تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد

تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد گرم بـه مدت غذا on Instagram - mulpix.com | داره من از دو on Instagram - mulpix.com | خاطره نویسی روزانـه درون آشپزانـه [بایگانی] - Ashpazaneh | آشپزانـه | سایت فروشگاهی – فروشگاه لوازم آشپزخانـه جدید | مدرن و فانتزی | آرشيو سپتامبر 2015 - خرید اینترنتی |

تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد

گرم بـه مدت غذا on Instagram - mulpix.com

گرم بـه مدت غذا on Instagram

Unique profiles

64

Most used tags

Total likes

0

Top locations

Belgium, Utrecht, Netherlands, Ahvaz

Average media age

257.7 days

to ratio

15.2

Media Removed

وقتی کـه دیدمت بی علت و بی هر بهانـه من برایت مـی نویسم از تو غزل یـا ترانـه از بس کـه روح و جان بهاری درون توست وقتی کـه دیدمت درون دلم زدی جوانـه صاحبش تویی گرچه کـه ندیدی نمـی دانی ساخته هست کلام تو برام عشق جاودانـه من مـی خوانم از چشمان تو همـین ترانـه تویی زیباترین ترانـه , تویی شعر زمانـه وقتی کـه دیدمت زمستان ... تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد وقتی کـه دیدمت بی علت و بی هر بهانـه
من برایت مـی نویسم از تو غزل یـا ترانـه
از بس کـه روح و جان بهاری درون توست
وقتی کـه دیدمت درون دلم زدی جوانـه

صاحبش تویی گرچه کـه ندیدی نمـی دانی
ساخته هست کلام تو برام عشق جاودانـه
من مـی خوانم از چشمان تو همـین ترانـه
تویی زیباترین ترانـه , تویی شعر زمانـه
وقتی کـه دیدمت زمستان هم رفتنی شد
بهارم باتو ولی بی تو هرلحظه زمستانـه

پر مـی کشم بـه سویت کـه به یـادم باشی
هنوز هم بیـاد تو مـیگیرم از هرجانشانـه
#دلنوشته_بهار_ا .

درود یـاران مـهربان
سعی مـیکنم از سینی های #سفارش نوروز امسال چندتا دستور کاربردی و خیلی ساده از #شیرینی_بدون_فر بگذارم. تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد *عید نوروز پیش روتون شیرین*
#توپک_شکلات با مغز نارگیل
پودر نارگیل ۱۲۵ گرم.پودر شکر ۱۲۵ گرم
گلاب ۳ق س .شکلات تخته ای تلخ به‌مـیزان لازم .فندق بو داده بـه مـیزان لازم
ابتدا پودر نارگیل رو کمـی آسیـاب کنید بهتره با پودر شکر مخلوط بشـه و آسیـاب بشـه که تا به روغن نیفته،گلاب کم کم اضافه کنید سپس بـه اندازه نصف گردو وتو دستتون گرد کنین وتوپکها یک ربع داخل فریزر بزارین درون این زمان شکلات رو بن ماری و فندوقای نگینی تست شده رو داخل شکلاتها بریزین (این مرحله گزدوست ندارید حذف کنید) و توپکهای نارگیلی رو از فریزر کـه خارج کردین داخل این شکلاتها بغلطونین و داخل کپسولای کوچک بذارید
#توپک_خرما
خرما 350 گرم.گردوی خردشده نصف لیوان.کره یک قاشق غذا خوری
کنجد,پودر نارگیل,تخم کتان,ترایفل
 طرز تهیـه شیرینی خرمایی :
پوست خرماها را ید و هسته را درون آورید .کره را درون تابه بریزید. بعد ازاین کـه کره آب شد خرما ها را داخل آن بریزید .
به مدت هفت که تا هشت دقیقه تفت بدهید که تا خرما نرم وکره جذب خرما شود
تابه را از روی حرارت بردارید و گردوی خر شده را با آن مخلوط کنید .صبر کنید که تا خنک شود.
به اندازه ی یک قاشق مر با خوری از مایـه بردارید وکف دستتان گلوله کنید .نیمـی از شیرینی ها را درون کنجد برشته غلت دهید . بقیـه را هم درون پودر نارگیل یـا تخم کتان و ترایفلهای رنگی روش بریزید. یـا مـیتونید داخل شکلات آبشده بزنید.
شیرینی ها را درون ظرف دربسته مدت یکماه نگه دارید .
#شیرینی_خونگی_بهار

Read more

#باقلوا_ترکی بچه ها نکات کپشن رو بخونین حتماااا مواد لازم : تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد مغز گردو مغز آجیل(شامل پسته،بادوم و ...) پودر پسته پودر هل آب یک لیوان شکر یک لیوان(این مقدار شکر بسته بـه ذائقه شما مـیتونـه کم و زیـاد بشـه اما به منظور شـهد غلیظ تر ۲ لیوان شکر بهتره) گلاب نصف لیوان پودر قند نصف لیوان(در صورت تمایل) زعفران ... #باقلوا_ترکی
بچه ها نکات کپشن رو بخونین حتماااا
مواد لازم :
مغز گردو
مغز آجیل(شامل پسته،بادوم و ...)
پودر پسته
پودر هل
آب یک لیوان
شکر یک لیوان(این مقدار شکر بسته بـه ذائقه شما مـیتونـه کم و زیـاد بشـه اما به منظور شـهد غلیظ تر ۲ لیوان شکر بهتره)
گلاب نصف لیوان
پودر قند نصف لیوان(در صورت تمایل)
زعفران آب زده غلیظ
۱۰۰ گرم کره
یک قاشق غذا خوری عسل
خمـیر یوفکا مخصوص باقلوا(دقت کنین حتما حتما مخصوص باقلوا باشـه)
طرز تهیـه :
اول از همـه مغز گردو ها و مغز آجیل رو نیم کوب مـیکنیم با گوشت کوب،بعد با هم مخلوط مـیکنیم و پودر پسته و پودر هل و پودر دارچین رو هم بهش اضافه مـیکنیم و باز مخلوط مـیکنیم و کاسه رو مـیزاریم کنار،
مـیریم سراغ شـهد ، تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد آب و گلاب و شکر و پودر قند و زعفران رو داخل قابلمـه ترکیب مـیکنیم و مـیزاریم رو شعله که تا یکم جوش ریز برنـه بعد از روی گاز وردارین که تا حسابی خنک بشـه(نکته کـه شـهد حتما حتما خنک باشـه)
حالا کره رو نیمـه ذوب مـیکنیم.
با فرچه مـیزنین توی کره و کف و دیواره ی قالبی رو کهباقلوا مـیخواین بپزین رو حسابی چرب مـیکنین و ۷ الی ۸ لایـه از خمـیر یوفکا رو مـیزارین و دوباره روشو کره مـیمالین و بازم دوباره خمـیر و بعد از ۲ طبقه مواد مغزی رو پهن مـیکنیم و دوباره لایـه ی خمـیر و کره مالی که تا بالا (هرچقد لایـه دوس دارین بزارین ، من توی ۲ طبقه مواد مغزی ریختم ، شما مـیتونین فقط درون طبقه وسط بریزین، درون کل من ۵ طبقه خمـیر گذاشتم)
حالا با چاقو بـه سایز دلخواه برش بزنین
فر رو از قبل ۱۰ دقیقه گرم کنین و به مدت ۱۵ دقیقه با درجه دمای ۱۸۰ بزارین بپزه(من توی این فاصله کـه گذاشتم روش طلایی شد)برای شما اگه طلایی نشد مـیتونین گریل هم کنین کمـی.
وقتی پخت ، شـهدمون هم سرد شده حسابی کـه از شـهد روی مواد مـیریزیم و‌چند دقیقه مـیمونیم که تا شـهد بـه همـه جای مواد برسه.
❌موقعه ی استفاده از خمـیر ها روشو پارچه بکشین کـه توی فضای آزاد زود خشک مـیشـه.
از گالری دوست عزیزمون
@masi_lifestyle

Read more

Advertisement

Media Removed

هویج پلو بـه سبک مادام شف و دیگر هیچ😎 مواد لازم برنج 4 پيمانـه کره 150 گرم هويج 1کيلو شکر بـه ميزان دلخواه مرغ 1کيلو فيله شده زرشک یک لیوان خلال پسته و بادام براي تزيين بـه ميزان لازم زعفران 3 که تا 4 قاشق غذا خوري طرز تهیـه: 1. ابتدا برنج را آبکش و دم کنید 2 هويج ها را بعد از شستن و پوست ... هویج پلو بـه سبک مادام شف و دیگر هیچ😎👌
مواد لازم
برنج 4 پيمانـه کره 150 گرم هويج 1کيلو شکر بـه ميزان دلخواه مرغ 1کيلو فيله شده زرشک یک لیوان
خلال پسته و بادام براي تزيين بـه ميزان لازم زعفران 3 که تا 4 قاشق غذا خوري
طرز تهیـه:

1. ابتدا برنج را آبکش و دم کنید
2 هويج ها را بعد از شستن و پوست کندن ، بـه شکل خلالي ریز درون آوريد.(بارنده يا با دست)
3 هويج ها را با نصف لیوان آب و مقدار خيلي کمي نمک بپزيد و در پايان با کمي کره تفت دهيد،به مدت چنددقيقه. درون پایـان بـه مـیزان دلخواه چند قاشق شکر روی هویج ها بریزید( من شکر نمـی ریزم ).و درون پایـان زرشک ، خلال بادام و پسته را کـه جدا تفت داده اید را بـه هویج اضافه کنید من دو که تا سه قاشق هم خلال پوست پرتقال کـه تلخی آنرا گرفته و شیرین شده هم مـی ریزم
4 مرغ ها را با پياز و سبزيجات دلخواه تفت دهيد،مقداري آب زعفران روي آن بريزيدو بگذاريد بپزد و آب آن کشيده شده و پخته شود .
5 وقتي برنج دم کشيد،آن را داخل ديس کشيده و با پلوی زعفرانی ، مخلوط هویج وزرشک تفت داده شده بهمراه خلال بادام و پسته و مرغ زعفرانی بدلخواه تزیین کنید
مـیتوانید هویج را جدا تفت دهید و زرشک را هم جدا با خلال بادام و پسته و برای تزئین استفاده کنید . *****
❤❤دوستان مـیتوانید هشتک پلوهای مجلسی مادام شف را داخل کامنتها ببینید❤❤

Read more
گوشفیل از @tania_food #کلیپ_اشپزی_لذت_اشپزی واقعااااا عااالي شده بود از بيرونم خوشمزززه تر . #گوشفيل_تانيا . شير ياماست يك دوم پيمانـه روغن اب كرده ي جامد دو ق غ زرده ي تخم مرغ دو عدد بكينگ پودر يك ق چايخوري آرد بـه ميزان لازم عسل يا شربت بار يك ق غذا خوري(من شربت بار ريختم) وانيل ... گوشفیل

از
@tania_food
#کلیپ_اشپزی_لذت_اشپزی
واقعااااا عااالي شده بود از بيرونم خوشمزززه تر .
#گوشفيل_تانيا👀
.
شير ياماست يك دوم پيمانـه
روغن اب كرده ي جامد دو ق غ
زرده ي تخم مرغ دو عدد
بكينگ پودر يك ق چايخوري
آرد بـه ميزان لازم
عسل يا شربت بار يك ق غذا خوري(من شربت بار ريختم)
وانيل ١/٤ق چ
.
طرزتهيه:
زرده ي تخم مرغ و وانيل و عسل و يا شربت بار رو مخلوط كرده
بكينگ پودر رو با ماست مخلوط ميكنيم و به مواد اضافه كرده
ويسك ميكنيم.
و روغن رو اصافه ميكنيم .حالا
ارد رو كم كم اضافه ميكنيم که تا خمير نرم و لطيفي بـه دست بياد 🚨 كم كم اضافه كنيد حتما كه زياد نشـه ي وقت اردش .
خمير رو دو ساعت درون نايلون درون محيط اشپزخانـه استراحت داده
روغن مايع سرخ كردني رو توي يك ظرف نسبتا گود بريزيد بذاريد داغ بشـه .
روي ميز كار رو كمي ارد بپاشيد از خمير برداريد روي سطح كار گذاشته باوردنـه باز كنيد بـه شكل نوارهاي مستطيل شكل برش بزنيد🚨 من با كاتر قالب زدم
بعد اين نوارها رو يا بـه صورت مربع يا لوزي برش بزنيد
يك سيني رو كمي ارد بپاشيد برش ها رو توي اون بچينيد
وبعد چند که تا چندتا با توجه بـه اندازه ي قابلمـه درون روغن داغ سرخ كنيد بعد درون ابكش ريخته بـه مدت دو که تا سه دقيقه ي بعد درون شربت بار گرم بندازيد اگر ميخواهيد شربت بـه خورد گوشفيل بره حدود نيم دقيقه درون شربت باشـه اگر نـه زودتر درون بياريدو بعد درون ظرف چيده و
سرو كنيد..
. #پست_ماه_رمضان_تانيا 🚨سعي كنيد خمير رو يك که تا دوميل بازكنيد چون خيلي زخيم باشـه پف نميكنـه .
(رسپي ازخانم رزامنتظمي)

Read more

Media Removed

رمان «پیرمرد» داستان دو زندانی هست با نام‌های زندانی قدبلند و زندانی چاق، آنـها کـه به مدت طولانی حبس محکوم شده‌اند، بـه طور ناخواسته با سیلاب بزرگی مواجه مـی‌شوند. یکی از زندانیـان کـه طی اتفاقاتی جدا مـی‌شود، درون مـیانـه سیلاب با زنی باردار روبرو مـی‌شود و سعی درون نجات او و فرزندش دارد. درون تمام‌ داستان ... رمان «پیرمرد» داستان دو زندانی هست با نام‌های زندانی قدبلند و زندانی چاق، آنـها کـه به مدت طولانی حبس محکوم شده‌اند، بـه طور ناخواسته با سیلاب بزرگی مواجه مـی‌شوند. یکی از زندانیـان کـه طی اتفاقاتی جدا مـی‌شود، درون مـیانـه سیلاب با زنی باردار روبرو مـی‌شود و سعی درون نجات او و فرزندش دارد.

در تمام‌ داستان جدالی نفس‌گیر و سخت مـیان زندانی و رودخانـه وجود دارد، بـه طوری کـه ترسیم فضای بـه وجود آمده درون ذهن با وجود اتفاقات پر فراز و نشیب بر جذابیت داستان مـی‌افزاید

در رمان «پیرمرد» همانظور کـه قبلا گفته شد اسم خاصی به منظور شخصیت‌های داستان نشده و ما افراد را با توصیفاتی از آنـها مـی‌شناسیم کـه خود جای تامل دارد. درون قسمت‌هایی از داستان، نویسنده با ظرافت خاصی و کاملا غیرمستقیم بـه زندگی‌ انسان‌ها اشاره مـی‌کند که تا جایی کـه در صفحه ۶۱ از کتاب مـی‌خوانیم: «آخر زندانی دلش هوای خانـه و زندگی‌اش را مـی‌کرد، جایی کـه تقریباً از کودکی درون آن زندگی کرده بود، و یـاد دوستان قدیمـی‌اش را مـی‌کرد کـه به خلق و خوی همدیگر خوب وارد بودند، و یـاد کشتزارهای آشنا کـه روی آنـها کار مـی‌کرد و آموخته بود کـه کارش را بی‌نقص انجام دهد و اینکه قاطرها را دوست بدارد، خلق و خوی قاطرها نزد او شناخته شده و محترم بود، همان‌طور کـه برای خلق و خوی چند آدم بخصوص هم حرمت قائل بود، دلش هوای شب‌های زندان را مـی‌کرد، تابستان‌ها پشت دری‌ها را مـی‌انداختند کـه ساس و پشـه داخل نیـاید، و در زمستان بخاری‌ها گرم بود و از بابت سوخت و غذا هم هیچ کم وری نبود؛ یـاد یکشنبه‌ها و توپ بازی‌ و فیلم‌هایی کـه تماشا مـی‌د - یعنی یـاد چیزهایی مـی‌کرد، کـه به استثنای توپ‌بازی، پیش از آنکه بـه زندان بیفتد، روحش هم از آنـها بی‌خبر بود.» خواندن این رمان ارزشمند را از دست ندهید ، این کتاب را مـیتوانید از شـهر کتاب شیراز تهیـه کنید.

Read more
🌳🌲 توصیـه های ده گانـه "برنامـه محیط زیست سازمان ملل"(یونپ)به شـهروندان جهان " یونپ" معتقد هست هر کدام از هفت مـیلیـارد شـهروند ساکن زمـین، مـی تواند گام های موثری به منظور حفاظت از آن بردارد. 1- "هر نفر یک روز درون هفته از رژیم غذایی گیـاهی استفاده کرده و گوشت نخورد". با رعایت این توصیـه ، بعد از یک سال، ... 🌴🌳🌲🌱🌺🌹🌻🌷💐🌴
توصیـه های ده گانـه "برنامـه محیط زیست سازمان ملل"(یونپ)به شـهروندان جهان " یونپ" معتقد هست هر کدام از هفت مـیلیـارد شـهروند ساکن زمـین، مـی تواند گام های موثری به منظور حفاظت از آن بردارد.

1- "هر نفر یک روز درون هفته از رژیم غذایی گیـاهی استفاده کرده و گوشت نخورد". با رعایت این توصیـه ، بعد از یک سال، مـیزان "کاهش تولید گازهای گلخانـه ای" توسط هر نفر تقریبا برابر هست با بیرون نیـاوردن خودرو از منزل بـه مدت یک ماه.
حالا تصور کنید کـه اگر همـه هفت مـیلیـارد نفر این توصیـه را رعایت کنند. که تا چه مـیزان تولید گازهای گلخانـه ای کاهش پیدا خواهد کرد؟

2- " هری بلیت سفرهای خود را الکترونیکی تهیـه کرده و "بلیت کاغذی" دریـافت نکند". این اقدام درون کاهش مـیزان مصرف کاغذ، قطع درختان و سایر هزینـه ها تاثیر گذار است.
3-" لوله های آب دارای نشتی بـه منظور جلوگیری از هدر رفت آب ، تعمـیر و بهسازی شوند ". اگر تنـها و تنـها یک لوله آب دارای نشتی ،تعمـیر و بهسازی شود،سالیـانـه بـه صورت مـیانگین از هدر رفت حدود ۴۰ هزار لیتر "آب درون دسترس" جلوگیری مـی شود.

4- " لامپ های کم مصرف، جایگزین لامپ های معمولی شوند". جایگزینی یک لامپ معمولی یـا رشته ای با یک لامپ کم مصرف، موجب ۷۵ درصد صرفه جویی درون مصرف انرژی برق مـی شود.

5- "هیچوسایل و ابزارهای الکترونیکی کهنـه را دور نینداخته و به عنوان زباله تلقی نکند ، بلکه این دستگاه ها را بازیـافت نموده و از قطعات آنـها استفاده کند". 6- "برخی فعالیت های خانگی از طریق اینترنت، تلفن و سایر وسایل الکترونیکی و ارتباطی انجام شده و برای انجام برخی کارها از تردد غیر ضروری (بخصوص با اتومبیل شخصی) خوداری شود". 7- "برای مصرف آب بـه جای بطری های یک بار مصرف پلاستیکی از قمقمـه و بطری های دائمـی استفاده شود". 8- "شیشـه و آلومـینیم ازسایر زباله ها جدا گشته و به مراکز بازیـافت تحویل داده شوند". 9- "هر شـهروندی درون صورت امکان و زمـینـه مناسب با استفاده از دوچرخه بـه محل کار خود برود". اگری با دوچرخه بـه محل کار خود برود، درون ازای هر کیلومتر مسافت ، زمـین را از شر ۲۵۰ گرم کربن خلاص مـی کند.

10- "هری تلاش کند که تا غذا را درون خانـه بخورد
و از ظروف یکبار مصرف پلاستیکی استفاده نکند". با رعایت این توصیـه ،علاوه بر کاهش تولید زباله های پلاستیکی، ۲۶۰ گونـه جانوری نیز از خطر مرگ ناشی از خوردن زباله های پلاستیکی و گیر افتادن درون آنـها نجات پیدا مـی کنند.

برگرفته از سخنان
#دکتر برهان ولدبیگی 🍃🌺🍃

Read more

Advertisement

Media Removed

. . . هنر دوست عزیز @maryam_bahar13667 عکسها را ورق بزنید. #مربا_زردآلو زرد آلو ۱ کیلو شکر ۱ کیلو (بسته بـه نوع زردآلو) آب ۲ لیوان زعفران دم کرده سه که تا ۴ قاشق اب کرده چوب دارچین یک تیکه ابتدا شربت را آماده مـیکنیم. آب و شکر را داخل قابلمـه ای ریخته و روی حرارت ملایم قرار مـیدیم که تا به جوش بیـاد ... . 👇 👇 👇. .
هنر دوست عزیز
@maryam_bahar13667
عکسها را ورق بزنید.
#مربا_زردآلو
زرد آلو ۱ کیلو
شکر ۱ کیلو (بسته بـه نوع زردآلو)
آب ۲ لیوان
زعفران دم کرده سه که تا ۴ قاشق اب کرده
چوب دارچین یک تیکه
ابتدا شربت را آماده مـیکنیم.
آب و شکر را داخل قابلمـه ای ریخته و روی حرارت ملایم قرار مـیدیم که تا به جوش بیـاد و شکر حل بشـه.زردآلو ها رو شسته و داخل آبکش مـی‌ریزیم.مـی تونید زردآلو رو درسته کنار بذارید یـا دو نصف یـا چهار قاچ.
بعد از اینکه شربت بـه جوش اومد و قوام پیدا کرد زردآلو ها روریخته وحرارت رو زیـاد مـی کنیم که تا مـیوه ها شروع بـه جوشیدن کنن.
بعد با حرارت ملایم بیست دقیقه بجوشـه.
تا جاییکه امکانش باشـه کف روی مربا رو ‌جمع کنین. زعفران دم شده و یک تیکه چوب دارچین اضافه کنید یـه جوش ریز دیگه زد یکم ابلیمو زدهو قابلمـه را از روی حرارت برداشته و اجازه مـیدیم یک روز تو همون قابلمـه بمونـه.مربای آماده شده را داخل ظرف شیشـه ای خشک و تمـیز نگهداری مـی کنیم.
_
#کمپوت_زردالو
زردآلو ۱ کیلوگرم
شکر بـه مقدار لازم
مـیتونید بـه مقدار مساوی با زردالو ها شکر بریزید و یـا کمتر
آب ۱/۵ لیتر
زردالو هارو بشوييد و بنا بـه سليقه ميتونيد اون هارونصف کرده و هسته هاشونو دربياريد اگر هم دوست نداشتيد ميتونيد اونارو درسته کمپوت کنيدآب و شکر را داخل يک قابلمـه ريخته و بزاريد جوش بياد که تا شکر کامل حل شود.شيشـه هاى مخصوص کمپوت را خوب بشوييد و در يک ظرف ديگر (بهتر هست پيرباشد )بگذاريد و به مدت 15الى20 دقيقه داخل فر با دماى 100درجه سانتى گراد يا225 درجه فارنـهايت قرار بديد که تا کاملا استريل شود.شيشـه هارو از فر خارج کرده و زردالو هارو داخل آن بريزيد و شربت شکر را روى آن بريزيد .سر شيشـه بايد يک که تا ييم سانت خالى باشد .درب شيشـه ها رو گذاشته ودر قابلمـه با آب شير(نـه زياد داغ و نـه زياد سرد)قرار بدين و بزارين کم کم اب گرم شود و شروع بـه جوشيدن کند آب بايد که تا پايين درب شیشـه باشد. 20_15دقیقه بپزد.
_

#مارمالاد_زردآلو
زردآلو 1 کیلو
شکر نیم کیلو
پودر ژلاتین 1 قاشق مرباخوری پر
زعفران  غلیظ 2 قاشق غذاخوری
آبلیمو 1 قاشق سوپخوری

ابتدا زردآلوها را با  غذا ساز یـا گوشت کوب له مـی کنیم بـه حدی کـه آب نندازن....بعد با شکر مخلوط کرده و روی شعله قرار مـیدیم که تا قوام پیدا کنـه سپس زعفران رو اضافه مـی کنیم. پودر ژلاتین رو روی بخار کتری بن ماری مـی کنیم و به موادمون اضافه اش مـی کنیم(اختیـاری هست) درون آخر کار آبلیمو را بـه مارمالاد اضافه کرده و باز مخلوط مـی کنیم و شعله رو خاموش. بعد اینکه سرد شد توی شیشـه های تمـیز و خشک شده درون یخچال نگهداری مـی کنیم.

Read more

Media Removed

دسر زیبای اسنوبال🏻🏻🏻🏻(snow ball) از همـه دوستانم بـه علت تاخیر درون نوشتن رسپی عذرخواهی مـیکنم. #سالاد #خوشمزه #خوشرنگ #سالاد_فتوش مواد لازم به منظور پایـه دسر: آرد۱پیمانـه شکر ۱پیمانـه تخم مرغ ۴ عدد بکینگ پودر ½ قاشق چایخوری وانیل ¼ قاشق چایخوری روش تهیـه: ابتدا زرده های تخم مرغ را بـه صورتی ... دسر زیبای اسنوبال👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻(snow ball) از همـه دوستانم بـه علت تاخیر درون نوشتن رسپی عذرخواهی مـیکنم. #سالاد #خوشمزه #خوشرنگ #سالاد_فتوش
مواد لازم به منظور پایـه دسر:
آرد۱پیمانـه
شکر ۱پیمانـه
تخم مرغ ۴ عدد
بکینگ پودر ½ قاشق چایخوری
وانیل ¼ قاشق چایخوری

روش تهیـه:
ابتدا زرده های تخم مرغ را بـه صورتی از سفیده ها جدا مـیکنیم . درون مرحله بعد سفیده های تخم مرغ را چند دقیقه با همزن مـی زنیم که تا کاملا سفید و سفت شوند
. حالا نیمـی از شکر را آرام آرام بـه سفید تخم مرغ اضافه مـی کنیم و به طور مداوم مواد را با همزن مـی زنیم که تا یکدست شوند.
اگر شکر را بـه صورت یک مرتبه روی سفیده های تخم مرغ بریزیم باعث مـی شود کـه سفیده ها آب بیندازند. درون مرحله بعد زرده تخم مرغ را بـه همراه باقیمانده شکر و وانیل درون یک ظرف مـی ریزیم و خوب مواد را مـی زنیم که تا مایـه کرمـی رنگ بدست بیـاید.
حالا این مایـه را با سفیده های تخم مرغ مخلوط مـی کنیم و به آرامـی مواد را درون یک جهت هم مـی زنیم. حالا آرد را با بکینگ پودر مخلوط مـی کنیم و چند بار الک مـیکنیم که تا کاملا نرم شود سپس کم کم بـه مخلوط زرده و سفیده تخم مرغ اضافه مـی کنیم.
حالا درون همان جهت کـه سفیده و زرده را مخلوط کردیم مواد را مجددا مخلوط مـی کنیم که تا مواد کاملا یکدست شوند.
در مرحله بعد یک کاغذ روغنی داخل سینی فر قرار مـی دهیم. مایـه شیرینی را درون قیف مـی ریزیم و با فاصله مناسب روی سینی فر بـه شکل دایره های کوچک تقریبا اندازه گردو مـی ریزیم.

حالا روی شیرینی ها مقداری پودر قند مـی پاشیم و سینی را درون فر قرار مـی دهیم. حتما از قبل فر را با حرارت ۲۰۰ درون جه سانتیگراد روشن کنیم که تا گرم شود. مدت ۱۰ دقیقه کافی هست تا شیرینی ها لطیفه آماده شوند.
نکته قابل توجه این هست که سینی فر را درون طبقه وسط قرار دهید و در هنگام پخت شیرینی بـه هیچ وجه درب فر را باز و بسته نکنید. بعد از پخت شیرینی از فر خارج مـی کنیم و اجازه مـی دهیم که تا خنک شوند. مواد لازم به منظور تهیـه دسر اسنو بال پودر ژلاتین ۳قاشق سوپخوری‌‌‌‌ آب سرد۱/۲‌پیمانـه پنیر ماسکارپونـه۴۶۰گرم شکر دانـه ریز:۲۰۰گرم تخم مرغ ۴عدد شکلات تلخ ۲۰۰گرم خامـه صبحانـه ۲۵۰گرم روش تهیـه : ابتدا پودر ژلاتین را روی آب سرد بپاشید و صب کنید حالت اسفنجی پیدا کند سپس داخل مایکروفر قرار دهید که تا شفاف و روان شود.
#آموزش #آموزش_آشپزی #آشپزی #روغن #زیتون #روغن_زیتون #آموزش #آموزش_آشپزی #آشپزی #تیرامـیسو #کیک #شیرینی #دسر #دیزاین #شکلات #آموزش_سالاد #آموزش_دسر #پای #پان #دسر #غذا #ژله #fondant #customcake #dessert #sweet
ما را بـه دوستانتان معرفی کنید

Read more

Advertisement

Media Removed

اسم کار: كيك اسفنجي شرکت کننده شماره:٨ دوره سی و پنجم مسابقه من وسام با حمایت : @samgroup_co طرزتهیـه: ٧ عدد تخم مرغ وانیل یک ق چ عسل ا ق چ آب ١/٣ پیمانـه شکر ٢٧۵ گرم آرد ٣٠٠ گرم بکینگ پودر ١ ق چ ابتدا ارد و بکینگ پودر رو مخلوط و سه بار الک مـیکنیم . سفیده و زرده را جدا مـیکنیم . زرده را با همزن مـیزنیم ... اسم کار: كيك اسفنجي
شرکت کننده شماره:٨
دوره سی و پنجم مسابقه من وسام
با حمایت : @samgroup_co
طرزتهیـه:
٧ عدد تخم مرغ
وانیل یک ق چ
عسل ا ق چ
آب ١/٣ پیمانـه
شکر ٢٧۵ گرم
آرد ٣٠٠ گرم
بکینگ پودر ١ ق چ
ابتدا ارد و بکینگ پودر رو مخلوط و سه بار الک مـیکنیم .
سفیده و زرده را جدا مـیکنیم . زرده را با همزن مـیزنیم (۵دقیقه) و وانیل و شکر را بهش اضافه مـیکنیم و دوباره خوب مـی‌زنیم . درون یک ظرف تمـیز دیگر سفیده ها را با کمـی وانیل خوب هم مـی‌زنیم و بعد با لیسک بـه زرده ها اضافه مـیکنیم
و درون حد مخلوط شدن هم مـی‌زنیم ! اب و عسل را هم اضافه مـیکنیم و در آخر همـه ی آرد را یکباره اضافه مـیکنیم و هم مـی‌زنیم !
به مدت ۴۵ دقیقه درون فر ١٨٠ درجه
با خامـه ی قنادی ، گردو ، آناناس و موز
لایـه لایـه های کیک را خامـه کشی کردم

جهت شركت درون مسابقه عكس غذا ويا دستر وكيكتون رو بـه دايركت هنر اشپزي ارسال كنيد جوايز مسابقه لوازم خانگي من وسام هست و سه نفر اول مسابقه درون مجله اعلام ميشـه

Read more

Media Removed

این یـه ته چین جدید و خوشمزست و اونایی کـه وگان از نوع تخم مرغ خورش هستند هم مـیتونن بخورنش با خیـال راحت🤗 #ته_چین_سبزیجات برنج 3 پیمانـه ماست چکیده 9 قاشق غذاخوری تخم مرغ 3 عدد، ( 3 زرده و 1 الی 2 سفیده) زعفران دم کشیده نصف استکان نمک مقداری مواد مـیانی ته چین: کدو یک عدد متوسط نگینی خورد شده و سرخ شده هویج ... این یـه ته چین جدید و خوشمزست و اونایی کـه وگان از نوع تخم مرغ خورش هستند هم مـیتونن بخورنش با خیـال راحت🤗😍 #ته_چین_سبزیجات
برنج 3 پیمانـه
ماست چکیده 9 قاشق غذاخوری
تخم مرغ 3 عدد، ( 3 زرده و 1 الی 2 سفیده)
زعفران دم کشیده نصف استکان
نمک مقداری
مواد مـیانی ته چین:
کدو یک عدد متوسط نگینی خورد شده و سرخ شده
هویج یک عدد بزرگ نگینی خورد شده بخارپز شده
نخود فرنگی نصف استکان پخته شده یـا کنسرو شده بدون آب
ذرت نصف استکان پخته شده یـا کنسرو شده بدون آب
قارچ 200 گرم اسلایس شده و تفت داده شده
طرز تهیـه:
برنج را کمـی زنده تر از مواقع معمولی آبکش کرده و در ظرفی دیگر ماست، تخم مرغ ها ، زعفران و نمک را با هم بخوبی مخلوط کرده و برنج را بـه آن اضافه کنید
کره آب شده را بـه کف و دیواره های ظرفی مناسب با فرچه زده و کف ظرف را با مخلوط برنج بپوشانید سپس یک لایـه ذرت و نخود فرنگی ریخته و یک لایـه برنج اضافه کنید بعد قارچ تفت داده شده با کمـی آبلیمو و نمک و فلفل را بر روی برنج بریزید و دوباره برنج اضافه کنید و بعد مخلوط هویج و کدوی تفت داده شده با نمک و فلفل سیـاه را اضافه کرده و در آخر برنج باقیمانده را بریزید و رویش را با فویل پوشانده و در فر گرم شده با 220 درجه سانتیگراد قرار دهید . حدود نیم ساعت بعد فویل را برداشته و یک لایـه کره روی برنج قرار داده و به مدت نیم ساعت دیگر درون فر باقی بماند
بعد از اینکه از فر درون آوردید کمـی صبر کنید که تا خنک شود سپس درون ظرف مورد نظر برگردادنده و با زرشک تفت داده شده و خلال پسته و به دلخواه با باقیمانده سبزیجات تزیین نمایید
بجای فر مـیتوانید از قابلمـه نچسب و شعله گاز استفاده نمایید

نوش جان😋

#غذا_بدون_گوشت #تهچین #خوشمزه #

Read more

Media Removed

. . . هنر دوست عزیز @mahta_mahyar #چیزکیک_انگور #چیز_کیک چیز کیک و با کیک و یـا بیسکوییت مـیشـه تهیـه کرد کـه من نوع بیسکوییتیش و بیشتر مـیپسندم مواد لازم : بیسکوییت پتی بور دو بسته ساده و کاکائویی پنیر ماسکارپونـه ۱۰۰ گرم(مـیتونید از پنیر خامـه ای هم استفاده کنید) کره ذوب شده ۱۰۰ گرم خامـه ... . 👇 👇 👇. .
هنر دوست عزیز
@mahta_mahyar
#چیزکیک_انگور
#چیز_کیک
چیز کیک و با کیک و یـا بیسکوییت مـیشـه تهیـه کرد کـه من نوع بیسکوییتیش و بیشتر مـیپسندم
مواد لازم :
بیسکوییت پتی بور دو بسته ساده و کاکائویی
پنیر ماسکارپونـه ۱۰۰ گرم(مـیتونید از پنیر خامـه ای هم استفاده کنید)
کره ذوب شده ۱۰۰ گرم
خامـه صبحانـه ۱۰۰ گرم
پودر قند ۵ قاشق غ
آب ۱/۳ لیوان به منظور بن ماری ژلاتین
پودر ژلاتین ۱ قاشق غ و یـا ۱ بسته ژله آلوورا
پودر ژله دلخواه به منظور لایـه رویـه
لایـه اول👇
بیسکوییت ها رو خوب پودر کنید من از غذا ساز استفاده کردم شما مـیتونید با آسیـاب ، بلندر یـا هرچیز دیگه ای این کار و انجام بدید بعد با کره مخلوط کنید و ترجیحا تو قالب کمربندی کـه کاغذ روغنی انداختید بکوبید که تا فشرده بشـه و به مدت نیم ساعت بزارید تو یخچال مـیتونید با گوشکوب دستی یـا ته لیوان این کارو انجام بدید.
لایـه دوم👇
ابتدا پودر ژلاتین و با ۱/۳ لیوان آب بن ماری کنید و بزارید خنک شـه حالا برید سراغ بقیـه مواد خامـه و پنیر و پودر قند و خوب با همزن بزنید ژلاتین و بهش اضافه کنید و روی لایـه بیسکوییت ریخته ۳ ساعت تو یخچال قرار دهید.
لایـه سوم👇
پودر ژله دلخواه را با ۱و نیم لیوان ش بن ماری کنید و بزارید کاملا خنک بشـه و از طرفی
مـیوه مورد نظرتون و به دلخواه برش بدید و با دقت روی لایـه پنیری بچینید و چند قاشق از ژله خنک شده را روی مـیوه ها بریزید و بزارید تو یخچال که تا ببنده سپس بقیـه ژله را روی کار بریزید و بزارید تو یخچال به منظور چند ساعت که تا آماده شـه.

برای دیدن دستورات مشابه هشتک زیر را لمس  کنید.
#کیک_شیرینی_پرشین_شفز
#چیزکیک_پرشین_شفز
___________________
Tag your photos with 👇.
#persian_chefs
___________________

Read more

Media Removed

کاسنی ( هندبا ) #طبیعت : درون آخر اول سرد و تر و با اجزای حاره لطیفه کـه از شستن زایل مـیگردد و لهذا درون شرع و طب هر دو منع از غسل آن وارد شده هست و آنچه درون تابستان بسیـار گرم و بلاد گرم بـه هم رسد مایل بـه گرمـی هست ( کتاب #مخزن_الادویـه ) نقل از محمد بن فیض درون کتاب #الکافی همراه با #امام_صادق ع ناهار مى خوردم درون کنار ... کاسنی ( هندبا )
#طبیعت : درون آخر اول سرد و تر و با اجزای حاره لطیفه کـه از شستن زایل مـیگردد و لهذا درون شرع و طب هر دو منع از غسل آن وارد شده هست و آنچه درون تابستان بسیـار گرم و بلاد گرم بـه هم رسد مایل بـه گرمـی هست ( کتاب #مخزن_الادویـه )
نقل از محمد بن فیض درون کتاب #الکافی همراه با #امام_صادق ع ناهار مى خوردم درون کنار ما پیرمردى بود کـه از کاسنى ، دورى مى  گزید. امام فرمود:گویـا گمان مى کنید که  کاسنى ، سرد است
در حالى کـه چنین نیست ؛ بلکه معتدل هست و برترى آن بر دیگر سبزی ها، بـه سان برترى ما بر دیگر مردمان است.

افعال و خواص : مفتح ، مسکن حدت صفرا و دم و تشنگی ، تقویت کننده کبد ، تصفیـه کننده خون ، کاهش قند خون ، رفع گرمای کبد ، قاعده آور هست ، تمـیز کننده مجاری ادرار ، اشتهاآور ، شادی پوست و ضد بیماری های پوستی ، درد کبد و معده را تسکین مـیدهد ، رفع عطش مـیکند ، سنگ مثانـه را از بین مـیبرد

1- طرز مصرف دو قاشق غذا خوری از آن را درون یک که تا دو لیوان ش بریزید و به مدت ۱۵دقیقه بماند که تا دم بکشید و بعد مـیل کنید

۲- آب تازه ی آن را بگیرید و با #سکنجبین مخلوط کرده و بخورید #تب های #مزمن را قطع مـیکند

۳- تازه ی آن را بکوبید آبش را بگیرید و بنوشید و تفاله ی آن را با حنا درون موضوع خارش ضماد کنید خارش رحم زن باردار را برطرف مـیکند

امام رضا ع
کاسنی درمان هزار درد هست هیچ دردی درون درون آدمـی نیست مگر اینکه کاسنی آن را درون هم مـیکوبد ( الکافی جلد ۶ ص۳۶۳)

#حکیم_مطلق
#الله
#طب
#طبیب_
#امام
#شیعه #امام_علی
#طب_سنتی
#کاسنی
طب_اسلامـی
#اسلام
#اسلاميات
#مزاج
#مزاج_شناسی
#حکیم_خيراندیش
#خیراندیش
#شفا #گیـاهی
#شیخ_الرئیس
#دکتر

Read more

Advertisement

Media Removed

‌ با بهترین آرزوها درون سال جدید، من و زهرا مـی‌خوایم بهتون یـه عیدی بدیم... این راز سلامتی و طول عمر شرق دور رو من از ژاپنی‌های تایوان یـاد گرفتم. ‌ دو قاشق برنج قهوه‌ای یـا سبوس‌دار رو با دو قاشق چای سبز تو یـه ماهیتابه یـا قابلمـه به منظور چند دقیقه با حرارت متوسط برشته مـیکنیم که تا خشک و بودار بشـه. بهتره ظرف رو ...
با بهترین آرزوها درون سال جدید، من و زهرا مـی‌خوایم بهتون یـه عیدی بدیم... این راز سلامتی و طول عمر شرق دور رو من از ژاپنی‌های تایوان یـاد گرفتم.

دو قاشق برنج قهوه‌ای یـا سبوس‌دار رو با دو قاشق چای سبز تو یـه ماهیتابه یـا قابلمـه به منظور چند دقیقه با حرارت متوسط برشته مـیکنیم که تا خشک و بودار بشـه. بهتره ظرف رو داغ کنیم و اول برنج رو حرارت بدیم که تا رنگش تیره تر بشـه و بوش دربیـاد بعد چای سبز رو بریزیم. ممکنـه بعضی از دونـه‌های برنج مثل پُفیلا بشکفند و باز بشن کـه چه بهتر!

بعد تو یـه قوری بزرگ پر ش مـیریزیم که تا به مدت هشت که تا ده دقیقه دم بکشـه. حتما برای شش نفر کافی باشـه.

این چای "گِنمایچا" نام داره و اصالتش بـه ژاپن برمـیگرده و توسط مردم عامـی نوشیده مـیشده. طعم گرم و مطبوعی داره و حس گرسنگی رو از بین مـیبره. بخصوص کـه عطر برنج داره و حس غذا خوردن بـه آدم مـیده.

سالها پیش کـه چای بسیـار گرون و مخصوص اشراف متمول شرق دور بود، مردم عادی و فقیر برنج و سبوسش کـه ارزون و در دسترس همـه بود رو قاطی مقدار کمـی چای مـی و با برشته عطر و طعمش بیشتر مـیشد که تا مقرون بـه صرفه بشـه. اون موقع شاید نمـیدونستن کـه خواص سلامتی برنج قهوه‌ای چقدر زیـاده ولی امروزه این چای یکی از رموز طول عمر مردمان شرق دور بحساب مـیاد و خواص متعدد سبوس برنج و چای سبز دیگه از هیچپوشیده نیست.

عمرتان طولانی و با عزت و سلامت، مـهرتان مستدام و سال نو مبارک🌹❤ #Genmaicha #Japanese_tea

Read more

Media Removed

تیلاپیـا با سس پنیر خامـه‌ای گروه غذا: #غذای_اصلی l #دریـایی این غذا درعین‌حال کـه خیلی سریع آماده مـیشـه ، خیلی هم ساده و راحت درست مـیشـه ، مـیتونـه جزو غذاهای رژیمـی و سلامت هم باشـه . البته این غذا هم مـیتونـه با برنج سرو بشـه و یک غذای کامل و بسیـار خوشمزه خواهید داشت . 1 قاشق سوپخوری ادویـه لیمو فلفلی @shid_academy shidfood.com 4 ... تیلاپیـا با سس پنیر خامـه‌ای
گروه غذا: #غذای_اصلی l #دریـایی
این غذا درعین‌حال کـه خیلی سریع آماده مـیشـه ، خیلی هم ساده و راحت درست مـیشـه ، مـیتونـه جزو غذاهای رژیمـی و سلامت هم باشـه . البته این غذا هم مـیتونـه با برنج سرو بشـه و یک غذای کامل و بسیـار خوشمزه خواهید داشت .
1 قاشق سوپخوری ادویـه لیمو فلفلی
@shid_academy
shidfood.com
4 عدد فیله تیلاپیـا
به مـیزان لازم روغن مایع
4 قاشق سوپخوری روغن جامد ذوب‌شده
2 قاشق سوپخوری آب‌لیموترش
2 قاشق سوپخوری پیـازچه ریز شده
4 قاشق سوپخوری پنیر خامـه‌ای
5 قاشق سوپخوری آب‌لیمو ترش
2 قاشق سوپخوری پیـازچه ریز شده
روش تهیـه تیلاپیـا با سس پنیر خامـه‌ای
- فر را با دمای 175 درجه سانتی‌گراد گرم‌کنید . البته ماهی را داخل ماهیتابه و روی حرارت هم مـی‌توانید تهیـه کنید .
- کف سینی فر و یـا ماهیتابه را چرب کنید و فیله ماهی‌ها را کف آن قرار دهید . روی فیله‌ها کمـی روغن اسپری کنید .
- با قاشق کمـی از روغن جامد ذوب‌شده روی فیله‌ها بریزید و روی آن‌ها را هم از 2 قاشق غذاخوری آب‌لیمو ترش ها بریزید . سپس ادویـه لیمو فلفل و درنـهایت 2 قاشق پیـازچه ریز شده را روی فیله‌ها بپاشید .
- فیله‌ها را به منظور حدود 15 دقیقه درون فر بگذارید و یـا اگر از ماهیتابه و شعله استفاده مـی‌کنید که تا وقتی‌که گوشت ماهی راحت با چنگال جدا شود بپزید .
- درزمانی کـه ماهی درون فر و یـا روی حرارت هست در یک ظرف پنیر خامـه‌ای و 5 قاشق غذاخوری آب‌لیمو ترش تازه و 2 قاشق غذاخوری پیـازچه‌ی ریز شده را باهم مخلوط‌کنید و هم بزنید اگر ظرفی کـه انتخاب کردید مناسب مایکروفر هست به مدت 1 دقیقه و 10 ثانیـه درون مایکروفر بگذارید و اگرنـه مـی‌توانید به منظور حدود 5 دقیقه روی شعله قرار دهید و پس‌ازآن از روی حرارت برداشته و هم بزنید که تا کاملاً مخلوط و یکنواخت شود .
- حالا حتماً فیله ماهی‌ها هم آماده هست . آن‌ها را درون ظرفی کـه مـی‌خواهید سرو کنید گذاشته و با قاشق از سسی کـه آماده کردید روی آن بریزید . نکته : اگر ماهی را داخل سینی فر مـیپزید بهتر هست برای کف سینی و روی ماهی از فویل آلومـینیوم استفاده کنید .
این کار هم کمک مـیکند کـه ماهی رطوبتش را حفظ کرده و خشک نشود و هم اینکه تمـیز سینی فر راحت تر خواهد بود .

Read more

Media Removed

لاه ماجون (لحم بعجين)....فطائر سلام خدمت دوستان گل ،طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق ،تو اين شبهاي عزيز از همگي التماس دعا دارم و اميدوارم من رو از دعاي خيرتون فراموش نفرماييد 🏻🏻🏻🏻 لاه ماجون نونيست كه درون كشورهاي عربي و تركيه پخته ميشـه لاه ماجون"، مخفف کلمـه "لحم عجین"، بـه معنای "گوشت و خمـیر" ... لاه ماجون (لحم بعجين)....فطائر
سلام خدمت دوستان گل ،طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق ،تو اين شبهاي عزيز از همگي التماس دعا دارم و اميدوارم من رو از دعاي خيرتون فراموش نفرماييد 🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
لاه ماجون نونيست كه درون كشورهاي عربي و تركيه پخته ميشـه
لاه ماجون"، مخفف کلمـه "لحم عجین"، بـه معنای "گوشت و خمـیر" هست که از خمـیر گرد و نازکی تشکیل مـی شود و روی آن گوشت چرخ کرده و سبزیجات خرد شده مانند پیـاز، گوجه فرنگی و جعفری يا فلفل سبز مـی ریزند و مـی پزند. معمولاً روی آن لیموی تازه مـی ریزند و آن را لوله کرده و با ترشی، گوجه فرنگی، فلفل، پیـاز، کاهو و بادمجان کبابی بـه همراه دوغ مـیل مـی کنند.
طرز تهيه:

یک قاشق غذا خوری پر خمـیرمایـه ونصف لیوان آب ولرم وکمـی شکر رامخلوط کرده تامایـه خمـیر عمل بیـاد درظرف گودی یک تخم مرغ و نصف لیوان روغن مایع ونصف لیوان شیر ولرم رومخلوط کرده پکینگ پودر هم یک قاشق مرباخوری
اضافه مـیکنیم وکمـی نمک وقتی مایـه خمـیر عمل اومد کم کم آرد رواضافه مـیکنیم تابه دست نچسبه خمـیرروخوب ورز مـیدیم وسرشو باسلیفون مـیبندیم ومـیزاریم درجای گرم به منظور یک ساعت استراحت کنـه .
.
حالا موادروش کـه تشکیل شده از گوشت چرخ شده خام وفلفل سبز وپیـاز وگوجه کـه همـه رو ریز خرد کرده وبهش رب گوجه ، نمک ،فلفل ، پودر سير ،ادويه بهارات و كمي روغن مـیزنیم (ميتونيم همـه مواد رو غير از گوشت چرخ كرده داخل ميكسر بريزيم و بعد با گوشت مخلوط كنيم)
.
بعد ازخمـیر مون اندازه نارنگی برمـیداریم باوردنـه بـه صورت گرد درمـیاریم یـادتون باشـه زیر خمـیر آرد پاشی کنید وازموادگوشتیمون روش مـیریزیم ودرفروسط با درجه حرارت صدوهفتاد درجه سانتی گراد بـه مدت یک ربع قرارمـیدیم وقتی زیرش طلایی شد نونـها آماده س.
*من مواد خمير رو نصف كردم و با اين مقدار ١٠ که تا نون داشتم.
براي مواد گوشتي ٢٥٠ گرم گوشت چرخ كرده
٢عددگوجه فرنگي بزرگ
١ پياز
١قاشق رب
٢ که تا ٣ قاشق روغن
١عدد فلفل سبز(از اين فلفل سبزاي بلند و شيرين تركي) زدم،اگر مايه تون سفت بود يكي دو قاشق سس كچاب بهش اضافه كنيد.
*تو ماهیتابه هم مـیتونید درست کنید فقط درشو بزارید و اجازه بدید زیر نونتون طلایی بشـه.
*من چون ميخواستم بـه عكس برسم ديگه متخلفات دورشو فاكتور گرفتم فقط يه سس كنارش گذاشتم .
#لاه_ماجون #لحم_بعجين #فطائر #رمضان

Read more

Advertisement

Media Removed

.ir همگی دعوتیم بـه صرف یـه شیرینی روسی خوشمزه و شیک شیرینی گردوی روسی از همراه همـیشگی خوشپزی کدبانوی با سلیقه . @mina._.hsn . دستور تهیـه بـه قلم خود مـینا خانوم مواد لازم: کره 100 گرم آرد 2 لیوان زرده تخم مرغ 2 عدد پودر شکر 1 قاشق سوپخوری ماست 125 گرم وانیل 1/4 قاشق چایخوری بکینگ ... .ir
😋 همگی دعوتیم بـه صرف یـه شیرینی روسی خوشمزه و شیک
شیرینی گردوی روسی 😋
از همراه همـیشگی خوشپزی
کدبانوی با سلیقه 👏👏👏
.
@mina._.hsn
.
دستور تهیـه بـه قلم خود مـینا خانوم 😊
مواد لازم:
کره 100 گرم
آرد 2 لیوان
زرده تخم مرغ 2 عدد
پودر شکر 1 قاشق سوپخوری
ماست 125 گرم
وانیل 1/4 قاشق چایخوری
بکینگ پودر 1/4 قاشق سوپخوری
طرز تهیـه:
آرد و کره و بکینگ پودر را با همزن مخلوط مـیکنیم که تا مثل خرده نان شود.در ظرف دیگر زرده تخم مرغ و وانیل و شکر را با هم مخلوط مـیکنیم و به ماست اضافه مـیکنیم.این ترکیب را بـه مخلوط آرد و کره اضافه مـیکنیم و خوب هم مـیزنیم که تا یک خمـیر لطیف بدست آید.این خمـیر را بـه مدت 2 که تا 3 ساعت داخل یخچال استراحت مـیدهیم.
قالب را کمـی روی حرارت قرار مـیدهیم که تا داغ شود،از خمـیر مقداری برمـیداریم و گلوله مـی کنیم و در قالب قرار مـیدهیم.
داخل شیرینی را با مواد دلخواه پر مـی کنیم.
.
........................................
برترین عهای هشتگ شده با
Khoshpazi
. ........................................
.
.
#خوشپزی #آشپز #آشپزی #غذا #دسر #کیک #مسابقه #شیرینی #ژله #فست_فود #غذای_روسی #غذای_مدرن #غذای_محلی #نوشیدنی #ساندویچ #فینگرفود #غذای_خونگی #شام #نـهار #صبحانـه #عصرونـه #چی_بپزم #گردو #بستنی #غذای_سالم #غذای_کودک #تغذیـه #تندرستی #کمپین_آشپزای_خونگی #شیرینی_گردوی_روسی

Read more

Media Removed

. املت سبزیجات مواد لازم به منظور 2 که تا 4 نفر تخم مرغ4 عددآب1/4 پیمانـهپنیر پارمسان رنده شده2 قاشق چایخوری برگ ریحان خشک شده1/2 قاشق چایخوری پودر سیر1/4 قاشق چایخوری کره2 قاشق چایخوری سبزیجات املت: قارچ اسلایس شده1/2 پیمانـه بروکلی سبز و تازه1/2 پیمانـه کدو سبز نازک برش خورده1/2 پیمانـه ... 🍟🍖🍗🍔🍛
.
املت سبزیجات

مواد لازم به منظور 2 که تا 4 نفر

تخم مرغ4 عددآب1/4 پیمانـهپنیر پارمسان رنده شده2 قاشق چایخوری برگ ریحان خشک شده1/2 قاشق چایخوری پودر سیر1/4 قاشق چایخوری کره2 قاشق چایخوری

سبزیجات املت:

قارچ اسلایس شده1/2 پیمانـه بروکلی سبز و تازه1/2 پیمانـه کدو سبز نازک برش خورده1/2 پیمانـه فلفل دلمـه ای قرمز خرد شده1/4 پیمانـه آب2 قاشق غذاخوری

سبزیجات را درون یک ماهیتابه نچسب با هم ترکیب کنید. ماهیتابه را بـه مدت 3- 4 دقیقه روی حرارت متوسط قرار دهید و آنـها را بپزید و هم بزنید که تا آب سبزیجات تبخیر شود و ترد شوند. سپس آنـها را از ماهیتابه بیرون بیـاورید و گرم نگه دارید. ماهیتابه را تمـیز کنید.
تخم مرغ ها، 4/1 پیمانـه آب، پنیر، ریحان و پودر سیر را درون یک کاسه متوسط ریخته و هم بزنید که تا با هم مخلوط شوند. کره را درون همان ماهیتابه حرارت دهید که تا داغ شود. ماهیتابه را کج کنید که تا کره کف آن را تماماً بپوشاند. نیمـی از مخلوط تخم مرغ را داخل ماهیتابه بریزید. مخلوط نباید از لبه های ماهیتابه فاصله داشته باشد.

به آرامـی قسمت های پخته را با یک کف گیر برگردان از لبه ها بـه سمت مرکز پخش کنید که تا قسمت هایی از تخم مرغ کـه نپخته، بـه کف ماهیتابه برسد. پختن و تکان ماهیتابه را ادامـه دهید و به آرامـی قسمت های پخته را که تا جایی کـه نیـاز هست جابجا کنید.
هنگامـی کـه روی تخم مرغ ها ضخیم شد و هیچ قسمت نپخته ای درون آن مشاهده نکردید، نیمـی از سبزیجات را روی یک روی املت بریزید. و آن را از نیمـه با یک کفگیر برگردان جمع کنید و داخل بشقاب قرار دهید. آن را گرم نگه دارید. همـین کار را با مخلوط تخم مرغ و سبزیجات باقی مانده تکرار کنید و املت دوم را درست کنید. بلافاصله آن را سرو کنید.

#تهیـه # #املت #سبزیجات
#آشپزی #آشپزباشی #غذا #سنتی #persianfood

Read more

Media Removed

سلام دوووووستان امروز دسر هلویی درست کردم خیلی عااااااااااااااالی مـیشـه #دسر #هلو #خوشمزه #خودمپز #بفرما #عاااااااليه مواد لازمشو مـی گم شیر نصف استکان،روغن مایع نصف استکان،تخم مرغ ۲ عدد متوسط،پودر کاکائوو ۱ قاشق غذا خوری،،وانیل نصف قاشق چایخوری،بکینگ پودر۱ قاشق چایخوری،شکر نصف استکان،ارد ... سلام دوووووستان امروز دسر هلویی درست کردم خیلی عااااااااااااااالی مـیشـه

#دسر #هلو #خوشمزه #خودمپز #بفرما #عاااااااليه

مواد لازمشو مـی گم شیر نصف استکان،روغن مایع نصف استکان،تخم مرغ ۲ عدد متوسط،پودر کاکائوو ۱ قاشق غذا خوری،،وانیل نصف قاشق چایخوری،بکینگ پودر۱ قاشق چایخوری،شکر نصف استکان،ارد چهار قاشق غذاخوری،🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 اول تخم مرغ ها را با شکر مـی زنیم با همزن برقی خوووووووووب مخلوط مـی کنیم که تا کرم رنگ بشـه من به منظور هر کیکی کـه درست مـیکنم این مرحله زیـاد هم مـی که تا کرم رنگ و کشدار بشـه،بعد وانیل را بهش اضافه مـی کنیم،نوبت بـه شیر و روغن مـیرسه اونا هم بـه مخلوط اضافه مـی کنیم و خوب با همزن هم مـی زنیم بعد بکینگ پودر را اضافه مـی کنیم نوبت بـه پودر کاکائوو مـیرسه اونم اضافه مـیکنیم و در اخر ارد را قاشق قاشق اضافه مـی کنیم هم مـی زنیم قالب پیرمستعطیل شکل را چرب مـی کنیم مواد کیکمونو مـی ریزیم تو پیرمـی زاریم تو فر از قبل گرم شده با درجه حرارت ۱۸۰ بـه مدت ۱۵ دقیقه بعد کیک را درون مـیاریم مـی زاریم خنک بشـه

برای کرم شیری،شیر یک پاکت،۳ که تا قاشق غذاخوری ارد،۱ قاشق نشاسته،یک استکان شکر،وانیل کمـی،پنیر خامـه ای ۲ که تا قاشق غذا خوری،

ارد و نشاسته و شکر را روی گاز مـیزاریم هم مـی زنیم با وانیل که تا به غلظت فرنی برسه خاموشش مـی کنیم حالا پنیر خامـه ای را بهش اضافه مـی کنیم و هم مـیزنیم و مـی زاریم خنک بشـه روی کیک خنک شده مـیریزیم،طبقه اخری هم شش که تا هلوی را پوست کنده را خرد مـی کنیم من توی خرد کن دستی ریختم که تا مثل پوره بشـه با یک استکان شکر باز و ۲تا قاشق غذاخوری نشاسته مخلوط مـی کنیم و روی گاز مـی زاریم که تا مخلوط بشـه و غلظت بگیره مـی ریزیم رو کرم مـی زازیم کمـی خنک بشـه مـیزاریم تو یخچال چند ساعت بمونـه بعد برش مـی زنیم همـین خیلی هم خوووووشمزه مـیشـه امتحان کنید🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

Read more

Advertisement

Media Removed

@cake_cupcake3 مواد لازم : آرد یک فنجان آرد برنج 2 قاشق غذاخوری آناناس ثلث فنجان تخم مرغ2 عددخاکه قند نصف فنجان شیر 2 قاشق غذا خوری کره80 گرم گردوی خشک شده2 قاشق غذاخوری طرز تهیـه : فر را که تا حرارت 180 درجه گرم کنید . قالب کیک را چرب و یـا رویش کاغذ روغنی پهن کرده وکمـی آرد بپاشید . کره وخاکه ... @cake_cupcake3
مواد لازم :

آرد
یک فنجان
آرد برنج
2 قاشق غذاخوری
آناناس ثلث فنجان
تخم مرغ2 عددخاکه قند
نصف فنجان
شیر
2 قاشق غذا خوری
کره80 گرم
گردوی خشک شده2 قاشق غذاخوری
طرز تهیـه :

فر را که تا حرارت 180 درجه گرم کنید . قالب کیک را چرب و یـا رویش کاغذ روغنی پهن کرده وکمـی آرد بپاشید . کره وخاکه قند را درون ظرفی بریزید و خوب بهم بزنید که تا صاف و یکدست شود . تخم مرغ ها را یکی یکی بـه مخلوط اضافه کنید و پس از هر بار افزودن خوب بهم بزنید . آناناس و گردوی خرد شده را بـه همراه آردهای الک شده و شیر بـه تناوب بـه مخلوط اضافه کرده وکمـی بهم بزنید . مخلوط را درون قالب ریخته و به مدت 35 دقیقه درون فر قرار دهید

آموزش چندین مدل کیک و شیرینی و انواع تزیین کیک بـه صورت قدم بـه قدم👇👇👇 @cake_cupcake3
@cake_cupcake3

Read more

Media Removed

اصلا دنبال تو مـیگردم کجایِ این شـهر ایستاده ای؟! . . . درود و صبح دیرتون بخیرباشـه. *دوستان گلم تسلیت این ایـام و التماس دعا دارم* این #کیک یـهویی و دیر وقت دیشب دیروقت بعد کلی کار و #سفارش بنظرم رسید کـه مـیتونـه یک #صبحانـه عالی با چای دبش و تازه دم باشـه. بله بنده اول درون خدمت خانواده ام البته اینو ... اصلا
دنبال تو مـیگردم
کجایِ این شـهر

ایستاده ای؟!
.
.
.
درود و صبح دیرتون بخیرباشـه. *دوستان گلم تسلیت این ایـام و التماس دعا دارم*
این #کیک یـهویی و دیر وقت دیشب دیروقت بعد کلی کار و #سفارش بنظرم رسید کـه مـیتونـه یک #صبحانـه عالی با چای دبش و تازه دم باشـه.
بله بنده اول درون خدمت خانواده ام
البته اینو گفتم قابل توجه دوستان خیلی خیلی عزیزی کـه نگران اینن کـه من از خانواده کم مـیذارم یـا از توجه بـه فرزندانم بخاطر کارم غافل شدم درحالیکه خانواده به منظور من درون اولویته و دلیل انتخاب کار خانگی به منظور رسیدگی بیشتر بـه خانـه و عزیزانمـه بعد قبل از اینکه درون زندگی دیگران سرک بکشیم و قضاوتشون کنیم بهتره کنارشون باشیم قوت قلبشون باشیم نـه اینکه با تیری زهرآگین دلشون بشکنیم. 👈👈👈👈بیـایم زود قضاوت نکنیم👉👉👉
#کیک_کدوحلوایی
مواد لازم:
آرد: 2 پیمانـه
پودر دارچین: 2 ق چایخوری
بیکینگ پودر: 3 ق چایخوری
تخم مرغ: 3 تا
پوره کدو حلوایی : 1 پیمانـه
گردوی خرد شده: 50 گرم
شکر: 200 گرم
ماست: 3 ق سوپخوری
روغن مایع: 1 پیمانـه
نمک: یک هشتم ق چایخوری
طرز پخت:
خب مواد رو بیرون یخچال گذاشتم...فر رو روی 180 روشن مـی کنیم..قالب رو چرب و آرد پاشی مـی کنیم یـا از روغن جدا کننده استفاده مـی کنیم..آرد و بیکینگ پودر و نمک رو با هم مخلوط و 3 بار الک مـی کنیم..من یکم جوز هندی همرنده کردم
تخم مرغها و شکر و دارچین رو با همزن زدم
حالا ماست و روغن مایع رو اضافه مـی کنید
پوره کدو حلوایی رو هم مخلوط مـی کنیم با مواد (200 گرم کدوی خام رو اگه اینجوری بپزین 1 پیمانـه پوره کدو بهتون مـیده
 آرد رو کم کم روی مواد الک مـی کنیم و هم مـی زنیم با لیسک و آرام
در انتها گردوی خرد شده رو اضافه مـی کنی
...مایـه کیک رو توی قالب مـی ریزیم و به مدت 40 دقیقه یـا که تا زمانی کـه تستر تمـیز از داخل کیک بیرون بیـاد توی فر مـی ذاریم
بعد از اینکه کیک خنک شد از قالب خارج کنین..من دوو نیم شب این کیک از فر درآوردم
خوش عطر و خوشرنگ
اینم از بافتش مشخصه تو عکس
خلاصه کـه کیک خوشمزه ایـه کـه هم مـیشـه ساده و با پودر قندی کـه روش الک کنین سرو بشـه...هم با خامـه قنادی زده شده
نوش جان
با دستور هانی شف عزیز
@hani_hskh .
.
.
دوستان گلم انواع #کیک های خوشمزه و خاص درون هشتم
#کیک_خونگی_بهار
انواع غذا و شیرینی ها درون هشتم های مربوطه با پسوند بهار یـا بهاربانو سرچ کنید.

Read more

Media Removed

. اسم کار:تارت کیک وانیلی شرکت کننده شماره:۵۷ دوره سی وسوم مسابقه من وسام باحمایت@samgroup طرزتهیـه: #تارت_کیک_وانیلی @flower_m234 @flower_m234 موادلازم: تخم مرغ 2عدد شکر 1 پیمانـه شیر 1 پیمانـه روغن مایع 1پیمانـه آرد 2 که تا 2/5 پیمانـه وانیل یک پنس بکینگ پودر 1 قاشق مربا پودر ... .
اسم کار:تارت کیک وانیلی
شرکت کننده شماره:۵۷
دوره سی وسوم مسابقه من وسام
باحمایت@samgroup
طرزتهیـه:
#تارت_کیک_وانیلی
@flower_m234
@flower_m234
موادلازم:
تخم مرغ 2عدد
شکر 1 پیمانـه
شیر 1 پیمانـه
روغن مایع 1پیمانـه
آرد 2 که تا 2/5 پیمانـه
وانیل یک پنس
بکینگ پودر 1 قاشق مربا
پودر کاکائو 2 قاشق غذا

مواد لازم به منظور روکش تارت

نشاسته 2 قاشق غذا
آرد 1 قاشق غذا
شکر 6 قاشق غذا
شیر 2 لیوان
شکلات تخته ای سفید 100 گرم
اسانس پرتقال چند قطره طرز تهیـه:
تخم مرغها رو باشکر داخل ظرفی ریخته با همزن بزنید که تا رنگش شیری بشـه بـه ترتیب روغن وشیر روهم افزوده وپس از آن مواد خشک رو کـه قبلا باهم مخلوط و الک کردیمرو داخل مواد ریخته و بادور کند همزن همـه مواد رو مخلوط مـیکنیم،مایع کیک رو داخل قالبی کـه قبلا روغن جداکننده چرب کردیم ریخته وداخل فر 160 درجه بـه مدت 25 دقیقه اجازه پخت مـیدهیم.بعد از پخت ازفر خارج کرده و مـیگذاریم که تا کیکمان خنک بشـه و بعد داخل ظرف سرو برمـیگردانیم
برای روی کیک تارت :
نشاسته ، آرد ، شکر ، شیر ، شکلات ، اسانس پرتقال رو داخل تابه نچسب ریخته هم زده روی شعله ملایم گاز پخت را انجام مـیدیم وقتی چند جوش زد زیرش را کم مـیکنیم حدود 5 دقیقه هم مـیزنیم که تا ته نگیرید
و بعد داخل کیک تارتمون مـی ریزی.
براي شركت درمسابقه من وسام عكس ودستورتهيه غذاياشيريني خودتون رابه دايركت ارسال كنيد.

Read more

Media Removed

رولت خرما 1 کیلو خرما ١ ليوان آرد سفید را تفت دهید که تا بوی خامـی آن گرفته شود ( توجه کنید کـه قرار نیست رنگ آرد عوض شود. بعد از آرد گندم استفاده نمـی کنیم و زیـاد هم آرد را حرارت نمـی دهیم) ١٠٠ گرم کره و 4 قاشق روغن مایع اضافه کرده و تفت دهید یک قاشق چای خوری هل بـه مواد اضافه کنید هسته خرماها را بگیرید یک تکه کاغذ ... رولت خرما
1 کیلو خرما
١ ليوان آرد سفید را تفت دهید که تا بوی خامـی آن گرفته شود ( توجه کنید کـه قرار نیست رنگ آرد عوض شود. بعد از آرد گندم استفاده نمـی کنیم و زیـاد هم آرد را حرارت نمـی دهیم)
١٠٠ گرم کره و 4 قاشق روغن مایع اضافه کرده و تفت دهید
یک قاشق چای خوری هل بـه مواد اضافه کنید
هسته خرماها را بگیرید
یک تکه کاغذ روغنی بـه شکل مستطیل بریده و آن را چرب کنید
خرما را ورز دهید که تا به شکل یک خمـیر یکنواخت درآید
حالا خرما را روی کاغذ پهن کنید. وردنـه را حتما مرتب چرب کنید
خمـیر آرد کـه کاملا سرد شده را روی خرما بریزید
به حاشیـه ها زیـاد نزدیک نشوید چون موقع رول دچار مشکل مـی شوید
اگر با شیرینی بیش از حد مشکلی ندارید روی خمـیر آرد ، پودر شکر بپاشید (من از پودر كافي ميت استفاده كردم)
حالا به منظور لایـه بعد , روی مواد پودر پسته بریزید. (من 60 گرم استفاده کردم)
خوب حالا قسمت سخت کار یعنی پیچیدن:
آهسته و با دقت رول کنید و مرحله بـه مرحله کاغذ روغنی را جدا کرده و به رول ادامـه دهید. خوب حتما دقت کنید کـه کاغذ را آهسته و با ظرافت جدا کنید وگرنـه خرما تکه تکه مـی شود
هر بار کـه یک دور مـی پیچید بـه سمت پایین هم فشار دهید کـه در نـهایت یک رول زیبا داشته باشید
در نـهایت رولت را با کاغذ دورش بـه مدت 1 ساعت توی یخچال قرار دهید. (اگر عجله دارید نیم ساعت درون فریزر)
کاغذ دور رولت را باز کرده و با کاردی کـه چرب کرده اید برش بزنید
کارد را بعد از هر برش شسته و چرب کنید و بعد قطعه بعدی را برش بزنید . با این کار برشـهای تمـیز و زیبایی خواهید داشت. (من يكم عجله داشتم برش هام نامنظم شد)نوش جان 😋
#رولت #خرما #رولت_خرما #بزن #بفرما #بپسند #نوش_جان #رمضان #افطار #افطاري #آشپزي #شيريني #غذا #آشپزخانـه #آشپزي_ايراني #آشپزخانـه_مجازي #شيريني_آشپزخانـه_مجازي #هنر_ايراني #هنر_آشپزي #اينستامثبت
#ashpazkhane_majazi #dessert #yummy #ashpazi

Read more

Media Removed

اسم کار:اكبر جوجه شرکت کننده شماره:٩ دوره سی و پنجم مسابقه من وسام با حمایت : @samgroup_co طرزتهیـه: مواد لازم:جوجه بین ۶۰۰ که تا ۹۰۰ گرم /نمک، فلفل ،رب انار ،روغن و کره بـه مـیزان لازم جوجه را بـه دوقسمت تقسیم کرده و خوب بشورید سپس با نمک و فلفل سیـاه مزه دار کنید حدود یک ساعت استراحت کند .سپس داخل اب ... اسم کار:اكبر جوجه
شرکت کننده شماره:٩
دوره سی و پنجم مسابقه من وسام
با حمایت : @samgroup_co
طرزتهیـه:
مواد لازم:جوجه بین ۶۰۰ که تا ۹۰۰ گرم /نمک، فلفل ،رب انار ،روغن و کره بـه مـیزان لازم
جوجه را بـه دوقسمت تقسیم کرده و خوب بشورید سپس با نمک و فلفل سیـاه مزه دار کنید حدود یک ساعت استراحت کند .سپس داخل اب جوش بـه مدت ۲۵ دقیقه مـیپزیم بعد درون ابکش قرار داده که تا اب اضافی ان خارج گردد.روغن و کره مخلوط بـه مقدار فراوان را داغ کرده اجازه مـیدهیم که تا جوجه درون روغن سرخ شود.بعد از سرخ شدن آن را با رب انار سرو مـیکنیم

جهت شركت درون مسابقه عكس غذا ويا دستر وكيكتون رو بـه دايركت هنر اشپزي ارسال كنيد جوايز مسابقه لوازم خانگي من وسام هست و سه نفر اول مسابقه درون مجله اعلام ميشـه

Read more

Media Removed

. دسر کرم طالبی مواد لازم طالبی پوره شده: دو پیمانـه ژلاتین: یک قاشق غذاخوری پودر ژله طالبی: یک بسته شیر: یک پیمانـه خامـه صبحانـه: 100 گرم شکر: بـه مـیزان لازم آب سرد: نصف پیمانـه رنگ خوراکی سبز درون صورت دلخواه: چند قطره مواد لازم به منظور روی دسر: پودر ژله طالبی: یک بسته آب: یک پیمانـه (جهت براق ... .
دسر کرم طالبی
مواد لازم
طالبی پوره شده: دو پیمانـه
ژلاتین: یک قاشق غذاخوری
پودر ژله طالبی: یک بسته
شیر: یک پیمانـه
خامـه صبحانـه: 100 گرم
شکر: بـه مـیزان لازم
آب سرد: نصف پیمانـه
رنگ خوراکی سبز درون صورت دلخواه: چند قطره
مواد لازم به منظور روی دسر:
پودر ژله طالبی: یک بسته
آب: یک پیمانـه (جهت براق شدن روی طالبی)
طرز تهیـه
ژلاتین و پودر ژله را روی آب سرد مـی پاشیم، بعد روی بخار کتری قرار داده که تا کاملا حل و شفاف شود. پوره طالبی، شیر، خامـه و رنگ خوراکی را اضافه مـی کنیم. (شکر را نسبت بـه شیرین بودن طالبی اضافه مـی کنیم) ژله را کمـی خنک کرده و به مواد اضافه مـی کنیم. قالب را خیلی کم چرب مـی کنیم. مواد را داخل قالب ریخته، بـه مدت سه ساعت درون یخچال قرار مـی دهیم که تا کاملا سفت شود .
در اینجا از قالب تارتلت فلزی استفاده شده است، بعد از برگرداندن دسر قسمت وسط را با اسکوپ طالبی پر کرده، روی آن ژله طالبی کـه کاملا خنک شده ریخته و با نعنا تزیین مـی کنیم.

#آشپزی_خانواده_سبز #مجله #آشپزی #خانواده_سبز #خوراک #پیشخوراک #پیش_خوراک #دسر #خورش #برنج #سوپ #غذا #شیرینی #کاپ_کیک #کیک #خوشمزه #غدای_خوشمزه #طعم #چی_بخوریم #فینگرفود #چیزکیک
#food #cook #cooking #chef

Read more

Media Removed

كارخانم Nasrin Jafari Tepsi kebabı مواد لازم : گوشت چرخكرده ٥٠٠ گرم - فلفل دلمـه اي ٣ عدد( از هر رنگ يك عدد)- پياز ١ عدد متوسط - سير ٥-٤ حبه - فلفل سبز تند ( درون صورت تمايل ) جعفري يه دسته كوچك - رب گوجه فرنگي١ ق غ - زردچوبه نصف ق چ - پودر زيره سبز ١ ق چ - براي سس غذا : رب گوجه فرنگي ١ ق غ - تركيب آبغوره ... كارخانم Nasrin Jafari
Tepsi kebabı
مواد لازم :
گوشت چرخكرده ٥٠٠ گرم -
فلفل دلمـه اي ٣ عدد( از هر رنگ يك عدد)-
پياز ١ عدد متوسط -
سير ٥-٤ حبه -
فلفل سبز تند ( درون صورت تمايل )
جعفري يه دسته كوچك -
رب گوجه فرنگي١ ق غ -
زردچوبه نصف ق چ -
پودر زيره سبز ١ ق چ -
براي سس غذا :
رب گوجه فرنگي ١ ق غ -
تركيب آبغوره و آب و روغن مايع مجموعا ١ ليوان
گوجه فرنگي ٥-٦ عدد-
طرز تهيه : فلفل ها و پياز رو داخل غذاساز ريز كنيد بعد داخل صافي بريزيد و آب آن را بگيريد داخل كاسه اي بزرك كوشت چرخكرده و سبزيجات ريز شده آبگرفته سير پوره شده و جعفري ريز شده و رب گوجه فرنگي و ادويه ها و نمك رو ريخته و مواد رو خووب ورز بديد بعد داخل قالب چرب شده ريخته و با دست خووب صاف و يكدست كنيد و بعد با چاقو برش بديد و گوجه فرنگي ها رو قاچ كتيد و روي كباب ها بچينيد و داخل يخچال يك ساعت بزاريد بمونـه _____ همـه مواد سس رو داخل يه كاسه با هم مخلوط كرده روي كباب ها بـه آرومي بريزيد و روي قالب رو فويل آلومينيوم بكشيد و داخل فر ٢٠٠ درجه سانتي گراد بـه مدت ا ساعت بپزيد ( تو اين مدت چك كنيد كه سس غذا خشك نشـه و كمي از سس بمونـه ) با پلوي زعفروني يا پوره سيب زميني سرو كنيد / نوش جان . نسرين

Read more

Media Removed

درود بر دوستان گرامـی با توجه بـه فصل سرما ده نکته مـهم رو عرض مـیکنم 1. که تا جاییکه ممکنـه از جابجا پرنده و مسافرت با پرنده درون سرما جدا پرهیز کنید درون صورت لزوم هیچوقت پرنده رو بدون کاور بیرون نبرید. 2.همـیشـه درون منزل گرمترین جای خانـه رو بـه طوطی اختصاص بدید و از گذاشتن کنار پنجره و درب ورودی و و تراس ... درود بر دوستان گرامـی
با توجه بـه فصل سرما ده نکته مـهم رو عرض مـیکنم

1. که تا جاییکه ممکنـه از جابجا پرنده و مسافرت با پرنده درون سرما جدا پرهیز کنید درون صورت لزوم هیچوقت پرنده رو بدون کاور بیرون نبرید.

2.همـیشـه درون منزل گرمترین جای خانـه رو بـه طوطی اختصاص بدید و از گذاشتن کنار پنجره و درب ورودی و و تراس سرپوشیده جدا پرهیز کنید.

3.از گذاشتن قفس طوطی روی زمـین همـیشـه پرهیز کنید حتی طوطیـهای بسیـار رام ، بخاطر اینکه هم روی زمـین سردتره و هم همـیشـه پرنده روی زمـین استرس خواهد داشت، حداقل ارتفاع یک متر مـیباشد.

4.از مـیوه هایی با طبع سرد درون زمستان بمـیزان زیـاد استفاده نکنید بصورت کم مشکلی نداره. اما به منظور جوجه طوطیـها خیلی بیشتر احتیـاط شود.

5. طوطیـان رو درون زمستان هر دوهفته که تا 20 روز یکبار انجام دهید که تا احتمال سرما خوردن کاهش یـابد .همانطور کـه قبلا توضیح دادم با آب خالی را انجام مـیدهید و قبل از بیرون آوردن از حتما آنرا خشک کنید و بعد کنار بخاری بگذارید.

6.بخاطر خشکی هوای داخل خانـه درون زمستان حتما ظرف آبی روی بخاری و زیر قفس پرنده به منظور تامـین رطوبت منزل قرار دهید کـه هم به منظور شما و هم طوطیتون مفید هست.

7. علامت سردی هوا درون پرنده معمولا : پوش پرها( پف ) درناحیـه گردن و ، چرخاندن نوک بـه پشت خود(تصویر بالا) به منظور گرم شدن نوک ، بالا نگهداشتن طولانی مدت یکی از پاها. درون صورتیکه هوای خانـه گرم هست و علایم مذکور را مشاهده کردید با پزشک خود م کنید.

8.علایم معمول بیماری درون طوطیـان شامل : پوش پرها . چرخاندن نوک بـه پشت خود مانند تصویر بالا. کمتر غذا خوردن . جیغ و سوت نزدن و صحبت ن. تورم درون ناحیـه چشمـها . آبریزش از بینی و چشمـها . مدفوع شل و آبکی
9. با دیدن علایم فوق از اقدام خودسرانـه بپرهیزید و حتما با پزشک خود تماس بگیرید. درمان اشتباه باعث مقاومت بـه داروها و قویتر شدن مـیکروبها خواهد شد کـه کار ما بسیـار سختتر خواهد شد.

10. درون صورت مشاهده کوچکترین علایمـی از علایم ذکر شده درون بالا ابتدا سریعا جای پرنده را تاحد امکان گرم کنید و اصلا بهش استرس وارد نکنید، مـیوه های سردی را حذف و بجاش بادام و تخمـه و پسته خام براش بگذارید. کمـی عسل طبیعی درون آب حل کنید، وبرای مشاوره با دکتر خود تماس بگیرید.
آروزی سلامتی همـه پرندگان و صاحبانشان را دارم. بدرود

Read more
سلام دستور #پلو_مخلوط داریم چه دستوری😎 بـه و بـه و بـه #مـیگوپلو ی خوشمزه @mmonaee مواد لازم به منظور تهیـه مـیگو پلو 300 گرم مـیگو پلویی (ریزتر از معمولیـاس ولی مـیتونید از هر سایزی انتخاب کنید) ۳ پیمانـه برنج خام ۱ که تا ۱ونیم پیمانـه سبزی پلو خورد شده ۱ عدد پیـاز ۵ الی ۶ حبه سیر زعفران فلفل قرمز نمک ... سلام
دستور #پلو_مخلوط داریم چه دستوری😍😍😍💪😎😁
به و به و به
#مـیگوپلو ی خوشمزه
@mmonaee
مواد لازم به منظور تهیـه مـیگو پلو
300 گرم مـیگو پلویی (ریزتر از معمولیـاس ولی مـیتونید از هر سایزی انتخاب کنید)
۳ پیمانـه برنج خام
۱ که تا ۱ونیم پیمانـه سبزی پلو خورد شده
۱ عدد پیـاز
۵ الی ۶ حبه سیر
زعفران فلفل قرمز نمک و زرچوبه و فلفل پاپریکا بـه مقدار لازم
ادویـه پلویی گراماسالا درون صورت تمایل

مواد لازم به منظور تهیـه مـیگو پلو

مراحل تهیـه مـیگو پلو

ابتدا پیـاز رو نگینی خورد کرده و با کمـی روغن یـا کره تفت مـیدیم.

وقتی پیـاز کمـی نرم شد سیر خورد شده و زرچوبه هم اضافه مـیکنیم.
@mmonaee

مواد رو با هم تفت مـیدیم که تا نرم بشن و بعد مـیگوها رو اضافه مـیکنیم. نباید خیلی سرخ بشن بـه مـیگو ها زعفرون و بقیـه ادویـه ها رو هم اضافه مـیکنیم مقدار فلفل بـه این بستگی داره کـه چقدر غذاهای تند رو بپسندین قاعدتا مـیگو پلوی جنوبی تندش خوشمزه تره👍👍😍 مـیگو و مابقی مواد رو با هم تفت مـیدیم که تا مـیگوها خودشون رو جمع کنن و بپزن و دیت آخر سبزی رو اضافه کرده یـه تفت کوچیک مـیدیم و خاموش مـیکنیم

برنج رو آبکش مـیکنیم و با مایـه مـیگو مخلوط مـیکنیم سپس مخلوط پلو و مـیگو رو داخل قابلمـه ای کـه ته دیگ مورد نظرمان رو گذاشتیم براش مـیریزیم به منظور مدت 30 الی 45 دقیقه دم مـیذاریم. 👈👈👈حتما ته دیگ نون یـا سیب زمـینی یـا هرچی بگذارید کـه سبزی و مواد ته قابلمـه مـیسوزن و جالب نمـیشـه👉👉
والسلام
عالی و تند و خوشمزه👍❤😍😍 #mmonaeeپلو
#پلو #مـیگو_پلو #مـیگو_پلویی
#پلو #غذا #بهبه #جنوبی #محلی #تند
#مـیگو #پلومـیگو #دریـایی #خوراک_مـیگو
#غذای_دریـایی
#mmonaeeclip
@mmonaee
#mmonaeeدریـایی #mmonaeepersianfood
#غذای_ایرانی
#persianfood

Read more

Media Removed

#سفرنامـه_آلمان_هلند_جزایرقناری_۹ اتوبوس ها با فاصله زمانی کمـی درون خیـابانـهای خلوت جزیره مدام درون تردد بودند و به راحتی مـیشد از تمام جزیره دیدن کرد. انواع رستوران و بار، همـینطور با فواصلی کم سوپر مارکت درون تمام سواحل و خیـابانـها قرار داشت کـه کار را به منظور مسافرانی کـه خدمات All نداشتند راحت مـی کرد. درون ... #سفرنامـه_آلمان_هلند_جزایرقناری_۹
اتوبوس ها با فاصله زمانی کمـی درون خیـابانـهای خلوت جزیره مدام درون تردد بودند و به راحتی مـیشد از تمام جزیره دیدن کرد. انواع رستوران و بار، همـینطور با فواصلی کم سوپر مارکت درون تمام سواحل و خیـابانـها قرار داشت کـه کار را به منظور مسافرانی کـه خدمات All نداشتند راحت مـی کرد.
در یکی از نمایشـهای شبانـه بود کـه با دو خانم انگلیسی کـه کنار ما نشسته بودند هم صحبت شدیم، درون حال شکایت از بی بخار بودن مسافرین بودند کـه سر حرف باز شد، هر دو نِرس بودند و ساکن دو شـهر کوچک درون انگلیس، برامون توضیح دادند کـه زندگی درون شـهرهای کوچک اروپا و مردمشون کاملاً متفاوت با پایتخت ها هست. ما هم درون مورد ایران براشون گفتیم، موافق بودند کـه برداشت غلط دیگر کشورها از ایران متاسفانـه بـه خاطر مسائل سیـاسی و کشمکش های دولتمردان هست وگرنـه مردم هیچ کجای دنیـا با هم مشکلی ندارند. جین خانم شصت ساله شادی بود کـه هیچ رابطه ای با دنیـای مجازی نداشت، اما اون شب قبول کرد کـه به کمک همـین اینترنت توانستیم نقاط دیدنی ایران را بهشون نشان بدیم، فیلم های پسرش کـه خواننده بود را سرچ کنیم و ببینیم و البته دوستیمون را از طریق اینستا با دوست جوانترش ادامـه بدیم. دیگه اکثر اوقات درون برنامـه ها با هم بودیم و همچنان از حال هم باخبریم. هر هفته صبح یکشنبه بزرگترین بازار درون منطقه Tequise برگزار مـیشـه و در شبهای دیگه درون مناطق مختلف مارکت های کوچکی راه مـیفته کـه انواع صنایع دستی، خوراکی و غذاهای محلی را بـه فروش مـی رسانند. جین از بازار شنبه شبها درون نزدیکی هتل گفت و در حال پیـاده روی بـه سمت بازار بودیم کـه صدای مداوم سوت یک نفر از سمت دیگر خیـابان را شنیدیم، برگشتیم مایکل بود، اینجور مردم اینجا گرم و خودمونی بودند، بای بای کنان از دو سمت خیـابان بلند صحبت کردیم و گفتیم شب مـی بینیمت. انرژی مثبت بعدی یکی از گارسونـهای رستوران اصلی بود کـه از شانس خوبمون همـیشـه مسئول مـیز ما هم بود، اینقدر با مسافرها شوخی مـی کرد کـه غذا خوردن چند برابر لذت بخش مـیشد. شب آخر کنار مـیز ایستاد دستها را روی چشم گذاشت و ابراز دلتنگی کرد، شر شر اشک پایین ریخت و ما متعجب، نگو درون دستهای بزرگش چیزی مخفی کرده بود، کلی خندیدیم و بعد با کلی آرزوی خوب و دیدار دوباره خداحافظی کرد. سفر اینـه، آدمـهایی کـه در یـاد مـی مونن.در طول مدت اقامت یک شیشـه بزرگ شامپاین هم بـه عنوان هدیـه برامون آوردند کـه ماهم بـه یکی از کارکنان هتل دادیم. سر آشپز هتل هر روز درون رستوران سرک مـی کشید و از رضایت مسافرها سوال مـی کرد، بخش کوچکی از بوفه با مـیزهایی کوتاه مخصوص بچه ها بود و تنوع غذایی هر روز بی نظیر.

Read more

Media Removed

سلام دوستان وقت بـه خیر حالتون چطوره بعد چند آموزش دسر و شیرینی های ماه رمضان امروز گفتم آموزش غذا داشته باشیم این غذا شامـی هویج هست کـه از غذاهای محبوب منـه و م از بچگی برامون درست مـیکرد البته غذای زیـاد آشنایی نیست فکر کنم از ابداعات م بوده🤣🤣🤣چون به منظور هر درست مـیکنم مـیگه اولین باره خورده ... سلام دوستان وقت بـه خیر حالتون چطوره بعد چند آموزش دسر و شیرینی های ماه رمضان امروز گفتم آموزش غذا داشته باشیم
این غذا شامـی هویج هست کـه از غذاهای محبوب منـه و م از بچگی برامون درست مـیکرد البته غذای زیـاد آشنایی نیست فکر کنم از ابداعات م بوده🤣🤣🤣چون به منظور هر درست مـیکنم مـیگه اولین باره خورده و البته طعمش عالیـه و متفاوت و همـه دوست دارن
راحت سرخ مـیشـه جذب روغنش خیلی کمـه و کلا سریع و سه سوت آماده مـیشـه
طعمش هم اصلا شیرین نیست به منظور افطار و سحر بسیـار مناسبه طبع گرمـی هم داره
شامـی هویج به منظور چهار نفر:مواد لازم هویج متوسط چهار عدد.گوشت چرخ کرده سیصد گرم یـا یک مشت.پیـاز متوسط یک‌عدد.آرد نخودچی چهار ق غ.آب یک سوم لیوان .نمک دو ق چ.زردچوبه یک ق چ.دارچین یک ق چ‌.فلفل سیـاه نصف ق چ.
ابتدا هویج رو پوست مـیگیریم و با رنده ریز رنده مـیکنیم پیـاز رو هم همـینطور بعد همـه مواد رو با هم ترکیب مـیکنیم بـه جز آب و ورز مـیدیم اگر دیدین شامـی سفت شده و له دست مـیچسبه کم کم آب رو اضافه کنید که تا چسبندگی کم بشـه اگر دیدین شله و منسجم نشده باز هم کمـی آرو نخودچی بزنید
بعد با دست شکل بدین و داخل روغن داغ سرخ کنید
راستی بچه ها من سیب زمـینی ها رو داخل روغن سرخ نمـیکنم و تو فر فقط با دو ق غ روغن مـیزارم و کاملا حالت سرخ کرده پیدا مـیکنـه
ابتدا آب رو جوش مـیارم بعد سیب زمـینی خلال شده رو داخلش مـی ریزم و ده دقیقه مـیزارم بجوشـه بعد آبکش مـیکنم و داخل سینی فر مـیزارم بهش کمـی روغن و نمک مـی و داخل فر دویست درجه مدت یک ربع قرار مـیدم بعد هم پنج دقیقه گریل رو روشن مـیکنم که تا روی سیب زمـینی ها هم کرانچی بشـه
این روش هم سالم هست هم تنبلونـه😁😁😁چون کلی سیب زمـینی رو بدون دردسر مـی زاری خودش سرخ بشـه روغن کمـی هم مـیبره
پیونشت :عکاسی از اینـهمـه سیب زمـینی کار سختیـه چون پشت صحنـه کلی آدم درون کمـین هستن حمله کنن طرفش🤣🤣🤣🤣
.
Via: @ashpazi.saeede

Read more

Media Removed

کیک_دو رنگ مواد لازم:: تخم مرغ درشت "" ۴ عدد ( ب دمای محیط رسیده) شکر "" ۱ لیوان(لیوان دسته دار فرانسویی) روغن "" ۳/۴ لیوان شیر"" ۱ لیوان آرد شیرینی پزی "" ۲/۵ لیوان + ۲ ق غذا خوری (آرد رو با بکینگ پودر سه بار الک کنید،الک باعث هوا دهی ب آرد و پف کیک و بافت پنبه ایش مـیشـه) پودر کاکائو "" ۲ق غذا خوری ... کیک_دو رنگ
مواد لازم::
تخم مرغ درشت "" ۴ عدد ( ب دمای محیط رسیده)
شکر "" ۱ لیوان(لیوان دسته دار فرانسویی)
روغن "" ۳/۴ لیوان
شیر"" ۱ لیوان
آرد شیرینی پزی "" ۲/۵ لیوان + ۲ ق غذا خوری (آرد رو با بکینگ پودر سه بار الک کنید،الک باعث هوا دهی ب آرد و پف کیک و بافت پنبه ایش مـیشـه)
پودر کاکائو "" ۲ق غذا خوری
وانیل"" ۱/۲ ق.مربا خوری
بکینگ پودر"" ۲ ق.مرباخوری
طرز تهیـه:: قبله شروع هر کاری مـهمـه ک مواد هم دمای محیط باشن ،پس اگه مواد داخل یخچال هستش ۲۰ دقیقه بیـارید بیرون که تا هم دمای محیط باشـه

تخم مرغ ها رو با وانیل کمـی زده که تا ازدر بیـاد، شکرو بهش اضافه و حدود ۶ دقیقه با دور متوسط دو ب بالا هم زده که تا کرم رنگ و کشدار شـه (مدت هم زدن تخم مرغها مـهمـه چون باعث هوا دهی بهشون مـیشـه درون نتیجه کیکمون هم پف خوبی داره هم بافتی عالی)؛ روغن رو اضافه و حدود ۳۰ ثانیـه مخلوط مـیکنیم، شیر رو اضافه و کمـی هم زده، حالا ک مایعات رو اضافه کردیم آرد رو کم کم بـه مواد اضافه و فقط درون حد مخلوط شدن زده ن بیشتر هم زده
مایـه رو ب دو قسمت مساوی تقسیم مـیکنیم، ب یکی دو ق.غ اردی رو ک کنار گذاشتیم اضافه درون حد مخلوط شدن زده، ب اون یکی پودر کاکائو و ترکیب کرده
حالا مایـه رو ب تناوب و بطور مساوی مرکز قالبی ک کاغذ روغنی انداختیم و با کره چرب و آرد پاشی کردیم ریخته
اول ی ملاقه کوچیک از مایـه سفید بعد ی ملاقه کوچیک مایـه قهوه ای ب همـین ترتیب که تا آخر
قالب رو توی فر از قبل گرم شده با دمای ۱۸۰درجه ب مدت ۴۵_ ۵۰ دقیقه، بعد ۴۰ دقیقه با سیخ چوبی چک کنید ببینید اگه بهش نچسبید امادست
پ.ن .قالب من ۲۰ سانتی گالوانیزه
@food_somaye

Read more

Media Removed

سلام‍♀️ دومـین پست آلبالوییـه من #آلبالو_پلو غذای نوبرانـه ی این فصل مگه مـیشـه تابستون باشـه و عاشقای آلبالو ،آلبالو پلو نخورن؟! اگر هنوز دست بـه کار نشدید ،تا آلبالوی تازه توی بازار هست اقدام کنید چون خیلی بهتر از آلبالوی فریزریـه انشاالله درون پست های بعدی طرز تهیـه ترشی آلبالو ،مربا آلبالو ... 🌸
سلام🙋‍♀️
دومـین پست آلبالوییـه من 👈 #آلبالو_پلو🍒 غذای نوبرانـه ی این فصل😋
مگه مـیشـه تابستون باشـه و عاشقای آلبالو ،آلبالو پلو نخورن؟! اگر هنوز دست بـه کار نشدید ،تا آلبالوی تازه توی بازار هست اقدام کنید چون خیلی بهتر از آلبالوی فریزریـه😋
انشاالله درون پست های بعدی طرز تهیـه ترشی آلبالو ،مربا آلبالو ، شربت آلبالو ، کیک و چیزکیک آلبالو رو هم براتون مـیزارم.
.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
.
#آلبالوپلو
ابتدا حتما آلبالو هامون رو بـه خاطر اینکه لابهپلو مـیریزم کمـی شیرین کنیم.
ابتدا حدود سیصد گرم آلبالوی تازه رو شسته و هسته اونـها رو با هسته گیر (یـا یک نی پلاستیکی کوچک) مـیگیریم، بعد اونـها رو داخل یک سبد ریخته و زیر سبد یک کاسه یـا سینی قرار مـیدیم. حدود چهار قاشق غذا خوری شکر (مقدار شیرینیش ذائقه ایـه من چون ملس دوست دارم این مقدار ریختم)لابهآلبالوها مـیریزیم و حدود سه که تا چهار ساعت داخل یخچال قرار مـیدیم که تا آب بندازه. (اینجوری وقتی لابهپلو بره، پلو دیگه خمـیر نمـیشـه). بعدازین مدت آلبالوها رو همراه یک سوم استکان آب ، حدود بیست دقیقه ، روی حرارت ملایم قرار مـیدیم که تا بپزن. بعد آلبالوهارو با صافی جدا کرده و شربت رو به منظور تزیین برنج کنار مـیزاریم.(مقداری از آلبالوها رو هم به منظور تزیین روی برنج کنار مـیزاریم).
برنج خیس کرده را همرا نمک درون ش ریخته و کمـی زنده تر از همـیشـه برداشته و آبکش مـیکنیم ، بعد كف قابلمـه ته ديگ مورد نظر رو گذاشته و يك لايه پلو ، يك لايه آلبالو و ادامـه مـیدیم، لايه آخر رو پلو مـیریزیم که تا در آخر با زعفران دمکرده مخلوط کنیم. و اجازه مـیدیم با حرارت ملایم دم بکشـه.
آلبالو پلو رو مـیشـه با گوشت قلقلی یـا مرغ زعفرانی یـا فیله حلزونی سرو کرد.
برای آلبالو پلو با کوفته ریزه 300 گرم گوشت چرخکرده رو با یک عدد پیـاز رنده شده و نمک، زردچوبه، فلفل مخلوط کرده و ورز مـیدیم و بعد توپ های کوچک درون دست گرد کرده، نیم ساعت داخل یخچال قرار مـیدیم و بعد درون روغن تفت داده و کنار مـیزاریم.
موقع سرو ابتدا برنج ساده را جدا کرده، نیمـی را با زعفران و نیمـی را با شـهد آلبالو مخلوط مـیکنیم .
مقداری از مخلوط برنج و آلبالو را ظرف مورد نظر کشیده مقداری گوشت روی اونـها ریخته و مابقی آلبالو رو مـیریزیم و به دلخواه تزیین مـیکنیم.

Read more

Media Removed

کوکوی_پیتزا سلام دوستان گلم وقت بـه خیر چه مـیکنید با روزهای گرم تابستان من عاشق تابستان هستم مـهمترین دلیلم هم اینـه کـه ویروس تو هوا نیست بچه ها کمتر مریض مـیشنآدم هم زیـاد مـیره گردش و بیرون و آخرین دلیل هم مـیوه های خوشمزه و خوشگل و دلبر تابستان نگاهشان مـیکنی امـید بـه زندگی مـی گیری و روحت شاد مـیشـه هر چند ... کوکوی_پیتزا
سلام دوستان گلم وقت بـه خیر چه مـیکنید با روزهای گرم تابستان من عاشق تابستان هستم مـهمترین دلیلم هم اینـه کـه ویروس تو هوا نیست بچه ها کمتر مریض مـیشن😉😉😉آدم هم زیـاد مـیره گردش و بیرون و آخرین دلیل هم مـیوه های خوشمزه و خوشگل و دلبر تابستان نگاهشان مـیکنی امـید بـه زندگی مـی گیری و روحت شاد مـیشـه هر چند گرون هم باشن نگاه بهشون کـه مجانیـه 😁😁😁
حالا بریم سراغ غذا دنبال یک‌مدل کوکوی جدید تو نت مـی گشتم این بـه چشمم خورد البته چند که تا تغییر کوچولو هم دادم از طعمش بگم کـه دقیقا طعم پیتزا مـیده خانواده کـه خوردن گفتن این پیتزاست اصلا کوکو نیست وای خوب مواد کوکو و داره بـه نظرم خوشمزه ترین کوکویی بود کـه تا حالا خوردیم همـه خیلی خوششان اومد و بسیـار استقبال شده بـه خصوص بچه ها
سلام دوستان وقت بـه خیر دیروز وقت نشد دستور کوکتزای رو تایپ کنم به منظور اینکه همـه بتوانید دستور رو ببینید دوباره پست گذاشتم که تا زیر همـین پست دستور رو بزارم مراحل رو هم ورق بزنید هست
کوکو سیب زمـینی پیتزایی.مواد لازم سیب زمـینی نگینی دو لیوان.هویج نگینی خرد شده یک لیوان.قارچ خرد شده یک لیوان.فلفل دلمـه ای خرد شده نصف لیوان.نخود فرنگی نصف لیوان.مرغ نصف کامل.تخم مرغ سه عدد کوچک یـا دو عدد بزرگ.پنیر پیتزا رنده شده یک لیوان.فلفل یک ق چ.پودر سیر یک ق چ.آویشن یک ق چ.نمک دو ق چ.آرد دو ق غ
هویج و نخودفرنگی رو آب پز کنید پخت آبکش کنید بزارید آبش بره.قارچ رو تفت بدین که تا آبش کامل جمع بشـه.مرغ رو نگینی خرد کنید و بهش نمک و فلفل بزنید و سه چهار دقیقه تفت بدین بیشتر نشـه کـه خشک بشـه سفید شد رنگش کافیـه. آب رو جوش بیـارین سیب زمـینی خرد شده رو مدت یـه که تا پنج دقیقه داخلش بریزیدبعد آبکش کنید
مواد کوکو حتما خشک بشن با دستمال تمـیز هم مـی تونید خشک بشـه درون ظرفی تخم مرغ رو بشد و با چنگال بزنید آرد و ادویـه و نمک رو اضافه کنید و خوب با چنگال بزنید که تا یکدست بشـه بعد هم پنیر رو اضافه کنید درون آخر هم مواد کوکو رو اضافه کنید و مخلوط کنید حالا کف تابه رو کمـی چرب کنید حتما تابه نچسب و بهتره چدنی باشـه طرف صاف تابه رژیمـی خیلی خوبه بزارید روغن خوب داغ بشـه بعد مواد کوکو رو داخلش بریزید و پخش کنید دو سه دقیقه شعله رو زیـاد کنید که تا تخم مرغ بسته بشـه بعد شعله رو کم کنید درون تابه رو بزارید بعد نیم ساعت وقتی یک طرف برشته شد برگردانید که تا طرف دیگه هم خوب سرخ بشـه
این کوکو رو داخل فر هم مـیشـه درست کنید کف قالب یـا سینی فر رو چرب کنید مواد کوکو رو داخلش بریزد و داخل فر ۱۸۰ مدت نیم ساعت بزارید حدود پنج دقیقه هم گریل رو روشن کنید
@ashpazi.saeede

Read more

Media Removed

#bighanoon #farivarkharabati کباب ترش یکی از کباب‌های محلی شمال کشور هست و درون شـهرهای مختلف استان‌های گیلان و مازندران تهیـه مـی‌شود. معمولا تمام مسافران همـین‌طوری کـه ساحل و دریـا و جنگل را بـه گند مـی‌کشند، این غذای خوشمزه را امتحان مـی‌کند. البته بنده این غذاها را فقط بـه شما یـاد مـی‌دهم و خودم آن‌ها ... #bighanoon #farivarkharabati
کباب ترش یکی از کباب‌های محلی شمال کشور هست و درون شـهرهای مختلف استان‌های گیلان و مازندران تهیـه مـی‌شود. معمولا تمام مسافران همـین‌طوری کـه ساحل و دریـا و جنگل را بـه گند مـی‌کشند، این غذای خوشمزه را امتحان مـی‌کند.

البته بنده این غذاها را فقط بـه شما یـاد مـی‌دهم و خودم آن‌ها را درست نمـی‌کنم. راستش را بخواهید مدتی هست که شک کرده‌ام آیـا حتما غذا بخورم یـا خوراک دام؟! از شرکت خودروسازی و شرکت واردات تلفن همراه که تا صدا و سیما ارز دولتی گرفته و خوراک دام و طیور وارد کرده‌اند، درون نتیجه این تردید درون بنده ایجاد شده کـه شاید حتما خوراک دام بـه جای کباب ترش و غذاهای دیگر بخورم کـه انقدر بـه واردات آن اصرار دارند.

به هرحال به منظور تهیـه این کباب خوشمزه و خیـالی و افسانـه‌ای، بـه 400 گرم گوشت راسته یـا ، 100گرم گردوی آسیـاب شده، دو قاشق غذاخوری رب انار، یک پیـاز بزرگ، مقداري چوچاق و جعفری و اعتماد بـه نفس نیـاز دارید. البته اگر با خواندن اسم غذا هنوز دارید بـه خواندن دستور طبخ ادامـه مـی‌دهید راستش را بگویید دلارها و سکه‌ها را کجا قایم کرده‌اید شیطون‌ها؟!ی کـه کباب ترش مـی‌خورد، سکه هم مـی‌خرد، از ما گفتن!
.
ابتدا گوشت را بشویید که تا تمـیز شود و به قطعات متوسط خرد کنید. سپس پیـاز را رنده کرده و چوچاق و جعفری را کاملا خرد کنید. درون یک کاسه بزرگ، پیـاز، گردوی آسیـاب شده، رب انار، چوچاق و جعفری خرد شده را با هم مخلوط کرده و تکه‌های گوشت را بـه آن‌ها اضافه کنید. روی کاسه را بپوشانید و ۱۲ که تا ۲۴ ساعت درون یخچال نگهداری کنید. فقط نمـی‌دانم چرا این مدت زمان نگهداری کباب درون مواد زیـاد است؟! که تا ۲۴ ساعت دیگر چهی زنده و چهی مرده است؟! اصلا ممکن هست پس از مرگ هم ممنوع‌الخوردن شوید، مثل مرحوم هادی نوروزی کـه چند سال بعد از فوتش، دیروز شايعه شد ممنوع‌الخروج شده است، بعد فکر نکنید همـین‌طور بی‌حساب و کتاب است.
.
همـین‌طوری کـه کباب‌ها را روی آتش زغال منقل مـی‌گذارید و یواش یواش آن را باد مـی‌زنید بـه این فکر کنید کـه شما هم احساس نمـی‌کنید توی یک وضعیتی هستیم کـه یک پای‌مان توی تراژدی هست و یک پای‌مان توی کمدی؟! یعنی یک پای‌مان درون آثار شکسپیر است، یک پای‌مان درون آثار چارلی چاپلین، کباب ترش هم همـین است، اگر بد درست شود، دندان سالم توی دهان‌تان باقی نمـی‌ماند (کباب‌ها را برگردانید که تا نسوزد!). حالا کباب ترش شما آماده است، محبت کنید آن ها را بخورید، زباله‌های اطراف را جمع کنید، باور کنید پوست تخمـه و پوشک بچه و تنباکوی سوخته و چاقوی پلاستیکی جذب طبیعت نمـی‌شوند
.

بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇👇

Read more

Media Removed

@fereshteh.yousefizadeh سلام دوستان باصفا🏻 وقت بخير و روزتون پراز مـهربوني️ . از نظر من غذا درست كردن دو مرحله داره اول اينكه چي درست كنم ؟ 🤔كه سخت ترين قسمت كاره دوم پختن غذا من قسمت دوم رو بيشتر دوست دارم 😎 وقتي مشخص شد چي بايد درست كني مسير كار مشخصه و راحت. از ديشب ميدونستم امروز ناهار ... @fereshteh.yousefizadeh
سلام دوستان باصفا✋🏻💕
وقت بخير و روزتون پراز مـهربوني🌹❤️
.
از نظر من غذا درست كردن دو مرحله داره
اول اينكه چي درست كنم ؟ 🤔كه سخت ترين قسمت كاره دوم پختن غذا 😊
من قسمت دوم رو بيشتر دوست دارم 😎
وقتي مشخص شد چي بايد درست كني مسير كار مشخصه و راحت.
از ديشب ميدونستم امروز ناهار ميخوام لازانيا درست كنم همـه چيز هم آماده كرده بودم وخيلي راحت ناهارمون آماده شد جاي دوستانم خالي.

نيم كيلو قارچ رو خرد كردم ودر تابه ايي كم كم با روغن كم با حرارت زياد تفت دادم بعد دو پياز متوسط رو خرد كردم ودر همان ظرف با اضافه كردن مقداري روغن تفت دادم وبعد ٥٠٠گرم گوشت چرخ شده رو اضافه كردم وسرخ كردم وبعد فلفل سبز دلمـه ايي خرد شده اضافه كردم ويك تفت كوچولو دادم وسه قاشق رب گوجه فرنگي زدم وتفت دادم وبعد هم زردچوبه ،فلفل سياه و قرمز وپودر زنجبيل ودارچين وكمي هم آويشن اضافه كردم وتفت دادم وبعد هم قارچهاي سرخ شده رو اضافه كردم و يك تفت كلي دادم واز حرارت برداشتم.
بريم سراغ سس سفيد
٥٠گرم كره رو درون ظرفي با حرارت كم آب كردم دو قاشق ونصفي (غذا خوري)آرد اضافه كردم وبه مدت كمي تفت دادم وفلفل سياه وكمي نمك زدم وبعد سه ليوان شير را كم كم اضافه كردم ومدام همزدم وتا بـه غلظت رسيدن سس اينكار رو ادامـه دادم ولي زياد سفت نشـه
توي يك تابه ش ريختم و ورقه هاي لازانيا رو داخل آب گذاشتم
مقداري از سس كف ظرف ريختم ولازانيا رو از آب درآوردم وكف ظرف چيدم بعد مواد گوشتي رو بـه روي ورقه هاي لازانيا اضافه كردم وكمي از سس روي مواد گوشتي ريختم وبعد پنير رنده شده پيتزا اضافه كردم ودوباره ورقه ي لازانياروي آن چيدم و همان كارهاي قبلي تگرار ميشـه که تا مرحله آخر كه گوشت وبعد سس وپنير زده شد ، يك لايه لازانيا چيده ميشـه وبعد سس سفيد وبعد پنير وبعد هم فلفلهاي رنگي روي پنير ريخته ميشـه
روي تابه رو با فويل پوشوندم ودر فر از قبل گرم شده با حرارت ٢٠٠درجه گذاشتم وبعد از ٢٠تا ٣٠ دقيقه درون فر گذاشتم وبعد روي ظرف را برداشتم وحرارت بالا رو روشن كردم رنگش كه بـه دلخواه شد از فر خارج كردم
* من از لازانيا خارجي كه پهن بود استفاده كردم ودر ظرف دوتا كنار هم ميزاشتم وبراي كنارهاي ظرف كه خالي بود لازانيا رو تكه ميكردم وآن قسمتها رو پر ميكردم ونـهايتا ٤رديف لازانيا استفاده كردم .
* لازانياهاي مورد استفاده رو يكجا درون آب نگذاشتم هر بار كه لازانيا استفاده ميشد براي لايه بعدي دوتا لازانياي ديگر درون آب قرار ميدا دم( فقط آب داغ)جوشانده نشـه .
* بعضي از لازانياهاي ايراني هم بـه همين صورت استفاده ميشـه.

Read more

Media Removed

خورش خلال بادام كرمانشاه ‎گوشت قرمز 300 گرم .  کره 1 قاشق غذاخوری . زرشک سياه 1 لیوان .  پیـاز 1 عدد ‎رب گوجه فرنگی 2 قاشق غذاخوری . زعفران دم کرده 1 فنجان ‎خلال بادام درشت 250 گرم .  چوب دارچین 1 تکه کوچک .  نمک و زردچوبه بـه مقدار لازم ‎طرز تهیـه : پیـاز را خرد کنید و زردچوبه بزنید و در مقداری روغن تفت ... خورش خلال بادام كرمانشاه😋
‎گوشت قرمز 300 گرم .  کره 1 قاشق غذاخوری . زرشک سياه 1 لیوان .  پیـاز 1 عدد
‎رب گوجه فرنگی 2 قاشق غذاخوری . زعفران دم کرده 1 فنجان
‎خلال بادام درشت 250 گرم .  چوب دارچین 1 تکه کوچک .  نمک و زردچوبه بـه مقدار لازم
‎طرز تهیـه : پیـاز را خرد کنید و زردچوبه بزنید و در مقداری روغن تفت دهید که تا نرم شود سپس گوشت خرد شده را اضافه کنید ، تفت دهید که تا رنگ گوشت تغییر کند.
‎پس از تغییر رنگ گوشت رب گوجه فرنگی را اضافه کنید ، چند دقیقه تفت دهید سپس 4 لیوان آب بریزید و در قابلمـه را ببندید که تا با حرارت ملایم گوشت بپزد.
‎خلال بادام را حدود 10 دقیقه درون آب گرم خیس دهید که تا نرم شود سپس 5 دقیقه داخل زعفران دم کرده خیس دهید ( مقدار کمـی زعفران را بسایید و در ش حل کنید و 15 دقیقه روی بخار اب قرار دهید که تا دم بکشد و رنگ دهد ).
‎وقتی آب خورش کم شد خلال بادام ، زعفران و چوب دارچین را اضافه کنید ( حتما به اندازه یک بند انگشت روی خورش آب باشد ) ، حرارت را بسیـار کم کنید و حدود 30 دقیقه خورش را روی حرارت قرار دهید.
‎پس از این مدت زرشک و کره را بـه خورش اضافه نمائید و 30 دقیقه دیگر با حرارت کم و در باز اجازه دهید خورش کاملا جا بیفتد ، بعد از پایـان پخت چوب دارچین را خارج کنید و نمک غذا را اندازه کنید سپس درون ظرف بریزید و با برنج نوش جان كنيد☺️
‎دلیل استفاده از چوب دارچین بجای پودر دارچین بـه این علت هست که رنگ خورش تیره نشود ؛ درون صورت تمایل مـیتوانید چند عدد لیمو عمانی همراه با اضافه خلال بادام اضافه کنید.

Read more

Media Removed

گرانولا چیست گرانولا یک روش بسیـار عالی به منظور استفاده از همـه مـیوه های خشک یـا مغزهای مقوی هست که بیشتر به منظور صبحانـه استفاده مـی شود. این مـیبسیـار مقوی و بیشتر به منظور ورزشکاران توصیـه مـی شود.گرانولا را حتیـانی کـه در رژیم هستند مصرف مـی کنند، چون بدن آنـها را سالم و قوی مـی کند. بعد استفاده از آن بسیـار ... گرانولا چیست👇👇👇👇👇
گرانولا یک روش بسیـار عالی به منظور استفاده از همـه مـیوه های خشک یـا مغزهای مقوی هست که بیشتر به منظور صبحانـه استفاده مـی شود. این مـیبسیـار مقوی و بیشتر به منظور ورزشکاران توصیـه مـی شود.گرانولا را حتیـانی کـه در رژیم هستند مصرف مـی کنند، چون بدن آنـها را سالم و قوی مـی کند. بعد استفاده از آن بسیـار مفید است. با کمـی شیر مـی توان گفت، گرانولا یک غذای کامل است. کودکان را نیز از این غذا بی نصیب نگذارید.
مواد لازم :

برای ۴ نفر
عسل رقیق شده 5 قاشق غذاخوری
جو 200 گرم
مغز (بادام، فندق، گردو، پسته) 150گرم
مغز تخمـه آفتاگردان، کدوتنبل و کنجد 50 گرم
پودرنارگیل 50 گرم
مـیوه های خشک شده (کشمش و زردآلو) 50گرم
شیر بـه مـیزان دلخواه
روغن زیتون ۵ قاشق غذاخوری
طرز تهیـه:

فر را درون درجه حرارت ۰۸۱درجه سانتی گراد یـا ۰۵۳درجه فارنـهایت قرار دهید. سینی فر را بیرون آورده و تمامـی مغزها را درون آن بریزید. عسل رقیق شده را روی کل مغزها ریخته و روغن زیتون را بـه آن اضافه کنید و به خوبی با یک قاشق هم بزنید که تا روغن بـه همـه جای آن برسد. به منظور مدت ۵۲دقیقه سینی را داخل فر بگذارید. هر ۵دقیقه یک بار سینی را بیرون آورده و با یک قاشق چوبی آن را له کنید و بعد دوباره داخل فر بگذارید. وقتی کـه مغزها بـه رنگ طلایی درآمد آن را از فر بیرون آورده و مـیوه های خشک شده را اضافه کنید و بگذارید که تا سرد شود. درهمـین حال پودر نارگیل را با دست روی کل مواد پخش کنید.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ #نعناع #توت_فرنگی #ماست #گانولا #دسر #پیش_غذا #مـیوه #دستور_پخت #دستور_تزئین #سفره_آرایی #مـیوه_آرایی #سالم #سلامتی #کدبانو #مـهمان #دسر_ساده_خوش_مزه #

Read more
یـه پیراشکی خوشمزه و گیـاهی مراحلش کاملا مشخصه .من مواد لازم و براتون مـیزارم: به منظور خمـیر: آب گرم ۱و۱/۳ فنجان خمـیر مایـه ۱و۱/۲ ق غ آرد. ۳ فنجان پنیر پارمزان ۱/۴ فنجان نمک ۱ ق چ شکر. ۲ ق چ بکینگ پودر. ۱ ق چ روغن زیتون ۲ ق غ بعد از درست خمـیر یک ق غ روغن زیتون ته ظرف مورد نظر مـیریزیم و خمـیر و مـیزاریم ... یـه پیراشکی خوشمزه و گیـاهی😍
مراحلش کاملا مشخصه .من مواد لازم و براتون مـیزارم:
برای خمـیر:

آب گرم ۱و۱/۳ فنجان
خمـیر مایـه ۱و۱/۲ ق غ
آرد. ۳ فنجان
پنیر پارمزان ۱/۴ فنجان
نمک ۱ ق چ
شکر. ۲ ق چ
بکینگ پودر. ۱ ق چ
روغن زیتون ۲ ق غ
بعد از درست خمـیر یک ق غ روغن زیتون ته ظرف مورد نظر مـیریزیم و خمـیر و مـیزاریم درون ظرف.به مدت ۱ ساعت استراحت مـیدیم بـه خمـیر و بعد از کمـی ورز بـه تکه های کوچیک تقسیم مـیکنیم.
مواد مـیانی:
سس گوجه. ۱ ق غ
پنیر موزارلا ۳ ق غ
نمک. کمـی
ریحان خرد شده. ۱ ق غ 💙💚💛💜
#آشپزی #آموزش_آشپزی #آشپزباشی #خوردنی #شکمو #بهبه #غذا #غذای_خوشمزه #پیراشکی

Read more

Media Removed

لازانيا مواد لازم ‫ورقه لازانیـا ۸ عدد‬ ‫گوشت چره کرده ۲۰۰ گرم‬ ‫فلفل دلمـه ای متوسط ۱ عدد‬ ‫قارچ ۲۵۰ گرم‬ ‫هویج ۳ عدد‬ ‫پیـاز ۱ عدد‬ ‫نخود فرنگی نصف پیمانـه‬ ‫رب گوجه فرنگی ۲ قاشق سوپخوری‬ ‫پنیر گودا و اسرم ۱۰۰ گرم‬ ‫پنیر موزارلا (تازه محلی) یـا پیتزا ۲۵۰ که تا ۳۰۰ گرم‬ ‫شیر و نمک و فلفل و آویشن ... لازانيا

مواد لازم
‫ورقه لازانیـا ۸ عدد‬
‫گوشت چره کرده ۲۰۰ گرم‬
‫فلفل دلمـه ای متوسط ۱ عدد‬
‫قارچ ۲۵۰ گرم‬
‫هویج ۳ عدد‬
‫پیـاز ۱ عدد‬
‫نخود فرنگی نصف پیمانـه‬
‫رب گوجه فرنگی ۲ قاشق سوپخوری‬
‫پنیر گودا و اسرم ۱۰۰ گرم‬
‫پنیر موزارلا (تازه محلی) یـا پیتزا ۲۵۰ که تا ۳۰۰ گرم‬
‫شیر و نمک و فلفل و آویشن و زردچوبه و ادویـه و روغن بـه مـیزان لازم‬

طرز تهیـه‬
‫هویج رو رنده کنید. قارچ رو ورقه ای کنید و با کمـی آبلیمو و نمک تفت بدید. فلفل دلمـه رو هم نگینی کنید.‬
‫پیـاز رو خرد کنید و توی تابه تفت بدید، گوشت چرخ کرده رو اضافه کنید و هویج رنده شده رو اضافه کنید و خوب تفت بدید. وقتی تفت خورد، رب رو اضافه کنید و تفت بدید و بعد هم قارچ و فلفل دلمـه و نخود فرنگی از قبل پخته رو اضافه کنید. نمک و فلفل و آویشن و زردچوبه و ادویـه بزنید و حرارت رو خاموش کنید.‬
‫توی یک قابلمـه آب رو جوش بیـارید و ورقه های لازانیـا رو اضافه کنید و توی آب کمـی نمک و زردچوبه و روغن بریزید. وقتی ورقه ها پخت، اونو آبکش نکنید، بلکه آب قابلمـه رو چند بار عوض کنید و آب سرد بریزید. بذارید توی آب بمونـه.‬
‫حالا ورقه ها رو توی ظرف بذارید و لایـه لایـه مواد و پنیر و دوباره ورقه لازانیـا و …تا آخر ادامـه بدید.‬
‫کمـی شیر هم از گوشـه ظرف بریزید توی ظرف که تا لازانیـا نرم بمونـه.‬
‫ظرف رو درون فر از قبل گرم شده با دمای ۱۷۵ درجه سانتی گراد که تا زمانی کـه پنیر طلایی بشـه. بسته با سایز ظرف و حرارت فر، حدود ۴۵ دقیقه که تا ۱ ساعت کافیـه.‬ ‫نکات‬ ‫مـیتونید بـه جای گوشت چرخکرده از سویـا هم استفاده کنید.‬
اگر سویـا دانـه درشته، توی ۱، ۲ ، ۳ یـا غذاساز بریزید و ریزش کنید.‬
مـیتونید بـه جای شیر، بین لایـه ها سس سفید بریزید.‬
قارچ اگر با حرارت متوسط رو بـه بالا با کمـی آبلیمو تفت داده بشـه, سیـاه نمـیشـه!‬
مـیزان پنیر دستور بسته با ذائقه شماست، هر چی پنیر بیشتر باشـه، خوشمزه تر مـیشـه.‬
ورقه لازانیـا رو اگر آبکش کنید، بعد از یـه مدت بـه هم مـیچسبن، واسه همـین آب سرد روشون بریزید که تا این مشکل براشون پیش نیـاد.‬
آویشن توی غذاهای پنیری طعم فوق العاده ای بـه غذا مـیده.‬
ایتالیـایی ها لازانیـا رو با ارتفاع زیـاد درست مـیکنند ولی بین لایـه ها مواد کمـی مـیریزن!‬
اگر پنیر گودا و اسرم ندارید از هر پنیری با ذائقه خودتون مـیتونید استفاده کنید.‬
این مـیزان به منظور ۴ نفر کافیـه!

#لازانیـا_گوشت #لازانیـای #لازانیـا #لازانیـا #لازانیـا😋 #لازانیـا_گوشت_قارچ #لازانیـاخوری #لازانیـا_خوشمزه #لازانیـا_ #لازانیـا_ایتالیـایی
#lazagna #lazagña #lazagnaitaliana

Read more

Media Removed

طرز تهیـه : ابتدا بادمجان ها دو نیم کرده، درونشان را خالی مـیکنیم. یک عدد پیـاز را خرد کرده، تفت مـیدهیم. کمـی گوشت چرخ کرده، اضافه کرده، دوباره تفت مـیدهیم. بادمجان ها را درون تابه ای گذاشته، نمک، فلفل، زرد چوبه مـیزنیم و روی حرارت مـیگذاریم که تا آب بادمجان ها تبخیر شود. سپس از مواد آماده ... 🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆 طرز تهیـه :
ابتدا بادمجان ها دو نیم کرده، درونشان را خالی مـیکنیم.
یک عدد پیـاز را خرد کرده، تفت مـیدهیم. کمـی گوشت چرخ کرده، اضافه کرده، دوباره تفت مـیدهیم.
بادمجان ها را درون تابه ای گذاشته، نمک، فلفل، زرد چوبه مـیزنیم و روی حرارت مـیگذاریم که تا آب بادمجان ها تبخیر شود.
سپس از مواد آماده شده درون پوسته ها را پر مـیکنیم. و در فر، کـه از قبل با دمای ۲۰۰ درجه سانتی‌گراد گرم شده، قرار مـیدهیم. بعد از نیم ساعت روی آنـها گوجه حلقه شده و پنیر پیتزا مـیریزیم و مجددا بـه مدت ده دقیقه درون فر قرار مـیدهیم. 🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆 #آشپزی #هنرآشپزی #غذا

Read more

Media Removed

طرز تهیـه ی سوفله ماکارانی مواد اولیـه : ماكاروني شكل‌دار سس گوشتي ماكاروني و پنير پيتزا سس سفيد(بشامل) يك پيمانـه طرز تهيه ماكاروني رو طبق روال عادي كه هميشـه درست ميكنيد اماده ميكنيم و سس گوشتي ماكاروني كه شامل پياز و گوشت چرخ كرده و فلفل دلمـه اي قرمز و رب گوجه فرنگي رو هم اماده ميكنيم كف ... طرز تهیـه ی سوفله ماکارانی

مواد اولیـه :
ماكاروني شكل‌دار
سس گوشتي ماكاروني
و پنير پيتزا
سس سفيد(بشامل) يك پيمانـه

طرز تهيه
ماكاروني رو طبق روال عادي كه هميشـه درست ميكنيد اماده ميكنيم و سس گوشتي ماكاروني كه شامل پياز و گوشت چرخ كرده و فلفل دلمـه اي قرمز و رب گوجه فرنگي رو هم اماده ميكنيم
كف ظرف مورد نظر رو چرب ميكنيم و يك لايه ماكاروني وبعد سس گوشتي و بعد سس سفيد ( بشامل ) ودر اخر پنير پيتزا رو اضافه ميكنيم ادويه اين غذا علاوه بر نمك و فلفل پودر آويشن هست ظرف آماده شده رو بـه مدت ٣٠ دقيقه درون دماي ١٨٠ درجه درون فر از قبل گرم شده قرار ميديم
#کدبانو #ایرانی #مجله #آشپزی
#food #yum #instafood #amazing #instagood #sweet #dinner #lunch #breakfast #fresh #tasty #food #delish #delicious #eating #foodpic #foodpics #eat #hungry #hot #foods #cookies
لطفا چهارتا از دوستاتونو منشن کنید
@zibaei.mag @aramesh.mag @kadbanoo.mag
با تشکر از دوست خوبمون @farzaneh_ghanbari

Read more

Media Removed

. سوفله لقمـه مدرس: صادق کوهستانی عکس: هانیـه خسروی مواد لازم گوجه فرنگی: شش عدد پاپریکا درشت: یک عدد سیر: چهار حبه گشنیز: یک پیمانـه مرغ پخته شده: 300 گرم قارچ بلانچ شده: یک پیمانـه پنیر موزارلا: ییم پیمانـه نان بزرگ: سه عدد روغن زیتون و نمک: بـه مـیزان لازم طرز تهیـه گوجه فرنگی ها را ... .
سوفله لقمـه
مدرس: صادق کوهستانی
عکس: هانیـه خسروی
مواد لازم
گوجه فرنگی: شش عدد
پاپریکا درشت: یک عدد
سیر: چهار حبه
گشنیز: یک پیمانـه
مرغ پخته شده: 300 گرم
قارچ بلانچ شده: یک پیمانـه
پنیر موزارلا: ییم پیمانـه
نان بزرگ: سه عدد
روغن زیتون و نمک: بـه مـیزان لازم
طرز تهیـه
گوجه فرنگی ها را درون سینی فر چیده، فلفل پاپریکا را تکه کرده و همراه سیرهای پوست کنده شده کنار هم مـی چینیم. مقداری روغن زیتون و نمک روی آنـها پخش کرده و در فر با حرارت 200 درجه سانتیگراد قرار مـی دهیم که تا پخته و آب بیندازند، سپس همـه مواد را همراه گشنیز درون دستگاه غذاساز ریخته که تا سس یکدست شود.
مرغ را تکه کرده و همراه قارچ، نیمـی از پنیر و نیمـی از سس گوجه فرنگی مخلوط مـی کنیم. از مواد درون نان ها ریخته، رول کرده و از قسمت که تا خورده داخل ظرف نشکنی مـی چینیم، بعد مابقی سس و پنیر را روی آن پخش کرده و در فر با حرارت 230 درجه سانتیگراد بـه مدت 15 دقیقه مـی گذاریم که تا برشته شود.
نکته
مـی توان از انواع نان باگت یـا حتی نان تست استفاده کرد.

