملیون نفوس زحمتکش و کارکن هزاره- کـه از هجوم چنگیزخان بـه این طرف زیر ضربات خارجی و داخلی واقع شده بودند- به منظور اعاشـه و تفریح عدۀ انگشت شمار ارباب و مـیر و بیگ و روحانی، جان مـیکندند. فیودالهای مسلط این منطقه، با اطاعت و تادیـه مالیـات بدولت های مرکزی افغانستان به منظور حفظ قدرت منطقوی خود که تا اواخر قرن نزدهم درون مقابل تسلط مستقیم دولت مرکزی مقاومت سرسختی نشان دادند و هم مردم خود را از سیر متوازی با انکشاف بطی سایر حصص کشور باز داشتند. بعدها عوامل دیگر اقتصادی و فقر و فشار سیـاسی دولت مرکزی، عمر این توقف و انجماد را که تا اوایل قرن بیستم بدرازا کشاند. درون حالیکه همـین مردم سرسخت و کاری افغانستان بودند کـه قوت بشری چنگیزخان را درون خود فرو و با وجود جذب خون مغل، دیگر از مغل خالص و زبان مغلی درون مرکز افغانستان اثری نگذاشتند.

منابع: آریـازمـین، تاریخ افغانستان بعد از اسلام، ویکی پدی، افغانستان درون مسیر تاریخ نوشته مـیر غلام محمد غبار، دائرة المعارف آریـان، دانشنامـه ایرانیک، دائرة المعارف بزرگ اسلامـی، سنگ نبشته رباطک و پژوهشـهای رضا مرادی غیـاث آبادی، بهنام، تارنمای «اصالت» و غزنی - از نویسنده: تاریخ و تمدن افغانستان و پژوهشـها درون نشریـه های بیرون و درون مرزی.

 

 

 




[روضه سلطان قیس]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 29 Jan 2019 22:43:00 +0000



روضه سلطان قیس

ادبیـات فارسی - ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد

پرش بـه ناوبری پرش بـه جستجو

ادبیّات فارسی یـا ادبیـات پارسی بـه ادبیـاتی گفته مـی‌شود کـه به زبان فارسی نوشته شده باشد. روضه سلطان قیس ادبیـات فارسی تاریخی هزار و صد ساله دارد. روضه سلطان قیس شعر فارسی و نثر فارسی دو گونـه اصلی درون ادب فارسی هستند. برخی کتاب‌های کُهن درون موضوعات غیرادبی مانند تاریخ، روضه سلطان قیس مناجات و علوم گوناگون نیز دارای ارزش ادبی هستند و با گذشت زمان درون دسته آثار کلاسیک ادبیـات فارسی قرار گرفته‌اند.

ادبیـات فارسی ریشـه درون ادبیـات باستانی ایران دارد کـه تحت تأثیر متون اوستایی درون دوران ساسانی بـه زبان‌های پارسی مـیانـه و پهلوی اشکانی پدید آمد. ادبیـات فارسی نو نیز بعد از اسلام و با الگوبرداری از ادبیـات عربی درون نظم و ریشـه‌های دبیری و نویسندگی دوران ساسانی کـه ادبیـات منثور عربی را ایجاد کرده بود درون زمـینـه نثر متولد شد. ادبیـات شفاهی فارسی نیز بـه همان سبک باستانی خود ادامـه یـافت.

ادبیـات فارسی موضوعاتی مانند حماسه و روایـات و اساطیر ایرانی و غیر ایرانی، مذهب و عرفان، روایت‌های عاشقانـه، فلسفه و اخلاق و نظایر آن را درون برمـی‌گیرد. برپایـه موضوع مورد کاربرد درون یک آفریده ادبی فارسی آن را درون گستره ادبیـات حماسی، غنایی، تعلیمـی یـا نمایشی قرار مـی‌گیرد.

ادبیـات فارسی چهره‌های بین‌المللی شناخته شده‌ای دارد کـه بیشتر آن‌ها شاعران سده‌های مـیانـه هستند. از این مـیان مـی‌توان بـه رودکی، فردوسی، نظامـی گنجه‌ای، خیـام، سعدی، مولانا و حافظ اشاره کرد. گوته بر این باور هست ادبیـات فارسی، یکی از چهار ارکان ادبیـات بشر است.[۱]

ادبیـات ایران پیش از اسلام

نوشتار اصلی: روضه سلطان قیس پارسی مـیانـه

ادبیـات درون ایران پیش از اسلام بـه سروده‌های اوستا درون حدود ۱۰۰۰ پیش از مـیلاد بازمـی‌گردد. این سروده‌ها کـه بخشی از سنت شفاهی ایرانیـان باستان بوده‌اند بـه جابجا شده و بعدها بخش‌های کتاب اوستا را درون دوران ساسانی پدیدآوردند. اوزان باستانی شعر درون ایران ضربی و هجایی بودند و به نظر مـی‌رسد این شیوه درون زبان فارسی باستان نیز مورد استفاده بوده‌است. درون دورهٔ اشکانیـان ادبیـات ایران تحت تأثیر نفوذ هلنیسم دچار دگرگونی شد. خنیـاگران پارتی سرودهای محلّی را کـه تا بعد از اسلام نام پهلوی نیز داشتند مـی‌خواندند و این گونـه شعر با ابزارهای موسیقی همراه مـی‌شده‌است. با نفوذ فرهنگ مانوی درون ممالک ایران و هنرگرایی آنان گونـه‌ای ادبیـات شعرگونـه مانوی بـه زبان‌های پارتی، پارسی مـیانـه و سغدی درون ایران پدید آمد. درون آثار بـه دست آمده از واحهٔ تورفان درون کشور چین آثار فارسی زیـادی کشف شده کـه به این گفتار بازمـی‌گردند. درون دوران ساسانیـان نگارش بهبود یـافت و آثار فقهی و دینی و داستانی زیـادی بـه نگارش درآمد کـه برخی مانند درخت آسوریک، یـادگار زریران (هردو از دورهٔ اشکانی)، کارنامـه اردشیر بابکان و ماتیکان یوشت فریـان دارای جنبه‌های ادبی نیز بودند. با فروپاشی شاهنشاهی ساسانی بسیـاری از این متون از مـیان رفت و برخی نیز توسط زرتشتیـان نجات یـافت و بیشتر بـه هندوستان جابجا گردید کـه امروزه بـه ادبیـات پهلوی شـهرت دارند. خط مورد استفاده درون دوران پیش از اسلام به منظور نگارش آثار ادبی خط پهلوی، خط مانوی و خط سغدی بوده‌است و برخی آثار هم بـه پازند نوشته شده و به دین دبیره بوده‌اند. گاهی بهرام گور شاه ساسانی را دارای ذوق شاعرانـه توصیف کرده و ابیـاتی را بدو منسوب ساخته‌اند؛ مانند:

منم آن شیر دمان منم آن ببر یله این منم بهرام گور منم شیر شنبله

«ای کـه از خار منم جانم بـه سر که تا نداری پندی از جان دلو مـه بـه کر»

تاریخ ادبیـات کلاسیک ایران

نوشتار اصلی: تاریخ ادبیـات فارسی

ادبیـات کلاسیک فارسی درون دوران نخست اسلام درون ایران کـه تحت حاکمـیت عرب‌های اموی و حکمرانان محلی آنان بود بـه صورت شفاهی آغاز بـه کار کرد. درون این دوران نشانـه‌هایی از علاقهٔ مردم بـه شعر کهن درون برخی متون ثبت شده‌است کـه ترانـهٔ کودکان بلخ و بصره نمونـه‌هایی از آن است. بـه هرحال تحت تأثیر صنعت شعری عرب، گونـه‌ای جدید از ادبیـات درون ایران پدید آمد کـه بیشتر مبتنی بر شعر بود. این شعر قالبی، گاهی درون قالب‌های بومـی عرب و گاهی درون قالب‌های ساخته شده ایرانی سروده مـی‌شد.

در زمان بغتسما (۲۰۵–۲۵۹ ه‍.ق) شاعری بـه نام حنظله بادغیسی (ف. ۲۲۰) ظهور کرد. درون عهد بغتسما محمد بن وصیف و فیروز مشرقی و ابوسلیک گرگانی بـه سرودن شعر پرداختند. بعد از آن درون دورهٔ حاکمـیت عباسیـان و فرمان یـافتن کارگزاران ایران، عباسیـان به منظور حکم راندن بر بخش‌هایی از سرزمـین‌های ایران زبان فارسی دارای گونـه‌هایی از شعر شد کـه بیشتر قطعه‌های دوبیتی بود. درون دوره‌های بعدی این آثار با روی کار آمدن سامانیـان گسترش یـافت. با این‌حال نویسندهٔ کتاب تاریخ سیستان آغاز ادبیـات فارسی رسمـی را بـه دورهٔ صفاریـان و شاعرانی مانند محمد وصیف سگزی و بسام کرد مـی‌رساند.

در سده‌های نخست اسلامـی

در دورهٔ سامانی شعر و نثر فارسی هر دو راه کمال سپرد. درون شعر شـهید بلخی، رودکی سمرقندی، ابو شکور بلخی، ابو الموید بلخی، منجیک ترمذی، دقیقی طوسی، کسائی مروزی، عماره مروزی. درون نثر رساله درون احکام فقه حنفی تصنیف ابوالقاسم بن محمد سمرقندی، شاهنامـه ابو منصوری، کتاب گرشاسب و عجائب البلدان هر دو نوشته ابو الموید بلخی، ترجمـهٔ تاریخ طبری توسط ابو علی بلعمـی، ترجمـهٔ تفسیر طبری توسط گروهی از دانشمندان، حدود العالم (در جغرافیـا)، رساله استخراج نوشته محمد بن ایوب حاسب طبری پرداخته شد.

در دورهٔ آل بویـه منطقی رازی و غضایری درون شعر نامبردارند و در نثر دانشنامـهٔ رازی علایی و رگ‌شناسی بـه قلم ابن سینا پرداخته شد و ابوعبید جوزانی بخش ریـاضی دانشنامـه را بـه رشتهٔ تحریر درآورد و قصهٔ حی بن یقظان بـه فارسی ترجمـه و شرح شد.

در دورهٔ غزنوی فردوسی، عنصری بلخی، عسجدی، فرخی سیستانی و منوچهری شعر فارسی سبک خراسانی را بـه کمال رسانیدند و ابو نصر مشکان نویسندهٔ نوشته‌های درباری سبکی نو درون نثر پدیدآورد.

سلجوقیـان و خوارزمشاهیـان

در زمان سلجوقیـان و خوارزمشاهیـان شاعران بزرگ چون اسدی، ناصرخسرو، قطران تبریزی، مسعود سعد سلمان، عمر خیـام، امـیرمعزی، انوری، خاقانی، نظامـی، ازرقی، ادیب صابر، رشید وطواط، ظهیر فاریـابی، جمال‌الدین اصفهانی، مجیر بیلقانی، ابوالفرج رونی، سیدحسن غزنوی، عبدالواسع جبلی، سنایی، عطار، مختاری غزنوی، عمعق بخاری و جز آنان ظهور د.

در نثر نمایندگانی مانند نظام‌الملک نویسندهٔ سیـاست‌نامـه، امـیر کی‌کاووس مؤلف قابوس‌نامـه، محمدبن منور نویسندهٔ اسرارالتوحید، عطار نویسندهٔ تذکرةالاولیـاء، گردیزی مؤلف زین‌الاخبار، ابوالفضل بیـهقی نویسندهٔ تاریخ بیـهقی، راوندی نویسنده راحةالصدور، غزالی مؤلف کیمـیای سعادت، نصرالله‌بن عبدالحمـید مترجم کلیله و دمنـه، نظامـی عروضی مؤلف چهار مقاله، رشید وطواط نویسندهٔ حدائق‌السحر، حمـیدالدین بلخی نویسندهٔ مقامات حمـیدی، زین‌الدین اسماعیل مؤلف ذخیره خوارزمشاهی (در زشکی) ظهور د.

حملهٔ مغول و دوران تیموری

پیوند=%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:The_battle_of_Mazandaran.jpg

شعر فارسی درون دورهٔ مغول بر روی هم گرایش یـافته بـه سادگی و روانی بود و اگر چه برخی شاعران بـه پیروی از پیشینیـان یـا بـه سبب گرایش بـه آرایـه‌های ادبی و تکلف‌های شاعرانـه بـه شعر مصنوع روی آوردند؛ این کار همگانی نداشت و حتی همان شاعران پیرو و گاه متصنع، درون روبرو اشعار دشواری کـه به منظور اظهار مـهارت و استادی‌شان مـی‌سرودند، اشعار سادهٔ بسیـار داشتند کـه قصّهٔ دل و ندای ذوقشان بود. بیشتر مثنوی‌ها و همـهٔ غرل‌ها و غالب قصیده‌ها بـه زبان سادهٔ روان و گاه نزدیک بـه زبان گفتگو ساخته مـی‌شد. یکی از سبب‌های سستی برخی از بیت‌ها یـا بـه کار بردن ترکیب‌های کم بها درون پاره‌ای از شعرهای این دوره، همـین نزدیکی بـه زبان گفتگو است؛ ولی اینکه بیشتر شاعران، بـه خصوص غزل‌سرایـان، درون پایـان این دوره بـه زبان سادهٔ دونفره گرایش یـافته بود؛ بـه این علّت بود کـه رابطهٔ گروهی از آنان با آثار استادان بزرگ پیشین کاهش یـافته و نیز دسته‌ای از آن شاعران ترک‌زبانی بودند کـه فارسی را مـی‌آموختند و هنگام سخن‌گویی ناگزیر ساده‌گویی مـی‌د. همراه این سادگی، بیـان یک ویژگی دیگر توجّه بـه نکته‌سنجی و نکته‌یـابی و نکته‌گویی است؛ یعنی گنجانیدن نکته‌هایی باریک درون شعرها همراه با خیـال دقیق و نازک‌بینی تام کـه معمولاً از آن‌ها درون شعر بـه درون مایـه یـاد مـی‌شود. چنین نازک‌خیـالی‌ها و نکته‌پردازی‌ها درون شعر فارسی، بـه ویژه شعر غنایی ما از گذشته وجود داشت؛ ولی هر چه از سده‌های پیشین بـه زمان‌های کنونی نزدیک شویم، نیروی آن را قابل حس تر و به همان نسبت سادگی الفاظ را به منظور آسانی بیـان بیشتر مـی‌یـابیم. درون سده‌های هفتم و هشتم، شاعرانی چون خواجو و سلمان و به خصوص حافظ توانسته‌اند، نکته‌های دقیق بسیـار درون الفاظ عالی منتخب بگنجانند و خواننده را گاه از نیرویِ شگفت‌انگیز خود بـه حیرت افکنند و همـین توانایی جادوگرانـه هست که باعث شد جانشینان آنان و به ویژه شیفتگان حافظ، دنبالهٔ کارش را درون نکته‌آفرینی بگیرند؛ بی‌خبر از آن کـه «قبول خاطر و لطف سخن خدادادست». لازمـهٔ پیروی از نکته‌آفرینی‌های حافظ شناخت نیرویِ فکری و لفظی اوست؛ ولی شاعران دوره تیموری بی‌خبر از این اصل بـه گونـه‌ای روزافزون بـه تکاپوی یـافتن نکته‌های باریک افتادند و در گیرودار این تکاپو گاهی از رعایت جانب الفاظ بازماندند و با این کار مقدمات ایجاد سبکی را درون ادبیـات فارسی فراهم د کـه از آغاز سده دهم، نیروی آشکار یـافت و در دورهٔ صفویـان بـه تدریج کار را بـه جایی کشانید کـه یکی از سرآمدان شیوهٔ خیـال‌پردازی مـیرزا جلال اسیر درون اسارت مطلق مضامـین افتاد و در شکنجه‌های این اسارت مطلق، گاه زبان مادری خود را درون ترکیب الفاظ از یـاد برد و از بیـان عبارت‌های نامفهوم ابا نکرد. سخن درون این هست که هر چه از آغاز این دوره، بـه پایـان آن نزدیک‌تر شویم، بزرگنمایی درون مضمون‌یـابی و مضمون‌سازی را بیشتر و به همان نسبت دقت درون الفاظ و یکدست نگاه داشتن آن و انتخاب را درون آن کمتر مـی‌بینیم. بی‌شک گرد مضمون‌ها و نکته‌های تازه درون شعر، بـه ویژه درون غزل، گردیدن بسیـار شایسته و در خور است؛ بدان شرط کـه نخست درون این راه زیـاده روی نکنند و دوم بـه خاطر معنی لفظ را بیـهوده نگذارند؛ ولی بیـان از این نکته خالی از فایده نیست کـه سخن‌گویـان این دوره نکته‌پردازی و مضمون‌یـابی را از وظایف شاعر مـی‌پنداشتند و شعر سادهٔ بی‌نکته را ماندنی نمـی‌دانستند.

در این دوره سعدی نویسندهٔ بوستان, گلستان و غزلیـات، مولوی صاحب مثنوی معنوی و غزلیـات شمس، محمود شبستری صاحب مثنوی گلشن راز، کمال‌الدین اسماعیل، همام تبریزی، اوحدی مراغه‌ای گویندهٔ جام جم، امـیرخسرو دهلوی، خواجوی کرمانی، ابن یمـین، سلمان ساوجی، حافظ شیرازی، و نزاری قهستانی درون شعر پدید آمدند.

دورهٔ تیموریـان دنبالهٔ دورهٔ مغول به‌شمار مـی‌رفت. درون دوره تیموری جامـی شاعر ظهور کرد. درون دوره مغول و تیموری نویسندگانی ارجمند برخاستند، مانند عطا ملک جوینی مؤلف تاریخ جهانگشا، منـهاج سراج مؤلف طبقات ناصری، ابوالشرف ناصح گلپایگانی مترجم تاریخ یمـینی، رشید الدین فضل‌الله مدون و جامع جامع التواریخ، شـهاب الدین عبدالله نویسندهٔ تاریخ وصاف، حمدالله مستوفی نویسندهٔ تاریخ گزیده، حافظ ابرو مؤلف زبده التواریخ، نظامـی شامـی نویسندهٔ ظفر نامـه، مـیر خواند مؤلف روضه الصفاء (همـه درون تاریخ)، عوفی نویسندهٔ لباب الالباب و جوامع الحکایـات، دولتشاه مؤلف تذکره الشعراء، محمد بن قیس نویسنده المعجم (در ادب و انواع آن)، نصیرالدین طوسی نویسنده اخلاق ناصری و اساس الاقتباس، جلال الدین دوانی نویسندهٔ اخلاق جلالی، حسین واعظ کاشفی نویسنده اخلاق محسنی و انوار سهیلی (در اخلاق و فنون و حکمت).

دوران نو

در دورهٔ صفویـان نثرنویسانی مانند خواند مـیر نویسندهٔ حبیب السیر، ابن بزاز نویسندهٔ صفوه الصفاء، حسن بیک روملو مؤلف احسن التواریخ، اسکندر مؤلف عالم آرای عباسی، احمد بن نصرالله نویسندهٔ تاریخ الفی، محمد یوسف بن شیخ مؤلف منتخب التواریخ، ابوالفضل ابن مبارک مؤلف اکبر نامـه (در تاریخ)، ظهور د و در شعر محتشم کاشی، عرفی، صائب، بابا فغانی، هاتفی، هلالی، اهلی، وحشی، کلیم، نامبردارند.

در دورهٔ افشاریـان، درون مـیان بعضی از ادیبان و شاعران، اندیشـه‌هایی درون رد سبک هندی پدید آمد. برخی شاعران و نویسندگان درون دورهٔ زندیـان و قاجار مثل هاتف و پسر او سحاب، مشتاق اصفهانی، عاشق اصفهانی، و آذر بیگدلی (لطفعلی بیک شاملو) بازگشت بـه سبک قدیم (سبک خراسانی) د و شاعرانی مانند مجمر، صبا، وصال شیرازی، قاآنی، فروغی بسطامـی، سروش، محمود خان ملک الشعراء شیبانی و جز آنان نماینده این سبک‌اند.[۲]طاهره قرةالعین یکی از زنان شاعر این دوران است. درون نثر رضاقلی هدایت مؤلف مجمع الفصحاء متمم روضه الصفا و ریـاض العارفین، لسان‌الملک سپهر مؤلف ناسخ التواریخ، نویسندگان نامـهٔ دانشوران، اعتماد السلطنـه مؤلف مرآت البلدان و غیره شـهرتی یـافته‌اند.

ادبیـات دوران نوین ایران

در دورهٔ مشروطیت تحولی درون روش فکر شاعران و نویسندگان پیدا شد. ادیب‌الممالک فراهانی، ادیب پیشاوری، پروین اعتصامـی، محمد تقی بهار، افسر، ایرج، شوریده، عارف، عشقی، وحید دستگردی، یـاسمـی، یغما و گروهی از معاصران نمایندگان شعر این دوره هستند و بی‌بی خانم استرآبادی، علی اکبر دهخدا، جمال زاده، صادق هدایت، محمد قزوینی، عباس اقبال، زین العابدین مراغه‌ای، محمد مسعود، رشید یـاسمـی، عبدالحسین زرین کوب، محمدرضا شفیعی کدکنی، صادق چوبک و گروهی از معاصران نماینده شعب گوناگون نثر این دوره به‌شمار مـی‌روند.

انواع ادبی

موضوع مورد بحث درون اثر ادبی و نیز حالت روحی و فکری پدیدآورنده اثر آن را بـه یک نوع خاصی درون ادبیـات سوق مـی‌دهد کـه به چهار دسته حماسی، تعلیمـی، غنایی و نمایشی تقسیم مـی‌شود. هر کدام از این انواع ویژگی‌های خاص خود را دارند کـه در آثاری کـه در آن نوع ویژه بـه کار رفته نمایـان است.[۳]

ادبیـات حماسی

حماسه درون لغت بـه معنی دلیری و جنگاوری است. دکتر سیروس شمـیسا درون کتاب خود بـه نام انواع ادبی ویژگی‌هایی به منظور حماسه متذکر مـی‌شود کـه از آن‌ها مـی‌توان بـه خرق عادت، روایـات جنگجویـان و پهلوانی‌ها، داستان‌های مربوط بـه گیـاهانی با خواص عجیب و موجودات افسانـه‌ای اشاره کرد و همـیشـه درون حماسه و در هر داستان حماسی یک قهرمان نیز وجود دارد. سروده‌های حماسی فارسی توسط خنیـاگران دوره‌گرد درون مناطق مختلف ایران با روش‌های ویژه و آیینی خوانده مـی‌شدند.[۴] از مـهم‌ترین و شناخته‌شده‌ترین حماسه‌های ادبیـات فارسی مـی‌توان بـه شاهنامـهٔ فردوسی و نیز داستان‌هایی مانند کوش‌نامـه، گرشاسپ‌نامـه، فرامرزنامـه و برزونامـه اشاره کرد. همچنین حماسهٔ حمله حیدری و حمزه‌نامـه هم از آثار مـهم حماسی-مذهبی فارسی هستند. مـهم‌ترین و جامع‌ترین حماسهٔ منثور فارسی مرزبان‌نامـه هست که درون ابتدا بـه زبان مازندرانی نوشته شده‌بود و بعدها بـه فارسی ترجمـه شد.[۵]

ادبیـات غنایی

غنا درون مفهوم واژه‌ای بـه معنی سرود خوانی و آواز است. درون ادبیـات فارسی بـه بخشی از سروده‌های منظوم کـه بیشتر درون قالب‌های مثنوی و غزل آفریده شده‌اند ادبیـات غنایی فارسی گفته مـی‌شود. درونمایـه ادبیـات غنایی فارسی معمولاً شامل عشق و شور جوانی است.[۶] از نمونـه‌های موفق ادبیـات غنایی ایران مـی‌توان بـه خسرو و شیرین و لیلی و مجنون درون آثار نظامـی گنجوی، ویس و رامـین اثر فخرالدین اسعد گرگانی، و غزلیـات حافظ و سعدی اشاره نمود.[۷]

ادبیـات تعلیمـی

ادبیـات تعلیمـی گونـه‌ای از خلق آثار ادبی هست که با درونمایـهٔ علمـی و اخلاقی بـه هدف تعلیم و تربیت نگاشته شده‌باشد. درون ادبیـات فارسی ادب تعلیمـی ریشـه‌دار هست و درون آثار رودکی و متقدمان وی و نیز درون بخش‌های زیـادی از شاهنامـهٔ فردوسی بـه چشم مـی‌خورد. با توجه بـه اینکه بسیـاری از آثار غیر تعلیمـی مانند آثار حماسی و غنایی دامنـهٔ تعلیماتی و بار آموزشی درون خود دارند یـا پندهای اخلاقی بـه خوانندگان منتقل مـی‌کنند تعیین مرز مـیان ادبیـات تعلیمـی و سایر انواع ادبی اندکی دشوار است. بـه بیـان دیگر دامنـه ادبیـات تعلیمـی که تا حد زیـادی گسترده‌تر سایر انواع ادبی است. از نمونـه‌های بارز ادبیـات تعلیمـی درون زبان فارسی مـی‌توان به بوستان و گلستان و سایر مثنوی‌های سعدی، مخزن الاسرار سرودهٔ حکیم نظامـی، مرزبان‌نامـه و قابوس‌نامـه اشاره‌کرد.[۸] دیوان نزاری قهستانی شاعر اسماعیلی قرن هفتم (معرفی نزاری درون ویکی‌پدیـا)

ادبیـات نمایشی

نوشتار اصلی: ادبیـات نمایشی

آغاز ادبیـات نمایشی درون ایران رنگ و بوی مذهبی داشت. مغان و خنیـاگران پارتی آوازها را با نمایش اجرا مـی‌د. درون دوران اسلامـی آداب تعزیـه را بـه صورت نمایشی اجرا مـی‌د. مراسم سوگ سیـاوش کـه پیرامونی از شخصیت‌های شاهنامـه‌ای بود نیز بـه گونـه‌ای همراه با نمایش ادا مـی‌شد. درون ایران بعد از صفوی آداب عاشورایی رنگ جدی بخود گرفت. درون همان زمان اجرای تئاتر درون مـیان ارمنیـان اصفهان کـه در جلفا ساکن بودند تحت تأثیر خارجی‌های ساکن درون این مسیحی‌نشین آغاز شد.

با این حال ادبیـات نمایشی نوین درون ایران با ترجمـه آثار مولیر بـه فارسی درون دوران مشروطیت قاجار رایج شد و تا بـه امروز ادامـه یـافت. از اواسط دههٔ ۱۳۳۰ برپایی سالن‌های جدید نمایش و برگزاری جشنواره‌های تئاتر و توجه روشنفکران بـه ریشـه‌های هنر بومـی و ملی سبب رونق دوبارهٔ نمایشنامـه‌نویسی شد. غلامحسین ساعدی با نام مستعار گوهرمراد و بهرام بیضایی و اکبر رادی و اسماعیل خلج از برجسته‌ترین نمایشنامـه‌نویسان معاصر به‌شمار مـی‌روند.[۹]

شعر فارسی

سبک‌های شعر فارسی

سبک شعر بـه مجموعه واژگان، طرز بیـان و دستور زبان و نیز محتوا و درونمایـه‌های شعری دوره‌های خاص تاریخی گفته مـی‌شود کـه در شعر شاعران همان دوره نمود پیدا کرده و آن را از شیوه شاعری متقدمـین و متأخرین متمایز مـی‌سازد. درون گذشته بـه سبک شعر طرز یـا طریقه نیز مـی‌گفتند.[۱۰] شعر کلاسیک فارسی چهار سبک دارد:

سبک خراسانی سبک خراسانی، بـه دوره‌ای از ادبیـات منظوم فارسی اطلاق مـی‌شود کـه در دورهٔ آغازین ادب فارسی بـه کار مـی‌رفت. این سبک بـه دلیل اینکه شاعران نخستین فارسی عمدتاً از اهالی خراسان بودند و در دورهٔ حاکمـیت امرای خراسان نظیر سامانیـان و غزنویـان پدیدآمده‌بودند سبک خراسانی نام گرفت. پیروی از این سبک که تا قرن ششم ادامـه پیدا کرد.[۱۱] با این‌حال برخی از دنبال‌کنندگان این سبک از اهالی آذربایجان بودند؛ مانند قطران تبریزی، فلکی شیروانی و مـهستی گنجوی. از شاعران بنام سبک خراسانی مـی‌توان بـه رودکی، کسایی مروزی، فردوسی، فرخی سیستانی، منوچهری دامغانی، عنصری، اسدی توسی و دقیقی اشاره نمود. از ویژگی‌های مـهم سبک خراسانی نفوذ کم واژگان عربی و ترکی و گرایش بـه اخلاق و حماسه‌های ملی ایرانی است.[۱۲]سبک عراقی سبک عراقی بعد از دورهٔ سبک خراسانی پدید آمد. علت نام‌گذاری این سبک بـه عراقی این هست که پایتخت سلجوقیـان درون اصفهان و ری کـه بلاد عراق عجم بودند قرار داشت و نیز شمار قابل ملاحظه‌ای از این شعرا درون نواحی مرکزی ایران مـی‌زیستند. سبک عراقی کـه تا زمان تیموری درون ایران سبک اصلی سرایندگی بود از نظر محتوا و زبان و حتی دستور که تا حدی با سبک خراسانی متفاوت بود. درون سبک عراقی وام‌واژه‌های ترکی و عربی که تا حد زیـادی درون شعر فارسی رخنـه د و حروف و اصطلاحات خاص دورهٔ خراسانی کنارگذاشته‌شد. درون‌مایـهٔ شعر از حالت حماسی بـه عرفان تغییر یـافت. قالب غزل نیز کـه در شعر خراسانی جایگاه باارزشی نداشت درون این سبک بـه قالب اصلی شعر فارسی بدل شد. از سرایندگان مـهم سبک عراقی مـی‌توان بـه خاقانی شروانی، انوری ابیوردی، مولوی بلخی، نظامـی گنجوی، سعدی شیرازی، خواجوی کرمانی، حافظ، کمال‌الدین اصفهانی و فخرالدین عراقی اشاره کرد. مـهم‌ترین حوزه‌های معنایی سبک عراقی درون شعر شامل عشق و عرفان و مدیحه‌سرایی مـی‌شد.[۱۳]سبک هندی سبک هندی کـه برخی آن را سبک اصفهانی نیز نامـیده‌اند. تقریباً از قرن نـهم[۱۴] که تا سیزدهم هجری ادامـه داشت و از ویژگی‌های آن، تعبیرات و تشبیـهات و کنایـات ظریف و دقیق و باریک و ترکیبات و معانی پیچیده و دشوار را مـی‌توان نام برد. درون این سبک زبان کوچه‌بازار بـه شعر راه یـافت و شاعری از صورتگرایی بـه معناگرایی درون کلام رسید. بسیـاری از واژگان کهن ادبی حذف شد و جایگزین‌های ساده و عامـیانـه‌تری جایگزینشان شد.[۱۵] قالب اصلی شعر سبک هندی غزل هست که معمولاً با یک تک‌بیت آغاز مـی‌شود. محدودیت نیز ندارد و گاهی غزل‌های چهل یـا پنجاه بیتی نیز وجود دارند. از بزرگ‌ترین شاعران سبک هندی مـی‌توان بـه کلیم کاشانی، عرفی شیرازی، بیدل دهلوی، طالب آملی، هاتف اصفهانی و صابر کرمانی اشاره نمود.

نام‌گذاری این سبک بـه هندی بـه علت استقبال دربار ادب‌پرور هند از شاعران پارسی‌گوی بود. درون آن زمان همچنین بـه کم‌توجهی پادشاهان صفوی بـه اشعار متداول مدحی،[۱۶] شاعران بسیـاری از ایران بـه هندوستان و سرزمـین‌های عثمانی رهسپار شدند. با این‌حال شمار شاعران ایرانی درون دربار گورکانیـان هند بیش از هم‌وطنان عثمانی‌نشین‌شان بود. با توجه بـه اینکه شاعران این دوره بیشتر به‌دلیل فضای نامناسب ادبی درون ایران درون دوره‌های صفوی و افشار و زند جلای وطن کرده‌بودند بـه امـید داشتن زندگی مناسب بـه مدیحه‌سرایی پرداختند. از این‌رو عمده آثاری کـه به این سبک نوشته‌شده را آثار مدحی تشکیل مـی‌دهند. اینان به‌واسطهٔ دوری از مرکز زبان و تمایل بـه اظهار قدرت درون بیـان مفاهیم و نکات دقیق و هنجارشکنی و نوآوری و تفنن‌دوستی و به سبب تأثیر زبان و فرهنگ هندی و دیگر عوامل محیط، سبک جداگانـه‌ای را بـه وجود آوردند.

سبک بازگشت دوره‌ای درون سرایش شعر فارسی هست که از قرن سیزدهم هجری آغاز شد. درون این دوره شاعران بـه علت ابتذال و ضعف و بی‌محتوایی شعرسرایی درون سبک هندی بـه دوره‌های پیشین ادبیـات فارسی بازگشتند. گاهی این سبک را تنـها یک دوره مـی‌دانند و عنوان مـی‌شود کـه در آن مرحله شاعران تنـها بـه سبک‌های گذشته بازگشت کرده و سبکی جدید را پدید نیـاوردند. با این‌حال بعد از صائب تبریزی کـه از برزگ‌ترین نمایندگان سبک هندی بود بر اثر انحطاط سرایندگی درون این سبک شاعرانی نظیر آذر بیگدلی، نشاط اصفهانی، مشتاق اصفهانی و طبیب اصفهانی بـه شعر گذشتگان روی آوردند. الگوی اصلی شاعران این دوره بیشتر شاعران سبک عراقی، بـه ویژه نظامـی و انوری و خاقانی و سعدی بود.[۱۷] این سبک کـه تا اوایل سدهٔ چهاردهم نیز سبک اصلی شعر فارسی بود. این بازگشت از اصفهان آغاز شد و با کانون‌ها و محافل شعرای اصفهان و پس از آن کاشان و قم و تهران همراه بود. درون دورهٔ زندیـه و قاجاریـه این سبک شدیداً پا گرفت و باعث پدید آمدن آثار منحصر بـه فرد ادبیـات فارسی درون دورهٔ مشروطه و پس از آن شعر نیمایی و شعر سپید شد.[۱۸]

قالب‌های شعری

قالب درون شعر کلاسیک فارسی، شکل ظاهری هست که قافیـه بـه شعر مـی‌بخشد. طول هر مصرع، چیدمان هجاهای هر مصرع، تعداد ابیـات، آرایش مصرع‌ها، قافیـه آرایی آن‌ها و حتی عاطفه انتقالی شاعر بـه خواننده دیگر عوامل تعیین‌کنندهٔ قالب ظاهری شعرند.[۱۹] درون قالب شعر عواملی مانند قافیـهآرایی و وزن شعر مـهم هستند و هر قالب شعری مـی‌بایست از یک سبک قافیـه و وزن ویژهٔ خود پیروی کند. بـه جز این درون‌مایـه و محتوای شعر نیز مـی‌باید با قالب شعری همخوانی داشته‌باشد. بـه بیـان دیگر هر قالبی به منظور بیـان تمامـی موضوع‌ها مناسب نیست و موضوع‌های سنتی هر قالب حتما در آن بیـان شوند. همچنین از آن‌جا کـه شعر فارسی از بیت‌هایی تشکیل شده کـه به دو بخش مساوی بـه نام مصراع تقسیم مـی‌شوند لازم هست که درون تمامـی این قوالب مصراع‌ها از نظر وزن و تعداد هجا و نیز ریتم هجاهای کوتاه و بلند همخوانی داشته‌باشند بجز قالب مستزاد کـه چنین نیست. قالب‌های اصلی شعر کلاسیک فارسی عبارتند از:

  • مثنوی: قالبی هست که درون آن هر بیت قافیـه جداگانـه‌ای دارد کـه بین دو مصراع همان بیت مشترک است، اما وزن تمام ابیـات یک مثنوی مساوی است. مثنوی بیشتر درون‌مایـهٔ حماسه یـا داستان‌های غنایی دارد. فردوسی، رودکی و نظامـی از بزرگترین مثنوی‌سرایـان ادب فارسی هستند.
  • قصیده: قصیده معمولاً بیش از پانزده بیت دارد و مصراع نخست با مصراع‌های زوج هم‌قافیـه است. درونمایـه قصیده معمولاً مدح، ذم، سوگواری، بزم، وصف طبیعت و موعظه را شامل مـی‌شود. عنصری، فرخی سیستانی، منوچهری، انوری ابیوردی، خاقانی شروانی، ناصرخسرو و سیف فرغانی((نزاری قهستانی))۱ از برجسته‌ترین قصیده‌سرایـان ادب فارسی به‌شمار مـی‌روند.
  • غزل: غزل درون ساختار مانند قصیده هست با این تفاوت کـه ابیـات آن بین پنج که تا چهارده بیت است. غزل‌ها بیشتر حاوی درون‌مایـه عشق و عرفان و غنا هستند. سعدی، خواجوی کرمانی و حافظ را مـی‌توان به‌عنوان غزلسرایـان بزرگ ادبیـات فارسی برشمرد.
  • مسمط: مسمط بـه نوعی از قصاید یـا اشعاری اطلاق مـی‌شود کـه وزن یکسان داشته و از تلفیق و ترکیب بخش‌هایی کوچک موسوم بـه رشته‌ها یـا ‌ها فراهم آمده باشند. قافیـهٔ رشته‌ها متفاوت هست و درون هر رشته تمام مصراع‌ها جز مصراع آخر هم‌قافیـه است. درون مسمط، مصراع آخر هر رشته را بند مـی‌گویند. بندها هم‌قافیـه و حلقهٔ اتصال همـهٔ رشته‌ها بـه یکدیگر است. منوچهری دامغانی ابداع‌کنندهٔ مسمط درون شعر فارسی است.
  • مستزاد: قالب شعری کم‌استفاده درون ادبیـات فارسی کـه در حقیقت غزلی هست که کلمـه یـا جمله موزون و هماهنگی بـه آخر تمامـی مصرع‌ها اضافه شده‌است. مسعود سعد سلمان نخستین مستزادسرا است. مـیرزاده عشقی و مـهدی اخوان ثالث نیز این قالب را درون اشعارشان بـه کار‌اند.
  • ترجیع بند: مجموعه‌ای هست از غزل‌های چند بیتی کـه هم‌وزن هستند و برای اتصال این غزل‌ها بـه یکدیگر از یک بیت تکراری استفاده مـی‌نماید. بیت ترجیع با قافیـه‌ای ویژه و لفظ و معنی یکتا تکرار مـی‌گردد. سعدی و هاتف اصفهانی ترجیع‌بندهایی دارند.
  • ترکیب بند: همان ترجیع بند هست با این تفاوت کـه بیت تکراری ترجیع‌بند درون این قالب متغیر است. از ترکیب‌بندسرایـان مـی‌توان بـه محتشم کاشانی و وحشی بافقی اشاره کرد.
  • قطعه: شعری هست حاوی داستان یـا پند اخلاقی و نیز مدح و هجو کـه در آن ابیـات هم‌وزن و هم‌قافیـه‌اند. از دوبیت آغاز مـی‌شود. رودکی، انوری، ابن یمـین و پروین اعتصامـی مـهم‌ترین قطعه‌سرایـان ادبیـات فارسی هستند.
  • رباعی: از دو بیت تشکیل شده و مصراع‌های یک و دو و چهارم با یکدیگر هم‌قافیـه‌اند. وزن تمام رباعی‌ها یکسان هست و به منظور بیـان افکار و اندیشـه‌های شاعر استفاده مـی‌شده‌است. این قالب کاملاً یـارانی بوده و از زبان فارسی بـه سایر زبان‌ها رسیده‌است. رودکی را مخترع این قالب مـی‌دانند. بجز او خیـام و مولوی نیز از رباعی‌سرایـان بنام هستند.
  • دو بیتی: مانند رباعی هست اما از آن قدیمـی‌تر و کهن‌تر است. ریشـه آن بـه دوران پیش از اسلام بازمـی‌گردد. تفاوت رباعی و دوبیتی درون وزن آن‌هاست و نیز اینکه دوبیتی به منظور بیـان احساسات درونی شاعر بکار مـی‌رود. دوبیتی‌های فارسی از دوبیتی‌های محلی و فهلوی ریشـه گرفته‌است. باباطاهر، صفی‌الدین اردبیلی، و فایز دشتی از بزرگترین دوبیتی‌سرایـان ایران به‌شمار مـی‌روند.
  • چهارپاره: مانند مثنوی بوده ولی هر بیت با بیت بعدی هم‌قافیـه بوده و از بزرگان آن مـی‌شود بـه نادر نادرپور اشاره کرد.

آرایـه‌های ادبی

نوشتار اصلی: آرایـه‌های ادبی

آرایـه‌های ادبی کـه به صنایع ادبی نیز معروف هستند عبارت‌اند از بـه کار بردن تکنیک‌ها و فنونی کـه به زیبایی اثر ادبی بیفزاید. این آرایـه‌ها کـه به دو گروه بیـان و بدیع تقسیم مـی‌شوند درون طول تاریخ ادبیـات فارسی پیشرفت کرده و تکمـیل شده‌اند. برخی از این آرایـه‌ها از شعر عربی عاریـه گرفته شده و برخی دیگر توسط خود سخن سرایـان پارسی‌گو ابداع شده‌اند.

  • ۱- بیـان: بـه معنی کلام بازمـی‌گردد و مبحث آن بر این هست که یک واژه یـا پاره را چگونـه مـی‌توان معنی، تفسیر یـا تأویل نمود. مـهم‌ترین صنایع بیـان عبارت‌اند از تشبیـه، استعاره، مجاز و کنایـه.
  • ۲- بدیع: بـه بازشناسی آرایـه‌های ادبی کـه به زیبایی اثر کمک مـی‌کند مـی‌پردازد. این آرایـه‌ها بـه دو بخش آرایـه‌های لفظی و معنوی تقسیم مـی‌شوند. آرایـه‌های لفظی بـه زیبایی کلام با الفاظ کمک مـی‌کند و شامل واج آرایی، سجع، ترصیع، جناس و قلب مـی‌شوند. درون مقابل آرایـه‌های معنوی آن‌دسته هستند کـه به زیبایی اثر را از طریق معنی‌بخشی و ظرافت معنا موجب مـی‌گردند. این آرایـه‌ها شمار زیـادی دارند و مـهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از مراعات نظیر، تضاد، متناقض نما، حس آمـیزی، تلمـیح، تضمـین، اغراق، ایـهام، تمثیل، حسن تعلیل و لف و نشر.[۱۹]

درون‌مایـه‌های ادبیـات فارسی

تاریخ و اساطیر

با توجه بـه پیشینـهٔ مذهبی ادبیـات درون ایران پیش از اسلام و آمـیختگی اساطیر کهن ایرانی و مذهب زرتشتی و نیز تلفیق آن با حکومت دینی ساسانی تاریخ‌نویسی و اسطوره‌نگاری درون ادبیـات ایران امری ریشـه‌دار است. درون زبان فارسی نو کـه پس از اسلام از فارسی مـیانـه جدا گردید نگارش ادبی تاریخ و اسطوره‌ها بارها انجام شده‌است. متون نثر تاریخی و اساطیری کـه عمدتاً جنبه ادبی ندارند زبان بـه کار رفته و به‌کارگیری صنایع ادبی آن‌ها را درون زمره آثار ادبی جای داده‌است. از این متون مـی‌توان بـه تاریخ بلعمـی، تاریخ بیـهقی، تاریخ طبرستان، تاریخ الرسل و الملوک، مجمل التواریخ اشاره نمود. درون آثار نظم کـه به شعر سروده شده‌اند بارزترین نمونـهٔ آن شاهنامـه فردوسی است. این اثر حماسی اساطیر ایران زرتشتی و حتی پیش زرتشتی را دربردارد و توسط فردوسی ضمن سروده‌شدن بـه نظم از فراموشی آن‌ها تحت تأثیر تعلمـیات مذهبی اسلامـی جلوگیری شد. محتوای اساطیر منعدر شاهنامـه گاهی با اصل آن اختلاف دارد و فردوسی سراینده ضمن علم بـه اصل ماجرا کـه در کتب نظم موجود بوده آن‌ها را چنان تغییر داده کـه در زمرهٔ آثار ضاله فرض نشوند. داستان کیومرث کـه حتی درون منابع اسلامـی ابوالبشر معرفی شده از نخستین انسان بـه نخستین شاه تغییر کرد و نیز حکایت مشی و مشیـانـه و ثنویت زرتشتی کـه با عقاید رسمـی دوره فردوسی سازگار نبوده از اثر وی حذف گردید.[۲۰] بـه غیر از فردوسی از این دست شاعران تاریخ و اسطوره‌سرا مـی‌توان بـه دقیقی، اسدی توسی، خواجوی کرمانی، زرادشت بهرام پژدو اشاره کرد.

عرفان

عرفان و آموزه‌های عرفانی جایگاه ویژه‌ای درون حجم ادبیـات کلاسیک فارسی ایفا مـی‌کنند. پیشینـهٔ گرایش بـه عرفان درون ادبیـات ایران بـه آموزه‌های عرفانی مانی و تعلیمات مانوی بازمـی‌گردد. درون دوران بعد از اسلام نیز بسیـاری از ادیبان و شاعران ایرانی بـه خلق آثار ادبی با درون‌مایـه عرفانی پرداختند. از مـیان آن‌ها مـی‌توان ابوسعید ابوالخیر را بـه عنوان یکی از پیشگامان نام برد؛ اما ورود عرفان بـه شعر بـه صورت رسمـی با غزلیـات عرفانی سنایی غزنوی آغاز شد. بعدها با پیشرفت سبک عراقی درون شعر عرفان با آن آمـیخته شد بـه نحوی کـه بسیـاری از تعابیر و اصطلاحات عرفانی بـه شعر رایج آن دوره رخنـه کرد. یکی از اصلی‌ترین علل گرایش بـه شعر عرفانی ذوق ادبی صوفی‌ها و پیروان تصوف بود. بسیـاری از صوفیـان نامدار ایران دارای دیوان و دفاتر شعر بودند و در زمرهٔ شاعران سرشناس دوره خود محسوب مـی‌شدند. از این جهت شعر صوفیـانـه کـه از مصادیق عرفان اسلامـی نیز هست راه خود را بـه ادبیـات رایج درون ایران بـه ویژه بعد از حمله مغول باز نمود. از نامدارترین شاعرانی کـه به شعر صوفیـانـه و عرفانی مـی‌پرداختند مـی‌توان بـه باباطاهر، جامـی، هاتف اصفهانی، فخرالدین عراقی، شاه نعمت‌الله ولی، مولوی، عطار نیشابوری، شیخ محمود شبستری و فیض کاشانی اشاره کرد. همچنین از نثرنویسانی کـه نثرهای ادبی عرفانی مـی‌نوشت مـی‌توان عین‌القضات همدانی، خواجه عبدالله انصاری، شمس تبریزی، شیخ احمد جامـی و محمد غزالیو({ سعد الدین نزاری قهستانی)} را نام برد. برخی دیگر از شاعران مانند حافظ و سعدی اگرچه درون آثارشان اشعار عرفانی و تعابیر صوفیـانـه فراوان دارند؛ اما از آن‌جا کـه تفکر عرفانی و صوفیـانـه خاصی را اشاعه نمـی‌دهند از حیطهٔ شعرای عرفانی جدای هستند. از مـیان آثار مـهم عرفانی ادبیـات فارسی مـی‌توان بـه مثنوی مولوی و دیوان شمس از مولوی،[۲۱]منطق‌الطیر از عطار، مناجات‌نامـه از انصاری و کیمـیای سعادت از غزالی و کشف المحجوب از هجویری اشاره کرد.

موضوعات عاشقانـه

علاقه بـه موضوعات عاشقانـه درون ادبیـات فارسی بـه دوران نخستین شکل‌گیری ادبیـات فارسی بازمـی‌گردد. درون آثار شاعران متقدم مانند کسایی مروزی، رودکی سمرقندی و عنصری معانی عاشقانـه زیـادی دیده‌مـی‌شود. همان دوره درون اثر بزرگ و ماندگار فردوسی کـه شاهنامـهٔ اوست داستان‌های عاشقانـه مانند بیژن و منیژه، خسرو و شیرین و زال و رودابه همگی بـه جنبه انسانی عشق بازمـی‌گردد. درون دورهٔ بعدی کـه شاعرانی نظیر نظامـی، انوری و خاقانی و فخرالدین اسعد گرگانی ظهور د سرودن غزلیـات عاشقانـه و سرودن داستان‌های عشقی افزایش یـافت. همان دوره ضمن ورود مفاهیم عرفانی بـه ادبیـات توسط سنایی غزنوی نوعی از عشق غیرزمـینی کـه عشق بـه معبود بود درون شعر فارسی رخنـه کرد. با وجود این درون دوره‌هایی کـه سعدی و حافظ سردمداران آن هستند عشق درون به گونـه‌ای درآمد کـه در مرتبه‌ای مـیان عشق زمـینی و آسمانی جای گرفت. ادبیـات فارسی منظومـه‌های عاشقانـه زیـادی دارد.[۲۲]

مرثیـه و مدیحه

بخش بزرگی از ادبیـات فارسی را مرثیـه‌ها و مدیحه‌ها درون بر مـی‌گیرند. مرثیـه شعری هست که درون سوگ شخصی گفته شود و مدیحه نیز بـه شعری اطلاق مـی‌شود کـه در ستایش یـا بزرگ‌نمایی شخصی خاص خواه زنده و خواه درگذشته سروده شده‌باشد. قالب شعری درون این طرز معمولاً قصیده‌است هرچند درون سایر قوالب بـه ویژه مثنوی و غزل نیز مدح دیده مـی‌شود. مدح معمولاً معطوف بزرگان دین، شاهان و ملازمان با نفوذ دربار مـی‌شد کـه شاعران درباری بخصوص از دوره‌های سامانی و غزنوی جهت امرار معاش وب درآمد درون دربار شاهان بـه آن مـی‌پرداخته‌اند. قالب مداحی قصیده بوده و بزرگترین مدیحه سرایـان نخستین فارسی درون دوره غزنوی مـی‌زیسته‌اند کـه از مـیان آنان مـی‌توان بـه عنصری، عسجدی، فرخی سیستانی، منوچهری دامغانی و مسعود سعد سلمان اشاره نمود. با این وجود پیش از اینان شاعرانی مانند رودکی نیز درون دربار سامانیـان شعر مدح سروده بودند اما تفاوت رودکی با ایشان از این جهت بود کـه در اشعار رودکی بیش از آنکه مدح دیده شود بیـان داستان و عقاید بود و گاهی با احترام بـه شاه یـا بزرگی نام وی با ابیـاتی معدود درون پایـان قصیده مـی‌آمد. این‌گونـه مداحی کـه بعدها مـیان غزلسرایـان بنامـی همچون حافظ شیرازی، سیف فرغانی، خواجوی کرمانی نیز بکار رگفته شد بیش از آنکه مدح باشد شعری بود کـه گاهی نام بزرگی درون آن آمده بود. هر چند محتوای شعر بـه او چندان مربوط نباشد. درون مثنوی‌ها نیز درون اشعار فردوسی، نظامـی گنجوی و فخرالدین اسعد گرگانی مجموعه آثار با ذکر ابیـاتی درون مدح یکی از بزرگان بـه نام او نوشته و به او تقدیم شده‌است. از شاعرانی کـه پس از دوره غزنوی درون ادبیـات مدیحه فعال بودند بـه انوری، خاقانی، معزی نیشابوری و کمال الدین اسماعیل را مـی‌توان نام برد. بعد از استقرار حکومت صفوی درون ایران توجه مدیحه‌سرایی کاهش یـافت و شاعران مدیحه سرا بیشتر بـه هندوستان و ممالک عثمانی مـهاجرت نمودند. درون همـین دوره مدح مذهبی درون ایران رایج شد کـه محتشم کاشانی از مـهم‌ترین مدیحه‌سرایـان آن دوره به‌شمار مـی‌رود. کسایی مروزی را نخستین مدیحه‌سرای مذهبی درون تاریخ ادبیـات فارسی مـی‌دانند.[۲۳]باباطاهر، خیـام و ناصر خسرو از شاعرانی هستند کـه اشعار مدحی درون شعرشان دیده نشده و ظاهراً هیچگاه انسانی را مدح نگفته‌اند.[۲۴]

اخلاق و معرفت

موضوع اخلاق یکی از کهن‌ترین درون‌مایـه‌های ادبیـات درون ایران است. درون بسیـاری از متن‌های پهلوی بـه ویژه اندرزنامـه‌ها کـه سابقه نگارش آن‌ها بـه دوران پایـانی حکومت ساسانیـان مـی‌رسد و تحت تأثیر متون اوستایی نوشته شده‌اند محوریت موضوع بر اخلاق است.[۲۵] از مـیان این نوشته‌ها مـی‌توان بـه مـینوی خرد یـا کتاب فقهی شایست ناشایست اشاره کرد. درون متون فارسی دری نیز مسائل اخلاقی درون شعر شاعران بسیـاری نمود پیدا کرده و کتاب‌های منثور بسیـاری درون این زمـینـه نوشته‌شده‌اند.[۲۶] از مـیان آن‌ها مـی‌توان بـه اخلاق ناصری، گلستان سعدی، قابوسنامـه و دیوان پروین اعتصامـی[۲۷] اشاره نمود.

شرح حال نویسی

طنز و فکاهی

تذکره نویسی

لباب الالباب عوفی،لباب

فرهنگ‌های فارسی

نوشتار اصلی: فهرست فرهنگ‌های لغت فارسی

فرهنگ‌نویسی درون ایران بـه دوران ساسانیـان بازمـی‌گردد. زمانی کـه الفبای دین‌دبیره ابداع شد نیـاز مبرم بـه ثبت و نگهداری از واژگان اوستایی کـه در آن زمان زبانی مرده محسوب مـی‌شد از سوی موبدان و دین‌پژوهان ایرانی احساس گردید. بدنبال آن فرهنگ‌هایی بـه زبان پهلوی و اوستایی ایجاد شد کـه از آن مـیان دو فرهنگ لغت بنامان فرهنگ اویم ایوک و فرهنگ پهلوی امروزه بدست ما رسیده‌است. همچنین بـه دلیل وجود هزوارش درون زبان پهلوی کـه لغات آرامـی بودند کـه در قرائت مـی‌بایست معادل پهلوی‌شان خوانده مـی‌شد فرهنگ‌نویسی هزوارشـها نیز معمول بوده‌است. بعد از اسلام بـه دلیل اینکه زبان عربی بـه عنوان زبان دینی و ادبی و علمـی که تا چند قرن نخست اسلامـی درون ایران رایج بود ضرورت آشنایی با این زبان فرهنگ‌هایی را پدیدآورد. اما نخستین فرهنگ لغت فارسی کـه بیشتر به منظور رواج زبان فارسی ادبی درون ممالک ایران ساخته‌شده بود درون آذربایجان و توسط خواجه نصیر طوسی بوجود آمد. مـهاجرت ادیبان و علمای ایرانی درون دوران متاخر بـه هندوستان و عثمانی نیز فرهنگ‌نویسی‌های متعدد فارسی را موجب شد. از مـهم‌ترین فرهنگ‌های دیگر فارسی مـی‌توان تحفة الاحباب، برهان قاطع، فرهنگ جهانگیری، فرهنگ رشیدی، غیـاث اللغات، آنندراج و فرهنگ نظام را مـی‌توان نام برد. درون دوران معاصر نیز بـه تبعیت از واژه‌نویسی و فرهنگ‌نویسی رایج درون غرب و با توجه بـه پیشینـه این امر درون ایران فرهنگ‌های نوین زبان فارسی پدید آمد. از برجسته‌ترین فرهنگ‌های معاصر فارسی لغت‌نامـه دهخدا، فرهنگ معین، فرهنگ سخن، فرهنگ عمـید و فرهنگ معاصر فارسی مـی‌باشند.[۲۸]

فرهنگ نویسی نوین

در دوره معاصر جوامع فارسی‌زبان با توجه بـه آشنایی با امور لغت‌نامـه‌نویسی و ادبی غرب و شیوه‌های نوین فرهنگ‌نویسی با الهام از سبک گذشته فرهنگهای جدید درون زبان فارسی پدید آمدند. این فرهنگهای جدید کـه مملو از واژگان فنی و علمـی اروپایی بـه ویژه از زبان‌های فرانسه، روسی و انگلیسی هستند عمدتاً بر اساس نیـازهای زبانی درون کشور ایران نوشته‌شده‌اند. از مـهم‌ترین این فرهنگ‌ها مـی‌توان بـه لغت‌نامـه دهخدا، لغت‌نامـه معین، فرهنگ عمـید و فرهنگ آریـان‌پور اشاره کرد.

ادبیـات شفاهی

== ضرب‌المثل‌ها ==کوه بـه کوه نمـیرسد آدم بـه آدم مـیرسد

پراکندگی جغرافیـایی ادبیـات فارسی

در ایران زمـین

در آناتولی و جنوب شرق اروپا

در شبه قارهٔ هند

نوشتار اصلی: زبان و ادب فارسی درون هند

در قفقاز

در فرارود

ادبیـات نوین ایران

نوشتار اصلی: ادبیـات معاصر ایران

ادبیـات داستانی

اگرچه داستان‌سرایی درون ادبیـات فارسی ریشـه کهنی دارد اما داستانی‌نویسی بـه سبک مدرن درون ایران از نیمـه دوم قرن نوزدهم رایج شد. نخستین رمان ایرانی سرگذشت حاجی بابای اصفهانی هست که بـه وسیلهٔ مـیرزا حبیب اصفهانی بـه رشته تحریر درآمد. بعد از آن نویسندگانی همچون محمدعلی جمالزاده، طالبوف و زین العابدین مراغه‌ای داستان‌نویسی نمودند کـه البته آثار آن‌های از نظر زبان و سبک نوشتار با زبان رسمـی و ادبی دوره قاجار و نیز گاهی با زبان عامـیانـه نزدیکی مـی‌یـافت. همچنین ویژگی عمده این آثار وجود روح ملی‌گرایی و نمود اساطیر ایرانی درون آن‌ها بود.[۲۹] بعد از آن و به‌ویژه با رواج گسترده آثار ادبی اروپایی درون ایران سبک جدید و نوینی از داستان‌نویسی درون ایران پدید آمد کـه در راس آن‌ها صادق هدایت قرار داشت. بـه دنبال صادق هدایت نویسندگانی مانند هوشنگ گلشیری، جلال آل احمد، صادق چوبک، سیمـین دانشور، بزرگ علوی، محمود دولت‌آبادی، علی محمد افغانی و غلامحسین ساعدی این سبک را دنبال نمودند. داستان‌های کوتاه و بلند درون آثار این نویسندگان بـه چشم مـی‌خورد. رمان مدرن فارسی بعد از انقلاب عمدتاً بـه نقد وضعیت فرهنگی و سیـاسی موجود درون جامعه مـی‌پردازد. رویکرد اصلی جریـان مدرن، همچون رئالیست‌های سنتی رویکردی انتقادی هست با این تفاوت کـه موضوع انتقاد آنان نـه نظام سلطنتی پیش از انقلاب، بلکه وضعیت سیـاسی حاضر است. مـهم‌ترین تفاوت مدرنیسم داخلی با مدرنیسم غربی درون همـین تفاوت نگرش بـه تحولات اجتماعی نـهفته‌است. مدرنیسم غربی با کناره‌گیری از واقعیت بیرونی، بـه ذهنیت‌گرایی افراطی پناه مـی‌برد و هیچ‌گونـه مسئولیت اجتماعی یـا نقش اصلاح‌طلبی به منظور خود قائل نیست. اما نویسندهٔ مدرنیست داخلی کـه نمـی‌تواند خود را از دغدغه‌های سیـاسی و اجتماعی روزانـه رها سازد، رویکرد انتقادی اسلاف رئالیست خود را البته با تکنیک‌های روایت ذهنی مدرن درون عرصه‌های اجتماعی دنبال مـی‌کند؛ و بدین ترتیب احساس مـی‌کند بـه مسئولیت اجتماعی و ایدئولوژیک خود عمل کرده‌است. رمان مدرن فارسی علی‌رغم آن‌که فرمـی مشابه آثار مدرن غرب دارد، نگاه سنتی خود را بـه موضوعات حفظ مـی‌کند. روح و اندیشـه ذاتی رمان غرب مبتنی بر نیست‌انگاری اومانیستی هست و درک این اندیشـه مستلزم آشنایی و انس عمـیق نویسنده با ادبیـات غرب است؛ اما این حس و حال اومانیستی هیچ‌گاه درون نویسندگان داخلی بـه کمال یـافت نشده‌است و به همـین صورت نوعی دوگانگی و تضاد درون صورت و محتوای رمان مدرن فارسی قبل و بعد از انقلاب وجود دارد. نویسندگان رمان مدرن درون نقد هنجارهای ناشی از نوعی تفکر دینی عمدتاً بـه دو مضمون مـی‌پردازند. نخست ستیز سنت و مدرنیته درون قالب جنگ پدران و پسران و دوم نقد برخی از ارزش‌های اخلاقی رایج؛ گفتمان رمان مدرن فارسی درون واقع همان گفتمان صادق هدایت درون بحث تجدد و عقب‌ماندگی هست که این‌بار فاقد صراحت است.[۳۰] از رمان نویسان برجسته ایران درون پس از انقلاب بایستی بـه زویـا پیرزاد، عباس معروفی، علی مؤذنی، حسین سناپور و شیوا ارسطویی اشاره کرد.

شعر نو

نوشتار اصلی: شعر نیمایی

زمـینـه‌های فکری سرایش شعر نو، سال‌ها پیش از نیما آغاز شده بود کـه برای پیگیری این نکته حتما به شاعران و سرایندگان دوره مشروطه مراجعه کرد. ابوالقاسم لاهوتی، مـیرزا حبیب مترجم حاجی بابای اصفهانی و مـیرزاده عشقی از این زمره‌اند.

شعر نو شعری بود کـه با نظریـات نیما یوشیج آغاز شد. از جمله شاعران متعلق بـه این شعری مـی‌توان بـه احمد شاملو، مـهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، منوچهر آتشی، طاهره صفارزاده، و محمود مشرف آزاد تهرانی (م. آزاد) اشاره کرد.

وزن درون شعرهای نیما و اخوان با نوع شعری کـه احمد شاملو سراینده آن بود تفاوت دارد. شعر نیمایی دارای وزن عروضی بوده و تنـها هجاهای شعر تساوی خود را از دست داده‌اند و کوتاه یـا بلند مـی‌شوند ولی درون شعر سپید کـه احمد شاملو آن را پایـه‌گذاری کرد از وزن خبری نیست و به جای آن از تصویرسازی واژگانی و موسیقی درونی استفاده مـی‌شود.

شعر سپید

نوشتار اصلی: شعر سپید

شعر سپید گونـه‌ای از شعر فارسی هست که درون دهه سی خورشیدی توسط احمد شاملو ابداع شد. این شعر کـه از الگوی شعر نیمایی پدید آمد شعریست کـه فاقد قاعده وزن و قافیـه بوده و وزن آن را مـی‌باید درون فحوای کلام جستجو کرد. قافیـه اگر درون این گونـه شعر بکار برود فاقد دستور ویژه‌است و جای آن بستگی بـه خواست شاعر دارد. ایده شاملو به منظور چنین شعری این بود کـه وزن و عروض و قافیـه دست شاعر را به منظور سرایندگی تنگ‌تر کرده و باعث کاهش درخشندگی و اعتلای اثر مـی‌شوند. این شعر درون غرب گونـه‌ای دارد کـه به آن شعر آزاد مـی‌گویند و در آثار مـیلتون و لورکا بوفور دیده مـی‌شود. بـه عقیده براهنی شاملو ایده شعر سپید را از ادبیـات غرب آموخته و آن را با نثر آهنگین ادبیـات فارسی بـه ویژه اثر تاریخ بیـهقی آمـیخت و شعر سپید از آن زاده شد.[۳۱] از شاعرانی کـه به شعر سپید پرداختند مـی‌توان بـه جز احمد شاملو بـه هوشنگ ایرانی، شمس لنگرودی، رضا براهنی، سید علی صالحی، منوچهر آتشی، احمدرضا احمدی، قدمعلی سرامـی، رسول یونان، یدالله رؤیـایی و محمدرضا احمدی اشاره نمود.[۳۲]

ترانـه و ادبیـات موسیقایی

ادبیـات کودوجوان

نوشتار اصلی: فهرست نویسندگان ایرانی ادبیـات کودوجوان
نوشتار اصلی: شورای کتاب کودک
نوشتار اصلی: تاریخ ادبیـات کودکان ایران

در دوره ادبیـات نوین ایران ادبیـات کودک با جبار باغچه بان، عباس یمـینی شریف و توران مـیرهادی آغاز مـی‌شود. بعدها ثمـین باغچه بان، مصطفی رحماندوست نیز از چهره‌های موفق این عرصه مـی‌شوند. قصه‌های مجید یکی از موفق‌ترین آثار داستانی ادبیـات کودوجوان به‌شمار مـی‌رود کـه توسط هوشنگ مرادی کرمانی نوشته شد. از سال ۱۳۴۴ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بـه منظور گسترش کتاب و کتابخوانی مـیان قشر کم سن و سال ایران تأسیس شد کـه به برگزاری نمایشگاه‌ها، فیستوال، جشنواره و ارائه کتاب بـه کودکان و نوجوانان مـی‌پردازد. این کانون بعد از انقلاب اسلامـی زیرمجموعه وزارت آموزش و پرورش گردید. از نویسندگانی کـه گاهی بـه این مقوله نیز مـی پرداختن مـی‌توان بـه احمد شاملو، نادر ابراهیمـی و صمد بهرنگی اشاره کرد. سایر نویسندگان و شاعران موفق حیطه ادبیـات کودوجوان عبارتند از:

  • مـهدی آذر یزدی
  • حسین ابراهیمـی الوند
  • احمدرضا احمدی
  • احمد اکبرپور
  • محمدرضا بایرامـی
  • جعفر بدیعی
  • فرهاد حسن‌زاده
  • داود غفارزادگان
  • یحیی علوی فرد
  • محمود کیـانوش
  • محمدهادی محمدی
  • رضی هیرمندی
  • قدمعلی سرامـی

شاعران زن ایرانی

  • رابعه بلخی
  • پروین اعتصامـی آشتیـانی
  • فروغ فرخزاد
  • سیمـین بهبهانی
    • طاهره قره‌العین
  • مـهستی گنجوی

طنزپردازان

نوشتار اصلی: فهرست طنزپردازان ایرانی
  • عبید زاکانی
  • ایرج مـیرزا
  • دهخدا
  • هادی خرسندی
  • کیومرث صابری فومنی
  • سید ابراهیم نبوی
  • عمران صلاحی
  • ابوالقاسم حالت

شاعران و نویسندگان

نوشتار اصلی: فهرست شاعران و نویسندگان ایرانی
نوشتار اصلی: کانون نویسندگان ایران

نویسندگان و شاعران انقلاب اسلامـی

  • مـهرداد اوستا
  • محمد علی معلم دامغانی
  • قیصر امـین پور
  • علی‌اصغر صائم کاشانی

منتقدان ادبی

نخستینانی کـه نقد ادبی بـه معنای مدرن آن را درون ایران شناساندند روشنفکران دوران مشروطه نظیر فتحعلی آخوندزاده، مـیرزا ملکم خان، طالبوف و زین‌العابدین مراغه‌ای بودند.

  • دهخدا
  • بدیع‌الزمان فروزانفر
  • محمد تقی بهار
  • رضا براهنی
  • جلال همایی
  • سعید نفیسی
  • نیما یوشیج
  • محمدعلی سپانلو
  • قدمعلی سرامـی
  • پرویز ناتل خانلری
  • صادق هدایت
  • عبدالحسین زرین‌کوب
  • محمد رضا شفیعی کدکنی
  • شاهرخ مسکوب
  • پرتو نوری علا
  • بهروز شیدا
  • سهراب رحیمـی
  • سید حسن امـین

جستارهای وابسته

  • فرهنگ ادبی درون ایران
  • فهرست فرهنگ‌های فارسی
  • فارسی‌سرایـان تاجیکستان
  • فارسی‌سرایـان افغانستان
  • ادبیـات کودوجوان
  • رشته زبان و ادبیـات فارسی
  • فرهنگ‌های واژگان زبان فارسی
  • ن
  • ب
  • و
منظومـه‌های عاشقانـهٔ ادب فارسی
برگرفته از
سنت فارسی
  • آدم و پری
  • آذر و سمندر
  • ازهر و مزهر
  • امـیر و گوهر
  • امـیرارسلان و فرخ‌لقا
  • اورنگ و گلچهر
  • ایرج و گیتی
  • ایرج و هوبره
  • باقر و گل‌اندام
  • بدر منیر و بی‌نظیر
  • بدیع‌الجمال و سیف‌الملوک
  • بدیع‌الزمان و قمرچهر
  • بشر و هند
  • بهار و ناهید
  • بهرام و بهروز
  • بهرام و زهره
  • بهرام و گل‌اندام
  • بهرام و ناهید
  • بهرام و نرسی
  • بهرام‌نامـه
  • بیژن و منیژه
  • بیژن‌نامـه
  • بیمار و طبیب
  • توبه و لیلی
  • ثمرةالفواد و نتیجةالوداد
  • جلالیـه
  • جم و گل
  • جمال و جلال
  • جمشید و خورشید
  • جمشید و گورنگ‌شاه
  • چاه وصال
  • حبیب و رباب
  • حسن جهانگیر
  • حسن گل‌سوز
  • حسن و جان
  • حسن و دل
  • حسن و عشق
  • حسن و گوهر
  • حسن و ناز
  • حسینا و دلارام
  • حیدربیک و صنوبر
  • حیدربیک‌نامـه
  • خرم و زیبا
  • خرم و صنوبر
  • خسرو و شیرین
  • خمش خاتون و شاهزاده هوسران
  • خورشید و ماه
  • خورشید و مـهپاره
  • خورشیدآفرین و فلک‌ناز
  • خورشیدشاه و چندا
  • خیر و کرد
  • داود و تبشیع
  • در مکنون
  • دستور عشق
  • دستور عفاف
  • دل و جان
  • دلبر و شیدا
  • دلسوزنامـه
  • دلکش و پریوش
  • راح و ریحان
  • راز و نیـاز
  • راغب و مرغوب
  • رستم و تهمـینـه
  • رعنا و زیبا
  • زال و رودابه
  • زهره و خورشید
  • زهره و منوچهر
  • زور عشق
  • زیب و زیور
  • ساتن و مـینا
  • سام و بهرام
  • سام و پری
  • سام و پری‌دخت
  • سحر حلال
  • سخ‌بت رخنگ‌بت
  • سرو و تذرو
  • سرو و گل
  • سعد و سعید
  • سعد و همایون
  • سعدی و سلمـی
  • سلیم و سلمـی
  • سودابه و سیـاوش
  • سوز و گداز
  • سیف‌الملوک و بدیع‌الجمال
  • شادبهر و عین‌الحیوة
  • شاه و درویش
  • شاه و کنیزک
  • شاهد و عزیز
  • شاهد و مشـهود
  • شمس و قمر
  • شمع و پروانـه
  • شور خیـال
  • شور محمود و مرزینگان
  • شیخ صنعان و ترسا
  • شیدوش و ناهید
  • فرهاد و شیرین
  • صنم و برهمن
  • طالب و زهره
  • طاهر و زهره
  • عاشق و معشوق
  • عزیز و غزال
  • عزیز و نگار
  • عشق‌نامـه
  • عیش‌نامـه
  • فایز و پریزاد
  • فرخ و گل‌رخ
  • فرخ و گل‌نار
  • فلک‌ناز و خورشیدآفرین
  • فیروز و حسن‌آرا
  • فیروز و شـهناز
  • فیروز و شوخ
  • فیروز و نسرین
  • قاصد و مقصود
  • کارستان
  • گل و بلبل
  • گل و خسرو
  • گل و نوروز
  • گلزار عباسی
  • گل‌رخ و هرمز
  • گوی و چوگان
  • لعل و گوهر
  • مانی و مـینو
  • محزون و محبوب
  • محفل‌آرا
  • محمد حنیفه و شعری
  • محمود و ایـاز
  • معتمر و عینیـه
  • ملک‌زاد و نوش‌لب
  • ملک‌زاده و پری‌دخت
  • مـهر و ماه
  • مـهر و محبت
  • مـهر و مشتری
  • مـهر و نگار
  • مـهر و هلال
  • مـهر و وفا
  • مـیرزا و صاحبه
  • ناز و نیـاز
  • ناظر و منظور
  • نقاش و صورت
  • نگارستان چین
  • نوروز و جمشید
  • هرمزآفرین و بهروز
  • هشت بهشت
  • هفت اختر
  • هفت‌پیکر
  • همای و گُل‌کامکار
  • همای و همایون
  • همایون و فلک‌ناز
  • همایون و لعل‌پرور
  • همایون‌فال و گل‌اندام
  • همای‌نامـه
  • واله و سلطان
  • ویس و رامـین
برگرفته از ادب هندی
  • ارژنگ عشق
  • جهانگیر و نورجهان
  • چندرکرن
  • چنیسر و لیلا
  • خضرخان و دولرانی
  • دولت‌خان و راجه
  • رام و سیتا
  • رانی کیتکی و سندر
  • رتن و پدومات
  • سسی و پنون
  • کامروپ و کاملتا
  • مادهونل و کام کندلا
  • مدهومالت و منوهر
  • ملک‌خورشید و معشوق بنارس
  • مـیگا و مـینوهر
  • نل و دمن
  • هنس و جواهر
  • هیر و رانجها
برگرفته از ادب عربی
  • بثیـه و جمـیل
  • دعد و رباب
  • رابعه و بکتاش
  • زید و زینب
  • سعد و اسماء
  • سلیمان و بلقیس
  • شعله و عفرا
  • عروه و عفرا
  • لیلی و مجنون
  • ورقه و گلشاه
  • یوسف و زلیخا
برگرفته از ادب یونانی
  • سلامان و آبسال
  • وامق و عذرا


کتاب‌نامـه

  • شریفی، محمد. محمدرضا جعفری. فرهنگ ادبیـات فارسی. تهران: فرهنگ نشر نو و انتشارات معین، ۱۳۸۷. شابک ‎۹۷۸-۹۶۴-۷۴۴۳-۴۱-۸. 

منابع

  • Von David Levinson, Karen Christensen, Encyclopedia of Modern Asia, Charles Scribner's Sons. 2002 pg 48
  • «بازگشت ادبی» ‎(فارسی). بازبینی‌شده درون ۲۵ اکتبر ۲۰۱۱. 
  • «نگاهی بـه ادبیـات کلاسیک ایران» ‎(فارسی)‎. مردمسالاری. بازبینی‌شده درون ۲ اکتبر ۲۰۱۱. 
  • «گذری بر تاریخچه ادبیـات کهن فارسی (به مناسبت ۲۷ شـهریور ماه، روز شعر و ادب فارسی)» ‎(فارسی)‎. پایگاه حوزه. بازبینی‌شده درون ۲ اکتبر ۲۰۱۱. 
  • «مرزبان‌نامـه بـه پارسی سره» ‎(فارسی)‎. parsisara.ir. بازبینی‌شده درون ۲ اکتبر ۲۰۱۱. 
  • «ادبیـات غنایی» ‎(فارسی)‎. پژوهشکده باقرالعلوم. بازبینی‌شده درون ۱۴ اکتبر ۲۰۱۱. 
  • «سعدی ادبیـات غنایی و فردوسی ادبیـات حماسی را به منظور ایرانیـان سرود» ‎(فارسی)‎. دکتر منصور رستگار فسایی (ایبنا، خبرگزاری کتاب ایران). بازبینی‌شده درون ۱۴ اکتبر ۲۰۱۱. 
  • «درآمدی بر ادبیـات تعلیمـی(۱)» ‎(فارسی)‎. سیدمحسن حسینی طه (روزنامـهٔ اطلاعات). بازبینی‌شده درون ۱۴ اکتبر ۲۰۱۱. 
  • شریفی. فرهنگ ادبیـات فارسی. ۱۳۸۷. ۱۱۲. 
  • «سبک‌های شعر فارسی» ‎(فارسی)‎. پایگاه پژوهشی آریـابوم. بازبینی‌شده درون ۱۴ اکتبر ۲۰۱۱. 
  • «سبک خراسانی، قرن ششم (شعر فنی)(۱)» ‎(فارسی)‎. دائرةالمعارف طهور. بازبینی‌شده درون ۱۴ اکتبر ۲۰۱۱. 
  • «مختصات فکری سبک خراسانی» ‎(فارسی)‎. سایت آفتاب. بازبینی‌شده درون ۱۴ اکتبر ۲۰۱۱. 
  • «مختصات شعر سبک عراقی (۲)» ‎(فارسی)‎. دائرةالمعارف طهور. بازبینی‌شده درون ۱۴ اکتبر ۲۰۱۱. 
  • «بیدل بزرگ‌ترین سراینده سبک هندی است» ‎(فارسی)‎. دکتر محمود مدبری. بازبینی‌شده درون ۱۴ اکتبر ۲۰۱۱. 
  • «سبک هندی» ‎(فارسی)‎. پژوهشکده باقرالعلوم. بازبینی‌شده درون ۱۴ اکتبر ۲۰۱۱. 
  • «آثار شاعران سبک هندی درون اوج خلاقیت است» ‎(فارسی)‎. نقل از خبرگزاری فارس. بازبینی‌شده درون ۱۴ اکتبر ۲۰۱۱. 
  • «دوره بازگشت ادبی» ‎(فارسی)‎. پژوهشکده باقرالعلوم. بازبینی‌شده درون ۱۴ اکتبر ۲۰۱۱. 
  • «بازگشت ادبی» ‎(فارسی)‎. دائرةالمعارف اسلامـی. بازبینی‌شده درون ۱۴ اکتبر ۲۰۱۱. 
  • ↑ ۱۹٫۰۱۹٫۱ آرایـه‌های ادبی (قالب‌های شعر، بیـان و بدیع). وزارت آموزش و پرورش. سال سوم نظام جدید آموزش متوسطه. ۱۳۸۴. رشتهٔ ادبیـات و علوم انسانی (ISBN 964-05-0036-4)ت
  • آموزگار، ژاله. «خویشکاری فردوسی». بخارا، ش. ۶۶ (۱۳۸۷). 
  • «ادبیـات عرفانی» ‎(فارسی)‎. پژوهشکده باقرالعلوم. بازبینی‌شده درون ۲۰ نوامبر ۲۰۱۱. 
  • «یکصد منظومـه عاشقانـه از هزار سال ادب فارسی» ‎(فارسی)‎. خبرآنلاین بـه نقل از ایسنا. بازبینی‌شده درون ۲۰ نوامبر ۲۰۱۱. 
  • «ولادتایی مروزی، شاعر اهل بیت علیـهم السلام» ‎(فارسی)‎. پایگاه حوزه. بازبینی‌شده درون ۲۳ نوامبر ۲۰۱۱. 
  • «خواص و عوام از نگاه ناصرخسرو» ‎(فارسی)‎. پایگاه تربت جام. بازبینی‌شده درون ۲۳ نوامبر ۲۰۱۱. 
  • «اندرزنامـه». پژوهشکده باقرالعلوم. بازبینی‌شده درون ۱۲ مارس ۲۰۱۲. 
  • «تجلی اخلاق درون ادبیـات فارسی». تبیـان. بازبینی‌شده درون ۱۲ مارس ۲۰۱۲. 
  • «اخلاق درون ادب فارسی». راسخون. بازبینی‌شده درون ۱۲ مارس ۲۰۱۲. 
  • «فرهنگ نویسی درون ایران از گذشته که تا امروز» ‎(فارسی)‎. علی معروفی (خبرگزاری فارس). بازبینی‌شده درون ۲۰ اکتبر ۲۰۱۱. 
  • نامـه فرهنگستان؛ پیدایش رمان فارسی؛ روح بخشیـان، عبدالحمـید؛ شماره ۱۳، پاییز ۱۳۷۸ صفحه146
  • فصلنامـه دانشکده ادبیـات و علوم انسانی تبریز؛ نمود مدرنیسم دررمان فارسی، حسین هاجری، ص ۱۶۰
  • براهنی، رضا. طلا درون مس. چاپ اول. زریـاب، ۱۳۸۰. ۹۰۴. 
  • «شعر سپید» ‎(فارسی)‎. پژوهشکده باقرالعلوم. بازبینی‌شده درون ۲۰ نوامبر ۲۰۱۱. 
  • پیوند بـه بیرون

    مجموعه‌ای از گفتاوردهای مربوط بـه ادبیـات فارسی درون ویکی‌گفتاورد موجود است. در ویکی‌انبار پرونده‌هایی دربارهٔ ادبیـات فارسی موجود است.

    در این سال‌شمار سال‌ها بـه هجری قمری‌ست.

    سال‌شمار شاعران شعر کهن فارسی که تا سده ۱۳ هجری قمری
    • ن
    • ب
    • و
    زبان فارسی
    زبان فارسی
    • زبان فارسی باستان
    • زبان پارسی مـیانـه
    • زبان فارسی
    گویش و انواع
    • زبان فارسی
      • فارسی ایران
      • فارسی دری
      • فارسی تاجیکی
      • گویش ایماقی
      • گویش هزارگی
      • فارسیـهود
      • گویش بخارایی
    ویژگی‌های زبان
    • واژگان فارسی
      • اسم
      • فعل
    • واج‌شناسی و آواشناسی فارسی
    دستور زبان
    • دستور زبان فارسی
    • دستور زبان تاجیکی ‏(en)
    سیستم‌های نگارش
    • خط مـیخی هخا
    • خط پهلوی
    • الفبای فارسی
      • خوش‌نویسی ایرانی
    • الفبای تاجیکی
    • لاتین‌نویسی فارسی
      • فنگیلیش
    • بریل فارسی
    ادبیـات فارسی
    • ادبیـات فارسی
    • ادبیـات پارسی مـیانـه
    • جوامع فارسی‌زبان
    • ن
    • ب
    • و
    هنر ایرانی
    • معماری
    • خوشنویسی
    • نگارگری
    • ادبیـات
    • فولکلور
    • سینما
    • آشپزی
    • موسیقی
    • نقش و نگار
    • جواهرسازی
    • قالی
    • باغسازی
    • تذهیب
    • کاشی‌کاری
    • تئاتر
    • صنایع دستی
    • زربفت
    • ن
    • ب
    • و
    ادبیـات فارسی
    ادبیـات فارسی باستان
    • کتیبه‌های فارسی باستان
    • سنگ‌نبشته بیستون
    • سنگ‌نبشته گنج‌نامـه
    • نقش رستم
    • سنگ‌نبشته خشایـارشا درون ترکیـه
    ادبیـات پارسی مـیانـه
    دینی
    ترجمـه و تفسیر اوستا
    • زند
    • پازند
    • یسن‌ها
    • ویسپرد
    • وندیداد
    • هیربدستان و نیرنگستان
    • یشت‌ها
    • گاهان
    دانشنامـه‌های دینی
    • دین‌کرد
    • بندهشن هندی
    • بندهشن بزرگ
    • گزیده‌های زادسْپَرَم
    • نامـه‌های منوچهر
    • دادِستان دینیگ
    • روایت‌های پهلوی
    • نامـه تنسر
    فلسفی و کلامـی
    • شکند گمانیک ویچار
    • پس دانشن کامگ
    • گُجَستَک اَبالیش
    • زبور پهلوی
    الهام و پیش‌گویی
    • ارداویراف‌نامـه
    • ویرازگان
    • زند وهمن یسن
    • جاماسب‌نامـه
    • یـادگار جاماسبی
    • منظومـه بهرام ورجاوند
    قوانین دینی
    • شایست نشایست
    • روایت امـید اشوهشتان
    • روایـات آذرفرنبغ فرخزادان
    • روایـات فرنبغ سروش
    • پرسشنیـها
    • مادگان هزار دادستان
    اندرزنامـه‌های پهلوی
    • مـینوی خرد
    • دانای مـینوی خرد
    • یـادگار بزرگ‌مـهر
    • اندرزنامـه آذرپاد مـهراسپندان
    • اندرز اوشنَر دانا
    • اندرز دانایـان بـه مزدیسنان
    • اندرز خسرو قبادان
    • اندرز پوریوتکیشان
    • اندرز دستوران بـه بهدینان
    • اندرز بهزاد فرخ‌پیروز
    • پنج خیم روحانیـان
    • داروی خرسندی
    • خویشکاری ریدگان
    • اندرز کنم بـه شما کودکان
    • سودگر نسک
    آثار مانوی
    • انجیل زنده
    • شاپورگان
    • گنجینـه زندگان
    • رازان
    • غول‌ها
    • نامـه‌ها
    • زبور مانی
    غیردینی
    نثر
    کتابی
    • کارنامـه اردشیر بابکان
    • یـادگار زریران
    • خسرو و ریدگ
    • گزارش شطرنج
    • شـهرستان‌های ایرانشـهر
    • شگفتی و برجستگی سیستان
    • ماتیکان یوشت فریـان
    • ماه فروردین روز خرداد
    • سورسخن
    • فرهنگ پهلوی
    • فرهنگ اویم ایوک
    • آیین‌نامـه‌نویسی
    • خودای‌نامگ
    • کتاب کاروند
    متفرقه
    • سنگ‌نوشته‌های دولتی درون دوران ساسانی
    • کعبه زرتشت
    • سفال‌نوشته‌ها
    • پوست‌نوشته‌ها
    • فلزنوشته‌ها
    • مـهرها
    • سکه‌نوشته‌ها
    شعر
    • درخت آسوری
    • خیم و خرد فرخ‌مرد
    • خرد
    ادبیـات فارسی کلاسیک
    شعر
    سدهٔ یکم
    دارای‌دخت
    سدهٔ دوم
    ابوالعباس مروزی
    سدهٔ سوم
    • حنظله بادغیسی
    • راتبه نیشابوری
    • رودکی
    • ابن رومـی
    • ابوحفص سغدی
    • شـهید بلخی
    • محمد پسر مخلد سگزی
    • محمد پسر وصیف سجزی
    • مسعودی مروزی
    • فیروز مشرقی
    • بسام کرد
    • ابوسلیک گرگانی
    سدهٔ چهارم
    • آغاجی بخارایی
    • ابوسعید ابوالخیر
    • ابوالفتح بستی
    • ابوالفرج سگزی
    • ابوطاهر خسروانی
    • رونقی بخارایی
    • سپهری بخارایی
    • بدیع بلخی
    • بشار مرغزی
    • ابوالمؤید بلخی
    • بُندار رازی
    • بهرامـی سرخسی
    • بوالمثل بخارایی
    • ابواسحاق جویباری
    • خبازی نیشابوری
    • خجسته سرخسی
    • خسروی سرخسی
    • دقیقی
    • رابعه بلخی
    • ابوالعباس ربنجنی
    • ابوشکور بلخی
    • رودکی
    • ابوحفص سغدی
    • شاکر جلاب
    • شـهید بلخی
    • عماره مروزی
    • عنصری بلخی
    • فردوسی
    • محمد عبده کاتب
    • حکاک مرغزی
    • مسعودی مروزی
    • ابوطیب مصعبی
    • معروفی بلخی
    • ابوزراعه معمری
    • معنوی بخارائی
    • منتصر سامانی
    • منجیک ترمذی
    • منطقی رازی
    • نصر بن منصور
    • ابوشعیب هروی
    • طاهر چغانی
    • کسایی مروزی
    • عبدالله روزبه النکتی
    • یوسف عروضی
    • ابوالقاسم بشریـاسین
    سدهٔ پنجم
    • ابوسعید ابوالخیر
    • فخرالدین اسعد گرگانی
    • خواجه عبدالله انصاری
    • باباطاهر
    • خیـام
    • دانشی طوسی
    • مسعود سعد سلمان
    • سنایی
    • اسدی طوسی
    • عسجدی
    • عنصری بلخی
    • عیوقی
    • کافرک غزنوی
    • غضائری رازی
    • ابوالفرج رونی
    • فرخی سیستانی
    • قطران تبریزی
    • لبیبی
    • منوچهری دامغانی
    • ناصرخسرو
    • ازرقی هروی
    • عبدالله روزبه النکتی
    • ایرانشان بن ابی‌الخیر
    • عثمان مختاری
    سدهٔ ششم
    • اثیر اخسیکتی
    • ادیب صابر
    • محمد معزی
    • انوری
    • عمعق بخاری
    • خاقانی
    • خیـام
    • ابوالفرج رونی
    • سراج قمری
    • مسعود سعد سلمان
    • سموری سجزی
    • سنایی
    • سوزنی سمرقندی
    • جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی
    • قاضی هجیم آملی
    • عبدالواسع جبلی
    • علی بن احمد سیفی
    • ظهیرالدین فاریـابی
    • اشرف غزنوی
    • فلکی شروانی
    • قوامـی رازی
    • مـهستی گنجوی
    • مولانا شاهین شیرازی
    • عطار نیشابوری
    • رشیدالدین وطواط
    • نظامـی گنجوی
    • بهاءالدین ولد
    • عبدالقادر گیلانی
    • علی بن‌حامد کوفی
    • عثمان مروندی
    • ابوالعلاء گنجه‌ای
    • ایرانشاه بن ابی‌الخیر
    • رشیدی سمرقندی
    • شمس طبسی
    سدهٔ هفتم
    • بدر جاجرمـی
    • کمال‌الدین اسماعیل
    • افضل‌الدین کاشانی
    • امـیرخسرو دهلوی
    • اوحدالدین کرمانی
    • مولوی
    • همام تبریزی
    • پوربهای جامـی
    • بهرام پژدو
    • زرتشت بهرام پژدو
    • سراج قمری
    • سراج‌الدین سگزی
    • سعدی
    • سعدالدین نزاری قهستانی
    • شمس قیس رازی
    • شیخ محمود شبستری
    • فخرالدین عراقی
    • سیف فرغانی
    • ابن یمـین
    • عمـید لویکی
    • اوحدی مراغه‌ای
    • مجد همگر
    • مولانا ناصری
    • عطار نیشابوری
    • بوعلی قلندر
    • کیکاووس رازی
    • نظامـی گنجوی
    • سلطان ولد
    • علی بن‌حامد کوفی
    • عثمان مروندی
    • ملک‌تاج‌الدین دهلوی
    • شـهاب‌الدین بدایونی
    • امـیرحسن دهلوی
    • خواجه عبیدالدین
    • حسن محمود کاتب
    سدهٔ هشتم
    • شاهین شیرازی
    • ابواسحاق اط
    • فضل‌الله نعیمـی
    • امـیرخسرو دهلوی
    • قاسم انوار
    • مغربی تبریزی
    • همام تبریزی
    • حافظ
    • حیدر شیرازی
    • برندق خجندی
    • کمال خجندی
    • رستم خوریـانی
    • شرف‌الدین رامـی
    • عبید زاکانی
    • سلمان ساوجی
    • امـیر شاهی
    • شیخ محمود شبستری
    • سیف فرغانی
    • ابن یمـین
    • بدر چاچی
    • ابوعلی قلندر
    • خواجوی کرمانی
    • عماد فقیـه کرمانی
    • اوحدی مراغه‌ای
    • عمادالدین نسیمـی
    • نعمت‌الله ولی
    • امـیرحسن دهلوی
    • جهان‌ملک خاتون
    • حمدالله مستوفی
    • جام جونـه
    • حماد جمالی
    • زین‌الدین واصفی هراتی
    • لطف‌الله نیشابوری
    • مـیر سید علی همدانی
    • عطار شیرازی
    • ابوالحسن علی‌الاعلی
    • جلال طبیب شیرازی
    سدهٔ نـهم
    • آذری طوسی
    • محمد محمد آملی
    • ابن حسام
    • ابواسحاق اط
    • قاسم انوار
    • عصمت بخاری
    • فخرالدین بخاری
    • کمال‌الدین بنایی
    • مغربی تبریزی
    • جامـی
    • هلالی جغتائی
    • برندق خجندی
    • هاتفی خرجردی
    • رستم خوریـانی
    • رضای سبزواری
    • بساطی سمرقندی
    • سکندر لودی
    • امـیر شاهی
    • اهلی شیرازی
    • بابا فغانی شیرازی
    • عطار تونی
    • علی‌شیر نوایی
    • محمد کاتبی
    • مسیحی فوشنجی
    • مکتبی شیرازی
    • محمد فضولی
    • نظام‌الدین محمود قاری
    • مـهری هروی
    • کاتبی ترشیزی
    • نعمت‌الله ولی
    • حسن‌شاه هروی
    • اسیری لاهیجی
    • قبولی هروی
    • آصفی هروی هراتی
    • زین‌الدین واصفی هراتی
    • عبدالرحمن مشفقی بخارایی
    • مـهری هراتی
    • لطف‌الله نیشابوری
    • اهلی ترشیزی
    • شـهیدی قمـی
    • ملا محمد نامـی
    • خیـالی بخاری
    • قاسم کاهی
    • نظام قاری
    سدهٔ دهم
    • شفائی اصفهانی
    • وحشی بافقی
    • کمال‌الدین بنایی
    • ظهوری ترشیزی
    • هلالی جغتائی
    • هاتفی خرجردی
    • فیضی دکنی
    • جمالی دهلوی
    • عرفی شیرازی
    • علی‌شیر نوایی
    • محتشم کاشانی
    • مولانا همتی انگورانی
    • اهلی شیرازی
    • مکتبی شیرازی
    • مـیر رضی آرتیمانی
    • نظیری نیشابوری
    • محمد فضولی
    • سحابی استرآبادی
    • شانی تکلو
    • بابا فغانی شیرازی
    • آصفی هروی هراتی
    • حیدر کلوچه‌پز هراتی
    • سقای بخارایی
    • مطربی سمرقندی
    • دوستی بدخشی
    • سیدای نسفی
    • فطرت زردوز سمرقندی
    • ظهوری دکنی
    • لسانی شیرازی
    • شرف‌جهان قزوینی
    • لحاف‌دوز همدانی
    • فهمـی استرآبادی
    • اهلی ترشیزی
    • شـهیدی قمـی
    • شریف تبریزی
    • صبوری تبریزی
    • نوعی خبوشانی
    • ثنایی مشـهدی
    • ضمـیری اصفهانی
    • مسیح کاشی
    • شکیبی اصفهانی
    • ملک قمـی
    • کفری تربتی
    • انیسی شاملو
    • شاه‌طاهر دکنی انجدانی
    • نصیبی گیلانی
    • ذهنی کشمـیری
    • سرخوش کشمـیری
    • ولی دشت بیـاضی
    • غزالی مشـهدی
    سدهٔ یـازدهم
    • مـیر رضی آرتیمانی
    • طالب آملی
    • شفائی اصفهانی
    • شوکت بخاری
    • ظهوری ترشیزی
    • سلیم تهرانی
    • فیضی دکنی
    • قاسم دیوانـه مشـهدی
    • ابوالفتح سگزی
    • احولی سیستانی
    • اسیر شـهرستانی
    • محمدسعید اشرف مازندرانی
    • سلطان باهو
    • ملاشاه بدخشی
    • جهان‌آرا بیگم
    • حمزه غافل سیستانی
    • زلالی خوانساری
    • زیب‌النسا
    • بیدل
    • سرمد کاشانی
    • کلیم کاشانی
    • ندیم کشمـیری
    • شاپور تهرانی
    • صائب تبریزی
    • صوفی مازندرانی
    • صیدی طهرانی
    • باذل مشـهدی
    • قدسی مشـهدی
    • نظیری نیشابوری
    • مولانا همتی انگورانی
    • محسن فیض کاشانی
    • سحابی استرآبادی
    • فیـاض لاهیجی
    • شانی تکلو
    • منیر لاهوری
    • مجذوب تبریزی
    • طرزی افشار
    • کرام بخارایی
    • سیدای نسفی
    • حسین شـهرت شیرازی
    • عاقل خان رازی خوافی
    • مطربی سمرقندی
    • نخلی بخارایی
    • ناظم هراتی
    • سرافراز سمرقندی
    • قانع نسفی
    • فصیحی هروی
    • نجیب کاشانی
    • رجبعلی واحد تبریزی
    • ناصر علی سرهندی
    • محسن فانی
    • ظفرخان احسن
    • رضی دانش مشـهدی
    • سعیدا نقشبندی یزدی
    • فوقی یزدی
    • سنجر کاشانی
    • صفی چرکس
    • سالک قزوینی
    • محمد واعظ قزوینی
    • غنی کشمـیری
    • رفیع مشـهدی
    • طغرای مشـهدی
    • وحید قزوینی
    • ذوقی اردستانی
    • الهی اسدآبادی
    • وحدت کاشانی
    سدهٔ دوازدهم
    • محمدسعید اشرف مازندرانی
    • هاتف اصفهانی
    • آزاد بلگرامـی
    • آذر بیگدلی
    • عبدالرزاق دنبلی
    • عبدالقادر بیدل
    • فقیر دهلوی
    • وصال شیرازی
    • فتحعلی‌خان صبای کاشانی
    • حزین لاهیجی
    • باذل مشـهدی
    • قصاب کاشانی
    • صباحی بیدگلی‏
    • مشتاق اصفهانی
    • طبیب اصفهانی
    • غنیمت پنجابی
    • حشمت بدخشانی
    • کرام بخارایی
    • سپندی سمرقندی
    • طغرل احراری
    • حسین شـهرت شیرازی
    • عاقل خان رازی خوافی
    • املای بخارایی
    • غیـاثی بدخشی
    • نقیب‌خان طغرل احراری
    • شمس‌الدین شاهین
    • واله داغستانی
    • ظفرخان جوهری
    • صادق بخارایی
    • مخلص کاشانی
    • محسن تأثیر تبریزی
    • نجیب کاشانی
    • واله اصفهانی
    • محیط قمـی
    • نجات اصفهانی
    • عالی شیرازی
    • شیوکرام تقوی
    • قانع تتوی
    • آفرین لاهوری
    • واقف لاهوری
    • محمداسماعیل دارا
    • اکسیر اصفهانی
    • حیرت لاهوری
    • خالص اصفهانی
    سدهٔ سیزدهم
    • صفای اصفهانی
    • نشاط اصفهانی
    • فروغی بسطامـی
    • یغمای جندقی
    • فایز دشتی
    • غالب دهلوی
    • فقیر شیرازی
    • قاآنی شیرازی
    • وصال شیرازی
    • وقار شیرازی
    • محمودخان صبا
    • طاهره قرةالعین
    • فتحعلی‌خان صبای کاشانی
    • نادره
    • بیدل کرمانشاهی
    • عبرت نایینی
    • عبدالرزاق دنبلی
    • نقیب‌خان طغرل احراری
    • شمس‌الدین شاهین
    • ظفرخان جوهری
    • تاش‌خواجه اسیری
    • صادق بخارایی
    • سلطان خواجه اداء سمرقندی
    • جیحون یزدی
    • واله اصفهانی
    • محیط قمـی
    • مفتون بردخونی
    • عمان سامانی
    • نواب‌الله دادخان صوفی
    نثر
    معاصر
    شاعران
    ایران
    نوقدمایی
    • عارف قزوینی
    • مـیرزاده عشقی
    • محمد فرخی یزدی
    • محمدتقی بهار
    • ارسلان پوریـا
    • پرویز ناتل خانلری
    • نادر نادرپور
    • فریدون مشیری
    • سیمـین بهبهانی
    • هوشنگ ابتهاج
    • پروین اعتصامـی
    • حسین منزوی
    • ایرج مـیرزا
    • سیـاوشرایی
    • محمدحسین شـهریـار
    • محمدرضا عبدالملکیـان
    • فریدون توللی
    • گلچین گیلانی
    • عبرت نایینی
    • کریم امـیری فیروزکوهی
    • مظاهر مصفا
    • ژولیده نیشابوری
    • عبدالحسین جلالیـان
    • محمدعلی ریـاضی یزدی
    • عماد خراسانی
    • سلمان هراتی
    • سپیده کاشانی
    • حمـید سبزواری
    • سید حسن حسینی
    • محمدرضا آقاسی
    • محمدعلی معلم دامغانی
    نیمایی
    • مـهدی اخوان ثالث
    • منوچهر آتشی
    • فروغ فرخزاد
    • نصرت رحمانی
    • سهراب سپهری
    • محمدرضا شفیعی کدکنی
    • منوچهر شیبانی
    • اسماعیل شاهرودی
    • م. آزاد
    • اسماعیل خویی
    • محمد زهری
    • محمد مختاری
    • طاهره صفارزاده
    • نیما یوشیج
    • ضیـاء موحد
    • سعید سلطان‌پور
    • منصور اوجی
    سپید
    • بیژن جلالی
    • تندرکیـا
    • هوشنگ ایرانی
    • احمد شاملو
    • نازنین نظام شـهیدی
    موج نو
    • احمدرضا احمدی
    • محمدرضا اصلانی
    • بیژن الهی
    • هوشنگ ایرانی
    • بهرام اردبیلی
    • محمدعلی سپانلو
    • عظیم خلیلی
    • جواد مجابی
    حجم
    • یدالله رؤیـایی
    • هوشنگ چالنگی
    • شاپور بنیـاد
    • بیژن الهی
    • بهرام اردبیلی
    • پرویز اسلام‌پور
    • محمدرضا اصلانی
    • سیروس آتابای
    ناب
    • هوشنگ چالنگی
    • سیدعلی صالحی
    • فرامرز سلیمانی
    موج سوم
    • هرمز علی‌پور
    • قیصر امـین‌پور
    دههٔ هفتاد
    • رضا براهنی
    • علی باباچاهی
    • شاپور بنیـاد
    • سیدعلی صالحی
    • بیژن کلکی
    • شیوا ارسطویی
    • مفتون امـینی
    • بهزاد زرین‌پور
    • علی عبدالرضایی
    • گراناز
    افغانستان
    • نادیـا انجمن
    • واصف باختری
    • خلیل‌الله خلیلی
    • مسعود نوابی
    • محمدکاظم کاظمـی
    • فضل‌الله قدسی
    • ابوطالب مظفری
    • سعادت ملوک‌تاش
    • فدایی هروی
    • مخفی بدخشی
    • عبدالکریم تمنا
    • صوفی عشقری
    • نادیـه فضل
    • محجوبه هروی
    • ندیم کابلی
    تاجیکستان
    • صدرالدین عینی
    • فرزانـه خجندی
    • اسکندر ختلانی
    • ابوالقاسم لاهوتی
    • گلرخسار صفی‌اوا
    • لایق شیرعلی
    • پیرو سلیمانی
    • مـیرزا تورسون‌زاده
    • مـیرزا عبدالواحد مُنظِم
    • صدرِ ضیـا
    • ساتِم اُلُغ‌زاده
    • بازار صابر
    • محمدجان شکوری بخارایی
    • جلال اکرامـی
    • عبید رجب
    • محمدعلی عجمـی
    • صفیـه گلرخسار
    • مردخای بهایف
    • زلفیـه عطایی
    • مؤمن قناعت
    • عسکر حکیم
    • عنایت حاجی‌یوا
    • عبدوملک بهاری
    • مجیب مـهرداد
    • گل‌نظر کلدی
    • تیمور ذوالفقارف
    • عاشور صفر
    • دارا نجات
    • احمدجان رحمت‌زاد
    • جوره هاشمـی
    ازبکستان
    • خواجه (شاعر)
    • اسد گلزاده
    • شـهزاده نظرووا
    پاکستان
    • اقبال لاهوری
    • حفیظ جالندهری
    ارمنستان
    ادوارد حق‌وردیـان
    رمان‌نویسان
    • علی‌محمد افغانی
    • غزاله علیزاده
    • بزرگ علوی
    • رضا امـیرخانی
    • مـهشید امـیرشاهی
    • رضا براهنی
    • سیمـین دانشور
    • محمود دولت‌آبادی
    • علی‌اشرف درویشیـان
    • رضا قاسمـی
    • هوشنگ گلشیری
    • ابوتراب خسروی
    • احمد محمود
    • شـهریـار مندنی‌پور
    • عباس معروفی
    • ایرج پزشک‌زاد
    • عبدوملک بهاری
    • تیمور ذوالفقارف
    داستان‌کوتاه‌نویسان
    • جلال آل‌احمد
    • شمـیم بهار
    • صادق چوبک
    • سیمـین دانشور
    • نادر ابراهیمـی
    • ابراهیم گلستان
    • هوشنگ گلشیری
    • صادق هدایت
    • محمدعلی جمال‌زاده
    • ابوتراب خسروی
    • مصطفی مستور
    • جعفر مدرس صادقی
    • هوشنگ مرادی کرمانی
    • علی‌اشرف درویشیـان
    • بیژن نجدی
    • شـهرنوش پارسی‌پور
    • غلامحسین ساعدی
    • بهرام صادقی
    • گلی ترقی
    نمایشنامـه‌نویسان
    • مـیرزا فتحعلی آخوندزاده
    • ارسلان پوریـا
    • بهرام بیضایی
    • بیژن مفید
    • غلامحسین ساعدی
    • هنگامـه مفید
    • عباس نعلبندیـان
    • اکبر رادی
    • پری صابری
    • محمود استادمحمد
    • مـیرزاده عشقی
    • محسن یلفانی
    • حمـید امجد
    • محمد چرمشیر
    • محمد یعقوبی
    • نغمـه ثمـینی
    • محمد عثمان‌اف
    • رضا عبدو
    • رضا صابری
    • رضا قاسمـی
    • حسین پاکدل
    • حسین پناهی
    • محمد رحمانیـان
    فیلمنامـه‌نویسان
    • ابراهیم حاتمـی‌کیـا
    • مسعود کیمـیایی
    • اصغر فرهادی
    • رخشان بنی‌اعتماد
    • بهرام بیضایی
    • کامبوزیـا پرتوی
    • داریوش مـهرجویی
    • ابراهیم گلستان
    • علی حاتمـی
    • مجید مجیدی
    • پیمان قاسم‌خانی
    • ناصر تقوایی
    • شادمـهر راستین
    • اصغر عبداللهی
    • کیومرث پوراحمد
    سایر
    • علی‌اکبر دهخدا
    • ن
    • ب
    • و
    شاعران فارسی‌سرای ورای مرزهای ایران
    افغانستان
    خلیل‌الله خلیلی • محمدکاظم کاظمـی • فضل‌الله قدسی • ابوطالب مظفری • سعادت ملوک‌تاش • فدایی هروی• مخفی بدخشی • عبدالکریم تمنا • صوفی عشقری • نادیـه فضل • محجوبه هروی • نادیـا انجمن
    تاجیکستان
    جلال اکرامـی • اسکندر ختلانی • بازار صابر • عبید رجب • محمدعلی عجمـی • صدرالدین عینی • صفیـه گلرخسار • مردخای بهایف • باقی رحیم‌زاده • زلفیـه عطایی • لایق شیرعلی • گلرخسار صفی‌اوا
    شبه‌قاره هند: هند و پاکستان
    طالب آملی • باذل مشـهدی • آزاد بلگرامـی • جهان‌آرا بیگم • فیضی دکنی • امـیرخسرو دهلوی • بیدل دهلوی • زیب‌النسا • اقبال لاهوری• غالب دهلوی • سرمد کاشانی • سلیمـه سلطان بیگم • عمـید لویکی • ندیم کشمـیری
    گروه‌ها و فهرست‌ها همگی بـه ترتیب الفبای فارسی هستند
    • ن
    • ب
    • و
    ادبیـات زبان‌های ایرانی‌تبار
    ادبیـات کهن ایران
    ادبیـات فارسی باستان • ادبیـات سکائی باستان • ادبیـات مادی • ادبیـات زرتشتی
    ادبیـات مـیانـه ایران
    ادبیـات فارسی مـیانـه • ادبیـات پارتی• ادبیـات خوارزمـی • ادبیـات سکائی مـیانـه • ادبیـات بلخی • ادبیـات سغدی • ادبیـات مانوی
    ادبیـات ایرانی نو
    تاریخ ادبیـات فارسی • ادبیـات فارسی • ادبیـات کردی • ادبیـات پشتو • ادبیـات آسی • ادبیـات بلوچی • ادبیـات فارسیـهود
    برگرفته از «https://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=ادبیـات_فارسی&oldid=25345212»




    [روضه سلطان قیس]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 27 Jan 2019 14:10:00 +0000



    روضه سلطان قیس

    طاهره قرةالعین - ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد

    پرش بـه ناوبری پرش بـه جستجو

    طاهره قرةالعین
    طرحی کـه به «چهره طاهره قُرةالعَین» معروف شده‌است (مورد تردید) نام اصلی فاطمـه ام‌سلمـه[۱]زمـینـهٔ کاری شاعر و شـهید آئین بابی[۱]زادروز ۱۲۳۰ که تا ۱۲۳۳ (قمری)
    قزوین[۱]پدر و مادر محمدصالح برغانی قزوینی، روضه سلطان قیس آمنـه خانم قزوینی مرگ ۱۲۶۸ (قمری) (۳۵ سال)
    باغ ایلخانی، تهران ملیت ایرانی[۱]محل زندگی قزوین، تهران، کربلا، نور
    جایگاه خاکسپاری روایت‌شده کـه جنازه‌اش را بـه چاهی درون تهران انداختند.[۲]در زمان حکومت محمدشاه، ناصرالدین‌شاه رویدادهای مـهم حمایت از بابیت، سخنرانی درون دشت بدشت بدون حجاب (روبنده)، اعدام بـه روش خفگی نام(های)
    دیگر زکیـه، ام‌سلمـه لقب طاهره،[۱] زکیـه،[۱] زرین‌تاج[۱]پیشـه شاعر، نویسنده سبک نوشتاری شعر عرفانی تخلص طاهره همسر(ها) ملا محمد برغانی مدرک تحصیلی اجتهاد شاگرد سید کاظم رشتی اثرپذیرفته از مولوی، سید علی‌محمد باب

    فاطمـه زرین‌تاج برغانی قزوینی ملقب بـه زَکیّه یـا اُمّ سَلَمَه و مشـهور بـه طاهره و قُرَّةُالعَین (زادهٔ ۱۲۳۰، ۱۲۳۱ یـا ۱۲۳۳ قمری - درگذشتهٔ ۱۲۶۸ قمری) شاعر و محدث ایرانی،[۳] از اولین مریدان سید علی‌محمد باب[۴] و از رهبران باب بوده‌است.[۵]

    پدر و مادرش هر دو مسلمان و مجتهد بودند. روضه سلطان قیس وی همانند یکی از عموهایش ابتدا بـه شیخیـه گرایش پیدا کرد و برای مدتی رهبری بخشی از شیخیـه درون کربلا و عراق را بـه دست گرفت. روضه سلطان قیس با علنی شدن دعوت سید علی‌محمد باب، طاهره بـه وی گروید و بدون آنکه موفق شود که تا پایـان عمر او را از نزدیک ببیند، درون زمره نزدیک‌ترین یـاران او درآمد. او نخستین زن بابی بود کـه روبنده از صورت برگرفت و اعلام نمود کـه با آمدن آیین بیـانی، احکام اسلام ملغی شده‌است.

    او بـه اتّهام دست داشتن درون قتل عموی بزرگش محمدتقی برغانی معروف بـه «شـهید ثالث» بازداشت شد و سه سال بعد، مدتی بعد از ترور نافرجام ناصرالدین‌شاه و هم‌زمان با بسیـاری از بابیـان دیگر، درون تهران بـه جرم فساد فی‌الارض اعدام شد. او اولین زنی بود کـه به این اتهام اعدام شد.

    از طاهره اشعاری باقی مانده‌است کـه بر سر انتساب پاره‌ای از این اشعار بـه وی اختلاف نظر وجود دارد. از سویی طاهره تفسیری انقلابی از بابی‌گری ارائه کرد کـه موجب جدایی درون جامعه بابی‌ها درون ایران و عراق گردید، ولی از سوی دیگر همـین تفسیر باعث پیوند موعودگرایی با مفهوم باب شد. طاهره برترین شخصیت زن درون آیین بیـانی و سومـین و شناخته‌شده‌ترین شخصیت زن درون آئین بهایی است. یکی از مشـهورترین کارهای او برداشتن روبنده درون واقعه بدشت بود. برخی نویسندگان معاصر این عمل را درون جهت آزادی زنان و عملی فمـینیستی توصیف کرده‌اند. اما دیدگاه مقابلی، طاهره را فعال فمـینیست ندانسته و کارهایی مانند برداشتن روبنده درون واقعه بدشت را بیشتر نمادی از الغای شریعت اسلام و اعلام شریعتی نو بـه نبوت سید علی‌محمد باب مـی‌داند.

    تولد و نام‌ها

    نام کامل او فاطمـه زرین تاج برغانی قزوینی است.[۶] بـه گفتهٔ افسانـه نجم‌آبادی و ریچارد فولتز نام او فاطمـه‌بیگم برغانی بوده‌است.[۷][۸]عباس افندی گفته‌است کـه طاهره، درون کودکی ام‌سلمـه نامـیده شد، نام‌های دیگر طاهره، قره‌العین، زرین تاج، زکیـه، و هنده مـی‌باشد. مردم قزوین وی را با نام آقا یـاد مـی‌د.[۹][۱۰][۱۱] نام «فاطمـه»، به منظور بسیـاری از بابی‌ها، مفهومـی از بازگشت و رجعت فاطمـه زهرا، پیـامبر اسلام را القا مـی‌نمود.[۱۲] وی بعد از آن‌که با سیدکاظم رشتی، رهبر شیخیـه، مکاتبه و ارتباط برقرار کرد توسط او قرةالعین (مجازاَ بـه معنای نور چشم؛ مایـهٔ سرور، یـا روشنی چشم) نامـیده شد.[۸][۱۳][۱۴] مورخ عراقی، علی الوردی، درون کتاب لمحات اجتماعیّه، موی وی را بور و زرین عنوان کرده و آن را دلیل بر لقب زرین تاج بـه وی دانسته‌است، زیرا کـه او را صاحب تاج طلایی مـی‌داند.[۱۵]

    دربارهٔ منشأ لقب «طاهره» اتفاق نظر وجود ندارد. شوقی افندی، عباس افندی، ملامحمد زرندی و مارتا روت بـه عنوان منابع بهایی گفته‌اند[۱۶] کـه نام طاهره توسط حسین‌علی نوری، رهبر بهائیـان، بـه او اطلاق شده‌است.[۱۷][۱۸] بلومفیلد و سوزان استایلزمنک یک نامـه سید علی‌محمد باب بـه وی را سرآغاز استفاده این لقب دانسته‌اند.[۱۹][۲۰]

    ریچارد فولتز سال تولد طاهره را ۱۸۱۴ م (۱۲۳۰ یـا ۱۲۳۱ ق) مـی‌داند.[۸] بـه نوشته دنیس مک‌ایون بیشتر منابع سال تولد طاهره را ۱۸۱۷ م (۱۲۳۳ ق) نوشته‌اند، اما او براساس مدارک ثبت شده درون نزد خانواده و بازماندگان طاهره، تولد او را ۱۲۳۰ یـا ۱۲۳۱ ق (۱۸۱۴م) مـی‌داند.[۲۱] سوزان استایلزمنک نیز تولد او را ۱۲۳۳ق (۱۸۱۷م) ذکر کرده‌است.[۲۲]موژان مؤمن نیز گزارش مـی‌کند کـه اغلب منابع بهایی تاریخ تولد طاهره را ۱۲۳۳ق (۱۸۱۷م) ثبت کرده و علی الوردی تاریخ تولد وی را بر اساس مدارک موجود نزد بازماندگان وی، ۱۲۳۰ یـا ۱۲۳۱ ق (۱۸۱۴ م) استخراج نموده‌است.[۲۳]

    خانواده

    خانـه پدری طاهره درون قزوین

    طاهره درون یک خانوادهٔ روحانی شیعه درون قزوین بـه دنیـا آمد. مادرش آمنـه خانم قزوینی، و پدرش ملا محمدصالح برغانی هر دو مجتهد بودند.[۷] علاوه بر این پدرش بـه واسطه تفسیر قرآن و تألیف بیش از سیصد کتاب دینی،[۲۴] شـهرت و مرجعیتی درون مـیان اهالی قزوین داشته‌است.[۲۵] خانواده مادری او پیرو شیخیـه بودند. اما خانواده پدری او از اصولیـان معتقد[۷] و ثروتمند به‌شمار مـی‌آمده‌اند.[۲۶] وی دست‌کم سه برادر بـه نام‌های عبدالوهاب، محمدحسن و محمد[۲۷] و یک بـه نام مرضیـه داشته‌است.[۲۸]موژان مؤمن او را بزرگترین از مـیان هفت و هشت پسر خانواده برغانی مـی‌داند.[۲۹]

    او همچنین عروس عمویش محمدتقی برغانی ملقب بـه شـهید ثالث بود.[۳۰] حاصل ازدواج او درون چهارده سالگی[۳۱] یـا سیزده سالگی با پسرعمویش ملا محمد برغانی،[۷] چهار[۳۲] یـا سه فرزند بـه نام‌های شیخ ابراهیم، شیخ اسماعیل و شیخ اسحاق و ی بـه نام زینب یـا سارا بود.[۱۱] درون وجود فرزندی بـه نام شیخ اسحاق، مـیان منابع اختلاف وجود دارد.[۳۳] از مـیان فرزندان، هیچ‌کدام از مادر خود درون زمـینـه گرایش بـه شیخیـه و سپس گرویدن بـه باب پیروی ند.[۳۴]

    تکفیر شیخیـه توسط پدرشوهر طاهره و اختلاف عقیده شوهرش با آنان، باعث شد که تا طاهره و همسرش از یکدیگر جدا شوند. درون این زمان طاهره بـه مدت سه سال بـه کربلا بازگشت ولی فرزندان وی نزد پدر خود باقی ماندند.[۳۲] بـه گفته عباس امانت، بـه نظر نمـی‌رسد کـه زندگی آنان از آغاز، خالی از نزاع‌های خانگی بوده باشد.[۳۵]

    تحصیلات و گرایش بـه شیخیـه

    آیین بابی

    شخصیت‌های اصلی

    باب
    صبح ازل
    ملاحسین بشرویـه - قدوس
    طاهره قرةالعین
    حروف حی

    نوشته‌ها کتاب بیـان - قیوم الاسماء

    کتاب جزآء
    کتاب پنج شأن
    کتاب الحیـات
    کتاب لعالی و مجالی

    تاریخچه

    احمد احسائی
    شیخیـه
    تاریخچه دیـانت بیـانی
    مـیرزا یحیی نوری
    مـیرزا حسینعلی نوری
    یحیی دولت‌آبادی
    انشعاب بابی بهائی
    ملا محمد جعفر کرمانی
    شیخ احمد روحی
    ملک المتکلمـین
    علی‌محمد فره‌وشی
    مسیو نیکلا


    تقویم وایـام محرمـه

    تقويم بديع - مـیلاد باب
    اعدام باب

    شاخه‌های

    آیین بیـانی
    ازلی - بهائیت -نقد بابیـه


    سیدکاظم رشتی، رهبر شیخیـه

    طاهره درون کودکی حافظ قرآن بود و به حل مسائل فقهی علاقه نشان مـی‌داد.[۳۲] او توانست تحصیلات عالی حوزوی نزد پدر و مادرش[۷] و همچنین سایر اعضا خانواده داشته باشد[۳۶] او ادبیـات و شعر فارسی را نزد مادر خود و فقه، اصول، حدیث و تفسیر را نزد پدر، برادر (عبدالوهاب) و عمویش (شـهید ثالث) فراگرفت. وی همچنین فلسفه، حکمت و عرفان را نزد دو تن از پسرعموهای پدرش آموخت. برخی منابع ، بلاغت و فصاحت کلام وی را تأیید کرده‌اند.[۳۷]

    دنیس مک‌ایون درون مقطعی از زمان او تصمـیم گرفت که تا با مراجع شیعه مکاتبه کند و از آنان اجازه اجتهاد بگیرد. از نوشته‌های خود او چنین برمـی‌آید کـه مجتهدان شیعه درون عین حال کـه طاهره را دارای شرایط اجازه اجتهاد مـی‌دانستند، اعطای اجازه بـه یک زن را خلاف عرف مـی‌دانستند.[۳۱]

    چه بطور مستقل یـا آنطور کـه گفته‌شده‌است تحت تأثیر پسر دایی‌اش، ملاجواد ولیـانی یـا عمویش ملامحمدعلی برغانی، طاهره بـه شیخیـه گرایش پیدا کرد.[۳۸] بعد از ازدواج، او مشتاقانـه دروس شیخ احمد احسایی (مؤسس مکتب شیخیـه کـه عموی کوچکترش ملامحمدعلی برغانی نیز بـه او گرایش داشت)[۳۹] را دنبال مـی‌کرد. شوهر و پدرشوهر طاهره بر سر مسایل اعتقادی با وی دشمنی داشتند.[۳۲] مبنای اعتقادی شیخیـه چهار اصل توحید، نبوت، امامت و رکن چهارم بود. آنان معاد و عدل را درون زمره اصول دین نمـی‌شمردند و در عوض بـه رکن چهارم یـا باب امام زمان اعتقاد داشتند.[۴۰]

    اقامت درون عراق

    طاهره اندکی بعد از ازدواج و به همراه همسرش به منظور سیزده سال بـه کربلا و نجف رفت و تحصیلات درون زمـینـه فقه، کلام و سایر علوم دینی را دنبال نمود.[۳۱] او موفق شد درون کربلا درون محضر سیدکاظم رشتی تدریس نموده و در سال ۱۸۴۱ بـه همراه همسر و خانوده‌اش بـه قزوین بازگردد.[۳۸] درون طول این مدت، همسرش بـه تحصیل نزد ملامحمدباقر قزوینی از روحانیون اصولی مـی‌پرداخت و طاهره بـه شیخیـه گرایش داشت.[۳۵] درون بازگشت بـه قزوین این دو از یکدیگر جدا شده و پس از وقفه‌ای سه ساله، درون سال ۱۸۴۴ طاهره بـه همراه و شوهرش بـه کربلا بازگشته‌اند.[۳۳]

    در طول این سه سال، طاهره افکار جدید شیخی را به‌صورت علنی تبلیغ مـی‌کرد. همـین باعث شده بود که تا همسر، عمو و پدرش او را بـه خاطر گرایشش بـه شیخیـه سرزنش کرده و او را از مطالعه بیشتر افکار شیخی برحذر بدارند. بـه نظر مـی‌رسد او نیز ابتدا از حمایت عموی کوچکترش ملاعلی و بعدتر از حمایت شوهرش ملامحمدعلی قزوینی (که بعدها یکی از حروف حی شد) برخوردار بوده‌است.[۴۱] طاهره بعد از شیخ احمد احسایی، با جانشین او سید کاظم رشتی، رهبر شیخیـه مکاتبه داشت.[۳۲] درون همـین مکاتبات بود کـه به وسیله او بـه «قره‌العین» ملقب شد. سیدکاظم رشتی سخت تحت تأثیر استعداد این زن جوان قرار گرفت. از طرفی او خوشحال بود کـه در مـیان خانواده برغانی، کـه شیخیـه را تکفیر کرده بودند، به‌جز ملاعلی هواداری دیگر نیز یـافته‌است.[۴۱]

    در این مـیان طاهره تصمـیم گرفت با و شوهرش دوباره بـه کربلا بازگردد. ملاصالح نتوانست او را از تصمـیم خود بازگرداند. از سوی دیگر ملا صالح هرگز فتوای تکفیر شیخیـه توسط برادرش را تأیید نکرده بود.[۴۱] بنابراین سفر دوم طاهره بـه کربلا درون حدود سال ۱۸۴۳ انجام شد.[۴۲] ولی سیدکاظم رشتی حدوداً ۱۰ روز پیش از رسیدن طاهره بـه کربلا درگذشته بود.[۴۳] طاهره با حمایت بیوه سید کاظم رشتی، اجازه یـافت کـه به تدریس شاگردان سیدکاظم از بعد پرده بپردازد.[۳۲]

    گرویدن بـه باب

    سید علی‌محمد شیرازی مشـهور بـه باب
    لوح حروف حی بـه خط سید علی‌محمد باب

    منابع اولیـه موجود، درون مورد سال‌های بعدی زندگی طاهره متناقض هستند. بیشتر منابع چنین مـی‌نویسند کـه طاهره زمانی کـه احتمالاً از طریق ملا علی بسطامـی اخبار دعوت سیدعلی محمد باب را شنید، دوباره درون کربلا حاضر بود.[۳۸] اما طاهره درون نامـه‌اش بـه پسر دایی‌اش ملا جواد ولیـانی تأکید کرده‌است کـه او زمانی کـه در قزوین بوده، درون مورد ظهور باب شنیده‌است. بـه گفته دنیس مک‌ایون طاهره احتمالاً اندکی بعد از این و هم‌زمان با آمدن ملا علی بسطامـی، بـه کربلا برگشته‌است.[۳۸]

    به گفته ادوارد براون، طاهره درون زمانی کـه در کربلا مشغول تدریس بود، عریضه‌ای بـه شیعه کامل یـا همان رکن چهارم ناشناس نوشت و آن را بـه ملاحسین بشرویـه کـه از شاگردان برجستهٔ سیدکاظم رشتی بود، سپرد. وی همچنین از ملاحسین خواست که تا هرگاه بـه «رکن چهارم» دست یـافت، بدون تأمل این عریضه را تقدیم او کند. شش ماه بعد از مرگ سیدکاظم رشتی، ملاحسین بشرویـه بـه شیراز رسید و سیدعلی‌محمد شیرازی را شایستهٔ احراز مقام «شیعهٔ کامل» دید و نـه تنـها خود بـه جرگهٔ مریدان او درآمد، بلکه با ارائه نامـهٔ از پیش نوشته شدهٔ قره‌العین، او را نیز درون زمرهٔ حروف حی یـا هجده نفر اولی کـه سیدعلی محمد را «باب» ارتباط با امام غایب مـی‌شناختند، محسوب کرد.[۱۷][۴۴][۴۵] او همچنین نخستین زنی بود کـه به آئین جدید گروید.[۴۶] بهائیـان معتقدند کـه او از طریق رؤیـای صادقه بـه سید علی‌محمد باب ایمان آورده‌است. درون این راستا، ملا علی بسطامـی درون عراق بـه دیدار طاهره مـی‌رود. او تفسیر سوره یوسف یـا قیوم الاسماء را بـه طاهره مـی‌دهد. طاهره یکی از جملاتی کـه در خواب دیده بود را درون آن کتاب مـی‌بیند و لذا بـه باب ایمان مـی‌آورد. از مـیان ۱۸ حروف حی کـه به عنوان ۱۸ مؤمن اولیـه بـه باب بودند، ۱۷ نفر آن‌ها از طریق خواب بـه باب ایمان آوردند.[۴۷] بـه هرحال، طاهره هیچ‌گاه که تا پایـان عمر، علی‌محمد باب را از نزدیک ندید.[۴۸]

    در مقابل دیدگاه اکثریت درون مورد گرویدن طاهره بـه آئین باب، دیدگاه اقلیتی وجود دارد کـه ضمن تأیید گرایش قرةالعین بـه شیخیـه، بابی بودن او را مردود مـی‌دانند. جمعی از اعضای خانواده و بازماندگان وی و همچنین چندتن از شخصیت‌های دینی بر این نظرند کـه مورخان مستقل آن دوره بـه واسطه جّو مذهبی و سیـاسی حاکم بر محیط، سکوت اختیـار د و مورخان نزدیک بـه حکومت قاجاریـه، دیدگاه‌های رسمـی حکومت را بـه عنوان واقعیت منعد.[۴۹] زینب، تنـها طاهره کـه در تمام سفرها وی را همراهی کرد و در دوران حبس او درون تهران که تا زمان اعدام با وی درون ارتباط بود، بر مرگ مادرش بـه مذهب شیعه تأکید کرده‌است. همچنین شیخ ابراهیم، پسر بزرگ وی نیز او را مسلمان دانسته و به عبادات اسلامـی او درون زندان خانگی، پیش از اعدام، استناد نموده‌است.[۵۰]

    حضور درون کاظمـین، کربلا و بغداد

    به گفته افسانـه نجم‌آبادی او بـه تدریج رهبر شیخیـه اقلیت شد کـه سرانجام بـه سید علی‌محمد باب پیوستند.[۷]لاوسون نیز بر رهبری او بر شیخیـه درون عتبات تأکید کرده‌است.[۵۱] اکثریت شیخیـه، پیرو محمدکریم‌خان کرمانی شدند و از پیروی سید علی‌محمد باب خودداری د.[۵۲] درون کربلا طاهره به‌عنوان نماینده رسمـی بابیـان درآمد و خود باب، درون بیش از یک نامـه، این نقش طاهره را تأیید کرد. به‌گفته دنیس مک‌ایون عملکرد طاهره درون این نقش، باعث برانگیختن سوءظن‌ها و دشمنی‌هایی علیـه بابیـان شد. همچنین درون دوران فعالیت طاهره درون کربلا انشقاق و جدایی بین پیروان باب درون کربلا پیش‌آمد. از مـهم‌ترین آن‌ها انشقاقی بود کـه بین طاهره و طرفدارانش از یک طرف و ملااحمد معلم حصاری و پیروانش از سوی دیگر به‌وجود آمد. ملااحمد دلیل مخالفتش را با طاهره، بدعت‌های نادرستی عنوان مـی‌کرد کـه به‌گفته او توسط طاهره درون تعالیم باب بوجود آمده‌است.[۵۳]

    در سال ۱۸۴۶ طاهره به منظور مدت ۶ ماه بـه کاظمـین رفت و در آن‌جا بـه تدریس پرداخت. موژان مؤمن گزارش مـی‌کند کـه او درون این شـهر بـه فتوای خود کـه بر اثر اجازه علی‌محمد باب بود، گاهی درون گرما روبنده از صورت بر مـی‌گرفته‌است.[۵۴] درون سایر مواقع تدریس او بـه مردان از بعد پرده انجام مـی‌شد.[۵۵]

    کتاب لمحات اجتماعیـه مـی‌نویسد با بازگشت طاهره از کاظمـین (که مدت ۶ ماهی درون آنجا بـه سربرد) بـه کربلا درون سال ۱۸۴۷ مـیلادی، وی دیگر طریق تقیـه را کنار نـهاد و به تبلیغ آشکار پرداخت. درون این مـیان شکافی بین بابیـان ایجاد شد. عده‌ای طرفداران طاهره بودند کـه به قرتبه شـهرت یـافتند. درون مـیان قرتبه ملاّ باقر تبریزی یکی از حرف حی دیده مـی‌شد.[۵۶] گروه دیگر با شیوه طاهره درون ابلاغ آشکار آئین باب موافقت نداشتند. این گروه بـه طرفداری از ملاّ احمد خراسانی (حصاری) کـه سرپرست خانـه جناب سیّد کاظم رشتی بود پرداختند.[۵۷] نظر الوردی مبنی بر دو گروه شدن بابیـان مستند بـه دو مدرک است. اول کتاب عقاید الشیخیـه کـه ملا احمد حصاری مؤلف آن هست و درون آن از طاهره انتقاد کرده‌است و او را بـه جای بنت صالح، بنت طالح خوانده‌است. مدرک بعدی رساله شیخ سلطان کربلایی است. این رساله درون جلد سوم کتاب ظهور الحق آمده‌است.[۵۸] شیخ سلطان درون این رساله از طاهره دفاع کرده‌است و با ملا احمد مخالفت نموده‌است.[۵۹] احمد حصاری بعد از شنیدن نامـه‌ای کـه در آن باب صریحاً از طاهره دفاع کرده بود و او را ستوده بود کـه به درک مفاهیمـی از دیـانت بابی موفق شده کـه دیگران بدان پی نبرده اند، سکوت اختیـار کرد و دیگر معترض طاهره نشد [۶۰]

    طاهره درون منزل رشتی به منظور سه گروه، جلسات درس جداگانـه تشکیل مـی‌داد. جلساتی کـه بر روی هر علاقه‌مندی باز بود؛ کلاس‌هایی کـه مخصوص مردان بابی بود و همچنین کلاسی کـه مخصوص زنان بابی بود. علاوه بر این‌ها، طاهره جلساتی داشت کـه به خواص یـاران او تعلق داشت و در آن‌ها تعالیم خاص شیخیـه و بابیـه را مطرح مـی‌کرد.[۶۱] او درون کربلا محبوبیت زیـادی درون مـیان شاگردان خود به‌دست‌آورد.[۶۲] طاهره همچنین بـه ترجمـه کتاب قیوم‌الاسماء باب پرداخت و هر روز آن کتاب را درون مدرس خویش تفسیر و تدریس مـی‌کرد.[۶۳]

    با بازگشت طاهره بـه کربلا، شایعه بابی شدن وی نیز بـه گوش علمای شیعه رسید. علمای کربلا خواهان اخراج طاهره از شـهر بودند. او درون ماه محرم خشم علما را با پوشیدن تعمدی لباس‌های شاد و ظاهر شدن بی‌نقاب بـه بهانـه جشن تولد باب برانگیخت.[۷] بـه نوشته محمد حسینی، درون منزل سید کاظم، هرساله مراسم روضه خوانی بـه مناسبت محرم برپا مـی‌شده‌است. طاهره درون زمان سکونتش درون کربلا و پس از مرگ سید کاظم، درون ماه محرمـی، مراسم عزاداری حسین بن علی، امام سوم شیعیـان، را تعطیل کرد، زیرا کـه با شب تولد باب قرین شده بود. بـه جای آن مراسم حنا بندان راه انداختند، لباس‌های رنگین پوشیدند.[۶۴] بنابراین گروهی بـه تحریک روحانیـان کربلا بـه محل سوی حمله د. حکومت عثمانی ناچار بـه مداخله شد و ابتدا وی را درون کربلا درون حبس خانگی نگه داشت. سپس وی را بـه بغداد اعزام نمود.[۶۵] طاهره سرانجام درون اوایل سال ۱۸۴۷ مـیلادی درون خانـه شـهاب‌الدین آلوسی، مفتی اهل سنت بغداد، درون حبس خانگی قرار گرفت.[۶۶][۶۷]

    اخراج از عثمانی و بازگشت بـه ایران

    در همـین زمان فعالیت‌های طاهره باعث آزردگی خانواده او درون قزوین شده بود. همچنین کارهایی مانند کشف حجاب طاهره باعث رواج شایعاتی درون مورد بی‌اخلاقی‌های طاهره شده بود. درون چنین موقعیتی پدر طاهره از طریق خویشاوندی درون عراق، والی عراق را ترغیب نمود، کـه طاهره را بـه ایران برگرداند.[۶۵]

    مدتی بعد و در سال ۱۸۴۷ مـیلادی، طاهره بـه دستور حاکم عثمانی عراق از عراق اخراج شد.[۸] او قصد داشت مستقیم بـه تهران و نزد شاه برود و بخت خود را به منظور دعوت او بـه آئین خود آزمایش کند؛ ولی پدرش متوجه شد وانی را بـه استقبال او فرستاد که تا از مـیانـه راه او را بـه قزوین بازگردانند.[۶۸]

    سفر طاهره از عراق که تا قزوین حواشی زیـادی داشت. او بـه هر آبادی‌ای مـی‌رسید شروع بـه تبلیغ آئین باب مـی‌کرد. درون کرند غرب حدود ۱۲۰۰ نفر بـه او پیوستند. درون کرمانشاه، همسر حاکم این شـهر پیرو او شد.[۶۹] او به منظور مدت ۴۰ روز، با روحانیون این شـهر مناظره کرد. درون شـهر صحنـه اهل حق استقبال زیـادی از او د.[۷۰] درون همدان طاهره موفق شد ملاقات‌هایی را با برخی روحانیون و زنان شاخص شـهر ترتیب دهد. بسیـاری از گروندگان بـه آئین جدید درون طول این سفر، از خاندان سلطنتی بودند.[۷۱] درون همدان مدتی درون خانـه پزشکی یـهودی بنام عازار ساکن شد اما از ترس برانگیختن شورش‌های ضدیـهودی، به‌خاطر پناه یک خانواده یـهودی بـه یک زن شورشی مسلمان، طاهره مجبور بـه ترک آن خانـه شد.[۷۲]

    بازگشت بـه قزوین

    سرانجام طاهره بعد از سه سال بـه قزوین بازگشت.[۷۳] درون قزوین پدر طاهره تلاش کرد که تا وی را از آئین باب منصرف کرده و به خانـه شوهر سابقش بازگرداند، اما این تلاش ناموفق بود.[۶۸] همچنین با بازگشت طاهره بـه قزوین، ملامحمد، همسر طاهره، نیز به منظور برگرداندن طاهره بـه زندگی مشترکش تلاش کرد. محمدحسینی بـه نقل از زرندی مـی‌نویسد، ملامحمد بـه وسیله چندی از زنان پیغامـی بـه همسرش فرستاد و درخواست کرد کـه به خانـه او برگردد. طاهره درون جواب همسرش مـی‌گوید: «از قول من بـه آن نادان بیشعور بگویید، اگر درون ادّعای قرابت و خویشاوندی بامن راه صداقت مـی‌پیمودی و علاقه قلبی واقعی داشتی درون این مدّت کـه من درون کربلا بودم لااقلّ بـه دیدن من مـی‌آمدی و در حین مسافرت از کربلا بـه ایران با من همراه مـی‌شدی. پیـاده راه مـی‌پیمودی و با کمال صمـیمـیّت کجاوه مرا محافظت مـی‌کردی و تمام راه را بخدمت من مـی‌پرداختی. آن وقت چون صمـیمـیّت تورا مشاهده مـی‌نمودم از خواب غفلت بیدارت مـی‌ساختم و حقیقت امرالهی را به منظور تو شرح مـی‌دادم. حال کـه چنین نکردی و مدّت سه سال مـی‌گذرد کـه از هم جدا هستیم بهتر آن هست که این مفارقت ابدی باشد. یعنی نـه درون این دنیـا و نـه درون جهان دیگری به منظور ما ملاقات و اجتماع مـیسّر نشود. آری جدائی ما ابدی و مفارقت ما دائمـی است. من از تو چشم پوشیدم و دیگر مورد اعتناء نخواهی بود.»[۷۴] ولی دامنـه اختلافات خانوادگی درون مـیان خانواده برغانی بـه طاهره و شوهرش خاتمـه نیـافت. اختلاف مـیان ملاعلی (عموی کوچکتر طاهره کـه بابی شده بود) با برادران بزرگترش شدت یـافته بود. شوهر طاهره و برادرش (که بـه تازگی او هم بابی شده بود) درون سوی دیگر اختلافات بودند.[۷۵]

    از طرفی با ورود طاهره بـه قزوین، درگیری‌های عمومـی نیز درون این شـهر فزونی یـافت. اصولی‌ها و در راس آنان خانواده پدری طاهره از منابر بـه تبلیغ وسیع علیـه بابی‌ها پرداختند و مردم را از معامله با آنان منع د. این احکام بـه تدریج منجر بـه درگیری‌هایی درون بازار قزوین شد.[۷۶] بـه تعبیر امانت، جنگ حیدری و نعمتی درون شـهر قزوین حاکم شد.[۷۵]

    ترور محمدتقی برغانی

    پرده مجلس ترور محمدتقی برغانی درون هنگام عبادت. این نگاره هفت سال بعد از ترور و در کتاب مجالس المتقین کـه به قلم شـهید ثالث نوشته شده بود، انتشار یـافت. بـه گفته موژان مؤمن، «بدون شک زنی کـه در سمت راست و بر بالای سر قاتل بی‌حجاب بوده و بـه دست دارد، نمادی از طاهره است»[۷۷]

    اندکی بعد محمدتقی برغانی، پدرشوهر سابق طاهره کـه رهبر مذهبی شـهر شمرده مـی‌شد، درون مسجد و هنگام عبادت مورد حمله قرار گرفت و کشته شد. با آنکه قاتل کـه یک فرد شیخی[۷۸] بود و از شیراز بـه قزوین آمده بود، دستگیر و زندانی شد و پیش از قصاص بـه جرم خود اعتراف کرد، ولی درون قزوین شایع شد کـه طاهره درون ترور عمویش دست داشته‌است. همسر سابق طاهره، ملامحمد تقی، وی را متهم بـه صدور فرمان قتل کرد.[۷۹][۸۰] در نتیجه حاکم قزوین او را زندانی کرد، ولی طاهره موفق شد با کمک زنان بابی دیگر، از زندان بگریزد و به تهران برود.[۸۱][۸۲]

    طاهره با مطالعه کتاب قیوم الاسماء کـه ملا علی بسطامـی درون کربلا بـه او تقدیم کرده بود بـه باب گروید. درون تعالیم کتاب قیوم الاسماء مطالب متنوعی از مدل برخورد خشونت‌آمـیز و جنگ با غیر مؤمنین بـه باب آمده‌است.[۸۳] طبق گفته محمد حسینی درون کتاب حضرت طاهره، وی درون سفرهایش از عراق بـه ایران، درون هر جایی بـه تبلیغ و تدریس کتاب قیوم الاسماء پرداخت.[۸۴] با این حال، صبیر آفاقی دست داشتن او درون هر گونـه عمل خشونت‌آمـیز علیـه اعضای خانوادهٔ خود را نامحتمل دانسته‌است.[۸۵]عباس امانت نیز با قاطعیت هرگونـه نقش یـا اطلاع طاهره را درون این ترور رد مـی‌کند،[۸۶] ولی حمـید دباشی نتیجه‌گیری امانت را «شتابزده» ارزیـابی مـی‌کند. وی درون ادامـه مـی‌افزاید: «قره‌العین مـی‌توانسته، بـه دلایلی کاملاً قابل توجیـه به منظور هدف انقلابی‌اش، دستور ترور ملاتقی را، کـه مزاحم‌ترین دشمن شیخیـه و بابیـه درون قزوین بود، داده باشد؛ ولی همانند هر ارتباط پنـهانی دیگری درون یک ترور سیـاسی، هیچ راهی به منظور اطمـینان له یـا علیـه آن وجود ندارد.»[۸۷]

    گردهمایی بدشت

    نوشتار اصلی: گردهمایی بدشت

    در نوشته‌های اولیـه باب، بر ضرورت پیرروان او از دستورهای دین اسلام -حتّی درون مستحبات و نوافل- تأکید شده بود و شواهدی وجود دارد کـه بابی‌ها، بـه همان اندازه کـه بعد تر مشـهور بـه ردّ دین اسلام شدند، درون این دوره معروف بـه پایبندی کامل بـه سنّت‌های اسلامـی بودند. با این حال عناصری درون ادعای باب - بـه عنوان مدعی مأمور رسمـی خدا- وجود داشت کـه این موضع محافظه کارانـه باب را تهدید مـی‌کرد. بـه نظر مـی‌رسد طاهره پیش از حتّی خود باب بـه مفهوم قدرت بالا دستی باب درون امور مذهبی دست یـافته بود و آن را با ایده‌هایی کـه از شیخیـه نشأت گرفته بودند پیوند داد. قرةالعین، شاید نیروی محرکه رویدادهای بدشت درون سال ۱۸۴۸ مـیلادی بود.[۸۸]

    به گفته ریچارد فولتز، این طاهره بود کـه در تهران بـه فکر تشکیل جلسه‌ای با حضور همـه بابی‌های سرشناس افتاد. برجستگان بابی دعوت او را پذیرفتند و در ربیع‌الثانی سال ۱۲۶۴ هجری قمری و هم‌زمان با محاکمـه سیدعلی‌محمد باب درون آذربایجان، این اجتماع درون روستای بَدَشت از توابع شاهرود[۶۸][۸] کـه روستایی درون تقاطع راه تهران-مشـهد و راه مازندران-هزارجریب-شاهرود بود تشکیل شد.[۸۹]

    دربارهٔ وقایعی کـه در بدشت رخ داد، منابع مختلف نظرات گوناگونی ابراز کرده‌اند. بر روی بسیـاری از جزئیـات رویدادها اختلاف نظر وجود دارد. نگار متحده مدت کنفرانس را سه هفته ذکر کرده‌است.[۹۰] ولی هدی محمودی مدت کنفرانس را ده روز مـی‌داند.[۹۱]

    دربارهٔ اه تجمع بابیـان درون بدشت، افسانـه نجم‌آبادی مـی‌نویسد به‌دنبال شدت گرفتن سرکوب بابیـان، رهبران بابی درون بدشت جمع شدند که تا در مورد سمت و سوی آینده آئین جدید تصمـیم بگیرند.[۷] از دیدگاه خوان کول، هدف از گردهمایی بدشت آزادسازی سیدعلی‌محمد باب بود کـه در آن زمان درون قلعه ماکو درون زندان بود.[۹۲]ماریون وودمن هدف کنفرانس را اعلام جدایی و استقلال کامل آئین باب از اسلام دانسته‌است.[۹۳] بـه گفته منگول بیـات اینکه سران بابی درون بدشت بـه دنبال یک قیـام مسلحانـه بودند مطلقاً غیرقابل تردید است.[۹۴]

    در بدشت اختلاف از یک سو بین طاهره کـه خواستار جدایی کامل آئین باب از اسلام و اقدام نظامـی به منظور دفاع از جامعه بابی بود و محمدعلی بارفروشی از سوی دیگر کـه محافظه کارتر بود و در ابتدا خواستار آن بود کـه این آئین درون قالب ی با هدف نوزایی اسلام باقی بماند شدت گرفت.[۷]

    طاهره درون اجتماع بدشت سخنرانی نمود و با حاضر شدن بدون نقاب روبنده حاضران را شوکه کرد. او همچنین جدائی دین بابی از دین اسلام و نسخ احکام و سنن قدیم را اعلام نمود.[۸] این اتفاق باعث افزایش نگرانی‌های دولتیـان و علما درون آن زمان شد.[۸] بـه گفته امانت، بیشتر منابع تأکید دارند کـه طاهره پیش از واقعه بدشت هیچ‌گاه بدون روبنده درون مـیان عموم حاضر نشده‌است.[۹۵]

    حضور طاهره بدون روبنده درون جمع مردان،[۹۶] موجب اختلاف مـیان بابیـان شد.[۹۱]ادوارد براون گزارش مـی‌کند کـه گروهی از بابیـان بـه آنچه مـی‌دیدند باور نداشتند و گمان مـی‌د کـه حجاب قره‌العین فقط کمـی «لغزیده» است.[۹۷] گروهی از بابیـان بـه تردید افتاده و به رهبری محمدعلی بارفروشی با وی مخالفت د. سرانجام طاهره موفق شد درون یک مباحثه محمدعلی بارفروشی را متقاعد کند کـه احکام شریعت اسلام ملغی شده‌است.[۹۸] بهائیـان مباحثات بین محمدعلی بارفروشی و طاهره را هماهنگ شده و قهر آنان را ظاهری مـی‌دانند[۹۹]

    طاهره بـه همـین مناسبت شعری نیز سرود و ملغی شدن احکام اسلامـی را چنین تشریح کرد:[۱۰۰]

    ای عاشقان ای عاشقان شد آشکارا وجه حقرفع حجب گردید هان از قدرت رب‌الخلقآمد زمان راستی کژی شد اندر کاستیآن شد کـه آن مـی‌خواستی از عدل و قانون و نسق

    نتایج گردهمایی بدشت

    به دنبال این موضع‌گیری و توافق مـیان رهبران، برخی شرکت‌کنندگان دست بـه اقدامات افراطی زدند[۱۰۱] و گروهی نیز از آئین بابی دست کشیدند.[۱۰۲] اما بهائیـان از واقعه بدشت بـه کشف حجاب، رفع حجاب و «قیـام طاهره» تعبیر مـی‌کنند[۱۰۳] و اگرچه آن را «غیر متعارف» مـی‌دانند، ولی آن را دارای پیـام «مبارزه علیـه تحقیر و تبعیض و همچنین سنن و قیود موجود آنزمان علیـه زنان، و تأکید بر بهبود وضع زنان و تحقق برابری حقوق زنان و مردان» مـی‌دانند.[۱۰۴] این درون حالی هست که بابیـان گفته‌اند طاهره هرگز کشف حجاب کامل نکرده‌است.[۱۰۵] نصرت‌الله محمدحسینی بـه نقل از ادوارد براون و یحیی ازل گفته‌است کـه «طاهره هرگز کشف حجاب کامل نکرده و گاه کـه هنگام ادای سخن حجابش را بـه کنار مـی‌زده بعد از لحظاتی مجدداً صورت خود را مـی‌پوشیده‌است».[۱۰۶]نگار متحده بی‌حجابی طاهره را با زینب حسین بن علی درون واقعه کربلا مقایسه کرده‌است.[۱۰۷] بیت‌العدل بهائیـان درون پیـام ۲۰ ژوئن ۲۰۰۸ مـی‌نویسد: «طاهره، آن شیرزن بی‌مثیل تاریخ ایران، درون سال ۱۲۲۷ شمسی، زمانی کـه فعّالیّت‌های مربوط بـه بهبود اوضاع اجتماعی زنان درون بعضی از نقاط عالم تازه درون حال نضج گرفتن بود، شجاعانـه بـه دفاع از آزادی زنان قیـام نمود.»[۱۰۸]

    عزیـه نوری، بهاءالله، درون کتاب تنبیـه‌النائمـین گفته‌است: «(حسین‌علی نوری) درون قضیـه بدشت با جمعی اصحاب درون خدمت جناب طاهره بوده و لقب «بهاء» از آن مطهرهٔ معظمـه شنوده و باین لقب ممتاز و بین اقران مفتخر و سرافراز گردیدند»[۱۰۹]

    پس از پایـان گردهمایی بدشت و به‌دنبال اظهارات جسورانـه طاهره و محمدعلی بارفروشی (قدوس) درون مورد کنار گذاشتن اسلام، کاروان بابیـان شرکت‌کننده درون بدشت مورد حمله اهالی روستای نیـالا از توابع هزار جریب قرار گرفت. بعد از حمله هرکدام از بابیـان بـه سمتی پراکنده شدند. طاهره بـه همراه برادران نوری (صبح ازل و بهاءالله) از طریق آمل بـه سمت نور، زادگاه این دو برادر رهسپار شدند.[۸۹]

    ضدیت با عقاید بابی نزد برخی از روستاییـان مـیانـه راه را دلیل حمله روستاییـان بـه کاروان مـی‌دانند.[۱۱۰][۸۹] هر چند درون متونی مانند ناسخ التواریخ (نوشته لسان الملک) آمده‌است خشم اوباش علیـه گروه بابی زمانی بـه اوج رسید کـه مشاهده د طاهره و محمدعلی بارفروشی هر دو با هم بـه یک مـهمانسرا و یک عمومـی رفتند.[۱۱۱] منگول بیـات مـی‌نویسد گرچه برخی نویسندگان منابع اولیـه بـه وجود شیطنت‌هایی از جانب بعضی پیروان بی‌مسئولیت این آئین اشاره کرده‌اند، گزارش‌های اشتراک زنان و اتهامات غیراخلاقی نسبت بـه بابیـان بـه شکل بیش از اندازه‌ای مبالغه‌آمـیز هستند.[۱۱۲]

    دستگیری و کشته شدن

    وضعیت فعلی قلعه طبرسی درون مازندران
    طاهره سال‌های پایـانی عمر را درون این خانـه درون تهران زندانی بود.

