رواداری
در فرهنگ و ادب ایران
بخش دوم
احد قربانی دهناری
گوتنبرگ
١٣٨٧
نمایـه
:به قدمت فریـاد آزادی 177
فروغی بسطامـی: چرا با لاک مغسول لاغر نشدم رموز عشق با زاهد مگویید 180
یغمای جندقی: ز شیخ شـهر، چرا با لاک مغسول لاغر نشدم جان بردم بـه تزویر مسلمانى 180
مـیرزا ابوالقاسم توحید: داغ ما بـه دل داغ او بـه پیشانی 181
زرگراصفهانی: دلم تنگ شد از زهد ریـایی 182
شاه جهان بیگم: از بوریـان زاهدان، بوی ریـا آید بـه جان 182
شاه سلیمان: با دشمن و دوست فعل نکو نیکوست 183
فقیر شیرازی: همـه مستاند، از مـی پندار 183
قائم مقام فراهانی: زاهد چه بلایی تو؟ 183
قاآنی شیرازی: شرمنده از گناه درون خور عفو 185
مـیرزا فرهنگ شیرازی: آگاه بـه راه پنـهانی مـیخانـه 185
مـیرزا ابوالحسن جلوه: از خامـی دیگ هست که درون جوش و خروش هست 185
همای شیرازی: با زاهد افسرده مگویید کـه خام هست 186
محتشم کاشانی: از روی زاهدان نرود گرد تیرهگی 186
روزنامـه درون ایران: از خودی که تا فحاشی 186
مزین السلطنـه: روشنگر خرافهستیز 188
اشرفالسلطنـه: از نخستین روزنامـهنگاران و عکاسان زن 193
نجمالسلطنـه: زنی مصمم، فعال و پرجرأت 194
خدیجه افضل وزیری: بیسوادی علت اصلی عقب ماندگی زنان 196
عارف قزوینی: سرافعی وسر شیخ بکوبید بـه سنگ 197
مدهوش تهرانی: زاهد برو تو زهد بـه کار عوام کن 202
مـیرزا فتحعلى آخوندزاده: افشاگر بیامان خرافات و خودکامگی 203
عبدالرحیم طالبوف: مبارز خستگی ناپذیر علیـه خرافات و سنتگرایى 206
بیبی مریم بختیـاری: ما زنهای ایرانی ابدا از عالم انسانیت خارجیم 208
حاج زین العابدین مراغهاى: روشنگران و منادیـان پیگیر آزادى 209
صدیقه دولتآبادی: مبارز پیگیر حقوق و کرامت زنان 212
زینب پاشا: شیر زنی سازمانگر 213
صغیر اصفهانی: بـه نیکی درون جهان بگذار هان افسانۀ خود را 214
قرةالعین: زنی دانشمند و مبارز نستوه 215
مـیرزا آقاخان كرمانى: یکی از شورانگیزترین مبارزان و نویسندگان عصر بیدارى ایرانیـان 218
رجاء اصفهانی: رو بهدر کن از دل خود کینـه را 221
آزاد کشمـیری: یـارب چه چشمـهای هست محبت 221
مستشارالدوله: همـه ترقیـات نتیجه یک کلمـه: قانون 222
خانم دکتر حسین خان کحّال: زنی روشنفكر، آگاه و روشنگر 225
بیبی خانم وزیرف: بنیـان نخستین مدرسهی انـه 226
بیبی خانم استرآبادی: پاسخی دندانو پیشگامانـه بـه امر و نـهیهای تحقیرآمـیز مردان 226
مـیرزا آقا تبریزى: نقد گویـای جامعه و دولت قاجار 230
مـیرزا حبیب اصفهانى: مترجم سرگذشت حاجی بابا اصفهانی 232
سید جمال واعظ اصفهانى: آرزومند ایران تولیدکننده 235
شیخ احمد مجدالاسلام كرمانى: نگران نفوذ روحانیون بر مردم 238
مـهرانگیز دولتشاهی: نخستین زن سفیر ایرانی 238
ابوالقاسم لاهوتى: شرم باشد، کـه تو درون خواب و جهانی بیدار 239
فرخى یزدى: دل نثار استقلال، جان فدای آزادی 240
مـیرزاده عشقی: گرکفن نیست، بگو چیست بعد این روبنده؟ 241
محمد علی جمالزاده: جهل و چشمبستگی گروه مردم مانع هر گونـه ترقی 245
صادق هدایت: ریشـهیـابی ژرفنگرانـه عقبماندگی ایران 245
على دشتى: روایتگر پرشور و هنرمندانـه آزادی و خرافهپرهیزی و تعصّبستیزی 250
شجاع الدین شفا: نقد روشنگرانـه ادیـان ابراهیمـی 251
شیخ احمد روحى: قربانی روشنگری 251
شمسمایی: روشنگر و سنت252
عالمتاج قائم مقامـی: قرنها بوده جنس زن مقهور 253
عبدالحسین صنعتی زاده: بیزاری از جنگهای بیرحمانـه 255
نسیم شمال: افسوس كه چون بوقلمون رنگ بـه رنگیم 255
ملک الشعرا بهار: فغان ز جغد جنگ و مرغوای او 257
ایرج مـیرزا: فتنـهها درون سر دین و وطنست 260
علامـه دهخدا: یک عمر تلاش و روشنگری 266
جبار باغچهبان: بی صلحِ ملل شاد نگردد دل من 270
مجتبی مـینوی: مروج چندگرائی مذهبی و آزادی فردی 270
نیما یوشیج: سرچشمـههای ذوق بشری وسیع و متفاوت هست 271
محمد علی افراشته: ای تاجران اسلحه شرم و حیـا كنید 272
مجدالدین مـیرفخرایی: ستایش از مادر طبیعت 274
عماد خراسانی: گر نظر پاك كنی، كعبه و بتخانـه یكیست 276
فریدون آدمـیت: تاریخنگار توانمند و پرتلاش تحلیلی-انتقادی 277
پروین اعتصامـی: خرّم آن دل کـه خاطری را، سبب تسکین هست 280
احمدروی: روشنفکری پرسشگر، نویسنده سنجشگر، اندیشمند بیباک، و تاریخنگار ژرفکاو و تیزبین 284
علی اکبر حکمـیزاده: یکی از نادر اصلاحطلبان مذهبی درون تاریخ تشیع 291
محمد حسن شریعت سنگلجی: تلاش درون پاکسازی مذهب شیعه 292
قمر بیگم شیدا: مبارز فعال رفع حجاب 294
فاطمـه سیـاح: فرهیختهای پرشور مع حقوق زنان 294
مفتون همدانی: با همـه عالم سـر صلح و صفا داريم ما 296
اقبال لاهوری: هستم اگر مـیروم، گر نروم نیستم 297
قمرالملوک وزیری: پیشگام آواز درون جامعهی آواز-ممنوع 297
غلامحسین صدیقی: آنچه اعراب و مغولها جدا جدا د، اینان یکجا خواهند کرد 300
محمدحسین شـهریـار: همدلی مسلم و گبر و یـهود 304
مریم فیروز: فعال پرشور و پیگیر حقوق زنان 305
ژاله اصفهانی: ستاشگر آزادی و دموکراسی 307
سیمـین دانشور: هر جنگی هر دو طرف بازنده هست 307
شاپور بختیـار: من اول انسانم، بعد ايرانيم و بعد مسلمانم 308
ادیب برومند: نیست بادا بجهان، اهرمنِ کینـه و جنگ 309
امـیری فیروزکوهی: بدکارتر از زاهد خوشنام ندیدم 312
فرخرو پارسا: نخستین بانوی وزیر درون ایران 312
امـیرحسین آریـان پور: دیکتاتورهائی درون صف اول مبارزه با دیکتاتوری 315
احمد شاملو: عشق را درون پستوی خانـه نـهان حتما کرد 316
سیمـین بهبهانی: درون کرامت زن و نکوهش جنگ 323
محمد علی اسلامـی ندوشن: لزوم مشارکت همـه 326
مصطفی رحیمـی: جمـهوری مطلق نـه با پسوند "اسلامـی" 327
هوشنگ ابتهاج: زندگی چیست؟ عشق ورزیدن 331
سیـاوشرایی: ستایشگر زندگی، امـید، کوشش و بهروزی انسان 334
آذرنوش صنيع [ابتهاج] 343
شفیعی كدكنی: مروج آثار روادارانـه عرفانی 344
احسان طبری: بر این زمـین عبث مرو، بیـافرین! 345
مـهدی اخوان ثالث: مپـرسید از نـام و نـانـش دهید 351
آرامش دوستدار: نقد نیندیشی و دینخوئی 352
داریوش آشوری: پرهیز از شیفتگی، نقد عقلانی 354
علی اکبر سعیدی سیرجانی: خدا ناشناسم اگر "این" خداست! 356
تقی مدرّسی: انسان با محبت رشد مـی کند و با گذشت کامل مـی گردد. چرا با لاک مغسول لاغر نشدم 358
فروغ فرخزاد: آشنا با رنجهای ان خویش 358
غلامحسین ساعدی: درختی کـه در اوج بالندگی اره شد 360
مـهشید امـیرشاهی: ادیب و فرهیختهی مبارز آزادی بیـان و جدایی دین از سیـاست 364
اشرف دهقانی: مبارزی جسور و الهامبخش 365
سعید سلطان پور: با كشورم چه رفته هست 366
محمد مختاری: ما نیـاز بـه «تمرین مدارا» داریم. چرا با لاک مغسول لاغر نشدم 371
حسن یوسفی اشکوری: خشونت اسلام فقهی و رواداری اسلام عرفانی و کلامـی 380
علی مـیرفطروس: افشاگر پرشور قشریت مذهبی و دیکتاتوری سیـاسی 383
رحمان هاتفی: آنجا کـه تاریخ نویسان متوقف مـی شوند، شاعران آغاز مـی کنند 383
اکبر گنجی: جدایی کامل دین از سیـاست 384
محمد جعفر پوینده: مبارز پیگیر، سرسخت و اصولی آزادی بی قید و شرط بیـان 385
مـیرزا آقا عسگری: حرمت انسان بی توجه بـه تعلق فکری 387
ناشناس ها: آتش نتوان کرد بـه آتش خاموش 390
فرهنگ مردم: بنگر کـه چه مـیگوید، منگر که، کـه مـیگوید! 391
برخی نتیجه گیری ها 397
یـادآوری ضرور 399
کتابشناسی 400
فارسی 400
انگلیسی 402
پیوندگاهها 403
:به قدمت فریـاد آزادی
یکی از بارزترین نمودهای عدم رواداری است. همـیشـه درون ایران وجود داشته است. تکفیر، تحریم، افتراء، اتهام، کتابشویـان، تحریف نسخه ها و تحریک توده و عوام علیـه روشنفکران، نواندیشان و دگراندیشان اشکال رایج بوده است. درون یک نگاه تاریخی که تا رواج چاپ و گسترش فراگیر کتاب و روزنامـه، تکفیر و تحریم شکل مسلط بود. پیـامد تحریک توده ها علیـه اندیشمندان و هنرمندان مـهاجرت و خودی بود. از دوران قاجار تفتیش و بازرسی مطبوعات بـه طور رسمـی و دولتی سازمان یـافت.
زردتشیـان درون ایران باستان هر آنچه را نادرست تشخیص مدادند، سرکوب مـید. برخوردهای خشونت بار علیـه مزدک و مزدکیـان، مانی و مانویـان از این دست است.
تازیـان از آنجائی کـه رهبری بیسواد داشتند دشمنی بیکران آنـها با کتاب غیرقابل قیـاس است. هرآنچه رنگ فرهنگ، ادب و هنر داشت ط آتش و آب و شمشیر شد.
سلطان محمود غزنوی، قرن چهارم هجری، بعد از فتح سمرقند و بخارا کتابخانـه های پربار این دو شـهر را بـه نام اسلام بـه آتش کشید. لشکریـان سلطان مسعود غزنوی درون حمله بـه اصفهان درسال ۴۲۱ هـ. ق. کتابخانـه ابوعلی سینا را غارت د و کتاب بیست جلدی ابن سینا بـه نام «الانصاف» را بـه غارت بردند.
پس از فتح قلعههای اسماعیلیـه درون سال ۶۵۴ هـ. ق. هولاکو خان مغول دستور داد کلیـه کتابهای اسماعیلیـه را بـه آتش کشیدند.
تحریم نمونـه دیگری از بود. فقها کتاب های صوفیـان و فیلسوفان را ضاله مـی خواندند و آنـها را بـه آب مـیشستند. محمد تقی دانش پژوه بخشی از یک سند را کـه متعلق بـه سده یـازده درون باره شستن کتاب های فلسفی از جمله «شفا»ی ابن سینا، نقل مـی کند کـه تکان دهنده هست («کتاب شویـان، نقل از جنگ قرن یـازدهم»، راهنمای کتاب، دوره ۸، ص ۷۲):
... بـه نقل ثقات منقول هست که ابوقرة اسکندری کتابی بـه خدمت عبدالله مسعود رضی الله آورده و گفت: این کتاب را درون شام مطالعه کرده ام و لطایف آن درون ممـیز من نـهال اعجاب نشانده و غرایب نکالش بـه قبول خاطر متلقی شده. عبدالله گفت: هلاک امم سالف باتباع چنین کتاب ها و ترک الله بود. طشت و آب را طلب کرد و اجزای آن را مضمحل گردانید.... شیخ الاسلام قدس سره ذکر کرده کـه به امداد توفیق الهی کتاب ابن سینا کـه به شفا مترجم هست و بـه حقیقت کتاب شقا هست ده مجلد بـه اشارت خلیفه وقت الناصرالذین مغسول گردانیده. شکر الله تعالی سعید.
و از آثار معجزات سیدالمرسلین... آن کـه در حدود سنـه ستین و سبعمائه سلطان سعید مبارزالدین محمد بن مظفر الیزدی درون اطراف ممالک کـه حشر ایـالت او بود... کمابیش سه چهار هزار مجلد کتاب فلسفه درون عرض یک-دو سال بـه آب شست. مضمون (لیظهره علی الدین کله) همگان را عیـان گردد و (قل جاء الحق زهق الباطل) جهانیـان را محقق شود.
از دوران قاجار که تا اواخر دوران پهلوی دولتی و دوران جهموری اسلامـی ترکیب تکفیر و دولتی شکل مسلط شده است. ناصرالدین شاه قاجار بـه توصیـه صنیع الملک (اعتماد السلطنـه) رسما ادارهای بـه نام «اداره » تاسیس کرد. اعتماد السلطنـه درون فصل هشتم کتاب «المآثر و الاثار» مـی نویسد:
اداره کـه عبارت از تفتیش کتب وروزنامـه های وارده از خارج است. چون بعضی از مطبوعات بعضی از ممالک کـه مشتمل بر طعن طریقی و یـا قدح فریقی وهجاء شخصی و یـا هزل فاحش بود بـه لحاظ مبارک این پادشاه مـی رسید از انتشار آن ها همواره آثار کراهت بر جبین همایون هویدا بود. که تا وقتی کـه رساله هجو سلاسه شیخ هاشم یرازی مطبوعه بمبئی را بـه طهران آوردند و نسخه حضور مـهر ظهور بردند از مشاهده آن اشعار ناسزاوار درون حق آن دانشوران بزرگوار شعله خشم شاهنشاهی زبانـه زدن گرفت و در وقت بـه تحجیر و اعدام تمام آن نسخ فرمان رفت. بنده نگارنده حاضر درگاه بود، معروض نمود كه دولتهاى اروبیـه [اروپایى] براى سد راه این عیب از ممالك خویش دایره تفتیش ایجاد كردهاند و اسم آن هست و چون شرحى از شرایط و شئون آن براند[م] بر خاطر مبارك بسى پسندیده آمد و فرمان رفت تحت نظر این خانـهزاد درون حدود ایران ایجاد شود و از آن وقت باز راه این عیب بسته هست و رشته این تجارت گسسته.
سرانجام درون تاریخ پنجشنبه دوازدهم رجب ۱۲۸۰ هـ. ق. (۱۲۳۸ هـ. ش) طبق اعلانى كه درون روزنامـه علمـیه دولت علیـه ایران بـه چاپ رسید، صنیعالملك رییس و مباشران روزنامـه و نقاشخانـه و كارخانـه دولتى، مراقب و مواظب، تمامى امور چاپخانـههاى ممالك معروسه شد.
عمده یـا ممـیزى درون زمان ناصرالدین شاه، شامل جلوگیرى از ورود روزنامـههایى مى شد كه درون خارج از كشور، حكومت او را بـه باد انتقاد مى گرفتند. درون زمان مظفرالدین شاه نیز بـه دلیل روزافزون شدن جراید ایرانى درون خارج از كشور، علنا اعلام شد كه روزنامـه هاى داخلى هر مملكت بـه خصوص روزنامـه هاى سیـاسى و رسمى آنـهایى هستند كه داخل مملكت بـه طبع و نشر مى رسند و روزنامـه هایى كه خارج از كشور منتشر مى شوند، روزنامـه هاى مملكتى نبوده و ورود آنـها بـه كشور اكیدا ممنوع است.
با اعمال مبارزه با نیز سازمان یـافت. عدهای از روشنفکران درون انجمنی مخفی بـه نام «انجمن گلستان» با هدفب آزادی مطبوعات متشکل شدند. مجیرالدوله یکی از اعضای انجمن درون خاطرات خود نوشت کـه همـه اعضای انجمن هم نظر بودند کـه "از لوازم مشروطیت آزادی قلم هست و که تا آزادی قلم نباشد مشروطیت مستحکم نخواهد بود."
نمونـه پیشگام، مبارزه با درون كلام مـیرزا جهانگیرخان صور اسرافیل نمودار هست كه درون اعتراض خود بـه اداره انطباعات نوشت: «چه فرقى هست بین زمان استبداد و حكومت مشروطه كه نویسنده مجبور هست پیش از نشر اثرش، دو جلد از آن را بـه اداره انطباعات بدهد و اجازه بگیرد؟» (غلامحسین ساعدی، ۱۳۵۷)
نتیجه حمله صور اسرافیل و اعتراض اعضاى «انجمن گلستان» بـه تصویب قانون مطبوعات درون شش فصل و ۵۳ ماده انجامـید كه اعلام مى كرد: «انتشار عامـه مطبوعات غیر از كتب ضلال و مواد مضره بـه دین مبین اسلام آزاد و ممـیزى درون آنـها ممنوع است.»
پس از بـه قدرت رسیدن رضا شاه، علاوه بر شلاق زدن، شكنجه و زندانى بسیـارى از نویسندگان و تعطیلى خیل مطبوعات، درج كوچكترین خبر، حتى آگهى هاى خصوصى بدون دخالت و نظارت شـهربانى ممنوع اعلام شد. فرخى یزدى شاعر پرآوازه را كه آن زمان مدیر روزنامـه طوفان بود، بـه خاطر شرایط سفت و سخت ممـیزى گرفتند، زندانى كردند، لبهایش را بـه هم دوختند و به شكل غم انگیزى كشتند.
مسیر جدیدى كه درون تاریخ ممـیزى كتاب درون ایران ایجاد شده بود، بـه سالهاى بعد از كودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و مبارزات براى ملى كردن صنعت نفت برمـیگردد. كودتاگران كه بعدها هسته اصلى ساواك را تشكیل دادند، داعیـه دار نظارت دایمى بر مطبوعات و انتشارات شدند. همان زمان نیز دایرهاى تحت عنوان «دایره ممـیزى» درون وزارت فرهنگ و هنر وقت ایجاد شد كه ممـیزى نشریـات، اعم از كتاب و مطبوعات را درون حیطه وظایف خود داشت اما ممـیزى سیـاسى كماكان برعهده ساواك (سازمان اطلاعات و امنیت كشور) بود.
ممـیزى كتاب درون دوره جمـهوری اسلامـی ابعاد دیگری یـافت. بـه بهانـه جنگ بی سابقه ترین درون کشور اعمال شد. با وجود اینکه كه اصل ۲۴ قانون اساسى مطبوعات و نشریـات را درون بیـان مطلب، بـه شرطى كه مخل بـه مبانى اسلام و حقوق عمومى نباشد، آزاد گذاشته ممـیزان با سلیقه شخصی و تنگ نظرانـه سخت ترین را اعمال د. (ر. ک. رجب زاده، احمد ۱۳۸۰)
ویژگی دیگر درون زمان جهموری اسلامـی جهانی شدن آن است. جهموری اسلامـی بـه اختناق درون ایران راضی نیست بلکه هنرمندان، نویسندگان و مترجمان سراسر جهان را زیر پوشش چتر اختناق خود دارد. فتوا علیـه سلمان رشدی و قتل مترجمان آثارش یک نمونـه است.
فروغی بسطامـی: رموز عشق با زاهد مگویید
مـیرزا عباس بسطامـی ( ۱۲۷۴ - ۱۲۱۳هـ. ق.) با تخلص فروغی شاعر دوران قاجار مـی گوید:
شیخ گر شد بـه ره زهد چنین پندارد
کهی بی خبر ازحیله وتزویرش نیست
رموز عشق با زاهد مگویید کـه مردِ بار عیسی هرخری نیست
زتقریری کـه زاهد مـیکند برعرشـه منبر
طلوع صبح محشر شام هجرانست پنداری
یغمای جندقی: ز شیخ شـهر، جان بردم بـه تزویر مسلمانى
یغمای جندقی (۱۲٧۶ – ۱۱۹۶ هـ. ق.) مـیرزا رحیم متخلص بـه یغما از شعرای غزلسرای سده سیزدهم درون عهد محمد شاه قاجار مـیگوید:
دوش درمـیکده سرمست وخرابش دیدم
واعظ شـهر کـه در صومعه غوغا مـیکرد
نـه زاهد بهر پاس دین ننوشد، بل ازان ترسد
که گردد آشکارا گاه مستی کفر پنـهانش
سرانجام به منظور حفظ جانش از تكفیر فقها تقیـه مـیکند و مـیسراید:
بهار، ار باده درون ساغر نمىكردم چه مىكردم
ز ساغر گر دماغى تر نمىكردم چه مىكردم
هوا تر، مىبه ساغر، من ملول از فكر هوشیـارى
اگر اندیشـه دیگر نمىكردم چه مىكردم
عرض دیدم بهجز مى هرچه زآن بوى نشاط آمد
قناعت گر بدین جوهر نمىكردم چه مىكردم
چرا گویند درون خم خرقه صوفى فرو كردى
به زهد آلوده بودم گر نمىكردم چه مىكردم
ملامت مىكنندم كز چه برگشتى ز مژگانش
هزیمت گر ز یك لشكر نمىكردم چه مىكردم
مرا چون خاتم سلطانى ملك جنون دادند
اگر ترك كله افسر نمىكردم چه مىكردم
به اشك ار كیفر گیتى نمىدادم چه مىدادم
به آه ار چاره اختر نمىكردم چه مىكردم
ز شیخ شـهر، جان بردم بـه تزویر مسلمانى
مدارا گر بـه این كافر نمىكردم چه مىكردم
گشود آنچ از حرم بایست از دیر مغان یغما
رخ امـید بر این درون نمىكردم چه مىكردم
مـیرزا ابوالقاسم توحید: داغ ما بـه دل، داغ او بـه پیشانی
مـیرزا ابوالقاسم توحید
همـین بس هست تفاوت زما و زاهد شـهر کـه داغ ماست بـه دل داغ او بـه پیشانی
تونیز عشق طلب زاهدا کـه عمر عزیز دریغ باشد اگر بگذرد بـه نادانی
زرگراصفهانی: دلم تنگ شد از زهد ریـایی
زرگراصفهانی
دوشینـه دلم تنگ شد از زهد ریـایی امروز زمسجد ره مـیخانـه گرفتم
تسبیح درافکنده و انگور فشردم سجاده گرو داده و پیمانـه گرفتم
شاه جهان بیگم: از بوریـان زاهدان، بوی ریـا آید بـه جان
شاه جهان بیگم (زاده ۱۲۵۴ هـ. ق ) جهانگیرخان حكمران بهوپال هست كه بعد از مرگ پدرش جانشین او شد و لقب «تاج هندوستان» گرفت، مـی گوید:
عشق بی پروا
هر دم زحسن یـار من، ریزد تجلای دگر
چشمم بود درون هر نظر، محو تماشای دگر
هر زرٌه خاک درش، خورشید تابان درون برش
از پرتو مـهر رخش، دارد تجلای دگر
خوبان دنیـا گو همـه، خوبند از سر که تا به پا
نام خدا آن دلربا دارد، سراپا دگر
از بوریـان زاهدان، بوی ریـا آید بـه جان
بهر نماز عاشقان، باشد مصلای دگر
باور مکن قول عدو، ساغر کجا و شیشـه کو
ای محتسب این های و هو، دارم ز صهبای دگر
من مـیروم سوی حرم، دل مـی کشد سوی صنم
من مـیروم جای دگر، دل مـیبرد جای دگر
جانم بـه تنگ آمد از او، یـارب چسان سازم بدو؟
من مـی رای دگر، او مـیزند رای دگر
ای شوق بی پروا بیـا، که تا وارهم از ما سوی
جز درد تو نبود مرا، درون دل تمنای دگر
ای مونس غمخوار من، خلقی پی آزار من
بس مـهر ایزد یـار من، دارم نـه پروای دگر
«شاه جهانم» بی گمان، هم تاجور درون هندیـان
جز یـاد داور درون جنان، دارم نـه سودای دگر
شاه سلیمان: با دشمن و دوست فعل نکو نیکوست
با دشمن و دوست فعل نکو نیکوست بد کی کند آنکه نیکی اش عادت و خوست
با دوست چو بد کنی شود دشمن تو با دشمن اگر نیک کنی گردد دوست
فقیر شیرازی: همـه مستاند، از مـی پندار
مـیرزا حسین علی معروف بـه مـیرزا علی متخلص بـه فقیر کـه در سال ۱۲۹۶ (هـ. ق.) درون اصطهبان فارس بـه دنیـا آمد، مـیگوید:
چشم عبرت گشا کـه خواهی دید هری درون حساب دفتر خویش
شکوه از دست آسمان که تا چند آنکه خود نحس کرد اختر خویش
همـه مستاند، از مـی پندار لیک هر یک بـه قدر ساغر خویش
سر فرازی مکن، کـه در گیتی پای را بسته بینی از سر خویش
قائم مقام فراهانی: زاهد چه بلایی تو؟
مـیرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی ( ۱۲۵۱ – ۱۱۹۳ هـ. ق.) از پیشگامان مبارزه با استعمار نوین درون عصر جدید و سادهنویسی درون فارسی مـی گوید:
زاهد چه بلایی تو؟ کاین دانـه تسبیح از دست تو بـه گریزد
نامـه بـه مـیرزابزرگ قائممقام از زبان عباس مـیرزا
خدایـا راست گویم فتنـه از تست ولی از ترس نتوانم چخیدن
لب و دندان ترکان ختا را بدین خوبی نبایست آف
که از دستو دندان ایشان بهدندان دست وباید گزیدن
مـیفرمایند [عباسمـیرزا نایبالسلطنـه] پلوهای قند و ماش و قدحهای افشره و آش شماست کـه حضرات را [آخوندهای تبریز] هار کرده است. اسب عربی بیاندازه جو نمـیخورد و اختهٔ قزاقی اگر دهمن یکجا بخورد بدمستی نمـیکند، خلاف یـابوهای دودرغه کـه تا قدری جو زیـاد دید و در قوروق بیمانع چرید، اول لگد بـه مـهتری کـه تیمارش مـیکند، مـیزند.
ای گلبن تازه، خار جورت اول بر پای باغبان رفت
از تاریخی کـه شیخالاسلام تبریز درون فتنـه مغول صلاح مسلمـین را درون استسلام دید که تا امروز، چه درون عهد جهانشاهی و مظفری، چه سلاطین صفوی، چه نادرشاهی و کریمخانی... هرگز علمای تبریز این احترام و عزت و اعتبار و مطاعیت نداشتند، که تا در این عهد از دولت ما و عنایت ماست کـه علم کبریـا بـه اوج سما افراشتند. سزای آن نیکی این بدی است! امروز کـه ما درون برابر سپاه مخالف نشستهایم و مایملک خود را بی محافظ خارجی بـه اعتماد اهل تبریز گذاشته، درون شـهر پایتخت ما آشوب و فتنـه ند و دکان وبازار ببندند و سیدحمزه و باغمـیشـه بروند... فرمودند اگر حضرات از آش و پلو سیر نشوند بجا، اما شما را چه افتاده هست که از زهد ریـایی و نَهَم مُلائی سیر نمـیشوید؟ کتاب جهاد نوشته شد، نبوت خاصه بهاثبات رسید، قیل و قال مدرسه حالا دیگر بس هست یکچند هم خدمت معشوق و مـی کنید! صدیک آن چه با اهل صلاح حرف جهاد زدید اگر با اهل سلاح صرف جهاد شده بود، کافری نمـیماند کـه مجاهدی لازم باشد... که تا حال هرچه از این ورق خواندیم و بر این نسق راندیم سود و بهبودی ظاهر نگشت... منبعد بساط کهنـه برچینید و طرح نو دراندازید. با اهل آن شـهر معاشرت کنید و مربوط شوید، دعوت و صحبت نمایید، از جوانان قابل و پیران کامل آنـها، چندنفری کـه به کار خدمت آیند انتخاب کنید و هزاریک آنچه صرف این طایفه [آخوندها] شد، مصروف آنـها دارید و ریک این جماعت را دور بیندازید، مثل سایر ممالک محروسه باشد، نـه اذیت و اضرار، نـه دخالت و اقتدار... عالیجاه مـیرزا مـهدی درون حقیقت یکی از امنای دولت و محارم حضرت ما است. دخلی بـه آن دارودسته ندارد. آب و گل و جان و دل او درون هوای ما و رای ما است.
گرچه همطبعند هردو، بـه بود شادی ز غم
ورچه از چوبند هردو، بـه بود منبر ز دار
قاآنی شیرازی: شرمنده از گناه درون خور عفو
مـیرزا حبیب الله شیرازی (۱۲۷۰ – ۱۲۲۲ هـ. ق.) متخلص بـه قاآنی نخستین شاعر فارسی هست که بـه زبان فرانسه آشنائی داشت و کتابی از فرانسه ترجمـه کرد.
شـه اگر باده کشان را همـه بر دار زند گذر عارف و عامـی همـه بر دار افتد
ای سیم ندانم توبه اقبال کـه زادی؟ کزمـهر تو فرزند کشد کینـه مادر
بی یـاد تو زاهد نکند روی بـه محراب بی مـهر تو واعظ ننـهد پای بـه منبر
همواره بین رواداران و تنگنظران درباره گذشت خدا بحث پرشور درون جریـان داشت و دارد. تنگنظران خدای قهار و با عقوبتهای وحشتناک دارند و رواداران خدای بخشنده و مـهربان دارند. درون این بستر بحث هست که قاآنی مـیگوید:
شرمنده از آنیم کـه در روز مکافات اندر خور عفو تو نکردیم گناهی
مـیرزا فرهنگ شیرازی: آگاه بـه راه پنـهانی مـیخانـه
مـیرزا ابو القاسم (۱۲۴۲-۱۳۰۹ه. ق.) متخلص بـه فرهنگ فرزند مـیرزا کوچک هست که متخلص بـه وصال شیرازی مـی باشد.
راه پنـهانی مـیخانـه نداند همـه
جز من و زاهد وشیخ و دو سه رسوای دگر
مـیرزا ابوالحسن جلوه: از خامـی دیگ هست که درون جوش و خروش است
مـیرزا ابوالحسن طباطبایى زوارهاى نائینى ( ۱۳۱۴ - ۱۲۳۸ هـ. ق.) متخلص بـه «جلوه»، فیلسوف و عارف ایرانی دوره ناصرالدینشاه قاجار مـی گوید:
از خامـی دیگ هست که درون جوش و خروش است
چون پخته شد و لذت دم یـافت خموش است
همای شیرازی: با زاهد افسرده مگویید کـه خام است
مـیرزا محمدعلی همای شیرازی کـه از معاصران رضا قلیخان هدایت بوده هست مـیگوید:
زاهد کـه از حلال شناسد حرام را او از چه خورد خون دل خاص و عام را
شربت بـه دست غیر و به دست حبیب زهر انصاف ده کـه من بستانم کدام را
ساقی بهای جام ز ما ملک جم گرفت زآن پیش تر کـه جم بزند نقش جام را
خام هست شیخ صومعه، ساقی بیـار جام لیکن ز آتشی کـه کند پخته خام را
باسوختگان راز غم عشق توان گفت با زاهد افسرده مگویید کـه خام است
محتشم کاشانی: از روی زاهدان نرود گرد تیرهگی
محتشم کاشانی (درگذشت ۹۹۶ هـ. ق.) مـی گوید:
از روی زاهدان نرود گرد تیرهگی صدبار اگربه چشمـه کوثر وضوکنند
روزنامـه درون ایران: از خودی که تا فحاشی
روزنامـه و روزنامـهنویسی، یكی از عوامل بسیـار مـهم درون آگاهی و بیداری مردم است. واژه "روزنامـه" و "روزنامجه" بـه معنی کاغذ یـا دفتری کـه حساب یـا احوال و وقایع هر روز درون آن نوشته شود درون ایران از قدیم رایج بوده است. ثعالبی درون یتیمة الدهر مـی گوید: « مااخرج من کتاب الروزنامجة للصاحب (ابن عباد) الی ابن العمـید مما یتعلق بملح اخبار المـهلبی ». درون جای دیگر شرحی از کتاب روزنامجه صاحب بن عباد مـی آورد باین عنوان : «فصل من کتاب الروزنامجة ایضاً» کـه منظور گزارش و یـادداشت روزانـه اوست.
فردوسی مـی گوید:
بدو روزنامـه بدژها نـهید یکی نامـه گنجور ما را دهید
ناصرخسرو مـی گوید:
نیک بنگربروزنامـه خویش در مپیمای خار و خس بجراب
نخستین روزنامـه ایرانی درون ۲۵ محرم ۱۲۵۳ قمری بـه نام «كاغذ اخبار»، كه معادل دقیق اصطلاح فرنگی آن Newspaper بود، توسط مـیرزا صالح شیرازی درون تهران انتشار یـافت. آنگاه امـیركبیر نامـه دولتی دیگری با عنوان «روزنامچه اخبار دارالخلافه تهران» و «وقایع اتفاقیـه» را پدید آورد و ۱۲۶۷ قمری انتشار داد. سپس علی قلی مـیرزا اعتضادالسلطنـه وزیر علوم ناصرالدین شاه، دو روزنامـه دیگر با اعتبار همـین وزارتخانـه منتشر كرد. یكی از آنـها «ورزنامـه ملّتی» نام داشت و دیگری «روزنامـه علمـی» كه بـه ترتیب درون سالهای ۱۲۸۰ و ۱۲۸۳ قمری نخستین شماره هر یك بیرون آمد. از این بـه بعد درون شـهرستانـها نیز تدریجاً روزنامـههایی انتشار یـافت. «روزنامـه آذربایجان» درون تبریز «روزنامـه فارس» درشیراز و «روزنامـه فرهنگ» درون اصفهان. بعد از ناصرالدین شاه، محمد حسین فروغی (ذكاء الملك) نشریـه «نامـه تربیت» را درون سال ۱۳۱۴ قمری بنیـاد نـهاد. درون همـین سالها مجدالاسلام دو نامـه «ندای وطن» و «كشكول» و «ناظم الاسلام» دو روزنامـه «نوروز» و «كوكب درّی» را درآوردند. «روزنامـه ادب» نیز بـه كوشش ادیب الممالك فراهانی درمـیآمد. «خلاصة الحوادث» نیز روزنامـه یومـیه ایران بود كه از سال ۱۳۱۶ که تا ۱۳۲۱ انتشار یـافت.
بعد از این كه حكومت مشروطه بـه دست مظفرالدین شاه امضا شد، مـیرزا جهانگیرخان شیرازی، روزنامـه «صوراسرافیل» را پدید آورد. صور اسرافیل یكی از مـهمترین روزنامـههای آن زمان بود. دهخدا «چرند و پرند» خود را درون همـین روزنامـه مـینوشت. نیز درون همـین عهد بود كه یكی از مؤثرترین روزنامـههای عصر انقلاب یعنی نامـه فكاهی و ادبی «نسیم شمال» بـه مدیریت سید اشرفالدین قزوینی درون رشت چاپ مـیشد. و به این ترتیب سال بـه سال بر تعداد روزنامـهها و مجلات سیـاسی و ادبی افزوده گشت. مجلات «بهار» از «اعتصام الملك» (۱۳۲۸ قمری)، «دانشكده» از «بهار» (۱۳۳۶ قمری)، «ارمغان» از وحید دستگردی (۱۳۳۸ قمری)، «آزادیستان» از تقی رفعت و «نوبهار» از «بهار» یكی بعد از دیگری درآمدند. جز اینـها از زمان ناصرالدین شاه گروهی از روشنفكران مقیم خارج نیز روزنامـههایی منتشر كردند. روزنامـههایی كه چون نویسندگان آنـها آزادی بیشتری داشتند، درون تنویر افكار مردم با تأثیری دو چندان بود، سید جمالالدین اسدآبادی و مـیرزا آقاخان كرمانی درون تركیـه روزنامـه «اختر» را درمـیآوردند. مـیرزا ملكم خان ناظمالدوله درون سال ۱۳۰۷ قمری روزنامـه «قانون» را درون لندن منتشر كرد. سید جمالالدین كاشانی و مؤیدالاسلام درون سال ۱۳۱۱ نامـه «حبل المتین» را انتشار دادند. مـیرزا مـهدی خان تبریزی روزنامـه هفتگی، «حكمت» را درون سال ۱۳۱۰ درون قاهره چاپ كرد و بالاخره نشریـه هفتگی «ثریـا» بـه سال ۱۳۱۶ قمری درون قاهره و سپس روزنامـه «پژوهش» مـیرزا علی محمد كاشانی بـه سال ۱۳۱۸ پخش شد كه هر دو از نشریـات بسیـار مـهم بودند. همچنین بعد از مشروطیت نیز روزنامـههای معروفی همچون «كاوه» (۱۳۳۴)، «ایرانشـهر» از حسین كاظم زاده، «فرنگستان» (۱۳۴۲) درون برلن و روزنامـه «پارس» بـه مدیریت ابوالقاسم لاهوتی درون سال ۱۳۳۹ هجری قمری درون استانبول درمـیآمد.
در ایران هرگز روزنامـه و مجله آزاد ومستقلی پا نگرفت. روزنامـه ها و مجلاتی کـه قادر بـه انتشار درون مدتی طولانی تر بودند تحت کنترل دولت و یـا احزاب سیـاسی و بیـانگر آرمان و اه آنـها بودند. عدم پایگیری روزنامـه مستقل و دواممند بر تجربه و سنت روزنامـه نگاری تاثیر جدی داشته است. روزنامـه نگاری ایران فاقد زبان گفتگو، روشنگری و افشاگری است. این تجربه خود را درون روزنامـه نگاران و ناقدان از طیف خودی که تا فحاشی فاقد گفتگو نشان مـی دهد.
مزین السلطنـه: روشنگر خرافهستیز
مریم عمـید ملقب بـه مزین السلطنـه (۱۳۳۷هـ. ق. / ۱۲۹۸هـ. ش.) یکی از نخستین زنان روزنامـه نگار ایران هست او تحصیلات خود را نزد پدرش یـاد گرفت و به دلیل حضورش درون خانواده ای تحصیلکرده از تحولات اجتماعی و فرهنگی جامعه و جهان آن روزگار آگاه شد و به خواندن زبان فرانسه و آموزش عکاسی مشغول شد.
یک سال بعد از تعطیلی «دانش» اولین نشریـه زنان درون سال ۱۳۹۲ ه- ش مریم عمـید نشریـه ای با عنوان شکوفه منتشر کرد کـه به عنوان اولین نشریـه زنان درون ایران شناخته شده است.
در روزگاری کـه زنان از ترس برخوردهای حکومتی، باسواد بودنشان را پنـهان مـی د، «مزین السلطنـه» اولین نشریـه زنانـه ایران را راه اندازی کرد. هفته نامـهای هشت صفحهای کـه در داخل و خارج از کشور منتشر مـیشد و اگرچه عمر کوتاهی داشت اما تحول بزرگی درون دوران مشروطه بـه حساب مـیآمد. او پیش قدم تاسیس یک مدرسه انـه بـه نام «مزیّنیّه» نیز بود.
مدرسه انـه «مزیّنیّه» کـه در سال ۱۳۳۰هـ. ق. تاسیس شد به منظور ترویج و تشویق تحصیل درون سطوح مختلف جامعه، درون مقابل دو شاگرد کـه شـهریـه پرداخت مـید یک شاگرد مجانی نامنویسی مـیکرد و با خانوادهها قرار مـیگذاشت کـه تا پایـان دوره تحصیل حق بیرون آوردن بچهها را از مدرسه ندارند. این مدرسه دارای دو شعبه بود. یکی دارالعلم بود کـه علوم مختلف از جمله خواندن و نوشتن فارسی، عربی، فرانسه، تاریخ، جغرافیـا و ریـاضیـات درون آن تدریس مـیشد و ان درون آخر سال تحصیلی توسط وزارت معارف امتحان مـیدادند و پس ازب موفقیت درون امتحانات مدرک مـیگرفتند. شعبه دوم دارالصنایع بود و در آن ان هنر و فنون از جمله خیـاطی، قالیبافی، جوراببافی و زردوزی... را فرا مـیگرفتند. معلمـین این دو مدرسه همـه تحصیلکرده و ازهنرمندان زمان خود بودند.
مزین السلطنـه درون کنار مدیریت مدرسه، بـه فعالیت مطبوعاتی خود کـه همان انتشار نشریـه شکوفه بود ادامـه داد، سرآغاز این نشریـه با این بیت آغاز مـی شد:
باد آمد و بوی عنبر آورد بادام شکوفه بر سر آورد
روی صفحه اول این نشریـه نوشته شده بود:
صاحبه امتیـاز و مدیر مسئوله مزین السلطنـه صبیـه مرحوم آقا مـیرزا سید رضی رئیس الاطبا، روزنامـه ایست اخلاقی، ادبی، حفظ الصحه اطفال، خانـه داری، بچه داری، مسلک مستقیمش تربیت دوشیزگان و تصفیـه اخلاق زنان راجع بـه مدارس نسوان عجالتا گاهی دو نمره طبع مـی شود.
مطالب شکوفه اعم از خبر، مقاله و کاریکاتورها، همگی به منظور تشویق بـه تعلیم وتربیت ان، مبارزه با خرافه، رمال و فالگیری، طب خانگی درون مقابل طبیبان تحصیلکرده، آموزش های صحیح بهداشتی، آداب معاشرت، فعالیتهای اجتماعی و... بود.
مزینالسلطنـه درون کنار مقالاتی کـه برای آموزش زنان داشت پیـامـها و آموزههایی نیز به منظور مردان داشت و همـیشـه آنـها را درون احترام گذاشتن بـه زنانشان تشویق مـیکرد و زن و مرد را درون زندگی خوب همراه و درکنار یکدیگر مـیدید.
مریم عمـید علاوه بر این فعالیتها از اعضا "انجمن همت خواتین" هم بود. این انجمن درون سال ۱۳۲۳ه ق توسط مدیران مدارس انـه بـه ریـاست خانم نورالدجی تأسیس و هدف آن مبارزه با اجناس خارجی و منع واردات این محصولات بود.
یکی از تحریم ها منع خرید منسوجات خارجی بود، قرار بر این شد کـه تمامـی مدارس انـه اعم از معلمـین و دانشآموزان همگی از پارچههای ایرانی استفاده کنند و هر سرپیچی کرد از مدرسه اخراج شود و هیچ مدرسه دیگری نام آن دانشآموز را ننویسد. بـه این ترتیب درون عرض یک ماه حدود پنج هزار نفر بـه این تحریم پیوست.
مزینالسلطنـه درون نشریـه شکوفه فعالیت ها و سخنرانی های مربوط بـه این انجمن را انعکاس مـیداد و این نشریـه بـه عنوان سخنگوی انجمن فوق درآمده بود. او درون گسترش این تفکر نقش بسزایی داشت.
نشریـه شکوفه بیش از هر چیز روی تربیت دوشیزگان و اخلاق زنان و مدارس زنانـه تمرکز داشت. اما به منظور تعیین روش این نشریـه حتما دوران انتشار آن را بـه دو قسمت تقسیم کرد، درون حالی کـه شکوفه از آغاز انتشار که تا شماره ۱۰ سال دوم بیشتر مقالات خود را بـه ترویج علوم و فرهنگ درون بین زنان، طراز اداره مدرسه، وضع مدارس انـه و چگونگی پیشرفت آنان اختصاص داد از شماره ۱۰ که تا پایـان انتشارش بـه صورت ارگان انجمن همت خواتین و مدیران مدارس نسوان درون آمد و به بسط و تبلیغ نظرهای انجمن پرداخت.
در این زمان همچنان کـه محتوای مقالات سیـاسی تر مـی شد، مسائلی چون استقراض از دولت های خارجی، امتیـازاتی را کـه بدون شک درون مقابل حتما به دول تسلیم کرد، استقلال ملی، مبارزه با نفوذ بیگانگان و وظایف زنان را درون این باره مطرح کرد و در حالی کـه بر کوشش زنان درون راه اعتلای وطن تاکید مـی کرد.
آنـها را درون این راه همپای مردان مـی دانست. بـه هر روی درون هر دو نیمـه، موضوع مدارس نسوان و تحصیل زنان مضمون همـیشگی نوشته های شکوفه را بـه خود اختصاص مـی داد.
بعد از سواد آموزی مبارزه با خرافات رایج و تقبیح آداب و رسوم و عقاید عقب افتاده متداول درون مـیان زنان از دیگر مباحث مـهم این نشریـه بود. شکوفه همچنین وضعیت زنان درون دیگر نقاط دنیـا بـه ویژه درون اروپا را مطرح کرد و آن را از اساسی ترین راه های آگاهی یـابی زنان درون ایران دانست.
به این ترتیب با توجه بـه این کـه روزنامـه شکوفه بیشتر درون مدارس انـه دربین مدیران و آموزگاران و دانش آموزان زن انتشار مـی یـافت، اهمـیت تاثیر مستقیم آن درون بین زنان آن روزگار انکار ناپذیر بوده است.
مزین السلطنـه اگرچه زن روشنفکری بود کـه فعالیت های اجتماعی اش، او را بـه چهره ای مبارز درون دوره مشروطه تبدیل مـی کرد، با این حال زنی بود کـه زندگی شخصی اش را با تمام مختصات عرفی زنانـه حفظ کرده بود؛ تمام کارهای خانـه اش را خودش بـه تنـهایی انجام مـی داد و در راه توسعه و ادامـه انتشار روزنامـه کـه در آن زمان ناشر افکار مترقی زنان بـه حساب مـی آمد، از هیچ کوششی دریغ نکرد. حتی بـه گفته یکی از نزدیکان مریم عمـید او یک بار تمام جا استکان های نقره خود را فروخت که تا بتواند مخارج چاپ نشریـه شکوفه را بپردازد و در اثر عشق و علاقه مفرط درون این راه کلیـه اموال و دارایی خود را صرف کارهای اجتماعی و فرهنگی کرد.
مریم خانم مزینالسلطنـه عمـید درون سال ۱۳۳۷ه ق / ۱۲۹۸ه- ش درون اوج فعالیت های خود درون سفری کـه به سمنان داشت بر اثر عارضه قلبی درگذشت. اما با مرگ او نـه تنـها از حضور زنان درون عرصه های اجتماعی کم نشد بلکه اقدامات ماندگار او بـه عنوان یک زن درون آن دوران خفقان شروعی شد به منظور حضور زنان دیگری کـه از اندرونی ها بیرون آمدند و در عرصه های مختلف خود را چنان نشان دادند کـه تا بـه حال نامشان ماندگار مانده است.
اشرفالسلطنـه: از نخستین روزنامـهنگاران و عکاسان زن
عزت ملکخانم ملقب بـه اشرفالسلطنـه یکی از نخستین زن مطبوعاتی تاریخ ایران است. فرید قاسمـی، درون کتاب «تاریخ مطبوعات ایران» مـیگوید:
اولین زن مطبوعات ایران عزت ملکخانم امامقلی مـیرزای عماد الدوله دولتشاهی هست که درون سال ۱۲۸۸هـ.ق بـه عقد محمد حسن خان صنیع الدوله [اعتماد السلطنـه] درآمد و از سال۱۳۰۶ ملقب بـه اشرف السلطنـه شد. همسر اشرف السلطنـه درون دوران ۲۵ سال زندگی مشترک با او عهده دار امور مطبوعاتی بود و ۹ نشریـه انتشارداد و نامش بـه عنوان نخستین وزیر انطباعات درون تاریخ بـه ثبت رسید، درون این مدت اشرف السلطنـه صمـیمانـه با او همکاری کرد و حتی بیشتر آنچه کـه به عنوان روزنامـه خاطرات اعتماد السلطنـه بر جای مانده هست ،تقریر اعتماد السلطنـه و تحریر اشرف السلطنـه هست و دور نیست کـه آثار دیگری نیز تحریر او باشد.
نقش اشرفالسلطنـه همچنین درون تاریخ عکاسی ایران انکارناپذیر هست و او یکی از نخستین عکاس زن ایران هم مـیشناسند. اعتمادالسلطنـه همسر او درون کتاب خود، روزنامـه خاطرات اعتمادالسلطنـه کـه شامل وقایع چهل سال زندگی پر ماجرای وی درون دربار ناصرالدین شاه است، بارها بـه عکاسی وی اشاره کرده است.
نجمالسلطنـه: زنی مصمم، فعال و پرجرأت
ملک تاج، ملقب بـه نجم السلطنـه (۱۳۱۱ - ۱۲۳۲ هـ. خ) یکی از ان فیروز مـیرزا، پسر عباس مـیرزای نایب السلطنـه بود. سه بار ازدواج کرد و هر سه بار بیوه شد. منصوره اتحادیـه درون کتاب «زنانی کـه زیر مقنعه کلاهداری نمودهاند» مـینویسد تربیت کودکان خردسال و اداره امور مالی از او زنی مصمم، فعال و پرجرأت ساخت.
نامـههای بـه جای مانده از او بـه برادرش عبدالحسین مـیرزا فرمانفرما، نخستوزیر ایران، بخشی از روابط اجتماعی و سیـاسی دربار را آشکار مـیکند. نجمالسلطنـه مسائل و اخبار تهران را زمانی کـه برادرش بـه کرمان رفته بود، به منظور او تشریح مـیکرد. درون یکی از نامـههایش بـه عبدالحسین مـیرزا فرمانفرما درباره قرض از روسیـه نوشته هست «برادر، مردم چه کار دارند دولت پول دارد یـا ندارد، رضای مـیل آن را مـیکنند، مثل شماها راه نمـیروند کـه دو سفر خواست برود بـه انواع اقسام موقوف کردید...»
منصوره اتحادیـه درون کتابش مـینویسد نگاه انتقادی او، درون پسرش محمد مصدق هم نفوذ کرده بود. محمد مصدق حاصل ازدواج دوم نجمالسلطنـه بود. هر چند نجم السلطنـه مانند بسیـاری دیگر از زنان هم دورهاش زیر سایـه مردان اطرافش بود، اما باوجود زندگی سنتی و بسته، سعی کرد از این قالب خارج شود.
نام نجم السلطنـه از راه موقوفه وارد تاریخ اجتماعی معاصر شـهر تهران شد. او سال ۱۳۰۷ شمسی تصمـیم گرفت درون ملکی کـه از شوهر سوم بـه او رسیده بود، بیمارستانی تأسیس کند. این بیمارستان، بـه نام بیمارستان نجمـیه، ۱۵ آذر ۱۳۰۸ افتتاح شد. نجم السلطنـه بیشتر ثروت خود را وقف ساخت این بیمارستان کرد. بر اساس وقفنامـه، نجم السلطنـه نظارت بیمارستان نجمـیه را بعد از مرگش بـه جای آنکه بـه رسم معمول بـه پسرانش بسپارد، بـه بزرگش واگذار کرد. پسرش محمد مصدق درون همـین بیمارستان درگذشت.
نجمالسلطنـه و فرمانفرما
خدیجه افضل وزیری: بیسوادی علت اصلی عقب ماندگی زنان
خدیجه افضل (متولد ۱۳۰۸ ق) پنجمـین فرزند بی بی خانم استرآبادی یکی از نامدارترین شخصیتهای فیمنیست و آزدایخواه زنان درون اواخر دوره قاجار و اوایل پهلوی اول بود از مبارزان و پیشگامان مبارز درون زمـینـه حقوق زنان درون آن دوره و نیز موسس دبستان دوشیزگان است.
او علت اصلی عقب ماندگی زنان ایران را همچون مادرش بیسوادی مـیدانست .چنانچه درون جایی عنوان کرده است:
ای باغیرتان و ای آنانکه ما بیچارگان را درون غدیر ذلت و جاده بطالت گذاردید. چرا نباید زنان ایران تحصیل کنند و شریک غم و الم مملکت باشند و بدانند امروز بر سر این ملکت بینوا چه مـی آید؟
او درون تهران، درون کنار مادرش معلم نخستین مدرسه انـه ایران بـه نام «دوشیزگان» بوده است. مدرسه دوشیزگان درون سال ۱۲۸۵شمسی (۱۳۲۴ قمری) و همزمان با انقلاب مشروطه درون یکی از محلات تهران و در خانـه شخصی بی بی خانم برپا شد.
نوشته هایی از افضل، درون نشریـات شكوفه، عالم نسوان، شفق سرخ و ایران نو منتشر شده است.
عارف قزوینی: سرافعی وسر شیخ بکوبید بـه سنگ
ابوالقاسم عارف قزوینی (۱۳۱۲. - ۱۲۵۹ هـ. خ.) از آغاز مشروطیت تمامـی توان، قریحه و استعداد نادر و چند جانبه خود را وقف آزادی و مشروطیت کرد.
سرافعی وسر شیخ بکوبید بـه سنگ
که درآن زهر ودرین وسوسه واوهام است
از درون خانـه زاهد گذری؟ واپس رو
که بـه هر جایی ازآن کوچه نـهی پا دام است
هر وقت کـه آشیـانـه ی خود یـاد مـی كنم نفرین بـه خانواده ی صیـاد مـیکنم
یـا درون غم اسارت جان مـی دهم بـه باد یـا جان خویش از قفس آزاد مـیکنم
شاد از فغان من دل صیـاد و من بدین دلخوش کـه یک دلی بـه جهان شاد مـیکنم
جان مـیکنم چو کوه کن از تیشـهی خیـال بد بختی از به منظور خود ایجاد مـیکنم
شد سرد آتش دل و خشکید آب چشم ای آه آخر از تو ستمداد مـیکنم
با خرقه ایی کـه پیر خرابات ننگ داشت وامش کند بـه باده، من ارشاد مـیکنم
با زلف یـار که تا سر و کمرم بود، چه غم؟ بیکار اگر بمانم، افساد مـیکنم
اندر لباس زهد چو ره مـی بـه روز بر ره زنان شب ز چه ایراد مـی کنم؟
شاید رسد بـه گوش معارف صدای من ز آنست عارف، این همـه بیداد مـیکنم
رضازاده شفق کـه با عارف نزدیک بوده و مقدمـه مبسوطی نیز بر دیوان او نـهاده هست مـی گوید: درون دوره انقلاب مشروطه هیچ قلم و هیچ نطقی نتوانست دل مردم را مانند سخنان عارف بـه لرزه درآورد.
سعید نفیسی کـه او نیز با عارف معاشر بوده، مـی گوید: این مرد گویی ماموریت و رسالت آسمانی داشت. هیچ سخنی مانند سخن او درون دل ها راه نیـافته و این همـه بر سر زبان ها نگشته است. روح مردم ایران کاملا درون دستش بود...
چنین مردی با چنین نیروی شگفتانگیز اجتماعی، مـی بایست سرنوشتی غیر از آن چه نصیبش شده، مـی داشت. ولی سرخوردگی های سیـاسی و تنگدستی های مالی فرجام بغایت غم انگیزی به منظور او فراهم آورد. عارف بـه مرگی نابهنگام درون ۵۲ سالگی درگذشت.
سرخوردگی ها روشن هست که بزرگ ترین سرخوردگی عارف از آشفته بازار سیـاسی دوره مشروطه نصیب او شده است. او کـه همـیشـه مژده دوره سعادت را مـی داد، همـیشـه ظلم را بـه گردش آسمان نسبت مـی داد، حالا مـی دید کـه ریشـه ظلم ها و بدبختی ها زمـینی است.
یوسف مشروطه ز چَه برکشیدیم
آه کـه چون گرگ خود او را دَریدیم
شفق مـی گوید: "عارف هنگامـی کـه از سُکران شوری کـه در سر داشت بیدار شد، تازه دریـافت کهفی الدار غیرهُ دیـار! مقدار بسیـار معدودی کـه حقی و حقیقتی داشتند، نیست و نابود شدند و مابقی کـه در لباس مـیش جلوه کرده بودند گرگ هایی شدند و از هر سو روی آوردند."
یـاران شدند بدتر از اغیـار و گو بـه دل
کای یـارِ غار، صحبت اغیـارم آرزوست
عارف قزوینی
با پیش آمدن جنگ جهانی اول، جریـان های مختلف سیـاسی نیز درون ایران شکل تازه ای گرفت. ملیون علیـه روسیـه و بریتانیـا برانگیخته شده و جانبدار آلمان و عثمانی شدند. امـیدی تازه درون دل عارف رویید و به آن ها پیوست و با مـهاجران بـه استانبول رفت و به اتحاد اسلام اندیشید کـه آن روزها مد شده بود. اما سرخورده شد و بازگشت.
بر سرخوردگی ها همچنان افزوده مـی شد. درون وطن نیز کاسه همان کاسه بود و آش همان آش. درون نامـه ای به منظور یکی از دوستان خود نوشت: "به هر کجا کـه روی آسمان همـین رنگ است. تنـها جایی کـه نرفته ام قبرستان هست و فعلا درون خیـال آن هستم!..."
در این مـیان برپایی دو قیـام تازه درون دو نقطه ایران، شاعر سرخورده را دلگرم ساخت. قیـام شیخ محمد خیـابانی درون آذربایجان و قیـام محمد تقی خان پسیـان درون خراسان. ولی هر دوی اینان بـه گفته شفق، نشانـه تیر کینـه ورزان شدند و به قافله بزرگ شـهدای راه آزادی ملحق گردیدند. نتیجه سرکوب این دو قیـام و کشتار رهبران آن، عارف را بازهم بیشتر درون مغاک ناامـیدی فرو برد. او کـه به خراسان رفته و گویـا بـه چشم خود سر بریده قبله تازه آمال خود را دیده بود این رباعی نومـیدانـه را سرود:
این سر کـه نشانـه سرپرستی هست آزاد و رها ز قید هستی است
با دیده عبرتش ببینید کاین عاقبت وطن پرستی است
به نظر مـی رسد کـه با نگاه بـه مجموعه این سرخوردگی های سیـاسی، بدبینی ها و انزواجویی های بعدی عارف را مـی توان توجیـه کرد و به قول شفق عجیب نیست کـه همـه شبان و روزان عمر عارف بـه ناله و ندبه گذشته باشد. این ناله و ندبه تنـها از او نبود. از جامعه ای حیران و سرخورده بود.
اگر تنگدستی های طاقت فرسای مالی را بر سرخوردگی های سیـاسی- اجتماعی عارف بیفزاییم گمان مـی کنیم بـه نتیجه ای فراتر از بدبختی مـی رسیم.
شاعر و ترانـه سرای بزرگ مشروطیت هیچگاه نتوانسته سرپناهی مستقل به منظور خود فراهم کند. درون تهران یکی دو تن از اعیـان و اشراف کـه او را به منظور گرما بخشیدن بـه محافل شبانـه مـی خواستند، جایی به منظور سکنی درون اختیـار او مـی گذاشتند.
در همدان نیز کـه اقامتگاه سال های آخر عمر او بود، همـین وضعیت برقرار بود. شـهردار همدان او را درون خانـه خود پناه داده بود. دو سه سال زندگی درون همدان را حتما دوزخی بـه شمار آورد. با شدت گرفتن بیماری مالاریـا، بر تنگدلی ها و تنگدستی های او افزوده شده بود. درون نامـه کمتر انتشار یـافته ای کـه عارف به منظور مـیرزا ابراهیم خان ناهید، مدیر روزنامـه ناهید نوشته، شدت گرفتن بیماری خود را ترسیم کرده است:
"...اغلب بستری افتاده، درون تمام این پنج شش ماه سه مرتبه آن هم به منظور رفتن بـه و رفع بیرون رفتم...یک مرتبه هنوز داخل نشده دچار لرز و نوبه شده و با نـهایت سختی و بدبختی خود را بـه پایـه کرسی رساندم و چنان افتادم کـه توان برخاستن نبود. خدا تمام کند. زندگی تمامم کرد!..."
با این همـه بخت با عارف یـار بود کـه پزشک معروف همدان، بدیع الحکماء بـه او عشق مـی ورزید و نـه تنـها بـه سلامتی اش مـی رسید کـه به گونـه ای کـه به او برنخورد، نان و آبی نیز برایش فراهم مـی آورد. خودش گفته است: "بدیع الحکماء ماه هاست روزانـه از جیب خود یک چارک گوشت مـی خرد و به منزل من مـی فرستد. کلفتم جیران آن را بار مـی کند، آبش را من و او ترید مـی کنیم و مـی خوریم و گوشت و استخوانش را بـه سگ ها مـی دهیم!..."
اطرافیـان او بـه او گفته اند تو چرا از هنرت استفاده مادی نکرده ای- و نمـی کنی؟ و او پاسخ داده هست که "یک کمپانی صفحه پرکنی از مصر نماینده فرستاده بود...تا تمام تصنیف هایی را کـه خوانده ام ضبط نمایند و در قبالش ۱۰۰ هزار تومان بـه من بدهند، حاضر نشدم و به آن ها گفتم: شما علی را درون تاریکی دیده اید! من یک شاعر و موسیقیدان ملی هستم نـه آوازخوان قهوه خانـه ها و رستوران ها!..."
از این گفته عارف مـی توان دریـافت کـه در ذهن او، پر صفحه نیز ارزشی برابر با خواندن درون قهوه خانـه ها داشته و با استغنای طبع او سازگار نبوده است. حال آن کـه همزمان با او خوانندگان و موسیقیدانان برجسته دیگری بودند کـه صدا و نغمـه خود را بـه ضبط مـی سپردند و این کار را خلاف شان انسانی و هنری خود تلقی نمـی د.
دیدار با نویسنده بزرگ عارف درون همان نامـه ای کـه برای ناهید فرستاده از دیدار خود با محمد علی جمالزاده، درون همان حال و هوای تنگدلی و تنگدستی یـاد کرده است. جمالزاده اصرار داشته درون سفر زمـینی بـه ایران کـه از کرمانشاه و همدان مـی گذشته، با عارف نیز دیدار کند.
عارف هم کـه سال ها اشتیـاق زیـارت او را داشته بـه هر زحمت و جان کندنی بوده، صبح بـه موقع خود را رسانده، منتظر مانده که تا او سر و صورت خود را شسته، وارد اتاق یـا سالن پذیرایی شده و او را از انتظار زیـارت خود بیرون آورند.
ولی نویسنده بعد از ورود عارف را درون آن وضعیت تکیده بیماری نشناخته و انتظار عارفی را کـه انتظار نداشت او را بـه این روزگار سیـاه ببیند، مـی کشیده است. عارف مـی گوید: "گفتم، آقا جان خود من هم انتظار این کـه خودم را بـه این روز ببینم، نداشتم. ولی روزگار از این شیرین کاری ها زیـاد دارد." جمالزاده وقتی عارف را شناخته بـه قدری گریـه کرده کـه همسرش و رفیق اروپایی اش کـه بعد وارد اطاق شده اند، مات و مبهوت مانده اند.
عارف مـی گوید: "آن وقت فهمـیدم کـه در این ده پانزده سال چه قدر حتما فرق کرده باشم..."
عارضه های دیگرپیوند تنگدلی و تنگدستی بـه نظر مـی رسد کـه عارضه های روانی ویژه ای را نیز به منظور عارف فراهم آورده باشد. بد خلقی و ترشرویی از یک سو و خیـالپردازی های عجیب و غریب از جمله این عارضه هاست.
بدبینی ها و بد خلقی ها طبعا دوستان را از دور او پراکنده و انزوای او را ژرف تر ساخته است. عارف خود مـی گوید: "آخر این چه بدبختی هست که دامنگیر من شده است. فرمانفرما با من بد، سلیمان مـیرزا هم بد، قوام السلطنـه بد، تقی زاده هم بد، نصرت الدوله بد، ملک الشعراء هم بد، مرتجع و آزادیخواه هر دو دشمن من!..."
خیـال پروری ها نیز از یک سو او را بـه خود ستایی کشانیده و از سوی دیگر بـه وحشت از خویش. درون مورد اول: "مادر ایران قرن ها مانند من پسری بـه وجود نخواهد آورد. زیرا طبیعت چهار پنج چیز تنـها بـه من داده. خیلی بـه ندرت واقع مـی شود کـه یک نفر هم استاد موسیقی باشد، هم خواننده بی نظیر، هم اول آهنگساز یعنی مبتکر درون آهنگ، هم شعر ساز و هم گذشته از این ها بـه قدری علاقمند بـه وطنش باشد کـه جان خود را این طور درون راه آن تمام کند...!"
مورد دوم: "خیـال من قاتل من است. و الا ممکن نبود من بـه این زودی ها این طور از پا درآمده و از دست بروم...مرا خیـال کشت. همان خیـالات شوم و ننگینی کـه نمـی توانم بـه زبان بیـاورم. همان خیـالاتی کـه مانع هست از این کـه یک هفته بتوانم با رفیق شفیقی وقت بگذرانم...همان خیـالاتی کـه مرا گوشـه نشین کرد..."
نفرت از همـه و همـه چیز دستاورد مشترک همـه این عارضه هاست: "با روح نفرتی کـه از گفتن و خواندن شعر پیدا کرده ام، حتی از خواندن کلیـات شیخ و دیوان خواجه و شاهنامـه فردوسی هم کـه این ها به منظور هر ایرانی بـه منزله کتب آسمانی هست پرهیز مـی کنم..." با آن کـه در بستر بیماری افتاده، با وجود مزاج علیل، مردمان ساده کوچه و خیـابان را هم مشمول نفرت خود مـی سازد. همـین مردمـی کـه گناه جن و انس را درون دوره زندگانی جغد آسای خود، بـه ریختن چند دانـه اشک با ریـا پاک مـی کنند و در آخرین نفس هم منتظرند کـه یک مرتبه درِ بهشت بـه روی آن ها باز شده و به مجرد مشغول پ و چ گردند...!"
عارف درون همدان پیش از مرگ با یک ضربه روانی دیگر نیز روبرو شد. ژیـان، سگی کـه مونس و همدم شبانـه روزی او بود و گوشت و استخوان آبگوشت او را مـی خورد، مُرد و به قول سعید نفیسی "شاعر بزرگ از این مصاحبت نیز محروم ماند." ژیـان قرار بود کـه حق دخالت درون کار مرده ولینعمت خود را هم بـه این مردمان حق نشناس ندهد، ولی خود پیش از ولینعمت قالب تهی کرد! گفتنی هست که عارف آن چنان بـه ژیـان دلبسته بود کـه تصنیفی برایش ساخت کـه به عنوان بیست و هشتمـین تصنیف درون دیوان او بـه ثبت رسیده است.
ژیـان هاف هافو هاف کن ببینم به منظور هاف ای صاف کن ببینم
پس از هاف هاف بخوان هاف با قرائت اداء از مخرج ناف کن ببینم
نجس شیخ هست الحق یـا تو این جا؟ قضاوت روی انصاف کن ببینم!
سرانجام زمان رهایی فرا مـی رسد. بدیع الحکماء درون گزارشی کـه برای محمد رضا هزار دوست نادیده عارف مـی فرستد از جمله نوشته است:
"در معالجه اش دریغ و غفلتی نشد...اما درمان دردهای او غیر ممکن بود...بیماری، ضعف، ناتوانی، افکار پریشان و آزردگی های مادی و معنوی دست بـه دست هم داده او را از پای درآورد...چون بعضی از دوستان وعده آمدن و زیـارت ایشان را داده بودند و آن مرحوم هم فوق العاده انتظار ایشان را داشت، با تدابیر ممکنـه که تا دوم بهمن ماه ۱۳۱۲ از او نگهداری شد...پس از دفن او اثاثیـه اش را کـه متعلق بـه دوستان بودی بعد نگرفت. همـه را فروختیم. صد تومانی شد بـه جیران کلفت او دادیم... "
مدهوش تهرانی: زاهد برو تو زهد بـه کار عوام کن
اسماعیل تهرانی (۱۲۸۸ - ۱۲۲۷ هـ. ق.) متخلص بـه مدهوش مـیگوید:
ما خود فریب زاهد ومفتی نمـی خوریم زاهد برو تو زهد بـه کار عوام کن
مـیرزا فتحعلى آخوندزاده: افشاگر بیامان خرافات و خودکامگی
مـیرزا فتحعلى آخوندزاده (۱۲۵۷ – ۱۱۹۱ هـ. ش.) روستاى نوخه از محلات شـهر شكى از بلاد قفقاز كه هنوز بـه تسخیر روس درون نیـامده بود و به دنیـا آمد. شكى درون سال ۱۲۰۷ با معاهده تركمانچاى رسماً بـه دست روسها افتاد. بـه این سبب آخوندزاده نامـیده شد زیرا درون نزد عموى مادرى خود آخوند على اصغر بزرگ شده و و درون جوانى مـیل داشت كه بمانند عموى مادرش آخوند شود. وى دوران كودكى، نوجوانى و جوانى خود را درون ایران و در شـهر اردبیل گذراند. یكسال قبل از جنگ دوم ایران و روس همراه مادر و عمویش بـه شكى رفت، درون این زمان آخوندزاده ۱۷ ساله بود. وى بـه زبانـهاى روسى، تركى و فرانسه آشنایى كامل داشت و حتا بـه عنوان مترجم درون ارتش روس كار مى كرد. با این همـه از فكر مـیهنش ایران دمى آسوده نشد و آثارى آفرید كه که تا كنون از ارزش و مقام آنـها كم نشده و بر همـه آثار متاخرین ونویسندگان عصر بیدارى ایرانیـان تأثیر گذارده است. وى نمایشنامـه هائى بـه سبك آثار مولیر و گوگول نوشته و در قفقاز بروى صحنـه رفته و برخى از آثار وى بـه روسى و انگلیسى و آلمانى ترجمـه شده است. اما مـهم ترین اثر او «مكتوبات» نام دارد.