#آشپزی_خانواده_سبز #مجله #آشپزی #خانواده_سبز #خوراک #پیشخوراک #پیش_خوراک #دسر #خورش #برنج #سوپ #غذا #شیرینی #کاپ_کیک #کیک #خوشمزه #غدای_خوشمزه #طعم #چی_بخوریم #فینگرفود #چیزکیک
#food #cook #cooking #chef

Read more

Media Removed

سلام دوستهای گلم خوبین؟ چیکار مـیکنین تو این بهار عااالی. من از هر فرصتی استفاده مـیکنم به منظور لذت بردن از این هوا ولی امروز تصمـیم گرفتم به منظور م لازانیـا درست کنم کـه غذای مورد علاقه شـه. این عهم بهانـه ای بود به منظور احوالپرسی با شما. دستور لازانیـا رو قبلا گذاشته بودم ولی اینجا هم مـینویسم. پ.ن: وااای ... سلام دوستهای گلم خوبین؟
چیکار مـیکنین تو این بهار عااالی. من از هر فرصتی استفاده مـیکنم به منظور لذت بردن از این هوا ولی امروز تصمـیم گرفتم به منظور م لازانیـا درست کنم کـه غذای مورد علاقه شـه. این عهم بهانـه ای بود به منظور احوالپرسی با شما.
دستور لازانیـا رو قبلا گذاشته بودم ولی اینجا هم مـینویسم.
پ.ن: وااای لازانیـا چقدر ظرف کثیف داره؟ برم جمع و جورشون کنم😫شما موقع پخت کدوم غذا ظرف بیشتری کثیف مـیکنین؟ من کـه لازانیـا شما چی؟؟؟ اول مواد مـیانی رو درست مـیکنیم کـه دلخواهیـه هر موادی دوست داشتین آماده کنین. به منظور سس بشامل یک قاشق کره رو مـیذارم رو اجاق وقتی آب شد دو قاشق آرد مـیریزم و خوب تفت مـیدم که تا خامـی آرد از بین بره بعد یک لیوان شیر گرم رو کم کم بهش اضافه مـیکنم که تا گلوله نشـه درون آخر نمک و فلفل اضافه مـیکنم. وقتی بـه غلظت ماست شل درون اومد اجاق رو خاموش مـیکنم. بعد کف قالب رو کـه چرب کردم یک ردیف لازانیـا (که طبق دستور روی قوطی پختم) مـیچینم بعد از مواد داخلی کـه قبلا آماده کردم مـیریزم و روش سس بشامل و پنیر پیتزا مـیریزم و با آبپاش کمـی آب روش اسپری مـیکنم که تا آخر. ردیف آخر رو لازانیـا مـیذارم و روش سس و پنیرپیتزا مـیریزم دوباره آب اسپری مـیکنم و مـیذارم تو فر با صدوهشتاد درجه بـه مدت سی دقیقه درون آخر هم پنج دقیقه گریل رو روشن مـیکنم. به منظور اینکه برشـهاش مرتب باشـه حتما منتظر بشین که تا کمـی سرد بشـه. اینم از روش من کـه ما خانوادگی عااااشقشیم.❤❤
#persian_chefs #ashpazbashi #ashpazibato #ashpazi_shoma #iran_sweet #sarashpaz_irani #basaligheha #banooye_khoshsalighe #sofrekhune #matbakhe_khatoon #lezzat_ashpazi #ashpazi_ba_bartarin_kadbanuha #ashpazi_ba_asatid #آشپزی_باهم

Read more

Media Removed

بیسکویت آمارتی  یکی از معروف ترین بیسکویت های ایتالیـاییـه. آمارتی مرکزی نرم و پوششی ترد دارد مواد لازم و طرز تهيه : آرد بادام 1 لیوان شکر نصف لیوان سفیده تخم مرغ 1 عدد اسانس بادام ربع ق چ پودر شکر به منظور غلتاندن بیسکویت ها نصف لیوان فر را روى درجه ١٦٠ گرم كنيد داخل غذا ساز پودر بادام و شكر را مخلوط ... بیسکویت آمارتی  یکی از معروف ترین بیسکویت های ایتالیـاییـه. آمارتی مرکزی نرم و پوششی ترد دارد
مواد لازم و طرز تهيه :
آرد بادام 1 لیوان
شکر نصف لیوان
سفیده تخم مرغ 1 عدد
اسانس بادام ربع ق چ
پودر شکر به منظور غلتاندن بیسکویت ها نصف لیوان
فر را روى درجه ١٦٠ گرم كنيد
داخل غذا ساز پودر بادام و شكر را مخلوط كنيد سپس سفيده تخم مرغ و اسانس را اضافه كنيد
دوباره دستگاه را روشن كنيد كه مواد حالت خميرى پيدا كند
سپس با دست گلوله هايى را درست كنيد
داخل پودر قند بغلتانيد و با فاصله روى سينى فر بچينيد و با دست مقدارى روى سر توپك ها فشار وارد كنيد
به مدت ٢٠ دقيقه داخل فر قرار دهيد بيسكويت ها مقدارى پف مى كنن و ترك هاى زيبايى دارند
به همين راحتى
دستور از شف طيبه ى هنرمند
@cheftayebeh

Read more

Media Removed

. کوکوی بادکوبه‌ ( یک کوکوی مرغ خوشمزه و متفاوت شمالی ) مواد اولیـه مرغ یک عدد تخم‌مرغ 8 که تا 10 عدد پیـاز داغ سه قاشق سوپ‌خوری بیکینگ‌پودر نصف قاشق چای‌خوری محلول زعفران یک قاشق سوپ‌خوری روغن، نمک، فلفل و دارچین بـه مـیزان لازم طرز تهیـه * ابتدا مرغ را شسته با یک لیوان آب، کمـی نمک، ... 🍗🍔🍛🍟🍖
.
کوکوی بادکوبه‌ ( یک کوکوی مرغ خوشمزه و متفاوت شمالی )

مواد اولیـه

مرغ یک عدد

تخم‌مرغ 8 که تا 10 عدد

پیـاز داغ سه قاشق سوپ‌خوری

بیکینگ‌پودر نصف قاشق چای‌خوری

محلول زعفران یک قاشق سوپ‌خوری

روغن، نمک، فلفل و دارچین بـه مـیزان لازم

طرز تهیـه * ابتدا مرغ را شسته با یک لیوان آب، کمـی نمک، فلفل و پیـازداغ مـی‌گذاریم کاملا بپزد که تا آبش تمام شود. * بعد از سرد شدن مرغ را از استخوان جدا کرده سپس چرخ مـی‌کنیم. * تخم‌مرغ‌ها را درون ظرفی جداگانـه شکسته با دارچین، نمک، فلفل و آب زعفران کاملا مخلوط مـی‌کنیم. * دو قاشق غذاخوری پیـازداغ نیز افزوده، مرغ چرخ شده را نیز با مواد مخلوط مـی‌کنیم. * درون تابه مقداری روغن ریخته مایـه کوکو را داخل روغن داغ شده مـی‌ریزیم و در تابه را مـی‌گذاریم که تا کوکو بپزد. * وقتی یک طرف آن طلایی شد بر مـی‌گردانیم که تا طرف دیگر نیز سرخ شود. * مـی‌توانیم ظرف مناسب فر را چرب کرده و مایـه کوکو را درون آن بریزیم و در فر از قبل گرم شده با حرارت 200 درجه سانتی‌گراد بـه مدت 50-40 قرار دهیم که تا بپزد.
#غذا #سالم #خوشمزه #شمال #بادکوبه #مرغ #کوکو #محلی #آشپزی #آشپزباشی

Read more

Media Removed

دلمـه پيچون داشتم امروز . دلمـه ها رو طبق دستور زير درست كردم و همينطور خام تو ظرف درب دار چيدم ،چند که تا آلوچه هم كنارش گذاشتم و فريز كردم که تا بعد تو زمستون خدمتش برسيم .. . .دلمـه برگ مو . گوشت چرخ كرده ٢٠٠ گرم لپه ٢/٣ ليوان برنج ٢/٣ ليوان پياز دو عدد متوسط سبزي دلمـه يك ليوان رب گوجه دو قاشق ... دلمـه پيچون داشتم امروز😋😋
.
دلمـه ها رو طبق دستور زير درست كردم و همينطور خام تو ظرف درب دار چيدم ،چند که تا آلوچه هم كنارش گذاشتم و فريز كردم که تا بعد تو زمستون خدمتش برسيم😅😅
..
.
.دلمـه برگ مو🍇🍇
.
گوشت چرخ كرده ٢٠٠ گرم
لپه ٢/٣ ليوان
برنج ٢/٣ ليوان
پياز دو عدد متوسط
سبزي دلمـه يك ليوان
رب گوجه دو قاشق غذا خوري
/////
پياز رو نگيني خورد كردم و تفت دادم که تا طلايي بشـه،،گوشت رو اضافه كردم و نمك و زرد چوبه زدم ،،رب گوجه رو اضافه كردم و بعد سبزي و برنج آبكش شده و لپه پخته رو اضافه كردم ،،،
برگها رو شستم و براي چند ثانيه داخل آب درون حال جوش ريختم و بعد آبكش كردم .
از مواد داخل برگها كذاشتم و به صورت سيگاري بستم .
كف ظرف چند عدد برگ گذاشتم و دلمـه ها رو كنار هم و فشرده چيدم.
براي چاشني::دو ليوان آب،كمي سركه،كمي آبغوره،يك قاشق شكر،كمي نمك و كمي روغن مخلوط كردم و داخل ظرف ريختم ،چند که تا آلوچه ترش هم داخل ظرف ريختم و يه بشقاب روي دلمـه ها گذاشتم و درب ظرف رو گذاشتم که تا حدود يك ساعت بپزه ،،بعد از يك ساعت كمي سس دلمـه روي دلمـه ها ريختم ورمجددا رو شعله ملايم بـه مدت نيم ساعت گذاشتم که تا بپزه و مقدار آبش بـه كف ظرف برسه ..
براي سس دلمـه ،،دو که تا سه قاشق از سبزي دلمـه را تو روغن تفت دادم ،دو که تا سه قاشق رب گوجه اضافه كردم و بعد يك ليوان آب كمي آبغوره يا سركه و نمك و كمي شكر اضافه كردم و گذاشتم که تا يكي دو جوش بزنـه ،سس ما آمادست.
.دلمـه ها رو داخل ظرف سرو ميچينيم و كمي از سس خوشمزه را روي دلمـه هاى خوشمز ميريزيم و نوش جان كنيد من كه اصلا از خوردنش سير نميشم عااااشقشم🌸سيمين🌸
.
با همين مقدار مواد حدود چهل عدد دلمـه سيگاري شد🍇
.
.
ميتونيد شكر رو حذف كنيد ولي يه مقدار كم حتما بريزيد ،بنظرم دلمـه حتما بايد ملس باشـه 🍇
،
،
، #دلمـه #برگمو #دلمـه_برگ_انگور #شام #عصرونـه #تزيين #هنر_آشپزی #تابستان #رشت #گلسار

Read more

Media Removed

دلمـه برگ مو . گوشت چرخ كرده ٢٠٠ گرم لپه ٢/٣ ليوان برنج ٢/٣ ليوان پياز دو عدد متوسط سبزي دلمـه يك ليوان رب گوجه دو قاشق غذا خوري ///// پياز رو نگيني خورد كردم و تفت دادم که تا طلايي بشـه،،گوشت رو اضافه كردم و نمك و زرد چوبه زدم ،،رب گوجه رو اضافه كردم و بعد سبزي و برنج آبكش شده و لپه پخته رو اضافه كردم ... دلمـه برگ مو🍇🍇
.
گوشت چرخ كرده ٢٠٠ گرم
لپه ٢/٣ ليوان
برنج ٢/٣ ليوان
پياز دو عدد متوسط
سبزي دلمـه يك ليوان
رب گوجه دو قاشق غذا خوري
/////
پياز رو نگيني خورد كردم و تفت دادم که تا طلايي بشـه،،گوشت رو اضافه كردم و نمك و زرد چوبه زدم ،،رب گوجه رو اضافه كردم و بعد سبزي و برنج آبكش شده و لپه پخته رو اضافه كردم ،،،
برگها رو شستم و براي چند ثانيه داخل آب درون حال جوش ريختم و بعد آبكش كردم .
از مواد داخل برگها كذاشتم و به صورت سيگاري بستم .
كف ظرف چند عدد برگ گذاشتم و دلمـه ها رو كنار هم و فشرده چيدم.
براي چاشني::دو ليوان آب،كمي سركه،كمي آبغوره،يك قاشق شكر،كمي نمك و كمي روغن مخلوط كردم و داخل ظرف ريختم ،چند که تا آلوچه ترش هم داخل ظرف ريختم و يه بشقاب روي دلمـه ها گذاشتم و درب ظرف رو گذاشتم که تا حدود يك ساعت بپزه ،،بعد از يك ساعت كمي سس دلمـه روي دلمـه ها ريختم ورمجددا رو شعله ملايم بـه مدت نيم ساعت گذاشتم که تا بپزه و مقدار آبش بـه كف ظرف برسه ..
براي سس دلمـه ،،دو که تا سه قاشق از سبزي دلمـه را تو روغن تفت دادم ،دو که تا سه قاشق رب گوجه اضافه كردم و بعد يك ليوان آب كمي آبغوره يا سركه و نمك و كمي شكر اضافه كردم و گذاشتم که تا يكي دو جوش بزنـه ،سس ما آمادست.
.دلمـه ها رو داخل ظرف سرو ميچينيم و كمي از سس خوشمزه را روي دلمـه هاى خوشمز ميريزيم و نوش جان كنيد من كه اصلا از خوردنش سير نميشم عااااشقشم🌸سيمين🌸
.
با همين مقدار مواد حدود چهل عدد دلمـه سيگاري شد🍇
.
.
ميتونيد شكر رو حذف كنيد ولي يه مقدار كم حتما بريزيد ،بنظرم دلمـه حتما بايد ملس باشـه 🍇🍇
. . #دلمـه_برگ_مو #دلمـه #برگ_مو #شام #بهار #ارديبهشت #ماه_رمضان #گيلان #رشت #گلسار #هنر_آشپزی

Read more

Media Removed

دلمـه برگ مو . ، دلمـه برگ مو . گوشت چرخ كرده ٢٠٠ گرم لپه ٢/٣ ليوان برنج ٢/٣ ليوان پياز دو عدد متوسط سبزي دلمـه يك ليوان رب گوجه دو قاشق غذا خوري ///// پياز رو نگيني خورد كردم و تفت دادم که تا طلايي بشـه،،گوشت رو اضافه كردم و نمك و زرد چوبه زدم ،،رب گوجه رو اضافه كردم و بعد سبزي و برنج آبكش شده و لپه ... دلمـه برگ مو🍇🍇
.
،
دلمـه برگ مو🍇🍇
.
گوشت چرخ كرده ٢٠٠ گرم
لپه ٢/٣ ليوان
برنج ٢/٣ ليوان
پياز دو عدد متوسط
سبزي دلمـه يك ليوان
رب گوجه دو قاشق غذا خوري
/////
پياز رو نگيني خورد كردم و تفت دادم که تا طلايي بشـه،،گوشت رو اضافه كردم و نمك و زرد چوبه زدم ،،رب گوجه رو اضافه كردم و بعد سبزي و برنج آبكش شده و لپه پخته رو اضافه كردم ،،،
برگها رو شستم و براي چند ثانيه داخل آب درون حال جوش ريختم و بعد آبكش كردم .
از مواد داخل برگها كذاشتم و به صورت سيگاري بستم .
كف ظرف چند عدد برگ گذاشتم و دلمـه ها رو كنار هم و فشرده چيدم.
براي چاشني::دو ليوان آب،كمي سركه،كمي آبغوره،يك قاشق شكر،كمي نمك و كمي روغن مخلوط كردم و داخل ظرف ريختم ،چند که تا آلوچه ترش هم داخل ظرف ريختم و يه بشقاب روي دلمـه ها گذاشتم و درب ظرف رو گذاشتم که تا حدود يك ساعت بپزه ،،بعد از يك ساعت كمي سس دلمـه روي دلمـه ها ريختم ورمجددا رو شعله ملايم بـه مدت نيم ساعت گذاشتم که تا بپزه و مقدار آبش بـه كف ظرف برسه ..
براي سس دلمـه ،،دو که تا سه قاشق از سبزي دلمـه را تو روغن تفت دادم ،دو که تا سه قاشق رب گوجه اضافه كردم و بعد يك ليوان آب كمي آبغوره يا سركه و نمك و كمي شكر اضافه كردم و گذاشتم که تا يكي دو جوش بزنـه ،سس ما آمادست.
.دلمـه ها رو داخل ظرف سرو ميچينيم و كمي از سس خوشمزه را روي دلمـه هاى خوشمز ميريزيم و نوش جان كنيد من كه اصلا از خوردنش سير نميشم عااااشقشم🌸سيمين🌸
.
با همين مقدار مواد حدود چهل عدد دلمـه سيگاري شد🍇
.
.
ميتونيد شكر رو حذف كنيد ولي يه مقدار كم حتما بريزيد ،بنظرم دلمـه حتما بايد ملس باشـه 🍇
.
#دلمـه #دلمـه_برگ #دلمـه_برگ_مو #هنر_آشپزی #رشت #گيلان

Read more

Media Removed

از مزه ش نگم براتون يعني🤤 طرز تهيه #خورش_فسنجون . روش کلاسیک تهیـه فسنجون با مرغه اما با گوشت هم درستش ميكنن و علاوه بر این مـیتونـه شیرین، ترش یـا ملس باشـه کـه این طعم بسته بـه مقدار چاشنی ها (شکر و رب انار) تعیین مـیشـه . گردو ٥٠٠ گرم گوشت چرخ کرده ٣٠٠ گرم پیـاز ١ عدد رب انار ٥ قاشق غذاخوری شکر ٣ قاشق ... از مزه ش نگم براتون يعني🤤
طرز تهيه #خورش_فسنجون
.
روش کلاسیک تهیـه فسنجون با مرغه اما با گوشت هم درستش ميكنن و علاوه بر این مـیتونـه شیرین، ترش یـا ملس باشـه کـه این طعم بسته بـه مقدار چاشنی ها (شکر و رب انار) تعیین مـیشـه😋
.
گردو ٥٠٠ گرم
گوشت چرخ کرده ٣٠٠ گرم
پیـاز ١ عدد
رب انار ٥ قاشق غذاخوری
شکر ٣ قاشق غذاخوری
نمک و دارچين بـه مقدار لازم
.
اول از همـه قلقلي هارو درست كنين و سرخ كنين و كنار بذارين
طرز تهيه قلقلي رو قبلا تو اين هشتگ توضيح دادم
#قلقلي_پرستو
.
حالا گردوها رو چرخ کنید( با چرخ گوشت چرخ كنيد فسنجون بيشتر روغن ميندازه اما با غذا ساز يا بِلِندر هم ميتونين اين كار رو انجام بدين ) پياز رو نگيني كنين و تو روغن خيلي كم تفت بدين، كمي دارچين و نمك بزنيد و گردوي چرخ شده رو اضافه كنين، مجدد تفت بدين( ازش غافل نشين چون سريع ته ميگيره) حالا ٣ ليوان آب سرد اضافه كنين و حرارت رو زیـاد کنین که تا به جوش بياد ، بعد از اینکه بـه جوش اومد حرارت رو کم کنین و اجازه بدين بـه مدت ٤ الي ٥ ساعت گردوها با اب بجوشن و کاملا بـه روغن بيوفتن(حرارت كم باشـه حتما) من خودم معمولا شب که تا صبح ميذارم بمونـه تقريبا ٨ ساعت ميشـه
.
بعد از پختن گردوها رب انار ،شكر ،نمك و دو قاشق چایخوری دارچین اضافه کنین ( رنگ تیره خورش بعد از پخت گردو بدست مـیاد بعد يكي دو ساعت اول اگه رنگ خورش تيره نشد نگران نشين😉)
.
گوشت های قلقلی کـه از قبل اماده کرده بودیم رو بـه خورش اضافه ميكنيم و حدود ۱ ساعت دیگه با حرارت كم زمان ميديم که تا خورش جا بيوفته و آماده سرو بشـه
.
نكات:
🔻ميتونين اواخر پخت اگه مايل بودين چند تكه يخ اضافه كنين كه اصطلاحا خورش شُك بشـه و به روغن بيوفته
🔺ميزان ترشي و شيريني خورش كاملا سليقه اي هست و ميتونين مقدار هر كدوم رو بيشتر بريزين
🔺اگه خورشتون سفت شد ميتونين بـه مقدار لازم آب اضافه كنين
🔺حتما دقت كنين كه موقع تفت پياز از روغن خيلي كمي استفاده كنين

Read more

Media Removed

#باقلوا_عربی ازبهار عزیز @byazdani40 #baghlava #baklava دستور از خانم بنایی فر مواد لازم جهت داشتن باقلوا با مغز گردو و کادایف: یوفکای باقلوا یک بسته کره ۲۰۰ گرم مغز گردو یـا پسته یـا بادام درون مجموع ۲ پیمانـه رشته کادایف ۵۰ گرم پودر قند ۴ ق غ پودر هل ۲ ق غ گلاب ۳ ق غ مواد لازم جهت شربت : آب ... #باقلوا_عربی

ازبهار عزیز

@byazdani40

#baghlava #baklava دستور از خانم بنایی فر
مواد لازم جهت داشتن باقلوا با مغز گردو و کادایف:
یوفکای باقلوا یک بسته
کره ۲۰۰ گرم
مغز گردو یـا پسته یـا بادام درون مجموع ۲ پیمانـه
رشته کادایف ۵۰ گرم
پودر قند ۴ ق غ
پودر هل ۲ ق غ
گلاب ۳ ق غ
مواد لازم جهت شربت :
آب یک پیمانـه،شکر ییم پیمانـه،شیر عسل نصف پیمانـه،عرق هل ۲ قاشق غذاخوری طرز تهیـه :
برای درست این باقلوا اول از همـه شربت رو درست مـی کنیم . به منظور اینکار کافیـه آب و شکر و شیرعسل رو با هم مخلوط کرده و روی حرارت متوسط قرار بدیم که تا زمانیکه قوام بیـاد(یک ربع)بعد از قوام اومدن ۲ قاشق غذاخوری عرق هل اضافه مـی کنیم و بعد شعله خاموش؛مـیریم سراغ مواد مـیانی:
برای اینکار ابتدا مغز گردو یـا بادام یـا پسته رو با غذا سازدخرد مـیکنیم؛بهتره نـه خیلی ریز باشـه نـه درشت .کادایف های ریز شده رو بهش اضافه مـیکنیم، بعد با پودر قند و پودر هل و گلاب مخلوط مـیکنیم . اگه دیدید موادتون خشکه بازم کمـی گلاب اضافه کنید.خمـیر یوفکایی کـه برای تهیـه باقلوا از اون استفاده کردم،محصول کشور ترکیـه س؛ هرگز خمـیر یوفکای باقلوا رو داخل فریزر نگهداری نکنید.
فر رو با دمای ۱۸۰ درجه سانتیگراد گرم کنید .
کره رو داخل یک ظرفی ذوبش کنید،یک ورق از خمـیر یوفکا رو بردارید . به منظور یک رول از باقلوا بـه چهار ورق نیـاز داریم ( حوله ای را بر روی بقیـه ورقه های باقلوا بکشید که تا خشک نشوند) و روی هر کدام را با برس خوب کره آب شده بمالید، من دیدم بعضا دوستان چندین لایـه از خمـیر بوفکارو بدون کره مالی روی هم قرار مـیدن، دوستان عنایت کنید تمام هویت باقلوا بـه لایـه های ترد و نازکشـه کـه جداگانـه کره مالی شده،سپس مواد خمـیری مـیانی رو درون طول باقلوا مـی ریزیم و با دست بهش انسجام مـی دیم .
بعد رولش مـی کنیم .و بطول سه الی چهار سانتیمتر برش مـیدیم .داخل ظرفمون رو با قلمو چرب مـی کنیم .بعد باقلواها رو داخلش مـی چینیم .در نـهایت به منظور براق شدن،کره باقیمانده رو روی باقلوا مـی ریزیم و در فر گرم شده، بـه مدت ۳۰ دقیقه درون طبقه وسط قرار مـی دیم، بلافاصله بعد از خروج از فر شـهد سرد رو روی باقلوا بدید.

Read more

Media Removed

. همبرگرمکدونالد نیم کیلوگرم گوشت جعفری خورد شده بـه مقدار لازم پیـاز خشک خورد شده خردل سس کچاپ 4 قاشق غذا خوری نمک دو قاشق غذا خوری اکسنت یـا نمک اسید گلوتامـیک یک قاشق غذا خوری فلفل سیـاه یک چهارم قاشق غذا خوری پودر پیـازکاغذ روغنی طرز تهیـه: ابتدا ادویـه ای را کـه مک دونالد ... 🍔🍛🍟🍖🍗
.
همبرگرمکدونالد

نیم کیلوگرم گوشت
جعفری خورد شده بـه مقدار لازم
پیـاز خشک خورد شده
خردل
سس کچاپ 4 قاشق غذا خوری
نمک دو قاشق غذا خوری
اکسنت یـا نمک اسید گلوتامـیک یک قاشق غذا خوری
فلفل سیـاه یک چهارم قاشق غذا خوری
پودر پیـازکاغذ روغنی
طرز تهیـه:
ابتدا ادویـه ای را کـه مک دونالد استفاده مـی کند درست مـی کنیم. نمک، فلفل سیـاه، اکسنت و پودر پیـاز را با هم مخلوط کرده خوب هم بزنید.

گوشت را بـه 10 توپ مساوی تقسیم کنید و آنـها را روی کاغذ روغنی بخوابانید. آنـها را بـه مدت 1 ساعت فریز کنید که تا هنگام پخت شکل خود را حفظ  کنند.

به پیـاز خشک خود مقداری آب اضافه نمایید و آنرا درون ظرف پلاستیکی درون بسته ای قرار دهید. و آنرا بـه مدت نیم ساعت درون فریزر قرار دهید سپس آب آنرا جدا کنید و دور بریزید. بـه آن درون اصطلاح بیبی انیین مـی گویند

مـی توانید از خیـار شور یـا مانند آن به منظور ساندویچ خود استفاده کنید یـا از سبزیجات تازه و کاهو این بستگی بـه سلیقه غذایی شما دارد.
برای نان ساندویچ هم مـی توانید از نان ساندویچ همبرگر معمولی استفاده کنید و بهتر هست آنرا بـه دو تکه جدا تقسیم کنید.
حال حتما اجاق خود را گرم کنید اگر اجاق الکتریکی داشته باشید به منظور این کار مناسب تر هست و اگر دو اجاق دارید بهتر هست یکی را به منظور همبرگر خود درون دمای 375 که تا 400 درجه گرم کنید و دیگر را به منظور نان همبرگر 350 درجه فارنـهایت گرم کنید.
همبرگر یخ زده را درون فر قرار دهید بعد از 30 ثانیـه حرارت دیدن آنـها را با دقت پخش کنید بهتر هست از یک کف گیر فلزی استفاده کنید کمـی ادویـه مخصوص مک دونالد را کـه در ابتدای این مقاله نحوه تهیـه آنرا توضیح دادیم بـه آن اضافه نمایید. و دوباره درون اجاق قرار دهید.
نان ها را کمتر از دو دقیقه درون اجاق دیگر خود قرار دهید.  بعد از یک دقیقه همبرگر ها را بر گردانید دقت کنید همبرگر ها را تکه نکنید. باز هم مقداری ادویـه مخصوص مک دونالد را بـه آن اضافه نمایید درون حالیکه سمت دیگر همبرگر شما مـی پزد روی نان خود مخلفاتی را کـه آماده کرده اید اضافه نمایید. روی نان قبل از هر چیزی مقداری خردل اضافه نمایید. مقدار کمـی از بیبی انیین ای کـه قبلا طبق دستور آماده کرده اید داخل قسمت بالایی نان بریزید حال مـی توانید خیـار شور یـا هر مخلفاتی کـه دوست دارید اضافه نمایید اکنون حتما همبرگر های شما آماده باشد آنـها را از فر خارج نمایید و در داخل ساندویچ ها قرار دهید و سرو نمایید. خوشمزست نوش جان!

#همبرگر #مکدونالد #غذا #سالم #خوشمزه #فست_فود #آشپزی #آشپزباشی

Read more

Media Removed

. . . سلام دوستان وقت بخیر.آرزوی سلامتی و شادکامـی براتون دارم. ممنون از همراهیتون این غذا یـه #ساندویج خوشمزس کـه هم نونش هم همـیرگرش خودتون درست مـیکنید.در واقع مـیشـه گفت یـه جورایی #کالزونـه همبرگره.خیلی هم راحت و آسونـه.کافیـه یـه خمـیر #پیتزا آماده کنید و یـه #همبرگر درون هر سایزی کـه دوست داشته ... .
.
.
سلام دوستان🌹
وقت بخیر.آرزوی سلامتی و شادکامـی براتون دارم.
ممنون از همراهیتون❤
این غذا یـه #ساندویج خوشمزس کـه هم نونش هم همـیرگرش خودتون درست مـیکنید.در واقع مـیشـه گفت یـه جورایی #کالزونـه همبرگره.خیلی هم راحت و آسونـه.کافیـه یـه خمـیر #پیتزا آماده کنید و یـه #همبرگر درون هر سایزی کـه دوست داشته باشین.من یـه لایـه خمـیر پیتزا رو باز کردم مقداری پنیر پیتزا ریختم همبرگر آماده شده رو روش گذاشتم کمـی سس باربیکیو زدم و بعد پنیر پیتزا.البته سعی کردم رژیمـی باشـه شما پنیرش بیشتر بریزین که تا خوشمزه تر بشـه😉
بعد هم لایـه دوم خمـیر رو روش گذاشتم اضافی اطرافش با کاتر جدا و با چنگال فیکردم مدت کمـی استراحت دادم بعد روش با زرده تخم مرغ و یـه قاشق شیر و کمـی زعفرون رومال زدم.کنجد و سیـاهدانـه پاشیدم و بعد گذاشتم درون فر ۱۸۰ درجه کـه از قبل گرم شده بـه مدت تقریبا ۳۰ دقیقه.البته همـیشـه مدت بستگی بـه سایز نونا داره.بعد هم کـه تا گرم بود نوش جان کردیم.جای همـه دوستان سبز.
✔برای تهیـه خمـیر کـه من به منظور پیتزا،کالزونـه و پیراشکی درون فر و انواع غذاهایی کـه با خمـیر درست مـیشـه استفاده مـیکنم ابتدا نصف قاشق غذاخوری مایـه خمـیر را با نصف قاشق غذاخوری شکر و نصف لیوان آب ولرم مخلوط کنید با درپوش اجازه دهید که تا پف کنـه و عمل بیـاد.اگه مایـه خمـیر فوریـه نیـاز بـه عمل آوری نیست همـه مواد رو با هم مخلوط کنید.پس از آن با یک عدد تخم مرغ و نصف لیوان شیر یـا ماست و 1/3لیوان روغن مایع مخلوط کنید و آرد و یک قاشق چایخوری نمک اضافه کنید آرد که تا جایی مصرف کنید کـه خمـیر بـه دست تمـیز نچسبد(۳_۴لیوان)زیـادی آن باعث سفت شدن نان مـی شود خمـیر را چند دقیقه ورز دهید بعد آنرا با درون پوش جای گرم قرار دهید که تا حجیم شود سپس پف خمـیر را گرفته و استفاده کنید.
✔برای همبرگر هم من طبق این دستور درست مـیکنم شما هر طور کـه تمایل دارید آماده کنید.
دو قاشق سوپخوری پودر سوخاری را با کمتر از نصف پیمانـه شیر خیس کرده بـه همراه یک عدد پیـاز متوسط کـه رنده ریز شده و کمـی آب آنرا گرفتم و 300گرم گوشت چرخ شده،یک عدد تخم مرغ و ادویـه دلخواه کاملا ورز مـیدم و بعد از مواد بـه اندازه دلخواه باز کرده و در کمـی روغن درون تابه سرخ مـیکنم.
_ادویـه هایی کـه برای همبرگر استفاده مـیکنم کمـی زردچوبه،پودر سیر،پودر تخم گشنیز،کمـی دارچین و زنجبیل،فلفل سیـاه و نمک هستند
✔ویدیو پست بعد ان شالله
instagram: @najmeh_shariat
#خمـیر_پیتزا_نجمـه

Read more

Media Removed

. کله گنجشکی برای ۲ نفر زعفران ۱ قاشق چایخوری (ساییده شده)_زردچوبه به مـیزان لازم_نمک به مـیزان لازم_فلفل سیـاه به مـیزان لازم_گوشت  ۲۵۰ گرم (چرخ کرده)_رب گوجه فرنگی ۱ قاشق سوپ خوری -پیـاز  ۲ عدد-سیب زمـینی ۵ عدد (متوسط)-آبلیمو به مقدار لازم درون ظرفی مناسب ابتدا پیـاز ها ... 🍗🍔🍛🍟🍖
.
کله گنجشکی

برای ۲ نفر

زعفران ۱ قاشق چایخوری (ساییده شده)_زردچوبه به مـیزان لازم_نمک به مـیزان لازم_فلفل سیـاه به مـیزان لازم_گوشت  ۲۵۰ گرم (چرخ کرده)_رب گوجه فرنگی ۱ قاشق سوپ خوری -پیـاز  ۲ عدد-سیب زمـینی ۵ عدد (متوسط)-آبلیمو به مقدار لازم

در ظرفی مناسب ابتدا پیـاز ها را نگینی کرده و سپس درون روغن بسیـار داغ نیمـه سرخ کنید و سپس نمک و زردچوبه و فلفل ر ا اضافه کرده و کاملا تفت دهید.وقتی عطر ادویـه بـه مشام رسید رب گوجه فرنگی و زعفران آبکرده را هم اضافه کرده و کاملا سرخ کنید .آنگاه مقداری ش بـه مواد اضافه کرده و اجازه دهید مواد شما با حرارت بسیـار ملایم کمـی بپزد.پس از مدتی کوتاه سیب زمـینی های خرد شده را بـه غذا اضافه کنید.
در ظرفی جدا گوشت چرخکرده را با یک عدد پیـاز رنده شده و مقداری نمک کاملا ورز دهید و آن را بـه صورت قلقلی درآوریدو بـه مواددرحال جوش اضافه کنید و اجازه دهید خوراک بـه مدت ۴۵ دقیقه کاملا بپزد.زمانی کـه خوراک کاملا جا افتاد آبلیمو را بـه غذا اضافه کرده و آن را از روی حرارت بردارید.

نکات:

۱) برخی از افراد بـه گوشت چرخ کرده یک عدد تخم مرغ اضافه مـیکنند که تا گوشت بـه اصطلاح وانرود اما توجه کنید اگر شما گوشت را خیلی خوب ورز دهید و آن را درآب درون حال جوش بیندازید گوشت شما اصلا وا نمـیرود و نیـازی بـه تخم مرغ نیست چون ممکن هست بوی ناخوشایندی بـه غذا بدهد.
۲)اضافه گرد لیمو یـا گرد غوره و یـا دو عدد لیمو عمانی بـه جای آبلیمو غذا را خوشمزه تر مـیکند.
۳) مـیتوانید درون مرحله آخر پخت چند که تا از سیب زمـینی ها را با قاشق له کرده و در غذا حل کنید که تا غذای شما لعاب بیشتری بگیرد و خوشمزه تر شود.
نوش جان

#آشپزباشی #آشپزی #کله_گنجشکی

Read more

Media Removed

. . وای وای عجب دلبریـه ‍ ‍ #باقالی_پلو_با_ماهیچه برنج 3 لیوان ماهیچه 300 گرم شوید خشک 3 قاشق غذاخوری باقلا سبز 1 لیوان سیر 5 حبه پیـاز 3 عدد زعفران دم کرده 2 قاشق غذاخوری زردچوبه و نمک و فلفل مقدار لازم طرز تهیـه طرز تهیـه : ماهیچه ها را خوب بشویید ، پیـازها را خلالی خرد کنید و با ... .
.

وای وای عجب دلبریـه😍😍😋
‍ ‍ #باقالی_پلو_با_ماهیچه

برنج 3 لیوان
ماهیچه 300 گرم
شوید خشک 3 قاشق غذاخوری
باقلا سبز 1 لیوان
سیر 5 حبه
پیـاز 3 عدد
زعفران دم کرده 2 قاشق غذاخوری
زردچوبه و نمک و فلفل مقدار لازم
طرز تهیـه
طرز تهیـه : ماهیچه ها را خوب بشویید ، پیـازها را خلالی خرد کنید و با مقداری روغن و 2 قاشق غذاخوری کره تفت دهید که تا نرم شود ،سپس ماهیچه ها را اضافه کنید. حرارت را کم کنید و در قابلمـه را بگذارید و 10 دقیقه اجازه دهید گوشت بپزد و پس از 10 دقیقه گوشت را برگردانید
3 عدد سیر را خرد کنید و اضافه نمایید. کمـی فلفل سیـاه و کمـی زردچوبه روی ماهیچه ها بپاشید. 1 چوب دارچین داخل غذا بیندازید سپس چند لیوان آب اضافه کنید ( دقت کنید کـه آب روی ماهیچه ها را بپوشاند ) ، با حرارت کم بـه مدت 3 ساعت اجازه دهید ماهیچه ها بپزند و نرم شوند و آب غذا کشیده شود ( درون این مدت زمان اگر لازم بود مقداری ش اضافه کنید ).
در اخر رب را درون کمـی روغن تفت داده واب اضافی از پخت ماهیچه ها رو از صافی رد کرده و رب رو بهش اضافه مـیکنیم و کمـی اب لیموترش بهش اضافه مـیکنیم و ماهیچه هارو درون سس قرار داده بـه مدت بیست دقیقه که تا خوش طعم تر بشـه😋😋😋(من رب نزدم بـه ماهیچه)
برنج را بشویید و بهمراه چند لیوان اب ، کمـی روغن و نمک داخل قابلمـه بریزید و روی حرارت متوسط قرار دهید که تا برنج بجوشد سپس برنج را با اب ولرم ابکشی کنید. ( برنج را که تا حدی بپزید کـه وقتی دانـه برنج را بین دو انگشت مـیفشارید مغزش کمـی خام و اطرافش نرم باشد )
باقالا ها را تمـیز کنید و پوست ان را دور بریزید و لپه ها را از هم جدا کنید سپس چند ساعت باقلا را خیس دهید ، داخل ماهیتابه مقداری روغن بریزید و باقلا را همراه با 2 عدد سیر خرد شده ، نمک و فلفل تفت دهید ، بعد از اینکه باقلاها کمـی نرم شدند شوید و برنج ابکش شده را اضافه کنید و از روی حرارت بردارید.
ته قابلمـه روغن بریزید و ته دیگ دلخواه را بچینید ( نان لواش یـا سیب زمـینی و … ) ، مخلوط برنج و باقلا را داخل قابلمـه بریزید و حرارت را زیـاد کنید که تا برنج شروع بـه بخار کند. سپس حرارت را کم کنید و 1 لیوان آب مخلوط با مقداری روغن روی برنج بدهید و دم کنی را قرار دهید که تا برنج دم بکشد. (من چون باقالی تموم کرده بودم نخود فرنگی ریختم بـه جاش)
‍.
.
.
كاري از دوست عزيز
@narges.e.s

Read more

Media Removed

و بالاخره مـیز شام تولد بخش خوشمزه هر جشن و پارتی #سالاد_کاهو #سالاد_ماکارونی #سمبوسه #ژله #تارت_مرغ_قارچ #تارت قارچ و مرغ مرغ کامل 1 عدد . قارچ خرد شده 2 لیوان .  پیـاز 2 عدد . پودر سیر 1 قاشق چایخوری پنیر پیتزا رنده شده 1 لیوان . خمـیر تارت مقدار لازم . نمک و فلفل مقدار ... و بالاخره مـیز شام تولد😉😉
بخش خوشمزه هر جشن و پارتی😊😊 #سالاد_کاهو
#سالاد_ماکارونی
#سمبوسه
#ژله
#تارت_مرغ_قارچ

#تارت قارچ و مرغ
مرغ کامل 1 عدد .
قارچ خرد شده 2 لیوان . 
پیـاز 2 عدد .
پودر سیر 1 قاشق چایخوری

پنیر پیتزا رنده شده 1 لیوان .
خمـیر تارت مقدار لازم .
نمک و فلفل مقدار لازم

طرز تهیـه :  مرغ را بپزید و ریش ریش کنید ، پیـاز رنده شده و پودر سیر را داخل روغن بریزید و تفت دهید که تا نرم شوند ، قارچ خرد شده را اضافه کنید و تفت دهید که تا آب غذا کشیده شود سپس مرغ ریش ریش شده ، نمک و فلفل را اضافه و مخلوط کنید و از روی حرارت بردارید و کناری قرار دهید که تا خنک شود.

قالب تارت را چرب کنید و خمـیر تارت را داخل قالب ها بریزید و با دست دیواره قالب را خوب پوشش دهید ، داخل قالب ها را با مخلوط قارچ و مرغ پر کنید و روی مواد پنیر پیتزای رنده شده بریزید.

قالب های تارت را داخل فری کـه از قبل با دمای 180 درجه سانتیگراد روشن کرده اید و گرم شده هست به مدت 15 – 10 دقیقه قرار دهید که تا لبه های تارت طلایی و پنیر آب شود ، کمـی صبر کنید که تا تارت خنک شود سپس از قالب خارج کنید و بهمراه سس دلخواه سرو نمایید.
خمـیر مخصوص تارت
آرد ۸۰ گرم
نمک ۱.۴ قاشق چایخوری
شکر ۱.۲قاشق چایخوری
کره سرد ۵۰ گرم
آب سرد  یـا شیر مقدار لازم

طرز تهیـه : آرد ، نمک و شکر را داخل مـیکسر بریزید و مخلوط کنید سپس کره سرد را از یخچال خارج کنید و به تکه های کوچک خرد کنید و به مواد دیگر اضافه نمایید ( درون صورتی کـه مـیکسر ندارید مـیتوانید از انگشتان دست به منظور مخلوط مواد استفاده کنید ). کمـی مخلوط کنید که تا آرد و کره به خورد هم بروند ، بعد از اینکه تکه های کره کمـی با آرد مخلوط شد چند قاشق آب سرد اضافه و مخلوط کنید که تا مواد ترکیب شوند و حالت خرده نان بـه خود بگیرند.

خرده های خمـیر را روی نایلون منتقل کنید و با نوک انگشتان دست کمـی مخلوط کنید که تا خمـیر یکدست شود ( خمـیر را ورز ندهید که تا به روغن نیفتد ، درون حدی کـه خمـیر یکدست شود کافی هست ) ؛ خمـیر اماده را حداقل بـه مدت 1 – 2 ساعت داخل یخچال قرار دهید که تا سرد و سفت شود سپس به منظور تهیـه تارت استفاده کنید ( پیشنـهاد مـیشود خمـیر یک شب داخل یخچال بماند ). البته من از تارت آماده استفاده کردم کـه الان تو بازار موجوده

Read more

Media Removed

بعد مدت هاى طولانى سلام از بعد عيد تقريبا پستى نداشتم براى همين با گل هاى خوشمزه اومدم باقلواى گل : كره ١٢٥ گرم ايرميك يك پيمانـه تخم مرغ يك عدد سركه ٢ قاشق غذا خورى روغن مايع يك پيمانـه ماست نصف پيمانـه بكينگ پودر يك قاشق مربا خورى وانيل ارد ٤-٥ پيمانـه مواد لازم براى شربت : شكر ٣ پيمانـه اب ... بعد مدت هاى طولانى سلام
از بعد عيد تقريبا پستى نداشتم براى همين با گل هاى خوشمزه اومدم

باقلواى گل :
كره ١٢٥ گرم
ايرميك يك پيمانـه
تخم مرغ يك عدد
سركه ٢ قاشق غذا خورى
روغن مايع يك پيمانـه
ماست نصف پيمانـه
بكينگ پودر يك قاشق مربا خورى
وانيل
ارد ٤-٥ پيمانـه

مواد لازم براى شربت :
شكر ٣ پيمانـه
اب ٣ پيمانـه
چند قطره ابليمو

مواد شربت را بعد جوش آمدن بـه مدت ده دقيقه رو حرارت بزاريد سپس خاموش كنيد که تا ولرم شود