    ماجرای بدشت همچنین باعث شد کـه بابی‌ها با مأموران حکومتی درگیر شوند.[۷] طاهره به منظور مدت نزدیک بـه یک سال روستا بـه روستا زندگی مخفیـانـه‌ای داشت.[۱۱۳] وی زمانی کـه از نور قصد رفتن بـه جنگ قلعه طبرسی و پیوستن بـه سایر بابی‌ها را داشت، با اتهام قدیمـی صدور دستور کشتن عمویش دستگیر و به تهران اعزام شد.[۷]

    برای مدت حدود سه سال، طاهره درون بالاخانـه محمد خان کلانتر، رئیس پلیس تهران[۱۱۴] درون حبس خانگی بود. بر شـهرت او افزوده مـی‌شد و زنان برجسته تهران نیز بـه دیدن او مـی‌رفتند.[۴]فرزانـه مـیلانی استاد ادبیـات فارسی و مطالعات زنان درون دانشگاه ویرجینیـا[۱۱۵] گفته‌است: «طاهره درون آخرین سال‌های عمر، دیگر نظریـات مغایر با عقیدهٔ خویش را برنمـی‌تافت. آرزوی او به منظور برقراری دیـالوگ، به منظور درافتادن با اعتقادات مستقر زمان از راه گفتگو و تبادل نظر غیرقابل تحقق مـی‌نمود.»[۱۱۶]

    در طول این سال‌ها، باب اعدام شده بود و عده‌ای از هواداران او بـه قصد انتقام، بـه ناصرالدین شاه درون نیـاوران و در روز ۲۸ شوال ۱۲۶۸ هجری قمری تیراندازی د.[۱۱۷] این ترور نافرجام ماند. شاه نیز درون عوض دستور کشتار بابی‌ها را صادر کرد.[۷] گفته مـی‌شود کـه سال‌ها بعد از جدایی طاهره از همسرش و پیش از اعدام وی درون تهران،[۱۱۸] ناصرالدین‌شاه خواستگاری نافرجامـی از او کرده‌است.[۱۱۹] طاهره درون پاسخ بـه این خواستگاری بیت زیر را به منظور شاه فرستاده‌است.[۱۲۰][۱۲۱]

    تو و ملک و جاه سکندری، من و رسم و راه قلندریاگر آن نکوست تو درون خوری، اگر این بد هست مرا سزا

    نورالدین مدرسی چهاردهی، از منابع ازلی اصل دیدار شاه با طاهره را رد کرده و گزارش کرده‌است که: «طاهره درون زمان زندانی بودن خود تقاضای ملاقات با ناصرالدین شاه نمود و شاه مایل بـه ازدواج با او بود. درباریـان، از ملاقات طاهره بیمناک شده وهم داشتند کـه شاه تحت سیطرهٔ طاهره قرار گیرد و زیبایی او موجب شود کـه شاه مفتونش گردد، لذا مرگ او را جلو آوردند.» همچنین شیخ حسین لنکرانی بـه عنوان یک منبع مسلمان گفته‌است که: «خدمت بزرگ دیگری کـه امـیرکبیر بـه اسلام و ایران کرد، تسریع درون اعدام قره‌العین، و از بین بردن زمـینـهٔ دیدار آن زن فتّانـه با ناصرالدین شاه جوان بود کـه زمام نفس خویش را درون دست نداشت و ممکن بود دلباختهٔ ناز و غمزهٔ او شده و این امر (همراه با وسوسه‌دوانی‌های دول اجنبی ذی‌نفع درون ماجرا) کار پایـان بـه غائلهٔ ایران‌سوز بابیـان را دچار مشکل سازد.»[۱۲۲]

    سرانجام درون سال ۱۸۵۲ مـیلادی[۴] با حکم دو مجتهد ارشد، طاهره کـه حدوداً ۳۵ سال داشت نیز محکوم بـه اعدام شد. هر چند رهبران مرد بابی درون ملأ عام کشته شدند، طاهره را درون خفا بـه باغ ایلخانی بردند، خفه د[۷] و جسدش را درون چاه انداختند.[۱۲۳] بـه نوشته افسانـه نجم‌آبادی، درون سیستم قضایی ناصرالدین شاه، طاهره ابتدا بـه حبس ابد و سپس درون دادگاه تجدید نظر بـه اعدام محکوم شد. طاهره همچنین اولین زنی درون ایران بوده‌است کـه به اتهام مفسد فی‌الارض اعدام شد.[۵]

    تأثیر طاهره بر فعالان حقوق زنان

    نوشتار(های) وابسته: حقوق زنان درون ایران و کشف حجاب

    منابع بهایی آخرین کلام طاهره را پیش از اعدام چنین ثبت نموده‌اند.[۷] (اروند شرما این نقل قول را احتمالاً جعلی مـی‌داند):[۱۱۳]

    مـی‌توانید بـه زودی، هر گاه کـه اراده کردید، مرا بـه قتل برسانید. اما جلوی آزادی زنان را نمـی‌توانید بگیرید.

    برخی از فعالان حقوق زنان، طاهره را الگوی مبارزات زنان دانسته‌اند. به منظور نمونـه ماریـان هانیش،[یـادداشت ۱] مادر رئیس‌جمـهور اتریش و بنیـان‌گذار نوین زنان درون سال ۱۹۲۵ گفت کـه در فعالیت‌های خود از زندگی طاهره الهام گرفته‌است.[۱۲۴] بـه گفته کاوه لوئیس همت او از اولین قهرمانان برابری زن و مرد درون ایران بوده‌است.[۴]

    با این‌حال ریچارد فولتس، لوئیس بِک و گیتی نشاط با رد دیدگاه آن دسته از نویسندگان معاصر کـه کشف حجاب طاهره را فمنیستی تعبیر مـی‌کنند، این کار طاهره را بیشتر سمبل لغو شریعت اسلامـی و گرویدن بـه آئین جدید مـی‌دانند.[۸][۳۶] به گفته ویلسون، فشار مذهب جدید بـه اندازه کافی قوی نبوده‌است کـه باعث آزادی زنان گردد و زنان بهائی بعد از طاهره همچنان حجاب بر سر مـی‌گذاشتند.[۱۲۵]

    در بررسی مذهب پیشگامان حقوق زنان درون ایران مـی‌بینیم کـه مذهب یک یـا دو نفر از آنان بابی است. البته مسئله مذهب به منظور بابیـان کـه تحت آزار و اذیت قرار داشتند مسئله‌ای حساس بود و بسیـاری مذهب خود را پنـهان مـی‌د. همچنین با اینکه فقط یک یـا دو نفر از فعالان پیشگام از خانواده‌ای بابی بودند، اما اکثر خانواده پشتیبان آزادی زنان بودند. درون نتیجهٔ همـهٔ این عوامل، تعیین اینکه چهی واقعاً بابی بود و چهی نبود تقریباً ناممکن مـی‌شود.[۱۲۶]

    برای مثال، صدیقه دولت‌آبادی سردبیر نشریـه زبان زنان احتمالاً بابی بوده‌است. هرچند کـه در خاطرات وی مـی‌خوانیم درون سال ۱۳۰۰ کـه مأمور گمرک از دیدن سفر یک زن ایرانی تنـها بـه اروپا تعجب کرده بود، فکر مـی‌کرد او غیرمسلمان هست اما صدیقه دولت‌آبادی تأکید کرده کـه مسلمان است. الیز ساناساریـان این پرسش‌ها را مطرح مـی‌کند کـه آیـا او واقعاً درون آن زمان مسلمان بوده و بعداً بابی شده‌است؟ آیـا و برادرش، پری و یحیی دولت‌آبادی کـه آن‌ها هم از حقوق زنان حمایت مـی‌کنند، نیز بابی بوده‌اند؟[۱۲۶]

    امروزه درون آمریکا یک سازمان حقوق بشری با عنوان طاهره بـه فعالیت‌های حقوق بشری زنان و ان مـی‌پردازد.[۱۲۷][۱۲۸]

    طاهره درون آثار هنری

    سارا برنادت هنرپیشـه‌ای کـه نقش طاهره را درون یک نمایش ایفا کرد

    طاهره موضوع چند نمایش و فیلم بوده‌است. سارا برنادت (۱۸۴۴–۱۹۲۳) بازیگر فرانسوی درون نمایش‌نامـه‌ای درون نقش طاهره درون سن پطرزبورگ بازی کرده‌است. درون دهه نود یک فیلم درام تلویزیونی درون مورد طاهره درون لس آنجلس ساخته شد و در شیکاگو، ایلینوی یک سری نمایشنامـه بـه کارگردانی عزت گوشـه‌گیر بر روی صحنـه رفت.[۴] درون سال ۲۰۱۱ نیلوفر بیضایی نمایشی را بـه روی صحنـه برد کـه به اندیشـه‌های طاهره و شرایطی کـه باعث پیوستن او بـه بابیـان و ترک خانـه و کاشانـه شد مـی‌پرداخت.[۱۲۹]

    شعر و ادب

    نوشتار اصلی: اشعار طاهره قرةالعین
    دست‌خط طاهره درون یکی از نامـه‌های او

    طاهره قرةالعین طبع شعر و نویسندگی داشت. آثار قلمـی متعددی بـه صورت شعر و نامـه از وی به‌جا مانده‌است. بخشی از مقالات و نامـه‌هایش درون بخش سوم کتاب ظهور الحق (تهران، ۱۳۲۲ ق) و بخشی دیگر درون کتاب الکواکب الدریـه فی مآثر البهائیـه درون مصر بـه چاپ رسیده‌است.[۱۳۰] از او اشعاری با موضوعات عرفانی و فلسفی باقی مانده‌است. اشعار او رویکرد شدید مذهبی او را نشان مـی‌دهد. به‌علاوه او هزلی درون مورد رد خواستگاری ناصرالدین شاه دارد.[۴]

    به دلیل کشتار عمومـی بابی‌ها، بسیـاری از اسناد مکتوب بابی‌ها از مـیان رفته‌اند. بـه همـین دلیل اشعاری کـه از طاهره باقی مانده‌است، بیشتر بـه صورت بـه و از حفظ نقل شده‌اند.[۱۳۱] مجموع اشعار باقی‌مانده از طاهره بـه کمتر از ۶۰ شعر کوتاه و متوسط مـی‌رسد.[۱۳۲] برخی نویسندگان مدرن‌تر اشعار او را بـه دلیل به‌کارگیری کلمات پرتکلف مورد نقد قرار داده‌اند.[۱۳۳] یکصد و پنجاه سال بعد از مرگ طاهره و در سال ۱۹۹۰ مـیلادی، یک محقق آذربایجانی[یـادداشت ۲] مدعی شد کـه اشعاری از طاهره بـه زبان ترکی را یـافته‌است.[۱۳۴][یـادداشت ۳]

    اشعار زیـادی بـه طاهره قرةالعین منسوب هست اما بسیـاری از آن‌ها از ام هانی، عفت نسابه، عشرت شیرازی و محمدباقر صحبت لاری و دیگران است. زیرا بـه نوشتهٔ نعمت‌الله ذکایی بیضایی «او هر کجا شعری عرفانی مـی‌یـافت یـا جالب بـه نظرش مـی‌رسید، یـادداشت و حفظ مـی‌کرد و در مواقع مناسب بر زبان مـی‌آورد. نزدیکان وی کـه آن اشعار را از او مـی‌شنیدند یـا بـه خط او مـی‌دیدند، چون از مأخذ آن‌ها اطلاعی نداشتند، تصور مـی‌د از آن خود اوست و به نام او درون یـادداشت‌هایشان ضبط مـی‌د.» حسین پرتو بیضائی درون کتاب خود، اشعار معروفی را کـه به قرةالعین منسوب هست اما از شعرای دیگر مـی‌باشد، نمایـانده‌است. بـه نوشتهٔ او قرةالعین دفتر شعری شامل ۷۳ صفحه و بالغ بر ۴۷۵ بیت شعر و در هشت قسمت یـا منظومـه داشته‌است کـه دو قسمت از آن مربوط بـه شخصی بـه نام بهجت است.[۱۳۵]

    به گفته سوزان استایلزمنک، منابع دانشورانـه مسلمان، ثابت کرده‌اند کـه بعضی از اشعاری کـه زمانی بـه وی منسوب بوده‌اند، درون واقع اثر شعرای قدیمـی‌تر مانند محمدباقر صحبت‌لاری هستند.[۱۳۶][یـادداشت ۴] ولی فرانکلین لوئیس، استاد کرسی ادبیـات فارسی دانشگاه شیکاگو، این اشعار را تضمـین طاهره از شعرایی مانند صحبت‌لاری مـی‌داند.[۱۳۷]

    غزل زیر از مشـهورترین غزل‌های منسوب بـه اوست[۱۳۸] و ترانـه‌ای بر اساس این غزل توسط فریدون فروغی اجرا شده‌است.[۱۳۹] همچنین، محمدرضا شجریـان این شعر را بر روی ترانـه چهره بـه چهره با آهنگی از محمدرضا لطفی درون جشن هنر شیراز اجرا نموده‌است.[۱۴۰]

    گر بـه تو افتدم نظر چهره بـه چهره رو بـه روشرح دهم غم تو را نکته بـه نکته مو بـه مواز پی دیدن رخت همچو صبا فتاده‌امخانـه بـه خانـه درون به درون کوُچه بـه کوچه کو بـه کومـی‌رود از فراق تو خون دل از دو دیده‌امدجله بـه دجله یم بـه یم چشمـه بـه چشمـه جو بـه جودور دهان تنگ تو عارض عنبرین خطتغنچه بـه غنچه گل بـه گل لاله بـه لاله بو بـه بوابرو و چشم و خال تو صید نموده مرغ دلطبع بـه طبع دل بـه دل مـهر بـه مـهر و خو بـه خومـهر تو را دل حزین بافته بر قماش جانرشته بـه رشته نخ بـه نخ تار بـه تار پو بـه پودر دل خویش «طاهره» گشت و ندید جز تو راصفحه بـه صفحه لا بـه لا پرده بـه پرده تو بـه تو

    محیط طباطبایی با ذکر مخمسی از مـیرزا محمد طاهر وحید کـه صد و ده سال پیش از طاهره مـی‌زیسته‌است، نشان داده کـه این غزل نـه از طاهره و نـه از مـیرزا طاهر، بلکه از طاهر کاشی است.[۱۴۱] نصرت‌الله محمدحسینی، نویسنده بهائی نیز مـی‌گوید: «[این غزل] بـه احتمال قوی سروده طاهر کاشانی است. استناد نگارنده بـه جُنگی از اشعار شاعران پارسی‌گوی هست که درون زمان فتحعلی‌شاه قاجار فراهم گشته و در کتابخانـه ملک طهران موجود است.»[۱۴۲]

    طاهره و بابیـان

    در نزد بسیـاری از بابیـان، طاهره، ظهور مجدد یـا رجعت فاطمـه ( محمد پیـامبر اسلام) بود. حتی فارغ از این ادعا، درون هر صورت این موضوع غیرقابل چالش هست که طاهره درون نزد بابیـان همان مقام معنوی و سمبلیکی داشت کـه فاطمـه درون نزد شیعیـان دارد.[۶]

    نخستین اثر سید علی‌محمد باب تفسیر سوره یوسف هست که شوقی افندی آن را قرآن دوره بابی مـی‌داند. درون این اثر کـه به احسن‌القصص و قیوم‌الاسماء نیز معروف است،[۱۴۳] بارها و بارها بـه شکل مستقیم از طاهره نام مـی‌شود. سید علی‌محمد باب درون جای دیگر درون خصوص طاهره مطلبی گفته کـه بیـانگر تام‌الاختیـار بودن او است:[۱۴۴]

    بدانید کـه او بـه خدایش ایمان آورد و با نفس خود مخالفت کرد، از عدل خدا ترسان هست و از روز دیدار رب رعایت مـی‌کند. آنچه از آیـات و خبرها و آثار بیـان مـی‌کند، از سوی ماست. دوست ندارمـی او را انکار کند، اگر چه سخن‌های او از عقل شما دور باشد.

    ازلی‌ها رابطه طاهره و باب را از نوع جذبه مولوی بـه شمس تبریز ارزیـابی نموده و اشعار طاهره را نیز ناشی از خلسه چنین جذبه‌ای تفسیر مـی‌کنند.[۱۴۵]

    منابع ازلی، نـه‌تنـها لقب طاهره را از سوی سید علی‌محمد باب مـی‌دانند، بلکه اعطای لقب «بهاء» بـه حسین‌علی نوری را نیز از سوی طاهره دانسته‌اند. عزیـه‌خانم، عباس افندی، درون کتاب تنبیـه‌النائمـین گفته‌است: «(حسین‌علی نوری) درون قضیـه بدشت با جمعی اصحاب درون خدمت جناب طاهره بوده و لقب بهاء از آن مطهرهٔ معظمـه شنوده و باین لقب ممتاز و بین اقران مفتخر و سرافراز گردیدند»[۱۰۹]

    سهم طاهره درون باب

    دربارهٔ تأثیر مثبت یـا منفی طاهره درون ترویج آئین بابی اختلاف نظر وجود دارد. طاهره درون تأکید برگزار از سنت‌های اسلامـی از دیگر رهبران بابی بی‌پرده‌تر و صریح‌تر بوده‌است. حسن موقر بالیوزی، یکی از مورخین بهایی گزارش کرده‌است کـه «طاهره نقش بسیـار مؤثری درون اقبال تعدادی از یـهودیـان بـه دیـانت بابی درون همدان داشته‌است»[۱۴۶] بـه گفته دنیس مک‌ایون طاهره عملاً بعد از سید علی محمد باب تأثیر گذارترین شخصیت باب بود.[۱۴۷] طاهره تفسیری رادیکال از بابی گری ارائه کرد کـه گرچه موجب جدایی درون جامعه بابی‌ها درون ایران و عراق گردید[۱۴۸] ولی باعث پیوند موعودگرایی با مفهوم باب شد.[۱۴۹][۱۵۰]

    ولی احمدروی دربارهٔ اقدامات قرةالعین مـی‌نویسد: «داستان قرةالعین شگفت‌آور هست ولی دلیلی از آن بـه سود کیش‌های بابی و بهایی نتوان آورد. درون کوشش‌ها نیز زیـان قرةالعین کمتر از سودش نبوده. درون جستن او از خانـه شوهر و همرهیش با مردان و آن داستان دشت بدشت کـه خود بهائیـان پوشیده نداشته‌اند، دستاویز دشمنان بیشتر گردیده که تا دستاویز دوستان»[۱۵۱]

    به‌هرحال حتی درون زمان حیـات او، نـه فقط مسلمانان، بلکه بابیـان زیـادی از صراحت لهجه و رک‌گویی او درون عذاب بودند. بابیـان زیـادی به‌طور مکرر نزد باب از طاهره گله و شکایت مـی‌د. سید علی‌محمد باب همواره درون این‌گونـه موارد جانب طاهره را مـی‌گرفت و از پیروانش مـی‌خواست کـه از طاهره پشتیبانی نمایند.[۱۵۲]

    طاهره و بهائیـان

    بهائیـان طاهره را یک زن الگو[۷] و مظهر شجاعت و تهور مـی‌دانند و بر این خصوصیت او بیش‌تر تأکید مـی‌کنند. شوقی افندی او را شاعره‌ای جوان، از خاندانی برجسته صاحب جمال و بلاغتی مسحورکننده، روحی شکست ناپذیر، نظریـاتی متهورانـه و رفتاری بی‌نـهایت شجاعانـه معرفی کرده‌است.[۱۵۳] بیت‌العدل بهائیـان درون پیـام ۲۰ ژوئن ۲۰۰۸ مـی‌نویسد، طاهره، آن شیرزن بی‌مثیل تاریخ ایران، درون سال ۱۲۲۷ شمسی، زمانی کـه فعّالیّت‌های مربوط بـه بهبود اوضاع اجتماعی زنان درون بعضی از نقاط عالم تازه درون حال نضج گرفتن بود، شجاعانـه بـه دفاع از آزادی زنان قیـام نمود.[۱۰۸] تورج امـینی تاریخ‌دان سرشناس بهائی معتقد هست طاهره بابی بود و بر سر اعتقاد خود جان خود را فدا کرد. امـینی درون مقاله خود مـی‌نویسد کـه بابی بودن طاهره را حتما در متن آئین بابی پذیرفت بـه این معنی کـه طاهره بـه آثار باب و به خصوص کتاب بیـان گردن نـهاده بود. امـینی ادامـه مـی‌دهد کـه

    در آیین بابی مؤلفه‌هایی هست کـه رگ از گُردهٔ هر چه فمنیست و سکولار و لیبرال است، مـی‌کشد! طاهره به منظور همـهٔ اعتقادات آیین بابی جان باخت. داستان طاهره را نباید بـه ماجراهای کشف حجاب و عدم تقیّه موکول و منحصر کرد. مصادره درآوردن طاهره به منظور بالا بردن مقام زن ایرانی معلوم مـی‌سازد کـه گوینده را با شناسایی آیین بابی نسبتی نیست.[۱۵۴]

    بهائیـان همچنین اظهار مـی‌کنند کـه طاهره بـه مقامـی کـه قرار بود درون آینده بهاءالله بـه آن دست پیدا کند واقف بوده‌است.[۱۰۴]

    سوزان استایلزمنک و ارویند شارما طاهره را یکی از سه زن مـهم درون آئین بهایی (در کنار آسیـه‌خانم، همسر و بهیـه‌خانم، بهاءالله) مـی‌دانند، با این‌حال تأکید مـی‌کنند کـه نام طاهره محبوبترین نام به منظور نوزادان بهایی درون هر دو کشور ایران و ایـالات متحده است.[۱۵۵][۱۵۶]

    بهائیـان از واقعه بدشت بـه کشف حجاب، رفع حجاب و «قیـام طاهره» تعبیر مـی‌کنند[۱۵۷] و اگرچه آن را «غیر متعارف» مـی‌دانند، ولی آن را دارای پیـام «مبارزه علیـه تحقیر و تبعیض و همچنین سنن و قیود موجود آنزمان علیـه زنان، و تأکید بر بهبود وضع زنان و تحقق برابری حقوق زنان و مردان» مـی‌دانند.[۱۰۴] این درون حالی هست که بابیـان گفته‌اند طاهره هرگز کشف حجاب کامل نکرده‌است.[۱۵۸] نصرت‌الله محمدحسینی بـه نقل از پروفسور براون و یحیی ازل گفته‌است کـه «طاهره هرگز کشف حجاب کامل نکرده و گاه کـه هنگام ادای سخن حجابش را بـه کنار مـی‌زده بعد از لحظاتی مجدداً صورت خود را مـی‌پوشیده‌است».[۱۵۹]نگار متحده بی‌حجابی طاهره را با زینب حسین بن علی درون واقعه کربلا مقایسه کرده‌است.[۱۶۰]

    سمـینارهای بزرگداشت طاهره

    بهائیـان درون فرصت‌های مختلف گردهمایی‌هایی درون بزرگداشت طاهره برگزار مـی‌کنند. از جمله گردهمایی‌های برگزار شده که تا به حال گردهمایی ۱۸ ژوئیـه ۲۰۱۵ مـیلادی درون ویرجینیـای آمریکا مـی‌باشد.[۱۶۱] درون این سمـینار فعالان حقوق بشر مانند مـهرانگیز کار و کاویـان صادق زاده مـیلانی نیز سخنرانی د. مـهرانگیز کار درون سخنرانی خود بـه پایداری وی درون اعتقادش بـه تعالیم باب اشاره کرد. همچنین کار بـه موضوع عدم امکان حضور زنان درون مـیان اعضای بیت العدل جهانی اشاره کرد و بهائیـان را دعوت نمود کـه بدون پرداختن بـه توجیـه‌های دینی، کاستی‌های تبعیض‌آمـیز و تی آئین بهائی را معرفی کنند. مـهرانگیز کار کـه یکی از فعالان حقوق بشر و به ویژه حقوق بانوان است، معتقد هست که احترام بـه ت با مدح و ثنای طاهره کامل نمـی‌شود، و بیت العدل جهانی بهائیـان مـی‌بایست بـه حضور بانوان درون مـیان اعضای خود تمکین کند.[۱۶۲]

    یـادداشت‌ها

  • Marianne Hainisch
  • عزیز غفارزاده
  • نویسنده اضافه مـی‌کند که: «این ادعا نـه غیرمحتمل بود و نـه تعجب‌آور. درون شـهر قزوین (زادگاه طاهره) هنوز مردم بـه هر دو زبان فارسی و ترکی صحبت مـی‌کنند»
  • منبع دانشورانـه مزبور «حسام‌الدین نقبایی» (کتاب طاهره) بوده و دو غزل معروف منسوب بـه طاهره، یکی بـه محمدباقر صحبت لاری و دیگری بـه طاهره اصفهانی منتسب شده‌اند.
  • پانویس

  • ↑ ۱٫۰۱٫۱۱٫۲۱٫۳۱٫۴۱٫۵۱٫۶ Elwell-Sutton و MacEoin، Ḳurrat al-ʿAyn in El2، 5:‎ 502.
  • خانـه‌هایی کـه زندان شد؛ حصر خانگی درون ایران، بی‌بی‌سی فارسی
  • ألتونجی، محمد. معجم أعلام النساء. بیروت: دارالعلم للملایین، ۲۰۰۱. ۱۴۳. 
  • ↑ ۴٫۰۴٫۱۴٫۲۴٫۳۴٫۴۴٫۵ Hemmat Kaveh، ۵۴۴–۵۴۵.
  • ↑ ۵٫۰۵٫۱ Najmabadi، ۴۳۲.
  • ↑ ۶٫۰۶٫۱ Linda S. Walbridge، ۹۵–۹۶.
  • ↑ ۷٫۰۰۷٫۰۱۷٫۰۲۷٫۰۳۷٫۰۴۷٫۰۵۷٫۰۶۷٫۰۷۷٫۰۸۷٫۰۹۷٫۱۰۷٫۱۱۷٫۱۲۷٫۱۳۷٫۱۴ Najmabadi، ۱۵–۱۶.
  • ↑ ۸٫۰۸٫۱۸٫۲۸٫۳۸٫۴۸٫۵۸٫۶۸٫۷ Richard Foltz، Spirituality in the land of the noble.
  • Sabir Afaqi، ۳.
  • محمدحسینی، حضرت باب، ۳۳۳.
  • ↑ ۱۱٫۰۱۱٫۱ محمدحسینی، حضرت طاهره، ۱۵۵.
  • Todd Lawson، The Authority of the Feminine.
  • محمد معین و دیگران، سرواژهٔ «قرةالعین»، فرهنگ لغت معین (بازیـابی درون ۵ اکتبر ۲۰۱۵).
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • الوردی، علی. لمحات اجتماعیـه. 
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • ↑ ۱۷٫۰۱۷٫۱ Hakimia Donn.
  • محمدحسینی، شرح حیـات و آثار منظوم و منثور قرّة العین، ۲۵۷–۲۸۷.
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • Blomfield، index13.
  • McEoin، ۲۱۴–۲۱۸.
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • Moojan Momen، ۳۲۷.
  • «برغانی», دانشنامـه جهان اسلام.
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • «برغانی», دانشنامـه جهان اسلام.
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • Moojan Momen، ۳۲۶.
  • «برغانی», دانشنامـه جهان اسلام.
  • ↑ ۳۱٫۰۳۱٫۱۳۱٫۲ McEoin، ۲۱۴.
  • ↑ ۳۲٫۰۳۲٫۱۳۲٫۲۳۲٫۳۳۲٫۴۳۲٫۵ Jestise Phyllis، ۸۳۵.
  • ↑ ۳۳٫۰۳۳٫۱ Moojan Momen، ۳۲۹.
  • «برغانی», دانشنامـه جهان اسلام.
  • ↑ ۳۵٫۰۳۵٫۱ Abbas Amanat، ۲۹۷.
  • ↑ ۳۶٫۰۳۶٫۱ Guity Nashat، ۱۵.
  • Moojan Momen، ۳۲۸.
  • ↑ ۳۸٫۰۳۸٫۱۳۸٫۲۳۸٫۳ McEoin، ۲۱۵.
  • «برغانی», دانشنامـه جهان اسلام.
  • Khodaverdi Tajabadi، ۱۲۶۷.
  • ↑ ۴۱٫۰۴۱٫۱۴۱٫۲ Abbas Amanat، ۲۹۸.
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • محمدحسینی، حضرت طاهره، ۱۶۸.
  • اوحدی، طاهره قرةالعین.
  • محمدحسینی، حضرت باب، ۳۴۲.
  • Munro Sarah، ۱۲.
  • محمدحسینی، حضرت باب، ۳۴۲.
  • Abbas Amanat، ۲۹۹.
  • عسگری، «قره‌العین»، دائرةالمعارف تشیع، ۱۰۸.
  • Moojan Momen، ۳۳۳–۳۳۴.
  • Todd Lawson، The Authority of the Feminine.
  • Khodaverdi Tajabadi، ۱۲۶۷.
  • McEoin، ۲۲۷–۲۳۰و ۱۵۹.
  • Moojan Momen، ۳۳۱.
  • Mottahedeh، Representing the unpresentable، ۱۱۱.
  • الوردی، علی. لمحات اجتماعیـه. 
  • الوردی، لمحات اجتماعیـه، ۱۵۸.
  • فاضل مازندرانی، ظهور الحق ج ۳، ۲۴۵.
  • الوردی، لمحات اجتماعیـه، ۱۶۸.
  • محمد حسینی، نصرت الله. حضرت طاهره. ۱۹۷-۱۹۸ و ۲۰۵. 
  • McEoin، ۲۱۶.
  • Mottahedeh، Representing the unpresentable، ۱۱۱.
  • محمدحسینی، حضرت طاهره.
  • محمدحسینی، حضرت طاهره، ۱۷۸.
  • ↑ ۶۵٫۰۶۵٫۱ Arvind Sharma، ۲۱۴.
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • McEoin، ۱۲۷–۸.
  • ↑ ۶۸٫۰۶۸٫۱۶۸٫۲ Fathi Asghar، ۸۱.
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • Abbas Amanat، ۳۱۲–۳۱۳.
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • Mehrdad Amanat.
  • Abbas Amanat، ۳۱۶.
  • محمدحسینی، حضرت طاهره، ۲۱۱.
  • ↑ ۷۵٫۰۷۵٫۱ Abbas Amanat، ۳۱۶–۳۱۷.
  • Moojan Momen، ۳۳۲.
  • Moojan Momen، ۳۳۵.
  • محمد حسینی. حضرت طاهره. ۲۳۹. 
  • «برغانی», دانشنامـه جهان اسلام.
  • Moojan Momen، ۳۳۳.
  • Fathi Asghar، ۱۳۶.
  • محمدحسینی، حضرت طاهره.
  • محمدحسینی و ۱۳۹۰، حضرت طاهره.
  • محمدحسینی، حضرت طاهره.
  • Sabir Afaqi، ۱۳۶.
  • Abbas Amanat، ۳۲۲.
  • Hamid Dabashi، ۳۷۴.
  • "بابیت" از دانشنامـه ایرانیکا
  • ↑ ۸۹٫۰۸۹٫۱۸۹٫۲ Kazembeyki، ۴۳۲.
  • Mottahedeh، Ruptured Spaces and Effective Histories، ۸۱–۹۵.
  • ↑ ۹۱٫۰۹۱٫۱ Fathi Asghar، ۸۲.
  • Juan Cole.
  • Woodman Marion، ۲.
  • Bayat, Mysticism and Dissent, 118.
  • Abbas Amanat، ۳۲۰.
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • Mutilated Body of the Modern Nation، Mottahedeh، ۳۸–۵۰.
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • محمدحسینی، شرح حیـات و آثار منظوم و منثور قرّة العین، ۲۵۷–۲۸۷.
  • Banani Amin، ۱۱–۱۲.
  • Mutilated Body of the Modern Nation، Mottahedeh، ۳۸–۵۰.
  • Mottahedeh، Ruptured Spaces and Effective Histories، ۸۱–۹۵.
  • محمدحسینی، حضرت باب، ۳۸۶.
  • ↑ ۱۰۴٫۰۱۰۴٫۱۱۰۴٫۲ محمدحسینی، طاهره (قره‌العین).
  • Mottahedeh، Ruptured Spaces and Effective Histories، ۸۱–۹۵.
  • محمدحسینی، شرح حیـات و آثار منظوم و منثور قرّة العین، ۲۱۲.
  • Mottahedeh، Representing the unpresentable، ۱۷۷.
  • ↑ ۱۰۸٫۰۱۰۸٫۱ بیت‌العدل العظم.
  • ↑ ۱۰۹٫۰۱۰۹٫۱ فاضل مازندرانی، ۸۵.
  • Fathi, Women and the family in Iran, 82–83.
  • Bayat, Mysticism and Dissent, 117.
  • Bayat, Mysticism and Dissent, 116.
  • ↑ ۱۱۳٫۰۱۱۳٫۱ Arvind Sharma، ۲۱۷.
  • Najmabadi، ۵۶۶.
  • پریچهر فرزام، صدای آمریکا.
  • حورا یـاوری، ۱۸۴.
  • «طاهره». بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۰۷ مـه ۲۰۱۲. بازبینی‌شده درون ۱۵ فوریـه ۲۰۱۲. 
  • Maneck، Táhirih.
  • Brugnol Angelico، ۷۵.
  • ۱۹۹۹، Mutilated Body of the Modern Nation، ۳۸–۵۰.
  • واثقی، ۷۵.
  • ابوالحسنی، ۱۰۷.
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • Wilson، ۹۱۸.
  • ↑ ۱۲۶٫۰۱۲۶٫۱ ساناساریـان، ۷۲.
  • Juliette Terzieff.
  • Jeanne Smoot.
  • نیلوفر بیضایی، رادیوزمانـه.
  • رجبی، مشاهیر زنان ایرانی و پارسی‌گوی از آغاز که تا مشروطه، ۱۹۰.
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • Banani Amin، ۴.
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • Banani Amin، ۵.
  • رجبی، مشاهیر زنان ایرانی و پارسی‌گوی از آغاز که تا مشروطه، ۱۹۰.
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • Franklin.
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • «آینده‌نیوز».
  • شجریـان، «زندگینامـه».
  • محیط‌طباطبائی، ۵۸۱–۵۸۸.
  • محمدحسینی، شرح حیـات و آثار منظوم و منثور قرّة العین، ۲۵۷–۲۸۷.
  • Todd Lawson، Interpretation as Revelation.
  • مـهدویت.
  • یحیی نوری، «ازلیـه».
  • استیلزمنک.
  • McEoin، ۵۴۰.
  • Hamid Dabashi، ۲۱۷.
  • Hamid Dabashi، ۳۴۱.
  • Abbas Amanat، ۲۹۵.
  • کسروی، «بهائی‌گری».
  • Fathi Asghar، ۸۳.
  • محمدحسینی، حضرت باب، ۶۱۵.
  • تورج امـینی. «طاهرهٔ خیـالی، طاهره‌های حقیقی». ۱۷ مرداد ۱۳۹۴. بازبینی‌شده درون ۱۴ نوامبر ۲۰۱۵. 
  • Susan Stiles Maneck، Táhirih.
  • Arvind Sharma، ۲۳۸.
  • محمدحسینی، حضرت باب، ۳۸۶.
  • Mottahedeh، Ruptured Spaces and Effective Histories، ۸۱–۹۵.
  • محمدحسینی، شرح حیـات و آثار منظوم و منثور قرّة العین، ۲۱۲.
  • Mottahedeh، Representing the unpresentable، ۱۷۷.
  • «کشف حجاب طاهره قره العین، بستر تاریخی و تأثیرات اجتماعی این رویداد». خبرگزاری ایرانشـهر، ۱۸ ژوئیـه ۲۰۱۵. بازبینی‌شده درون ۱۳ اوت ۲۰۱۵. 
  • مـهرانگیز کار. «طاهره را بـه بیت العدل راه ندادند». روز آنلاین، ۴ مرداد ۱۳۹۴. بازبینی‌شده درون ۲۳ مرداد ۱۳۹۴. 
  • منابع

    منابع انگلیسی
    • Afaqi, Sabir and Jan Teofil Jasion. “Jinab-i Tahiri”. In Táhirih in history: perspectives on Qurratu'l-'Ayn from East and West. vol. 16. Los Angeles: Kalimat Press, 2004. ISBN ‎ISBN 1-890688-35-5. 
    • Amanat, Abbas. Resurrection and renewal: the making of the Babi movement in Iran, 1844-1850. US: Cornell University Press, 1989. 461. ISBN ‎ISBN 1-890688-42-8. 
    • Amanat، Mehrdad. «JUDEO-PERSIAN COMMUNITIES v. QAJAR PERIOD (2)». درون Encyclopædia Iranica. ۲۰۰۹. 
    • Banani، Amin. Táhirih: a portrait in poetry. Los Angeles: Kalimat Press، ۲۰۰۵. شابک ‎ISBN ۱-۸۹۰۶۸۸-۳۶-۳. 
    • Bayat, M.. Mysticism and Dissent: Socioreligious Thought in Qajar Iran. Modern intellectual and political history of the Middle East. Syracuse University Press, 1982. ISBN ‎978-0-8156-2853-8. 
    • Beck، Lois و Guity Nashat. Women in Iran from 1800 to the Islamic Republic. University of Illinois Press، ۲۰۰۴. ۱۵. شابک ‎۰۲۵۲۰۷۱۸۹۱, ۹۷۸۰۲۵۲۰۷۱۸۹۸. 
    • Blomfield, (Sitarih Khanum). «The Wating Servants». درون The Chosen Highway. London: The Baha'i Publishing Trus, 1956. ISBN ‎ISBN 0-87743-015-2. 
    • Cole، Juan. «Bahá'u'lláh». The Baha'i Encyclopedia (Baha'i Library Online)، ۱۹۹۹. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۱۱ دی ۱۳۹۰. 
    • Dabashi, Hamid. Close up: Iranian cinema, past, present, and future. London UK: Verso, 2001. 302. ISBN ‎ISBN 1-85984-626-2. 
    • Dabashi, Hamid. Shi'ism: a religion of protest. US: Harvard University Press, 2011. 413. ISBN ‎ISBN 978-0-674-04945-1. 
    • Elwell-Sutton, L. P and D. M MacEoin. “Ḳurrat al-ʿAyn”. In Encyclopaedia of Islam. vol. 5. 2 ed. Leiden: E. J. Brill, 1986. 502. ISBN ‎90 04 07819 3. 
    • Fathi، Asghar. Women and the family in Iran. Netherlands: C.A.O، ۱۹۸۵. ۸۱. شابک ‎ISBN ۹۰۰۴۰۷۴۲۶۰. 
    • Foltz, Richard. Spirituality in the land of the noble: How Iran shaped world's religions. Oxford, England: Oneworld Publications, 2004. ISBN ‎ISBN 1-85168-333-X. 
    • G.Jestise, Phyllis. «Tahirih». درون Holy people of the world. ج. 1. Santa Barbara: ABC,Clio inc., 2004. ISBN ‎ISBN 1-85109-649-3. 
    • Hakimia، Donn. «Resistance, Resilience and the Role of Narrative: Lessons from the Experiences of Iranian Bahá’í Women Prisoners». ENQUIRE (University of Toronto: The University of Nottingham)، ش. Issue 3. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۱ دی ۱۳۹۰. 
    • Hemmat، Kaveh Louis. «Qurrat Al-Ayn». Bonnie G. Smith. درون The Oxford encyclopedia of women in world history, Volume 1. Oxford University Press، ۲۰۰۸. ۵۴۴–۵۴۵. شابک ‎۰۱۹۵۱۴۸۹۰۸, ۹۷۸۰۱۹۵۱۴۸۹۰۹. 
    • Kazembeyki، Mohammad Ali. Society, politics and economics in Māzandarān, Iran, 1848-1914. Royal Asiatic Society books. Routledge، ۲۰۰۳. ۱۱۹–۱۲۰. شابک ‎۰۷۰۰۷۱۵۰۴۵, ۹۷۸۰۷۰۰۷۱۵۰۴۶. 
    • Khodaverdi Tajabadi، Mohammad. IV. «SHAYKHIYYA AND KIRMAN`S SOCIO-POLITICAL CHANGES IN THE QAJAR PERIO» ((pdf)). INTERNATIONAL JOURNAL Of ACADEMIC RESEARCH. Vol٫ ۳، ش. ۲ (۲۰۱۱): ۱۲۶۷. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. 
    • Lawson، Todd. «Interpretation as Revelation: The Qur’án Commentary of the Báb». Journal of Bahá’í Studies (Association for Bahá’í Studies) ۲، ش. ۴ (۱۹۹۰). بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۲۷ آذر ۱۳۹۰. 
    • Lawson, Todd. “The Authority of the Feminine and Fatima's Place in an Early Work by the Bab” (pdf). Online Journal of Bahá‟í Studies. 1 (Toronto, Canada: University of Toronto, Institute of Islamic Studies), no. ISSN 1177-8547 (2007): 137–170. Archived from the original on 2012-02-15. 
    • Lewis، Franklin. Poetry as Revelation: Introduction to Bahá’u’lláh’s Mathnavíy-i Mubárak. ۹. Association for Baha'i Studies English-Speaking Europe، ۱۹۹۹. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. 
    • McEoin، Denis. «۶». درون The messiah of Shiraz: studies in early and middle Babism. ۲۰۰۹. 
    • momen، moojan. «Usuli, Akhbari, Shaykhi, Babi: The Tribulations of a Qazvin Family». Iranian Studies. ۳۶ (United Kingdom (UK), Oxfordshire: Carfax Publishing Co)، no. ۳ (September ۲۰۰۳). doi:10.1080/02108603200013911. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. 
    • Mottahedeh, Negar. Jonah Winters. ed. “Mutilated Body of the Modern Nation” (html). Comparative Studies of South Asia, Africa and the Middle East. 18:2 (Berkeley), 1999, 38–50. Archived from the original on 2012-02-15. 
    • Mottahedeh, Negar. Representing the Unpresentable: Historical Images of National Reform from the Qajars to the Islamic Republic of Iran (Gender, Culture and Politics in the Middle East). New York: Syracuse University Press, 2008. 264. ISBN ‎ISBN 978-0-8156-3179-8. 
    • Mottahedeh, Negar. “Ruptured Spaces and Effective Histories: The Unveiling of the Babi Poetess Qurrat al-'Ayn-Tahirih in the Gardens of”. UCLA Journal of History. 17 (Occasional Papers in Shaykhi, Babi and Baha'i Studies), 1997, 59–81. Archived from the original on 2012-02-15. 
    • Munro، Sarah. Forget-Me-Not, Iran: The Story of Keith Ransom-Kehler. UK: Intellect، ۲۰۱۱. ۱۲. شابک ‎ISBN ۹۷۸-۱-۸۴۱۵۰-۴۱۱-۷. 
    • Najmabadi, Afsaneh and Suad Joseph. Encyclopedia of Women & Islamic Cultures: Family, law, and politics. vol. 2. Brill NV, 2005. ISBN ‎ISBN 9004128182. Archived from the original on 07 مـه 2012. Retrieved 16 دی 1390. 
    • Sharma, Arvind. Religion and women. USA: State University of New York, 1994. ISBN ‎ISBN 0-7914-1690-9. Archived from the original on 07 مـه 2012. Retrieved 25 دی 1390. 
    • Smoot، Jeanne. «So-Called "Anti-Terrorism" Measures Harm Battered Immigrant Women». بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۱۸ دی ۱۳۹۰. 
    • Stiles Maneck, Susan. “Táhirih: A Religious Paradigm of Womanhood”. Journal of Bahá’í Studies Vol. 2, number 2 (1989), 1989. Archived from the original on 2012-02-15. Retrieved 24 آذر 1390. 
    • Terzieff، Juliette. «New Law Puts Brakes on International Bride Brokers». بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۱۸ دی ۱۳۹۰. 
    • Walbridge، Linda S.. The most learned of the Shiʻa: the institution of the Marjaʻ taqlid. Oxford University Press، ۲۰۰۱. ۹۵. شابک ‎۰۱۹۵۱۳۷۹۹X, ۹۷۸۰۱۹۵۱۳۷۹۹۶. 
    • Wilson, Samuel Graham. Bahaism and Its Claims: A Study of the Religion Promulgated by Baha Ullah and Abdul Baha (1915). Kessinger Publishing, LLC, 2009. ISBN ‎ISBN 978-1-120-16119-2. 
    • Woodman، Marion. «The Role of the Feminine in the New Era». Journal of Bahá’í Studie (Association for Bahá’í Studie) ۲ (۱۹۸۹): ۲. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۱۱ دی ۱۳۹۰. 
    منابع فارسی
    • آئین بیـان (The Religion of Bayan). «به یـاد صدمـین سال شـهادت نابغه دوران قره العین». ناشر: گمنام، سپتامبر ۱۹۴۹. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۱۵ دی ۱۳۹۰. 
    • «آیـا کار افراطیون زنجیره‌ای آب بـه آسیـاب بهاییـان ریختن نبود؟». آینده نیوز، ۲۲ شـهریور ۱۳۹۰. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۲۶ آذر ۱۳۹۰. 
    • ابوالحسنی منذر، علی. «اظهارات و خاطرات آیت‌الله حاج شیخ حسین لنکرانی دربارهٔ بابیگری و بهاییگری». فصلنامـه مطالعات تاریخی (تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشـهای سیـاسی)، ش. ۱۷ (تابستان ۱۳۸۶). 
    • استایلز منک، سوزان. «گروش اقلیتهای مذهبی بـه آیین بهایی - برخی مشاهدات مقدماتی». مقاله. سایت دیدگاه. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۲۷ آذر ۱۳۹۰. 
    • اوحدی، علی. «طاهره قرة العین». ۲ آوریل ۲۰۱۰. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۲۹ آذر ۱۳۹۰. 
    • «برغانی». دانشنامـه اسلامـی. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۲۴ آذر ۱۳۹۰. 
    • بیت‌العدل اعظم. «پیـام مورخ ۲۰ جون ۲۰۰۸ بیت العدل اعظم». گلچینی از دستخط‌ها و پیـام‌های بیت‌العدل اعظم (مرجع پیـام‌های بیت‌العدل بـه زبان فارسی)، ۲۰ جون ۲۰۰۸. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۱۵ دی ۱۳۹۰. 
    • بیضایی، نیلوفر. «طاهره قره‌العین و فروغ فرخزاد درون دو تابلو». رادیو زمانـه، ۰۵/۰۶/۱۳۹۰. بازبینی‌شده درون ۲۹ بهمن ۱۳۹۰. 
    • رجبی، محمدحسن. مشاهیر زنان ایرانی و پارسی‌گوی از آغاز که تا مشروطه. تهران: انتشارات سروش، ۱۳۷۴. 
    • شجریـان، محمدرضا. «زندگینامـه». تارنمای رسمـی. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۲۹ آذر ۱۳۹۰. 
    • صبح ازل، مـیرزا یحیی نوری. «Azaliyyah». [ازلیـه]. ترجمـهٔ Nima S. Hazin. نسخه اینترنتی: Bayan19 Publications. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۳۰ آذر ۱۳۹۰. 
    • «طاهره قره العین به منظور بابیت و بهائیت چه کرد؟». بایگانی‌شده از [مـهدویت، بررسی و نقد شیخیـه و بهائیت نسخهٔ اصلی] درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۲۷ آذر ۱۳۹۰. 
    • فاضل مازندرانی، اسدالله. اسرار الآثار خصوصی. ج. ۲. تهران: مؤسسهٔ ملی مطبوعات امری، ۱۲۴ بدیع. 
    • کسروی، احمد. «بهایی‌گری». نسخه الکترونیکی. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۲۹ آذر ۱۳۹۰. 
    • عسگری، حسین. «قره‌العین». دائرةالمعارف تشیع شماره = ۱۳، ۱۰۸. 
    • فرزام، پریچهر. «فرزانـه مـیلانی، استاد دانشگاه، شاعر و نویسنده». واشینگتن: صدای آمریکا، ۱۹ مارس ۲۰۱۱. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۲۴ بهمن ۱۳۹۰. 
    • ساناساریـان، الیز. حقوق زنان درون ایران (طغیـان، افول و سرکوب از ۱۲۸۰ که تا انقلاب ۱۳۵۷). ترجمـهٔ نوشین احمدی خراسانی. چاپ اول. تهران: نشر اختران، ۱۳۸۴. شابک ‎ISBN ۹۶۴-۷۵۱۴-۷۸-۶. 
    • محمدحسینی، نصرت‌الله. حضرت باب. نسخه اینترنتی: مؤسسه معارف بهائی. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۱۵ دی ۱۳۹۰. 
    • محمدحسینی، نصرت‌الله. شرح حیـات و آثار منظوم و منثور قرّة العین. مؤسّسه معارف بهائی، ۱۹۹۸. ۲۵۷–۲۸۷. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۱ دی ۱۳۹۰. 
    • محمدحسینی، نصرت‌الله. «(طاهره (قرةالعین». آئین بهایی، ۲۲ مـهر ۱۳۸۷. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۲۹ آذر ۱۳۹۰. 
    • محیط طباطبایی، سیدمحمد. «طاهره یـا طاهرا». مقاله. ماهنامـه گوهر، ۸ آبان ۱۳۵۶. ۵۸۱ که تا ۵۸۸. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۲۹ آذر ۱۳۹۰. 
    • واثقی، سام و سهیلا واثقی (pdf). دیوان اشعار بانو فاطمـه زرین‌تاج. Wuppertal-Elberfeld / German: نشر بنیـاد کتاب‌های سوختهٔ ایران، ۲۰۰۶. ۱۲۱. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون ۲۰۱۲-۰۲-۱۵. بازبینی‌شده درون ۴ بهمن ۱۳۹۰. 
    • یـاوری، حورا. «حجاب و کلام». فصلنامـه ایرانشناسی. ۶ (تهران)، ش. ۱ (بهار ۱۳۷۳). 
    منابع دیگر
    • BRUGNOL, ANGELICO. «STATI DI COSCIENZA MODIFICATI». (Stampato in proprio, ad uso privato, 2000. 75. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی درون 2012-02-15. بازبینی‌شده درون 25 آذر 1390. 

    پیوند بـه بیرون

    طاهره قرةالعین درون پروژه‌های

    گفتاوردهای مرتبط درون ویکی‌گفتاورد
    پرونده‌های مرتبط درون ویکی‌انبار
    • نسخه پی‌دی‌اف دیوان اشعار قره‌العین (حق نشر آزاد)
    • صفحه قره‌العین درون وبگاه حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامـی
    • برخی آثار طاهره بـه عربی و فارسی
    • زنان درون آثار باب و بابی درون دانشنامـه ایرانیکا (به انگلیسی)
    • مستند خاک-شکوفه-آتش (ساخته شبنم طلوعی)
    • ن
    • ب
    • و
    بابیـه
    شخصیت‌ها
    من یظهره الله • سید علی‌محمد باب • صبح ازل • حروف حی • ملاحسین بشرویـه • ملا علی بسطامـی • قره‌العین • محمدعلی بارفروشی • مـیرزا آقاخان کرمانی • ملا محمدعلی زنجانی • شیخ احمد روحی • سلیمان خان • محمدعلی زنوزی • عزیـه نوری • سید حسین یزدی • مـیرزا جانی کاشانی • سیدکاظم رشتی • شیخ احمد احسایی • سید یحیی دارابی • علی ترشیزی
    نوشته‌ها
    قیوم الاسماء • تقسیر سوره کوثر • کتاب بیـان • کتاب جزآء • کتاب الحیـات • کتاب لعالی و مجالی • کتاب پنج شأن • هشت بهشت • تنبیـه‌النائمـین • اشعار طاهره قرةالعین • توبه‌نامـه باب • نقطةالکاف • فراخوان کامل بـه بهشت بیـان • قره العين
    مرتبط
    امـیرکبیر • جهانگیرخان صوراسرافیل • یحیی دولت‌آبادی • احکام بابی • سعیدالعلماء • شـهید ثالث • قلعه چهریق • نبیل زرندی • مـیرزا اسدالله خویی  • کشتار بابی‌ها درون تهران • احمد سهراب • محمد عبدالله آل آهاری • ادوارد براون • هدایت‌الله شـهاب فردوسی • جنگ قلعه طبرسی • شورش بابیـان زنجان • شورش بابی‌های نیریز • شـهدای سبعه • نقد بابیـه • ختمـیت وحی  • نـهی توقیت • علی‌محمد فره‌وشی • مسیو نیکلا • مـهدی ملک زاده • ملک المتکلمـین • ناظم‌الاسلام کرمانی • مجدالاسلام کرمانی  • انجمن باغ مـیکده • محمدمـهدی شریف کاشانی
    تاریخچه
    تقویم بدیع بیـانی • اسلام • تشیع • مـهدویت • شیخیـه • آیین بیـانی • ازلی • انشعاب بابی بهائی •
    • ن
    • ب
    • و
    زنان درون ایران
    گروه‌ها
    • انجمن حریت نسوان
    • جمعیت پیک سعادت نسوان
    • جمعیت نسوان وطنخواه
    • هم‌اندیشی زنان
    • کمپین یک مـیلیون امضاء
    • کارزار قانون بی‌سنگسار
    • مجمع انقلابی نسوان
    • منشوری از آن خود
    • کانون هستیـا اندیش
    • گروه مـیدان زنان
    • مرکز فرهنگی زنان
    پیشگامان
    • شـهناز آزاد
    • توبا آزموده
    • فخرعظمـی ارغون
    • بی‌بی‌خانم استرآبادی
    • محترم اسکندری
    • مستوره افشار
    • ماه‌سلطان امـیرصحی
    • فخرآفاق پارسا
    • فرّخ‌رو پارسا
    • صدیقه دولت‌آبادی
    • زندخت شیرازی
    • مرضیـه ضرابی
    • مریم عمـید
    • طاهره قرةالعین
    • مریم فیروز
    • نورالهدی منگنـه
    • روشنک نوعدوست
    • مـهرانگیز دولتشاهی
    • فهرست فعالان حقوق زنان درون ایران‏‏
    نشریـه‌ها
    • پیک سعادت نسوان
    • جهان زنان
    • دانش
    • ان ایران
    • زبان زنان
    • شکوفه
    • عالم نسوان
    • نامـه بانوان
    • نسوان شرق
    • نسوان وطنخواه
    • بیداری ما
    • زنان (ماهنامـه)
    • مـیدان زنان
    • نشریـه زنستان
    • کانون زنان ایرانی
    • زنان امروز
    رویدادها
    • تظاهرات ۱۷ اسفند ۱۳۵۷
    • تجمع ۲۲ خرداد ۱۳۸۴
    • تجمع ۲۲ خرداد ۱۳۸۵
    • ان خیـابان انقلاب
    جستارهای وابسته
    • حق رأی زنان درون ایران
    • زنان خاورمـیانـه
    • آزادی یواشکی
    • سهمـیه‌بندی تی دانشگاه‌ها
    • شروط ضمن عقد
    • کمپین بین‌المللی دفاع از حقوق زنان درون ایران
    • انجمن مخدرات وطن
    • کنگره نسوان شرق
    • سازمان زنان ایران
    • فمـینیسم
    • فمـینیسم اسلامـی و دیگر گرایش‌های فمـینیسم
    • حقوق زنان درون ایران (کتاب)
    • سرود برابری
    • حضور زنان درون ورزشگاه‌های ایران
    • ن
    • ب
    • و
    ادبیـات فارسی
    ادبیـات فارسی باستان
    • کتیبه‌های فارسی باستان
    • سنگ‌نبشته بیستون
    • سنگ‌نبشته گنج‌نامـه
    • نقش رستم
    • سنگ‌نبشته خشایـارشا درون ترکیـه
    ادبیـات پارسی مـیانـه
    دینی
    ترجمـه و تفسیر اوستا
    • زند
    • پازند
    • یسن‌ها
    • ویسپرد
    • وندیداد
    • هیربدستان و نیرنگستان
    • یشت‌ها
    • گاهان
    دانشنامـه‌های دینی
    • دین‌کرد
    • بندهشن هندی
    • بندهشن بزرگ
    • گزیده‌های زادسْپَرَم
    • نامـه‌های منوچهر
    • دادِستان دینیگ
    • روایت‌های پهلوی
    • نامـه تنسر
    فلسفی و کلامـی
    • شکند گمانیک ویچار
    • پس دانشن کامگ
    • گُجَستَک اَبالیش
    • زبور پهلوی
    الهام و پیش‌گویی
    • ارداویراف‌نامـه
    • ویرازگان
    • زند وهمن یسن
    • جاماسب‌نامـه
    • یـادگار جاماسبی
    • منظومـه بهرام ورجاوند
    قوانین دینی
    • شایست نشایست
    • روایت امـید اشوهشتان
    • روایـات آذرفرنبغ فرخزادان
    • روایـات فرنبغ سروش
    • پرسشنیـها
    • مادگان هزار دادستان
    اندرزنامـه‌های پهلوی
    • مـینوی خرد
    • دانای مـینوی خرد
    • یـادگار بزرگ‌مـهر
    • اندرزنامـه آذرپاد مـهراسپندان
    • اندرز اوشنَر دانا
    • اندرز دانایـان بـه مزدیسنان
    • اندرز خسرو قبادان
    • اندرز پوریوتکیشان
    • اندرز دستوران بـه بهدینان
    • اندرز بهزاد فرخ‌پیروز
    • پنج خیم روحانیـان
    • داروی خرسندی
    • خویشکاری ریدگان
    • اندرز کنم بـه شما کودکان
    • سودگر نسک
    آثار مانوی
    • انجیل زنده
    • شاپورگان
    • گنجینـه زندگان
    • رازان
    • غول‌ها
    • نامـه‌ها
    • زبور مانی
    غیردینی
    نثر
    کتابی
    • کارنامـه اردشیر بابکان
    • یـادگار زریران
    • خسرو و ریدگ
    • گزارش شطرنج
    • شـهرستان‌های ایرانشـهر
    • شگفتی و برجستگی سیستان
    • ماتیکان یوشت فریـان
    • ماه فروردین روز خرداد
    • سورسخن
    • فرهنگ پهلوی
    • فرهنگ اویم ایوک
    • آیین‌نامـه‌نویسی
    • خودای‌نامگ
    • کتاب کاروند
    متفرقه
    • سنگ‌نوشته‌های دولتی درون دوران ساسانی
    • کعبه زرتشت
    • سفال‌نوشته‌ها
    • پوست‌نوشته‌ها
    • فلزنوشته‌ها
    • مـهرها
    • سکه‌نوشته‌ها
    شعر
    • درخت آسوری
    • خیم و خرد فرخ‌مرد
    • خرد
    ادبیـات فارسی کلاسیک
    شعر
    سدهٔ یکم
    دارای‌دخت
    سدهٔ دوم
    ابوالعباس مروزی
    سدهٔ سوم
    • حنظله بادغیسی
    • راتبه نیشابوری
    • رودکی
    • ابن رومـی
    • ابوحفص سغدی
    • شـهید بلخی
    • محمد پسر مخلد سگزی
    • محمد پسر وصیف سجزی
    • مسعودی مروزی
    • فیروز مشرقی
    • بسام کرد
    • ابوسلیک گرگانی
    سدهٔ چهارم
    • آغاجی بخارایی
    • ابوسعید ابوالخیر
    • ابوالفتح بستی
    • ابوالفرج سگزی
    • ابوطاهر خسروانی
    • رونقی بخارایی
    • سپهری بخارایی
    • بدیع بلخی
    • بشار مرغزی
    • ابوالمؤید بلخی
    • بُندار رازی
    • بهرامـی سرخسی
    • بوالمثل بخارایی
    • ابواسحاق جویباری
    • خبازی نیشابوری
    • خجسته سرخسی
    • خسروی سرخسی
    • دقیقی
    • رابعه بلخی
    • ابوالعباس ربنجنی
    • ابوشکور بلخی
    • رودکی
    • ابوحفص سغدی
    • شاکر جلاب
    • شـهید بلخی
    • عماره مروزی
    • عنصری بلخی
    • فردوسی
    • محمد عبده کاتب
    • حکاک مرغزی
    • مسعودی مروزی
    • ابوطیب مصعبی
    • معروفی بلخی
    • ابوزراعه معمری
    • معنوی بخارائی
    • منتصر سامانی
    • منجیک ترمذی
    • منطقی رازی
    • نصر بن منصور
    • ابوشعیب هروی
    • طاهر چغانی
    • کسایی مروزی
    • عبدالله روزبه النکتی
    • یوسف عروضی
    • ابوالقاسم بشریـاسین
    سدهٔ پنجم
    • ابوسعید ابوالخیر
    • فخرالدین اسعد گرگانی
    • خواجه عبدالله انصاری
    • باباطاهر
    • خیـام
    • دانشی طوسی
    • مسعود سعد سلمان
    • سنایی
    • اسدی طوسی
    • عسجدی
    • عنصری بلخی
    • عیوقی
    • کافرک غزنوی
    • غضائری رازی
    • ابوالفرج رونی
    • فرخی سیستانی
    • قطران تبریزی
    • لبیبی
    • منوچهری دامغانی
    • ناصرخسرو
    • ازرقی هروی
    • عبدالله روزبه النکتی
    • ایرانشان بن ابی‌الخیر
    • عثمان مختاری
    سدهٔ ششم
    • اثیر اخسیکتی
    • ادیب صابر
    • محمد معزی
    • انوری
    • عمعق بخاری
    • خاقانی
    • خیـام
    • ابوالفرج رونی
    • سراج قمری
    • مسعود سعد سلمان
    • سموری سجزی
    • سنایی
    • سوزنی سمرقندی
    • جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی
    • قاضی هجیم آملی
    • عبدالواسع جبلی
    • علی بن احمد سیفی
    • ظهیرالدین فاریـابی
    • اشرف غزنوی
    • فلکی شروانی
    • قوامـی رازی
    • مـهستی گنجوی
    • مولانا شاهین شیرازی
    • عطار نیشابوری
    • رشیدالدین وطواط
    • نظامـی گنجوی
    • بهاءالدین ولد
    • عبدالقادر گیلانی
    • علی بن‌حامد کوفی
    • عثمان مروندی
    • ابوالعلاء گنجه‌ای
    • ایرانشاه بن ابی‌الخیر
    • رشیدی سمرقندی
    • شمس طبسی
    سدهٔ هفتم
    • بدر جاجرمـی
    • کمال‌الدین اسماعیل
    • افضل‌الدین کاشانی
    • امـیرخسرو دهلوی
    • اوحدالدین کرمانی
    • مولوی
    • همام تبریزی
    • پوربهای جامـی
    • بهرام پژدو
    • زرتشت بهرام پژدو
    • سراج قمری
    • سراج‌الدین سگزی
    • سعدی
    • سعدالدین نزاری قهستانی
    • شمس قیس رازی
    • شیخ محمود شبستری
    • فخرالدین عراقی
    • سیف فرغانی
    • ابن یمـین
    • عمـید لویکی
    • اوحدی مراغه‌ای
    • مجد همگر
    • مولانا ناصری
    • عطار نیشابوری
    • بوعلی قلندر
    • کیکاووس رازی
    • نظامـی گنجوی
    • سلطان ولد
    • علی بن‌حامد کوفی
    • عثمان مروندی
    • ملک‌تاج‌الدین دهلوی
    • شـهاب‌الدین بدایونی
    • امـیرحسن دهلوی
    • خواجه عبیدالدین
    • حسن محمود کاتب
    سدهٔ هشتم
    • شاهین شیرازی
    • ابواسحاق اط
    • فضل‌الله نعیمـی
    • امـیرخسرو دهلوی
    • قاسم انوار
    • مغربی تبریزی
    • همام تبریزی
    • حافظ
    • حیدر شیرازی
    • برندق خجندی
    • کمال خجندی
    • رستم خوریـانی
    • شرف‌الدین رامـی
    • عبید زاکانی
    • سلمان ساوجی
    • امـیر شاهی
    • شیخ محمود شبستری
    • سیف فرغانی
    • ابن یمـین
    • بدر چاچی
    • ابوعلی قلندر
    • خواجوی کرمانی
    • عماد فقیـه کرمانی
    • اوحدی مراغه‌ای
    • عمادالدین نسیمـی
    • نعمت‌الله ولی
    • امـیرحسن دهلوی
    • جهان‌ملک خاتون
    • حمدالله مستوفی
    • جام جونـه
    • حماد جمالی
    • زین‌الدین واصفی هراتی
    • لطف‌الله نیشابوری
    • مـیر سید علی همدانی
    • عطار شیرازی
    • ابوالحسن علی‌الاعلی
    • جلال طبیب شیرازی
    سدهٔ نـهم
    • آذری طوسی
    • محمد محمد آملی
    • ابن حسام
    • ابواسحاق اط
    • قاسم انوار
    • عصمت بخاری
    • فخرالدین بخاری
    • کمال‌الدین بنایی
    • مغربی تبریزی
    • جامـی
    • هلالی جغتائی
    • برندق خجندی
    • هاتفی خرجردی
    • رستم خوریـانی
    • رضای سبزواری
    • بساطی سمرقندی
    • سکندر لودی
    • امـیر شاهی
    • اهلی شیرازی
    • بابا فغانی شیرازی
    • عطار تونی
    • علی‌شیر نوایی
    • محمد کاتبی
    • مسیحی فوشنجی
    • مکتبی شیرازی
    • محمد فضولی
    • نظام‌الدین محمود قاری
    • مـهری هروی
    • کاتبی ترشیزی
    • نعمت‌الله ولی
    • حسن‌شاه هروی
    • اسیری لاهیجی
    • قبولی هروی
    • آصفی هروی هراتی
    • زین‌الدین واصفی هراتی
    • عبدالرحمن مشفقی بخارایی
    • مـهری هراتی
    • لطف‌الله نیشابوری
    • اهلی ترشیزی
    • شـهیدی قمـی
    • ملا محمد نامـی
    • خیـالی بخاری
    • قاسم کاهی
    • نظام قاری
    سدهٔ دهم
    • شفائی اصفهانی
    • وحشی بافقی
    • کمال‌الدین بنایی
    • ظهوری ترشیزی
    • هلالی جغتائی
    • هاتفی خرجردی
    • فیضی دکنی
    • جمالی دهلوی
    • عرفی شیرازی
    • علی‌شیر نوایی
    • محتشم کاشانی
    • مولانا همتی انگورانی
    • اهلی شیرازی
    • مکتبی شیرازی
    • مـیر رضی آرتیمانی
    • نظیری نیشابوری
    • محمد فضولی
    • سحابی استرآبادی
    • شانی تکلو
    • بابا فغانی شیرازی
    • آصفی هروی هراتی
    • حیدر کلوچه‌پز هراتی
    • سقای بخارایی
    • مطربی سمرقندی
    • دوستی بدخشی
    • سیدای نسفی
    • فطرت زردوز سمرقندی
    • ظهوری دکنی
    • لسانی شیرازی
    • شرف‌جهان قزوینی
    • لحاف‌دوز همدانی
    • فهمـی استرآبادی
    • اهلی ترشیزی
    • شـهیدی قمـی
    • شریف تبریزی
    • صبوری تبریزی
    • نوعی خبوشانی
    • ثنایی مشـهدی
    • ضمـیری اصفهانی
    • مسیح کاشی
    • شکیبی اصفهانی
    • ملک قمـی
    • کفری تربتی
    • انیسی شاملو
    • شاه‌طاهر دکنی انجدانی
    • نصیبی گیلانی
    • ذهنی کشمـیری
    • سرخوش کشمـیری
    • ولی دشت بیـاضی
    • غزالی مشـهدی
    سدهٔ یـازدهم
    • مـیر رضی آرتیمانی
    • طالب آملی
    • شفائی اصفهانی
    • شوکت بخاری
    • ظهوری ترشیزی
    • سلیم تهرانی
    • فیضی دکنی
    • قاسم دیوانـه مشـهدی
    • ابوالفتح سگزی
    • احولی سیستانی
    • اسیر شـهرستانی
    • محمدسعید اشرف مازندرانی
    • سلطان باهو
    • ملاشاه بدخشی
    • جهان‌آرا بیگم
    • حمزه غافل سیستانی
    • زلالی خوانساری
    • زیب‌النسا
    • بیدل
    • سرمد کاشانی
    • کلیم کاشانی
    • ندیم کشمـیری
    • شاپور تهرانی
    • صائب تبریزی
    • صوفی مازندرانی
    • صیدی طهرانی
    • باذل مشـهدی
    • قدسی مشـهدی
    • نظیری نیشابوری
    • مولانا همتی انگورانی
    • محسن فیض کاشانی
    • سحابی استرآبادی
    • فیـاض لاهیجی
    • شانی تکلو
    • منیر لاهوری
    • مجذوب تبریزی
    • طرزی افشار
    • کرام بخارایی
    • سیدای نسفی
    • حسین شـهرت شیرازی
    • عاقل خان رازی خوافی
    • مطربی سمرقندی
    • نخلی بخارایی
    • ناظم هراتی
    • سرافراز سمرقندی
    • قانع نسفی
    • فصیحی هروی
    • نجیب کاشانی
    • رجبعلی واحد تبریزی
    • ناصر علی سرهندی
    • محسن فانی
    • ظفرخان احسن
    • رضی دانش مشـهدی
    • سعیدا نقشبندی یزدی
    • فوقی یزدی
    • سنجر کاشانی
    • صفی چرکس
    • سالک قزوینی
    • محمد واعظ قزوینی
    • غنی کشمـیری
    • رفیع مشـهدی
    • طغرای مشـهدی
    • وحید قزوینی
    • ذوقی اردستانی
    • الهی اسدآبادی
    • وحدت کاشانی
    سدهٔ دوازدهم
    • محمدسعید اشرف مازندرانی
    • هاتف اصفهانی
    • آزاد بلگرامـی
    • آذر بیگدلی
    • عبدالرزاق دنبلی
    • عبدالقادر بیدل
    • فقیر دهلوی
    • وصال شیرازی
    • فتحعلی‌خان صبای کاشانی
    • حزین لاهیجی
    • باذل مشـهدی
    • قصاب کاشانی
    • صباحی بیدگلی‏
    • مشتاق اصفهانی
    • طبیب اصفهانی
    • غنیمت پنجابی
    • حشمت بدخشانی
    • کرام بخارایی
    • سپندی سمرقندی
    • طغرل احراری
    • حسین شـهرت شیرازی
    • عاقل خان رازی خوافی
    • املای بخارایی
    • غیـاثی بدخشی
    • نقیب‌خان طغرل احراری
    • شمس‌الدین شاهین
    • واله داغستانی
    • ظفرخان جوهری
    • صادق بخارایی
    • مخلص کاشانی
    • محسن تأثیر تبریزی
    • نجیب کاشانی
    • واله اصفهانی
    • محیط قمـی
    • نجات اصفهانی
    • عالی شیرازی
    • شیوکرام تقوی
    • قانع تتوی
    • آفرین لاهوری
    • واقف لاهوری
    • محمداسماعیل دارا
    • اکسیر اصفهانی
    • حیرت لاهوری
    • خالص اصفهانی
    سدهٔ سیزدهم
    • صفای اصفهانی
    • نشاط اصفهانی
    • فروغی بسطامـی
    • یغمای جندقی
    • فایز دشتی
    • غالب دهلوی
    • فقیر شیرازی
    • قاآنی شیرازی
    • وصال شیرازی
    • وقار شیرازی
    • محمودخان صبا
    • طاهره قرةالعین
    • فتحعلی‌خان صبای کاشانی
    • نادره
    • بیدل کرمانشاهی
    • عبرت نایینی
    • عبدالرزاق دنبلی
    • نقیب‌خان طغرل احراری
    • شمس‌الدین شاهین
    • ظفرخان جوهری
    • تاش‌خواجه اسیری
    • صادق بخارایی
    • سلطان خواجه اداء سمرقندی
    • جیحون یزدی
    • واله اصفهانی
    • محیط قمـی
    • مفتون بردخونی
    • عمان سامانی
    • نواب‌الله دادخان صوفی
    نثر
    معاصر
    شاعران
    ایران
    نوقدمایی
    • عارف قزوینی
    • مـیرزاده عشقی
    • محمد فرخی یزدی
    • محمدتقی بهار
    • ارسلان پوریـا
    • پرویز ناتل خانلری
    • نادر نادرپور
    • فریدون مشیری
    • سیمـین بهبهانی
    • هوشنگ ابتهاج
    • پروین اعتصامـی
    • حسین منزوی
    • ایرج مـیرزا
    • سیـاوشرایی
    • محمدحسین شـهریـار
    • محمدرضا عبدالملکیـان
    • فریدون توللی
    • گلچین گیلانی
    • عبرت نایینی
    • کریم امـیری فیروزکوهی
    • مظاهر مصفا
    • ژولیده نیشابوری
    • عبدالحسین جلالیـان
    • محمدعلی ریـاضی یزدی
    • عماد خراسانی
    • سلمان هراتی
    • سپیده کاشانی
    • حمـید سبزواری
    • سید حسن حسینی
    • محمدرضا آقاسی
    • محمدعلی معلم دامغانی
    نیمایی
    • مـهدی اخوان ثالث
    • منوچهر آتشی
    • فروغ فرخزاد
    • نصرت رحمانی
    • سهراب سپهری
    • محمدرضا شفیعی کدکنی
    • منوچهر شیبانی
    • اسماعیل شاهرودی
    • م. آزاد
    • اسماعیل خویی
    • محمد زهری
    • محمد مختاری
    • طاهره صفارزاده
    • نیما یوشیج
    • ضیـاء موحد
    • سعید سلطان‌پور
    • منصور اوجی
    سپید
    • بیژن جلالی
    • تندرکیـا
    • هوشنگ ایرانی
    • احمد شاملو
    • نازنین نظام شـهیدی
    موج نو
    • احمدرضا احمدی
    • محمدرضا اصلانی
    • بیژن الهی
    • هوشنگ ایرانی
    • بهرام اردبیلی
    • محمدعلی سپانلو
    • عظیم خلیلی
    • جواد مجابی
    حجم
    • یدالله رؤیـایی
    • هوشنگ چالنگی
    • شاپور بنیـاد
    • بیژن الهی
    • بهرام اردبیلی
    • پرویز اسلام‌پور
    • محمدرضا اصلانی
    • سیروس آتابای
    ناب
    • هوشنگ چالنگی
    • سیدعلی صالحی
    • فرامرز سلیمانی
    موج سوم
    • هرمز علی‌پور
    • قیصر امـین‌پور
    دههٔ هفتاد
    • رضا براهنی
    • علی باباچاهی
    • شاپور بنیـاد
    • سیدعلی صالحی
    • بیژن کلکی
    • شیوا ارسطویی
    • مفتون امـینی
    • بهزاد زرین‌پور
    • علی عبدالرضایی
    • گراناز
    افغانستان
    • نادیـا انجمن
    • واصف باختری
    • خلیل‌الله خلیلی
    • مسعود نوابی
    • محمدکاظم کاظمـی
    • فضل‌الله قدسی
    • ابوطالب مظفری
    • سعادت ملوک‌تاش
    • فدایی هروی
    • مخفی بدخشی
    • عبدالکریم تمنا
    • صوفی عشقری
    • نادیـه فضل
    • محجوبه هروی
    • ندیم کابلی
    تاجیکستان
    • صدرالدین عینی
    • فرزانـه خجندی
    • اسکندر ختلانی
    • ابوالقاسم لاهوتی
    • گلرخسار صفی‌اوا
    • لایق شیرعلی
    • پیرو سلیمانی
    • مـیرزا تورسون‌زاده
    • مـیرزا عبدالواحد مُنظِم
    • صدرِ ضیـا
    • ساتِم اُلُغ‌زاده
    • بازار صابر
    • محمدجان شکوری بخارایی
    • جلال اکرامـی
    • عبید رجب
    • محمدعلی عجمـی
    • صفیـه گلرخسار
    • مردخای بهایف
    • زلفیـه عطایی
    • مؤمن قناعت
    • عسکر حکیم
    • عنایت حاجی‌یوا
    • عبدوملک بهاری
    • مجیب مـهرداد
    • گل‌نظر کلدی
    • تیمور ذوالفقارف
    • عاشور صفر
    • دارا نجات
    • احمدجان رحمت‌زاد
    • جوره هاشمـی
    ازبکستان
    • خواجه (شاعر)
    • اسد گلزاده
    • شـهزاده نظرووا
    پاکستان
    • اقبال لاهوری
    • حفیظ جالندهری
    ارمنستان
    ادوارد حق‌وردیـان
    رمان‌نویسان
    • علی‌محمد افغانی
    • غزاله علیزاده
    • بزرگ علوی
    • رضا امـیرخانی
    • مـهشید امـیرشاهی
    • رضا براهنی
    • سیمـین دانشور
    • محمود دولت‌آبادی
    • علی‌اشرف درویشیـان
    • رضا قاسمـی
    • هوشنگ گلشیری
    • ابوتراب خسروی
    • احمد محمود
    • شـهریـار مندنی‌پور
    • عباس معروفی
    • ایرج پزشک‌زاد
    • عبدوملک بهاری
    • تیمور ذوالفقارف
    داستان‌کوتاه‌نویسان
    • جلال آل‌احمد
    • شمـیم بهار
    • صادق چوبک
    • سیمـین دانشور
    • نادر ابراهیمـی
    • ابراهیم گلستان
    • هوشنگ گلشیری
    • صادق هدایت
    • محمدعلی جمال‌زاده
    • ابوتراب خسروی
    • مصطفی مستور
    • جعفر مدرس صادقی
    • هوشنگ مرادی کرمانی
    • علی‌اشرف درویشیـان
    • بیژن نجدی
    • شـهرنوش پارسی‌پور
    • غلامحسین ساعدی
    • بهرام صادقی
    • گلی ترقی
    نمایشنامـه‌نویسان
    • مـیرزا فتحعلی آخوندزاده
    • ارسلان پوریـا
    • بهرام بیضایی
    • بیژن مفید
    • غلامحسین ساعدی
    • هنگامـه مفید
    • عباس نعلبندیـان
    • اکبر رادی
    • پری صابری
    • محمود استادمحمد
    • مـیرزاده عشقی
    • محسن یلفانی
    • حمـید امجد
    • محمد چرمشیر
    • محمد یعقوبی
    • نغمـه ثمـینی
    • محمد عثمان‌اف
    • رضا عبدو
    • رضا صابری
    • رضا قاسمـی
    • حسین پاکدل
    • حسین پناهی
    • محمد رحمانیـان
    فیلمنامـه‌نویسان
    • ابراهیم حاتمـی‌کیـا
    • مسعود کیمـیایی
    • اصغر فرهادی
    • رخشان بنی‌اعتماد
    • بهرام بیضایی
    • کامبوزیـا پرتوی
    • داریوش مـهرجویی
    • ابراهیم گلستان
    • علی حاتمـی
    • مجید مجیدی
    • پیمان قاسم‌خانی
    • ناصر تقوایی
    • شادمـهر راستین
    • اصغر عبداللهی
    • کیومرث پوراحمد
    سایر
    • علی‌اکبر دهخدا
    داده‌های کتابخانـه‌ای
    • WorldCat Identities
    • VIAF: 65315085
    • LCCN: n80149250
    • ISNI: 0000 0000 6683 7779
    • GND: 12336230X
    • SUDOC: 13351935X
    • BNF: cb16154584d (داده‌ها)
    برگرفته از «https://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=طاهره_قرةالعین&oldid=25156097»




    [روضه سلطان قیس]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 28 Jan 2019 18:05:00 +0000



    روضه سلطان قیس

    دایره المعارف اسلام پدیـا » فقه اهل سنت

    مفهوم شناسی فقه اهل سنت

    (در حال تکمـیل است)

    مفهوم شناسی فقه

    فقه درون لغت:

    در مراجعه ابتدایى بـه کلمات و تعبیرات بسیـاری از اهل لغت، روضه سلطان قیس بـه نظر مى‌رسد کـه «فقه» بـه معناى مطلق فهم باشد،[۱] ولى با تأمل و نگاهى مجدّد خصوصاً بـه عبارات لغویـانى کـه در مقام تعیین تفاوت‌هاى ظریف بین واژگان متشابه برآمده‌اند، بـه این نتیجه مى‌رسیم کـه «فقه» درون لغت، مطلق فهم نیست بلکه موشکافى و ریزبینى و فهم دقیق را «فقه» مـی­گویند. روضه سلطان قیس أبو هلال عسکرى (م ۳۹۵) درون الفروق اللغویـه مى‌نویسد: روضه سلطان قیس «فقه آن هست که انسان با دقّت و تأمّل، پى بـه مقتضاى کلام ببرد؛ لذا بهى کـه مخاطب شما واقع شده مى‌گویید: «تفقّهْ ما أقوله»؛[۲] یعنى درون آن چه مى‌گویم تأمّل کن که تا بر آن واقف شوى»[۳]‌ و اگر بخواهیم دقیق‌تر سخن بگوییم حتما به جاى «فهم دقیق» از واژۀ «ادراک دقیق» استفاده کنیم؛ زیرا مادّۀ «فهم» خود، نوعى دقّت و تأمّل را درون بر دارد.[۴]

    فقه درون فرهنگ قرآنى:

    فقه درون فرهنگ قرآنى نیز بـه همان معناى لغوى، یعنى بصیرت و ریزبینى و ادراک دقیق استعمال شده است، هر چند بعضى[۵] چنین پنداشته‌اند کـه فقه درون بعضى از آیـات قرآنى؛ مانند «قٰالُوا یٰا شُعَیْبُ مٰا نَفْقَهُ کثِیراً مِمّٰا تَقُولُ؛[۶] گفتند: اى شعیب! ما بسیـارى از آن چه را مى‌گویى، نمى‌فهمـیم!»، بـه معناى مطلق آگاهى است، حال آن کـه در این گونـه موارد نیز بـه معناى فهم دقیق است؛ زیرا چنین نبود کـه آنان از حرف‌هاى شعیب (علیـه السلام)، چیزى سر درون نیـاورند بلکه با آن کـه ظاهر سخنان آن حضرت دربارۀ مبدأ و معاد و مسائل اخلاقى و غیر آن را مى‌فهمـیدند، ولی بـه جهت سیطرۀ شـهوات و خواسته‌هاى نفسانى؛ چون بـه حاقّ و روح بیـانات او پى نمى‌بردند و نمى‌توانستند آن را باور کنند، مى‌گفتند: «ما بسیـاری از آن چه را تو مى‌گویى نمى‌فهمـیم و دقیقاً از آن سر درون نمى‌آوریم».

    همچنین درون آیۀ ۱۲۲ سورۀ توبه («فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طَائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ؛ چرا از هر گروهى از آنان، طایفه‌اى کوچ نمى‌کند (و طایفه‌اى درون مدینـه بماند)، که تا در دین (و معارف و احکام اسلام) آگاهى یـابند و به هنگام بازگشت بـه سوى قوم خود، آنـها را بیم دهند؟»)، نیز بـه معنای فهم عمـیق از دین و بصیرت درون آن آمده است.[۷]

    فقه درون اصطلاح فقها و اصولیون:

    از آن چه گذشت بـه دست مى‌آید کـه استعمال واژۀ «فقه» درون بعضی از آیـات قرآن درون مصداق بصیرت درون مسائل دین (لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ)، سبب شد که تا در روایـات، این واژه مترادف با بصیرت و ادراک دقیق درون امور دینى بـه حساب آید؛ یعنى درون لسان روایـات و متشرّعان نیز همان معناى لغوى اراده شود. روضه سلطان قیس تنـها تغییر حاصل آمده، این بود کـه صرفاً بر مسائل دینى تطبیق گردد؛ این محدودیّت تطبیقى که تا عصر تفکیک علوم دینى، کـه همان عصر امام صادق (ع) است، از یک­دیگر ادامـه داشت. درون این عصر دانش‌هایى؛ نظیر دانش توحید یـا کلام، دانش اخلاق (معرفه النّفس)، دانش تفسیر و … از بدنۀ فقه جدا شده بود. فقه، تنـها درون احکام فرعى بـه کار مى‌رفت و درست از همـین تاریخ اصطلاح جدیدى از حیث محدودۀ تطبیق (نـه درون اصل معنا کـه ادراک دقیق باشد) درون نزد فقها و متشرّعه بـه وجود آمد.

    در این عصر بود کـه در کلماتانى؛ چون شافعى، فقه بـه «علم بـه احکام شرعیّۀ عملیّه‌اى کـه از طریق ادلّۀ تفصیلیّه بـه دست مى‌آید»[۸] تعریف شد و تقریباً عین همـین تعبیر درون کلمات فقها و اصولیون فریقین بـه چشم مى‌خورد.[۹]  تنـها تفاوت درون تعبیر بـه «فرعیّه» هست که درون کلمات فقهاى شیعه؛ مانند شیخ طوسى و صاحب معالم بـه جاى «عملیّه» نشسته است.

    روشن هست که با قید «فرعیّه»، اصول دین و اصول فقه خارج مى‌شود، درون حالى کـه با قید «عملیّه»، مسائل مرتبط بـه اعمال قلب کـه در علم اخلاق از آن بحث مى‌شود؛ نظیر حرمت ریـا، حسد، کبر و … نیز خارج مى‌گردد.[۱۰] چنان کـه با قید «ادلّۀ تفصیلیّه»، آشنایى مقلّد بـه احکام فرعى جدا مى‌شود و در نتیجه علم مقلّد بـه فتاواى مرجع تقلیدش «فقه اصطلاحى» بـه حساب نمى‌آید و کلمۀ فقه اصطلاحى تنـها شامل «آگاهى‌هاى اجتهادى» مى‌شود؛ چنان کـه «فقیـه اصطلاحى» نیز تنـها بر مجتهد اطلاق مى‌گردد و شامل مقلّد نمى‌شود.

    به هر حال، درون اصطلاح اصولیون و فقها، فقه، مجموعه‌اى از قوانین، دستورات و امر و نـهى‌هایى هست که فقیـه، از منابع و ادلّۀ تفصیلى آن استنباط مى‌کند و موضع عملى بندگان را درون برابر خالق رقم مى‌زند و به او مى‌آموزد کـه چه عالعملى درون مقابل مولاى حقیقى‌اش داشته باشد.

    به بیـان دیگر: اگر غرض از خلقت انسان، عبودیت است: «وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلّٰا لِیَعْبُدُونِ؛[۱۱] من جنّ و انس را نیـاف جز براى این­که عبادتم کنند (و از این راه تکامل یـابند و به من نزدیک شوند)»، فقه، طریق عبودیت و بندگى را تعیین مى‌کند و راه عملى آن را بـه بنده مى‌آموزد و بر همـین اساس بـه آن «شریعت» و «منـهاج» -به معناى راه- نیز گفته مى‌شود.[۱۲]

    مفهوم شناسی اهل سنت

    «سنت» درون لغت بـه معنای سیره و راه و روش است[۱۳] و در اصطلاح شرعی بـه گفتار و رفتار و افعال پیـامبر اسلام (صلی الله علیـه و آله) گفته مـی‌شود؛ بنابر این معنا، هری کـه از سنت پیـامبر اسلام (ص) پیروی کند اهل سنت محسوب مـی شود، امّا درون اصطلاح «اهل سنت» بـه گروهی از مسلمانان گفته مـی‌شود کـه بنا بـه تبلیغ بعضی از صحابه پیـامبر، خلافت و جانشینی بعد از پیـامبر اکرم (صلی الله علیـه و آله) را بـه اجماع اهل حلّ و عقد دانسته اند؛ از این رو بـه خلافت ابی بکر، عمر، عثمان و علی (علیـه السلام) معتقد شده‌اند. آنان معتقدند بعد از قرآن حتما از راه و روش و گفتار پیـامبر و چهار خلیفه فوق پیروی کرد؛ درون فقه و احکام دینی نیز سنت پیـامبر (صلی الله علیـه و آله) و اعمال و افعال چهار خلیفه و سایر صحابه پیـامبر را ملاک و حجت مـی‌دانند.[۱۴] بر خلاف اهل سنت، شیعیـان، خلافت و امامت را درون امتداد رسالت، و امری الاهی و تابع تعیین خداوند و تصریح پیـامبر (صلی الله علیـه و آله) مـی‌دانند؛ از این رو معتقد بـه ولایت و خلافت بلا فصل امـیرالمؤمنین علی (علیـه السلام) هستند و در فقه و احکام اسلامـی نیز بـه فعل و سخن و تقریر پیـامبر و ا معصوم (علیـهم السلام) ملتزم هستند. آنان تنـها احادیثی را معتبر مـی‌دانند کـه از طریق راویـان موثق بـه پیـامبر (صلی الله علیـه و آله) یـا یکی از دوازده امام معصوم (علیـهم السلام) و حضرت زهرا (علیـها السلام) منتهی گردد.[۱۵]

    پیشینۀ فقه اهل سنت

    (در حال تکمـیل است)

    ضرورت توجه بـه فقه اهل سنت

    فواید و آثاری بر توجه بـه فقه اهل سنت مترتب است، کـه پرداختن بـه این موضوع را لازم و ضروری مـی نماید. درون ذیل بـه برخی از این فواید و آثار اشاره مـی شود:

    الف: استفاده از افکار، آراء و نظرات اهل سنت:

    اهل سنت، درون مسائل و ابواب مختلف فقه دارای دیدگاه هایی هستند کـه مـی تواند مورد توجه و بحث قرار گیرد. یکی از دانشمندان شیعه درون این رابطه مـی گوید: «اگر متعصبانـه و تنگ نظرانـه بـه افراد نگاه نکنیم، هر مغزی، چه شیعه باشد و چه سنی، جرقه ای از علم دارد؛ بـه عنوان مثال، ما و تمام مذاهب اسلامـی درون مورد حکم اعدام محارب و مفسد فی الأرض مشترک هستیم و معمولاً دلیل حکم را آیۀ ۳۳ سورۀ مائده مـی دانیم: «إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یحَارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَاداً أَنْ یقَتَّلُوا أو …؛ کیفر آنـها کـه با خدا و پیـامبرش بـه جنگ برمى‏خیزند، و اقدام بـه فساد درون روى زمـین مى‏کنند، (و با تهدید اسلحه، بـه جان و مال و ناموس مردم حمله مى‏برند)، فقط این هست که اعدام شوند یـا…»، ولی برخی پیروان مذاهب اهل سنت، از آیۀ ۶۰ و ۶۱ سورۀ احزاب نیز این حکم را استفاده کرده اند: «لَئِنْ لَمْ ینْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدینَهِ لَنُغْرِینَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لا یجاوِرُونَکَ فیـها إِلاَّ قَلیلاً، مَلْعُونینَ أَینَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتیلاً؛ اگر منافقان و بیماردلان و آنـها کـه اخبار دروغ و شایعات بى‏اساس درون مدینـه پخش مى کنند دست از کار خود بر ندارند، تو را بر ضدّ آنان مى‏شورانیم، سپس جز مدّت کوتاهى نمى‏توانند درون کنار تو درون این شـهر بمانند! و از همـه جا طرد مى‏شوند، و هر جا یـافته شوند گرفته خواهند شد و به سختى بـه قتل خواهند رسید»، با این کـه در این آیـات سخن از فساد فی الأرض نیست، بلکه تشویش اذهان عمومـی و بدبین مردم بـه اسلام و آینده هست که بـه فساد فی الأرض کشیده مـی شود. این آیـه که تا حدی مـی تواند کارساز باشد، ولی البته شرایطی دارد کـه در جای خود حتما بحث شود».[۱۶]

    ب: فهم دقیق تر روایـات:

    روایـات اهل بیت (علیـهم السلام) درون فضای بحث و گفت­وگو مـیان اصحاب ائمـه (علیـهم السلام) و غیر آنـها (از اهل سنت) بوده است. درک اصطلاحات ائمـه (علیـهم السلام) و مفاهیم آنـها بدون اطلاع از مذاهب دیگر ممکن نیست. از مرحوم آیت الله بروجردی نقل شده هست که «فقه و احادیث فقهى ما (شیعه) تقریباً حاشیـه‌اى بر فقه و فتاواى اهل سنّت است؛[۱۷] زیرا فقه آنان فقه حاکم بر جامعه و در محیط صدر اسلام رایج، و نظریـات فقهى و فتاوای آنان درون ذهن شاگردان ا شیعه بوده هست و اصحاب ائمـه با همان سابقه ذهنی از ائمـه (علیـهم السلام) سؤال مـی د و در سؤال و جواب ها نکاتی هست که آن سابقه ذهنی را نشان مـی دهد؛ لذا با توجه بـه آن نکات، مقصود روایـات روشن مـی شود. علاوه بر این، خود ا (علیـهم السلام)، مواردى را کـه خلاف مى‌دانستند بـه شدّت طرح و ردّ مى‌د؛ مثل «عول و تعصیب درون ارث»[۱۸] و «نماز تراویح»[۱۹]. روایـات متعددی درون ردّ عول و تعصیب و نماز تراویح وارد شده است. چه بسا بدون ملاحظۀ فقه و احادیث اهل سنّت، نکات و روایـایى از روایـات اهل بیت (علیـهم السلام) بر ما مخفى بماند و روایـات متعارض بـه خوبى حل نشود. خلاصه، فقه و احادیث اهل سنّت قرینۀ منفصل براى فهم نظریـات فقهى شیعه است».[۲۰]

    ج: فهم موارد تقیّه [۲۱]:

    برخی از احادیث و احکام شیعه بر اساس «تقیّه» است. تقیّه بـه معنای مخفی حق و پوشاندن عقیدۀ حق هست و نیز مخفی‏کاری و ترک آشکارسازی با مخالف، درون مورد چیزهای هست که ضرر دینی و یـا دنیـایی را درپی دارد.[۲۲] تقیّه موافق با وظیفۀ فعلی مکلّف و یک حکم ثانوى است، هرچند مخالف با حکم اوّلى باشد. درون حال تقیّه، وظیفه عوض مى‏شود و حکم خدا بر طبق آن قرار مى‏گیرد.[۲۳] تقیّه یکی از راه های حفظ دین و یک امر عقلانی هست که مورد تأیید قرآن و احادیث هست و از نظر شیعه و سنی پذیرفته شده است. قرآن، تقیـه عمار یـاسر درون مقابل مشرکان را بیـان و مورد تأیید قرار داده است،[۲۴] همچنین از تقیـه مؤمن آل فرعون[۲۵] با عظمت یـاد مـی کند چرا کـه اگر او ایمان خود را اظهار مى‏کرد مسلماً کشته مى‏شد و رسالتش بر زمـین مـی ماند. از آن جا کـه بعضی از روایـات درون فضای تقیّه و در شرایط حضور مخالفین شیعه صادر شده است، آشنایی با فقه اهل سنّت ما را بـه موارد روایـات تقیـه ای و فهم آن راهنمایی مـی نماید.

    ادوار فقه اهل سنت

    محقّقان و دانشمندانى کـه دوره‌هاى فقه اهل سنّت را پى‌گیرى کرده‌اند، دربارۀ ادوار فقه اهل سنّت، نظرات متفاوتى دارند.[۲۶] محمّد مصطفى شلبى درون کتاب خود مى‌نویسد: «برخى‌ها آن را بـه چهار دوره، برخى بـه پنج دوره، برخى بـه شش دوره و برخى نیز بـه هفت دوره تقسیم کرده‌اند»، خود وی، دوره‌هاى فقه اهل سنّت را بـه چهار دوره تقسیم مى‌کند.[۲۷]

    حجوى ثعالبى نیز دوره‌هاى فقه اهل سنّت را بـه چهار دوره تقسیم کرده است.[۲۸]

    منّاع القطّان، معتقد است: «در بیـان تقسیم ادوار تشریع و فقه اسلامـی، گاه کیفیت پیدایش فقه و تطورات آن و فراز و نشیب تفکر فقهی ملاحظه مـی شود و گاه حوادث سیـاسی و اجتماعی کـه مؤثر درون تحولات فقه بوده هست مدّنظر قرار مـی گیرد. بر اساس ملاک اول پنج دوره و بر اساس ملاک دوم، شش دوره به منظور فقه اسلامـی حتما در نظر گرفت».[۲۹]

    برخى دیگر از محقّقان اهل سنّت؛ مانند شیخ محمّد خضرى بک، ادوار فقه را مطابق حوادث و اتفاقاتى کـه در عصرهاى مختلف بـه وجود آمد و سبب تکامل آن گردید، تقسیم کرده است. وى درون هر دوران فقیـهانى را کـه در مسیر غناى مـیراث فقهى کوشیده‌اند، نام است. درون تقسیم وى، دوره‌هاى فقه اهل سنّت، شش دوره است.[۳۰]

    دکتر مصطفی زرقا، هفت دوره به منظور فقه بیـان کرده کـه در ذیل بـه آن مـی پردازیم.

    الف: عصر رسالت که تا سال یـازدهم هجری.

    ب: عصر خلفای راشدین و پس از آن که تا سال پنجاه هجری.

    ج: عصر استقلال فقه که تا سال ۱۱۰ هجری.

    د: عصر کمال فقه و شکل گیری مذاهب فقهی که تا سال ۳۵۰ هجری.

    ه: عصر ترجیح که تا سال ۶۵۰ هجری.

    و: عصر انحطاط که تا سال ۱۲۹۳ هجری.

    ز: عصر جدید.[۳۱]

    برخى از محقّقان، عصر رسول خدا (صلى الله علیـه و آله)، را عصر تشریع و به عبارتى عصر تکوین فقه دانسته‌اند و از آن جا کـه این عصر مشترک مـیان همـه مذاهب اسلامى است، دوره‌هاى بعد از آن حضرت را مورد بررسى قرار داده اند.[۳۲]

    دورۀ اوّل فقه اهل سنت

    عصر صحابه و تابعین

    این دوره بعد از رحلت رسول گرامى اسلام (صلى الله علیـه و آله) آغاز و تا اوایل قرن دوم ادامـه مى‌یـابد.

    پس از ارتحال رسول خدا (صلى الله علیـه و آله)، جمعى از مسلمانان براى یـافتن احکام شرعى سراغ صحابه[۳۳] مى‌رفتند و از آنان فتوا مى‌گرفتند.[۳۴]

    ابن حزم اندلسى، درون کتاب «الإحکام فی اصول الأحکام» نام صحابه را بـه ترتیب نقل کثرت فتوا از آنان، آورده است.[۳۵]

    در این مـیان «على بن ابى طالب (علیـه السلام)» کـه مرجع مردم درون تشخیص احکام شرعى بود، از فوق العادگى و امتیـاز ویژه‌اى برخوردار بود. ابن عبّاس مى‌گوید: «اگر شخص موثّقى از على (علیـه السلام) براى ما فتوایى را نقل مى‌کرد، هرگز از آن نمى‌گذشتیم».[۳۶] از عایشـه بـه طور متواتر نقل شده هست که مى‌گفت: «داناترین مردم بـه سنّت رسول خدا، على است».[۳۷] همچنین از «عمر» نقل شده هست که مى‌گفت: «داناترین ما درون امر قضاوت، على است».[۳۸] ‌

    از جمعى دیگر از صحابه نیز بـه عنوان فقهاى صاحب نظر استفاده مى‌شده، و آنان مورد توجّه مسلمانان بودند، کـه از این مـیان مى‌توان بـه عایشـه، عمر، ابن عبّاس، ابن مسعود و زید بن ثابت اشاره کرد.[۳۹]

    در مـیان تابعین[۴۰] نیز، گروهى بـه فتوا شـهرت دارند.

    «ابن حزم اندلسى» درون کتاب الإحکام و «ابن واضح (یعقوبى)» درون تاریخ خود، نامانى را کـه پس از صحابه از آنان فتوا مى‌گرفتند نقل کرده‌اند؛ البتّه ابن حزم آنان را بر اساس شـهرهایى کـه سداشتند، ذکر مى‌کند؛ مانند صاحبان فتوا درون مکّه، مدینـه، بصره، کوفه، شام و …[۴۱] ولى ابن واضح آنان را بر حسب ایّام خلافت خلفا نام مى‌برد؛ مانند فقهاى ایّام خلافت عثمان، فقهاى ایّام خلافت معاویـه که تا فقهاى ایّام خلافت محمّد امـین از خلفاى بنى عبّاس.[۴۲]

    از معروف‌ترین آنـها «سعید بن مسیّب»  است؛ وى از فقها و پیش‌تازان مدرسۀ حدیث[۴۳] هست و «ابن حَجَر عسقلانی» دربارۀ وى نقل مى‌کند: «او داناترین مردم بـه امر حلال و حرام، اعلم اهل مدینـه و بزرگ تابعین هست و درون مـیان تابعینى از وى عالم‌تر نبود».[۴۴]

    از دیگر فقهاى تابعین، «ابراهیم بن یزید بن قیس نخعى» است. وى داراى مذهب خاصّ فقهى بود. او بنیـانگذار مدرسۀ رأى[۴۵] و قیـاس و استاد حمّاد بن ابى سلیمان است، کـه حمّاد نیز استاد ابو حنیفه مؤسّس مذهب حنفى است.[۴۶] او معتقد بود کـه احکام شرعیّه براى خود فلسفه و علّتى دارد و فقیـه حتما آن را بفهمد؛ که تا احکام شرعیـه را بر محور آنـها قرار دهد؛ بر خلاف مذهب داوود ظاهرى و سعید بن مسیّب، کـه معتقد بودند: فقط حتما به ظاهر کتاب و سنّت عمل کرد و نباید بـه سراغ علل احکام و قیـاس رفت و پس از آن حتما به اجماع صحابه یـا اجماع علما عمل کرد.

    ویژگى دورۀ اوّل:

    مـهم‌ترین ویژگى این دوره بـه وجود آمدن دو مدرسۀ «حدیث» و «رأى و نظر» است. فقهاى مدرسه حدیث، بر گروه رأى تاختند و عقیده آنـها را مخالف نظرات صحابه دانستند. «ابن قیّم» کلماتى را از صحابه و تابعین درون نقد عقیدۀ دوم آورده است. از جمله:

    ۱٫ خلیفه اوّل أبو بکر گفته است: «کدام زمـین مرا درون برخواهد گرفت و کدام آسمان بر من سایـه خواهد افکند، اگر من دربارۀ آیـه‌اى از کتاب خدا، بـه رأى خود و یـا آن چه را کـه نمى‌دانم، سخن بگویم».

    ۲٫ عمر بن خطاب گفت: «در دین خود، از رأى و نظر شخصى بپرهیزید».

    ۳٫ على (علیـه السلام) فرمود: «اگر دین را مى‌شد با رأى (و قیـاس) بـه دست آورد، حتما گفت زیر کفش براى مسح سزاوارتر از بالاى آن است».[۴۷] ‌

    به هر حال، طرفداران رأى و نظر، بـه قیـاس و استحسان[۴۸] روى آوردند و با استفاده از آنـها، بـه صدور فتوا درون احکام شرعى پرداختند.[۴۹]

    دورۀ دوم فقه اهل سنت

    عصر ظهور مذاهب فقهى

    این دوره از اوایل قرن دوم آغاز و تا اوایل قرن چهارم ادامـه یـافت. درون پایـان قرن اوّل و اوایل قرن دوم، نسلى از فقها بـه وجود آمدند کـه شروع بـه تدوین فقه د و به گسترش فروعات فقهى پرداختند. مذاهب فقهى فراوان شد، هر شـهرى فقیـهى داشت کـه رأى او بر آراى سایر فقها درون آن دیـار برترى داشت و هر عالمى شیوه‌اى درون استنباط احکام براى خود برگزید، گفته شده: «مذاهب گوناگون درون آن عصر بـه بیش از صد مذهب رسیده بود».[۵۰] از مـیان این مذاهب بـه عنوان نمونـه مـی توان بـه مذهب حسن بصرى، مذهب سفیـان ثورى، مذهب ظاهرى، مذاهب حنفی، مالکی، شافعی، حنبلی و …اشاره نمود.[۵۱]

    ویژگى‌هاى دورۀ دوم:

    مـهم ترین ویژگی­هاى این دوره از این قرار است:

    ۱٫ علم فقه از سایر علوم جدا شد و خود علمى مستقل گردید.

    ۲٫ عقل‌گرایى و فتوا، بر اساس رأى و نظر گسترش یـافت؛ زیرا فقهاى اهل سنّت درون مـیان جامعه خود با پرسش هاى تازه‌اى مواجه مى‌شدند و چون پاسخش را از کتاب و سنّت نمى‌یـافتند، بسیـارى از آنان بـه نظر و رأى و قیـاس و مانند آن روى مى‌آوردند.

    ۳٫ مذاهب فقهى درون این دوره گسترش فراوان یـافت و بر اساس برخى از نقل ها تنـها از سدۀ دوم که تا نیمـه چهارم، ۱۳۸ مذهب بـه وجود آمد.[۵۲]

    ۴٫ کثرت آرا و فتاوا درون یک مسئله، از ویژگی هاى مـهم این دوره بود، کـه به اختلاف مصادر فتوا و استنباط برمى‌گشت  و همـین امر مقدّمۀ محدود ساختن مذاهب درون دورۀ بعد، از سوى حاکمان گردید.

    دوره سوم فقه اهل سنت

    عصر توقّف حرکت اجتهادى یـا عصر تقلید از مذاهب اربعه

    در این دوره از تاریخ فقه اهل سنّت کـه از اوایل قرن چهارم آغاز و تا اواسط قرن هفتم ادامـه داشت و تا زمان سقوط دولت بنى عبّاس طول کشید، علما و مردم (از اهل سنت)، همـه مقلّد پیشوایـان مذاهب چهارگانـه معروف؛ یعنی حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی بودند.

    در این مـیان فقط «محمّد بن جریر طبرى»[۵۳] دست بـه اجتهاد زد و پس از او مجتهد دیگرى دیده نشد. بدین معنا کـه تمام تلاش علما درون فهم کلام ائمّۀ مذاهب چهارگانـه بود، نـه غیر آن. کلمات ائمّۀ چهارگانـه، حالت قدسى پیدا کرد و مانند وحى مُنزل تلقى گردید. همۀ عالمان فقط درون محدودۀ مذهب خویش اجتهاد مى‌د.

    خضرى بک درون این باره مى‌نویسد:

    «این دوره، دوره‌اى بود کـه روح تقلید همگانى شد؛ و در این جهت فرقى بین اندیشمندان و مردم عادى نبود.ى کـه مى‌خواست فقه بخواند، نخست کتاب و سنّت را فرا مى‌گرفت، سپس کتاب هاى امام مذهب خویش را تعلیم مى‌دید و با طریقۀ استنباط وى آشنا مى‌شد و به همان صورت بـه پیش مـی رفت. وقتى این کتاب ها را بـه پایـان مى‌رساند، از فقها شمرده مى‌شد. برخى کـه داراى همّتى بلند بودند، کتابى را مطابق احکام امام مذهب خویش تألیف مى‌د. درون این مسیر گاه کتاب مؤلّف سابق را مختصر مى‌د و گاه کتاب هاى مختصر پیشین را شرح مى‌نمودند و گاه آنچه را کـه در کتاب هاى مختلف آمده بود، جمع‌آورى مى‌د، ولى هیچ اجازه نداشت درون مسئله‌اى، بر خلاف امام مذهب خویش، نظرى را ابراز کند، گویـا آن چه حق بود بر قلب پیشواى مذهب وى نازل و بر زبانش جارى شده بود. از بزرگ ترین فقهاى حنفى این دوران، «أبو الحسن عبید الله کرخى» هست که این گفته از وى نقل شده است: هر آیـه‌اى کـه با نظر اصحاب ما مخالف باشد، یـا حتما تأویل شود، و یـا حتما آن را منسوخ دانست و برخورد ما با حدیث نیز این چنین است».[۵۴]

    فقهاى برجستۀ دورۀ سوم:

    هر چند عالمان و اندیشمندان این دوره، درون محدودۀ مذاهب اربعه حرکت مى‌د، اما بـه هر حال، این دوره نیز شاهد فقهاى برجسته‌اى درون این مذاهب بود، کـه نام برخى از آنان ذکر مى‌شود.

    فقهاى حنفى:

    ۱٫ أبو جعفر طحاوى، کـه ریـاست یـاران ابو حنیفه را درون مصر بـه عهده داشت.

    ۲٫ أبو بکر احمد بن على جصّاص، نویسندۀ کتاب «احکام القرآن» و «شرح مختصر الطحاوى فى فروع الفقه الحنفی».

    ۳٫ محمّد بن احمد سرخسى، کـه اصولى و فقیـهى زبردست بود و کتاب «مبسوط» او درون پانزده جلد منتشر شده است.[۵۵]

    فقهاى مالکى:

    ۱٫ بکر بن علاء قشیرى، نویسندۀ کتاب هاى «الأحکام و الرد على المزنى و اصول الفقه».

    ۲٫ محمّد بن احمد بن محمّد بن رشد قرطبى، کـه زعیم فقهاى عصر خود درون اندلس بـه شمار مى‌آمد. وى نویسندۀ کتاب «البیـان و التحصیل لما فى المستخرجه من التوجیـه و التعلیل» و دیگر کتب است.

    ۳٫ أبو بکر محمّد بن عبد اللّٰه، معروف بـه «ابن عربى معافرى»، صاحب آثارى چون «احکام القرآن» و «المسالک فى شرح موطّأ مالک».[۵۶]

    فقهاى شافعى:

    ۱٫ قاضى ابو حامد احمد بن بشر مروزى، نویسندۀ کتاب «الجامع» و «شرح مختصر المزنى».

    ۲٫ أبو المعالى عبد الملک بن عبد اللّٰه جوینى، معروف بـه «امام الحرمـین»، اوى بود کـه «نظام الملک» براى وى درون نیشابور «مدرسۀ نظامـیه» را تأسیس کرد. از تألیفات او است: «النـهایـه» درون فقه و «البرهان» درون اصول فقه.

    ۳٫ ابو حامد محمّد بن محمّد بن محمّد غزالى، نویسندۀ کتاب هاى «البسیط»، «الوسیط»، «الوجیز»، «الخلاصه» و «المستصفى».[۵۷]

    فقهاى حنبلى:

    ۱٫ أبو الوفاء، على بن عقیل بن محمّد بن عقیل بن احمد بغدادى؛ وى نویسندۀ کتاب‌هاى فراوانى است، از جمله: «التذکره»، «الفنون» و «الفصول».

    ۲٫ احمد بن حسن بن احمد کوذانى، نویسندۀ کتاب هاى: «الهدایـه»، «الخلاف الکبیر» و «رؤوس المسائل».

    ۳٫ مجد الدّین أبو البرکات عبد السّلام بن ابى‌ القاسم بن تیمـیه. از آثار او است: «المحرّر»، «الاحکام الکبرى» و «المنتقى من احادیث الاحکام».[۵۸]

    ویژگى‌هاى دورۀ سوم:

    مـهم ترین ویژگی­هاى این دوره امور ذیل است:

    ۱٫ بسته شدن باب اجتهاد.

    ۲٫ تلاش درون مسیر فهم مذاهب فقهى و برترى هر یک بر دیگرى، همراه با پاره‌اى از تعصّبات مذهبى.

    ۳٫ تدوین مذاهب اربعه، بـه صورت‌هاى مختلف.

    ۴٫ تکمـیل و تدوین علم اصول بـه گونـه‌هاى متفاوت.

    ۵٫ گسترش مناظرات مذهبى مـیان بزرگان مذاهب.[۵۹]

    علل انسداد باب اجتهاد و انحصار مذاهب درون فقه اهل سنت

    علل رو گردانی اهل سنت از اجتهاد مطلق[۶۰] و انحصار مذاهب فقهی درون چهار مذهب را مـی توان درون امور زیر خلاصه کرد[۶۱]:

    ۱٫ کثرت مذاهب فقهى:

    در انسداد باب اجتهاد و انحصار مذاهب اهل سنت بیش­ترین تأثیر را، کثرت مذاهب و به دنبال آن هرج‌ و مرج‌هاى فقهى داشت. بنا بر آن چه کـه نقل شده: تعداد مذاهب بـه ۱۳۸ مذهب رسیده بود[۶۲] و این مسئله سبب بروز مشکلاتی درون جامعه شده بود؛ بـه عنوان نمونـه: گاهی درون احکامـی کـه از دادگاه های مختلف صادر مـی شد، اختلافات شدیدی پیش مـی آمد، بـه طوری کـه اگر قاضی یک دادگاه مجتهد بود، با توجه بـه اجتهاد خودش فتوا مـی داد. این امر موجب انتقادهای زیـادی از طرف مردم شد؛ زیرا دیده مـی شد کـه در هر دادگاه به منظور یک موضوع خاص، احکام گوناگونی صادر مـی شود؛ لذا حکومت بر آن شد کـه جهت مقبولیت احکام نزد مردم و جلوگیری از برخی نزاع ها و درگیری ها، قضات را موظف کند کـه به یکی از مذاهب چهار گانـه فتوا دهند. هرج و مرج های فقهی، وحشت زمامداران را برانگیخت و آنـها را بـه فکر انسداد باب اجتهاد و حصر مذاهب فقهى انداخت؛ لذا فرمان صادر شد کـه از این بعد هیچ فقیـهى حقّ اجتهاد تازه‌اى را ندارد و همگى لازم هست از فقهاى معروف و سرشناس تبعیت کنند.

    در این مـیان فقها و دیگر مردم موظّف شدند از چهار مذهب حنفى، حنبلى، شافعى و مالکى پیروى و از آنان تقلید کنند، با آن کـه خود آنان هرگز بـه چنین امرى راضى نبوده و بر این باور بودند کـه دیگران نیز حتما اجتهاد کرده، از تقلید خوددارى کنند.[۶۳]

    ۲٫ تدوین مذاهب:‌

    وقتى مذهبى تدوین شود و به طور گسترده درون بلاد اسلامى منتشر گردد، احتمال بقاى آن بیشتر است؛ زیرا فقه مدوّن، سبب سهولت دسترسى مردم بـه آراى مجتهدان و عمل بـه آن مى‌گردد و چون مذاهب فقهى ا چهارگانـه اهل سنّت پیش از این، بـه گونـه‌هاى مختلف تدوین و انتشار یـافته بود، سبب نفوذ آنـها درون بلاد اسلامى و ماندگارى آنـها گردید و همـین سبب ارجاع همگان بـه این آثار مدوّن و انتشار یـافته شد. شافعى مى‌گفت: «لیث (م ۱۷۵ق) از مالک فقیـه‌تر است، جز آن کـه اصحاب لیث براى تدوین فقه او همت نگماشتند، ولى آراى مالک تدوین و منتشر گردید».[۶۴] ‌

    ۳٫ شاگردان متعصّب‌:

    وجود شاگردان متعصّب و ترویج کنندگان آثار این چهار مذهب و دفاع بى‌چون و چراى آنان از ا مذهب خویش، سبب توجّه بیشتر بـه این چهار مذهب گردید.[۶۵] شاگردان این مذاهب بـه آثار و آرای رئیس مذهب بسیـار تعصب ورزیده و هرگونـه مخالفت با آن را جایز نمـی دانستند. یکی از عالمان شیعه درون این باره مـی گوید: «یکى از عواملى کـه منجرّ بـه بسته شدن باب اجتهاد نزد اهل‏ سنت‏ شد، بزرگى و عظمت یک شخصیّت علمى بود. این عامل بعد از عصر رؤساى مذاهب چهارگانـه فقهى اهل‏ سنت‏: ابوحنیفه، مالک بن انس، محمّد بن ادریس شافعى و احمد بن حنبل، اثر خود را بـه طور ملموس درون جامعه اهل‏سنت و حوزه‏هاى علمى آنان گذاشت و به جهت اعجاب بیش از اندازه‏اى کـه نسبت بـه عمل‏کرد فقهى آنان برایشان پدید آمد، قدرت اظهار مخالفت و اجتهاد را از آنان گرفت».[۶۶]

    ‌۳٫ نقش زمامداران‌:

    در دوره‌هاى نخست، خلفا و زمامداران براى قضاوت از مجتهدان و صاحب نظران و اصحاب فتوا استفاده مى‌د؛ آراء و دیدگاه های آنان -که عالمان بـه کتاب و سنّت و مورد اعتماد مردم بوده و قدرت استنباط احکام را داشتند،- درون شـهرهاى اسلامى منتشر مى‌شد. درون دوره‌هاى بعد نیز، آنان بـه دنبالانى بودند کـه آراى صاحبان مذاهب گذشته را بیـان و اجرا کنند؛ از این رو، گاه همّت علماى دوره‌هاى بعد، فهم آراى ائمّۀ اربعه و تبیین آنـها، جهت دست یـابى بـه این مناصب بود. بـه این ترتیب آنان بـه مذهبى کـه خلیفه زمان آن را اختیـار کرده بود، رغبت نشان مى‌دادند. (و همـین امر سبب رسمـیّت یـافتن این مذاهب و ارجاع همگان بـه آنان شد).[۶۷] بعد نباید نقش حکومت را درون تعیین مصادیق مذاهب چهار گانـه نادیده گرفت. این مردم نبودند کـه مـی توانستند مذاهب را درون تعداد معینی محدود کنند، بلکه حکومت و دولت بود کـه مصادیق این انحصار را مشخص مـی کرد و در برخی از اوقات یکی از مذاهب را بر دیگری ترجیح مـی داد و گاهی اگر پیروان یک مذهب بـه مقام فتوا و قضاوت مـی رسیدند، مذهب مورد نظرشان را گسترش داده و در صدد عمومـی آن بر مـی آمدند؛ بـه طور مثال مذهب حنفی بـه علت قدرت و امکانات پیروانش، بیشترین گسترش را در  بین اهل سنت پیدا کرد، «ابو یوسف»، قاضی القضاه دولت عباسی کـه مورد احترام آنان بود، این مذهب را ترویج مـی کرد و عملاًانی کـه منسوب بـه مذهب حنفی بودند، منصب قضاوت را احراز مـی د.[۶۸]

    ۴٫ عوامل سیـاسی:

    یکی دیگر از علل انسداد باب اجتهاد و انحصار مذاهب درون فقه اهل سنت، عوامل سیـاسی است. دستگاه سیـاست درون آن عصر از رشد فکرى علما و حوزه‏هاى علمى هراسان بوده است؛ زیرا این علما و مجتهدان بودند کـه با استقلال فکرى و پویـایى اجتهاد خود، از اسلام دفاع کرده و جلوی بدعت‏ها و کج روى‏هاى حاکمان ظالم را مى‏گرفتند و اسلام را زنده و سربلند درون جامعه معرفى کرده و پیـاده مى‏نمودند و این، آن چیزى هست که با اه سوء حاکمان ظلم و جور سازگارى ندارد».[۶۹]

    البته درون کنار انحصار قرار این مذاهب، برخی از دسیسه های سیـاسی را جهت درون حاشیـه راندن فقه اهل بیت (علیـهم السلام)، نمـی توان نادیده گرفت؛ زیرا با توجه بـه کناره گرفتن حکومت های وقت از فقه و فقاهت اهل بیت (علیـهم السلام)، آنان درون صدد بودند این خلأ را هر چند ظاهراً، توسط برخی از فقیـهان، پر کنند.