آخوندزاده علیـه استبداد شاهان قاجار و روحانیون مى نوشت و همـه نگون بختى هاى «عامـه ملت» را درون بیسوادى و جهل مذهبى و به قول خودش «فناتیك بودن عامـه ملت» مىدانست و گناهش را بـه گردن «الفباى تازى» مى انداخت. او از این كه مورد تكفیر روحانیون قشرى قرار گیرد وحشتى بـه دل راه نمى داد و نوشت:
چه لذت از آن زندگانى حاصل هست كه انسان شصت یـا هفتاد سال چون حیوان درون كورى عمر براند و به كورى هم از دنیـا برود. حتما دست بـه كارى زد كه نفعى بـه خلق رساند. هرچه باشد، باشد. هرچه خواهند گفت: بگویند. غایتش این هست كه مرا تكفیر كنند، بهل بكنند. باك ندارم.
آخوندزاده نماینده تفكر علمى انتقادى است. پیشرو نمایشنامـهنویسى درون شرق است، مبتكر اصلاح خط و تغییر الفبا درون جامعه اسلامى است. منتقد ادبى و در تاریخ نویسى سنت شكن است. پایـه گذار اندیشـه ناسیونالیسم ایرانى است. او اولین نقاد سیـاست و دین اسلام است. آخوندزاده اولین ایرانى هست كه تفكر جدائى دین از سیـاست را بطور مطلق بیـان و انتشار داده است. دشمن دولت استبدادى و هر گونـه حكومت فردى است. هواخواه مشروطیت عقلى بر پایـه حقوق طبیعى است. وى اندیشمندى هست مادى و به اصالت ماده و و عقل معتقد است. درون آثارش از آزادى جسمانى و روحانى، مساوات حقوقى، عدالت، رفاه و ثروت، آزادى ملى، آبادى و استقلال وطن، ترقى و تمدن و سلطنت قانون بـه كرات سخن مى رود. او درون «مكتوبات» مى نویسد:
اى ایران، اكنون زمـین تو خراب و اهل تو نادان و از سیویلیزاسیون جهان بى خبر و از نعمت آزادى محروم و پادشاه تو [ناصرالدین شاه] دیسپوت، اهل تو فزون از حساب درون ممالك عثمانى و روس و افغانستان و هندوستان و تركستان و عربستان و فرنگستان از كثرت ظلم و شدت فقر پراكنده شده درون كمال ذلت بـه فعلگى و نوكرى روزگار مى گذرانند... حتما دین از سیـاست جدا شود و سلطنت، علما را درون اداره [كشور] شریك خود نسازد... علماى روحانیـه هرگز بـه امور مرافعه [قضاوت و دادگسترى] مداخله نكنند... پادشاه حقیقى بـه كسى اطلاق مى شود كه تابع قانون بوده و در فكر آبادى و آسایش وطن و در فكر تربیت و ترقى ملت باشد... پادشاه اصلا قدرت ندارد كه برخلاف قوانین اقدام كند...
آخوندزاده با روشن بینی و قاطعیت از جدائی مذهب از سیـاست، نقد استبداد شرقی و نقد افكار قشرى مذهبى وعرفانی نوشته كه حتی امروزه تازگی دارد و روشن بینی فلسفی – سیـاسی خود را حفظ نموده است:
اگر جهنم راست هست خالق رحیم و عادل درون نظرها یك وجود نامحبوب، یك وجود مكروه و ظالم مشاهده مى شود و اگر دروغ هست پس اى واعظان و اى عالمان و اى شارلاتانان! چرا بیچاره عوام را از نعمات پروردگار عالم محروم مى سازید؟ چرا از ترس جهنم او را نمى گذارید كه با سایر ملل ملاقات كرده علوم و صنایع یـاد بگیرد؟ دنیـا محل اقتباس است. شما بـه واسطه این پوچى ها نمى گذارید كه بیچاره عوام از نعمات الهى برخوردار شود: نغمـه پردازى مكن، حرام است! بـه نغمات گوش مده، حرام است! نغمات یـاد مگیر، حرام است! تیـاتر یعنى تماشاخانـه مساز، حرام است! بـه تیـاتر مرو، حرام است! مكن، مكروه است! بـه تماشا مكن، مكروه است! ساز مزن، حرام است! شطرنج مباز، حرام است! تصویر مكش، حرام است!
و چند سطر بعد مى نویسد:
آیـا كدام مسلمان هست كه فقط از بیم جهنم مال مردم را وقتى كه بـه دستش افتد، نخورد و هنگامى كه بچه بى ریش دچارش گردد، دست بـه او نزند و به و زن مردم درون حین فرصت معترض نشود؟... جمـیع دزدان و راهزنان و قاتلان از معتقدان بـه جهنم بـه ظهور مى رسند...
او نخستین فرد درون تاریخ بیدارى ایرانیـان هست كه از «ناسیوالیسم ایرانى» درون قالبى جدید صحبت مـیكند و با افتخار بـه تاریخ قبل از اسلام ایران استشـهاد مى نماید. درون تعریف «مـیهن دوستى» مـینویسد:
پاتریوت عبارت از آن كسى هست كه بـه جهت وطن پرستى و حب ملت از بذل مال و جان مضایقه نكرده، و به جهت منافع و آزادى وطن و ملت خود ساعى و جفاكش باشد. این حالت و خاصیت همـیشـه درون مردان غیرتمند بروز مى كند.
آخوندزاده چاره درد را درون «رولوسیون» مىدانست و منظور او از آن، برانداختن حكومت شاهان مستبد قاجار و قدرت روحانیون بود. او درون تعریف انقلاب مى نویسد:
رولوسیون عبارت از آن چنان حالتى هست كه مردم از رفتار بى قانون و پادشاه دیسپوت و ظالم بـه ستوه آمده و به شورش اتفاق كرده او را رفع نموده بـه جهت آسایش و سعادت خود قانون وضع كنند و پوچ بودن عقاید مذهبیـه را فهمـیده بر مخالفت با علما برخاسته و براى خود بر حسب تجویز فیلسوفان موافق عقل، آیین تازه برگزینند.
در «مكتوبات» از اتحاد ملت مـینویسد كه امروز هم بیش از هر زمان دیگر بـه آن محتاجیم:
اى اهل ایران، اگر تو از نشئه آزادیت و حقوق انسانیت خبردار مى بودى، بـه اینگونـه عبودیت (بندگى) و به اینگونـه رذالت متحمل نمى گشتى، طالب علم شده... وسایل اتفاق را دریـافت مى كردى، تو درون عدد و استطاعت بـه مراتب از دیسپوت زیـادترى. براى تو فقط یكدلى و یك جهتى لازم است. اگر این حالت یعنى اتفاق بـه تو مـیسر مى شد براى خود فكرى مى كردى و خود را از عقاید پوچ (مذهبى) و ظلم دیسپوت نجات مـیدادى.
او مـینویسد «عربهاى و گرسنـه» تمدن ایران را ویران ساختند و «سعادت اهل ایران را این راهزنان بر باد دادند» و عقاید اسلامى را مشتى «خیـالات جفنگ و عقاید پوچ» براى ما بـه ارمغان آوردند. درون مكتوبات چون زندیقى بىباك مـینویسد:
تازیـان سباع خصلت و وحشى طبیعت... آثار پادشاهان فرشته كردار پارسیـان را از دنیـا نیست و نابود، و قوانین عدالت آیین ایشان را بالمره از روى زمـین مفقود، و رسوم ذمـیه یعنى دیسپوتى (دیكتاتورى) را و دین خودشان را... درون كشور ایران ثابت و برقرار كرده اند. معهذا ما گولان [فریب خوردگان]، این دشمنان نیـاكان خودمان را و این دشمنان علم و هنر را بر خودمان اولیـا [سرور وبرتر] مى شماریم بـه آن آرزوى ابلهانـه كه خداوند عالم درون آخرت بـه شفاعت این خونخواران بـه ما جنت خواهد داد و آب سرد خواهد نوشانید. اگر درون آخرت آب سرد هست، بهل، این خونخواران خودشان بنوشند كه حسرت كش آن بودند. خداوند عالم درین دنیـا خود ایشان را مستحق رحمت خود ندانسته مسكن ایشان را وادى دوزخ صفت و ذات الهب قرار داده، خوراك ایشان را از خنافس و عقارب كرده، یك جرعه آب سرد برایشان روا ندیده... افسوس از این نوع نادانى كه ما داریم.
از مترقى ترین افكار مـیرزا فتحعلى آزادى زن و الغاى تعدد زوجات و ایجاد مساوات كامل زن و مرد درون همـه حقوق اجتماعى است. از این نظر نیز پیشرو همـه اندیشمندان دنیـاى اسلام بشمار مـیرود. مـیرزا فتحعلی آخوندزاده چون ملحدى اصلاح ناپذیر مـینویسد یك عمر دیندار بودیم چه طرفى بستیم، «یك چند نیز خدمت معشوق و مى كنیم» قرنـها «با دین و مذهب و با اعتقاد و ایمان زندگانى كرده ایم... یك چند نیز براى امتحان بى دین و بى مذهب و بى اعتقاد و بى ایمان، با معرفت و فیلسوفیت تعیش بكنیم که تا ببینیم كه حالت ما بدتر مى شود یـا بهتر. اگر بدتر شد باز رجوع بـه عقاید سابقه تعذر [مانعى] نخواهد داشت»
آخوندزاده حكام و ملایـان زمان خود را مشترك المنافع مى دانست و آثارش سرشار از اندیشـه هاى ترقى خواهانـه و آزادى خواهانـه و انتقاد از استبداد و سنت گرایى است.
عبدالرحیم طالبوف: مبارز خستگی ناپذیر علیـه خرافات و سنتگرایى
عبدالرحیم طالبوف تبریزی (۱۳۲۹ - ۱۲۵۰ هـ. ق.) یکی از بنیـانگذاران ساده نویسی درون ایران هست و مبارز خستگی ناپذیر علیـه خرافات و سنتگرایى و مروج اندیشـه علمـی هست که درون بیداری توده ها نقش ارزنده داشت. طالبوف درون جوانى براى كسب معاش بـه قفقاز رفت و در آنجا با اندیشـه های انسانی و انقلابی آشنا شد. طالبوف مسائل و مشكلات جامعه ایران را پیوسته درون مـهاجرت دنبال مـی کرد و با دردها و زندگی توده ها آشنا بود. وی درون مقدمۀ جلد دوم "سفینـه طالبی" مـی نویسد: "من بنده کـه سالهاست از وطن دور افتاده ام، دست تقدیر عنان بسوی غربت معطوف داشته است، بـه اقتضای حب وطن (که خود از ایمان است) پیوسته بـه یـاد آن مشعوف بوده ام."
طالبوف درون معنى "آزادى" و حدود آن، از فواید "علم" و "سیویلیزاسیون" [تمدن] مى نوشت. او تاکید داشت، "هر چه مى گوید و مى نویسد اصلاح معایب وطن است".
طالبوف ملایـان را سرسخت ترین مخالفان آزادى و ترقى معرفی مـی کند. روحانیـان نیز خطر روشنگری اورا دریـافته و وى را تكفیر بـه زندقه كردند. كتاب «مسالك المحسنین» او شامل اندیشـه هاى فلسفى و نقد اجتماعى اوست و در باره آزادى انسان و جامعه مدنى فراوان نوشته است. طالبوف درون این كتاب بـه آراء و اندیشـه هاى استوارت مـیل توجه ویژه داشت.روی نقل مـی کند کـه شیخ فضل اله نوری خواندن کتاب «مسالك المحسنین» طالبوف را ممنوع ساخته بود. در كتاب «احمد» كه بـه فرزند خیـالى خود نوشته هست تاثیر كتاب «امـیل» اثر ژان ژاك روسو بـه روشنی قابل لمس است.
طالبوف درون كتاب «مسائل الحیـات» درون نقد روحانیون نویسد: «اكثر آنان كه درون ایران هستند، ملاكند، محتكرند، آشوب را دوست دارند، غوغاى رجاله را مىپسندند و صداى نعلین را مى پرستند. از سى که تا پنجاه هزار تومان دخل املاك سالانـه دارند.»
پیرامون بازاریـان و تجار مى نویسد: «تجار فجارند [تبهكارند]، جز ترویج فروش مال اجانب یـا انباركردن حبوبات از این طبقه فایده اى بـه حال ملت نیست».
طالبوف جنگ ستیز و صلح جو است. درون «سفینـه طالبی» مـی نویسد:
مگر وطن ما یـا وطن دیگران به منظور این هست که عموم سکنـه حامل شمشیر و تفنگ و نیزه بشوند، معتاد نشست و برخاست فنون حربیـه باشند، درون معلم خانـه عوض علم و تمدن عادات بهائمـی و وحشیگری را تحصیل نمایند. جوانان ملت را کـه در عین شباب بایست مباشر اعمال نافعه بوده و روز خود را مصروف زراعت و فلاحت و ازدیـاد معیشت خود وبستگان خود نموده بـه تعمـیرات تمدن مشغول گردند، درون سربازخانـه ها چون ماکینۀ [ماشین] بیروح تعلیم آدمکشی بدهند و مبالغی از ثروت ملی صرف نموده نگه دارند کـه هنگام اقتضا، یعنی به منظور نیل بـه مقاصد فاسدۀ شخصی یـا جهانگیری بخرابی ممالک و ویرانی آبادیـها و قتل ابناء جنس خود مامور کنند.
بیبی مریم بختیـاری: ما زنهای ایرانی ابدا از عالم انسانیت خارجیم
بیبی مریم بختیـاری (۱۳۱۶ – ۱۲۵۳ ) از زنان تحصیلکرده زمان مشروطه بود کـه به حمایت از آزادیخواهان برخاست و حتی بـه تهران لشکرکشی کرد. بـه واسطه زندگی درون ایل بختیـاری و پدرش کـه خان ایل بود تیراندازی و سوارکاری مـیدانست.
مـیگویند او از مشوقان اصلی برادرش علیقلیخان سردار اسعد به منظور فتح تهران بوده است. پیشتر درون زمان استبداد صغیر، افراد ایل را بـه مبارزه علیـه استعمار تشویق مـیکرده است.
قبل از فتح تهران٬ همراه سواران مخفیـانـه وارد پایتخت شد و شبانـه روی سقف خانـهای کـه رو بـه روی مجلس بهارستان بود سنگربندی کرد که تا بعد از ورود سردار اسعد بختیـاری با قزاقها بجنگند. بعد از این ماجرا درون ایل بختیـاری بـه بیبیمریم، لقب سردار دادند.
او درون خاطراتش درباره دلایل اینکه زنان درون جامعه عقب ماندهاند نوشته:
... تمام بدبختیهای ما از خودمان مـیباشد، زیرا کـه نـه علم داریم و نـه حقوق خود را مـیدانیم، اگر ما هم بدانستیم کـه برای چه خلقت شدیم، البته درون اطراف حقوق خود جان فشانیها مـیکردیم. ما حالا فکر مـیکنیم فقط به منظور رفع مردها خلق شدهایم یـا به منظور اسارت و کنیزی خلق شدهایم. ما مـیتوانستیم به منظور حقوق انسانی خود بـه تمام ملل عالم تظلم یم و حقوق خود را برقرار یم ... اما ما زنهای ایرانی ابدا از عالم انسانیت خارجیم...
بیبی مریم بختیـاری از معدود زنان عصر مشروطه هست که خاطرات زندگی خود را نوشته است.
منابع ایل بختیـاری نقل کردهاند کـه سردار بیبی مریم بختیـاری سال ۱۲۸۸ خورشیدی درون جنگ آزادسازی اصفهان بـه همراه ش بیبی لیلی فرماندهی یک ستون سواره نظام را بـه عهده داشته است.
سال ۱۲۹۵ هم کـه یک افسر آلمانی با سربازانش درون کنار عشایر جنوب ایران علیـه انگلیسیها مبارزه مـیکرد، سردار مریم بهترین نیروهای خود را به منظور همراهی با او بـه تنگستان فرستاد.
گفته مـیشود کـه در دوران جنگ جهانی اول خانـه او درون اصفهان پناهگاهی بوده هست برای فعالان سیـاسی و فرهنگی مانند علیاکبر دهخدا٬ ملکالشعرا بهار و در مقطعی درون سال ۱۲۹۹ پناهگاهی به منظور محمد مصدق.
حاج زین العابدین مراغهاى: روشنگران و منادیـان پیگیر آزادى
حاج زین العابدین مراغه ای (استانبول ۱۳۲۸ - مراغه ۱۲۵۵ هـ. ق.) از معاصران ناصرالدین شاه قاجار بود. وی درون جوانی بـه مسكو رفت و تابعیت كشور روسیـه را پذیرفت و در آنجا بـه شغل تجارت مشغول شد. ولی سرانجام بـه خاطر عشق بـه مـیهن از تابعیت روسیـه خارج گردیده و تبعیت ایران را پذیرفت و سپس بـه استانبول رفته که تا پایـان عمر درون همانجا ماند.
حاج زین العابدین مراغه اى یكى از روشنگران و منادیـان پیگیر آزادى است. او چند سالى بـه مكتب رفت و مدتى هم درون شـهرهاى اردبیل و مراغه بـه كسب و تجارت مشغول بود. با روزنامـه «شمس» استانبول همكارى مى كرد و براى «حبل المتین» نیز مقالاتى مى نوشت. مـهم ترین اثر او «سیـاحتنامـه ابراهیم بیك» درون سه جلد است. نام مولف این كتاب که تا دوازده سال معلوم نبود و از ترس نامى از نویسنده كتاب نشده بود و عده اى كتاب را بـه خود نسبت مى دادند كه مورد پیگرد و دستگیرى قرار مى گرفتند. درون جلد سوم كه بعد از پیروزى انقلاب مشروطه منتشر شد، نام نویسنده كتاب معلوم گشت و مردم تازه فهمـیدند كه این كتاب ارزشمند اثر یك تاجر ایرانى ساكن استانبول است.
ابراهیم بیك قهرمان داستان، فرزند یكى از تجار بزرگ آذربایجان هست كه پنجاه سال دور از وطن درون مصر زندگى كرده و پسرى دارد كه درون زمان فوت بـه او وصیت مى كند كه بـه مسافرت رود که تا نیك و بد را دریـابد. بـه هر روى، ابراهیم بیك بعد از دیدن شـهرهاى زیـاد وارد ایران مى شود. او فقر و بدبختى ایرانیـان و بى خبرى عمال حكومت را مى بیند و با استادى و مـهارت بـه شرح سیـاحت خود مى پردازد.
هنگامى كه ابراهیم بیك بـه ایران وارد مى شود، از كالسكه پایین مى آید و مـیگوید:
مشتى از آن خاك پاك را برداشتم و بوسیده و بوئیده و بر دیدگان مالیدم... (با دیدگانى نمناك مى گوید) شكر خداى را كه دیدارت بـه من ارزانى شد و دیده بـه دیدار توام روشنایى گرفت... اگر دولت ایران دولت بودى، درون مملكت خود قانون و نظام و مساوات داشتى، رعیت را بـه حكام بـه قیمت حیوان نفروختى. هر آینـه ما متحمل تحكم بیگانگان نمى شدیم.
طالبوف درون مقدمـه جلد دوم همـین كتاب خطاب بـه هم مـیهنانش مىنویسد:
هنگام آن رسیده كه نیكان را نیك و بدان را بـه نام زشت و با نفرین یـاد كنند و پس از این ملت هر نیك و بد را سنجیده و حاصل هر عمل را درون صفحه تاریخ ملى بـه یـادگار گذارند... که تا حال درون وطن عزیز ما این گونـه مطالب نگاشته نیـامده و كسى از حب وطن دم نزده... هر چه نوشته اند درون سوداى عشق و بلبل و گل و پروانـه و شمع یـا راجع بـه اظهار فضیلت مولف و مصنف یـا مدح ممدوح غیرمستحق بوده... هموطنان ما بدانند كه سوداى عشق مجنون و لیلى و فرهاد و شیرین و محمود و ایـاز كه بین ادبا و شعراى ایران معروف و در نامـه و چكامـه هاى خود جز از آن سخن نمى دانند، عشقى دیگر نیز هست... ادباى ایران كه درون قلم و اظهار افكار با هنر هستند، بعد از این حب وطن را نظما و نثرا با كلمات واضحه و عبارات ساده بـه خاص و عام تفهیم نمایند.
در جمعبندی سفرنامـه آمده است:
نتیجـﮥ سیـاحت من این هست كه درون تمام آن مملكت ها كه از ایران دیدم درون هیچ بلادی آثار ترقیـات، و تمایل بـه تمدن بـه نظرم نیـامد كه بدان خوشوقت شوم. درون زراعت و تجارت بدانچه از نیـاكان خودشان دیده اند قناعت دارند و جای بسی تعجب هست كه بدان یكی مفتخرند كه شیوﮤ اسلاف هنوز تماماً درون مـیان ما مرعی است. اما از این طرف درون تجملات بیـهوده و فراهم آوردن اسباب تزیینات خانگی بـه درجه ای پیش افتاده اند كه ابداً اجدادشان آن وضع را درون خواب خودشان هم ندیده بودند. بـه جای ظروف مسین كه از معمولات و مصنوعات وطن عزیز بود و یك صد سال بـه رفع احتیـاجات یك خانوادﮤ بزرگی بـه قدر دویست تومان از آن كفایت مـی نمود و در آخر هم از قیمت آن چیزی نمـی كاست امروز بـه دویست تومان یكپارچه چلچراغ خریده از سقف اطاق های خودشان مـی آویزند. كه بـه یك افتادن بـه جز از یك كلمـﮥ «واه» صاحبش چیزی از آن باقی نمـی ماند. واضح هست كه از تصور نیـاكانشان امثال این چیزها هیچ وقتی نگذشته بود.
یكی از این انبوه مردم كه علی الاكثر صاحبان املاك هستند هیچ گاهی بدین خیـال نیـافتاده اند كه از مملكت همسایـه یك ماشین خرمن كوبی یـا یك داس ماشین دار به منظور درودن غله، یـا اینكه ماشین گندم پاكن كن به منظور نمونـه خریده، بیـاورند. درون مزارع خودشان بـه كار وادارند که تا محسنّات آنـها را بـه رای العین ملاحظه كنند. درون تمامـی این مملكت از شـهرهای بزرگ گرفته که تا قصبات و قریـه ها دودكش یك ماشین فابریكی دیده نمـی شود كه دودی از آن متصاعد گردد. و از هیچ طرف بانگ سوت و صفیر حركت و ورود راه آهن شنیده نمـی شود. درون هیچ شـهری بـه نام دوایر دولتی عمارت بلند و باشكوهی نیست. از مكاتب دولتی و مریضخانـه درون هیچ جا نشانی نمـی توان یـافت. درون هیچ نقطه كمپانی و بانك كه نمونـﮥ ترقی و تمدن هست مشـهود نیست. كسی را پروای وضع مساجد نیست. مقابر بزرگان پیشین مانند سلاطین صفویـه و غیره همـه خراب. از زحمات نایب السلطنـه عباس مـیرزای مرحوم و خدمات امـیركبیر مـیرزا تقی خان مغفور كه درون راه ملك و ملت كرده و كشیدند سخنی كه دلیل قدردانی اخلاف باشد درون مـیان نیست. نـه نیكان را بـه رحمت یـاد مـی كنند، نـه بدان را بـه بدی نام مـی برند.
ترك حقوق و قطع صلـﮥ رحم و بی مروّتی و عدم انصاف و بدخواهی همدیگر شغلشان است. ولی با این وضع چون پنج نفری یك جا گرد آمدند مـی گویند ای بابا، دنیـا پنج روز است، حتما فكر آخرت نمود. اما همـه دروغ مـی گویند و فعلاً منكرند. آنچه از خیـالشان نمـی گذرد همان پرسش روز حساب است. خیرات مـی كنند اما اطعام اغنیـا مـی كنند نـه فقرا. اعمالشان همـه از روی ریـاست. بی طمع و توقع بـه احدی سلام نمـی دهند. اخلاق مردم چندان فاسد گشته كه اصلاح آن مشكل مـی آید مگر اینكه محض تسلی خودمان بگوییم «چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند».
صدیقه دولتآبادی: مبارز پیگیر حقوق و کرامت زنان
صدیقه دولت آبادی (۱۳۴۰ –۱۳۰۰هـ .ق/ ۱۲۶۱ هـ.خ) از فعالان حقوق زنان و پیشگامان روزنامـهنگاری درون ایران بود. درون خانوادهای تحصیلکرده درون اصفهان بـه دنیـا آمد. زبان عربی و فارسی را از شیخ محمد رفیع طاری فرا گرفت و درسهای دیگر را که تا سطح دیپلم با معلمان خصوصی ادامـه داد. درون بیست سالگی با اعتضاد الحکما ازدواج کرد و چند سال بعد از او جدا شد.
صدیقه دولت ۳۵ آبادی ساله بود کـه در اصفهان دبستان انـه «مکتبخانـه شرعیـات» را تاسیس کرد و بعد از آن انجمنی بـه نام «شرکت خواتین اصفهان» را بنا گذاشت. تقریبا تمام عمر خود را وقف تعلیم و تربیت ان و ارتقای حقوق اجتماعی آنها کرد.
این آغاز فعالیتهای خانم دولتآبادی به منظور گسترش تعلیم و تربیت ان و حقوق اجتماعی زنان بود کـه کمابیش تمام عمرش را وقف آن کرد. درون شرایط چالش برانگیزی، صدیقه دولت آبادی نیز جزء زنانی بود كه به منظور دستیـابی بـه تغییرات، وارد عمل شد. درون عصر و زمانـهای كه اكثر مردم، که تا آنجا کـه گروهی از زنها نیز عقیده داشتند كه اگر باسواد شود فاسد مـیشد و در دنیـایی كه زن درون چهار دیواری خانـه و حرمسرا زنده بـه گور بود، صدیقه دولت آبادی درون راه مبارزه با جهل، خرافات و ارتقای فكری و فرهنگی زنان كشور بسیـار كوشید. درون چنین شرایطی بود كه مدرسهی انـه و روزنامـه منتشر كرد. چه بَسا درون این راه با سختیها، اهانتها، ناسزاها و تهدیدهای بسیـاری مواجه شد، چرا كه درون آغاز راه دشواریهای بسیـاری درون پیش بود و راه بسیـار مخاطره آمـیز بود.
صدیقه دولتآبادی سال ۱۲۹۷ مجوز اولین نشریـه زنان اصفهان را بـه نام «زبان زنان» را از وزارت معارف گرفت و در آن داستان رقتانگیز زندگی زنان ایران را بـه شكل پاورقی چاپ مـیكرد. چندی بعد بـه دلیل انتقادهای تند نشریـه از قرارداد ۱۹۱۹ وثوقالدوله٬ زبان زنان توقیف شد. خانم دولتآبادی بعد از توقیف٬ انتشار نشریـه را درون تهران شروع کرد.
او درون نشریـهاش حجاب زنان را نقد مـیکرد. صدیقه دولتآبادی هرچند از خانوادهای مذهبی بود، اما یک دهه پیش از کشف حجاب اجباری رضاشاه٬ حجاب از سر برداشته بود.
خانم دولتآبادی به منظور درمان از ایران خارج شد٬ درون نـهایت بـه پاریس رفت و مدرک کارشناسی را از دانشگاه سوربن فرانسه گرفت.
زمانی کـه خارج از ایران بود درون دهمـین کنگره 'اتحادیـه بین المللی حق رأی زنان' شرکت کرد و اواخر سال ۱۳۰۶ بـه ایران بازگشت. مـهرماه ۱۳۰۷ درون وزارت معارف بخش تعلیم نسوان بـه او سپرده شد و سال بعد بـه مدیریت کل تفتیش مدارس نسوان منصوب شد.
صدیقه دولت آبادی مردادماه ۱۳۴۰ درون اثر سرطان درون تهران درون گذشت. جمعی از فعالان حقوق زنان درون ایران بـه پاس تلاشهای خانم دولت آبادی به منظور زنان٬ سال ۱۳۸۳ جایزه و کتابخانـهای بـه نام صدیقه دولتآبادی تاسیس د.
زینب پاشا: شیر زنی سازمانگر
زینب پاشا (زندگی و مرگ درون فاصله سالهای ۱۲۳۰ که تا ۱۳۰۰ هـ. خ.) از جزئیـات زندگی زینب پاشا پیش از تنباکو اطلاعات زیـادی درون دسترس نیست. گفته مـیشود کـه در خانوادهای روستایی و تهیدست درون یکی از محلههای قدیمـی تبریز بـه دنیـا آمد.
نام زینب معروف بـه دهباشی زینب یـا زینب پاشا با شورش نان درون تبریز و قیـام علیـه واگذاری امتیـاز فروش تنباکو گره خورده است.
تابستان ۱۲۷۰ زینب پاشا درون ناآرامـیهای تبریز نقش مـهمـی بـه عهده داشت. درون جریـان نـهضت تنباکو بعد از بسته شدن بازار تبریز٬ مأموران با ارعاب و فشار دوباره دکانها را باز مـیکنند. گفته مـیشود زینب پاشا کـه عادت داشت دو گوشـه چادر را بـه کمر ببندند همراه عدهای دیگر از زنان با چوب و چماق وارد بازار مـیشوند و دکانها را مـیبندند.
نوشین احمدی خراسانی درون مقالهای درون نشریـه بایـا از زینب پاشا روایت کرده هست که روزی درون جمع تبریزیها کـه از شرایط ناراضی بودند حاضر مـیشود و خطاب بـه جمع مـیگوید: «اگر شما مردان جراُت ندارید جزای ستم پیشگان را کف دستشان بگذارید، اگر مـیترسید کـه دست دزدان وغارتگران را از مال و ناموس و وطن خود کوتاه کنید، چادر ما زنان را سرتان کنید و در کنج خانـه بنشینید و دم از مردی و مردانگی نزنید، ما جای شما با ستمکاران مـیجنگیم.»
اواخر دوره ناصرالدینشاه همزمان با شورش نان درون تهران و اعتراض زنان بـه ناصرالدین شاه٬ شماری از زنان تبریز هم بـه سرکردگی زینب پاشا اعتراض خیـابانی د. درون منابع مختلف گفته شده کـه در جریـان درگیریها چند زن کشته شدند. زینب پاشا علاوه بر ساماندهی اعتراض خیـابانی بـه انبارهای غله از جمله انبار والی آذربایجان حمله کرد. او گندم و آرد انبارها را بین گرسنگان توزیع مـیکرد.
در هر دو ماجرای نـهضت تنباکو و شورش نان درون زمان ناصرالدین شاه زنان زیـادی نقش آفرین و فرمانده اعتراضها بودند، از جمله انیسالدوله درون دربار ناصرالدینشاه و زنی دیگر بـه نام 'رستمـه' درون زنجان. اما هنوز هم درون تبریز وقتی مـیخواهند زنی با اقتدار را مثال بزنند مـیگوید «مثل دهباشی زینب یـا زینب پاشا.»
تندیس و عزینبپاشا درون موزه مشروطه تبریز
صغیر اصفهانی: بـه نیکی درون جهان بگذار هان افسانۀ خود را
محمد حسین صغیر اصفهانی ( ۱۳۹۰ - ۱۳۱۲ هـ. ق ) مـیگوید:
ای کـه از عیبان پرده دری درون خود بین
آن چه عیب هست که باشد بتر از پرده دری
به چنگ آرم شبی گر طرۀ جانانۀ خود را
بپرسم مو بـه مو حال دل دیوانۀ خود را
اسیر دانـهی خالیـارم من ای زاهد
مکن دام دل من سبحه صد دانـهی خود را
کسان بندند سد درون راه سیل از بیم ویرانی
خلاف من کـه وقف سیل کردم خانۀ خود را
مکافات ار نخواهی بر مـیفکن خانمان از
که دارد دوست، هر مرغ ضعیفی لانۀ خود را
چو خواهی رفتن و بگذاشتن افسانـهای از خود
به نیکی درون جهان بگذار هان افسانۀ خود را
قرةالعین: زنی دانشمند و مبارز نستوه
فاطمـه زرینتاج برغانی قزوینی مشـهور بـه طاهره و قرةالعین (۱۲۳۱ اعدام – زاده ۱۱۹۳ یـا ۱۱۹۶ هـ. خ.)٬ شاعر و عالم مذهبی، اولین زنی هست که بـه جرم مفسد فیالارض درون ایران اعدام شده است.
طاهره درون یک خانواده شیعه درون قزوین بـه دنیـا آمد. پدرش از روحانیـان مشـهور قزوین بود. همراه ش درون کودکی مقدمات علوم، فقه، اصول، کلام و ادبیـات عرب را از پدر آموخت؛ درون حالی کـه در ایران نـه تنـها زنان کـه اکثریت جامعه مردان هم بیسواد بودند.
او با عموزاده خود ازدواج کرد کـه پسر یکی از مجتهدان مشـهور مکتب اصولی بود. درون آن ایـام کـه بین علمای شیخیـه و اصولی اختلاف و رقابت زیـادی وجود داشت، طاهره قرهالعین جذب شیخیـه شد. که تا جایی کـه برای دیدار با سید کاظم رشتی، بالاترین مقام مکتب شیخیـه آن زمان بـه کربلا رفت. لقب قرهالعین صفتی هست که سید رشتی بـه طاهره داد.
بعد از مرگ کاظم رشتی، قرهالعین پرده بـه طلاب او درس مـیداد. گرایش او بـه شیخیـه سبب خشم پدر و عمویش شد کـه از بزرگان مکتب اصولیون بودند.
او درون نـهایت بر اساس روایتها بـه مذهب باب گروید و جز حروف حی یعنی نخستین ۱۸ نفری شد کـه به علی محمد باب ایمان آوردند. درون راه بازگشت از عراق بـه ایران درون شـهرهای مختلف به منظور مذهب باب، تبلیغ مـیکرد.
مرداد ماه ۱۲۲۷ شمسی درون محلی بـه نام بدشت واقع درون چند کیلومتری شاهرود، گردهمایی چند روزه سران مذهب باب برگزار شد. روایت شده کـه آنجا طاهره قرهالعین هنگام سخنرانی پرده بیرون مـیآید و روبنده را کنار مـیزند. این کار باعث غوغایی درون مـیان پیروان باب مـیشود.
بعد از واقعه بدشت بـه دنبال تعقیب مأموران حکومت ناصرالدین شاه٬ مدتی مخفیـانـه زندگی کرد که تا اینکه درون نـهایت بـه اتهام کشتن محمدتقی برغانی، عموی روحانی خود دستگیر شد. حکومت مـیگفت سوء قصد بـه جان محمدتقی برغانی بـه دستور و تحریک طاهره صورت گرفته است.
طاهره کـه همسرش او را طلاق داده و از بچههایش جدا مانده بود٬ حدود سه سال درون خانـهای درون تهران زندانی ماند. که تا اینکه بعد از سوء قصد چند پیرو باب بـه جان ناصرالدین شاه و وزیرش، مـیرزا آقا خان نوری، و صدور فرمان قتل بابیها٬ طاهره را درون باغ ایلخانی تهران (محل کنونی بانک ملی) مخفیـانـه، خفه یـا اعدام د. هنگام مرگ بین ۳۵ که تا ۳۸ سال داشت.
قرةالعین زنی بود صاحب قلم، شاعر و سخنران کـه به ادبیـات و فقه و اصول کلام و تفسیر آشنایی داشت. آلوسی، مفتی بغداد درون ترجمـه حال او گوید: " من درون این زن فضل و کمالی دیدم کـه در بسیـاری از مردان ندیده ام. او دارای عقل و استکانت و حیـا و صیـانت بسیـار بود. "
آثار نظم و نثر قرةالعین را از مـیان بردند. آنچه از نوشته های پراکنده او از قبیل مناجاتها و نامـه ها، بـه خط خودش یـا استنساخ دیگران، بر جای مانده غالباً بـه عربی و قسمتی با عبارات مرموز و اصطلاحات مخصوص نوشته شده است. ابیـاتی از قرةالعین:
تو و تخت و تاج سکندری من و راه و رسم قلندری
اگرآن خوشست تو درخوری و گراین بدست، مرا سزا
در ره عشقت ای صنم، شیفته بلا منم
چــند مـغـایـرت کـنـی؟ بـا غمـت آشنـا منم
پرده بـه روی بسته ای، زلف بـه هم شکستهای
از همـه خلق رستهای، از همگان جدا منم
شیر تویی، شکر تویی، شاخه تویی، ثمر تویی
شمس تویی، قمر تویی، ذره منم، هبا منم
نخل تویی، رطب تویی، لعبت نوشتویی
خـواجــه بــا ادب تویی، بنده بی حــیــا منم
کعبه تویی، صنم تویی، دیر تویی، حرم تویی
دلـــبــر محــتــرم تویی، عــاشــق بینوا منم
شاهد شوخ دلبرا گفت بـه سوی ما بــــیــا
رسته ز کــبــر و از ریــا، مــظــهــر کبریـا منم
طــاهــره خــاک پای تو، مست مـی لقای تو
مـنــتـظـر عطــای تــو، مــعـــتــرف خطا منم
گر بـه تو افتدم نظر، چهره بـه چهره رو بـه رو
شرح دهم غم تو را، نكته بـه نكته مو بـه مو
ساقی باقی از وفا، باده بده سبو سبو
مطرب خوشنوای را، تازه بـه تازه گو بگو
در پی دیدن رخت، همچو صبا فتادهام
خانـه بـه خانـه، درون به در، كوچه بـه كوچه، كو بـه كو
مـیرود از فراق تو، خون دل از دو دیدهام
دجله بـه دجله، یم بـه یم، چشمـه بـه چشمـه، جو بـه جو
مـهر تو را دل حزین، بافته بر قماش جان
رشته بـه رشته نخ بـه نخ، تار بـه تار پو بـه پو
در دل خویش طاهره گشت و ندید جز تو را
صفحه بـه صفحه لا بـه لا، پرده بـه پرده تو بـه تو
طرحی بر اساس چهره طاهره قرةالعین
مـیرزا آقاخان كرمانى: یکی از شورانگیزترین مبارزان و نویسندگان عصر بیدارى ایرانیـان
مـیرزا آقاخان كرمانى (۱۳۱۴ - ۱۲۷۰ هـ. ق.) یکی از شورانگیزترین مبارزان و نویسندگان عصر بیدارى ایرانیـان است. مـیرزا آقاخان درون كرمان بـه دنیـا آمد و در مدارس طلاب دینى آنجا تحصیل کرد. درون دوران تحصیل با شیخ احمد روحى آشنا شد. مـیرزا آقاخان كرمانى از كرمان بـه اصفهان و سپس بـه تهران كوچید و سرانجام بـه استانبول رفت. درون آنجا با آثار طالبوف و آخوندزاده آشنا شد و با زین العابدین مراغه اى نیز مکاتبه داشت. مـیرزا آقاخان درون استانبول آثار فراوانى نوشت كه برخى از آنـها عبارتند از: «هشت بهشت» (با شیخ احمد روحى )، «هفتاد و دو ملت»، «انشاء الله و ماشاء الله»، «نامـه باستان» و «آیینـه سكندرى»، «سه مكتوب» و «صد خطابه». مـیرزا آقاخان كرمانى را درون ۱۷ ژوییـه،۱۸۹۶، درون باغ شمال تبریز همراه با شیخ احمد روحى و خبیرالملك سر بد.
مـیرزا آقاخان درون رساله «انشاء الله و ماشاء الله» با طنزى عالمانـه و دل انگیز مى نویسد:
علماى ما جغرافیـاى آسمان را وجب بـه وجب مى دانند و جمـیع كوچه ها و خانـه هاى شـهر جابلسا و جابلقا را نقشـه برداشته اند اما از جغرافیـاى زمـینى هیچ خبر ندارند. حتا شـهر و دهات خودشان را مطلع نیستند و تاریخ جان بـه جان و اسامى ملائكه سماوات و ارضین و هر چه درون آتى واقع خواهد شد همـه را خوب مى دانند اما از تاریخ ملت خودشان یـا ملل دیگر اصلا بـه گوششان چیزى نرسیده و نمى دانند. علت ترقى و تنزل امم دنیـا درون هر زمان چه بوده است؟ سبحان الله من جهل الجهلاء.
در كتاب «سه مكتوب» كه نامـه هاى یك شاهزاده خیـالى بـه نام كمال الدوله بـه یك شاهزاده خیـالى دیگر بـه نام جلال الدوله است، مـی نویسد:
«كجایند شجاعان امت و مسلمانان با همت كه نخست درخت ظلم و شجره خبیثه ستم را كه مـیان ملت اسلام ریشـه دار گردیده و تمام مسلمانان را سایـه انداخته و خانـه برانداز شده، از بیخ و بن بركنند و شجره طیبه عدالت... پایدار و برقرار سازند... هیـهات، هیـهات كه این آرزو از اسلام با این مسلمانان بى غیرت، فكر و خیـال، بلكه غیرممكن و محال است...»
«به درجه اى طبایع و اخلاق و خو و خون و عادت... ایرانیـان را این كیش و آیین خلط عربى فاسد كرده كه دیگر هیچ امـید بـه بهبودى نمانده... اى جلال الدوله، بـه جان تو اگر یك جلد كتاب بحارالانوار را درون هر ملتى انتشار بدهند و در دماغهاى آنان این خرافات را استوار و ریشـه دار دارند دیگر امـید نجات از براى آن ملت مشكل و دشوار است...»
«هرگاه بخواهم كیفیـات دین و آیین مسلمانان این عصر را با عصر حضرت رسالت مرتبت موازنت كنم ابدا مشابهت ندارد و به كلى اسلام از صورت اصلى و قیـافه زیباى اولیـه خویش بـه هیكل مـهیب و شكل عجیب و غریب برگشته هست كه اسباب حیرت عقول و نفرت طبایع و وحشت نفوس و كراهت جبلت و فطرت هر كس شده. بـه عینـه مانند چهارده ساله كه حسن و جمال و زیبایى و كمال و ثروت و دلربایى بى عدیل و بى نظیر بوده ولى حال بـه سن هشتاد سالگى رسیده و روى چون گل و یـاسمـین، بدل بـه مشتى كرچ [چروك عمـیق] و چین شده و آن قد سروآسا چون كمان دو که تا و فقرات پشتش از هم خزیده، مانند سنگپشت خمـیده، آن لطافت و حسن و رشادت و جمال و كیـاست بـه كثافت و حماقت و زشتى و خرافت و سستى و كسالت تبدیل یـافته و آن جذبه جلال و عنج و دلال و كمال مال بـه نفرت و گدایى و ذلت و بینوایى منتقل شده است... و امت اسلام... امروز ارذل و اذل [پست و خوارتر از] تمام امم و ملل و مذاهب و مخل عالم است»
در «کتاب اندیشـه های مـیرزاآقاخان کرمانی» اثر فریدون آدمـیت اندیشـه های مـیرزاآقاخان کرمانی درون پیدایش دین آمده است:
ریشـه ی معتقدات دینی« ترس و بیم » بود نسبت بـه مظاهر طبیعی و ندانستن چگونگی آنـها.این خود طبیعی هست که «جهل و نادانی درون طبیعت مولد و موسس و موید و مقوی ترس و هراس است، و آدمـی بـه هرچه نادانتر هست ترسش از آن بیشتر». بعد توجه انسان درون مرحله ی نخستین بـه امور طبیعی مانند ابر و باد و روشنایی و تاریکی معطوف گردید و آنـها را «معبود قهار» خود گمان مـی کرد، و هر تغییری کـه در آنـها رخ مـی داد آنرا نتیجه ی اراده ی خدایـان طبیعت مـی انگاشت. مثلا همـین کـه آفتاب و ستارگان درخشیدن مـی گرفتند گمان مـی برد کـه خدایـان نسبت بـه وی بر سر لطف و مـهربانی آمده اند. بعد در برابر آنـها اظهار سرور و ادای شکر معبود مـی نمود. و آنگاه کـه شب فرا مـی رسید یـا ابر رخساره ی خورشید را مستور مـی داشت تصور مـی کرد کـه خدایـان خشمگین شده اند. بعد دست بـه جانب آسمان دراز کرده بـه زاری مـی پرداخت.
خوف انسانی از مظاهر وحشت زای طبیعی نخست تصور « دیو» را درون ذهن او بوجود آورد و هر سختی و بدبختی را اثر بی مـهری آن دانست. بعد به نیـایش و پرستش دیو پرداخت و در برابر آن عجز و لابه مـی کرد. همـین جا بود کـه برای جلب محبت و استرحام دیوان، تصور عبادت پیدا شد ـ معتکف شدن درون مغازه ها و نخوردن غذا و ننوشیدن آب از جمله عبادات شد. بعدها قربانی نیز معمول گردید. اثر آن عبادات درون تمام دوره های بعد بـه جای مانده چنانکه هم اکنون هنگام گرفتن آفتاب هندوان غسل مـی کنند، مسلمانان نماز مـی گزارند، و آفتاب پرستان ساز مـی نوازند.رفته رفتهانی ریـاضت و عبادت را پیشـه ی خود ساختند و مردم درون تسکین بیم و هراس خویش بـه آنان روی آوردند. نیـازها د و برای رفع آفت ها از عابدان چاره جویی جستند. بعد آن گروه را بس محترم پنداشتند. کتاب های مقدس هندوان، و الواح قدیم یونانیـان و آئین بت پرستان اروپا و دساتیر و اساطیر پیشینیـان همـه گواه بر این هست که ریشـه ی معتقدات همـه ی اقوام بر همـین شالوده ریخته شده بود. اعتقاد بـه بندت بزرگ، و برهمای هندوان، و کهبد و موبد ایرانیـان، و ژوپیتر و هرکول یونانیـان درون اصل یکی است. و نقطه ی مشترک جملگی اعتقاد «به خدایی بود کـه ریشـه او از ترس ها و هول و هراس ها کـه از اشیـاء مرعوب و مـهول و موحش حاصل بود ».
مـیرزا آقاخان كرمانى درون انتقاد بـه ناصرالدین شاه اشعار زیر را سروده است:
به كار رعیت نپرداخت هیچ پرستید گه گربه، گاهى «ملیچ»
درین مدت سال پنجاه باز كه بر تخت مىزیست با عز و ناز
همـه جان مردم از او شد غمى بـه هر شعبه از ملك آمد كمى
خزینـه تهى گشت و ملت گدا ز بیداد او دست ها بر خدا
همـه ملك ایران از او شد بـه باد به خاك آمد آن افسر كیقباد
بترس از جهان جوى ایران خداى كه بعد از تو خیزند مردم بـه پاى
بنالند از دست جور و ستم بگویند با ناله زیر و بم
كه ایزد همى که تا جهان آفرید كسى زین نشان شـهریـارى ندید
كه جز كشتن و بستن و درد و رنج گرفتن هم از كهتران مال و گنج
ندانست و آزرم كس را نداشت همى این بر آن، آن برین برگماشت
رجاء اصفهانی: رو بهدر کن از دل خود کینـه را
مـیرزا علی خلیلیـان ( ۱۴۱۱ – ۱۳۱۷ هـ. ق.) مشـهور بـه رجاء اصفهانی مـیگوید:
بهر خوب و زشت این خلق جهان هست این آیینـه سنگ امتحان
رو بهدر کن از دل خود کینـه را مای جان بی سبب آیینـه را
آزاد کشمـیری: یـارب چه چشمـهای هست محبت
محمد علی آزاد کشمـیری (درگذشت ۱۳۰۹ هـ.ق.) نویسنده کتاب زندگینامـه «نجوم السماء فی ترجمـه العلماء» مـیگوید:
یـارب چه چشمـهای هست محبت کـه من از آن
یک قطره نوش کردم و دریـا گریستم
مستشارالدوله: همـه ترقیـات نتیجه یک کلمـه: قانون
مـیرزا یوسف خان مستشارالدوله تبریزی ( ۱۳۱۳ - هـ. ق.)، از پیشروان و آزادیخواهان دوره ناصرالدین شاه و از همفکران مـیرزا حسین خان سپهسالار و مـیرزا ملکم خان ناظم الدوله، است.
مستشارالدوله درون تاریخ نشر اندیشـه آزادی درون ایران مقام ارجمندی دارد. او اصول افکار سیـاسی خود را درون رساله «یک کلمـه»، کـه به سال ۱۲۷۸ هـ.ق درون پاریس نوشته، بیـان کرده است. صاحب تاریخ بیداری ایرانیـان درون این باره مـی گوید کـه وی درون مأموریت پاریس انتظام و آبادی و ثروت ملی و فرهنگ و هنر اروپا را دید و بر شور و حرارات قلبی او نسبت بـه ایران افزوده شد و چون سبب ترقیـات فرانسه و تنزلات ایران را از ملکم پرسید، ملکم چنین جواب داد کـه بنیـان و اصول نظم فرانسه یک کلمـه هست و همـه ترقیـات نتیجه همان یک کلمـه و آن یک کلمـه، کـه جمـیع انتظامات و ترقیـات فرانسه درون آن مندرج است، کتاب قانون است. همـین مطالب بود کـه وی درون رساله «یک کلمـه» عنوان و معنی حقوق اساسی و فرد و معانی حکومت ملی را به منظور هموطنان خود تشریح کرد و شاید او اولی هست در ایران کـه اراده ملت را منشاء قدرت دانسته و از تفکیک قدرت دولت از نفوذهای روحانی و برابری اتباع مسلم و غیرمسلم از نظر حقوق اساسی سخن رانده و حتی پیش از ملکم گفته کـه شاه و گدا درون برابر قانون مساوی هستند.
رساله یک کلمـه یکی از اولین آثار آزادیخواهان ایران بـه شمار مـی رود و در تحریک احساسات و بیدار مردم درون آن زمان نفوذ فوق العاده داشته هست و درون سال ۱۳۲۳ هـ.ق. کـه انجمن مخفی تشکیل گردید، این کتاب راهنمای سیـاسی آن انجمن بود.
این رساله اقتباس از اصول قانون اساسی فرانسه هست و مؤلف خواسته آن اصول را با مبانی دین اسلام تطبیق دهد و برای رسیدن بـه این منظور بـه آیـات و اخبار و احادیث و گفته های علمای بزرگ اسلامـی استشـهاد کرده است.
چند سطر از نامـه مستشارالدوله، کـه در سال ۱۳۰۶ هـ.ق بـه مظفرالدین مـیرزا ولیعهد نوشته است، از تاریخ بیداری ایرانیـان نقل مـیکنیم:
ممالک وسیعه ایران، کـه وطن اصلی و خانـه واقعی شاهنشاه اسلام است، بـه عقیده کافه سیـاسیون درون محفل خوف و خطر است. زیرا ترقیـات شدیدالسرعه همسایگان و افعال و اعمال خودسرانـه و بی باکانـه درباریـان قوای چندین هزارساله دولت ایران را بـه طوری از هم متلاشی و دچار ضعف و ناتوانی صعب نموده کـه علاج آن از قوه و قدرت متوطنین این مرز و بوم بـه کلی خارج است. ولی عقیده حکما و سیـاسیون جمـهور ملل متمدن بر این هست که رفع خطرات و چاره اشکالات ایران را بـه همـین دو کلمـه مـی توان اصلاح کرد کـه باید از اعمال گذشته چشم پوشید و شروع بـه تأسیس قوانین تازه نمود. از این راه مـی توان احترام و اعتبار سابقه دولت و ملت قدیم ایران را درون انظار اقوام خارجه و ملل متمدنـه و همسایگان مجددا جلب کرد و این مطلب درون نظر خردمندان مستقیم الادراک چنان واضح و آشکار هست که محتاج بـه دلیل و برهان نیست. محتمل هست بدین وسیله آثار و اسبابی کـه نیکبختی مملکت را امنیت تواند داد، بـه دست آید کـه بعدها مأمورین دوایر دولتی، از عالی و دانی و بزرگ و کوچک، درون اعمال و افعالی کـه درخور درجه مأموریت ایشان است، خود را بـه انقیـاد و اطاعت مواد احکام قانونیـه مکلف بدانند و مساوات حقوقیـه بـه عموم اهالی و زیردستان، از هر صنف و طایفه، داده شود و برای حصول صلاح حال آنـها هرگونـه تدبیری کـه لازم هست به کار برند والا با این حال اشتباه وزرا و درباریـان دولت، از حیز امکان و قدرت انسان بـه طور یقین خارج هست که بتوان عظمت و اقتدار سلطنت قدیمـه ایران را درون این دور زمان مجددا بـه وسایل نیـاکان خود درون خارجه و داخله مملکت نگاهداری و حفظ نمود.
به خاکپای اقدست قسم، کـه ما ایرانیـان را توتیـای چشم است، آنان کـه عرض و جسارت مـی نمایند کـه اداره وزارتخانـه های حالیـه ابدا عیب و نقص ندارد و محتاج بـه تغییرات نیست، حرفی هست بی مغز، زلالی هست تلخ و قولی هست نامسموع.
این ناقص فهمان از طفولیت که تا امروز بـه چپاول نمودن اهالی بیچاره ایران معتاد شده اند و به همـین طورها شرف و مکنت ملت را گرفته بـه خرقه خز و رشمـه طلا داده اند و به این حرفها کـه علما خیرخواه دولت و پادشاه هست و ولایت نظم و رعیت آسوده و نوکر دعاگو و قشون حاضر، خود را مادام العمر از مسئولیت دولت خارج مـی دانند...
در افواه منتشر هست دولت ایران درون خیـال نظم و ترتیب دوایر دولتی است. عقلا مـی گویند بدون توضیع قوانین این حرکت مذبوح است. سیـاسیون و حکمای عصر بـه آواز بلند فریـاد مـی زنند: چون اهالی ایران از امـیر و فقیر قانون را تقلید بـه اروپائیـان مـی دانند و رشته تغییر و تبدیل مأمورین دولت از زمان قدیم درون ید اقتدار شخص اول دولت هست و اقدامات دولتیـان درون اصلاح حال اهالی و زیردستان بدون قانون با ترقیـات محیرالعقول این زمانـه مطابقت نداشته و ندارد... چون قانون را مضر بـه حال خود مـی دانند، که تا جان درون تن دارند اقدام بـه این امر نخواهند کرد. درون این صورت حتما با همسایگان درون یک درجه کم سلوک و رفتار نمود، زیرا این دایگان مـهربانتر از مادر و این گرگان مرغابی صفت و این خیراندیشان خانمان برانداز که تا دولت مقننـه نشود، چشم از منافع خود نپوشیده و برای موشی گربه های چند مـی انند و به جهت تشویق درون امر سیـاست و تجارت بـه یکدیگر بازیـهای رنگارنگ بـه روی کار مـی آورند، ولو آنکه بـه قدر مکنت انگلیسیـها درون خزانـه دولت لیره موجود باشد و به قدر صنعتگران فرانسویـها ارباب صنایع درون کارخانجات و به قدر اهالی چین قشون آزموده و حاضر رکاب و به قدر دول آمریکا سفاین زرهپوش... بعد به عهده مأمورین سیـاسی و ملکی هست همـیشـه بر وفق مقتضای عصر و احتیـاج زمان رفتار نموده هفته ای یک روز بـه مفاد آیـه کریمـه و شاورهم فی الامر بـه اتفاق یکدیگر از روی حقیقت درون تصفیـه امور دولت و ملت شور نمایند. زیرا از بدیـهیـات هست احکام خداوندی درون هر دین واضح و آشکار هست و حق آفتابی هست علی السویـه عالم را روشن و نورانی مـی کند و پوشیدن آن درون مـیان هیچ ملت ممکن نیست و پیر غلام شاید بـه قدر کفایت از احکام قرآن مجید و احادیث نبوی اطلاع داشته باشد و شریعت مطهره اسلام ابدا منافی قوانین عادلانـه نیست و خیـالاتم هنوز جمع هست و آن قدر شعور دارم کـه قباحت خیـانت را نسبت بـه وجود مقدس پادشاه و ولینعمت زاده خود و دین و مذهب خود و وطن و ابناء وطن خود درک نمایم و بفهمم، خصوصا درون این حال کـه از این جهان بـه جهان دیگر حتما بروم و در دیوان عدل آفریننده کاینات خواهم ایستاد. بعد به قوت قلب بـه خداوند صاحب عظمت و جبروت قسم یـاد مـی کنم و خاطر مقدس بندگان اقدس امجد اسعد والا، روحنافداه، را از پیشامد امور روزگار مطلع مـی نمایم کـه با این ترقیـات فوق العاده اروپائیـان چندی نخواهد گذشت موقع حال اهالی ایران مقتضی آن خواهد شد کـه لابد و لاعلاج، دولت ایران، درون سختترین روزگار، درون عداد دول کنستی توسیون برمـی آید و به اقتضای ملک و مملکت و مناسبت وضع و طبایع، مواد قانون را مجری مـی نماید و توجه معتنابه حاصل مـی کند. این ممالک وسیعه و اهالی و ملل متبوعه را درون اجرای قانون بـه یک اسم و به یک چشم درون تحت بیرق وطنپرستی مـی آورد و احکام عادلانـه حریت افکار و مساوات حقوقیـه را جاری نموده دیگر گوش بـه سخنـهای واهی نمـی دهد، چون پیشامد کار از آینده خبر مـی دهد. لهذا بـه شخص حضرت اعظم والا، روحنافداه، واجب و متحتم هست که قلب مبارک شاهنشاه اسلام را بـه عرایض صادقانـه از اشتباهات مزورانـه درباریـان آگاه نمایند کـه جد و جهد ایشان به منظور منافع دوروزه خودشان است، نـه از به منظور قوام سلطنت دولت ایران. این فقره از واضحات هست که بعدها هیچیک از اقوام و ملل مسلم و غیر مسلم بدون قانون زندگی نمـی توانند ند و هرگاه خودشان اقدام بـه نشر قانون ننمایند، بـه طوری کـه در ماده صربستان و غیرها دیگران دولت عثمانی را؛ با آن قدرتی کـه داشت، مجبور د، ما را نیز آسوده نخواهند گذاشت و مجبور خواهند کرد.
و باز قسم بـه ذات پاک احدیت یـاد مـی کنم کـه وضع قانون هرگز منافی مذهب حقه اسلام نیست و خلل و نقصی بـه دین و اسلامـیان نمـی رساند، بلکه بـه واسطه اجرای قانون، اسلام و اسلامـیان بـه فواید غیرمترقبه نایل مـی شوند و از دستبرد اجانب خلاص و آسوده شده درون انظار اهل عالم بـه عظمت و بزرگی زندگی مـی نمایند.
در زنگینامـه های او آمده است: «هنگامـی کـه اورا زنجیر کرده، بـه قزوین تبعید و زندانی د، کتاب «یک کلمـه» را آنقدر بر سرش کوفتند کـه بر اثر عوارض آن، چشمانش آب آورد.» (مـهدی بامداد. تاریخ رجال ایران)
خانم دکتر حسین خان کحّال: زنی روشنفكر، آگاه و روشنگر
اولین نشریۀ زنان درون ایران را خانم دكتر حسین خان كحّال با نام «دانش» (۱۲۸۹ ش) منتشر كرد کـه نخستین نشریـه منادی "بیداری توده نسوان" درون ایران محسوب مـیشود. گوئل كهن درون تاریخ درون مطبوعات ایران مـینویسد: «روزنامـه «دانش» بـه دست زنی روشنفكر و آگاه بـه دانش نوین، و در جهت تنویر افكار و شناخت حقوق و آزادیهای زنان ایران، بنیـان گذارده شد. خانم دكتر كحّال، بـه عنوان نخستین زن روزنامـهنگار ایران، تحول تازهای درون سیر ژورنالیسم كشور پدید آورد.»
بیبی خانم وزیرف: بنیـان نخستین مدرسهی انـه
بیبیخانم وزیرف، همسر موسیخان مـیرپنج، كه زاده قفقاز و دانشآموخته آن سامان بود، درون اوایل صفر ۱۳۲۵ ق ( ۱۲۸۶ ش) نخستین مدرسهی انـه ایرانی بـه نام «دبستان دوشیزگان» را درون تهران بنیـاد نـهاد اما مـیزان مخالفتها با این مدرسه بـه حدی رسید كه بیبیخانم ناچار از تعطیل كردن آن شد.
بیبی خانم استرآبادی: پاسخی دندانو پیشگامانـه بـه امر و نـهیهای تحقیرآمـیز مردان
بیبی فاطمـه استرآبادی معروف بـه بیبیخانم استرآبادی (۱۳۰۰ - ۱۲۳۶ هـ.خ.)، نویسنده و طنزنویس از نخستین زنانی بود کـه در عصر مشروطه با امضای زنانـه بیبی درون نشریـههای مشروطه مانند حبلالمتین و تمدن مقاله مـینوشت.
بیبیخانم استرآبادی رسالۀ سنتشكن را «معایب الرجال» را درون پاسخ بـه رساله «تأدیب النسوان» نوشت. نویسندۀ «تأدیب النسوان» كوشیده بود آرزوهای جدید به منظور تغییرات اجتماعی و تحول درون روابط زن و مرد را رد کند؛ و به روش های مختلف زنان را از شركت درون فعالیتهای اجتماعی نـهی كند.
«تادیب النسوان» درون سال ۱۳۰۴ قمری، درون تهران منتشر شد بـه قلم نویسندهای ناشناس کـه همانگونـه کـه از نامش پیدا بود، ادعای تعلیم و تربیب زنان را داشت. از محتوای کتاب برمـیآمد کـه نویسنده، همچون بسیـاری از مردان همعصر خود، از سرکشی و نافرمانی روزافزون زنان طبقه مرفه شـهرنشین نگران و ناراحت هست و بـه این وسیله خواسته که تا هم ناراحتی خود را ابراز نماید و هم –شاید- گامـی اصلاحی درون جهت تربیت آنان بردارد.
آن زمان، بیش از هفتاد سال از نخستین تماسهای جدی ایرانیـان با غرب و اروپا مـیگذشت، یعنی زمانی کـه در پی شکستهای متوالی ایران از روسیـه تزاری، نـه فقط پای مستشاران و آموزگاران فرانسوی و انگلیسی و اتریشی و بلژیکی بـه ایران گشوده شد، بلکه با فرستادن چهار محصل ایرانی بـه اروپا (توسط عباسمـیرزا شاهزادهٔ خوشنام ایرانی درون سال ۱۲۳۰ قمری) باب ارسال دانشجو بـه اروپا نیز باز شد. همچنین دهها سال بود کـه از تاسیس مدرسه دارالفنون و انتشار روزنامـه درون ایران مـیگذشت.
اکنون درون حرم ناصرالدینشاه و اندرونی بعضی بزرگان، زنان نـه فقط با سواد کـه حتی آشنا با زبانهای اروپایی پیدا مـیشدند و زمزمـهٔ آزادیخواهی درون مـیان نخبگان شنیده مـیشد. از خلال معدود خاطرات رجال سیـاسی، سیـاحان، دیپلماتها و بعضا بانوان ایرانی (نظیر تاجالسلطنـه ناصرالدینشاه) برمـیآید کـه در همان دوران، یعنی دهههای منتهی بـه انقلاب مشروطه، زنان ایرانی –دست کم درون سطح اعیـان و اشراف- به منظور خود جمعهای خصوصی و جلساتی داشتند کـه در آنها زمزمـهٔ احقاق حقوق زنان (هرچند درون سطحی بسیـار نازل نسبت بـه مردان و نیز نسبت بـه مطالبات امروزی زنان) جریـان داشت.
در چنان روزگاری نوشته شدن اثری چون «تادیب النسوان» کـه بیش از هر چیز از نگرانی مردان به منظور به خطر افتادن جایگاه مطلقا فرادستشان نشان داشت، جای تعجب نیست؛ اما آنچه درون جواب این اثر نوشته شد بهتبرانگیز است. بیبی بیبی خانم استرآبادی با زبانی گزنده، رک و طنزآمـیز، پاسخ کوبندهای بـه هرکه با چنان امر و نـهیهای تحقیرآمـیزی درون صدد تادیب زنان ایرانی برآید داده بود.
بیبیخانم كتاب خود را درون پنج فصل درون مذمت آداب و اخلاق مردان با زبانی گزنده و پرطنز نوشت. با بی پروائی و با بهكارگیری واژگان جاری درون محافل مردانـه، توصیف دقیقی از مشغولیـات و مشغلههای مردان بهدست داد. او ضمن توصیف وضعیت زنان، بـه عوامل سد كننده پیشرفت آنان مـیپردازد: "ما زنان از كار و كسب معرفت دور ماندهایم و ممنوع از تمام مراودات و تحصیل و محسنات و ادب و تربیت گشتهایم... كارمان فقط با صدمات و زحمات خانـهداری و بچهگذاری مـیگذرد." (بیبی خانم استرآبادی، ۱۳۷۲) آدمـیت و ناطق این كتاب را "بحث و انتقاد زنی هوشمند درون سنت تربیت زن و خانواده" مـیدانند. (فریدون آدمـیت و هما ناطق. ۱۳۵۶)
در بخش دوم معایب الرجال آمده است: "زخم زبان بدتر از زخم سنان است. حق هست این سخن، حق نشاید نـهفت. آنچه زخم زبان کند با مرد٬ هیچ شمشیر جان ستان نکند. اما از روی انصاف درون هیچ عهد و زمانی و در هیچ زمـین و مکانی بهی مثلاً شده هست که گفته باشد قربانت بگردم، او درون جواب بگوید زهرمار؟ که تا مرد خود صد مرتبه زخم زبان بـه زن چندان نزند و زن را ملجاء نکند، زن یک مرتبه جواب زشت ندهد. جواب هر جفنگی یک جفنگ است، کلوخ انداز را پاداش سنگ است!''
خانم استرآبادی اولین مدرسه انـه تهران را با نام مدرسه دوشیزگان درون سال ۱۲۸۵ شمسی همزمان با انقلاب مشروطه تأسیس کرد. این مدرسه درون خانـه شخصی بیبیخانم برپا شد. با کودتا علیـه مشروطه و به دنبال فضای بسته سیـاسی٬ برخی از افراد کـه مخالف تحصیل زنان بودند٬ مدرسه را مرکز فساد خواندند و به آن حمله د.
از خاطرات افضل وزیری بیبیخانم نقل شده هست که یکی از روحانیـان درون حرم شاهزاده عبدالعظیم بر سر منبر گفته بود "بر این مملکت حتما گریست کـه در آن دبستان دوشیزگان باز شده است." درون ادامـه فشارها به منظور بسته شدن مدرسه دوشیزگان٬ خانم استرآبادی نزد وزیر معارف مـیرود. وزیر معارف بـه او مـیگوید نام مدرسه را از دوشیزگان تغییر بدهد و فقط بـه ان ۴ که تا ۶ ساله آموزش بدهد. بـه ناچار بیبی خانم به منظور باز نگه داشتن مدرسه این شرطها را اجرا مـیکند.او درون تمام عمر بـه دنبال تربیت٬ آموزش و تعلیم حقوق زنان ایران بود.
این شیوه از همان مقدمـه و حتی درون توضیح انتخاب این نام به منظور کتاب هم بهچشم مـیخورد: «الحاصل این کمـینـه خود را قابل تادیب رجال ندانسته لهذا جواب کتاب تادیبالنسوان را گفته و معایبشان عیـان شود. شاید دست از تادیب نسوان بردارند و در پی تادیب و تربیت خود برآیند.»
"معایب الرجال نـه فقط یک اثر فمـینیستی قوی درون دورانی هست که درون ایران حقوق زنان بحثی نو و بعضا جزو تابوها بود و نـه فقط یک اثر طنزآمـیز و آیرونیک بسیـار قوی درون ادبیـات دوران گذار (از کلاسیک بـه مدرن) ایران است، کـه از بُعد سیـاسی نیز قابل توجه است"
تادیب النسوان کـه به قلمـی ناشناس (احتمالا از شاهزادهای قجری) نوشته و از فصولی چون «در سلوک و رفتار زن، درون حفظ زبان، درون گله ، درون قهر ، درون راه رفتن و حرکات درون مجلس، آداب غذاخوردن و لباس پوشیدن...» تشکیل شده بود پاسخی یـافت با کتابی کـه از معرفی کامل نویسنده شروع مـیشد، با شرح طریقهٔ زنداری مردان و اِشکال بر تکتک فصول کتاب تادیبالنسوان ادامـه مـییـافت، بـه توصیف دقیق مجالس خواری و قمار و «چرس و بنگ و واپور» و شرح گفتگوی اجامره و الواط مـیرسید و سرانجام با داستان تلخ زندگی زناشویی نویسنده پایـان مـییـافت.
خود کتاب از چند جهت بسیـار قابل توجه و ستایش برانگیز است. اول آنکه درون دوران ناصرالدین شاه درون جهت احقاق حقوق زنان (ی کـه بعدها نام فیمـینیستی بر خود گرفت) نوشته شد، موضوعی کـه تا دهها سال بعد و حتی بعد از دوران مشروطه مسکوت و حتی به منظور آزادیخواهان هم حساسیتبرانگیز بود.
دیگر آنکه درون آن، زبان کوچه و بازار بکار رفته بود کـه در آن دوران نادر بود و تا حدودی ناپسندیده به منظور یک متن ادبی. این امر که تا آنجا بود کـه هرچند رکیکنویسی و هزالی درون ادبیـات ایران قدمتی دیرینـه داشت، اما حتی امثال عبید و سعدی و سوزنی نیز کـه هزلیـات رکیک آنها درون ادبیـات فارسی ماندگار شده، زبان مردم کوچه و بازار را درون این قبیل آثار خود بکار نمـیبردند، چه رسد بـه آنکه زنی با اسم و رسم معلوم، صحنـههایی بعضا خلاف عفت عمومـی را با ادبیـاتی کوچه بازاری بـه تحریر درآورد:
«یکی گوید بـه کمربند حر، بـه قبر علی وقتی من حسنبند و پابند خاور سیبیلویبودم و در خاطرخواهی چنان بودم کـه در تمام شـهرها شـهرت و آوازه بلند کرده بودم کـه همـه مشتیـان شـهر و رفقای همسر شنیده و فهمـیده بودند. آنچه پیدا مـیکردم از پی دل شیدا خرج آن لوند پابهوا مـینمودم. آخر آن بیغیرت ما را ول کرد رفیق عباس داش علی شد. دیگری گوید برادر ریشت را درون خون و سبیلت را درکه من از تو بیشتر خرج کردهام و صدمـه خوردهام و لذتی نبردهام. مدت شش ماه پسر جعفر را مـیخواستم و جرات گفتگو را نداشتم که تا بهزار زحمت و مرارت با هم جور کردیم مدتی بخور رنگ مـیکردیم که تا شبی درون بغل هم تنگ خوابیدیم...»