به جز آرد همـه ى مواد را مخلوط كنيد و سپس ارد را كم كم اضافه كنيد که تا خمير لطيفى بـه دست بيايد سپس بـه مدت ١٥ دقيقه داخل يخچال استراحت بدهيد
خمير رو با وردنـه باز كنيد و به شكل دايره هايى با قطر كم مثلا ته استكان كوچك شكل بدهيد
٦ عدد دايره را روى هم طورى قرار بدهيد كه هر دايره وسط دايره قبلى قرار بگيرد
٦ دايره را با هم بـه شكل لوله جمع كنيد و از وسط برش بزنيد كه دو گل داشته باشيد و گلبرگ ها را مقداري فرم بدهيد
فر را از قبل با دماى ١٨٠ درجه گرم كنيد
گل ها را که تا وقتى تغيير رنگ بدهند داخل فر قرار دهيد
سپس شربت ولرم را روى باقلواى داغ بريزيد
و نوش جان كنيد
براى زيباتر شدن گل ها وسط آنـها گردو ، فندق يا بادام قرار دهيد
٩٧/٣/٨
~~~~~~~~~~~~~
دوستان براى استفاده از مطالب روانشناسى مى توانيد پيج روانشناسى رو همراهى كنيد
@tara_koliji
@tara_koliji

Read more

Media Removed

. . سلام😀روزتون بخیر وشادیدلم براتون یک ذره شده بود بعد از یک تاخیر طولانی مدت برگشتم ...متاسفانـه بخاطر پاره ای از مشکلات پست گزاشتن ها بـه تاخیر مـیفته ... خیلی ممنون از دوستانی کـه منتظر موندن .. خب...اگر سریـال پاستا رو دیده باشین مطمئنا دلتون پاستا خواسته😎به همـین دلیل امروز دستور پخت ... .
.
سلام😀روزتون بخیر وشادی🌹دلم براتون یک ذره شده بود😔💔 بعد از یک تاخیر طولانی مدت برگشتم 😄...متاسفانـه بخاطر پاره ای از مشکلات پست گزاشتن ها بـه تاخیر مـیفته ... خیلی ممنون از دوستانی کـه منتظر موندن .. ❤
خب...اگر سریـال پاستا رو دیده باشین مطمئنا دلتون پاستا خواسته😎😉به همـین دلیل امروز دستور پخت یک پاستای خوشمزه کـه در رستوران های کره رایج هست و زیـاد سرو مـیشـه رو براتون اوردم😊 عغذا درون پست قبلی . این عمراحل تهیـه هست کـه برای آسون تر شدن کار شما گزاشتم☺ امـیدوارم خوشتون بیـاد .🍝
🔴مواد لازم :
• اسپاگتی 212 گرم
. •1/2 قاشق چایخوری و 1 قاشق سوپ خوری روغن زیتون
. •گوشت پهلو یـا (به صورت باریکه مطابق شکل)
•یک فنجان بروکلی
•1/2 فنجان پیـاز
•1/2 فنجان قارچ
. • 2 حبه سیر .
🔴 مواد لازم به منظور تهیـه ی سس :
• یک فنجان خامـه سنگین •یک فنجان شیر
• 2 قاشق سوپ خوری پنیر پارمزان
• نمک • فلفل سیـاه
• یک زده ی تخم مرغ
. 🔵 طرز تهیـه :
1.🔘 5 فنجان آب را درون ماهیتابه ای ریخته و به جوش آورید . گوشت را بـه 4 ت 6 قطعه برش دهید .قارچ ،پیـاز و کلم بروکلی را مطابق شکل برش دهید . سیر را نیز ریز کنید .
.
2.🔘 2 قاشق سوپ خوری کره را درون تابه داغ کنید و سپس گوشت های قطعه قطعه شده را بـه همراه سیر یـه آن بیـافزایید.
روی شعله ی متوسط  بگزارید به منظور حدود 2 دقیقه سرخ شوند .
.
3.🔘 پیـاز و کلم بروکلی و قارچ ها را اضافه کرده ،سپس به منظور 2 دقیقه ی دیگر آن ها را سرخ کنید.  درضمن سرخ شدن مواد داخل تابه ،  تمام مواد سس را درون کاسه ای با یکدیگر مخلوط کنید : 1 فنجان خامـه ، 1 فنجان شیر ، 2 قاشق سوپ خوری پنیر پارمزان، مقداری نمک و فلفل و همچین زرده ی تخم مرغ .
.
4.🔘 اسپاگتی را داخل ش بریزید . از قبل نیز بـه آب 1/2 قاشق چایخوری نمک و 1 قاشق سوپ خوری روغن زیتون اضافه کرده باشید (برای طعم بهتر)
بگزارید اسپاگتی روی شعله متوسط به منظور حدود 2 دقیقه جوش بخورد .

5.🔘 بعد از 2 دقیقه مواد سس را داخل تابه ای کـه گوشت را درون آن سرخ مـیکردیم ریخته و همـه ی مواد را بـه مدت 8 دقیقه روی شعله ی متوسط مـیپزیم که تا زمانی سس غلیظ شود . گهگاه نیز مواد را هم بزنید.
6.🔘 اسپاگتی و سس حتما پخته شده باشند . اسپاگتی را آبکش کرده و سپس بـه مواد سس اضافه کنید .
7.🔘 بازهم مواد مخلوط شده را بـه مدت 2 دقیقه  روی شعله زیـاد بپزید سپس گاز را خاموش کنید . درون این مرحله مـیتوانید درون صورت تمایل پنیر پارمزان یـا نمک را مطابق سلیقه و ذایقه ی خود بـه مواد اضافه کنید .
8.🔘 غذا را درون ظرف جدایی سرو کرده و از آن لذت ببرید 😊😋
.
.

Read more

Media Removed

چیکن فیلو تعداد: 8 نفر | زمان تهیـه: 35 دقیقه | زمان پخت: 45 دقیقه مواد لازم روغن دو قاشق غذاخوری کره 1 کیلو و 300 گرم مرغ پخته چرخ‌شده یک پیمانـه پیـاز خرد شده 300 گرم اسفناج خرده شده یک قاشق چایخوری فلفل سیـاه نصف قاشق چایخوری نمک نصف قاشق چایخوری جوزهندی رنده شده ¼ قاشق چایخوری فلفل قرمز 4 ... چیکن فیلو

تعداد: 8 نفر | زمان تهیـه: 35 دقیقه | زمان پخت: 45 دقیقه

مواد لازم

روغن
دو قاشق غذاخوری کره
1 کیلو و 300 گرم مرغ پخته چرخ‌شده
یک پیمانـه پیـاز خرد شده
300 گرم اسفناج خرده شده
یک قاشق چایخوری فلفل سیـاه
نصف قاشق چایخوری نمک
نصف قاشق چایخوری جوزهندی رنده شده
¼ قاشق چایخوری فلفل قرمز
4 تخم‌مرغ هم‌زده
1.5 پیمانـه پنیر فتا خرد شده
یک قاشق غذاخوری آویشن تازه
16 ورق خمـیر فیلو

طرز تهیـه

فر را با دمای 375 درجه فارنـهایت گرم کنید. یک ظرف پیرمستطیلی را با روغن چرب کنید و کنار بگذارید. درون یک تابه بزرگ کره را با حرارت ملایم آب کنید. مرغ چرخ‌شده و پیـاز را بـه مدت 8 دقیقه تفت دهید که تا طلایی شوند و پیـاز نرم شود. سپس اسفناج را اضافه کنید، فلفل سیـاه، نمک، جوز هندی و فلفل قرمز خرد شده را اضافه کنید و هم بزنید. مایـه مرغ را 5 دقیقه تفت دهید و آن را داخل یک کاسه بزرگ بریزید. تخم‌مرغ، پنیر فتا و آویشن را اضافه کنید.
ورقه‌های خمـیر فیلو را باز کنید. با چاقو آنـها را با نوارهای باریک دو سانتی‌متر برش دهید و کف ظرف بچینید. روی خمـیرها را با اسپری روغن چرب کنید. سپس روی آنـها 7 ورق کامل خمـیر فیلو بگذارید و دوباره روغن بزنید. مخلوط مرغ را روی آنـها داخل ظرف بریزید. روی آن، 8 ورق باقی مانده خمـیر فیلو را روی آن بگذارید و دوباره روغن بزنید.
ظرف پیررا بـه مدت 45 دقیقه درون فر قرار دهید که تا سطح آن برشته و طلایی شود.

ارزش غذایی

کالری: 530
چربی: 29 گرم
کلسترول: 273 مـیلی‌گرم
کربوهیدرات: 29 گرم
فیبر: 4 گرم
قند: 4 گرم
پروتئین: 41 گرم
سدیم: 1024 مـیلی‌گرم
پتاسیم: 1229 مـیلی‌گرم
کلسیم: 384 مـیلی‌گرم
آهن: 5 مـیلی‌گرم
#غذا #غذاايراني #غذافرنگي #خارجي #ايران #ايراني #هنر #بانو #هنرايران #هنرمند #هنرمندان #فالو #اشپزي #آشپزي #شام #ناهار #دسر #كيك #شيريني #تولد #پذيرايي #مرغ #خمير_پيتزا #پيتزا

Read more

Media Removed

تارت لیمو و مرنگ دوستان عزیز و همراه ،رسپی این تارت خوشمزه ارائه شد،دوستتون دارم . مواد لازم به منظور تهیـه خمـیر تارت : آرد 400 گرم (الک شده) کره 200 گرم تخم مرغ 2عدد پودر قند 40گرم آب سرد درون صورت لزوم 1/4پيمانـه مواد لازم به منظور کرم شیرین: شیر 150 مـیلی لیتر شکر 35 گرم زرده تخم مرغ 1عدد ... ✔تارت لیمو و مرنگ✔
🔺دوستان عزیز و همراه ،رسپی این تارت خوشمزه ارائه شد،دوستتون دارم .❤❤❤❤😘😘😘
مواد لازم به منظور تهیـه خمـیر تارت :
آرد 400 گرم (الک شده)
کره 200 گرم
تخم مرغ 2عدد
پودر قند 40گرم
آب سرد درون صورت لزوم 1/4پيمانـه
مواد لازم به منظور کرم شیرین:
شیر 150 مـیلی لیتر
شکر 35 گرم
زرده تخم مرغ 1عدد
آرد ذرت 15گرم
وانیل 1/4قاشق چایخوری
مـیوه برش داده شده یـا کمپوت بـه صورت دلخواه
خامـه شیرین شده مقداری به منظور تزیین
دستور تهيه:
آرد و پودر قند را درون ظرفی ریخته مخلوط کنید ،
کره سر د را با چاقو بـه قطعات کوچک تقسیم کنید وبه آرد اضافه کنید و کمـی ورز دهید تخم مرغ را بـه مواد بالا بیـافزاید و مخلوط کنید که تا خمـیر نرمـی حاصل شود درون صورت خشک بودن خمـیر آب سرد را کم کم اضافه کنید که تا خمـیر حاصله نرم شود سپس بـه مدت 30دقيقه درون یخچال قرار دهید.
خمـیر را بعد از 30دقیقه با وردنـه باز کرده و داخل قالب پهن کنید وبه وسیله چنگال هایی درون آن ایجاد کنید که تا خمـیر درون فر پف نکند
فر را روی حرارت 180درجه سانتیگراد قرار دهید و قالب را بـه مدت 10دقیقه درون فر گرم شده قرار دهید که تا پخته شود.
طرز تهیـه کرم لیمو ؛
آب لیمو ی تازه 1/2 پیمانـه
پوست لیمو رنده شده 1 قاشق سوپخوری
تخم مرغ بزرگ 3 عدد
کره 1/3پیمانـه شکر 1/2پیمانـه
مواد لازم به منظور مرنگ
سفیده تخم مرغ 3 عدد
شکر 3/4پیمانـه
کرم تارتار1.4 قاشق چایخوری
طرز تهیـه ؛

#دسر #فیلیپینی #خوشمزه #خوشرنگ #خوش_طعم #آموزش #آموزش_آشپزی #آشپزی #تیرامـیسو #کیک #شیرینی #دسر #دیزاین #شکلات #آموزش_سالاد #آموزش_دسر
#سالاد #خوشمزه #خوشرنگ #سالاد_فتوش
#آموزش #آموزش_آشپزی #آشپزی #روغن #زیتون #روغن_زیتون #آموزش #آموزش_آشپزی #آشپزی #تیرامـیسو #کیک #شیرینی #دسر #دیزاین #شکلات #آموزش_سالاد #آموزش_دسر #پای #پان #دسر #غذا #ژله #fondant #customcake #dessert #sweet #instafood #cake #dessert #cake
ما را بـه دوستانتان معرفی کنید ✔

Read more

Media Removed

@najmeh_shariat این غذا یـه #ساندویج خوشمزس کـه هم نونش هم همـیرگرش خودتون درست مـیکنید.در واقع مـیشـه گفت یـه جورایی #کالزونـه همبرگره.خیلی هم راحت و آسونـه.کافیـه یـه خمـیر #پیتزا آماده کنید و یـه #همبرگر درون هر سایزی کـه دوست داشته باشین.من یـه لایـه خمـیر پیتزا رو باز کردم مقداری پنیر پیتزا ریختم همبرگر ... @najmeh_shariat
این غذا یـه #ساندویج خوشمزس کـه هم نونش هم همـیرگرش خودتون درست مـیکنید.در واقع مـیشـه گفت یـه جورایی #کالزونـه همبرگره.خیلی هم راحت و آسونـه.کافیـه یـه خمـیر #پیتزا آماده کنید و یـه #همبرگر درون هر سایزی کـه دوست داشته باشین.من یـه لایـه خمـیر پیتزا رو باز کردم مقداری پنیر پیتزا ریختم همبرگر آماده شده رو روش گذاشتم کمـی سس باربیکیو زدم و بعد پنیر پیتزا.البته سعی کردم رژیمـی باشـه شما پنیرش بیشتر بریزین که تا خوشمزه تر بشـه😉
بعد هم لایـه دوم خمـیر رو روش گذاشتم اضافی اطرافش با کاتر جدا و با چنگال فیکردم مدت کمـی استراحت دادم بعد روش با زرده تخم مرغ و یـه قاشق شیر و کمـی زعفرون رومال زدم.کنجد و سیـاهدانـه پاشیدم و بعد گذاشتم درون فر ۱۸۰ درجه کـه از قبل گرم شده بـه مدت تقریبا ۳۰ دقیقه.البته همـیشـه مدت بستگی بـه سایز نونا داره.بعد هم کـه تا گرم بود نوش جان کردیم.جای همـه دوستان سبز.
✔برای تهیـه خمـیر کـه من به منظور پیتزا،کالزونـه و پیراشکی درون فر و انواع غذاهایی کـه با خمـیر درست مـیشـه استفاده مـیکنم ابتدا نصف قاشق غذاخوری مایـه خمـیر را با نصف قاشق غذاخوری شکر و نصف لیوان آب ولرم مخلوط کنید با درپوش اجازه دهید که تا پف کنـه و عمل بیـاد.اگه مایـه خمـیر فوریـه نیـاز بـه عمل آوری نیست همـه مواد رو با هم مخلوط کنید.پس از آن با یک عدد تخم مرغ و نصف لیوان شیر یـا ماست و 1/3لیوان روغن مایع مخلوط کنید و آرد و یک قاشق چایخوری نمک اضافه کنید آرد که تا جایی مصرف کنید کـه خمـیر بـه دست تمـیز نچسبد(۳_۴لیوان)زیـادی آن باعث سفت شدن نان مـی شود خمـیر را چند دقیقه ورز دهید بعد آنرا با درون پوش جای گرم قرار دهید که تا حجیم شود سپس پف خمـیر را گرفته و استفاده کنید.
✔برای همبرگر هم من طبق این دستور درست مـیکنم شما هر طور کـه تمایل دارید آماده کنید.
دو قاشق سوپخوری پودر سوخاری را با کمتر از نصف پیمانـه شیر خیس کرده بـه همراه یک عدد پیـاز متوسط کـه رنده ریز شده و کمـی آب آنرا گرفتم و 300گرم گوشت چرخ شده،یک عدد تخم مرغ و ادویـه دلخواه کاملا ورز مـیدم و بعد از مواد بـه اندازه دلخواه باز کرده و در کمـی روغن درون تابه سرخ مـیکنم.
_ادویـه هایی کـه برای همبرگر استفاده مـیکنم کمـی زردچوبه،پودر سیر،پودر تخم گشنیز،کمـی دارچین و زنجبیل،فلفل سیـاه و نمک هست

Read more

Media Removed

مرغ رست شده کلاسیک مواد لازم مرغ یک عدد کره دو قاشق غذا خوری نمک و فلفل، سیر دو حبه کرفس دو شاخه هویج دو عدد پیـاز متوسط یک عدد یک لیوان آب یـا اب سبزیجات طرز تهیـه مرغ فر را با حرارت سیصد و پنجاه درجه گرم مـیکنیم. مرغ را آب مـی کشیم و با دستمال خشک مـی کنیم و اون رو بـه مدت ۳۰ دقیقه بیرون از یخچال مـی ... مرغ رست شده کلاسیک

مواد لازم

مرغ یک عدد
کره دو قاشق غذا خوری
نمک و فلفل، سیر دو حبه
کرفس دو شاخه
هویج دو عدد
پیـاز متوسط یک عدد
یک لیوان آب یـا اب سبزیجات

طرز تهیـه مرغ

فر را با حرارت سیصد و پنجاه درجه گرم مـیکنیم.
مرغ را آب مـی کشیم و با دستمال خشک مـی کنیم و اون رو بـه مدت ۳۰ دقیقه بیرون از یخچال مـی گداریم تاحرارت مرغ با دمای اتاغ یکی بشـه. بعد داخل شکم مرغ را کمـی نمک و فلفل مـیپاشیم و با کرفس و هویج، سیر و پیـاز پر مـیکنیم. پاهای مرغ را با نخ مخصوص بـه هم گره مـی دهیم و بالهای مرغ را با چوب دندان داخل بدن مرغ فرو مـی کنیم. کره نرم شده را با نمک و فلفل مخلوط مـیکنیم و به تمام سطح مرغ مـی مالیم. آن را داخل ظرف رست قرار مـیدهیم و کف ظرف را یک لیوان آب سبزیجات مـیریزیم که تا مرغ ما داخل فر خشک نشود.من کمـی رزماری اضافه داشتم کـه کنار مرغ گذاشتم. شما مجبور نیستید کـه رزماری استفاده کنید، ولی اگر سبزیجات مععطر دیگری داشتین مـی تونین از اونـها استفاده کنین، البته اگر عطر اونا رو دوست دارین.

مرغ را حداقل به منظور مدت یک ساعت و پانزده دقیقه مـیپزیم. بعد با دما سنج دمای داخلی مرغ را اندازه مـیگیریم کـه باید صد و پنجاه درجه فارنـهایت یـا هشتاد درجه سانتیگراد باشد. آگر دوست دارید کـه سطی مرغ براق و طلایی شود یک قاشق کره را با یک قاشق عسل یـا شکر قهوه ای مخلوط کرده و با برس روی مرغ مـی مالیم. شعله بالای فر را روشن مـی کنیم و برای مدت پنج که تا ده دقیقه مپزیم. درون این مدت حتما مواظب بود کـه مرغ نسوزد.

طرز تهیـه سس

یک قاشق غذاخوری کره را با یک قاشق غذا خوری آرد کمـی تفت مـیدهیم. بعد یک لیوان آب مرغ کـه قبلا از کف ظرف رست جمع کرده ایم را بـه آن اضافه مـی کنیم. و مرتب بـه هم مـیزنیم که تا سس بـه غلظت دلخواه برسد. نسبت یک لیوان بـه یک قاشق غذاخوری آرد بهترین غلظت را داراست.

این مرغ را با نان باگت فرانسوی و سبزیجات بخار پز شده درون دیس مخصوص پذیرایی سر مـیز بگذارید

Read more

Media Removed

. رول مرغ و پنیر مدرس: ساناز الهیـاری‌فرد عکس: خاطره شمسی‌پور مواد لازم به منظور خمـیر: آرد: سه قاشق سوپخوری شیر: 4/1 پیمانـه تخم مرغ: پنج عدد مواد لازم مـیانی: گوشت مرغ: 250 گرم پنیر خامـه ای: 100 گرم سس خردل: یک قاشق سوپخوری پیـازچه ریز خرد شده: یک پیمانـه سس کنجد چیلی: یک قاشق چایخوری فلفل ... .
رول مرغ و پنیر
مدرس: ساناز الهیـاری‌فرد
عکس: خاطره شمسی‌پور
مواد لازم به منظور خمـیر:
آرد: سه قاشق سوپخوری
شیر: 4/1 پیمانـه
تخم مرغ: پنج عدد
مواد لازم مـیانی:
گوشت مرغ: 250 گرم
پنیر خامـه ای: 100 گرم
سس خردل: یک قاشق سوپخوری
پیـازچه ریز خرد شده: یک پیمانـه
سس کنجد چیلی: یک قاشق چایخوری
فلفل پرک: نصف قاشق چایخوری
سس مایونز: سه قاشق غذاخوری
نمک و فلفل: بـه مـیزان لازم
طرز تهیـه
دستگاه را همراه سه پایـه کوتاه با سیستم کانوکشن و دمای 180 درجه سانتی گراد گرم مـی کنیم. مرغ را با کمـی ش و نمک با درپوش درون دستگاه قرار داده و با مایکرو 100 درصد بـه مدت 8 الی 10 دقیقه زمان مـی دهیم که تا بپزد، سپس ریز خرد کرده و اجازه مـی دهیم سرد شود. پیـازچه، نمک، فلفل سیـاه و فلفل پرک را مخلوط مـی کنیم. درون ظرفی پنیر خامـه ای، سس خردل، سس کنجد چیلی و دو قاشق غذاخوری از سس مایونز را مخلوط مـی کنیم. مخلوط پیـازچه و مرغ را بـه آن اضافه کرده و در یخچال مـی گذاریم که تا سرد و با هم مزه دار شوند.
آرد و شیر را مخلوط کرده و خوب هم مـی زنیم که تا گلوله های آرد باز شود. زرده و سفیده تخم مرغ ها را جدا کرده، سفیده ها را ابتدا با 8/1 قاشق چایخوری نمک هم مـی زنیم که تا برفی شود و از ظرف نریزید. زرده ها را نیز با همان مقدار نمک مـی زنیم. سفیده را با مخلوط آرد بـه آرامـی با لیسک هم زده که تا مخلوط شود. داخل تابه مستطیلی شکل بـه ابعاد 25×35 سانتی متر را کاغذ روغنی انداخته و خوب چرب مـی کنیم. مواد را داخل تابه ریخته، با پشت قاشق صاف مـی کنیم و در دستگاه بـه مدت 15 دقیقه قرار مـی دهیم که تا بپزد. بعد از پخت از دستگاه خارج کرده، مابقی سس مایونز را روی نان رولت مالیده، از مواد مرغی روی آن پخش و صاف مـی کنیم، آنگاه از یک سمت رول کرده و به مدت دو ساعت درون یخچال مـی گذاریم. درون انتها با چاقوی تیز بـه اندازه دو سانتی متری برش زده و در ظرف مناسب مـی چینیم.

#آشپزی_خانواده_سبز #مجله #آشپزی #خانواده_سبز #خوراک #پیشخوراک #پیش_خوراک #دسر #خورش #برنج #سوپ #غذا #شیرینی #کاپ_کیک #کیک #خوشمزه #غدای_خوشمزه #طعم #چی_بخوریم #فینگرفود #چیزکیک
#food #cook #cooking #chef

Read more

Media Removed

. . . آخرهفته تون شاد شاد یک روز قشنگ یک دل آرام یک شادی بی پایـان یک نور از جنس امـید یکخندون یک زندگی عاشقانـه و هزار آرزوی زیبا ازخداوند برایتان خواهانم 🏻. . . . . ‎مواد لازم: به منظور قرابیـه بادام بادام پوست گرفته ی خام 150 گرم شکر 200 گرم سفیده ی تخم مرغ 3 عدد وانیل یک چهارم قاشق ... .
.
. آخرهفته تون شاد شاد
یک روز قشنگ
یک دل آرام
یک شادی بی پایـان
یک نور از جنس امـید
یکخندون
یک زندگی عاشقانـه
و هزار آرزوی زیبا
ازخداوند برایتان خواهانم 🙏🏻.
.
. .
.
‎مواد لازم: به منظور قرابیـه بادام
بادام پوست گرفته ی خام 150 گرم
شکر 200 گرم
سفیده ی تخم مرغ 3 عدد
وانیل یک چهارم قاشق چایخوری
مخلوط پسته، بادام بـه مـیزان لازم
‎طرز تهیـه قرابیـه :
‎بادام را بـه صورت پودر درآورید و همراه با شكر، سفیده‌های تخم مرغ و وانیل، دوبار با دنده‌ی ریز
چرخ گوشت چرخ كنید.( يا با دستگاه غذا ساز بـه مدت ٥ دقيقه يا كمي بيشتر هم بزنيد که تا خمير يكدستي بدست بياد) .
. ‎اگر خمـیر سفت شد، كمـی سفیده‌ی تخم مرغ بـه آن بیفزائید و مخلوط كنید که تا خمـیر، سفید شود. ‎سپس آن را داخل قیف پارچه ای با ماسوره‌ی ساده بریزید. ‎آن گاه داخل سینی كاغذ روغنی بگذارید، هر بار قدری از خمـیر را با فاصله روی آن بریزید و رویشان پسته، بادام بپاشید. ‎بعد درون فر گرم شده با دمای 200 درجه‌ی سانتیگراد، درون طبقه‌ی وسط، بـه مدت 10-15 دقیقه قرار دهید که تا قرابیـه بپزد و طلائی رنگ شود. ‎پس از سرد شدن، شیرینی را از كاغذ روغنی جدا سازید و در ظرف دردار نگهداری كنید.
‎این شیرینی، درون مجاورت هوا زود خشک مـی شود. .
.
.
.
. #طرز_تهيه_قرابيه_سامانتا_فود
.
.
.
.پنجشنبه ٩٧/١/٢٣
.
. #عصرونـه_سامانتا_فود

Read more

Media Removed

. چیزکیک ماستی آلبالویی آشپز هما محمدلو عاز هانیـه خسروی مواد لازم بیسکویت سبوس دار: 150 گرم کره: 60 گرم پنیر خامـه ای: 250 گرم ماست مـیوه ای (آلبالویی): 300 گرم شکر: 120 گرم پودر ژلاتین: یک قاشق چایخوری شکلات چیپسی: نصف پیمانـه آلبالو فریز شده: بـه مـیزان لازم طرز تهیـه بیسکویت را پودر ... .
چیزکیک ماستی آلبالویی
آشپز هما محمدلو
عاز هانیـه خسروی
مواد لازم
بیسکویت سبوس دار: 150 گرم
کره: 60 گرم
پنیر خامـه ای: 250 گرم
ماست مـیوه ای (آلبالویی): 300 گرم
شکر: 120 گرم
پودر ژلاتین: یک قاشق چایخوری
شکلات چیپسی: نصف پیمانـه آلبالو فریز شده: بـه مـیزان لازم
طرز تهیـه
بیسکویت را پودر کرده، با کره ذوب شده مخلوط و کف قالب 20 سانتی متری پرس مـی کنیم و به مدت 30 دقیقه درون یخچال مـی گذاریم. پنیر خامـه ای را همراه شکر درون کاسه ای ریخته و با همزن برقی مـی زنیم که تا صاف و یک دست شود. ماست مـیوه ای را بـه آن افزوده و با هم مخلوط مـی کنیم. پودر ژلاتین را بـه روش بن ماری با 4/1 پیمانـه آب رقیق کرده، زمانی کـه خنک شد بـه مخلوط پنیری افزوده و با هم مخلوط مـی کنیم. شکلات چیپسی را بـه آن افزوده و مخلوط پنیری را روی بیسکویت پرس شده درون قالب مـی ریزیم. آلبالوها کـه کمـی یخ آنـها باز شده هست را روی سطح مخلوط پنیری چیده و قالب را بـه مدت پنج که تا شش ساعت داخل یخچال مـی گذاریم، سپس چیزکیک را از قالب جدا کرده و سرو مـی کنیم.

#آشپزی_خانواده_سبز #مجله #آشپزی #خانواده_سبز #خوراک #پیشخوراک #پیش_خوراک #دسر #خورش #برنج #سوپ #غذا #شیرینی #کاپ_کیک #کیک #خوشمزه #غدای_خوشمزه #طعم #چی_بخوریم #فینگرفود #چیزکیک
#food #cook #cooking #chef

Read more

Media Removed

#شیرینی #کاکائویی #شیرینی #عید # مواد کره ۲۰۰ گرم پودر قند ۱۰۰ گرم آرد شیرینی ۳۰۰ گرم نشانـه ذرت ۱ ق غذا پودر کاسترد ۴ ق غذا زرده تخم مرغ ۱ عدد پودر هل ۱ق چ بکین پودر ۱/۲ق چ کمـی نقل مروارید نقره ای پودر کاکائو ۲ ق چ کره +پودر قند ۵ دقیقه با هم زن مـیزنیم بعد زرده+پودر هل رو اضافه کرده هم زده آردها ... #شیرینی #کاکائویی #شیرینی #عید #
مواد
کره ۲۰۰ گرم
پودر قند ۱۰۰ گرم
آرد شیرینی ۳۰۰ گرم
نشانـه ذرت ۱ ق غذا
پودر کاسترد ۴ ق غذا
زرده تخم مرغ ۱ عدد
پودر هل ۱ق چ
بکین پودر ۱/۲ق چ
کمـی نقل مروارید نقره ای
پودر کاکائو ۲ ق چ
کره +پودر قند ۵ دقیقه با هم زن مـیزنیم
بعد زرده+پودر هل رو اضافه کرده هم زده آردها رو الک کرده مثل آرد ذرت+آرد گندم حتما از آرد ۲ ق غذا خوری کم کنیم بـه خاطر پودر کاکائو +بکین پودر +پودر کاسترد و پودر کاکائو همـه رو باهم اضافه کرده خمـیر نرمـی بدست مـیاد.
کمـی استراحت بـه خمـیر داده بعد بین دوتا نایلون پهن کرده قالب ستاره ای کـه آردی کرده قالب مـیزنیم
بعد از نقل مروارید به منظور وسط استفاده کردم کـه موقع پخت بـه خمـیر مـیچسبه درون فر از قبل گرم شده درون سینی چیده با فاصله درجه ۱۶۰ بـه مدت ۱۰ دقیقه مـیپزیم #

Read more

Media Removed

آداب تغذیـه ماه مبارک رمضان: وعده افطار: مصرف ۲لیوان شیده نیم گرم بـه همراه ۲قاشق غذا خوری خاکشیر از قبل خیسانیده شده و ۱ قاشق غذاخوری کرهی و کمـی عسل+۵عدد خرما (مصرف آب سرد به منظور دستگاه گوارش و کبد و قلبی عروقی کاملا مضر و خطرناک مـیباشد) بعد از صرف ش و خاکشیر سعی شود مدت زمانی بگذرد ... آداب تغذیـه ماه مبارک رمضان:

وعده افطار:

مصرف ۲لیوان شیده نیم گرم بـه همراه ۲قاشق غذا خوری خاکشیر از قبل خیسانیده شده و ۱ قاشق غذاخوری کرهی و کمـی عسل+۵عدد خرما
(مصرف آب سرد به منظور دستگاه گوارش و کبد و قلبی عروقی کاملا مضر و خطرناک مـیباشد)
بعد از صرف ش و خاکشیر سعی شود مدت زمانی بگذرد مثلا زمانی جهت اقامـه نماز و بعد یک وعده سبک و کم حجم و سریع الهضم مانند فرنی یـا حلیم بـه همراه کمـی دارچین و یـا آش ها بـه همراه مقداری روغن زیتون و یـا سوپ و یـا تخم مرغ عسلی بهمراه نصف نان و یـا آبگوشت بدون کوبیده آن و یـا عسل و مربا طبیعی بهمراه نصف نان مصرف شود

نیم که تا یک ساعت بعد از افطار مـیتوان ورزش سبک و کم فشار انجام داد و حدالامکان از تمرینات سنگین با تکرارهای بالا و سیستم های حرفه ای مانند سوپرست و ادامـه دار و ...پرهیز کرد

پرهیز جدی از مصرف لبنیـات بخصوص ماست و دوغ و ماهی درون این ایـام
و پرهیز از مصرف مـیوه جات بـه همراه وعده ها(با فاصله از وعده ها مصرف شود،مثلا بین افطار و سحری)
پرهیز از مصرف آب همراه و‌حین غذا خوردن

توصیـه ها:
استفاده از نان سبوسدار و سنگک_مصرف سبوس برنج و گندم همراه سحری جهت رفع یبوست و ضعف و تشنگی درون طول روز_مصرف غذاهای چرب طبیعی مانند روغن های حیوانی و کنجد و زیتون درون وعده سحری جهت رفع گرسنگی و سستی_تا یک ساعت بعد از وعده سحری بیدار باشید_وعده سحری حتما مصرف شود_
افرادی کـه کلیـه شان زمـینـه سنگ سازی دارد درون وعده سحر یک لیوان عرق خارشتر مصرف کنند_

مابین افطار و سحری:
مصرف شربت های آبلیمو طبیعی_شربت زرشک به منظور سرد مزاجان_آب زرشک به منظور گرم مزاجان_سرکه انگبین به منظور همـه _دمکرده کاسنی با عسل_شربت خاکشیر با عسل_شربت های تخم شربتی و بارهنگ و قدومـه با عسل _هندوانـه به منظور گرم مزاجان و خربزه به منظور سرد مزاجان_مالشعیر سنتی بـه همراه کمـی عسل به منظور گرم مزاجان و عسل بیشتر به منظور سرد مزاجان_مـیوه جات شیرین و گرم به منظور سرد مزاجان و مـیوه جات ترش و ملس و سرد به منظور گرم مزاجان_

وعده سحری:
حدالامکان غذاهای پختنی و آبدار و دیرهضم و چرب مـیل شود مانند آبگوشت ی_خورش ها_اولویت با غذاهای شیرین طبیعی مانند خرما و عسل و حلوای آرد گندم و ...مـیباشد
مصرف نان حتما سبوسدار باشد و یـا ۱الی۲قاشق غذاخوری سبوس گندم و برنج و یـا جو همراه سحری مصرف کنید
جهت جلوگیری از یبوست مصرف۵عددانجیر خیسانده شده درون آب یـا گلاب به منظور سرد مزاجان و یـا ۵عدد آلو بخارا خیسانده شده به منظور گرم مزاجان قبل از وعده سحری

من الله توفیق ...

Read more

Media Removed

#آشپزی_ملل با توجه بـه نظرسنجی کـه براتون گذاشته بودم بیشترین درخواست به منظور این غذا بود . #bibimbap #برنج_مخلوط کره اى . مواد لازم: #گوشت #استیک ۲۵۰ گرم #گلابی یک عدد #سیر ۴ حبه #زنجبیل یک قاشق غذاخوری #سس_سویـا ۴ قاشق غذاخوری #شکر یک قاشق غذاخوری #سرکه یک قاشق غذاخوری #روغن_کنجد ۲قاشق ... 🍜 #آشپزی_ملل
با توجه بـه نظرسنجی کـه براتون گذاشته بودم بیشترین درخواست به منظور این غذا بود .
#bibimbap 😋
#برنج_مخلوط کره اى
. 🔸مواد لازم:
#گوشت #استیک ۲۵۰ گرم
#گلابی یک عدد
#سیر ۴ حبه
#زنجبیل یک قاشق غذاخوری
#سس_سویـا ۴ قاشق غذاخوری
#شکر یک قاشق غذاخوری
#سرکه یک قاشق غذاخوری
#روغن_کنجد ۲قاشق غذاخوری
#برنج ییم پیمانـه
#جوانـه_لوبیـا یک لیوان
#اسفناج ۴ لیوان
#دانـه_کنجد یک قاشق مرباخوری
#روغن_مایع ۵ قاشق مرباخوری
#کدو یک عدد متوسط
#هویج۲ عدد متوسط
#سس_تند بـه دلخواه
#تخم_مرغ ۴ عدد
#نمک و #فلفل بـه مـیزان کافی .
🔶 طرز تهیـه:
استیک را بـه برش های نازک درون بیـاورید و درگلابی، ۲حبه سیرله شده، زنجبیل رنده شده،۳قاشق غذاخوری سس سویـا،شکر،سرکه، یک قاشق غذاخوری روغن کنجدو نمک وفلفل بـه مدت۲ساعت درون یخچال نگهداری کنید.برنج رابه صورت کته درون بیـاورید(ترجیحا برنج دانـه کوتاه یـا همون برنج کره ای).جوانـه لوبیـا را برای۴دقیقه درون آب گرم بپزید ،صاف کنید و دریک ق.م  روغن کنجد، یک قاشق مرباخوری سس سویـا و کمـی نمک تفت دهید وکناربگذارید.اسفناج ها را به منظور یک دقیقه درآب گرم قراردهید ودربیـاورید و با فشارآب اضافه را تخلیـه کنید.اسفناجها رانیز در۲قاشق مرباخوری روغن کنجدودانـه کنجدکمى تفت دهید.
در ظرفی ۲ قاشق مرباخوری روغن مایع داغ کرده و کدو کـه به صورت نازک برش خورده، هویج رنده شده و ۲ حبه له شده سیر را بـه مدت ۵ دقیقه تفت دهید و در ظرف خالی کنید.دوباره یک قاشق مرباخوری روغن داغ و برش های نازک استیک را تفت دهید.درماهیتابه ۲ق.م  روغن داغ و تخم مرغ ها را هر کدام جداگانـه نیمرو کنید بـه طوری کـه زرده آن سفت نشود.براى هرپرس، مقدارى برنج ریخته،سبزى ها، گوشت و یک عددتخم مرغ،کمـی دانـه کنجد،روغن کنجد وسس تند بریزید و مـیل کنید .
.
🔽نکات: دوستان عزیز این غذا که تا حدودی سلیقه ای هست مـیتونید موادی مثل گلابی رو اگه دوست ندارید خودتون حذف کنید.
🔽تزیین این غذا مطابق عهست و در پست بعدی مدل دیگه ای از این تزیین رو مـیتونید ببینید
🔽فراموش نشـه این غذا حتما حتما با چوب های کره ای خورده بشـه ☺

Read more

Media Removed

. بادمجان گریل شده مواد لازم بیبی اسفناج ۲۰۰ گرم بادمجان دلمـه ای ۴ عدد روغن زیتون ۱/۲ پیمانـه سیر  2 حبه تخم مرغ آبپز ۴ عدد پودرپاپریکا ۱ قاشق چایخوری پودر آویشن ۱/۲ قاشق چایخوری پودر زیره ۱/۲ قاشق چایخوری نمک  ۱/۲ قاشق چایخوری دستور تهیـه ابتدا ادویـه ها را با هم مخلوط مـیکنیم بادمجان ... 💎.
بادمجان گریل شده
مواد لازم
بیبی اسفناج ۲۰۰ گرم
بادمجان دلمـه ای ۴ عدد
روغن زیتون ۱/۲ پیمانـه
سیر  2 حبه
تخم مرغ آبپز ۴ عدد
پودرپاپریکا ۱ قاشق چایخوری
پودر آویشن ۱/۲ قاشق چایخوری
پودر زیره ۱/۲ قاشق چایخوری
نمک  ۱/۲ قاشق چایخوری

دستور تهیـه
ابتدا ادویـه ها را با هم مخلوط مـیکنیم
بادمجان ها را شسته و خشک کرده و به ضخامت ۱ سانتیمتر برش عرضی داده که تا در مدت زمان کوتاهی پخته شوند.
سپس سیر را رنده کرده و با روغن زیتون  مخلوط مـیکنیم .
ادویـه های مخلوط را روی برشـهای بادمجان پاشیده و با برس مخلوط سیر و روغن زیتون را بـه خوبی سطح بادمجان ها مـیکشیم .
کباب پز را روشن کرده که تا خوب داغ شود و یـا از قبل
ساندویچ ساز را گرم کرده و بادمجان ها را بـه مدت ۵ که تا ۶ دقیقه روی کباب پز و یـا سینی گریل ساندویچ ساز؛ گریل مـیکنیم و با اسفناج و تخم مرغ آبپز و برشـهای نازک کلم بنفش تزئین‌و سرو مـیکنیم .
نکته .....این غذا یک نوع کتلت بادمجان سریع و خوشمزه هست که درون لیست پرطرفدارترین غذاهای استوایی قرار دارد .
نکته .... مصرف تخم مرغ با ساير موادغذايي كه از نظر پروتئيني فقير هستند مانند نان ، برنج و غلات، و. سبزیجات باعث تكميل ارزش پروتئيني غذا مـیشود و به همـین دلیل توصیـه شده .
.فواید تخم مرغ
پروتئين :
تخم مرغ منبع بسيارغني پروتئين است. ارزش بيولوژيكي پروتئين تخم مرغ بسيار بالاست و نسبت بـه ساير منابع پروتئيني مثل لبنيات، گوشت ها و حبوبات غني تر است. پروتئين تخم مرغ داراي تمامي اسيدآمينـه هاي ضروري براي سلامتي بدن مي باشد. بنابراين مصرف تخم مرغ با ساير موادغذايي كه از نظر پروتئيني فقير هستند مانند نان ، برنج و غلات، و. سبزیجات باعث تكميل ارزش پروتئيني غذا مي شود. 12.5 درصد وزن تخم مرغ را پروتئين تشكيل مي دهد و هم درون زرده و هم درون سفيده وجود دارد. ولي بيشتر درون سفيده تخم مرغ و به نام آلبومين وجود دارد.
در نمودارهاي ارزيابي كيفيت پروتئين موجود درون موادغذايي، هميشـه تخم مرغ درون بالاترين حد يعني 100 قرار دارد و بعنوان استاندارد مرجع براي سنجش پروتئين ساير غذاها استفاده مي شود.
تخم مرغ، بيشتر ويتامين هاي موردنياز بدن بـه جز ويتامينC را دارد. تخم مرغ منبع خوبي از ويتامين هاي گروه B و ويتامين A مي باشد. همچنين ويتامين D و ويتامين E را بـه مقدار كافي و لازم تأمين مي كند.. . 🌸اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#دستپخت #سلیقه #اینستافود #فیدیلو #بادمجان #سفره_ایرانی #خوشمزه #دستپخت_مادر #تزئین #بادمجان_کبابی #گریل #کباب_پز

Read more

Media Removed

. پاستاپنـه با سس آلفردو مواد لازم براي شش نفر کره ۴۰ گرم شیر ۱ لیوان قارچ ۱۵۰ گرم خامـه ۱۰۰ گرم سیر خام ۱,حبه پاستا پنـه ۱بسته بیبی اسفناج ۱۰۰ گرم پنیر پارمزان ۱۵۰ گرم سينـه مرغ کامل ۱ عدد قرص عصاره مرغ ۱ عدد آرد سفید ۱ قاشق غذاخوری نمک و فلفل سیـاه بـه مـیزان لازم زعفران دم كرده ۱ قاشق مربا خوری دستور ... .
پاستاپنـه با سس آلفردو
مواد لازم براي شش نفر
کره ۴۰ گرم
شیر ۱ لیوان
قارچ ۱۵۰ گرم
خامـه ۱۰۰ گرم
سیر خام ۱,حبه
پاستا پنـه ۱بسته
بیبی اسفناج ۱۰۰ گرم
پنیر پارمزان ۱۵۰ گرم
سينـه مرغ کامل ۱ عدد
قرص عصاره مرغ ۱ عدد
آرد سفید ۱ قاشق غذاخوری
نمک و فلفل سیـاه بـه مـیزان لازم
زعفران دم كرده ۱ قاشق مربا خوری
دستور تهيه
سينـه مرغ را بـه صورت اریب و باریک برش زده و با کمـی نمک و فلفل مزه دار کرده و با ۲۰ گرم كره و سیر؛ تفت داده و زعفران دم كرده را اضافه کرده و با حرارت کم زمان ميدهيم که تا مغز پخت شود
قارچها را اسلايس کرده و به همراه اسفناج با دو قاشق روغن تفت داده و کنار مـیگذاریم .
آرد را با ۲۰ گرم کره تفت داده وبعد قرص عصاره مرغ را درون شیر حل کرده و داخل سس مـیریزیم و هم مـی‌زنیم که تا یکدست شود و خامـه و پنير پارمزان را اضافه کرده و با حرارت ملايم مشغول هم زدن مـیشویم و در آخر قارچ و اسفناج تفت داده را بـه سس اضافه کرده و مواد را مخلوط مـیکنیم .
پاستا را بـه مدت ده دقيقه درون ش حرارت داده و آبكش کرده و بعد از اینکه آبش کشیده شد بـه همراه مرغ ؛ داخل ماهیتابه سس و قارچ ریخته و با قاشق زيرو رو مـیکنیم که تا مزه سس بـه خورد پاستا برود و بعد از سه دقیقه از روی حرارت برمـیداریم و در ظرف مورد نظر سرو مـیکنیم .
نکته .... مـیتوانیم پاستا رشته ای را جایگزین پاستا پنـه قرار دهیم
نکته .....در عصاره‌های گوشت و مرغ یـا سبزی، انواع چاشنی‌ها وجود دارد و پس از استفاده از آن‌ها، نیـازی بـه اضافه چاشنی درون غذا نیست.

دوستان اگر دستورهاي غذايي كه مينويسم براي شما كاربردي داشت و اگر مايل بوديد صلواتي بر جمال محمد و آل محمد (ص) براي شادي اموات خودتون و من هديه بفرمایید.
🌼اللهم صل علي محمدوآل محمدص وعجل فرجهم🌼

#کدبانو #سرآشپز #آشپزی #آشپزخانـه #غذای_ایرانی #غذا #سلیقه #پاستا #سالاد #پیش_غذا #دستپخت #اینستافود #شیک_مجلسی #پاستا_رويايي #آشپزخانـه_رويايي #خوشمزه #پاستاپنـه

Read more

Media Removed

قلیـه ماهی غذای معروف جنوبی ها مواد لازم: یک کیلو ( شوریده- سنگسر- هامور) ماهی پوست گرفته و پاک شده یک بوته سیر 300 گرم سبزی ( گشنیز و شنبلیله) یک بسته تمرهندی یک عدد متوسط پیـاز بـه قدر دلخواه زردچوبه و نمک یک قاشق چایخوری پودر فلفل قرمز یک قاشق غذا خوری و یـا یک فنجان آب گوجه فرنگی رب گوجه فرنگی طرز ... قلیـه ماهی غذای معروف جنوبی ها
مواد لازم:

یک کیلو ( شوریده- سنگسر- هامور) ماهی پوست گرفته و پاک شده
یک بوته سیر
300 گرم سبزی ( گشنیز و شنبلیله)
یک بسته تمرهندی
یک عدد متوسط پیـاز
به قدر دلخواه زردچوبه و نمک
یک قاشق چایخوری پودر فلفل قرمز
یک قاشق غذا خوری و یـا یک فنجان آب گوجه فرنگی رب گوجه فرنگی

طرز تهیـه :

1. ماهی را بـه اندازه ی تکه های 4×4 سانتی متر خُرد کرده و مـی شوییم .
2. ماهی کـه برای قلیـه ماهی استفاده مـی کنیم بایستی بدون استخوان باشد. بـه همـین دلیل ماهی های: شوریده - سنگسر - هامور و حلوا سیـاه به منظور تهیـه این غذا مناسب هستند.
3. سبزی این خورشت شامل شنبلیله و گشنیز، هر کدام یـه مـیزان 150 گرم مـی باشد.
4. پیـاز خرد شده را با 3 قاشق سوپخوری روغن، کمـی تفت مـی دهیم. سپس سیر و شنبلیله و گشنیز خرد شده، را با آن کمـی تفت مـی دهیم.
5. ماهی را با کمـی زردچوبه و نمک، بـه همراه سبزی ها تفت مـی دهیم.
6. بعد شیره تمرهندی و رب گوجه فرنگی را اضافه کرده و قلیـه ماهی را با شعله ملایم بـه مدت 30 دقیقه مـی پزیم. غذا آماده ی سرو است.

نکات تغذیـه ای :

1. این خورشت ، یک غذای محلی خوشمزه و برای نواحی خوزستان است. بـه علت دارا بودن سبزی و سیر، غذای خوش طعم و خوش رنگی است. ترشی این غذا بوسیله تمرهندی تأمـین مـی شود.

2. همچنین درون تهیـه این خورش بـه جای گوشت قرمز از ماهی استفاده شده هست که نـه تنـها ضرری ندارد ، بلکه دارای فواید بسیـاری است.
3.انی کـه دارای چربی خون بالا و یـا ناراحتی قلبی هستند، مـی توانند از این خورشت استفاده کنند ولی بـه شرط آنکه مواد با مقدار کمـی روغن و برای مدت کوتاهی تفت داده شوند.

Read more

Media Removed

سلام دوستان عزیزم امـیدوارم کـه خوب و خوش باشید بعد از یک غیبت طولانی درون این هوای گرم با شما خوبان هستم با یـه بستنی اکبر مشتی ی ی ی خونگی بستنی سنتی زعفرانی یکی از خوشمزه ترین بستنی هاااا مواد لازم شیر پر چرب : 3 پیمانـه شکر : 1 پیمانـه ثعلب : 1 قاشق غذا خوری خامـه : 50 گرم گلاب : 1/4 پیمانـه زعفران ... سلام دوستان عزیزم 🙋🙋🙋
امـیدوارم کـه خوب و خوش باشید 🙏🙏 بعد از یک غیبت طولانی 🙈🙈 درون این هوای گرم با شما خوبان هستم با یـه بستنی اکبر مشتی ی ی ی خونگی 😉😉😉 بستنی سنتی زعفرانی
یکی از خوشمزه ترین بستنی هاااا

مواد لازم
شیر پر چرب : 3 پیمانـه
شکر : 1 پیمانـه
ثعلب : 1 قاشق غذا خوری
خامـه : 50 گرم
گلاب : 1/4 پیمانـه
زعفران غلیظ : 1/3 پیمانـه
پسته خرد شده : 100 گرم
خامـه اضافه : 100 گرم (طرز تهیـه ) - ابتدا خامـه ( 100 گرم ) را درون یک سینی لبه کوتاه بـه قطر1 یـا 2 مـیلی متر پهن کنید درون فریزر بگذارید که تا یخ بزند. - شکر و ثعلب را با هم خوب مخلوط کنید کنار بگذارید . - شیر را درون قابلمـه ریخته و روی حرارت قرار دهید که تا به جوش بیـاد . - وقتی شیر بـه جوش آمد حرارت را کم کنید سپس کم کم مخلوط شکر و ثعلب را بـه شیر داغ اضافه کنید. - مرتب با همزن هم بزنید که تا مخلوط شکر و ثعلب کاملا درون شیر حل شود و قوام بیـاد . - زعفران را بـه جای آب با کمـی شیر حل کنید - بعد از اینکه شیر قوام آمد از روی حرارت بردارید کمـی کـه خنک شد خامـه ( 50 گرم ) ؛ گلاب و زعفران را بـه شیراضافه کرده با همزن دستی هم بزنید حتما درون ظرف استیل ریخته بـه مدت 1 ساعت درون فریزر قرار دهید
برای تهیـه بستنی خونگی بـه دو روش مـی توان عمل کرد کـه به روش سنتی یـا با استفاده از بستنی ساز کـه هر دو روش را درون زیر توضیح خواهم داد
روش اول ( سنتی )
مایع بستنی را درون ظرف استیل مـی ریزیم بـه مدت 1 ساعت درون فریزر قرار مـی دهیم
هر 30 دقیقه یکبار از فریزرخارج مـی کنیم با همزن برقی خوب مـی زنیم که تا بلور یخ باقی نماند و دوباره درون فریزر قرار دهید که تا خودش را بگیرد ولی یخ نزند این عمل را 4 بارهر 30 دقیقه یکبار انجام دهید که تا زمانیکه بستنی حسابی کشدار شود انجام مـی دهیم چون بستنی از اطراف ظرف شروع بـه بسته شدن مـی کند مرتب هنگام هم زدن با قاشق از اطراف ظرف بـه مرکز ظرف بیـاورید و دوباره درون فریزر قرار دهید درون مرحله آخر خامـه یخ زده را خرد کنید بـه همراه پسته بـه بستنی اضافه کنید سپس بـه مدت 8 ساعت درون فریزر قرار دهید بعد با قاشق مخصوص بستنی ( اسکوپ ) درون ظرف ریخته با خلال پسته تزیین و سپس سرو کنید یـا اینکه با استفاده از نان های آماده درون بازار بـه صورت حصیری یـا قیفی نوش جان کنید .
نوش جان
آزاده
#نارنج_و_ترنج_بستنی_سنتی_زعفرانی
#Delicious #icecream #homemade #traditional #iraniandesserts #ir_food #inatairanian #basaligheha #ashpazi_shoma #persian_chefs #mmonaee #persian_magazine #yummi #lekker #naranj_v_toranj

Read more

Media Removed

‌ #خوراک گوجه و سیب‌زمـینی (هندی) مواد اولیـه : ریحان (خورد شده) 2 ق غ سیب زمـینی کوچک 1 عدد نمک بـه مـیزان دلخواه پیـاز (حلقه شده) 1 عدد روغن گیـاهی 1/4 ف فلفل سبز تند (ریز خورد شده) 3 عدد سیر (ریز خورد شده) 3 حبه زنجبیل (پوست کنده و ریز خورد شده) 2 ق غ زیره سبز 1 ق چ گشنیز 1/2 ق چ گوجه فرنگی بزرگ (پوست ... ‌ #خوراک گوجه و سیب‌زمـینی (هندی)

مواد اولیـه :
ریحان (خورد شده) 2 ق غ
سیب زمـینی کوچک 1 عدد
نمک بـه مـیزان دلخواه
پیـاز (حلقه شده) 1 عدد
روغن گیـاهی 1/4 ف
فلفل سبز تند (ریز خورد شده) 3 عدد
سیر (ریز خورد شده) 3 حبه
زنجبیل (پوست کنده و ریز خورد شده) 2 ق غ
زیره سبز 1 ق چ
گشنیز 1/2 ق چ
گوجه فرنگی بزرگ (پوست کنده) 1 عدد
نعناع تازه (خورد شده) 1/4 ف
تخم مرغ 6 عدد

تمام ادویـه های ذکر شده فقط به منظور چاشنی هستند و به دلخواه خودتون مـیتونید اونا رو حذف کنید. طرزتهیـه :
1-سیب زمـینی رو توی آب نمک رو بـه مدت 20 دقیقه مـیپزیم . بعد پخته شدن آبکش مـیکنیم و مـیذاریم که تا سرد بشـه و بعد سیب زمـینی رو بـه ضخامت 1 سانتی متر برش مـیدیم .
2-روغن رو توی دیگ بزرگ روی حرارت متوسط بـه بالا مـیگذاریم ، و پیـاز و مـیریزیم و به مدت 5 که تا 7 دقیقه تفتش مـیدیم.
بعد فلفل ها رو مـیریزیم و 3 دقیقه تفت مـیدیم. زنجبیل، سیر، زیره سبز، گشنیز (و یـا فلفل سیـاه 20 گرم - هل سیـاه 35 گرم - رازیـانـه 15 گرم - هل سبز 20 گرم - تخم گشنیز 30 گرم - مـیخک 10 گرم - دارچین 25 گرم - زیره سیـاه 20 گرم - گل سرخ 10 گرم -برگ بو 8 گرم - جوزهندی 2 عدد ) اضافه مـیکنیم و 1 دقیقه تفت بدید .
3- گوجه رو با نمک هم بزنید و اونو روی حرارت متوسط بـه پایین بذارید ، گوجه رو با ی چنگال له کنید و سپس اونو با نعناع و ریحان طعم دار کنید و به مدت 15 دقیقه روی حرارت هم بزنید.
4-فر رو روی 180 درجه سانتی گراد تنظیم مـیکنیم و کف ظرفمون سیب زمـینی هارو مـیچینیم و روی اون از سس گوجه و پیـاز و... کـه درست کردیم مـیریزیم . بـه مدت 20 دقیقه توی فر قرار مـیدیم.
5-ظرفمونو از فر درون مـیاریم و تخم مرغ و نمک و فلفل رو مـیریزیم روی موادمون و دوباره بـه مدت 8 که تا 13 دقیقه توی فر قرار مـیدیم ، بستگی بـه پخته شدن مواد داره . تخم مرغ ها نباید سفت بشن حتما یکم زردشون شل باشـه .
نوش جان 💕
#هندى #غذا #خوشمزه #سفره #آشپزى #لذيذ #مـهيج

Read more

Media Removed

.......پودینگ خرما با سس کارامل مواد لازم: 1.خرما 250 گرم 2.آب 275 مـیلی لیتر 3.بيکينگ پودر 5گرم 4.کره 110 گرم 5.شکر 170 گرم 6.آرد 240 گرم 7.تخم مرغ3عدد 8.سس تافی 250 مـیلی لیتر دستور تهیـه: فر را روی حرارت175 درجه سانتیگراد تنظیم کنید،خرما و آب را درون ظرفی ریخته و روی حرارت قرار دهید ... .......پودینگ خرما با سس کارامل
مواد لازم:
1.خرما 250 گرم
2.آب 275 مـیلی لیتر
3.بيکينگ پودر 5گرم
4.کره 110 گرم
5.شکر 170 گرم
6.آرد 240 گرم
7.تخم مرغ3عدد
8.سس تافی 250 مـیلی لیتر

دستور تهیـه:
فر را روی حرارت175 درجه سانتیگراد تنظیم کنید،خرما و آب را درون ظرفی ریخته و روی حرارت قرار دهید که تا کمـی پخته شود.
سپس از روی حرارت برداشته که تا سرد شود،کره را گرم کرده و شکر را بـه آن اضافه مـی کنیم.
تخم مرغ ها را بـه مخلوط خرما افزوده و با همزن مـیزنیم که تا کاملا یکدست شود .آرد را بـه مخلوط اضافه کرده، کره و شکر را روی بقیـه مواد مـی‌ریزیم.
حالا درون قالب مناسب ریخته و به مدت بیست دقیقه درون طبقه وسط فر قرار مـیدهیم که تا پخته شود.
در نـهایت سس تافی را روی آن مـی ریزیم.
دستور تهیـه سس تافی :
برای تهیـه سس تافی ابتدا حتما صد گرم شکر را روی حرارت مستقیم قرار دهید و اجازه بدهید کـه کاراملي شود و سپس پنجاه گرم کره را بيفزاييد و حدود هشتاد گرم خامـه صبحانـه را بـه مخلوط اضافه کنيدوهم بزنید بعد از چند دقیقه سس کاراملي شما آماده هست . نوش جان
#سالاد #خوشمزه #خوشرنگ #سالاد_فتوش
#آموزش #آموزش_آشپزی #آشپزی #روغن #زیتون #روغن_زیتون #آموزش #آموزش_آشپزی #آشپزی #تیرامـیسو #کیک #شیرینی #دسر #دیزاین #شکلات #آموزش_سالاد #آموزش_دسر #پای #پان #دسر #غذا #ژله #fondant #customcake #dessert #sweet
ما را بـه دوستانتان معرفی کنید ✔

Read more

Media Removed

#شیرینی #زعفرونی #کاسترد #شیرینی #عید #شکل توت شیرینی کاسترد زعفرونی مدل توت فرنگی مواد کره ۲۰۰ گرم پودر قند ۱۰۰ گرم آرد شیرینی ۳۰۰ گرم نشانـه ذرت ۱ ق غذا پودر کاسترد ۴ ق غذا زرده تخم مرغ ۱ عدد پودر هل ۱ق چ بکین پودر ۱/۲ق چ کمـی نقل رنگ صورتی و کمـی خلال پسته زعفرون دم کرده ۲ ق چ کره +پودر قند ۵ ... #شیرینی #زعفرونی #کاسترد #شیرینی #عید #شکل توت شیرینی کاسترد زعفرونی مدل توت فرنگی
مواد
کره ۲۰۰ گرم
پودر قند ۱۰۰ گرم
آرد شیرینی ۳۰۰ گرم
نشانـه ذرت ۱ ق غذا
پودر کاسترد ۴ ق غذا
زرده تخم مرغ ۱ عدد
پودر هل ۱ق چ
بکین پودر ۱/۲ق چ
کمـی نقل رنگ صورتی و کمـی خلال پسته
زعفرون دم کرده ۲ ق چ
کره +پودر قند ۵ دقیقه با هم زن مـیزنیم
بعد زرده+پودر هل و زعفرون دم کرده رو اضافه کرده هم زده.
آردها رو الک کرده مثل آرد ذرت+آرد گندم +بکین پودر +پودر کاستردهمـه رو باهم اضافه کرده خمـیر نرمـی بدست مـیاد. این مرحله نباید از هم زن برفی استفاده کرد با دست ورز دادم
کمـی استراحت بـه خمـیر داده بعد بین دوتا نایلون پهن کرده قالب کاتر توت فرنگی کـه آردی کرده قالب مـیزنیم
بعد از نقل صورتی به منظور روی تون فرنگی استفاده کردم کـه موقع پخت بـه خمـیر مـیچسبه کمـی خلال پسته به منظور تزئین بالای توت مـی درون فر از قبل گرم شده درون سینی چیده با فاصله درجه ۱۶۰ بـه مدت ۱۰ دقیقه مـیپزیم

Read more

Media Removed

. يني دوستااامم مثل خودم خفنن😬🤭 .ما يه گروه ١٠نفره مجازي بوديم از زمان لاين و وايبر الان حدود ٥ ساله با هميم و وااااقعا يكي از يكي مااااهتر... يكيمون اين وسطا سر از اروميه درون آورده و كمي ازمون دوره ولييي هر چندوقت يكبار مياد و همـه دور هم جم ميشيم که تا روي ماهشو ببينيم. اينبارم مثل هميشـه تركوند ... .
يني دوستااامم مثل خودم خفنن😬🤭
.ما يه گروه ١٠نفره مجازي بوديم از زمان لاين و وايبر😅
الان حدود ٥ ساله با هميم و وااااقعا يكي از يكي مااااهتر...
يكيمون اين وسطا سر از اروميه درون آورده و كمي ازمون دوره😢
ولييي هر چندوقت يكبار مياد و همـه دور هم جم ميشيم که تا روي ماهشو ببينيم.
اينبارم مثل هميشـه تركوند با اون باقلواهاي محشرش...
.
ميز دسر: اون بالا پاناكوتا رنگي پنگي😋سمت راست ملحبي/ديس سمت چپ شيريني آماده بود.
و امااااا گل سر سبد:باقلوا👌👌👌
گفتم كه عكس بدون دستور نداريييم☺️
.
بلههه دستورشم گرفتم براتووون😉

#باقلوا_تركى_یگانـه_
٣٠٠ گرم كره
يه بسته خمير باقلوا ( يوفكا ) ٢٠ الى ٢٢ ورق
گردو خورد شده ٤٠٠ گرم
شكر ١٥٠ گرم
دارچين ٤ قاشق غذا خورى

كره را اب ميكنيم ،
يك لايه خمير يوفكا را پهن كرده و با برس كره بهش ميزنيم
و يك لايه ديگه ميذاريم روش و باز هم كره ميزنيم بـه ورق يوفكا
و گردو و دارچين و شكر كه با هم ميكس كرديم رو ميذاريم وسط خمير و رولش ميكنيم،

و اين رول رو برش ميزنيم و روى برشـهاى خميرمون كره ميزنيم و در ظرفمون كه قالبش رو با كره چرب كرديم ميچينيم و
ميگذاريم درون فر با دماى ٢٠٠ درجه سانتى گراد بـه مدت ٢٠ دقيقه که تا ببينيم كه كمى طلايى رنگ شده
مواد لازم شيره باقلوا :
٣ پيمانـه شكر

٢ پيمانـه اب
كمى زعفران
١ ق م پودر هل
٥ قطره اب ليمو ترش
اين مواد رو مخلوط ميكنيم و ميگذاريم قوام بياد و سرد بشـه

وقتى كه باقلواى ما حاضر شد که تا از فر درون اورديم بايد شيره كه سرد شده رو اضافه كنيم روش و بگذاريم خنك بشـه.

نكته : براى باقلوا بايد يا شيره سردباشد و باقلوا گرم يا برعكس.
مواد ميانى باقلوا بـه دلخواه است
پسته
بادام
فندق هم ميتونيد استفاده كنيد
.
خيلييييي زحمت كشيديد عزيزاي دلم.
@yeganeh_h.a.y.p
@setarebarooon

از گالری هنرمند @mozhgan.akbarpor

Read more

Media Removed

#تارت_سبزيجات_فينگرفودى باديزاين تورى خوراكى️ از مریم عزیز @maryambanoo57 #کلیپ_اشپزی_لذت_اشپزی موادلازم : ذرت بخارپز 1ونيم پيمانـه هويج نگينى بخارپز1/2پيمانـه نخودفرنگى بخارپز1پيمانـه سرخالى پنيرپيتزا 1پيمانـه پر نمك،فلفل،پودرآويشن،پودرسير بـه ميزان دلخواه نان ... #تارت_سبزيجات_فينگرفودى باديزاين تورى خوراكى❤️ از مریم عزیز

@maryambanoo57

#کلیپ_اشپزی_لذت_اشپزی
موادلازم :
ذرت بخارپز 1ونيم پيمانـه
هويج نگينى بخارپز1/2پيمانـه
نخودفرنگى بخارپز1پيمانـه سرخالى
پنيرپيتزا 1پيمانـه پر
نمك،فلفل،پودرآويشن،پودرسير بـه ميزان دلخواه
نان تارت بـه ميزان لازم
كره گياهى50گرم يا بـه ميزان دلخواه
طرزتهيه:
اول تمام سبزيجات رو بخارپزكرده البته اگرعجله داشتيدازكنسروسبزيجات آماده هم ميتونيداستفاده كنيدبعدكره رو داخل تابه اى ذوب كرده وسبزيجات رو يك تفت كوچولوميديم. نمك وفلفل وآويشن وپودرسير رو بـه ميزان دلخواه اضافه كرده ومخلوط مى كنيم وكنارميذاريم بعد كه موادكمى از حرارت افتادپنيرپيتزا رومخلوط كرده و ازمواد داخل تارت نمكى آماده كه از لوازم قنادى تهيه كردم ريختم،تارت ها رو داخل سينى درون فر از قبل گرم شده با حرارت180درجه بـه مدت 15دقيقه درحدى كه پنيرذوب بشـه قراردادم.بعدروى تارت با تورى خوراكى كه از قبل آماده كردم تزيين شد. بـه همين راحتى❤️
.
#تورى_خوراكى_بانو ❤️
موادلازم :
آب 200 گرم
روغن زيتون 125گرم
آرد25 گرم
رنگ هاى خوراكى دلخواه
طرزتهيه:آب و روغن رو درون ظرفى ريخته بعد آرد رو اضافه كرده با همزن دستى بزنيد که تا كامل مخلوط بشن اگر تورى هاتون رو بـه رنگ كرم بخوايد كه خود مايع همين رنگ هست ولى براى رنگى كردم مايع كم كم داخل كاسه ى كوچيكى از مايع مى ريزيم و رنگ خوراكى دلخواه رو اضافه مى كنيم كه من از رنگ مايع استفاده كردم بعد تابه ى نچسبى رو روى حرارت قرارداده که تا كامل داغ بشـه و از اين مايه داخل تابه ريخته بـه صورت گرد يا كشيده ، بزرگ يا كوچيك هر طورى كه دوست داريد مثل پن كيك بعد از ريختن داخل تابه مايع شروع بـه جلز و ولز كردن ميكنـه درون حالى كه آب اين مايه شروع بـه تبخيرشدن ميكنـه و حفره هايى روى سطح كار بـه وجود ميادو روغن هم ازش جدا و آزاد ميشـه اين قسمت خيلى مـهمـه كه حتماً اجازه بديدكه كامل خشك بشـه اگرنرم باشـه تورى بهم ميچسبه خشك كه بشـه راحت جدا ميشـه بعد با كاردك امتحان كنيد از يك طرف خيلى آروم از تابه جدا و روى دستمالى قراربديد که تا روغن اضافيش گرفته بشـه وقتى هنوز داغه مى تونيد يه حالت منحنى ريز هم بهش بديد مثلاً روى دستمال كه قرارداديد دوطرفش رو كمى خم كنيدتا منحنى خشك بشـه بـه همين ترتيب درون رنگهاى مختلف مى تونيد اين تورى هاى زيبا رو براى تزئينات غذا،كيك و دسردرست كنيد و لذت ببريد ❤️
INSTA:MARYAMBANOO57

Read more

Media Removed

به مناسبت روزمرد #روز_مرد_مبارک ز لیلایی شنیدم ز لیلایی شنیدم یـا علی گفت - بـه مجنونی رسیدم یـا علی گفت  مگر این وادی دارالجنون هست - کـه هر دیوانـه دیدم یـا علی گفت  نسیمـی غنچه ای را باز مـیکرد - بـه گوش غنچه آندم یـا علی گفت  خمـیر خاک آدم چون سرشته -چو بر مـیخاست آدم یـا علی گفت  مسیحا هم دم از اعجاز ... به مناسبت روزمرد💜 #روز_مرد_مبارک 💜💜ز لیلایی شنیدم
ز لیلایی شنیدم یـا علی گفت - بـه مجنونی رسیدم یـا علی گفت 💜
مگر این وادی دارالجنون هست - کـه هر دیوانـه دیدم یـا علی گفت 💜
نسیمـی غنچه ای را باز مـیکرد - بـه گوش غنچه آندم یـا علی گفت 💜
خمـیر خاک آدم چون سرشته -چو بر مـیخاست آدم یـا علی گفت 💜
مسیحا هم دم از اعجاز مـیزد - زبس بیچاره مریم یـا علی گفت 💜
مگر خیبر زجایش کنده مـیشد - یقین آنجا علی هم یـا علی گفت 💜
علی را ضربتی کاری نمـیشد -گمانم ابن ملجم یـا علی گفت 💜
دلا حتما که هردم یـا علی گفت -نـه هر دم بل دمادم یـا علی گفت 💜
که درون روز ازل قالوبلا را - هر آنچه بود عالم یـا علی گفت 💜
محمد درون شب معراج بشنید -ندایی آمد آنـهم یـا علی گفت 💜
پیمبر درون عروج از آسمانـها - بقصد قرب اعظم یـا علی گفت 💜
به هنگام فرو رفتن بـه طوفان -نبی الله اکرم یـا علی گفت 💜
به هنگام فکندن داخل نار -خلیل الله اعظم یـا علی گفت 💜
عصا درون دست موسی اژدها شد -کلیم آنجا مسلم یـا علی گفت 💜
کجا مرده بـه آدم زنده مـیشد -یقین عیسی بن مریم یـا علی گفت💜 
علی درون خم بـه دوش آن پیمبر - قدم بنـهاد و آندم یـا علی گفت💜

#hmahbobeh
#خمـیر_تارت_متفاوت

@hmahbobeh
مواد لازم :
زرده تخم‌مرغ دو عدد
کره گرم 150
آرد پیمانـه 2 پیمانـه
بیکینگ پودر نصف قاشق چایخوری
پودر قند نصف پیمانـه
وانیل قاشق چایخوری 1/4
نمک قاشق چایخوری 1/8
آب پرتقال یـا آب خنک بـه مـیزان لازم
طرز تهیـه
ابتدا آرد بکینگ پودر نمک و وانیل با کره خیلی سرد درون غذاساز ریخته، پودر قند افزوده چند پالس مـیزنیم، دو عدد زرده تخم مرغ بـه مواد افزوده و چند قاشق آب پرتقال تازه جاییکه خمـیر مطلوبی حاصل شود، خمـیر را از غذا ساز خارج کرده،خمـیر را جمع مـیکنیم و به مدت نیم ساعت درون یخچال مـیگذاریم
سپس آن را درون قالب‌ تارت پهن کرده کف قالب‌ها را با چنگال مـی‌کنیم و روش کاغذ روغنی مـیندازیم و روی کاغذ رو با نخود لوبیـا خام پر مـیکنیم که تا سنگینی حبوبات مانع از بالا اومدن خمـیر بشـه
در فر با حرارت 180 درجه سانتی‌گراد بـه مدت سی که تا چهل دقیقه مـی‌پزیم. بعد از خنک شدن داخل تارت‌ها را با کرم دلخواه پر مـیکنیم.
برای تارت شکلاتی ب مـیزانی کـه پودر کاکائو اضافه مـیکنیم از آرد کم مـیکنیم
حدودا دو که تا سه ق غ.

کرم پاتیسیر
مواد لازم :
شیر 1لیوان .....زرده تخم مرغ 1عدد.....آرد ذرت 2ق غ.....کره 1ق م....شکر 4ق غ....وانیل 1/2ق چ
همـه موادو با هم مخلوط مـیکنیم و روی حرارت ملایم مرتب هم مـیزنیم که تا به غلظت فرنی برسه .بعد از روی حرارت برمـیداریم و برای اینکه نبنده بازم هم مـیزنیم که تا خنک شـه بعد کرم اماده شده رو توی تارت مـیریزیم و با ا

Read more

Media Removed

‌ #دیگچه_مشـهدی مواد لازم برای۸ نفر: ️زعفران و خلال پسته به منظور تزیین بـه مقدار لازم ️شیر ۳ لیتر ️شکر ۵۰۰ گرم ️هل ساییده شده ۳۰ گرم ️برنج نیم دانـه ۵۰۰ گرم طرز تهیـه: ۱- برنج را از دو ساعت قبل خیس کرده و بعد داخل آبکش مـی‌ریزیم که تا آب نداشته باشد. ۲- سپس با شیر مخلوط کرده و دو الی سه ساعت روی حرارت ... ‌ #دیگچه_مشـهدی
مواد لازم برای۸ نفر: ▫️زعفران و خلال پسته به منظور تزیین بـه مقدار لازم
▫️شیر ۳ لیتر
▫️شکر ۵۰۰ گرم
▫️هل ساییده شده ۳۰ گرم
▫️برنج نیم دانـه ۵۰۰ گرم

طرز تهیـه:

۱- برنج را از دو ساعت قبل خیس کرده و بعد داخل آبکش مـی‌ریزیم که تا آب نداشته باشد.
۲- سپس با شیر مخلوط کرده و دو الی سه ساعت روی حرارت قرار مـی‌دهیم که تا به جوش آید و مدام هم مـی‌زنیم.
۳- زمانی کـه مواد بـه صورت خمـیری شکل شد، شکر و هل را بـه آن افزوده و مجدداً مخلوط مـی‌کنیم که تا شکر کاملاً درون آن حل شود. حتما مواظب باشیم مواد ته ظرف نچسبد.
۴- درون آخر مواد حاضر شده را بـه مدت یک ساعت مانند برنج با دمای بسیـار پایین دم کرده و با زعفران و خلال پسته تزیین مـی‌کنیم.
نوش جان ❤️
#ديگچه #مشـهدى #غذا #شيرينى #دسر #رمضان #مـهمانى

Read more

Media Removed

لذت آشپزی با زرین 🥘 خوراک مرغ و مرکبات با سبزیجات 🍽🍽🍽🍽🍽🍽🍽 مواد لازم : ران مرغ کامل 2 عدد پیـاز نگینی خردشده 1 عدد کرفس خردشده 2 ساقه برگ بو 1 عدد سیر 2 حبه پرتقال 1 عدد لیموترش 1 عدد هویج درشت خردشده 1 عدد سیب زمـینی استامبولی، مکعبی خرد شده 4 عدد روغن 3 قاشق سوپ خوری عسل 2 قاشق چای ... لذت آشپزی با زرین
🍝🥘🍲🍜🍛🍮🍹🍸
خوراک مرغ و مرکبات با سبزیجات
🍽🍽🍽🍽🍽🍽🍽
مواد لازم :
ران مرغ کامل 2 عدد
پیـاز نگینی خردشده 1 عدد
کرفس خردشده 2 ساقه
برگ بو 1 عدد
سیر 2 حبه
پرتقال 1 عدد
لیموترش 1 عدد
هویج درشت خردشده 1 عدد
سیب زمـینی استامبولی، مکعبی خرد شده 4 عدد
روغن 3 قاشق سوپ خوری
عسل 2 قاشق چای خوری
جعفری خردشده 2 قاشق سوپ خوری
رب گوجه فرنگی 2 قاشق سوپ خوری
نمک و فلفل بـه مقدار لازم
🍽🍽🍽🍽🍽🍽🍽
طرز تهیـه:
رانـهای مرغ را بعد از تمـیز از قسمت ساق بـه دو قسمت برش داده و با نمک و فلفل بـه مدت نیم ساعت مزه دار کنید. روغن را درون تابه گرم کرده و روی حرارت متوسط هر طرف از مرغ ها را بـه مدت 5 دقیقه سرخ کنید.
در قابلمـه ای ابتدا پیـاز را کمـی تفت دهید، سپس سیب زمـینی، کرفس، هویج، برگ بو و سیر درسته را اضافه کرده و درِ قابلمـه را بگذارید که تا روی حرارت پایین کمـی بخارپز شوند (5 دقیقه)، سپس رب گوجه را افزوده و مخلوط کنید.
یک پیمانـه آب، آب پرتقال، آب لیموترش و عسل را اضافه کرده و خوب مخلوط کنید و درِ ظرف را بگذارید که تا به مدت 10 دقیقه آهسته بجوشد. سپس مرغهای سرخ شده را اضافه کنید و بگذارید مرغ ها خوب بپزند، سپس برگ بو را از قابلمـه خارج کنید.
در آخر جعفری خردشده را اضافه کرده و شعله را خاموش کنید و غذا را درون ظرف سرو بریزید.
________________________________________________
#چینی_زرین #چيني #زرين #لذت_آشپزی_با_زرین #آشپزی #خوراک_مرغ_و_مرکبات_با_سبزیجات #خوراک_مرغ #خوراک #مرغ #مرکبات #سبزیجات

Read more

Media Removed

Att sitta i balkongen och äta är en ut av sommarens nöjen. #lasagne med #köttfärs som kryddas på persiskt sätt. #gurkmeja och #kanel . . نشستن تو بالكن و خوردن غذا و يا حتى و عصرونـه خيلى مزه مى ده! خصوصا كه الان هوا هم خوبه! مشكل: متاسفانـه چون هموز بالكن اينجا را شيشـه نكرديم خاك و گرد و غبار وسايل ... Att sitta i balkongen och äta är en ut av sommarens nöjen.
#lasagne med #köttfärs som kryddas på persiskt sätt.
#gurkmeja och #kanel
.
.
نشستن تو بالكن و خوردن غذا و يا حتى و عصرونـه خيلى مزه مى ده! خصوصا كه الان هوا هم خوبه!
مشكل: متاسفانـه چون هموز بالكن اينجا را شيشـه نكرديم خاك و گرد و غبار وسايل را مى گيره!
.
شام ديشب:
#لازانياى_مريمى .
دستورش را توى هشتگ مى تونين بخونين ولى باز هم اينجا توضيح مى دم!
.
من ورقه هاى لازانيا را نمى جوشونم و لازانيا را هم كم چرب درست مى كنم كه سنگين نباشـه!
.
مايه گوشتش را كه سليقه اى هست و هر مدل كه دوست دارين درست مى كنين.
.
من از سس پنير استفاده مى كنم و ديگه لا بـه لاى ورقه ها را پنير رنده شده نمى .

براى هفت دسى ليتر شير
، هفتاد گرم كره
پنج قاشق غذا خورى ارد
يك پيمونـه هم پنير رنده شده
( براى هر دسى ليتر شير، ده گرم كره و يك قاشق مربا خورى ارد )
.
كره را اب كنين، ارد روبريزين، كمى تفت بدين و در حال هم زدن كم كم شير را اضافه كنين و به هم زدم ادامـه بدين، حرارت كم باشـه و مرتب هم بزنين که تا سس خودش را بگيره و مثل فرنى بشـه. بعد پنير رنده شده را با نمك و فلفل اضافه كنين و از روى حرارت بردارين که تا پنير اب شـه!

كف ظرف اول سس، بعد ورقه هاى لازانيا، دوباره سس، روش مايه گوشت و بعد دوباره ورقه لازانيا، سس، گوشت.... سه لإيه اصولا كافيه و بعد روش را سس بزنين، كمى سس و توى فر درون حرارت صد و هشتاد درجه بـه مدت تقريبا نيم ساعت.

نكته هاى مـهم: مايه گوشت را با سير و گوجه هاى خرد شده مزه دار كنين
پياز اخر ميكس شـه خوشمزه تر مى شـه
موندن زياد لازانيا درون فر باعث خشك شدن و از بين رفتن سس مى شـه
اويشن توى لازانيا توصيه مى شـه!
.
ايده: بادمجون توى مايه گوشت را حتما امتحان كنين.
.
من يكبار توى ايران با لازانياى معمولى هم بدون جوشوندن درست كردم و خوب شد، نترسين و امتحان كنين كه كارتون راحتتر شـه!
فقط مايه و سس را دست و دل بازانـه بريزين، طورى كه وقتى كار تموم شد، سس تموم ظرف را گرفته باشـه.
.
اميدوارم كه درست كنين و خوشتون بياد

Read more

Media Removed

. چیزکیک ماست و خیـار مواد لازم پنیر خامـه ای: ۱۵۰ گرم ماست چکیده: یک پیمانـه خیـار متوسط رنده شده: یک عدد مخلوط شوید و نعنا: دو قاشق سوپخوری مغز گردو ریز خرد یـا رنده شده: پنج قاشق غذاخوری بیسکویت نمکی پودر شده: دو پیمانـه کره: ۵۰ گرم پودر ژلاتین: یک قاشق غذاخوری آب سرد: سه قاشق غذاخوری طرز ... .
چیزکیک ماست و خیـار
مواد لازم
پنیر خامـه ای: ۱۵۰ گرم
ماست چکیده: یک پیمانـه
خیـار متوسط رنده شده: یک عدد
مخلوط شوید و نعنا: دو قاشق سوپخوری
مغز گردو ریز خرد یـا رنده شده: پنج قاشق غذاخوری
بیسکویت نمکی پودر شده: دو پیمانـه
کره: ۵۰ گرم
پودر ژلاتین: یک قاشق غذاخوری
آب سرد: سه قاشق غذاخوری
طرز تهیـه
بیسکویت و کره نرم شده را با هم مخلوط مـی کنیم. مواد را کف قالب مورد نظر کـه بهتر هست قالب کمربندی باشد، ریخته و خوب فشرده مـی کنیم، سپس بـه مدت 20 که تا 30 دقیقه داخل یخچال مـی گذاریم که تا منسجم و آماده شود. پودر ژلاتین را با آب سرد مخلوط کرده و به روش بن ماری حل مـی کنیم که تا شفاف شود.
پنیر، ماست، شوید و نعنای خرد شده و گردو را داخل دستگاه غذاساز مـی ریزیم که تا خوب با هم مخلوط شوند. خیـار و ژلاتین سرد شده را اضافه کرده و با قاشق مخلوط مـی کنیم. مایـه چیزکیک را روی بیسکویت ریخته و به مدت سه الی چهار ساعت داخل یخچال قرار مـی دهیم، بعد از قالب جدا کرده و تزیین مـی کنیم.

#آشپزی_خانواده_سبز #مجله #آشپزی #خانواده_سبز #خوراک #پیشخوراک #پیش_خوراک #دسر #خورش #برنج #سوپ #غذا #شیرینی #کاپ_کیک #کیک #خوشمزه #غدای_خوشمزه #طعم #چی_بخوریم #فینگرفود #چیزکیک
#food #cook #cooking #chef

Read more

Media Removed

باتشکر فراوان از خانم @nasrin.jafarii فیلمشو ۲پست قبل گذاشته بودم اینـهم دستورش از خانم نسرین ‏Tepsi kebabı مواد لازم : گوشت چرخكرده ٥٠٠ گرم - فلفل دلمـه اي ٣ عدد( از هر رنگ يك عدد)- پياز ١ عدد متوسط - سير ٥-٤ حبه - فلفل سبز تند ( درون صورت تمايل ) جعفري يه دسته كوچك - رب گوجه فرنگي١ ق غ - زردچوبه ... باتشکر فراوان از خانم @nasrin.jafarii فیلمشو ۲پست قبل گذاشته بودم اینـهم دستورش از خانم نسرین ‏Tepsi kebabı
مواد لازم :
گوشت چرخكرده ٥٠٠ گرم -
فلفل دلمـه اي ٣ عدد( از هر رنگ يك عدد)-
پياز ١ عدد متوسط -
سير ٥-٤ حبه -
فلفل سبز تند ( درون صورت تمايل )
جعفري يه دسته كوچك -
رب گوجه فرنگي١ ق غ -
زردچوبه نصف ق چ -
پودر زيره سبز ١ ق چ -
براي سس غذا :
رب گوجه فرنگي ١ ق غ -
آبغوره نصف ليوان -
ش نصف ليوان -
روغن مايع نصف ليوان -
گوجه فرنگي ٥-٦ عدد-
طرز تهيه : فلفل ها و پياز رو داخل غذاساز ريز كنيد بعد داخل صافي بريزيد و آب آن را بگيريد داخل كاسه اي بزرك كوشت چرخكرده و سبزيجات ريز شده آبگرفته سير پوره شده و جعفري ريز شده و رب گوجه فرنگي و ادويه ها و نمك رو ريخته و مواد رو خووب ورز بديد بعد داخل قالب چرب شده ريخته و با دست خووب صاف و يكدست كنيد و بعد با چاقو برش بديد و گوجه فرنگي ها رو قاچ كتيد و روي كباب ها بچينيد و داخل يخچال يك ساعت بزاريد بمونـه همـه مواد سس رو داخل يه كاسه با هم مخلوط كرده روي كباب ها بـه آرومي بريزيد و روي قالب رو فويل آلومينيوم بكشيد و داخل فر ٢٠٠ درجه سانتي گراد بـه مدت ا ساعت بپزيد ( تو اين مدت چك كنيد كه سس غذا خشك نشـه و كمي از سس بمونـه ) با پلوي زعفروني يا پوره سيب زميني سرو كنيد / نوش جان . نسرين ❤️(يه نكته لازم بـه ذكره كه ورژن اورجينال تركيه ايش آبغوره نداره شما ميتونيد دوسوم ليوان آب ليمو ترش تازه اضافه كنيد )
#دسپخت #کباب #کباب_تابه

Read more

Media Removed

. سلام دوستان گلم حالتون چطوره خیلی وقته کـه تبودم دلم حسابی براتون تنگ شده بود برام خیلی سخته کـه بیـام اینجا و دوباره شروع کنم وقتی یـه راهی رو شروع مـیکنی دوستات و همراه هایی کنارت هستن کـه مـیتونن یـه روزی نباشن و برام سخته دوباره آغاز این راه... ولی بازم بـه انرژی شما دوستای خوبم شروع مـیکنم و براتون ... .
سلام دوستان گلم
حالتون چطوره خیلی وقته کـه تبودم دلم حسابی براتون تنگ شده بود😍😍
برام خیلی سخته کـه بیـام اینجا و دوباره شروع کنم
وقتی یـه راهی رو شروع مـیکنی دوستات و همراه هایی کنارت هستن کـه مـیتونن یـه روزی نباشن و برام سخته دوباره آغاز این راه...
ولی بازم بـه انرژی شما دوستای خوبم شروع مـیکنم و براتون پست های خوب مـیذارم
اولیش آموزش همـین رولت خوشمزه هست
مواد اولیـه:
زمان اماده سازی
45 دقیقه
برای 6 نفر
4 عدد تخم مرغ
70 گرم پودر شکر
10 گرم شکر
6 گرم وانیل
70 گرم آرد
رنگ غذا
مواد داخل؛
1 و 1/2پیمانـه شکلات چیپسی سفید
1پیمانـه خامـه فرم گرفته
3/4پیمانـه بری از هر نوعی
برای تهیـه مـیتونید از طرح های آماده استفاده کنید یـا طرح رو روی کاغذ روغنی بکشید
سفیده تخم مرغ رو بـه خوبی بزنید و با پودر شکر ترکیب کنید .
سپس زرده رو با شکر و وانیل درون کاسه دیگه ای بزنید و با سفیده ها مخلوط کنید.
آرد رو کم کم اضافه کنید و بعد 1/3مواد رو با رنگ دلخواه مخلوط کنید.
بعد مواد 1/3رو داخل قیف بریزید و روی طرح بکشید
حالا این طرح رو بـه مدت 3 دقیقه درون دمای 180 درجه سانتی گراد درون فر بپزید و بعد 2 دقیقه بذارید که تا سرد بشـه
سپس بقیـه مواد رو روی اون بریزید و بذارید 11 دقیقه بپزه .اگه هنوز نپخته مـیتونید بیشتر درون فر بذارید بمونـه
بعد از خارج و سرد شدن ماود فیلینگ رو روی اون بریزید و به آرومـی رول کنید.
لحظه هاتون رویـایی دوستان گلم😘😘

Read more

Media Removed

امروز به منظور ناهار اومدیم #رستوران_بابل کـه جدیدا منو رو عوض و #کلی #غذای جدید بـه منو اضافه ما سعی کردیم غذا های جدیدشون رو امتحان کنیم به منظور همـین به منظور پیش غذا یـه #مـیکس_مزه سفارش دادیم کـه ۶ نوع مزه اوردن( #حمص ، #متبل ، #محمره ، #لوص_گیجا ، #تبوله و #لبنـه ) کـه من از لوص گیجا و حمص واقعا خوشم اومد ... امروز به منظور ناهار اومدیم #رستوران_بابل کـه جدیدا منو رو عوض و #کلی #غذای جدید بـه منو اضافه
ما سعی کردیم غذا های جدیدشون رو امتحان کنیم
برای همـین
برای پیش غذا یـه #مـیکس_مزه سفارش دادیم کـه ۶ نوع مزه اوردن( #حمص ، #متبل ، #محمره ، #لوص_گیجا ، #تبوله و #لبنـه ) کـه من از لوص گیجا و حمص واقعا خوشم اومد 🔸
برای غذا هم #جوجه ماستی سفارش دادیم کـه همراه با برنج عربی ( برنج با ادویـه عربی (( #هل، #زیره و #دارچین و برگ بو )) )
بود 🔸
یـه اورفا مشوی بود کـه ۲۲۰ گرم گوشت چرخ شده بود کـه طعم تند و #خیلی خوبی بود کـه همراه با برنجی کـه در کنارش سرو مـیشد این ترکیب رو عالی تر مـیکرد 🔸
خوراك زبون هم سفارش داديم كه سس عربي ريخته بودن
که با نون پیتا ( یـه نوع نوع نون لبنانیـه) عالیـه
🔸
در کل بـه نظرم‌ منوی جدیدشون خیلی خوبه و‌ تنوع غذاهاشون بهتر شده😋
📥
اورفا مشوي ٣٨٠٠٠ تومان
جوجه ماستي ٣٣٠٠٠ تومان
خوراك زبان ٤٥٠٠٠ تومان
ميكس مزه ٣١٠٠٠ تومان
ماليات هم نميگيرن ❌
🔸
به مدت ۳ روز هم (شنبه ، یک شنبه و‌ دوشنبه )
با نشون فاکتور بابل بـه کافه ویو ۱۵‎٪ تخفیف بگیرید😍❌
🔸
آدرس :
ساحلی شرقی نبش خرمکوشک
@babelseafood
@babelseafood

اون دوستت کـه دنبال غذای عربی مـیگرده رو‌ این زیر تگ کنید 😍🙏🏻 #رستورانگردی #غذا #کجا_چی_بخوریم #رستوران #foodcritic #خوشمزه #شکم_باز #کجابریم #فوت_کورت
#اهوازکافه

Read more

Media Removed

#صحفه_اشپزي_بسكويت دستور🏻 🏻مواد لازم🏻 كره صد گرم(به دماي محيط رسيده) تخم مرغ دو عدد وانيل يك ق چاي خ جوش شيرين يك ق چاي خ بكينگ پودر يك ق چاي خ شكر قهوه اي يا سفيد يك پيمانـه ارد دو و نيم که تا سه پيمانـه پودر كاكايو(بدون شكر) سه ق غذا خ نمك نوك ق چاي خ 🏻رسپي🏻 شكر و كره را با همزن بزنيد كرم رنگ ... #صحفه_اشپزي_بسكويت
دستور👇🏻 👇🏻مواد لازم👇🏻
كره صد گرم(به دماي محيط رسيده)
تخم مرغ دو عدد
وانيل يك ق چاي خ
جوش شيرين يك ق چاي خ
بكينگ پودر يك ق چاي خ
شكر قهوه اي يا سفيد يك پيمانـه
ارد دو و نيم که تا سه پيمانـه
پودر كاكايو(بدون شكر) سه ق غذا خ
نمك نوك ق چاي خ
👇🏻رسپي👇🏻
شكر و كره را با همزن بزنيد كرم رنگ و سبك بشـه.
تخم مرغ رو بهش اضافه كنيد و هم بزنيد.
بقيه مواد خشك رو باهم مخلوط كنيد و يكبار الك كنيد و به مواد اضافه كنيد و با دست كمي ورز بدين و توي سلفون بپيچيد و بزاريد يخچال استراحت كنـه بـه مدت نيم که تا يك ساعت.
✅خمير نبايد زياد سفت يا زياد شل باشـه.
✅بيش از حد هم نبايد ورز بدين.
سپس خمير و بردارين و اندازه هاي دلخواه بردارين و بازش كنيد و يك تكه #شكلات جلكسي بزاريد و گردش كنيد و توي سيني فر با فاصله بپيچيند.
وقتي توي سيني ميچينيد زياد پهنش نكنيد چون موقع پخت خودش كمي پهن ميشـه
فر رو از قبل با درجه ١٨٠ گرم كنيد و كوكي ها رو بـه مدت ١٠ که تا ١٥ دقيقه بزاريد فر پخته بشـه.

Read more

Media Removed

. سوپ ايتاليايي مدرس: ندا اسلامـی مواد لازم گوشت سينـه مرغ: ٢٠٠ گرم سيب زميني بزرگ پخته شده: یک عدد قارچ کوچک: شش عدد كره: ١٥ گرم فلفل دلمـه ای ساطوري شده: يك قاشق غذاخوري خامـه: سه قاشق غذاخوري شير: يك پيمانـه آب مرغ: دو پيمانـه سير رنده شده: یک حبه نمك، فلفل و آويشن: بـه مـیزان لازم طرز تهیـه گوشت ... .
سوپ ايتاليايي
مدرس: ندا اسلامـی
مواد لازم
گوشت سينـه مرغ: ٢٠٠ گرم
سيب زميني بزرگ پخته شده: یک عدد
قارچ کوچک: شش عدد
كره: ١٥ گرم فلفل دلمـه ای ساطوري شده: يك قاشق غذاخوري
خامـه: سه قاشق غذاخوري
شير: يك پيمانـه
آب مرغ: دو پيمانـه
سير رنده شده: یک حبه
نمك، فلفل و آويشن: بـه مـیزان لازم
طرز تهیـه
گوشت مرغ را خرد كرده، با سير، آويشن، نمك، فلفل و كره مقداری تفت مي دهيم. سيب زميني را رنده كرده، با آب مرغ و شير حل مي كنيم و روي حرارت مـی گذاریم که تا به جوش آید، بعد مرغ را افزوده و به مدت 15 دقيقه اجازه مـی دهیم که تا بپزد. درون انتها قارچ، فلفل دلمـه اي و خامـه را اضافه کرده و به مدت 15 دقيقه ديگر با حرارت كم مـی پزیم، بعد با گوشتكوب برقي ميكس مـی کنیم. به منظور سرو، خامـه را درون قيف پلاستيكي ریخته و روی سوپ را تزيين مـی نماییم.

#آشپزی_خانواده_سبز #مجله #آشپزی #خانواده_سبز #خوراک #پیشخوراک #پیش_خوراک #دسر #خورش #برنج #سوپ #غذا #شیرینی #کاپ_کیک #کیک #خوشمزه #غدای_خوشمزه #طعم #چی_بخوریم #فینگرفود #چیزکیک
#food #cook #cooking #chef

Read more

مرغ شکم پر مواد لازم به منظور 8 نفر مرغ متوسط ۱ عدد روغن ۱/۳ پیمانـه کره ۵۰ گرم زعفران دم کرده بـه مقدار لازم نمک و فلفل و پودر خردل از هر کدام ۱ قاشق چای خوری آلو خورشتی ۱۵ عدد گردو (نگینی) ۱/۲ پیمانـه دانـه انار ۱/۲ پیمانـه جعفری و گشنیز ۳۰۰ گرم زرشک ۳ قاشق سوپ خوری رب انار ۵ قاشق غذا خوری پیـاز ۱ عدد ... ✅مرغ شکم پر✅
مواد لازم به منظور 8 نفر
مرغ متوسط ۱ عدد
روغن ۱/۳ پیمانـه
کره ۵۰ گرم
زعفران دم کرده بـه مقدار لازم نمک و فلفل و پودر خردل از هر کدام ۱ قاشق چای خوری
آلو خورشتی ۱۵ عدد
گردو (نگینی) ۱/۲ پیمانـه
دانـه انار ۱/۲ پیمانـه
جعفری و گشنیز ۳۰۰ گرم
زرشک ۳ قاشق سوپ خوری
رب انار ۵ قاشق غذا خوری
پیـاز ۱ عدد
سیر ۴ حبه
نمک و فلفل و زرد چوبه و ادویـه بـه مقدار لازم
طرز تهیـه
۱-پوست مرغ رو بگیرید, داخل شکمش رو خالی کنید و تمـیز بشویید. نمک و فلفل و پودر خردل و زعفران رو با روغن مخلوط کنید و دور مرغ و داخل شکم مرغ رو با این مواد مزه دار کنید. به منظور ۱ ساعت اجازه بدید که تا مرغ مزه دار بشـه.
۲-آلوها رو خیس کنید و بشویید, زرشک رو خیس کنید و بعد از ۵ دقیقه آبکش کنید.
۳-پیـاز و سیر رو با هم تفت بدید, وقتی خوب سرخ شدند, سبزی رو اضافه کنید و تفت بدید, حالا آلوها و زرشک و گردو, دانـه انار و رب انار رو اضافه کنید و اجازه بدید که تا آب مواد کشیده بشـه و خوب تفت بخورند. نمک و فلفل و ادویـه و زردچوبه اضافه کنید و حرارت رو خاموش کنید.
۴-مرغ رو روی سطح کار بذارید, جوری کـه ساق مرغ رو بـه بالا باشـه. داخل شکم مرغ رو با این مواد پر کنید. قسمت زیر شکم رو با خلال دندان فیکنید کـه باز نشـه و پاهای مرغ رو هم با نخ نسوز ببندید که تا موقع پخت باز نشـه!
۵-فویل آلومـینیم رو چرب کنید, مرغ شکم پر رو روی اون بذارید و خوب ببندید و در فر از قبل گرم شده با دمای ۱۸۰ سانتی گراد بـه مدت ۲ ساعت بذارید بپزه.
۶-توی این مدت ۲ که تا ۳ بار, مرغ رو از فر درون بیـارید و روی اون مخلوط کره آب شده و زعفران بمالید و دوباره فویل رو ببندید و توی فر بذارید.
۷-بعد از ۲ ساعت, فویل رو باز کنید و گریل رو روشن کنید و دوباره درون فر بذارید که تا مرغ برشته بشـه!

Read more

Media Removed

. بستنی شکلاتی مدرس: لیلا گوهری عکس: خاطره شمسی‌پور مواد لازم سفیده تخم مرغ: سه عدد پودر شکر: نصف پیمانـه وانیل: 8/1 قاشق مرباخوری خامـه شیرین شده: 300 گرم (یک پیمانـه) پودر کاکائو: 18 گرم (دو قاشق سوپخوری) گردو یـا شکلات به منظور تزیین: بـه مـیزان لازم طرز تهیـه قالب فلزی را بـه مدت یک ساعت درون ... .
بستنی شکلاتی
مدرس: لیلا گوهری
عکس: خاطره شمسی‌پور
مواد لازم
سفیده تخم مرغ: سه عدد
پودر شکر: نصف پیمانـه
وانیل: 8/1 قاشق مرباخوری
خامـه شیرین شده: 300 گرم (یک پیمانـه)
پودر کاکائو: 18 گرم (دو قاشق سوپخوری)
گردو یـا شکلات به منظور تزیین: بـه مـیزان لازم
طرز تهیـه
قالب فلزی را بـه مدت یک ساعت درون فریزر قرار مـی دهیم. سفیده ها را هم مـی زنیم که تا پف کند. پودر شکر و وانیل را بـه تدریج اضافه کرده، که تا کاملا فرم بگیرد، سپس با خامـه فرم گرفته شده و پودر کاکائو مخلوط مـی کنیم. مواد را درون قالب ریخته، بـه مدت 24 ساعت درون فریزر قرار مـی دهیم و موقع سرو با گردو خرد شده یـا شکلات تزیین مـی کنیم.

#آشپزی_خانواده_سبز #مجله #آشپزی #خانواده_سبز #خوراک #پیشخوراک #پیش_خوراک #دسر #خورش #برنج #سوپ #غذا #شیرینی #کاپ_کیک #کیک #خوشمزه #غدای_خوشمزه #طعم #چی_بخوریم #فینگرفود #چیزکیک
#food #cook #cooking #chef

Read more

Media Removed

اسم کار:كيك تولد پايه شيفون وانيلي شرکت کننده شماره:١ دوره سی و پنجم مسابقه من وسام با حمایت : @samgroup_co طرزتهیـه: کیک تولد کیک پایـه شیفون وانیلی تخم مرغ۶ عدد _وانیل ۱/۴ق چایخوری_ شکر۲۰۰ گرم _ شیر یـا آب ۳/۴پیمانـه یـا ۱۵۰ گرم _ روغن مایع ۳/۴پیمانـه یـا ۱۴۰ گرم _ آرد گندم ۲ پیمانـه یـا ۳۰۰ گرم _ بکینگ ... اسم کار:كيك تولد پايه شيفون وانيلي
شرکت کننده شماره:١
دوره سی و پنجم مسابقه من وسام
با حمایت : @samgroup_co
طرزتهیـه:
کیک تولد کیک پایـه شیفون وانیلی تخم مرغ۶ عدد _وانیل ۱/۴ق چایخوری_ شکر۲۰۰ گرم _ شیر یـا آب ۳/۴پیمانـه یـا ۱۵۰ گرم _ روغن مایع ۳/۴پیمانـه یـا ۱۴۰ گرم _ آرد گندم ۲ پیمانـه یـا ۳۰۰ گرم _ بکینگ پودر ۲ ق چایخوری _ نمک یک پنس طرز تهیـه: آرد + بکینگ پود +نمک را سه بار الک کنید، زرده و سفیده را جدا و سفیده ها را با هم زن زده و فرم دهیدبعد از فرم گرفتن دو قاشق از شکر دستور رو کم کم رویش بپاشید و با هم زن بزنید درون ظرفی دیگر زرده ها و وانیل و شکر را با دور تند زرده ها وانیل و شکر را با دور تند هم زن بزنید که تا حجم بگیره و روشن و کشدار بشـه بعد بـه تناوب شیر و مخلوط ارد و بکینگ پودر الک شده رو اضافه کنید که تا مخلدط شود سپس روغن مایع را با آن مخلوط کنید و سفیده را درون سه مرحله با لیسک بـه مایـه اصافه کنید سپس مایـه را درون قالب چرب و کاغذ انداخته بریزید و در فر گرم ۱۸۰ درجه بـه مدت ۵۰ دقیقه بپزید بعد از پخت و خنک شدن کیک را لایـه لایـه کرده و با خامـه فرم گرفته و فیلینگ دلخواه خامـه کشی کنید

جهت شركت درون مسابقه عكس غذا ويا دستر وكيكتون رو بـه دايركت هنر اشپزي ارسال كنيد جوايز مسابقه لوازم خانگي من وسام هست و سه نفر اول مسابقه درون مجله اعلام ميشـه

Read more

Media Removed

اسم کار:چيز كيك ايتاليايي شرکت کننده شماره:٤ دوره سی و پنجم مسابقه من وسام با حمایت : @samgroup_co طرزتهیـه: پنیر خامـه ای ۳۳۰ گرم خامـه ۱۷۰ گرم زرده تخم مرغ ۲ عدد عسل ۱ ق س شیر ۲۲۵ گرم شکر ۷۰ گرم پودر ژلاتین ۳۵ گرم شکلات کارات تلخ ۷۰ گرم پودر کاکائو بمـیزان لازم کرمفیل بمـیزان لازم کیک ... اسم کار:چيز كيك ايتاليايي
شرکت کننده شماره:٤
دوره سی و پنجم مسابقه من وسام
با حمایت : @samgroup_co
طرزتهیـه:

پنیر خامـه ای ۳۳۰ گرم
خامـه ۱۷۰ گرم
زرده تخم مرغ ۲ عدد
عسل ۱ ق س
شیر ۲۲۵ گرم
شکر ۷۰ گرم
پودر ژلاتین ۳۵ گرم
شکلات کارات تلخ ۷۰ گرم
پودر کاکائو بمـیزان لازم
کرمفیل بمـیزان لازم
کیک به منظور چیز کیک شیر را روی گاز قرار داده که تا جوش آیدسپس شکر و پودر ژلاتین و زرده تخم مرغ را باهم مخلوط کرده و به شیر اضافه مـیکنیم،پنیر را با همزن مـیزنیم و سپس خامـه فرم گرفته را با پنیر مخلوط کرده و پودر کاکائو و عسل را بـه مخلوط پنیر و خامـه اضافه کرده،دو مخلوط بالا را باهم مـیکرده و در قالب کمربندی کـه ته آنرا کیک قرار داده ایم مـیریزیم کرمفیل را وسط مواد قرار داده و سپس بقیـه مواد را روی آن مـیریزیم و داخل فریزر بـه مدت ۱۲ ساعت قرار مـیدهیم

جهت شركت درون مسابقه عكس غذا ويا دستر وكيكتون رو بـه دايركت هنر اشپزي ارسال كنيد جوايز مسابقه لوازم خانگي من وسام هست و سه نفر اول مسابقه درون مجله اعلام ميشـه

Read more

Media Removed

#تنبلی_تخمدان ️علل بیماری : ژنتیک تغذیـه ( غذاهای سردیجات) تاثیر محیط( طی دوران پریود، عفونت شدید گوش، بیخوابی درون زنگ خواب، بستن لوله زنان، دستگاه آی یو دی، عفونت رحم، کم خونی، خواب زیـاد درون روز به منظور بلغمـی ها، مـیگرن، ورم شکم، رطوبت زیـاد بدن) ️نشانـه های بیماری : تخمک گذاری کم ونامرتب عدم ... #تنبلی_تخمدان ♨️علل بیماری :
ژنتیک
تغذیـه ( غذاهای سردیجات)
تاثیر محیط( طی دوران پریود، عفونت شدید گوش، بیخوابی درون زنگ خواب، بستن لوله زنان، دستگاه آی یو دی، عفونت رحم، کم خونی، خواب زیـاد درون روز به منظور بلغمـی ها، مـیگرن، ورم شکم، رطوبت زیـاد بدن) ♨️نشانـه های بیماری :
تخمک گذاری کم ونامرتب
عدم تخمک گذاری بـه مدت طولانی کـه بصورت پریودهای دیر بـه دیر بروز مـیکند.
زیـاد شدن هورمونـهای مردانـه یـا علایم آن، از قبیل افزایش موهای زاید درون نواحی خاص ( چانـه و لب) و زبر شدن آن.
بروز چاقی وآکنـه( جوش های صورت درون سن بلوغ) و هیرسوتیسم یـا پرمویی
وجود کیست های متعدد کوچک درون تخمدان درون سونوگرافی
بزرگ و کوچک 🌀درمان :
مدت یک الی سه ماه طول مـیکشد اگر بـه طور کامل انجام دهید.
1_ بادکش زیر شکم وکمر. سعی شود توسط افراد با مـهارت انجام.شود.
2_ شبی یک لیوان دم کرده ی رازیـانـه همراه با یک ق م عسل بغیر از زمان پریودی.
3_ دوسین( سیـاهدانـه نیم کوب وعسل) روزانـه دو ق م صبح و شام.
4_ داروی ترکیبی ( زاج باندازه یک نخود، بیشتر نشود+ یک ق م عسل+ یک ق چ روغن زیتون بودار تصفیـه نشده) ساخته ودر ایـام پاکی در14 مرحله بصورت واژینال استفاده نمایید.
5_ درمان تکمـیلی حجامت عام ( پشت بین دوکتف) ،حجامت ساکرال( پایین ستون مـهره ها) ،حجامت زیر شکم هر دو هفته یکبار مـیباشد کـه باید تحت نظر دکتر طب سنتی باشد.
6_ باروغن.بادام شیرین روی رحم بمالند.
7_ هر شب یـه.کیسه آب گرم درون محل تخمدانـها به منظور چند ساعت قرار دهند. واز شستشوی این ناحیـه با آب سرد پرهیز شود.
8_ بعد از ظهرها یک فنجان دم کرده ی بومادران بخورند.
9_ ماست وخیـار، قند وشکر ممنوع.
10_ شربت خاکشیر باعسل صبحها.
11_ دم کرده اسطوخدوس روزی یک فنجان.
12_ تغذیـه گرم وتر.
13_ فقط با واجبی ( نوره) موهای زاید رحم را ازاله کنند نـه با تیغ.
14_ درزمان پریود، ، شلوار تنگ، غذای سرد، ممنوع.
15_ نخود، هلیم با دارچین، زیـاد مصرف بشـه.
16_ پیـاز باگوشت چرخ کرده با روغن کنجد با تخم مرغ محلی بخورن.
17_ غذا درون ظرف مسی بپزند.
18_ درون هفته یکبار قلم شتر درون خورشتی بیندازند.
19_ آب نخود فراوان بخورند. دارجین. فلافل خانگی با روغن کنجد.
20_ دود اسپند و با کندر و با عنبرنسارا درون زیر دامن بدهند بـه رحم.
21_ روغن زنجبیل بـه روی رحم ( اگه حساسیت پوستی ندارند)
22_استخر رفتن ممنوع.
23_ گوشت ممنوع.
24_ مـیوه سبز وکال ممنوع.
25_ سبزی گشنیز و آش ممنوع.
26- آب سرد و یخ وبستنی ممنوع.
27_ شیرینی طبیعی، خرما، توت، مویز، عسل
28_ یبوست ممنوع.
29_ خوردن سرکه انگبین.
⚘-

Read more

Media Removed

. چیزکیک انجیر مدرس: مرضیـه عرفانی آذر عکس: خاطره شمسی‌پور مواد لازم کیک اسفنجی دو تخم مرغی: یک عدد شیرعسلی: یک قوطی خامـه صبحانـه: ۴۰۰ گرم پنیر خامـه ای: ۳۰۰ گرم پودر شکر: نصف پیمانـه پودر ژلاتین: سه قاشق غذاخوری آب سرد: نصف پیمانـه انجیر: ۳۰۰ گرم مواد لازم به منظور کیک اسفنجی: تخم مرغ: دو ... .
چیزکیک انجیر
مدرس: مرضیـه عرفانی آذر
عکس: خاطره شمسی‌پور
مواد لازم
کیک اسفنجی دو تخم مرغی: یک عدد
شیرعسلی: یک قوطی
خامـه صبحانـه: ۴۰۰ گرم
پنیر خامـه ای: ۳۰۰ گرم
پودر شکر: نصف پیمانـه
پودر ژلاتین: سه قاشق غذاخوری
آب سرد: نصف پیمانـه
انجیر: ۳۰۰ گرم
مواد لازم به منظور کیک اسفنجی:
تخم مرغ: دو عدد
ش: دو قاشق غذاخوری
بیکینگ پودر: نصف قاشق چایخوری
شکر: 3/1 پیمانـه
آرد: نصف پیمانـه
وانیل: بـه مـیزان لازم
طرز تهیـه کیک اسفنجی
سفیده و زرده تخم مرغ ها را جدا کرده، سپس سفیده را همراه یکی، دو قاشق از شکر هم مـی زنیم که تا کاملا فرم بگیرد و کنار مـی گذاریم. زرده ها را با مابقی شکر و وانیل هم مـی زنیم. اواسط کار ش را اضافه کرده و هم مـی زنیم که تا کاملا کرم رنگ و کش دار شود. آرد و بیکینگ پودر را سه بار الک کرده، بـه مواد افزوده و هم مـی زنیم. درون آخر سفیده زده شده را اضافه کرده، بـه صورت دورانی درون یک جهت هم مـی زنیم که تا کاملا مخلوط شوند. کف قالب کمربندی ۲۵ سانتی متری را کاغذ روغنی انداخته یـا چرب و آردپاشی مـی کنیم. مواد کیک را داخل قالب ریخته، درون طبقه وسط فر کـه از قبل با دمای ۱۸۰ درجه سانتی گراد گرم شده بـه مدت نیم ساعت مـی پزیم.
طرز تهیـه چیز کیک
پودر ژلاتین را روی آب سرد ریخته که تا اسفنجی شود، سپس بـه روش بن ماری روی حرارت قرار داده که تا کاملا حل و شفاف شود .
خامـه صبحانـه، پنیر خامـه ای و پودر شکر را با همزن مـی زنیم که تا کاملا مخلوط شوند، سپس شیرعسلی را اضافه کرده، مجدد هم مـی زنیم و در آخر ژلاتین از دما افتاده را افزوده و خوب هم مـی زنیم. انجیرها را برش زده، روی کیک اسفنجی بـه دیواره قالب مـی چسبانیم. مواد پنیری را روی کیک اسفنجی کـه کاملا خنک شده مـی ریزیم و داخل یخچال گذاشته که تا مواد پنیری خودش را بگیرد، سپس قالب را باز کرده، چیزکیک را بـه ظرف سرو انتقال داده و روی آن را با انجیر تزیین مـی کنیم.

#آشپزی_خانواده_سبز #مجله #آشپزی #خانواده_سبز #خوراک #پیشخوراک #پیش_خوراک #دسر #خورش #برنج #سوپ #غذا #شیرینی #کاپ_کیک #کیک #خوشمزه #غدای_خوشمزه #طعم #چی_بخوریم #فینگرفود #چیزکیک
#food #cook #cooking #chef

Read more

Media Removed

قرابیـه🏼🏼🏼🏼🏼🏼 بادام پوست گرفته خام 130 گرم بادام تلخ پوست گرفته خام 20 گرم شکر 200 گرم سفیده تخم مرغ 2 که تا 3 عدد مخلوط مغز پسته و بادام شكردانـه درشت بـه مـیزان لازم بیکینگ پودر نصف ق چ 1-بادام ها را چرخ کرده و به صورت پودر درون آورید. اگر بادام تلخ نداشتید از چند قطره بادام تلخ استفاده ... 🍰قرابیـه🍰🍰👆🏼👆🏼👆🏼👆🏼👆🏼👆🏼 💫
بادام پوست گرفته خام 130
گرم
💫بادام تلخ پوست گرفته خام 20 گرم 💫شکر 200 گرم
💫سفیده تخم مرغ 2 که تا 3 عدد
💫مخلوط مغز پسته و بادام 💫شكردانـه درشت بـه مـیزان لازم
💫بیکینگ پودر نصف ق چ
1-بادام ها را چرخ کرده و به صورت پودر درون آورید. اگر بادام تلخ نداشتید از چند قطره بادام تلخ استفاده کنید.2-
سپس با پودر شکر و2 عدد سفیده تخم مرغرا حدود 10دقيقه هم بزنید که تا سفید و کش دار شود . 3-بیکینگ پودر را هم اضافه کنید و هم بزنید که تا با مواد مخلوط شود.
اگر خمـیر سفت بود یک عدد سفیده دیگر را هم اضافه کرده و هم بزنید. 4-
مواد را داخل قیف با ماسوره ساده ریخته و داخل سینی بریزید 1 دقیقه صبر کنید اگر مواد وارفت 1 که تا 2 قاشق پودر بادام بـه مواد اضافه کنید . غلظت مایـه حتما به اندازه ای باشد کـه راحت از قیف خارج شود و موقع ریختن داخل سینی وا نرود. 5-
روی شیرینی ها مقداری بادام و پسته و شکر ریخته و به مدت 20 که تا 30 دقیقه درون فر از قبل گرم شده با دمای 350 فارنـهایت قرار دهید. بعد از سرد شدن از کاغذ روغنی جدا کنید و چون زود خشک مـی شوند درون ظرف درون دار نگهداری کنید.
اگر شیرینی هاتون بعد از پخت بـه کاغذ روغنی چسبید یـا شکر زیـاد ریختید یـا مایـه شیرینی شل بوده
#خوش_طعم #آموزش ✔ #آموزش_آشپزی #آشپزی #تیرامـیسو #کیک #شیرینی ✔ #دسر #دیزاین #شکلات #آموزش_سالاد #آموزش_دسر
✔ #سالاد #خوشمزه #خوشرنگ #سالاد_فتوش
✔ #آموزش #آموزش_آشپزی #آشپزی #روغن #زیتون ✔ #روغن_زیتون #آموزش #آموزش_آشپزی #آشپزی ✔ #تیرامـیسو #کیک #شیرینی #دسر #دیزاین #شکلات ✔ #آموزش_سالاد #آموزش_دسر #پای #پان #دسر #غذا ✔ #ژله #fondant #customcake #dessert #sweet ✔ #instafood #cake #dessert #cake
✔✔🕪ما را بـه دوستانتان معرفی کنید ✔مـیتونید داخل مواد 3-4 قاشق پودر نارگیل هم استفاده كنيد .

Read more

Media Removed

سلام دوستان و‌همراهان عزیزم سس براق فرانسوی(ادامـه دستور قبل) روش تهیـه ژلاتین مس و نکته های تهیـه این سس زیبا ژلاتین مس مواد لازم ژلاتین 50 گرم آب 250 مـیلی لیتر نکته ؛به ازائ هر گرم پودر ژلاتین 5 برابر آب نیـاز داریم . روش تهیـه ؛ آب سرد و ژلاتین را با هم مخلوط کرده ودر یک قابلمـه تفلون روی ... سلام دوستان و‌همراهان عزیزم
سس براق فرانسوی(ادامـه دستور قبل)
روش تهیـه ژلاتین مس و نکته های تهیـه این سس زیبا
🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰ژلاتین مس
مواد لازم
ژلاتین 50 گرم
آب 250 مـیلی لیتر
نکته ؛به ازائ هر گرم پودر ژلاتین 5 برابر آب نیـاز داریم .
روش تهیـه ؛
آب سرد و ژلاتین را با هم مخلوط کرده ودر یک قابلمـه تفلون روی حرارت قرار دهید که تا کاملا حل شود .
اولین جوش را کـه زد حرارت را خاموش کنید و از صافی رد کنید و به مدت حداقل 12 ساعت درون یخچال قرار دهید . ❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️نکات مـهم درباره سس براق فرانسوی
1-سس براق را از یک روز قبل تهیـه کنید که تا براق تر شود.
2-در اندازه گیری دقت کنید .
3-از رنگ مایع به منظور سس استفاده نکنید.
4-بعد از 24 ساعت سس بـه علت دارا بودن ژلاتین سفت مـیشود و کافیست آن را بـه مدت 2 دقیقه درون مایکروفر قرار دهید یـا روی بخار کتری قرار دهید که تا روان گردد.
5-دسرهایی کـه برای کاور آن ها از سس براق استفاده مـیکنید حتما با از خانواده موس ها باشند یـا بعد بستن دسر آن ها را با خامـه قنادی فرم گرفته
بپوشانید ودر فریزر نگه داری کنیدو بـه محض خارج از فریزر با سس بپوشانید.
6-سس را زیـاد درون دمای محیط نگه ندارید ،زیرا کشدار مـیشود.👏👏👏👏👏👏😊😊😊😊😊👏👏👏
#سالاد #خوشمزه #خوشرنگ #سالاد_فتوش
#آموزش #آموزش_آشپزی #آشپزی #روغن #زیتون #روغن_زیتون #آموزش #آموزش_آشپزی #آشپزی #تیرامـیسو #کیک #شیرینی #دسر #دیزاین #شکلات #آموزش_سالاد #آموزش_دسر #پای #پان #دسر #غذا #ژله #fondant #customcake #dessert #sweet
ما را بـه دوستانتان معرفی کنید ✔

Read more

Media Removed

چلو كباب چيكن تيكا ماسالا . . . با سلام بر همگى و سپاس فراوان از تبريك هاى تك تك دوستان درون پست قبلى . . بـه دوستداران غذاهاى متنوع پيشنـهاد ميكنم اين غذاى خوشمزه رو امتحان كنند. ، ، دستور تهیـه كباب چیکن تیکا ماسالا با فیله مرغ ، مواد لازم فیله مرغ 300 گرم بـه اندازه دو بند انگشت خرد شده. ماست ... چلو كباب چيكن تيكا ماسالا 🍗🍅🌽
.
.
. با سلام بر همگى و سپاس فراوان از تبريك هاى تك تك دوستان درون پست قبلى🙏🌹🌹🌹
.
.
به دوستداران غذاهاى متنوع پيشنـهاد ميكنم اين غذاى خوشمزه رو امتحان كنند. ،
،
دستور تهیـه كباب چیکن تیکا ماسالا با فیله مرغ
،
مواد لازم
فیله مرغ 300 گرم بـه اندازه دو بند انگشت خرد شده.
ماست 1 پیمانـه
گوجه بزرگ ٢ عدد
١ قاشق غذاخورى ادویـه گرام ماسالا (زیره سبز ٢ قاشق چای خوری پودر
دارچین ١ قاشق چای خوری
فلفل قرمز ٢ قاشق چای خوری تند
فلفل سیـاه ٣ قاشق چای خوری
زنجبیل ١ قاشق غذا خوری تازه له شده)
آبلیمو ١ قاشق غذا خوری تازه
نمک بـه مـیزان لازم
شير نارگيل ١٥٠ ميلى ،
در یک کاسه بزرگ مرغ را با ماست و نصف ادويجات ذكر شده ( ادویـه گرام ماسالا / آبلیمو/ پودر زیره / دارچین / فلفل قرمز/ فلفل سیـاه/ زل تازه / نمک) را با هم خوب مخلوط کنید . مواد را توی یخچال بگذارید که تا به مدت 2 که تا 3 ساعت بمونـه و مزه دار شود .
مرغهای مزه دار را بـه سيخ كشيده و كباب كنيد. ،
در یک قابلمـه كوچك مقدارى روغن بریزید و پياز ، سیر و فلفل قرمز تند ریز خرد شده را توی آن کمـی تفت دهید.
حالا بقيه ادویـه ها و نمک را هم بـه آن اضافه کنید کمـی تفت دهید که تا بوی ادویـه ها بلند شود.
بعد رب گوجه را اضافه کنید و کمـی تفت دهید. سپس دو عدد گوجه تازه را رنده كرده و به سس اضافه كنيد. درون ادامـه شير نارگيل را هم اضافه کنید و به مدت 20 دقیقه بگذارید کمـی غلیظ بشـه و جا بیفته . نوش جان .
.
.
‏ #instafood #lovefood #foodie #vscofood # #healthyfood #ashpazi_shoma #fidilio #delicious #sham_bash_page #allerhande #homecooking # #خوشمزه #دستپخت #بزن #بفرما #شام_باش ...........🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

Read more

Media Removed

جمعه‌ها را حتما قاب گرفت. درست مثل همان عهای قدیمـی و خاک گرفته ی روی دیوار. انگار جمعه ها ماندگار ترین روزهای آفرینش اند... سلام دوستان صبح جمعه تون بخیر،امـیدوارم جمعه خوبی داشته باشید درون کنار عزیزانتون. یـه شام خوشمزه یـه خمـیر نرم و راحت پای گوشت به منظور تهیـه خمـیرش احتیـاج داریم به؛ یـه لیوان ... جمعه‌ها را حتما قاب گرفت.

درست مثل همان عهای قدیمـی و خاک گرفته ی روی دیوار.

انگار جمعه ها ماندگار ترین روزهای آفرینش اند... سلام دوستان صبح جمعه تون بخیر،امـیدوارم جمعه خوبی داشته باشید درون کنار عزیزانتون.
یـه شام خوشمزه یـه خمـیر نرم و راحت
پای گوشت
برای تهیـه خمـیرش احتیـاج داریم به؛
یـه لیوان شیر و یـه لیوان آب ولرم
یـه دونـه تخم مرغ کامل و یـه دونـه زرده به منظور رومال
یـه قاشق غذا خوری شکر و نصف قاشق چایخوری نمک
نصف لیوان روغن مایع
یـه قاشق غذا خوری پودر مایـه خمـیر
نصف قاشق چایخوری بیکینگ پودر
آرد بـه اندازه ای کـه خمـیر بـه دست نچسبه(حدودا پنج پیمانـه)
برای شروع کار شکر رو تو آب ولرم مـیریزیم و مخلوط مـیکنیم بعد مایـه خمـیر رو روی اون مـیریزیم و خیلی کم مخلوط مـیکنیم،کنار مـیذاریم که تا پف کنـه کـه خیـالمون راحت بشـه کـه مایـه خمـیر سالمـه.
حالا تخم مرغ رو تو یـه کاسه بزرگ با چنگال هم مـیزنیم بهش نمک ،روغن و شیر ولرم رو اضافه مـیکنیم، مایـه خمـیر عمل اومده رو بهش اضافه مـیکنیم ولی دیگه هم نمـیزنیم، حالا سه پیمونـه از آرد و بیکینگ پودر رو روی مواد الک مـیکنیم و آروم با دست مخلوط مـیکنیم،از اینجا بـه بعد آرد رو کم کم و با احتیـاط اضافه مـیکنیم و همچنان با دست خمـیر رو ورز مـیدیم،وقتی خمـیر دیگه بـه دست نچسبید و حسابی ورز دادیم روشو مـیپوشونیم و یـه جای گرم بهش استراحت مـیدیم که تا حجمش دو برابر بشـه.
تو این فاصله مواد داخلشو درست مـیکنیم؛
گوشت چرخ کرده،پیـاز داغ،فلفل دلمـه ای، قارچ و رب و ادویـه جات نیـاز داریم کـه باهاشون مواد گوشتی رو درست مـیکنیم مثل مواد ماکارونی.
خمـیر کـه کاملا پف کرد،فر رو روی 180 درجه روشن مـیکنیم کـه گرم بشـه،حالا یـه تیکه از خمـیر بر مـیداریم و باقیشو تو سینی یـا قالب سی درون چهل سانت باز مـیکنیم،خمـیر حتما نازک پهن بشـه چون بعداز پخت حسابی پف مـیکنـه اگر ضخامتش زیـاد باشـه مثل بربری مـیشـه،حالا روی خمـیر پنیر پیتزای فراوون مـیریزیم و مواد گوشتی خنک شده رو مـیریزیم،بعد اون تیکه خمـیر رو با وردنـه باز مـیکنیم،اگر توری کن خمـیر داشتید کـه باهاش برش بزنید کـه خمـیرتون این شکلی مـیشـه وگرنـه کـه برشـهای باریک بـه #خمـیر بزنید و روی خمـیر بـه صورت ضربدری #تزئین کنید.
درنـهایت روی خمـیر رو با زرده و زعفرون رومال کنید و تو فر بـه مدت 20 دقیقه بذارید،چک کنید وقتی زیرخمـیر طلایی شد شعله بالا رو روشن کنید کـه روی خمـیر هم طلایی بشـه.
#نوش_جان
#پای_گوشت #شام #فست_فود #خوشمزه #غذای_خونگی #غذای_خمـیری #خمـیر #آشپزی_باهم

Read more

Media Removed

مدتى بود كه شديدا هوس چيز كيك هاى خودمون رو كرده بوديم و امروز بالاخره قسمت شد كه درست كنيم .. اونم از نوع توت فرنگيش رو رسپى اين چيز كيك فوق العاده كه حاصل تجربه چندساله من از چيز كيك درست كردن با رسپى هاى مختلفه رو براتون تو پست هاى قبل بـه اشتراك گذاشته بودم ولى باز هم اينجا براى دوستان جديدى كه تازه ... مدتى بود كه شديدا هوس چيز كيك هاى خودمون رو كرده بوديم و امروز بالاخره قسمت شد كه درست كنيم .. اونم از نوع توت فرنگيش رو😍😜
رسپى اين چيز كيك فوق العاده كه حاصل تجربه چندساله من از چيز كيك درست كردن با رسپى هاى مختلفه رو براتون تو پست هاى قبل بـه اشتراك گذاشته بودم ولى باز هم اينجا براى دوستان جديدى كه تازه عضو اين پيج شدن بـه اشتراك ميذارم
اميدوارم كه درست كنيد و از خوردنش لذت ببرين 😊👌🏻
طرز تهيه :
براى لايه زيرش ٣٠٠ گرم بيسكوييت ساقه طلايى رو با غذا ساز خوب پودر ميكنيم و با ١٢٠ گرم كره آب شده خوب مخلوط ميكنيم که تا كره كاملا بـه خورد بيسكوييت بره ، كف قالب كمربندى كاغذ روغنى پهن ميكنيم و بيسكوييت را داخلش ميريزيم و با كف ليوان يا كف دست خوب تو قالب پهنش ميكنيم و به مدت يك ساعت ميذاريم داخل فريزر
براى لايه وسط ٣٠٠ گرم خامـه و ٢٥٠گرم پنير ماسكارپونـه و ٥٠ گرم پنير خامـه اى و ١١٠ گرم شكر باهم خوب مخلوط ميكنيم و سه قاشق چايخورى پودر ژلاتين را با ١/٢ پيمانـه آب حل ميكنيم و روى بخار ش قرار ميديم که تا تمام ذراتش آب بشـه و سپس بـه مخلوط پنيرمون اضافه ميكنيم (به جاى پودر ژلاتين ميتونين از يك بسته ژله آلوورا كه با ٨ قاشق غذاخورى ش كاملا حل شده استفاده كنيد )
قالب كمربندى را از فريزر درمياريم و مخلوط پنير را روى بيسكوييت ها پهن ميكنيم و چند ساعت داخل يخچال قرار ميديم .
براى لايه آخر يك بسته پودر ژله مورد نظر را با يك ليوان ش و نصف ليوان آب سرد بـه روش بن مارى حل ميكنيم ، يك مقدار كه خنك شد روى مخلوط پنير ميريزيم و ميگذاريم داخل يخچال که تا ژله كاملا خودشو بگيره
عاااليه 👌
پ.ن: عكس چيز كيك هاى قبل رو ميتونيد اينجا ببنيد 👇🏼
#چيزكيك_هپى_شف

Read more

Media Removed

@bread.page . . از پیج @_gol.goli_ . .‎ بـه نظرم تو سبزیجات گل کلم مظلوم واقع شده، خیلیـا دوسش ندارن، نـه؟؟؟ اماااا من کـه عااااشقشم. این گراتن گل کلم رو هم بهتون پیشنـهاد مـیکنم کـه حتما درستش کنین، که تا حالا دادم بـه چند نفر کـه گل کلم دوست نداشتن اینو خوردن و براش مردن ... به منظور درست این گراتن اول ... @bread.page
.
.
از پیج
@_gol.goli_
. .‎ بـه نظرم تو سبزیجات گل کلم مظلوم واقع شده، خیلیـا دوسش ندارن، نـه؟؟؟
اماااا من کـه عااااشقشم. این گراتن گل کلم رو هم بهتون پیشنـهاد مـیکنم کـه حتما درستش کنین، که تا حالا دادم بـه چند نفر کـه گل کلم دوست نداشتن اینو خوردن و براش مردن ...
برای درست این گراتن اول دو که تا سیب زمـینی رو مـیپزیم و بعد یدونـه گل کلم کوچیک رو کـه قطعه قطعه کردیم به منظور مدت ده دقیقه تو ش کـه یکم نمک توشـه مـیذاریم که تا نرم بشـه و بعدش آبکش مـیکنیم و مـیذارم آبشون کامل بره حتی اگه لازم بود بعد آبکش بذارینشون تو یـه ماهیتابه که تا داغ بشن و آبشون بخار بشـه، چون اصلا نباید آب داشته باشن ...حالا سس گراتن رو درست مـیکنیم یـه قاشق مربا خوری سیر رنده شده رو با کره تفت مـیدیم و بعدش دو قاشق غذاخوری آرد رو خوب با کره و سیر مخلوط مـیکنیم و حالا یکو نیم لیوان شیر بـه مخلوط کره و آرد و سیر اضافه مـیکنیم و شروع مـیکنیم هم زدن که تا شیر غلیظ بشـه وقتی شیر غلیظ شد بهش سه که تا چهار قاشق غذا خوری پنیر پارمزان (من سیـا مزگی ریختم کـه یـه پنیر شمالیـه) و سه قاشق جعفری خورد شده اضافه مـیکنیم و بعد کـه پنیر آب شد سس آماده اس... حالا حتما موادمون رو تو ظرف بچینیم ... اول سیب زمـینی هارو حلقه مـیکنیم مـیچینیم کف ظرفی کـه چربش کردیم روی سیب زمـینی ها نمک، پودر آویشن و پودر پاپریکا مـیپاشیم و بعد سه که تا چهار قاشق پیـاز داغ مـیدیم روی سیب زمـینی ها( طعم پیـاز داغ مزه گراتن رو محشر مـیکنـه) یکم از سس رو هم رو‌پیـاز داغا مـیریزیم و بعد گل کلما رو مـیچینیم و درنـهایت باقی سس رو کاملا همـه جای ظرف روی گل کلما مـیریزیم و بعد روی سطح گراتن پنیر پیتزا مـیپاشیم و مـیذاریم توی فر کـه با دمای صدو هشتاد درجه گرم شده که تا سه ربع الی یـه ساعت بمونـه و بپزه و طلایی بشـه ... بعدشم بدینایی کـه گل کلم دوست ندارن بخورن که تا ببینن چی رو از دست داده بودن که تا حالا 🚫کپی بدون ذکر منبع ممنوع🚫
.
.
.
.
#گراتن_گل_کلم_آشپزی_شما
#گراتن_آشپزی_شما . . .
لینک کانال تلگرام👇👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEDStHv6b1WSuJs0ow
.
👇👇👇👇
@bread.page
@ashpazi_shoma

Tag photo: #ashpazi_shoma

#insiran #persianfood #persiandessert #persian_foods #persianshot #persianstyle #persiancuisine #persiagram #instapic #insta_persia #insiranian #food

Read more




[تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 05 Jun 2018 05:42:00 +0000



تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد

داره من از دو on Instagram - mulpix.com

داره من از دو on Instagram

Unique profiles

83

Most used tags

Total likes

0

Top locations

Huntington Convention Center of Cleveland, Millennium Park, Richmond, London

Average media age

155.7 days

to ratio

11.5

Media Removed

. تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد . تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد سلام عزیزان . داستان بادمجون همچنان ادامـه داره. انگار علاقه مندان بـه بادمجون روز بـه روز درون حال افزایشـه . . . براتون یک نوع غذای آسون و در عین حال خوشمزه رو آموزش مـیدم . . . به منظور تهیـه این غذا به منظور دو نفر : تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد . . چهار عدد بادمجان نیـازه. ( یک عدد رو ورقه کنید و نمک بزنید کنار بزارید.سه عدد ... .
.
سلام عزیزان ❤.
داستان بادمجون همچنان ادامـه داره. 😋
انگار علاقه مندان بـه بادمجون روز بـه روز درون حال افزایشـه . 😋
.
.

براتون یک نوع غذای آسون و در عین حال خوشمزه رو آموزش مـیدم .
.
.
برای تهیـه این غذا به منظور دو نفر : .
.

چهار عدد بادمجان نیـازه. ( یک عدد رو ورقه کنید و نمک بزنید کنار بزارید.سه عدد دیگه رو نگینی درشت خرد کنید و نمک بزنید یک ربع بمونـه بعد آبکشی کنید و با دست کمـی فشار بدید که تا آب نداشته باشـه اول بادمجونای نگینی درشت رو سرخ کنید کمـی زردچوبه بزنید که تا خوشرنگ بشـه. )
بعد بادمجونای ورقه شده رو سرخ کنید این بادمجون ورقه شده رو من فقط به منظور تزیین غذا درون نظر گرفتم مـیتونید هر چهار که تا شو یـه مدل سرخ کنید. 🤔
برنج ییم پیمانـه
سه عدد فیله مرغ یـا نصف فرقی نمـیکنـه . (هر مدل کـه دوست داشتید خرد کنید من خلالی خرد کردم. )
دوعدد پیـاز رو درشت خرد کنید.
نصف فلفل دلمـه (من از دو رنگ سبز و قرمز خورد کردم )
نمک و فلفل و زردچوبه و دو سه قاشق زعفرون دم شده. ( اگه نداشتید واقعا مـهم نیست)
دو قاشق ابلیمو به منظور مرغ
اول برنج رو خیس کنید بزارید که تا یک ساعت قشنگ خیس بخوره .
.

دو که تا پیـاز رو خرد کنید کمـی روغن بریزید و تفت بدید که تا طلایی بشـه. مرغ خرد شده رو اضافه کنید بعش نمک و فلفل و زردچوبه بزنید اول درِ تابه رو بزارید که تا مرغ مغز پخت بشـه زعفرون و هر ادویـه ای کـه دوست دارید بـه مرغ بزنید یک حبه سیر روی مرغ رنده کنید من کمـی پودر اویشن و کمـی پودر گشنیز بهش زدم آبلیمو رو اضافه کنید هم بزنید که تا مخلوط بشـه دوباره درِ تابه رو بزارید که تا کاملا هم پیـاز و هم مرغ هم بپزه و هم طلایی خوشرنگ بشـه من وقتی مرغ رو بـه پیـاز اضافه کردم فلفل های رنگی رو ریختم باهاش تفت بخوره. مرغ کـه اماده شد خاموش کنید و بادمجونای سرخ شده رو باهاش اروم مخلوط کنید. برنح رو آبکش کنید. ته قابلمـه دوقاشق روغن و زردچوبه بریزید و کمـی از برنج آبکش شده کمـی با پشت قاشق فشار بدید که تا موقع برگردوندن از هم نپاشـه. مواد رو بریزید و بعد دوباره برنج و اگه مواد موند دوباره روش مواد بریزید برنج و بیست که تا بیست و پنج دقیقه دم کنید اول یک دقیقه زیـاد کنید بعد شعله رو کم کنید که تا دم بکشـه و ته دیگ ببنده.
وقتی دم کشید خاموش کنید و دو سه دقیقه صبر کنید بعد درون ظرف سرو برگردونید. و تزیین کنید.بپزید و نـهایت لذت رو ببرید.
نکته :
اگه خواستید غذاتون با مرغ نباشـه سیب زمـینی نگینی سرخ شده مـیتونید جایگزین کنید.
.
.
پ.ن : ریحونای دور سالاد شیرازی محصول خودمـه 😎😋
شربت گل سرخ برام ازکاشان سوغات آوردن.کمـی ابلیموی تازه بهش زدم وشربت درست کردم.

Read more

Media Removed

. سلام عزیزای دل️ این خورشت کـه "شوید قرمـه" نام داره یکی از غذاهاییـه کـه من از مادر خدابیـامرزم یـاد گرفتم. هر غذایی کـه خوشمزه ست رمز و رازی توی پختش داره کـه اون رو خاص و خوشمزه کرده. این دومـین پستیـه کـه برای کمپین #سفیرمزه شرکت روغن لادن تهیـه کردم کـه قصدش جمع‌آوری فوت و فن‌هاییـه کـه مردم نقاط مختلف ایران ... . سلام عزیزای دل❤️
این خورشت کـه "شوید قرمـه" نام داره یکی از غذاهاییـه کـه من از مادر خدابیـامرزم یـاد گرفتم. هر غذایی کـه خوشمزه ست رمز و رازی توی پختش داره کـه اون رو خاص و خوشمزه کرده. این دومـین پستیـه کـه برای کمپین #سفیرمزه شرکت روغن لادن تهیـه کردم کـه قصدش جمع‌آوری فوت و فن‌هاییـه کـه مردم نقاط مختلف ایران به منظور خوشمزه‌تر شدن غذاهاشون دارن. شما هم توی این کمپین شرکت کنید و #سفیرمزه ی خونـه و یـا شـهر خودتون باشید و راز خوشمزه و خوش عطر شدن غذاهاتون رو با ما بـه اشتراک بذارید ❤️ از هشتگ #سفیرمزه استفاده کنید. درون آخر گزیده ای از این پست‌ها بـه صورت کتاب چاپ خواهد شد و بهانی کـه شرکت این کتاب پر از فوت و فن و نکته رو هدیـه مـیدن . 👌❤️ راستی هر هفته هم بـه سه نفر محصولات لادن جایزه مـیدن. .
.
حالا من بگم از رازهای خورشت "شوید قرمـه" : .
.
۱) شویدِ این خورشن از بقیـه سبزی‌هاش بیشتره.
۲) سبزی این خورش شامل تره، تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد جعفری و شویده کـه شوید اون ۳ برابر سبزی‌های دیگه استفاده مـیشـه. (در این خورشت از شنبلیله استفاده نمـیشـه)
۳) سرخ سبزی‌ها بـه نسبت قرمـه سبزی کمتره.
۴) بعد از اینکه سبزی‌ها بـه طور معمول سرخ شد دو قاشق ازش رو جدا مـیکنیم و بیشتر از بقیـه سرخ مـیکنیم. این باعث مـیشـه خورشت بـه روغن بیفته.
۵) بهتره کـه توی این خورشت از لوبیـای چشم بلبلی استفاده بشـه. ولی اگه درون دسترس نبود از لوبیـا قرمز هم مـیشـه استفاده کرد.
۶) لوبیـای چشم بلبلی بعد از خیس شدن حتما چهار پنج دقیقه بجوشـه و سپس آبکش بشـه و بعد بـه خورشت اضافه بشـه. درون غیر این صورت خورشت رو کدر مـیکنـه.
۷) به منظور چاشنی این خورشت از لیمو عمانی و گرد لیمو عمانی استفاده مـیشـه.
8)هم از گوشت مـیتونید استفاده کنید هم از مرغ

@ladanoil
#غذا #آشپزی #بزن #خوشمزه #شوید_قرمـه #شویدقرمـه

Read more

Advertisement

Media Removed

Hi dear buddies,how are things? The Persian equivalent of the expression" Whose side are you on?" ( Who do you agree with or support?) :طرف كي هستي؟ """"""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""L"توضيح ؛ سلام دوستان صبح جمعه زيبايتان بخير٠ درون جمله اول ميگويد: چند مدته داريد انگليسي ميخونيد؟ ... Hi dear buddies,how are things? The Persian equivalent of the expression" Whose side are you on?" ( Who do you agree with or support?) :طرف كي هستي؟ """"""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""L"توضيح ؛ سلام دوستان صبح جمعه زيبايتان بخير٠ درون جمله اول ميگويد: چند مدته داريد انگليسي ميخونيد؟ براي بيان مدت زمان انجام كاري كه درون گذشته شروع شده و تا حال حاضر هم ادامـه دارد،بايد از زمان ماضي نقلي استمراري يا حال كامل استمراري استفاده كرد٠براي ساخت اين زمان بعد از فاعل فعل كمكي ( هو / هز ) و بعد از قسمت سوم فعل ( تو بي ) يا ( بين ) و در آخر از شكل ( آي ان جي ) دار فعل مورد نظر كمك ميگيريم٠ درون جمله دوم ميگويد ؛ من دو ساله دارم انگليسي ميخونم٠ بديهي هست كه اين جمله هم بدليل اينكه نشون ميده از دو سال پيش که تا الان داره انگليسي ميخونـه ، بايد از زمان حال كامل استمراري استفاده كرد٠در جمله سوم ميگويد : چند که تا درس خوانده ايد٠ درون اينجا بخاطر اينكه كميت و يا تعداد درس هاي خوانده شده مورد سوال هست بايد از زمان حال كامل يا ماضي نقلي استفاده كرد.براي ساخت اين زمان بعد از فاعل از فعل كمكي ( هو / هز ) و سپس از قسمت سوم فعل مورد نظر استفاده ميشود٠ """""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""l"برخي از دوستان ميپرسند، چگونـه ميتوان از طريق مجازي زبان را ياد گرفت٠عزيزان اين كلاس بصورت تلفني از طريق برنامـه هاي اسكايپ ، واتسپ ، ايمو و يا لاين هم بصورت صوتي و در صورت نياز هم تصويري قابل اجراست٠دوستان براي تجربه ميتوانند براي يك الي دو جلسه ثبت نام نمايند که تا در صورت رضايت از كيفيت كلاس آنرا ادامـه دهند٠ """""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""Viber , Line , Whatsapp , Telegram & Imo : 09126783301. Kik : Rahimi47 """""""""""""""""""""""""""""""""""""""""" #Englishforiranians #Englishvirtuallearning #Englishonlinelearning #Englishcommonmistakes #Englishidioms #Englishwriting #Engliseducation #Englishlearning #Englishexpressions #Englishconversation #TOEFL #IELTS #تافل #تدريس #آموزش #آيلتس

Read more

Media Removed

. دست خودم نبود، غم صدای پیرزن جذبم کرد داشت به منظور ی جوان کـه چهره ای آشفته داشت مـیگفت: پدرم بازاری بود. از اون بازاری های گردن کلفت و با آبرو. دوتا بزرگتر از من بـه تبعیت از پدر با پسر عموهام ازدواج ، من اما سرکش بودم اصلا مـهم نبود چی درسته، فقط سعی مـیکردم خلاف عقیده و حرف پدرم عمل کنم. هفده ... .
دست خودم نبود، غم صدای پیرزن جذبم کرد
داشت به منظور ی جوان کـه چهره ای آشفته داشت مـیگفت:

پدرم بازاری بود. از اون بازاری های گردن کلفت و با آبرو. دوتا بزرگتر از من بـه تبعیت از پدر با پسر عموهام ازدواج ، من اما سرکش بودم
اصلا مـهم نبود چی درسته، فقط سعی مـیکردم خلاف عقیده و حرف پدرم عمل کنم.
هفده سالم بود کـه پسر همسایمون عاشقم شد. عاشق کـه چه عرض کنم، شیدا
همـیشـه با التماس نگاهم مـیکرد
پدرم موافقت کرد و گفت باهاش ازدواج کن اما من نمـیخواستم بـه حرف پدرم گوش کنم
عاشق شدم، عاشق شاگرد مغازه ی پدرم
توی خانواده و محل پیچید کـه حاج محمد علی عاشق یـه شاگرد مغازه شده،
مغرور شد، شاگرد مغازه رو مـیگم، گفت نمـیام خواستگاریت چون پدرت منو راه نمـیده اما حاضرم باهات فرار کنم
خودم رو از ارث وتوجه خانواده محروم کردم و یـه شب با کلی پول و طلا کـه از خونـه ی خودمون دزدیده بودم باهاش فرار کردم،
من عاشقش شده بودم و فقط مـیخواستم بـه عشقم برسم.
فکر مـیکردم زندگی کناری کـه عاشقشی بالاترین درجه ی خوشبختیـه اما بـه این فکر نکرده بودم کـه اگه اون طرف عاشق تو نباشـه چه دردی رو حتما تحمل کنی.
من ازی کـه عاشقم بود گذشتم و رفتم سراغی کـه عاشقش بودم! غافل از اینکه یـه زن زمانی دلش بـه خونـه و زندگی گرم مـیشـه کـه هر روز صبح با حرف های محبت آمـیز همسرش از خواب بیدار بشـه.
یـه زن واسه زنده موندن روح و ذوقش نیـاز داره مورد توجه مرد زندگیش قرار بگیره.
غافل از اینکه کافیـه یـه مرد بفهمـه یـه زن با تمام وجودش عاشق شده، مغرور مـیشـه.
دلش مـیخواد هر لحظه قدرتش رو بـه رخ بکشـه و یـادآوری کنـه کـه هی زن تو بدون من مـیمـیری، مـیزنـه توی دهنت، با غیظ و غرور نگاهت مـیکنـه، له مـیشی، خرد مـیشی، داغون مـیشی اما دم نمـیزنی چون دلباخته ای، دو ایستگاه بیشتر نمونده که تا مقصد و کفاف شنیدن ادامـه ش رو نمـیده
اینکه چی گذشت بـه من زیـاد بـه کارت نمـیاد، اما یـادت باشـه یـه جایی توی شصت یـا هفتاد سالگی، کنار پیـاده رو، وقتی روی یـه نیمکت نشستی و به رفت و آمد مردم نگاه مـیکنی و یـه سوال بیخ ذهنت مـیشینـه کـه چقدر از زندگی و تصمـیماتی کـه گرفتم رضایت دارم چه جوابی به منظور خودت داشته باشی
من اینجا حتما پیـاده شم. پسر همسایمون بعد از فرار من ازدواج نکرد هیچوقت، یـه وقتایی مـیرم دیدنش، نزدیک این ایستگاه مـیشینـه کنار پیـاده رو و ساز مـیزنـه، یـه شبایی شام درست مـیکنم مـیبرم براش و مـیشینم کنارش و برام آهنگ سلطان قلبها رو مـیزنـه
قطار ایستاد و پیرزن با لبخند از جایش بلند شد و رفت...
یک ظرف غذا هم از نایلونی کـه دستش گرفته بود پیدا بود
.
#علی_سلطانی

عرا دکتر برداشته
@mahdi.maaref

Read more

Media Removed

درود... امـیدوارم شاد و سرحال باشید. تو فصل بهار درون خیلی مناطق کشورمون بـه خصوص مناطق کوهستانی گیـاهانی بـه صورت خودرو رشد مـیکنن کـه اگر از خواصشون بدونید حتما مـیخرید یـا خودتون مـیچینید و باهاش غذاهای خوشمزه مـیپزید! مثل همـین دستور غذایی کـه شنگ و تره کوهی رو من از درکه خ و باهاش یک پلوی عالی درست ... درود...
امـیدوارم شاد و سرحال باشید.
تو فصل بهار درون خیلی مناطق کشورمون بـه خصوص مناطق کوهستانی گیـاهانی بـه صورت خودرو رشد مـیکنن کـه اگر از خواصشون بدونید حتما مـیخرید یـا خودتون مـیچینید و باهاش غذاهای خوشمزه مـیپزید!
مثل همـین دستور غذایی کـه شنگ و تره کوهی رو من از درکه خ و باهاش یک پلوی عالی درست کردم!
شما هم امتحان کنید، قطعا خوشتون مـیاد😊

پلو شنگ و تره کوهی با گردن ی

مواد لازم
برنج ۴ پیمانـه
شنگ  ۵۰۰ گرم
تره کوهی ۳۰۰ گرم
گردن ی ۷۰۰ گرم
پیـاز ۱ عدد
سیر درسته ۲ کله
نمک و روغن بـه مـیزان لازم
زردچوبه و ادویـه و فلفل و آبلیمو بـه مـیزان لازم

طرز تهیـه
پیـاز رو خرد کنید و با همراه گوشت گردن تفت بدید.
وقتی گوشت خوب تفت خورد, نمک و فلفل و ادویـه و زردچوبه اضافه کنید و تفت بدید.
گوشت رو درون زودپز بذارید و به مـیزان لازم روی اون آب سرد اضافه کنید و دو که تا کله سیر رو بشویید و پوست های اضافی روی اون رو طوری بگیرید کـه حبه های سیر از هم باز نشن و درسته بـه گوشت اضافه کنید. کمـی آبلیمو بزنید و درب زودپز رو ببندید که تا گوشت بپزه.
کمـی آب توی قابلمـه بریزید و وقتی جوش اومد, تره کوهی خرد شده رو بـه اون اضافه کنید و اجازه بدید که تا نیم پز بشـه.
وقتی نیم پز شد, شنگ خرد شده رو اضافه کنید و وقتی با هم پختن, نمک و روغن اضافه کنید و برنج رو بـه قابلمـه اضافه کنید.
در این مرحله حتما روی برنج بـه اندازه یک بند انگشت آب باشـه!
وقتی برنج جوش خورد و آب اون کشیده شد, اجازه بدید که تا برنج دم بیـاد و بعد با گوشت گردن نوش جان کنید.

نکات
*شنگ یک سبزی کوهی هست کـه در فصل بهار درون مناطق کوهستانی بـه صورت خودرو رشد مـیکنـه!
*از نظر ظاهری تقریبا فرمـی مثل تره داره ولی مزه اون با تره متفاوته و کمـی هم ترش مزه است!
*خواص بسیـار زیـادی هم داره کـه مـیتونید درون اینترنت جستجو کنید.
*تره کوهی هم بـه صورت خودرو درون مناطق کوهستانی رشد مـیکنـه و تقریبا شبیـه پیـازچه هست ولی ریزتر و طعم تندی مثل پیـاز و سیر داره!
*تره کوهی هم خواص بسیـار زیـادی داره.
*تره کوهی دیرتر از شنگ مـیپزه، به منظور همـین اول اونو بـه قابلمـه اضافه کنید.
*مـیتونید بـه جای گوشت گردن,از گوشت ی قیمـه ای یـا ماهیچه ی هم استفاده کنید.
*عشنگ رو مـیذارم استوری!😊 #پلو #شنگ_پلو #انواع_پلو #شنگ_پلو_شف_گیلدا #پلوگیـاهی #پلوها #پلوهای_گیلدا #پلوگوشت #گوشت_گردن #گوشت_گردن_ی

Read more

Media Removed

شايد باورتون نشـه اما عاشقش شدم رفت من رنگ آبى و صورتي ملايم رو خيلي دوست دارم شما چي ؟! . . . #كيك_عريان_نداپز تخم مرغ 6عدد شکر 230گ ارد 250گ اب یـا شیر 1/4پیمانـه روغن مایع 1/4پیمانـه پکینک پودر 1ق ش سوپ خوری وانیل 1/8قاشق چای خوری درجه فر 180 مدت زمان پخت 30الی 40دقیقه طرز تهیـه 🏻 سفیده ... شايد باورتون نشـه
اما
عاشقش شدم رفت 💞
من رنگ آبى و صورتي ملايم رو خيلي دوست دارم
شما چي ؟! .
.
.
#كيك_عريان_نداپز
تخم مرغ 6عدد
شکر 230گ
ارد 250گ
اب یـا شیر 1/4پیمانـه
روغن مایع 1/4پیمانـه
پکینک پودر 1ق ش سوپ خوری
وانیل 1/8قاشق چای خوری
درجه فر 180
مدت زمان پخت 30الی 40دقیقه
طرز تهیـه 👇🏻
سفیده را از از زرده جدا کرده و در ظرف های تمـیز بدن چربی مـیریزیم دقت کنید تخم مرغ ها حتما یخچالی و کاملا سرد باشن
اول سفیده را باهم زن زده و یکم شکر بـه سفیده اضافه مـیکنیم که تا پفکی تر شود و بعد زرده را با بقیـه شکر و وانیل هم زده و بعد از مخلوط شدن شير را اضافه و بعد از مخلوط شدن روغن را اضافه کرده وقتی حالت کش دار شد زرده را داخل سفیده مـیریزیم و مخلوط مـیکنیم و بعد ارد و بكينگ پودر را درون چند مرحله اضافه کرده و بعد کف ودور قالب را چرب کرده و كف ان را كاغذ روغني انداخته مایع را داخل قالب مـیریزیم و در فر قرار مـیدهیم
اگه مـیخواین مطمن بشین کیکتون پخته دست روش بزنید مـیخوابه اگه دوباره برگشت سر جاش يعني پخت
براي خامـه فرم گرفته از خامـه قنادي كه لوازم قنادي ها دارن استفاده ميكنم خامـه يخ زده هست ميزارم بيرون که تا كمي نرم بشـه اينقدري كه قاشق داخلش بره بعد با دور تند همزن مي من از مارك خامـه قنادي كولاك استفاده ميكنم كه حدود ٧ که تا ١٠ دقيقه طول ميكشـه که تا فرم بگيره هر ماركي يه مدت زماني داره بعد نميشـه گفت دقيق چند دقيقه طول ميكشـه واسه اين مقدار هم من همين يه بار دستور ٦ تخم مرغي توو قالب ٢٠ سانتي درون دو مرحله درست كردم ( كل دستور رو درون دو قالب ٢٠ سانتي ريختم ارتفاع قالبم ٩ هست )
اون شره هاي روي كيك هم شكلات تخته اي توتفرنگي بود بن ماري كردم و وقتي از حرارت افتاد با قاشق دور که تا دور كيكم ريختم

Read more

Advertisement

Media Removed

#دل_درد داداش #کمپین کیلو چند ؟ یک عزیزی دایرکت داده مـیگه شما هم درون کمپین #نـه_به_خرید_خانـه و #نـه_به_خرید_ماشین_صفر و #نـه_به_خرید_طلا شرکت کن استاد من و امثال من چندین ساله عضو این کمپینـها هستیم اون زمان کـه اون اقا داشت بـه بنگاه املاکی مـیگفت عیب نداره پولش مـهم نیست من از همـین پنت هاوس ... #دل_درد

داداش #کمپین کیلو چند ؟
یک عزیزی دایرکت داده مـیگه شما هم درون کمپین #نـه_به_خرید_خانـه و #نـه_به_خرید_ماشین_صفر و #نـه_به_خرید_طلا شرکت کن

استاد
من و امثال من چندین ساله عضو این کمپینـها هستیم

اون زمان کـه اون اقا داشت بـه بنگاه املاکی مـیگفت عیب نداره پولش مـهم نیست من از همـین پنت هاوس خوشم اومده
عیب نداره همـین ویلا رو برام قولنامـه کن
ما داشتیم بـه بنگاهی محل مـیگفتیم دو نفریم با یک بچه

اون زمان کـه اون اقا داشت بـه نمایشگاه دار مـیگفت دیگه زیر دو هزار و هفده نباشـه
ما داشتیم از صاحب قبلی پرایدمون مـیپرسیدیم دیگه کجاهاش رنگ داره

اون زمان کـه طرف بـه خانمش مـیگفت تو فقط بگو از کدوم خوشت اومده طلا و برلیـانش مـهم نیست
ما داشتیم بـه طلافروش مـیگفتیم اقا تروخدا دیگه بیشتر از این از پولش کم نذار بـه خدا همـینم مجبوریم بفروشیم

اون زمان کـه طرف داشت بـه دکترش مـیگفت ده تومن بیشتر مـیدم فقط چند مـیل نوک دماغم رو بالاتر بگیر
ما داشتیم بـه اقای دکتر مـیگفتیم اقا هر کدوم خیلی لازمـه درست کن روکش هم نمـیخواد فقط تروخدا کمتر حساب کن بـه خدا بعد انداز بچه ها رو از بانک برداشتیم

اره اساتید
اره عزیزان دل
ما خیلی وقته عضو این کمپین ها هستیم

ما خیلی وقته همونقدر کـه باید مـیخریم
همونقدر کـه باید مـیخوریم
فقط همونقدر کـه دستمون پیشی دراز نباشـه

همونقدر

#مرد_باشید ماشینـهای مـیلیـاردیتون بفروشید
مرد باشید از ویلا و خونـه های مـیلیـاردیتون بگذرید
مرد باشید بعد اندازتون رو بریزید توی #بازار_کار
#کمپین_ایجاد_اشتغال راه بندازید
#کمپین_فروش_ماشین_خارجی #کمپین_فروش_ویلا فروش پنت هاوس

ولمون کنید بگذارید با توی دروازه و از کناره دروازه گفتنـهای گزارشگرای #جام_جهانی دلمون خوش باشـه و سرمون گرم

Read more

Media Removed

#tars ترمز زندگی همـه ترس است. ترس باعث مـیشـه کـه جلو تمام پیشرفتها گرفته بشـه. ترس از موقع تولد که تا زمان مرگ با ما هست و خیلی مـهمـه کـه بتونیم با ترسهامون مبارزه کنیم. ترس انواع مختلف داره: ترس از دست یـه عزیزت، ترس از دست شـهرت، آبرو، قدرت و و و. بزرگترین ترس من تو این دو سال ترس از رانندگی و ... #tars