    دورۀ چهارم فقه اهل سنت

    عصر رکود فقهى

    این دوره، از اواسط قرن هفتم آغاز و تا اواخر قرن سیزدهم ادامـه داشت و در واقع ادامۀ دوره سوم است.

    پس از آن کـه از قرن چهارم، مذاهب فقهى -هر چند درون محدودۀ مذاهب اربعه- حرکتى فعّال داشتند، از اواسط قرن هفتم، چرخ حرکت آنـها بـه کندى گرایید و رو بـه ضعف نـهاد.

    علت این مسئله، تحوّلاتى بود کـه در کشورهاى اسلامى پدیدار شد، و عمدۀ آن ضعف دستگاه خلافت اسلامى بود. خلافت اسلامى بـه دولت­هاى کوچک و حکومت‌هاى منطقه‌اى تبدیل شد.

    هجمـه‌هایى از سوى دشمنان اسلام؛ مسیحیـان و دوگانـه‌پرستان، براى درون هم شکستن کیـان اسلام آغاز شد، این یورش درون اواخر خلافت عبّاسیـان آغاز شد.

    از یک سو، جنگ هاى صلیبى (که از قرن پنجم قمرى آغاز و به مدّت دو قرن ادامـه یـافت)،[۷۰] سخت مسلمانان را درگیر خویش ساخت و شعله‌هاى آتش جنگ، همـه را فراگرفت و از سوى دیگر، درون همان زمان کـه پیکر کشور اسلامى، مجروح جنگ هاى صلیبى بود، حملۀ گستردۀ دیگرى از ناحیـه شرق توسّط قوم مغول بـه بلاد اسلامى آغاز شد. هجومى کـه همـه بلاد اسلامى را ویران ساخت و تا بغداد پایتخت خلافت اسلامى پیش رفت و آن را نیز تحت تصرّف خود درآورد. دانشمندان زیـادى کشته شدند و کتابخانـه‌هاى فراوانى بـه آتش کشیده شد.

    کشورهاى اسلامى از یک سو، تحت سیطرۀ مغول از جانب شرق و از سوى دیگر تحت سیطرۀ صلیبیّون از جانب غرب قرار گرفتند.[۷۱] ‌

    طبیعى بود کـه این هرج و مرج، درون همـه شئون بلاد اسلامى و از جمله فقه اثر بگذارد. حرکت‌هاى فقهى، رو بـه خمودى گذاشت و تفکر بستۀ تقلید، بیش از پیش حکم­فرما شد و (شدیدتر و گسترده‌تر از دورۀ قبل) بـه نقل آنچه کـه از گذشتگان بـه جاى مانده بود، اکتفا گردید و حدّ اکثر، گاه براى کتب گذشتگان شرحى نوشته مى‌شد، یـا تلخیص مى‌گردید.[۷۲] ‌

    هر چند درون این دوره، برخى از علما کتاب هایى را درون فقه تدوین د، ولى نسبت بـه گستردگى کشور اسلامى و جمعیّت مسلمانان و همچنین طول این دوره (حدود ۶ قرن)، بسیـار اندک است.

    برخى از فقهاى دورۀ چهارم:

    ۱٫ عزّ بن عبد السلام.

    ۲٫ عبد الوهّاب على بن کافى.

    ۳٫ تقى الدّین أبو الحسن على بن قاضى.

    ۴٫ احمد بن على بن حجر عسقلانى.

    ۵٫ جلال الدّین سیوطى.

    ۶٫ شیخ الاسلام أبو یحیى زکریـا بن محمّد انصارى.

    ۷٫ احمد بن محمّد بن على بن حجر هیثمى.

    ویژگى دورۀ چهارم: حکومت تفکر تقلیدى

    استاد «مصطفى زرقا» دربارۀ این دوره مى‌نویسد:

    «در این عصر، تفکر تقلیدى بسته، حکم­فرما بود و علما بـه جاى پى‌جویى علل و مقاصد شریعت درون فقه، بـه صرف حفظ و قبول آن چه درون کتاب هاى فقهى آمده بود، اکتفا مى‌د و در اواخر این دوره، تفکر عامـیانـه جاى اندیشـه‌هاى علمى را- نزد بسیـارى از فقها- گرفته بود».[۷۳] ‌

    در این دوره، کتاب‌هاى رسمى فتوایى زیـاد شد و همـین کتاب­ها، پیوسته از مـهم­ترین مراجع فقهى بـه شمار مى‌آمد. برخى از محقّقان، نام تعدادى از این فتاواى رسمى را چنین ذکر کرده‌اند:

    «فتاواى تاتارخانیـه، بزازیـه، ظهیریـه، هندیـه، خیریـه، زینیّه و مانند آن؛ فتاواى خانیـه، متعلق بـه قاضى خان، حسن بن منصور بود و فتاواى بزازیـه، بـه حافظ الدّین محمّد، معروف بـه ابن بزاز، تعلّق داشت و فتاواى زینیّه، از ابن نجیم، زین العابدین مصرى، از بزرگان فقهاى حنفى بود. فتاواى خیریّه، متعلق بـه خیر الدّین منیف فاروقى، و فتاواى هندیّه کـه با نام «فتاواى عالمگیرى» نیز شـهرت داشت، توسّط سلطان محمّد اورنیک زیب از پادشاهان سلسلۀ مغول کـه در هندوستان حکومت مى‌کرد، جمع‌آورى شد. بسیـارى از این فتواهاى رسمى، چاپ شده و موجود است».[۷۴]

    دورۀ پنجم فقه اهل سنت

    عصر بازگشت تلاش فقهى

    شروع این دوره، با تأسیس دولت عثمانى درون قرن سیزدهم صورت گرفت. دولت عثمانى درون مشرق ظهور کرد و به سمت غرب پیش رفت و در زمان سلطان محمّد فاتح، از پادشاهان دولت عثمانى، «قسطنطنیـه» فتح شد. اسلام که تا نیمى از اروپا را درون برگرفت و عمدۀ کشورهاى اسلامى، کشور واحدى را تشکیل دادند و به همـین سبب، مسلمانان داراى شوکت و عظمتى فوق العاده شدند.

    با توجّه بـه این کـه مذهب رسمى دولت عثمانى، حنفى[۷۵] بود، همّت ها صرف نوشتن کتاب ها و شرح و بسط کتب پیشین درون ارتباط با مذهب حنفى شد. این تلاش ها درون محدودۀ فقه حنفى انجام شد و سبب رشد و توسعۀ آن مذهب گردید. بـه موجب تعامل دولت عثمانى با دولت‌هاى غربى و روى آوردن دولت عثمانى، بـه تدوین قوانین منضبط و حکومتى، رشدى تازه درون مسیر اجتهاد درون محدودۀ فقه حنفى اتّفاق افتاد. هر چند دیگر مذاهب، همچنان درون رکود، باقى ماندند.

    محقّقان مى‌گویند: «شروع این دوره با پیدایش مجلۀ «الأحکام العدلیـه» درون سال ۱۲۸۶ آغاز شد. این مجله درون واقع دستورالعمل‌هاى واحد قضایى براى دادگاه‌ها بود، کـه توسّط جمعى بـه صورت قانون مدنى عام، منتشر مى‌شد. این جمع بـه وسیله گروهى هفت نفره، بـه ریـاست احمد جودت پاشا تشکیل مى‌شد. مبناى کار آنان، این بود که، قوانین را بـه سادگى، خالى از نقل اقوال مختلف و بر اساس یک رأى و نظر، درون اختیـار مجامع ذى ربط قرار دهند.

    این مجلّه درون نـهایت، داراى ۱۸۵۱ مادّه گردید؛ کـه از یک مقدّمـه و شانزده کتاب تشکیل شد، شانزده کتاب عبارت بود از: بیوع، اجارات، کفالت، حواله، رهن، امانت، هبه، غصب و اتلاف (یک کتاب)، شرکت، وکالت، صلح و إبرا (یک کتاب)، شفعه و حَجْر و اکراه (یک کتاب)، اقرار، دعوى، قضا، بیّنـه و سوگند (یک کتاب)».[۷۶]

    ویژگى‌هاى دورۀ پنجم:‌

    مـهم ترین ویژگی­هاى این دوره عبارت هست از:

    ۱٫ فعّال شدن مجامع فقهى و تدوین کتاب­هاى‌ فقهى (در محدودۀ مذهب حنفى).

    ۲٫ پیدایش مجله «الأحکام العدلیـه» و تدوین قوانین عام مدنى براى دادگاه‌ها.

    دورۀ ششم فقه اهل سنت

    عصر بیدارى و احیـاى مجدّد باب اجتهاد

    هر چند شروع حرکت جدید فقهى از ابتداى قرن سیزدهم و با انتشار مجلۀ الأحکام آغاز شد، ولى سالیـان طولانى مجامع فقهى و مجالس افتاء، درون محدوده مذهب حنفى- کـه مذهب رسمى دولت عثمانى بود- فتوا صادر مى‌د؛ که تا آن کـه جمعى از مصلحان و اندیشمندان، این حصر را شکستند و براى امر قانون‌گذارى اسلامى، از همـه مذاهب استفاده د.

    نخستینى کـه چنین تلاشى را آغاز کرد -به گفتۀ برخى از اندیشمندان- «سیّد جمال الدّین اسدآبادى»[۷۷] بود. تلاش وى آن بود کـه فقه را از منابع اصلى و نخستین خود برگیرد و با جمود بر مذهبى معین مبارزه کند. وى پایـه‌گذار نـهضت فکرى تازه‌اى درون شرق گردید و با تلاش هاى او قرن چهاردهم بـه عصر بیدارى مسلمانان مبدّل گشت. ‌

    پس از سیّد جمال، تلاش هاى وى توسّط شاگرد برجستۀ او، «شیخ محمّد عبده»[۷۸] پى‌گیرى شد. آنـها فقه را از تقیّد بـه مذهب خاص آزاد د و در اواخر سال ۱۹۱۴ مـیلادى، انجمنی از علما و دانشمندان درون مصر، گرد هم آمدند کـه اعضاى آن از مُفتى «الأزهر»[۷۹]، برخى از بزرگان دستگاه قضایى و استادان دانشگاه‌هاى حقوق و علوم قضایى تشکیل مى‌شد. آنان قوانین احوال شخصیّه را با استفاده از مذاهب چهارگانـه نوشتند. این انجمن بـه سبب مخالفت جمع دیگرى از علما، بعد از مدتى منحل شد؛ ولى اصلاح طلبى -که نیـاز روز جامعه اسلامى بود- درون مـیان مسلمانان شدّت گرفت و بار دیگر اصلاح قوانین با استفاده از تمامى مذاهب اربعه آغاز شد.

    گام بعدى این بود کـه در قانون‌گذارى بتوان بـه جز از مذاهب اربعه نیز استفاده کرد و همـین طور هم شد و در واقع، آخرین قدم‌ها براى آزادسازى فقه از انحصار درون چهار‌ مذهب برداشته شد.

    در دسامبر ۱۹۳۶ مـیلادى، هیأت وزیران مصر موافقت کرد کـه قانون فقه با استفاده از فقه اسلامى -بدون تقیّد بـه مذهب خاص-  تدوین شود.[۸۰]

    در این نـهضت جدید، اندیشمندان بر این اعتقادند کـه آراى فقها و صحابه و پس از آن تابعین، همان اعتبار و ارزش را دارد کـه آراى ابو حنیفه و مالک و شافعى و احمد بن حنبل دارد؛ بنابراین، هیچ ضرورتى ندارد کـه همـه، بـه فتواى یک مجتهد عمل کنیم؛ بلکه ممکن هست از فتاواى مجتهدان مختلف -از صحابه و تابعین- هر کدام کـه با نیـاز زمان سازگارتر هست استفاده کنیم.[۸۱] ‌

    ویژگى‌هاى دورۀ ششم:

    این دوره داراى دو ویژگى مـهم است:

    ۱٫ شروع نـهضت اصلاح طلبى درون ارتباط با فقه اسلامى و خروج اجتهاد از انحصار فقه حنفى و بهره‌گیرى از سایر مذاهب.

    ۲٫ گسترش نـهضت اصلاح طلبى و استفاده از آراى همـه فقها و مجتهدان مذاهب اسلامى و وضع قوانین، بر اساس بهترین آرا و سازگارترین فتواها با مقتضیـات و نیـازهاى زمان.

    منابع فقه اهل سنت

    صاحب نظران مسائل اسلامـی و کارشناسان علوم دینی؛ یعنی فقها و مجتهدان، احکام و قوانین الاهی را از مآخذی استنباط و استخراج مـی نمایند کـه به آن، منابع فقه یـا منابع اجتهاد و یـا ادله احکام گفته مـی شود.

    فقهاى مذاهب اسلامى درون بارۀ منابع فقه، نظریـات مختلفى بیـان داشته‌اند. این اختلاف نظر نـه تنـها بین فقهای شیعه و فقهای سنّی هست، بلکه بین فقهای اهل سنت نیز وجود دارد کـه به طور فشرده بـه بخشى از آنـها اشاره مى‌شود:

    الف: چنانکه علامـه ابو زهره درون کتاب تاریخ «المذاهب الاربعه» نقل مى‌کند، فقهاى حنفى مذهب (پیروان ابوحنیفه، نعمان بن ثابت)، منابع اجتهاد را عبارت از کتاب (قرآن)، سنت متواتره، اقوال صحابه، اجماع صحابه، قیـاس، استحسان و نظر عرف دانسته‌اند.[۸۲]

    ب : جمعى مثل علماى مذهب مالکى (پیروان مالک بن انس)، بـه کتاب، سنت، اجماع اهل مدینـه، مصالح مرسله (نوعى قیـاس)، قول صحابى غیر مستند بـه رأى و قیـاس منصوص العله، بـه عنوان منابع اجتهاد معتقدند، کـه دکتر صبحى محمصانى درون کتاب «فلسفه التشریع فى الاسلام» بـه این نظریـه اشاره دارد.[۸۳] همچنین بـه مالک بن انس، نسبت داده شده است، کـه معتقد هست منابع اجتهاد عبارتند از: کتاب، سنت، اجماع، قیـاس، استحسان، قاعدۀ استصلاح، مذهب صحابى، سد ذرایع، فتح ذرایع، قانون سلف، استصحاب، استقراء، برائت اصلیـه، عادت، عرف، استدلال و …[۸۴]

    ج ‍: گروهى مانند فقهاى شافعى (پیروان محمد بن ادریس شافعى)، کتاب، سنت، اجماع، قیـاس مستنبط العله، قیـاس تشبیـه و تمثیل را بـه عنوان منابع اجتهاد پذیرفته‌اند کـه این نظریـه نیز درون کتاب «فلسفه التشریع فى الاسلام» و غیر آن بیـان گردیده است.[۸۵]

    د : عده‌اى مانند دانشمندان حنبلى (پیروان احمد بن حنبل شیبانى)، منابع اجتهاد را عبارت از: کتاب، سنّت، قیـاس منصوص العله، قیـاس تشبیـه و تمثیل (در صورت ضرورت) و فتاواى صحابه (در صورتى کـه مخالف با کتاب و سنت و حتى، مخالف حدیث مرسل و ضعیف نباشد) دانسته‌اند.[۸۶]

    هـ: دسته‌اى مانند علماى مذهب ظاهرى کـه از داود بن على ظاهرى اصفهانى تبعیت مى‌کنند، بـه کتاب، سنّت و اجماع معتقدند، ضمن آن کـه براى اجماع بعد از عصر خلفا، جایگاهى قایل نیستند. بـه طورى کـه ابن حزم اندلسى ظاهرى -دومـین پیشواى مذهب ظاهرى- مى‌گوید: «هر دعوى اجماع آنـها (یعنى مسائلى کـه پس از عصر خلفا، طرح شده است) را نماید، دروغ گفته است».[۸۷]

    در هر حال، ناگفته نماند کـه در بین اهل سنت، دیدگاه­ها ی دیگرى نیز وجود دارد؛ مانند آن چه استاد محمد دوالیبى درون کتاب «المدخل إلى علم اصول الفقه» از آن بـه عنوان منابع استنباط احکام یـاد کرده هست که عبارتند از: کتاب، سنت، اجماع و اجتماع.[۸۸] محمد رشید رضا، نویسندۀ معروف نیز درون کتاب «الوحی المحمدی» همـین نظریـه را‌ پذیرفته است.[۸۹]

    و: منابع اجتهاد درون فقه شیعه عبارت هست از قرآن، سنت (قول و فعل و تقریر معصوم)، اجماع کاشف از قول معصوم، و عقل[۹۰]. این اعتقاد غالب فقهاى امامـیه «مذهب جعفرى» است. بعضى مانند علماى اخباری  که از پیروان «ملا محمد امـین استرآبادى» هستند، تنـها کتاب و سنت را بـه عنوان منبع استنباط احکام پذیرفته‌اند. و برخى از آنـها نیز منابع اجتهاد را منحصر بـه سنت دانسته‌اند.[۹۱]

    منابع مشترک فقه اهل سنّت و شیعه

    منابع مشترک فقه اهل سنت با یک­دیگر و با شیعه عبارت هست از قرآن و سنّت و اجماع. تفاوتى کـه هست درون نحوۀ برداشت از قرآن و در محدودۀ سنّت و در نحوۀ حجّیت اجماع درون استنباط احکام مى‌باشد.[۹۲]

    بسیـارى از اهل سنّت ادلّۀ احکام را چهار دلیل قرار مى‌دهند و پس از کتاب و سنّت و اجماع، قیـاس را ذکر مى‌کنند.[۹۳] برخى از آنان از دلیل چهارم با تعبیر «قیـاس و اجتهاد» یـاد کرده‌اند[۹۴] و برخى بـه دلیل «العقل و الاستصحاب» تعبیر نموده‌اند.[۹۵] بـه نظر مى‌رسد کـه آنان «دلیل عقل» را تعبیرى مرادف با قیـاس و استحسان و … قرار مى‌دهند.[۹۶] ‌

    در اصول فقه اهل سنّت، مسائل عقلى کـه دخیل درون استنباط هستند بـه صورت یک بحث تحلیلى و منضبط مطرح نشده است. آن چه از مباحث عقلى کـه در اصول فقه متأخّرین شیعه مطرح است، آنان بـه صورت متفرّق مطرح کرده‌اند، و کمتر بـه تقسیمات حکم عقل و یـا ملاک حجیّت عقل و نحوۀ استنباط از دلیل عقل پرداخته‌اند.[۹۷]

    قرآن، منبع فقه اهل سنت

    اساسى‌ترین و مـهم‌ترین منبع و مأخذ مورد اتّفاق مسلمانان درون استنباط احکام الاهی، قرآن کریم است. کتاب خدا مشتمل بر اصول عقاید، تاریخ، اخلاق و احکام و … است. بخش مربوط بـه احکام را اصطلاحاً «آیـات الاحکام» یـا «احکام القرآن» نامـیده‌اند. گفته شده: تعداد آیـات الاحکام درون قرآن، پانصد آیـه است.[۹۸]

    برخى گفته‌اند: از معظم آیـات قرآن بـه نحوى، استفادۀ احکام مى‌شود: بـه نحو صریح یـا با استنباط از آیـه‌اى بدون ضمـیمـه آیـات دیگر، یـا با انضمام دو یـا چند آیـه بـه یک­دیگر[۹۹] و یـا با انضمام آیـه، بـه روایتى کـه مفسِّر و مبیِّن آن است، ولى این سخن سخنى اغراق‌آمـیز است.[۱۰۰]

    در ارتباط با قرآن و اعتماد بـه آن بـه عنوان منبع اصلی استنباط احکام، سه مسئله حتما مورد توجّه قرار گیرد: یکى درون ناحیـه صدور؛ یعنى انتساب آن بـه خداوند و دیگر تحریف‌ناپذیرى قرآن و سوم درون ناحیـه دلالت و برداشت احکام از قرآن.

    الف: قرآن کلام خدا است:

    قرآن کلام خداوند هست و این، اعتقاد تمامى مسلمانان است. آنان قرآن را وحى الاهى مى‌دانند کـه از سوى خدا درون اختیـار پیـامبر (صلى الله علیـه و آله) قرار گرفته و خود پیـامبر نیز درون هنگام دریـافت وحى، یقین داشت کـه این کلام از سوى خداوند است. سپس پیـامبر (صلى الله علیـه و آله) نیز بدون کم و زیـاد، آن را بر مردم تلاوت کرده و آن چه هم اکنون درون دست ما هست همان قرآن واقعى و کلام اللّٰه حقیقى است. حتى بـه عقیدۀ بعضى ترتیب آیـات و سوره‌ها، آغاز و پایـان سور بـه صورت کنونى کـه دست ما است، همان چیزى هست که از طرف خداوند توسط جبرئیل امـین بر پیـامبر اکرم (صلى الله علیـه و آله) فرستاده شده است.[۱۰۱] مقصود از این کـه قرآن وحى الاهى هست فقط درون معنا و مفهوم نیست، بلکه مراد آن هست که عین الفاظ آن نیز، کلام خدا است.

    حقّانیت بـه این معنا کـه قرآن موجود درون مـیان ما همان قرآنى هست که بر پیـامبر اکرم (صلى الله علیـه و آله) نازل شده هست را از راه وجوه مختلف اعجاز و از راه تواتر قرآن درون مـیان تمامى عصرها و نسل‌ها از صدر اسلام که تا کنون مى‌توان اثبات کرد.انى همچون «سیوطى» که تا سى و پنج وجه درون اعجاز قرآن بیـان نموده‌اند.[۱۰۲]

    ب: تحریف‌ناپذیرى قرآن:

    به اعتقاد محقّقان اسلامى اعمّ از شیعه و اهل سنّت، قرآن نـه تنـها درون زمان نزول، دست خوش تغییر نشده، بلکه بعد از آن که تا به امروز نیز تغییرى نکرده و آنچه هم اکنون درون دست ما هست همان قرآن نازل‌شدۀ بر پیـامبر (صلى الله علیـه و آله) است. احتمال تحریف درون قرآن از شبهات بى‌اساسى هست که مطرح شده است. (مراد از تحریفى کـه مورد بحث ما است، کم یـا زیـاد یـا تبدیل شدن قرآن موجود نسبت بـه قرآن واقعى است). قرآن کتابى هست که «لٰا یَأْتِیـهِ الْبٰاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لٰا مِنْ خَلْفِهِ؛[۱۰۳] هیچ گونـه باطلى، از پیش رو و سر بـه سراغش نمى‌آید». این آیـه نفوذ هرگونـه باطلى را درون قرآن (از جمله تحریف) درون زمان نزول و در زمان‌هاى بعد، از سوى هر شخص یـا گروهى نفى مى‌کند.

    در جاى دیگر مى‌فرماید: «إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ؛[۱۰۴] ما قرآن را نازل کردیم و به طور قطع ما حافظ و نگهبان آن هستیم» و همچنین «حدیث ثقلین» کـه تمسّک بـه کتاب را که تا دامنۀ قیـامت، واجب و عدم جدایى آن از عترت را که تا هنگام ورود بر حوض و در محضر پیـامبر (صلى الله علیـه و آله)، فرض نموده، دلیل بر عدم تحریف قرآن که تا پایـان دنیـا است؛ زیرا دستور تبعیت از کتاب تحریف یـافته، بهى داده نمى‌شود.

    اکثریت قریب بـه اتّفاق علماى فریقین (سنی و شیعه)، تحریف را ردّ کرده‌اند و لذا بـه هیچ مذهبى نمى‌توان نسبت قول بـه تحریف داد و معتقدان بـه تحریف قرآن، تعداد کمـی هستند کـه با توجّه بـه ادلّۀ متقن کـه اجمالًا بـه آن اشاره شد، عقیدۀ آنان باطل و قول آنان بى‌اساس است.[۱۰۵]

    ج: حجیّت نصوص و ظواهر قرآن:

    با توجّه بـه این کـه در بحث گذشته روشن شد کـه قرآن از جهت صدور قطعى است، اینک بحث دربارۀ دلالت قرآن است. شکى نیست کـه آیـات قرآن نامفهوم نمى‌باشد؛ ولى این گونـه نیست کـه همۀ قرآن از جهت دلالت و افادۀ معنا، قطعى و یقینى باشد؛ چرا کـه خود قرآن آیـاتش را بـه محکمات و متشابهات تقسیم کرده است،[۱۰۶] اما آیـات متشابه را مى‌توان درون پرتو محکمات تفسیر و تبیین کرد.

    مطلب دیگر این کـه محکمات بـه دو بخش تقسیم مى‌شوند: «نصوص» کـه در افادۀ معنا بـه حدّى روشن هستند کـه احتمال خلاف درون آن راه ندارد و «ظواهر» کـه ظنّى الدلاله هستند.[۱۰۷]

    بحث مـهم، حجیّت این ظواهر است. اهل سنّت بحث حجیّت ظواهر قرآن را مسلّم گرفته و گفته‌اند: ظاهر قرآن حجّت هست مگر آن کـه دلیلى بر تأویل، تخصیص یـا نسخ آن داشته باشیم.[۱۰۸] ‌

    همۀ علماى اسلام ظواهر را بـه دلیل ارتکاز عقلا[۱۰۹]‌ و لزوم نقض غرض‌[۱۱۰]، فى الجمله حجّت مى‌دانند. گرچه حجیّت خصوص ظواهر قرآن بـه دلیل ویژگى‌هاى خاص آن از سوى اخبارى‌ها (گروهى از محدّثان امامـیّه) مورد تردید قرار گرفته است.[۱۱۱]

    به هر حال حجیّت نصوص و ظواهر قرآن واضح‌تر از آن هست که نیـاز بـه بحث زیـادى داشته باشد و امروزه افکار اخبارى‌ها درون مجامع و حوزه‌هاى علمى شیعه هیچ گونـه طرفدارى ندارد و مى‌توان آن را جزو عقاید منقرض شده و پایـان یـافته بـه حساب آورد.

    سنت، منبع فقه اهل سنت

    به اتّفاق تمامى فقهاى اسلام، «سنّت» دومـین منبع استنباط است. از نظر اهل سنت و شیعه، هر چند قرآن مـهم­ترین منبع فقه و احکام اسلام است، اما هرگز تنـها منبع نیست؛ زیرا همان طوری کـه «محمد بن ادریس شافعی» یکی از چهار رهبر بزرگ اهل سنت مـی گوید: «از یک طرف درون قرآن همۀ امور مورد نیـاز نیـامده هست و از طرف دیگر آن چه آمده بسیـاری از آنـها نیـازمند بیـان و تبیین هست و غیر از رسول (صلی الله علیـه و آله)[۱۱۲]ی توان این کار را ندارد؛ زیرا بـه حکم رسالتی کـه دارد حتما قرآن را تبیین کند و اگر بـه کلی سنت را مردود شماریم، بـه مشکل بزرگی گرفتار خواهیم آمد؛ مثلاً درون آیـات الاهی عدد رکعات نمازهای روزانـه مشخص نشده است، همان گونـه کـه انواع و مقدار زکات نیز ذکر نگردیده است».[۱۱۳]

    بر همـین اساس، اهل سنت و همۀ مسلمانان، یکی دیگر از منابع بسیـار مـهم فقه را، «سنّت» مـی دانند و بسیـاری از احکام را از آن استفاده و استخراج مـی کنند. سنّت درون اصل عبارت هست از آن چه بـه جز قرآن، از نبى اسلام (صلى الله علیـه و آله) صادر شده، چه قول باشد (که شامل کتاب و نوشته نیز مى‌شود) و چه فعل یـا تقریر[۱۱۴]، مشروط بـه آن کـه مربوط بـه احکام شرعیـه باشد.[۱۱۵] ‌

    فقهاى مکتب اهل بیت (علیـهم السلام)، سنّت را تعمـیم داده و گفته‌اند: سنّت عبارت هست از قول و فعل و تقریر معصوم، (پیـامبر و اهل بیت (علیـهم السلام)).[۱۱۶]

    حجیّت سنّت رسول خدا (صلى الله علیـه و آله):

    حجیّت سنّت رسول اللّٰه (صلى الله علیـه و آله) با قبول نبوّت و رسالت آن حضرت ثابت مـی شود، ضمن آن کـه از قرآن نیز مى‌توان بر این مطلب استدلال کرد: خداوند متعال درون قرآن مى‌فرماید: «وَ مٰا آتٰاکمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا؛[۱۱۷] آن چه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید (و اجرا کنید)، و از آن چه نـهى کرده خوددارى نمایید». این آیـه اطلاق دارد و تمام اوامر و نواهى پیـامبر را شامل مى‌شود. خداوند با این آیـه، اطاعت پیغمبر را درون آن چه براى مردم آورده و از آن چه نـهى کرده، واجب نموده هست که شامل قول و فعل و تقریر آن حضرت مى‌شود. سپس با بیـان جملۀ: «وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ شَدِیدُ الْعِقٰابِ؛[۱۱۸] و از (مخالفت) خدا بپرهیزید کـه خداوند کیفرش شدید است»، هشدار داده و تخلّف از آن جناب را مستلزم کیفر دانسته است.

    همچنین درون آیۀ ۵۹ سورۀ نساء، اطاعت از رسول اللّٰه (صلى الله علیـه و آله) را واجب شمرده شده است: «أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ؛ اىانى کـه ایمان آورده‌اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیـامبر خدا و اولو الأمر[ اوصیـاى پیـامبر] را». نیز درون آیۀ ۳ و ۴ سورۀ نجم مى‌فرماید: «وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوىٰ* إِنْ هُوَ إِلّٰا وَحْیٌ یُوحىٰ؛ و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‌گوید! آن چه مى‌گوید چیزى جز وحى کـه بر او نازل شده نیست»، کـه اثبات مى‌کند تمام گفته‌هاى پیغمبر (صلى الله علیـه و آله) از ناحیـه خدا هست و بـه عبارتى دیگر همـه آنـها وحى است، منتهى قسمتى از وحى، قرآن هست و قسمتى دیگر، احادیث آن حضرت.[۱۱۹]

    سنّت صحابه:

    جمـهور اهل تسنّن، بـه جاى سنّت اهل بیت، سنّت «صحابه» را حجّت قرار داده‌اند؛[۱۲۰]  که تا خلاء کمبود ادلّه را جبران کنند. آنان معتقدند کـه صحابىى هست که پیـامبر اسلام را درون زمان حیـات آن حضرت درون حالى کـه مسلمان بوده است، دیده باشد و بر اسلام از دنیـا برود[۱۲۱] و اتّفاق نظر دارند کـه هراطلاق نام صحابى بر او صحیح باشد، عادل است.[۱۲۲]

    اهل سنّت براى عدالت صحابه دلایلى دارند؛ از جمله بـه آیۀ شریفۀ «کنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنّٰاسِ؛[۱۲۳] شما بهترین امتى بودید کـه به سود انسان ها آفریده شده‌اند…» و آیۀ «وَ کذٰلِک جَعَلْنٰاکمْ أُمَّهً وَسَطاً لِتَکونُوا شُهَدٰاءَ عَلَى النّٰاسِ؛[۱۲۴] همان‌گونـه (که قبلۀ شما، یک قبلۀ مـیانـه است) شما را نیز، امت مـیانـه‌اى قرار دادیم (در حد اعتدال، مـیان افراط و تفریط)؛ که تا بر مردم گواه باشید» و آیۀ «لَقَدْ رَضِیَ اللّٰهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبٰایِعُونَک تَحْتَ الشَّجَرَهِ؛[۱۲۵] خداوند از مؤمنان-هنگامى کـه در زیر آن درخت با تو بیعت د- راضى و خشنود شد»،  استدلال کرده‌اند.

    دانشمندان این گروه بـه روایـاتى نیز تمسّک جسته‌اند کـه مـهم ترین آن، این حدیث معروف است‌: «أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم؛ اصحاب من همچون ستارگان آسمانند. بـه هر کدام اقتدا کنید، هدایت مى‌شوید».[۱۲۶]

    نقد سنت صحابه

    پیروان مکتب اهل بیت (علیـهم السلام) معتقدند، صحابه رسول اللّٰه (صلى الله علیـه و آله) هر چند امتیـاز و افتخار مصاحبت پیـامبر را داشته‌اند، و در مـیان آنـها شخصیت‌هاى والامقام پیدا مى‌شوند، ولى بـه گواهى قرآن و حدیث و تاریخ، از نظر عدالت همانند اشخاص دیگر، جمعى عادل و گروهى غیر عادل بودند.

    اهل سنت درون اثبات عدالت صحابه بـه سه آیۀ قرآن[۱۲۷] استدلال نمودند، درون حالى کـه آیۀ اوّل و دوم (آل عمران، ۱۱۰ و بقره، ۱۴۳) مربوط بـه تمام امّت است، نـه خصوص صحابه و آیۀ سوم (فتح، ۱۸)، مخصوصانى هست که درون بیعت رضوان شرکت کرده‌اند و همۀ صحابه را شامل نمى‌شود. بـه علاوه رضایت خداوند بـه خاطر مسئلۀ بیعت رضوان دلیل بر رضایت او درون برابر همۀ کارها نخواهد بود.

    «ابن حزم» از فقهای اهل سنت، روایتی را کـه اهل سنت به منظور عدالت صحابه بـه آن تمسک جسته اند[۱۲۸] را ساقط و مکذوب و نادرست مى‌داند.[۱۲۹] علاوه بر این، درون بعضى از روایـات چنین نقل شده است: «أهل بیتی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم؛ اهل بیت من همچون ستارگان آسمانند. بـه هر کدام اقتدا کنید، هدایت مى‌شوید»،[۱۳۰] و این حدیث با حدیث متواتر ثقلین درون حجیت سنت اهل بیت (علیـهم السلام)، هماهنگ است.

    قرآن مجید بارها از گروهى از صحابه کـه به مـیدان جنگ پشت کرده‌اند یـا تخلّف از قول رسول اللّٰه (صلی الله علیـه و آله) نموده‌اند یـا بر آن حضرت ایراد نموده‌اند، سخن مى‌گوید و بعضى را با صراحت فاسق مى‌شمارد؛ درون یک جا مى‌فرماید: «بعضى از مؤمنان هستند کـه دربارۀ تقسیم زکات، بر تو خرده مى‌گیرند اگر از آن بـه آنـها بخشیده شود راضى مى‌شوند و اگر چیزى داده نشوند خشمگین خواهند شد».[۱۳۱] درون جاى دیگر مى‌فرماید: «اىانى کـه ایمان آورده‌اید اگر فاسقى خبرى براى شما بیـاورد، تحقیق کنید، مبادا جمعیّتى را بـه مصیبتى گرفتار کنید، سپس پشیمان شوید»،[۱۳۲] کـه غالب مفسّران اهل سنّت آن را دربارۀ «ولید بن عقبه» مى‌دانند کـه از صحابه بود. ابن عاشور درون تفسیر خود آن را مورد اتّفاق مى‌شمارد و روایـات متضافره را ناظر بـه آن مى‌داند.[۱۳۳] ‌

    قرآن درون سورۀ نور و احزاب و برائت و منافقون، از گروهى از افراد بـه ظاهر مسلمان سخن مى‌گوید کـه به ظاهر جزو صحابه بودند، ولى درون باطن منافق بودند و نام‌هاى آنـها هرگز ذکر نشده است. داستان معروف «افک» درون سورۀ نور[۱۳۴] دربارۀ نکوهش بعضی از صحابه هست که بـه یکی از همسران پیـامبر (صلى الله علیـه و آله) تهمت زدند. [۱۳۵]

    اضافه بر همۀ اینـها، کارهایى از بعضى از صحابه شناخته شده سر زده کـه با هیچ منطقى قابل توجیـه نیست. همـه مى‌دانیم داستان جنگ جمل را طلحه و زبیر کـه صحابى معروف بودند بـه راه انداختند و بر امام وقت خود خروج د و طبق بعضى از تواریخ هیجده هزار نفر از مسلمانان درون این جنگ کشته شدند[۱۳۶] و نیز مى‌دانیم معاویـه همـین کار را درون برابر امام وقت، على (علیـه السلام) انجام داد و طبق نقل مسعودی یک صد و ده هزار نفر از مسلمانان درون جنگ صفین بـه قتل رسیدند.[۱۳۷] آیـا این خونریزى‌ها قابل توجیـه هست و چنین افرادى را‌ مى‌توان عادل شمرد؟! آیـا نام مجتهد بر آنـها نـهادن و این گناهان عظیم را توجیـه با عقل و منطق سازگار است؟! اگر چنین باشد هر گناهى را درون هر عصر و زمانى با این عنوان مى‌توان توجیـه کرد! کدام دانشمند منصفی حاضر مى‌شود چنین مطالبى را بپذیرد؟!

    به هر حال ما بـه صحابۀ پیـامبر (صلى الله علیـه و آله) بـه جهت مصاحبت آنـها با پیـامبر (صلى الله علیـه و آله) احترام مى‌گذاریم، ولى آنـها را مانند سایر مسلمانان بـه دو گروه بلکه بـه چند گروه تقسیم مى‌کنیم. آنـها کـه عادل بوده‌اند روایتشان از پیـامبر (صلى الله علیـه و آله) پذیرفته است.[۱۳۸]

    اجماع، منبع فقه اهل سنت

    سومـین منبع درون استنباط احکام درون فقه اهل سنت، «اجماع» است. این دلیل درون نظر اهل سنّت بسیـار مـهم هست تا جایی کـه «ابن تیمـیه» یکی از علماى اهل سنّت درون ترتیب ادلّه و منابع استنباط گفته‌ است: «اوّلین دلیلى کـه مجتهد را از همۀ ادلّۀ دیگر بى‌نیـاز مى‌کند و با وجود آن بـه هیچ دلیل دیگرى نیـاز ندارد، اجماع هست که اگر آن را بـه دست آورد لازم نیست سایر ادلّه را پى‌گیرى کند و لذا کتاب و سنّت مخالف با آن را حتما تأویل کند یـا منسوخ بداند، سپس درون رتبۀ دوم نوبت بـه کتاب و سنّت متواتر، آن گاه نوبت بـه خبر واحد و قیـاس مى‌رسد».[۱۳۹] وى مى‌گوید: بـه جهت اهمـیّت اجماع درون نزد اهل سنّت بـه آنان «اهل سنّت و جماعت» مى‌گویند.[۱۴۰]

    مشروعیّت دیدگاه اهل سنت درون مسئلۀ خلافت و جانشینی رسول خدا (صلى الله علیـه و آله) منوط بـه مشروعیّت اجماع است.[۱۴۱]

    تعاریف مختلفى از سوى اهل سنّت براى اجماع ذکر شده است؛ نظیر: «اتّفاق تمام امّت اسلام»،[۱۴۲] «اتّفاق اهل حلّ و عقد»،[۱۴۳] «اتّفاق تمام مجتهدان بعد از رحلت پیـامبر (صلى الله علیـه و آله)»،[۱۴۴] «اتّفاق مجتهدان یک عصر از امّت محمّد (صلى الله علیـه و آله) بعد از رحلت آن حضرت بر امرى از امور دین»،[۱۴۵] «اتّفاق اهل مدینـه»، « اتّفاق اهل مکه» « اتّفاق اهل حرمـین»[۱۴۶]  و … .

    آن چه مـهم هست بررسى دلیل آنان بر حجیّت اجماع است. سؤالى کـه مطرح هست این هست که اتّفاق نظر بخشى از مردم یـا تمام مسلمانان (بنابر اختلاف تعاریف) چگونـه مى‌تواند ارائه دهنده حکم الاهى باشد؛ آن هم درون کنار کتاب و سنّت و مستقل از آن دو، بلکه بـه قول بعضى بالاتر از آن دو، و به عبارت دیگر چه ملازمـه‌اى بین اجماع و حکم خداوند وجود دارد؟

    علماى اهل سنّت ادلّۀ مختلفى بر حجیّت اجماع بـه عنوان یک دلیل مستقل ذکر کرده‌اند کـه عصارۀ آن‌ چنین است: آنان مى‌گویند: آیـاتى از قرآن دلالت بر حجیّت اجماع مى‌کنند؛ مانند آیۀ ۱۱۵ سورۀ نساء کـه مى‌فرماید: «کسى کـه بعد از آشکار شدن حق، با پیـامبر مخالفت کند و از راهى جز راه مؤمنان پیروى نماید ما او را بـه همان راه کـه مى‌رود مى‌بریم و به دوزخ داخل مى‌کنیم و جایگاه بدى دارد».

    آنـها مى‌گویند: بى‌شک مخالفت با پیـامبر (صلى الله علیـه و آله) بـه تنـهایى موجب مجازات الاهى است. پیمودن راهى جز راه مؤمنان نیز بـه تنـهایى سبب مجازات هست و گرنـه جمع مـیان مخالفت پیـامبر (صلى الله علیـه و آله) و مخالفت مؤمنان بیـهوده خواهد بود.[۱۴۷]

    آیۀ دیگری کـه به آن استدلال کرده اند، آیۀ ۵۹ سورۀ نساء هست که مى‌فرماید: «هرگاه درون چیزى نزاع داشتید (براى رفع نزاع) آن را بـه خدا و پیـامبر بازگردانید».

    مفهوم این آیـه آن هست که وقتى اتّفاق نظر وجود داشته باشد و نزاعى درون کار نباشد رجوع بـه خدا و رسول (صلى الله علیـه و آله) لازم نیست و این معناى حجیّت اجماع است. ‌

    گاه بـه حدیث معروفى کـه در «سنن ابن ماجه» آمده هست که پیـامبر فرمود: «إنّ أمّتی لا تجتمع على ضلاله؛ امّت من بر گمراهی اتفاق نمـی کنند».[۱۴۸] استدلال کرده‌اند. درون نقل دیگرى مى‌خوانیم کـه آن حضرت فرمود: «سألتُ اللّٰه أن لا یجمع أمّتی على ضلاله فأعطانیـها‌؛[۱۴۹] من از خدا خواستم کـه امّت من بر گمراهی اتّفاق نکنند و خداوند دعاى مرا مستجاب کرد».

    در نظر شیعه امامـیّه، اجماع، درون صورتی حجت هست که کاشف از رأى معصوم (ع) باشد.

    نقد دلیل اجماع اهل سنت

    اهل سنت درون اثبات اجماع بـه عنوان یک دلیل مستقل درون کنار کتاب و سنت، بـه آیـات و روایـاتی استدلال نمودند ولى مخالفان اجماع (به عنوان دلیل مستقل)، درون همۀ این ادلّه مناقشـه کرده‌اند و گفته‌اند:

    امّا آیۀ ۱۱۵ سورۀ نساء، اشاره بـه دو چیز نمى‌کند، بلکه پیروى غیر راه مؤمنان، تأکیدى بر مخالفت پیـامبر (صلى الله علیـه و آله) هست نـه این کـه یک امر مستقلّى باشد؛ زیرا مؤمنان راه پیـامبر را برگزیده‌اند. این جواب از کلام غزّالى درون «المستصفى» نیز استفاده مى‌شود.[۱۵۰] از این گذشته مراد از متابعت غیر سبیل مؤمنان، انکار اسلام و ایمان هست و ارتباطى با مسائل فردى فقهى ندارد.

    به فرض کـه از این مناقشات صرف نظر شود، آیۀ شریفه، اجماع را تنـها درون صورتى حجّت مى‌شمارد کـه همۀ مسلمانان بدون استثنا راهى را برگزینند و این چیزى نیست کـه مشکل فقیـهان را حل کند.

    امّا آیۀ ۵۹ سورۀ نساء ناظر بـه اختلافات هست و دستور مى‌دهد درون اختلافات، قضاوت را بـه خداوند و پیـامبر (صلى الله علیـه و آله) واگذارید و از آنـها داورى بطلبید و این ارتباطى با مسائل فقهى ندارد. بـه علاوه هرگاه دلالت این آیـه را بر حجیّت اجماع بپذیریم، درون این آیـه نیز، مانند آیـه پیشین سخن از اجماعى هست که تمام مؤمنان درون آن شرکت داشته باشند.

    و امّا درون مورد روایتی کـه از «سنن ابن ماجه» نقل شده، برخى درون صحت سند آن مناقشـه کرده‌اند کـه با مراجعه بـه شرح «نووى» بر صحیح مسلم روشن مى‌شود.[۱۵۱]

    از نظر دلالت، ضلالت و گمراهى غالباً بـه معناى انحراف درون اصول دین است؛ لذا این تعبیر درون مورد فقیـهى کـه در یک مسئلۀ فقهى خطا کند بـه کار نمى‌رود و نمى‌گویند: آن فقیـه، راه ضلالت را پیموده است.

    از این گذشته بـه فرض کـه از مناقشۀ درون سند و دلالت آن صرف نظر کنیم، حجیّت اجماع را درون جایى کـه همۀ امّت اتفاق نظر بر چیزى داشته باشند اثبات مى‌کند و این با تعاریف دیگر (مانند اجماع اهل مدینـه، اجماع اهل حلّ و عقد یعنى علماى بلاد) کـه براى اجماع ذکر کرده‌اند سازگار نیست.

    دیدگاه امامـیّه درون اجماع:

    علماى امامـیّه اگر اتّفاق نظرى از تمام امّت حاصل شود آن را حجّت مى‌دانند؛ زیرا معصوم را هم جزو امّت و به عنوان یکى از برترین فرد امّت مى‌شمارند، حتّى اتّفاق نظر علماى امامـیّه را کاشف از نظر معصوم (ع) مى‌دانند. از آن چه گفته شد روشن مى‌شود کـه در نظر امامـیّه، اجماع دلیلى مستقل بر حکم شرعى نمى‌تواند باشد، مگر از آن جهت کـه کاشف از رأى معصوم است؛ چرا که:

    اوّلًا: اتّفاق نظر فقها کـه خود را پیرو ائمّه (علیـهم السلام) مى‌دانند و مقیّد هستند سخنى بدون دلیل نگویند، ملازمـه عادى با رأى معصوم دارد.

    ثانیـاً: با اتّفاق نظر فقها، براى فقیـه، حدس یقینى بـه رأى معصوم حاصل مى‌شود، چون وقتى فتواى یک فقیـه براى فقیـه دیگر ظن و گمان بـه حکم شرعى آورد، فتواى همۀ فقها منتهى بـه یقین مى‌شود.

    ثالثاً: درون جایى کـه هیچ مدرکى (دلیل یـا اصل) بر حکم درون دست ما نیست. اتّفاق نظر علما مى‌تواند حاکى از وجود دلیل معتبر درون نزد آنـها باشد و نشان مى‌دهد کـه مطلب را بلا واسطه یـا با وسائطى کـه به دست ما نرسیده از امام معصوم گرفته‌اند. حتّى بعضى از دانشمندان شـهرت مسئله‌اى درون مـیان فقهاى نخستین را از همـین طریق حجّت مى‌شمارند.

    قابل توجّه این کـه اگر علماى امامـیّه از این اجماع تعبیر بـه «اجماع حدسى» مى‌کنند نـه بـه معناى ظن و گمان هست بلکه منظور علم و یقینى هست که از طریق حس حاصل نشده است.[۱۵۲]

    منابع اختصاصی فقه اهل سنت

    منابعی به منظور استنباط احکام درون فقه اهل سنت وجود دارد کـه اختصاص بـه آنـها دارد. این منابع کـه از آنـها بـه «منابع فرعی فقه» نیز یـاد مـی شود عبارتند از: قیـاس، استحسان، استصلاح (مصالح مرسله)، سدّ و فتح ذرائع، عرف، شریعت سلف و مذهب صحابی. بخشى از منابعى کـه در این قسمت مورد بحث قرار مى‌گیرد، مواردى هستند کـه بر آنـها واژۀ «اجتهاد الرأى» اطلاق مى‌شود، زیرا اجتهاد دو اصطلاح دارد:

    ۱٫ اجتهاد بـه معناى اعم کـه عبارت هست از بـه کارگیرى تمام سعى و تلاش براى بـه دست آوردن حکم از ادلّه. این گونـه اجتهاد مورد اتفاق تمام علماى اسلام است.

    ۲٫ اجتهاد بـه معناى خاص کـه عبارت هست از «اجتهاد الرأى» و به کارگیرى قیـاس، استحسان، استصلاح و سدّ و فتح ذرایع درون مواردی کـه نص وجود ندارد، و لذا گاه کلمۀ اجتهاد را مرادف با (این موارد و به خصوص) قیـاس قرار مى‌دهند.[۱۵۳]

    نوع دوم اجتهاد، مخصوص اهل سنّت است. طرفداران اجتهاد الرأى هر چند براى اعتبار آن درون تک تک موارد، ادلّه‌اى از کتاب و سنّت آورده‌اند، ولى بـه نظر مى‌رسد کـه منشأ این گونـه اجتهادات دو امر بوده است:

    ۱٫ بـه کارگیرى اجتهاد الرأى از سوى برخى از صحابه درون حالى کهانى دیگر از صحابه شدیداً درون مقابل آن ایستادگى نموده‌اند. از «ابن عبّاس» و «عبد اللّٰه بن مسعود» نقل شده کـه مدّعیـان اجتهاد بـه رأى را دعوت بـه مباهله مى‌نمودند. ازانى کـه در بـه کارگیرى این گونـه اجتهاد شـهرت دارند، عمر بن خطاب هست و درون عصر بعد از صحابه، ابو حنیفه را امام اهل رأى شمرده‌اند و بدین جهت بسیـارى او را مذمت کرده‌اند.[۱۵۴] مکتب رأى درون مقابل مکتب حدیث بـه فقهاى کوفه درون مقابل فقهاى مدینـه نسبت داده شده است.[۱۵۵] از جملۀ اصحاب رأى مى‌توان أبو یوسف، ابن سماعه، أبو مطیع بلخى و بشیر مریسى را نام برد.[۱۵۶]

    ۲٫ بسته شدن راه وصول بـه احکام بعد از رسول اللّٰه (صلى الله علیـه و آله) مى‌باشد؛ با وفات رسول گرامى اسلام (صلى الله علیـه و آله) و انقطاع وحى و انقطاع مردم از خاندان وحى، راه رسیدن بـه احکام واقعى مورد نظر شارع بسته شد و این جهت، انگیزه‌اى براى قوّت یـافتن اجتهادات مبتنى بر رأى شد. بـه عبارت دیگر منشأ فرو رفتن درون اجتهاد رأى، تصوّر انسداد درون احکام بوده است؛ زیرا وقایع و حوادث روزمرّه و مسائل مستحدثه، فراوان بود و تصوّر مى‌شد متون دینى کـه بتواند جواب­گوى همـه این نیـازها باشد کافى نیست. از سوى دیگر، دین اسلام نیز آخرین دین الاهى هست که حتما تا دامنۀ قیـامت جواب­گوى وظایف بندگان باشد. بعد باید با حجّت قرار این گونـه اجتهادات، راهى براى استنباط احکام درون این گونـه مسائل باز شود.[۱۵۷]

    قیـاس، منبع فقه اهل سنت

    یکی از منابع اختصاصی فقه اهل سنت، «قیـاس» است.[۱۵۸]

    تعریف قیـاس:

    قیـاس درون لغت بـه معنای اندازه گیری، سنجش و برابری است[۱۵۹] و در اصطلاح عبارت هست از سرایت حکم از موضوعی بـه موضوع دیگر بـه جهت اشتراک دو موضوع درون علت حکم.[۱۶۰]

    به تعبیر دیگر قیـاس آن هست که شخصى حکم یک مسئله را بداند و حکم دیگری را نداند؛ لذا تشبیـه کند کـه چون این بـه آن شباهت دارد، بعد حکمشان ‏باید چنین باشد.[۱۶۱]

    ارکان قیـاس:

    به موضوعی کـه حکم آن معلوم است، اصل یـا “مقیس علیـه”، بـه موضوعی کـه حکم آن مجهول است، فرع، یـا “مقیس” و به سبب حکمـی کـه در هر دو موجود است، جامع یـا «علّت» مـی گویند.

    به این ترتیب ارکان قیـاس چهار قسم است: ۱٫ اصل یـا مقیس علیـه؛ ۲٫ فرع یـا مقیس؛ ۳٫ علت یـا جامع (جهت مشترکی کـه بین اصل و فرع است)؛ ۴٫ حکم (چیزی کـه برای اصل ثابت هست و مـی خواهیم به منظور فرع هم اثبات کنیم).[۱۶۲]

    اقسام قیـاس:

    قیـاس داراى چهار قسم است:

    ۱٫ قیـاس منصوص العلّه: و آن درون جایى هست که شارع، تصریح بـه علت کند و چون حکم، دائر مدار علّت است، طبعاً فقیـه، حکم را بـه موضوعات دیگرى کـه علّت درون آنـها وجود دارد نیز سرایت مى‌دهد؛ مثل این کـه شارع بگوید: « نخور؛ زیرا مست کننده است»، درون این جا اگر فقیـه حرمت را بـه اشیـاى مست کنندۀ دیگر سرایت دهد، قیـاس «منصوص العلّه» شکل خواهد گرفت؛ زیرا خطاب « نخور» درون حقیقت «مست کننده نخور» است.[۱۶۳]

    ۲٫ قیـاس اولویّت: و آن عبارت هست از سرایت حکم از موضوعى بـه موضوع دیگر بـه اولویّت قطعى؛ مانند این کـه خداوند فرموده: «به پدر و مادر اف نگویید»[۱۶۴] کـه این جمله بـه اولویّت قطعى، دلالت بر حرمت ناسزا گفتن بـه آنان مى‌کند.[۱۶۵]

    ۳٫ قیـاس همراه با تنقیح مناط: و آن درون جایى هست که بـه همراه موضوع، حالات و خصوصیّاتى باشد کـه قطعاً دخالت درون حکم ندارند و لذا آنـها را الغا کرده، از آن خصوصیّات صرف نظر مى‌کنیم؛ مثل این کـه در آیۀ شریفۀ تیمم مى‌فرماید: «اگر آب (براى وضو یـا غسل) نیـافتید، با خاک پاکى تیمّم کنید!»، [۱۶۶] درون حالى کـه مى‌دانیم نداشتن آب موضوعیّت ندارد؛ بنابراین، اگر آب دارد و براى او ضرر دارد نیز همـین حکم، جارى هست و مثل این کـه شخصى سؤال کند کـه اگر مردى درون مسجد بـه نماز ظهر ایستاده و شک بین سه و چهار نموده، چه حکمى دارد؟ امام (ع) درون جواب بفرماید: حتما بنا را بر چهار بگذارد و سپس یک رکعت نماز احتیـاط بخواند. با تنقیح مناط مى‌توان این حکم را بـه هر نماز چهار رکعتى سرایت بدهیم؛ چون نماز ظهر بودن و در مسجد بودن و مرد بودن شک‌کننده، هیچ کدام یقیناً خصوصیتى ندارد و از قیود موضوع نیست، بلکه از حالات است.

    ۴٫ قیـاس مستنبط العلّه: کـه در آن فقیـه با ظنّ و گمان خویش، علت را بـه دست مى‌آورد و حکم را از موضوعى بـه موضوع دیگر سرایت مى‌دهد. بـه موضوع نخست «اصل» یـا «مقیس علیـه» مى‌گویند کـه حکم درون آن مسلّم و مفروض هست و بـه موضوع دوم «فرع» یـا «مقیس» مـی­گویند؛ زیرا حکمى ندارد و به گمان اشتراک آن درون حکمِ اصل، حکم برایش ثابت مى‌گردد.

    قیـاس درون سه قسم اوّل نزد همۀ فقها حجّت است؛ زیرا درون هیچ کدام اصل و فرعى وجود ندارد بلکه مقیس و مقیس علیـه هر دو اصل هستند، و به تعبیر دیگر از خود دلیل مى‌توان براى هر دو موضوع، اثبات حکم کرد.[۱۶۷]

    قسم چهارم (قیـاس مستنبط العلّه)، از نظر جمـهور اهل سنّت حجّت است، خصوصاً پیروان ابو حنیفه بـه این نوع قیـاس اعتماد فراوانى دارند، ابو حنیفه هر نوع تشبیـه را درون علّت کافی دانسته است.[۱۶۸]

    خاستگاه قیـاس فقهی اهل سنت:

    علت رو آوردن اهل سنت بـه قیـاس، بـه برخی از مسائل تاریخی بر مـی گردد کـه عملاً دست اهل سنت را از مـیراث پربار و غنی اهل بیت (ع) کوتاه کرد.

    استاد مطهری (ره) درون بیـان علت رو آوردن اهل سنت بـه قیـاس مـی گوید:

    «اهل تسنن عملاً نارسایی هایى درون احکام اسلام مشاهده د. مسئله‏اى پیش مى‏آمد، مى‏دیدند درون قرآن حکم این مسئله بیـان نشده است. بـه سنت (آن مقدار نقل هایى کـه دارند) مراجعه مى‏د، مى‏دیدند هیچ حکمى درباره آن وجود ندارد. مسئله، بى‏حکم هم کـه نمى‏تواند باشد، چه کار حتما کرد؟ گفتند: «قیـاس». قیـاس؛ یعنى ما بر اساس مشابهت مـیان مواردى کـه درباره آنـها حکمى درون قرآن یـا سنت موجود هست و مسئله مورد نظر، حکم کنیم و بگوییم: درون فلان جا این طور است، مسئله مورد بحث هم کـه بى‏شباهت بـه آن جا نیست، همان حکم را دارد. شاید درون آن جا کـه پیغمبر (ص) فلان دستور را داده بـه این مناط و علت و فلسفه بوده، این فلسفه درون این جا هم وجود دارد. بر اساس «شاید» است. بـه علاوه آن جا کـه سنت نارسا بود، یکى و دو که تا نبود. دنیـاى اسلام مخصوصاً درون زمان عباسیـان توسعه پیدا کرد و کشورهاى مختلف فتح شد و احتیـاجات، مرتب مسئله مى‏آفرید. اهل سنت بـه کتاب و سنت نگاه مى‏د، مى‏دیدند حکم این مسائل وجود ندارد. مرتب قیـاس مى‏د. دو فرقه شدند، یک فرقه منکر قیـاس شدند؛ نظیر احمد بن حنبل و مالک ابن انس (که مى‏گویند درون تمام عمرش فقط درون دو مسأله قیـاس کرد)، فرقه دیگر جلوی قیـاس را باز گذاشتند، رفت که تا آسمان هفتم، مثل ابو حنیفه. ابو حنیفه مى‏گفت این سنت هایى کـه از پیغمبر رسیده اصلا قابل اعتماد نیست کـه واقعا پیغمبر گفته باشد. مى‏گویند گفته هست فقط پانزده حدیث بر من ثابت هست که پیغمبر فرموده، بقیـه ثابت نیست و در بقیـه قیـاس مى‏کرد».[۱۶۹]

    جایگاه قیـاس فقهی درون استنباط:

    از اهل سنّت، گروه ظاهریـه (ابن حزم و داوود و …) و برخى از معتزله؛ نظیر جعفر بن حرب، جعفر بن مبشّر و محمّد بن عبد اللّٰه اسکافى، نظّام و تابعان او، قیـاس را‌ باطل دانسته‌اند و «ابن حزم» درون این باره کتابى بـه نام «ابطال القیـاس» نگاشته است.

    به حنبلى‌ها نیز بطلان قیـاس نسبت داده شده است، و کلام احمد بن حنبل نیز اشاره بـه این معنا دارد: «فقیـه از مجمل و قیـاس اجتناب مى‌کند»،[۱۷۰] ولى کلام او توجیـه شده کـه مرادش بطلان قیـاس درون مقابل نصّ است. [۱۷۱] حنابله معتقدند حتما علتی وجود داشته باشد کـه آن علت را هم بتوان درون اصل یـافت و هم درون فرع که تا حمل فرع بر اصل صحیح باشد.[۱۷۲] امروزه وهابیّت کـه خود را حنبلى مسلک مى‌دانند، بـه قیـاس درون دین اعتماد مى‌کنند و آن را حجّت مى‌دانند.[۱۷۳]

    برخی از اهل سنت درباره قیـاس مـی گویند: واجب و حرام با نص متواتر ثابت مـی شوند نـه با قیـاس، قیـاس اگر چه  با شرایط صحّتش حجت است، ولی اگر دانستیم کـه پیـامبر (ص) چیزی را حرام یـا واجب نکرد آن چیز، حرام یـا واجب نیست و اگر قیـاس به منظور آن، حرمت یـا وجوب ثابت کند فاسد است.[۱۷۴]

    شیعه بـه پیروی از ائمـه (ع) از ابتدا با این روش بـه شدت مخالفت کرد. از عمده ترین دلیل های مخالفت ا شیعه (ع) با قیـاس فقهی این هست که رسیدن بـه فلسفۀ تشریع احکام، کار فقیـهان نیست، بعد هر حکمـی کـه با استفاده از قیـاس فقهی استخراج شود، مـی تواند ناقص باشد. درون برخی از روایـات بـه مناظراتی از امام صادق (ع) با ابوحنیفه دربارۀ قیـاس و ارزش آن اشاره شده هست که بـه مختصری از آن اشاره مـی شود:

    امام صادق (ع) بـه ابوحنیفه فرمود: «کدام یک از این ها نزد خدا بزرگ تر است: روزه یـا نماز؟ جواب داد: نماز. سپس فرمود: بعد چرا زن وقتى حائض مى‏شود قضاى روزه را مى‏گیرد ولى قضاى نماز را نمى‏خواند؟ (در صورتی کـه اگر بخواهی قیـاس کنی حتما بگویی چون نماز مـهم تر هست باید نماز قضا شود). باز فرمود: ادرار کثیف‏تر هست یـا منى؟ ابو حنیفه جواب داد: ادرار. فرمود: بنا بـه قیـاس تو، حتما غسل را براى ادرار کرد نـه براى منى، با این کـه خداوند غسل را براى منى قرار داده نـه ادرار. سپس علت حکم را چنین بیـان فرمود: چون منى اختیـارى هست و از تمام بدن خارج مى‏شود و در هر چند روز یک بار هست (برای آن غسل قرار داده شده) ولى ادرار ضرورى هست و درون هر روز چند مرتبه هست (لذا نیـاز بـه غسل ندارد)».[۱۷۵]

    ابو نعیم درون حلیـه الاولیـاء و دیلمـی از امام جعفر صادق (ع)، از پدرش (ع) و او از جدش (ع) نقل مـی کند کـه رسول الله (ص) فرمود: «اولینی کـه امر دین را با نظر خود قیـاس کرد ابلیس بود».[۱۷۶]

    عیسى بن عبد الله قرشى مـی­گوید: ابو حنیفه شرفیـاب حضور امام صادق (ع) شد، آن حضرت بـه او گفت: «اى ابو حنیفه، بـه من خبر رسیده کـه تو قیـاس مى‏کنى. عرض کرد: آرى، فرمود: قیـاس مکن کـه اولى کـه قیـاس بـه کار بست شیطان بود، آن هنگام کـه گفت: «مرا از آتش آفریدى و او را از گل»[۱۷۷]، و مـیان آتش و گل قیـاس کرد و اگر نورانیت آدم را بـه نورانیت آتش سنجیده بود برترى مـیان دو نور و صفاى یکى را بر دیگرى مى‏فهمـید».[۱۷۸]

    در روایت دیگری از امام جعفر صادق (ع) نقل شده هست که فرمود:  «کسی کـه امر دین را با نظر خود قیـاس کند، خداوند درون روز قیـامت او را هم نشین ابلیس قرار خواهد داد».[۱۷۹]

    همچنین آن حضرت فرموده است: «به راستى عمل‏کنندگان بـه قیـاس از راه قیـاس علم را جستند و قیـاس بیشتر آنـها را از حقّ دور کرد، بـه یقین با قیـاس، بـه دین و احکام خدا نمـی توان رسید».[۱۸۰]

    در منابع اهل تسنن؛ مانند “تفسیر طبرى” از” ابن عباس” و” ابن سیرین” و” حسن بصرى” نیز این مطلب نقل شده است.[۱۸۱]

    استحسان، منبع فقه اهل سنت

    استحسان، بـه عنوان یکی از ادلّۀ اجتهاد درون فقه اهل سنت از نظر ابو حنیفه و مالک و حنبل حجّت است. این جمله از مالک معروف هست که، نُه دهم فقه استحسان است.[۱۸۲]

    تعاریف مختلف و گوناگونی از استحسان شده کـه به طور اختصار، بـه آن اشاره مـی شود:

    الف. تعریف لغوی: استحسان درون لغت بـه معنای نیکو شمردن و پسندیدن است.[۱۸۳]

    ب. تعریف اصطلاحی:

    آن چه درون بدو نظر از معنای اصطلاحی استحسان بـه ذهن متبادر مـی شود، با تأثیر پذیری از معنای لغوی، «اعمال ذوق و سلیقه درون استنباط حکم شرعی» است؛ یعنی زمانی کـه مجتهد دریـافت کـه این فعل با طبع سازگار است، این کاشف از این هست که حکم واقعی این فعل اباحه است، اما اگر آن فعل با طبع و ذوق سازگار نبود و نفس از آن تنفر داشت، اگر این تنافر و ناسازگاری درون حد اعلا باشد، حکایت از آن دارد کـه حکم واقعی این فعل حرمت است، اما اگر درون حدّ پایین باشد حاکی از آن هست که حکم این فعل نزد خداوند کراهت است.[۱۸۴]

    امّا سید محمد تقی حکیم، دربارۀ تعاریفی کـه برای استحسان شده، مـی گوید: اصولی ها درون تعریف استحسان اختلاف جدی دارند و بیشتر تعاریف ارائه شده از سوی آنان دارای ویژگی های تعریف حقیقی نبوده، بلکه این تعریف بـه سجع گفتار ادیبان کـه در آن معانی به منظور زیبایی بـه کار گرفته مـی شوند و به تعریف منطقیون، نزدیک تر است. [۱۸۵]

    در این جا نمونـه هایی از تعاریفی کـه سرخسی درون کتاب مبسوط آورده هست را بیـان مـی کنیم:

    ۱٫ استحسان: ترک قیـاس و دریـافت آنچه کـه موافق تر بـه حال مردم است.

    ۲٫ استحسان: درخواست سهولت درون احکام مورد نیـاز مردم، اعم از عوام و خواص است.

    ۳٫ استحسان: گرفتن آن چه کـه در آن وسعت و عطوفت است.

    ۴٫ استحسان: گرفتن آنچه کـه در آن مدارا و راحتی است.[۱۸۶]

    شبیـه بـه این تعاریف درون دوری از فن تعریف، تعریفی هست که بـه مالکی نسبت داده شده است: استحسان یعنی توجه بـه مصلحت و عدالت.[۱۸۷]

    این گونـه تعاریف نتایج مثبتی را بـه دنبال ندارد؛ زیرا درون حجیت یـا عدم حجیت استحسان مفید نیست. ولی بعضی تعاریف، از آن جا کـه حاوی مفاهیم معین و تعریف شده هست مـی تواند درون حجیت یـا عدم حجیت استحسان نقش داشته باشد. از آن جمله «بزدوی» از عالمان حنفی گفته است: «استحسان، عدول و خروج از قیـاسی بـه سوی قیـاس قوی تر، یـا تخصیص بـه دلیل قوی تر از آن قیـاس هست ».[۱۸۸]

    شاطبی از عالمان مالکی مـی گوید: «استحسان عمل بـه اقوا دلیلین است».[۱۸۹]

    طوفی از علمای حنابله درون کتاب مختصرش مـی گوید: «استحسان عدول بـه حکم مسئله هست از نظائرش بـه دلیل شرعی خاص».[۱۹۰]

    ابن قدامـه نیز به منظور استحسان سه معنا بیـان کرده است: «۱٫ استحسان عدول بـه حکم مسئله هست از نظائرش، بـه دلیل خاص از کتاب یـا سنت. ۲٫ استحسان چیزی هست که مجتهد آن را بـه عقل خویش نیکو مـی شمارد. ۳٫ استحسان دلیلی هست که درون نفس مجتهد پیدا مـی شود کـه توانایی بیـان آن را ندارد».[۱۹۱]

    اینـها برخی از تعاریفی بود کـه از سوی عالمان به منظور استحسان بیـان شد کـه ما درون این مقال درون صدد مناقشـه و اشکال بـه این تعاریف نیستیم.[۱۹۲]

    برای روشن شدن بیشتر مفهوم اصطلاحی استحسان دو مثال بیـان مـی کنیم:

    مثال اول: اگر سفیـهی وصیت کند کـه مقداری از اموالش را درون کار خیری مصرف کنند، آیـا چنین وصیتی صحیح است؟ قاعده کلی فقهی مـی گوید: تصرفات سفیـه درون اموالش نافذ نیست، مگر این کـه ولیّ یـا قیّم او تنفیذ کند. با توجه بـه این قاعده کلی بدون شک نباید وصیّت فوق صحیح باشد، ولی علمای حنفی با تمسک بـه استحسان بـه صحت آن استدلال کرده اند، بـه این بیـان کـه اگر تصرفات سفیـه نافذ شناخته نشده، به منظور مراعات حال و صرفه و صلاح وی هست که مربوط بـه زمان حیـاتش مـی شود؛ بنابراین، اگر سفیـه به منظور بعد از مرگ خود وصیت کند کـه اموالش بـه مصرف خیری برسد؛ چون این مسئله متضمن ضرری بـه حال سفیـه نیست، بلکه بـه نفع او نیز خواهد بود؛ لذا با عدول از قاعده کلی، چنین وصیتی مطابق قاعده استحسان صحیح خواهد بود.

    مثال دوم: اگر حکم شود دست راست سارقی قطع شود و مُجری حکم از روی اشتباه دست چپ او را قطع کند، بر اساس قیـاس، مجری ضامن هست و حتما دیـه بپردازد. اما ابو حنیفه مـی گوید: هر چند دست چپ اشتباهاً قطع شد، اما دست راست کـه فایده بیشتر دارد سالم مانده است؛ بنابراین، بـه جهت رعایت مصلحت و به دلیل استحسان (اگر مجری بر اساس اجتهاد چنین کرده باشد)، حکم بـه عدم ضمان مجری مـی کنیم؛ زیرا درون این فرض مجدداً دست راست او را قطع نخواهند کرد.[۱۹۳]

    دلایل حجیت استحسان:

    کسانی کـه استحسان را حجت مـی دانند بـه چند دلیل استدلال کرده اند. سیّد حکیم درون کتاب «الاصول العامـه» درون این باره چنین مـی گوید: درون حجیت استحسان بـه دو آیـه، یک روایت و اجماع استدلال شده است[۱۹۴] کـه در این جا این ادله بیـان مـی شود.[۱۹۵]

    الف: آیـات:

    ۱٫ قول خدای متعال کـه مـی فرماید: “… بعد بندگان مرا بشارت ده* آنانى کـه به سخن گوش مى‏دهند و از بهترین آن پیروى مى‏کنند …”.[۱۹۶]

    ۲٫ خداوند متعال مـی فرماید: “… از بهترین چیزى کـه از جانب پروردگارتان نازل شده هست پیروى کنید”.[۱۹۷]

    آنان درون چگونگی استدلال بـه این آیـات مـی گویند: درون آیۀ اول پیروى از «قول احسن» مورد ترغیب و تشویق قرار گرفته و در آیۀ دوم بـه آن امر شده هست و پیروى از احسن فرع بر شناخت احسن هست و از طرفى چون مصادیق احسن بـه مردم معرفى نشده، بعد شناخت احسن بـه خود مردم واگذار شده است.[۱۹۸]

    ب: روایت:

    اهل سنت درون حجیت استحسان بـه این روایت از ابن مسعود استدلال کرده اند: “هرآنچه را کـه مسلمانان نیکو یـافتند همان نزد پروردگار نیز نیکو است”.[۱۹۹]

    ج: اجماع:

     

    یکی دیگر از دلایل حجیت استحسان نزد اهل سنت اجماع است؛ با این ادعا کـه مردم بر استحسان اجماع دارند؛[۲۰۰] بـه عنوان نمونـه: اجماعی هست که جایز هست استفاده از های عمومـی با این کـه نـه مقدار آبی کـه مصرف مـی شود معلوم هست و نـه نرخ و قیمت مقطوعی به منظور آن معین بوده هست و چنین معامله ای نمـی تواند درون قالب هیچ یک از عقود معین قرار گیرد و این امر تنـها به منظور رفع حرج و از باب استحسان مـی تواند صحیح باشد.

    نقد استحسان

    عده‌اى از اهل سنّت خصوصاً شافعى[۲۰۱] و همچنین برخى از حنفیـه (مثل شاطبى و طحاوى) حجیّت استحسان را انکار کرده‌اند[۲۰۲] و از نظر امامـیّه، زیدیّه و ظاهریّه نیز، باطل و بى‌اعتبار است.[۲۰۳]

    در حجیت استحسان بـه دو آیـه، یک روایت و اجماع استدلال شده بود کـه اشکالاتی بر این استدلال وارد هست که بـه برخی از آن اشاره مـی شود.

    الف. اشکالات استدلال بـه دو آیـه ۱۸ و ۵۵ سورۀ زمر.

    ۱٫ درون این آیـات واژه “احسن” درون معنای لغوی آن؛ یعنی نیکوتر شمردن و پسندیده تر استعمال شده و این با برداشتی کـه از آن شده؛ یعنی اراده معنای اصطلاحی از آن، منافات دارد. علاوه بر این اگر بپذیریم کـه این آیـات دلیل حجیت استحسان باشند، بـه کدام یک از معانی نازل شده که تا صلاحیت دلیلیت به منظور استحسان داشته باشد! با این کـه این معانی با هم منافات دارند و قدر جامعی بین آنـها وجود ندارد، بلکه امکان جمع هم وجود ندارد، مگر با تکلّف. حمل بر یکی از این معانی نیز ترجیج بدون دلیل است. البته ممکن استانی کـه مـی گویند استحسان تمسک بـه اقوا دلیلین است، بـه این آیـات تمسک کنند و دلیل به منظور مدعای آنـها باشد.

    ۲٫ «غزالى» مى‌گوید: مفاد آیـات این نیست کـه از آن چه خودتان نیکو مى‌پندارید پیروى کنید، بلکه آن هست که از احسن واقعى پیروى کنید و خداوند راه شناخت احسن واقعى را نیز بـه مردم نمایـانده هست و آن موافقت با کتاب و سنّت است؛ زیرا احکام تابع مصالح و مفاسدى هست که شرع بر آن احاطه دارد و عقل بشر (جز مواردى خاص) بـه آن راه ندارد، امّا پیروى از آن چه مردم آن را نیکو مى‌پندارند (گاه) چیزى جز، هوا و هوس نیست.[۲۰۴]

    ب. بر استدلال بـه روایت ابن مسعود، اشکال هایی وارد شده هست که از این قرار است:

    ۱٫ این روایت سندش بـه ابن مسعود مـی رسد وی آن را از قول وی از پیـامبر نقل نکرده است؛ بنابراین چه بسا این سخن از خود ابن مسعود باشد نـه روایت از پیـامبر (ص). درون نتیجه با این احتمال جایی به منظور دلیل بودن این روایت نمـی ماند: (اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال)، مگر این کـه قول صحابى را حجّت بدانیم.

    ۲٫ هیچ دلیلی بر اطلاق لفظ حسن درون این روایت بر استحسان اصطلاحی وجود ندارد؛ چراکه استحسان از معانی مستحدثه و جدید نزد متأخرین است. با این وجود چگونـه مـی شود این نسبت را بـه ابن مسعود داد؟! گذشته از این، کدام یک از معانی ارائه شده از استحسان را مـی شود بـه ابن مسعود نسبت داد؟ آیـا تمام این معانی مراد او است، درون حالی کـه این معانی متباین هستند، و حمل این روایت بر بعضی از این معانی بدون بعض دیگر هم دلیلی ندارد؛ زیرا هیچ یک از این معانی دارای اولویت نیستند.

    اگر بپذیریم کـه این روایت صحیح باشد، تأکیدی به منظور قاعده ملازمـه بین حکم عقل و حکم شرع است؛ یعنی اگر عقلا بر چیزی اجماع د آن چیز نزد خداوند محبوب است. این استدلال هم زمانی تمام هست که از لفظ مسلمـین، مسلمانان بـه عنوان عُقلا اعتبار شود، اما اگر خصوصیتی به منظور واژۀ مسلمـین اعتبار کردیم، درون این هنگام روایت به منظور اجماع دلیل مـی شود.

    ج. درون رد دلیل اجماع حتما گفت: اگر امثال این اجماع درست باشد، فقط بر اجماع این احکام دلالت مـی کند، نـه بر استحسان اینـها، که تا چه رسد بر این کـه دلیل باشد به منظور تمام استحسان ها. علاوه بر این فقط بـه همـین موارد اکتفا مـی شود، بـه این جهت کـه این موارد از ادله لفظیـه نیست، بنابر این درون آن بـه قدر متیقن اکتفا مـی شود.

    بدیـهی هست که مثل این اجماع هیچ گونـه اساسی ندارد؛ زیرا درون این گونـه موارد دلیل «سیره» قائم است؛ سیرۀ مستمره از زمان پیـامبر (صلی الله علیـه و آله) کـه با علم و تقریر آن حضرت همراه است.[۲۰۵]

    نتیجه: بسیـاری از بزرگان اهل سنت درون این عقیده با شیعه مشترک هستند کـه استحسان حجیت ندارد. از نظر شیعه، استحسان، دلیل ظنی غیر معتبر است؛ ولی اگر درون مواردی رجوع بـه دلیل معتبر شرعی داشته باشد، بـه پشتوانۀ آن دلیل، معتبر خواهد بود.[۲۰۶]

    استصلاح (مصالح مرسله)، منبع فقه اهل سنت

    یکی از منابع اختصاصی و فرعی فقه اهل سنت، «استصلاح» است. درون آثار مکتوب اهل سنت بـه وفور بـه جای تعبیر بـه استصلاح از واژۀ ترکیبی «مصالح مرسله» استفاده مـی شود و مراد ایشان از آن، استصلاح و به تعبیر دقیق­تر «استدلال بـه مصالح مرسله درون استنباط حکم» است.‌[۲۰۷] این اصطلاح درون مورد مصالح و مضارّى بـه کار‌ مى‌رود کـه خطاب خاص یـا عامّى درون مورد آنـها نیـامده، ولى از مذاق شرع بـه دست مى‌آید.[۲۰۸]

    در حقیقت مصالح سه قسم است: ۱٫ «مصالح معتبره» و آن مصالحى هست که ادلّۀ شرعى بر رعایت و اعتبار آن قائم است. ۲٫ «مصالح مُلغىٰ» و آن مصالحى هست که شارع مقدّس آنـها را بى‌ارزش دانسته و رعایت آنـها را لازم ندانسته است؛ مانند تسلیم دشمن شدن، کـه در آن مصلحت حفظ جان وجود دارد ولى چون کیـان اسلام بـه خطر مى‌افتد مصلحت حفظ نفس الغا شده و دستور جهاد داده هست هر چند جان بـه خطر بیفتد. ۳٫ «مصالح مرسله» و آن مصالحى هست که از الغا یـا اعتبار شرعى آزاد است.[۲۰۹] ‌

    براى مصالح مرسله چنین مثال آورده‌اند: اگر کفار درون هنگام جنگ، عده‌اى از اسراى مسلمان را سپر خود قرار دهند و در پناه آنان قصد صدمـه زدن بـه مسلمانان را داشته باشند و اگر با آنان مقابله نشود، هم بـه مسلمانان صدمـه خواهند زد و هم اسرا را خواهند کشت، ولى اگر با آنان مقابله شود فقط اسرا خواه ناخواه و لو بـه دست مسلمانان کشته خواهند شد، درون این مـیان مصالح مرسله اقتضا مى‌کند کـه کشتن اسراى مسلمان جایز باشد؛ چون از مذاق شرع بـه دست مى‌آید کـه این کار نزدیک‌تر بـه مصالح مسلمانان است.[۲۱۰]

    فرق مصالح مرسله و استحسان

    بین مصالح مرسله و استحسان چنین فرق گذاشته‌اند کـه در استحسان غالباً نوعى استثنا از قواعد و نصوص عامـه دیده مى‌شود؛ بـه تعبیر دیگر استحسان نوعى عدول از حکم ثابت‌شدۀ بـه دلیل عام هست ولى مصالح مرسله مربوط بـه جایى هست که دلیل بر حکم وجود ندارد و ما از مذاق شرع حکم را بر اساس مصلحت بـه دست مى‌آوریم البتّه درون استحسان هم مصلحت وجود دارد ولى این مصلحت غالباً بـه صورت استثنا شکل مى‌گیرد.[۲۱۱]

    حجیت مصالح مرسله:

    در حجیّت مصالح مرسله سه قول است: «مالک» (یکی از پیشوایـان اهل سنت)، مطلقاً آن را حجّت مى‌داند و جمـهور اهل سنّت منکر حجیّت آن هستند و حتّى عدّه‌اى از مالکیّه حجیّت آن را از مالک نیز بعید شمرده‌اند.[۲۱۲] و برخى تفصیل داده‌اند و گفته‌اند: فقط مصالح ضرورى قطعى و بدیـهى معتبر است.[۲۱۳] ‌

    دلیل قائلین بـه حجیّت مصالح مرسله آن هست که احکام تابع مصالح هست و نصوص، همۀ مصالح را درون برنگرفته هست و مصالح بـه حسب اقتضاى زمان و مکان متجدّد مى‌شوند و اگر فقط بر مصالح معتبره اکتفا شود، مصالح فراوان دیگرى از دست مى‌رود و این خلاف غرض شارع است.[۲۱۴] ‌

    نقد:

    نقدی کـه بر دلیل قائلین بـه حجیّت مصالح مرسله وارد مـی شود، آن هست که مسلّماً احکام تابع مصالح هست و اگر آن مصالح درون ادلّه و نصوص، معتبر شده باشد یـا از نظر درک عقل درون حدّ مستقلّات عقلیّه باشد بـه گونـه‌اى کـه قطع حاصل شود، همان قطع حجّت خواهد بود ولى اگر مصلحت بـه گونـه‌اى هست که دلیلى بر اعتبار و‌ الغاى آن وجود ندارد و صرفاً ظنّ بـه حکم شرعى مى‌آورد اعتبار این حکم بر اساس چنین مصلحتى دلیل قطعى بر اعتبار مى‌خواهد و چنین دلیلى نداریم و اصل درون ظن، عدم حجیّت است.[۲۱۵] «إِنَّ الظَّنَّ لٰا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً[۲۱۶]؛ گمان، هرگز انسان را از حقّ بى‌نیـاز نمى‌سازد (و بـه حق نمى‌رساند)».

    کوتاه سخن این کـه هرگاه مصالح مرسله بـه سرحدّ قطع و یقین برسد درون حجیّت آن تردید نیست، اشکال درون مصالح ظنّى هست که دلیل قطعى بر اعتبار آن نداریم.[۲۱۷]

    سدّ و فتح ذرائع، منبع فقه اهل سنت

    بعضی از اهل سنت (مالکیـه و حنابله)، “سد و فتح ذرایع” را درون کنار دیگر ادله و منابع فقهی معتبر مـی دانند.[۲۱۸] مالک (رهبر فرقۀ مالکیّه) این قاعده را درون اکثر ابواب فقه قابل اجرا مى‌داند. معروف هست که وى گفته است: یک چهارم تکالیف شرعى با قاعدۀ سدّ و فتح ذرایع استخراج مى‌شود.[۲۱۹]

    «سدّ» و «فتح» بـه معناى «بستن» و «باز » است. «ذرایع» جمع «ذریعه» بـه معناى وسیله است.

    این اصطلاح درون مـیان اهل سنّت رایج است. آنان مى‌گویند از آن جا کـه جلب مصالح و دفع مفاسد لازم هست و برخى از افعال مستقیماً حرام شده‌اند؛ مانند سرقت و زنا، ولى برخى از افعال مستقیماً مورد حرمت قرار نگرفته‌اند، لکن، از آن جا کـه منجرّ بـه حرام مى‌شوند شارع آنـها را تحریم کرده است؛ مانند خلوت با زن اجنبیّه.[۲۲۰]  کسى کـه «سدّ ذرایع» را حجّت مى‌داند، مى‌گوید: راه‌ها و طرق رسیدن و وصول بـه محرمات الهى را حتما بست، چنان کهى کـه «فتح ذرایع» را حجّت مى‌داند، مى‌گوید: حتما وسائل و طرق رسیدن بـه واجبات را بازگذاشت.

    ظاهراً این دو اصطلاح بـه «حرمت مقدّمۀ حرام» و «وجوب مقدّمۀ واجب» بازمى‌گردد و در کتب اصول فقه شیعه درون مبحث مقدّمۀ واجب بـه این بحث پرداخته شده است.[۲۲۱]

    البتّه یک معناى دیگرى نیز براى سدّ ذرایع ذکر شده و آن بستن راه حیله درون شرع است؛ بـه عنوان مثال: اگرى براى فرار از ربا، مال خودش را بـه قیمت بالایى بـه صورت نسیـه بفروشد و شرط کند کـه مشترى آن را بـه قیمت کمترى بـه او نقداً بفروشد، این کار شرعاً جایز نیست و دلیل آن را سدّ ذرایع دانسته‌اند.[۲۲۲]

    ایرادى کـه متوجّه این سخن هست این کـه اگر «سدّ و فتح ذرایع» بـه معناى اوّل باشد، این بحث مربوط بـه حکم عقل است؛ یعنی آن چه عقل بـه تنـهایى و بدون وجود خطاب و دلیل لفظى از کتاب و سنّت بر آن دلالت دارد کـه عبارت از مسئله معروف حسن و قبح عقلى مى‌باشد و اگر معناى دوم مراد باشد، بـه کار بردن حیله درون ربا از جهات دیگر معامله را باطل مى‌کند و آن این کـه قصد جدّى بـه معامله و انشا درون طرفین این گونـه موارد وجود ندارد و به همـین دلیل معامله عقلًا باطل‌ است.

    بنابراین مسئلۀ سدّ و فتح ذرایع منبع تازه‌اى براى استنباط احکام نیست بلکه جزئى از حکم قطعى عقل است.[۲۲۳]

    مذاهب فقهی اهل سنت

    (در حال تکمـیل است)

    مذاهب منقرض شده اهل سنت

    در دورۀ دوم فقه اهل سنت کـه از اوایل قرن دوم آغاز و تا اوایل قرن چهارم ادامـه یـافت، مذاهب فقهى فراوانی پدید آمد. گروهی از این مذاهب، بـه مذاهب منقرض‌شدۀ فقهى یـا مذاهب بائده مشـهور شدند. مقصود از مذاهب منقرض‌شدۀ فقهى، مذاهبى هست که دوام چندانى نیـافت و پس از مدتى- کم یـا زیـاد- از بین رفت. عمدۀ این مذاهب عبارتند از:

    ۱٫ مذهب حسن بصرى: حسن بن ابى الحسن یسار معروف بـه حسن بصرى (م ۱۱۰) از تابعانِ شناخته شده بود. دربارۀ وى گفته‌اند که: «از محضر یک­صد و پنجاه صحابى استفاده کرده است. فتاواى او را برخى از علما درون هفت جلد جمع‌آورى کرده‌اند».[۲۲۴]

    ۲٫ مذهب ابن ابى لیلى: محمّد بن عبد الرحمن بن ابى لیلى (م ۱۴۸) از اصحاب رأى و نظر بـه شمار مى‌رفت؛ وى قاضى و مفتى معروف کوفه بود. دربارۀ او گفته شده: «از یک­صد و بیست تن از صحابه استفاده کرده است».[۲۲۵]

    ۳٫ مذهب اوزاعى: عبد الرحمن اوزاعى (م ۱۵۷) صاحب مذهب خاصى بود کـه در شام گسترش یـافت، ولى درون قرن چهارم هجرى پیروان آن منقرض شدند. همچنین بـه مدت دویست سال این مذهب درون مـیان مردم اندلس غلبه داشت، و سرانجام مذهب مالک درون آن­جا غالب شد.[۲۲۶] ‌

    ۴٫ مذهب سفیـان ثورى: أبو عبد اللّٰه سفیـان بن سعید ثورى (م ۱۶۱) اهل کوفه بود. وى بـه جهت خوف از حکومت وقت، مخفیـانـه زندگى مى‌کرد. جمعى از مردم یمن، اصفهان و موصل از او فتاوایى گرفتند. مذهب وى نیز درون مدت کوتاهى منقرض گردید.[۲۲۷] ‌

    ۵٫ مذهب لیث بن سعد: لیث بن سعد فهمى (م ۱۷۵) از فقهاى مصر بود کـه شافعى دربارۀ او گفته است: «او از مالک فقیـه‌تر بود». مذهب او نیز بـه علت‌ عدم تدوین و کمى طرفدارانش پایدار نماند.[۲۲۸]

    ۶٫ مذهب ظاهرى: بنیـانگذار این مذهب، ابو سلیمان داوود بن على بن خلف ظاهرى (م ۲۷۰) است. وى نخست مقلّد مذهب شافعى بود، که تا آن­که ریـاست علمى بغداد بـه وى رسید؛ بعد از آن براى خویش مذهب و شیوه‌اى را برگزید، کـه اساس آن عمل بـه ظاهر کتاب و سنّت بود، البتّه بـه شرط آن کـه از خود کتاب و سنّت و یـا اجماع، دلیلى بر این کـه خلاف ظاهر مراد هست اقامـه نشود. او اگر نصّى نمى‌یـافت، بـه اجماع عمل مى‌کرد، و از قیـاس پرهیز داشت و معتقد بود عمومات کتاب و سنّت براى پاسخ بـه هر پرسشى کافى است. مذهب وى که تا نیمـه قرن دوم ادامـه داشت، سپس از بین رفت. مردم بغداد، شـهرهاى فارس و اندکى از مردم آفریقا و اندلس بر مذهب او بودند.

    ابن خلدون (م ۸۰۸) مى‌نویسد: این مذهب اکنون از بین رفته است. هر چند بعدها ابن حزم اندلسى نیز مذهب ظاهرى را پذیرفت، امّا وی با مؤسّس این مذهب مخالفت هایى نیز داشت.[۲۲۹] ‌

    ۷٫ مذهب طبرى: بنیـانگذار این مذهب، مفسّر و مورّخ معروف أبو جعفر محمّد بن جریر طبرى (م ۳۱۰) است. او فقه را از داوود فرا گرفت و همچنین فقه اهل عراق و مالک و شافعى را نیز آموخت. او معتقد بود کـه احمد بن حنبل، فقیـه نیست؛ بلکه صرفاً یک محدّث است. طبرى نیز درون فقه، مذهب خاصّى داشت کـه در بغداد گسترش یـافت؛ او و پیروانش درون فقه تألیفاتى داشتند کـه به دست ما نرسیده است. مذهب او نیز بعد از نیمۀ قرن پنجم رو بـه افول نـهاد و منقرض شد و فقط آراى او درون کتاب­ها باقى ماند.[۲۳۰]

    مذاهب موجود اهل سنت

    در حال حاضر  مذاهب فقهى ای کـه نزد اهل سنّت موجود است، چهار مذهب مـی­باشد و در مـیان گروه زیـادى از مسلمانان پیرو داشته و مورد عمل قرار مـی‌گیرد، کـه عبارتند از: حنفى، مالکى، شافعى و حنبلى.[۲۳۱]

    مذهب فقهی حنفى‌

    مؤسّس این مذهب، ابو حنیفه نعمان بن ثابت است. وى درون کوفه متولّد شده و در همان جا رشد و پرورش یـافت. معروف آن هست که تولّد وى درون سال ۸۰ هجرى و وفاتش درون سال ۱۵۰ هجرى درون بغداد بود. ابو حنیفه، شاگرد حمّاد بن ابى سلیمان کوفى (م ۱۲۰) بود. خطیب بغدادى از شخصى بـه نام أبو مطیع نقل مى‌کند کـه ابو حنیفه گفت: بـه نزد أبو جعفر منصور عبّاسى رفتم؛ بـه من گفت: علم را از چهى فرا‌ گرفته‌اى؟ گفتم: از حمّاد و او نیز از ابراهیم نخعى (م ۹۶) و ابراهیم نیز از عمر بن خطاب، على بن ابى طالب (علیـه السلام)، عبد اللّٰه بن مسعود و عبد اللّٰه بن عباس فرا گرفت.[۲۳۲]

    همچنین وى از امام باقر و امام صادق (علیـهما السلام) و زید بن على (علیـه السلام) بهره فراوانى برد. دو تن از شاگردان ابو حنیفه؛ یعنى أبو یوسف و محمّد بن حسن شیبانى درون مُسند خویش، براى فتاواى ابو حنیفه روایـات زیـادى را بـه عنوان مستند، نقل کرده‌اند.[۲۳۳] ‌

    مشـهورترین شاگردان وى، أبو یوسف، یعقوب بن ابراهیم کوفى (م ۱۸۲) قاضى القضاه زمان هارون الرشید، محمّد بن حسن شیبانى (م ۱۸۹)، أبو الهذیل، زفر بن هذیل بن قیس کوفى (م ۱۵۸) و حسن بن زیـاد (م ۲۰۴) هستند.[۲۳۴]

    مذهب وى درون حکومت عثمانى مورد عنایت فراوان قرار گرفت و به عنوان مذهب رسمى شناخته شد؛ از این رو، مذهب حنفى درون ترکیـه، آسیـاى مـیانـه، شام، مصر، تونس، یمن، عراق و بسیـارى دیگر از بلاد نفوذ کرد.

    مصادر فقهى ابو حنیفه:

    طریقه ابو حنیفه درون استنباط احکام آن بود کـه با اصحاب خود م مـی کرد و چون بـه رأی معینی مـی رسید، دستور نگارش آن را مـی داد و در اجتهاد بـه مسائل فرضی نیز مـی پرداخت. وى درون فتوا از کتاب خدا و سنّت رسول خدا -به شرطى کـه متواتر باشد یـا همـه علما درون همۀ شـهرها بدان عمل کرده باشند و یـا آن سنّت را یکى از صحابه مـیان گروهى دیگر از صحابه نقل کند وى نیز با وى مخالفت نکند- بهره مى‌جست. اگر سنّتى نمى‌یـافت بـه اجماع صحابه عمل مى‌کرد و چون بـه اقوال بزرگانی مانند ابراهیم و شعبی و ابن سیرین مـی رسید، مـی گفت، «هم رجال و نحن رجال»،[۲۳۵] سپس درون صورت نبودن اجماع صحابه، بـه اجتهاد و قیـاس و پس از آن بـه استحسان تمسّک مى‌جست.[۲۳۶]

    ابو حنیفه چون درون عمل بـه سنّت سخت‌گیر بود، و در نتیجه روایـات اندکى بـه عنوان سنّت درون نزد وى ثابت شده بود، بـه گونـه‌اى گسترده بـه قیـاس و استحسان روى آورد.[۲۳۷] عمل گستردۀ او بـه قیـاس و مانند آن، سبب منازعاتى مـیان وى و فقهاى هم عصرش گردید. از جمله مـیان وى و سفیـان بن سعید ثورى (م ۱۶۱) کـه از علماى کوفه بـه شمار مى‌رفت، درگیرى و نفرتى حاکم بود؛ زیرا سفیـان از طرفداران حدیث بـه شمار مى‌رفت، ولى ابو حنیفه اهل رأى و قیـاس بود. همچنین مـیان او و شریک بن عبد اللّٰه نخعى، قاضى کوفه (م ۱۷۷) و محمّد بن عبد الرحمن بن ابى لیلى (م ۱۴۸) نیز مخالفت هایى وجود داشت.

    ابن حزم، از دانشمندان اهل سنت، گفته‌هاى ابو حنیفه و پیروانش را کذب دانسته و خطیب بغدادى نیز درون تاریخش با عبارات تند و زننده‌اى، بـه ابو حنیفه و پیروانش تاخته است.[۲۳۸]

    معروف هست که ابو حنیفه- جز درون موارد اندک- بـه سنّت اعتماد نکرد؛ زیرا پذیرفتن سنّت نزد او، داراى شرایطى خاص و مشکل بود.[۲۳۹]

    دانشمند معروف، ابن خلدون مى‌نویسد: «ابو حنیفه فقط هفده حدیث! از رسول خدا (صلی الله علیـه و آله) را صحیح‌ شمرده و به آنـها اعتماد کرده است؛ زیرا درون پذیرش احادیث، سخت‌گیر بود».[۲۴۰]

    مذهب فقهی مالکى‌

    این مذهب منتسب بـه مالک بن انس بن ابى عامر اصبحى، (متولّد سال ۹۳ هجرى درون مدینـه و متوفّاى ۱۷۹ هجرى درون همان شـهر است). وى بخشى از عمرش را درون دولت اموى و بخشى از آن را درون دولت عباسى گذراند.

    مالک، فقه را نزد امام جعفر بن محمّد الصادق (علیـهما السلام)، ربیعه بن ابى عبد اللّٰه، معروف بـه «ربیعه الرأى» (م ۱۳۶) کـه از تابعین بود، آموخت و از نافع (غلام عبد اللّٰه بن عمر) و زُهرى حدیث شنید.

    از مشـهورترین شاگردان وى، شافعى (م ۲۰۴)؛ عبد الرحمن بن قاسم (م ۱۹۱)؛ اسد بن فرات (م ۲۱۳) و عبد اللّٰه بن وهب (م ۱۹۷) است. مذهب او درون شمال آفریقا، قطر، بحرین و کویت طرفدار دارد.

    وى داراى کتاب معروفى بـه نام «موطّأ مالک» هست که کتابى حدیثى و فقهى است. این کتاب را مالک بـه درخواست منصور عبّاسى نوشت. خلفاى عبّاسى سعى فراوانى درون تکریم و بزرگداشت وى داشتند و لقب‌هاى فراوانى بـه وى دادند و حتّى گفتند: رسول خدا (صلی الله علیـه و آله)، وى را بـه این اسم، نام گذارى کرد! و بعد از کتاب خداوند (قرآن) کتاب وى نظیر ندارد.[۲۴۱]

    مصادر فقهى مالک:

    وى درون فتوا دادن، افزون بر کتاب و سنّت، بـه عمل اهل مدینـه و فتواى صحابى استناد مى‌جست و در رتبۀ بعد بـه قیـاس و مصالح مرسله نیز عمل مى‌کرد.[۲۴۲] ولى برخى مى‌گویند: بعد از کتاب و سنّت، اجماع و قیـاس و عمل اهل مدینـه و فتواى صحابى و استحسان نزد وى اعتبار داشت.[۲۴۳]

    مذهب فقهی شافعى‌

    این مذهب منتسب بـه أبو عبد اللّٰه، محمّد بن ادریس بن عباس بن عثمان بن شافع، معروف بـه «شافعى» است.

    وى درون سال ۱۵۰ هجرى درون «غزّه» متولّد شد و در سال ۲۰۴ هجرى درون مصر وفات یـافت. از سویى شاگرد زعیم مدرسۀ حدیث، «مالک بن انس» و از سوى دیگر شاگرد ابراهیم بن محمّد بن یحیى مدینى شاگرد امام صادق (علیـه السلام) بود. او همچنین از محمّد بن حسن شیبانى شاگرد ابو حنیفه نیز بهره‌ها برد.[۲۴۴] ‌

    بیشترین روایـات شافعى از ابراهیم بن محمّد، شاگرد امام صادق (علیـه السلام) است. مذهب شافعى حدّ فاصل مـیان مذهب حنفى و مالکى است. نوشته‌اند: از مشـهورترین شاگردان وى، یوسف بن یحیى (م ۲۳۱)؛ احمد بن حنبل (م ۲۴۱)؛ اسماعیل‌ بن یحیى (م ۲۶۴) و ربیع بن سلیمان بن عبد الجبار (م ۲۷۰) بودند.[۲۴۵] ‌

    مذهب شافعى بـه دست شاگردانش درون بسیـارى از بلاد اسلامى گسترش یـافت و در مصر و عراق و خراسان و ما وراء النـهر نفوذ کرد و رقیب نزدیک مذهب حنفى بـه شمار مى‌رفت[۲۴۶]  و امروزه درون مصر، اردن، سوریـه، لبنان، عراق، هند و اندونزى، مذهب شافعى پیروان فراوانى دارد.[۲۴۷]

    مصادر فقهى شافعى:

    شافعى درون فتوا دادن، از کتاب، سنّت، اجماع و قیـاس بهره مى‌گرفت؛ البتّه وى خبر واحد را از فرد موثّق، هر چند آن خبر مشـهور نباشد (بر خلاف نظر ابو حنیفه) و هر چند موافق عمل مردم مدینـه نباشد (بر خلاف شیوۀ مالک)، حجّت مى‌دانست.

    در قیـاس نیز، اگر اصل و ریشۀ معیّنى درون کتاب و سنّت داشته باشد، درون نظر وى حجّت است. او استحسان را، بر خلاف شیوۀ ابو حنیفه و مالک، حجّت نمى‌دانست و مى‌گفت: «هربه استحسان روى آورد، تشریع کرده و بدعت گذارده است».[۲۴۸]  او مصالح مرسله و حجیّت عمل اهل مدینـه را قبول نداشت.[۲۴۹] درون ردّ عمل بـه استحسان، کتابى بـه نام «ابطال الاستحسان» و در ردّ عمل بـه مصالح مرسله، کتابى بـه نام «الاستصلاح» نوشته و در کتاب معروفش «الأمّ» حجیّت عمل مردم مدینـه را انکار کرده است.[۲۵۰]

    لازم بـه ذکر هست که شافعى درون کتاب «الأمّ» فتواهاى تازه و تجدید نظرهاى فقهى را ذکر کرده است.[۲۵۱] بـه تصریح برخى از اندیشمندان اهل سنّت، فقه شافعى بـه فقه شیعه امامـیّه نزدیک و موارد اختلافى مـیان آنان، نسبت بـه دیگر مذاهب کمتر است.[۲۵۲]

    مذهب فقهی حنبلى‌

    مؤسّس این مذهب، أبو عبد اللّٰه، احمد بن حنبل بن هلال شیبانى است. وى درون سال ۱۶۴ هجری درون بغداد متولّد شد و در سال ۲۴۱، درون همان شـهر، وفات یـافت.

    او سفرهاى علمى‌اش را بـه کوفه، بصره، مکه، مدینـه، یمن و شام انجام داد و از دانش دانشمندان عصر خویش بهره گرفت. هر چند فقه را از شافعى فرا گرفت ولى اساتید او بـه صد تن بالغ شده‌اند.[۲۵۳] وى از محدّثان بزرگ اهل سنّت بـه شمار مى‌آید و «مُسنَد» او، از اطلاع وى درون عرصۀ حدیث گواهى مى‌دهد. احمد درون مسند خویش بیش از چهل هزار حدیث نقل کرده است. او بـه حدیث مرسل و ضعیف نیز عمل مى‌کرد.[۲۵۴] ‌

    از مشـهورترین شاگردانش مى‌توان بـه فرزندش‌ صالح بن احمد بن حنبل (م ۲۶۶)، و فرزند دیگرش، عبد اللّٰه بن احمد بن حنبل (م ۲۹۰) و عبد الملک بن عبد الحمـید بن مـهران (م ۲۷۴) و احمد بن محمّد بن حجاج اشاره کرد.[۲۵۵]

    این مذهب درون بغداد ظهور کرد و به شام هم رفت. امروز مذهب غالب اهل سنت درون حجاز، قطر، فلسطین و بحرین، مذهب حنبلى است.[۲۵۶]

    مصادر فقهى احمد بن حنبل:

    شیوۀ احمد حنبل درون استنباط فقهى، بدین صورت بود کـه نخست از نصوص کتاب و سنّت استفاده مى‌کرد؛ و در سنّت از روایـات مرسل و ضعیف نیز بهره مى‌گرفت و به هنگام تعارض مـیان کتاب و سنّت، کتاب اللّٰه را مقدّم مى‌شمرد؛ اگر سنّتى نمى‌یـافت، بـه فتاواى صحابه تمسّک مى‌کرد؛ و به هنگام اختلاف نظر صحابه، نظرى را کـه به کتاب اللّٰه و سنّت نزدیک‌تر بود ترجیح مى‌داد، و اگر نظرى را نزدیک‌تر بـه کتاب و سنّت نمى‌یـافت، نظر اختلافى صحابه را درون آن مسئله نقل مى‌کرد، ولى خودش نظرى را برنمى‌گزید. وى حتّى حدیث مرسل را بر قیـاس مقدّم مى‌داشت و در صورتى کـه نصّى از کتاب و سنّت و یـا سخنى از صحابه نمى‌یـافت، بـه قیـاس عمل مى‌کرد و پس از آن استصحاب، سدّ ذرایع و مصالح مرسله را مستمسک قرار مى‌داد.

    احمد بن حنبل درون کتاب «الخلال» نقل مى‌کند کـه از شافعى دربارۀ قیـاس سؤال کردم؟ پاسخ داد: فقط بـه هنگام ضرورت مى‌توان بـه آن عمل کرد.[۲۵۷]

    [۱]. این معنا از تعبیراتى؛ نظیر این گفته‌ها استفاده مى‌شود: «الفقه، الفهم. قال اعرابى لعیسى بن عمر: شـهدتُ علیک بالفقه …»، ر.ک: صحاح اللغه، مادۀ «فقه»؛ «الفقه، بالکسر، العلم بالشی‌ء و الفهم له و الفطنـه له»، ر.ک: قاموس اللغه، مادۀ «فقه»؛ «الفقه، فهم الشی‌ء»، ر.ک: مصباح المنیر، مادۀ «فقه»، کتاب نامـه تکمـیل شود.

    [۲]. الفروق اللغویـه، الفرق بین العلم و الفقه، ص ۴۱۲، کتاب نامـه تکمـیل شود.

    [۳]. بر همـین اساس هست که بعضى از محقّقان لغوى معاصر تصریح مى‌کنند کـه ریشۀ اصلى درون این مادّه، بـه معنای فهم با دقت و تأمّل است؛ «إنّ الأصل الواحد فی المادّه هو فهم على دقّهٍ و تأمّل»، ر.ک: التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، مادّۀ «فقه»، کتاب نامـه تکمـیل شود.

    [۴]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۳۳‌، مدرسه امام على بن ابى طالب علیـه السلام، چاپ اول، قم، ۱۴۲۷ق؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، مادّۀ «فهم».

    [۵]. این نقض از جانب زرکشى درون المنثور فى القواعد، ج ۱، ص ۲، صورت گرفته است، کتاب نامـه تکمـیل شود.

    [۶]. هود، ۹۱٫

    [۷]. دائره المعارف فقه مقارن، ص ۳۳ و ۳۴٫

    [۸]. همان، ص ۳۷، بـه نقل از شرح جمع الجامع للمحلى، ج ۱، ص ۳۲٫

    [۹]. همان، بـه نقل از عده الاصول، ج ۱، ص ۲۱؛ معالم الدین، ص ۳۳؛ الاصول العامـه للفقه المقارن، ص ۱۵٫

    [۱۰]. همان، بـه نقل از الموسوعه الفقهیّه الکویتیّه، ج ۱، ص ۱۳٫

    [۱۲]. دائره المعارف فقه مقارن، ص ۳۸‌.

    [۱۳]. احمد بن فارس، معجم مقائیس اللغه‌، محقق: محمد هارون‌، عبد السلام، ج ۳، ص ۶۱، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمـیه قم‌، چاپ اول‌، قم، ۱۴۰۴ق‌.

    [۱۴]. نوبختى‏، حسن بن موسى، فرق الشیعه، ص ۲، دار الأضواء، چاپ دوم‏، بیروت‏، ۱۴۰۴ق‏؛ مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامى، ص ۸۴، آستان قدس رضوى‏، چاپ دوم، مشـهد، ۱۳۷۲ش‏.

    [۱۶]. اسلامـی، رضا، مدخل علم فقه، ص ۴۲۳، مرکز مدیریت حوزۀ علمـیه قم، چاپ اول، قم، ۱۳۸۴ش، بـه نقل از آیـه الله مکارم شیرازی.

    [۱۷]. حاشیـه ای بودن فقه شیعه بـه معنای کم اهمـیت بودن آن درون مقایسه با فقه سنی نیست. شاید تعبیر گویـاتر این باشد کـه بگوییم فقه شیعی ناظر بـه فقه سنی است، ر.ک: مدخل علم فقه، ص ۴۲۱٫

    [۱۸]. «عول و تعصیب»، بـه این معنا هست که سهام ارث وارثان، گاهى از مجموع مال مـیت کمتر و گاهى بیشتر است؛ مثلا: اگر وارثان مـیت فقط دو (پدر و مادرى) و شوهر باشند، ارث دو ، دو سوم مال، و ارث شوهر نصف مال هست که مجموع آن از مجموع مال بیشتر مى‌گردد، درون این جا این بحث پیش مى‌آید کـه آیـا حتما به نسبت سهام از همـه وارثان کم شود، یـا این کـه از افراد معینى کم گردد؟ معروف درون مـیان دانشمندان اهل تسنن این هست که حتما از همـه کم شود، ولى بـه عقیده فقهاى شیعه کمبود بـه افراد خاصى متوجه مى‌شود، درون مثال فوق کمبود فقط بـه دو متوجه مى‌گردد. این را فقهاء، «عول» مى‌نامند. «عول» درون لغت، بـه معناى زیـادى و ارتفاع و بلندى است. بـه عقیدۀ ما خداوند فراتر از مال، ارث قرار نداده است. گاهى بر عکس، مجموع سهام، از مجموع مال کمتر است. فقهاى اهل سنت مى‌گویند: اضافى را حتما به «عصبه»؛ یعنى مردان طبقه بعد داد، ولى فقهاى شیعه معتقدند کـه همـه آن را حتما در مـیان آنـها بـه نسبت تقسیم کرد؛ زیرا با وجود طبقه قبل، نوبت بـه طبقه بعد نمـی رسد، و این را اصطلاحاً «تعصیب» مى‌نامند.

    به اجماع فقهاى شیعه، عول و تعصیب باطل است. ر.ک: منتظرى، حسین على، مترجم: صلواتى، محمود و شکورى، ابو الفضل، مبانى فقهى حکومت اسلامى،  ج ۶، ص ۵۹، مؤسسه کیـهان، چاپ اول، قم، ۱۴۰۹ق.

    [۱۹]. نماز تروایح عبارت هست از نمازهاى مستحبى کـه در شب هاى ماه رمضان خوانده مى‌شود، این نماز را اهل تسنن بـه صورت جماعت مى‌خوانند. بـه عقیده ما پیـامبر اکرم (ص) نمازهاى مستحبى ماه رمضان را بدون جماعت بـه جا مى‌آورد و مردم را تشویق مى‌کرد آن را بـه پاى دارند، نام گذارى این نمازهاى مستحب بـه تراویح بـه این جهت هست که بعد از هر چهار رکعت مى‌نشینند و استراحت مى‌کنند. ر.ک: همان، ص ۶۰٫

    [۲۰]. همان، ص ۴۱۹ و ۴۲۰؛ مختارى، رضا و صادقى، محسن، غنا، موسیقى، ج‌۱، ص ۶۹، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمـیه قم، چاپ اول، قم، ۱۴۱۹ق؛ مطهرى، مرتضی، مجموعه‏ آثار استاد شـهید مطهرى (مقالۀ «مزایـا و خدمات مرحوم آیـه اللّه بروجردى»)، ج‏ ۲۰، ص ۱۵۳، صدرا، تهران، بی تا.

    [۲۲]. شیخ صدوق، الاعتقادات‏، حسنى‏، باب ۳۹، ص ۱۳۱، اسلامـیه‏، چاپ اول‏، تهران‏، ۱۳۷۱ش‏.

    [۲۴]. نحل، ۱۰۶، “مَن کَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئنِ‏ُّ  بِالْایمَانِ وَ لَاکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیم‏”.

    [۲۵]. غافر، ۲۸، «وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ …؛ و مرد مؤمنى از آل فرعون کـه ایمان خود را پنـهان مى‌داشت گفت:…».

    [۲۶]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۳۴، مدرسه امام على بن ابى طالب علیـه السلام، قم، چاپ اول، ۱۴۲۷ق.

    [۲۷]. همان، بـه نقل از المدخل فى التعریف بالفقه الاسلامى، ص ۴۹ و ۵۰ (مشروح این دوره‌ها از ص ۱۵۰- ۵۰ آمده است)، کتاب نامـه تکمـیل شود.

    [۲۸]. همان، بـه نقل از الفکر السامى فى تاریخ الفقه الاسلامى، ج ۱، ص ۳ بـه بعد، کتاب نامـه تکمـیل شود.

    [۲۹]. اسلامـی، رضا، مدخل علم فقه، ص ۴۲۸، مرکز مدیریت حوزۀ علمـیه قم، چاپ اول، قم، ۱۳۸۴ش، بـه نقل از تاریخ التشریع الاسلامى، ص ۲۳٫

    [۳۰]. همان، ص ۴۲۷ و ۴۲۸، بـه نقل از تاریخ التشریع الاسلامى، ص ۷، کتاب نامـه تکمـیل شود.

    [۳۱]. همان، ص ۴۲۹-۴۳۱٫

    [۳۲]. دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۳۴٫

    [۳۳].انى کـه محضر رسول خدا را درک د.

    [۳۴]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۳۵، مدرسه امام على بن ابى طالب علیـه السلام، قم، چاپ اول، ۱۴۲۷ق.

    [۳۵]. همان، بـه نقل از الإحکام فى اصول الاحکام، ج ۵، ص ۸۸- ۸۷٫

    [۳۶]. همان، بـه نقل از الطبقات الکبرى، ج ۲، ص ۳۳۸٫

    [۳۷]. همان، بـه نقل از الاستیعاب، ج ۳، ص ۲۰۶٫

    [۳۸]. همان، بـه نقل از صحیح بخارى، ج ۵، ص ۱۴۹؛ طبقات ابن سعد، ج ۲، ص ۳۳۹؛ الاستیعاب، ج ۳، ص ۲۰۵؛ تاریخ ابن عساکر، ج ۳، ص ۲۸٫

    [۳۹]. همان، بـه نقل از موسوعه الفقه الاسلامى (موسوعه جمال عبد الناصر)، ج ۱، ص ۲۵؛ الموسوعه الفقهیّه الکویتیّه، ج ۱، ص ۲۵؛ تاریخ التشریع الاسلامى، ص ۸۴- ۸۲٫

    [۴۰].انى کـه محضر رسول خدا را درک ند؛ ولى از صحابه آن حضرت بهره علمى گرفتند.

    [۴۱]. همان، بـه نقل از الإحکام فى اصول الأحکام، ج ۵٫

    [۴۲]. همان، بـه نقل از تاریخ یعقوبى، ج ۲٫

    [۴۳]. منظور از مدرسۀ حدیث، اصحاب حدیث یـا همان اخباریـه هستند کـه در شیعه آنان را اخبارى مى‏نامند. آنان تابع اخبار و روایـات معصومان (علیـهم السلام) هستند و «اجتهاد» را باطل مى‏دانند، ر.ک: مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامى، ص ۴۰، آستان قدس رضوى‏، چاپ دوم، مشـهد، ۱۳۷۲ش‏.

    [۴۴]. همان، بـه نقل از تهذیب التهذیب، ج ۴، ص ۷۶٫

    [۴۵]. منظور از مدرسۀ رأی و نظر، اصحاب ابو حنیفه، نعمان بن ثابت هستند. او درون مسائل فقه «استنباط» نموده، چند کتاب فقهی تصنیف کرد، و او را شاگردانى چون ابو یوسف قاضى و محمد بن الحسن شیبانى و زفر و ابو مطیع بلخى بود. ایمان درون مذهب او اقرار بـه زبان، و تصدیق بـه دل هست و «قیـاس» و «استحسان» و «اجتهاد» را روا مـی داند. ر.ک: همان، ص ۶۱٫

    [۴۶]. همان، ص ۱۳۶‌، بـه نقل از زرکلى، الأعلام، ج ۱، ص ۸۰؛ تاریخ الفقه الاسلامى، ص ۷۸؛ الفقه الاسلامى و أدلّته، ج ۱، ص ۴۲٫

    [۴۷]. شاید بـه این علّت کـه هدف از مسح و یـا غَسل، زدودن و پاک آلودگى‌ها هست و آلودگى درون کف کفش، بیشتر از آلودگى روى کفش است. (بر اساس فتواى اهل سنّت کـه مسح روى کفش را درون بعضى از حالات کافى مى‌دانند. ر. ک: الفقه الاسلامى و ادلّته، ج ۱، ص ۴۷۱ بـه بعد).

    [۴۸]. استحسان، اصطلاحى درون فقه اهل سنّت هست که تعریف آن درون کلمات اصولیـان اهل سنّت مختلف است. یکی از آن تعریف‌ها عبارت هست از:  «عدول از حکم قیـاس بـه قیـاسى قوى‌تر یـا تخصیص قیـاس بـه دلیلى قوى‌تر از آن»، ر.ک: جمعى از پژوهش­گران زیر نظر هاشمى شاهرودى، سید محمود، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیـهم السلام، محقق: محققان مؤسسه دائره المعارف فقه اسلامى‌، ج ۱‌، ص ۳۹۸، مؤسسه دائره المعارف فقه اسلامى بر مذهب اهل بیت علیـهم السلام‌، چاپ اول‌، قم، ۱۴۲۶ق‌.

    [۴۹]. دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۳۶،

    [۵۰]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۳۷، مدرسه امام على بن ابى طالب علیـه السلام، قم، چاپ اول، ۱۴۲۷ق، بـه نقل از دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج ۶، ص ۶۰۵٫

    [۵۱]. همان، ص ۱۳۷-۱۴۲٫

    [۵۲]. همان، ص ۱۴۲، بـه نقل از دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج ۶، ص ۶۰۵٫

    [۵۳]. ابوجعفر، محمدبن جریربن یزیدبن کثیر بن غالب طبری مورخ، مفسر، محدث، و از اهل سنت است. طبری پیش از آن­که بـه منزله “امام المورخین” و “ابوالمفسرین” شناخته شود، محدثی بزرگ بوده هست که شمار احادیث ثقه وی را بیش از صدهزار دانسته اند. طبری، فراگیری و کتابت حدیث را درون ری و نواحی نزدیک آن آغاز کرد و بیشترین حدیث را درون آن زمان از محمد بن حمـید رازی (از بزرگ­ترین حافظان حدیث از اهالی ری) آموخت. طبری درون همان زمان بـه فراگیری فقه نیز مشغول گردید و چون نام و آوازه امام احمد بن حنبل را شنید بـه شوق بهره یـابی از محضر او رهسپار بغداد گشت، اما درون نیمـه راه کـه خبر مرگ امام احمد حنبل را شنید، بـه سوی بصره رفت. بعد از آن بـه بغداد رفت و علوم قرآنی را از احمدبن یوسف تغلبی فرا گرفت. سپس بـه بررسی همـه مذاهب، خصوصاً مذهب شافعی و فقه آن پرداخت؛ دو تن از ا مذهب شافعی: حسن بن محمد صباح و ابو سعید اصطخری را دیدار کرد و سرانجام مذهب شافعی را به منظور خود برگزید. وی ده سال درون بغداد طبق مذهب شافعی فتوا مـی داد، اما درون نتیجه مطالعه و بررسی مجدد مسائل فقهی، بـه انتخاب یـا تأسیس مذهب “طبریـه” یـا “طبری” رسید کـه تنـها خود طبری آن را اظهار و در کتاب­های خود یـاد کرده هست (خصوصا درون کتاب «لطیف العقوا» کـه خلاصه نظرات شخصی او درون فقه است). طبری درون ۲۵۳ ق بـه مصر کـه از مراکز علمـی آن روزگار بود رفت و چندین سال درون مصر ماند و در خلال آن بـه شام نیز سفر کرد. وی درون مصر، فقه مالک را از شاگردان ابن وهب فرا گرفت و نیز احادیث بسیـاری از ائمـه اهل سنت جمع آوری کرد. بعد از آن بـه بغداد بازگشت و…تا پایـان عمر درون آن جا ماند… طبری سرانجام درون سال ۳۱۰ ق درگذشت، ر.ک: سایت اعلام طهور.

    [۵۴]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۴۳، مدرسه امام على بن ابى طالب علیـه السلام، قم، چاپ اول، ۱۴۲۷ق، بـه نقل از تاریخ التشریع الاسلامى، ص ۱۹۹و۲۰۰٫

    [۵۵]. همان، ص ۱۴۵٫

    [۵۸]. همان، ص ۱۴۵و۱۴۶، براى آگاهى بیشتر، ر.ک: خضرى بک، محمّد، تاریخ التشریع الاسلامى، ص ۲۱۲ بـه بعد.

    [۵۹]. همان، ص ۱۴۶٫

    [۶۰]. اجتهاد مطلق بـه مجتهد اجازه مـی دهد که تا به صورت غیر محدود و خارج از چارچوب مذهبی خاص، احکام را اجتهاد کرده و بیـان کند.

    [۶۱]. ر.ک: نمایـه: مذاهب چهارگانۀ اهل سنت، سؤال ۱۲۳۳۸ (سایت اسلام کوئست: ۱۲۰۴۹)؛ مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۴۳- ۱۴۵، مدرسه امام على بن ابى طالب علیـه السلام، قم، چاپ اول، ۱۴۲۷ق.

    [۶۲]. دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۴۲، بـه نقل از دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج ۶، ص ۶۰۵٫

    [۶۳]. همان، ص ۱۴۴‌، بـه نقل از المدخل فى التعریف بالفقه الاسلامى، ص ۲۰۷- ۲۰۹٫

    [۶۴]. همان، بـه نقل از تاریخ الفقه الاسلامى، ص ۹۶؛ زرکلى، الاعلام، ج ۵، ص ۲۴۸٫

    [۶۵]. همان، بـه نقل از تاریخ الفقه الاسلامى، همان.

    [۶۶]. رضوانی، علی اصغر، شیعه شناسى و پاسخ بـه شبهات، ج ‏۲، ص ۶۱۵، نشر مشعر، تهران، ۱۳۸۴ش.

    [۶۷]. دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۴۴‌، بـه نقل از زرقاء، مصطفى احمد، المدخل الفقهى العام، ج ۱، ص ۱۷۷- ۱۷۹؛ ابو العینین بدران، بدران، تاریخ الفقه الاسلامى، ص ۹۶٫

    [۶۸]. کثیری، سید محمد، السلفیـه بین أهل السنـه و الإمامـیه، ص ۱۰۷، نشر الغدیر، بیروت، ۱۴۱۸ق.

    [۶۹]. شیعه شناسى و پاسخ بـه شبهات، همان.

    [۷۰]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۴۶، مدرسه امام على بن ابى طالب علیـه السلام، قم، چاپ اول، ۱۴۲۷ق؛ بـه نقل از دائره المعارف القرن العشرین، ج ۵، ص ۵۳۵- ۵۳۱؛ فرهنگ معین، واژۀ صلیبى.

    [۷۱]. همان، بـه نقل از کامل ابن اثیر، ج ۱۲٫

    [۷۲]. همان، بـه نقل از تاریخ الفقه الاسلامى، ص ۹۹ و ۱۰۴؛ المدخل الفقهى العام، ج ۱، ص ۱۸۶؛ تاریخ التشریع الاسلامى، ص ۲۲۵ و ۲۲۶٫

    [۷۳]. همان، بـه نقل از المدخل الفقهى العام، ج ۱، ص ۱۸۶٫

    [۷۴]. همان، ص ۱۴۷و۱۴۸، بـه نقل از المدخل الفقهى العام، ج ۱، ص ۱۹۰؛ تاریخ الفقه الاسلامى، ص ۱۰۳- ۱۰۲٫

    [۷۵] . پیروان ابو حنیفه نعمان بن ثابت.

    [۷۶]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۴۸، مدرسه امام على بن ابى طالب علیـه السلام، قم، چاپ اول، ۱۴۲۷ق، بـه نقل از  المدخل الفقهى العام، ج ۱، ص ۱۹۶- ۱۹۹؛ تاریخ الفقه الاسلامى، ص ۱۰۶- ۱۰۹؛ تاریخ التشریع الاسلامى، ج ۲، ص ۲۹۷- ۳۰۲٫

    [۷۷]. درون این کـه سید جمال الدّین اسدآبادى، اهل کدام کشور و داراى چه مذهبى است، مـیان شرح‌حال‌نویسان اختلاف نظر است، عمدۀ نویسندگان اهل سنّت وى را افغانى و داراى مذهب حنفى مى‌دانند (ر.ک: دائره معارف القرن العشرین، ج ۳، ص ۱۶۳؛ دائره المعارف الاسلامـیه، ج ۷، ص ۹۵)، ولى بـه نظر جمعى از محقّقان، شـهر اسدآباد از شـهرهاى استان همدان درون ایران زادگاه او است. هم اکنون نیز درون اسدآباد همدان منزلى کـه وى درون آن جا متولّد شده موجود و شناخته شده هست و اقوام و خویشان وى نیز درون ایران و برخى درون همان اسدآباد زندگى مى‌کنند. از نظر مذهب نیز جعفرى است؛ گرچه براى هدف بزرگ تر کـه همان بیدارى مسلمـین و کاستن از حساسیت‌ها بود، درون کشورهاى اهل سنّت، خود را حنفى معرّفى مى‌کرد. همان گونـه کـه به دو دلیل عمده خویش را افغانى مى‌نامـید: نخست آن که: افغانستان درون صحنۀ ارتباطات بین المللى، کشورى مستقل و فعّال و برخوردار از سفارت خانـه و کنسولگرى درون دیگر کشورها نبود، از این رو سید جمال از تعقیب مأموران کشور خود درون امان بود؛ ولى اگر خویش را ایرانى مى‌نامـید بـه راحتى توسّط مأموران و سفارت خانـه‌هاى ایران کنترل و تحت تعقیب قرار مى‌گرفت. دیگر آن که: چون درون آن زمان نسبت بـه عالمان ایرانى حسّاسیتى درون دنیـاى اسلام وجود داشت؛ لذا خود را افغانى نامـید (ر.ک: اعیـان الشیعه، ج ۴، ص ۲۱۳- ۲۰۶؛ بیدارگران اقالیم قبله، اثر محمّد رضا حکیمى، ص ۸۱- ۶۹)، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۴۹‌.

    [۷۸]. «محمد‌عبده»، متفکر، متکلم، مصلح و مفتی الأزهر مصر، از برجسته ترین نو اندیشان و إحیـاگران اندیشـه دینی و اصلاح طلبان اجتماعی درون جهان اسلام و به ویژه درون جامعه عرب محسوب مـی گردد. وی از شاگردان برجسته سید جمال‌الدین اسد آبادی است… اصلاح گرایی درون نظام اعتقادی و اجتماعی، نو اندیشی و عشق بـه آزادی را از او الهام گرفت… محمد‌عبده برخلاف تفکر رایج اهل سنت درون پیروی از یکی از ائمـه اربعه مذاهب اهل سنت، بـه اجتهاد و استنباط از منابع شریعت (کتاب و سنت) تأکید کرد و از تقلید ائمـه اربعه دوری جست. از دیدگاه وی، مذاهب اسلامـی تنـها روش­ها و راه­هایی به منظور اجتهاد و استنباط احکام از منابع شریعت هست و ائمـه اربعه مذاهب با توجه بـه نیـازهای زمان خود درون قالب این روش‌ها بـه استنباط احکام دست یـازیدند و حتی خودشان مدعی لزوم پیروی از خودشان نشدند. درون واقع نگرش محمد‌عبده، زمـینـه بـه رسمـیت شناخته شدن مذهب شیعه امامـیه و شیعه زیدیـه را بـه عنوان دو مذهب اسلامـی از سوی الأزهر فراهم ساخت، به منظور آگاهی بیشتر ر.ک: سایت دین گستر.

    [۷۹]. الأزهر، نام دانشگاهی درون شـهر قاهره مصر هست که درون بین سال‌های ۹۷۰ که تا ۹۷۲، ابتدا بـه عنوان یک مدرسه پایـه‌گذاری شد و در حال حاضر بـه عنوان یکی از مرکز اصلی ادبیـات عربی و علوم اسلامـی سنّی درون جهان است.

    [۸۰]. جالب هست بدانیم کـه بعضى از فقها و اندیشمندان اهل سنّت درون برخى از مسائل فقهى نظر فقهاى شیعه را انتخاب کرده‌اند؛ کـه نمونۀ روشن آن فتواى رئیس وقت دانشگاه الازهر و مفتى بزرگ اهل سنّت «شیخ محمود شلتوت» هست که درون مسأله سه طلاق درون مجلس واحد گفت: «هر چند سه طلاق درون یک جلسه و با یک عبارت، از نظر مذاهب چهارگانۀ عامـه، سه طلاق محسوب مى‌شود، ولى طبق عقیدۀ شیعۀ امامـیه یک طلاق بیشتر بـه حساب نمى‌آید و چون بـه راستى از نظر قانون (و ظاهر آیـات) رأى شیعه حق است، حتما به آن عمل نمود. (مجلّۀ رساله الاسلام منتشر شده درون دار التقریب بین المذاهب الاسلامـیه بالقاهره، سال یـازدهم، شمارۀ ۱، ص ۱۰۸). سپس این مسأله را گسترش داد و فتواى تاریخى خود را چنین صادر کرد: «إنّ مذهب الجعفریـه المعروف بمذهب الشیعه الإمامـیه الأثنا عشریـه مذهب یجوز التعبّد بـه شرعاًائر مذاهب اهل السنّه؛ مذهب جعفرى کـه به مذهب شیعۀ امامـیۀ اثنا عشرى معروف است، مذهبى هست که تعبّد بـه آن شرعاً -همانند تعبّد بـه سایر مذاهب اهل سنّت- جایز است». آن گاه بـه مسلمـین توصیـه مى‌کند کـه این مذهب را بشناسند و خود را از تعصّب نابه­جا نسبت بـه مذهب معین آزاد کنند. دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۵۰‌.

    [۸۱]. همان، ص ۱۵۱‌، بـه نقل از تاریخ الفقه الاسلامى، ص ۱۱۲- ۱۱۵(با تلخیص)؛ المدخل فى التعریف بالفقه الاسلامى، ص ۱۵۴- ۱۶۱؛ تاریخ التشریع الاسلامى، ج ۲، ص ۳۰۳- ۳۶۰، استاد محمّد فرید وجدى نیز بـه صراحت معتقد بـه انفتاح باب اجتهاد و دوام این انفتاح هست و براى آن ادلّه روشنى اقامـه مى‌کند (ر. ک: دائره المعارف قرن العشرین، ج ۳، ص۲۵۳- ۲۵۵).

    [۸۲] . جناتى، محمد ابراهیم، منابع اجتهاد از دیدگاه مذاهب اسلامى‌، ص ۳، بی جا، بی تا.

    [۸۹]. همان، ص ۴و ۵٫

    [۹۱]. منابع اجتهاد از دیدگاه مذاهب اسلامى‌، ص ۳٫

    [۹۲]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۵۸، مدرسه امام على بن ابى طالب علیـه السلام، قم، چاپ اول، ۱۴۲۷ق.

    [۹۳]. همان، ص ۱۸۷، بـه نقل از اللکنوی، عبدالعلی، فواتح الرحموت شرح مسلم الثبوت، ج ۲، ص ۲۴۶، دار الکتب العلمـیه، چاپ اول، ۱۴۲۳ق؛ المـهذب فى اصول الفقه المقارن، ج ۲، ص ۹۵۶٫

    [۹۴]. همان، بـه نقل از المعتمد فى اصول الفقه (بصرى معتزلى)، ج ۲، ص ۱۸۹٫

    [۹۵]. همان، بـه نقل از المستصفىٰ، ج ۱، ص ۲۱۷٫

    [۹۶]. همان، بـه نقل از الادلّه العقلیّه و علاقتها بالنقلیّه.

    [۹۸]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۵۹، مدرسه امام على بن ابى طالب علیـه السلام، قم، چاپ اول، ۱۴۲۷ق، بـه نقل از الإتقان، ج ۴، ص ۴۰؛ اللباب فى اصول الفقه، ص ۵۱٫

    [۹۹]. همان، بـه نقل از اللُّباب فى اصول الفقه، ص ۵۰- ۴۹٫

    [۱۰۱]. همان، ص ۱۶۰، بـه نقل از اصول الفقه، ج ۲، ص ۵۱٫

    [۱۰۲]. همان، ص ۱۶۱، بـه نقل از معترک الاقران، ج ۱، از اوّل که تا آخر.

    [۱۰۵]. دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۶۱و ۱۶۲،

    [۱۰۷]. دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۶۲، بـه نقل از الأتقان، ج ۲، ص ۹٫

    [۱۰۸]. همان، ص ۱۶۳، المـهذّب فى اصول الفقه المقارن، ج ۳، ص ۱۲۰۲٫

    [۱۰۹]. مردم درون هنگام گفت­وگو، بـه ظواهر سخن یک­دیگر‌ اعتماد مى‌کنند و در مکاتبات، اقرارها، استدلال‌ها، منازعات و اسناد معاملات و … ظواهر سخن هر گوینده‌اى را بـه نفع یـا ضرر او حجّت قرار مى‌دهند و شارع مقدّس اسلام نیز درون گفت­وگوى خود با مردم، از طریقۀ اهل سخن خارج نشده و روش جدیدى ابداع نکرده بلکه طریقۀ آنان را امضا کرده است.