معایب الرجال نـه فقط یک اثر فمـینیستی قوی درون دورانی هست که درون ایران - بلکه درون بسیـاری از کشورهای صنعتی نیز- حقوق زنان بحثی نو و بعضا جزو تابوها بود و نـه فقط یک اثر طنزآمـیز و آیرونیک بسیـار قوی درون ادبیـات دوران گذار (از کلاسیک بـه مدرن) ایران است، کـه از بُعد سیـاسی نیز قابل توجه است. اثریست کـه به وضوح گفتمان دستوری، تادیبی و حتی اخلاقی از بالا بـه پایین، یعنی اساس یک نظام استبدادی را بـه چالش و استهزا مـیکشاند.
نسخهٔ خطی کتاب معایبالرجال درون سایت دانشگاه هاروارد از طریق کلیک این لینک قابل دسترسی است.
مـیرزا آقا تبریزى: نقد گویـای جامعه و دولت قاجار
از زندگى مـیرزا آقا تبریزى نمایشنامـه نویس اطلاع چندانى درون دست نیست جز اینكه زمان حیـات او مصادف بوده هست با حكومت پادشاهى قاجاریـه درون ایران. او درون نامـه اى بـه مـیرزا فتحعلى آخوند زاده درون باره خود چنین نوشته است:
بنده اسمم مـیرزا آقا و از اهالى تبریز هستم از طفولیت بـه آموختن زبان خصوصا زبان فرانسه و روسى شوق بسیـار داشتم که تا اینكه بالاخره زبان فرانسه را بـه قدرى كه درون نوشتن و ترجمـه و تكلم رفع احتیـاج شود آموختم، از زبان روسى نیزبه قدرى بهره دارم كه بتوانم مكالمـه اى ساده داشته باشم، بعد از خدمات چندین ساله درمعلم خانـه ایران و ماموریت درون بغداد و اسلامبول قریب هفت سال هست كه بـه اذن اولیـاى دولت درون سفارت فرانسه مقیم تهران منشى اول هستم.
مـیرزا آقا تبریزى بعد از مطالعه كتاب «تمثیلات» آخوندزاده نخست تصمـیم داشت مجموعه تمثیلات را بـه زبان فارسى ترجمـه نماید اما منصرف و مصمم شد که تا براساس تجربیـات خود و به سبك و سیـاق كمدى هاى آخوندزاده نمایشنامـه بنویسد كه درون عین انگیزهیـابى و تاثیرپذیری شكل و محتواى جداگانـه اى داشته است.
از مـیرزا آقا تبریزى پنج نمایشنامـه بلند بـه جاى مانده هست كه همـه منتشر شده اند. از جمله آثار نمایشى مـیرزا آقا تبریزى مى توان بـه نمایشنامـه هاى سرگذشت اشرف خان حاكم عربستان درایـام توقف او درون تهران كه درسال ۱۲۳۲به پایتخت احضار مى شود و حساب سه ساله ولایت را پرداخت مى كند و بعد از زحمات زیـادى دوباره خلعت پوشیده و به بغداد باز مى گردد را مى توان نام برد.
طریقه حكومت زمان خان حاكم بروجردى، سرگذشت ایـام كربلا رفتن شاه قلى مـیرزا و سرگذشت ایـام توقف چند روزه درون كرمانشاهان نزد شاه مراد مـیرزا حاكم آنجاو حكایت عاشق شدن آقاهاشم خلخالى بـه سارا خاتون نام حاجى پیرقلى و سرگذشت آن ایـام ونمایشنامـه،حكایت حاجى احمد مشـهوربه حاجى مرشد كیمـیاگر از جمله دیگر آثار نمایشى تبریزى است.
مـیرزا آقا درون نمایشنامـه حكایت اشرف خان حاكم عربستان وضعیت نابسامان دربار دوره قاجار را عیـان مى سازد، اشرف خان براى رسیدن بـه هدف خود از شاه و صدراعظم گرفته که تا فراشان و قاپوچى ها همـه و همـه رشوه مى دهد که تا درآخرحكم حكومت را گرفته و مى گریزد.
نویسنده دراین اثر نمایشى بـه نوعى از وضع هیـات حاكمـه زمان خود انتقاد و شكوه مى كند. وى درنمایشنامـه حكومت زمان خان بـه گونـه اى دیگر بـه فساد فراگیر حكومت قاجار مى پردازد. مـیرزا آقا درون اثر دیگرش بـه نام حكایت شاه قلى مـیرزا كه بیشتر قالبى شبیـه قصه دارد بـه روایت داستان فردى بـه نام شاه قلى مـیرزا مى پردازد كه همراه چاكران و نوكران خود راهى زیـارت كربلا مى شود.
آثار مـیرزا آقا تبریزى از این جهت كه بـه عنوان آغازگر نمایشنامـه نویسى درایران محسوب مى شود داراى ارزش و اعتبار بسیـارى هست منتقدین او را خالق كمدى هاى سیـاه از روزگار تیره و وهم آلود زمان خود مى دانند. وى درآثارش چندان توجهى بـه اصول نمایشنامـه نویسى ندارد اما تمام تلاش خود را معطوف داشته هست تا آثارى خلق كند كه بیشتر بـه نمایشنامـه نزدیك باشند که تا هر اثر ادبى دیگرى. مـیرزا آقا تبریزى نویسنده اى انتقادگر، مصلح و ادیبى اجتماعى هست كه درون آثارش بـه نقد روابط غلط اجتماعى زمان خود مى پردازد.
مـیرزا حبیب اصفهانى: مترجم سرگذشت حاجی بابا اصفهانی
مـیرزا حبیب اصفهانی سال ۱۳۱۵ هـ.ق درون قریـه بن چهارمحال از توابع اصفهان بـه دنیـا آمد. درون اصفهان و تهران تحصیل كرد و سپس راهی بغداد شد و مدت چهار سال درون آنجا بـه فراگیری ادبیـات و فقه و اصول مشغول بود. وی دستی توانا درون سرودن شعر بویژه درون هزل و هجا داشت. بـه همـین خاطر درون سال ۱۲۸۳ بابت هجویـهای كه علیـه سپهسالار محمدخان صدراعظم سروده بود، مورد تعقیب قرار گرفت و به دولت عثمانی - تركیـه كنونی - پناه برد و در آنجا بـه دلیل تسلط بـه زبان عربی و تركی و فرانسوی درون مدرسه ایرانیـان بـه تدریس پرداخت. آنچه كه از شواهد و قراین بر مـیآید، نخستین ترجمـه های كه از مـیرزا حبیب اصفهانی یـافت شده «مردم گریز» نمایشنامـهای از مولیر هست كه مترجم آن را بـه صورت نظم درآورده هست و كتاب دیگرش «دستور سخن» است.
مـیرزا حبیب اولین كسی بود كه به منظور زبان فارسی دستور زبان نوشت و «دبستان پارسی» اثر دیگر او به منظور آموزش زبان فارسی به منظور غیرفارسی زبانان درون تركیـه تألیف شده است. از دیگر آثار مـیرزا حبیب كتاب «تذكره خط و خطاطان» هست كه بـه زبان تركی عثمانی تألیف شده كه درون استانبول بـه چاپ رسیده بود. این كتاب بـه منظور آگاهی از تاریخ خطوط اسلامـی بویژه خط نستعلیق از بهترین منابع محسوب مـیشود.
اما مـهمترین اثری كه نام مـیرزا حبیب اصفهانی را تبدیل بـه نامـی جاودانـه كرده، ترجمـه «سرگذشت حاجی بابا اصفهانی» اثر جیمز موریـه فرانسوی است. این كتاب همچنان توسط ناشران مختلف درون ایران چاپ و منتشر مـیشود. مـیرزا حبیب كتاب «سرگذشت حاجی بابا اصفهانی» را با نثری شیرین و گیرا و پر از طنز و مثل و اشعار هزل آمـیز ترجمـه و مكتوب كرده. که تا اینكه مجتبی مـینوی درون سفری بـه تركیـه عكس آثار خطی و چاپ نشده مـیرزا حبیب اصفهانی را، درون كتابخانـه دانشگاه استانبول بـه دست آورد كه ترجمـه «سرگذشت حاجی بابا اصفهانی» هم جزو آنـها بود. نثر وی از نظر اسلوب زبان و طرز كار از شاهكارهای مسلم زبان فارسی درون قرن سیزدهم هجری بـه حساب مـیآید. رمان «ژیل بلاس» اثر لوساژ فرانسوی نیز از دیگر ترجمـه های مـیرزا حبیب اصفهانی بود كه درون اواسط دهه هفتاد بـه اهتمام. توسط انتشارات مازیـار چاپ و منتشر شد. «دیوان اط مولانا ابواسحاق حلاج شیرازی»، «دیوان البسه مولانا نظامالدین محمود قاری یزدی»، «منتخبات كلیـات عبید زاكانی»، «برگ سبز» و «رهبر فارسی» از آثار منتشر شده اوست. «مجموعه اشعار» و «حكایـات و امثال» و «لغات متفرقه» نیز از آثار منتشر نشده اوست. مـیرزا حبیب قبل از سن شصت سالگی درون تركیـه درون گذشت.
نمونـه ای از کتاب «سرگذشت حاجی بابا اصفهانی»:
حکیم گفت بنا بـه سفارش ملک الشعرا کـه از هوش و تدبیر و کار دانی و راز داری تو برایم گفته، تو را بـه خدمت مـی پذیرم. اگر آن طور کـه انتظار دارم از عهده خدمت برایی، ترقی مـیکنی. آنگاه حکیم گفت این روزها یک نفر ایلچی از فرنگستان آمده که حکیمـی همراه اوست که مریض ها را بـه طرز خاصی معالجه مـی کند و حبی بـه معتمد الدوله داده که او را درمان کرده و در مزاج او طوفان بـه پا کرده هست و او به فکر تجدید فراش افتاده است. شـهرت این حکیم کار ما را تحت که تا ثیر قرار داده. مـی خواهم هر چه زود تر قاپش را بدزدی و ببینی هنرش از کجا آب مـی خورد. مـی خواهم آن حب را بدست بیـاورم. تو هم حتما خودت را بـه نا خوشی بزنی و نزد حکیم بروی و آن حب را برای من بیـاوری، که تا من آن را بـه شاه بدهم. من هراسان شدم و گفتم من هیچ چیز از او نمـی دانم. مـیرزا حکیم گفت رفتار فرنگی ها با رفتار ما ضد و نقیض است. بجای اینکه موی سر را بتراشند و ریش را ول کنند، ریش را مـی تراشند و موی سر را ول مـی کنند، روی چوب و تخته مـینشینند
ولی ما روی زمـین مـی نشینیم، با کارد چنگال غذا مـی خورند ولی ما با دست مـی خوریم،آن ها همـیشـه متحرکند ولی ما همـیشـه ساکنیم، لباس تنگ مـی پوشند ما لباس گشاد، نماز نمـی کنند ولی ما روزی ۵ وقت نماز مـی کنیم، درون نزد آنـها با زن هست در نزد ما اختیـار با مرد است، زنـها یشان یک وری روی اسب مـی نشینند ولی زنان ما راست سوار مـیشوند، ایستاد ه قضای حاجت مـیکنند ما نشسته، را حلال مـی دانند و کم مـی خورند ولی ما حرام مـی دانیم و زیـاد مـی خوریم ، ولی آنچه مسلم هست این هست که فرنگی ها نجس ترین و کثیف ترین مخلوق روی زمـین هستند چرا کـه همـه چیز را حلال مـیدانند و همـه جور حیوانی مـی خورند حتی خوک، سگ پشت و قورباغه. مرده را با دست تشریح مـی کنند بدون اینکه بعد از آن غسل مـیت بجا آورند. نـه غسل جنابت سرشان مـی شود، نـه تیمم بدل از غسل. اگر دیدی کـه فرنگی از چیزی کـه متعلق بـه توست خوشش آمده مبادا پیشکش بگویی کـه باخته ای، گفتن تو همان و بردن فرنگی همان. خلاصه بعد از این سخنان مرا با نزاکت تمام از اتاق بیرون انداخت و من بـه این کار تازه هم خندیدم، هم گریستم.
.....
ملا نادان گفت مدتی بود، دنبال آدمـی مثل تو مـی گشتم. آدمـی مـی خواهم کـه مال مرا مانند مال خودش بداند و در پی حرص و طمع نباشد. اجتهاد من نزد همـه ساری و جاری است. شاربین خمر را حد مـی و زانیـان محسنـه را رجم مـی کنم. از قلیـان و انفیـه متنفرم و بازی نرد و گنجفه و شطرنج و سایر ملاهب و ملاهی را منکر مـی دانم، زیرا مشتغل اوقات عبادت است. هر چند این همـه شدت درون تقدس بـه مذاق من گوارا نمـی آمد اما باز از تصدیق ظاهری دریغ نداشتم. ملا گفت که متاسفانـه کار بچه بازی و غلام بارگی و بی ریش نگه داشتن چنان انتشار یـافته، کـه کم مانده نام زن گرفتن از صفحه روزگار سترده شود. مردم همـه بـه پشت بی ریشان افتادهاند و از جنس گیس دراز گریزانند. زنان بـه خانـه مانده اند و مـی ترشند و مـی پوسند. پادشاه، خود عده متنابهی از اناث را بـه حرم خود برده، اما درون این باب، بـه ملا باشی شکایت کرده کـه تدبیری کند. ملا باشی مرد خیلی حماری هست و از وظایف اسلام بقدر یک فرنگی هم خبر ندارد، که تا چه رسد بـه قلع و قمع زیـان و فساد. من خودم اجتهادی کردم بی ضرر کـه منافع شرع و عرف در یکجا جمع شود. مـی دانی کـه در مذهب شیعه، متعه یـا نکاح موقت جایز است. ملا باشی چنند خانـه کوچک اطراف شـهر خرید و همـه را خانـه کرد . جمعی از زنان یـائسه و غیر یـائسه را درون آنجا نشانید که تا هر مردی کـه بخواهد از ایشان تمتع جوید، بتواند. ملا باشی هم از طرفین حق تمتعی دریـافت مـیکند. این مرد از این راه دارای گنج شایـان شده و هجوم عام بدرجه ای رسیده کـه ۱۰ که تا ۱۲ آخوند از صبح که تا شام مشغول خواندن هستند. هر چند راه این شریعه را دست اجتهاد من گشاد و فکر من بود اما ملا باشی هیچ بهره ای بمن نمـی دهد. از این رو مـی خواهم زمام حل و عقد این کارخانـه ابداع را شخصا بدست گیرم. اندیشیدم کـه چنین آدمـی چگونـه عماد الا سلام شده است. ملا نادان گفت سه نفر زن را تدارک کرده ام درون همـین همسایگی در خانـه کوچکی نشانده ام. ترا مـی خواهم که به منظور آنـها مشتری بیـاوری. درون کاروانسرا بـه تاجران و زائران و مسافران بگویی ، اگر زن بخواهی ، خوبش را دارم، هم خوشگل، هم ارزان، هم بی ترس. بـه فراخور هر مزد خودت را هم مـی گیری. فقط قیمت را از زنان ملا باشی گرانتر نکن کـه باعثادی مـی شود. من امـیدوار بودم مخدومـی تارک دنیـا و طالب عقبی پیدا کنم ولی دیدم دارم خادم مخدومـی مـی شوم کـه در طریق حرص و جاه و حب مال دنیـا از هیچ بدنامـی ننگ ندارد و ننگ نام و ناموس بر شرع مـی گذارد. ولی ناچار دنده بـه قضا و تن بـه رضا دادم و ی قبلت را جاری ساختم.
سید جمال واعظ اصفهانى: آرزومند ایران تولیدکننده
سیدجمال واعظ اصفهانى درون ۱۲۷۹ هـ.ق / ۱۲۴۱ هـ. ش با حاج مـیرزا نصرالله خان بهشتى، ملك المتكلمـین، حاج فاتح الملك، شیخ احمد مسجد الاسلام كرمانى. مـیرزا سیدعلى نقى خان صاحب منصب نظام، مـیرزا احمد علم و حاج سیدعلى جناب زاده اصفهانى بودند درون زمـینـه مسایل سیـاسى اجتماعى همفكرى بود و گروه «انجمن ترقى» را تشكیل دادند و اعتقاد داشتند نخستین قدم درون مبارزه با استبداد حكومت و محرومـیت آگاهى بخشیدن بـه مردم است. لذا تصمـیم گرفتند درون منابر و مساجد بـه جاى سخنان سنتى و تكرارى، درباره حقوق اجتماعى مردم و وضعیت جامعه سخن بگویند.
او نسبت بـه زندگى مردم و محرومـیت هاى آنان حساسیت بسیـارى نشان مى داد، كما این كه درون یكى از سخنرانى هایش مى گوید: "اى مردم بیشتر واعظان شما را از اندیشـه زندگى باز مى دارند و در برخى موارد مبالغه مى كنند و تن بـه قضا و قدر سپردن را پیشنـهاد مى كنند و نتیجه اش این هست كه شما تن بـه قضا و قدر بسپارید و موهبت هاى خدا را نشناسید و همـیشـه گرفتار یأس و حرمان باشید که تا جایى كه براى تهیـه ساده ترین مایحتاج زندگى مانند پوشاك و كفش و كلاه و دیگر وسایل حتى سوزن و نخ، چشم بـه بیگانگان داشته باشید."
به دلیل انتقادهایى كه از همان روزهاى اول بر روش هاى تبلیغى روحانیون داشت، عده اى با وى از درون مخالفت درآمدند و حتى بـه او تهمت بى بارگى زدند که تا جایى كه نتوانست درون محرم و صفر بـه منبر برود. بـه همـین دلیل درون سال ۱۳۱۷ هـ.ق بـه شیراز رفت و در محرم و صفر ۱۳۱۸ با همان بلاغت كلام و شیوایى گفتار، درون منابر شیراز پیرامون لزوم حمایت از صنایع داخلى موعظه كرد و در همان جا رساله «لباس التقوى» را نوشت. بسیـارى از علماى بزرگ توصیـه اى فتوا مانند مبنى بر لزوم حمایت از صنایـه داخلى بر كتاب نوشتند. او درون این كتاب با بیـانى ساده و روان بر لزوم استفاده از پارچه هاى بافت وطن تاكید كرد. درون قسمتى از كتاب آورده است: «راست هست چشمى كه چراغ برق دیده هست نمى تواند قناعت بـه پیـه سوز نماید ولى اگر پیـه سوز از خودمان باشد و آن چراغ برق عاریـه، البته پیـه سوز اولى است. امـیدواریم اگر چندى قناعت ورزیدیم و صبر كردیم عنقریب خودمان احداث انواع كارخانجات و صنایع خواهیم نمود...
پوشیده نیست كه اساس ترقى ملت و ثروت دولت بر سه چیز است: اول زراعت، دوم صناعت، سوم تجارت...
امروز غالب خرابى هاى ما بـه واسطه نبودن شمن دوفر است، اگر شمن دوفر (=راه آهن) مى داشتیم خیلى اصلاحات درون كارمان مى شد و هرگز اهالى ایران گرفتار چنین گرانى و قحطى نمى شدند و مایحتاج شان بـه این درجه گران نبود...
در ایران ما یك دسته بزرگ از مردم هستند كه شغل و هنرشان بیكارى هست یـا مى گویند ما ملاكیم و احتیـاج نداریم یـا مى گویند ما مواجب و مقررى و تیول و مستمرى از دیوان داریم، یـا مى گویند ما آقازاده، بزرگ زاده و خانزاده ایم و شأن ما نیست كار بكنیم. كسب كردن و صنعت منافى با شؤونات ماست، این بیچاره غافل هست از این كه شرف آدمى بـه هنر هست نـه بـه سیم و زر...» شـهید راه آزادى سیدجمال اصفهانى، توس،،۱۳۵۷
در سال ۱۳۱۸ قمرى زمانى كه درون اصفهان اقامت داشت، با همفكرى حاج فاتح الملك و مـیرزا نصرالله خان بهشتى (ملك المتكلمـین) و شیخ احمد كرمانى (مجدالاسلام) «رویـاى صادقه» را نوشت. این كتاب بسیـار كم حجم بود اما بسیـارى از عملكردهاى ظل السلطان و آقا نجفى را بـه انتقاد گرفته بود.
رویـاى صادقه اولین بار درون سن پطرزبورگ (لنینگراد) درون ۵۰ صفحه چاپ شد و هشتاد نسخه آن درون تهران منتشر گردید.
مشخصه ویژه رویـاى صادقه درون سبك ارایـه مطالب بود. نویسنده انتقادات اجتماعى و سیـاسى را درون قالب داستان مطرح مى كرد. نویسنده خود را درون صحراى محشر تصور كرده و افرادى را كه نسبت بـه آنـها انتقاد داشته درون جایگاه شخصیت هاى مختلف داستان قرار داده و در پیشگاه خداوند آن افراد را مورد بازخواست قرار داده و بدون پرده پوشى تمام بى عدالتى ها و خودكامگى هاى آنان را با ذكر جزییـات حوادثى كه خود درون جریـان بود، بـه تصویر كشید. ظل السلطان و آقانجفى دو شخصیت اصلى این داستان بودند.
او روزى بـه تجار و كتابفروشان خطاب كرد كه: «شما كه سوگوارى مفصلى برپا كرده اید، چرا هنوز قرآن را روى كاغذ فرنگیـان مى نویسید؟ چرا كارخانـه كاغذسازى نمى آورید؟»
مجدالاسلام كرمانى مدیر روزنامـه نداى وطن تصمـیم گرفت، سخنرانى هاى او را چاپ كند. بعد روزنامـه الجمال را بـه كمك مـیرزاحسین خان اصفهانى چاپ كرد كه درون آن شرح خطبه هاى سیدجمال درون تكایـا نوشته مى شد. نخستین شماره الجمال روز دوشنبه ۲۶ محرك ۱۳۲۵ چاپ شد. درون این روزنامـه مباحثى مطرح مى شد كه شاید بـه جرات بتوان گفت اولین بار بود كه درون منابر بـه گوش مردم مى خورد و سپس براى عموم منتشر گردید. او درون منبر ۱۵ محرم ۱۳۲۵ چهار چیز را اساس آبادانى و رفاه و مدنیت عنوان كرد. ۱- مساوات ۲- امنیت ۳- حریت ۴- امتیـاز فصلى
در جاى دیگر از علم و یـادگیرى آن و به صورت عملى درون آن علم سخن مى گوید و آن را مایـه پیشرفت و ترقى مى دانست. یكى دیگر از مباحث جدید وجالبى كه سیدجمال درون نطق ها و خطبه هایش استفاده مى كرد، اشاره بـه رمان و قصه است. او درون جایى مى گوید: یكى از كارهاى خداوند مثل زدن هست یعنى یك مطلب دشوار را بخواهند بگویند، مثال مى زند، مثلا مى خواهند بگویند این دنیـا فانى است، آن را تشبیـه مى كند بـه خانـه عنكبوت. و ان اوهن البیوت لبیت العنكبوت۸ حكما هم تالیفاتى دارند، كه بـه طریق حكمت نوشته شده و مطالب معقوله را بـه لباس قصه درآورده اند كه همـه كس مى تواند آن را بخواند. سپس اشاره مى كند هندیـان سه چیز دارند كه مخصوص خودشان است. ۱- شطرنج ۲- هندسه ۳- كتاب هاى رومان؛ یعنى كتبى كه مطالب را بـه لباس قصه درآورده اند كه هم بچه ها و هم زنـها و همـه مى توانند بخوانند. او سپس اشاره مى كند كه اروپاییـان نیز این كار را بـه كمال رسانده اند.۹ سیدجمال خود نیز درون بیـان مفاهیمى كه مطرح مى كرد، از قصه ها و مثال ها استفاده زیـادى مى برد. یكى از این ها قصه كدخدا نوروز و ملاصفرعلى بود، كه بـه نحوى شرایط و اوضاع آن روز را بـه تصویر مى كشید و از ظلم خان ها و زمـین داران که تا نفوذ بیش از حد خرافات و روابط نامناسب بین حاكم و خادم سخن ها مى گفت. وى علاوه بر این داستان هاى مرد زاهد یـهودى، پشـه ها و حضرت سلیمان را بدین شیوه براى مردم بازگو مى كرد. سیدجمال از ترقیـات و پیشرفت زندگى ها بسیـار سخن مى گفت. كشتى بخار، تلفن، پیشرفت درون علم طب و تدوین قوانین از جمله مواردى بودند كه نشانـه ترقى غربى ها بود و سید بـه آنـها اشاره داشت. او بـه مردم پیشنـهاد مى كرد با كار و تلاش بیشتر سعى كنند بـه آن مدارج برسند. اما تقلید و ظاهرسازى را همواره نفى مى كرد. سیدجمال معتقد بود تهیـه اسباب ساخته شده از غرب هنر نیست بلكه تلاش براى ساختن آن مـهم و مورد توجه است
شیخ احمد مجدالاسلام كرمانى: نگران نفوذ روحانیون بر مردم
مجد الاسلام (۱۳۴۲ - ۱۲۸۸هـ. ق) روزنامـه نگار سیـاستمدار، نویسنده، شاعر کـه در سال ۱۳۲۳ بـه دلیل حمایت از علماى متحصن درون شاه عبدالعظیم بـه اتفاق ۲ نفر از همفكران خود بـه كلات تبعید شد و پس از آزادى بـه نگارش روزنامـه هاى «محاكمات»، «كشكول»، «نداى وطن» و «الجمال» همت گماشت. اقدام هاى او درون بیدارى مردم و صدور فرمان مشروطیت موجب حبس او درون باغ شاه از سوى محمدعلى مـیرزا شد.
پیش از پیروزى مشروطه، انجمن سرّى باغ سلیمان خان مـیكده، كه روشنفكرانى مانند دولت آبادى، مساوات، مجدالاسلام كرمانى و… عضو آن بودند، از این كه دین درون بین مردم جایگاه دارد و عالمان بر روح و روان مردم اثر گذارند، نگرانى خود را ابراز مى كردند.
مـهرانگیز دولتشاهی: نخستین زن سفیر ایرانی
مـهرانگیز دولتشاهی (۱۳۸۷ - ۱۲۹۶ هـ.خ.) اولین زن ایرانی بود کـه به عنوان سفیر ایران درون کشوری دیگر منصوب شد. او سال ۱۲۹۶ خورشیدی درون خانوادهای تحصیلکرده بـه دنیـا آمد. مادرش از اقوام صادق هدایت بود و پدرش از مشاوران رضاشاه. به منظور تحصیل بـه آلمان رفت و با دکترای علوم اجتماعی بـه ایران بازگشت.
سال ۱۳۲۵ درون سازمان خدمات اجتماعی و انجمن حمایت از زندانیـان مشغول بـه کار شد و در همـین ایـام 'جمعیت راه نو' را تاسیس کرد. این گروه اولین نمایشگاه بین المللی 'فعالیت زن' را با شرکت ۳۰ کشور آسیـایی و اروپایی درون ایران برگزار کرد. سه دوره بـه عنوان نماینده کرمانشاه درون مجلس شورای ملی حضور داشت. درون دوران نمایندگی از طراحان 'قانون حمایت خانواده' بود کـه حق طلاق را به منظور زنان بـه رسمـیت مـیشناخت. و همچنین داشتن همسر دوم را مشروط بـه اجازه همسر اول مـیکرد.
مـهرانگیز دولتشاهی بخش عمدهای از عمر خود را صرف بهبود زندگی زنان ایرانی کرد. از جمله فعالیتهایش تلاش به منظور آموختن سواد بـه زنان جنوب شـهر تهران بود.
خانم دولتشاهی سال ۱۳۵۴ بـه عنوان اولین سفیر زن، عازم سفارت ایران درون دانمارک شد و تا زمان پیروزی انقلاب اسلامـی بـه این ماموریت ادامـه داد. درون دوره ماموریت خانم دولتشاهی درون دانمارک بسیـاری از رسانـههای اروپایی بـه آن واکنش مثبت نشان مـیدادند. خانم دولتشاهی بعد از انقلاب راهی پاریس شد و تا کلیک هنگام مرگ درون این شـهر اقامت داشت. کتاب «جامعه، دولت و زنان ایران» یکی از آخرین نوشتههای خانم دولتشاهی است.
مـهرانگیز دولتشاهی
ابوالقاسم لاهوتى: شرم باشد، کـه تو درون خواب و جهانی بیدار
ابوالقاسم لاهوتی (۱۳۳۶ – ۱۲۶۴ هـ. خ.) شاعر، سخنور، روزنامـه نگار، مترجم، فعال انقلابى و نمایشنامـهنویس نخستین شاعر كارگرى ایران، و پایـهگذار شعر آزاد (سپید) و انقلابى درون ایران است. بخشى از شعر بلند «ایران من». لاهوتی یکی از پیگیرترین مبارز اعاده حقوق زنان است.
به ایران
من، از امروز، زحسن تو ب سروکار گو، بـه دیوانگی ام خلق نمایند اقرار
ای مـه ملک عجم، ای صنم عالم شرق هوش گردآور و بر گفتۀ من دل بگمار!
تا کنون، پیش تو، چون بنده، بدرگاه خدا لابهها کردم و بر خاک بسودم رخسار
لیکن امروز، مجدان و رسمانـه ترا آشکارا سخنی چند بگویم هشدار
بعد از این، از خط و خالت نـهراسد دل من زآنکه با حسن تو کارم نبود دیگر بار
تا کی، از زلف تو، زنجیر نـهم بر گردن؟ که تا کی، از مژۀ تو، تیر بر دل زار؟
تا بکی، بیلعل تو، دلم گردد خون؟ چند، بی مار سر زلف تو، باشم بیمار؟
بسر انگشت تو، که تا چند تهمت قتل؟ یـا بـه مژگان تو که تا چند دهم نسبت خار؟
چند گویم کـه رخت، ماه بود درون خوبی؟ چند گویم کـه قدت، سرو بود درون رفتار؟
ماه روئی تو و لازم نبود برگفتن سرو قدی تو و حاجت نبود با اظهار
مدح تو، بیشتر از هر کـه توانم گویم لیک، اینـها همـه حرفست و ندارد مقدار
زاین چه حاصل کـه ز مژگان تو خنجر سازند یـا بـه ابروی تو گویند هلالیست نزار؟
من زیبائی بیعلم، خریدار نیم حسن مفروش دگر با من و کردار بیـار!
عاشقان خط و خال تو، بد آموزانند دیگر این طایفه را راه مده بر دربار!
اندر این دور تمدن، صنما، لایق نیست دلبری چون تو، ز آرایش دانش ار
ننگ باشد، کـه تو درون پرده خلقی آزاد شرم باشد، کـه تو درون خواب و جهانی بیدار
حیف نبود قمری مثل تو، محروم از نور؟ عیب نبود شجری چون تو، تهیدست از بار؟
ترک چادر کن و مکتب برو و درس بخوان شاخۀ جهل، ندارد ثمری جز ادبار
دانش آموز و از احوال جهان آگه شو و این نقاب سیـه، از روی مبارک بردار!
علم اگر نیست، زحیوان چه بود فرق بشر؟ بوی اگر نیست، تفاوت چه کند گل از خار؟
خرد آموز و پی تربیت ملت خویش جد و جهدی بنما، چون دگران، مادر وار
تو گذاری بـه دهان همـه، اول حرف همـه، از تو سخن مـیشنود اول بار
پس، از اول، تو بـه گوش همـه، این نکته بگو کـه نترسند ز کوشش، نگریزند از کار
پسر و خود را، شرف کار، آموز که تا بدانند، بود مفتخوری، ذلت و عار
سخن از دانش و آزادی زحمت مـیگوی تا کـه فرزند تو، با این سخنان آید بار
بیقین، گر تو چنین مادر خوبی باشی مس اقبال وطن، از تو شود زر عیـار
فرخى یزدى: دل نثار استقلال، جان فدای آزادی
مـیرزا محمد فرخی یزدی (۱۳۱۸ - ۱۲۶۷ هـ. خ.) ستایشگر پاکباز آزادی و عدالت همان گونـه کـه در اشعارش نیز گفت "جان فدای آزادی" کرد. فرخی درون زندان استبداد رضاخانی با آمپول هوای پزشك مجاز «مختاری» كشته شود. حاكم یزد ضیغم الدوله بختیـاری وقتی شعر اعتراض و اندرز فرخی را شنید، دستور داد دهانش را بدوزند و به زندانش بیندازند.
آزادی
آن زمان كه بنـهادم،سر بـه پای آزادی دست خود ز جان شستم، از به منظور آزادی
تا مگر بـه دست آرم، دامن وصالش را مـی دوم بـه پای سر، درون قفای آزادی
در محیط طوفان زای، ماهرانـه درون جنگ هست ناخدای استبداد، با خدای آزادی
با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز حمله مـیکند دائم بر بنای آزادی
دامن محبت را، گر كنی ز خون رنگین مـی توان تو را گفتن، پیشوای آزادی
«فرخی» ز جان و دل، مـیكند درون این محفل دل نثار استقلال، جان فدای آزادی
قسم بـه عزت و قدر و مقام آزادى كه روح بخش جهانست نام آزادى
مـیرزاده عشقی: گرکفن نیست، بگو چیست بعد این روبنده؟
محمد رضا مـیرزاده عشقی (۱۳۰۳ - ۱۲۷۲ هـ. خ.). شاعر دوران مشروطیت، روزنامـهنگار و نویسنده و مدیر نشریـه قرن بیستم بود. عشقی قطعه «کفن سیـاه» و مسمط « ایدآل مرد دهقان» را درون دفاع از مظلومـیت زنان وتجسم روزگار سیـاه آنان نوشت.
از «کفن سیـاه»:
تو سزد بر دگران بدهی درس
سخن آزاد بگو، هیچ مترس!
شرم چه؟ مرد یکی بنده و زن یک بنده
زن چه کرده هست که از مرد شود شرمنده؟
چیست این چادر و روبنده نازیبنده؟
گرکفن نیست، بگو چیست بعد این روبنده؟
مرده باد آنکه، زنان، زنده بـه گور افکنده!
بجز از مذهب هر باشد
سخن اینجای، دگر بس باشد
با من ار یک دو سه گوینده، هم آواز شود
کم کم این زمزمـه، درون جامعه آغاز شود
با همـین زمزمـهها، روی زنان باز شود
زن کند جامۀ شرم آر و سرافراز شود
لذت زندگی از جامعه احراز شود
ورنـه که تا زن بـه کفن سر برد:
نیمـی از ملت ایران مرده!!
خاكم بـه سر، ز غصه بـه سر، خاك اگر كنم
خاك وطن كه رفت، چه خاكی بـه سر كنم؟
من آن نیم كه یكسره تدبیر مملكت
تسلیم هرزه گرد قضا و قدر كنم
من آن نیم بـه مرگ طبیعی شوم هلاك
وین كاسه خون بـه بستر راحت هدر كنم
ملک الشعراء بهار درون ستایش مـیرزاده عشقی مـیگوید:
عشقی یک پارچه قریحه بود، عشقی درون شاعری بـه قدری توانا بود کـه اگر داس بیرحم باغبان، آن نونـهال فضایل را درو نکرده بود، یـادگارهای زیـادی از گلهای ادب و شکوفه های باطراوت طبع و قریحه ی شاعرانـه اش به منظور ملت ایران بلکه به منظور دنیـا باقی مـی گذاشت. همان اندازه از آثار ادبی کـه از عمر کوتاه و سراسر محنت عشقی باقی مانده هست برای نشانـه ی بزرگواری و علو طبع او کافیست.
احتیـاج
هر گناهی، کادمـی عمداً بـه عالم مـی کند
احتیـاج هست آن کـه اسبابش فراهم مـی کند
ور نـه، کی عمداً گناه اولاد آدم مـی کند؟
یـا کـه از بهر خطا خود را مصمم مـی کند!
احتیـاج است: آن کـه زو طبع بشر رم مـی کند
شادی یک ساله را یک روزه ماتم مـی کند!
احتیـاج است: آن کـه قدر آدمـی کم مـی کند!
در بر نامرد، پشت مرد را خم مـی کند!
ای کـه شیران را کنی روبه مزاج
احتیـاج ای احتیـاج!
از اداره رانده: مرد بخت برگردیده ئی!
سقف خانـه از فشار برف و گِل خوابیده ئی!
زن درون آن، از هول جان خود، جنین زائیده ئی!
نعش ده ساله پسر، درون دست سرما دیده ئی!
از پدر دور و زنان ناخورده ام بشنیده ئی!
رفت دزدی خانـه ی یک مملکت دزدیده ئی
شد ز راه بام بالا، با تن لرزیده ئی
اوفتاد از بام، و شد نعش ز هم پاشیده ئی!
کیست جز تو، قاتل این لاعلاج؟
احتیـاج ای احتیـاج!
بی بضاعت ی، علامـه ی عهد جدید
داشت بر وصل جوان سرو بالائی اُمـید
لیک چون بیچاره، زر درون کیسه اش بُد ناپدید
عاقبت هیزم فروش پیر سر که تا پا پلید
کز زغال کنده دایم دم زدی، وز چوب بید
از مـیان دکّه، کیسه کیسه، زر کشید
مادرش را دید و را بـه زور زر خرید
احتیـاج آمـیخت با موی سیـه، ریش سپید
از تو شد این نامناسب ازدواج!
احتیـاج ای احتیـاج!
مردکی پیر و پلید و احمق و معلول و لنگ
هیچ نافهمـیده و ناموخته غیر از جفنگ
روی تختی با زنی زیبای درون قصری قشنگ
آرمـیده چون کـه دارد سکه، سنگ زرد رنگ
من جوان شاعر معروف از چین که تا فرنگ
دائماً حتما مـیان کوچه های پست تنگ!
صبح بردارم قدم که تا شام بردارم شلنگ
چون ندارم سنگ سکه، نیست باد این سکه سنگ!
مرده باد آن کـه داد آن را رواج!
احتیـاج ای احتیـاج!
مـیرزاده عشقی درون وصف مجلس چهارم مـی نویسد:
این مجلس چارم بخدا ننگ بشر بود دیدی چه خبر بود؟
هر کار کـه د ضرر روی ضرر بود دیدی چه خبر بود؟
این مجلس چارم خودمانیم، ثمر داشت؟ و الله کـه ضرر داشت
صد شکر کـه عمرش چو زمانـه بگذر بود دیدی چه خبر بود؟
دیگر نکند هو نزند جفته مدرس درون سالن مجلس
بگذشت دگر مدتی ار محشر خر بود دیدی چه خبر بود؟
هر دفعه کـه این قحبه رئیس الوزرا شد دیدی کـه چه ها شد
ایندوره چه گویم کـه مضارش چقدر بود دیدی چه خبر بود؟
از بنده بـه آقا کـه الحق کـه نـه مردی زینکار کـه کردی
ریدی بسر هر چه کـه عمامـه بسر بود دیدی چه خبر بود؟
من دشمن دین نیستم اینگونـه نبینم من حامـی دینم
دستور ز لندن بُد و با دست بقر بود دیدی چه خبر بود؟
تسبیح بـه کف جامـه تقوای بـه تن شد خواهان وطن شد
گویم ز چه عمامـه بسر درون پی شر شد دیدی چه خبر شد؟
عمامـه بسر هر کـه که بنـهاد دواست یک کونش کهاست
آن گنبد مندیل سرشدگر بود دیدی چه خبر بود؟
آن مردکه خر کـه وکیل هست به تهران اینگونـه و اینسان
یک پارچهاز بن پا که تا پس سر بود دیدی چه خبر بود ؟
شد مصرف پر چانگی شیخ محلات مجلس همـه اوقات
خیلی دگر این شیخ پدر سوخته لجن بود دیدی چه خبر بود؟
مـیخواست خودش را برساند بـه وزارت با زور وکالت
افسوس کـه عمامـه برایش سر خر بود دیدی چه خبر بود؟
این مردک خولی پز بد ریخت امـین نیست اینست و جز این نیست
آنکه رخش همچو سریر بز گر بود دیدی چه خبر بود؟
مـیگفت کـه بر کرسی مجلس چو نشینم آسوده نگیرم
راحت نیم ای کاش کـه این کرسی دگر بود دیدی چه خبر بود؟
از بسکه شد آبستن و زائید فراوان قاطر شده ارزان
گوئی کمر شیخ سراسر ز فنر بود دیدی چه خبر بود؟
کسرای عدالتگر اگر زنده بد این عصر اینسان نبد این این قصر
گفتم کـه به اعصار گذشته چه مگر بود؟ دیدی چه خبر بود؟
گفتند کـه بود هست عدالتگه ساسان آنروز کـه ایران
سرتابسرش مملکت علم و هنر بود دیدی چه خبر بود؟
من درون غم این کز چه عدالتگه کشور شد دزدگه آخر
زین نکته غم اندر دل من بیحد و مر بود دیدی چه خبر بود؟
تا اینکه درون این دوره بدیدم وکلا را در مجلس شورا
دیدم دگر اینباره از آن باره بتر بود دیدی چه خبر بود؟
این مجلس شورا نبد و بود کلوبی یک مجمع خوبی
از هر کـه شب از گردنـه بردار و ببر بود دیدی چه خبر بود ؟
هرگز یکی از این وکلا زنده نبودی پاینده نبودی
این جامعه زنده نما زنده اگر بود دیدی چه خبر بود؟
تنـها نـه همـین کاخ سزاوار خرابیست این حرف حسابیست
ایکاش کـه سرتاسر قم زیر و زبر بود دیدی چه خبر بود ؟
ای قم تو چه خاکی کـه چه ناپاک نـهادی تو شـهر فسادی
از شر تو یک مملکتی پر ز شرر بود دیدی چه خبر بود؟
این طبع تو "عشقی" بخدائی خداوند. از کوه دماوند
محکمتر و معظم تر و آتشکده تر بود دیدی چه خبر بود؟
محمد علی جمالزاده: جهل و چشمبستگی گروه مردم مانع هر گونـه ترقی
محمدعلی جمالزاده ( ۱۳۷۶ - ۱۲۷۴ هـ. خ.) نویسنده و مترجم معاصر، پدر داستان کوتاه و آغازگر سبک واقعگرایی درون ادبیـات فارسی در دیباچۀ «یکی بود یکی نبود» مـی نویسد:
در ایران ما، بدبختانـه عموماً پا از شیوۀ پیشینیـان برون نـهادن را مایۀ تخریب ادبیـات دانسته و عموماً همان جوهر استبداد سیـاسی ایرانی کـه مشـهور جهان است، درون بارۀ ادبیـات نیز دیده مـی شود. بـه این معنی کـه شخص نویسنده وقتی قلم درون دست مـی گیرد، نظرش تنـها متوجه گروه فضلا و ادباست و اصلا التفاتی بـه سایرین ندارد و حتی اشخاص بسیـاری را نیز کـه سواد خواندن و نوشتن دارند و نوشته های ساده و بی تکلف را بخوبی مـی توتنند بخوانند و بفهمند، هیچ درون مدّ نظر نمـی گیرد و خلاصه آنکه پیرامون «دموکراسی ادبی» نمـی گردد. جای شک نیست کـه این مسئله مخصوصاً به منظور مملکتی چون ایران، کـه جهل و چشمبستگی گروه مردم مانع هر گونـه ترقی است، بسیـار مایۀ تأسف است.
صادق هدایت: ریشـهیـابی ژرفنگرانـه عقبماندگی ایران
صادق هدایت ( ۱۳۳۰ - ۱۲۸۱ هـ. خ.) نویسنده، مترجم، و پژوهشگر بزرگ، درون بسیـاری از آثارش بـه عامل عقبماندگی ایران پرداخته است. حمله تازیـان بـه ایران، سلطنت، تعصبهای مذهبی و اعتقادات خرافی نمونـههای موضوع های آثارش بود:
بریده ای از: «افسانـه آفرینش» (خیمـه شب بازی درون سه پرده):
صور تها:
خالق اف
جبراییل پاشا
مـیکاییل افندی
ملا عزراییل
اسرافیل بیگ
مسیو شیطان
بابا آدم
ننـه حوا
حوری ها، غلمان ها، فیل، شتر مرغ
پرده اول
مجلس باشکوهی پیداست کـه مـیان آن تخت جواهرنگاری گذاشته شده، روی آن خالق اف بـه شکل پیرمرد لهیده با ریش بلند و موهای سفید، لباس گشاد جواهر دوزی پوشیده، عینک کلفت بـه چشم زده و به متکای جواهرنگاری یله داده است. یک نفر غلام سیـاه بالای سر او چتر نگه داشته. پهلوی او سفیدپوستی باد بزن درون دست دارد و خالق اف را باد مـی زند.
دو طرف تخت، چهار پیشخدمت مقرب خالق اف، دست راست: جبراییل پاشا و مـیکاییل افندی. طرف چپ: ملا عزراییل و اسرافیل بیگ. بـه شکل سربازهای رومـی سپر، زره، کلا هخود، چکمـه که تا سر زانو، شمشیرهای بلند بـه کمر دارند و بال های آ نـها بـه پشتشان خوابیده. فقط ملا عزراییل صورتش مثل کاسه سر مرده است. لباس سیـاه بـه دوش انداخته و عوض شمشیر هم داس بلندی درون دست دارد.
همـه آ نـها بـه حالت نظام ایستاده اند. پشت سر آنـها دسته ای حوری با چارقدهای قالبی وسمـه کشیده مجلس را تماشا مـی کنند و غلمان ها با نگاه خریداری آنـها را برانداز مـی کنند. کنار اتاق مسیو شیطان با قد بلند، کلاه بوقی، شنل سرخ بـه دوش انداخته و قدّاره بـه کمرش بسته است، ریش بزی بـه زیر چانـه دارد و با ابروهای بالاجسته بـه مجلس نگاه مـی کند.
مـیان مجلس دسته ای حور و پری با لبا سهای نازک، سرنا و دنبک و دایره مـیزنند و مـی خوانند:
...دل هوس لاله و صحرا ندارد، ندارد
مـیلی بـه گلگشت و تماشا، ندارد، ندارد...
یکی از پریـان با شلیته، آن مـیان، قر کمر مـی آید. ساز کـه تمام مـی شود کج کج جلو خالق اف رفته زنگ خود را با غمزه جلو او نگه مـیدارد. خالق اف هم دست کرده از کمر شالش پولی درون مـی آورد و در زنگ او مـیاندازد. مطربها و رامشگران کـه مـی خواهند دوباره بنوازند خالق اف یک مرتبه دست را بلند کرده امر بـه خاموشی مـی کند و خودش نیم تنـه بلند مـی شود.
مـهیـار
خالق اف (تکه کاغذی از بغل خود درون آورده مـی خواند). همانا بـه درستی کـه چنین هست و جز این نیست کـه مـی خواهم شما را بـه مطلبی آگاه سازم. (آب دهان خود را فرو مـی دهد.) مـی دانید کـه با وجود پیری و ناتوانی چند روز هست که دست بـه کار شده ام. روز اول روشنایی، بعد آسمان ها، آب ها، سنگ ها، کلوخ ها و غیره را درست کردم... (قدری تأمل مـی کند). اینک مـی خواهم یک یـادگار پاینده ای از خود بگذارم و قدرت نمایی م. از این رو مشیت و اراده من بر آن قرار گرفت که تا روی این زمـینی کـه در منظومـه شمسی و در خانواده خورشید است، یک دسته جانور بیـافرینم و پادشاهی «آدم» نام بـه صورت خودم درست کرده بر آن ها بگمارم، که تا بر همـه موجودات فرمانروایی داشته باشد. (به بـه و آفرین آفرین حضار) نـه تنـها پادشاهی روی زمـین را داشته باشد بلکه مـی خواهم همـه ملایکه، جن ها و پریـان و حوران و غلمانان بر وی تعظیم کرده، سر فرود بیـاورند و...
مسیو شیطان (حرف خالق اف را بریده مـی آید بـه مـیدان): بعد من چکاره هستم؟ بعد من کی هستم؟ پچ پچ حضار
خالق اف (رنگ شاه توت شده): با من یـه یـه یکی بـه دو مـی کنی؟ فضولی نکن. خفه شو.
مسیو شیطان (با لبخند): دکیسه! من هرگز بـه آدم کرنش نمـی کنم. من از آتشم او از گل.
خالق اف (به جبراییل پاشا): این مردکه را بیـانداز بیرون.
مسیو شیطان (دهن کجی مـی کند): حالا کـه این طور شد من هم بابا آدم را گول مـی ، حالا مـی بینی...!
هیـاهوی حضار
جبراییل پاشا یخه شیطان را کشیده با بعد گردنی او را از اتاق بیرون مـی اندازد و صدای ونگ مسیو شیطان از بیرون بلند مـی شود.
بریده ای از «البعثة الاسلامـیه الی البلاد الافرنجیـه»:
امروز صبح از صدای نعره ناهنجاری از خواب پ. دیدم کـه همسفرهای اتاق ما بـه حالت وحشتزده آقای سنّت الاقطاب را نگاه مـی کنند کـه شیشـه پنجره ترن را پایین کشیده با پیرهن و زیرشلواری دست زیر چانـه اش زده بـه جنگل نگاه مـی کند و با صدای نخراشیده ای ابوعطا مـی خواند. مرا کـه دید خندید و گفت: «صدای من بـه ازین بود، سر هوو آوردم اونم از لجش سَمّ بـه خوردم داد و صدایم گرفت، خدا بیـامرزدش! پارسال عمرش را بـه شما داد».
من گفتم: «از شما قبیح نیست کـه با این ریش و سبیل روبروی کفار آواز مـی خوانید؟»
-«این موهای سرم را مـی بینید؟ از زور فکر و خیـالات است، باد نَزلِه آنـها را سفید کرده».
بالاخره بـه هزار زبان بـه او حالی کردم که تا لباسش را پوشید، چون یک ساعت دیگر وارد شـهر برلین مـی شدیم. سنت الاقطاب از من خواهش کرد کـه به محض ورود بـه برلین او را ببرم بازار که تا یک موش خرمایی به منظور ش سکینـه سوغات بفرستند. بعد رفتیم بـه سراغ آقای سکان الشریعه کـه در سه اتاق دورتر با یخه باز، پشم آلود و سر تراشیده سیگار عبدالله مـی کشید و دودش را با تفنن بـه صورت پیرزن جهود لهستانی فوت مـی کرد. سکان الشریعه با عِلمِ اشاره با آن زن حرف مـی زد و هر دو آنـها مـی خندیدند. بـه قدری سرش گرم بود کـه متوجه ما نشد. ما هم مزاحم آنـها نشدیم بـه سراغ آقایـان تاج و عندلیب رفتیم، چون دیشب آقای تاج اظهارالت مـی کرد. درون این وقت ترن بـه سرعت هر چه تمامتر از مـیان جنگل مـی گذشت. از راهرو لغزنده آن گذشتیم. آقای تاج و عندلیب درِ اتاقچه خودشان را بسته بودند که تا نفس کفار درون آنجا نفوذ نکند. چون این اتاقچه را بـه قیمت گزاف به منظور رؤسای بعثة الاسلامـی خلوت کرده بودند که تا با کفار تماس نداشته باشند. وارد کـه شدیم آقای عندلیب با چشمـهای خُمارِ تریـاک پارچه سفیدی دور کله اش ببسته بود انا انزلنا مـی خواند و به دور خودش فوت مـی کرد و هر تکانی کـه ترن مـی خورد مـی خواست روح از بدنش مفارقت د. مـی ترسید مبادا کفار فهمـیده باشند کـه چند نفر مسلمان درون ترن هستند و از بد قطار را بشکنند و یـا بیراهه ببرند به منظور اینکه مسلمانان را تلف ند. من را کـه دید گُل از گُلش شکفت و گفت: «قربانتان! دستم بـه دامنتان، ما درون ولایت غریب هستیم. مبادا کفار بـه ما سَمّ بخورانند؟ تمام شب را من سوره عنکبوت و آیة الکرسی خواندم که تا از شرّ کفار محفوظ باشیم».
آقای تاج همـینطور کـه با زیرشلواری و شب کلاه مشغول فوت درون سماور حلبی بود کـه در آن گُلزبان مـی جوشید از ما پرسید: «آقای سکان الشریعه کجاست؟»
سنّت گفت: «یک ضعیفه کافره را دارد بـه دین حنیف اسلام تبلیغ مـی کند».
تاج: «آفرین بـه شیر پاکی کـه خورده! خوب چقدر مانده کـه برسیم؟»
سنّت: «نیم ساعت دیگر ما درون شـهر برلین خواهیم بود. حتما چمدانـها را دم دست بگذاریم و رختهایمان را بپوشیم. اینجا دیگر فرنگستون است».
عندلیب الاسلام: «شـهر برلین گفتید؟ من اسم این شـهر را درون کتاب «المـهالک و المخاوف» دیده ام. مصنف آن کتاب از متبحرترین بوده است، شرحی داده و خوب بـه خاطر دارم کـه مـی گوید: اسم اصلی آن «البراللین» بوده است، یعنی زمـین لمـین زیرا کـه لینَت مـی آورد. چونره بر یـاء ثقیل بوده اعلال شد. الف و لام را هم از اللین برداشتند که تا اختصار شده باشد. بعد الف و لام «البر» را هم حذف د زیرا کـه اسم علم بود، بَرلیّن شد و از کثرت استعمال بِرلین گردید. حتماً اهالی آنجا عرب هستند و مسلما بوده اند و شکم روش درون آنجا شیوع دارد».
تاج: «فی الواقع زبان عربی یکپارچه منطق است. بـه عقیده ضعیف بـه محض ورود بـه برلین حتما یک نفر را مسلمان یم و به همـه بلاد اسلامـی از جبال هندوکش گرفته که تا اقصی بلاد جابلقا و جابلسا، جزیره وقواق، زنگبار و حبشـه و سودان و همـه ممالک اسلامـی تلگراف بزنیم».
عندلیب: «اگر خودمان بـه سلامت رسیدیم!»
تاج: «بر پدرشان لعنت! حالا کـه خودمانیم، آیـا الاغ بهتر هست یـا این نمـی دانم چه اسمـی رویش بگذارم؟ ازش آب و آتش مـی ریزد، سوت مـی زند، صدا مـی دهد، دود مـی کند و آدم را سیصد بار مـی کُشد که تا به مقصد برساند. این همان حِمارِ دجّال است. مرحوم ابوی از سامره که تا خانقین را با یک الاغ مردنی رفت، اگرچه شش مرتبه ش د اما بـه سلامت رسید. ما اینجا بـه جان خودمان اطمـینان نداریم».
عندلیب: «آیـا صندوقهای لولهنگ و نعلین را درون جای محفوظ گذاشته اند کـه در مجاورت رطوبتِ کفار نباشد؟»
على دشتى: روایتگر پرشور و هنرمندانـه آزادی و خرافهپرهیزی و تعصّبستیزی
علی دشتی ( ۱۳۶۰ - ۱۲۷۴ هـ. خ. ) یکی از بزرگان عرصه هنر، اندیشـه، سیـاست و تحقیق دوران معاصر کشورمان بوده، و آثار گرانبها و ارزشمند فراوانی درون راه مبارزه به منظور آزادی و خرافهپرهیزی و تعصّبستیزی برجای گذاشته است.
او درون کتابهائی چون «نقشی از حافظ»، «قلمرو سعدی»، و «سیری درون دیوان عاشقانـه ترین غزلیـات ادب فارسی، شمس»، «بیست و سه سال»، شاعرى دیرآشنا [خاقانى]، دمى با خیـام، كاخ ابداع [درتحلیل اندیشـه حافظ]، «نگاهى بـه صائب» [همراه با بحثى درباره سبك هندى واظهارنظرهایى درون خصوص بیدل]، «پرده پندار» [نوشتهاى انتقادى بر جنبههایى ازتذكرةالاولیـاى عطار و آراى صوفیـان]، «عقلا برخلاف عقل» [درباره غزالى و نقد دیدگاههاى مخالفان مشرب عقلى]، «در دیـار صوفیـان» [ درون تحلیل و نقد ادبیـات صوفیـانـه و ادامـه بحثهاى پرده پندار]، «تصویرى از ناصرخسرو» با دلایل قطعی و مستحکم خرافات و تعصب را زیر سؤال مـی برد و روشنگری مـی کند.
او جمله زیر از «روسو» آذین نوشته های خود کرده است:
«آزادی درون هرحال و هر وضع، ملک حقیقی انسان است، کافیست شخص خود را بنده ندانسته و اسیر افکار و عقاید دیگران نشود».
او بـه سخت جانی و دیرپائی خرافات و تعصب آگاه هست و تاکید مـیکند:
«... نـه، من نـه درون خود چنین شکیب را سراغ دارم و نـه آن همّت را کـه با امواج کوه پیکر و مقاومت ناپذیر خرافات بـه ستیزه برخیزم... راست و صریح تر گویم،... تحت تأثیر عقیده، خِرَد و ادراک آدمـی از کار مـی اُفتد. چنانکه مـی دانیم، عقایدی از طفولیت بـه شخص تلقین شده و زمـینـه اندیشـه های او قرار مـی گیرد و آنوقت مـی خواهد همة حقایق را بـه آن معتقدات تلقینی کـه هیچ مصدر عقلائی ندارند منطبق سازد...».
شجاع الدین شفا: نقد روشنگرانـه ادیـان ابراهیمـی
شجاع الدین شفا (۱۳۸۹ - ۱۲۹۷ هـ. خ.) مترجم و مؤ لف فرهیخته و دانشور آثار ارزنده و روشنگر است. وی نویسندهٔ کتابهای «تولدی دیگر» (دربارهٔ تاریخ جمـهوری اسلامـی و بخصوص تاریخ اسلام از صدر آن که تا امروز)، «پس از ۱۴۰۰ سال» (درباره مـهدی، امام زمان شیعیـان وپیدایش او از آغاز که تا امروز)، «ازکلینی که تا خمـینی» (دربارهٔ شیعه سیـاسی)،«انسان خدا را آفرید»، «جنایـات و مکافات» و «حقوق بشر، قانون و بمب اتمـی» است.
نقد ژرف و مستند او از دین اسلام و دیگر ادیـان توحیدی (سه دین یـهود، مسیحیت و اسلام) و برگردان آثار بزرگ کلاسیک ادبیـات غرب (از آن مـیان «کمدی الهی» دانته،«بهشت گمشده» مـیلتون، «دیوان شرقی» گوته، «نغمـههای شاعرانـه» لامارتین)، و پژوهشهای درون رد قرآن و خدا و مبنی بر آفریده ذهن بشر بودن آنـها، از آثار ماندگار و تاثیربخش فرهنگ و ادب ایران است.
شیخ احمد روحى: قربانی روشنگری
شیخ احمد روحی درون ۱۲۷۲ هجری قمری درون کرمان زاده شد. او پسر دوم شیخالعلما ملا محمدجعفر پیشنماز کرمانی بود. عربی و فقه و اصول و حدیث را نزد پدر آموخت و مدتی درون کرمان امام جماعت بود. درون ۱۳۰۲ با مـیرزا آقاخان کرمانی بـه اصفهان و تهران و رشت رفت و به استانبول مـهاجرت کرد. درون آنجا او و مـیرزا آقاخان با ان مـیرزا یحیی نوری معروف بـه صبح ازل از بزرگان بابی ازدواج د.
آشنائی او و مـیرزا آقاخان با سیدجمالالدین اسدآبادی آنان را بـه فعالیت سیـاسی و اجتماعی کشاند و با مـیرزا حسنخان خبیرالملک درون ترویج افکار آزادیخواهی درون آثار خود کوشیدند. نامـه هایی کـه یـاران سید جمال الدین، همچون مـیرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، به منظور شیخ هادی نجم آبادی درون ایران مـی فرستادند، گاه از چنان حساسیتی برخوردار بود کـه در صورت کشف، کشته شدن نامـه رسان را درون پی داشت. با شکایت ایران مقامات عثمانی آنان را بـه طرابوزان تبعید د. بعد از کشته شدن ناصرالدین شاه بـه دست مـیرزا رضای کرمانی کـه از مریدان سیدجمالالدین بود، بـه درخواست صدراعظم ایران هر سه را بـه مقامات ایرانی تحویل دادند. درون تبریز با حضور محمدعلی مـیرزا ولیعهد سرشان را بد (۶ صفر ۱۳۱۴) و پوست سرشان را با کاه پرد و به تهران فرستادند. ازآثارمـهم او کتاب هشت بهشت مـیباشد.
در «خاطرات احتشام السلطنـه» آمده است:"شیخ احمد روحى با مـیرزا آقا خان كرمانی و خبیرالملك را درون سال ۱۳۱۴ شب هنگام و در حالی كه محمدعلی مـیرزای ولیعهد درون كنار مـیرغضب، لاله بـه دست گرفته بود، درون باغ شمال تبریز، زیر درخت نسترن، درون راه شكوه و آزادی ایران سر بد."
شمسمایی: روشنگر و سنتشکن
شمسمایی (۱۳۴۰ - ۱۲۶۲ هـ. خ.) زنی روشنفکر و آزادیخواه و مستقل بود. زبان روسی، ترکی و فارسی مـیدانست.مائی درون سال ۱۲۹۷ هـ. خ. بعد از سال ها دوری از کشور و تحصیل و کار از روسیـه بـه ایران بازگشت. وی هنگامـی کـه همراه خانواده وارد تبریز گشت چادر بر سر نداشت و شاید نخستین زن ایرانی بود کـه آزادانـه درون کوچه و بازار تبریز ظاهر شد و به خاطر همـین جسارت و آزادگی مورد لعن و نفرین بخشی از قشریون و ملاهای متعصب قرار گرفت. درون ۱۲۹۹ خورشیدی درون زمان حکومت نـه ماههی شیخ محمد خیـابانی یکی از دست اندرکاران اصلی مجلهی فرهنگی و سیـاسی "آذایستان" گشت و در آن مجله با فمـینا (نام مستعار تقی رفعت، سردبیر مجله) و با فمـینیست (نام مستعاررفیع خان امـین) درون باره ی حقوق زن و برابری و آزادی مناظرات و مناقشات متعدد داشت.
از شمسمایی درون شـهریور ماه ۱۲۹۹ش درون مجله آزادیستان قطعه شعری با پاره هایی فارغ از قید تساوی و قافیـه بندی معمول پیشینیـان منتشر شد کـه جزو نخستین نمونـه های تجدد درون شعر فارسی، سالها قبل ازنیما، بـه شمار مـی آید.
اشرف مخلوق
من اگر اشرف مخلوق زنوع بشرم پس چرا همچو بهایم بـه ستم باربرم
آرمم گر بـه حقیقت ز چه بیچاره شدم پیش انظار اجانب خجل و بی هنرم
فرق مابین من و حضرت انسان این هست اوست بینا و شناوا، همـه من کور و کرم
وطنم روی زمـین هست نـه درون جوف قمر زیر پایم همـه زر، عجز بـه همسایـه برم
در جهان ملت ایران بـه اصالت مشـهور به همـین نقطه بود فکر و امـید و نظرم
عالمتاج قائم مقامـی: قرنها بوده جنس زن مقهور
عالمتاج قائم مقامـی – ژاله (۱۳۲۵ – ۱۲۶۲ هـ. خ.) یکی از پیشکسوتان آزادی و برابری زنان است. درون جسارت فکر و اندیشـه پیشکسوت فروغ فرخزاد و سیمـین بهبهانی است.
تا نگویی گور توست این سهمگین دریـای من
زیر دستم گو مبین ای مرد! کاندر وقت خویش
از فلک برتر شود این بینوا بالای مـــن
کهنـه شد افسانـهات ای آدم! آخر گوش کن
داستانی تازه مـیخواند تو را حوای من
گر بخوانم قصه، گویی دعغمبری ست
زانچه درون آیینـه بیند دیده بینای من
ژاله ازدواج ناخواسته را با تن فروشی برابر مـیبیند و م گوید:
ای ذخیره کامرانیهای مرد چند حتما آسا زیستن؟
تنفروشی باشد این یـا ازدواج؟ جان سپاری باشد این یـا زیستن؟
و یـا باز درون جای دیگر مـیگوید:
مرد سیما ناجوانمردی کـه ما را شوهر است
مر زنان را از هزاران مرد نامحرم تر است
آن کـه زن را بیرضای او بـه زور و زر خرید
هست نا محرم بـه معنی، ور بـه صورت شوهر است
پیـام بـه ناآمدگان
ای بـه دنیـای ما نیـامدگان گر نمـی آمدید خوش تر بود
خاصه آن را کـه در کتاب ازل سرنوشتی بـه نام مادر بود
کاش این دسته درون مشیمـهی مام مانده بودندی ار مـیسر بود
تا کـه خالی شدی ز شر بشر این زمـین کش نـه شور و نـه شر بود
تو نمـی آمدی درون این شک نیست اختیـارت بـه دست خویش ار بود
بسته شد نطفه بی اراده ی تو کـه مشیت بر آن مقرر بود
نـه بـه دلخواه درون رحم رفتی که درون آن ره پدرت رهبر بود
نـه برون آمدی از آن بـه مراد کت برون آمدن مقدر بود
کاش بالای فکر سرکش من با تقاضای عصر همبر بود
یـا کـه مغزی چنان کـه هست مرا در سر مرد نفس پرور بود
یـا درون این سر بـه جای مغز فهیم مغز خر بود، مغز استر بود
ور مجسم نمـی شدی باری آرزوی دلم مـیسر بود
هله ای درون جهان نیـامدگان هستی ما زمرگ بدتر بود
رنج ما را گر نوشتندی مثنوی را هزار دفتر بود
مرگ درون کام ما ز تلخی عمر دلنشین تر ز شـهد و شکر بود
کار ما بود درون کف دو خدا کان یکی اکبر این یکی اصغر بود
آن خدا بر فلک کـه یزدان هست این خدا بر زمـین کـه شوهر بود
روزگار شما نیـامدگان بامـید خدای خوش تر باد
خانـهی عیش ما سیـه دل بود کاخ عمر شما منور باد
شاخ آمالتان همـیشـه بهار نخل امـیدتان برآور باد
بر شما ان آینده زندگی جمله نور و شکر باد
از سرشک غم و نشاط چشمتان خشک و کامتان تر باد
اختران را اگر اثر باشد روزتان خوش ز سیر اختر باد
آسمان را دگر شود رفتار زندگی را نظام دیگر باد
زن برون آید از اسارت مرد ور فراتر نشد برابر باد
من نگویم کـه همچو ما آن مرد خار درون پای و خاک بر سر باد
قرنها بوده جنس زن مقهور قرن ها جنس زن مظفر باد
عالمتاج قائم مقامـی مادر شاعر معاصر پژمان بختیـاری هست و دیوان اشعارش هر آنچه کـه باقیمانده هست توسط ایشان درون سال ۱۳۴۵ بـه چاپ رسیده است.
عبدالحسین صنعتی زاده: بیزاری از جنگهای بیرحمانـه
عبدالحسین صنعتی زاده (۱۳۵۲ – ۱۲۷۴ هـ. خ.)، «پدر رمانهای تاریخی ایران» درون آغاز قرن بیستم، كه دورانی پراضطراب و توفانی بود، كارش را آغاز كرد. نخستین رمان این نویسنده - «دامگستران» - تنـها تابلویی از انحطاط اخلاقی و سیـاسی دولت ساسانی نیست؛ بلكه مـیخواهد مخاطرات شبیـه بـه آن زمان را كه درون ایران زمان انقراض سلسلهی قاجار نیز، بـه نمایش بگذارد. دیگر آثار داستانی صنعتیزاده شامل رمانهای «مانی نقاش»، «مجمع دیوانگان»،«رستم درون قرن بیست و دوّم»، «سیـاه پوشان»،«عالم ابدی»، «نادر، فاتح دهلی»، «سلحشور» و «فتانـه یـا فرشتۀ صلح» است.
در رمان تاریخی «سلحشور» کـه داستان قیـام اردشیر پسر پاپک بر پادشاهان اشکانی است، از تشکیل سلسلۀ اشکانی و تمایل شدید این دودمان بـه جنگ شرحی مفصل مـی دهد و پرده های تارییـاهی از وضع مردم ایران، بـه ویژه فقر و بدبختی و زبونی روستائیـان درون پیش چشم خوانندگان قرار مـی دهد.
او درون رمان اجتماعی «فتانـه یـا فرشتۀ صلح» افکار و احساسات صلحجویـانـه و بیزاری از جنگهای بیرحمانـه خود را بیـان مـی کند.
نسیم شمال: افسوس كه چون بوقلمون رنگ بـه رنگیم
اشرف الدین گیلانی موسوم بـه نسیم شمال (۱۳۵۲ - ۱۲۸۷ هـ. ق.) درون روزنامـه خود و در قالب شعر و طنز همواره استبداد و ظلم را مورد حمله قرار مـی داد و سخنان منظوم و موزون او بسیـار مورد توجه مردم بود. درون سال۱۳۴۵ هـ. ق. بـه جرم دیوانگی وی را بـه تیمارستان كه درون واقع زندان او بود منتقل كردند واو بعد از چند سال كه بـه حال بیماری و فقر و تنگدستی زنده بود. اشرف الدین درون اشعار خود بارها ظلم و استبداد محمد علی شاه ودولتهای بعد از وی را بـه باد حمله و انتقاد گرفت و همواره حامـی و پشتیبان آزادی وآزادگی بود. اشعار او بـه زبان مردم كوچه و بازار و فاقد انسجام لازم ادبی بود ولی ویژگیعمده شعر نسیم شمال گذشته از سادگی و صمـیمـیت زبانی، مضمون و محتوای آن بود كهدر سالهای بیداری از عمق وجود مردم مایـه مـیگرفت و نظر خاص و عام را بـه خود جلبمـی كرد.
برخى اندیشمندان با نگاهى بـه تاریخ صدساله و تحولات سیـاسى ایران بـه این نتیجه رسیده اند كه ایراد اساسى درون فرهنگ و رفتار مردم هست و که تا در این زمـینـه تغییرى صورت نگیرد، تغییرات سیـاسى بی نتیجه خواهد ماند. اشرف الدین صد سال پیش شعر زیر را درون توصیف روحیـات مردم ایران سروده كه نقدى هست به رفتار ما ایرانیـان:
مــا مـلت ایران هــمـه باهوش و زرنگـیم
افسوس كه چون بوقلمون رنگ بـه رنگیم
ما باك نداریم ز دشنام و ملامت ما مـیل نداریم بـه آثار و علامت
گر باده نباشد، سر وافور سلامت از نام گذشتیم همـه مایل ننگیم
افسوس كه چون بوقلمون رنگ بـه رنگیم!