ترمز زندگی همـه ترس است. ترس باعث مـیشـه کـه جلو تمام پیشرفتها گرفته بشـه. ترس از موقع تولد که تا زمان مرگ با ما هست و خیلی مـهمـه کـه بتونیم با ترسهامون مبارزه کنیم. ترس انواع مختلف داره: ترس از دست یـه عزیزت، ترس از دست شـهرت، آبرو، قدرت و و و.

بزرگترین ترس من تو این دو سال ترس از رانندگی و تصادف بود. ۸ ساله پیش وقتی گواهینامـه ام را گرفته بودم مـیترسیدم کـه رانندگی کنم. چون همش یـه صحنـه بد جلو چشمم مـی امد و باعث شد کـه ۶ سال رانندگی نکنم. بـه خاطر این ترس خیلی وابسته بـه اتوبوس و قطار شده بودم. واین وابستگی باعث شده بود کـه کمتر پیشـه دوست و آشنایـان برم. چون قطار و اتوبوس درون یک زمانـهای محدودی درون تردد هستند. و این محدودیت منو وادار مـیکرد کـه اولینی باشم کـه جشن یـا مـهمونی را ترک کنم. احساس مـیکردم که تا خونـه با خودم درگیر بودم و فکر مـیکردم.

که یـه روز دو که تا از دوستانم منو مسخره و گفتن تو ۲۷ ساله هستی ولی مثل بجه ها مـیترسی کـه رانندگی کنی. اون روز خیلی خرد و حقیر شدم. فکر کنم لازم بود کـه اون حرفها را بشنوم. چون از او روز تصمـیم گرفتم کـه با ماشینم برم سر کار. و تمام مسیر راه را با خودم زمزمـه مـیکردم کـه تو مـیتونی، تو نمـی ترسی!

من با ترسم جنگیدم و موفق هم شدم. با بقیـه ترسهام هم تصمـیم دارم بجنگم. اگر درون زندگیتون مـیدونید کـه ترس از چیزی باعث مـیشـه کـه به اون هدف و موفقیت نرسید بدونید کـه با اون ترس حتما جنگید! ما ساخته شده ایم کـه مبارزه کنیم و با هر افتادن دوباره سر پا با یستیم! حالا تو بـه من بگو: درون حاله حاضر بزرگترین ترست درون زندگیت چی هست؟

Read more

Advertisement

Media Removed

‌ (۱) بختِ آیینـه ندارم کـه در او مـی‌نگری #عالیجناب_سعدی • (۲) امروز روز سعدی بود، سعدی رو اولین بار از فیلم “شب‌های روشن” شناختم. اونجایی کـه رویـا گفت: ازی کـه گلستان و بوستان گفته، این غزل‌ها بعیده. استاد هم جوابشو داد: درون واقع بهترین کارهای سعدی همـین غزل‌هاشـه. ‌ بیـا کـه در غم عشقت مشوشم، ...
(۱)
بختِ آیینـه ندارم کـه در او مـی‌نگری

#عالیجناب_سعدی

(۲)
امروز روز سعدی بود، سعدی رو اولین بار از فیلم “شب‌های روشن” شناختم. اونجایی کـه رویـا گفت: ازی کـه گلستان و بوستان گفته، این غزل‌ها بعیده. استاد هم جوابشو داد: درون واقع بهترین کارهای سعدی همـین غزل‌هاشـه.

بیـا کـه در غم عشقت مشوشم، بیـا ببین درون غم چه ناخوشم بی‌تو.
شب از فراق تو مـی‌نالم ای پری رخسار، چو روز گردد گویی درون آتشم بی تو.
دمـی تو شربت وصلم نداده‌ای جانا، همـیشـه زهر فراقت همـی چشم بی تو.
اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا، دو پایم از دو جهان نیز درون کشم بی تو.
پیـام دادم و گفتم بیـا خوشم مـی‌دار، جواب دادی و گفتی کـه من خوشم بی تو.

و امـیری کـه جواب تلفن رو نداد.

(۳)
من هیچ وقت شعر حفظ نمـی‌شم. درون واقع من هیچ‌وقت هیچی حفظ نمـی‌شم ولی خوندن این شعرها آرومم مـی‌کنـه، ذهن سیـالمو بازی مـی‌ده و بهش جرئت خیـال‌پردازی مـی‌ده. غزل‌های سعدی به منظور من فضای دوست‌داشتنی داره. روونـه. راحته و با ذهن من بازی مـی‌کنـه.

Read more

Media Removed

. . . .سلام سلام بـه همـه ي دوستان عزيزم 🏼‍♀️. ديروز عصري از شمال برگشتم 🤗 . بعد از چند روز دوري ، بچه ها هوس زرشك پلو كردند و دلتنگ دستپخت مادر 🤨 .هر چند واسه اين دو سه روز براشون غذا گذاشته بودم . . تو خونـه ي ما دو که تا ا زياد اهل شيرين پلو نيستند بخاطر پوست نارنج، زياد خوششون نمياد ، منم مجبور شدم ... .
.
.
.سلام سلام بـه همـه ي دوستان عزيزم 🙋🏼‍♀️.
ديروز عصري از شمال برگشتم 🤗
.
بعد از چند روز دوري ، بچه ها هوس زرشك پلو كردند و دلتنگ دستپخت مادر 🤨
.هر چند واسه اين دو سه روز براشون غذا گذاشته بودم .
.
تو خونـه ي ما دو که تا ا زياد اهل شيرين پلو نيستند بخاطر پوست نارنج، زياد خوششون نمياد ، منم مجبور شدم برنج بـه اين صورت سرو كنم نصف زرشك پلو و نصف شيرين پلو جاي همگي شما خالي 💚
.
.
.
. .
.اين مدل شيرين پلو راحتترين سبكي كه درست كردم اميدوارم از اين سبك خوشتون بياد 🙄سبك هاي ديگر رو ميتونيد از گوگل سرچ كنيد
.
.طرزتهيه شيرين پلو با مرغ:
.
. پوست پرتقال يا نارنج( كه من از نارنج استفاده كردم چون تلخي كمتري داره) ریز شده را دو بار درون آب بجوشانید. سپس چند بار درون آب سرد بخیسانید و هربار آب آن را عوض کنید.
.
.

در یک قابلمـه آب را همراه با شکر بجوشانید.
. سپس خلال های نارنج را درون ش بریزید و بجوشانید که تا شیرین شوند. .
.
.
.بعد يك يا دو عدد هويج رو خلال كرده با كمي روغن يا كره تفت داده و بعد با مقداري كمي گلاب و زعفرون دم كشيده و شكر و هل بزاريد ، بپزه و در آخر خلال پسته و خلال بادوم اضافه ميكنيم که تا كمي نرم بشوند
بعد زرشك شسته شده رو با روغن و مقدار كمي شكر تفت داده و بعد بـه خلال هاي نارنج و هويج اضافه ميكنيم و كمي تفت ميديم
.
.
و زماني كه برنج رو اماده كرديم و دم كشيد مقداري از برنج ( بـه اندازه يك الي دو كفگير برنج رو زعفرون دم كشيده زده و با تمام مخلفات مخلوط ميكنم و موقعي كه برنج رو سرو ميكنيم روي برنج تزيين ميكنيم اميدوارم خوشتون بباد و در كنار عزيزانتون لذت ببريد 😋
💝
.
.
.
.
.كيا شيرين پلو دوست نــــدارند؟؟؟؟؟🤔🧐
.
.
.
.
. . #طرز_تهيه_شيرين_پلو_سامانتا_فود
. #شيرين_پلو
.
.
.طرز تهيه مرغ درون پستهاي پايين تر هست

Read more

Media Removed

(جنون قسمت یـازدهم) دور و برش و نگاه کرد.خودم و کنار کشیدم.الهی بمـیرم برا عزیزجون چشاش از گریـه خیلی متورم و سرخ شده بود.چشاش رو صورتم قفل شدن.یـه لحظه حس کردم داره منو مـی بینـه,نفسم بند اومده بود.آروم و بریده بریده گفتم:عزیزجون...آهی کشید, چشاشو بست و دست بـه دعا بلند کرد.یـه نفس راحت کشیدم.در همون ... (جنون قسمت یـازدهم)

دور و برش و نگاه کرد.خودم و کنار کشیدم.الهی بمـیرم برا عزیزجون چشاش از گریـه خیلی متورم و سرخ شده بود.چشاش رو صورتم قفل شدن.یـه لحظه حس کردم داره منو مـی بینـه,نفسم بند اومده بود.آروم و بریده بریده گفتم:عزیزجون...آهی کشید, چشاشو بست و دست بـه دعا بلند کرد.یـه نفس راحت کشیدم.در همون حین چندتا از دوستام سر رسیدن و توی راهرو مشغول احوالپرسی با آقاجون بودن.رو بـه پروانـه کـه ساکت گوشـه اتاق ایستاده بود گفتم:بسه دیگه بریم و راه افتادم کـه صدام کرد و گفت:کجا بریم؟گفتم:خونـه شما دیگه...گفت:خوب چشاتو ببند و تصورش کن که تا با هم بریم.خواستم چیزی بگم کـه با اشاره بهم فهموند کـه ساکت باشم.چشامو بستم و خونـه پروانـه توی ذهنم تجسم کردم.احساس مـی کردم بدنم مثل پر سبک شده.با صدای پروانـه آروم چشم باز کردم و از خودم و همونجابی کـه تو ذهن داشتم دیدم.باورم نمـیشد اون‌همـه فاصله را چند ثانیـه طی کردیم.خیلی هیجان انگیز بود.رو بـه پروانـه گفتم:اینکه خیلی خوبه یعنی همـه جا مـیشـه رفت؟لبخندی زد و گفت:البته بـه شرطی کـه قبلا اون مکان را دیده باشی***پرسیدم:پروانـه خانوم اصلا فرصت نشد درون مورد خودت یعنی درون مورد ماجرای مرگت برام حرف بزنی.چشاش پر اشک شد و به سمت باغ خیره شد.مـی خواست حرف بزنـه کـه با شنیدن صدایی هر دو بـه سمت صدا برگشتیم.ی با ظاهری پسرونـه و لهجه جالب و با حالتی کـه مثلا کلاه از سر بر مـیداشت دو لا شد و گفت:سام عللللیک آبجی پری بعد یـهو چشمش بـه من افتاد و لبی کج کرد و همونطور کـه با چشای دریدش بهم زل زده بود پرسید:آقا کی باشن؟با اشاره پروانـه خودش و جمع و جور کرد.پروانـه بینمون قرار گرفت و گفت:ایشون علی آقا یکی از دوستان جدیدم هستند و ایشون منیژه خانوم اولین دوستی کـه اینجا پیدا کردم و خیلی بهم محبت کرد.منیژه دستی تو موهای پسرونش کشید و دستشو به منظور دست بطرفم دراز کرد و گفت:به جمع ارواح سرگردون خوش اومدی داش علی...اما با اشاره پروانـه دستشو عقب کشید و گفت:خیلی خوب ما رفتیم دنبال نخود سیـا...بعد دستشو تو جیب شلوار لی آبی روشنی کـه پوشیده بود کرد و توی تاریکی باغ ناپدید شد.چند دقیقه بعد پروانـه آهی کشید و ادامـه داد:وقتی کـه من بدنیـا اومدم مادرم از دنیـا رفت و زندگی من از همون روز اول با تلخی آغاز شد... ادامـه دارد
از همراهی و حمایت شما دوستان گلم بسیـار بسیـار سپاسگزارم(مـهرا)

Read more

Media Removed

#walnut #milkshake #مـیلک_شیک #گردویی #کاکائویی موز ها رو از چندین ساعت قبل فریز مـیکنیم که تا کاملا سفت و سخت بشن. بعد همـه مواد رو مـیریزیم توی پارچ مخلوط کن. من خودم همـیشـه گردو رو همون لحظه ای کـه مـیخوام مـیلک شیک رو درست کنم پوست مـیگیرم. توی عهم کاملا مشخصه کـه گردوها رنگ روشنی دارند و تازه هستند. ... #walnut #milkshake
#مـیلک_شیک #گردویی #کاکائویی

موز ها رو از چندین ساعت قبل فریز مـیکنیم که تا کاملا سفت و سخت بشن.
بعد همـه مواد رو مـیریزیم توی پارچ مخلوط کن.
من خودم همـیشـه گردو رو همون لحظه ای کـه مـیخوام مـیلک شیک رو درست کنم پوست مـیگیرم. توی عهم کاملا مشخصه کـه گردوها رنگ روشنی دارند و تازه هستند. من بار ها مـیزان گردو رو به منظور این مـیلک شیک کم و زیـاد کردم و آخرش بـه همـین عدد رسیدم. با این مـیزان بچه ها متوجه طعم گردو درون مـیلک شیک نمـیشن و به خوبی مـیخورنش. تاکید مـیکنم گردو حتما کاملا تازه باشـه و کوچکترین ته مزه تلخی یـا دبشی نداشته باشـه. به منظور همـین هم هست کـه همـیشـه دقیقا همون لحظه ای کـه مـیخوام مـیلک شیک رو درست کنم گردو ها رو پوست مـیگیرم. از گردوی پوست گرفته شده آماده هم هرگز استفاده نمـیکنم. از نظر خودم این نکته خیلی مـهمـه. البته بچه های من موجودات بد ادایی هستن!

مخلوط کن رو روشن مـیکنیم که تا مـیلک شیک شکل بگیره. 
این مـیزان به منظور دو یـا دیگه فوقش سه نفر مناسبه. ولی من همون دو نفر رو حساب مـیکنم چون لیـانا گاهی وقتها مـیگه "دوبایـه"! بلافاصله توی لیوان ریخته و سرو مـیکنیم. این مـیلک شیک ماندگاری نداره و باید درجا نوشیده بشـه.

من این بطری ها رو پارسال به منظور بچه ها خ. از لحظه ای کـه خش جفتشون مثل مادری کـه نی نیش رو تازه بهش تحویل دادن؛ بطری ها شون رو بغل کرده بودن و محکم بـه آغوش کشیده بودن که تا رسیدیم خونـه!

بعدشم با موفقیت یـه چند ماهی باهاش زندگی مـید تا... که تا اینکه دلشون رو زد! هیچی دیگه باز رفتم یـه چیز دیگه واسه گول زدنشون خریداری کردم!

در کل اگر بخوام مقایسه کنم... کـه خب البته مقایسه کار بسیـار زشت و زننده ایـه ولی چون شما از خود هستید و نمـیرید بهی بگید، همـینجا کتبا مقایسه رو انجام مـیدم... بعد اگر بخوام مقایسه کن؛ کـه دارم مـیکنم: لیـانا بچه حرف گوش کن تریـه.
هیچی دیگه همـین. گفتمش. خلاص.
البته جمله صحیح ترش این بود ها: مـهدی یک بچه خود مختاره کـه تحت هیچ شرایطی زیر بار هیچی نمـیره.
ولی شما همون جمله اولی رو مد نظر داشته باشید. چون جمله دومـی به منظور من خطر مرگ داره!

Read more

Advertisement

Media Removed

[قسمت28] عجیب ترین مسئله ی رابطه ی من و هالسی،بوسه ای بود کـه بعد از مسابقه ای کـه با ماشین هامون تست دادیم و درحالی کـه هردو بـه خاطر چهره ی مضحک پسرتازه وارد مـیخندیدیم داشتیم! درون واقع اون زمانی کـه من از خنده دستهامو روی صورتم گذاشته بودم دستهاشو دور گردنم حلقه کرد و توی یک حرکت لبهاشو بـه لبهام چسبوند بعد ... [قسمت28]
عجیب ترین مسئله ی رابطه ی من و هالسی،بوسه ای بود کـه بعد از مسابقه ای کـه با ماشین هامون تست دادیم
و درحالی کـه هردو بـه خاطر چهره ی مضحک پسرتازه وارد مـیخندیدیم داشتیم!
در واقع اون زمانی کـه من از خنده دستهامو روی صورتم گذاشته بودم دستهاشو دور گردنم حلقه کرد و توی یک حرکت لبهاشو بـه لبهام چسبوند
بعد ازاینکه متوجه شدم اون به منظور بوسه پیش قدم شده محکم کمرش رو به منظور جلوگیری ازهر پشیمونیـه احتمالی گرفتم و تند و به سرعت شروع بـه بوسیدنش کردم
بعداز یک ماه رابطه ی سرد و خشک این عجیب ترین اتفاقه بین ما محسوب مـیشد
و شب،بعداز خوردن شام دونفره تست بعدازاینکه دلیل اون بوسه رو پرسیدم جواب شگفت انگیزی گرفتم!!
-ما دوستیم نـه؟پس این نباید انقدر غیرعادی باشـه!
یعنی بـه این سرعت عاشقم شد؟من روی چندین ماه حساب باز کرده بودم!
قدرت و تاثیر تو روی ها باورنیـه لیـام!لبخند ژکوندی توی آیینـه بـه خودم تقدیم کردم و از خونـه خارج شدم
صدای زنگ موبایلم بلند شد و قبل از لمس دستگیره ی درون ماشین بدون نگاه بـه شماره پرسیدم:یـه نفر از ترس اینکه من بـه قرار نیـام دو بار که تا الان باهام تماس...
-بای قرار داری؟؟
لبخندم محو شد و به سرعت صداموصاف کردم:شما؟
-احمق!به شماره نگاه کن!
-از کجا مـیدونی کـه نکردم؟؟
-چون الان دقیقا کنار درون بسته ی خونـه ات ایستادم و به قیـافه ی خنده دارت زل زدم!
با این وجود نمـیخندم چون فکر نمـیکردم بای قرار داشته باشی و حالا حتما برگردم خونـه!!
موبایلم رو قطع کردم و به نایل کـه با چهره ی پر از تمسخرش بـه سمتم مـیومد نگاه کردم
-متاسفم کـه ازت دعوت نمـیکنم بیـای تو!
ابروهاشو بالا داد و با تعجب تکرار کرد:نمـیذاری بیـام تو؟
دستم رو روی دستگیره ی درون فشار دادم و جواب دادم:من قرار دارم از دیدنت خوشحالم نایل اما حتما برم پس..
-هی احمق!من نیومدم بـه تو سر ب!
خندیدم:مـیدونی به منظور اینکه نشون بدی ضایع نشدی حرف مزخرفی زدی!
-اما من اینجام چون خونـه ی ی کـه باهاش دوست شدم نزدیک خونـه ی توئه
لبهامو جلو دادم:خوبه کـه دیگه سینگل نیستی!
-حداقل اونقدر باهمـه ی های شـهر نبودم کـه مجبور شم با یـه لزبین دوست شم!باور نمـیکنم لی!دقیقا چه مرگته؟
نفسم رو با فشار بیرون دادم و دستم رو روی گردن نایل کشیدم
-تو همـه چیزو نمـیدونی!
-خوشحال مـیشم اگه بهم بگی..
خدایـا اون داره با من شوخی مـیکنـه نـه؟؟
-گوش کن هالسی الان منتظر منـه و من بعدا بهت مـیگم ک..
-الان لیـام
لبهامو به منظور فرو ن دندون هام توی گوشت بدن نایل روی هم فشردم و دستم رو بـه ماشین تکیـه دادم
-من با اون دوستم چون فقط مـیخوام تاحدودی باهاش بازی کنم!

Read more

#خواب_گل_سرخ_۹۳ #چیستایثربی تمام آنچه کـه چندلحظه بعد اتفاق افتاد،لحظه ای مرا بـه انسان تبدیل مـیکرد،لحظه ای مرا بـه هیولا!هربارکه ملافه رادر حلق آن مرد مـیچپاندم،فکرمـیکردم دیگر مانا نیستم!هیولایی هستم،شبیـه خودش! وهر بار کـه تصمـیم مـیگرفتم این کار راقطع کنم،به انسانیت خودم نزدیکتر مـیشدم.محسن ... #خواب_گل_سرخ_۹۳ #چیستایثربی
تمام آنچه کـه چندلحظه بعد اتفاق افتاد،لحظه ای مرا بـه انسان تبدیل مـیکرد،لحظه ای مرا بـه هیولا!هربارکه ملافه رادر حلق آن مرد مـیچپاندم،فکرمـیکردم دیگر مانا نیستم!هیولایی هستم،شبیـه خودش! وهر بار کـه تصمـیم مـیگرفتم این کار راقطع کنم،به انسانیت خودم نزدیکتر مـیشدم.محسن دستش را روی دستم گذاشت، گفت:صبرکن!گفتم:چیـه؟گفت:مـیخواد حرف بزنـه.حامد بـه چشمان من نگاه کرد،در چهره اش حسی نبود،مثل اینکه سالها پیش،مرده بود.گفت:باشـه.کار من بوده.من برادرتو باشـهلا آشنا کردم.فقط همـین!بعد،اون دوتا عاشق هم شدن.من اصلا فکرشم نمـیکردم کـه برادرت عاشق زنی،مثل شـهلا شـه!فکر کردم یـه هوسه!ولی خب این اتفاق افتاد!مـیدونی،تمام ثروت باند ما،پیش شـهلا بود.بخاطر اینکه شغل درستی داشت،ظاهرش آبرومند بود.وقتی اون چکو بـه برادرت داد،شاید پیش خودش فکرمـیکرد داره توبه مـیکنـه!شایدم مـیخواست بعدا بابرادرت فرارکنـه،کی مـیدونـه بـه هم چی گفته بودن!مشکل اینجا بود کـه به هرحال چکو داده بود،یعنی تمام اموال گروهو،دو دستی داده بود داداش تو! و خب من نذاشتم شـهلارو بکشن.اونا مـیخواستن بـه بدترین شکل،شقه شقه ش کنن،من نذاشتم.اما اینکه کرده یـانکرده،واقعا نمـیدونم! فکرنکنم کرده باشـه!احتمالا مـیون قرصاش،قرصی گذاشته بودن کـه تموم کنـه!برای همـین با رشوه،جسدرو کالبدشکافی ن!خب حالا دیگه چی مـیخوای بدونی؟چک دست من نیست.اونا منو مقصر مـیدونن،چون من نذاشتم شـهلا شقه شقه شـه!اونامـیخواستن باچاقو، بـه حرف بیـارنش!من دلم سوخت!وقتی دیدن کـه شـهلا دیگه یـه مـهره سوخته ست وامکان نداره حرف بزنـه،خلاص،باقرص!
اومدن سراغ برادرت!گفتم:برادر من حتما نمـیدونست اون پول،کثیفه!گفت:چرا برادر تو همـه چیزو مـیدونست!برادر تو مـیدونست شغل واقعی شـهلا چیـه!مـیدونست توی بانده.گفتم:امکان نداره!برادر من باکسی کـه توی باند فروش بچه هاو اعضای بدن و اینجور چیزاست،ارتباط بگیره! نمـیتونـه عاشق چنین آدمـی بشـه!گفت:شـهلا پشیمون شده بود،دیگه نمـیخواست توی گروه باشـه،شاید برادرت هم از همـین پشیمون شدنش،خوشش اومده بود.حالا فقط اون چکو بده، همـه چیز تمومـه!مادرتم سالمـه.به ت زنگ بزن،مادرت همونجاست.جاش امنـه.یکی از رئیسای باند،همون استادت،مـیدونی کـه خودشو جای روانپزشک جلوه مـیداد،اونو کشتن،چون...ولش کن!حالا فقط چک رو مـیخوایم،همـین!تو حافظه ت سرجاش اومده.گفتم:حافظه من چه ربطی بـه این موضوع داره؟من اون موقع هم کـه حافظه داشتم،نمـیدونستم!گفت:الان دیگه فقط تو مـیتونی کمک کنی.اینا بیرحمن مانا!از دست من خارجه،مجبوریم!کفشـهای اسکیتم رااز کوله درون آوردم !محسن گفت: منم مـیام.گفتم:نـه!تنـها راحت ترم !

Read more

#غوره_مسما آماده شده پست قبلی سلامـی دوباره دوستان گلم #غوره_مسما_اشرف_پز عزیزان هرروش پختی داره مطمئنم یکی از یکی خوشمزه تره روش پخت من امتحان کنید مرغ رو قبل از مصرف یکی دوساعت تو آب ونمک مـیزارم که تا بوی مرغ گرفته بشـه یـا مـیتونید مرغ رو با آب بزارید رو گاز یکی دو جوش بزنـه کفش کـه بالا اومد ... #غوره_مسما آماده شده پست قبلی
سلامـی دوباره دوستان گلم 💖💖 #غوره_مسما_اشرف_پز
عزیزان هرروش پختی داره مطمئنم یکی از یکی خوشمزه تره😉
روش پخت من 😊امتحان کنید😉
مرغ رو قبل از مصرف یکی دوساعت تو آب ونمک مـیزارم که تا بوی مرغ گرفته بشـه یـا مـیتونید مرغ رو با آب بزارید رو گاز یکی دو جوش بزنـه کفش کـه بالا اومد آبشو بریزید ومرغ رو خوب بشورید ودست بـه کار بشید من از هر دو روش استفاده مـیکنم
عزیزان تکه های مرغ رو بـه تنـهای با کمـی روغن سرخ مـیکنم وقتی کـه سرخ شدن درمـیارم وتو همون ماهی تابه پیـاز خلال شده رو سرخ مـیکنم
پیـاز کـه طلای شد تکه های مرغ سرخ شده ،زردچوبه،فلفل سیـاه وفلفل قرمز اضافه وبا هم تفت مـیدهیم آب اضافه مـیکنیم ودرشو مـیزاریم که تا بپزه که تا مرغ مـیپزه بادمجونـها رو پوست کنده وتو آب ونمک مـیزاریم که تا تلخیشون گرفته بشـه بعدا مـیشوریم وسرخ مـیکنیم ،یک قاشق رب هم با یک قاشق روغن تفت مـیدهیم کمـی آب مـیریزیم که تا بجوشـه ورنگ رب وا بشـه
رب،بادمجون سرخ شده،چند قاچ گوجه فرنگی،غوره ونمک اضافه مـیکنیم دوباره درشو مـیزاریم وشعله رو کم مـیکنیم که تا بپزه وجا بیفته
بعضی از خانوما زعفران هم مـیزنن من زعفران نزدم
تو این خورشت مـیتونید همراه رب یک قاشق پودر گوجه فرنگی بزنید
من از رب خونگی استفاده کردم
غوره هم فریزیری بود
مـیتونید بادمجون رو سرخ کنید موقع سرو کنار خورش بزارید من دوست دارم بادمجون تو سس بپزه
رب رو بیست دقیقه آخر بریزید که تا خورش رنگش تیره نشـه
آگه پیـاز ومرغ رو با هم سرخ کنید خوشمزه مـیشـه ولی این روش عالیـه امتحان کنید
یک ساعت ونیم که تا دوساعت بـه خوبی مـیپزه
سعی کنید با شعله کم بپزه
آب بـه اندازه ای بریزید کـه فقط رو مرغ رو بگیره بیشتر نریزید
ممنون از لایکا وکامنتهای پراز محبتتون 😚
@ashrafsoltanii1348
کپی بدون ذکر منبع ممنوع 🚫 🤖 دریـافت شده توسط @ashpazi18

Read more

Advertisement

Media Removed

‌ ‌تنـها #سفر - قسمت دوم *کارهای عجیب و جدید انجام بدید. بیشتر وقت‌ها بودن آدمـهایی کـه مـیشناسیم ناخودآگاه واسمون محدودیت و چهارچوب ایجاد مـیکنـه. بعد وقتی تنـهایید خود واقعی‌تون باشید و هرکاری دوست دارید انجام بدید. ( من دیروز دو ساعت فقط سرسره بازی کردم.) *خوشحالی‌هارو بـه تاخیر نندازید. ...
‌تنـها #سفر - قسمت دوم
*کارهای عجیب و جدید انجام بدید. بیشتر وقت‌ها بودن آدمـهایی کـه مـیشناسیم ناخودآگاه واسمون محدودیت و چهارچوب ایجاد مـیکنـه. بعد وقتی تنـهایید خود واقعی‌تون باشید و هرکاری دوست دارید انجام بدید.
( من دیروز دو ساعت فقط سرسره بازی کردم.)
*خوشحالی‌هارو بـه تاخیر نندازید. از هرچیز ساده‌ای توی تنـهایی‌تون لذت ببرید و #شاد باشید. من هم چیزهایی توی #سفر تنـهایی واسم پیش بیـاد کـه در #لحظه مـیگم کاش فلانی و فلانی هم بودن، ولی خودم رو محدود نمـیکنم و اول واسشون ویدیو مـیگیرم و جاشونو خالی مـیکنم و بعد لذت مـیبرم. *چیزهای خیلی زیـادی به منظور یـادگرفتن وجود داره. ازشون غافل نشید. از رفتار مغازه‌دارها که تا حتی ساخت صنایع دستی و #غذا و #فرهنگ و هرچیزی.
هرچی بیشتر بدونید، چشم‌انداز بهتری بـه #زندگی پیدا مـیکنید.
*با غریبه‌ها ارتباط برقرار کنید. نـه کار سختیـه و نـه از نظر امنیتی مشکلی داره. مـیشینید گپ مـیزنید و کلی چیز یـاد مـیگیرید و بعد هم خداحافظ. ( مـیتونید هم خزی نکنید و راه‌های ارتباطی رو بگیرید از هم و اینجوری کلی دوست از جاهای مختلف دارید. )
*توی سفر تنـهایی مـیتونید راحت تمرین #مـهربونی کنید. راحت‌ترین کار دنیـا اینـه کـه از عالم و آدم شاکی باشیم و هی غر بزنیم. توی سفر تنـهایی با غریبه‌ها همقدم مـیشیم و این فرصت خوبیـه کـه حس خوب بـه خودمون و اطراف بدیم. *همراه داشتنکتاب رو فراموش نکنید. توی سفر تنـهایی مـیتونید با کتاب ‌خوندن آشتی کنید.
*مـیدونید کـه خودجوش بودن یک ویژگی خوبه. درون طول سفر تنـهایی بـه صورت خودجوش به منظور شادی و رضایت خودتون #تلاش مـیکنید و اینجاس کـه متوجه مـیشید به منظور خوشحال بودن وجود هیچالزامـی نیست و این حس فوق‌العاده است.
*تنـهایی سفر این مزیت رو داره کـه بیشتر بـه خودتون ایمان پیدا مـی‌کنید و مـی‌دونید هیچ‌کسی غیر از خودتون نمـیتونـه بهتون کمک کنـه. بخاطر همـین هم حتما بیشتر مراقب خودتون باشید و برای خودتون ارزش بیشتری قائل بشید.


واقعا امـیدوارم کـه این دوتا کپشن بـه دردتون بخوره و تنـهابودن رو تجربه کنید. ✨🧡

Read more

Media Removed

سلام آخرین روزهای ماه رمضان و آخرین افطاری ها...هنوز تموم نشده دلم داره به منظور این روزا تنگ مـیشـه😕 شمام قبول دارید هیچ هلیمـی هلیم خونگی نمـیشـه؟! به منظور درست هلیم من از بلغور گندم استفاده کردم چون زودتر آماده مـیشـه و وقت کمتری صرف آماده ش مـیشـه. #هلیم #حلیم مواد لازم: بلغور گندم: ... 🌸 سلام
آخرین روزهای ماه رمضان و آخرین افطاری ها...هنوز تموم نشده دلم داره به منظور این روزا تنگ مـیشـه😕
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
شمام قبول دارید هیچ هلیمـی هلیم خونگی نمـیشـه؟!
برای درست هلیم من از بلغور گندم استفاده کردم چون زودتر آماده مـیشـه و وقت کمتری صرف آماده ش مـیشـه.
#هلیم #حلیم
مواد لازم:
بلغور گندم: 2 لیوان(به ازای هر دونفر یک لیوان)، مرغ: 1عدد، پیـاز : 1 عدد، زرد چوبه:به مـیزان لازم، آب:حدود 10 لیوان، دارچین ، شکر و کنجد: بـه مـیزان لازم، روغن محلی: 2تا 3 ق غ
طرز تهیـه:
بلغور گندم رو از شب قبل خیس کرده و چند بار آبش رو عوض مـیکنیم، بعد از بیست و چهار ساعت با آب روی حرارت قرارمـیدیم صبر مـیکنیم که تا به جوش بیـاد،کف روی آب رو برداشته و دور مـیریزیم و شعله رو کم مـیکنیم.
مرغ رو با پیـاز و زرد چوبه پخته و بعد گوشت رو ریش ریش کرده و کنار مـیزاریم. کمـی از آب مرغ رو داخل قابلمـه مـیریزیم و هر چند وقت یکبار هم مـیزنیم که تا ته نگیره. بعد از پخت با گوشت کوب برقی یـا غذاساز بلغورها رو خوب مـیمـیکنیم و بعد از صافی رد مـیکنیم که تا پوست بلغورها جدا بشـه. باز روی حرارت قرار مـیدیم و نمک و روغن و گوشت مرغ رو اضافه مـیکنیم و کمـی بعد باز با گوشت کوب برقی گوشت ها رو با هلیم مـیمـیکنیم که تا خوب کشدار بشـه. یک یـا دو عدد چوب دارچین داخل قابلمـه انداخته، نیم ساعت صبر مـیکنیم که تا هلیم خوب جا بیفته ، چوب داچین رو جدا کرده و از روی گاز برمـیداریم.
بعد با دارچین و روغن و کنجد تزیین و سرو مـیکنیم.
*برای هلیم مـیشـه از گوشت بوقلمون، مرغ، ماهیچه یـا استفاده کرد.
*مـیشـه از گندم پوست گرفته استفاده کرد ولی بلغور زمان پخت کمتری داره.
*نکته کشدار شدن هلیم اینست کـه مرتب حتما همزده شود.
*این مقدار مواد بری چهار الی پنج نفر هست. بـه ازای هر دو نفر یک لیوان بلغور گندم استفاده مـیشـه.
*برای اینکه بتونید هلیم رو با شابلون تزیین کنید حتما صبر کنید که تا هلیم کمـی رویـه ببنده و از حرارت بیفته.

Read more

Media Removed

#paella #spanish_food . . سلام دوستای گلم😙😙😙سال نوتون مبارکامـیدوارم تعطیلات حسابی بهتون خوش گذشته باشـه و روزهای خوبی پیش روتون باشـه سرشار از شادی و سلامتی منم تو این تعطیلات سعی کردم کمتر گوشی دستم بگیرم و بیشتر کنار خانواده عزیزم باشم امروز براتون یـه خوراک متفاوت آوردم از دیـار ... #paella
#spanish_food 🇪🇸 .
.
سلام دوستای گلم😙😙😙سال نوتون مبارک🌹🌹🌹امـیدوارم تعطیلات حسابی بهتون خوش گذشته باشـه و روزهای خوبی پیش روتون باشـه سرشار از شادی و سلامتی❤
منم تو این تعطیلات سعی کردم کمتر گوشی دستم بگیرم و بیشتر کنار خانواده عزیزم باشم😊

امروز براتون یـه خوراک متفاوت آوردم از دیـار اسپانیـا🇪🇸 ورژن ایرانیـه مریم پزش😜چون سوسیس چوریزو و برنج دانـه کوتاه مخصوصشو نداشتم ولی خوب چه کنیم نباید با کمبود امکانات خودمونو از خوردن پائیـای اسپانیـایی محروم کنیم که😏 پائیـا(paella) یـه خوراک خوشمزه هست که با انواع گوشت،مرغ، ماهی،مـیگو،صدف و..... با برنج دانـه کوتاه اسپانیـایی درست مـیشـه، پائیـا رو بـه طور سنتی درون روزهای یک شنبه درست مـیکنن و معمولا آقایون مسئول پخت این خوراک خوشمزه مـیشن، پائیـا درون تابه های بزرگ و مخصوصی پخته مـیشـه کـه دیواره کوتاهی داره چون معمولا بعد از اضافه برنج و آب مرغ هم زده نمـیشـه و باید جای کافی به منظور پخت همـه مواد داشته باشـه، قسمت طلایی و خاص این خوراک اضافه زعفرانـه کـه به این خوراک رنگ و بوی خاصی مـیده(اینجاش دیگه خیلی ایرانی پسنده😊) جالبی این خوراک درون اینکه از انواع گوشت هم زمان مـیشـه استفاده کرد مثلا گوشت خرگوش، مرغ، مـیگو و صدف درون یک تابه پخته مـیشـه زیبایی این خوراک و چیدمان انواع گوشت ها درون تابه، بـه زیبایی بصری این خوراک کمک مـیکنـه من فقط با مـیگوهایی کـه با دم و شاخک تو تابه چیده مـیشن مشکل دارم🙃خوب بابا جان اون نخای دراز رو بگیرین خوووو😏 دست و پای مـیگو رو مـیخواین چکار🤔 خلاصه کـه هشت پا و کالاماری و هر جک و جونوری رو کـه پخت طولانی لازم نداره مـیشـه توی این خوراک ریخت و پخت، بستگی بـه سلیقه اشخاص داره، من فقط از ران مرغ استفاده کردم خیلی مِلو و ملایم و خوشمزه شد😉 بعد دستوری کـه براتون مـیذارم ورژن کاملا مریم پزشـه چون من کـه اسپانیـا نرفتم و فقط فیلم پخت و پزشو دیدم که تا جاییم کـه شده سعی کردم نزدیک بـه دستور اصلی باشـه ولی خوب چه کنیم کـه مواد لازمش درون دسترس نیست(مثلا برنج دانـه کوتاه یـا سوسیس چوریزو) وگرنـه بیشتر اسپانیـایی مـیشد، طعم این خوراک واقعا خوشمزه هست اگر از خوردن غذاهای تکراری خسته شدید و برنج شفته و پلوی مخلوط دوست داریدحتما امتحانش کنید😊غذای سالمـی هم هست و مـیتونید توی رژیم سالم خوری ازش استفاده کنید دستورش رو توی کانال مـیذارم.
.
.
در مورد تلفظ واژه paella هم حتما بگم دو که تا "ال" "ی" تلفظ مـیشـه و مـیشـه پائیـا من پائلا هم شنیده بودم ولی امروز سرچ کردم دیدم واژه درست پائیـاست
.
.
.
#غذاهای_اسپانیـایی🇪🇸 #پائیـا_اسپانیـایی_معجزه_چاشنی

Read more

Advertisement

Media Removed

#havana #cuba #shotonnote8 صبح روز اول درون هاوانا، درون اتاق اجاره‌ای کمـی دورتر از مرکز شـهر، با صدای صحبت سه زن بیدار شدم کـه از صدای فنجون‌ها و پیش‌دستی‌ها مشخص بود سر مـیز صبحانـه هستند. بِتسی، زن کوبایی کـه صاحب کاسا یـا همون خونـه و مـهمون‌خونـه بود و اسپانیـایی حرف مـیزد. ماریـا زن کلمبیـایی کـه چهل‌و ... #havana #cuba #shotonnote8
صبح روز اول درون هاوانا، درون اتاق اجاره‌ای کمـی دورتر از مرکز شـهر، با صدای صحبت سه زن بیدار شدم کـه از صدای فنجون‌ها و پیش‌دستی‌ها مشخص بود سر مـیز صبحانـه هستند. بِتسی، زن کوبایی کـه صاحب کاسا یـا همون خونـه و مـهمون‌خونـه بود و اسپانیـایی حرف مـیزد. ماریـا زن کلمبیـایی کـه چهل‌و پنج سال بود ساکن سوئد بود و انگلیسی و اسپانیـایی و سوئدی حرف مـیزد. و سیما زن ایرانی کـه انگلیسی رو با لهجه‌ی مشخص و کشیده‌ای صحبت مـیکرد و من از لحن حرف زدنش مطمئن بودم این لهجه رو جایی شنیدم. با این حال از جا پ کـه صورتم رو بشورم و موهای آشفته رو کمـی مرتب‌تر کنم که تا سر صبحونـه با این سه زن هم‌صحبت شم.
سیما با موهای روی شونـه‌ی طلایی رنگ شده، با پیرهن مشکی و صندل‌های پاشنـه دار داشت از ساحل های بی نـهایت زیبای دریـای کارائیب و کوبا مـیگفت کـه مردی قد بلند با عینکی بزرگ و پیرهن چهارخونـه، نیمرو و نون رو گذاشت جلوی سیما و بعد بـه اسپانیـایی با بتسی حرف زد و بعد کنار سیما نشست و دست‌هاش رو تو دستش گرفت که تا من گیج ‌تر از روابط آدم‌های دور مـیز بشم و البته اونقدر صبر کنم که تا شب توی بار کوبایی، با دو برزیلی، ماریـا، سیما و راهول، لیوان‌ هاوانا کلاب بـه دست بشینیم و موسیقی درون بک‌گراند پخش بشـه و سیما برام تعریف کنـه کـه ده سال پیش درون اولین سفرش بـه ساحل کوبا، راهول رو مـیبینـه کـه توی هتل پنج ستاره ای کـه سیما مسافرش بوده ، موسیقی زنده‌ی کوبایی اجرا مـیکرده. ده سال پیش سیمای چهل و چهار ساله تو رستوران مجلل هتل عاشق مردی مـیشـه کـه نـه او اجازه خروج داشته و نـه سیما راه موندن. حالا ده ساله کـه این رابطه ادامـه داره و شاهد ارتباط از طریق نامـه و کاغذ و مسافر، اجازه داشتن موبایل مردم درون کوبا و دسترسی محدود مردم کوبا بـه اینترنت شده و هنوز این رابطه از راه دور ادامـه داره. حالا راهول کافه کوچک با موسیقی زنده‌ی خودش رو درون شـهر ترینیداد داره و مطب دندون‌پزشکی سیما، هر سال چند ماه تعطیل مـیشـه. راهول هنوز اجازه خروج بـه خاطر فعالیت‌هایی کـه داشته رو پیدا نکرده و سیما هنوز فکر نمـیکنـه زندگی براش اینجا ممکنـه.
راهول و سیمایی کـه هر کدوم از ازدواج قبلیشون بچه ‌هایی دارن کـه تو این ده سال بزرگ شدن ، هنوز براشون هاوانا، این شـهر رنگی و قدیمـی، شـهر و محل دیدار‌هاشونـه. شـهر تو بالکن سیگار کشیدن‌ها و مردم رهگذر با لباس‌های رنگی رو تماشا . شـهر یدن و آخر شب مست و عاشق بـه اتاق برگشتن!
#هاوانا #کوبا

Read more

Media Removed

دنيا خيلي جاي عجيبيه انسان هم خيلي موجود عجيب و غريبيه ما چطور ميتونيم غم ها رو تحمل كنيم؟ و از فرط غصه ي از دست عزيزهامون نميريم؟ من بعد از رفتن پدرم،خيلي فكر ميكردم بـه اين موضوع.كه چرا من از غمِ نبودنش نميميرم؟! با رفتن "ساميار" هم فكر كردم چطور پدر و مادرش ميتونن دوباره زندگي كنن؟! من ... دنيا خيلي جاي عجيبيه
انسان هم خيلي موجود عجيب و غريبيه
ما چطور ميتونيم غم ها رو تحمل كنيم؟
و از فرط غصه ي از دست عزيزهامون نميريم؟
من بعد از رفتن پدرم،خيلي فكر ميكردم بـه اين موضوع.كه چرا من از غمِ نبودنش نميميرم؟!
با رفتن "ساميار" هم فكر كردم چطور پدر و مادرش ميتونن دوباره زندگي كنن؟!
من خودِ "به سوگ نشستن" رو دوست دارم.
البته مدتي هست فهميدم كه غصه خوردن حرامـه و مومن نبايد غصه ي چيزي رو بخوره.
در اصل بايد توكل كنيم بـه خدا و راضي باشيم بـه رضاش و بدونيم كه داده و نداده ش حكمتي داره كه شايد که تا قيامت متوجه ش نشيم.
اينايي كه گفتم درون عمل خيلي سخته و كسي که تا توي اين موقعيت ها قرار نگيره متوجه منظور من نميشـه.
امتحان هاي الهي واقعا دشواره ولي باز من اين رو درك كردم كه خداوند عالم اول اون ظرف رو بـه انسان ميده و بعد مبتلاش ميكنـه.
ولي باز بنظرم بايد براي عزيزاني كه از دست ميديم سوگواري كنيم!
اينكه بـه يادشون باشيم و حتي يك حمدوسوره براشون بخونيم ، بـه مزارشون بريم. براشون گل ببريم ، شمع ببريم.
براشون اون كارهايي كه دوست داشتن رو انجام بديم. اون حرف هاي كه دوست داشتن رو بزنيم.
عكس شون رو بذاريم جلومون و نگاهشون كنيم که تا دوباره يادمون بياد مـهرِ نگاهشون. که تا اشك حلقه بزنـه تو چشمامون و بهشون بگيم ،دوست دارم.
من از ادم هايي كه براي "رفتگان" شون عزاداري ميكنن خوشم مياد.
شايد بخاطر همينم هست ،كسايي كه بعد از فوت شدن همسرهاشون ازدواج نميكنن برام يه جايگاه ويژه دارن! ( تيربارونم نكنيد لطفا!)
با تمام اين تفاسير، زمان و فراموشي دو نعمتي هست كه بـه انسان داده شده.
و نتيجه ش ميشـه آپلود اين عكس و گفتن اينكه:
"زندگي ادامـه داره..." پ.ن:خورشت باميه كيا دوست دارن؟دست ها بالا .

#شام #بزن #خورشت_باميه
#سبزي_زينت_سفره
#دوغتو_بنوش #تهديگ_كنجدى
#persianfood #fidilio #mustseeiran_food #dastpokht #ashpazbashi #ashpazibato #fanehmehmani #banooye_khoshsalighe
چهارشنبه ٢٠ تير ١٣٩٧

Read more

Media Removed

بارها گفتم.اما شاید اینبار متفاوت باشـه.از دو سالگی کـه با بهنامِ بچه ی آبودان دوست شدیم ریتم بندری و ضرب تیمپو و نی انبون تزریق شد تو خونم.البته کـه ضرب تیمپوی ما قابلمـه و حلبی بود و نی انبونم با دهن مـی زدیم.دو که تا پسر بچه ی کچل کـه توی ایستگاه چهار ، کاشی زنیِ شیراز صبح که تا شب اینور و اونور مـی رفتن و بندری مـی ... بارها گفتم.اما شاید اینبار متفاوت باشـه.از دو سالگی کـه با بهنامِ بچه ی آبودان دوست شدیم ریتم بندری و ضرب تیمپو و نی انبون تزریق شد تو خونم.البته کـه ضرب تیمپوی ما قابلمـه و حلبی بود و نی انبونم با دهن مـی زدیم.دو که تا پسر بچه ی کچل کـه توی ایستگاه چهار ، کاشی زنیِ شیراز صبح که تا شب اینور و اونور مـی رفتن و بندری مـی خوندن و دس مـی زدن.همـین اوضاع بود که تا دبیرستان.برای همـه ی اعضای محل رو ملودیـهای محمودجهان خدا بیـامرز و سندی و اینا شعر مـی ساختیم و مـی خوندیم.با پویـان و وحید فقها زاده و محمود نسیمـی و احمد صفاری و بقیـه..با همون حال و هوا اومدم دانشگاه.دانشکده ی هنرهای زیبا.کنار یـه عالمـه آدم خفنِ تئاتر کارکرده و من ِ آماتور کـه فقط بندری زده بودم و اصلا نمـی دونستم تئاتر چی هست.روزای اول کـه داغون شدم.گفتم من کجا اینا کجا.اما یواش یواش حال و هوای جنوب و قدرت فرهنگش بـه کمکم اومد.همون بندریـای محله رو اینبار تو دانشکده و تو اردوها مـی خوندم و بقیـه دیدن کـه نـه...جنوب یـه ایطور چیزایی تو خودش داره بِرِی خودش.بقیـه هم جذب شدن.سلطون و شاپیری و نائل و چراغی و البته فرید نیکجو کـه خودش از قلب جنوب اومده بود...خلاصه کـه همون شَپَکای بندری نجاتم داد.یـه شب حوالی سال هشتاد ، هشتاد و یک رفتم تالار وحدت.یـه فستیوال موسیقی محلی بود.شبِ بوشـهر.به زور بالکن سه جا پیدا کردم.عشششق کردم از اجراشون.یـه گروه بی نظیر کـه الان مـی دونم اسمش لیـان بوده.به هر چه مـی پرستید قسم همون شب تو دلم گفتم یـه روزی من روی این سن با اینا بندری مـی و مـی خونم..و حالا بعد از پونزده سال ممد بحرانی قراره با گروه لیـان بزنـه و بخونـه.اونم کجا ...لندن...وِی ی ی.نمـی دونم جهان چطور چرخید و چطور قراره بچرخه.اما درون حیرتم حسابی.و البته پر از اضطراب و استرس کـه چطوری قراره کنار محسن شریفیـان و همایون نصیری و این غولا برم رو سن...یـا خدااا..خلاصه کـه محتاجیم بـه دعا..اگه اونورا زندگی مـی کنین و حال و حوصله اش رو داشتین.قدمتون رو چشم ما...
.
ورق بزنید عکسها رو.
من و بهنام...اون سالها و الان...حیـاط خونـه ی اون سالهامون کـه الان دیگه دارن خرابش مـی کنن وآپارتمان مـی سازن و همـین دو سه که تا درختِ توی حیـاطش مونده💚🙏

Read more
چندین بار دوستان از من پرسیدن چرا مـیگم کمربند لاغری رو همـیشـه نبندید ... درون جواب مـیتونم بـه دو مورد اشاره کنم😎 مقاله ای‍🔬 درون سال هزار و نـهصد و هشتاد و چهار اشاره کرد کـه کمربندهای لاغری تنـها آب منطقه شکمـی رو کاهش مـیدن از طریق عرق و هیچ مدرکی نداریم کـه بگیم با بالا رفتن حرارت بدن چربی آب مـیشـه اگر ... چندین بار دوستان از من پرسیدن چرا مـیگم کمربند لاغری رو همـیشـه نبندید
...
در جواب مـیتونم بـه دو مورد اشاره کنم😎
مقاله ای👨‍🔬 درون سال هزار و نـهصد و هشتاد و چهار اشاره کرد که
کمربندهای لاغری تنـها آب منطقه شکمـی رو کاهش مـیدن از طریق عرق و هیچ مدرکی نداریم کـه بگیم با بالا رفتن حرارت بدن چربی آب مـیشـه اگر اینطوریـه خوب باشگاه نرید فقط برید سونا که تا لاغر شید.
و از طرف دیگه سم زدایی کـه شعار فروشندگان کمربندهای لاغریـه تنـها از طریق کلیـه ها انجام مـیشـه و نـه عرق .😼
مقاله ای👩‍🔬 دیگه درون سال دوهزار و سیزده بـه چاپ رسیده کـه روی نوزده که تا خانوم👧 آزمایش
عده ای با کمربند و تمرینات هوازی و عده دیگه فقط تمرینات هوازی. درون پایـان آزمایش چند روزه، گروه اول کـه با کمربند پلاستر دور شکمـی، تمرین اروبیک💃 و هوازی 🏃‍♀️مـیزان چربی زیر جلدیشون کمتر شده بود. البته کـه با تمرینات هوازی. این مقاله دلیل اینرو کـه چرا این اتفاق مـیافترو شرح داده ولی ربطی بـه کمربندهای لاغری نداره واقعا و تغذیـه🍎 نقش اصلی رو ایفا مـیکنـه.
از طرفی بستن مداوم و محکم این کمربندها سبب ضعیف شدن عضلات نواحی شکم مـیشـه.
پس بـه عنوان نتیجه گیری:
باید تمرینات هوازی انجام داد
باید تغذیرو مناسب کرد
باید ورزش کرد کـه از نتایج هر دو مقاله فوق بود و نـه عقیده من.
...
افرادی کـه به من مراجعه مـی و من از آموزش اونـها نا امـید شدم تقریبا اکثریتشون یک چیز رو مـیگفتن که
بخدا ما چربی رو صفر کردیم و فقط مرغ🐔 مـیخوریم و اب💦و سالاد🥗. بعد چرا هنوز با تمرینات شما هم چربی داره بدنمون.
حالا من بـه این رژیم دور از عقل کاری ندارم، چربی از شبکه وایرلس 📲و تلپاتی💆‍♀️ و اینا بـه بدن منتقل نمـیشـه. بقیش فکر مـیکنم واضح باشـه. ☺

ویدیو:
@demibagby

Read more

Media Removed

#کیک_زبرا_لذت_اشپزی @maryam.gh.ashpazi #موادلازم تخم مرغ 4 عدد شیر یک پیمانـه شکر ییم پیمانـه آرد 3 پیمانـه منـهای 2 قاشق غذاخوری (مـیشـه دو پیمانـه و‌نیم) روغن مایع یک پیمانـه بکینگ پودر یک قاشق مرباخوری پودر کاکائو 2 قاشق غذاخوری وانیل یک چهارم قاشق چایخوری #طرزتهیـه شکر و وانیل ... #کیک_زبرا_لذت_اشپزی
@maryam.gh.ashpazi
#موادلازم
تخم مرغ 4 عدد
شیر یک پیمانـه
شکر ییم پیمانـه
آرد 3 پیمانـه منـهای 2 قاشق غذاخوری (مـیشـه دو پیمانـه و‌نیم)
روغن مایع یک پیمانـه
بکینگ پودر یک قاشق مرباخوری
پودر کاکائو 2 قاشق غذاخوری
وانیل یک چهارم قاشق چایخوری

#طرزتهیـه
شکر و وانیل و تخم مرغ رو‌ خوب بزنید که تا کرم و کشدار شود، روغن رو اضافه کنید ، سپس شیر رو اضافه کنید، مخلوط دو و نیم پیمانـه ارد و بکینگ پودر، رو کـه از قبل الک کردین کم کم بـه موادتون اضافه کنید
مواد کـه خوب مخلوط شد مایـه ی کیک رو نصف کنید بـه یکی دو قاشق پودر کاکائو و به اون یکی دو قاشق آرد کـه کنار گذاشتیم اضافه کنید
حالا با دوتا ملاقه دست بکار بشید اول یک ملاقه از مایـه ی سفید درون مرکز قالب بریزید بلافاصله یـه ملاقه از مایـه ی کاکائویی بریزید درست مرکز مایـه ی سفید درعین سرعت عمل آروم و با حوصله انجام بدین دوباره روی مرکز قهوه ای از مایـه سفید بریزید همـینطور ادامـه بدید که تا موادتون تمام شود
لایـه ها همـینطور عقب رفته و مواد هم اصلا مخلوط نمـیشوند (با قاشق کـه بریزین لایـه ها بیشتر و‌خوشگلتر مـیشـه من از قاشق استفاده مـیکنم)
وقتی اخرین لایـه را ریختید و‌مواد توی قالب کاملا پخش شد یک خلال برداشته و از کناره بـه سمت مرکز روی کیک خط بندازید که تا طرح گل بیوفته روی کیک و یـا همونطوری راه راه بزارین توی فر از قبل گرم شده با درجه 180 بـه مدت 45 دقیقه این زمان بستگی بـه فرتون داره بعد از گذشت دو سوم از زمان گذشت پخت کیک درون فر رو بازکرده و کیک رو‌چک کنید
پ.ن:
مقدار ارد دستور سه پیمانـه هست اما چون مـیخواید نصفش رو‌کاکائو بزنید 2 قاشق از پیمانـه ی سوم بردارید ( بعد آرد مـیشـه همون دو پیمانـه و‌نیم)
بزارید کیک کاملا خنک شود سپس برش بدید
.
.
.
#کیک #زبرا #کیک_زبرا #کیک_خوشمزه #کیک_خونگی #cake #cakes #cakedesign #cakedecorating #cakestagram #cake #ashpazi_khanegi

Read more
رشته خوشکار @cooking.with.eli #کلیپ_اشپزی_لذت_اشپزی رشته خوشکار یـه شیرینی مخصوص گیلان کـه باترکیب آرد رشته ش درست مـیشـه و با موادی پر مـیشـه سپس تو روغن سرخ و تومرحله آخر تو آب و شکر قوام اومده خوابونده مـیشـه . بیشتر هم تو ماه رمضان سرو مـیشـه . و حالا اینم رسپی : آرد برنج 1پ آرد گندم ۲ پ آب ۲ پ تقریبا ... رشته خوشکار
@cooking.with.eli
#کلیپ_اشپزی_لذت_اشپزی
رشته خوشکار یـه شیرینی مخصوص گیلان کـه باترکیب آرد رشته ش درست مـیشـه و با موادی پر مـیشـه سپس تو روغن سرخ و تومرحله آخر تو آب و شکر قوام اومده خوابونده مـیشـه . بیشتر هم تو ماه رمضان سرو مـیشـه .
و حالا اینم رسپی :
آرد برنج 1پ
آرد گندم ۲ پ
آب ۲ پ تقریبا
گردد ۱۵۰ گ
شکر ۱ پ
هل ۱ ق چ
دارچین ۲ ق چ
جوز هندی رنده شده ۱/۴ ق چ
دوتا آردو مخلوط و اب رو کم کم اضافه کنین چون ممکنـه نیـاز بـه همش نداشته باشین .بستگی بـه آب خور آردتون داره . من مثلا 3پیمانـه و نیم استفاده کردم.مـیتونین یـه مقدار از آب مصرف شده رو شیر بریزین 😊 مایع حتما شل باشـه شبیـه فرنی رقیق حتما جوری باشـه کـه از های شونـه مخصوص رد بشـه . مایع رو با بلندر یـا مـیکسر بزنین بعد از صافی رد کنین و نیم ساعت استراحت بدین.
اگه بعدش دوباره دیدین سفت شده و از شونـه نمـیریزه یـه قاشق یـه قاشق اب اضافه کنین و تست کنین که تا مایع از شونـه رد بشـه. ماهیتابه تفلون رو با دستمال کاغذی چرب کنین و رشته هارو بـه صورت دایره وار و سریع برزید . 🛑تو فیلم کاملا نشون دادم.

چند دقیقه بمونین خودشو مـیگیره و راحت برداشته مـیشـه زیـاد رو حرارت نزارین بمونـه کـه خشک مـیشـه و ترک مـیخوره.
🔴حتما هر توری رو بزارین تو دستمال نخی که تا خشک نشـه بعد برین سراغ توری زدن بعدی.

هر توری رو دوطرفه شو بیـارین وسط و تا کنید و مخلوط شکر و دارچین گردو هل و جوز (این چهارتارو داخل غذاساز بریزید که تا گردو باشکر کاملا خرد و ریز بشـه اگر گردو رو تنـهایی ریز کنین گردو بـه روغن مـیفته و گلوله مـیشـه حتما با شکر بزنین ) رو بزارید وسطش و دوباره که تا کنید و بسته بشـه و دو طرفشو فشار بدینتا مواد بیرون نریزه 🔴به فیلم دقت کنین . بعد اماده شدن اینا داخل روغن سرخ کنین. بعد سرخ مجدد شکرو اب و گلاب مخلوط مـیکنم یکم تو ماهیتابه مـیجوشونم و رشته خوشکارارو مـیزارم😆 با شعله ملایم مـیجوشـه که تا شربت قوام بیـاد و بخورد خشکارا بره .
🔴این شیرینی دو مدله رشته و خشکار
اونی کـه مثل مال منمواد مـیریزین مـیشـه خشکار
اما اگر فقط توری که تا شده باشـه و مـیان پر نباشـه مـیشـه رشته 😁
هردو تاهم سرخ مـیکنن و شربت مـیزنن
ولی خب خیلیـا مـیان پر و موادشو دوس ندارن 😅
چون شـهرای دیگه شونـه مخصوص رو ندارن تو جای اب معدنی برزین و سر فنتول دوچرخه رو بخرین رو درون اب معدنی بزنین
از یـه دونـه مـیتونین شروع کنین و توری بزنین دستتون راه افتاد تعداشو بیشتر کنین وای بنظر من ۲ که تا خیلی خوبه اگه دوست داشتین بخشی مایع رو زعفرون بریزین 😋

Read more

Media Removed

عنوان کتاب : After You نویسنده : Jojo Moyes #ادبیـات #رمان_عاشقانـه ️چطوری بعد از از دست دادنی کـه دوست دارید بـه جلو مـیرید؟ چطوری زندگی ای کـه ارزش زندگی داشته باشـه مـیسازید؟ کتاب حاضراتفاقات بعد از کتابMe_Before_You # هست که هر دو از پرفروش ترین کتاب های #عاشقانـه اند خواندن کتاب حاضر ... 📙عنوان کتاب : After You
📝نویسنده : Jojo Moyes
#ادبیـات #رمان_عاشقانـه ⁉️چطوری بعد از از دست دادنی کـه دوست دارید بـه جلو مـیرید؟ چطوری زندگی ای کـه ارزش زندگی داشته باشـه مـیسازید؟
📌کتاب حاضراتفاقات بعد از کتابMe_Before_You # هست که هر دو از پرفروش ترین کتاب های #عاشقانـه اند خواندن کتاب حاضر باعث آشکار شدن بخشـهایی از داستان من پیش از تو مـی شود.
لوئیسا کلارک دیگه معمولی ای نیست کـه زندگی معمولی ای داره. بعد از شش ماه دگرگون کننده ای کـه با ویل ترینر سپری شد، بدون اون داره تلاش مـی کنـه کـه به زندگیش ادامـه بده. وقتی یـه واقعه غیرعادی لو رو مجبور مـیکنـه برگرده خونـه پیش خانوادش، نمـیتونـه کاری کنـه جز اینکه حس کنـه بـه نقطه شروع برگشته.
جسمش خوب مـیشـه، اما خود لو مـیدونـه کـه برای برگشت بـه زندگی بـه تلنگری به منظور شروع نیـاز داره.سپس شخصی از گذشته ویل ظاهر مـیشـه و تمام برنامـه هاش رو مـیدزده و به سمت آینده خیلی سختی سوقش مـیده...
#تازه_های_کتاب #انتشارات_رهنما
#After_You
⁉️How do you move on after losing the person you loved? How do you build a life worth living?
Louisa Clark is no longer just an ordinary girl living an ordinary life. After the transformative six months spent with Will Traynor, she is struggling without him. When an extraordinary accident forces Lou to return home to her family, she can’t help but feel she’s right back where she started.
Her body heals, but Lou herself knows that she needs to be kick-started back to life. Which is how she ends up in a church basement with the members of the Moving On support group, who share insights, laughter, frustrations, and terrible cookies. They will also lead her to the strong, capable Sam Fielding—the paramedic, whose business is life and death, and the one man who might be able to understand her. Then a figure from Will’s past appears and hijacks all her plans, propelling her into a very different future...
#Novel_Romance #Rahnama_Press
#خرید_آنلاین #تخفیف #30درصدی
خرید_اینترنتی
کانال انتشارات رهنما بـه ما بپیوندید

Read more

Media Removed

سلااااام دوستای من از اونجاییکه لک و جوش دو موضوع بهم گره خورده هستن، بعد از معرفی #ضدجوش پست قبل، امروز یـه #ضدلک بهتون معرفی مـیکنم. عکسها رو روق بزنین همش رو ببینین ها! برند #کامفورت_زون یـه برند ایتالیـایی ۲۲ ساله هست کـه در خارج از ایران بعنوان یـه برند اسپا توی سالن های ماساژ استفاده مـیشـه. این ... سلااااام دوستای من
از اونجاییکه لک و جوش دو موضوع بهم گره خورده هستن، بعد از معرفی #ضدجوش پست قبل، امروز یـه #ضدلک بهتون معرفی مـیکنم.
عکسها رو روق بزنین همش رو ببینین ها!😉
برند #کامفورت_زون یـه برند ایتالیـایی ۲۲ ساله هست کـه در خارج از ایران بعنوان یـه برند اسپا توی سالن های ماساژ استفاده مـیشـه. این برند روی #زندگی_سالم تاکید داره.
#کرم_ابسولوت_پرل کامفورت زون یـه کرم #روشن_کننده پوست هست کـه علاوه بر خاصیت ضدلک و روشن کنندگی، یـه کرم مغذی پوست با ترکیبات ضدچروک و لایـه بردار هست.
یکی از ترکیبات اصلیش #ویتامـین_سی پایدار هست کـه هم روشن کننده هست هم آنتی اکسیدان.
راستش این کرم یـه ذره گرونـه😕😕!!!
حجمش ۵۰ مـیل هست و قیمتش ۲۲۲ هزار تومنـه. 🙈🙈🙈
وقتی بـه صورتم زدم، دیدم یـه بافت ابریشمـی بسیـار عاالی داره. بوش هم معرکه هست. من کلا بوی تند رو اصلا نمـیپسندم. این کرم بوی بسیـار ملایم و مطبوعی داره😍
بافتش یـه کمـی چربه و به افرادی کـه پوست چرب دارن توصیـه نمـیکنم. هرچند ادعای غیرجوش زا بودن رو داره. اما پوست نرمال ها و پوست خشک ها عاشقش مـیشن.
اثر ضدلک بودنش خیلی خوبه. بعد از ۲ ماه استفاده، لکها رو کاملا کمرنگ مـیکنـه.
این کرم #آبرسانی_پوست رو هم انجام مـیده. من عاشق این کرم شدم👌👌👌 #Absolutepearlcream #Comfortzone #whitening #vitaminC
#کرم_ضدلک #ضدلک_پوست #کرم_روشن_کننده #روشن_کننده_پوست
@comfortzone_iran

Read more

Media Removed

سلام خوبين؟ شو شو جان اشتباهى اين پستو پاك كرد. منم بـه خاطر اينكه بره توى ليستتون دوباره ميذارمش. جالبش اينجاست كه عادت دارم متن پستايى كهويدئو داره رو توى نتم كپي ميكنم و متن اين از اون روز مونده بود. بـه اين شرح؛ سلام عزيزان خوبيد؟ درون ابتدا بگم براى كسانيكه مدام توهين ميكنن، من بـه عنوان صاحب ... سلام خوبين؟ شو شو جان اشتباهى اين پستو پاك كرد. منم بـه خاطر اينكه بره توى ليستتون دوباره ميذارمش. جالبش اينجاست كه عادت دارم متن پستايى كهويدئو داره رو توى نتم كپي ميكنم و متن اين از اون روز مونده بود.
به اين شرح؛
سلام عزيزان خوبيد؟
در ابتدا بگم براى كسانيكه مدام توهين ميكنن، من بـه عنوان صاحب اين پيج ، ٧ ساله نذاشتم كسي حتى يك بار توى كامنت بـه يك نفر ديگه توهين كنـه و قطعا بلاك كردم. چون جو پيج رو ادمين تعيين ميكنـه و من از بي احترامى بـه همديگه خوشم نمياد. بـه نظرم اون كسي كه توى پيج من توهين ميبينـه، حقش نيست چون همراه منـه و حمايت از همراهانم بـه عهده منـه.
مراقب روح همديگه توى اين شرايط بد باشيم.
دوم بگم كه من الان درون سفر نيستم و تمام پست ها بـه سال و سالهاى گذشته مربوطه و چون يك پيج ديگه با همين لوگو داشتم و تايپ كردن درون هر دو پيج برام خيلي سخت بود و اشپزى هم اونقدر مثل قبل طرفدار نداشت تصنيم گرفتم عوضش كنم و دوتا پيجو يكى كنم. و احتمالا اسم اين پيج رو هم عوض كنم كه حمل بر دورويي نشـه. اما اغلب توى استورى بـه بحث قنادي خواهم پرداخت چون از علايقمـه. اسم بي بي هم برى من چون حس خوبي از اول همين بوده که تا حالا عوضش نكردم.
بگذريم.
اين مكاني كه توى تصويرها ميبينيد بازار روز لابوكريا ى بارسلوناست. از ٦ صبح که تا ٦ عصر بازه. اونقدر جالب و معروفه كه بي بي سي ازش مستند تهيه كرد. يه روايتي هشت كه ميگه صبحونـه ى هتل درون بارسلون رو ناديد بگير و برو اينجا صبحونـه بخور.
يه رستوران باحالي هم توى اين بازار هست بـه اسم اِل كيم كه از ساعت ١٢ بـه بعد املت هاي معروفي ميده. كه شاهكاريه براي خودش.
@elquimdelaboqueria
اگر ايشالا اينجا تشريف برديد حتما از اب ميوه هاى يخي و ميوه هاي تازه غافل نشيد.
قيمتارو دارين؟
پ ن:
البته اون روزيكه اين پست رو گذاشتم و بعدشم نظرسنجى گرفتم تصويب شد اسم پيج عوض نشـه. ولي خودم با اين نظر موافق نيستم. 😒

Read more

Media Removed

. « آلبوم‌کوچولو🏻پُستِ ورق‌زدنی » چرا پست‌ها از استوری‌ها عقب‌تره ؟ چون استوری‌هارو با یـه روز تاخیر مـیذارم ، پستهارو با دو روز تاخیر چون یـه مدتی کـه دست کم یـه روز عقبم از خودم و وقتم ، یـه چندتا کار طولانی تلنبار شده دارم کـه هروز داره بیشتر از قبل فشار مـیاره و ریز ریز دارم بـه اونا مـیرسم ! مثلا دندون ... .
« آلبوم‌کوچولو👆🏻پُستِ ورق‌زدنی »
چرا پست‌ها از استوری‌ها عقب‌تره ؟ چون استوری‌هارو با یـه روز تاخیر مـیذارم ، پستهارو با دو روز تاخیر 🙈😂
چون یـه مدتی کـه دست کم یـه روز عقبم از خودم و وقتم ، یـه چندتا کار طولانی تلنبار شده دارم کـه هروز داره بیشتر از قبل فشار مـیاره و ریز ریز دارم بـه اونا مـیرسم ! مثلا دندون دردم یـادتونـه ؟ هنوز به منظور جراحی‌هام نرفتم هم مـیترسم هم وقت نیست ، هفته دیگه کلا حتما زندگی رو تعطیل کنم بلکه برسم این تلنبارهارو انجام بدم سبک شـه یـه قدری راحت شم بخدا.
با وجود همـه‌ی اینـها سعی مـیکنم بـه رویدادهای مـهم برسم ، مثل ایونت لانچ عطرهای جدید لانکوم ، از برندهای محبوب من بـه خصوص درون عطر کـه هروقت مـیشنوم عطر جدیدی ازش بـه بازار اومده خیلی بـه نیـازم فکر نمـیکنم مـیرم کـه حتما تستش کنم چون مـیدونم حرف تازه‌ای داره ؛ توی استوری معرفی عطرها هم دیدین یکی از عطرهای چند ساله‌ام معرفیش کردم ، الان کلی بیشتر راجع بـه تاریخچه‌اش مـیدونم و امروز هم باز درون پارت دوم ایونت حضور خواهم داشت ، باشد کـه ایشالاااااا کم تاخیر برسم 😂🙈.
استقلال پرسپولیسی بشم ؟
یـه بار ابی بودم امروز قرمز ؟ یـا تیم ملی سفید ؟😂
معلومـه کم حوصله‌ام نمـیدونم چی بپوشم یـا واضح‌تر بگم ؟ 😒
از اون روزاست کـه هم دیر هم بد پاشدم و مطمئنم که تا اخر شب ارور کاملم ، خدا بـه داد برسه 😞!.....
از اتفاق‌های خوب ایونت‌ها اینـه توی زوایـا و مدلهایی توی ععکاس‌ها مـیوفتی کـه هیجان‌انگیزه و بیخبری 🙆🏻‍♀️
#گلنویس
۱۳۹۷/۰۲/۲۰
#lancomeiran #lancomeboutique #ساعت_خوشى #melalmall #لانكوم #maison_lancome

Read more

Media Removed

زنی بـه عنوان حیوان خونگی یـه مار داشت و خیلی اون مار رو دوست داشت کـه بیشتر از دو مترطولش بود. یـه دفعه ای اون مار دیگه چیزی نخورد زن هفته ها تلاش کرد کـه مارش دوباره بتونـه غذا بخوره کـه موفق نشد و مار و برد پیش دامپزشک. دامپزشک پرسید ایـا مار بـه تازگی کنار شما مـیخوابه و خیلی نزدیک بـه شما خودش و جمع مـیکنـه و کش مـیده؟ ... زنی بـه عنوان حیوان خونگی یـه مار داشت و خیلی اون مار رو دوست داشت کـه بیشتر از دو مترطولش بود.
یـه دفعه ای اون مار دیگه چیزی نخورد زن هفته ها تلاش کرد کـه مارش دوباره بتونـه غذا بخوره کـه موفق نشد و مار و برد پیش دامپزشک. دامپزشک پرسید ایـا مار بـه تازگی کنار شما مـیخوابه و خیلی نزدیک بـه شما خودش و جمع مـیکنـه و کش مـیده؟ -بله ،و خیلی برام ناراحت کننده ست کـه نمـیتونم کاری براش انجام بدم. دامپزشک گفت: مار مریض نیست بلکه داره خودشو اماده مـیکنـه کـه شما رو بخوره
مار داره هر روز شما رو اندازه گیری مـیکنـه که تا بدونـه چقدر حتما جا داشته باشـه که تا شما رو هضم کنـه
حکایت بعضی ادماس تو زندگیمون
.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.
كرم طالبي .
.
1. كرم طالبي
نصف پيمانـه شكر رو با ٣ پيمانـه آب طالبي مخلوط كنيد و روي حرارت بگذاريد که تا شكر حل شود از روي حرارت برداريد كمي كه خنك شد ١ پيمانـه خامـه صبحانـه را بـه آن اضافه كرده و با همزن بزنيد که تا مخلوط شود . بعد ١.٥ قاشق غذاخوري پودر ژلاتين را كه درون نصف پيمانـه آب سرد روي بخار آب بنماري كرديد و كمي خنك شده را بـه مواد قبلي اضافه كنيد مواد را درون قالب ريخته درون يخچال قرار دهيد که تا ببندد
.
.
👈🏻👈🏻 ميزان شكر رو مي تونيد بـه نسبت شيرين بودن طالبي ، كم و زياد كنيد .
👈🏻👈🏻 من بجاي خامـه ، دو که تا دنت با طعم طالبي بهش اضافه كردم .

Read more

Media Removed

. از پیج نگین جان @melorin9213 . . امـیدوارم حال دلتون خوب باشـه #حلوای_ویفر_نگین مواد لازم: آرد گندم 150 گرم(همون ارد شيريني) آرد برنج مرغوب 75 گرم کره هم دمای محیط 170 گرم ویفرپودر شده 75 گرم پودر قند 100 گرم گردو ي اسياب شده 100 گرم طرز تهيه با مقدارداده شده و قالبی کـه من استفاده ... . از پیج نگین جان
@melorin9213
. .

امـیدوارم حال دلتون خوب باشـه🌹

#حلوای_ویفر_نگین

مواد لازم:
آرد گندم 150 گرم(همون ارد شيريني)
آرد برنج مرغوب 75 گرم
کره هم دمای محیط 170 گرم
ویفرپودر شده 75 گرم
پودر قند 100 گرم
گردو ي اسياب شده 100 گرم
طرز تهيه
با مقدارداده شده و قالبی کـه من استفاده كردم چهل عدد حلوا خواهید داشت
برای این حلوا بهتر هست از ویفر مارک کیت کت استفاده كنيد اما اگر مارک کیت کت نداشتید از هر مارک دیگری مثل شیرین عسل و تك تك و ... نیز مـیتوانید استفاده كنيد(من از ویفر وانیلی استفاده کردم)
گردوهارو اسياب كنيد ولي مراقب باشين بـه روغن نيوفته
ویفر كيت يا هرمارك ديگه راهم اسياب كنيد
از آرد برنج مرغوب استفاده كنيد و از الك رد كنيد

طرز تهیـه حلوای ویفر:
ابتدا آرد الک شده را با شعله ملایم تفت دهید که تا خامـی آن از بین برود و بوی خوش آن درآید. درون این زمان یک حالت بخار مانندی از ارد بلند مـیشود. نباید اردتان تغییر رنگ دهد.
در این لحظه اگر ديديد حالت گلوله گلوله داره مـیتوانید ارد را یک بار دیگر الک کنید و مجددا بـه تابه برگردانید.
اکنون آرد برنج الک شده را اضافه کنید. مراقب باشید چون ارد برنج خیلی زود مـیسوزه ارد برنج را نیز با ارد گندم تفت دهید که تا بوی خامـی آن از بین برود. حدود 10 دقیقه طول مـیکشد که تا ارد برنج نیز تفت داده شود.
اکنون بـه اردتون کره همدمای محیط را اضافه کنید. کره سریعا شروع بـه ذوب شدن مـیکند و
اردها را با کره مخلوط کنید و بلافاصله تابه را از روی حرارت بردارید. بعد ویفر پودر شده و پودر قند و پودر گردو را بـه مواد اضافه کنید و با پشت قاشق همـه مواد را بـه خورد هم دهید که تا کاملا یکدست شوند.
مواد را که تا داغ هست داخل قالب سیلی مورد نظر فشرده کنید حسابي 💪.تا حباب نزنـه وقتي درون مياريد و روي حلوا نشـه نیـازی بـه چرب قالب نیست.
قالب را دو الی سه ساعت درون یخچال بگذارید که تا حلوا کامل ببندد.(يا نيم ساعت درون فريزر) سپس بـه راحتی از قالب دربياريد و تزيين دلخواهتونو انجام بديد(من يكم شكلات سفيد اب كردم داخل قيف ريختم و حلواهارو بفاصله كنار هم گذاشتم و بصورت نواري روي اونا شكلاتو ريختم و با گل فوندانتي تزيين كردم ميتونيد كمي پودر پسته هم روي حلواها که تا شكلاتها نبسته بپاشيد.
دستور از پیج دوست عزیز

@instafood.ir
. .
#حلوا_ویفر_آشپزی_شما
#حلوا_آشپزی_شما .
.
لینک کانال تلگرام👇👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEDStHv6b1WSuJs0ow
.
👇👇👇👇
@bread.page
@ashpazi_shoma

Tag photo: #ashpazi_shoma

#insiran #persianfood #persiandessert #persian_food

Read more

Media Removed

خیلی خیلی ازم راجع بـه مدیریت زمان مـی پرسید. هربار هم من حس مـی کنم چقدر سخته درون موردش حرف زدن. چرا؟ چون واقعا به منظور هرکسی با توجه بـه شیوه ی زندگیش متفاوته. مـی تونم اما نکته نکته هرچی بـه ذهنم رسید و در تجربه دیدم جواب داده رو بگم و‌بحثش رو باز کنیم. امروز: اولویت به منظور من چیـه؟ . . هربار مـی بینم بـه کاری کـه ... خیلی خیلی ازم راجع بـه مدیریت زمان مـی پرسید. هربار هم من حس مـی کنم چقدر سخته درون موردش حرف زدن. چرا؟ چون واقعا به منظور هرکسی با توجه بـه شیوه ی زندگیش متفاوته. مـی تونم اما نکته نکته هرچی بـه ذهنم رسید و در تجربه دیدم جواب داده رو بگم و‌بحثش رو باز کنیم. امروز: اولویت به منظور من چیـه؟ .
🌿
.
هربار مـی بینم بـه کاری کـه باید برسم نرسیدم ، مـی شینم فکر مـی کنم کـه چرخه ی بیست و چهار ساعت قبل رو چطور گذروندم. بعد کارهایی رو پیدا مـی کنم کـه حتی با وجود اهمـیت شون درون جای و در زمان اشتباهی انجام شدند. اینـه کـه فکر مـی کنم استفاده از یـه دفتر یـا گوگل کلندر یـا هرچیزی کـه به اولویت گذاری کمک کنـه خیلی مفیده. من حتی به منظور شاگردهام هم همـین کار رو مـی کنم. وقتی یـه لیست هفت تایی تکلیف بهشون مـیدم مـیگم کـه این یکی اولویت داره و از همـه مـهم تره. بنابراین فکر مـی کنم هرجا اولویت هام رو فراموش کردم، ضربه خوردم. این قضیـه بـه چیزهای دیگه هم مربوطه. رفتم خرید کفش، یـه کتاب دیدم کـه دوست دارم بخرم و بخونم. بعد فکر کردم کـه اولویت برام کفشـه و این کتاب رو الان هم بخرم که تا دو ماه بعد کـه مـیره توی صف کتاب های نخونده، نمـی رسم بخونم. بعد نخش. یعنی مـی خوام بگم این قضیـه ی اولویت بـه اتفاق ها و کارها چقدر بـه نظم فکری کمک مـی کنـه
.
خیلی وقت ها همـین سوال ساده ی اولویت واسه من چیـه ، خیلی جاها نجاتم داده. یعنی مسیر زندگیم رو کـه داشته منحرف مـی شده سمت یـه جاده ی اشتباهی، چرخونده و برگردونده سرجاش. من بخاطر کارم روزانـه کلی آدم مـی بینم کـه دغدغه ی مـهاجرت آرام و قرارشون رو گرفته. بـه همـه شون هم حق مـیدم و تمام سعی ام رو مـی کنم جاده ی سریع اما منطقی رو بهشون نشون بدم. اما یـه جایی مـی بینم کـه اولویت زیستن فراموش مـیشـه. یعنی خیلی ها رو مـی بینم کـه بخاطر تمرکز شدید رروی رفتن، زیستن درون زمان حال رو بـه جهنمـی پر از تعلیق تبدیل مـی کنند. اینجا هم همون جاییـه کـه باز فکر مـی کنم اگر ادم ها از خودشون بپرسن اولویت برات چیـه توی زندگی، موفق بـه به پیدا فکر و خیـال های منفی مـیشن
.
مـی‌دونید خیلی وقت ها درون طول روز وقت مون رو با انجام ده کار پر مـی کنیم و برای اینکه بـه یـه کار خاص نرسیدیم افسوس مـی خوریم. حالا اگر برگردیم تحلیل کنیم مـی بینیم از اون ده که تا کار پنج تاش اصلا درون اولویت های زندگی ما نبوده و انجامش هم نمـی دادیم اتفاقی نمـی افتاد
.
توی همـین بحث مدیریت زمان، بهم بگید چقدر بـه اولویت هاتون فکر مـی کنید. اصلا که تا به حال نظم از این راه رو تجربه کردید؟ شده درگیر موج ‌زندگی بشید و اولویت هاتون رو‌ فراموش کنید؟ .
#حرف_بزنیم #یلدانوشت

Read more

🌞 نماز و روزه هاتون هم قبول...تو لحظه های افطار منو هم یـادکنید . #فینگرفود_پنیری_سوزان آرد 350 گرم (مقدار آرد تقریبی است)=حدود دو لیوان و نیم(از آرد سفید سه صفر استفاده کنید) خمـیرمایـه فوری یک قاشق عذاخوری سرصاف (7 گرم)  شکر 1 قاشق چایخوری نمک 1 قاشق چای‌خوری تخم‌مرغ 1 عدد شیر ولرم ... 🌞
نماز و روزه هاتون هم قبول...تو لحظه های افطار منو هم یـادکنید🙏💐💐💐
.
#فینگرفود_پنیری_سوزان
آرد 350 گرم (مقدار آرد تقریبی است)=حدود دو لیوان و نیم(از آرد سفید سه صفر استفاده کنید)
خمـیرمایـه فوری یک قاشق عذاخوری سرصاف (7 گرم) 
شکر 1 قاشق چایخوری
نمک 1 قاشق چای‌خوری
تخم‌مرغ 1 عدد
شیر ولرم سه‌چهارم پیمانـه (دمای شیر حتما به حدی باشـه کـه انگشت رو نسوزونـه)
روغن‌مایع یک‌چهارم پیمانـه
◀برای رومال:1عدد زرده تخم مرغ+2 قاشق عذاخوری شیر و کمـی کنجد و سیـاهدانـه
.
ابتدا خمـیر مایـه+شکر+شیر ولرم رو درون ظرفی بریزید و روی ظرف را بپوشانید و 5 دقیقه صبر کنید که تا خمـیر مایـه فعال شده و کف کند.
در ظرفی تخم مرع+نمک+روغن را با چنگال هم بزنید که تا یکدست شود سپس خمـیر مایـه عمل آمده را اضافه و کم کم آرد بریزید که تا جایی کـه خمـیر درون کاسه جمع شود.
روی سطح کار را آرد بپاشید و خمـیر را به منظور 10 دقیقه ورز دهید که تا کاملا لطیف شده و به دست نچسبد.
◀اگه لازم شد کم کم آرد اضافه کنید که تا چسبندگی خمـیراز بین بره ولی نباید آرد زیـاد بریزید وگرنـه خمـیر سفت و کیفیت نان بد مـیشـه که تا جایی کـه امکان داره با ورز چسبندگی خمـیر رو بگیرید.
سپس خمـیر را درون کاسه چرب قرار دهید و روی آنرا بپوشانید و 1 ساعت درون جای گرم استراحت دهید که تا حجم آن 2 برابر شود.
بعد با مشت پف خمـیر را بگیرید و روی سطح کار کمـی آرد پاشیده و خمـیر را بـه ضخامت 3مـیلی باز کنید و با دو عدد کاتر یکی بزرگ و دیگری کوچکتر مطابق ویدئو کاتر بزنید.
دایره کوچک را درون سینی کـه کاغذ روغنی انداخته و چرب کردید قرار دهید و دایره بزرگتر را مثل طناب فرم بدید و دور دایره کوچک مثل دیوار قرار دهید.دو انتهای طنابی شکل را با کنی آب مرطوب کرده و به بچسبانید.
روی سینی را با نایلون بپوشانید و دوباره استراحت دهید که تا خمـیر پف کند.
فر را با دمای 180 درجه روشن کنید و ظرف آب کف فر قرار دهید.
بعد از استراحت دوم روی خمـیر را با مخلوط زرده تخم مرغ و شیر رومال و کمـی کنجد و و ساهدانـه بپاشید.
سینی نان را درون فر گرم شده به منظور 20 که تا 25 دقیقه قرار دهید که تا نانـها بپزند .
اگه لازم بود کمـی درون انتها گریل را روشن کنید که تا روی نانـها طلایی تر شود.
بعد از اینکه نانـها پختند و خنک شدند داخل اونـها رو با هر چیزی کـه دوست دارید پر کنید.
من از ترکیب پنیر فتا(صبحانـه)+پنیر خامـه ای+جعفری و نعناع و ترخون و پیـازچه ساطوری به منظور پر نانـها استفاده کردم.
.
@souzan.shariat
.
.
.
#نان_سوزان

Read more

Media Removed

يكي از اون ظهرهايي كه بـه خونـه شون رفته بودم، تو كتابخونـه شون ميون اونـهمـه كتاب چاق و لاغر، كوتاه و بلند، كهنـه و نو و گاهي حتي اونقدر قديمي كه ميترسيدي بهش دست بزني، اينو پيدا كردم، وقتي با اسم عجيبش رو بـه رو شدم، هيچ ايده اي نداشتم كه محتوا چي خواهد بود، اما رفته رفته خودم رو تو داستان پيدا كردم و ساعتها تو ... يكي از اون ظهرهايي كه بـه خونـه شون رفته بودم، تو كتابخونـه شون ميون اونـهمـه كتاب چاق و لاغر، كوتاه و بلند، كهنـه و نو و گاهي حتي اونقدر قديمي كه ميترسيدي بهش دست بزني، اينو پيدا كردم، وقتي با اسم عجيبش رو بـه رو شدم، هيچ ايده اي نداشتم كه محتوا چي خواهد بود، اما رفته رفته خودم رو تو داستان پيدا كردم و ساعتها تو اتاق محو خوندن كتاب بودم، كتابي بلند باريك با صفحاتي كاهي، بجز كتابخونـه ي خودمون، تنـها جاي درون دسترسي بود كه بي برو برگرد که تا به امروز ، بهترينـهاروپيدا مي كردم، ... خب كتاب متفاوتي بود چون متن كتاب شامل يكسري نامـه بود، اما درون عين سادگي، بي نظير، بعدها، وقتي كارتونش درون شبكه هاي تلويزيوني بـه نمايش درومد ، جذابيتش برام دو چندان شد،... اما از دو روز پيش كه مشغول گوش بـه كتاب صوتي اون شدم، ميتونم اعتراف كنم يكي از قشنگترين و گوش نواز ترين آثاري بود كه بـه همـه ، بهمـهههه توصيه ميكنم، جودي ابوت ( جروشا اَبوت) فقط يك سرراهيي بزرگ شده درون نوانخانـه نيست، اون شخصيت، بخشي از وجود تك تك ماست، لحظاتي كه احساس بيچارگي داريم، خجالت زده ميشيم، هيجان زده و غرق درون شادي هستيم، تمناي محبت داريم، حسرت مي كشيم و حسادت مي كنيم، ... و شايد مـهمتر از همـه، درون تنـهاييي فرو رفته ايم و... تخيل، محوريت اصلي اين داستان و زندگي اين رو درون بر داره، چيزي كه باعث ميشـه، از پسِ سايه هاي خاكستري نوانخانـه بـه دنياي بيرون راه پيدا كنـه، و اون واقعا قدر اين موهبت رو ميدونـه، صداقتي كه درون نامـه ها موج ميزنـه، حسي ناب بـه آدم ميده، شخصيت خودِ بابا لنگ دراز ميتونـه تو زندگي هركدوم از ما، يه تعريف منحصر بفرد داشته باشـه، ميتونـه يه ناجي، معشوقه، دوست و يا حتي يك لوح سفيدي باشـه كه ما افكار، رازها، غرها، هيجانات، ترسها،... رو باهاشون درون ميون ميگذاريم، جودي بارها از نامـه هايي كه مينويسه پشيمون ميشـه و حتي گاهي سعي ميكنـه اونو از پستچي بعد بگيره، اين كارش بي شباهت نيست بـه رفتارهاي ناگهاني ما درون پس لحظات نااميدانـه ي زندگي، ... جادوي نوشتن رو دست كم نگيريم، خالي كردن ذهنمون و نوشتن افكارمون بروي كاغذ، حتي اگر فرستنده اي برايش نداشته باشيم، مطمئنا كمك ميكنـه که تا از تنشـهاي روزمره اي كه دائما با ان دست و پنجه نرم مي كنيم، كاسته شود.
پ ن : ممنونم از جانم، كه پيشنـهاد اين كتاب صوتي رو بـه من دادن، بي شك #هيچ_چيز_تصادفي_نيست
#در_دنياي_رنگي_بيادگار_بماند
#كتابخواني_دنياي_رنگي
#بابالنگ_دراز
#جين_وبستر
پ ن ٢:
دوستاني كه علاقمندند فايلها رو داشته باشند،در كانالم لينك رو قرار دادم
بيستم فروردين ماه ٩٧

Read more

Media Removed

. از پیج @elahe.fadaee . . کشک بادمجون داریم از نوع خوش اب و رنگش خب بریم سراغ طرز تهیـه و توضیح درون مورد تزئین اول از همـه درون مورد شکوفه های روی الویـه و کشک بگم براتون دوستای گلم به منظور شکوفه های روی کشک بادمجون من از کشک خیس استفاده مـیکنم بـه این صورت کـه ماسوره مورد نظر رو داخل قیف گذاشتم و بعد کشک رو ... . از پیج
@elahe.fadaee
. .
کشک بادمجون داریم از نوع خوش اب و رنگش😄😜
خب بریم سراغ طرز تهیـه و توضیح درون مورد تزئین😊
اول از همـه درون مورد شکوفه های روی الویـه و کشک بگم براتون دوستای گلم به منظور شکوفه های روی کشک بادمجون من از کشک خیس استفاده مـیکنم بـه این صورت کـه ماسوره مورد نظر رو داخل قیف گذاشتم و بعد کشک رو ریختم داخل قیف و روی طرح مورد نظرم شکوفه زدم.خیلی خیلی راحته فقط حتما امتحان کنید.قسمت های زرد روی کشک کشک رو با زعفرون دم کرده هن زدم و ریختم روی کشک .برای داشتن یـه پیـاز داغ خوشرنگ کافیـه پیـاز هارو خلالی ریز کنید و داخل شیر جوش روغن فراوون بریزید و پیـاز هارو داخل روغن بریزید و بذارید طلایی بشـه وقتی طلایی شد روی دسمال مخصوص بریزید و اجازه بدید کـه روغنش خوب کشیده بشـه.

طرز تهیـه کشک بادمجون:ابتدا بادمجون هاتونو سرخ کنید من واسه کشک بادمجون چون خیلی روغنی نشـه کف تابه دو که تا سه قاشق غذاخوری روغن مـیریزم بادمجونارو مـیچینم نصف استکان اب مـیریزم وقتی اب کشیده بشـه بادمجونا پخته شده و با روغن داخل تابه دو طرفش رو سرخ مـیکنم(مـیتونید نصف بادمجوناتونو سرخ کنید و نصف دیگه رو کباب کنید کـه این کاملا ذائقه ایـه و به خودتون بستگی داره)وقتی بادمجوناتون سرخ شد همـه رو داخل ظرف بکوبید وچند حبه سیر کوبیده شده یـا رنده شده رو با کمـی روغن داخل تابه ریخته و تفت بدید و زرد چوبه و کمـی نعناع خشک بزنید و بادمجون کوبیده شده رو اضافه کرده خوب هم بزنید و در اخر کشک رو اضافه کنید . .
.برای تزئین قسمت های زرد کشک و کمـی زعفرون اب شده رو قاطی کردم و کمـی هم اب اضافه کردم که تا شل تر بشـه مواظب باشید زیـاد هم شل نشـه😊 .شکوفه های سفید هم کشک هستش کـه داخل قیف ریختم و شکوفه زدم .بقیـه هم کـه کاملا مشخصه نعناع داغ و گردوی خرد شده هستش😉
پ.ن:ما با کشک توت فرنگی نمـیخوریما😁فقط واسه عگذاشتمش😆😆
. .🚫کپی بدون ذکر منبع ممنوع🚫
.
.
.
.
#فینگر_فود_آشپزی_شما
#ویدیو_آشپزی_شما
#ویدیو_توپک_سوخارى_آشپزی_شما .
.
لینک کانال تلگرام👇👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEDStHv6b1WSuJs0ow
.
👇👇👇👇
@bread.page
@ashpazi_shoma

Tag photo: #ashpazi_shoma

#insiran #persianfood #persiandessert #persian_foods #persianshot #persianstyle #persiancuisine #persiagram #instapic #insta_persia #insiranian

Read more

Media Removed

‌ مـیزبانمون توی #سنپترزبورگ از لحاظ مـهمون‌نوازی از ما ایرانی‌ها ایرانی‌تره! انقدر کـه شرمنده مـیشیم. روز آخر قبل سفر هاست اصلیمون کنسل کرده بود و تاتیـانا و مایس شوهر مسلمون تونسیش ازایی بودن کـه خودشون پیشنـهاد مـیزبانی داده بودن و حالا چقدر خوشحالیم کـه این دو شب درون شـهر پیتر کبیر رو مـهمونشون هستیم. از ...
مـیزبانمون توی #سنپترزبورگ از لحاظ مـهمون‌نوازی از ما ایرانی‌ها ایرانی‌تره! انقدر کـه شرمنده مـیشیم.
روز آخر قبل سفر هاست اصلیمون کنسل کرده بود و تاتیـانا و مایس شوهر مسلمون تونسیش ازایی بودن کـه خودشون پیشنـهاد مـیزبانی داده بودن و حالا چقدر خوشحالیم کـه این دو شب درون شـهر پیتر کبیر رو مـهمونشون هستیم.
از معدود مـیزبان‌هایی هستند کـه کلید دستمون و البته مـهربونیـاشون شامل صبحونـه و شام هم مـیشـه و این بخشش خیلی دلچسبه =))
------
تاتیـانا حسابداره و مایس آرایشگر.
از نحوه آشناییشون توی تونس برامون مـیگن و عکس‌های عروسیشون رو نشونمون مـیدن.
مایس با انگلیسی دست‌پاشکسته‌اش علاقه زیـادی داره از تونس بگه (البته بیشتر از بدی‌هاش) و از ایران بیشتر بدونـه. ما هم کـه هنوز بعد از دو ماه ویزای تونسمون روی هواست و حسرت دیدنش بـه دلمون مونده که تا مـیشـه ازش اطلاعات مـی‌گیریم.
--------

پ.ن۱: اومدنی مایس گفت یـه زوج ایرانی براشون یـه چیز بو ی اوردن کـه توی ایران ممنوعه! گفتم لابد علفی مخدری چیزیـه. گفت نـه عطره! گفتم آخه عطر ممنوع یعنی چی، اونم توی ایران، بعد از ایران ورداری عطر ممنوع بیـاری روسیـه! چه کاریـه!
رسیدیم خونـه نشونمون داد دیدیم یـه کیسه بزرگ گُلپر اوردن براشون! حالا اینکه اینا چه مکالماتی و با چه سطح از زبان داشتند کـه خروجیش این شده گه گلپر عطره و توی ایران ممنوعه خدا مـیدونـه!

پ‌ن۲: عآخر، من و تیما، اولش خیلی از هم خوشمون نمـیومد. الان دیگه عمو مـیاد از پیشش جم نمـی‌خوره :))

#کوچسرفینگ #سن‌پترزبورگ ‌
#couchsurfing #saintpetersburg

Read more

Media Removed

تو موندی پیشمو با حضورت منو یـه بنده ی تکمـیل کردی تو روم تاثیر مـیذاری عزیزم با خنده ت سالمو تحویل کردی من بـه این تقویم بـه این روزها بی اعتقادم عید به منظور من خنده های توست و تو به منظور من هر لحظه ای کـه خندیدی سالی را تحویل کردی.. از روزی کـه دست چپو راستم را شناختم هفت سینم یک سین کم داشت و امسال هفت سینم دو که تا ... تو موندی پیشمو با حضورت منو یـه بنده ی تکمـیل کردی
تو روم تاثیر مـیذاری عزیزم با خنده ت سالمو تحویل کردی

من بـه این تقویم بـه این روزها بی اعتقادم
عید به منظور من خنده های توست
و تو به منظور من هر لحظه ای کـه خندیدی سالی را تحویل کردی.. از روزی کـه دست چپو راستم را شناختم هفت سینم یک سین کم داشت و امسال هفت سینم دو که تا سین کم داره
جون خوشگلم بابای عزیزم عیدت مبارک.. دو ماهی هست کـه فهمـیدم
غم، دلتنگی، بغض، جای خالی، درد یعنی چی
دو ماهی مـیشـه کـه با رفتنت شناسنامـه مم را عوض کردی
و من امروز دو ماهه شدم.. جونم منو ببخش بابت زخمایی کـه به خودم زدم
شقایق م منو ببخش بابت بهونـه گیری های این روزام.. عیدتون مبارک
احمد شفیعی اولین روز بهار 94

Read more

Media Removed

#bighanoon #zahrasarokhani مجري: يك اصل اثبات نشده هست كه ميگه اگه درون يك بازه زماني سه ثانيه‎اي چند ميليون نفر همزمان بـه هوا بپرن، امكان ثبت زلزله محتمل خواهد بود. انتظار مي‌رفت گل آفسايد«سعيد عزت‎اللهي» كه شايد باورتون نشـه ولي زبان اسپانيايي هم بلده، همچين زلزله‎اي رو ثبت كنـه ولي اين‌طور ... #bighanoon #zahrasarokhani
مجري: يك اصل اثبات نشده هست كه ميگه اگه درون يك بازه زماني سه ثانيه‎اي چند ميليون نفر همزمان بـه هوا بپرن، امكان ثبت زلزله محتمل خواهد بود. انتظار مي‌رفت گل آفسايد«سعيد عزت‎اللهي» كه شايد باورتون نشـه ولي زبان اسپانيايي هم بلده، همچين زلزله‎اي رو ثبت كنـه ولي اين‌طور نشد. براي بررسي اين موضوع ميهمانان ويژه‌اي رو بـه برنامـه دعوت كرديم: رييس ستاد حوادث غيرمترقبه،‌ رييس سازمان لرزه‎نگاري و يك مسئول.
مجري: واقعا چرا؟
.
زلزله‎نگار: متاسفانـه حدود 10 هزار نفر از مردم به منظور تماشای بازی بـه ورزشگاه آزادی رفته بودن. دقت کنید من از واژه مردم استفاده کردم، مردم از دو جنس تشکیل شده: زن و مرد. همـین خود شما با شنیدن اینکه «مردم» رفتن ورزشگاه از شدت تعجب نیم متر از سطح زمـین فاصله نگرفتید؟ اون 10 هزار مردمـی هم کـه سرانجام راهشون بـه ورزشگاه از شدت حيرت و ناباوري از ابتدا که تا انتهای مسابقه رو نیم متر بالاتر از سطح زمـین بودن و به دليل عدم تماس با سطح زمين قدرت ايجاد زلزله نداشتن. حدود ۸۰ مـیلیون بقيه هم از تعجب اینكه بالاخره اين اتفاق افتاد و «مگه ميشـه؟» تمام طول مسابقه دهانشون باز بود كه همين جِرم حجمي‌شون رو بـه شدت كاهش مي‌داد و مانع ثبت زلزله مي‌شد. یـه مورد هم داشتیم کـه به حدی منقلب شده بود کـه جلوی ارتعاشات زمـین رو مـی‌گرفت.
حوادث غيرمترقبه: بررسي‎هاي ما نشون ميده جمعی از پدران و همچنين مجردان گرامـی درون حالی‎که درازکش جلوی تلویزیون بودند و ظرف تخمـه روی شکمشون بود، درون لحظه گل که تا بیـان ظرف رو بذارن کنار و از جاشون بلند شن و بعد بپرن هوا، اون سه ثانیـه طلایی رو از دست داده بودن. شاید بگید قاعدتا مردان و مجردان با همون ظرف آشغال تخمـه مـیپرن هوا، بله درسته ولی این مساله به منظور بازی ایران و مراکش بود. نگاه چپ‌چپ والدین و همسران گرامـی درون برخورد با پوست تخمـه‎های ولو شده روی فرش و فرياد «همين الان تمام خونـه رو جارو ميكشي» درس عبرتي بود كه ديگه از اين غلطا نكنن.
مجري: البته ما هم بررسي مختصري درون صدا و سيما كرديم و متوجه شديم شادي شخص عادل فردوسی‎پور بـه تنـهایی ۳.۵ریشتر زلزله داره، ولي نامبرده اون شب كلا درون فاز نوموخوام بود. لازم بـه ذكره كه ما يه زلزله نيمچه شديد از چين و شكن زلف‎هاي پويول درون رسانـه ملي ثبت كرديم.
مسئول: ببينيد مردم ما بسيار هاي‎كلاس بوده و شادي‎هاي تفكيك شده و نـهايتا بـه صورت تشويق دو انگشتي دارن. ملت ما اهل این مدل ابراز خوشحالی‌هاي جلف و بالا پايين پريدن و اصلا شاد شدن نیست و اينجانب وقوع هر نوع زلزله‎اي رو از بيخ و بن بـه شدت تكذيب مي‎كنم.
.
بقیـه درون کامنت 👇

Read more

Media Removed

بیـان عشق ، بـه اندازه ی خود عشق مـهمـه ... آدما بـه بیـان و بیـان شدن احتیـاج دارن ! بهی کـه دوسش داری بگو : کـه دوستت دارم ... أينم شير برنج من با عسل كه روش رو با گل شكري و خلال پسته تزيين كردم. اما أينم طرز تهيه اش: شير برنج شف زهرا مواز لازم : برنج ايراني دو پيمانـه شير دو ليتر سه قاشق ... بیـان عشق ،
به اندازه ی خود عشق مـهمـه ...
آدما بـه بیـان و بیـان شدن احتیـاج دارن !
بهی کـه دوسش داری بگو :
که دوستت دارم ...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
أينم شير برنج من با عسل كه روش رو با گل شكري و خلال پسته تزيين كردم.
اما أينم طرز تهيه اش:
شير برنج شف زهرا
مواز لازم :
برنج ايراني دو پيمانـه
شير دو ليتر
سه قاشق غذاخوري شكر
يك قاشق غذاخوري هل
نصف ليوان گلاب ................
شير برنج شف زهرا
طرز تهيه:
به طور كلي شير برنج رو بـه روش هاي مختلفي درست ميكنند و روش سرو اون هم بسيار زياد داره با نمك با شكر با مربا با عسل و حتي خود شير برنج رو شيرين شده ميخورن روشي كه من الان دارم براتون مينويسم بهتر با مربا خورده بشـه من اين جوري خيلي دوست دارم اما براي طرز تهيه شير برنج ابتدا برنج رو از شب قبل من خيس كردم بعد وقتي خواستم اون رو بپزم ابتدا كمي برنج رو با بلندر له كردم و شكستن که تا زودتر وا بره برنج رو با شير با حرارت بالا قرار ميدم وقتي بجوش اومد شعله رو كم ميكنم ر مرتب هم مي که تا اينكه برنج كاملا وارفته و نرم بشـه و كم كم بافتش رو از دست بده درون اواخر كار شكر رو كمي بهش اضافه ميكنيد و مجدد هم ميزنيد که تا اينكه بـه يك ربع اخر برسيد اون وقت كه گلاب و هل رو بهش اضافه كنيد که تا طعم و بوش باقي بمونـه خوب هم بزنيد و شعله رو خاموش كنيد و داخل ظرف بريزيد من از اين مقدار شبر برنج دوازده كاسه كوچيك بـه دست اوردم اميدوارم دوست داشته باشيد❤️🌹شف زهرا🌹❤️ و نوش جانتون
اينستاگرام chef.zahra

Read more

Media Removed

. .اين مدل شيرين پلو راحتترين سبكي كه درست كردم اميدوارم از اين سبك خوشتون بياد 🙄سبك هاي ديگر رو ميتونيد از گوگل سرچ كنيد . .طرزتهيه شيرين پلو با مرغ: . . پوست پرتقال يا نارنج( كه من از نارنج استفاده كردم چون تلخي كمتري داره) ریز شده را دو بار درون آب بجوشانید. سپس چند بار درون آب سرد بخیسانید و هربار ... .
.اين مدل شيرين پلو راحتترين سبكي كه درست كردم اميدوارم از اين سبك خوشتون بياد 🙄سبك هاي ديگر رو ميتونيد از گوگل سرچ كنيد
.
.طرزتهيه شيرين پلو با مرغ:
.
. پوست پرتقال يا نارنج( كه من از نارنج استفاده كردم چون تلخي كمتري داره) ریز شده را دو بار درون آب بجوشانید. سپس چند بار درون آب سرد بخیسانید و هربار آب آن را عوض کنید.
.
.

در یک قابلمـه آب را همراه با شکر بجوشانید.
. سپس خلال های نارنج را درون ش بریزید و بجوشانید که تا شیرین شوند. .
.
.
.بعد يك يا دو عدد هويج رو خلال كرده با كمي روغن يا كره تفت داده و بعد با مقداري كمي گلاب و زعفرون دم كشيده و شكر و هل بزاريد ، بپزه و در آخر خلال پسته و خلال بادوم اضافه ميكنيم که تا كمي نرم بشوند
بعد زرشك شسته شده رو با روغن و مقدار كمي شكر تفت داده و بعد بـه خلال هاي نارنج و هويج اضافه ميكنيم و كمي تفت ميديم
.
.
و زماني كه برنج رو اماده كرديم و دم كشيد مقداري از برنج ( بـه اندازه يك الي دو كفگير برنج رو زعفرون دم كشيده زده و با تمام مخلفات مخلوط ميكنم و موقعي كه برنج رو سرو ميكنيم روي برنج تزيين ميكنيم اميدوارم خوشتون بباد و در كنار عزيزانتون لذت ببريد 😋
💝
.
.
.
.

کاری از کدبانوی باسلیقه
@samanta_food

Read more

Media Removed

Moscow, Fifa World Cup 2018 حدودا هفته پیش، یکی از نماینده‌های مجلس روسیـه، خطاب بـه ای روسی گفته بود، کـه با هیچ مرد غیر روسی‌ای نخوابن. دلیلشم گفته کـه نمـیخواد نژاد روسها با ملیتهای دیگه قاطی پاتی بشـه. . مثل اینکه تو المپیک سی سال پیش کـه تو روسیـه برگزار شده بود، یـه عالمـه بچه دو رگه بـه دنیـا مـیان، ... Moscow, Fifa World Cup 2018
حدودا هفته پیش، یکی از نماینده‌های مجلس روسیـه، خطاب بـه ای روسی گفته بود، کـه با هیچ مرد غیر روسی‌ای نخوابن. دلیلشم گفته کـه نمـیخواد نژاد روسها با ملیتهای دیگه قاطی پاتی بشـه.😅
.
مثل اینکه تو المپیک سی سال پیش کـه تو روسیـه برگزار شده بود، یـه عالمـه بچه دو رگه بـه دنیـا مـیان، کـه به بچه‌های المپیک معروفن و خب حرف این نماینده این بوده کـه نمـیخواسته تجربه قبلی تکرار شـه.✋🏻
.
حالا جدا از اینکه جامعه پیشرفت کرده و وسایل کنترل جمعیت وجود داره، این حرف نژادپرستانـه، اعتراضات زیـادی رو تو روسیـه بـه پا کرده😉🤓.
.
این سوال رو تو هر سفری از من مـیپرسن کـه مردم فلان جا چطوری ان؟ من یـه جواب به منظور همـیشـه دارم و اون اینـه کـه آدم خوب و بد، مـهربون و بداخلاق، رو اعصاب و دل رحم، نژادپرست و غیره همـه جا هست، حتی تو درون همـه‌ی ما سایـه نیک و بد وجود داره، من اینجا ادمـهای زیـادی رو دیدم کـه با لبخند کمکم ، و در مقابل رفتار بد هم دیدم، و این پای ملیت آدمـها نیست، پای شخصیت و نوع فرهنگ و تربیت و حال و احوال فرد و خیلی چیزای دیگه‌ست، با یـه نگاه سطحی نمـیشـه درون مورد آدمـها عمـیق حرف زد☺️👍🏻🌿
.
#russia #moscow #shotons9
#مسکو #روسیـه #روسیـه_نامـه #جام_جهانی_نامـه
#جام_جهانی_روسیـه #جام_جهانی #جام_جهانی_۲۰۱۸ #fifaworldcuprussia #fifaworldcup2018

Read more

Media Removed

...فوتبال خوب کم کم داریم بـه جام جهانی نزدیک مـیشیم ورق بزنید امسال جام جهانی به منظور من با غیبت ایتالیـا و هلند اون هیجان سابق رو نداره ولی خوب جام جهانی همـیشـه جام جهانیـه و تماشای جنگ فوتبالی کشورها همـیشـه لذت بخش خواهد بود. حال آنکه تیم ملی ایران هم درون این دوره حضور داره و با دو کشور صاحب‌نام بازی ... ...فوتبال

خوب کم کم داریم بـه جام جهانی نزدیک مـیشیم

ورق بزنید

امسال جام جهانی به منظور من با غیبت ایتالیـا و هلند اون هیجان سابق رو نداره ولی خوب جام جهانی همـیشـه جام جهانیـه و تماشای جنگ فوتبالی کشورها همـیشـه لذت بخش خواهد بود. حال آنکه تیم ملی ایران هم درون این دوره حضور داره و با دو کشور صاحب‌نام بازی مـیکنـه، رویـارویی با کریس رونالدو، ایسکو، اینیستا و سرجیو راموس درون تاریخ فوتبال ایران تکرار ناشدنی است. خوشبختانـه امسال سطح تیم های مدعی قهرمانی خیلی بـه هم نزدیکه و اصلا از حالا نمـی شود با قاطعیت از قهرمانی تیمـی صحبت کرد. برزیل، اسپانیـا، آلمان، انگلستان و فرانسه از سطح بالاتری نسبت بـه تیم های دیگر برخوردار هستند. درون کنار این چهار تیم دو تیم آرژانتین و پرتغال هم با حضور کریس رونالدو و مسی و البته بلژیک با کلی ستاره بـه دنبال قهرمانی هستند. درون مجموع جای ایتالیـا و هلند خیلی خیلی خالیـه، اما من که تا به امروز تیم شگفتی سازی مثل رومانی و سوئد جام جهانی ۱۹۹۴ آمریکا، کرواسی درون جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه، ترکیـه درون جام جهانی ۲۰۰۲ کره جنوبی و ژاپن نمـی بینم، شاید مصر با محمد صلاح بتواند شگفتی ساز این دوره از بازی ها باشد

پ.ن شما طرفدار کدام تیم هستید؟

پ.ن آیـا تو این صفحه بازی های مـهم رو بررسی کنیم؟

پ.ن از خاطراتم درون جام های جهانی گذشته برایتان بنویسم؟

پ.ن بهترین جام جهانی کـه تجربه کردید کدام دوره است؟

Read more

Media Removed

. . . اول از هر مربعی سلام مربع اول: روز مادر رو تبریک مـیگم بـه همـه‌ی مادران سرزمـینم مخصوصا بـه مادرم کـه مثل اسمش طاهره ست و عمرشو گذاشت واسم خیلی دوستش دارم و تبریک مـیگم بـه همسرم کـه صبورانـه پای آدم غیر قابل تحملی مثل من وایستاده کـه مـهربونی جزو وجود این فرشته های چادریـه مربع دوم: بـه همـین مناسبت ... .
.
.
اول از هر مربعی سلام
مربع اول:
روز مادر رو تبریک مـیگم بـه همـه‌ی مادران سرزمـینم
مخصوصا بـه مادرم کـه مثل اسمش طاهره ست و عمرشو گذاشت واسم خیلی دوستش دارم و تبریک مـیگم بـه همسرم کـه صبورانـه پای آدم غیر قابل تحملی مثل من وایستاده کـه مـهربونی جزو وجود این فرشته های چادریـه

مربع دوم:
به همـین مناسبت قطعه ی «مادر سلام» رو تقدیم مـیکنم بـه شما کـه بهترینید ضمنا این قطعه مجوز شورای شعر و موسیقی صدا و سیما رو هم داره و قراره کـه پخش سراسری بشـه
مربع سوم:
تشکر مـیکنم از بهروز رحیمـی داداش گلم بـه خاطر شعر این قطعه
از جواد دریساوی عزیز بـه خاطر تنظیم و مـیو مسترش
از سید امـین و سید حجت سیـادت دو برادر دلسوز و مـهربان آبادانی بابت همـه ی زحمات و پیگیری هاشون
از همسرم بابت اونـهمـه استرس و نگرانی و اذیت های من کـه تمومـی نداره
از مـیلاد خانی عزیز و علیرضا حقیقی عزیز بـه خاطر طراحی کاور
از حسین اوتادی جان کـه همـیشـه دلسوزانـه خودش رو خرج کرده
و همـه ی رفقایی کـه مشوق و منتقد من هستن
مربع چهارم
تشکر ویژه مـی کنم از حاج عباس غلامـی عزیز کـه واقعا مدیون راهنمایی ها و پیگیری هاشون هستم هر کجا هست خدایـا بـه سلامت دارش ضمنا ایشون افتخار با اصرار بنده مدیریت برنامـه‌های خوندن حقیر رو بـه عهده گرفتن خوش بـه حال من

مربع پنجم:
تشکر ویژه و همـیشگی من از حمـید جان صابری و بودنش و هزار حسنش کـه مجال بیـانش نیست
و ما ادراک حمـید جان صابری

مربع ششم:
خیلی خوشحالم بعد از مدت ها
و شرمنده ام اگه اسم تورو از قلم انداختم
.
.
.
پ.ن:صوت قطعه ی مادر سلام درون کانال حقیر موجود هست آدرس کانال تو بیوی همـین صفحه آبی شده
ضمنا جمعه واسه ضبط قطعه مادر سلام مـهمان برنامـه ی آقای احمدزاده شبکه پنج هستم
.
.
.
#مادر_سلام
#روز_مادر
#معصوم_پانزدهم
#حمـید_صابری
#عباس_غلامـی
#جواد_دریساوی
#بهروز_رحیمـی
#سید_امـین_سیـادت
#سید_حجت_سیـادت
#حسین_اوتادی
#علیرضا_حقیقی
#مـیلاد_خانی
#مـهدی_رحیمـی_زمستان
#بازم_هوامو_داشته_باش_و

Read more

Media Removed

. #بااندیشمندان #سلیقه_شخصی گفتم درون ادامـه پست قبل این عرو منتشر کنم شاید شما هم مثل من از نگاه هوشمندانـه این مرد حرص بخورید! . مـهمترین نکته سال انتشار کتابه درون سمت چپ بالا . توضیح تکمـیلی برای: @mediamanager.ir کـه در کامنت قبل چند متفکر رو مسموم اعلام د و بر سم زدایی و بومـی سازی، ... .
#بااندیشمندان
#سلیقه_شخصی

گفتم درون ادامـه پست قبل این عرو منتشر کنم شاید شما هم مثل من از نگاه هوشمندانـه این مرد حرص بخورید!
.
مـهمترین نکته سال انتشار کتابه درون سمت چپ بالا
.
توضیح تکمـیلی برای:
@mediamanager.ir
که درون کامنت قبل چند متفکر رو مسموم اعلام د و بر سم زدایی و بومـی سازی، تاکید داشتند:
مک لوهان چرخ رو هم رسانـه مـیدونـه. تلویزیون یـا رسانـه های دیگه براش مثالهای بسیـار جزیی هستند.
وصل دو فرد نامربوط مثل مک لوهان و هابرماس درون یک جمله با سرشت و سرنوشت متفاوتشون، نشون از ناآشنایی ما با هر دو فرد داره.
ضمن اینکه "هیچ" نبوده کـه همـه ی حرفهاش درون همـه زمـینـه ها درست باشـه و این از بدیـهیـات حوزه ی دانش و یـادگیری است.
.
ضمنا اگر ما مـیگیم کـه نمـی تونیم "بفهمـیم" کـه چی درسته و چی درست نیست شاید بهتر باشـه بـه ارتقای فهم خودمون فکر کنیم.
کسی کـه در فهم و تفکیک و تحلیل نظر دیگران مشکل داره، بومـی سازی رو هم با همون فهم ناقص مـیخواد انجام بده 😉
و حاصل مـیشـه همـین وضعیتی کـه در اون گرفتاریم
هر حرف دیگران رو نفهمـید فکر کرد مـیتونـه خودش بـه جای اوناا حرف بزنـه!

Read more

Media Removed

. از اون صحنـه های دلبر تو سینی خط و خش دار خمـیر آلمانی با دستور فرنوش عسگرزاده و اون قلب وسط هم آیسینگ هست. به منظور زودتر خشک شدن رفتن تو فر هفتاد درجه. نقل دستور از خانم عسگرزاده است. با این نکته کـه من خودم همـیشـه مارمالاد خونگی مـی . مواد لازم:  پودر قند ........................ ١٠٠ گرم روغن ... .
از اون صحنـه های دلبر تو سینی خط و خش دار🙈

خمـیر آلمانی با دستور فرنوش عسگرزاده و اون قلب وسط هم آیسینگ هست. به منظور زودتر خشک شدن رفتن تو فر هفتاد درجه.
نقل دستور از خانم عسگرزاده است. با این نکته کـه من خودم همـیشـه مارمالاد خونگی مـی .

مواد لازم:
 پودر قند ........................ ١٠٠ گرم
روغن جامد .................... ٣٠٠ گرم
شربت بار یـا عسل گرم ..... ٦٠ گرم
شیر ............................. ٦٠ گرم
وانیل ............................ مقداری
تخم مرغ ....................... ١ عدد
آرد ............................... ٦٠٠ گرم
مارمالاد یـا ژله مغزی ........ بـه مفدار لازم
 دمای فر:١٥٠ درجه سانتیگراد
زمان : ٢٠ دقیقه

طرز تهیـه:
* روغن و پودر قند را مـیزنیم که تا نرم و پوك شود. (من از روغن جامد لادن معمولی استفاده كردم)
* بـه ترتیب شربت یـا عسل، تخم مرغ، شیر و وانیل را اضافه مـیكنیم و مواد را مخلوط مـیكنیم. (نباید مواد را زیـاد هم بزنیم. درون حد مخلوط شدن و یكدست شدن)
* بعد از اون آرد رو اضافه مـیكنیم و با قاشق بـه آرامـی فقط درون حد یكدست شدن كامل هم مـیزنیم نـه بیشتر.
* خمـیر كمـی حالت چسبنده داره كه با قرار گرفتن درون یخچال درست مـیشـه. * خمـیر را درون نایلون درون یخچال گذاشته که تا خنك شود و بتوان آن را قالب زد. (یکی دو ساعت)
* بعد خمـیر را روی مابین دو نایلون بـه ضخامت ٢ مـیل باز كرده و قالب بزنید. به منظور قالب زدن هم مـیتونید بـه مقدار خیلی كم ارد زیر خمـیرت بپاشی (بازم تاكید مـیكنم خیلی كم )
* درون سینی فر چیده بـه مدت ٢٠ دقیقه با حرارت ١٥٠ درجه بپزید. (البته با توجه بـه متفاوت بودن حرارت فر ها این زمان ممكن هست تغییر كند) حتما كمـی تغییر رنگ دهد.
* بعد از خنك شدن مابین شیرینی ها مارمالاد گذاشته و رویش را تزیین كنید.
*با رویـه نارگیل و كنجد بوداده خیلی خوشمزه مـیشـه. درون ضمن به منظور چسبیدن مواد بـه رویـه از عسل گرم استفاده كنید.

Read more

Media Removed

‌ خیلی وقتا کامنت یـا مسیج مـی‌گیرم کـه ای بابا خوش بـه حالت شما کـه اونوری و داری حالشو مـی بری، اینجا خیلی وضع خرابه دلار رفته بالا و غیره. با شنیدن این قبیل جمله ها خیلی ناراحت مـی شم و خجالت مـی کشم. . صبح کـه از خواب پا مـیشیم اخبار و چک مـی کنیم، اخبار ایران رو، یـه روز زلزله، یـه روز سقوط هواپیما، یـه روز دلار و ...
خیلی وقتا کامنت یـا مسیج مـی‌گیرم کـه ای بابا خوش بـه حالت شما کـه اونوری و داری حالشو مـی بری، اینجا خیلی وضع خرابه دلار رفته بالا و غیره. با شنیدن این قبیل جمله ها خیلی ناراحت مـی شم و خجالت مـی کشم.
.
صبح کـه از خواب پا مـیشیم اخبار و چک مـی کنیم، اخبار ایران رو، یـه روز زلزله، یـه روز سقوط هواپیما، یـه روز دلار و به همـین ترتیب هر روز یـه داستانی هست کـه کل روزت بهش فکر ی! و وقتی سر کاری یـه کم از حواست پیش اون قضیست!نمـی خوام بگم کاملاً درک مـی کنم ولی من هم خانواده و دوستان عزیزی دارم کـه زندگیشون تحت تاثیر همـین چیزاست! عزیزانی دارم اینجا کـه برای زندگی دلار از ایران مـیارن و هر روز زندگی اون ها سخت تر مـیشـه! این ها همـه دغدغه هایی هستش کـه من و ادمای شبیـه من از صبح باهاش سر و کله مـی زنیم.
.
وقتی با خانواده خودم حرف مـی درون ایران اونا مـی خوان مشکلاتشونو کمتر از اون چیزی کـه هست نشون بدن و من هم مشکلاتمو کمتر از اون چیزی کـه هست مـی گم و اینجوری بـه هم خیلی راستشو نمـی گیم کـه ناراحت نکنیم همو! این رو هر دو طرف مـی فهمـیم. .
از طرفی هم خارج از گودیم و دستمون از خیلی کارا کوتاست. داستان اخبار و مشکلات ایران شبیـه گوش فوتبال از رات، گزارشگر کـه صداشو مـیبره بالا شما فکر مـی کنیین یـه موقیعت خطرناکه و تیمتون داره گل مـی خوره ولی اگه اونو از تلویزیون بییند، مـی بینید کـه شاید خیلی هم موقعیت خطرناکی نبوده. به منظور من هر چیزی مـیشنوم شبیـه موقعیت خطرناکه! حتی وقتی کـه تلفنم از ایران زنگ مـی خوره تو یـه ساعت غیر معمول.
.
پ.ن: خیلی روده درازی کردم!
#روزنوشت

Read more

Media Removed

17/100 #100daysofproductivity قسمت دوم: خب بریم سراغ راهکارا البته من یـادم مـی مونـه خیلیـا سوالمو جواب ندادینا جواب نظر سنجیـا شبیـه هم بود خیلیـا گفته بودن کـه از کتابای خیلی همـه پسند شروع مثه قلعه حیوانات یـا شازده کوچولو و کیمـیاگر یـا نویسنده های معروف یـا این کـه از کتابای کم حجم شروع !یـه ... 17/100
#100daysofproductivity
قسمت دوم:
خب بریم سراغ راهکارا البته من یـادم مـی مونـه خیلیـا سوالمو جواب ندادینا 😁
جواب نظر سنجیـا شبیـه هم بود خیلیـا گفته بودن کـه از کتابای خیلی همـه پسند شروع مثه قلعه حیوانات یـا شازده کوچولو و کیمـیاگر یـا نویسنده های معروف یـا این کـه از کتابای کم حجم شروع !یـه سری گفته بودن خیلی اتفاقی یـه کتاب رسیده دستشون و خیلی خوششون اومده کـه خب خیلی خوش شانس بودن واقعا!
اینا نظرات کلی بود حالا نظر من اینـه که:
اول از همـه چی انتخاب کتاب مـهمـه
و مـهم ترین اصل اینـه کـه شما ببینید چی دوست دارین چون کتاب خوندن صد درصد سلیقه ی شخصی رو مـی طلبه.اصلا ما مجبور نیستیم از شاهکارای ادبیـات جهان خوشمون بیـاد یـا از پرفروش ترین کتاب نیویورک تایمز بعد اینا ملاک نیست اول خودتونو بشناسید بعد کتاب مناسبتونو انتخاب کنید.یـه مثال خیلی ساده ب کـه خودشناسی بـه اون صورت عمـیق روانی ام نـه مـیشـه از این شروع کرد کـه منـه نوعی اگه از آشپزی خوشم مـیاد قطعا مـیتونم سرگذشت یـه آشپز یـا یـه کتاب کـه نقش اولش آشپز باشـه پیدا کنم از کتابفروشی!بعد کم کم خودتون با خوندن کتاب حتی بیشتر خودتونو مـی شناسید وقتی شناختتون بیشتر شد راحت تر کتاب پیدا مـیکنید!
بدونید واسه کتاب خ نمـیشـه بـه نظر یکی دو نفر بسنده کرد. من خودم یـه پروسه تحقیقاتی بزرگو واسه هر کتابی کـه مـیخوام بخرم طی مـیکنم😁!
اول حتما از اسم و جلد کتاب خوشم بیـاد(این جلد کتاب مثال ظاهر بینیـه کـه به نظر من ربطی نداره ولی بـه هر حال واسه من مـهمـه دیگه مدلم اینجوریـه) بعدی متن معرفی کتابه و بعد از اون مـیرم سراغ نویسنده و مترجم!یـه سرچ ساده تو گوگل نشون مـیده خط فکریشون چیـه و به چی علاقه داره بعد از اون حتما از قلم نویسنده خوشم بیـاد درون نتیجه مـیرم دنبال متن و جمله هایی کـه از اون کتاب مـیشـه پیدا کرد!بعد سرچ مـیکنم و نظر ایرانی و غیر ایرانی رو راجع بـه کتاب مـی خونم!آخر سر کتابو انتخاب مـیکنم و مـیخرم شاید واسه همـینـه تقریبا این اواخر از هیچ کتابی کـه خوندم ناراضی نبودم شاید رضایتم کم بود ولی بدم نیومده از کتابی!
فکرشو مـیکنم مـیبینم بحث مفصله چند که تا پستای بعدیمم اختصاص مـیدم بـه همـین موضوع امـیدوارم بـه دردتون بخوره!

Read more

Media Removed

. پیروان موعود| P313.IR: . بگذاريد ما امام رو خرج خودمون نكنيم . امام خمـینی (ره) : بهشتی یک #ملت بود به منظور ملت ما امام (حفظه الله): بهشتی درون آینده شناخته خواهد شد. . شـهادت بهشتی درون مقابل #مظلومـیت او ناچیز است، مظلومـیت به منظور یک مومن یک امر تصادفی نیست؛ بلکه مظلومـیت به منظور یک انسان مومن ... .
پیروان موعود| P313.IR:
.
بگذاريد ما امام رو خرج خودمون نكنيم
.
امام خمـینی (ره) : بهشتی یک #ملت بود به منظور ملت ما
امام (حفظه الله): بهشتی درون آینده شناخته خواهد شد.
.
شـهادت بهشتی درون مقابل #مظلومـیت او ناچیز است،
مظلومـیت به منظور یک مومن یک امر تصادفی نیست؛ بلکه مظلومـیت به منظور یک انسان مومن و متقی طبیعی است.
.
مـی دونید برخي جلوه هاي مظلوميت #شـهيد_بهشتي را من قطعا نمي تونم بگم، خيلي بد ميشـه بگم، ولي حتما شما درون كتابها بخونيد.
رفت درون يكي از شـهرستانـها، يك عده اي تحريك شده شروع كردند عليه او شعار حتي تخم مرغ و گوجه گنديده بـه سمت ايشون پرتاب كردن.دوستداران ايشون مي خواستن تحركي نشون بدن، برگشت گفت ساكت بگذاريد ما با منطق ميريم جلو، شروع كرد آرام آرام سخنراني كردن جلوش مرگ بر او ميگقتن. ميگفت عيبي نداره من دلايلم رو بگم.آخر جلسه دوباره جلسه رو بهم زدن كتك زدند ايشون را، اهانت بهشون كردن.
وقتي برگشتن دادستاني يا حالا دستگاه مسئول اونجا اينـها را دستگير كردند، ايشون رسيده بود شنيد زنگ زد گفت هر كسي بـه جرم اهانت بـه من بـه هر نحوي دستگير شده آزادش كنيد.
.
چند ساعت قبل از بـه #شـهادت رسيدن يكي از دوستان شـهيد بهشتي كه درون اين حادثه مجروح ميشوند از سخنراني درون يكي از شـهرها برميگردند،
مـیگه خدمت ايشون گفتم: من اونجا از شخصيت شما توضيح دادم جوانـها بعد از جلسه آمدند گفتند كه سلام ما را بـه شـهيد بهشتي برسونید بگيد كه ما رو ببخشـه انقدر پشت سرش حرف زديم.
شـهيد بهشتي چند ساعت قبل از شـهادت برميگرده اين جواب رو ميده
ميگه من از اول #جوانـها رو بخشيده بودم اين حرفها چيه!
آقا تو دردت نمياد انقدر بهت حرف ناحق بزنند؟
برميگرده ميگه فقط از من يك تقاضايي رو بـه جوانـها نقل كنيد(ديگه #فريب نخورند و هر حرفي را نپذيرند) اين تقاضاي يك مظلومـه..
در حالیکه بين مردم بود پشت سرش حرف ميزدند، هنوز شـهيد نشده.يكي از دوستانشون بـه شـهيد #بهشتي ميگن:
شما بـه #امام بفرماييد امام صريحا بيایند درون ميدون دو كلمـه از شما حرف بزنند. خيلي از اين مردمي كه عليه شما حرف ميزنند حرف امام را دربست قبول دارن بعضياي ديگر را بخاطر تاييد امام قبول دارند.
#شـهيد بهشتي ميدونيد چي جواب ميدن؟
ميفرمايد: بگذاريد ما امام رو خرج خودمون نكنيم، ما امام رو براي كارهاي مـهمتر احتياج داريم
حالا فوقش ما اين وسط له ميشيم، بشيم
چه ايرادي داره؟!

Read more

Media Removed

اينكه من عاشق زمستونم دليل داره! يكى از دلايلش آرامش برف سپيد و سكوت خاص صبح هاييست كه همـه جا تعطيل ميشـه... يكى ديگه ش هواى سرد و خشكشـه كه باعث ميشـه تنـها فصلى باشـه كه آلرژى شديدم تو اون بازه عود نكنـه و من راحتتت تنفس كنم و تازه آخر سال بفهمم كه زندگى اون سال چه رنگى بوده! بهار و تابستون و پاييز هر سه فصل هاى ... اينكه من عاشق زمستونم دليل داره! يكى از دلايلش آرامش برف سپيد و سكوت خاص صبح هاييست كه همـه جا تعطيل ميشـه... يكى ديگه ش هواى سرد و خشكشـه كه باعث ميشـه تنـها فصلى باشـه كه آلرژى شديدم تو اون بازه عود نكنـه و من راحتتت تنفس كنم و تازه آخر سال بفهمم كه زندگى اون سال چه رنگى بوده! بهار و تابستون و پاييز هر سه فصل هاى قشنگى هستن، ولى اكثر مردم فقط قسمت برف بازى زمستون رو دوست دارن و من بر عكس، همـه ى روزاشو مى پرستم! براى كسى كه بـه خاطر نبودن آنتى هيستامين هاى نسل دو درون زمان بچگيش، روزى سه که تا آنتى هيستامين دكونژستانت مى خورده و هيچ خاطره اى از اين فصول تو ذهنش نيست، چون همش خواب آلوده مى شده، اسپرى هاى موضعى جديد كه آبريزش بينى وحشتناكش رو قطع مى كنن حكم يه معجزه رو داره! امان از وقتى كه فهميدم بـه آنتى هيستاميناى نسل جديد مقاوم شدم و بايد برگردم بـه اون خواب آورا! و امان از روزايى مثل چهار روز پيش كه بـه جز تلفست درون هر حفره ى بينيم هشت پاف فلوتيكازون و يك پاف اكسى متازولين زدم! که تا فقط بهار رو حس كنم! بى اغراق که تا اواسط دوران دانشجويى اين سه فصل رو حس نكردم... خانواده م هميشـه رعايت حالم رو كردن كه گل هاى گرده دار تو خونـه نباشـه، گرد و غبار نباشـه و خيلى چيزاى ديگه... و حتى غذاها... عاشق بادمجونم، مى خورم و تمام دهان محترمم جوش مى زنـه و بازم تحمل مى كنم، بعضى استيك ها بى نـهايت باعث خارش لثه هام ميشن، موز رو با مخاط دهان سوخته گاز مى ... پنير ليقوان! خربزه! متأسفانـه همشون هم دوست داشتنى هستن! ولى حيف! آلرژى چيز بديه كه متأسفانـه روز بـه روز شاهد بيشتر شدنش هستيم!

Read more

‎مـیمـیرم برات .... !!! ‎این متنو کـه مـی خونی، ‎آرزو کن اخمت، هیچوقت توو هم نره، واسه هرچین پیشونیت باز نشـه . ‎سعی کن با چشمات بـه شرط باز بودنش، روشن دنیـارو نگاه کنی، از این دو دیو سیـاه منظورم چشماته، دو فرشته بی گناه کـه به چیزی شک نداره و همرو دوست خودت مـی دونـه. ‎ بخدا همـه دوستت نیستن، شاید اونا باعث ... ‎مـیمـیرم برات .... !!!
‎این متنو کـه مـی خونی،
‎آرزو کن اخمت، هیچوقت توو هم نره، واسه هرچین پیشونیت باز نشـه .
‎سعی کن با چشمات بـه شرط باز بودنش، روشن دنیـارو نگاه کنی، از این دو دیو سیـاه منظورم چشماته، دو فرشته بی گناه کـه به چیزی شک نداره و همرو دوست خودت مـی دونـه.
‎ بخدا همـه دوستت نیستن، شاید اونا باعث بشن !!! ‎
باشـه بابا ... ‎هیچی نمـی گم .
‎ نزار خودت بگذری، نزار ازت بگذره
‎نمـی گم آیندت خراب مـی شـه نمـی گم خوب مـی شـه، آخه هیچکی نمـی دونـه اما ....
‎نزار مردم لگد مالت کنن، نزار فراموشت کنن .
نمـی دونم نگاه تو بهش چیـه، دنیـارو مـی گم بزرگ یـا کوچیک !!!
به نظر من کوچیکه
کوچیکتر از اونیکه فکرشو مـی کنی اما،
کسیکه بهش لگد مـی زنـه یـا فراموشش مـی کنـه، اصلا دوست نداره، ازش متنفره !!! مـی دونی چرا ؟!؟ چون دنیـا خودش درد داره، رنج داره .
‎من کـه ۲ بار رفتم و امدم بیشتر مـی فهمم، بعد از من بـه تو نصیحت، فراموش نکن کـه خوش قلبی و خنده، تو رو قشنتگت مـی کنـه اما دروغ نگم گریتم هیچوقت ... بازم نگم، باشـه .
اینو بدون
نظر دلت مـهمـه، اما نظر فکرت مـهمتره .
‎ نظر مردم زیـاد مـهم نیست، بعد واسه خودت زندگی کن، حتی اگه رنگت سیـاه یـا سفیدشـه . ‎
چه آدم های بد ذاتیکه تو رو واسه خودت نخواستن . ‎آدم هاییکه مـی گن زیبان، اما واسه زمانش زشترینن. ‎🍂امـیدوارم
فراموش نشن
‎کسائیکه ‎
مردن به منظور هم حتی، اگه نبودن، اگه بودن، اگه رفتن، اگه امدن، اگه مردن و اگه زنده شدن .
‎دوستون دارم
‎علیرضا رحمانی 🍂

Read more

Media Removed

#stepbystep #garlic #parmesan #bakedpotatoes #سیب_زمـینی_سرخ_کرده #فانتزی با #سیر و #پارمزان سعی کنید از سیب زمـینی با سایز متوسط و پوست نازک استفاده کنید. یک کارد یـا چاقو رو درون قلب سیب زمـینی وارد مـیکنیم و سیب زمـینی رو بـه هلاکت مـیرسونیم. بعد سیب زمـینی ها رو بـه مدت 8 که تا 9 دقیقه (بسته بـه سایزشون) ... #stepbystep #garlic #parmesan
#bakedpotatoes
#سیب_زمـینی_سرخ_کرده #فانتزی با #سیر و #پارمزان
سعی کنید از سیب زمـینی با سایز متوسط و پوست نازک استفاده کنید.
یک کارد یـا چاقو رو درون قلب سیب زمـینی وارد مـیکنیم و سیب زمـینی رو بـه هلاکت مـیرسونیم.

بعد سیب زمـینی ها رو بـه مدت 8 که تا 9 دقیقه (بسته بـه سایزشون) درون مایکروفر با قدرت حداکثر کبابی مـیکنیم.

حالا هر کدوم از سیب زمـینی ها رو بـه دو نیمـه تقسیم مـیکنیم.
مشاهده مـیکنید کـه سیب زمـینی کاملا کبابی شده اما اونقدر له نشده کـه از هم بپاشـه. بعد باز هم تاکید مـیکنم مدت زمان پختش بستگی بـه سایز سیب زمـینی ها داره. بعد از 8 دقیقه چک کنید شاید نیـازی بـه اون یک دقیقه آخر نباشـه. شاید هم نیـاز باشـه چند ثانیـه بیشتر بپزه. به منظور من معمولا 9 دقیقه مناسب هست.

با کارد یـا چاقو خطوط عمـیق عمود بر هم ایجاد مـیکنیم. بازم تاکید مـیکنم کـه نباید سیب زمـینی ها زیـادی پخته و له شده باشند.

حالا با هر دو دست بـه لبه های سیب زمـینی فشار آورده و مطابق تصویر برش های سیب زمـینی رو باز مـیکنیم. برش های سیب زمـینی قابل تفکیک هستند و مشاهده مـیکنید کـه حتی تقریبا از پوست هم جدا شدند.

و با دست اون مخلوط پارمزان و سیر رو روی سیب زمـینی ها مـیپاشیم.
اگر خیلی عاشق پارمزان هستید مـیزان پارمزانش رو بیشتر کنید.
و اگر خیلی عاشق سیر هستید مـیزان پودر سیرش رو بیشتر کنید.

در اینجا شما دو راه درون مقابل خودتون دارید. 
اول اینکه رژیمـی درستش کنید و همـینطوری بذاریدش توی فر.
دوم اینکه با روغن روی سیب زمـینی ها اسپری کنید. اگر هم اسپری روغن زیتون خالص درون دسترس ندارید، چاره ای نیست جز اینکه کـه با برس چربش کنید. ولی توصیـه مـیکنم روی اسپری روغن زیتون خالص سرمایـه گذاری کنید.
در هر صورت شعله بالای فر رو روشن کرده و سینی رو زیر شعله قرار مـیدیم که تا سیب زمـینی ها کاملا برشته و طلایی رنگ بشن.
توصیـه مـیکنم کنار فر بایستید. چون ممکنـه بسوزه. از کنار فر تکون نخورید. ارزشش رو داره!

Read more

Media Removed

مـیپرسین دعوا هم مـیکنین؟ اختلاف دارین؟ من مـیگم : مگه مـیشـه اختلاف نظر بین دو که تا ادم وجود نداشته باشـه؟!... دو که تا ادم کـه تو یـه خانواده و یـه خونـه و از یـه پدر و مادر بـه دنیـا مـیان ، دنیـا دنیـا باهم اختلاف نظر دارن. چه برسه بـه دو که تا ادمـی کـه از دو محیط و خانواده مختلف و تجربیـات و سبک زندگی متفاوت درون نـهایت بهم مـیرسن..! ... مـیپرسین دعوا هم مـیکنین؟ اختلاف دارین؟
من مـیگم : مگه مـیشـه اختلاف نظر بین دو که تا ادم وجود نداشته باشـه؟!...
دو که تا ادم کـه تو یـه خانواده و یـه خونـه و از یـه پدر و مادر بـه دنیـا مـیان ، دنیـا دنیـا باهم اختلاف نظر دارن. چه برسه بـه دو که تا ادمـی کـه از دو محیط و خانواده مختلف و تجربیـات و سبک زندگی متفاوت درون نـهایت بهم مـیرسن..! من مـیگم ما هیییچ وقت ادمـی رو پیدا نمـیکنیم کـه دقیقا اونی باشـه کـه تو‌ذهن ما بوده.نـهایتا بتونیمـی رو پیدا کنیم کـه ۷۰ درصد شبیـه ادم رویـایی ذهن ما باشـه بعد بهتره کـه واقع بین باشیم و به هوای اون شاهزاده و اسب سفیدش هی خیـال پردازی نکنیم.
.
.

مـیدونین، بـه نظر من اصن تو ازدواج نباید دو نفر خیلی شبیـه هم باشن. من و حسام همونقدر کـه ویژگی ها و علایق شبیـه هم داریم، همونقدرم باهم متفاوتیم و اوایل من نگران این تفاوت بودم اما یکم کـه گذشت وقتی دیدم حسام بـه چیزی کـه من علاقه ندارم عشق داره، با خودم گفتم بعد نیمـه ی گمشده همـینـه! اینکه همـه ی ما درکنار هم کامل شیم! اینکه اگه من از اشپزی متنفرم و حسام عاشق اشپزیـه، خب چه بهتر! اون این خلا وجود منو جبران مـیکنـه🤩 اگه من استقلالی ام و اون پرسپولیسی دو اتیشـه، اگه من رونالدویی ام اون عاشق مسی و سر این موضوع که تا مـیتونیم باهم کل کل مـیکنیم، خب چه بهتر! هیجان داریم واسه رابطه مون! ... اگه اون عاشق سادگیـه و من بعضی وقتا دلم مـیخواد قرتی باشم، اگه اون اجتماعی تره و من خیلی جاها کم حرفم، اگه اون رکه و من تعارفی ام... اگه من فیلم کمدی مسخره مـیبینم و اون دنبال فیلمای فلسفیـه، اگه من روزها رمان عاشقانـه مـیخونم و موزیکای دامبولی وسط گوش مـیدم و اون عرفان مـیخونـه و پینک فلوید گوش مـیده...همـه و همـه واسه اینکه کـه بتونم کنار هم یـه نفر واحد رو‌ تشکیل بدیم کـه هرجا من کم اوردم اون جلو بره و هرجا اون عقب کشید من باشم!.. 💚
ما بهم قول دادیم تفاوتهای همو بپذیریم و تلاشی به منظور عوض طرف مقابل نکنیم. اینکه بـه علایق هم احترام بذاریم و توی این اختلاف نظرها بجای دعوا کنار هم بمونیم💚
.
.
📸 : @molim3karbalaei عکاس جانم❤️

Read more

Media Removed

روزی کـه داشتی تند تند خاطره های خنده دار و گریـه دارمونو مـیچپوندی توو اون چمدونی کـه از قضا زوار درون رفته بود و زیپشم خراب خواستم بهت بگم : خاطره هارو از خونـه جمع مـیکنی مـیبَری ، باشـه ، قبول ؛ مگه مـیتونی مغز منم از توو سرم دربیـاری با خودت ببری؟! خواستم بگم امّا همـین کـه زُل زدم توو چشمات هوش از سرم پرید ؛ یـادم ... روزی کـه داشتی تند تند خاطره های خنده دار و گریـه دارمونو مـیچپوندی توو اون چمدونی کـه از قضا زوار درون رفته بود و زیپشم خراب
خواستم بهت بگم : خاطره هارو از خونـه جمع مـیکنی مـیبَری ، باشـه ، قبول ؛ مگه مـیتونی مغز منم از توو سرم دربیـاری با خودت ببری؟!
خواستم بگم امّا همـین کـه زُل زدم توو چشمات هوش از سرم پرید ؛ یـادم رفت بگم ... مثه خیلی وقتای دیگه ...
حواس نمـیذاره واسه آدم آخه اون چشمات ...
اونجا کـه دسته ی چمدونِ داغونِ زوار درون رفته ی خاطراتتو محکم گرفتی توو دستت و راه افتادی
که بری
که دور شی ازم
که جا بذاری منو
من دیدم زیپ چمدون باز بود
دیدم خاطراتمون پشتِ هم از توو چمدون مـیفتن رو زمـین و تو حواست نیست کـه داری جاشون مـیذاری و من حالا حتما جورِ اونا رو هم بکشم
خواستم بگم : دیوونـه حواست کجاست؟!
بیـا خاطراتی کـه جمع کرده بودی بردار ببر با خودت ، من از بعد همـین مخِ خودم بربیـام بسه ...
خواستم بگم امّا همـین کـه زُل زدم بـه قد و بالات و برانداز کردم کشیدیِ اندامتو از زاویـه ی پشتِ سرت
همـه تن چشم شدم و حرفم یـادم رفت ...
به جای تمامِ چیزایی کـه توو مغزم واست ردیف کرده بودم زیر لبی گفتم : فَتَبارَک الله اَحسَن الخالِقین ...
اون لحظه کـه دستت نشست رو دستگیره ی درون و درون با یـه صدای جیر جیرِ ناله مانندِ ناراحت باز شد
خواستم بگم : دو که تا چیکه روغن بزن بـه این لولا های بدبخت کـه انقدر سر و صدا بـه پا نکنن ...
خواستم بگم امّا دیدم جدی جدی فاصله داره زیـاد مـیشـه
زیر لبی گفتم : دیگه صدای درون و دیوارم از دستِ این دیوونـه بازیـای ما دراومده ...
کجا رو داری بری آخه؟!
چقدر مـیخوای دور بشی از من؟!
من کـه هرجا بری بیخِ ریشتم ...
درِ خونـه عربده کشید
خودشو کوبید بـه چارچوب
محکم ...
انقدر کـه دلِ شیشـه های پنجره لرزید ...
رفتی دیگه
درم کوبیدی پشتِ سرت
از این عادتا نداشتی کـه ...
رفتی و من نشستم کف خونـه بغل کردم خاطره های جا مونده ازت رو ...
چیدمشون سرِ جاهاشون
حرمت داره خاطره ...
حرمت داره عشق ...
حرمت داره حس ...
حرمت داره ...
حرمت نبودی تو!
بی حواس بودی یـه کم ...
فقط اینکه حواست پیِ کی بود رو نمـیدونم ...
خلاصه کـه خواستم بگم : رفتی ولی هستی ...
تو ، توو عمـیق ترین نقطه ی قلبِ منی ...
مـیگیری چی مـیگم؟!

Read more

Media Removed

| تنـها سفر این امکان رو بـه شما مـیده کـه با آدم های جدید آشنا و دوست های جدید پیدا کنید. این دو سه روزی کـه در کامرون هایلند بودم به منظور من خیلی خوب بود از جهت همراه شدن با ی کـه از آمریکای مرکزی و کشور مکزیک بود. تنـها سفر مـیکرد و ۳۲ سالش بود. Maytre آرومـی بود درون عین حال خیلی شجاع و جسور مثل همـه ی آدم ... |
تنـها سفر این امکان رو بـه شما مـیده کـه با آدم های جدید آشنا و دوست های جدید پیدا کنید. این دو سه روزی کـه در کامرون هایلند بودم به منظور من خیلی خوب بود از جهت همراه شدن با ی کـه از آمریکای مرکزی و کشور مکزیک بود. تنـها سفر مـیکرد و ۳۲ سالش بود. Maytre آرومـی بود درون عین حال خیلی شجاع و جسور مثل همـه ی آدم هایی کـه تنـها سفر مـیکنن.
روز اولی کـه رسیدم کامرون تو لابی باهم آشنا شدیم‌. از کار از زندگی و تفکر سفر صحبت شد. از تنـهایی و مشکلات و روابط کشور ها باهم و البته از تفکر ترامپ کـه مـیخواد مرز امریکا و مکزیک یـه دیوار بکشـه حرف زدیم کـه آخرش گفت ترامپ یک عقب افتاده ذهنیـه!😁 maytre نمـیدونست ایران دقیقا کجای جهانـه بنده خدا حقم داشته ندونـه چون مکزیک دقیقا اون طرف کره زمـینـه!! گفتم خلیج فارس ، دریـای کاسپین بازهم نفهمـید! اما وقتی از شعر های فردوسی و حافظ سعدی و زبان پارسی اسم اوردم تازه فهمـید ایران کجاست و چه عظمتی داره و فرقش با عراق چیـه!! قابل توجه اینکه کـه تو کوله پشتی این خانم چند جلد کتاب با موضوعات مختلف بود به منظور گذروندن اوقات بیکاری! درون نـهایت بعد کلی صحبت قرار گذاشتیم فردای اون روز بریم شـهر و اطرافش رو بگردیم اون هم فقط با پیـاده روی 😁
تو این ۲۳ روز با کلی آدم همراه شدم چه به منظور یک ساعت چه چند روز! meytre از اون دست آدمایی بود کـه مـیشد کلی چیز ازش یـاد گرفت یـا مـیشد صمـیمـی و ساده و بی آلایش باهاش برخورد کنی بدون اینکه نگران چیزی باشی.اون مـیگفت دنیـا خیلی کوچیک و هیجان انگیزه شاید یـه جای دیگه تو این کره خاکی دوباره همو دیدیم و با این خیـال درون نـهایت بعد از دو روز باهم خداحافظی کردیم و هرکدوم از ما راهی یـه طرف شد...

Read more

Media Removed

؟!! خودکار ... کاغذ ... خط خطی مـی کنم تنمو! جوهر داری؟ آره ... سفیدیت حاضره واسه سیـاه شدن؟ آره ... بنویس همـین حالا مـی نویسم ! تو یـه فاجعه ای ... یـه مریضی ... تو یـه آشغال بدرد نخوری ... یـه نشانـه ای از یـه راه اشتباه! یـه تناقض از زندگی! یـه امکان دائم مجهول! تو خود خود مرضی! امثال تو وجودشون ... ؟!!
خودکار ... کاغذ ...
خط خطی مـی کنم تنمو!
جوهر داری؟
آره ...
سفیدیت حاضره واسه سیـاه شدن؟
آره ...
بنویس
همـین حالا مـی نویسم !
تو یـه فاجعه ای ...
یـه مریضی ...
تو یـه آشغال بدرد نخوری ...
یـه نشانـه ای از یـه راه اشتباه!
یـه تناقض از زندگی!
یـه امکان دائم مجهول!
تو خود خود مرضی!
امثال تو وجودشون واسه اجتماع مضره ...
چند بار شنیدی؟
زیـاد ... عادت کردم.
خون خفگی تو رگام جریـان داره!
جوری از حس تنفر پرم کـه الان ...
شکستن یـه قاب ...
رد شدن از روی لاشـه ی بی مصرف آدما ...
کشتن یـا کشته شدن ...
تف انداختن رو یـه مشت خاطره ی چرک ...
اینجوری بگم ...
قید همـه چی رو زدن برام مثل یـه تفریح شده!
حتی مـی تونم وایسم تو روی خودمو ...
عین روشنی روز خودمو انکار کنم!
یعنی ب بـه عمق این کابوس و خونسرد از هر رگی کـه داره خون و حمل مـی کنـه ... بگذرم!
اینجا یـه جمله هایی باختن کـه بوی زندگی مـی دادن.
آره ... حلق آویزشون کردم ...
از ریشـه ی بی ریشگی ... کندمشون ...
مـیبینم ... کـه خون رو تمام درون و دیوار اتاقم نقاشی کرده!
حالا این اتاق سرد شده ... یـا شایدم یخ زده!
یـه نفر درست وسط همـین اتاق داره مـیشماره ...
یک ... دو ... سه ... چهار ... یک بیلیون و صد و هفت ...
یـه فلش بک بزن بـه 2 سال شفق زده ی گذشته ...
فکر مـی کنی خوشی؟
اصلأ بیـا جا تو با من عوض کن!
کاری مـی کنم از خوشی و سرمستی زیـاد ... عق بزنی روی تک تک لحظه و ثانیـه های عمرت!
از کی بریدی؟
از من ...
تو فکر مـی کنی کـه خیلی از من پری؟
مطمئن باش و شک نکن کـه تو جات ته ته لیست ..
هی تو ... دیگه واسه حرف زدن دیره!
پاشو یـه ت بـه خودت بده و خودتو بتکون!
ببین ... الان وقت ... وقت ترس ...
شروع تحکیم این اصل از ابتدا ...
فال از من ... سرشت از تو ...
ای اشغال ... تهش مرگه و مردن!
مگه چند بار مـی مـیریم؟
تو بگو ده بار ...یـا شایدم صد بار ...
من مـی گم بازم کمـه واسه یکی مثل من!
حالا بزن کنار باهات حرف دارم.
توی گند و خودت غرق شدی ... الاغ!
من گفتم ناجی و نجات؟
سرمو بکش بیرون از آب!
نابرده درد ... ترس مـیسر نشده ...

Read more

Media Removed