    [۱۱۰]. زیرا غرض از وضع الفاظ و قوانین مربوط بـه حقیقت و مجاز، استعاره، کنایـه و …، تفهیم و تفهّم هست و با عدم حجیّت ظواهر، این غرض تأمـین نخواهد شد.

    [۱۱۱]. همان، ص ۱۶۲، بـه نقل از الفوائد المدنیـه، ص ۴۷؛ الفوائد الحائریـه، ص ۲۸۳، از سخن برخى از اخباری ها استفاده مى‌شود کـه ظهور مطلقا (چه درون قرآن و چه درون غیر قرآن) حجّت است، ولى خصوصیّت قرآن این هست که، ظهورى درون آن انعقاد نیـافته هست و آن چه ظواهر قرآن بـه حساب مى‌آید، درون حقیقت متشابهاتى هستند کـه ما گمان مى‌کنیم ظواهر هستند!

    [۱۱۲]. بـه اعتقاد شیعه، ا معصوم (ع) نیز، درون تبیین و تفسیر احکام، حکم پیـامبر (ص) را دارند.

    [۱۱۳]. ولایی، عیسی، فرهنگ تشریحی اصطلاحات علم اصول، ص ۲۱۶ و ۲۱۷، نشر نی، بی جا، بی تا.

    [۱۱۴]. مراد از تقریر این هست که درون محضر معصوم (علیـه السّلام). گفتار یـا کردارى از شخصى صادر شود و یـا درون عصر وى، سیره و عادتى مـیان عرف، رایج و معمول باشد و معصوم (علیـه السّلام) بدون داشتن عذرى همچون تقیّه، فاعل (انجام دهنده) یـا عرف را -هرچند با سکوت - از آن عمل (قول، فعل یـا روش) باز ندارد. ر.ک: جمعى از پژوهشگران زیر نظر هاشمى شاهرودى، سید محمود‌، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیـهم السلام‌، محقق: محققان مؤسسه دائره المعارف فقه اسلامى، ج ۲، ص ۵۷۳، مؤسسه دائره المعارف فقه اسلامى بر مذهب اهل بیت علیـهم السلام‌، چاپ اول‌، قم، ۱۴۲۶ق‌.

    [۱۱۵]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۶۴، مدرسه امام على بن ابى طالب علیـه السلام، قم، چاپ اول، ۱۴۲۷ق، بـه نقل از

    المـهذب فى اصول الفقه المقارن، ج ۲، ص ۶۰۷٫

    [۱۱۶]. همان، بـه نقل از الاصول العامـه، ص ۱۶۱؛ اصطلاحات الاصول، ص ۱۴۱٫

    [۱۱۹]. حجیّت سنّت ا معصوم (علیـهم السلام) بر اساس ادلّه‌اى قابل اثبات است. یکی از آنـها «حدیث ثقلین» هست که تمسّک بـه عترت را در‌ کنار قرآن واجب نموده است. این حدیث شریف مـیان اهل سنّت و شیعه متواتر هست و ۳۶ نفر از صحابه آن را نقل کرده‌اند و به جز محدّثان امامـیّه، ۱۸۰ نفر از علما و محدّثان اهل سنّت آن را آورده‌اند. ر.ک: دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۶۵و ۱۶۶٫

    [۱۲۰]. همان، ص ۱۷۱، بـه نقل از الموافقات شاطبى، ج ۴، ص ۷۴٫

    [۱۲۱]. همان، بـه نقل از الإصابه فى تمـییز الصحابه، ج ۱، ص ۱۵۸٫

    [۱۲۲]. همان، بـه نقل از همان، ص ۱۶۲٫

    [۱۲۶]. دائره المعارف فقه مقارن، ص  ۱۷۲، بـه نقل از مـیزان الإعتدال، ج ۱، ص ۴۱۳ و ۶۰۷٫

    [۱۲۷]. آل عمران، ۱۱۰؛ بقره، ۱۴۳؛ فتح، ۱۸٫

    [۱۲۸]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص  ۱۷۲، مدرسه امام على بن ابى طالب علیـه السلام، قم، چاپ اول، ۱۴۲۷ق، بـه نقل از مـیزان الإعتدال، ج ۱، ص ۴۱۳ و ۶۰۷٫

    [۱۲۹]. همان، بـه نقل از الاحکام ، ج ۶، ص ۸۱۰٫

    [۱۳۰]. همان، بـه نقل از لسان المـیزان، ج ۱، ص ۴۲۴٫

    [۱۳۳]. ابن عاشور،  محمد بن طاهر، التحریر و التنویر، ج ۲۶، ص ۱۹۰، بی جا، بی تا.

    [۱۳۵]. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونـه، ج ‏۱۴، ص ۳۸۷، دار الکتب الإسلامـیه، چاپ اول، تهران، ۱۳۷۴ش.‏

    [۱۳۶]. مسعودی، أبو الحسن على بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمـه پاینده، ابو القاسم، ج ‏۱،ص ۷۰۸، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چ پنجم، ۱۳۷۴ش.

    [۱۳۷]. همان ،ج ‏۱،ص ۷۵۱٫

    [۱۳۸]. دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۷۱و ۱۷۲٫

    [۱۳۹]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۵۹،، مدرسه امام على بن ابى طالب علیـه السلام، قم، چاپ اول، ۱۴۲۷ق، بـه نقل از روضه الناظر، ج ۲، ص ۳۸۹؛ مجموعۀ فتاواى ابن تیمـیّه، ج ۳، ص ۳۶۴٫

    [۱۴۰]. همان، ص ۱۸۴، بـه نقل از مجموعۀ فتاواى ابن تیمـیه، ج ۳، ص ۳۴۶٫

    [۱۴۱]. شیعه معتقد هست اصل تحقق اجماع درون مسأله خلافت محل اشکال است؛ چون علی (علیـه السلام) و تنی چند از بهترین صحابۀ رسول خدا (صلی الله علیـه و آله) همچون سلمان و ابوذر و عمار از جمع اجماع کنندگان غائب بودند و با آن مخالفت د. علاوه بر این کـه قرآن و سنت نبوی دربارۀ امامت و خلافت، ساکت نبود و تعیین امام بر عهدۀ مردم گذاشته نشده بود.

    [۱۴۲]. همان، بـه نقل از المستصفىٰ، ج ۱، ص ۱۷۳٫

    [۱۴۳]. همان، بـه نقل از الاحکام، ج ۱، ص ۲۵۴٫

    [۱۴۴]. فخر رازى، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج ۱۰، ص ۱۱۳و ۱۱۴، دار احیـاء التراث العربى، چاپ سوم، بیروت، ۱۴۲۰ق.

    [۱۴۵]. دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۸۴، بـه نقل از المـهذب فى اصول الفقه المقارن، ج ۲، ص ۹۰۰٫

    [۱۴۶]. ر.ک: انوار الاصول، ج ۲، ص ۳۹۳، کتاب نامـه تکمـیل شود.

    [۱۴۷]. زمخشرى، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج ۱، ص ۵۶۵، دار الکتاب العربی، چاپ سوم، بیروت، ۱۴۰۷ق؛ جصاص، احمد بن على، احکام القرآن، تحقیق: قمحاوى‏، محمد صادق، ج ۳، ص ۲۶۸، دار احیـاء التراث العربى‏، بیروت‏، ۱۴۰۵ق.

    [۱۴۸]. سنن ابن ماجه، ج ۲، ح ۱۳۰۳، کتاب نامـه تکمـیل شود.

    [۱۵۰]. دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۸۵‌، بـه نقل از المستصفى، ص ۱۳۸٫

    [۱۵۱]. همان، ص ۱۸۶، بـه نقل از شرح صحیح مسلم (نووى)، ج ۱۳، ص ۶۷٫

    [۱۵۳]. دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۹۶‌، بـه نقل از روضه الناظر، ج ۲، ص ۱۴۱٫

    [۱۵۴]. همان، بـه نقل از تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۴۱۳٫

    [۱۵۵]. همان، بـه نقل از مناهج الاجتهاد فى الاسلام، ص ۱۱۵٫

    [۱۵۶]. همان، بـه نقل از همان، ص ۱۱۷٫

    [۱۵۷]. درون مکتب پیروان اهل بیت، سنّت ا معصوم (علیـهم السلام) همانند سنّت رسول اللّٰه (صلى الله علیـه و آله) حجّت هست و این مکتب از نظر دسترسى بـه احادیث، غنى هست و سنّت دربردارنده قواعد عام و کلى هست که بر وقایع جزئى قابل تطبیق هست و وظایف مکلّفین درون موارد شک و فقدان نص یـا تعارض نصوص درون این قواعد کلى تبیین شده است؛ بنابراین دیگر نیـازى بـه اجتهاد الرأى نیست؛ زیرا اصولى کـه به آن اشاره شد درون رفع انسداد کافى است، ر.ک: همان.

    [۱۵۸]. البته برخی از اهل سنت نیز با قیـاس مخالفت د کـه در ادامـه بـه آن پرداخته مـی شود.

    [۱۵۹]. فیومى، احمد بن محمد‌، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی‌، ج ‌۲، ص ۵۲۱، منشورات دار الرضی، چاپ اول‌، قم، بی تا.

    [۱۶۰]. مشکینى، مـیرزا على، اصطلاحات الأصول و معظم أبحاثها، ص ۲۲۶، نشر الهادی‌، چاپ ششم‌، قم، ۱۴۱۶ ق‌؛ اسلامـی، رضا، مدخل علم فقه، ص ۱۷۵، مرکز مدیریت حوزۀ علمـیه قم، چاپ اول، قم، ۱۳۸۴ ش.

    [۱۶۱]. مجلسى، محمد تقى، لوامع صاحبقرانی، ج ‏۷، ص ۲۷۵، ‏مؤسسه اسماعیلیـان، چاپ دوم‏، قم‏، ۱۴۱۴ق.‏

    [۱۶۲]. ولایی، عیسی، فرهنگ تشریحی اصطلاحات اصول، نشر نی، چاپ اول، تهران، ۱۳۷۴ش.

    [۱۶۳]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۹۷، مدرسه امام على بن ابى طالب علیـه السلام، چاپ اول، قم، ۱۴۲۷ق.

    [۱۶۴]. اسراء، ۲۳، «فَلٰا تَقُلْ لَهُمٰا أُفٍّ».

    [۱۶۵]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن.

    [۱۶۶]. نساء، ۴۳؛ مائده، ۶، «فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً فَتَیمَّمُوا».

    [۱۶۷]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن.

    [۱۶۹]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج ‏۴، ص ۸۶۳، صدرا، تهران، بی تا.

    [۱۷۰]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۹۸، «یجتنب المتکلّم فى الفقه هذین الاصلین: المجمل و القیـاس».

    [۱۷۱]. همان، بـه نقل از روضه الناظر، ج ۲، ص ۱۵۱٫

    [۱۷۲]. رشید رضا ، محمد، تفسیر القران الحکیم ( تفسیر المنار)، ج ۵، ص ۲۱۰ ، دار المعرفه، چاپ دوم، بیروت، بی تا.

    [۱۷۳]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۹۸٫

    [۱۷۴]. رشید رضا ، محمد، تفسیر القران الحکیم ( تفسیر المنار)، ج ۱، ص ۱۹۱٫

    [۱۷۵]. ر.ک: مجلسی،محمد باقر، احتجاجات، خسروی، موسی، ج۲، ص ۱۱۹، اسلامـیه، تهران، ۱۳۷۹ش.

    [۱۷۶]. شیطان درون پاسخ بـه خداوند کـه به او فرمود: «در آن هنگام کـه به تو فرمان دادم، چه چیز تو را مانع شد کـه سجده کنى؟» گفت: «من از او بهترم (چون) مرا از آتش آفریده‏اى و او را از گل‏».

    [۱۷۸]. کلینی، کافی، ج ۱، ص ۵۸، ح ۲۰، اسلامـیه، چاپ دوم، تهران، ۱۳۶۲ش‏.

    [۱۷۹]. تفسیر القران الحکیم ( تفسیر المنار)، ج ۸، ص ۳۳۱٫

    [۱۸۰]. ‏کافی، همان، ص ۵۶، ح ۷٫

    [۱۸۱]. تفسیر القران الحکیم ( تفسیر المنار)، ج ۸، ص ۳۳۱؛ طبری، محمد بن جریر، جامع البیـان فی تفسیر القران، ج ۸، ص ۹۸، دار المعرفه، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۲ ق؛ قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ج ۴، ص ۲۶۰۷، ناصر خسرو، تهران، ۱۳۶۴ش‏.

    [۱۸۲]. دائره المعارف فقه مقارن، ص ۲۰۰، بـه نقل از ابو زهره، محمّد، اصول الفقه، ص ۲۶۳٫

    [۱۸۳]. ولایی، عیسی، فرهنگ تشریحی اصطلاحات اصول، ص ۵۴، نشر نی، چاپ اول، تهران، ۱۳۷۴ش.

    [۱۸۴]. صنقور، محمد، المعجم الاصولی، واژه “الف” استحسان، چاپ اول، ۱۴۲۱ق.

    [۱۸۵]. حکیم، سید محمد تقی، الأصول العامـه للفقه المقارن، ص ۳۴۷، المجمع العالمـی لأهل البیت (ع)، قم، ۱۴۱۸ق.

    [۱۸۶]. خفیف، محاضرات فی اسباب اختلاف الفقهاء، ص ۲۳۶، بـه نقل از سرخسی، شمس الدین، المبسوط.، بیروت. کتاب نامـه تکمـیل شود.

    [۱۸۷]. فلسفه التشریع فی الاسلام، ص ۱۷۴، کتاب نامـه تکمـیل شود.

    [۱۸۸]. مصادر التشریع، ص ۵۸، کتاب نامـه تکمـیل شود.

    [۱۹۲]. به منظور آگاهی کامل از این اشکالات بـه کتاب های الاصول العامـه للفقه المقارن و المعجم الاصولی مراجعه شود.

    [۱۹۳]. فرهنگ تشریحی اصطلاحات اصول، بـه نقل از المبسوط، ج ۹، ص ۱۷۵- ۱۷۶٫

    [۱۹۴]. الأصول العامـه للفقه المقارن، ص ۳۵۹٫

    [۱۹۵]. صاحب کتاب المعجم الاصولی بـه صورت مفصل این دلایل را نقد کرده است.

    [۱۹۶]. زمر، ۱۷و ۱۸، “فَبَشِّرْ عِبادِ* الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب‏”.

    [۱۹۷]. زمر، ۵۵، “وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَهً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون”.‏

    [۱۹۸]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۲۰۱، مدرسه امام على بن ابى طالب علیـه السلام، چاپ اول، قم، ۱۴۲۷ق.به نقل از الإحکام فى اصول الأحکام، ج ۳ و ۴، ص ۱۶۵٫

    [۱۹۹]. حنبل، احمد، مسند، ج ۱، ص ۳۷۹، کتاب نامـه تکمـیل شود، «ما رأى المسلمون حَسَناً فهو عند الله حسنٌ‌».

    [۲۰۰]. الأصول العامـه للفقه المقارن، ص ۳۶۱٫

    [۲۰۱]. مکارم شیرازی، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن؛ ص ۲۰۰، بـه نقل از الأم شافعى، ج ۱۰، ص ۱۱۹٫

    [۲۰۲]. همان، بـه نقل از ابطال القیـاس ابن حزم، ص ۵۱٫

    [۲۰۳]. الأصول العامـه للفقه المقارن، ص ۳۶۳٫

    [۲۰۴]. همان، بـه نقل از المستصفىٰ، ج ۱، ص ۴۱۱؛ روضه الناظر، ج ۱، ص ۴۷۵٫

    [۲۰۵]. حکیم، سید محمد تقی، الأصول العامـه للفقه المقارن، ص ۳۶۱ و ۳۶۲، المجمع العالمـی لأهل البیت (ع)، قم، ۱۴۱۸ق، بـه نقل از  آمدی، الاحکام، ص ۳- ۳۸٫

    [۲۰۶]. اسلامـی، رضا، مدخل علم فقه، ص ۱۸۸، مرکز مدیریت حوزۀ علمـیه قم، چاپ اول، قم، ۱۳۸۴ ش.

    [۲۰۷]. علی دوست، ابوالقاسم، خارج اصول (مباحث قطع و ظن، ظن و امارات، فقه و استحسان)، ص ۴۳۰، قم، بی تا.

    [۲۰۸]. مکارم شیرازی، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن؛ ص ۲۰۱ و ۲۰۲٫

    [۲۰۹]. همان، ص ۲۰۲، بـه نقل از اصول الفقه الاسلامى، ص ۲۸۶٫

    [۲۱۰]. همان، بـه نقل از المستصفى، ج ۱، ص ۴۲۴٫

    [۲۱۱]. همان، بـه نقل از اصول الفقه الاسلامى، ص ۲۹۹- ۲۹۸٫

    [۲۱۲]. همان، بـه نقل از ارشاد الفحول، ج ۲، ص ۱۸۴٫

    [۲۱۳]. همان، بـه نقل از اصول الفقه الاسلامى، ص ۲۸۹٫

    [۲۱۴]. همان، بـه نقل از همان، ص ۲۵۹٫

    [۲۱۵]. همان، ص ۲۰۲ و ۲۰۳، بـه نقل از أنوار الأصول، ج ۲، ص ۵۳۸٫

    [۲۱۸]. اصطلاحات علم اصول، ص ۲۱۳، تکمـیل شود.

    [۲۱۹]. مکارم شیرازی، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۲۰۳، بـه نقل از الموافقات، ج ۴، ص ۱۴۱٫

    [۲۲۰]. همان، بـه نقل از اصول الفقه الاسلامى، ص ۳۰۰٫

    [۲۲۱]. البتّه مـیان «سدّ و فتح ذرایع» و «مقدّمۀ حرام و واجب» تفاوت‌هایى وجود دارد کـه برای آگاهی بیشتر ر.ک: دائره المعارف فقه مقارن، ص ۳۳۱، بحث «عوامل اختلاف فتوا».

    [۲۲۴]. مکارم شیرازی، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۳۷‌، بـه نقل از اعلام الموقعین، ج ۱، ص ۲۰؛ همچنین ر.ک: طبقات ابن سعد، ج ۷، ص ۱۵۶؛ وفیـات الاعیـان، ج ۲، ص ۶۹؛ تهذیب التّهذیب، ج ۲، ص ۲۶۳٫

    [۲۲۵]. همان، بـه نقل از اعلام الموقعین، ج ۱، ص ۲۱؛ همچنین ر.ک: تهذیب التّهذیب، ج ۹، ص ۳۰۱؛ الطبقات الکبرى، ج ۶، ص ۳۵۸، طبقات الفقهاء شیرازى، ص ۸۴٫

    [۲۲۶]. همان، بـه نقل از موسوعه جمال عبد الناصر، ج ۱، ص ۳۴؛ الاعلام زرکلى، ج ۳، ص ۳۲۰؛ طبقات الفقهاء شیرازى، ص ۷۶٫

    [۲۲۷]. همان، بـه نقل از موسوعه جمال عبد الناصر، همان؛ تاریخ بغداد، ج ۹، ص ۱۶۰- ۱۵۱؛ طبقات الکبرى، همان، ص ۳۷۱؛ وفیـات الاعیـان ابن خلکان، ج ۲، ص ۳۸۶؛ تهذیب التّهذیب، ج ۴، ص ۱۱۱٫

    [۲۲۸]. همان، ص ۱۳۷و۱۳۸، بـه نقل از تاریخ الفقه الاسلامى، ص ۱۷۴؛ طبقات ابن سعد، ج ۷، ص ۵۱۷؛ وفیـات الاعیـان، ج ۴، ص ۱۲۷٫

    [۲۲۹]. همان، ص ۱۳۸، بـه نقل از ر. ک: موسوعه جمال عبد الناصر، همان؛ طبقات الفقهاء شیرازى، ص ۹۲؛ مـیزان الاعتدال، ج ۱، ص ۱۵؛ تاریخ بغداد، ج ۶، ص ۳۷۵- ۳۶۹٫

    [۲۳۰] . همان، بـه نقل از موسوعه جمال عبد الناصر، همان؛ وفیـات الاعیـان، ج ۱، ص ۴۵۶؛ تاریخ بغداد، ج ۲، ص ۱۶۲٫

    [۲۳۱]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۳۸، مدرسه امام على بن ابى طالب علیـه السلام، قم، چاپ اول، ۱۴۲۷ق.

    [۲۳۲]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۳۸و ۱۳۹، مدرسه امام على بن ابى طالب علیـه السلام، قم، چاپ اول، ۱۴۲۷ق، بـه نقل از تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۳۳۴٫

    [۲۳۳]. همان، ص ۱۳۹، بـه نقل از ادوار علم الفقه، ص ۱۴۲٫

    [۲۳۴]. همان، بـه نقل از الفقه الاسلامى و ادلّته، ج ۱، ص ۴۴٫

    [۲۳۵]. اسلامـی، رضا، مدخل علم فقه، ص ۴۶۷، مرکز مدیریت حوزۀ علمـیه قم، چاپ اول، قم، ۱۳۸۴ش؛ ضمـیری، جستاری درون مکاتب فقهی، بخش مذهب حنفیـه، کتاب نامـه تکمـیل شود.

    [۲۳۶]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، همان.

    [۲۳۷]. همان، بـه نقل از تاریخ الفقه الاسلامى، ص ۱۲۱- ۱۲۰؛ الفقه الاسلامى و ادلّته، ج ۱، ص ۴۳٫

    [۲۳۸]. همان، بـه نقل از ادوار علم الفقه، ص ۱۴۷- ۱۴۶٫

    [۲۳۹]. همان، بـه نقل از تاریخ التشریع الاسلامى، ج ۲، ص ۸۱٫

    [۲۴۰]. همان، ص ۱۳۹و۱۴۰، بـه نقل از تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۷۹۶ (فصل ششم، علوم حدیث).

    [۲۴۱]. مکارم شیرازى، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۴۰، مدرسه امام على بن ابى طالب علیـه السلام، قم، چاپ اول، ۱۴۲۷ق، بـه نقل از  تهذیب التّهذیب، ج ۱۰، ص ۵؛ وفیـات الاعیـان، ج ۴، ص ۱۳۵؛ زرکلى، الاعلام، ج ۲، ص ۱۲۶؛ تاریخ التشریع الاسلامى، ج ۲، ص ۹۹ بـه بعد؛ تاریخ الفقه الاسلامى، ص  ۱۲۹- ۱۳۶؛ المدخل بالفقه الاسلامى، ص  ۱۸۴- ۱۸۹؛ الفقه الاسلامى و ادلّته، ج ۱، ص ۴۵ و ۴۶٫

    [۲۴۲]. همان، بـه نقل از تاریخ الفقه الاسلامى، ص ۱۳۳٫

    [۲۴۳]. همان، بـه نقل از الفقه الاسلامى و ادلّته، همان، ص ۴۶٫

    [۲۴۴]. مکارم شیرازی، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۴۰‌، بـه نقل از  ادوار علم الفقه، ص ۱۵۷٫

    [۲۴۵]. همان، ص ۱۴۰ و ۱۴۱به نقل از الفقه الاسلامى و ادلّته، ج ۱، ص ۵۲- ۵۱٫

    [۲۴۶]. همان، ص ۱۴۱،  بـه نقل از تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۸۰۴٫٫

    [۲۴۷]. همان، بـه نقل از تاریخ الفقه الاسلامى، ص ۱۴۳٫

    [۲۴۸]. همان، بـه نقل از الفقه الاسلامى و ادلّته، ج ۱، ص ۵۱؛ تاریخ الفقه الاسلامى، ص ۱۴۰- ۱۳۹، « من استحسن فقد شرّع».

    [۲۴۹]. همان، بـه نقل از الفقه الاسلامى و ادلّته، همان؛ المدخل فى التعریف بالفقه الاسلامى، ص ۱۹۶٫

    [۲۵۰]. همان، بـه نقل از ادوار علم الفقه، ص ۱۵۹٫

    [۲۵۱]. همان، بـه نقل از الفقه الاسلامى و ادلّته، همان.

    [۲۵۲]. همان، بـه نقل از همان، ص ۵۹٫

    [۲۵۳]. مکارم شیرازی، ناصر، دائره المعارف فقه مقارن، ص ۱۴۱‌، بـه نقل از الفقه الاسلامى و ادلّته، ج ۱، ص ۵۳٫

    [۲۵۴]. همان، بـه نقل از همان.

    [۲۵۵]. همان، ص ۱۴۱و۱۴۲، بـه نقل از همان، ص ۵۴٫

    [۲۵۶]. همان، ص ۱۴۲، بـه نقل از موسوعه جمال عبد الناصر، ج ۱، ص ۳۶؛ تاریخ الفقه الاسلامى، ص ۱۴۸٫

    [۲۵۷]. همان، بـه نقل از تاریخ الفقه الاسلامى، ص ۱۴۵؛ المدخل فى التعریف بالفقه الاسلامى، ص ۲۰۳٫

    کلیدواژه ها: تاریخچه فقه اهل سنت, فقه اهل سنت, منابع فقه اهل سنت




    [روضه سلطان قیس]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 29 Jan 2019 11:30:00 +0000



    روضه سلطان قیس

    افغان ها، فصل ١ که تا ١٤ - khorasanzameen.net

    ٢٨ قوس (آذر) ١٣٨٩

    تاریخ قدیم اقوام و سرزمـین های افغانستان امروزی تا ظهور سلطنت افغانـها

    (به اساس شواهد باستان شناسی)

     

    نویسنده: روضه سلطان قیس ویلیم فوگلسینگ - ٢٠٠٢

    برگردان: سهیل سبزواری - ٢٠١٠

     

    فصل یکم – فراز و فرود هندوکش

    هندوکش برفراز جلگه ها و وادی های افغانستان صعود نموده است. روضه سلطان قیس این کوههای با شکوه درطول هزاره ها ناظردهقانان صلحجو و دامداران کوچی، روضه سلطان قیس ارتش های الکساندربزرگ و چنگیزخان، تاجران و زایران بوده و در این اواخرهم ناظرتعداد کثیردپلومات های خارجی کـه مـیکوشند دراین کشورجنگزده صلح را تامـین کنند. روضه سلطان قیس هر آنچه این مردان و زنان درافغانستان انجام مـیدهند، از قله های مرتفع هندوکش غایب نمـیباشد. هزاران سال قبل ایرانیـان باستان این سلسله را بنام یوپاری ساینا یـا (کوه) اپارسین، (کوههای) بلند تر از شاهین، یـا بعباره دیگر "کوه های کـه بلند تر از پرواز هر پرنده است" نامـیده اند. درون اواخر هزاره اول ق م، یونانی ها نام پاروپانیسادای را به منظور نشان جلگه های جنوبشرقی این کوهها یعنی اطراف کابل معاصربکاربرده اند. شاید نام قدیمـی از پارا- یوپایریساینای مشتق شده باشد، بمعنی"سرزمـینی ماورای یوپاریساینای" بوده و نشانۀ نام داده شده توسط مردمـی هست که درجانب شمال این کوهها زندگی مـید. دراوایل سده هفتم عصرفعلی، سوانژنگ زایر بودائی چینائی بهنگام سفراز طریق افغانستان بـه نیم قاره هند و در برگشت، نام پولوسینا را به منظور کوههای شمال کابل بکار مـیبرد. این نامگذاری یـاد آور نام ایرانیـان باستان بوده و در اسناد خویش بطور نا آگاهانـه این نقطه را افاده مـیکند کـه "پرندگان زیـادی درون پروازخویش بـه قلۀ آن نمـی رسند، مگراینکه پیـاده بآنجا برآمده و بعدا بـه پروازخویش بطرف پائین ادامـه دهند".

    هندوکش یک شاخۀ هیمالیـا است. این نام بمفهوم وسیع آن دربرگیرنده بخش صعب العبورمرکز و شمالشرق افغانستان را احتوا مـیکند. این کوه ها بالای اقلیم، کیفیت خاک، موجودیت آب و مسیرهای آن تاثیرزیـاد دارد. باینترتیب هندوکش تاثیردایمـی بالای زندگی مردمانی دارد کـه بامتداد کناره ها وجلگه های اطراف آن زندگی مـی کنند. این زندگی دریک محیط سخت ناگوار وغالبا ظالمانـه با زمستان های سرد و تابستانـهای داغ مـیباشد. دربعضی جاها آب فراوانی وجود دارد، درحالیکه جاهای دیگرباران کمـی مـیبارد. بعضی اوقات، طورمثال بهنگام نوشتن این کتاب، چندین سال باران نباریده کـه باعث مصیبت های فراوان و صدمات بزرگی گردیده است. اوسط عمر مردان و زنان درون افغانستان بسیـار پائین است: ارقام سی آی ای درسال 2000 حدود 45.88 سال را نشان مـیدهد.

    دراین کشوربا وجودیکه محصولات نسبتا کم بوده و باعث مبارزه دوامدار مردم بمقابل محیط مـیشود، موقعیت جغرافیـائی یگانـه داشته و دارای ظرفیت های وسیع است. مردم افغانستان درامتداد یکی ازمـهمترین شاهراه های آسیـا زندگی مـیکنند. این کشور وصل کننده صحرا ها و دشتهای آسیـای مـیانـه با قلمروهای وسیع شرق مـیانـه و ایران، وجلگه های سرسبز و سوزان نیم قاره هند مـیباشد. درطول تاریخ، مـهاجرین سرزمـینـهای همسایـه داخل آن شده و ازطریق کوهها و کوتلهای آن تمام کشور را پیموده اند. تمام اینـها آثار و اولادۀ خود را جا گذاشته و باینترتیب موزائیک گروه های تباری را ایجاد نموده هست که مشخصۀ اقوام فعلی این کشورمـیباشد.

    بآنـهم تماس با دنیـای خارج هیچ وقت یکطرفه نبوده است. مردمان سخت کوش افغانستان بارها ازکوه های خویش درجستجوی چراگاه، تجارت و یـا غارت بـه جلگه ها و دشتهای مجاورهجوم اند. آنـها سلطنت ها را شکست داده و ایجاد گر امپراطوری ها بوده اند. باینترتیب تاریخ مردم افغانستان تاریخ مردمانی هست که درون ماورای مرزهای فعلی آن زندگی دارند.

    مردم افغانستان درون پشت این پرده های محیطی و جغرافیـائی یک شبکه مشترک رسوم، عقاید و مـهارت ها را با یک چشم اندازقابل مقایسه با زندگی بافته اند. این شبکه توجیـه نوشتن این کتاب درون باره تاریخ افغانـها بحیث یک گروه واحد متمایز ازمردمان همسایـه ایشان است، با وجودیکه نام "افغان" درواقعیت صرف بیکی از اقوامـی قابل اطلاق هست که درون این کشورزندگی مـیکند، یعنی فقط پشتون ها کـه در طول چند سده قوم حاکم افغانستان را تشکیل داده وعمدتا درجنوب و شرق کشور و پاکستان زندگی مـیکنند. این نیزبدین معنی هست که بخاطر شناخت اقوام افغانستان و تاریخ آن ضروراست معلوماتی درباره محیط فزیکی بدست آوریم کـه چطور افغان ها بحالت موجود رسیده اند.

    افغانستان امروزی

    دولت اسلامـی افغانستان معاصر یک کشورمحاط بـه خشکه با مساحت 647500 کیلومترمربع بوده و از فرانسه بزرگتراست. درجنوب و شرق حدود 2430 کیلو مترسرحد با پاکستان دارد. درشمالشرق، ازطریق کوههای مرتفع حدود 76 کیلو متر با چین همسرحد است. دو همسایـه شمالی، تاجکستان (1206 کیلومتر) و یوزبکستان (137 کیلومتر) است. درشمالغرب آن، ترکمنستان (744 کیلومتر) و درغرب آن جمـهوری اسلامـی ایران قراردارد (936 کیلومتر). تخمـین نفوس موجود افغانستان بطورافتضاح آمـیزی نامعلوم است. در1978، حدود 15 ملیون تخمـین شده است. بعد ازکودتای کمونیستی 27 اپریل 1978، حدود 5 ملیون از کشورمـهاجرت مـیکند. صدها هزاردراثرجنگها کشته مـیشود کـه همچنان بعد از خروج شورویـها در15 فبروری 1989 ادامـه مـییـابد. تعداد مـهاجرین کـه به وطن برگشته اند نامعلوم بوده و همچنان تعدادانیکه مـیخواهند این کشوررا بعلت جنگهای سیـاسی فعلی ترک کنند، روشن نیست. ارقام سی آی ای به منظور سال 2000 تعداد مـهاجرین باقیمانده را حدود 1200000 درپاکستان و حدود 1400000 درون ایران تخمـین مـیکند. با وجود اینـهمـه تحولات، گفته مـیشود کـه نفوس افغانستان بازهم افزایش یـافته ودرنیمۀ 2000 حدود 26 ملیون تخمـین شده است. اما معلومات وارقام واقعی وجود نداشته وباینترتیب توضیح افغانستان فعلی و نفوس آن عمدتا بربنیـاد حالات قبل از1979 استواراست.

    تقریبا تمام مرزهای افغانستان امروزی بطوررسمـی دراواخرسده نزدهم تعین شده است. قسمت زیـاد مرزها ازطریق مظاهرجغرافیـائی یـا رسومات تاریخی قبولشده تعین نشده است. بعوض، ملاحظات سیـاسی و نظامـی توسط ابرقدرتهای روزتعین کننده مرزها بوده است. یعنی درروزگاری کـه قدرتهای اروپائی قسمت اعظم جهان را کنترول مـید، کمـیشنرهای برتانوی و روسی این قسمت جهان را مـیپیمایند که تا مرزهای افغانستان را مشخص سازند. آنـها بطور قصدی ملکیتهای برتانوی درنیم قاره هند را ازفتوحات روسها درآسیـای مـیانـه جدا مـیکنند. این سال ها دوران بازی بزرگ بین روسها و انگلیسها است، طوریکه توسط رودیـارد کیپلینگ دقیقا درون کتابش بنام کیم توضیح شده است. دراین سالها، دولت افغانستان تحت عبدالرحمن خان (1880- 1901) نـه بحیث کشورمستقل، بلکه بحیث یک دولت حایل درون محوطه نفوذ برتانیـه ایجاد مـیشود. آنرا بخاطری ایجاد مـیکنند که تا مانع هرگونـه رویـا روئی مستقیم بین سربازان برتانوی و روسی گردد. بنا براین مرزهای افغانستان امروزی غالبا ازطریق سرزمـینـهای عنعنوی قبایل عبورنموده است. این موضوع بطورخاصی درشرق قابل تطبیق است، جائیکه سرزمـین پشتونـها توسط خط نامنـهاد 1893 دیورند تقسیم مـیشود. درجاهای دیگر، خط مرزی تعین شده درون جنوبغرب درون 1872 و باز در1904، جدا کنندۀ زمـینـهای حاصل خیز (سیستان) بین افغانستان و ایران است. فقط مرزهای شمالشرقی شامل مظاهر جغرافیـائی یعنی دریـای پنج و آمودریـا (اکسوس مولفان قدیمـی) است.

    کوههای هندوکش

    کوههای هندوکش دربرگیرنده قسمت اعظم مناطق شمالشرقی ومرکزی کشوراست کـه ازیک گرهگاه (باریکه) شمالشرق (نقطۀ تقاطع مرزهای افغانستان، تاجکستان، چین و پاکستان) بامتداد جنوبغرب امتداد دارد. این گرهگاه کـه بنام قراقروم (ترکی: سنگ سیـاه) یـاد مـیشود، قسمت اعظم محدوده شمالغربی سلسله هیمالیـا را تشکیل مـیدهد. دراینجا کوهها فوق العاده بلند بوده (بیش از 7000 متر) وبطرف جنوبغرب و بامتداد افغانستان مرکزی ارتفاع آنـها کمترمـیشود، اما سلسلۀ متصل کوه بابا درون غرب کابل بازهم بیش از5000 مترارتفاع دارد.

    کوه بابا و شاخه های آن منبع اکثر دریـاهای عمدۀ افغانستان مـیباشد. اینـها شامل سرخاب (یـا دریـای کندز)، بلخاب، هریرود، هلمند، ارغنداب و دریـای کابل است. سرخاب یـا دریـای کندزبطرف شمال جریـان داشته و از شـهرکندزبطرف آمودریـا مـیرود. بلخاب کـه درجانب غرب آن قراردارد نیز بطرف شمال جریـان داشته و از طریق بلخ (بکترای باستان) عبورمـیکند، اما آب آن قبل از رسیدن بـه آمودریـا تبخیر و خشک مـیشود. هریرود بطرف غرب جریـان نموده و پس ازعبوراز شـهرهرات بطرف شمال رفته، بحیث دریـای تجند، درون دشتهای قراقوم ترکمنستان فعلی تخلیـه مـیشود. هلمند بطرف جنوبغرب جریـان نموده و ازطریق دشت های جنوب غرب افغانستان درآبهای ایستاده سیستان تخلیـه مـیشود کـه بنام هامون هلمند یـاد شده وآبهای یکتعداد دریـاهای کوچک دیگرنیزدرآن مـیریزد، ازقبیل خاشرود، فراه رود وهروت رود کـه ازکوههای افغانستان مرکزی سرچشمـه مـیگیرند. بعضی اوقات هامون هلمند لبریزشده و آب اضافی آن ازطریق کانال شیلاغ بطرف آب ایستاده بزرگ جوارآن مـیرود کـه بنام گودِ زیره یـاد مـیشود. شاخه عمده هلمند دریـای ارغنداب هست که ازنزدیکی سلسله کوه بابا سرچشمـه گرفته و بطرف شرق هلمند جریـان نموده و پس ازعبورازشـهرکندهار(درجنوب کشور) درساحه باستانی (قلعه) بست با دریـای هلمند یکجا مـیشود. دریـای کابل بطرف شرق جریـان داشته وبا عبور از شـهرکابل و یکجا شدن با یکتعداد شاخه های دیگربطرف اندوس مـیرود.

    تمام این کوههائی کـه شمال کشوررا ازجنوب آن جدا مـیسازد، حد اقل ازاوایل سده چهاردهم بنام هندوکش (کشندۀ هندوها) شناخته مـیشود. ابن بطوطه (1304- 77) گردشگرمراکشی کـه دراوایل سالهای 1330 ازاینجا دیدن مـیگذرد، مـیگوید کـه این کوهها بنام هندوکش یـاد شده و بمعنی "کشنده هندوها" است، زیرا غلامان وکنیزان کـه ازهند مـیآوردند، تعداد زیـاد آنـها دراینجا درون اثر برف و سردی زیـاد مـیمـیرند.

    بآنـهم نام هندوکش حتما فقط بآن قسمتی اطلاق شود کـه درشمال کابل قراردارد. درون اینجا سلسله بسیـارباریک شده واجازه مـیدهد ازطریق یکتعداد کوتلهای آن عبور و مرورصورت گیرد. درحقیقت، این نام شاید فقط بیکی ازاین راهها اطلاق شده باشد کـه نامعلوم است. درحال حاضرگذرگاه عمده هندوکش عبارت ازتونل سالنگ هست که بطورمستقیم شمال کشوررا با جنوب و پایتخت (کابل) وصل مـیسازد. راه جدید کوهها را دریک ارتفاع 3363 مترقطع مـیکند کـه تحت نظرمشاورین شوروی درون بین سالهای 1956 و 1964 ساخته شده و جانشین مسیرطویل و دورانی غرب کابل ازطریق کوتل شیبر(نزدیک وادی بامـیان) مـیشود. درزمان حاضر، راه دیگر ولی کم استفاده بین شمال وجنوب درشرق سالنگ ازطریق وادی پنجشیراست.

    موقعیت افغانستان درآسیـای جنوبغربی

    دولت معاصرافغانستان وسلسله کوههای مجاورپاکستان شامل حصص شرقی فلات ایران است. ساحه سرزمـینـهای مرتفع ازسلسله زاگروس درغرب (بامتداد مرزهای فعلی ایران- عراق) که تا سواحل دریـای اندوس درون شرق امتداد دارد کـه وصل کننده شرق نزدیک با آسیـای مـیانـه و نیم قاره هند بوده ودرطول تاریخ شاهراه مـهاجرین ومـهاجمـین آسیـای مـیانـه ازشمال بـه شرق نزدییم قاره هند بوده است.

    سهلترین راه ازدشتها و نیمـه دشتهای جنوب آسیـای مـیانـه بـه فلات ایران ازطریق یک دهلیزدربین سلسله کوههای هست که درشمال فلات ایران قراردارد. این دهلیز دربین شـهرهای مشـهد درشمالشرق ایران فعلی و هرات درغرب افغانستان واقع است. مسیرشمال- جنوب ازطریق باصطلاح دهلیزهرات با دو مسیرعمده شرق- غرب وصل مـیشود کـه فلات را مـیپیماید. مسیراین دو راه با موجودیت غذا و آب مشخص مـیشود. دشت های عظیم، بنام دشت کویر درشمال و دشت مجاور لوط درجنوب برمرکز ایران کنونی و فلات ایران تسلط دارد. این زمـینـهای بایر یک مانع بزرگ بوده وهرگونـه عبور و مرور شرق وغرب حتما از طریق شمال یـا جنوب این قلمرو خالی صورت گیرد.

    مسیرشمال بامتداد نوارکوچک زمـینـهای غیرمس دربین دشتهای مرکزی ایران و کوههای البرزعبورنموده و تشکیل کننده حصص شمالی کوههای حلقوی هست که فلات را احاطه مـیکند. این مسیرشمالی ازغرب با عبوراز تهران فعلی بـه شـهر مشـهد وصل مـیشود. از اینجا مسافر مـیتواند بـه آسیـای مـیانـه و شـهرهای باستانی بخارا، سمرقند و ماورای آنـها ادامـه دهد. این مسیرشاهراه تاریخی ابریشم وهمچنان مسیر یک خط آهن معاصر است. راه دوم از مشـهد بـه جنوب شرق افغانستان و بخصوص بـه پاسگاه کهن هرات مـیرود.  با ترک این محل تاریخی مسافرمـیتواند بـه شمال افغانستان رفته و از طریق هندوکش بـه کابل و وادی اندوس برود. اوهمچنان مـیتواند (ازهرات) بطرف جنوب و سیستان و بامتداد مرزهای ایران/پاکستان/ افغانستان یـا جنوبشرق بطرف شـهرکندهار برود. از کندهار مـیتوان بطرف وسط وادی اندوس یـا شمالشرق بطرف غزنی و وادی کابل رفت.

    مسیرجنوبی ازطریق فلات ایران بطرف ایران جنوبی که تا حوزه آبریزدریـای هلمند درسیستان مـیرود. ازاینجا مـیتوان ازطریق کندهاربه وادی اندوس درشرق یـا جلگه کابل درشمالشرق رفت. مسیرجنوبی دیگری کـه مـیتواند افغانستان را کناربگذارد، ازطریق بلوچستان ایران و پاکستان بطرف جنوب است. این مسیر بعلت شرایط دشوارآن همـیشـه کم اهمـیت بوده است. الکساندر بزرگ این مسیر را درون جهت معآن تعقیب کرده و قریب بود زندگی خود و ارتش خویشرا ازدست بدهد.

    قبل ازعصرعراده جات، مسافرت ازطریق فلات ایران اکثرا هفته ها یـا حتی ماهها را دربرمـیگرفت. که تا نسبتا این اواخر، ترانسپورت عرادۀ تقریبا نا شناخته بوده، اسپ ها، شترها، خرها و قاطرها وسایل عمده نقلیـه بودند. فاصله وسطی کـه یک کاروان طی مـیکرد حدود 35 کیلومتر درون روز بوده هست (با درنظرداشت وضع اراضی). فاصله اعظمـی روزانـه به منظور گروه کوچک اسپ سوار حدود 60 کیلو متر بوده است. فاصله بین کابل و کندهار حدود 500 کیلومتربوده وحدود 15 روز را دربرمـیگرفت. گروههای بزرگ نظامـی بسیـارآهسته ترحرکت مـیکنند. درتابستان 1880 یک قطار بزرگ نظامـی برتانوی فاصله بین کابل و کندهار را در20 روز پیموده کـه گفته مـیشود فوق العاده سریع بوده است.

    محیط طبیعی

    افغانستان یک حصۀ نوار سرزمـین های خشیمـه دشت درقسمت زیـاد فلات ایران را تشکیل مـیدهد. تابستانـهای خشن وسوزان و زمستانـهای سرد با برف زیـاد مظاهردایمـی آنست. درزمستان، قله های تمام کوههای بارتفاع بیش از1800 متر پوشیده ازبرف مـیشود. درماه مارچ برفها بـه آب شدن شروع نموده وسطح دریـا ها صعود مـیکند. لذا دریـا های افغانستان مقداراعظمـی آب را درجریـان بهارانتقال داده و باعث سیلابهای مقطعی مـیشود. بغیرازاین مظاهر، تغیرات اقلیمـی درافغانستان بسیـارشدید مـیباشد، چون شمال کشوربمقابل بادهای سرد آسیـای مـیانـه مواجه است، درحالیکه سرزمـینـهای جنوب کوهها متاثرازمونسونـهای هند است. بارندگی سالانـه بطوراوسط حدود 75 مـیلیمتردرخشک ترین حصص جنوبغربی کشور، 213 مـیلی متردرمزارشریف (شـهرعمده شمال افغانستان)، 328 مـیلیمتردرشـهرشرقی غزنی و اضافه از328 مـیلیمتردرارتفاعات کوتل سالنگ مـیباشد.

    حبوبات کشور کاملا متنوع است. درشرق، حوالی شـهرجلال آباد درون یک ارتفاع 552 متر، حبوبات سبتروپیک (نیم حاره) بوده و برای رشد درختان خرما اجازه مـیدهد. حدود 100 کیلومتربطرف غرب کـه ارتفاع بلند تری دارد، بامتداد وادی کابل و جنوب هندوکش، حبوبات کاملا فرق مـیکند. ارتفاع کابل 1803 متر بوده و درختان اینجا شامل بلوط، چهارمغز، الدر، اش و سروکوهی است. درون شمال کوهها، سرزمـینـهای ریگی و خاکی تقویـه کننده نباتات صحرائی بوده واگر بطور درست آبیـاری شود، حاصلات زراعتی خوبی ببارمـیآورد. درجنوب وغرب افغانستان نباتات کم است. دراینجا بخش اعظم اراضی دشت است: دشتهای سنگی یـا زمـینـهای بایر(ریگی) کـه نمونـه قسمت اعظم فلات ایران است، مانند دشت ریگستان درجنوب افغانستان.

    قرارمعلوم جنگلات زیـادی درحصص شرقی کشوربامتداد مرزهای پاکستان وجود داشته، اما جنگل زدائی بیمورد درون این اواخر تمام این صحنـه را تغیر داده است. جنگلات وادی پنجشیر کـه در قرون وسطی وجود داشت، کاملا ناپدید شده است. جنگلات بزرگی هنوزهم درنواحی منزوی نورستان واقع درشمالشرق کابل یـافت مـیشود.

    حیوانات وحش درافغانستان محدود است. ببرها کـه درسواحل آمودریـا، کناره های جهیل سیستان و تا این اواخردردامنـه های اطراف جلال آباد وجود داشت، ناپدید شده اند. بعین ترتیب شیرها نیز. بآنـهم عقاب، روباه، بزکوهی (غزال)، کفتار، شغال و گرگ هنوز یـافت مـیشود. خرها و گرازهای وحشی که تا این اواخر وجود داشتند. پلنگ های برفی، بزهای وحشی مانند مارخور و بزکوهی و وحشی (بشمول مارکوپولو یـا ارگالی) درارتفاعات قراقروم وهندوکش وجود دارد.

    درطول تاریخ، افغانستان یک مخزن پوشیدۀ منرال ها (مواد معدنی) بوده است. مشـهورترین آنـها معدن لاجورد نزدیک سرای سنگ درون وادی دریـای کوکچه درون شمالشرق کشوراست. دراین اواخر، موجودیت لاجورد درکوههای شاگی درغرب کویته بامتداد مرزافغانستان/پاکستان نیزگزارش شده است. لاجورد فقط درچند نقطه دنیـا یـافت شده ومعادن افغانستان و بخصوص بدخشان از زمانـهای بسیـار قدیم مورد بهره برداری قرارداشته است. ازاواخرهزاره چهارم ق م این سنگ نیمـه گرانبها بـه سرزمـینـهای ماحول و تا دورترین نقاط، مانند مصرصادر مـیشده است. بعین ترتیب معادن مس درچندین نقطه کشورگزارش شده: معدن وادی لوگر (جنوب کابل) از اهمـیت خاصی برخورداراست؛ همچنان دربعضی محلات جنوبغرب هرات؛ بامتداد دریـای ارغنداب شمال کندهار و نزدیک اندراب شمال وادی پنجشیر. همچنان مخازن قلعی درجنوب غرب هرات به منظور محصولات برونز (برنج) از اهمـیت خاصی برخوردار است. طلا نیزدرنزدیکی مقر شمالشرق کندهار و در دریـا های بدخشان یـافت مـیشود. مخازن هنگفت سنگ آهن درنزدیک کوتل حاجیگک، غرب کابل یـافت شده است. ذخایرگازطبیعی درجوارشبرغان و سرپل (شمالغرب کشور) از اواخر سالهای 1960 بدینسو جهت صدوربشمال مورد بهره برداری بوده است.

    زراعت و کوچیگری

    فقط حدود %12 مساحت عمومـی افغانستان زرع مـیشود. ازاین مجموعه، حدود %20 به منظور کشت للمـی مساعد است. این زمـین ها عمدتا گندم و جو کشت مـیشود. باقیمانده زمـینـهای قابل زرع حتما آبیـاری شوند. حتی با درنظرداشت این حقیقت کـه نفوس افغانستان نسبتا کم است، کمبود زمـین یک مشکل عمده است. مردم درجریـان هزاره ها کوشش کرده اند که تا ساحه زمـین های قابل زرع را با کندن کانال ها و از هزاره اول ق م با ساختن شبکه های عظیم تونلهای زیرزمـینی (بنام کاریز یـا قنات) افزایش دهند.

    اکثرزمـین های زراعتی درجنوبشرق، حوالی مرغزارکندهار؛ درشرق، درون وادی کابل و اطراف جلال آباد؛ درون شمال، اطراف کندز و مزارشریف و در غرب، درون وادی هریرود، اطراف شـهرهرات قراردارد. اینـها زمـین های اند کـه بطورعنعنوی بخاطرتولیدات بلند زراعتی معروف اند. درگذشته، شبکه های بزرگ آبیـاری درون سیستان و شمالشرق کشورباعث ایجاد مراکزدیگرفعالیت های انسانی مـیشود، اما اینـها ازآن ببعد یـا تخریب شده و یـا بدون ترمـیم باقی مانده است.

    تربیـه حیوانات نیزوسیعا وجود داشته است. ، بزومرغ تقریبا درتمام دهکده های کشور یـافت مـیشود. اما دهکده ها همـیشـه نمـیتواند تغذیـه کافی به منظور حیوانات فراهم نماید، لذا یکتعداد مردم با گلۀ خویش به منظور چراگاه تابستانی بـه کوهها مـی روند. بعضی از آنـها بـه زندگی کامل دامداری پرداخته وهمـیشـه با رمۀ خویش درون حرکت مـیباشند. چنین مـهاجرت های سالانـه باعث مـیشود کـه مردم افغانستان از چراگاه های مرتفع کوه ها بهره برادری نموده واین طریقه دیگری هست برای مردم افغانستان کـه زمـین های خویش را افزایش دهند.

    کوچیـها ونیمـه کوچیـها هربهاربا رمۀ خویش بـه کوههای افغانستان مرکزی رفته و در موسم خزان بـه دهکده ها یـا قرارگاهای زمستانی خویش برمـیگردند. فصل زمستان درصحراهای خشک جنوبغرب وغرب؛ درجلگه های افغانستان شمالی؛ و درنواحی پائین و گرم مونسونی بامتداد مرز پاکستان درشرق و جنوبشرق کشور یـافت مـیشود. کوچی های جنوبغرب وغرب کشوراکثرا پشتونـهای درانی مـیباشند، درحالیکه یکتعداد پشتون های غلجی (کنفدراسیون دیگر پشتون کـه عرصه های مختلف درانیـها را پذیرفته اند) وگروههای دیگرتباری بشمول بلوچها و ایماقها نیز بآنـها پیوسته اند. آنـهائی کـه زمستان را درشمال سپری مـیکنند، غالبا یوزبیک ها و دیگران بشمول پشتونـهای درانی اند. گروه آخری اولادهانی اند کـه دراواخرسده 19 ازجنوب رانده شدند. کوچیـهای غرب بصورت عام پشتونـهای غلجی اند.

    تعداد کوچی های افغانستان در1979 حدود یک الی دو ملیون تخمـین شده است. اکثریت اینـها پشتون ها و بلوچها اند. کوچیـها ونیمـه کوچیـهای افغانستان بصورت عام بنام کوچی یـاد شده و اکثرا و بز نگهداری مـیکنند. محصولات حیوانی (گوشت، لبنیـات، موی و پشم) مبادله یـا فروخته شده و درعوض غله، حبوبات، مـیوه جات و سایر وسایل زندگی خریداری مـیشود. باینترتیب یک شبکه وسیع مبادله بامتداد مسیرحرکت سالانـه کوچی ها و نیمـه کوچیـها انکشاف نموده است. سوداگران پووینده پشتون (غلجی) عادت داشتند سالانـه ازکوه های افغانستان بـه وادی اندوس و تا عمق هند بروند. این سفرهای طولانی درسالهای 1960 زمانی متوقف مـیگردد کـه مرزبین افغانستان و پاکستان بسته مـیشود. کوچیگری درداخل افغانستان ادامـه دارد، با وجودیکه درسالیـان آخر از کامـیونـهای باربری (موترها) به منظور انتقال رمـه و خانواده از یک محل بـه محل دیگراستفاده مـیشود.

    کوچیـهای پشتون و بلوچ درجنوب افغانستان بصورت عام درخیمـه های سیـاه موئی زندگی مـیکنند، درحالیکه اکثریت کوچیـها و نیمـه کوچیـهای غیرپشتون درشمال با پیروی ازعنعنـه آسیـای مـیانـه درون یورت ها زندگی مـیکنند. یورت ها یک ساختمان دایروی و چوکاتی اند کـه با نمد پوشانیده مـیشوند. اینـها قابل انتقال بوده و بصورت عادی دارای یک بام گنبدی مـیباشند کـه فوق العاده محکم است. ساختار اساسی آن یک چوکات مشبک هست که دیوارهای آنرا تشکیل مـیدهد؛ نوارهای پشمـی بدور دیوار کشیده مـیشود که تا آنرا محکم نگهدارد. دوام آنـها درآینده قابل سوال است، زیرا آنـها گرانبها بوده و نصب آنـها وقت زیـادی را دربرمـیگیرد. استعمال آنـها قبل از اواخر سالهای 1970 رو بـه کاهش بوده است.

    فصل دوم - اقوام افغانستان

    بخش اول:

    درطول تاریخ اقوام مختلفی از طرف غرب، شرق، جنوب و شمال بـه سرزمـین افغانستان کنونی آمده و مسکون شده اند. دریک مطالعۀ جدید، حدود 55 قوم یـا تبار درافغانستان زندگی مـیکنند. تمام آنـها را مـیتوان ازنگاه زبانی بطور تخمـینی بـه ایرانی ها (بخصوص بلوچ ها، پشتون ها وتاجک ها)، ترک ها (عمدتا ترکمن ها و یوزبیکها) و غیره تقسیم کرد. اما حتما توجه داشت کـه زبان نمـیتواند بصورت دایمـی یک مشخصۀ تباری باشد. طورمثال هزاره های افغانستان مرکزی امروز بـه زبان (ایرانی) پارسی (فارسی یـا دری) صحبت مـیکنند، درحالیکه بطورآشکاردارای منشای ترکی- مغولی اند.

    پشتونـها

    بصورت عام کوههای مرکزی و شمالشرقی افغانستان جدا کنندۀ جنوب اکثرا پشتون ازشمال غیرپشتون است. پشتونـها بصورت عنعنوی افغانـهای اصلی پنداشته شده و اقوام دیگرنامـهای خاص خود را دارند. آنـها همچنان تشکیل دهندۀ یک قسمت بزرگ نفوس افغانستان (حدود 40 که تا 50 فیصد) مـیباشند. لذا که تا اواخر سدۀ نزدهم، نام افغانستان فقط بمناطقی اطلاق مـیشد کـه مسکن اصلی پشتونـها بود (بامتداد هردو جانب خط دیورند)، درحالیکه قسمتهای غرب وشمال افغانستان فعلی بصورت عام بنام خراسان و بعضا ترکستان یـاد مـیگردید.

    پشتونـها را بصورت عام درهند و پاکستان بنام پتان یـاد مـیکنند کـه یک گروه قومـی مشخص بوده و تعداد آنـها درسالهای 2000،  حدود 20 ملیون تخمـین شده است. آنـها اکنون تقریبا بطورمساویـانـه درهردوجانب مرزهای افغانستان/پاکستان زندگی مـیکنند. سرزمـین پشتونـها بطورتخمـینی دربرگیرندۀ یک ساحۀ مثلثی هست که درون یک خط مستقیم غربی- شرقی ازجنوبغرب افغانستان که تا وسط وادی اندوس {سند} و بطرف شمال بامتداد رود اندوس که تا وادی سوات درون پاکستان فعلی امتداد دارد. کوههای هندوکش تشکیل کنندۀ مرز شمالغرب است. پشاوردرشمال پاکستان و کندهاردرجنوب افغانستان بطورعنعنوی مراکزشـهری عمدۀ پشتونـها محسوب مـیشود.

    پشتونـها بـه زبان پشتو یـا پختو صحبت مـیکنند کـه یک زبان ایرانی بوده و با زبانـهای فارسی، کردی، بلوچی وغیره ربط دارد. پشتو یکجا با فارسی (که درافغانستان بنام دری گفته مـیشود)، دو زبان رسمـی کشور را تشکیل مـیدهد. منشای نام پشتون و زبان آنـها مورد مناقشـه است. این موضوع فقط از اواخر قرون وسطی ببعد روشن است، باوجودیکه این نام بطورتخمـینی با پسیـانوی متذکره درمنابع کلاسیک ربط داده مـیشود. مطابق متن ها، این گروه قسمتی از یک موج بزرگ مـهاجمـین عمدتا سکائیـان ایرانی بودند کـه در اواخر سدۀ دوم ق م ازطرف شمال بـه حصص شرقی فلات ایران رخنـه کرده اند. اما چنین تشخیص هویت تاکنون با اسناد و مدارک بـه اثبات نرسیده است.

    بعین ترتیب، منشای نام افغان نیز مشکلزا است. این نام منشای پشتو ندارد. لذا بـه گمان اغلب، خارجی ها این نام را به منظور توصیف یکتعداد مردمان مرزهای هندو- ایرانیـان بکاربرده اند، درحالیکه ممکن هست پشتون بوده باشند یـا نـه. این نام شاید درون برهات- سمـهیتا وراها مـیهیرا، یک اثر سانسکریتی نیم قارۀ هند درون اواخرسدۀ ششم با وجه تسمـیۀ تباری اواگانـه ذکرشده باشد. اما تشخیص هویت این نام هنوز قابل مناقشـه است، همانند نام ابوجیـان متذکره درون سفرنامۀ شوانزنگ، زایر چینائی درون اوایل سدۀ هفتم.

    اولین منبع مطمئین به منظور نام افغان مربوط بـه سدۀ دهم است. درحدودالعالم، یک اثر پارسی از مولف نامعلوم درون اواخرسدۀ دهم، ازمحلی بنام "ساول، یک دهکدۀ گوارا درون یک کوه کـه در آن افغانـها زندگی مـیکنند"، نام مـیبرد. مطابق متن، این دهکده احتمالا درون نزدیکی های گردیز(درشرق غزنی) واقع است. این اثرهمچنان دربارۀ یک دهکده درنزدیک جلال آباد کنونی نام مـیبرد، جائیکه سلطان محلی آن تعداد زیـاد زنان هندو، مسلمان و افغان دارد. از زمان محمود غزنوی دراواخرسدۀ دهم، معلومات دربارۀ افغانـها بیشترمـیشود. افغانـهای آنروزی بصورت عام درون مرزهای بین ایران وهند زندگی مـید. صریح ترین اشاره دربارۀ افغانـها دراثر البیرونی بنام تاریخ الهند (درسدۀ یـازدهم) یـافت مـیشود. دراینجا گفته مـیشود کـه قبایل متعدد افغان درکوههای غرب هند زندگی مـیکنند. البیرونی آنـها را بحیث مردمان وحشی و هندو توصیف مـیکند.

    ابن بطوطه، گردشگرمراکشی سدۀ سیزدهم کـه قبلا دررابطه بـه هندوکش راجع باو ذکرکردم، دربارۀ "پارسیـانی بنام افغان" مـینویسد کـه درجلگه های بین غزنی و سند زندگی داشتند. او اضافه مـیکند کـه کوه اصلی آنـها بنام "کوه سلیمان" نامـیده شده و یـاد آور یک عنعنۀ قدیمـی دربین پشتون هاست کـه مسکن اصلی آنـها، اطراف کوه های سلیمان درون شرق کندهار مـیباشد.  

    پژوهش درمورد خاستگاه یـا منشای پشتون ها و افغان ها بمثابه کاوش بر سر منبع رود خانۀ آمازون است. آیـا منبع واحدی وجود دارد؟ آیـا پشتونـها و افغانـها یکی اند؟ باوجودیکه امروز پشتون ها گروه قومـی مشخصی را از نگاه زبانی و فرهنگی تشکیل مـیدهند، هیچ مدرکی وجود ندارد کـه تمام پشتونـهای امروزی دارای منشای قومـی واحدی باشند. درواقعیت، این امربسیـاربعید وغیرمحتمل است. هنوزهم دسته ها و گروه های غیر پشتون زیـادی درون مناطق کاملا مسلط پشتونی وجود دارد، اما پشتون ها ازنگاه فرهنگی و زبانی بآهستگی درحال بلعیدن این اقوام هستند. این پروسۀ بلعیدن فرهنگی و زبانی اقوام دیگر درون طول سده ها جریـان داشته است. قومـیت یک پدیده ایستا نبوده و تعداد زیـادی "پشتونیت یـا پشتونولی" را پذیرفته اند. یک نمونـه معاصر "ادغام" مـیتواند گروههای جنوبی (غیرپشتونی) ایماق تایمنی و مالکی درغرب افغانستان باشد کـه با احساس وابستگی بـه پشتون ها، فرهنگ و زبان پشتون های کندهاری را پذیرفته اند. ازطرف دیگر، "انشقاق" را نیز مـیتوان درون درانی های نورزی (پشتون) پارسی گوی درجنوب افغانستان نشان داد کـه بیشتر احساس تعلق بـه غیر پشتونـها مـیکنند. درادبیـات سدۀ نزدهم، منابع زیـادی درون مورد منشای غیرپشتونی قبایل معین "پشتون" وجود دارد. طورمثال، الفنستون درون بارۀ ناصرغلجی، یک قبیله کوچی کـه در امتداد مرز های افغانستان- پاکستان زندگی مـیکند، چنین مـیگوید: "هوتکی های غلجی مـیگویند ناصری ها همسایۀ (مشتریـان) آنـهاست نـه اقارب (عشیره یـا قوم) آنـها: بعضی ها آنـها را حتی اولادۀ بلوچها مـیدانند؛ هرچند آنـها پشتو صحبت نموده و قویـا خود را دارای نسب افغانی مـیدانند، درحالیکه قیـافۀ ظاهری و ویژگیـهای آنـها دقیقا نشاندهندۀ اینستکه یک قوم کاملا متفاوت ازایشان اند".

    پشتو

    زبان یک عنصرمـهم پشتونیت {پشتونوالی} است. پشتو/پختو مربوط بـه خانوادۀ زبانـهای ایرانی است. اینـها درهزارۀ دوم ق م ببعد توسط مردمانی ازجنوب آسیـای مـیانـه بـه فلات ایران وارد مـیشوند. پشتو یگانـه واحتمالا اولین زبان ایرانی نیست کـه در جنوب کوهها صحبت مـیشود. ما اینرا مـیدانیم، زیرا درمـیان سرزمـینـهای پشتون ها، بغیراز تاجکهای پارسی گوی کـه درهمـه جا حضوردارند، هنوزهم محله های اقوامـی وجود دارد کـه به زبان های دیگر ایرانی صحبت مـیکنند. اینرا مـیتوان درون وادی لوگردر جنوب کابل (حد اقل که تا سال های 1978) و نزدیک کانیگورام (وزیرستان) درون پاکستان مشاهده کرد. این مردمان با زبان اورمری صحبت مـی کنند. اینـها خود را برکی ها مـینامند؛ این نام همچنان درون زندگینامۀ بابر، موسس سلالۀ مغول درهند درون اوایل سدۀ شانزدهم دیده مـیشود،یکه مدت زیـادی درون سرزمـین های مرزی بخاطرآمادگی تهاجم خویش بـه هند سپری مـیکند. بعلاوه، درون شمال کابل مردمانی وجود دارند کـه به زبان پَراسی صحبت مـیکنند (بابر زبان پراسی را یکی از11 زبان ساحۀ کابل ذکرکرده است). پراسی و اورمری دو زبان مرتبط ایرانی اند کـه درگذشته توسط تعداد زیـاد مردم درون یک ساحۀ وسیعتر صحبت مـیشدند. اینـها توسطانیکه بـه زبان های دیگر صحبت مـید (بشمول پشتو)، کنار زده شده و به وادی های منزوی رانده مـیشوند.

    درحالیکه پراسی و اورمری بصورت عام بـه زبانـهای جنوبی یـا جنوبشرقی ایران تقسیم مـیشوند، پشتو بصورت عام مربوط شاخۀ ایرانی شمالشرقی است. اگر این تقسیم بندی درست باشد، بدین معنی هست که زمانی درگذشته، زبان پشتوی جنوب افغانستان و پاکستان ازشمال کوه ها وارد شده است. زبان پشتو بتدریج زبان (لهجه) های دیگر ایرانی را تعویض مـیکند کـه در زمان های قدیمتر وارد ساحه شده بودند. این تعویض کـه یک پروسۀ درازمدت است، درون واقعیت هنوزهم ادامـه داشته و بگمان اغلب، موازی بـه انکشاف پشتونـها بحیث یک قوم صورت مـیگیرد.

    ساختار قبیلوی پشتونـها

    پشتونـهای امروزی یک گروه تباری واضح و قابل شناخت مـیباشند. آنـها شدیدا از خصوصیـات متمایز، گذشتۀ مشترک، زبان، فرهنگ و سرزمـین خود باخبراند. آنـها درعین زمان بـه چندین قبیله، طایفه و کنفدراسیون قبایل تقسیم مـیشوند. لذا قابل تعجب نیست کـه غالبا آنـها را منحیث یک جامعۀ قبیلوی کامل توصیف مـیکنند. بعلاوه، جامعۀ پشتون بصورت عام بحیث یک نمونۀ خاص باصطلاح سازمان نَسَب (نسل) مقطعی درنظرگرفته مـیشود. چنین یک ساختاری بربنیـاد گروههای تباری استواراست، درحالیکه واحدهای مختلف مانند خانواده های هستوی، طوایف، قبایل و کنفدراسیون قبایل بطوریکجائی یکنوع هرم مجرد را مـیسازند کـه جد (نامنـهاد) دربالای آن قراردارد. جامعۀ پشتون که تا اندازۀ زیـادی جوابگوی این مودل است. تمام پشتون ها مـیدانند کـه بطوردقیق درکجای این هرم قرابتی قرار دارند. جهتگیری اجتماعی یک پشتون بسمت موقعیت خاص اودراین سیستم هدایت شده و دراغلب موارد نزاعهای سیـاسی و نظامـی دربین پشتونـها یـا بین پشتونـها و دیگران وابسته بـه روابط خویشاوندی بین آنـها و در بین طرفین است.

    بآنـهم مودل سازمان نَسَب مقطعی دربرگیرندۀ یک ساختارثابت ودایمـی بوده وتاکید بسیـارقوی بالای نَسَب دارد. این مودل عوامل دیگری را مستثنی مـیسازد کـه بالای موقعیت فرد و ساختارگروه او اثرداشته و باینترتیب جامعۀ پشتون را یک موجود بسیـارمتحرک مـیسازد. عوامل اقتصادی و محیطی وهمچنان جنبه های فردی مانند ننگ شخصی بسیـار مـهم است. روابط قبیلوی بصورت عام مربوط بـه نسب پدری است، اما درون واقعیت، روابط از طریق زن نیز نقش عمده بازی مـیکند. دراینجا موقعیت خارجیـها درون داخل قبیله نیز مـهم است، بشمول مردان روحانی ومردمانی کـه توسط گروهای مسلط (پشتون) مطیع ساخته شده اند. رابطه با گروههای همسایـه و بخصوص با دولت های همسایـه بسیـار مـهم است. همسایـه های قدرتمند مـیتوانند رهبران قبیلوی را تعین کنند کـه درغیرآن چیزی بیشتر از روسای دهکده یـا نماینده های ناحیۀ ایشان نمـیباشند. آنـها مـیتوانند این روسا را با جیرۀ کلان تامـین نموده و متعاقبا نفوذ رهبران قبیلوی را درداخل گروه خویش افزایش بخشند کـه باعث مختل شدن ساختار اساسا مساویـانۀ آنـها مـیشود. چنین قطع روابط عنعنوی مـیتواند زمانی رخ دهد کـه گروه با خارجیـانی مانند تاجران، ارتش ها، کوچی ها و غیره درتماس شوند.

    شجرۀ خانوادگی پشتونـها

    دراوایل سدۀ هفدهم، یک پشتون بنام خواجه نعمت الله از شمال هند، ساختارقبیلوی و منشای جامعۀ پشتون را درکتاب خود بنام مخزن افغانی شرح داده است. با وجودیکه این کتاب بدون شک دربرگیرندۀ معلومات دربارۀ منشای تباری پشتونـها است، ولی نباید آنرا بحیث یک منبع موثق تاریخی درنظر گرفت کـه نشان مـیدهد چطور پشتونـها بحیث یک گروه تباری مشخص بوجود آمدند. درعوض، این مـیتواند بحیث یک منبع معلوماتی استفاده شود کـه درسدۀ هفدهم یـا پیش ازآن، طوریکه پشتون ها خود را بحیث یک گروه مـیدیدند (شجرۀ دیگرافغانـها درون حیـات افغانی توسط حیـات خان نوشته شده است).

    نعمت الله چهار گروه عمدۀ پشتون را مشخص مـیسازد. اینـها اولادۀ سه پسر جد پدری تمام پشتون ها (قیس عبدالرشید پتان) بعلاوۀ گروه چهارمـی است. مطابق شجرۀ عنعنوی، خود جد پدری اولادۀ شاه سارول (ساول)، شاه یـهودی مـیباشد. نسب یـهودی پشتون ها همـیشـه یک موضوع داغ درون چایخانـه های پشتونـها بوده است!

    سه پسرقیس عبدالرشید پتان بنامـهای سربن، بیتن و غرغشت هست (باوجودیکه این نامـها بنحو دیگری نیزذکرشده اند). مـهمترین اینـها حد اقل از نظر نعمت الله، سربن است. او بزرگترین پسر بوده و اولادۀ او ازطریق شرخبون پسرش عمدتا درجنوب افغانستان و ازطریق پسردیگرش، خرشبون درون وادی پشاوریـافت مـیشوند. آنـهائیکه درغرب اند شامل ابدالیـها بوده وازنیمۀ سدۀ هجدهم بنام درانیـها یـاد مـیشوند. شرقیـها شامل یوسفزی ویکتعداد قبایل دیگراند کـه درشمال پشاورزندگی مـیکنند.

    رابطه بین اولادۀ شرخبون و خرشبون دارای اهمـیت زیـاد است. اگرنعت الله درست گفته باشد، این نشان دهندۀ روابط تاریخی مـیباشد. باین ارتباط، گسترش گروه دیگری بنام اولادۀ کاسی نیزمـهم است. کاسی اولاد دیگرخرشبون پسرسربن است. اولادۀ کاسی شامل شنواری ها هست که امروز درون ساحۀ جلال آباد (غرب پشاور) زندگی مـیکنند. اما اینـها دربرگیرندۀ دو قبیلۀ دیگر نیز مـیشوند کـه در مناطق دور جنوب، درکویته (جنوب کندهار) بنام کاسیـها و کیترانـها زندگی مـیکنند.

    اولادۀ برادر دومـی (شیخ) بیتن تشکیل کنندۀ شاخۀ دوم پشتونـها است. نعمت الله مـیگوید کـه بیتن بنام بی بی ماتو با یک بیگانـه بنام شاه حسین ازغور (ساحۀ درافغانستان مرکزی) ازدواج مـیکند. ازاین ازدواج یک کنفدراسیون بزرگ غلجیـها و قبایل دیگر بوجود مـیآید کـه درمناطق بین غزنی و دریـای اندوس زندگی مـیکنند. مطابق نعمت الله، غلجیـها از یک پسر بی بی ماتو و شاه حسین بوجود مـیآید کـه قبل از ازدواج تولد شده است. صرفنظر از اینکه واقعیت چه بوده، معلوم مـیشود کـه نعمت الله نظر پائینی درون مورد این شاخه و بخصوص غلجیـها داشته است!

    غرغشت برادرسومـی، جد یکتعداد قبایلی مـیشود کـه درتمام مناطق پشتونـها پراگنده اند. بزرگترین اینـها کاکراند کـه درزمـینـهای غیرحاصل خیزشمال کویته درپاکستان امروزی زندگی مـیکنند. یک گروه دیگراین شاخه صافی هاست کـه بسیـار دور از کاکرها درساحۀ شمالشرق کابل زندگی دارند. اگراین گروهها باهم مرتبط باشند و دلیلی هم وجود ندارد کـه تردید داشت، بنوبۀ خود همانند مسئلۀ درانی و یوسفزی هست که نشاندهندۀ مـهاجرت یـا هجوم کتلوی پشتونـها مـیباشد. چون باشندگان اصلی کابل و مناطق اطراف آن عمدتا غیرپشتون ها بودند و هنوزهم هستند؛ موجودیت صافیـها دراین ساحه بطورآشکار ناخوانده بوده و منشای آنـها از مناطق بسیـاردور جنوب، ازنزدیک کاکرها مـیباشد.

    شاخۀ چهارم پشتونـها اولادۀ کران یـا کرلان اند. شجره سازان بومـی موافقه ندارند کـه آیـا او پسرخواندۀ قیس بوده یـا مربوط بیکی از سه شاخه است. درهر صورت، کرلان جد بزرگ قسمت اعظم پشتونـهای اند کـه درپاکستان امروزی و بخصوص درمناطق صعب العبورجنوب وادی پشاور زندگی مـیکنند. اینـها شامل افریدی ها، ختک ها، منگل ها، وزیری ها، بنگش ها، مـهسودها و دیگران است. مقام پائین آنـها درشجره بطور واضح نشاندهندۀ موقعیت منزوی آنـهاست؛ تعداد زیـاد مردمان شمال هند درون اوایل سدۀ هفدهم هرگز چیزی درون بارۀ آنـها نشنیده بودند.

    هجوم پشتونـها

    رابطۀ فرضی بین ابدالی ها یـا درانیـهای جنوب افغانستان و یوسفزی و دیگران درون وادی پشاور و اطراف آن نشان مـیدهد کـه این گروهها زمانی درجوارهمدیگر مـی زیستند. گسترش قبایل کاسی و اولادۀ غرغشت نیز بازتاب عین حالت است. درون واقعیت، اسناد تحریری مبنی برعنعنۀ شفاهی درون بارۀ هجوم گروههای پشتون از جنوب افغانستان (از طریق وادی کابل) بـه جلگه های پشاور و اطراف آن درسده های 15 و 16 وجود دارد. هجوم پشتونـها ازساحۀ کندهاربجانب غرب و سرزمـین های جنوب و غرب افغانستان دراین اواخر صورت گرفته است. این کوچکشی ها توسط اسناد تاریخی تائید شده و مربوط بـه سده های هفدهم وهجدهم است. آنـهائیکه دراین حصص مستقرمـیشوند، ابدالیـها یـا درانیـها اند کـه اولادۀ شرخبون مـیباشند.

    باید درک نمود کـه هجوم پشتون ها با بیرون راندن مردمان بومـی از مناطق شان که تا امروزادامـه دارد، طورمثال درهزاره جات وافغانستان مرکزی؛ درساحۀ جلال آباد وافغانستان شرقی و درسرزمـین های شمال پشاور. بعلاوه، اشغال قسمـی سرزمـین های جنوب هندوکش درون وادی کابل توسط پشتونـها مربوط سالیـان اخیر است. کابل هرگزیک شـهرپشتون نشین نبوده است. تمام اینـها نشان مـیدهد کـه پشتوزبانان زمانی درجنوبشرق افغانستان کنونی یـا حتی بگمان اغلب، درون نواحی پاکستان امروزی متمرکزبودند (بطورعنعنوی کوههای سلیمان درپاکستان فعلی وطن اصلی پشتونـها پنداشته مـیشود. کوههای سلیمان درپشتو بنام د کاسی غر یـاد مـیشود؛ نام کاش کـه توسط اورمریـهای کانیگورام بـه پشتونـها داده شده را با نام قبیلۀ کاسیـها کـه درجوار کویته پاکستان زندگی مـیکنند، مقایسه کنید).

    تصویری کـه بملاحظه مـیرسد یک گسترش یـا هجوم اولیۀ پشتونـها از وادیـهای کوه های سلیمان (درمرزهای افغانستان/پاکستان) بـه جلگه های جنوبشرقی و شرق افغانستان را نشان مـیدهد. این هجوم بواسطۀ کوچکشی گروههای بزرگ پشتونـها درون امتداد شمال مسیرکابل- کندهار یعنی بطرف شرق و داخل وادی پشاوردنبال مـیشود. مطابق منابع متعدد، این هجوم آخری قبل از آغاز سدۀ شانزدهم صورت گرفته است. گروههای دیگرازساحۀ کندهاربطرف غرب وشمالغرب یعنی سیستان وهرات هجوم مـیبرند. دراینجا بیمورد هست اگردلایل این هجوم کتلوی را ذکرکنیم. ممکن هست دلایل سیـاسی یـا طبیعی یـا هردو باشد. بعلاوه، مـیتوان فرض نمود قبل ازاینکه این هجوم ها آغازشود، یکتعداد پشتون ها سالانـه با مواشی خویش بـه کوه های افغانستان رفته و لذا با شرایط این مناطق آشنا بودند.

    صرفنظرازدلایل این هجوم و کوچ کشیـها، آمدن گروههای بزرگ پشتون ها و متعاقبا بقدرت رسیدن آنـها درون جلگه های وسیع جنوب و شرق افغانستان باعث تغیرات عمدۀ سیـاسی واجتماعی مـیشود. اثرات مراکزشـهری ومسکونـه های جدید پشتونی {ناقلین} باعث مـیشود کـه جمعیت عمدتا تاجیک (پارسی- زبانان) بمناطق اطراف رانده شوند. بعلاوه، پشتون هائیکه از وادی های فقیر و منزوی مرزها برخاسته بودند، فورا خود را درون جلگه های وسیع و نسبتا حاصل خیز جنوب و شرق کوه های افغانستان مـی بینند. اگر ظهور پشتون ها باعث تغییرات بزرگی درون جمعیت محلی مـیشود، تغییرات عظیمـی نیز درون شرایط زندگی پشتونـها بوجود مـیآید.

    زندگی پشتونـها

    پشتونـها بصورت عام بواسطۀ حس استقلال، مساوات، ننگ شخصی و خصلت جنگجوئی شناخته مـیشوند. کود (رمز) ننگ آنـها یـا پشتونولی (پختونولی) مضمون مطالعات متعددی بوده است. عرصه های مـهم آن مـهمان نوازی (مـیلمستیـا)، پناه (ننواتی)، انتقام (بدل) وغیره است. مساوات تمام مردان بالغ اعضای گروه، حد اقل درتیوری، یکی ازاصول کلیدی زندگی پشتونـها است. اساسا هرمرد بزرگ دارای تجربۀ کافی اجازه دارد یک رای درون جرگۀ قبیله داشته باشد. البته بعضیـها و غالبا خانان، دارای قدرت زیـادی نسبت بدیگران درون جرگه اند. بآنـهم قدرت خان هرگزمحفوظ نبوده و این امر درون قدم اول بر مـهارتهای شخصی او استوار است، نسبت باینکه احساس وفاداری بمقابل سلسلۀ مراتب باشد. اما وضع درهمـه جا یکسان نیست. دربعضی جاها، طورمثال دربین کوه ها و وادی های منزوی مرز های افغانستان/پاکستان تخیلات پشتونیت و تاکید بالای مساوات هنوزهم بسیـار قوی است. درساحات دیگر، طور مثال درون بین درانیـها وغلجیـها درافغانستان جنوبی و شرقی، رهبران قبیلوی درطول سده ها، ثروت و قدرت زیـادیب کرده اند کـه دلیل آن قسما حاصل خیزی زمـین و قسما موقعیت گروه ایشان درامتداد مسیرعمدۀ شرق- غرب دربین ایران و هند مـیباشد. بآنـهم تخیلات پشتونیت هنوزهم توسط اکثر پشتوزبانان برسمـیت شناخته مـیشود.

    تفاوت مـهم دیگری دربین پشتونـهای باشندگان جلگه های افغانستان و آنـهائیکه درون شرق و در بین کوههای مرزی زندگی دارند، وجود دارد. درانیـها و اکثرغلجیـهای جلگه ها درون سراسر نوار طویل گسترش داشته، قبایل وطوایف متعدد ایشان غالبا با هم مخلوط شده و درعین دهکده ها زندگی مـیکنند (این پروسه همچنان دربین پشتونـهای کوچی دیده مـیشود، جائیکه تعداد زیـاد غلجیـها ازبین قبایل هوتکی، تره کی و توخی با درانیـها یکجا شده و خیمـه های زمستانی خویش را درجنوبغرب و غرب کشور برپا مـیکنند). درسرزمـین های مرزی کـه اراضی بصورت عام نسبت بـه جلگه های جنوب و جنوبشرق افغانستان بسیـاربا اهمـیت است، گروههای قبیلوی مـیل دارند بطور جداگانـه زندگی کنند. این بدین معنی هست که رهبران خودخواه پشتون درون افغانستان طوری تربیـه شده اند کـه در جستجوی متحدان حتی درون بین پشتونـهای دارای نسب متفاوت باشند. آنـها نمـیتوانند بالای عشایر یـا اقارب مستقیم خود اعتماد کنند، زیرا آنـها درون یک ساحۀ وسیع پراگنده اند. باینترتیب رهبران پشتون قبایل درانی وغلجائی بعضی اوقات، طورمثال دراوایل سدۀ هجدهم، به منظور کنترول تعداد زیـاد گروههای پشتون از گروهها وعشایر مختلف استفاده د. رهبران پشتون درون پاکستان امروزی مـیتوانند بیک موقعیت قوی درون داخل گروه خویش و در ساحۀ خویش دست یـابند، اما درتامـین یک موقعیت مناسب درون بین پشتونـهای مناطق مختلف با مشکلات بزرگی مواجه خواهند گشت.

    تمام پشتونـهای افغانستان و پاکستان مسلمان بوده و تقریبا مربوط بـه شاخۀ سنی اند کـه یکی از دو فرقۀ عمدۀ اسلام است. یکتعداد پشتونـهای کـه درجنوب جلال آباد و پشاور بنامـهای توری و بعضا ورکزی و بنگش اند، استثنا بوده و مربوط بـه فرقۀ شیعه اند.

    زنان پشتون درپاکستان و بخصوص درافغانستان هنوزچادری (بورقه) مـیپوشند، پارچه یـا جامۀ کـه سراپای او را بشمول روی او مـیپوشاند. این پارچه دارای یک تکۀ مستطیلی جالیداردربالای چشمـهاست کـه پوشنده مـیتواند ازطریق آن ببیند. درون زیرآن یک شلوارو پیراهن آستین دارمـیپوشند. مردان پشتون را نیزمـیتوان بآسانی بواسطۀ لباس شان شناخت کـه اکثرا متشکل از شلوار(تنبان) های گشاد و متورم، پیراهن دراز و واسکت است. آنـها علاقه دارند چپلک های باز بپوشند. تعداد زیـاد پشتونـها هنوزهم لنگی بسرمـیکنند کـه یک سرآن بروی شانـه انداخته مـیشود. دراین روزها لنگی بطورخاصی درمناطق تحت کنترول طالبان مروج مـیباشد، جاهائیکه مردان غالبا دارای لنگی سیـاه با خطوط باریک سفید اند. درون جاهای دیگر کلاه چترالی (پکول) بطور روزافزونی معمول گردیده است.

    پشتونـهای افغانستان

    پشتونـهای افغانستان دراینوقت درجنوبشرق، شرق و جنوبغرب کشورمتمرکزاند. دوگروه عمده درکشورعبارت ازکنفدراسیون قبایل درانی وغلجائی هست که عمدتا مسکون اند.

    اولی کـه قبلا بنام ابدالی شناخته مـیشد، درجنوب و جنوبغرب زندگی نموده و کندهار مرکزعمدۀ آنـهاست. آنـها بچندین قبایل فرعی دیگر تقسیم مـیشوند. بعضی ازآنـها کـه اولادۀ پدری شخصی بنام زیرک اند شامل پوپلزی، الکوزی، بارکزی و اچکزی اند (اچکزی درون نیمـه سدۀ هجدهم توسط احمدشاه درانی از بارکزی جدا مـیشود). گروه دیگر قبایل کـه اولادۀ پنجپا اند بنام نورزی، علیزی و اسحاقزی یـاد مـیشوند. (اچکزیـها، نورزیـها و اسحاقزیـها عمدتا بشکل کوچی زندگی مـیکنند، یـا حد اقل که تا این اواخربودند). پوپلزی و بارکزی بطورعنعنوی مـهمترین قبایل ابدالیـان/درانیـان اند. یکی از طوایف پوپلزی بنام سدوزی، تامـین کنندۀ سلسلۀ شاهی افغانستان از نیمۀ سدۀ هجدهم که تا آغاز سدۀ نزدهم است. بارکزی ها بحیث شاه سازان جانشین پوپلزی ها شده و رهبران آنـها که تا 1978 برافغانستان فرمانروائی د.

    عشایر ابدالیـان/درانیـان شامل سپین ترین و تورترین اند کـه هردو درون شرق کندهار زندگی مـیکنند، و در پاکستان امروزی شیرانیـها هست که درجوار ترین ها درون کوه های سلیمان سدارند. پراکندگی این گروهها بازهم نشاندهندۀ این درک هست که ابدالیـان/درانیـان و شاید تمام پشتون ها دارای عین منشا یعنی باشندگان اطراف کوههای سلیمان درون پاکستان امروزی مـیباشند.

    غلجیـها درون شرق کشور زندگی نموده و غزنی نقطۀ مرکزی آنـهاست. مطابق نعمت الله، آنـها با یکتعداد قبایل پشتون رابطۀ نزدیک دارند کـه فعلا درون شرق و تا سواحل غربی اندوس زندگی مـیکنند. تعداد غلزیـها درافغانستان درحال حاضرتقریبا دو چند درانیـها است. آنـها باشندگان ساحۀ بزرگی اند کـه بین کابل (درشمال) و کندهار (در جنوب) و کوههای افغانستان مرکزی (درغرب) و مرزهای افغانستان/پاکستان (در شرق) قراردارد. گسترش آنـها بطرف غرب وبداخل کوهها تاریخ نسبتا جدید دارد، زیرا درحوالی 1800، باشندگان غزنی و اطراف آن تاجکان و هزاره ها بودند کـه درواقعیت قسمت بزرگ آن هنوزهم چنین است. بارتباط درانیـها، این غلجیـها هستند کـه موجب راندن (گسترش) پشتونـها ازشرق بغرب شده اند.

    کنفدراسیون غلجی ها شامل یکتعداد قبایل است. اینـها بطورعنعنوی بـه توران (در جنوب) و بورهان (درشمال) تقسیم مـیشوند.  توران شامل ناصر، خروتی، هوتکی و توخی است. توخیـها درجنوب مقر(حدود 100 کیلومترجنوبغرب غزنی) زندگی مـیکنند. قلعۀ مشـهور کلات غلزی، 138 کیلومتردرشمال کندهاردرمرکز سرزمـین های آنـها قرارداشته و متعاقبا بنام کلات توخی نیزشناخته مـیشود. هوتکیـها درشرق توخیـها زندگی دارند. آنـها نیروی محرکۀ اشغال ایران توسط افغان ها دراوایل سدۀ هجدهم بودند کـه بعدا مورد بحث قرارمـیگیرد. خروتیـها دورتربطرف شرق بامتداد سواحل علیـای دریـای گومل درجوارمرز پاکستان زندگی مـیکنند. ناصریـها اکثرا کوچی بوده وبطورعنعنوی درزمستان بـه وادی اندوس سفرمـید. این مسافرتها دراوایل 1960 بعلت مسدود شدن مرزهای پاکستان متوقف مـیشود.

    بورهان شامل سلیمان خیل، علی خیل و تره کی است. آخری دراطراف مقر(جنوب غرب غزنی) زندگی دارند. پووینده ها کـه معمولا قبل ازمسدود شدن مرزها درسال های 1960 بین هند و افغانستان سفرمـید، اکثرا سلیمان خیل بودند. یک گروه فرعی سلیمان خیل بنام احمد زی هست که بین گردیز و جلال آباد زندگی مـیکنند. آنـها اکثرا مردمان ثروتمند اند کـه قبل از جنگ رابطۀ نزدیکی با حاکمان درانی کشورداشتند.

    درشرق غلجیـها بامتداد مرزهای پاکستان، یکتعداد گروههای پشتون زندگی مـیکنند کـه مربوط شاخۀ کرلان اند. اینـها شامل خوگیـانی ها (که درجنوب جلال آباد زندگی دارند)، جاجیـها (که جنوبی ترقراردارند) و یکتعداد گروههای مـیباشند کـه درنواحی پکتیـا (بامتداد مرزهای پاکستان) زندگی مـیکنند. اینـها مقبل ها ، منگل ها، جدرانـها، تنی ها، خوستوالها و وزیریـها اند. تمام این گروهها با عشایرایشان درشرق دیورند (درپاکستان امروزی) رابطۀ نزدیکی دارند.

    گسترش پشتونـها درشمال کشور تاریخ نسبتا جدید دارد. این انتقالات اکثرا مربوط سالهای 1880 و بعد ازآن است، وقتی امـیرعبدالرحمن یکتعداد گروههای متخاصم خویش را درشمال افغانستان مستقرمـیسازد. آنـها که تا سالهای 1979 یک قسمت عمدۀ نفوس را بخصوص درشمالغرب و ساحات بغلان- کندز تشکیل مـیدادند. آنـها بعلت نام مرکزعمدۀ شـهری درجنوب افغانستان، اکثرا بنام "کندهاریـها" یـاد مـیشوند.

    بخش دوم:

    گروههای ترک تبار

    بزرگترین گروه ترکتبار درون شمال افغانستان ازبیکها اند. آنـها بآسانی قابل شناخت مـیباشند. زنـها اکثرا شلوار، پیراهن های آستین دراز و دستمالسر پوشیده و این پارچه ها غالبا از تارهای رنگ شدۀ درخشان ساخته مـیشوند. مردان چپن های دراز، راهدار و بدون تکمـه با آستینـهای درازمـیپوشند کـه بواسطۀ تسمـه یـا کمربند محکم شده و با بوتهای چرمـی بلند همراه است. آنـها یک لنگی کوچک برسرخود مـیگذارند. اینـها مـهاجرین نسبتا جدید درون اینقسمت بوده و در اینجا ها از اواخرسدۀ پانزدهم بدینسومستقرشده اند. تعداد آنـها درون این روزها (تخمـین 2000) حدود 1.6 ملیون نفر اند. اینـها از نگاه تباری، زبانی و فرهنگی با ازبیکان ازبکستان و سرزمـینـهای مجاوررابطۀ نزدیک دارند. همانند پشتونـها و سایر گروههای تباری درافغانستان، ازبیکها نیزبه قبایل وطوایف (بشمول قطغنی های ساحۀ کندز) تقسیم شده اند، اما این ساختار نقش مـهمـی درون زندگی آنـها (در مقایسه با پشتونـها) بازی نمـیکند.

    ازبیکها مسلمانان سنی اند. نام آنـها طوریکه ادعا مـیشود مشتق از خان ازبیک هست که دراوایل سدۀ چهاردهم یکی از رهبران (گولدن هورد- ایل طلائی) مغولان درون روسیـه و غرب آسیـای مرکزی بوده است. ازبیکها درون سدۀ پانزدهم قسمت اعظم سرزمـینـهای بین ولگای سفلا و بحیرۀ ارال را اشغال مـیکنند. آنـها بزودی بطرف جنوب و فلات ایران هجوم مـیآورند. آنـها شـهرهای مشـهور سمرقند و بخارا را اشغال نموده و بطرف جنوب هجوم مـیآورند، ولی با ظهورقدرت صفویـها تحت شاه اسماعیل (در جنگ نزدیک مرو درون 1510) از اشغال ایران باز داشته مـیشوند. بآنـهم سمرقند، بخارا، خیوه و قسمت اعظم شمال افغانستان تحت کنترول ازبیکها باقی مـیماند. ازبیکهای دیگر از اواخر سدۀ نزدهم بدینسو و بخصوص بعد ازانقلاب روسیـه وارد شمال افغانستان مـیشوند. اینـها بنام مـهاجرین شناخته شده و از ازبیک های بومـی با همـین نام تشخیص مـیشوند.

    گروههای ترکی دیگر ترکمنـها هست که دراین روزها عمدتا درشمالغرب کشورو درون جوارترکمنستان کنونی زندگی مـیکنند. لباس عنعنوی ترکمنـها متشکل ازیک پیراهن، شلوارهای متورم و یک چپن دراز بدون تکمـه هست که با یک تسمـه یـا کمربند نگهداشته مـیشود. روسری آنـها متشکل ازیک لنگی یـا کلاه مشـهورپشمالو است. لباس زنان شامل پیراهن وشلوارسرخ ابریشمـین هست که دربالای آن (در خانـه) یک چپن آستین کوتاه مـیپوشند. دربیرون خانـه، زنان چپن های متنوع آستین دراز مـیپوشند. مـهمترین مشخصه و قسمت مشـهورلباس زنان عبارت از روسری آنـهاست کـه مـیتواند حدود نیم متربلند باشد. دراین روزها اکثرزنان ترکمن دستمال مـیپوشند. یک مظهرآشکارلباس عنعنوی ترکمنـها مقدارجواهرنقرۀ پوشیده توسط زنان است. عروسان معمولا بین 5 که تا 7 کیلو نقره مـیپوشند!

    منشای ترکمنـها ظاهرا ازبین قبایل غوز یـا اوغوز مـیباشد کـه در اواخر هزارۀ اول مـیلادی ازآسیـای مرکزی بسوی فلات ایران هجوم مـیآورند، بآنـهم نسب اصلی آنـها نامعلوم است. چیزیکه معلوم است، اجداد مستقیم آنـها معمولا درامتداد کرانۀ شرقی بحیرۀپین زندگی نموده و از سدۀ شانزدهم بدینسو بطرف سواحل آمودریـا و مرغزارهای مرو هجوم آورده اند. زبان آنـها مربوط بـه زبانـهای باصطلاح ترکی غربی هست که دربرگیرندۀ ترکی معاصر نیز بوده و از زبان های ترکی شرقی متفاوت هست که توسط گروههای ترکی دیگر آسیـای مـیانـه صحبت مـیشود.

    ترکمنـهای افغانستان عمدتا مربوط بـه قبایل ایراسی و تیکی است، اما شامل قبایل دیگر ترکمن نیز مـیشود. آنـها بصورت عمده منحیث اولادۀ مـهاجرین شمال و شمال غرب (پس از انقلاب روسیـه) بوده و بخاطر قالین بافی و پوست قره قل خویش بطور خاصی مشـهوراند. تعداد آنـها حدود نیم ملیون بوده (تخمـین 1995) و مانند ازبیک ها مسلمانان سنی اند.

    تاجیک ها

    یک کتلۀ عظیم مردم افغانستان با یک لهجۀ پارسی ایرانی صحبت مـیکنند کـه بصورت عام بنام دری یـاد مـیشود (فارسی معرب پارسی و مشتق ازپارسی مـیانـه هست که بصورت عام بنام پارسی دری یـاد مـیشود. منشای واژۀ دری هنوز واضح نیست. بصورت عام فکرمـیشود مربوط بـه دربار باشد. دری زبان رسمـی افغانستان است). درون بین اینـها تاجیکان قرار دارند کـه بطورعمده درون شـهرهای بزرگ و در شمالشرق کشور زندگی مـیکنند. آنـها نمایندۀ یکی ازکهن ترین لایـه های مردم افغانستان اند. درروزگارقدیم، نام تاجیک توسط کوچیـان (ازبیک) به منظور نشان مردمان بومـی (عمدتا پارسی زبان) سرزمـین های اشغالی درجنوب آسیـای مـیانـه و شمال افغانستان بکارمـیرفت. از آن ببعد، این نام بـه مردمان سنی، مسکون و پارسی زبان افغانستان و سرزمـین های همسایـه (طور مثال تاجکستان) محدود مـیشود. درون سالیـان اخیر، نام تاجیک بیشتر به منظور نشانتمام غیرپشتون ها و مردمان پارسی زبان افغانستان درمقایسه با عنعنۀ پشتون ها بکارمـیرود کـه تمام پارسی زبانان را فارسیوان خطاب مـیکنند. بآنـهم پارسی زبانان غرب کشور خود را بنامـهای تباری دیگری نامـیده و فارسیوان "اصلی" شیعه های اند کـه در غرب کشور، درهرات و اطراف آن زندگی مـیکنند(عنوان پائین دیده شود). تاجیک های "اصیل" افغانستان عمدتا درون شمالشرق کشور زندگی مـیکنند، بآنـهم حتما بخاطرداشت کـه آنـها ترجیح مـیدهند بنام های مناطق ایشان (پنجشیری، بدخشی) یـاد شده و واژۀ تاجیک را  موهن و خفت آور مـیدانند.  

    تاجیکهای کوهستانی و اسماعیلیـها

    تاجیکان غالبا بدون کدام دلیلی بنام تاجیکهای کوهستانی (و پامـیریـها یـا غلکا ها) یـاد مـیشوند کـه درشمالشرقی ترین حصۀ کشور و اطراف آن بشمول واخانیـها و دیگران زندگی مـیکنند (زبانـهای کـه درشمالشرق افغانستان صحبت مـیشود شامل وخی درون واخان، شغنی درون شغنان، روشانی درشمال شغنان، اشکاشمـی دراشکاشم، سنگلیچی درسنگلیچ و منجی درون منجان و چترال مـیباشند. زبان های دیگرمربوط این گروه عبارت از یـازگلامـی درون تاجکستان و ونچی هست که حالا منقرض شده است. درون امتداد مرز چین زبان دیگری بنام سریکولی معمول است). اینـها جوامع منزوی را تشکیل مـیدهند کـه با یک مجموعۀ زبانـهای ایرانی شمالشرقی صحبت مـیکنند. اینـها بعلاوه از زبان ایشان، توسط عقیدۀ ایشان نیزتشخیص مـیشوند کـه اغلبا اسماعیلی اند. اینـها یک شاخۀ تشیع بوده (بنام شاخۀ اسماعیلیـه) و از فرقۀ عمدۀ شیعه و مرسوم درون ایران کنونی (بنام امامـیه) فرق دارند.

    تمام شیعیـان جانشینی علی بن ابی طالب، پسر کاکا و داماد پیـامبر توسط موسیس سلسلۀ اموی (معاویـه) در661 م را تقبیح مـیکنند. آنـها بعوض، پسران علی (حسن و حسین) و اولادۀ ایشان را جانشینان واقعی پیـامبرمـیدانند. وقتی یکی ازاین اولاده (امام جعفرصادق – امام ششم شیعه های امامـیه و امام پنجم اسماعیلیـه ها، زیرا اینـها علی را امام نمـیدانند) در765 وفات مـیکند، موسی کاظم پسر او جانشین مـی شود. باوجودیکه جعفرقبلا پسردیگرش بنام اسماعیل را وارث خویش تعین نموده، اما او قبل از پدرش مـیمـیرد. یکتعداد امامت موسی کاظم را نپذیرفته و اسماعیل را امام مـیدانند، بخصوص محمد پسر او را کـه انکشاف دهندۀ شاخۀ اسماعیلی شیعه است، وارث حقیقی مـیپندارند. دیگران موسی کاظم و جانشینان او را که تا امام یـازدهم (حسن عسکری کـه در874 م مـیمـیرد) مـیپذیرند. گزارش مـیشود او پسری داشت کـه امام دوازدهم بوده و ازجهان غایب مـیشود، اما عقیده دارند زمانی برمـیگردد کـه مناسب باشد. این عقیده بـه امام غایب یکی ازعلایم ممـیزۀ امامـی یـا دوازده امامـی شیعه ها است. اسماعیلیـها برخلاف وبخصوصانیکه دربدخشان زندگی مـیکنند، بیک سلسلۀ بدون قطع ا باوردارند کـه تا هنوز ادامـه دارد.

    بدخشانیـها مربوط بـه یک شاخۀ خاص اسماعیلیـه بنام نظاریـها (نظاریـه) اند. این چند پارچگی ازشاخۀ اصلی درون اواخرسدۀ یـازدهم و اوایل دوازدهم بتعقیب مناقشـه بین رهبری بوجود مـیآید. نظاریـها بطورخاصی بخاطررهبران یـا ا قبلی ایشان بنام خداوند الموت (یک قلۀ کوه درغرب تهران فعلی) شناخته مـیشوند. درغرب اروپا، خداوند الموت منحیث مرد قدیم کوه شناخته مـیشود. ا الموت بحق یـا نا حق بخاطر سیـاست کشتار مخالفین ایشان بد نام اند. وقتی درون 1256 م الموت بواسطۀ هلاکو حاکم مغول تسخیر مـیشود، ا نظاری قسمت اعظم قدرت خود را مـی بازند. درون زمان حاضر نظاریـها توسط امام زندۀ آنـها آغا خان چهارم (شاه کریم الحسینی) رهبری مـیشوند کـه ادعای نَسَبی (تباری) از ا الموت دارند (او نواسۀ آغا خان سوم (1877- 1957) هست که نظاری ها را دوباره تنظیم نمود. لقب آغا خان بـه جد او (حسن علیشاه محلاتی) توسط فتح علیشاه قاجار(1797- 1834) اعطا شده و یک خویش را نیز بـه نکاح او مـیآورد). پیروانش او را امام 49 درون سلسلۀ نا مقطوع ازعلی (او را خدای زنده یـا امام زمان مـیانگارند) و پسرش، حسن مـیدانند.

    شیعۀ اسماعیلی توسط ناصرخسرو، شاعر و مولف مشـهور سدۀ یـازدهم معرفی مـیشود،یکه که تا هنوزبحیث پیر(رهبرمذهبی) دربین بدخشانیـها فوق العاده حرمت دارد. مقبرۀ او بامتداد قسمت علیـای کوکچه درون یمگان (جنوبشرق فیض آباد) قرار دارد. شیعۀ اسماعیلیـه تفاوت زیـادی با امامـیه دارد. بغیرازعدم موجودیت امام غایب وموجودیت امام زنده (حالا- آغاخان)، اسماعیلیـه نظاری همچنان علی بن ابی طالب را تقریبا باندازۀ خود محمد مـهم مـیدانند. زیرا محمدی بود کـه پیـام خدا را مـیگرفت (مطابق آنـها)، اما علی آنرا تفسیر مـیکرد. بعلاوه، اسماعیلیـها بـه یک تفسیرباطنی پیـام قدسی باور داشته و آنـها متعاقبا چندین مرحلۀ ابتکار(آغازگری) دارند. ظواهر بیرونی چندان مـهم پنداشته نمـیشود. این نشانۀ یک نگرش آرام اسماعیلیـها درمقایسه بـه قوانین و مقررات غالب دربین سنیـها و شیعه های امامـی است.

    نورستانی ها

    گروه عمده دیگر درافغانستان نورستانی هاست. آنـها بعلت زبان وفرهنگ ایشان کـه با تمام همسایـه ها فرق دارند، مضمون مطالعات متعدد بوده است. آنـها درون کوههای منزوی شمالشرق کابل و جنوب آبریز هندوکش درون بین دریـای علینگاردر غرب و دریـای کنردرشرق زندگی مـیکنند. این ناحیـه بنام نورستان یـاد مـیشود، اما قبل از اشغال آن توسط امـیرعبدالرحمن درون زمستان 1895/96 به منظور بیگانگان (بعلت مذهب غیراسلامـی مردم آن) بنام کافرستان یـاد مـیشد.

    بیگانگان معمولا آنـها را بحیث دزدان، قاتلان، نوشان و آتش پرستان مـی پنداشتند. الکساندربرنیس کـه دراوایل سالهای 1830 ازپشاور بـه کابل سفرمـیکند، مـیگوید "قرارمعلوم کافرها وحشی ترین مردم، خورندگان خرس ها و مـیمون ها، جنگجویـان نیزه باز و پوست سرکنان دشمنان خویش اند". او بیشترعلاوه مـیکند کـه آنـها باشندگان بومـی افغانستان بوده و فرض مـیشود اولادۀ اسکندر بزرگ باشند. مونستوارت الفنستون درسال 1815 دربارۀ کافرستان بعین ترتیب مـیگوید کـه "اینـها مشابه یونانیـها بوده و بخاطر زیبائی و چهرۀ اروپائی تحسین مـیشوند، بت پرست بوده، درپیـاله ها یـا گلدانـهای نقرۀ نوشیده، مـیز و چوکی استعمال نموده و با یک زبانی صحبت مـیکنند کـه برای همسایـه هایشان نامعلوم است".

    تعداد نورستانیـها قبل از1979 بصورت عام حدود 100 هزارتخمـین مـیشود. آنـها با یک تنوع زبانـهای مرتبط صحبت مـیکنند. این زبانـهای باصطلاح کافری مربوط بـه زبانـهای هندو- آریـائی (بشمول هندی) و زبانـهای ایرانی (طورمثال فارسی، بلوچی و پشتو) مـیشود. زبانـهای کافری احتمالا یک شاخۀ سوم بوده و بطورمشخص نـه هندو- آریـائی اند و نـه ایرانی.

    دربارۀ فرهنگ کافرها قبل از مسلمان شدن اجباری آنـها معلومات نسبتا کمـی وجود دارد. جامعۀ آنـها قبیلوی و الیگارشی (حاکمـیت ثروتمندان) بوده است. مقام زن پائین بوده و چند همسری رواج داشته است. عشایر فقیرمسئول نگهبانی مواشی بوده است. دراینجا صنعتگران نیزوجود داشته، یک طبقۀ جداگانـه را تشکیل داده و ها نیز موجود بوده اند. اینـها اکثرا اسیران جنگهای بودند کـه دربین خود کافر ها جریـان داشته یـا بمقابل مسلمانانی کـه بامتداد مرزهای کافرستان زندگی مـید. کافرها همچنان احساس بزرگی بمقابل "پاک" و "ناپاک" داشته و باین ارتباط از سیستم مقررات مغلقی به منظور جدا آنـها کارمـیگرفتند. معلومات درون بارۀ مراسم مذهبی کافرها قبل ازمسلمان شدن باوجود اینکه بسیـارکم است، مورد دلچسپی خاصی قرار دارد. نوشیدن ، قربانی حیوانات، موجودیت واعظان و سرایندگان سرودها و کاربرد یک آتش مقدس تماما نشانـه های یک رابطۀ نزدیک با مذهب قدیمـی هندو- ایرانیـها است. نام بعضی ازخدایـان کافر نیز یـاد آورمعبودان هندو- ایرانی، طورمثال خدای عمدۀ کافرها بنام ایمرا، مرزا یـا یـامرای است. این نام یـاد آور یـاما یـا یما خدای عالم اموات مـیباشد. خدای دیگردراین زمـینـه ایندر هست که با اندرای هندو- ایرانیـان مرتبط هست (ایندر بحیث معبود معرفی مـیشود کـه سازی را معرفی نموده است. اندرا درادبیـات هندو- آریـائی ها بخاطرتوانائی درنوشیدن مقدارزیـاد سوما معروف است). درکنارتعداد زیـاد خدایـان و رب النوع ها همچنان دیوها (شیـاطین) و ارواحی وجود داشتند کـه باید فرونشانده مـیشدند.

    زبانشناسان چهار(یـا پنج) زبان کافری را بنام کاتی، پراسون، وایگالی (و گامبیری) و اشکون مـیشناسند. زبانـهای مختلف همچنان بازتاب تفاوتهای اجتماعی- سیـاسی و فرهنگی بین گویندگان آنـهاست. طورمثال، گویندگان کاتی بطور عمده لباس سیـاه (و باینعلت غالبا درپارسی بنام سیـاه پوش ودر پشتو بنام تورکافر نامـیده مـیشدند) و سایرین لباس سفید (سفید پوش و سپین کافر) مـیپوشیدند. کاتی درمناطق شمالغرب و بخصوص درشمالشرق نورستان صحبت مـیشود. این زبان غالبا زبان عمومـی منطقه محسوب شده وکمـی بعد از بقدرت رسیدن مارکسیستها بحیث یکی از زبان های رسمـی افغانستان برسمـیت شناخته مـیشود. مرکز گویندگان کاتی و نورستان بصورت عام، دهکدۀ کامگروم (کامدیش) هست که درون وادی باشگال قرار دارد. داکتر برتانوی بنام سُرجورج سکات رابرتسن قسمت اعظم وقت خویش را درجریـان اقامت طولانی دربین کافرها درون 1890/91 درهمـینجا مـیگذراند. این بازدید منتج بـه کتاب مشـهورکافرهای هندوکش مـیگردد کـه در1896 بـه نشر مـی رسد، درعین سالی کـه کافرها توسط افغان ها شکست خورده و به قبول اسلام مجبورمـیشوند.

    گویندگان کاتی مشابه بـه اکثرکافران دیگر یک جامعۀ کاملا تساویگرا را حد اقل درون بینانیکه "آزاد" اند تشکیل مـیدهد. بآنـهم دربین ایشان مردان با صلاحیت وجود داشته و دربین گویندگان کاتی باعث مـیشود کـه یکنوع الیگارشی طوایف متنفذ بوجود آید. دربین آنـها پرستیج (اعتبار) بیشتر مـیتواند با کشتن یک دشمن و ضیـافت های ولخرچانـه بدست آید. بآنـهم نسب مـهم بوده و ازبین گروههای کاتی چند مجسمۀ چوبی عظیم اجداد باقی مانده کـه بشکل مردان و زنان ایستاده یـا نشسته، یـا مردان اسپ سوار بـه تصویرکشیده شده اند. اکثریت این مجسمـه ها با ورود اسلام تخریب مـیشود، اما بعضی ازآنـها درمجموعه های اتنولوژیکی جهان باقی مانده است.

    زبان دیگرپراسون است. این زبان توسط یک گروه کوچک دریک وادی منزوی با گویندگان کاتی درشرق وغرب صحبت مـیشود. وادی بحیث مرکزمذهبی کافرستان استفاده مـیشد. اینجا درون کوشتیکی یکی ازچند تعمـیرمذهبی ساحه وجود دارد کـه به مارا (ایمرا) معبود عمدۀ کافرها اهدا شده است. گویندگان پراسون عمدتا مسئولان مذهبی بودند. بارتباط گویندگان کاتی، آنـها توسط یک گروه کوچک مردمانی هدایت مـیشدند کـه مقام ایشان کاملا محفوظ بوده است. دراینجا مجسمـه های حک شدۀ اجدادی وجود ندارد. درعوض تمام انرژی مصرف تولید مجسمـه های خدایـان شده است.

    درجنوب گویندگان پراسون، نورستانیـهای زندگی مـیکنند کـه گویندگان وایگالی (و گامبیری کـه با آن بسیـار نزدیک است) و اشکون اند. آنـها بطوریکجائی یک گروه بزرگ را مـیسازند. گویندگان وایگالی و اشکون دربین تمام نورستانی ها بطور عنعنوی نزدیک ترین تماس را با باشندگان وادی کابل درجنوب نگهداشته بودند. این تماسها همـیشـه صلح آمـیزنبوده است، لذا گویندگان وایگالی و اشکون یک فرهنگ کاملا نظامـی را رشد داده اند کـه درآن شـهرت مـیتواند بواسطۀ کشتن دشمنان بدست آید. باینترتیب، جامعۀ آنـها بسیـار تساویگرا بوده و حک یـا کندنکاری های چوبی بـه موجودات زنده متوجه بوده است، بعوض اینکه متوجه اجداد یـا خدایـان باشد.

    بلوچها و براهوی ها

    گروه دیگرگویندگان ایرانی بلوچها اند کـه درجنوبغرب کشوروقسمتهای پاکستان وایران زندگی مـیکنند. آنـها بیک زبان ایرانی شمالغربی، بلوچی صحبت مـیکنند. اکثریت آنـها حالا مقیم بوده و تماما مسلمانان سنی اند. قرارمعلوم آنـها اولادۀ مردمانی اند کـه ازشمال درجریـان سده های مـیانـه بـه فلات ایران آمده اند. اینـها اولینانی اند کـه درمنابع اسلامـی سدۀ دهم ذکرشده اند. بعدا آنـها ازجنوبشرق ایران فعلی بداخل بلوچستان پاکستان رفته اند. نام آنـها همچنان درشـهنامـه (اوایل سدۀ یـازدهم) ذکرشده است. تعداد زیـاد قبایل بلوچ دراواخرسدۀ هجدهم بتعقیب سقوط سلسلۀ زند ایرانی درسیستان مستقرمـیشوند.

    تعداد بلوچها مطابق بعضی تخمـینـها درسال 1979 حدود 200 هزاردرکشوراست. در1996 تعداد آنـها درپاکستان حدود یک ملیون تخمـین مـیشد. براهویـهاانی اند کـه غالبا یکجا با بلوچها زندگی کرده و با یک زبان دراویدی شبیـه زبانـهای جنوب هند مانند تامـیل و مالایـالام صحبت مـیکنند. تعداد آنـها درافغانستان قبل از1979 حدود 20 هزارتخمـین زده شده است. براهویـها معمولا دریک ساحۀ بزرگ مسلط هستند. کنفدراسیون باصطلاح براهوی درسدۀ هفدهم ایجاد شده وتا نیمۀ سدۀ هجده شامل تقریبا تمام بلوچستان شرقی وبندرمعاصرکراچی مـیشود. این کنفدراسیون توسط براهویـها رهبری شده و دربرگیرندۀ تعداد زیـاد قبایل بلوچ مـیباشد. اما درون اوایل سدۀ نزدهم متلاشی شده و در 1876 معاهدۀ بامضا رسیده و تحت حمایۀ برتانویـها قرارمـیگیرند. مرکزعمدۀ آنـها شـهرکلات هست که درجنوب کویته قرار دارد.

    هزاره ها

    هزاره های افغانستان بـه زبان پارسی (فارسی هزاره گی) صحبت مـیکنند، اما منشای مغولی واضح آنـها بواسطۀ چهرۀ ترکی- مغولی ایشان هویدا است. تعداد آنـها مطابق تخمـین 1989 حدود 1.5 ملیون است. آنـها باشندگان زمـینـهای فقیر درون کوههای افغانستان مرکزی بنام هزاره جات مـیباشند. نام آنـها مشتق ازهزار پارسی هست که احتمالا اشاره بیک قطعۀ نظامـی (مـینگ مغولی) دارد. هزاره ها قرار معلوم یک ساحۀ بسیـاروسیع بشمول مسیرهای بزرگ شرق و جنوب زیستگاه فعلی خویش را دراختیـارداشتند. بآنـهم بتعقیب شکست ایشان توسط امـیرعبدالرحمن خان درجنگی کـه چندین سال ادامـه یـافت (1890- 93)، پشتون ها آنـها را بداخل کوهها راندند. اکثریت هزاره ها مسلمانان شیعۀ امامـی بوده ودرتماس نسبتا نزدیک با هم مذهبی های خویش درایران وعراق هستند. هزاره های اسماعیلی نیزوجود دارند کـه درشمالشرق هزاره جات و جدا ازهزاره های امامـی زندگی مـیکنند.

    هزاره ها بـه قبایل وطوایف تقسیم شده و بطورعنعنوی توسط مـیر یـا بیگ رهبری مـیشوند، اما کدام شجرۀ عمومـی وجود نداشته و تنظیم قبیلوی بمراتب کم اهمـیت تر درمقایسه با پشتون هاست. آنـها بطورعنعنوی توسط "بیگانگانی" بنام سادات (مفرد – سید)، رهبری مـیشوند کـه ادعای نسب از پیـامبردارند.انیکه تعلیمات مذهبی دارند، لقب شیخ را کمائی مـیکنند. اما جنگهای اخیرساختارجامعۀ هزاره را تغییر داده و قسمت اعظم قدرت حالا دردست رهبران جدید مذهبی و احزاب سیـاسی قرار دارد کـه مـهمترین آنـها حزب وحدت اسلامـی است.

    ایماق

     ایماق درغرب افغانستان مرکزی گروه دیگرپارسی زبانان را تشکیل مـیدهد. آنـها نمایندۀ پارسی زبانان، کوچیـان سنی و نیمـه کوچی غرب افغانستان بوده و تعداد ایشان درون 1993 بیش از 400 هزار تخمـین شده است. این گروه از چهار ایماق متشکل شده کـه شامل چهار قبیله (جمشیدیـها، هزاره های ایماق، فیروزکوهیـها و تایمنی ها) اند. آنـها یکجا با تیموریـها و بعضی گروههای دیگر(باصطلاح ایماق دیگر) یک گروه نسبتا متمایزرا درتپه کوههای غرب افغانستان مرکزی مـیسازند. آنـها بصورت عام نیمـه کوچی بوده و بخصوص فیروزکوهی ها بخاطریورت (خیمـه) های نمدی مخروطی کـه درآن زندگی مـیکنند، شناخته مـیشوند.

    تایمنی ها درشمالغرب هرات زندگی دارند. جمشیدی ها بیشتر بطرف غرب، درون کوشک واطراف آن (شمال هرات) زندگی مـیکنند. هزاره های ایماق کـه درشمال شرق هرات زندگی دارند، ازنگاه تباری مربوط بـه هزاره های افغانستان  مرکزی اند، اما اینـها شیعه نبوده و سنی اند. مرکز شـهری آنـها حالا قلعۀ نو است. بالاخره فیروزکوهی ها درامتداد مسیرعلیـای دریـای هریرود، شرق هرات زندگی مـیکنند. تایمنی ها درجنوب فیروزکوهی ها زندگی نموده و بعضی ازآنـها خیمـه های سیـاه سبک پشتونی را پذیرفته اند.

    گروههای تباری کوچک

    گروههای کوچک تباری دیگرمسکون درافغانستان شامل مغولها، عربها، قزلباشـها و غیره است. یکتعداد گروههای دیگری نیز وجود دارند کـه منشای آنـها درنیم قارۀ هند قراردارد، یـا حد اقل از نگاه تباری مربوط بـه مردمان هند و پاکستان اند. قدیم ترین اینـها احتمالا گویندگان زبانـهای (هندو- آریـائی) داردی بشمول پشۀ است. گویندگان پشۀ بامتداد کناره های غربی و جنوبی نورستان زندگی نموده و حالا بنام دیـهگان یـا کوهستانی نیزشناخته مـیشوند. تعداد زیـاد آنـها شیعه بوده و بنام علی اللهی  ها نیز شناخته مـیشوند. اشارۀ مارکوپولو درسالهای 1270 شاید بـه آنـها بوده و آنـها را با مشخصات "هندی" خوانده باشد:

    "ده روزه مسافرت درجنوب بدخشان یک منطقه بنام پشای یـاد مـیشود. باشندگان دارای پوست نصواری بوده، با یک زبان خاص خود شان صحبت نموده و بت پرست اند. آنـها درون ساحری و اهریمنی مـهارت دارند. مردان با وفرت گوشواره و گلهای سینۀ نقرۀ، طلائی، مرواریدی وسنگهای قیمتی مـیپوشند. آنـها بسیـار ماهر و حیله گراند. اقلیم آن بسیـارداغ بوده و رژیم غذائی شامل گوشت و برنج است".

    گویندگان پشۀ درون واقعیت شاید درون یک دورۀ بسیـارقدیم ازشرق باینجا آمده باشند، اگرآنـها بعد ازمـهاجرت هندو- آریـائی ها ازشمال هندوکش درهزارۀ دوم ق م فورا دراینجا مستقرنشده باشند. آنـها باشندۀ ساحۀ اند کـه از جوار کوتل سالنگ درشمال کابل بامتداد جنوب و شرق کناره های کوههای نورستان که تا سواحل دریـای کنر درون شمال جلال آباد وسعت دارد. تعداد آنـها در1982 بیش از100 هزارتخمـین شده است. اززیستگاه آنـها دروادیـهای جانبی بامتداد دریـای کابل واضح مـیشود کـه آنـها دریک ساحۀ بسیـاروسیع زندگی داشته و با گذشت ایـام توسط مـهاجمـین پشتون از جلگه های بین کابل و جلال آباد بیرون رانده شده اند. این پروسه هنوزهم ادامـه دارد.

    زبان دیگر (هندو- آریـائی) داردی کـه حالا (تقریبا) منقرض شده، تیراهی هست که قرارمعلوم دربعضی دهکده های جنوب جلال آباد توسط مردمانی صحبت مـیشدند کـه ظاهرا توسط پشتونـها (افریدیـها) از تیراه (درقسمت جنوبی، درجانب دیگرسفید کوه) بیرون رانده شدند.

    تعداد مغولها درافغانستان بسیـارمحدود است. ارقام تباری، تعداد آنـها را حدود چند هزارنفرتخمـین مـیکند، با گویندگان حدود 200 یـا کمترمغولی. آنـها قرارمعلوم درون دهکده های متعدد جنوب هرات زندگی مـیکنند یـا مـید.

    گفته مـیشود کـه درشمال افغانستان بعضی جوامع عربها زندگی مـیکنند کـه عربی صحبت مـیکنند. آنـها خود را اولادۀ اعراب اولیۀ سالیـان تسخیراسلامـی مـیدانند. بآنـهم آنـها باحتمال قوی اولادۀ اعرابی اند کـه بطوراجباری درسمرقند واطراف آن درون زمان تیمور(سدۀ چهاردهم) مستقرساخته شدند.

    قزلباش ها درشـهرهای عمده افغانستان وعمدتا درکابل زندگی مـیکنند. آنـها اولادۀ سربازان ترکی مستقردرکابل توسط نادرشاه افشار یـا جانشینان او درون سدۀ هجدهم اند. نام آنـها (کله سرخ) اشاره ایست بـه کلاه سرخ یـا قرمزی آنـها با 12 لبه (برای 12 امام شیعه) کـه پشتیبانان ترکمن صفویـها درون اواخر سدۀ پانزدهم که تا اوایل سدۀ هجدهم مـیپوشیدند. آنـها بصورت عام دارای مقام های مـهم اداری درون کشور بودند. تعداد آنـها حالا حدود 30 هزارتخمـین مـیشوند. آنـها بـه پارسی صحبت نموده و شیعۀ امامـی اند.

    فصل سوم - سالیـان قدیم

    وقتی درسالهای 1978/79 جنگ درافغانستان مشتعل مـیشود، پژوهش های باستان شناسی هنوزدرمرحلۀ شیرخوارگی قرارداشته و یکتعداد محدود ساحات کاوش شده است. یکتعداد محدود گزارش حفریـات و سروی های عمومـی بنشررسیده، اما دانش باستان شناسی دربارۀ دوره های (پیش ازتاریخ) قبل از500 ق م بسیـار ناچیزاست. بعلاوه، ترجمـه و تفسیراشیـای حفرشده درهرساحۀ جهان، بخصوص از دورۀ پیش از تاریخ کـه اسناد نوشتاری ندارند، همـیشـه فوق العاده مشکل مـیباشد. اشیـای دریـافتی معلومات کم مستقیم تاریخی فراهم نموده و اساسا فقط معلوماتی درون بارۀ فرهنگ مادی مولدین ومستهلکین این مواد ارائه مـیکند. این اشیـا بندرت معلومات مستقیمـی دربارۀ تاریخ مردمان، زبان، تنظیم اجتماعی و سایرعرصه های زندگی آنـها بدست مـیدهد.

    فرهنگ مادی گذشتۀ دور مردمانی کـه حالا درون سرزمـینی بنام افغانستان زندگی مـی کنند، طوریکه باستانشناسی روشن ساخته، نمونـه های را نشان مـیدهد کـه بازهم درون طول تاریخ بعدی یـافت مـیشود. اینـها نشاندهندۀ یک امتزاج یـا القاح متقابل و دوامدار بین رسومات محلی و نفوذ خارجی بوده است. اینـها همچنان نشاندهندۀ یک رابطۀ قوی بین افغانستان شرقی وجنوبشرقی ازیکطرف و مسیرهای کوهی امتداد اندوس درون پاکستان امروزی از طرف دیگر است، تمام این ساحات بطور تقریبی زیستگاه پشتون های امروزی است. همچنان کاملا روشن هست که مناطق شمالی افغانستان قسمتی ازیک ساحۀ وسیع فرهنگی را مـیسازد کـه شامل سرزمـین های شمال و شمال غرب درتاجکستان، ازبکستان و ترکمنستان امروزی است. علایم آشکارنفوذ شمال بالای سرزمـین های جنوب هندوکش نیز دیده مـیشود. موضوع دلچسپ عبارت از مقام سیستان درجنوبغرب افغانستان است، جائیکه نفوذ و اثرات شمال، شرق و بخصوص غرب (ایران) مـیتواند از زمانـهای بسیـار قدیم شناسائی شود.

    عصر مس

    پس از پایـان آخرین عصریخ، مردم بزودی مـیآموزند کـه حیوانات را اهلی نموده و به زراعت بپردازند. اینرا بصورت عام بنام انقلاب نوسنگی مـینامند. درنیمۀ هزارۀ ششم ق م، انواع غله جات دراکثرمناطق فلات ایران بشمول افغانستان کنونی کشت مـیشود. دراینوقت، سنگ هنوزمادۀ عمدۀ تولید وسایل هست که با معرفی فلزات یعنی مس و برونز (برنج) تغیرخورده و باینترتیب باستان شناسان غالبا بین عصر مس و متعاقبا عصر برونز تفاوت قایل مـیشوند، با وجودیکه چنین دوره بندی که تا حدودی دلخواهانـه (انتخابی) است. عصرمس درون فلات ایران شامل دورۀ بین 5500 و 3000 ق م تخمـین مـیشود. عصر برونز که تا نیمۀ دوم هزارۀ دوم ق م ادامـه مـییـابد کـه آغازعصر آهن است.

    درعصرمس، تولید غذا درفلات افزایش یـافته و متعاقبا باعث رشد همزمان جمعیت مـیشود. سرانجام درسال های 3000 ق م مسکونـه های اولیۀ شـهری درتمام فلات رشد مـیکند. این پروسه درعصربرونز تشدید گردیده و دراوایل و نیمـه هزارۀ سوم ق م مسکونـه های متعدد بـه مراکزکوچک شـهری انکشاف مـیکند کـه با مـهارت پیشـه وری، تبادل منطقوی، بهره برداری و تسلط مناطق ماحول استواراست. این مراکز اغلبا درنواحی کوچک و منزوی و مرغزارهای زمـینـهای حاصل خیز واقع بوده کـه که نشاندهندۀ مناطق اطراف ایرانیـان است. باین ارتباط، انکشاف فلات درون مقایسه با جلگه های حاصل خیزبین النـهرین و وادی اندوس متفاوت است، جاهائیکه تقریبا درعین زمان (سدۀ سوم ق م)، جوامع سیـاسی بمراتب بزرگتری بربنیـاد زمـین های حاصل خیز بمراتب وسیعتر انکشاف مـیکند.

    مـهمترین ساحۀ عصر مس و برونز شناخته شده که تا کنون، مندیگک درجنوب افغانستان است. این ساحه حدود 35 کیلومتربطرف شمالغرب کندهارفعلی، بامتداد دریـای کشخود (یک شاخۀ دریـای ارغنداب) واقع بوده و در1951 توسط یک باستان شناس فرانسوی کشف مـیشود. این ساحه دربرگیرندۀ یک موقعیت ستراتژیک بامتداد یکی ازمسیرهای هست که سرزمـینـهای کوهستانی شمال را بـه جلگه های حاصل خیزو وسیع کندهاردرجنوب وصل مـیسازد. خود مرغزارکندهار ایجادگر یک گرهگاه به منظور مسیرهای بین شرق وغرب است، چون درشمال توسط کوههای افغانستان مرکزی و درجنوب بواسطۀ دشت سوزان ریگستان محدود شده هست (که بنام دهلیزاراکوزیـا نامـیده مـیشود). دراینجا دریـاهای متعددی ازشمالشرق و شرق (بشمول ترنک و ارغستان) با دریـای ارغنداب یکجا شده و پس ازحدود 130 کیلومتربطرف غرب با دریـای هلمند یکجا مـیشود. ذخایرفراوان آب وموقعیت ستراتژیک، مرغزارکندهاررا بیکی ازمـهمترین نواحی کبدیل نموده و ساحۀ مندیگک نشاندهندۀ کهن ترین مسکونۀ دایمـی شناخته شده که تا کنون است.

    کاوشگران مندیگک هفت دورۀ عمده را درآنجا تشخیص کرده اند کـه دوره های 1 الی 4 مربوط عصرمس و برونزاند. دورۀ بعدی 5 نشاندهندۀ یک کاهش سریع درون وسعت مسکونـه ها بوده و مربوط بـه اوایل هزارۀ دوم ق م است. دوره های 6 و 7 مربوط بـه عصر(پیشرفته) آهن بوده و دربرگیرندۀ کلالی (سفالی) هست که با کاشی های یـافت شده درمراحل پائینی نزدیک کندهارکهنـه (مربوط بـه اوایل و نیمۀ هزارۀ اول ق م) قابل مقایسه است.

    پائین ترین مراحل مندیگک هیچگونـه شواهدی مبنی برفعالیتهای ساختمانی فراهم نمـیکند. اینـها شاید نشاندهندۀ اردوگاه کوچیـها و نیمـه کوچیـها بوده و بصورت عام مربوط بـه اوایل هزارۀ چهارم ق م مـیشود. درمراحل کمـی بعدتر، هنوزدردورۀ 1، طوریکه توسط کاوشگران تشخیص شده، خانـه های وجود دارد کـه از پخسه (گل کوبیده) وخشت خام ساخته شده اند. کلالی های یـافت شده درآنجا وحوالی خانـه ها شامل افزارهای چرخی وغالبا تزئینات نقاشی است. همچنان دیده شده کـه استفاده از مس بطور وسیع از همان آغاز مروج بوده است. همچنان از همـین دوره هست که اولین مـهره (دانـه) های لاجورد استفاده شده است. این دریـافت طوریکه بطور عنعنوی فرض مـیشود، تماس با معادن مشـهورلاجورد بدخشان را نشان مـیدهد، اما از نگاه منطقی مـیتواند بـه رگه های لاجورد جدیدا کشف شده درون کوه های شاگای همجوار ربط داده شود. کاوشگران همچنان یک مجسمۀ نرگاو(کوهاندارهندی) را یـافته اند، حیوانیکه بیشتردرسرزمـینـهای مرطوب (مانند نیم قاره هند) وجود دارد.

    دردورۀ 2 کـه تقریبا مربوط بـه نیمۀ هزارۀ چهارم ق م مـیشود، کیفیت کلالی سیر قهقرائی را نشان داده وغالبا دستساخت و بدون تزئین است. ازطرف دیگرخانـه ها بشکل بهتری (با تهداب عمـیقتر) ساخته شده و بصورت عام ابعاد بزرگتری نسبت بـه دورۀ 1 دارد. دریـافتهای دیگر از دورۀ 2 شامل سنگهای فلاخن، سنگهای نوک تیز، مصنوعات مسی، دوک های حلقوی مخروطی، استخوانـهای کن، گلدان های رخام گچی و دانـه های لاجورد مـیباشد. باستان شناسان فرانسوی اولین نمونۀ یک مُهر سنگی را نیزکشف مـیکنند. چنین مـهرها کـه علامۀ مالکیت است، عنعنۀ مـیباشد کـه درهزارۀ چهارم درسراسر فلات ایران رواج داشته است.

    لذا یـافته های دوره های 1 و 2 مندیگک یک پدیدۀ منزوی نبوده و باید درون داخل محدودۀ بمراتب وسیع انکشافات درون سراسر فلات و ماورای آن قرارداده شود. بخصوص تشابهات نزدیکی درمواد فرهنگی مسیرهای تپه زار شرق (طورمثال دروادی کویته پاکستان) پیدا شده است. این ساحه حدود 200 کیلومتردرجنوبشرق مندیگک، درمدخل شمالغربی کوتل ستراتژیک بولان قراردارد کـه بداخل وادی اندوس پائین مـیشود. یکی ازاین ساحات دراینجا قلعۀ گل محمد (حدود 3 کیلومتر ازشـهرکویته) است. کلالی باصطلاح قلعۀ گل محمد (افزارچرخی وسیـاه- سرخ) بسیـارمشابه بـه کاشی (سیرامـیک) های مراحل اولیۀ مندیگک بوده ودرعین زمان قویـا یـاد آور باصطلاح افزار سیـاه- سفید توگای از جنوب بلوچستان است. چیز دلچسپ عبارت ازسفالی رنگارنگ مطابق عنعنۀ باصطلاح کیشی بیگ هست که درمندیگک درمراحل آخری دورۀ 1 رخداده وهم دروادی کویته شناخته شده است.