گاه از غم مشروطه بـه صد رنج و ملالیم لاغر ز فراق وكلا همچو هلالیم
یك روز همـه قنبر و یك روز بلالیم شب فكر یم، سحر طالب بنگیم
افسوس كه چون بوقلمون رنگ بـه رنگیم
یك روز بـه مـیخانـه و یك روز بـه مسجد هم طالب خرما و همى طالب سنجد
هم عاشق زیتون و همى عاشق كنجد با علم و ترقى همـه چون شیشـه و سنگیم
افسوس كه چون بوقلمون رنگ بـه رنگیم!
اسباب ترقى همـه گردید مـهیـا پرواز نمودند جوانان بـه ثریـا
گردید روان كشتى علم از تلك دریـا ما غرق بـه دریـاى جهالت چو نـهنگیم
افسوس كه چون بوقلمون رنگ بـه رنگیم!
یـا رب ز چه گردید چنین حال مسلمان! بهر چه گذشتند ز اسلام و ز ایمان!
خوبان همـه تصدیق نمودند بـه قرآن ما بوالهوسان تابع قانون فرنگیم
افسوس كه چون بوقلمون رنگ بـه رنگیم!
مردم همـه گویـا شده مال و خموشیم چون قاطر سركش لگدانداز چموشیم
تا گربه پدیدار شود ما همـه موشیم باطن همـه چون موش بـه ظاهر چو پلنگیم
افسوس كه چون بوقلمون رنگ بـه رنگیم!
از زهد تقدس زده صد طعنـه بـه سامان داریم جمـیعاً هوس حورى و غلمان
نـه گبر و نـه ترسا، نـه یـهود و نـه مسلمان نـه رومى رومـیم و نـه هم زنگى زنگى
افسوس كه چون بوقلمون رنگ بـه رنگیم!
من درون طلب دوست بـه هر كوچه دویدم از مرشد و آخوند دو صد طعنـه شنیدم
اندر همـه طهران دو نفر دوست ندیدم بر جان هم افتاده شب و روز بـه جنگیم
افسوس كه چون بوقلمون رنگ بـه رنگیم!
ملک الشعرا بهار: فغان ز جغد جنگ و مرغوای او
ملک الشعرا بهار ( ۱۳۳۰ – ۱۲۶۵ هـ. ش. ) کـه حکومت قاجار، انقلاب مشروطیت و حکومت رضا شاه را تجربه کرد، از تنگ نظری و تعصب سیـاسی و مذهبی درون ایران رنج مـی برد. دکتر عبدالحسین زرین کوب درون «از گذشته ادبی ایران» مـی نویسد: "محمد تقی بهار معتقد بود کـه در محدودۀ سنت ها نباید توقف کرد، اما تندتر از زمان هم نباید حرکت کرد." قطعه زیر بخشی از رنجنامـه اوست:
آن چه درون دورۀ ناصری مرد و زن کشته شد سرسری
آن بـه عنوان "لامذهبی" این بـه عنوان "بابیگری"
آن بـه عنوان "جمـهوریت" این بـه عنوان "دانشوری"
شد ز نو تازه درون عهد ما آن جنایـات و کین گستری
نام مردم نـهد " بلشویک" این زمان دشمن مفتری
بلکه زان دوره بگذشت هم شد عیـان دورۀ بربری
آخر نام هرکه بود "ک"، کافی بود داوری
بلشویک هست و یـار لنین خصم سرمایـه و قلدری
بایدش بی محابا بکشت از ره "امنیت پروری"!
آن نفاقی کـه بُد پیش ازین پیشـه مردم کشوری
حیدری دشمن نعمتی نعمتی دشمن حیدری
این زمان تازه شد آن نفاق اندر ایران ز بد گوهری
دولتی دشمن ملتی کشوری دشمن لشکری
در شداید هویدا شود گوهر مردم گوهری
روز سختی نمایـان شود شیر مردی و کُند آوری
ای شکم گرسنـه غم مدار از ضعیفی و از لاغری
شیر نر چون گرسنـه شود بیشتر مـی کند صفدری
وی زبردست بیدادگر چند از این جور و استمگری
مردم گرسنـه هست غرش اسکندری
کینـه تیغی هست زنگار گون فقر سازد ورا جوهری
ظلمش آرد برون از نیـام اینت باد فـره و داوری
جهنم
ترسم من از جهنم و آتش فشان او وان مالک عذاب و عمود گران او
آن اژدهای او کـه دمش هست صد ذراع وان آدمـی کـه رفته مـیان دهان او
وآن کرکسی کـه هست تنش همچو کوه قاف بر شاخۀ درخت جحیم آشیـان او
آن رود آتشین کـه در او بگذرد سعیر وآن مار هشت پا و نـهنگ کلان او
وان کاسه حمـیمـی کـه هرکه خورد از ناف مشتعل شود که تا زبان او
آن گرز آتشین کـه فرود آید از هوا بر مغز شخص عاصی و بر استخوان او
آن چاه ویل درون طبقه هفتمـین کـه هست تابوت دشمنان علی درون مـیان او
جان مـی دهد خدا بـه گنـه کار هر دمـی تا هر دمـی از او بستانند جان او
جز چند تن ز ما علما جمله کاینات هستند غرق لجه آتش فشان او
جز شیعه هر کـه هست بـه عالم خدا پرست در دوزخ هست روز قیـامت مکان او
وز شیعه نیز هر کـه فکل بست و شیک شد سوزد بـه نار هیکل چون پرنیـان او
وان کـه شد وکیل و زمشروطه حرف زد دوزخ بود بـه روز جزا پارلمان او
وان کـه روزنامـه نویس هست چیز فهم آتش فتد بـه دفتر و کلک و بنان او
وان عالمـی کـه کرد بـه مشروطه خدمتی سوزد بـه حشر جان و تن ناتوان او
وان تاجری کـه رد مظالم بـه ما نداد مسکن کند بـه قعر سقر کاروان او
مشکل بـه جز من و تو بـه روز جزا ی زان گود آتشین بجهد مادیـان او
تنـها به منظور ما و تو یزدان درست کرد خلد برین و آن چمن بی کران او
موقوفه بهشت برین را بـه نام ما بنموده وقف واقف جنت مکان او
آن خانـه های خلوت و غلمان و حور عین وان قابهای پر ز پلو زعفران او
القصه کار دنیـا و عقبی بـه کام ماست بدبخت آنکه خوب نشد امتحان او
فردا من و جناب تو و جوی انگبین وان کوثری کـه جفت درون مـیان او
باشد یقین ما کـه به دوزخ رود بهار زیرا بـه حق ما و تو بد شد گمان او
در سال ۱۲۹۱ خورشیدی قشریون وعوام الناس نوشتهها و اشعار تجددخواهانـه بهار را بـه باد انتقاد مـی گرفتند و به او تهمت های تند و جاهلانـه مـی زدند. مستزاد « داد از دست عوام» را بهار درون پاسخ بـه این مسائل منتشر کرد.
داد از دست عوام
از عوام هست هر آن بد کـه رود بر اسلام داد از دست عوام
کار اسلام ز غوغای عوام هست تمام داد از دست عوام
دل من خون شد درون آرزوی فهم درست ای جگر نوبت تست
جان بهآمد و نشنیدم جان کلام داد از دست عوام
غم دل با کـه بگویم کـه دلم خون نکند غمم افزون نکند
سر فرو برد بـه چاه و غم دل گفت، امام داد از دست عوام
در نبوت نگرفتند ره نوح نبی داد از این بی ادبی
در خدایی بنمودند بـه سلام داد از دست عوام
به هوای نفسی جمله نمایند عقود آه از این قوم عنود
به طنین مگسی جمله نمایند قیـام داد از دست عوام
عاقل آن بـه که همـه عمر نیـارد بـه زبان نام این بی ادبان
که درون این قوم نـه عقل هست و نـه ننگ هست و نـه نام داد از دست عوام
نـه بر این قوم نماید نفس عیسی کار نـه مقالات بهار
نـه نسیم سحری بگذرد از سنگ رخام داد از دست عوام
پیش جهال ز دانش مسرائید سخن پند گیرید ز من
که حرام است، حرام است، حرام است، حرام داد از دست عوام
مخالفت با جنگ یکی از عمده ترین ارکان رواداری است. زیرا مخالفت بدون استثنا با جنگ و ایمان ژرف بـه اینکه هیچ جنگ عادلانـهای وجود ندارد، باور بـه این حقیقت است: اختلافات، مناقشات و تضادهای بین انسانها از طریق گفتگو و مذاکره قابل حل است. ملک الشعرا درون این قصیده جنگ را این گونـه احساس مـی کند، و ایمان راسخ خود را بـه صلح و دوستی و برادری ملتهای جهان فریـاد مـیکند:
جغد جنگ بهار
فغان ز جغد جنگ و مرغوای او که که تا ابد بریده باد نای او
بریده باد نای او و تا ابد گسسته و شکسته پر و پای او
ز من بریده یـار آشنای من کز او بریده باد آشنای او
چه باشد از بلای جنگ صعب تر؟ که امان نیـابد از بلای او
او ز خون مرد رنجبر وز استخوان کارگر، غذای او
همـی زند صلای مرگ و نیست که جان برد ز صدمت صلای او
همـی دهد ندای خوف و مـیرسد به هر دلی مـهابت ندای او
همـی تند چو دیوپای درون جهان بـه هر طرف کشیده تارهای او
چو خیل مور گرد پارهی شکر فتد بـه جان آدمـی عنای او
به هر زمـین کـه باد جنگ بروزد بـه حلق ها گره شود هوای او
در آن زمان کـه نای حرب درون دمد زمانـه بی نوا شود ز نای او
به گوش ها خروش تندر اوفتد ز بانگ توپ و غرش و هُرای او
جهان شود چو آسیـا و دم بـه دم به خون تازه گردد آسیـای او
به رزمگه «خدای جنگ» بگذرد چو چشم شیر لعلگون قبای او
به هر زمـین کـه بگذرد، بگسترد نـهیب مرگ و درد ویل و وای او
جهان خوران گنج بر، بـه جنگ بر مسلطند و رنج و ابتلای او
ز غول جنگ و جنگبارگی بتر سرشت جنگباره و بقای او
به خاک مشرق از چه رو زنند ره جهانخواران غرب و اولیـای او؟
به نان ارزنت بساز و کن حذر ز گندم و جو و مس و طلای او
به سان کـه که سوی کهربا رود رود زر تو سوی کیمـیای او
نـه دوستیش خواهم و نـه دشمنی نـه ترسم از غرور و کبریـای او
همـه فریب و حیلت هست و رهزنی مخور فریب جاه و اعتلای او
غنای اوست اشک چشم رنجبر مبین بـه چشم ساده درون غنای او
عطاش را نخواهم و لقاش را کـه شومتر لقایش از عطای او
لقای او پلید چون عطای وی عطای وی کریـه چون لقای او
کجاست روزگار صلح و ایمنی؟ شکفته مرز و باغ دلگشای او
کجاست عهد راستی و مردمـی؟ فروغ عشق و تابش ضیـای او
کجاست دور یـاری و برابری؟ حیـات جاودانی و صفای او
فنای جنگ خواهم از خدا کـه شد بقای خلق بسته درون فنای او
زهی کبوتر سپید آشتی! که دل برد سرود جانفزای او
رسید وقت آنکه جغد جنگ را جدا کنند سر بـه پیش پای او
بهار طبع من شکفته شد، چو من مدیح صلح گفتم و ثنای او
بر این چکامـه آفرین کندی که پارسی شناسد و بهای او
شد اقتدا بـه اوستاد دامغان "فغان از این غراب بین و وای او"
ایرج مـیرزا: فتنـهها درون سر دین و وطنست
ایرج مـیرزا (۱۳۰۴ – ۱۲۴۸ هـ. خ.) با زبانـهای فرانسه، عربی و ترکی و روسی آشنایی داشت و زندگی مردم اروپا را از نزدیک دیده بود. او مردی آزادفکر، متجدد، ترقی خواه و شجاع بود. با صراحت تمام سنت های خرافی و اوضاع سیـاسی و اجتماعی را بـه نقد مـی کشد و زاهدان ریـایی و فقیـهان دروغین را افشا مـی کند. ایرج مـیرزا بـه درستی دو عرصه عمده قشریت و ملی گرائی افراطی را بـه نقد مـی کشد:
فتنـهها درون سر دین و وطنست این دو لفظ هست که اصل فتنست
صحبت دین و وطن یعنی چه؟ دین تو موطن من یعنی چه؟
همـه عالم همـه را وطن هست همـه جا موطن هر مرد و زن است
چیست درون کلّه تو این دو خیـال؟ که کند خون مرا بر تو حلال
دو برخورد افراطی درون رابطه با حجاب دیده مـی شود: یک شیوه حجاب اجباری کـه محتسبان درون سراسر تاریخ ایران و جمـهوری اسلامـی درون دوران جدید آن را نمایندگی مـی کند. شیوه دیگر کشف حجاب اجباری کـه رضا شاه و دولت ترکیـه آن را نمایندگی مـی کنند. هردو شیوه از خودمختاری انسان درون انتخاب زندگی خصوصی بسیـار دورند. حجاب و تلاش به منظور اقناع بانوان بـه کشف حجاب مکرر درون شعر ایرج مـیرزا آمده است. چند نمونـه درون اینجا معرفی مـی شود:
انتقاد از حجاب
نقاب دارد و دل را بـه جلوه آب کند نعوذبالله اگر جلوه بی نقاب کند
فقیـه شـهر بـه رفع حجاب مایل نیست چرا کـه هر چه کند حیله درون حجاب کند
چو نیست ظاهر قرآن بـه وفق خواهش او رود بـه باطن و تفسیر ناصواب کند
از و دلیل نباید سؤال کرد کـه گرگ به هر دلیل کـه شد بره را مجاب کند
این معما پرسید و من ندانستم هر آنکه حل کند آن را بـه من ثواب کند
به غیر از ملت ایران کدام جانور هست که جفت خود را نادیده انتخاب کند؟
کجاست همت یک هیأتی ز پردگیـان که مردوار ز رخ پرده را جواب کند
نقاب بر رخ زن سد باب معرفت هست کجاست دست حقیقت کـه فتح باب کند
بلی نقاب بود کاین گروه مفتی را بـه نصف مردم ما مالک الرقاب کند
به زهد گربه شبیـه ست زهد حضرت شیخ نـه بلکه گر بـه تشبه بـه آن جناب کند
اگر ز آب کمـی دست گربه تر گردد بسی تکاند و بر خشکیش شتاب کند
به احتیـاط ز خود دست تر بگیرد دور چو شیخ شـهر ز آلایش اجتناب کند
کسی کـه غافل ازین جنس بود پندارد کـه آب پنجهی هر گربه را عذاب کند
ولی چو چشم حریصش فتد بـه ماهی حوض ز که تا دم خود را درون آب کند
ز من مترس کـه خانم ترا خطاب کنم ازو بترس کـه همشیرهات خطاب کند
به حیرتم ز کـه اسرار هیپنوتیسم آموخت بگو بتازد و آن خانـه را خراب کند
زنان مکه همـه بی نقاب مـی گردند اگر چه طالب آن جهد بی حساب کند
به دست نرسد قرص ماه درون دل آب بهل کـه شیخ دغا عوعو کلاب کند
به اعتدال ازین پرده مان رهایی نیست مگر مساعدتی دست انقلاب کند
ز هم بدرد این ابرهای تیره ی شب وثاق و کوچه پر از ماه و آفتاب
تصویر زن
در سردر کاروانسرایی تصویر زنی بـه گچ کشیدند
ارباب عمایم این خبر را از مخبر صادقی شنیدند
گفتند کـه واشریعتا خلق روی زن بی نقاب دیدند
آسیمـه سر از درون مسجد تا سردر آن سرا دویدند
ایمان و امان بـه سرعت برق مـی رفت کـه مومنین رسیدند
این آب آورد آن یکی خاک یک پیچه ز گل بر او بد
ناموس بـه باد رفته ای را با یک دو سه مشت گل خد
چون شرع نبی ازین خطر جست رفتند و به خانـه آرمـیدند
غفلت شده بود و خلق وحشی چون شیر درنده مـی جهیدند
بی پیچه زن گشاده رو را پاچین عفاف مـی دد
لبهای قشنگ خوشگلش را مانند نبات مـی د
بالجمله تمام مردم شـهر در بحر گناه مـی تپیدند
درهای بهشت بسته مـی شد مردم همـه مـی جهنمـیدند
مـی گشت قیـامت آشکارا یکباره بـه صور مـی دمـیدند
طیر از وکرات و وحش از حجر انجم ز سپهر مـی رمـیدند
این هست که پیش خالق و خلق طلاب علوم روسفیدند
با این علما هنوز مردم از رونق ملک ناامـیدند
چادر
بیـا گویم برایت داستانی كه که تا تاثیر چادر بدانی
در ایـامـی كه صاف و ساده بودم دم كرباس درون استاده بودم
زنی بگذشت از آنجا با خش و فش مرا عرق النسا آمد بـه
ز زیر پیچه دیدم غبغبش را كمـی از چانـه قدری از لبش را
چنان کز گوشۀ ابر سیـه فام كند یك قطعه از مـه عرض اندام
شدم نزد وی و كردم سلامـی كه دارم با تو از جایی پیـامـی
پریرو زین سخن قدری دو دل زیست كه پیغام آور و پیغام ده كیست؟
بدو گفتم كه اندر شارع عام مناسب نیست شرح و بسط پیغام
تو دانی هر مقالی را مقامـیست به منظور هر پیـامـی احترامـیست
قدم بگذار درون دالان خانـه بـه آر از شعف بنیـان خانـه
پریوش رفت که تا گوید چه و چون منش بستم زبان با مكر و افسون
سماجت كردم و اصرار كردم بفرمایید را تكرار كردم
به دستاویز آن پیغام واهی بـه دالان بردمش خواهی نخواهی
چو درون دالان هم آمد شد فزون بود اتاق جنب دالان بردمش زود
نشست آنجا بـه صد ناز و چم و خم گرفته روی خود را سخت محكم
شگفت افسانـهای آغاز كردم درون صحبت برویش باز كردم
گهی از زن سخن كردم، گه از مرد گهی كان زن بـه مرد خود چهها كرد
سخن را گه ز خسرو دادم آیین گهی از بیوفاییهای شیرین
گه از آلمان بر او خواندم، گه از روم ولی مطلب از اول بود معلوم
مرا دل درون هوای جُستن كام پریرو درون خیـال شرح پیغام
به نرمـی گفتمش كای یـار دمساز بیـا این پیچه را از رخ بر انداز
چرا حتما تو روی از من بپوشی مگر من گربه مـیباشم تو موشی؟
من و تو هر دو انسانیم آخر به خلقت هر دو یكسانیم آخر
بگو، بشنو، ببین، برخیز، بنشین تو هم مثل منی ای جان شیرین
ترا كان روی زیبا آفد به منظور دیدهی ما آفد
به باغ جان ریـاحینند نسوان به جای ورد و نسرینند نسوان
چه كم گردد ز لطف عارض گل كه بر وی بنگرد بیچاره بلبل
كجا شیرینی از شكر شود دور پرد گر دور او صد بار زنبور
چه بیش و كم شود از پرتو شمع كه بر یك شخص تابد یـا بـه یك جمع
اگر پروانـهای بر گل نشیند گل از پروانـه آسیبی نبیند
پریرو زین سخن بیحد برآشفت زجا برجست و با تندی بـه من گفت
كه من صورت بـه نا محرم كنم باز؟ برو این حرفها را دور انداز
چه لوطی ها درون این شـهرند، واه واه خدایـا دور كن، الله الله
به من گوید كه چادر وا كن از سر چه پررویست این، الله اكبر
جهنم شو، مگر منباشم كه پیش غیر بی روبنده باشم
از این بازی همـین بود آرزویت كه روی من ببینی؟ تف بـه رویت
الهی من نبینم خیر شوهر اگر رو وا كنم بر غیر شوهر
برو گم شو عجب بی چشم و رویی چه رو داری كه با من همچو گویی
برادر شوهر من آروز داشت كه رویم را ببیند، شوم نگذاشت
من از زن های تهرانی نباشم از آنـهایی كه مـیدانی نباشم
برو این دام بر مرغ دگر نـه نصیحت را بـه مادر ت ده
چو عنقا را بلندست آشیـانـه قناعت كن بـه تخم مرغ خانـه
كنی گر قطعه قطعه بندم از بند نیفتد روی من بیرون ز روبند
چرا یك ذره درون چشمت حیـا نیست؟ بـه سختی مثل رویت سنگ پا نیست
چه مـی گویی مگر دیوانـه هستی؟ گمان دارم عرق خوردی و مستی
عجب گیر خری افتادم امروز بـه چنگ الپری افتادم امروز
عجب برگشته اوضاع زمانـه نمانده از مسلمانی نشانـه
نمـیدانی نظر بازی گناه هست زما که تا قبر چهار انگشت راه است
تو مـی گویی قیـامت هم شلوغ است؟ تمام حرف ملاها دروغ است؟
تمام مجتهدها حرف مفتند؟ همـه بیغیرت و گردن كلفتند؟
برو یك روز بنشین پای منبر مسائل بشنو از ملای منبر
شب اول كه ماتحتت درون آید بـه بالینت نكیر و منكر آید
چنان كوبد بـه مغزت توی مرقد كه مـی رینی بـه سنگ روی مرقد
غرض آنقدر گفت از دین و ایمان كه از گه خوردنم گشتم پشیمان
چو این دیدماز گفتار بستم نشاندم باز و پهلویش نشستم
گشودمبه عرض بیگناهی نمودم از خطاها عذرخواهی
مكرر گفتمش با مد و تشدید كه گه خوردم غلط كردم، ببخشید
دوظرف آجیل آوردم ز تالار خوراندم یك دو بادامش بـه اصرار
دوباره آهنش را نرم كردم سرش را رفته رفته گرم كردم
دگر اسم حجاب اصلا نبردم ولی آهسته بازویش فشردم
یقینم بود كز رفتار اینبار بغرد همچو شیر ماده درون غار
جهد بر روی و منكوبم نماید به زیر خویش كس كوبم نماید
بگیرد سفت و پیچد خایـهام را لب بام آورد همسایـهام را
سرو كارم دگر با لنگ كفش هست تنم از لنگ كفش اینك بنفش است
ولی دیدم بـه عكس آن ماه رخسار تحاشی مـیكند اما نـه بسیـار
تغیر مـیكند اما بـه گرمـی تشدد مـیكند لیكن بـه نرمـی
از آن جوش و تغییرها كه دیدم به "عاقل باش" و "آدم شو" رسیدم
شد آن دشنامهای سخت و سنگین مبدل به: "جوان آرام بنشین"
چودیدم خیر، بند لیفه سست هست بـه دل گفتم كه كار ما درست است
گشادم دست برآن یـار زیبا چو ملا بر پلو، مؤمن بـه حلوا
چو گل افكندمش بر روی قالی دویدم زی اسافل از اعالی
چنان از حول گشتم دستپاچه كه دستم رفت از پاچین بـه پاچه
از او جفتك زدن از من تپیدن از او پر گفتن از من كم شنیدن
دو دست او همـه بر پیچهاش بود دو دست بنده درون ماهیچهاش بود
بدو گفتم تو صورت را نكو گیر كه من صورت دهم كار خود از زیر
به زحمت جوف لنگش جا نمودم درون رحمت بروی خود گشودم
كسی چون غنچه دیدم نوشكفته گلی چون نرگس اما نیم خفته
برونش لیموی خوش بوی شیراز درون خرمای شـهدآلود اهواز
كسی بشاش تر ز روی مومن منزه تر ز خلق و خوی مومن
كسی هرگز ندیده روی نوره دهن پر آب كن مانند غوره
كسی بر عكس كس های دگر تنگ كه با كیرم ز تنگی مـیكند جنگ
به ضرب زور بر وی بند كردم جماعی چون نبات قند كردم
سرش چون رفت، خانم نیز وا داد تمامش را چو دل درون جا داد
بلی كیرست و چیز خوش خوراكست ز عشق اوست كاین كس چاكست
ولی چون عصمت اندر چهرهاش بود از اول که تا به آخر چهره نگشود
دو دستی پیچه بر رخ داشت محكم كه چیزی ناید از مستوریش كم
چو خوردم سیر از آن شیرین كلوچه حرامت باد گفت و زد بـه كوچه
حجاب زن كه نادان شد چنین هست زن مستورۀ محجوبه این است
به كس همانا وقع نگذاشت كه با روگیری الفت بیشتر داشت
بلی شرم و حیـا درون چشم باشد چو بستی چشم باقی پشم باشد
اگر زن را بیـاموزند ناموس زند بیپرده بر بام فلك كوس
به مستوری اگر بیپرده باشد همان بهتر كه خود بیپرده باشد
برون آیند و با مردان بجوشند به تهذیب خصال خود بكوشند
چو زن تعلیم دید و دانش آموخت رواق جان بـه نور بینش افروخت
به هیچ افسون ز عصمت بر نگردد بـه دریـا گر بیفتد تر نگردد
چو خور بر عالمـی پرتو فشاند ولی خود از تعرض دور ماند
زن رفته "كولژ" دیده "فاكولته" اگر آید بـه پیش تو "دكولته"
چو درون وی عفت و آزرم بینی تو هم درون وی بـه چشم شرم بینی
تمنای غلط از وی محال هست خیـال بد درون او كردن خیـال است
برو ای مرد فكر زندگی كن نـه ای خر، ترك این خر بندگی كن
برون كن از سر نحست خرافات بجنب از جا فی التاخیر آفات
گرفتم من كه این دنیـا بهشت هست بهشتی حور درون لفافه زشت است
اگر زن نیست عشق اندر مـیان نیست جهان بی عشق اگر باشد جهان نیست
به قربانت مگر سیری؟ پیـازی؟ كه توی بقچه و چادر نمازی؟
تو مرآت جمال ذوالجلالی چرا ماند شلغم درون جوالی؟
سر و ته بسته چون درون كوچه آیی تو خانم جان نـه، بادمجان مایی
بدان خوبی درون این چادر كریـهی به هر چیزی بجز انسان شبیـهی
كجا فرمود پیغمبر بـه قرآن كه حتما زن شود غول بیـابان
كدامست آن حدیث و آن خبر كو كه حتما زن كند خود را چو لولو
تو حتما زینت از مردان بپوشی نـه بر مردان كنی زینت فروشی
چنین كز پای که تا سر درون حریری زنی آتش بـه جان، آتش نگیری
به پا پوتین و در سر چادر فاق نمایی طاقت بیطاقتان طاق
بیندازی گل و گلزار بیرون ز كیف و دستكش دلها كنی خون
شود محشر كه خانم رو گرفته تعالی الله از آن رو كو گرفته
پیمبر آنچه فرمودست آن كن نـه زینت فاش و نـه صورت نـهان كن
حجاب دست و صورت خود یقین هست كه ضد نص قرآن مبین است
به عصمت نیست مربوط این طریقه چه ربطی دارد با شقیقه؟
مگر نـه درون دهات و بین ایلات همـه رو باز باشند آن جمـیلات
چرا بی عصمتی درون كارشان نیست؟ رواج عشوه درون بازارشان نیست؟
زنان درون شـهرها چادر نشینند ولی چادر نشینان غیر اینند
در اقطار دگر زن یـار مرد هست درون این محنت سرا، سربار مرد است
به هر جا زن بود هم پیشـه با مرد در اینجا مرد حتما جان كند فرد
تو ای با مشك و گل همسنگ و همرنگ نمـیگردد درون این چادر دلت تنگ؟
نـه آخر غنچه درون سیر تكامل شود از پرده بیرون که تا شود گل
تو هم دستی بزن این پرده بردار كمال خود بـه عالم كن نمودار
تو هم این پرده از رخ دور مـیكن در و دیوار را پر نور مـی كن
فدای آن سر و آن سینۀ باز كه هم عصمت درو جمعست هم ناز
ایرج بـه درستی عشق بیکران خود را بـه مردم و دنیـا درون قطعه ای به منظور سنگ مزار خود درون تاریخ ثبت کرد:
ای نکویـان کـه در این دنیـایید یـااز این بعد بـه دنیـا آیید
این کـه خفته هست در این خاک منم ایرجم، ایرج شیرین سخنم
مدفن عشق جهان هست اینجا یک جهان عشق نـهان هست اینجا
عاشقی بوده بـه دنیـا فن من مدفن عشق بود مدفن من
آنچه ار مال جهان هستی بود حرف عیش و طرب مستی بود
هر کـه را روی خوش وخوی نکوست مرده و زنده من عاشق اوست
من همانم کـه در ایـام حیـات بی شما صرف نکردم اوقات
تا مرا روح و روان درون تن بود شوق دیدار شما درون من بود
بعد چون رخت زدنیـا بستم باز درون راه شما بنشستم
گرچه امروز بـه خاکم ماواست چشم من باز بـه دنبال شماست
بنشینید بر این خاک دمـی بگذارید بر خاکم قدمـی
گاهی اوقات از من بـه سخن یـاد کنید درون دل خاک دلم شاد کنید
علامـه دهخدا: یک عمر تلاش و روشنگری
علامـه علی اکبر دهخدا (۱۳۳۴ - ۱۲۵۷ هـ. خ.) پایـه گذار ساده نویسی درون ایران است. هرچند تحولات سیـاسی و اجتماعی ایران غالبا تهیجی هست و کمتر شخصیت ها و احزاب سیـاسی حوصله کار دراز مدت و پیگیر درون ارتقاء سطح آگاهی اجتماعی و سیـاسی توده ها را دارند. شاید اکثر سیـاستمداران از تلقین و تحریک پذیری، تقلید و اطاعت کورکورانـه، زود باوری توده ها خوشحالند. اما، دهخدا استثنا است. یک عمر روشنگری او گواه است. اینک یكى از اشعار دهخدا درون تشویق مردم بـه آزادیخواهى:
اى مردم آزاده! كجائید كجائید؟ آزادى افسرد، بیـائید بیـائید!
در قصه و تاریخ چو آزاده بخوانید مقصود از آزاده شمائید شمائید
چون گرد شود قوتتان طود عظیمـید گسترد چو بال و پرتان فر همائید
بى شبهه شما روشنى چشم جهانید درون چشمـه خورشید شما نور و ضیـائید
با چاره گرى و خرد خویش بـه هر درد بر مشرق رنجور دوائید و شفائید
در توده اى از مردم یك تن ز شمایـان اندر خرد و فطنت انگشت نمائید
مردید شما یكسره از تخمـه مردان نـه مـیم و رى و دال سه حرفى ز هجائید
بسیـار مفاخر پدرانتان و شمار هست كوشید كه یك بر آنـها بفزائید
تاریخ ایران بـه نظر مـی رسد بیش از تاریخ ملل دیگر تکرار مـی شود. آنچه زبانحال پدران ما بود مـی تواند بدون دستکاری و تغییر امروزه بکار گرفته شود. دهخدا شعر "یـاد آر ز شمع مرده یـاد آر" را درون یـادبود مـیرزا جهانگیر خان شیرازی، مدیر روزنامـه صور اسرافیل سروده است:
ای مرغ سحر، چو این شب تار بگذاشت ز سر سیـاهکاری
وز تحفه روح بخش اسحار رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زر تار محبوبه نیلگون عماری
یزدان بـه کمال شد پدیدار واهریمن زشتخو حصاری
یـاد آر ز شمع مرده، یـاد آر
ای مونس یوسف اندر این بند تعبیر عیـان چو شد تو را خواب
دل پر ز شعف،از شکر خند محسود عدو بـه کام اصحاب
رفتی بر یـار خویش و پیوند آزاد تر از نسیم و مـهتاب
زان کو همـه شام با تو یک چند در آرزوی وصال احباب
اختر بـه سحر شمرده، یـاد آر
چون باغ شود دوباره خرم ای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و سوری و سپرغم آفاق نگارخانـهٔ چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم تو داده ز کف قرار و تمکین
زان نوگل پیش رس کـه در غم ناداده بـه نار شوق تسکین
از سردی دی فسرده، یـاد آر
ای همره تیـه پور عمران بگذشت چو این سنین معدود
وان شاهد نغز بزم عرفان بنمود چو وعد خویش مشـهود
وز مذبح زر چو شد بـه کیوان هر صبح شمـیم عنبر و عود
زان كو بـه گناه قوم نادان در حسرت روی ارض موعود
بربادیـه جان سپرده، یـادآر
چون گشت زنو زمانـه آباد ای کودك دوره طلایی
وز طاعت بندگان خود شاد بگرفت ز سر خدا،خدایی
نـه رسم ارم،نـه اسم شداد گل بست زبان ژاژخایی
زان كس كه ز نوك تیغ جلاد ماخوذ بجرم حق ستایی
تسنیم وصال خورده، یـادآر
مشروطه خالی
آخر، یک شب تنگ آمدم. گفتم:«ننـه!» گفت:«هان». گفتم: «آخر مردم دیگر هم زن و شو هرند؛ چرا هیچ کدام مثل تو و بابام شب و روز بـه جان هم نمـی افتند؟» گفت: «مرده شور کمال و معرفتت را ببرد با این حرف زدنت کـه هیچ وقت بـه پدر ذلیل شده ات نگفتی از این جا پاشو، آن جا نشین». گفتم: «خوب، حالا جواب حرف مرا بده». گفت: «هیچی، ستاره مان از اوّل مطابق نیـامد». گفتم: «چرا ستاره تان مطابق نیـامد؟» گفت: «محض این کـه بابات مرا بـه زور برد.» گفتم: ننـه! بـه زور هم زن و شوهری مـی شـه؟ گفت: «آره، وقتی کـه پدرم مرد، من نامزد پسر عموم بودم. پدرم دارایی اش بد نبود؛ الا ّمن هم وارث نداشت. شریک الملکش مـی خواست مرا بی حق کند؛ من فرستادم پی همـین مرد کـه وکیل معه بود کـه بیـاد با شریک الملک بابام برود مرافعه. نمـی دانم ذلیل شده چه طور از من وکالت نامـه گرفت کـه بعد از یک هفته چسبید کـه من تو را به منظور خودم عقد کرده ام. هر چه من خودم را زدم، گریـه کردم، بـه آسمان رفتم، زمـین آمدم، گفت: «الّا و للّه کـه تو زن منی». چی بگویم مادر، بعد از یک سال عرض و عرض کشی مرا بـه این آتش انداخت.الهی از آتش جهنّم خلاصی نداشته باشد! الهی پیش پیغمبر روش سیـاه بشود! الهی همـیشـه نان سواره باشد و او پیـاده! الهی کـه آن چشمـهای مثل ارزق شامـی [یکی از سرداران لشکر عمربن سعد درون واقعه ی کربلا، نماد خباثت] اش را مـیر غضب درون آرد!» این ها را گفت و شروع کرد زار زار گریـه . من هم راستی راستی از آن شب دلم بـه حال ننـه م سوخت. به منظور این کـه عموی من هم نامزد من بود؛ به منظور این کـه من هم ملتفت بودم کـه جدا نامزد از نامزد چه ظلم عظیمـی است.از آن شب دیگر دلم با بابام صاف نشد. از آن شب دیگر هر وقت چشم بـه چشم بابام افتاد ترسیدم؛ به منظور این کـه دیدم راستی راستی بـه قول ننـه م گفتنی، چشماش مثل ارزق شامـی است. نـه تنـها آن وقت از چشم های بابام ترسیدم، بعدها هم از چشم های هر چه وکیل بود، ترسیدم؛ بعدها از اسم هر چه وکیل هم بود ترسیدم، بله ترسیدم، امّا حالا مقصودم این جا نبود، آن ها کـه مردند و رفتند بـه دنیـای حق، ما ماندیم درون این دنیـای ناحق. خدا از سر تقصیر همـه شان بگذرد. مقصودم این جا بود کـه اگر هیچ نداند، تو یک نفر مـی دانی کـه من از قدیم از همـه مشروطه تر بودم من از روز اوّل بـه سفارت رفتم؛ بـه شاه عبدالعظیم رفتم؛ پای پیـاده همراه آقایـان بـه قم رفتم. به منظور این کـه من از روز اوّل فهمـیده بودم کـه مشروطه یعنی رفع ظلم؛ مشروطه یعنی آسایش رعیت؛ مشروطه یعنی آبادی مملکت. من این ها را فهمـیده بودم. امّا از همان روزی کـه دست خط از شاه [مظفر الدّین شاه] گرفتند و دیدم کـه مردم مـی گویند کـه حالا دیگر حتما وکیل تعیین کرد، یک دفعه انگار یک کاسه آب داغ ریختند بـه سر من. یک دفعه سی و سه بندم بـه تکان افتاد. یک دفعه چشمم سیـاسی رفت. یک دفعه سرم چرخ زد. گفتم: « بابا نکنید؛ جانم نکنید؛ بـه دست خودتان به منظور خودتان مدّعی نتراشید.» گفتند: «به! از جاین [ژاپن] گرفته که تا پُتل پُرت [پطرزبورگ] همـه ی مملکت ها وکیل دارند.» گفتم: «بابا واللّه من مرده شما زنده، شما از وکیل خیر نخواهید دید؛ مگر همان مشروطه خالی چه طور است؟» گفتند: « برو پی کارت؛ سواد نداری حرف نزن. مشروطه هم بی وکیل مـی شـه؟» دیدم راست مـی گویند. گفتم:«بابا ! بعد حالا کـه تعیین مـی کنید محض رضای خدا چشمانتان را وا کنید کـه به چاله نیفتید. وکیل خوب انتخاب کنید.» گفتند:«خیلی خوب.» بله، گفتند: خیلی خوب. چشم هاشان را وا د. درست هم دقّت د. امّا درون چه؟ درون عظم بطن، کلفتی گردن، زیـادی اسب و کالسکه. بی چاره ها خیـال مـی د کـه گویـا این وکلا را مـی خواهند بـه پلوخوری بفرستند. باری حالا بعد از دو سال، تازه سر حرف من افتاده اند. حالا تازه مـی فهمند کـه روی صندلی های هئیت رئیسه را پهنای شکم مفاخر الدّوله و... پر مـی کند و چهارتا وکیل حسابی هم کـه داریم، بی چاره ها از ناچاری، چارچنگول روی قالی «روما تیسم» مـی گیرند. حالا تازه مـی فهمند کـه شان مقنّن [قانون گذار] از آن بالاتر هست که بـه قانون عمل کند... این ها را مردم تازه مـی فهمند. امّا من از قدیم مـی فهمـیدم؛ به منظور این کـه من گریـه های مادرم را دیده بودم؛ به منظور این کـه من مـی دانستم اسم وکیل حالا حالا خاصیت خودش را درون ایران خواهد بخشید؛ به منظور این کـه من چشم های مثل ازرق شامـی بابام هنوز یـادم بود. (به نقل از «مقالات دهخدا» بـه کوشش محمد دبیر سیـاقی)
جبار باغچهبان: بی صلحِ ملل شاد نگردد دل من
جبار باغچهبان (١٣۴۵- ١٢٦٤ هـ. خ.) کـه در دوران جوانی مخفیـانـه درون منازل بـه ان درس مـی داد درون تمام عمر خود را صرف بالا بردن آگاهی زنان و آموزش کودکان کر و لال کرد صلح را این گونـه مـی ستاید:
بیجا نشدم عاشق و دیوانـه صلح لیلی نرسد بـه پای افسانـه صلح
ماهی هست به عاشقان مساوی مـهرش عشاق خوش اند درون حرمخانـه صلح
ای مـهر بـه روی تابناک تو قسم ای غنچه بـه این چاک تو قسم
بی صلحِ ملل شاد نگردد دل من ای بلبل من بـه عشق پاک تو قسم
مجتبی مـینوی: مروج چندگرائی مذهبی و آزادی فردی
مجتبی مـینوی ( ۱۳۵۵ - ١٢٨٢ هـ. خ.) ادیب، مورخ و نویسنده نامدار درون کتاب «آزادی و آزاد فکری» استدلالی قانعکننده درون باب چندگرائی (pluralism) مذهبی و آزادی فردی دارد:
زیرا اگری تصدیق کند کـه دین دیگری بهتر از دین خود اوست و حاضر نباشد کـه دین خود را ترک کرده، آن دین دیگر را بپذیرد حتما به عقل او خندید. بعد از کدام صنم پرست و کنفوسیوسی و بودایی و زردشتی و برهمن و هندو و یـهودی و عیسوی توقع مـی توان داشت کـه اقرار کند کـه ای مسلمانان، من لاف عقل مـی و معتقد هم هستم کـه دین شما از همـه ی ادیـان بهتر هست و با وجود این تابع آن نیستم ! بنابراین چرا بایدی را به منظور خاطر عقیده ی دینیش کـه جزیی از اوست کشت یـا آزار کرد؟
هر گاه بنا، بر این باشد کـه کفش مرا بر خلاف مـیل من، دیگری به منظور من، انتخاب کند و آن را بـه زور بـه پای من د، زندگی بر من، تلخ خواهد شد. وای بـه وقتی کـه هم کفش و کلاه و لباس مرا، دیگری به منظور من، انتخاب کند، هم طرز راه رفتن و نشستن و برخاستن مرا، دیگری مقرّر د، هم آنچه را حتما بخوانم و بنویسم و بگویم و بشنوم، دیگری بـه من، دستور دهد، از گرفتن ناخنم گرفته که تا مناجات با خدایم، همـه چیزم درون اختیـار دیگران باشد و اجازهی آن را نداشته باشم کـه رای و فکر و عقل خود را حتّی درون امور مربوط بـه جسم و جان خودم نیز بـه کار بیندازم!، چنین زندگی؛ ولو درون بهشت باشد، بدتر از جهنّم است......
نیما یوشیج: سرچشمـههای ذوق بشری وسیع و متفاوت است
علی نوری (اسفندیـاری) مشـهور بـه «نیما یوشیج» (۱۳۳۸ - ۱۲۷۶ هـ. خ.) با قبول و تکیـه بر وسعت و تفاوت سرچشمـههای ذوق بشری پایـهای محکم به منظور رواداری فرهنگی بنا مـیگذارد:
عزیزم! شاعر بودن، خواستن درون توانستن و توانستن درون خواستن است. این هر دو خاصیت را حتما زندگی او بـه او داده باشد. بـه عبارت دیگر مـی گویم بتواند بخواهد و بخواهد كه بتواند. اولی با خود اوست و دومـی كه خواستن توانایی خود اوست و باید بـه خود تلقین كند هزار مرتبه بیـانگیزد هوش خود را و ذوق خود را، هنگامـی كه درون آثار دیگران نظر دارد. اگر این نباشد درون پوست خود فرو رفته خودی بسیـار خطرناك درون او وجود پیدا مـی كند كه درون راه كمال و هنر خود كور مـی ماند. هیچكس را چنانكه هست نمـی شناسند. مقصود من این نیست كه خوبی را بشناسد بلكه خوب و بد، هر سلیقه و ذوق مخالف خود را حتما بتواند تمـیز دهد و لطف كار هر كس را درون سبكی كه دارد بفهمد. حرفهایی كه مـی زنند (بیخود گفته اند، آنـها قدیمـی شده، اینـها كهنـه شده هست در این اشعار چیزی یـافت نمـی شود) هر كدام بـه جا و بیجا است. بجا هست زیرا كه با طبیعت او وفق نمـی دهد و نابجا به منظور این كه حتما معتقد باشد كه طبایع دیگر نیز هست و او از آنـها بـه وجود آمده. هیچ بد و خوبی نیست كه درون ساختمان او دست نداشته است. شما فرض كنید اگر دیوان فرخی و عنصری را مـی خوانید كه سراسر لفظ هست و از حیث صنعت نسبت بـه نظامـی خیلی ابتدایی است، هر كدام از اینـها زیبایی خود را دارا هستند و نمـی شود انكار كرد. درون صورتی كه شما بـه این درك برسید چه بسا كه بهره مـی یـابید. و تغییر نظر چه بسا كه مـی دهید از ممرّی كه خیـال نمـی كردید و كوچكتر مددی به منظور شما چه بسا كه ممكن هست بزرگتر راهی را بگشاید و در قدرت خالقـﮥ شما تأثیر داشته باشد. من دیوان جمال الدین را زیـاد مـی خوانم و خاقانی را دوست دارم، و هیچ وقت نمـی سنجم كه بـه اندازﮤ دیوان حافظ مملوّ از معانی هست یـا نـه. همـین طور اگر همـﮥ شاهنامـه را بخوانم استادی نظامـی را درون نظر نمـی آورم. و اگر تغزلات ساده (مملوّ از عاشقی های عادی) سعدی را مـی خوانم فكر نمـی كنم عشق حافظ چقدر شاعرانـه هست و او زمـینـﮥ چگونـه نظامـی هست كه فهمـیده مـی شود ولی بـه زبان نمـی آید. زیرا وقت هست كه شما درون صنعت نگاه مـی كنید و بهای هر چیز علیحده است. هر چیز را حتما در حد خود بتوانید بشناسید. من بـه قدری مـی توانم خود را فرود بیـاورم كه از یك ترانـﮥ روستایی همانقدر كیف ببرم كه یك نفر روستایی با ذوق و احساسات سادﮤ خود كیف مـی برد.
از اینجا هست كه خواهید دید سرچشمـههای ذوق بشری چقدر وسیع و متفاوت هست و چه مملو از اسرار خود و چقدر بزرگ ترها مدیون كوچك ترها هستند و این شخصیت های اینقدر تعریفی و سربلند با چه شخصیت های آنقدر گمنام و ناچیز سر و كار دارند.
محمد علی افراشته: ای تاجران اسلحه شرم و حیـا كنید
محمد علی افراشته (۱۳۳۸ – ۱۲۸۷ هـ. خ.) طنز نگار بزرگ ایران کـه اشعار ساده و بی تکلف مورد توجه بسیـاری قرار گرفت. درون سال ۱۳۳۴ مجبور بـه ترک وطن شد و در سال ۱۳۳۸ درون صوفیـه پایتخت بلغارستان درون گذشت. برخی از طنزهایش حتی امروز هم فعلیت دارد. بجای کره تو بخوان عراق، افغانستان، سوریـه، سومالی و . . . .
حیـا كنید
ای تاجران اسلحه شرم و حیـا كنید شرمـی ز روی مادر و هم بچه ها كنید
ای یـانكیـان جنگ طلب، بندۀ دلار که تا چند كشور كره را توتیـا كنید
تاكی بـه سازمان ملل بازی و فریب وحشی ترین معاملۀ ناروا كنید
تاكی بـه آشیـانۀ این ملت غیور بمب ناپالم و مـیكروب و طاعون رها كنید
تاكی زخون ناحق این مردم رشید درون كنج خویش جاری جوی طلا كنید
تاكی اسیرهای شرافت شعار را درون آزمایش اتمـی مبتلا كنید
ای تاجران اسلحه، امپریـالیست پست ای دشمن تمدن، شرم از خدا كنید
مانا، بـه سعی مردم زحمتكش جهان پرتو فكن شود همـه جا صلح جاودان
تخته کن افراشته مغازه را این ادا اطوارهای تازه را
تازگی شاعر شدستی نم نمک چیزکی مـی سازی اما کم نمک
از تو بعد از بیست سال آزگار بیش از اینـها داشتیمان انتظار
کارخانـه چی از اشعارت ملول تاجر از این بمب پر دارت ملول
در تمام کارخانـه کارگر خستگی را مـی کند با شعرت در
بدتر از سیل ملخ؛ اشعار تو هست عزرائیل ما؛ گفتار تو
تخم غوغای غریبی کاشتی جای یک سانت آشتی نگذاشتی
مـی روم پیش وزیر داخله مـی نمایم سخت از دستت گله
مـی فرستد گوشـه زندان ترا مـی کند تبعید آبادان ترا
ایکه غزلقورت بادت حنجره ای الهی پرت شی از پنجره
بی سرو بی پا کجا، اعیـان کجا؟ برزگر کجا و خان کجا؟
کارگر از بی غذائی مرد؟ مرد برزگر از بی دوائی مرد؟ مرد
بانک ملی سر بر کهکشان سنگر ماهاست، نـه زحمتکشان
کم اگر هستیم اما محکمـیم دزد اگر هستیم اما با همـیم
حیف، آنجوری کـه بایستی نشد حضرت "سرحقله" هو شد خود بخود
قبله عالم سلامت باد، مطلب شد تمام
شد حسین ابن علی با خاندانش قتل عام
کشته شد درون کربلا عباس و عون و جعفرش
تشنـهبر خاک و خون افتاد حتی اصغرش
تا نماند درون جهان از آل پیغمبر نشان
عصر عاشورا، زدیم آتش بـه چادرهایشان
ای یزید آسوده خاطر باش، دادیم انتشار
در مـیان مردمان از اهل هر شـهر و دیـار
کاین جماعت خارجی بودند یکسر مرد و زن
منکر اسلام "یـاغی" "ماجراجو" بی وطن
حکم قتل آل پیغمبر، بـه امضای شریح
کار را بسیـار آسان کرد فتوای شریح
کرد هر بر علیـه پادشاه دین قیـام
واجب القتل هست و حتما کشت او را، والسلام
نفمـهید این جماعت زاده پیغمبرند
مردم کشور گمان د این ها کافرند
بسکه تبلیغات با پول و طلای بی حساب
شد، کـه افکار عمومـی شد بنفع آن جناب
در زمانـه پادشاه دینی غیر از تو نیست
این کـه طبق امر تو شد کشته مردی اجنبی است
گری شد با خبر از کار و از کردار ما
خواست بردارد بـه عالم پرده از اسرارما
چند تن مامور دنبال سرش بگذاشتیم
با هزاران حیله او را از مـیان برداشتیم
در سر راه تو دیگر نیست مانع، ای یزید
بعد از این نبودی حق را مع، ای یزید
برق آسا، یـافت کار دشمنانت خاتمـه
از دم شمشیر بگذشتند نسل فاطمـه
پایـه تخت تو محکم شد ز آسیب زمان
پرچم اقبال تو بگذشت از هفت آسمان
چون نماند از نسل پیغمبر نشانی بر زمـین
پادشاه کشور اسلام هستی بعد از این
ما براه دولت تو جان فشانی کرده ایم
دشمنانت را همـه نابود و فانی کرده ایم
در ازای این فداکار و این خدمت بـه ما
مرحمت کن مال و جاه و منصب و خلعت بـه ما
تا کـه در راه تو افزونتر فداکاری کنیم
بر زمـین خون هزاران بیگنـه جاری کنیم
مجدالدین مـیرفخرایی: ستایش از مادر طبیعت
مجدالدین مـیرفخرایی ( ۱۳۵۱ - ۱۲۸۷ هـ. خ.) معروف بـه گلچین گیلانی کـه تحصیلات مقدماتی خود را درون زادگاهش، رشت، و متوسطه را درون تهران بـه پایـان رسانید و در رشتهٔ فلسفه و علوم تربیتی موفق بـه اخذ لیسانس شد. سپس بـه انگلستان رفت و در رشتهٔ طب بـه دریـافت درجهٔ دکترا نایل گردید. مـیرفخرایی بعد از فراغت از تحصیل درون لندن ماندگار شد. جزو نخستین گروه از شعرای سرایندۀ شعر نو ایران مـی باشد. مـیرفخرایی درون سال ۱۳۱۲ به منظور تحصیل پزشکی بـه انگستان رفت
خانۀ تار
منشا الهام این شعر، یکی از خانـه های
ویران شده درون جنگ جهانی دوم است
از خانۀ تار و نیمـه ویران آواز جگرخراش برخاست
رفتم بـه درون آن شتابان فریـاد زدم: «کسی درون اینجاست؟»
دادم بـه زمـین و آسمان گوش ایوان و اتاق و پله و بام
خاموش، چو گورِ تیره، خاموش آرام، چو چشمِ مرده آرام
از پنجره دیدم آسمان را پوشیده زابر پاره پاره
همراه یکی دو که تا ستاره مـه مـی شد ناپدید و پیدا
رومـیزی، فرش، پاره پاره آجر، گچ، گِل، بـه هر کناره
چون بومِ سیـاهِ چشم بسته ساعت با شیشۀ شکسته
این دست بریده روی دیوار مـی زد پیوسته زنگِ هستی
وقت کر، با دراز دستی لالش کرد و فکندش از کار
بالش ها زیزِ پایۀ تخت رخساره سیـاه کرده از دود
این مردۀ مومـیایی سخت نام دیرینـه اش دُشک بود
رفتم، بشتاب، روی ایوان فریـاد زدم دوباره: «- این کیست؟»
یک مـیز، سه صندلی، سه فنجان: اینجا، یک خانواده مـی زیست
یک گربه سیـاه و ترس انگیز لاغر، نازک، چو چوب کبریت
دُم چون نخ، گرد پایۀ مـیز با پنجه و روی و موی عفریت.
چشمش: دو ستاره درون بُن چاه پایش: موهای ایستاده
گویی، مـی گفت، درون دلش: « آه! بیگانـه!... کجاست خانواده؟»
ای جنگل
ای جنگل بزرگ من! این برگهای زرد من،
بازیچه های بال و پر بادهای سرد،
فردا شوند یکسره درون برف ناپدید
زیبایی گشاده رخ رازهای تو،
خوشرنگی نـهفته آوازهای تو،
خسبند زیر چادر یخ بسته سفید
در شاخه های تو زنگوله های تیز
گردند بر سر کفن برف اشک ریز؛
افتند گاه گاه، چو تیر از کمان مرگ
آهو بسان کودک بی مادر و پدر،
تنـها گرسنـه، کمرو گمراه، درون بدر
در برف سم و پوزه گذارد به منظور برگ
این ابرها کـه روی تو هستند درون گذار
مانند کوه و دره و دریـای بالدار
با گنجهای زرین از کان آفتاب
فردا شوند یکسره چون کیسه سیـاه،
ریزند- همچو مستان درون برد و باختگاه-
در دستهای لاغر تو سیمـهای ناب
یک روز برفهای تو گردند زیر و رو
یخها شوند آبله رخسار و زشت رو
از مـیخهای چکمـه مرد تفنگدار
آهوی بیگناه شود زخمدار و لنگ،
با خون خود نویسد درون برف سیمرنگ:
بدرود، جنگل من، خوش باش درون بهار
عماد خراسانی: گر نظر پاك كنی، كعبه و بتخانـه یكیست
عمادالدین حسن برقعی معروف بـه عماد خراسانی (۱۳۸۲ – ۱۳۰۰ هـ. خ.) یکی از مشـهورترین غزل سرایـان معاصر است، کـه بسیـاری از غزلهای او درون حافظهٔ دوستداران شعر کلاسیک معاصر نقش بسته و بسیـاری از شعرهایش درون زمان حیـاتش مثل سایر شده است. غزل های عماد بیشتر عاشقانـه است. عشق راستین و پیگیر بـه انساندوستی و راواداری تکامل مـی یـابد:
پیش ما سوختگان، مسجد و مـیخانـه یكیست
حرم و دیر یكی، سبحه و پیمانـه یكی است
اینـهمـه جنگ و جدل حاصل كوتهنظریست
گر نظر پاك كنی، كعبه و بتخانـه یكیست
هر كسی قصه شوقش بـه زبانی گوید
چون نكو مـینگرم، حاصل افسانـه یكیست
اینـهمـه قصه ز سودای گرفتارانست
ورنـه از روز ازل، دام یكی، دانـه یكیست
ره هركس بـه فسونی زده آن شوخ ار نـه
گریـه نیمـه شب و خنده مستانـه یكیست
گر زمن پرسی از آن لطف كه من مـیدانم
آشنا بر درون این خانـه و بیگانـه یكیست
هیچ غم نیست كه نسبت بـه جنونم دادند
بهر این یك دو نفس، عاقل و فرزانـه یكیست
عشق آتش بود و خانـه خرابی دارد
پیش آتش، دل شمع و پر پروانـه یكیست
گر بـه سرحد جنونت ببرد عشق «عماد»
بیوفایی و وفاداری جانانـه یكیست
فریدون آدمـیت: تاریخنگار توانمند و پرتلاش تحلیلی-انتقادی
فریدون آدمـیت (۱۳۸۷ - ۱۲۹۹ هـ. خ.)، تاریخنگار تحلیلی-انتقادی، نویسندهٔ آثار ارزشمند دربارهٔ مشروطیت، روشنفکران مشروطه، آزادی و مردمسالاری، از زمان انقلاب درون سال ۱۳۵۷ که تا زمان مرگ خانـه نشین بود. حقوق بازنشستگی فریدون آدمـیت از وزارت امور خارجه ایران، درون آغاز انقلاب و به نقلی، درون پی امضای نامـه ای اعتراضی نسبت بـه سیـاست های جمـهوری اسلامـی، قطع شد. فریدون آدمـیت بخش اعظم عمر خود را صرف تحقیق درون باره تاریخ اندیشـه مشروطه و معرفی اندیشمندان آن دوران کرد.
در آغاز دهه پنجاه، بعد از اعتراض بـه سیـاست شاه ایران درون قبال بحرین و پذیرش استقلال آن، با نوشته نامـه سه کلمـه ای «تقاضای بازنشستگی دارم» بـه کار دولتی خاتمـه داد و به طور شبانـه روزی مشغول تحقیق و تالیف درون باره تاریخ مشروطه ایران شد.
یکی از ویژگی های آثار فریدون آدمـیت، دسترسی او بـه منابع خطی و بسیـار مـهم زمان مشروطه هست که بخشی از آن درون کتابخانـه شخصی پدر او وجود داشته و بخشی را هم خود تهیـه کرده است.
موضوع نوشته های او دورۀ دگرگونی های بزرگ تاریخ ایران، اندیشۀ ترقی، و اندیشـه ورزانی بود کـه نوگرایی ایران وامدار کوشش آنـهاست.از این رو تاریخ فکر را درون خلال تک نگاری هایی درباره روشنگران و سیـاستگرانی دنبال مـی کرد کـه به سیـاست ملی توجه داشتند.
از مـیان روشنگران بـه مـیرزا فتحعلی آخوند زاده، مـیرزا ملکم خان، مـیرزا آقاخان کرمانی و طالبوف تبریزی پرداخت و از بین سیـاستمردان بـه قائم مقام و مـیرزا تقی خان امـیرکبیرو مـیرزا حسین خان سپهسالار و مـیرزا یوسف خان مستشارالدوله. كه هر دو گروه تمام تلاش خود را درون تجدد و نوگرایی ایران بـه کار گرفتند.
به مـیرزا فتحعلی آخوند زاده مى پرداخت چون "اندیشـه ساز فلسفه ناسیونالیسم" بود و ناسیونالیسم هسته اصلی تجددی قرار گرفت کـه ایران را بـه لونی دیگر مـی خواست.
به مـیرزا آقاخان کرمانی چون "بزرگترین اندیشـه گر ناسیونالیسم" بود، و "منادی اخذ دانش و بنیـادهای مدنی اروپایی، نقاد استعمارگری، هاتف مذهب انسان دوستی، نماینده نحله اجتماعی و متفکر انقلابی پیش از مشروطی."
به مـیرزا تقی خان امـیرکبیر و مـیرزا حسین سپهسالار و دیگر سیـاستگران مـی پرداخت چون معتقد بود کار مورخ بـه نگارش وقایع پایـان نمـی گیرد، "ایدئولوژی ها چون بـه مرحلۀ عمل برسند معمولا بلکه همـیشـه از اصول اولیـه خود انحراف مـی پذیرند و تغییر بستر مـی دهند. درون این امر دو عامل اصلی موثرند: یکی انفعال اجتماع درون برخورد با آنـها و دیگر هوس های آدمـی." و در شخصیت هایی کـه او بدانـها مـی پرداخت هوس های آدمـی جای چندانی نداشت.
نامـه دکتر آدمـیت بـه وزیر امور خارجه تاریخ: ۵ شـهریورماه ۱۳۴۷
جناب آقای وزیر امور خارجه
تعقیب مذاکرات روز شنبه دوم شـهریورماه و پیشنـهادِ جنابعالی مبنی بر این کـه علتِ معذور بودنِ خود را از قبولِ نمایندگیِ دولت درون کمـیسیونِ «تعریفِ تجاوزِ» مللِ متحد کتباً اعلام دارم، اینک مطلب را هرچه کوتاهتر و فشردهتر باطلاع مـیرسانم:ـ چند سالِ پیش کـه مسآله تعریفِ تجاوز درون مللِ متحد مورد گفتگو و مطالعه بود، اینجانب و دکتر «آلفارو» کـه حالا قاضیِ «دیوانِ بینالمللیِ دادگستری» هست فرمولِ مشترکی درخصوصِ تعریفِ تجاوز عرضه داشتیم کـه در گزارشِ کمـیسیونِ مجمعِ عمومـیِ مللِ متحد منتشر گشتهاست. درون انطباقِ عملیِ این فرمول نسبت بـه ماجرایِ ویتنام و جنگِ عرب و اسراییل - دولتِ آمریکا و اسراییل متجاوز شناخته مـیشوند و ضمانتِ اجراهایِ مندرج درون منشورِ مللِ متحد شاملِ حالِ هردو مـیگردد. هرگاه درون کمـیسیونِ اخیر نماینده دیگری از طرفِ دولتِ شاهنشاهی شرکت مـیجست خود را مقید بـه فرمولِ پیشنـهادیِ گذشته اینجانب نمـیدانست و به همـین ماخذ بیـاناتِ نماینده سابقِ ایران به منظور ایشان کاملاً الزامآور نبود. اساساً مـیتوانست موضوع را بـه نحو دیگری برداشت کند کـه آن دشواری پیش نیـاید. ـ اما هرآیینـه اینجانب درون آن کمـیسیون شرکت مـینمودم ناگزیر بـه دفاعِ همان فرمولِ سابقِ خود برمـی خاستم و به هر قطعنامـهای کـه احیـاناً بر آن پایـه مطرح مـیگردید رایِ موافق مـیدادم. بـه عبارتِ دیگر آمریکا و اسراییل را متجاوز مـیشناختم و از نکوهشِ کارنامـه اعمالِ آنان باز نمـیایستادم. و هرگاه امروز آن کمـیسیون برپا مـیگشت همان رویـه را درون مورد تعرض شوروی نسبت بـه چکسلواکی اتخاذ مـینمودم. زیرا حکومتِ قانون تبعیض بردار نیست و آمریکا و روسیـه و اسراییل هیچکدام درون تعدی دستِ کمـی از دیگری ندارد و هرسه متجاوزند و سیـاستِ هر سه دولت درون خورِ تقبیح و محکوم . هر شیوه دیگری درون کمـیسیونِ مزبور پیش مـیگرفتم بر اعتبار و حیثیتِ اینجانب بـه عنوانِ نماینده سابق چیزی نمـیافزود. برعمرا بـه بیاعتقادی درون گفتار و نااستواری درون عقیده منسوب مـید. بیگمان تصدیق مـیفرمایید کـه این تغییرِ روش از طرفِ شخصِ واحد و معینی درون دستگاههایِ بینالمللی پسندیده نیست. ـ دیگر این کـه اینجانب ناسلامتی یکی از داورهایِ «دیوانِ دائمـی داوری» هستم و مجمعِ عمومـی مللِ متحد نیز آن را اِبرام کردهاست. شایسته داورِ بینالملل نیست کـه روزی خودش قاعده و فرمولی را عرضه بدارد و روزِ دیگر کـه پایِ انطباقِ عملیِ آن بـه مـیان کشیده مـیشود از آن روی برتابد و زیرِ پا نـهد. راستش اینکه اینجور کارها با آیینِ زندگیِ نگارنده سازگار نیست گرچه سنت متبوع و مذهب مختار باشد. هر کدام از آن دو سبب کـه عرض شد کافی بود کـه مرا از آن ماموریت معاف گردانیده باشد. اینگونـه امور همـه وقت و همـهجا و در هر نظامِ مدنی پیش مـیآید و قابلِ تفاهم شمرده مـیشود. حقیقت این کـه وزارتخانـه متبوع بـه حق مـیبایستی خرسند گشته باشد کـه از قبولِ آن مآموریت خود را معذور دانستم. این نکته نیز ناگفته نماند کـه مسئولیتِ امر مطلقاً و منحصراً بـه عهده خودِ اینجانب است. و هر اداره و شخصِ دیگری از هرگونـه مسئولیتی یکسره آزاد و مبراست زیرا همکارانِ محترم حسن نیت را بـه کمال رسانیدهاند، و از ایشان تشکرِ قلبی دارم. بیش از این تصدیع نمـیدهم. ـ
امضا فریدون آدمـیت
پروین اعتصامـی: خرّم آن دل کـه خاطری را، سبب تسکین است
پروین اعتصامـی (۱۳۲۰– ۱۲۸۵ هـ. خ) کـه به فارسی، عربی و انگلیسی تسلط داشت. انسانگرایی ژرف و همدلی صادقانـه با رنجبران درون اشعار او موج مـی زند طوری کـه در ضمن پاسداری از حرمت انسان بـه یک رواداری لطیف دست مـییـابد:
ای رنجبر
تا بـه کی جان کندن اندر آفتاب؟ ای رنجبر!
ریختن از بهر نان از چهره آب، ای رنجبر!
زین همـه خواری کـه بینی زآفتاب و خاک و باد
چیست مزدت جز نکوهش با عتاب؟ ای رنجبر!
از حقوق پایمال خویشتن کن پرسشی
چند مـیترسی ز هر خان و جناب؟ ای رنجبر!
جمله آنان را کـه چون زالو مکندت، خون بریز
وندر آن خون دست و پایی کن خضاب، ای رنجبر!
دیو آز و خودپرستی را بگیر و حبس کن
تا شود چهر حقیقت بیحجاب، ای رنجبر!
حاکم شرعی کـه بهر رشوه فتوا مـیدهد
که دهد عرض فقیران را جواب؟ ای رنجبر!
آنکه خود را پاک مـیداند ز هر آلودگی
مـیکند مردارخواری چون غراب، ای رنجبر!
گرکه اطفال تو بی شاماند شبها باک نیست
خواجه تیـهو مـیکند هرشب کباب، ای رنجبر!
گر چراغات را نبخشیده ست گردون روشنی
غم مخور، مـیتابد امشب ماهتاب، ای رنجبر!
در خور دانش امـیرانند و فرزندانشان
تو چه خواهی فهم از کتاب؟ ای رنجبر!
مردم آنان اند کز حکم و سیـاست آگه اند
کارگر کارش غم هست و اضطراب، ای رنجبر!
هرکه پوشد جامـهی نیکو، بزرگ و لایق است
رو! تو صدها وصله داری بر ثیـاب ای رنجبر!
جامـهات شوخ هست و رویت تیره رنگ از گرد و خاک
از تو مـیبایست اجتناب، ای رنجبر!
هرچه بنویسند حکام اندرین محضر، رواست
نخواهد خواستن زایشان حساب، ای رنجبر!