یـه اپلیکیشن خوبی راجع بـه تربیت بچه ها تو موبایلم هست کـه بسیـار آموزنده و کاربردیـه . این ا‌‌‌‌پلیکیشن رو از زمانی کـه مـهربد هنوز بـه دنيا نيومده بود من استفاده مـیکردم و حالا حالا ها ادامـه داره . تمام اتفاقات از زمان تصمـیم گیری به منظور بارداری که تا تشکیل جنین که تا غذا خوردن و راه رفتن و.... که تا الان کـه سه سالشـه همچنان ... یـه اپلیکیشن خوبی راجع بـه تربیت بچه ها تو موبایلم هست کـه بسیـار آموزنده و کاربردیـه . این ا‌‌‌‌پلیکیشن رو از زمانی کـه مـهربد هنوز بـه دنيا نيومده بود من استفاده مـیکردم و حالا حالا ها ادامـه داره . تمام اتفاقات از زمان تصمـیم گیری به منظور بارداری که تا تشکیل جنین که تا غذا خوردن و راه رفتن و.... که تا الان کـه سه سالشـه همچنان دارم مـیخونمش . کـه اینکه هر هفته کودک شما درون این سن چه شرایطی داره و باید باهاش چطور رفتار کرد .از لجبازیـهاي غیرعمدی اش کـه از دو سالگی شروع و تا حدود چهار سالگی ادامـه داره چطور برخورد کنیم . اینکه چطور ازش بخوایم بهمون تو کارا کمک کنـه و اینکار چه پوینت مثبتی درون آینده به منظور ما خواهد بود .
حالا نمـیخوام بگم کـه ما کاملا و دقیقا بـه همون روش با مـهربد برخورد مـیکنیم چون این بستگی بـه شرایط و نحوه عملکرد هر کدوم از ماها و اینکه درون اون لحظه چه احساسی داريم، داره . ولی اینکه زودتر از موعد از شرایط کودک اگاه باشی خیلی بـه ما تو تربیتش و نحوه برخوردِ ما بی تجربه ها ! با کودک کمک مـیکنـه . اينكه از هر حركتي جديدي از اين گوگوليا شگفت زده نشيم 🤕و عكس العمل نشون نديم .مخصوصا از كساني كه بـه مـهدكودك ميرن يا با افرادي بغير از خانواده اصلي ارتباط بيشتري دارند .
اين رو نوشتم براي دوستاني كه سوال داشتند از من بي تجربه 😜
.
حالا اپلیکیشنی كه من استفاده ميكنم رو براتون‌ مـینویسم کـه اگر خواستید استفاده کنید و یـه قدم جلو بیفتید 😉البته این برنامـه بـه زبان انگلیسی هست . برنامـه های دیگه ای هم دیدم کـه فارسی باشند اونم دیگه شما بـه من معرفی کنید 😎
.
Baby center .
#mehrbod #baby #irstreetstyle #babycenter #kids #momlife

Read more

Media Removed

#قبول مـیکنم (زمانی کـه غزاله بـه وکیل زنگ زد و گفت کـه ازدواج صنم و اهیل ی ازدواج فورمالیتس نـه واقعی و وکیل به منظور مطمئن شدن این قضیـه سر زده مـیره خونـه ی اهیل که تا از موضوع مطمئن شـه و اهیل به منظور اون نقش عاشقا رو بازی مـیکنـه لطفا توجه کنید خیلی مـهمـه) #اهیل:ببینم اقای وکیل برگه ها رو آوردین؟ وکیل:نـه..نـه..خب ... 😍 #قبول مـیکنم😍
(زمانی کـه غزاله بـه وکیل زنگ زد و گفت کـه ازدواج صنم و اهیل ی ازدواج فورمالیتس نـه واقعی و وکیل به منظور مطمئن شدن این قضیـه سر زده مـیره خونـه ی اهیل که تا از موضوع مطمئن شـه و اهیل به منظور اون نقش عاشقا رو بازی مـیکنـه لطفا توجه کنید خیلی مـهمـه👈🚫)
#اهیل:ببینم اقای وکیل برگه ها رو آوردین؟
وکیل:نـه..نـه..خب من...
#اهیل:نـه؟! به منظور کاره دیگه ای اومدین؟
#تنویر:اره به منظور ی کاره ضروری! جناب وکیل حتما با ما فوری صحبت مـی..
ایشون فکر مـیکنن ازدواج تو و صنم دروغه و همش تظاهره...
#صنم برمـیگرده و به اهیل ی نگاهی مـیکنـه👀..
#تنویر:اقای وکیل شک دارن!
#اهیل:چی؟؟؟
وکیل:راستش خب..
#اهیل:باورم نمـیشـه جناب وکیل!
#اهیل از جاش بلند مـیشـه..
#اهیل:جناب وکیل حرفه مردمو باور کردید؟؟مـیدونم کـه خیلیـا راجبه این ازدواج ما داستان مـی‌سازن ول مردم همـیشـه درباره ی دامایی مثله ما شایعه مـیسازن!
غزاله😐
#اهیل:اگه راستشو بخواین...
#اهیل اروم مـیره سمته صنم🚶و صندلی.دو دستشو مـیزاره دو طرفه شونده ی صنم🙌..
(من عاشقه این تیکم😍)
#اهیل:ازدواج من با صنم..قشنگ ترین اتقاقیـه کـه تو زندگیم افتاده!🙈
#جنون❤
#تنویر😼😺
#غزاله و شوهرش😐
#پیمان😳
#اهیل:قبول دارم اقای وکیل..قبول دارم کـه صنم اینجا فقط ی اشپز ساده بود..
ولی من از قبل صنمو مـیشناختم!
#صنم هم از جاش بلند مـیشـه و مـیره پشته اهیل..
#اهیل:قبلا صنم ی رستوران بزرگ داشت..من باره اول اونجا دیدمش..
#صنم یـاد اتیش گرفته رستورانش توسط اهیل مـیوفته🔥..
#اهیل:و همونجا بود کـه احساس کردم کـه این همون ه..با بقیـه فرق داره..
مثله بقیـه نیست..با گذر زمان..من صنمو بیشتر شناختم..و فهمـیدم چ ه خوب و درست کاریـه..و درواقع خیلی هم زیباست..
#جنون❤
#اهیل:معصوم و مستقل..ارزوهای ساده داره..رویـاهای ساده🙉(ای جونم😍)
#اهیل:و چی درسته و چی غلط..اون همـه رو مـیدونـه..و زیباترین خصلتش اینکه اون عاشقه همست👄..
#جنون❤
#اهیل:ی قلبه طلایی داره💛...من اصلا نمـیخواستم بهش نزدیک بشم..ولی عاشقش شدم..دیوونـه بار دوسش دارم😘..
#جنون❤
#پیمان💔
#اهیل:من خیلی جاها شنیدم کـه عشق این شکلیـه و عشق اون شکلیـه..عشق شکست نمـیخوره..همـه ی اینارو شنیدم..
ولی باورش نکردم ولی حالا باور مـیکنم
مردم درست مـیگن..هیچ نمـیتونـه عشقو شکست بده..
#جنون❤
#اهیل دستشو مـیبره پشته صنم و اونو بغل مـیکنـه👐..
#اهیل:خب اقای وکیل شما برگه هارو اماده کنید چون منو همسرم..ییعنی همسفره عزیزم مـیخوایم بریم سفر..
سفره ماهه عسل..
#جنون❤
#پیمان😳😞💔
#اهیل:دیگه سوالی ندارین اقای وکیل؟
وکیل:نـه نـه مشکلی نیست من اشتباه کردم ببخشید..😰
#نظر #کامنت😇

Read more

Media Removed

... هیچ وقت زود قضاوت نکنین، و اینکه هیچ وقت زود نا امـید نشین..لابد الان مـی گین چه ربطی داره بـه عکس؟ اما خیلی ربط داره و اینکه یـه خاطره خیلی قشنگ کـه واسه من همـیشـه مـی مونـه... هفته پیش کـه با دوستم رفتیم رشت روز اول کـه داشتیم بر مـی گشتیم خونـه از عکاسی خیلی اتفاقی تو ماشین بودم پنجره یـه کافه خیلی قشنگ تو طبقه ... ...
هیچ وقت زود قضاوت نکنین، و اینکه هیچ وقت زود نا امـید نشین..لابد الان مـی گین چه ربطی داره بـه عکس؟ اما خیلی ربط داره و اینکه یـه خاطره خیلی قشنگ کـه واسه من همـیشـه مـی مونـه... هفته پیش کـه با دوستم رفتیم رشت روز اول کـه داشتیم بر مـی گشتیم خونـه از عکاسی خیلی اتفاقی تو ماشین بودم پنجره یـه کافه خیلی قشنگ تو طبقه اول یـه ساختمون قدیمـی دیدم کـه به نظر خیلیقشنگ بود، معلوم بود کافه اش کلی داستان واسه خودش داره بـه دوستم آنیـا گفتم یـادت باشـه فردا حتما بریم...
خلاصه اینکه این یـادت باشـه فردا بریم هی مـی افتاد واسه فرداش...چون هر روز خیلی خسته مـی شدیم که تا شد روز اخر از خستگی داشتیم مـیمردیم اما گفتیم امروز دیگه حتما حتما بریم...
وقتی وارد ساختون شدیم و پله ها رو مـیرفتیم بالا کلی ذوق داشتیم منم مثل همـیشـه گفتم حتما عبگیرم، دو سه که تا عگرفته بودم کـه یـه اقایی اومد گفت خانوم اینجا عکاسی ممنوعه...منم گفتم چندتا همش کـه گفتن نمـی شـه...اصن وا رفتیم، حالمون انقدر گرفته شده بود کـه اصن نمـی خواستیم بریم بالا تو کافه مونده بودیم چی کار کنیم، گفتم ما کـه اومدیم بیـا بریم، من باهاشون حرف مـی ازشون اجازه مـی گیرم...
وقتی رفتیم تو، توی کافه اقدر قشنگ بود کـه با خودم گفتم اگه نذارن عبگیرم کـه من دق مـی کنم از غصه
با یـه حس بد نشسته بودیم کـه منو رو اوردن، ما انتخاب کردیم بعدش کـه خواستیم سفارش بدم گفتم مـی شـه من با اون اقا کـه صاحب اینجاس دوباره صحبت کنم مـی شـه بگین بیـان لطفا چون من مـی خوام از اینجا عکاسی کنم
اون اقایی کـه داشتن سفارش مـی گرفتن گفت خودم مـی پرسم ازشون، گفتم نـه اگه بشـه مـی خوام خودم حتما باهاشون صحبت کنم...
اون اقا اومد قبل از اینکه من بخوام چیزی بگم خودشون گفتن ببخشید من امروز روز خیلی بدی داشتم و برام تعریف چی شده و معذرت خواهی منم معذرت خواهی کردم گفتم ببخشید کـه اگه منم بدون اجازه مـی خواستم عکاسی کنم، منم نمـی دونستم نمـی شـه عکاسی کرد...
بیشتر از این کش نمـی دم اما اون اقا خیلی مـهربون بود و اجازه داد من از همـه جای کافه عکاسی کنم...انقدر عگرفتم کـه نگم براتون
اون کافه بـه شدت زیبا بود و معلوم بود هر ظرف و چیزی کـه توی اون کافه هست یـه داستان طولانی واسه خودش داره ، و سفارش ما خیلی خوشمزه بود واقعا و اون اقا بـه شدت مـهربون بود...
مطمئنم هر دفعه برم رشت مـیرم اون کافه
اگه اون روز منم دوستم ناامـید مـی شدیم و بالا نم رفتیم یـا اون اقا رو قضاوت مـی کردیم نـه با اون اقا اشنا مـی شدیم نا اون کافه خیلی خیل قشنگ و مـیدیدم
به شدت پیشنـهاد مـی کنم اگه رشت هستین یـا مـیخواین برین حتما بـه این کافه برین

Read more

Media Removed

من واقعا فکر نمـیکردم اینقدر بیکار باشید کـه بخواید خاطره کنکور منو بدونید، وگرنـه همون پست قبلی مـیگفتم راستش پدر من دکتری داره! نـه از این الکیـا! خلاصه بعض خودمون نباشـه آدم حسابیـه و به انگلیسی و روسی هم مسلطه! ولی ایرادش اینـه کـه نمـیدونـه مملکت غیر از دکتر مـهندس، رییس‌جمـهور هم مـیخواد! واسه همـین اصرار ... من واقعا فکر نمـیکردم اینقدر بیکار باشید کـه بخواید خاطره کنکور منو بدونید، وگرنـه همون پست قبلی مـیگفتم

راستش پدر من دکتری داره! نـه از این الکیـا! خلاصه بعض خودمون نباشـه آدم حسابیـه و به انگلیسی و روسی هم مسلطه! ولی ایرادش اینـه کـه نمـیدونـه مملکت غیر از دکتر مـهندس، رییس‌جمـهور هم مـیخواد! واسه همـین اصرار داشت برم دانشگاه دولتی

اون موقع دانشگاه آزاد دفترچه مفت مـیداد و شـهریـه نجومـی مـیگرفت! دانشگاه دولتی ولی برعبود. پدرم پول داد کـه ما بریم دفترچه بگیریم

تو راه اداره پست بودم کـه دفترچه بخرم، پول هم تو جیبم کـه یـهو یکی از بچه‌ها جلوی پای ما واستاد! خودتون رو جای من بذارید، شما بودید شمال مـیرفتید یـا دفترچه پست مـیکردید؟

اولش خواستم دفترچه بخرم، یـادم افتاد کـه سال قبل با وجود اینکه ما تو محله شـهران از سهمـیه مناطق محروم بـه واسطه روستای کن استفاده مـیکردیم رتبه هفتاد و پنج گرفتم. البته نامردا سه که تا صفر هم جلوش زده بودن کـه مشخصا توطئه بوده

خلاصه جاتون خالی عجب شمالی بود

ولی روز کنکور نـه تنـها من و برادر بزرگترم، بلکه پسر‌ها و پسردایی و پسر عموی مادرم هم خونـه ما بودن که تا همـه از اونجا بریم امتحان

مادرم همـه رو از زیر قرآن رد کرد، فقط چون تعداد زیـاد شده بود آمار از دستش درون رفت و من بـه رختخواب برگشتم

مادرم ظهر فهمـید کـه خونـه‌ام و به پدرم توضیح داد! پدرم درون حالی کـه کاناپه رو بلند کرده بود بالای سرم ایستاد و گفت اگه راست بگی نمـی! گفتم با پولش رفتم شمال، ولی زد

بر اثر ادغام مـهره سه و چهار گردن که تا کنکور آزاد تو بیمارستان بودم. بعد بابام منو برد سر جلسه و به مراقب‌ها نحوه استفاده از اسلحه رو توضیح داد. بعد از امتحان هم که تا اعلام نتایج تو انفرادی بودم کـه به لطف خدا قبول شدم و پدرم رضایت داد

خلاصه خواستم بگم اگه یـه موقع بین کنکور و شمال گیر کردید خیلی نگران نباشید، کاناپه جدیدا سبکتر هستن و وقتی تو سر مـی‌خوره فقط چهار سانت از قد آدم کم مـیشـه

عوضش شمال آب و هوایی داره کـه نگو

ترانـه مربوطه
سفر کردم کـه کنکورو نرم دیدم نمـیشـه
بابام مـیگه کـه هرچی مـی آدم نمـیشـه

پ‌ن یک
کنکوریـا خداقوت

پ‌ن دو
کاش کنکور حذف مـی‌شد بـه جاش تک مـی‌آوردن! اینـهمـه پول کلاس کنکور و تست زنی و مشاوره بخدا روا نیست تو این وضعیت اقتصادی! جمعش کنید لطفا

#دو_یو #مرتضی_درخشان #رییس_جمـهور #کنکور #خاطره #تو_حاضری_برای_عشقمون_چیکار_کنی #کنکور_دارم_مزاحم_نشو #کاناپه #عکس_قدیمـی #زمان_یـام #غمگینم #چنان_پیرزنی_که_آخرین_سربازی_که_از_جنگ_مـی_آید_پسرش_است_که_کارت_ورود_به_جلسه_ندارد #دانشجور #عکس_دانشجوری #ومن_الله_التوفیق

Read more

Media Removed

پدر و مادرم تو محل مورد اعتماد و احترام همـه بودن،چون علاوه بر اين كه از قديم مؤمن و مذهبى بودن،والدين شـهيد هم بودن و به نوعى بزرگتر محسوب ميشدن و اصولاً خيرشون بـه همـه ميرسيد يادم نيست چه سالى،ولى ده يازده سالم بود تو يه سرشب پاييزى با صداى فرياد و شيون زن همسايه از جا پريديم آسيه خانم با گريه و زجه پشت ... پدر و مادرم تو محل مورد اعتماد و احترام همـه بودن،چون علاوه بر اين كه از قديم مؤمن و مذهبى بودن،والدين شـهيد هم بودن و به نوعى بزرگتر محسوب ميشدن و اصولاً خيرشون بـه همـه ميرسيد
يادم نيست چه سالى،ولى ده يازده سالم بود تو يه سرشب پاييزى با صداى فرياد و شيون زن همسايه از جا پريديم
آسيه خانم با گريه و زجه پشت درون داد ميزد كه مادر شوهرش داره ميميره و به دادش برسيم و با گريه و التماس،كشون كشون حاجى و حاج خانم را برد خونشون
منم فضول مث قرقى همينطورى با زير شلوارى و دمپايى دنبالشون راه افتادم
.
وارد خونـه كه شديم از تعجب دهنم وا موند😨شونصدتا زنُ مردُ بچه تو خونـه بودن و همـه با چشم هاى گرد و با يه حالت خوف ناك غمبرك زده بودن
آسيه خانم صاف مارو برد تو يه اتاقى
😱😱
يا ابرفرض
ماماااان😵
پيره زنـه رو زمين خوابيده بود و دو نفر رو سينش افتاده بودن يكى هم جف پاهاش را بغل كرده بود كه صاف نگهش دارن كه يه وقت اگر مرد جنازش كجُ كوله نمونـه😧
بابام داد زد چرا اينطورى ميكنيد،داره جون ميده،برق كه نگرفتش،خشك بشـه!
از روش بلند شيد😠بريد بيرون
گفت تو هم برو،داره جون ميده،خوب نيست اينجا وايسى
ولى من سرتق تر از اين حرف ها بودم كه برم
بـه چادر رنگى چنگ زدم و مث جغد با وحشت دقيقاً بـه صورت مثل گچ ودهان نيمـه باز محتضر زل زدم كه بـه شدت باز و بسته ميشد
بابا گفت:اين زن داره جون ميده
برين قرآن بيارين
يكى اون سوره ى چيز رو بخونـه! چى بود براى محتضر ميخوندن؟
هر كى يه چى گفت
-زخرف
-ال عمران؟
-بقره؟
-دخان
-عنكبوت
من اححمق هم گفتم:صافات🧐
(روز قبلش معلم پرورشيمون گفته بود)
يه هو حاجى با يك خوشحالى و افتخارى برگشت بـه سمت منُ گفت عآفرين بابا آفرييين پسرم،بارك الله بيا بابا جان قران بگيرُ برو بالاى سر نميدونم چى خانم بشينُ بلند بخون 😱😱
يعنى من برم جلوى اوٓن!
قرآن بخونم؟اونم بلند!؟
خدايا چه غلطى كردم!😰😰
(امّا من از بچگى كم نمى آوردم مث همين الان كه تو طرح سفير عقيق دهنم سرويس شده ولى روم زياده)
نشستم بالاى سرش و با صوت حزين يه اعوذ بالله من الشیطانى خوندم كه سنگ از صدام ميتركيد
خلاصه غلط غلوطُ دستُ پا شكسته،ده بيست ايه خوندم
حالا مگه تموم ميشد؟يواشكى چند ورق زدم كه اخر سوره رو ببينم يا حسين١٨٠تا آيه بود😧
ديدم من،مرد خوندن اين همـه قرآن اونم با صوت نيستم
انگار كه سوره تموم شده باشـه عبد الباسطى،صدق الله گفتم
قرآن رو بستم و پيروزمندانـه از صحنـه درون رفتم
اما نميدونم چرا بنده ى خدا اون شب كه هيچ که تا يه سال ديگه هم نمرد
اما حاجى هر جا ميرسيد اين افتخار شكوه مند منُ با آب تاب تعريف ميكرد 😁😁

Read more

Media Removed

#دو_روایت_از_شکسپیر هر آدمـی روایتی از زندگی داره بـه نظر من باختن همون عاشق شدن و عاشق شدن همون باختنـه اما روایت اصغر نوری فرق داره ؛ امشب مـهمان دو روایت از شکسپیر بـه قلم اصغر نوری بودیم. کار بسیـار دلچسبی بود، بـه همـه پیشنـهاد مـیکنم کـه این اثر رو از دست ندن. بازی بسیـار عالی، صحنـه، نور و موسیقی عالی فقط ... #دو_روایت_از_شکسپیر
هر آدمـی روایتی از زندگی داره بـه نظر من باختن همون عاشق شدن و عاشق شدن همون باختنـه اما روایت اصغر نوری فرق داره ؛ امشب مـهمان دو روایت از شکسپیر بـه قلم اصغر نوری بودیم. کار بسیـار دلچسبی بود، بـه همـه پیشنـهاد مـیکنم کـه این اثر رو از دست ندن. بازی بسیـار عالی، صحنـه، نور و موسیقی عالی فقط یک ایراد داشت کـه مطمئنم اصغر نوری با پتانسیل بسیـار زیـادی کـه داره جبران مـی‌کنـه. بـه نظرم پرده اول بی‌نظیر بود اما پرده دوم که تا حدودی قربانی مخاطب متوسط رو بـه پایین شده بود و مـی‌شد گاهی از بیـان برخی دیـالوگ‌ها گذشت. بـه هر حال بـه اعتقاد من اصغر نوری یک سوژه خوب انتخاب کرده و به بهترین شکل بـه بیـان آن پرداخته.
اصغرها همشون بی‌نظیر هستند؛ حالا چه مـی‌خواد اصغر نوری باشـه یـا اصغر فرهادی.
پ.ن: حتما سری بـه تئاتر #دو_روایت_از_شکسپیر بزنید و لذت ببرید.
#تئاتر #اصغر_نوری #سنگلج #علیرضا_اسدی #مـهدی_اشرفی #احمد_پوری #محمد_مرکبیـان #محمد_گنابادی #روزبه_معین #زهرا_طراوتی #مـهسا_کاظم_پور #سمر_قلی_زاده

عکس‌ها از رفیق همـیشـه رفیق:
@samar_gholizadeh

Read more

Media Removed

. یکی از بهترین اتفاق‌های زندگی من درون سال قبل خرید کیندل بود. توی پست #نسیم_و_کیندل توضیح دادم کـه چه خصوصیـاتی داره و الان حرفم این نیست. کیندل باعث شد کتاب‌هایی رو کـه هیچ‌وقت حوصله نمـیکردم روی لپ تاپ بخونم ساعت‌ها درون شب بدون اینکه چراغ روشن باشـه بخونم و خیلی روی سرعت خوندن متن‌های انگلیسی من اثر ... .
یکی از بهترین اتفاق‌های زندگی من درون سال قبل خرید کیندل بود. توی پست #نسیم_و_کیندل توضیح دادم کـه چه خصوصیـاتی داره و الان حرفم این نیست. کیندل باعث شد کتاب‌هایی رو کـه هیچ‌وقت حوصله نمـیکردم روی لپ تاپ بخونم ساعت‌ها درون شب بدون اینکه چراغ روشن باشـه بخونم و خیلی روی سرعت خوندن متن‌های انگلیسی من اثر گذاشت و واقعا فهمـیدم درک مطلب و کامپریـهنشن با تمرین و ممارست بهتر و بهتر مـیشـه
.
یکی از اولین کتاب‌هایی کـه بدون وقفه روی کیندل مـیخوندم کتاب زیبای اپرا وینفری بود کـه از خاطراتش درون سال‌های قبل گفته بود. کتاب اپرا خیلی روی من تاثیر گذاشت و دید من رو بـه زندگی بـه مـیزانی کـه یـه کتاب موفق حتما عوض کنـه تغییر داد. خوبی دنیـای امروز اینترنت اینـه کـه وقتی اپرا درون کتابش بـه اسم «برنـه براون» اشاره کرد من سریع سرچ کردم و فهمـیدم یـه خانم دکتریـه درون علوم اجتماعی کـه در تد صحبت مـیکرده و کتاب‌های خوبی هم نوشته مخصوصا یکی از کتاب‌هاش کـه شماره یک پرفروش‌ترین ها هم بوده ولی از بس این کتاب‌ها بازاری هستن با بی‌مـیلی دانلود کردم و حتی از پیشنـهادات گود ریدز استفاده کردم و در کنارش کتاب‌های مشابه‌رو هم گرفتم.
.

این جریـان و وارد شدن بـه این مبحث اون هم همزمان با درگیری‌های ذهنی خودم خیلی جالب بود و واقعا گاهی اوقات با تمام وجودم بـه کائنات اعتقاد پیدا مـیکنم کـه زندگی چیزی رو پیش روت مـیذاره کـه دنبالش هستی. برنـه براون درون این کتاب از این مـیگه ضعف و نقص‌هامون قسمتی از ما هستن و باید شجاعت رو بـه رو شدن با اونـها رو داشته باشیم و با کمال گرایی مـی‌جنگه، موضوعی کـه من پارسال اینجا روی اینستگرم هم درون موردش مـی ‌نوشتم و مـیگفتم نمـیدونم چی‌کار حتما کرد. برنـه براون تو این کتابش رهایی از کمال‌گرایی رو یـاد مـیده و به نقص‌ها بـه چشم موهبت نگاه مـیکنـه و مرز بین تلاش به منظور بهتر شدن و جلوگیری از کمال‌گرایی رو بـه خوبی توضیح مـیده. مبحثی کـه من همـیشـه درگیرش هستم کـه خب اکی اگر بگم من خوبم بعد یعنی تلاش نکنم و بهتر نشم؟
.
من از این کتاب‌های این سبکی خیلی دانلود مـیکنم و مـیخونم و خیلی‌هاشون انقدر مثال داره و خسته‌کننده هست که اصلا ارزش خوندن نداره و فقط پرحرفی بوده کـه به شکل کتاب بشـه و فروش بره ولی بعد از دو بار خوندن این کتاب بـه نظرم ارزش اینو داره کـه در موردش صحبت کنیم. کتاب رو روی چنل گذاشتم، انگلیسی روانی داره و مـیشـه خوندش ولی اسمش اینـه اگر خواستین خودتون درون موردش بخونین
.
#brene_brown - The gifts of imperfection / 2010
.
بعد نوشت : کتاب بـه فارسی ترجمـه شده بـه اسم موهبت کامل نبودن

Read more

Media Removed

. . #بولت_ژورنال آکادمـیک من . بـه دو علت من بولت ژورنال درست مـیکنم. یکی اینکه بـه خاطر مشغله کاری خیلی وقتها یـادم مـیره کـه اصلا حتما سرچ کنم، یکی هم اینکه کلا درست همچین چیزی هم حس خوبی بهم مـیده و هم باعث مـیشـه تولید محتوا و عملکردم رو بـه چشمم ببینم و مرتب منظم باشم . قبلا هم توضیح دادم ولی یـه بار ... .
.
#بولت_ژورنال آکادمـیک من
.
به دو علت من بولت ژورنال درست مـیکنم. یکی اینکه بـه خاطر مشغله کاری خیلی وقتها یـادم مـیره کـه اصلا حتما سرچ کنم، یکی هم اینکه کلا درست همچین چیزی هم حس خوبی بهم مـیده و هم باعث مـیشـه تولید محتوا و عملکردم رو بـه چشمم ببینم و مرتب منظم باشم
.
قبلا هم توضیح دادم ولی یـه بار دیگه مـیگم براتون. من یـه کلاسور برداشتم، از این نرم ها کـه سبک هم هستن و راحت هرجا مـیخوام مـی برمش. دو سه که تا ماژیک رنگی خ و دو که تا خودکار مشکی کـه نوکش پهن تر از خودکار عادی باشـه و چندتا استیکر رنگی. ولی اینا قانون نیست. شما یـه تقویم کهنـه بردارین با یـه خودکار آبی همون نتیجه رو مـیده
.
ژورنالم رو بـه سه قسمت تقسیم کردم. یکی مقدمـه و تحقیق هایی کـه مـی نویسم. دوم مقاله های مـهم، سوم هم نوشته هایی کـه شاید ربط مستقیم نداشته باشـه ولی ذهن من رو درگیر کرده (عدوم)
.
یـه صفحه اولش گذاشتم کـه هدفم رونوشتم با جزییـات شخصی همون هدف، با جملاتی کـه مـیدونم بهم اعتماد بـه نفس و انگیزه مـیده، پایینش هم سی و یک روز ماه رو مـی نویسم و هر روزی کـه این درس مـیخونم یـا تحقیق مـیکنم توی مربع رو رنگ مـیکنم
.
دو که تا صفحه جدا گذاشتم،جدول کشیدم و مقاله یـا کتابی رو کـه مـیخونممـی نویسم و یـه کد(به سلیقه شخصی) جلوش مـی نویسم کـه توی متنم هم هر وقت از ایده یـا جمله ای استفاده مـیکنم کـه مـیدونم بـه اون کتاب ربط داره یـا جای کار به منظور خوندن بیشتر داره کد رو جلوش مـی نویسم یعنی حتما برگردم بـه همـین منبع
.
یـه صفحه هم بـه اسم ایده ها گذاشتم کـه ایده هایی کـه به ذهنم مـیرسه درون همون حالی کـه دارم متنی رو مـیخونم بنویسم. چون اگه بگم باشـه بعد مـیدونم یـادم مـیره .
تو قسمت مقاله ها، مقاله های مـهمـی رو کـه همش حتما بهشون برگردم پرینیت مـیگیرم و مـیذارم. من مقاله رو اکتیو لرنینگ مـیخونم کـه بعدا براتون توضیح مـیدم. یعنی روی مقاله مـی نویسم، مـیشـه مثل همون تصویر اول کـه با رنگ و دایره مشخص مـیکنم همـه چی رو
.
در راستای همون اکتیو لرنینگ روی دیوار کمدم کاغذهای سفید چسبوندم و روش موضوعات رو مـی نویسم و بهم ربط مـیدم. باورتون نمـیشـه خلاصه مقاله رو کـه روی دیوار مـیارم حتی وقتی کاری ندارم چشمم بهش مـیخوره و یدفعه یـادم مـیاد مثلا دیشب چی خوندم. حتی نکته های ویدیوهای یوتیوب رو هم کـه مـی بینم همزمان مـیارم روی کاغذهای روی دیوار و جلوش مـی نویسم فلانی هم راجع بـه این موضوع اینو گفته تو کلاسش
.
یـه دفتر ضمـیمـه هم دارم از این کوچیکا کـه دورش کش مـی افته و اون تو هم خلاصه متن، ایده هایی کـه مثلا توی مترو یدفعه یـادم مـی افته یـا حتی نت برداری های ویدیوهای یوتیوب رو مـی نویسم

Read more

Media Removed

ما بی انصافیم و فراموشکار  هر موقع هر حرفی درباره ی مشکلات اجتماعی و سیـاسی و حتی دوستانـه و خانوادگی مـیشـه من بیشتر از همـه ضعف انصاف رو درون طرفین مشکل مـی بینم .گاها یک طرف بیشتر.یکی دو روزه کـه همـه یـانیکه من احترام خاصی به منظور نظراتشون قائل هستم متفقا درون مورد حرفهای ابراهیم حاتمـی کیـا توی اختتامـیه ی جشنواره ... ما بی انصافیم و فراموشکار
 هر موقع هر حرفی درباره ی مشکلات اجتماعی و سیـاسی و حتی دوستانـه و خانوادگی مـیشـه من بیشتر از همـه ضعف انصاف رو درون طرفین مشکل مـی بینم .گاها یک طرف بیشتر.یکی دو روزه کـه همـه یـانیکه من احترام خاصی به منظور نظراتشون قائل هستم متفقا درون مورد حرفهای ابراهیم حاتمـی کیـا توی اختتامـیه ی جشنواره ی فیلم فجر موضع گیری تند و انتقادی گرفتن(که که تا حدی حق دارن) و از این راه بـه تمامـیت مسیر حرفه ای حاتمـی کیـا توپیدن.(مشکل من از اینجا شروع مـیشـه)حاتمـی کیـا روی استیج مـیلاد خیلی تند بود و بیقرار، پر توقع و پرخاشگر .اما کمـی بـه قبل برگردیم.حاتمـی کیـا جز اولینانی بود کـه به نسل ما فهموند کـه مـیشـه بـه اصول هم شک کرد اصول رو نقد کرد درون موردشون بحث کرد.چیزیکه حالا و کم کم بـه لطف فضای مجازی داره خواست اکثریت جامعه مـیشـه.یک مطالبه ی ملی.اینکه هر چیزی رو مقدس کنیم و دور از دسترس ،ظلم بـه همون چیزه و بعد بـه خودمون. اینکه عقب مـیمونیم.من فراموش نمـی کنم احساس خوبی کـه به از کرخه که تا راین داشتم.فیلمـی کـه زمان خودش توقیف شد و بعد از سالی بـه اکران درون اومد.فراموش نمـی کنم برهن یوسف رو وقتی مفهوم انتظار و امـید مورد نیـاز جامعه ی بی تاب اونروز بود.فراموش نمـی کنم کـه وقتی مرگ بر آمریکا خط قرمز نظام بود ( کـه هنوز هم هست) حاتمـی کیـا فیلم موج مرده رو ساخت حالا با هر کیفیتی، درون مورد شک بـه این شعار .قهرمان تندرو و ضد آمریکایی که  خانواده اش توسط یک ناو آمریکایی نجات پیدا مـی کنن .فیلمـی کـه طعم توقیف و اصلاحیـه ارو چشید.فراموش نمـی کنم راشـهای بریده شده ی فیلم بـه رنگ ارغوان رو بـه دست تیغ ممـیزی وقتی حاتمـی کیـا اونـها رو درون جشنواره بـه همراه آورده بودو توقیف طولانی فیلم.مگه آژانس شیشـه ای( حالا حتی کپی از بعد از ظهر سگی) نقطه ی اشتراک تمام علاقمندان و مخالفان حاتمـی کیـا، بسیجی نمونـه ای  قابل دفاع را بـه هر دو جناح نشان نداد.فیلم چمران با هر کیفیتی مگه اشاره نداشت بـه این موضوع کـه بابا الان مشکل از داخله .دو طرف درگیر تو جنگ هردو داخلین.مگه الان اصل اعتراض مردم بـه همـین جنگ و دعواهای دو جناح سیـاسی نیست کهخواست مردم گم شده.بادیگارد از مسئولین حکومتی مـیگه کـه دیگه قابل دفاع نیستن.(به وقت شام رو تو جشنواره نتونستم ببینم)  بـه شـهادت فیلمـهای حاتمـی کیـا مـیگم کـه این آدم زمانـه ی خودشو مـیشناسه و حرف مـیزنـه.حرفهایی کـه گاهی الکن مـی مونـه اما درسته.اون هروقت احساس خطری کرده کـه نظام رو تهدید مـیکنـه فیلم مـیسازه.باقی درون پست بعد
#ابراهیم حاتمـی کیـا
#اختتامـیه
#اختتامـیه_جشنواره_فیلم_فجر
#رشیدپور

Read more

Media Removed

. بازم مثل بيشتر وقتها صبح شد و من هنوز بيدارم. حالا كه بيدارم بد نيست يه پست بذارم ويكم غر ب همسرم معلم بودن و الان يكي دو ساله كه باز نشسته شدن ازهمون اوايل كه سوگند وارد كلاس اول شددر مورد پرسنل مدرسه ش ميپرسيد كه شايد از دوستانش كسي اونجا باشـه.منم تاجاييكه ميدونستم اسمـهاشون روگفتم.وقتي ... .
بازم مثل بيشتر وقتها صبح شد و من هنوز بيدارم.
حالا كه بيدارم بد نيست يه پست بذارم
ويكم غر ب😄

همسرم معلم بودن و الان يكي دو ساله كه باز نشسته شدن ازهمون اوايل كه سوگند وارد كلاس اول شددر مورد پرسنل مدرسه ش ميپرسيد كه شايد از دوستانش كسي اونجا باشـه.منم تاجاييكه ميدونستم اسمـهاشون روگفتم.وقتي اسم مديرشون روگفتم خوشحال شد واحتمال دادكه يكي ازدوستان قديميش باشـه كه بيست و پنج سال پيش باهم همكار بودن و گفت توي يه فرصت مناسب حتمابراي ديدنش مياد
راستش من ازاول سال تاحالا فقط دو سه بار اونم خيلي كوتاه،به مدرسه ي سوگندرفتم وكسي رو زياد نميشناسم.بيشتر پدرش درون جريان جلسات و غيره هست ومن فقط درگير تكاليف داخل خونـه هستم🙈
خلاصه سرتونودردنيارم جشن الفباكه شد خانوم گفتن كه الان بهترين فرصته كه هم بـه جشن بيام و براي سوگند يه هديه بيارم و هم اينكه بيام ببينم خانم مديرهمون دوست قديمي هست يا نـه.
كه از قضادرست حدس زده بودن.
حسابي همديگر رو درون آغوش كشيدن و توي اتاق دفتر نشستن و گل گفتنو گل شنيدنو ياد ايام قديم رو زنده كردن و كلي خاطره بازي ...
منم پاي حرفاشون نشستم وحسابي خوشحال شدم از خوشحاليشون
.
از طرفي
ما هم مثل همـه ي مدارس يه گروه تلگرام داشتيم با معلم سوگند و مادر بچه ها و چند تايي از پرسنل كه اگه كسي سوالي داشت مطرح ميكرد يا اگه كسي غايب بوداز تكاليف ميپرسيد و ...
.
چندوقت پيش بـه بهانـه ايي يه گروه ديگه هم توسط مادرهاتشكيل شدكه اونجاراحت تر و صميمي تر صحبت ميشد و چون پرسنلي از مدرسه توي گروه نبود،اگه كسي گلايه ايي داشت راحت مطرح ميشدو بقيه همفكري ميكردن.
آقا!!به محض اينكه جشن الفباتموم شد بـه دو ساعت نكشيدمنو از گروه ،
بي رودرواسي ريمو كردن!!😭
احتمالا بـه خيال اينكه من از فاميلهاي مدير مدرسه هستم و جاسوس خيانتكار😳پيدا كردن 😔
هرچقدرهم بـه آدمين گروه ميگم منو ادكن اگه مشكلي هست بگيد كه من بدونم براي چي منو ريمو كرديد؟جواب سربالا ميده.
هرچنداولش از اينكار،به قول معروف كارد ميزدي خونم درنميومدولي الان ميگم اونجا گروه كاربردي نبودمن اونجارو هفته ايي يه بارم چك نميكردم.اصلا چه اهميتي داره توي اون گروه بودن با نبودن😕
فقط چيزي كه ناراحتم ميكنـه پيش داوريه.
اونـها كه اصلا منو نميشناسن و هيچ شناختي از من ندارن چرا بايدانقدر راحت قضاوتم ميكردن؟
.
.

اين بودانشاي من😄
دردلي بود كه دلم خواست باهاتون داشته باشم.الان كه براتون تعريف كردم كلي دلم خنك شد
آخيششششش...😄
حالا شايد ديگه خوابم ببره😂
آخه سوگند هم يخورده كسالت داره و مدرسه نميره و نياز نيست بيدارش كنم
.
آخر هفته تون بـه شادي💚

Read more

Media Removed

نمـیدونم! تو یـه دوره ای از زندگیم هستم کـه همـه چی برام رنگ و معناش داره عوض مـیشـه. یـه جور نامحسوسی هم این اتفاق داره برام مـیفته. همـین دو سال پیش ازم مـیپرسیدن آرزوهات چیـه! حتما تو آرزوهام یـه گلشید بـه ظاهر موفقی پیدا مـیشد کـه تو کارش بسیـار بدرخشـه و از این سفر کاری بـه اون یکی بره! این سفر بعد از چند سفری کـه ... نمـیدونم!
تو یـه دوره ای از زندگیم هستم کـه همـه چی برام رنگ و معناش داره عوض مـیشـه.
یـه جور نامحسوسی هم این اتفاق داره برام مـیفته.
همـین دو سال پیش ازم مـیپرسیدن آرزوهات چیـه! حتما تو آرزوهام یـه گلشید بـه ظاهر موفقی پیدا مـیشد کـه تو کارش بسیـار بدرخشـه و از این سفر کاری بـه اون یکی بره!
این سفر بعد از چند سفری کـه تو همـین چند ماه گذشته داشتم برام نقطه عطفی بود.
هیچ شوق و هیجانی هیچ جای دلم نبود کـه هیچ، یـه غم عجیبی از یـه جای دلم مـیومد کـه نمـیفهمـیدم از کجاست!
من مدت هاست از کار خسته نمـیشم.
مـیدونستم این غم از خستگی نیست!
دوری از علی همـیشـه سخته!
ولی مـیدونستم از دوری هم نیست.
هر چی بیشتر مـیگذره و هی این چروک ها رو عمـیق تر مـیشـه، مصمم تر مـیشم که تا معنای واقعی شادی رو درک کنم. یـه خوشحالی عمـیقی کـه از ته وجودم بیـاد و بشناسمش.
خیلی از شما، مثل خود من، از این صفحه اینستاگرام، زندگی های رنگی و هوس برانگیز اینستاگرامرها رو مـیلینیم، ولی جای انگیزه گرفتن، یـاد نتونستن ها و ضعف های خودمون مـیفتیم.
خواستم بگم شادی کـه از ته دل بیـاد، با هیچکدوم از این رنگ هایی کـه مـیبینیم اتفاق نمـیفته. اون درونیـه و فقط هم از درون حس مـیشـه. زندگی ها رو ببینیم و یـاد بگیریم. ولی حسرت نخوریم. چون همـه ما کنار ضعف هامون هزار نقطه مثبت و قوت هم داریم، کـه با کار رو اون هاست کـه مـیتونیم شادی درونی رو حس کنیم.
من آرزوهای دو سال پیشم رو دارم زندگی مـیکنم، ولی غمـی کـه توم حس مـیکنم، نشون مـیده این آرزوهای ته قلبی گلشید واقعی نبوده، آرزوهای ته قلبی گلشیدی کـه تصمـیم گرفته زندگیش رو از روی بقیـه کپی کنـه بوده.
من از ناراضی بودن نمـیگم، راضیم. ولی اون حس عمـیق خوشحالی کـه دنبالش هستم رو اشتباه دنبال کردم شاید.
یـادتون باشـه، همـه ما نقطه قوت هامون رو یـادمون رفته. چون خیلی اینور و اونور رو نگاه مـیکنیم.
امروز این خانوم کارآفرین بسیـار موفق کانادایی، اومد کنارم و برام ساعتی حرف زد. شاید غم این روزهام با حرف هاش کمـی محو شد.
بچه ها ما رو ببینید، خیلی کیف داره زندگی ها رو دنبال ! منم کیف مـیکنم. ولی هی و هی یـاد خودمون بندازیم ما از درون آدم ها هیچ نمـیدونیم و نـهایت رسیدن ها، حس شادی درونیـه.
دوستتون دارم

Read more

Media Removed

. #AD آدم‌ها دو دسته‌ن، اونایی کـه ماست رو مـی‌ریزن تو کاسه مـی‌خورن، اونایی کـه ماست رو مـی‌ریزن گوشـه‌ی بشقاب و یـه جور باتلاق درست مـی‌کنن!! نیما از اوناس کـه باتلاق درست مـی‌کنـه و من از اونام کـه ماست رو تو یـه کاسه‌ی جدا با قاشقِ جدا استعمال مـی‌کنم! . اینجا داشتم بـه نیما مـی‌گفتم این ماست واسه سیستم گوارش ... .
#AD
آدم‌ها دو دسته‌ن، اونایی کـه ماست رو مـی‌ریزن تو کاسه مـی‌خورن، اونایی کـه ماست رو مـی‌ریزن گوشـه‌ی بشقاب و یـه جور باتلاق درست مـی‌کنن!!
نیما از اوناس کـه باتلاق درست مـی‌کنـه و من از اونام کـه ماست رو تو یـه کاسه‌ی جدا با قاشقِ جدا استعمال مـی‌کنم!
.
اینجا داشتم بـه نیما مـی‌گفتم این ماست واسه سیستم گوارش خوبه، کله‌م رو هول داد تو کاسه و گفت حالا واسه پوستتم خوبه!!
شاید فک کنین ماست حروم شد ولی خیر، نیم ساعت با انگشت از رو صورت من همـه رو بلعیدیم :))))
[فردا یـه مجموعه عمـی‌ذارم صحنـه‌ی این عکه حقیقتا از دستش ندین :)))))]
.
پ.ن: اینکه چرا من تحریک شدم بعد مدت‌های طولانی تبلیغی رو قبول کنم؛ دو که تا عامل باعثش بودن.
یک اینکه من درون حالت عادی هم همـیشـه محصولات کاله استفاده مـی‌کنم و خیلی وقتا شما تو عکسای سفره‌های غذای من دوغ و ماستش رو بدون تگ دیدین و برای من تبلیغات کاله اصن حس تبلیغات نداره :دی
دو اینکه این ماست ادعا داره تو دو هفته چنان تاثیری رو گوارشتون داره کـه اصن بـه به، و انقدر بـه خودش مطمئنـه کـه اگه نداشت مـی‌تونین برین بعد بدین و پولتون رو بگیرین :)))) من کمـین کردم ببینم حتما برم ۶۹۰۰ تومنم رو زنده کنم، یـا واقعا تغییری رو سیستم گوارشم احساس خواهم کرد!
#چالش_لاکتیویـا
اطلاعات و نحوه شرکت و جایزه بازی و فلان هم تو باتِ تلگرامـیِ
lactivia_challenge_bot
پاشین شکنا رو برپا کنین!

Read more

Media Removed

سلام وقت بـه خیر چون درخواست ها به منظور آموزش کامل درست کیک خامـه ای و تولد خیلی زیـاد بود مـیخوام تو چند که تا پست از صفر که تا صد خامـه کشی رو برات بگم این پست رو اختصاص دادم به منظور آموزش اول کـه پخت کیک مناسب به منظور خامـه کشی هست از کیک اسفنجی و کیک شیفون معمولا به منظور خامـه کشی استفادا مـیشـه کیک اسفنجی پایـه شیر و روغن نداره ... سلام وقت بـه خیر چون درخواست ها به منظور آموزش کامل درست کیک خامـه ای و تولد خیلی زیـاد بود مـیخوام تو چند که تا پست از صفر که تا صد خامـه کشی رو برات بگم این پست رو اختصاص دادم به منظور آموزش اول کـه پخت کیک مناسب به منظور خامـه کشی هست
از کیک اسفنجی و کیک شیفون معمولا به منظور خامـه کشی استفادا مـیشـه کیک اسفنجی پایـه شیر و روغن نداره ولی کیک شیفون روغن و شیر داره من خودم هر دو رو درست کردم اما بـه نظرم کار با کیک شیفون خیلی راحتتره اول اینکه موقع خامـه کشی کیک اسفنجی خیلی خرد مـیشـه و کمـی اذیت مـیکنـه دوم بافت شیفون پنبه ای تر و خوش طعم تره سوم موقع کار کیک شیفون استحکام بهتری داره
برای همـین من کلا از کیک شیفون استفاده مـیکنم و خیلی راضی امانی هم کـه مـیخورن خیلی راضین😁😁😁 این کیک رو روی گاز هم مـیتونید درست کنید بـه این صورت کـه قابلمـه روحی بزرگتر از قالب بزارید بیست دقیقه روی شعله متوسط روی شعله پخش کن خوب داغ بشـه داخل قالب کاغذ روغنی بندازین و چرب کنین اصلا دیواره ها رو چرب نکنید مایـه کیک رو داخلش بریزین فقط یک سوم قالب حتما پر بشـه بعد داخل قابلمـه روحی بزارین دم کنی بزارین و یک ساعت و نیم زمان بدین که تا کیک بپزه بعد این زمان چک کنید پخته با نـه
کیک شیفون خانم طوروسیـان
آرد 300 گرم یـا دو لیوان .شیر150گرم یـا دو سوم لیوان.تخم مرغ شش عدد.شکر۲۰۰گرمـی یـا یک لیوان .روغن مایع 120گرم یـا دوازده ق غ. ب پ سه ق چ.نمک یـه پنس .وانیل کمـی
ابتدا زرده و سفیده رو جدا مـیکنیم ...سفیده رو با همزن مـیزنیم وقتی پف کرد نیمـی از شکر رو مـیرزیم و اینقدر مـیزنیم که تا از کاسه نریزه بعد داخل یخچال مـیزاریم و زرده و وانیل و باقی شکر رو آنقدر مـیزنیم که تا کاملا کرم رنگ و کشدار بشـه بعد روغن و سپس شیر رو اضافه مـیکنیم و بعد مخلوط آرد و بکینگ پودر و نمک رو از قبل سه بار الک کردیم رو اضافه مـیکنیم و ده ثانیـه با همزن مـیزنیم ..بعد سفیده رو طی سه مرحله بـه صورت دورانی داخل مایـه کیک فولد مـیکنیم یعنی دورانی ترکیب کنید خیلی آروم اینکار رو و انجام بدین که تا پف سفیده نخوابه وقتی خوب مخلوط شده داخل قالب کـه از قبل کاغذ روغنی انداختیم مـیریزیم و درفر۱۷0 درجه کـه یک ربع قبل گرم شده بـه مدت یک ساعت مـیزاریم که تا آماده بشـه
نکته من کیک رو داخل قالب بیست سانتی درست کردم و با نصف دستور کیک ساده و با نصف دستور کیک شکلاتی درست کردم
برای شکلاتی کیک دو ق غ از آرد بردارین و به جاش پودر کاکائو بزنین نکته دمای فر به منظور پخت کیک شیفون خیلی مـهمـه چون اگر دمای فر زیـاد باشـه کیک گنبدی مـیشـه
نکته:بهتره کل دستور رو تو دو که تا قالب درست کنید
از گالری دوست عزیزمون
@ashpazi.saeede

Read more

Media Removed

سلام بچه ها شبتون بخیر عاین گل های مـینیـاتوری رو کـه من روی یخچالم مـیزارم رو توی استوری های من زیـاد دیدید. من هر بار کـه عاین گل ها رو گذاشتم خیلی از دوستان سوال های خیلی زیـادی داشتن و من هربار سعی کردم بـه همـه ی سوال ها جواب بدم ولی اینبار تعداد سوال هاتون خیلی زیـاد بود و جواب بـه همـه ی دایرکت ها از ... 🌸
سلام بچه ها شبتون بخیر
عاین گل های مـینیـاتوری رو کـه من روی یخچالم مـیزارم رو توی استوری های من زیـاد دیدید. من هر بار کـه عاین گل ها رو گذاشتم خیلی از دوستان سوال های خیلی زیـادی داشتن و من هربار سعی کردم بـه همـه ی سوال ها جواب بدم ولی اینبار تعداد سوال هاتون خیلی زیـاد بود و جواب بـه همـه ی دایرکت ها از توانم خارج بود و این شد کـه تصمـیم گرفتم درون یک پست جداگانـه واستون توضیح بدم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
من علاقه زیـادی بـه گل و گیـاه دارم و از اکثر گلهای بزرگترم قیچی مـیکنم و مدتی توی آب نگه مـیدارم که تا ریشـه بزنن . نگهداری گیـاه توی آب و دیدن ریشـه دار شدن و رشدشون حس خیلی خوبی داره. گیـاه هایی کـه توی آب نگهداری مـیکنید رو مـیشـه به منظور همـیشـه توی آب نگه داشت و اصلا توی خاک نکاشت.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
*این شیشـه های کوچک رو من از خرازی خ. اکثرا از این شیشـه ها به منظور گیفت های تولد و عروسی استفاده مـیکنند، کـه من بـه عنوان گلدان ازشون استفاده کردم.کف شیشـه ها شن های رنگی ریختم و پشتشون رو(با چسب یک دو سه)آهن ربا چسبوندم. من همـه چسب ها رو امتحان کردم و فقط همـین نگهشون مـیداره. و بعد روبان های باریک رنگی دورشون گره زدم.
*گلهایی کـه من گذاشتم از راست اولی پتوس هست کـه خیلی بعد از ریشـه بـه سرعت رشد مـیکنـه.
وسطی، گل ناز هستش کـه توی آب ریشـه مـیده و گل هم مـیده ، توی این عگلها بسته شدن اما صبح ها کاملا باز مـیشن.
سومـین گل، برگ بیدی هستش کـه بعد از دو روز موندن توی آب ریشـه مـیده و به سرعت رشد مـیکنـه.
گل پایینی هم فیتونیـا هستش کـه یکی از زیباترین گلهاست . *در مورد نور هم اگر جایی کـه گلها رو قرار مـیدید نورگیر داشته باشـه کـه چه بهتر ولی اگر هم نداشت نور مـهتابی یـا لامپ آشپزخونـه براشون کافیـه.
مـیتونید از گلهای شلفرا ، گل سنگ و گیـاه های دیگه هم استفاده کنید و در هر جایی از منزلتون کـه دوست داشتید قرار بدید.
*اما اما نمـیدونید چه لذتی داره وقتی کـه هر بار سر یخچال مـیرید مرتب چشمتون بـه این گلهای مـینیـاتوری زیبا بیفته و هر دقیقه شاهد رشدشون باشید،ایی کـه اندکی بـه گل علاقه داشته باشن کاملا حس منو درک مـیکنن😍
*من هربار کـه گل ها ریشـه مـیدن (حدود دو که تا سه سانت) توی خاک مـیکارمشون. چون اگر ریشـه هاشون خیلی بلند بشـه ،رشدشون توی خاک خیلی کند مـیشـه چون گیـاه بـه محیط آب عادت مـیکنـه و تغییر رویـه براش سخته. وقتی توی خاک رشد باز ازشون قیچی مـیکنم و توی آب قرار مـیدم.
این بود جواب همـه ی سوال های شما عزیزای دل شبتون خوش🙋‍♀️
.
#گل_من #iranfleur #گل_مـینیـاتوری #مگنت_یخچال #

Read more

Media Removed

There is only one state of #happiness in this life. To love and be loved فاصله این دو که تا عدقیقا ده ساله. یک مکان مشخص، دو نفر کـه همون قبلی ها هستند، ولی جز دوست داشتن همدیگه، هزار ها تغییر تو فکر و رفتار و حتی شاید ظاهرشون اتفاق افتاده. بچه ها هم قدیمـی ها، هم دوست های جدید! چند که تا چیز بگم کـه هم شما ... 🍃
There is only one state of #happiness in this life. To love and be loved
فاصله این دو که تا عدقیقا ده ساله. یک مکان مشخص، دو نفر کـه همون قبلی ها هستند، ولی جز دوست داشتن همدیگه، هزار ها تغییر تو فکر و رفتار و حتی شاید ظاهرشون اتفاق افتاده.
بچه ها
هم قدیمـی ها، هم دوست های جدید!
چند که تا چیز بگم کـه هم شما هم من یـادمون نره من چقدر معمولیم!
بچه ها من انتخاب کردم پیجم باز باشـه، انتخاب کردم بعضی از قسمت های زندگیم رو با دوست های مجازیم شر کنم. انتخاب کردم آزاد زندگی کنم.
خودم نمـیدونم چه حسی درونم هست کـه همچین تصمـیم هایی مـیگیره. ولی خوبیش اینـه کـه انتخاب های خودمـه.
یـه نصفه شب هایی هم خیلی هراسون از خواب مـیپرم، پست آخر اون لحظه ام رو پاک مـیکنم و چند ساعتی درون پیجم رو مـیبندم که تا سنگینی احساس بدی کـه یـه دفه اومده سراغم رو فعلا سبک کنم و صبح بشـه و بتونم بهتر فکر کنم.
درست وقت هایی کـه یـه سوال هایی ازم مـیشـه کـه انگار تصوری بالاتر از یـه آدم خیلی معمولی، بعضی ها از من به منظور خودشون ساختند. این دقیقا همون چیزیـه کـه من رو مـیترسونـه. منم درست مثل اکثر آدم ها تو یکی دو که تا چیز بیشتر خوب نیستم و دقیقا درون مورد همون ها اینجا نمـینویسم. (مثل شغلم). چون هیچی جز معمولی و واقعی بودن بـه من حس خوب نمـیده.
من رو معمولی ترین آدم برونگرا بدونید کـه دوست داره خنده ها و اطلاعاتی کـه داره و فکر مـیکنـه بـه درد بقیـه هم ممکنـه بخوره رو باهاشون شریک شـه.
🍃
‎یـه آدم معمولی برون گرا کـه همـینجوری کـه تک تک بـه جمع فالورهاش اضافه مـیشـه قند تو دلش آب مـیشـه. و از اینکه بر اساس بالا رفتن تعداد دوست هاش حس دانایی بیشتر و عقل کلی کنـه متنفره.
جدا از اون شما همراه های غم های منم هستید.
#مرسی
یـه توضیح دیگه هم دارم.🤦🏻‍♀️
‎چون پیج بازه احساس کردم بهتره بنویسم.
در مورد ماجرای دوستی من و علیـه. پدر و من و فامـیل من کـه مثل اکثر خانواده های ایرانی دوستی و پسر اون زمان تو سن ما تو کتشون هم نمـیرفته اینجا رو مـیخونند.
‎من هیچ قصد بی احترامـی بـه هیچی ندارم، ولی حتما بگمایی کـه فکر مـیکنند و پسر هجده نوزده ساله غریزه دوست داشتن و دوست داشته شدن رو ندارند اینجا جای خوبی براشون نیست.ایی کـه برای انتخاب انسان عاقل و بالغ احترام قائل نیستند، فکرشون با من فرسنگ ها فاصله داره.
من عاشق شدم و پای عشقم واستادم.
سختی و راحتیش
و احساس نمـیکنم به منظور احترام بـه محدودیت ها ، حتما این بخش جذاب زندگیم رو کنم. ‎آرزوی من به منظور دنیـای این روزها ارزش عشق رو دونستنـه. نـه سرکوبش
ارزش انسان بودن رو دونستنـه، نـه تازوندن
❤️❤️❤️
‎مرسی کـه هستید.

Read more

Media Removed

. . .سلام روز همگي بخير 🏼‍♀️ . . مثل امروزي توي هواي گرم و سوزان اهواز١٣ / تيرماه/ ١٣٧٠ سالگرد ازدواج مون بود ناهار امروز هم بـه همين مناسبت پرپيمونـه درست كردم يكي از دوستان دو روز پيش كامنت داد و گفته بود براي سالگرد ازدواج چه نوع غذاي تدارك ميبينيد ؟؟؟ يهو خشكم زد ااااا . .سالگرد ازدواجمون ... .
.
.سلام روز همگي بخير 🙋🏼‍♀️
.
.
مثل امروزي توي هواي گرم و سوزان اهواز١٣ / تيرماه/ ١٣٧٠ سالگرد ازدواج مون بود ناهار امروز هم بـه همين مناسبت پرپيمونـه درست كردم يكي از دوستان دو روز پيش كامنت داد و گفته بود براي سالگرد ازدواج چه نوع غذاي تدارك ميبينيد ؟؟؟ يهو خشكم زد😳 ااااا .
.سالگرد ازدواجمون درون راهه .
اما امروز ديدم نـه نميشـه، تنبلي كرد دست بكار شدم و اين ميز رو تدارك ديدم .
. .
.
.
.پ ن: بعضي از دوستان قيمت كلمني رو كه استوري گذاشتم خواسته بودند سال٨٦ از آبادان خ و قيمتش حدوداً اون زمان ٩٠ تومن بود و سرجمع سه تيكه هست و آمريكايي داستانا داره اين كلمن من يه دونـه از اهواز خ ٩٨ تومن بدون اينكه دو تيكه مابقي شو بهم بدن درون صورتي كه روي بر چسبش نوشته بود دوتا هديه كلمن ديگههست خلاصه سرتون رو درد نيارم وقتي بـه فروشنده گفتم آقاي فروشنده گفتن خير بابت هر كدومشون بايد بطور مجزا پول بديد ما همون بزرگه رو تك خريديمو آورديم خونـه . .تا اينكه فرداش رفتيم آبادان براي خريد، توي يه مغازه ديدم عين همون كلمني كه من خ داره رفتم توي مغازه از فروشنده پرسيدم اين كلمن چند ؟؟ آقاي فروشنده گفت ٩٠ تومن دوتا كلمن ديگههم داره هديه ست ، باورم نشد😳 دو سه بار ازش پرسيدم واقعاً هديه ست گفت بله منو بگيد انقدر ناراحت شدم ديگه دل و دماغ خريد رو توي آبادان نداشتم رفتم توي ماشين نشستم همسرم گفت بعد چرا خريد نكردي گفتم حوصله شو نداشتم گفت اين همـه راه اومديم ماجرا رو براش تعريف كردم ، گفتم برگرد بريم اهواز رفتم كلمن رو كه هنوز استفاده نكرده بودم و روز قبل خريده بودم رو با چه دردسري بعد دادم تازه يكي از اون هديه هايرو ميخواست بده ٤٨ تومن😏خلاصه خيالم راحت شد يه نفس عميقي كشيدم . .به همسرم گفتم حالا گازشو بگير بريم آبادان ، فردا و پس فرداش هم ميخواستيم بيايم تهران ، خلاصه ظهر گرما ساعت ٢ رسيديم آبادان همـه جا تعطيل بود منم يه زرنگي كه كردم روي نايلكس مغازه شماره تلفنش بودقبلش زنگ زدم بـه فروشنده گفتم بهش من مسافر هستم فقط امروز ميتونم بيام خداخيرش بده گفت هروقت رسيديد آبادان بـه اين شماره زنگ بزن من ميايم مغازه رو باز ميكنم ، بنده خدا اومد مغازه رو بازكرد بـه غير از كلمن ، كلي ازش خريد كردم بـه همسرم گفتم روزي اين آقا بود نـه اون فروشنده 😠.....
.
.
.
.
.
.عجيب من از رنگ آبي و سفيد توي شمال خيلي خوشم مياد بحث قرمز و آبي هم نيست ولي يه جورايي هر وقت ميايم شمال از اين دو رنگ خوشم مياد .
.
.اين ظروف زيبا آبي رو هم ميتونيد از پيج 👇@khorjinak تهيه كنيد
.
. #آشپزي_در_شمال_سامانتا_فود

Read more

Media Removed

شیکاگو از نظر من بین شـهرهایی کـه دیدم،قشنگ ترین شـهر امریکاست. معماریش ترکیب معماری بوستون و نیویورکه. وسط شـهر دریـاچه بزرگ داره. بـه اندازه خوبی ساختمون های بلند داره کـه بهت حس شـهر واقعی بده، نـه بـه اندازه نیویورک کـه شـهر خفه بشـه و جز ساختمون چیزی نبینی. از فرهنگ آدم هاش خیلی نمـیدونم. مثل همـه جا خوب ... شیکاگو از نظر من بین شـهرهایی کـه دیدم،قشنگ ترین شـهر امریکاست.
معماریش ترکیب معماری بوستون و نیویورکه. وسط شـهر دریـاچه بزرگ داره. بـه اندازه خوبی ساختمون های بلند داره کـه بهت حس شـهر واقعی بده، نـه بـه اندازه نیویورک کـه شـهر خفه بشـه و جز ساختمون چیزی نبینی.
از فرهنگ آدم هاش خیلی نمـیدونم. مثل همـه جا خوب و بد داره. ولی جنوب شیکاگو از خطرناک ترین محله های امریکاست، کـه مثل نقل و نبات آدم کشیـاتفاق مـیفته.
شیکاگو رو اگه بخوام با سیـاتل مقایسه کنم، سیـاهپوست و مکزیکی زیـاد داره، سیـاتل هندی و آسیـایی. کـه در کل من، خیلی گوناگونی درون شـهر دوست دارم. جایی هم کـه ایرونی زیـاد داره همـه مـیدونیم دیگه، تو امریکا لس آنجلسه.
حالا دلیلی کـه من از شیکاگو فرار کردم هواشـه!!
شیکاگو دو فصل تابستون و زمستون داره و با بهار و پاییز قهره.
یعنی اینجوری کـه امروز برف مـیاد، دو روز بهاره، سه سوت تابستون مـیشـه و از تابستون هم دوباره مـیپری تو زمستون.
زمستون های پر باد و برف که تا زانو. هفت هشت ماهی هم طول مـیکشـه. تابستون هاش هم گرم و مرطوب.
هوای سیـاتل هم تعریفی نیست. بارونی و ابریـه.، ولی رطوبت نداره.
سیـاتل پشـه و مگس هم نداره، این درون حالیـه مـه بدنمون این چند روز تیکه پاره شد از دست پشـه های شیکاگو.
سیـاتل هم دو فصل پاییز و بهار داره فقط. هیچوقت با خیـال راحت تابستون نداری. همـیشـه یـه کت حتما داشته باشی. زمستونش هم معمولا برف نداره و هوا بـه ندرت زیر صفر درجه مـیره. ولی خب به منظور من کـه با بارون سیـاتل مشکل ندارم، سیـاتل شـهر ایده آلیـه.
ولی درون کل سیـاتل درون مقابل شیکاگو و مخصوصا نیویورک مثل دهات مـیمونـه.
من کـه عاشق دهاتمونم و فکر کنم سیـاتلی شدم رفت. 😅

Read more

Media Removed

هر تو زندگیش بـه والا ترین نعمتی کـه خدا بهش عطا کرده و به فرشته ای کـه از او مراقبت کرده و تربیتش کرده افتخار مـی کنـه و اونـهایی کـه هنوز سایـه اش رو بالای سرشون دارن خدا رو شکر مـی کنن و اونـها یی کـه کم دارند حضور فیزیکی فرشته شون رو با یـادش روزگار سپری مـی کنند ..... اما از اونجایی کـه خدای من خیلی دوستم داره و از ... هر تو زندگیش بـه والا ترین نعمتی کـه خدا بهش عطا کرده و به فرشته ای کـه از او مراقبت کرده و تربیتش کرده افتخار مـی کنـه و اونـهایی کـه هنوز سایـه اش رو بالای سرشون دارن خدا رو شکر مـی کنن و اونـها یی کـه کم دارند حضور فیزیکی فرشته شون رو با یـادش روزگار سپری مـی کنند .....
اما از اونجایی کـه خدای من خیلی دوستم داره و از هر عطایی که تا سرحد پیمانـه لبریزم کرده، بـه من دو که تا فرشته داده و از این بابت خیلی از دیگران بیشتر دارم و بهش افتخار مـی کنم ....
فرشته های من دلم براتون یـه ذره شده ....خیلی سخته کـه حضور فیزیکی شما رو داشته باشم اما از بوییدن و به بغل گرفتن شما محروم باشم ....مـی دونم کـه بزودی شما مـی بینم اما این بزودی برایم ثانیـه بـه ثانیـه چون قرن مـی گذره و من به منظور لمس دستان شما هر ثانیـه بـه قدر ماهی پیر مـیشم و این منو آزار مـی ده .... هر چند کـه همسری مـهربان کنار هم هست و فرزندی دلبر و رعنا هر روز انتظارم رو مـی کشند ، اما درد دوری از شما چون خوره بر جانم نشسته و پیوسته آزارم مـی دهد ....دلم که تا سر حد مرگ به منظور بوسیدن شما تنگ شده . از این غربت غریب فریـاد مـی دوستتان دارم فرشتگان من و تا لحظه دیدار ثانیـه شماری مـی کنم .....

Read more

Media Removed

هیچ وقت فکر نمـیکردم توی خونـهایی زندگی کنم کـه حیـاط نداشته باشـه از بچگی خونمون حیـاط داشت حوض داشت توی اوج گرما کـه افتاب مستقیم مـیخورد توی سرمون مـیرفتیم با داداشم بازی مـیکردیم بیشتر منومجبور مـی کرد باهاش فوتبال بازی کنم بعدم مـیگفت اگر از جلوی دروازه بری کنار من بـه تو دو که تا گل مـیدم وقتی گل مـیزد مـیرفت از ... هیچ وقت فکر نمـیکردم توی خونـهایی زندگی کنم کـه حیـاط نداشته باشـه از بچگی خونمون حیـاط داشت حوض داشت توی اوج گرما کـه افتاب مستقیم مـیخورد توی سرمون مـیرفتیم با داداشم بازی مـیکردیم بیشتر منومجبور مـی کرد باهاش فوتبال بازی کنم بعدم مـیگفت اگر از جلوی دروازه بری کنار من بـه تو دو که تا گل مـیدم وقتی گل مـیزد مـیرفت از توی باغچه دو که تا مـیچید مـیداد بـه من منم باهاش قهر مـیکدرم مـیگفتم دروغگو اونم مـیگفت من گفتم گل مـیدم حالام دادم خلاصه دوباره دل منو بـه دست مـیاورد باهاش بازی کنم 😜😜😜😜😜رب مـیپختیم ❤ من عادت داشتم بلند بلند درس بخونم توی حیـاط مـیخوندم حتی زمستونا ساعت پنج صبح😪😪😪😪خلاصه سرتون رو درد نیـارم بزرگتر کـه شدم هر وقت دلم مـیگرفت مـیرفتموتوی حیـاط مـینشستم خیلی خوب بود😏😏😏 ولی الان توی اینوقوطی کبریتا کـه اسمش خونـه هست مثلا نوسازه امکانات داره پنجره ی دو جداره داره دیوار و سقف فلان داره و به راحتی تو صدای خنده و دعوای همسایت رو مـیشنوی اینقدر کـه که خونـه ها بـه هم نزدیکه حتی بچه بیچاره هم اسیر اون چهار دیواری هست نمـیتونـه انرژیشو تخلیـه کنـه من این خونـه ها رو دوست ندارم هر چند با امکاناتی کـه داره😞😭😒😠😟

Read more

Media Removed

. تو دانشگاه کم کم با آثارش آشنا شدم. قبلش کمـی با روایت فتحش مـیشناختمش و فکر مـیکردم همرزم شـهید همتی، شـهید زین الدینیی بوده و تو جنگ شـهید شده اما امان از وقتی کـه با دنیـای آوینی آشنا شدم دنیـایی کـه تو کتابهاش تصویر کرده بود از نگاهش بـه هنر، بـه عاشورا، بـه غرب، بـه انقلاب، بـه روشنفکری و... مسحور شده ... .
تو دانشگاه کم کم با آثارش آشنا شدم.
قبلش کمـی با روایت فتحش مـیشناختمش و فکر مـیکردم همرزم شـهید همتی، شـهید زین الدینیی بوده و تو جنگ شـهید شده
اما امان از وقتی کـه با دنیـای آوینی آشنا شدم
دنیـایی کـه تو کتابهاش تصویر کرده بود
از نگاهش بـه هنر، بـه عاشورا، بـه غرب، بـه انقلاب، بـه روشنفکری و...
مسحور شده بودم
احساس مـیکردم این جملات مـیتونـه دنیـا رو تغییر بده
تا اینکه وارد گود کار شدم
دیدم فاصله حرف که تا عمل خییییلی کهکشانیـه
دنیـای واقعیـات مسلخ تئوریـهای تجربه نشده ست
و اونجا بود کـه فهمـیدم سیدمرتضی درون روایت فتح چه شاهکاری کرده...
و روح جملاتش رو درون فریم های فیلمـهاش دمـیده و به اونـها رنگ واقعیت داده...
سیدمرتضی از نظر من مرد تفکر و عملیـات (توامان) هست
چقدر انقلاب ما از این دست آدمـها کم داره کـه هم خوب فکر کنند، طراحی کنند و با موفقیت بـه مرحله اقدام و اجرا برسونن.
اغلب درون یکی از دو سوی نیروی فکری و عملیـاتی محبوسیم و یـا مشغول خیـالپردازیـهای غیر عملی هستیم یـا درگیر عملزدگی بدون تفکر
روحت شاد آقا سید...
#آوینی
#سید_شـهیدان_اهل_قلم_و_عمل

Read more

Media Removed

. . . هنر دوست عزیز @akram.a54 #جوجه_ترش باب اجازه از شمالی های عزیز رسپی این #غذا یـه کوچولو متفاوته چون یـه سبزی های خاصی هم داره کـه من نزدم .حالا شما بیـایید بگید چه جوری درست مـیکنین؟؟؟ مرغ رو مکعبی خرد کردم یدونـه پیـاز درشت رو ریز ریز خرد کردم کمـی نمک و زعفرون زدم. دو مشت گردو آسیـاب کردم ... . 👇 👇 👇. .
هنر دوست عزیز
@akram.a54
#جوجه_ترش
باب اجازه از شمالی های عزیز رسپی این #غذا یـه کوچولو متفاوته چون یـه سبزی های خاصی هم داره کـه من نزدم .حالا شما بیـایید بگید چه جوری درست مـیکنین؟؟؟
مرغ رو مکعبی خرد کردم یدونـه پیـاز درشت رو ریز ریز خرد کردم کمـی نمک و زعفرون زدم. دو مشت گردو آسیـاب کردم و اضافه کردم بعد یک قاشق رب انار خونگی یک ق هم رب آلوچه ترش بهش اضافه کردم و کاملا هم زدم و توی یـه ظرف دار بزارید یخچال بمونـه که تا کاملا مواد بـه خورد هم برن من از شب قبل مواد رو آماده کردم و برای ناهار درست کردم.
مـیتونین جوجه ها رو سیخ بزنین و رو منقل کباب کنین ولی من داخل تابه ریختم با چند قاشق آب درش رو گذاشتم با شعله ملایم بپزه پختش زمان کمـی مـیبره.آبش کـه کشیده شد یـه کوچولو کره یـا روغن زیتون(من کره زدم )بریزید و هم بزنید که تا کمـی سرخ بشـه فقط حتما بالا سر غذاتون وایسید چون گردو داره ته نگیره و نسوزه خیلی هم سرخ نکنید کـه خشک بشـه.فقط من قبل از اینکه آبش کاملا کشیده بشـه یـه کوچولو از سسش رو به منظور کنار غذا جدا برداشتم بعد #جوجه ها رو سرخ کردم.در نـهایت هم دو که تا دونـه گوجه کباب کردم و یـه کته زعفرونی کنارش.دیگه نگم براتون از خوشمزگیش
جای همتون سبز

برای دیدن دستورات مشابه هشتک زیر را لمس  کنید.
#مرغ_پرشین_شفز
#غذای_محلی_پرشین_شفز
___________________
Tag your photos with 👇.
#persian_chefs
___________________

Read more

Media Removed

.... . . درون دهکده ی کوهستانی برگ ها درون باد خش خش مـی کنند درون دل شب غزالی درون آن سوی حاشیـه ی رویـاها فریـاد مـی کشد. مـیناموتو نو موروتادا* ترجمـه احمدپوری ———————————————————————- گالیـا! #1035 . بله ... مرد منتظر بود، ولی سرش را بالا نیـاورد که تا نگاه کند خیره بـه زمـین جواب داد تویی ، ... ....
.
.
در دهکده ی کوهستانی
برگ ها درون باد خش خش مـی کنند
در دل شب
غزالی

در آن سوی حاشیـه ی رویـاها فریـاد مـی کشد.

مـیناموتو نو موروتادا*
ترجمـه احمدپوری ———————————————————————- گالیـا!
#1035
.
بله ...
مرد منتظر بود، ولی سرش را بالا نیـاورد که تا نگاه کند خیره بـه زمـین جواب داد
تویی ، حالت چطوره؟ چقدر زود برگشتی
از اینکه مرد نگاهش نمـی کرد احساس راحتی توام با تشویش داشت، کمـی پیشانیش را جمع کرد و گفت:
یکسال گذشته، دیگه خیلی دیر هم بود
مرد با چروک های بر پیشانی سر بالا آورد و نگاهی بـه ک کرد و با خنده جواب داد:
پس کـه اینطور
برای بزرگ شدن چقدر عجله داری،آره یکسال گذشته
دقیقا یکسال
ک جواب داد آره یکسال شده و من امروز دیگه بیست و دو سالم شده، دوتا دو کنار هم، چون بـه اعداد علاقه داری اینو گفتم
- بعد که اینطور
آومدی من تولدت رو بهت تبریک بگم یـا خبر موسم هانامـی رو آوردی امسال شکوفه های ساکورا چقدر زیبا مـی شن، دلم تنگ شده به منظور کانتو
نـه نـه من کـه همـیشـه مـی آومدم تو هم کـه همـیشـه اینجا بودی، ماه مارس هم شده و موسم هانامـی، تقریبا چیزی عوض نشده، - درست مـیآفرین الان بگو ببینم امروز چه روزیـه؟
الان مـی گم صب کن صب کن
امروز هشت هزار و سی و ششمـین روز زندگی هست و روز تولدم،
آفرین ، چقدر اعداد رو خوب بلد شدی، ولی این اعداد کمکی بهت نمـی کنن اگه واقعا درک درستی از گذران زندگی نداشته باشی درون بعضی مواردم باعث آزار آدم هستن چون هیچوقت کم نمـی شن و همواره بیشتر و بیشتر و بیشتر مـی شن و این عدد هی بزرگ و بزرگ تر ولی از یـه شماره هایی بـه بعد آدم دیگه بزرگ نمـی شـه
چی مـی شـه پس
آدم که تا یـه سنی بزرگ مـی شـه از اون بـه بعد دیگه سالخورده مـی شـه
از چه شماره ای بـه بعد اینطوری مـی شیم؟
برای هری فرق مـی کنـه بستگی بـه بزرگی شماره نداره، بستگی بـه آدم و روزهایی داره کـه از سر گذرونده
تو الان اون شماره رو رد کردی؟
چرا مـی پرسی؟
همـینطوری
من من مرد نگاهی بـه خودش و نگاهی بـه انداخت و به صندلی تکیـه داد و جواب داد
نمـی دونم شاید مطمئن نیستم
پس چرا گفتی بعد از یـه شماره مشخص این اتفاق مـی افته ؟
من حرف زیـاد مـی تو هم کـه همشون رو باور نمـی کنی، اینم یکی از اونا باورش با خودت
اوووم نشد که
مـهم نیست، سال قبل رو یـادته کـه آومده بودی اینجا بیست و یک سالت شده بود چقدر زیبا از بیست رد شدی یـادته
آره خب
چرا اینقدر سریع مـیآره تو کـه فراموشکار خوبی هستی، حداقل کمـی صبر کن بعد بگو آره آره
قشنگ معلومـه کـه مـی خوای بگی حرفت رو بزن
خب حرفت رو بزن
...👇🏻

Read more

Media Removed

. سلام سلام خوبید؟ بچه ها خیلیـاتون ازم سوال کردید تو از ۱۷ سالگی چیکار کردی ، کمک کنم واسه اینکه مستقل شید و این صبتا من مدرسم کـه تموم شد(هنرستان معماری خوندم) دانشگاه نرفتم ینی دوست نداشتم کـه برم... اولا خب من تو مطب یکی از اشناها بـه عنوان کمک دستیـار دندون پزشک کار کردم و کارِ بـه شدت سخت و خسته کننده ... .
سلام سلام خوبید؟
بچه ها خیلیـاتون ازم سوال کردید تو از ۱۷ سالگی چیکار کردی ، کمک کنم واسه اینکه مستقل شید و این صبتا
من مدرسم کـه تموم شد(هنرستان معماری خوندم) دانشگاه نرفتم ینی دوست نداشتم کـه برم...
اولا خب من تو مطب یکی از اشناها بـه عنوان کمک دستیـار دندون پزشک کار کردم و کارِ بـه شدت سخت و خسته کننده ای بود مخصوصا تو سن من
ولی حدود ۲ سال اونجا دووم آوردم.
بعضی روزا ۸ صبح که تا ۱۰ شب سرکار بودم و وقتی مـیرسیدم خونـه فقط مـیخوابیدم از خستگی
خیلی حرف مـیشنیدم ، خیلی از خوشیـام زدم سختی و بی خوابی و گشنگی که تا دلتون بخواد تو کارمون بود
پا درد از وایسدن زیـاد و... ماهی هم ۲۰۰ تومن حقوق مـیگرفتم :)))) بیمـه هم نبودم 😐😂 اگه بیمـه بودم الان چقد سابقه داشتما حیف
بعد از ۲ سال تصمـیم گرفتم برم دانشگاه کـه رفتم معماری داخلی خوندم و در حال تحصیل هم کار کردم یکی دو جا پاره وقت کـه فقط خرج دانشگاهم و در بیـارم. یـادمـه یجا حقوقم و نداد ازش شکایت کردم پام بـه دادگاهم باز شد واسه گرفتن حقم 😆🙅🏻‍♀️👨🏻‍⚖️
بعد از دو سال(فوق دیپلم) دیگه حالم از معماری بهم مـیخورد کـه چند که تا دلیل داره کـه به دلیل بدآموزی واسه دانشجویـان معماری نمـیگم🤦🏻‍♀️😂🤪
خلاصه من خرداد درسم تموم شد و در بـه در دنبال کار رفتم تو یـه کارخونـه هم شدم هم نقشـه کش ساعت کاریمم ۸ که تا ۵ بود بیمـه هم شدم :)))) البته ۹ ماهشو(حقوقمم وزارت کاری بود)مـیتونم بگم یکی از بهترین صاحب کارا رو داشتم واقعا. موقع تسویـه تمام حق و حقوقم و حساب کرد و هیچی نا حق نشد.
خب من باز خونـه نشین و بیکار شدم کـه این بین وارد بازار طلا و دستبند و عکاسی تبلیغاتی و ... شدم.
دستبند درست و یـه سری کارای دیگه رو یـاد گرفتم و گفتم یـه پیج طلا ب و کار کنم کـه الحمدالله خیلی خوب بوده که تا به امروز 🙏🏻
این وسطا خیلی اتفاقات دیگه افتاد خیلی کارای دیگه کردم ،(همـه جا یک ماه مـیرفتم دیگه نمـیرفتم!!!) که تا اینکه تصمـیم بـه ادامـه تحصیل گرفتم بعد از ۱ سال و رفتم دانشکده خبر عکاسی تبلیغاتی ثبت نام کردم.
اینجا رو یـه توضیح بدم ، من تغییر رشته دادم به منظور لیسانس ، دانشکده خبر علمـی کاربردی و بدون کنکوره ، من از کنکور و ظرفیت عکاسی دانشگاه ها خبر ندارم و اگه سوالی هست همـین جا بپرسید کـه پاسخ گو باشم🙏🏻
امـیدوارم سوالاتتون راجب چی و کجا کار من و مستقل شدن از ۱۷ سالگی برطرف شده باشـه✌🏻
پ ن:یـه چیزی و دوست نداشتم بگم ولی مـیگم ، کار عیب نیست منم جایی کـه کار کردم و جارو کشیدم ، ظرفاشون و شستم ، چایی ریختم واسشون و پشیمون نیستم چون حتما لازم بوده کـه به اینجا برسم.
🍉🦄💖😌

Read more

Media Removed

@fereshteh.yousefizadeh سلام دوستان باصفا🏻 وقت بخير و روزتون پراز مـهربوني️ . از نظر من غذا درست كردن دو مرحله داره اول اينكه چي درست كنم ؟ 🤔كه سخت ترين قسمت كاره دوم پختن غذا من قسمت دوم رو بيشتر دوست دارم 😎 وقتي مشخص شد چي بايد درست كني مسير كار مشخصه و راحت. از ديشب ميدونستم امروز ناهار ... @fereshteh.yousefizadeh
سلام دوستان باصفا✋🏻💕
وقت بخير و روزتون پراز مـهربوني🌹❤️
.
از نظر من غذا درست كردن دو مرحله داره
اول اينكه چي درست كنم ؟ 🤔كه سخت ترين قسمت كاره دوم پختن غذا 😊
من قسمت دوم رو بيشتر دوست دارم 😎
وقتي مشخص شد چي بايد درست كني مسير كار مشخصه و راحت.
از ديشب ميدونستم امروز ناهار ميخوام لازانيا درست كنم همـه چيز هم آماده كرده بودم وخيلي راحت ناهارمون آماده شد جاي دوستانم خالي.

نيم كيلو قارچ رو خرد كردم ودر تابه ايي كم كم با روغن كم با حرارت زياد تفت دادم بعد دو پياز متوسط رو خرد كردم ودر همان ظرف با اضافه كردن مقداري روغن تفت دادم وبعد ٥٠٠گرم گوشت چرخ شده رو اضافه كردم وسرخ كردم وبعد فلفل سبز دلمـه ايي خرد شده اضافه كردم ويك تفت كوچولو دادم وسه قاشق رب گوجه فرنگي زدم وتفت دادم وبعد هم زردچوبه ،فلفل سياه و قرمز وپودر زنجبيل ودارچين وكمي هم آويشن اضافه كردم وتفت دادم وبعد هم قارچهاي سرخ شده رو اضافه كردم و يك تفت كلي دادم واز حرارت برداشتم.
بريم سراغ سس سفيد
٥٠گرم كره رو درون ظرفي با حرارت كم آب كردم دو قاشق ونصفي (غذا خوري)آرد اضافه كردم وبه مدت كمي تفت دادم وفلفل سياه وكمي نمك زدم وبعد سه ليوان شير را كم كم اضافه كردم ومدام همزدم وتا بـه غلظت رسيدن سس اينكار رو ادامـه دادم ولي زياد سفت نشـه
توي يك تابه ش ريختم و ورقه هاي لازانيا رو داخل آب گذاشتم
مقداري از سس كف ظرف ريختم ولازانيا رو از آب درآوردم وكف ظرف چيدم بعد مواد گوشتي رو بـه روي ورقه هاي لازانيا اضافه كردم وكمي از سس روي مواد گوشتي ريختم وبعد پنير رنده شده پيتزا اضافه كردم ودوباره ورقه ي لازانياروي آن چيدم و همان كارهاي قبلي تگرار ميشـه که تا مرحله آخر كه گوشت وبعد سس وپنير زده شد ، يك لايه لازانيا چيده ميشـه وبعد سس سفيد وبعد پنير وبعد هم فلفلهاي رنگي روي پنير ريخته ميشـه
روي تابه رو با فويل پوشوندم ودر فر از قبل گرم شده با حرارت ٢٠٠درجه گذاشتم وبعد از ٢٠تا ٣٠ دقيقه درون فر گذاشتم وبعد روي ظرف را برداشتم وحرارت بالا رو روشن كردم رنگش كه بـه دلخواه شد از فر خارج كردم
* من از لازانيا خارجي كه پهن بود استفاده كردم ودر ظرف دوتا كنار هم ميزاشتم وبراي كنارهاي ظرف كه خالي بود لازانيا رو تكه ميكردم وآن قسمتها رو پر ميكردم ونـهايتا ٤رديف لازانيا استفاده كردم .
* لازانياهاي مورد استفاده رو يكجا درون آب نگذاشتم هر بار كه لازانيا استفاده ميشد براي لايه بعدي دوتا لازانياي ديگر درون آب قرار ميدا دم( فقط آب داغ)جوشانده نشـه .
* بعضي از لازانياهاي ايراني هم بـه همين صورت استفاده ميشـه.

Read more

Media Removed

Ali and I were fortunate that due to some circumstances we ended up moving back to Iran, got married, and lived in Iran for 4 years. During our time in Iran we worked very hard, but, we also managed to save enough to buy a beautiful 4wd car to travel around Iran. We were also very lucking to make great ... Ali and I were fortunate that due to some circumstances we ended up moving back to Iran, got married, and lived in Iran for 4 years. During our time in Iran we worked very hard, but, we also managed to save enough to buy a beautiful 4wd car to travel around Iran. We were also very lucking to make great friends like @hodelf in our journeys.
من از لندن برگشتم ایران و علی از امریکا. قرار شد که تا کارهای مـهاجرتی من به منظور امریکا درست شـه، ایران زندگی کنیم کـه دیگه بیشتر از این از هم دور نباشیم. بعد از یک سال و نیم کار من درست شد، ولی ما که تا دو سال بعدش هم ایران موندیم. جدا از کارمون کـه دیگه دل کندن ازش سخت بود، تازه فهمـیدیم چقدر کم ایران رو گشتیم و چقدر سفر تو ایران برامون جذابه. من و علی جز یک سفر بـه آفریقا، هیچ سفری رو با پول زیـاد نرفتیم و همـه جا رو با کمترین هزینـه ها نسبت بـه استاندارد خودمون گشتیم. به منظور ایران گردی پسرمون پاژی رو خریدیم و افتادیم تو جاده. شانس خوبمون با یـه سری گروه هایی آشنا شدیم کـه سفرهای آفرودی برگزار مـید و ما همراهشون بکر ترین جاهای ایران رو دیدیم. سفرها سخت بود و چالش داشت. تو راه ها گیر مـیکردیم، خسته مـیشدیم، و برای من هم کـه کمپینگ نکرده بودم، خوابیدن تو چادر و کیسه خواب کمـی سخت بود. ولی بعد از رسیدن بـه منظره های بینظیر و آتیش روشن و برگرهای زغالی حسین آقا رو خوردن، خستگی بـه کل از تنمون مـیرفت.
ایران طبیعت بینظیری داره و اینکه کشور خودت رو مـیگردی و مـیبینی یـه حس وصف ناپذیری داره.
من شاید حالا حالا ها دیگه نتونم بیـام ایران. ولی دلم به منظور بو و حس و حال شمال و جنوب و‌شرق و غرب وکویر ایران پر مـیکشـه( اشک هام رو کـه نمـیبینید😭 ) و خوشحالم کـه زمانی این شانس رو داشتم بخش کوچکی ازش رو تو جاده هاش سفر کنم.
گروه دلفان ما رو با این سبک سفر آشنا کرد. از علی خواستم باهاشون تماس بگیره و ازشون بخواد افتخار بدن و با من لایو داشته باشن، چون یـادمـه کـه تعریف مـید یـه روزی اوج آرزوشون مجله ماشین رو خ بود و حالا خودشون بـه عنوان آدم های حرفه ای تو این مجله مقاله مـینویسند. چون آرزوهاشون تو ماشین و جاده خلاصه مـیشد و تلاش د و حالا تو کشور خودشون، آرزوهاشون رو زندگی مـیکنند، و حتما داستان های جالبی دارند باهامون شر کنند.
فردا یکشنبه ساعت ده شب لایو با گروه دلفان .
پ.ن: عها به منظور سال های ۱۳۹۱ که تا ۱۳۹۳ است.

Read more

Media Removed

. چند وقته كه فهميدم ساينا ، يكى از صميمى ترين دوستانِ من كه سى ساله باهم دوستيم همين دو روزِ ديگه از ايران مـهاجرت ميكنـه ... دوست و همشـهرى و همكلاسىِ مدرسه و هنرستان و بعد باهم تهران دانشجوىِ گرافيك شديم و دوستيمون ادامـه داشت ، كلى باهم حرف زديم كلى خنديدم و كلى اشك ريختيم و هميشـه مثلِ دو که تا بوديم ... .
چند وقته كه فهميدم ساينا ، يكى از صميمى ترين دوستانِ من كه سى ساله باهم دوستيم همين دو روزِ ديگه از ايران مـهاجرت ميكنـه ...
دوست و همشـهرى و همكلاسىِ مدرسه و هنرستان و بعد باهم تهران دانشجوىِ گرافيك شديم و دوستيمون ادامـه داشت ، كلى باهم حرف زديم كلى خنديدم و كلى اشك ريختيم و هميشـه مثلِ دو که تا بوديم و هيچ زمان باهم دعوا نكرديم ...
داره ميره ...
از روزى كه فهميدم برايش خوشحالم كه احتمالِ زياد زندگىِ بهترى خواهد داشت و دلم برايش روشنـه اما امان از دلتنگى و
يواشكى اشك ريختن ...
امان و حيفِ مملكتِ ما كه همـه را داره فرارى ميده ...
يكى يكى دوستانم دارن ميرن و فقط ميتونم براشون آرزوىِ خوشحالى و خوشبختى كنم و اميد داشته باشم كه دوباره ميبينمشون ...
من ايران را دوست دارم بـه هزار دليل با همـه ىِ بدى و بدبختى هايى كه داريم و دلم نميخواد روزى برسه كه منم تصميم بـه مـهاجرت بگيرم با اينكه زمزمـه اش را ميكنم و يه كارهايى هم انجام دادم ، اما ميترسم از اون روزى كه صبرِ منم لبريز بشـه و بخوام برم ...
.
امروز كه از دوستم خداحافظى ميكردم و تو بغلِ هم گريه ميكرديم ، غمگين ترين آدم روىِ كره ىِ زمين بودم و سكوت كردم با اينكه دلم ميخواست فرياد ب و فقط سردرد گرفتم و حالا كلى حالِ عجيب و فكر و خيال دارم ...
.
📸 @faezeh.kamyar
#ستاره_نوشت

Read more

Media Removed

﷽ از اون کپشن های خیلی طولانیم کـه ادامـه اش توی کامنتهاگه وقت حوصله داشتید مثل همـیشـه بخونید از فردا رسما سال کاری و... آغاز مـیشـه دوست دارم بنویسم از اتفاقی کـه برام درون سال 96 افتاد هیچ وقت دوست نداشتم برم جایی برایی کار کنم حالا چه تو مغازه چه تو شرکت چه تو ارگانـهای دولتی (البته بود کارهایی هم ...
از اون کپشن های خیلی طولانیم کـه ادامـه اش توی کامنته😉🙈اگه وقت حوصله داشتید مثل همـیشـه بخونید🌷
از فردا رسما سال کاری و... آغاز مـیشـه دوست دارم بنویسم از اتفاقی کـه برام درون سال 96 افتاد
هیچ وقت دوست نداشتم برم جایی برایی کار کنم حالا چه تو مغازه چه تو شرکت چه تو ارگانـهای دولتی (البته بود کارهایی هم کـه بهشون علاقه داشتم اما نشد یـا قیدشونو زدم کـه برم سمتشون) خلاصه یـه جورایی برام عذاب آوره کار به منظور دیگران شاید این خصلت بد باشـه شاید خوب باشـه نمـیدونم ولی من از وقتی کـه دیپلمم رو گرفتم و خواستم کار کنم طرز فکرم اینجوری بود. البته چوبش رو هم خیلی خوردم مثلا اگه که تا این حدودا 8 سال یـه جایی از اول وایمستادم کار مـیکردم از لحاظ مالی خیلی جلوتر بودم و یـه سرمایـه ای به منظور خودم داشتم گاهی اوقات خیلی خودم رو به منظور این قضیـه سرزنش مـیکنم و ناراحت مـیشم اما طرز فکرم عوض نمـیشـه یعنی اعتقاد دارم کـه اگر مـیخواهی یـه آدم خیلی موفق بشی هم از لحاظ مالی هم کاری حتما برای خودت کارکنی نـه دیگران و این راهی هست کـه مـیشـه گفت حداقل 90 درصد افراد موفق و ثروتمند جهان انجام و راحتم نیست خیلی سخته چون(بی پولی داره، شکست داره، حرف شنیدن از این اون داره) به منظور همـین حتما خیلی صبر و مقاومت کنی
البته اینو بگم تو این سالها بـه خاطر معرفی و اصرار خانواده دوستان فامـیل چندین جا رفتم کار کردم ولی نـهایتا دو سه هفته تونستم دوام بیـارم و خیلی جاهام از اون اولش نرفتم حتی که تا همـین سال قبل هم باز پیشنـهاد کار بـه هم مـیولی قبول نکردم
نمـیدونمانی کـه از سه چهار سال پیش پیچمو دنبال مـیکنن یـادشون هست کـه من کار برچسب دیواری انجام مـیدادم و طرح هام رو تو پیچم مـیذاشتم؟ خیلی از این 5 هزار که تا فالوور هم به منظور اون زمان هست😊 ولی دوسال پیش مجبور شدم بـه خاطر بعضی مسائل کـه جریـانش مفصله اینکار ادامـه ندم و طرح هام رو از تو پیچم پاک کنم و یـه پیچ شخصی بشـه نـه کاری
اما از شب عید پارسال با خرید دستگاه برش کـه یکی از دلایل ترک کارم بود مجددا اینکارم رو شروع کردم اما با اندکی تغییرات یعنی الان برچسب های کوچیک به منظور تزئین لپ تاپ، اتومبیل و ... تولید مـیکنم
این برچسب های کـه الان درون تصویر مشاهده مـیکنید و روی هم گذاشتم شاید حجمـی نداشته باشـه ولی 500 عدد هست کـه تو این تعطیلات عید روزهای کـه خونـه تنـها بودم تولید کردم شاید تولیدشون بـه نظر ساده بیـاید اما نـه اینطور نیست (نحوه درست شو تو پیچ کارم توضیح دادم) و همـین سه ردیف کـه زیرشون طرح های مختلفه الان یک مـیلیون نیم پولشـه😁

ادامـه درون کامنت اول کامنت لایک کنید بدونم خوندید😆

Read more

Media Removed

part_6 اون هنوزم نمـیخواست پدر اون بچه باشـه! - زین،تو حتما خوب بدونی یـه بچه بدون مادر چقدر ممکنـه اذیت بشـه،اونم یـه ...زین تو وقتی مادرتو از دست دادی ده سالت بود!..حداقل تو اونو دیدی،وقتی اون نبود من رو داشتی،من همـیشـه پشتت بودم و هستم...اما بـه این فکر کن اون ی رو نداره،مادرشو از دست داده ... part_6
اون هنوزم نمـیخواست پدر اون بچه باشـه!
- زین،تو حتما خوب بدونی یـه بچه بدون مادر چقدر ممکنـه اذیت بشـه،اونم یـه ...زین تو وقتی مادرتو از دست دادی ده سالت بود!..حداقل تو اونو دیدی،وقتی اون نبود من رو داشتی،من همـیشـه پشتت بودم و هستم...اما بـه این فکر کن اون ی رو نداره،مادرشو از دست داده و حتی اونو ندیده و پدری داره کـه اونو نمـیخواد!
زین سرش هنوزم پایین بود،احساس گرما کرد،از کنار شومـینـه بلند شدو ژاکت هری رو بعد داد!
زین: بهتره برم خونـه! - بعد فردا دادگاه داریم،باید باشی،با دوستام هماهنگ شده،تو همون جلسه اول هضانت رو بـه تو مـیدن!
زین: بابا...من کـه گفتم،من ازون بچه نگه داری نمـیکنم!
- قرار نیست پیش تو باشـه،منو ماتیلدا از پسش بر مـیایم!
زین از حرف پدرش تعجب کرد،ابروهاش بالا رفتو گفت: این خوبه!..من دیگه حتما برم،خظ!
هری: بعدا بهتون زنگ مـی بابا،خظ!
هری صمـیمانـه خظی کردو پشت سر زین از خونـه خارج شد!
هری: بابا رو ناراحت کردی!
زین: بیخیـال هارولد،مثل پیرزنا نباش!
هری خندیدو زد پشت سر زینو هردو سوار ماشین شدن!
.
.
زین: باورم نمـیشـه کـه یـه که تا این پیله و سیریش باشـه!
زین با بدبختی گفتو بـه انا اشاره کرد کـه توی ماشینش نشسته بود!
هری: وات د فاک؟؟اون خونـه و خانواده نداره؟!
زین: فعلن کـه نداره!..اول تو پیـاده شو،برو درو باز کن،بعد من با دو مـیام تو خونـه!
هری خندیدو گفت: اوه مای گاد،زین مالیک مثل دزدا از دست یـه فرار مـیکنـه!
اینو گفتو با خنده از ماشین پیـاده شد،در خونـه زین رو باز کردو با سر بـه زین اشاره داد که تا از ماشین پیـاده شـه،انا از شیشـه ماشینش بـه زین زل زده بودو منتظر پیـاده شدنـه زین بود،زین اروم از ماشین پیـاده شدو با دو پرید تو خونـه و درو محکم پشت سرش بست!
.
.
با چه عملیـاتی رفتن تو خونـه😐😂
اگه چشم ن،خداروشکر داریم خوب پیش مـیریم😐مرسی😙❤
نظر و لایک لطفا!🙏

Read more

Media Removed

.. من الان دلم كيك شكلاتى مى خواد. همين الان. ندارم ولى! بايد که تا فردا صبر كنم. معلوم هم نيست ديگه فردا دلم كيك شكلاتى بخواد من فقط مى دونم كه الان دلم كيك شكلاتى مى خواد و ندارم. ندارم ديگه. ولى خب دلم مى خواد.! خب ....! يه روز م اومد گفت زود باش. پرسيدم چرا؟ گفت سورپرايزه! و كلن دكور خونـه رو ... .. من الان دلم كيك شكلاتى مى خواد.
همين الان. ندارم ولى!
بايد که تا فردا صبر كنم. معلوم هم نيست ديگه فردا دلم كيك شكلاتى بخواد من فقط مى دونم كه الان دلم كيك شكلاتى مى خواد و ندارم.
ندارم ديگه. ولى خب دلم مى خواد.! خب ....!
يه روز م اومد گفت زود باش.
پرسيدم چرا؟ گفت سورپرايزه!
و كلن دكور خونـه رو تو ده دقيقه عوض كرد و زنگ درون رو زدن.گفت چشماتو ببند.
دستمو گرفت برد دم در.گفت حالا چشماتو باز كن.باز كردم ديدم يه پيانو ياماها مشكى، همونى كه ده سال قبلش هزار بار رفته بودم ويترين ديده بودمش دم درون بود.
همونى بود كه من ده سال قبل واسه داشتنش پرپر زده بودم. خيلى جا خوردم. گفت چى مى گى؟
گفتم چى مى گم؟ مى گم حالا؟ الان؟ واقعن حالا؟. پيانو رو آوردن گذاشتن اون جایی تو خونـه كه خالى كرده بود.
من هم رفتم تو اتاقم. نمى خواستم ب تو پرش. ولى از خودم پرسيدم آخه حالا پيانو بـه چه درد من مى خوره! من كه خيلى سال از داشتنش دل كندم. ده سالى تو خونمون خاك خورد و آخرش هم م بخشيدش.
اولين عشق زندگیم رفت فرانسه، اون جا با يه مرد فرانسوى كه چند سال ازش بزرگتر بود ازدواج كرد.
منم كه نمى خواستم قبول كنم از دست دادمش شروع كردم داستان ساختن. ته داستانم هم اينطورى تموم مى شد كه يه روزى بر مى گرده ، وسط داستان هم اينجورى بود كه داره همـه ى تلاشش رو مى كنـه كه برگرده.
اين وسطا هم گاهى بـه من از فرانسه زنگ مى زد و ابراز دلتنگى مى كرد. بعد از هفت سال دیدم چاره اى ندارم جز اينكه با واقعيت مواجه شم.
شروع كردم بـه دل كندن. من هى دل كندم و هى خوابش رو ديدم كه برگشته. که تا اینکه بلاخره واقعا دل كندم!
چند سال بعدش تو فيس بوك اومد حرف بزنـه، گفتم حالا؟ واقعن الان؟من خيلى وقته كه دل كندم!
يه دوستى داشتم خیلی صبور بود.
عاشق يه ی شده بود كه فقط يك ماه باهاش دوست بود. اون يك ماه كه تموم شده بود، مونا رفته بود پى زندگيش!
بعد چند سال يه روز بهش گفتم دل بكن . خودت مى دونى كه مونا بر نمى گرده. گفت من صبر مى كنم. هر كارى هم لازم باشـه مى كنم. يك سال بعد رفت پيش يك دعا نويس.
شش ماهه بعدش با مونا ازدواج كرد. اون روزا دوست بيچاره ام خيلى خوشحال بود. بـه خودم گفتم، حتمن استثنا هم وجود داره!
دو سال بعد شنيدم جدا شدن.دیدمش خيلى عصبانى بود. پرسيدم چرا. گفت مونا اونى نبود كه من فكر مى كردم.
گفتم مونا همونى بود كه تو فكر مى كردى، ولى اونى نبود كه الان مى خواستى. مونا اونى بود كه تو اون روزا، همون چندسال قبل خواستى كه باشـه، و وقتى نبود، بايد دل مى كندى...من الان دلم کیک شکلاتی مـیخاد... الان....

Read more

Media Removed

سلام بـه دوستای همـیشـه همراهم . ببینیم غذای بدون گوشت و مرغ چقدر طرفدار داره 🤔 . از جمله غذاهای بدون گوشت و خوشمززززه کـه خودم خیلی دوسش دارم کوکوی کدو هست ( کَچِلیک کوکو ی معروف کـه که زیـاد شنیدین ) با نازخاتون جان کـه عکسهای مرحله ای طرز تهیـه گذاشتم . و خیلی هم راحته . تازه کدو جان اینقدر خوبه کـه اصلا ... سلام بـه دوستای همـیشـه همراهم .
ببینیم غذای بدون گوشت و مرغ چقدر طرفدار داره 🤔
.

از جمله غذاهای بدون گوشت و خوشمززززه کـه خودم خیلی دوسش دارم کوکوی کدو هست ( کَچِلیک کوکو ی معروف کـه که زیـاد شنیدین ) با نازخاتون جان کـه عکسهای مرحله ای طرز تهیـه گذاشتم . و خیلی هم راحته .
تازه کدو جان اینقدر خوبه کـه اصلا روغن نمـیخوره مثل بادمجون👌.
کدو ها را حلقه خرد کرده و نمک مـیزنیم و سرخ کرده بعد توی تابه مـیچینیم و چند که تا تخم مرغ را نمک و زرد چوبه زده ( اگر دوس داشتی مـیتونی کمـی شوید هم بریزی) و هم زنیم و روی کدو ها مـیریزیم و درتابه رو مـیزاریم با حرارت کم تخم مرغ سفت مـیشـه بـه همـین راحتی .
این کَچِلیک کوکو با سبزی پلو یـا شوید باقالی پلوی کـه کره داغ شده روش بریزی عالیـهههه😋😍
.
. #ناز_خاتون بـه سبک من : .
.که فوقالعاده خوشمزس و هر کی خورده عاشقش شده .
.
.. ..بادمجان کبابی  چهار عدد درشت .... آبغوره .... گلپر آسیـاب شده ... سیر دوحبه .... آب و یخ ...نمک و فلفل
. .
 پیـاز خرد شده  بـه اندازه ی یکی دو  ق غ (دلخواهه ) .... .
.

سبزی ( دلار مخصوص مازندران دو ق غ )  اگر سبزی دلار درون دسترس نبود  یک ق نعناع خشک و یک ق غ ریحون خشک یـا تازه کـه خرد شده باشـه معطرش مـیکنـه .
.

بادمجونـها رو درون فر یـا روی اجاق کبابی کنید .(مثل مـیرزاقاسمـی). .باید پوست بگیرید و روی تخته ساطوری کنید .
. (با غذاساز خیلی له مـیشـه و خوب نمـیشـه) .
بادمجان و آبغوره و گلپر و سیر و پیـاز ( دلخواه) و سبزی دلال  را کم کم مخلوط کنید .
.
.
. 👈  حتما چند بار  تست کنید  که تا به طعم دلخواهتون برسید  به منظور همـین اندازه ها دقیق نیست . .

چون مـیزان آبغوره بـه تنـهایی خیلی ترشش مـیشـه مقدار  کمـی آب و یخ خنک و خوشمزه تر مـیکنـه و مـیزان ترشی زیـاد آبغوره  رو کمتر مـیکنـه .
. .
گاهی اوقات به منظور کم ترشی آبغوره از چند ق غ شربت آلبالو استفاده مـیشـه کـه طعمش فوق العاده مـیشـه و خوشرنگتر هم مـیشـه. (البته من نداشتم ولی تابستونا مـیریزم)
.
گلپر را بـه هیچ عنوان حذف نکنید .

اگر از دلار استفاده مـی کنید نمک کمتر بریزید چون خودش نمک داره . دلال های سبز و خوشرنگم زحمت کشیدن برام درست
مـیزان غلظتش بسته بـه ذائقه ی شما داره .همـیشـه یـه مقدار بادمجون کنار بزارید اگر خیلی رقیق شد بهش دوباره اضافه کنید
@atefeh.ghanbarei

Read more

٢٧١- حدود يك هفته ست كه پاى اين كتاب ها هستيم تقريباً هر روز شصت-هفتاد که تا كتاب رو بـه اسم شما عزيزان امضاء كرديم فكر كنم که تا آخر هفته همش تموم ميشـه و كسى كه جامونده اگه که تا چهارشنبه شب تو سايت انتشارات نگاه ثبت نام كنـه بـه اين جمع اضافه ميشـه. يك سوم كتاب ها بـه دستتون رسيده بقيه هم سريع داره كارهاش انجام ... ٢٧١-
حدود يك هفته ست كه پاى اين كتاب ها هستيم
تقريباً هر روز شصت-هفتاد که تا كتاب رو بـه اسم شما عزيزان امضاء كرديم
فكر كنم که تا آخر هفته همش تموم ميشـه
و كسى كه جامونده اگه که تا چهارشنبه شب تو سايت انتشارات نگاه ثبت نام كنـه بـه اين جمع اضافه ميشـه.
يك سوم كتاب ها بـه دستتون رسيده
بقيه هم سريع داره كارهاش انجام ميشـه
فقط جان بنيامين دايركت انتشارات نگاه و تلگرامشون رو رها كنيد، بندگان خدا بـه اين پيگيرى ها عادت ندارند😁😅😻👊🏼 و ضمناً خيلى كارشون رو با دقت و منظم دارن انجام ميدن
اگه اين كتاب چند روز ديرتر داره بـه دستتون مى رسه، بـه خاطر حجم كتاب هاست كه بيشتر از پونصد جلد که تا امروز فرستادن خونـه ما.
٢٧٢-
سهراب سپهری درون پاسخ بـه انتقادهای شاعران هم نسل خود کـه به او بابت نپرداختن بـه دردهای انسانـها (که البته منظور بیشتر آنـها سیـاست بود!) درون یـادداشتهای خود جوابی کوتاه مـیدهد کـه در ذیل مـی خوانید. احمد شاملو درون جایی درباره سهراب بیـان کرده بود: «… مـی دانيد؟ زورم مـی آيد آن عرفان نا بـه هنگام را باور كنم. سر آدم های بی گناه راحوض مـی برند و من دو قدم پايين تر بايستم و توصيه كنم كه « #آب_را_گِل_نكنيد»ـ احمد شاملو
سهراب پاسخ مـی دهد:
«دنیـا پر از بدی است. و من شقایق تماشا مـی کنم. روی زمـین مـیلیونـها گرسنـه است. کاش نبود. ولی وجود گرسنگی، شقايق را شديدتر مـی كند. و تماشای من ابعاد تازه ای مـی گیرد. يادم هست درون بنارس ميان مرده ها و بيمارها و گداها از تماشای يك بنای قديمـی دچار ستايش اُرگانيك شده بودم. پایم درون فاجعه بود و سرم درون استتیک. وقتی كه پدرم مرد، نوشتم: پاسبان ها همـه شاعر بودند. حضور فاجعه، آنی دنيا را تلطيف كرده بود. فاجعه آن طرف سكه بود و گرنـه من مـی دانستم و مـی دانم كه پاسبان ها شاعر نيستند. درون تاريكی آن قدر مانده ام كه از روشنی حرف ب. چیزی درون ما نفی نمـی گردد. دنیـا درون ما ذخیره مـی شود. و نگاه ما بـه فراخور این ذخیره است. و از همـه جای آن آب مـی خورد. وقتی کـه به این کُنارِ بلند نگاه مـی کنم، حتی آگاهیِ من از سیستم هیدرولیکیِ یک هواپیما، درون نگاهم جریـان دارد. ولی نخواهيد كه اين آگاهی خودش را عريان نشان دهد. دنيا درون ما دچار استحاله [ی] مداوم است. من هزارها گرسنـه درون خاك هند ديده ام و هيچ وقت از گرسنگی حرف نزده ام. نـه، هيچ وقت. ولی هر وقت رفته ام از گلی حرف ب دهانم گس شده است. گرسنگی هندی سَبك دهانم را عوض كرده هست و من دِين ِ خود را ادا كرده ام.» برگرفته از کتاب هنوز درون سفرم – سهراب سپهری
نقل از وبلاگ على نيكويى ‏
@faridahmadi
@negahpub

Read more

Media Removed

و اما کنکور! یـه مشت پیرو پاتال الان نشستید دارید مـی‌گید آخ آخ آخ ولی این مطلب هیچ ربطی بـه شما نداره! چون کنکور الان هیچ ربطی بـه کنکور اون موقع نداره! راستش اون وقتا کنکور مثل جام جهانی بود! یعنی حتما خودت رو از وسط نصف مـی‌کردی که تا تازه برسی بـه جام جهانی! بعد صعود از مرحله گروهی یعنی قبولی درون کنکور! ... و اما کنکور!

یـه مشت پیرو پاتال الان نشستید دارید مـی‌گید آخ آخ آخ ولی این مطلب هیچ ربطی بـه شما نداره! چون کنکور الان هیچ ربطی بـه کنکور اون موقع نداره!

راستش اون وقتا کنکور مثل جام جهانی بود! یعنی حتما خودت رو از وسط نصف مـی‌کردی که تا تازه برسی بـه جام جهانی! بعد صعود از مرحله گروهی یعنی قبولی درون کنکور! بعدی تو جام جهانی قهرمان مـی‌شد کـه سراسری تهران قبول بشـه!

الان ولی فرق داره!

الان کنکور مثل جام جهانیـه! یعنی بدون باخت و گل خورده مـی‌رسی بـه جام جهانی! اونم بـه عنوان اولین تیم! بعد دیگه مث قبل نیست که! ژاپن و کلمبیـا هم از مرحله گروهی صعود مـی‌کنن! مگه اینکه مث ایران بخوای پزشکی بخونی کـه تو گروه مرگ شانس کمتری داری!

خلاصه کـه هرکی کارت ورود بـه جلسه بگیره از الان قبوله! خیلی بـه خودتون فشار نیـارید! حالا پزشکی تهران و مـهندسی شریف قبول نشدید هم نشدید! بیکار بیکاره دیگه! چه فرقی مـی‌کنـه از کجا مدرک گرفته!

ولی قدیما خیلی استرس داشت و من از چند شب مونده بـه امتحان استرس مـی‌گرفتم! یـه اخلاق عجیبی هم کـه داشتم استرس مـی‌گرفتم غذا زیـاد مـی‌خوردم!

الان یـه عده نشستن عین مونگلا نیششون رو باز مـی‌کنن مـی‌گن منم استرس مـی‌گیرم همـینجوری‌ام! شما هیچکدوم‌تون بـه جز حسین کریمـی اینجوری نیستین! شما حجم مـیان‌وعده رو ببین درون تصویر آخه!

خلاصه کـه چند سال بعد نزدیک ایـام کنکور کـه مـی‌شد اون استرس مـیاد سراغم! بعدش هر وقت اسمش مـی‌اومد، بعد هر وقت آموزشگاه مـی‌دیدم! بعد دیگه کم کم کارت دانشجویی و کتاب و جزوه سیمـی هم استرس مـی‌داد! حتی یـه بار مداد دیدم اینجوری شدم.

خواستم بگم نگران نباشید نوگلای باغ علم! برید کنکور بدید گند بزنید تو برگه‌ها و هار هار بـه زندگی بخندید! بالاخره باغ علم هم نیـاز بـه کود داره!

ترانـه مربوطه
اگه چشمات منو مـی‌خواست توی خونتون مـی‌موندم
اگه کنکور داده بودم صنعتی شریف مـی‌خوندم

پ‌ن یک
کنکوری‌ها خسته نباشید

پ‌ن دو
پدرا، مادرا، بخدا اگه مـی‌بینید ام‌اس زیـاد شده علتش استرسه! دکتر نشد هم نشد! نکنـه پشیمون بشین. آدم موفق اونـه کـه خوب زندگی کنـه و هیچ چیزی تو دنیـا ارزش اینـهمـه استرس نداره

پ‌ن سه
اگه درخواست زیـاد بود خاطره کنکورم رو مـی‌نویسم

#دو_یو #مرتضی_درخشان #رییس_جمـهور #کنکور #دانشگاه #شریف #قیف #امتحان #سختگیری #مدرسان_شریف #گاج #قلمچی #تو_حاضری_برای_عشقمون_چیکار_کنی #من_حاضرم_کنکور_ریـاضی_رتبه_اول_بشم #خرخون #خرنزن #تست #کلید_سوالات #تقلب #غمگینم #چنان_پیرزنی_که_آخرین_سربازی_که_از_جنگ_مـی_آید_پسرش_است_که_با_لیسانس_الکی_دوسال_پا_کوبیده_الانم_بهش_کار_نمـیدن #امـید_به_خدا #ومن_الله_التوفیق

Read more

Media Removed

الان تنـها تو قطار نشستم و از شـهر زیبای هوآلیِن، کـه خونـه مادر سیروس درون کوهپایـه‌هاش بود، مـیرم بـه سمت پایتخت شلوغ و مـهم‌ترین شـهر تایوان یعنی تایپه.‌‌ ‌بعد دو هفته سفر سخت و پرماجرا بـه سبک سیروس کـه شامل پیـاده‌روی‌های زیـاد و هیچ‌هایک (رایگان‌سواری) و حمل کوله‌پشتی سنگین و نداشتن جا و مکان مشخص و شب درون ... الان تنـها تو قطار نشستم و از شـهر زیبای هوآلیِن، کـه خونـه مادر سیروس درون کوهپایـه‌هاش بود، مـیرم بـه سمت پایتخت شلوغ و مـهم‌ترین شـهر تایوان یعنی تایپه.‌‌
‌بعد دو هفته سفر سخت و پرماجرا بـه سبک سیروس کـه شامل پیـاده‌روی‌های زیـاد و هیچ‌هایک (رایگان‌سواری) و حمل کوله‌پشتی سنگین و نداشتن جا و مکان مشخص و شب درون چادر و معبد و کلیسا و غیره خوابیدن و غذای خیـابانی ارزون خوردن و مـهمان مردم مـهربان تایوان بودن، من تصمـیم گرفتم مدتی بـه خودم استراحت بدم و تنـها باشم.‌‌
‌‌سبک سفر سیروس برایـانیکه هیچ پولی ندارند و مجبورند اینطور سفر کنند، واقعا امکان‌پذیره، بـه شرطی کـه سختی‌ها و مخاطراتش را بپذیرند و وقت زیـادی داشته باشند و بی‌برنامـه و هدف سفر براشون سخت نباشـه و از بیخانمانی نترسند و بهداشت رو سخت نگیرند و روحیـه پذیرش ناشناخته‌ها و ماجراها را داشته باشند.
هدف من از همراهی با سیروس بـه سبک خاص خودش، یـادگرفتن روش زندگی‌ش درون سفر و تجربه‌ایی جدید بود کـه از صمـیم قلب ازش ممنونم کـه این فرصت رو بـه من داد و اونچه کـه بلد بود و مـیدونست رو بهم یـاد داد... از داستانـهای حیرت آورش درون سفر گرفته که تا مصائب و مشکلاتی کـه باهاشون رو بـه رو شده بود و رفتارهای مختلف مردم با یک‌جهانگرد شرقی بدون پول، همـه و همـه شنیدنی و قابل تامل بودند و ازونجاییکه بسیـار اهل حرف زدنـه، از هر فرصتی استفاده کردم و به حرفهاش گوش دادم... اما من!
‌‌قطعا بـه خاطر شرایط زندگی و طرز فکرمون سبک سفر من که تا حدود زیـادی با سیروس فرق داره... من علاوه بر درون حرکت بودن و پرسه زدن، تمایل زیـادی بـه سکون و درک محیط و مطالعه اداب و فرهنگ و معاشرت با اهالی بومـی و مردم دارم. سبک زندگی مردم برام جالبه و از شناختشون لذت مـیبرم. دوست دارم درون سفر گاهی هیچ کاری نکنم و فقط باشم و ببینم و فکر کنم... اگر از جایی یـا غذایی خوشم اومد بهش برگردم و بمونم و گاهی چیزهای کوچکی بـه مردم هدیـه بدم و تبادلات کوچکی داشته باشم. همـه اینـها باعث مـیشـه انگیزه بیشتری به منظور حرکت پیدا کنم.‌
‌اما سیروس فقط مـیره و مـیره و باز هم مجبوره کـه بره... ‌‌‌چون موندن براش هزینـه داره و از پسش برنمـیاد. یـا مثلا سفر بـه شـهرهای بزرگ بـه سبک‌ سیروس بـه سختی امکان‌پذیره چون نمـیشـه هرجایی چادر بزنـه و بخوابه و مردم چون بیشتر درگیر کار و زندگی هستند کمتر غذا یـا سواری رایگان بهی مـیدن. بعد تایپه بـه سبک سفر سیروس امکانپذیر نیست ولی من بسیـار مشتاقم زندگی شـهری تایوان رو تجربه کنم و چیزهای جدیدتری یـاد بگیرم و ببینم اونجا چه خبره... از حق نگذریم کـه نیـاز بـه تنـهایی و با خودم بودن هم دارم... درون حقیقت نیـاز بـه تفکر دارم

Read more

Media Removed

. یـه جوری از امنیت شبکه و جایگزینی پیـام رسان داخلی بـه جای تلگرام صحبت مـی شـه انگار مثلا واتس اپ و تلگرام خیلی امن بوده یـا اینکه تام رسان خارجی چه پیـامـی مـی دادیم کـه الآن تام رسان داخلی نمـی تونیم بدیم. من شخصا دو بار تو عمرم دادگاه رفتم و هر دو بارش خوشبختانـه تبرئه شدم و جالبیش هم این بود کـه هر دو بارش ... .
یـه جوری از امنیت شبکه و جایگزینی پیـام رسان داخلی بـه جای تلگرام صحبت مـی شـه انگار مثلا واتس اپ و تلگرام خیلی امن بوده یـا اینکه تام رسان خارجی چه پیـامـی مـی دادیم کـه الآن تام رسان داخلی نمـی تونیم بدیم. من شخصا دو بار تو عمرم دادگاه رفتم و هر دو بارش خوشبختانـه تبرئه شدم و جالبیش هم این بود کـه هر دو بارش بـه خاطر جرائم اینترنتی و سایبری بوده و اتفاقا سیـاسی و هر دو شاکی هم کله گنده بودن، جالب تر از اون هم اینکه دو بارش بـه خاطر همـین پیج اینستاگرامم بود کـه یـه بار اومده بودند مثل یک شـهروند محترم توی صفحه ام لایک کرده بودند و اسکیرن شات گرفته بودند و دومـیش هم مطلب همـین صفحه رو توی تلگرام کم و زیـاد کرده بودند و ما رو راهی دادگاه د. توی اون دو مورد نـه پاول دوروف اومد از ما پشتیبانی کنـه و نـه مارک زاکربرگ و امنیت جفت این اپلیکیشن ها هم مانع این نشد کـه جلو قاضی بخوایم معلق بازی درون بیـاریم بگیم تلگرام و اینستاگرام امنیت داشته و ما این مطلب رونوشتیم. نشستیم توی دادگاه خیلی شیک از مطلب مون دفاع کردیم و گفتیم دروغ نگفتیم و شاکی ها دچار سوتفاهم شدند و مطلب مون بـه قصد تخریب فلان ارگان یـا فلان نـهاد نبوده بلکه مـی خواستیم این اصلاحات صورت بگیره. مساله حل شد اتفاقا با شاکی ها هم رو بوسی کردیم. اما حرف من اینـه کـه اگه کار بدی یم چه توی اینستا باشـه چه توی تلگرام چه سروش چه گپ، مـیان مـی گیرند مـی برندت دادگاه. اونجا هم نـه زاکربرگ بت کمکی مـی کنـه نـه پاول دوروف. بـه نظر من اولا جرم اینترنتی مرتکب نشین اگه خدای نکرده مرتکب شدین، اپلیکیشنش فرقی نداره، کلا کار خلاف درد سر داره. حالا اگه مثل ما هم خلاف نکرده باشین تبرئه مـی شین. ولی اعصاب خردیش قطعیـه. یعنی تبرئه هم بشین بازم یـه چند روز اعصاب خردی دارین.

Read more

Media Removed

#یـادداشت‌هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد #شماره_چهار یعنی یکی از سخت‌ترین کارهای دنیـا اینـه کـه به یکی بفهمونی بین متعهد بودن و اُمل بودن، زمـین که تا طبقه منفی هفتم اختلافه. چیز سختی نبود، بهش مـی‌گفتم ببین عزیزدلم آدما بـه دو دسته تقسیم مـی‌شن کـه من بـه هر دو دسته احترام مـی‌ذارم. دسته اولایی هستن ... #یـادداشت‌هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد

#شماره_چهار

یعنی یکی از سخت‌ترین کارهای دنیـا اینـه کـه به یکی بفهمونی بین متعهد بودن و اُمل بودن، زمـین که تا طبقه منفی هفتم اختلافه. چیز سختی نبود، بهش مـی‌گفتم ببین عزیزدلم آدما بـه دو دسته تقسیم مـی‌شن کـه من بـه هر دو دسته احترام مـی‌ذارم. دسته اولایی هستن کـه هیچ جوره، با هزارتا تغییر سایز و فرمول هم نمـی‌شـه تو یـه چهارچوب قرارشون داد و خوش بـه حال این دسته از آدم‌ها کـه تکلیفشون مشخصه. راستش منم خودم مدتی عضوشون بودم اما زیـاد دووم نیـاوردم، سریع بردیم. من از بچگی همـین مدلی بودم، خسیس نبودم اما حتی دوست نداشتم اسباب‌بازی‌ها و لباس‌های کهنم رو بهی بدم. حاضر بودم قلکم رو بشکونم و با پولاش لباس نو بخرم و بدم بـه فلان بچه اما لباسی کـه پنج ساله مـی‌پوشم هنوز تو کمدم باشـه. یـه تیله سه‌پر ساده کـه گم مـی‌کردم یک ماه حالم بد بود، بعد چطور مـی‌شد عادت کنم بـه عوض روزانـه آدمااا. اما دسته دومایی هستن کـه معلوم نیست مازوخیسم دارن یـا سادیسم فقط دلشون دوست داشتن مـی‌خواد. بهش مـی‌گفتم نمـیشـه توو دسته‌ی دوم باشی اما امروز بخوای با فلان اکیپ بری کوه فردا با اون یکی‌ها بری تئاتر، پس‌فردا هم بیـای بگی ببخشد با بچه‌ها کافه بودم متوجه صدای زنگت نشدم. مـی‌دونی بـه نظر من آدم یـای رو دوست داره یـا نداره، اگه داره کـه باید تو جهنم هم با اون بره. اصلا مگه مـی‌شـه تو رو دوستت داشته باشم بعد هوس کنم با یکی دیگه برم قهوه بخورم و سیگار دود کنم. فکرش رو ؛ خود اسپرسو مزه زهرمار مـیده تو کـه نباشی، مگه مـی‌شـه خوردش دیگه. خلاصه دوست داری بگو اُمل اما من چیزی کـه خودم بودم رو از تو خواستم. چیز زیـادی نبود. البته این وسط کم تلاش نکردم که تا خودم رو عوض کنم. مثلا اون روزی کـه در کافه باز شد و با یکی از این پسرایی کـه اگه تو محل ما بودن جرات نمـی‌ ساعت 8 شب تو کوچه آفتابی بشن دست‌تودست اومدی تو ولیعصر، نمـیدونی قیـافم چقدر خنده‌دار شده بود. انگار بـه هر کدوم از لپام یک وزنـه هفت کیلویی وصل کرده بودن. قشنگ روی زمـین کشیده مـی‌شد. خیلی دوست داشتم درکت مـی‌کردم، درست مثل اون لحظه‌هایی کـه مـی‌گفتی شـهاب یکم اجتماعی باش؛ اما لعنتی قابل درک نبود. البته، البته اجتماعی بودم کـه نیومدم جلو تف نکردم تو صورتت کـه کاش با یک آدم حسابی مـی‌دیدمت اما خیلی حرفات روم تاثیر گذاشته بود. مـیگن مردا تغییر نمـی‌کنن اما گوه مـی‌خورن، نمـی‌دونم کی جام داشت تصمـیم مـی‌گرفت، بخاطر همـینم وقتی بهت زنگ زدم و گفتی رو تخت دراز کشیدم، فقط خندیم و گفتم خواب بد دیدم، نگرانت شدم.
#شـهاب_دارابیـان #مازوخیسم #تنـهایی #داستانک #یـادداش

Read more

Media Removed

اونایی کـه من رو مـی شناسن مـی دونن کـه هیچ وقت تلویزیونی نبودم بـه اون شکل و البته ربطی هم بـه فرهیختگی نداره شاید بـه الگوی مغزیم بر مـی گرده کـه همـیشـه بیشتر شنیداری بودم نـه دیداری . و شاید بـه این دلیله کـه اصولا از برنامـه های تلویزیونی بی خبرم یکیش همـین دور همـی کـه واقعا ساعت پخشش رو نمـی دونم و روزهای پخشش رو اما ... اونایی کـه من رو مـی شناسن مـی دونن کـه هیچ وقت تلویزیونی نبودم بـه اون شکل و البته ربطی هم بـه فرهیختگی نداره شاید بـه الگوی مغزیم بر مـی گرده کـه همـیشـه بیشتر شنیداری بودم نـه دیداری . و شاید بـه این دلیله کـه اصولا از برنامـه های تلویزیونی بی خبرم یکیش همـین دور همـی کـه واقعا ساعت پخشش رو نمـی دونم و روزهای پخشش رو اما امروز بـه لطف مرخصی استعلاجی تونستم ببینم و چه خوب کـه تونستم ببینم😊 من تلویزیون نبین اما عاشق فوتبال ، از قسمت سوم برنامـه نود، ببیننده ثابتش شدم زمانی کـه شنبه ها پخش مـی شد ساعت یـازده شب و تا دو صبح طول مـی کشید و من فرداش شش صبح حتما بیدار مـی شدم برم مدرسه . یـادمـه شیرین و مـی گفتن بخواب بچه آخه چی داره این برنامـه مگه؟( البته شیرین گاهی پایـه م بود مخصوصا همون قسمت سه کـه مـهمونشون علی دایی و مـهدی مـهدوی کیـا بودن . @shirinparsa7689 یـادته کـه چقدر زیرزیرکی خندیدیم؟ مخصوصا بـه ماشین لباسشویی؟😉😉) بـه جرات مـی گم مـهم ترین دلیل من به منظور دیدن نود، عادل فردوسی پور بود. مجری، کارشناس و گزارشگر باسواد، دوست داشتنی و به شدت "خود"ش بـه دور از کلیشـه های رسانـه ...
پ ن : از مـهران مدیری هم نگم کـه همـیشـه تو ذهنم یـه جایگاه ویژه داشته و داره.ی کـه به شدت کارش رو بلده
پ ن : عادل فردوسی پور از کاریزمای مـهران مدیری گفت و این حرف رو من از خیلی های دیگه شنیدم کـه " مـهران مدیری یـه کاریزمای عجیب داره"

Read more

Media Removed

‌ حاج #جعفر_جهروتی_زاده : ‌ درون آن چند ساعتی کـه ارتباط با خط مقدم قطع شده بود #حاج_همت بـه من گفت: حالا هی نیرو از این طرف مـی‌فرستیم کـه برود و خبر بیـاورد ولی هر رفته برنگشته. یک سه راهی بـه نام #سه_راهی_مرگ بود کـه هر مـی‌رفت محال بود بتواند از آن عبور کند. حاج همت بـه مرتضی قربانی- فرمانده لشکر 25 کربلا- ...
حاج #جعفر_جهروتی_زاده :

در آن چند ساعتی کـه ارتباط با خط مقدم قطع شده بود #حاج_همت بـه من گفت: حالا هی نیرو از این طرف مـی‌فرستیم کـه برود و خبر بیـاورد ولی هر رفته برنگشته. یک سه راهی بـه نام #سه_راهی_مرگ بود کـه هر مـی‌رفت محال بود بتواند از آن عبور کند. حاج همت بـه مرتضی قربانی- فرمانده لشکر 25 کربلا- گفت: یکی دو نفر را بفرستند خبر بیـاورند که تا ببینم اوضاع چه شکلی‌ست. قربانی گفت: من هیچرا ندارم، هر را فرستادم رفت و برنگشت. حاجی سری تکان داد و راه افتاد سمت جزیره. قبل از راه افتادن جمله‌ای گفت کـه هیچوقت یـادم نمـی‌رود:
«مثل اینکه خدا ما را طلبیده»... ‌
بعد از رفتن حاجی من با یک نفر دیگر راه افتادم سمت جزیره و آمدیم داخل خط. عراقی‌ها هنوز بـه شدت بمباران مـی‌د. رفتیم جایی کـه نیرو‌ها پند کرده بودند. وضعیت خیلی ناجور بود. مجروحان زیـادی روی زمـین افتاده بودند و #یـا_زهرا مـی‌گفتند و صدای ناله‌شان بلند بود. سعی کردیم تعدادی از مجروحان را بـه هر شکلی کـه بود بفرستیم عقب. ‌
جنازه عراقی‌ها و شـهدای ما افتاده بودند داخل آب و خمپاره و توپ هم آنقدر خورده بود کـه آب گل‌آلود شده بود. بچه‌ها از شدت تشنگی و فقر امکانات، قمقمـه‌ها را از همـین آب گل‌آلود پر مـی‌د و مـی‌خوردند. حاج همت با دیدن این صحنـه خیلی ناراحت شد. قمقمـه بچه‌ها را جمع کرد و با پل شناور کمـی رفت جلو و در جایی کـه آب زلال و شفاف بود آن‌ها را پر کرد و آمد. تو خط درگیری بـه شدت ادامـه داشت. عراق دائم بمباران مـی‌کرد. ما نمـی‌توانستیم از این خط جلو‌تر برویم. حاج همت بـه من گفت: شما بمان و از وضع خط مطلع باش. بیسیم هم بـه من داد که تا با عقبه درون ارتباط باشم و خودش برگشت عقب. ‌
وقتی حاجی درون حال بازگشت بـه طرف قرارگاه بوده که تا در آنجا فکری بـه حال خط مقدم د در‌‌ همان سه راهی مرگ بـه شـهادت مـی‌رسد.
پس از رفتن حاج همت بـه سمت عقب یکی دو ساعتی طول نکشید کـه خط ساکت شد.‌‌
همان خطی کـه حدود یک ماه لحظه‌ای درگیری درون آن قطع نشده بود و این سبب تعجب همـه شد. ما منتظر ماندیم. گفتیم شاید باز هم درگیری آغاز شود.
صبح فردا هوا روشن شد اما باز هم از حمله دشمن خبری نشد.
اطلاع نداشتیم کـه چه اتفاقی افتاده است.
بی‌خبر از آن بودیم کـه در جزیره سری از بدن جدا شده و حاج همت بی‌سر بـه دیدار محبوب رفته و دستی قطع شده‌‌ همان دستی کـه برای بسیجیـان درون خط آب آورد.
جزیره با شـهادت حاجی از تب و تاب افتاد.

#شـهید_همت #شـهید_محمد_ابراهیم_همت #شـهید #محمد_ابراهیم_همت #همت #جزیره_مجنون #خیبر #اسفند

دلتنگی من با همـیشـه فرق داره ،،
ترس من از نبودنت تغییر کرده ،،،

Read more

Media Removed

سلام سفارشات شما (كيف يا چرم و ابزار كيف دوزي) قابل ارسال بسراسر كشور ميباشد. لطفا بقيه كپشن رو هم مطالعه كنيد. راحت ترين راه براي من كه از صبح که تا شب يكسره مغازه هستم اينـه كه سفارش شمارو با تيپاكس بفرستم. چون خدمات عالي اي ارائه ميده. مامور تيپاكس مياد مغازه،سفارش رو ميگيره و ميشـه بعد كرايه ... سلام
سفارشات شما (كيف يا چرم و ابزار كيف دوزي) قابل ارسال بسراسر كشور ميباشد.
لطفا بقيه كپشن رو هم مطالعه كنيد.
🌸🌸🌸🌸🌸
راحت ترين راه براي من كه از صبح که تا شب يكسره مغازه هستم اينـه كه سفارش شمارو با تيپاكس بفرستم.
چون خدمات عالي اي ارائه ميده.
مامور تيپاكس مياد مغازه،سفارش رو ميگيره و ميشـه بعد كرايه كرد.يك که تا دو روزه بدست مشتري ميرسه.بار بيمـه ميشـه و كوچكترين آسيبي نميبينـه.
درب منزل بهتون تحويل ميدن اما از سال جديد قيمت هاي تيپاكس كمي افزايش داشته(تا وزن شش كيلو حدود ٢٠-٢٥ تومن هزينـه ارسال درمياد)
دومين روش ارسال با پست هست.كه اگر خريد شما كم باشـه با پاكت سروتهش هم مياد (١٠تومن) ،اما اگر كمي خريدتون پرحجم دربياد،بايد جعبه ي مخصوص خود اداره پست كه جنس خاصي داره و زرد رنگه رو بخريد(كه خب بين ٥-١٥) تومن سابقه داشته كه من هزينـه دادم براي جعبه.و اصلا جعبه ي شخصي رو قبول نميكنن(حداقل پست گرگان كه قبول نميكنـه چون ميگه جعبه هاي ما جنسش فرق داره و مخصوص پسته ك البته درستم ميگه) خلاصه اگر سفارش كم باشـه ده تومن و اگر زياد باشـه بين ٢٠-٣٠ تومن هزينـه كرايه و جعبه درمياد و سختيشم اينـه كه من بايد اين سفارش رو خودم ببرم ارسال كنم.كه البته فداي سرتون.(بين سه که تا پنج روز زمان تحويلشـه)
سومين روش كه خودم بيشتر ازش استفاده ميكنم براي خريداي خودم،ارسال با باربريه.سفارشات رو خودم جعبه مي و خودم ميبرم ترمينال تحويل ميدم.به اكثر نقاط كشور هم ميشـه ارسال كرد.معمولا بين ١٠-١٥ تومن هزينـه ميگيرن و يك روزه هم ميرسه.
حالا تنـها ايرادي ك اين روش داره اينـه كه درب منزل تحويل نميدن و شما خودتون بايد بريد ترمينال شـهرتون و با شماره بارنامـه تحويل بگيريد يا بايد ازشون بخواين كه با پيك براتون بفرستن خونـه.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
اين ها براي سفارشات حجم زياده،سفارشايي كه يه عالمـه چرم و وسيله خريده بشـه كه نشـه تو پاكت پست كرد.
وقتي من با باربري ميفرستم و فقط ده تومن هزينـه ارسال بگيرم از مشتري،اينوسط من از كسي كرايه ي خودم رو نميگيرم براي رفت و برگشت که تا ترمينال چون ميگم وظيفمـه و منتي هم برسر كسي نيست.
اما اينكه كسي ناراحت بشـه كه چرا درب منزل بارم رو نياوردن و چرا بايد برم ترمينال تحويل بگيرم واقعا حرف عجيبيه.غالبا هممون خريد هاي مختلف اينترنتي داشتيم و اين روند رو ميدونيم.
خلاصه كه انتخاب شيوه ي ارسال با خودتونـه.
تا بحال هم هميشـه هركس از ما خريد كرده هم بخاطر كيفيت بالا و بينظيرمون هم بخاطر قيمت عاليمون راضي بوده و مشترياي ما قدمت قديمي دارن.
طرز برخورد زشت يك مشتري،امروز،باعث شد من اين توضيحات رو بدم.
ممنون از همـه

Read more

Media Removed

#bighanoon #ahmadrezakazemi خبر جالب بود و ترسناك؛ طبق جديدترين آمارهاي اجتماعي منتشر شده «به ازاي هر چهار نفر درون كشور، يك نفر داراي اختلال رواني است». به‌نظر من اين آمارها رو نبايد اين‌قدر صريح مطرح كنن، حداقل غيرمستقيم بگن بهمون! اينجوري: «به ازاي هر چهار نفر درون كشور، سه نفر دارای سلامت رواني ... #bighanoon #ahmadrezakazemi
خبر جالب بود و ترسناك؛ طبق جديدترين آمارهاي اجتماعي منتشر شده «به ازاي هر چهار نفر درون كشور، يك نفر داراي اختلال رواني است». به‌نظر من اين آمارها رو نبايد اين‌قدر صريح مطرح كنن، حداقل غيرمستقيم بگن بهمون! اينجوري: «به ازاي هر چهار نفر درون كشور، سه نفر دارای سلامت رواني هستند». چون اونجوري ميتونـه درون بطن جامعه ايجاد حس ناامني و عدم اطمينان كنـه و به گسترش رعب و وحشت درون بين مردم دامن بزنـه. من خودم از وقتي كه اين خبر رو خوندم، دچار فوبياي شديد شدم و توي جمع‌هاي بيشتر از سه نفر نميتونم وارد شم. همين ديروز سوار تاكسي شدم نشستم جلو، دو نفر هم عقب سوار شدن. وسط راه يه شمارش ساده كردم ديدم الان ما با راننده چهار نفريم و اين يعني كه يكي اين وسط اختلال رواني داره. راننده رو كه خب که تا حدود زيادي ميشناختم چون از مسافركش‌هاي قديمي اون خط بود! اين يعني كه يدونـه از دو مسافر صندلي عقب دچار اختلال رواني بودن! خلاصه درون طول راه همش اين ترس رو داشتم كه مبادا يكيشون دولا بشـه و بند كفشش رو دربياره و سر بندازه دور گلوم و خفه‌ام كنـه. درون اين بین استرس وجودم رو فراگرفته بود كه يكيشون دستش رو آورد جلو كرايه رو بده؛ من عين يك انسان سوسك ديده درون ، جيغ مي‌زدم! با خودم گفتم آفتاب‌گير رو بدم پايين و به بهونـه پاك كردن دور لبم توي آينـه‌اش نگاه كنم و مسافراي عقب رو زير نظر بگيرمشون! خوب بـه چهره‌شون كه دقت كردم، ديدم انگار توي قيافه اون‌ها هم يه دلهره و تشويشي از جنس دلهره و تشويشي كه من داشتم، هست. توي بحر راننده هم كه رفتم ديدم اونم آروم و قرار نداره. معلوم شد كه اونا هم احتمالا اين خبر رو شنيدن و دارن دنبال اون يه نفر روان‌رنجور داخل تاكسي ميگردن! خلاصه بي‌اعتمادي و پارانوئيد درون همين يه وجب تاكسي غوغا مي‌كرد. شما ديگه خودتون درون نظر بگيريد توي جمعيت‌هاي بيشتر مثل مترو و بي‌آرتي و هواپيما و... كه متشكل از ده‌ها چهار نفره، چه خبر ميتونـه باشـه! فقط دو چيز درون طول مسير من‌رو يكم آروم مي‌كرد. اول اينكه مي‌گفتم خب بيشتر روان‌رنجورها خودشونم نميدونن مشكل دارن و منم گفتم ممكنـه اون يه‌دونـه روان‌رنجور جمع من بوده باشم و خودم ندونم! دومم اينكه يادم اومد كلا بـه اين آمار و ارقام دولتي نبايد اعتماد كرد. مثلا من ياد جمع‌هاي ديگه افتادم كه مثلا سه نفر بودن ولي سه‌تاشون اختلال رواني داشتن!

Read more

Media Removed

#chocolatealmondcake سلام رفقا‍♀️اینمنتیجه ترجمـه و تست یـه دستور جدید، معرفی مـیکنمکیک شکلاتی بادامـی هستند، کـه بدون بیکینگ پودر و با آرد خیلی کم پخته شده! ارتفاعشو دارین اگر از عشاق چاک شکلات هستید حتما امتحانش کنید کـه عاشقش مـیشیدبافتی سبک و مخملی داره، عامل پف این کیک خوشمزه ... #chocolatealmondcake
سلام رفقا🙋‍♀️😘😘😘اینم👆نتیجه ترجمـه و تست یـه دستور جدید، معرفی مـیکنم👈کیک شکلاتی بادامـی هستند، کـه بدون بیکینگ پودر و با آرد خیلی کم پخته شده! ارتفاعشو دارین😏
اگر از عشاق چاک شکلات هستید حتما امتحانش کنید کـه عاشقش مـیشید❤بافتی سبک و مخملی داره، عامل پف این کیک خوشمزه تخم مرغه کـه باید خوب هم زده بشـه، چون بیکینگ پودر نداره و آردشم خیلی کمـه، بافت بسیـار لطیفه و شبیـه بافت براونی یـا چیزکیکای پختنی داره، مراحل کارشم شبیـه #کیک_شکلاتی_کرمدار_معجزه_چاشنی هست کـه نسبت بـه اون کیک آردش خیلی کمتره و به جاش بادام پودر شده داره، من کـه خیلی دوستش داشتم امـیدوارم شمام درست کنید و لذتشو ببرید😍
.
.
#کیک_شکلاتی_بادامـی

مواد لازم:
شکلات تلخ ۱۷۵ گرم
کره ۱۷۵ گرم
پودر قند ۱۲۵ گرم
تخم مرغ ۴ عدد(زرده و سفیده جدا شود)
کرم تارتار یک چهارم قاشق چای خوری
آرد ۵۰ گرم
نمک یک پنسه(مقداری کـه بین دو انگشت جا مـی شود)
پودر بادام ۱۲۵ گرم

مواد لازم به منظور تاپینگ(رویـه کیک)
شکلات تلخ یـا شیری ۵۰ گرم
خامـه صبحانـه ۱۰۰ گرم
بادام پرک بو داده بـه مـیزان لازم
شکلات اضافه به منظور تزیین نـهایی بـه مـیزان لازم

طرز تهیـه:
کف یک قالب ۲۳ سانتی متری را با کاغذ روغنی بپوشانید، به منظور اینکه کاغذ بـه کف قالب بچسبد کف قالب را کمـی چرب کنید. مواد اولیـه را آماده کرده و فر را روی حرارت ۱۹۰ درجه سانتی گراد روشن کنید و یک ربع زمان دهید که تا گرم شود.
کره و شکلات را درون قابلمـه ای ریخته و روی حرارت بگذارید که تا ذوب شوند. زرده های تخم مرغ و دو سوم از پودر قند را درون کاسه ای بریزید و با ویسک هم بزنید که تا حالتی کرم مانند پیدا کند، مخلوط کره و شکلات را کـه از داغی افتاده بـه مخلوط زرده اضافه کنید و هم بزنید، آرد و پودر بادام را هم اضافه کنید و با لیسک مواد را فولد کنید(هم نزنید بـه آرامـی زیر و رو کنید که تا مواد بـه خورد هم بروند)
سفیده های تخم مرغ را درون کاسه ای تمـیز و خشک بریزید و با همزن برقی هم بزنید که تا پف کند سپس باقی مانده پودر قند و کرم تارتار را هم اضافه کنید و هم بزنید که تا کاملا پف کرده و ابرمانند شود و اگر کاسه را برگردانید از کاسه نریزد.
سفیده زده شده را درون دو قسمت بـه مخلوط شکلاتی اضافه کرده و فولد کنید که تا یکدست شود. مواد را درون قالب ریخته و در طبقه وسط فر بـه مدت ۴۰ دقیقه قرار دهید که تا بپزد. بعد از پخت قالب را روی پنجره فلزی بگذارید که تا به دمای محیط برسد، درون این حالت پف کیک کمتر مـی شود سپس دور که تا دور کیک را از قالب جدا کنید و کیک را بـه آرامـی برگردانید🔴 ادامـه دستور درون کامنت👇
.
.
.
#کیک_شکلاتی #عشق_شکلات #معجزه_چاشنی

Read more

Media Removed

‌ با بهترین آرزوها درون سال جدید، من و زهرا مـی‌خوایم بهتون یـه عیدی بدیم... این راز سلامتی و طول عمر شرق دور رو من از ژاپنی‌های تایوان یـاد گرفتم. ‌ دو قاشق برنج قهوه‌ای یـا سبوس‌دار رو با دو قاشق چای سبز تو یـه ماهیتابه یـا قابلمـه به منظور چند دقیقه با حرارت متوسط برشته مـیکنیم که تا خشک و بودار بشـه. بهتره ظرف رو ...
با بهترین آرزوها درون سال جدید، من و زهرا مـی‌خوایم بهتون یـه عیدی بدیم... این راز سلامتی و طول عمر شرق دور رو من از ژاپنی‌های تایوان یـاد گرفتم.

دو قاشق برنج قهوه‌ای یـا سبوس‌دار رو با دو قاشق چای سبز تو یـه ماهیتابه یـا قابلمـه به منظور چند دقیقه با حرارت متوسط برشته مـیکنیم که تا خشک و بودار بشـه. بهتره ظرف رو داغ کنیم و اول برنج رو حرارت بدیم که تا رنگش تیره تر بشـه و بوش دربیـاد بعد چای سبز رو بریزیم. ممکنـه بعضی از دونـه‌های برنج مثل پُفیلا بشکفند و باز بشن کـه چه بهتر!

بعد تو یـه قوری بزرگ پر ش مـیریزیم که تا به مدت هشت که تا ده دقیقه دم بکشـه. حتما برای شش نفر کافی باشـه.

این چای "گِنمایچا" نام داره و اصالتش بـه ژاپن برمـیگرده و توسط مردم عامـی نوشیده مـیشده. طعم گرم و مطبوعی داره و حس گرسنگی رو از بین مـیبره. بخصوص کـه عطر برنج داره و حس غذا خوردن بـه آدم مـیده.

سالها پیش کـه چای بسیـار گرون و مخصوص اشراف متمول شرق دور بود، مردم عادی و فقیر برنج و سبوسش کـه ارزون و در دسترس همـه بود رو قاطی مقدار کمـی چای مـی و با برشته عطر و طعمش بیشتر مـیشد که تا مقرون بـه صرفه بشـه. اون موقع شاید نمـیدونستن کـه خواص سلامتی برنج قهوه‌ای چقدر زیـاده ولی امروزه این چای یکی از رموز طول عمر مردمان شرق دور بحساب مـیاد و خواص متعدد سبوس برنج و چای سبز دیگه از هیچپوشیده نیست.

عمرتان طولانی و با عزت و سلامت، مـهرتان مستدام و سال نو مبارک🌹❤ #Genmaicha #Japanese_tea

Read more

Media Removed

این خوشمزه ترین شیرینی بود کـه تو این مدت پخته بودم یـه شیرینی مراکشی با طعم بهارنارنج. اسمش هست شیرینی گوله برفی چون کاملا حتما داخل پودرنارگیل بره و سفید بشـه. درون واقع شیرینـهای کوچیک اندازه فندق درست مـیکنید بعد داخل یـه شـهدی کـه از مخلوط مربا زردالو و بهارنارنج هست زده و بعد داخل پودرنارگیل غلطانده. ... این خوشمزه ترین شیرینی بود کـه تو این مدت پخته بودم یـه شیرینی مراکشی با طعم بهارنارنج.
اسمش هست شیرینی گوله برفی چون کاملا حتما داخل پودرنارگیل بره و سفید بشـه.
در واقع شیرینـهای کوچیک اندازه فندق درست مـیکنید بعد داخل یـه شـهدی کـه از مخلوط مربا زردالو و بهارنارنج هست زده و بعد داخل پودرنارگیل غلطانده.
ولی چیزی کـه تو عمـی‌بینید کمـی فرق داره یکسری از شیرینیـها را فقط بینش شـهد زدم و مثل ساندویچ رویـهم گذاشتم و فقط وسط شیرینی را داخل پودرنارگیل زدم. شیرینی اصیل مراکشی کامل با پودر نارگیل پوشیده مـیشـه.
بطور سنتی تمام مواد با دست یـا همزن دستی مخلوط مـیشـه.
مواد لازم :
تخم مرغ، سه عدد
روغن جامد، یک پیمانـه
شکر، یک پیمانـه یـا ۲۰۰ گرم
وانیل، یک ق چ
آرد، سه و یک چهارم پیمانـه یـا ۴۰۰ گرم
بیکینگ پودر، دو ق چ
نمک، یک پنسه
برای شـهد :
مربا زردالو، ییم پیمانـه حدود ۲۵۰ گرم
عرق بهار نارنج، سه ق غ
پودر نارگیل، دو و نیم پیمانـه یـا ۲۰۰ گرم
پودر نارگیل شیرین نباشـه و ممکنـه کمتر هم مصرف بشـه.
اگر مربا زردالو داخلش تیکه های مـیوه هست اول داخل بلندر پوره کنید. مربا را داخل شیر جوش ریخته روی حرارت ملایم گذاشته که تا گرم بشـه و بهارنارنج را اضافه کنید. مربا حتما کمـی شل باشـه که تا شیرینی کامل بـه مربا آغشته بشـه و بتونید داخل پودر نارگیل بزنید.
برای شیرینی ابتدا روغن و شکر و وانیل را با همزن بزنید که تا مواد کامل مخلوط و یکدست بشـه بعد تخم مرغها رو دونـه دونـه اضافه کرده و هم زده و بعد آرد و نمک و بیکینگ پودر کـه قبلا مخلوط و الک کردید را کم کم اضافه کنید که تا یـه خمـیر خوب درست بشـه اگر داخل همزن کاسه ای درست کنید وقتی کـه خمـیر کامل از کف کاسه جمع بشـه یعنی آماده هست و نیـازی بـه آرد بیشتر نیست.
از خمـیر بـه اندازه گیلاس یـا فندق بردارید و به فاصله دو سانتی روی سینی فر چیده و داخل فر از قبل گرم شده با درجه ۱۸۰ درجه سانتیگراد بمدت ده که تا دوازده دقیقه بپزید.
بگذارید دو سه دقیقه خنک بشـه داخل شـهد بزنید کامل و مثل ساندویچ دو که تا شیرینی را بهم بچسبانید و داخل پودرنارگیل بزنید یـا مثل من فقط بین دو شیرینی شـهد بزنید.
این شیرینی دورش کرانچیـه و وسطش بافت کیک مانند داره کـه به تنـهایی هم خوشمزه ست.
با این مقدار مواد حدود پنجاه که تا شیرینی درست مـیشـه.

Read more

Media Removed

خب تابستونم اومد و تیر ماهیـا مـیخوان با فضائل و ویژگی های ماه تولدشون ما رو حامله کنن اینا یـه طوری بـه ماه زاییده شدنشون افتخار مـیکنن کـه بقیـه احساس پوچی و حقارت بهشون دس مـیده حالا خوشبختانـه چون آبان فصل جفت گیری نیست معمولا آمار تیر ماهیـا کمتر از بقیـه اس !! حالا این گرمای پنجاه درجه سگ کش چه فضائلی ... خب
تابستونم اومد و تیر ماهیـا مـیخوان با فضائل و ویژگی های ماه تولدشون ما رو حامله کنن
اینا یـه طوری بـه ماه زاییده شدنشون افتخار مـیکنن کـه بقیـه احساس پوچی و حقارت بهشون دس مـیده
حالا خوشبختانـه چون آبان فصل جفت گیری نیست معمولا آمار تیر ماهیـا کمتر از بقیـه اس !!
حالا این گرمای پنجاه درجه سگ کش چه فضائلی داره هنوز بـه نتیجه خاصی نرسیدم الا بر و بچز بدنسازمون کـه آستینا رو که تا گلو بالا و هیکل ناموزونشونو بـه رخ بقیـه مـیکشن
تو این هوا فقط سه که تا موجود مـیتونن زنده بمونن
. -تمساح
-شتر
-متولد تیر
اینام چون سیّارشون اورانوسه گرما تو سلولای بنیـادیشون اثر نمـیذاره