    دراینجا ساحۀ مـهم دیگری حدود 150 کیلومتردرجنوبشرق کویته قراردارد. این همان مسکونۀ بزرگ مـهرگار هست که توسط باستان شناسان فرانسوی درون اوایل سالهای 1970 کشف و بین سالهای 1974 و 1986 کاوش شده است. این ساحه دریک موقعیت ستراتژیک بامتداد کنارۀ وادی اندوس و نزدیک بـه مدخل جنوب شرقی کوتل بولان قراردارد. دراینجا مراحل اولیـه کـه مربوط بـه هزارۀ هفتم ق م مـیشود، دربرگیرندۀ شواهد یک جامعۀ پیش ازکاشی با ساختارهای تعمـیراتی است. مردم گندم، جو و خرما کشت نموده، نرگاوهای کوهاندار و سایراحشام نگهداری مـیکنند. کاوشگران همچنان استخوان های و بز را یـافته اند. از دوره های بعدتر(حدود 5000 ق م)، شواهد استفاده ازپنبه نیز وجود دارد. از این زمان اولین علایم تولید سفالی دیده مـیشود.

    ظهورمصنوعات مسی درون مـهرگار درون دورۀ 3 (نیمۀ هزارۀ پنجم که تا نیمۀ هزارۀ چهارم) مـیباشد. بعضی سفالی های چرخساخت از این زمان مربوط بـه قلعۀ گل محمد/توگای هست که این دوره را مربوط بـه انکشاف مـهرگار درعین ساحۀ وسیع مانند مندیگک 1 و 2 درجنوب افغانستان قرارمـیدهد.

    مبادلۀ فواصل طولانی بواسطۀ یـافته های متعدد مانند لاجورد، فیروزه، عقیق، لعل و صدف را مـیتوان درون مـهرگار نشان داد. اهمـیت این یـافته ها دررابطه بـه مندیگک نشاندهندۀ این واقعیت هست که ظاهرا درون زمانـهای بسیـار قدیمتر، هزارۀ هفتم ق م، شبکۀ مبادله بین ساحات فلات ایران و محلات نزدیک بـه وادی اندوس (مـهرگار) وجود داشته است. این شبکه ها که تا جائیکه امروز مـیتواند بازسازی شود، شامل مبادلۀ سنگ های نیمـه گرانبها بوده است. فیروزه شاید ازشمالشرق ایران فعلی (نزدیک مشـهد) و لاجورد از بدخشان یـا کوههای شاگای منشا گرفته باشد.

    اوایل عصر برونز

    اشیـای کاوش شده ازمرحلۀ بعدی مندیگک (دورۀ 3) قابل مقایسه با یـافته های ساحۀ مجاور سید قلعه است. مراحل مربوطه درون هر دو ساحه شامل دورۀ بین 3500 که تا 2800 ق م مـیشود. باستان شناسان فرانسوی درون مندیگک تعداد زیـاد وسایل مسی و برونزی را کشف کرده اند کـه شامل یک تبر و تیشۀ برونزی دار و تعداد زیـاد پیکره های زنانـه سفال خام مـیباشد. آنـها همچنان مُهرهای مربعی و دایروی یـافتند کـه غالبا از سنگ ستیتایت ساخته شده اند. دوکهای مخروطی دوره های 1 و 2 نیز بواسطۀ نمونـه های مدور تعویض شده اند.

    مجمع سیرامـیک (کاشی) کـه حالا عمدتا با افزارهای چرخساخت مزین مـیباشد شامل باصطلاح افزارهای کویته مـیشود (بعلت ناحیۀ همجواری کـه بار اول درآنجا کشف مـیشود). افزارکویته یکنوع سفالی سرخ رنگ با یک خط روشن و مزین با طرحهای سیـاه (یـا سرخ) برجسته و درشت است. بغیر ازافزارکویته، کاشی های مندیگک 3 شامل افزارهای دیگری اند کـه بصورت عام درون وادی کویته و زمـینـهای جوار آن یـافت مـیشود. درون واقعیت، مشابهت بین کاشی های مندیگید قلعه از یکطرف و ساحۀ دامب سادات (2) دروادی کویته از طرف دیگر، چنان آشکار هست که جیم شفیر باستان شناس از یک مجموعۀ فرهنگی واحد سخن مـیگوید.

    اشیـای مقایسوی بـه "افزارکویته" ازبین کاشی های بنام مجموعۀ نمازگا 3 شناخته شده کـه بمراتب دور و در ترکمنستان فعلی قرارداشته وعموما مربوط بـه نیمۀ دوم هزارۀ چهارم ق م است. سلسلۀ نمازگا درون دامنـه های بامتداد کوه های کوپیت داغ درجنوبشرق وشمالغرب عشق آباد فعلی (مرکزترکمنستان) متمرکزاست. دردورۀ نمازگا 3 مردم ازمرکزسرزمـینـهای نمازگا، بطرف غرب حرکت نموده و مرغزار های دریـای تجند (هریرود) درغرب مرغزار مرو(درجوار شمالغرب افغانستان) را تسخیر مـیکنند. آنـها درون اینجا بصورت عام چیزی را انکشاف مـیدهند کـه بنام فرهنگ جیوکسور شناخته مـیشود کـه پس از ساحۀ نمونـه درون مرغزار نامگذاری مـیشود. یکی ازمشخصات فرهنگ جیوکسور استعمال سفالی زرد براق با نوار نخودی و مزین با مایـه های(موتیف) رنگارنگ (سیـاه و سرخ) است. این مایـه ها بطور برجسته مشابه آنـهای هست که درافزارکویته وجود دارند. بعلاوه، پیکره های زنانۀ نشسته کـه بتعداد زیـادی درون مرغزار تجند یـافت شده است، قابل مقایسه با پیکره های سید قلعه و ساحات دور شرق درون سرزمـین های مرزی است.

    تشابه دلچسپ دیگرباوجود اینکه هنوزبطورکافی پژوهش نشده، مراسم تدفین است. درمرغزارجیوکسوردفنـهای متعددی یـافت شده کـه درقبرهای دایروی ساخته شده از خشت خام (بنام تولوی) قرار دارند. قبرهای قابل مقایسه درون مندیگک، درون مراحل بعدی دورۀ 3 یـافت شده است. دراینجا کانالهای سنگی دربرگیرندۀ دفنـهای جمعی (حصص) اجساد یـافت شده کـه بعضی ازآنـها درجاهای دیگرپوسیده شده بودند. درون مراحل اولیـه همـین دوره، مردگان درقبرهای سادۀ منقبض دفن شده اند.

    منشای باصطلاح افزارهای کویته و رسوم آنـها هنوزقابل بحث است. ساریـانیدی پیشنـهاد مـیکند انگیزۀ عمده از شمال بجنوب رفته است. او قیـاس مـیکند کـه تازه واردان غرب درزمـینـهای بکر بامتداد مسیرپائینی دریـای تجند مسکون شده و سفالی نوع متمایزخویش را انکشاف مـیدهند. وقتی دریـا مسیرخود را تغیرمـیدهد و زمـینـها دیگرنمـیتواند بصورت مناسب آبیـاری شوند، آنـها ازطریق دهلیزهرات بداخل فلات ایران رفته و وارد کویته مـیشوند. جاریج باستانشناس مـیگوید تماسها بین ترکمنستان و جنوب دوطرفه بوده و شواهد نشاندهندۀ موجودیت شبکۀ وسیع تماس ها است. با وجودیکه این مشاهدات اساسا درست است، مشخصۀ نفوذی افزار کویته و رسوم آن درون جنوب افغانستان و ساحۀ کویته آشکاربوده و لذا گمان مـیرود منشای افزار کویته درون بین رسومات شمال قرارداشته باشد. بآنـهم گمان نمـیرود گسترش آن بـه جنوب فقط بعلت تغیرمسیر دریـا باشد. حتما چیزفوق العاده مـهمـی درون اواخرهزارۀ چهارم رخداده باشد، طورمثال فشارنفوس (جمعیت) ازجلگه های آسیـای مـیانـه کـه باید اولین نمونـه ثبت شده حادثۀ باشد کـه بر سراپای تاریخ حصص شرقی فلات ایران غلبه دارد. درهرصورت مـیتوان فرض کرد حاملان "فرهنگ افزارکویته" باخود چیزهای بیشترازمفکورۀ را آوردند کـه چطورمـیتوان سفالی برجسته ساخت. آنـها احتمالا نوع خاص پیکره زنانـه و شاید رسوم مشخص تدفین را معرفی نموده باشند. چون این عرصه ها بآسانی و بطور وسیع مـیتواند توسط صنعتگران محلی درون مندیگک و وادی کویته پذیرفته شود، عین مردم شاید مشخصات فرهنگی نا شناخته را نیز معرفی نموده باشند. اگرآخرین انکشافات تاریخی را درنظرگیریم، مردمان تجند و مناطق همسایـه موقعیت طبقۀ مسلط دربین نفوس بومـی مندیگک و وادی کویته را نیز کمائی مـیکنند. البته ثبوت تمام اینـها مشکل است، اما فشارهای شمال بالای مسکونـه های مرغزارهای فلات ایران یک موضوع دوامدار درون تاریخ منطقه بوده است، دلیلی هم وجود ندارد فرض کنیم این حقایق فقط محدود بـه دوره های تاریخی باشد.

    ساحات سیستان فعلی درجنوبغرب افغانستان وماورای آن معلومات بیشتری فراهم مـیکند. مشـهورترین ساحه عصر برونز درون سیستان ایران، شـهرسوخته هست که توسط باستان شناس ایتالوی درون اواخر سالهای 1960 و 1970 مورد کاوش قرار گرفته است. ساحۀ عظیمـی کـه درسراسرهزارۀ سوم ق م مسکون بوده هست توسط مقدارهنگفت سنگهای عادی و نیمـه قیمتی تراشیده و نا تراشیده مشخص مـیشود: مرمرسفید یـا رخام، عقیق جگری، کلسیدونی، لاجورد، ستیتایت و فیروزه. باستان شناس ایتالوی چهار دوره مـهم را متمایز مـیسازد کـه قدیمترین آن، دورۀ 1 (بین 3200 و 2800 ق م) معاصر مندیگک 3 است. طراحیـهای بالای بعضی سفالیـها یـاد آور سفالی نمازگا 3 (مرغزار جیوکسور) و افزار کویته از مندیگک و وادی کویته است. شـهرسوخته همچنان دربرگیرندۀ شواهد موجودیت تولوی است. قبرها اکثرا به منظور دفنـهای متعدد بکاررفته و دارای اشکال دایروی و مربعی اند. دریـافت یک قبر کانالدار بسیـار دلچسپ است. این نوع قبرها درآسیـای مـیانـه شناخته شده است، اما از اینکه رابطۀ مستقیمـی با آنـها دارد یـاخیر، مبهم است. بآنـهم درون پرتو معلومات دیگری کـه فوقا داده شد، داشتن منشای شمالی بسیـارممکن است.

    شـهرسوخته بعلاوه نشانرابطه با سرزمـین های شمال و شمالشرق، همچنان مربوط بـه افق فرهنگی دیگری بنام دنیـای ایلامـی و بین النـهرین است. پیوند مستقیم بین شـهرسوخته و بین النـهرین بواسطۀ یـافته های ساحۀ سیستان (دورۀ 1) از قبیل یک صفحۀ ایلامـی و یکتعداد مـهرهای نوع یوروک/جیمـیت نصر کـه دربین النـهرین مشـهوربوده ومربوط 3000 ق م است، نشان داده مـیشود. یکی از ساحاتی کـه باین ارتباط بطورخاصی مـهم است، تپۀ یحیی هست که حدود 450 کیلومتردر غرب سیستان درون ایران امروزی قراردارد. از مراحل مربوط بـه دورۀ (4 سی) درون تپۀ یحیی، 27 لوحۀ ایلامـی یکجا با مـهرهای استوانۀ، سفالی رنگارنگ جیمـیت نصر و ظروفی با لبه های مورب کشف شده کـه تماما نشاندهندۀ رابطۀ نزدیک با ایلام و بین النـهرین هزارۀ چهارم است.

    عصر برونز مـیانـه

    مندیگک 4 مربوط بـه اواخرنیمۀ اول و نیمۀ هزارۀ سوم ق م است. درون دوره قبلی (مندیگک 3)، طوریکه فوقا بحث شد، وادی ارغنداب درون جنوب افغانستان با ساحات نیمـه شـهری سراسرفلات و ماورای آن تماس دارد. شبکه های تجارتی طوری انکشاف یـافته کـه لاجورد و سنگهای نیمـه قیمتی دیگرتدارک مـیشود. احتمال زیـاد وجود دارد درون اواخر هزارۀ چهارم مردمانی از ترکمنستان از طریق جنوب افغانستان بـه کناره های وادی اندوس مـهاجرت نموده باشند. بالاخره درون آن زمان، نفوذ ایلامات و بین النـهرین بطرف شرق که تا سیستان (مرزایران/افغانستان) مـیرسد. درمجموع، بنیـادهای به منظور انکشاف سریع گذاشته مـیشود کـه درعصر برونز مـیانـه بوقوع مـیپیوندد.

    مندیگک 4 با بهره گیری ازساختارهای قبلی و اعماریک برنامـه آغازمـیشود. یک تعمـیریـادگاری دربالا برپا شده و یکی از دیوارهای آن با یک ستون مزین تقویـه مـیشود. باستان شناسان همچنان بقایـای (ظاهرا) دیوارهای دفاعی با استحکامات مستطیلی را کشف مـیکنند کـه ساحه را احاطه مـیکند. چیزبسیـاردلچسپ ولی که تا هنوز تشریح ناشده عبارت ازساختمانـهای هست که درقلۀ یک تپۀ همجواریـافت شده است. این ساختمانـها کـه احتمالا وظیفۀ مذهبی داشتند، شامل اتاق های سفید کاری شده با مسندها و اجاق های قرارداده شده درمرکزمـیباشد. دورۀ 4 درواقعیت نشان دهندۀ انتقال مندیگک از یک دهکده بیک مرکزعمدۀ شـهری است. ابعاد آن بطورفوق العاده افزایش مـییـابد، از8/6 هکتار درون دورۀ 3 بـه 60/55 هکتاردر دورۀ 4، بآنـهم تمام ساحه مسکون نبوده است. این انکشاف محدود بـه مندیگک نمـیباشد. عین فعالیتهای ساختمانی درون دامب سادات (دورۀ 3) درون وادی کویته و مـهرگار(دورۀ 7)، بوقوع مـیپیوندد، جائیکه یک چوکات بزرگ خشت خام برپا مـیشود.

    دورۀ 4 مندیگک دربرگیرندۀ تعداد زیـاد مـهرهای سنگی و یک مـیخ برونزی دارای سرحلزونی است. درون اینجا تعداد وافر ظروف رخامـی و سنگی با طرحهای هندسی وجود دارد. این نوع ظروف درسراسرفلات و همچنان وادی اندوس و بین النـهرین یـافت مـیشود. یک کاهش عمومـی قابل ملاحظه درتولید پیکره های زنانـه دیده مـی شود، با وجودیکه نمونـه های مراحل اولیـه این دوره باصطلاح "معبودان مادر ژوب"، یکنوع پیکره زنانـه کـه وسیعا درون شرق آن درون پاکستان فعلی یـافت مـیشود (طورمثال مـهرگار7)، پیدا شده است. دراینجا همچنان کاهشی درمقدارسفالی رنگی دیده مـیشود، بآنـهم حتما بخاطر داشت کـه در مراحل اولیۀ دورۀ 4 سفالی مزین با اشکال جانوران یـافت شده است.

    یـافته های مندیگک 4 و مسکونـه های شرق آن یـاد آور کشفیـات قابل مقایسه با ساحات سیستان است. به منظور مطالعه کنندگان فرهنگ مادی شـهرسوخته، مندیگک، دامب سادات ویکتعداد ساحات همجوار، مشابهت درفرهنگ مادی بسیـارقوی بوده و مجموعا نشاندهندۀ "تمدن اندوس" است. دوره های 2 و 3 ساحۀ بزرگ شـهر سوخته دربرگیرندۀ افزارهای سیـاه- سفید و سیـاه- سرخ، پیکره های انسانی و نیمـه انسانی و نشاندهندۀ استعمال وسیع مـهرهای محفظۀ است. دردورۀ 3 (مانند مندیگک 4) یک کاهش سریع درافزارهای رنگی رخ مـیدهد. "مـهندسی یـادگاری" مندیگک 4 مـیتواند با مشخصۀ شـهری شـهرسوخته قابل مقایسه باشد. مانند مندیگک ابعاد ساحه بطورقابل توجهی افزایش مـییـابد، از حدود 17/15 هکتار درون دورۀ 1 بحدود 150 هکتاردردورۀ 3. مقدارهنگفت مصنوعات تکمـیلی وناتکمـیل و بقایـای دیگریـافت شده است. واضح هست که این ساحه منحیث یک مرکزتولید به منظور تمام ساحه و شاید هم به منظور سرزمـینـهای دوردست بطرف شرق وغرب بوده باشد. شاید تجارت یکی ازعوامل عمده درظهوراین مراکزاولیۀ شـهری تمدن هلمند بوده باشد، با وجودیکه اشتقاق فرهنگی درون اثر ورود تازه واردان از شمال درمندیگک 3 شاید یک عامل دیگرباشد. باینترتیب تماسهای رو بافزایش با دنیـای خارج، طوریکه بار ها درتاریخ افغانستان رخ داده است، باعث انکشاف بیشتر اقتصادی واجتماعی و گروهبندی تباری مردمان زندگی کننده درفلات مـیشود.

    تمدن اندوس

    یکی ازمشـهورترین یـافتهای مندیگک مربوط بـه مراحل آخری دورۀ 4 است. این یک کلۀ مرد کلسیت سفید با موهای بافته درون یک نواراست. این جسم یکی ازچند اقلام مندیگک و تمدن هلمند هست که مشابهت زیـادی با کارنامۀ هنری بنام تمدن اندوس دارد. این فرهنگ بسیـارتکامل یـافته درون وادی اندوس وحصص شمالشرقی فلات ایران درنیمۀ دوم هزارۀ سوم ق م شگوفان بوده است. لذا ظهورآن حتما در عین زمان یـا کمـی بعد تراز تمدن هلمند بوده و سرکلسیت حتما نشانۀ حداقل مراحل بعدی مندیگک دورۀ 4 همزمان با بعضی مراحل انکشاف تمدن اندوس باشد.

    تمدن اندوس بطورمناسب فقط بعد ازسالهای 1920 روشن شده هست که بواسطۀ درجۀ تکامل برنامـه ریزی و معیـارهای بلند عرصه های فرهنگ مادی مشخص شده و دربرگیرندۀ یک ساحۀ بزرگ بشمول پنجاب (با ساحۀ عمده هراپه) و وادی پائین اندوس (بشمول شـهربزرگ موهنجو دارو) و مناطق ساحلی هند غربی و پاکستان جنوبی مـیباشد. شـهرها و دهکده ها طبق یک برنامۀ منظم اعمار مـیشود. خانـه ها ازخشت پخته اعمارشده، شـهرها مستحکم شده و با سیستم های فاضلاب عمومـی و چاهها تامـین شده است. مردم یک سیستم منظم وزنـه ها و مقیـاسها را بکارمـیبرند. مشخصات آنـها ظروف رنگه وچرخساخت هست که بطور کتلوی تولید شده و نمونـه های آن درهمـه جا یـافت مـیشود. باستان شناسان همچنان تعداد زیـاد مـهرهای سنگی مستطیلی را کشف کرده اند کـه با کتیبه های دریک خط غیرالفبائی و تا کنون خوانده نشده حکاکی شده اند. اعاشـه بر بنیـاد غلات و حبوبات یکجا با خرما و محصولات دیگر استوار بوده است. مواشی شامل ، بز، کوهان دار، خوگ، پشگ بوده است. شترهای شاید دوکوهانـه نیزنگهداری مـیشدند، حد اقل دردورۀ بنام هراپۀ پیشرفته. بقایـای اسپها نیزاز مراحل آخری که تا هزارۀ دوم شناخته شده است.

    تماس ها با خلیج فارس، بین النـهرین و فلات ایران برقرار بوده است. منابع بین النـهرین تماس های وسیع درسراسرنیمۀ دوم هزارۀ سوم با سرزمـین های دیلمون، مگان و مـیلوهه را نشان مـیدهد. درحالیکه دیلمون و مگان نزدیک خلیج فارس قرار دارند، مـیلوهه شاید ارائه کنندۀ دلتای اندوس باشد. اینجا بحیث یک منبع عاج، انواع مختلف چوب و فلزات مانند مس، طلا و قلعی شناخته مـیشود. لاجورد وعقیق جگری نیز ذکرشده اند و این حتما نشاندهندۀ این باشد کـه مـیلوهه یک پایگاه وسطی درتجارت تولیدات مختلف از فلات ایران بوده است.

    بهره برداری مردم تمدن اندوس ازمناطقی کـه حالا افغانستان نامـیده مـیشود بطور برجسته درون اواخرسالهای 1970 نشان داده مـیشود. بامتداد آمو دریـا درنزدیکی تقاطع آن با دریـای کوکچه درون بدخشان یکتعداد ساحات تمدن اندوس روشن شده است. یکی از اینـها، ساحۀ دوهکتاری وغای توسط باستان شناسان فرانسوی بین 1977 و 1979 کاوش شده است. این ساحه احتمالا بـه تجارت مواد نیمـه گرانبها بشمول لاجورد ربط داده مـیشود کـه دربدخشان یـافت مـیشود. یـافته های وغای شامل تمام مشخصات ساحات اندوس است: خشتها با عین اندازه وادی اندوس؛ سفالی دربردارندۀ تجسمات طاوس "هندی" و یک مـهر با حکاکی کرگدن های "هندی". سروی محیط ماحول ساحه بقایـای یک کانالی را نشان مـیدهد کـه مربوط بـه عین زمان بوده و آب را از دریـای کوکچه (حدود 20 کیلومتر از وغای) بـه سرزمـینـهای اطراف ساحه رهنمائی مـیکند.

    درحالیکه وغای شواهد واضحی از وسعت و پهنای تمدن اندوس روی دور ترین حصص شمالشرقی فلات را نشان مـیدهد، هیچ نشانۀ ازسرکلسیت دیده نمـیشود کـه متاثرازتمدن اندوس درافغانستان جنوبشرقی باشد. درواقعیت، تمدن هلمند تقریبا درهمـین زمان بپایـان رسیده است. مسکونۀ مـهرگار(دورۀ 7) درون نیمۀ هزارۀ سوم متروک مـیشود، درحالیکه مسکونۀ همجوار نوشارو یک تداوم آشکار مـهرگاردورۀ 7 را که تا مرحلۀ بعدی نشان مـیدهد کـه دربرگیرندۀ تمام مشخصات تمدن اندوس است. بعد ترساحۀ دامب سادات درون وادی کویته نیز درون حوالی نیمۀ هزارۀ سوم ق م متروک مـیشود. بارتباط مندیگک، حتما گفت کـه سرکلسیت درمراحل بعدی دورۀ 4 یـافت مـیشود. این مراحل بعدی دورۀ 4 درمندیگک، نشاندهندۀ یک دورۀ زوال بوده و قسمت اعظم ساحه بالاخره متروک مـیشود. یک انکشاف مشابه درون شـهرسوختۀ سیستان رخ مـیدهد کـه بیک مسکونۀ کوچک حدود 6 هکتاری کاهش مـییـابد. درون مجموع، واضح هست که تمدن هلمند درون نیمۀ دوم هزارۀ سوم بپایـان مـیرسد، درون حالیکه تمدن اندوس هنوز درخشان است.

    عین سقوط عمومـی درترکمنستان بوقوع مـیپیوندد، البته ظاهرا کمـی بعد ترازجنوب افغانستان. سلسلۀ نمازگا دراواخرهزارۀ سوم دردورۀ بنام نمازگا 5 بـه سمت الراس خود مـیرسد. درجریـان این سالها، تماسها با وادی اندوس و بین النـهرین نگهداشته مـیشود. این نیز زمان اشتغال تمدن اندوس وغای درون بدخشان است. ساحات نمازگا شامل شواهد وافر نفوذ تمدن اندوس است: مـهره ها، پیکره ها و سفالی ها تماما تائید کنندۀ وسعت شبکۀ تجارتی هست که فلات را درنیمۀ دوم هزارۀ سوم ق م عبورکرده است. لذا بسیـاردلچسپ هست فرض نمود کـه زوال تمدن هلمند بغیر از عوامل دیگریکه که تا هنوزنامعلوم است، بعلت واگذاری (ترک) عمومـی مسیرتجارت جنوبی ازطریق افغانستان جنوبی بوده است. درعوض تماسها از طریق یک مسیر شمالی تر زمـینی و یک شبکۀ جنوبی تر تبادل با دیگران نگهداشته مـیشود.

    قسمت اعظم افغانستان شمالی بین وغای درون شرق و سرزمـین های نمازگاه درغرب، بطورعجیبی خالی از شواهد باستانشناسی است. درنیمۀ هزارۀ سوم، که تا جائیکه معلوم است، هیچ مسکونۀ اساسی درون جلگه های شمال وجود نداشته کـه مربوط بـه سلسله (دنباله) نمازگا یـا تمدن اندوس باشد. شاید علت آن این باشد کـه یـافته های باستان شناسی هنوزناکافی است. کشف گنجینۀ فولول درخوش تپه ولایت بغلان (شمال کوتل سالنگ) نشان مـیدهد کـه شمال افغانستان سرزمـین بکری نیست (طوریکه معلوم مـیشود). درون این ساحه درون 1966 یک مجموعۀ ظروف طلائی و نقرۀ کشف مـیشود کـه نشاندهندۀ تشابهات تزئینی روشن با اشیـای بین النـهرین ومواد جنوب هندوکش است، باوجودیکه تاریخ این گنجینـه هنوز نامعلوم است. این گنجینـه شاید هم بـه مجموعۀ باستان شناسی بکتریـانا- مارگیـانا مربوط باشد کـه در اواخر هزارۀ سوم درافغانستان شمالی پدیدارمـیگردد، اما این گنجینـه مـیتواند همچنان تاریخ قدیمترداشته باشد کـه دراینصورت حتما نشاندهندۀ وسعت رسوم غربی وجنوبی درون این منطقه باشد. با درنظرداشت اهمـیت بدخشان به منظور تجارت سنگهای نیمـه گران بها، این مـیتواند بسیـارزیـاد ممکن باشد. اما حتی اگر اینطورهم باشد، جلگه های شمالی ظاهرا غیرمستعمره باقی مانده است. دلیل آن مـیتواند این حقیقت باشد کـه دلتاهای دریـاهای متعددی کـه از هندوکش بداخل جلگه های افغانستان شمالی سرازیر مـیشود به منظور کانال سازی و آبیـاری بمقیـاس بزرگی مشکل بوده اند. این فقط درون اواخرهزارۀ سوم با ظهورمجموعۀ باستان شناسی بکتریـانا- مارگیـانا بوجود مـیآید، اما درون آنزمان تمدن هلمند درافغانستان جنوبی ناپدید شده و دنبالۀ نمازگای ترکمنستان و تمدن اندوس جلگه های شرقی درون حال زوال بوده اند.

    فصل چهارم - ظهور زبان هندو-ایرانی

    ازاواخرهزارۀ دوم ق م بدینسو، گزارشات غیرمستقیمـی درمنابع هند و ایران وجود دارد کـه تائید کنندۀ هجوم بزرگ مـهاجرین جدید درون فلات ایران و نیم قارۀ هند مـیباشد. این مـهاجرین زبانـها و فرهنگهای جدیدی را معرفی نموده و تاریخ منطقه را اساس مـیگذارند. قسمت اعظم تاریخ قبلی آنـها خیـالی و بر شواهد تصادفی استوار است، چون مـهاجرین قدیم بصورت عام نـه روایـات نوشتاری بـه ارتباط هویت و زبان خویش برجا گذاشته اند و نـه تمایل داشتند تاریخ قدیم خویش را ثبت کنند. آنچه از سوابق باستان شناسی درفصل قبلی واضح شد اینستکه آنـها بـه سرزمـین های آمدند کـه یک دورۀ انکشاف تدریجی و(درجاهای معین) زوال بعدی داشته اند. این پروسه شامل ظهورمراکزاولیـه شـهری با مـهارت پیشـه وری و شبکه های وسیع تماس با مسکونـه های دیگرفلات و شـهرهای اطراف آن درون ایلام و بین النـهرین (درغرب) و وادی اندوس (درشرق) بوده است.

    شواهد موجودیت آنـها عمدتا بربنیـاد شرحی هست که تازه واردان، زبان های هندو- ایرانی را با خود مـیآورند. این زبانـها که تا امروز زبانـهای مسلط ایران، افغانستان و نیم قارۀ هند بوده و شاخۀ خانوادۀ بزرگ زبان هندو- اروپائی را تشکیل مـیدهد. بر بنیـاد افکارعامـه، منشای گویندگان هندو- اروپائیـان اولیـه، مناطقی از صحرا های جنوب روسیـه و یوکراین درون بین هزارۀ پنجم و سوم ق م مـیباشد. قدیم ترین اسناد هندو- ایرانی درهند مربوط بـه اواخرهزارۀ دوم ق م است. اینـها سرود های اند کـه در ریگویدا وجود دارند. لذا با اطمـینان مـیتوان فرض کرد کـه مردمان یـا گویندگان هندو- ایرانی خود را از آنـهای جدا مـیکنند کـه با زبانـهای دیگرهندو- اروپائی قبل از نیمۀ هزارۀ دوم ق م صحبت مـید. اما آنـها چطور بـه فلات ایران و نیم قارۀ هند مـیرسند؟

    از جنوب روسیـه بـه فلات ایران سه مسیرممکن وجود دارد: (الف) – از طریق اروپای جنوبشرقی وترکیۀ فعلی، (ب) – بطورمستقیم ازطریق قفقازدربین بحیرۀ سیـاه و بحیرۀپین و (ج) – ازطریق کوههای ارال وبامتداد مرغزارهای متعدد جنوب آسیـای مـیانـه درشرقپین. مسیرغربی از طریق ترکیـه فعلی بسیـارغیر محتمل بنظرمـیرسد، با وجودیکه درون این اواخر توسط باستان شناس روسی (ساریـانیدی) بربنیـاد سوابق باستان شناسی بحیث مسیرممکن، دوباره معرفی شده است. مسیرهای قفقازنیزگزینۀ غیرمحتمل است، زیرا قفقازیک سلسله کوه آسان به منظور عبورتعداد زیـاد مردم نبوده و سوابق تاریخی ازسده های بعدی نشان مـیدهد کـه بمشکل مـیتوان آنرا به منظور مـهاجرتهای بزرگ کتلوی از شمال بجنوب استفاده کرد. لذا گزینۀ سوم، مسیرشرقپین بسیـارمحتمل بنظرمـیرسد. ما از سده های بعدی مـیدانیم کـه این معبر درون زمان های مختلف (توسط مردم) به منظور مـهاجرت از شمال بـه فلات ایران استفاده شده است.

    لذا مردمان صحبت کنندۀ هندو- ایرانی درراه خود بـه فلات، زمانی ارال را از غرب بـه شرق عبورنموده و داخل صحراهای شمال وبحیرۀ ارال درقزاقستان فعلی مـیشوند. بعضی ازآنـها متعاقبا ازطریق مسیرهای کهنـه بطرف جنوب حرکت مـیکنند کـه آسیـای مـیانـه را با فلات ایران وصل مـیکند. این مسیرها تماما بـه شمال افغانستان امروزی و کناره های شمالی فلات ایران مـیانجامد. آنـها ازاینجا ازطریق دهانۀ بین کوههای مشـهد و هرات و کوتل های هندوکش (درشرق) بطرف جنوب مـیروند. ما نمـیدانیم کدام یک ازاین مسیرها توسط هندو- ایرانیـان اتخاذ شده است. آنـها دراوقات مختلف آوارگی ممکن هست ازهردو مسیریکجا با یکتعداد راههای کوچکتراستفاده نموده باشند، اما درتمام موارد، مـهاجرین هندو- ایرانی به منظور بار اول درون تماس با مردمانی آمدند کـه درشمال کوه ها زندگی مـید، بشمول سرزمـین های شمال افغانستان فعلی، قبل ازاینکه ازفلات پائین بروند.

    هندو- اروپائی و هندو- ایرانی

    خانوادۀ زبان هندو- اروپائی یک پدیدۀ صرفا زبان شناسی است. بغیر از هندو- ایرانی دربرگیرندۀ ارمنی، یونانی، ایتالوی (لاتین دربین دیگران)، جرمنی (با انگلیسی، آلمانی و دوچ)، سیلتیک، بالتو- سلوانیک (بشمول روسی) مـیباشد. این همچنان شامل خانواده زبانـهای کمتر شناخته شده مانند اناتولی (بشمول هیتی)، زبانـهای ایلیری (بشمول البانی) و توخاری (از دورترین حصص غربی چین) مـیباشد. قدیمترین آثارهندو- اروپائی مربوط بـه اوایل و نیمۀ هزارۀ دوم ق م است. اینـها شامل اسناد مـیخی هیتی ها درون اناتولیـه، یونانی های مـیسینی (خط بی) و سانسکریت ویدی شمالغرب هند اند.

    مطالعات واژه شناسی زبان های هندو- اروپائی یکتعداد واژه های مشترکی را آشکار ساخته کـه بالای باصطلاح فرهنگ قدیمـی هندو- اروپائی اولیـه روشنی مـیاندازد. واژه ها نشان مـیدهند کـه مردم بـه زراعت و اهلی سازی حیوانات (بشمول اسپ) مصروف بوده اند. آنـها سفالی ساخته، لباس خود و انساج دیگر را بافته و وسایل نقلیۀ آنـها مشمول وسایط چرخدار بوده است. این عرصه ها نشان مـیدهد کـه هندو- اروپائیـان اولیـه هنوزهم بصورت یکجائی و تقریبا دریک ساحه، حداقل درون اوایل هزارۀ ششم ق م یـا شاید بعدتر زیست مـینمودند. این تقریبا زمان انقلاب تولیدات ثانوی هست ک بواسطۀ اندرو شیرات تعریف شده است. این اصطلاح بـه استعمال به منظور تولید شیر و کشش (قوه)، و بز به منظور پشم و شیر، و کاربرد نباتات به منظور موارد بغیر از مصرف (تغذیۀ) مستقیم اشاره مـیکند.

    اصطلاح هندو- ایرانی بعد ازدوشاخۀ فرعی آن بنام هندو- آریـائی و هندو- ایرانی بوجود مـیآید کـه درحال حاضردربرگیرندۀ زبانـهای (هندو- آریـائی) هندیـها (بشمول هندی، بنگالی، نیپالی) و زبان های ایرانی شامل فارسی معاصر، کردی، پشتو، بلوچی و تعداد دیگرمـیشود. زبانـهای کافری نورستان نیز هندو- ایرانی است، اما اینـها ظاهرا یک شاخۀ جداگانۀ سومـی را تشکیل مـیدهند کـه بطورمشخص نـه هندو- آریـائی و نـه ایرانی است. ازگسترش فعلی آنـها مـیتوان نتیجه گرفت کـه هندو- آریـائی ها مقدم برایرانیـها بودند. اولیـها ازطریق افغانستان کنونی عبورمـیکنند، قبل ازاینکه بـه نیم قارۀ هند سرازیرشوند. آنـها توسط عشایرایرانی خود کـه درفلات ایران باقی مـیمانند، ازپشت سرتعقیب گردیده یـا بجلو رانده مـیشوند. مـهاجرت ایرانی ها بـه فلات حتما حد اقل درون اواخرهزارۀ دوم آغاز شده باشد، چون منابع آشوری از اواخر سدۀ نـهم ق م بـه سرزمـینـهای مادای و پارسواش (ماد و پارس قدیم) اشاره  مـیکند. این نواحی درون اطراف کوههای زاگروس، شرق جلگه های بین النـهرین واقع است. گمان مـیرود مردمان باشندۀ آنجا اجداد مادها و پارسها باشند، دو کنفدراسیون قبیلۀ غربی ایرانی کـه برای چندین سده برفلات مسلط مـیشوند.

    ازاین حقیقت کـه هندو- ایرانیـها قسمت اعظم فلات ایران و شمال هند را پُرمـیکنند، با اطمـینان مـیتوان نتیجه گیری کرد (هرمسیری را کـه تعقیب کرده باشند)، آنـها بتعداد زیـاد آمده و کم و بیش نفوس بومـی را از مسیر خویش مـیرانند. مـهاجرت هندو- ایرانیـها درحقیقت یک واقعۀ دراماتیک یـا اولین مـهاجرت مستند بزرگ و کتلوی مردمان آسیـای مـیانـه بداخل فلات و ماورای آنست کـه درسده های بعدی توسط سکائیـان، هونـها، ترکها، مغولها و ازبیکها ادامـه مـییـابد.

    گروههای (هندو-) ایرانی زبان مردمانی اند کـه سرانجام نام خود را بـه سرزمـین ایران (وهواپیمائی افغان- آریـانا) مـیدهند (ریشۀ آریـائی افغانـها احتمالا درسالهای 1930 وقتی طرح مـیشود کـه جرمنی متحد مـهم کشورشده و در کنار تنظیم سایر مسایل، اولین خط هوائی بین کابل- برلین را افتتاح مـیکند. قبل از آن، پشتونـها مایل بودند منشای خود را بـه بنی اسرائیل ربط دهند. قصرشاهی کابل نیزبا نگهبانانی محافظت مـیشود کـه دارای کلاهها وعلامۀ چلیپای جرمنـها است). آنـها خود را آریـا نامـیده (آریـا درسانسکریت، ارییـا دراویستا و ارییـا درپارسی باستان) و مردم درون اویستای (ایرانیـهای کهن) زرتشت، سرزمـین خود را بنام ایَیریـانم ویجه (ایران ویز درپارسی مـیانـه)، "سرزمـین آریـائیـها" یـا اییریـانم کشاترا (ایرانشـهر)، "قلمروی آریـائیـها" مـینامند. دربین ایرانیـهای قدیم، این نام نشاندهندۀ یک مرحلۀ مقاربت یـا عشیروی دربین کنفدراسیون قبایل (پارسها، مادها) مـیباشد، اما بطورواضح ایشان را (در اویستا) از انایریـا (غیرآریـائیـها؛ با اناریـاکای یونانی مقایسه شود) جدا مـی سازد. بعبارۀ دیگرایرانیـها درون زمانیکه این جملات را بکارمـیبردند، کاملا مـی دانستند کـه مربوط یک ملت اند. یک نمونۀ خوب تشخیص هویت ایرانیـها توسط شاه پارسی هخا، داریوش (522- 486 ق م) داده شده است، وقتی دربعضی متن های خویش مـیگوید: "من داریوش، شاه بزرگ ... پسرهیستاپس، یک هخا، یک پارسی، پسریک پارسی، یک آریـائی، از تبار آریـائی". درآثارقدیم ما مـیتوانیم نام اریـانـه را کـه بطورآشکار بعد از واژۀ ایرانی استعمال نموده اند بیـابیم کـه یک قسمت بزرگ فلات ایران بشمول افغانستان امروزی را دربرمـیگیرد.

    عصر برونز صحرا ها

    درزمانـهای بسیـارقبل ازنیمۀ هزارۀ دوم ق م، هندو- ایرانیـها ازسرزمـین های آبائی هندو- اروپائی درغرب، بـه صحراهای شرق ارال (قبل ازمـهاجرت بجنوب یـا فلات ایران) حرکت مـیکنند. به منظور شناخت هندو- ایرانیـها قبل ازاینکه بـه افغانستان برسند، لازم هست ببینیم آیـا مـیتوان آنـها را درآسیـای مـیانـه رد یـابی کرد. درسالیـان آخر، پژوهش های باستان شناسی (در واقعیت) یکمقدار روشنائی بالای فرهنگ مادی مردمان باشندۀ آنجا درهزاره های چهارم، سوم و دوم ق م انداخته است.

    آخرین مباحث باستان شناسی دربارۀ تاریخ قدیم آسیـای مـیانـه موافقه دارد کـه حد اقل دراواخر هزارۀ چهارم یـا اوایل هزارۀ سوم ق م، مالداران ازغرب ارال که تا دور ترین نقاط شرق مانند ینسی و کوههای منگولیـا گسترش مـییـابند. این دام داران احتمالا هندو- اروپائی و بخصوص هندو- ایرانی کاربرد وسیعی از اسپ داشتند (همچنان به منظور سواری). نفوذ غرب درمشابهت های بین باصطلاح فرهنگ یـامنایـا درکوههای غرب ارال و فرهنگ افاناسیو درشرق آن دیده مـیشود. فرهنگ یـامنایـا بصورت عام مربوط بـه نیمۀ هزارۀ چهارم که تا اواخرهزارۀ سوم ق م مـیشود. نام او ازاین واقعیت اقتباس شده هست که مردم مردگان خویش را درگودالها یـا کانال (یـامنا) های دفن مـید کـه غالبا با یک پشته (برآمدگی) یـا کورگان پوشیده مـیشد. اجساد با پاهای خمـیده قرارداده شده وبا خاک سرخ پوشانیده مـیشدند. اشیـای داخل قبرشامل سفالی و مواشی اند. تعداد چند مسکونۀ کـه یـافت شده نشان مـیدهد مردم فرهنگ یـامنایـا عمدتا کوچیـان دامدار بوده وبطورمداوم با مواشی خویش درون امتداد صحراها درحرکت بودند. مردم بز و پرورش مـید، اما اسپ، خوگ و نیزداشتند. اینـها اسپ سواربودند، اما از واگون (ارابه) های چهارچرخه و دو چرخه نیزکارمـیگرفتند، اما واضح نیست کـه توسط یـا اسپ رانده مـیشدند.

    قرارمعلوم حرفه های فرهنگ یـامنایـا بـه شرق گسترش یـافته و حد اقل درگذارهزارۀ چهارم/سوم  ق م باعث ایجاد فرهنگ افاناسیو مـیشود. یکی از مشـهور ترین مراکز فرهنگ افاناسیو درساحۀ مـینوسینسک نزدیک کراسنایـارسک فعلی قرار دارد، اما بقایـای قابل مقایسه درسراسرقزاقستان شمالی یـافت شده است. فرهنگ مادی مردمان "افاناسیو" بسیـارزیـاد مشابه فرهنگ یـامنایـا است. بازهم ازاینکه فقط چند مسکونـه یـافت شده است، مردم شاید عمدتا دامداران کوچی بودند کـه مواشی خویش را بفواصل طویل مـیبردند. بارتباط فرهنگ یـامنایـا، اسکلیت های یـافت شده نشان مـیدهد کـه مردم فرهنگ افاناسیو تقریبا بطوریقین دارای منشای قفقازی بودند.

    باستان شناسان روسی ازنیمۀ هزارۀ سوم تغیرات بزرگی را درون سراسر نوار صحرا نشان مـیدهند. درغرب ارال این زمان مربوط بـه فرهنگ سروبنایـا (قبر چوبی) است. درشرق ارال، زمان فرهنگ اندرونو است. مانند سده های قبلی، فرهنگ مادی غرب وشرق ارالها بسیـارمشابه است. درهردوجانب کوهها، مسکونـه های زیـادی نسبت بـه قبل وجود داشته و اغلب آنـها مستحکم سازی شده اند. بصورت عام معلوم مـیشود کـه مردم بیشترمسکون شده، با وجودیکه هنوزدامداری گسترده و متداول است. اسپ زیـاد مـهم شده و درساحۀ سینتاشتا نزدیک مگنیتوگورسک فقط درشرق ارال، تدفین اسپ یکجا با بقایـای ارابه های دوچرخه یـافت شده است. این تدفین ها مربوط بـه سالهای 2000 ق م یـا قبلتراست. دراینزمان کورگان (پشته) ها بتعداد زیـادی دربالای زمـینـهای همواردیده مـیشود کـه بدون شک آرامگاه روسا بوده است.

    درسالیـان آخریکتعداد زیـاد مومـیائیـها و یـافته های دیگردرحد شرقی نوارصحرای اروپائی- آسیـائی بخصوص درمنطقۀ خود مختار اویغور درشمالغرب چین فعلی نزدیک قزاقستان فعلی اززیرخاک بیرون کشیده شده اند. این مومـیائیـها مربوط بـه دورۀ حدود 2000 ق م بدینسو بوده و تعداد زیـاد آنـها ظواهر قوی قفقازی دارند. آنـها با یکتعداد اشیـا دفن شده وچیزیکه زنده باقی مانده است، لباس پشمـی آنـها است. مظهردلچسپ دیگرخمچه های محتاطانـه بسته شدۀ ایفیدرا ({کنوع گیـاه} هست که درچندین قبر یـافت شده است. ایفیدرا به منظور مدت طولانی یکی از امکانات تشخیص نبات هوما/سوما بوده کـه برای تهیۀ مقدس (هلوسینوجینیک) هندو- ایرانیـها کاربرد داشته است. هیچ طریقۀ وجود ندارد کـه درآن بتوانیم بطوریقین مردمان قدیم چین غربی را ازایرانیـها یـا هندو- ایرانیـها تشخیص کنیم. صرفنظراز پیشینۀ فرهنگی و زبانی، آنـها درون جوارانی زیسته اند کـه بصورت عام مربوط فرهنگهای عصر برونزصحرای فوق الذکراست. آنـها بنوبۀ خود نامزدان احتمالی اسلاف یـا  عشایرهندو- ایرانیـهای اند کـه درحوالی نیمۀ هزارۀ دوم ق م بـه فلات ایران هجوم آوردند.

    هندو- آریـائی ها

    کهن ترین منابع نوشتاری هندو- ایرانی عبارت از متنـهای قدیم ویدی هند، قسمت های از اویستا، کتاب مقدس زرتشتیـان ایران و یکتعداد متن های خط مـیخی شرق مـیانـه کـه مربوط مـیتانی هاست.

    ویداها دریک شکل قدیمـی سانسکریت تصنیف شده  کـه نشاندهندۀ مراحل اولیـه درون انکشاف چندین زبان معاصرهندی است. متنـهای ویدی هند و بخصوص کهن ترین قسمت آن، ریگویدا مربوط بـه نیمۀ دوم هزارۀ دوم ق م یـا کمـی بعد ترمـیشود. افق جغرافیـائی آن محدود بـه شمالغرب نیم قارۀ هند یعنی تقریبا معادل شمال پاکستان امروزی است. فقط درمتنـهای بعدی ویدی و ادبیـات بعدی سانسکریت، ما مـیتوانیم تغیری درجهت جنوبشرق مرکزفرهنگی هندیـان بطرف جلگه های گنگا و یـامونا پیدا کنیم.

     ریگویدا نامـهای مختلف دریـاهای را مـیگیرد کـه که مـیتوان آنـها را با نامـها و دریـا های موجود درمرزهای افغانستان و پاکستان تشخیص داد. دراینجا اشاراتی بـه گوماتی (شاید دریـای گومل درون مرزها)، کوبها (کابل)، سواستو (سوات، شمال پشاور) و سندهو (اندوس) وجود دارد. نام دلچسپ دیگر گندهاری هست که بطور مستقیم مـیتواند با گندهارا ربط داده شود کـه ازمنابع بعدی هندی و متنـهای قدیمـی شناخته مـیشود. این نامـی هست که به منظور ناحیۀ اطراف پشاورکنونی و تکسیلای قدیمـی درشمال پاکستان بکارمـیرفت. ازمتنـها معلوم مـیشود کـه مردمان یـا گویندگان ویدی بطورنسبی تازه واردان درنیم قارۀ هند اند. آنـها دربارۀ جنگ های ظاهرا با مردمان بومـی سرزمـین صحبت نموده وبه ارابه های اشاره مـیکنند کـه نقش مـهمـی درمراسم مذهبی آنـها داشته است.

    باساس افق جغرافیـائی متنـهای ویدی و زبان آنـها با اطمـینان مـیتوان فرض  کرد اجدادانیکه این متنـهای قدیمـی را تصنیف کرده اند منشای بیرون ازقسمتهای شمالغرب نیم قاره یعنی ازجانب شمال کوههای افغانستان دارند. هندو- آریـائی ها درجریـان مـهاجرت خویش، حتما مدت زمانی (هرچند) کوتاه درسرزمـین افغانستان کنونی مقیم بوده باشند، قبل ازاینکه بـه وادی اندوس بروند. دراین پروسه بگمان اغلب یکتعداد آنـها شاید درشمال کوهها و شاید هم درجنو ب کوهها، طور مثال دروادی کابل و مرزهای افغانستان/پاکستان باقی مانده باشند.

    منابع شرق نزدیک

    نیم قارۀ هند یگانـه جائی نیست کـه شواهد قدیمـی هندو- ایرانی یـافت شده است. نوشته های مـیخی ازشرق نزدیک نیزدربرگیرندۀ یکتعداد واژه ها و نامـهای هست که بطورآشکارمنشای هندو- ایرانی واحتمالا هندو- آریـائی دارند. این واژه ها درون بین مـیتانیـهای شمال سوریـه مروج بوده است. مـیتانی ها ظاهرا طبقۀ حاکم مردمان هوریتی (قفقازیـهای غیرهندو- آریـائی) را تشکیل مـیدادند. هوریتی ها و مـیتانی ها ازشرق وشمالشرق فلات ایران مشتق شده اند. آنـها درحوالی نیمۀ هزارۀ دوم ق م یک قلمروی وسیع را تشکیل نموده و تماسهای نزدیکی با هیتی های فلات اناتولی ومصری های وادی نیل داشته اند. آنـها درآنزمان با پرورش اسپ و تولید ارابه مشـهوربودند. ارابه های موجود درون موزیم قاهرۀ مصر کـه اصلا از مقبرۀ توتان خامون بوده، شاید ازمـیتانیـها مشتق شده باشد. وسایل متعدد درحجرۀ توتان خامون بخصوص یکی از بلوزها، یک کمربند، یکجوره کفش و دستکش های او و شاید حتی جورابهای او دارای منشای مـیتانی یـا حد اقل الهام مـیتانی داشته باشد.

    یکی ازمنابع دربارۀ پروش اسپ مـیتانی کـه بنام رهنمای کیکولی یـاد مـیشود، هنوز وجود دارد. این رهنما دربرگیرندۀ اصطلاحات تخنیکی هست که بطورآشکار نشان دهندۀ رابطۀ زبانی نزدیک مـیتانی با هندو- ایرانی ها وبخصوص هندو- آریـائی ها است. بعلاوه، نامـهای خدایـان مـیتانی دریک متن هیتی ازسالهای 1380 ق م نشان دهندۀ رابطه با معبودان هندو- ایرانی وبخصوص هندو- آریـائی است. این معبودان شامل مـی ایت را (مـیترای هندو- آریـائیـها)، ارو- نا (ورونا)، این- دا- را (اندرا) و نا- سا- ات- تیـا (نساتیـاس) مـیباشد.

    معلومات دربارۀ مـیتانیـها نشان مـیدهد کـه ترکیب آنـها حتما بیشترهندو- آریـائی باشد که تا هندو- ایرانی. بآنـهم حتما واضح باشد کـه واژه ها و نامـهای بکاررفته توسط مـیتانی ثابت نمـیسازد کـه کدام بخش جامعۀ مـیتانی واقعا بزبان هندو- آریـائی صحبت کنند. حتی ظاهرا نامـهای هندو- آریـائی بعضی شاهان مـیتانی نیزثابت نمـیکند کـه اینـها بزبان هندو- آریـائی سخن بگویند یـا اینکه اجداد ایشان گفته باشند. کمترین چیزیکه مـیتوان گفت اینستکه هوریتها/مـیتانیـها درتماس (مستقیم یـا غیرمستقیم) با گروههای هندو- آریـائی بوده اند. این باعث مـیشود کـه آنـها دربین چیزهای دیگربا تولید ارابه وتکتیکهای وسایل جنگی ارابوی، اسپ پروری و نامـهای بعضی معبودان آشنا شوند. این نیزبدین معنی هست که این تماسها زمانی برقراربوده است، قبل ازاینکه هندو- آریـائیـها ازفلات ناپدید شده وتوسط موج دوم هندو- آریـائیـها (خود ایرانیـها) تعویض شوند. با درنظرداشت تاریخ مـیتانی مـیتوان نتیجه گرفت کـه تعامل بین هوریتها/مـیتانیـها ازیکطرف و هندو- آریـائیـها ازطرف دیگردرحوالی نیمۀ اول هزارۀ دوم ق م صورت گرفته باشد.

    قبل از هندو- آریـائی ها

     

    مـهاجرین شمال سرانجام درافغانستان و باقیماندۀ ایران شرقی، مردم بومـی را تعویض مـیکنند. تازه واردان با یک زبان هندو- ایرانی یـا هندو- آریـائی یـا درمراحل بعدی ایرانی صحبت مـید. همچنان حدس زده مـیشود کـه آنـها یـا حد اقل بعضی ازآنـها درنیمۀ دوم هزارۀ دوم ق م بـه فلات رسیده باشند. دنیـای تشریح شده درقدیم ترین منابع (ویدا و اویستا) نشان دهندۀ مردمانی اند کـه دردرجۀ اول مصروف مالداری بودند. چنین یک دنیـائی، طوریکه ازپژوهشـهای باستان شناسی مـیدانیم با آسیـای مـیانـه تطابق کامل دارد. این با فرهنگ شـهری مطابقت ننموده، مـهارت پیشـه وری و تجارت فواصل دوررا تکامل مـیدهد کـه درقسمت اعظم هزارۀ سوم درفلات شگوفان بوده است. بعضی از تازه واردان یـا اجداد ایشان شاید با دنیـای مسکون فلات ایرانیـها به منظور مدتی درتماس بوده باشند، اما قسمت اعظم هندو- آریـائی ها بطورواضح واقعا دورازانکشافات درمرغزارهای جنوب آسیـای مـیانـه وافغانستان باقی مـیمانند. لذا کاملا محتمل هست که آنـها درسرزمـین های بامتداد هندوکش درون اواخرهزارۀ سوم ونیمۀ هزارۀ دوم ق م رسیده و بطورنسبتا سریع پیش مـیروند. اما بطوردقیق مردمان کـه قبل از موج جذرومدی مردمان هندو- آریـائی درون افغانستان مـیزیستند، کـه بودند؟

    درواقعیت، هنوزهم حتما یکتعداد مردمانی درافغانستان باقی مانده باشند کـه با یک زبان غیرهندو- اروپائی قبل ازرسیدن مـهاجرین جدید صحبت مـید. درجنوب ودرپاکستان همسایـه، یکتعداد مردمانی وجود دارند کـه با زبان براهوی صحبت مـیکنند. این زبان براهوی مربوط بـه خانوادۀ زبانـهای دراویدی هست که بطوروسیع درجنوب هند یـافت مـیشود. مناقشۀ جدی زمانی بوجود مـیآید کـه زبانـهای براهوی و دراویدی بصورت عام بـه زبان ایلام قدیمـی درجنوب و جنوبغرب ایران رابطه دارد. دراینصورت، این بدین معنی هست که درسالیـان قبل از2000 ق م مردمان صحبت کننده با یک زبان دراویدی/ایلامـی قسمت اعظم فلات ایران را پرنموده باشد. چنین یک فرضیۀ نمـیتواند دورازامکان باشد. نفوذ ایلامـیها بالای فرهنگ و اقتصاد فلات ایران درهزارۀ سوم فوقا بحث گردیده ودرفصل بعدی خواهیم دید کـه این نفوذ بخوبی که تا اوایل هزارۀ دوم ادامـه مـییـابد. این تماس ها شاید بواسطۀ یک رابطۀ زبانشناسی برانگیخته شده باشد. درصورت درست بودن، این بدین معنی هست که انکشاف بعدی درفلات ایران بسیـارمشابه بـه آنچه هست کـه درنیم قاره هند از اوایل هزارۀ اول ق م بدینسو رخ داده است. دراینجا صحبت کنندگان هندو- آریـائی بآهستگی گویندگان دراویدی را بجنوب مـیرانند. شاید عین چیزدرفلات واقع شده و براهوی یگانـه گویندگان دراویدی باشند کـه بشکل پنـهان درون وادیـهای منزوی و عقیم بلوچستان شرقی باقی مـیمانند.

    زرتشت

    اگرتا امروزمعلومات اندکی دربارۀ هندو- آریـائی ها درافغانستان وجود دارد، دانش ما درون بارۀ ایرانیـهای کـه بدنبال آنـها آمدند نیز بسیـار کم است. یگانـه منبع ما  اویستا است. این نام مجموعۀ متنـهای هست (بعضی ازآنـها بسیـارعتیق اند) ازیک مجموعۀ بسیـاربزرگ کـه باقیمانده آن درزمان شاهان ساسانی بین 300 و 600 م جمعآوری شده است. این متن ها کتاب مقدس زرتشتیـان (که درهند بنام پارسیس شناخته مـی شوند) یـا پیروان زرتشت پیـامبر را تشکیل مـیدهند.

    زرتشت واعظی هست که نام او درون قدیم ترین بخش اویستا کـه بنام گاتا یـاد مـیشود، ذکرشده است. اوخود را بحیث یک واعظ (زاوتر) یـاد نموده و دربارۀ اخذ وحی از اهورامزدا "خدای خرد" سخن مـیگوید. مذهب اعلان شده توسط اهوارامزدا بین نیکی و زشتی یـا حقیقت و دروغ فرق قایل مـیشود. راستی توسط اهوارا مزدا و امـیشـه سپینتاها (آنـهای مقدس جاویدان) یکجا با بعضی معبودان کوچک نمایـانده مـیشود. بدی توسط انگرا ماینو و یک مـیزبان دیوهای کوچک (دایوه ها) ارائه مـیگردد. اهورا مزدا جهان را بخاطری آفریده کـه یک صحنۀ مقابله بخاطرشکست انگرا ماینو باشد. بـه آدم گفته مـیشود جانب حقیقت را گرفته و با دروغ بجنگد. لذا آدم یک انتخاب اخلاقی دارد. سرانجام، راستی بر دروغ پیروزشده و جهان دوباره بحالت اولی برمـیگردد، بدون آلودگیـهای کـه متقابلا توسط اهریمن آفریده شده است، مانند آف کوهها دربالای زمـین هموار و نمک درون بین ابحار وغیره.

    زمان زرتشت، سرزمـین وحتی موجودیت اوهنوزقابل مناقشـه است. بعضیـها زمان اورا بـه هزارۀ دوم ق م نسبت مـیدهند. دیگران تاریخ جدید تری، حدود 600 ق م را ترجیح مـیدهند. نمـیتوان انکارکرد، زبان گاتا کـه بحیث زبان ایران شرقی شناخته مـیشود، هنوزهم بـه قسمت قدیمـی ادبیـات ویدی ریگویدا رابطۀ بسیـارنزدیک دارد. بمشکل مـیتوان گفت کـه هردومتن سده های زیـادی ازهم فاصله داشته باشند. لذا مـیتوان اظهارداشت کـه زبان زرتشت تخمـینا بعین زمان متنـهای ویدی یعنی حدود اواخرهزارۀ دوم ق م مطابقت مـیکند.

    مسئلۀ دیگرزادگاه زرتشت است. اویستا دربرگیرندۀ نامـهای محلات زیـادی هست که درایران شرقی وبخصوص درافغانستان کنونی موقعیت دارد. بآنـهم این قطعات مربوط بـه زمانـهای بعدی بوده واثبات نمـیکند کـه زرتشت درعین ساحات زندگی نموده است. بطورعنعنوی نام زرتشت بـه بکتریـا وصل هست که نام قدیم مناطق شمال افغانستان فعلی است. این تشخیص قسما بربنیـاد هویت ویشتاسپ، حامـی زرتشت متذکره دراویستا است. نام اودرمتنـهای پارسی باستان دورۀ هخا، پدر داریوش (522 – 486 ق م) ویکتعداد زیـاد مردمان درجه دارذکراست کـه بطور رسمـی با بکتریـا رابطه داشتند یـا نداشتند. بآنـهم تمام اینـها تصوری مـیباشد. بعضی اوقات زرتشت را بـه آذربایجان درشمالغرب ایران نسبت مـیدهند، بطورآشکار بخاطررابطۀ نزدیک بین مردمانیکه این هویت را انکشاف دادند و سرزمـین ایشان یعنی آذربایجان. عین مسئله را مـیتوان بـه بکتریـا نسبت داد، این شاید محلی باشد کـه واعظان یـا دیگران مذهب زرتشت را گسترش داشتند یـا حد اقل ساحۀ کـه آنرا بسیـار مـهم مـیپنداشتند.

    اگربخواهیم بیشتردربارۀ زمان وزادگاه پیـامبرایرانی بدانیم، اولا حتما درک کرد کـه جهان اوهمانند واعظان ویدی کـه ریگویدا را تصنیف نمودند، یکی از پرورش دهندگان بوده است. دراینجا مراکزشـهری وجود نداشته و در گاتا اشارۀ بمناطق دوردست نشده است. اگربپذیریم کـه زبان زرتشت مربوط بـه اواخرهزارۀ دوم ق م بوده و زرتشت زبانی را استعمال مـینموده کـه درزمان او قدامت نداشته و فقط توسط واعظان استعمال نمـیشده، اورا حتما درعین زمان قرارداد. همچنان مـیتوان فرض کرد کـه اودرشرق یـا شمالشرق دنیـای ایران زندگی نموده، درمنطقۀ کـه ایرانیـها تسلط داشته و بربنیـاد مالداری وبدون تماس با زندگی شـهری مـیزیستند. آیـا این مشخصات مـیتواند با سرزمـینـهای افغانستان ومناطق همسایۀ آن درهزارۀ دوم ق م صدق کند؟ به منظور جواب باین سوال حتما به فصل بعدی یعنی اسناد باستان شناسی بکتریـا ومارگیـانای قدیم مراجعه کنیم.

    فرهنگ و مذهب ایرانی ها

    قبل ازسعی بیشتربرای توضیح آمدن هندو- ایرانیـها و زمان زرتشت، لازم هست بالای یک عرصۀ خاص فرهنگ های هندو- ایرانی تاکید کنیم. این عرصه عبارت هست ازمشابهت های نزدیک درزندگی مذهبی. باوجودیکه مذهب زرتشت توحیدی (یکتا پرستی) است، این بدین معنی نیست کـه خدایـان دیگری دردین زرتشت وجود ندارد. اکثر خدایـان زرتشت نیز درون بین معبودان هندو- آریـائی یـافت مـیشوند. آنـها شامل اندرا، مـیترا، ویریتراغنا (با دیو ویدی ورترا مقایسه شود)، ناشایتیـا (ناساتیـاس) و دیگران مـیباشند. درواقعیت، مذهب زرتشت رابطۀ نزدیکی با مذهب هندو- آریـائیـهای دارد کـه درنیم قارۀ هند مستقربودند. مشابهت های نزدیک دیگر شامل موقعیت غالب مراسم مذهبی روزانـه نوشی وعبادات اند. دراینـها، آب و آتش نقش عمده دارند. مراسم بزرگترشامل کاربرد هوما (ایرانی) یـا سوما (سانسکریت) است. این یک نوشابه ساخته شده ازیک نبات یـا سمارق بوده است. این همچنان هلوسینوجینیک بوده و از یک نبات یـا قارچ ساخته شده کـه درکوهها مـیروید. درزمانـهای اولیـه بواسطۀ یک نبات دیگردرهند تعویض مـیشود. درایران، زرتشتیـان که تا امروزاز ایفیدرا استفاده مـیکنند کـه درتعداد زیـاد زبانـهای ایرانی بنام هوم یـاد مـیشود. این تشخیصات شاید هندو- ایرانیـهای قدیم را با رخداد خمچه های محتاطانـه بسته شدۀ ایفیدرا یـافت شده درون قبرهای منطقۀ خود مختار اویغور نزدیک اورومچی فعلی ربط مـیدهد. چنین دسته ها نیز یـاد آور دسته های خمچه های حمل شونده بواسطۀ واعظان زرتشتی (باردزمـین اویستائی) وعلف قربانی مورد استعمال بواسطۀ همتاهای هندو- آریـائی (بارهیز سانسکریت) مـیباشد.

    یک پدیدۀ بسیـاردلچسپ این حقیقت هست که دیو(اهریمن) های پشتیبان انگرا ماینو کـه در اویستا بنام دایوه نامـیده شده، درادبیـات هندو- آریـائی ها واژۀ عادی به منظور خدایـان (دیوه) است. یکی ازاین دیوهای دایوه، اندرا هست که دردین ریگویدا یکی از معبودان عمده است. زرتشت یـا اسلاف اوطوریکه معلوم مـیشود بطورآگاهانـه با ساختاردین کهنۀ ایرانیـان مخالفت کرده اند کـه دربین هندو- ایرانیـها مسلط بوده و توسط هندو- آریـائیـها مورد تائید ونگهداری بوده است. درقسمت های آخیراویستا، دایوه ها و فعالیت آنـها با استعمال فعل ها واسم ها برجسته شده اند کـه بطورآشکار زیـان آوراست. ازاینکه تمام اینـها توسط زرتشت وپیروان اوجهت تفریق مذهب او ازهندو- آریـائیـها قصدا برانگیخته شده اند کـه درزمان او درفلات زندگی مـید، طوریکه بورو هند شناس برتانشنـهاد کرده است، یک فرضیۀ جذاب ولی متنازع فیـه باقی مانده است.

    صرفنظرازاینکه بورو درست هست یـا نـه، معلوم هست که درزمان زرتشت و سده های بعد از آن، هیچگونـه خط جدا کنندۀ روشن بین "ایرانیـها" و "هندیـها" وجود نداشته است. زبانـهای ایشان هنوزمتقابلا قابل فهم بوده، مذهب و سایرعرصه های فرهنگی ایشان قابل مقایسه بوده است. گذار از ایرانشـهر بـه هندوستان بطورآشکار بسیـارتدریجی بوده وایرانیـان وهندیـان درجوارهمدیگرمـیزیستند. درتاریخ بعد ساحه، منابع متعددی باین ارتباط وجود دارد. طورمثال درون دورۀ هخاان پارسی، حدود 500 ق م مردمان بطورآشکاردارای منشای هندی درمسیرکوههای شرق کندهار زندگی مـید. موضع "ضد دایوۀ" اتخاذ شده درون اویستا کـه نشان هندۀ یک عمل عمدی است، مـیتواند بخوبی بربنیـاد آمال زرتشتیـان به منظور افتراق ایشان از هندو- آریـائی ها وسایرین باشد کـه در جوار ایشان زندگی مـید.

    فصل پنجم - باستان شناسی و هندو-ایرانی ها

    زمانی درهزارۀ دوم ق م مردمان یـا گویندگان زبانـهای هندو- ایرانی درسرزمـینـهای کـه حالا بنام افغانستان نامـیده مـیشود، مستقرشده وازآن عبورمـیکنند. هندو- آریـائیـها اولا دراوایل یـا نیمۀ هزارۀ دوم آمده و بعدا توسط ایرانیـها دنبال مـیشوند. اولیـها شاید حتی بدون متاثرساختن اجداد مـیتانیـها درشمال سوریـه عبورنموده باشند؛ اما دومـیها حتما توقف نموده باشند. هندو- آریـائیـها و ایرانیـها هردو با کمـیت زیـاد مـهاجرت نموده و اثرات آن حتما بسیـاردراماتیک بوده باشد.

    درگذشته غالبا پیشنـهاد مـیشد این مـهاجرین جدید حتما مسئول زوال تمدن اندوس بوده باشند کـه درحوالی آغازهزارۀ دوم منـهدم شده است. پایـان تمدن هلمند و دنبالۀ نمازگا دراواخرهزارۀ سوم نیزبآنـها اختصاص داده مـیشد. دیگران رسیدن هندو- ایرانیـان را با گسترش سفالی دستکاری و رنگ آمـیزی شده درایران شمالی ربط مـیدهند کـه نشاندهندۀ آغازعصرآهن درنیمۀ دوم هزارۀ دوم است. که تا زمانـهای نسبتا آخرناممکن بود شواهد محکم به منظور هریک ازاین پیشنـهادات دریـافت کرد، اما پژوهشـهای جدید باستان شناسی درشمال افغانستان وسرزمـینـهای همسایـه روشنائی جدیدی بر روی این مسائل جذاب انداخته است.

    درحالیکه زندگی مس درجنوب افغانستان دراواخرهزارۀ سوم ق م زوال مـییـابد، یک دورۀ رشد سریع درشمال افغانستان بوقوع مـیپیوندد. شاهد اولی این انکشاف دراواخرسالهای 1970 وقتی بدست مـیآید کـه یکتعداد اشیـای غارت شده از شمال درکابل بفروش رسانیده مـیشود. اینـها شامل اشیـای مختلفی بودند کـه یـاد آور آثارهنری ایلام و بین النـهرین است. این اشیـا ازنگاه سبک شناسی مربوط بـه دورۀ گذارازهزارۀ سوم بـه دوم ق م بوده است. بزودی یـافته های مشابه درمرغزارهای مرو ترکمنستان و در ساحات مختلف جوارافغانستان شمالی بدست مـیآیند.

    مجموعۀ باستان شناسی بکتریـا- مارگیـانا (بکما)

    باستان شناسان شوروی دربین سال های 1969 و 1979 مصروف کاوش های بزرگ و سروی های باستان شناسی درافغانستان شمالی مـیباشند. آنـها بزودی یک تعداد ساحاتی کشف مـیکنند کـه اشیـای آن شباهت نزدیکی با اشیـای قبلا معرفی شده بـه بازارکابل دارد. بعضی ازساحات عمده درمرغزار داشلی شمال آقچۀ کنونی و نچندان دوراز بکترای باستان (بلخ) قراردارد. داشلی 3 عمده ترین ساحۀ مرغزار دربرگیرندۀ یک ساختمان تقریبا مستطیلی (با جوانب 88 درون 84 متر) بنام "قصر" و در جوار آن یک تعمـیرمستطیلی دیگر ("معبد") مـیباشد کـه درداخل آن یک ساختمان کوچک دایروی قراردارد.

    "قصر" متشکل هست ازیک حیـاط (40 درون 38 متر) ویکتعداد اتاقهای منظم درهر چهارجانب آن. تعمـیردیگریک محوطۀ دیوارمستطیلی حدود 130 درون 150 متر هست که دربرگیرندۀ یک ساختمان دایروی بقطرحدود 36 مترمـیباشد. کاوشـها درون داخل این تعمـیرمدورشامل اثرات آتش واستخوانـهای سوخته حیوانات مـیباشد. بتعداد 9 برج مستطیلی دیوارهای خارجی آنرا محافظت مـیکند. دراطراف این ساختمان و درداخل دیوارهای خارجی "معبد"، 3 تعمـیرمتحد المرکز وجود دارد. کاوشگر، ویکتورساریـانیدی پیشنـهاد مـیکند کـه یک جامعۀ مذهبی ازاین ساحه کار گرفته و تعمـیردایروی داخلی معبد بوده است. کاشیـها، اشیـای فلزی و وسایل سنگی درداخل یکتعداد قبرهای وجود دارد کـه درداخل ساختمان مدورقرارداشتند. اجساد دریک حالت خمـیده با سرها بطرف شمال دفن شده اند. مطابق کاوشگر، دراینجا یکتعداد مقبره های خالی پرشده با سفالی نیزوجود دارد. ازاینکه مقصد اصلی آن چه بوده، تعمـیربطوریقین یک وظیفۀ عمده را درون زندگی روزانۀ باشندگان مرغزار داشته است. تاریخ رادیوکاربنی یـافته های این مرغزارنشان مـیدهد کـه داشلی 3 مربوط اواخرهزارۀ سوم که تا اوایل هزارۀ دوم ق م مـیباشد.

    ساحۀ همجواردیگر داشلی 1 است. این محل شاید کمـی بعد از داشلی 3 بوده و نمایـاندۀ یک ساحۀ مستطیلی (99 در85 متر) مـیباشد. دیوارهای ساخته شده از خشت خام بواسطۀ برجهای نیمـه دایروی، بسیـارمتفاوت ازبرجهای چهارگوشـه و مستطیلی داشلی 3 مستحکم شده اند. دیوارهای داشلی 1 اصلا بارتفاع حدود 8 متر بوده است. درداخل آن یک مجموعۀ تعمـیرات قرارداشته است.

    مـهم هست درک نمود کـه یـافته های بکتریـا هیچگونـه تقدم عمدۀ محلی نداشته است. اینـها همچنان ازیـافته های افغانستان جنوبی طورمثال مندیگک بسیـارمتفاوت اند. نزدیکترین تشابه با یـافته های بکتریـا از ناحیۀ همجوار مرو یـا مارگیـانای قدیم درون ترکمنستان فعلی مشتق مـیشود. درحقیقت، تناظرآنقدرآشکاراست کـه باستانشناسان این فرهنگ را بحیث مجموعۀ باستان شناسی بکتریـا- مارگیـانا (بکما) نام نـهادند.

    تشابهات (موازات) مارگیـانا

    قرارمعلوم خود مارگیـانا دردورۀ قبلی نمازگاه 5 مسکون شده است. این زمانی هست که تمدن اندوس درقویترین حالت خویش بوده و پایگاههای تجارتی دورافتاده ازطریق هندوکش درساحاتی مانند وغای درافغانستان شمالشرقی ایجاد نموده است. سفالی نمازگا 5 درمحلات مختلف مارگیـانا یـافت شده و تقدم مستقیم بکما را نشان مـیدهد. یک مسکونۀ قدیمـی بکما کیلیلی 4 هست که متشکل ازاستحکامات مربع 20 متره مـیباشد. دیوارهای خارجی آن بواسطۀ برجهای مستطیلی فراهم شده است. یک مسکونۀ مـهم قدیمـی بکما با تعمـیرات بزرگ عبارت از گونور1 هست که دارای مساحت حد اقل 20 هکتارمـیباشد. این دربرگیرندۀ یک قلعه مربع (80 متره) بطرف شمال و ظاهرا یک ساختمان مذهبی بابعاد 120 درون 120 متربطرف جنوب است. مانند کیلیلی 4 و داشلی 3 دیوارهای معوی بزرگ ارگ دارای برج های مستطیلی است، درحالیکه آنـهای "معبد" کـه شاید مربوط دورۀ بعد تراست، دایروی مـیباشد.

    ساحۀ تماشائی دیگر بکما درمارگیـانا عبارت از توگولوک 21 مـیباشد کـه شامل یک ساختمان مستطیلی (140 درون 100 متر) است. برج های نیمـه دایروی، دیوارهای خارجی آنرا مستحکم ساخته و درداخل آن یک مجموعۀ معبد مستطیلی صعود نموده است. ساحۀ دیگرعبارت ازمسکونۀ تایپ 1 هست که شامل یک قلعۀ مربع با برجهای معمولی دایروی واحاطه شده بواسطۀ یک مسکونـه مـیباشد.

    بصورت عام ساحات عمدۀ مارگیـانا بیکتعداد مرغزارها تقسیم مـیشود کـه تماما توسط یک "پایتخت" اداره مـیشوند. قدیمترین گروه یعنی کیلیلی درشمال قرار دارد، درحالیکه جوانترین آن تاخیربای درجنوب واقع است. مرغزارهای تایپ، گونور، توگولوک ودیگران دربین قراردارند. لذا معلوم مـیشود کـه زراعت ساحه بآهستگی ازشمال بجنوب تغیرمکان نموده است.

    درمارگیـانا، سفالی چرخکاری با بعضی اشکال قدیمـی (نمازگا 5) ادامـه مـییـابد، اما دراینجا رسومات جدیدی بشمول کاشیـهای دستکاری با آرایش های حجاری شده وجود دارد. این نوع سفالی اکثرا نشان دهندۀ نفوذ صحراهای دورشمال بوده و معلوم مـیشود کـه عمومـیت آن دردوره های بعدی بکما افزایش یـافته است. تعداد زیـاد مُهرهای سنگی نیزجدید هست که بنام سبک مرغاب نامـیده شده و شکل آن مربع وهموارمـیباشد. اکثرآنـها ازسنگ ستیتایت ساخته شده اند. آنـها حامل پیکره ها درهردوجانب بوده و یک به منظور ریسمان دارند. پیکره ها بصورت عام نشاندهندۀ حیوانات وحشی اند، اما دراینجا نمونـه های وجود دارند کـه نشاندهندۀ یک مرد- قهرمان ونگهدارندۀ دوحیوان وحشی مـیباشد کـه یـاد آورحماسۀ بین النـهرین گیلگمـیش است. مـهرها مربوطه بـه عنعنۀ هست که ازهزارۀ چهارم بدینسو درفلات رواج داشته، اما وظیفه آن بسیـارمتفاوت بوده است. اشیـای مربوط بـه اینـها مـهرهای فلزی(مس یـا برونز) با یک دستـۀ حلقوی درجانب عقبی آن مـیباشد.

    اشیـای "جدید" دیگرشامل ظروف با لبه های پیکرۀ (که بنام ظروف مراسم مذهبی یـاد مـیشود)؛ چماقهای سنگی با نوارهای پیچدار؛ مـیخها با سرهای مشت مانند؛ تبر های سیرامـیکی (کاشی)؛ گلدان های رخامـی؛ پیکره های مرکب؛ ظروف سنگی گرده شکل، ستونـهای مـینیـاتوری و گرزه های سنگی مـیباشد. فهرست همچنان شامل مـهرهای استوانۀ نشاندهندۀ رابطه با بین النـهرین است، جائیکه این نوع مـهرها درون طول هزاره ها کاربرد داشته اند.

    اشیـای قابل دلچسپی خاص مخزنـهای سفالین از توگولوک 21 و ساحات دیگر مارگیـانا هست که ظاهرا دربرگیرندۀ بقایـای ایفیدرا مـیباشد. این نبات مدتها قبل بطورتجربی با هوما یـا سوما، نوشابۀ مقدس هندو- ایرانیـان تشخیص شده کـه بطور وسیعی درمنابع قدیمـی ایشان ذکرشده است. این باعث شد کـه کاوشگرساحه، ساریـانیدی، مجموعۀ باستانشناسی را با رسیدن مردمان یـا گویندگان هندو- رانیـان باین ساحه ربط دهد.

    با درنظرداشت موازات بسیـارنزدیک بین فرهنگ مادی بکما درمارگیـانا وبکتریـا، یک تفاوت مـهم قابل ذکراست کـه مربوط بـه تقریبا عدم موجودیت کامل پیکره های انسانی دربکتریـا مـیشود. درنواحی ترکمنستان و دورتربطرف غرب درون اوایل و اواسط عصربرونز، این پیکره ها بسیـارعام بوده اند. این موضوع هم بارتباط کرونولوژی نسبی مسکونـه های بکما وهم با طبیعت بکما درمجموع بسیـاردلچسپ است. باین ارتباط حتما تذکرداد کـه درمارگیـانا پیکره های انسانی فقط درون مسکونـه های اولیـه بمشاهده رسیده و آنـها درساحات بعدی بکما، طورمثال درون مرغزار تاخیربای دیده نمـیشوند. لذا استعمال پیکره ها بازتاب دهندۀ یک عنعنۀ هست که دراوایل و اواسط عصربرونز درسرزمـینـهای دورغرب منشا گرفته و در دوران انکشاف بکما (اواخرعصربرونز) قطع مـیشود.

    تنظیمات بکما

    دربکتریـا و مارگیـانا، مسکونـه های بکما بازتاب یکنوع جدید تنظیمات اجتماعی مستقردرسرزمـینـهای بکر یـا نیمـه بکر است. مراکزشـهری تمدن هلمند و دنبالۀ نمازگا بطورارگانیکی ازطریق یک پروسۀ مـهارت پیشـه وری و انکشاف شبکه های مبادله درفواصل دور رشد نموده است. مسکونـه های بکما درافغانستان شمالی برخلاف، یک مستعمره سازی بزرگ کتلوی را نشان مـیدهد. قلعه ها و معبد ها یک وظیفۀ محلی را انجام داده و ساحات بکما کنترول کنندۀ محلات بوده است. بعلاوه، وسعت این فرهنگ کاملا متجانس درسراسریک سرزمـین وسیع ودوام کننده درطول چندین سده نشاندهندۀ یک رابطۀ نزدیک و پایداراست.

    درزمانیکه تمدن هلمند ودنبالۀ نمازگا درنیمۀ دوم هزارۀ سوم ق م بپایـان مـیرسد، قرارمعلوم مردم بکما مـیتوانند سرزمـین های جدید ویک نحوۀ جدید بهره برداری ازمحیط ایشان را دریـابند. زراعت سرزمـین های بکر یـا نیمـه بکر درمارگیـانا و افغانستان شمالی نشان مـیدهد کـه آنـها با تخنیک های پیشرفتۀ آبیـاری بزرگ کتلوی مجهزمـیشوند. وسایل عمدۀ زندگی آنـها دیگرتنـها تولید اجناس به منظور مارکیت های بین المللی نمـیباشد. آنـها کم و بیش خود کفا مـیشوند. این بدین معنی نیست کـه آنـها هیچگونـه تماسی با دنیـای بیرون نداشتند. این بدین معنی هست که اقتصاد آنـها تابع این تماسها نبوده است. لذا احتمالا موفقیت بکما دلایلی پیرامون زوال تمدن هلمند و دنبالۀ نمازگا است. این فرهنگها درداخل یک شبکۀ مبادله بزرگ کتلوی جذب شده بودند کـه تمام فلات را دربین اندوس و تایگریس (دجله) دربرمـیگرفت. وقتی مبادله بنا بهردلیلی متوقف مـیشود، مسکونـه های عمده درافغانستان جنوبی، ایران شرقی و ترکمنستان ضربۀ مـی بینند کـه دیگرهرگزبهبود نمـی یـابند. مسکونـه های جدید درون بکتریـا و مارگیـانای قدیم با این تغیرات متاثرنشده و به رونق خود ادامـه مـیدهند.

    تماس های بیرونی

    مسکونـه های بکما تنـها درافغانستان شمالی و مارگیـانای قدیمـی یـافت نمـیشوند. یک ساحۀ مـهم درشمال آمودریـا عبارت از سپالی تپه هست که توسط ای. عسکروف درون بین سالهای 1969 و 1974 کاوش شده است. این ساحه حدود 5 کیلومتردرشمال آمودریـا و حدود 70 کیلومتری غرب ترمزواقع است. مراحل اولیـه شامل یک قلعۀ مربع 82 متری بامتداد جنوب آن با برجهای مدوراست کـه نشاندهندۀ یک تاریخ نسبتا بعد تردرانکشاف بکما مـیباشد. سفالی این ساحه با افزارهای مجموعۀ بکما قابل مقایسه است. بآنـهم ساحات سپالی و جرکوتن همجوارآن، آشکارکنندۀ چیزهای خودشان بوده و دارای مشخصات فوق العاده دلچسپ است. درسپالی مردگان درون دخمـه (کانال) های داخل مسکونـه، غالبا درزیرخانـه ها دفن شده وحدود 200 تدفین یـافت شده است. مردان برجانب راست ایشان قرارداده شده، درحالیکه زنان بر جانب چپ ایشان قراردارند. چیزقابل توجه عبارت از دریـافت چندین اسلحه درون قبرهای سپالی و جرکوتن است. رادیوکاربن، محل را درمراحل بکما درسپالی تپه حدود 1750 ق م قرارمـیدهد.

    جرکوتن یک ساحۀ بزرگ بوده و بیش از100 هکتاررا دربرمـیگیرد. این ساحه حدود 60 کیلومتردرشمال آمودریـا و شـهرقدیمـی ترمزواقع است. مسکونـه ها شامل یکتعداد مجموعۀ تعمـیرات بزرگ بشمول یک ارگ سه هکتاری هست که دربر گیرندۀ یک قصر(؟) و یکتعداد تعمـیرات بزرگ است.دراینجا همچنان یک معبد، قصبات مس و یک گورستان وجود دارد کـه شامل بیش ازیکهزار اسکلیت است. دراینجا آثارکانالهای قدیمـی درسراسرساحه وجود دارد.

    اشیـای نمونوی بکما درسرزمـینـهای ماورای آن نیزیـافت شده است. یک نوع ستون های مـینیـاتوری کـه درمارگیـانا وبکتریـا عام بودند، درپاکستان وبخصوص درکویته و سیبی همجوارآن یـافت شده است. درمـهرگار(دوران 3) اشیـای دیگربا خصلت بکما روشن شده است. ستونـها همچنان ازدامنـه های کوپیت داغ نزدیک عشق آباد و درساحۀ تپۀ حصاردرشمال ایران (دورۀ 3) شناخته شده است. نمونـه های "ظروف مراسم مذهبی" با لبه یـا قاب پیکرۀ کـه دربکتریـا ومارگیـانا مشـهور اند دربلوچستان یـافت شده اند: سُر اوریل ستین یک قاب "ظروف مراسم مذهبی" را درگورستان کولی بلوچستان (پاکستان) کشف نموده است. اودرعین زمان یک "ستون مـینیـاتور" نیزیـافته است. او درنزدیک آن درساحۀ مـیهی، اشیـای دیگری را کشف کرده کـه یـاد آورفرهنگ مادی بکما است. جای دیگری کـه اشیـای مربوط بکما پیدا شده شـهداد درایران شرقی نزدیک کرمان است.

    بآنـهم یـافته های فوق نشان مـیدهد کـه بکما با وجود اینکه خود کفا بوده، نمـیتواند با مارگیـانا و بکتریـا محدود بماند. نمونـه های فرهنگ مادی آن مسیرخود را بطرف شمال، جنوب وغرب باوده اند. لذا دراواخرهزارۀ سوم واوایل هزارۀ دوم درون زمانیکه تمدن هلمند سقوط نموده و دنبالۀ نمازگا و تمدن اندوس درحال زوال اند، تماسها درفلات نگهداشته شده است. بآنـهم ساحات کامل بکما که تا زمان حاضردرهیچ جای ایران شرقی یـا افغانستان جنوبی یـافت نشده و معلوم مـیشود کـه بکما با تولیدات جدیدا کشف شدۀ مرغزارهای شمال مرتبط باقی مـیماند. لذا مردمان معرفی کنندۀ اشیـای بکما درسرزمـینـهای بلوچستان، بامتداد وادی اندوس و درصحرا های جنوب دشتهای ایران کیـها بودند؟ بدون شک بعضی ازآنـها با شبکۀ مبادله ارتباط دارد کـه در سده های قبلی بوجود آمده و دراشیـای زیـادی کـه بطورآشکاردارای منشای بین النـهرینی بوده و درساحات بکما یـافت شده اند، نمایـانده مـیشوند. اما دراینجا بایدان دیگری باشند کـه اشیـای بکما را بـه محلات دوردست بامتداد سواحل عقیم مکران یـا آنـها را درقبرهای دروادی کویته مخزن یـا دفن نموده اند. آیـا اینـها بازرگانان بودند؟ یـا مردمان دیگری درآن دخالت داشتند؟

    کرونولوژی

    باستان شناسان روسی بکما را بیک دورۀ بین اواخرهزارۀ سوم و پایـان هزارۀ دوم تخمـین مـیکنند. باستان شناسان دیگرمـیل دارند بکما را بدورۀ بین 2000 و 1500 ق م محدود سازند. باین ارتباط ساحۀ وغای بسیـارمـهم است. مراحل اولیۀ آن مربوط تمدن اندوس و اواخرهزارۀ سوم است. بآنـهم رابطۀ مراحل بعدی آن با بکما روشن شده است. یـافته های این مراحل مـیتواند بطورمشخص با یـافته های از ساحات بعدی بکما مانند جرکوتن مقایسه شود. لذا معلوم مـیشود کـه وغای درون یک مرحلۀ نسبتا بعدی انکشاف بکما شامل بوده و این مرحله چندان بعد ازآغاز هزارۀ دوم نیست. این نیزبدین معنی هست که مراحل (تمدن اندوس) اولیۀ وغای کم وبیش همزمان با دوره های اولیـه بکما بوده است.

    آخرین مراحل بکما دروغای بواسطۀ تاریخیـابی رادیوکاربن بحدود 1600 ق م مـیرسد. چیزقابل توجه بارتباط پایـان بکما عبارت ازیـافته های ساحۀ یـاز است. این محل درون مارگیـانای قدیم مربوط بـه عصرآهن بوده ودربرگیرندۀ اشیـا و مـهندسی هست که مجموعا متفاوت ازساحات قبلی بکما مـیباشد. تاریخ رادیوکارین یـاز دورۀ 1 بین سالهای 1500 و 1300 ق م را نشان مـیدهد. لذا احتمال مـیرود کـه آخرین مراحل بکما درمارگیـانا (مرغزارتاخیربای) مربوط بدورۀ بین 1700 و 1500 ق م باشد. لذا بصورت عام، بکما را مـیتوان دردورۀ بین اواخرهزارۀ سوم و نیمۀ هزارۀ دوم ق م قرارداد.

    بآنـهم وسوسه انگیزاست کـه دوره های اولیۀ بکما را قدیمتردانست. سرسنجاق نقرۀ سبک ایلامـی (که اصلا یک مـهراست) یـافت شده از گونور(که مفتخرانـه درپشت جلد مطالعات 1998 ساریـانیدی نشان داده شده)، بطورنزدیکی نشاندهندۀ یک تصویرمشابه دربالای یک گلدان نقرۀ ازنزدیک پرسیپولیس درجنوبغرب ایران هست که بطورمطمئین مربوط بـه 2200 ق م مـیشود.

    بکما و هندو- ایرانی ها

    پس این مردمان بکما کیـها بودند؟ آیـا اینـها هندو- ایرانیـها بودند؟ قرارمعلوم جواب منفی است. فرهنگ مقیمـی مردمان بکما با فرهنگ هندو- ایرانیـها تطابق ندارد، طوریکه ازآثارخودشان معلوم است. اما طوریکه (فکرمـیکنیم) مـیدانیم درجریـان نیمۀ اول یـا اواسط هزارۀ دوم، هندو- ایرانیـها (وخاصتا هندو- آریـائیـها) درسرزمـین های بکما مستقرشده یـا حد اقل ازطریق آن عبورمـیکنند. آیـا هیچگونـه آثاری ازاین مـهاجرین وجود دارد؟

    دراین اواخرکشفیـات مـهمـی درشرق بکتریـا درجنوب تاجکستان فعلی صورت گرفته است. دراینجا درجریـان هزارۀ دوم ق م، قرارمعلوم، کوچیگری بسیـارعام بوده است. پژوهش باستان شناسی یک نفوذ مخلوط را ازغرب (بکما) و فرهنگ های صحرای اندرونو ازشمال نشان مـیدهد. نفوذ شمال شامل انواع سفالی دستکاری با تزئینات حجاری و سایراشیـا بشمول کارد های فلزی با پشت منحنی، منشای آشکارآسیـای مـیانـه دارد. درساحات مختلف، تومولی (تپه) ها یـاد آور تدفین های نوع- اندرونو را مشخص مـیسازد. درقبرها بقایـای سگها، شترها و اسپ ها بطورواضح یـاد آورعصربرونزصحراهای شمال است.

    تومولی های مشابه ازساحات باصطلاح فرهنگ وخش بامتداد دریـای وخش درون تاجکستان یـافت شده است. قطرتومولی بین 2 و 14 مترمـیباشد. اجساد طوری دفن شده اند کـه مردان اکثرا بجانب راست و زنان بصورت عام بجانب چپ ایشان قرار دارند. یک مظهرمشابه درساحۀ نزدیک بکما سپالی یـافت شده است. سفالی قبرها اکثرا دستکاری اند. بامتداد دریـای کافرنـهان نزدیک بیشکنت نیز اجساد نظر بـه جنس ایشان برجانب راست یـا چپ دفن شده اند، اما با آتشـهای کوچک برپا شده درون اجاقهای مربع به منظور مردان ودایروی به منظور زنان. اکثریت سفالیـها دستکاری اند. درساحۀ تولخار، یکتعداد قبرهای با بقایـای اجساد سوزانیده یـافت شده است. سایر آثارسوختاندن اجساد نیزازعصربرونزصحرا درگورستان تاش تپه شمال سیردریـا بدست آمده است.

    کاربرد موازی خاکسپاری و سوختاندن نیزدرجنوب هندوکش دربین بقایـای بنام فرهنگ گورستان گندهارا یـافت شده هست که بصورت عام مربوط بـه هزارۀ دوم و اوایل هزارۀ اول ق م است. مردمان این فرهنگ کـه درسراسروادی دریـای کابل که تا سوات وماورای آن گسترده بودند، بخوبی مـیتواند با هندو- ایرانی ها یـا بخصوص هندو- آریـائی ها مرتبط باشند، طوریکه اکثرا حدس زده مـیشود. جهت اثبات این نظر، ریگویدای هندو- آریـائیـها مـیگوید کـه هندیـان قدیمـی هردوشیوۀ خاکسپاری (تدفین) و سوختاندن را اجرا مـید.

    نفوذ صحرا های شمال تنـها درتاجکستان وازبکستان یـافت نشده است. باستان شناس روسی یـافته های مقبره های چوبی (سروبنایـا) را بامتداد سلسله کوه های کوپیت داغ درشرقپین وهم باصطلاح فرهنگ تازاباغیـاب (نیمۀ اول هزارۀ دوم ق م ) مربوط پائین آمودریـا گزارش داده کـه نشاندهندۀ رابطۀ آشکاربا فرهنگ قبرچوبی است.

    درمارگیـانای قدیم درساحۀ تاخیربای 3 درپهلوی خاکسپاری "عادی" بکما، آثار قسمـی سوزانیدن دیده شده است. بعلاوه، بعضی خاکسپاریـها نوعی انتروپولوژی (مردم شناسی) را نشان مـیدهد کـه مشابه یـافته های فرهنگ اندرونو درشمال است. مـیسن باستان شناس روسی توجه را بـه ظهورصلیب شکسته درمرغزار تاخیربای بحیث یک مایـه (موتیف) به منظور سفالی جلب مـیکند، عین مایـۀ کـه دربعضی قبرهای گورستان تولخار نیز یـافت شده است. چیزمـهم اینستکه مرغزار تاخیربای یکی از مرغزارهای "جوانتر" بکما درمارگیـانا بوده و ساریـانیدی آنرا دربین آخرین مسکونـه های بکما قرارمـیدهد. عین تاریخ نسبتا ناوقت تردرمقایسه با دورۀ بکما نیز حتما به قبرها وساحات مربوط بـه تاجکستان داده شود کـه غالبا حاوی کاشیـها یـا یـافته های دیگری اند کـه با دوره های آخری مراحل بکما سپالی ربط دارند.

    همزیستی و زوال

    درنتیجه، پژوهش باستان شناسی ظهوریک فرهنگ بسیـارپیشرفته درمرغزارمرو و بکتریـای قدیم را دراواخرهزارۀ سوم روشن مـیسازد. دراین شکی وجود ندارد کـه بکما بعلت پیروزهای تنظیماتی وتخنیکی درافزایش محصولات زراعتی شگوفان بوده است. بکما یک جامعۀ مستعمره کننده بوده است. برایـانیکه درمرغزار مرو مـیزیستند، جلگه های بکتریـائی ها "شرق وحشی" و زمـینی دارای پوتنشیـال بوده کـه هنوزتحت کشت قرارنگرفته است. روسا درارگهای زندگی مـید کـه برمناطق اطراف غلبه داشتند. تماس های نزدیک با ایلام و بین النـهرین نمـیتواند انکارشود، اما هیچ دلیلی وجود ندارد فرض شود کـه بکما یک شاخۀ تمدن شرق نزدیک بوده باشد. یـافته های مارگیـانا بطورواضح نشان مـیدهد کـه بکما انکشاف فرهنگهای عصربرونزمـیانـه هست که درهزارۀ سوم درسرزمـین های غرب ترکمنستان فعلی درخشیده است.

    تماسها با غرب هنوزهم بسیـارقوی بوده است. موضوع بسیـاردلچسپ عبارت از یـافته های گونور، یک تکۀ سفال شکسته با علایم خط (الفبای) اولیۀ ایلامـی بی مربوط بـه اواخرهزارۀ سوم ق م است. این حتما نشان دهد کـه دراین زمان بکما بطورمستقلانـه انکشاف نموده، اما درداخل یک شبکۀ بسیـاروسیع مبادلۀ جهانی کـه ازشرق نزدیک، ازطریق فلات ایران که تا وادی اندوس گسترش داشته است. این باز هم حتما نشان دهد کـه بکما درون زمانی ظهورمـیکند کـه تمدنـهای اندوس، ایلام و بین النـهرین هنوزشگوفان بوده اند. این بازهم حتما این فرضیـه را تقویـه کند کـه درآنزمان ایلامـی زبان عمدۀ بوده هست که درفلات کاربرد داشته و صحبت مـیشده است.

    ازگفته های فوق روشن مـیشود کـه بکما اولا درمرغزارمرو انکشاف نموده و بعدا بـه افغانستان شمالی وماورای آن گسترش یـافته است. درقدیمترین ساحات بکما درون مرغزارمرو، پشتکاررسوم محلی هنوزهویدا است. درساحات بکما درافغانستان شمالی، ادامۀ رسوم ترکمنستان مانند استعمال پیکره های انسانی تقریبا وجود ندارد. چیزیکه دررابطه بـه دوره های بعدی بکما یـافت شده هست شواهد زیـادی مبنی برتماسها با سرزمـینـهای شمالی وفرهنگهای صحرای آسیـای مـیانـه اشاره مـیکند، زیرا مدت طولانی با هندو- ایرانیـها رابطه داشته اند. این حتما نشان دهندۀ یک همزیستی اولیـه بین دامداران هندو- ایرانی شمال و مردمان مقیم غیر هندو- ایرانی بکمای جنوب باشد. این همزیستی دراشکال مختلف دیده مـیشود. مراسم تدفین نشان مـیدهد کـه یکتعداد هندو- ایرانیـها دربین مردم مقیم مستقرشده اند. سفالی دستکاری حجاری شده نیزبه تماس با شمالی ها اشاره مـیکند. مردم محل نیز شاید بعضی مراسم مذهبی بشمول کاربرد ایفیدرا را پذیرفته باشند. آنچه ما مـیدانیم بعضی ازمردمان بکما حتی نامـهای هندو- ایرانیـان را قبول مـیکنند، طورمثال درون مورد مـیتانیـها کـه در1500 ق م درشرق نزدیک بظهورمـیرسند. استعمال اسپ و ارابه مـیتواند بـه هندو- ایرانیـان قدرتی را بدهد کـه حد اقل بعضی ازمسکونـه های مرغزاررا مطیع ساخته باشند. درحقیقت، یکتعداد استخوانـهای اسپ کـه در کیلیلی، تایپ و تاخیربای یـافت شده اند، مـیتواند نمایـاندۀ ارابه نیزباشند. درمجموع، خصلت نظامـی تعداد زیـاد ساحات بکما نشاندهندۀ یک محیط کمترصلح آمـیزمـیباشد.

    همزیستی بدین معنی نیست کـه هردو گروه جدا ازهم و با بعضی علایم جدا کننده مـیزیستند. مردم بکما بطوریقین تولیدات خویش را با هندو- ایراینان کـه درجوار ایشان زندگی مـید، مبادله مـینمودند وبرعکس. مسکونـه های بکما با جماعت غیرهندو- ایرانی ممکن هست درسرزمـینـهای شمال بطرف سغدیـا درقزاقستان فعلی اعمار شده باشد. درعین زمان دامداران هندو- ایرانی درجستجوی چراگاهها و غنایم شاید بطرف جنوب، داخل سرزمـینـهای بکما گردیده و عبورنموده باشند. بعضی ازآنـها شاید بداخل کوههای هندوکش درتابستان رفته باشند، چنانکه هنوزهم افغانـهای فعلی چنین مـیکنند. بعضی گروههای کوچک بیشتربطرف جنوب و جنوب شرق بـه وادی اندوس رفته و راه را به منظور عشایر خویش هموار مـیسازند کـه بزودی آنـها را بطورکتلوی دنبال مـیکنند. باینترتیب نمونـه های فرهنگ مادی بکما مسیر خود را دروادی کویته و بلوچستان پیدا مـیکند.

    صرفنظرازانشعابات خاص، ما احتمالا هرگزنخواهیم دانست کـه دراینجا به منظور مدت طولانی، یک وضع متعادل برقراربوده باشد. همزیستی بمعنی موجودیت مبادله بین دوگروه است. وقتی، یکی ازفرقه ها بسیـارقوی یـا ضعیف مـیشود، همزیستی مختل مـیگردد. درمارگیـانا وبکتریـا این حادثه دراواخرنیمۀ اول هزارۀ دوم رخ مـیدهد، وقتی فشارهای بالای مسکونـه های مرغزار بکما ونفوس مقیم آنقدرقوی مـیشود کـه نمـیتوانند مقاومت کنند. دراینجا دیگرمبادله صورت نمـی گیرد. هندو- ایرانیـها کـه درتماس مستقیم با بکما بودند خود شان بواسطۀ عشایر ایشان از عقب تحت فشار قرارگرفته و کنار رانده مـیشوند. کتله های هندو- ایرانی از طریق سرزمـین های مردمان مسکون بکما بدون پذیرش خصوصیـات ایشان مقیم شده و عبورمـیکنند. مسئله برسرتعداد مردم است. وقتی هندو- آریـائیـها بـه شمالغرب نیم قارۀ هند مـی رسند، دانش ایشان دربارۀ فرهنگ بکما تقریبا هیچ است. فقط آخرین پژوهشـهای باستان شناسی این تمدن بزرگ افغانستان شمالی را دوباره زنده نموده است.

    عصر آهن

    پس ازنیمۀ هزارۀ دوم ق م ساحات بکما درافغانستان وسرزمـینـهای مجاوربواسطۀ یکتعداد مسکونـه های تعویض مـیشود کـه بطورعنعنوی مربوط عصرآهن است، باوجودیکه آهن دراوایل، یک محصول بسیـارکمـیاب مـیباشد. اگردرساحات بکما مردمان ماقبل هندو- ایرانی ساحه مسلط بوند، ساحات عصرآهن بگمان اغلب و بطورعمده توسط مردمان صحبت کننده با زبان هندو- ایرانی پرجمعیت مـیشود.

    یکی از"ساحات نمونـه" به منظور عصرآهن اولیـه دراین قسمت جهان، یـازدیپه درون مارگیـانای قدیم است. تاریخیـابی رادیوکاربنی نشان مـیدهد کـه دوره های اولیۀ یـاز دیپه حتما بین 1500- 1300 ق م بوده باشد. درنیمۀ سالهای 1950 باستان شناس شوروی، وی. ایم. مـیسن یک ارگ حدود یک هکتاری را درون یـازدیپه کاوش مـیکند کـه دربالای یک چوکات بارتفاع 6 مترساخته شده و بواسطۀ یک مسکونۀ بزرگ (یکجا با ارگ حدود 16 هکتار) احاطه شده است. کاوشگرسه دورۀ عمدۀ اشتغال را تشخیص مـیدهد کـه قدیمترین آن (دورۀ 1) مربوط بـه برپا نمودن چوکات و ارگ است. دراین دوره افزارهای دستکاری وغالبا رنگ آمـیزی غلبه دارد. دردوره های بعدی (یـاز 2 و 3) افزارهای چرخکاری عام شده و ظروف استوانۀ- مخروطی مشاهده مـیشود. درون یـاز 2 اولین افزارآهنی یـافت شده است. ازمراحل بعدی (یـاز3) نیزه های برونزی سه پره (شاخه) بدست آمده است.

    رابطه با بقایـای مراحل بکما هنوزنامعلوم است. باستان شناس روسی، ساریـانیدی مـیگوید کـه سفالی یـاز 1 درمراحل آخری ساحات بکما یـافت شده و در توگولوک 1 مارگیـانا، مراحل بکما بواسطۀ اشیـای کـه مربوط (اواخر) دورۀ یـاز1 است، شامل مـیشود. دراینجا همچنان گذارآشکارمسکونـه ها ازشمال بجنوب وجود دارد کـه قبلا درعصر برونزآغازشده بود. مسکونـه های بعدی احتمال دارد درجنوب و جریـان بالائی مرغاب (دریـای عمدۀ مارگیـانا) یـافت شود. یـازدیپه درجنوبغرب مرغزار تاخیربای واقع هست که نشاندهندۀ آخرین مرحله بکما درساحه است.

    ازمراحل یـاز آشکارمـیشود کـه بقایـای آن مربوط بـه فرهنگ دیگری است. ساحات گروه یـاز 1 بصورت عام کوچکترازآنـهای بکما است. سفالی زمخت دستکاری (بعضا با مایـه های سادۀ هندسی) نشاندهندۀ یک قطع آشکاربا افزارهای چرخکاری بدون تزئینات بکما است. دراینجا هیچ پیکرۀ قهوۀ (سفالی) و مـهرها وجود ندارد. بعلاوه، ساختمان چوکات نیز ازعنعنۀ مـهندسی بکما فرق دارد. باستان شناس، عسکروف متعاقبا باین نظراست کـه سفالی دستکاری عصرآهن اولیـه نتیجۀ دوعنعنـه یعنی نفوس محل و عصر برونز صحرای شمال است.

    درافغانستان شمالی یکتعداد مسکونـه های وجود دارد کـه دربرگیرندۀ اشیـای بسیـار مشابه با یـافته های یـازدیپه است. مـهمترین اینـها طلا تپه هست که حدود 5 کیلومتر شمال شبرغان (ولایت جوزجان) قراردارد. ساحه متشکل هست از یک چوکات دستکاری، مستطیلی وبارتفاع حدود 6 متر. اندازۀ چوکات 28 درون 36 متراست کـه از خشت خام مستطیلی ساخته شده و توسط یک دیواربا برجهای دایروی احاطه شده است. سفالی مربوط بـه ساختمان این چوکات شامل افزارهای دستکاری و چرخکاری است. ساریـانیدی دو دوره را مشخص مـیسازد. اوتاریخ تعمـیرچوکات را بین 1000 – 800 ق م مـیداند. دورۀ 2 توسط ساریـانیدی مربوط 800- 600 ق م بوده وبواسطۀ عام شدن افزایشی سفالی چرخکاری بشمول بعضی افزارهای سیـاه صیقل شده دارای منشای نامعلوم مشخص مـیشود. دردورۀ 3 (مطابق کاوشگر کـه مربوط بـه دورۀ هخاان پارسی 600- 400 ق م مـیشود)، افزارهای دستکاری تقریبا بطورکامل وجود ندارد.

    تا کنون ساحات مربوط یـاز1 بطورتخمـینی ازیک ساحۀ بین غرب عشق آباد (مرکز ترکمنستان) که تا ماورای تاشقرغان درافغانستان شمالی قراردارد. تاریخیـابی سلسلۀ یـاز مبهم است، چون فقط تعداد محدود تاریخیـابی رادیوکاربن صورت گرفته است. تاریخ یـازدیپه حدود 1400 ق م است. به منظور مراحل اولیۀ عصر آهن کوچوک تپه درازبکستان تاریخ 1100 ق م و برای طلا تپه درافغانستان شمالی تاریخ 1000 ق م داده شده است. بآنـهم تخنیک های مختلف معیـار رادیو کاربن گمراه کننده بوده و دو تاریخ آخری شاید بسیـارجوان باشد. آغازعصر اولیۀ آهن دراین قسمت جهان درون نیمۀ دوم هزارۀ دوم حدس زده مـیشود.

    اگر بکما عمدتا بواسطۀ مردمان صحبت کنندۀ غیرهندو- ایرانی صورت گرفته باشد، هیچ شکی وجود ندارد کـه عصرآهن جانشین آن نمایـاندۀ غلبۀ محلات توسط یک مردم متفاوت است. با درنظرداشت فرهنگ مادی ساحات اوایل عصرآهن درون منطقه و تاریخ فشارشمالیـها بالای بکما درسده های قبلی، هیچ شکی درتشخیص یـا هویت تازه واردان باقی نمـیگذارد. اینـها حتما مربوط بـه هندو- ایرانی های عصر برونز صحرا باشد. اما آیـا مردمانیکه دراواخرهزارۀ دوم ارگهای را اعمارد کـه سرزمـین بکتریـائیـها را مزین ساخته با زبان هندو- آریـائی یـا ایرانی صحبت مـی د؟ به منظور پاسخ باین سوال ما فقط مـیتوانیم حدس وگمان بزنیم. هندو- آریـائیـها دراواخرهزارۀ دوم داخل نیم قارۀ هند مـیشوند. عین مردم حد اقل دراواخرنیمۀ اول هزارۀ دوم بالای اجداد مـیتانی ها نفوذ مـیکنند. لذا موجودیت هندو- آریـائی ها درون افغانستان شمالی حتما قسما همزمان با بکما باشد. اگرمردمان گویندۀ هندو- آریـائی باشندگان ارگهای عصرآهن باشند، آنـها شاید بـه گروهی متعلق باشند کـه عقب مانده اند، درحالیکه عشایرایشان بـه هند مـیروند (که بسیـارمحتمل است). از طرف دیگر ما مـیدانیم کـه دراواخرسدۀ نـهم، پارسها و مادها درایران غربی زندگی مـید. این دوگروه، طوریکه ازمنابع مختلف مـیدانیم بیک زبان ایرانی صحبت مـید. لذا هردوگروه حتما باین منطقه قبل ازنیمۀ سدۀ نـهم ق م آمده باشند. آنـها ازشمالشرق، ازصحراها و دشتهای شرقپین و دامنـه های بامتداد کناره های شمالی فلات ایران آمده اند. قبایل دامدارشاید بسیـارسریع حرکت کرده باشند، بآنـهم با اطمـینان مـیتوان فرض کرد کـه اجداد پارسها و مادها دراواخرهزارۀ دوم درون ایران شرقی زندگی مـید. درنیمۀ دوم هزارۀ دوم وقتی ارگهای عصرآهن اعمارمـیشود، درون افغانستان شمالی حتما احتمالا گروههای کوچک هندو- آریـائی مسلط باشند کـه از هندوکش عبورننموده بودند. آنـها بتدریج توسط عشایرایرانی ایشان کـه از شمال مـیآیند از مسیر راه رانده مـیشوند. تکرارا حتما گفته شود کـه هردو گروه از نگاه زبانشناسی و فرهنگی رابطۀ نزدیک داشته و آنـها بمشکل مـیتوانستند همدیگر را "متفاوت" درنظرگیرند. پروسۀ ایرانیزه سازی فلات ایران زمان درازی را درون بر گرفته و تکمـیل نمـیشود. درحقیقت گویندگان هندو- آریـائی گویندۀ پشۀ دروادی کابل نمایـاندۀ یک طیف گویندگان هندو- آریـائی ماقبل ایرانی بامتداد کناره های شرقی فلات است. مردمان کافرستان/نورستان شمالشرق کابل نمونۀ دیگراست.

    فصل ششم - سوارکاران سکائی

    مخروبه های شاهانۀ پرسیپولیس باستان، پایتخت هخاان پارسی بامتداد کنارۀ یک جلگۀ متروک درایران جنوبغربی قد برافراشته است. تقریبا درهمـین زمان سرزمـین های دوردست افغانستان بـه امپراطوری پارس ملحق شده است. سالانـه این مخروبه ها هزاران گردشگر را بخود جلب مـیکند. اکثریت آنـها از نقش های قشنگی تحسین مـیکنند کـه بامتداد نماهای شمالی و شرقی قصر مشـهور اپادانای داریوش بزرگ (522- 486 ق م) قراردارند. این تصاویر، گروههای نمایندگان تمام قلمرو را نشان مـیدهد کـه مردان ملبس با لباسهای محلی خویش درمقابل شاه قراردارند. آنـها هدایـائی نمادین پیشکش نموده و باینترتیب وفاداری خویش و مردم خویش را ابرازمـیدارند. کتیبه های پرسیپولیس نامـهای سرزمـین های نمایندگان را ذکرنموده و ما مـیدانیم کـه بعضی ازآنـها واقعا ازمناطقی اند کـه امروزبنام افغانستان نامـیده مـیشود (شکل 1). آنـها از بکتریـای باستان درون شمال کشور، ارییـا یـا اطراف هرات درغرب، درنگیـانا یـا سیستان فعلی درون جنوبغرب و اراکوزیـا یـا اطراف کندهار فعلی آمده اند. دراینجا نمایندگان هندی از مرزها نیز وجود دارند کـه دارای لُنگ و سرپائی اند. بعضی از نمایندگان "افغانـها" یک شتر بکتریـائی دو کوهانـه آورده اند، دیگران گلدانـهای فلزی یـا پوست پلنگ تحفه مـیدهند. چیزیکه بسیـارقابل توجه است، تعداد زیـاد نمایندگان با تجهیزات و اسلحۀ ملبس اند کـه تا اندازۀ زیـادی یـاد آورانی اند کـه با سکائیـان مشـهور یوکراین و روسیۀ جنوبی پیوند دارند.

    سکائیـان که تا اندازۀ زیـادی با مصنوعات طلائی و تومولی (کورگان) خویش مشـهور بودند کـه بصورت عام با اوایل نیمۀ دوم هزارۀ اول ق م مطابقت مـیکند، یعنی تقریبا همزمان با نقوش پرسیپولیس. اشیـای قبرها شامل تصاویر قشنگ سکائیـان بوده و نشان مـیدهد کـه آنـها با شلوارها، بلوزها و باشلیک (که سر، زنخدان و گردن را مـیپوشاند) ملبس اند. آنـها دارای موهای دراز، غیرحلقوی و ریش مشابه بوده و یک اکیناکس (شمشیرکوتاه)  و یک گوریتوس (پوش تیر و کمان) حمل مـیکنند. کمان آنـها نوع مرکب و کوتاه، ولی فوق العاده قوی مـیباشد. تمام این مظاهر زندگی روزانـه نـه فقط دراشیـای سکائیـان یـافت مـیشود، بلکه همچنان درون بالای تصاویر سکائیـان کـه توسط صنعتگران یونانی و ایرانی ساخته شده اند. اگرنمایندگان تقریبا یکسان با البسه و تسلیحات افغانستان نیزسکائیـان اند، چطورممکن هست آنـها درنیمۀ اول هزارۀ اول ق م بـه افغانستان رسیده اند؟

    بکتریـائی ها درون آشور

    حوالی 400 ق م یک پزشک یونانی بنام ستیزیـاس درون دربار شاه هخا بنام ارتاسیرسیز(اردشیر) دوم (405- 359 ق م) مسکون شده و با داستانـهای دربارۀ تاریخ پارسیـان و مردمان دیگرآشنا مـیشود. او باین ارتباط، گزارش طویلی بنام پرسیکا مـینویسد کـه یکقسمت آن باقی مانده است. او درون این کتاب دربارۀ ظهورماد های ایرانی ازغرب ایران (اسلاف هخاان) مـینویسد. اوبطورخاص بـه خوانندۀ خود معلومات مـیدهد کـه وقتی مادها نزدیک بود نینوا پایتخت آشور را تسخیرکنند، ازعقب توسط بکتریـائیـان مورد حمله قرارمـیگیرند.

    این فقرۀ خاص تعداد زیـاد مردمان را بحیرت انداخته است. از منابع دیگرمعلوم هست که ستیزیـاس بـه ظهورقلمرو مادها درغرب ایران فعلی و سقوط امپراطوری آشور درون بین النـهرین درون اواخر سدۀ هفتم اشاره مـیکند. بآنـهم مورخین هرگزاشارۀ ستیزیـاس دربارۀ بکتریـان را بسیـارجدی نگرفتند، عمدتا بخاطراینکه قسمت اعظم معلومات داده شده درون پرسیکا خیـالی است. بآنـهم طوریکه درون زیر خواهد آمد، این تذکر خاص بکتریـائیـان از ولایت قدیمـی بکتریـا درشمال افغانستان فعلی درون واقعیت نشاندهندۀ یک داستان مـهم درون تاریخ افغانستان و باقیماندۀ فلات ایران است. این نیز بطورنزدیکی با البسۀ نمایندگان افغانستان درنقوش پرسیپولیس ارتباط دارد.

    روایت ستیزیـاس (اما بدون مراجعه بـه بکتریـائیـان) با یک داستان بسیـار معلومدار گفته شده توسط هرودوتس (مورخ یونانی) قابل مقایسه هست که درنیمۀ سدۀ پنجم ق م نوشته است. هرودوتس درون کتاب چهارم تاریخ خویش گزارش طویلی درون بارۀ سکائیـان یوکراین و جنوب روسیـه داده و او این روایت را با یک داستان درون بارۀ منشای آنـها شروع مـیکند. او مـیگوید کـه چطور آنـها از آسیـای مـیانـه مشتق شده اند و اینکه آنـها توسط مردمان دیگری بنام مساگیتای رانده شدند کـه آنـها را ازطریق یک دریـا بنام اراکسیز راندند. سکائیـان متعاقبا بـه سرزمـینـهای کایمـیریـان فرار نموده و بنوبۀ خود آنـها را ازطریق قفقازبه اناتولی درشرق ترکیـه فعلی راندند. سکائیـان کـه مورد تعقیب بودند نیزقفقازرا عبورنمودند، اما بطورنا آگاهانـه مسیردیگری را درون پیش مـیگیرند کـه بطرف شرق بوده و بزودی خود را درفلات ایران درون سرزمـین مادها مـییـابند. مطابق هرودوتس، سکائیـان بیدرنگ مادها را شکست مـیدهند کـه نزدیک بود نینوا پایتخت آشور را تسخیرکنند. هرودوتس ادامـه مـیدهد، سکائیـان به منظور 28 سال بر مادها و تمام آسیـا غلبه داشتند که تا اینکه شاه ماد بنام سیـاکساریز (هووخشتره) رهبران سکائیـان را به منظور غذا دعوت نموده و تمام آنـها را بقتل مـیرساند. سکائیـان زنده مانده متعاقبا (ازطریق قفقاز) بطرف شمال، بـه صحراهای یوکراین موجوده مـیروند.

    کایمـیریـان و سکائیـان درون شرق نزدیک

    داستان هرودوتس دربارۀ سکائیـان و کایمـیریـان توسط منابع همزمان شرق نزدیک تقویـه مـیشود. از اواخر سدۀ هشتم ق م ببعد تمدن های قدیم درون جلگه های سوریـه و بین النـهرین با یکتعداد دشمنان جدید و متجاوز از کوههای شمالی و شرقی مواجه مـیگردند. آشوریـها و بابلیـها آنـها را بحیث گیمـیرای و ایشگوزای مـیخواند کـه بطور آشکار بازتاب دهندۀ نام های یونانی کایمـیریـان و سکائیـان اند. منابع شرق نزدیک موافقه دارند کایمـیریـان و سکائیـان سوارکاران کمانداری بودند کـه در اواخر سده های هشتم وهفتم ق م ترور را درون سراسرشرق نزدیک گسترش مـیدهند. درون انجیل، اشکیناز(سکائیـان) و اسپ های ایشان بحیث دشمنان وحشت انداز بابلیـان توصیف شده اند. اشارۀ جیریمـیا شاید بایشان باشد، وقتی مـیگوید (جیر.6.23):

    هان، یک مردم ازشمال کشور مـیآید، یک ملت عظیم از دورترین حصۀ زمـین را تکان مـیدهد. آنـها دارای کمان و نیزه اند، آنـها ظالم بوده و هیچگونـه ترحمـی ندارند، صدای آنـها مثل بحر خروشان است؛ آنـها بالای اسپان سواربوده، مانند یکمرد درون صف جنگ اند، بمقابل شما، ای صهیون!

    مطابق اسناد نوشتاری، اولین سلطنت شرق نزدیک کـه باید با تازه واردان مقابل مـیشد، یورارتیـان است. آنـها درشرق ترکیۀ فعلی، شمالغرب ایران، شمال و شمال شرق جلگه های بین النـهرین زندگی مـید. اولین برخوردها کـه در آن گمـیری و روزا دوم شاه یورارتیـان شامل اند درحوالی 714 ق م بوقوع مـیپیوندد. بعد از آن سالنماهای امپراطوری جدید آشوری از ایشگوزای ذکرمـیکند. مطابق آشوریـان، ایشگوزای درون زاگروس شمالی، بطرف شرق و شمالشرق بین النـهرین زندگی مـید.

    درمنابع قدیمـی شرق نزدیک و یونانی اسمای گیمـیری و ایشگوزای اکثرا تبدیل شده است. یک نمونۀ خوب متن سه زبانۀ کتیبۀ بیستون، داریوش شاه هخا مـیباشد. این متن مربوط بـه اوایل سلطنت او درحدود 520 ق م و شامل لیست ولایـاتی هست که قلمروی امپراطوری را تشکیل مـیدهد. این لیست (درپارسی باستان) شامل نام ساکا (نام پارسی به منظور سکائیـان) است. زبان اکادیـان این متن درون این مورد بـه گیمـیری اشاره مـیکند. یـهودان قدیم مردمان سکائیـان و کایمـیریـان را عشایرهمدیگر مـیدانستند. درون جینیسیز (3-2 .10)، اشکیناز (سکائیـان) را بنام پسر گومر (کایمـیریـان) مـیخواند.

    ازبعضی نامـهای مـهاجمـین سکائیـان و کایمـیریـان واضح مـیشود کـه نخبگان حاکم این تازه واردان (اگرتمام ایشان نباشد) با یک زبان ایرانی صحبت مـید. ریشـه یـابی نام سکائیـان یـا ساکا درهندو- ایرانی جستجو مـیشود. زبانشناس برتانوی، سُرهارولد بیلی پیشنـهاد مـیکند این واژه یک صفت بر فعل ساک "قوی بودن" است. صرفنظر ازاینکه این ریشـه یـابی صحیح باشد یـا نـه، سکائیـان و کایمـیریـان بطور واضح یک شاخۀ ایرانی زبان آنوقت را تشکیل مـیدادند کـه درآسیـای مـیانـه بوجود آمده بود. نظر باین حقیقت کـه منابع قدیمـی و شرق نزدیک ازیکطرف تمایز بین مادها و پارسها و ازطرف دیگر سکائیـان را نشان مـیدهد، واضح مـیشود کـه سکائیـان بعد از پارسها و مادها داخل فلات شده اند.

    منشای سکائیـان

    منابع شرق نزدیک هیچگونـه معلوماتی درمورد منشای دقیق سکائیـان و کایمـیریـان نمـیدهد، بغیرازاین حقیقت کـه درنیمۀ سدۀ هفتم ق م آنـها درون تمام مناطق زاگروس و قسمت اعظم ترکیۀ فعلی یـافت مـیشوند. لذا ما فقط با داستان هرودوتس باقی مـیمانیم. بطورعنعنوی گزارش موصوف راجع بـه مسیرهای مـهاجرت اینستکه از شرق بغرب ازطریق کوههای ارال و بطرف جنوب از طریق قفقازفعلی درون بین بحیرۀ سیـاه وپین صورت گرفته است. اما اعتراضات زیـادی درون مورد این نظریـه وجود دارد. قبل از همـه قفقاز بندرت مـیتواند یک مسیرعمده به منظور مـهاجرت های بزرگ باشد. این کوهها دارای موانع دشوار بوده و حتی مسیرهای مستقیم بامتداد سواحل بحیرۀ سیـاه وپین نیزآنقدرمغلق اند کـه مورد بحث قرارگیرند. دوم، دانش هرودوتس از فلات ایران بسیـارمحدود بوده است. از یـاد داشتهای او معلوم مـیشود کـه هیچگونـه معلوماتی ازجغرافیـه سرزمـینـهای شرق و شمال بین النـهرین ندارد. لذا نظرات او درون بارۀ قفقاز ضرورتا اشاره بـه قفقازفعلی نیست. حتی دو سده بعد تر، درزمان الکساندربزرگ، نام قفقازتوسط یونانیـها و مقدونیـها به منظور تمام سلسله کوهها از ارمـینیـا درغرب و از طریق البرز که تا کوههای افغانستان درشرق بکاررفته است. شـهرمشـهورالکساندریـه درون زیرقفقاز درشمال کابل فعلی قراردارد. سوم، مساگیتای متذکره درداستان هرودوتس نیزسکائیـان بوده است، مطابق خود هرودوتس و منابع بعدی یونانی، نام مساگیتای به منظور مردمانی بکار رفته کـه در شمالشرق امپراطوری هخا درجوار خوارزم باستان و جنوب بحیرۀ ارال زندگی مـید. اگر مساگیتایـها هر مردم دیگری را از مسیر خود رانده باشند بگمان اغلب آنـها حتما از طریق سیردریـا یـا آمودریـا بطرف فلات ایران بوده باشد. لذا نتیجه گیری اینستکه داستان هرودوتس درون بارۀ مـهاجرت سکائیـان حتما دوباره تفسیر شود. آنـها قفقاز درون بین بحیرۀ سیـاه وپین را قطع ننموده، بلکه بعوض از شمال شرق داخل فلات شده و باینترتیب بامتداد مسیری مـهاجرت کرده اند کـه توسط عشایرایرانی قبلی ایشان استعمال شده است.

    انقلاب سکائیـان

    سکائیـان و کایمـیریـان موجودیت خویش را درون منابع نوشتاری شرق نزدیک درون اواخر سدۀ هشتم ق م بظهورمـیرسانند. این منابع موقعیت آنـها را درکوهها و وادی های شمال و شرق سوریـه و بین النـهرین نشان مـیدهد. اگرقبول شود کـه این مردمان دارای منشای شرقی اند، بعد آنـها حتما حد اقل درون نیمۀ سدۀ هشتم ق م درجلگه های حاصل خیزغرب و شمالغرب ایران و عمدتا درون آذربایجان فعلی مستقرشده باشند. این جلگه ها بطور عنعنوی محل توقف و چراگاه ها به منظور کوچیـهای شرق بوده است. ترکها از آسیـای مـیانـه درون قرون وسطی و قبل از پیشروی بطرف غرب (و اشغال مناطقی کـه حالا ترکیـه نامـیده مـیشود) دراینجا مستقرمـیشوند، مغول ها نیز قاعدۀ خود را درسدۀ سیزدهم دراینجا مستحکم مـیسازند. لذا قبل از نیمۀ سدۀ هشتم ق م، سکائیـان یـا حد اقل یکتعداد آنـها از جنوب آسیـای مـیانـه و از طریق شمال افغانستان و شمالشرق ایران بـه مسکونـه جدید ایشان درآذربایجان آمده اند. دیگران قرارمعلوم بطرف غرب از طریق ارال بـه یوکراین مـیروند، جائیکه منابع قدیمـی ایشان را درون نیمۀ هزارۀ اول ق م نشان مـیدهد. این بدین معنی هست که که تا ربع اول هزارۀ اول ق م (یـا قبلتر) قسمت اعظم شمال ایران و قسمت های افغانستان شمالی توسط مردمانی مسکون مـیشوند کـه منشای آنـها صحراهای آسیـای مـیانـه و مربوط بـه امواج قبلی ایرانیـها و هندو- آریـائیـها است. این سکائیـان کـه بودند؟

    انقلاب نامنـهاد سکائیـان دراواخرهزارۀ دوم شروع مـیشود. طوریکه حالا آشکارشده این درقزاقستان شرقی و مناطق همجوار آسیـای مـیانـه دربین مردمـی آغازمـیشود کـه بیک زبان ایرانی (شمالشرقی) صحبت مـید. اینـها مردمانی بودند کـه اجداد آنـها درعقب مـیمانند، وقتیکه عشایرآنـها بطرف جنوب و فلات ایران مـیروند. این انقلاب توسط یک موج جدید دامداری "فوق العاده" نشان داده مـیشود، یعنی انکشاف درون جهت تقریبا وابستگی کامل بـه دامداری. درون شرایط نمونوی آسیـای مـیانـه این بدین معنی هست که مردم حتما با گلۀ خویش درجریـان تمام سال حرکت کنند. این پروسه با افزایش استعمال اسپ به منظور سواری همزمان بوده است. قدرت تحرک کوچیـان آسیـای مـیانـه متعاقبا بسیـارافزایش یـافته و امواج جدید مـهاجرت بدنبال مـیآید. تعداد زیـاد صفات یـا خواص نمونوی "سکائیـان" تقریبا درون اینزمان بظهورمـیرسد: کمان های مرکب رگ و پی، قدیم ترین نمونۀ کـه به سدۀ نـهم تعلق مـیگیرد (تا جائیکه مـیدانیم)؛ شمشیرهای کوتاه (اکیناکی)؛ محصولات هنری نمونوی سکائیـان کـه به سبک حیوانی اجرا مـیشود وغیره. این مـیتواند با عرصه های دیگریکجا شود کـه درسده های بعدی بـه سکائیـان ربط دارند. اینـها شامل لباس و سیمای عمومـی آنـها است: شلوار کـه برای اسپ سواری بسیـارمناسب است؛ نیم تنـه دراز بدون آستین (کندیس)؛ باشلیق پوشندۀ سر و گردن وغیره.

    گسترش سکائیـان

    تا اواخرسدۀ ششم ق م هخاان ازموجودیت سکائیـان وگروههای مرتبط سکائیـان درون یک نواروسیع درشمال امپراطوریـهای خویش وماورای آن خبرمـیدهند. پارسیـان آنـها را بنام ساکاها مـینامند. آنـها ایشان را درون شمالغرب امپراطوری خویش درون اروپا بنام ساکا پرادرایـا ("ساکاهای اطراف بحیره") تشخیص مـیکنند، اما آنـها را درون شمالشرق (جنوب آسیـای مـیانـه) بنام ساکا تیگراسایدا ("ساکاها با کلاهای گوشـه دار") و ساکا هایماورگه ("ساکاهای استعمال کنندۀ هوما") یـاد کرده اند. این گروه ها درنقوش، طوری تصویرشده اند کـه تماما با لباس عنعنوی سکائیـان ملبس اند. موضوع دلچسپی کـه درآغاز فصل اظهارگردید اینستکه گروههای دیگریکه بطور مستقیم بحیث سکائیـان شناخته نمـیشوند، عین لباس را پوشیده اند. اینـها مردمان سرزمـینـهای اند کـه مطابق منابع یونانی وشرق نزدیک سده ها قبل توسط کایمـیریـان و سکائیـان مورد هجوم قرارگرفته بودند: کاپادوکیـا (ترکیۀ شرقی)، ارمـینیـا و مادها. اما مردمان ساحات دورتر شرق، سرزمـینـهای کـه حالا درداخل مرزهای افغانستان فعلی و ماورای آن قراردارند نیزعین لباس را پوشیده اند.

    بعلاوه، هرودوتس مورخ یونانی مـیگوید درسدۀ پنجم ق م، مردمان گندهارا کـه در وادی کابل و مناطق شرقی آن قراردارد، ازجنگ افزارسکائیـان استفاده مـید. درواقعیت، او مـیگوید کـه آنـها تسلیحات "بکتریـائی" داشتند. چون واضح هست که بکتریـائیـان شمال افغانستان با لباس سکائیـان ملبس و با جنگ افزارسکائیـان مسلح بودند واین نشان مـیدهد کـه برای هرودوتس و منابع او، اصطلاح "بکتریـان" بمعنی وسیعتری بکار رفته کـه نشاندهندۀ "سکائیـان" است. دراینجا رابطۀ بین بکتریـان ستیزیـاس و سکائیـان هرودوتس وجود دارد. هر دو نویسنده شاید بدون درک آن، منابع مختلفی را بکار اند که تا عین مردم یعنی سکائیـان شرق را توصیف کنند.

    لذا گسترش لباس و تجهیزات سکائیـان شامل یک نوار وسیع سرزمـین ها درون شمال امپراطوری هخا است. این موضوع درنقوش پرسیپولیس و تاریخ هرودوتس باثبات رسیده است. این نوار از کاپادوکیـا درشرق ترکیۀ فعلی، ازطریق ارمـینیـا و مادها که تا سرزمـین های شرق، بشمول پارتیـا درون اطراف عشق آباد فعلی؛ ارییـا درون اطراف هرات فعلی؛ بکتریـا درشمال افغانستان؛ سغدیـا دراطراف سمرقند وبخارای فعلی و خوارزمـیا درجنوب بحیرۀ ارال امتداد دارد. همچنان نمایندگان (هیئتهای) نقوش پرسیپولیس از درنگیـا درون جنوبغرب افغانستان و از اراکوزیـا درون جنوب افغانستان نیز لباس سکائیـان دارند. بالاخره، بـه اساس شـهادت هرودوتس، معلوم مـیشود کـه استعمال جنگ افزارسکائیـان، حد اقل که تا سدۀ پنجم، از طریق کوههای هندوکش بـه وادی کابل و ماورای آن رسیده است.

    برداشت هرودوتس و نقوش پرسیپولیس از نوار سکائیـان درون شمال فلات ایران با نوار "جنوبی" آن فرق دارد، با وجودیکه خط تقسیم بسیـار واضح نیست. نوار جنوبی شامل قسمت اعظم کنفدراسیون پارسها (ایران نیز) درون جنوبغرب ایران و تعداد دیگری مـیشود کـه بصورت عام توسط هرودوتس بنام پکتیـان یـاد شده است. لباس اصلی و تجهیزات پارسیـان با سکائیـان وگروههای مرتبط درشمال بسیـار غیرمشابه بوده است. پارسها درجنگها عادت داشتند کـه سربازپیـادۀ ایشان دارای نیزه های طویل، پوش (سپر) های بزرگ و کمانـهای طویل باشند. همچنان درون مورد پکتیـان، هرودوتس این نام را به منظور توضیح تجهیزات بعضی قطعات ارتش هخا از جنوب و جنوبشرق فلات بکارمـیبرد. موضوع دلچسپ اینکه اینـها شامل مردمان که تا کنون نامعلوم از جنوب و شرق افغانستان است. اینـها پاریکانیـان بودند کـه در اراکوزیـای قدیمـی (اطراف کندهارفعلی) وجوارآن زندگی مـید، همچنان شامل خودپین ها و پکتیـان ها. دو گروه آخری را بطور یقین نمـیتوان تشخیص کرد، اما زمـینـه های کافی وجود ندارد که تا فرض شود کـه آنـها درون شرق افغانستان فعلی یـا جوار آن زندگی مـید.