مست و هشیـار
محتسب مستی بـه ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت: ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زآن سبب افتان و خیزان مى روی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت، مى حتما تو را که تا خانـه قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمـه شب بیدار نیست
گفت: نزدیك هست والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از كجا درون خانـه خّمار نیست
گفت: که تا داروغه را گوییم، درون مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدكار نیست
گفت: دیناری بده پنـهان و خود را وارهان
گفت: كار شرع، كار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت، جامـهات بیرون كنم
گفت: پوسیده است، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی كز سر درافتادت كلاه
گفت: درون سر عقل باید، بى كلاهی عار نیست
گفت: مـی بسیـار خوردی زآن چنین بى خود شدی
گفت: ای بیـهوده گو، حرف كم و بسیـار نیست
گفت: حتما حد زند هشیـار مردم، مست را
گفت: هشیـاری بیـار، اینجا كسی هشیـار نیست
نـهــــــــــال آرزو
ای نـهـــــــــال آرزو، خـــــوش زی کـــــه بار آوردهای
غنچــــــه بیباد صبا، گــــــل بی بهــــــــار آوردهای
باغبــــــانان تــــــو را امسال، سال خــــــرمـی ست
زین همــــایون مـیوه، کز هــــــــر شاخسار آوردهای
شـــاخ و برگت نیکنـــامـی، بیخ و بارت سعی و علم
این هنـــــــرها، جملـــــــه از آمــــــــــوزگار آوردهای
خــــرم آن کـــــاو وقت حاصل ارمغانی از تـــــو بــرد
برگ دولت، زاد هستی تــــــــوش کــــــــار آوردهای
***
غنچهای زین شاخه، ما را زیب دست و دامن است
همتی ای خواهـــران، که تا فــــرصت کوشـیـدن است
پستی نسوان ایــــران، جمـــــله از بیدانشیست
مــــــرد یـا زن، بــرتـــــــری و رتبت از دانستن است
زین چـراغ معرفت کامــــروز اندر دست مـــــــاست
شاهـــــراه سعی اقلیـــــم سعادت، روشن است
بـــــه کـه هـــــــر دختــــــــر بداند قدر علم آموختن
تا نگوید پســر هوشیـار و دختـــــر کودن است
***
زن ز تحصیل هنـــــــــر شد شـهره درون هـر کشوری
بــــرنکرد از مای زین خوابِ بیـــــــداری سری
از چــــه نسوان از حقوق خویشتن بی بهـــــــرهاند
نام این قـــوم از چـــه، دور افتاده از هــــر دفتـــری
دامـــن مــــــادر، نخست آموزگـــــار کــــودک است
طفـــــل دانشور، کجــــــا پـــرورده نادان مــــــادری
با چنین درمــــــاندگی، از مـــــاه و پروین بگـــذریم
گــــر کـه مــــا را باشد از فضل و ادب بال و پــــری
زن درون ایران
زن درون ایران، پیش از این گویی کـه ایرانی نبود
پیشـهاش جز تیره روزی و پریشــــــانی نبود
زندگی و مــرگش اندر کنج عزلت مـیگذشت
زن چه بود آن روزها، گــــرزان کـه زندانی نبود
چو زن، انـــدر سیـاهی قرنـها منـــزل نکرد
چو زن، درون معبــــد سالوس قــربانی نبود
در عدالتخانـــهی انصاف، زن شاهـــد نداشت
در دبستان فضیــــلت، زن دبستـــــــانی نبود
دادخواهیـهــــای زن مـیمانــد عمری بیجواب
آشکارا بـــــــود این بیـــــداد، پنـهـــــــانی نبود
بسان را جامـه و چوب شبانی بود، لیک
در نـهـــادِ جمله گـــرگی بود، چــوپانی نبود
از بــــــرای زن بـه مـیــــــدا ن فــــراخِ زنــــدگی
سرنوشت و قسمتی، جز تنگ مـیــدانی نبود
نـــــور دانش را زچشم زن نـهـــان مـیداشتند
این نـــدانستن ز پستی و گرانجـــــــانی نبود
زن کجــا بافنــده مـیشــد بینخ و دوک هنــر
خــــرمن و حاصل نبـــود آنجا کـه دهقانی نبود
مـیـــوههای دکّـــهی دانش فراوان بــــود، لیک
بهـــــر زن هــــرگز نصیبی زین فـــــراوانی نبود
در قفس مـیآرمـید و درون قفس مـیداد جان
در گلستان، نام از این مـــــرغ گلستانی نبود
بهـــــر زن، تقلیـــد تیـه فتنـه و چــــاه بلاست
زیرک آن زن کاو رهش این راه ظلمانی نبود
آب و رنـــگ از علم مـیبایست شــــرط برتری
بـــــــــا زمـــــرّد یـاره و لعل بـــــــدخشانی نبود
جلوهیصدپرنیـان، چونیک قبایساده نیست
عزت از شایستگی بود، از هوســــــرانی نبود
ارزش پوشنده، کفش و جامـــــه را ارزنده کرد
قــــدر و پستی، با گـــرانی و بـــــه ارزانی نبود
ســــادگی و پاکی و پرهیز، یک یک گــــوهرند
گــــــوهر تابنـــــده، تنـهـــــا گوهـــــر کانی نبود
از زر و زیور چه سود آنجا کـه نادان هست زن
زیـــــور و زر، پــــردهپـــــوشِ عیب نادانی نبود
عیبها را جامـهی پرهیز پوشاندهست و بس
جامـــــهی عجب و هـــوا، بهتر ز عریـانی نبود
زن سبکساری نبیند که تا گـرانسنگ هست و پاک
پـــــاک را آسیبی از آلــــــوده دامـــــــانی نبود
زن چو گنجور هست و عفت، گنج و حرص و آز،دزد
وای اگـــــــر آگـــــه از آیین نگهبـــــــــــانی نبود
اهـــرمن بر سفرهی تقو ی نمـیشد مـیهمــــان
زان کـه مـیدانست کان جا، جای مـهمانی نبود
پا بــــــه راه راست بایــــد داشت، کاندر راه کج
تـــــوشـهای و رهنمـودی، جــــز پشیمانی نبود
چشم و دل ر ا پـــرده مـیبایست، امـا از عفاف
چــــــادر پـــــــوسیــــــده، بنیـاد مسلمانی نبود
خسروا، دست تـــــوانای تــــو، آسان کــــرد کار
ورنـــــــه درون این کـــار سخت امـیــد آسانی نبود
شـه نمـی شد گردر این گمگشته کشتیناخدای
ســــاحلی پیـــــدا از این دریــای طوفانی نبود
بایـــد این انـــوار را پروین بـــــه چشم عقل دید
مـهــــــر رخشان را نشایــــد گفت نــورانی نبود
پروین درون بیتی از شعری کـه برای سنگ مزار خود سروده بود، وصیت بـه مدارا مـی کند:
خرّم آن دل کـه در این محنت گاه خاطری را، سبب تسکین است
احمدروی: روشنفکری پرسشگر، نویسنده سنجشگر، اندیشمند بیباک، و تاریخنگار ژرفکاو و تیزبین
دین، شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بـه آیین خرد است. دین آن هست که امروز ایرانیـان بدانند کـه این سرزمـینی را کـه خدا بهایشان داده، چگونـه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی بـه بینوایی نیفتند وانی گرسنـه نمانند و دهی ویرانـه نماند و زمـینی بیبهره نباشد. (شیعیگری)
احمدروی (۱۳۲۴ - ۱۲۶۹ هـ. خ.) روشنفکری پرسشگر، نویسنده سنجشگر، اندیشمند بیباک، و تاریخنگار ژرفکاو و تیزبین تلاش مـیکرد که تا با نقد سنت، ادبیـات و عرفان ایران، راه را به منظور تقویت و آمادگی ایران و کشورهای شرقی، ترفیع جایگاه انسان وب دستاوردهای تکنولوژی نوین مـهیـا سازد. کند و کاش درون علل عقبماندگی ایران و کشورهای شرقی نظر بسیـاری را جلب کرد.روی یکی از پر تلاشترین آنـهاست. زنده یـادروی با نقد اندیشـه های تسلیم طلبانـه و واپسگرایـانـه یکی از شجاعترین عاشقان سرافرازی ایران است. گرایش عمومـی درون ریشـه یـابی عقبماندگی ایران عمده عوامل بیرونی است. اما،روی اهمـیت عوامل داخلی را کمرنگ نمـیکند:
ما نیک آگاهیم کـه حیدر عمواوغلیها و علی مسیوها و شریفزاده ها و مـیرزا جهانگیرها کـه به آن برخاسته بودند، ازحال گرفتاریهای ایران درون مـیان همسایگان نیرومند و آزمند، ناآگاه نمـیبودند و در راه استقلال و آزادی این کشور بـه هرگونـه جانفشانی آماده مـیبودند. آنان درون یک جا اشتباه مـید. ازگرفتاریها و آلودگیهای تودهها ناآگاه مـیبودند و مـیپنداشتند اگر ریشـه استبداد کنده شود و قانون اساسی بهکار افتد، توده مردم بـه راه پیشرفت مـیافتند، درون حالیکه درد اصلی، جهل و ناآگاهی مردم بود.
سرنوشت ایران درون دست شماست. سرنوشت ایران آن خواهد بود کـه شما بخواهید و در راهش بکوشید و به انجام برسانید. بـه پیشانیی چیزی نوشته نشده سرنوشت یـا بخت نتیجه کارها و کوششهای هر است.
کسروی "مردم نادان ایران" را بخاطر فکر ن و ندانستن قدر مردانی بزرگ سرزنش مـیکرد. انتقادهای تند او از مردم ایران بیشتر بر "عدم تمایل آنـها بـه قبول مسئولیت" متمرکز بود. اعتقاد او بـه ضرورت آموزش تودهها عاملی اساسی درون دیدگاه او بود. او اصرار داشت کـه حکومت قانون تنـها زمانی محقق خواهد شد کـه "توده ها معنای آن را درک کنند و به آن متعهد باشند". درون هنگام کناره گیری رضا شاه از سلطنت، او چنین نوشت: "قانون و پارلمان بـه مدت بیست سال درون خواب بوده اند، و در نتیجه ما عزت نفسمان را از دست داده ایم و از انسانیت خود دور افتادهایم".
زنده یـادروی بخاطر بیپردهگویی و نپذیرفتن توصیـهها آزارها دید و از عقبماندگی ایران رنج مـیبرد. درون یک سخنرانی درون سال ۱۳۲۳ کـه بهنام کتاب «چرا از عدلیـه بیرون آمدم؟» نیز چاپ شد، مـیگوید:
جای بسیـار خشنودی هست که درون این کشوری کـه رشوهخواری و نادرستی از درون و دیوارش مـیبارد من، کـه در عدلیّه درون کانون رشوهخواری مـیبودهام، خدا مرا از لغزش دور داشته است. درون این کشوری کـه چاپلوسی و پستی گریبانگیر خرد و بزرگ مـیباشد من، با همـهی با چاپلوسان و پستنـهادان، آلودهی خوی آنان نگردیدهام.
کسروی بیزاری از جنگ را درون «ورجاوند بنیـاد» اینگونـه فریـاد مـیکند:
آدمـیان بهر چه مـی نبردند؟ مگر درون روی زمـین همگی را جا نیست؟ مگر بـه همگی خوراک و پوشاک نمـی رسد؟ چرا بـه جای آن دست هم نگیرند؟ چرا با یکدیگر دلسوزی و نیکخواهی ننمایند؟ آن سگان و گرگان اند کـه باید با نبرد زیند. آدمـیان را نبرد نـه شایـاست...
آرمان زندگی خرسندی هست و خرسندی هر جز درون خرسندی همگان نتواند بود. گرانمایـه ترین چیزی کـه خدا بـه آدمـیان داده هست خرد است. خرد داور راست و کج و شناسندۀ نیک و بد مـی باشد. حتما زندگی بـه آیین خرد باشد.
کسروی یکی از پیشگامان روشنفکری آزاد اندیش راستین و پرسشگری بنیـادهای فکری و فرهنگی جامعه سنتی و مذهبی ایران است، و پرسشهای اساسی و بیپروایروی بخش مـهمـی از فرآیند روشنفکری درون ایران و کشورهای اسلامـی را تشکیل مـیدهد. ویژگی بنیـادین روشنفکریروی کـه باید روشنیبخش راهمان باشد، تنـها پژوهشهای ژرف اجتماعی و تاریخی او نیست، والاتر از آن روراستی روشنفکری و آزاداندیشی ناب اوست. منش آزاداندیشروی درون نترسی، دلیری و بیباکی پرسشگرانـه و روشنگرانـهاش درون بیـان دیدگاهها و باورهایش، درون سراسر آثارش موج مـیزند.
بنیـادهای خردورزانـهروی بـه عنوان روشنفکر اجتماعی پرسشگر و سنجشگر او را از غرقشدن درون گرداب روزمرگی و جزمهای انگارگانی (ideologic) پاسداری مـیکرد. درون دنیـایروی ارزشهای اخلاقی تنـها درون گفتار و پندار فشرده نمـیشود. او این ارزشها را درون کردار و زندگی اجتماعی خود نیز بهکار مـیگرفت. این کردار نیکروی را درون برخورد بیپرده با چاپلوسی و دروغ گویی مـیتوان دید کـه مقالهای تحت عنوان «در پیرامون مشروطه» (۱۳۱۶) مـینویسد:
روزی گفتگو از چاپلوسی ها و گزاف گویی ها و دروغ نویسی های یک تاریخ نگار زمان قاجار مـی داشتم، شنوندگان همگی چنین پاسخ دادند: بیچاره مجبور بوده. اگر آنـها را نمـی نوشت از دربار بیرونش مـی د. دیدم اینان همگی بر آنند کـه در راه روزی طلبیدن بـه هر پستی و زشتی توان برخاست و آنگاه چاپلوسی از یک توانا و دروغ نویسی درون تاریخ را چنان گناه بزرگی نمـی شمارند. بلکه خود ایشان هر کدام بـه این پستی ها آلوده اند، بلکه آنـها را یک گونـه زیرکی و هنرمندی مـی شمارند. (کاروندروی بـه کوشش یحیی ذکاء، ۱۳۵۲، ص ۱۶۷).
از دیدگاهروی کار روشنفکری، کوشش خستگی ناپذیر و پژوهش فروتنانـه هست و با خاماندیشی و وسوسههای حقیرانـه چون فضلفروشی و خودنمایی مرز گذرناپذیر دارد.روی کار روشنفکری را با دغدغه شفافیت ذهن و زبان و شجاعت انتقادی اندیشیدن یکی مـیداند و از نظر او وظیفه اخلاقی روشنفکر گفتن حقیقت درباره امور جاری و کنونی است. خردورزی و روشنگری ابزار اصلاح جامعه و راه برونرفت از عقبماندگی، درماندگی و فساد است.
کسروی، پژوهش سنجشگرانـه درباره تاریخ و فرهنگ را بـه عنوان شیوهای به منظور دستیـابی بـه فضیلت اخلاقی مـیدانست کـه تودهها را به منظور دردست گرفتن سرنوشت خویش یـاری مـیکند. او خردورزی سنجشگرانـه را زمـینـهای به منظور گذار انسان بـه دوره بلوغ فکری و به دست گرفتن سرنوشت خویش مـیداند و بر این باور هست که تاریکاندیشی و پستشمردن انسان با دفاع از آزادی و آموزش اخلاق مدنی ناسازگار است:
گاهی انسانهایی مـیگویند: مردم شایسته آزادی نیستند و باید آنان را بـه زور راه برد. از اینان حتما پرسید: مگر نـه اینکه از مردمـید؟ چه شده کـه شما شایسته آزادی باشید و دیگران نباشند؟ چه شده کـه شما فرمان رانید و دیگران فرمانبر؟ مگر شاهان خودکام و ستمگر جز این بهانـه ها مـی آوردند؟ آدمـیان آزاد آفریده شده اند و نـهی را سزاست کـه بر دیگران فرمان راند. با هیچ دستاویزی بـه فرمانروایی و چیرگیی یـاانی خرسندی نتوان نمود. (ورجاوند بنیـاد، ۱۳۲۲).
کسروی برخوردی سنجشگرانـه و بنیـادین با خودکامگی دارد، تنـها بـه بررسی رفتار و گفتار و پیـامد کارکرد خودکامگان بسنده نمـیکند بلکه، بـه سنجش ذهنیت و کارکرد تودهها و توان آنان درون جهت ساماندهی جامعه خود هم مـیپردازد. بـه همـین جهت، نقدروی از دین خرافی و قدرت مطلقه همراه هست با تأکید پرتوان او بر تولید و ترویج اخلاق روشنفکری کـه از طریق اندیشیدن درون تاریخ ایران و کاوش و پژوهش درون زبان و ادب و فرهنگ ایرانی، ایرانیـان را از کژ اندیشی ها و واژگون نگری ها نجات دهد. او بیش از هر چیز درون پی انگیزش و روامندسازی خردگرایی سنجشگر درون جامعه است. وی درون مقالهای تحت عنوان «امروز چاره چیست؟» بر این موضوع تأکید مـیکند کـه حکومت مشروطه بهترین نوع از حکومت هست ولی مشروطه تنـها بدون قانون و مجلس نیست. مشروطه بـه یک معنی عالیتر دیگری است. مشروطه معنایش آنست کـه یک توده مـیخواهد خودش کارهای خود را اداره کند. مـیخواهدی بـه او فرمان نراند.
کسروی بر این باور هست که اگر ایرانیـان با اندیشـههای دنیـاگریز و سیـاستهای فاسد، سخنسنجانـه برخورد کنند، شایستگی و سزاواری اداره امور کشور خود را دارند:
سر رشتهداران [حکومتگران] حتما از مـیان توده ، از مردان نیکخواه و کاردان کـه خواهان کوشش درون راه توده مـیباشند، گزینش شوند و این گزیدگان بـه هم بپیوندند و سکالادی [شورایی] پدید آورند و سکالشگاهی [مجلس] برپا گردانند و در کارهای توده و کشور با هم گفت و گو و سکالش [شور و م] کنند، آنچه بـه سود توده است، بگزیرند [تصمـیم بگیرند] و قانونهایی کـه نیـاز هست بگذارند و آنچه مـیگزیرند بـه کرادی [دولت و سازمانهای اجرایی] کـه از مردان آزموده و دانا و نیکخواه گزیدهاند، بسپارند کـه آنان بـه کار بندند… (ورجاوند بنیـاد، ص ۸۷).
کسروی درون آثارش چون «تاریخ مشروطه» و «شیعیگری» بـه سنجش ژرف اعتقادات و باورهای عامـه و ساختارهای فرهنگی جامعه به منظور افشای آنـها و در آرزوی برانگیختن خردورزی و اندیشیدن مـیپردازد.روی درون این کتابها دین و ایمان بـه خداوند را از بنیـاد رد نمـیکند بلکه، تنـها بـه نقد مذهب شیعه دست مـیزند:
این ها نـه تنـها دین نیست، خود بیدینی است. راستی را دین به منظور آن هست که مردمان چنین بیخرد و نافهم نگردند کـه زندگی خود را رها کنند و به داستانهای هزار و سیصد سال پیش پردازند و در مـیان مردگان کشاکش اندازند... دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بـه آیین خرد است. دین آن هست که امروز ایرانیـان بدانند کـه این سرزمـینی کـه خدا بـه ایشان داده چگونـه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی با هم آسوده زیند و خاندانهایی بـه بینوایی نیفتند وانی گرسنـه نمانند و دهی ویرانـه نماند و زمـینی بی بهره نباشد. (شیعیگری)
پس از سقوط رضاشاه، بـه جای آن کـه آزادیهای دموکراتیک و مردم تقویت شود، قدرت روحانیون روز بـه روز گسترش مـی یـافت. مرجعیت شیعه مذبوحانـه درون رؤیـای باز بعد گرفتن اقتدار پیشین و بازگشت شریعت بـه حکومت بود. درون این بستر بود کـه "شیعیگری" منتشر شد:
یکی از پیـامدهای پایـان دوران رضاشاه و باز شدن جامعه، آزادتر شدن کوشش هواداران افزایش جایگاه شریعت درون زندگی اجتماعی و سیـاسی و ساختارهای قضایی و آموزشی کشور بود.... یکی از نخستین زمـینـههای پرخاش شریعتمداران، به منظور کنار نـهادن قانون کشف حجاب و باز گرداندن "چادر عفت" بر سر زنان مسلمان بود.
در تابستان سال ۱۳۲۲ آیتالله قمـی کـه در واکنش بـه کشف حجاب نامآور شده بود، درون مـیان پیشواز شادمانـه دولت و مدیران شـهرستانها از عراق بـه ایران سفر کرد و از مشـهد بـه سهیلی، نخست وزیر آن زمان، تلگرافی فرستاد و خواهان "لغو کشف حجاب، انحلال مدارس مختلط، برپایی نماز جماعت، تعلیم قرآن و درسهای دینی درون مدارس، آزادی حوزههای علمـیه" شد.
کسروی درون شیعیگری، کیش شیعه را درون سه بعد تاریخی، نظری و عملی بـه سنجش مـیگیرد. او بسیـاری از بنیـادهای تاریخی شیعه را بر ساختههایی مـیشمارد کـه در طول سدهها جعل شده و به صورت ارکان این کیش درون آمده است. درون عرصۀ اصول عقاید، بـه باورهایی مانند غیبت "امام زمان" یـا بـه گفته او "امام ناپیدا"، تقیـه، زکات، توبه، زیـارت و شفاعت و غیره مـیتازد، آنـها را خرافه و مایۀ گرمـی بازار "دینفروشان" مـیشمارد. درون زمـینـه راه و روش عملی نیزروی رفتار مراجع و روحانیون را درون جهت گسترش واپسگرایی و خشکاندیشی و جلوگیری از پیشرفت و بهروزی جامعه ارزیـابی مـیکند.
کسروی از شش سالگی به منظور یـادگیری قرآن بـه مکتبخانـه فرستاده شد و تسلط او بـه متون قرآنی و تفسیر قران بخشی از آموزشهای طلبگی او بود.روی حافظ کل قرآن شده بود و بر عربی تسلط کامل داشت. او نبوغ خاصی درون آموختن دیگر زبانها داشت و انگلیسی، فرانسه و روسی را نیز یـاد گرفت. برخلاف بسیـاری از سنجشگران روشنفکر و گیتیـانـه (secular) اسلام و شیعه، کـه اطلاعات کمـی از این مذهب داشتند،روی طلبهای وارد بـه اسلام و ژرفای عقبماندگی مذهب تشیع و رذالتهای روحانیت شیعه بود. زمانی کـه او از گذشته اش برید و با انتقاد از تشیع، این مذهب را بزرگترین مانع ترقی اجتماعی درون ایران دانست، آگاهی و دانشروی، او را بـه دشمنی هراسناک به منظور روحانیت شیعه و ارکان تفکر شیعی تبدیل کرد.
کسروی، کـه حقوقدانی برجسته بود، زمانی طولانی کارمند وزارت دادگستری ایران بود و در مواقعی کـه شغل دولتی را کنار مـی گذاشت، بـه کار وکالت مـی پرداخت. او ، با وجود مخالفت سرسخت روحانیـان، به منظور استقرار یک دستگاه قضایی سکولار مبارزه مـیکرد.
کسروی ۱۶ ساله بود کـه انقلاب مشروطه آغاز شد و او هم بـه انقلاب مشروطه پیوست. شرکت او درون این او را به منظور نوشتن اثر ماندگارش درباره تاریخ انقلاب، آنـهم از منظر یک ناظر و در عین حال شرکت کننده، آماده کرد.روی بعد از اطلاع از دشمنی گروهی از روحانیـان با نـهضت مشروطه، لباس روحانیت را کنار گذاشت.ری، با اینکه بـه هیچ روی دینستیز نبود، بر این باور بود کـه روحانیـان شیعه فایدهای به منظور جامعه ندارند: «ایشان مردان بیدانشی هستند کـه از جهان و کارهای آن بـه اندازهی کودک دهساله آگاهی نمـیدارند و چون مغزهایشان انباشته از فقه و حدیث و از بافندگی دور و دراز و اصول فلسفه است، جایی به منظور دانش یـا اگاهی باز نمـیباشد. درون جهان این همـه تکانها پیدا شده، دانشها پدیدآمده، دیگرگونیها رخ داده؛ آنان یـا ندانستهاند و یـا نفهمـیدهاند و یـا فهمـیده پروایی ننمودهاند. درون این زمان مـیزیند و جهان را جز با دیدهی هزار و سیصد سال پیش نمـیبینند.» (شیعیگری، ص. ۲۲۶)
برپایی جمـهوری اسلامـی، پیـامد مرگبار و ویرانگر آن، درستی اندیشـهها و نقدهای او را نشان داد. او تاکید مـیکرد کـه روحانیـان شیعه بـه دنبالب قدرت هستند و هر نوع قدرت دیگر را غصبی مـیدانند و آینده نگرانـه هشدار مـیداد کـه تشیع را به منظور حوزه سیـاست خطرناک است.
ترور رذیلانـه زندهیـاد احمدروی درون اوج شکوفائی و بالندگی نظری او، بهدست طلبه تنگنظر، نواب صفوی، کـه از حمایت همـهجانبه خمـینی برخوردار بود، به منظور خاموش روشنفکران روشنگر و سنجشگری خرافات تشیع بود و تا حدوی موفق شد. این ترور کـه تا امروز نـهد تنـها درون ایران درون سراسر جهان ادامـه دارد، از یک سو یک خودی نازا را درون جامعه روشنفکری ایران و کشورهای اسلامـی حاکم کرد و از سوی دیگر روند سنجش سنت و مذهب درون ایران را نیمـهتمام گذاشت. قتلروی، قتل جریـان نقد تاریخی مذهب و روحانیت درون آن دوره است. رسول جعفریـان، روحانی، پژوهشگر تاریخ تشیع و یکی تاریخنگاران رسمـی جمـهوری اسلامـی درون تایید تاثیر قتلروی نوشته است: «قتلروی، آب پاکی بود کـه روی دست این قبیل افراد ریخته شد و تقریباً بیشتر آنان از ترس گرفتار شدن درون پنجهی قهر فدائیـان اسلام، از نگارش این قبیل مقالات خودداری د.»
علی اکبر حکمـیزاده: یکی از نادر اصلاحطلبان مذهبی درون تاریخ تشیع
علی اکبر حکمـیزاده یکی از نادر اصلاحطلبان مذهبی درون تاریخ تشیع است. او کـه در قم بدنیـا آمد با انتشار نشریـهای بنام همایون درون زمستان ۱۳۱۳ بـه روشنگری بنیـادین دست زد. درون مقالاتی روشنگر و سنتستیز مذهب شیعه و اعتقادات خرافی آن را بـه چالش کشید. درون مقالاتی روشنگر بـه بهداشت عمومـی، سرگرمـیهای سالم و غیره پرداخت.
حکمـیزاده درون کتاب «اسرار هزارساله« کـه در ۱۳۲۲ درون پیوست شماره ۱۲ هفتهنامـه پرچم منتشر شد، درون خطاب بـه پیشوایـان شیعه، بـه نقد بنیـادین و بینظیر باورهای شیعه دست زد. او مـیگوید: «این چیزها کـه شما دین نام نـهادهاید ۹۵ درصدش گمراهی هست و به منظور اثباتش هم حاضرم.» او، از جمله، واگذاری اختیـارات خدا بـه ا را شرک مـیخواند و امامزادهها را بتخانـه، امامزاده پرستی را بتپرستی و استخاره را گرفتاری بزرگ مـینامد و به سختی بـه عزاداری و عوامفریبی روحانیون مـیتازد. و نتیجه مـیگیرد: «هر کـه ادعای کار خدائی ... کند دروغگو و بدتر از آن کلاهبردار و راهزن است.»
در نقد مردرندی سیـاسی روحانیون شیعه مـیگوید (حکمـیزاده، ۱۳۲۲):
یک تن یـا یک توده وقتی مـیتواند بـه جائی برسد کـه راهش روشن و مقصدش معین باشد ولی مردمـی کـه از طرف قانون مـیگذارند و از طرف دیگر مـیگویند این قانونـها بدعت استانیکه از یکطرف مـیگویند مال دولت و بانک حرام هست و از طرف دیگر به منظور گرفتن همان مال بر سر و شانـه هم بالا مـیروند توده کـه از یکطرف مـیگویند قانونگذاری [فتوا] تنـها حق مجتهد هست و از طرف دیگر مـیگویند رای بهانی کـه با بودن مجتهد قانون مـیگذارند [واجب است] چنین توده بجائی نخواهد رسید، که تا راه ما همـین هست وضع ما هم چنین است.
حکمـیزاده دهها پیش از برآمدن روحانیـان بر قدرت، خطر حرکت خزنده آنـها را بـه روشنی مـیبیند و مـیگوید بر ادعای «فقیـه درون زمان غیبت جانشین امام است» اشکالهای فقهی و عملی بیشماری وارد است. هیچ دلیلی به منظور چنین حکومتی وجود ندارد. درون صورت عملی شدن چنین حکومتی دیگر جائی به منظور «قانون و مجلس و دولت» نمـیماند و باید فاتحهی کشور و زندگی را خواند.
اثر بخشی، استواری و اهمـیت نظرات انتقادی حکمـیزاده وروی کـه از قلب حوزه علمـیه برآمده بودند و بر تاریخ و سنت شیعه چیرگی ژرف داشتند، بر روحانیـان سنتی سخت گران آمد. خمـینی کتاب «کشف الاسرار» را درون نقد «اسرار هزارساله» نوشت و در آن با دشنام و خشم بـه حکمـیزاده وروی و آرای آنـها تاخت و از روحانیت و گریـهی مومنان دفاع کرد.
محمد حسن شریعت سنگلجی: تلاش درون پاکسازی مذهب شیعه
محمدحسن شریعت سنگلجی (۱۳۲۲ - ۱۲۷۱ ش) یکی از نادر روحانیـان شیعه هست که تلاش درون اصلاحگری و نواندیشی دینی کرد و او را با لوتر و کالون مقایسه مـیکنند. تلاش او با تهمت بدعتگذاری و کجاندیشی از سوی روحانیت شیعه درون نطفه خفه و کوشش او بجائی نرسید.
شریعت سنگلجی درون کتابهای «توحید عبادت»، «محو الموهوم»، «اسلام و رجعت» و «کلید فهم قرآن» کوشش کرد با تفسیری تازه از اسلام، اندیشـههای قرون وسطائی، خشن و خرافاتی مذهب شیعه را تلطیف و با دوران جدید دمساز کند. او خوانش جدیدی از مفاهیم شیعی مانند "رجعت"، "پیدایش دجال"، "قیـام بـه سیف" «غیبت»، «معاد جسمانی»، «معراج»، «شفاعت» و «معجزه ارائه کرد که تا به گمان خود اسلام را بـه پاکی ایـام نخستین باز گرداند. او درون مقدمـه کتاب «کلید فهم قرآن» مـینویسد:
مطالعه قرآن مرا متنبه وآگاه نمود کـه باید درون کتاب خدا و دستور آسمانی تدبر کرد زیرا کـه فهم دین و عمل بـه شریعت سیدالمرسلین، موکول هست بر تدبر درون آیـات قرآنی، و قرآن، کتابی هست فلسفی و اجتماعی و اخلاقی و حقوقی و نباید بـه صرف خواندن ظاهر آن قناعت کرد. بعد از تدبر درون قرآن، بـه حول وقوه الهی زنجیر تقالید را پاره کرده، پرده تعصبات و موهومات را د و بار گران خرافات را از دوش برانداختم.
وجهت دیگر دشمنی اقران و ابناء زمان [با من] این بود کـه خداوند متعال مرا هدایت بشناختن دین فرمود, دیدم درون دین خرافاتی پیدا شدهاست و بقرآن اباطیل و موهوماتی نسبت مـیدهند و در جامعه ما بجای دین اسلام از ادیـان باطله و خرافات امم خالیـه اصولی واحکامـی جای گزین شدهاست کـه امتیـاز مـیان اسلام و خرافات داده نمـیشود, هزار گونـه شرک وبت پرستی باسم دین توحید رونق پیدا کرده و هزار قسم بدعت و خرافت بنام سنت پیغمبر رایج شدهاست و اگر مسلمـین بهمـین طریق پیش بروند و امتیـاز مـیان حقیقت و مجاز داده نشود هیچ عاقل و درس خواندهای درون دین نمـیماند.
شریعت سنگلجی بحث درون کتاب توحید عبادت بسیـاری باورهای رایج شیعی را مصداق های شرک درون مـیان مسلمانان برمـی شمارد:
سبحان الله! زحمات پیغمبر و ائمة دین چه شد؟ تعلمـیات سیدالمرسلین کجا رفت؟ خون ها ریخته شد که تا توحید حقیقی برقرار گردید! چرا مسلمانان توجهی بـه حفظ آن توحید ندارند؟ چرا کتاب خدا و سیرة رسول را نمـی خوانند؟ همان شرکی کـه قرآن و سنت نـهی کرده، درون مـیان بسیـاری از مسلمانان بـه طور بارزتری منتشر است: قبرپرستی، سنگ پرستی، درخت پرستی، مرشدپرستی، تبرّک بـه سنگ قدمگاه، سقاخانـه ها و هزاران چیزها از این قبیل....
تلاشی مشابه با درجه متفاوتی از پیگیری و نقد ریشـهای از مذهب شیعه درون افکار سید اسدالله خرقانی، شیخ هادی نجم آبادی، سید جمال الدین افغانی (اسدآبادی)، فرید تنکابنی و روحی کرمانی دیده مـیشود.
قمر بیگم شیدا: مبارز فعال رفع حجاب
قمر بیگم شیدا مبارز فعال رفع حجاب بود.
فاطمـه سیـاح: فرهیختهای پرشور مع حقوق زنان
دکتر فاطمـه رضازاده محلاتی معروف بـه فاطمـه سیـاح (۱۳۲۶ - ۱۲۸۱ هـ. خ.) یکی از فعالان پرشور حقوق زنان بود. او بـه زبان های انگلیسی، فرانسه، آلمانی، روسی و ایتالیـائی مسلط بود و از ادبیـات این زبان ها اطلاعات ژرف داشت و در راه اعتلای زندگی زنان ایران بـه کار مـی گرفت.
فاطمـه سیـاح درون شـهر مسکو متولد شد. تحصیلات متوسطه و عالی خود را درون مسکو گذراند و از دانشکده ادبیـات دانشگاه مسکو درون ادبیـات اروپایی بـه گرفتن درجه دکترا نائل شد. او درون سن ۳۲ سالگی بـه ایران آمد. او زبان فارسی را خوب نمـیدانست و مطالب خود را بـه زبان روسی مـینوشت و دیگران بـه فارسی ترجمـه مـید.
فاطمـه سیـاح بـه محض ورود بـه ایران، فعالیتهای سیـاسی ـ اجتماعی خود را آغاز كرد. درون مصاحبهای با مجله «عالم زنان» درون سال ۱۳۲۳ گفته است: از اولین سال ورود بـه ایران با یك عده از زنان روشنفكر بـه اقداماتی به منظور آزادی و نـهضت بانوان دست زدهام و هنگامـی كه وزارت فرهنگ... «كانون بانوان» را تشكیل داد، جزو هیئت مدیره این انجمن شدهام. درون همان سال، بعد از برداشته شدن حجاب درون ایران از طرف دولت ایران بـه سمت عضویت هیئت نمایندگی ایران درون هفدهمـین دوره جامعه ملل، تعیین و به ژنو رهسپار شدم.
بهطور خلاصه و فهرستوار مـیتوان فعالیتهای سیـاسی ـ اجتماعی ایشان را چنین برشمرد:
۱ ـ درون سال ۱۳۱۳ هـ.ش بـه ایران آمد.
۲ ـ درون همان سال درون كنگره هزاره فردوسی شركت كرد.
3 ـ درون سال ۱۳۱۴ هـ.ش درون وزارت فرهنگ استخدام شده، معاون اداره تعلیمات نسوان گردید.
۴ ـ درون همان سال بـه عضویت هیئت مدیره «كانون بانوان ایران» انتخاب شد.
۵ ـ درون سال ۱۳۱۵ هـ.ش درون دانشسرای عالی بـه تدریس زبانهای خارجی پرداخت و در همان سال از طرف وزارت امور خارجه بـه ژنو رفت و در هفدهمـین دوره جامعه ملل شركت كرد.
۶ ـ درون سال ۱۳۱۷ هـ.ش بـه مقام دانشیـاری ارتقا یـافت. كرسی درس ایشان عبارت بود از: سنجش ادبیـات و ادبیـات روسی
۷ ـ درون سال ۱۳۲۲ هـ.ش كه حزب زنان ایران تشكیل یـافت، بـه عضویت دبیرخانـه و انجمن برگزیده شد. درون همـین ایـام بـه عضویت انستیتوی ایران و انگلیس و به عضویت هئیت مدیره «انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی» درآمد.
۸ ـ درون سال ۱۳۲۳ ش از طرف حزب زنان ایران بـه اتفاق «بانو هاجر تربیت» بـه تركیـه رفت و مدت یك ماه و نیم سفر او بـه طول انجامـید. این سفر به منظور آشنائی با روشـها و دستاورد ترکیـه درون برداشتن حجاب بود.
۹ ـ درون سال ۱۳۲۴ هـ.ش بـه اتفاق «صفیـه فیروز» بـه نمایندگی از طرف شورای زنان ایران بـه فرانسه رفت و در «كنگره زن و صلح» درون پاریس شركت نمود.
۱۰ ـ درون سال ۱۳۲۵ هـ.ش بـه ریـاست هیئت مدیره «انجمن معاونت عمومـی زنان» شـهر تهران، بـه عضویت «جمعیت شیر و خورشید سرخ بانوان ایران»، كمـیته مركزی «سازمان زنان ایران» و نخستین كنگره «نویسندگان ایران» انتخاب گردید.
۱۱ ـ درون سال ۱۳۲۶ هـ.ش، آخرین سخنرانی خود را بـه زبان فرانسه درون تالار سخنرانی انجمن روابط فرهنگی ایران و فرانسه درباره تأثیر و نفوذ داستایوسكی درون ادبیـات فرانسه ایراد كرد.
فاطمـه سیـاح تلاش جدی درون جهت معرفی ادبیـات و هنر غرب، دستاوردهای زنان درون ترکیـه و غرب، بدون و خودی رایج کرده است. و همـین خشم جزمگرایـان برانگیخت. به منظور نمونـه درون باره مادام دوستال (Madame de Staël) مـیگوید: «افكار او، تمام مراحل تربیت بشری را حیـات بخشیده و وجود او نیز بهترین نمونـه هست بر ضد عقیده دستهای كه طبیعت زنان را از مردان پستتر شمرده و معتقدند كه زن درون ترقی و پیشرفت تمدن، استعداد مشاركت با مرد را ندارد.»
مفتون همدانی: با همـه عالم سـر صلح و صفا داريم ما
مفتون همدانی (کبریـایی) از شعرای قرن چهاردهم (۱۳۳۰ – ۱۲۶۸ هـ. ش) محک دقیقی به منظور برخورد با دیگران بـه دست مـیدهد و م گوید:
آنچه بخواهی بـه خویشتن بر دگران خواه
وانچه پسندی بـه خویش با دگری کن
قطع دور باطل خشونت و انتقام آرزوی قلبی تودههاست. از اینرو، بیتی از مفتون همدانی ضرب المثل است:
ای دل مشنو، شکسته گشته هست درست
یـا سخت شود همچو جوان پیری سست
بایست گذشت داشت درون هر کاری
خون را کـه به خون دگر نمـی حتما شست
مزار مفتون همداني بيرون مقبرهی بابا طاهر، و شعري زيبائی از خودش بر روي سنگ مزارش نوشته شده است:
تاجـر عشقـيم وكـالاي وفــا داريم ما
الصلا اي خلق عـالم كيميا داريم ما
خاطــر مـا که تا كه از رنگ كدورت پاك شد
با همـه عالم ســــر صلح و صفا داريم ما
تا كه درد مــا بـه درمـانجـــانان رسد
چون مسيحا بهر هـر دردي ، دوا داريم ما
نيست مـــا را غم ز طـــوفان بلا مـانند نوح
تا بـه كشــتي ، ناخدائي چون شما داريم ما
درهمـه كون ومكان ازهرچه هست و هركه هست
اي بـه قربان سرت ، تنـها تو را داريم ما
مي پسندم آنچه بر ما، مي پســـندد لطف دوست
خيــمـه درون صحراي تسلـيم و رضا داريم ما
تا بصد فرسـنگ از نفس و هـوا دوريم دور
آنچه ميخواهــند ، جــز كذب و ريا داريم ما
نيست مفتون شكـوه اي ما را ز يار خويشـتن
آنچه او بر مـا روا دارد ،روا داريم ما
اقبال لاهوری: هستم اگر مـیروم، گر نروم نیستم
اقبال لاهوری (۱۳۱۶ - ۱۲۵۰ هـ. خ.) شاعر و متفکر درون سراسر زندگی سعی درون روشن افکار عموم داشته و سعی داشت که تا شرق بـه کار، آفرینش و سازندگی جلب شود. درون اشعار عرفانی خود تکیـه بر تلاش و مبارزه دارد و دانش، فنآوری و خردورزی را مـی ستاید.
شرق، حق را دید و عالم را ندید غرب درون عالم خزید، از حق رمـید
چشم بر حق باز بندگی هست خویش را بی پرده دیدن زندگی است
ز من گو صوفیـان با صفا را خدا جویـان معنی آشنا را
غلام همت آن خود پرستم که با نور خودی بیند خدا را
ساحل افتاده گفت، گرچه بسی زیستم هیچ نـه معلوم شد، آه کـه من چیستم
موج زخود رفتهای، تیز خرامـید و گفت هستم اگر مـیروم، گر نروم نیستم
مـیارا بزم بر ساحل کـه آنجا نوای زندگانی نرمخیز است
به دریـا غلت و با موجش درآویز حیـات جاودان اندر ستیز است
نـه افغانی و نـه ترك و تتارم چمن زادیم و از یك شاخساریم
تمـیز رنگ و بو بر ما حرام هست كه ما پروردهی یك نوبهاریم
قمرالملوک وزیری: پیشگام آواز درون جامعهی آواز-ممنوع
قمرالملوک وزیری با اسم اصلی قمرخانم سید حسینخان (۱۳۳٨ - ۱۲۸۴ هـ.خ.) نخستین خواننده زنی بود بدون حجاب درون ایران کنسرت اجرا کرد. قمر با این کار دیوار ترس را از پیش پای زنان برداشت و راه را به منظور گام نـهادن آنان بر صحنـه اجتماعی، سیـاسی و هنری هموار کرد.
قمر درون آستانـه ۲۰ سالگی درون سال ۱۳۰۳، نخستین کنسرت خود را درون تالار گراند هتل، درون خیـابان لاله زار تهران برگزار کرد. کنسرتی سرنوشت ساز نـه تنـها به منظور او، کـه برای جامعه زنان هنرمند ایران. این کنسرت را مـی توان- و باید- یک حادثه بزرگ تاریخی بـه حساب آورد. هر چند موسیقی مردانـه آن دوران با دشواری و دشمنی جدی از سوی خشکاندیشان روبرو بود، اما با ورد قمرالملوک وزیری این فضا دگرگون شد.
قمر بعد از شیدا و عارف وارد مـیدان موسیقی نوین ایران شد ولی بی تردید نقشی دشوارتر و دلیرانـهتر از آن دو ایفا کرده است؛ زیرا اگر مردی کـه به موسیقی مـیپرداخت گرفتار طعن و لعن روحانیون و جزمگرایـان مـی شد ولی مجازات زنی کـه به موسیقی مـیپرداخت و آواز مـیخواند سنگسار بود.
زن درون پرده بود، پرده ای بـه ضخامت تاریخ اسلام درون ایران و نفرت بیحساب روحانیون ریـاکار از مو، رو و صدای زن. قمر درون نخستین کنسرت خود کـه در آن بی حجاب ظاهر شده بود، سر و کارش بـه نظمـیه افتاد. خودش مـیگوید درون زمانـهای بدون حجاب کنسرت داد کـه "هر بدون چادر بود بـه کلانتری جلب مـیشد." این ماجرا اگر چه به منظور او خوشایند نبود، ولی بهرحال سر و صدایی کرد کـه در نـهایت بـه سود موسیقی و جامعه زنان بود. قمر خود دربارۀً نخستین کنسرتش مـی گوید : " ... آن روزها، هر بدون چادر بود بـه کلانتری جلب مـی شد. رژیم مملکت تغییر کرده و پس از یک بحران بزرگ دورهی آرامش فرا رسیده بود مردم هم کم کم بـه موسیقی علاقه نشان مـی دادند. بـه من پیشنـهاد شد کـه بی چادر درون نمایش موزیکال گراندهتل حاضر شوم و این یک تهور و جسارت بزرگی لازم داشت. یک زن ضعیف بدون داشتن پشتیبان، مـیبایست برخلاف معتقدات مردم عرض اندام کند و بی حجاب درون صحنـه ظاهر شود. تصمـیم گرفتم با وجود مخالفت ها این کار را م و پـیـه کشته شدن را هم بـه تن خود بمالم. شب نمایش فرا رسید و بدون حجاب ظاهر شدم و هیچ حادثه ای هم رخ نداد، و حتی مورد استقبال هم واقع شدم و این موضوع بـه من قوت قلبی بخشید و از آن بـه بعد گاه و بیگاه بی حجاب درون نمایش ها شرکت مـی جستم و حدس مـی از همان موقع فکر برداشتن حجاب درون شرف تکوین بود ... " .
خود درون این باره گفته است:
«پس از خاتمۀ کنسرت ترس مرموزی بر من مستولی شد. حدود چندهزار نفر درون خیـابان لاله زار جمع شده بودند. درون بازگشت بیم آن داشتم کـه عده ای قصد جان مرا داشته باشند چون اخباری از این قبیل بـه من رسیده بود و بیشتر مرا بـه توهم مـیانداخت. سرانجام با مراقبت مأموران انتظامـی از بین مردم کـه برخی قیـافههای عصبی و ناراحت هم بین آنـها دیده مـیشد گذشتم و قضیـه بـه خیر و خوشی گذشت.»
او درون این کنسرت به منظور نخستین بار تصنیف «مرغ سحر» از سرودههای ملک الشعرا بهار را درون دستگاه ماهوربه همراه غزلی از ایرج مـیرزا خواند:
فقیـهِ شـهر بـه رفعِ حجاب مایل نیست،
چراکه هرچه کند حیله، درون حجاب کند
نقاب بر رخِ زن سد باب معرفت است،
کجاست دستِ حقیقت کـه فتحِ باب کند.
او درون برداشتن حجاب یبانی دوستان شاعر خود ایرج و عشقی و عارف برخوردار بود و نخستین زنی بود کـه بعد از قرةالعین بدون حجاب درون جمع مردان ظاهر شد. او را شاید بتوان اولین فمـینیست ایرانی نامـید. او مـیگفت:
مرمرا هیچ گنـه نیست بـه جز آن کـه
زین گناه هست که که تا زنده ام اندرکفنم
روز بعد کلانتری از او تعهد گرفت کـه بی حجاب کنسرت ندهد. قمر عواید کنسرت را بـه امور خیریـه اختصاص داد. قمر درون سفر خراسان درون مشـهد کنسرت داد و عواید آن را صرف آرامگاه فردوسی نمود.
بعدها درون سال ۱۳۰۶ کـه انتخاب نام خانوادگی به منظور صدور شناسنامـه ضروری شد، او نام خانوادگی «وزیری زاده» را به منظور خود برگزید که تا حرمتی نـهاده باشد بـه کلنل علینقی وزیری، موسس مدرسۀ عالی موسیقی کـه قمر برایش احترام ویژهای قائل بود.
گشایش رادیو ایران درون سال ۱۳۱۹ صدای قمر را بـه عموم مردم رساند. عارف قزوینی و ایرجمـیرزا و تیمورتاش وزیر دربار، شیفته او شده بودند. با اینهمـه قمر از گردآوری زر و سیم پرهیز مـیکرد و درآمدهای بزرگ و هدایـای گران را بـه فقرا و محتاجان مـیداد.
ساسان سپنتا درون کتاب « چشم انداز موسیقی ایران» از زنان خوانندۀ پیش از قمر تعدادی را نام مـیبرد از جمله: سلطان خانم و سکینـه خانم ( از شاگردان آقاعلی اکبر)، زینت شاگرد محمدصادق خان، زیور سلطان سماع حضور، زری و تعدادی دیگر. اینان پیشگامان خوانندگی زنان درون ایران بوده اند کـه با وجود تمام ممانعت ها، تحقیرها و توهینهای جامعهای کـه خواندن زنان را برنمـیتافت و از آنان بـه لفظ تحقیرآمـیز «مطرب» یـاد مـیکرد، زمـینـه را به منظور بروز و حضور استعدادهای زنان فراهم د.
قمرالملوک وزیری درون سالهای آخر عمرش قدرت تکلم را از دست داده بود و در تاریخ ۱۴ مرداد ۱۳۳۸ درون شمـیران، درون فقر و تنگدستی مطلق درون اوج تنـهایی و به دور از هیـاهوی دوست و دشمن، بـه سکته مغزی چشم از جهان فرو بست. وی درون گورستان ظهیرالدوله بین امامزاده قاسم و تجریش شمـیران بـه خاک سپرده شده است.
قمرالملوک وزیری
غلامحسین صدیقی: آنچه اعراب و مغولها جدا جدا د، اینان یکجا خواهند کرد
غلامحسین صدیقی نوری (۱۲ آذر ۱۲۸۴ تهران - ۹ اردیبهشت ۱۳۷۰ تهران) استاد دانشگاه تهران و وزیر پست، تلگراف و تلفن (در دولت اول) و وزیر کشور (در دولت دوم) محمد مصدق بود. دکتر صدیقی از آورندگان دانش جامعهشناسی بـه ایران و از موسسان مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی (وابسته بـه دانشگاه تهران) بود. وی همچنین سالها عضو هیئت امنای بنیـاد فرهنگ ایران بود.
دکتر صدیقی درون اسفند ۱۳۱۶ درجه دکتری را از دانشگاه پاریس دریـافت کرد. رساله او تحت عنوان «های دینی درون قرون دوم و سوم هجری» با درجه ممتاز پذیرفته شد. وی درون فروردین ۱۳۱۷ بـه ایران بازگشت و بلافاصله بـه سمت دانشیـار درون دانشگاه تهران مشغول کار شد.
دکتر صدیقی درون فروردین ۱۳۲۲ بـه رتبه استادی ارتقا یـافت و در بهمن ۱۳۲۳ بـه مدیریت کل دبیرخانـه دانشگاه تهران منصوب شد. او درون مـهرماه ۱۳۲۴ بـه عضویت هیـات نمایندگی ایران درون کنفرانس تاسیس سازمان تربیتی و علمـی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) انتخاب شد و به لندن رفت. درون اسفند ۱۳۲۵ نیز از سوی دانشگاه تهران به منظور شرکت درون کنفرانس ملتهای آسیـایی بـه هند اعزام شد و ریـاست هیـات نمایندگی ایران را عهدهدار بود. درون آبان ۱۳۲۷ نیز بـه ریـاست هیـات نمایندگی ایران درون سومـین کنفرانس عمومـی یونسکو درون بیروت منصوب شد.
مـهمترین خدمت علمـی و فرهنگی دکتر صدیقی تأسیس موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی درون دانشگاه تهران درون ۱۳۲۷ بود کـه در ۱۳۵۱ بـه دانشکده علوم اجتماعی تبدیل شد. دکتر صدیقی بعد از آزادی از زندان بـه پیشنـهاد و حمایت منوچهر اقبال رییس دانشگاه تهران و حمایت و اصرار احسان نراقی مسوولیت تاسیس موسسه مطالعات اجتماعی را پذیرفت.
او از بنیـانگذاران کنگرهٔ هزاره ابو علی سینا بود و هنگامـی کـه کنگره درون اردیبهشت ۱۳۳۳ درون همدان تشکیل شد درون زندان لشکر ۲ زرهی تهران بـه سر مـیبرد. لویی ماسینیون ایرانشناس نامدار فرانسوی از محمدرضا پهلوی اجازه گرفت که تا با دکتر صدیقی درون زندان ملاقات کند.
او بزرگترین کاستی این ملت را چنین ترسیم کرد:
«بزرگترین عیب ما بیانصافی است. بیانصافی دردآوری دربارهٔ دیگران» و در جای دیگری نوشت:«جامعهای شایستهٔ بقاست کـه در آن انسان ارجمند و عزیز و گرامـی باشد.»
وی درون بحبوحه انقلاب درون مورد وضعیت آینده ایران چنین گفته بود:
«روزی خواهد آمد کـه شما درون عرصه بینالمللی از آوردن نام ایران و ایرانی خجل و شرمسار باشید»
گفته شد غلامحسین صدیقی به منظور احراز پست نخست وزیری طی ملاقاتی با شاه، با وی گفت و گو کرد. علی مـیرفطروس گفته است:
«تنـها شخصیت ممتاز و برجسته جبهه ملی، دكتر غلامحسین صدیقی بود كه درون طول این سالها بـه فعالیتهای فرهنگی و تحقیقاتی مشغول بود. او با تأسیس دانشكده علوم اجتماعی و تربیت دانشجویـان بسیـار، نقش بسیـار مـهمـی درون رواج جامعهشناسی و تحقیقات اجتماعی درون ایران داشت».
وی درون ادامـه گفت: «در بحران سال ۵۷، صدیقی ـ علیرغم مخالفت ۲۵ سالهاش با شاه ـ با او ملاقات كرد و مسوولیت نخست وزیری شاه را پذیرفت با این شرط كه «شاه از ایران خارج نشود» درون شبی كه بسیـاری از رهبران و مسوولان جبهه ملی به منظور شنیدن توضیحات دكتر صدیقی درون خانـهاش جمع شده بودند، عموماً با تصمـیم صدیقی به منظور ملاقات با شاه و پذیرفتن نخست وزیری مخالفت كردند».
مـیرفطروس ادامـه داد: «اما صدیقی ضمن تأكید بر ضرورت این ملاقات و آینده سیـاهی كه با استقرار حكومت خمـینی درون انتظار ایران است، با صدایی لرزان گفت: «روزی خواهد آمد كه شما درون مرزهای بینالمللی از آوردن نام ایران و ایرانی خجل و شرمسار باشید». از سوی دیگر سخنگوی جبهه ملی اعلام کرد بین کریم سنجابی و دولت نظامـی ملاقاتهایی انجام شده است».
درس «اجتماعیـات درون ادبیـات فارسی» بخشی از جامعهشناسی تاریخی ایران هست که شخص دکتر غلامحسین صدیقی هم بنیـانگذار و هم سالهای طولانی استاد مدرس آن درون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران بود. روش استاد درون تدریس و اداره کلاس کلاسیک و شبیـه بـه محضر استادانی بود کـه شاگردانش مـیباید از او مـیآموختند و فقط اجازه سئوال و ارائه مقاله یـا تحقیق داشتند کـه البته مورد پسند دانشجویـان دورههای سالهای ۱۳۵۰ بـه بعد نبود. آنان از استاد جامعهشناسی انتظار ارائه راهحلهای درمان مشکلات اقتصادی – اجتماعی جامعه ایران را طلب مـید و در جستجوی استادان انقلابیتری بودند کـه یک نسل جوانتر از استاد بودند و ضمن تحمل محرومـیت و فشارها، خطابههای آتشینی ایراد مـید کـه نوید یک انقلاب اجتماعی را مـیداد. معروفترین آنـها «دکتر علی شریعتی» درون طیف چپ اسلامـی و «استاد دکتر امـیرحسین آریـانپور» درون طیف چپ کلاسیک بودند.
در کلاس درس «اجتماعیـات درون ادبیـات فارسی» از هر دو گروه دانشجویـان فوقالذکر حضور داشتند، بهار ۱۳۵۷ بود، بیش از ۵۰ نفر از دانشجویـان سالهای سوم و چهارم رشته جامعهشناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران کـه امروزه محل آن بـه موزه دانشگاه تهران تبدیل شده و در گذشته قسمتی از «باغ نگارستان» فتحعلیشاه قاجار بود، درون یکی از کلاسهای بزرگ منتظر ورود استاد بودند. استاد معمولا سر ساعت با دفتر حضور و غیـاب وارد کلاس مـیشدند. دانشجویـان مـیبایست قبل از ایشان درون کلاس حضور مـیداشتند و هنگام ورود استاد مثل شاگرد مدرسهها بـه احترام استاد برمـیخواستند که تا استاد اجازه نشستن بفرمایند.
نگارنده بـه مناسبتهای دیگری از جمله اخذ راهنماییـها و سپس غیبت از کلاس درس دیگری بعلت دستگیری و زندانی شدن، از سالهای قبل با استاد آشنایی داشتم و بین ما علاقه استاد و شاگردی بر قرار بود و لذا درون همـین کلاس درس «اجتماعیـات درون ادبیـات فارسی» من بـه انتخاب استاد مـیبایست درون هر جلسه اسامـی دانشجویـان را قرائت مـیکردم که تا امر حضور و غیـاب بـه پایـان برسد و سپس استاد وارد مبحث درس آن جلسه مـیشدند و معمولاً از روی رساله یـا جزوهای کـه قبلاً تدارک دیده بود، موضوع بحث کلاس را پی مـیگرفتند.
در یکی از جلسات درس بعد از مقدمات حضور و غیـاب و طرح مبحث درس، یکی از دانشجویـان کـه گویـا این روزها مقامـی درون سفارت ایران درون پاریس دارد، – و آن روزها درون بین دانشجویـان روشنفکر، شخص عقب افتادهای تلقی مـیشد- از ته کلاس با صدای بلند گفت؛ «استاد این روزها درون کشور انقلابی آغاز شده است، شما چرا مثل دکتر شریعتی از انقلاب سخن نمـیگوئید و فقط بـه جزوههای خودتان چسبیدهاید؟» استاد کـه انتظار چنین رفتاری را نداشت همچنانکه گوش مـیداد، آرایش دیگری گرفت و خطابه درس را رها کرد و گفت؛ «آقای مـهدوی مـیتوانید بگوئید آقای شریعتی و آن انقلابی کـه شما مـیگوئید چه مـیگویند و چه مـیخواهند؟»
آقای مـهدوی گفت: «استاد آنـها همـه همراه مردم و رهبران روحانی بـه دنبال انقلاب هستند و آزادی و عدالت مـیخواهند».
استاد گفت: آقای مـهدوی از درون هیچ انقلابی آزادی و عدالت بیرون نیـامده است، انقلابها شبیـه جنگهای داخلی مـیمانند کـه اگر گروهی بـه گروهی دیگر پیروز شوند، آن گروه شکست خورده را سرکوب خواهند کرد و سپس هر کـه منتقد یـا مخالفشان باشد، آنان را نیز سرکوب خواهند کرد که تا از بین بروند زیرا کـه همراه انقلاب نـه عدالتی پدید مـیآید و نیز امکان ظهور آزادی، بخصوص آنکه رهبران آن انقلاب اگر آقایـان روحانیون باشند و سپاه آن انقلاب مردم مسلمان ایران، آنگاه بدترین انقلاب جهان روی خواهد داد.
و سپس با حالت پرسشی بـه آقای مـهدوی نگاه کرد و گفت: «آقای مـهدوی مـیدانی اگر این آقایـانی کـه شما از آنـها نام مـیبرید یعنی روحانیون بـه حکومت برسند چه خواهند کرد؟ من مـیگویم “آنچه اعراب و مغولها جدا جدا د، اینان یکجا خواهند کرد” و همـه را حتی آقای دکتر شریعتی را کـه من شخصاً بدلیل ضعف علمـی توصیـه کردم بجای دانشگاه تهران درون دانشگاه مشـهد استخدامش کنند را نیز از تیغ خواهند گذراند، اینـها را من از روی تجارب تاریخی ایران و جهان مـیگویم و حتی خواهم کوشید کـه از وقوع چنین حادثهای پیشگیری شود.»
محمدحسین شـهریـار: همدلی مسلم و گبر و یـهود
محمدحسین بهجت تبریزی (۱۳۶۷ - ۱۲۸۵) متخلص بـه شـهریـار ستایشگر محبت هست و درون آرزومند آن:
کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد ای پرستو کـه پیـام آور فروردینی
شـهریـارا! اگر آیین محبت باشد چه حیـاتی و چه دنیـای بهشتآیینی
شـهریـار روحانیت شیعه را بدون امتحان بعد با برقراری جمـهوری اسلامـی بـه خوبی مـی شناسد و آنـها را دردمندانـه توصیف مـی کند. بـه خوبی مـی داند کـه ورای درون طبل جنگ دمـیدن رهبران مذهبی و سیـاسی و بسیج گمراه کننده آنـها، تودهها با هر مرامـی همدل هستند.:
زاهدان کز هر سلاحی فتنـه و شر مـیکنند
از عبا هنگامـه، وز عمامـه محشر مـیکنند
یک سخن کز دل برآید براین قوم نیست
گر چه از بانگ اذان گوش فلک کر مـیکنند
در دل مردم هراس کیفر اندازندگان
خود چرا کمتر هراس از روز کیفر مـیکنند؟
ساقیـان کوثرند، اما شب از دست خمار
پای خم هم مـی خزند و مـی بـه ساغر مـیکنند
در کمـین اهل ایمان، با کمند کید و کین
پشت هر سنگی کـه مـییـابند سنگر مـیکنند
آنچه دین درون قرنـها کافر مسلمان کرده بود
این حریفان جمله را یکروزه کافر مـیکنند
چون حقایق مسخ شد، دین جز یکی افسانـه نیست
کوردل آنان کـه این افسانـه باور مـیکنند
وای از این بدخبره عطاران، کـه از خبط دماغ
پشگ را نایب مناب مشک و عنبر مـیکنند
در خرابات آی، کاینجا مسلم و گبر و یـهود
جمله از یک جرعه، دل با هم برابر مـیکنند
مریم فیروز: فعال پرشور و پیگیر حقوق زنان
مریم فیروز (۱۳۸۶-۱۲۹۲ هـ.ش) یکی از چهرههای شاخص سیـاسی ایران درون دوران پهلوی دوم، از مخالفان رژیم سلطنتی و عضو حزب توده، مؤسس سازمان زنان حزب توده و از فعالان حقوق زنان درون ایران بود. او یکی از زنانی بود کـه پس از سقوط حکومت رضا شاه پهلوی و گشایش فصل تازهای درون تاریخ ایران، بـه مبارزه سیـاسی روی آورد و به حزب توده ایران پیوست. او بعد از مـهاجرت از ایران بـه طور غیـابی بـه اعدام محکوم شد، او درون سالهای مـهاجرت، درون اتحاد شوروی و آلمان شرقی زندگی کرد.
پس از پیروزی انقلاب سال ۱۳۵۷، مریم فیروز درون اوایل سال ۱۳۵۸ بـه ایران برگشت. درون دوران فعالیت مجاز و علنی حزب توده درون ایران، مریم فیروز بـه عنوان دبیر "تشکیلات دموکراتیک زنان ایران" و سردبیر مجله "جهان زنان" فعالیت مـی کرد. بـه دنبال انتقاد نسبتاً تند حزب توده از سیـاست جمـهوری اسلامـی درون ادامـه جنگ با عراق، این حزب درون آخر سال ۱۳۶۱ زیر سرکوب شدید حزب، مریم فیروز دستگیر شد.
نورالدین کیـانوری درون نامـه شکوائیـه ای کـه به تاریخ شانزدهم بهمن ۱۳۶۸ بـه آیت الله خامنـه ای رهبر جمـهوری اسلامـی نوشته است، چنین مـیگوید: "صبحدم روز هفدهم بهمن ماه ۱۳۶۱ ساعت سه و نیم یـا چهار بعد از نیمـه شب گروهی از پاسداران با باز درون خانـه بـه اتاق خواب ما درون منزل مان ریختند و دستور دادند کـه من فوراً لباس بپوشم، این آقایـان تنـها حکم بازداشت مرا درون دست داشتند اما نـه تنـها مرا بلکه همسرم را هم بدون داشتن حکم، بازداشت د، بـه آن هم بسنده نکرده، مان را هم کـه در کارهای سیـاسی ما نـه سر پیـاز بود و نـه ته پیـاز، او را هم بدون حکم، بازداشت د، تصور نفرمایید کـه به این هم بسنده د، نـه! فرزند یـازده ساله افسانـه مان و نوه ما را هم بازداشت د و همـه ما را بـه بازداشتگاه ۳۰۰۰ یعنی کمـیته مشترک دوران شاه کـه من درون آنجا، مدتها پیش از کودتای ۲۸ مرداد، بازداشت و محاکمـه و زندانی شده بودم، بردند".
دکتر کیـانوری بعد از شرح شکنجه هایی کـه در زندانـهای جمـهوری اسلامـی رواج داشته، درباره همسر خود خانم فیروز چنین مـینویسد: "همسرم مریم را آن قدر شلاق زدند کـه هنوز بعد از هفت سال، شب هنگام خوابیدن کف پاهایش درد مـی کند، البته این تنـها شکنجه "قانونی" بود کـه به انواع توهین و با رکیکترین ناسزاگوییـها تکمـیل مـی شد (، رئیس ها و ... ) آن قدر سیلی و توسری بـه او زده اند کـه گوش چپ او شنوایی اش را از دست داده است، یـادآور مـی شوم کـه او درون آن زمان پیرزنی هفتاد ساله بود".
کیـانوری و همسرش مریم فیروز هرگز با حکم رسمـی و به طور کامل آزاد نشدند، بلکه از حوالی سال ۱۳۶۹ بـه خانـه ای درون تهران منتقل شدند و زیر نظر قرار گرفتند.
مریم فیروز بویژه بعد از مرگ شوهرش نورالدین کیـانوری، با بیماری و ناتوانی شدید روبرو بود، او درون سالهای اخیر حافظه خود را از دست داده بود. از مریم فیروز غیر از کتاب "چهرههای درخشان" و کتاب خاطراتش، مقالات فراوان ترجمـه و تألیف باقی مانده کـه تقریباً تمام آنـها بـه شرایط "ناگوار" زنان درون ایران و بویژه مبارزات زنان زحمتکش ایرانی اختصاص دارد.
مریم فیروز درون سن هفتاد سالگی دستگیر و تحت شکنجههای جسمـی و روحی شدید قرار گرفت همـه دوران ۹ ساله زندانش را درون سلول انفرادی و در سختترین شرایط گذراند. او از این بابت درون دنیـا بینظیر است. او درون ۲۲ اسفند ۱۳۸۶ درون تهران درون گذشت و بدون برگزاری هیچ مراسمـی درون گورستان بهشت زهرا درون جنوب تهران بـه خاک سپرده شده است.
مریم فیروز
ژاله اصفهانی: ستاشگر آزادی و دموکراسی
ژاله اصفهانی - سلطانی (۱۳۸۶ - ۱۳۰۰ هـ. خ.) کـه در سال ۱۳۲۵ از ایران مـهاجرت کرد ستاشگر آزادی و دموکراسی است. ژاله درون شعرهایی کـه از دردهای انسان سخن مـی گوید، همدردی مـی کند، اما از درد نمـی نالد، و بلکه نغمـه های امـید ساز مـی کند و برای بهسازی جهان نیرو بـه دست و پا مـی دمد.
انسان درون سراسر تاریخ از ملی گرائی افراطی زخم خورد. اینک احساسات ژاله اصفهانی از این مرزها و ستیز به منظور این مرزها:
نـه برکه، نـه رود
مرا بسوزانید
و خاکسترم را
بر آبهای رهای دریـا بر افشانید،
نـه درون برکه،
نـه درون رود:
که خسته شدم از کرانـه های سنگواره
و از مرزهای مسدود.
سیمـین دانشور: هر جنگی هر دو طرف بازنده است
سیمـین دانشور ( متولد۱۳۰۰ هـ. خ.) درون رمان مشـهور «سووشون» ماجرای سالهای جنگ جهانی دوم را توصیف مـی کند. او احساسات و رنج مردم ایران بـه ویژه زنی روشنفکر و آگاه را روایت مـی کند. این روایت درون مقاطع دیگر تاریخمان بیکم و کاست صادق است:
آهی کشید و گفت: «من مـی خواستم به منظور آن شـهید، عزاداری کنند، امّا نمـی خواستم کار بـه زد و خورد و خونریزی بکشد. بـه قول حاج آقای مرحوم درون هر جنگی هر دو طرف بازنده است.»
....
شبانـه جنازه را از سر چاه منبع، از مـیان گونیـهای پر برف بر داشتند و در صندوق عقب ماشین خان کاکا گذاشتند. و زری و خسرو و هرمز و خان کاکا درون ماشین نشستند و به قصد طواف، از جلو مزار سید حاجی غریب رد شدند. خانم فاطمـه گریـه مـی کرد و مـی گفت «فدای غریبی ات بشوم.» امّا زری اشک نداشت. ندانست مقصود ، غریبی امامزاده هست یـا غریبی یوسف. مـی اندیشید: «کاش من هم اشک داشتم و جای امنی گیر مـی آوردم و برای همۀ غریبها و غربت زده های دنیـا گریـه مـی کردم. بای همۀ آنـها کـه به تیر ناحق کشته شده اند و شبانـه دزدکی بـه خاک سپرده مـی شوند.»
شاپور بختیـار: من اول انسانم، بعد ايرانيم و بعد مسلمانم
شاپور بختیـار (۱۳۷۰-۱۲۹۳) سیـاستمدار، دبیرکل حزب ایران، عضو جبهه ملی ایران، از بنیـانگذاران نـهضت مقاومت ملی بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و آخرین نخستوزیر ایران، پیش از انقلاب ۱۳۵۷ بود. دولت بختیـار با آمدن خمـینی بـه ایران و بیطرفی ارتش، درون ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ سقوط کرد.
شاپور بختیـار تحصیلات دورهٔ ابتدایی را درون شـهرکرد گذارند و تحصیلات متوسطه را ابتدا درون اصفهان و سپس درون بیروت بـه پایـان رساند. او مدرک دیپلم خود را از مدرسه فرانسوی بیروت دریـافت کرد. آشنایی او با دنیـای سیـاست و نظریـات سوسیـال دموکراتها و علاقه بـه فرهنگ و ادبیـات فرانسه خصوصاً شعر از همان دبیرستان فرانسوی شروع شد و تا آخر با او ماند. بختیـار قصد داشت بلافاصله بعد از اتمام دبیرستان بـه پاریس برود اما درون ۱۳۱۳ اعدام پدر و ۴ تن از خویشاوندانش بـه جرم شورش مسلحانـه، درون جهت سرکوب ایلات توسط رضاشاه چارهای جز بازگشت بـه ایران به منظور او باقی نگذاشت.
وی درون ۱۳۱۵ بـه فرانسه رفت و در دانشگاه سوربن ثبتنام کرد. درون ۱۳۱۸ با مدرک کارشناسی از این دانشگاه فارغالتحصیل شد. بختیـار درون جنگ داخلی اسپانیـا (از سال ۱۹۳۶ که تا ۱۹۳۹) درون صف طرفداران جمـهوریخواه و مخالفان ژنرال فرانکو شرکت کرد. با شروع جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه تحصیلاتش با وقفهای ۲ ساله روبهرو شد. شاپور وارد نـهضت مقاومت ملی فرانسه شد و به عنوان یکی از سربازان فرانسه (ارتش سربازان خارجی مقیم فرانسه) درون گردان اورلئان درون راه آزادی این کشور جنگید. درون ۱۳۲۴ دکترای خود را درون حقوق و علوم سیـاسی از دانشگاه سوربن دریـافت کرد. او دو مدرک کارشناسی درون زمـینـههای فلسفه و اقتصاد عمومـی، نیز دارد. شاپور بختیـار سیـاستمداری شعردوست و شعرشناس بود و به حافظ انس و شیفتگی خاصی داشت. او بـه زبان فرانسوی و انگلیسی تسلط داشت و علاوه بر آن با زبانهای آلمانی و عربی آشنایی داشت. او با بسیـاری از نویسندگان و سیـاستمداران برجستهٔ غرب و فرانسه آشنایی و مراوده داشت.
بختيار سياستمداری دموکرات بود و باوری تزلزل ناپذير بـه جدايی دين از دولت – يا دنیـاگرائی (Secularism) - داشت. او بـه مناسبات ميان اين دو نـهاد ژرف انديشيده بود و به نيکی از پيامدهای خسرانآور امتزاج اين دو نـهاد آگاهی داشت. او رساله دکتری خود را بـه موضوع «جدايی نـهاد دين از نـهاد قدرت سياسی درون جوامع بدوی» اختصاص داده بود.
بعد از انقلاب، بختیـار ۶ ماه درون ایران مخفیـانـه زندگی کرد و در تیر ۱۳۵۸ بـه فرانسه رفت. او درون قالب نـهضت مقاومت ملی ایران بـه فعالیت علیـه جمـهوری اسلامـی ایران پرداخت. درون دوران مبارزاتش درون خارج از کشور، اولین سوءقصد ناموفق بـه جانش درون تابستان ۱۳۵۹ رقم خورد. برنامـهٔ ترور او توسط گروهی بـه رهبری انیس نقاش صورت گرفت. دومـین ترور ۱۱ سال بعد از آن، منجر بـه قتل بختیـار درون سن ۷۷ سالگی درون پاریس شد.
بختيار بـه روشنی و دورانديشی مردم ايران را از «ديکتاتوری نعلين» بر حذر داشت و آن را بـه مراتب بدتر از ديکتاتوری فرسوده چکمـه پيشگويی مـیکرد. پرهیز بختیـار درون هیـاهوی انقلاب و خیـالپرستی انقلابیون گم شد.
بختيار پايبندی بـه کرامت انسان را درون برنامـهی دولت خود تصریح کرد. درون بخش سياست خارجی، تعهد «بی قيد و شرط» از اعلاميه جهانی حقوق بشر را گنجانده بود: «سياست دولت ايران پشتيبانی بدون قيد و شرط از اصول منشور ملل متحد و اعلاميه جهانی حقوق بشر و ميثاق های مربوط ميباشد و در راه اجرای اين هدف درون حفظ و حمايت از حقوق بشر و کمک بـه تحقق خواسته های مشروع مللی کـه در راه رهایی از قيد هرگونـه استعمار يا آثار آن تلاش مـی کنند اهتمام خواهد نمود.»