آقا روم بـه دیوار خیلی هم حشرین مـیدونی، از قدیم گفتن اگه یـه مرد تیر ماهی از کنار دیوار رد شـه دیوار تَبله مـیکنـه ،خلاصه کـه گفتم حواستون جم باشـه ، من خودم یـه فالور تیر ماهی دارم چن وقت پیش تو دایرکت داشتیم صحبت مـیکردیم گفت :خب من حامله ام اسم بچمونو چی بزاریم؟!
ینی مـیخوام بگم که تا این حد بچه دوستن ، یجوریـه شوهر نمـیخوان ولی بچه مـیخوان ،بیشتر از اینم نمـیتونم توضیح بدم

این موجودات خیلی بـه تشویق شدن علاقه دارن ، درون هر شرایطی حتما چن که تا کارت صد آفرین تو جیبتون باشـه یـه ربع یـه بار یدونـه بهشون بدین ، تیتابی مـیشن کار بـه کارتون ندارن ولی نیـاد روزی کـه ازشون انتقاد کنید متولد سرطانن دیگه ، از دو طرف گاز انبری ....
اینا رو از خودم نمـیگم تحقیقات مـیدانی کردم
عضو آسیب پذیرشون و شکمشونـه ، درباره پستون نظری ندارم منشوریـه ولش کن ، ولی که تا دیدین چشاشون داره سرخ مـیشـه یدونـه آپرگاد بزنید تو شیکمشون و به سرعت از محل حادثه متواری بشین وگرنـه که تا دویست و هشتاد روز دیگه حتما پسرتونو بـه دنیـا بیـاری ،پونصد و هفتاد روز دیگه هم پسر دوّمت و، اسمشونم بـه ترتیب شـهرام و بهرامـه
البته من همـین کـه نسرین مقانلو و سحر ولد بیگی و پوتین و بینظیر بوتو مخصوصا الناز شاکر دوست متولد این ماهن شخصا مشکلی باهاشون ندارم درون همـین رابطه درون مدح این آخری با شعری عرایضم رو بـه پایـان مـیرسونم

هیچ مثل جنس بوس تو مرغوب نیست

لا لَبی الا لَبت، لا بوس الا بوسه ات

علی راد ۹۶/۴/۲
S:1/500
F:4/5
Iso:100
Focal length:Photo montage
T:7/30pm

Read more

Media Removed

سان_شاین امروز اومدم با یک دسر خنک خوشمزه و باحال مخصوص این روزهای گرم از دسرهای کافی شاپی محبوب البته من هر کافی شاپی رفتم سان شاین هاشون با هم فرق داره اصل دستور تشکیل شده از بستنی ژله و انواع مـیوه البته من چون درون محاسبه مواد اشتباه کردم مـیوه کم گذاشتم ولی حتما مـیوه بیشتر از این روش باشـه شیوه های مختلفی ... سان_شاین
امروز اومدم با یک دسر خنک خوشمزه و باحال مخصوص این روزهای گرم از دسرهای کافی شاپی محبوب البته من هر کافی شاپی رفتم سان شاین هاشون با هم فرق داره اصل دستور تشکیل شده از بستنی ژله و انواع مـیوه البته من چون درون محاسبه مواد اشتباه کردم مـیوه کم گذاشتم ولی حتما مـیوه بیشتر از این روش باشـه
شیوه های مختلفی به منظور سرو داره من بـه نظرم این شیوه خیلی خوشگل و جالب اومد
کلا هر وقت قرار بود تو این روزا برید بیرون تو یک لیوان گنده از اینجور دسرها درست کنید و وقتی برگشتین و داشتین ذوب مـیشدین بزنید بر بدن
راستی بازم دسر کافی شاپی دوست دارین دوست دارین کامنت یـادتون نره دوست دارم نظرتان رو بدونم
سان شاین مخصوص سه لیوان بزرگ:سه رنگ ژله از هر کدام نصف بسته...هر نصف بسته پنج ق غ مـیشـه
ژله زرد (انبه یـا آناناس نصف بسته+یک لیوان ش)
ژله قرمز( شاتوت.توت فرنگی یـا انارنصف بسته+یک لیوان ش )
ژله آبی یـا سبز(بلوبری.لیمویـا کیوی نصف بسته +یک لیوان ش)
بستنی وانیلی ساده شش ق غ سرپر
مـیوه بـه مـیزان دلخواه
ابتدا تمام ژله ها رو ش مخلوط و مـیزاریم داخل یخچال که تا کاملا ببنده من گذاشتم فریزر سریع بست
بعد بستن با قاشق هم بزنید ژله ها رو که تا حالت خرده شیشـه پیدا کنـه طبق هر ژله رو دو قسمت کنید یک قسمت رو با دو ق غ بستنی مخلوط کنید مـیتونید داخل مخلوط کن بریزید یـا با قاشق هم بزنید طبق عیک لایـه ژله لایـه بعدی مخلوط ژله بستنی هم رنگش تمام رنگها رو همـینطور که تا بالا بریزید و دوباره بزارید یکم داخل یخچال بمونـه و قبل سرو روش یک ق غ بستنی و به مقدار زیـادبستنی بریزید و سرو کنید
به جای بستنی مـی تونید از خانـه صبحانـه یـا خامـه فرم گرفته استفاده کنید
@ashpazi.saeede

Read more

Media Removed

. #جشن_تکلیف نـه ساله شده بودیم و طبق قوانین هر مدرسه ی ونـه ای قرار شد به منظور ما جشن تکلیف بگیرن. چند هفته ای بود کـه در تدارک مراسم بودن. از خرید شیرینی و اجرای نمایش و آموزش نماز گرفته که تا قسمت اصلی یعنی سرود. من هم عضو ثابت گروه سرود مدرسه بودم. حدود ده پونزده نفری بودیم. نمـیدونم چرا ولی من همـیشـه ... .
#جشن_تکلیف 👼👰
نـه ساله شده بودیم و طبق قوانین هر مدرسه ی ونـه ای قرار شد به منظور ما جشن تکلیف بگیرن. چند هفته ای بود کـه در تدارک مراسم بودن. از خرید شیرینی و اجرای نمایش و آموزش نماز گرفته که تا قسمت اصلی یعنی سرود.
من هم عضو ثابت گروه سرود مدرسه بودم. حدود ده پونزده نفری بودیم. نمـیدونم چرا ولی من همـیشـه عادت داشتم کفش لژ دار مـیپوشیدم. دوست داشتم قدم بلند باشـه...
بعد از دو هفته ای تمرین و بماند کـه چقد جیغ مـیکشیدم موقع اجرا و تحریر مـیدادم کـه واسه مربی جلب توجه کنم رسیدیم بـه بخش ردیف بچه ها به منظور مدل ایستادن... مربی یـه نگاه کلی بـه بچه ها انداخت و بعد از چند دقیقه فکر سه نفر رو کـه کوتاه تر از همـه بودن انتخاب و جدا کرد.
ما رو توو یـه ردیف کنار هم قرار داد. بـه طوری کـه دو طرف صف قد بلندترها بودن و به وسط صف کـه مـیرسید کمـی کوتاه تر مـی شد. من با اون پاشنـه ی هفت سانتی نفرات اول یـا دوم صف بودم.
اون سه نفر کـه جدا کرده بود رو توو دل این نیم دایره ای کـه با ما ساخته بود قرار داد.
حالا فهمـیدم ماجرا چیـه و اون سه نفر بیشتر توو دید تماشاگران بودن و با زاویـه ای کـه من ایستاده بودمـی نمـیتونست درست و حسابی خوندنمو ببینـه. بغض کردم. حالم خیلی بد بود. به منظور اولین بار توو زندگیم بود کـه با تمام وجودم غمگین شدم.
تا چند شب و روز گریـه مـیکردم. تمرین های بعدی کفش تخت پوشیدم که تا شاید نظر مربی عوض شـه. اما اون تصمـیمشو به منظور جای ایستادن بچه ها گرفته بود.
قرار شد روی چادر گلدار سفیدمون یـه تور سفید با گلهای سفید بذاریم.
مادرم پشت چرخ خیـاطی نشست و مشغول دوختن تور بود. با هربار بیرون اومدن و فرورفتن سوزن روی پارچه خنجری بـه قلبم مـیخورد. حسابی توو فکر بودم که تا متوجه شدم مادرم مشغول خلاقیت روی تور منـه. بالای سرم رو چین داده بود. یـه چین بزرگ کـه مثل تاج شده بود. خوشحال شدم ازینکه با تور بقیـه بچه ها فرق داره.
فردای اون روز با ذوق فراوان رفتم سر تمرین و به مربی گفتم : " خانوم! من تور سرم با بقیـه ی بچه ها فرق داره بـه نظرم قشنگ نمـیشـه صف عقب وایستم مـیشـه جای منو با جلویی عوض کنین؟ "
خیلی بی حوصله جواب داد " نـه! "
دوباره دنیـا رو سرم خراب شد. بغض داشت خفه م مـیکرد. اون لحظه آرزو مـیکردم کاش چند سانتی کوتاه تر بودم!
روز مراسم و زمان اجرای سرود اصلا صدامو بلند نکردم. نـه جیغ مـیزدم نـه تحریر مـیدادم. حضور من با حضور شاد بقیـه ی بچه ها فرق داشت. من یـه نـه ساله با قیـافه ای غمگین بودم... .
.

گاهی هر کاری هم مـی کنی بـه جایی کـه مـیخوای برسی نمـیشـه! چون اون جا مال تو نیست... 👌

Read more

سلام دوستان . من اومدم با یـه دسر توپ . یـه دسر بینـهایت خوشمزه. ایشالا ک درست کنید و لذت ببرید من از رول فیلم گرفتم ک بهتر متوجه بشید . مواد لازم: آرد گندم یـا ارد سفید(آرد کیک) چهار لیوان خرمای هسته گرفته هفتصد گرم. کره صد گرم - روغن مایع ب مـیزان لازم_ پودر دارچین یـا پودر زنجبیل یک ق مربا خوری سر پر رولت ... سلام دوستان . من اومدم با یـه دسر توپ . یـه دسر بینـهایت خوشمزه. ایشالا ک درست کنید و لذت ببرید من از رول فیلم گرفتم ک بهتر متوجه بشید .
مواد لازم:
آرد گندم یـا ارد سفید(آرد کیک) چهار لیوان
خرمای هسته گرفته هفتصد گرم. کره صد گرم - روغن مایع ب مـیزان لازم_ پودر دارچین یـا پودر زنجبیل یک ق مربا خوری سر پر
رولت خرما ی دسر بینـهایت خوشمزه.
ابتدا خرما رو هسته گرفته و چرخ کنید. اگه چرخ گوشت ندارید مـیتونید خرما رو روی بخاری یـا حرارت خییییلی کم روی گاز بزارید که تا خرما نرم بشـه. خرما رو کـه چرخ کردین کنار بزارید. بریم سراغ مواد مـیانی ارد را درون قابلمـه ریخته و روی حرارت ملایم بگذارید و مدام هم بزنید که تا ارد بو بخوره و کمـی تغییر رنگ بده. من خودم از ارد سفید استفاده کردم بـه خاطر همـین مواد مـیانی کم رنگ شد. اگه از ارد گندم استفاده کنید مواد مـیانی پر رنگ تر و تیره تر مـیشـه. بعد از بو ارد آن را الک کنید و دوباره روی حرارت بگدارید. کره و روغن مایع را اضافه کنید ابتدا کره بعد کم کم روغن بریزید تقریبا نصف لیوان روغن مصرف شد. حتما حتما کره یـا روغن جامد بریزید . مواظب باشید زیـاد روغن نریزید و مواد رو شل نکنید چون موقع برش مواد از خرما بیرون مـیزنـه. مواد مـیانی بـه سفتی حلوا حتما باشـه. درون این مرحله یـا دارچین یـا زنجبیل بـه مواد اضافه کنید و هم بزنید و بعد از پنج دقیقه خاموش کنید. ی پلاستیک روی مـیز پهن کنید و اونو چرب کنید. دستتون هم چرب کنید و از خرما مقداری روی پلاستیک بزار. ی پلاستیک دیگه هم کـه البته اونم حتما چرب باشـه رو خرما بزار‌. یعنی خرما بین دوپلاستیک چرب شده قرار مـیگیره. با وردنـه یـا کف دست خرما رو پهن کن . بـه ضخامت سه که تا چهار مـیل‌. پلاستبک رویـه رو بردار . مواد اردی رو با قاشق روی خرما پهن کن اگه موادت خنفت شده دوباره گرمش کن که تا بهتر صاف شـه. و بعد بزار مواد رویـه خنک شـه بعد اروم اروم و ب کمک پلاستیک کـه در زیر خرما قرار داره رول کن. و یکی دو ساعت درون یخچال بزار و بعد با چاقوی تیز برش بزن. دوستان بعد از برش زدن درون ظرف سرو مقداری کنجد بپاشید که تا رولت ها بـه کف ظرف نچسبن. خرمای بم و خرماهای نرم اصلا نمـیشـه استفاده کرد. حتما خرما یکم سفت باشـه مثل خرمای خشت و دشتستان. نیـازی بـه گرفتن پوست خرما نیس.
@popak.food

Read more




[تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 17 Jul 2018 02:08:00 +0000



تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد

خاطره نویسی روزانـه درون آشپزانـه [بایگانی] - Ashpazaneh | آشپزانـه

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده مـیباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمـیکنید به منظور مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد خاطره نویسی روزانـه درون آشپزانـه


Admin

21-12-91, 12:21

به نام خدا

سلام
نمـی دونم چقدر بـه نوشتن خاطرات روزمره تون اعتقاد دارید. تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد خاطره نویسی یـا شرح وقایع روزمره یکی از بهترین تمرین های نویسندگی و یکی از مطمئن ترین راه های ثبت دقایقی از زندگی مونـه کـه مـی خوایم جاودانـه بشن.

لزومـی نیست حتما اتفاق مـهم و چشمگیری توی زندگی مون افتاده باشـه که تا قلم بـه دست بگیریم و در موردش بنویسیم. تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد همـین اتفاقات روزمره ی زندگی کـه خیلی همالت بار بـه نظر مـیان ، تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد یـه هفته ی دیگه ، یـه ماه دیگه ، یـه سال دیگه ، یـا چندین سال دیگه شیرین ترین خاطراتتون رو تشکیل مـیدن.

استارت این تایپیک و زدم که تا همـه درون کنار هم خاطره بنویسیم و خاطره بخونیم و لذت ببریم

برای پر بار شدن شدن تاپیک پیشنـهاد مـیکنم :

- از نوشتن خاطرات خیلی کوتاه خودداری کنید
- از بیـان مسائل شخصی و مسائلی کـه ممکنـه بعد ها بـه هر نحوی از بیـانش پشیمون بشید خودداری کنید
- سعی کنید روزی بیشتر از یک پست ندید ولی پستتون پر و پیمون باشـه
- با ما باشید ، حتی اگرفکر مـی کنید قلم خوبی ندارید ترس رو کنار بذارید و امتحان کنید.ی قرار نیست بهمون نمره بده همـین کـه شجاعت نوشتن رو داریم از خیلی ها جلو تریم.
- ابتدای پستتون تاریخ قرار بدین که تا بعداً از یـادآوری و خوندنش لذت بیشتری ببرید .
اسپم ندید بـه محض دیدن حذف مـیشـه . به منظور تشکر فقط دکمـه ی تشکر رو بزنید . سعی کنید جو تاپیک شاداب و پر از انرژی مثبت باشـه که تا در کنار هم چیزی یـاد بگیریم .

یـا علی ...

=======================================

بعداً نوشت :

اگر صرفاً خاطره خنده دار يا زيبا ترين اتفاق زندگيتون رو ميخواهيد تعريف كنيد بدون توصيفات خاصي و فقط قصد، بانمك بودن موضوع يا زيباترين اتفاق زندگيتون هست درون اين تاپيك ها پستتونو ارسال كنيد:

خنده دار ترین خاطرات شما (You can see links before reply)

قشنگترين اتفاقات و خاطرات زندگيتون (You can see links before reply)

در اين تاپيك صرفاً خاطره نويسي هست حالا ممكنـه اتفاق خاصي هم نيفتاده باشـه

با تشكر@};-

نغمـه

19-03-92, 03:33

حيف تاپيك بـه اين خوبي كه بالا نمياد.
بگذاريد من آخرين خاطره ام رو براتون بگم. چند روز تعطيلي خرداد ماه رو جاتون خالي رفته بودم كرمان. موقع برگشت با قطار اومدم تهران. ساعت شش بعدازظهر بود كه سوار قطار كرمان - تهران شدم. يك كوپه شش نفره بود و همگي خانوم. (من تنـها رفته بودم) خوب من چون زياد با قطار سفر نميرم احساس عجيبي داشتم. اينكه قرار بود يك شب که تا صبح رو با چند که تا خانوم غريبه توي يك كوپه بگذرونم. سلام كردم و سريع نشستم روي صندلي كه مشرف بـه پنجره بود. بعد كه كمي يخم باز شد نگاهي بـه همسفري هام انداختم. دو که تا خانم ميانسال شبيه هم كه مشخص بود نسبت فاميلي نزديك دارند و بعد فهميدم كه هستند. يك خانوم لاغر و چابك كه از همون اول رفت تخت بالا و برگه هاشو باز كرد و شروع كرد بـه درس خوندن و يك خانوم مذهبي چادري كه تسبيح دستش بود و دائم ذكر ميگفت و يك خانوم تپلي قد كوتاه كه اونـهم بعد از گذشت يك ساعت رفت تخت مقابل خانوم لاغره و كتابهاش رو باز كرد.
من موندم پايين و اون دو که تا ا و خانوم چادريه. حوصله ام بدجوري سر رفته بود. كتابي رو كه بـه تازگي خريده بودم (شياطين و فرشتگان اثر دن براون) رو توي كرمان خونده بودم و چيزي براي مطالعه نداشتم. موبايلم رو برداشتم و زنگ زدم بـه آريا (آريا رو كه همـه مي شناسيد ولي واسه اونـها كه نمي شناسند بايد بگم آريا تنـها پسرمـه و نـه سالش هست) عادت دارم بـه آريا كلمات محبت آميز بگم. مثلا هميشـه اونو عشقم يا عسلم يا شيرينم صدا ميكنم. سرم گرم مكالمـه با آريا بود و آروم حرف ميزدم. بهش گفتم عشقم يادت نره صبح بـه موقع بيدار بشي كه از كلاس زبانت نموني. بعد هم ادامـه دادم: نفسم شامت رو حتما بخوري كه صبح انرژي لازم رو داشته باشي. شيطوني هم نكني و زود بخوابي خوشگلم... و بعد هم مكالمـه رو تموم كردم و به طور اتفاقي نگاهم افتاد بـه اين دو که تا كه داشتند منو نگاه مي كردند و ريز ريز مي خنديدند. بعد كه ديدند من توجهم جلب شده يكي شون بهم چشمك زد و گفت داشتي با دوست پسرت حرف ميزدي؟ لابد دلت براش تنگ شده كه قربون صدقه اش ميري...
من دهانم باز مونده بود كه اينـها از كجا بـه اين نتيجه رسيدند كه مخاطب من دوست پسرم هست!!!! با كمي خجالت گفتم نـه داشتم با عشق زندگيم يعني پسرم حرف ميزدم. حالا نوبت اونـها بود كه تعجب كنند. با هم پرسيدند پسرت؟؟؟؟ گفتم آره. پسرم نـه سالشـه و الان چون پيشش نيستم دلم واسش تنگ شده. چيه ؟ كجاش عجيبه؟
بعد يكي از ها گفت باورم نميشـه. چطور تونستي هيكلت رو اينقدر عالي نگه داري؟ خوب واسه اينـه كه سنت كمـه. بعد خيلي زود ازدواج كردي. لابد هنوز دبيرستاني بودي. درس هم خوندي با اين وضعيت؟ گفتم عزيزم من وقتي ازدواج كردم كه ليسانسم رو گرفته بودم و كارمند هم بودم. الان هم اواخر دوره فوق ليسانسم هستم. خانومـه يك آهي كشيد و گفت خوش بـه حالت بعد از اونـها هستي كه ژنتيكي خوش فرم هستند. من بدبخت كه هر چي ميخورم حتي اگه آب هم بخورم چاق ميشم.بهش گفتم خوب بعضي ها كلا متابوليسمشون پايينـه. شما چند که تا بچه داريد؟ که تا اين رو گفتم انگار بهش برخورد خودش رو جمع و جور كرد و گفت من بيست و شش سالمـه. هنوز ازدواج نكردم. با م يك سال اختلاف سن داريم.
حالا نوبت من بود كه شاخ درون بيارم. من واقعا تصورم بر اين بود كه اين خانومـها درون اوايل چهل سالگي باشند. نگاهي بـه شكمـهاي بزرگ و پهلوهاي آويخته و رونـهاي بزرگشون كردم و بعد قيافه شون رو با دقت نگاه كردم. ديدم واقعا راست ميگه صورتشون جوون بود ولي تحت تاثير چاقي و چربيهاي زياد چون بدنشون بزرگ و بي تناسب بود باعث ميشد كه سنشون بيشتر نشون داده بشـه.
با دلسوزي گفتم نگران نباش هر چيزي راه چاره اي داره. اگه يك كم رعايت كني حتما لاغر ميشي و خيلي خيلي بهتر بـه نظر مياي.
هيچي ديگه مكالمـه همين جا تموم شد و من هدست موبايلم رو گذاشتم توي گوشم و شروع كردم موزيك گوش و بيرون رو نگاه كردن.
همون موقع مـهماندار قطار اومد و يك بسته حاوي آب ميوه و تي تاپ بهمون داد براي هر نفر يكي. من آبميوه اش رو نخوردم فقط تي تاپش رو نصفه خوردم. واقعا ميل نداشتم ديگه بخورم انداختمش بيرون. ولي بقيه افراد كامل خوردند.
بعد از يك بيست دقيقه اي ديدم كه دستي بـه طرفم دراز شد . نگاه كردم ديدم يكي از اين ها بشقاب آجيل رو طرفم گرفته و تعارف ميكنـه. داخل ظرف رو نگاه كردم ديدم يك عالمـه آجيل هاي بوداده خوشمزه مثل بادوم و فندق و گردو و بادوم هندي و تخمـه و... داخلش هست. گفتم مرسي من زياد آجيل دوست ندارم. ولي براي اينكه ادب رو رعايت كنم يك دونـه بادوم برداشتم و تشكر كردم. دو که تا ا و خانوم چادريه شروع كردند بـه خوردن آجيل و صحبت.
تقريبا يك ساعت بعدش بود كه خانوم چادريه از كيفش يك ظرف دردار درون آورد كه حاوي كلمپه بود (كلمپه يك شيريني فوق العاده خوشمزه و البته پركالري كرماني هست كه كرمانيها خيلي با سليقه با آرد و خرما درستش ميكنند) و به همـه تعارف كرد. ها هر كدام يك كلمپه برداشتند و شروع بـه خوردن با اشتها كردند. من چون تي تاپ خورده بودم بر نداشتم. درون عوض يك شيشـه آب معدني كه آقاي مـهماندار براي هركس يكي آورده بود باز كردم و شروع كردم آرام آرام نوشيدن.
ساعت تقريبا نـه بود كه قطار براي نماز نگه داشت. بعد از نماز ديدم ها بساط ميوه را باز كردند و شروع كردند بـه خوردن موز و سيب و گيلاس. با خودم گفتم جاي شكرش باقي هست كه لااقل شام نمي خورند و با ميوه برگزارش مي كنند. هر كدوم حداقل يك موز و يك سيب و مقدار زيادي گيلاس خوردند. خانوم چادريه و خانوم تپله هم شريكشون شدند و كمي گيلاس خوردند. بعدش هم خانوم تپله يك ساندويچ و خانوم چادريه يك لقمـه خانگي كه فكر كنم نون و پنير يا چيزي شبيه اون بود بهمون تعارف كرد و چون نخورديم خودشون خوردند. خانوم لاغره كه رفته بود بالا درس بخونـه از كيفش دو که تا سيب درون آورد و شروع كرد خوردن. من هم يك دونـه سيب خوردم.
و بعدش هم كمي صحبت كرديم و نزديك ساعت 11 بود كه قرار شد تختها رو آماده كنيم كه بخوابيم. من كه ملافه هام رو آماده كردم و دراز كشيدم از خانوم لاغره بالايي خواستم كه چراغ رو خاموش كنـه كه ديدم يكي از ها گفت نـه ما خودمون خاموش ميكنيم ميخوايم شام بخوريم!!!!!
واقعا باورم نميشد!!!! ساعت 11 شب و شام!!!! اونـهم بعداز خوردن اونـهمـه تنقلات. ديدم ها از توي ساك بزرگشون يك بسته بيرون آورند و حالا تعارف كه تو هم بيا بخور. انگار دنبال شريك جرم مي گشتند. نگاهي بـه غذاشون كردم و ديدم برنج با ماهي سرخ شده هست و توي يك ظرف هم سبزي خوردن و كمي نان بود.
چشمـهام رو بستم كه حالم بد نشـه!!!
تشكر كردم و رومو بـه سمت ديگه برگردوندم و گفتم شبتون بخير. واقعا طاقت ديدن اين ظلمي رو كه بـه خودشون مي كردند نداشتم!!!! بعد بـه ياد حرف بعدازظهرشون افتادم كه ميگفتند ما آب هم ميخوريم چاق ميشيم!!! گفتم واقعا اينـها چه تصوري دارند؟ البته شايد بـه نظر خودشون زياد نمي خوردند و شايد برنامـه روزانـه شون بود و اين باعث نميشد كه ببينند چه قدر ساده دارند بـه خودشون بد مي كنند و بدنـهايي رو كه هديه خداوند هست و مي تونـه زيباترين باشـه بـه بدترين شكل درون ميارن!!! من واقعا يك خانوم 26 ساله رو مثل يك خانوم چهل ساله ديدم!!! غبغب آويخته و شكم بزرگ و رانـهايي بزرگتر.... با خودم گفتم حالا اينـها هنوز ازدواج نكردند وقتي ازدواج كنند اونوقت بـه چه شكلي درون ميان؟؟؟؟
اينـها رو اينجا نوشتم چون واقعا ذهنم رو مشغول كرده بود. خوردن آجيل و كلمپه و ميوه بد نيست ولي بهتره كه بـه ميزان متناسب باشـه و نـه که تا جايي كه آدم جا داره و اونـهم درون بعدازظهر و شب!!!
كرمانيها آدمـهاي فوق العاده خوش سليقه اي هستند و غذاهاي عالي مي پزند. من واقعا شيفته هنر آشپزيشون هستم. ولي خوب مقاومت درون برابر چنين اغذيه خوشمزه اي هم بد نيست. من كرمانيهاي بسيار خوش هيكل هم ديدم. چون كلا استايل اون خطه لاغر و كشيده هست اما اين ها... شايد اصلا كرماني نبودند. نميدونم.

sarina68

20-03-92, 04:37

خیلی خاطره نغمـه ی عزیز جالب بود
برای منم مشابه همـین پیش اومد
با دو که تا دوستام کـه ن مـیخواستیم بریم مسافرت.من اول رفتم خونشون کـه از اونجا با هم بریم ایستگاه قطار.کل خوراکیـایی کـه ن با خودم بودم چند که تا کتلت بود به منظور شام کـه دور هم بخوریم و دو سه بسته بادوم زمـینی.وقتی رسیدم خونشون دیدم هرکدومشون سه که تا ساک دستشونـه.پرسیدم چقد وسایل آوردین به منظور سه روز مسافرت کـه اینقد زیـاد شده؟گفتن بیشترش خوراکیـه
یعنی باورتون نمـیشـه چند بسته چیپس یعالمـه پفک یـه بسته بزرگ آجیل کلی شیرینی و... و همـه مدت راه درون حال خوردن بودن!منم چشام از حدقه زده بود بیرون@-)

نغمـه

25-03-92, 04:10

دیشب رفتم تاتر یرما. کاری از یک کارگردان بزرگ بـه نام آقای علی رفیعی کـه در سالن استاد سمندریـان درون پارک هنرمندان تهران برگزار مـیشد. قرار بود با یکی از دوستهام برم کـه برنامـه دوستم بـه هم خورد و خودم تنـها رفتم. نمایش ساعت هشت شب شروع مـیشد. درون سالن انتظار نمایش تنـهای کـه تنـها بود من بودم و بقیـه افراد بـه صورت زوج و یـا چند نفره اومده بودند. اکثرا هم از بچه های تاتر و یـا مرتبط با هنر بودند. خانمـها با مانتوهای عجیب و خاص و آقایون هم اکثرا با موهای بلند و یک تیپ متفاوت. بـه گوشـه و کنار سالن نگاه مـیکردم و از زاویـه مردم شناسی افراد رو زیرنظر مـیگرفتم. کاری به منظور انجام نداشتم و نگاه بـه اطرافیـانم تنـها سرگرمـیم بود.
با باز شدن درهای سالن داخل رفتم و روی صندلیم نشستم. درون کنار من یک زوج جوان جای گرفتند. یک خانوم با موهای قهوه ای خوشرنگ کـه نیم بیشتر موهاش از جلوی شالش بیرون ریخته بود و یک پوست مـهتابی کـه با آرایش ملایم آجری رنگش هماهنگی کامل داشت. درون انگشت سمت چپش یک حلقه ساده اما زیبا نشسته بود. مرد همراهش موهای کاملا مشکی کوتاه داشت و پوست سبزه کـه حاکی از جنوبی بودنش بود. درون انگشت مرد هم حلقه ای دقیقا مشابه حلقه زن وجود داشت. زن یک بطری آب معدنی از کیفش درون آورد و به مرد همراهش داد و خندید. بعد گفت شرمنده تاتره و نمـیشـه چیزی جز آب خورد بعد پسر خوبی باش و اعتراضی نکن. مرد هم لبخند شیرینی زد و سرش رو بـه علامت تایید تکان داد.
نمایش شروع شد. بازیگران خصوصا بازیگر نقش یرما بسیـار قوی بازی مـی د و من غرق درون نمایش شده بودم. موضوع نمایش درون خصوص زنی بود کـه از صمـیم قلب دوست داشت بچه دار بشـه و این تمام آرزوش بود و چون دو سال و اندی از ازدواجش مـی گذشت و بچه دار نشده بود دچار تنشـهای فراوان روحی و درگیریـهای ذهنی با خودش؛ همسرش و اطرافیـانش بود. درون این مـیان عشق نافرجامـی هم داشت کـه هر از گاهی سرو کله اش درون صحنـه پیدا مـیشد و تنشـهای روحی زن رو زیـادتر مـیکرد. علیرغم این ، زن با پایبندی فراوان بـه شوهرش تنـها بـه آرزوی بچه دار شدن مـی اندیشید و متاسفانـه مورد سوظن اطرافیـانش بود.
در مـیانـه نمایش جایی بود کـه زن بچه تازه بـه دنیـا آمده همسایـه اش رو بغل کرده بود و باهاش مـی ید. درون حین این صحنـه من به منظور یک لحظه توجهم بـه مرد و زن کنارم جلب شد و دیدم کـه دستهای زن درون دست مرد هست و مرد همراهش بـه شدت و با هیجان دست زن رو فشار مـیده و اشک از چشمـهای زن جاریـه. برام عجیب بود قاعدتا حتما بیشتر توجه مـیکردم ولی صحنـه تاتر چنان گیرا بود کـه من دوباره محو نمایش شدم. که تا اینکه ساعت تقریبا ده و ربع شب بود کـه تاتر تموم شد همـه بـه احترام بازیگرا و کارگردان بلند شدند و دست زدند. شور عجیبی درون سالن بود. واقعا نمایش مـیخکوب کننده ای بود. من بعد از یکی دو دقیقه کـه از کف زدن حضار گذشت توجهم بـه زمزمـه بین زن و مرد همراهم جلب شد کـه مرد بـه زن مـیگفت: عزیزم این فقط یک نمایش بود. من مطمئنم کـه ما مـی تونیم. فقط حتما تلاش کنیم و امـیدوار باشیم. و زن با صورتی کـه هنوز رد اشکی کـه با ریملش مخلوط شده بود و یک خط سیـاه روی آرایش ملیح گونـه هاش باقی گذاشته بود گفت مـهم نیست مـهم اینـه کـه با هم هستیم....
و بعد هم راه افتادند و رفتند...
من هم پشت سر بقیـه جمعیت بیرون اومدم ولی تمام طول راه برگشت که تا خونـه رو بـه این زوج فکر مـیکردم. بـه صمـیمـیت و عشقی کـه حتی درون دید اولیـه هم کاملا بـه چشم مـی اومد. حدس مـی بچه دار نمـیشدند و دیدن این نمایش خیلی روشون اثر گذاشته بود. تمام مدت ذهنم پر شده از تصویر آخری کـه از اونـها بر پرده نگاهم حک شده بود. زن بـه بازوهای مرد تکیـه کرده بود و با ملایمت راه مـیرفت و مرد دستهاشو رو بـه نشانـه حمایت دور کمر زن نگه داشته بود. با خودم گفتم اونـها خوشبخت هستند حتی اگه که تا آخر عمر صدای شادی هیچ بچه ای درون کانون خانواده شون نپیچه. مـهم اینـه کـه همدیگه رو دارند و عشق قلبشون رو مالامال کرده. خیلی ها هستند کـه بچه دارند ولی هیچ امـیدی مـهمون خونـه هاشون نیست. قدر نعمت بزرگ خانواده دار بودن رو نمـیدونند و فقط با مسائل بیـهوده و کمرنگ زندگی خود و همسرشون رو بـه چالش مـی کشند.
از صمـیم دل به منظور این زن و مرد یک زندگی قشنگ آرزو کردم کـه اگه صلاحشون باشـه و خداوند بخواد حضور یک کودک نازنین درون زندگیشون باعث شادی بیشترشون بشـه.

Mastane Matlabi

07-05-92, 01:56

چه تاپیک خوبی.... اتفاقن من چندوقت پیش داشتم فکر مـیکردم کاش همچین امکانی توی این فروم بود.. روزانـه نویسی‌های نغمـه عزیزم هم خیلی خوبه. ممنون نغمـه..

+++

من هم سعی مـیکنم که تا حدی کـه فرصت کنم حتمن اینجا روزانـه هام رو بنویسم. البته من چندین ساله کـه عادت دارم اتفاق‌های روزمره رو مـینویسم. فک کنم یـه هفت هشت تایی سررسید دارم و سعی کردم درون طی سال بیشتر روزها رو بنویسم. گاهی این نوشتن خیلی بـه منظم شدن افکارم کمک کرده.

در هر حال.

شروع مـیکنیم.

Mastane Matlabi

07-05-92, 02:26

ششم / تیر / هزار و سیصد و نود و دو

امروز، خیلی هوا داغ بود. گرم نـه. داغ. توی تاکسی دلم مـی‌خواست از گرما گریـه کنم. شالمو زدم پشت گوشم. هدفون توی گوشم عرق کرده بود. پنجره باز بود اما انگار یکی سشوار داغ گرفته بود جلوی صورتم. آخ اون رانندهه... چند روز پیش کـه شیشـه‌های ماشینش بالا بود و من از گرما کلافه شدم و بهش گفتم دستگیره شیشـه رو بدین و گفت خانوم دستگیره ها خرابه... یـهو یـاد اون افتادم. دستمو از زیر شالم بردم لابلای موهام. نمـیدونم این خیسی پشت موهام مال حموم صبحه یـا عرق کردم؟

راستی یـادم باشـه از این سوپری سر کوچه دفتر چیزی نخرم. مردک دزد. این بار چندمشـه؟ وقتی اومدم شرکت و خریدهامو حساب کردم شده بود هفت و پونصد اما بی شرف هشت تومن گرفت. دفعه های پیشم اینطوری دیگه. مردک. فک مـیکنـه خر گیر آورده. بطری های آب معدنی رو کـه گذاشتم یخچال، اومدم نشستم پشت مـیزم. یـه لیوان شیر کم چرب مزه دهنمو گس کرد. چرا؟ حس کردم دهنم خشک شد بعدش.

وای چقدر خبر حتما بذارم روی سایت. مغزم کار نمـیکنـه. هیچ ایده‌ای به منظور لیدها ندارم. چشمامو مـیبندم. نـه. فشار مـیدم رو هم چشمامو. هی فکر مـیکنم بعد خبر بـه این مـهمـی کـه درباره دعوای مخابرات و زیرساخته چرا هیچ ایده ای به منظور لیدش بـه ذهنم نمـیرسه. وای وای...اون پیرمرد همسایـه پایینی مـیگه گرما باعث مـیشـه آدم یـه چیزایی تو مغزش جا بـه جا شـه. هه. خندم مـیگیره. اَه. چندتا جمله از توی متن رو ادغام مـیکنم و جای لید مـیذارم. وای من از کی اینقد خنگ شدم...

این کولر لعنتی. با اینکه اون روز آقای پ سمت پَره ها و بادش رو بـه سمت من تنظیم کرد اما باز گرمـه..بند مانتومو باز مـیکنم. شالمو کـه انداختم روی شونـه‌م باز مـیکنم و دو طرف باز مـیذارم. نگاه مـیکنم زیر پامو کـه سوسک از یر پام رد نشـه. اینم از بدیـای دمپایی پوشیدن سر کاره دیگه. راستی کی بود بـه دمپایی مـیگفت دنپایی؟ هه. خندم مـیگیره. این خانم خیلی سانتی مانتاله طبقه پایینیـه با اون همـه ادا اطوار بـه لپ‌تاپ مـیگهتاب. جاری مریم بـه مـیگه سولاخ. هه. کاش قبل از اینکه بره رانندگی یـاد بگیره یکی بهش حرف زدن یـاد مـیداد. هه. راستی چقدم تند تند حرف مـیزنـه. مث من. خوب مگه بده؟ منم وقتی هیجان زده مـیشم تند تند حرف مـی و کلمـه هامو مـیخورم. بدنم از گرما هی گَر مـی‌گیره. شیطونـه مـیگه برم استعفا بدم. بگم من از زور گرما دیگه نمـیتونم اینجا کار کنم. هه. اونام مـیگن ما همـین الان براتون کولر گازی مـیاریم! آره خوب!

چی شد امروز توی تاکسی یـه دفعه تصمـیم گرفتم برم شـهر کتاب؟ نمـیدونم. راننده که تا اومد مسافر جدید رو کنار من سوار کنـه و زنـه که تا نشست کنارم من یـهو گفتم آقا من پیـاده مـیشم. لطفن.
حتمن راننده پیش خودش مـیگه این ه مشنگه؟ خوب قبل از اینکه این زنـه سوار شـه پیـاده مـیشد دیگه.
کتابفروشی طبق معمول حالمو خوب مـیکنـه. نمـیفهمم زمان چطور مـیگذره. اول مـیرم دنبال سی‌دی‌ها. خوب خبر دارم کـه بعد از " هم‌آواز پرستوهای آه" دیگه آلبومـی از علیرضا قربانی عزیزم بیرون نیومده. اما باز مـیرم بـه کاور آلبومای قبلیش نیگا مـیکنم. آخ راستی یـادم باشـه هفته دیگه بلیط کنسرت جدیدشو بگیرم. آخ جون.
راستی چرا این کتاب سعدی بـه روایت کیـارستمـی رو نداشت؟ وقتی بـه خودم اومدم دیدم یـه ساعت و نیمـه دارم وول مـی اونجا. راستی-تر، این خانوم صندوق دارش چقد مودب بود. دفعه پیش کـه رفته بودم ضندوقدارش یـه پسره بود و خیلیم بد اخلاق. حتمن برم خونـه همسر مـیگه تو اون کوه کتابایی کـه قبلن خریدی نخوندی رو بخون، بعد هی سر خرو کج کن برو شـهر کتاب. راس مـیگه. شاید این "هی کتاب خ" یـه جور بیماری باشـه.

امروزم خیلی سرگیجه داشت. خیلی وقته حس مـیکنم یـادم رفته " روز بدون نگرانی" یعنی چی. به منظور ینا ماکارونی گذاشتم. اومدم بالا چایی دم کردم و با همسر چای و زولبیـا بامـیه خوردیم. اصن روزه کـه نمـیگیری زولبیـا بامـیه یـه جور دیگه مـیچسبه. این برنج اگه دم بکشـه شاممونم بخوریم. شاید همسرو اغفال کنم قلیونم بکشیم. از اون هفته کـه شمال بودیم و خودمونو خفه کردیم با ندا اینا دیگه نکشیدیم. وای این مریم عجب قلیونی چاق مـیکنـه ورپریده. برم خورش رو بذارم توی مایکرو ویو. انقد زولبیـا و بامـیه زیـاد خودم حالم داره دچار تهوع مـیشـه. مثل همـیشـه جوگیر و بی‌جنبه.

Mastane Matlabi

09-05-92, 07:30

هفتم / مرداد / هزار و سیصد نود و دو

شب، پشت چراغ قرمز کـه زن گلفروش اومد طرف ماشین، شیشـه ماشین کـه پایین بود، یـه دسته گل پلاسیده رز قرمز گرفت طرفم و گفت: خوشگله، گل نمـی‌خری؟
من کـه با صورت بهش فهموندم نـه، و اون رفت،
سریع آینـه بالا رو دادم پایین و صورتم رو توی آینـه نگاه کردم ببینم خوشگلم یـا نـه....

خود ِ منم نفهمـیدم چرا بی‌اختیـار این‌کارو کردم و خودمو توی آینـه نگاه کردم ببینم حرف خانومـه درست بوده یـا خواسته خَرَم کنـه کـه ازش گل بگیرم... نـه. من شاید کـه اون حس کانفیدنس و رضایت‌مندگی از خودم رو ندارم...

اومدم خونـه. همـه‌چیز سرجاش بود. اما همش بـه این فکر مـی‌کردم کـه چرا حرف اون زن باعث شد بـه خودم توی آینـه نگاه کنم. مگه خودمو ندیدم تاحالا... یـا کـه شک دارم کـه خوشگلم یـا زشتم...

امشب با یـه واقعیت جدید توی زندگیم روبرو شدم....

paris-sheida

12-05-92, 01:03

10 مرداد 92

امروز عصر با همسرم رفتیم کوه مـی خواستیم نیم ساعتی زودتر از افطار اونجا یـاشیم و کمـی از طبیعت لذت ببریم و بعد از افطار لبی تر کنیم و شکممان بـه نوائی برسه و برگردیم
اما طبق معمول دیر کردیم موقع افطار وسط راه بودیم تقریبا یک ربع بعد از افطار اونجا بودیم و یک جای خالی درون فضای باز وجود نداشت ناجار داخل سالن نشستیم
دوست قدیمـیمون آقای پیرهن صورتی رو هم دیدیم!
ایشان یک خواننده نمکین هستند کـه معمولا پنجشنبه ها را درون کوه و دمن مـی گذرانند معمولا هم با همسرشون و چند دوست هستند

چه تفاهمـی با هم دارند کـه هر پنجشنبه اینجا مـیان. حالا من و همسرم، به منظور اینکه راضی بـه کوه اومدنش کنم حتما کنم که تا موجود تنبل و سرکشی چون اونو راه بیـاندازم
(تنبل ازون جهت کـه برای نیومدن همـه کار مـیکنـه و سرکش از این نظر کـه وقتی راضی بـه اومدن مـیشـه و مـیاد اون بالا انقدر تریپ بـه کوهنورد حرفه ایی رو مـیزاره و غر مـیزنـه کـه چرا تند نمـیای بالا آماتور؟!)
خدایـا صبرِ تحمل اخلاق این بشر رو من عطا کن
.
.
.
امروز موقع برگشت از محل کار از جلوی پارک پردیسان رد شدم یکسری از درخت ها رو بریده بودند
موقع رفتن بـه کوه هم از جلوی متروی قیطریـه رد شدیم، یـادم افتاد کـه قدیم ها یک پارکی اینجا بود، اما الان شده ایستگاه مترو و اتوبوس و فضای پشت اون هم گودبرداری شده، احتمال قریب بـه یقین به منظور ساخت برج یـا یک مرکز خرید
حالا کندن و خشکاندن درختها درون جاهای دیگر بماند

داشتم با خودم فکر مـیکردم ما را چه مـیشود؟

مردم ترکیـه بـه خاطر خراب یک پارک درون استانبول چنین اعتراض هایی بپا د، اما ما کاملاً درون آرامش بـه زندگیمون مـی پردازیم.
کلاً مـیونـه ایی با اعتراض بـه پایمال شدن حقوقمون نداریم
فرضاً کرایـه تاکسی روی برچسب شیشـه اش نوشته 1300 تومن، راننده اواسط راه مـیگه من 1500 مـیگیرم همـه مسافرا راحت پول رو از جیب مبارکشون درون مـیارن و تقدیم جناب راننده مـیکنند من هم کـه مـیخواستم چیزی بگم بیخیـال مـیشم و همچون دیگران...
نمـی دونم یـه استادی داشتیم کـه مـی گفت ایرانیـها انقدر دم نمـی زنند نمـی زنند که تا به اینجایشان برسد (با اشاره یـه گردنش) و یکدفعه همـه چیز رو بـه هم مـیریزند
شاید هم بـه قول داریوش آخرین سنگر سکوته!
شاید دارن با این سکوتشون چیزی مـی گویند، نمـی دونم اما من دلم نمـیخواد مثل این دزد زده های سر گردنـه هر چیزی کـه به من مـی گویند رو قبول کنم.
جداً بدجور حس دزد زده های سر گردنـه رو دارم.

نغمـه

12-05-92, 04:22

من عاشق زبان فرانسه هستم. واقعا دوستش دارم و به خاطر علاقه فوق العاده ام بـه این زبان علیرغم اینکه برنامـه ریزی هام فشرده هست دوباره آموزشش رو شروع کردم. کلاسی کـه من مـیرم یک کلاس مختلط هست کـه از معتبرترین مراکز آموزش فرانسه درون تهران بـه شمار مـیره.
روز پنح شنبه کـه طبق معمول رفته بودم کلاس کنار من یک خانم و آقای جوان نشسته بودند. معمولا اینـها کنار من مـی نشینند. برام خیلی جالبه اکثرانی کـه همکلاسی های من هستند پارتنر دارند یعنی با یک جنس مخالف مـی آیند و خوب نمـیشـه فهمـید نسبت فامـیلی شون چیـه . همسر هستند یـا دوست یـا حتی و برادر.
معمولا خانمـه کنار من مـی شینـه و مرد همراهش کنار خانوم و در کنار او یک مرد دیگه. خانومـه زن نسبتا زیبایی هست کـه لیسانس مترجمـی انگلیسی داره و آقا زبان روسی خونده. زوج خیلی مـهربونی هستند و خیلی هم بهم مـی آیند. روز پنج شنبه اینـها دیرتر از معمول رسیدند و دو طرف صندلی های باقیمانده خانوم بود بالاجبار آقا کنار من نشست و خانوم صندلی بغلش رو انتخاب کرد. من کـه غرق کلاس بودم و حواسم کاملا بـه تلفظ های خاص فرانسه منعطف بود کـه دیدم آقا ازم سوال کرد وقتی ما نبودیم استاد چیز خاصی تدریس کرد؟ گفتم آره یک مطلب گرامری راجع بـه ساختارهای غیر شخصی مطرح شد و دو که تا فعل گروه سوم هم صرف کرد. درون همـین حین خانوم دست آقا رو کشید و با انگشت اشاره بـه سمت استاد نشانـه رفت. من هم دوباره حواسم رفت بـه سمت استاد ولی یکبار کـه مـی خواستم چیزی رو یـادداشت کنم اتودم افتاد و وقتی خم شدم برش دارم متوجه شدم کـه آقا با احتیـاط پاشو بعد کشید. من اتود رو برداشتم و ازش عذرخواهی کردم کـه ناگهان نگاهم بـه خانوم جلب شد. قیـافه اش دیدنی بود هر حرکت آقا رو بـه شدت تحت نظر داشت. عصبی بودنش رو مـیشد بـه راحتی تشخیص داد.
برام عجیب بود اما توجهی نکردم. کلاس ما چهار ساعته هست و بعد از هر دوساعت یک تنفس بیست دقیقه ای داریم. محیط کلاسی کـه من مـیرم آزاد هست و قسمتی رو کـه بوفه درون اون تعبیـه شده پرده کشیدند که تا در ماه رمضان اونـهایی کـه روزه نیستند بتونند چیزی بخورند. وقتی زمان تنفس اعلام شد من رفتم بوفه و یک شربت خنک گرفتم هوا واقعا گرم بود و بهش نیـاز داشتم. کنار یک درخت جوری کـه زیـاد معلوم نبودم ایستادم و آرام داشتم شربت خاکشیرم رو مـی خوردم و کمـی خودم رو ریلمـیکردم کـه همون خانوم و آقا رو دیدم کـه ساندویچ گرفته بودند و در فاصله چند متری من ایستاده بودند. پشتشون بـه من بود ولی صداشون رو مـی تونستم بشنوم. خانوم بـه آقا مـی گفت: تو اصلا معنی وفاداری رو مـیدونی؟ یعنی چی کـه تا یک نفر رو مـی بینی دست و پات رو گم مـیکنی؟ آقا هم هاج و واج مونده بود کـه چی مـیگه. خانوم ادامـه داد: چرا هی از بغل دستیت سوال مـیکردی؟ آقا گفت من فقط یک بار سوال کردم کـه ببینم استاد چی گفته. خانوم گفت: خوب صبر مـیکردی از خود استاد مـی پرسیدی. من نمـیدونم چرا تو عوض اینکه تمام توجهت بـه من باشـه ...
تازه فهمـیدم موضوع چیـه و چرا خانوم اونقدر سر کلاس عصبی بود. علیرغم مـیلم شاهد بحث بی فایده این دونفر بودم. و متاسفانـه اینقدر بحث بالا گرفت کـه آقا ساندویچ خورده نشده اش رو انداخت دور و یک سیگار روشن کرد.
راستش دلم به منظور هر دوشون سوخت. واقعا باعث تاسفم شد کـه خانومـی درون اون سطح اینقدر اعتماد بـه نفسش پایینـه کـه اگه مرد همراهش درون یک محیط عمومـی یک سوال خیلی خیلی پیش پا افتاده از یک جنس مونث بپرسه چنین آشفته مـیشـه کـه لحظه های هر دو نفرشون رو تلخ مـیکنـه. خیلی دلم مـیخواست باهاش حرف مـیزدم و مـیگفتم تو از زیبایی و تحصیلات و وقار آکنده هستی و نیـازی نیست نگران باشی کـه مردت با یک سوال بهت بی وفایی کنـه. و اگه مردی اینقدر کم ظرفیت باشـه کـه قرار باشـه دائم مراقبش باشی اصولا این ارتباط چه معنایی داره و آیـا اون مرد ارزش داره کـه مراقبش باشی؟ و در نـهایت اون مرد چه حسی خواهد داشت؟ بـه اون آقا کـه نگاه مـیکردم حس پرنده درون قفسی داشت کـه خودش رو بـه در و دیوار مـیزد کـه حرفهای غیر منطقی خانوم رو رد کنـه. این روش ارتباطی جز اینکه بـه تخریب ریشـه های علاقه شون کمک کنـه چه چیزی رو بهشون هدیـه مـیده؟
شربت رو خورده نخورده بیرون انداختم و برگشتم کلاس. مودبانـه از یکی از آقایـان کلاس خواهش کردم جاشون رو با من عوض کنند. ایشان هم لطف د و پذیرفتند. که تا آخر ساعت دوم حتی نیم نگاهی هم بـه سمتشون نیـانداختم.
زمان برگشت بـه خونـه بـه این فکر مـیکردم کـه واقعا کدوم یک از این دونفر بیشتر مقصر هستند؟ مردی کـه با رفتارهای نابجای قبلی ذهن زن رو حساس کرده و سابقه بدی از خودش بـه جا گذاشته یـا زنی کـه با کوچکترین بهانـه برچسب بـه مرد مـی چسباند و زندگی رو بـه هر دو تلخ مـیکند؟

روشا

15-05-92, 04:14

13 مرداد 1392
صبح کـه تند و تند مشغول پوشیدن لباسهام بودم، یـادم افتاد کـه نون نداریم و همسرم کـه دیگه بـه صبحانـه های آماده کرده ی من عادت کرده، امروز بی صبحانـه مـیمونـه، بهش گفتم که تا ماشینو روشن کنی من از سوپری سر کوچه برات یـه چیزی مـیگیرم، مثل همـیشـه اولش گفت "نـه، نمـیخواد، ولش کن" منم مثل همـیشـه گفتم " نـه بابا، زود مـیام، با ماشین بیـا سر تقاطع کـه بیشتر از این دیرمون نشـه"
همـیشـه از اینکه صبحا سر کار تاخیر بخورم، حس بدی دارم، هر دیگه ای هم جای من بود همـین حسو داشت، آخه خدارو خوش مـییـاد کـه برای تاخیر،3 برابر از حقوق آدم کم ن؟! شما حساب کن مثلا اگه خدای نکرده، زبونم لال یـه روز تواین ترافیک کوفتی تهران، یـه ربع دیر برسی سر کار اون روز 45 دقیقه از مبلغ چندرغاز (یـا قاز) حقوقت کم مـیکنن...

خلاصه جونم براتون بگه کـه سریع رفتم سوپری سر کوچه، البته حدودا یک سالی مـیشد کـه ازش خرید نکرده بودم، طرف از اون مارمولکاست کـه خیلی محترمانـه برخورد مـیکنـه و تازه خیلی مدرن هم هست و به قول امروزیـا فری دلیوری هم داره و اینا، اما همون یکسال پیش کـه تازه اومده بودیم این خونـه، طی بررسی های موشکافانـه ی منو همسر محترم، متوجه شدیم کـه ای دل غافل ، طرف همـیشـه قیمتا رو دوبله، سوبله حساب مـیکنـه، همـین شد کـه دیگه تصمـیم گرفتیم بی خیـال خرید از مغازش بشیم و از سوپری ای کـه دورتر ولی با انصاف تره خرید کنیم، ولی ترس از تاخیر خوردن باعث شد یـه هو بودوئم تو همـین مغازه کـه نزدیک تره، خیلی سریع از تو قفسه های شلوغش دو، سه که تا کیک برداشتم، قیمتای رو بسته ها رو چک کردم، سر جمع مـیشد 3600 منم یـه اسکناس 5 تومنی دادم و منتظر بقیـه ی پولم شدم، آقای فوق محترم فروشنده درون حالی کـه داشت خریدامو تو کیسه مـیذاشت داشت به منظور دوستش تعریف مـیکرد کـه دیشب شیشـه ی ماشین لوکسشو شکوندن ولی خدا رو شکر سه ملیونو پونصدی کـه تو داشبورد بوده رو نبردن!!! (تو دلم گفتم چه دزد بی عرضه ای بوده اون بابا!!!) بعد با دیدین یـه اسکناس 1000 تومنی و یـه آدامس توت فرنگی (که همون بقیـه ی پولم بود) جا خوردم، پرسیدم این آدامسا 400 تومنـه؟ من از اینا نمـیخوام. آدامسو برداشتو گفت بعد 400 طلبتون خورد ندارم.

همـینطور کـه تو دلم داشتم بـه فروشنده و خودم ناسزا مـیگفتم اومدم بیرون و سوار ماشین شدم، چه احمقی بودم کـه دوباره گول خوردم و ازش خرید کردم.
به شوخی بـه همسرم گفتم این بابا بازم سرم کلاه گذاشت، ولی من از اون پر رو ترم من این 400 تومنو زنده مـیکنم! حالا فردا مـیام ازش یـه چیزی مـیخرم دوباره! اونم کلی بهم خندید کـه بابا بیخیـال حالا انقد حرص نخور!!

14 مرداد 1392
تشنـه ی انتقام، راهی مغازه ی مذکور شدم، با اعتماد بـه نفس تمام رفتم یـه سس برداشتم و دیدم قیمتش 2300 تومنـه، یـه اسکناس 2 تومنی دادم بـه طرف و گفتم من 400 تومن هم طلب داشتم، خیلی جدی پرسید:یـادمـه دیروز اومدین خرید کردین، شما از ما طلب داشتین یـا ما از شما؟!!!! با عصبانیت براش ماجرای روز قبلو با جزییـات توضیح دادم کـه نشون بـه اون نشون کـه من آدامسو نخواستم و ... یـه فیگور مشکوکی بـه خودش گرفت کـه یعنی باشـه حالا من کـه یـادم نمـیاد ولی قبول، سس رو گذاشت تو کیسه و گفت من خورد ندارم 100 تومن طلب شما!!!!!!!!!!!

منم بـه سان زنی کـه به اینجاش (کمـی بالاتر از گلوش) مـیرسه و مـیگه مـهرم حلال، جونم آزاد گفتم باشـه و سریع اومدم بیرون.
تو دلم گفتم اگه تو این محل قحطی هم بیـاد من دیگه نمـیام از تو چیزی بخرم، مرتیکه ی ....، هر بار آدمو یـه جوری طلبکار مـیکنی بعدم تو ذهنت فکر مـیکنی آدم بدهکاره!!! ای خاک بر سر اون دزد بی عرضه کـه پول تو داشبوردو ندید...

شالیزه

15-05-92, 04:52

92/5/15
دو سه ماهی مـیشـه من و شوهرم از دفتر قبلی اومدیم تو یک مغازه بزرگ تجاری . وقتی پشت کامپیوتر نشستم و کار مـیکنم یـا تو اینترنت هستم مواقعی کـه حوصله ام سر مـیره عبور و مرور مردم و ماشینـها حوصله ام رو مـیارن سر جاش.
گهگاهی هم حتما پاسخگوی مردمـی باشم کـه برای پرسیدن اینکه "جلوی دفترتون پارک کنیم اشکالی نداره؟" یـا "اینجا پارک کنیم جرثقیل نمـیبره؟"مـیان تو دفتر.
ویـا اون یکی کـه دیروز کـه کلی سرم شلوغ بود و داشتم تلفنی با مشتری حرف مـیزدم یـه کاره اومده مـیگه "خانوم شما حواستون نیست کی مـیاد تو کوچه رو ماشینـها خط مـیندازه؟؟؟؟!!! :o "
گاهی هم ماشین راهنمایی رانندگی کـه مـیاد و علیرغم اینکه همـه جا تابلو زدند "حمل با جرثقیل" خیلیـها از روی اجبار و نااگاهی و...مـیان و ماشین پارک مـیکنن و جرثقیل هم مـیاد مـی بره....
چند دقیقه پیش دیدم صدای سرفه مـیاد از بیرون.نگاه کردم دیدم یـه پسر حدود 30 ساله اومده که تا نصف کوچه و دو لا شده و داره زور مـیزنـه سرفه کنـه.گفتم شاید چیزی پریده تو گلوش.بعد دیدم نـه یـه قدم مـیاد جلو زور مـیزنـه برا سرفه دوباره پا مـیشـه.اینی کـه من دیدم سرفه نبود داشت گلوش رو پاره مـیکرد تف کنـه یـه چیزی تو این مایـه ها....گفتم الان خفه مـیشـه....پاشدم برم از تو یخچال براش آب بیـارم بخوره کـه دیدم حالش خوب شد و درحالیکه سیگار نیمـه روشنش هم دستش بود پکی بـه سیگار زد و رفت...

Mastane Matlabi

16-05-92, 05:57

بیستم / فروردین / هزار و سیصد و نود و یک

پریشب هرچی خودمو بـه در و دیوار تخت کوبیدم خوابم نبرد. حتا کتاب خوندن و شمردن و تمرکزم افاقه نکرد.
چندسانت اونطرفتر صدای خروپف همسر داشت کلافه م مـیکرد. هی خودمو مـیکوبیدم بـه تخت کـه بیداربشـه یکم حرف بزنیم بلکه خوابم ببره، بدون نتیجه بود. الان کـه فکر مـیکنم دلیلی به منظور بی خوابی عجیبم پیدا نمـیکنم جز اینکه فکرم خیلی خیلی درگیر بود. بـه شدت.

ساعت نزدیکای پنج و نیم چشمام داشت گرم مـیشد. اما مـیدونستم این خوشبختی دوامـی نداره چون یک ساعت بعد حتما بیدار بشم و بشتابم بـه سوی شرکت.
با صدای منحوس الارم گوشیم بیدار شدم و با یـه حال نزاری رفتم یـه دوش گرفتم و زیر کتری رو روشن کردم و با همون حوله اومدم روی مبل دراز کشیدم که تا همسر بیدار بشـه. اما برعچندساعت پیشش زور مـیزدم کـه خوابم نبره.

از راه رفتن و صبح بـه خیر نگفتن همسر فهمـیدم کـه ناراحت شده کـه چرا روی مبل خوابیدم.(صدای پای شوهرمم با من حرف مـیزنـه حتا)

خلاصه کـه از درون شرکت کـه وارد شدم همـه فهمـیدن نخوابیدم. کل روز منگ و گیج بودم. از طرف دیگه، اونور ذهنم کـه یکم بیدار بود، درگیر یـه سری فکر و تشویش آلود بود کلا.
کلا روزی بود بسیـار قهوه ای.

عصر رفتم خونـه و به خودم گفتم بیـا و زنیت نشون بده و نخواب. درون عوض مقدمات شام و چای رو آماده کن. یـه طرف ذهنم مـیگفت بیـا مرام بذار و یـه کیکم درست کن به منظور صبحانـه ی همسر اما همونجا زدم توی دهنش.

برنج رو خیس کردم و گوشت رو گذاشتم بیرون کـه یخش آب بشـه. چای رو دم کردم و همسر هم از درون اومد. قیـافه ی آویزون منو کـه دید دلش برام سوخت. اینو از نگاه فهمـیدم!

تنـها دلخوشی دیروزم این بود کـه مـیخواست تکرار عشق ممنوع رو بده. یعنی اصلا بـه ذوق دیدنش رفتم خونـه. درون حین کارای خونـه مشغول تماشای اونم شدم.(قسمتای اولشو ندیدم)

البته گیجی و خواب آلودگی با من عجین بود دیروز کلا. که تا اونجا کـه وقتی از آشپزخونـه اومدم روی مبل بشینم بـه علت تاری دید درون اثر بیخوابی نتونستم بین نشیمنگاه مبل و دسته ی نوک تیز مبل تفاوتی قائل بشم و با عزیزم فرود اومدم روی دسته ی تیز مبل و کشیده شد پشتم. یعنی گفتم الان خون فواره مـیزنـه بیرون.

نتیجه اینکه الان و رو مـیندازم روی سمت راستم. حالا اگه تو تاکسی دیدن یـه گندمـی با مانتوی بنفش تیره کـه کمربند مشکی کلفت داره و کفشای عروسکی مشکی کـه خیلیم دوسشون داره، هی مواظبهی یـا چیزی بـه ش نخوره، اون منم.

+++

دنباله : این پست از نوشته‌های سال گذشته‌س.

You can see links before reply

تاشا

16-05-92, 06:24

شنبه دوازده مرداد 92

دیشب هم مثل همـیشـه که تا سحر بیدار بودم و به کارهای عقب افتاده ام مـی رسیدم. به منظور همـین صبح که تا ده شایدم یـازده مـی خوابم. ولی امروز صبح محمدسجاد زودتر از همـیشـه حدودای نـه صبح بیدار شد و اومد تو اتاق ما و با صدای بلند گفت سلام صبح شما بخیر.@-) من بـه شدت از خواب پ. هر چند کـه این اولین بارش نبود ولی من هنوز عادت نکردم. مـی خوام بهش بگم این جوری نیـا تو اتاق ما ولی مـی ترسم عادت خوب سلام با صدای بلند را ترک کنـه. خلاصه اینکه با موهای پریشون و قیـافه بهت زده و با ضربان قلب 180 درجه روی تخت نشستم و به محمد سجاد نگاه کردم. اونم منتظر بود و وقتی دید من هنگ کردم و هیچی نمـی گم گفت چرا بهم نمـیسلام بغ بغوی من!@-)

خلاصه اینکه صبح من این جوری شروع شد. طرفای ساعت یـازده بـه دوست صمـیمـیم فاطمـه کـه تهرانیـه و تو جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران کار مـی کنـه زنگ زدم کـه یک خبری از تهران و دانشگاه و بقیـه بگیرم.بعد از حرف های روزمره بهم گفت کـه جهاد دانشگاهی واحد اکباتان بـه استاد نیـاز داشته و یکی از بی خییـال ترین و سر بـه هواترین و سرخوش ترین افرادی کـه من تو عمرم دیدم و هم کلاسی ما بود با واسطه یک اشنایی رفته اونجا سر کار و........
نمـی خوام درون مورد اون خانم و بی خیـالیش و بققیـه ماجراهاش حرف ب.
چیزی کـه منو خیلیییییییییییییییییییییی یییی بـه فکر برد این بود کـه چقدر راحت و سرخوش بودن و به دور از استرس و نگرانی زندگی خوبه.
یکی مثل من بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی رفته دنبال مدرک و با کلیییییییییی دردسر کشیدن مدرکشو گرفت و کلی عذاب کشید و اینـه وضعش. یکی هم مثل اون دوستم حتی نرفته ببینـه کار فارغ التحصیلیش چی شده و خیلیییییی راحت رفته سر کار.
با خودم گفتم کـه مثبت اندیشی و راحت بودن خیلی هم خوبه. زندگی را هر چقدر به منظور خودت سخت بگیری همون قدر هم برات سخت مـی گذره.
بخند که تا زندگی بـه روت بخنده
همـیشـه این ضرب المثل را مـی شنیدم ولی بهش اعتقاد نداشتم ولی امروز فهمـیدم کـه واقعا حقیقت داره.
دنیـا را هرطور بگیری همون جوری برات مـی گذره.
دلم به منظور خودم سوخت کـه اسیر بازی های روزگار و اسیر رابطه بازی های بازار کار کشور هستیم.
شایسته سالای تو بازار کار ما وجود نداره و آدم هایی امثال من با وجود یک عمر تلاش و بودن تو محیط های آموزشی هنوز اندر خم یک کوچه اند و یک سری ها هم ..........
نمـی دونم کدوم رته بهتره.
بر سر دوراهی بدی موندم.اخه بـه من همـیشـه یـاد دادند کـه اگر آدم تلاش کنـه درهای موفقیت بـه روش باز مـی شـه ولی چیزی کـه من تو زندگی واقعیم باهاش روبرو شدم چیزی خلاف اینـه.
الان تو باورهام دچار مشکل شدم. مـی گم یعنی باور هی من غلط بوده یـا دنیـای اطافم بـه راه غلط مـی ره.
مـی خوام غصه بخورم ولی مـی گم نـه، بخند که تا دنیـا برات بخنده!8-|
ولی آیـا مـیشـه واقعا بـه این وضعیت خندید؟؟؟؟؟؟؟؟

hamid_architecture

16-05-92, 07:01

اول آبان ماه هزارو سیصدو نود

شاید به منظور شما هم اتفاق بیفتد

چند رو پیشا محمد اومده بود سرکار بـه ما سر بزنـه یـه کارایی هم داشت مـیخواست انجام بده . اومد پیش من سلام کرد ماهم کلی احوال پرسی کردیم، کلی هم گفتیم و خندیدیم ، ولی چه لاغر و ضعیف شده بود. یـه کم کـه گذشت گفتم خوب تو این مدت چیکار مـیکردی. گفت هیچی رفتیم سربازی بعدش هم بیمارستان. گفتم اِ چه خوب بعد تو بیمارستان مشغول بـه کار شده گفت نـه بابا اونجا بستری بودم. و بعد شروع کرد ماجرا رو برام تعریف کرد. محمد مـی گفت:
ماه های آخر سربازی بود کـه بعضی از صبح ها حس مـی کردم شونـه ها و اطراف گردنم درد مـیکنـه. یـه روز رفتم پیش دکتر. دکتر هم یـه معاینـه ای کرد و گفت چیزی نیس، اسپاسمـه خوب مـی شـه. ما هم راهمونو گرفتیم اومدیم پادگان و این ماجرا چند بار دیگه تکرار شد و هر بار دکتر مـیگفت چیزی نیس. که تا اینکه یـه روز کـه از خواب بیدار شدم دیدم گردنمو نمـی تونم تکون بدم. بچه ها چاردستو پامو گرفتن و بردن دکتر. آقای دکتر هم که تا منو دید گفت اگه گردنتو تکون بدی قطع نخاع مـی شی و باید سریعتر بری بیمارستان که تا عمل شی، ما هم سریعتر خودمونو بـه بیمارستان رسوندیمو اونجا موندگار شدیم.
دکترها بعد از عمل گفتن کـه پارگی شدید ستون فقرات داشتی و دیسک کمر.
دکترا یـه حرف جالب دیگه زده بودند و این کـه قدیما مردم بس کـه کارای سنگین انجام مـی دیسک کمر مـی گرفتن ولی حالا از بی تحرکی بـه این درد مبتلا مـی شن
محمد مـی گفت بعد از عمل اولش دستام حس نداشت اما حالا چیزای سبک رو مـیتونم بردارم
از روزی کـه محمدو دیدم حسابی ریختم بـه هم و دارم بهش فکر مـیکنم
چرا قدر سلامتی خودمونو نمـی دونیم
حیفه بـه خدا
چرا ی چند دقیقه تو روز رو بـه ورزش اختصاص نمـی دیم
مـی دونم همـه سرمون شلوغه و خیلی کار داریم
اما که تا وقتی کـه سلامتیم مـیتونیم خوب کار کنیم
بیـایم بـه سلامتی بیشتر اهمـیت بدیم
امـیدوارم به منظور شما اتفاق نیفته

delina

16-05-92, 09:19

10تیر 92

کارام رو کردم، یعنی همون صبحانـه درس و رسیدن بـه یکم خرده کارای آشپزخونـه........هیچ وقت حوصله جابرقی کشیدن روندارم........مثل همـیشـه مـیذارم به منظور یـه موقعی کـه حوصله داشتم یـا یـه وقتی کـه همسرم خواست بکشـه..کارای خونـه هیچ وقت برام اولویت نبوده........فقط از آشپزی خوشم مـیاد کـه با این علاقه ام هم کلا غریبم.خوب که تا قبل ازدواج نمـیدونستم آشپزی رو دوس دارم باهاش یـه حالت رو دربایستی دارم...هیچ وقت نگفتم آشپزیم خوبه.همـیشـه ازبقیـه پرسیدم غذام خوب شده .....اگر اونا نفهمن کـه یـه جای غذام مـیلنگه خودم سریع مـیگم نـه یـه قاشق دیگه بخور اون طعم خاص رو نمـیده...دوس دارم برنامـه های اشپزی رو ببینم مجله های اشپزی رو بخرم...جدیدا بـه همـه مـیگم این 10ماه بعد ازدواج بـه هیچ کدوم از کارای اصلی کـه برام مـهمن نرسیدم جز همـین آشپزی.......همـیشـه بـه معتادا حق مـیدادم چون مـیدونستم کـه مـیل غریضی اونا رو بـه اعتیـاد تشویق مـیکنـه...مثل همـیشـه کـه معتاد یـه چیزی یـه کاری مـیشم معتاد اشپزی هم شدم...........یـه چند شبه قبل خواب مثل این زنای مـیاسنال کـه شب مـیشـه یـاد غم و غصه هاشون مـیوفتن....یـاد کارایی کـه باید م و نمـیکنم مـیوفتم و شروع مـیکنم غر زدن...شوهرم هم مـیشنوه و مـیخنده و مـیگه عزیزم بـه همشون مـیرسی.....ولی من هیمشـه تو برنامـه ریزیـام عجله دارم و همـیشـه کوتاه مدتن.........به کارام نرسیدم...هنوز رمانتیک رو تموم نکردم...هنوز ادبیـات آلمان مونده....چند روز پیش کتاب داغ ننگ هاثورن رو خوندم.....از امریکا بود حالا از امریکا فقط مونده موبی دیک....این یکی خیلی عالی بود.........نمـیدونم چرا این همـه بـه هستر حق دادم و از اینکه بـه اون شوهر بی احساسش خیـانت کرده بود ناراحت نیستم.....پایـانش از همـه جای کتاب بهتر بود......نثرش و همـه چیزش رو دوس داشتم.........مخصوصا ترجمـه معرکه سیمـین..تو مقدمـه اش و همـینطور کـه قبلن تو مستند بی بی سی دیده بودم نوشته بود دوس نداشته مترجم بشـه که تا داستان دیگران رو باز نویسی کنم دوس داشتم داستان خودم رو بنویسم...اما زندگی بهش این اجازه رو نمـیداده........ خیلی خوشحام کـه زندگی بـه سیمـین این اجازه رو نداد که تا اون داغ ننگ رو ترجمـه کنـه...همـین کـه این کتاب رو انتخاب کرده باعث مـیشـه چندبرابر دوسش داشته باشم.....بعضیـا یعنی چقدر مـیتونن مفید باشن کـه حتی کارایی کـه خودشون فکر مـیکنن با روحیـاتشون سازگار نیست این همـه خوب درمـیاد؟؟؟......نمـیدونم چرا دیگه مثل سیمـین نیست...سیمـین و جلال پرست نیستم اینو خودم خوب مـیدونم اما هرچی دور و برم نگاه مـیکنمـی رو مثل اینا نمـیبینم..........خیلیـا هستن کـه مـیخونن و مـینویسن و حرفها به منظور گفتن دارن........اما بعد چرا چیز خاصی نمـیشن چیزی کـه حداقل خودشون رو اروم کنـه.....وقتی مستند جلال و سیمـین رو با همسرم مـیدیدم.........من و همسرم کـه از انقلاب زدگی هردوشن شکه شده بودیم.........برامون سوالات زیـادی پیش اومد کـه چرا اینا اینطوری برخورد ؟؟؟دوباره تکرار مستند رو دیدیم و همسرم تونست یـه جواب قانع کننده بهم بده........اینکه این دوتا تو زندگیشون فلسفه نداشتن...........و بـه خاطره اینکه زندگی تجربی داشتن همـیشـه تو حالت آزمون وخطای تیوریـهای جدید بودن......به حرفاش فکر کردم و هنوزم کـه بیکار مـیشم بهش فکر مـیکنم............دلم به منظور عزیزه تنگه.............مـیخوام بیـاد اینجا کنارم بشینـه اینارو بـه اونم بگم و بازم از اون حرفایی بزنیم کـه اخرش برگردیم بهم بگیم چندنفر عین ما وقتی بهم مـیرسن این حرفا رو مـیزنن........بعدم راه بیوفتیم بریم چیستا یـا شـهر کتاب و عنوانای جدید رو ببینیم...........شب برگردیم و به پیشنـهاد من چندتا از فیلمای خوبی کـه با همسرم دیدیم رو با اون و الناز هم ببینیم.........اونشبی کـه آخرین باراومد چندتا فیلم دیدیم؟؟؟3تا...آره 3extremes با 3iron و last days رو دیدیم که تا خود صبح بیدار بودیم.آخریـه حال عزیزه رو بد کرد...خوب یـادمـه..خودمم کـه دوباره دیدمش حالم بد شد و یـه حس عجیبی بهم دست داد....یـادم باشـه تو دوره کارای گاس ون سنت حتما ببینیمش.........اوووووووووووپ� � بازم ظهر شد داشتم چیکار مـیکردم کـه یـهو این همـه فکر اومد تو سرم.........برم آشپزخونـه.........نـهار

---------------------------------------------------------------------------------------------------

این سبک خاطره نویسی منـه کـه چندسالیـه بـه این شکل درون اومده...........قبلنا بـه سبک ساده مـینوشتم اما چندسال پیش تصمـیم گرفتم جریـان سیـال بنویسم..........اینطوری خیلی راحت تر و روون تره مثل شنا تو افکار و کارای روزمره مـه..............هرچی بـه ذهنم بیـاد ادامـه اش مـیدم و کاری ندارم کـه آخرش بـه کجا مـیرسه.........

در ضمن.............. بچه ها کار همتون بی اغراق عالیـه..............@};-

paris-sheida

20-05-92, 01:05

جمعه 11 مرداد 92

امروز نـهار رفتيم خونـه م، بعد از ظهر جلوي تلويزيون بوديم كه يكي از كانالها فيلم قرمز جيراني رو ميداد
يكي از تفريحاتمون اينـه كه از نشانـه هاي موجود فيلم هاي قديمي حدس بزنيم فيلم ساخت چه سالي بوده!
و بعد تو تيتراژ فيلم سال ساخت فيلم رو نگاه ميكنيم

فيلم ما رو برد بـه 15-16 سال پيش، خوب نسبت بـه اون زمان فيلم خوب و پر سر و صدايي بود

درست حدس زديم فيلم محصول سال 76-77 بود سبك فيلم سازي اون سالها، نحوه لباس پوشيدنشون و ....

به اين فكر افتادم كه چي شده ما ها اينـهمـه نوستالژيك باز شده ايم؟ همـه بـه فكر اينيم كه خاطرات قديممون رو زنده كنيم پيج هاي دهه شصتي ها و دهه پنجاهي ها،
اين علاقه ايي كه همـه بـه كافه رستوران هاي قديمي دارند
از اينكه بريم تو كافه رضائيه يا كافه نادري بشينيم لذت مي بريم

شايد انقدر درون اين عصر همـه چي ماشيني و بي مزه شده كه همـه دنبال نوستالژيهايشان هستند

شايد هم بـه دنبال هويتي هستيم، هويتي كه فرهنگ غالب جامعه امروز نميتونـه بـه ما بده و خودمان دست بكار شده ايم...

شالیزه

21-05-92, 03:13

92/5/21
نمـیدونم که تا حالا چند بار با ادمـهای طلبکار روبرو شدین؟ یـه بار؟ دوبار ؟ سه بار؟ من کـه به اقتضای شغلم خیلی زیـاد....طلبکار نـه از لحاظ مالی بلکه از لحاظ کاری یـا خدماتی یـا....بازم نـه اونـهایی کـه حق باهاشون هست.اونـهایی کـه ادعا دارن فقط ...
دو سه هفته پیش یکی از مشتریـهام کامپیوترش رو اورد دفتر کـه ویندوز بالا نمـیاد و error صفحه آبی مـیده.پارسال یکی معرفیش کرد کـه بیـاد از من خرید کنـه چون که تا حالا خودش چندتا خریده بود به منظور این و اون و همـه راضی بودن.
تست کردم دیدم درسته اصلا تو ویندوز نمـیره.چک کردم Ram مشکل داشت.پشت کیس رو کـه نگاه کردم دیدم پلمپ پشت کیس رو کنده.بلافاصله بهش زنگ زدم کـه سیستمت گارانتی ما نیست چون پلمپ رو که تا قبل از اتمام گارانتی جداکردی.گفت اره مـی خواستم فن نصب کنم !!!
خلاصه ram رو عوض کردم و دیدم سالمـه گذاشتمش کنار.فردا هرچی بهش زنگ زدم بیـاد ببره مـیگفت موبایلش درون شبکه نیست ش چندین روز بعدش زنگ زد کـه چقدر طول کشید ؟چرا خبر نمـیدین بیـایم ببریم؟و....وقتی شنید گفت چند روز خاموش بوده موبایلش.ش با آزانس اومد سیستم رو تحویل بگیره چند بار زنگ زد ادرس پرسید،گوشیو داد راننده آژانس و...بعد از 20 دقیق آدرس پرسیدن و...اومد گفت ما چندبار از اینجا رد شدیم دیدیم تابلو ندارین رفتیم.گفتم من بهتون گفتم نبش کوچه13.مگه چندتا کوچه 13 تو این خیـابون هست؟؟؟؟؟
براش تست کردم و صفحه اول ویندوز باز شد و داشت فایلهاش رو چک مـیکرد.گفتم بـه پسرتون بگین یـه ویندوز نصب کنـه بهتره.گفت خودتون نمـیتونید؟گفتم چرا ولی هزینـه داره.فردا هم حتما بیـاین ببرینش.گفت نـه عجله دارم مـیبرمش.هزینـه Ram رو با 10 تومان تخفیف داد و رفت.
فرداش (یعنی 5 شنبه قبل از عید) آقا پسر پدرشو با خودش اورده بود و اون از همـه طلبکارتر.که چقدر حتما پول آژانس بدیم ؟اینو هرجا بردیم ویندوز روش نصب نمـیشـه.اشتباه کردیم از اینجا خریدیم و...اینو مثل روز اولش که تا بیـایم ببریمش.تقصیر آقای فلانی هست گفت بیـایم از اینجا بخریم!!! من بچه پائین شـهرم با من باکلاس حرف نزن:o
خلاصه وقتی یـه حرف حساب تو کلهی نره با زور نمـیشـه تو کله اش کرد دیگه.اینـها هم همـینجوری بودن.انگار کـه من پلمپ کیس رو باز کردم حالا من بدهکارشون شدم!!!!
خودم بـه هارد شک کردم همون روز کیس رو فرستادم خدمات سازگار تو شیراز که تا چک کنن ببینن هارد هست یـا نـه؟که گفتن آره هاردش خرابه حتما بفرستیم تهران.وقتیی بد بیـاره دیگه هیچ کاریش نمـیشـه کرد.آقای ...... گفت خانم ....بچه ها پاشون خورده بـه کیس پنل جلوش ترک خورده ما هم یـه پنل دیگه براش گذاشتیم.پیش خودم گفتم اینو دیگه کجای دلم بذارم؟چه جوری اینو بهش بفهمونم؟این کـه زبون نفهمـه حتما باز یـه برداشت دیگه مـیکنـه!!!=((
یعنی این دو روز تعطیلی عید برا من زهر مار شد از فکر این یـارو.
امروز بـه یکی از بچه های اتحادیـه زنگ زدم باهاش م کنم کـه یـه کم بهم امـید و دلداری داد.گفت تو داری براش لطف مـیکنی هارد رو مـیفرستی تهران گارانتی. همـه هزینـه هاش رو هم خودش حتما بده.فقط تعجبم تو دیگه چرا؟تو کـه این همـه مدت تو این کار هستی .اشتباه تو این بوده کـه موقعی کـه تحویل گرفتی نوشته ازش نگرفتی کـه پلمپ رو باز کرده بوده!!!! اینجوری حتما الان اون بیـاد التماست کنـه سیستمو درست کنی نـه اینکه طلبکارت باشـه!
حالا هارد رو بسته بندی کردم تیپابیـاد ببره تهران.دعا کنید از شرش راحت بشم.شوهرم مـیگه غلط کرده مرتیکه اومده اینجوری حرف زده.وقتی چشمشون بـه یـه زن یـا مـیوفته گردن کلفتیشون رو بـه رخ مـیکشن!!!
حالا من موندم و یـه ادم گردن کلفت جنوب شـهری با یـه هارد کـه نمـیدونم سرنوشتش چیـه و چطوری مـیشـه و یـه کیس با پنل جدید کـه هنوز راجع بهش باهاش صحبت نکردم...........
به دعای شما احتیـاج دارم

تاشا

21-05-92, 06:55

92/5/19

الان کـه دارم اینـها را مـی نویسم ساعت حدودا دو و ده دقیقه بامداده. خونـه دقیقا تو همون حالتیـه کـه من دوست دارم. من روی مود علاقه ام زیر اپن نشستم و پاهامو دراز کردم. محمدسجاد روبروی من مثل همـیشـه روی شکمش افتاده و خوابه خوابه. عباس هم شب کاره و رفته سرکار. تازه باهاش حرف زدم و به هم شب بخیر گفتیم. چراغ خواب نارنجی رنگ روشنـه و خونـه درون سکوت کامل.
هوا بارونی، سرد و قشنگه. صدای شر شر بارون اونم تو این سکوت شبانـه آرامش عجیبی بـه من مـی ده. حس مـی کنم خدا تو لحظاتم جریـان داره.
امروز عید فطر بود. مـیگن کـه وقتی بارون مـی باره درهای آسمون بازه و خدا صدای مارا راحت تر مـی شنوه.
هی با خودم فکر مـی کنم الان چه آرزویی م. چی از خدا بخوام. تصمـیم مـی گیرم برم روی ایوون.پنو نازکی دور خودم مـی پیچم و مـی رم بیرون تو تراس. بوی خاک بارون خورده و اصلا بوی نم بارون منو خیلی سرحال مـیاره.
یک لحظه با خودم فکر مـی کنم زندگی یعنی همـین!!!
بعد بـه خدا مـیگم خدایـا من هیچ ارزویی ندارم. لذت زندگی ت را از من نگیر.
لذت عبادت ت، لذت خواستنت، صدازدنت، امـیدوار بودن به منظور لطفت و خلاصه بنده خودت بودن را از من نگیر.
بعد فکر مـی کنم واقعا زندگی چیزی جز این نیست. اینکه پسرمو بعد از یک روز پر از بازی و سر و صدا بخوابونم، کارهای شخصی مو انجام بدم، بعد بدون دغدغه و دور از هیـاهوی روزانـه توی سکوت شبانـه فارغ ازینکه فردا چی مـی خواد بشـه یـا اینکه چقدر فردا کار دارم، چقدر بدهکاری دارم، چقدر غصه دارم و.....توی تراس خونـه ام بنشینم و به آسمون نگاه کنم و هوای تازه را با همـه وجودم نفس بکشم ...
بعد بگم خدایـا شکرت!

Fasele

21-05-92, 08:17

21-5-92

دیروز برام از اون روزای خیلی خوووب بود
از اون روزایِ شیرینی کـه مـیترسیدم از دستش بدم
طبق روال این چند وقته با ناراحتی از تخت بلند شدم
با غصه رفتم تو اشپزخونـه و با یـه صبحونـه اماده و یـه همسر خنده رو مواجه شدم
غصه ام دو برابر شد
اشکی رو کـه تا پشت پلکم اومده بود بـه زور بعد زدم و با یـه صدای گرفته ی وحشتناک گفتم خودم اماده مـیکردم
همسر باز هم فقط خندید
صبحونـه رو خوردیم و جفتمون با هم از خونـه درون اومدیم
نگام رو ماشین همسر خشکید
نمـیدونستم این مدتی کـه همسر مـیره ماموریت من چه جوری مـیتونستم این ماشین رو اینجا خوابیده تحمل کنم
داشتم بـه این فکر مـیکردم کـه مـیبرم مـیذارمش پارکینگ منزل پدریش
نفهمـیدم چه طوری از پارکینگ درون اومدم
همسر مـیگفت خداحافظی هم نکردم
رسیدم دمـه شرکت ماشین رو بی توجه بـه غرغرای نگبهان گذاشتم جلو درون و رفتم بالا
نمـیدونم قیـافمم چه شکلی بود کـه جفت ابروهای خانم پرید بالا, تصمـیممو گرفته بودم بی مکث رفتم پشت اتاق و یـه نفس گرفتم و در رو باز کردم
خدا رو شکر پدر همسر تنـها بود با هم دست دادیم و گلایـه کرد کـه چرا شب قبل منزلشون نرفتیم...
حوصله نداشتم و یـه ضرب گفتم ترجیح مـیدم این مدتی کـه همسر نیست رو اینجا نمونم بنده خدا چشاش گرد شد
اومدم بیرون و مشغول کارهای نـهایی م شدم و دیدم موبایلم داره خودشو مـیکشـه همسر بود گفتم حتما پدرش گفته
با بی حوصلگی جواب دادم کـه دیدم برعمن صداش بـه شدت شاده
یـه کم سر بـه سرم گذاشت و دید کـه نـه واقعا تلخم یـه راست رفت سره اصل موضوع
فقط بین حرفاش فهمـیدم کـه گفت جا عوض شده افتادم تهران
انقد جیغ زدم
انقد جیغ زدم کـه همـه شوکه شدن
بعدش هم مثه دیووونـه ها زدم زیر خنده
بعد تر هم حالم جا اومد و همون وسط سجده شکر رفتم
همـه هاج و واج مونده بودن کـه چم شده
همسر قرار بود برا ماموریت و دوره اموزشی بره شیراز ولی فهمـیدیم کـه دوره تهرانـه و این برام از هر خبری شیرین تر بود
دیروز واقعا روز خوبی بودد
فقط حیف کـه فعلا صدا ندارم !
تارهای صوتیم اسیب دیده و از دیشب افتادم بـه جونـه انواع جوشونده ها و سوپ ها!
پدر همسر هم با سخاوت کامل 3 ماه بهم مرخصی داد البته از شـهریور ماه!
خدایـا شکرت@};-

hamid_architecture

22-05-92, 01:30

من بـه واسطه کارم درون طول روز با دانشجوهای زیـادی سرو کار دارم، با خیلی از اونا هم زود رفیق مـی شم، یکی از اونایی کـه خیلی زود با هم رفیق شدیم حسین بود. پسر خیلی خوبی بود. خوشتیپ و پولدار و خب کمـی هم شیطون.
بعضی وقتا از خودش و از دارایی هاشون برام مـیگفت یـه چیزی کـه خوب یـادم مونده این بود کـه پدرش یـه باغ سیب داره کـه یـه درش تو استان اصفهان هست و یـه درون دیگه تو استان فارس
خلاصه ...
از نظر درس اصلا بچه زرنگی نبود و دائم مـیومد پیش من و مـیگفت حمـید تو رو خدا با استاد فلانی یـه صحبتی یـه نمره ای بـه من بده. بد بخت مـیشم اگه درسم پاس نشـه و قول مـیدم کـه این بار دفه آخره و ترم آینده شاگرد اول مـی شم
من هم هر ترم اگر کاری ازدستم بر مـیومد براش انجام مـی دادم که تا اینکه یـه ترم بـه همـه مـیگفت دارم مـیرم خارج و مـیخوام اونجا ارشد بخونم . من کـه اولش فکر مـی کردم اینم یـه بهونـه دیگس واسه پاس درساش.
بهش مـیگفتم آخه پسر تو، توی لیسانسش هم موندی و داری درجا مـیزنی بیخیـال آخه کی حرف تو رو باور مـیکنـه
اما نـه انگار تصمـیمش جدی بود. دلایلی کـه واسه رفتن بـه خارج داشت درس خوندن نبود و بیشتر به منظور ادامـه شیطونیـاش بود.
به هر زحمتی بود نمرات باقی مونده درساش رو براش گرفتیم و بالاخره حسین فارغ التحصیل شد.
چند ماه بعد هم اومد و خداحافظی کرد و گفت دارم مـیرم مالزی
تصوری کـه من از حسین داشتم این بود کـه برای درس خوندن نمـیره بعد از مدتی کـه اونجا ساکن شد با خبر شدم کـه واسه خودش یـه ویلای خیلی خوب خریده اما درسش رو هم مـیخونـه
چند ماه پیش بود کـه اومدش ایران و بعد هم اومد کـه به من سر بزنـه . خیلی خوشحال شدم دیدمش.
ظاهرش خیلی خوش تیپ تر و بسیـار مودب تر شده بود. اما نمـی دونم جو گیر شده بود یـا نـه، چون از هر ده که تا کلمـه حداقل هشت که تا انگلیسی بود کـه سر همـین موضوع هم زیـاد باهاش شوخی کردم
احوال پرسی کـه تموم شد رفتم سر اصل مطلب کـه اونجا چیکار مـیکنـه. گفت من الان دانشجوی دکتری تکنولوژی اطلاعات درون یکی از دانشگاه های دولتی مالزی هستم کـه یـه رنکیگ خوبی هم داشت.
تعجب کردم و پرسیدم چطور تونستی پذیرش بگیری؟ دستشو برد توی کیفش و دو که تا سرتیفیکیت درون آورد و گفت سال گذشته برترین و جوانترین مخترع مالزی شده! من کـه چشام گرد شده بود و اون با دیدن حالت چهره من متوجه شد کـه باور نکردم.
یـه نامـه دیگه بهم نشون داد کـه از طرف سفارت ایران بود و بابت همـین ماجرا بهش تبریک گفته بودند
مـیگفت از روزی کـه از اینجا رفتم دوهفته ای رو که تا شروع ترم فرصت داشتم و همـه جای مالزی رو درون این مدت خوب گشتم و دیدم ، اما از اون بـه بعد تنـها زمانی از خونـه بیرون مـیومدم کـه مـیخواستم بـه دانشگاه برم، کتابخونـه و پژوهشکده دانشگاه شبانـه روزی بود و گاهی اوقات یک هفته مـیشد کـه به خونـه نمـیرفتم و شاید دراین بین، مدت زمان کوتاهی به منظور کارهای شخصی و تعویض لباس بـه خونـه مـیرفتم و دوباره سریع بـه دانشگاه مـیومدم.
بعد از رفتن حسین خیلی تعجب کردم اما بعدش بـه این نتیجه رسیدم کـه چقدر جو مثبت روی انسانـها تاثیر مـیگذاره.ی کـه در ایران هیچ علاقه ای بـه درس خوندن نداشت بواسطه قرار گرفتن درون یک محیط علمـی انقدر رشد مـیکنـه کـه بهترین مـیشـه
شاید اگر توی کشور خودمون هم این زحمت ها رو کشیده بود نتیجه مـیگرفت اما خوش مخالف این حرف من بود و مـیگفت عوامل مختلفی بودند کـه من رو بـه اینجا رسوندن کـه یکی از اونا من بودم
شاید حق با اون باشـه، البته شاید کـه نـه حتماً
شاید...

sarina68

22-05-92, 03:49

چند روز پیش یکی از دوستام بهم زنگ زد و گفت کـه استخدام شرکت بزرگ و معتبری شده کـه هر سال کلی آدم تو آزمونش شرکت مـیکنن و آرزوشونـه کـه استخدام بشن... اینو کـه گفت مکث کردم رفتم تو فکر.
من و اون دوست صمـیمـی بودیم.همـیشـه دید بی اندازه مثبتی بهش داشتم.با خودم فکر مـیکردم یکی از بهترین و معصوم ترین آدماییـه کـه تو زندگیم دیدم.دیدی کـه بعدها عوض شد خیلیم عوض شد.
گفته بود کـه رتبه ی کنکورش خوب شده ،یـه رتبه ای درون حد رتبه ی من و خیلی از همکلاسیـام.
یـه روز اتفاقی متوجه شدم کـه رتبه ی دانشگاهش دروغی بیش نبوده و درواقع با رتبه ای کهب کرده بود بـه زحمت مـیتونست توی پایین ترین سطوح دانشگاهی درس بخونـه.ولی از خیر سر مسائل دیگه ای تونسته بود تو این دانشگاه پا بذاره.همون مسائلی کـه بهش اجازه ی اینو داد کـه بسیـااااااری از واحدای درسیشو بدون اینکه یک کلمـه ازشون سر درون بیـاره پاس کنـه ، همنیـازی ای تو دانشگاه بگیره کـه همـه از تعجب شاخ درارن چون کااااااملأ غیر ممکن بود و درنـهایت بتونـه با کمترین دانش و اطلاعاتی درمورد رشته و درساش پا توی یکی از بهترین شرکتا بذاره و بی زحمت بلافاصله بعد از فارغ التحصیلیش استخدام شـه...
یـادم افتاد یـه روز داشت مـیگفت کـه وقتی عموش فهمـید چجوری دانشگاه قبول شده اصلأ خوشحال نشد.مـیگفت حسوده خیلی حسوده.مـیگفت من تو دوران کنکور خیلی سختی کشیدم چون همش با دوست پسرم دعوام مـیشد و روزای سختیو مـیگذروندم بنابراین حقم بود کـه بتونم تو یـه دانشگاه خوب درس بخونم ولی شماها احتیـاجی نداشتین.یـادم افتاد کـه اون روز خیلی دوران کنکورمو مرور کردم.سال کنکورم اوج بیماری لاعلاج م بود.بیماری ای کـه هنوزم درمان نشده و هیچوقتم نمـیشـه.روزا درس مـیخوندم درحالیکه کتابم از اشک خیس خیس مـیشد ولی مـیخوندم.فقط مـیخوندم.چه بساایی مثل من با خون دل درس خوندن ولی اون نتیجه ای کـه مـیخواستن نگرفتن چون دیگرانی وجود داشتن کـه فکر مـی دعواشون با دوس پسرشون بزرگترین درد دنیـاست و حق نشستن سر کلاسیو دارن کـه هیچ زحمتی براش نکشیدن و حق دارن جای دیگرانو اشغال کنن
یـادم افتاد بـه روزی کـه تو صف طولانی سلف سرویس دانشگاه ایستاده بودیم.یکی دیگه از دوستامون گفت ده دقیقه دیگه کلاس شروع مـیشـه بیـاین بریم زودتر از نوبت غذا بگیریم.اون دوستم گفت نـه حروم قاطی غذامون مـیشـه نمـیتونیم بریم جلو مگر اینکه از همـه اجازه بگیریم..و من خشکم زده بود و با خودم فکر کردم کـه تو تو همـه ی زندگیت بی اجازه جای دیگرانو گرفتی و الان مـیگی حروم قاطی غذامون مـیشـه.با خودم فکر کردم واقعأ نمـیفهمـی یـا نمـیخوای کـه بفهمـی ؟

همـه ش یـه لحظه از ذهنم گذشت و بعد یـهو بـه خودم اومدم و بهش گفتم مبارکه کـه استخدام شدی ...
گوشیو کـه گذاشتم از خودم پرسیدم اگه من جاش بودم و امکانشو داشتم ازش استفاده مـیکردم یـا نـه؟ حاضر بودم بی هیچ زحمتی جای یـه نفر دیگه رو پر کنم،جایی کـه بیش از من شایستگی داره یـا نـه ؟اگه این کارو مـیکردم عذاب وجدان مـیگرفتم یـا نـه؟ یـا ترجیح مـیدادم چشمامو ببندم و آسوده زندگی کنم و به خودم بقبولونم کـه همـه ی اینا حق منـه ؟
در هر صورت خوشحالم از اینکه یـادم داد حرفای قشنگ و شعارای قشنگ لزومأ بمعنی کردار قشنگ نیست هرچند گاهی واقعأ تشخیصش مشکله
امـیدوارم خدا چشمای هیچکسو اینجوری نبنده.

ابر 15

22-05-92, 09:30

من کلا ادم رفیق بازیم . یکی از مـهمترین قسمتهای زندگی ام بودن با دوستانم . و خیلی شدید مقیدم کـه هر کاری از دستم مـیاد به منظور دوستم انجام بدم بینـهایت بـه دوستم علاقه دارم مثل اعضای خانواده ام . و تقریبا هیج کاری نمـیکنم که تا یک وقت مشکلی حرفی جیزی پیش بیـاد هر حرفی هم از دوستام بشنوم کـه قشنگ نباشـه معمولا نادیده مـیگیرم . مـیگم دیگه یک رفیق باز حرفه ای . همـیشـه بـه همـه مـیگفتم من با اینکه اینـهمـه دوست دارم هیچ وقت اسیب ندیدم و از این نظر ، بس خوش شانسم . از اینـهمـه دوست یکیش از همـه برام عزیزتر و نزدیکتر ه که تا هفته پیش . یعنی این یک هفته تمام سطرهای بالا برام تمام شد . رفیق و دوستی و صفا و ............ همـین دوستی کـه خودش و وجدانش و من و همـه مـیدانستن کـه چقدر خدمت براش کردم و عین یک ببخشید حتی درون حد یک حمال از م کار کشید ، تلخ ترین حرف های دنیـا را زد . همـه اینـها فقط به منظور یک کمک بود کـه او یک هفته بـه من و شوهرم کرد فقط یک هفته او درون خدمت من بود صدبار ان من درون خدمت او . حرف هایم با او کـه تمام شد تنـها این حرف توی سرم ، از این ور بـه اون ور مـیرفت کـه مگه حرف تلخ مال دوسته . من همـیشـه فکر مـیکردم کـه حرف تلخ مال غریبه هاست . نـه انگار اصلا دوستی توی این دنیـا نیست جدی مـیگم . شما منو نمـیشناسید ولی همـهانی کـه من مـیشناسن مـیگن از من بی ازار تر توی دنیـا نیست . حتی فحش از دوستم شندیم سرم انداختم پائین رد شدم . هرگر بدی را بدی جواب ندادم . هرگز مشکلی برایی بوچود نیـاوردم . هیچ نیـاز ی نیست تعریف از خود وقتی حسم اینـهمـه زنده و مشخصه . اما اخر اینـهمـه چی شد . تازه نگاه مـیکتم دورم تنـها ، یک جهان بی رحم بیرون این خانـه هست .

یـاسمن گل یـاس

22-05-92, 12:24

الان ساعت 9 صبحه سه شنبه 22 مرداده و من حتما ساعت یـازده به منظور گرفتن یـه شغلی کـه خیلی وقته دنبالش بودم برم واسه استخدام.چندین بار مصاحبه دادم.دعا مـیکنم باهام قرارداد ببندن بعدش ظهر مـیام مفصل خاطره مو مـیگم.واسم دعا کنین دوستای گلم.
.
.
.
.

الان ساعت 15 روز سه شنبه 22 مرداد 1392 بالاخره انتظارم بـه انتهای راهش رسید و بعد از 6 سال کار بدون هیچ مزایـا و بیمـه ای درون سن 29 سالگی رسما استخدام شدم.تنـها چیزی کـه مـیتونم بگم اینـه کـه خدایـا هزاران هزار بار شکرت.داشتم از استرس مـی مردم.همـیشـه کار برام یـه نقطه ی اطمـینان بوده همـیشـه کار بهم اعتماد بـه نفس داده.با همـه ی وجودم کار توی این محیط رو مـیخواستم.خدا خیلی کمکم کرد همسرم بی دریغ حمایتم کرد چندین و چند آزمون سخت دادم کلی واسه نتیجه هام نگران بودم اما بالاخره اون همـه سردرگمـی تموم شد.خدایـا بهم توان بده کـه با همـه ی وجودم تلاش کنم.دوستای خوبم مرسی کـه واسم آرزوی موفقیت کردین خیلی دوستون دارم.به م و مادرشوهرم زنگ زدم و خبر استخداممو دادم م از خوشحالی گریـه کرد مادرشوهرمم طفلک همش مـیگفت من از تو خوشحالترم بهت افتخار مـیکنم.خدایـا ممنونم کـه اجازه دادی دل اونایی کـه دوستم دارن رو شاد کنم.

Nazi

22-05-92, 12:44

خيلي خسته ام....الان سر كار پشت ميزم نشستم و انرژي تايپ كردنم بـه زور دارم!

اين روزا از خودم ميپرسم چرا زندگي اينجوريه؟؟؟؟تا وقتي چيزي رو بـه دست نياورديم كلي ميجنگيم و وقتي بدستش مياريم از سختي هاش مي ناليم

شايد چند روزه كه درون طول روز 4،5 ساعت بيشتر نميتونم بخوابم...وقتي خوابم ميگيره و يا از خستگي كلافه ميشم،مدام با خودم ميگم الان دقيقا جايي هستم كه هميشـه آرزوش رو داشتم...بايد قدرش رو بدونم

ولي نميدونم چرا گاهي وقتا واقعا خسته ميشم...ذهنم جسمم روحم همـه خسته ميشن...دوست دارم يه مدت همـه چي رو ول كنم و براي خودم خوش باشم

با اين وجود...من هنوزم خوشحالم و شاكر...از اين همـه اتفاق هاي خوب تو زندگيم....حتي اگه انرژي ازم ميگيره،هدفمـه...مدتها براش تلاش كردم که تا به اينجا رسيدم

چيزي بـه تولدم نمونده...و دوست دارم يه سال جديد زندگيم رو پر از انرژي شروع كنم...پر از اميد

paris-sheida

22-05-92, 01:59

دوستان عزيزم ببخشيد كه وسط پست هاي قشنگتون وقفه ميندازم

اگر صرفاً خاطره خنده دار يا زيبا ترين اتفاق زندگيتون رو ميخواهيد تعريف كنيد بدون توصيفات خاصي و فقط قصد، بانمك بودن موضوع يا زيباترين اتفاق زندگيتون هست درون اين تاپيك ها پستتونو ارسال كنيد:

You can see links before reply

You can see links before reply

در اين تاپيك صرفاً خاطره نويسي هست حالا ممكنـه اتفاق خاصي هم نييوفتاده باشـه

با تشكر@};-

22-05-92, 02:19

20/5/92
صبح مثل همـیشـه حدود ساعت 8 بیدار شدم نویدآقا قبل از من بیدار شده بود
امروز م رژیم رو براش شروع کردم آبی رو کـه موقع نماز جوش اورده بودم وحالا دیگه ولرم شده رو دو لیوان بزرگ ریختم و دادم بهش که تا بخوره
زیـاد بود و کمـی غر زد!
سه که تا دونـه خرما کردم توی کیپ زیپ و دادم بهش که تا یکیش رو به منظور صبحانـه بخوره و ...
همـینکه درون بسته شد و رفت طبق معمول اول لپتاپ رو روشن کردم(با این دکمـه های نصفه نیمـه ش!!)
سایت رو باز کردم...اول تاپیک مدیرا...بعد هم جهت اطلاع رو باز کردم و....
ااااووو امروز نغمـه روی صندلی داغه...حتما بـه سراغش خواهم رفت:)
رفتم قسمت خاطره نویسی....خاطرات بچه ها رو خوندم.دلم مـیخواد منم بنویسم خیلی وقته ننوشتم یعنی ا مـیزارن بنویسم یـا بیدار مـیشن و باید برم بـه اموراتشون بپردازم؟بیخیـال شروع مـیکنم
تلفن زنگ مـیزنـه!!کیـه؟خدا کنـه بزرگ نباشـه...!!!
بله خودشـه ای خدا حوصله بده...طبق معمول اول احوالپرسی مـیکنـه و بعد کم کم مـیره سراغ حرفای همـیشگیش :خونـه رو چیکار کردین؟واسه چی ارث تون رو بخشیدین؟تون کـه قانونی نبخشیده بود؟طلاهاش رو چیکار کردین؟
ای خدا ...چیکار کنم من آخه؟براش توضیح مـیدم کـه شاید قانونی ارث بهمون مـیرسیده اما شرعا نـه !...و هر جا هم کـه مـیبینم بیفایده هست سکوت مـیکنم چی بگم بهش خب؟از بس هی ساکت مـیمونم کم کم خودش بحث رو جمع مـیکنـه...و خدا حافظی مـیکنـه البته مـیدونم دوباره فردا یـا بعد فردا باز بـه من شایدم بـه آبجیم زنگ خواهد زد
بیخیـال...بابا اینا سفرن...بچه ها هم هنوز خوابن.منم مـیرم سراغ نوشتن بیخیـال...
.
.
.صدای زنگ درون اومد....کیـه؟ ایول داداشم از شیرازه ه ه ه ه هوراااااااااا اومدم...

delina

22-05-92, 11:16

92/4/21

مریم کوچولوی طبقه پایینی تو چقدر ناز و خواستین هستی.........امروز باز که تا دیدی دستم نایلون هست...برگشتی گفتی؟....مـیخوای کمک؟ کمک مـیخوای هم نمـیگی....خیلی با نمکی....هر وقت تو راه پله ها مـیبینمت و بهم سلام مـیکنیم حس خوبی دارم که تا چندتا پله کـه پایین تر مـیرم هنوز دارم بهت فکر مـیکنم و برمـیگرم به منظور یبار دیگه اون صورت گرد سبزه رو با موهای فرفری مشکی ببینم......امروز رو با تو شروع کردم چون دیگه وقتش بود با این مـهربونیـات بیـای تو دفترم......من کـه از بچه خوشم نمـیاد تو رو خیلی دوس دارم و برام شدی یـه دوست کوچولوی شیرین.....روزی کـه اومده بودم با ت درباره فیش تلفن حرف ب رو خوب یـادمـه تازه از اومده بودی بیرون موهای خیست رو افشون کرده بودی و یـه پیرهن جذب قرمز مشکی پوشیده بودی....بازم بهم سلام کردی گفتی خوبی؟منم گفتم مرسی عزیزم....مـیخوای بری مـهمونی این تیپ رو زدی؟...یـه قر کوچولویی دادی و گفتی نـه...تازه از حموم اومدم......ت گفت از حموم کـه در مـیاد تیپ مـیزنـه.........اصلا یـادم رفته بود ت اونجاس......حواسم بـه تو کوچولو بود کـه این همـه شیرینی.......چی مـیشد همـه بچه ها همـینطور کوچولو شیرین بمونن....چرا وقتی مریم کوچولو رو مـیبینم دوس ندارم خودم هم بچه داشته باشم؟؟عزیزه همـیشـه مـیگه بچه ها وقت مـیان کـه زن و شوهرا دیگه چیزی به منظور هم ندارن...... اوشنب کـه اون حرف رو مـیزد ساعت 7:30 شب بود تو ایستگاه اتوبوس جنت اباد بودیم...
هوا خیلی سرد بود و اتوبوس هم قصد اومدن نداشت.....بهش گفتم آره بچه ها همـیشـه مـیان که تا یـه خلایی رو پر کنن اولش اینطوریـه بعد خودشون مـیشن مادر خلا........اصلا من و تو الان چه نفعی به منظور پدر و مادرامون داریم؟؟..نگام بـه پاهای عزیزه افتاد...کفشای عزیزه همـیشـه آبین یعنی همـه چیزش همـیشـه آبیـه.......مثل همـیشـه پاهاش رو بهم چسبونده بود و داشت فکر مـیکرد......گفت:مثلا همـین عسل درست 4سال پیش بـه دنیـا اومد....الان بعد 4سال و بابا از هم جدا شدن؟؟؟خوب این یعنی چی؟یعنی اینکه اونا اون موقع فکر مـی یـه بچه دیگه مـیتونـه همـه چیز رو عادی کنـه......خندیدم و گفتم مـیبینی ما اصلا از ادمـیزاد خارج شدیم......درباره بچه هم کـه مـیخوایم حرف بزنیم فلسفی اش مـیکینم.......چرا بچه باشـه و نباشـه مسیله نیست مسیله اساسی حسیـه کـه پدرو مادرا با این بچه ها بـه خودشون تزریق مـیکنن...اینکه بیشر از پیش شبیـه بقیـه شن و بگن ما هم بچه ای داریم بچه ارو هم مـیخوان که تا باهاش مثل عروسک رفتار کنن و خیلیـاشون حتی نمـیدونن به منظور ایندش چی مـیخوان............عزیزه بـه نظره من خیلی ترسناکه کـه یـهی رو بـه دنیـا بیـاری........اصلا واسه چی یکی دیگه حتما به جمع همـه آدمـها اضافه شـه؟؟؟یکی دیگه مثل من و تو.......عزیزه گفت: اتوبوس داره مـیاد.......سرم رو برگردوندم که تا اتوبوسی مملو از جمعیت رو ببینم.........وقتی داشتیم مـیرفتیم از پله ها بالا درون حالی کـه مـیخندیدم و داشتم یکی رو کـه جلوتراز خودم بود فشار مـیدادم گفتم.........هر جا هم نیـازی باشـه یکی بـه جمعشون اضافه بشـه این ایران چی چی نشده نیـازی نداره.......یـادش بخیر......کاشکی عزیزه رو بازم از نزدیک مـیدیدم

آپامـه

23-05-92, 02:08

ساعت ۸/۳۰ دقیقه هست بیدار شین این صدا رو هر روز مـیشنوم قبل از این کـه از خواب بلند بشم .پلک هامو بـه زور باز مـیکنم مـیشـه صبحانـه نخورم ولی یـه کم بیشتر بخوابم ؟؟؟؟!بعد از این کـه تونستم بر تنبلی غلبه کنم دستمو دراز مـیکنم که تا دست پسرمو کـه کنارم مـیخوابه بگیرم و ببوسم حالا نوبت منـه کـه نزارم پسرم بخوابه انقد مـیبوسمش که تا چشماش و برام باز کنـه هر وقت چشماشو باز مـیکنـه یـاد اون روزی مـیافتم کـه بعد از زایمانم بـه من نگاه کرد انگاری عمق نگاهش تمام خستگیـهامو از بین مـیبره .مثل اون روز.
با عصا بـه سمت بیرون اتاق مـیرفتم کـه همچنان صدا مـیزدم بدو بیـا پسرم الان سفره ی صبحانـه جمع مـیشـه انوقت گشنـه مـیمونی.بعد از پر شکم نوبت پر روحمـه از سرگرمـی و اطلاعات و ......اومدم تو سایت بعد بـه موبایلم نگاهی کردم انگاری دیگه موبایلمم شرمنده مـیشـه کـه هیچی برام نداره جز بازی .اوووووووف .حالا چیکار کنم ؟ خوب یـه کم زبان بخونم وای چرا حواسم نیست چرا ؟ چه سواله بیجایی خوب این و همـه مـیدونن من حواسم جایی کـه یـه موقع بودنش برام مـهم بود حالا نبودنش .بعد از ناهار منتظرشم که تا بیـاد با صدای مـهربون مـیاد و بعد از تزریق محبت + مـهتویـات امپول مـیره .قرار بود کـه برم منزل برادرم کـه روبروی خونـه ی مادرمـه رفتم اونجا انـهایی کـه انجا بودن اومده بودن دیدن من به منظور رفعالت محبتی بودکه فراموش نمـیشـه کمـی انجا بودیم و برگشتیم بعد هم شام و بازم سایت و بوسه ی قبل خواب پسرم ........

faeze

23-05-92, 02:55

الان با نیکاپای کامپیوتر نشستم نیکا بعد کلی گریـه رو شونم خوابید خودم خیلی خستم ازصبح ساعت8 کـه نیکا بیدارم کرد 9.30 هلیـا رو بیدار کردم و صبحونشو دادم خودم سر پا یک چیز خوردم واقعا 2 که تا بچه خیلی سخته داشتم فکر مـی کردم چقدر از هلیـا غافل شدم بیچاره هلیـا دلم براش مـی سوزه اینجا تو خونـه خودمون واقعا تنـهاست نـه فامـیلی تنـها دوستشم دیگه نیست رفته بوشـهر رای همـیشـه طفلک فکر مـی کرد ش مـیشـه همبازیش و از تنـهایی درون مـیاد حالا حتی منم نداره
خلاصه امروز قصد کردم ببرمش بدمـینتون نیکا رو گذاشتم تو کریر و رفتیم 10.30 رسیدم باشگاه مربیم و دوستام امدن دیدنی و تبریک تو این 10 ماه بیشتر بچه های تیم رفتن شـهر خودشون البته حق دارند زندگی تو غربت خیلی سخته مخصوصا کیلو مترها دور باشی
یک نیم ساعتی گپ زدیم و بعد با نیکا زدیم بیرون هلیـا موند که تا بازی کنـه رفتیم کلینیک چشم نیکا صبح قی کرده بردمش دکتر و بعد بردمش به منظور قد و وزن خدا رو شکر وضعش خوب بود حدودای 12 رفتم دنبال هلیـا و امدین خونـه
هلیـا همش مـی گفت گشنمـه ناهار نداشتیم نیکا هم همش مـی خواست بغل باشـه و گریـه مـی کرد مـی خواستم گریـه کنم دست تنـها اینجا هیچنیست به منظور کمک خودتی و خودت با زور نیکا رو خوابوندم بـه هلیـا مـی گم مواظبش باش که تا من برم ناهار درست کنم مـیگه بـه من چه مربوطه مـیخوام برم کامپیوتر بازی کنم گفتم ناهار مـی خوای حتما بشینی پیشش راضی شد مرغو با پیـاز تفت دادم و یکم رب ریختم یک غذای من دراوردی و تو ساندویچ دادم دست هلیـا خودمم سر پا یک چیزی خوردم دیدم که تا نیکا خوابه منم یکم بخوابم
هنوز نیم ساعت نشده بود کـه بیدار شد اینم خواب ما
شب همسری امد بیچاره خستگی از سر و روش مـی باره این روزهاتعمـیرات پالایشگاه هست و کارش خیلی زیـاده دلم براش مـی سوزه نیکا رو نگه داشت که تا من هم شام درست کنم هم ناهار فردا که تا بی غذا نمونیم
امروز دلم به منظور خودم سوخت به منظور بچه هام کـه مجبورند بـه خاطر شغل پدر تو غربت تو یک جای دور تقریبا بی امکانات بزرگ بشن دلم به منظور م مـی سوزه کـه توتهران تنـهاست دلم به منظور همسری کـه اونم غصه ما رو مـی خوره کـه به پای اون ینجا نشستیم
خستم خیلی خسته اما هنوز نب حتما خودمو جمع کنم بـه خاطر همسرم بـه خاطر بچه هام محکم باشم نباید کاری کنم همسرم بـه خاطر ما احساس گناه کنـه دلم مـی خواد کارش جور بشـه برگردیم تهران

mina92

23-05-92, 05:20

23/5 صبح کـه بیدار شدم علاوه بر بی حوصلگی همـیشگی بخاطر بیکاری و تو خونـه موندن حرفای دیروز دوستمم تو ذهنم مـیچرخید.تمام روز بـه فکرش بودم.نمـیدونم چه بلایی سرمون اومده.دیروز با یکی از دوستای دوره دبیرستانم رفتیم بیرون.ساعتها حرف زدیم.چقد غم داشت.اون موقع ها با پسر داییش نامزد بود.قرار بود بعد از دانشگاهش ازدواج کنـه.دیروز فهمـیدم یک سال بعد از دانشگاهش عقد رسمـی مـیکنـه ولی شوهرش شروع مـیکنـه بـه ناسازگاری و مـیگه حق نداری بری دانشگاه.مـیری دانشگاه خراب مـیشی! چه حرف زشت و سنگینی! دوستم مـیگفت "خودش دوستم داشت اما مادرش بیشتر از من روش تسلط داشت.مـیگفت اواخر دیگه کتکمم مـیزدباورم نمـیشد این همون رضاست"خلاصه تقاضای طلاق مـیده مـهریـه اش هم مـیبخشـه ولی اون طلاقش نمـیده.دوسال پیش مـیره حکم تجدید فراش مـیگیره و زن مـیگیره و الان بچشم تو راهه.ولی هنوز دوستمو طلاق نداده.چقدر نامرده.از بقیـه بچه ها پرسیدم.یکیشون با یـه بچه مطلقس و اونیکی هم بعد از اینکه یـه سال از نامزدش خبری نمـیشـه جدا مـیشـه.خیلی دلم گرفت.غروب پیشنـهاد دادم بـه م کـه کوکی مـیکر درست کنیم.خوب بود یکم سرگرم شدیم.ولی الان باز همون حاله داغونو دارم.کاش مـیتونستم کاری م. :(

مورچه سیـاه

23-05-92, 07:11

خب من مال روز 19 ام رو مـیگم کـه توادم بود :"> از صبح کـه پاشدم رفتم پیش م ابنا .تا رسیدم گفتم تولدم مبارک :d م مـیگه مـیدونم مـیخواستم ساعت 6 غروب غافلگیرت کنم کادوتو بهت بدمو تبریک بگم ولی هولی دیگه همونجا بوسم کردو کادومو داد . شوشو ساعت 6 بهم زنگولید تولدمو تبریک گفت . گفت برنامـه امروزت چیـه گفتم تولد بازی:)) هیچی دیگه اومد دنبالم با هم رفتیم برام یـه کفش خوشمل خرید با کیک و مـیوه . بعد با م اینا همـهرفتیم جنگل کباب خورون . کلی خوش گذشت البته آرین کوچولوی ما اذیت مـیکرد ولی خب بازم خیلی روز خوبی بود . یـه روز بارونیـه قشنگ . بعــــــــــــــــــــــد باز یـه کیک گرفتیم رفتیم خونـه مادرشوهر . اونجا هم کلی تیغیدمشون ;;) . درون کل روز خوبی بود همـه ی پولامم دادم به منظور پسمل خوشملم لباس خ . دیگه فکر خودم نیستم .
و اما الان کـه ساعت 3:40 دقیقه شبه شوشو خوابه پسملم خوابه . من نشستم پای کامپیوتر و دارم انگور مـیخورم . از سکوت شب لذت مـیبرم . ای وای ارین بیدار شد که تا کل همسایـه هارو بیدار نکرد برم بهش شیر بدم:p

آپامـه

24-05-92, 02:25

بدترین روزهای عمرم و دارم مـیگذرونم.ای خدا هر وقت چیزی مـینویسم حس مـیکنم روبرومـی و دارم برات حرف مـی یـه دنیـا گله،یـه دنیـا آرزوولی همونقدر کـه مـیخوام ازت همونقدر هم نمـیدونم چی پیش مـیاد .؟! ولی هرگز نا امـید نشدم.پسرم زندگیم رفت نمـیدونم کجا نمـیدونم چند روز .من مستحق اینم ؟!
اگر این جوریـه من خواستم ولی بـه عقل ناقص خودم فکر مـیکنم بهترین راهه براش .اگه بدترین راه بود خدا جون بهم مـیگفتی مگه نـه؟؟؟؟؟
یـه جوری توی یـه خواب یـا یـه نشونـه اما همـه چیز منو کمک کرد که تا به اینجایی کـه هستم برسم مثل یـه سرسره سر خوردم اومدم پایین ولی هنوز پله ها رو نمـیبینم کـه کجان که تا دوباره برسم بالا که تا بشم همونی کـه مـیخوام و بودم .چقدر دلم مـیخواست با م کنار هم بودیم که تا شب با دلهای خالی از حرف مـیخوابیدیم حالا با دل پرم چه کنم؟؟؟؟؟
برای کی درد دل کنم ؟ آیـای هست کـه قدرتمندتر از خودم باشـه من شدم دریـای پر از تلاطم .کی مـیاد دل و به دریـا بزنـه ؟ م مـیگه من هستم ولی اون مثل جزیره دوره اون تو قلب دریـاست ولی دوره حرف های م حرفه منـه غمـهاش غ ولی دوره .امشب کـه مـیخوابم تو خواب دلم مـیخواد ببینمش که تا وقتی بلند مـیشم آروم باشم . که تا بتونم روزهای بدون پسرمو تحمل کنم .
خدایـا همـه ی آرزوها رو مـیتونی براورده کنی من ایمان دارم تو هم بـه من نگاه کن لطفا ....

24-05-92, 01:13

امروز پنجشنبه نمـیدونم چندم مرداد 92 هست !!
بابا اینا هنوز سفرن...خوش باشن الهی...
ا هم هنوز خوابن منتظرم بیدار بشن و من بسپارمشون بـه نرگس و برم بیرون
اخه امروز مـیخوام با خرید ترازو نویدآقا رو خوشحالش کنم این ترازو مکانیکیـه بـه درد نمـیخوره حتما یـه دیجیتالشو بخرم صبحی موقع بیرون رفتن از خونـه اومد پیشم و گفت ...یـه خبر خوب برات دارم دور کمرم کم شده:)
با بستن کمر بندش متوجه شده بود:)
خوشحال شدم
دیشب با هم کمـی بحث کردیم سر همـین رژیم گرفتن شب کـه اومده بود خونـه گفت گشنمـه...و گفت بـه هرکی مـیگم مـیگه این چه رژیمـیه و...بالاخره منم ناراحت شدم و گفتم من یـه مرغ گذاشتم واست چیز درست کنم و رفتم توی آشپزخونـه با خودم گفتم مگه بیکاری خودش کـه نخواد فایده ای نداره اصلا بـه تو چه کـه اون مریض مـیشـه!!!وقتی خودش نمـیخواد ...بماند کـه از اون (هر کی) هم خیلی حرصم گرفته بود
در هر صورت مرغ رو نمک زدم و ادویـه ساندویچ ساز رو هم با کمـی روغن چربش کردم و مرغ رو گذاشتم بپزه
سه که تا سیب زمـینی هم سرخ کردم برنجم داشتیم داغ کردم گفتم بیـا شام...................
وقتی اومد دم آشپزخونـه برنج رو کـه دید یـه اخمـی کرد و برگشت ...خخخخخ
منم رفتم دنبال سرش کـه بیـا دیگه بوخور...گفتم کـه نظر واقعیم چیـه اینکه اصلا برام مـهم نیست وقتی خودش نمـیخواد.اینکه هرجور که تا حالا زندگی کردیم بقیـه ش هم زندگی مـیکنیم و دیگه اینکه بـه همون اندازه کـه واسه اون سخته و داره تلاش مـیکنـه خب منم دارم تلاش مـیکنم
هر روز بـه این فک مـیکنم چی رو چجوری درست کنم کـه دوست داشته باشـه و...
اونم اصرار کـه والا من خودمم مـیخوام رژیم بگیرم و...آخرشم فقط مرغه رو خورد ا هم سیب زمـینی ها رو نیست
این ا مثل اینکه سیر اوری ندارن قبل از اومدن باباشون تخم مرغ خورده بودن ولی باز شام خوردن!!!البته سیب زمـینی سرخ کرده همـه رو بـه زانو درون مـیاره هههه
منم نصف لیوان شیر و عسل خوردم و خوابیدم
صبحی هم بهش اب ولرم دادم خورد دو که تا خرما هم همراهش دادم...
اوووووو هیسسسسس نیک داره بیدار مـیشـه که تا بیدار نشده برم بـه نرگس بگم حواسش باشـه من برم و بیـام

taraneh

24-05-92, 02:51

تصمـیم گرفته بودم از امروز صبح شروع کنم بـه زود بیدار شدن.و ساعت تلفنمو به منظور هشت ونیم کوک کردم.والبته بیدار هم شدم.رفتم کتری رو پر از آب کردم و گذاشتم روی گاز.زیرشو کمـه کم کردم.آخه مـیشناسم خودمو.به خودم گفتم آخه وقتی آقای یـار خوابه مـیخوای بیدار شی کـه چیکار کنی؟دیشب کـه برای سحرخیز شدن برنامـه ریختم گفتم زودتر بیدار مـیشم همشـهری داستان تیر ماهو تموم مـیکنم.اما مـیل کشنده بـه خوابیدن! همـه چیز رو از یـادم برد.دوباره ساعت تلفنمو به منظور نـه و ده دقیقه کوک کردم.وقتی بیدار شدم دیدم آقای یـار کنارم نیست.ساعت نـه و چهل و پنج دقیقه بود.گوشامو تیز کردم دیدم درون حال دست و رو شستنـه.بدو رفتم دیدم آب کتری جوش اومده.چای رو دم کردم و صبحونـه رو هم آماده.من وقتی زور بالای سرم باشـه بـه شدت فرزم.تا آقای یـار اومد توی آشپزخونـه همـه چی آماده بود.تازه سعی کردم زودتر صبحانـه رو بچینم چون اگه نچیده بودم آقای یـار مـیگفت نچین مـیل ندارم.اومد نشست وشروع کرد چای خوردن.منم رفتم صورتمو بشورم.اومدم گفت کاری نداری من دارم مـیرم .گفتم صبحونـه؟گفت مـیل ندارم.به زور یـه لقمـه بهش دادم و رفت.حالا خودم مـیخوام چای بخورم عطسه امونم نمـیده.شاید 10 که تا پشت سر هم...بالاخره نوبت چای خوردن من شد.اما سرد شده بود....

موقع صبحونـه خوردن یـاد خوابای دیشب افتادم.چه خواب بدی بود.احساس کردم ذهنم خسته ست.یعنی چیزایی کـه توی خواب اتفاق مـی افته توی ذهن درون حالت بیداری اثر داره؟ظاهرا امروز به منظور من داشته! نکنـه مریض شدم؟ که تا جایی کـه مـیدونستم نباید اثر داشته باشـه!! خواب مـیدیم داداشیم داره مـیره کوهنوردی یک هفته ای.کوه های آمریکا کـه دره های وحشتناکی هم داره.من اصلا راضی نبودم.یک کوه شبیـه مردی کـه پنج که تا پا داره.خیلی بزرگ بود.داخل کوه هم پر از برف بود.البته تعداد کوهنوردا هم زیـاد بود.من همـه ش فکر مـیکردم دیگه برنمـی گرده.فقط گریـه مـیکردم.اما بعدش داداشی رفت و بعد توی همون خواب برگشت و مـیگفت خیلی خوش گذشته.همـینطور کـه داشتم صبحونـه مـیخوردم و به خواب دیشبم فکر مـیکردم تلویزیونو روشن کردم و زدم شبکه ی مورد علاقه م.داشت آهنگی رو پخش مـیکرد کـه من سال 84 خیلی گوش مـیکردم.این روزا عروسی دوستیـه کـه توی اون سال ها با هم خیلی صمـیمـی بودیم.با این آهنگ رفتم بـه اون روزا ویـاد اون افتادم.دلم گرفت.با خودم فکر کردم یعنی روزهایی بهتر از اون روزها هم هست؟یعنی قراره بیـاد؟

*ماریـا*

24-05-92, 03:40

سلام بچه ها!من تازه عضو این انجمن شدم گفتم که تا اینجا اومدم یـه خاطره ای چیزی تعریف کنم.اما هر چی فکر کردم هیچی بـه ذهنم نرسید.نـه این کـه خاطره ای نداشته باشم نـه!سر موضوعش دچار تردید شدم.خاطره خنده دار بگم،ترسناک،بغض آلود،مـهیج،دلهره آور...خلاصه سر تون و درد نیـارم.فعلاکه از خیرش گذشتم.شایدیـه وقت دیگه کـه خیلی هم دور نیست براتون یـه چیزایی بگم ببخشید وقتتون و گرفتم.حالا خداحافظ که تا بعد....

شالیزه

24-05-92, 04:32

92/5/24
قبلا از احساس مسئولیت دکترا خیلی صحبت شده و هرچی درون این مورد بگیم و بنویسیم کمـه.خاطره من درون اصل بـه دیشب برمـیگرده.ما یـه کاسکویی 1 ماه پیش خریدیم و با اینکه 1 سالش بیشتر نبود و هنوز حرف نیومده بود خیلی وابستگی شدید بین من و شوهرم با اون ایجاد شده بود.انگار کـه خدا بـه ما یـه کودک بالدار داده....
از اونجا کـه احساس مسئولیت بهش داشتیم و مـیخواستیم خوب ازش نگهداری کنیم که تا مثل بچه مون شیرین زبونی کنـه و...همون روز اول رفتیم و 9 جلد کتابهای مربوط بـه نگهداری و تغذیـه و بیماریـها و آموزش سخن گویی و... و.... و....رو خریدیم و من از همون روز بـه کشفیـات جدیدی درباره اش پی مـیبردم.نویسنده کتاب دکتر مسعود هاشمـی بود کـه این کتابهارو درون سال 80 که تا 86 نوشته بود.خدا هرجا هست حفظش کنـه.
گذشت که تا اینکه 10 روز پیش احساس کردیم حالت سرماخوردگی داره.از شماره انتشارات کـه دکتر گذاشته بود به منظور اینکهایی مثل ما بتونن مشاوره ازش بگیرن شماره حساب گرفتیم و 15 تومان ریختیم بـه حسابش به منظور مشاوره تلفنی و تاکید کردیم با خود دکتر مـی خواهیم صحبت کنیم و مارو وصل بـه اون. و اون هم یـه دارو معرفی کرد و ما هم دادیم خورد و احساس کردیم بهتر شد.تا اینکه چند روز پیش حالش بدتر شد و اصلا صداش درون نمـیومد.مثلی کـه آنفلوآنزا یـا خروسک گرفته شده بود.هرچیشیراز گشتیم یـه دامپزشک خوب پیدا نکردیم و 2 سه جایی هم کـه آدرس مـیخوبه بردیم ولی بیشتر مخصوصو سگ و گربه بودن که تا پرنده های زینتی و همـه مـی خواستن سریع امپول بهش بزنن.و این بدتر باعث ترس و سکته کاسکومون مـیشد و من نذاشتم.(تو کتاب خونده بودم)
بماند کـه این وسط هم هرکاری شوهرم مـیخواست براش ه من نمـیذاشتم و مـیگفتم دکتر گفته نـه و... و با هم حرفمون مـیشد.تا اینکه دیدیم اصلا غذا نمـیخوره کـه بخواد داروش رو کـه ریختیم تو آبش بخوره و این تو بهبودیش اثری نداره.ظهر زنگ زدم دکتر و آموکسی سیلین و قرص کلداستاپ براش تجویز کرد و گفت اگه آب و غذاش رو نمـی خوره با سرنگ 3ml بریزین تو حلقش.براش سرلاک بگیرین رقیق کنین با سرنگ 7 که تا 3ml بهش بدین تو 2 نوبت صبح و شب.
ما هم خوشحال کـه این انتی بیوتیکها و سرلاک قوه از دست رفته اش رو بهش برمـیگردونـه و کلی دکتر رو دعا کردیم.با اینکه کاسکو هنوز بـه ما عادت نکرده بود و مـیترسید و برخلاف اینکه اصلا دوست نداشتم ت واین شرایط بگیریمش طبق دستور دکتر عمل کردیم و به چه سختی و ترس و استرسی گرفتیمش و همـه اش ازش معذرت خواهی مـیکردیم کـه اینجوری مجبوریم بهش دارو بدیم.:(:((
داروی اول رو شوهرم گرفتش من بهش دادم.2 ساعت بعد داروی دوم رو من گرفتمش شوهرم بهش داد.بعدش بـه که افتاد.اولین مدفوعش کمـی تغییر رنگ داشت.زنگ زدیم از دکتر پرسیدیم گفت بعد از دارو بهش اب بدین.مدفوعش هم خوبه داره سموم از بدنش خارج مـیشـه و ما خوشحال شدیم
تو اون گرمای ساعت 5 ظهر شوهرم رفت از داروخانـه براش سرلاک بگیره چون من یـادم رفته بود با داروهاش بگیرم.از اونجا زنگ زد کـه سرلاک خرما دارن ایـا اینم مـیشـه یـا نـه؟ پرسیدم گفت مشکلی نداره. همون موقع بـه شوهرم گفتم هزینـه 2 بار مشاوره رو برا دکتر کارت بـه کارت کن چون خیلی اذیتش کردیم.اون هم ریخت.
عصر کمـی مغز اجیل براش گذاشتم بخوره که تا جون بگیره.و دیدم مـیخوره خوشحال شدیم.1 ساعت بعد رفتیم سرلاک رو براش آماده کردیم و دوباره همون اوضاع ترس و استرس ما و اون و گرفتنش و .......در حین غذا بهش بـه دست شوهرم نوک زد و زیر و روی انگشت اشاره اش خون افتاد...داشتیم بـه 13ml مـیرسیدیم کـه دیدیم دیگه نمـیخوره و پس مـیزنـه.گذاشتیمش کنار کـه حالش بد نشـه.و اومدیم پای تلویزیون و گذاشتیم از استرسش کم بشـه.
نیم ساعت بعد شوهرم گفت مـیخواهی شام بریم بیرون؟گفتم باشـه بریم زود بیـایم کـه داروی ساعت 10/30 رو حتما بهش بدیم.داشتیم مـیپوشیدیم کـه یـهو تالاپ صدای افتادن آکا از بالای قفسش اومد.پوریـا خودشو رسوند بهش و فریـاد زد بیـا بیـا اینجا....دویدم و اول فکر کردم ناخنـهاش بـه قفس گیر کرده ولی یـهو خشکم زد....آکا افتاده بود کف قفس و تکون نمـیخورد.شوهرم گرفتش و دیدیم تموم سرلاک و مغز آجیلها از دهنش ریخت بیرون...من بـه دیوار تکیـه کردم و زار زار اشک مـیریختم و مـیگفتم گوشیمو بیـار بـه دکتر زنگ ب...گوشیمو بیـار.....و اشک جلوی چشمانم رو گرفته بود....پوریـا مـیگفت عزیزم دیگه کاری نمـی تونیم یم ببین چشماشو....تکون نمـیخوره.....من اصلا نمـی خواستم باور کنم..مـیگفتم حالاتو پاشوپپپپحالا تو برو...زود باش که تا وقت داریم....در صورتیکه وقتی نمونده بود...
کمـی اشکهامو پاک کردم و خودم رفتم بـه دکتر زنگ ب ببینم ایراد کار کجا بوده....داشت تلفنش بوق مـیخورد ....بوق....بوق.....گوشی رو برداشت...
با صدایی کـه سعی مـیکردم کنترلش کنم که تا بتونم حرف ب گفتم :سلام. اقای دکتر.کاسکومون مرد. ما داروها رو بهش دادیم نیم ساعت پیش هم سرلا....که یـهو بغضم ترکید و گریـه کردم.
دکتر کـه احساس کردم صداش نسبت بـه این چند روز کـه باهاش حرف مـیزدیم عوض شده بود گفت :ببخشین فکر کنم با محمد کار دارین.من پدرشم.من تازه 1 ساعته از آمریکا اومدم نمـیدونم راجع بـه چی حرف مـیزنید...
خشکم زد....یعنی این 1 ماه ما با پسرش حرف زدیم و ....نـه ...باورم نمـیشد....
دکتر اصلی ماجرا رو بـه شیوه دکترها پرسید و خواست کـه از قبل ترش براش توضیح بدم کـه چش بوده و چی دادیم و....من هم که تا حدودی براش گفتم و وسط کار گریـه امونم رو برید و گوشی رو دادم شوهرم و اون هم درون کمال آرامش و متانت 45 دقیقه با من و شوهرم صحبت کردو بهمون آرامش داد.
بعد از تلفن از شوهرم شنیدم کـه دکتر بهش گفته چند سالی هست رفتن امریکا زندگی مـیکنن و محمد و برادرش اینجا موندن و حالا اومدن بـه بچه ها سری بزنن.محمد تو سالهای قبل کنار پدرش چیزایی یـاد گرفته و دکتر بهش گفته تو مسائلی کـه نمـیدونی بگو نمـی دونم و ابروی منو زیر سوال نبر....
و اینکه کاسکوها اصلا سرما نمـیخورن و این مشکل گوارشی بوده....
و حالا هم پسر دکتر با اینکه دامپزشک نیست ولی به منظور من بـه سرنوشت دامپزشکانی دچار شد کـه دکتر تو کتابهاش تاکید کرده بود پیششون نریم کاسکو رو بـه کشتن مـیدن....
و این وسط نمـیدونم حتما دنبال مقصر گشت یـا نـه؟ مقصر منم ؟ پسر دکتره؟ کاسکو هست یـا.....
ایمـیل دکتر رو گرفتم و اون هم قول داد تو این چند روزی کـه ایران هست یـه کاسکوی خوب برام پیدا کنـه کـه بریم تهران بخریم و یـه دوره کامل آموزشی برام بذاره و دل منو شاد کنـه....
ولی که تا اومدن کاسکوی جدید با جای خالی آکا و قفس خالیش ،یـاد و خاطره کارهاش و شیشـه های داروش و ظرف آجیل و غذاش کـه روبروم هست چیکار کنم؟بغض گلوم رو گرفته ....
خدایـا منو ببخش....
آکا دوستت دارم...منو ببخش.....
عکسهاش تو این لینک هست. دوستداران حیوانات خانگی You can see links before reply:

Rainbow

24-05-92, 07:01

اشکم درون اومد شالیزه عزیزم خیلی ناراحت شدم طفلی تو چه حالی داری
مطمئنی نفر دومـی کـه گوشیو برداشته پدرشـه؟
چه قشنگ یـه ساعته از امریکا اومده!!! یعنی پسرش اونجا نیست لااقل تلفنی صحبت کنـه؟!
شاید خودشـه صداشو تغییر داده فقط پول و گرفته و اینکاره نبوده ( کلاه برداری تلفنی کـه با مشاوره های سرکاری پول مـی گیرن ولی تجربه و تخصص ندارن )
حالا تغییر صدا داده کـه پسرم اشتباهی این کارو کرده و بعدم یـه ایمـیل کـه شاید واستون یـه کاسکو جدید پیدا مـی کنـه؟!!

ASAL

24-05-92, 09:17

سلام شالیزه عزیز من تازه با این سایت آشنا شدم

ولی خاطره شما رو کـه خوندم خیلی ناراحت شدم امـیدوارم کـه خیلی زود یـه آکا دیگه گیرتون بیـاد

متاسفم عزیزم......

SARA

24-05-92, 11:30

سر کار تنـهام. همـه رفتن. منم اگه کارم گیر اینا نبود زودتر مـیرفتم. الکی‌ نشستم اینجا و هیچ‌کاری نمـیکنم. بـه زندگیم فکر مـی‌کنم. اونقدر بهش فکر کردم کـه دیگه ازش خسته شدم. مدام فکر فکر فکر. یـادمـه مدرسه کـه مـی‌رفتیم یـه برنامـه نشون مـیداد بـه اسم نیمرخ. بـه تقلید از اون با یکی‌ از دوستام یـه پاکت کاغذی گنده برداشت بودیم و روش نوشته بودیم مخ تعطیل. مـیذاشتیمش رو سرمون. کاشکی‌ الان هم مـیشد یـه برچسب بچسبم رو پیشونیم و بهش دستور بدم که. مخ رو تعطیل کن.

taraneh

25-05-92, 02:17

آشپزخونـه مو منفجر کرده یـه نفری کـه قدش 100 سانته.وااای داشتم کلوچه مـیپختم پشت سرم نگاه کردم تماااام دست و روشو پره آرد کرده بود برادر زاده م.قربونش برم:xداشتم با خودم آهنگ ((تو کـه مـیزنی مـیزنی مـیزنی مـیزنی یـار)زمزمـه مـیکردم قسمت یـارشو که تا مـیخواستم بگم برادر زاده م گفت یـاااار.عزیززززم اصلا باورم نمـیشد این ترانـه رو بلد باشـه.آها نگفتم کـه داشتم کلوچه سیب مـیپختم.توی همـه ی مراحل یـه انگشتی فرو کرد این پسر بچه ی شیطون.بعد کـه مـیخواستم عبگیرم هی مـیگفت از کلوچه ی من عبنداز.خلاصه با هم کلی آواز خوندیم و کلوچه پختیم.خیلی خوش گذشت:xا

مورچه سیـاه

26-05-92, 06:39

الان ساعت 3:30 صبحه من نشستم بیدار پای کامپیوتر آرین جون خوابه . سر شب بـه هزار زحمت غذا درس کردم باز با هزار زحمت خونـه رو تمـیز کردم چون اقای آرین خان از سرو صدا خوششون نمـیاد همـه جا حتما سکوت باشـه بخوابن خلاصه ساعت 12 شب کارام تموم شد با شوشو رفتیم خیـابون گردی بلال زدیم تو رگ بعد رفتیم صف گاز ماشینو گاز بزنـه اونم چی من با شلوار خونگیـه جیگری و دمپایـه زرد وقتی پیـاده شدم سوژه خنده ای بودم کـه نگو ولی عین خیـالم نبود :d همـه نگام مـیکنن . فیوز اپزخونمون هی مـیپره کلافم کرده . امروز اصلا نمـیتونستم یـه چایی ساز روشن کنم هی فیوز مـیپرید . الان دارم شیر و خرما مـی بـه بدن بفرمایید ;;)

taraneh

26-05-92, 04:41

بعضی خاطرات هست کـه یـاد آوری اش بغض مـی آورد توی گلویت.بغض کـه بشکند دلتنگی انگار بی حرمت مـیشود.دلتنگی وقت خواب کـه باشد بعدش خوابش را مـیبینی .او را مـیبینی کـه پا بـه پای تو درون این خانـه درون این روزها زندگی مـیکند.پا بـه پای تو دغدغه دارد و پا بـه پای تو دارد پیر مـیشود.بیدار کـه مـیشوی حس خوبی داری از دیدنش درون خواب .اما فکر دست هایی کـه در حال پوسیدن هست ویرانت مـیکند.امروز صبح کـه بیدار شدم تازه از سر سفره ی خانـه ی پدری بلند شده بودم.خواستم بروم توی حیـاط کـه از خواب پ.پرت شدم بـه امروز و آپارتمان بی درختم.وخیـال دست های پدر که تا همـین حالا آرامم نگذاشته است....انگار هرروز مـی آیم اینجا وخواب نوشته هایم را مـینویسم.
خواب شیرینی بود.پدر بود.کسان دیگری هم بودند.- همـه ی ممنوعه های من-.چقدرر حس خوبی داشتم .هووووووووووووووووووووووو� �م

تاشا

26-05-92, 07:37

شنبه 92/5/26

بخش اول:
مدتی بود کـه یک کارتن بزرگ گذاشته بودم کنار لباسشویی توی آشپزخونـه و کاغذهای باطله و زباله های خشک کاغذی مونو مـی ریختیم توش.
محمدسجادو وادار کرده بودم کـه کاغذها و دفتر های دور ریختنی اش حتی شده یک کاغذ کوچولو را بندازه توی این کارتن. هر روز ازم مـی پرسید قراره اینـها رو چی کار کنیم؟ منم با آرامش قصه درخت و کاغذ و زندگی دوباره را براش تعریف مـی کردم ولی درک نمـی کرد. بالاخره روز موعود رسید. امروز صبح با محمدسجاد و عباس اون کارتن پر از زباله خشک را ورداشتیم و رفتیم مرکز بازیـافت. همـه را تحویل دادیم. قیمتش شد 400 تو مان ناقابل و یک کتاب داستان درون مورد درختان. بعد من یکی کمـی پول اضافه تر دادم و با اون 400 تومان یک دفتر نقاشی به منظور محمدسجاد خ. بعد بـه محمد گفتم کـه ببین ازاون کاغذهای خراب این دفتر نقاشی نو درست مـیشـه و ما حتما قدر همـه اون چیزهایی را کـه داریم بدونیم.

بخش دوم:
مدتیـه کـه با محمدسجاد و عباس شب ها با هم درون مورد اتفاقات اون روز حرف مـی زنیم و چیزهای جدید و خوبی کـه تو اون روز یـاد گرفتیم را توی یک دفتر مـی نویسیم. داریم سعی مـی کنیم مفید بودن و کارهای خوب را توی ذهن محمدسجاد نـهادینـه کنیم.این خیلی سخته چون محمدسجاد هنوز خیلی بچه هست و مفهوم یک کار خوب را بـه درستی درک نمـی کنـه. ولی امروز من خیلی خوشحالم. مـی دونم کـه امروز پسرم یک چیز جدید یـاد گرفت. اینکه حتما به محیط پیرامونمون احترام بذاریم..اینکه هیچ چیزی توی این دنیـا بی دلیل خلق نشده و مـی شـه با چیزهای کوچیک و دور ریختنی هم یک چیز باارزش بـه دست آورد. جمع اون زباله های خشک و رفتن و تحویل دادنش و گرفتن یک دفتر نقاشی جدید بـه پسرم بـه صورت عملی یـاد داد کـه کاغذهای باطله بی ارزش نیستند . اونـها هم زنده اند.من همـیشـه سعی مـی کنم بـه محمدسجاد بگم کـه همـه اشیـا و همـه چیزها هم حس دارند و اگر مثلا تو یک دفعه بخوری بـه لبه مـیز علاوه بر اینکه پات درد مـیگیره لبه مـیز هم دردش مـی گیره. امروز خوشحالم چون مـی دونم کـه امشب چیز جدیدی به منظور نوشتن توی دفتر کارهای خوبمون داریم.

بخش سوم:
مـهم نیست کـه پول نداشته باشیم به منظور بچه هامون اسباب بازی گرون بخریم، مـهم نیست کـه هزینـه ثبت نام بچه هامون توی بهترین مدارس و مـهدهای شـهر را نداشته باشیم، مـهم نیست کـه نتونیم هر هفته بچه هامونو بـه تفریح و رستوران ببریم، مـهم نیست لباس های آن چنانی براشون بخریم بلکه مـهم اینـه کـه با چیزهای کوچیک و به ظاهر پیش پا افتاده بـه بچه هامون آدم بودن، انسان بودن، احترام گذاشتن بـه همـه مخلوقات و عشق بی قید و شرط داشتن بـه همـه چیز را یـاد بدیم.
آدمـی را آدمـیت لازم است. خوبه کـه اینو از بچگی بـه بچه هامون آموزش بدیم!

مریم گلی

27-05-92, 02:14

امروز صبح کـه چه عرض کنم ساعت 10 بود کـه با زنگ تلفن از خواب بیدار شدم .
دوستم بود گفت نمـیای باشگاه . گفت فک کردم خواب موندی خواستم بیدارت کنم .
خلاصه بهش گفتم کـه نصفه شب از سفر رسیدیم خونـه و نمـیام و خوابم مـیاد . دوباره اومدم چشمامو روی هم بزارم دوباره زنگ تلفن زنگ زد . حالا هیچ وقت هیچکی بـه من زنگ نمـیزنـه ها . چشام پر ا خواب مـی خواستم جواب ندم
دیدم اگه گوشی رو بر ندارم خودشو کـه مـی کشـه هیچ دخملی رو هم از خواب بیدار مـیکنـه . برداشتم جاری خانوم بود . با یـه عالمـه حرف نگفته و خبر جدید . دوسش دارم . خوش تعریفه ولی خیلی خوابم مـی اومد . داشتم احوال پرسی مـی کردم کـه توی ذهنم گفتم اشکال نداره بعدش مـی خوابم هنوز چند کلمـه نگفته بودم کـه دخملی هم از خواب بیدار شد و دیگه من فاتحه یـه خواب دلچسب و خوندم .
خلاصه بعد از شنیدن چند خبر دسته اول و احوال پرسی خداحافظی کردم و رفتم بـه دخملی کـه دیگه داشت نق مـیزد کـه چقدر تلفن حرف مـی زنی صبحونـه بدم کـه دیدم یـا پیغمبر آشپزخونـه چه خبره !! تمام وسایل سفر و خریدهای سفرو ظرف و ظروف نشسته و شسته و لباسهای اویزون از ساک ....
شب قبلش توی ماشین کـه بودیم درون راهه برگشت از سفر شمال با خودم تصمـیم گرفته بودم سه روزه رژیم جی ام بگیرم . این یعنی اینکه امروز رو فقط مـیوه بخورم . بعد دیدم کـه انگار اصلا حسش نیست . رفتم کـه یـه نونو پنیری بخورم کـه یـاد نغمـه و صندلی داغ نغمـه و تاپیک لاغری و گزارشاتی کـه در تاپیک حتما بزاریم و تاپیک یک کار خوب رپزیمـی افتادم و تمام اینـها درون عرض یکی دو ثاینـه از گوشـه ذهنم رد شد . دیگه منم بی خیـال نون و پنیر شدم و همون یـه سیب رو خوردم .
و بعدش یـه حمله اساسی بـه اشپزخونـه کردم و شروع کردم بـه انجام کارهای خونـه .
دو سه ساعت بعد نشسته بودم روبروی لپتاپ و داشتم اشپزانـه رو مرور مـی کردم و . . . . دیگه خسته نبودم .

Paniz81

27-05-92, 05:07

دارم از خستگی . کمر درد مـی مـیرم
خداییش ایران هیچ چیز نداشته باشـه نماز خونـه هاش حرف نداره...ساعت 1.26 دقیقه هست پروازم ساعت 5:20 دقیقه هست اومدم نماز خونـه نشستم لباس هام رو درون آوردم یـه کم استراحت کنم که تا موقع پم شـه ....بعد از یک هفته الان احساس مـی کنم آرام هستم...هر چند بغص بدی دارم یـه ناراحتی عمـیق کـه خودم دلیلش رو خیلی خوب مـی دونم
دیروز ساعت 7:30 رسیدم تهران...کلی این درون و اون درون زده بودم کـه هواپیما بگیرم گیرم نیومد با قطار اومدم هر چی باشـه از اتوبوس کـه بهتره ...خسته و خواب آلود سریع یـه تاکسی گرفتم شـهر آرا...اداره گذرنامـه...رفتم باجه 2 گفتم اومدم اجازه خروج بگیرم ...گفت برو باجه 4 رفتم اونجا بـه پاسپورتم نگاه کرد گفت چون پاسپورتت خارج از ایران صادر شده حتما تشکیل پرونده بدی...عو فتوکپی و فرم و شناسنامـه و.... بعد بیـا همـینجا شماره بدم بری تو نوبت....نیم ساعت بعد شماره 29 رو گرفتم ...باجه شماره 10...اومدم اجازه خروج بگیرم...هفته قبل پروازم بود تو فرودگاه گفتن اجازه همسر نداری نذاشتن برم همسرم اونوره اصلا ما اونجا زندگی مـی کنیم ببین کارت اقامت دارم...کارت اقامت بـه درد نمـی خوره، اجازه همسر نداری نمـی شـه...دارم ازش تعهد محضری دارم...یـه نگاهی کرد و سر سری خوندش و گفت نمـی شـه کلمـه خروجننوشته ....چرا بـه خدا نوشته ببین اینجا نوشته اجازه خروج ...تازه ببین توی عقد نامـه ام هم نوشته...خندید خیلی خوب تو کـه پدر این بیچاره رو درون آوردی ( پیش خودم گفتم یعنی اینکه من حق داشته باشم محل زندگیم رو خودم تعیین کنم اینقدر ظلمـه درون حق شوهر من!!!!!!)
دست و پام مثه بید مـی لرزید دل تو دلم نبود نکنـه اینا هم بگن نمـی شـه....نکنـه اینجا هم بگن رضایت نامـه مال 3 ماه پیشـه قبول نیست، عقد نامـه هم کاغذ پاره ای بیش نیست و رضایت نامـه جدید حتما باشـه...آماده کرده بودم کـه دوباره از اول توضیح بدم و به کی بـه کی قسم بخورم کـه همسرم اونور منتظرمـه رفته رضایت نامـه جدید تو سفارت پر کرده اما چون پست تحریمـه نمـی تونـه بفرسته ایران...اینجا هم کـه فو اسکن و ایمـیل قبول نمـی کنن....اما گفت 2 شنبه آمادست بیـا بگیر مـی خواستم جیغ ب از خوشحالی ...گفتم نمـی شـه فردا بهم بدین من حتما برگردم شیراز پروازم از ونجاست بلیط دارم ...گفت خوب چرا از اونجا اقدام نکردی کار 1 ساعت بیشتر نبود ....گفتم من الان یـه هفته هست دارم مـی دوم آخرش گفتن حتما بری تهران...گفت خانوم سیستم اتوماسیونـه مـی خوای همـین الان با این نامـه بفرسمت شیراز ببینی مـی شـه...وای نـه تو رو خدا...به خدا یـه هفته هست هر روز مـی رم اونجا هر روز یـه مدرک جدید دال بر اینکه همسر من راضی هست رو مـی خوان ...آخرش هم گفتن برو تهران... پرسیدم مگه شما نمـی تونید از تهران استعلام کنید گفتن نخیر....سری تکون داد و گفت خیلی خب فردا بیـا بگیر ....گفتم وای کـه شما خیلی مـهربونید...(و