    چیزعمده اینکه نوارسکائیـان "شمالی" طوریکه بربنیـاد نقوش پرسیپولیس تشخیص مـیشود، قسما درون جنوب و شرق افغانستان با گروه پکتیـان "جنوبی" کـه توسط هرودوتس توضیح شده، تفاوت دارد. عین مسئله بوقوع مـیپیوندد وقتی ما بـه لباس وجنگ افزارمردمان کاپادوکیـا (شرق ترکیۀ فعلی) و ارمـینیـا نظرمـیاندازیم. نقوش پرسیپولیس لباس سکائیـان را نشان مـیدهد درون حالیکه هرودوتس چیزکاملا متفاوتی را توضیح مـیدهد. جواب این مسئله که تا اندازۀ سهل است. هیئت نشانداده شده درون پرسیپولیس بازتاب دهندۀ نخبگان حاکم نواحی آنـهاست کـه سکائیـان بودند، درون حالیکه قطعات ارتش توضیح شده توسط هرودوتس ظاهرا توصیف مالیـه دهندگان یـا مردمان بومـی است. نقطۀ مـهم اینستکه سکائیزه شدن فلات یک پروسه بوده است. بعضی ساحات وگروههای مردم توسط تازه واردان شمالی نسبت بدیگران بیشتر متاثر شده بودند. دربعضی ساحات تعداد کثیرسکائیـان تشکیل کنندۀ طبقات حاکم بودند؛ درساحات دیگرآنـها با مردم بومـی درهماهنگی زندگی مـید بدون اینکه نفوذ قوی بالای فرهنگ محلی داشته باشند. درساحات دیگرفلات، طورمثال درون جنوب و نـهایت شرق، نفوذ سکائیـان شاید دراول بسیـارکم بوده باشد.

    بارتباط افغانستان تمام اینـها بدین معنی هست که که تا 500 ق م شمال کشورنسبت بـه جنوب و جنوبشرق بیشتر سکائیزه شده است. این نیز درون مجسمـه های باصطلاح داریوش دیده مـیشود کـه درشوش، جنوبغرب ایران درون 1972 یـافت شده است. درون جانب چپ و راست ستون کـه مجسمـه داریوش بزرگ بر آن قرار دارد، صفوف هیئت ها از ولایـات مختلف امپراطوری هخا دیده مـیشود. هیئت ها ملبس با لباس محلی بوده ومحل ایشان نیزدرپائین آنـها نوشته شده است. نقطۀ مـهم اینستکه هیئت هرایوتیش (اراکوزیـا، اطراف کندهارفعلی) ملبس با یک لباس گشاد دراز و بسیـار متفاوت از لباس سکائیـان نشان داده شده با لباس هیئت های اراکوزیـان درون نقوش پرسیپولیس و بسیـارمتفاوت ازلباس سکائیـان توسط هیئت های دیگر درعین مجسمـه است.

    بعبارۀ دیگردرحوالی 500 ق م ما بطورفرضی مـیتوانیم چهارگروه تباری را درون مناطق افغانستان فعلی تشخیص کنیم: تازه واردان سکائی؛ مردمان ایرانی ماقبل سکائی؛ گروههای صحبت کنندۀ هندو- آریـائی؛ وبقایـای مردم بومـی قبل ازهندو- ایرانی. سکائیـان دراکثریت ساحات آخرینانی اند کـه با تحرک و قدرت عالی بـه منطقه آمده وطبقۀ حاکم را تشکیل مـیدهند. آنـها بطوریقین درشمال چنین د کـه بنام بکتریـا یـاد مـیشود. اندازه گیری رابطۀ آنـها با ماقبل سکائیـان و مردم محلی ایرانی ساحه مشکل هست اما یک پروسه امتزاج یـا محتمل است. انکشاف درغرب ایران و در بین مادها مـیتواند روشنگرباشد، طوریکه درزیربحث مـیشود. گروههای هندو- آریـائی کـه درامتداد کناره های شرقی فلات مقیم شدند و ایرانیزه سازی سرزمـینـهای آنـها حالا با نفوذ افزایشی ازجانب حاکمان سکائیـان ملحق شده است. این آنچیزی هست که احتمالا دروادی کابل و گندهارای قدیم رخداده باشد. بارتباط مردم بومـی غیرهندو- ایرانی هیچگونـه شواهدی وجود ندارد، مگراینکه کوشش کنیم آنـها را دربین بعضی نامـهای گروه های قومـی که تا کنون تشریح ناشده پیدا کنیم کـه درمنابع ایرانی و قدیمـی یـافت مـیشود، اما تمام تشخیصها کاملا خیـالی (حدس وگمان) خواهد بود.

    سکائیـان و ماد ها

    همزیستی بین تازه واردان سکائی و ایرانیـان یـا مردم محلی فلات توسط هرودوتس روشن شده است. اومـیگوید چطورمادها کـه حالا درغرب ایران اند پسران خویش را بنزد سکائیـان مـیفرستند که تا انداخت کمان و زبان (سکائی) را بیـاموزند. منابع شرق نزدیک از سدۀ هفتم، قبل از سقوط امپراطوری آشور تصدیق مـیکند کـه در آنزمان درکوههای غرب فلات ایران، سکائیـان از نزدیک درون امور مادهای قدیمـی ذیدخل بودند. این مداخلات نـه تنـها نظامـی یـا سیـاسی مـیباشد. طوریکه از گزارش هرودوتس واضح مـیشود، سکائیـان عرصه های دیگرفرهنگ مادها را نیز متاثر مـیسازند. بازهم چیزدلچسپ نقوش پرسیپولیس درپایتخت هخا پارسی است. اینـها نشان مـیدهد کـه مادها ملبس با لباس سواری سکائیـان بشمول شلوارها، تونیک و باشلیق وحمل کنندۀ اکیناکی و گوریتوس مـیباشند. باینترتیب آنـها کاملا ازپارسیـان متمایزاند کـه ملبس با جامـه های طویل عنعنوی شرق نزدیک بوده و حمل کنندۀ تجهیزات عنعنوی شرق نزدیک اند.

    اما درافغانستان ناممکن هست یک خط تقسیم واضح دربین شمال سکائیزه و جنوب غیرسکائیزه نشان داد. سکائیزه طوریکه قبلا گفته شد یک پروسۀ بوده کـه تمام گروهها را صرفنظرازمنشای تباری ایشان متاثرساخته است. معلوم مـیشود اکثریت مادها لباس وتجهیزات سکائیـان را قبول نموده اند، لیکن این بدین معنی نیست کـه تمام ایشان کرده باشند یـا اینکه تمام مادها فرهنگ سکائیـان را با عین درجه پذیرفته اند. این موضوع به منظور پارسیـان نیزقابل تطبیق است. اکثریت ایشان درمقابل نفوذ شمال مقاومت مـیکنند، اما بعضی ازآنـها عرصه های آنرا مـیپذیرند.

    در550 ق م پارسیـان تحت قیـادت کوروش بزرگ آقایـان قبلی خویش یعنی مادها را شکست مـیدهد. آنـها امپراطوری ای را بارث مـیگیرند کـه از کاپادوکیـا درشمالغرب که تا پارتیـا و هیرکانیـه درون شمالشرق ایران فعلی و شاید حتی بیشتر شرقی امتداد دارد. تمام این سرزمـین ها توسط سکائیـان و کایمـیریـان درسالیـان قبل مورد هجوم قرار گرفته و از اواخرسدۀ هفتم ق م تحت کنترول مادهای سکائیزه شده قرارمـیگیرد کـه پایتخت ایشان ایکبتانـه یـا همدان فعلی است. باینترتیب قلمروی مادها حتما بحیث امپراطوری سکائیـان درنظرگرفته شود. پارسیـان کـه قسمت اعظم آنـها هنوز توسط پروسۀ سکائیزه سازی متاثرنشده، فورا خود را درون کنترول یک ساحۀ وسیع سرزمـین های مـییـابند کـه سکائیـان غلبه دارند یـا مردمانی کـه قویـا متاثر از ایشان اند. پارسیـان بزودی اقلیت حاکم را درجهانی تشکیل مـیدهند کـه درقسمت اعظم آنـها کمانداران شلوارپوش و اسپ سواری غلبه دارند کـه منشای آنـها درقسمتهای دور شمالشرق قراردارد. اگر پارسیـان حتما امپراطوری خویش را نگهمـیداشتند آنـها بایست که تا اندازۀ با این دو گانگی فلات مطابقت مـید قبل از اینکه امپراطوری پارسی- سکائی آنـها از هم بپاشد. دراینجا تخم توسعه فاصله درون بین مردمان فلات کاشته مـیشود کـه مـیتواند بطورخطرناکی بعد ازمرگ کوروش بزرگ در530 ق م آشکارشود. این مـیتوانست مادها را بمقابل پارسها، مادها را بمقابل مادها و پارسها را بمقابل پارسها ایستاده کند. این نیزمـیتوانست شمال افغانستان را بمقابل جنوب افغانستان بمخالفت برانگیزاند. نقطۀ عطف زمانی بوجود مـیآید کـه کمبوجیـه، پسر کوروش و جانشین او درون 522 ق م مـیمـیرد.

    قدیم ترین منابع جغرافیـائی

    یک سند مـهمـی از نیمۀ اول هزارۀ اول ق م بیـادگار مانده کـه تقریبا همزمان هست با وقتیکه سکاها از شمال بـه داخل فلات مـهاجرت مـیکنند. این سند قسمتی از اویستای زرتشت بنام ویدیودات (وی، دیوا، دیتا) یـا قانون ضد دایوه ها مـیباشد. فصل اول آن دربرگیرندۀ لیست 16 سرزمـینی هست که مطابق متن توسط خدای عمدۀ زرتشتیـان، اهورا مزدا آفریده شده است. این لیست شامل روشن ترین منبع قدیمـی درون بارۀ سرزمـین افغانستان است.

    لیست با سرزمـین افسانوی اییَریـانم ویجه "قلمروی آریـائی ها" آغازشده و با سرزمـینی بامتداد راگا، یک دریـای افسانوی ختم مـیشود کـه نام آن همچنان درمنابع قدیم هند (راسا درسانسکریت) یـافت مـیشود. درون اینجا هیچگونـه اشارۀ بـه مادها و پارسها نشده و لذا نشاندهندۀ اینستکه دریک دورۀ قبل ازظهورمادها (درحدود 650 ق م) تصنیف شده است.

    شانزده سرزمـین ویدیودات درون یک نیم دایره وسیع بدورکوههای مرکزی افغانستان قراردارد. لیست با اییَریـانم ویجه آغاز مـیشود، موقعیتی کـه تا هنوز نامعلوم بوده و احتمالا ارائه کنندۀ یک سرزمـین افسانوی درنقاط دورشمال باشد. لیست با سرزمـین سغدیـای قدیم (اطراف بخارا و سمرقند) ادامـه مـییـابد. بعدا ازطریق بکتریـا، مارگیـانا و آریـا بطرف سیستان درجنوبغرب افغانستان پائین مـیرود. بعد یکتعداد سرزمـین ها درون جنوب افغانستان فعلی (بشمول اراکوزیـا درون اطراف کندهار) را نام و با یکتعداد سرزمـین های واقع درشرق کوهها که تا وادی اندوس بپایـان مـیرسد.

    بعضی از نامـهای این لیست که تا هنوزتشخیص نشده، اما دیگران بکمک منابع بعدی هخاان یـا یونانیـان دانسته شده اند. طورمثال،  بخدی کـه نام چهارم لیست است، با ناحیۀ بکتریـای باستان درون اطراف بلخ فعلی درون شمال افغانستان تشخیص مـیشود. هرویوا کـه نام ششم است، مـیتواند بـه آریـای قدیم ربط داده شود. این نام را مـیتوان هنوزدرهرات و در دریـای این منطقه، هریرود تشخیص داد. نیسایـا کـه شمارۀ پنجم است، درمتن درون بین مورو (مارگیـانای قدیم یـا مرو فعلی) و بخدی (شمارۀ 4) واقع شده کـه احتمالا بامتداد یکی از مسیرهای وصل کننده هردو درون شمال افغانستان فعلی واقع است. نام هراکسواتی کـه شمارۀ دهم است، مـیتواند با ناحیۀ هخاان پارسی هرایوتیش (پارسی باستان) یـا اراکوزیـای مولفان قدیم ربط داده شود کـه در اطراف کندهار فعلی واقع است. نام هیتومنت (شمارۀ 11) مـیتواند بـه دریـای ایتی ماندروس قدیم یـا هلمند فعلی نسبت داده شود.

    ناحیۀ دیگر افغانستان کـه احتمالا مـیتواند تشخیص شود عبارت از سناتا (شمارۀ 9) هست که بنام سرزمـین ویـهرکاناها نامـیده مـیشود. این نام تقریبا نشاندهندۀ ولایت قدیم هیرکانیـا (ورکانۀ پارسی باستان) یـا گورگان فعلی درجنوبشرق بحیرۀپین است. لذا سناتا درگذشته با هیرکانیـا تشیخص شده است. بآنـهم این تشخیص مواجه بـه شک وتردید است، اگرمعلوم شود تمام نام های دیگرلیست مربوط بـه بخش های شرقی دنیـای ایرانی است. چون نام سناتا قبل از هراکسوتی و هیتومانت است، لذا معلوم مـیشود کـه سناتا حتما درقسمت های جنوب افغانستان موقعیت داشته باشد. چنین موقعیتی با شواهدی بیشترتقویـه مـیشود. نام ویـهرکانا ها مـیتواند با نام پاریکانا ها مقایسه شود کـه توسط هرودوتس درلیست مالیـه دهی امپراطوری هخا داده شده است. این پاریکانیـان درون محلاتی درون جنوبشرق فلات ایران زندگی مـید. عین نام مـیتواند همچنان با باریکانای داده شده درون لوحه های مستحکم سازی پرسیپولیس (ایلام ها) از زمان شاه داریوش هخا و پارکن (آرامـی) متذکره درون باصطلاح وسایل هومای پرسیپولیس نسبت داده شود. هر دو نام نشاندهندۀ نواحی هست که درون نزدیکی اراکوزیـا واقع اند.

    ارقام فوق نشان مـیدهد کـه مصنف ومخاطبین لیست ویدیودات اکثریت سرزمـینـهای اطراف کوههای هندوکش را بحیث حصۀ از"آریـائی" مشترک خویش درنظرگرفته اند. چون آنـها نام اییریـانم ویجه را دربالای لیست قبل ازسغدیـا قرارداده اند، این نیز نشان مـیدهد کـه آنـها درنظرداشتند سرزمـین اصلی ایشان درشمال سغد قدیم بامتداد یـا ماورای سیردریـای فعلی قراردارد. تمام این سرزمـین ها بدین معنی هست که اولا درون نیمۀ اول هزارۀ اول ق م مردمانی کـه یک مذهب مشترک داشتند قسمت اعظم ایران شرقی را احتوا نموده بودند. ثانیـا این مردم ازاین حقیقت با خبربودند کـه روزی از شمال مـهاجرت کرده اند.

    اگرکوشش شود مشاهدات فوق را دریک زمـینۀ تاریخی بگذاریم، رابطه بین ایرانی های اواخرهزارۀ دوم و سکاهای اوایل هزارۀ اول ق م آشکارمـیشود. درون حقیقت، قرارمعلوم سکاها بهترین گزینـه را داشتند، چون آنـها آخرین مردمانی بودند کـه در اوایل هزارۀ اول بـه فلات نفوذ د. این بدین معنی نیست کـه زرتشت یکی از سکاهای بوده هست که از طریق ایران مـیگذرد. این بسیـارغیرمحتمل است، زیرا هیچگونـه شواهدی وجود ندارد کـه سکاهای صحراهای اروپا- آسیـا زرتشتی باشند. این بدین معنی هست که مصنف لیست ویدیودات و مخاطبین آن سابقۀ خویش یـا حاکمان (سکائی) خویش را با شخصی آشکارمـیسازند کـه او مذهب مورد قبول ایشان را الهام مـیبخشد. به منظور آنـها، زرتشت درسرزمـینـهای واقع درشمال زندگی و فعالیت نموده، جائیکه آنـها یـا حاکمان آنـها منشا داشته اند.

    این تصورداشتن منشای شمالی، تنـها نیست. داستان هرودوتس دربارۀ مساگیتای، سکائیـان و کایمـیریـان یکی ازچندین است. این قصه ها احتمالا بازتاب دهندۀ افسانـه های گفته شده توسط خود سکائیـها بوده و منابع زیـادی بـه منشای شرقی آنـها بسیـار دوردر صحراهای آسیـای مـیانـه وجود دارد. این قصه ها دربارۀ مـهاجرت اجباری آنـها توسط همسایـه ها سخن مـیگوید کـه ایشان نیزبنوبۀ خود مجبور مـیشوند توسط همسایگان خویش مـهاجرت کنند. هرودوتس همچنان دربارۀ دفن شاهان سکائیـهای شمال بحیرۀ سیـاه درسرزمـینـهای دورشرق سخن مـیگوید. اگرسکائیـهای بحیرۀ سیـاه انتقال دهندۀ قصه های درون بارۀ منشای شرقی ایشان باشد، هیچ دلیلی وجود ندارد فرض کنیم سکائی های کـه به شرق ایران آمدند، منشای محل خویش را بخاطر نداشته باشند. به منظور ایشان اییریـانم ویجه سرزمـین اصلی ایشان بوده کـه درشمال و در ماورای سواحل سیردریـا واقع است.

    درهرصورت، درنیمۀ اول هزارۀ اول ق م یکتعداد حاکمان سکائی ایران شرقی و افغانستان (شمالی) دین زرتشتی را مـیپذیرند. درعین زمان سکائیـان دیگربطرف غرب مـهاجرت مـیکنند، جائیکه آنـها بنام سکائیـان و کایمـیریـان مشـهورمـیشوند. به منظور یونانیـان قدیم، سکائیـان بعلت نام عمده ترین ولایت درون شرق هخا پارسی نیز بنام بکتریـان شناخته مـیشوند. گشایش دنیـای ایرانیـان کـه با مـهاجرت سکائیـان بظهور مـیرسد، بدون شک باعث گسترش مذهب زرتشتی بطرف غرب مـیشود. رد یـابی زرتشتیزم، طوریکه دردوران های قدیم درون کاپادوکیـا و سرزمـین های غرب یـافت مـیشود، مـیتواند مربوط بـه زمانـهای باشد کـه بمراتب قدیمترازامپراطوری هخا پارسی است.

    واعظان ایرانی واحتمالا زرتشتی تصویرشده درغرب و شرق ایران ازنیمۀ هزارۀ اول ق م بواسطۀ لباس های سکائی ایشان شناخته مـیشوند. بعلاوه، تصاویر مـیترا، خدای قدیم هندو- ایرانیـها کـه توسط رومـیها درتمام امپراطوری ایشان قبول شده بود یک خدای جوان ملبس با لباس باصطلاح کلاه فریگیـان را نشان مـیدهد. این کلاه چیزدیگری نیست بجز از باشلیق سکائیـان مکمل با لبه های جانبی کـه محافظ رخسارها و دهن است. خلاصه، سهم سکائیـان درفرهنگ شرق نزدیک بمراتب بیشتراز تکتیک های سوارکاری، شمشیرهای کوتاه و شلوارها است. آنـها ایجادگر وسایل توسعه و گسترش زرتشتیزم و احتمالاعبادت مـیترا از ایران شرقی وغربی بـه باقیماندۀ دنیـای ایرانی و دوردست های آنست.

    آثار باستان شناسی

    ازنقطۀ نظرباستان شناسی، دوران مـهاجرت سکائیـان بداخل افغانستان و سرزمـین های مجاورآن مربوط بـه عصرآهن یعنی حدود دوره های یـاز 2 و 3 است. ساحات مختلف ایران شرقی از اوایل هزارۀ اول دارای نیزه های سه شاخه اند. اینـها غالبا مربوط بـه سکائیـان شمال است. ساحۀ ایرک قلعه از دلچسپی بزرگی برخوردار است، یک مسکونـه درون جوار مرو کـه بعدا ارگ شـهر الکساندر بنام اسکندریـه درون مارگیـانا (جوارقلعه) مـیشود. ایرک قلعه دربرگیرندۀ تعداد زیـاد نیزه های سه شاخه و سفالی یـاز 2 و 3 است. نقطۀ جالب شکل تقریبا دایروی آن بقطر 500/ 400 متر است. یک قلعۀ تقریبا دایروی قابل مقایسه، بلخ یـا بکترای قدیم است، اما تاریخ دقیق این ساحه هنوز نامعلوم است. شـهردایروی دیگر درون مرغزار بکترا عبارت از آلتین دیلیـار است. این محل دارای قطر1000 متربوده و یک ارگ درون مرکز آن قراردارد کـه ارتفاع آن بحدود 28 مترمـیرسد. ارگ بشکل مستطیلی با برجهای دایروی درکنج های آنست.

    مسکونـه های دایروی بمقاصد معینی ساخته شده اند. شکل مدورنشاندهندۀ قرارگاه کوچی های متحرک اند. این دایره واگونـهای محافظت کنندۀ مردمان و گله درون وسط است. از اوایل هزارۀ اول ق م یکتعداد ساحات دایروی دیگر درون شمالشرق فلات ایران وجود دارد. اینـها بعضی اوقات با ارگهای بلند درمرکزهمراه اند. چنین ارگ های مشابه درون جنوب افغانستان نیز یـافت مـیشوند، طور مثال درون کندهار کهنـه، اما تاریخ این ساختمانـها مشکل ساز است. ساحۀ کندهار کهنـه کـه در فصل آینده بحث مـیشود بـه اوایل یـا نیمۀ هزارۀ اول ق م یعنی بـه زمان هخا های اول یـا کمـی قبلتر برمـیگردد. صرفنظرازتاریخ دقیق آنـها، اعمار ارگهای بلند درون وسط یک قلعه دایروی یـا مستطیلی، بطورآشکار عنعنۀ ایران غربی نیست. این که تا اندازۀ زیـادی انکشاف محلی ایران شرقی هست که مربوط بـه چوکاتهای بلند شده درعین ساحه درون دورۀ یـاز1 اواخر هزارۀ دوم ق م است. اینکه این عنعنۀ محلی تحت نفوذ "آقایـان" سکائی قدرتمند انکشاف بیشتری یـافتند، امکان متمایزاست.

    فصل هفتم – گشایش بسوی غرب

    تا نیمۀ هزارۀ اول ق م حاکمان محلی اولادۀ سکائیـان بامتداد نوارشمالی فلات ایران مستقرمـیشوند. اینـها طبقۀ حاکم را تشکیل مـیدهند، همانطورکه دراوقات بعدی ترکها بعین ساحات آمده و مسلط مـیشوند. گروههای دیگرسکائیـان باطراف ونواحی رفته و بادامۀ رسوم وعادات اجداد خویش درآسیـای مـیانـه مـیپردازند. درافغانستان کنونی، شمال آن کاملا سکائیزه شده وسربازان محلی درارتش هخا ملبس با سبک سکائیـان اند. اما درجنوب با وجود اینکه که تا اندازۀ زیـادی توسط سکائیـان کنترول مـیگردد، اکثریت مردم محلی هنوزهم رسوم خویش را تعقیب مـیکنند. باینترتیب آنـها با گروههای دیگرایرانی درنوارجنوبی فلات ایران بشمول پارسیـان رابطه پیدا مـی کنند. درون یک نگاه اجمالی این فاصله بین شمال و جنوب و بخصوص بین شمال و جنوب افغانستان را مـیتوان درتاریخ اولیۀ هخاان مشاهده کرد.

    در550 ق م یک شـهزادۀ پارسی کـه دردنیـای قدیم بنام کوروش شـهرت دارد، آقای خویش، استیـاگیس (ایشتوویگو) شاه ماد ها را شکست مـیدهد. هرودوتس کوروش را نواسۀ استیـاگیس معرفی مـیکند. صرفنظرازاینکه چنین موردی حقیقت دارد یـا نـه، شـهزادۀ پارسه (پرشیـای یونانی) درجنوب ایران جانشین شاه ماد ها مـیشود. او متعاقبا آقای یک قلمروی وسیع سرزمـین های مـیشود کـه از مرزهای لیدیـا (ترکیۀ غربی) که تا ایران شرقی و ازکوه های ارمـینیـا درشمال که تا سواحل خلیج فارس درون جنوب وسعت دارد. از اینکه کوروش سرزمـین های افغانستان را تسخیرکرده یـا بسادگی بارث یـا هردو، یک نقطۀ مبهم است، اما طوریکه ازمنابع معلوم مـیشود بهنگام مرگ او درون 530 ق م تمام افغانستان فعلی وسرزمـینـهای مجاورآن شامل قلمروی امپراطوری هخاان بوده است.

    نامـهای تمام نواحی قدیمـی مشـهورافغانستان درلیست کتبۀ بیستون شامل است. این کتیبۀ سه زبانـه (ایلامـی، اکادیـان و پارسی باستان) درسنگهای نزدیک همدان فعلی درغرب ایران بفرمان داریوش کمـی بعد از تخت نشینی او در522 ق م کنده شده است. این نواحی (درمتن پارسی باستان) شامل بکتریش (بکتریـا)، هرایوا (ارییـا)، زرنکا (زرنگیـانا یـا درنگیـانا، سیستان فعلی)، هرایواتیش (اراکوزیـا)، تاتاگوش (ستاگیدیـا) و گندارا (گندهارا) مـیباشد. چون هیچ مدرکی وجود ندارد کـه کامبیزیس، پسر و جانشین کوروش (530- 522 ق م) گاهی درشرق کمپاین نموده باشد، این سرزمـینـها باحتمال قوی درزمان کوروش یـا قبل ازآن شامل امپراطوری شده اند. درواقعیت، داستانـهای زیـادی درمورد کارهای کوروش درقسمتهای شرقی فلات وجود دارد. گفته مـیشود کـه او قلعه و شـهرکاپیسا درشمال کابل را تخریب مـیکند. همچنان گفته مـیشود کـه اودرسیستان یـا جوار او با مردمان اریـاسپیـان تماس داشته است. بعلاوه ادعا مـیشود کـه او یک قلعه را درون سواحل سیردریـا، نچندان دور از خجند فعلی (لنین آباد قبلی) تاسیس نموده است. اوهمچنان دراین قسمت جهان درون 530 ق م احتمالا دربیـابانـهای دشت قراقوم (درترکی "رنگ سیـاه") درشمال ایران فعلی مـیمـیرد. او بالاخره درون پارک قصرخویش (پاسارگاد)، شمال پرسیپولیس دفن مـیشود، جائیکه امروزهم قبر او دیده مـیشود.

    مبارزه به منظور تاج و تخت هخا

    مخالفت درفلات ایران درنیمۀ سدۀ هشتم ق م دربین شمال سکائیزه شده و جنوب غیرسکائیزه درحوادث مربوط بـه قدرت رسیدن داریوش درون 533 ق م انعکاس مـییـابد. کامبوجیـه دراینسال مـیمـیرد. او پسر کوروش و جانشین او است. او بهنگام مرگ، همراه با ارتش خویش درمسیربرگشت از مصربه پرشیـا بخاطر سرکوب اغتشاش بردیـا هست که ادعا دارد برادرکامبوجیـه است. هرودوتس این شخص را سمـیردیس مـیخواند. وقتی کامبوجیـه مـیمـیرد، بردیـا بحیث شاه تاجگذاری مـیکند کـه در1 جولای 522 بوقوع پیوسته است. بآنـهم فقط سه ماه بعد درون 29 سپتمبر یک جوان طایفۀ هخا بردیـا را درماد بقتل مـیرساند. شخص قاتل داریوش هست که که تا 486 م شاه امپراطوری مـیباشد. اوبصورت آشکاردرکتیبۀ مشـهوربیستون خویش اعلام مـیکند کـه بردیـا یک دغلباز بوده و بردیـای واقعی سال ها قبل توسط کامبوجیـه کشته شده است. داریوش مـیگوید، دغلباز درون واقعیت یک واعظ ماد یـا مغ (مجوس) بنام گیماتا مـیباشد. داریوش علاوه مـیکند کـه پس از29 سپتمبریک سلسله اغتشاشات بمقابل او درسراسرامپراطوری بوجود مـیآید. اما مطابق متن، داریوش وجنرالهای او این اغتشاشات را درظرف یکسال درهم مـیکوبند.

    در متن بیستون کـه داریوش کمـی بعد از بقدرت رسیدن کندنکاری مـیکند، واژۀ "حقیقت" را چندین بار بکار مـیبرد کـه خوانندۀ فعلی نمـیتواند مطمئین گردد مگر اینکه احساس شک و تردید نماید. "کشش حقیقت" یک پدیدۀ ناشناخته (بخصوص درون بین سیـاستمداران) نیست. درون اینجا شک و تردید درون مورد هویت "دغلباز" و چگونگی اغتشاشات وجود دارد. آیـا داریوش یک دغلباز را بقتل رسانیده یـا او برادرواقعی کامبوجیـه را کشته است؟ مشخصۀ اغتشاش چه بوده ومطابق داریوش، وقتی او بر تخت مـینشیند، چگونـه موفق مـیشود مخالفین را شکست دهد؟ حوادث 521/522 غالبا بحیث یک مخالفت دوامدار درون بین مادها و پارسها (رعیت اسبق ایشان) توضیح مـیشود. هرودوتس باین ارتباط مـیگوید، داریوش پارسیـان را از مطیع شدن دوباره بـه ماد ها نجات مـیدهد. بآنـهم واضح هست که اوضاع بمراتب مغلق تر از آن بوده است. مطابق منابع، واقعیت مغلق اینستکه، داریوش فرمانده سربازان و جنرالان پارسها و مادها بوده و یکی از مخالفین عمدۀ او یک پارسی بوده است. لذا یک مخالفت روشن درون بین مادها و پارسها، طوریکه غالبا حدس زده مـیشود، وجود نداشته است. لذا چه واقع مـیشود؟

    یکی ازاغتشاشات گفته شده توسط داریوش، درمارگیـانا (اطراف مرو فعلی)، شمال شرق امپراطوری رخ داده کـه توسط شخصی بنام فرادا رهبری شده است. درون نقوشی کـه متن را همراهی مـیکند، دیده مـیشود کـه این "اغتشاشی" لباس پارسی بر تن دارد، بسیـارمتفاوت ازلباس سواری (سکائیـان) مارگیـانا کـه بامتداد نوار شمالی فلات ایران زندگی مـید. لذا فرادا ظاهرا یک پارسی و شاید حاکم پارسی بوده باشد. داریوش مـیگوید، اغتشاش فرادا زمانی بوقوع پیوسته کـه او درون بین النـهرین بوده، جائیکه او بعد از 29 سپتمبر رفته بود که تا یک اغتشاش بابلیـها را سرکوب کند. داریوش بعدا بـه خواننده خویش مـیفهماند کـه حاکم او درون بکتریـا بنام دادارشیش، اغتشاش مارگیـانا را درون 10 دسمبرهمـین سال سرکوب نموده و بیش از 50 هزار مارگیـان را بقتل رسانیده است.

    فاصلۀ زمانی دربین آغازاغتشاش (کمـی بعد از29 سپتمبر، وقتیکه باردیـا/گایماتا کشته مـیشود) و تاریخ سرکوب آن (10 دسمبر) بسیـارکوتاه است. مسند دادارشیش (بکترا، بلخ فعلی درشمال افغانستان) حدود 600 کیلومتر از مارگیـانا فاصله دارد، بامتداد یک مسیر مدور کـه باید از دشت بین هر دو محل احتراز شود. چون دلیلی وجود ندارد کـه در مورد تاریخ جنگ بمقابل مارگیـان شک شود، نتیجه اینستکه اغتشاش حتما قبل از 29 سپتمبرشروع شده و داریوش قصدا تاریخ حقیقی اغتشاش را بـه تعویق انداخته است. این بدین معنی هست که فرادا (ظاهرا حاکم پارسی مارگیـانا) حتما بمقابل باردیـا اغتشاش نموده باشد نـه بمقابل داریوش.

    تقریبا درهمـین زمان اغتشاش دیگری درون خود پرسیس یعنی خانۀ هخاان رخ مـیدهد. مطابق داریوش درمتن بیستون او، این اغتشاش نیززمانی شروع مـیشود کـه او درون بین النـهرین بوده (پس از 29 سپتمبر) و توسط یک پارسی بنام واهیـازداتا رهبری مـیشده است. این "یـاغی" کـه خود را باردیـا مـینامد، ادعا مـیکند پسرکوروش و برادر کامبوجیـه است. باینترتیب طوریکه فهمانده مـیشود وهیـازداتا نیز مانند باردیـا یک دغلباز بوده است.

    مطابق داریوش این واهیـازداتا/باردیـا ارتشی بـه اراکوزیـا درشرق مـیفرستد. چیزیکه بعدا مـی شنویم اینستکه سربازان واهیـازداتا بتاریخ 29 دسمبر 522 ق م درون ساحۀ بنام کاپیشاکانیش (شمال کابل فعلی؛ کاپیسای پلینی)، بیش از 2000 کیلومتر شمال شرق پرسیس شکست داده مـیشود. مطابق داریوش، سربازان واهیـازداتا توسط یک جنرال بنام ویوانا کوبیده مـیشود کـه داریوش او را تابع و حاکم خویش درون اراکوزیـا مـیخواند. در21 فبروری جنگ دومـی رخ مـیدهد، بمراتب درسمت جنوب کـه بازهم ویوانا قوتهای وهیـازداتا را نابود مـیسازد. کمـی بعد تر جنگ سوم بوقوع مـی پیوندد کـه در آن ویوانا بصورت کامل دشمنان خویش را سرکوب نموده و آنـها بطرف پرسیس فرار مـیکنند. از جریـان حوادث مـیتوان نتیجه گرفت کـه ویوانا سربازان وهیـازداتا را دنبال نموده هست (ازشمال کابل فعلی بطرف جنوبغرب بامتداد مسیر پرسیس). چون جنگ اولی درقسمت جنوب هندوکش رخ مـیدهد، کاملا هویدا هست که ویواتا ازشمال کوهها ازبکتریـا آمده است.

    با درنظرداشت تاریخها گمان نمـیرود کـه وهیـازداتا اغتشاش خویش را بعد از 29 سپتمبر شروع نموده باشد. بطور ساده زمان کافی به منظور او وجود ندارد که تا شورش خویش را طرح ریزی، یک ارتش را جمع آوری و سربازان را که تا به کوه های هندوکش فرستاده باشد. لذا روشن هست که مردم نوار جنوبی بشمول پرسیس و اراکوزیـای قدیمـی درون جنوب افغانستان، "شورش" خویش را قبل از 29 سپتمبر بمقابل شاه باردیـا شروع نموده باشند نـه بمقابل داریوش.

    شمال بمقابل جنوب

    شورشـهای فرادا و واهیـازداتا نشان مـیدهد کـه داریوش درمتن بیستون خویش درون مورد حقیقت بسیـارلیبرال بوده است. او یکی ازیـاغیـان بمقابل شاه باردیـا بوده، اما طوریکه ادعا مـیکند یگانـه نفرنبوده است. تفاوت مـهم اینکه اوکسی هست کـه شاه را کشته است. او از نگاه نسل با هخا بودن و قتل نمودن شاه درون یکی از پایتخت های هخاان، بآسانی مـیتواند کنترول قصرشاهی وسایرمظاهرقدرت سلطنتی را بدست گیرد. لذا او درون موقعیت خوبی قراردارد که تا کنترول عمومـی را ادعا نموده و این کاررا موفقانـه انجام مـیدهد. اولین مشکل او"یـاغیـان رفیق" او مـیباشد. هیچیک از آنـها بطورداوطلبانـه باین تازه بدوران رسیده تسلیم نمـیشوند (وقتی کامبوجیـه مـیمـیرد، داریوش حدود 25 سال دارد). آنـها درمقابل عین قدرت بپا خاسته بودند کـه باعث کودتای قصری داریوش مـیشود. اگرآنـها "یـاغیـان" بودند، داریوش نیز حتما همچنان باشد. داریوش بخاطریکه آنـها را "دروغگو" نشان دهد، مجبوراست ادعا کند کـه فقط او شاه مشروع بوده و "یـاغیـان" بمقابل او قیـام کرده اند. لذا داریوش درون متن بیستون خویش بالای این حقیقت اصراردارد کـه او اولادۀ هخاان است. او همچنان بـه جهانیـان مـیگوید کـه فقط او مـیدانست باردیـا یک دغلبازبوده و فقط او مبتکر توطیۀ بوده کـه باعث مرگ باردیـا مـیشود. داریوش همچنان غالبا نام اهورا مزدا را یـاد آور مـیشود کـه به امر و ارادۀ او این کارها را انجام داده است.

    با وجود اظهارات طویل داریوش، بطورواضح کودتای داریوش یک حادثۀ ناگهانی نبوده و او یگانـهی نیست کـه فکرکند باردیـا یک دغلباز است. درحصص مختلف امپراطوری، رهبران پارسی بمقابل شاه خویش قیـام مـیکنند. باردیـا بطور آشکار وفاداری تعداد زیـاد تابعین پارسی خویش را از دست داده و متهم مـیشود کـه یک مجوس (مغ، جادوگر)، یکی از واعظان کـه در نقوش مختلف تصویر شده و ملبس با شلوارسکائیـان، تونیک (بلوز) و باشلیق، است. درون اینجا ممکن هست سهمـی از حقیقت دراین اتهامات موجود باشد. زمانیکه برادر او (کامبوجیـه) شاه بود، باردیـا طوریکه از اسناد نوشتاری معلوم است، حاکم شمال بوده کـه در آن سکائیـان غلبه داشتند. وقتی او بمقابل برادرخود طغیـان نموده و بعدا اعلام شاهی مـیکند شاید باین فکربوده باشد فقط وقتی مـیتواند این مقام را بمقابل پارسیـان پیشتاز(که کامبوجیـه را که تا مصرهمراهی د) حفظ کند کـه بنیـاد قدرت دیگری به منظور پشتیبانی رژیم خود ایجاد نماید. او این بنیـاد را درون بین رهبران مادها و سایرین شمال مـییـابد کـه حاکم ایشان بود. لذا مخالفت درفلات دربین شمال سکائیزه و جنوب غیرسکائیزه توسط پارسیـان پیشتاز(بشمول داریوش و باردیـا) مورد بهره برداری قرارمـیگیرد که تا اه خویش را دنبال نمایند.

    چقدرهیجان انگیز هست اگر این وضعیت را با آنچه بیش از دو هزارسال بعد درون افغانستان رخ مـیدهد، مقایسه کنیم. احمد شاه درانی یک رهبر پشتون و موسس سلطنت افغانستان درون 1773 توسط پسرش تیمورشاه جانشین مـیشود کـه درسالیـان قبل حاکم هرات (ایرانیـان) بوده است. شاه جدید کوشش مـیکند قدرت خود را بقیمت رهبران عنعنوی پشتون نگهداری و توسعه داده و این کار را بکمک مدیران و سربازان ایرانی انجام مـیدهد. او متعاقبا بـه "پارسی" بودن متهم مـیشود. شایعاتی پخش مـیشود کـه او بمشکل مـیتواند بـه پشتو صحبت کند و دوستان پشتونش دیگراو را نمپذیرند. او درون جریـان چند سال مجبور مـیشود دربار خویش را از کندهار (در وسط منطقۀ پشتون) بـه کابل (درخارج پشتونستان) انتقال دهد.

    تصادمات دودمانی کـه با شورش باردیـا بمقابل برادرش شروع مـیشود، متعاقبا بیک مبارزۀ بسیـاربزرگ تبدیل شده، قسمت اعظم فلات ایران و باقیماندۀ امپراطوری هخا را فرا مـیگیرد. یکتعداد پارسیـان پیشتاز درون مناطق مختلف بمقابل باردیـا قیـام مـیکنند. باردیـا به منظور اخذ کمک بـه ماد مـیرود. پارسیـان او را بـه دغلباز، مجوس بودن و واعظ سکائیزه متهم مـیکنند. فرادا درون مارگیـانا و واهیـازداتا درون پرسیس بمقابل باردیـا قیـام مـیکنند. هردوی آنـها پارسیـان اند. واهیـازداتا بزودی قسمت اعظم نوار جنوبی فلات ایران را تحت کنترول مـیآورد، از پرسیس درغرب که تا اراکوزیـا و وادی کابل درشرق. مقامات بکتریـا (مـهمترین مرکزهخا درشمالشرق و سکائیزه شده درسده های قبلی) به منظور باردیـا کمک مـیکند. دادارشیش بطرف غرب یعنی مارگیـانا حرکت نموده و ویوانا ازطریق هندوکش بـه کاپیشاکانیش و اراکوزیـا حرکت مـیکند. هر دو موفق مـیشوند، اما نمـیتوانند شاه خویش(باردیـا) را ازکشتن درون ماد توسط شـهزادۀ جوان هخا (داریوش) ممانعت کنند.

    دادارشیش و ویوانا کـه بطور آشکار از باردیـا را پشتیبانی کرده، بعد ازفرونشاندن شورشـها درون مارگیـانا و اراکوزیـا و پس از شنیدن خبرمرگ باردیـا درک مـیکنند کـه آنـها گزینۀ دیگری ندارند، بجزاینکه جانب داریوش را بگیرند. شاه جدید ایشان را تابعین و حاکمان خویش درون بکتریـا و اراکوزیـا مـیخواند. اوهمچنان تاکید مـیکند کـه هردو "پارسی" اند. آیـا این اصطلاحات صرفا تجلیلی بودند؟ درجای دیگری درون متن بیستون، ازجنرال دیگری بنام دادارشیش یـاد مـیشود. او یک ارمنی خوانده شده و توسط داریوش فرستاده مـیشود که تا شورشی درشمالغرب فلات ایران را سرکوب کند. آیـا او همان دادارشیش بکتریـا بوده است؟ ما هرگز نخواهیم دانست، اما گمان نمـیرود. درحقیقت، دادارشیش و ویوانا یگانـه حاکمانی اند کـه در متن بیستون ذکر شده اند. موقعیت ایشان درشرق حتما بسیـارقدرتمند بوده و مـیتوان تعجب کرد کـه داریوش چقدر کنترول بالای این "تابعین" خود داشته است. شاید نگرانی اولیۀ داریوش از بین بردن هرچه زود ترایشان باشد. فرستادن یکی ازآنـها بـه ارمـینیـا شاید یکی از این گزینـه ها باشد. درهرصورت، اراکوزیـا و بکتریـا بطورواضح دو ولایت عمدۀ هخاان درشرق مـیباشد. بلخ ثابت مـیکند کـه درحوالی 522 ق م سنگر شمالی و قسمت سکائی امپراطوری بوده، درحالیکه اراکوزیـا مرکزمطلوب امپراطوری درجنوبشرق بوده است.

    نقش داریوش درتمام اینـها چه بوده است؟ او مخالف یـاغیـان پارسی و غیرپارسی بوده است. ارتش او شامل پارسها و مادها و ظاهرا یک جنرال ارمنی بوده است. جواب بصورت غالب درون پرسیپولیس است. نقوش نشان مـیدهد چطور یک رهنما تمام نمایندگان را درون پیشروی شاه هدایت مـیکند. این رهنمایـان با لباس پارسی یـا سکائی/مادی تصویر شده اند. لذا به منظور داریوش هم پارسها وهم مادهای سکائیزه مورد پسند بودند. بعلاوه، او پارسیـان را با اعماریک پایتخت جدید درپرسیپولیس (مرکز پرسیس) و هم با تصویر خویش درلباس شاهی پارسی آرامش مـیبخشد. او درون عین زمان با تقرر یکتعداد رهبران ماد درون مقامـهای مـهم و باقی ماندن ایکبتانـه بحیث یکی از پایتخت های امپراطوری، مورد قدردانی مادها قرارمـیگیرد.

    هرودوتس مـیگوید درجریـان جنگ مشـهور سالامـیز درون 480 ق م، وقتی یونانی ها پارسیـان را شکست مـیدهند، کشتی های پارسیـان توسط سربازان مورد اعتماد او،  یـا پارسی یـا مادی و یـا سکائی بدرقه (رانده) مـیشدند. داریوش بطورموفقانـه فاصله بین شمال و جنوب را ازبین و درحقیقت پدر و بنیـانگذارامپراطوری پارسیـان مـیشود.

    سرزمـین های افغانستان درون دورۀ هخاان

    دانش ما دربارۀ سرزمـینـهای افغانستان درون دورۀ هخاان، بین 550 و 330 ق م محدود است. درون اینجا بعضی منابع نوشتاری (عمدتا هخا ویونانی) و بعضی شواهد باستان شناسی وجود دارد. حفاریـها تعداد زیـاد تاسیسات شـهری، دهکده ها، شبکه های آبیـاری و آثار دیگر را درون اختیـارما قرارداده است. آنـها نشان مـیدهند کـه بخصوص شمال افغانستان با کانالهای توسعه یـافته بـه عمق اطراف و محلات، یک ساحۀ فوق العاده پربار و تولیدی بوده است. درون عین زمان مـیدانیم کـه طبقۀ حاکم قسمت اعظم ایران شرقی و بخصوص شمالشرق، متشکل از اولادۀ مـهاجمـین سکائی از اوایل هزارۀ اول بودند. آنـها محلات را کنترول مـینمودند، درون حالیکه قبول داشتند شـهنشاه ایشان درون دوردست های پرسیپولیس قرار دارد.

    موضوع بسیـاردلچسپ عبارت ازفهرست ارتش هخا هست که در481 ق م بمقابل یونانیـان مارش مـیکند. هرودوتس بدون شک بربنیـاد منابع پارسیـان مـیگوید ارتش دارای چندین قطعه بوده کـه بعضی ازایشان را مـیتوان با نواحی تشخیص داد کـه امروزافغانستان نامـیده مـیشود. یکی ازاین قطعات متشکل هست ازبکتریـانـها و ساکاهای امـیرگائی کـه در راس آن هیستاسپس، پسرداریوش قراردارد (شکل 2). شمولیت ساکاها ازدلچسپی بزرگی برخورداراست. نام ساکاها درمنابع هخاان اشاره بـه سکائیـان منابع یونانی است. درحقیقت دو نام عین چیزبوده و هرودوتس قبلا باین حقیقت روشنی انداخته کـه پارسیـان تمام سکائیـان را بنام ساکاها مـیشناختند. این حقیقت کـه هرودوتس دراینجا نام ساکاها را استعمال مـیکند، نسبت باینکه یونانی ها آنـها را "سکائیـان" مـیگویند نشاندهندۀ اینستکه این یک وامگیری مستقیم ازمنابع پارسی بوده و آنـها را مـیتوان با ساکا هیماورگه، "ساکاهای استعمال کنندۀ هوما؟" منابع هخا پارسی تشخیص داد. ارتش پارسیـان همچنان شامل قطعات جداگانـه (سکائیزه) سغدیـان، پارتیـان و خوارزمـیان هست که همـه درشمال و غرب بکتریـا زندگی مـید. ساکاهایی امـیرگائیـان مـیتواند مستقیما درشمالشرق وشرق بکتیریـا، درون وادیـها و کوههای اطراف آمودریـا و در بدخشان فعلی واقع باشند.

    موجودیت یکتعداد مردمان واضحا قابل شناخت سکائیـان دشتها و صحراهای شمال وشمالغرب دراین ساحه، نشاندهندۀ یک توضیح مبهم درمنابع قدیمـی است. این فقره یک شـهرگندهارا بنام کاسپاپیروس را بحیث یک دماغه (برامدگی، ساحل) سکائیـان توصیف مـیکند. این بدین معنی است، شـهرکاسپاپیروس کـه احتمالا با کاپیسای قدیمـی و مسکونـه هخا کاپیشا- کانیش (طوریکه درکتیبۀ بیستون ذکرشده) مطابقت دارد، درنزدیکی سرزمـینـهای اشغال شده توسط سکائیـان واقع است. از آنجائیکه کاپیسای قدیمـی درشمال کابل فعلی و در پای (جنوب) کوههای هندوکش قراردارد و مـیتواند با بگرام امروزی تشخیص شود، مـیتوان نتیجه گرفت کـه کوه های هندوکش درون واقعیت توسط سکائیـان کوچی یـا نیمـه کوچی اشغال شده بوده است. این همچنان توضیح کنندۀ این سخن هرودوتس هست که مردمپاتیروس (کسپاپیروس) ازنگاه شیوۀ زندگی همانند بکتریـان اند. با درنظرداشت آنچه قبلا گفتیم و معلومات اینکه دراوایل دورۀ هخا، مردمان گندهارا عادت داشتند تجهیزات بکتریـان/سکائیـان حمل کنند، موجودیت سکائیـان درهندوکش قابل تعجب نیست. چون عشایرایشان برقسمت اعظم شمال افغانستان و ماحول آن تسلط داشتند. نکته اساسی اینستکه سکائیـان بکتریـان بارتباط سرزمـین وپایتخت آنـها بنام بکتریـانـها یـاد مـیشدند. آنـها بحیث حاکمان بالفعل سرزمـین، بدون شک عرصه های زیـاد نفوس مسکون محلی ایرانی را بشمول مذهب زرتشتی آنـها پذیرفتند. درحالیکه سکائیـان شمالشرق و شرق بکتریـا بنام تباری خویش نامـیده مـیشدند. آنـها هنوز هم بشیوۀ (نیمـه) مالدارزندگی مـید. تعداد زیـاد آنـها هر بهار بـه کوهها کوچ نموده و در خزان برمـیگشتند. نام ساکا هیماورگه (بطورتصادفی)، هنوزهم درون وادی منجان درون مرکزبدخشان زنده نگهداشته است.

    مسکن ساکاهای امـیرگائیـان همچنان نشان مـیدهد کـه آنـها واقارب بکتریـائی آنـها نباید بطورمستقیم با سکائیـان وان دیگری کـه درصحراهای جنوب آسیـای مـیانـه آواره بودند ربط داده شود. شکی وجود ندارد کـه آخرین ها نشانۀ ورود تازۀ آنـها دراین ساحه بوده باشد، یعنی بمراتب بعد تر ازنفوذ اولیـه کوچیـان سکائی/ساکا درون اوایل هزارۀ اول. این نکته همچنان توسط یک مشخصۀ سکائیـان بدخشانی افاده مـیشود کـه پارسیـان بطورواضح ایشان را ازسکائیـان دیگربا استعمال ظاهری کلمۀ هاوما جدا مـیسازد. کاربرد هاوما ویژۀ هندو- ایرانی ها هست که بـه فلات ایران درهزارۀ دوم ق م مـهاجرت کرده اند. هیچ سندی وجود ندارد کـه هاوما هنوزهم توسط سکائیـان آسیـای مـیانـه درنیمۀ هزارۀ اول ق م استعمال شود. این مـیتواند این فرضیـه را تاکید نماید کـه ساکاهای امـیرگائیـان مربوط بـه موج قبلی سکائیـان بوده باشند. آنـها استعمال هاوما را شاید همراه با مذهب زرتشتی و در تساوی با باشندگان ایرانی منطقه پذیرفته باشند. درحالیکه عرصه های زیـاد سکائی را شاید بشمول کوچیگری و نیمـه کوچیگری درکوههای بدخشان نگهمـیدارند. آنـها درعین زمان درتقلید اقارب ایشان کـه درجلگه های بکتریـا مسکون مـیشوند، یکتعداد مراسم جامعۀ ایرانیـان محلی بشمول استعمال نوشابۀ مقدس را مـیپذیرند.

    نکتۀ دلچسپ دیگر نام فرماندۀ ساکاهای امـیرگائیـان و بکتریـان بنام هیستاسپس پسر داریوش است. هیستاسپس ارائه یونانی نام ویشتاسپ هست طوریکه درمتن های پارسی باستان ذکرشده است. او احتمالا والی بکتریـا درآنزمان بوده باشد. بعد او همچنان نواسۀ ویشتاسپ دیگر، پدر داریوش بوده باشد کـه مطابق متن بیستون، دارای یک مقام درشمالشرق امپراطوری درحوالی 522 ق م بوده است. این نام همچنان نام حامـی زرتشت است، طوریکه ازاویستا دانسته مـیشود. بعلاوه این نام یک نواسۀ داریوش و پسرجانشین داریوش، سیرسیس(و والی بکتریـا) بوده است. درتمام موارد، رابطۀ روشنی بین نام ها وجود دارد کـه بطور"خالص" پارسی باستان نبوده و اویستائی و ولایت بکتریـا است. این مـیتواند نام ولایتی یـا عنوانی باشد کـه مقامات را بـه دین زرتشتی ربط مـیدهد.

    حاکم یـا والی هخا بکتریـا بایست یک مقام مـهم بوده باشد. ظاهرا تعداد زیـاد آنـها پسران شاه بوده و عنوانی داشته اند کـه ایشان را بـه تاریخ قدیم و مذهب غالب ساحه ربط مـیدهد. والی بنام ویشتاسپ(نائب السلطنـه) یـاد شده وقدرت او بردو بنیـاد قوت سیکولری وصلاحیت مذهبی استوارمـیباشد. قدرت سیکولرشاید که تا اندازۀ کمـی دربین دامداران یـاغی شمالشرق هخاان مدنظرباشد اما قدرت مذهبی بخصوص دربین ساکاهای استعمال کنندۀ هاوما بدخشان شاید بسیـارمـهم بوده باشد.

    قطعۀ مـهم دیگردرارتش سیرسیس (بمقابل یونان) شامل گنداریـان ودادیکای است. آنـها درون وادی دریـای کابل و ماواری آن درون ولایت قدیمـی گندهارا زندگی مـید. فرمانده آنـها آرتیفنوس بوده کـه مطابق هرودوتس برادرفرماندهپیـان ها، قطعۀ دیگرارتش سیرسیز مـیباشد. این آخری شاید مربوط شـهرکاپیسا (شمال کابل فعلی) وکاسپاپیروس یـا کاسپاتیروس فوق الذکرباشد. هرودوتس مـیگوید درارتش سیرسیز،پیـان ها با شمشیرهای پارسیـان (بخوانید: مادها) مجهزبودند. اینـها حتما اکیناکی یـا شمشیرهای کوتاه سکائیـان بوده باشد.

    بعضی ایـالات هخاان درافغانستان فعلی دوباره درمتن دیگرهخاان درون منشور تهداب قصر داریوش درون شوش ذکرشده است. دراینجا نام مواد و منشای محل آنـها داده شده کـه دراعمارساختمانـهای شاهی بکار رفته اند. بکتریش (پارسی باستان) یکی از محلاتی بوده هست (یکجا با لیدیـا درغرب ترکیۀ فعلی) کـه طلا فراهم نموده است. گندارا بحیث منشای چوب – یـاکا ذکر شده است. هرایوتیش (اراکوزیـا) یکجا با هندوش (پاکستان جنوبی) و کوشا (جنوب مصر/سودان)  منشای عاج اند. طلای بکتریـا احتمالا اشاره بـه طلائی باشد کـه هنوزهم دردریـاهای بدخشان و شمالی ترین قسمت پاکستان فعلی یـافت مـیشود. هرودوتس درجای دیگر تاریخ خود مـیگوید کـه هندی ها مقدارعظیم طلا را بـه خزانۀ هخاان فراهم مـید. اوهمچنان مـیگوید این طلا چطوربکمک مورچه های طلاکن بدست مـیآید. تمام اینـها اشاره بـه طلای شمال پاکستان هست اما که تا این اواخرطلا همچنان مـیتواند درون جوار و امتداد مـیلانـهای شمالی هندوکش یـافت شود. عاج اراکوزیـا بازتاب دهندۀ تجارت عاج از هند مـیباشد. کوتاهترین مسیر از هند بـه پرسیپولیس ازطریق کندهار درون اراکوزیـای قدیم بوده است.

    هندیـان و ایرانیـان

    نقوش و متن های پرسیپولیس نشان مـیدهند کـه هندیـان و ایرانیـان درون کنارهم بامتداد مرزهای شرقی فلات زندگی مـید. چهار نمایندۀ مصور درون اپادانا و جاهای دیگر پرسیپولیس وجود دارد کـه بطور آشکارهندیـان اند (شکل 3). آنـها ملبس با لُنگ، سینۀ و پای یـا سندلها ترسیم شده اند. آنـها باشندگان گندهارا، تاتاگوش، هندوش و ماکا اند. موقعیت گندهارا واضح هست که بطورعمده متشکل از وادی پشاور درون شمال پاکستان امروزی است. درون متن ایلامـی و اکادی بیستون، این ناحیـه بنام پاریپارایسانـه یـاد شده کـه قابل مقایسه با پاروپانیسادای، نام قدیمـی وادی کابل است.

    هندوش و ماکا شامل وادی پائینی اندوس (ولایت سند فعلی) و سواحل بلوچستان بامتداد بحرهند یعنی سواحل مکران است. ناحیۀ مورد دلچسپ فراوان درون اینجا تاتاگوش است. درمتنـهای متفاوت هخا، ناحیۀ تاتاگوش بـه هرایتوتیش، ساحۀ اطراف کندهارفعلی درجنوب افغانستان ربط داده شده است. هرودوتس عین ناحیـه را ذکر مـیکند. او آنرا ستاگیدیـا نامـیده و آنرا با گندهاران و دو گروه دیگر درون یک نوموس مالیـه ده یکجا نموده است. موقعیت ستاگیدیـا مبهم است. ولی چون متن های هخاان درون بارۀ موقعیت اراکوزیـا و ستاگیدیـا روشن است، لذا این سرزمـین حتما درشرق یـا شمالشرق کندهارفعلی واقع باشد. صرفنظرازموقعیت دقیق آن، این بدین معنی هست که اراکوزیـای قدیم سرزمـین مرزی و نشان دهندۀ امتداد شرقی قلمروی ایرانیـان بوده است.

    شـهر مرزی هندی- ایرانی دیگر کاسپاپیروس است. من قبلا آنرا با کاپیسای پلینی، قلعۀ کاپیشا- کانیش متن بیستون و ساحۀ بگرام فعلی درون شمال کابل تشخیص کردم کـه در مدخل جنوبی کوتل سالنگ و دو مسیرعمدۀ دیگرهندوکش یعنی بامتداد دریـای غوربند بطرف بامـیان و دریـای پنجشیر بطرف کوتل خاواک واقع است. مطابق هیرودوتس و سایر نویسندگان قدیمـی، نفوذ سکائیـان درمناطق کوهی وداخل جلگه گسترش داشته است. درعین زمان ما از منابع هخا و قدیمـی مـیدانیم کـه مردمان باشندۀ اینجا و شرق آن، قسما هندیـان بودند. نامپا- پیروس احتمالا بازتاب دهندۀ عناصر هندی این ساحه باشد، طوریکه پسوند - پیروس شاید مشتق از واژۀ هندی به منظور شـهر یـا قلعه باشد (سانسکریت پور یـا پورا) کـه بسیـار زیـاد مشابه پسوند – کانیش درون معادل پارسی کاپیشا- کینش است. موجودیت هندیـان درون جلگه ها و وادیـهای جنوب هندوکش که تا امروز ادامـه دارد. کوهستانیـها یـا پشۀ های صحبت کنندۀ داردیک (هندو- آریـائی) درون یک نوار وسیع بامتداد کناره های شمالی وادی کابل زندگی مـیکنند. بـه ارتباط نفوذ بیشتر سکائیـان و ایرانیـان دراین منطقه، بطور واضح نام پاروپانیسادای (سرزمـینی کـه در ماورای کوهها واقع هست بنام یوپاریساینا نامـیده مـیشود) نام ایرانی/سکائی داده شده بـه وادی کابل توسط مردمانی هست که ازشمال کوهها آمده اند.

    هنر و فرهنگ

    حفریـات درون ایران شرقی نشان مـیدهد کـه تسلط هخاان پارسی درون این منطقه باعث تغیرات شگرف درون فرهنگ مادی نشده است، با وجودیکه تغیرات معینی رخ داده است. از سدۀ پنجم ق م بدینسو زبان و خط آرامـی درون تمام قلمرو هخا پارسی مورد استعمال بوده است. این باعث مـیشود کـه مردمان مختلف شرق ازخط آرامـی به منظور نوشتن زبان خویش کار گیرند. درسالیـان بعد از سقوط امپراطوری هخا، آرامـی خطی هست که توسط پارتیـان، سغدیـان و خوارزمـیان استعمال مـیشود. این خط همچنان درون شمالغرب نیم قارۀ هند به منظور نوشتن زبانـهای پراکریت (هندی مـیانـه) بکار مـیرود. این خط درون اینجا بـه متن – خروشتی انکشاف مـیکند کـه برای چندین قرن درون سراسر شمالغرب هند، آسیـای مـیانـه و چین غربی مورد استعمال مـیباشد.

    پول رسمـی مروج درون شرق درون دوران هخاها، سیگلوس نقرۀ و داریوس طلائی بوده است. بآنـهم از ذخایر و مخازن متعدد یـافت شده درافغانستان واضح شده هست که نقره غیرمضروب بشمول سکه های یونانی کهنـه نیز وسیعا مروج بوده است. این مخازن شامل خزینۀ مشـهور اکسوس (با حدود 1500 سکه)، از اوایل سدۀ پنجم که تا اواخر سدۀ سوم ق م است. یـافته های دیگر از ذخیرۀ بلخ هست که درون سال 1966 با حدود 150 سکۀ یونانی مربوط بـه دوران قبل از 380 ق م کشف مـیشود. همچنان ذخیرۀ چمن حضوری کـه در سال 1933 با 150 سکه درون کابل بدست مـیآید. درون جنوب و شرق هندوکش درون گندهارای قدیم، پول رایج درون سدۀ چهارم ق م بنام سکه های نقرۀ دارای علامت مشت است. مطابق جو کریب سکه شناس، اینـها درون قسمت اعظم شمال و شمالغرب هند از سدۀ چهارم ق م ببعد رایج بوده و از نمونـه های هندی و یونانی غرب الهام گرفته است.

    خزانۀ فوق الذکراکسوس دربرگیرندۀ مقدارهنگفت اشیـای دیگر است. این خزانـه درون 1877 درون شمال آمودریـا در(شمال) بکتریـای قدیم کشف مـیشود. تعداد زیـاد اشیـای آن درافغانستان ضایع شده و یکقسمت کوچک آن بـه موزیم برتانیـه منتهی مـیگردد. این اشیـا عمدتا دارای مشخصات امپراطوری هخا اند، اما اشیـای نیز وجود دارند کـه بازتاب کنندۀ رسوم محلی و نفوذ کوچیـان شمال است. بآنـهم منشای آنـها که تا این اواخر نامعلوم مانده است. حفریـاتی از سال 1977 درون ساحۀ تخت سنگین درون تقاطع دریـاهای وخش و پنج (آمودریـا) درون شمال مرز با افغانستان جریـان دارد. این همان سرزمـین ساکاهیماورگه فوق الذکر است. درون این حفریـات یک معبد زرتشتی فوق العاده محفوظ بدست آمده کـه مربوط گذار سده های چهارم و سوم ق م مـیباشد، اما شامل اشیـای زیـادی هست که مربوط سده های پنجم و چهارم بوده و بطورواضح یـاد آور اشیـای خرانۀ اکسوس است. لذا بسیـار ممکن هست خزانۀ اکسوس درون موزم برتانیـه، از این ساحه منشا گرفته باشد.

    بآنـهم این پایـان داستان نیست. در1993، دهقانان محلی بامتداد مسیر فوقانی دریـای پنجشیر (شمالشرق کابل) گنجی را کشف مـیکنند کـه ادعا مـیشود قسمتی از خزانۀ اکسوس باشد. این اشیـا درون واقعیت یـاد آورمواد قبلی خزانۀ اکسوس بوده و مـیتواند قسمتی از گنج اصلی باشد.

    در مطالعۀ افغانستان، چیز فوق العاده دلچسپ عبارت از تعداد زیـاد لوحه های طلائی خزانۀ اکسوس با تصاویر واعظان حامل دسته های شاخچه، بارزمـین یـا بارسوم {رامشگران؟} زرتشتیـان است. این واعظان ملبس با شلوار، بلوز و باشلیق بوده و هر کدام حامل یک شمشیر کوچک درون جانب راست ایشان است. این لوحه ها قسمت اعظم اشیـای خزانـه اکسوس درون موزیم برتانیـه و گنج کشف شده درون اوایل سال های 1990 را تشکیل مـیدهد. واعظانی شاخچه بدست بشکل دایروی درون طلا یـا نقره تجسم شده اند. چیز مورد دلچسپ عبارت از لباس مردم تصویرشده است. آنـها بشکل واضح ملبس با لباس سکائی اند، طوریکه از این ساحه درون این قسمت قلمروی ایرانیـان توقع مـیرود. اینـها نیز بگمان اغلب درون آئین وعبادات زرتشتی مصروف بودند. درون اینصورت، رابطه بین زرتشیزم، بکتریـان سکائی، ساکاهای امـیرگائیـان و استعمال نامـهای ویشتاسپ به منظور والیـان هخا درون بکتریـا را قوت بیشتر مـیبخشد. قابل تعجب نیست کـه درسالهای بعدی، بکتریـا بحیث زادگاه زرتشت و قلب مـیهن زرتشتیزم شناخته مـیشود.

    مسکونـه های دوران هخاان

    باستان شناسی یکتعداد زیـاد ساحات دوران هخا درافغانستان، بخصوص درون شمال کشور را آشکار ساخته است. این عدم توازن درون توزیع ساحات هخا مـیتواند بعلت گسترش کارهای باستان شناسی درون کشور باشد، همچنان مـیتواند نشان دهندۀ یک سطح بسیـار بلند انکشاف اقتصادی درون بکتریـای قدیم باشد. بسیـار خیـالی خواهد بود اگر این طرز استدلال را دنبال کنیم، اما مـهم هست بخاطرداشت کـه پس از سقوط هخاان، بکتریـای قدیم بزودی بـه یک مرکز بسیـاربزرگ و موفق مستعمرۀ (ناقلین) یونانی ها و مقدونی ها تبدیل مـیشود. آنـها با ثروت ذخیره شده مـیتوانند درسالیـان بعدی نفوذ خویش را بالای قسمت اعظم ایران شرقی وشمالغرب نیم قارۀ هند توسعه بخشند.

    در مرکز اراکوزیـای قدیم، حدود 3.5 کیلومتر درغرب شـهرکندهار، خرابه های کندهار کهنـه (شـهر کهنـه یـا زول شـهر) واقع هست (شکل 4). حفریـات دراین ساحه درون بین سال های 1974 و 1978 آشکار مـیسازد کـه مسکونـه ها مربوط بـه دوران هخا یـا قبل از آن است. این ساحه دربرگیرندۀ مساحت 600 درون 1100 متر بوده و توسط استحکامات عظیم احاطه شده است. درون مرکز آن یک ارگی 100 درون 200 متر قراردارد (اصلا بـه بزرگی دو چند) کـه هنوزهم بلندی آن بحدود 30 متر، با برجهای دایروی درون کنجها مـیرسد. درون پای ارگ، باستان شناسان دو لوحه ایلامـی هخا را مـییـابند کـه قابل مقایسه با یـافته های مرکز هخا درون پرسیپولیس بوده و مربوط بـه اواخر سده های ششم و اوایل پنجم ق م مـیباشد. لذا شکی وجود نمـیماند کـه اینجا پایتخت اراکوزیـای هخاان بوده و مطابق پلینی دارای عین نام همانند دریـای نزدیک آن و ناحیۀ ماحول آنست.

    یکی از مظاهردلچسپ کندهار کهنـه منشای آنست. مراحل قبلی دربرگیرندۀ سفالی هست که مطابقت بـه یـافته های دوران 6  و 7 درون مندیگک مجاور است. بعلاوه، مـهندسی استحکامات اولیـه و ارگ کندهار کهنـه مشخصاتی را نشان مـیدهد کـه قویـا با ساحات دیگر حصص شرقی فلات ایران رابطه دارد (نسبت بـه غرب ایران). بخصوص ارگ، با برجهای دایروی نشاندهندۀ عنعنات ایرانیـان شرقی است. یک ارگ قابل مقایسه بارتفاع حدود 36 متر درون نادعلی (در تپه های سرخ داغ)، درون سیستان افغانستان یـافت شده است. این ساحه مربوط بـه عین دوران درون مراحل اولی کندهارکهنـه است، طوریکه از یـافته های سیرامـیکی نتیجه مـیشود. بعلاوه، حتما درک کرد سفالی سرخ داغ و مراحل پائینی کندهارکهنـه و سفالی مندیگک 6 و 7 هیچگونـه افزار یـا علایمـی ندارند کـه با عنعنات ایرانیـان غربی ربط داشته باشد. بعوض، کاشی های وجود دارد کـه نشان دهندۀ شباهت با افزارهای سرزمـینـهای شمال است، طورمثال کاسه های استوانۀ – مخروطی.

    تسخیرافغانستان توسط هخاان پارسی ضرورتا باعث تغیرات فوری و موثر درون مـهندسی وعنعنات سفالی نگردیده و کندهارکهنـه و نادعلی هنوزهم مربوط بـه دوران اوایل هخاان است. بآنـهم دراینجا ساحات زیـادی وجود دارد کـه بطور واضح خصوصیـات هخا دارد، باوجودیکه آنـها احتمالا مربوط بـه تاریخ های بعدی نسبت بـه سبک ساختمان "ایرانیـان شرقی" باشد. یکی ازاینـها دهانۀ غلامان درسیستان ایران است. دربین 1962 و 1965 کاوشگران ایتالوی نچندان دور از مرکز منطقوی زابل یکتعداد ساختمانـهای خشت خام را پیدا مـیکنند کـه مـهندسی آنـها بطور واضح خصوصیـات هخا دارد. طورنمونـه، تعمـیرشماره 3 کـه اندازۀ آن 54.3 درون 53.2 متر بوده و متشکل از یک حیـاط احاطه شده با چهار ستون ایوانی است. درون کنجها، اتاقهای بسته و زینـه ها قرارداشته و مدخل ساختمان بامتداد سمت جنوب است. دیوارها از گِل پخسه دربالای تهدابهای سنگی ساخته شده است. سفالی این ساحه نشاندهندۀ یکتعداد افزاری هست که بـه انواع ایرانیـان غربی ربط دارند.

    ساختمانـهای مشابه درون دهانـه- غلامان درون شمال افغانستان درون آلتین- 10 نزدیک بلخ پیدا شده است. این بقایـا متشکل از دو ساختمان است: "قصرتابستانی" (55 در80 متر) با یک ستون ایوانی درون چهارجانب و یک تعمـیر مربعی (36 درون 36 متر) متشکل از یکتعداد اتاقها با یک حیـاط درون وسط. هر دو ساحه نشان مـیدهد کـه در دوران هخا هر دوعنعنۀ بومـی "شرقی" و نفوذی "غربی" درون مـهندسی و کاشی فعال بوده است.

    بغیر از آلتین- 10 ساحات متعدد دیگری درشمال افغانستان وجود دارد کـه مربوط بـه دوران هخاان است. یک ساحه کـه دقیقا درون نیمۀ هزارۀ اول ق م مسکون بوده، بلخ هست (شکل 5). اما پژوهش های باستان شناسی مقدار کمـی از سابقۀ قدیمـی آنرا آشکار نموده است. درون دوران هخا، این احتمالا یک قلعه تقریبا دایروی بقطر 1200/1000 متر با یک ارگ درجنوبشرق بوده است. درون قسمت دورتر شرق آن، بامتداد دامنـه های کوههای بدخشان، شبکه های وسیع آبیـاری یـافت شده کـه نشان دهندۀ کثرت نفوس درون دوران هخا و قبل از آن است.

    ساحات نیمۀ هزارۀ اول ق م درشمالشرق امپراطوری هخا بسهولت ازطریق سفالی آنـها قابل شناخت هست که شامل فیصدی بلند ظروف چرخکاری استوانۀ – مخروطی است. این ظروف تاریخچۀ طولانی دراین نقطۀ جهان داشته و مربوط بـه اواخرهزارۀ دوم و اوایل هزارۀ اول ق م است، وقتی آنـها شروع بـه تعویض سفالی دستی رنگی دوران یـاز-1 د. ظروف استوانۀ – مخروطی نیز یـافت شده است؛ باوجودیکه تعداد آن کم هست (درسرخ داغ و دهانۀ غلامان و در مندیگک). اینـها درون غرب دشتهای ایران یـافت نمـیشوند.

    فصل هشتم – یونانی ها

    تا زمان هخاان، مردمانی کـه در وادیـها و جلگه های افغانستان زندگی مـید بطورنسبی از آنچه درون ایران غربی و شرق نزدیک رخ مـیداد، درون امان مانده و نفوذ خارجی عمدتا از شمال منشا مـیگرفت. حتی درون دوران پارسیـان، ولایـات شرقی که تا اندازۀ زیـادی از انکشافات فرهنگی درون غرب دور مـی ماند. درون آنجا نیز تغیراتی صورت مـیگیرد، اما مـیتوان تردید کرد کـه مردم محلات از موجودیت شاه بزرگی درون دوردست پارس با خبر بوده باشند. مردم مطابق بـه عنعنۀ خویش بـه ساخت و استعمال ظروف استوانۀ – مخروطی ادامـه مـیدهند. حتی ادارات محلی شاید از آنچه قبلا وجود داشت بسیـارمتفاوت بوده باشد. حاکمـیت هخاان بر بنیـاد نمایندگان قدرت استوارمـیباشد. حاکمان محلی کـه غالبا شمالی و اولادۀ سکائیـان بودند به منظور نسلها بـه کنترول سرزمـین ها ادامـه مـیدهند، درحالیکه هخاان را آقایـان دوردست خویش مـیشمارند. درون مجموع، زندگی طوری پیش مـیرود کـه در طول سده ها جریـان داشته است.

    تمام اینـها درون اواخر سدۀ چهارم ق م با آغاز یک عصر جدیدی کـه در آن یونانیـها و فرهنگ یونانی بشرق گسترش مـییـابد، تغیرمـیخورد. حاکمان جدید، بیگانگانی بودند کـه هیچگونـه دانش و فهم فرهنگ ایرانی را نداشتند. اینـها یونانیـان بوده و سایرین همـه بربریـان بودند. یونانیـها کـه بزودی برجوامع مسکون فلات ایران تسلط مـییـابند، بسرعت فاصله بین زندگی مس و کوچیگری را وسیع مـیسازند. حفریـات، یک تغیر سریع درون عنعنۀ سفالی و معرفی انواع غربی را نشان مـیدهد. توسعۀ هیلینیزم (یونانیگری) با ظهورقدرت یک شـهزادۀ جوان دردوردستهای مقدونی آغازمـیشود.

    در بهار 334 ق م، الکساندر شاه 22 سالۀ مقدونی با یک ارتش حدود 20 هزار نفری هیلیسپانت (دردانیل) را عبور نموده و به کاری اقدام مـیکند کـه یکی از جسورترین و موفق ترین کمپاینـها درون تاریخ نظامـی مـیگردد. او درون سالیـان بعدی ارتشـهای هخاان پارسی را شکست مـیدهد کـه توسط شاه شاهان، داریوش 3 کودومانوس فرماندهی مـیشود. بعد از سوختاندن قصرهای پرسیپولیس و دریـافت جسد داریوش 3 درون شرق تهران فعلی، او بالاخره درون خزان 330 ق م بـه افغانستان امروزی مـیرسد. او با مارش نمودن از طریق غرب، جنوب و جنوبشرق کشوردر زمستان 329/330 ق م بـه وادی کابل مـیرسد. او کوههای هندوکش را درون بهار بعدی عبور نموده و بطور کاملا غیرمتوقعانـه، خود را آقای شمال بکتریـان مـیسازد. درون دو سال متوالی، شـهر بکترا مرکز عملیـات او درون سرزمـینـهای آنطرف آمودریـا درون ترکمنستان، ازبکستان و تاجکستان امروزی مـیباشد. دشمن عمدۀ او رهبر سکائیـان محلی، سپیتامـینز هست که قرارگاه او درون جلگه های قراقوم قراردارد. این مرد بالاخره شکست مـیخورد، اما موقعیت مـهم او درون شمالشرق امپراطوری هخا قبلی، حتی بعد از مرگش را مـیتوان از این حقیقت اندازه گرفت کـه ش، اپاما درون سالیـان بعدی با سیلیوکوس، جنرال الکساندر ازدواج مـیکند.

    الکساندرتا دوردست های سیردریـا بـه پیش مـیرود، جائیکه او یک شـهربنام ایشکاتا الکساندریـه بنیـاد مـینـهد، نچندان دور از خجند فعلی و نچندان دور از سایروپولیس کـه حدود 200 سال قبل سلف او، کوروش بزرگ هخا بنیـاد نـهاده بود. درون اینجا کوروش بزرگ و الکساندر بزرگ، شمالشرق ترین مرزهای امپراطوری های خویش را ایجاد مـیکنند.

    بالاخره درون تابستان 327 ق م الکساندر بازهم کوههای هندوکش را عبورمـیکند، درون اینزمان از شمال بجنوب. او وقتی بـه وادی کابل مـیرسد، فتوحات خویش را با حرکت بشرق (بامتداد دریـای کابل) بطرف وادی اندوس و ماورای آن ادامـه مـیدهد. او فقط زمانی توقف مـیکند کـه سربازان او از پیشرفت بعدی انصراف مـیکنند. دریـای هیفاسیس (بیـاس) درون پنجاب شرقی نشانۀ دورترین قلمرو فتوحات الکساندر بوده، درون اواخر 326 ق م ارتش یونانی/مقدونی برگشت نموده و مارش طویل بطرف خانـه را آغاز مـیکنند. بالاخره الکساندر درون بهار 324 ق م بـه پرسیپولیس برمـیگردد کـه 6 سال قبل آنرا ترک گفته بود. او در323 ق م درون بابلیون مـیمـیرد.

    برای مقصد این کتاب، کمپاین های الکساندراهمـیت بزرگی دارد. ارتش الکساندر توسط صفوف وسیعی ازجغرافیـه نگاران، نبات شناسان، مورخین، زندگینامـه نویسان وغیره همراهی مـیشود. آنـها یک ذخیرۀ عظیم معلومات درون بارۀ کمپاین، اراضی و مردمانی جمع آوری مـیکنند کـه مقدونیـها بآنـها مواجه مـیشوند. باینترتیب یکمقدارمعلومات قابل توجه درون بارۀ سرزمـینـها و مردمانی فراهم مـیشود کـه حالا بنام افغانستان نامـیده مـیشود.

    ارتش هخاان

    جنگ نـهائی و سرنوشت ساز بین مقدونیـها و پارسیـان درون شمال بین النـهرین درون گاگامـیلا دراول نومبر331 ق م بوقوع مـیپیوندد. نظم جنگی ارتش پارسی، طوریکه توسط نویسندگان قدیمـی ارائه شده، نشاندهندۀ اینستکه ولایـات شرقی امپراطوری بعلاوۀ سرزمـینـهای دیگر"سکائیـان" مانند کاپادوکیـا و ارمـینیـا فراهم کنندۀ قسمت اعظم قوتهای سواره بوده هست که درجناحهای ارتش جابجا شده بودند. زندگینامـه نگاران تذکرات خاصی ازبکتریـانـها، اراکوزیـانـها، ساکاها و سکائیـان (!) دارند. آنـها ملبس با شلوارها، تونیکها و باشلیق کـه سرهایشان را مـیپوشاند و مسلح با کمان های مرکب، شمشیرهای کوتاه و تبرزین های جنگی، تهدید عظیم و ترسناکی را بمقابل ارتش مقدونی ایجاد مـیکنند.

    جدا ازاین، زندگینامـه نگاران الکساندربزرگ همچنان ترکیب قطعات افغانستان را شرح مـیدهند. آرین یکی از زندگینامـه نویسان الکساندر مـیگوید کـه والی هخا بکتریـا بنام بیسوس فرماندۀ عمومـی بکتریـانـها، سغدیـانـها وهندیـان "هم مرز بکتریـان ها" را بعهده داشت. او همچنان معلومات مـیدهد کـه "ساکاها" توسط شخصی بنام مائیسیس رهبری شده و به قطعات بیسوس مـی پیوندد. گروههای دیگری کـه درآن سربازان افغانستان امروزی شامل بودند، برسانتیس والی اراکوزیـا و درنگیـانا مـیباشد. مطابق آرین، او اراکوزیـان و "کوهیـان هندی" را رهبری مـیکرد. چون بارسانتیس کنترول درنگیـانا را نیزبعهده داشت، مـیتوان با اطمـینان فرض کرد کـه سربازان سیستان فعلی نیز باو پیوسته است. بالاخره ما درون بارۀ والی ساتیبارزانس مـیخوانیم کـه فرماندۀ سربازان ولایت خویش یعنی آرییـا، اطراف هرات فعلی را بعهده داشت.

    باینترتیب واضح مـیشود کـه در اواخر سدۀ چهارم ق م سه مقام عالی هخا درون افغانستان امروزی بنام های والیـان (ساتراپ) بکتریـا، اراکوزیـا/درنگیـانا و آرییـا وجود دارد. مراکز آنـها مربوط بـه نواحی اطراف بلخ فعلی درافغانستان شمالی، نواحی کندهاردرافغانستان جنوبی و ماحول هرات درافغانستان غربی است. لذا این وضع از اواخر سدۀ ششم ق م بسیـار فرق مـیکند کـه فقط والیـان بکتریـا و اراکوزیـا درون کتیبۀ بیستون بحیث دو مقام عمدۀ هخاان دراین قسمت قلمرو درج شده اند.

    بیسوس آخرین والی هخا بکتریـا

    ترکیب سه قطعه، معلومات دلچسپی درون اختیـار ما قرار مـیدهد کـه روشنائی زیـادی بالای دانش ما از منابع اولیۀ دوران هخا مـیاندازد. مـهمترین قطعۀ افغانستان بدون شک مربوط بیسوس بکتریـاست. او فرماندۀ بکتریـان های خویش، سربازان سغدیـا (بامتداد دریـای زرافشان درشمال بکتریـا) و"هندیـهای هم مرز بکتریـان" مـی باشد. از مورد آخری و سایر منابع روشن مـیشود کـه هندیـان آنسوی هندوکش درون وادی کابل یـا جوار آن زندگی مـید. آنـها حتما عین (هندیـان) گندهاریـان و دادیکای با تجهیزات بکتریـان (سکائیـان) باشند کـه توسط هرودوتس بحیث قسمتی از ارتش سیرسیس بمقابل یونان درون اوایل سدۀ پنجم ق م درج شده است.

    بیسوس بطورآشکارمـهمترین والی "شرق" بوده است. اوی هست که بعد از مرگ داریوش سوم خود را جانشین و شاه اعلام مـیکند. او خود را ارتاسیرسیس 4 نامـیده و تاج شاهی و لباس شاهی شاهان هخا پارسی را مـیپوشد کـه نشاندهندۀ همت بلند او است. زندگینامـه نویس دیگر الکساندر بنام کورتیوس، صفوف وسیع حامـیانی را ارائه مـیکند کـه بیسوس مـیتواند درمبارزه خویش بمقابل الکساندرداشته باشد: سغدیـان، داهای (یک گروه سکائیـان درون شرق بحیرۀپین)، مساگیتای (سکائیـان جنوب بحیرۀ ارال)، ساکاها (سکائیـانی ظاهرا درشمال و شرق بکتریـا) و هندیـان. واضح هست که بیسوس بعد از مرگ داریوش 3 بحیث رهبرسرزمـین های شمال شرقی امپراطوری هخا (قبلی) مدنظراست. باینترتیب قلعۀ بکترا، بلخ فعلی بطور آشکار مرکز عمدۀ حاکمـیت هخاان درون سرزمـین های شمالشرق امپراطوری پارسیـان بوده است. کنترول آشکار هندیـان مسکون درون جنوب هندوکش نیز بدین معنی هست که او بر مسیر ستراتژیک ایران ازطریق کوهها بـه وادی کابل و جلگه های اندوس تسلط داشته است.

    ساکاهای بدخشان

    موقعیت مائیسیس و ساکاهای او نیز بسیـار دلچسپ است. مطابق آرین، این ساکاها بحیث تابعین والی بکتریـان بـه بیسوس نمـی پیوندند، چون اینـها مکلفیت مستقیم بـه مقابل شاه پارسیـان دارند. این نشان مـیدهد کـه این ساکاها یک گروه نسبتا مستقل ادارۀ محلی پارسیـان را تشکیل مـیدهد. بعد اینـها کی بودند؟

    هخاان تمام سکائیـان را بنام ساکا نامـیده است، درحالیکه یونانیـها تقریبا درون تمام موارد نام سکائیـان را ترجیح داده اند. مورد استثنا، ساکاهای امـیرگائیـان هیرودوتس و ساکاهای اند کـه در زندگینامـه نویسان الکساندر درج شده اند. هیچ شکی وجود ندارد کـه هر دو گروه ساکا یکی بوده وهمان ساکا هیماورگه یـا "ساکاهای استعمال کنندۀ هاوما" منابع هخا اند کـه خصلت متمایز و ظاهرا زرتشتی آنـها فوقا بحث گردید. مطابق زندگینامـه نویسان الکساندر، این ساکا ها شامل (بغیر از مائیسیس) دو رهبر بسیـار قدرتمند دیگر اوکسیـارتیس و سیسی مـیتریس است. قرار معلوم آنـها درون شمال آمودریـا بامتداد مرزهای فعلی ازبکستان و تاجکستان درون شمال شرق بکتریـا و دور از صحراها و دشت های شرقپین (محل زندگی سکائیـان "جلگه ها") زندگی مـید. ساکاها یک مقاومت سخت درون مقابل مقدونیـها ایجاد مـیکنند. اما اوکسیـارتیس بعد ازتسلیمـی، بحیث والی الکساندر درون پاروپانیسادای درون ساحۀ کابل فعلی نصب مـیشود. او این مقام را آشکارا بعلتی بدست مـیآورد کـه الکساندر او را بحیث شخص مطمئین با تماس های ضروری به منظور محافظت این ساحه درنظر مـیگیرد؛یکه حتما مقدونی ها را از عقب درون جریـان کمپاین بقابل هندیـان محافظت کند. الکساندرهمچنان رکسانـه ( او) را عروسی مـیکند کـه او مادر پسر بعد از مرگ الکساندر شده و او را نیز الکساندر مـینامد.

    هندیـان و اراکوزیـان هخا

    شخصیت مـهم دیگر بارسانتیس والی اراکوزیـا و درنگیـانا مـیباشد. او نتنـها فرماندۀ اراکوزیـان و سربازان درنگیـانا، بلکه همچنان کوهیـان هندی است. هویت این هندیـان نامعلوم است. اینـها شاید درون شرق و شمالشرق اراکوزیـای قدیم بامتداد مرز های فعلی افغانستان و پاکستان زندگی مـید، احتمالا درون سرزمـینی کـه توسط هیرودوتس و منابع هخا بنام ستاگیدیـا نامـیده شده است. اینـها شاید با "هندیـان اینطرف اندوس" یکی باشند، جائیکه بارسانتیس پناهنده مـیشود، وقتی قلمروی او توسط الکساندر مورد حمله قرار مـیگیرد.

    مجاورت مردمان "هندی" با اراکوزیـا درون زمان الکساندر درون کتاب آرین بنام اناباسیس الکساندر نیز بازتاب یـافته است. او مـیگوید، چطورمـهاجمـین مقدونی درون بین اراکوزیـا و وادی کابل، بالای "هندیـان مجاور اراکوزیـان" حمله د. آشکار هست مردمانی کـه منحیث هندیـان درنظرگرفته شده اند درجوار قلب اراکوزیـای قدیم زندگی مـید. خصلت تقریبا هندی مرغزار کندهارکه درون فصل قبلی تشریح شد تفصیلی هست که بازهم بآن برمـیگردیم، وقتیکه اینقسمت افغانستان فعلی درون سدۀ سوم ق م بخشی ازقلمروی هندیـان موریـا ها قرار مـیگیرد.

    لذا قلمروی قدرت بارسانتیس ازدلتای هلمند درسیستان فعلی که تا سرزمـینـهای مرزی هندیـان درشرق وسعت داشته کـه دربرگیرندۀ تمام افغانستان جنوبی فعلی است. درون پهلوی آن، زندگینامـه نگاران الکساندرمـیگویند کـه دوقبیله درقسمت جنوبی پنجاب درپاکستان فعلی، به منظور اراکوزیـان باج مـیپرداختند. مـیکانیزم دقیق آن غیر واضح است، اما بسیـار زیـاد ممکن هست اراکوزیـان (سکائی) پیشرو یـا حد اقل والی هخا پارسی آنـها یکمقدارکنترول بالای قسمتهای مـیانـه وادی اندوس داشتند.

    سرزمـین های افغانستان درون زمان الکساندر

    زندگینامـه نویسان الکساندر جزئیـات متعددی درون بارۀ مردم و کشورافغانستان فعلی بدست مـیدهند. اینـها نشان مـیدهند کـه قوتهای نظامـی عمده مردم بکتریـا و اراکوزیـا متشکل از سربازان سواره است. زندگینامـه نویسان مـیگویند وقتی بیسوس درمقابل الکساندرمقاومت مـیکند، توسط 8 هزار سوار پشتیبانی مـیشود. همچنان سواره ها بودند کـه ساتیبارزانس والی ارییـا را (پس از تسلیمـی اولی) بهنگام شورش بمقابل الکساندرهمراهی مـید. بسیـاربعد تردرهند نیز، سوارکاران اراکوزیـا و پاروپانیسادای ارتش الکساندررا تقویـه د. آرین مـیگوید درهند نیز، سواران ارتش الکساندر توسط سوارکاران بکتریـا، سغدیـا، اراکوزیـا، درنگیـانا، ارییـا و پارتیـا تقویـه مـیشدند. از اینکه مقدونی ها این ایرانیـان را بحیث دوستان یـا اسرا بخاطر تضمـین برخورد خوب مردم شان خوش آمدید گفتند یـا نـه، مـیتواند یک مسئله اضافی باشد.

    استعمال وسیع اسپ توسط مردمان مقابله کننده با الکساندردرجنوبغرب افغانستان بازتاب یـافته است. دراینجا الکساندر و مقدونیـان با مردمـی ملاقات مـیکنند کـه زندگینامـه نویسان آنـها را اریـاسپوی یـا اریماسپوی مـیخوانند. اینـها همچنان بنام ایورگیتای "ولینعمتان" یـاد مـیشوند. مطابق زندگینامـه نویسان، کوروش بزرگ این عنوان را وقتی بآنـها اعطا مـیکند کـه او را درجریـان کمپاین "سکائیـان" نجات مـیدهد. مطابق آرین، آنـها خود را طوری اداره (حکومت) مـید کـه با مردمان دیگراین منطقه کاملا متفاوت بود. طبیعت خاص این گروه یکجا با این حقیقت که، آنـها بنحوی با کمپاین "سکائیـان" ربط دارند، قویـا دلچسپ است. این مـیتواند نشان دهد آنـها شاید اولادۀ سکائیـانی باشند کـه در اوایل هزارۀ اول ازطریق دهلیزهرات باین ساحه مـهاجرت کرده و برای سده ها خصوصیـات خود را نگهداشته اند. اگر نام آنـها درست گرفته شده باشد، دربرگیرندۀ واژه ایرانی "اسپ" بوده و شاید نشان دهندۀ اهمـیت اسپ به منظور اراکوزیـان و منشای سکائی آنـها باشد.

    درغرب وجنوب افغانستان، الکساندرازطریق یکتعداد مسکونـه های شـهری عبور نموده است. اینـها شامل ارتکوانا پایتخت ارییـا (همچنان بنام الکساندریۀ ارییـا خوانده شده است)؛ فرا یـا فرادا کـه مجددا بنام پروفتازیـا (الکساندریـه)، مرکزعمده درنگیـانا (احتمالا نزدیک فراه فعلی) نامـیده شده؛ و (الکساندریـه در) اراکوزیـا، مرکز ولایت حامل عین نام (کندهارکهنـه) مـیباشند. نظر بـه اسناد، واضح هست که این محلات، مراکزمحلی قدرت هخاان پارسی بودند.

    معلوم نمـیشود کـه الکساندر مشکلات زیـادی درتسخیرافغانستان جنوبشرقی داشته باشد. دایودوروس یکی از زندگینامـه نگاران الکساندر مـیگوید به منظور الکساندر فقط چند روز دربرگرفت که تا کنترول خویش را درآنجا مستقرسازد. مقدونیـها مدت زیـادی درون اراکوزیـا اقامت نمـیکنند، اما یک مقام یونانی بنام مـینون را با یک گارنیزون قوی 4 هزار پیـاده و 600 سوار درون آنجا مـیگذارند. قوت گارنیزون بدون شک نشان دهندۀ اهمـیت ستراتژیک مرغزار(واحه) کندهاراست. اهمـیت آن چند سال بعد، وقتی روشن گردید کـه یکقسمت بزرگ ارتش مقدونی با فیل های خویش از وادی مـیانـه اندوس و از طریق اراکوزیـا بـه پرشیـا مارش مـیکند کـه توسط جنرال مورد اعتماد الکساندر بنام کراتیروس رهبری مـیشود. درحالیکه خود الکساندر بهمرای یکتعداد سربازان خویش مسیربمراتب مشکل جنوبی از طریق دشتهای بلوچستان را درپیش مـیگیرد.

    الکساندر کـه درخزان 330 ق م از کندهاربطرف شمالشرق بـه وادی کابل مارش مـیکند، جنرال رابرتس بامتداد همـین مسیر درون تابستان 1880 از کابل به منظور نجات کندهارمـیشتابد. زندگینامـه نگاران مشکلاتی را تشریح مـیکنند کـه سربازان الکساندر درون مسیر500 کیلومتری مارش خویش متحمل مـیشوند. سربازان بالاخره بامتداد کناره های جنوبی هندوکش (که آنرا قفقازمـینامند) مـیرسند. دراینجا، درتقاطع دریـا های پنجشیر وغوربند نزدیک چاریکار فعلی، الکساندر دوباره مرکز کاپیسا (الکساندریـه ققفاز یـا اسکندریـه زیرقفقاز)، کاپیشا- کانیش کهنـه هخاان را بنیـاد مـینـهد.

    دربهار329 ق م الکساندر و ارتش او ازنشیب های شمالی هندوکش بجلگه های بکتریـای قدیم سرازیرمـیشود. دشمن او بیسوس کشور را ترک گفته، بـه شمال فرار نموده و الکساندر سرزمـین را اشغال مـیکند. زندگینامـه نگاران الکساندر از موجودیت سه شـهرمـهم یـاد آوری مـیکنند: دراپساکا، اورنوس و بکترا. موقعیت بکترا واضح است، اما تشخیص دو شـهر دیگرهنوز نامعلوم است. درون خود بکترا نیز مقاومت قابل توجهی بمقابل الکساندرصورت نمـیگیرد. همانند سایرحصص افغانستان فعلی، شکست والی هخا بمعنی پایـان حاکمـیت پارسیـان مـیباشد. هیچ نوع حکومت محلی وجود نداشت کـه برای پارسیـان وفادار بماند. حاکمان محلی بکتریـا کـه بنام "هایپارش" یـاد مـیشدند توسط الکساندر(درمجموع) بنام سیلوگوس نامـیده شدند. هیچ سندی وجود ندارد کـه این هایپارش ها مخالف حاکمان جدید خویش باشند. شکی وجود ندارد کـه آنـها امـیدواربودند حالت آنـها تغیرننموده وآنـها مجبوراند سند تابعیت خویش را بـه سلطان (دوردست) دیگری بفرستند.

    وضع درسرزمـین های "مسکون" افغانستان شمالی از آنچه درسرزمـینـهای شمال آمودریـا بوقوع مـیپیوندد کاملا فرق مـیکند، جائیکه الکساندربرای دوسال یک جنگ ویرانگر بمقابل حاکمان محلی وغارتگران سکائی از دشت های بامتدادپین را براه مـیاندازد. مقدونیـها مردم محلی را بـه وحشت و ارعاب مـیاندازند. خشونت این مبارزه توسط تنظیمات سیـاسی کاملا متفاوت این سرزمـین ها برانگیخته مـیشود. درون جلگه های افغانستان شمالی فعلی، حاکمان محلی کـه ثروت خویش را بربنیـاد تولیدات زراعتی استوارساخته بودند، مردم را کنترول مـید. صلح و آرامش بمفاد همـه بوده و هایپارش تحت کنترول بسیـار دور از شاه هخا و نمایندگان آنـها قرارداشت. مردم شمال آمودریـا، بمقدارکم تابع زراعت بودند. دامداری بسیـار اهمـیت داشته وتعداد زیـاد مردم هرموسم با گلۀ خویش ازجلگه ها بـه کوهها کوچ مـید. آنـها درمجاورت سکائیـان کوچی واحتمالا عشایر ایشان زندگی مـید کـه باشندگان دشتهای قراقوم (ریگ سیـاه) و قزل قوم (ریگ سرخ) بودند. این سکائیـان درطول دو سده، یک تعادل محتاطانـه با هخاان پارسی را نگهداشته بودند. آنـها شاه پارسی را بحیث حاکم خود مـی شناختند، اما درسایرموارد، آنـها درون صلح نسبی قرارداشتند. سقوط هخاان پارسی و آمدن الکساندرتمام اینـها را تغیرمـیدهد. الکساندربرنامـه نداشت که تا ایرانیـان و سکائیـان شمال آمودریـا درصلح زندگی کنند. اوبطورآشکارفقط با شناسائی محض حاکمـیت خویش راضی نبوده و نتیجۀ آن ادامۀ یک جنگ ظالمانـه بوده است.

    جانشینی الکساندر

    بهنگام مرگ الکساندربزرگ دربابلیون درجون 323 ق م یک سلسله جنگها دربین دیـادوکوی بوقوع مـی پیوندد: جنرالان و مقامات عالی ارتش الکساندرکه ادعای مـیراث الکساندر را داشتند. این مبارزات بطورجدی قدرت امپراطوری مقدونی را زیر سوال مـیبرد. بآنـهم نباید فراموش کرد کـه حتی قبل از مرگ الکساندر، موجودیت مقدونیـان درون ولایـات هندیـان کاهش یـافته و تقریبا نابود شده و در ایران شرقی، ناقلین یونانی و مقدونی شورش نموده و به برگشت بخانـه های خویش شروع مـیکنند. درواقعیت، قسمت اعظم ایران شرقی بهنگام مرگ الکساندر درون یکحالت بحرانی قراردارد. این یک مـیراث نامعلومـی هست که الکساندربه جانشینان خود باقی مـیگذارد.

    تعداد ناقلین درشرق بسیـارزیـاد مـیباشد: دربکتریـا بـه تنـهائی، الکساندرحدود 13500 سربازیونانی و مقدونی را مسکون ساخته بود، دراراکوزیـا حدود 4600 مرد، بدون دنباله روان قرارگاه و سایرین. ازمنابع بطورروشن معلوم مـیشود کـه اکثریت ایشان مـیخواستند بخانـه برگردند. آنـها علاقه نداشتند درقلمروی وسیع ایران شرقی و جنوب آسیـای مـیانـه دربین "بربریـان" زندگی نمایند کـه نمـیتوانستند حتی بـه یونانی صحبت کنند. منابع قدیمـی مـیگوید، بهنگام مرگ الکساندر، ناقلین یونانی/مقدونی شورشی درون بکتریـا و نواحی مجاورتوانستند یک ارتش 23 هزارنفری جمع آوری کنند. چنین یک ارتش بزرگ تهدید جدی بـه رهبران مقدونی دربین النـهرین بوده و هم بدین معنی بود کـه اکثریت ناقلین یونانی/مقدونی درون شرق مـیخواستند بخانـه خویش مارش کنند. یکقسمت بزرگ فتوحات الکساندر درحال تخلیـه قرار داشت. اقدام فوری ضروربوده و پیردیکاس کـه بحیث نایب السلطنـه و وارث الکساندرعمل مـیکند جنرال دیگری بنام پیتون را فرمان مـیدهد کـه با 20 هزار نفربطرف شرق مارش کند. پیتون موفق شده و بالاخره ناقلین شورشی شرق را شکست مـیدهد. شورشیـان مجبورمـیشوند اقامت کنند، باوجودیکه واضح هست اکثریت ایشان هرگز آرزوی برگشت بخانـه خویش را از دست نمـیدهند.

    باوجود این حوادث، والیـان یونانی/مقدونی درایران شرقی بحیث یک قوت قدرتمند درون مبارزه دوامدارقدرت باقی مـیمانند. آنـها در317 ق م با جمع آوری یک ارتش 6500 نفری، پیتون را شکست مـیدهند کـه دراینزمان حاکم ماد مـیباشد. یکسال بعد والیـهای شرقی بازهم جنگی براه مـیاندازند، درون اینوقت یکجا با ایومـینیس بمقابل انتیگونوس مقدونی؛ درجنگ پاریتاسینی (ایران غربی)، والیـان اراکوزیـا، ارییـا و درنگیـانا، بکتریـا و وادی کابل تماما متحد مـیشوند که تا مقام خویش را حفظ نمایند. اما بطورآشکاراتحاد ناقلین مشکل بوده و سربازانی از پارتیـا و سایرنقاط شمالشرق با انتیگونوس یکجا مـیشود. وقتی والیـان شرقی شکست خورده و انتیگونوس بحیث فاتح بیرون مـیآید، ادعای حاکمـیت عمومـی نموده و یکتعداد والیـان جدید درون شرق تعین مـیکند. بآنـهم او نمـیتواند اوکسیـارتیس والی پاروپانیسادای (وادی کابل) پدر رکسانـه و پدرکلان الکساندر نوزاد را تعویض نماید. با وجودیکه اوکسیـارتیس، ایومنیس را بمقابل انتیگونوس کمک کرده بود، موقعیت او چنان قوی مـیباشد کـه هیچنمـیتواند او را برکنار سازد. او بطور مستحکم درون وسط وعقب کوههای هندوکش سنگرگرفته است. لذا حالت سیـاسی بسیـارناپایدارباقی مـیماند. چیزیکه بدنبال مـیآید، رشد خود مختاری حاکمان محلی و یونانی/مقدونی درشرق است. قدرت مرکزی وجود نداشته و ناقلین زیـادی بخانـه های خود برمـیگردند. سکائیـان شمال، هندیـان شرق و ایرانیـان محلی ادعای موقعیت ازبین رفتۀ خویش را نموده و مـیراث الکساندر درون شرق درحال نابودی مـیباشد.

    سرانجام یکی ازافسران الکساندربنام سیلیوپس ازشکست مخالفین عمدۀ یونانی/مقدونی خویش قدرت فلات ایران را بدست مـیگیرد. اوبطورپیروزمندانـه درون 311/312 ق م داخل بابیلون مـیشود. سیلیوبا اپامـه سپیتامـینیس ازدواج مـیکند،یکه مدت زیـادی بمقابل الکساندردرشمال مـیجنگد. باینترتیب سیلیو(که سیلیونیکاتور"پیروزمند" گفته مـیشود) و پسرش انتیو(سوتر "ناجی" گفته مـیشود) بخصوص از نگاه قرابت درون امورات ایران شرقی سهیم مـی شوند. باوجودیکه منابع قدیمـی همـیشـه واضح نمـیباشد، بطوردرست مـیتوان حدس زد کـه سیلیوپس ازاشغال بابیلون درشرق کمپاین مـیکند. اوساختارسیـاسی ولایـات شرقی را درک نموده، والیـان مقررکرده و پالیسی الکساندر یعنی مستقرساختن یونانیـها، مقدونیـها وسایرین را درشـهرهای سبک – یونانی دوباره تقویـه مـید.

    بآنـهم موقعیت سیلیوبطورجدی ازطرف غرب توسط دوست قدیمـی اش، پتولیمایس کـه کنترول مصررا بدست آورده و دشمن کهنـه او، انتیـاگوس کـه حاکم اناتولیـه است، مورد تهدید قرارمـیگیرد. لذا قبل ازاینکه سیلیوکارخود را درون شرق بپایـان رساند، او حتما به غرب برگردد. او متعاقبا مجبورمـیشود یک معاهده با هندیـان منعقد کند کـه پس از سده های توسعۀ ایرانیـان بالاخره خود را بامتداد مرز های شرقی قلمروی سیلیومـیرسانند.

    موریـاها

    ستارۀ درحال صعود هند درون آنزمان چندراگوپتا موریـا مـیباشد. او بنیـاد گذارسلسلۀ موریـان هست که دراواخرسده های چهارم وسوم ق م برقسمت اعظم شمال و مرکز هند فرمان مـیراند. یونانیـها او را بنام ساندرا کوتوس مـیشناسند. سیلیودر303 ق م قبل از اینکه ولایـات شرقی را ترک نموده و بطرف غرب حرکت کند، یک معاهده با چندراگوپتا امضا مـیکند. مطابق منابع، قید مـیشود کـه سرزمـین های گندهارا، پاروپانیسادای (وادی کابل)، اراکوزیـا و گیدروزیـا دربدل 500 فیل درون اختیـار موریـاها قرار گیرد.

    مورخ فرانسوی، پاول برنارد مـیگوید کـه معاهده نشاندهندۀ یک عمل انجام شده بوده وهندیـان قسمت اعظم ایران شرقی را اشغال کرده بودند. صرفنظر از اینکه این موضوع حقیقت دارد یـانـه، ممکن هست وضع بمراتب مغلقتر از آن بوده باشد. ساحات کـه دراختیـارموریـا ها قرارمـیگیرد درکنارۀ شرقی فلات ایران، جنوب و شرق کوههای هندوکش واقع است. اینـها بطور آشکاردربرگیرندۀ وادی دریـای کابل، وادی ارغنداب (اراکوزیـای قدیم) وسرزمـینـهای بلوچستان شرقی است. این مناطق عمدتا، شاید بغیر از وادی ارغنداب، دارای جمعیتی بودند کـه بحیث هندیـان شناخته مـیشدند، باوجودیکه سده های زیـادی قسمت اعظم این سرزمـین ها تحت کنترول یک طبقۀ فوقانی ایرانی (یـا ایرانی/سکائی) قرارداشت. بعلاوه، درجریـان سدۀ چهارم عمده ترین سکه مروج درسرزمـینـهای جنوب هندوکش سکه های نقرۀ با مارک مشت هست که منشای "هندی" داشته و نشاندهندۀ وسعت نفوذ فرهنگی نیم قاره هند بالای حصص شرقی امپراطوری هخا مـیباشد. افزایش کنترول موریـان که تا دوردست های شمالغرب یـا دامنـه های هندوکش شاید بازتابی بیشتر از توسعۀ قدرت سیـاسی موریـان بوده وشاید نشان دهندۀ شمولیت آگاهانـه سرزمـینـهای باشد کـه موریـاها آنرا سرزمـینـهای هندیـان دانسته وجمعیت آن هندیـان بوده اند.

    درنگاه اول معلوم مـیشود این موضوع یک اصل کاملا جدید قومگرائی باشد. بآنـهم چیز دلچسپ دراین مورد یک اثر سانسکریتی بنام ارتشاسترا مربوط کاتیلیـا و سده های اولیـه عصرحاضر ولی بازتاب دهندۀ معلوماتی از زمان موریـاها است. دراین اثر این مفکوره پیش کشیده مـیشود کـه حاکمـیت یک چکراورتین (حاکم) حقیقی حتما از هیمالیـا درشمال که تا بحرها درجنوب امتداد داشته باشد. منابع مشابه، بعضی اوقات اشاره بـه وخشو(آمودریـا) بحیث مرزشمالی بهارت- ورشـه یـا جمبو- دویپا (هند) دارند کـه درمتنـهای بعدی هندی یـافت مـیشود. لذا غلبه موریـان بر اراکوزیـا و وادی کابل مـیتواند چیزی بیشترازیک توسعۀ محض امپریـالیستی بوده و تبلور یک اندیشۀ موجود دربارۀ سرزمـینـهای باشد کـه بحیث "هندیـان" درنظرگرفته شده است.

    نقطۀ بسیـارجذاب اینستکه مرغزارهای کندهار(اراکوزیـا) حتما دراین سرزمـین های "هندی" شامل باشد. من درصفحات قبلی با توجه بـه منابع هخا و قدیمـی گفتم کـه شـهادت برمجاورت "هندیـان" درمرغزارهای کندهاردارد. این نمـیتواند تصادفی باشد کـه درسده های بعدی اراکوزیـا بحیث "هند سفید" شناخته مـیشود. درهرحال، که تا سده سوم ق م سرزمـینـهای کوهستانی شرق اراکوزیـا کـه حالا مسکن قبایل پشتون (ایرانیـان) است، بطورآشکار"هندی" بوده و خود مرغزار کندهار نیز تحت حاکمـیت هندیـان قرارداشته است.

    چندراگوپتا درسال 298 ق م توسط بیندوسارا جانشین مـیشود کـه توسط یونانیـها بنام امـیتروخاتیس شناخته مـیشود. او بنوبۀ خود در273 ق م توسط پسرمشـهورش بنام آشوکا جانشین مـیشود (273- 232 ق م). این شاه بخاطر تعدد فرامـین و کتیبه های کنده شده درستونـها و سنگها درسراسرامپراطوری موریـان مشـهورمـیباشد. متن ها بزبان و خط محلی نوشته شده اند.

    ازاوایل سالهای 1930 یکتعداد این متنـها درافغانستان یـافت شده است، باوجودیکه دریک سبک "مجلل" کمترنسبت بـه نیم قاره اجرا شده است. اولین اینـها یک متن پراکریت (هندی مـیانـه) درخط آرامـی و با توضیحات آرامـی هست که دربالای یک صفحۀ سنگی کنده شده ودرسال 1932 درنزدیکی پل درونته (نزدیک جلال آباد) یـافت شده است. متن های بیشترآشوکا، با زبان و خط آرامـی در1969 و 1973 درون بالای یک صفحۀ سنگ درون وادی لغمان (حدود 10 کیلومترشمالغرب تقاطع آن با دریـای کابل) کشف مـیشود. یک کتیبه دو زبانـه یونانی- آرامـی (کندهار1) در1958 دربالای یک تخته سنگ بزرگ درون شمال کندهارکهنـه (درجنوب افغانستان) یـافت مـیشود (شکل 6). متن دیگرموریـان، فقط دریونانی و نقش شده دربالای یک قطعه سنگی نیزدرکندهاردر1963 یـافت مـیشود. این قطعه سنگ احتمالا بخشی از یک یـادگاربسیـاربزرگ باشد، شاید دربرگیرندۀ تمام چهارده فرمان عمدۀ سنگی آشوکا. متن دیگرنوشته شده درخط آرامـی اما با مضمون آرامـی- پراکریت درعین سال درون کندهاریـافت مـیشود. لذا دروادی دریـای کابل، موریـا ها خط وزبان آرامـی را باضافۀ زبان پراکریت بکارمـیبرند. آنـها دراراکوزیـا زبان و خط یونانی، زبان وخط آرامـی، و مخلوط زبان آرامـی- پراکریت استعمال مـیکنند. بعبارۀ دیگر، یونانی فقط درون اراکوزیـا بکارمـیرود درحالیکه آرامـی و پراکریت درون هردو محل استعمال مـیشود.

    درمتن ها اشارات زیـادی دربارۀ مردمان شمالغرب امپراطوری موریـان بشمول یـاوانا ها (یونانیـها) و کمبوجا ها وجود دارد. نام یـاوانا، واژه ایکه ازنام آیونیـا بامتداد سواحل شرقی ایجیـان مشتق شده بطور واضح اشاره بـه نفوس یونانی ایران شرقی است؛ کتیبه های پارسی باستان هخا دراینمورد اشاره بـه یـاونا دارد.موجودیت یونانیـها درون اراکوزیـا درون سدۀ سوم ق م با وجودیکه ظاهرا تحت کنترول عمومـی موریـان بودند، بیشترتوسط یـافته های کندهارکهنـه یک کتیبه یونانی درون 1978 و مربوط بـه 280 ق م روشن مـیشود. بارتباط کمبوجاها، این نام بصورت عام درون منابع هندی به منظور نشان نفوس ایرانی سرزمـینـهای مرزی بکاررفته است.

    این زمانی هست که سوداگران، دپلوماتها و سایرین غالبا ازطریق افغانستان کنونی عبورمـید. یکی ازدپلوماتهای یونانی سفرکننده بـه هند، مـیگاستینیس است. قرار معلوم او مدت طولانی درون دربار موریـاها درون پتالی پوتره درون شمالشرق هند سپری نموده است. اثراو بنام  اندیکا با وجودیکه بصورت کامل باقی نمانده، هنوزهم بعلت قطعات زیـاد مشـهوراست. گفته مـیشود کـه او غالبا با سیبیرتیوس، حاکم یونانی اراکوزیـا درون دهه های آخری سده چهارم اقامت کرده است. درکتیبه های آشوکائی (فرمان 13) گفته مـیشود کـه شاه هند قاصدانی بـه غرب مـیفرستد، جائیکه شاه یونانی بنام امتیوگا حکومت مـیکند (شاید انتیو2، 261- 246 ق م) وماورای قلمروی امتیوگا درون سرزمـین های چهار پادشاه تولامایـا (پتولیمایوس 2 فیلادیلفوس؟ 285- 247 ق م)، انتیکینا (انتیگونوس گوناتوس؟ 276- 239 ق م)، ماکا (ماگاس سایرینی؟ کـه در258 ق م فوت مـیکند) و الیکیـاشودالا (الکساندر ایفیروس یـا الکساندر کورینت؟).

    موجودیت هندیـان درون اراکوزیـا و متباقی سرزمـینـهای مرزی توسط دریـافت های نیز نشان داده مـیشود کـه در جریـان حفریـات درون کندهارکهنـه توسط سفالی های واضحا دارای منشای هندی بدست آمده است. بعلاوه، سکه های موریـائی درشرق افغانستان بشمول کندهاریـافت شده اند. اینـها شامل سکه های نقرۀ با علایم مشت اند کـه پول نقرۀ رایج درامپراطوری موریـان بوده و سکه های مسی مربعی کـه از گنجینـه های بگرام، آیخانم و مـیرزکه بدست آمده اند. آخری یکی ازتماشائی ترین دریـافتهای کشوربوده است. درون اوایل 1947 گزارشاتی بـه کابل مـیرسد کـه مقدار هنگفت سکه ها درون یک چاه نزدیک دهکدۀ مـیرزکه (حدود 50 کیلومترشمالشرق گردیز) یـافت شده است. دانشمندان کابل متعاقبا محل را بازدید نموده و حدود 5500 سکۀ هندی دوران موریـان را بدست مـیآورند. همـین گنجینـه همچنان شامل 2500 اشیـای هندو- یونانی (عمدتا سده دوم ق م) وحدود 3500 هندو- سکائی (سدۀ اول ق م) و سکه های دیگر از دوران بعد از موریـان است. این چاه احتمالا یک محل مذهبی بوده کـه برای چندین سده ادامـه داشته است.

    سیلوسیدهای (سلوکیـان) بعدی

    پس ازجنگ ایپسوس در301 ق م وشکست انتیگونوس، سیلیو1 نیکاتور بزودی توجه خود را بطرف شرق معطوف داشته و به ترویج بیشتراستعماریونانی/ مقدونی شرق شروع مـیکند. منابع قدیمـی نشان مـیدهد کـه تعداد زیـاد یونانیـان و سایرین ازمدیترانـه بـه مناطق جنوب آسیـای مـیانـه انتقال مـیکنند. نقطۀ محراقی سلوکیـان درون شرق، بکتریـا و شـهرهای واقع بامتداد مسیرهای منتهی شونده بآن از بین النـهرین است. سیلیوپولیس یونانی ایجاد نموده و بصورت عام شرایطی بوجود مـیآورد کـه برای استعمار یونانیـان مساعد باشد. او بصورت درست ثروت اقتصادی ساحه، پوتنشیـال غنی و موقعیت ستراتژیکی آنرا مـیداند. درآخر سلطنت او، پسرش انتیو(281- 261 ق م) بحیث نایب السلطنـه درشرق عمل مـیکند. ما با اطمـینان مـیتوانیم فرض کنیم کـه انتیومانند شـهزادگان/حاکمان هخا پارسی شرق قبل از او درون بکترا اقامت داشته است.

    مشغولیت رو بافزایش یونانیـها درشرق باعث مخالفت سکائیـان زندگی کننده بامتداد کناره های ساحات مس مـیشود. بکتریـا بسرعت یونانیزه شده و یونانیـها دانش اندکی دربارۀ فرهنگ "بربریـان" دارند. همزیستی قدیمـی دربین مردمان مسکون و کوچی (سکائیـان) جنوب آسیـای مـیانـه مختل مـیشود. دراینجا حاکمان جدید با یک فرهنگ جدید بوده و جائی به منظور کوچیـان شمال وجود ندارد. درحوالی 290 ق م کوچیـان بشکل خاصی برخورد مـیکنند. مطابق منابع، گروههای سکائیـان شمال، شـهرهای را درمارگیـانا و ارییـا تخریب مـیکنند. تهاجمات بـه عقب زده مـیشود، اما تهدید واضح است. یونانیـها متعاقبا دیوارهای عظیمـی بدور نواحی مـهم زراعتی، طورمثال درمرغزارمرو اعمارمـیکنند. دیوارهای اطراف مرغزار بلخ کـه توسط جغرافیـه نگاران عرب توضیح شده حدود 65 کیلومترطول داشته ومـیتواند مربوط بـه دورۀ یونانیگری باشد.

    درهمـه حال سلوکیـان بـه بنیـاد گذاری واعمارشـهرها ادامـه مـیدهند. این محلات بنام های اسکندریـه، سلوکیـه، اپامایـه یـا انتیوکیـه یـاد مـیشوند. مرکز مارگیـانا یک بنیـاد گذاری عظیم دوباره است. مرکزهخا این منطقه، ساحۀ قدیمـی ایرک قلعه، بـه یک ارگ شـهر بسیـار بزرگ بنام اسکندریـه درون مارگیـانا شناخته مـیشود کـه حدود 1500 متر طول هرچهارجانب آنست. شـهر بکترا نیز بیش از دو چند آن بطرف جنوب مسکونـه هخا وسعت داده مـیشود (شکل 7).

    شـهردیگر کـه شاید توسط خود الکساندر بنیـاد شده باشد عبارت از مسکونـه مشـهور آیخانم درتقاطع دریـاهای کوکچه و آمودریـا دربدخشان است. این توضیحات باستان شناسان افغانستان هست که کاوشگران، این ساحه را از اوایل سدۀ نزدهم بدینسودیده اند، اما اهمـیت آن هرگزبصورت کامل شناخته نمـیشود. این ساحه درون اوایل سال های 1960 توسط باستان شناسان فرانسوی بدنبال دریـافت تصادفی بعضی اشیـای قدیمـی توسط یک دسته شکاریـان شاه افغانستان "کشف دوباره" مـیشود.

    آیخانم از جملۀ "یونانی" ترین ساحات یونانیگری کاوش شده درون شرق است. استحکامات آن دربرگیرندۀ یک ساحۀ حدود 1500 درون 1800 متراست کـه شامل یک دژ، یک جمنازیوم، معابد، یک تیـاتر(بگنجایش حدود 6000 نفر)، یک فوارۀ سنگی وغیره است. مـهندسی شـهرنشان دهندۀ مظاهرغالب یونانی ازقبیل برج های مستطیلی بامتداد استحکامات آنست. بآنـهم قصرآن بصورت عمده مطابق مودلهای هخاان با شبکۀ اتاقهای احاطه شده توسط دهلیزها ساخته شده است. این شبکه ها بنوبۀ خود بامتداد یک سلسلۀ حیـاطها واقع است. این مجموعه دریک ساحه حدود 250 درون 350 متروسعت دارد. حیـاط عمده درشمالشرق واقع هست که اندازۀ آن 108 در137 متربوده و توسط ستونـهای ایوانی درهرچهارجانب احاطه شده است.

    اهمـیت آیخانم بربنیـاد تولیدات زراعتی محلات اطراف آن استواربوده کـه برمقیـاس بزرگ آبیـاری مـیگردد. عظمت آن همچنان بواسطۀ معادن نزدیک سنگها درون کوه های بدخشان افزایش مـییـابد. خزانـه متصل قصردربرگیرندۀ توته های انواع مختلف سنگها بشمول عقیق، یـاقوت کبود، عقیق جگری، لعل، لاجورد، عقیق سلیمانی (رنگارنگ)، مروارید، یـاقوت سرخ و فیروزه بوده است.

    باستان شناسانان فرانسوی بعضی کتیبه های یونانی کشف مـیکنند بشمول یکی از تیمـینوس کینیـاس (ظاهرا بیناد گذار شـهر) کـه تاریخ آن 275 ق م بوده و مـیگوید، شخصی بنام کلیرکوش از سولی یک پند را از دیلفی نقل مـیکند: "درطفولیت برخورد خوب بیـاموز؛ درجوانی احساسات خود را کنترول کن؛ درمـیانسالی تمرین عدالت کن؛ درپیری مشاورخوب باش؛ بهنگام مرگ افسوس مکن". متن های دیگر یونانی دربالای پاپیروس، پوست آهو، سفالی یـا سنگ نوشته شده اند. یکی ازاین متنـها دربرگیرندۀ یک فقره از کار ارسطو است. درحقیقت، فرهنگ یونانی درقلب سرزمـین ایرانیـان و تمدن زرتشتی عمـیقا رخنـه مـیکند.

    یونانو(گریکو)- بکتریـان

    حمد و ستایش حکومت یونانی درشرق ایران درسدۀ سوم ق م بوجود مـیآید. احتمالا درجریـان سلطنت حاکمان سلوکیـان، انتیو2 تیوس (261- 246 ق م) یـا کمـی بعد ازیونانیـهای بکتریـان تحت رهبری دیودوتوس کـه بصورت آشکار بمقابل شاه سلوکیـان شورش مـیکند. گذار از سلوکیـان بـه حکومت یونانو- بکتریـان درون انواع سکه های یـافت شده با خزانۀ اکسوس منعشده کـه شامل سکه های الکساندر بزرگ، سیلیو1، انتیو1، انتیو2 و همچنان خود دیودوتوس است. بآنـهم سکه های دیودوتوس به منظور مدتی هنوز حامل نام انتیواست، اما سمبول عقب سکۀ سلوکی، اپولوی نشسته بواسطۀ یک زیوس تعویض شده کـه مـی خواهد صاعقۀ خویش را بیـاندازد. درواقعیت، سکه شناسی وسیلۀ فوق العاده مـهمـی به منظور مطالعه این باصطلاح گریکو- بکتریـانـها مـیباشد؛ بدون کمک آن تعداد زیـاد شاهان ناشناخته مانده وسایرین بحیث اشکال (چهره های) زود گذراز یک گذشتۀ دور و سرزمـینـهای دور باقی مـیماندند.

    درحوالی 230 ق م خانـه دیودوتوس توسط یوتیدیموس ویران مـیشود. اشیـای نقرۀ و برنجی او بطور وسیعی درون بکتریـا و بخصوص درون آیخانم یـافت مـیشود. حاکمـیت یوتیدیموس بزرگترین دوران آسایش گریکو- بکتریـانـها است. مطابق اپولودوروس از آرتیمـیتا این حاصل خیزی بکتریـا به منظور گریکو- بکتریـان آن ثروتی را اعطا مـیکند کـه باعث پیشرفت آنـها بـه هند مـیشود. سرویـها و حفریـات درون واقعیت نشان مـیدهد کـه دراین زمان شبکه های آبیـاری قسمت اعظم سرزمـین را فرا گرفته است.

    درحوالی 208 ق م گریکو- بکتریـان (حد اقل بطور رسمـی) باز تحت کنترول سلوکیـان آورده مـیشود وقتی انتیو3 بزرگ (223- 187 ق م) بـه سرزمـین آنـها حمله نموده و یوتییدیموس را بامتداد دریـای هریرود شکست مـیدهد. متعاقبا یک محاصره طولانی دوساله شـهر بکترا زمانی برداشته مـیشود کـه گریکو- بکتریـان بـه مخالفین خویش تذکرمـیدهند کـه آنـها حتما بمقابل بربریـان شمال متحد شوند. مطابق پولی بیوس کـه در سدۀ اول ق م مـینویسد، یوتیدیموس بـه انتیو3 مـیگوید: "اگر انتیوتقاضای مرا قبول نکند، هردوجانب درعذاب خواهند بود. ایل های عظیم کوچیـان درامتداد مرزها تجمع نموده و تهدیدی بمقابل هردویمان مـیباشد، و اگر بربریـان مرز را عبورکنند آنـها بطور یقین سرزمـین را اشغال خواهند کرد".

    انتیو3 نمـیتوانست بکترا را تسخیر کند و چارۀ نداشت مگر اینکه پیشنـهاد یوتیدیموس دربارۀ استقلال ظاهری را قبول کند. او درون 205- 206 ق م ازطریق کوتلهای هندوکش و اراکوزیـا بـه غرب برمـیگردد، درمسیرراه با عقد یک معاهده با یک حاکم محلی هندی، سوفاگاسینوس کـه باید جانشین آشوکا یـا هندی دیگری باشد کـه کنترول کننده مرزهای سرزمـین های هندو- ایرانیـان است. بمجردیکه انتیوشمال افغانستان را ترک مـیکند، گریکو- بکتریـان تحت یوتیدیموس دوباره سکه های خویش را نشرمـیکنند (یعنی نشان استقلال خویش).

    ظهور پارتیـان

    تهدید یوتیدیموس درون مورد کوچیـان شمال و سقوط گریکو- بکتریـان و سلوکیـان درون ایران بطوریقین بی بنیـاد نبوده است. یونانیـها بخوبی مـیدانستند کـه درشمال فلات ایران توده های عظیم قبایل نا آرام وجود دارد کـه علاقمند بهره برداری ازجلگه ها ومرغزارهای غنی وحاصل خیزی هست که درطول سده ها تحت حفاظت پارسیـان و مقدونیـان رونق داشته است. کوچیـان که تا اوایل سدۀ سوم ق م یکتعداد محلات را درون فلات ایران ویران نموده بودند. درنیمۀ سدۀ سوم ق م گروه دیگری ازاین یـاغیـان نا آرام داخل ولایت پارتیـا شده و سلطنت ایجاد مـیکنند. آنـها با منشا داشتن از جلگه های عقیم و بیحاصل دشت قراقوم بعد از اینکه اولین ولایت "متمدن" را اشغال مـیکنند، بنام پارتیـان شناخته مـیشوند. شاهان ایشان ارساسیدز نام دارد، بعلت نام اجداد پدری ایشان بنام ارساسیز. یکی ازاولین مراکزعمدۀ شـهری آنـها نیسا هست که درشمالغرب عشق آباد فعلی قرار دارد. موسس واقعی امپراطوری پارتیـان مـیتراداتیس 1 هست (که بین 171- 138 ق م سلطنت مـیکند). وقتی او مـیمـیرد، ارتش او مادها و بابیلون ها را تسخیر نموده و سلوکیـان را بـه زانو درون مـیآورد. امپراطوری او از جلگه های بین النـهرین درغرب که تا مرزهای قلمروی بکتریـان درون شرق وسعت داشت.

    هندو- یونانیـها

    دراوایل سدۀ دوم ق م وقتی پارتیـان قلمروی خویش را درغرب گسترش مـیدادند، گریکو- بکتریـانـها کنترول خویش را بطرف جنوب و جنوبشرق توسعه مـیدهند. قرار معلوم این حملات ازطریق هندوکش و توسط دیمـیتریوس پسر یوتیدیموس پیش مـیشود. شمولیت او درتسخیرسرزمـین های جنوب را مـیتوان ازنام شـهر دیمـیتریـاس درون اراکوزیـا نتیجه گیری کرد، طوریکه ازمنابع بعدی فهمـیده مـیشود. این دورانی هست که قدرت موریـاها از بین رفته و جانشینان هندی محلی توان برابری با یونانیـان را ندارند.

    بآنـهم درحالیکه یونانیـها قلمروی خویش را بجنوب هندوکش توسعه مـیدهند، تغیرات دودمانی درخود بکتریـا بوقوع مـی پیوندد. درحدود 170 ق م دودمان یوکراتیدیس توسط خانواده یوتیدیموس و دیمـیتریوس تعویض مـیشود. اوکراتیدیس بحیث یکی از بزرگترین رهبران نظامـی همسالش توصیف مـیشود. حاکمـیت او بواسطۀ ابتکارات زیـادی مشخص مـیشود کـه درمسکوکات او تصریح مـیشود. بآنـهم درجنوب هندوکش یکتعداد شاهان هندو- گریک ازخانواده ایوتیدیموس بـه حاکمـیت ادامـه دادند. دو نام مشـهور دراین عرصه اپولودوتوس 1 و مـیناندر هست که درهم های (پول های قدیمـی) نقرۀ ایشان ازکندهارمعلوم است. مـیناندر را مـیتوان احتمالا با خصوصیـات عمده از اثر بودیستی نوشته شده درون پالی (هندی مـیانـه) تشخیص کرد کـه بنام مـیلینداپانـها یـاد مـیشود. نام مـیناندر درون یک کتیبه نیز دیده مـیشود کـه در باجور، شمالغرب پشاور یـافت شده است. این یک متن پراکریتی درخط خروشتی دربالای یک جعبۀ ستیتایت مـیباشد.

    تحول دودمانی گریکو- بکتریـان و هندو- گریکها از اوایل سدۀ دوم بدینسو بسیـار روشن نبوده و ممکن هست شـهزادگان زیـادی بطورهمزمان سلطنت نموده باشند. یکی ازمظاهردلچسپ، این واقعیت هست که آنـها دو معیـار به منظور سکه های ایشان بکارمـیبرند. آنـها درشمال هندوکش سکه های با معیـاروزن آتن و قهرمانان یونانی ضرب مـیزنند، درحالیکه درجنوب کوهها سکه های با معیـار وزن هندی و قهرمانان یونانی و پراکریت (آخری با خط خروشتی) ضرب مـیزنند. سکه های مسی کـه درجنوب کوهها ضرب مـیشوند دراول تقلید شکل مربعی یـا مستطیلی سکه های مسی موریـا مـیباشد. سکه های نقرۀ دایروی اند، بغیر از یک نوع کـه توسط اپولودوتوس 1 ضرب شده و مربعی است.

    زندگی مذهبی درون ایران شرقی بعد از آمدن یونانیـان، مثل جاهای دیگر، بواسطۀ عقاید یونانی و محلی، و سنکریتیزم این دوعنعنـه مشخص مـیشود. درپهلوی نامـهای خدایـان عمدۀ یونانی مانند اپولو، ارتیمـیس، اتینا، دایونیسوس، هیلیوس، هیراکلیس، زیوس وغیره کـه در بالای سکه ها و درکتیبه ها ذکرشده، کوشش بعمل آمده که تا این خدایـان یونانی با خدایـان محلی ایرانیـان تشخیص شوند. باینترتیب اهورامزدای ایرانی بـه زیوس ربط داده مـیشود؛ ویریتراگنا با هیراکلیس تشخیص شده؛ مـیترا با هیلیوس و اپولو مقایسه شده؛ و نانا با ارتمـیس ربط داده شده است.

    تماسهای بیشتربا نیم قارۀ هند نیز ورود عناصرهندی را بمـیان مـیآورد. قرارمعلوم بودیزم درحال گسترش بوده است: دراینجا یک گنبد (پشته دفن بودیستی مشمول یک اثرمقدس) تصویرشده دربالای سکه های حاکمان هندو- یونانی اگاتوکلیس از سدۀ دوم ق م وجود دارد. بعلاوه، خدایـان هندو نیزخود را بظهورمـیرسانند. یکی ازسکه های ضرب شده توسط اگاتوکلیس دربرگیرندۀ تصویر واسودیوا کرشنا (ویشنو) مـیباشد.

    عبادت خدایـان محلی درمعابد محلی ادامـه مـییـابد. یکی ازاینـها دراین اواخردر تخت سنگین، بامتداد سواحل شمالی دریـای پنج درون تاجکستان فعلی حفر شده است. درون اینجا دربین دریـافت های دیگر، یک متن نذری با یک کتیبه یونانی یـافت مـیشود با توضیح اینکه این یک هدیـه بـه خدای ایرانیـان، وخشو(اکسوس) است. نام ستایشگر ایرانی اتروسایکه بوده و نقش خدای یونانی، مارسیـاس هست که یک توله دوگانـه مـی نوازد. خدایـان- شـهری محلی نیزعبادت مـیشوند. ایوکراتیدیس سکه های با تصویر کاپیسا، الهه شـهر باعین نام (بگرام فعلی) ضرب مـیزند. او(زن) بنحوی تصویرشده کـه قابل مقایسه با زیوس نشسته درون بالای یک تخت هست اما علاوه نمودن یک فیل ویک چایتیـا (معبد هندی) افزود کنندۀ یک فضای مشخص هندی است.

    تا نیمۀ سدۀ دوم ق م قسمت اعظم آنچه امروزافغانستان است، بـه یک دیگ ذوب به منظور نفوذ گریکها، هندیـان و ایرانیـان تبدیل مـیشود. زیوس یونانی درپهلوی اهورا مزدای ایرانی و ویشنوی هندی دیده مـیشود. مذاهب محلی ایرانی بشمول زرتشتیزم به منظور مقاصد حاکمان محلی با بودیزم رقابت مـیکند. نفوس بومـی ایرانی توسط شـهزادگان گریک/مقدونی رهبری مـیشود کـه همچنان باعث تسلط سرزمـین های اصولا هندی درجنوب هندوکش مـیگردد. قلمروی سریعا گسترش یـابنده پارتیـان درون غرب پدیدارشده، درحالیکه یک دشمن بسیـارخطرناک درشمال بوجود مـیآید.

    فصل نـهم – فرمانروایـان شمال

    درنیمۀ سدۀ دوم ق م مـهاجرین جدیدی ازجنوب آسیـای مـیانـه داخل قسمت های شمال افغانستان مـیشوند. آنـها درمسیری قدم مـیگذارند کـه کوچیـان سکائی دراوایل هزارۀ اول ق م و عشایرهندو- ایرانیـان آنـها درون هزارۀ دوم ق م داخل فلات شده بودند. بعضی معلومات درمورد این واقعه خطیردرجغرافیـای سترابو داده شده است. این جغرافیـه نگار یونانی درآغازعصرجدید زندگی مـیکند، اما معلومات خود را بر منابع قبلی استوارنموده است. او مـیگوید مـهاجمـین شامل اسیوی، پسیـانوی، ساکارایلوی و توخاروی بودند. درمورد هویت این گروهها زیـاد نوشته شده است. جالبترین توضیحات توسط (سُر) هارولد بیلی داده شده کـه نام اسیوی را با اوسیتی های قفقاز فعلی ربط داده کـه هنوز بیک زبان ایرانیـان شرقی صحبت نموده و بصورت عام بحیث اولادۀ گروه سکائیـان آسیـای مـیانـه مدنظرمـیباشند. بیلی بارتباط پسیـانوی، رابطۀ با پشتونـهای فعلی پیشنـهاد مـیکند. این فرضیـه ازنقطۀ نظر تاریخی بسیـار جالب است، چون مـیتواند این پیشنـهاد را تقویـه کند کـه پشتو را حتما بحیث یک زبان ایرانیـان شمالشرقی تقسیمبندی نموده و یک تاریخ تقریبی به منظور معرفی پشتو درون ایران شرقی بدست آورد. بارتباط ساکارایلوی یـا ساکارایکوی، مطابق منابع دیگر، هویت آنـها هنوزهم مورد مناقشـه است، اما نام آنـها رابطۀ ایشان را با ساکاها یـا سکائیـان نشان مـیدهد. هویت توخاروی نیز نامعلوم است. نام آنـها بسیـار پسان توسط دانشمندان غربی به منظور توضیح یک زبان هندو- اروپائی (اما نـه ایرانی) بکار رفته کـه درغربی ترین حصص چین درجریـان نیمۀ دوم هزارۀ اول مـیلادی مروج بوده است. بآنـهم هیچگونـه سندی وجود ندارد کـه توخاروی قدیمـی را با مردمان صحبت کنندۀ زبان "توخاران" ربط داد.