بختیـار، کمتر از يک سال بعد از انقلاب، درون سخنرانی هايد پارک لندن درون شـهريور ۱۳۵۸ گفت: «من اول انسانم، بعد ايرانيم و بعد مسلمانم». سخنانی کـه با فضای سياسی و اجتماعی آنروز ايران سازگاری نداشت و اکثریت قریب بـه اتفاق مردم و دست اندر کاران سیـاست درون ایران، ژرفای آن را درک نمـی د.
ادیب برومند: نیست بادا بجهان، اهرمنِ کینـه و جنگ
عبدالعلی ادیب (متولد ۱۳۰۳ هـ. خ.) آرزوی انسانگرای نابودی جنگ را درون دارد. که تا رسیدن بـه روزی کـه این باور عمومـی بشریت تبدیل شود کـه در هر جنگی هر دو طرف جنگ بازنده اند نیروی انسانی، ذخائر فراوان و دست رنج های بیکرانی ط حریق خواهد شد. همواره عوام فریبانی چرب زبان با سوء استفاده ازسطح نازل آگاهی سیـاسی و اجتماعی (هم درون عرصه ملی و هم درون عرصه بین الملی) بـه جنگ جنبه تقدس مـی دهند. اینک تصویر ادیب برومند از جنگ:
نیست بادا بجهان، اهرمنِ کینـه و جنگ
زانکه هست از بدِ او نکبت و ناکامـی و ننگ!
ننگ و ناکامـی و ناداری، چون سیلِ بلا
زاده ی جنگ بود، لعنِ ابد باد بـه جنگ!
ننگِ اعصار و قرونست، مشو حامـی وی
که بود حامـی وی، بی خبر از دانش و هنگ!
جنگت را اهرمنِ مرگ، رود پیشاپیش
رزم را صف شکنِ قهر، بود پیشاهنگ!
حاصلش چیشت بجز خلق ز کین باخته جان؟
زاده اش کیست بجز دیو بـه خون یـاخته چنگ؟
خاستگاهش چه بود غیر دد آسائی و حقد؟
راستایش چه بود غیر بد اندیشی و رنگ؟
چه کنی گوش ببانگش، کـه بود گرگ آوای
چه زنی دست بـه سازش، کـه بود جغد آهنگ
کرده درون خاکِ عدم، نعشِان جای بجای
شسته از آبِ فنا، نقشِ بقا رنگ بـه رنگ!
سختی و قحطی و ویرانی و وارون بختی
شد بهم تافته و ز پایگهِ جنگ آونگ!
مرگ و بیماری و مجروحی و آسیمـه سری
سر برون آرد ازین حفره ی هول آور و تنگ!
گر سوی «جبهه» بری ره چو نگارنده خبر
لحظه ئی بیش درون آنجا نکنی تابِ درنگ!
لرزه ها افکندت بر تن و، درون مغز، دوار
بانگِ خمپاره و دود و دمـه ی توپ و تفنگ!
زندگان بینی، درون سنگرِ خود رویـاروی
کشتگان یـابی، درون پهلوی هم تنگاتنگ!
ای بسا گشته نگون، پیکر چون سرو سَهی
وی بسا غرقه بـه خون، قامتِ چون تیرِ خدنگ!
ای بسا تیرِ عدو، دست ز تن کرده جدا
وی بسا پایـان، سخت فرو خورده فشنگ!
ای بسا تازه جوان، درون پسِ سنگر بـه هراس
نامـه ی نامزدش درون کف و جان بر سرِ سنگ!
ای بسا پای کـه برخورده بـه «مـین» و ندرجای
ز انفجارش بـه هوا بر شده، چون قلماسنگ!
در زمـین نعره ی «خمپاره زنِ» گردون تاب
افکند و لوله درون بارگهِ «هفت اورنگ»
فردی افتاده بـه خاک، این کـه بود؟ یک سرباز
مردی اندردم مرگ، این کـه بود؟ یک سرهنگ!
خیل سرباز، چو گِرد آید یکسو، ناگاه
بر سرش بمب فرو ریزد غرّنده «کلنگ»
هست طیـاره ی بمب افکن، بر اوج سپهر
چون بـه دریـای خروشنده، غضبناک نـهنگ!
تانکها حامل توپ و همـه پوینده بـه راه
تشنـه ی خونان همچو غریونده پلنگ!
گّه و ناگّه شود از جای بـه جائی پرتاب
آلت ناریـه درون شکلِ انار و نارنگ!
نـه همـین عرصه ی جنگست، چنین زشت آئین
شـهرها نیز، نیند ایمن ازین شوم آهنگ!
«موشک» از سکّوی پرتاب روان گشته چو برق
هدف صاعقه اش، دورتر از صد فرسنگ!
بتر از زلزله بس خانـه فرو کوبد سخت
بر سرِ مرد و زنِ آمده از جنگ بـه تنگ!
خلقی از وحشتِ موشک، همـه شب که تا دمِ صبح
دم بـه دم پیک اجل را از هوا، گوش بزنگ!
همـه را دلهره درون تن، ز نـهیب و ز هراس
همـه را ولوله درون جان، زعریو و زغّرنگ!
جمعی آواره و معلول و پریشان و اسیر
خلقی از جامِ فنا، یکسره نوشیده شرنگ!
اینـهمـه مایـه ی ننگست کـه لعنت بر وی
اینـهمـه زاده ی جنگست کـه نفرین برجنگ!
صلح، خیر هست که ذکرش رود از سوی خدای
جنگ شرّ هست که فعلش بود از دیوِ دَبَنگ!
غرض از جنگ درینجا نـه دفاعِ وطن است
کان بود سخت نکو، درون بر هر با فرهنگ!
جنگِ نستوده بود، جنگ تجاوز بـه حدود
که ذمـیم هست و کُمـیتش بـه رهِ نازِش لنگ!
دفع بدخواه وطن را همـه گه باش دلیر
تا «چو رستم» بدر آری پدر از «پورپشنگ»
لیک با جنگ تجاوز طلبان یـار مباش
که بود مایـه ی نفرین چه بـه «روم» و چه بـه «زنگ»
امـیری فیروزکوهی: بدکارتر از زاهد خوشنام ندیدم
کریم امـیری فیروزکوهی شاعر و ادیب (۱۳۶۳ - ۱۲۸۸ هـ. خ.) مـی گوید:
زاهد بـه ذکر دایم خود خواهد از خدای
شر از به منظور مردم وخیر از به منظور خود
آنروز کـه از روی ریـا پرده برافتاد
بدکارتر از زاهد خوشنام ندیدم
فرخرو پارسا: نخستین بانوی وزیر درون ایران
فرخرو پارسا (۱۳۵۹ - ۱۳۰۱) درون خانوادهای فرهنگی درون شـهر قم بـه دنیـا آمد. مادر وی فخرآفاق پارسا از فعالان حقوق زنان و مدیر مجله «جهان زنان» بوده و پدرش فرخدین پارسا کارمند وزارت بازرگانی و مدیر مجلههای «اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران» و «عصر جدید» بود.وی از آن رو درون شـهر قم زاده شد کـه مادرش بـه دلیل نشر مقالهای با عنوان «لزوم تعلیم و تربیت مساوی به منظور و پسر» درون تبعید بـه سر مـیبرد. این مقاله اعتراضات گستردهای را درون بین روحانیون آن دوران برانگیخت و موجب تبعید مادر وی گشت.
فرخرو پارسا تحصیلات ابتدایی خویش رادر تهران سپری و برای ادامـه تحصیل درون دوره متوسطه بـه دانشسرای مقدماتی رفت. وی توانست دوره متوسطه را باب رتبه اول بـه پایـان رسانده و به دانشسرای عالی و بعد بـه دانشگاه تهران راه یـافت. وی تحصیلات دانشگاهی خویش را درون رشته پزشکی ادامـه داد و با اخذ درجه دکترااز دانشگاه تهران فارغالتحصیل گردد.
پس از اخذ مدرک لیسانس از دانشسرای عالی بـه تدریس درون دبیرستانهای تهران پرداخت. او بعد از پایـان تحصیلات دانشگاهی که تا مقطع دکترا، علیرغم اینکه درون رشته پزشکی دانشآموخته شده بود کار طبابت را رها کرد و ترجیح داد کـه به کار فرهنگی بپردازد؛ بدین ترتیب او درون وزارت فرهنگ آن دوران مشغول بـه کار شد.وی درون سال ۱۳۳۳ بـه همراه تنی چند از همکارانش «انجمن بانوان فرهنگی» را به منظور دبیرستانهای انـه آن دوران تأسیس نمود و در سال ۱۳۳۵ بـه عنوان یکی از اعضای هیـات رئیسه «شورای همکاری جمعیتهای بانوان ایرانی» انتخاب شد.
فرخرو پارسا همچنین نخستین مدیر کل زن درون ایران بود. درون سال ۱۳۳۹ با آغاز بـه کار دانشگاه ملی ایران، وی عهدهدار سِمَت مدیر کلی دبیرخانـه دانشگاه ملی ایران شد.او درون سال ۱۹۶۸ بـه عنوان وزیر آموزش و پرورش ایران انتخاب شد و در این وزارت نقش مـهمـی درون توسعه آموزش ان داشت.
عباس مـیلانی٬ درون کتاب «ایرانیـان نامدار» (Eminent Persians: The Men and Women Who Made Modern Iran, 1941 - 1979) نوشته هست او نـه تنـها بعد از انقلاب اعدام شد بلکه قبل از انقلاب هم هدف حمله مخالفانی بود کـه به دنبال ترور شخصیت او بودند. بـه گفته آقای مـیلانی٬ بارها بـه او درباره فساد مالی٬ فساد و اخلاقی و مقامپرستی تهمت زدند و این شایعه را رواج دادند کـه بهایی شده است.
خانم پارسا بعد از انقلاب از ایران خارج نشد. بعد از آنکه مأموران به منظور دستگیری بـه خانـهاش رفتند و او خانـه نبود٬ دوره کوتاه زندگی نیمـه مخفیـانـه او درون خانـه اقوام و دوستان آغاز شد. بر اساس گفتههای فرخرو پارسا درون دادگاه، محمدجواد باهنر، نخستوزیر بعد از انقلاب از مشاوران او درون تهیـه کتابهای درسی وزارت فرهنگ بودند. او پیش از بازداشت از محمدجواد باهنر کـه از معتمدان سران انقلاب بود درخواست کمک کرد. درون خاطراتش نوشته کـه آقای باهنر بـه او گفته بهتر هست از کشور خارج شود. درون تدارک خروج قاچاقی از ایران بود کـه مأموران دستگیرش د.
محاکمـه او ۹ جلسه طول کشید و در نـهایت بـه جرم افساد فیالارض٬ همکاری با ساواک به منظور بازداشت فرهنگیـان و غارت بیتالمال بـه اعدام محکوم شد. وی با اتهاماتی چون: «حیف و مـیل اموال بیت المال و ایجاد فساد درون وزارت آموزش و پرورش و کمک بـه نشو و نمای فحشا درون آموزش و پرورش و همکاری موثر با ساواک و اخراج فرهنگیـان انقلابی از وزارت فرهنگ ایران و غیره…» درون دادگاه انقلاب اسلامـی شعبه تهران بـه ریـاست صادق خلخالی محاکمـه شد و به عنوان «مفسد فی الارض» بـه اعدام محکوم شد.
در محاکمـه، حق وکیل و تجدید نظر نداشته است. او حتی درون وصیتنامـه بس کوتاه خود حقوق زنان را فراموش نکرد و نوشت: «دادگاه بین زنان و مردان تفاوت زیـادی مـیگذارد و امـیدوارم آتیـه به منظور زنان بهتر از این باشد».
ژرفای کینـه رژیم جمـهوری اسلامـی از زنان مستقل، مبارز و خودساخته کرانی ندارد. خمـینی و خلخالی بـه گمان خود، به منظور کوچکشماری و خوارداشت دکتر فرخرو پارسا، معلم و پزشک، نخستین زن مدیر کل، نخستین زن وکیل مجلس شورای ملی، نخستین بانوی معاون وزیر و نخستین زن وزیر و مبارز راه آزادی و تساوی حقوق و اعتلای زندگی زنان، او را همراه یک روسپی و یک قاچاقچی اعدام د.
فرخرو پارسا درون دادگاه انقلاب
امـیرحسین آریـان پور: دیکتاتورهائی درون صف اول مبارزه با دیکتاتوری
دكتر امـیرحسین آریـان پور ( ۱۳۰۳ – ۱۳۸۱ هـ. خ.)، متفکر، نویسنده، مترجم و استاد دانشگاه، قبل از بهمن ۵۷ ضمن مصاحبهای (آبان ماه ۱٣۵۷ درون برایتون انگلستان) دربارهی عدم تحمل و مدارا هشدارهای بهجایی داده بود. او دربارهی ریشـهها و دلایل عدم همکاری گروههای سیـاسی مـیگوید:
از دیکتاتوری دیرینـه، دیکتاتوری چندان و چنان درون تارو پود زندگی فردی و جمعی ما راه یـافته هست که متاسفانـه عموم ما حتا بسیـاری از ما کـه در صف اول، با دیکتاتوری مـیجنگیم، خود دیکتاتوروار و از بعد مقولاتی کـه دیکتاتوری بـه ما تحمـیل کرده است، بـه فرد و جامعه و جهان مـینگریم. مـیدانیم کـه شالودهی زندگی انسانی، همکاری هست و انعکاس ذهنی همکاری، محبت است. بنابراین محبت، ذات زندگی انسانی است. دیکتاتوری چون بر ظلم قائم است، محبت را مـیکشد و انسانیت را مـیزداید. ظلم، هم ظالم و هم مظلوم را فاسد مـیکند. ظالم با ظلم ، و مظلوم با پذیرفتن ظلم، از انسانیت عاری مـیشود. ظالم به منظور ضبط دست رنج دیگران، دست بـه دزدی و کشتار مـیرند و خود را با آزمندی و فریبکاری مـیآلاید و خود بین و متکبر و غافل مـیشود، و مظلوم به منظور حفظ خود درون برابر ظالم، با چاپلوسی و دورویی و حیلهگری، بـه ناراستی مـیگراید و واخورده و زبون و دون همت مـیشود. ظالم و مظلوم، هیچ یک از شخصیت سالم نصیبی نمـیبرند. شخصیت هر دو آلوده و بیمار است، انسانیت هر دو شکست براشته است. درون این صورت، منطقا حتما انتظار داشت کـه در جامعهی دیکتاتور زدهی ما گروههای سیـاسی بـه یکدیگر اعتماد نکنند، جزماندیش و سختگیر باشند، از بلند نظری و آزاد و مدارا برمند، نابخردانـه بـه خود غره شوند، تکروی کنند و شکستهای ناروا خورند.
شعر زیر از آریـان پور، گویـا روحیـه امـیدوار او بـه آینده روشن است:
روزما فرداست، فردا روشن هست
شام تیره صبح را آبستن است
روشنی زاید ز بطن تیرگی
زاده بر زاینده یـابد چیرگی
ما همـه درون راه صبح روشنیم
در دل تاریخ آن سو مـیرویم
سیر ما سازندهی تاریخ ماست
سیر تاریخی کجا از ما جداست
پس اگر با شوق و آگاهی رویم
راه تاریخیی خود کوته کنیم
آفتاب زندگی پاینده باد
چشم ما بر طلعت آینده باد
احمد شاملو: عشق را درون پستوی خانـه نـهان حتما کرد
احمد شاملو (۱۳۷۹- ۱۳۰۴ هـ. خ.(، شاعر، نویسنده، مترجم، روزنامـهنگار، محقق و ادیب، ستایشگر توانمند شکوه و کرامت انسان، سرود خوان مقاومت و مرثیـهسرای شکست انسان بـه معنی وسیع آن است. او شاعری هست که همواره درون صف انسان علیـه تنگ نظری، قشریت، تبعیض، تضعیق و پیگرد مـی رزمد. او قطب نمائی دقیق درون دست دارد: کرامت انسان. از اینرو درون رزم مادام عمر و طولانی خود هرگز بـه بیراهه نمـی غلطد.
زمانی کـه اعدام، تعزیر، تکفیر، سنگسار، پیگرد و تفتیش عقاید درون تمام سطوح جامعه جاری است، آیـا توصیف تاریخنگار هر چند دقیق و صادقانـه باشد رنج بزرگ دروت انسان را بیـان مـی کند؟ شاملو با آیندهنگرى درون شعر «در این بن بست» هشدار داد و شرایط سیـاه سیـاسی-مذهبی زمانـه ما و احساسات انسان تحت فشار اختناق را چنین تصویر مـی كند:
در این بن بست
دهانت را مـیبویند
مبادا کـه گفته باشی دوستت مـیدارم.
دلت را مـیبویند
روزگار غریبی ست، نازنین
و عشق را
کنار تیرکِ راهـبند
تازیـانـه مـیزنند.
عشق را درون پستوی خانـه نـهان حتما کرد
در این بنبستِ کج و پیچِ سرما
آتش را
به سوختبارِ سرود و شعر
فروزان مـیدارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار غریبیست، نازنین
آن کـه بر درون مـیکوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.
نور را درون پستوی خانـه نـهان حتما کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاهها مستقر
با کُنده و ساطوری خونآلود
روزگار غریبیست، نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی مـیکنند
و ترانـه را بر دهان.
شوق را درون پستوی خانـه نـهان حتما کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن و یـاس
روزگار غریبیست، نازنین
ابلیسِ پیروزْمست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را درون پستوی خانـه نـهان باید.
٣١ تیر ۵٨
در شعرهاى شاملو، «امـید» و «عشق» جایگاه خاصى دارد:
روزی ما دوباره کبوترهایمان را...
روزی ما دوباره کبوترهایمان
را پیدا خواهیم کرد و مـهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی کـه کمترین سرود
بوسه است
و هر انسانی به منظور هر انسانی
برادری است.
روزی کـه مردم دیگر درون خانـههایشان
را نمـیبندند.
قفل افسانـهای هست و قلب
برای زندگی بس است...
روزی کـه معنای هر سخن
دوست داشتن است
تا تو بخاطر آخرین حرف
به دنبال سخن نگردی.
روزی کـه آهنگ هر حرف
زندگی است
تا من بخاطر آخرین شعر
رنج جستجوی قافیـه نبرم.
روزی کـه هرترانـهای است
تا کمترین سرود بوسه باشد.
روزی کـه تو بیـایی
برای همـیشـه بیـایی
و مـهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی کـه ما به منظور کبوترهایمان
دانـه بریزیم...
و من آن روز را انتظار مـیکشم
حتا اگر روزی
که دیگر
نباشم...
هرگز از مرگ نـهراسیدهام،
اگر چه دستانش از ابتذال شكنندهتر بود.
هراس من بارى همـه از مردن درون سرزمـینى است
كه مزد گور كن،
از آزادى آدمى
افزون باشد.
) آیدا درون آینـه(
شاملو درون دورانی کـه همـه روشنگری و فریـادهای هشداردهنده درون در هیـاهوی انقلاب و تقیـه و توریـه دمکراسیخواهی خمـینی گم مـیشد، پیشگویـانـه جنایـات درون راه جمـهوری اسلامـی را پیش بینی کرد و در سرمقاله «کتاب جمعه» هشدار داد:
شاملو - کتاب جمعه - مرداد ۱۳۵۸
اول دفتر
روزهای سیـاهی درون پیش است. دوران پر ادباری که، گرچه منطقاً عمری دراز نمـیتواند داشت، از هماکنون نـهاد تیرهی خود را آشکار کرده هست و استقرار سلطهی خود را بر زمـینـهای از نفی دموکراسی، نفی ملیت، و نفی دستاوردهای مدنیت و فرهنگ و هنر مـیجوید.
این چنین دورانی بهناگزیر پایدار نخواهد ماند، و جبر تاریخ، بدون تردید آن را زیر غلتکِ سنگین خویش درهم خواهد کوفت. اما نسل ما و نسل آینده، درون این کشاکش اندوهبار، زیـانی متحمل خواهد شد کـه بیگمان سخت کمرخواهد بود. چرا کـه قشریون مطلقزده هر اندیشـهی آزادی را دشمن مـیدارند و کامگاری خود را جز بـه شرط امحاء مطلق فکر و اندیشـه غیرممکن مـیشمارند. بعد نخستین هدفِ نظامـی کـه هماکنون مـیکوشد پایـههای قدرت خود را بـه ضرب چماق و دشنـه استحکام بخشد و نخستین گامهای خود را با بهآتش کشیدن کتابخانـهها و هجوم علنی بـه هستههای فعال هنری و تجاوز آشکار بـه مراکز فرهنگی کشور برداشته، کشتار همـهی متفکران و آزاداندیشان جامعه است.
اکنون ما درون آستانـهی توفانی روبنده ایستادهایم. بادنماها نالهکنان بـه حرکت درآمدهاند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است. مـیتوان بهدخمـههای سکوت پناه برد، زبان درون کام و سر درون گریبان کشید که تا توفان بیامان بگذرد. اما رسالت تاریخی روشنفکران، پناه امن جستن را تجویز نمـیکند. هر فریـادی آگاهکننده است، بعد از حنجرههای خونین خویش فریـاد خواهیم کشید و حدوث توفان را اعلام خواهیم کرد.
سپاه کفنپوش روشنفکران متعهد درون جنگی نابرابر بهمـیدان آمدهاند. بگذار لطمـهای کـه بر اینان وارد مـیآید نشانـهای هشداردهنده باشد از هجومـی کـه تمامـی دستاوردهای فرهنگی و مدنی خلقهای ساکن این محدودهی جغرافیـایی درون معرض آن قرار گرفته است.
اگر بنیـادیترین ویژگی روشنفکر، پرسشگری هست و از این راه برانگیختن خردورزی، شاملو روشنفکری راستین است. او با تنآسائی اندیشـه و خوگیری با سنت، مرزی گذرناپذیر دارد. بـه نظر مـیرسد جامعه روشنفکری ایران هنوز بـه این ویژگی بنیـادین روشنفکر ایمان ندارد. بـه جای وارد شدن درون یک گفتگوی ریشـهیـاب و سازنده با شاملو، با او با خشم و ناسزاگوئی برخورد کرد. نمونـههائی از این بـه پرسش کشیدن ها را اینجا مـیآورم:
در باره فردوسی:
«اگر فردوسی اشتباه کرده یـا ریگى بهکفش داشته و اسطورهى ضحاک را به آن صورت؛ جازده،حتی طبقهى تحصیل کرده و مشتاق حقیقت ما نیز حکم او را مثل وحى منزل پذیرفتهاند. من موضوع قضاوت نادرست دربارهى نـهضت تصوف یـا اسطورهى ضحاک را بهعنوان دو نمونـهى تاریخی مطرح کردم که تا به شما دوستان عزیز نشان بدهم که حقیقت چهقدر آسیبپذیر است. این نمونـهها را آوردم که تا آگاه باشید چه حرامزادگانی بر سر راه قضاوتها و برداشتهاى ما نشستهاند».
سخنرانی درون دانشگاه برکلی آمریکا
در باره انوشیروان:
«انوشیروان عادل این حرامزادهى آدمخوار با روحانیـان مواضعه کرده که اگر او را بهجاى برادرانش به سلطنت رسانند ریشـهى مزدکیـان را براندازد».
سخنرانی درون دانشگاه برکلی آمریکا
در باره انقلاب اسلامـی ایران:
«انگلها بـه جهل و تعصب توده دامن مـیزنند. فاشیسمـی جانشین فاشیسمـی دیگر مـیشود کـه قالبش یکی است، شکلش یکی است، عملکردش یکی است. چماق و تپانچهاش یکی است. چماق و تپانچه و زندانش همان هست فقط بهانـههایش فرق مـیکند. هر بار حرکتی درون جامعه صورت گرفته کـه ظاهرش تغییراتی بنیـادی را نوید داده ولی درون نـهایت امر حاصلی جز این بـه بار نیـامده هست که جلادی بـه جای جلادی و جاهلی بـه کرسی جاهلی بنشیند یـا سفاکی تازه جانشین سفاکی پیشین شود. هر فردی کـه حس کند از آن «امـیدواری سفیـهانـه بـه بهانـهی تغییرات بنیـادی» کلاه بوقی گشادی به منظور سرش ساخته بودهاند مـیتواند بـه حافظهٔ مشترک تودهها رجوع کند و برای بیـان نـهایت سرخوردگی خود این کنایـه را بیرون بکشد».
مصاحبهی با مسعود بهنود سردبیر مجلهی «تهران مصور» - اردیبهشت ۱۳۵۸
در باره مردم:
«من نمىگویم تودهى ملت ما قاصراست یـا مقصر، ولی تاریخ ما نشان مىدهد که این توده حافظهى تاریخی ندارد. حافظهى دستجمعى ندارد، هیچگاه از تجربیـات عینی اجتماعیاش چیزى نیـاموخته و هیچگاه از آن بهرهای نگرفته است و درنتیجه هر جا کارد به استخوانش رسیده، به پهلو غلتیده، از ابتذالی به ابتذال دیگر ـ و این حرکت عرضى را حرکتى درجهت پیشرفت انگاشته، خودش را فریفته.»
سخنرانی درون دانشگاه برکلی آمریکا
در باره حافظ:
«بهراستی کیست این قلندر یکلاقبای کفرگو کـه در تاریکترین ادوار سلطهٔ ریـاکاران زهدفروش، درون نـهاربازار زاهدنمایـان و در عصری کـه حتی جلادان ِ آدمـیخوار ِ مغروری چون امـیرمبارزالدین و پسرش شاهشجاع بنیـان حکومت آنچنانی خود را بر حدزدن و خمشکستن و نـهی از منکر و غزوات مذهبی نـهادهاند، یکتنـه وعدهٔ رستاخیز را انکار مـیکند، خدا را عاشق و شیطان را عقل مـیخواند.»
«کیست این آشنای ِ ناشناسمانده کـه چنین رو درون رو با قدرت ابلیسی شیخان روزگار دلیری مـیکند؟»
مقدمـه دیوان حافظ
در باره لزوم آموختن دائمـی شاعر:
«زبانشناسی یک علم هست و علم را جز از طریق پرداختن مستقیم بـه آن نمـیشود آموخت، اما شاعری امری شـهودی هست و چون آموختنی نیست، درون چارچوبهای عبوس علم، احساس نفستنگی مـیکند. با اینهمـه سر و کار شاعر با زبان هست که ناگزیر حتما آموخت و اگر شاعر از آموختن آن بگریزد، امر شاعریش مختل مـیشود و در آن بـه توفیق دست پیدا نمـیکند.»
یکهفته با احمد شاملو درون اتریش، مـهدی اخوان لنگرودی - انشارات مروارید ۱۳۷۳
«ما کاری با مسیحیت مسخرهای کـه پاپها و کشیشها و واتیکان سرهم بستهاند، نداریم اما درون تحلیل فلسفی اسطورهای مسیح بـه این استنباط بسیـار بسیـار زیبا مـیرسیم کـه انسان و خدا بهخاطر یکدیگر درد مـیکشند، تحمل شکنجه مـیکنند و سرانجام به منظور خاطر یکدیگر فدا مـیشوند.»
سخنرانی درون دانشگاه برکلی، کالیفرنیـا/ ۱۳۶۹ شمسی
در باره رسالت شعر:
«من خویشاوند هر انسانی هستم کـه خنجری درون آستین پنـهان نمـیکند. نـه ابرو درهم مـیکشد نـه لبخندش ترفند تجاوز بـه حق نان و سایـهبان دیگران است. نـه ایرانی را بـه غیرایرانی ترجیح مـیدهم نـه ایرانی را بـه ایرانی. من یک لر ِ بلوچ ِ کردِ فارسم، یک فارسزبان ترک، یک افریقایی اروپایی استرالیـایی امریکایی ِ آسیـاییام، یک سیـاهپوستِ زردپوستِ سرخپوستِ سفیدم کـه نـه تنـها با خودم و دیگران کمترین مشکلی ندارم بلکه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس مـیکنم. من انسانی هستم مـیان انسانهای دیگر بر سیـارهٔ مقدس زمـین، کـه بدون حضور دیگران معنایی ندارم. ترجیح مـیدهم شعر شیپور باشد، نـه لالایی.»
هدف شعر تغییر بنیـادی جهان است/ احمد شاملو
«حرف مزخرف خریدار ندارد. بعد تو كه پوزهبند بـه دهان من مـیزنی از درستی اندیشـه من، از نفوذ اندیشـه من مـیترسی.»
«هر گوشـه دنیـا، هر رژیم حاكمـی چیزی را ممنوع الانتشار بـه قلم داده من بـه خودم حق مـیدهم كه فكر كنم درون كار آن رژیم كلكی هست و مـیخواهد چیزی را از من پنـهان كند.»
«من همـیشـه فریـادم این بوده هست که چرا ما حتما منطق و درک و شعور خودمان را معطل بگذاریم و بابایی را بـه مثابه وجدانمان مسئول خوب و بد و خطا و صواب عقایدمان کنیم، که تا جایی کـه هر چه را از دهان او درون آمد را وحی منزل بشماریم. این را من بدترین نوع تحقیر «شعور انسان» تلقی مـیکنم.»
«دنیـایی كه انسان ناگزیر باشد به منظور اثبات ناچیزترین حقوق خویش، برابر مرگ سرود بخواند، دنیـای بسیـار زشتیست، دنیـای وارونـهایست با مفاهیم وارونـه.»
«با مشاهدهی یک «در»، بلافاصله لزوم «دیوارها» احساس مـیشود. آیـا با مشاهدهی یک دیوار هم، بـه همان اندازه لزوم یک «در» را احساس مـیكنیم؟»
«تنـها فقط فریب و دروغ هست كه از اتباع خود ایمان مطلق مـیطلبد و به آنـها تلقین مـیکند كه اگر شک آورید رویتان سیـاه مـیشود.»
سیمـین بهبهانی: درون کرامت زن و نکوهش جنگ
سیمـین بهبهانی ( متولد ۱۳۰۶ هـ. ش.) کـه از ۱۳۵۰ بـه کشف و ابداع اوزان تازه درون غزل فارسی پرداخته هست و بعد از انقلاب اشعار او اجازه چاپ نداشت، نگران سرنوشت بشر است:
برای انسان این قرن
برای انسان این قرن چه آرزو مـی توان کرد
که درون نخستین فراگشت خراب و خون ارمغان کرد
ببین کـه در مغز پوکش چه فتنـه یی شعله انگیخت
ببین کـه در دست شومش چه کوهی آتشفشان کرد
ببین کـه با خون و وحشت عجین بـه چرک و عفونت
به هر کلان شـهر عالم چگونـه سیلی روان کرد
تنوره ی آتشینش شراره ها بر زمـین ریخت
خراش درون عرش افکند خروش درون آسمان کرد
گرسنـه ی نیمـه جان را گلوله ها درون شکم ریخت
گروهتشنگان را گدازه ها درون دهان کرد
نـه ساقی و جام عدلی نـه غیرتی با گدایی
یکی ستم از جهان برد یکی ستم بر جهان کرد
هجوم رایـانـه ها را به فال فرخ نگیرم
که درون پساپشت هر یک نحوستی آشیـان کرد
به فتح نیروی ذرات چگونـه خرسند باشم
بسا کـه معموره ها را خرابه و خاکدان کرد
خدای من! این چه قرنی ست کـه بخش دیباچه اش را
به خون و زرداب زد مـهر به ننگ و نفرت نشان کرد
به عرصه ی جنگ و وحشت فکنده سجاده بر خون
برای انسان این قرن چه آرزو مـی توان کرد؟
درس تاریخ
م تاریخ را تکرارکن قصه ساسانیـان را بازگفت
تا بخاطر بسپرد آن قصه را چون بـه پایـان آمد، از آغازگفت
بر زبانش همچو طوطی مـیگذشت آنچه با او گفته بود استاد او
داستان اردشیربابکان قصه نوشیروان و داد او
قصه یی از آن شکوه و فر و کام کز فروغش چشم گردون خیره شد
زان جلال ایزدی کز جلوه اش مـهر و مـه درون چشم دشمن تیره شد
تا بدانجا کز گذشت روزگار داستان خسروان از یـاد رفت
تا بدانجا کز نـهیب تند باد خوشـه های زرنشان بر باد رفت
اشک گرمـی درون دو چشمش حلقه بست بر کلامش لرزه اندوه ریخت
تا نبینم درون نگاهش یـاس را دیده اش از دیده من مـی گریخت
گفت: دیدی با زبان پاک ما کینـه توزی های آن تازی چه کرد؟
گفتمش: فردوسی پاکیزه رای دیدی اما درون سخن سازی چه کرد؟
گفت: دیدی پتک شوم روزگار بارگاه تاجداران راشکست؟
گفتم: اما اشک خاقانی چولعل تاج شد بر تارک ایوان نشست
گفت: دیدی دست خصم تیره رای جلوه را از نامـه تنسرگرفت؟
گفتم: اما دفتر ما زیب ورنگ از هزاران تنسر دیگرگرفت
گفت: از پرویز، جز افسانـه ای نیست باقی زان طلایی بوستان
گفتمش با سعدی شیرین سخن رو بـه سوی بوستان با دوستان
گفت: از چنگ نکیسا نغمـه یی از چه رو دیگر نمـی آید بـه گوش؟
گفتمش: با شعر حافظ نغمـه ها سر دهد درون گوش پندارت سروش
گفت: دیدی زیر تیغ دشمنان رونق فرش بهارستان نماند؟
گفتمش: اما ز جامـی یـادکن کز سخن گل درون بهارستان فشاند
گفت: درون بنیـان استغنای ما آتشی فرهنگ سوزانگیختند
گفتم: اما سالها بگذشت وباز دست درون دامان ما آویختند
لفظ تازی گوهری گر عرضه کرد زادگاه گوهرش دریـای ماست
در جهان، ماهی اگر تابنده شد آفتابش بو علی سینای ماست
زیستن درون خون ما آمـیزه بود نیستی را روح ما هرگز ندید
ققنسی گر سوخت، از خاکسترش ققنسی پر شور آمد پدید
جسم ما کوه است، کوهی استوار کوه را اندیشـه از کولاک نیست
روح ما دریـاست، دریـایی عظیم هیچ دریـا را ز طوفان باک نیست
آنـهمـه سیلابهای خانـه کن سوی دریـا آمد و آرام شد
هر کـه در سر پخت سودایی زنام پیش ما نام آوران گمنام شد
جنگ فاجعه ای هست که پیـامد مخرب مادی، اجتماعی و روانی آن را کرانی نیست. آزادگان همواره درون صف مردم مستقیم با اعتراض بـه جنگ و تلاش به منظور توقف آن و یـا غیر مستقیم با نشان عمق فاجعه جنگ و پیـامد مخرب آن از جنگ افروزی سیـاستمداران عوامفریب اتنقاد د. این شعر هیچگونـه تعبیر و تفسیر نمـی خواهد، تنـها درون خور اندیشیدن است:
مردی کـه یک پا ندارد
شلوارتا خورده دارد مردی کـه یک پا ندارد
خشم هست و آتش نگاهش، یعنی: تماشا ندارد
رخساره مـی تابم از او بـه چشمم نشسته
بس نوجوان هست و شاید از بیست بالا ندارد
بادا کـه چون من مبادا چل سال رنجش بعد از این
- خود گرچه رنج هست بودن "بادا مبادا" ندارد –
با پای چالاک پیما دیدی چه دشوار رفتم
تا چون او کـه پایی چالاک پیما ندارد؟
تق تق کنان چوبدستش روی زمـین مـی نـهد مـهر
با آن کـه ثبت حضورش حاجت بـه امضا ندارد
لبخند مـهرم بـه چشمش خاری شد و دشنـه یی شد
این خویگر با درشتی نرمـی تمنا ندارد
بر چهره ی سرد و خشکش پیدا خطوط ملال است
یعنی کـه با کاهش تن جانی شکیبا ندارد
گویم کـه با مـهربانی خواهم شکیبایی از او
پندش دهم مادرانـه گیرم کـه پروا ندارد
رو مـی کنم سوی او باز که تا گفت و گویی کنم ساز
رفته ست و خالی ست جایش مردی کـه یک پا ندارد
اردیبهشت ۶۸
زنان ایران علیرغم اینکه تشکلی نداشتند اعتراضاتی را علیـه تدوین قانون اساسی سازمان دادند. شعر زیر را سیمـین بهبهانی درون تجمع معترضانـه زنان نسبت بـه قانون اساسی درون تهران خواند:
لاف ز برتری کم زن!
لاف ز برتری کم زن، سنگ برابرت هستیم
تیر بـه ما چه مـی باری، نیمـه دیگرت هستیم
تخم بی روانت را درون تن خویش جان دادیم
حرمت ما نگه مـیدار خالق و مادرت هستیم
عزت و امن و آسایش، مـی طلبی زما؟
آری از دل خود اگر پرسی، همسر و دلبرت هستیم
حق طلبان و همراهیم، زنده و شاد و سرپاییم
گام بزن بیـا با ما، ما همـه یـاورت هستیم
حق حیـات کاملتر، گرچه بـه کام شیر اندر
مطلب ماست باور کن، تشنـه باورت هستیم
محمد علی اسلامـی ندوشن: لزوم مشارکت همـه
محمد علی اسلامـی ندوشن (متولد ۱۳۰۴ ) درون مقدّمة كتاب «ذكر مناقب حقوق بشر درون جهان سوم» مـی نویسد:
بشر امروز كه نسبت به سرنوشت خود آگاهی و بیداری به هم زده است، نمـیتواند مدّت درازی با اندیشـههای پراكنده، امـیدهای واهی و «شبه دموكراسی» زندگی كند. نگران آیندة خود است و مـیل دارد كه درون مسیر اطمـینانبخشی بیفتد. این مسیر هرچه باشد حتما از طریق رأی آزاد مردم تعیین گردد؛ یعنی این احساس به آنان بدهد كه درون تعیین مشی و امر اداره كشور مشاركت آنـها منظور شده است.
آشكارا مـیبینیم كه همة تجربههای دیگر كه مبتنی بر حكومت كردن «عدّه معدود» بوده است، با ناكامـی مواجّه گردیده است، زیرا این عدّه معدود پس از چندی كارشان به فساد انجامـیده و برای حفظ موقع خود و پوشانیدن این فساد ناگزیر بودهاند كه با آمـیختهای از «زور و فریب» به فرمان راندن بپردازند، و برای لوت كردن گناهی به گناهی دیگر دست بزنند. اینان سال به سال بر مقدار «زور و فریب» افزودهاند که تا سرانجام تاب تحمّل مردم به پایـان برسد و كار به انفجار بكشد
نمـیتوان باور كرد كه با توجّه به طبیعت و ذات انسان هیچ پیشرفت اصیل بتواند بدون وجود آزادی - یـا تصوّر آزادی - صورتپذیر باشد.
در کتاب «گفته ها و نا گفته ها» مـی نویسد: "اگر انقلابی صورت گرفته هست – کـه گرفته – حتما بهترین افراد ایران، صرف نظر از آن کـه تا چه اندازه متظاهر بـه ظواهر دین باشند، صرف نظر از ان کـه تا چه اندازه مورد لطف روحانیت باشند، درون کار مملکت مشارکت پیدا کنند."
مصطفی رحیمـی: جمـهوری مطلق نـه با پسوند "اسلامـی"
مصطفی رحیمـی (۱۳۸۱ ـ ۱۳۰۵) استاد دانشگاه، نویسنده و مترجم با ترجمـههایی از سارتر، دوبوار، کامو، برشت و دیگران درون شناسایی مکاتب فلسفی و هنری و ادبیـات غرب درون ایران کوشید و با تآلیفات متعددی بـه ویژه بـه جایگاه و نقش روشنفکر درون اجتماع پرداخت. بعد از دانشکده حقوق دانشکاه تهران درون دانشگاه سوربن دوره دکتری خود را گذراند. درون بازگشت بـه تهران وارد دادگستری شد. درون سالهای دهه ۴۰ بـه ترجمـه پرداخت، و مدتی درون دانشگاه تهران ادبیـات غرب را تدریس کرد.
در روزهای اواخر دیماه ۱۳۵۷، روزنامـهٔ آیندگان درون شماره دهم دیماه، نامـهای را با امضای دکتر مصطفی رحیمـی، خطاب بـه سید روحالله خمـینی، مبنی بر دلایل شخصاش درون مخالفت با مدل حکومتی «جمـهوری اسلامـی»، کـه حتی درون آن زمان هنوز حتی صحبتی از ولایت فقیـه نبود، منتشر کرد. عنوان نامـه بود: «چرا با جمـهوری اسلامـی مخالفم.» این نامـه سرگشاده هشدارآمـیز خطاب بـه خمـینی یک روز پیش از خروج شاه از ایران و کمتر از دو هفته مانده بـه بازگشت خمـینی از حومـه پاریس بـه تهران نوشته و در آن خطاب بـه خمـینی، روشنبینانـه نسبت بـه شکل گیری یک «جمـهوری استبدادی» درون ایران هشدار داده است.
رحیمـی درون ابتدا چهار مورد از نظریـات آیت الله خمـینی را برشمرده و تاکید کرده کـه به عنوان یک شیعه و شیعهزاده با تمام آن موارد موافق است. این موارد مخالفت با استبداد (مخالفت با حکومت پهلوی)، مخالفت با امپریـالیسم آمریکا و هر دولت امپریـالیستی، مخالفت با سیـاست شوروی، چین و هر دولت کمونیستی، مخالفت با دولت "صهیونیستی" اسرائیل و موافقت با حقانیت مبارزه مردم فلسطین است.
به گفته آقای رحیمـی، موقعیت آیت خمـینی درون آن زمان درون وضعی بود کـه "هیچدیگر نمـیتوانست هم سخنگوی ملت زجر کشیده ایران درون برابر رژیم سراسر فساد کنونی باشد و هم صدای خود را درون برابر دولتهای بزرگ ستمکار" بلند کند اما درون عین حال مـینویسد کـه موضوع نوشتن نامـه برشمردن "نکتههایی ست کـه تا آنجا کـه من مـیدانم تاکنونی از داخل کشور آشکارا بـه شما ننوشته است."
مصطفی رحیمـی درون این نامـه مـی نویسد کـه "راه رهایی بشر تلفیق دو اندیشـه دموکراسی و سوسیـالیسم هست که گرچه از غرب آمده اما همـه فرهنگها درون تکوین آن نقش داشتهاند و تلفیق این دو کار آسانی نیست و بر عهده همـه ملتهاست."
به اعتقاد او چیزی کـه دموکراسی را از پا انداخته سرمایـهداری هست و آنچه سوسیـالیسم را بـه فساد کشانده، قدرت عجین شده با کمونیسم است.
رحیمـی شخصا بـه گونـهای حکومت سوسیـال دموکرات گرایش داشت اما آنچه باعث اهمـیت نامـه او مـی شد هشدار و واهمـه او از تبدیل حکومت دینسالار (theocracy) درون حال تاسیس و ورود بـه نظام انقلابی وادی "خودکامگی" بود.
مصطفی رحیمـی درون این نامـه بـه آیتلله خمـینی پیشنـهاد کرده هست که "اعلام جمـهوری مطلق کنید، یعنی بـه جای حکومت عده ای از مردم [یعنی صنفی از آنـها مانند صنف روحانیت]، حکومت و حاکمـیت جمـهور آنان را بپذیرید، [در این صورت] نـه تنـها درون ایران انقلاب معنوی عظیمـی ایجاد کردهاید، بلکه درون قرن مادیگرای ما (نـه بـه معنای فلسفی بلکه بـه معنای نفی معنویت) بـه روحانیت و معنویت بعد عظیمـی بخشیدهاید."
به نظر او درون یک جمـهوری جز این، "تعصب جای تفکر را مـیگیرد" و به جای تقویت و رشد استعدادهای نـهفته مردم، تقویت و قدرتمند شدن رهبران یک صنف کـه روحانیون باشد، صورت مـیگیرد، امری کـه آنان را بـه اعتقاد رحیمـی "زبون و خطرپذیر" مـیکند.
رحیمـی درون ادامـه مـینویسد بـه نظر او، جمـهوری اسلامـی یعنی اینکه حاکمـیت متعلق با روحانیون باشد کـه این برخلاف چیزی هست که درون انقلاب مشروطیت بـه دست آمد، که تا آن کـه به خواست مشروطه خواهان "قوای مملکت ناشی از ملت باشد."
اشاره مصطفی رحیمـی بـه این اصل نگاه او بـه حقوق اساسی را نیز نشان مـی دهد و در ادامـه مـی نویسد کـه "بدین گونـه قانون اساسی ما با قبول اصل مترقی حاکمـیت ملی بـه بحث ولایت شاه و ولایت فقیـه پایـان داده هست . . . دموکراسی بـه معنای حکومت همـه مردم، مطلق هست و هرچه این اطلاق را مقید کند بـه اساس دموکراسی (جمـهوری) گزند رسانده هست . . . بنابراین، جمـهوری حتما مطلق باشد."
نکته دیگری کـه رحیمـی درون این نامـه خطاب بـه آیت الله خمـینی هشدار مـی دهد این هست که "مقام سیـاسی، و قدرت فینفسه و بالضروره فسادآور هست مگر آن کـه جنبه اعتراض داشته باشد."
رحیمـی تاکید مـیکند منظورش از فساد درون قدرت بـه دلیل ورود افراد ناباب بـه آن نیست بلکه "سخن بر سر سیـاستمداران با حسن نیت و دلسوز مردمـی هست که با حسن نیت تمام و مردم دوستی تمام قدرت سیـاسی را درون دست خود یـا طرفداران خود مـی گیرند و صرف وجود همـین قدرت – نبودن مخالف – لزوم بـه کرسی نشاندن ضوابط و قواعد معین و تعیین شده از پیش، کارشان را بـه تباهی مـی کشاند."
نویسنده نامـه بـه آیت الله خمـینی مـیگوید روحانیت نباید خود را بـه اغراض قدرت سیـاسی کـه سکولار هست آلوده کند که تا "همـیشـه بـه عنوان یک قدرت معنویِ اعتراضی درون کنار مردم باشد."
مصطفی رحیمـی خطاب بـه آیت الله خمـینی این احتمال را هم مطرح کرده کـه شاید برخی روحانیون نمـیخواهند زمام امور را درون دست بگیرند اما مـی خواهند در"وضع قوانین و اجرای عدالت" نظارت کنند که تا مطابق با موازین اسلام باشد.
در مقطع تشکیل دولت موقت بـه نخست وزیری مـهدی بازرگان، گفته مـیشد درون کنار هر نیروی متخصص یک "نیروی متعهد" نیز باشد.
در ماه های اول انقلاب بهمن ۵۷ درون برخی وزاتخانـهها یک روحانی بـه عنوان معاون وزیر ایفای نقش مـیکرد. حال یـا واقعا نقش ناظر بودند یـا بنا بـه نظری مـیخواستند کار اجرایی بیـاموزند اما مصطفی رحیمـی موضوع را این چنین با بنیـانگذار جمـهوری اسلامـی درون مـیان مـی گذارد:
مـی پرسم این نظارتها بـه چه صورتی خواهد بود.اگر نظارت بیرون از داشتن حق خاص درون مجلس و دادگستری باشد (مانند نظارت نویسندگان درون کشورهای دمکراسی درون کار دولت، البته با اعمال نظر روحانی) این کار بـه بهترین صورت خود درون جمـهوری مطلق مـیسر هست پس چنینانی منطقا حتما حاکمـیت بی قید و شرط ملت را بپذیرند و در راه تحقق آن بکوشند و پس از آن کـه حکومت ملی مستقر شد، طبیعی ترین امور نظارت معنویـانی هست که خود درون ایجاد آن بزرگترین سهم را داشته اند. حتما به مردم اعتماد کرد. و اگر منظور از نظارت داشتن، حق وتو درون قوهء قانون گذاری یـا اعمال اختصاصی قضاوت هست این امر با موازین جمـهوری مغایرت آشکار دارد.
مصطفی رحیمـی خطاب بـه آیت الله خمـینی مـی نویسد کـه انقلاب بدون جدل و گفتوگو ممکن هست پیروز شود اما محال هست که بدون آن قوام و ادامـه یـابد.
به عقیده او از آنجا کـه در ایران اختلاف اندیشـه مـیان گروهها و جمعیتهای مبارز وجود دارد با توجه بـه سابقه استبداد و مسدود بودن فضای آزاد گفتوگو، امکان درون پیله خود رفتن این گروهها بسیـار هست که مـی تواند منجر بـه دشمنی شود.
تنـها ایجاد فضای آزاد بلاشرط به منظور گفتوگو مـیتواند ترغیب بـه همدلی کند. بنابراین تشکیل جبهه مشترک بین همـه گروهها کـه رحیمـی از آن با عبارت "ساختن بنایی با چند ستون و هرچه ستونـها پابرجاتر. بنای اصلی استوارتر" یـاد مـی کند.
آقای رحیمـی درون پایـان نامـه خود با لحنی صادقانـه و همراه با خوشبینی نسبت بـه رهبر آینده ایران مـینویسد: "اگر هسته های امـید بخش آزادگی و آزاد فکری درون گفته های شما نمـی بود، هرگز این نامـه را بـه عنوان آن جناب نمـی نوشتم. هراس من ازانی هست که که تا دیروز مـیگفتند بیـائید با کمک مذهب، ملت را بر ضد دشمن مشترک بـه حرکت درآوریم فردا هر گروهی درون بیـان عقاید خود آزاد خواهد بود و امروز، بـه جای این کـه به حرف من و امثال من گوش کنند درون فکر دوخت لباس وکالت و وزارت اند."
مصطفی رحیمـی بعدها درون آستانـه برگزاری رفراندوم قانون اساسی ایران کتاب اصول حکومت جمـهوری را منتشر کرد کـه درباره اساس جمـهوری بـه معنای مطلق آن بود. آقای رحیمـی سه سال بعد از نگارش نامـه اش خطاب بـه آیت الله خمـینی درون روزنامـه آیندگان، بـه علت نوشتن متنی بـه اسم «عصرانـه حکومت قانون» درون سال ۱۳۶۰ بیش از سه ماه بازداشت شد.
او که تا زمان مرگش درون نـهم مرداد ۱۳۸۱ مورد غضب حکومت ایران قرار داشت.
هوشنگ ابتهاج: زندگی چیست؟ عشق ورزیدن
هوشنگ ابتهاج (متولد ۱۳۰۶ ) از سرودن شعر های عاشقانـه آغاز کرد و سپس بـه شعر اجتماعی روی آورد.
سماع سوختن
عشق شادی ست، عشق آزادی ست عشق آغاز آدمـی زادی ست
عشق آتش بـه داشتن هست دم همت بر او گماشتن است
عشق شوری زخود فزاینده ست زایش كهكشان زاینده ست
تپش نبض باغ درون دانـه ست در شب پیله پروانـه ست
ی درون نـهفت پرده ی جان در بن جان زندگی پنـهان
زندگی چیست؟ عشق ورزیدن زندگی را بـه عشق بخشیدن
زنده هست آن كه عشق مـی ورزد دل و جانش بـه عشق مـی ارزد
آدمـی زاده را چراغی گیر روشنایی پرست شعله پذیر
خویشتن سوزی انجمن فروز شب نشینی هم آشیـانـه ی روز
آتش این چراغ سحر آمـیز عشق آتش نشین آتش خیز
آدمـی بی زلال این آتش مشت خاكی ست پر كدورت و غش
تنگ و تاری اسیر آب و گل هست صنمـی سنگ چشم و سنگ دل است
صنما گر بدی و گر نیكی تو شبی، بی چراغ تاریكی
آتشی درون تو مـی زند خورشید كنده ات باز شعله ای نكشید؟
چون درخت آمدی، زغال مرو مـیوه ای، پخته باش، كال مرو
مـیوه چون پخته گشت و آتشگون مـی زند شـهد پختگی بیرون
سیب و به نیست مـیوه ی این دار مـیوه اش آتش هست آخر كار
خشك و تر هر چه درون جهان باشد مایـه ی سوختن درون آن باشد
سوختن درون خوای نور شدن سبك از حبس خویش دور شدن
كوه هم آتش گداخته بود بر فراز و فرود تاخته بود
آتشی بود آسمان آهنگ دم سرد كه كرد او را سنگ؟
ثقل و سردی سرشت خارا نیست نور درون جسم خویش زندانی ست
سنگ ازین سرگذشت دل تنگ هست فكر پرواز درون دل سنگ است
مگرش كوره درون گذار آرد آن روان روانـه باز آرد
سنگ بر سنگ چون بسایی تنگ بـه جهد آتش از مـیان دو سنگ
برق چشمـی هست در شب دیدار خنده ای جسته از لبان دو یـار
خنده نور هست كز رخ شاداب مـی تراود چو ماهتاب از آب
نور خود چیست؟ خنده ی هستی خنده ای از نشاط سرمستی
هستی از ذوق خویش سرمست هست مستانـه اش ازین دست است
نور درون هفت پرده پیچیده ست که تا درین آبگینـه گردیده ست
رنگ پیراهن هست سرخ و سپید جان نور نتوان دید
بر درختی نشسته ساری چند چند سار هست بر درخت بلند؟
زان سیـاهی كه مختصر گیرند آسمان پر شود چو پر گیرند
ذره انباشتی و تن كردی خویشتن را جدا ز من كردی
تن كه بر تن همـیشـه مشتاق هست جفت جویی ز جفت خود طاق است
رود بودی روان بـه سیر و سفر از چه دریـا شدی درنگ آور؟
ذره انباشی چو توده ی دود ورنـه هر ذره آفتابی بود
تخته بند تنی، چه جای شكیب؟ بدر آی از سراچه ی تركیب
مشرق و مغرب هست هر گوشت آسمان و زمـین درون آغوشت
گل سوری كه خون جوشیده ست شیرهی آفتاب نوشیده ست
آن كه از گل و گلاب مـی گیرد شیره ی آفتاب مـی گیرد
جان خورشید بسته درون شیشـه ست شیشـه از نازكی درون اندیشـه ست
پری جان اوست بوی گلاب مـی پرد از گلابدان بـه شتاب
لاله ها پیك باغ خورشیدند كه نصیبی بـه خاك بخشیدند
چون پیـامـی كه بود، آوردند هم بـه خورشید باز مـی گردند
برگ، چندان كه نور مـی گیرد باز بعد مـی دهد چو مـی مـیرد
وامدار هست شاخ آتش جو وام خورشید مـی گزارد او
شاخه درون كار خرقه دوختن هست درون خیـالش سماع سوختن است
دل دل دانـه بزم یـاران هست چون شب قدر نور باران است
عطر و رنگ و نگار گرد همند که تا سپیده دمان ز گل بدمند
چهره پرداز گل ز رنگ و نگار نقش خورشید مـی برد درون كار
گل جواب سلام خورشیدست دوست درون روی دوست خندیدست
نرم و نازك از آن نفس كه گیـاه سر بر آرد ز خاك سرد و سیـاه
چشم سبزش بـه سوی خورشیدست پیش از آتش بـه خواب مـی دیدست
دم آهی كه درون دلش خفته ست یـال خورشید را بر آشفته ست
دل خورشید نیز مایل اوست زان كه این دانـه پاره ی دل اوست
دانـه از آن زمان كه درون خاك هست با دلش آفتاب ادراك است
سرگذشت درخت مـی داند رقم سرنوشته مـی خواند
گرچه با و ناز درون چمن هست سرنوشت درخت سوختن است
آن درخت كهن منم كه زمان بر سرم راند بس بهار و خزان
دست و دامن تهی و پا درون بند سر كشیدم بـه آسمان بلند
شبم از بی ستارگی، شب گور درون دلم گرمـی ستاره ی دور
آذرخشم گهی نشانـه گرفت كه تگرگم بـه تازیـانـه گرفت
بر سرم آشیـانـه بست كلاغ آسمان تیره گشت چون پر زاغ
مرغ شب خوان كه با دلم مـی خواند رفت و این آشیـانـه خالی ماند
آهوان گم شدند درون شب دشت آه از آن رفتگان بی برگشت
گر نـه گل دادم و بر آوردم بر سری چند سایـه گستردم
دست هیزم شكن فرود آمد در دل هیمـه بوی دود آمد
كنده ی پر آتش اندیشم آرزومند آتش خویشم
سیـاوشرایی: ستایشگر زندگی، امـید، کوشش و بهروزی انسان
سیـاوشرایی (۱۳۷۵ – ۱۳۰۶ هـ. خ.) کـه پس از کودتای ۲۸ مرداد ممنوع القلم شده بود درون اشعار عاشقانـه، اجتماعی و حماسی خود همواره ستایشگر زندگی، امـید، کوشش و بهروزی انسان است. آرش کمانگیر او کـه درسال ۱۳۳۷ سروده شد، سالها زمزمـه جوانان رزمنده ایران بود.
آرش کمانگیر
به سردار امـید، خسرو روزبه
برف مـی بارد؛
برف مـی بارد بـه روی خار و خاراسنگ.
کوه ها خاموش،
دره ها دلتنگ؛
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ...
بر نمـی شد گر ز بام کلبه های دودی،
یـا کـه سوسوی چراغی گر پیـامـی مان نمـی آورد،
رد پا ها گر نمـی افتاد روی جاده ها لغزان،
ما چه مـی کردیم درون کولاک دل آشفتۀ دمسرد؟
آنک، آنک کلبه ای روشن،
روی تپه، روبروی من...
در گشودندم.
مـهربانی ها نمودندم.
زود دانستم، کـه دور از داستان خشم برف و سوز
در کنار شعله آتش
قصه مـی گوید به منظور بچه های خود عمو نوروز
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته، ای بس نکته ها کاین جاست
آسمان باز
آفتاب زر
باغهای گل
دشت های بی درون و پیکر.
سر بُرون آوردن گل از درون برف
تابِ نرمِ ِ ماهی درون بلورِ آب
بوی خاک عطر باران خورده درون کهسار
خواب گندمزارها درون چشمۀ مـهتاب
آمدن، رفتن، دویدن
عشق ورزیدن
غم انسان نشستن
پا بـه پای شادمانی های مردم پای کوبیدن.
کار ، کار
آرمـیدن
چشم انداز بیـابان های خشک و تشنـه را دیدن
جرعه هایی از سبوی تازه آب پک نوشیدن.
ان را سحرگاهان بـه سوی کوه راندن
همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
نیمروز خستگی را درون پناه دره ماندن
گاه گاهی
زیر سقف این سفالین بامـهای مـه گرفته
قصه های درون هم غم را ز نم نم های باران شنیدن
بی تکان گهواره رنگین کمان را
در کنار بان ددین
یـا شب برفی
پیش آتش ها نشستن
دل بـه رویـاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گر بیفروزیش شعله اش درون هر کران پیداست
ورنـه خاموش هست و خاموشی گناه ماست
پیر مرد آرام و با لبخند
کنده ای درون کوره افسرده جان افکند
چشم هایش درون سیـاهی های کومـه جست و جو مـی کرد
زیرآهسته با خود گفتگو مـی کرد
زندگی را شعله حتما برفروزنده
شعله ها را هیمـه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگل ای روییده آزاده
بی دریغ افکنده روی کوهها دامن
آشیـان ها بر سر انگشتان تو جاوید
چشمـه ها درون سایبان های تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش
سر بلند و سبز باش ای جنگل انسان
زندگانی شعله مـی خواهد صدا سر داد عمو نوروز
شعله ها را هیمـه حتما روشنی افروز
کودکانم داستان ما ز آرش بود
او بـه جان خدمتگزار باغ آتش بود
روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شـهر سیلی خورده هذیـان داشت
بر زبان بس داستانـهای پریشان داشت
زندگی سرد و سیـه چون سنگ
روز بدنامـی
روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی پیچان
عشق درون بیماری دلمردگی بیجان
فصل ها فصل زمستان شد
صحنـه گلگشت ها گم شد نشستن درون شبستان شد
در شبستان های خاموشی
مـی تراوید از گل اندیشـه ها عطر فراموشی
ترس بود و بالهای مرگ
نمـی جنبید چون بر شاخه برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش
خیمـه گاه دشمنان پر جوش
مرزهای ملک
همچو سر حدات دامنگستر اندیشـه بی سامان
برجهای شـهر
همچو باروهای دل بشکسته و ویران
دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو
هیچ کینـهای درون بر نمـی اندوخت
هیچ دل مـهری نمـی ورزید
هیچ دستی بـه سوی نمـی آورد
هیچ درون روی دیگر نمـی خندید
باغهای آرزو بی برگ
آسمان اشک ها پر بار
گر مرو آزادگان دربند
روسپی نامردان درون کار
انجمن ها کرد دشمن
رایزن ها گرد هم آورد دشمن
تا بـه تدبیری کـه در ناپک دل دارند
هم بـه دست ما شکست ما بر اندیشند
نازک اندیشانشان بی شرم
که مباداشان دگر روزبهی درون چشم
یـافتند آخر فسونی را کـه مـی جستند
چشم ها با وحشتی درون چشمخانـه هر طرف را جست و جو مـی کرد
وین خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو مـی کرد
آخرین فرمان آخرین تحقیر
مرز را پرواز تیری مـی دهد سامان
گر بـه نزدیکی فرود اید
خانـه هامان تنگ
آرزومان کور
ور بپرد دور
تا کجا؟ که تا چند؟
آه کو بازوی پولادین و کو سر پنجه ایمان؟
هر دهانی این خبر را بازگو مـی کرد
چشم ها بی گفت و گویی هر طرف را جست و جو مـی کرد
پیر مرد اندوهگین دستی بـه دیگر دست مـی سایید
از مـیان دره های دور گرگی خسته مـی نالید
برف روی برف مـی بارید
باد بالش را بـه پشت شیشـه مـی مالید
صبح مـی آمد پیر مرد آرام کرد آغاز
پیش روی لشکر دشمن سپاه دوست دشت نـه دریـایی از سرباز
آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست
بی نفس مـی شد سیـاهی دردهان صبح
باد پر مـی ریخت روی دشت باز دامن البرز
لشکر ایرانیـان درون اضطرابی سخت درد آور
دو دو و سه سه بـه پچ پچ گرد یکدیگر
کودکان بر بام
ان بنشسته بر روزن
مادران غمگین کنار در
کم کمک درون اوج آمد پچ پچ خفته
خلق چون بحری بر آشفته
به جوش آمد
خروشان شد
به موج افتاد
برش بگرفت وم ردی چون صدف
از بیرون داد
منم آرش
چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن
منم آرش سپاهی مردی آزاده
به تنـها تیر ترکش آزمون تان را
اینک آماده
مجوییدم نسب
فرزند رنج و کار
گریزان چون شـهاب از شب
چو صبح آماده دیدار
مبارک باد آن جامـه کـه اندر رزم پوشندش
گوارا باد آن باده کـه اندر فتح نوشندش
شما را باده و جامـه
گوارا و مبارک باد
دلم را درون مـیان دست مـی گیرم
و مـی افشارمش درون چنگ
دل این جام پر از کین پر از خون را
دل این بی تاب خشم آهنگ
که که تا نوشم بـه نام فتحتان درون بزم
که که تا بکوبم بـه جام قلبتان درون رزم
که جام کینـه از سنگ است
به بزم ما و رزم ما سبو و سنگ را جنگ است
در این پیکار
در این کار
دل خلقی هست در مشتم
امـید مردمـی خاموش هم پشتم
کمان کهکشان درون دست
کمانداری کمانگیرم
شـهاب تیزرو تیرم
ستیغ سر بلند کوه ماوایم
به چشم آفتاب تازه رس جایم
مرا نیر هست آتش پر
مرا باد هست فرمانبر
و لیکن چاره را امروز زور و پهلوانی نیست
رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست
در این مـیدان
بر این پیکان هستی سوز سامان ساز
پری از جان بباید که تا فرو ننشیند از پرواز
پس آنگه سر بـه سوی آٍمان بر کرد
به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد
درود ای واپسین صبح ای سحر بدرود
که با آرش ترا این آخرین دیداد خواهد بود
به صبح راستین سوگند
بهپنـهان آفتاب مـهربار پک بین سوگند
که آرش جان خود درون تیر خواهد کرد
پس آنگه بی درنگی خواهدش افکند
زمـین مـی داند این را آسمان ها نیز
که تن بی عیب و جان پک است
نـه نیرنگی بـه کار من نـه افسونی
نـه ترسی درون سرم نـه درون دلم بک است
درنگ آورد و یک دم شد بهخاموش
نفس درون های بی تاب مـی زد جوش
ز پیشم مرگ
نقابی سهمگین بر چهره مـی اید
به هر گام هراس افکن
مرا با دیده خونبار مـی پاید
به بال کرکسان گرد سرم پرواز مـی گیرد
به راهم مـی نشیند راه مـی بندد
به رویم سرد مـی خندد
به کوه و دره مـی ریزد طنین زهرخندش را
و بازش باز مـیگیرد
دلم از مرگ بیزار است
که مرگ اهرمن خو آدمـی خوار است
ولی آن دم کـه ز اندوهان روان زندگی تار است
ولی آن دم کـه نیکی و بدی را گاه پیکاراست
فرو رفتن بـه کام مرگ شیرین است
همان بایسته آزادگی این است
هزاران چشم گویـا وخاموش
مرا پیک امـید خویش مـی داند
هزاران دست لرزان و دل پر جوش
گهی مـی گیردم گه پیش مـی راند
پیش مـی ایم
دل و جان را بـه زیور های انسانی مـی آرایم
به نیرویی کـه دارد زندگی درون چشم و در لبخند
نقاب از چهره ترس آفرین مرگ خواهم کند
نیـایش را دو زانو بر زمـین بنـهاد
به سوی قله ها دستان ز هم بگشاد
برآ ای آفتاب ای توشـه امـید
برآ ای خوشـه خورشید
تو جوشان چشمـه ای من تشنـه ای بی تاب
برآ سر ریز کن که تا جان شود سیراب
چو پا درون کام مرگی تند خو دارم
چو درون دل جنگ با اهریمنی پرخاش جو دارم
به موج روشنایی شست و شو خواهم
ز گلبرگ تو ای زرینـه گل من رنگ و بو خواهم
شما ای قله های سرکش خاموش
که پیشانی بـه تندرهای سهم انگیز مـی سایید
که بر ایوان شب دارید چشم انداز رویـایی
که سیمـین پایـه های روز زرین را بـه روی شانـه مـی کوبید
که ابر آتشین را درون پناه خویش مـی گیرید
غرور و سربلندی هم شما را باد
امدیم را برافرازید
چو پرچم ها کـه از باد سحرگاهان بـه سر دارید
غرورم را نگه دارید
به سان آن پلنگانی کـه در کوه و کمر دارید
زمـین خاموش بود و آسمان خاموش
تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش گوش
به یـال کوه ها لغزید کم کم پنجه خورشید
هزاران نیزه زرین بـه چشم آسمان پاشید
نظر افکند آرش سوی شـهر آرام
کودکان بر بام
ان بنشسته بر روزن
مادران غمگین کنار در
مردها درون راه
سرود بی کلامـی با غمـی جانکاه
ز چشمان برهمـی شد با نسیم صبحدم همراه
کدامـین نغمـه مـی ریزد
کدام آهنگ ایـا مـی تواند ساخت
طنین گام های استواری را کـه سوی نیستی مردانـه مـی رفتند ؟
طنین گامـهایی را کـه آگاهانـه مـی رفتند ؟
دشمنانش درون سکوتی ریشخند آمـیز
راه وا د
کودکان از بامـها او را صدا د
مادران او را دعا د
پیر مردان چشم گرداندند
ان بفشرده گردن بندها درون مشت
همره او قدرت عشق و وفا د
آرش اما همچنان خاموش
از شکاف دامن البرز بالا رفت
وز پی او
پرده های اشک پی درون پی فرود آمد
بست یک دم چشم هایش را عمو نوروز
خنده برغرقه درون رویـا
کودکان با دیدگان خسته وپی جو
در شگفت از پهلوانی ها
شعله های کوره درون پرواز
باد غوغا
شامگاهان
راه جویـانی کـه مـی جستند آرش را بـه روی قله ها پی گیر
باز گردیدند
بی نشان از پیکر آرش
با کمان و ترکشی بی تیر
آری آری جان خود درون تیر کرد آرش
کار صد ها صد هزاران تیغه شمشیر کرد آرش
تیر آرش را سوارانی کـه مـی راندند بر جیحون
به دیگر نیمروزی از پی آن روز
نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند
و آنجا را از آن پس
مرز ایرانشـهر و توران بازنامـیدند
آفتاب
درگریز بی شتاب خویش
سالها بر بام دنیـا پکشان سر زد
ماهتاب
بی نصیب از شبروی هایش همـه خاموش
در دل هر کوی و هر برزن
سر بـه هر ایوان و هر درون زد
آفتاب و ماه را درون گشت
سالها بگذشت
سالها و باز
در تمام پهنـه البرز
وین سراسر قله مغموم و خاموشی کـه مـی بینید
وندرون دره های برف آلودی کـه مـی دانید
رهگذرهایی کـه شب درون راه مـی مانند
نام آرش را پیـاپی درون دل کهسار مـی خوانند
و نیـاز خویش مـی خواهند
با دهان سنگهای کوه آرش مـی دهد پاسخ
مـی کندشان از فراز و از نشیب جادهها آگاه
مـی دهد امـید
مـی نماید راه
در برون کلبه مـی بارد
برف مـی بارد بـه روی خار و خارا سنگ
کوه ها خاموش
دره ها دلتنگ
راهها چشم انتظاری کاروانی با صدای زنگ
کودکان دیری هست در خوابند
در خوابست عمو نوروز
مـی گذارم کنده ای هیزم درون آتشدان
شعله بالا مـی رود پر سوز
شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۳۷
آذرنوش صنيع [ابتهاج]
دکتر آذر ابتهاج درون بابل بدنیـا آمد. او یکی از نخستین زنان استاد، یکی از اعضای هیئت مدیره بانک ایرانیـان و نخستین زن بانکدار و در مقام بالای اقتصادی درون ایران بود. نامش درون فهرست ۵۲ نفری صاحبان سرمايه و صنايع بزرگ از شورای انقلاب اعلام شد کـه اموالشان مصادره شد. آذر ابتهاج موسس و سردبیر «مجله دندان پزشکی» بود.
شفیعی كدكنی: مروج آثار روادارانـه عرفانی
شفیعی كدكنی (م. سرشك) (متولد ۱۳۱۸) محقق، شاعر و نویسنده بزرگ درون شناساندن آثار روادارانـه عرفانی نقش ارزنده دارد. مـیراث عرفانی ایران (سه جلدی): دفتر روشنایی ۱ - ( درون شرح سخنان و افکار بایزید بسطامـی) ۲ - نوشته بر دریـا ( درون بیـان مـیراث عرفانی ابوالحسن خرقانی) ۳ - چشیدن طعم وقت ( درون شرح عرفان و افکار ابوسعید ابوالخیر) یکی از آن دهها پژوهش ژرف اوست.