امروز صبح ساعت 10 اونجا بودم گفتن یـه مشکل داشتی و پاسپورتت آماده نیست برو باجه 10 ....داشتم غش مـی کردم خیلی حالم بد بود دست و پام مس لرزید و گلوم خشک بود
باجه 10...آقا گفتن پاسپورت من مشکل داره قضیـه چیـه؟قعا آدم های خوبی هستن دم همشون گرم، خداییش رفتارشون محترمانـه است)
چیز مـهمـی نیست فقط با اینکه محل اقامت ایران نیست حتما خروجی بپردازی ....آخی !!!!!!!!!!! اشکال نداره بابا مـی پردازم شما بـه من خروجی بدین.....
ساعت 13 باجه تحویل گذرنامـه خانوم پانیذ.... بیـا بالخره پاست آماده شد بـه سلامت بری خانوم...یـه دنیـا ممنون
خبالم راحت شد اما غمگینم یـه بغض بزرگ توی گلومـه با خودم عهد کردم دیگه بـه سرزمـینی پا نذارم کـه قوانینش بـه من اجازه نمـی ده بـه عنوان بـه انسان آزاد و مستقل کـه مـی تونـه به منظور زندگی خودش تصمـیم بگیره زندگی کنم
به جاییکه ازدواج تو رو بنده و یـه مرد مـی کنـه و حتی توافق شما رو هنگام ازدواج یـه کاغذ بدون ارزش مـی دونـه....

یـانگوم کوچولو

27-05-92, 05:35

سلام دوستای مـهربونم
منم الان 4روز اومدم شـهر خودم خونـه بابام اینا،وااااااااااااااای دلم باز شد
فقط حرص غذا خوردنو تهایی شوهری اذیتم مـیکنـه وگرنـه خیلی بهم خوش گذشته ،دیروز با یکی از دوستای دبیرستانم رفتیم خونـه یکی دیگه از دوستای دبیرستانمون،کلی خندیدیمو خوش گذشت بهم

هیچ جا شـهرو دوستای خود آدم نمـیشـه،انشالا واسه همـیشـه بیـام تو شـهر خودم
همتون واسم دعا کنید
دوستتون دارم زیییییییییییییییییییییییی یـادد بخصوص شیوا خانومـی رو

faeze

27-05-92, 05:49

امروز زنگ زدم بـه یک دوست کـه تازه از پیشمون رفته یک شـهر دیگه دلم برش تنگ شده تنـها دوست صمـیمـیم بود تو این غربت
الان کـه برگشتم واقعا دلتنگشم
دوستم 3 که تا خدا بهش داده اولی همسن خودم هلیـا 8 سالشـه دومـی 2 سالشـه و سومـی 6 ماهست داشت برام تعریف مـی کرد کـه دومـی چند روز پیش 1 توپ انداخته تو گهواره بچه و بیچاره 1ساعت گریـه مـی کرده از درد مـی گفت نمـی دونم مـی ترسم سر سلامت بـه در نبره یـادم افتاد اوایلش کـه بدنیـا امده بود یک بالش برداشته گذاشته رو صورت بچه دیر رسیده بودن خفه شده بود @-)
تا دیروز خیلی از دست تنـهایی اینجا مـی نالیدم الان خدا رو شکر مـی کنم بیچاره خدا بـه دادش برسه واقعا سخته

taraneh

27-05-92, 06:26

امروز از آن روزهای گرم آفتابی هست.حداقل اینجا کـه اینطور است.شـهر شما را نمـیدانم.دیشب دیر خوابیدیم.مـهمانی بودیم با آقای یـار.انقدر خندیدیم کـه دل درد شده بودیم.خیلی خوش گذشت جای شما خالی بود.آخرشب هوا خیلی سرد شده بود.مـیزبان ی هفت ماهه دارد کـه خیلی خواستنی و شیرین است.دیروز با تمرین بـه او دست زدن را آموختم.بله!اینچنین مربی ای هستم من!پدر و مادراین کودک یعنی دوستان ما باورشان نمـیشد کـه کشان دست زدن یـاد گرفته باشد.چه شیرین دست مـیزد.برای بار اول درون زندگی اش.چقدر همـه چیز برایش تازه و نو است.به او حسودی مـیکنم.هنوز درگیر عادت نشده و سیر لذت مـی برد از این دنیـای پر رمز. دنیـایی کـه ما آدم بزرگ ها طوری درون آن زندگی مـیکنیم انگار همـه ی قفل ها را گشوده ایم وچیزی به منظور رمز گشایی نداریم.در چشم هایش یک دریـا اشتیـاق هست به منظور بودن...
امروز صبح هم بـه همراه ک خندان ومادرش رفتیم خرید.به خاطر گرمای هوا خوابش گرفته بود.اما آنقدر چیز به منظور دیدن داشت کـه ترجیح مـیداد نخوابد.چشم های خمار خواستنی اش را دوست دارم.ک را.
این هم دست های نازش

آپامـه

27-05-92, 08:48

امروز پسرم به منظور تو مـینویسم پسرم :-) پسر گلم مـیخوام با زبون خودت باهات حرف ب البته فقط یـه قده باشـه؟!

پسرم عزیز گلم قشنگم اخه عزیزم .اصلا یـاد من هستی؟ خوب معلومـه کـه هستی:-) یعنی ای کاش باشی

دیروز ی مـهربانم که تا فهمـید کـه پام شکسته سریع از راه دور اومد و برام چند که تا کتاب و سی دی و بازی های فکری اورد که تا با تو بازی کنم.
ولی تو کـه نیستی.این و هری از چهره ام مـیفهمـه کـه یـه چیزی خیلی ناراحتم
کرده؟به نظرت چه چیزی ناراحتم کرده؟
دوری توووووووووووووووو

مـیدونم خسته شدی .مـیدونم تو انقد فهمـیده ایی کـه این شرایط اذیتت مـیکنـه.ولی همون طور کـه همـیشـه بهت مـیگم هر اشتباهی یـه توانی داره .

یـه وقت دیدی دیر اومدی پیر شد از دوریت .تو کـه همـیشـه مـیگفتی دوست نداری پیر بشم .:-) خوب این بـه زبون من شد ولی خوووب دیگه تو بزرگ شدی و ناراحت مـیشی کـه باهات بچگونـه حرف ب .ولی دلم یـه دینا برات تنگ شده:-)

زودی بیـااااااااا بووووس .

noghrehkhanoom

27-05-92, 09:55

دلم مـیخواد غیب بشم.یـه وقتایی کم مـیارم.ولی اولین باره کـه دلم مـیخواد غیب بشم.
من موندم بایـه عالمـه دغدغه.پروپوزالم رد شده.تا یک ماه آینده نمـیدونم خونـه مون کجاست.مدرسه مو چیکار کنم.منبع درآمد دوم همسرم بهم خورده.همش دارم حساب کتاب مـیکنم.
کاش عهد بوق بدنیـا اومده بودم وهیچ دغدغه ای جز کار های خونـه نداشتم.
اینا کـه خیلی سختن.پس کاش من غیب مـیشدم ای خدا... بلاتکلیفی خیلی سخته

مریم گلی

28-05-92, 02:33

امروز درگیر کارهای خانـه و دخملی بودم کـه تلفن زنگ زد . گوشی رو کـه برداشتم دوست قدیمـیم بود یـه همشـهری کـه اینجا واسه من کهی رو ندارم غنیمته . خیلی دوستش دارم . ولی از پارسال بـه خاطر مسایلی از تهران رفت شـهر اندیشـه و یـه کم ازهم دور شدیم . قرار بود اوایل زمستون برگردن .
خلاصه زنگ زد و گفت کجا مـیری باشگاه . منم مـیخوام ثبت نام کنم . گفتم باشـه هر وقت اومدی با هم مـیریم . گفتم راستی کی مـیای اینجا ؟ گفت 4 روزه کـه اومدم و دیگه مستقر شدم خونـه خودم . وااااااااای . خیلی خوشحال شدم . مـیگن دوست خوب از بـه ادم نزدیکتره .
الاهه هم به منظور من خصوصا اینکه همشـهری خودم هم هست همـینطوریـه . خلاصه فرصت رو غنیمت شمردیم و برای اینکه همدیگرو هم ببینیم قرار گذاشتیم با هم بریم بازار و خرید واسه خونـه جدیدش .
دو سه ساعتی با هم بودیم و خوش گذشت .
روز خوبی بود ...:)

مریم گلی

28-05-92, 06:23

:dامروز دوباره من با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم . (این چند وقت من همش با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم:d)
م بود . این من فرهنگی هستش و چون همـیشـه راس ساعت 6 از خواب بیدار مـیشـه مـیره سر کار ، ساعت بدنش تنظیم شده روی همون 6 . حتی الان هم کـه تابستونـه و تعطیله هم خودش هم پسرش کوچولوش صبح روزد از خواب بیدار مـیشن . منم کـه همـیشـه که تا ساعت 9 یـا 9.5 خوابم .
خلاصه گوشی رو برداشتم و بعد از احوال پرسی تصمـیم شده کـه یـه چند روز بریم مسافرت . اخ جون مسافرت با خانواده خیلی خوش مـیگذره .
گوشی رو کـه قطع کردم دخملی هم دیگه بیدار شده بود و صبحانـه مـی خواست فقط و فقط هم کورن فلبا شیر مـیخوره واسه صبحانـه .
مـی خواستم واسش توی کاسه قاطی کنم گفت من بـه روش خودم مـی خوام بخورم . گفتم روش خودت دیگه چیـه ؟
بعد لیوان شیر رو برداشته . کورن فلهم ریخت توی کاسه . یـه قولوپ شیر مـیخوره دو سه که تا دونـه کورن . گفتم بچه خوب قاطیش کن بخور . مـیگه نـه اینجوری خوشمزه تره . اینم از صبحانـه خوردن ما .
بعدش هم دیگه سریع حاضر شدیم رفتیم باشگاه بدنسازی . نمـیدونم این وزن من هم چرا تکون نمـیخوره . دیگه بـه این رژیمای عجیب غریب هم عادت کرده .
توی باشگاه حاضر شدیم واسه ورزش کـه مربی لزگی اومد و گفت شما هم بیـاین با ما تمرین کنید . امروز تعداد کمـه .
یـه ماه پیش رفته بودم برا اموزش لزگی . خیلی قشنگه و خیلی بپر بپر داره و پر تحرکه . ولی اینماه رو بـه خاطر اینکه مسافرت زیـاد درون پیش داریم ثبت نام نکردم .
خلاصه اینکه من و دوستم از خدا خواسته رفتیمو یک ساعت تمام یدیم و کلی هم خندیدیم .
واقعا اگر ادم هر روز یک ساعت تمام بـه دیگه احتیـاج بـه هیچ ورزشی نداره .
نتیجه اخلاقی : ورزش هم نکردید نکردید ولی بـه جاش بید ...;))@};-:):x

noghrehkhanoom

28-05-92, 09:07

امروز مثل کنـه چسبیدم بهتاب.یک رمان دانلود کردم وخوندم.حس مـیکنم گاهی به منظور تفنن وهوا خوردن مغزآدم لازمـه.حتی اگه منو ببره تو فاز دوران راهنمایی.اینو بـه دوست دوران کودکیم کـه هنوزم باهم صمـیمـی هستیم و امروز تماس گرفته بود هم گفتم.از انجیرهای حیـاط ش پرسیدم،گفت حسابی رسیده وآخراشـه.یـادتعریف مادرشوهرم از درخت انجیر حیـاط خونـه پدریشون افتادم،مـیگفت اندازه پیشدستیـه.چقدر خوبه کـه باوجود اینکه خیلی ها دیگه نیستن ولی درختا وخیلی چیزا هستن.
م چندتا نقاشی با آبرنگ کشیده.یک فنجون بزرگ قهوه هم کشیده،که ازش بخار بلند مـیشـه. جالبه کـه ما اهل قهوه نیستیم.راستش من چایی بیشتر دوست دارم.اونم باهرچی فقط غیر قند.درضمن مطمئنم کـه استعداد نقاشیش بـه من نرفته.البته تعریف از خود نباشـه ،یکبار درون دوران کودکی کـه مـیرفتم کانون ونقاشی مـیکردیم،نقاشی مو تو برنامـه کودک نشون دادن،البته خودم ندیدم دوستام دیده بودن.چون مارفته بودیم ختم یک پیرزن لاغروسیگاری،که الان هرچی فکر مـیکنم نسبتش رو یـادم نمـیاد.امروز غذا هم نپختم،از دیشب الویـه داشتیم.با خیـارشورهای خودم،که قربونش برم هر شیشـه اش یک مزه ای مـیده.دیروز غروب با م رفتم پارک.دوستم وش هم اومدن.چقدر اینا زود بزرگ شدن.چقدر من زود بزرگ شدم.انگار همـین دیروز بود کـه تو کانون،خانومـه بـه من یـاد داد کـه پاهای ی رو کـه کشیدم ،دقیقا گوشـه های پایین دامنش نکشم،وبیـارمش وسط تر...

مـهرآرا

28-05-92, 09:52

امروز صبح ساعت 6 بیدار شدم طبق معمول اماده شم برم سرکار دیدم سرم داره از درد مـیترکه ...مـیگرن دارم و گاهی اوقات مـیاد سراغم پاشدم یک کم ورزش کردم صبحانـه خوردم دیدم نـه بابا داره بدتر مـیشـه قرص نوافن را خوردمو دوباره خوابیدم ولی اینبار سرم را روی بالشت نذاشتم بالشت راگذاشتم روی سرم بس کـه درد داشتم
خلاصه اس ام اس دادم بـه همکارم دیر تر مـیام شد ساعت 8 و...9 دیدم نـه بابا درده تمومـی نداره اس ام اس دادم امروز اداره نمـیام گفتم شاید فشارخونم بالاست گرفتم دیدم 12 هست طبیعی بود زنگ زدم بـه م گفتم چیکار کنم گفت یک لیوان ختمـی بخور ...و جای تاریک بخواب (یـاد م افتادم اینطور مواقع جای خالیشو بیشتر حس مـیکنم )ختمـی را خوردم و کج دارو مریض به منظور نـهار بچه ها زرشک پلو با مرغ درست کردم که تا ساعت 1 درد کشیدم و کم کمک آروم شدم....
نـهار خوردمو افتادم روی مبل توی هال یک ساعتی خوابیدم و ساعت 3ونیم م را بردم کلاس زبان دیگه درده خدا روشکر تموم شده بود
اومدم نشستم یک چای دم دادم و خوردم و همش گفتم خدا رو شکر سلامتی بالاترین نعمته بـه بزرگم گفتم نیگاه یک سر درد کوچولو چطور ادمو از پا درون مـیاره...وبه هیچ چیز جز سلامتی فکر نمکینی
بالاترین نعمت تو زندگی سلامتیـه و باید همـیشـه قدرشو بدونیم:x

یـانگوم کوچولو

29-05-92, 01:44

سلام دوستام،من باز برگشتم بـه غربت
اینبار با اینکه شوهری همراهم نبود دلم نمـیخاست برگردم:(فک مـیکردم دلم تنگ نشده ولی وقتی صب رسیدمو شوهریو دیدم تازه دلم واسش تنگ شدو کلی گریـه کردم:((تصمـیم گرفتم نرم سرکارو امروزم مرخصیو....... بمونم خونـه هم ی کم تمـیزکاری کنم هم ی غذای خوشمزه بعد چند روز واسه شوهری آماده کنم

شالیزه

29-05-92, 02:18

92/5/29
نمـیدونم چرا بعضی ها بـه حق خودشون راضی نیستن....یعنی چی آخه؟ بابا نرخ جدید تاکسی رو کـه اعلام مـیکنن همـه طبق اون کرایـه مـیدن دیگه چرا باز مـی خواین بیشتر بگیرین؟این انصافه؟ از وقتی یـاد دارم مسیر خونـه که تا محل کارم 4 کورس هست و هر سال طبق افزایش نرخ بهش اضافه مـیشـه ولی نرخش معلومـه.معمولا بخاطر اینکه مسیرم مستقیم نیست 2 بار تاکسی عوض مـیکنم و نرخش مـیشـه 1000 تومان.
شوهرم همـیشـه مـیگه سر 200-300 تومان باهاشون بگو مگو نکن.آخه هرکی بخواد بـه حرف شوهرم باشـه بعد تکلیف قانون و ....چی مـیشـه هرکی هرچی خواست مـیگیره که...؟ بحث 100 تومن یـا 200 تومن نیست بحث اینـه کـه همـینو آخر ماه حساب کنی سر از 40 یـا 50 هزار تومان درون مـیاره....آخه یـه بار دوبار کـه نیست که...من روزی 4 بار این مسیر رو مـیرم.تازه اگه جای دیگه کار نداشته باشم...نمـیشـه که....
یـه بار یـه راننده بـه خانومـی کـه 50 یـا 100 تومان کم داده بود داشت مـیگفت شماها حاضرین ماهی چقدر پول لوازم آرایشتون رو بدین حالا به منظور 100 تومان دارین چونـه مـیزنین؟ یـادمـه منم بهش گفتم آدم که تا چیزی رو لازم نداشته باشـه نمـیخره.هر چیزی قیمتی داره و قیمت کرایـه هم مشخصه......
خلاصه امروز صبح تنبلیم اومد 2 بار ماشین بگیرم برا همـین بیشتر ایستادم که تا یـه ماشین مستقیم بگیرم که تا اونجا.در بین راه یـه مسافر بهش خورد کـه مسیرش جایی بود کـه از اونجا هم مـیشد منو رسوند ولی هم راه من دورتر مـیشد هم 2 کورس الکی بیشتر حتما کرایـه مـیدادم اونم تو ترافیکی کـه اون مسیر داشت.....
من چیزی نگفتم ولی از لحاظ اخلاقی هم کارش درست درست نبود چون من اول سوار شده بودم و باید ازم مـیپرسید کـه برا من مشکلی نداره از اونجا بره؟ خلاصه سوارش کرد و راه افتاد منم دست کردم 1000 تومان کرایـه مو بهش دادم یـه نگاهی بـه پول کرد و گفت 250 تومان بیشتر حتما بدین.....گفتم من مسیر هر روزم هست و ازم همـین کرایـه رو مـیگیرن....مجاب نشد و گفت تابلو داریم و....من هم نخوستم اول صبحی باهاش سر 250 تومن چک و چونـه ب گفتم جلوتر پیـاده مـیشم....به جای 1 کورس 2 کورس ازم کم کرد و حرف خودش شد....منم مـیدونستم که تا برسم بـه مقصد بیشتر پام مـیفته ولی قدگری ام اجازه نداد و نخواستم باهاش برم....ماشین بعدی رو گرفتم و رفتم .
اینم حتما 750 کم مـیکرد ولی 50 بیشتر کم کرد یعنی کلا 1300 کرایـه دادم:d....به خودم گفتم یکی منو نشناسه فکر مـیکنـه خیلی خسیسما....این معضل تاکسیـها هیچوقت حل نخواهد شد و تا دنیـا دنیـاست کل کل مسافر و راننده هم هست...همـیشـه هم بـه این نتیجه مـیرسم کـه حالا چی تو این مملکت ما قانونی هست کـه این باشـه...

Mastane Matlabi

29-05-92, 04:22

سوم / تیر / نود و یک

من یـه ک گندمـیم با قد متوسط. هیکلم، نسبتا لاغره. این نسبتن، نسبتنـه ها.
چشمای قهوه‌ای دارم با ابروهای مشکی هشتی شکل. بینیم بزرگ نیست. کوچیکه فقط یکم با نوکش مشکل دارم کـه مشکل عمده‌ای نیست. یعنی گاهی یـادم مـیره حتا. نوکشم نـه عقابیـه نـه گنده س نـه کجه. هیچی. همـینطوری.1*

لبام صورتیـه و برجسته. دوستام مـیگن: اگه منتورو داشتم هیچ وقت ماتیک نمـی‌زدم. حالا البته نـه درون حد آنجلینا. ولی داریم بـه لبی واس خودمون.

موهام اغلب تیره س. و صافشون مـیکنم. تازگیـا رفتم پایین موهامو یـه دست کردم. یـه خط صاف. موهامم اغلب یـه وری مـی‌. البته گاهیم فر مـی‌کنم موهامو. اما صاف، غالبه.*2

خودم فکر کنم بهترین اخلاقم اینـه کـه زرتی خر مـی‌شم. یعنی اگه از یکی بی نـهایت دلخورم باشم، وقتی بیـاد و حالمو بپرسه، منم فی الفور یـه لبخند مـیاد رو لبم. البته این مورد استثنائاتیم داره. این قانونم تبصره ام داره.

بدترینم اخلاقمم اینـه کـه زرتی خر مـی‌شم. یعنی اگه از یکی یکی بی نـهایت دلخورم باشم، وقتی بیـاد و حالمو بپرسه، منم فی الفور یـه لبخند مـیاد رو لبم.
صبح ها ساعت 7 بیدار مـی‌شم معمولن. گاهیم زودتر. اولین کاری کـه مـی‌کنم یـه گوشـه ی پرده رو مـی‌ کنار کـه ببینم نکنـه هوا آفتابی باشـه. این حتا درون تابستان‌ها نیز مصداق دارد.

من
عاشق پیرهنای رنگ و وارنگم. عاشق کفشای خوشگل و شیکم. عاشق کیفای بزرگ و کوچیکم. اصلن عاشق لباسم. عاشق هرچیزی کـه یـادم بندازه یـه م.

گاهی دلم مـیگیره.
از وقتی ازدواج کردم، شکل دلگیریـام عوض شده. اون موقعا دلم به منظور دوست پسرم تنگ مـیشد و فکر فرداهارو مـیکردم.
الان دیگه دوست پسرم،شوهرمـه.
اما هنوز دلم مـیگیره. فقط شکلش عوض شده.

گاهی با هیچکی هیچ حرفی ندارم. حتا با همسرم یـا دوستام. یعنی اصلن فکم قفل مـیشـه.

فکر مـیکردم زندگیم پر از تفریح و هیجان مـیشـه. اما نشد. گاهی حتا سر گاز وقتی دارم سیب زمـینی مـیذارم ته قابلمـه به منظور ته دیگ بهش فکر مـیکنم.

عاشق اینم کـه یـه دیس مـیوه ب زیر بغلم و زل ب بـه تلویزیون و یـه فیلم خوب ببینم.
یـا با همون دیس مـیوه برم روی تخت و کتاب بخونم
راستی چرا از وقتی ازدواج کردم انقد کمتر بـه خودم توجه مـیکنم.
چرا دیگه همکارام بهم نمـیگن کـه تو هر شرایطی خوش لباسم؟
دیشب داشتم فکر مـیکردم کـه خیلی وقته خودمو یـادم رفته...

+++

1* : دماغی کـه وصفش شد، الان دیگه اون شکلی نیس.

*2: و حتا موها.

* - باز هم از نوشته‌های قبلی خودم.

مریم گلی

29-05-92, 08:39

امروز هم گذشت ...:(720):

noghrehkhanoom

29-05-92, 09:10

ساعت یـازده تو دانشگاه تهران قرار داشتم.با اکراه وکلی فس فس حاضرشدم.مـیدونستم دیر مـیشـه ولی حالش نبود.اصلا من نمـیدونم کـه چرا اینجوری شدم.حتی حال خشک آلوهای خوشمزه روهم ندارم.هرروز مـیگم فردا.ساعت ده دوست عزیزوقدیمـی بهم زنگ زد.کلی حرف زدیم،لباسهارو هم از ماشین درآوردم وتوبالکن آویزان کردم.انگار نـه انگار کـه قرار دارم.موبیدار کردم وآنتی بیوتیکشو دادم وگفتم کـه دارم مـیرم وصبحانـه اش رو مـیزه.دوباره خوابید ومن زدم بیرون.قبل ازاینکه سوار اتوبوس بی آرتی بشم بـه م تلفن کردم،داشتم حرف مـی زدم کـه رسیدم ایستگاه،یـه پونصدی دادم،گفت "پنجاه طلبت".کاش سماجت این آقاهایی کـه تو ایستگاه پول مـیگیرن رو منم واسه انجام کارهام داشتم .سوار اتوبوس شدم.بعدچندایستگاه تونستم بشینم.خانم جوانی روبروی من نشسته بود باکفش چرم عنابی جلوبازوجوراب سفیدنخی.یکی هم بالای سرم بود ،داشت کتاب زبان مـی خوند.چقدر منم دلم مـیخواد کـه برم کلاس زبان.چندلحظه بعد صدای راننده بلند شد،"همـینـه کـه هست،خیلی دلت مـیخواد دستت رو توجیبت باتاکسی برو".رادیوی اتوبوسم روشن بود.گوینده داشت اخبار مـی گفت وباتموم شدن خبر ساعت یـازده،یـهو موسیقی پخش ،خواننده مـی خوند"دل کـه دیوونـه بود.بخت کـه وارونـه بود*" موزیکش خیلی شاد بود.یک حسی بهم دست دادکه انگار وارد جشن عروسی شدم.خانومـه کتابشو بسته بود وبمن لبخند مـیزد.بالاخره رسیدیم ایستگاه مترو.کارتمو گم کردم،بخاطر همـین رفتم سمت باجه فروش اعتباری.گفتم که تا دو تومن کارت مـیخوام.انگار آقاهه گفت کـه "هشتصدتومن کم مـیشـه ها".ودر جواب من کـه گفتم مسئله ای نیست چون کارتموگم کردم،گفت" اشکالی نداره خانوم،دلتو گم نکنی".تا وقتی کـه منتظر مترو بودم وتونستم بشینم،توفکرحرفش بودم.آخه من خیلی وقتها حرفهای رهگذرها وغریبه هارو مثل فالگوش شب چهارشنبه سوری ،واسه خودم تعبیر مـیکنم.البته فقط مثبتها ودلخوش کننده هاشو. این فکر که تا همون نشستن طول کشیدو وقتی دستفروشـهای مترو اومدن یـادم رفت.رو درون دانشگاه تهران ،یـه زنجیر رو باقفل بسته بودن.توحیـاطشی نبود.چقدر هوا گرم بود.دیر رسیدم دانشکده.زهرا کارش رو تموم کرده بود وراهروی پایین نشسته بود.دوباره باهم رفتیم اتاق دکتر.چقدر آرومـه.بنده خدا خل شد ازدست ما ودانشگاهمون.گفت :"نمـیدونم حکمت این کارشما چیـه ،انشاء الله کـه خیره.کاش دفعه بعد واسش شیرینی ببرم. برگشتنی دوباره رفتیم مترو.زهرا کارت یکساله داشت.خواست به منظور منم بزنـه کـه نشد.یـه آقای مسن کـه داشت سالن روجارو مـیکرد،اومد جلو ونمـیدونم چی شد کـه گفت "رد شو "و وقتی قبافه متعجب منو دید گفت "مـیگم رد شو"و یـه جوری خم شد کـه جیب پیراهنش بخوره یـه سنسور. تشکر کردم وهمونطور کـه مـیرفتم واسش دست تکون دادم.نشسته بودیم رو صندلی های ایستگاه کـه همون آقا درحالیکه داشت زیر صندلی هارو جارو مـیکرد بـه ما رسید.خجالت کشیدم،وسریع پا شدم.
رفتیم دانشگاه خودمون.بازم کارمون انجام نشد.باید دوباره برم،ولی زودتر وتا این ه خوابه برگردم.تا دو ونیم کـه برگشتم چندبار تلفن کرده." کی مـیای.مـیشـه صبحانـه نخورم.مـیشـه بازی کامپیوتری م".یـادمـه مجرد هم کـه بودم دلم مـیخواست کـه گاهی بدون اینکه بـه زمان ومکان فکر کنم،برم بگردم.همـینجوری وهرجا کـه شد.اونموقع کـه نشد.حالا هم کـه بخوام برم جایی ،بخاطر م حتما با کلی مرحله ولطف دیگران برم...انشاءالله کـه خیره...

*شد یـا بود رو مطمئن نیستم!

faeze

29-05-92, 09:25

فردا قراره بریم شیراز مـیخوام هلیـا رو ببرم دکتر تغذیـه عجیب این ک بد غذاست
دیروز داشتم فکر مـی کردم امسال هیچ کجا نرفتیم منم از نظر روحی و جسمـی خیلی خستم
خلاصه با آقای همسر صحبت کردم و قرار شد سفرمون 2 روزه باشـه بعدش نشستیم با دخملی کلی برنامـه چیدیم :d
از پارک گرفته که تا گشت و گذار و رستوران مـی خوام بـه همـه خوش بگذره البته با برنامـه ما فقط بـه جیب همسری بد مـی گذره >:)
دخملی خیلی وقته هوس کله پاچه کرده
از صبح نشستم پای نت و دارم سرچ مـی کنم دنبال یک کله پزی خوب تو شیراز مـی گردم اما دریغ از حتی 1 اسم من موندم این شیرازیـهای خوش خوراک چرا هیچ شرح و اسمـی نذاشتن تو اینترنت یـاد یک ضربالمثل شیرازی افتادم کـه دوست شیرازیم همـیشـه مـیگه چاه مکن بهری حالش نیست (چقدر بی ربط )@-)
گفتم بیـام اینجا بنویسم بلکه 1 شیرازی تو سایت پیدا بشـه و جواب ما رو بده:))

khorshidkhanom

29-05-92, 10:02

ساعت 10 بیدار شدم کم پیش مـیاد تااین موقع بخوابم ولی چون دیشب که تا دیر وقت نود دیدم واسه همـین بیشتر خوابیدم کـه کل روزل نباشم...

قبل از صبحانـه خوردن زنگ زدم بـه استادم کـه چه طرحی و باید ببرم فردا کـه کلی بهم انرزی دادو از کار قبلیم تعریف کرد..منم با انرزی زیـاد نشستم پای نقاشیم اصلا دلم نمـیخواست کار دیگه ای م فقط بدون فکر نقاشی کنم کـه نشد با بیدار شدن سام انگار زمـین لرزه 8 ریشتری اومده باشـه دیگه حواس واسه ادم نمـیمونـه که تا صبحانـه اونو بدم یـه زنگ بـه دوستم زدم و اونم اصلا حالش خوب نبود وگفت تصمـیمشو گرفته ومـیخواد از شوهرش جدا بشـه دیگه نمـیتونـهتحمل کنـه کلی راهنماییش کردم و لی فایده نداشت

بعد از اینکه ناهار سامو دادم اون نشست پای تلویزیون کـه کارتن ببینـه منم رفتم سر وقت نقاشیم....گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود جواب ندادم چون چند بار پشت هم زنگید مجبور شدم جواب بدم یـه اقا بود کـه گفت نمـیتونم خودمو معرفی کنم فقط خواستم از احساس قلبیم بهت بگم کـه گفتم مزاحم و قطع کردم و دیگه جواب ندادم راستش از رو صداش فهمـیدم کی بود شوهر یکی از بهترین دوستام کـه دو روز پیش خونمون بودن ...الان اعصابم خط خطیـه نمـیدونم چیکار کنم بـه شو شو بگم یـا بـه دوستم .....شایدم دنبال یـه بهانـه بگردم و رابطمونو کات کنم ...کلا نشد اونجوری کـه مـیخوام نقاشی کنم پاشدم رفتم ماشینمو شستم که تا از فکرو خیـالم کم بشـه نشد کیک پختم بازم نشد الان اومدم اینجا بنویسم که تا یکم اروم بشم وگرنـه همـین کـه شوشو از درون بیـاد تو مـیفهمـه و انقدر گیر مـیده که تا تهشو درون بیـاره و عاقبتش شر مـیشـه....!!!!

واقعا حتما به حال بعضی از ادما افسوس خورد.....خدا بـه خیر بگذرونـه بقیـه روزمو...:(

شالیزه

30-05-92, 01:48

فردا قراره بریم شیراز مـیخوام هلیـا رو ببرم دکتر تغذیـه عجیب این ک بد غذاست
دیروز داشتم فکر مـی کردم امسال هیچ کجا نرفتیم منم از نظر روحی و جسمـی خیلی خستم
خلاصه با آقای همسر صحبت کردم و قرار شد سفرمون 2 روزه باشـه بعدش نشستیم با دخملی کلی برنامـه چیدیم :d
از پارک گرفته که تا گشت و گذار و رستوران مـی خوام بـه همـه خوش بگذره البته با برنامـه ما فقط بـه جیب همسری بد مـی گذره >:)
دخملی خیلی وقته هوس کله پاچه کرده
از صبح نشستم پای نت و دارم سرچ مـی کنم دنبال یک کله پزی خوب تو شیراز مـی گردم اما دریغ از حتی 1 اسم من موندم این شیرازیـهای خوش خوراک چرا هیچ شرح و اسمـی نذاشتن تو اینترنت یـاد یک ضربالمثل شیرازی افتادم کـه دوست شیرازیم همـیشـه مـیگه چاه مکن بهری حالش نیست (چقدر بی ربط )@-)
گفتم بیـام اینجا بنویسم بلکه 1 شیرازی تو سایت پیدا بشـه و جواب ما رو بده:))
ببخشین اسپم نیست.خواستم بـه دوستمون فائزه کمک کرده باشم.عزیزم اینجاها کـه مـیگم کله پزیشون معروفه.مشتری مـیشی.:d;)
کله پزی پل حر بـه اسم کله پزی قصر (یـه شعبه هم تو همت شمالی روبروی اداره پست داره) هر کدوم بـه مسیرت نزدیکتره.
کله پزی پارک قوری.
پیشنـهاد مـیکنم آش سبزی شیراز رو هم بـه عنوان صبحانـه حتما امتحان کن.یکیش کنار همون کله پزی پل حر هست. و یکی دیگه اش هم تو خیـابون برق (آش برق) و یکی هم آش شمس (تو خیـابون شمس)
امـیدوارم کمکت کرده باشم.;)

شالیزه

30-05-92, 03:33

92-5-30
2 شب قبل چشمتون روز بد نبینـه خواستم یـه کیک کاکائویی اینبار تو هواپز و با دستوری کـه تو دفترچه خودش بود درست کنم. کـه از اونجایی کـه عقلم نرسیده بود اول سایز قالبم رو با اندازه هواپز چک کنم و بعد شروع بـه پخت کنم وقتی خواستم قالب پر از مواد رو بذارم تو هواپز دیدم جاش نمـیشـه حتی کمـی از مواد هم بیرون ریخت....ایشششش هروقت تو قالب سیلی کیک درست مـیکنم جونم بهمـیاد....در صورتیکه نباید بیـاد.
چای رو دم کردم و داداشم و شوهرم همبه چای نمـیزدن که تا کیک آماده بشـه.بیچاره ها شکمشون رو صابون زده بودن.
خلاصه طبق معمول با کانوکشن مایکرو درست کردم...ولی ظاهرش بـه نظر خیلی بدمزه مـیومد.:32:به نظرم مال پودر کاکائوش بود کـه نصف پیمانـه بود...هوووو چه خبره؟سیـاه شده بود و همـین شد کـه شوهر و داداشم با شوخی و خنده برام دست بگیرن کـه اینقدر مواد حروم نکن...این چیـه آخه؟جلوی گربه بذاری نمـی خوره...انگار زدنش تو نفت خام و درآوردنش...:d:dبیـا بغل دست خودم یـاد بگیر....و داداشم جمله همـیشگی اش رو دوبار به منظور صدمـین بار گفت که: من همـیشـه کیک رو با ماست درست مـیکنموپودر کاکائو هم 1 قاشق یـا 2 قاشق بیشتر نمـی.کیک 2 رنگ درست مـیکنم با لبات بازی مـیکنـه.....
پیش خودم گفتم مگه که تا حالا تو عمرت چند بار کیک پختی؟
خلاصه نخوردن و همـینجوری شوخی شوخی یـهو منم جوش آوردم کـه اصلا تقصیر منـه کـه برای شما کیک درست کردم.نخورین.....دیگه کیک بی کیک....
امروز ناهار دیر خوردیم.(ساعت 4) بعدش یـه چرت کوتاه زدم و وقتی بلند شدم خواستم کیک درست کنم.اینبار کیک شیر....از رو کـه نمـیرم من;)....تو این یکی پشتکارم خیلی خوبه...اول قالب رو تو هواپز اندازه زدم و همـین قدم اول رو بـه فال نیک گرفتم:d...دستم برا کیک شیر خیلی خوبه.همـیشـه خوب شده.برا امتحان شیرینی پزیم هم همـین بـه اسمم افتاد...تو 2 قالب درست کردم یکی تو هواپز و یکی تو مایکرو با کانوکشنش.
مرتب هم بهش نگاه و ذوق مـیکردم....خلاصه آماده شد و با چای خوردیم ...تو دهن آب مـیشد . کلی تعریف و داداشم اینبار مـیگفت چرا پودر کاکائو بهش نزدی؟؟؟
(نغمـه جون از اینجا بـه بعد رو بهتره نخونی:">:d:32:)
ساعت شد 8/30 کـه دوست شوهرم زنگ زد شام بریم بیرون.رفتیم و چه ترافیکی بود.هر جا مـیرفتیم مسیر قفل بود.چند که تا ایده برا محلی کـه مـیخوایم بریم و هرکدوم یـه جور رد شد...تا اینکه حرف رستورانی تو اصفهان پیش اومد و داداشم گفت بریونی اصفهان معروفه.شوهرم هم گفت یـه جا جدید باز شده بریونی اصفهان هست بریم اونجا.منم استقبال کردم.دوست شوهرم و خانومش هم کلی ذوق زده شدن و گفتن بریم اونجا....رفتیم و تو نوبت سفارش بودیم.جلو خودمون داشت درست مـیکرد کـه دیدم دوست شوهرم قیـافه اش داره کج و کوله مـیشـه و بعد گفت بریونی اینـه؟گفتیم آره مگه که تا حالا نخوردی؟گفت نـه من رو حساب مرغ بریونی بودم نـه این....:">
شوهرم گفت این غذا رو بعضیـا دوست دارن بعضیـا هم نمـی پسندن اگه نمـیخوری بریم جای دیگه.بعد اونم دید 4 نفر موافقن و خودش مخالف قبول کرد کـه تست کنـه...خانومش هم فقط اسمش رو شنیده بود و نخورده بود که تا حالا...خلاصه همـه خوردیم و غذای چرب و سنگینی بود.اونم با نون سنگگ....اونم برا ساعت 10 شب...اونم با ناهاری کـه ساعت 4 خوردیم....
دوستش کـه اصلا از غذا خوشش نیومده بود هی مـیگفت نوشابه اش خیلی خوشمزه هست ها...عجب لیموترشی داره.....بعدش مـیریم نخلستان یـه کباب مـیزنیم بـه بدن...و ما هم مرده بودیم از خنده...یـه سوء تفاهم مجببورش کرده بود غذایی بخوره کـه بعدا اصلا تو انتخابش به منظور غذا ،این مورد نباشـه....خلاصه بعدش رفتیم فلکه گاز و 3 که تا فالوده گرفتیم خوردیم.دوستش طفلی با چه ولعی مـیخورد...:))اونطرف تر سر یـه مـیز یـه خانواده بودن کـه صندلی خانومـه یـهو پایـه اش شکست و بیچاره دو لنگش رفت هوا.و من بی اختیـار خنده ام گرفت چون یـه بار سر خودم اومده بود ....همون موقع یـه نفر داشت نی مـیزد .من و شوهرم پول همرامون نبود و فقط کارت بانکی آورده بودیم.از داداشم پول گرفتم و رفتم بهش دادم و سوار شدیم کـه بریم کـه یـهو زد زیر آواز و واقعا چه صدای بدی داشت..عنکرو الاصوات....بیچاره ها اونایی کـه اون طرف تر تو محوطه نشسته بودن شام مـیخوردن ....شوهرم مـیگفت :نخون ...نخون بابا جون....تو همون نی بزنی بیشتر کاسبی...
بعدش رفتیم سمت دروازه قرآن...پیـاده شدیم و کمـی راه رفتیم....امشب خیلی خوش گذشت و برا هممون شب خاطره انگیزی بود .....

Paniz81

30-05-92, 06:29

دارم لحظه شماری مـی کنم... ساعت 14:35 هست 13 ساعت دیگه پروازمـه باور کنین دل تو دلم نیست همش دعا مـی کنم این دفعه مشکلی پیش نیـاد ...یـه قانون الکی باعث شد 2-3 مـیلیون هزینـه اضافه به منظور بلیط و عوارض خروج و ... بدم...دلم به منظور شوهرم خیلی تنگ شده دوست دارم این بیست و چند ساعت هم بگذره و پهلوش باشم...دلم به منظور دستاش خیلی تنگ شده... قیـافش از یـادم رفته... این اولین باری نیست کـه تنـهایی مـی یـام ایران..با این دفعه سومـین باره کـه من تنـهایی اومدم، اونم 2 بار تنـهایی اومده...هر بار موقع خداحافظی تو ایستگاه قطار همدیگه رو بغل کردیم و کلی گریـه کردیم همـه بهمون نگاه و لبخند زدن... یـادمـه دفعه اول بدون من یک ماه ایران موند... منم هر روز یـه نامـه براش نوشتم... شد 30 که تا نامـه و وقتی اومد همـه رو یـه جا بهش دادم ... مـی دونید صداش یـه زنگ خاصی داره اولین چیزی کـه نظر منو جلب کرد همـین صداش بود... بعد ها فهمـیدم کـه آواز مـی خونـه...اولین بار کـه دیدمش توی باشگاه ورزشی بود حدس زدم ایرانی باشـه...اما خیلی توجه نشون ندادم ...اگه نیومده بود و سلام نکرده بود فکر کنم هیچ وقت ما با هم آشنا نمـی شدیم (کلا این مدلی هستم یـادم نمـی یـاد به منظور صحبت با افراد غریبه و یـا شروع دوستی پیش قدم شده باشم...بعضی ها فکر مـی کنن مغرورم بعضی ها فکر مـی کنن خجالتی ام اما م مـی گه روابط اجتماعیم ضعیفه...م هم مـی گه بی ادبم...اما خودم فکر کنم بی حوصله هستم)...حالا یکی رو تو زندگیم دارم کـه عزیزترینمـه...نمـی دونم از کی شد مـهمترین آدم زندگیم...گاهی از دستش حرص مـی خورم اون موقع هایی کـه بی جهت غر مـی زنـه... همـیشـه فکر مـی کنم ش خیلی لوسش کرده اینو بـه ش هم گفتم آخه ته تغاری شـه... با اینحال خوبی هاش خیلی بیشتره...دلم مـی خواد پر بزنـه چشم باز کنم و اونجا باشم...مـیعادگاهمون ایستگاه قطاره؛ همون جایی کـه با هم وداع کردیم...این آخرین باره دیگه هرگز ازش جدا نمـی شم

مریم گلی

30-05-92, 08:04

صبح ساعت 20 دقیقه بـه 7 بود کـه از خواب بیدار شدم درون حقیقت از خواب پرونده شدم . دخملی اومده بود بالای سرم ایستاده بود و مدام مـی گفت شیییییییییر شیر مـی خوام . اخه این دخملی من عاشق شیره و یعنی اگه صبحانـه و نـهارو شام بهش شیر بدم هیچ ایرادی نمـیگیره .
خلاصه کـه بلند شدم بهش شیر دادم و دوباه خوابیدم . بعد از چند ثانیـه مثل اینکه برق سه فاز بهم وصل کرده باشن پ بالا .
وااااا همسری کجاس بعد ؟!! دیشب قرار گذاشته بودیم امروز الینا رو واسه چکاپ و ویزیت ببریم پیش دکترش . اخه الینا الرژی و اسم کودکان داره . الان هم یـه کمـی نفسش خس خس مـیکنـه . امان ازاین فصل گرم و امان از پاییز کـه نزدیکه ...:-s پر از انواع مـیکروبها و ویروسها و سرما خوردگیـها :(
قرار بود اقای همسر ما رو برسونـه بیمارستان . خلاصه فک کردم دیده ما خوابیم دیگه بیدارمون نکرده .
منم پاشدم و بعد از صبحانـه دخملی عزمم رو جزم کردم کـه خودم ببرمش بیمارستان . اخه ما غرب تهرانیم و بیمارستان مفید کودکان خیلی با ما فاصله داره . حاضر شدیم و با آژانس و تاکسی و مترو خودم رو بـه بیمارستان رسوندم .
قشنگ 2.5 توی راه بودم . 2 ساعت دیگه راه مـیرفتم بـه اصفهان رسیده بودم . :-? رفت و امد با مترو هم خودش داستانی داره ها !!!! مترو و شلوغیـهاش یـه طرف و و این دستفروشـهاش هم یـه طرف . مـیان جلوی ادم مثل رگبار شروع مـیکنن بـه تبلیغ کالاشون . حتی یـه توپوق هم نمـیزنن . بدم نیستن . سر ادم تو مترو گرم مـیشـه .:d
الینای بیچاره هم خیلی توی مترو خسته شد ولی مترو رو دوست داره .
توی بیمارستان رفتم قسمت پذیرش و گفتم خانوم دکتر بابایی ؟
فرمودند نیستند . گفتم مگه ایشون همـیشـه 4 شنبه ها نمـیان ؟
گفتن نـه امروز و یک شنبه مرخصی هستن . @-)مثل یخ گرما دیده وار رفتم ...:(شانس ما رو باش :-s:-?حالا من چه کنم ؟ تصمـیم گرفتم کـه حد اقل ادرس مطب و جواب ازمایشـهای الینا رو بگیرم و دفعه دیگه بریم مطب خانوم دکتر . بـه مـیگم ادرس مطب رو بده مـیگه حتما بری ساختمون روبرو از اطلاعات بگیری !!!!!!!!
همـین تصمـیم منجر بـه این شد کـه من یـه پروسه 2 ساعته بین دو که تا ساختمان بیمارستان و درمانگاه و تمام زیرزمـینـهای داخلی و خارجی بیمارستان داشته باشم و 6 بار مسیر بیمارستان و درمانگاه رو طی کنم . حالا این وسط دستشویی داشتن الینا همـه بماند ...
تازه وقتی کارم تموم شد حالا بایدمسافرت 2 ساعته به منظور برگشت بـه خونـه رو شروع مـیکردم . :((
رسیدم خونـه خیلی خسته و خیلی گرسنـه . و پشت دستم رو داغ کردم کـه از این بـه بعد با وسیله نقلیـه همگانی نرم اینور اونور .
نتیجه اخلاقی :
1- انشاالله همگی درون کمال ارامش و اسایش و سلامتی باشید و گذارتون بـه هیچ دکتر و درمونگاهی نرسه .
2- شما همـیشـه با وسیله نقلیـه همگانی برید اینور و اونور . هوا کثیف مـیشـه . خوب نیس ...:d

*ماریـا*

31-05-92, 12:17

طبق قولی کـه بهتون داده بودم البته اگر یـادتون باشـه اومدم یـه خاطره براتون تعریف کنم.
امروز روز شلوغی رو شروع کردم.صبح ساعت 10:15 دقیقه باسختی بیدار شدم.صبحانـه رو آماده کردم بعد از کلی فریـاد زدن والتماس ا باناز و ادا سرسفره حاضر شدن.راستی یـادم رفت بگم دو که تا دارم کـه مثل سگ و گربه همش با هم درگیرن منم اون وسط نقش یـه داور ناشی رو بازی مـیکنم....
از دست این بچه ها، خوب چی مـیگفتم؟ آهان یـادم اومد ... صبحانـه رو خوردن موقع جمع بـه سلامتی استکان ها هم شکستن.اینم برا ما شد یـه توفیق اجباری کـه همـه آشپز خونـه رو مجدد جارو کنم....حالا دیگه ظهر شد حتما برم ختم صبح با هزار ترفند از زیر رفتن بـه بهشت زهرا درون رفته بودم...هر چی فکر کردم نتونستم بی خیـال ناهار بشم بعد رفتم.جاتون خالی خیلی چسبید.حالا حتما مـیرفتیم مسجد نصف وقتم صرف احوال پرسی و دیده بوسی با فامـیل گذشت آخه بیشتر شون وچند سال بود ندیده بودم.بچه ها بزرگ شده بودن جوانـها پیر ...یـه عده چاق بعضی ها لاغر نصف جمعیت کـه الحمدالله نمـیشناختم.برای خالی نبودن عریضه چند قطره اشک ...راستشو بخواین خیلی گریـه کردم یـاد بابام افتاده بودم....ته همـه ی اینا یـه سر درد توپ!دروغ نگفته باشم درون مجموع خوشم گذشت....

Fasele

31-05-92, 01:56

گاهی وقت ها یـه اتفاق خیلی معمولی مـیتونـه کلی بهمون انرژی مثبت بده
مخصوصا اگه از طرفایی باشـه کـه انتظارشو نداریم
28 مرداد پنجمـین سالگرد عروسی ما بود
اما انقدر سرگرم عروسی همسر و به تبع اون پذیرایی از مـهمونای راه دور بودیم کـه واقعا حاله فکر بـه این مراسم رو نداشتم
البته من هدیـه رو به منظور همسری اماده کرده بودم و 15 مرداد کـه سالگرد عقدمون بود کادوم رو هم از همسر دریـافت کرده بودم!!!

خلاصه دو سه روز بعد عروسی پدر همسر مارو دعوت کرد بـه باغ خودش تو یـه منطقه خوش اب وهوای اینجا
رفتیم کل فامـیل بودن و در کمال تعجب دیدیم
به به!
چه خبره!!!
کیکیوووو و جشنیووووو
واقعا بهمون چسبید
واقعا هم خستگیمون درون رفت
و واقعا بـه این نتیجه رسیدم کـه پدر و مادر همسر حتی اگه یـه ایرادهایی هم داشته باشن اما اونقدر خوبی دارن کـه جایی تو دلمون برا دوست داشتتنشون نگه داریم

خدایـا شکرت.
لحظه هاتون شیرین.@};-

faeze

01-06-92, 01:27

الان اینجا نشستم و دارم تایپ مـی کنم درون حقیقت دارم خستگی درون مـیکنم
تازه رسیدیم و هنوز وسایلو جابجا نکردم نیکا رو2 ساعت راه بردم اما نخوابید که تا وایمـیستم بیدار مـیشـه وروجک شیطون شده الان رو پای باباشـه بلکه بخوابه
دیروز 6 صبح بیدارشدم و نماز خوندم اب کتری رو گذاشتم که تا جوش بیـاد شب قبل نیکا که تا 2 بیدار بود واقعا خستم هلیـا و باباش 11 رفتن تو اتق و درو بستن (نامردا )خوابیدن
خلاصه هنوز هیچ کار نکردم ساکو اوردم و وسایل نیکا و هلیـا رو ریختمبرای خودم و همسری فقط یک شلوار راحتی برداشتم فقط 1 شب مـیخواهیم بمونیم و فردا صبح برمـی گردیم
سبد رو از تو انباری دراوردم و وسایل صبحانـه رو گذاشتم یک بسته مـیوه هم برداشتم تو راه بخوریم حدودای 7.30 بود حرکت کردیم کریر نیکا رو گذاشتم صندلی عقب و بستم و نیکا رو خوابوندم روش هلیـا داشت غر مـی زد کـه من کجا بخوابم (7 سال تنـها بوده و تمام امکانات درون اختیـارش )گفتم 2/3 صندلی هنوز مال توئه خلاصه یک پتو انداختم زیرش و متکا رو براش گذاشتم که تا بخوابه
حرکت کردیم و رفتیم بنزین بزنیم اما رسیدیم پمپ بنزین دیدیم تغییر شیفته و 30 دقیقه معطلی داشت بی خیـال شدیم بین راه بزنیم
رسیدیم کیلاخ و پمپ بنزینش راه افتاده بود بنزین زدیم منم نیکا رو برداشتم که تا شیرش بدم قرار شد صبحونـه رو نزدیک فیروز اباد کنار کاخ اردشیر بابکان بخوریم رسیدیم چقدر شلوغ بود شـهریوره و فصل مسافرت بساط صبحانـه رو پهن کردم و سریع خوردیم دیر شده بود حتما تا 12 شیراز باشیم و الان ساعت 9.45 بود و هنوز 90 کیلومتر داشتیم
خلاصه 11.30 بود رسیدیم شیراز حتما مـی رفتیم خیـابون زند شیرازم تابلو طرح ترافیک زده بودند (اخرین بار پارسال دی شیراز بودم) ما کـه رفتیم داخل طرح دوربینی اون اطراف ندیدم رسیدیم بـه مکان مورد نظر اما حالا کو جای پارک همـه جا حمل با جرثقیل زده بودند رفتیم پشت هتل پارس پارک کردیم و حدود 5 دقیقه پیـاده که تا رسیدیم دکتر نوبت گرفتیم گفت بشین 2 ساعت معطلی داره گفتیم مسافریم دلش سوخت گفت برید 2.30 اینجا باشید
گفتیم اول بریم ناها من هفت خوان یشنـهاد دادم اما همسرو گفتن بریم جای همـیشگی این بود کـه رفتیم سمت خا کشناسی بازم جای پارک نبود و کلی حتما بالاتر مـی زدیم ساعت 12.40 تو شاطر عباش نشسته بودیم رستوران تقریبا خلوت بود منو غذا رو گرفتیم و سفارش دادیم من کباب و همسری جوجه و البته با ما مـی خورد کباب مثل قبل بود اما جوجه من خوشم نیومد قیمت بالاتر رفته بود اما کیفیت پایینتر
مـیخواستیم بریم هتل اما گفتیم دیر مـیشـه ساعت 2 رسیدیم دم مطب بسته بود 15 دقیقه معطل شدیم تو این 15 دقیقه 10 نفری امدن و پشت ما تو صف ایستادن خلاصه رفتیم تو و قد و وزن هلیـا رو گرفت و رو کاغذ یـادداشت کرد و فرستاد پیش دکتر اخرین حرف دکتر این بود وضعش خوبه فقط براش زینگ داد و گفت خوب غذا بخور
امدیم بیرون همسری کلی خندید دیدی گفتم منو بیخودی که تا شیراز کشیئدید
همـیشـه تو خ زند هتل مـی گرفتیم اما با این وضع طرح و ترافیک گفتیم ایندفعه بریم رودکی هتل صدرا کـه جا نداشت رفتیم روبروش هتل هدیش گفت شبی 160
ساعت 3 بود ماشینو زدیم پارکینگ و رفتیم تو اتق یک سوئیت80 متری 2 وابه تو هر اتاق2 که تا تخت بود تو حالم 1 تخت از انجا کـه مسافر نداشتن ترجیح اتاق خالی نمونـه به منظور همـین این قیمت دادن
تا ساعت 6.30 کـه خوابیدیم بعد زدیم بیرون سمت ستارخان به منظور خوردن فالوده رسیدیم اما گفت 7 فالوده حاضر مـیشـه رفتیم مجتمع ستاره تو عفیف اباد (ما قرارداد داریم =))با پارکش شیراز بیـایم مون حتما یک سر بره ) و هلیـا رفت پارک البته قبلش یکم اطرافش دور زدیم و از سیب زمـینی گرفته که تا 4-5 لیوان ابمـیوه و بورک هر چی انجا بود 1 ناخنک زدیم و من که تا خرخره پر شدم هلیـا گفت شب بریم جیووانی پیتزا بخوریم من جا نداشتم گفتم بریم سمت ملاصدرا خرید تو راه یک اش فروشی تو بعتث تازه باز شده بود بـه همسی گفتم وایسا اش بگیریم

faeze

01-06-92, 03:00

دیشب بقیـه رو ویرایش کردم دیدم پیـام داد فرصت ویرایش بـه اتمام رسیده کلی ضایع شدم
خلاصه اش خوردیم عجب اش حوشمزه ای جاتون خالی رفتیم طرف ملاصدرا از اردیبهش زدیم تو خیـابون هفت تیر و رسیدیم بـه مرکز خرید امدم نیکا رو بغل کنم کـه ..........
چشمتون روز بد نبینـه دیدم خرابکاری کرده و تا کجا نم داده هیچی برنامـه اخز شبمون نابود شد و مجبور شدیم برگردیم هتل نیکا هم گریـه کرد که تا رسیدیم وشستمش هلیـا هم شاکی کـه قرار بود بریم پیتزا و فالوده بخوریم (این از معظلات 2 که تا بچه داشتن همچنین جای پرت زندگی ه )
تا نماز حوندم و نیکا خوابید ساعت 2 بود صبح 8 بـه زور بلند شدم هلیـا رو بیدار کردیم مـی خواستن حتما شاهچراغ برم نذر داشتم گوشت هم حتما مـی خریدیم با این وصف بـه کله پاچه نمـی رسیدیم تو هتل صبحانـه خوردیم و قرارشد بریم حرم که تا 9.30 زیـارت کردیم بعد رفتیم قصابی گوشتو سفارش دادیم و از انجا کـه قرار شد بعد ناهار حرکت کنیم گفتیم ساعت 2 مـیایم مـی گیریم
ساعت 11 بود و وقت داشتیم رفتیم یکم عرقیـات خ تاباهاش شربت درست کنم هرچند تابستون رو بـه اتمامـه هلیـا گفت ناهار بریم جیووانی رفتیم اما از شانس ما برقش رفته بود و باید صبر مـی کردیم از طرفی که تا 2 حتما هتل رو تحویل مـی دادیم برگشتیم هتل و وسایلو گذاشتیم داخل ماشین و نماز خوندیم و زدیم بیرون نزدیکترین جا به منظور غذا فلکه گاز بود رفتیم انجا و غذا هلیـا به منظور خودش پیتزا و ما ساندویج سفارش دادیم وقت نبود غذا رو داخل ماشین خوردیم و سر راه گوشت رو گرفتیم و تا از شیراز زدیم بیرون ساعت 3 بود
من از سر سبزی فارس واقعا لذت مـی برم و مزارع رت کاشته بودند بین راه وایسادیم و یک مقدار خ و حدودای 7 شب رسیدیم خونـه
سفر خوبی بود هر چند خسته شدم اما روحیم عوض شد از همـه بیشتر بـه هلیـا خوش گذشت
پ.ن.دیشب نیکا از 7 که تا 12یکسره گریـه کرد فکر کنم دلش درد مـی کرد یـادم باشـه دفعه دیگه چیزهای ممنوع نخورم

kameliya

01-06-92, 04:14

دیروز رفتیم عروسی زاده ی آقای یـااااار :)
بماند کـه بابام قرار بود 7 و نیم بیـاد خونـه بریم 8 ونیم اومد :(266):
من یـه آرایش ملایم و ونـه کرده بودم با لباسم کـه عکسشو گذاشتم :(230):
قرار بود قبل از شام عروسی جدا باشـه بعدش مختلط شـه:(681):
واسه همـین منم لباسم باز بود:(724):
داشتیم حرکت مـیکردیم اس ام اس دادم کـه ما داریم مـیایم :">
بعد کـه رسیدیم جلوی درون بچه ام منتظرمون بود :(552):
دوماااااااااااااااااااااا اااااد کرده اینقده باحال شده بود!:(606):
بعد کـه وارد شدیم دیدیم مختلطه!:(726):
اه ما هم کـه جلوی بابام نمـیتونیم زیـاد راحت بگردیم!:(657):
هیچی شال رو رو شونـه ام گذاشتم بابام اونور تر بود:(739):
بعد همـه اومدن سلام و ....:(707):
واااااااااااااااااااااااا اای وارد شدم دیدم اون چیـه؟؟؟!!!!!:(605):
یکی از یکی خوشگل تر شدن!!!:(697):
اایشششششششش
آخه خیییییییییییییییلی خوشگل شده بودن همـه شون خییییییییییییییییییلی:(702):
مخصوصا اون الهام موذی:(709):
اه اه
بعدشم همـه شون گیر گیر کـه باید بیـاین ردیف اول پیش ما بشینین:(2229):
بابا بیخیـال ما همـین پشت راحتیم:(679):
هیچی دیگه ما ردیف دوم نشستیم!!:(265):
هیچی بعد از شام که تا اومدن رو شروع کنن گفتن کم ی ته اومد مردونـه برن تو سالن مردونـه تا
آب از آسیـاب بیفته:(194):
بعد من و مم راحت ال رو از دور گردنمون برداشتیم بعد ش یـهو وسط جمع اومد گفت بیـاید بید!:(661):
منم رفتم با خودم یدم بعد یـهو هر کدومشون یکی یکی با من یدن!!!:(636):
از الان مـیخوان دل منو بدست بیـارنا!!!:(688):
ولی من خام نمـیشم!!:(603):
یـه شم بزرگه هی لباس منو نگاه مـیکرد کـه چه خوشگله!!:(689):
خیلی با من ید:(591):
هیچی دیگه
بعدشم اومدن گفتن اجازست با شما عبگیریم؟؟؟:(260):
مـیخواستم بگم نـههههههههههه!:(639):
یـه عهم گرفتیم
عروسی خوبی بود ولی همـه خوشگل شده بودن 8-|
تازه داداش بزرگش هی منو نگاه مـیکرد تو گوش زنش یـه چیز مـیگفت!:(712):
اون مـیدونـه ما با هم دوستیم!!:(734):
حالا خوبه ایران نیستا!!/:)
تازه من 2 سال پیش مراسم هفتم باباشون رفته بودم موقع خداحافظی داداشش منو دید هی تحویل هی تحویل بعد کـه ما رفتیم بهش مـیگه تو چرا با این عروسی نمـیکنی؟؟؟خییییلی خانومـه!! خوبیـه!!:(689):
هیچی دیگه همـه منو پسندیدن من اونا رو نپسندیدم!!!:>

kameliya

01-06-92, 06:29

ادامـه ی خاطره ی دیروز:b-(
سر آخر یـه سری اکیپ کـه کلاس مـیرفتن اومدن با هم بن خیلی باحال یدن خیلی:(661):
همـه اینجوری بودن!:(184):
بعد امـیر(زاده ی عزراییلش) شروع کرد یـه دوربین دست گرفتن رفت وسط سِن بین اونا مـیدویید عمـیگرفت مثلا فکر کنین یکی داره مـیه این مـیرفت دوربین و مـیبرد تو صورتش عمـیگرفت!!:(603):
یـا اونا داشتن دور عروس داماد مـیچرخیدن این برعاونا داشت مـیدویید!:(675):
دقیقا اینجوری وسط اونا مـیدویید!:(564):
خونسردشم از دور صدا مـیزد امـیر امـیر بیـا اینجا!:(609):
صدای مادره رو من بـه زور مـیشنیدم چه برسه بـه بچه!:(660):
سوژه ای بودا!:(739):
باباشم تعریف کـه بچه ام عکاسه!:(741):
300 که تا عگرفته بود!:(716):
من اگه بودم آنچنان داغش مـیکردم با نیشکون که تا حالیش شـه عیعنی چی!:(732):

minimona

01-06-92, 10:31

من اولین باره مـیخوام بیـام اینجا خاطره بنویسم ;;)
الان کـه دارم مـی نویسمش تو خونـه تنـهام و واسه خودم خوشحال آهنگ گذاشتم و با خیـال راحت دارم نت گردی مـی کنم.

دیروز یکی از دوستای شوهرم بهش زنگ زد گفت بیـا واسه فردا صبح زود بزنیم بریم کوه صبحانـه بخوریم. شوهرمم نمـی دونست چی بهش بگه گفت خبرت مـیدم. بعد بهم مـیگه چیکار کنیم با این وضع تو کـه نمـی شـه رفت پیک نیک! از طرفی هم چند بار داره زنگ مـی زنـه برنامـه بیرون بذاریم و چون موقعیتشو نداشتیم هر دفعه بـه یـه بهونـه پیچوندم :d زشته دیگه. منم کلا از دوستش و خانمش خیلی خوشم مـیاد و به شوهرمم گفتم کـه دوس دارم باهاشون رابطه بیشتری داشته باشیم، چون ه خیلی خاکی و خونگرمـه. دیدم شوهری اینطور مـیگه گفتم اشکال نداره من مـیام مراقبم. یـه جایی هم مـیریم کـه اذیت نشیم.

خلاصه هماهنگ کردیم. صبح ساعت 6 دم خونـه ما قرار گذاشتن و با یکم تاخیر اومدن و رفتیم. هوا بسیییییی عالی و خنک بود. موقعی کـه رسیدیم و وقت بردن وسایل شد من سریع حصیر کـه سبکه رو برداشتم کـه ضایع نباشـه و دست پر کن هم بود;). یکم پیـاده روی داشت و بعدش رسیدیم و زیر درخت و کنار یـه جوی آب خنک کـه آبش آب چشمـه بود و مستقیم از دل کوه مـیومد مستقر شدیم و آقایون رفتن دنبال چوب و بند و بساط آتیش. ما هم نشستیم بـه حرف و بعدم عکسای دوربینم رو نشونش مـی دادم و یـه سری عغذاهام تو دوربین بود و دیدش و کلی تعریف کرد و منم درباره بعضی هاش حتما توضیح مـی دادم این شد کـه سرمون حسابی گرم شد و یـهو دیدیم یـه بشقاب پر سیب زمـینی آتیشی جلومون گذاشتن ;;) و سماور ذغالی هم آبش جوش اومده بود و چایی دم . واقعا چسبید
بعدش بـه یکم حرف و شوخی و خنده گذشت و حالا ما خانما دست بـه کار شدیم و یـه املت مشتی درست کردیم و سفره رو چیدیم و دور هم خوردیم. پیش دستی آورده بودیم ولی من گفتم تو این فضا مـی چسبه تو ماهی تابه هممون بخوریم :d با سبزی تازه کلییییییی چسبید. عکسم گرفتم بـه زودی تو تاپیک عکسهای پیک نیک مـی ذارم.

بعدش یکم دور زدیم اون اطراف، واقعا جای قشنگی بود کوه های کاملا سنگی کـه مثل دیوار بالا رفته بودن! البته ناگفته نمونـه یـه جا دو که تا پسر از کوه داشتن بدون هیچ امکاناتی!!!!!! بالا مـی رفتن و یـهو یـه صدای بلند افتادن چند که تا سنگ اومد! از اون قسمتی کـه پسرا بالا رفته بودن چند تیکه سنگ بزرگ کنده شد و افتاد پایین! یعنی اگه خانواده ای اون پایین نشسته بودن معلوم نبود چه اتفاقی مـی افتاد! از اون ور من همش چشمم بـه اون دوتا (دیوونـه!) بود کـه جونشونو رسما کف دستشون گذاشته بودن! یعنی خدای نکرده اگه سر مـی خوردن از اون کوه های مستقیم، قشنگ روبروی ما مـی افتادن و صد درون صد با فجیع ترین وضع کشته مـی شدن!

بعدشم یـه خربزه شیرین و حسابی زدیم تو رگ و بند و بساط رو جمع کردیم و برگشتیم. موقعی کـه بر مـی گشتیم تازه اونجا داشت شلوغ مـیشد چون اکثرا به منظور نـهار مـیان اونجا.

شوهرم پیداش شد. امروز فرستادمش بره باغشون (آخه از باغ رفتن اصلا خوشش نمـی یـاد و پاشو تو باغ نمـی ذاره) و برام انجیر بیـاره :d حسابی حرف گوش کن شده :p آخه یـه روز مادرشوهرم کلی انجیر آورده بود و یـه ظرف بـه ما داد و یکم برا خودشون و گفت چون زیـاد بود بقیـه رو بردم برا همسایـه ها! منم اینطوری دقیقااااا :| آخه من انجیر خیلی دوس دارم. این شد کـه دیروز بـه شوهرم مـیگم برو باغتون انجیرا رو جمع کن بیـار که تا دوباره ت بـه همسایـه ها نده 8-}

الان اومده برام انجیر و گلابی و یکم پسته آورده. البته فقط یـه دونـه درخت پسته دارن:d منم مستقیم رفتم سر وقت انجیرا:)
چقدر طولانی شد. حسابی خسته شدین هاااااا ;)) اشکال نداره جبران که تا حالا هیچی ننوشتنم;))

Paniz81

02-06-92, 06:03

واقعا راست مـی گن کـه هیچ جا خونـه خود آدم نمـی شـه...البته من 100 ساله هم بشـه و 10 که تا بچه هم داشته باشم خونـه اولم رو خونـه بابام مـی دونم و هرگز احساس نمـی کنم کـه اونجا مـهمونم...بگذریم اینو گفتم کـه بدونید بالاخره برگشتم سر خونـه زندگیم ...ساعت 22:47 دقیقه بـه وقت آلمان... روز پر کاری داشتم ... 2 که تا مصاحبه تلفنی داشتم و درگیر آماده یـه سخنرانی به منظور مصاحبه 4 شنبه هفته آینده...ساعت 7 بود کـه خستگی غالب شد و من رو لپ تاپ بلند کرد بی اختیـار لباس هام رو عوض کردم و راهی باشگاه شدم...از اونجایی کـه دوچرخه ام پنچر شده مجبور شدم پیـاده برم ...هوا خیلی خوب بود و پیـاده روی لطف خاصی داشت ...باشگاه خیلی خلوت بود من بودم و اون پسره مو فرفری کـه یـه حلقه توی گوش داره...منو کـه دید لبخندی زد و دستش رو بالا برد...یـه کم کـه گذشت دوست مارینا هم اومد ...اسمش رو نمـی دونم یـه خانوم بلند قد مسنـه کـه هر وقت بـه من مـی رسه شروع مـی کنـه بـه آلمانی صحبت مـی کنـه منم دست و پا شکسته بهش جواب مـی دم ...تازگی ها فهمـیدم کـه انگلیسی رو خیلی خوب بلده اما مـی خواد با من خیلی صمـیمـی باشـه و برای همـین هم آلمانی صحبت مـی کنـه ...احساس خوبی نسبت بهش دارم بـه خصوص کـه دوست ماریناست...مارینا یـه خانوم مسن تپل هست کـه خیلی خوشرو و با کلاسه...خودش مـی گه مادر آلمانی منـه ...یـادمـه اون موقع ها کـه یکی رو لازم داشتم باهاش حرف ب توی باشگاه دیدیمش از چهره ام مـی شد فهمـید کـه غمگینم و محتاج درد دل...نشست وسکوت کرد و من حرف زدم ...بار دلم کـه کم شد من رو بوسید و رفت... از اونروز شد مادر آلمانی من... بـه م گفت کـه همـیشـه مراقب من هست و اصلا نگران نباشـه... توی جلسه دفاعم هم اومده بود بـه نیـابت از همـه خانوادم.
باشگاه تابستون ها بـه جای 10، 9 تعطیل مـی شـه بـه ناچار 15 دقیقه بـه 9 رفتم دوش گرفتم و 9 زدم بیرون...هوا همچنان عالی بود و باب پیـاده روی...داشتم از پیـاده رو مـی اومدم کـه بوی اطلسی های داخل گلدون های آویزون شده بـه نرده های کانال آب مستم کرد ایستادم و سرم رو بردم نزدیک و بوییدم ...به یـاد گل رخ افتادم و روزهایی کـه با هم حافظیـه مـی رفتیم...بهترین دوستی کـه در همـه عمر داشتم...تقریبا هر یـه شب درون مـیون مـی رفتیم حافظیـه ..عاشق بوی گل های اطلسی بودم کـه فضای حافظیـه رو عطرآگین مـی کرد و با صدای استاد شجریـان کـه از بلندگوها پخش مـی شد و فضای عرفانی اونجا همخوانی عجیبی داشت...یـادمـه با اولین پسر زندگیم اونجا آشنا شدم...یـه آقای خوش تیپ و با کلاس (حالا کـه فکر مـی کنم اونقدر ها هم باکلاس نبود)...اولش قرار بود دوست پسرم باشـه اما شد دوست معمولیم...آخه با من خیلی فرق مـی کرد ... الان 14 ساله کـه مـی شناسمش با هم سلام علیکی داریم و گه گاه از هم سراغ مـی گیریم...الان دیگه با بابام و داداشم بیشتر دوسته...
از اطلسی های توی گلدون های کنار کانال دل کندم و راهم رو بـه سمت خونـه ادامـه دادم...این هوای خوب همـه رو از خونـه ها بیرون کشیده بود مردم دو که تا دوتا قدم مـی زدن ... با خودم فکر کردم احسان کـه اومد بهش بگم آخر شبی بریم یـه قدمـی بزنیم...وسط مـیدون یـه آلاچیق چوبی برپا کرده بودن و دور که تا دورش نوارهای رنگی آویزون کرده بودن شبیـه بـه پرده های آویز... یـه پیـانو بزرگ تو این آلاچیق بود و یکی داشت آهنگ های شاد شاد مـی نواخت...نسیم ملایمـی مـی وزید و نوارهای رنگی رو حرکت مـی داد گویی کـه طبیعت با پیـانو همراهی مـی کرد...

تارا

02-06-92, 07:10

دیروز غروب یـه سر درد بدی گرفتم و رفتم یکم دراز بکشم. خوابم برد. با صدای اذان مسجد محل بیدار شدم. اذان موذن زاده رو هم گذاشته بودن. همونطور تو جام داشتم گوش مـیدادم. این اذان رو خیلی دوست دارم. ولی وقتی مـیشنوم دلم قد دنیـا مـیگیره.
یـاد خونـه ی مادربزرگم مـی افتم کـه همـیشـه غروب ها کـه اذان پخش مـیشد بهمون مـیگفت برید چراغ حیـاط و در ورودی رو روشن کنید. دلم تنگه به منظور مادربزرگ و پدربزرگم. به منظور خونـه ی باصفاشون. یـادش بخیر از درخت عناب تو حیـاط خونـه اش چقدر عناب مـیچیدیم و مـیخوردیم.
تو باغچه قشنگش کـه پر درخت بود. تخت گذاشته بود و غروبها مـی شستیم اونجا و نون و پنیر و گردو انگور مـیخوردیم. .
افسوس کـه زندگی دکمـه برگشت نداره.و گرنـه حاضر بودم نصف عمرم رو بدم و برگردم بـه اون روزها..........
با یـه دل گرفته از خواب بیدار شدم. بدترین خواب وقتی کـه هوا روشنـه بخوابی و بیدارشی ببینی هوا تاریک شده. من کـه دلم مـیگیره. غم عالم مـیاد تو دلم. تازه از اتاق کـه اومدم بیرون دیدم چراغ هال هم خاموشـه. همسرجان هم تو هال یـه بالشت گذاشته بود و خوابیده بود.
دلم کـه گرفته بود با هال تاریک هم روبرو شدم بدتر شدم. بعد رفتم تو فیس بوک کـه یکم حال و هوام عوض بشـه.
م رو صفحه اش یـه آهنگ گذاشته بود. دانلود کردم که تا گوش بدم. از همـه جا بی خبر. دیدم یـه آهنگ راجع بـه پدر هست. دیگه 1 ساعت باهاش گریـه کردم. منتظر یـه تق بودم ب زیر گریـه. همسرجان با صدای گریـه ی من بیدار شد ترسیده بود. با یـه قیـافه ی وحشت زده گفت چی شده ؟ بـه قیـافه اش خندم گرفت ! براش گفتم چی شده ! گفت شما اهم خوشتون مـیاد خودتون رو آزار بدید.چرا اینقدر خود زنی مـیکنید !!! اخه این آهنگه گوش مـیدید !!!!!! سریع چراغ ها رو روشن کرد و رفت دوتا چایی ریخت و تلویزیون رو هم روشن کرد کـه از این حال و هوا دربیـام.یکم حرف زدیم . یک ذره دلم باز شد. ولی اون آهنگ پدر. دیوونـه ام کرد. بـه عقاب شده ی بابام کـه رو مـیز بود نگاه مـیکردم و بغض تو گلوم رو مـیخوردم. بعد از مرگت ای نازنین پدرم پشت گریـه هایم دیگر خالی شدنی نیست.....

بلند شدم رفتم شمع هایی کـه جلوی عکسش گذاشتم رو روشن کردم و باهاش حرف زدم. ...........................

Baran020

03-06-92, 10:09

92/6/3

امروز واسه من یـه حال و هوای دیگه ای داشت چه زود مـیگذره روزهای زندگی ،امروز من پا گذاشتم بـه 29 سالگیم چه زود مـیگذره روزهای زندگی دیگه مث بچگیـا نمـیخواد چشم بکشی کی عید
بشـه کی تولدت بیـاد جشن بگیری اینقدر زود مـیان و مـیرن کـه خودت تو بهتش مـیمونی ،انگار همـین دیروز بود کـه داداشیو و و ام شب اومدند اینجا جشن گرفتیم و چقد زود یـه سال گذشت دیشب جشن کوچیکی همسری و پارسا جون واسم گرفتند از قایم موشک بازیـای پارسا و در اتاق بستنش فهمـیدم باز داره یـه کارایی مـیکنـه بازم یـه نقاشی با دست خط ناز کلاس اولیش کـه تولدمو تواون نقاشی تبریک گفته بود وکادوی تولدم کـه به اصرار پارسا خودش کادو کرده بود!! فداش بشم با اون پیچیدنش کـه یـه طرفو کلا نپیچیده بود!!!:x

جالب اینکه ما یـه قرعه کشی فامـیلی داریم کـه یـه سال داره برگزار مـیشـه و کم کم داشت بـه اخراش مـیرسید و هنوز بـه من نیوفتاده بود که تا 10 مـینی پیش کـه عموم زنگ زد بهم اول تولدمو تبریک گفت بعدشم گفت قرعه کشی بـه من افتاده!!!!

کلی ذوق کردممممم :(180):

عکادو پیچ پارسا رو مـیذارم رضا گفت اصرار خودش این کاغذ کادو رو برداشته منم گفتم دلش نشکنـه فدای دلش بشمممم:x گل و ربان و نقاشیشو برداشتم از روش :x

ستاره شرقی

05-06-92, 06:31

92/5/5
چند شبیـه بـه زور قطره استامـینوفن مـیخوابونیمش!!!!!!
دیشب ساعت 12خوابش گرفته بود بهش قطره دادیم و خوابید که تا صبح
نصف شب بیدار شد واسه شیر ...بهش شیر دادم...خوابید...پشتمو بهش کردم و خوابیدم...در حیـاط باز بود...هوا یـه کم سرد بود...پتو رو کشیدم رو خودمو تخت خوابیدم...چند دقیقه بعد یـه صدایی از درونم بهم گفت مـهدی سردشـه!!!!!!
برگشتم نگاش کردم دیدم پتوی بچمو کشیدم رو خودم

ببخشید کوتاه بود
اینو از دفتر خاطرات روزهای مادرانـه خودم کپی کردم اینجا

shabnam

05-06-92, 06:53

92-5-30
2 شب قبل چشمتون روز بد نبینـه خواستم یـه کیک کاکائویی اینبار تو هواپز و با دستوری کـه تو دفترچه خودش بود درست کنم. کـه از اونجایی کـه عقلم نرسیده بود اول سایز قالبم رو با اندازه هواپز چک کنم و بعد شروع بـه پخت کنم وقتی خواستم قالب پر از مواد رو بذارم تو هواپز دیدم جاش نمـیشـه حتی کمـی از مواد هم بیرون ریخت....ایشششش هروقت تو قالب سیلی کیک درست مـیکنم جونم بهمـیاد....در صورتیکه نباید بیـاد.
چای رو دم کردم و داداشم و شوهرم همبه چای نمـیزدن که تا کیک آماده بشـه.بیچاره ها شکمشون رو صابون زده بودن.
خلاصه طبق معمول با کانوکشن مایکرو درست کردم...ولی ظاهرش بـه نظر خیلی بدمزه مـیومد.:32:به نظرم مال پودر کاکائوش بود کـه نصف پیمانـه بود...هوووو چه خبره؟سیـاه شده بود و همـین شد کـه شوهر و داداشم با شوخی و خنده برام دست بگیرن کـه اینقدر مواد حروم نکن...این چیـه آخه؟جلوی گربه بذاری نمـی خوره...انگار زدنش تو نفت خام و درآوردنش...:d:dبیـا بغل دست خودم یـاد بگیر....و داداشم جمله همـیشگی اش رو دوبار به منظور صدمـین بار گفت که: من همـیشـه کیک رو با ماست درست مـیکنموپودر کاکائو هم 1 قاشق یـا 2 قاشق بیشتر نمـی.کیک 2 رنگ درست مـیکنم با لبات بازی مـیکنـه.....
پیش خودم گفتم مگه که تا حالا تو عمرت چند بار کیک پختی؟
خلاصه نخوردن و همـینجوری شوخی شوخی یـهو منم جوش آوردم کـه اصلا تقصیر منـه کـه برای شما کیک درست کردم.نخورین.....دیگه کیک بی کیک....
امروز ناهار دیر خوردیم.(ساعت 4) بعدش یـه چرت کوتاه زدم و وقتی بلند شدم خواستم کیک درست کنم.اینبار کیک شیر....از رو کـه نمـیرم من;)....تو این یکی پشتکارم خیلی خوبه...اول قالب رو تو هواپز اندازه زدم و همـین قدم اول رو بـه فال نیک گرفتم:d...دستم برا کیک شیر خیلی خوبه.همـیشـه خوب شده.برا امتحان شیرینی پزیم هم همـین بـه اسمم افتاد...تو 2 قالب درست کردم یکی تو هواپز و یکی تو مایکرو با کانوکشنش.
مرتب هم بهش نگاه و ذوق مـیکردم....خلاصه آماده شد و با چای خوردیم ...تو دهن آب مـیشد . کلی تعریف و داداشم اینبار مـیگفت چرا پودر کاکائو بهش نزدی؟؟؟
(نغمـه جون از اینجا بـه بعد رو بهتره نخونی:">:d:32:)
ساعت شد 8/30 کـه دوست شوهرم زنگ زد شام بریم بیرون.رفتیم و چه ترافیکی بود.هر جا مـیرفتیم مسیر قفل بود.چند که تا ایده برا محلی کـه مـیخوایم بریم و هرکدوم یـه جور رد شد...تا اینکه حرف رستورانی تو اصفهان پیش اومد و داداشم گفت بریونی اصفهان معروفه.شوهرم هم گفت یـه جا جدید باز شده بریونی اصفهان هست بریم اونجا.منم استقبال کردم.دوست شوهرم و خانومش هم کلی ذوق زده شدن و گفتن بریم اونجا....رفتیم و تو نوبت سفارش بودیم.جلو خودمون داشت درست مـیکرد کـه دیدم دوست شوهرم قیـافه اش داره کج و کوله مـیشـه و بعد گفت بریونی اینـه؟گفتیم آره مگه که تا حالا نخوردی؟گفت نـه من رو حساب مرغ بریونی بودم نـه این....:">
شوهرم گفت این غذا رو بعضیـا دوست دارن بعضیـا هم نمـی پسندن اگه نمـیخوری بریم جای دیگه.بعد اونم دید 4 نفر موافقن و خودش مخالف قبول کرد کـه تست کنـه...خانومش هم فقط اسمش رو شنیده بود و نخورده بود که تا حالا...خلاصه همـه خوردیم و غذای چرب و سنگینی بود.اونم با نون سنگگ....اونم برا ساعت 10 شب...اونم با ناهاری کـه ساعت 4 خوردیم....
دوستش کـه اصلا از غذا خوشش نیومده بود هی مـیگفت نوشابه اش خیلی خوشمزه هست ها...عجب لیموترشی داره.....بعدش مـیریم نخلستان یـه کباب مـیزنیم بـه بدن...و ما هم مرده بودیم از خنده...یـه سوء تفاهم مجببورش کرده بود غذایی بخوره کـه بعدا اصلا تو انتخابش به منظور غذا ،این مورد نباشـه....خلاصه بعدش رفتیم فلکه گاز و 3 که تا فالوده گرفتیم خوردیم.دوستش طفلی با چه ولعی مـیخورد...:))اونطرف تر سر یـه مـیز یـه خانواده بودن کـه صندلی خانومـه یـهو پایـه اش شکست و بیچاره دو لنگش رفت هوا.و من بی اختیـار خنده ام گرفت چون یـه بار سر خودم اومده بود ....همون موقع یـه نفر داشت نی مـیزد .من و شوهرم پول همرامون نبود و فقط کارت بانکی آورده بودیم.از داداشم پول گرفتم و رفتم بهش دادم و سوار شدیم کـه بریم کـه یـهو زد زیر آواز و واقعا چه صدای بدی داشت..عنکرو الاصوات....بیچاره ها اونایی کـه اون طرف تر تو محوطه نشسته بودن شام مـیخوردن ....شوهرم مـیگفت :نخون ...نخون بابا جون....تو همون نی بزنی بیشتر کاسبی...
بعدش رفتیم سمت دروازه قرآن...پیـاده شدیم و کمـی راه رفتیم....امشب خیلی خوش گذشت و برا هممون شب خاطره انگیزی بود .....

ببخشید اسپم مـیذارم
شالیزه جان بریـان رو بتید حتما ظهر خورد و رستورانـهائی کـه بریـانی اصفهان رو شب سرو مـیکنن از این مسئله اطلاعی ندارن. راستی اول حتما آبگوشتش رو خورد کـه با کشک سرو مـیشـه و فوق العاده خوشمزست. انشاله درون آینده بـه اصفهان تشریف بیـارید و اینجا تست کنید. بازم ببخشید اسپم گذاشتم

khorshidkhanom

05-06-92, 07:30

92/06/5

دوباره ماه شـهریور اومدو بدبختیـای من شروع شد...چراااااااااااا؟تو این ماه هم سالگرد ازدواجمونـه هم تولدم و از وقتی ازدواج کردیم همـیشـه هر چی مشکله تو این ماه خراب مـیشـه روسرمون...اون از چک برگشت خورده م اینا اینم از امروز

صبح ساعت 9 پاشدم طبق معمول کارهای روزانـه رو انجام دادم همسری امروز سر کار نمـیره تصمـیم گرفم صبحانـه براش فرنی درست کنم دیشب یکم سرفه مـیکرد...مشغول اماده فرنی بودم کـه ام زنگ و بعداز حال و احوال پرسی گفت کـه پسر ام تو اتوبان دنده عقب مـیومده و یـه پرشیـا زده بهشو کلی خسارت و چون دنده عقب تو اتوبان مـیومده مقصره و بیمـه هم این خسارتو نمـیده...یعنی 8تومان خسارت از جیب مبارکش البته از جیب ام بیچاره دلم سوخت براش بعد از پختن فرنی رفتم بـه قناریمون سر ب دیدم کف قفسش افتاده و مرده :o:( کلی ناراحت شدم و صدقه دادم و گفتم خدا بخیر بگذرونـه ...

سر خوردن صبحانـه تلفن زنگ زد دوباره دوستم بود و کلی ناراحت بود کـه دیگه همـه چی تموم شده و باید جدا بشـه کلی براش غصه خوردم و پشت خطم شوهرم اومد و بعد از سلام خیلی سرد خواست گوشیو بدم بـه شوشو و بعد شروع کرد کـه اره چک داداشت برگشت خورده من ابرو دارم هرچی باشـه داماده هزارتا حرف مـیزنـه تو گفتی چک بده و از این حرفا.....همسری بدبختمم گفت باشـه مـیریزم 1500 مبلغ چک اونا ....1500 هم مبلغ چک م اینا کـه دیروز داد کـه چکش برگشت نخوره چون م نتونسته بود جور کنـه...همسری نگام کرد و گفت و فردا چندمـه گفتم 6 سرشو تکون دادو گفت که تا 22دوم خدا بخیر بگذرونـه....فردا سالگرد ازدواجمونـه 22دومم تولدم بیچاره هروقت برنامـه ریزی مـیکنـه اینطوری مـیشـه نمـیدونم از بد اقبالی منـه یـا بد شانسی اون.....کلان از وقتی ازدواج کردیم که تا حالا نشده بتونیم واسه این دوتا مناسبت برنامـه داشته باشیم....:((

مریم گلی

06-06-92, 04:40

سلام .
دیروز سه شنبه بـه تولد جاریم دعوت شدم . صبح هم کلاس بدنسازی داشتم . اولش خواستم برم و بعدش بیـام دوش بگیرم و حاضر شم برم که تا کرج . ولی بعد پشیمان شدم و فک کردم اول بـه کارای خونـه برسم و سر فرصت حاضر بشم .
مـی خواستم صبحانـه خودم و دخملی رو حاضر کنم کـه گوشی زنگ زد جاریم بود و گفت کـه زودتر بیـا کمکم و واسه تزیین غذاها .
دیگه منم سریع دوش گرفتم و سریع لباس پوشیدم و الینا رو حاضر کردم(که اونم خودش یـه پروسه زمان بر هستش چون جدیدا دیگه زبون درون اورده و کلی هم سر اینکه چی ببپوشـه نظر مـیده . کوچیک بودن خوب بودا زبون حرف زدن نداشتن هر چی دلمون مـی خواست تنشون مـی کردیم ) و یک ساعت بعد دم درون حاضر منتظر اژانس بودم کـه ما رو برسونـه ایستگاه مترو .
خلاصه رفتیم . کلی هم غذا ها رو تزیینیدیم و از دانسته هایی کـه از اشپپزانـه داشتم هم کلی یـادشون دادمو کلی تبلیغ اینجا رو کردم و ادرس سایتو دادم و کلی یدیم و خلاصه موقع برگشتن بـه خانـه فرا رسید .
منزل جاری فردیس کرجه و من ایستگاه ورزشگاه ازادی هستم . (تشریف بیـارین خونمون کلبه درویشیـه)
به ایستگاه کرج کـه رسیدم دیدم قطار اومد و منم سریع دست الینا رو گرفتم و سوار شدم .
توی قطار منتظر این دست فروشـها شدم . درون کمال تعجب دیدم هیچ خبری ازشون نیس .
بعد هم طبق معمول دخملی شروع بـه سوال پیچ من کرد کـه این چیـه اون چیـه این علامت چی و حواسم پرت شد
یـهو دیدم مـیگه ایستگاه بعدی چیتگر . گفتم الینا بدو ایستگاه بعداز چیتگر ماییم اماده باش حتما پیـاده شیم .
ولی قطار بـه ایستگاه چیتگر کـه رسید دیدم توقف نکرد شک کردم و از بغل دستیم پرسیدم کـه قطار سریع السیره ؟
گفت بله . ای دل قافل قطار ایستگاه بین راهی توقف نداره ... حالا حتما تا ایستگاه بعدترش صبر مـیکردیم و خارج مـی شدیم و در مسیر برگشت قرارا مـی گرفتیم و یـه ایستگاه برمـی گشتیم .
همـین کارو کردیم . وقتی مـیخواستم سوار قطار برگشت بشم دیدم همـه دارن مـیدون بـه سرعت ...
فک کردم قطار اومده بود و همـه مـی خواستن بهش برسن ما هم شروع بـه دویدنکردیم .
و درون لحظه اخر سوار شدیم . الینا گفت بریم بالا روی صندلی بشینیم گفتم نـه ما ایستگاه بعدی پیـاده مـیشیم . خوب هم شد کـه نرفتیم ...
یـهو شنیدم کـه خانوم گوینده از بلندگو مـیگه ایستگاه بعدی ...کرج
وااااااااااااااااای برق سه فاز بهم وصل شد . بازم سوار یـه قظار سریع السیر دیگه این دفعه درون مسیر برگشت شده بودیم
شانس ما رو باش . دیدم درون هنوز باره درون ثانیـه های یـاخر دست الی رو گرفتم از درون پ بیرون . چون دیگه فکر اینکه تمام مسیرو برگردم کرج دیوانم مـی کرد
وقتی پیـاده شدم بـه جای عصبانی بودن فقط خندم گرفته بودو نمـیتونستم جلوی خندمو بگیرم . منتظر شدیم کـه قطار معمولی بیـاد .
وقتی اومد این دفعه از مامور قطار پرسیدم اقا این قطار کـه سریع السیر کـه نیس . ؟؟!!!!
خلاصه یـه مسیر بیست دقیقه این تبدیل بـه یـه مسیر یک ساعتی شد .
و دوباره من بـه این نتیجه رسیدم که
پشت دستمو داغ کنم دیگه با وسیله نقلیـه عمومـی نرم بیرون ...
نتیجه اخلاقی :

فکرشو کـه مـی کنم تقصییر خودم بود حتما حواسمو جمع مـی کردم . بعد مترو چیز خوبی هست . حتی اگر از نوع سریع السیرش باشـه !!!!

شالیزه

06-06-92, 03:57

92-6-4
امروز هم از اون روزهایل کننده بود.از صبح صبحانـه نخورده بودم و از گشنگی داشتم ضعف مـیرفتم.پشت مـیزم تو دفتر داشتم تو نت مـیگشتم و مرتب سایت آشپزانـه رو بالا پائین مـیکردم.اینقدر رفتم تو تاپیکهای غذا کـه فکر کنم عابر پیـاده ها هم بـه وضوح صدای قارو قور شکمم رو مـیشنیدن.:d
ظهر شد و من عجله داشتم شوهرم زودتر بیـاد بریم خونـه ناهار بخوریم.اومد و گفت پاشو سریع جمع و جور کن مـی خوایم بریم یـه جای خوب.
خوب تو این لحظه یـه جای خوب به منظور من رستوران بود:d:d.پرسیدم کجا؟گفت پاشو خودت مـی فهمـی.با دوستش اومده بود.معمولا اون با ماشینش مـیبردش اینور اونور.سوار شدیم و گفت مـی خوایم بریم شیرخوارگاه ولیعصر..........وای خدا از خوشحالی داشتم پر درمـیآوردم.قبلا هم یـه بار دیگه رفته بودم اونجا.لذت دیدن کلی نینی کوچولوی بامزه کـه با دیدن ما مـی خندیدن و مـیخواستن باهاشون بازی کنیم دل تو دلم نذاشته بود....
حالا هم اگه شوهرم کارنداشت نمـیذاشت برم..نمـیدونم چرا.مـیگه عادت مـیکنی خوب نیست.
از چند سال پیش کارهای دوربین مداربسته و...اونجا رو شوهرم انجام داده بود و هر هزینـه ای کـه اونجا مـیکرد بخاطر کمک بـه اونجا پول نمـیگرفت.در بین راه رفتیم سوپری و یک بسته 100 تایی کره براشون خریدیم(2/5 کیلو مـیشد).مسئولشون مـیگفت هروقت دوست داری بیـا خوشحال مـیشیم.الان بچه ها زیـاد شدن 54 که تا نوزاد فقط داریم غیر از بچه های چند ماهه...
با اصرار من رفتم بـه قسمتی کـه بچه های چند ماهه بودن.چندتاشون رو شناختم.همون معصومـیت تو نگاهشون موج مـیزد...براشون یـه اهنگ شاد گذاشته بودن و بچه ها هم داشتن بازی مـی....یکی گریـه مـیکرد....یکی مـی خندید....به کـه چه دورانی داشتن...نـه دغدغه زندگی...نـه کار....نـه خوراک ....نـه.....از ته دلم براشون آرزو کردم کـه همـه شون از همـین کودکی نصیب خانواده های خیلی خوب بشن کـه خدای نکرده درون آینده خلافکار و.... بار نیـان...
رفتم یکیشونو بغل کردم و نوازشش کردم.یکی از خانومـها گفت زیـاد بغلشون نکنین چون وابسته مـیشن به منظور ما سخت مـیشـه...آروم کمـی انداختمش بالا....طفلی از بس که تا حالا بغل نشده بود همچین دست و پاش رو سفت گرفته بود.انگار عادت نداشت.کلی باهاش بازی کردم و اجازه گرفتم ببرم پیش شوهرم و دوستش.آخه دوستش خودش و خانومش سنشون زیـاده و بچه دار نمـیشن و قصد داشتن یکی بگیرن...بردمش اونم بغلش کرد و داشت باهاش بازی مـیکرد.خانومـه بهم گفت این بچه رو نمـیتونن بـه فرزندی بگیرن چون مادر داره.گفتم بعد اینجا چیکار مـیکنـه؟ گفت مادرش از لحاظ روانی خوب نیست...
چه بچه نازی و خوش خنده ای بود...
بعد کـه دیدم کار شوهرم طول مـیکشـه(چون یکی از دوربینـها تصویر نمـیداد و انگار پاورش سوخته بود)منم رفتم تو قسمت نوزادها;;)...وای چه بـه موقع رسیدم مـی خواستن بهشون شیر بدن...یـه فرش پهن کرده بودن وسط اتاقشون و یـه پتوی گلبافت هم روش.دستامو شستم و دستکش کردم دستم و با اینکه نمـی تونستم زیـاد رو زمـین بشینم ولی نشستم و بچه هارو چندتا چندتا مـیاوردن وسط مـیذاشتن و هر مسئولی همزمان بـه 2 که تا بچه شیر مـیداد....منم هول افتاده بودم بین این بچه ها و در حالیکه یکی تو بغلم بود و داشت شیر مـیخورد گفتم یکی دیگه هم بدین بهش شیر بدم...مسئولشون خندید و گفت حالا شما فعلا بـه اون شیر بده که تا نفر بعدی...آروغش هم گرفتم و بعدی....و بعدی......بعدی.....تلویزیون داشت آهنگی پخش مـیکرد کـه خیلی با شرایط و حال و هوای این بچه ها همخونی داشت...آروم با شالم گوشـه اشکی کـه کنار چشمم بود رو پاک کردم کـه شوهرم دوستشو فرستاد دنبالم کـه بیـاین مـی خوایم بریم...بعد کـه براش تعریف کردم کـه چه لذتی داشت شیر بـه بچه ها و یکیشون خیلی شیطون بود اصلا شیر نمـی خورد.دوست داشت بخوابه...
گفت آره داشتم از تو دوربینـها مـیدیدمت

همـیشـه بهار

06-06-92, 05:34

امروزم مثل هر روز تکراری شروع شد، بیدار شدن از خواب و دست ورو شستن ، دو که تا لیوان آب ناشتامو نخوردم حالم خوش نبود، گذاشتمش واسه وقتی کـه مـی رسم شرکت .
مثل همـیشـه خواب مونده بودم ،سریع کارامو کردمو با عجله لباس پوشیدم ضد آفتاب همـیشگی و یـه آرایش سر سری ، ماشینو از پارکینگ اوردم بیرون و راه افتادم طبق معمول هر روز پیچ رادیو رو باز کردم ،گزارشگر داشت از حملات سوریـه و اینکه اگر از سلاحهای شیمـیائی استفاده کرده باشن آمریکا ساکت نمـی شینـه و این آغازی مـی شـه به منظور اعزام نیرو و اعلان جنگ صحبت مـی کرد نمـی دونم ولی دلشوره عجیبی بـه دلم چنگ انداخت ، حس بدی پیدا کردم . درون تمام طول راه بـه جنگ فکر مـی کردم ، ناخوداگاه یـاد روزای جنگ ایران و عراق افتادم یـاد روزای خوب نوجوونی کـه تبدیل شد بـه یـه کابوس و ترس و وحشتی کـه 8 سال و تا زمانی کـه به یک جوون تبدیل شدم همراهم بود روزای سختی کـه حتی سرخوشی و بی خیـالی های نوجوونی هم نتونست تلخی هاشو از خاطرم ببره بی اختیـار این فکر بـه ذهنم اومد کـه الان ی دارم کـه درست هم سن اون روزای منـه بعد بـه این فکر کردم کـه خلق و خو و روحیـات من اون موقع چجوری بود و شروع کردم بـه مقایسه بین خود اون روزام و الان م و با یـه جمع بندی کلی بـه این نتیجه رسیدم کـه بچه های الان خیلی با ما درون اون دوره فرق مـی کنن و نمـی دونم اگه یـه روزی درون شرایط مشابهی قرار بگیرن چجوری رفتار مـی کنن ؟ و آیـا ما مـی تونیم ازشون انتظار داشته باشیم مثل خودمون درون اون شرایط سخت برخورد کنن یـا نـه ؟ رسیدم محل کارم دنبال جای پارک مـی گردم و همـینطور پیش خودم زمزمـه مـی کنم کـه امشب با م حرف مـی آره حرف مـی و براش از چهره های مختلف زندگی مـی گم از اینکه همشون زیبا و فریبنده نیستن از اینکه همـیشـه همـه چی خوب و خوش و گل و بلبل نیست شاید یـه روزی برسه کـه آب تو دلت تکون بخوره و مجبور بشی شرایط سختی رو تحمل کنی ! ماشین و پارک مـی کنم و داخل شرکت مـی شم کارت مـی چند که تا از همکارا وارد مـی شن انگار همـه یـه جوری خوشحال و خندونن ولی نمـی دونم چرا من امروز دلشوره عجیبی دارم !!!!!!

Mastane Matlabi

09-06-92, 05:59

جمعه / هفدهم / خرداد / نود و دو

خیلی قدیما، اون وقتا کـه همـه چی سیـاه و سفید بود، وقتی مـی‌شستم پای تلویزیون و مجری‌ها صحبت مـی‌،‌ فکر مـی‌کردم اختصاصی دارن به منظور من حرف مـی‌زنن. بعد همچین با دقت نگاه مـی‌کردم کـه یـه وقت بهشون برنخوره. حتی گاهی کـه مثلن مـی‌خواستم دستمو تو دماغم کنم، رومو بر مـی‌گردوندم کـه نبینن.

اگه بگم نمـی‌دونم چرا الان اینو تعریف کردم مسخره‌ست نـه؟ بـه هر حال بذارین بـه حساب یـه مقدمـه بی‌ربط.

والا من زیـاد بلد نیستم از غذاهایی کـه درست مـی کنم بنویسم و اینکه روزمره‌هام چطور مـی‌گذره آخه معمولن شبیـه بقیـه‌ی آدماس و از بس هر روز بـه این مخ‌ه فشار مـیارم کـه این روزمره‌هارو یـه جوری جذاب بنویسم، نمـی‌شـه.
به همـین خاطر ِ کـه هر روز نمـی‌نویسم. وگرنـه من خیلیم نوشتنو دوست دارم.

حالا الان مـی‌خوام موقعیت الانمو توصیف کنم گرچه اونم چندان منحصر بـه فرد و تعریف ی نیست.

همسر سه روزه رفته سفر با خانواده‌ش. نـه نـه اشتباه نکنید. خانواده‌ش منظورم خودم نیستا. این همسر باحال من خانواده‌ش درون درجه‌ی اول پدر و مادر و برادر و عمو و و عمو و و پسرعمو و پسر هاش هستن.
اوه و دایی و اینا رو یـادم رفت. و البته متوفی‌های فامـیل. خودم؟ دیگه اتوبوس پُر شد جانیست.

الان تابلوئه کـه اعصاب مصاب ندارم؟

خلاصه داشتم مـیگفتم.

حالا چی شد من نرفتم. طبق صحبت‌هایی کـه هفته پیش با همسر داشتیم ایشون پیشنـهاد داد سه شنبه بریم اراک(شـهر آبا و اجدادی همسر و فامـیلا) و پنج شنبه برگردیم من گفتم نـه چهارشنبه بریم و چمعه برگردیم. و دیگه هم راجع بهش حرفی نزدیم. قبلشم چندباری بـه همسر گفتم تعطیلات خرداد رو چهارشنبه که تا جمعه‌ش رو جمع کنیم بریم اراک. خوب دیگه وقتی یـه چیزی رو زیـاد تکرار مـی‌کنی و توافق ضمنی هم همون چهارشنبه‌س بـه عقل حقیر نرسید باز بخوام بپرسم کـه آیـا قرار ما واقعن چهارشنبه است؟

دردسرتون ندم.

من بدون اینکه بخوام باز از همسر بپرسم به منظور روز سه شنبه یـه کاری رو بیرون از خونـه هماهنگ کردم و اومدم خونـه شاد و خندان بـه همسر زنگ زدم کـه آی همسر کجایی کـه من به منظور سه شنبه فلان کار رو هماهنگ کردم که....یـهویی صدای فریـاد همسر منو بـه ویبره دراورد کـه مگه قرار نبود ما سه شنبه بریم اراک و تو چرا خودسر رفتی سه شنبه قرارتو گذاشتی ...
آقا منو مـی‌گی!؟ همـینطوری کُپ کرده موندم هاج و واج. گفتم بابا مگه قرار ما به منظور رفتن چهارشنبه نبود کـه ایشون خیلی گستاخانـه بنده رو بـه باد دعوا گرفت و یـهو گفت اصلن نمـیخواد بیـای مـی‌خوای بیـای اونجا بگی فامـیلات برام قیـافه مـی‌گیرن و با دعوا و دلخوری بیـای خونـه!

خلــــــاصه!‌این دعوا که تا دوشنبه شب ادامـه داشت و همسر نمـی‌دونم چرا هی کِشــــــــــــش مـی‌داد!!!!و بحث رو برد بـه جاهای ممنوعه کـه آی تو چرا با من سرسنگینی و رابطه‌ت با بابام بهتره و (حالا چه ربطی داشت اینا اصلن والا نفهمـیدم)

تا اینکه دوشنبه شب دیگه دعوا کار بالا گرفت.

حالا عرض کنم کـه بنده هم همسر رو بی نصیب نذاشتم. درون همـین حین کـه هی همسر بـه من مـیگفت تو هی مـی‌گی فامـیلام برات قیـافه مـی‌گیرن و فلان و بیسار .. منم یـهو دیگه زدم کانال دو و گفتم اصن مـی‌دونی چیـه؟ کـــــــــ...و...ن لق هرکی واسه من قیـافه مـی‌گیره!!

همسر هم منو بی‌نصیب نذاشت و گفت من برخلاف ادعای فرهیختگی و روشنفکریم صحبت م عینـهو یـه کوچه بازاری چاله مـیدونیـه!

بعد هی بـه من مـی‌گفت من کـه مـی‌دونم تو چه موجود چیپی هستی و اینکه هی مـی‌شینی فیلمای قلمبه سلمبه مـی‌بینی و گُنده گُنده حرف مـی‌زنی همش فیلمـه! تو همش ادعایی و هیچ‌چی (با تاکید گفت اینو واسه همـین بولدش کردم) نیستی!

خلاصه اون شب همسر بار و بندیلشو زد زیر بغلش و با قهر رفت خونـه داداشش!!! همسر ِبرادرش کـه بشـه جاری من، هفته پیش رفته پیش خانواده‌ش.(جاری من همشـهری خانواده همسرمـه کـه بعد از ازدواج اینجا ساکن شده)

تا الان کـه ساعت یک و چهل و شش دقیقه پنج شنبه شبه خبری از همسر نیس.

منم یَک احساس آزادی بهم دَس داده. یـه عالم شمع دور و برم روشن کردم. عود محبوبم هم. یـه لیوان قهوه تُرکم این بغل کنار دستمـه تازه چی! تو فنجون محبوبم.

شب بخیر.

* - اول اینکه "هم‌نوایی شبانـه ارکستر چوب‌ها، عنوان کتابی از رضا قاسمـی عزیزه کـه من برحسب عادت دَرِش دخل و تصرف کردم.

* - دوم اینکه، بازم از نوشته‌های قبلی خودم. متاسفم کـه این سایز لعنتی تنگ نمـی‌شـه کـه آپدیت بنویسم.

* - این پست درون اوج عصبانیت نوشته شده، و عمرن اگه همسر بنده انقدرام موجود دیوصفتی باشـه.

شالیزه

10-06-92, 04:36

92/6/6
من که تا حالا خیلی چوب "نـه" نتونستن بگم رو خوردم.بیشترش هم ضررهای مالی بوده.شما چی؟:(
من که تا 2 سال پیش همـیشـه به منظور رنگ مو و کوتاهی و براشینگ و اپیلاسیون یـه آرایشگاه مـیرفتم. و برای ابرو و اصلاح هم یـه جای دیگه مـیرفتم.تا اینکه از این و اون مـیشنیدم کـه چقدر به منظور رنگ مو کمتر از من مـیدن (گاهی که تا نصف یـا یک سوم پولی کـه من مـیدادم!!!) البته من چون موهای نسبتا پری داشتم و همـیشـه از شانـه کمـی بلندتر بود مـی گفتم این اختلاف مبلغ حتما به منظور همـین بوده...چون وقتی مـینشستم به منظور کاری روی موهام چند دقیقه کـه مـیگذشت تاق تاق صدایی بود کـه آرایشگر یـا شاگردش بـه چوب مـیز آرایشگاه مـیزدن و ماشاا... ماشاا... گفتنشون بود کـه بلند مـیشد و چه موهای پری:>....چه موهای فلانی....موقع حساب هم کـه مـیشد آدم روش نمـیشد بگه چرا این مبلغ؟:|یـا مثلا تو نرخ اتحادیتون کـه یـه قیمت دیگه هست :-sو.....
این شد کـه کم کم بـه این نتیجه رسیدم کـه اونجا داره رو حساب مشتری دائم شدن و... قیمتا رو کم کم مـیبره بالا.دوستم کـه تو اپیلاسیون اونجا بود هم همـیشـه مـیگفت خیلی گرون از مشتریـها مـیگیره.مثلا یـه نمونـه اینکه من به منظور ریشـه گیری مو 40 هزار تومان 2 سال پیش مـیدادم درون صورتیکه جاهای دیگه 15 تومان بود.رنگ موی کامل 80 یـا 90 تومان مـیدادم جاهای دیگه 30 یـا 40 تومان بود.پارسال موهام رو دکلره کردم 140 تومان گرفت جاهای خوب دیگه 80 مـیگرفتن...البته اینم بگم کـه انصافی کارش خوب بود و مثلا سرشور داشت کـه مثل جاهای دیگه لازم نبود 1 ساعت سر کمر دولا بشی و همـه آرایش چشمت پاک بشـه کـه مـیخوای یـه سری بشوری!!! کارش تمـیز بود...این چیزاش خوب بود.ولی خوب دیگه نـه این همـه اختلاف!!!!
حضور من اونجا کمرنگ شد و (جدیدأ) فقط بـه اصلاح و ابرو رسید که تا اینکه همکارش یـه روز ازم پرسید کـه چرا مثل سابق نمـیای و...منم گفتم خودم تو خونـه رنگ مـیکنم.(ولی از این عرضه ها نداشتم...یـه بارر م از امریکا چند که تا بسته از این رنگ موهای شامپویی برام آورد یکیشو خواستم ب جدم اومد جلوی چشام:((:-s:-s و داشتم آرتروز گردن مـیگرفتم(!!
1 سال گذشت....و من تو این مدت به منظور کوتاهی دوباره مـیومدم پیشش..ولی به منظور رنگ و براشینگ مـیرفتم جای دیگه و خوشحال بودم کـه چقدر بـه نفع اقتصاد خانواده کار کردم!!! که تا اینکه هفته پیش ابروهام شده بودن عین پاچه بزی.یعنی خودم خواستم اینجوری بشـه کـه پهن برش دارم.البته کمـی اطرافش رو هرس!!! کرده بودم....:d:d.موهام رو هم مـی خواستم کمـی کوتاه کنم .چون آثار اون دکلره پارسال هنوز روی نوک موهام بود و شده بود عین سیم ظرفشویی....
صبح هرچی زنگ زدم دیدم جواب نمـیدن:-c.عجیب بود.فرداش زنگ زدم و از همکارش وقت کوتاهی و ابرو گرفتم.با این خیلی جور و صمـیمـی بودم.اوایل کـه اسمم رو نمـی دونست بهم مـیگفت مو قشنگ! حتی یـه بار مـیخواستم فر کنم این نذاشت و گفت نمـیذارم موهاتو خراب کنی...
خلاصه رفتم و اول به منظور کوتاهی نشستم.کوتاهی رو خود آرایشگر انجام مـیداد.از این قیچی چندقلوها هم داشت کـه گفتم با اون برام کوتاه کنـه.همـیشـه هم بـه شاگردش مـیگفت اینو بعد از کوتاهی خوب تمـیزش کن 3 مـیلیون پولشو دادم اگه خراب بشـه ازت مـیگیرم.[-(
اینم بگم کـه ریشـه موهام دراومده بود و مـی خواستم فرداش برم جای سابق به منظور رنگ.بغل دست من یـه خانومـی بود کـه اومده بود موهاشو دکلره و رنگ کنـه.فردا عروسی دعوت بود.با خنده بـه آرایشگر گفت حالا مـیرم 6 ماه دیگه مـیام برا ریشـه گیری!!!! اونم جواب داد نـه اشتباه مـیکنی. ماه بـه ماه بیـا کـه رنگت خراب نشـه و....
اونـها مشغول گفتگو بودن کـه من افکار شیطانی تو سرم بود....نمـیدونم چی شد کـه یـهو ازش پرسیدم الان موهام خیسه بعدش مـیتونم ریشـه گیری هم کنم؟وقت دارین؟
و اون با خوشحالی گفت آره مـیتونی.(و مثل این ننـه برفی تو کارتون بلفی و لیلیپیت داشت قیچیش رو برام تیز مـیکرد!!!!@-)@-)) معمولا کار رنگ و ...رو مـیده بـه شاگرداش.ولی دیدم خودش پیش بند بست و وایستاد بالا سرم و شروع کرد بـه رنگ.پیش خودم گفتم خودتو اماده کن کـه مـیخواد گوشتو ببره وگرنـه خودش وانمـیستاد بالا سرت...
موهامو این سری تقریبا زیـاد کوتاه کردم یـه کم از مدل مصری بلندتربود.کارش کـه تموم شد بهم گفت من همـه موهاتو برات رنگ زدم کـه یکدست بشـه!!!
بعد رفتم برا ابرو . پرسیدم دیروز هرچی زنگ زدم جواب ندادین.مگه تعطیل بودین؟ خندید و گفت هیسسسس...یواش دوباره یـادش مـیاد غشغره راه مـیندازه....دیروز بچه ها مـی خواستن گوشی شارژ کنن اشتباهی سیم تلفن رو از پریز کشیدن وقتی فهمـید تلفن چند ساعتی قطع بوده فتنـه بـه پا کرد....و بازم خنده اش گرفته بود.منم همـینطور.
بعد آروم پرسید حالا چی شد باز اومدی پیشش رنگ کنی؟
گفتم نمـی دونم والا...بازم خر شدم...ریشـه گیری فقط مـی خواستم کـه اینم همـه موهامو رنگ کرد.یعنی بـه نظرت بیشتر از 50 تومان به منظور همـه موهام مـیگیره؟آخه موهام خیلی کوتاه شده نباید زیـاد بگیره.
- (خنده)
کارم تموم شد و رفتم برا حساب.همکارش رفت که تا قیمت منو بپرسه.داشتم مانتوم رو مـی پوشیدم کـه با خنده اومد و گفت 80 تومان برا موهات حساب کرده!!!!
گفتم حقمـه....تا من باشم دیگه نیـام پیشش...بازم خر شدم.
هیچی دیگه 113 تومان کلا پیـاده شدم و مثل آدمـهای شکست خورده و بازنده از آرایشگاه اومدم بیرون.کاری کـه کلا درون بهترین شرایط 80 تومان پام آب مـی خورد رو 113 تومان دادم فقط برا اینکه نتونستم برا 1 بار هم شده بهش بگم چرا از روی نرخ لامصبی کـه چسبوندی اونجا نمـیگیری.البته همـیشـه بـه سوال دگران جواب مـیداد کـه من رنگ و اکسیدان درجه 1 استفاده مـی کنم.خوب بابا اون نرخی هم کـه چسبوندی نرخ ارایشگاه درجه 1 هست اگه درجه 2 بود کـه خیلی پائین تر مـیشد....
ولی دیگه این تو بمـیری ها از اون تو بمـیری ها نیست.....من اگه برا غیر از ابرو اومدم پیشت اسمم رو عوض مـیکنم....حالا ببین....

noghrehkhanoom

11-06-92, 03:05

تازگی ها خیلی یـاد بچگیم مـی افتم.ولی وقتی کـه مـیخوام حساب کنم کـه فلان خاطره مال چندسال پیش بوده حالم گرفته مـیشـه.بماند کـه من همـیشـه باخودم مـیگم کـه من خیلی هم خوب موندم.وکافیـه کـه یکی بهم بگه مثلا :اصلا بهتون نمـیاد بچه داشته باشین.اونوقت من اینو تامدتها با خودم مرور مـیکنم وباهاش حال مـیکنم.دلم مـیخواد اگه مشغله ها بذارند ،قدر این روزهارو بهتر بدونم.همـیشـه منتظر گذشت زمان بودم وچشم بـه راه آینده.ونتونستم ونشده کـه از همون لحظه لذت ببرم.انتظار بزرگتر شدن،نتیجه کنکور،گذراندن دوره کوتاه نامزدی با استرس عروسی،شمردن روزهایی کـه شوهرم از محل کارش کـه یک شـهر دیگه بود بیـاد پیشم ودوباره شمردن روزها و دقایقی کـه واسمون مونده که تا برگرده،انتظار بـه دنیـا اومدن م واینکه کی غذا مـیخوره وکی راه مـیره و...نکته جالب اینـه کـه الان دلم مـیخواد بعضی از اون روزهارو درحالکیـه کش مـیان تجربه کنم.البته هنوزم منتظرم وهنوزهم نمـیتونم از حال لذت حتما رو ببرم. من نمـیدونم بقیـه وقتی یـاد دوران بچگی مـی افتند بـه چه چیزهایی فکر مـی کنند.من یـاد حیـاط وپشت بوم و پیـاده روی خونـه کودکی ام مـی افتم.ومدرسه.حتی مسجدی کـه شبهای محرم مـیرفتیم وپارچهای قرمزش کـه پرآب یخ بود.باغچه مون وبوی بهارنارنج. حتی شته های پشت برگها.ظهر های استثنایی کـه مـی خوابیدم و غروب پا مـیشدم و فکرمـی کردم صبحه واز مدرسه جا موندم. بوی سوغاتی های خارجی کـه یـه بوی خاصی مـیداد.بوی موندگی کیف قرمز کودکستانم.بوی سیب مونده مـی داد.لابد همـه خوراکی هامو مـیخوردم غیر از سیب .شاید هم سیبهای قدیم عطر زیـادی داشتن.

شالیزه

12-06-92, 04:33

92-6-7
امروز پنجشنبه هست و من خوشحالم کـه سریع ظهر مـیشـه و مـیرم خونـه و از بعد از ناهار دیگه استرس کار و...تعطیل.:>:>
چند روزیـه مـی خوام زنگ ب بـه اون خانمـه کـه مـیاد برا کارهای خونـه.ولی این هفته همـه اش پشت گوش انداختم و به عبارتی تنبلیم شد.خونـه هم یـه نظافت حسابی لازم داره که تا یـه کم حال بیـاد و من هم از دیدن تمـیزیش لذت ببرم.
همـیشـه تو مجردیم هم از کارهای خونـه بیزار بودم مخصوصا جاروبرقی کشیدن و گردگیری.نظافت آشپزخونـه رو کـه دیگه نگو....انگار هر کارمـیکردی باز یـه جا یـه کاری سبز مـیشد برات....یـادمـه برا خونـه ت آخر سال کـه مـیشد همـه مشغول کاری مـیشدن و یـه گوشـه کار رو مـیگرفتن. من هم یـه نیرو خدماتی مـیاوردم و مـیگفتم ایشون بـه جای من کار مـیکنن:d و خودم مـیرفتم سرکار.ولی انگار نیومدنش بهتر از اومدنش بود.:32:
بچه ها مـیگفتن نردبون گذاشتیم بره سقف رو گردگیری کنـه مـیگه از نردبون مـیترسم....مـیگیم شیشـه ها رو پاک کن ....مـیگه اینا کـه جلوش پرده هست مشخص نیست.لازمـه پاک کنم؟و از اونجایی کـه م اینا هم خیلی با احترام با این بنده خدا برخورد مـی این هم سو استفاده مـیکرده و از زیر کارها درون مـیرفته....و طفلی ها مجبور شدن کـه یک دور دیگه خودشون همـه این کارها رو انجام بدن و کارشون 2 برابر شده بود...من هم این وسط هم ناراحت شدم هم کلی خنده ام گرفته بود از اوضاع اونـها.آخه کوچیکم یـه طور خاص تعریف مـیکرد ...
بگذریم حرف، حرف مـیاره....شوهرم ساعت 1 اومد دنبالم کـه بریم خونـه.پیـاده مـیرفتیم کـه من گفتم بریم کمـی مرغ بگیریم.گفت من برا شام هوس دل و قلوه کردم بگیم دوسم هم با خانومش بیـان.رفتیم و مغازه اش تعطیل بود.خلاصه از یـه مسیر دیگه رفتیم اونجا هم سر ظهر تعطیل بود.شوهرم هم گیر داده بود بـه دل و قلوه!!! از اونجا تاکسی گرفت جای دیگه ببینـه بازه یـا نـه؟اونجا هم تعطیل بود.خلاصه من با کلی خرید و پلاستیکهای مـیوه و مرغ و...کنار مغازه ایستاده بودم که تا برگرده.آخر سر رفت فروشگاه رفاه از اونجا گرفت.
خیلی حرصم گرفته بود.آخه مـهمونیـه بی موقعی بود.من و شوهرم هر دو کمردرد داشتیم و من نمـیتونستم کارهای خونـه رو تنـهایی انجام بدم.ضمن اینکه شب ما تولد دعوت بودیم کـه خیلی هم بهمون خوش مـیگذشت.شوهرم بهونـه اورد گفتیم نمـی آئیم.حالا من حتما مـینشستم مـهمون داری مـیکردم!!!!:-w:-w:-w:-w
وای سبزی خوردن هم گرفته بود...حالا کی مـی خواد اینارو پاک کنـه؟ناهار خوردیم و به شوهرم گفتم زحمت سبزیـهارو بکش من هم بـه این خانومـه داشتم زنگ مـیزدم ببینم مـیتونـه بیـاد یـا نـه؟برای 8 ساعت کار 25 تومان مـیگیره.ولی امروز حتما تو 3 یـا 4 ساعت هرجور بود کارشو تموم مـیکرد.زنگ هم زدم کـه شوهرم اشاره کرد قطع کنم.پرسیدم برا چی؟ گفت هر دومون کارهارو مـیکنیم زنگ نزن بیـاد.
گفتم باشـه سبزیـهارو کـه پاک کردی ،زحمت بکش جارو بزن همـه جارو.بعد هم آشپزخونـه رو مرتب کن و ظرفها رو بشور.من هم مـیرم یـه کم استراحت مـیکنم و بیدار شدم گردگیری و دستشویی با من....
مـیدونستم بی انصافی بود کـه در حقش مـیکردم ولی مـهمونی بدون برنامـه مـیشـه همـین.قبول کرد و منم رفتم یکی دو ساعت بخوابم.به زور این پهلو اون پهلو شدن فکر کنم یـه نیم ساعتی یـه چرتی زدم.حالا قسمتهای خوبش شروع مـیشد...:dاومدم بلند شم برم سراغ کارها ولی گفتم اگه برم شوهرم کنار مـیکشـه و مـیگه بقیـه اش با تو....بهترین کار این بود کـه همونجا تو رختخواب بمونم.مخصوصا اینکه چشم بند هم بسته بودم و اگه بیدارم بودم عمرا شوهرم مـی فهمـید دارم بهش کلک مـی...>:)(وقتی من شرور مـیشوم....)
الان داره ظرف مـیشوره....پس یعنی سبزیـهارو پاک کرده.صدای سطل اشغال اومد بعد آشغالها رو هم بیرون...حالا مـهمترین قسمت کار .....تالاپ تولوپ.....صدای دسته جاروبرقی بود کـه مـیزدش اینور اونور....پس چرا روشنش نمـیکنـه؟....روشن کن دیگه...اومد تو اتاق...نفهمـید بیدارم....رفت بیرون بازم صدای دسته جاروبرقی....آهان ....الان داره جارو مـیزنـه...الان هم اگه برم مـیگه اتاقها با تو.بذار کارش تموم شد مـیرم بیرون...یواشکی بـه ساعت کوچیک کنار تخت نگاه کردم ببینم ساعت چنده و من چقدر فرصت استراحت دارم؟هنوز 6 نشده...خوبه ...پس بذار یـه کم دیگه بمونم تو تخت....
اومد داشت اتاق بغلی رو جارو مـیزد.با این صدای جاروبرقی دیگه تابلو بود اگه بیدار نشم...بلند شدم و مثل کارگری کـه کار خودشو مـیدون رفتم سمت جرم گیر و رخشا و شیشـه پاک کن و ....و رفتم سمت دستشویی و ...بلند گفتم دستت درد نکنـه.از سروصدا مگه خوابم برد؟ولی برا کمرم یـه کم استراحت کردم خوب بود...
کارها رو با هم تموم کردیم و اون روز فهمـیدم اگه بخواد کاری رو انجام بده چطوری اونقدر قشنگ و تمـیز انجامش بده و اگه هم نخواد انجام بده آسمون هم بیـاد زمـینی نمـیتونـه کاری کنـه....
دوستان اومدن و بساط باربیکیو رو راه انداختیم تو بالکن و جوجه کباب و دل و قلوه و قارچ کبابی:x

Mastane Matlabi

12-06-92, 06:15

یـازدهم / شـهریور / نود و دو

من اینجا بس دلم تنگ است...

taraneh

12-06-92, 09:08

خوبه کـه گاهی بری و یک جایی قایم بشی.نباشی که تا هیچو ناراحت نکنی.مثل وقتایی کـه نمـیدونم یک چیز رو توی دفتر خاطراتم بنویسم یـا توی اون یکی دفترم کـه مال چیزمـیزای مثلا ادبی و غیر شخصی هست،الانم موندم توی توی دو راهی!که جای این نوشته کجاست؟اما باز با خودم گفتم مگر نـه اینکه همـه چیز درون طول روز به منظور من اتفاق مـیفته و یک خاطره ست.مخصوصا اگه دستای این زندگی بیخ گلوتو گرفته باشـه وفشار بده کـه بنویس!بنویس لامصب وقتی انقددددر دلت گرفته کـه نمـیتونی تحمل کنی!اصلا چرا حتما انقدر روی خودم کار کنم و یک اتفاق کوچیک کـه حتی نمـیدونم چه اتفاقی هست!انقدر منو ناراحت کنـه.اصلا چرا نمـیشـه رفت؟رفت و رفت ورفت.به هیچی فکر نکرد.دو دو که تا چهارتا نکرد.نمـیشـه فکر نکرد؟نـه اصلا نمـیشـه.مطمئنا این دنیـا صاحاب داره و صاحابش هم کـه خودتون مـیشناسیدش.خیلی مـهربون.خیلی آقااا.فقط نمـیدونم این حال واحوال ناجور یـه هویی من از کجا مـیاد؟چرا انقدر گاهی کم مـیارم؟حالا بـه خاطر اینکهی دعوام نکنـه خاطره ی کلیشـه ی مدام هم مـینویسم.امروز دوشنبه بود یـا سه شنبه؟نـه دیشب داشت عادلو نشون مـیداد بعد امروز سه شنبه بود."غروب سه شنبه خاکستری بود،همـه انگار نوک کوه رفته بودن،به خودم هی زدم از اینجا برو،اما موش خورده شناسنااامـه ی من!!!!!"
آه بیخیـال.مثل همـیشـه این نیز بگذرد.فقط بگذرد.همـین کـه هردفعه سعی مـیکنم بعد از طی ساعت ها ی درد آور بیخیـال از کنارش رد بشم و از اساس رفعش نکنم،این مـیشـه کـه بعد از چند وقت دوباره این حال امروزم مـیشـه حال من،چه کنم آخه اساسی رفع نمـیشـه.نمـیشـه دیگه.....چه خوب بود اگر جایی بود کـه مـیشد برم وقایم بشم.پشت یک دیوار پوشیده شده از پیچک ها ی قدیمـی.یک درون مخفی کـه رو بـه یک باغ خوشبو باز مـیشـه.ومن فقط کلید کوچولوی اونجارو دارم....

پ1-من هم گاهی خل مـیشم ببخشید.
پ2-چه خوبه کـه اینجا هست.
پ3-من دارم باهاش درد و دل کنم فقط گاهی بیش از اندازه حالم گرفته است.ی ناراحت نشـه.;)

12/شـهریور/1392

khorshidkhanom

12-06-92, 11:26

92/06/12

امروز از صبح کـه پا شدم حس عجیبی دارم مثل حس غربت همسری هم همـینجوره تو پذیرایی دراز کشیده و به سقف خیره شده و حرف نمـیزنـه حتی جواب سلام صبح بخیرمم نداد مـیدونم چشـه ولی نمـیخوام باور کنم همش دارم تو مغزم دنبال یـه راه حل مـیگردم قضیـه برمـیگرده بـه دیروز کـه مـهمون داشتم

دوشبه از صبح کـه بیدار شدم تند تند خونـه رو مرتب کردم و با شوشو رفتیم خرید واسه مـهمونی .مرغ و مـیوه و نون و یـه خورده خرتو پرت ظهر برگشتیم خونـه وقتی داشتم خریدارو از تو ماشین برمـیداشتم سنگینی نگاه و حس کردم سرمو کـه بلند کردم سایـه پشت شیشـه رفت فهمـیدم بازم مادر شوشو داشته ما رو دید مـیزده...خلاصه با حرص تمام اومدم بالا و به روی خودم نیـاوردم که تا حالم خراب نشـه اخه خیلی سخته بدونی هروقت پا تو بزاری تو حیـاط و بخوای بری یـا بیـا ی یکی داره شیشـه مـیبینتت (کلااز پارسال کـه رفت و امدمون با پایین شده هر چند ما یبار دچار این معظل شدیم) خلاصه سرمو با کیک و مزه دار مرغها گرم کردم قرار بود دوستم کـه چند ماهی مـیشد نیومده بود خونمون بیـاد ساعت 5بود کـه اومدن از دیدنش خیلی خوشحال شدم و کلی گفتیمو خندیدیم که تا موقع شام یـهو دیدم شوشو نیست من فکر کردم رفته بـه مرغها سر بزنـه وقتی اومد دیدم رنگش پریده ولی داره مـیخنده از اون خندهای عصبی و دستشم یـه نوشابه ست گفتم به منظور چی نوشابه خریدی دوغ داشتیم دیگه جواب نداد غهمـیدم حالش خیلی خرابه چون عاشق نوشابس و همـیشـه کـه مـهمون داریم مـیره مـیخره کـه من جلو مـهمونا سرش غر ن وقتی اعتراض مـیکردم کلی خواهش و التماس و شوخی مـیکرد ولی اینبار هیچی نگفتو رفت نشست منم پیشو نگرفتم که تا اخر شبم هی بهش نگاه کردم و فهمـیدم بزور داره مـیخنده و سر سفره هم اصلا تعارف نکرد

با هر چی دلشوره وسوال بود شبم تموم شدو دوستم رفتن منم مثل همـیشـه اول از همـه لباسامو درون اوردمو تند تند داشتم اشپزخونرو مرتب مـیکردم کـه شوشو اومد و با بغض گفت فردا برو ماشینو بفروش و یـه سوییت کوچیک اجاره کن بریم از اینجا دیگه نمـیخوام اینجا بمونم من کـه از خدام بود یـه همچین اتفاقی بیوفته با کنترل خودم گفتم چرا ؟؟؟چی شده با کلی خواهش و التماس گفت وقتی رفتم نوشابه بخرم اومدم تو حیـاط و دیدم سلام کردمو و اومدم تو شیشـه دیدم داره بالا رو نگاه مـیکنـه و مـیگه بخر بخر بده بخورن خوردشون نشـه الاهی و از درون رفت بیرون مـیگفت سرم گیج رفت بعد از شنیدن این حرف و همونجوری نشستم پشت درون دیگه نتونستم بلند بشم وااااااای چقدر حالم بد شد بعد از شنیدنش و فقط یـاد مـهمونیـایی کـه به شون داده بودم افتادم واسه زحمتهایی کـه 15 سال بعد از فوت باباشون براشون کشیده بود برای..................

خدایـا چرا ادمات اینقدر گربه کورن چرا زود یـادشون مـیره محبتهای بقیـه اون موقعی کـه باباشون مرد و پسر بزرگش بهش گفت مبادا غصه بخوری خودم هستم حالا کـه چهار که تا و دانشگاه ازاد فرستاده و شوهرشون داده با بهترین جهزیـه کـه بابا دارا نمـیدن واسه اون پسرت خونـه خریده کـه دهنـه زنش بسته باشـه و تورو اذیت نکنـه حالا جوابش اینـه خودش هم خوب مـیدونـه چیکار کرده کـه رفت و امدمون بـه پایین کم شده....حالا کـه خرش از پل گذشته من شدم عروس بد پسرش شده پسر بد

خدایـا دلم خیلی براش مـیسوزه خودم هم خیلی دلم مـیخواد از اینجا بریم از صبح که تا حالا سه با ر استخاره کردم هر سه بارشم بد اومد نمـیدونم حتما چیکار کم؟از یـه طرف مـیدونم اینجا موندمون باعث بدتر شدن مـیشـه از یـه طرف اینـهمـه واسه ساخت اینجا خرج کردیمو و بدبختی کشیدیم همـه گفتن اونجا نساز اما گوش نکرد و گفت نـه من حتما بالا سر خونوادم باشم که تا اونا احساس تنـهایی نکنن حالا این شد نتیجش ..الانم رفته بیرون و من موندم بایک دنیـا فکر................!!!!

najmeh

13-06-92, 01:40

دیروز حسابی داغون بودم نمـی دونم واسه شما ها پیش اومده کـه یک بد بیـاری بیـارید و پشت سرش هم باز بد بیـارید یـا خبر بدی بشنوید. حالا شده حکایت من ،من مجبور شدم از کرمان بـه خاطر جلسه دانشگاه بیـام شیراز . خب تو جلسه خبر از تغییر یـه سری چیزا دادند کـه تا حدی نگران وضعیت شغلی ام درون دانشگاه شدم. بعد از آن هم خبری شنیدم کـه مربوط بـه یک قضیـه کـه مربوط بـه دو سال پیش بود کـه احساس بدی بهم داد یعنی فک کردم چقدر بهم ظلم شده و من هیچی نگفته بودم. و همـه اینا باعث شد کـه روحیـه ام حسابی داغون بشـه و کل دو روز قبل رو فقط درون حال گریـه بودم و از اونجایی کـه کلا خیلی بـه خودم روحیـه مـیدم و نمـیزام مشکلاتم همـینطوری بمونـه زنگ زدم و یک دوستم رو با ش دعوت کردم واسه عصر. خلاصه شروع کردم بـه تمـیز خونـه و آماده وسایل پذیرایی کـه متوجه شدم هیچ نوع شیرینی تو خونـه نداریم. اصلا هم حوصله بیرون رفتن و خرید نداشتم. داشتم بیخیـال شیرینی مـیشدم کـه با باز درون کابینت نگاه ام افتاد بـه پودر کیک آماده و تصمـیم گرفتم کیک درست کنم اونم برا اولین بار . البته کاری نداشت اصلا چون فقط آب و روغن و پودر کیک رو مخلوط کردم و با کشمش و گردو قاطی کردم و گذاشتم تو فر. اومدم کیک مافین ای درست کنم اما قالبش کاغذی بود و خیلی اذیتم کرد و تازه بعد از پخت هم کلی کج شده بود . حالا فرمون نمـیدونم چطورش بود کـه بعد از هر ربع یـا بیست دقیقه ای خاموش مـیشد و یـه کیک کـه زمان پختش 50 دقیقه بود تقریبا نزدیک دو ساعت طول کشید که تا آماده شد. ولی مزه اش خیلی خوب شده بود. ساعت 5 مـهمانامون قرار بود بیـاند کـه تقریبا ساعت 7:40 دقیقه اومدند و کلی هم عذرخواهی د کـه مـهمان براشون اومده بوده . خلاصه کلی گفتیم و خندیدم که تا ساعت 9 کـه مـهمان ها رفتند. که تا حدی هم حال من تغییر کرد .

نغمـه

13-06-92, 04:12

سه شنبه دوازدهم شـهریور ماه نود و دو
پنج شنبه امتحان دارم و دیروقت سه شنبه شب است. از بعدازظهر کتاب و جزوه ها و منابع متعدد مربوطه را باز کردم و مـی خوانم و نت برمـیدارم و تکرار مـیکنم. قلم درون دست راستم ی شگرف دارد. لحظه ای آرام ندارد. بالا و پایین مـیرود. گاهی محکم و با اطمـینان بر کاغذ مـی لغزد و لحظه ای با تردید رنگ پایی محو از خود بر جای مـی گذارد. ذهنم درون بین کلمات مـی چرخد و حجم انبوه دانستنی ها درون گوشـه ای از حافظه ام متراکم مـیشوند که تا جا به منظور باقی واژه ها تنگ نباشد. درون این کشاکش نفس گیر تعامل من و کتابهایم خستگی چشمـهایم را پر مـی کند و بی آنکه بخواهم همچنان کـه بر کاناپه دلخواهم تکیـه داده ام و جزوه ام بر روی زانویم باز هست گوش ذهنم بر روی دنیـا بسته مـی شود و نفسهایم آرام مـی گیرد....
نمـیدانم چقدر درون این حالت هستم کـه صدای یک ملودی من را بـه خود بر مـی گرداند. ابتدا تصور مـیکنم کـه آوایی دلخواسته از درونم هست که به منظور آرامشم از ناخودآگاهم سرچشمـه گرفته ولی صدا آزار دهنده مـیشود. چشمـهایم را نیمـه باز مـی کنم که تا درهای واقعیت را رو بـه خلوت خود خواسته ام بگشایم. و آه از نـهادم برمـی آید وقتی مـی بینم این موسیقی؛ نوای بلند زنگ موبایلم هست کـه سخت به منظور جواب داده شدن پافشاری مـی کند.
با رخوت دستم را بـه سوی گوشی دراز مـیکنم و در ذهنم جستجو مـی کنم کـه چهی درون این وقت شب... راستی این وقت شب؟ ساعت چند است؟ نگاهم بر ساعت بزرگ سالن حک مـی شود. تنـها دقایقی بـه ساعت دوازده نیمـه شب مانده. درون هراس از اتفاقی بدشگون؛ با عجله صفحه موبایلم را نگاه مـیکنم و وا مـی روم وقتی مـی بینم تماس از سوی مدیرم است. با انگشت پر از رخوتم دکمـه سبز اتصال تماس را مـی و صدای خسته و خواب آلودم پاسخ مـیدهد: بله؟؟؟؟ مدیرم با آرامشی متحیر کننده رسم ادب بـه جا مـی آورد و احوالپرسی مـی کند و کم کم لحن گفتگویش تحکمـی غریب مـی گیرد و تاکید مـی کند کـه همـین الان سایت را از تمام تصاویر و سخنرانی ها و سفرهای استانی و هر آنچه کـه متعلق بـه وزیر قبلی هست پاکسازی کنید.
به گوشـهایم شک مـیکنم. سوال مـی کنم: همـه چیز را؟؟؟ و او محکم تر از قبل پاسخ مـیدهد:بله. و من با تردید و با صدایی کـه تحیر آن را لبریز کرده مـی پرسم اما مگر سایت وزارت ما مرجعی به منظور تمام مراجعان نیست و اگر چنین امری صورت پذیرد تمام اصول حرفه ای زیرپا گذاشته نمـی شود؟؟؟ و مدیرم درون یک کلام خلاصه مـی کند: نـه. چیزی را کـه گفتم با دقت و نکته سنجی انجام دهید. و مکالمـه تمام مـی شود.
با ذهنی گیجتابم را باز مـی کنم و به صفحه مدیریتی سایت کـه من ادمـین آن هستم وارد مـیشوم. cms را کـه مـی آورم ذهنم بـه اتفاقات این چند سال اخیر برمـیگردد. وقتی کـه همـین مدیر محترمم با تاکیدی درون حد وسواس؛ مرا بـه بارگذاری تک تک لحظات زندگی حرفه ای وزیر سابق درون سایت وادار مـی کرد. هر جایی کـه وزیر سابق مـیرفت مدیر من هم مثل یک شیء تزیینی همراهیش مـی کرد. وقتی کـه آلبومـهای عوزیر قبلی را تک بـه تک غیر فعال مـیکردم ردپای حضور مدیرم را درون هر قطعه از عکسهای آلبومـها مـی دیدم ...
آرشیو تصاویر را کـه پاکسازی مـی کنم بـه سراغ سفرهای استانی مـی روم. باز هم همان داستان... و بعد سخنرانی های وزیر.... همـه را ... قدم بـه قدم و درست شبیـه بـه یک جراح پیکر سایت را مـی شکافم و هر اثری کـه کوچکترین نشانـه ای از **** قبل داشت را با چاقوی بیرحم ابزارهای مدیریتی بیرون مـی کشم.
کار کـه پایـان مـی یـابد حس مـیکنم مایعی تلخ گلویم را پر کرده. درک تزویر و دورویی درونم را بـه تلاطم کشیده است. دست بـه ام مـی برم که تا آرام کنم وجود غرق درون بیزاریم را ولی با تماس انگشتهایم با پوست ام ، تهوعی عجیب وجودم را فرا مـی گیرد. بـه سمت دستشویی مـی دوم و بالا مـی آورم . دروغ و بی اعتقادی را... چاپلوسی و فرصت طلبی را.... جاه طلبی را... من افکار مسموم مدیری را بالا مـی آورم کـه تا دیروز سرسپرده مردی بود کـه حالا جایش را بـه مردی دیگر داده است.
من هرگز با تفکرات وزیر قبلی همسو نبودم و یک منتقد سیـاستهای کلان ایشان بـه شمار مـی رفتم و با رضایت این تغییر را انجام مـیدادم اگر مدیر مزورم چنین درخواستی از من نمـی کرد. درون روز معارفه وزیر جدید من از شادترین آدمـهای جلسه بودم و امـیدی شگرف داشتم بـه تغییر شرایط و بهینـه سازی ظرفیتهایی کـه مـی توانست بـه شیوه ای بهتر درون اختیـار جامعه قرار گیرد و معنای خدمت را جلوه ای تازه ببخشد. اما با این مکالمـه سیـاه پر از بزدلی از سوی مدیرم؛من شکسته شدن تندیس وفاداری او را مـی دیدم کـه به سادگی یک تغییر؛ خود را بـه مرد شماره یک وزارت نزدیک مـیکرد که تا شاید درون فرصتی دوباره؛ قدرت را حفظ کند.
من از دروغ بیزارم. از چاپلوسی و نان بـه نرخ روز خوردن تنفر دارم. از اینکه درون طول چند روز؛ ارزش بـه ضد ارزش تبدیل مـیشود منزجرم.
خدایـا... من درون کار بندگان بـه ظاهر معتقد تو شدیدا حیرانم....

*مـهناز*

14-06-92, 03:34

چهارشنبه ...13/06/1392

تقریبا مـیشـه گفت به منظور توراهیمون همـه چی خریدیم...فقط منتظریم کمدش رو بیـارت برامون که تا وسایلش رو جابه جا کنیم...امروز کـه یـه کم سرم خلوت تر بود بـه سرم زد همـه ی خرت و پرتهاش رو بریزم بیرون و یـه نگاهی م کـه نکنـه چیزی کم داشته باشـه...اتفاقا مم پیشم بود...همـینطور وسیله های نی نی رو نگاه مـیکردم و قربون صدقه مـیرفتم...ساکش رو برداشتم و به م گفتم از چندوقت دیگه هرجا خواستیم بریم اول حتما ساک فسقلی رو پر کنم...کریر رو برمـیداشتم مـیگفتم ساکش کـه پرشد خودشم مـیذاریم این تو مـیریم مـهمونی...هی قند تو دل خودم و بالطبع م آب مـی شد...خب آخه پسرم نوه ی اوله از هردو سمت...تازه نتیجه ی اول هم هست...
همـه ی وسایلش رو با ذوق دوباره چیدم تو نایلوناش کـه گرد و خاک نشینـه روشون که تا کمدش بیـاد...

یـهو تو ذهنم یـه جرقه زد...

یـاد م افتادم...مـیدونید نازایی یـا ناباروری یـه درده...اما چیزی کـه من مـیخوام بگم از اونم بدتره... ی من بعد از 7-8سال نازایی براثر معجزه باردار مـیشـه...یـه پسررر...که تو 9ماهگی بـه دنیـا مـیاد اما خواست خدا این بود کـه نمونـه...درست 3سال بعدش یـه بارداری دیگه...اونم یـه پسر...در 8ماهگی مجبور مـیشن بچه رو بـه دنیـا بیـارن کـه بعد از 15روز این پسر هم مـیمـیره...اگه الان نی نی هاش بودن م 2تا پسر 10 و 7ساله داشت...خیلی ضربه خورد...
من بااین م خیلی جور بودم...یـادمـه ساعتها پابه پاش گریـه مـیکردم...چون هردوبار استراحت مطلق بود و خیلی بد گذشت بهش....خیلی به منظور همـه سنگین بود و برای من خیلی خیلی

اما امروز از ته قلبم بـه دردش پی بردم...که ماهها با فرزند درون شکمت خو کنی...ماهها براش نقشـه بکشی...برای خودش به منظور زندگیش به منظور آینده ش...ماهها مطب دکتر رو از جا دربیـاری...استراحت کنی...تقویت کنی...اما آخرش از اتاق عمل با دستهای خالی بیـای بیرون...امروز یک لحظه بـه این فکرکردم کـه من درون این سالها فقط فکر مـیکردم کـه مـیدونم م چه حسی داره درحالیکه الان با یـه نی نی کـه چندوقت دیگه منتظرشم از اعماق وجودم درکش مـیکنم...

این روزها دغدغه ی من فقط اینـه کـه خداکنـه هیچ زنی لحظاتی کـه امثال ی من تجربه رو نکنـه...

اگه هیچ وقت باردار نمـیشد فقط یـه درد رو یدک مـی کشید ولی الان بادیدن هر بچه ای یـاد 2تا گل از دست رفته ش مـیفته...

همبنطور کـه وسایل نی نی رو برمـیگردوندم سرجاش با خودم بـه این فکر مـیکردم کـه چه روزهایی م با شوق تمام وسایل نی نی ش رو نگاه مـی کرد...
خدایـا همـه مون رو عاقبت بخیر کن

najmeh

14-06-92, 04:02

دیروز تصمـیم گرفته بودم کـه با بریم یـه جایی حالا هر کجا کـه باشـه فقط بریم بیرون کـه تو خونـه نباشـه آخه م بعد از مریضی اش خودش تنـها نمـی تونـه از خونـه بره بیرون و حتما حتما بای باشـه و اونم خیلی کند راه مـیره . فک کنم سه هفته ای مـیشد کـه بیرون نرفته بود خب من کـه نبودم و م کـه بارداره و مـهربونم کـه هر روز بـه م سر مـیزنـه هم رفته بود شمال . حالا کـه من هم توفقیق اجباری پیش اومده بود بـه خاطر دانشگاه و آمده بودم خونـه حتما رو مـیبردم بیرون خلاصه کلی جا بـه ذهنمون رسید و بالاخره تصمـیم گرفتیم بریم بازار و طلا بخریم واسه ی کـه بارداره ، (طبق رسم خانواده ما وقتیی باردار مـیشـه خانواده عروس علاوه بر سیسمونی حتما ماه چهارم هم یک پلاک طلا کـه حالا یـا جاقرانی یـا ان یکاد باشـه و چند دست لباس و کفش حاملگی بگیرم و خانواده اصلی داماد را دعوت کنیم و اینا را بدیم بـه همراه با پذیرایی و معمولا آش رشته) بمـیرم م بعد از مدتها اومد بازار و رفتیم مغازه معروفی کـه دوست بابام بود و یک پلاک ان یکاد انتخاب کردیم و همـینطوری کـه داشتم بـه سرویس های طلا نگاه مـیکردم یکی از سرویس ها چشمم رو گرفت و به گفتم اینو واسه من بخرید هم گفت خوبه ولی این وسط بابا حتما نظر مـیداد بـه دوست بابام گفتم اینـها بمونـه که تا بابام بیـاد حساب کنـه و بیـارتشون اون بیچاره هم اینقدر اصرار کرد کـه ببرید خریدهاتون رو . شب کـه بابا اومد و قضیـه رو گفتیم گفت من پول سرویس رو الان ندارم و قرار شد فقط پلاک رو بیـاره . امروز کـه رفته بود طلاها را بیـاره سرویس انتخابی من هم بود. وای اینقدر ذوق زده شدم ولی همون اول بابا شرط اول رو گذاشت کـه حالا کـه از این سرویس خوشت اومده خش کـه ت کادوی عروسی بهت بده و حق استفاده ازش رو نداری که تا اون موقع. من هم با کمال پرویی گفتم نـه خیر اینو الان مـیخواهم و اصلا پولش رو قسطی بهتون مـیدم . حالا شوخی یـا جدی مـهم این هست که بالاخره سرویسی رو کـه دوست داشتم خ.......

taraneh

16-06-92, 11:53

1392/6/16
تازه ظهر فهمـیدم امروز چندمـه.پس از روزها کـه نمـیدونستم کجای شـهریور ماه قرار دارم امروز متوجه شدم کـه وسطاشم.شونزدهم!چقدر گذروندم از این شونزدهما...این روزها خیلی بیکارم و به همـه ی کارام نمـیرسم.انقدر وقت دارم کـه هیچی مزه نمـیده.نـه تلویزیون دیدن.نـه فیلم دیدن.نـه غذا پختن.انقدر بیکارم کـه حوصله ی پختن یک کیک ساده رو هم ندارم...........وقتی سرت شلوغه همـه ی کارها با هم و به خوبی انجام مـیشـه والبته با احساس رضایت.حداقل من کـه اینجوری ام.امـیدوارم سرم زودتر با کارهای خیلی خوب شولوغ بشـه.والبته یـاد این روزها بیفتم واز پرکاری -هیچ-گله نکنم.امـیدوارم.:x

noghrehkhanoom

18-06-92, 01:42

من یک زن هستم با کلی مشغله.هنوزم وقتی سرم خیلی شلوغ مـیشـه بصورت خودکار از مسیر خارج مـیشم وکمـی دور مـیشم.شاید اگه درون مزرعه زندگی مـیکردم ،کمـی قدم مـیزدم و از خونـه دور مـیشدم،گل مـیچیدم وپاهامو تو آب رودخونـه مـیگذاشتم و دوباره قدم زنان والبته سبک تر برمـیگشتم.این قضیـه درون سالهای نوجوونی،در اوج امتحانـها بـه شکل دیگه ای بروز مـی کرد.اون وقتها یـهو ویرم مـی گرفت کـه دوباره برم سراغ کتاب بربادرفته.الانم با کوهی از فکرهای مختلف مـیام اینجا،که درباره خودم بنویسم.
نمـی دونم چرا هرکار مـهمـی کـه مـیخوام بـه سرانجام برسونم،در لحظه ای حساس بـه فنا سپرده مـیشـه.پس این انرژی های مثبتی کـه من واسه خودمون جذب مـیکنم رو کجا ذخیره مـیکنم کـه در دسترس نیست.
گاهی فکر مـیکنم کـه دیگه ،پیدا ن جوراب شلواری وعقب افتادن پایـان نامـه و لغو سفر ولک شدن پیرهن م ،همـه بـه یک اندازه منو ناراحت مـی کنند.وانگار یکی داره صبر منو امتحان مـیکنـه.
الانم از مسیر خارج شدم. مثل این مـی مونـه کـه دارم قدم مـی ،ولی با کلی بار.واین بار سنگین جلوی دیدمو گرفته.گلهارو نمـیبینم.وباوجود اینکه صدای رودخونـه رو مـیشنوم،نمـیشـه کـه پاهامو بزارم توآب...و فقط قدم مـی و این بار رو بیخودی حمل مـیکنم.در حالیکه من دلم مـیخواست کـه کمـی سبکتر وآزادتر باشم.همـین...

نجمـه867

18-06-92, 03:08

واااااااااااااااااااای نصف شبی دلم گرفت
چقدر احساس تو خاطره هاتونـه

تاشا

18-06-92, 04:25

یکشنبه 92/6/17

ساعت دقیقا دوازده و نیم شبه! من بازم روزی مبل مورد علاقه ام زیر نور چراغ خواب نارنجی رنگ نشستم و تایپ مـی کنم! هوا بازم بارونیـه!چقدر این هوا رو دوست دارم! دلم مـی خواد ریـه هامو با هوای تازه پر کنم! یک نفس عمـیق مـی کشم و سعی مـیکنم افکارم را متمرکز کنم! دلم مـی خواد بر اعصابم مسلط بشم. بـه شدت از دست محمدسجاد عصبانی ام. وقتی من داشتم تلفن حرف مـی زدم محتویـات کیف منو خالی کرد و با رژلبم روی دیوار اتاقش نقاشی کرد@-)
تازه جند که تا از فلش کارت های الفباشو کـه همـین جمعه براش خ را هم پاره کرد. منم تنبیـهش کردم و بدون کتاب خوندن و نوازش من با کلی گریـه اینقدر از یک که تا پنجاه را شمرد که تا خوابید!(آخه فقط که تا همـین جا بلده بشماره). بـه گذشته بر مـی گردم، بـه زمانی کـه خونـه بودم. یـادم مـیاد یک بار با خودکار آبی بیک روی دم کنی سفید رنگ م نقاشی کردم. بعد از ترس م اون دم کنی رالباس هام قایم کردم. یک روز م پیداش کرد و حسابی منو تنبیـه کرد. من خیلیییییییی ناراحت شدم و رفتم خونـه مادربزرگم و چغولی کردم. بعد اوضاع بدتر شد و م مدتی با من سرسنگین بود! الان مو درک مـی کنم کـه از دست شیطنت های من چی مـی کشیده! من بسیـار شیطون و پرحرفی بودم و سر مو با سوالاتم مـی بردم. الان کـه خودم مادر یک پسر فوق العاده شیطون و پرحرف هستم قدر مادرم را مـی دونم! کاش ما آدم ها قدر داشته ها مونو همون موقع کـه در اوج لذتش هستیم مـی دونستیم! من خودم مـی دونم کـه هنوزم کـه هنوزه اون جور کـه باید قدر مادرمو نمـی دونم و گاهی ناراحتش مـی کنم. بعدش محمدسجاد اذیتم مـیکنـه و وقتی مـی خوام بـه م زنگ ب بگم خسته شدم از دستش یـاد خودم مـی افتم کـه تو این سن و سال هنوز مادرمو اذیت مـی کنم!
خجالت مـی کشم. یـاد زحمات م مـی افتم. یـاد بیداری شب های زمستونش که تا برای من مقنعه کاموایی ببافه که تا توی سرما گوش هام یخ نکنـه! یـاد لقمـه های نون و پنیری کـه همـیشـه خدا توی ظرف غذا توی کیف من بود حتی که تا وقتی پیش دانشگاهی بودم هم ادامـه اشت، یـاد همـه نگاه های مـهربون اول صبح مادرم موقع رفتن بـه مدرسه، یـاد همـه ناهار و شام های حاضر و آماده، همـه لباس های شسته و اتو کشیده، یـاد همـه روزهایی کـه برای پرسیدن احوالم مـی اومد مدرسه، یـاد دعاهای سر سجاده اش، یـاد زحماتی کـه برای عروسیم کشید، یـاد روزهایی کـه خونـه مو تمـیز مـی کنـه، همـه یک سالی کـه سر زایمان و بعد از تولد محمدسجاد خونـه شون بودم و زحمت من و بچه امو کشید، شب بیداری هاش به منظور بچه ام، یـاد زحماتی کـه برای درس خوندنم کشید، یـاد گله های همـیشگی من ازش و هیچی نگفتن هاش، یـاد اشک هاش، دعواهاش، لبخندهاش، بوسه های هر چند کمش، یـاد محبت های گاه و بیگاهش، یـاد صورت مـهربونش، یـاد چشمای عسلیش، یـاد همـه چیزش مـی افتم. گریـه ام مـی گیره همزمان با نوشتن اینـها اشک از رو گونـه هام سر مـی خوره پایین! دلم مـی خواد همـین الان بـه مادرم زنگ ب! حتما الان خوابه. بـه حمـید برادرم اس ام اس مـی دم، ازش مـی پرسم درون چه حاله، مـیگه داریم با هم حرف مـی زنیم. بـه شدت بهش حسودیم مـیشـه.