    صرفنظرازاینکه پیشنـهادات بیلی درست هست یـا نـه، با اطمـینان مـیتوانیم فرض کنیم تعداد زیـاد تازه واردان کـه با یک زبان ایرانی صحبت نموده و با قبایل سکائیـان مرتبط بودند به منظور چندین صد سال برقلمروی وسیع آسیـای مـیانـه مسلط مـیشوند. درون این زمـینـه نام "ساکا" – رایکلوی بسیـارمـهم است. همچنان بصورت مطمئین مـی توانیم فرض کنیم، پیشقراولان این مـهاجمـین، سکائیـان "جلگه ها" از صحرا ها و نیمـه دشتهای شرقپین وبحیرۀ ارال و شاید هم ساکاهای بدخشان وسرزمـین های بامتداد سواحل شمالی آمودریـا بوده باشند. حتما بخاطرداشت کـه هردو گروه با دنیـای مقیم فلات به منظور صدها سال درتماس بودند.

    مـهاجمـین سفربری بزرگ بـه جنوب را تحت فشارگروه های دیگر و نـهایتا دراثر وقایعی کـه بامتداد مرزهای شمالی و شمالغربی چین رخ مـیدهد، شروع مـیکنند. اثرات توپ- برفی نمـیتواند بسیـارمتفاوت ازگفتارهرودوتس باشد وقتی او صدها سال قبل درون بارۀ منشای سکائیـان و کایمـیریـان صحبت مـیکند.

    یکی ازعوامل پشت صحنـه پروسه مـهاجرت سدۀ دوم ق م عبارت ازاتحاد و وحدت چین تحت شاهان قین در221 ق م و تعویض آن توسط دودمان قدرتمند هان درچند دهه بعد مـیباشد. بدنبال تنظیم دوبارۀ داخلی امپراطوری چین، سربازان چینائی بزودی فشار بالای قبایل کوچی زندگی کننده بامتداد مرزها را شروع مـیکنند. هو، امپراطور هان (140- 87 ق م) بخاطرمبارزۀ جاری و دریـافت معلومات دربارۀ کوچیـان، یک سفیربنام ژنگ قیـان بـه غرب مـیفرستد. وقتی او درون نیمۀ بیستم هزارۀ دوم ق م بعد ازسفرچندین ساله برمـیگردد، گزارش مـیدهد کـه سیونگنو توانسته هست یوژی ها را کـه درامتداد مرزهای شمالغربی چین زندگی مـید ازسرزمـین های ایشان براند. یوژی ها بعد از آوارگیـهای زیـاد، بالاخره درشمال آمودریـا مسکون مـیشوند. مطابق منابع چینائی، آنـها درمسیر خویش، سای ونگ را شکست مـیدهند، یک قبیله ایکه نام آن بازتاب دهندۀ ساکا ها بوده و درمسیرپیشروی آنـها بطرف جنوب رانده مـیشود.

    منشای تباری یوژی ها نامعلوم بوده و هیچگونـه سند محکمـی وجود ندارد کـه رابطۀ آنـها را با گروههای تباری متعددی نشان دهد کـه بواسطۀ منابع قدیمـی تذکرداده شده است. ما همچنان دربارۀ مسیردقیق یوژیـها مطمئین نیستیم. بآنـهم چیزی کـه واضح است، کوچکشی یوژی ها از داخل آسیـای مـیانـه بـه سواحل آمودریـا هست که باعث سرازیرشدن (برفکوچ) قبایل مـهاجر دیگر مـیشود. امواج مـهاجرین ازشمال بطرف جلگه های بکتریـا شروع مـیشود. اکثریت آنـها بشمول سکارایکوی و سایونگ، اولادۀ سکائیـان و ایرانیـانی بودند کـه درآسیـای مـیانـه مانده بودند درحالیکه اقارب ایشان درسده های قبلی بجنوب آمده بودند. دیگران بشمول یوژی، ممکن هست مربوط بـه گروههای تباری دیگرباشند کـه ما نمـیدانیم.

    ازمنابع چینائی و قدیمـی واضح هست که این کوچیـان بزودی بربکتریـا هجوم آورده وحاکمان بکتریـان- گریک شمال هندوکش را عزل مـیکنند. سکه های دریـافتی نشان مـیدهد، شـهزادگان یونانی به منظور مدتی بـه کنترول بعضی سرزمـین ها درجنوب کوه ها ادامـه مـیدهند، اما بصورت عام حاکمـیت نظامـی یونانی ها دراین قسمت جهان بپایـان مـیرسد. یکتعداد سکائیـان شمال بزودی بطرف ارتفاعات بدخشان وهندوکش مـیتازند. نام اولیـه اسلامـی دامنـه های غربی بدخشان باین دوران برمـیگردد. این ساحه (اطراف کندزفعلی درشمال افغانستان) بعد از توخاروی منابع قدیمـی، بنام تخارستان نامـیده مـیشود.

    گروه دیگرمـهاجمـین بطرف جنوب و غرب رفته و از طریق دهلیز هرات داخل فلات ایران مـیشوند. آنـها متعاقبا با امپراطورجوان پارتیـا درایران امروزی مواجه مـیگردند. درسالیـان بعدی، تازه واردان و پارتیـان یک جنگ بیرحمانـه براه مـی اندازند. درطول یک دهه بین سالهای 130 و 120 ق م مـهاجرین دو شاه پارتیـان (فراتیس 2 و ارتابانوس 2) را بقتل رسانیده و نزدیک بود دشمنان خود را کاملا شکست دهند. اگرتازه واردان موفق مـیشدند، بزودی درغرب وشمالغرب ایران و شاید حتی بیشتر غرب (همانند اجداد ایشان درچندین سال قبل ومانند قبایل ترکی دریکهزارسال بعد) بظهورمـیرسیدند. بآنـهم تاریخ هرگزبطوردقیق تکرارنشده و بالاخره پارتیـان دراثر نبوغ نظامـی مـیتراداتیس 2 (123- 88 ق م) نجات مـییـابد، اوقوتهای پارتیـان را جمع آوری نموده و خطرات عظیمـی را کـه بصورت ناگهانی بامتداد مرزهای شمالشرقی و شرقی پیدا شده بود، دفع مـینماید.

    با عقیم شدن حرکت ایشان بطرف غرب توسط پارتیـان، گروههای بزرگ تازه واردان بطرف جنوبغرب و جنوب افغانستان روی مـیآورند، جائیکه بنام ساکا- ستانـه، "سرزمـین ساکاها"، سیستان امروزی یـاد مـیشود. آنـها با وجودیکه توسط پارتیـان شکست داده مـیشوند، متعاقبا بـه داشتن نقش مـهم درشرق ادامـه مـی دهند. مطابق مولفین قدیمـی، طورمثال، آنـها منحیث شاه سازعمل مـیکنند، وقتی در78 ق م، شـهزاده پارتیـان، سیناتروسیس را برتخت مـینشانند. درسده های بعدی، ساکاهای افغانستان جنوبی بازهم بسیـارپرنفوذ باقی مـیمانند، طوریکه درفصول بعدی مورد بحث قرار خواهد گرفت. بالاخره ساکاهای جنوب افغانستان بحیث "ایرانیـان" برتر درنظرگرفته شده ونام ایشان درشـهنامـه فردوسی بطوربرجسته یـاد مـیشود.

    یکتعداد ساکاها بازهم کوچ نموده، اراکوزیـا را عبور کرده و وارد سرزمـین های پائینی وادی اندوس مـیشوند. اینجا درون سدۀ دوم مـیلادی (با اتکا بـه منابع قدیمـی)، پتولیمـی جغرافیـه نگار باستان، سرزمـین هندو- سکائیـان را تعین مـیکند. بعدا یکتعداد ساکاها بازهم بطرف جنوبشرق یعنی گجرات درهند فعلی مـهاجرت مـیکنند، جائیکه آنـها سلطنتی را بنام والیـان غربی ایجاد نموده و تا اواخر سدۀ چهارم دوام مـیکند. لذا ساکاهای آسیـای مـیانـه یک قلمروسیـاسی وفرهنگی را برقرارمـیکنند کـه ازافغانستان جنوبی بطرف شرق از طریق سرزمـین های مرزی هندو- ایرانیـان و مسکن آیندۀ پشتون ها، که تا وادی اندوس پائینی و سرزمـین های جنوبشرقی درداخل گجرات و ماورای آن وسعت دارد.

    قلمروی ساکاها

    ساکاها نـه تنـها قسمت اعظم ایران شرقی وافغانستان جنوبی را اشغال مـیکنند، بلکه  یکتعداد ایشان بـه وسط وادی اندوس داخل مـیشوند کـه شامل ولایت قدیمـی گندهارا با پایتخت تکسیلای آن درون شمال پاکستان فعلی است. اولین شاه شناخته شدۀ ظاهرا اولادۀ ساکا دراین قسمت بنام مَوس یـاد مـیشود (درمتن خروشتی بنام موا و احتمالا موگا یـاد شده است). او درون گندهارا و ماورای آن درون جریـان اوایل سدۀ اول ق م حکومت مـیکند. او احتمالا با "شاه بزرگ، شاه موگا" مطابقت داشته باشد کـه در لوحۀ مسی مشـهور تکسیلا ذکرشده است. سکه های نقرۀ و مسی او تقلیدی از اسلاف هندو- یونانی بوده و مطابق بـه معیـارهای وزن "هندیـان" ضرب زده شده اند. اینـها هنوزهم نشان دهندۀ یک قهرمان یونانی دریک روی سکه و متن خروشتی درروی دیگرآن است. سکه ها بعضی اوقات توسط یک شاه هندو- یونانی بنام اپولودوتوس دوباره ضرب زده شده اند یـا معآن. این نشان مـیدهد کـه در زمان مَوس، هنوزهم شـهزاده نشین های یونانی وجود داشتند کـه درقسمت های سرزمـین های مرزی ایرانیـان حکومت مـید. مَوس خود را بنام "شاه مَوس" مـیخواند. درون چاپهای بعدی کـه شاید بعد ترضرب شده اند، او بنام "شاه بزرگ شاهان مَوس" خوانده مـیشود.

    حاکمـیت مَوس توسط ازیس 1، ازیلیسیس و ازیس 2 دنبال مـیشود. نامـهای ایشان مانند مَوس ریشـه ساکائی دارد. قرارمعلوم، ازیس 1 مثل سلف او بر یکقسمت بزرگ سرزمـینـهای مرزی حکومت مـیکند کـه هنوزهم گندهارای قدیمـی مرکز او است، اما بدون وادی کابل و افغانستان جنوبی. او و جانشینانش درهم های نقرۀ و چهارگوشـه ضرب مـیزنند کـه درتمام قلمروی آنـها مروج بوده، درحالیکه سکه های متفاوت مسی درمناطق مشخص بکارمـیرود. آنـها با عنعنـه قدیم یونانی نشاننیم تنـه شاه دریک روی سکه ها توقف مـیکنند. درعوض، سکه های نقرۀ ایشان شامل مایـه اصلی یـا شکل عمده (موتیف) شاه دربالای اسپ هست که یک نیزه یـا تازیـانـه درون دست دارد. سکه های ازیس 1 از مـیرزکه (نزدیک غزنی) و چمن درون شرق کندهار شناخته مـیشود. ازیس 2 نیز مس های مخصوص چاپ مـیکند کـه در سرزمـین های غربی بامتداد مرزهای فعلی افغانستان/پاکستان مروج است. اینـها نشان دهندۀ یک نرگاو خمـیده (شاید ارائه کنندۀ شیوا، خدای هندیـان) و نام لقبی ازیس درون یونانی درون یک روی سکه و یک شیر و نام ازیس درون خط خروشتی درون روی دیگر سکه مـیباشد. سکه های او درون مـیرزکه درون یک گنجینـه کشف شده درون نزدیکی خوست، درون پکتیـا و در یک گنجینـه درغزنی یـافت شده اند. بعلاوه اینـها درون ساحۀ پشاور نیزشناخته شده اند.

    منشای مَوسها و ساکاهای او ناروشن است. دودمان ایشان (یـا دودمانـها، چون نمـی دانیم کـه مَوس و ازیس 1 اقارب هم بودند) قرارمعلوم درون مناطق پشاور و تکسیلا درپاکستان شمالی متمرکزبودند. وادی کابل و(ظاهرا) جنوب افغانستان درون خارج ساحه نفوذ ایشان مانده است. بسیـارممکن هست اینـها بداخل گندهارا مستقیما ازشمال هندوکش مـهاجرت کرده باشند نسبت باینکه ازطریق سیستان آمده باشند. سکائیـان درون شمال کوهها از اوایل هزارۀ اول بدینسو زندگی کرده اند. آنـها بطرف جنوب از زمانـهای هخاان یـا قبلتررفته اند، ظاهرا بتعداد کم. امواج بزرگ شاید درحوالی 100 ق م رفته باشند کـه توسط مـهاجرین اقارب ایشان از شمال و شمالغرب رانده مـیشوند.

    شاید نام مَوس بالای این مسئله یکمقدارروشنی اندازد. زندگینامـه نویسان الکساندر بـه ساکاهای اشاره مـیکنند (ساکای هیماورگه منابع هخاان) کـه با بیسوس والی بکتریـان، بمقابل الکساندردرجنگ گوگامـیله درون 331 ق م مـیپیوندند. اینـها بواسطه یک شـهزاده بنام مَوسیس رهبری مـیشدند. نام مَوسیس احتمالا بـه مَوس یـا موگای گندهارا درآغازسدۀ اول ق م ربط داشته باشد. اگرنام همچنان نشانۀ وابستگی تباری باشد، ساکاهای گندهارا تحت مَوس حتما ازسکائیـان "جلگه ها" متفاوت باشند که، ما فرض مـیکنیم، درآنزمان داخل غرب و جنوب افغانستان شدند. این تفاوت بیشتر توسط شواهد زبانی نشان داده مـیشود کـه هردو گروه فرهنگ واژگان متفاوت داشته اند. اگرتمام اینـها صحیح باشد، اشغال گندهارا توسط ساکاها دراوایل سدۀ اول ق م تحت مَوس بطورمستقیم نشانۀ آمدن تازه واردان از دوردست های آسیـای مـیانـه نمـیباشد. این بیشترارائه کنندۀ بقدرت رسیدن یک گروه تباری نسل سکائیـان هست که درطول سده ها درمجاورت حاکمان هخاان پارسی و مقدونی/یونانی درون جلگه های بکتریـان زندگی مـید. انتقال از حاکمـیت هندو- یونانی بـه ساکا درون وادی کابل مـیتواند بسیـاربه آرامـی باشد (حد اقل ازنگاه فرهنگی)، اجازه دهنده یک انتقال غیرمختل کننده ازهنریونانیگری بـه هنر هندیـان یونانیزه شده درون عنعنۀ گندهارا کـه بعدا بحث مـیشود.

    درعین زمان، درجائیکه بعدا ساکستان نامـیده مـیشود، دودمان دیگرشـهزادگان محلی بقدرت رسیده و سکه های خود را ضرب مـیزنند. این فرمانروایـان شامل شاهانی هست که بنام سپالاهورا و سپالاگاداما یـاد مـیشوند. هردوی اینـها سکه های نقرۀ و مسی مطابق بـه معیـارهای هندیـان و قهرمانان یونانی و خروشتی ضرب مـیزنند. هردوی اینـها همچنان نام (ف)ونونیس را درون یک روی سکه ها ثبت مـیکنند. قرار معلوم ونونیس نام یک شاه پارتیـان بوده (10- 12 م) اما ضرورنیست این دو باهم مطابقت داشته باشند. او شاید یکی دیگر از اربابان پارتیـان یـا یک ساکای باشد کـه نامـی را اختیـار نموده کـه دربین پارتیـان عام است. شـهزادۀ دیگری این دودمان سپالیریزیس هست که یکجا با ازیس (1 یـا 2) سکه چاپ مـیکند. واضح هست که وضع سیـاسی افغانستان جنوبی دراین ایـام را بمشکل مـیتوان بازسازی کرد. ساکاها بطوریقین برمحلات غلبه داشتند، اما پارتیـان نیزممکن هست یکمقدارنفوذ داشته باشند.

    یکمقدارروشنی بالای اوضاع افغانستان جنوبی درون گذارۀ هزاره توسط یک سند قدیمـی بنام موقعیت (ایستگاهها) پارتیـان توسط ایسیدور چاراانداخته مـیشود. این "نقشۀ راه" فراهم کنندۀ معلومات درون بارۀ مسیر بین مدیترانـه و اراکوزیـا از طریق ایران شمالی، ارییـا و ساکستان (سیستان) قدیمـی است. ایسیدور کـه شاید درون زمان امپراطور رومـی، اگوستوس (27 ق م – 14 م) نوشته شده، بخواننده مـیگوید کـه ساکاستان بامتداد هلمند پائینی و در ماورای یک ناحیـه بنام زرنگیـانا واقع است. او مـیافزاید یک شـهربنام سیگال مسکن شاهی ساکاها است. بعلاوه، درون دورترین ساحۀ حاکمـیت پارتیـان، اراکوزیـا قراردارد کـه مطابق ایسیدوربنام "هند سفید" یـاد مـیشود. یکی ازشـهرهایش بنام بایت است، نامـی کـه باحتمال قوی نشان دهندۀ شـهر قدیمـی بُست (یـا بیست) درتقاطع دریـاهای هلمند و ارغنداب است. پایتخت اراکوزیـا مطابق موقعیت های پارتیـان "پولیس گریک" الکساندروپولیس بامتداد دریـای اراخوتوس واقع است. این محل بایست ساحۀ کندهارکهنـه فعلی، پایتخت سابق هخاان و موریـان منطقه باشد.

    تمام اینـها بدین معنی هست که معلومات ایسیدور درون زمانی جمع آوری شده کـه سکائیـان بامتداد پائینی دریـای هلمند مستقر بوده و حاکمـیت پارتیـان، باوجودیکه ظاهری است، که تا شرق اراکوزیـا امتداد دارد. چنین یک وضعی بطور ناگزیر نشاندهندۀ حالت سیـاسی سدۀ اول ق م است. این همچنان تاکید کنندۀ جدائی سیـاسی افغانستان جنوبی (مغلوب توسط تازه واردان سکائی) از وادی کابل و گندهارای باستان هست که توسط گروههای سکائی دیگر یـا شـهزادگان هندو- یونانی کنترول مـیشود. این بدین معنی نیست کـه افغانستان جنوبی ازنگاه فرهنگی از سرزمـینـهای دیگر منزوی است؛ کاملا برخلاف. بآنـهم ازنگاه سیـاسی، این یک دورۀ بسیـار مغشوش هست که درآن گروههای متعدد ازیکجا بجای دیگرحرکت نموده ودرآن حاکمـیت یک شاه دوردست بسیـارکم ارزش است. این وضع درون اوایل سده اول مـیلادی تغیرمـیکند.

    درحوالی 25 م دودمان جدیدی درافغانستان جنوبی و ماورای آن بنام گوندوفاریس، برادرزاده وجانشین او، ابداگاسیس بظهورمـیرسد. این شاهان کـه بنام هندو- پارتیـان مشـهوراند دودمان سپالیریزیس درجنوب و آزیس درون گندهارا را تعویض نموده و باینترتیب درتمام سرزمـینـهای مرزی از سیستان که تا تکسیلا حکومت مـیکنند. سکه های گندوفاریس شامل درهم چهارگوشۀ مسی با ویکتوری (نایک)  دارای حلقۀ گل دریک روی سکه و یک نیم تنـه شاه درروی دیگراست کـه توسط جانشینان اوتقلید شده اند. تحت ابداگاسیس، سکه های نقرۀ که تا اندازۀ زیـادی درون تطابق با چاپ های پارتیـان بوده است. اینـها دربرگیرندۀ شکل یک کماندار نشسته و تقلید شده از درهم پارتیـان است. جانشینان ابداگاسیس بـه حاکمـیت خویش درون سیستان و سرزمـین های مجاوربرای مدت زیـادی، ظاهرا که تا عمق سدۀ دوم مـیلادی یـا بعدتر ادامـه مـیدهند. نامـهای ایشان از سکه های مسی نایک آنـها معلوم است: اورتاگنیس، پکوریس، گوندوفاریس2، سرپیدانیس و ستاوسترا. وادی کابل و جلگه های اندوس، بزودی تسلیم ابرقدرت جدیدی بنام کوشانـها مـیشوند. بازهم به منظور مدت دوقرن، افغانستان جنوبی ازنگاه سیـاسی ازشمال و شمالشرق جدا مـیماند.

    گنجینۀ طلا تپه

    دراواخرسالهای 1970 یک کشف شگفت انگیزی درشمالغرب افغانستان صورت مـیگیرد. این کشف عبارت ازیک گورستان با قبرهای دارای هزاران اشیـای طلائی مربوط بـه حوالی آغازعصرجدید مـیباشد. کاوشگران شامل و.ساریـانیدی و ز. طرزی بوده و ساحه نیز طلاتپه نامـیده مـیشود کـه در نزدیکی شبرغان واقع است. شش قبر بی نشان کنده مـیشود کـه پنج قبرآن دربرگیرندۀ استخوانـهای زنان اند. جامـه یـا رخت هائیکه درآنـها اجساد دفن بودند با تعداد بیشماراشیـای فلزی وعمدتا طلا پیراسته شده بودند. درمجموع حدود 20 هزاراشیـای فلزی بدست مـیآید کـه نشاندهندۀ تنوع رسوم هنرمندانـه مـیباشد. اکثریت آنـها بطور واضح محلی و مربوط بـه قلمروی سکائیـان و گروههای دیگراست. بعضی ازاین اشیـا مربوط بـه رسوم هنر قدیمـی زرگران بکتریـان اند. دیگران نشاندهندۀ نفوذ روشن سکائیـان شمال، غرب یونانیزه یـا شرق هندی است.

    دراینجا همچنان یکمقدارسکه های رومـیان، هندیـان و پارتیـان، مواد شیشۀ رومـیان، یک شانـه عاج ظاهرا دارای مشخصات هندی و یک آئینـه نقرۀ چینائی موجود مـیباشد. تمام اینـها اشیـای وارداتی اند. سکه های طلائی رومـیان دربرگیرندۀ چاپ امپراطور تایبریوس (14- 37 م) ونشاندهندۀ قدامت این قبرها است. دراینجا هیچ سکۀ ضرب شده توسط فرمانروایـان کوشان سالهای بعدی وجود ندارد. تمای اشیـا درون زمانی دفن شده اند کـه سکائیـان از شمال آمودریـا خود را درجنوب دریـا مستقر ساخته بودند کـه حالا افغانستان نامـیده مـیشود. آنـها درطول چندین سده دراین سرزمـین ها مستقرشده و ثروت هنگفتی ازطریق زراعت و تجارتب کرده بودند. آنـها همچنان درون سرزمـین ها و دربین مردمانی مستقر شده بودند کـه برای مدت طولانی تحت تاثیر یونانیگری قرارداشتند. سنکریزم (تلفیق عقاید) کـه بدنبال مـیآید درون زمان کوشانـها بـه اوج خود مـیرسد.

    صعود کوشان ها

    درسدۀ اول عصرفعلی، یک دودمان جدید قدرتمند درافغانستان شمالی و گندهارا ظهورمـیکند. اینـها کوشانـها اند. منشای آنـها درون بین امواج مـهاجرینی قراردارد کـه اکثریت آنـها دارای منشای سکائیـانی اند کـه در سالیـان آخرداخل فلات شده بودند. اکثریت این تازه واردان درجلگه ها و امتداد دامنـه کوههای بکتریـا درون شمال و جنوب آمودریـا مستقرشده ومرکزاصلی قدرت کوشانـها نیزدراینجا قراردارد. اینـها متعاقبا از بکتریـا وازطریق هندوکش بطرف وادی کابل و گندهارا گسترش مـییـابند. بالاخره کوشانـها برقسمت زیـاد هند شمالی و حصص بزرگ جنوب آسیـای مـیانـه تسلط مـییـابند. ولی نام ایشان بـه سختی درمنابع قدیمـی ذکرشده است. درعوض، آنـها بعضی اوقات بحیث بکتریـان قلمداد شده اند کـه یـاد آور آثارهیرودوتس و ستیزیـاس است، زیرا ایشان نیز نام بکتریـان را به منظور نشانحتی امواج بسیـارقبلی سکائیـان بکاربرده اند.

    یکی ازشاهان مشـهورکوشان، کنیشکا نام دارد کـه درسدۀ دوم م حکومت کرده ودر منابع بودیستی بحیث یکی از بزرگترین مروج دین بودائی شناخته شده است. از اینکه این شـهرت برواقعیت استواراست یـا نـه، نامعلوم است؛ چیز روشن اینستکه درون دوران کوشانـها، از اواخر سدۀ اول که تا اوایل سدۀ سوم م، بودیزم ازشمالغرب هند از طریق افغانستان عمـیقا بداخل آسیـای مـیانـه گسترش مـییـابد. افغانستان درون زمان کوشانـها واقعا بـه چهار راه آسیـا تبدیل مـیشود.

    غلبۀ کوشانـها درمسیرمـهاجرین سکائی ومربوطین آنـها ادامـه مـییـابد کـه درسالیـان قبل از صحراهای آسیـای مـیانـه بداخل حصص شرقی فلات ایران و جلگه های شمال هند گسترش یـافته بودند. باینترتیب استقرار قدرت کوشان مـیتواند با تاریخ سکائیـان اوایل هزارۀ اول و امپراطوری های بعدی مادها و پارسها مقایسه شود. تفاوت عمده اینستکه موج اولی سکائیـان بطرف غرب حرکت مـیکند، درحالیکه موج دومـی توسط پارتیـان ممانعت شده وعمدتا بشرق یعنی بطرف نیم قاره هند حرکت مـیکند. درهردو مورد، سرزمـینـهای کـه امروز بنام افغانستان یـاد مـیشود واقعا یک نقش محوری بازی مـیکند.

    داستان صعود کوشانـها بقدرت درمنابع متعدد چینائی گفته شده است. درآنـها گفته مـیشود کـه کوشانـها یکی از پنج گروه فرعی یوژی دربکتریـای قدیم را تشکیل مـیدادند. درون هوی هان شو (بعدا سالنمای هان)، داستان بدینگونـه است:

    "قبلا، وقتی یوه- چی توسط هسیونگ- نو شکست داده مـیشود، آنـها بـه تا- هسیـا (بکتریـا؟) رفته و کشور را بـه پنج هسی هو(یبغو) تقسیم مـیکنند: هسین- مـی، کوئی- شوانگ، هیس (یـا پا)- تون، و تو- مـی (ترمز؟). بعد ازگذشت بیش ازیکصد سال، یبغوی کوئی- شوانگ، (بنام) چیو- چیو- چیوه، حمله کرده، چهار یبغو دیگر را از بین و خود را شاه مـیسازد. این سلطنت بنام کوئی- شوانگ یـاد مـیشود. شاه بالای ان- هسی (پارتیـا) حمله نموده و کشور کاوو- فو (کابل؟) را مـیگیرد. او همچنان پو- که تا و چی- پین را نابود ساخته و آنـها را کاملا مطیع مـیسازد. چیو- چیو-چیوه بعمر بیشتر از 80 سالگی وفات مـیکند. یین- کاو- چین بحیث شاه جانشین او مـیشود. او بنوبۀ خود تین- چو (هند شمالی) را از بین و یک جنرال را درآنجا جابجا مـیسازد که تا آنرا تفتیش و اداره کند. از آنزمان یوه- چی بسیـار ثروتمند و مرفه مـیشوند. (مردمان) تعداد زیـاد کشورها دربارۀ شاه کوی- شانگ صحبت مـیکنند، اما درچین آنـها را بنام که تا یوه- چی یعنی نام قدیمـی آنـها یـاد مـیکنند".

    داستان سالنمای هان توسط سکه شناسی و شواهد دیگرتقویـه مـیشود. سکه های مسی بسیـارقدیم دربارۀ یک رهبرکوشانـها، ظاهرا اشاره بـه هیراوس یـا هیرائیس مرموز هست باوجودیکه هویت آن نامعلوم است. سکه های او توسط سکه های کوجولاکدفیزیس تعویض مـیشود کـه ظاهرا چیو- چیو- چیوه (قیوجوکیو) منابع چینائی است. او یکی ازمعاصرین نزدیک گوندوفاریس است، زیرا سکه های او غالبا مضروب دوبارۀ شاه هندو- پارتیـان ازجنوب هندوکش مـیباشد. این معلومات باضافۀ سالنامـه چینائی نشان مـیدهد کـه کوجولاکدفیزیس وادی کابل را از هندو- پارتیـان تحت گوندوفاریس و جانشین او، ابداگاسیس مـیگیرد کـه سکه های او نیز بطوروسیعی دراین قسمت یـافت مـیشود. فرمانروایـان کوشان احتمالا قلب سرزمـین گندهارا را که تا شرق، از آخرین فرمانروای هندو- پارتیـان یعنی ساسان مـیگیرد. بـه اینترتیب، کوجولاکدفیزیس اولین فرمانروای شمال وجنوب هندوکش بعد ازسقوط گریکو- بکتریـان مـیشود.

    مطابق هوهان شو و اگر تشخیص های ما صحیح باشد، کوجولاکدفیزیس توسط ینگاوژین (یین- کاو- چین) جانشین مـیشود کـه امپراطوری کوشان را که تا عمق نیم قارۀ هند توسعه مـیدهد. مسئله اینستکه هیچیک ازنامـهای شاهان کوشان کـه ازسکه ها و منابع دیگرشناخته مـیشوند، بـه ینگاوژین اشاره نمـیکند. شواهد سکه شناسی نشان مـیدهد کـه کوجولاکدفیزیس توسط شاهی جانشین مـیشود کـه دربالای سکه هایش خود را بنام "سوتر مـیگاس"، نجات دهندۀ بزرگ مـیخواند. سکه های مسی این "شاه بینام" از یک ساحۀ وسیع، بکتریـا درشمالغرب که تا متورا درهند شمالی وسعت داشته و او واقعا فرمانروای کوشان هست که یک سیستم مسکوکات منظم را درون سراسر مپراطوری معرفی مـیکند. قبل از آن، کوجولاکدفیزیس بسهولت انواع متعدد سکه های مروج بواسطه اسلاف خویش درسرزمـینـهای مختلف تحت قیـادت خویش را تقلید مـیکند. سکه های مسی "امپریـال" جدید سوترمـیگاس نشاندهندۀ سر اشعه دار(فرضی) مـیترا دریک روی ویک مرد اسپ سوار درون روی دیگر هست (یعنی ادامۀ عنعنۀ قبلی توسط حاکمان ساکا کـه ازیس و ازیلیسیس شروع کرده بودند). درون اینجا تنوعاتی وجود دارد، اما یک صفحه تمام سکه ها حامل قهرمان یونانی "شاه شاهان، ناجی بزرگ" (سوترمـیگاس) است. حاکم هندو- پارتیـان جنوب افغانستان، پاکوریس، این نوع را دوباره ضرب زده و باینترتیب نشاندهندۀ استقلال افغانستان جنوبی و کرونولوژی نسبی دو حاکم مـیباشد.

    هویت سوترمـیگاس بالاخره شاید با کشف مارچ 1993، یک کتیبه شگفت انگیز بدست آید کـه در نزدیکی دهکده رباتک، حدود 40 کیلومتر درون شرق سمنگان (ایبک)، درون شمال افغانستان یـافت مـیشود. این متن مربوط بـه دوران کنیشکا، مشـهورترین شاه کوشان سدۀ دوم م است. متن باوجودیکه خواندن آن عاری از مشکلات نیست، بـه پدر جد کنیشکا بنام کوجولاکدفیزیس، بـه پدرکلانش بنام ویما تک (تو) و پدرش ویما کدفیزیس اشاره مـیکند. اگراین خواندن درست باشد، مـیتواند سوترمـیگاس را با ویما تک (تو) مشخص کند. ازاینکه او نیز حتما با ینگاوژین هو هان شو تشخیص شود یک نقطۀ مبهم است. بسیـارممکن هست این نام درمنابع چینائی بصورت نادرست نقل شده باشد. همچنان ممکن هست نام چینائی افاده کنندۀ یک عنوان یـا نام دیگر شاه باشد.

    کوشان های بزرگ

    سوترمـیگاس یـا ویما تک (تو) بواسطه ویما 2 کدفیزیس و مشـهور بـه کوشان های بزرگ جانشین مـیشود: کنیشکا، هویشکا و واسودیوا. ویما 2 کدفیزیس اولینی هست که درپهلوی سکه های مسی، سکه های طلائی نیزعرضه مـیکند. او درون انجام این کار بطورآگاهانـه اوریـاس رومـیان را تقلید مـیکند. اما یکجا با تمام کوشانـهای دیگر، او سکه های مسی عرضه نمـیکند، طوریکه عنعنـه گریکو- بکتریـان، هندو- یونانی و پارتیـان بوده است. سکه های طلائی با ارائه شیوا، خدای هندیـان (بنام اویسو) درون یک روی آن مشخص مـیشود. درروی دیگرآن یک شخص نشسته یـا سواربا یک جامۀ سنگین و بوتها بمقابل یک مصلح (که ظاهرا نشاندهندۀ شاه است) مـیباشد. سکه های طلائی ویماکدفیزیس یکجا با سکه های پسرش کنشکا درجاهای دیگر، درمکان مقدس بودیستی شیوه کی، 11 کیلومترجنوب کابل یـافت شده است. یکجا با این سکه ها کـه در یک ظرف ستیتایت (سنگ صابون) دربین مخروبه های یک گنبد (ستوپه) یـافت شده، یک سکه طلائی امپراطوررومـی، تراجان (98- 117 م) وجود دارد، بدین معنی کـه این ذخیره گاه با سکه های ویماکدفیزیس بعد از 98 م ساخته شده است.

    سکه های طلائی کنیشکا، جانشین او دریک روی نشاندهندۀ شاه ایستاده درقلاب آسیـای مـیانـه است. درروی دیگرآن خدایـان متعدد هندیـان، یونانیـان یـا ایرانیـان تصویر شده اند. بآنـهم معبودان ایرانیـان غبله داشته واین بخصوص درمورد سکه های مسی کنیشکا صدق مـیکند. اینـها شامل مـیورو(مـیترا)، موا (مون یـا مـهتاب)، آتشو(آتش) و وادو(باد) بکتریـان مـیباشد. شیوای هندیـان و اصلا نانای بین النـهرین نیزبعضا تصویرشده اند. قهرمانان سکه های اولیـه کنیشکا درزبان و خط یونانی اند، اما درسکه های بعدی، خط یونانی به منظور نوشتن بکتریـان استعمال مـیشود. اینـها وسکه های دیگرنشاندهندۀ تنوع عقاید دینی درامپراطوری کنیشکا و درعین زمان تضعیف کنندۀ شـهرت عنعنوی کنیشکا بحیث بزرگترین مروج عقیدۀ بودیستی است. بگمان اغلب معلوم مـیشود او مانند تعداد زیـاد سیـاسیون قبل و بعد از خودش، کاملا فرصت طلب و درجستجوی حالاتی بوده کـه بصورت بهتری بتواند قاعده قدرت خود را تقویـه کند.

    درزمان هویشکا، جانشین کنیشکا، تولید سکه های طلائی کنیشکا باقی مـیماند اما سکه های مسی اومتفاوت اند. اینـها نشان دهندۀ سه نوع دریک روی آنست. شاه درون بالای یک فیل، شاه نشسته با پاهای متقاطع و شاه خمـیده دربالای یک کوچ (مسند). سکه های هویشکا، یکجا با سکه های ویما 2 کدفیزیس و کنیشکا درآهین پوش توپه (گنبد)، حدود 2 کیلومترجنوب جلال آباد یـافت شده اند. یکجا با این سکه های کوشان، یکتعداد ایوری رومـی نیزبدست آمده کـه شامل سکه های امپراطورهای دومـیتیـان (81- 96 م)، تراجان (98- 117 م) وسبینا همسر هادریـان (117- 38 م) بوده ونشاندهندۀ قدامت خزینـه درحوالی 117 م است.

    هویشکا بواسطۀ واسودیوا جانشین مـیشود کـه آخرین باصطلاح کوشان های بزرگ مـیباشد. نام او(سانسکریت – واسودیوا) با کرشنا خدای هندیـان (پسر واسودیوا) مطابقت دارد کـه تناسخ دوبارۀ ویشنو است. او بطورعمده دو نوع سکه طلائی ضرب مـیزند. اولی نشاندهندۀ شیوا و یک نرگاو درعقب و شاه ایستاده بمقابل یک مصلح درروی آن است، یکنوع سکۀ کـه درسرزمـینـهای غربی نیز بعد ازسقوط کوشانـها مشـهور باقی مـیماند. نوع دیگر نشان دهندۀ برتخت نشانیدن (بکتریـان) اردوکشو(ویریتراغنا) درعقب وحامل یک قهرمان براهمـی است. سکه های آخری بعدا توسط شاهان هندی بشمول آنـهای کـه مربوط بـه دودمان قدرتمند گوپتا درشمال هند بودند، تقلید مـیشوند. سکه های مسی واسودیوا و جانشینان او تنوع بزرگی را نشان مـیدهند کـه دربرگیرندۀ سکه های دارای شیوا و نرگاو و سکه های دارای اردوکشو است.

    وسعت کنترول کوشان درافغانستان فعلی هنوزنامعلوم است. شکی وجود ندارد کـه شمال کشور(بکتریـای قدیمـی) و وادی کابل اکثر اوقات تحت سلطۀ کوشان بوده است، اما ازاینکه جنوب وغرب هم گاهی تحت تسلط کوشان قرارداشتند نامعلوم است. غرب احتمالا بصورت ظاهری خود مختارمانده است. دراینجا شاهان هندو- پارتیـان درمناطقی بنام ساکاستان بـه حکومت خویش ادامـه مـیدهند. باینترتیب، سلطنت کوشان درکوتلهای اطراف کوههای هندوکش متمرکز بوده و ساحۀ کابل دارای اهمـیت خارق العاده مـیباشد کـه دربرگیرندۀ محورامپراطوری و وصل کنندۀ جلگه های حاصل خیز بکتریـان درشمالغرب با جلگه های هند درون جنوبشرق است. قرارمعلوم سرزمـین های جنوب افغانستان فعلی دراختیـارساکاها و اربابان پارتیـان ایشان باقی مانده اند.

    آثار کوشانیـان

    یکی از با ابهت ترین آثار کوشانـها درافغانستان، معبد شاهانـه سرخ کوتل درشمال کوتل های هندوکش و نچندان دور از جنوب رباتک است. درون اینجا یک راهزینـه (پلکان) تاریخی بارتفاع حدود 55 متر قرار دارد کـه در چهار پرواز بیک جایگاه مقدس درون بالای کوهی مـیرسد کـه ناظر جلگه های وسیع است. درون پای راهزینـه یک دیوار بزرگ وجود دارد کـه ازطریق یک پرواز طویل زینـه های دیگر تقرب نموده و با احتیـاط درتطابق بـه باقیماندۀ مجموعه ساخته شده است. مکان مقدس بحیث یک معبد ساخته شده و به مقام سلطنت الهی حاکمان کوشان اهدا شده است. باینترتیب این مـیتواند یکی از سلسله معابدی باشد کـه درسراسرامپراطوری کوشان اعمارشده است. درونخانۀ (حجره) عمده دربالای قدمـها (شکل 8) اکثرا بحیث یک معبد آتش توضیح مـیشود، اما سندی وجود ندارد کـه آنرا تقویـه کند، آتش درون درونخانـه مـیتواند "دودمانی" باشد نسبت باینکه "الهی" درنظرگرفته شود.

    پلان کامل مجموعه و تکنیکهای ساختمانی آن توسط کاوشگر، باستان شناس فرانسوی، د. شلومبرگر عمدتا دارای خصوصیـات ایرانی توصیف مـیشود، با وجود برجهای مستطیلی (سبک یونانی) و سایرمظاهریونانی آن. دریـافتهای دیگر ساحه کـه بین سالهای 1952 و 1963 کندنکاری مـیشود نیز شـهادت برخصلت ایرانی/ کوشانی آن دارد. درون بالای جایگاه مقدس بقایـای سه مجسمـه یـافت شده کـه احتمالا نشان دهندۀ حاکمان کوشان بوده باشند کـه دریک موقعیت قدامـی نشان داده شده اند. آنـها ملبس با شلوارها و یک جامۀ دراز مـیباشند. باینترتیب گمان نمـیرود کـه مجسمـه ها یونانی یـا رومـی باشند. مشابهاتی نیز بطرف غرب پیدا مـیشود، درهنر پارتیـان کـه بر باقیماندۀ فلات ایران تسلط داشتند. تمثالهای سرخ کوتل نیز که تا اندازۀ زیـادی نشان دهندۀ مجسمۀ کنیشکای مشـهور از متورا درهند شمالی است. کتیبه بالای جامۀ این تمثال مـیگوید: "شاه بزرگ، شاه شاهان، اعلیحضرت کنیشکا".

    ساحه دربرگیرندۀ یکتعداد کتیبه های با خط یونانی، اما درزبان بکتریـائی (ایرانی)، بسیـار مشابه بـه متن فوق الذکر رباتک است. یکی ازاین متن ها بنام کتیبه بزرگ ارائه کنندۀ کنیشکا اونیندو "کنشکای پیروزمند" هست که درون مدخل عمدۀ راهزینـه قراردارد. متن مـیگوید، معبد اصلا بنا بـه فرمان کنیشکا اعمار شده و توسط یک ناظر محلی بنام نوکونزوک بعد از یک دورۀ زوال اعاده شده، وقتیکه آبرسانی بـه معبد خشک مـیشود. نسخه های قبلی متن درون بین دیوارهای چاه درون پای راهزینـه یـادگاری بطور پراگنده یـافت شده است.

    یک متن دیگرکوشان با نسخه های متعدد در1967 درجوارجلگه دشت ناورحدود 50 کیلومترغرب غزنی و جنوب آبریز هندوکش کشف شده است. بتعداد مجموعی 5 کتیبه بیک ارتفاع بیش از4000 مترجا داده شده اند. متاسفانـه خواندن متن ها هنوزمشکل بوده و حتی معلوم نیست این کتیبه های کـه با زبانـها و خط های مختلف اند، دربرگیرندۀ عین پیـام باشند. یک نسخه درعین خط یونانی و زبان بکتریـائی نوشته شده کـه در سرخ کوتل و رباتک بکار رفته است. درون پهلوی آن ظاهرا یک متن مشابه درهندی مـیانـه و با خط خروشتی قراردارد. عین متن نیز درون یک زبان ناشناخته (شاید ساکائی) و ظاهرا با خط خروشتی نوشته شده است. دو کتیبه دیگر بالترتیب درخط یونانی و خروشتی هستند، اما خواندن ایشان ناممکن است. متن های بکتریـائی و هندی مـیانـه اشاره بـه ویما دارد، اما از اینکه این ویماکدفیزیس یـا اسلاف او، ویما تک (تو) مـیباشد، هنوزنامعلوم است. موقعیت این کتیبه ها دارای اهمـیت زیـادی است. دراینروزها این قسمت افغانستان بسیـار کم جمعیت مـیباشد، اما درزمان کوشان ممکن هست وضع بسیـارمتفاوت بوده باشد. حفریـات باستان شناسی درین قسمت افغانستان شاید یکروزی این مسئله را روشن سازد. یکی ازساحات بسیـارشگفت انگیزکه منتظرکاوشـهای باستان شناسی مـیباشد وردک، حدود 30 کیلومتردرشمالغرب کابل است. سرویـها نشان نشان داده اند کـه ساحه بازتاب دهندۀ یک مسکونـه بزرگ شـهری استحکام یـافته با پلان منظم کوچه هاست. درخارج استحکامات بقایـای ساختمانـهای دیگری قراردارد، بشمول یکتعداد گنبد ها وچیزیکه معلوم مـیشود یک مجموعۀ رهبانی باشد. از یکی از این گنبدها یک جعبۀ مقدس نوشته دار بدست آمده کـه فعلا درموزیم برتانیـه است.

    حفریـات بگرام درشمال کابل نشاندهندۀ وسعت تماس های کوشانیـان با دنیـای خارج است. بگرام یـا کاپیسای قدیم درون ساحۀ واقع شده کـه دارای اهمـیت فوق العاده ستراتژیک به منظور کوشانـها و دربرگیرندۀ خط زندگی بین ملکیت های بکتریـان و نیم قارۀ هند بوده است. اهمـیت کاپیسا نتنـها ستراتژیک، بلکه اقتصادی نیزبوده است. درون دوران کوشانیـان، سرزمـین افغانستان با راه مشـهور ابریشم درون بین شرق نزدیک و چین ارتباط داشته است. خود راه ابریشم ازشمال افغانستان فعلی از طریق سغدیـای قدیم عبورمـیکند، جائیکه امروزشـهرهای بخارا وسمرقند قراردارد، بآنـهم یک شاخۀ راه ابریشم ازطریق افغانستان بـه نیم قارۀ هند مـیرود. لذا یکتعداد کالا و امتعه چینائی از طریق افغانستان فعلی بـه وادی اندوس و معآن انتقال مـیگردید: اجناس غربی ازطریق بحربسواحل هند آورده شده و یکجا با اجناس هندی بشمال یعنی بجنوب آسیـای مـیانـه و به چین انتقال مـییـابد. درزمان های جنگ بین امپراطوری روم و پارتیـان، مسیرجنوبی ازطریق ملکیتهای هندی کوشانـها از توجه خاصی برخوردار بوده است، زیرا اجناس مـیتواند توسط کشتی ها ازطریق سواحل بحیرۀ سرخ مصر بـه هند و معآن انتقال داده مـیشود.

    ساحۀ بگرام حدود 50 کیلومتر درون شمال کابل و حدود 8 کیلومتردرشرق چاریکار فعلی درنزدیکی تقاطع دریـاهای پنجشیر وغوربند واقع است. این ساحه بطورقسمـی توسط باستان شناسان فرانسوی بین 1936 و 1946 کاوش شده کـه شامل یک ساحۀ حدود 800 متر از شمال بجنوب و حدود 450 متر ازشرق بـه غرب است. درشمال غرب، ارگ یـا برج عبدالله قراردارد کـه مـیتواند مربوط بـه دورۀ هخاان باشد. درجنوب، یک تعمـیربزرگ وشاید یک قصر وجود دارد. استحکامات مسکونـه از خشت های خام مربع شکل دربالای یک تهداب سنگی اعمارشده هست که که تا اندازۀ زیـادی تعقیب کنندۀ عنعنۀ معرفی شده توسط یونانی هاست. دیوارها بواسطۀ برج های مربع مستحکم شده اند، بازهم مطابق عنعنۀ غربیـها.

    شگفت انگیزترین دریـافتها ازاین ساحه مشمول یک مجموعۀ بزرگ اشیـای هنری ازقبیل یک مجسمـه برنجی سیراپیس/هیراکلیس و یکی از هارپوکراتیس، عاجهای هندی، انبار رنگ لاک چینائی و شیشـه های غربی مـیباشد. گروه آخری شامل گلدان شیشۀ شفاف بارتفاع 18 سانتیمتر با نقوش انحنائی ونشاندهندۀ فانوس دریـائی (چراغخانـه) فرعون الکساندریـه، یکی ازعجائب هفتگانۀ جهان است. دریـافت تاریخ تمام این اشیـا مشکل است. بصورت عام اشیـا حتما دردوران بین سده اول ق م و اوایل سدۀ سوم م جا داده شده باشند. موقعیت فعلی این اشیـا نامعلوم است، اینـها درون موزیم کابل قرارداشتند کـه دراوایل سالهای 1990 مورد غارت وچپاول قرار گرفت.

    هنر گندهارا

    یـافته های فوق نشان مـیدهد کـه امپراطوری کوشانی درتماس نزدیک با انکشافات درغرب بوده است. این مـیتواند بواسطۀ چیزیکه بنام هنرگندهارا یـاد مـیشود، واضح شود کـه در گندهارای قدیم (و ماورای آن درون اوایل سده های هزارۀ اول و بعد تر) شگوفان بوده است. هنر گندهارا عمدتا بواسطۀ امتزاج عنعنات یونانی- روم و هندی مشخص مـیشود. سه گوشی (بالای پنجره) منحنی بومـی درجوار سنگفرش (پایـه) مثلثی قدیمـی استعمال مـیگردید. ستونـهای چهارگوش دایروی با یک مرکز زنگوله مانند عنعنۀ هندی مورد استعمال مـیماند، اما ستونـهای هموار قدیمـی با یک مرکزکورنیتان (قرنتی) نیزبسیـارمشـهوربوده و بعین ترتیب مایـه های اصلی قدیمـی بشمول ترایتون ها و پوتی با گلدسته ها. این سبک هنری انتخابی درون گندهارای قدیمـی انکشاف نموده و نام آن بزودی بـه سرزمـینـهای دوردست توسعه مـییـابد کـه بامتداد مسیرتجارتی بین هند شمالغربی ازطریق افغانستان و آسیـای مـیانـه بطرف چین یـافت مـیشود.

    درسده های اول هزارۀ اول هنر گندهارا بواسطۀ هنرمندان و برداشتهای هنرمندانـه دنیـای رومـی تغذیـه گردیده و واضح هست که کوشانـها درتماس نزدیک با انکشافات درون مدیترانـه بوده اند. من باین نقطه قبلا اشاره کرده ام، بارتباط معرفی سکه های طلائی توسط شاهان کوشان کـه بطورواضح تقلید ضربهای رومـی بوده است. بآنـهم با گذشت زمان، نفوذ غربیـان با عرصه های مـهم نفوذ ایرانیـان، هندیـان و آسیـای مـیانـه تعویض مـیشود. نفوذ هندیـان قویتر شده و پالایش و ظرافت (ریزه کاری) هنر گوپتای هند شمالی کـه بین اوایل سده های چهارم و اواخرششم م شگوفان شده بود دراکثریت محصولات هنری افغانستان یـافت مـیشود. درون وایـهای منزوی افغانستان کنونی مانند فندقستان بامتداد دریـای غوربند، ساختن مجسمـه های بودا و رنگ آمـیزی که تا این اواخریعنی سدۀ هفتم م جریـان داشته کـه تقریبا کاملا "هندی" است.

    هنرگندهارا مـهمترین هنربودیستی است. وفرت مجسمـه های بودا یکجا با نقوش، تصویرکنندۀ قسمت های اززندگی و تجسم های مختلف اواست. شـهرت آن نشانۀ قدرت دین بودیستی دراین قسمت جهان درسده های اولیـه هزارۀ اول است. دراول، بودا عمدتا بواسطۀ سمبولهای مانند تاج وتخت یـا قدمگاه اونشان داده مـیشد. مفکورۀ ترسیم بودا بحیث یک شخص کـه تقریبا بطورهمزمان درون گندهارا و وادی گنگا (باصطلاح هنر متورا) انکشاف مـیکند مربوط بـه روبانکشاف درسده های اولی عصرفعلی بارتباط فداکاری شخصی مـیباشد. این بعدا درسراسر هزارۀ اول، باعث تعویض هینایـانـه (یک اصطلاح زیـان آوربمعنی "وسیلۀ نقلیۀ کوچک") شاخۀ بودیزم کـه تاکید بالای حکمت دارد، توسط شاخۀ مـهایـانـه ("وسیلۀ نقلیۀ بزرگ") مـیشود. شاخۀ آخری بیشتربا ستایش شخصی بودا و فرستاده های او سر و کاردارد. باینترتیب درهنرهای اولیـه گندهارا، مجسمـه ها اکثرا دربرگیرندۀ تصاویرخود بودا (بودا ساکیـامونی) یـا بودای آینده (مایتریـا) بوده است. بعدا مجسمـه های وجود دارند کـه بنام بودهیساتواس یـاد مـیشوند، طورمثال اوالوکیتیشوارا کـه اکثرا با یک نیلوفر(درخت سدر) دردست چپ او ترسیم شده است. بودهیساتواس موجودات افسانوی اند کـه جای خویش دربهشت را نفی کرده و تجسم دوباره پیدا مـیکنند که تا تمام موجودات روی زمـین را کمک کنند. درهنرگندهارا، بودهیساتواس غالبا بحیث شـهزادگان زمان خویش تصویرشده اند کـه ملبس با دامن های مردانـه، عمامـه ها و مقدارهنگفت جواهرات مـیباشند. ظهورآنـها مـیتواند بخوبی نشانۀ پشتیبانان باشد،انیکه فراهم کنندۀ وسایل برپا مجسمـه است.

    دراوایل هنرمندان گندهارا به منظور محصولات خویش ازسنگ و بخصوص شیست آبی و فیلایت سبز منطقه استفاده مـید. بآنـهم کاربرد این مواد مشکل بوده و در سالیـان بعدی صنتعگران تقریبا بطوراستثنائی از پلستر گچ و چونـه استفاده مـیکنند. این انکشاف غالبا بازتاب نفوذ (ایرانیـان) غربی مـیباشد. این مـیتواند دلیل خوبی باشد، چون استعمال گچ درآنزمان درایران بسیـارعام مـیباشد. بعلاوه، حتما درک کرد کـه محصولات هنری مـهندسان و صنعتگران گندهارا بصورت وسیعی دارای رنگ روشن اند. درتپۀ مرنجان درشرق کابل باقیمانده های یـافت شده کـه تا هنوزبا گچ پلسترپوشانیده شده و با رنگهای گلابی، سرخ، نصواری و آبی رنگ آمـیزی شده اند.

    سیـاحان چینائی دراین منطقه درهزارۀ اول م ازتعداد زیـاد یـادگارهای تاریخی صحبت مـیکنند. اکثریت این یـادگارها باوجودیکه ویرانـه ها اند، امروزهم مـیتواند دیده شود. ستوپه (گنبد) ها و ویـهارا ها یـا سنگاراماها (صومعه ها) شواهد رفاه و آسایش جوامع بودیستی اند. یکی ازاین مجموعه ها درجنوبشرق کابل درگلدره قراردارد (شکل 9). این شامل دو گنبد و یک صومعه مستحکم شده هست که بصورت عام مربوط بـه سده های سوم و چهارم م است. درجوارآن، نزدیک دهکده شیوه کی، مخروبه های یک گنبد و صومعه دیگرقراردارد. منار چکری بارتفاع ستون 19 متر و تاجگذاری شده توسط یک مایـه اصلی نیلوفر و اصلا شاید هم سمبول بودیستی چرخ (سانسکریت – چاکره) فوق العاده دلچسپ وتماشائی است، کـه حدود 15 کیلومتردرجنوبشرق کابل و در بالای یک کوتل ناظربر وادی کابل ایستاده است. این برج درمارچ 1998 سقوط کرد. ستون انگشت نمای دیگردر نزدیکی آن، سرخ منار بود کـه درسال 1964 فرو ریخت.

    درخود کابل، یک صومعه و گنبد درسال 1930 دربالای یک تیغۀ کوه شیردروازه یـافت مـیشود (کوهی کـه مرز جنوبی کابل را مـیسازد). این نشان مـیدهد کـه شـهرکابل یـا حد اقل یک مسکونـه دراینجا حتما مربوط بـه دوران قبل از اسلام باشد. صومعه مشـهوردیگربودیستی درون شترک، حدود 65 کیلومتر شمالشرق کابل و حدود 4 کیلو مترشمال بگرام/کاپیسا واقع است. مخروبه های بامتداد دریـای پنجشیرواقع بوده و توسط باستان شناس فرانسوی درحدود 37/1936 حفرشده اند. این شامل صومعه اصلی وحدود ده گنبد است. تعمـیرات با نقوش حجاری شیست و ترسیم زندگی بودا تزئین شده بودند.

    یک مرکزبسیـارمـهم بودیستی، هده هست که درون یک جلگه هموار حدود 8 کیلومتر جنوب جلال آباد فعلی واقع است. این عبارت از نگاراهارای نویسندگان هندی و چینی هست که یک محل مقدس به منظور بودیستها بوده و تعداد زیـاد زایرین را بخود جلب مـیکند. این شاید مـهمترین مسکونـه درساحۀ جلال آباد درجریـان نیمـه اول هزارۀ اول بوده و مخروبه های آن یک مساحت حدود 15 کیلومترمربع را احتوا مـیکند. درون سراسرمحل خرابه های (بیش از1000) گنبد، صومعه ها و تعمـیرات دیگر قراردارد. کاوشـهای ازسال 1923 ببعد شامل تعداد زیـاد مجسمـه های گچی، جعبه ها، سکه ها و کتیبه ها است.

    مرکزعمدۀ دیگرهنربودیستی عبارت ازوادی مشـهوربامـیان هست (شکل 10). این وادی حدود 240 کیلومتردرغرب کابل و در یک ارتفاع حدود 2500 متر ازسطح بحردر وسط کوههای افغانستان قراردارد. خود وادی حدود 4.5 کیلومترازشرق بـه غرب و تقریبا 3.5 کیلومترازشمال بجنوب وسعت دارد. درجوارآن وادیـهای دیگر با بناهای مشابه بودیستی، طورمثال فولادی و ککرک وجود دارند. وادی بامـیان بامتداد معبرعمده ازطریق هندوکش قرارداشته و بحیث یک منطقه (پایگاه) نمایشی حد اقل از زمان یونانو- بکتریـان بکاررفته است. چون یکتعداد سکه های ایشان درون وادی یـافت شده است. سمت سنگی شمالی وادی بامـیان توسط غارهای مصنوعی مثل خانـه زنبور بوده کـه بمنظور محله های رهایشی، جلسات و مقدسات به منظور بودیستهای زندگی کننده درآنجا خدمت مـیکند. چیزبسیـار بی همتا، باوجودیکه حالت موجود آنـها نامعلوم است، دومجسمۀ عظیم بودا است. یکی کـه درشرق قرار دارد بارتفاع 55 متربوده و احتمالا بزرگترین مجمسه درجهان هست (شکل 11). حدود 1500 متربطرف غرب، مجسمۀ دیگری وجود دارد کـه ارتفاع آن 38 متر است. هردو مجسمـه نتنـها ازنقطۀ نظرارتفاع از دلچسپی بزرگی برخورداراست. بلکه هر دو مجسمـه حتما بطوردرخشانی رنگ آمـیزی شده باشند. دیوارهای غارها کـه درآنـها مجسمـه ها قراردارند با رنگها تزئین شده اند؛ رسامـی غار بودای کوچک یـاد آور هنر ساسانیـان ایران، بخصوص ازسده های ششم وهفتم مـیباشد. نقاشی های بامتداد بودای بزرگ سبک هندی دارند. مجسمـه های بودا را نمـیتوان بـه زمان نقاشی ها و رنگ آمـیزیـها مرتبط ساخت. آنچه بطور یقین مـیدانیم وقتی هست که زایر چینائی، سوانژنگ این وادی را درحوالی 632 م مـی بیند، هردو مجسمـه درآنجا بوده اند. چیزیکه بسیـارمـهم است، طبیعت گزینشی قسمت اعظم کار هنری بامـیان است. اما با درنظرداشت خصلت ساحه و موقعیت آن درون بین آسیـای مـیانـه، ایران وهند، زیـاد شگفت انگیزنیست.

    بامـیان یگانـه جای درافغانستان نیست کـه غارها دردل سنگ ها کنده شده و توسط بودیست ها مسکون شده اند. متاسفانـه دریـافت تاریخ این ساحات متعدد غالبا مشکل است. یکی از تماشائی ترین ساحات عبارت از تخت رستم درون نزدیکی سمنگان (ایبک) درون شمال کوههای هندوکش هست که شامل یک مجموعه با یک گنبد و صومعه کنده شده درداخل سنگ است. غارهای دیگردرنزدیکی جلال آباد و در ساحه همای قلعه درجنوبغرب غزنی یـافت شده اند.

    بودیزم و هنرگندهارا بازهم تکامل نموده و بیشتر از مدت طولانی سلطنت پشتیبان خویش (شاهان کوشان) دوام مـیکند کـه در سده سوم م بپایـان مـیرسد. زوال جدی و از بین رفتن تعداد زیـاد تعمـیرات بودیستی درون حوالی سده ششم م شروع مـیشود، وقتی تازه واردان ترکی ازآسیـای مـیانـه باین سرزمـین هجوم مـیآورند. هنوز هم درون تعداد زیـاد محلات، بودیزم و اشکال انکشاف یـافته هنر گندهارا باوجودیکه هندیزه شده، دوام مـیکند. گنبدی کـه ناظرمخروبه های جدید کندهارکهنـه درون اراکوزیـای قدیم هست هنوز بعد از 650 م مورد بهره برداری مـیباشد. مکان مقدس بودیستی درون فندقستان نزدیک بامـیان بعین ترتیب مـیتواند مربوط اواخر سدۀ هفتم یـا اوایل سدۀ هشتم باشد، طوریکه توسط تعداد زیـاد سکه های عربی- ساسانی نشان داده مـیشود کـه درآنجا یـافت شده اند.

    فصل دهم – اعادۀ ایرانیـان غربی

    درحالیکه هنر گندهارا بانکشاف خویش درسرزمـین های مرزی هندو- ایرانیـان ادامـه داده و بودیزم درحال توسعه است، قدرت سیـاسی پشتیبانان عمدۀ ایشان یعنی حاکمان کوشان بتدریج درحال غروب است. زوال حاکمـیت کوشان درون افغانستان درسدۀ سوم م با سقوط پارتیـان و صعود یک ایران تازه تحت رهبری یک دودمان جدید یعنی ساسانیـان همزمان است. به منظور چهارصد سال بعدی که تا ظهور اسلام درون نیمۀ سده هفتم، ساسانیـان قدرت غالب درفلات ایران مـیباشد. با وجودیکه درجریـان تمام این سال ها ساسانیـان کوتلهای هندوکش وسرزمـین های شمال و جنوب آنرا درون اختیـاردارند، بازهم بطوردوامدار درمعرض امواج پیـاپی گروههای مـهاجر آسیـای مـیانـه قراردارند.

    ساسانیـان اولیـه مـیخواستند شکوه قدیمـی هخاان پارسی را دوباره اعاده سازند. منشا و مرکز سیـاسی آنـها درون فارس قدیم، نزدیک بـه سرزمـین اصلی هخاان قرارداشت. اولین شاهان ساسانی خود را درعین سنگهای نقش رستم نزدیک پرسیپولیس ترسیم وتصویرمـیکنند کـه شامل قبرهای بعضی از مـهمترین شاهان هخا پارسی است. هدف عمدۀ سیـاسی آنـها تحت تصرف آوردن تمام سرزمـین های قبلی تحت کنترول "پارسیـان" درون یک امپراطوری ایرانی است. حاکمان جدید بصورت مشتاقانـه ازقدرت پوتنشیـالی یک مذهب سلطنتی با خبر مـیباشند. لذا آنـها کیش زرتشتی ایرانیـان قدیم را درون سطح مذهب دولتی ارتقا مـیدهند. آنـها با انجام چنین عملی نمونـه شاه داریوش را تعقیب مـیکنند،یکه درمتن بیستون خویش بطور مکرر نام اهورا مزدا را بحیث خدای تمام ایرانیـان احضار مـیکند.

    در دوران ساسانیـان، متنـهای مقدس زرتشتی و پیروان او جمع آوری و تدوین مـی شود. زرتشتیزم دریک شیوۀ قویـا متمرکز و مرتبۀ بحیث دولت سیکولر تنظیم مـی گردد. معابد آتش درون سراسر فلات ایران اعمارمـیشود. موقف بلند زرتشتیزم باعث علاقمندی جدید و دوباره درون امور ایران شرقی، گهوارۀ مذهب زرتشت شده و تعداد زیـاد شاهان بعدی ساسانی نام های را اختیـار مـیکنند کـه مربوط قهرمانان قدیمـی ایرانیـان شرقی بودند. لذا ساسانیـان سیکولر و قدرت مذهب زرتشتی با امواج صعودی بودیزم تصادم مـیکند کـه در دوران کوشان عمـیقا درون حصص شرقی فلات ایران نفوذ نموده و به توسعۀ خویش درون سده های بعدی ادامـه مـیدهد. بآنـهم بودیزم و زرتشتیزم یگانـه مذاهبی نبودند کـه درشرق مروج بودند. درون اوایل سدۀ هفتم وقتی اسلام بـه فلات معرفی مـیشود، دراینجا تعداد زیـاد پیروان کیش های دیگر بشمول جودیزم، هندوایزم، مانیکائیزم و عیسویت (نیستوریـان) وجود دارند.

    غلبه ساسانیـان

    آغازحاکمـیت ساسانیـان اکثرا حوالی 224 م گفته مـیشود. دراینسال یک رهبرمحلی ازجنوبغرب ایران بنام اردشیر آقای پارتی خویش (ارتبانوس 5) را شکست مـی دهد. اردشیر کـه نام او بازتابی از ارتاسیرسیس هخا هست ادعای نسل ساسان مـیکند. این مرد احتمالا کشیش یک معبد محلی درون استخر، شـهری درون شمال پرسیپولیس قدیمـی بوده است. بعد از شکست شاه پارتیـان، اردشیر یک سلسله عملیـات نظامـی بمقابل رومـیها درغرب وکوشانـها ودیگران درشرق شروع مـیکند. مطابق مورخ عربی، الطبری (839- 923 م)، اردشیر قسمت بزرگ ایران شرقی را بشمول ساکاستان (سیستان) و بکتریـا تسخیرمـیکند. متعاقبا، مطابق عین نویسنده، نمایندگانی از کوشانـها، توران و مکران بـه دربار اردشیر آمده و تابعیت خویش را تقدیم مـیکنند.

    مکران هنوزهم یک ساحۀ ساحلی بلوچستان بامتداد بحرهند است. توران درجنوب کویته فعلی دربلوچستان شرقی پاکستان قرارداشت. پایتخت آن درون دوران اولیـه اسلامـی، خضدار بوده کـه هنوز هم با عین نام وجود دارد. نام توران بسیـاردلچسپ است. درون افسانـه های بعدی ایرانیـان این نام بصورت عادی به منظور تشریح مردمان غیرایرانی بکارمـیرفت کـه درشمال ایران زندگی مـید. این نام احتمالا درمورد ترکها بکارمـیرفت. درهرصورت، این نام بصورت عام به منظور توصیف مخالفین ایرانیـان بکاربرده مـیشد. احتمال کمـی وجود دارد کـه درسدۀ سوم م ترکها درون بلوچستان مسکون شده باشند. بسیـارمحتمل هست که این نام به منظور توصیف براهویـها (صحبت کنندۀ دراویدی) استعمال شده باشد کـه هنوزهم دراین منطقه زندگی دارند. ازاینکه این تشخیص صحت دارد یـا نـه، نامعلوم است، اما قلمروی اردشیر ظاهرا دربرگیرندۀ تمام حصص جنوبشرقی فلات ایران که تا وادی پائینی اندوس بوده است.

    گزارش الطبری توسط معلومات معاصران نزدیکش تقویـه مـیشود. در262 م، پسر و جانشین اردشیر، شاپور1 (241 - 71 م) یک کتیبه سه زبانـه (پارسی، پارتی و یونانی) فرمان مـیدهد کـه در ساحه دفن قدیمـی شاهان هخا درنقش رستم، نچندان دور از استخر کندنکاری کنند. شاه دراین متن مـیگوید کـه در زمان پدرش، سه شاه تابع درون شرق از مرو، کرمان و ساکاها وجود داشت. تمام ایشان (هرسه نفر) بنام اردشیر یـاد شده اند. این حتما نشان دهد کـه هرسه شاه، شـهزادگان ساسانی بودند کـه توسط سلطان ایشان، شاید پدر، برادر یـا کاکای شان تعین شده بودند. لذا این هرسه شاه بطورمحکم با قلمروی ساسانیـان وابسته بودند. این متن کوشانـها را "در دورها که تا پشکبور" بحیث تابعین ساسانیـان ذکر مـیکند. پشکبور غالبا با پوروشاپورا (سانسکریت) یـا پشاورفعلی درشمال پاکستان تشخیص مـیشود. این نشان مـیدهد کـه ساسانیـان، حد اقل بصورت ظاهری، برقلب سرزمـین کوشانـها تسلط داشته اند. بآنـهم این تشخیصات، یک حدس و گمان است. حتی اگرصحیح هم باشد، بدین معنی نیست کـه ساسانیـان بطورفعال تمام سرزمـین های کوشان را کنترول مـید. درهرصورت، دربین شاهان- حاکم متعدد و تابع "شاه شاهان" و متذکره درکتیبۀ نقش رستم، هیچ شاه تابع ساسانی درکوشانشـهر(سرزمـین کوشانـها) یـا درون حصص شمالی افغانستان فعلی وجود ندارد. این بدین معنی هست که درنیمۀ سده سوم م سرزمـینـهای کوشان احتمالا هنوزهم توسط شـهزادگان محلی کوشان اداره مـیشدند، باوجودیکه شاید بیعت حاکمان ساسانیـان را داشته باشند. یـا بعبارۀ دیگر، ساسانیـان (هنوز) برکوتلهای هندوکش بین بکتریـا و وادی کابل تسلط نداشتند.

    ساکستان

    درحالیکه کنترول ساسانیـان دربکتریـای قدیم و وادی کابل درون سده سوم م را بـه مشکل مـیتوان تائید کرد، غلبۀ پارسیـان برجنوب افغانستان درآنزمان آشکاراست. درقلمروی شاه ساکا (ساسانیـان) یک سلسله سکه های مسی مطابق معیـار"هندیـان" ضرب زده شده کـه تقلید عنعنۀ چاپ های هندو- پارتیـان توسط گوندوفاریس و جانشینان او مـیباشد. سکه ها شامل قهرمانان پهلوی بوده و نشاندهندۀ یک مصلح آتش ساسانی از زمان اردشیر است. نشراین سکه ها تاکید کنندۀ موقعیت خاص ساکستان درامپراطوری ساسانیـان است.

    ما ازکتیبه های نقش رستم مـیدانیم کـه اردشیر، شاه شاکا ها درجریـان سلطنت شاپور 1 بواسطۀ یک شـهزاده بنام نرسه جانشین مـیشود. او بنام "آریـائی زرتشتی، سکن ملک" (شاه ساکاها) یـاد شده است. نرسه یک پسرشاپور1 بوده و شاید با شاه شاهان بعدی دارای عین نام (293- 302 م) باشد. مطابق کتیبۀ نقش رستم، قلمروی نرسه بحیث شاه ساکا ها شامل نـه تنـها سرزمـین های ساکاها بلکه هندوستان و توران نیز هست که ازدلتای هلمند که تا سرزمـین هندیـها وسعت دارد. حتما بخاطرداشت کـه این سرزمـین تقریبا حدود 600 سال قبل توسط حاکم هخا اراکوزیـا و درنگیـانا اداره مـیشد. بعلاوه، این همان سرزمـینی هست که توسط ساکاها دراواخرسدۀ دوم و سدۀ اول ق م اشغال مـیشود.

    لذا با اطمـینان مـیتوان فرض کرد کـه عنوان شاه ساکاها جدیدا با ظهورساسانیـان ابداع نشده بلکه عملکرد ووسعت صلاحیت آنـها مربوط بـه زمانـهای قبل ازساسانیـان است. همچنان واضح هست که سرزمـین ساکاها بایست سرزمـین شاهانی بنام هندو- پارتیـان بشمول گوندوفاریس باشد کـه سکه های خویش را درجنوب افغانستان قبل از ساسانیـان نشرد. درتمام این سالیـان، سرزمـین ساکاها ظاهرا خصوصیـات و طبقۀ حاکم ساکائی خویش را نگهداشته است. قلب این سرزمـین نمـیتواند مشخص شود اما احتمالا حد اقل به منظور مدتی درون جنوبغرب افغانستان فعلی موقعیت داشته باشد. دراوایل سدۀ اول م، ایسیدورچارادرموقعیت های پارتیـان تشخیص شده کـه بین زرنگیـانا و اراکوزیـا یک سرزمـین بنام ساکستان بوده است.

    با نگاه بـه نقشـه روشن مـیشود کـه شاه ساکاها یکی ازناظران مارشـهای امپراطوری ساسانیـان بوده کـه کنترول حصص جنوبشرقی قلمرو را دراختیـار دارد. اهمـیت او توسط انکشافات بعدی نشان داده مـیشود. مورخ یونانی اگاتیـاس کـه درسدۀ ششم م زندگی مـیکند، مـیگوید کـه شاه بهرام 2 (276- 93 م) بمقابل مردم ساکستان جنگی براه مـیاندازد. این حتما شورش ساکای رهبری شونده توسط برادر شاه (یـا پسر کاکایش) بنام هورمـیزد باشد کـه درمنابع دیگر ذکرشده است. کلَودیس مامـیرتینوس، مورخ قدیمـی دیگری مـیگوید کـه این برادر شورشی ازپشتیبانی "گیلها، بکتریـانـها و ساکا ها" برخوردار بود.

    از سال دوم شاپور2 (309- 79 م) یک کتیبه درون پرسیپولیس از شاپور دیگری بنام "شاه ساکاها، شاه هندوستان، سرزمـین ساکا و توران که تا دوردستها دربحیره" وجود دارد. او خود را پسر شاه شاهان، هرمزد 2 مـیخواند. اومـیگوید ازاستخربه ساکستان سفرکرده و درپرسیپولیس توقف نموده که تا نان بخورد. او با والی زرنگیـا (درنگیـانا) و "دیگرنخبگان پارسی و ساکا" یکجا بوده است. قرارمعلوم شاه ساکاها یک برادر یـا برادراندر شاپور 2 بوده است. متن بازهم تاکید کنندۀ اهمـیت مقام شاه ساکا ها مـیباشد. این متن همچنان بین نخبگان پارسی و ساکا تفاوت قایل شده و به زرنگیـا، زرنکا یـا درنگای قدیمـی متنـهای هخا و زرنج بعدی منابع اسلامـی اشاره دارد.

    شاهان- حاکم کوشانی- ساسانی

    تا سدۀ چهارم، کنترول ساسانیـان درشمال افغانستان، وادی کابل و ماورای آن بطورقابل توجهی تقویـه مـیشود. گزارش مـیشود کـه هرمزد 2 (303- 9) یک رابطه ازدواجی با (کوشان) شاه کابل برقرارمـیسازد. دراینجا همچنان شواهد سکه شناسی وجود دارد کـه نفوذ سریع ساسانیـان درشرق را نشان مـیدهد. درهم های نقرۀ ساسانی شاپور2 و جانشینانش درتعداد زیـاد ساحات افغانستان فعلی یـافت شده است. اینـها شامل سیستان، هرات، مـیمنـه، جوار تاشقرغان، بگرام وگنبدهای متعدد هده نزدیک جلال آباد مـیباشند. یک گنجینـه مـهم با سکه های ساسانی درتپه های مرنجان نزدیک کابل یـافت گردیده کـه شامل درهم های نقرۀ شاپور2 (309- 9)، اردشیر 2 (379- 83 م) و شاپور3 (383- 8) است.

    ساسانیـان درون مرکز امپراطوری خویش، سیستم مسکوکات پارتیـان را مـیپذیرند کـه بربنیـاد معیـارهای آتن؟ درهم های نقرۀ استواراست، طلا فقط به منظور مقاصد خاصی نشر شده و سکه های مسی وجود ندارد. ساسانیـان درسرزمـینـهای دیگرمـیل داشتند عنعنۀ مسکوکات اسلاف محلی خویش را بپذیرند، طورمثال مسی های ساکستان کـه قبلا بحث شد، مطابق بـه معیـارهای "هندیـان" ضرب مـیشود. ساسانیـان درون سرزمـین های شمالشرقی خویش نیز سیستم مسکوکات کوشان ها را قبول مـیکنند. سکه ها توسطانی بنام شاهان حاکم کوشانی- ساسانیـان ضرب شده و در پهلوی مسکوکات ساسانی "حقیقی" مروج مـیباشد.

    حاکمان متعددیکه این سکه ها را نشرد عبارتند از(بترتیب کرونولوژی): ارد شیر1، اردشیر2، فیروز1، هورمـیزد1، فیروز2، هورمـیزد2، بهرام 1 و بهرام 2. آنـها خود را "شاه کوشانـها" یـا حتی "شاه شاهان کوشانـها" خوانده اند کـه نشان مـیدهد آنـها خود را جانشینان شاهان (حقیقی) کوشان مـیدانستند. سکه های نشرشده، طلائی و مسی بودند کـه تقلید سکه های ضرب شده توسط شاه کوشان، واسودیوا اند. درون بین اینـها سکه های مشـهور کاسۀ (بشقاب مانند) طلائی کوشانی- ساسانی وجود داشتند. اینـها دارای شیوا و نرگاو او (ناندی) درعقب با یک قهرمان بکتریـائی با خط شکسته یونانی هست که بورزاواندو یـازادو ("خدای متعال") خوانده مـیشود. درروی آن تمثال یک شاه- حاکم ایستاده با تاج انفرادی، نام وعنوان او است. سکه های طلائی درون مناطق مختلف افغانستان فعلی یـافت شده است. سکه های مسی مربوطه بطوروسیعی درون بلخ یـافت شده و بعضی سکه ها حتی حامل قهرمان بهلو درروی آن است.

    بغیرازانواع سکه های کوشان، سکه های ساسانی درون طلا و مس وجود دارد کـه احتمالا درون مرو و هرات ضرب شده است. اینـها نشان دهندۀ یک مصلح آتش درون عقب وتمثال شاه با تاج انفرادی اش درروی آن مـیباشد. نوع تاج ونام حاکم غالبا با سکه های نوع "کوشان" کوشانی- ساسانی مطابقت دارد. اینـها دارای متن های درون خط پارسی مـیانـه و پهلوی است. این چاپها نشاندهندۀ کنترول حاکمان کوشانی- ساسانی درون سرزمـین های هست که قبلا مربوط بـه امپراطورکوشان بوده است، برخلاف سرزمـینـهای شمال وشرق افغانستان، جائیکه سکه های شیوا و ناندی ضرب مـیشوند.

    بالاخره دراینجا سکه های مسی ضخیم وجود دارد کـه تا اندازۀ مشابه بـه گروه قبلی یعنی حامل تصویریک مصلح آتش درعقب آنست. این سکه ها بطورخاصی از وادی اندوس و هم از ساحه جلال آباد و بگرام و شمال هندوکش شناخته مـیشود. قهرمانان آنـها درخط پارسی مـیانـه، پهلوی یـا بکتریـان (یونانی) مـیباشد. این سکه ها بربنیـاد نشرهای شاپور2 استواراست.

    تاریخ سکه های کوشانی- ساسانی مشکل است. نظریـات عمومـی کـه با شواهد نوشتاری تقویـه مـیشود، پیشنـهاد کـه مـیکند قسمت اعظم سکه ها درون جریـان اواخر سده سوم و چهارم م نشرشده اند. هورمزد 1 و 2 شاید مردی باشد کـه بمقابل شاه بهرام 2 درون اواخر سدۀ سوم م اغتشاش مـیکند. نامـهای حاکمان متذکره درسکه ها شامل آنـهائیست کـه توسط شاهان ساسانی ذکرشده اند، اما مردمان شاید مطابقت نداشته باشند. ازاینجا معلوم مـیشود کـه حاکمان مربوط بـه خانواده شاهی بوده و آنـها نامـهای را اختیـارمـید کـه شایستۀ مقام آنـها بوده است. چیز مشابه  درمورد حاکمان هخا بکتریـا صدق مـیکند کـه غالبا نام ویشتاسپ را حمل مـید. این هویدا بوده و باید بطورروشن دانسته شود کـه حاکمان کوشانی- ساسانی دارای مقام عمده بودند. این نـه تنـها بواسطۀ سکه ها و نامـهای (تاج-) ایشان نشان داده مـیشود بلکه همچنان بواسطه این حقیقت کـه آنـها تماما سبک انفرادی تاج خویش را داشتند. این مظاهرهمچنان ازتمثال های شاهان ساسانی شناخته مـیشود طوریکه دربالای سکه های نقرۀ ساسانیـان و نقوش آنـها ترسیم شده است.

    لذا دراواخرسدۀ سوم و چهارم م قسمت اعظم سرزمـین های کوشانـها توسط یک نمایندگی قوی شاه ساسانی اداره مـیشود کـه سکه های خود را با تمثال خود نشر مـیکند. او بعلاوه، سکه های طلائی درتطابق بـه عنعنۀ کوشانـها نشرمـیکند کـه کاملا برخلاف عملکرد ساسانیـان است. این نیزهویدا هست که حاکم درشمال شرق فلات مسکون بوده و شـهربلخ مـیتواند یکی از پایتخت ها باشد. نقش کوشان شاه (ساسانی) قابل مقایسه با دوست او درون جنوبشرق، شاه ساکا است. هردوی اینـها مقامات مـهم ساسانیـان وغالبا شـهزاده های دربارشاهی بودند.

    معلومات کمـی دربارۀ زندگی روزانـه بکتریـا درون زمان حاکمان کوشانی- ساسانی وجود دارد. بآنـهم درسالیـان آخریکتعداد زیـاد متن های نوشتاری درون بکتریـان باعث روشن شدن شمال هندوکش شده است. این متنـها اکثرا دربالای چرم، درهردوجانب وبا خط شکستۀ بکتریـان نوشته شده است. بیش ازصد سند جدید که تا کنون بدست آمده است. مطابق ویراستار، دانشمند برتانوی، نیکولاس سیمنر- ویلیـام، آنـها از عین منبع اشتقاق شده اند، اما از یک دوران نیستند. اکثریت اسناد حتما بین اوایل سده های چهارم و اواخرهشتم قرارداشته باشند. تعداد زیـاد متنـها نامـه ها بوده و بعضی ازآنـها هنوزهم مُهرکرده بودند وقتی باراول کشف شدند. این اسناد احتمالا دریک ناحیـه درشمال کوتلهای هندوکش دردوران اولیـه اسلامـی بنام سلطنت راب نوشته شده اند. یکی ازاین اسناد، یک کوشان شاه بنام واراهران را ذکرمـیکند. این احتمالا بهرام باشد کـه بحیث یکی ازآخرین شاهان- حاکم کوشانی- ساسانی یـا کوشان شاهان ساحه شناخته شده است.

    شیونایت ها

    تفوق ساسانیـان درشرق مدت زیـادی دوام نکرده و بزودی موقعیت آنـها درمعرض خطرقرارمـیگیرد. طورمعمول درتاریخ اینحصۀ جهان، تهدید همـیشـه ازشمال منشا مـیگیرد. زمانی درون نیمـه یـا اواسط نیمۀ دوم سده چهارم م، مردمانی ازشمال بـه سرزمـین های شمالشرقی فلات ایران هجوم مـیآورند. این تهاجم ازمداخلات قبلی درون یک عرصۀ مـهم تفاوت دارد کـه بازتابی یک تغیرمـهم درون صحراهای آسیـای مـیانـه مـیباشد، یعنی ظهورمردمان صحبت کننده آلتائی از منگولیـا و راندن گروههای صحبت کنندۀ ایرانی کـه تا اینزمان درجلگه های آسیـای مـیانـه تسلط داشتند.

    خانوادۀ زبانی آلتائی بعد ازکوههای آلتای درآسیـای مـیانـه بامتداد مرزهای سایبریـا/ چین نامگذاری مـیشود. لهجه های آلتائی بصورت عام بـه سه شاخۀ عمده تقسیم مـی شود: زبانـهای ترکی، مغولی و منچو- تونکه بعضی اوقات شامل کوریـائی و جاپانی نیزمـیشود. منشای این زبانـها حتما بطورواضح درصحراهای منگولیـا بامتداد مرزهای شمالی چین جستجو گردد. با مـهاجرت های بزرگی کـه در اواخر هزارۀ اول ق م آغازمـیگردد تعداد زیـاد مردمان آلتائی گوی بطرف غرب رانده مـیشوند، یعنی آغازحرکتی کـه حدود یکهزارسال بعد باعث موجودیت ایشان دریکقسمت بزرگ آسیـای مـیانـه وشرق نزدیک مـیشود.

    اولین گروه مـهاجمـین درشمال افغانستان درنیمۀ سده چهارم، شیونایت ها اند. نام ایشان یـادآور خصلت هونی آنـها بوده و نشان مـیدهد کـه چطورایشان و هیفتالیت (یفتلی) هائیکه جانشین آنـها مـیشوند، بجهان خارج شناخته مـیشوند. وابستگی دقیق تباری و زبانی آنـها هنوزهم نامعلوم است، اما بصورت عام قبول شده کـه آنـها مربوط بـه مردمان صحبت کنندۀ- آلتائی بوده ویکتعداد دانشمندان فرض مـیکنند آنـها مربوط بـه شاخۀ ترکی اند. مـهاجرت های کـه باعث آمدن شیونایت ها ومتعاقبا یفتلی ها بافغانستان وشمالغرب هند مـیگردد با های کتلوی بزرگ دیگر همزمان هست که باعث آوردن قبایل هونی دیگر بطرف یوکراین و اروپای مرکزی که تا دور دست های فرانسه مـیشود. آنـها تحت آتیلا تقریبا موفق مـیشوند تمام امپراطوری روم غربی را اشغال کنند، قبل ازاینکه  در چالونز درون 451 م شکست بخورند.

    شیونایتها باراول توسط امـیانوس مارسیلینوس، تاریخنگار رومـی سدۀ چهارم م ذکر مـیشود. او درون بارۀ کمپاینـهای شاه ساسانی، شاپور 2 (309- 79 م) بمقابل یوسینی (کوسینی، کوشانـها ؟) و شیونیتای در356 م مـیگوید. مطابق عین منبع، بزودی بعد ازآن شاه ساسانی یک اتحاد با شیونایت ها، گیلها وساکاها عقد مـیکند. اتحاد کـه در واقعیت شاید نشان دهندۀ شکست شیونایتها واحتمالا دربرگیرندۀ همکاری سربازان شیونیت درون ارتش شاپور باشد کـه بمقابل امپراطوری روم (شرقی) استعمال مـیشود. شاپور در360 م شـهر امـیدا (دیـاربکر) درترکیـه شرقی فعلی را ظاهرا بکمک سربازان شیونایت محاصره مـیکند. درجریـان محاصره، پسر گرومباتیس، شاه شیونایت کشته مـیشود. مطابق منابع، جسد او سوزانیده شده و استخوانـهای او درون یک کوزه نگهداری مـیشود.

    تا اواخرسده چهارم م شیونایت ها تحت دودمان کیداریت ها متحد مـیشوند. نام این دودمان ازشاه ایشان، کیدارا اشتقاق شده و ازسکه های اوشناخته مـیشود کـه دربین جاهای دیگر، از تپه مرنجان کابل درون همکاری با سکه های ساسانیـان یـافت شده است. اوسکه های طلائی کاسۀ بسبک کوشانی- ساسانی با عنوان کوشان شاه (در بکتریـان: باگو کیدارا وزورکه کوسانو شاو) ضرب مـیزند. او همچنان درهم های نقرۀ ضرب مـیزند کـه از شاهان ساسانی تقلید مـیشود (شاپور 2 و 3).

    موجودیت شیونایتها درشمال افغانستان احتمالا باعث پایـان کنترول ساسانیـان نمـی شود. درحالیکه شیونایت ها بربکتریـای شرقی تسلط داشتند، سربازان ساسانی احتمالا هنوزهم قسمت زیـاد افغانستان شمالغربی و مرکزعمده هرات را دراختیـار دارد. اینرا مـیتوان ازاین حقیقت استنتاج کرد کـه شیونایت ها قرارمعلوم بطرف جنوب ازطریق دهلیزهرات پیش نمـیروند، اما مطابق منابع چینائی آنـها ازطریق هندوکش بـه داخل وادی کابل مـیروند. درجنوب کوهها، شیونایت ها تحت کیدارا و جانشینان او متعاقبا یک سلطنت قدرتمند ایجاد مـیکنند کـه بطور وسیعی درتاریخ هندیـان بحث شده است. عین منابع چینائی بـه پایتخت شیونایت درجنوب هندوکش اشاره نموده و نام او احتمالا اشاره بـه پشاور فعلی دارد.

    قرارمعلوم ورود شیونایت ها بـه گندهارا سریعا باعث اختلال زندگی فرهنگی درون منطقه نمـیشود. چیزبسیـارمـهم دراین زمـینـه عبارت ازسفرنامـه یک زایر بودیست چینائی بنام فاکسیـان هست که از ناحیـه جلال آباد درون حوالی 400 م دیدن مـیکند. توصیف او درون بارۀ گندهارا و وادی کابل بطور روشن ارائه کنندۀ ثروت و رفاه جوامع بودیستی دراین زمان است. وقتی او از چین بمحدودۀ شمال پاکستان فعلی مـیرسد، یک جامعۀ بودیستی شگوفان شاخه عرادۀ کوچک (هینایـانـه) را درمـییـابد. اوازطریق ناحیـه سوات بـه گندهارا مـیرسد. مطابق این زایر، اکثریت مردم اینجا پیروی بودیزم هینایـانـه بودند. او بعدا بـه شـهرپشاورمـیرود. اودراینجا گنبد عظیمـی را مـی بیند (مطابق این زایر)، کـه توسط شاه کوشان، کنشکا اعمارشده و او نیز ظرف یـا کاسۀ خیریۀ مشـهور بودا را ذکرمـیکند. فاکسیـان متعاقبا بطرف غرب بـه نگاراهارا (ناحیـه جلال آباد) بـه شـهرهده فعلی (سیلو) سفر مـیکند، جائیکه درآنجا ویـهارای مشـهور با استخوان- جمجمۀ بودا وجود داشت. فاکسیـان یکتعداد زیـاد زیـارتگاهای بودیستی دراین ساحه را شرح مـیدهد. ازاینجا او از طریق "کوههای کوچک برفی" (سفید کوه؟) بطرف جنوف یـا دوباره بطرف اندوس سفر مـیکند.

    هیفتالیت (یفتلی) ها

    درعین زمان بامتداد مرزهای غربی سلطنت کیداریت، ساسانیـان سخت مـیکوشند مناطق ازدست رفته را بدست آورند. اینزمان دوران شاهان بهرام 5 و یزد گرد 2 هست که بین 420 م و 457 حکمروائی داشتند. بآنـهم امواج جدید مـهاجمـین شمالی بزودی یک تهدید بسیـاربزرگ را متوجه ساسانیـان مـیسازد. مـهاجمـین جدید بصورت عام بنام یفتلیـها یـاد مـیشوند کـه احتمالا از نگاه تباری مربوط بـه شیونایتها باشند کـه قبل ازایشان آمده بودند. یفتلیـها درمنابع عربی بنام هیطال یـا (جمع آن) هیـاطیله شناخته مـیشوند. بیزانتین ها آنـها را بصورت عام بنام هون های (سرخ یـا سفید) یـا ابدیلای/ایفتالیتای نامـیده است. چینائیـها ایشان را بنام ایدا شناخته اند درحالیکه شاه ایشان را بنام یـاندائیلیتو نامـیده است. قهرمانان سکه ها و متن های کنده شده بالای جواهرات نشان مـیدهد کـه یفتلیـها یـا حد اقل رهبران ایشان، با یک زبان ایرانیـان شرقی صحبت مـید. نامـهای شاهان یفتلی طوریکه توسط الطبری داده شده نیز ایرانی اند. بآنـهم بگمان اغلب، یفتلی ها اصلا با یک زبان آلتائی صحبت نموده و آنـها یـا حد اقل طبقات بالائی آنـها زبان بکتریـا را مـیپذیرند، وقتی این سرزمـینـها را اشغال مـیکنند.

    معلومات همزمان درون بارۀ یفتلی ها بسیـار کمـیاب است. درسدۀ ششم، پروکوپیوس قیساریـا، یفتلیـها را قرارذیل تشریح مـیکند:

    "با وجودیکه اینـها از ایل هونـها اند درون حقیقت از نام آنـها نیز... آنـها با هیچیک از هونـهای کـه ما مـیشناسیم نمـیکند... اینـها مانند دیگرمردمان هونی، کوچی نیستند... اینـها یگانـه هونـهای هستند کـه دارای سیما و جلد سفید بوده و بد قواره نیستند. این نیز حقیقت دارد کـه شیوۀ زندگی آنـها شباهت زیـادی بـه عشایر ایشان نداشته و مانند آنـها زندگی درنده خویـانـه ندارند؛ اما اینـها توسط یک شاه اداره شده، و...دارای قانون اساسی هستند".

    تاریخ قدیم یفتلیـها درشمالشرق ایران بسیـار مبهم است، چون منابع همـیشـه بین شیونایتها، کیداریتها و یفتلیتها تشخیص نمـیکند. الطبری مـیگوید چطور که تا 457 م مدعی تخت ساسانیـان، فیروز خواهان کمک یفتلیـها بمقابل برادرش شاه شاهان هرمزد 3 مـیشود. مطابق الطبری، یفتلیـها چندی قبل تخارستان را اشغال کرده بودند، یک نامـی کـه از اواخرهزارۀ اول ق م به منظور بکتریـای قدیم و سرزمـینـهای کوهستانی شرق آن اطلاق مـیشود. کمک یفتلیـها باعث مـیشود فیروز تخت ساسانیـان (459- 84 م) را اشغال کند. بآنـهم بزودی جنگ بامتداد مرزهای شرقی شروع مـیشود. درسالهای 460 و 470 فیروز حد اقل سه جنگ را درون شرق براه مـیاندازد (یک وقت با گذاشتن پسرش قباد بحیث گروگان دربین مخالفان خویش). وقتی پسر او درون مقابل پرداخت یکمقدارهنگفت برمـیگردد، جنگ ادامـه مـییـابد. نتیجه اینستکه فیروز بالاخره زندگی خویش را باخته و امپراطوری خود را درون خدمت دشمن مـیگذارد. درسالیـان بعدی ساسانیـان باجگذار یفتلی ها گردیده و در ترس دایمـی این جنگجویـان شمالی زندگی مـیکنند.

    بالاخره یفتلیـها قلمروی بزرگی را درهردو جانب هندوکش تاسیس مـیکنند کـه تا دوردست های سواحل دریـای اندوس وسعت دارد، یعنی با راندن اسلاف خویش، شیونایت ها وکیداریتها. بآنـهم سرزمـین های شمال هندوکش بحیث مرکز قدرت یفتلیـها باقی مـیماند. البیرونی نویسندۀ اوایل اسلامـی مـیگوید کـه پایتخت قدیمـی یفتلی ها بنام واروالیز یـاد شده و در تخارستان قرارداشت. این محل که تا زمانـهای سلجوق، دراوایل هزارۀ دوم ناشناخته باقی مـیماند کـه احتمالا درنزدیکی شـهرفعلی کندزدر شمال تونل سالنگ قراردارد.

    ازمنابع بعدی روشن شده کـه قلمروی یفتلیـها بطورنسبی سست بوده کـه با نواحی کاملا خودمختار و رهبری شونده توسط رهبران مـیراثی تنظیم مـیشود. قرارمعلوم اثرات اولیـه یفتلی ها بالای زندگی فرهنگی درقلمروهای اشغالی محدود بوده است. زایر چینائی، سونگیون کـه از طریق افغانستان فعلی و گندهارای قدیمـی درحوالی 520 م سفرکرده، مـیگوید جوامع بودیستی شگوفان و بناهای بودیستی هنوزپابرجا بوده است. ازطرف دیگراوبخوانندگان خود مـیگوید کـه "خدایـان بیگانـه" و "دیوان" نیز پرستش مـیشده اند.

    اسناد بکتریـان کـه دراین اواخردرشمال افغانستان روشنی انداخته و ازسلطنت راب اشتقاق شده نیزاشاراتی بـه یفتلیـها دارد. یک نامـه کـه مطابق سیمزویلیـام شاید مربوط اواخرسده پنجم باشد بـه حاکم یفتلی ساحه اشاره مـیکند. متن دیگری کـه سیمز ویلیـام آنرا بحیث یک قرارداد تفسیرنموده و مربوط 527 م هست اشاراتی بـه "مالیـه یفتلی ها" دارد.

    سکه های یفتلیـها از محلات مختلف افغانستان شناخته شده است. آنـها بربنیـاد درهم های نقرۀ ساسانیـان بوده و شامل تصویریک مصلح آتش درعقب آنست. درون روی سکه ها، نیم تنـه شاه و یک قهرمان بکتریـان نشان داده شده است. درساحه هده (توپی 10) نزدیک جلال آباد، سکه های یفتلیـها یکجا با سکه طلائی تیودوسیوس، مارسیـانوس و لیو(457- 74 م) یـافت شده است.

    ترکها

    بازهم قدرت یفتلیـها ازجانب شمال مورد حمله قرارمـیگرد. درنیمۀ سده ششم م قبایل ترک بامتداد مرزهای شمالی افغانستان کنونی جابجا مـیشوند. موجودیت آنـها درون ساحه قسمتی ازعین هجوم مردمان صحبت کنندۀ آلتائی هست که باعث آمدن هونـها بـه فلات ایران و اروپا مـیشود. ترکها درمحلی بنام خاقانات ترکهای غربی متحد شده بودند. در560/559 یـابغوی آنـها، ایستامـی (همچنان بنام سینجیبو یـاد مـیشود) و شاه ساسانی، خسرو1 انوشیروان (531- 79 م) ازطرف شمال و جنوب بالترتیب بالای هیفتالیتها حمله نموده و دشمنان خود را شکست مـیدهند. فکرمـیشود این پایـان قدرت یفتلی ها باشد. بآنـهم نفوذ مستقیم ترک ها یـا ساسانیـان درون سرزمـینـهای شمال افغانستان فعلی دراول حاشیوی باقی مانده وقلمروی یفتلیـها بموجودیت خویش ادامـه مـیدهد. آنـها درزمان های مختلف یکجا با ترکها بمقابل ساسانیـان جنگیده و درزمان های دیگریکجا با ساسانیـان بمقابل ترکها مـیجنگند.

    بی شو چینائی باین ارتباط مـیگوید کـه در اوایل 580 یفتلیـها وساسانیـان یکجا بمقابل ترکها مـیجنگند. دراول آنـها این کاررا بدون موفقیت زیـاد انجام مـیدهند، چون تاردو جانشین ایستامـی ظاهرا موفق مـیشود که تا دورهای جنوب مانند هرات حرکت کند. اما درون 588/89 م جنرال مشـهورساسانی بهرام چوبین (بعدا شاه شاهان، بهرام 6)  ارتش ترکی را شکست داده و بلخ را تسخیرمـیکند کـه ظاهرا قبلا توسط ترک ها گرفته شده بود. مبارزه ادامـه مـییـابد. درجریـان سلطنت شاه ساسانی خسرو 2 (590- 628 م)، ترکها یفتلی ها را کمک نموده، ایرانیـان را شکست داده و تا بـه ری (نزدیک تهران) و اصفهان پیشروی مـیکنند. ترکها بعدا شکست مـیخورند اما آنـها نفوذ خویش را درسرزمـینـهای قبلی یفتلیـها نگهمـیدارند. در630 م وقتی ایران شرقی توسط زایر چینائی، سوانژنگ دیده مـیشود، قسمت اعظم افغانستان شمالی توسط ترکها اداره شده و آنـها سریعا نفوذ خویش را بجنوب کوهها گسترش مـیدهند. این واضح هست یک عصرجدید آغازمـیشود کـه درآن ایرانیـان فلات حتما جای خویش را به منظور مـهاجمان و حاکمان جدید ترکی بدهند.

    سوانژنگ

    سفرنامۀ سوانژنگ یکی از شگفت انگیزترین گزارشـهای قدیمـی است. درون سیوجی ("اسناد دنیـای غرب") کـه شامل سفرنامـه او هست یک نظر آزاردهنده درون مورد سرزمـینـهای افغانستان فعلی و نیم قارۀ هند داده شده است. عین داستان، با وجودیکه درجزئیـات آن کمـی تفاوت است، درون زندگی سوانژنگ هوی لی گفته شده است. سوانژنگ سفرخویش را از چنگان درغرب چین درحوالی 629 م شروع مـیکند. او درون جستجوی خرد و دیدن مکانـهای مقدس بودیستی و جمع آوری روایـات، از مسیر مرغزار تورفان و سمرقند بطرف شمال افغانستان فعلی و نیم قاره هند سفر نموده و در 645 م بـه چین برمـیگردد.

    اودرگزارش خویش کخارستان را شرح مـیدهد. اومـیگوید کـه این دربرگیرندۀ تمام سرزمـینـهای بین هندوکش درون جنوب وسلسله حصاردرشمال آمودریـا هست که بطورتقریبی برابرمـیشود بـه بکتریـای قدیمـی وسرزمـین های کوهستانی شرق. سوانژنگ مـیافزاید این سرزمـین بـه 27 ناحیـه تقسیم شده، بعد ازوفات طایفۀ شاهی و یک گروه کـه حالا تابع قبایل ترکی است. سوانژنگ بعدا مـیافزاید کـه مردم بد جنس و ترسو بودند. آنـها از چپ بـه راست خوانده و سکه های طلائی و نقرۀ استعمال مـید. اکثریت مردمان لباس پنبۀ پوشیده ویکتعداد پشمـی استعمال مـی د. زایرچینائی کـه ظاهرا مایوس شده، مـیافزاید کـه دانش مردم دربارۀ دین (بودیزم) بسیـارمحدود است.

    سوانژنگ بطورخاص بـه ناحیۀ بوهی اشاره مـیکند کـه باید با بکتریـا تطابق داشته باشد. ما مـیخوانیم کـه دراینجا تعداد زیـاد راهبان (حدود 3000) درون داخل و خارج شـهرعمده وجود داشتند کـه تماما پیرو شاخۀ عرادۀ کوچک (هینایـانـه) بودیزم بودند. درون زندگی سوانژنگ علاوه مـیشود کـه دراینجا حدود یکصد صومعه وجود دارد. سوانژنگ همچنان دراینجا ومحلات مجاور از ستوپه (گنبد) ها توصیف مـیکند. کارهای باستان شناسی فعلی بقایـای زیـارتگاههای بودیستی را درون جوار بکترای قدیمـی بشمول مخروبه های باقیماندۀ یک ستوپه بزرگ درشمال شـهرروشن ساخته کـه حالا بنام تپه رستم نامـیده مـیشود. این مخروبه ها درون نزدیکی مخروبه های تخت رستم قراردارد کـه احتمالا مطابقت بـه صومعه های قدیمـی نوبهار (ویـهاره سانسکریت، "صومعه") دارد.

    زایر متعاقبا درون بارۀ سرزمـین فانیـانـه مـیگوید کـه عبارت از بامـیان فعلی درون وسط هندوکش، کوههای برفی چینائی است. مطابق سوانژنگ، وادی بامـیان درخارج توخارستان قراردارد باوجودیکه سیستم نوشتن، رسوم و پول ایشان یکی است. همچنان سیمای شخصی مردم آن بسیـارزیـاد یکنواخت است، درحالیکه زبان ایشان کمـی متفاوت است. مردم لباسی مـیپوشند کـه از پشم یـا پوست است. مردم بامـیان بسیـارمذهبی (بودیست) توصیف مـیشود کـه عمدتا پیرو عرادۀ کوچک و لوکوتاراوادینز (یک فرقه بودیستی دربین هینایـانـه و مـهایـانـه) اند. سوانژنگ همچنان دو تصویر (مجسمۀ) بزرگ بودا را چنین توصیف مـیکند:

    "درشمالشرق شـهرشاهی یک کوه وجود دارد کـه درسراشیبی آن یک مجسمۀ سنگی بودا بارتفاع 140 یـا 150 فت قراردارد. منظرطلائی آن بهرجانب درخشش داشته و زیورات گرانبهای آن با روشنائی خویش چشم ها را خیره مـیسازد. درون شرق این نقطه یک صومعه وجود دارد کـه توسط یک شاه قبلی کشوراعمارشده است. درون شرق صومعه یک شخصیت ایستاده بودای ساکیـا قرار دارد کـه از سنگ فلزی بـه ارتفاع 100 فت ساخته شده است. طوریکه درقطعات مختلف ریخته ریزی و باهم وصل شده و بشکل تکمـیلی قراردارد، طوریکه ایستاده است".

    از وادی بامـیان سوانژنگ "سلسله کوه سیـاه" را عبور نموده و به ناحیـه جیـابیشی مـیرسد کـه نمـیتواند جای دیگری بجزازکاپیسای قدیمـی یـا بگرام فعلی درشمال کابل باشد. مردم اینجا بطور واضح مورد پسند چینائی قرارنمـیگیرد. او آنـها را بحیث "ظالم و شریر؛ زبان ایشان را درشت و خشن؛ مراسم عروسی ایشان را محض جنس ها (زن ومرد) مـیداند". سوانژنگ مـیافزاید کـه زبان و رسوم آنـها که تا اندازۀ متفاوت ازمردم توخارستان است. لباس مردم پشمـی با پیرایش پوست دوزی است. شاه شـهر، یک بودیست زاهد گفته مـیشود کـه حدود 10 ایـالت همسایـه را اشغال کرده است. دراینجا راهبان عمدتا پیروعرادۀ بزرگ (مـهایـانـه) بودیزم اند، باوجودیکه عرادۀ کوچک هنوزهم مشـهوراست.

    درشرق کاپیسا زایر چینائی مطابق گزارش او مرز با هند را عبورنموده وازطریق نواحی لغمان (لنبو)، نگاراهارا (ناجی لیوهی) و گندهارا (ژینتولو) مـیگذرد. مطابق سوانژنگ لغمان مربوط کاپیسا بوده است. بازهم مردمان محلی زیـاد مورد توجه زایر چینائی قرارنمـیگیرد. او ایشان را غیرمعتمد و دزد صفت توصیف مـیکند. او مـیگوید آنـها اکثرا جامـه های نخی سفید مـیپوشیدند. بودیستهای منطقه عمدتا شاخه مـهایـانـه را تعقیب مـیکنند اما زایر مـیافزاید کـه دراینجا معابد زیـادی به منظور عبادت خدایـان هندو وجود دارد.

    نگاراهارا، اطراف جلال آباد فعلی نیز وابسته کاپیسا بوده هست اما مردم آن مورد پسند چینائی قرارمـیگیرند. آنـها را ساده و صادق  وبا گرایش گرم وشجاع توصیف مـیکند. اکثریت مردم بودیست اند. زایر با تاسف مشاهده مـیکند کـه ستوپه ها ترک شده و درحالت مخروبه قراردارند. دراینجا بعضی معابدی غیربودیستی (هندوئی) نیزوجود دارد. درجنوبغرب پایتخت ناحیـه، سوانژنگ ساحه سیلو(هده فعلی) و گنبد مشـهوری را دیدن مـیکند کـه دارای استخوان- جمجمـه بودا است. با ادامـه بشرق نگاراهارا، چینائی بـه گندهارا و پایتخت آن پشاور(بولوشابولو) مـیرسد. این ناحیـه درآنزمان توسط یک حاکم فرستاده شده ازکاپیسا اداره مـیشود. سوانژنگ مـیگوید کـه شـهر و ناحیـه متروک شده و گنبد ها و صومعه ها مخروبه شده اند.

    سالها بعد، درمسیربرگشت بـه چین، سوانژنگ بازهم ازطریق سرزمـینـهای مرزی هندو- ایرانیـان مـیگذرد. او از سرزمـین فالانـه یـاد مـیکند کـه تابع کاپیسا است. مطابق بـه زندگی این ناحیـه درجنوب پشاور و ودای کابل، درون مرکز ولایت صوبه سرحد پاکستان فعلی واقع است. گفته مـیشود کـه توسط مردمانی پرجمعیت شده اند کـه غیرمتمدن اند. بعضی از آنـها بودیست (مـهایـانـه) اند؛ دیگران خدایـان هندو را مـی پرستیدند. درغرب آن سرزمـین جیجیـانگنـه واقع است. دراینجا مردمان درطوایف تنظیم بوده، دربین کوههای بلند زندگی داشته و سرزمـین آنـها بخاطران و اسپ های بزرگ ایشان مشـهوراست. درون ورای آن، سوانژنگ با مسافرت بطرف شمالغرب بـه مرزهای هند مـیرسد.

    درخارج هند، زایرچینائی داخل کاوجوتو مـیشود کـه دارای دو پایتخت هیکسینا و هیسالو است. درحالیکه اولی شاید با غزنی مطابقت کند، محل دومـی هنوزنامعلوم است. اگرتشخیص اولی درست باشد، سرزمـین کاوجوتواشاره بـه سرزمـین زابلستان دارد، یک ناحیـه بین کندهار و کابل کـه از منابع اولیـه اسلامـی معلوم است. این تشخیص با نام یکی از دریـاهای سرزمـین بنام لومایندو تقویـه مـیشود کـه مـیتواند با دریـای هلمند یعنی ایتیماندروس قدیمـی ربط داده شود. مطابق چینائی دراینجا تعداد زیـاد صومعه های بودیستی وجود دارد کـه همـه مـهایـانـه بوده وشاه نیزیک بودیست ملتهب مـیباشد. درتشخیص این ناحیـه با زابلستان علاقمندی بزرگی وجود دارد، بخصوص زایرچینائی مـیگوید تعداد زیـاد مردم اینجا معبودی را عبادت مـیکنند کـه بنام چو یـا چونا یـاد مـیشود. زیـارتگاه اوکه بطورآشکارغیربودیستی است، درجنوب کشوردربالای یک کوه قراردارد. زایر مـیافزاید کـه دراینجا خدا ازشمال یعنی از جیـابیشی معرفی شده و تمام مردم بعضا ازدوردست ها سالی یکباربه قله کوه آمده، طلا، نقره ودیگراشیـای گرانبها، ، اسپ ها و حیوانات دیگرهدیـه مـیکنند.

    چینائی از کاوجوتو بطرف شمال سفرکرده و به ناحیـه فولیشیساتنگنا مـیرسد کـه پایتخت آن هوبینا است. تشخیص وموقعیت این سرزمـین نامعلوم است. زایرچینائی معلومات مـیدهد یک شاه ترکی کـه بودیست ملتهب هست حکمران این ناحیـه است. مردم آن بسیـارمشابه بـه کاوجوتیواست باوجودیکه با زبان متفاوت صحبت مـیکنند. ناحیـه آنـها شاید نچندان دورازساحه غزنی باشد؛ ولایت وردک فعلی با تعداد زیـاد بقایـای بودیستی آن یک امکان منطقی معلوم مـیشود. چینائی ازاینجا بشمال شرق سفرکرده ازطریق ساحه کابل یـا دامنـه های آن عبورمـیکند. آنـها کوتل پولوسینا درون هندوکش را پیموده و داخل ناحیۀ انتالوفو مـیشود کـه حالا اندراب خوانده مـیشود، درون جانب شمال کوتل خاواک. سوانژنگ آنرا قسمتی از توخارستان توصیف مـیکند. درون اینزمان ناحیـه مربوط یک حاکم ترکی مـیباشد. لذا زایر از طریق بدخشان (بودوچانگنا) گذشته و به چین برمـیگردد.

    لذا سوانژنگ نشان مـیدهد کـه دراینزمان حوالی 630 م شمال افغانستان فعلی بـه شاهزادگیـهای مختلف تقسیم بوده وتمام آنـها تابعیت ترکها را دارند، درحالیکه وادی کابل که تا گندهارا توسط حاکم بودیستی کاپیسا اداره مـیشود. بسیـارممکن هست که درون سالیـان قبلی ترکها حملاتی بالای سرزمـین های جنوب هندوکش و گندهارا نموده باشند. حد اقل یک ناحیـه درجنوب هندوکش بواسطه یک شـهزاده ترک (فولیشی ساتنگنا) اداره مـیشده است. لذا درون زمان سوانژنگ، وادی کابل یک دیگ تباری مـیشود. حاکمان جدید ترکی قدرت خویش را بقیمت اولاده شیونایت ها ویفتلی ها توسعه مـیدهند کـه بنوبه خود جای کوشان ها وسایرگروههای سکائیـان اواخرهزارۀ اول ق م را گرفته بودند. آنـها تماما مشتق ازآسیـای مـیانـه بوده و همـه درون سرزمـینـهای مستقرمـیشوند کـه درجریـان هزارۀ دوم توسط هندو- آریـائیـها نفوذ کرده بودند، کـه ایشان نیزمشتق از آسیـای مـیانـه بودند.

    بودیزم بطور آشکارا از یک زمان مشکل عبور نموده و تعداد زیـاد صومعه ها و گنبد ها مخروبه یـا ویران شده اند. ازگزارشات سایرچینائیـان معلوم مـیشود کـه این موضوع بطورنسبی کمـی قبل ازدیدن سوانژنگ بوقوع پیوسته است، باوجودیکه اوهیچ اشاره بـه چنین حوادث نمـیکند. بسیـارممکن هست که شیونایتها و یفتلیـها باعث این تخریبات شده باشند. منابع هندیـان و چینیـان دراین رابطه بـه دو شاه هونا بنام های تورامانـه و مـیهیراکولا اشاره مـیکند کـه درشمال و شمالغرب هند ازاواخرسده پنجم که تا نیمـه سده ششم م سلطنت نموده و بخاطرتخریب زیـارتگاههای بودیستی مشـهورمـیباشند.

    باوجودیکه سوانژنگ بـه ساسانیـان اشاره نمـیکند، با اطمـینان مـیتوان فرض کرد، وقتی اوجائی را دیده کـه حالا افغانستان نامـیده مـیشود، قسمت اعظم جنوب وغرب آن هنوزتوسط حاکمان ساسانی اداره مـیشود. بسیـارشگفت انگیز هست فکرکرد کـه بعضی ازاین مقامات بزودی درجریـان چند سال با پیشروی ارتشـهای اعراب مقابل شده و بیک نظم کاملا سیـاسی و مذهبی جدید تسلیم مـیشوند.

    فصل 11 – ظهور اسلام

    دراوایل سده هفتم، وقتی سوانژنگ و پیروانش ازکوههای افغانستان عبورمـید، ساسانیـان درمقابله با یفتلیـها و ترکها به منظور تسلط کناره های شمالشرقی فلات ایران قرارداشتند. یکی ازمسایل عمده، کنترول تجارت پرمنفعت ابریشم بین چین و غرب بامتداد راه مشـهورابریشم مـیباشد. درنیمۀ این سدۀ خطیر، سه قدرت جدید داخل صحنـه مـیشوند کـه شامل چینائیـان، تبتیـان و مـهمتر از همـه اعراب است. به منظور دو صد سال بعدی بین نیمۀ سدۀ هفتم و نیمۀ سده نـهم م افغانستان فعلی شمالی وشمال شرقی بمـیدان جنگ به منظور کنترول نـهائی گذرگاهها بین شرق وغرب تبدیل مـیشود.

    توسعۀ اعراب

    در636 م، حدود 4 سال بعد از مرگ محمد، ارتش های عرب، ساسانیـان را درون القادسیـه بین النـهرین شکست مـیدهند. آنـها درون 642 م پیروزی دوم را درون نـهاوند، جنوبغرب همدان فعلی درغرب ایران کمائی مـیکنند. آنـها بزودی ازجنوبغرب ایران بطرف شرق حرکت مـیکنند. در650 م حاکم عرب بصره درون جنوب عراق کنونی بنام عبدالله بن عامر یک ارتش بطرف سیستان مـیفرستد. درون عین زمان ارتش دیگری بطرف خراسان اعزام مـیکند کـه از آن ببعد نام مشـهورحصص شمالشرقی فلات ایران مـیشود. این سربازان بـه تعقیب شاه ساسانیـان، یزد گرد 3 مـیروند کـه پس ازجنگ نـهاوند بطرف شرق فرارمـیکند، مثل سلف خویش، داریوش 3 کـه بیش از900 سال قبل بهنگام پیشروی الکساندرمقدونی کرده بود. عربها بطورمستقیم از طریق دشتهای مـیانـه ایران مارش نموده و پس ازیک محاصرۀ طولانی نیشاپور درون غرب مشـهد فعلی (و درآنزمان یکی ازشـهرهای عمدۀ خراسان) را اشغال مـیکند. اعراب بعد ازآن بطرف شـهرمرو، قرارگاه مرکزی ساسانیـان درشمالشرق پیش مـیروند. دراین اوقات یزد گرد سوم بامتداد دریـای مرغاب بقتل مـیرسد. بعد از آن مقاومت امپراطوری ساسانی کاملا از بین رفته و اعراب جلگه های غربی و شمالی افغانستان بشمول شـهرهای بکترا و هرات را اشغال مـیکنند. تمام اینـها فقط چند سال بعد از آن رخ مـیدهد کـه راهب بودائی سوانژنگ از طریق افغانستان درون برگشت خویش بـه چین مـیرود.

    اشغال شمال و غرب افغانستان توسط اعراب بمعنی این نیست کـه تمام مقاومت بپایـان مـیرسد. الکساندربزرگ و مقدونیـان دریـافته بودند کـه شکست و اشغال جلگه های فلات ایرانیـان شاید یکی باشد، درحالیکه یک چیزکاملا متفاوت هست که مردم را درمحلات و امتداد کناره های فلات کاملا ساکت و آرام ساخت. این حالت بطورخاصی به منظور کوهستانیـان جسور یـا دامداران امتداد حاشیـه های شرقی و شمالی قابل تطبیق است. بعلاوه تعداد زیـاد حاکمان محلی درشمالشرقانی بودند کـه منشای هونی یـا ترکی داشته و با عشایرخویش درسرزمـینـهای ماورای آمودریـا رابطه نزدیک داشتند. موقعیت اعراب زمانی بیشتر متزلزل مـیشود کـه دو قدرت سهمگین دیگر، چینائی ها ازشمالشرق و تبتی ها ازشرق داخل معرکه مـیشوند.

    تحت دودمان تانگ کـه جدیدا ایجاد شده بود (618- 907 م)، چینائی ها بـه داخل حوزۀ (آبگیر) تاریم درجانب شرقی کوههای پامـیرحرکت مـیکنند. یکی ازاه عمدۀ آنـها کنترول بیشترتجارت ابریشم است. آنـها با انجام چنین عملی بزودی با قدرت صعودی تبتی ها مواجه مـیشوند کـه دراوایل سده هفتم یک امپراطوری ایجاد کرده بودند کـه برای چندین سال توانستند بخاطر کنترول راه ابریشم با چینائی ها رقابت کنند. بآنـهم دراول، چینائی ها ثابت مـیکنند کـه قویتراند.

    اولین تماس ها بین حاکمان اعراب ایران شرقی و چینائی ها زمانی رخ مـیدهد کـه پسر یزدگرد سوم بـه چین فرار نموده و خواستار پشتیبانی بمقابل اعراب مـیشود. چینائی ها موافقه نموده و فیروز بـه ایران شرقی برمـیگردد، جائیکه او شاید بطور موقتی حتی یک حاکمـیت را درون جریـان خلافت پرهرج و مرج سیـاسی پسر کاکا و داماد محمد، "علی بن ابی طالب" (651- 61 م) تشکیل مـیدهد. درون آنزمان دنیـای عرب درون بن بست عظیمـی قرارداشته و چینائی ها قسمت اعظم ایران شرقی را رسما ضم امپراطوری خویش مـیسازند. بآنـهم موفقیت چینائیـها زیـاد دوام نمـیکند. زیرا ترکهای آسیـای مـیانـه بمقابل آنـها برخاسته و آنـها را مجبورمـیسازند کـه ازطریق کوهها دوباره بـه چین عقب نشینی کنند. بعد از مرگ علی بن ابی طالب وجلوس خلفای اموی در661 م، اعراب تعداد زیـاد شـهرهای افغانستان امروزی را بشمول هرات و بلخ دوباره اشغال مـیکنند. آنـها دراوایل سالهای 670 با توسعۀ نفوذ خویش بداخل کوههای افغانستان وعبور آمودریـا بطرف بخارا و سمرقند کـه آنرا ماورالنـهر مـینامـیدند، احساس اطمـینان مـیکنند. درعین زمان، تبتیـان تعداد زیـاد کوتل های پامـیر را اشغال کرده ومـیتوانند درمسیرحوادث توخارستان موثر باشند.

    دورۀ دیگر زوال کنترول اعراب بعد از 683 م شروع مـیشود، وقتی رهبران و قبایل مختلف اعراب بـه جنگ درون بین خویش مـیپردازند. فقط درسالهای 691/2 م تحت عبدالملک (685- 705 م) هست که حاکمـیت امویـها درشرق که تا اندازۀ اعاده مـیشود، اما به منظور چندین سال شمال افغانستان بحیث یک ساحه سرحدی (خط مقدم جبهه) باقی مـیماند. درون 704 م ترکها و تبتیـان بـه شـهر ترمز بامتداد سواحل شمالی آمودریـا حمله مـیکنند. بآنـهم عربها بزودی یکمقدار پیروزی قابل توجه حاصل مـی کنند. درون 705 م ابوحفص قتیبه بن مسلم بحیث حاکم خراسان تعین مـیشود. او بار اول یک حاکم یفتلیـها بنام ترخان نیزک را شکست مـیدهد کـه از مرکز خویش درون بادغیس (غرب بلخ) یک ائتلاف قوتهای ضد اعراب درساحه را تشکیل داده است. درسالهای بعدی، اعراب تحت قتیبه قسمت اعظم جنوب آسیـای مـیانـه بشمول بخارا، سمرقند و خوارزم درجنوب بحیرۀ ارال را اشغال کرده وبه جلگه های غنی فرغانـه درشرق تاشکند مارش مـیکنند. بآنـهم وقتی درون 715 م خلیفه جدیدی برتخت دمشق مـی نشیند کـه مخالف قتیبه است، این جنرال پیروزمند مجبور بـه شورش علنی گردیده و متعاقبا توسط سربازان خودش کشته مـیشود. بعد ازآن چینائی ها بزودی فرغانـه را تسخیرنموده وموقعیت اعراب درشمالشرق فلات بشمول شمال افغانستان دوباره مورد تهدید قرارمـیگیرد. سفیرانی از تعداد زیـاد شـهزادگان مستقل درون ایران شرقی بدربار چین رفته وخواستارکمک بمقابل اعراب مـیشوند. آنـها از توخارستان، وادی کابل، واخان (درشمال شرق افغانستان فعلی)، چترال (درشمال پاکستان) و حتی زابلستان (بین کابل وکندهار) مـیباشند. حالا چینائیـها نـه تنـها موقعیت اعراب را تهدید مـیکنند بلکه همچنان تبتیـان را کـه هنوزهم کوتلهای پامـیر را دراختیـاردارند. درحالیکه چینائیـها هنوزبراستقرارخویش درایران شرقی مصصم نشده بودند، به منظور اعراب و تبتیـان وقت کافی به منظور تنظیم دوباره مـهیـا مـیشود.

    درشمال و جنوب آمودریـا، ترکها و تبتیـان بعضا بکمک شـهزادگان محلی و بعضا با پشتیبانی چینائی ها بـه حملات بالای اعراب ادامـه مـیدهند. درون 737 م ترکها بالای خلم (تاشقرغان) درشمال افغانستان حمله نموده و متعاقبا پایتخت ولایت جوزجان درون غرب بلخ را تصرف مـیکنند. شـهر بلخ به منظور اعراب (بعوض مرو) قسما بعلت این مبارزات دوامدار، بیشتر و بیشتر بحیث قرارگاه مرکزی (پایتخت قبلی خراسان درون سالیـان امپراطوری ساسانیـان) تبدیل مـیشود. بلخ کـه باراول در653 م توسط اعراب اشغال مـیشود بطور رسمـی پایتخت اعراب درون این قسمت فلات ایران درون 736 م مـیشود.

    چینائی ها در747 م به منظور آخرین باربطرف غرب رفته، تحت جنرال مشـهورخود،سیـانزی کوریـائی قسمت اعظم وادی واخان و کوتل بروغیل را اشغال نموده و باعث قطع دسترسی تبتیـان بـه غرب مـیشود. حاکمان هنوزمستقل توخارستان بازهم نمایندگانی بـه دربارچینائی ها فرستاده و تابعیت خویش را ارائه مـیکنند. بآنـهم چهار سال بعد در751 م، چینائی ها توسط اعراب بامتداد دریـای تالاس درون شمالشرق تاشکند بطورقاطعانـه شکست داده مـیشود. چند سال بعد، چین دراغتشاش سیـاسی فرو مـیرود وقتی یکی ازجنرالهای ایشان بمقابل امپراطور شورش مـیکند. دودمان تانگ فقط مـیتواند بکمک اویغورها (ترکی) نجات داده شود کـه درنیمـه سده هشتم یک امپراطوری بامتداد مرزهای شمالی چین ایجاد نمود اند. درون نتیجۀ تمام این انکشافات، چینائیـها دیگرنمـیتوانند نقش مـهمـی درجنوب آسیـای مـیانـه بازی کنند. این باعث مـیشود کـه عرصه به منظور تبتیـان جهت ادعای موقعیت ایشان دراطراف کوه های آسیـای مـیانـه بوجود آید. در756 م نمایندگانی از شـهزادگیـهای مختلف بـه دربار تبتیـان (بشمولانی از واخان) مـیروند.

    دراوایل سده نـهم، سربازان تبتی درقیـام سمرقند پایتخت سغدیـان سهم مـیگیرند. خلیفه بغداد هارون الرشید شخصا بطرف شرق حرکت مـیکند، اما در809 م درون نزدیکی توس وفات مـیکند. پسر جوان او المامون حاکم شرق شده و با نا آرامـی های وسیع مواجه مـیشود (بشمول شاه بودیستی کابل). بآنـهم المامون نمـیتواند ازسربازان خود استفاده نماید که تا اینکه برادر خود را شکست داده و خلیفه مـیشود. او بعدا سربازان خود را بمقابل آنـهای بکارمـیبرد کـه مدت طولانی و غالبا بکمک تبتی ها بمقابل حاکمـیت اعراب مقاومت مـید. شاه کابل یکی از آنـها است. بآنـهم موفقیت اعراب محدود بوده و تعداد زیـاد شـهزادگان هندو و بودیست درون وادیـهای هندوکش وجنوب کوهها درون مخالفت با حاکمـیت اعراب از شمال وغرب ادامـه مـیدهند. ولی روزهای ایشان کوتاه است. درنیمـه سده نـهم، امپراطوری تبتیـان باثرکشتارخونین وحملات ازجانب چینائی ها وسایرمردمان فرو مـیریزد کـه بمعنی پایـان نفوذ تبتیـان درافغانستان نیزمـیباشد. باینترتیب راه به منظور حاکمان اعراب جهت اشغال تمام کشور بازمـیشود.

    جنگهای جنوب

    درحالیکه اعراب درون جنگ دوامدار درون شمال افغانستان مشغول است، وضع مشابه جنگ های مداوم درون جنوب کوهها نیزادامـه دارد. اعراب مـیتوانند سیستان (یـا سجستان) و پایتخت آن زرنج را درنیمـه سده هفتم اشغال کنند. آنـها بزودی بیرون رانده شده و بواسطه حاکمان محلی تعویض مـیشوند، اما درون زمان معاویـه (661- 80 م) اولین خلیفه اموی، اعراب باز ساحه را اشغال مـیکند. آنـها متعاقبا بالای مسکونـه های قدیمـی بست درون تقاطع دریـاهای هلمند و ارغنداب یورش مـیبرند. آنـها تحت ریـاست فرمانده عرب، عبدالرحمن بن سامورا پیش رفته و دریک زمان کوتاه کابل و شمال آنرا اشغال مـیکنند. بآنـهم پیروزی آنـها زود گذر بوده و برای مدت طولانی نمـیتوانند بطوردایمـی قدرت خویش را درون جنوبشرق و شرق افغانستان برقرارسازند. سیستان بحیث یک ساحه سرحدی باقی مـیماند جائیکه باصطلاح غازیـان جنگ بمقابل مردمان غیر مسلمان درشمالشرق و شرق را ادامـه مـیدهند. درعین زمان سیستان بـه سنگر مخالفین مذهبی تبدیل مـیشود کـه بطرف این پاسگاه مرزی دنیـای اسلام رانده مـیشوند. حاکمـیت ارتدوکسی (مرسوم) اسلام درون سیستان فقط با صعود دودمان صفاری درنیمـه سده نـهم بطورمستحکم برقرارشده و فقط درپایـان سده دهم نیروهای اسلامـی مـیتوانند سرزمـینـهای شرقی مرزی را بطور دایمـی اشغال کنند. ازآن لحظه ببعد، راه بطرف نیم قاره هند بازمـیشود.

    زابلستان

    درسالیـان دخالت، سرزمـینـهای مرزی بواسطه حاکمان محلی ایرانیـان، هونـها/ترکان و هندیـان اداره مـیشوند. یکی ازاین نواحی مرزی بنام زابلستان نامـیده مـیشود کـه بطور تخمـینی درون بین بست و مرزهای جنوبی وادی کابل واقع بوده و قسمت اعظم جاهای را درون بر مـیگیرد کـه حالا بنام هزاره جات نامـیده شده و دامنـه های جنوب شرقی کوههای افغانستان است. جغرافیـه نگاران اولیـه اسلامـی مـیل داشتند این ناحیـه را قسمتی ازهند بحساب آورند. درضمن، خصلت هندی ساحه بواسطه تعداد زیـاد فیلهای مورد استعمال توسط شاه آن تاکید مـیشود. زابلستان، بغیر از ارتفاعات غزنی جنوب کابل شامل دو ناحیـه مـهم دیگربنام های زمـینداور(یـا بلاد الداور) و الرخاج مـیباشد. اولی بامتداد دریـای هلمند درشمال بست وگرشک فعلی واقع بوده و دومـی همان اراکوزیـای قدیمـی، مرغزار اطراف کندهار قدیمـی و فعلی است. جغرافیـه نگاران عربی همچنان دو شـهر درون این ناحیـه را ذکرمـیکنند: پنجوائی و تیگین آباد. پنجوائی هنوز وجود داشته و درغرب کندهارفعلی قراردارد، موقعیت تیگین آباد مشکل است. نام آن متشکل از واژه  تیگین (تکین یـا تیگین)، یک لقب ترکی به منظور "شـهزاده"  و پسوند آباد بمعنی "شـهر" است. لذا نام شـهربمعنی "شـهر شـهزاده" و نشاندهندۀ اینستکه حتما پایتخت ساحه باشد. لذا بگمان اغلب این ساحه حتما کندهارکهنـه باشد.

    سوانژنگ طوریکه قبلا توضیح شد درون باره عبادت درون یک ناحیـه بنام کاوجوتو از خدای چو یـا چونا مـیگوید. این ناحیـه بخوبی ارائه کننده زابلستان است؛ مسیر سوانژنگ نیز درون واقعیت این محل را درساحۀ جنوبشرق افغانستان قرار مـیدهد. تشخیص خدای متذکره هنوزمشکل است. ما مـیدانیم کـه بودیزم هنوزهم دراینقست جهان درنیمـه سده هشتم رشد مـینمود، با وجودیکه هندوایزم نیزبسیـارعام شده بود. درعین زمان، شاید حاکمان جدید ترکی ساحه نیز مذهب خویشتن را با خود آورده باشند. داستان سوانژنگ درون باره خدای چو کـه اولا مـیخواست دربالای یک کوه نزدیک جیـابیشی (کاپیسا شمال کابل) مستقرشود، اما بعدا مجبورمـیشود بـه زابلستان برود، نشاندهندۀ یک منشای شمالی است. منشای شمالی خدای عمدۀ این منطقه همچنان مـیتواند بازتاب منشای شمالی، هونی یـا ترکی دودمان شاهی باشد. گزارش سوانژنگ درون بارۀ حرکت عمومـی جنوبی هونـها و ترکها این فرضیـه را تقویـه مـیکند. این بدین معنی هست که درون سده هفتم یک قسمت بزرگ جنوبشرق و شرق افغانستان توسط گروهی اداره مـیشدند کـه گفته مـیشود منشای هونی یـا ترکی یـا حد اقل غیرایرانی دارند. نام تیگین آباد به منظور پایتخت ایشان این امکان را تائید مـیکند.

    زابلستان به منظور مدت مدیدی مستقل باقی مـیماند، باوجودیکه بصورت اتفاقی اعراب سیستان برآن حمله مـیکنند، طورمثال درون 710- 11 م وقتی قتیبه بن مسلم بالای آن هجوم مـیبرد. فقط درون اواخر سده هشتم، وقتی مسلمانان دوباره بر زابلستان هجوم مـیبرند کابل و زابلستان بصورت ظاهری خلیفۀ عرب، المـهدی را بحیث ارباب خویش مـی پذیرند. اشغال واقعی منطقه بسیـار پسانتر بوقوع مـیپیوندد.

    حاکمان ترک و هندوی افغانستان شرقی

    مرکزعمده مقاومت بمقابل موج صعودی اسلام درون افغانستان شرقی، وادی کابل بوده است. کابل با واقع بودن بامتداد یکی از خطوط اتصالی دربین فلات ایران و آسیـای مـیانـه از یکطرف و نیم قاره هند از طرف دیگر دارای موقعیت بسیـار ستراتژیک است. شـهرهای قدیمـی و معاصر درون این ساحه طوریکه قبلا بحث شد، شامل بگرام (کاپیسا) درجانب جنوبی کوتلهای هندوکش؛ شـهرقدیمـی ومعاصرکابل؛ هدۀ قدیمـی نزدیک جلال آباد فعلی؛ و پشاور درون انجام شرقی کوتل خیبر و شاهراه های دیگر مـیباشد.