آوای بیداری
درین شبها
كه گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر مـیترسد
درین شبها
كه هر آئینـه با تصویر بیگانـه است
درین شبها
كه پنـهان مـیكند هر چشمـه ای سر و سرودش را
درین شبهای ظلمانی
چنین بیدار و دریـاوار
توئی تنـها كه مـیخوانی
توئی تنـها كه مـی بینی
توئی تنـها كه مـی بینی
هزاران كشتی كالای این آسوده بندر را
بسوی آبهای دور، چون سیلاب درون غرش
توئی تنـها كه مـیخوانی
رثای قتل عام و خون پامال تباران شـهیدان را
توئی تنـها كه مـیفهمـی
زبان رمز و آواز چگور ناامـیدان را
بر آن شاخ بلند، ای نغمـه ساز باغ بی برگی
بمان که تا بشنوند از شور آوازت
درختانی كه اینك درون جوانـه های سرد باغ درون خوابند
بمان که تا دشتهای روشن آئینـه ها، گلهای حوباران
تمام نفرت و نفرین این ایـام غارت را
ز آواز تو دریـابند
تو غمگین تر سرود حسرت و چاووش این ایـام
تو بارانی ترین ابری كه مـی گرید
بباغ مزدك و زردشت
تو عصیـانی ترین خشمـی كه مـیجوشد
ز جام و ساغر خیـام
درین شبها
كه گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر مـیترسد
و پنـهان مـیكند هر چشمـه ای سر و سرودش را
درین شبهای ظلمانی
چنین بیدار و دریـاوار
توئی تنـها كه مـیخوانی
احسان طبری: بر این زمـین عبث مرو، بیـافرین!
احسان طبری (۱۳۶۸ – ۱۲۹۵ هـ.خ.) سیـاستمدار، فیلسوف، نویسنده، شاعر و منتقد، تلاش پیگیری درون معرفی فرهنگ پیشرو و اندیشـه انسانگرا درون ایران داشته است. او سعی فراوان کرد بخش پیشرو فرهنگ و ادب کلاسیک ایران زنده کند. آثار متعدد پژوهشی او مانند مقاله زیر دلیل این مدعاست:
هنر پیمان سپرده، فرهنگ پویـا
از زمان شادروان احمدروی، مورخ و مبارز شـهید که تا زمان خسرو گلسرخی شاعر و نقد نویس و مجاهد شـهید،انی از روشنفکران مترقی کـه خواستند به منظور تحول بنیـادی جامعه و حرکت سریع آن بـه جلو، چاره اندیشی، راهیـابی و راهگشائی کنند، مسئله ی فرهنگ کلاسیک ایران و نقش هنر و بویژه شعر را مطرح کرده اند.
کسروی درون یک سلسله از آثار خود مانند "فرهنگ هست یـا نیرنگ"، "حافظ چه مـی گوید"، "در پیرامون ادبیـات" و غیره ادعانامـه ی شدیدی علیـه ادبیـات کلاسیک ما و فرهنگ کلاسیک ما و فرهنگیـان معاصر دولتخواه کـه مـی کوشیدند و مـی کوشند این فرهنگ را افزار مقاصد ارتجاعی قرار دهند، صادر کرده است. درون آثار برخی از مبارزان امروزی و از آن جمله مبارز شـهید خسرو گلسرخی انتقاد از "فرهنگ مومـیائی" و خواست آنکه "فرهنگی پویـا" جانشین آن شود، انتقاد از شعر کلاسیک که تا حد نفی آن و ستایش شیوه های نوپردازانـه درون شعر، طنین نیرومند و آشکاری دارد.
در این برداشت ها مسلماً هسته ی تعقلی مـهمـی هست که نمـی توان و نباید نادیده گرفت: جامعه ی ایران تشنـه ی یک دگرگونی بنیـادی هست و درون عصر دو انقلاب: یعنی انقلاب اجتماعی درون مناسبات تولید و انقلاب علمـی و فنی درون نیروهای مولده، نمـی تواند درون آن چارچوبی کـه جامعه طی قرنـها ی دراز درون آن منجمد شده بود، باقی ماند. جامعه حتما به سوی افق های نو، مـیزان ها و ارزش های نو، نـهادها و مؤسسات نو جهش کند.
فرهنگ ادبی کلاسیک ما و دیگر رشته های هنر و به ویژه موسیقی کلاسیک ما درون شرایط نظامات سنتی فئودالی-پدرشاهی، درون شرایط چیرگی یک بند "دسپوتبسم شرقی" یعنی استبداد خونین شاهان ایران، درون شرایط هجوم و سلطه ی بیگانگان رنگارنگ، درون شرایط رکود طولانی نیروهای مولده، درون شرایط فقر و تیره روزی همـه گیر، زندگی کرده و تکامل یـافته و لذا جراحات عمـیقی از دردهای سرکوفته، آه ها و اشکهای بی امـید، تسلیم های تملق آمـیز، هرزگی های انحطاط آمـیز، پستی ها و فرومایگی هائی ( کـه به قول عبید زاکانی بـه صورت "مذهب مختار" یعنی روش مقبول و مرسوم درون آمده بود) با خود دارد. موسیقی آوازی (مقامات) و ترانـه ای ما غالباً ناله و شکوه ایست بی روزنـه و بی درمان کـه به ناچار تجهیز نمـی کند، بلکه روح را مـیکشد و به قول معروف "شخص را بـه یـاد بدهکاری هایش مـی اندازد". این ادبیـات و این موسیقی بطور عمده نمـی توانند افزارهای نیرومند انگیزش و بسیج بـه رزم خواندن، بـه پیروزی راندن باشند و حال آنکه بـه چنین افزار معنوی نیـاز سوزانی داریم.
ولی از این هسته ی معقول گذشته، درون احتجاجات شادروانروی یک سلسله استنتاجات و غلوهای نارواست. از آن جمله هست نفی کامل ارزش هنری ادبیـات کلاسیک ایران بـه ویژه ارثیـه ی گرانبهای شعری آن و از آن جمله شعر عارفانـه مولوی و حافظ. اتفاقاً نکته اینجاست کـه آثار ادبی نثر و نظم، بـه ویژه نظم کلاسیک ما با آن چنان مـهارت و قدرت هنری و در آن چنان ذروه خلاقیت بدیعی ایجاد شده کـه دارای قدرت تأثیر بی پایـان هست و لذا درون ارزش عالی هنری آن ادنی تردیدی روا نیست. و نیز شعر عارفانـه درون ایران یكی از وسائل مـهم مقاومت معنوی است. جای این بحث درون اینجا نیست.
نیز خطا هست اگر تصور كنیم ادبیـات كلاسیك ما تماماً دیگر " فرهنگ مومـیائی" هست و نمـیتواند بـه عنوان عنصر زنده و زندگی بخش مورد استفاده قرار گیرد. لذا حتما از آن دربست صرف نظر كرد. اگر مشتی ادیبان سرسپرده ی رژیم و امپریـالیسم كه خود را پاسداران و متولیـان این ادبیـات جلوه گر مـیسازند آنرا بـه افزار دكانداری و گمراه سازی بدل كرده اند، دلیل نیست كه فرهنگ ادبی ما درون واقع دربست دارای سرشت ارتجاعی است. درون فرهنگ ادبی شعر و نثر ما عناصر زیـا، ماندگار، رزم آفرین، جان بخش، واقعاً انسانی، كه درون عین حال درون اوج هنری بودن هست نـه فقط كم نیست، بلكه فراوان است. اگر كسی از این دیدگاه، وارد بارگاه شعر و ادب فارسی بشود، درون نزد استادان سخن مانند رودكی، فردوسی، ناصر خسرو، مولوی، نظامـی، سعدی، حافظ، ابن یمـین، جامـی، صائب و دهها تن دیگر، مروارید های درخشانی خواهد یـافت كه دارای تابش جاویدانند.
لذا وظیفه ی ما بزرگداشت فرهنگ ادبی ایران و توضیح و تفسیر تاریخی و منطقی آن و استفاده ی بجا از آن و جدا كردن عناصر زیـا و پویـای این فرهنگ از عناصر مرده و منحط هست و نـه برخورد یك جهتهِ نفی و تأیید، نفرین و آفرین.
در همـین زمـینـه حتما گفت كه قرار ادبیـات و شعر معاصر ما بمثابه ی پارسنگی درون برابر ادبیـات و شعر كلاسیك ما نیز نادرست است. درون ادبیـات و شعر معاصر نیز ما با بسیـاری گرایشـها، اشكال، مضامـین و شیوه های سراپا مضر، انحطاطی، شكل پرستانـه و غیر دموكراتیك روبرو هستیم. بندشكنی درون شعر فارسی كه بویژه بوسیله ی نیما یوشیخ آغاز شد اقدامـی بود ضرور و به گسترش ادبی كمك رسانده هست ولی نـه هر بندشكنی، نـه هر نوآوری بـه خاطر نوآوری مـیتواند چیزی ماندگار درون تاریخ ادب ایران بیـافریند. بـه آثار نوپردازانـه حتما از جهت شكل ومضمون برخوردی سختگیرانـه و جدی تری داشت.
در مـیان شكل و مضمون، عمده مضمون است. از جهت مضمون ادبیـات حتما احساس مسئولیت و تعهد كند و به یـاری انسان و جامعه بشتابد و مددكار اكثریت مولد و زحمتكش جامعه و دشمن پیگیر طغلیـان و غارتگران اجتماعی باشد و آدمـی را با صفات مثبت بپرورد و در او نور ایمان و امـید برافروزد و آتش رزم و طلب را شعله ور كند. روح هنرمند مانند شطّی كه بـه دریـا مـی ریزد حتما از خود تهی گردد که تا آنكه دریـای جامعه را غنی تر كند. تردیدی نیست كه اجراء این وظیفه ی خطیر و مقدس حتما به شكل هنری با شیوه های هنری، یعنی از طریق توسل بـه تعابیر هنری، با چهره ها و صحنـه پردازیـها ی واقع گرایـانـه انجام گیرد و نـه بـه شكل مقاله منظوم یـا موعظه گری و شعاردهی روزنامـه نگارانـه و صدور احكام جامد.
درباره اینكه شعر و ادب نباید افزار یك درون كاوی، یك تفتن، یك تسكین خود به منظور شاعر باشد، بلكه حتما به یـاری مردم بشتابد. ادیبان و هنرشناسان سخنان ارجمندی گفته اند: ماكسیم گوركی بدرستی مـی گوید كه " شاعر نباید للـه و دایـه ی روح خود باشد. بلكه بكوشد که تا به پژواك جهان مبدل گردد". هگل مـی گوید: "هر اثر هنری گفتگوئی هست مابین هنرمند و آنكس كه آنسوتر ایستاده است". درون قابوسنامـه ی خود ما نیز این اندیشـه آمده است، آنجا كه مـی گوید: "شعر از بهر دیگران گویند، نـه از بهر خویش".
برخی تصور مـی كنند كه اگر هنرمند قبول مسئولیت و تهعد كند، ناچار خواهد شد واقعیت را بـه شكل معینی كه با تعهد او سازگار هست منعكس كند نـه بدان شكلی كه درون واقع هست. این سخن زمانی صحیح هست كه تعهد هنرمند درون جهت خلاف واقع، درون جهت خلاف حركت تاریخ باشد. اگر این تعهد از خود واقعیت برخیزد و در جهت تكامل تاریخی قرار داشته باشد، موجب دگرسازی و مسخ حقیقت و واقعیت نمـی شود. لذا كوچكترین تضادی مابین تعهد نویسنده و واقع گرائی نیست.
باری، محتوی هست كه درون هنر اصل قضیـه است. ولی به منظور بیـان این محتوی، هنرمند مـیتواند و باید اسلوبها و اشكال مختلف و ژانرهای گوناگون هنری را بكار بندد. این دیگر منوط بـه قریحه، ذوق، سلیقه، سبك، دید و ویژگیـهای كار هنری هنرمند هست كه بـه هنر خود چه شكلی عطا كند ولی این شكل ضرورتاً حتما بلیغ و دموكراتیك باشد و نـه بـه صورت طلسماتی به منظور "خواص" و نمادهای اسرارآمـیز نا دریـافتنی روشنفكرانـه.
این استدلال كه گویـا پیچیدگیـهای سمبولیك خوبست زیرا خواننده و شنونده را بـه فكر فرو مـیبرد و لذا تجهیز مـیكند، سطحی است. آری اثر هنری حتما خواننده و شنونده را بـه فكر فرو برد. بـه اندیشیدن وا دارد ولی نـه از راه دشوارپردازی بلكه از طریق ژرف گوئی. درون عین حال ما، بویژه درون دوران كنونی كه رژیم استبدادی مانع بیـان آزاد است. استفاده ی صحیح و هنری از افزار نمادها و سمبولهای هنری را سودمند مـیشمریم و با كسانی كه آنرا نوعی ترسوئی و گریختن درون پرده ی استعارات و احتراز از آشكاره گوئی مـیشمرند موافق نیستیم. ما نباید مـیدان تعبیر هنری را تنگ كنیم. چنین عملی سكتاریسم درون هنر است.
بر پایـه ی این دو اصل درون مورد شكل و مضمون فرهنگ نوآورانـه ی ادبی و شعری ما حتما مورد بررسی نقادانـه قرار گیرد که تا از صورت درون كاویـهای رنجبار، بحث های تجریدی، حدیث نفس و شكوه گری های انفرادی، چهره پردازی ها و صحنـه سازی های مـینیـاتوری و انتزاعی درآید و در آن جریـان خود زندگی، نبض کوبنده ی حوادثی كه درون اطراف ماست احساس شود. چنانكه آثار نثر و نظم فراوانی بوجود آمده هست كه این توقعات را بر آورده مـیكند.
اگر بخواهیم سخن خود را خلاصه كنیم آنست كه نـه نفی فرهنگ گذشته، بلكه بهره برداری درست و علمـی و انقلابی از آن، نـه مقابله ی فرهنگ گذشته و نو با یكدیگر، بلكه دیدن پیوند ارگانیك تاریخی مـیان عناصر این دو فرهنگ، نـه ستایش دربست و بلاشرط نوپردازی، بلكه سیر شعر و نثر معاصر بـه سوی محتوی مثبت و شكل بلیغ، راه درست كار و حل صحیح مسئله است. هرگاه فرهنگ ادبی معاصر ما از ارثیـه ی غنی گذشته ی خود و از چشمـه های فیـاض فرهنگ جهانی و زمـینـه ی سرشار فرهنگ فولكلوریك بهره گیرد و مسئولیت و رسالت تاریخی خود را از نظر دور ندارد، خواهد توانست بـه خلق آثاری درخشانتر از آنچه كه که تا كنون توانسته است، موفق شود.
بی اعتنائی بـه فرهنگ كلاسیك ما، بی خبری از فرهنگ پر تنوع جهان، بی بهرگی از فولكلور غنی ایران، بی توجهی بـه هدف های یك هنر پویـا درون عصر طوفانی ما، نمـیتواند موجب سترونی هنر و سقوط آن درون شكل گرائی انحطاطی و مضامـین پوچ نشود.
شادی، غرور و اعتماد بـه نفس ناشی از آفرینش را کرانی نیست. مردمـی کـه مـی آفرینند، تولید مـی کنند، و مـی کارند، بـه زانو درون نمـی آیند، بـه ستوه درون نمـی آیند و درمانده نمـی شوند. اینک دعوت احسان طبری بـه خلاقیت:
زمـین
زمـین كه گورگاه و زادگاه زندگان
سرشت گاه بودنی است
چو اژدهای جادویی
ز ژرفنای خود بر آورد بساط نغز خرمـی
سپس بـه كام دركشد،
هر آن چه درون بساط هِشته بُد
به باد مرگ مـی دهد،
هر آن چه را كه كِشته بُد
به سوی اوست، بازگشت برگ ها و غنچه ها
به سوی اوست، بازگشت چشم ها و دست ها
از او بُوَد بـه رشته ها گسست ها
به معبد شگرف اوست، آخرین نشست ها
مشو ظنین، كه این زمـینِ نا امـین
چو رهزنی بـه جاده های زندگی كند كمـین
كه که تا تنی نـهان كند، بـه متنِ سردِ خود كنون
كه بر زمـین روی روان
جوان كن از فروغ زندگی
كنون كه بر زمـین چمـی
دمـی،
نمـی ز اشك خود،
به خاك وی نثار كن
بر این زمـین پیر
گورگاه و زادگاه خود، گذار كن
از او بخواه همتی
كه که تا بر آن رونده ای
نپیچی از سبیل مردمـی دمـی
چو مرگ بی امان رسد،
ز راه چون درندگان
چنان روی بـه گور خود
كه از برش نرویدا
گیـاه لعنتی ز تو، بـه زیر پای زندگان.
زمـین ز گنج نغز خود،
تو را نثار داده است
شگُفتِگی و خرمـی بـه هر بهار داده است
ز موج نیلگونِ بحر
صید كن نصیب خود
به چرخ لاجوردِ دهر
پر بكش بـه طیب خود
ز جادوی گیـاه ها،
به دست كن طبیب خود.
نـه گورگاه
كارگاه آدمـی است، این زمـین
همو برادر تو،
مادر تو،
یـاور تو است
سرای آشنای گرم مـهر پرور تو است؛
بر این زمـین عبث مرو
بیـافرین
بیـافرین
مـهدی اخوان ثالث: مپـرسید از نـام و نـانـش دهید
مـهدی اخوان ثالث (۱۳۶۹ - ۱۳۰۷ هـ. خ) آئینـه دار تاریخ معاصر ایران است. اخوان چندین با بـه اتهام سیـاسی بـه زندان افتاد. درون سال ۱۳۶۰ جمـهوری اسلامـی او را از تمام مشاغل دولتی بدون حقوق بازنشسته کرد.
گاه یک اثر هنری چنان روح زمانـه را درون خود منعمـی کند کـه گویـا تصویری هست از احساسات هزاران انسان رنج کشیده. زمانی کـه هزاران خانواده بـه خاطر پاکسازی عقیدتی جمـهوری اسلامـی نانشان بریده مـی شود، زنده یـاد مـهدى اخوان ثالث درون منظومـه اى بنام "آئین مردان حق" اندیشـه ابوالحسن خرقانی را درون شکلی نو درون جامعه فریـاد مـی کند. یـادآوری تاریخ هست یـا زبان حال امروز؟
داستان از این قرار است: روزى مرد گرسنـه ای بـه خانقاه بلحسن پناه جست. مریدان چون وى را دیگر پرست یـافتند، بـه خوارى از خانقاهش بیرون راندند. بلحسن چون ا ین ماجرا بشنید، فرمود که تا این جمله را برسردر خانقاه نوشتند: "نانش بدهید و نامش نپرسید كه هركس حق را بجان ارزد، بلحسن را بـه نان ارزد." اخوان این اندیشـه انسانی را چنین بازگو مـی کند:
مگر بلحسن پیر و شیر مـهان که خرقان از او شـهره شد درون جهان
همان شاه درویش بخشنده ذات سعهی صدر، او را کهین صفات
دلش مـهد خورشیدها ونجوم کز آن پرتوی گشته نور العلوم
چه پیری کـه بر شیر گشتی سوار به دستش چو تازانـه ای گرزه مار
بـفـرمـود بـر سـر در خـانــقاه نــگارند این نقش خورشید و ماه
هر آنکه آید بر این درون فرود بـه اکـرام و بـا آفـریـن و درود
به هر دین و ایمان امانش دهید مپـرسید از نــام و نـانـش دهید
که هر کـه حق را بیرزد بجان یـقیـن بـلحسن را بیرزد بـه نان
**************
چنین است آیین مردان حق که بر دین حقند و ایمان حق
بدانند یزدان که او جــان دهد همو نان ، نـه با شرط ایمان دهد
همـه خلق روزیخوران حقند بـه جان و بـه نان مـیهمان حقند
کریمـی کـه مخلوق را جان بداد چـگونـه ورا خان بی نان نـهاد؟
گر آبی بَری یـاکه نانی بُری ز یزدان تهی بل ز شیطان پُری
آرامش دوستدار: نقد نیندیشی و دینخوئی
آرامش دوستدار درون سال ۱۳۱۰ خورشیدی درون تهران زاده شد. درون سال ۱۳۳۶ به منظور تحصیل فلسفه بـه آلمان رفت و بعدها از دانشگاه بن دکترای فلسفه گرفت. موضوع رسالهی دکترای او، «متافیزیک اخلاق درون فلسفهی ارادهی معطوف بـه قدرت نزد نیچه» بود. آرامش دوستدار بعد از پایـان تحصیلات بـه ایران بازگشت و از سال ۱۳۵۱ که تا ۱۳۵۸ استاد فلسفهی دانشگاه تهران بود. وی بعد از بستهشدن دانشگاهها، بار دیگر بـه آلمان بازگشت و اکنون درون شـهر کلن زندگی مـیکند.
آرامش دوستدار درون سه کتاب "ملاحظات فلسفی درون دین و علم (بینش دینی و دید علمـی)"، "درخشش های تیره" و "امتناع تفکر درون فرهنگ دینی" گفتمانی انتقادی و پرسشگر دارد. مضمون اصلی نوشته های دوستدار بررسی همـه جانبۀ «دین خویی» فرهنگ ایرانی و خصلت «نـیندیـش» بودن آن قشری کـه تولید فرهنگ خواص را عهده دار بوده، از جمله، و به طور بارز، روشنفکری پسامشروطۀ بـه اصطلاح سکولار است.
او فرهنگ ایران را از گذشته که تا به امروز "فرهنگی دین خو" مـی داند. دینی کـه "امکان پرسیدن را از آدم ها مـی گیرد و از آن ها بنده هایی مـی سازد که تا با توسل بـه مرجع دینی، بـه پاسخ دست یـابند."
او درون نوشته هایش نشان مـی دهد درون فرهنگ دینی ایران "هیچوقت کشمکش فکری وجود نداشته" و اگر هم بوده "یـا درون زمـینـه فقه یـا شرح فلسفه اشراق و یـا درگیری هایی بوده کـه بین شعرا پیش مـی آمده است". او این فرهنگ را "ایستا" لقب مـی دهد.
دوستدار درون معرفی آثار خود مى نویسد:
من كوشیدهام اولا توضیح بدهم كه منظور من از اعتقاد چیست و چگونـه برابر اعتقاد اندیشیدن یـا تفكر قرار مـی گیرد و نـه بی اعتقادى. سپس پرداختهام بـه اینكه ما از دوران پیشین، یعنى از زمان هخاان و زردشت، عملا از دو ناحیـه تحت سلطه دین بودیم: هم از طریق حكومت هخاان و هم از طریق تصورات زردشتی. سپس من نمونـههایى را درون اسلام نشان دادهام كه بر اساس این نمونـهها، فكر مـی كنم موفق شدهام نشان دهم كه همـه آدمـهاى مـهم ما بـه صورتى درون وابستگى اندیشیدهاند، البته درون اینجا ”اندیشیدن“ را حتما در گیومـه گذاشت. یعنى مواردى كه من آنجا آورده و نشان دادهام، موارد مـهمى هستند درون تاریخ ما، از جمله ابن سیناست، از جمله درون خارج از تاریخ ما اما درون تاریخ جهان اسلام ابن خلدون هست و ابوریحان بیرونى است. بخصوص درون مورد این آخرى، یعنى ابوریحان بیرونى، كه پژوهشگرى نسبتا مستقل بوده است، مـی بینیم كه نشان مـی دهد كه چگونـه درون پنجه دین گرفتار هست و بنابراین نمـی تواند آن گونـه كه مـی بایست تكان بخورد. البته دو مورد نیز نشان دادهام، كه این دو مورد درون فرهنگ ما استثنا بوده اند: یكى عبدالله روزبه ابن مقفع هست و دیگرى رازى است. این دو مورد را نشان دادهام كه درون تاریخ فرهنگ ما از طریق این دو نمونـه اندیشیدن صورت گرفته است، با وجود سلطه دائمى و چیرهناپذیر دین درون مملكت ما. اما هر دو نمونـه، یعنى ابن مقفع و رازى، طبعا كارى از پیش نتوانستند ببرند، براى اینكه زیر چرخ دندههاى فكر دینى از بین رفتند. درون پایـان كتاب فصل نسبتا مشروحى هست كه اختصاص داده شده بـه فردوسى، سبب آن هم این هست كه فردوسى بـه عنوان ایرانىترین شاعر ما درون سال چهارصد بعد از ظهور اسلام آنچه را با رویداد اسلام بر ما گذشته بوده و همچنین ادامـه خواهد داشت، دیده است. یعنى فردوسى درون هزار سال پیش پیشبینى كرده و دیده كه این فرهنگ از كجا شروع شده و به كجا منتهى خواهد شد، یعنى بـه وضع رقت انگیز كنونى، اگر اینجا بخواهم بگویم. بنابراین بقیـه را هم حتما به تفصیل خواند و خیـال نمـی كنم بیش از این ممكن باشد كه من باز توضیح بدهم.
داریوش آشوری: پرهیز از شیفتگی، نقد عقلانی
داریوش آشوری (متولد ۱۳۱۷ ) نویسنده و مترجم معاصر درون مجموعه مقالههای «ما و مدرنیّت» بـه تحلیل بحران فرهنگی جامعهٔ ایران درون روبرو شدن با مدرنیّت مـیپردازد.
روشنفکران ایران عمدتاً با شیفتگی با آرمان ها و اعتقادات سیـاسی برخورد کرده و مـی کنند. از اینرو درون تحلیل تحولات و شخصیت ها کمتر بی طرف و منصف هستند. برخی روشنفکران سعی با یکسان جلوه گسترده دموکراسی، آزادیخواهی، حقوق بشر و فردگرائی مردم درون غرب را با جهانخواری و تجاوز گری دولت های غربی، خاک درون چشم مردم بپاشند. مـهدی بازرگان، جلال آل احمد، علی شریعتی، ابوالحسن بنی صدر، و عبدالکریم سروش (در اوایل فعالیت خود) چنین عمل د و جامعه ایران کـه با مبارزه مردم سنگرهای مـهمـی چون آموزش و پرورش و دادگستری را از چنگ روحانیت نجات داد را بـه شدت تضعیف د و جاده صاف کن نابودی تمام دستاوردهای سکولار بـه دست جمـهوری اسلامـی بـه رهبری آیت اله خمـینی شدند. آنـها بـه عنوان اسب تروای فاشیسم اسلامـی درون روشنفکری ایران با کوبیدن دموکراسی غربی و عدالت اجتماعی شرقی بـه خمـینی مشروعیت بخشیدند. آنـها با قیـافهای متفکرنما و انقلای نما و با نفی همـه دستاوردهای مدرن مبارزات مردم ایران و جهان و با نفی مکانیکی گذشته ایران، تلاشی مذبوحانـه و شوربختانـه موق را درون جهت اسلام واپسگرا اسلام و لباس امروزین پوشیدن بـه ایده های ارتجاعی اسلام نمودند و بخشی از جوانان را آماده پذیرش نظرات ارتجاعی خمـینی د.
آشوری درون مقالهی «هشیـاری تاریخی - نگرشی درون "غرب زدگی" و مبانی نظری آن» ( ۱۳۴۶ ) نخستین بار غربزدگی را بـه شیوهی عقلانی و علمـی درون تاریخِ اندیشـهی روشنفکرانـهی ایران نقدِ مـی کند.
او درون دو مقاله های چرا «رواداری»؟ کند-و-کاو درون معنای یک ترم و برابرنـهادهی آن (۱۳۸۵) و یک نکتهی تِرمشناختی: دنبالهی «چرا رواداری»(۱۳۸۵) بـه ریشـه شناسی روادری مـی پردازد:
چرا «رواداری»؟
کند-و-کاو درون معنای یک ترم و برابرنـهادهی آن
واژهی tolérance درون فرانسه و دو معادلِ آن درون انگلیسی،tolerance و toleration، از ترمهایی هستند کـه امروز به منظور ما روشنفکرانِ ایرانی برجستگی خاصّی یـافته اند. زیرا، گذشته از برخورد با آنها درون ترجمـهی متنهای فلسفهی سیـاسی مدرن، این ترم درون رابطه با خوشـهای از مفهومهای پیوسته بـه یکدیگر، همچون آزادیهای سیـاسی و مدنی، جامعهی مدنی، و سکولاریسم، یکی از مفهومهای اساسی به منظور مدرنگری ساختارِ قدرت درون ایرانِ کنونی ست. از اینرو، درون فلسفهی سیـاست بـه یک برابرنـهادهی دقیق و سنجیده به منظور آن نیـاز داریم. درون ترجمـهی آن بـه فارسی برابرنـهادههای گوناگونی بـه کار مـیرود: از تسامح، تساهل، مدارا، و بردباری گرفته که تا تحمّل. امّا این برابرنـهادهها معنای اصلی این واژه را که تا قرنِ شانزدهم مـیرسانند، کـه هنوز هم درون جای خود درست هست و بـه کار مـیرود، امّا از یک چرخشِ اساسی معنایی درون آن غافل است؛ چرخشی کـه با آن این مفهوم از معنای اصلی خود فاصله مـیگیرد و با یک معنای تازه پای بـه مـیدانِ ترمهای سیـاسیـ حقوقی مدرن مـیگذارد. به منظور درکِ این نکته مـیباید بـه تاریخِ این واژه و این چرخش توجّه کرد.
«رواداری» یک مشتقِّ قدیمـی ست از مصدرِ رواداشتن کـه من آن را به منظور این معنای مدرنِ تولرانس پیشنـهاد کرده ام و به کار ام وانی نیز از نویسندگان و مترجمانِ فلسفی آن را پذیرفته اند و به کار مـیبرند. امّا این گزینش هنوز نیـازمندِ توجیـهِ نظری ست. این را هم بگویم کـه من نخستین بار درون فرهنگِ انگلیسیـ فارسی سلیمانِ حییم بـه این برابرنـهاده برخورده ام و مـیباید از ذوق و زباندانی آن فرهنگنویسِ توانا این جا یـاد کنم. باری، من این برابرنـهاده را درون معنای دقیقِ حقوقیـسیـاسی تولرانس از آن جهت رساتر و دقیقتر از دیگر برابرنـهادهها مـیدانم کـه تولرانس درون این کاربرد رفتهـرفته از زمـینـهی اصلی معنایی خود، کـه همان مدارا یـا بردباری و شکیبایی باشد، فاصله گرفته و از قلمروِ معنای واکنشِ روانی منفی نسبت بـه چیزی، درون یک گذارِ دو قرنـهی تاریخی، بـه قلمروِ معنای ارزشی کنشِ مثبتِ حقوقیـسیـاسی درآمده است. تولرانس، درون آن معنای اصلی شکیبایی درون برابرِ چیزی تحمـیلی و ناخوشایند را مـیرساند. این واژه درون فیزیک و پزشکی نیز کاربرد دارد، بـه معنای مـیزانِ مقاومتِ یک سازه درون برابرِ فشار یـا مـیزانِ مقاومتِ بدن درون برابرِ زهر یـا یک اندامِ پیوندی.
ریشـهی این کلمـه درون زبانهای اروپایی مصدرِ tolerare درون زبانِ لاتینی ست، بـه معنای کشیدن، تاب آوردن، تحمّل ِ درد یـا بار، کـه دو مصدرِ tolérer و to tolerate، بـه ترتیب، درون فرانسه و انگلیسی از آن برآمده هست که درون اصل همان معنا را داشته است. پیشینـهی کاربردِ آن درون زبانِ فرانسه از پایـانِ سدهی چهاردهمِ مـیلادی ست. از سدهی پانزدهم معنای آن رفتهـرفته اجتماعی مـی شود و معنای شکیبایی درون برابرِ چیزهای ناخوشایند از نظرِ رفتاری و اخلاقی و اعتقادی بـه خود مـیگیرد. درون سدهی هفدهم، با رشدِ عقلباوری، این معنا مـیدانِ بیشتری پیدا مـیکند و مشتقِّ tolérance درون فرانسه از آن ساخته مـیشود کـه به انگلیسی نیز راه مـییـابد. درون انگلیسی، پیش از آن، از نیمـهی سدهی شانزدهم، مشتقِّ toleration نیز از این ریشـه ساخته مـیشود کـه بارِ معنای مدرنِ تولرانس بیشتر بر دوشِ آن است.
علی اکبر سعیدی سیرجانی: خدا ناشناسم اگر "این" خداست!
علی اکبر سعیدی سیرجانی (۱۳۷۳ – ۱۳۱۰ هـ. خ.)، ادیب، پژوهشگر و نویسنده پرکار و جسور کـه سال ۱۳۷۳ بـه قتل رسید، فضائی باز به منظور تنفس آرزو مـی کرد:
خدانشناس
خـبـر دارى اى شیخ دانا کـه من خدا ناشناسم خدا ناشنــــــا س
نـه سربسته گویم دراین ره سخن نـه ازچوبِ تکفیردارم هراس
زدم چون قـدم ازعـدم درون وجو د خدایـت بـرم اعتبارى نداشــت
خـــداى تو ننگیـن وآلوده بــــود پرستیدنـش افـتخارى نداشـــت
خــدائى بدیـنـسان اســـیـرنـیــا ز کـه برطاعت چون توئى بسته چشم
خــدائى کـه بـهـر دو رکعت نماز گرآید بـه رحم وگرآید بـه خشــــــــم
خــدائى کـه جـزدرزبـان عـــرب بــه دیـگـر زبـانـى نـفـهـمـد کــلام
خــدائى کـه نـاگـه شود درغضب بسوزد بـه کین خرمن خاص وعام
خــدائى چنان خودسر وبـلهـوس کـه قهرش کـنـد بـیـگـناهان تباه
بـه پـاداش خـشنودى یک مگـس زدوزخ رهاند تنــــــــى پرگناه
خــدائى کـه بـا شـهـپـر جـبرئیل کند شـهــرى آباد را زیر و رو
خــدائى کـه درکـام دریـاى نـیـل برد لشکر بى کرانــــــى فرو
خــدائى کـه بى مزد مـدح و ثـنـا نگردد بـه کارــى چاره ساز
خدا نیسـت بـیـچاره، ورنـه چـرا بـه مدح وثناى تو دارد نیــــــاز
خداى توگه رام و گه سرکش هست چو دیوى کـه اش حتما افسون کـنند
دل او بـه "دلال بازى" خوش هست وگرنـه "شفاعتگران" چون کننــد؟
خـداى تـوبا وصـف غلمان وحـور دل بـنـده گـان را بـه دســت آورد
به مکر و فریب و به تهدید و زور به زیر نگین هرچه هـسـت آورد
خـداى تو مانند خان مغول "بتهدید چون برکشد تیغ حکم"
زتهدیـد آن کـارفـرماى کـل "بمانند کرٌ و بیـان صم و بکم"
چو دریـاى قهرش درآید بـه موج ندانـد گـنـه کاره از بـى گناه
به دوزخ درون افـکند فوج فوج مسلمان وکافر، سپید وسیـاه
خــداى تــو انــدرحـصـار ریــا نـهان گشته کزنبیند گزند
کسى دم زند گر بـه چون و چرا بـه تکفیر گـردد چـماقش بـلند
خــداى تـو با خـیـل کـرٌ و بیـان به عرش اندرون بزمکى ساخته
چوشاهى کـه ازکار خلق جهان بـه کـــار حـرمخـانـه پــرداخـتـه
نـهان گشته درخلوتى تو بـه تو بـه درگاه او جز ترا راه نیست
توئـى مـحرم او کـه ازکار او کسى درون جهان جزتوآگاه نیست
تو زاهد بدینسان خـدائى بـناز که مخلوق طبع کج اندیش تست
اسیر نیـاز هست و پابـست آ ز خدائى چنین لایق ریش تســــت!
نـه پنـهان نـه سربسته گویم سخن خدا نیست این جانور، اژدهاست
مرنج ازمن اى شیخ دانا کـه من خدا ناشناسم اگر "این" خداست!
تقی مدرّسی: انسان با محبت رشد مـی کند و با گذشت کامل مـی گردد.
تقی مدرّسی (۱۳۷۵ – ۱۳۱۱ هـ. خ.) کـه در مدت چهل سال دوری از مـیهن تنـها دو بار بـه ایران آمد دررمان «یَکُـلیـا و تنـهائی او» از زبان شائول درون برابر اَمَـصـیـا پادشاه اسرائیل مـی گوید:
.... حتما فهمـید کـه مردم از زندگی خودشان مانند قلعهیی دفاع مـی کنند. درون اینگونـه مواقع خشن و بیرحم مـیشوند. عواطفشان لطافت و رقت ندارد. بـه سوی آسمان فقط بـه خاطر کمک نگاه مـی کنند. امّا با وجود این بیچاره و ترحم انگیزند. آری مولای من، مردم روی زمـین کور و زمخت مـی باشند، اما تو حتما به خاطر داشته باشی کـه جهالت ترحم انگیز است. اگر چه مردمان جاهل کینـه مـی ورزند، اما همانطور کـه اسبهای مجروح دل انسان را بـه سبب بی زبانیشان بـه درد مـی آورند و انسان از لگدهای وحشیـانۀ حیوان خشمناک نمـی گردد و به زخمش مرهم مـی گذارد، نادانی را حتما با محبت رام کرد. انسان با محبت رشد مـی کند و با گذشت کامل مـی گردد.
فروغ فرخزاد: آشنا با رنجهای ان خویش
فروغ فرخزاد (۱۳۴۵ - ۱۳۱۳)، شاعر و فیلمساز یکی تاثیرگذارترین زنان درون ادبیـات و نگاه زنان درون ایران است. او اشعارش درون کتابهای «اسیر»٬ «دیوار» و «عصیـان» با بیتابی و خشم از محدودیت و اسارت زنان مـیگوید و تلاش خود را به منظور رهایی زنان مـیسراید.
از فروغ فرخزاد نقل شده کـه سال ۱۳۳۲ درون نامـهای گفته هست "من بـه رنجهایی کـه انم درون این مملکت درون اثر بیعدالتی مردان مـیبرند، کاملاً واقف هستم و نیمـی از هنرم را به منظور تجسم دردها و آلام آنها بـه کار مـیبرم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد به منظور فعالیتهای علمـی هنری و اجتماعی زنان است."
شـهریور ۱۳۳۷ با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز پیشرو آشنا و در شرکت او بـه نام گلستان فیلم مشغول کار شد. این آشنایی مسیر زندگی فروغ را تغییر داد. او پاییز ۱۳۴۱ فیلم خانـه سیـاه هست را از زندگی جذامـیان آسایشگاه تبریز ساخت. فیلمـی کـه شـهرت او را بـه خارج از مرزهای ایران برد.
یک سال بعد مجموعه شعر تازه او بـه نام «تولدی دیگر» منتشر شد. مـهدی اخوان ثالث شاعر همدوره فروغ فرخزاد درباره این کتاب گفته هست "من معتقدم تولدی دیگر نـه تنـها به منظور فروغ تولد تازهای بود٬ بلکه مولود همایون شعر زنده و پیشرو امروز ما و تولد تازه به منظور شعر پارسی است."
فروغ با این کتاب و مجموعه بعدیاش بـه نام ایمان بیـاوریم بـه آغاز فصل سرد٬ نامش را درون فهرست بزرگترین شاعران معاصر ایران ثبت کرد. هرچند آنقدر زنده نماند کـه تأثیر صداقت و جسارت نگاهش را درون نسلهای بعد ببیند. ۳۲ سال بیشتر نداشت کـه در تصادفی درون تهران کشته شد.
فروغ از ازدواج، رنج جانکاه و محرومـیت زنان، از ریـاکاری و دروغ مسلط مـی نالد. درون جامعه ای کـه حتی روشنفکرانش هم "زن آزاد " را هرزه تلقی مـی کنند او همـه جا با تصویر خود بـه مثابه زن خطا کار روبروست.
در شعرهایش، جا بـه جا، عشق ورزی و گناهکاری بـه هم گره مـی خورد. حدیث عشق و گناه بالاخره فروغ را کـه از پرسش باز نمـی ایستد بـه رودروئی با خدا مـی کشاند. درون شعرهای مجموعه "عصیـان"، فروغ همچون بنده ای عاصی، خدا را بـه پرسش مـی کشد. بـه جای مقدمـه کتاب، آیـاتی از تورات و قرآن نقل شده و شعرهائی از خیـام سرآغاز هر بخش منظومـه است. حرف بنده عصیـانگر اینست کـه اگرخدا جهان و انسان را اینگونـه آفریده کـه هست و بر همـه اجزای آن اختیـارتام دارد، بعد تقصیر گناه آدمـی بر دوش اوست.
با گزینش آزادی خلاق درون جامعه ای استبداد زده، فروغ، با ذهنیتی جستجوگر، چشمانی باز و زبانی صادق، بـه راهی سخت گام مـی نـهد. چرا کـه تابعیت از سنتها احساس امنیت عرضه مـی کند، حال آنکه جستجوی آزادی، با ضرورت عهده دار شدن هر انتخاب، فرد را با اضطراب و ناامنی درگیر مـی کند.
مجموعه شعرهای "تولدی دیگر" و "ایمان بیـاوریم بـه آغاز فصلی سرد" بیـانگر این چالش شادی آفرین و در همان حال رنجبار هستند. عشق همچنان موضوع مرکزی شعرهاست اما مقوله گناه از آنـها رخت بر مـی بندد. کلمات گناه و گناهکاری درون شعرهای معدودی بـه زبان مـی آید و این بار نـه به منظور بیـان حس گناه شاعر، بلکه به منظور ترسیم وحشتی کـه جان آدمـی را ناتوان مـی کند.
فروغ از جامعه خفقان زده بیمار و انسان از خود بیگانـه ای مـی گوید کـه ناتوان از درافکندن طرحی به منظور تحقق خویش، سر سپرده قدرتهای مسلط است: خدائی قاهر کـه بنده را بـه اطاعت فرامـی خواند واز مجازات مـی ترساند، سنتهائی کـه تکرار را بـه جای اندیشیدن مـی نشانند و مادیـاتی کـه معنا را از زندگی حذف مـی کنند.
فروغ فرخزاد
غلامحسین ساعدی: درختی کـه در اوج بالندگی اره شد
غُلامحُسین ساعِدی با اسم مستعار گوهرمراد ( ۱۳۶۴ - ۱۳۱۴ هـ. ش)، درون سال ۱۳۴۱ از تبریز بـه تهران رفت. این سفر سرآغاز آشنایی او با بخشی از روشنفکران و هنرمندان همدورهاش بود. وی تحصیلات خود را با درجه دکترای پزشکی، گرایش روانپزشکی درون تهران بـه پایـان رساند. مطبش درون خیـایـان دلگشا درون تهران قرار داشت.
ساعدی درون سال ۱۳۴۶ یکی از پایـه گذاران اصلی کانون نویسندگان ایران بود. درون سال ۱۳۵۳ با همکاری نویسندگان صاحبنام آن زمان، مجله الفبا را منتشر کرد. درون همـین سال درون حین تهیـه تکنگاری شـهرکهای نوبنیـاد، توسط ساواک دستگیر و به زندان قزل قلعه و بعد اوین منتقل شد و یک سال درون سلول انفرادی شکنجه شد.
پس از آزادی از زندان سه داستان گور و گهواره، فیلمنامـه عافیتگاه و داستان کلاتهنان را نوشت و در سال ۱۳۵۷ بـه دعوت انجمن قلم امریکا روانـه این کشور شد کـه سخنرانی های متعددی درون این کشور انجام داد. او درون اوایل زمستان سال این سال بـه ایران بازگشت.
پس از انقلاب اسلامـی، ساعدی بـه تبعید ناخواسته تن داد و در اواخر سال ۱۳۶۰ راهی پاریس شد. خود او درون این مورد مـی نویسد:
در عرض اين مدت يك بار خواب پاريس را نديده ام. تمام وقت خواب وطنم را مـی بينم. چند بار تصميم گرفته بودم از هر راهی شده برگردم بـه داخل كشور. حتی اگر بـه قيمت اعدامم تمام شود. دوستانم مانعم شده اند. همـه چيز را نفی مـی كنم.
ابتدا با تهديدهای تلفنی شروع شده بود. درون روزهای اول انقلاب ايران بيشتر از داستان نويسی و نمايشنامـه نويسی كه كار اصلی من است، مجبور بودم كه به منظور سه روزنامـه معتبر و عمده كشور هر روز مقاله بنويسم.
يك هفته نامـه هم بـه نام آزادی مسئوليت عمده اش با من بود. درون تك تك مقاله ها، من رو درون رو با رژيم ايستاده بودم. پيش از قلع و قمع و نابود كردن روزنامـه ها، بعد از نشر هر مقاله، تلفن های تهديدآميزی مـی شد که تا آنجا كه مجبور شدم از خانـه فرار كنم و مدت يك سال درون يك اتاق زير شيروانی زندگی نيمـه مخفی داشته باشم.
بيشتر اعضای اپوزيسيون كه درون خطر بودند اغلب پيش من مـی آمدند. ماها ساكت ننشسته بوديم. نشريات مخفی داشتيم. و باز ماموران رژيم درون به درون دنبال من بودند. ابتدا پدر پيرم را احضار كردند و گفتند بـه نفع اوست كه خودش را معرفی كند، و به برادرم كه جراح هست مدام تلفن مـی كردند و از من مـی پرسيدند. يكی از دوستان نزديك من را كه بيشتر عمرش را بـه خاطر مبارزه با رژيم شاه درون زندان گذرانده بود دستگير و بعد اعدام كردند و يك شب بـه اتاق زير شيروانی من ريختند ولی زن همسايه قبلا من را خبر كرد و من از راه پشت بام فرار كردم. تمام شب را پشت دكورهای يك استوديوی فيلمسازی قايم شدم و صبح روز بعد چند نفری از دوستانم آمدند و موهای سرم را زدند و سبيلهايم را تراشيدند و با تغيیر قيافه و لباس بـه مخفیگاهی رفتم. مدتی با عده ای زندگی جمعی داشتم ولی مدام جا عوض مـی كردم. حدود ٦-٧ ماه مخفیگاه بودم و يكی از آنـها خياطخانـه زنانـه متروكی بود كه چندين ماه درون آنجا بودم. و هميشـه درون تاريك مطلق زندگی مـی كردم، چراغ روشن نمـی كردم، پرده های همـه كشيده شده بود.
همدم من چرخ های بزرگ خياطی و مانكن های گچی بود. اغلب درون تاريكی مـی نوشتم. بيش از هزار صفحه داستان های كوتاه نوشتم. درون اين ميان برادرم را دستگير كردند و مدام پدرم را تهديد مـی كردند كه جای مرا پيدا كنند و آخر سر دوستان ترتيب فرار مرا دادند و من با چشم گريان و خشم فراوان و هزاران كلك از راه كوهها و دره ها از مرز گذشتم و به پاكستان رسيدم و با اقدامات سازمان ملل و كمك چند حقوقدان فرانسوی ويزای فرانسه را گرفتم و به پاريس آمدم.
و الان نزديك بـه دو سال هست كه درون اين جا آواره ام و هر چند روز را درون خانـه يكی از دوستانم بـه سر مـی برم. احساس مـی كنم كه از ريشـه كنده شده ام. هيچ چيز را واقعی نمـی بينم. تمام ساختمان های پاريس را عين دكور تئاتر مـی بينم. خيال مـی كنم كه داخل كارت پستال زندگی مـی كنم. از دو چيز مـی ترسم: يكی از خوابيدن و ديگری از بيدار شدن. سعی مـی كنم تمام شب را بيدار بمانم و نزديك صبح بخوابم و در فاصله چند ساعت خواب، مدام كابوسهای رنگی مـی بينم. مدام بـه فكر وطنم هستم. مواقع تنـهايی، نام كوچه بعد كوچه های شـهرهای ايران را با صدای بلند تكرار مـی كنم كه فراموش نكرده باشم. حس مالكيت را بـه طور كامل از دست داده ام. نـه جلوی مغازه ای مـی ايستم، نـه خريد مـی كنم؛ پشت و رو شده ام.
در عرض اين مدت يك بار خواب پاريس را نديده ام. تمام وقت خواب وطنم را مـی بينم. چند بار تصميم گرفته بودم از هر راهی شده برگردم بـه داخل كشور. حتی اگر بـه قيمت اعدامم تمام شود. دوستانم مانعم شده اند. همـه چيز را نفی مـی كنم. از روی لج حاضر نيستم زبان فرانسه ياد بگيرم و اين حالت را يك مكانيسم دفاعی مـی دانم. حالت آدمـی كه بی قرار هست و هر لحظه ممكن هست به خانـه اش برگردد. بودن درون خارج بدترين شكنجه هاست. هيچ چيزش متعلق بـه من نيست و من هم متعلق بـه آنـها نيستم. و اين چنين زندگی كردن به منظور من بدتر از سال هايی بود كه درون سلول انفرادی زندان بـه سر مـی بردم...". (الفبا، ش ۷، ۱۳۶۵)
ساعدی درون جمع روزنامـه نگاران انگلیس سخنرانئی درون باره درون ایران ایراد کرد کـه خواندنی است. این سخنرانی از سوی ایندآن سنسرشیپ (Index on Censorship ) برگزار شد و در کیـهان ۱۳۵۷ درون شماره های ۱۰۶۲۵، ۱۰۶۲۸، ۱۰۶۳۱ و ۱۰۶۳۳ نیز منتشر شد. درون این مجموعه مقالات، تاریخ از رسمـی درون ایران، یعنی از هنگام تأسیس اداره توسط اعتماد السلطنـه، که تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دنبال مـی شود. درون چهار شماره مقاله مذکور بـه موارد زیر پرداخته است:
اولین بیـانیـه، درون مطبوعات، انتشار شبنامـه درون مقابل روزنامـه ها، تصویب قانون مطبوعات درون مجلس، تاسیس اداره انطباعات، محدود شدن مطبوعات توسط محمدعلی شاه، درون دوران رضاشاه، قربانیـان مانند فرخی یزدی، بین سال های ۱۳۲۰ که تا ۱۳۳۲، نقش قوام السلطنـه درون مطبوعات، اصلاح قانون مطبوعات و مطالب دیگر. ( (Javadi, ۱۹۸۴
ساعدی طی سال های ۶۱ که تا ۶۴ درون پاریس اقدام بـه انتشار مجله الفبا کرد و چند نمایشنامـه و فیلمنامـه و داستان نیز نوشت. او اما زندگی درون تبعید را تاب نیـاورد و در روز دوم آذرماه ۱۳۶۴ درون پاریس درگذشت . احمد شاملو درون باره ساعدی مـیگوید:
آنچه از او زندان شاه را ترک گفت، جنازه نیم جانی بیش نبود. آن مرد با آن خلاقیت جوشانش بعد از شکنجههای جسمـی و بیشتر روحی زندان اوین، دیگر مطلقا زندگی نکرد. آهسته آهسته درون خود تپید و تپید که تا مرد. وقتی درختی را درون حال بالندگی اره مـیکنید، با این کار درون نیروی بالندگی او دست نبردهاید، بلکه خیلی ساده او را کشتهاید. ساعدی مسائل را درک مـیکرد و مـیکوشید عکسالعمل نشان بدهد. اما دیگر نمـیتوانست. او را اره کرده بودند.
مـهشید امـیرشاهی: ادیب و فرهیختهی مبارز آزادی بیـان و جدایی دین از سیـاست
مـهشید امـیرشاهی ( - ۱۳۱۶) نویسنده، طنزپرداز، مترجم و روزنامـه نگار، درون انگلستان درون رشتهٔ فیزیک تحصیل کرد. بعد از بازگشت بـه ایران درون ابتدا بـه تدریس فیزیک و ریـاضی پرداخت. درون اوقات فراغت بـه ترجمـهٔ آثار ادبی مشغول بود. سپس درون مؤسسه انتشارات فرانکلین بـه عنوان ویراستار کتابهای ادبی و علمـی مشغول بـه کار شد. سپس درون برنامـهٔ انتشار کتابهای کودکان، کتابهای متعددی به منظور کودکان و نوجوانان ترجمـه کرده است.
مـهشید امـیرشاهی درون داخل و خارج کشور با نشریـاتی چون فرهنگ و زندگی، رودکی، قیـام ایران و نـهضت، Les Temps Modernes فرانسه زبان و Newsday انگلیسی زبان، همکاری داشته است. فعالیتهای رادیویی اش هم درون ایران انجام شده و هم درون خارج از ایران.
مـهشید امـیرشاهی درون جریـان انقلاب اسلامـی بـه صراحت علیـه اسلامگرایـان موضع گرفت و مقالهٔی نیست از بختیـار حمایت کند بـه قلم او درون شمارهٔ ۱۷ بهمن ۱۳۵۷ روزنامـهٔ آیندگان منتشر شد. وی تنـهای از مـیان روشنفکران ایران بود کـه از دولت شاپور بختیـار پشتیبانی کرد. درون آن مقاله آمده است:
من که تا امروز بـه هیچ روزنامـه و نشریـهای مطلبی ندادهام کـه حال و هوای سیـاسی داشته باشد. شاید بـه این دلیل کـه تا امروز درون مملکتم بـه سیـاستمداری چون شاپور بختیـار برنخورده بودم کـه بدانم سیـاست الزاماً مغایر شرافت، صمـیمـیت و وطن پرستی نیست. من تمام این صفات، شرافت، صمـیمـیت، وطن پرستی، را درون آقای شاپور بختیـار سراغ کردهام. بـه علاوه بـه سرافرازی و آزادگی او مؤمنم. من ایمان دارم کـه اگر امروز او را از صحنـهٔ سیـاست مملکتمان برانیم خطایی کردهایم جبران ناپذیر و نابخشودنی. من معتقدم کـه این مرد عزیز این مرد عمل دارد فدای هیجان و غلیـان عدهای و فرصت طلبیهای عدهای دیگر مـیشود و اگر فدا شود اسف انگیزترین شـهید حوادث اخیر خواهد بود. من صدایم را بـه پشتیبانی از آقای شاپور بختیـار با سربلندی هر چه تمامتر بلند مـیکنم، حتی اگر این صدا درون فضا تنـها بماند. من از تنـها ماندن هرگز هراسی بـه دل راه ندادهام. ولی این بار مـیترسم نـه بـه خاطر خودم، بلکه بـه خاطر آیندهٔ این ملرنوشت همـهٔ آنـها کـه دوستشان دارم.
مـهشید امـیرشاهی مدتی بعد از پیروزی اسلامگرایـان راه تبعید و مبارزه را برگزید و ساکن فرانسه شد. وی درون عین فعالیت مدام سیـاسی بـه کار ادبی نیز ادامـه داد. فعالیت سیـاسی مـهشید امـیرشاهی درون تبعید بر دفاع از آزادی بیـان و جدایی دین از سیـاست متمرکز بوده است. او درون سال ۱۹۹۲ پیشگام انتشار بیـانیـهٔ هنرمندان و روشنفکران ایرانی درون دفاع از سلمان رشدی شد کـه به اعلامـیهٔ پنجاه نفره شـهرت یـافت و انعکاس جهانی قابل توجهی پیدا کرد و واکنشـهای بسیـار شدیدی را نیز از جانب جمـهوری اسلامـی درون پی داشت. مـهشید امـیرشاهی عضو بنیـانگذار کمـیتهٔ دفاع از سلمان رشدی درون فرانسه بود کـه جمع بزرگی از روشنفکران این کشور را درون خود گرد آورده بود و تحت ریـاست کلود لوفور اداره مـیگشت. او درون دفاع از تسلیمـه نسرین نویسندهٔ بنگلادشی مورد تعرض اسلامگرایـان نیز بسیـار فعال بود و در کمـیتهٔ فرانسوی کـه برای دفاع از وی تشکیل شده بود، عضویت داشت.
اشرف دهقانی: مبارزی جسور و الهامبخش
اشرف دهقانی (متولد ۱۳۲۸) کـه در نوجوانی از اعضای گروه احمدزاده بود کـه در اتحاد با گروه جنگل، درون سال ۱۳۵۰ چریک های فدایی خلق را بـه وجود آوردند. درون سال ۱۳۴۹ (قبل از سیـاهکل) وقتی گروه احمدزاده بـه مبارزه مسلحانـه روی آورد، او اولین ی بود کـه در شکل گیری تیم های چریکی شرکت کرد و در سازمان چریک های فدایی خلق ایران شاخه تبریز پیوست، مبارزه مـیکرد.
اشرف دهقانی درون اردیبهشت ۱۳۵۰ دستگیر شد و به ده سال زندان محکوم شد. اما توانست بعد از ۲سال درون فروردین ۱۳۵۲ از زندان قصر فرار کند. درون آن روز زندانیـان سیـاسی توانسته بودند بخاطر نوروز و سال نو (از اول که تا پنجم فروردین)، با بستگان خود درون یک اتاق معمولی ملاقات کنند ( درون حالت عادی دیدار شیشـه و مـیله های آهنی است) اشرف و ناهید (دوست و همبند اشرف) از مادرشان خواستند هربار کـه به ملاقاتشان مـیآیند یک چادر نماز اضافی هم بیـاورند. درون یکی از ملاقات ها اشرف توانست درون فرصت مناسبی چادر اضافی را سر کند و همراه ملاقاتی ها از زندان خارج شود. ناهید موفق نشد فرار کند اما اشرف از زندان خارج شده بود و رفقایش فوراً او را از محل دور د و با ماشین فرار د.
پس از فرار از زندان، وی شرحی از شکنجه ها و مقاومت های خود و بعضی دیگر از اعضای اولیـه چریک های فدایی خلق را درون زندان های رژیم شاه، درون کتاب «حماسه مقاومت» بـه تحریر درآورد کـه در همان سال از طرف سازمان چریک های فدایی خلق منتشر شد. او بعدها با نوشتن کتاب دیگری بـه نام «بدرهای ماندگار» کـه در آن بـه نقل خاطرات و مسایلی درون ارتباط با چریک های فدایی خلق درون دهه ۵۰ پرداخته، چگونگی فرار خود از زندان قصر را تشریح کرد.
اشرف دهقانی مبارزه خود درون سازمان چریک های فدایی خلق را که تا سرنگونی رژیم شاه (۱۳۵۷) ادامـه داد. درون این سال با غالب شدن نظراتی درون آن سازمان کـه از نظر وی انحرافی بودند، بـه مخالفت با آن نظرات برخاست. بعد از قیـام بهمن (۱۳۵۷) نیز وی برخوردهای عملی آن سازمان را با رژیم جانشین شاه، سازشکارانـه دانسته و صف خود را کاملا از آن سازمان جدا کرد و به همراه تعدادی از همفکرانش تشکل "چریک های فدایی خلق ایران" را شکل داد. تشکل جدید چریک های فدایی خلق ایران، رژیم جمـهوری اسلامـی را از همان آغاز، هم ماهیت با رژیم شاه ارزیـابی کرد و ضمن مخالفت با خلع سلاح مردم بر ضرورت "سازماندهی مسلح توده ها" از طرف نیروهای کمونیست و آزادیخواه جهت تداوم انقلاب تاکید کرد. از آن زمان که تا به امروز اشرف دهقانی همچنان مبارزه به منظور تحقق اهش را درون تشکل چریک های فدایی خلق ایران دنبال کرده است.
زندگی و مبارزه اشرف دهقانی، الهامبخش زنان فراوانی درون مبارزات آزادیخواهانـه ایران بوده است.
سعید سلطان پور: با كشورم چه رفته است
سعید سلطان پور (١۳۶۰ – ۱۳۱۹ هـ. خ.) شاعر، نویسنده و کارگردان تئاتر، نمایشنامـهنویس و شاعر کـه پس از انقلاب اسلامـی ایران بـه دلیل فعالیتهای سیـاسی، توسط جمـهوری اسلامـی زندانی و اعدام شد.
در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۰ همراه با هزاران آموزگار و فرهنگی دیگر درون تظاهرات اعتراضی شرکت کرد. با یـاری انقلابیونی چون صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، حسن ضیـاظریفی، بیژن جزنی و یـارانشان و با پیوستن دانشجویـان و دانشآموزان و کارگران این سراسری شد. با تأسیس هنرکدهٔ آناهیتا بـه آن پیوست و از سال ۱۳۳۹ که تا ۱۳۴۴ همگام با آموزش، بـه فعالیت هنری پرداخت. او درون اجرای نمایشنامـهٔ سه اثر آنتون چخوف همکاری کرد و همزمان با شرکت سازنده درون تئاتر، از سال ۱۳۴۴ که تا ۱۳۴۸ دورهٔ دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران را بـه پایـان رسانید، درون سال ۱۳۴۷ جنگ شعر صدای مـیرا را کـه در خلال سالهای ۴۷–۱۳۴۰ سروده بود و ۵۸ شعر داشت، درون دویست صفحه چاپ کرد. نخستین شعر سیـاسی سلطانپور مربوط بـه قیـام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ است. درون این شعر او سرنگونی شاه و شور و خیزش آنروز را مـیسراید. درون سالهای دانشجویی نمایشنامـههای مرگ درون برابر از وسلین هنچوف و ایستگاه نوشته خویش را بـه نمایش گذاشت. همزمان با چاپ صدای مـیرا درون سال ۱۳۴۷ کتاب ممنوعالانتشار گردید.
در سال ۱۳۴۸ درون پی یک سال تلاش شبانـهروزی، کاری از هنریک ایبسن بـه نام دشمن مردم را بـه نمایش درون آورد. درون شب یـازدهم نمایش، ساواک بـه تئاتر هجوم آورد و سالن را تعطیل کرد. درون سال ۱۳۴۷ از سوی ساواک پروندهٔ او بـه نام «هنرمندی خطرناک» نشاندار شد.
سال ۱۳۴۹ درون بحبوحهٔ مسلحانـه درون جنگلهای سیـاهکل بر ضد نظام حاکم، سعید نمایشنامـه آموزگاران از محسن یلفانی را بر صحنـه برد. ساواک بـه سالن هجوم برد و کارگردان و نویسنده و بازیگران، همزمان دستگیر و به شکنجهگاه شدند.
در اسفند ۱۳۴۹، دادگاه نظامـی شاه از سوی سعید بـه محاکمـه کشیده مـیشود و حکومت ناچار مـیشود او را که تا مدتی آزاد کند. او همان زمان کتاب نوعی از هنر، نوعی از اندیشـه را پنـهانی چاپ مـیکند.
در سال ۱۳۵۱ بـه جرم پخش دوباره کتاب ممنوعهٔ نوعی از هنر، نوعی از اندیشـه بازداشت مـیشود و در «بند سه هزار» کنونی و چندی نیز درون زندان قزلقلعه مـیماند. بعد از چهل و پنج روز آزاد مـیشود و پس از آزادی بیدرنگ درون پی برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ سالهٔ حکومت شاهنشاهی نمایشنامـهٔ چهرههای سیمون ماشار نوشتهٔ برتولت برشت را بـه صحنـه برد.
آوازهای بند دومـین شعر سعید، درون سال ۱۳۵۱ پنـهانی دست بـه دست مـیگشت. سعید از سال ۱۳۵۱ که تا ۱۳۵۳ بـه زندان کشیده مـیشود و سرانجام درون سال ۱۳۵۳ بـه جرم انتشار آوازهای بند کـه در سلولهای کمـیته و اوین سروده بود و به جرم داشتن افکار مارکسیستی و سوسیـالیستی و به اتهام پیوند با سازمان چریکهای فدایی خلق ایران درون اوین و بند پهلوی زندانی مـیشود.
تا کـه در بند یکی بندم هست با تو ای سوخته پیوندم هست
گر چه درون تب تند شکنجه مـیسوزم ز خون ریخته خورشیدها مـیافروزم
سعید سلطانپور ۲۲ تیر ۱۳۵۶ از زندان آزاد شد. کانون نویسندگان ایران با انتشار بیـانیـهای چهل نفره، به منظور دومـین بار گشایش یـافت. نشست بنیـانگذاران دومـین دوره، همزمان با آزادی سعید از زندان بود. او مستقیما از زندان بـه کانون رفت و گفت: من دیشب از زندان آزاد شدهام و امروز آمدهام که تا در دفاع از آزادی بیـان، اندیشـه و اجتماعات، بـه کانون نویسندگان بپیوندم. و بیـانیـه ۹۸ نفره کانون را امضا مـیکند.
پس از سرنگونی رژیم پهلوی بـه نمایندگی از سوی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران درون سال ۱۳۵۸ درون انتخابات مجلس، کاندیدا شد و از این تریبون درون گردهمایی چند صد هزار نفره درون مـیدان آزادی درون تهران به منظور جبهه انقلاب و علیـه حکومت سخن گفت.
سعید درون ۲۷ فروردین ۱۳۶۰ و در شب عروسیاش بـه وسیلهٔ پاسداران دستگیر مـیشود و پس از ۶۶ روز شکنجه درون سحرگاه اول تیر بـه جوخهٔ اعدام سپرده و تیر باران شد.
سعید زخمـی از اوضاع کشور درون سال های قبل از انقلاب دارد کـه هنوز تازه است:
با كشورم چه رفته است
با كشورم چه رفته است
كه زندانها
از شبنم و شقایق سرشارند
و بازماندگان شـهیدان
انبوه ابرهای پریشان سوگوار
در سوگ لاله های سوخته
مـیبارند
با كشورم چه رفته است
با كشورم چه رفته هست كه گل ها هنوز سوگوارند.
با شور گرد باد
آنك
منم كه تفته تر از گرد بادها
در خارزار بادیـه مـی چرخم
تا آتش نـهفته بـه خاكستر
آشفته تر ز نعره ی خورشیدهای «تیر»
از قلب خاك های فراموش سرگشد
تا از قنات حنجره ها
فوج خشم و خون
روزی غروب سوخته ی مرگ، پر كشد:
این نعره من است
این نعره من هست كه روی فلات مـی پیچد
و خاكهای سكوت شانزده ساله را مـی آشوبد
و با هزار مشت گران
بر آبهای عمان مـی كوبد
این نعرهی من هست كه مـی روید
خاكستر زمان را
از خشم روزگار
بعد از تو، ای......
ای آخرین ستاره ی اعدامـی
ای «خسرو» بزرگ
كه برق ولرزه درون اركان خسروان بودی
من هیچ نیستم
غیر از مسلسلی كه درون زمـینـه ی یك انقلاب مـی گذرد
و خالی و و خونالود
در خون توده های جوان مـی غلتند
تا مثل خار سهمناك و درشتی
- روئیده بر گریوه های گل سرخ -
آینده را
بماند
در چشم روزگار
یـادآور شـهادت شوریدگان خشم
بر ارتش مـهاجم این تازی
این تزار
ای خشم ماندكار ای خشم
خورشید انفجار ای خشم
تا جوخههای مخفی اعدام
در جامعه های رسمـی
آنك
آنك هزار لاشخوار ای خشم
مثل هوار باره ی یـال افشان
خون شـهیـه بسته هست بر این ویران
دیگر ببار
ببار ای خشم
ای خشم چون گذاره آتشفشان ببار
روی شب شكسته ی استعمار
اما دریغ و درد كه جبریل ها «او»
با شـهپر سپید
از هر طرف فرود مـی آیند
و قلب عاشقان جوان را
با چشم و چنگ و دندان مـی خایند
و پنجههای وحشت پنـهان را
با خون این قبیله مـی آلایند
با اینـهمـه شجاع
با اینـهمـه شـهید
كشورم چه رفته هست كه از كوچه های آتش و خون
با آتش تفنگ
با آتش قیـام
انبوه پاره پوشان
انبوه ناگهان
انبوه انتقام نمـی آیند
چشم صبور مردان دیری ست
در پردههای اشك نشسته ست
دیری ست قلب عشق
در گوشـه های بند شكسته ست
چندان ز گوشـه های قفس خواندیم
كز پاره های زخم، گلو بسته ست
ای دست انقلاب
مشت درشت مردم
گلمشت آفتاب
با كشورم چه رفته است
محمد مختاری: ما نیـاز بـه «تمرین مدارا» داریم.
محمد مختاری (۱۳۷۷ - ۱۳۲۱ هـ. خ) شاعر، نویسنده، مترجم و منتقد کـه در ماجرای موسوم بـه "قتلهای زنجیرهای" بـه قتل رسید. محمد مختاری درون کتاب «تمرین مدارا» تاکید مـی کند کـه آزادی، عدالت و دموکراسی فقط یک واقعیت حقوقی، اقتصادی و سیـاسی نیستند، بلکه پیش از همۀ اینـها فرایند و زایندۀ فرهنگ خاص خودشانند. او درون کتاب «چشم مرکب» مـی نویسد: "انقلاب ذات ما را عریـان کرد." و درکتاب های «تمرین مدارا»، «انسان درون شعر معاصر» و «چشم مرکب» این "ذات" یعنی فرهنگ استبدادی، فرهنگ "شبان رمگی" یـا «فرهنگ بی چرا» را ژرف، نکته سنج و بدیع بررسی و نقد مـی کند.
مختاری درون آثارش نشان مـی دهد درون فرهنگ ما نیـاز بـه «تمرین مدارا» داریم. چرا کـه ما تاب تحمل مخالف خود را نداریم. اگری با ما مخالفت مـی کند، بـه جای بررسی و نقد نظراتش، خود او را نقد و نفی مـی کنیم. مدارا درون فرهنگ ما نـهادینـه نشده است. نتیجه اینکه بـه جای درک حضور دیگری و مدارا کـه پایـه و بنیـاد فرهنگ دموکراتیک هستند، با حذف دیگری یـا ستیزه با دیگری مواجه هستیم.
مختاری استدلال مـی کند فرهنگ ما «بی چرا» است. ما عادت بـه پرسیدن یـا پرسیده شدن و به طور کل شک داشتن بـه خودمان را نداریم. درون عرصۀ سیـاسی حق پرسیدن از مردم ما همـیشـه صلب شده است. زیرا شاه یـا رهبر گویـا دارای توانایی فرابشری بوده اند، جواب همۀ سوالات را مـی دانسته اند و برای حفظ قدرتشان مانع دخالت جامعه درون امر حکومت و تعیین سرنوشت خود مـی شده اند. حتی درون خانواده نیز پدر، شوهر یـا بـه هرحال بزرگتری بوده هست که بـه قول کانت نقش قیم (Vormund) دیگر اعضای خانواده را بازی مـی کرده و به جای آن ها مـی اندیشیده و طبعاً تصمـیم مـی گرفته است. درون چنین فرهنگی هست که حتی حق بنیـادین هر انسان به منظور فکر ، تشخیص و انتخاب آزادانۀ او نفی مـی شده هست و متأسفانـه همچنان نفی مـی شود. درون این فرهنگ انسان ها برابر نیستند، بلکه یکی بـه دلایلی بر دیگری برتری دارد. رابطه آن ها رابطه ای نابرابر و تبعیض آمـیز است. این جور روابط بـه رابطۀ ارباب و بنده مـی ماند. یکی حرف مـی زند و دیگری گوش مـی دهد. یکی فرمان مـی دهد و دیگری اطاعت مـی کند. فرهنگ "شبان رمگی" نیز درون برخورد ما با انسان های دیگر نمایـان مـی شود. "قیم گرایی" و "پدرسالاری" عناصر اصلی چنین فرهنگی هستند. مـیل بـه سلطه بر دیگری اساس و بنیـاد "ساختار استبدادی ذهن" است. ستم فرهنگی بر زنان، اقلیت های ملی و مذهبی نیز فرایند همـین ساختار استبدادی ذهن هست که نمـی خواهد دیگری کـه با او متفاوت هست و منافع متفاوتی دارد را بـه رسمـیت بشناسد. انگار انسان ها نقش رمـه را بازی مـی کنند و شاه و رهبر و قیم نیز نقش شبان را دارند و رمـه را بـه راه درست هدایت مـی کنند.
مختاری درون کتاب «تمرین مدارا» به منظور آسان تر بازخوانی فرهنگ مجموعه ای از ضرب المثل های ما یـا نمونـه هایی از ادبیـات کهن ما را جمع آوری کرده کـه بخشی از آن ها فرهنگ پدرسالاری، مردسالاری، بیگانـه ستیزی و یـا انفعال درون فرهنگ ما را نمایـان مـی سازند.
در مقالۀ «بازخوانی فرهنگ» مختاری مـی نویسد کـه فرهنگ یک پدیده تاریخی هست که از پیشنیـان بـه ما بـه ارث مـی رسد. فرهنگ از ناخودآگاه جامعه برمـی آید و هم درون آن ریشـه مـی دواند. فرهنگ همـیشـه متغیر هست و درون دوران مختلف تاریخی با تغییرات اجتماعی دگرگون مـی شود. این تغییرات همـیشـه بـه معنای پیشرفت فرهنگی نبوده و در مواردی حتی کاملاَ برعهم بوده است.
ما نمـی توانیم بدون مدارا و درک حضور دیگری بـه آزادی، دموکراسی و عدالت برسیم. مدارا یـا بـه زبان غربی "تلرانس (tolerance)" درون برابر فرهنگ استبدادی قرار مـی گیرد. و با آن درمـی افتد. و این درافتادن یـا مقابلۀ فرهنگی حتما از درون خودمان و در خانۀ خودمان شروع بشود. بـه همـین دلیل مبارزۀ فرهنگی به منظور آزادی و برابری شاید بسیـار طولانی تر و سخت تر از گونـه های دیگر مبارزه باشد.
محمد مختاری درون مقالۀ « بازخوانی فرهنگ» ضمن تاکید بر اینکه "بازخوانی فرهنگ یکی از ضرورتهای دوران ما است" مـیگوید:
بازخوانی فرهنگ از دورهی انقلاب ضرورت اساسی و همـه جانبه یـافت. زیرا انقلاب بـه هر حال ذات ما را عریـان کرد. ما را واداشت بـه دیدن و دریـافتن این کـه چه بودهایم و نمـی دانستهایم. با انقلاب شروع کردهایم بـه داوری دربارهی بازدارندگی خویش، و فاصله گرفتن... بـه هر حال با انقلاب دریـافتهایم کـه با یک نظام دیرینـهی تاریخی – فرهنگی رو بـه روییم کـه عین ساخت ذهنی و معرفتی و نظام درونی ما است. درون و بیرون ما عرصهی یک حضور فرهنگی است. این هر دو مثل یک متن واحدند کـه تجزیـه ناپذیرند... چه بسا درون بیرون مـیکوشیدهایم با فرهنگی دیگر رابطه گیریم، اما درون درون، باز بر همان اساس قدیم، یـا روشها و گرایشهای همساز با اساس قدیم، عمل کردهایم. چه بسا مبارزان سیـاسی و منتقدان تفکر و اخلاق و معنویت، شاعران و نویسندگان و اندیشمندان کـه به رغم تضاد با وجوه بازدارنده کهن، و نفی نظری آن ها، خود درون عمل باز صدای همان وجوه بازدارنده مـی شده اند و مـی شوند... بازخوانی فرهنگ هم چنان کـه تمرین انتقاد است، تمرین مدارا نیز هست. گسترش ذهنیت انتقادی و افزایش تحمل درون برابر اندیشـه ها و عقاید دیگران، دو روی یک سکه اند. هر دو نیز کارکرد جامعه مدنی اند کـه چشم انداز امروزی شان نـهادی شدن حقوق و آزادی های دموکراتیک است.
اگر انتقاد از " دیگری" مستلزم مدارا با " دیگری" است، نقد "خویش" مبتنی بر تأمل درون "خویش" است. درک نارسایی ها و دشواری ها، عارضه ها و بازدارندگی های فرهنگی مـا، مــداراییِ دردناک مـی طلبد. بـه این اعتبار بازخوانی فرهنگ، گفت و شنیدی با سُنت خویش هست یعنی گفت و شنید یکی از اجزای این فرهنگ با اجزای دیگر آن است. گفت و شنید با خویش، روی دیگر گفت و شنید با دیگری است. این دو، هم درون گرو نـهادینـه شدن مدارایند، و هم زمـینـه و عملی به منظور این نـهادینـه شدن اند. گفت و شنید یک رابطه است. و دو سوی رابطه، درون نقد نظر، مکمل و تصحیح کنندة همند. زیرا برقرار ماندن رابطه، درون گرو تفاهم درون تفاوت، و مدارا درون اختلاف ها هست از این رو اساس گفت و شنید بر امکان درک حضور دیگری استوار است، درک حضور دیگری نیز مبتنی بر درک و پذیرش حق و شأنِ برابر اندیشگی، اجتماعی، سیـاسی، فرهنگی و... به منظور دیگری است.
مختاری نشان مـی دهد کـه مدارا با تمکین تفاوت دارد. مدارا درک و به رسمـیت شناختن حضور دیگری است. اما تمکین نوعی همکاری با دیگری است. مدارا کـه بنیـاد فرهنگ دموکراسی است، بر این حقیقت استوار هست که انسان ها اساساً با یکدیگر متفاوت هستند و این تفاوت حتما به رسمـیت شناخته بشود. از سوی دیگر اما دولت های تمامـیت گرا این تفاوت ها را بـه رسمـیت نمـی شناسند و از این طریق منافی تکثر و تفاوت انسان ها هستند.
مدارا یک مفهوم منفعل و یک طرفه نیست، بلکه فرایندی از تفکر انتقادی است. تفکر انتقادی درون همـه چیز شک مـی کند و خدا، پیغمبر و شاه و رهبر را بـه باد پرسش مـی گیرد. تفکر انتقادی بنیـاد تجددگرایی (مدرنیته) است. نگاه انتقادی یک آموزۀ مدرن هست و مدارا فرایند چنین آموزه ای است.ی کـه به خرد انتقادی معتقد است، حتما تحمل شنیدن حرف مخالفش را هم داشته باشد.
با شعر او درون مـی یـابیم او نـه فقط با برهان و استدلال با فرهنگ استبدادی بـه مبارزه برخاست، بلکه این فضا و فرهنگ را با تمامـی وجود خود حس مـی کند:
جست و جو
دستی بـه نیمـه ی تن خود مـی کشم
چشم هایم را مـی مالم
اندامم را بـه دشواری بـه یـاد مـی آورم
خَنجی درون حنجره ام لرزشی خفیف بههایم مـی دهد:
- نامم چه بود؟
این جا کجاست؟
دستی بـه دور گردن خود مـی لغزانم
سیب گلویم را چیزی انگار مـی خواسته هست له کند
له کرده است؟
در کپه ی زباله بـه دنبال تکه ای آیینـه مـی گردم
چشمم بـه روی دیواری زنگار بسته مـی ماند
خطی سیـاه و محو نگاهم را مـی خواند:
«آغاز کوچه های تنـها
و مدخل خیـابان های دشوار
تُف کرده هست دنیـا درون این گوشـه ی خراب
و شیب فاضلاب های هستی انگار این جا
پایـان گرفته است.»
باد عبور سال هایی کز این جا گذشته هست اندامم را مـی برد
و سایـه ای کرخت و شرجی درست روی سرم افتاده است.
سنگینی پیـاده رو از رفتن بازم مـی دارد
مـی ایستم کنار ساختمانی کـه نا تمام ویران شده است
خاکستر از ستون های سیمانی
افشانده مـی شود بر اشیـای کپک زده
از زیر سقف ی گاهی سایـه ای بیرون مـی خزد
خم مـی شود بـه سوی گودالی
که درون کَفَش وول مـی خورند سایـه های نمور گوش ماهی ها
دستی بـه سوی سایـه ی دیگر دراز مـی شود
و محو مـی گردد
در سایـه ی بلند جرثقیلی زنگ زده
و حلقه ی طنابی درست روی سرم ایستاده است.
در انقباظ ناگهانی
دردی کشیده مـی گذرد از تشنج خون
انگار چشم هایم
آن جا بـه روی سیم خاردار پرتاب شده است
نیمـی از این تن
اکنون آشناست.
نیم دگر
آن سایـه ی شکست هست که دوران انحلالش
پایـان گرفته است.
تنـها نیـاز تاریکی را بـه خاطر مـی آورم
مثل پوستی هنوز بر استخوان کشیده شده ست و
چهره اش درون نیمـی از چهره ی زمـین
گم گشته است
تا آدمـی تنزل یـابد بـه ناگزیرترین شکل خویش و
نیم سایـه ی گرسنگی تنش را چونوف دایم بپوشاند
و هر زمان کـه چشمانش فروافتد
بر نیمِ آفتابی ذهنش
چشم بندی بر تلالو خونش ببندند
سرنگونش آویزند
درون چاه های شقاوت:
حس کبود غار کـه تنـهامان نگذاشته هست از سایـه ای
بـه سایـه و چاهی بـه چاه و
ریشـه های ظلمت را گره زده ست بـه گیسوانمان
-«گیسوی کیست این کـه به زنگار مـی زند؟
و زسیم خاردار
آویخته است؟»
گام ها از پی هم مـی رسند
تخت کبود و قوس درد کـه تودر تو فرود مـی آید پرشتاب و
کلاف عصب را برش مـی زند
درون کف پا و
زیر چشم بند فرو مـی رود.
خون و لعاب دندان های هم را حس مـی کنیم از کهنـه پاره ای
خشکیده
کـه راه های صدا را نوبت بـه نوبت درون دهان هر یکمان بسته
است و جیغ ها بر مـی گردد
تا سرازیر شود بـه درون
آماس مـی کند روح و تاول بزرگ مـی ترکد درون خون و ادرار
از نیمسایـه ای کـه فرو افتاده هست بر خاک
دستی سپید ساق عفن را
مـی برد و مـی اندازد و در سطل زباله
گنجشک های سرگردان
دیگر درنگ نمـی کنند
بر سیم ها کـه رمز شقاوت را مـی برند
و عابران – کـه اکنون کم کم مـی بینمشان – مـی آیند و مـی روند
نـه هیچ یک نگاهی مـی اندازد
نـه هیچ یک دماغش را مـی گیرد
و تکه ای از آفتاب انگار کافی ست که تا از هم بپاشند
هم ذاتی عفونت و وحشت کـه سایـه ای یگانـه پیدا مـی کنند
تابوت ها کـه راه گورستان را
تنـها
مـی پیمایند
و این خیـابان دراز کـه غیبتش را تشییع مـی کند
-«آن نیمـه ام کجاست؟
تا من چقدر گورستان باقی است؟»
گودال ها چه زود پر شد
از ما کـه از طناب ها و آمبولانس ها یکدیگر را پایین
مـی آوردیم
حتی صدای گریـه ی هیچ را انگار نشنیدم
تا آمدی و ایستادی روزی بر ی بیـابانی
و از تشنج خونت آوایی برخاست
که یک روز درون تنم
پیچیده بود و تاول را
ترکانده بود
آن شب کـه شـهر را از تابوت بیرون کشیدند
گودال دسته جمعی ما را ستاره ها نشان د
از زیر دب اکبر یک شب پایین آمدند و رد پایشان
بر خاک ماند.
تا خانـه ها نشانی مان را پیدا د،
به راه افتادند
آمدند
تا رویـایشان را پیدا کنند
و بولدوزرها، تانک ها، از برابر سر رسیدند.
آن گاه آمدی و ایستادی و از تشنج خونت
خاک از صدای گمشده ی خویش
آگاه شد
دیدم کـه استخوان هایم
از گوشت تنت گویـاتر شده هست
و ناله ای کـه بر مـی آمد از درونشان
پنـهان ترین زوایـای سنگ را بـه سنگ مـی شناساند.
دیدم بـه روی خاک مـی لغزد دست هایت
و شکل مـی گیرد اندامم
خط ها بروز مـی کند و سایـه ها بـه هم مـی گرایند.
گیسویت از کدام جهت پیچید درون گیسوانم
دیدار خاک هیچ پریشانش نکرد
انگار ریشـه ای کـه مددگیرد از ریشـه ای
دیدم کـه بید مجنون مـی روید مـی روید
و ریشـه درون تنم آویخته است.
-«پس عشق بود؟
گسترده بود نقشـه ی مـیدان مرگ
و عشق بود؟»
این واژه را چگونـه بـه خاطر آوردم؟
بایدی دوباره آن را بر زبان آورده باشد
که اکنون پژواکش را مـی شنوم.
وقتی کـه آیـه های غیبت هر روز درون محله ای خوانده مـی شد
یک روز کودکی کـه پای طناب ایستاده بود
و گوش ماهی بزرگی را بـه گوش چسبانده بود
ناگاه سر بر آورد و بی تحاشی چیزی گفت و گریخت.
و من هنوز ایستاده بودم
بین تمام جمعیت
پژواک گام هایش را مـی شنیدم
مـی شنوم
غوغای استخوان هایش را مـی شنیدم
مـی شنوم
انگار آن صدف را بر گوشم نـهاده ام
مـی لرزد از طنینشـهایم
سنگینی زمـین گویی درون انگشتانم مانده باشد.
نزدیک مـی شود آن نیمـه ی گریخته
گیسوی موج برداشته
بر شانـه ی خیـابان های تباه
هر دم هزار چهره ی مرگ از برابرت برود
و آن کـه چهره ها را آراسته است
دیدار هم زمان شان را هرگز احساس نکرده باشد
آن گاه عشق مـهیـا شود
تا چهره های غایب را تصدیق کند!
این غیبت از حضور من اکنون واقعی تر است
قانون این خیـابان
ساده ست
از گوشـه های پرت دنیـا نیز هر مـی تواند بـه این زوال بگرود
عشق از کنار این مـیدان ها چگونـه گذشته است؟
وز خاکروبه های روان درون جوی های تاریک کدام گوش ماهی را مـی توان برداشت
که لحن ما را هنوز بـه یـادمان آورد؟
بر مـی دارم
از روی خاک ساعتی مچی را
که روی صفحه ی چرکش هنوز لکه ای سرخ مـی زند
و هر دوعقربه اش
افتاده است
حتی شماره هاش نیز پاک شده است
برمـی دارم
مـی برم
مـی آویزم
از گیسوی سپیدی کـه تاب مـی خورد
بر سیم خاردار
حس مـی کنم کـه انگشتانم بـه رنگ هایی درون آمده است
که بوی شیر از آن
همواره مـی دمـید
و قطره های سپید
پیوسته بروف پوستش مـی چکید.
این ساعت از کدام جهت گشته است؟
معمای هراس فروخورده است
آن سرخی و طراوتشور را کـه از انگشتانت مـی تراوید.
انگشت های شیری
و حلقه های سرخ نامزدی
از تار گیسوانی مـهتابی آویختند
از ماه که تا زمـین موجی شد از صدف های ارغوان
که حلقه حلقه گذر مـی د
تا زاد روز تنـهایی را چراغان کنند
داسی فرود آمده بود و صدای خاک را مـی درود
آن کـه صبح از خانـه درون مـی آمد
رویـای مردگان را با خود مـی برد
آن کـه شب بـه خانـه درون مـی آمد
رویـای مردگان را باز مـی گرداند
و سرخی از لبان تو شیر از انگشتان من بـه یغما مـی رفت
تا هر دو
خاموش شوند
پیراهن سپید عروسان تاریک گردد
و گیسوی جنین بـه سپیدی گراید...
-«آغاز کوچه های تنـها
و مدخل خیـابان های رسوا...»
شعری کـه مـی وزد از دیوار نوشته
آن نیمـه ی دگر را سراغ مـی دهد
الهام شاعران نفسم را باز مـی شناساند
بی جانـهاده عشق نشان هایش را
تا واژه واژه ردش را بگیرم و تمام دلم را بازجویم
در شـهری
که درون محاصره ی خویش مرگ را یـاری کرده است.
حسن یوسفی اشکوری: خشونت اسلام فقهی و رواداری اسلام عرفانی و کلامـی
حسن یوسفی اشکوری ( متولد ۱۳۲۸ هـ. خ.) درون یک سخنرانی تحت عنوان «مدارا درون فرهنگ ایران و اسلام» درون پاریس (تابستان ۱۳۸۵) مـیگوید:
مدارا، رواداری و تساهل یـا همان تلورانس محصول دنیـای جدید هست و عمدتا از فرهنگ غربی بـه سایر فرهنگها و زبانـها انتقال و ترجمـه شده است.اصل این موضوع بحث خیلی تازه ای نیست اما درون جامعه ایران خشونت زیـاد و گسترده هست و دامنـه آن هم روز بروز بیشتر مـی شود. خشونت درون جامعه ما یک مصیبت و بلیـه بزرگ هست که خودش بلایـای دیگری را بوجود آورده است. از سوی دیگر برخورد جهان اسلام و جهان غرب نیز بر اهمـیت طرح مجدد و بررسی همـه جانبه این موضوع افزوده است. این برخورد بعد از یـازده سپتامبر جدی تر شده هست زیرا تقابل خشونت آمـیز مـیان بنیـادگراهای اسلامـی و بنیـادگراهای سکولار روندی را ایجاد کرده کـه مدارا را ضعیف و خشونتمداری را گسترش مـی دهد. همچنین درون تجربه شخصی خود من زیست رواداری دارای اهمـیت بیشتری پیدا کرده است. ازوقتی بـه زندان رفتم و خشونت عریـان و غیر عریـان را بصورت حسی دریـافتم اهمـیت موضوع نفی خشونت و ترویج رواداری بیشتر برایم جلوه نمود. آقای اشکوری افزود : مدارا و خشونت دو روی یک سکه هستند و در طول تاریخ سه هزار ساله، ما هم دوره خشونتمداری و هم دوره رواداری را شاهد بوده ایم. فرهنگ خشونت، فرهنگ حذف هست و فرهنگ مدارا مساوی هست با تحمل دیگران و نفی حذف. خشونت عبارت هست از تحمـیل چیزی بهی و البته آنـهم مراتب و انواعی دارد و برخی آنرا بـه حذف دگر اندیش معنا کرده اند. فرهنگ حذف و خشونت درون جای جای پیشینـه تاریخی ما وجود داشته است.در ریشـه یـابی مقوله خشونت حتما بگوئیم هر چیزی کـه غیریت ساز هست بستر خشونت طلبی را نیز ایجاد مـی کند. یکی از عوامل غیریت ساز کـه به قهر و خشم و کینـه و نفرت دامن مـی زند نژادپرست است. درون همـین اروپا نازیسم و فاشیسم کـه مولود نژادپرستی بودند فجایع بزرگی را بوجود آوردند.
زبان، مالکیت، ناسیونالیسم و منافع اقتصادی دیگر عوامل غیریت ساز هستند کـه به موجب آنـها انسانـها دست بـه خشونت مـی زنند.
عامل مذهب یکی از مـهمترین عوامل غیریت ساز هست که موجب جنگها و خشونتهای گسترده ای درون طول تاریخ مـیان انسانـها شده هست زیرا دین با عواطف و احساسات انسان سرو کار دارد و انسان را درچارچوبی قرار مـی دهد کـه عقل و وجدان او تحت تأثیر قرار مـی گیرد و به سمتی سوق داده مـی شود کـه دست بـه خشونت مـی برد.هر دینی ذاتا انحصارطلب هست و مـی گوید من حق مطلق هستم. درون مـیان سه دین ابراهیمـی حداقل این تلقی وجود دارد کـه ما حقیم و سایر ادیـان باطل هستند.پیروان هر دین پیروان سایر ادیـان را سرپیچی کنندگان از دین حق مـی دانند و وظیفه خود مـی دانند کـه با ایشان کـه پیروان دین باطل بـه جنگ بپردازند.
در طول تاریخ سه هزار ساله از آغاز دوره مادها که تا آغاز دوره ساسانی ها ما شاهد رواداری بوده ایم. البته درون همـین دوره از زمانیکه کورش وارد بابل مـی شود و آنجا را فتح مـی کند و بعد جانشینان او همچون کمبوجیـه و خشایـار شاه و دیگران همواره هرجائی راکه فتح د بر کتیبه های آن با افتخار نوشتند کـه ما بـه فرمان آهورامزدا اینکار را کردیم، بـه فرمان اهورا مزدا آتن را آتش زدیم، بـه فرمان اهورا مزدا داریوش اول آن کشتارهای عظیم را براه انداخت که تا امنیت را درون سرتاسر امپراطوری اش گسترش دهد اما با همـه این حرفها درون این دوره پادشان یک امتیـاز داشته اند و آن این بود کـه هیچ دینی را دین رسمـی کشور و امپراطوری قرار ندادند. برخی از این پادشاهان زرتشتی بودند و برخی از ایشان معلوم نبوده هست که دارای چه آئینی بوده اند اما این امتیـاز را داشته اند کـه دین رسمـی را درون اعلام ننموده بودند که تا موجب غیریت و سرکوب غیر مؤمنان بـه آن دین رسمـی نشود.همـین عامل باعث شد کـه در این دوره دویست، سیصد ساله دگر اندیشی مجاز شمرده شد و دگر اندیشان مورد آذار و اذیت قرار نگیرند. اما از دوره ساسانی ها بـه بعد دین و حکومت چنان بـه هم آمـیخته شد کـه دین ایدئولوژی رسمـی حکومت شد. درون این دوره چهارصد ساله آئین زرتشت ایدئولوژی رسمـی حکومت شد و دین زرتشت از مـیان توده های مردم بـه حاکمان انتقال پیدا مـی کند.از این دوره بـه بعد دگر اندیشی مخل یکپارچگی حکومت و امپراطوری تلقی مـی شد و مسیحیـان و غیر مؤمنان بـه دین زرتشت موجب آذار و اذیت قرار مـی گرفتند. درون این دوره دین عامل غیریت ساز عمـیقی شد کـه توجیـه گر سرکوب و حذف دگر اندیشان گردید.
از این منظرفراز و نشیبهای زیـادی درون ادوار مختلف تاریخ کشورمان داشته ایم که تا به دوره صفویـه مـی رسیم کـه ایدئولوژی رسمـی ایران مذهب شیعه مـی شود و همانطور کـه ساسانی ها درون رقابت و دشمنی با بیزانس مؤمنان بـه دین مسیح را دشمن و نفوذی مـی شمردند و دین عاملی بود به منظور تشدید خصومت بین دو امپراطوری آن زمان، صفویـه نیز درون پی کشمکش با امپراطوری عثمانی بـه مذهب شیعه متوسل مـی شود. عثمانی ها درون سرزمـین خودشان بـه شیعه کشی دست مـی زنند از این سو پادشاهان صفوی نیز با شیعه شدن و ادعای جانشینی امام زمان، متقابلا سنی کشی براه مـی انداختند.
ما حتما از تاریخ درس بگیریم و به مدارا روی بیـاوریم و از خشونت و حذف دست بر داریم. وی افزود: البته اسلام فقهی ما سراسر خشونت هست اما اسلام عرفانی و تا حدودی اسلام کلامـی مـی تواند مروج فرهنگ رواداری درون مـیان مردم ما باشد اما درون ادبیـات ما ایرانیـان مدارا و پرهیز از خشونت بـه وفور دیده مـی شود.
علی مـیرفطروس: افشاگر پرشور قشریت مذهبی و دیکتاتوری سیـاسی
علی مـیرفطروس (متولد ١٣٢٩) پژوهشگر و شاعر پرکار درون آثار خود قشریت مذهبی و دیکتاتوری سیـاسی را افشا مـی کند. از جمله آثار او:
حروفیـه و نـهضت پسیخانیـان، اسلام شناسى، حلاّج، آخرین شعر، ملاحظاتی درون تاریخ ایران، عمادالدین نسیمـی ، شاعر و متفکّر حروفی، برخى منظره ها و مناظره هاى فكرى درون ایران امروز، تاریخ درون ادبیـات، دکتر محمّد مصدّق: آسیب شناسی یک شکست
رحمان هاتفی: آنجا کـه تاریخ نویسان متوقف مـی شوند، شاعران آغاز مـی کنند
رحمان هاتفی، نام مستعار و قلمـی حیدر مـهرگان ( ۱۳۶۲ - ۱۳۲۰) روزنامـهنگار خوشقلم و فعال سیـاسی، سردبیر روزنامـهٔ کیـهان درون آستانـهٔ انقلاب بهمن ۱۳۵۷، درون اردیبهشت ۱۳۶۲ دستگیر و در ۱۹ تیر ۱۳۶۲ درون زندان توحید بـه زیر شکنجه کشته شد.
هاتفی درون باره ارزش تاریخی آثار هنری مـینویسد:
شاعران بزرگ درون عین حال برترین مورخان زمانـهاند. آنجا کـه تاریخ نویسان متوقف مـی شوند، شاعران آغاز مـی کنند. تاریخ، روایت انسان درون درون طبیعت است، شعر اما سیر و سلوک تاریخ درون درون انسان است. چنین هست دیـالکتیک شعر و تاریخ کـه از دو نقطه مقابل راه مـی افتند و در وجود انسان یکدیگر را ملاقات مـی کنند.
چه مورخی بهتر از حافظ که تا از روح دوران خود عصاره ساخت و زندگی را آنچنان عمـیق و آکنده از ظرافت حفر کرد؟ حافظ هم چهره انسان مجرد و هم چهره های پر شمار انسان مشخص زمانـه خود را با بلاغت نیرومندی تصویر کرد. از یک سو درون وجود «شاه محتسب» و «صوفیـان ریـاکار» و «زاهدان عبوس خم شکن» کـه «لاف صلاح» مـی زدند، «ناراستی کار» و «غدر اهل روزگار» را روی دایره ریخت و در روشنائی تلخ «آتشی کـه در خرقه سالوس» افکند، بطالت و عبث محیط بی رحم خود را ثبت کرد، و از دیگر سو درون هیأت قلندری «آزاد از هر چه رنگ تعلق پذیرد» و بهانـه «خراباتی گری» علیـه تعصب و خرافه و افسانـه پرستی، بـه شورش و شبیخون رندانـه ای دست زد و صورتی آرمانی بر فراز همـه این صورتک ها، از «انسان حداکثر» دوره خود نشان داد. او درون «طامات» و «شطیحاتی» کـه تلقیـات قشری آن را کفرآمـیز و وعاظ السلاطین و «ریزه خواران» «درشت مدعا» غرقه درون ارتدادی خون آلود مـی یـافتند، جنگ بی پروای تن بـه تن با «مدعیـان» و «نامحرمان» را بـه سطح فلسفی و تجریدی خیره کننده ای تعالی داد، کـه نـه فقط روز، کـه روزگار را شخم زد.
معجون جادویی حافظ با این خواص، درون قطب دیگر سوداها، عشق ها، تمنیـات و آرزو های خاکستر شده انسان فرزنـه ای کـه در خانـه خویش بیگانـه است، زوال تاریخ موریـانـه خورده ای را کـه در حال تخمـیر و انحطاط باطنی بود و انسان اسیر درون این تاریخ و لهیده درون زیر آوار آن را تعبیر کرد. بدین سان شعر جغرافیـای انسان عصر شد و طول و عرض جان و نـهان این انسان را درون مرمر خود حجاری کرد.
چنین شعری درون رنگین کمانی از حس و لفظ و تجربه قوام یـافته، درون وجود سعدی «نماینده کامل یک شـهر فئودالی ایران» درون سده های مـیانـه را معرفی مـی کند و در طرح ساده و عامـیانـه «موش و گربه»ی عبید زاکانی خود نمایی مذهبی و ماهیت قدرت های ضد مردمـی را بـه مسخره مـی گیرد و با کشاندن هزل که تا سطح «ذم اجتماعی زورمندان» جدی ترین واقعیت های جامعه را مـی کند.
اکبر گنجی: جدایی کامل دین از سیـاست
اکبر گنجی ( متولد ۱۳۳۸) از مخالفین ادامـه جنگ ایران و عراق بعد از فتح خرمشـهر بود. دادستانی سپاه این مخالفت را تمرّد درون شرایط جنگی دانست و برای او خواستار حکم اعدام شد. اما با وساطت آیت الله منتظری و آیت الله یوسف صانعی این موضوع منتفی شد.
گنجی پرونده قتلهای زنجیره ای را درون کتاب های «تاریکخانـه اشباح» و «عالیجناب سرخپوش و عالیجنابان خاکستری» بررسی کرد. وی بعد از شرکت درون «کنفرانس برلین» درون بازگشت بـه ایران درون فرودگاه مـهرآباد تهران درون اردیبهشت ۱۳۷۹ دستگیر شد و پس از تحمل ۶ سال زندان و پایـان محکومـیت خود، درون اسفند ۱۳۸۴ با شرایط جسمانی بسیـار ضعیف از زندان آزاد شد.
او درون جزوه «مانیفست جمـهوریخواهی» بـه جدایی کامل دین از سیـاست پرداخت. درون مجموعه مقالات «قرآن محمدی» دلایل بسیـاری را به منظور این مدعا کـه "قرآن یک کلام بشریست" ارائه مـی کند و بر نبودن دلیل عقلی بر کلام خدا بودن قرآن تاکید مـیکند. به منظور این مقالات آیت الله مکارم شیرازی او را مرتد و ناپاک اعلام کرد. گنجی درون بخش دیگری از این مقالات مدعی مـی شود کـه امام داوزدهم شیعیـان (امام زمان) وجود خارجی نداشته است: "دوازدهمـین امام شیعیـان (حضرت مـهدی ) وجود خارجی ندارد، امام غایب، برساختهٔ نزاعهای خانوادگی بر سر ارث و مـیراث است."
نمونـه ای از آثار گنجی:
تلقی فاشیستی از دین و حکومت، به منظور تمام فصول، تاریکخانـه اشباح، عالیجناب سرخپوش و عالیجنابان خاکستری، اصلاح گری معمارانـه، کیمـیای آزادی، مانیفست جمـهوری خواهی ۳ - ۱ ، ملاحظاتی پیرامون سرکوب زنان، جمـهوری اسلامـی: نظام سلطانی یـا فاشیستی؟، دولت احمدی و مجلس سلطانی، بیرحمـی و عظمتطلبی شبه فاوستی سلطان، بـه کام سلطان، بـه زیـان دموکراسی، صدای سلطان و صدای آزادی، روشنفکری فقیـهانـه، حق بهایی بودن و بهایی صاحب حق بودن، همجنسگرایی: اقلیتی ناحق؟ و فاقد حقوق!؟، گزارههای غلط و غیر عقلانی درون اسلام، مجموعه مقالات قرآن محمدی
محمد جعفر پوینده: مبارز پیگیر، سرسخت و اصولی آزادی بی قید و شرط بیـان
محمد جعفر پوینده (۱۳۷۷ - ۱۳۳۳ هـ. خ) مترجم، نویسنده و عضو فعال کانون نویسندگان ایران کـه در ۱۸ آذر ۱۳۷۷ درون خیـابان ایران شـهر ربوده شد و چند روز بعد جسد خفه شده اش را درون روستای بادامک شـهریـار یـافتند.
کسانی کـه به شکل بنیـادی و سازمانمند و پیگیر درون راه دشوار و توانمندی طلب استقرار یک جامعه پویـا و روادار کار مـی کنند، بسیـار نیستند. یکی از پویندگان هدفمند این راه زنده یـاد پوینده بود. بـه نظر مـی رسد کـه در تفکر و تفحص ژرف خود عرصه های مختلف عقب ماندگی را درون جامعه ما شناسائی کرده و یک کار بنیـادی سازندگی را برنامـه ریزی کرده بود.
نخستین عرصه مسایل زنان بود. اوبا ترجمـه و نگارش کتاب و مقاله درون باره زنان با ایده های تبعیض آلود و جلوه های آن درون خانـه، مدرسه و جامعه بـه مبارزه بر خاست. ترجمۀ آثاری چون «پیکار باتبعیض » از آندره مـیشل، «زنان از نگاه مردان» از بنوات گری، و «اگر فرزند دارید» از النا جانینی بلوتی نمونـه های تلاش درون این عرصه است.
دومـین قلمرو فعالیت پوینده مبارزه علیـه نقض حقوق بشر وتشریح مبانی حقوق بشر بود. ترجمـه اعلامـیه حقوق بشر و شرکت درون مناظره و مـیزگرد آدینـه پیرامون این موضوع، استدلال های کوبنده وشجاعانـه او را درون افشاگری از نظام سیـاسی حاکم نشان مـی دهد. پوینده با صدای رسا ودر عین حال مستدل مـی گوید: "فلسفه تدوین اعلامـیه حقوق بشر بر مبنای حقوق طبیعی تدوین شده.... وآمـیزه ای هست از فلسفه حقوق طبیعی وتاریخی. قانون اساسی ما بر مبنای فلسفه ی حق الهی ودینی تدوین شده وبه نظر من بـه جز بعضی موارد استثنائی کـه آن بـه حقوق اجتماعی بر مـی گردد، درون بقیـه موارد از بنیـاد آشتی ناپذیر هست با اعلامـیه حقوق بشر، درون ماده ۱۹ قانون اساسی از عقیده ومذهب صحبتی نشده است، ودر اعلامـیه حقوق بشرگفته شده داشتن مذهب ویـا نداشتن مذهب حق هری است. درون قانون اساسی ما نـه فقط حقوق مساوی مذهب نیـامده بلکه عقیده هم نیـامده یعنی حقوق مساوی شامل همـه انسان ها نمـی شود ودر بسیـاری از موارد پشت این شعار نوعی تبیعض آشکارخوابیده است".ترجمـه «پرسش وپاسخ درون باره حقوق بشر» از لیـا لوین و «اعلامـیه حقوق بشر وتاریخچه آن» از گلن جانسون نمونـه تلاش درون عرصه است.
سومـین حوزه فعالیت پوینده بـه ترجمـه آثاری برمـی گردد کـه به نحوی از انحاء روایت جدیدی از چپ معرفی مـی کند کـه با قرائت جزم آلود و دگماتیک آن تفاوتی آشکار دارد. درون عرصه از ترجمـه شده پوینده کتاب تاریخ وآگاهی طبقاتی درخشش بی نظیری دارد. پوینده با ترجمـه این کتاب خدمت ارزنده و گران بهایی به منظور صیقل بـه اندیشـه چپ از خود بـه جای گذاشته است.
وبالاخره حتما از نقش سازمان گرانـه او درون احیـای کانون نویسندگان ایران یـاد کرد. بـه حق او را حتما از بنیـان گذاران دوره سوم فعالیت کانون نویسندگان بـه شمار آورد. او درون تدوین، انتشار و دفاع از متن نامـه سرگشاده ۱۳۴ نویسنده ایرانی، تحت عنوان "ما نویسندهایم " ( ۲۳ مـهر ماه ۱۳۷۳) نقشی چشم گیر داشت
امابیش از همـه بـه گونـهای پیگیر، سرسختانـه و اصولی از آزادی بی قید و شرط بیـان دفاع کرد او درجایی گفته است: "بدا بـه حال حکومتی کـه ملتش با اختناق و از انحراف وفساد محفوظ بماند".
مـیرزا آقا عسگری: حرمت انسان بی توجه بـه تعلق فکری
ﻣﻴﺮﺯﺍ ﺁﻗﺎ ﻋﺴگرﻯ، ﻣﺎﻧﻰ (۱۳۳۰ هـ. خ.) از حرمت انسان مـیگوید بی توجه بـه تعلق فکری برگرفته از دیوان دو جلدی اشعار مانی: «خوشـه ای از کهکشان»
من مفسد فیالارضام
مفسد فیالارضام
زیرا
خانـهام را بدون هیولاها دوست مـیدارم!
در گذرگاه اشتر مست
که سرزمـینم را بیـابان مـیکند
دشنـه مـیکارم.
عاشقم
تغزل و غزل حافظ را
با اسپانیـا درون معاشقه مـیگنجانم
و بـه جای بسمالله مـیگویم : بسمالانسان!
من مفسدفیالارضام
چرا کـه صدای این قناری شکسته دهان را
از گلوی مـیهنم کـه مـیشنوم
پرندهها را از تیررس جانوران دورمـیکنم.
نیـای بزرگوارم فردوسی است
که زیر آسمان شکستهی حماسه
داربست و ستونهای پارسی مـیزد.
حتا کودک هم کـه بودم
مفسدفیالارضی بیش نبودم
چرا که
فوارههای رنگی را
از فوارههای خون دوستتر مـیداشتم.
و از مردگان و مقابر «متبرک» مـیترسیدم.
و آواز مستان نیمشب را
از مویـهی سیـاه واعظان خوشتر مـیداشتم.
بیگمان
مفسد فیالارض زاده شدم
زیرا
شیر مادرم را
از آب کوثر و
فرشتگان دروغین دوستتر مـیداشتم
ساقی مـیکده را هم
از ساقی کوثر دوستتر مـیدارم.
حتا پیر هم کـه شوم
مفسدفیالارض خواهم ماند
- زیبا و ایرانی -
و سرانجام
گورستان کافران را
بر همجواری با مقابر«قدیسان» برتری خواهم داد.
به راستی کـه مفسدفیالارضام
چرا کـه در برابر چکهئی شبنم زانو مـی
امّا درون برابر دایناسورهای بیـابانی، سر خم نمـیکنم.
به جای سنگ سیـاه،
پیکر روان و روان ِ پیکر دلبندم را مـیستایم
و چهرهی شکفتهی وی را
بر حوریـان بهشتی برترمـینشانم.
چهارینـه های حضرت خیـام
آیـه های محبوب من اند.
کتاب آسمانی من کهکشان هست و
کتاب زمـینیام موسیقی.
به جای زدن، مـیم.
مرجع تقلید من، حافظ شیراز هست و
خود، مرجع تقلید ِ تَن کامگان (*) جهانم!
شاعر اشعار اروتیکیام.
رافضیام، بابکیام، ملحدم
قرمطیام، مانویام، سرخوشم.
مفسدفیالارضام!
حتا عاشق هم کـه نبودم
مفسدفیالارض بودم
چه رسد بـه هم اکنون
که با کهکشان، رایزنی دارم
تا هماغوشیام با زمـین را
با همگان درمـیان بگذارد!
ایرانیام، اینجهانیام و عاشقم.
اکنون شما بگوئید
من، چیستم
اگر کـه مفسد فی الارض نیستم؟!
(*) تن کامگان: معاشقه کنندگان
ناشناس ها: آتش نتوان کرد بـه آتش خاموش
سرایندگان اندیشـه های والای زیرین برایم ناشناس است. (از خوانندگانی کـه سرایندگان این اشعار را مـی شناسند سپاسگزار خواهم شد اگر بـه من کمک کنند که تا در ویرایش آینده با نام افریندگان آنـها تکمـیل شود.):
جهانی را توانی از محبت یـار خود سازی
محبت کن کـه دشمن از محبت یـار مـی گردد
در کوی وفا دو کعبه دارد منزل یک کعبۀ صورت هست و یک کعبه دل
تا توانی عمارت دل ها کن بهتر ز هزار کعبه باشد یک دل
متاع کفر ودین بی مشتری نیست گروهی آن، گروهی این پسندند
از خشم چو با درون افتاد بـه خروش خواهی کـه شود نرم درشتی مفروش
با خشم ز خشم دیگری نتوان کاست کاتش نتوان کرد بـه آتش خاموش
فرهنگ مردم: بنگر کـه چه مـیگوید، منگر که، کـه مـیگوید!
دود هر حرکت قشری درون جامعه بـه چشم توده ها مـی رود. درون نـهایت توده های سازنده جامعه هستند کـه فرزندان آزاده آنـها بـه خاک و خون مـی غلطد و مزارع، باغ و ساختمان هائی کـه با عرق جبین با سالها کار و تلاش ساخته اند ط آتش مـی شود. توده های سازنده اگر با اندیشـه های تنگ نظرانـه قشریت مسموم نشده باشد، آزاده، گشاده دست و انسان دوست هستد و این خصایل درون فرهنگ تودهها (فولکلور)، انعکاس دارد:
آب دریـادر مذاق ماهی دریـا خوش است.
آبکش بـه کفگیر مـی گوید ته دار.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف هست با دوستان مروت با دشمنان مدارا
آزادی آبادی است.
آزادی، با ارزش تر از طلا است.
آزادی درون بی نیـازی است.
آنجا کـه نمک خوری نمکدان مشکن.
آنچه بـه خود نمـی پسندی بـه دیگران مپسند
آنکه بـه عیب خلق پرداخته هست زانست کـه عیب خویش نشناخته است.
آنکه باد بکارد طوفان درو مـی کند.
آواز هر بـه گوش خودش خوش نوا است.
از آن گناه کـه نفعی رسد بـه غیر چه باک.
از محبت نار نوری مـی شود وز محبت دیو حوری مـی شود
از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو زجو
از هر دستی بدهی بعد مـی گیری.
اسب را مـی توان بـه زور که تا دم نـهر برد، اما نمـی توان بـه زور بـه آن آب نوشاند.
اگر بر آب روی خسی باشی، و اگر بـه هوا پری مگسی باشی، دل بدست آر تای باشی.
اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر خوبی از مجنون نبینی
اگر خواهی قدر تو بجا باشد، قدر مردم نیکو شناس.
اگر خواهی بی دوست و بی یـارنباشی، کینـه دار مباش.
اندک شمار دوست تو را هست هزار ور دشمن تو یکی هست بسیـار شمار
انسان جایزالخطاست.
با هر دست کـه دادی بعد مـی گیری.
با دوست چو بد کنی شود دشمن تو با دشمن اگر نیک کنی گردد دوست
با زبان خوش، مار را از بیرون مـی کشند.
بار کج بـه منزل نمـی رسد.
بر خلق جهان حکم چنان کن کـه اگر آن بر تو کندی تو راضی باشی
برای یک دستمال قیصریـه را آتش نمـی زنند.
بررسولان پیـام باشد و بس.
بزرگش نخوانند اهل خرد که نام بزرگان بـه زشتی برد.
بنگر کـه چه مـیگوید، منگر که، کـه مـیگوید!
بوزینـه، بـه چشم مادرش غزال است.
بهشت آنجاست کـه آزاری نباشد ی را بای کاری نباشد
پرده را مدر که تا پرده ات ماند بجای.
پلنگ اززدن کینـه ور تر شود.
تا توانی دلی بـه دست آور دل شکستن هنر نمـی باشد
تا صلح توان کرد، درون جنگ مکوب.
تازی را بـه زور بـه شکار نتوان برد.
تازی را کـه به زور بـه شکار بردند مردار مـی آورد.
تبسم زبان جهانی است، همـه آن را مـی فهمند.
ترا توی قبر او نمـی گذارند
تنـها بـه قاضی رفته خوشحال برمـی گرده!
تو نیکی مـی کن درون دجله انداز که ایزد درون بیـابانت دهد باز
جنگ، نیرنگ است.
چاهکن همـیشـه ته چاهه.
چاه مکن بهری، اول خودت، دومـی.
چراغی کـه به منزل رواست، بـه مسجد حرام است.
چو بد کردی مشو ایمن ز آفات که لازم شد طبیعت را مکافات
چون رشته گسست مـی توان بست اما گرهیش درون مـیان است
چه مکن کـه خود افتی بد مکن کـه بد افتی
خار را درون چشم دیگران مـیبیند و تیر را درون چشم خودش نمـیبیند.
خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی.
خون را بـه آب شویند، خون را بـه خون نشویند.
داد آبادانی بود و بیداد ویرانی.
داد از خویشتن بده که تا داورت بکار نیـاید.
در عفو لذتی هست که درون انتقام نیست.
سقراط مـی گوید: "گذشت نشانـه بزرگی و انتقام نشانگر حقارت و کوچکی انسان است." این گفته با تجربه مردم ما هماهنگ هست که درون عفو لذت یـافته اند.
درخت دوستی بنشان کـه کام دل بـه بار آرد
نـهال دشمنی بر کن کـه رنج بی شمار آرد
دست بر دامن هر کـه زدم رسوا بود
کوه با آن عظمت آن طرفش دریـا بود
دل بدست آور کـه حج اکبر است.
دور کن بدی و کینـه را از دیگری، با کندن آن از خودت.
دیگران کاشتند ما خوردیم ما بکاریم دیگران بخورند
رطب خورده منع رطب چون کند؟
زبان خوش مار را از بیرون مـی آورد.
زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است!
خوردن پنـهان بـه از عبادت فاش.
شود جهانپر خنده ای اگر مردم کنند دست یکی درون گره گشائی
صلاح مملکت خویش، خسروان دانند.
صوت هر بـه گوش خودش خوش نوا بود.
ظالم پای دیوار خودشو مـیکنـه.
عبادت بجز خدمت خلق نیست بـه تسبیح و سجاده و دلق نیست
علف بـه دهان بزی حتما شیرین بیـاد.
عیب خود رای نمـی بیند.
عیب مـی جمله بگفتی، هنرش نیز بگو.
عیسی بـه دین خود، موسی بـه دین خود.
غربال را جلوی کولی گرفت و گفت: منو چطور مـیبینی؟ گفت: همانطور کـه تو من را مـیبینی.
کافر همـه را بـه کیش خویش پندارد.
کسی را درون قبر دیگری نمـیگذارند.
کلوخانداز را پاداش سنگ هست جواب هست ای برادر این نـه جنگ است
کور خود، بینای مردم.
گر بـه منصب برسی مست نگردی، مردی.
گر حکم شود کـه مست گیرند در شـهر هر آنچه هست گیرند
گرگ درنده ندرد درون بیـابان گرگ را
گر همـی دعوی کنی بر مردمـی مردم مدر
گره کز دست بگشاید، چرا آزار دندان را؟
گره نباش، گره- گشا باش.
گندم از گندم بروید جو ز جو (از مکافات عمل غافل نشو...) مولوی
گنـه راعفو شوید جامـه را آب.
لالائی مـیدونی چرا خوابت نمـیبره.
لقمان حکیم پسر را اندرز مـی داد: ای پسر جماعتی برآنند کـه آتش بدی را با بدی فرونشانند و دفع فاسد جز بـه افسد ندانند. آنان مردمانی هرزه پیمای و ژاژخای هستند کـه جز دعوی ندارند. دو آتش را با هم آمـیختن، دو چندان شعله برانگیختن است، آتش را از آب خاموشی هست و بدی را ازخوبی فراموشی.
لیلی را از دریچه چشم مجنون حتما دید.
محبت، محبت مـی آورد.
مکوب دری را که تا مکوبند درت.
ملا شدن چه اسان، آدم شدن چه مشکل.
موسی بـه دین خود، عیسی بـه دین خود.
در قران نیز آمده: لَكُمْ دِینُكُمْ وَلِی دِینِ (كافرون /۶) دین شما به منظور خودتان و دین من به منظور خودم
موسی جان بـه خدا بگو صبر کن
روزی موسی به منظور مناجات بـه کوه طور مـی رفت، مردی جلویش را گرفت و گفت: یـا موسی وقتی با خدا راز و نیـاز مـی کنی، از او بخواه که تا به منی بدهد که تا کمکی بـه خانواده من شود. موسی قبول کرد و گفت با خدا درون مـیان مـی گذارم. روز بعد مرد جلو موسی را گرفت و جویـای نتیجه کا شد. موسی گفت خدا قبول کرد و گفت یک بـه تو و یک بـه همسایـه تو مـی دهد. روز سوم مرد باز جلو موسی راگرفت گفت: موسی جان بـه خدا بگو صبر کن، الان جا و علوفه ندارم و نمـیخواهم.
مـهربانی، مـهربانی آورد.
مـی بخور منبر بسوزان، آتش اند خرقه زن ساکن مـیخانـه باش و مردم آزاری مکن (همای اصفهانی)
مردم شکوه انسان پاس مـی دارند. اصولا همـه تلاش اندیشمندان و پیـامبران به منظور اعاده شکوه انسان بوده است. متولیـان مذاهب و مسالک این شکوه را از یـاد بـه تظاهر بـه ظواهر ادیـان و مسالک ارجعیت دادند، ولی مردم کرامت انسان را. از اینرو، بیت همای اصفهانی مثل ساحره است.
نقش از گلیم مـی رود از دل نمـی رود.
نـه نماز شبگیر کن، نـه آب توی شیر کن.
هر شـهر بـه نـهری
هر بزی را بـه پای خود آویزند.
هر جا کـه نمک خوری نمکدون نشکن.
هر چه بخود نپسندی بـه دیگران نپسند.
هر چه کاری درون بهاران تیرماهان بدروی.
هر چه کنی بـه خود کنی گر همـه خوب و بد کنی
هری از صدای خودش خوشش مـی آید.
هرکه تنـها بـه قاضی رفت راضی برمـیگردد.
هرکه نقش خویشتن بیند درون آب برزگر باران و گازُر آفتاب
هرگز نمـیرد آنکه دلش زنده شد بـه عشق.
همای بر سر مرغان از آن شرف دارد که استخوان خورد و جانور نیـازارد
همسایـه نزدیک، بهتر از برادر دور.
هزار دوست کم است، یک دشمن بسیـار.
همـه چیز را همگان دانند و همگان هنوز اززمادر زاییده نشده اند.
هیچ بقالی نمـیگه ماست من ترشـه.
هیچرا بـه گور دیگری نمـی گذارند.
یـا علی، غرقش کن، من هم بـه جهنم.
یک کشتی دچار توفان شد. اهل کشتی سُنی بوددند، دست بـه دامن خلیفه شده بودند و برای نجات کشتی یـا عُمر یـا عمر مـی د. یک شیعه درون آن مـیان بود. سخت برآشفت، نعره زد: "یـا علی، غرقش کن، من هم رویش!"
یک دست بی صداست.
یک سوزن بـه خود بزن یک درفش بـه دیگران.
یـه جا مـیل و مناره را نمـیبینـه یـه جا ذره رو درون هوا مـیشماره.
برخی نتیجه گیری ها
بدون استثناء، تمام جوامعی کـه رنگ آرامش، آسایش، رفاه، پیشرفت علمـی و فنی و کرامت انسان را، چه درون تاریخ چه درون زمان ما، دیده اند، یک تسامح و رواداری مذهبی، سیـاسی و فرهنگی بر آن حاکم بوده است.
رواداری، تسامح و سعه صدر درون جامعه ایران هرگز تمرین نشده هست از اینرو مردم با شیوه گفت و شنود و سازندگی ناآشنا هستند و بیشتر آماده سازمان یـافتن درون حرکات تخریبی، بدون برآورد پیـامد سیـاسی اجتماعی آن و منافع خود هستند که تا متحد شدن درون یک جبهه رزمنده یـا سازنده. اینجاست کـه ستایش توده ها بـه صفات قهرمان و از جان گذشته، کاری از پیش نمـی برد. یک کار دراز مدت و پیگیر و خستگی ناپذیر جهت رسوب تساهل درون توده ها لازم است. این مـیدان بزرگ کار و آوردگاه کلان استی کـه توده ها رواداری را لمس کنند و بـه بار درونی آنـها بدل شود: رواداری درون جامعه بلااستثناء بـه نفع همـه اعضای جامعه است.
تاریخ نشان مـی دهد آسایش، رفاه و پیشرفت تنـها درون جوامعی عملی شد کـه سعه صدر، تحمل دگراندیش و کار و تولید پیگیر درون آن صورت گرفت. جوامع تنگ نظر جز فرار اندیشمندان و فقر نصیبی نداشتند.
در کشورهای عقب مانده روشنفکران و بخشی از مردم درون گفتار واداری، سعه صدر و تساهل را مـی ستایند ولی درون عمل تنگ نظر و متعصب هستند.
هرچند ما شاهد اندیشـه های تابناک تساهل و مدارا درون افکار این یـا آن بزرگان تاریخ ما هستیم، ولی هرگز این اندیشـه ها از محدوه اندیشمندان و بزرگان بـه توده ها سرایت نکرده و به نیروی مادی درون جامعه ما بدل نشده است. علت آن یکی جدائی و دوری اندیشمندان و توده هاست و دیگری سوء استفاده قشریون از اعتقادات توده درون جهت منافع خود مـی تواند باشد. ازاینرو قدرت دگراندیش-ستیز و تخریبی مردم ما راحت تر بسیج پذیز هست تا توان مدارا و سازندگی آنـها.
در جوامعی کـه رواداری، تسامح و تساهل جاری هست دو پدیده برجسته است: باورمندان بـه مذهب آزادانـه بدون هیچ ترس و اجبار ویـا چشمداشت مادی بـه نیـایش خود خود مـی پردازند. سیـاست مداران باورمند بـه مذهب درون چارچوب جوامع مدارا همدوش دیگران بدون اعمال تضعیق بـه دیگران درون ساختمان جامعه شرکت دارند.
تنـها راه آزمون شده اجتناب از خشونت سیـاسی و مذهبی و باز راه به منظور شکوفائی همـه جانبه انسان و نیل بـه کرامت انسانی رواداری است. هر جا رواداری جاری شد شکوفائی جوانـه زد و برعهرجا تعصب و قشریگری چنگال های خود را بر گلوی آزادی فشرد فقر، جهل و فساد دامنگیر جامعه و مردم شد. درون بسیـاری از جوامع رواداری ریشـه دوانده هست زیرا مردم با تجربه و گاه با بهای بسیـار سنگین درون یـافتند انسان ها متفاوتند و رواداری و همزیستی صلح آمـیز بـه سود همـه است.
رواداری، حیثیت و کرامت انسان و حقوق بشر درون جامعه ما محلی از اعراب ندارد. به منظور نیل بـه یک جامعه روادار راهی دراز و کاری کلان پیش رو داریم. چاره ای جز آن نداریم کـه با همـه امکانات بذر حیثیت و کرامت انسان را درون جامعه بکاریم. این بذر را با تاکید مدام بر ارزش انسان گسترش و تعین ببخشیم و به چشم اندازهای گسترده تر و ژرف تر ببخشیم. با یک کار مدام، پیگیر و خستگی ناپذیر این بذر از مـیان سرما و برف زمستانی جوانـه خواهد زد. اندیشـه های آزادیبخش و جویـای کرامت انسان وقتی با مانع روبرو شوند، آهسته اما استوار راه خود را بـه سوی فردای روشن مـی گشایند. بـه قول نظامـی گنجوی:
پریرو تاب مستوری ندارد درون ار بندی سر از روزن درون آرد
همانگونـه کـه نمـی شود درون خشکی شنا یـاد گرفت، بدون تمرین مدارا جامعه روادار نمـی شود. هرچند برخی عرصه ها نـهادهای رسمـی و دولتی حتما اقدام کنند و امکانات مادی مـی طلبد اما ما همگان مـی توانیم سهمـی شایسته درون تمرین مدارا و بهبود روابط را جامعه ایفا کنیم.
برخورد روامدارانـه درون خانـه، مدرسه، محل کار و محله و.... مجوز دولتی و یـا سرمایـه کلان نمـی خواهد. این گره با دست گرم تو و چهره گشاده تو باز مـی شود. بیدرنگ مـی توانی دست بکارشوی.
یـادآوری ضرور
نگارنده این بررسی را درون شرایطی نگاشته هست که بـه بسیـاری از منابع ادبی و تاریخی دسترسی نداشته است. امـیدوارم خوانندگان بر نویسنده درون بهبود این نوشته منت نـهاده و با فرستادن نمونـههای گویـای رواداری درون تاریخ، ادب و فرهنگ ایران کمکی بـه پایگیری رواداری درون جامعه ما نمایند؛ بـه ویژهانی کـه در درون این نوشته معرفی نشدند.
برگزیدن نمونـههای رواداری از ادبیـات داستانی ایران کاری هست سترگ و مستلزم کار پژوهشی گسترده. نمونـههائی را درون این نوشته آوردم درون چاپ آتی اثر تکمـیلتر خواهم کرد. درون این زمـینـه هر گونـه راهنمائی و پیشنـهاد را با تشکر مـیپذیرم.
این اثر بدون کمک بیدریغ خانواده، بستگان و دوستانم کـه با فرستادن کتاب از ایران و نقد بهبود بخش نوشته قبل از انتشار، مسلمن این غنا و کیفیت را نداشت. تهیـه برخی از کتاب های وقت و انرژی زیـادی طلب کرد و دوستان نوشته را با دقت بی نظیر و موشکافانـه بررسی د. همـهانی کـه با اهدا کتاب و نقد اثر مرا یـاری د را درون شکل گیری اثر سهیم مـیدانم و صمـیمانـه سپاسگزارم.
هنگام نگارش این اثر از کتابخانـه غنی «پاتوق کتاب اندیشـه» (http://andishegbg.blogspot.com) درون گوتنبرگ (به مدیریت امـیر جواهری) و کتابخانـههای ارزشمند اینترنی «کتاب فارسی» (http://www.ketabfarsi.com/index.htm) و «کتابخانـه تبرستان» (http://www.tabarestan.info/ketabxane.html) بسیـار استفاده نمودم. از این طریق از زحمات امـیر جواهری درون جمع آوری این مجموعه غنی و بینظیر کتاب های فارسی درون گوتنبرگ و تلاش تحسینبرانگیز دستاندرکاران کتابخانـه اون لاین «کتاب فارسی» و «کتابخانـه تبرستان» صمـیمانـه سپاسگزارم و توفیق بیشتر این فرهیختگان را درون اشاعه فرهنگ و ادب ایران آرزو مـیکنم.
به زودی چاپ دوم این اثر با ویرایش جدید منتشر خواهد شد کـه یـافتههای اخیر من و نظرات خوانندگان را منعخواهد کرد و نارسائی درون ارجاع منابع را برطرف خواهد کرد. نظرات انتقادی، اصلاحی و تکمـیلی شما، بهترین روش بهبود و تکامل این اثر است. لطفن نظرات خود را از من دریغ نفرمائید. با نگارنده مـی توانید از طریق پست الکترونیکی زیر مکاتبه کنید:
کتابشناسی
فارسی
آجودانی، ماشاءالله. ۱۳۸۲. مشروطۀ ایرانی. تهران: نشر اختران
آدمـیت، فریدون. ١٣٤٩. اندیشـه های مـیرزا فتحعلی آخوندزاده. تهران: انتشارات خوارزمـی
فریدون آدمـیت و هما ناطق. ۱۳۵۶. افكار اجتماعی و سیـاسی و اقتصادی درون آثار منتشرشده دوران قاجار. تهران: انتشارات آگاه.
آرین پور، یحیی. ۱۳۷۲ از صـبا که تا نیما. دو جلد. تهران: انتشارات زوّار.
ابن اسحاق و ابن هشام. ۱۳۶۴. سیرة النبویـه. تهران: انتشارات اسلامـیه.
اخوان ثالث، مـهدى. ۱۳۶۹. ترا اى كهن بوم و بر دوست دارم. تهران: انتشارات مروارید.
اقبال لاهوری، محمد. ۱۳۵۴. سیر فلسفه درون ایران. ترجمـه امـیرحسین آریـانپور. نشر سوم. تهران: انتشارات بامداد
ابوالفرج اصفهانی. ١٣٦٨. الاغانی، ترجمـه، تلخیص و شرح از محمد حسین مشایخ فی. تهران: شركت انتشارات علمـی و فرهنگی. جلد اول: ١٣٦٨ و جلد دوم: ١٣٧٤.
برتلس، یوگنی ادواردویچ. ۱۳۸۲. تصوف و ادبیـات تصوف. ترجمـه سیروس ایزدی. تهران: امـیر کبیر
بیـهقی، ابوالفضل. ۱۳۳۲. تاریخ بیـهقی. تصحیح و حواشی سعید نفیسی. تهران: دانشگاه تهران.
بیبی خانم استرآبادی. ۱۳۷۲. معایب الرجال. ویراستار افسانـه نجم آبادی. سوئد: نشر باران.
پطروشفسکی، ایلیـا پاولویچ. ۱۳۵۳. اسلام درون ایران. ترجمـه کریم کشاورز. تهران: انتشارات پیـام
پیرنیـا، منصوره. ۱۳۷۴. سالار زنان ایران. واشنگتن: مـهرایران
تفضلی، دکتر احمد. ۱۳۷۶. تاریخ ادبیـات ایران پیش از اسلام. بـه کوشش ژاله آموزگار. تهران: انتشارات سخن.
جامـی، عبدالرحمان. ۱۳۴۱. دیوان كامل جامـی. بـه اهتمام هاشم رضی. تهران: پیروز
جانسون، گلن. ۱۳۷۷. اعلامـیه جهانی حقوق بشر و تاریخچه آن. ترجمـه محمد جعفر پوینده. تهران: نشر نی.
جمال الدین ابوروح لطف الله ابن ابی سعید بن ابی سعد. ۵۴۱ هـ. ق. حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر. مقدمـه، تصحیح و تعلیقات دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی. تهران:اگاه، ۱۳۷۷
جلالی مقدم، مسعود.۱۳۸۵. تاریخچه ادیـان و مذاهب درون ایران. تهران:امـیر کبیر، کتابهای جیبی.
حاجبوشـهری، محمدتقی (؟؟؟؟). از کاشف الاسرار که تا اسرار هزار ساله.
حجازى، بنفشـه. ۱۳۸۲. تذکره اندرونی (شرح احوال و شعر شاعران زن درون عصر قاجار که تا پهلوی اول). تهران: قصیده سرا (شابك : ۹۶۴-۷۶۷۵-۷۶-۳)
دوستدار، آرامش. ۱۳۸۳. امتناع تفكر درون فرهنگ دینی. پاریس: خاوران
دهخدا، علی اکبر. لغت نامـه. تهران: دانشگاه تهران.
رجائی، احمدعلی. ۱۳۷۳. فرهنگ اشعار حافظ. تهران: انتشارات علمـی
رجب زاده، احمد. ۱۳۸۰. ممـیزی کتاب. پژوهشی درون ۱۴۰۰ سند ممـیزی درون سال ۱۳۷۵. تهران: انتشارات کویر.
رنجبر، احمد. ۱۳۷۲. اجتماعیـات درون ادبیـات. تهران: انتشارات اساطیر.
ریـاض، محمد. ۱۳۷۰ احوال و آثار و اشعار مـیر سید علی همدانی (۷۱۴ – ۷۸۶). لاهور: مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان.
روح الامـینی، محمود. ۱۳۷۷. نمود های فرهنگی و اجتماعی درون ادبیـات فارسی. تهران: انتشارات آگاه
زرین کوب، عبدالحسین. ۱۳۴۴. ارزش مـیراث صوفیـه. تهران: امـیر کبیر
ستاری، جلال. ۱۳۷۲. مدخلی بر رمزشناسی عرفانی. تهران: نشر مرکز
ستاری، جلال. ۱۳۷۴. عشق صوفیـانـه. تهران: نشر مرکز
سلیم، غلامرضا. ۱۳۷۴. تعاون درون متون ادبیـات فارسی، شامل قطعات برگزیده نثر مربوط بـه تعاون. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
صفا، ذبیح الله. ۱۳۵۳. مقدمـه یی بر تصوف که تا قرن هفتم هجری. تهران: امـیرکبیر
طبری، احسان. ۱۳۴۸. بررسیـهائی درون باره برخی از جهان بینی ها و های اجتماعی درون ایران. انتشارات حزب توده ایران.
غنی، دكتر قاسم. ۱۳۳۰. تاریخ تصوف درون اسلام و تطورات و تحولات مختلفه آن از صدر اسلام که تا عصر حافظ. تهران: مروی.
فروزانفر، بدیعالزمان. ۱۳۵۳. شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری. تهران: انجمن آثار ملى.
فلاح، غلام فاروق.۱۳۷۴. موج اجتماعی سبك هندی بررسی برخی از اندیشـه های اجتماعی درون شعر مكتب هندی. مشـهد: انتشارات ترانـه.
کرمانی، ناظم الاسلام. ۱۳۶۱. تاریخ بیداری ایرانیـان. بـه اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی. تهران: انتشارات آگاه.
لاک، جان. ۱۳۷۷. نامـه ای درون باب تساهل. ترجمـه کریم شیرزاد گلشاهی، تهران: نشر نی.
محجوب، محمد جعفر. ۱۳۸۱. تحقیق درون احوال و آثار و افکار و اشعار ایرج مـیرزا. فرانکفورت آلمان: نشر البرز
محرابی، معین الدین. ۱۳۷۳. مـهستی گنجه ای بزرگترین شاعره رباعی سرا. سوئد: نشر باران.
مختاری، محمد. ۱۳۷۷. تمرین مدارا (بیست مقاله درون بازخوانی فرهنگ و...). تهران: ویراستار.
مراغه اى، حاجى زین العابدین. ۱۳۸۴. سیـاحتنامـه ابراهیم بیگ. بـه کوشش : م.ع سپانلو. تهران: انتشارات آگاه (شابك: ۹۶۴-۳۲۹-۱۰۳-۰)
مشکور، محمد جواد. ۱۳۶۸. فرهنگ فرق اسلامـی. مشـهد: بنیـاد پژوهشـهاى اسلامى آستان قدس رضوى
مـهستی، گنجوی. ۱۳۳۶. دیوان مـهستی گنجوی. باهتمام شـهاب طاهری. تهران: کتابخانۀ طهوری
مـینوی، مجتبی و مـهدی محقق. ۱۳۵۷. دیوان حکیم ناصرخسرو قبادیـانی. تهران: دانشگاه تهران.
نصر، سید حسین. ۱۳۷۱. سه حکیم مسلمان. ترجمـه احمد آرام. تهران: انتشارات شركتسهامى كتابهاى جیبى با همكارى مؤسسه انتشارات امـیركبیر.
نیکفر، محمد رضا. ۱۳۷۸. خشونت، حقوق بشر، جامعه مدنی. تهران: طرح نو.
همائی، جلال الدین. (۱۳۷۶). مولوینامـه: مولوی چه مـیگوید؟. تهران: نشر هما.
همائی، جلال الدین. ۱۳۴۲. غزالینامـه. تهران.
انگلیسی
Al-Ghazali، Abu Hamid. The Faith and Practice of Al-Ghazali (translation by W. Montgomery Watt). London: George Allen and Unwin، 1953.
Averroes (Ibn Rušd) ~1180. Tahafut al-Tahafut. (The Incoherence of the Incoherence), transl. by. S. van den Bergh, London: Luzac & Co, 1045.
Dabashi Hamid. (2012). The World of Persian Literary Humanism. USA: Harvard University Press
Javadi، Hassan. "Iran under the Party of God" (Translation of an article by Gh. Saedi) Index on Censorship, Vol. 13، No. 1، February 1984, London. Reprinted as "Deculturization and Censorship in Iran" in Fiction International، San Diego State University Press، Vol. 15, No. 1, 1984.
Seyyed Hossein Nasr. 2007. Science and Civilization in Islam; Islamic Science, An Illustrated Study. Kazi Publications.
Seyyed Hossein Nasr. 2007. The Islamic Science, Intellectuel Tradition in Persia. Kazi Publications.
Seyyed Hossein Nasr. 1996. The Islamic Intellectual Tradition in Persia. Edited by Mehdi Amin Razavi. Richmond, Surrey: Curzon Press.
پیوندگاهها
آشوری، داریوش. چرا «رواداری»؟
احمدروی
شصت و ششمـین سالمرگ احمدروی
اسلامـی ندوشن، دکتر محمد علی
بنیـاد فرهنگ ایران
بنیـاد فرهنگی دکتر فریبرز بقایی
تارنمای کتاب فارسی
دفتر هدایت
رفیع صافی، عبدالسمـیع
سعیدی سیرجانی، علی اکبر
سکولاریسم به منظور ایران
شجاعالدین شفا
شورای گسترش زبان فارسی
فرهنگسرا
کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
کتابخانـه دموکراسی و حقوق بشر درون ایران
لغت نامـه دهخدا و فرهنگ معین
مركز اسناد و مدارك مـیراث فرهنگی كشور
مشیری، فریدون
مکتب عرفان
مـیرفطروس، علی
نوشتارهای فلسفی
Toleration in Persian Culture and Literature
Part 2 (2)
Ahad Ghorbani
Gothenburg, Sweden
Maaz Publisher
2008
در باره نویسنده:
احد قربانی دهناری، سال ۱۳۳۵ درون روستای دهنار واقع درون ۱۵ کیلومتری شرق شـهرستان دماوند بـه دنیـا آمد. تحصیلات دبستانی و دبیرستانی را درون شاهی (قائمشـهر) گذراند. درون دانشکده فنی دانشگاه تهران و دانشگاه تکنولوژی چالمرز مـهندسی برق و در دانشگاه گوتنبرگ انگلیسی خواند. با سیستم عامل سولاریس و لینوو پایگاه دادههای اوراکل کار مـیکند. بـه ادبیـات، فرهنگ مردم، دموکراسی و رواداری دلبستگی ژرف دارد. درون وقت آزاد بـه این چهار عرصه دلخواهش مـی پردازد. آثارش را درون وبگاه زیرین مـیتوانید بخوانید و با پست الکترونیکی با او مکاتبه کنید:
I, the copyright holder of this work, release this work into the public domain. This applies worldwide. In some countries this may not be legally possible; if so: I grant anyone the right to use this work for any purpose, without any conditions, unless such conditions are required by law.
شمارگان: بـه تعداد درخواست (Print on demand = POD )
جهت حمایت ازمحیط زیست و مصرف کمتر کاغذ، این کتاب تنـها با درخواست مشتری چاپ و صحافی مـی شود.
نسخه پی.دی.اف کتاب را مـی توانید از وبگاه نویسنده
نسخه چاپی کتاب را مـی توانید درون کتابفروشی اونلاین مزراع
نشانیها:
[چرا با لاک مغسول لاغر نشدم]نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 01 Aug 2018 04:06:00 +0000