    منابع چینائی (تانگ شو) نام حاکم کاپیسا و گندهارا درحوالی 658 م را نشان مـی دهد کـه (هیکسیجی) بصورت عام دارای منشای ترکی است. بسیـارممکن هست حاکم بودیست کاپیسا کـه چند سال قبل توسط سوانژنگ ملاقات شده بود نیزدارای منشای هونی یـا ترکی باشد. یک زایر کوریـائی بنام هیشاو کـه اینقسمت جهان را درون حوالی 727 م پیموده، باین ارتباط مـیگوید کـه در آنروزها تمام سرزمـینـهای شرق افغانستان تحت کنترول ترکها بوده، درحالیکه حاکمان نیزبودیست شده بودند. ازاین واضح مـیشود منظومۀ سیـاسی کـه سوانژنگ ترسیم نموده و درآن دراوایل سده هفتم سرزمـینـهای شمال هندوکش تماما تحت کنترول حاکمان ترک مـیباشد، بطورمحکم ازطریق کوهها بداخل وادی کابل وماورای آن وحتی زابلستان گسترش یـافته باشد.

    حاکمان کابل شاید با آنچه باصطلاح شاهان ترکی شاهی نامـیده شده و ازمنابع دیگر (طورمثال آثارجغرافیـه نگاران اولیـه اسلامـی، ابوریحان البیرونی) شناخته مـیشود، یکی باشند. این دایره المعارف نویس مشـهورخوارزمـی از 973 که تا حوالی 1050 م زندگی و در دربارحاکم اسلامـی افغانستان شرقی، محمود غزنوی کار نموده است. البیرونی درون اثر بزرگ خویش درون باره هند "تاریخ الهند"، مـیگوید کـه شاهان ترکی کابل و گندهارا ادعای اولاده (نسب) کنیشکا دارند، درحالیکه بـه منشای تبتی خود نیزمباهات مـیکنند. مطابق البیرونی آنـها به منظور 60 نسل سلطنت کرده اند.

    معلومات ناقص و افسانوی البیرونی مـیتواند با منابع دیگرمقایسه شود. ازسده هفتم یکتعداد سکه های نقرۀ و مسی درساحات مختلف افغانستان شرقی (بشمول بگرام) وسرزمـینـهای مجاور درون پاکستان یـافت شده کـه شاه نیزک را ذکرمـیکند، یک عنوان کـه در گذشته اکثرا نپکی ملک خوانده مـیشد. این لقب شاید اشاره بیک نام دودمانی بوده (که درنام اوایل سده هشتم حاکم یفتلی بادغیس، ترخان نیزک نیزیـافت شده) و شاید توسط یکتعداد شاهان استفاده شده باشد. سکه ها هنوزهم حامل مصلح آتش ساسانی درعقب و نیم تنـه های روی راست شاه، همانند نیم تنـه های شاهان درسکه های ساسانی است. دراینجا تنوع کم وجود داشته وحامل انواع خط ها است.

    نقطه دلچسپ اینستکه بعضی سکه های نقرۀ شاه نیزک توسط یک حاکم بنام وراهیتیگین ضرب مجدد شده کـه شاید بای بنام برهاتیگین یکی باشد کـه توسط البیرونی بحیث اولین شاهان ترکی شاهی ذکر شده است. سکه های وراهیتیگین حامل قهرمانان درخط های بکتریـائی، پهلوی (پارسی مـیانـه) و (پروتو-) شرادا مـیباشد؛ آخری دارای منشای هندی است. استعمال این سه خط بازهم بطورواضح نشان دهندۀ موقعیت وادی کابل دربین قلمروهای ایران، جنوب آسیـای مـیانـه و نیم قاره هند است. روی سکه ها نیم تنـه شاه را با یک تاج بشکل کلۀ گرگ (سمبول ترکی) نشان مـیدهد. درعقب آن یک خدا با شعله ها و یک کتیبه پهلوی وجود دارد کـه پس ازسکه های شاه ساسانی، خسرو دوم (591-628 م) تقلید شده است.

    مطابق البیرونی، آخرین شاهان ترکی شاهی وادی کابل توسط وزیر برهمن خویش بنام کالار تعویض مـیشود. این انکشاف کـه احتمالا درون سده نـهم صورت مـیگیرد نشان دهندۀ "هندوایزه" شدن ترکهای جنوب هندوکش است. کالار سلطنتی بنام هندوشاهی تاسیس مـیکند. سلطنت او را مـیتوان درجریـان سده نـهم بـه معرفی  یک تعداد سکه های جدید نقرۀ (بیلیون) و مسی ربط داد کـه اکثرا نشان دهندۀ یک نرگاو خمـیده دریک جانب و یک اسپ سواردرجانب دیگراست. قهرمان درون یک خط شرادا (هندی) است. بعضی سکه ها قهرمان روی را تکرارمـیکند، اما درون خط بکتریـائی شکسته.

    محصولات هنری

    دورۀ بین 600 و 900 م درافغانستان شرقی غالبا تقریبا عاری ازهرگونـه تولیدات هنری درنظرگرفته مـیشود. این امر از یکطرف درست است، اما ملامتی حتما بالای عدم کارهای باستان شناسی کنترول شده بعوض عدم موجودیت واقعی صنعتگران انداخته شود. دریـافتهای پراگندۀ بدست آمده نشانۀ گسترش نفوذ هندو بقیمت بودیزم است. این انکشاف درون توالی شاهان ترکی شاهی و هندوشاهی بازتاب مـییـابد. بعلاوه نباید فراموش کرد کـه درهندوکش، بودیزم به منظور مدتی بشگوفائی ادامـه داده وبعضی نقاشیـها و مجسمـه ها دربامـیان ومحلات دیگرمـیتواند بخوبی مربوط بـه سده هفتم یـا آغاز سدۀ هشتم م باشد. ولی آشکاراست کـه هنربودیست بپایـان مـیرسد. درشمال و غرب افغانستان، اسلام بمذهب غالب تبدیل مـیشود درحالیکه درشرق، هندوایزم درون تعالی است. هندوایزم به منظور مدتی بودیزم را تعویض مـیکند، طوریکه درقسمت اعظم نیم قاره هند کرد، جائیکه بودیزم تقریبا بطورکامل ناپدید مـیشود.

    آخرین انکشاف درون دریـافتهای این منطقه نشان داده مـیشود کـه شامل دو مجسمۀ مرمرین سوریـا، خدای هندوی آفتاب هست که درون مخروبه های یک معبد هندو درون خیرخانـه نزدیک کابل یـافت شده است. مثال دیگر دو مجسمۀ دُرگا مـهیشاسورا- ماردینی از گردیز است. اینـها طوریکه نام سانسکریت مـیگوید، نشانـه الهه هندیـان، درگا همسر یـا مصاحب شیوا، ذبح کننده اهریمن بوفالو(گاو وحشی) است. همچنان بقایـای شاید یک معبد هندو درون چغه سرای درون وادی کنر درسرحد شرقی افغانستان ازدلچسپی خاصی برخوردارباشد. این بقایـا کـه درداخل یک گورستان مسلمانان جا داده شده، نشانـه سبک مـهندسی هست که یـاد آورتعمـیرات مشابه ازشمالغرب نیم قاره هند بوده و مربوط بـه اواخرهزارۀ اول م است.

    بعلاوه مـیتوان بـه حفریـات جاپانی ها درون ساحه تپه سکندر، 31 کیلومترشمال کابل اشاره کرد. درون اینجا بقایـای یک مسکونـه یـافت شده کـه مربوط بـه نیمـه دوم هزاره اول م است. یـافته ها شامل یک مجسمـه مرمری شیوا، خدای هندو وهمسرش (اوما مـهیشواره) است. ساحه مـهم دیگر تپه سردار(بهتراست بنام تپه نگاره شناخته شود "تپه کیتلیدروم") درنزدیکی غزنی هست که شاید که تا سده هشتم مسکون باشد. ازاین دوران یک مجسمـه عظیم پرینیروانـه بودا (بودای خوابیده درون انجام دورۀ تولد دوباره خویش) از گِل رس ناپخته است. یک مجسمـه بسیـار مشابه فقط درون شمال افغانستان درساحه آدینـه تپه درتاجکستان یـافت شده است. دراینجا چیز فوق العاده دلچسپ عبارت ازدریـافت یک مجسمۀ خدای هندو درگا مـهیشا سورا – ماردینی درعین ساحه است.

    کتیبه ها

    برای مدتی زبان بکتریـائی درخط یونانی شکسته نوشته و مروج مـیباشد، حتی درون جنوب هندوکش. در"بادی- آسیـا" حدود 20 کیلومتر شمالغرب غزنی، یکتعداد کتیبه های بکتریـائی کشف شده کـه تقریبا مربوط بـه دورۀ ترکی شاهی است. درون جنوب آن درون ارزگان کتیبه های دیگربکتریـائی یـافت شده است. آخرین کاربرد بکتریـائی کـه تا کنون شناخته شده، درون کتیبه های وادی توچی درون نزدیکی مرز درون پاکستان است. این کتیبه ها دو زبانـه است. اولی درسانسکریت و عربی و مربوط بـه نیمـه سده نـهم است. دومـی درون سانسکریت و بکتریـائی است. اگرتمام متن های وادی توچی بطور تخمـینی مربوط عین دوران باشد، نشانـه نفوذ عربی بحیث یکی از زبان عمومـی درون منطقه مـیباشد.

    درسالیـان بعدی بکتریـائی درون خط یونانی درون افغانستان شرقی توسط زبانـهای هندی مـیانـه نوشته شده درخط شرادا تعویض مـیشود کـه از نوشته های گوپتا و براهمـی هندیـان انکشاف نموده است. متن های شرادا بطور وسیعی درافغانستان یـافت شده و یکی ازآنـها دربالای یک مجسمـه مرمری خدای هندیـان فیل گانیشا حکاکی شده کـه درنزدیکی گردیز یـافت شده است. دیگری دربالای اوما مـهیشواره بزرگ از تپه سکندر درشمال کابل حکاکی شده است. کتیبه های شارادا تماما مربوط بـه سده هشتم م و انعکاس دهندۀ اهمـیت روز افزون فرهنگ هندی درسرزمـین های افغانستان شرقی است.

    خَلَج

    طوریکه گفته شد، سوانژنگ دراوایل سده هفتم بـه وسعت کنترول ترکها درون جنوب هندوکش اشاره نموده است. زایرین بعدی چینائی نشان مـیدهند کـه پس ازسوانژنگ، ترکها بـه کنترول خویش درافغانستان شرقی توسعه مـیدهند. دودمانـهای حاکم درکابل و زابلستان احتمالا دارای منشای هونی یـا ترکی یـا حد اقل غیرایرانی اند. با گذشت زمان، این تازه واردان ظاهرا تلفیق شده و بودیزم یـا هندوایزم را بحیث مذهب خود مـیپذیرند. باینترتیب گروههای متعدد ترکی کوچی با تعقیب قدم شیونایت ها ویفتلیـها بالاخره هندوکش را عبورنموده و درمناطق فعلی جنوب وشرق افغانستان و پاکستان دربین مردم محلی، هندیـان و ایرانیـان مستقرمـیشوند. یکی ازاین گروهها بنام خلج یـاد مـیشود. نام آنـها قرارمعلوم درون اسناد جدیدا کشف شدۀ بکتریـائی از سلطنت راب درشمال هندوکش دیده مـیشود. یک متن از اواخرسده هفتم بـه یک پسر بردۀ خلاس اشاره مـیکند. سند دیگری ازاوایل سده هشتم بـه شـهزادگان خلاس اشاره مـیکند. مطابق نویسندگان اولیـه اسلامـی بشمول جغرافیـه نگاران سده دهم الاستخری و ابن حوقل، خلج درون زمـینداور جنوب افغانستان وهمچنان درشمال ساحه غزنی زندگی مـیکند. حدود العالم (یک اثر بینام از اواخر سده دهم)، خلج را بترتیب ذیل توصیف مـیکند:

    "درغزنی و در محدوده های نواحی کـه ما شمردیم ترکهای خلج زندگی مـیکنند کـه ان زیـادی دارند. آنـها بارتباط اقلیم، زمـینـهای علفدار و چراگاهها سرگردان اند. این ترک های خلج همچنان بتعداد زیـادی درون ولایـات بلخ، توخارستان، بست و گوزگانان هستند".

    الخوارزمـی درمفتاح العلوم خویش، نوشته شده درون اواخر سده دهم م، آنـها را اولاده یفتلیـها مـیداند. الاستخری کـه تقریبا درعین زمان مـینویسد، مـیگوید کـه خلج ترکهای اند کـه مدتها قبل بسرزمـینـهای بین هند و سیستان آمده بودند؛ آنـها پرورش دهندۀ ودارای قوارۀ ترکی بشمول لباس و زبان اند. آنـها بصورت عام منحیث ترکها درون نظرگرفته شده و وسیعا درجنوب هندوکش زندگی مـید. نویسندگان زیـادی درون باره امکان اینکه این خلجها با غلجیـها یـا غلزیـها (یکی ازقبایل مـهم پشتون درشرق غزنی) ربط دارند، تبصره نموده اند. سی. ای. بوسورت بـه یک گزارش کمپاین سلطان مسعود (1031- 41 م) جانشین محمود غزنوی بمقابل بعضی یـاغیـان اشاره مـیکند. یکی از گزارشات نوشته شده توسط الگردیزی بـه یـاغیـانی بنام "افغانـها" اشاره مـیکند، درحالیکه گزارش دیگری توسط البیـهقی (سده دهم م) خلج را ذکر مـیکنند. البته این اثبات نمـیکند کـه خلج حتما بطورمستقیم با غلجیـهای فعلی تشخیص شوند، اما اینـها نشان مـیدهند کـه اصطلاح افغان، حد اقل درون سده یـازدهم م بطور استثنائی به منظور گروههای پشتوگوی بکارنرفته کـه درآنزمان هنوز ناشناخته بودند. بازهم عنعنۀ کـه مـیگوید غلجیـها اولادۀ یک مادر پشتون و یک پدر"بیگانـه" بوده، امکان اینکه نامـهای خلج و غلجی بنحوی باهم مرتبط اند را تقویـه مـیکند. با گذشت زمان، گروههای خلج شاید "پشتونیت" را پذیرفته باشند درحالیکه نام اصلی خویش را نگهداشته اند، یـا گروههای مردمان پشتوگوی نام و رهبری خلج را پذیرفته باشند. تمام اینـها بدین معنی هست که هیچگونـه دلایل مقنع به منظور تشخیص تمام افغانان متذکره بواسطه جغرافیـه نگاران و نویسندگان اولیـه اسلامـی بحیث پشتوگویـان وجود ندارد.

    فصل 12 – دودمان های (شاهان) ایرانی

    درجریـان سده های هشتم ونـهم م حصص شرقی افغانستان کنونی هنوزهم دردست حاکمان غیرمسلمان قراردارد. مسلمانان آنـها را منحیث هندیـان مـیشناختند، درحالی کـه تعداد زیـاد حاکمان محلی آنـها اولادۀ هونـها یـا ترکها بودند. بآنـهم مسلمانان که تا اندازۀ درست مـیگفتند، چون مردم غیرمسلمان افغانستان شرقی از نگاه فرهنگی قویـا با هندیـان نیم قاره رابطه داشتند. اکثریت آنـها یـا بودیست بودند یـا خدایـان هندو را عبادت مـید. یکتعداد و شاید فقطانیکه بطورنسبی دراین اواخر از شمال هندوکش آمده بودند، خدایـان خویش را مـی پرستیدند، مانند شاید خدای چو یـا چونا متذکره توسط سوانژنگ.

    درعین زمان، ساحات غربی دریکدورۀ سریع اسلامـیزه شدن قرارگرفته، مردمان محلی یعنی زرتشتیـان، بودیستها، عیسویـها، مانی ها یـا پیروان سایرادیـان، مذهب جدیدی آورده شده توسط اشغالگران عرب را مـیپذیرند. یک مثالی خوب ایرانیـان شرقی کـه پیرو اسلام مـیشوند، برمکیـها یـا البرمکیـها مـیباشند. آنـها دراواخرسده هشتم و اوایل نـهم نقش مـهمـی درادارۀ خلیفه بغداد بازی مـیکنند. باوجودیکه قبل ازآنزمان، قرارمعلوم اجداد آنـها ریـاست جوامع بودیستی بلخ را بعهده داشتند.

    بآنـهم توسعه اسلام همزمان با گسترش موفقانـه فرهنگ و زبان عربی نبوده است، برخلاف آنچه کـه دراکثرکشورهای اشغالی دیگر توسط ارتشـهای عرب بوقوع مـی پیوندد. درون ایران شرقی، فرهنگ و رسوم محلی بسیـار زنده باقی مانده و از اوایل سده نـهم بدینسو سرزمـین های ایران شرقی شامل یک دورۀ احیـای عمومـی مـیگردد کـه غالبا بنام رنسانس (تجدد ادبی و فرهنگی) ایرانیـان نامـیده مـیشود. این زمانی هست که درآن زبانـهای ایرانی و بخصوص پارسی و فرهنگ ایرانی بصورت عام خود را بقیمت نفوذ اعراب تبارز مـیدهند. غالبا گمان مـیشود کـه منشای این احیـا حتما در درون دهقانان محلی دیده شود کـه علاقمند نگهداری فرهنگ اجدادی خویش مـی باشند. با آنکه علت اصلی شاید این باشد کـه نیروی محرکۀ عمده همان کتله های مسلمان شدۀ غیرعرب بودند کـه توسط حاکمان عرب بحیث شـهروندان درجه- دوم معامله مـیشوند. درهرصورت، ایران شرقی (قسمت اعظم افغانستان امروزی) بـه گهوارۀ تولد دوبارۀ ایران تبدیل مـیشود کـه اسلام مذهب عمدۀ آنست، اما زبانـها و فرهنگ های خود را که تا امروز زنده نگهمـیدارند.

    احیـای دوبارۀ ایرانیـان برخلاف عقاید عمومـی درون زمان فشار روز افزون ترکها از جنوب آسیـای مـیانـه بالای مردمان ایرانی فلات بوقوع مـیپیوندد. تعداد زیـاد ترکها و گروههای ترکی (داوطلبانـه یـا غیرآن) از شمال بجاهائیکه حالا ایران و افغانستان نامـیده مـیشود، مـهاجرت مـیکنند. لذا فرهنگها و زبانـهای ایرانیـان از دو جانب مورد تهدید قرارمـیگیرد: ازطرف غرب توسط اعراب و از طرف شمالشرق توسط ترک ها. درافسانـه های ایرانیـان (طورمثال درشـهنامـه)، این تهدید بشکل مبارزه بمقابل ترکها (توران) قویـا برجسته مـیشود. بـه ارتباط گسترش فرهنگ و زبان عربی، مقاومت ایرانیـان بیشترماهرانـه بوده است، زیرا این اعراب بودند کـه اسلام را توسعه داده و بمشکل مـیتوانستند بحیث غارتگران شریر تصویرشوند. درون پایـان، گروههای جدید ترکی درفلات اسلام را پذیرفته و با نفوس محلی ایرانیـان مخلوط مـیشوند. آنـها درموارد متعدد، پارسی را بحیث زبان خویش و بخش اعظم فرهنگ را بحیث فرهنگ خویش مـیپذیرند. با گذارهزاره، محمود بزرگ غزنوی کـه خود اولادۀ ترکی بوده و حاکم یک امپراطوری مـیشود کـه از ایران غربی که تا ماورای اندوس وسعت دارد، تضمـین کنندۀ شـهنامۀ مشـهور فردوسی، نقطۀ اوج ادبیـات ایرانیـان قرون وسطی مـیشود. مضمون اصلی این کتاب مبارزه حماسی ایرانیـان بمقابل تورانیـان است. آیـا محمود غزنوی را مـیتوان با رستم (قهرمان ایرانی) یـا با دشمن او(افراسیـاب شاه تورانیـان) تشخیص کرد؟

    رنسانس فرهنگی با خود مختاری روزافزون سیـاسی همزمان است، حاکمان محلی برسرزمـین تسلط دارند، اما بطور ظاهری یـا غیرآن، خلیفه بغداد را بحیث حاکم خویش مـیشناسند. یکی ازمراکزاولیۀ این ناحیۀ سیستان فعلی بوده است.

    نیمروز

    سیستان دردورۀ اولیـه اسلامـی نیز بنام نیمروز (جنوب) شناخته مـیشود، ظاهرا بدین علت کـه درجنوب خراسان قراردارد. جغرافیـه نگاران اسلامـی مـیگویند کـه نیمروز دربرگیرندۀ چندین شـهر و تعداد زیـاد مناطق کوچکتر بوده و در اطراف هامون هلمند حاصل خیز درون جنوبغرب افغانستان قراردارد. درون اینروزها اکثریت سرزمـین سیستان متروک است. بآنـهم تعداد زیـاد مخروبه ها نشانۀ یک گذشته بسیـاردرخشان مـیباشد. تولیدات کشاورزی بعلت شبکه های پیچیده کانال ها کـه از طریق محلات کشیده شده و آب را از دریـاهای مختلف بـه ساحات ماحول انتقال مـیداد، زیـاد بوده است. پایتخت ولایت بعلت نام قدیمـی منطقه، درنگیـانا یـا زرنگیـانا بنام زرنج یـاد مـیشود. حالا مخروبه های آن حدود 6 کیلومتر درون شمال زرنج فعلی واقع بوده و مانند ساحۀ نادعلی هست که قبلا درون رابطه بـه یک ارگ مربوط بـه دوران های هخا و ماقبل آن بحث شده و نشاندهندۀ موقعیت سده های قبلی پایتخت بودن منطقه است.

    دورۀ رشد سیـاسی و فرهنگی سیستان در861 م شروع مـیشود، وقتی یک دودمان جدید و قدرتمند بنام صفاریـها ظهورمـیکند. این سلطنت توسط یعقوب بن لیث ملقب بـه الصفار"مسگر" بنیـاد مـیشود. درزمان او، سیستان هنوزیک ساحه سرحدی بوده و پاسگاه مرزی اسلام را تشکیل مـیدهد. درشرق آن سرزمـینـهای زابلستان و کابل قراردارد کـه هنوزهم توسط حاکمان غیرمسلمان اداره مـیشود. سیستان متعاقبا تعداد زیـاد مردمان با منشای مشکوک را جذب مـیکند. درواقعیت، پیشینۀ یعقوب نیز مشکوک بوده و بعضی اوقات بحیث یک راهزن توصیف مـیشود. مرکزقدرت او گروههای سنی های مـیباشند کـه بمقابل مرتدان (رافضیـان) خوارج مـی جنگیدند. چیزیکه او درون جوانی انجام مـیدهد، منشای محقرانۀ او را هویدا مـیسازد. او ظاهرا عربی نمـیدانسته و احتمالا حاکمان عربی اشراف درون بغداد و ایران را خوش نداشته است.

    یعقوب بسرعت کنترول خود را درون اول بطرف شرق گسترش مـیدهد. او حاکم زابلستان را در865 م شکست داده، متعاقبا کابل را نیزتسخیرنموده ومجسمـه ها و فیل ها بـه بغداد مـیفرستد. اوهمچنان وادی بامـیان را گرفته ومطابق منابع یک صومعۀ بزرگ بودائی را تخریب نموده و بت های آنرا بـه بغداد مـیفرستد. او بعدا توجه خود را بـه شمال معطوف ساخته و هرات را مـیگیرد. او در873 م موفق مـیشود اربابان مستقیم خود، حاکمان طاهری نیشاپوردرایران شمالشرقی فعلی را شکست دهد. فتوحات او همچنان شامل حصص شمالی افغانستان کنونی مـیشود. لذا بعد از چندین سده، افغانستان شمالی و جنوبی را (اگرچه ظاهری) تحت یک حاکم ایرانی واقعا مستقل متحد مـیسازد. بزودی یعقوب و ارتش مسلکی اجیران او بطرف غرب مارش کرده و کرمان، فارس و خوزستان (ایران جنوبغربی) را مـیگیرد. بعدا یعقوب حتی بالای بغداد مارش مـیکند. اما این حمله به منظور او گران تمام شده، درنزدیکی بغداد شکست خورده و متعاقبا درون 879 م مـیمـیرد. قبر او هنوزهم مـیتواند درنزدیکی اهواز درون ایران جنوبغربی دیده شود.

    یعقوب توسط برادرش "عمر بن لیث" (901- 879 م) جانشین مـیشود کـه کوشش مـیکند قدرت خود را بطرف غرب و شمال توسعه دهد. او درون اول با پیروزی های بزرگی مواجه مـیشود. خلیفه بغداد مجبور مـیگردد بطور رسمـی او را بحیث حاکم سیستان، خراسان و فارس تعین کند. بآنـهم او درون پایـان (900 م)  درون نزدیکی بلخ توسط قدرت روزافزون دودمان ایرانی دیگری، اینزمان از شمال آمودریـا بنام سامانیـها، تحت اسماعیل بن احمد (892- 907 م)، شکست مـیخورد. عمر بحیث اسیر بـه بغداد فرستاده مـیشود، جائیکه او دو سال بعد اعدام مـیشود. زرنج متعاقبا توسط سامانی ها در911 م تسخیر مـیشود. سیستان حد اقل بطور ظاهری تحت کنترول ایشان قرارمـیگیرد. بآنـهم که تا اوایل سده یـازدهم، اولاده صفاریـها بـه حاکمـیت ناحیـه ادامـه داده و نام ایشان دربین حاکمان محلی که تا پایـان سده پانزدهم مشـهورباقی مـیماند.

    نـه گنبد بلخ

    اواخرسده نـهم م و سالیـان حاکمـیت صفاریـان سیستان برمحدودۀ کـه حالا افغانستان نامـیده مـیشود، معاصریکی ازاولین تعمـیرات مذهبی اسلامـی شناخته شده که تا کنون درافغانستان است. این تعمـیر یک مسجد نـه گنبد هست که دربلخ کاوش شده است. نوع تعمـیرمـیتواند با ساختمان های همجوارقابل مقایسه باشد، مانند مسجدهائیکه درون مرغزار مرو، درون ترمز بامتداد آمودریـا و در دهکدۀ هزاره نزدیک بخارا یـافت شده اند. تعمـیرمتشکل هست از یک مربع 20 متری با چهار ستون بزرگ خشت پخته درون مرکز و سه دیوار درون جنوبغرب (قبله)، شمالغرب و جنوبشرق. دوستون دیگر خشت پخته علامـه ایوان (رواق) باز مدخل درون شمالشرق است. قوس های خشتی صعودی ازستونـها و پایـه های وصل شده بـه دیوارهای خشت خام ظاهرا بردارنده بام است. نتیجه نـهائی، یک گنبد 9 تاقچه یـا نام این یـاد گارتاریخی، نـه گنبد است.

    تزئینات متشکل هست از حکاکی گچی عمدتا با مایـه های گلدار بشمول برگ های نخل، برگهای انگور، مخروطهای آتش و طومارهای تاک مانند. خطوط باریک عمـیقا کنده شده درون سطح، جدا کننده مایـه ها است. سبک تزئینات با آنـهای قابل مقایسه هست که درون سامارا، درون بین النـهرین جنوبی و در نائین (ایران مرکزی) و مسجد ابن تولون قاهره یـافت شده و تماما مربوط بـه اواخرسده نـهم م است، همچنان با بقایـای یـافت شده درون جوار نیشاپور و سمرقند.

    سامانیـها

    سامانی ها برقسمت اعظم ایران شرقی از 900 م (وقتی صفاریـان را شکست مـی دهند)، که تا پایـان سده دهم (وقتی توسط مـهاجمـین ترکی از شمال، قراخانیـها، مغلوب مـیشوند) فرمانروائی مـیکنند. هستۀ قدرت ایشان وادی زرافشان، سغدیـای قدیم، شمال افغانستان مـیباشد. آنـها ادعای نسب از جنرال و حاکم ساسانی، بهرام چوبین داشتند، کـه نشاندهنده احترام ایشان بـه گذشتۀ ایران ماقبل اسلامـی است. این سلطنت توسط یک دهقان ظاهرا از ناحیـه بلخ بنام سامان خدا و پسرش اسد بنیـاد گذاشته مـیشود. چهار پسر اسد درون خدمت خلیفه المامون (33- 813 م) قرارداشته و هر چهار نفر درون خراسان حاکمـیت داشتند، بشمول الیـاس کـه حاکم هرات است. سه برادر دیگر درون فرغانـه، شاش (تاشکند) و سمرقند حاکم بودند. اکثریت خانواده سامانی متعاقبا جانب حاکمان طاهری نیشاپور را گرفته و در مبارزه بمقابل صفاریـان شکست مـیخورند.

    در875 م نصر بن احمد سامانی، یک اولاده حاکم سامانی فرغانـه بـه وظیفه حاکم تمام ماورالنـهر از طرف خلیفه المعتمد تعین مـیشود. خلیفه امـیدواربود او بتواند یک وزنـه تعادل بمقابل قدرت رو بـه صعود صفاریـان ایجاد کند. نصر موفق نمـیشود، اما برادرش اسماعیل موفق مـیگردد. او از سال های 893 که تا 907 م حاکم بوده وی هست که قلمروی سامانیـان را بنیـاد مـینـهد. او درون 900 م صفاریـان را درنزدیک بلخ شکست داده و متعاقبا توسط خلیفه با تقرر بحیث حاکم خراسان پاداش داده مـیشود کـه بعدا حاکم بالفعل حصص شمالشرقی دنیـای اسلام مـیگردد. سده بعدی نشانۀ یک دوره صلح و رفاه درون قسمت اعظم ایران شرقی مـیباشد. سامانیـان بخاطر کیفیت اداره ایشان بسیـار مشـهور و قابل ستایش اند. حاصل خیزی سرزمـین افزایش یـافته و تجارت شگوفان مـیشود.

    سامانیـان همـیشـه خود را امـیر (فرمانده) مـینامـیدند کـه نشاندهندۀ تاکید تابعیت ایشان بمقابل خلیفه بغداد است. مرکزایشان درشـهرهای بخارا و سمرقند مـیباشد، اما قلمرو حاکمـیت ایشان شامل قسمت اعظم افغانستان امروزی بوده است. این سرزمـین ها بامتداد مرزهای شمالشرقی فلات ایران به منظور مدت طولانی ازتجارت با چین و آسیـای مـیانـه بهره مـیبرد. یکی ازمـهمترین محصولات، بردگان ترکی هست که بتعداد بیشمار بـه دنیـای اسلام وارد مـیگردند. سامانیـان مانند تعداد زیـادی از دودمان ها، بطورسنگینی بـه ترکان و اجیر (که درایران بنام غلام یـاد مـیشود) وابسته مـیشوند، بسیـار زیـاد مانند خود خلیفه بغداد کـه از سدۀ نـهم ببعد توسط ترکان احاطه مـیشود. یکی ازعواقب این انکشافات، بخصوص درایران شرقی وافغانستان، جدائی رشد یـابنده بین حاکمان و محکومان است. حاکمان و سربازان ترکی آنـها از نفوس اکثریت وعمده ایرانیـان شـهرها و محلات فاصله مـیگیرند.

    پروسه ترکیسازی آهسته، ولی دوامداراست. خود سامانیـان باوجودیکه قویـا توسط غلامان ترکی پشتیبانی مـیشوند، ایرانیـان بودند. اینـها حتی بیشتر از صفاریـان با احیـای فرهنگ و زبان پارسی بحیث زبان تمام قلمرو علاقمند مـیباشند. ازاینکه این مسئله با غرورعظمت طلبی یـا فراست ظرفیت سیـاسی برانگیخته شده بود مشکل است. شاید هم ترکیبی ازهردو باشد. سامانیـها بـه زبانی ضرورت داشتند که تا با تمام تابعین خویش مکالمـه کنند، اما عربی جای پای قوی درشرق نداشت طوریکه درون غرب ایران داشت. بعلاوه آنـها حتما از این باخبر بودند کـه چطور مـیتوانند از انکشاف و ترویج هنرهای سرزمـین خویش استفاده کنند. باینترتیب آنـها مـیتوانند اعتبار و مقام خویش را افزایش بخشیده و خود را ازحاکمان دیگر و سرزمـینـهای دیگرمتمایزسازند. بعلاوه این امرکمک مـیکند که تا یگانگی هویت قلمرو و خود-آگاهی مردم آنـها تشویق و ترویج شود. باینترتیب پارسی بزودی بـه زبان عمومـی دنیـای ایرانیـان شرقی تبدیل گردیده و پارسی به منظور نثر و شعر بکار مـیرود.

    غزنویـها

    سامانیـان به منظور حفظ امپراطوری خویش که تا اندازۀ زیـادی بالای غلامان ترکی شمال تکیـه مـیکنند. بآنـهم مانند تمام دنیـای اسلام، غلامان به منظور همـیشـه غلام باقی نمانده و بعضی از آنـها دودمانـهای خویش را بنیـاد مـینـهند. این مسئله درون مصر واقع مـیشود، جائیکه احمد ابن تولون (84- 868 م) کـه پدرش بحیث باج از بخارا بـه بغداد فرستاده شده بود، دودمان تولونیـها را ایجاد مـیکند. این واقعه درافغانستان نیزبوقوع مـیپیوندد.

    در2/961 م الپتگین، غلام ترکی ایکه فرمانده ارتش سامانی درخراسان بوده  و درون امورات دودمانی دخالت بیجا مـیکند، توسط مقامات سامانی از مقامش عزل مـیشود. اومتعاقبا بطرف شرق رفته و در راه خود حاکم بامـیان و شاه هندوشاهی کابل را شکست مـیدهد، قبل ازاینکه حاکم محلی غزنی را درغزنی امروزی درشرق افغانستان برکنار کند. او درون 963 م فوت نموده و یک دورۀ انارشی بدنبال مـیآید؛ اما ترکها مـیتوانند در977 م خود را بطور مستحکم دوباره مستقرسازند. آنـها درون اینزمان توسط یک غلام الپتگین رهبری مـیشوند کـه خانواده او از جنوب سایبریـا مشتق شده است. نام او سبکتگین بوده (977- 97) و دودمان باصطلاح غزنویـان (977- 1186 م) را بنیـاد مـینـهد. سبکتگین باوجودیکه واقعا مستقل هست خود را بحیث حاکم غزنی وسرزمـین های مجاور و تابع امـیرسامانی درنظرمـیگیرد. او یک جنگ طولانی را با حاکمان هندوشاهی کابل و گندهارا براه مـیاندازد. ترکها موفق شده و جیپال آخرین شاه هندوشاهی ساحه کابل مجبورمـیشود بـه جلگه های شرق پناهنده شود.

    غزنـه کـه بعدا باین نام نامـیده مـیشود هرگزیک محل دارای اهمـیت طبیعی استثنائی نبوده است. با واقع شدن دریک جلگه مرتفع افغانستان شرقی وحدود 145 کیلومتر جنوبغرب پایتخت فعلی کشور، هرگز نمـیتواند با موقعیت ستراتژیک و حاصلخیز کندهار و کابل رقابت نماید. فقط درون دوران اولیـه اسلامـی، بحیث یک مرکز بازرگانی درتجارت بین فلات ایران و هند برجسته مـیشود. به منظور مدتی منحیث شرقی ترین پاسگاه اسلامـی بمقابل شاهان هندوی وادی کابل و گندهارای قدیمـی بوده است. باین علت مـیتواند بحیث یک نقطه صف آرائی به منظور ماجراجویـان و آنـهائیکه مـیخواستند با کافران بجنگند، دارای اهمـیت گردد.

    سبکتگین بعد ازمدت یکسال توسط پسرش، محمود جانشین مـیشود. محمود غزنوی یکی از قدرتمند ترین شاهان دنیـای اسلام مـیشود. او که تا 999 م هنوزهم ظاهرا بحیث حاکم سامانی برمنطقه حکومت مـیکند. دراینسال سامانیـها توسط قراخانیـها (یـا ایلک خانـها - گروه دیگر مـهاجمـین ترکی شمال) شکست داده مـیشود. محمود کـه حالا مستقل شده هست به توسعه قدرت خویش ادامـه مـیدهد. او شاهان هندوشاهی را درون یکتعداد کمپاینـها شکست مـیدهد. جیپال بطورقاطعانـه در1000 م شکست خورده و بحیث یک درون خراسان بـه فروش مـیرسد. جانشین او اناندپال با متحدینش درون 1008 م سرکوب مـیشوند.

    تحت سلطنت محمود (998- 1030 م) و پسرش مسعود (1031- 41 م) سرزمـین های مرزی بین فلات ایران و نیم قاره هند بطور یقین داخل قلمروی دنیـای اسلام گردیده و باینترتیب نیروهای اسلامـی مـیتوانند یک جای پای دایمـی درون شمال هند بدست بیـاورند. وقتی مناطق سرحدی تحت کنترول مـیآید، محمود بیک سلسله طولانی کمپاینـهای نظامـی بطرف شرق آغازمـیکند. او تقریبا هرزمستان بطرف جلگه های هند مارش نموده و مقدارهنگفت غنایم جمع مـیکند. رسواترین حادثه، غارت سومنات درون گجرات فعلی در16/1015 م است. محمود دراینجا معبد غنی، مشـهور و باورنی شـهر را تاراج مـیکند. توته های مجسمۀ عمدۀ معبد بـه مکه و مدینـه فرستاده مـیشود که تا در زیر پای مسلمانان فرش گردد. دروازه های معبد بـه غزنی آورده مـیشود کـه باعث غوغای بزرگ سیـاسی درون سده نزدهم مـیشود، وقتی برتانویـان بـه کشورهجوم مـیبرند. تاراج وغارت بدون شک انگیزه اصلی محمود است، اما او ادعا مـیکند کـه با "کافران" مـیجنگد، بشمول همـهانیکه خلیفه بغداد را برسمـیت نمـیشناسند. خلیفه بغداد نیزانواع افتخارات را بـه محمود تقدیم مـیکند.

    محمود درون پیرامون امپراطوری خود، شاهان دست نشانده و وفادار بخود را نصب نموده و باقیمانده ساحه درصلح قراردارد. وظیفه آنـها هست تا مرکز امپراطوری را بمقابل حملات بیرونی محافظت کنند. بعضی ازاین سلطنت های باجگذار درون شمال بامتداد سواحل آمودریـا قرارداشتند، جائیکه آنـها یک حایل را بمقابل کنفدراسیون قبایل قراخانـها ایجاد مـیکند کـه بر مرکز قدیمـی امپراطوری سامانی اطراف بخارا و سمرقند تسلط داشتند. قراخانـها یک تهدید سهمگین بحساب آمده و در 1006 م وقتی کـه محمود درهند است، بـه سرزمـینـهای جنوب آمودریـا حمله مـیکند. محمود مجبورا با عجله برگشته و پس از جنگهای سنگین موفق مـیشود ایشان را درون نزدیکی بلخ شکست دهد کـه در اثر آن قراخانـها بشمال آمودریـا عقب مـی نشینند.

    محمود با وجود قدرت قراخانیـان، مـیتواند درون 1017 م، خوارزم درون جنوب بحیره ارال را ضمـیمـه امپراطوری خود سازد. او درون ایران، خلفای (سنی) را بمقابل دودمان شیعه بویـه های شمال ایران تقویـه مـیکند. محمود درون پایـان عمر خویش در1029 م موفق مـیشود همدان و ری را از بویـه بگیرد. او بعد از مرگش درون حوالی 1030 م درغزنی دفن شده و قبر او درون جوار دهکده فعلی روضه سلطان قرار دارد. این بنای تاریخی جدید بوده و دارای پوش مرمری قشنگ است.

    پس از مرگ او فشار ترکها درون شمال افزایش مـییـابد. قراخانی ها بحیث یک قوت عمده ناپدید مـیشوند، اما گروه جدید ترکها جای ایشان را مـیگیرد کـه بصورت عام بنام غوز یـاد مـیشود. غزنویـان توسط یکی از این گروهها (سلجوقها) در1040 م تحت مسعود (1031- 41 م) درون دندانقان نزدیک مرو شکست داده مـیشود. سلجوق ها درهمـین سال پایتخت قدیم غزنـه درون خراسان (نیشاپور) را مـیگیرند. درآخرهردو جانب یک معاهده صلح امضا نموده و حصص شمالی و غربی افغانستان فعلی درون اختیـارسلجوقها قرارمـیگیرد، درحالیکه غزنویـان بـه کنترول خویش درسرزمـینـهای جنوب وشرق هندوکش ادامـه مـیدهند.

    این حوادث یک نقطه عطف درون تاریخ ایران و قسما افغانستان است. با ظهور سلجوقها، فلات ایران به منظور نفوذ بیشتر ترکها از شمال وسیعا باز مـیشود کـه باعث تغیر الگوی تباری و زبانی فلات ایران که تا امروز مـیشود. چنین موازاتی (مشابهت های) با هجوم های هندو- ایرانیـان و سکائیـان درون هزارۀ دوم و اول وجود دارند. درهر دو مورد تازه واردان از شمال آسیـای مـیانـه بزودی بطرف غرب حرکت مـیکنند. سلجوقها درون 1055 م بغداد را اشغال مـیکنند. سلجوقها سنی بوده و خود را بحیث ناجیـان سنت ارتدوکسی بمقابل بویـه شیعه ایران غربی درنظرمـیگیرند کـه برای مدت زمانی بغداد را دراختیـارداشتند. بآنـهم خلیفه عباسی بزودی درک مـیکند کـه آمدن سلجوقها یک رحمت مخلوط بوده است. زیرا آنـها او را بیک دست نشانده و بدون هرگونـه قدرت سیکولرتبدیل مـیکنند. قدرت حقیقی دردست سلطان سلجوق است. باوجود این بدگمانیـها، پیشروی سلجوقها ادامـه مـییـابد. سلجوقها در1071 م  دراناتولیـه(مالازگرید) مـیباشند، جائیکه سلطان ایشان آلپ ارسلان (1063- 73 م) امپراطور بیزانتین (روم شرقی)، رومانوس دایوجینیس را شکست مـیدهد. تعداد زیـاد ترکها درون اینوقت بداخل اناتولیـه ریخته و بزودی نام خویش را باین کشور مـیدهند. باینترتیب مانند سکائیـان درون بیش از 1500 سال قبل، قبایل متعدد ترک خود را حاکمان ساحه وسیع سرزمـینـهای مـییـابند کـه از افغانستان درون شرق که تا نیمـه ترکیـه فعلی درغرب وسعت دارد.

    با محراق توجه سلجوقها بطرف غرب، سلطانـهای غزنوی، ابراهیم (1059- 99 م) و مسعود 3 (1099- 1115 م) مساعی خود را دراشغال شمال هند متمرکز مـیسازند. امپراطورغزنوی به منظور تقریبا یک سده بـه رونق ادامـه مـیدهد، درحالیکه وسعت آن که تا اندازه زیـادی از روزهای محمود کاهش مـییـابد(اما شاید قویتر از نتیجه آن). دیگر هیچیک ازحاکمان غزنوی ازجنوبشرق کوههای افغانستان به منظور کنترول سرزمـین های خراسان درون جانب دیگر آن، آرزو و اشتیـاقی ندارد. درون واقعیت، سرزمـین های افغانستان فعلی دو نیم مـیشود. وضع که تا زمان آخرین حاکم غزنوی، بهرام شاه (1118- 1152 م) واقعا تغیر نمـیخورد، وقتی غزنی چندین بار توسط سلجوقها، تحت آخرین حاکم ایشان، سلطان سنجر(1118- 1157 م) اشغال شده و بالاخره توسط غوریـها از کوههای افغانستان مرکزی تسخیرمـیشود.

    فرهنگ و هنر غزنوی ها

    در زمان محمود و پسرش مسعود، غزنی بـه مرکزسیـاسی و فرهنگی قسمت اعظم فلات ایران و شمال هند تبدیل مـیشود. آثارآنرا مـیتوان درون تعداد زیـاد مخروبه های تعمـیرات بزرگ و عظیمـی نشان داد کـه هنوز درون اطراف و محلات غزنی پراگنده است. مولفین اولیـه اسلامـی زمان غزنویـان، از تعداد زیـاد باغها، مساجد، منارها، مدرسه ها و قصرهای غزنی یـاد مـیکنند. چیزهای زیـادی ازغارت زمان درون امان نمانده، اما دو منار هنوز پا برجاست. یکی از اینـها توسط مسعود 3 ساخته شده و دیگری درون جوار او توسط بهرامشاه اعمار گردیده است. هر دو منار از خشت پخته و در بالای پلان یک ستاره هشت ضلعی ساخته شده است. هر دو ساختمان طبقات بالائی خود را ازدست داده اند، اما سکیچ ها و فوتوگرافهای ازسده نزدهم نشان مـیدهند کـه در آنزمان منارها از ارتفاع زیـادی که تا حدود 60 متر با بدنۀ استوانـه دربالای قاعده ستاره مانند برخوردار بوده است.

    در جوار منارمسعود، باستان شناسان یک مجموعه قصر را از زیر خاک بیرون کرده اند کـه احتمالا مربوط بـه زمان سلطنت همـین شاه باشد. ساختمان بدور یک حیـاط 31 درون 50 متر با چهار ایوان (درگاه قوسی) بامتداد چهار جانب آن طرح شده است. دربار باز با مرمر فرش شده است. ایوان شمالی منحیث مدخل بـه حیـاط عمل مـیکند درحالیکه ایوان جنوبی دربرگیرنده سالون تخت است. دیوارهای حیـاط با مجسمـه گچی و سفالی نقاشی شده با رنگهای مختلف تزئین شده بودند. نقاشی های دیوارحصص مختلف قصررا مزین ساخته واینـها مـیتواند شامل تصاویرگرفته شده ازتاریخ ساسانیـان باشد (طوریکه توسط معاصران نشان داده شده است).

    این مجموعه بطورخاصی با استعمال وافر مرمر و یک متن فارسی کنده شده درون مرمر دیده مـیشود کـه حصص پائینی دیوارهای اطراف حیـاط قصررا ردیف مـیکند. متن حدود 250 متر طول دارد. قرارمعلوم، گروهبندی چهار ایوان بامتداد جوانب حیـاط از ابتکارات غزنویـان بوده و بعدا مظهر مشخص مـهندسی ایرانیـان مـیشود (برای مساجد، مدارس و کاروان سراها).

    مجموعه دیگر قصرهای غزنویـان هنوزهم مـیتواند درون لشکری بازار بامتداد سواحل دریـای هلمند درون بین بست و لشکرگاه یـافت شود (شکل 12). این محل توسط باستان شناسان فرانسوی بین 1949 و 1952 کاوش شده است. قصرهای متعدد مانند غزنی توسط حیـاط ها با ایوانـها و مجسمـه های گچی و نقاشی دیواری تزئین کننده دیوارها دیده مـیشود. بازهم مانند غزنی، مواد تعمـیراتی عمدتا خشت بوده و خشت ها منحیث یک اثر تزئیناتی بسیـار مرغوب بکار رفته است. بزرگترین و جنوبی ترین سه قصر تشکیل کننده یک مستطیل حدود 100 درون 250 متر است. اتاق های قصر بدور یک حیـاط مستطیلی قرار دارد کـه در هر چهارجانب بواسطه یک ایوان جابجا شده درون وسط هرجانب قراردارد. نقاشی های گچی و رنگی بالای دیوارها و پایـه ها نشاندهنده محافظین کاملا مسلح دربالای یک زمـینـه گلها، حیوانات و مایـه های دیگراست. دیوارهای با برجهای نیم- دایروی تقریبا تمام مجموعه را احاطه نموده است.

    شـهنامـه

    یکی ازجذبات عمده غزنویـان قرون وسطی کتابخانـه آنـهاست. کتابخانـه و ثروت جدید حاکمان آن باعث جذب و دلچسپی هنرمندان، مورخین و سایر دانشمندان مـیشود. ابوریحان البیرونی دایره المعارف- نگار خوارزمـی دراینجا کار مـیکند. مولف مشـهور دیگری از دوران غزنویـان ابوالفضل بیـهقی، و مورخ دربار غزنویـان هست که تاریخ سلطنت مسعود را بزبان فارسی نوشته است.

    شاید مشـهورترین و تاریخی ترین اثر ماندگارعصرغزنویـان شـهنامـه فردوسی باشد. این کتاب شامل افسانـه ها و قهرمانان گذشته و ماقبل اسلامـی ایران هست که بـه زبان فارسی نوشته شده و دربرگیرنده حدود 60 هزار بیت مـیباشد. این اثر درون 1010 م تکمـیل شده و به محمود غزنوی اهدا مـیشود. ابوالقاسم فردوسی درون دربار محمود زندگی کرده، اما درون توس نزدیک مشـهد تولد شده و درآنجا دفن مـیباشد. شـهنامـه بـه سمبول گذشته درخشان ایران تبدیل شده و هنوزهم مشـهورترین بخش فرهنگ ایرانیـان است. داستانـهای شـهنامـه که تا امروز درون ایران گفته شده و درسراسر ایران قرائت مـیشود. فردوسی بطورآگاهانـه کوشش نموده که تا واژه های عربی استعمال نکند و این مظهر، باضافه محتوای آن، شـهنامـه را بـه سمبول احیـای ایرانیـان تبدیل مـیکند. موضوع مـهم داستانـها عبارت از جنگ بین ایران و توران (ایرانیـان و آنـهائیکه درون ماورای مرزهای شمالشرقی آنان زندگی مـیکند) مـیباشد. موقعیت تعداد زیـاد قهرمانان شـهنامـه درایران شرقی و افغانستان قرار دارد. درون واقعیت، سیستان و ساکاها مظهر مسلط این کتاب است.

    خط عمده داستانی شـهنامـه عبارت از خانواده رستم است. او پسر زال و نواسه سام است. آنـها بحیث شاهان سیستان توصیف شده و رستم غالبا یک ساکائی خوانده مـیشود. زال پدر رستم توسط یک پرنده بنام سیمرغ بزرگ مـیشود. همسر زال و مادر رستم، رودابه شاه کابل است. خود رستم با تهمـینـه شاه سمنگان ازدواج مـیکند. درشـهنامـه، سمنگان درون سرزمـین تورانیـان واقع است. اگر سمنگان فردوسی همـین سمنگان باشد کـه امروزدرشمال هندوکش واقع است، مبارزه بایست بین رستم و خانواده اش از سیستان بمقابل تورانیـان درون افغانستان شمالی فعلی و ماورای آن باشد.

    فردوسی شـهنامـه خود را بدون ماخذ نمـی نویسد. او درون مقدمـه اثرش مـیگوید کـه از داستانـهای شفاهی و اسناد نوشتاری استفاده نموده است. درجریـان سده دهم، یکتعداد شـهنامـه ها تصنیف شده بودند. این مجموعه ها بازتاب احیـای فرهنگ و عزت نفس ایرانیـان است. دو اثر توسطانی نوشته شده کـه بطور واضح بـه افغانستان فعلی مربوط اند: ابوالموئید البلخی و ابوعلی محمد بن احمد البلخی. شـهنامـه دیگری درون نیمـه سده دهم نزدیک توس، محل تولد فردوسی تصنیف شده است. این اثر توسط منصورمحمد المعمری تهیـه شده است. درون آخرشـهنامـه دیگری هم وجود داشت کـه هرگزتکمـیل نشد، توسط یک زرتشتی مسلمان شده بنام ابومنصوردقیقی کـه قسمتی از شـهنامـه او درون اثر فردوسی آورده شده است. تمام این شـهنامـه ها شامل داستانـهای قدیمـی شاهان ایرانیـان بوده و شاید درون نـهایت توسط یک کتاب پارسی مـیانـه (پهلوی) الهام شده باشد کـه ازبین رفته و بنام خواتای- نامک ("کتاب حاکمان") یـاد مـیشود.

    غوریـها و خوارزم شاهان

    بالاخره قدرت غزنویـان توسط غوریـها بپایـان مـیرسد. این دودمان از سرزمـین های کوهستانی شرق هرات منشا گرفته اند کـه بطورعام به منظور جغرافیـه نگاران اولیـه اسلامـی بنام ناحیـه غورشناخته شده است. مردمان زندگی کننده دراین ساحۀ منزوی ظاهرا که تا سده یـازدهم ازتسلط اسلام دست نخورده باقی مـیماند. درآنزمان، غزنویـان بسرزمـینـهای کوهستانی غورحمله نموده و خانواده محلی شنسبانی (اولاده شنسب/ شاه نسب) را با سنگرمستحکم آنـها درون آهنگران بـه باجگذاران و نمایندگان خویش تبدیل مـیکند. پیشروی غزنویـان توسط مسعود پسرمحمود رهبری مـیشود کـه در آنزمان حاکم هرات است. با زوال قدرت غزنویـان و ظهور سلجوقیـان، "عزالدین حسین" (1100- 46 م) از خانواده شنسبانی بصورت آشکار سلجوق ها را بحیث ارباب خویش شناخته و به حاکم سلجوق، سلطان سنجر باج مـیپردازد. غوری ها درون اینزمان اختیـار بامـیان را بدست آورده و آنرا بـه سلطنت باجگذار تبدیل مـیکنند کـه شامل قسمت اعظم افغانستان شمالشرقی فعلی است.

    در1141 م گروه دیگری ازترکهای تازه وارد از دوردستهای شمال بنام قراخیتای، سلطان سنجر و متحدین قراخانی های او را شکست مـیدهند. با وجودیکه سنجر از اسارت فرار نموده و قراختای بجنوب آمودریـا فشار نمـیآورد، صلاحیت و قدرت سلجوقها بطورجدی صدمـه مـیبیند. متعاقبا شاهزادگیـهای دیگر بشمول غوریـان چانس توسعه نفوذ خویش را مـی بینند. آنـها درحوالی 1150 م تحت علاوالدین حسین یکی از پسران عزالدین حسین از کوههای افغانستان مرکزی برآمده و به لشکرکشی بطرف افغانستان شرقی وجنوبی شروع مـیکنند. در51/1150 م شاه غوری غزنی را ویران نموده و لقب مشـهور جهانسوز را کمائی مـیکند. او بعد از آن با ارتش خود بجنوب رفته و لشکری بازار را غارت مـیکند. بآنـهم پیروزی او زیـاد دوام ننموده و اولین اقدام غوریـان به منظور تفوق، توسط سلطان سنجر کوتاه ساخته مـیشود. اوغوریـها را درون 1152 م شکست داده و سلطان علاوالدین را اسیر مـیگیرد. بآنـهم علاوالدین حسین بزودی رها شده و درسالیـان بعدی زندگی خود مـیتواند قلمروی خویش را بطرف شمال توسعه دهد. او درون 1161 مـیمـیرد. درعین زمان در1153 سلجوقها تحت سلطان سنجرتوسط گروه دیگری از بین غوزها بازهم شکست مـیخورند. این بدین معنی هست که بازهم راه به منظور کوشش دوبارۀ غوریـها بازمـیشود.

    درزمانیکه ترکهای شمال آمودریـا مصروف جنگ درون بین یکدیگرمـیباشند، غوریـها بهبود مـییـابند. اینـها توسط دو برادر و برادرزادۀ علاوالدین حسین بنام های شمس الدین (غیـاث الدین) محمد (1163- 1202/3) وشـهاب الدین (معزالدین) محمد (تا 1206) رهبری مـیشوند. آنـها با همدیگر امپراطوری غوری را گسترش مـیدهند. غوریـها بعد از اینکه غزنی توسط یک گروه غوز به منظور حدود 12 سال اشغال مـیشود، در74/1173 داخل غزنی مـیشوند. آنـها همچنان هرات وبلخ را مـیگیرند. آنـها بالاخره آخرین غزنویـها را درون لاهور پنجاب درون 1186 شکست مـیدهند. مرکز غیـاث الدین درون فیروزکوه غور مـیباشد، درحالیکه معزالدین عمدتا درغزنی مستقر بوده است. اولی درون حالیکه امپراطوری را دفاع نموده و بطرف غرب بسط مـیدهد، برادرش سیـاست غزنویـان را ادامـه داده و قدرت ترکها/ایرانیـان را درنیم قاره هند توسعه مـیدهد. باینترتیب امپراطوری غوریـان بزودی از جوارپین که تا عمق هند شمالی توسعه مـییـابد.

    بآنـهم قدرت غوریـان درون فلات زیـاد دوام نمـیکند. این بیشتربهنگام زندگی دو برادر شگوفان مـیباشد، اما وقتی آنـها پیرمـیشوند ضعف امپراطوری غوری نمایـان مـیشود. غوریـها منابع خویش را بیش از حد پهن مـیکنند. حکومت درون بین اعضای طوایف متخاصم تقسیم شده و ارتشـهای غوری نمـیتواند با فشار روزافزون ازشمال مقاومت نماید. غوریـها در1204 تحت معزالدین کـه پس از مرگ برادرش رهبر کامل غوریـها شده بود بواسطه قوتهای مشترک شاه خوارزم (خوارزمشاه) و قراختای شکست داده مـیشود. خوارزمشاه بالاخره در1215 آخرین سلطانـهای غوری را عزل نموده و باینترتیب یکی از با شکوه ترین بخش درتاریخ افغانستان بپایـان مـیرسد.

    بآنـهم زوال امپراطوری غوری پایـان داستان نیست. درهند، جای غوریـان توسط یک دودمان باصطلاح غلامان پُر مـیشود کـه یک بردۀ قبلی شاه غوری است. نام او قطب الدین ایبک مـیباشد. اوی هست که فرمان اعمار منار مشـهور قطب منار را مـیدهد، برج عظیمـی از ماسه سنگ سرخ کـه هنوز هم بارتفاع حدود 80 متر درون بالای حومـه دهلی ایستاده است. قاعده این منار نشاندهنده یک دگرگونی هشت ضلع و هشت پایـه زایوی است. بطورضمنی منشای سبکی این یـادگار درون افغانستان جستجو شده و یک نمونـه قبلی این عنعنـه را مـیتوان درون سیستان یـافت نمود. دراین ساحه قدیمـی درناحیـه خواجه سیـاه پوش، بقایـای یک منارخشت پخته سده 12 وجود دارد کـه دربالای یک مسکونـه عظیم قرون وسطائی بمساحت یک کیلومترمربع ایستاده بوده وعین پلان زمـینی مثل قطب منار درون دهلی جدید را نشان مـیدهند.

    درافغانستان، جای غوریـها توسط حاکمان خوارزم قدیمـی (خوارزم قرون وسطی) پُر مـیشود. مـهمترین حاکم خوارزمـی، علاوالدین محمد (1200- 20) هست که درون 1215- 16 غور و غزنی را مـیگیرد. اسلاف او اولاده یک غلام ترکی سلجوقها هست که درون سرزمـین های منزوی ایشان درون جنوب بحیره ارال بقدرت مـیرسد. آنـها درون قسمت اعظم نیمـه دوم سده دوازدهم بحیث باجگذاران قراختای باقی مـیمانند. آنـها درون 1194 تحت علاوالدین تکش (1172- 1200) آخرین سلجوق را شکست مـی دهند. آنـها بعد از شکست غوریـان متعاقبا خود را از یوغ قراختای آزاد ساخته و در اوایل سده سیزدهم، فقط قبل از ظهور منگولها، خوارزم شاه حاکم امپراطوری بزرگی مـیشود کـه از ایران غربی که تا افغانستان شرقی وسعت دارد.

    آثارغوریـها

    پایتخت غوریـها مطابق گزارشات تاریخی اولیـه درون فیروزکوه بوده است. این محل بطور تجربی با ناحیـه اطراف منار مشـهور جام تشخیص مـیشود کـه حدود 220 کیلو متر درون شرق هرات است. این بامتداد ساحل جنوبی هریرود، نزدیک تقاطع آن با یک شاخه جنوبی، جام رود واقع است. یک کتیبه درون بالای استوانـه اولی منارجام مربوط حاکم غوری غیـاث الدین محمد (1163- 1202/3) است. برج حدود 65 متر ارتفاع داشته و متشکل از یک قاعده هشت ضلعی هست که 9 مترعریض بوده و 4 استوانـه مخروطی مانند درون بالای آنست. درون اینجا یک راهزینـه دوگانـه درداخل قاعده و استوانـه اولی است. تمام برج کـه از خشت پخته ساخته شده، درون بیرون بواسطه خشتکاری تزئینی پوشانیده شده، بشمول شبکه کاریـهای کـه تشکیل کننده کتیبه ها و سوره 19 قرآن (مریم) است. درهمسایگی جام یکتعداد زیـاد استحکامات و برجها کشف شده است. اینـها شاید بخشی از کارهای دفاعی محافظت کننده قلب سرزمـین امپراطوری غوری باشد.

    یکی از آثاربزرگ غوریـها، مسجد جامع بزرگ هرات است. این مسجد شامل قبر غیـاث الدین محمد غوری نیز هست که در3/1202 درهرات مـیمـیرد. یـادگار مـهم دیگر مدرسه شاهی مشـهد درون شمالشرق هرات بامتداد ساحل چپ دریـای مرغاب است. بقایـای غوریـها یـا حد اقل تعمـیرات مربوط بـه زمان غوریـها درون بامـیان (شـهر ضحاک و شـهرغلغله) و در چشت غرب هرات نیز تشخیص شده است. یک منار مشـهور از اینزمان، منار دولت آباد درون شمال بلخ هست که درون اوایل سده 12 ساخته شده است. بالاخره کمان (تاق) مشـهور بُست نیز مـیتواند مربوط بـه دوران غوریـها باشد. این ساختمان درون پای ارگ بُست برافراشته شده و شاید مدخلی به منظور یک مسجد بزرگ یـا خود ارگ باشد. تزئینات این کمان با منار دولت آباد قابل مقایسه است.  

    فصل 13 – منگولها

    دراوایل سده سیزدهم، شاه خوارزم برقسمت اعظم ایران شرقی حکومت نموده و از جنوب بحیره ارال تمام تجارت جاری بین شرق مـیانـه، نیم قاره هند و آسیـای مـیانـه و چین را کنترول مـیکند. بآنـهم قلمروی او فقط چند سال دوام مـیکند، چون درون زمانیکه خوارزمشاه هنوزمصروف استقرارقلمروی خویش مـیباشد، طوفان دیگری بامتداد مرزهای شمالشرقی دنیـای ایرانیـان درحال شکل گرفتن است. اینـها فقط غارتگران دیگر زود گذر یـا استقرار یک دودمان دیگری نیست کـه بزودی با زبان و فرهنگ محلی توافق نمایند. این هجوم تمام تمدن اسلامـی ایران و افغانستان را که تا عمق ریشۀ آن مـیلرزاند. این تهدید ازمنگولهای شرق آسیـای مـیانـه است.

    با وجود تلاشـهای تعداد زیـاد مورخان معاصرکه قضاوت درباره مغولان را نرم تر کنند، موجودیت آنـها درون فلات باعث مرگ صدها هزارمردم، تخریب اکثریت شـهر ها و ویرانی عمومـی شبکه های آبیـاری ضروری به منظور زراعت مـیشود. مغولان توسط چنگیزخان رهبری مـیشود کـه اصلا بنام تیموچین ("آهنگر کـه پس از اسیر گیری یک تاتار توسط پدرش نامـیده مـیشود) است. او بحیث رئیس عمومـی تمام مغولان در1206 شده وبزودی مـیخواهد تمدنـها و مردمان همسایـه بشمول چین را مطیع سازد. او در1215 پیکنگ را تسخیر و ویران مـیکند. مغولان بعدا بطرف غرب، سرزمـین های غنی جنوب آسیـای مـیانـه و فلات ایران روی مـیآورند. درون 1218 یک قوت مغولان پامـیر را عبور نموده و داخل بدخشان مـیشود. ولی این یک هجوم کوچک مـیباشد. فشارعمده دو سال بعد شروع مـیشود، وقتیکه مغولان ارتش های خوارزمشاه را شکست مـیدهد. سال بعد چنگیزخان بافغانستان مـیرسد. بکترا درون فبروری 1221 تسخیر و تخریب مـیگردد. مرو درون ماه بعدی گرفته شده و بهمـین ترتیب وادی بامـیان. درون اینجا یکی از نواسه های چنگیزخان کشده شده و جواب مغولان قتل عام تمام موجودات زنده درون این وادی است. داستانـها مـیگوید کـه پس از این حتی پرندگان نیز از بین مـیروند. قلعه امروزی شـهرغلغله درون جنوب صخره ها هنوزهم گواه این فاجعه است. تمام زندگی مس درخراسان، تقریبا بحالت تعطیل آمده و گزارشات سیـاحین درسالیـان بعدی پیشروی مغولان ازتخریب و ویرانی کامل حکایت مـیکند.

    شاه خوارزم کـه از پایتخت خویش فرار مـیکند درون 1220/21 درون جزیره اباسگون درون کناره جنوبشرقی بحیرهپین وفات مـیکند، اما پسرش جلال الدین با مغولان درون افغانستان شرقی مـیجنگد. او درون پروان نزدیک کابل یک پیشروی درجه داران مغول را درون اکتوبر1221 شکست مـیدهد کـه توسط تولوی جوانترین پسرچنگیزخان رهبری مـیشود. هرات کـه قبلا بطور داوطلبانـه تسلیم شده است، متعاقبا شورش نموده و مغولان هفت ماه زحمت مـیکشند که تا شـهر را دوباره تسخیرکنند. مجازات بیرحمانـه و اژدهائی است: منابع اسلامـی تعداد کشته شدگان را بین 1600000 که تا 2400000 مـیدانند. مطابق گزارشات، سقوط نیشاپور باعث کشتار 1747000 نفر مـیشود. ارقام ممکن هست مبالغه آمـیزباشد اما اینـها نشانۀ مقیـاس تخریب و کشتار است. ویرانی شبکه های آبیـاری درمحلات و این حقیقت کـه هیچکسی نمـیماند که تا آنـها را مراقبت نماید نیزباعث زوال عمـیق زندگی اقتصادی مـیشود.

    پس از راندن جلال الدین بآنطرف اندوس، چنگیزخان با مارش آهسته بـه شمال برگشته و در1227 درون منگولیـا مـیمـیرد. سرزمـینـهای اشغالشده توسط چنگیزخان درون بین پسران وهمسر مطلوبش، بورتی تقسیم مـیشود. جوکی بزرگترین پسراو، چندی قبل از پدرش مـیمـیرد، اما پسر او بنام باتو قسمت اعظم سرزمـین های غرب امپراطوری، سایبریـای غربی و روسیـه را تصاحب مـیکند. ماورالنـهر شمال افغانستان فعلی بـه پسر دیگر چنگیزخان بنام چغتای داده مـیشود، اوگیدی پسرسومـی چنگیزخان بحیث جانشین پدر بنام خان بزرگ انتخاب مـیشود (1229- 41). جوان ترین پسر، تولوی، مرکزامپراطوری مغولان، منگولیـا را بمـیراث مـیبرد.

    تحت اوگیدی و دو جانشین او مانند خان بزرگ (گویوک و مونگکی) بین 1229 و 1259، امپراطوری مغول از یک دوره نسبتا ثبات عبورمـیکند، بآنـهم قسمت اعظم سرزمـین ایرانیـان بعد از مرگ چنگیزخان بایست دوباره اشغال گردد. قرارمعلوم درشرق، یک حاکم محلی بنام سیف الدین حسن قرلغ قسمت اعظم سرزمـین های مرزی هندو- ایرانیـان را به منظور مدتی دراختیـارمـیگیرد، اما ساحه احتمالا بزودی توسط مغولها دوباره اشغال مـیشود. فشارهای بوجود آمده بامتداد مرزهای هند، کابل وغزنی باعث ارسال قطعات قوی مغول مـیشود. یکتعداد شـهرها درفلات ایران دوباره اعمارمـیشود. در1244 کنترول هرات بیکی ازحاکمان محلی مسکونـه های مجاوراعطا مـیشود. او بنام شمس الدین محمد کرت یـاد شده و بنیـانگذار باصطلاح دودمان کرت مـیشود کـه حاکمـیت شـهر و قسمت بزرگ افغانستان فعلی را که تا اواخر سده چهاردهم دراختیـاردارد، با وجودیکه درقسمت اعظم اوقات تحت قیمومـیت ظاهری (رسمـی) مغولها بوده است.

    پس ازمرگ مونگکی در1259 وضع تغیرمـیکند، وقتی دو برادر او بنام های قوبیلای و اریق- بوق به منظور تخت مغول برقابت مـیپردازند. با وجودیکه قوبیلای بالاخره خود را منحیث خان بزرگ نصب مـیکند، مقام او وسیعا شناخته نشده و او درموقعیتی قرارنمـیگیرد کـه حاکمـیت خود را بالای تمام سرزمـینـهای مغول تامـین کند. مرکز کنترول قوبیلای درون چین و صحرا های شمال آن قراردارد. بآنـهم او توسط برادرش هولیگو برسمـیت شناخته شده و بحیث نماینده خان بزرگ درایران توسط مونگکی تعین شده و در1256 بـه ایران مـیآید. هولیگو موسس دودمان ایل- خانی ایران است. یکی ازاولین پیروزی نظامـی او شکست انتحاریون ایران شمالی و تخریب قلعۀ الموت ایشان درغرب تهران فعلی است. او دو سال بعد درفبروری 1258 بغداد، مـهد قدیمـی خلفای اسلامـی را مـیگیرد. بآنـهم پیروزیـهای مغولها درون شرق نزدیک دوام ننموده و پس از مرگ هولیگو قلمروی جانشنیـان او اساسا محدود بـه ایران فعلی مـیشود. رقیبان عمده او درون شرق، جانشینان چغتای مـیباشند. بزودی سرزمـین افغانستان فعلی بـه صحنـه منازعات بین چغتائی ها و ایل خانیـها تبدیل مـیشود.

    موقعیت افغانستان دراین زمان بصورت خوبی توسط مارکوپولو ترسیم و ارائه شده کـه قرارمعلوم ازاین قسمت جهان درسالهای 1270 عبور مـیکند، وقتیکه او ازمدیترانـه بـه دربارقوبیلای خان درچین سفرمـیکند. اودرباره بلخ چنین مـیگوید:

    "بلخ یک شـهر باشکوه و بزرگ است. قبلا بمراتب بزرگتر و با شکوه تر بوده است؛ اما تاتارها (مغولها) و سایر مـهاجمـین آنرا غارت و ویران نموده اند. من گفته مـیتوانم کـه دراینجا تعداد زیـاد قصرهای مرغوب و ویلا های مرمری وجود داشته کـه هنوزهم دیده مـیشود، اما حالا بـه مخروبه ها تبدیل شده است. مطابق گزارشات محلی، الکساندر درون این شـهر با داریوش ازدواج مـیکند. باشندگان محمد را عبادت مـیکنند. چیزیکه شما حتما بدانید اینستکه این شـهر کـه نشان دهنده محدوده سلطنت تاتارهای لیوانت (ایل خانان) هست در مرزهای شمالشرقی پرشیـا قرار دارد".

     دراواخرسده سیزدهم، شـهزاده نشین های مغول بتدریج پیشینـه بومـی خود را کنار گذاشته و فرهنگ ها و زبانـهای محلی را مـیپذیرند. درایران، ایل خانـها بآهستگی رسوم تابعین ایرانی بومـی خویش را بآغوش مـیکشند. در1295 ایلخان غازان بـه اسلام گرویده و درسالیـان بعدی تعداد زیـاد کلیساهای عیسویت، مساجد یـهودیت و معابد بودیستی از بین مـیشوند. بخصوص مخالفت با بودیزم بسیـارمـهم هست چون یکتعداد جانشینان هولیگو قرارمعلوم خودشان بودیست بودند با وجودیکه متاثر از لامـیزم تبتیـان مـیباشند. زندگی اقتصادی درون فلات بتدریج احیـا مـیشود باوجودیکه یک سلسله بحرانات و درجات بزرگ سوئ مدیریت مشخص کننده کامل دوران است. معرفی پول کاغذی درون پایـان سده سیزدهم یک ناکامـی عظیم است. بآنـهم الحاق غازان و بخصوص بقدرت رسیدن وزیر او، ارستوکرات پارسی رشیدالدین باعث تجدید بیشترفعالیت اقتصادی مـیشود.

    دربین چغتائی ها پروسه اسلامـیسازی بتدریج صورت مـیگیرد اما بالاخره تحت ترماشیرین خان (1326- 34) آنـها نیزباسلام مـیگرایند. بآنـهم یک مظهرثابت آنـها خصومت بمقابل ایلخان های ایران بوده است. درون اواخر سده سیزدهم و اوایل چهاردهم، حاکمان چغتائی ماورالنـهرموفق مـیشوند کنترول خویش را بطرف جنوب آمودریـا، بقیمت حاکمان ایران وسعت بخشند. این پروسه بطورخاصی توسط کیبیگ خان تشویق مـیشود کـه بین سالهای 1318 و 1326 حکومت مـیکند. او با اعمار دوباره بلخ قدردانی مـیشود کـه توسط جد او، چنگیزخان ویران شده بود. مدتها قبل تقریبا تمام افغانستان فعلی بشمول کندز، بغلان و بدخشان درشمالشرق و کابل، غزنی و کندهار درون شرق و جنوبشرق تحت کنترول چغتائیـان قرارمـیگیرد. ابن بطوطه با عبور از طریق افغانستان شرقی درون 1333 از موجودیت حاکمان چغتائی درسراسرساحه تذکرمـیدهد. هرات یک استثنا هست که توسط کرتها کنترول شده وساحه سیستان کـه تحت کنترول حاکمان محلی مـیباشد. هردو ناحیـه بیش یـا کم بحیث یک حایل درون بین دو قلمروی مغول عمل مـیکند.

    ولس چغتائیـان

    وقتی ترماشیرین خان توسط پیروان خودش ازترکستان شرقی در1334 عزل مـی شود، خط مستقیم شـهزادگان چغتائی توقف مـیکند. تقریبا درعین زمان دودمان ایل خانـهای ایران بپایـان مـیرسد. درحالیکه ایران درون بین دودمان های مختلف محلی و ترکی- مغولی تقسیم شده بود، سرزمـینـهای قدیمـی شـهزادگان چغتائی درون داخل یک عنعنـه مشترک سیـاسی و فرهنگی باقی مـیماند کـه بنام ولس چغتائی یـاد مـیشود. ولس توسط یک کنفدراسیون قبایل ترکی- مغولی و سایرگروهها ایجاد مـیشود کـه رهبری ایشان بخاطرکنترول سیـاسی رقابت مـید. بعضی ازاین قبایل و گروهها درون افغانستان فعلی زندگی مـید: سیلدوس کـه قاعده ایشان درون افغانستان شمالی (ساحه بلخ) و مسیرهای مجاورشمال آمودریـا قراردارد؛ ارلات درون افغانستان شمالغربی فعلی؛ اپاردی درون شبرغان و قراوناس درون ساحه کندز/بغلان و اطراف هندوکش تاغزنی. سربازان نیگودیری درون ساحه کندهار نیزغالبا با قراوناس تطبیق شده و یـا یک بخش آنـها مدنظرمـیباشد. لذا قبایل درون شمال افغانستان و اطراف کوتل های هندوکش و وادی کابل درجنوبشرق کشورمتمرکزبودند. غرب افغانستان فعلی بطورعمده توسط حاکمان و گروههای تباری محلی اداره مـیشدند کـه از طرف ایل خانـها و دیگرفرمانروایـان تقویـه مـیشدند.

    قسمتهای مختلف اجزای ولس چغتائی توسط یک عنعنـه و ایدیولوژی عام و اساسا مغولی با همدیگر پیوند مـییـابد. ولس از نگاه سیـاسی خود را درون یک مبارزه دوامدار بخاطرکنترول عمومـی و فرمانده قبایل و دیگر گروههای مربوط بـه ولس ارائه مـیکند. به منظور وظایف اداری، رهبران قبایل مختلف از مقامات ایرانیـان محلی کار مـیگیرند. خود مغولها علاقه داشتند بالای وظایف نظامـی تمرکزکنند. آنـها طبقه حاکم را تشکیل داده و قبایل مختلف ترکی- مغولی کـه دراین قلمرو مستقربودند، فراهم کننده سربازان به منظور ارتشـهای حاکمان مغولی بودند. زندگی کوچیگری بحیث ایدیـال باقی مـیماند، اما اکثرا حدس زده مـیشود کـه عشق مسکونـه های باغی حتما دراین روشنائی دیده شود.

    چیزیکه به منظور درک تاریخ افغانستان مـهم هست اینستکه با ظهورمغولها قاعده قدرت از شـهرها بـه محلات انتقال مـیکند. قدرت سیـاسی و ثروت دیگر بـه شـهرهای چون غزنی، هرات و بلخ محدود نمـیشود. این محلات فقط بتدریج از تخریبات تحمـیلی بواسطه چنگیزخان بهبود مـییـابد. بعوض، قبایل ترکی- مغولی بالای قوت سیـاسی تمرکزمـیکنند.

    برای مدتی درون سده چهاردهم و قبل از بقدرت رسیدن تیمور، قاعده قدرت ولس درون جنوب قراردارد کـه عمدتا دربین قراوناس و پشتیبانان ایشان کـه درشمال وجنوب کوتلهای هندوکش زندگی مـید. در1346/47 قازاغان رهبر قراوناس، خان (ظاهری یـا رسمـی) چغتایـان، قازان را عزل نموده و با خان دیگری تعویض مـیکند. قازاغان خود را بیگ و امـیر مـینامد. او که تا زمان مرگ خود درون 1357/58 درقدرت مـیماند. وقتی پسرش کوشش مـیکند خود را جا نشین پدر و رهبر ولس سازد، او عزل و کشته مـیشود. او بحیث رهبر قراوناس توسط برادرزاده اش امـیرحسین جانشین مـیشود کـه بزودی مخالف ستاره صعودی درون بین قبیله برلاس ترکی- مغولی، تیمور بن تراغای برلاس مـیشود. تیموردر 1369 امـیرحسین را درنزدیکی بلخ شکست داده و بعدا بقتل مـیرساند. تیمور درون 9 اپریل 1370 بطور رسمـی خود را امـیر جید اعلان مـیکند.

    تیمور

    در1369 سرزمـینـهای چغتائیـان بطورموثرتحت کنترول تیمور یـا تیمورلنگ (به زبان فارسی) قرار مـیگیرد. او مربوط قبیله ترکی- مغولی برلاس (مغولی: برولاس) هست که از سده سیزدهم درون ماورالنـهر درون سرزمـینـهای بامتداد قشقه دریـا و اطراف شـهرهای شـهرسبز (کیش قرون وسطی) و قرشی (ناساف/نخشاب) مستقرمـیشوند. مطابق بعضی منابع، تیموردر1336 درون کیش تولد مـیشود. تیمور بزودی دریک حرفه طولانی اشغال و غارت مصروف مـیشود. او یک امپراطوری وسیع بنیـاد مـینـهد کـه درپایـان سده چهاردهم ازشمال هند که تا ترکیـه فعلی وسعت دارد. اوهرات را درون اپریل 1381 مـیگیرد وقتی حاکم کرت، ملک غیـاث الدین بجواب تیموربرای معرفی خودش بـه قوریلتای پاسخ منفی مـیدهد. زرنج پایتخت سیستان در1384 و کابل و کندهار و غزنی نیزتسخیرمـیشوند. او درون 1398 بـه پیرمحمد نواسه اش و حاکم کندز، غزنی و کندهار فرمان مـیدهد بالای هند مارش کند. مطابق ظفرنامـه، پیرمحمد سرزمـین افغانـها را غارت مـیکند کـه بامتداد سلیمان کوه زندگی نموده و بداخل اندوس بطرف ملتان پیشروی مـیکند. وقتی او مـیشنود نواسه اش با مقاومت زیـادی درهند مواجه است، خودش یک ارتش را بداخل نیم قاره هند رهبری نموده و پس ازیک کمپاین موفقانـه دهلی را تسخیر و تاراج مـیکند. تیمور چهارسال بعد درون اناتولیـه مـیباشد، جائیکه او ترکهای عثمانی را درون نزدیک انقره شکست مـیدهد. تیمور درون 18 فبروری 1405 نزدیک یوترار بامتداد سیردریـا مـی مـیرد، درحالیکه ارتش خود را بمقابل چین رهبری مـیکرد. او بالاخره درسمرقند، درون گوری امـیر دفن مـیشود. او بعد ازمنازعات دودمانی اولیـه توسط پسرچهارمش شاهرخ (1409- 47) جانشین مـیشود کـه در1397 توسط پدرش بحیث حاکم خراسان، سیستان و مازندران (جنوبپین) تعین شده بود.

    جانشینان تیمور

    شاهرخ سمرقند را در1409 تسخیرنموده و ادعای استقرارخود را به منظور قلمروی پدرش مـیکند. بآنـهم او درون آنجا نمانده، پسرخود الغ بیگ را بحیث حاکم آنجا تعین نموده و به هرات پایتخت خود برمـیگردد. تحت حاکمـیت او و جانشینانش، این محل بیکی ازعالیترین مراکزفرهنگی درشرق مـیانـه تبدیل مـیشود. تماس های رسمـی با چین، هند شمالی و کشورهای دیگربرقرارمـیشود. اوهنوزهم بطورظاهری حد اقل به منظور چند سال، ارباب حاکمان عثمانی ترکیـه و شاهان هند درون دهلی مـیباشد! شـهر تعداد زیـاد شاعران، فیلسوفان، نقاشان، روحانیون، خطاطان، مـهندسان و سایر افراد صاحب ذوق را جذب مـیکند. این زمانی هست که درآن تجارت باز شگوفان شده و بعضی ازمراکزشـهری، درخشانی قبلی خود را دوباره کمائی مـیکند. درعین زمان پارسی- گویـان شـهرها یکبار دیگر بصحنـه مـیآیند. از طرف دیگر حاکمـیت تیمور و تغیرفاحش بتعقیب مرگ او با احیـای دوباره بعضی ازشـهرهای ایرانیـان ترکیب شده وباعث یکمقدار زوال درون قدرت قبایل ترکی- مغولی مـیشود کـه قبل از زمان تیمور برمنطقه غلبه داشت.

    شاهرخ بازسازی دفاع هرات و طراحی تیموریـان را فرمان مـیدهد کـه تا زمان حاضر حفظ شده است. استحکامات کـه تا سالهای 1940 هنوزوجود داشت شامل یک شـهرک حدود 1350 در1450 متربوده است. این شـهرک بچهارقسمت (مربع) توسط دو شاهراه هدایت شونده از چهار دروازه تقسیم شده است. آنـها دروسط شـهر درچهارسوق ("چهارمارکیت") متقاطع مـیشوند. ارگ کـه توسط کرتها ساخته شده هست در جانب شمالغرب قرار داشته و مسجد مشـهور جامع درون شرق واقع است. تیموریـان همچنان یک سلسله باغهای بزرگ را درون خارج شـهر اعمارمـیکنند. این باغها طورمثال باغ مراد (یـا باغ جهان آرا) تشکیل کننده مراکزواقعی قدرت مـیباشد، چون شاه یـا حاکم اکثریت اوقات درهمـینجا زندگی مـیکند.

    شاهرخ به منظور یکدوره نسبتا طولانی 47 سال سلطنت مـیکند. او بعد ازمرگش درون مارچ 1447 توسط پسرش، الغ بیگ (1447- 9) کـه حاکم ماورالنـهربود جانشین شده و درسلطنت کوتاهش درسمرقند باقی مـیماند. او بفرمان پسرش عبداللطیف کشته شده و متعاقبا برتخت پدر مـی نشیند، اما بازهم به منظور یکمدت کوتاه (1449-50). بعد ازچند سال سردرگمـی دودمانی کـه در آن امپراطوری تیموری ازهم مـیپاشد یک نواسه او بنام ابوسعید هرات را در1455 مـیگیرد. بآنـهم او درون جنگ درون ایران شمال غربی درون 1469 کشته مـیشود. جای او را درون هرات سلطان حسین بن بایقرا (1469- 1506) مـیگیرد کـه نظم را درهرات اعاده نموده و شکوه و جلال جدید بوجود مـیآورد.

    سده پانزدهم یک دوره رفاه و آسایش عظیم درون هرات بوده است. یکی از حامـیان او گوهرشاد بیگم زن شاهرخ است. نام او با بعضی از قشنگترین یـادگارهای اسلامـی درون افغانستان و ایران مرتبط است. او درون هرات ساختمانی بنام مجموعه مصلا اعمار مـیکند کـه در1417 شروع شده وشامل یک مدرسه و یک مصلا (محل عبادت) بوده و در 1432 تکمـیل مـیشود. همچنان یکقسمت مجموعه عبارت از مقبره خود گوهرشاد هست که توسط شاهرخ اعمار شده و یک مدرسه کـه بعد تر توسط حسین بایقرا ساخته شده است. مقبره همچنان بنام گنبد سبز یـاد مـیشود کـه توسط یک گنبد شیـاردار پوشانیده شده و مشابه بـه گورمـیر، قبر تیمور درون سمرقند است. اکثر تعمـیرات ویران شده اند، فقط مقبره و شش منار هنوز ایستاده است، یـا درون اوایل 1990 ایستاده بود.

    یکی از پسران شاهرخ بنام غیـاث الدین بایسنغور، حامـی خطاطان وهنرمندان است. او یک کتابخانـه- هنرکده درهرات اعمارمـیکند کـه در1420 تکمـیل مـیشود. درون اینجا صنعتگران درنقل نسخه های خطی بشمول یکی ازشـهنامـه های فردوسی مصروف مـیشوند کـه حالا درون قصر گلستان تهران وجود دارد.

    سلطان حسین بایقرا اعاده مسجد جامع مشـهورهرات را فرمان مـیدهد کـه منشای آن بـه سده دهم یـا قبلتر برمـیگردد کـه توسط چنگیز ویران و دوباره توسط کرتها اعمار شده و بالاخره تحت نظر وزیرحسین بایقرا، مـیرعلی شیرنوائی شاعر ترمـیم مـیشود کـه در بین سالهای 1441 و 1501 زندگی مـیکند. نوائی همچنان دوست نزدیک شخصت مشـهور دیگرهرات، نویسنده و شاعر مولانا نورالدین عبدا لرحمن جامـی مـیباشد.

    یک تعمـیرمشـهوردرهرات حدود 5 کیلومترشرق مرکز، عبارت ازگاذرگاه است. این زیـارتگاه دربالای یک تپه شمال هرات با عین نام هست که به منظور خواجه عبدالله انصاری، صوفی، شاعر و فیلسوف اعمارشده است. انصاری در1006 درون هرات تولد شده و مقبره او درون 1428 بازسازی شده است.

    درسالیـان بعدی یک هنرمند مشـهور دیگر درون هرات زندگی و کار نموده کـه استاد کمال الدین بهزاد بوده هست (1460- 1535). بهزاد یکی ازمشـهورترین خطاطان و مـینیـاتوران دنیـای اسلام است. او به منظور مدت طولانی درون هرات زندگی و کار مـی کند که تا اینکه شـهر درون 1510 توسط شاه اسماعیل، دودمان جدید التاسیس صفویـان ایران تسخیرمـیشود. بهزاد بـه پایتخت صفویـان، تبریز دعوت شده و رئیس کتابخانـه تعین مـیشود.

    سلطنت حسین بایقرا نیز با اعاده معبد حضرت علی درمزارشریف برجسته مـیشود. آرامگاه علی، پسرکاکا و داماد محمد درون اوایل سده دوازدهم "کشف" مـیشود. اولین معبد توسط سلجوقها سلطان سنجر درون بالای مقبره اعمار مـیشود، اما توسط مغولها ویران مـیگردد. این آرامگاه باعث ثروتمند شدن مزار و تعویض بلخ مـیشود کـه در جوار آن واقع است.

    فصل 14 – بسوی سلطنت افغانستان

    تاریخ افغانستان درسده های 16 و17 بطوردقیق با انکشافات و حادثات لحظوی ربط مـیگیرد کـه در حوالی 1500 درون داخل و ماورای مرزهای فعلی آن بوقوع مـیپیوندد. این زمانی هست که بابر شـهزاده ترکی- مغولی با یکتعداد افراد از جنوب آسیـای مـیانـه و از طریق کابل بـه نیم قاره هند عبور نموده و در آنجا امپراطوری مغولی را بوجود مـیآورد کـه تا نیمـه سده 19 دوام مـیکند. درغرب، رهبر ترکمن، شاه اسماعیل و قزلباش ("کله سرخ") های پیروی او دودمان صفویـان را ایجاد مـیکنند (یـا "صوفیـان" طوریکه درغرب شناخته مـیشود) کـه ایران را بیک دورۀ رفاه بزرگ و انکشاف فرهنگی سوق مـیدهد. شمال یـا ماورالنـهر بمحل استقرار و بقدرت رسیدن ازبیکها تحت دودمان شیبانی ها تبدیل مـیشود. صفویـان از پیشروی ازبکان بـه ایران در1510 جلوگیری مـیکنند، اما تازه واردان شمال تمام ماورالنـهر و قسمت اعظم افغانستان شمالی را اشغال نموده و با تسلط دراکثریت این ساحه که تا به امروز ادامـه مـیدهند.

    بعلاوه انکشاف دیگری رخ مـیدهد کـه در پایـان باعث تغیر تمام صور فلکی شرق مـیانـه و جنوب آسیـا مـیشود: ظهور امپراطوری های اروپای غربی بحریـه دار. نفوذ اروپائیـان درون اول بسیـار اندک است. بآنـهم بتدریج مسیرهای تجارتی از راه های بری (خشکۀ) بـه ترانسپورت بحری انتقال شده و شـهرهای قدیمـی شرق مـیانـه صدمـه مـیبیند.

    بالاخره گروههای پشتوزبان کوههای سلیمان بامتداد مرزهای افغانستان و پاکستان درجستجوی توسعۀ مسکن خویش مـیشوند. آنـها بطرف غرب یعنی جنوب افغانستان و بطرف شمال یعنی وادی کابل و هم بطرف شرق یعنی جلگه های پشاور هجوم مـیبرند. درک دلایل این مـهاجرتها یـا هجوم کتلوی هنوزهم مشکل است، اما آنـها درون خلائی حرکت مـیکنند کـه با زوال قبایل ترکی- منگولی درون سده پانزدهم و عقب نشینی تیموریـان از سرزمـین های مرزی بوجود مـیآید.

    درعین زمان افغانستان بیک منطقه حایل بین صفویـان، ازبکان و مغولان و قابل طمع (تملک) به منظور هرسه تبدیل مـیشود. بلخ، هرات، کندهار و کابل چهار شـهری بودند کـه در اوایل سده 16 هنوزهم مسیرهای تجارتی بین ایران، آسیـای مـیانـه و نیم قاره هند را تشکیل مـیدادند. اشغال این شـهرها هدیۀ بود کـه ارزش جنگیدن داشت، باوجودیکه اهمـیت حقیقی حد اقل بعضی ازاین شـهرها مـیتواند خیـالی باشد که تا واقعی. حاکمان هند و ایران بسیـار خوب مـیدانستند کـه کندهار ("پشته گرد و غبار") بسیـار کم محصول بوده و اشغال آن درون واقعیت بقیمت پول تمام مـیشد. اما اعتبار، یک محرک اولیـه بشمار مـیرفت.

    درحالیکه نزاعهای نظامـی درسرزمـینـهای مرزی باعث ویرانی و مرگ مـیشد، این نزاعها همچنان باعث جریـان پول و اجناس با اعتبار نیز مـیگردید، زیرا هرسه ستیزه جو درون ایجاد دلالان محلی بخاطر ارتقای مالیـه و کنترول نفوس محلی سرمایـه گذاری مـید. باینترتیب نفوس افغانستان فعلی و بخصوص پشتونـها یـا پختونـها کـه دراین زمان درون امتداد مسیرهای عمده عبورکننده ازطریق این سرزمـین زندگی مـید، قویـا تحت تاثیر و ترغیب نیروهای خارجی قرارمـیگیرند.

    ازبیک ها

    ازبکان مردمان نسبتا تازه وارد درافغانستان اند. آنـها درجریـان سده 15 از صحرا های آسیـای مـیانـه بـه مرغزارهای جنوب مـهاجرت کرده اند. نام آنـها از یک رهبر مغولی بنام یوزبیک گرفته شده کـه خان ایل طلائی درون اوایل سده چهاردهم است. یک نواسه چنگیزخان دربین این ازبکان اولاده شیبان نقش قاطعی بازی مـیکند. در31/1430 یکی ازاین افراد، ابوالخیرشیبانی خوارزم را درجنوب بحیره ارال تسخیر نموده و در سالیـان بعدی با ازبکان خویش حملاتی بالای سرزمـین های تیموریـان درجنوب انجام مـیدهند. در1499/1500 نواسه او، محمد شیبانی خان (که شاهی بیگ نیزنامـیده مـیشود) ماورالنـهر را تسخیرنموده و در 1504 فرغانـه را مـیگیرد. آنـها بزودی بجنوب حرکت نموده و از طریق آمودریـا بداخل فلات ایران عبورمـیکنند. یکی از اولین شـهرهای عمده ایکه بدست ازبکان سقوط مـیکند هرات هست که درون 1507 اشغال مـیشود.

    تاریخ بازهم با هجوم گروه دیگری از آسیـای مـیانـه بالای فلات تکرار مـیشود. ازبکان بخوبی پیشروی مـیکنند. روشن هست که درهرات چه رخ مـیدهد، چون اینـها مانند مغولها یـا ارتشـهای تیمور نمـیباشند. برخورد آنـها با هراتیـان درشرایط آنروزی متعادل بوده و آنـها اکثریت شخصیت های هراتی را درون مقام های قبلی ایشان نصب مـیکنند. درون واقعیت، زندگی بزودی درون مسیرعادی خویش جریـان مـییـابد. با انجام چنین اعمالی، ازبکان نشان مـیدهند کـه آنـها از اهمـیت شـهرهای ایرانیـان و مدیران ایشان به منظور ادارۀ کشور و جمع آوری مالیـه با خبر اند. آنـها با برخورد ملایم خویش شـهرهای دیگرایرانیـان را متقاعد مـیسازند کـه اونـه هرات پیروی نموده ودروازه های خویش را بروی ایشان بگشایند. باین ترتیب امپراطوری ازبیکی ایران مـیتواند بـه پیروزی برسد.

    اما پیشروی ازبکان درون 1510 متوقف ساخته مـیشود، وقتی شاه اسماعیل موسیس امپراطوری صفویـان ایران، شیبانی را درون جنگ نزدیک مرو شکست داده و ازبکان را دوباره بـه ماورالنـهر مـیراند. در1511 صفویـان و ازبکان معاهدۀ عقد مـیکنند کـه در آن آمودریـا بحیث مرز بین هر دو امپراطوری پذیرفته مـیشود. این معاهده باعث ختم جنگها نمـیشود اما وضع، تغیر زیـاد نمـیکند. دودمان شیبانی بحاکمـیت خویش درون بخارا و اطراف ماورالنـهر که تا 1599 ادامـه مـیدهد که تا اینکه توسط خانواده دیگر ازبکان بنام توقای تیموریـان تعویض مـیشوند (1599- 1785). اینـها نیز بنوبه خود با ازبکان منغیت تعویض مـیشوند (1785- 1920). بالاخره خانات ازبک دیگری درون خیوه و قوقند بوجود مـیآیند.

    پس از شکست ازبکان، پارسیـان هرات را تسخیر نموده و برای مدت کوتاهی بلخ را نیزمـیگیرند، هرات درون طول سده های 16 و 17 درون دست صفویـان باقی مـیماند با وجودیکه غالبا درمعرض حملات ازبکان قرار داشته و برای مدتهای کوتاهی تحت اشغال ازبکان قرار مـیگیرد. نفوس محلی کـه اول سنی بودند بتدریج عقیده شیعه را مـیپذیرند. اما افغانستان شمالی بتدریج توسط ازبکان کوچی اشغال مـیشود. رهبران ایشان، امـیران با بیگها، حاکمان مرغزارهای مختلفی مـیگردند کـه در پایـان سده 16 شامل اندخوی، بلخ، کندز و بدخشان مـیشود. بلخ بدون شک مـهمتر ازهمـه بوده و یکجا با بخارا، سمرقند و تاشکند تشکیل کننده یکی از چهار ایـالت عمده شیبانیـان و توغای- تیموریـان است.

    بابر

    بابر لقب ظهیرالدین محمد هست که بحیث بزرگترین پسر عمرشیخ مـیرزا، حاکم تیموری فرغانـه کـه در 1483 تولد مـیشود. او از نسل مستقیم تیمور بوده و از طریق مادرخود نیز مـیتواند بحیث یکی از اخلاف چنگیزخان افتخار کند. وقتی هنوز بسیـار جوان هست توسط ازبکان از ماورالنـهر رانده مـیشود. او بالاخره از طریق هندوکش بطرف کابل مـیآید، جائیکه کاکایش (الغ مـیرزا) که تا زمان وفاتش درون 2/1501 حکومت مـیکند. بابر ادعای تخت کابل نموده و در 1504 موفق مـیشود جانشین الغ را عزل کند کـه مربوط خانواده ارغون از کندهار است.

    بابر و ارغونـها متعاقبا به منظور کنترول افغانستان شرقی و جنوبشرقی بجنگ دوامدار مـیپیردازند. بابر در1507 موفق مـیشود کندهار را تسخیر نموده و برادر خویش ناصر مـیرزا را درون کنترول آنجا مانده و خود بکابل برمـیگردد. دراینوقت بابر تصمـیم مـیگیرد بعوض نام پائین مـیرزا بنام پادشاه شناخته شود. باینترتیب بابر ادعای تفوق بالای شـهزادگان تیموری مـینماید. اما او بزودی اطلاع مـییـابد کـه ازبکان تحت شیبانی بیگ بعد از تسخیرهرات، کندهار را محاصره کرده اند. بالاخره ازبکان شـهر را گرفته و در اختیـار ارغون ها قرار مـیدهند. جنگ درون سرزمـینـهای مرزی ادامـه یـافته و فقط درون مـی 1522 بابر موفق مـیشود بطورقطعی ارغونـها را از کندهار بیرون کند. بابر بخاطر بزرگداشت این حادثه، به منظور حکاکی یک متن (کتیبه) درون یک طاقچه بلند بامتداد کناره شمالی سلسله کوه قیتول فرمان مـیدهد کـه محدود کننده شـهرکهنـه کندهار درغرب است. این یـادگار کـه حالا بنام چهل زینـه یـاد مـیشود درون جوار یـادگاردیگری قراردارد کـه بنمایندگی از شـهزاده دیگری بیش از 1700 سال قبل، بنام کتیبه سنگی یونانی/آرامـی شاه آشوکا، از سده سوم ق م برافراشته است.

    بابر با تامـین دفاع عقبی خویش به منظور تهاجم هند آماده مـیشود. بابر و پیروانش درون 1525 ابراهیم لودی حاکم غلجی (پشتون) دهلی را شکست داده و امپراطوری مغول را بنیـاد مـینـهد. بآنـهم جنگها متوقف نشده و مخالفت بمقابل بابر از جانب رهبران پشتون درون هند شمالی ادامـه مـییـابد. بابر مدت زیـادی از فتوحات خویش لذت نبرده، بعد ازسالیـان متمادی جنگ دوامدار بتاریخ 26 دسمبر 1530 درون 48 سالگی درون آگره مـیمـیرد. جسد او اولا درون آگره دفن مـیشود اما ده سال بعد بـه کابل دوست داشتنی بابر انتقال داده مـیشود. او درون باغ بابر دفن هست که بامتداد نشیبهای غربی کوه شیردروازه قراردارد.

    در بین مغولان و صفویـان

    بابر مفکوره امپراطوری هند مغولی را ایجاد مـیکند. وقتی او مـیمـیرد مخالفین او درون هند بمقابل این تازه واردان از جنوب آسیـای مـیانـه هنوزهم بسیـار قوی است. اما استقرار واقعی امپراطوری هند حتما منتظر اولاده او مـیبود.

    بابر توسط پسرش همایون از همسر مـهم او ماهیم بیگم جانشین مـیشود. او درون 1506 درون کابل تولد شده و وقتی پدرش مـیمـیرد، فقط 24 سال دارد. همایون به منظور چند سال موفق مـیشود فتوحات پدرش را نگهدارد، با وجودیکه سه برادرش کامران، عسکری و هندال کـه ازجمله حاکمان عمده بودند فقط درجستجوی منافع خویش مـیباشند. باینترتیب همایون نمـیتواند از اشغال مختصر کندهار درون 1737/38 توسط صفویـان جلوگیری کند با وجودیکه بزودی اعاده مـیشود. از نگاه داخلی، موقعیت همایون توسط حاکمان سابقه پشتون درون هند مخالفت مـیشود. نفوذ ایشان هنوز بسیـار قوی بوده و در 1540 همایون مجبور مـیشود هند را ترک گوید. جای او را دودمان سور (پشتون) مـیگیرد.

    همایون از طریق سند و بلوچستان بـه کندهار فرار مـیکند. موقعیت او مایوس کننده است، وقتی در1543 توسط برادر خودش و حاکم کندهار، عسکری اجازه داده نمـیشود کـه داخل شـهر شود. همایون بعدا بدربار شاه طهماسب، شاه صفویـان پناه مـیبرد کـه همایون را قلبا مـیپذیرند. او بدون شک خوش بود از اینکه قدردانی بـه یک اولاده شـهزادگان تیموری با گذشته درخشان و مخالفت طولانی ایشان بمقابل ازبکان را نشان مـیدهد. همایون متعاقبا برگشت خود بهند را بکمک ایرانیـان طرح مـیکند. اما او اول حتما برادران خود را شکست دهد کـه قسمت اعظم افغانستان فعلی را درون کنترول داشتند.

    همایون با کمک فعال طهماسب نیروهای خود را جمع نموده و در سپتمبر1545 بمقابل کندهارمارش مـیکند کـه در اختیـار برادرش عسکری قرارداشت. صفویـان بطور واضح قصد داشتند کندهار را تسخیرنموده و برای خود نگهدارند اما درآخر همایون موفق مـیشود شـهرستراتژیک را تسخیرنموده و ایرانیـان را بیرون نگهدارد. سال بعد همایون کابل را از کامران گرفته و بالاخره در23 جولای 1553 دهلی را تسخیرمـیکند. بآنـهم او مثل پدرش ازموفقیت خویش به منظور مدت طولانی لذت نمـیبرد، چون درون جریـان 5 ماه درون 26 جنوری 1556 با افتیدن از زینـه های کتابخانـه اش مـیمـیرد.

    او توسط پسرش جلال الدین محمد اکبرکه 13 ساله هست جانشین مـیشود (1556- 1605). تاریخ بازهم بنحوی تکرار مـیشود. شاه جوان درهند با یک برادر دشمن درون کابل مواجه است. درون اینزمان این برادراندر او محمد حکیم مـیرزا هست که بطور رسمـی حاکم کابل است. اکبرکه هنوزجوان و از ملکیتهای افغانستان خویش محروم شده است، نمـیتواند کاری انجام دهد که تا مانع سقوط کندهار بدست صفویـان تحت شاه طهماسب شود کـه آنرا در1558 تصرف مـیکنند.

    صفویـان بـه کنترول کندهار وافغانستان جنوبشرقی به منظور چندین سال که تا 1595 ادامـه مـیدهند. دراین دوران ایرانیـان نمایندگان قبایل را بحیث کلانترها تعین مـیکنند. یکی ازاین روسای محلی سدو نام دارد کـه مربوط قبیله پوپلزی از کنفدراسیون ابدالی درون افغانستان جنوبی مـیباشد. سدو توسط شاه عباس (1587- 1629) وظیفه مـیگیرد که تا راه بین هرات و کندهار را محافظت نموده و برای او لقب مـیرافاغنـه اعطا مـیشود. او بالاخره در1597/98 ازطرف شاه عباس کنترول استثنائی بالای ابدالیـان بدست مـیآورد. او جد طایفه سدوزای ابدالیـان مـیشود کـه بعدا بنام درانیـان نامـیده شده و در افغانستان به منظور مدت بیش از50 سال دراواخرسده 18 واوایل 19 حکومت مـیکنند.

    دراوایل حاکمـیت اکبر و بعلت ضعف قدرت مغولان، رئیس ازبیک، عبدالله بن اسکندرمـیتواند افغانستان شمالی و بدخشان را اشغال کند. او بلخ را در1568 گرفته ودر 1588 موفق مـیشود حتی هرات را از صفویـان بگیرد. قدرت ازبکان کـه کاملا بر سواره بنا است، غیرقابل توقف معلوم مـیشود. بآنـهم با مرگ برادراندرش، حکیم مـیرزا در1585، اکبر مـیتواند تاثیر بیشتری بالای حوادث درشمالغرب امپراطوری خویش پیدا کند. در1588 وقتی ازبکان هرات را مـیگیرند، اکبر یک معاهده با رهبران ازبیک عقد مـیکند مبنی براینکه ازبکان مـیتوانند شمال را نگهدارند اما از حمله برجنوب خود داری کنند. باینترتیب مغولان از تمام ادعاهای خویش مبنی بر سرزمـینـهای اجدادی ایشان درشمال افغانستان و ماورالنـهر صرفنظرمـیکند اما سرزمـینـهای خویش درجنوب هندوکش را حفاظت مـیکنند. باینترتیب افغانستان شمالی از جنوبی و شرقی جدا مـیشود.

    معاهده دست اکبر را درمعامله با بعضی قبایل پشتون درسرزمـینـهای هندو- ایرانی بازمـیگذارد کـه بمقابل حاکمـیت ایران بحیث پیروان فرقۀ روشانیـه قیـام نموده بودند. پشتونـهای شورشی درون امتداد شاهراه عمده بین کابل و پشاور مستقربودند. کنترول این مسیر به منظور مغولان جهت دفاع کابل مطلقا حیـاتی مـیباشد، جایئکه جد ایشان، بابر مدفون است. جنگ شدید بوده و پشتونـها ثابت مـیکنند کـه از قوت بیشتری برخورداراند. اما اکبربتدریج موفق مـیشود کنترول دوباره حاصل نموده و تفوق مغول را درسرزمـینـهای مرزی اعاده نماید. این زمانی هست که کوتل مشـهور خیبر بین پشاور و جلال آباد به منظور اولین بار به منظور حمل و نقل عراده جات مساعد ساخته مـیشود. اکبر درون آخر موفق مـیشود پشتونـها را با قیمت زیـادی "آرام" سازد.

    پیروزیـهای اکبر ادامـه مـییـابد. یک پیروزی شکوهمند در1595 بدست مـیآید وقتی حاکم صفوی کندهار، شـهر را درون اختیـارمغولان مـیگذارد. سال قبل، اکبر کنترول بلوچستان را بشمول سواحل مکران حاصل مـیکند. تهدید ازبکان بمقابل مغولان بالاخره با مرگ رئیس هولناک ازبکان، عبدالله در1598 رفع مـیشود. لذا درحوالی 1600، کنترول مغول درسرزمـینـهای مرزی بطورمستحکم دوباره مستقرمـیشود.

    اکبر در1605 مـیمـیرد. او توسط پسرش سلیم جانشین مـیشود کـه لقب جهانگیر دارد (1605- 27). درجریـان سلطنت او در1622 مغولها دوباره کندهار را بـه ایرانیـان تحت شاه عباس مـیبازد. درسالیـان بعدی پشتونـهای ابدالی با موهبت صفویـان بـه هجوم خویش ازمنطقه کندهار بـه غرب و شمالغرب بطرف هرات ادامـه مـیدهند. این بدین معنی هست که درون اواخر سده هفدهم پشتونـهای غلجی یگانـه گروه قدرتمند پشتون اند کـه درساحه کندهارباقی مـیمانند. درعین زمان ابدالیـها درون بدل مردمان محلی درون ناحیـه هرات قدرتمند ساخته مـیشوند. درحالیکه پشتونـهای کوچی سالانـه بکوههای غربی افغانستان فعلی کوچ مـیکنند کـه درآن گروههای ترکی- مغولی مسلط اند. این پروسه کـه درج اسناد تاریخ است، احتمالا تکرار آنچیزی هست کـه چند سال قبل درون افغانستان شرقی و جنوبشرقی واقع مـیشود، وقتی پشتو- زبانان داخل این ساحه شده و هزاره ها را بداخل کوهها مـیرانند.

    درعین زمان قسمت اعظم افغانستان شمالی دردست ازبکان باقی مـیماند کـه بعضی اوقات ازطریق هندوکش تهاجم مـیکنند. آنـها در1629 حتی بامـیان را تسخیر مـیکنند. اما زمان درون تغیر بوده و قدرت مغولان بزودی درافغانستان جنوبشرقی برقرار مـی شود. در1637 حاکم صفوی کندهارعلیمردان خان شـهر را درون اختیـار مغولان مـی گذارد کـه متعاقبا گرشک را نیزدر امتداد هلمند و ناحیـه زمـینداور مـیگیرند. درشمال در1646 یک ارتش مغولی، ازبیکها را درنزدیکی شبرغان شکست داده، بلخ و ترمز را مـیگیرد. مغولان توسط شـهزاده اورنگزیب پسرسوم شاه جهان (1628- 57) و امپراطورآینده مغول رهبری مـیشود. باوجودیکه ازبکان سرکوب مـیشوند، آنـها بازهم موفق مـیشوند جنگ موفقانـه گوریلائی براه انداخته و بالاخره مغولها مجبورمـیشوند افغانستان شمالی را تخلیـه کنند. این موضوع نقطه عطف دیگری درون تاریخ سرزمـینـهای مرزی و اولین عقب نشینی مغولان مـیباشد. درفبروری 1649 شاه عباس 2 صفوی (1642- 66) موفق مـیشود کندهار را بار دیگر تسخیر کند. درعین سال او حتی غزنی را محاصرمـیکند اما درتسخیرآن ناکام مـیماند. سه دفعه بین 1649 و 1653 مغولها مـیکوشند کندهار را تسخیرکنند. کوششـهای اولی توسط اورنگزیب صورت گرفته و بار سوم ارتش مغول توسط برادر بزرگ او داراشکوه رهبری مـیشود. مغولها درهرسه مورد ناکام مـیشوند.

    اورنگزیب (1659- 1707) بطوررسمـی در1659 بحیث امپراطورمغول دانسته مـیشود بعد از اینکه او سه برادر خود را شکست داده و پدر خود را اسیرمـیسازد. بارتباط افغانستان، سلطنت او با یکتعداد کمپاینـهای نظامـی بمقابل قبایل پشتون مشخص مـیشود. او در1667 یک قیـام یوسفزی درون سرزمـین های شمال پشاور را سرکوب مـیکند. یک قیـام افریدیـها درجنوبغرب شـهردر1672 بوجود مـیآید. قبایلی ها تلفات سنگینی درنزدیکی کوتل خیبر بالای ارتش مغول وارد مـیکنند. سال بعد آنـها بازهم یک قوت مغول را شکست مـیدهند، اینزمان درنزدیکی کوتل کاراپه. پشتونـها فقط زمانی آرام ساخته مـیشوند کـه اورنگزیب شخصا درون منطقه حاضر مـیشود.

    درسراسرسلطنت اورنگزیب منطقه کندهار درون دست صفویـان باقی مـیماند. مرز بین امپراطوریـهای صفوی و مغولی درون نزدیکی های مقر بین کندهار و غزنی قرار دارد. مطابق فیریر سیـاح فرانسوی، حتی درون سده نزدهم، افغان ها اینجا را بحیث خط مرزی بین خراسان و هندوستان مـیشناختند.

    اورنگزیب در1707 مـیمـیرد. پسرش محمد معظم (که بنام شاه عالم نیزیـاد مـیشود) با لقب سلطنتی بهادرشاه جانشین او درون تخت مغول مـیشود. او درون اینوقت حدود 60 سال دارد. او 5 سال بعد در1712 مـیمـیرد. محمد شاه کـه تا 1748 سلطنت مـیکند درون 1719 بعد ازتحولات فاحش دودمانی جانشین او مـیشود. دودمان مغول بطور واضح درحال زوال قراردارد.

    ظهور سلطنت افغانـها

    درسدۀ هفدهم غلجیـهای افغانستان شرقی بصورت عام متمایل بـه پشتیبانی صفویـان مـیباشند کـه درآنزمان و درآن منطقه دشمن عنعنوی مغولان بودند. آنـها درون 1635 نیزچنین مـیکنند وقتی به منظور آخرین بارکوشش مـینمایند کـه کندهار را امن سازند. وضع درزمان آخرین شاه صفوی شاه حسین (1694- 1722) تغیر مـیکند (شکل 17). حاکم او درون کندهار درون اوایل سالهای سدۀ 18 عبدالله خان گرجستانی است. موصوف بعلت عدم رضائیت با شاه صفوی، مذاکره با شـهزاده مغولی حاکم درون کابل، شاه عالم (امپراطورآینده) را بازمـیکند که تا شـهررا درون اختیـارمغولان قراردهد. اکثرغلجیـها با این طرح مخالف اند اما قبل ازاینکه برنامـه عبدالله خان عملی شود، توسط یک نیروی بلوچی ازجنوب شکست داده مـیشود.

    رابطه بین صفویـان و تحت الحمایـه سابقش، غلجیـها بهبود نمـییـابد. یکی ازعوامل آن، فشارصفویـان بالای پشتونـهای سنی جهت گرویدن بـه تشیع است. حاکم صفوی بعدی، گرجی دیگری بنام گرگین خان (یـا جیورجی 6) بزودی با رهبر غلجی ثروتمند کندهار، مـیرویس (امـیرخان) قبیله هوتک درتصادم قرارمـیگیرد. مـیرویس متعاقبا یک اغتشاش غلجی را رهبری مـیکند، اما شکست خورده و به اصفهان پایتخت صفویـان تبعید مـیشود. اودرآنجا یک زندگی راحت داشته و با تملق و رشوه، راه خود را با بلند ترین مقامات اصفهان باز مـیکند. او مطابق بـه فولکلور پشتون، بـه ضعف صفویـان پی مـیبرد. او حتی اجازه مـییـابد بـه حج مکه رفته و موفق مـیشود فتوای بدست آورد کـه به او اجازه مـیدهد اغتشاش بمقابل شیعه های رافضی (مرتد) را شروع نماید. او از طریق اصفهان بـه کندهار برگشته و در1709 موفق مـیشود گرگین خان را شکست داده، بقتل رسانیده و وکیل غلجیـها درکندهارشود کـه باعث ایجاد دودمانی بنام هوتکیـان مـیشود. مـیرویس جهت دریـافت تقویـه بیشتر بـه امپراطورمغول هند روی آورده و مغولان اورا بحیث حاکم خود درکندهارمـیپذیرند.

    مـیرویس با حمله ازجانب صفویـان مواجه مـیشود. آنـها جنرال خویش، کیخسرو را یکجا با سربازان گرجی و قزلباش بمقابل او مـیفرستند. کیخسرو نیز توسط یک رئیس ابدالی پشتون بنام عبدالله خان سدوزی، یک اولادۀ سدو تقویـه مـیشود. ارتش صفویـان بعد از پیروزیـهای اولیـه در1711 شکست خورده و مـیرویس خان هوتکی رهبربدون منازعه کندهارمـیشود. او خود را وکیل کندهاراعلام مـیکند، اما بزودی درون 1715 وفات نموده و در بیرون کندهار دفن مـیشود. او درون اول توسط برادرش عبدالعزیز جانشین مـیشود، اما این وکیل جدید بمقابل صفویـان همدردی نشان داده و بزودی در1717 توسط مـیرمحمود پسر مـیرویس کشته شده و جانشین مـیشود.

    تقریبا درعین وقت (1716)، ابدالیـان اطراف هرات نیز ادعای استقلال خویش از صفویـان مـیکنند. اینـها توسط همان عبدالله خان سدوزی رهبری مـیشوند کـه قبلا صفویـان را بمقابل مـیرویس پشتیبانی نموده بودند. ابدالیـان هرات را گرفته و موقعیت های جدید خویش را بمقابل حملات پارسیـان دفاع مـیکنند. وقتی پارسیـان از کوشش تسخیرهرات صرفنظرمـیکنند، ابدالیـها با غلجیـها بمقابله مـیپردازند. اسدالله پسرعبدالله خان حاکم فراه درسیستان متعاقبا بمقابل غلجیـهای کندهار مارش مـیکند. اما در1719/20 توسط مـیرمحمود درنزدیکی مسکونـه دلارام، حدود نیم راه بین هرات و کندهار شکست داده مـیشود. اسدالله خان کشته شده و سر او بـه شاه صفوی، شاه حسین درون اصفهان فرستاده مـیشود. عبدالله خان سدوزی درهرات نیزتوسط یکی ازاقاربش بنام محمد زمان خان سدوزی، جد شاهان آینده افغان عزل وکشته مـیشود.

    شکست صفویـان توسط پشتونـها

    مـیرمحمود در1720 با تامـین موقعیت خویش دربین پشتونـهای غلجی، تظاهر وفاداری بـه دربار صفویـان را بدور انداخته، ارتش غلجیـها بمقابل شیعه های "کافر" و زرتشتیـان "کافر" ایرانی را رهبری مـیکند. آنـها شـهرباستانی کرمان را اشغال نموده و اکثریت جوامع زرتشتی را قتل عام مـیکند. افغانـها متعاقبا بـه کندهار برمـیگردند، بعلت مقاومت مداوم فرمانده صفوی کرمان، لطف علی خان و همچنان بخاطرسرکوب یک اغتشاشی کـه درکندهار بروز کرده بود. اما واضح بود کـه قدرت صفویـان درشرق درحال زوال قرارداشت. دراینزمان ابدالیـهای هرات نیز با استفاده ازموقع یک ارتش صفوی را شکست مـیدهند: آنـها تحت رهبری محمد زمان خان فوق الذکردرنزدیک اسلام قلعه درون غرب هرات بـه پیروزی مـیرسند. حالا غلجیـها و ابدالیـها هردو بطور مستقلانـه درون مقابل شاه صفوی قرارمـیگیرند. اما مغولها و صفویـها قادر نیستند دراین زمـینـه اقدام نمایند.

    مـیرمحمود بازهم در1721 بمقابل کرمان مارش مـیکند. اومـیتواند شـهر را بگیرد، اما از تسخیر ارگ عاجز مـیماند. او بعدا بطرف شمالغرب بـه یزد حرکت کرده و بازهم شکست مـیخورد. او برگشت ننموده و منتظرسقوط شـهر نمـیماند. او ارتش خویش را بصوب شمالغرب یعنی اصفهان پایتخت صفویـان حرکت داده و در 8 مارچ 1722 درون جنگ گلناباد (حدود 20 کیلومتر ازشـهر) غلجیـها با یک ارتش 20 هزارنفری مـیتوانند ارتش صفوی را شکست دهند کـه تعداد آنـها تقریبا دوچند ایشان است. غلجیـها بعد ازیک محاصرۀ طولانی کـه باعث کشتارهزاران اصفهانی مـیشود، اصفهان را اشغال مـیکنند.

    مـیرمحمود بتاریخ 25 اکتوبربطورشکوهمندانـه داخل شـهرشده و بحیث علامۀ شاه ایران با شاه حسین ازدواج مـیکند. فقط یکی از پسران شاه حسین بنام طهماسب دوم مـیتواند فرار نموده و در10 نومبردرشـهر قزوین خود را شاه جدید اعلام مـیکند.

    ابدالیـها برخلاف غلجیـها هرگیتوانند ساحۀ خود را وسعت بخشند. یکی از دلایل عدم موفقیت آنـها مـیتواند عدم موجودیت خانوادۀ واحدی باشد کـه بصورت عام بحیث رهبر کنفدراسیون شناخته شود. رهبرقبلی آنـها محمد زمان خان سدوزی توسط محمد خان افغان سدوزی کنار زده مـیشود. آنـها در1722 شـهرمشـهد را تسخیر مـیکنند، اما چهارسال بعد بیرون رانده مـیشوند، وقتی محمد خان افغان عزل شده و توسط ذوالفقارخان پسر محمد زمان خان تعویض مـیشود.

    درعین زمان، دراصفهان دیده مـیشود کـه محمود یک سلطان خونخواراست. یکی از جنایـات او قتل عام اکثریت مقامات پارسی اصفهان بشمول تمام پسران شاه حسین است. سرانجام محمود دراپریل 1725 توسط مردان خودش بقتل رسیده و روز بعد اشرف، پسرعبدالعزیزهوتکی مقتول ادعای شاهی مـیکند. سلطان حسین برادر مـیرمحمود درحاکمـیت کندهارباقی مانده و ازشناخت پسرکاکایش بحیث شاه جدید انکار مـیورزد. لذا رابطۀ غلجیـها ازسرزمـین اصلی ایشان قطع مـیشود.

    موقعیت اشرف ازچندین جانب درمعرض خطرقرارمـیگیرد، بخصوص زمانیکه روسها و ترکها موافقه مـیکنند امپراطوری پارس را منقرض سازند. ترکها درون 1725 حصص غربی کشور بشمول تبریز، همدان و قزوین را تسخیر مـیکنند. اما آنـها در1727 توسط غلجیـها بطورقاطع شکست داده مـیشوند. پشتونـها هنوزهم بحیث یک قوت قابل توجه بحساب آمده و سوارۀ غلجی یک اسلحۀ ویرانگر محاسبه مـیشود. ترکها متعاقبا اشرف را بحیث شاه پارس برسمـیت مـیشناسند، درحالیکه غلجیـها سلطان ترک را بحیث رئیس دنیـای اسلام مـیپذیرند. غلجیـها همچنان بمقابل روسها مـیجنگند (1727- 29). اما مبارزه بمقابل روسها دارای عین موفقیت بمقابل ترکها نمـیباشد؛ قوتهای غلجی شدیدا ضعیف شده، اعتبار و شـهرت شکست ناپذیری آنـها ازبین مـیرود. زمان زیـادی طول نمـیکشد کـه افغانـها از ایران رانده مـیشوند.

    نادرشاه

    دراینزمان خصومت دربین قرارگاه طهماسب 2 پسر شاه حسین افزایش مـییـابد. طهماسب توسط سه رهبرمـهم محلی ایرانی تقویـه مـیشود اما کمک آنـها بر بنیـاد وفاداری بمقابل شاه نبوده، بلکه بربنیـاد ترویج منافع خود و طوایف ایشان مـیباشد. هرسه رقیب عبارت بودند از فتح علی خان قاجار رهبر ترکهای قاجار و حاکم استرآباد درون جنوبشرقپین، شـهر گورگان فعلی؛ نادرقلی بیگ (خان) یک رئیس ترکهای افشار درون ایران شمالشرقی؛ و ملک محمود حاکم مشـهد. خصومت درون بین این سه رهبرمحلی باعث خونریزی زیـاد و تضعیف بیشترموقعیت طهماسب مـی شود. بالاخره علی خان قاجار، جد دودمان قاجار آینده ایران (1779- 1925) بـه فرمان طهماسب گردن زده مـیشود؛ نادرخان منحیث فرمانده عالی شاه، ملک محمود را شکست داده و مشـهد را درنومبر1726 تسخیرمـیکند.

    دوسال بعد قسمت اعظم ایران جنوبی وغربی هنوز دراشغال غلجیـها است، درون حالیکه پشتونـهای ابدالی بـه غلبه خویش درغرب افغانستان فعلی ادامـه داده و یک تهدید جدی بمقابل طهماسب و پیروان او درون ایران شمالی و شمالشرقی مـیباشد. نادرخان وقتی درمشـهد هست تصمـیم مـیگیرد اول با ابدالیـان مجاورمعامله نماید که تا تهدید مستقیم بمقام خود و طهماسب را از بین ببرد. درون آنزمان ابدالیـان تقریبا بطور عنعنوی توسط دو متخاصم بنامـهای الله یـارخان برادر محمد خان افغان و ذوالفقار خان قبل الذکر رهبری مـیشوند. اولی حاکم هرات بوده و دومـی پسر محمد زمان خان حاکم فراه است. حمله ایرانیـان بالای ابدالیـان موفق آمـیز بوده و نادرخان آنـها را درون 1729 شکست مـیدهد. درون آنزمان جنگ عمده با غلجیـها هنوز آغاز نشده و نادرخان تصمـیم مـیگیرد با دشمنان عنعنوی غلجیـها یعنی ابدالیـان سازش نموده وآنـها را به منظور مقاصد خویش یعنی شکست غلجیـها بکار برد. لذا او دوباره الله یـارخان را بحیث حاکم صفوی هرات تعین مـیکند. درآخر، نادرخان بـه کمک ابدالیـان ضرورت پیدا نمـیکند با وجودیکه آنـها بسیـار پسان و پس ازفتنـه های مختلف بمقابل حاکمـیت او، درمحاصره کندهارسهم مـیگیرند.

    نادرخان در1729 بعد از اولین پیروزی بالای ابدالیـان، یکتعداد جنگها بمقابل اشرف وغلجیـها براه مـیاندازد. نادر اثبات مـیکند کـه جنرال بهتری بوده و سرانجام درون مورچه خور شمال اصفهان، اشرف بصورت قاطع شکست مـیخورد. او با سربازانش بطرف شیراز فرار کرده و بالاخره بطرف کندهار مـیرود، جائیکه (ظاهرا بفرمان حسین سلطان کاکایش و حاکم کندهار) بزودی کشته مـیشود. امپراطوری ایرانی پشتونـها بپایـان مـیرسد. بعد از شکست غلجیـها در1729، طهماسب بازهم دراصفهان بحیث شاه برتخت مـی نشیند. اما واضح هست که حاکمـیت او کاملا وابسته بـه پشتیبانی نادرخان بوده و سه سال بعد بپایـان مـیرسد، وقتی او توسط پسر خورد سالش، شاه عباس 3 (1731- 6) تعویض مـیشود (و نادرخان بحیث نایب السلطنـه مـیباشد).

    سال بعد در1730 ذولفقارخان حاکم سابق ابدالی فراه با دشمن سابقه اش، رئیس غلجی، حسین سلطان کندهار متحد مـیشود. آنـها هرات را اشغال نموده و الله یـارخان را تعویض مـیکنند. آنـها بطوریکجا بمقابل مشـهد پیشروی مـیکنند درحالیکه نادرخان هنوز درغرب کمپاین دارد. بآنـهم نیروهای پشتون بزودی عقب زده مـیشوند. نادر خان متعاقبا بشرق آمده و ابدالیـان را چندین دفعه شکست مـیدهد (هر دفعه با تعین حاکمان ابدالی درمقام ایشان). سرانجام درون فبروری 1732 بعد از یک محاصره تقریبا ده ماهه، ذوالفقارخان ازهرات رانده شده، غلجیـها بـه کندهار عقب نشسته و ذوالفقار و برادر جوانش احمد را زندانی مـیسازد. هرات بعد ازاین توسط یک پارسی اداره شده و ابدالیـان زیـادی مجبورمـیشوند بـه غرب مـهاجرت کنند. قدرت ابدالیـان بـه حد اعظمـی نرسیده و شکسته مـیشود، درحالیکه قدرت غلجیـها محدود بـه کندهار و پیرامون آن مـیشود.

    سقوط کندهار

    نادرخان سرانجام در1736، شاه جوان صفوی را عزل نموده و خود را شاه اعلام مـیکند (1736- 47). او متعاقبا با یک ارتش حدود 80 هزار نفری بطرف شرق رفته و بکمک یکتعداد ابدالیـان بمقابل کندهار مـیرود. محاصره شـهر کـه دراینزمان بنام حسین آباد یـاد مـیشود (پس ازحاکم آن) دراپریل 1737 شروع مـیگردد. نادرشاه مـیداند کـه او نمـیتواند شـهر را با حمله مستقیم تسخیر کند، لذا او با اعمار قلعه های حلقوی باطراف شـهر پرداخته و سربازان خود را درون داخل استحکامات دیواری (نادرآباد) مستقر مـیسازد، محلیکه هنوزهم مـیتوان آنرا درجنوب شـهرفعلی کندهار مشاهده کرد. درعین زمان یک نیروی پارسی از بندرعباس بامتداد خلیج فارس و سواحل مکران بطرف شرق مارش نموده و حاکم کلات درون بلوچستان را مجبور مـیسازد بـه نادرشاه تسلیم شود.

    محاصره کندهار حدود یکسال طول مـیکشد. بازدیدکنندگان فعلی کندهارکهنـه هنوز هم با استحکامات محل وموقعیت آن بامتداد کناره های شرقی سلسله کوه قیتول تحت تاثیرقرارمـیگیرند. چیز زیـادی از روزهای اولیـه والیـان هخا تغیرننموده است. استحکامات هنوز از عین خطوط برجسته برخوردار بوده و در وسط شـهر، عین ارگ قراردارد. بآنـهم استحکامات این قلعه مستحکم مانع پارسیـان نشده و در پایـان نادرشاه موفق مـیشود شـهر را درون 12 مارچ 1738 تسخیرکند. تسلیمـی کندهار نقطه پایـان قدرت غلجیـها درافغانستان جنوبشرقی است. تعداد زیـاد غلجیـهای هوتکی ازکندهاربساحه خراسان فرستاده مـیشوند کـه جای ابدالیـان را گرفته و به آنـها اجازه اقامت درون ساحه کندهار داده مـیشود. حسین نیز با رئیس ابدالی ذوالفقار و احمد برادر 15 ساله اش بـه مازندران تبعید مـیشوند.

    نادرخان متعاقبا بمقابل امپراطوری مغول حرکت مـیکند. او درون اول تابستان 1738 مرز را عبورمـیکند کـه در آنروزها فقط درجنوب غزنی قرار داشت. او درون نزدیک جلال آباد توسط پسرش رضاقلی مـیزا یکجا مـیشود کـه چندی قبل افغانستان شمالی را اشغال نموده و حتی آمودریـا را درتعقیب نیروهای ازبیک عبورمـیکند. نیروی عمده ارتش پارسیـان متعاقبا از طریق کوتل خیبر پیشروی مـیکند درحالیکه نادر و یک گروه کوچک، مسیرجنوبی را اختیـار نموده و بالای هندیـانی حمله مـیکنند کـه مدخل شرقی خیبر را درون عقب دفاع مـینمودند. او درون اوایل 1739 پنجاب را تسخیر نموده و مارش خود را بطرف شرق ادامـه مـیدهد که تا اینکه در24 فبروری 1739 ارتش مغول را نزدیک پانی پت درون جوار دهلی شکست مـیدهد. دهلی نیز اشغال و غارت مـیشود. نادر درون نیمـه مـی 1739 دهلی را با انبارغارت و غنیمت بشمول تخت طاوس شاه جهان و الماس مشـهور کوه نور ترک مـیکند. نادرشاه بعدا توجه خویش را بـه سرزمـینـهای شمال آمودریـا معطوف داشته و در بین 1740 و 1741 قسمت اعظم ماورالنـهربشمول سمرقند، بخارا و خیوه را تسخیرمـیکند. او در1741 بـه پایتخت خویش مشـهد برمـیگردد. سالیـان آخر زندگی نادرشاه یکی از بزرگترین جنرالان زمان خویش با بدگمانی رشد یـابنده تمام نزدیکان او همراه مـیباشد. او یک سنی بوده و هرگز توسط تابعین مسلط ایرانی شیعه خویش بطور واقعی پذیرفته نمـیشود. او حتی پسر خود را کور مـیسازد. از اینکه او دیوانـه شده بود یـا نـه، واضح نیست، اما موقعیت او ناممکن مـیشود. نادر درون جون 1747 توسط سربازان خودش کشته مـیشود وقتی او درون نزدیک قوچان، جنوب عشق آباد قرارگاه دارد (تپه نادر، جائیکه نادر بقتل مـیرسد درشمالغرب شـهرفعلی قوچان قراردارد).

    به دیگران بفرستید

    دیدگاه ها درون بارۀ این نوشتهدکتر فرنوش اعظمـی بنابی 21.11.2017 - 00:39
      گرچه دو رودخانـه ی سیحون و جیحون را اکثراً آمو دریـا و سیر دریـا مـی خوانند اما استعمال دریـا بـه جای رود و رودخانـه و جویبار و نـهر و انـهار(جمع نـهر) درون زبان فارسی ایران معمول نیست دو کلمـه ی دیگر هیچ مغهومـی درون زبان فارسی ندارن بانّهم و حصص اما این 3 فرق کوچک نمـی توانند از زیبئی ترجمـه ی شما بـه کاهند مؤفق باشید

    adel 10.08.2016 - 07:57
      با سلام علت نامگذاری رشته کوه سلیمان بـه این اسم چیست

    adel 10.08.2016 - 07:57
      با سلام علت نامگذاری رشته کوه سلیمان بـه این اسم چیست

    محمد عارف خالد 01.11.2015 - 06:04
      چیزیکی من مـیخواستم نبود

    مـیر ذبیح الله نادری تاتار 07.08.2015 - 04:50
      سلام و عرض ادب دارم خدمت شما : بنظر درون حق ملیت تاتاها خیلی جفا هست کـه در اینجا گنجانیده نشده هست ملیت تاتا بیش از نیم ملیون نفوس کشورا را تشکیل مـیده واین مردم همـیش درون مبارزه دفاع از حریم درون کنار دیگر شـهروندان درون طول تاریخ تاریخ قرار داشته هست . ولسوالی روی دوآب ولایت سمنگان ، بیشترمردم ولسوالی انجیل هرات ودر مرکز هرات ، درون ولایت سرپل ، درون ولسوالی دره پنجشیر ، تخار ف کندز ، بدخشان ، غور ،پروان ، درون ولسوالی کهمرد بامـیان، ولایت بلخ ، ولایت بغلان این مردم اسکان دارد واز جمله مناطف تاریخی ودیدنی دشت چنگیز ، مغاره یـاز محمد ملک ، هزارسم ، کول رحمت درون مرکز دوآب مـی باشد.

    حسن انصاری 29.11.2014 - 18:53
      سلام وبلاگ خوبی دارید من خودم نیز دانشجوی رشته باستان شناسی درون ایران هستم گفتید هزاره هامردمانی هستند از قوم ترکمن و مغول این اشباه هست هزاره ها اقوام بومـی افغانستان مـی باشد و زبان اصیل انـها زردشتی مـیباشد کـه نزدیک چند درصد نیز که تا به حال بـه زبان زردشتی تکلم مـیکنند و نفوس انـها بسیـار زیـاد بوده درون زمان امـیر عبدالرحمن خان خونخوار 62درصد انـها قتل عام شدند شما اگر بـه زمان بودا برگردید مـیتوانید با دیدن مجسمـه های بودا بیـانگر وجود هزاره ها قبل از امدن مغول ها شوید چون چهره و چشم های مجسمـه بودا همانند هزاره ها مـیباشد

    فریده 08.06.2012 - 04:28
      عالی است.اما جیزی کـه من مـیخواستم نبود

    mehronahid 08.04.2012 - 21:01
      بسیـار زیبا بود




    [روضه سلطان قیس]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 30 Jan 2019 01:42:00 +0000



    تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
    هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
    در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
    i.video.ir@gmail.com