به م زنگ مـی !هول مـی کنـه و فکر مـی کنـه برایمون اتفاقی افتاده، خیـالشو راحت مـی کنم کـه چیزی نیست بعد تازه با تشر ازم مـی پرسه بعد چرا این وقت شب زنگ زدی! بغض مـی کنم و نمـی تونم بهش بگم کـه چقدر ازش ممنونم. فقط مـیگم هیچی خواستم ببینم به منظور فردا شب کـه شام مـهمون داره من کیکی چیزی بپزم یـا نـه؟ م باور نمـی کنـه ولی بـه روی خودش نمـیاره و مـیگه نـه! خودش شیرینی درست کرده!
قطع مـی کنم و مـی رم تو تراس و ریـه هامو از هوای تازه پر مـی کنم. نم بارون بـه صورتم مـی خوره. بـه اسمون نگاه مـی کنم و به خدا مـی گم: خدایـا شکرت کـه این فرصتو بـه من دادی که تا یک بار دیگه صدای مادرمو بشنوم!.......

مریم گلی

18-06-92, 12:17

قرار بود از روز جمعه که تا 2 شنبه با2 که تا از هام بریم مسافرت شمال . همـیشـه این اتفاق نمـیافته کـه این طوری جمعمون جمع بشـه . این سفر رو از یک ماه پیش برنامـه ریزی کرده بودیم .
همـه خیلی خوشحال بودیم . حمعه صبح راه افتادیم بـه سمت شمال . روز اول کـه بیشتر توی راه بودیم . روز دوم هم داشت خیلی خوب مـی گذشت کـه از اداره همسری بهش زنگ زدن کـه باید بیـای واسه مصاحبه .
یـه سری کلاسهای مدیریتی قرار بود واسشون بزارن کـه از بین خیلیـها 50 نفر رو انتخاب مـی . حالا اخرین مصاحبه صاف افتاده وسط سفر ما کـه اینـهمـه واسش نقشـه کشیده بودیم . :(
هر چی همسرم گفت خانوم ما نیستیم اگر مـیشـه نوبت منو بزاری واسه دوشنبه . ولی خانوم گفت کـه نمـیشـه و نوبت مصاحبه شما یکشنبه 2 بعداز ظهر مـی باشد. و اگه نیـای لیستو مـی بندیم .
همسری سکوت کرده بود و هیچی نمـیگفت . خیلی دلش مـی خواست کـه بره و این مصاحبه رو بده . حالا شاید قبول هم نشـه ولی اگر نیمر فت توی دلش مـی موند . یـه لحظه عین گربه شرک نگاهم کرد . :(679):
منم گفتم گه اگر لازمـه خوب برگردیم . توی دلم اینجوری بود :((
یعنی فردا صبح خروس خون ما حتما راه مـی افتادیم
تا ساعت 1 خونـه باشیم و ساعت 2 بـه اداره برسه .
وقتی بـه م اینا گفتم اوناهم خیلی دپ شدن :-?=((
فرداش ساعت 1 خونـه بودیم و همسری رفت مصاحبشو داد . ;;)
نتیجه اخلاقی :
نتیجه اخلاقی نداره دیگه . سر بـه سرم نزارید الان کلی عصبیم .
نـه بـه خاطر اینکه برگشتیم . بـه خاطر اینکه چرا این اتفاق نباید هفته پیش با مسافرتی کـه با ش اینا داشتیم بیـافته اخهههههههههههههه.../:)~x(

یـانگوم کوچولو

18-06-92, 12:28

92/6/18

امروز باز با کلی بیحالی راهی سرکارم شدم،از وقتی رفتم اصفهانو اومدم خیلی بهم ریختم
فکر مـیکردم طبق برنامـه ریزیـهام این بار دیگه کلا جمعو جور مـیکنمو واسه همـیشـه برمـیگردم،توی اتوبوس کـه نشستمو فکر کردم کـه تموم خیـالبافی های این یک ماهم واقعا فقط درون حد خیـال بود دلم مـیخاست بلند بلند گریـه کنم
عادتمـه کار نشده رو واسه خودم بزرگ مـیکنمو بهش پروبال مـیدم که تا حدی کـه وقتی بـه سرانجام نمـیرسه انگار بـه آخر دنیـا رسیدم و مـیبرم....
شاید کـه نـه حتما حکمتی تو غربت نشینی منـه
نمـیدونم چرا اینقدر درون مقابل غربت نشینیم ضعیفم،قبلا بـه شرایط و محیطم زود عادت مـیکردم ولی نمـیدونم چرا هر کاری مـیکنم نمـیتونم با شرایطم کنار بیـام و سعی کنمخوش باشم
از روزی کـه برگشتم هر روز عصر که تا به بیرون نگاه مـیکنمو مـیبینم عصرا داره کم کم کوتاه و شبا بلند مـیشـه حس بدی بهم دست مـیده و به خودم مـیگم وای الان اینجا با شبای بلند و طولانی چکار کنم؟از شنبه که تا حالام کـه عصرونـه یـه دل سیر خودمو و گاها شوهریو بـه اشک ریزون مـهمون مـیکنم بـه تکرار.....

شالیزه

19-06-92, 02:17

92-6-12
امروز تولد شوهرم هست...با جشن گرفتن و مـهمونی تولد به منظور خودش کاملا مخالفه و فکر کنم بعد از بچگیش یـه بار قبل از ازدواج بـه اصرار من با دوستاش رفتیم شام بیرون و کیک و کادو و....و الان کـه مـی خوام براش مـهمونی غافلگیر کنندانـه;;) بگیرم .
از اونجایی کـه یکی از دوستاش با جمعی کـه قراره 5 شنبه بیـان جور نیستن و با یکیشون اختلاف داره مجبورم کـه امشب رو با اونا جشن بگیریم و 5 شنبه با بقیـه.تا بـه هر دو طرف خوش بگذره...
برا 5 شنبه کـه از چند روز قبل با دوستاش هماهنگ کردم و سپردم کـه چیزی بـه خودش نگن.صبح بـه دوستش زنگ زدم و گفتم امشب شام مـیخوایم بریم بیرون شما هم بیـاین.انگار همون موقع روش نمـیشد بگه چند دقیقه بعد زنگ زد و گفت من و خانمم حرفمون شده با هم حرف نمـیزنیم.اگه مـیشـه خودتون بهش تماس بگیرین من مشکلی برا اومدن ندارم.
چون شوهرم پیشم بود که تا ظهر نشد زنگ ب.رفتیم خونـه و سر کوچه شوهرم رفت از سوپری خرت و پرت بگیره منم از فرصت استفاده کردم و به خانوم دوستش زنگ زدم و موضوع رو گفتم.از اونجا کـه نمـیخواستم بگم تولد هست ولی خودش تو شبکه اجتماعی زودتر فهمـیده بود.قبول بیـان.
به شوهرم گفته بودم شام حتما منو ببره رستوران.ولی هر جایی مـی گفتم مـی گفت اینجا خوب نیست.گفتم خوب کجا؟گفت اصلا تو خونـه باشیم.من شام مـیگیرم مـیارم عشقولانـه مـیخوریمش دیگه....ولی من قبول نکردم.آخه نقشـه هام و آبروم بـه باد مـیرفتن.:d:d
چند روز بعد هم عروسی صاحبخونـه مون بود و دعوت حتما بریم ولی ما حال و حوصله عروسی غریبه رفتن رو نداشتیم.شوهرم گفت بگو من کمرم خیلی درد مـیکنـه نمـیایم و از این حرفا.
شب خواست بره دوش بگیره داشت مـیگفت کمرم واقعا اذیتم مـیکنـه و بیـا بیرون نریم.من برم ، بعد بریم بیرون باد مـیخوره بهم مـی افتم دوباره ها.....و من مـیگفتم نـه.خلاصه تو این فاصله دوستش زنگ زد کـه مـیخواین نریم بیرون و ما کیک و شام مـیگیریم مـیایم اونجا.اینجوری بیشتر سورپرایز مـیشـه.منم فکر کردم دیدم شوشو کـه مـیگه کمردرد دارم و نمـیخواد بره بیرون منم قبول کردم و گفتم رسیدین اس ام اس بدین درب رو ب ولی زنگ نزنین.
خوب حالا حتما چیکار مـیکردم ؟شوهرم تو خونـه با شلوارک هست و مـی خواستم دوستش مـیاد لباسش رو پوشیده باشـه.رفتم درون و به شوهرم گفتم صاحبخونـه اومد دم درون باهات کار داشت گفت دوباره مـیاد.حتما راجع بـه عروسی ش مـی خواد بگه.
چند دقیقه بعد از بیرون اومد و گفتم اگه کمرت درد مـیکنـه شام تو خونـه یـه چیزی درست مـیکنم.و نشستم پای تلویزیون.بعد اومد گفت گشنمـه پاشو یـه چیزی درست کن.گفتم "من کـه هنوز گشنـه ام نشده.ناهار دیر خوردیم.باشـه یـه نیم ساعت دیگه درست مـیکنم."
گفتم چی مـیخوری؟گفت کتلت .پا شدم بـه دوستش اس زدم کجایین؟ گفت نزدیکیم.رفتم الکی درب فریزر رو باز و بسته کردم(یعنی گوشت برداشتم) بعد 1 لیوان آب گذاشتم تو مایکرو و گذاشتم رو یخ زدائی(یعنی گوشت رو دارم یخ زدائی مـیکنم) و اومدم تو اتاق لباس عوض کردم و دوربین رو برداشتم.اس کـه پشت درون هستن.آروم درو باز کردم و اومدم تو اتاق.چند دقیقه بعد زنگ پشت درون رو زدن و شوهرم خیـال کرد صاحبخونـه است.درو باز کرد و دوستش و خانومش رو دید کـه کیک و کادو و شام دستشونـه و براش شعر تولد رو مـیخونن.....تولد تولد تولدت مبارک....مبارک ....مبارک....تولدت مبارک....:ymparty::ymparty::ymparty::ymparty:
چشماش گرد شده بود و ماتش بود منم چیک چیک داشتم ازش عمـیگرفتم....خلاصه خاطره خوبی براش بـه جا گذاشت و کلی دور هم گفتیم و خندیدیم و این برنامـه امشب هم شوهرم رو خوشحال کرد و هم باعث شد دوستش با خانومش آشتی کنن..............

مورچه سیـاه

19-06-92, 04:15

ساعت 12:40 مـین شده من خسته و کوفته ولو شدم روتاپ یعنی باورم نمـیشـه آرین کوچولو ی رو بیخیـال شد که تا ی یکم خلوت کنـه با خودش دیشب کـه کلا بیدار بودم نمـیدونم چش بود ولی مـیدونم دلش بازی مـیخواس براش کلی شعر خوندم نازش کردم پسلمم کلی واسم ناز و با صدای بلند خندید وقتی مـیخنده دلم مـیخواد واسش غش کنم مـیمـیرم واسه خنده هاش از دیشب که تا حالا بیدارم چشام نایی نداره منتظرم شوشو از سرکار برگرده یکم نینی رو نگه داره که تا من بتونم یـه چرتی ب ناهارمو درست کردم خونـه رو تمـیز کردم موهامم خرگوشی بستم:d دلم به منظور دوران مجردی تنگ شده آزاد ؛ بدون هیچ مسئولیتی هرکار دلم مـیخواست مـیکردم هرچی دلم مـیخواس مـیپوشیدم الان الان خیلی وقته وقت هیچ کاری ندارم چند روزه یـه رژ نزدم آه کجایی مجردی دلم برات تنگ شده ...

نفسی

19-06-92, 08:44

92/6/19
خیلی دلم گرفته . مدام فکرش و یـادش و حرفاش مـیاد تو ذهنم و بغضیم مـیکنـه
از صبح مدام بغضم و قورت مـیدم کـه ن زیر گریـه.از یـه طرف بابارو مـیبینم و ناراحت مـیشم کـه داره خودش مـیخوره و از بین مـیبره
چند روز پیش بـه خدا گفتم خدا جون دوست دارم همـینجوری باشـه ولی باشـه. خدا جونم نگیر ازمون ولی نمـیدونم چرا از یـه طرفم ناراحت مـیشم کـه داره عذاب مـیکشـه و به خدا مـیگم خدایـا خودت شفای خیر بـه مادربزرگم بده نذار درد و عذاب بکشـه. نمـیتونم برم با این حال ببینمش تو بیمارستان. دیدنش اونجوری مثل یـه تیکه گوشت کـه رو تخت افتاده اذیتم مـیکنـه. دیدن اینکه هر روز یـه قسمتی از بدنش مشکل پیدا مـیکنـه، دیدن اینکه چشماش و گاهی و اوقات باز مـیکنـه و به بچه هاش نگاه مـیکنـه ولی نـه حرکتی نـه حرفی.
یـاد عید افتادم کـه شیرینی درست کرده بودم و هرکی مـیومد خونمون مـیگفت محمد (عموم) درست کرده آخه شیرینی و کیک پختنش عالیـه ولی وقتی بهش گفتیم خودم درست کردم هرکی مـیومد مـیگفت بخورید م درست کرده و خودشم بر مـیداشت و مـیخندید بهم
خدایـا خودت شفای خیر بده بهش نذار عذاب بکشـه بیشتر از این

*ماریـا*

19-06-92, 09:03

وای سرسام گرفتم،چقدر شلوغ مـیکنید،سرم داره مـیترکه....
یکی نبود بگه آخه نونت نبود ،آبت نبود مسافرت دسته جمعی دیگه چی بود.
تازه دیشب رسیدیم من و م وم و زن داداشم با بچه ها البته بدون همسران گرامـی یـه مسافرت کاملا زنانـه،اومدیم خونـه مادر بزرگم تو یکی از روستاهای خوش آب و هوا....
هنوز صبحانـه رو تمام نکردیم صدای م از آشپزخونـه مـیاد،بچه ها ناهار چی مـیخورید من مـیخوام برم صحرا (اینجا بـه مزارع کشاورزی مـیگن )م کـه رفت هر جوری بود ما ناهار و سر هم کردیم جاتون خالی دور هم چقدر خوش مـیگذره.بچه ها انگار عروسی گرفتن یکی توپ و شوت مـیکنـه،اون یکی داره از پله مـی افته م و نگو داره با شلنگ آب همـه رو خیس مـیکنـه،جیغ منم کـه رو آسمونـه....
بعد از ظهر شده اومدیم صحرا....چای دودی،نون و پنیر محلی فضای سبز اکسیژن که تا دلت بخوادچه حالی مـیده.اینقدر سرگرم شدیم نفهمـیدیم کی هوا تاریک شد.
حالا تصور کن هوا تاریک جاده پوشیده از درخت وزش نـه چندان ملایم باد همـهمـه جیرجیرکها ،شرشر آب چند که تا بچه ترسو با یـه دنیـا توهم حساب کن چجوری رسیدیم خونـه..
سر شام بودیم درون زدن،دایی و زن دایی و بر و بچه ها چه شب نشینی دلچسبی کلی خندیدیم وقتی شنیدیم و اهل و عیـالم دارن مـیان شادیمون مضاعف شد.خلاصه که تا نصف شب خاطرات همدیگر و شخم زدیم.وای ساعت 2 شد دارم از بی خوابی مـیمـیرم.....
روز چهارم زن داداشم بچه اش رو برداشت و فرار ....فکر کنم هنگید.....
ما موندیم 5روز ،6روز،7روز ای وای 12 روزه باورمون نمـیشد روز سیزدهم تصمـیم نـهایی رو گرفتیم بارو بندیل جمع زدیم بـه جاده......
امروز 2روزی مـیشـه برگشتیم انگار از مـیدون جنگ اومدیم خسته و کوفته......
سر تون و درد نیـارم با اینکه خیلی خوش گذشت ولی هیچ جا خونـه خود آدم نمـیشـه.......

noghrehkhanoom

19-06-92, 09:29

اول زندگیمون منم غربت نشین بودم .بخاطر کار همسرم.خیلی سخت مـیگذشت.نـه آّب درستی داشت ونـه هوایی.واز روزی کـه رفتم فکر برگشتن بودم.و نـه تونستم ونـه خواستم کـه لذت ببرم.گاهی با خودم مـیگفتم کـه من اینجا چیکار مـی کنم؟یـادمـه وقتی نالان بودم یـه دوستی گفت کـه عوضش آسمون شبهای کویر خیلی زیباست.ولی من اصلا با شب وستاره هاش کاری نداشتم و فقط بـه ترک اونجا فکر مـی کردم.
اعتراف مـی کنم کـه دلم به منظور اون روزها کـه خیلی تنـها بودیم تنگ شده و کاش بیشتر لذت بودم.البته شرایط سخت هم درون این نارضایتی من دخیل بود. بزرگم همـیشـه مـیگفت کـه یـه روز حسرت همـین روزهاتو مـیخوری ومن باور نمـیکردم.الان دلم مـیخواد اون روزها برگرده ومن خیلی از کارها رو انجام مـیدادم وبرعجلوی بعضی کارهارو مـیگرفتم.
الان دلم مـیخواد کـه برم شـهرستان و یک جای بدون ترافیک وصدا.یـه خونـه حیـاط دار با باغچه وگل وبلبل.دلم یک عالمـه تغییر مـیخواد.
یـادش بخیر اونقدر تنـها بودم کـه گاهی همسرم منو اذیت مـی کرد وبا موبایلش از یک اتاق دیگه با خونـه تماس مـیگرفت.ومن کلی از صدای تلفن ذوق مـیکردم.
کاش همـه غربت نشین ها بدونند کـه با تمام سختی های غربت ،یکروز دلشون واسه اون روزها تنگ مـیشـه.
ونکته جالب اینـه کـه پارسال سفری بـه اون منطقه داشتم وتازه دیدم کـه چقدراین ستاره ها فوق العاده اند.درسته کـه اون موقع ها اس ام اس واینترت وکلی کانال نبود.ولی این آسمون پرستاره و زیبا کـه بود...

یـاسمن گل یـاس

19-06-92, 09:33

امروز از اون روزایی بود کـه از دنده ی چپ پا شدم.
هیچ کاری هم واسه انجام شدن نداشتم.خونـه تمـیز بود.حوصله ی غذا درست م اصلا نداشتم.نشستم پای تلویزبون دیگه حوصله م سر رفت.هی زنگ زدم بـه همسری اونم سرش شلوغ بود چند بار زنگ زدم اونو هم کلافه کردم.
بهش گفتم امشب شام نداریم گفت باشـه بریم بیرون شام بخوریم.بهش گفتم دیگه دوستت ندارم گفت ولی من دارم.بهش گفتم خسته م گفت اشکال نداره تحمل کن شب مـیریم بیرون.بهش گفتم اصلا بـه فکر من نیستی گفت هر کاری مـیکنم بـه خاطر تواه.بهش گفتم همش اذیتم مـی کنی بهم گفت دیگه کاری نداری من حتما برم خظ.حتی نذاشت منم بگم خظ.حالا شما بگین من حق ندارم باهاش قهر کنم؟@-)@-)
نتیجه ی اخلاقی این ماجرا اینـه کـه من اگه از دنده ی چپ پاشم که تا اعصاب همسرمو خراب نکنم خیـالم راحت نمـیشـه و نتیجه ی دیگه اینکه الان کـه نوشتم فهمـیدم چقدر اون طفلک صبوره و من چقدر بچه م و قدرشو نمـیدونم.خدایـا براش مـی مـیرم منو ببخش.

Fasele

19-06-92, 11:08

این چند وقته یعنی دقیقا از زمانی کـه فهمـیدم یـه مسافر تو دلی دارم تقریبا خودمو تو خونـه زندونی کردم
دست و دلم مـیلرزه کـه نکنـه برم بیرون یـه اتفاقی برامون بیفته!
یـه جور وسواس فکری گرفتم شاید
دیروز دوست بسیـار نازنیم ,دوست همـه ی لحظه های شادی و غمم وقتی از م داستان عزلت نشینیمو شنید اصرار کرد کـه حتما حتما بریم بیرون
همسر کـه انقدر خسته بود خواست کـه معاف شـه از این گردش هر چند کوتاه دوستانـه
و بالاخره بالاجبار و با اصرار همسر و م با طاطای نازنین از خونـه زدیم بیرون
تصمـیم گرفتیم بریم هایپر کـه نزدیک خونـه باشـه و کمـی هم وسیله لازم داشتم بخریم
دردسرتون ندم
قصه بـه اونجا رسید کـه بعد گشت 1-2 ساعته احساس گرسنگی بهمون غلبه کرد و تصمـیم گرفتیم تو مجموعه ی متنوع رستورانـهای هایپر! شاممون رو صرف کنیم
بعد از انتظار به منظور خالی شدن مـیز تازه نشسته بودیم کـه متوجه یـه زوج جوون شدم کـه بندگان خدا غذا بـه دست دنبال جای خالی بودن و البته کـه مـیزخالی نبود!
از دوستم خواستم صداشون کنـه بیـان سره مـیزه ما بشینن
اونـها هم با کلی خجالت و البته روی گشاده اومدن نشستن و مشغول خوردن غذا شدن والبته از حق نگذریم اصرار ویژه ای داشتن کـه تو لقمـه شون شریک بشیم
خلاصه هم خیلی خوشحال بودن کـه مـیز چهارنفرمون رو باهاشون شریک شدیم و هم موقع رفتن حسابی ازمون تشکر
این مساله حدوده 20 دقیقه ای طول کشید و هنوز سفارش ما اماده نشده بود
تو همـین فاصله کـه زوج جوون رفتند
یـه خانوم و اقا و کودک خردسالشون اومدن سره مـیزه
احتمالا فکر مـی ما غذامون تموم شده و داریم با اشغال مـیز درون حق اونـها اجحاف مـیکنیم!
خانومـه بنده خدا یـه چپ چپی نگامون مـیکرد کـه من واقعا نگران سلامتی چشاش بودم
آقاهه هم یـه اخمـی کرده بود آدم یـاده مـیر غضب مـیفتاد
البته بگذریم کـه رفتارشون واقعا زننده بود و زیرهغر هم مـیزدن کـه نیگا خوردن بـه فکر بقیـه هم نیستن!
ما هم با لبخند بهشون نگاه مـیکردیم که تا بلکه کوتاه بیـان و لااقل خودشون اینقد حرص بیـهوده نخورن!
تو همـین حین پیجر سفارشمون خوش درخشید! و دوستم رفت سفارش ها رو اورد!
قیـافشون واقعا دیدنی بود!
ولی خب بدون معذرت خواهی از برخوردشون از پای مـیز رفتن

به دوستم گفتم چقد خوبه کـه ادم ها بـه خودشون اجازه ندن از روی ظاهر قضیـه قضاوت ن
و یـاد ه اواخر فروردین و اوایل اردیبهشت افتادم کـه سره کاره یـه بنده خدای دیگه یـه شوخی بی مزه تو فضای مجازی بر علیـه من صورت گرفت و خیلی از دوست نماهای مجازی خودشون رو نشون دادن
هر چند من پیش خودم و وجدان خودم خیـالم اسوده بود ولی خدا رو شکر کردم کـه حداقل تنـها حسن این قضیـه این بود کـه دوستانم رو از دوست نما ها تو فضای مجازی تونستم تشخیص بدم!
دوستای مجازی ِعزیزم کـه حاضرمو جونمو براشون بدم...
و یـاد گرفتم کـه هیچ وقت و هیچ وقت که تا تمام قضیـه رو نمـیدونم حتی پیش خودم همـیو قضاوت نکنم!

reza1200

20-06-92, 03:43

از انجایی کـه اکثریت فکر نمـیکنند کـه ما جدا زندگی مـیکنیم دیروز 92/6/19 مـینا رو بردم شیراز
ثبت نام کرده بود برا رفتن بـه کربلا درون طول راه حرفی نزدیم و ساکت انگار تنـهایی این مسافت رو مـیرفتم
با اهنگها ی انتخابی من احساسم رو بهش مـیگفتم
دلش مـیخواست حرف بزنـه ولی غرور نمـیگذاشت و سکوت مبهمـی اتاقک فلزی ماشین رو فرا گرفته بود
از اول شرط بـه این بود کـه موبایلها سایلنت باشـه اخه خط من زنگ خورش زیـاده
صب سر راه یـه کم من بـه کارهام رسیدم و دیر حرکت کردم فقط بهم اس مـیداد اگر سر کاری هست بگو که تا با ماشین خودم برم و تماس من رو رد مـیزد منم حس کردم دیر شده و با سرعت مسیر رو رانندگی کردمو زیر چشمـی نگاهش مـیکردم
رسیدم بانک ملت مرکزی مـیدان شـهرداری و رفت ارز رو گرفت و گفت بریم یـه جایی نـهار منم از قبل براش 500 دلار گذاشته بودم تو یـه پاکت بهش هدیـه دادم و گفتم ناقابله ..
جواب نداد و گرفت و گذاشت تو کیفش مـیدونست اگر قبول نکنـه سگ مـیشمو ..
وقت رفتن فرا رسید و با خداحافظی معمولی ولی بانگاهی خاص رفت سوار اتوبوس شدو ر فت
بعد اس داد انگار پیغامـی التماس دعایی چیزی نداشتی !!
منم ک واقعا نداشتم نوشتم اگر دل بـه دل راه داشته باشـه خدا خودش مورد اجابت قرار مـیده نیـاز بـه واسطه نیست از همـین راه دور کافیـه دلت با خدا باشـه و ائمـه ک دل من نیست خودت مـیدونی .
به هر حال اون لحظه گذشت و منم خودمو زدم کوچه علی چپ و رفتم خوشگذرونی ولی با دلی پر و سنگین ..
تا شب کلی گشتم با یکی از دوستانی کـه مدیست عاشقش شدم
و شب بـه قصد مرگ با هم کورس گذاشتیم که تا فسا و رکورد 1 ساعتو چند دقیقه ایی رو از با هنر جنوبی که تا مصلی فسا زدیم
ولی چ حیف کـه ایمنی ماشینامون بالا بودو و خدا نخواست ک بمـیرم و راحت بشم تو پیچها ترمز نزدم که تا بلکه منحرف بشم ولی نشد و خیلی عجیب بود
ادعا نمـیکنم ولی زور بازوم زیـاده و جونم و از هیچ چیز ترس ندارم و عاشق مرگم

یـانگوم کوچولو

20-06-92, 12:38

92/6/19
ظهر کـه از سرکار رفتم خونـه تصمـیم گرفتم کـه بعد از خوردن ناهار طبق عادت هر روز نخوابمو پاشم یـه کمـی خونـه بمب افتاده رو جمع و جور کنم ،از شنبه کـه از اصفهان اومدیم هنوز چمدونـه لباسمونو خالی نکردم عین مسافرها گذاشتم گوشـه اتاق و هر جی ازلازم دارم درشو باز مـیکنم برمـیدارمو دوباره زیپشو مـیبندم،ولی خودم مـیدونستم امروزم مثل روزای قبل بـه خودم مـیگم ی چرت مـیو پا مـیشم،امروز شیفت کاریـه شوهری که تا عصر بود ولی امـیدی بـه سر ساعت اومدنش نداشتم
خلاصه خوابیدم ولی با استرس
هی نیم ساعت بـه نیم ساعت پا مـیشدم ساعتو ی نگاه مـیکردمو بـه خودم مـیگفتم الان پا مـیشم دیگه و......
ساعت یـه ربع بـه هفت بود با صدای درون پ دیدم بله آقای شوهری تشریف آوردن،پاشدم یـه چایی گذاشتمو که تا اون رفت دوش بگیره یـه کمـی مـیوه شستم و گذاشتم آماده روی مـیز دیدم شوهرخان از توی حموم صدای آوازش با لهجه لری رفت بالا و شروع کرد بـه خوندن تموم نشده بود کـه شنیدم داره مـیگه نون پنیر خیـارو واسه عصرونـه آماده کن لطفا کـه ضعف کردم!!!وقتی اومد ی لبخندی زدو گفت تو فک کنم ساکتو آماده دست نزده گذاشتی کـه اگه کارت اصفهان درست شد وقت تلف نکنی، چمدونتو برداریو درون بری....
منم کـه حسابی این چند روز قاطی کردمو هر روز از دنده چپ پا مـیشم گفتم بعد چی؟؟
چاییمو خوردمو سفره عصرونـه رو پهن کردم واسش، طبق معمول کنترلو تلویزیونو شوهری با هم مشغول شدن ،منم رفتم تو آشپزخونـه خودمو مشغول کردم اونم عصرونشو خوردو اومد ایستاد جلو ظرفشوییو ظرفهاشو شستو رفت دراز کشید جلو تلویزیون
خودش مـیدونـه که تا من قاطییم از شوخیـهاشم ناراحتو عصبی مـیشم
از آشپزخونـه کـه اومدم بیرون دیدم خوابه ی پتو آوردم انداختم روشو نشستم جلو تلویزیون پا فیلم

najmeh

20-06-92, 06:07

امروز تو مرکز اصلا درست کار نکردم. یـا حرف مـیزدم یـا همـه اش تو فکر بودم که تا اینکه دوستم بهم زنگ زد کلی انرژی گرفتم جریـان دوستی مون اینجوری کـه چند سال پیش وقتی دبیرستانی بودم معلمم بود اونموقع تازه فارغ التحصیل شده بود پر از انرژی بود و خیلی مـهربون. خیلی دوستش داشتم و کم کم رابطه مون بـه دوستی تبدیل شد.واقعا عاشقش بودم و لحظه شماری مـیکردم کـه روزی را کـه باهاش کلاس دارم از راه برسه . یعنی اینجوری بگم کـه یک دفتر خاطرات گذاشته بودم و از احساسم و تمام اتفاقاتی کـه با او مـی افتاد مـی نوشتم هر روز از احساس دلتنگی هام و الی آخر مـی نوشتم. حیف کـه دفترم را درون اثاث کشی گم کردم. سالی کـه کنکور داشتم بهم قول داد کـه اگر کنکور قبول بشم بیـاد خونمون و من قبول شدم با یک دسته گل بزرگ آمد اصلا باورم نمـیشد کـه تا این حد متواضع باشـه. مشوقم بود کلی راهنمایی ام مـیکرد و کلی ازش انرژی مـی گرفتم و البته هنوز هم مـیگیرم . الان این دوستی بـه اوج خودش رسیده و از بهترین دوستامـه. گاهی ماه ها مـیگذرد و هیچ تماسی نداریم ولی وقتی هر کدوم مون تماس مـی گیریم اینقدربا شوق حرف مـی زنیم کـه انگار هر روز همو مـیبینم . امروز زنگ زده بود کـه بگه تولد استاد دانشگاه ام بود آخه دوستم هم با همـین استاد پایـان نامـه گرفته بود. ازم خواست بهش زنگ ب و تبریک بگم کـه البته که تا الان هنوز زنگ نزدم. وقتی گوشی را برداشتم بهم گفت چرا اینروزا اینقدر تو صدات غم هست چرا دیگه شاد نیستی آره خودم هم متوجه شدم کـه چقدر غمگین شده ام نمـیدونم خدا باایی کـه در حق دیگران ظلم مـی کنند چه رفتاری مـی کند دلم مـیخواهد خدا انتقام من را بگیره. اصلا ادم بد نیستم اما دلم مـیگره کـه در حقم ظلم بشـه و طرفی کـه ظلم کرده خوب و شاد زندگی کند . بـه دوستم کـه اینا و گفتم گفت یقین داشته باش کـه هر ظلمـی مـیکنـه نتیجه اش رو همـین دنیـا مـیبینـه حرف های قشنگی زد گفت ببین اگر همـین حالا خدا انتقام بگیرد بـه همـین سرعت بخواهد از همـهایی کـه ظلمـی مـی کنند انتقام بگیرد کـه دیگه سنگ روی سنگ بند نمـیشـه. دلم بدجوری شکسته کـه حس مـیکنم اصلا قابل ترمـیم نیست یک زخم بزرگ تو قلبم مثل اینکه خنجر خورده باشـه. البته واقعا شکر مـیکنم چون نمـیدونید کـه خدا از چه چیز وحشتناکی نجاتم داد.

noghrehkhanoom

20-06-92, 07:19

چه اتفاقات عجیبی تو زندگی آدم مـیافته:
من مدتیـه کـه در گیر پایـان نامـه هستم.پروپوزالم یکبار رد شد.در حالیکه مدیر گروه گفت کـه بیخودی رد شده واگه اون درون جلسه حضور داشت ومرخصی نبود،تصویب شده بود.
دوشنبه صبح رفتم دانشگاه وبعد کلی دوندگی رفتم سراغ یکی از اساتید کـه عضو گروه ماست.ودر حال چونـه زدن وجلب رضایت اون بودم کـه یـه خانمـی کـه داشت از جلوی درون رد مـیشد هم وارد بحث شد.وتا استاد گفت کـه "خانم دکتر ...هم تو همون ستاد کار مـی کنند."اونم سریع شروع بـه سخنرانی کرد کـه "بعله .کار شده.تکراریـه.خود منطقه کار کرده.اصلا آقای فلانی کار کرده."جالبه کـه کلی هم تو موبایلش گشت که تا اسم آقاهه روپیدا کنـه.در حالیکه اصلا بـه اون مربوط نبود وفقط یک دانشجوی دکترا بود .ومن با نطقی کـه اون کرد فکر کردم لابد از اساتیده.
جالبه کـه مسئول مربوطه درون منطقه هم گفت کـه کار نشده.وبا کلی بحث وتا مرز جنون رفتن من وکلی تماس تلفنی،قبول کـه با تغییر جزئی درون عنوان موضوع کـه در واقع بازی باکلمات بود،پروپوزال رو ببرند بـه جلسه گروه.
در همون گیر ودار بایکی از دوستان دوره کارشناسیم کـه در همون ستاد مشغوله، تماس گرفتم ،که دیدم اون بنده خدا هم از این خانم بی نصیب نمونده وگفت کـه همـین بهتر کـه بهش نگفتی کـه با من دوستی.چون کلی بلا هم سر من آورده وکلا با خیر رسوندن مخالفه.ومن تازه فهمـیدم کـه 8سال پیش کـه این دوست گلم مارو بـه همراه همکلاسی های ارشدش دعوت کرده بود،این خانم رو زیـارت کردم .وتازه قیـافش یـادم اومد.
خلاصه امروز کـه رفتم دانشگاه ،دیدم تصویب شده و فقط حتما قبل از مطرح شدن تو شورا، امضای یک استادgis رو بعنوان مشاوربگیرم.
هشت سال پیش کـه دور هم جمع شده بودیم هیچوقت فکر نمـی کردم برم سراغ ارشد وهیچوقت فکر نمـی کردم کـه نـه این خانم ونـه حتی هیچ بنده دیگهء خدای مـهربون،بخواد واسهی کـه هیچ شناختی ازش نداره،مانعی بتراشـه.ظاهرا دیگه هرجا کهی حضور داره ،باید بـه اینکه شاید یکروزی درسرنوشت ما تاثیر بزاره فکر کنیم و همـه رو زیر نظر بگیریم..
ومن الان فکر مـی کنم کـه چه آدم هایی که تا حالا تو اتفاقات زندگی من نقش داشتند.واینکه کـه اکثرشون رو ممکنـه دیگه نبینم وفقط خاطراتشون واسم مونده..وخوش بـه حال اونایی کـه حتی یک نقش مثبت کوچیکی داشتند،چون کـه همـیشـه وبخصوص درون لحظات معنوی زندگیم،ذکر خیرشون هست.وکسانی بودند کـه من نتونستم لطفشون رو جبران کنم،ولی اگه کاری از دستم بر اومده واسه یک آدم دیگه انجام دادم.وهمـیشـه معتقدم کـه همـه مثل حلقه های زنجیر همـه بهم وصلند واین نیروی خیر داره دست بـه دست مـی چرخه. ومن امروز با خودم فکر کردم کـه آیـا اون خانم هم، بـه چنین موضوعی اعتقاد داره؟

Paniz81

21-06-92, 08:13

از بچگی یـادمـه کـه همـیشـه مناسبت هایی مثه تولد و سالگرد ازدواج توی خونـه ما مـهم بود و جشن گرفته مـی شد و این رسم که تا امروز هم ادامـه داره...پدرم که تا تقویم سال جدید رو مـی گیره همـه تاریخ تولد ها و سالگردها رو علامت مـی ذاره کـه هیچ وقت فراموش نشـه...این شده کـه همـیشـه روز تولدم برام روز خاصی محسوب مـی شـه و باید حتما جشن بگیرم حتی اگه تنـها باشم ...از قضا همسرم آدمـی هست که هرگز دوست نداره تاریخ تولدش رو بهش یـادآوری کنم...وقتی به منظور اولین بار بهم گفت کـه نـه تنـها روز بلکه ماه و سال دقیق تولد و برادرهاش رو نمـی دونـه چقدر متعجب شدم...اما این سبب نمـی شـه کـه منم هم ازش توقع نداشته باشم کـه روز تولدم رو بـه خاطر داشته باشـه...
من 20 شـهریور بـه دنیـا اومدم مصادف با 11 سپتامبر و بعد از حمله 11 سپتامبر کمتری از اطرافیـانم هستن کـه تولد من رو بـه خاطر نسپارن..تا 11 سپتامبر مـی شـه همـه تبریکات روز تولد سرازیر مـی شـه و از گاهی از طرفانی کـه حتی فکر نمـی کردم منو بـه یـاد داشته باشن چه برسد بـه تاریخ تولدم...
دیروز تولدم بود...ایمـیلم رو باز کردم چند که تا تبریک از آژانس های کاریـابی داشتم توی دلم چند که تا بد و بیراه نصیبشون کردم کـه به جای این ها یـه کار برام دست و پا کنید
بعد هم یـه voice message یـا همون پیغام صوتی بازش کردم صداها آشنا بودن و بابا م و زادم : هپی برث دی تو یووووووووووو...تولدت مبارکککککککککک...بعد هم هر کدوم جداگونـه حرف زده بودن و پیغام گذاشته بودن...خب روز بـه خوبی شروع شد.. با خودم عهد کردم نذارم روزم خراب شـه...

ساعت 10 بود همسری زنگ زد ...حتما یـادش افتاده زنگ زده تبریک بگه...اما نـه انگار خبری نبود

ساعت 2 دوباره زنگ زد؛ ایندفعه به منظور همـین زنگ زده ...نـه...یـادش نیست مـی خواست بگه دیر مـی یـاد چون مـی خواد بره جیم

دیگه وقتش بود کـه تدارک یـه جشن دونفره رو ببینم ...کیک شکلاتی پختم و شام هم استیک مرغ گریل شده با سس قارچ و فرنج فرایز و سبزیجات پخته
9:30 شب اومد خونـه و رفت دوش گرفت
دیگه داشت شام اختصاصی و عشقولانـه مون تموم مـی شد و همسرم با لذت از خوشمزگی عذا تعریف مـی کرد کـه من خیلی آروم و بدون توناژ خاصی گفتم خب تولدم هم مبارک
یـه لحظه سکوت....واقعا امروز مگه 9 سپتامبر نیست ...وای من تاریخ ها رو قاطی کردم ببخشید تولدت مبارک...یـه کم خجالت کشیده بود
ممنونم
کیک براونی و قهوه به منظور دسر خیلی خوب بود...همسری هم یـه قطعه بـه مناسبت تولدم برام نواخت کـه برام لذت بخش بود
روز خوبی بود مثه هر سال برام یـه روز خاص بود هیچ چیزی نتونست خرابش کنـه ...چون تصمـیم داشتم ازش لذت ببرم ...
مـهم نیست کـه همسرم یـادش نبود مـهم اینـه کـه من با تدارک شام و دسر سعی کردم کـه لحظات شاد زندگیم رو بای قسمت کنم کـه مـی دونم با تمام وجودش منو دوست داره

khorshidkhanom

21-06-92, 09:20

92/06/21

از ساعت 7 صب تا9.30هر یـه رب یـه دفعه ساعت و نگاه کردم و هی تو دلم بـه خودم غر زدم کـه بخواب دیگه ولی فایده نداشت این حساسیت مزخرفمم کـه شده قوز بالا قوز هنوز چشمامو باز نکردم ابریزشمو عطسه هام شروع مـیشـه...با لاخره بلند شدم اومدم بیرون یـه نگاه بـه خونـه بمبزده کردمو و تو یـه لحظه تصمـیم گرفتم تمـیز کاری کنم :(158): زیر گازو روشن کردم ظرفهایی کـه از دیروز صب که تا حالا بودو شستم (خدایی بدجنس تر از این شوهر وجود نداره نکرده چهارتا تیکه ظرف غذایی کـه خودشو پسرش خوردن و بشوره از صب برو اموزشگاه بعد بیـا بهشون شام بده بعد تازه حتما خرابکاری اونارم جمع کنم) دیدم نـه نمـیشـه خیلی بـه نظرم همـه جا کثیف مـیاد ا...خوب بخار شورو کـه اقا داداش بعد باید خودم دست بکار بشم رافونـه رو برداشتم و تمام درو دیوارو کابینتو همرو شستم وکف اشپزخونرم اب کشیدم برم سر وقت اتاقها خوب اتاق خودمو اشپزانـه کـه تمـیزه.....اینجاهم کـه سام خوابیده باشـه وقتی بیدار شد وااااااااااااااااااای اتاق سام انگار بمب زذنـهر وقت این پدرو پسر تنـها باشن باهم تو خونـه اتاق سام کنفیکون مـیشـه مـیشن دوتا بچه دوساله و همـه جارو بهم مـیزنن با هر بد بختی بود اونجارم تمـیز کردم و رفتم سر وقت پذیراییی یـهو زذ بـه سرم و دکور شو عوض کردم بنظرم خوب شد تنوع واسه ادم لازمـه صبحونـه و ناهار سامم دادم یـه سر برم اشپزانـه خوب یـه چرخیم زدم اینجا و 2 امتیـاز منفی گرفتم از ندا 2000 و با ناراحتی رفتم دوش گرفتم و دراز کشیدم یـادم افتاد شام نذاشتم پا شدم بساط قرمـه سبزی و براه کردم و دوباره که تا دراز کشیدم همسر خان تشریف اوردن
:(2223):
اااااااااااای حرصم درون مـیاد از درون اومده تو انگار نـه انگار کـه خونـه کلی تغیییییییییییر کرده و گفت زود باش یـه چیزی بده بخورم دارم از گشنگی مـیمـیرم و مثل همـیشـه شروع کرد با پسر جونش بازی و شوخی بعد از خوردنم ولوووووووو شده جلوی تلویزیون و سه سوت خوابش منم مثل همـیشـه با یـه لیوان چایی اومدم تو اتاق خودمو اشپزانـه مثل همـــــــــــــــــــــــ یشـه......:Lai:

*مـهناز*

21-06-92, 09:28

پنج شنبه 21/06/92

صبح با صدای موبایلم چشمام رو باز کردم...بعلهه... خانوم بودن کـه گفتن پاشو بیـا پایین صبحانـه حاضره باهم بخوریم...منم چون این شبا خیلی سخت مـیخوابم دیگه شیرینی خواب برام بی معنی شده...بلند شدم صورتمو آب زدم و رفتم طبقه پایین که تا درجوار پدر و مادر و فینگیل یـه صبحانـه ی 4نفری بزنیم بـه بدن محترم...

بابا که تا دید یکی درون رو باز کرد تعجب کرد و با علامت سوالی بزرررگی درون ذهنش پرسید مگه تو خونـه ای؟؟؟ گفتم بله...گفت دیشبم بودی؟؟؟ گفتم نبودم 11شب اومدم... بنده خدا یـه ذوقی کرد...انگاری از چشماش داشت مـیخندید...
بااونکه ما طبقه بالای اونا ساکنیم و با اونکه من فقط هفته ای یک شب خونـه ی مادرشوهر مـیرم و شبش برمـی گردم اما باز هرهفته پدرم این یـه شب براش خیلی زیـاده...هیچوقت نمـیگه اما مـیدونم...مـیدونم همـینکه مـیدونـه بالا سرشم خیـالش راحته...هرچند بهشون سر ن
مـیگه هروقت مـیرسه خونـه و برق شما خاموشـه مـیگه بالایی ها نیستن؟؟؟ کی مـیان؟؟؟؟ کی رفتن؟؟؟کجا رفتن؟؟؟ مـیگه انقده مـیپرسه که تا صدای من بره بالا...

خلاصه داشتیم صبحونـه مـیخوردیم کـه بابا گفت چندروزه بدنش درد مـیکنـه...یـهو انگاری تمام تنم داغ کرد...گفت دندوناش از شدت درد بـه فکش هم داره فشار وارد مـیکنـه...همـینطور داشت مـیگفت...که سمت چپ ش درد مـیکنـه زده بـه دستش...
وای خدایـا
یـه لحظه احساس کردم چشمام سیـاهی مـیرن
اگه بابا یـه چیزیش بشـه؟؟؟من نابود مـیشم خدایـا...
هیجوقت رابطه م با پدرم احساسی نبوده...یعنی شاید هرگز بهش نگفته باشم پدرم دوستت دارم...بینمون یـه جور احساس شرم و حیـا هست...دوسش دارم اما بـه سبک پرورش خودش جرات بازگو هرگز نبوده...
اما شدیدا وابسته شم...شدیدا بهش نیـازدارم...مثل همـه ی ا...مثل همـه ی بچه ها...
خدایـا...خودت بـه دلم رحم کن...من اصلا طاقت ندارم بزرگترین اسطوره ی زندگیم رو خم شده ببینم...
خودت نعمت سلامتی رو بـه پدر و مادرم و بقیـه ی پدر و مادرا عطا کن...

یـه جمله هس کـه بابام همـیشـه بـه داداشم درون جهت یـادقدرشناسی از مـیگه،بهش مـیگه پسرجون از قدیم گفتن هرگز نمـیر مادر

حالا من اینجا مـینویسم: توام هرگز نمـیر پدر

khorshidkhanom

23-06-92, 03:46

92/06/22

با صدای smsگوشیم چشمامو باز کردم تبریک همراه همراه اول بود و چندتا موسسه دیگه...یـه نگاه بـه ساعت گوشیم کردم 8 بود با تعجب بلند شدم فکر کردم ساعت گوشیم اشتباهه نـه ساعت رو دیوارم همـینـه اخه دیشب که تا 5 تو فیس بودم چطور شده کـه الان 8 من اصلا خواب الود نیستم..مثل همـیشـه اول کامپیوتر و روشن کردم و بعد زیر کتری خند م گرفت بـه اشپزانـه بیشتر از چایی اعتیـاد دارم قبلا اول زیر کتری روشن مـیشد ولی الان....یـه گشتی زدم اینجا و ایمـیلامو چک کردم و رفتم سر وت کارام ساعت حدودا یـازده بود سام با گریـه از خواب بلند شد و گفتم خوب اینم از روز تولدم از صبحش شروع شد وقتی سام با گریـه بلند مـیشـه یعنی که تا شب اعصاب خوردی....بهش گفتم امروز تولد ه گریـه نکن دیگه وااای بدتر شد حالا همش مـیگه من سه که تا پول جمع کردم کادو ندارم باباش صداش کرد رفت و چی بهش گفت کـه ساکت شد خداروشکر

موقع صبحانـه خوردن صدای زنگ اومد با تعجب دیدم بابامـه با یـه عالمـه گوجه و بادمجونای خوشگل کـه ادم دلش نمـیخواد بهشون دست بزنـه و گفت بیـا مـیدونستم از اینا بیشتر خوشحال مـیشی از صبح زود رفتم باغچه دوستم خودم واست چیدم قربونش برم خیلی دوستش دارم یـه نگاه عمـیق کردم بهش چقدر پیر شده دلم یـهو خیلی تنگ شد ولش کن گوشیش زنگ خورد زنداداشش بود طبق معمول پول لازم داشتن و یـه مشکلی بود با تعجب دیدم گفت ندارمو قطع کرد این اولین باری بود کـه بهی گفته ندارم همـیشـه فردین بازی درون مـیاره ....

ظهراومدم اشپزانـه ودیدم وای یـه عالمـه تبریک تولد کلی خوشحال شدم وکیف کردم بعد از ظهر سام و باباش رفتن بیرون منم داشتم شام درست مـیکردم کـه یـهو دیدم دادشم و م اومدن دیشب گفته بودن بعد از شام مـیان ولی الان کـه بعداز ظهره اومدن غافلگیرم کنند مثلا منم مثلا غافلگیر شدم و کیک و بریدیمو یـه ذره اونا قر و مسخره بازی درون اوردن ولی اینگار رو سنگ نشسته بود یـه جوریش بود کادو هامو کـه بهم یـهو شوششو یـه چک داد بهم خوندم250 تومن نـه 250 ملیون ریـال یعنی چی بهش نگه کردم گفت 25 تومن اینو بگیر و برو یـه سوئیت کوچیک موقت اجاره کن خونرو گذاشتم به منظور فروش از اینجا مـیریم من:o
:o
:))واااااااااااااااااااااا� �ای باورم نمشد اخه اینجا بـه جونش بسته بود چون با سختی ساخته بود پ بغلش کردم و کلی بوسش کردم تمام دنیـارو بهم بیشتر از من م خوشحال شد و این شد کـه تا الان بهترین هدیرو از گرفتم و واقعا سوپرایزم کرد ولی ته نگاهش غم بزرگیـه و من با اینکه مـیفهممش ولی ترجیح مـیدم از اینجا دورش کم که تا بخواد ذره ذره اب بشـه از بی مـهریـه خانوادش کم زحمتشونو نکشیده بیچاره ....موقع رفتن بـه م گفتم چیشده چرا ناراحتی گفت حالا کـه قراره از اینجا بری مـیگنم وگرنـه نمـیگفتم رسیدیم جلوی درون خواستیم زنگ بزنیم مادر شوهرت درون باز کرد که تا خواستیم سلام و احوال پرسی کنیم یـهو روشو کرد اونورو رفت ماهم همـینجوری هاج و واج مونده بودیم داداشت گفت چرا اینجوری کرد چیشده مگه گفتم نمـیدونم سریع گفتم چشماش ضعیف شده و حال ندارم هست شاید نشناختتتون و حرف انداختم تو حرف کـه تموم شـه ولی تو دلم غوغا شد........:(

Mastane Matlabi

23-06-92, 04:10

مي‌خوام تمام روياهامو بـه حراج بذارم
به قيمت تمام آرامش از دست رفته‌م
اول
اون پيرهن صورتيمو مي‌پوشم
هموني كه مال عروسيه عموهه بود
هموني كه روش يه عالمـه تور داره
مي‌رم وسط قبيلمون
همـه مردارو با پام اغوا مي‌كنم
با همون پيرهن صورتيم،
مي‌دوئم وسط بيابون
وقتي هنوز چشماي مرداي قبيله داره غش ميره...
مي‌رم
بعد فرياد مي‌
عربده مي‌كشم
بهت مي‌گم بس كن كثافت
مي‌دونم اينطوري زندگيمو بعد نمي‌دي
دستور مي‌دم همون موقع بارون بياد
بياد
بياد
بيا دِ لعنتی
برمي‌گردم قبيلمون
با همون پيرهن صورتي
(مي‌خوام همـه بدونن من يه پيرهن صورتي دارم)
مي‌رم روي يه ميز چوبي مي‌ايستم
دستامو بـه كمرم مي‌
موهامو باز مي‌كنم
همـه آدماي قبليه رو جمع مي‌كنم
مي‌گم:
مي‌خوام روياهامو بـه حراج بذارم
به قيمت آرامشم
نبود؟

+++

*- اگر از اسم این دست‌نوشته سردرنیـاوردید حتما عرض کنم کـه کمـی شخصیـه. فقط کمـی.
* - تصمـیم داشتم این پست رو به منظور مسابقه‌ی ادبی بفرستم اما بنا بـه دلایلی مـیسر نشد. بازم هم از نوشته‌های سال‌های خیلی جوانی! با کمـی دخل و تصرف. فقط کمـی.

*محبوب*

23-06-92, 08:06

خاطره یک روز بی تو
آبان ماه 1387
ساعت 7 صبح ، اینروزا وقتی از خواب پامـیشم بـه اولین چیزی کـه فکر مـیکنم اینـه کـه اونجا ساعت چنده ؟ تو داری چی کار مـیکنی؟ به منظور هزارمـین بار حساب مـیکنم الان اونجا 30:11 ظهره ، صبحانرو تو هتل خوردی الان با دوستات رفتی گردش اگه یـه نگاه بـه برگه برنامـه سفرت بندازم مـیفهمم دقیقا کجایی ولی نمـیندازم همـینکه نیستی بـه اندازه کافی اذیتم مـیکنـه ، خودم خواستم بری سفر، خودم هلت دادم گفتم حتما برو ، یـه سفر تفریحی با همکارات از طرف شرکت از این بهتر چی مـیشـه ولی همون خود دیوونم تازه فهمـیده کـه بدون تو نفس کشیدن ممکن نیست
،با بی مـیلی یـه چیزی مـیخورم اونم بـه اصرار م اینروزا واسه اینکه هردومون تنـها نباشیم مـیام پیشش، نمـیدونم وجود ساکت و کم حرفم از تنـهایی درش مـیاره یـانـه ولی جای تورو هیچی نمـیتونـه پر کنـه، لباسامو مـیپوشم و مـیرم سرکار همـه چی مثل همـیشس ، شلوغی ،ترافیک حتی همکارا ...
سرم رو بـه کار مشغول مـیکنم ، موقع ناهار بـه این فکر مـیکنم کـه تو ناهارتو خوردی الان کجایی ساعت چنده، این چند روزه عین دیوونـه هام حتی یـه لحظم هم بدون فکر بـه تو نمـیگذره
همکار بغل دستیم مـیگه بیـا زنگ بزنیم بهشون ، ببینیم چه خبره ! برنامرو نگاه مـیکنیم ، بازدید از شـهر ممنوعه ، موقع خوبیـه، اون بـه دوستش ، منم بـه تو زنگ مـی شنیدن صدات حس خوبیـه همـین کـه صداتو مـیشنوم کافیـه خیـالم راحت مـیشـه کـه خوبی ، صدات خوشحاله منم از شادی تو خوشحالم
تماس کـه قطع مـیشـه دوباره من مـیرم تو فکر، برنامـه بعدیت چیـه بازم بـه اختلاف ساعت فکر مـیکنم ، تعداد روزایی کـه رفتی ، دوباره شمارش معبرگشتنت شروع مـیشـه ، سفر 8 روزه ای کـه برای تو شاید بـه اندازه 8 ساعت بگذره و برای من 8 ماه!

یـاسمن گل یـاس

23-06-92, 08:35

خاطره ی پنج شنبه ساعت 2 و پونزده دقیقه ی شب
واسه مـهمونی فردا ظهر جمعه مـیخوام ژله ی خورده شیشـه رو واسه اولین بار درست کنم.
5 رنگ ژله رو از دیروز آماده کردم و حالا نصفه شب با چشمای خواب آلود دارم برششون مـی کـه دیگه آماده ش کنم واسه فردا استرس نداشته باشم.
همسرم خیلی خوابش مـیاد روی کاناپه دراز کشیده و هی مـیگه بـه به چه ابتکاراتی منم هی پیروز مندانـه درون حالیکه روی مبل کنارش نشستمو دارم روی مـیز کوتاه بین مبلا بساط ژله هامو بـه سر و سامون مـی رسونم.
همـه رو مکعبی بو ریختم توی یـه ظرف پیربیضی کـه بعد پاشم برم آشپزخونـه ژله های خورد شده رو بریزم توی گیلاسا و زله بستنی رو بریزم روشون.
کار برش کـه تموم شد همسرم همونجا روی کاناپه داشت خواب هفت پادشاه مـی دید و منم کـه خسته بودم توی دلم مـیگفتم چه گولی خوردما حالا ژله ی دویست رنگ درست نمـیکردم مگه بـه کجای دنیـا برمـیخورد.
خلاصه قبل از اینکه پاشم ظرف پیرکسو همونجوری کـه نشسته بودم دو دستی گرفتم بالای سرم کـه از ته ظرف ببینم رنگ ژله ها کنار هم هارمونی خاصی داره آیـا یـا نـه.
اما نمـیدونم یـه لحظه چی شد انگار یـه نفر ظرفو از دستم گرفتو کوبوندش روی پام.
وای کـه نمـی دونین چه فاجعه ای شد یـه مقدار زیـادی از ژله های مکعبی خورد شده ریخت روی مبل روی مـیز زیر مـیز.قیـافه ی من توی اون دل تاریک شب با اون همـه خستگی دیدنی بود اصلا خشکم زده بود.
فقط خوب شد همسری خواب بود و دسته گلمو نمـی دید.و بازم خدا رو شکر کـه مقداری کـه توی ظرف مونده بود زیـاد بود واسه اون تعداد مـهمون من.
خیلی سخت بود خدا بـه روز هیچ مـیزبانی نیـاره @-)@-)

فریوش

23-06-92, 09:01

امروز صبح از خواب بیدار شدم حالم خیلی خوب بود گوشیمو روشن کردم سریع اس اومد حالمو بد کرد وای خدای من این کابوس تموم نمـیشـه چرا اینطوری شد نمـیدونم بعد دوباره گوشیمو خاموش کردم دیدم سعید هنوز خوابه رفتم صبحونـه رو اماده کردم گوشی سعید زنگ زد واسه کارش بود سریع بیدار شد صبحونـه خورد و رفت منم کلی برنامـه داشتم تمـیز کاری اتاقا و یخچال و فریزر دیگه چیکار مـیشـه کرد دیشبم خواب مو دیده بودم همش تو فکرش بودم رادیو رو روشن کردم صداشم بردم بالا که تا فکرم از کار بیفته ولی نشد گوشیمو روشن کردم دیدم بله کلی مـیس دارم کلی اس دیگه کم کم دارم دیونـه مـیشم بعد تلفن زنگ زد همون مـهمون ناخونده کـه دوسش ندارم فردا قرار شد بیـاد از طرز حرف زدنش اصلا خوشم نیومد ولی چاره نیست حتما یـه ساعت تحمولش کنم ناهارو درس کردم بعد یـه دوش گرفتم نمازمو خوندم اومدم پیش دوستای گلم که تا الانم تنـهام دیگه کلافه شدم وای تنـهایی خیلی بده معلوم نیست که تا کی حتما منتظر باشم یـه نفر بیـاد دوبار احساس کردم زنگ زدن رفتم دیدم خبری نیست وای دلم خیلی تنگ شده ای کاش م بود

Fasele

24-06-92, 05:16

روزای شیرین تو زندگی هری یـه طعمـی داره ,یـه عطر مخصوص!
روزای شیرین زندگی من,
طعم عسل داره و عطر نعنا
خنک و شیرین و روح نواز...

دیروز بـه لطف خدا ,روز شیرینـه دیگه ای رو تجربه کردم
لحظه ای کـه بهترین ملودی تمام عمرمو شنیدم
صدای تاپ تاپ قلب کوچولویی کـه رنگ شادی کشیده رو زندگیمون
موجود نازنینی کـه دلیل شده به منظور خنده های مستانمون
کوچکی از وجود من از وجود همسر مـهربانم
همسر دل نازکی کـه بعد شنیدن صدای قلب کودکش نگران شد کـه چرا اینقدر تند مـیکوبه این قلب!
همسری کـه حسابی غرق شده تو نقش پدرونـه اش
و منی کـه خوشحالم از این حامـی بزرگ و مَردم!

چه زیباست لمس این لحظه های سه نفره

خدایـا!
بچشان بـه تمام زوج های ما
طعم عسل روزهای سه نفره را...

noghrehkhanoom

27-06-92, 12:22

بعضی روزها چقدر زود تبدیل بـه خاطره مـی شوند،انگار همـین دیروز بود کـه با دوست عزیزی رفتیم مشـهد .چندروز پیش بهم اس ام اس زد که" چه سفر خوبی بود،چقدر صبح زودی کـه دوتایی با هم رفتیم حرم عالی بود." واقعا هم خیلی خوب بود،اینکه بری گوشـه ای از صحن بشینی وبدون اینکه اصراری بـه فشردن بقیـه ورسوندن دستت بـه ضریح باشی،با خدای خودت درددل کنی.اونم درون کنار دوست قدیمـی.دوستی کـه از کلاس چهارم که تا سالی کـه دیپلم گرفتین کنار هم نشستین.هردوی ما اونروز کنار هم با خدای خودمون خلوت کردیم،نماز خوندیم وبرگشتیم بـه هتل،پیش شوهر وبچه هامون.من که تا الان منتظر نتیجه یکی از حاجت هام بودم.نمـیدونم چرا فکر مـیکردم ،چون این نتیجه مصادف شده با تولد امام رضا،حتما حاجتم رو مـیگیرم.وهمش منتظر صدای زنگ تلفن بودم.ولی نمـیدونم چرا نشد.و با خودم گفتم آخه چرا من هیچ کدوم از حاجتهامو نگرفتم.
ولی الان یـهو یـادم افتاد کـه همـین دوستم امروز تماس گرفت وگفت کـه امروزتونسته با وزنـه کار کنـه وحالا دیگه مـی تونـه کـه بعداز دوماهی کـه از عمل خارج پلاتین پاگذشته (که یـادگار تصادف سنگین دوسال پیش بود)حالا مـی تونـه بدون عصا راه بره واز پله هم استفاده کنـه. ومن یـادم اومد کـه یکی از حاجتهای مشترکمون بود.
و من هنوز منتظر بقیـه حاجتهام هستم.چقدر خوشحال شدم.چقدر خوبه کـه حالا مـیتونی بدون عصا راه بری.چقدر خوبه کـه هستی.

*مـهناز*

27-06-92, 03:47

سه شنبه 26/06/92

در این دل دل دلواپسی عزیزدل،وقتی تو هستی انگار همـه نیستند...

امروز صبح سعی کردم یـه کوچولو زودتر بیدار بشم که تا بتونم برم دنبال بعضی کارهام...یکیش کار جداکرن یـارانـه ها از خانواده هامون بود کـه نشد... و دیگری مراجعه بـه بانک جهت پرداخت قسط وام ازدواج...
همـینکه داشتم تو بانک برگه های رسید رو پر مـیکردم یـاد خاطراتم افتادم...یـاد روزهایی کـه گذشت...یـاد این همـه سال عشق...این همـه سال صبوری و انتظار
من دارم آخرین قسط های وام ازدواج رو پرداخت مـیکنم...خدایـاااا...یعنی بیدارم؟؟؟؟؟ نکنـه مثل اون خوابها باشـه کـه یـهو بیدار مـیشی و مـیگی حیف همـه ش خواب بووود...خدایـا نـه مثل اینکه واقعیته...
مثل اینکه همـه ی روزهای سختمون بـه سرانجام رسیده و من واقعااا کنار مردی کـه از کودکی آرزوش رو داشتم دارم بـه کودک درون راهم فکر مـیکنم...خدایـا شکرت کـه جواب اون همـه سختی رو دادی و الان داریم بـه ثمره ی یـه عشق پاک مـیرسیم...
خدایـا شکرت بابت همـه چی...بابت تک تک اشکهامون...بغضهامون...
تو بانک روی هر مـیزی شکلات گذاشته بودن بابت تولد امام هشتممم....امام رضا(ع)...دوباره دلم لرزید
یـاامام رضا قربون مـهربونیت برم من...یکبار رضای من رو بـه مادر پدرش بعداز هفت سال هدیـه کردی و به عشقت اسم مبارکت رو روش گذاشتن و یکبارم بـه خودم هدیـه ش کردی درون ازای پنج سال تحویل سال نو کنار حرمت...
قربونت برم آقا...این 2سال باهمـه ی سختی هاش اومدم...قول مـیدم 3سال بقیـه ش هم هرجور شده خودم رو برسونم...

شماره م رو کـه دستگاه صف آرای بانک اعلام کرد رفتم که تا آخرین قسطهای وام ازدواج رو بدم البته با یـه لبخندگوشـه ی لبانم...متصدی باجه چند بار نگام کرد که تا بفهمـه بـه چی مـیخندم...نمـیدونست و هیچوقتم نمـیفهمـه داشتم بـه روزایی مـیخندیدیم کـه خواب این روزا رو هم نمـیدیدم...
انشالله امام هشتم همـه ی دل شکسنـه ها رو حاجت روا کنـه...

faeze

27-06-92, 04:23

این وروجک خوابش نمـیبره دخملی و باباش خوابیدن
خسته ام بغض دارم دلم گرفته کاش الان پیش م بودم مـی دونم امشب نگرانـه و تا صبح نمـی خوابه 1 ساعت پیش با هم تلفنی حرف زدیم مـی گفت داداشم تب داره نگران بود تو چند سال اخیر ما درگیر بیماریش بودیم وضعیت خونیش بهم ریختس با هر سرما خوردگی مادرم مـی ترسه دکترش مـیگه چیزی نیست فقط کم خونیـه و تا 24 سالگی رفع مـیشـه اما مادره دیگه چه مـیشـه کرد الانم کـه دکترش ایران نیست تنـها دکتری کـه تونست وضعشو خوب کنـه
ای خدا تو شاهدی چقدر مادرم زجر کشیده از وقت بیماری پدرم از مرگش تو این 4 سال بدون همسر خدایـا خودت بـه این مادر رحم کن هر وقت مـیرم تهران جای پدرم خالیـه اینو تو نگاه مادرم مـی فهمم از بهانـه هایی کـه مادر بزرگم مـیاره که تا نیـاد خونمون که تا جای خالی حسینشو نبینـه خدایـا ..........
پ.ن. اینو ویرایش مـی کنم برادرم مشکل کم خونی داره کـه خدا رو شکر مشکل حادی نیست فقط وقتی سرما مـیخوره مواظبت بیشتری مـی خواد چون گلبولهای سفیدش کمـه

delina

29-06-92, 04:33

92/6/28

ساعت 1نصفه شب و من دارم کارای فردام رو لیست مـیکنم.28 ام اینو گفت و من خیلی خونسرد گفتم:ا.خوب چند روز دیگه که تا مـهر فاصله دارم..همـیشـه به منظور شروع هر فصلی برنامـه ریزیـای خاص خودم رو دارم....این مـهر هم داره مـیاد و من مثل همـیشـه که تا اسم مـهر مـیاد یـاد یـه روز بارونی مـیوفتم کـه ابتدایی بودم و تو راه برگشت از مدرسه با همکلاسی هام بدو بدو از کوچه ها رد مـیشدیم و چاله هایی کـه پر آب شدن رو مـیپریدیم. مـیرفتیم مغازه حسین اقا رو مثل همـیشـه یـه زیـارت مـیکردیم که تا بیبینیم چه مدادا و دفترای جدیدی آورده....مقنعه هامون خیس شده بود خنده هامون پررنگ تر و تا مـیدیدیم کـه جنس تازه ای نیومده خیلی سریع مـیرفتیم اونور خیـابون از دسته ی بزرگمون فقط من و دوتا از دوستای دیگم مـیموندیم هر سه تامون تپل بودیم......عاشق شیرکاکایو های شیشیـه ای پاک بودیم همـیشـه ته شیشـه ته نشین مـیشدن....سه که تا مـیخریدیم و تو همون مغازه شروع مـیکردیم خوردن کلاس دوم ابتدایی بودیم......وای کـه چقدر مـیخندیدیم اصلا نمـیفهمـیدیم شیر رو خوردیم یـا نـه........فقط مـیخندیدیم نمـیدونم بـه چی؟همـیشـه هم وقتی از مغازه مـیومدیم بیرون حسین آقا کـه یـه بابابزرگ مـهربون بود راستی همـه مغازه دارای محله امون حسین نامـی بودن...مـیگفت کپلا فردا هم منتظرتونما.......این دفعه دیگه از خنده منفجر مـیشدیم و دوباره از خیـابون رد مـیشیدم.......مـیرفتیم خونـه......یـادآوری این خاطره از زندگیم مثل یـه تصویریـه کـه دوس دارم که تا همـیشـه باهام باشـه دوس ندارم پاییز رو فصلی کـه همـیشـه دوسش داشتم با چیز دیگه ای تو یـاداوری کنم.....
سالها بعد با هسمرم رفتیم بـه همون محله.....یکی از همون بیرون رفتنای دونفرمون بود کـه هربار با هم جای جدیدی مـیرفتیم انگار تازه اونجا رو باهم مـیبینیم و یـه تجربه دونفرش مـیکردیم.همـه جا عوض شده بود.......اون کوچه هایی کـه وقتی بچه بودم ته اش رو نمـیتوسنتم ببینم و هرچی مـیدوییدم بـه اخرش نمـیرسیدم با چند قدم بـه اخرش رسیده بودیم......داشتم کوچه باریکمون رو نشون مـیددادم کوچه ای کـه خیلی باریک بود روبروش هم یـه بدل از همون کوچه بود و تو اونجا یـه عالمـه بازی های پر سروصدا مـیکردیم.....اینا رو تعریف مـیکردم و حسابی مـیخنیدیدیم دم ظهر رسیده بودیم کوچه خلوت بود هیچ بچه ای نبود.......انگار همـه بچه ها رفته بودن خونـه هاشون......به هسمرم مـیگفتم یـادش بخیر ای ما چه عذابی مـیکشیدن کـه مارو از کوچه بیـارن خونـه......تو کوچه بود کـه بازی مـیکردیم خریدای خونـه ارو ......شبا داستانای ترسناک تعریف مـیکردیم.......هرچی بچه ها بیشتر مـیترسیدن قوه تخیل ما هم بیشتر به منظور غلو تحریک مـیشد.....ظهرهای جمعه کـه باباها خونـه بودن روز عذای ما بود چون باباها مـیخواستن بخوابن و ما حتما آروم تو خونـه مـیمـیوندیم چه دعواهایی کـه مون با ای هم نمـی سر اینکه چرا بچه ات رو ظهر جمعه مـیفرستی تو کوچه.......اما ا گناهی نداشتن که تا مـیدیدم چشماش گرم شده بـه برزگم مـیگفتم تو رو خدا درون رو بازکن.........مـیخوایم بریم بازی کنیم.........

یـه پل خیلی بزرگ زده بودن کـه وقتی از کنارش رد شدیم دیدم چقدر از کودکی های منو با خودش خراب کرده........پل بود و مثل یـه دری بـه دنیـای مدرن به منظور مردم سنتی و مـهاجر این منظقه راه رو نشون مـیداد اما هرچی تو محله امون چشم چرخوندم دیدم نـه هنوز این مردم همون مردمن و برای تغییر هیچ امادگی ندارن.........

بعدها کـه رفتیم ارومـیه هسمرم هم خونـه های قدیمـی خودشون رو نشون مـیداد........احساس مـیکردم خاطرات همدیگه رو تو ذهن هم آپلود کردیم و حالا انگار از همون اول با هم بودیم و فقط حتما سالها مـیگذشت که تا بهم برسیم.....

همـیشـه دوس داره بـه اون محله سر بزنیم این دفعه دیگه پشت گوش نمـیندازم و تو اولین فرصت باهاش مـیرم......

دارکوب

29-06-92, 08:14

۲۹/۶/۹۲
امروز صبح از خواب کـه پ دیدم ساعت ۹:۵۰ دقیقست . فوری این فکر بـه ذهنم مـیاد کـه وااااای به منظور درست خورش دیر شده . زود مـیپرم تو دستشویی وقتی مـیام تو آشپزخونـه ساعت ۱۰:۲۰ شده . مـیخام ناهارو درست کنم همسری صدام مـیزنـه کـه بیـا پاهامو له کن . پاهام خیلی درد مـیکنـه . منم کـه عادت دارم هیچوقت همسری رو معطل نکردم (چقدر شوهر ذلیلم من )زود مـیدووم مـیرم پاهاشو له مـیکنم البته دلمم براش مـیسوزه . کل روز سرپاست . بعد دوباره مـیرم تو آشپزخونـه سریع گوشتو از فریزر درون مـیارم مـیندازم تو آب داغ . چند بار این کارو مـیکنم که تا یخش باز بشـه . خورشو اماده مـیکنم . زیرشو کم مـیکنم . مـیرم جاروبرقی رو روشن مـیکنم کل خونـه رو جارو مـی . برنامـه پنج شنبه تمـیزی خونـه ام اینـه کـه من ازش عقب موندم . دوباره شوهری صدا مـیکنـه بیـا دوباره پاهامو له کن بازم مـیرم . صدای ساعت گوشیش درون مـیاد . منم که تا صدای زنگ گوشیش درون مـیاد مـیرم اهنگ مـیذارم با صدای بلند . آخه همسری دوست داره . همـیشـه ام مـیگه خونـه ما خیلی شادن . منم مـیخام فضای خونـه خودمونو براش شاد کنم . چقدر من بـه این چیزا فکر مـیکنم .
دوباره پاهاشو له مـیکنم . بعد مـیرم بـه جارو م ادامـه مـیدم . اتاقارو جمع مـیکنم . یـه دفعه نگام مـیفته بـه یکی از گلام کـه تو آب حسااااابی پزمرده شده . مـیرم قلمش مـی . مـیکارمش تو گلدون . کلیم براش غصه مـیخورم کـه به خاطر اینکه سرم شلوغه نتونستم از گلام خوب نگه داری کنم همشون پژمرده شدن . ته دلم مـیگم کاش منو ببخشن این گلا .
کلی براش دعا مـیکنم کـه بعد از کاشت بگیره و خراب نشـه . منتظرم چند روز بعد بشـه ببینم گرفته یـا مـیمـیره . همش تو این فکرم . همسری هی صدام مـیزنـه کـه بیـا پیشم . مـیرم پیشش . یـه ساعتی باهم تی وی نگاه مـیکنیم . مـیگم پاشو دیگه . ناهارم حتما بیـای خونـه . پاشو برو بـه کارات برس کـه بتونی ناهار بیـای خونـه . پامـیشـه مـیره توالت .
با کلی شوق و ذوق مـیرم زنگ مـی بـه م اما دوباره مثل همـیشـه م گیر مـیده و همش طرفداری خانواده شوهرمو مـیکنـه . ته حرفاش مـیفهمم واسه صمـیمـی شدن با خانواده شوهرم داره بهونـه تراشی مـیکنـه . ای خدا یک ذره ام بـه فکر من نیستن . واسه خودشون یـه سری قوانین گذاشتن بیـا و ببین . مـیگه بچه بیـار و یـه سری حرفای اینجوری . یـه حرفای خیلی بی اساسم مـیزنـه و واسه خودش یـه تعبیرای عهد قجری مـیکنـه . ته حرفاشم باز اینـه کـه کارتو ول کنو بچه بیـار و بشو ذلیل خانواده شوهر مثل زنای قدیم . زود خداحافظی مـیکنم . هی مـیخام مثبت فکر کنم و زود حرفاشو فراموش کنم . ولی نمـیتونم . استرس شدید مـیگیرم . دیگه نمـیتونم کارامو انجام بدم . تپش قلب . دستام مـیلرزه . یـه آینده خیلی بد واسه خودم تصور مـیکنم . زنگ مـی بـه م . نیم ساعت باهاش حرف مـی . کلی گریـه مـیکنم . م دلداریم مـیده مـیگه تو کـه اخلاق و بابارو مـیشناسی همش منفی بافی مـیکنن چرا مشکلاتتو براشون تعریف مـیکنی . چرا از برنامـه هات مـیگی . بعد از گریـه یـه کمـی آروم مـیشم . حرفای مو تایید مـیکنم . بایـه لحن خیلی ناراحت از م خداحافظی مـیکنم . مـیشینم با خدا درد دل مـیکنم . زنگ مـی واسه استخاره مـیگه یـه ساعت بعد زنگ بزنید . قسم مـیخورم کـه این دفعه دیگه از هیچ کدوم از مشکلاتم واسه خانوادم نگم . نمـیدونم چه کاری درسته . سر چند راهیم . خیلی نگران آیندمم . همش آیندمو بد تصور مـیکنم . حس مـیکنم خیلی بی پناهم . همـه چیو مـیسپرم بـه خدا و مـیرم دنبال کارام . همسری مـیاد خونـه بی حوصله ام . باهاش زیـاد حرف نمـی . دراز مـیکشم رو مبلا . مـیگه چته مـیگم چیزیم نیست ولی خودش که تا ته قضیـه رو مـیفهمـه فقط بهم مـیخنده . ناهار مـیخوریم مـیخوابه مـیره دنبال کاراش . منم مـیام تو نت . امروز اصلا حوصله ندارم . وقتی بـه این فکر مـیکنم بعضی ا چقدر سیـاست دارن و چقدر از اشون حمایت مـیکنن فقط غصه مـیخورم . همش فکر مـیکنم چرا سرنوشت من اینـه؟!

Rainbow

29-06-92, 08:37

ظهر رفتیم خونـه بابام
همـه چی خوب بود که تا لحظه اخر کـه ....
بین داداشم و زن و بچش دعواشد :oو کتک زدن همو و حرفهای زشت بینشون رد و بدل شد تمام فرشا و خونـه پرخون شد چون از دماغ بچش کلی خون ریخت:([-(
رفتم جداشون کنم اون وسط منم کتک خوردم:-?
دلم واسه بابام سوخت خیلی ترسیدن و ناراحت شدن:((

*ماریـا*

01-07-92, 02:17

دیشب که تا صبح 10 بار بیدار شدم،هیچی از خواب نفهمـیدم ،داشتم صبحانـه رو آماده مـیکردم بـه همسرم گفتم دارم مـیمـیرم از استرس،سرش رو تکون داد یعنی چرا؟ آخه امروز مـهرناز مـیخواد بره مدرسه مـیبینی چقدر زود بزرگ شد. ..... استرس ،مسترس و بزار کنار برو بچه رو بیدار کن.....
مـهرناز جان پاشو حتما بری مدرسه،مثل فنر از جاش پرید.بعد از خوردن صبحانـه آماده شد کـه بریم ولی قبلش نمـیدونم چند که تا قول شرف از من گرفت کـه تو مدرسه بمونم که تا با خودم بیـارمش خونـه،....
همـه ی بچه ها روی صندلی تو حیـاط نشسته بودن و از برنامـه طنزی کـه براشون ترتیب داده بودن لذت مـیبردن،پدر ،مادرا دوربین بدست دورشون ایستاده بودن تند تند عو فیلم مـیگرفتن بیشتر شبیـه یـه کنفرانس مطبوعاتی بود که تا جشن شکوفه ها تو چشمای پدر مادرها شور و هیجان موج مـیزد و چهرها پر از لبخند رضایت ، یـاد 8 سال پیش افتادم کـه بزرگم آیناز تازه مـیخواست بره کلاس اول چقدر زود گذشت.به سالهای عقب تر برگشتم یـه کوچولو ،لاغر و کمـی زبون دراز با یـه روپوش زرشکی و مقنعه کرم دست ش و گرفته داره مـیره مدرسه.چقدر همـه چی غریب بود من بودم و یـه عالمـه بچه بدون پدر مادامون از این همایش های امروزی هیچ خبری نبود.ولی انگار همـین دیروز بود حتی یـادمـه مـیز چندم مـیشستم ،بغل دستیم کی بود ،مبصر کلاسمون چه بچه عقده ایی بود بـه خاطرش کتک خوردم....و چه معلم نازنینی داشتم.....نرم نرمک مـیرود درون بعد خواب زندگی ، مـیخورد هر دم ورق حجم کتاب زندگی.....با صدای مـهرناز بـه خودم اومدم حتما مـیرفتن سر کلاس که تا با معلمشون آشنا بشن .بعد از یـه آشنایی مختصر والدین با معلم ، با بچه ها کتاب بـه دست راهی خونـه شدیم.توی راه مـهرناز دوباره شروع کرد ، خودم تنـهایی مـیرم مدرسه ،خودمم مـیام گفتم نمـیشـه حالا چند روز مـیبرمت که تا ببینم چی مـیشـه. قول شرف بده کـه نیـایی دنبالم....باشـه باشـه قول مـیدی ؟حالا این شرف ما این وسط سرگردونـه نمـیدونـه بره یـا نره. ....

شما بودین چیکار مـیکردین؟؟؟؟؟ این شرفم واسه ما شده دردسر.....

مریم گلی

01-07-92, 06:13

آآآآآآآآخییییییییی !!!!
امروز اول مـهره ....

یـادش بـه خیر . اول مـهر کـه مـیشـه همـیشـه این حس نوستالژیکه معروف مـیاد سراغ اا دم .
از روز اول مدرسه تا.... همـه روزای مدرسه ... همش پر از خاطرس ...
یـادمـه روز اول مدرسه رو خیلی دوس داشتم
یـادمـه همـیشـه توی تمام دوران مدرسه از اول دبستان بگیر که تا اخر پیش دانشگاهی ;))
همـیشـه با چه ذوق و شوقی کیف و کفش و لباس نو مـی پوشیدم کـه برم مدرسه سر کلاس بشینم . خصوصا اینکه روزای اول دقدغه درس و مشق هم نبود. همـیشـه یـه گروهی رو مـی فرستادن خونـه مـی گفتن برید فردا بیـاید که تا کلاسا رو دسته بندی کنیم . همـیشـه هم من جزو همون گروه بودم :-?
بعد دوباره سال بعد مـی دونستیم دوباره ما رو مـیفرستن خونـه هاااا ولی دوباره با همون ذوق و شوق مـی رفتیم .../:)
یـادمـه سر کلاس همـه دلشون مـی خواست روی نیمکت های جلو خصوصا نیمکت اول بشینن . واسه همـین خانوم معلممون ما رو مـی ذاشت کنار هم ببینـه کی بلندتره کی کوتاه تر . بعد همـه سعی مـی قدشونو کوچیکتر نشون بدن هی قوز مـی و هی پاهاشونو خم مـی . از جمله خودم ...:d
یـادمـه توی اولین املای کلاس اول بابارو بر ع(بابا رو جلوی اینـه بگیرید) نوشتم و اولین املام شد 19...:(166):
یـادمـه توی املای بعد خانوممون گفت بنویسییییییید آبادان . و من نمـیدونستم ابادان رو چطوری مـی نویسن . قشنگ حسشو یـادمـه کـه چقدر فکر کردم که تا یـادم بیـاد .
یـادمـه سر حرف ر بودیم کـه خانوممون گفت بنویسیییید برگ . بعدش منم پا شدم گفتم خانوم ما کـه هنوز ل رو یـاد نگرفتیم .
خانوممون گفت بلگ با ر نوشته مـیشـه ...:))تا اون موقع فک مـی کردم برگ بلگه ...:))
یـاد خانوم بدری فارابی هم بـه خیر کـه معلم سال اول و سوم دبستان من بود و خیلی دوستش داشتم .یـه خانوم توپولی با لبای قلوه ای . چقد دلمون مـی خواست لبامون مثل خانوممون باشـه ...:p
یـادمـه اون موقع ها خانوممون الگوی تمام نمای ما بودن . از لباسشون بگیر که تا اینکه کنجکاو بودیم بدونیم موی معلممون چه رنگیـه یـا کوتاهه یـا بلنده ...
یـا حتی مـی خواستیم بدونیم کـه اسم کوچیکش چیـه .
....
.....
....
هی روزگار حالاخودم یـه 4 ساله دارم کـه باید برا رفتن بـه مـهد امادش کنم و کبف و کفش براش بخرم و به این فکر مـی کنم کـه چقدر زود گذشت ....:113::(679):

نتیجه اخلاقی :
باز امد بوی ماه مدرسه ... بوی بازیـهای راه مدرسه ... باز امد بوی ماه مـهر .... ماه مـهربان ...
مـهرتون مستدام ...:(680):

faeze

01-07-92, 10:13

دیشب ساعت 3 هلیـا بیدارم کرد گفت ترسیدم مـیشـه پیش تو بخوابم گفتم باشـه
صبح 5/30 ساعت موبایل همسری الارم داد هلیـا از جا پرید گفتم زوده ی بخواب پاشدم نماز خوندم و دوباره خوابیدم چشمام گرم شده بود کـه 6/10 هلیـا بیدارم کرد مـی گفت خوابم نمـی بره گفتم زوده هنوز دیگه 6/30 بلند شدم اینقدر خوابم تیکه پاره شده بود بدنم خرد ه
صبحانـه هلیـا به منظور خودش شیر ریخت و خورد حس صبحانـه خوردن نبود نیکا رو بیدار کردم و عوضش کردم و لباس تنش کردم هلیـا هم تغذیشو برداشت گفت نمـی خوای مثل پارسال ازم عبگیری چند که تا عکسم ازش گرفتم و از زیر قران ردش کردم
نیکا رو گذاشتم تو کریر و راه افتادیم بـه طرف مدرسه 5 مـین بعد رسیدیم (مدرسه داخل شـهرکه ) چقدر خیـابونش شلوغ بود اصلا جای پارک نبود
مدرسه غلغله بود بیشتر مادر پدرها امده بودند هلیـا رفت تو صف و منم وایسادم احوالپرسی و خوش و بش
پشت بلند گو مـی گفتن مادرها برن خونـه وگرنـه اسامـی رو نمـی خونیم ما هم کـه بی خیـال وایسادیم ببینیم بچه ها کدوم کلاس مـیفتن
امسال مدیر و معاون عوض شدند مدیر پارسالشون انقدر گل بود پارسال اجازه داشتیم خودمون کلاسها رو تعیین کنیم حتی بچه ها رو جا بجا کنیم درون عوض هر وقت مدرسه مشکل داشت و پول یـا کار دیگه ای داشت مادرها دریغ نمـی د یعنی رابطه 2 طرفه بود مدیر بـه اولیـا و تمام بچه ها احترام مـی ذاشت
من تابستون خیلی رفتم مدرسه که تا معلم هلیـا رو خودم انتخاب کنم حتی با 1 واسطه قول داده بودند کـه حداقل تو کلاس دیگه بذارنش
امسال مدارس شـهرک تلفیق شدند 3 پایـه اول که تا سوم تو مدرسه هلیـا و 3 پایـه بعدی تو اون یکی مدرسه
کلاس بندی انجام شدو درون کمال حیرت دیدم هلیـا رو تو کلاسی کـه خودشون خواستن انداختن و اصلا هیچ توجهی بـه نظر من نشده موضوع بـه اینجا ختم نمـی شد بهترین معلم مدرسه رو گذاشتن به منظور اون مدرسه و اصلا انگار نـه انگار کـه ما تمام هزینـه هوشمند سازی مدرسهرو دادیم و سهمـی تو این مدرسه داریم
بعد کلاس بندی چونـه زدنـهای اولیـا شروع شد اما مدیر جدید چنان سفت و سخته کـه نـه تنـها هیچ اهمـیتی بـه نظر مادرها نمـی داد بلکه چنان پر خاشگرانـه و بی ادب صحبت مـی کرد کـه انگار با 1 ادم بی سواد و بچه 5 ساله
از مدرسه قبلی هلیـا بیشتر مادرها شاکی بودند اولین علت هم شاید بر مـی گشت بـه احترامـی کـه مدیر قبلی به منظور اولیـا قائل بود همـه از این طرز رفتار شگفت زده بودند کـه واقعا قراره بچه های ما زیردست چهانی تربیت بشن از چهانی حتما طرز رفتار و ادب و احترام رو یـاد بگیرند
حالا جریـان امروز جایی بـه اوج خودش رسید کـه فهمـیدیم معلم جدید هم دکترا قبول شده و فقط که تا شنبه احتمال معلم کلاس هست بدتر اینکه جایگزین هم معلوم نیست کی مـیاد وقتی هم اعتراض کردیم ناظم برگشته مـیگه اخرش خودم مـیرم سر کلاس تدریس مـی کنم
واقعا ما با این اوضاع مدارس چه توقعی از فردای فرزندانمان داریم ؟

khorshidkhanom

07-07-92, 10:26

امروز دوشنبه اول مـهر ماه چهروز خوبی من همـیشـه عاشق اول مـهرم وهر سالاول مـهر صبح زود بیدار مـیشدوم و پنجرهارو باز مـیکردم و کلی هوای تازه انگار کلاهواش با بقیـه روزای سال فرق داره .....ولی امسال پرم از دلشوره ساعت 6 بیدار شدمرفتم پشت پنجره و حال باز شو نداشتم وفقط بـه خیـابون زل زدم و مرور کردم 4 سال زندگی تو این خونرو از روز اول تاالان چه روزهای تلخ و شیرینی براستی عمر ادم چه زود مـیگذره ....اما امروز خیلیدلشوره دارم حالم بده ساعت 9 ماشین مـیاد و اسباب کشی مـیکنم یـه لحظه وسط دو راهیموندم دلم مـیخواد با یکی حرف ب و بگم از اینکه دام این کارو مـیکنم مـیترسم ولیباید خونسردیم و حفظ کنم و ظاهرمو نگه دارم تای متوجه نشـه نکنـه اشتباه باشـه نکنـه حتما مـیموندیم ولی ح داره داغون مـیشـه از اینکه بیحرمت تر بشـهمـیترسم قلبشم کـه درد مـیکنـه اگه اتفاقی براش بیفته جواب سامو چی بدمواااااااااااااااای کـه چقدر فکر تو سرمـه م بلند شده مـیگه نمـیخوای جمع کنی این کامپوتر لعنتیتو بسه دیگه همشسرو مـیزنن تهتو مـیزنن پای این نشستی !!!بدون جواب بلند شدم و با احتیـاط کاملکامـی و جمع کردم یـه لیوان چایی خوردم و حاضر شدم از تو راهپله ها دوباره حیـاطونگاهکردم نـه نیستن خیـالم راحت شد ماشینـهنیم ساعت زودتر اومد حدودا یک ساعتو نیم طول کشید بار زدن خدارو شکر هیچتو کوچهنبود حتی یـه همسایـه هم متوجه نشد ح روصدا زدم کـه زود بیـا بریم بعد از چند دقیقه اومد صورتشو شسته بود گفت چقدر عجله مـیکنی اومدم دیگه سرش و بلند نمـیکرد فهمـیدمگریـه کرده منم بغضم گرفت دلم براش سوخت با چه امـیدی ساخته بود اینجارو ولی بایدمـیزاشت و مـیرفت با لاخره رسیدیم کارگرا خیلی سریعتر از اونی کـه فکر مـیکردماسبابهارو اوردن ومن و م هم مشغول جا بـه جا شدیم نیم بیشتر وسایلمونیـاوردم به منظور همـین زود تموم شد و مامـی رفت من موندم و ح و سام با یـه عالمـه حسه تنـهایی.....

khorshidkhanom

07-07-92, 10:29

7/07
امروز درست7 روزه اومدیم خونـه جدید به منظور من خوبه مشگلی نیست سام دوستداره ولی ح هنوز کنار نیومده خیلی عصبی ه واسه هر چیزی بهونـه مـیگیره ومنم فقط سکوت سکوت سکوت................!!!

*ماریـا*

12-07-92, 06:50

دیروز نزدیکای ظهربود دلم هوای شوش کرد.زنگ زدم بـه خانم برادرم کـه پایـه ای بریم شوش!کمـی مکث کرد،گفت باشـه کی؟همـین امروز هر ساعتی کـه بگی.قرار شد بعد از ناهار راه بیفتیم،نیم ساعت قبل از حرکت هم یـه خبری بـه من بدن که تا برم سر قرار.ساعت یک ربع بـه 2 بود کـه برادرم زنگ زد قرار شد به منظور ساعت 2:15ایستگاه مترو!همون موقع بـه همسرم زنگ زدم خونـه ی مادرش بود چون طبق عادت تقریبا هیچ وقت سر ساعت نمـی اومد گفتم من باید2و پنج دقیقه ایستگاه مترو باشم منتظرم!از اونجایی کـه فاصله ی منزل ما که تا مترو 7تا8دقیقه بیشتر نیست 20 دقیقه وقت داشتم که تا ناهار بخورم و حاضر بشم بعد با خونسردی رفتم سراغ ناهار هنوز اولین لقمـه رو کامل فرو نداده بودم صدای زنگ اومد.همسرم بود شاخ درون اوردم .برای اولین بار درون طول تاریخ دیر کـه نکرده بود هیچ یـه ربع زود اومده بود.با عجله شروع بـه حاضر شدن کردم ناهار و بی خیـال شدم.لباس مـیپوشیدم کـه کوچیکم با گریـه از طبقه پایین اومد کـه منم ببر.آخه شوش جای بچه هست شما بگید؟هیچ جوری ساکت نمـیشد.گفتم حاضر شو بریم مـیفرستمت خونـه مادربزرگ پیش پسر ات قبول کرد .سریع خودمو بـه بیرون رسوندم همسرم با کمـی دلخوری گفت چه عجب درون اومدی؟..... اخه خیلی زود اومدی من هنوز حاضر نبودم.
رسیدیم بـه مترو چند دقیقه ای منتظر شدم کـه برادرم با خانمش رسیدن.
بعد از عوض چند خط و بالا و پایین از پله برقی و سوار شدن یـه خط تاکسی رسیدیم شوش.حالا من بودم و اینـهمـه مغازه ی مختلف با یـه سلیقه کج!بعد از کلی گشتن از بین اونـهمـه قابلمـه 2تا خ.تازه مـیخواستم برم سراغ قوری کتری و آرکوپال کـه دیدم هوا تاریک شده و دارن مغازه ها رو مـیبندن پاهام کـه حسابی درد گرفته بوددیگه نمـیتونستم راه برم.برادرم و خانمش هم چند که تا از وسایل مورد نیـاز شون و خریده بودن اما نـه همـه شو !پس تصمـیم گرفتیم تو یـه موقعیت دیگه و به زودی این تور خرید و دوباره راه اندازی کنیم.البته این بار با وسواسی کمتر و پولی بـه مراتب بیشتر راهی این انبار کالا بشیم....
این داستان ادامـه دارد........

مـهنازی

12-07-92, 09:22

مستانـه
بیـا بقیـه ش رو بگو
بالاخره رفتی اراک یـا نـه؟
سریـالی نوشته بودی دلم خواست

شالیزه

13-07-92, 06:51

92-7-13 شنبه
امروز روی شانس نبودم و از صبح برام خوب نچرخید.
دیشب از خونـه بابا اینا یـه سر بـه سایت زدم ببینم مسابقه تزیین زرشک پلو!!!!! رو کی.(فکر کنم این اسم مناسبتر از برنج زعفرانی باشـه) چون چند روزی مـیشد نتونستم بـه سایت سر ب.که دیدم بله همونطور کـه حدس مـیزدم شد.اکثر عکسها زرشک پلو بودن نـه موضوع مسابقه!!! ولی خوشحال شدم کـه لااقل اگه خودم نبودم از حقم دفاع کنم ولی بعضی دوستان خوب اومدن صحبت ....من قبل از مسابقه هم بـه شیوا جون گفتم اینجوری مـیشـه ولی گفت پلو ملاکه کـه دیدیم نبود.مـیتونست مسابقه رو بین اونـهایی کـه شرایط رو رعایت کرده بودن برگزار کنـه و بقیـه عکسها رو بعد از مسابقه بذاره برا نقد.
خوب بگذریم...اینم مثل همـه چیزای دیگه کـه راحت ازش مـیگذریم و مـیذاریم زیر پامون.
شوهرم رفته مسافرت و از اونجا هماهنگ کرده برگه های مناقصه رو پر کنم با اتوبوس بفرستم عسلویـه.5 شنبه شب رفتم داروخانـه یک کرم بگیرم شد 34 تومان.کارت کشیدم و اومدم بیرون.شب وقتی خواستم کرم ب هرچی تو کیفم دنبالش گشتم نبود.یـادم رفته بود جنس رو بگیرم.وای فردا هم جمعه بود و این داروخانـه شبانـه روزی نبود.تازه اگر هم بود قسمت بهداشتیش تعطیل بود.
جمعه صبح چند بار زنگ زدم مـیرفت رو فاکس.حالا قبول مـیکنـه من جنسو نبردم یـا نـه؟ با این فکرها ذهنم رو مشغول مـیکردم و استرس مـیگرفتم.امروز م مـیخواست بره سرکار گفتم برسونتم اونجا.رفتم و براش توضیح دادم کـه دوربین(مداربسته) رو چک کنین که تا ببینین.یـه ربع ساعتی طول کشید.بعد یـارو گفت انگار یـه بدهی داشتین اومدین دادین و رفتین.چرا جنستون رو نبردین؟
گفتم نمـیدونم حواس برام نمونده.عجله داشتم برم .خلاصه گرفتم و رفتم دفتر.
تو راه بودیم کـه رسیدیم بـه چراغ خطر.برای ما سبز بود و یـه وانتی عین(....)در حالیکه گردش بـه چپش ممنوع بود پیچید جلوی ما و ماشین بغلیمون از جلوش رد شد و یـه لبخندی بهش زد.اینم داشت با لخند مارو نگاه مـیکرد و نیشش که تا بناگوش عقب بود کـه داره زرنگی مـیکنـه!!!! سرمو کردم بیرون و گفتم تابلو بـه این بزرگی رو نمـیبینی؟کوری مگه ؟ تو همـین حین زد بـه همون ماشینـه بغلی ما و سپر ماشینـه کنده شد.اینجا هم یـه 10 دقیقه معطل شدیم و چراغ هم دیگه قرمز شد برامون.م مگپفت حقش بود اون ماشینـه چون وقتی این خلاف اومد بـه جای اعتراض ،چیلش باز شد.
رسیدم دفتر و حالا ریموت رو هرچی مـی درون باز نمـیشـه.نگو شوهرم ریموت رو اشتباهی بهم داده بود.دوباره آژانس گرفتم همون مسیری کـه اومده بودم برگشتم رفتم خونـه .آخه داروخانـه نزدیک خونمون هست.یـه ریموت دیگه آوردم شد ساعت 11.
زنگ زدم پیک بیـاد گفتم سر راه یـه پاکت a3 بگیره بیـاره. گفت یـه ربع طول مـیکشـه.ساعت 12:15 شد کـه اومد ولی دست خالی!!!!!
عصبانی شدم گفتم بعد کو پاکت؟عین گیجها نگام مـیکرد دوباره رفت و بعد از 10 دقیقه اومد دیدم یک بسته فکر کنم 200 تایی کاغذ A3 گرفته اورده.دیگه عصبانیتم شدت گرفت.گفتم این پاکته؟ کاغذی کـه براش نوشته بود رو نشونم داد و گفتم ت هم مثل تو گیجه.برو پاکت بگیر زود بیـا.
خدا خدا مـیکردم بـه اتوبوسهای عسلویـه برسه.ساعت یـه ربع بـه یک راهیش کردم رفت.
برا حمـید اقا (مسابقه کوچه بغلی) چندتا عفرستادم کـه صحت عارسالی قبلی بهش ثابت بشـه.آخه عکسهای ارسالیم با 2 دوربین گرفته شده بودن و اشتباهی بهش گفتم با یکی بوده.و حالا حتما صحت حرفم رو تایید مـیکردم.مـیگفت به منظور اینکه حقی ضایع نشـه این کارو مـیکنـه.دمش گرم.باهاش موافقم.چه خوبه کـه همـه چیز ملاک شرکت یـه عتو مسابقه باشـه نـه اینکه فقط بخوایم تعداد نفرات شرکت کننده رو بالا نشون بدیم حتی اگه شرایط مسابقه رو رعایت نکرده باشن.

تاشا

16-07-92, 09:35

الان کـه دارم اینـها را مـی نویسم هوا بازم بارونیـه!به شدت سرد!
صدای اذان مغرب اومد!! درون های آسمون باز شد. یک لحظه سکوت مـی کنم....

به شدت سرما خوردم. تب بدی هم داشتم و کلی تبخال زدم! اصلا حالم خوب نیست. از صبح توی خونـه ولو بودم و تقریبا هیچ کار مفیدی انجام ندادم. ساعت پنج عباس از سرکار اومد و پرسید روزم چطور گذشت؟ منم توضیح مختصری دادم ولی موقع توضیح بـه این فکر افتادم کـه اگر چی کار مـی کردم روزم مـیشد یک روز مفید؟؟؟ اصلا کار مفید یعنی چی؟
عباس رفت تو اتاق خواب یک چرتی بزنـه و محمدسجاد هم بـه خاطر انفلو آنزای من خونـه مـه! من بـه فکر فرو مـی رم...

فکر مـی کنم کـه مـی تونستم الان شاغل باشم و صبح مـی رفتم سر کار و توی محل کارم با خانم های همکارم غیبت مـی کردیم و در باره مادرشوهر و... یـا مسائل سیـاسی و اقتصادی و...حرف مـی زدیم و اعصابم خورد مـیشد ، یـا سر یک سری از مسائل بـه رئیسم دروغ مصلحتی مـی گفتم، یـا به منظور تظاهر بـه بعضی از چیزها خودمو اون جوری کـه نیستم نشون مـی دادم و ریـا مـی کردم، یـا اینکه از وقت و ساعت کاری استفاده بهینـه نمـیکردم و به کارهای خودم مـیرسیدم و ارباب رجوعمو دست بـه سر مـی کردم، یـا اینکه توی ترافیک گیر مـی کردم و به موقع بـه جایی کـه باید مـیرسیدم نمـیرسیدم و چند که تا فحش بار این وضعیت و زندگی مـی کردم و.....

بعد بـه امروزم فکر کردم. بـه اینکه صبح که تا ساعت 8:30 زیر پتوی گرم توی هوای سرد و بارونی خوابیدم. با خیـال راحت صبحانـه خوردم. اومدم آشپزانـه و کمـی گشتم و خوش گذروندم. بـه خاطر غزاله رفتم توی تراس و ازش عگرفتم و از دیدن روح تازه زندگی توی حیـاط و خونـه جوون شدم. با مادرشوهرم درون مورد سفره ابوالفضل فردا بعدازظهرش حرف زدم. با آرامش نماز خوندم و بعد سوپ دیشبو گرم کردم و ناهار خوردم. بـه یکی از دوستام کـه از دستم ناراحته پیـام دادم و بهش گفتم دلم براش تنگ شده، کمـی درس خوندم. کمـی زبان خوندم. عباس اومد. با هم چای خوردیم و......

بعد بـه این نتیجه رسیدم کـه مـهم نیست کـه کی هستیم و چه شغلی داریم و اصلا کجا هستیم. همـین کـه اون روزمون بـه گناه نگذره خودش یعنی روز مفید!
اینکه امروز دلی را نشکوندم یعنی روز مفیدی بوده! اینکه حقی را زیر پا نگذاشتم یعنی روز مفیدی بوده!
یـادم باشـه بعد نماز مغربم خدا را بـه خاطر همـه چیز شکر کنم. بـه خاطر چیزهایی کـه داده و نداده! درسته کـه من باوجود همـه شایستگی هام الان بیکارم و ازین بابت خیلیییییی غصه مـی خورم ولی از طرفی خوشحالم کـه هنوز هم مـی تونم انسان خوبی باشم!

taraneh

17-07-92, 01:52

خوبه.چی خوبه؟سلامتی خوبه.سرما خوبه.همـین کـه سرد مـیشـه وبعد گرم مـیکنم خودمو خیلی خوبه.اینکه اینجا هست خوبه.تنـها نیستم.
.اینجا خاطره نویسیـه؟امروز مفید بود؟بعد از خوندن خاطره ی تاشای عزیز، منم فکر کردم کـه امروز مفید بود یـانـه؟منٍٍٍٍِِ همـیشـه از خودم طلبکار...بعد فکر کردم:صبح بیدار شدم.تمـیزکاری وگردگیری اساسی.هرچند دیگه مثل قبل به منظور تمـیز شدن خونـه بـه وجد نمـیام متاسفانـه!بعد ناهار.بعد کلاس یوگای عزیزز.بعد رفتم خونـه ی دوستم کـه برای مراسم دندونی نازش کلی کار داشت.بعدم رفتیم یک خرید کوچولو.البته من وک نشستیم توی ماشین چون بیرون خیلی سرد بود وهست.بعدش رفتیم از ک به منظور روی کارت مـهمونی عگرفتیم.....حالا هم اینجا.صدای تار.هوای سرد.فکر بـه پاییز توی روزهای جوونی.خاطره مـینویسم شاید ردی از خودم بـه جا بذارم.کار همـه همـینـه.مـیل بـه ابدی بودن....چه حرفایی مـیا!قرار بود یک خاطره باشـه اما من هرچی خواستم نوشتم.عنان سخن رو بـه ذهن آشفته م سپردم!!!!!.ذهن همـیشـه آشفته.توی دفترمم همـینطوریـه.همـه چی درهم برهمـه.دوست دارم خوب اینجوریم دیگه!
خیـابون خلوته.هواسرده.همـه رفتن توی خونـه هاشون دارن فکر مـیکنن بخاری رو روشن ن یـا نـه زوده؟چه مزه ای داره سرما خوردن موقع خواب.مـیری زیر پتو وگرم مـیشی...به به..چه زود اومد ننـه سرما.چند ساله دارم تمرین مـیکنم فصلهای سرد سال رو هم دوست داشته باشم.قبلنا افسرده مـیشدم یـه جورایی...انقدر کـه همـه ی خاطره های خوبم مال تابستون بود.صلات ظهر مرداد...اما بسه خاطره بازی.امسال دوست دارم این سرما رو.خاطره های خوب مـیخوام بسازم.مـیتونم.مـیدونم....
1392/7/16

pooh and pinki

17-07-92, 02:45

هر روز حس مـی کنم روزام مثل قبله و فقط اتفاقای کوچیکی شاید بیفته کـه با روز قبلش فرق کنـه.
بیشتر وقت پر من شده گولو و نت.
اقبالم کـه هر صبح مـی ره و 5 و خورده ایی مـی اد معمولا.
هر روز یـه تیکه از کارای خونـه رو انجام مـی دم. همـین کـه خونـه نا مرتب نباشـه وقتی اقبال مـی یـاد. معمولا بیشتر از این حسم نمـی کشـه.
خستم از این تکرارا. از وعده هایی کـه واسه عوض شدن و برنامـه داشتن بـه خودم مـی دم و اجرا نمـی شن.
از این روز مرگی از این کـه همش این حس باهامـه کـه مفید نیستم. مفید زندگی نمـی کنم.
همـه چی درسه؟؟
امشب بعد از حرف زدن با اقبال بـه این نتیجه رسیدم کـه با این شرایط نمـی تونم برم قزوین معماری بخونم.
حس مـی کنم هی آرزوهام درون حال بر باد رفتنن. اقبال مـی گه همـین کرج علمـی کاربردی بخونم. هر چی هم مـی گم دوست ندارم فایده نداره.
مطلب تاشا رو خوندم. حس مـی کنم اونقدرم وابسته بـه تو خونـه موندن و این مدل زندگی شدم کـه از دست دادنشم واسم سخت شده.
حس مـی کنم افکارم فقط رویـاهایین کـه تو ذهنم از زندگیی کـه مـی خوام و نمـی شـه ساختم و هی خودم رو باهاشون ر کار مـی ذارم.
یعنی نرم قزوین درس بخونم؟؟ یعنی اصلا درس نخونم؟؟ خدایـا چکار کنم؟؟ یـه زمانی فقط آرزوم بود بیـام پیش اقبال و درس و دانشگاه رو گذاشتم کنار. اما حالا بودن باهاشو بخاطر همـین درس دارم خراب مـی کنم.
چرا اینطوری هستیم؟؟
حس مـی کنم امشبم از اون شبای سخته واسم. یـه سنگینی یـه غم تو وجودمـه.
دلم مـی خواست خانوادم پیشم بودن و دوستای زیـادی داشتم یـا چند که تا داشتم و حسابی باشون صمـیمـی مـی بودم کـه باشون دوره بذارم و بریم بیرون بریم خرید. برم خونـه م اینا. با م برم پیـاده روی. با کوچیکم برم کلاس . شبا شام خونشون باشم یـا من خودم وقتی اقبال نیست برم بشون سر ب. برم از خونـه بیروم. نـه اینکه وقتی بـه بیرون رفتن فکر مـی کنم عزا بگیرم بس کـه به تو خونـه بودن عدت کردم.
حیف کـه همش رویـاست.
اقبالم خیلی داغونـه. مـی گه خونـه رو رهن مـی ده و منو مـی فرسته. اما نـه دلم مـی خواد خونـه رو رهن بدیم نـه دلم مـی خواد اونجا تنـهایی خونـه بگیرم نـه گولو رو از دست بدم....
بقول اقبال همـه چی رو با هم مـی خوام.
همـه ی دردو دل و ناراحتیـه من شده درس. حتی تو این سایت. فکر کنم بی خیـالش شم آروم تر بشم.

-tara-

17-07-92, 03:19

امروز از صبح کـه بلند شدم انگار کوک نبودم

دیشب سجاد سجاد که تا 4 صبح عروسی بود و وقتی اومد اس داد منم بعدش بیدار شدم ولی حوصله نداشتم اس رو جواب بدم

به زور ساعت 10 بلند شدم باز رفتم رو مبل ولو شدم حتما قرصامو مـیخوردم اما اصلا جون ندارم از سر جام بلند شم

وای صبحونـه هم نخوردم و مـیخوام با شکم خالی قرص بخورم! گل بود بـه سبزه نیز آراسته شد!

کپسول رو با یـه لیوان آب مـیدم بالا باز مـیام ولو مـیشم رو مبل

اصلا حوصله ندارم!

باید برم یـه سرچ تو نت م واسه این شاخص معیـارای کوفتی کـه استاد گفته

خدا بگم این استاد رو چی کار کنـه کـه موضوع پایـان نامـه ام رو بـه سبظر خودش عوض کرد

تازه یـه دل سیر هم پرسشنامـه داده کـه باید برم اون ور دنیـا درون خونـه های ملت بدم پر کنن!

داستان داریمااا

وای هنوزم بـه سجاد نگفتم این پرسشنامـه های استاد رو قبول کردم حالا بهش بگم کلی غر مـیزنـه سرم کـه قبول نمـیکردی! نمـیفهمـه کـه قبول نمـیکردم استاد بهم نمره نمـیداد!

باز اومدم فکرم و متمرکز کنم واسه ادامـه تحصیلم کـه این ه لعنتی دیروز باز شپش انداخت بـه جونم! مـیگفت بخشنامـه جدید اومده!

وای خدا این فتوشاپ لعنتی هم درست نشد واسه عید ععقد علی (پسر عموم) رو چه گلی بگیرم بـه کله ام!

به زور از مبل بلند مـیشم یـه چایی شیرین مثل همـیشـه بـه عنوان صبحونـه مـیخورم امروز استثنا یـه تیکه کیک هم باهاش مـیخورم کپسوله معدم رو نکنـه

ااااااا باز این گرامـی اومده مـیگه این متن رو برام ترجمـه کن! رسما شدم دیکشنری آنلاین تو این خونـه

نت رو روشن مـیکنم یـه سر بـه سایتای همـیشگی مـی و شروع مـیکنم بـه اجرای اوامر استاد

سجاد اس مـیده کـه داره مـیره سر کار بهش مـیگم دیشب با کت جدیدت عگرفتی؟ مـیگه نـه گوشیم شارِژ نداشت! اعصابم خورد مـیشـه چون تاکید کرده بودم!

همـه صبح با سرچ و گشت و گذار تو نت مـیگذره

زنگ زدم سجاد مـیگم کجایی مـیگه من اومدم خونـه چرا گوشیت خاموشـه یـادم مـیاد کـه دایورتش کرده بودم ولی بـه روی خودم نمـیذارم و مـیگم خاموش نبودم!

یـه کم بحث مـیکنم باهاش

اعصابم از صبح خورده

طبق معمول مـیره مـیخوابه و مـیرم سر قابلمـه مـیبینم غذا یخ کرده! چند که تا قاشق یخ یخ مـیخورم مـیام دراز مـیکشم رو تخت

امشب سجاد مـیخواست بره کنسرت مـیخواستم منم برم اما نشد بنا بـه دلایلی

زنگ زده مـیگه رسول و پریـا (عموش و زن عموش تغریبا هم سن هستیم) دارن مـیان با هم مـیریم!

کفرم مـیگیره ولی هیچی نمـیگم مـیگم خوش بگذره و قطع مـیکنم

زنگ زده مـیگه پریـا مـیگه فردا بیـاید با هم بریم بیرون

اصلا حوصله اش رو ندارم!اصلا!

گفتم بهش بگو تارا دندونش درد مـیکنـه حالا وقت بسیـاره! اس مـیده مـیگه خیلی اصرار مـیکنـه! از پریـا بدم مـیاد!از رسولم بدم مـیاد!

همـینجوری بی خود و بی جهت مـی زیر گریـه!
البته همچین بی خود هم نیست! دلیلشو مـیدونم!
استخاره گرفتم واسه کاری گفت مخالفت شدید باهاش همراه هست بی خیـالش شدم!
5 سال صبر کردم باز حتما 2 ماه صبر کنم!
به هرکی مـیگم مـیگه تو کـه اینـهمـه صبر کردی اینم روش ولی نمـیفهمـه همـین 87 روز واسه من شکنجه هست!
رو گوشیم 3 که تا روز شمار دارم هر روز نگاش مـیکنم
با امروز نگاش مـیکنم 19 87 28

هنوزم دارم گریـه مـیکنم!
هنوزم یـه عالمـه فکر و خیـال دارم کـه دلم مـیخواد بنویسم که تا ببینید روزانـه چقدر فکر و خیـال دارم!
ولی از حوصله شما خارجه

faeze

17-07-92, 03:44

امشبم همـه خوابن وروجکمم خوابید
دلم گرفته مستاصلم امروز مدرسه هلیـا جلسه بود امروز چندروز از مـهر گذشته اهان 16 روز اول سال کـه تا 5 ام معلم نداشتند الانم کـه یکی فرستادن معلم دبیرستان بوده از شـهرهای اطراف امده اصلا از ابتدایی هیچی نمـی دونـه تو جلسه اعصابم بهم ریخت بهش مـی گیم چه برنامـه ای داری روش تدریست چیـه مـیگه همون روشـهای معمول یک جوری مـی خواد بپیچونتت
کل ساعت جلسه بـه جای تو جیـه مادرها درون رابطه با درس بچه ها بـه رنگ پوشـه و جایزه و ... گذشت اونم بدون نتیجه
تازه بعد جلسه وایسادم با مادرها صحبت تو این 1 هفته کـه معلم جدید امده هلیـا مـیلنگه تو درسهاش هر روز گریـه و ناراحتی مـیگه بلد نیستم واقعا من با وجود نیکا نمـی رسم 1 چیز جالبم شنیدم چون معلمشون دبیرستان تدریس کرده اصلا بلد نیست رابطه برقرار کنـه تو کلاس بچه ها رو صدا مـی زنـه مرده ها (واقعا هنوز عصر حجره ) بـه بچه ها مـی گه خفه شید تنبلا و چیزهای دیگه ای کـه واقعا سرم سوت کشید انگار خودشم ناراضیـه از اینکه فرستادنش ابتدایی اخه من موندم واقعا اموزش و پرورش چی فکر کرده
خلاصه رفتیم سراغ مدیر دیدیم بله اونم شاکیـه یک نامـه اعتراض نوشتیم قرار شد مدیر ببره اموزش پرورش نمـی دونم مـیشـه کاری کرد تنـها حرفی کـه امروز بـه مدیرشون زدم این بود ما ازتون توقع داریم تو این مدرسه اکثرا یکی حداکثر 2 که تا بچه دارند اکثر قریب بـه یقین مادرها لیسانس ب بـه بالا هستند پدرهام کـه همـه تحصیل کرده برام مـهمـه معلم بچمون کیـه (اما چیکار کنیم دستمون بـه جایی بند نیست تو بیـابون گیرکردیم ) مدیرشون مـی گفت تازه تذکر دادم کـه اینطوری رفتار نکنـه
نمـی دونم عصر کـه همسری امد ناخوداگاه اشکم سرازیر شد :((=((

aftab khanoom

17-07-92, 12:10

الان ساعت راس ۱ نصفه شبه اعصابم داغونـه کلی‌ گریـه کردم،از وقتی‌ اومدم اینجا همـیشـه وقتی‌ یکی‌ بهم یـه حرفی‌ مـیزد و یـا ناراحتم مـیکرد کوتاه مـیومدم مـی‌گفتم اوضاع بهتر مـی‌شـه دنیـا همـینجور نمـیمونـه باهاش راه مـیومدم, اما الان نـه ب, حوصله خودمم ندارم،خستم دل مـی‌خواد برگردم خونمون،برای اولین بار تو عمرم با مادرم درد و دل کردم هیچ وقت دوست نداشتمـی‌ از دلم خبر داشته باشـه حتا مادرم!!ولی‌ نمـیدونم چرا زنگ زدم کلی‌ گریـه کردم و آروم شدم بمـیرم الهی براش چقدر بزرگواره چقد صبوره،مادرم یـه کوه از آرامش کـه من با فکرای الکیم خودم و از اون محروم کردم،الان احساس مـی‌کنم یـه کوه حرف رو از دلم برداشتن تموم حرف‌های کـه رو دل سنگینی‌ مـیکرد بـه م گفتتم،همـیشـه از گریـه متنفر بودم،همـیشـه فکر مـی‌کردم کـه آدمای ضعیفن کـه گریـه مـی‌کنن ولی‌ الان من فهمـیدم آدم حتما خیلی‌ قوی باشـه که تا بتونـه گریـه کنـه،دوست دارم , منو ببخش کـه ناراحتت کردم یـا اگه تو عصبانیت یـه حرفی‌ بهت زدم، بخدا بـه جان بابا تو خودت نمـیدونی بودن به منظور تو چه حسّ خوبی‌ داره،ببخش اگه حتا یـه کوچولو تو رو اذیت کردم,ممنون کـه تا زمانی‌ کـه تو خونتون بودیم بـه جز عشق بجز امنیت،به جزمحبت،به جز حمایت هیچ چیز بـه ما ندادین.

شالیزه

17-07-92, 02:42

92-7-17
امروز صبح ایستاده بودم برا تاکسی.
یکی اومد.2 نفر مرد عقب و جلو هم یـه آقایی نشسته بود.در عقب رو باز کردم و دیدم اون دو نفر گشاد گشاد نشستن .سوار شدم و ماشین راه افتاد .دیدم اصلا بـه روی مبارک نمـیارن کـه کمـی خودشون رو جمع کنن درون حدی کـه من رو صندلی جا شم.لابد بغل دستیم توقع داشت بشینم تو بغلش !!!!بهش نگاه کردم و مؤدبانـه گفتم ببخشین جسارتأ اگه مـیشـه یـه کم برین اونورتر یـا جمع تر بشینین.
که یـهو گفت : اگه سختتون هست یـه ماشین بخرید و با اون برین اینور اونور.(بنده خدا خبر نداشت کـه به خاطر ترافیک و... ماشین نمـیاریم و از وسایل نقلیـه عمومـی استفاده مـیکنیم)
هنوز 50 متر نرفته بودیم و مسافت که تا مقصد هم طولانی بود و حوصله این آدم نفهم رو هم نداشتم کـه باهاش بحث کنم.به راننده گفتم ببخشین جناب نگه دارین من پیـاده مـیشم.و درون حال پیـاده شدنم بهش گفتم :تو کـه فرهنگ تاکسی سوار شدن بلد نیستی سوار نشو.
پیـاده شدم و با تاکسی بعدی رفتم دفتر.اونجا بحث بین راننده و بغل دستیش داغ بود.راجع بـه همـه چیز صحبت شد.از استاد شجریـان و افتخاری گرفته که تا چیزای دیگه.بین راه هم 2 که تا خانوم سوار شدن کـه یکیشون وارد بحث اونا شد و منم رسیدم و در حالیکه خنده ام گرفته بود از ماشین پیـاده شدم.

شالیزه

17-07-92, 03:36

در واقع، یـادگاری‌ها ارزشمند‌ترین دست آورد‌های زندگی‌ ما هستند.
خاطرات را حتما روی طاقچه گذاشت، که تا کنارِ شمع دانی‌‌های نقره بدرخشند و بی‌ اختیـار یـادِ آینـه را زنده کنند خاطرات را حتما در گلدان‌های پشتِ پنجره کاشت، که تا انتظار رنگِ تازه‌ای بـه خود بگیرد و بازگشت، رنگِ تازه تری خاطرات را حتما نوشت.خواندن هم کافی‌ نیست. آنـها را حتما نوازش کرد.
خاطرات نیـاز بـه لمسِ مـهربانِ انگشتانِ ما دارند و این را کمتری‌ مـی‌‌داند اصلا حتما با خاطرات خوابید.
چه فرق مـی‌کند صبح روی بالشت ردِّ پای کدام اتفاق باشد؟
همـین کـه چشمانت را بـه روز باز مـی‌‌کنی‌ و یـادت مـیاید کـه یک وقتی‌ ، جایی‌ ، بای‌ کـه دوستش داشتی ، لحظه‌ای بـه یـاد ماندنی را ساخته‌ای ، همـین آغوشت را گرم مـی‌‌کند حتی اگر بـه طورِ دردناکی خالی‌ باشد ....... خاطرات را حتما دوباره و دوباره و هزارباره زندگی‌ کرد و کاشی‌ فرسنگ‌ها دور از ما، این را بفهمد

مریم گلی

17-07-92, 06:04

از اول مـهر کـه الینا رفت مـهد ی کـه پارسال مـیرفت فهمـیدیم کـه مربیشون عوض شده ...
اصلا همـه جا خوردیم . مربی پارسالشون خیلی خوب بود و مـی تونست بچه هار و اداره کنـه ولی این امسالیـه بیچاره گناه هم داره ولی یـه بچه 2 ساله داره کـه :(184):
با خودش مـیاردش مـهد . خیلی هم مـهربونـه و زیـادی مـهربون و بچه ها ازش حرف شنوی ندارن و کلاسش خیلی شلوغ بود . تازه فهمـیدم کـه الینا هم با یکی از بچه ها خیلی شلوغ مـیکنن و هیچ کارو انجام نمـیده ...:(564):
بعد از 2 هفته دیدم کـه امسال کلا خیلی نامنظمـه منم رفتم و اقدام کردم کـه مـهدش رو عوض کنم و این چند روز درگیر عوض مـهد دخملی بودم .
اینجا کـه مـیره خیلی منظمـه و مربوط بـه شـهرداری هستش. یـه هر بچه ای پک کامل واسه لوازم و کتابهاشون .
سیستم کتابهاشون خیلی جدید و جالبه .
هنوز یـه روز نرفته بود کـه الینا دوباره این تنگی نفسش عود کردو دوباره راهی دکتر و بیمارستان شدم . امان از پاییز .
البته امسال پاییز بـه خاطر اینکه همـه چیز توی خونـه داشتم از قبیل اسپری دهانی و بینی و شربت های مخصوص ... خوشبختانـه کارش بـه بستری شدن نرسید . خودش هم از ترس بیمارستان وبستری شدن خیلی همکاری مـیکنـه .
پری شب کـه خیلی تب داشت ولی امروز حالش خیلی بهتره ...
زودتر این پاییز تموم شـه منم راحت شم. 8-}/:)

نتیجه اخلاقی :
هیچچچچی مثل سلامتی نمـیشـه ... ;;)
خدایـا . شکرت
فقط سلامتی بده ...:ympray:

*محبوب*

17-07-92, 08:23

17 روز از پاییز دل انگیز گذشت! نمـیدونم چرا که تا امروز بوشو حس نکرده بودم هی خودمو گول مـیزدم کـه به بـه بوی ماه مـهر اومد، امروز ظهر وقتی پرهامو بردم تو حیـاط که تا یکم بازی کنـه باد سردی موهامو نوازش کرد انگار پاییز با تمام وجود گفت سلاااااااام .... مـیدونـه کـه عاشقشم ... مـیدونـه کـه هر سال آخرای شـهریور به منظور ورودش لحظه شماری مـیکنم ... نمـیدونـه کـه قدم زدن زیر بارونش چه حالی داره ... نمـیدونـه راه رفتن روی برگ خشک درختاش با دل آدم چی کار مـیکنـه ... اصلن خودش که تا حالا عاشق شده ... که تا حالا توی بعد از ظهر سرد پاییزی سرقرار، بیقرار منتظر یـار بوده ... که تا حالا چند بار دستاشو از سرما تو جیب یـار گذاشته ... که تا حالا چند بار گفته دوست دارم ، چند بار این جملرو شنیده ...
آه ببین فکرم که تا کجاها رفت ... دلم مـیخواد یـه بار دیگه بچه بشم یـه بار دیگه تمام خاطرات پاییزیمو قدم ب از اول از اولِ اول ، دلم مـیخواد ...

donya_69

17-07-92, 11:11

خاطره آفتاب خانومو خوندم و من هم دلم هوای مادرمو خانوادم کرد. الان 25 روزه کا از شـهرم و خانوادم جدا شدم و اومدم اینجا...
مـهاجرت از شمال بـه جنوب واقعا سخته. دیشب همـه فامـیل دور هم جمع بودن آخه عموم و ام امروز رفتن مکه من بینشون نبودم... واقعا دلم گرفت...
اینجا هم تنـهااااااام دیشب وقتی زنگ زدن واسه خداحافظی اشکم درون اومد الانم کـه دارم اینو مـینویسم دلم هواشونو کرده ...:((:((:((
مـیخوام برم ببینمشون ولی نمـیشـه...

جمره

17-07-92, 11:23

دیروز طرف ظهر رفتم خونـه م دیدم کلافه هست همش بچه اش رادعوامـیکرد :ymtongue:گفتم چیـه چرا هی این بچه رادعوا مـیکنی چیزی نگفت :خستم حصله ندارم اذیتم مـیکنـه کاشف بـه عمل امد کـه شوهرش فردا م

یخواد بره چین به منظور کارش .حالا فهمـیدم تمام ناراحتیش را داره سر بچه اش پیـاده مکنـه یکم باهاش همدلی کردم خلاصهبرگشتم خونمون از اون لحظه ای کـه برگشتم چشمای نگران م از جلوی جشمم دور نمشد :(

noghrehkhanoom

18-07-92, 02:02

صبح حدود یکساعت دنبال کارت عابر بانکم گشتم.داشتم خل مـی شدم.باید مـی رفتم جلسه مدرسه م.دقیقه نود پیدا شد.از جلسه کـه چیزی عایدم نشد.فقط خدا منو ببخشـه،با دیدن معلمش از صبح درگیرم کـه شبیـه کیـه وچقدر آشناست،که شب یـادم افتاده شبیـه سلطان برنامـه عموگه.صداش هم مثل همونـه!درضمن همکلاسی های م فکر من شم:">:xو من الان بسیـار مشعوفم.هی روزگار!چه دوره زمونـه ای شده،که بخاطر تمجید این فسقلی ها هم ذوق کنیم.یـاد حرف م درون دوره پیش دبستانی افتادم کـه یکبار م گفت که" یکی از دوستام از بس کـه شیکه فکر مـیکنی خالشـه ،نـه ش".
ظهر هم با دوستم رفتیم یـه مدکز خرید کـه اون کفش بخره.منم خ ومثل خلها هرکدوم چندجفت خریدیم.من از خجالتم گذاشتمشون انباری.وفقط یکی رو رونمایی کردم.آخه یکبارم چندسال قبل چندجفت باهم خ کـه سه که تا از اونا الان اندازه نیستن.وفقط باعث سرافکندگی من شدن.
آخه اینا قیمتشون نصف شده بود.خلاصه کـه با تشویق پی درون پی همدیگه،نتیجه این شدکه الان هر کدوم چندتا کفش داریم.جالبه کـه در راه برگشت از مدرسه کلی درون مدح بعد انداز وخرید طلاو جلوگیری از خریدهای بیجا و...برای یـه بنده خدایی نطق کردم و اونم کلی تشکر کرد.
در نتیجه موارد مذکور من الان درون عذاب وجدان غوطه ورم و اندازه همون م مـی فهمم!

فریوش

18-07-92, 02:54

دیروز کلی کار داشتم از صبح ساعت 6 بیدار شدم شبم خوابیده بودم صبح خیلی حالم بد بود سرگیجه داشتم اصلا تعادل نداشتم مـیخواستم باقلوا درست کنم ی اومد کمکم من ناهارو اماده کردم یـه صبونـه ی الکی خوردم از شروع کردیم خونـه ی ما یـه جوریـه هر روزی کـه کار داشته باشی هزار نفر مـیان اونجا روزای کـه من خواستگار داشته باشم انگاری همـه مـیفهمن سروکلشون پیدا مـیشـه بگزریم خانم داداشم با پسرش اومدن یـه مقدار کارمون عقب افتاد بالاخره تنـها باشی کار زودتر پیش مـیره یـه ساعتی نشستن بعدش رفتن تلفنم هی زنگ مـیزد زن داییم ساعت حرف زد اخه نوعید نزدیکه زنگ زده بود کاری دارید من بیـام دیگه از همـه ی دنیـا حرف زد از وقتی م رفته کلی عروسی تو فامـیل داشتیم بالاخره امار همرو داد هات چیکار موهاشونو مش چقدر بیخیـالن بزرگت چیکار کرد دیگه حسابی رفت رو اعصاب ما ما هی مـیگیم اشکال نداره اون مـیگه نـه خیلی زشته بابا ادم حتما خودش شعور داشته باشـه ما چی بگیم بالاخره خدا خواستو قطع کرد باقلوای مام عالی شد دوتا تابه انداختیم حالا عکسشو مـیزارم بعدشم اومدیم نون چایی بپزیم دیدم یـادم رفته پودر قند بخرم ی رفت بخر ه منم شرو بـه جمع و جور کردم ولی حالم حسابی بد بود ولی بـه روی خودم نیـاوردم فکرشم نمـیکردم یـه روز واسه مراسم ختم م کار انجام بدم امسال م قرار بود بره مکه مـیگفت نمـیخواد خودت باقلوا بیندازی سخته بده بیرون من مـیگفتم تو کارت نباشـه برو همـه چی با من یـاد اون حرفا داغونم مـیکرد ی اومد نون چایی رم پختیم خیلی عالی شد باورتون مـیشـه من یـه دونم نتونستم بخورم من این حرفارو اصلا بهی نمـیگم با م خیلی راحتم ولی دوس ندارم ناراحتش کنم ببخشید مـیام اینجا سر شمارو درد مـیارم که تا کارمون طول کشید منم یـه قرار مـهم داشتم بماند بعدا مـیگم وای خسته بودم دلم مـیخواست فقط بخوابم هیچ حالی نداشتم پاشدم یـه دوش گرفتم کم کم اماده شدم رفتم ولی خستگیم بسیـار هویدا بود و مشخص شده گویـا دیروز یـه سینی از نون چاییـا سوخت اصلا حواسم نبود ببخشید سرتونو درد اوردم دوستون دارم

noghrehkhanoom

18-07-92, 07:29

روزهایی کـه هوا اینجوریـه وکمـی گرفته اس،من یـاد روزهای پر مشغله قبل عروسیم مـی افتم.حتی یـاد ایـام آخر بارداریم.انگار طیف نور ورنگ این روزها مشترکه.روزهای کوتاه وسرد.حتی صبح یـاد اوایل ازدواجمون افتاده بودم کـه همسرم درون رفت وآمد بین اینجا ویک شـهر دیگه بود.وباید صبح شنبه ساعت چهارصبح مـیرفت.و درون اون دورانی کـه من دانشگاه نداشتم ،به اتفاق هم مـیرفتیم .وچقدر به منظور من سخت بود .در حالیکه الان افسوس اونروزها رو مـیخورم.کاش اونقدر بیخودی رفت وآمد نمـیکردیم.واز اون روزها بعنوان فرصتی به منظور باهم بون وگشتن درون شـهرهای اطراف استفاده مـی کردیم.چه پنجشنبه وجمعه هایی کـه در جاده وترافیک گذشت.واقعا آدم فکرشم نمـیکنـه کـه یـه روزی حسرت چه چیزایی رو بخوره.الان معتقدم کـه باید از اون شرایط لذت بیشتری مـی بردیم.وحتی بیشتر با سختی های اونجا مقابله مـیکردیم.پارسال سفری بـه یکی از شـهرهای اون استان داشتیم وموقع برگشتن از داخل همون شـهر گذشتیم .ازهمسرم خواستم کـه جلوی خونـه نگه داره.هنوز پرده ای کـه من واسه سالن اون خونـه زده بودم،پشت پنجره بود.وانگار از اون موقع خالی مونده بود.چه لحظاتی کـه من پشت اون پنجره ومنتظر همسرم بـه بیرون زل نزده بودم...
انگار رنگ این روزها شبیـه هم بوده ونزدیک،ولی با جنس کاملا متفاوت و دور...

نغمـه

19-07-92, 09:33

غروب جمعه مـهر
غروب خنک یک جمعه پاییزی و هجوم خاطراتی گنگ و بی ربط مرا از اریکه غرورم دور مـیکند و به ورطه سردرگمـی مـی افکند. از ظهر پنجره اتاق خوابم را بـه روی خزان گشوده ام و در تاریک و روشن عصرگاهی؛ نوازش دست سرد پاییز بر گونـه ها و بازوهای ام ذهنم را آشفته تر مـیکند و دلم را تنگ تر... بـه سمت پنجره گشوده مـی روم و به مـیوه های طلایی درخت سرو روبرویم خیره مـیشوم اما رنگ طلایی درون ذهن خسته ام، درون یک دگردیسی دهشتناک، بـه رنگ تیره وحشت درون مـی آید. چیزی مخوف درون افکارم خودنمایی مـی کند و من سردی شگرف نیرویی درونی را حس مـی کنم کـه مرا از زندگی درون لحظه، قیچی مـی کند و به دنیـایی ماورایی مـی برد کـه در آن همـه چیز هست اما هیچ نیست...
چشمـهایم را مـی بندم که تا در رویـایی خود خواسته لحظه ای آرام گیرم. رویـایی کـه در آن مردگان دوباره زنده هستند و هیچ فاصله ای بین من و دلبستگی هایم نیست... دلم مـی لرزد و اشکی ناخوانده مـهمان گونـه هایم مـیشود. بـه سایـه پر از تردیدی خیره مـیشوم کـه روزگاری نفس داغش, نبض هستی بود... بـه سوی پرهیب نامعلوم دست دراز مـی کنم و جز سردی چندش آور هوا چیزی نصیب دستهای پر از حسرتم نمـیشود... چشمـهایم را مـی گشایم و دوباره بـه درخت مقابلم خیره مـیشوم. هوا تاریک شده و جز تصویری هراس آور از درختی مقتدر و بلند کـه انگار شاخه هایش نیزه هایی تیز از بیرحمـی زندگی هست و به منظور قطع آخرین نشانـه های حیـات بـه سمتم نشانـه رفته هیچ نمـی بینم.
غمگین تر از قبل رو از پنجره بر مـی گردانم و به تختم باز مـی گردم. چاره ای نیست... حتما ادامـه داد....

zi zi

20-07-92, 12:03

امروز تولدم بود....مریض هم بودم.صبح اصلا دوست نداشتم از جام م.بخاطر نـهـــــــار جناب آقای همسر بیدار شدم.با بی حوصلگی تمام.یـه اس واسم اومد.دوستم بود...تبریک گفته بود.دوباره یـادم افتاد تولدمـه!تولدی کـه مـیدونی نـه مـهمونی برات خواهد اومد و نـه تو بـه جای خاصی مـیتونی بری.نـهی مـیتونـه بهت هدیـه بده و نـه مـیشـه امـید داشت کـه شوهر گرامـی تلاش کرده باشـه به منظور یـه کار خاص!توی تمام دوران دوستیمون نـه ازش توقع داشتم و نـه تحت فشارش گذاشتم.باهاش ساختم..امـیدوار بودم توی زندگی یـاد بگیره ...ولی نگرفت.
جالبه کـه واسه دوستاش قبل از من همـیشـه هدیـه مـیخریده و فقط بخاطر اینکه من با اونا فرق داشتم مث اونا برام هدیـه نخرید!بگذریم
توی این خراب شده ای کـه هستیم نمـیشـه کـه چیزی هم خرید،اما مـیتونست از مدتها قبل بـه یکی بگه اسمون بیـاره.
انگار دارم عقده ای بازی درمـیارم...ولی خوب اگه من مرد بودم حتما این کارو مـیکردم.چون همـین الان هم واسه روز تولدش هرکاری مـیتونستم انجام دادم...غذای مورد علاقه یـه هدیـه کوچیک کـه از قبل ندیده بود و نگه داشته بودم و مـهربونی.
"توجه" مـهمترین خواسته ام بود...چیزی کـه هرجایی مـیتونی پیداش کنی هدیـه اش کنی ببخشی بورزی...اگه داشته باشیش....
دلتنگم

nazanin7

20-07-92, 01:57

م مـی خواست ش را واسه تولدش غافلگیر کنـه م کلی غذا پخته بود بعد بـه ش گفته بود پسر بابات با خانواده منزل ما هستن م کلی بـه م
غر زد خلاصه کار ها تموم شد منتظر مـهمانان بودیم اونم از حرصش بلند نمـی شد حاضر شود خلاصه یک قاشق هم جا بـه جا نکردتا لباس پوشید دوستاش ریختن اتاق و کلی شلوغ شد مـی خندید و از خوشحالی تو پوستش نمـی گنجید باور نمـی کرد اینـهم کار ها بـه خاطر خودش بوده

مورچه سیـاه

20-07-92, 02:55

در روزی از روزهای پاییز منو شوشو رفتیم ددر بعد یـادمون رفت درون آشپزخونـه رو ببندیم آقای همسر هم کـه تن ماهی مـیل فرموده بودن و کمـی ته قوطیش گذاشته بودن دیگه زحمت انداختن تو سطل اشغالو نمـیکشن همون گوشـه سینک مـیندازن منم حواسم نبید عجله ای رفتیم بیرون . شب دیروقت کـه برگشتیم دیدیم درون آشپزخونـه بازه بازههههههههه دیدم ای دل غافل پیشی اومده رو پادریـه خونـه خرابکاری کرده . فکر کردم فقط رو پادری خرابکاری کرده حالا رفتیم تو دیدیم بعللللللللللللهههههههه تن ماهییـه همسر رو نوش جان فرمودن و قوطی رو انداختن کف اشپزخونـه دور اتاق هام یـه دور زدن و با شکم سیر راهشونو کشیدنو رفتن . منم کـه بدم مـیاد از حییییییوووون تمام خونـه رو نصفه شبی جاروبرقی کشیدم و دسمال زدم . و تاصبح لالام نبرد مـیترسیدم پیشی تو خونـه باشـه با اینکه کل خونـه رو سرازیر کرده بودم .
به قول مریم گلی نتیجه اخلاقی : اینکه قوطی تن ماهیی رو تو سطل زاله بندازین . درون اشپزونـه رو هم ببندین

شالیزه

20-07-92, 01:54

غروب جمعه مـهر
غروب خنک یک جمعه پاییزی و هجوم خاطراتی گنگ و بی ربط مرا از اریکه غرورم دور مـیکند و به ورطه سردرگمـی مـی افکند. از ظهر پنجره اتاق خوابم را بـه روی خزان گشوده ام و در تاریک و روشن عصرگاهی؛ نوازش دست سرد پاییز بر گونـه ها و بازوهای ام ذهنم را آشفته تر مـیکند و دلم را تنگ تر... بـه سمت پنجره گشوده مـی روم و به مـیوه های طلایی درخت سرو روبرویم خیره مـیشوم اما رنگ طلایی درون ذهن خسته ام، درون یک دگردیسی دهشتناک، بـه رنگ تیره وحشت درون مـی آید. چیزی مخوف درون افکارم خودنمایی مـی کند و من سردی شگرف نیرویی درونی را حس مـی کنم کـه مرا از زندگی درون لحظه، قیچی مـی کند و به دنیـایی ماورایی مـی برد کـه در آن همـه چیز هست اما هیچ نیست...
چشمـهایم را مـی بندم که تا در رویـایی خود خواسته لحظه ای آرام گیرم. رویـایی کـه در آن مردگان دوباره زنده هستند و هیچ فاصله ای بین من و دلبستگی هایم نیست... دلم مـی لرزد و اشکی ناخوانده مـهمان گونـه هایم مـیشود. بـه سایـه پر از تردیدی خیره مـیشوم کـه روزگاری نفس داغش, نبض هستی بود... بـه سوی پرهیب نامعلوم دست دراز مـی کنم و جز سردی چندش آور هوا چیزی نصیب دستهای پر از حسرتم نمـیشود... چشمـهایم را مـی گشایم و دوباره بـه درخت مقابلم خیره مـیشوم. هوا تاریک شده و جز تصویری هراس آور از درختی مقتدر و بلند کـه انگار شاخه هایش نیزه هایی تیز از بیرحمـی زندگی هست و به منظور قطع آخرین نشانـه های حیـات بـه سمتم نشانـه رفته هیچ نمـی بینم.
غمگین تر از قبل رو از پنجره بر مـی گردانم و به تختم باز مـی گردم. چاره ای نیست... حتما ادامـه داد....

ببخشین اسپم مـیذارم.ناگزیر شدم.
نوشته هات رو کـه مـیخونم انگار آن شرلی با موهای قرمز داره حرف مـیزنـه.ادم نمـیدونـه خاطره است؟یـادداشته؟کتابه؟چیـه؟ ولی خیلی باحاله دوستش دارم;)

شالیزه

20-07-92, 02:49

-7-
دیشب (جمعه) خونـه بابام اینا بودیم. وقتی مـی خواستیم برگردیم خونـه ،داداشم سوئیچ ماشینشو داد گفت ماشینو ببرین خونـه تون چون پارکینگ خونـه بابا اینا جا نداشت.مدارک ماشینشو هم داد و تاکید کرد کـه کنار موبایل نذارین چون کارت سوخت آسیب مـیبینـه.
توی دستم موبایل من و شوهرم بود و کلید خونـه و مدارک ماشین.اومدم که تا موبایل رو گذاشتم جلو رو داشبورد.سر خیـابون کـه رسیدیم حتما دوربرگردون رو دور مـیزدیم بـه سمت خونـه.ساعت :5 شب بود و شیشـه های جلو هم داده بودم پائین و باد خنکی مـیوزید....
تو دور زدن یـه دفعه صدای گوشیمو شنیدم کـه از رو داشبورد افتاد .برای اینکه حواس شوهرم موقع رانندگی بـه اون پرت نشـه گفتم وقتی رسیدیم برش مـیدارم.رفتیم تو پارکینگ خونـه و حالا هرچی مـیگردم نیستش....
شوهرم بـه گوشیم زنگ زد بوق مـیخورد ولی صداش نمـیومد....هرچی گشتیم نبود...اونم خسته اش بود و عصبانی شد کـه از دست تو.....حتما از پنجره افتاده بیرون!!!! گفتم تو خون هگوشی از دستم مـیوفته رو قالی باطری و درش جدا مـیشـه مـیوفته زمـین،حالا تو خیـابون با اون سرعت چه جوری داره زنگ مـیخوره و روشنـه؟؟؟؟تازه اگه ماشین از روش رد نشده باشـه!!!
خیلی برام عجیب بود...
خونـه بابا هم زنگ زدم بچه ها گفتن با خودت بردیش.
هیچی دیگه دوباره ماشینو زدیم بیرون و رفتیم سمت حونـه بابا اینا و دوربرگردون و....زدیم کنار .پیـاده شد و با گوشیش زنگ زد بهم که تا ببینیم کجا افتاده.و تو اون تاریکی دولا دولا داشت تو باغچه کنار خیـابونو ورانداز مـیکرد....منم خنده ام گرفته بود....یـهو دیدم درست یـه کم اونورتر یـه چیزی مثل گوشی من بـه پشت افتاده.گفتم اونو ببین.اون نیست؟رفت و دید خودشـه!!!!
وای کلی خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم...همون موقع از خونـه بابا اینا زنگ زدن م بود...جریـانو بهش گفتم و هر سه تایی کلی خندیدیم....
ولی وقتی رسیدیم خونـه بـه شوهرم گفتم خداروشکر گوشیم پیدا شد.ولی چرا تو مدیریت بحران نداری؟چرا حتما اونجوری برخورد کنی و به جای راه چاره زود عصبانی بشی و....؟اون بابت برخوردش عذرخواهی کرد و...

najmeh

21-07-92, 03:36

امروز کلاس داشتم دانشگاه خب مثل همـیشـه سرویس اومد دنبالم و رفتم دانشگاه، وقتی سوار شدم یک نشسته بود سلام کردم فقط سرش را تکون داد با خودم فکر کردم چقدر مغرور، درون طول مسیر همکارای دیگر سوار مـیشدند و خیلی گرم سلام و احوالپرسی مـی د درون صورتی کـه که هیچ کدوم را نمـیشناختم و من داشتم با خودم بـه تفاوت رفتار اون با این همکارا فکر مـیکردم، درون انتهای مسیر یکی از همکارا کـه سابقه بس طولانی داره و ش هم همسایـه مون هست سوار شد سلام کردم با خوشرویی جواب داد و مشغول صحبت با بقیـه شد منتظر بودم کـه منو بیشتر تحویل بگیره، ازم سوالی بپرسه اما هیچی نپرسید و من احتمال دادم حتما نشناخته آخه با م رابطه بسیـار عالی داره،وقتی رسیدیم دانشگاه پیـاده شدیم بهش گفتم خوب هستید خانم فلانی، گفت بابا تو هنوز منو نشناختی اینجا بود کـه فهمـیدم کلا از اول شناخته و من زیـادی پر توقع بودم. خلاصه رفتم سرکلاس و شروع کردم بـه حضور و غیـاب. نمـیدونم چطورم شد حس کردم کـه تمام بدنم داره مـیلرزه احتمال دادم فشارم افت پیدا کرده ولی ناچار بودم ادامـه بدم. بعد از کلاس رفتم دفتر کـه آب بخورم و ساعت برگشت سرویس رو بپرسم دیدم کـه باز همون خانم مغرور نشسته و داره با تلفن صحبت مـیکرد به منظور خودم آب ریختم و نشستم بعد کـه تماسش تموم شد شروع کرد بـه حرف زدن با من. آنقدری با هم گرم گرفتیم کـه اصلا زمان را فراموش کردم من دیگه کلاسی نداشتم ولی اون کلاس داشت و متاسفانـه سرویس دانشگاه رفته بود و من مجبور شدم با تاکسی بیـام. بعد کـه از دفتر بیرون اومدم فکر کردم کـه چقدر عجولانـه قضاوت مـیکنم الان این اصلا مغرور نبود و خیلی هم گرمـی بود با خودم فکر کردم کـه چه قضاوت های عجولانـه ای کـه در مورد اطرافیـانمون مـیکنیم بدون اینکه واقعیت و علت برخی از رفتارها را بدونیم. خلاصه داشتم بـه این مسائل فکر مـیکردم کـه رسیدم بـه تاکسی ها یک لحظه طبق عادت همـیشگی کـه قبل از سوار شدن بـه تاکسی کرایـه اش را آماده مـیکنم دست بردم بـه کیفم اما کیف پولم نبود ای دل غافل کیف پولم رو داخل یک کیف دیگه گذاشته بودم حالا حتما چیکار مـیکردم حتی 00 تومن هم توی کیفم نبود بـه م زنگ زدم و گفتم هیچی پول ندارم اون هم طفلکی با این وضعیت بارداری بدی کـه داره گفت من مـیارم همون جایی کـه پیـاده مـیشی خلاصه قرار شد ی آماده بشـه و راه بیفته و زنگ بزنـه بـه من که تا من هم تاکسی بگیرم بـه راننده مسیرم رو گفتم و سوار شدم بـه مقصد کـه رسیدم م سمت دیگه ای ایستاده بود و راننده ما را درون یک سمت دیگه چهارراه مـیخواست پیـاده کنـه و من هم موضوع رو گفتم و خواهش کردم کـه بره سمت ی اونم همـه اش مـیگفت شما آبجی ام قابل نداره خلاصه ی اومد و پول داد و بعد هم با هم رفتیم یـه دور زدیم تو خیـابون ها و رفتیم خونـه

pooh and pinki

21-07-92, 04:22

روزای تکراری
وعده های تو خالی
هی منتظر شدن به منظور اینکه حالم کمـی سر جاش بیـاد
هی غصه خوردن و رویـا پردازی
هی کانجار رفتن
گاهی خوش رو بدن
شده حال و روز این روزای من.
حس مـی کنم شدم حزب باد. سست و ضعیف. باد از هر ور بوزه مـی رم همون سمت. خواسته داشته باشم زود عوض مـی شـه. خودم رو با شرایط وقف مـی دم اما شرایط انگاری قصد آزار منو داره. چرا؟؟
چرا یـه لحظه خوبم و حس مـی کنم قوی ام و بعد...
چرا چرا واسه کارام و نوشتنام نیـاز دارم اول کارای دیگم رو کرده باشم کـه مثلا با آرامش انجام بدم و هب زمان بخرم کـه موقعیت مناسب کارم و انجام بدم و بعد کـه مـی بینم زمان درون حال اتمامـه بزور مـی رم کاری رو مـی کنم کـه دیگه حس حالشم رفته؟؟ همـیشـه اینطور بودم. انگار مـی خوام آپولو هوا کنم!!
جدیدا حس کاری ندارم. تنبل بودم تنبل تر شدم.
اقبال نگران رویـا پردازی های زیـادم شده.
چند روز پیش استادشون گفته آدما از یـا سالگی که تا سالگی همش درون حال رویـا پردازین کـه بعد از این حتما با ورزش یـا کار یدی کنترلش کرد. منم کـه بیکار و یـه عمره خودم رو با رویـا پردازیـام زنده نگه داشتم نگرانش کردم. مـی گه برو پیلاتس و کلا زبانت. شاید اگه مـی تونست بـه کار یدی هم وامون مـی داشت.
مـی گه چیز نگران کننده ایی نیستا اما...
اما من هنوزم با رویـا پردازیـام خوشم و شاید زنده. اونم تو این شرایط. دیگه زمان رویـا پردازی هام خیلی همراهی نمـی کنـه مـی گه ببین ژیلا باز داری رویـا پردازی مـی کنی ها!!!
چند روز دیگه م اینا از مکه مـی یـان و من هنوز معلوم نیست مـی رم یـا نـه. این گولو هم جریـانی شده واسه خودش!!
چرا حوصله ی رفتن ندارم؟؟ چطوره کـه من دلم طاقت مـی یـاره دیر بـه دیر خانوادم رو ببینم و حتی حرفم ن؟؟ تو چه عوالمـی دارم زندگی مـی کنم؟؟
همـه فکر مـی کنن بـه یـادشون نیستم اما هر روز بـه همـه فکر مـی کنم اما...
خوبه صبرم تو این چیز زیـاده وگرنـه حالا کـه ازشون دورم و دیر بـه دیر مـی بینمشون خیلی اذیت مـی شدم.

نغمـه

21-07-92, 11:55

ببخشین اسپم مـیذارم.ناگزیر شدم.
نوشته هات رو کـه مـیخونم انگار آن شرلی با موهای قرمز داره حرف مـیزنـه.ادم نمـیدونـه خاطره است؟یـادداشته؟کتابه؟چیـه؟ ولی خیلی باحاله دوستش دارم;)
خیلی بده کـه آدم خودش مدیر باشـه بعد بیـاد توی انجمن بهترین دوست مدیرش اسپم بگذاره. من شرمندگی خودم رو دارم و اگه پستم رو دوست نازم حذف کنـه اصلا ناراحت نمـیشم و کاملا بهش حق مـیدم ولی :
شالیزه عزیزم
این نغمـه هست و با موهای فعلا سیـاه کـه این نوشته های خاکستری رو مـی نویسه. اینـها نـه خاطره هست و نـه یـادداشت و نـه کتاب بلکه برشـهای مقطعی از زندگی و ذهن من هست کـه بر قلمم جاری مـیشـه. ببخشید کـه باعث سردرگمـی ساختاریت درون حیطه ادبی شدم. شاید بـه همـین دلیله کـه فقط تعداد بسیـار انگشت شماری از دست نوشته هام رو منتشر مـی کنم و خیل عظیمـی از آنـها رو درون خلوتکده خودم و یـا فقط درون ذهنم باقی مـی گذارم.
باز هم از پریسای گلم مدیر محبوب و دوست داشتنی این تاپیک عذرخواهی مـیکنم و قول مـیدم کـه هنجارها و قوانین مدیریتی رو کاملا مدنظر داشته باشم.

*ماریـا*

21-07-92, 09:18

هیجان م بـه واسطه رفتن بـه مدرسه ذهن من و از جشنواره رنگها غافل کرده بود.وقتی امروز به منظور قدم زدن رفتم پارک ته کوچه از این همـه رنگ روی شاخه ها کـه با نسیمـی ملایم مـی یدند از هیجان لبریز شدم.همـیشـه نسیم ملایم ،بغض ترک خورده آسمون،عطر مبهم آشباح شده تو فضا من و به مرز جنون مـیرسونـه.

عاشقتم پاییز!!!!عاشق نم نم بارونتم کـه هنوز کامل حسش نکردی تبدیل بـه سیلاب مـیشـه بـه خودت کـه مـیای مـیبینی خیس خیسی.مثل عشق کـه با سرعت صوت قلبت و تسخیر مـیکنـه.
عاشق آسمونتم کـه مثل دل عشاق گرفته و بی قراره.وقتی صاعقه وار بـه زمـین هجوم مـیاری که تا رحمتت رو تقدیم کنی دلم از شادی مـیلرزه.
غرق لذت مـیشم زمانی کـه با نسیم موهام و نوازش مـیکنی و من از شرم خودم و جمع مـیکنم،روسریم رو محکم مـیکنم که تا سرخی گونـه ام راز درونم رو فاش نکنـه.قدمـها م و بلند تر بر مـیدارم که تا قبل از اینکه زیر نگاهت مچاله بشم خودم و به سرپناه برسونم..سرمست مـیشم از عطر دلپذیرت کـه بوی آشنای یـار و مـیده.
سرخی انار،طعم گس خرمالو،مزه ترش نارنگی نوبرونـه کـه دهن رو پر آب مـیکنـه حالم و عوض مـیکنـه.......
لحظه لحظه های با تو بودن منو بی قرار مـیکنـه. دوستتتتتتتتت دارم ای زیباترین فصل خدا،ای فصل بی قرار ،بی قرارتممممم......

nazanin7

21-07-92, 11:21

روز شنبه منو م شـهر بغلی شـهرمون رفتیم کمـی واسه م خریدکنم اول واسه م خرید کردم بعد رفتیم مغازه ایرانیـها کشک و رشته خریدیم بعد راه افتادیم درون بین راه مغازه ایرانی یک مغازه ترکی با کباب ترکی خوبی داشت غذا خوردیم بعد رفتیم سوار قطار شویم دیدم خرید م را جا گذاشتم دوباره رفتم مغازه کـه غذا خوردیم پرسیدم گفت نمـی دونم من ندیدم رفتم مغازه ایرانی اقاهه گفت من حواسم بود بردید خلاصه بر گشتیم دوباره رستوران پرسیدم گفتن اره پیدا شده خوشحال شدم بعد رفتیم دوباره سوار قطار بشویم شنیدیم قطار قبلی بـه مشکل خورده بود خلاصه ما تو اون قطار نبودیم شکر /خرابی قطار

noghrehkhanoom

24-07-92, 11:29

گاهی دلم به منظور خودم تنگ مـیشـه.برای خود خودم.نـه بعنوان همسر یک مرد،و نـه مادر یک .دلم خودمو مـیخواد،بدون چهارچوب زمان ومکان.بدون دغدغه .بدون اینکه بخوام فکر کنم کـه بزرگ شدم وباید عاقل باشم.بیخیـال کارهای عقب افتاده ونیمـه تمام.کاش کـه مـیشد.اون وقت بایک دوستی کـه اونم بیخیـال شده بود،مـی رفتیم قدم مـیزدیم.تو خیـابونای بدون سربالایی،راحت مـی گشتیم.و هی بیخودی بـه همـه چیز مـی خندیدیم.وکلی فکرهای عجیب مـیکردم.مثل اینکه اگه یـهو سرکلاس جیغ ب چی مـیشـه؟ یـا اگه کرایـه تاکسی رو ندم وفرار کنم ،آقای راننده دنبالم مـیکنـه یـا نـه؟مـیشـه کـه منو یـه صبح که تا شب با یـه فلاسک چایی ول کنند تو قنادی بی بی؟یـادمـه کـه قبلا بـه اینکه تو کتاب فروشی اتراق کنم فکر مـیکردم،چه پیشرفتی کردم من! اونقدر مـیرفتیم کـه به یک جای جدیدوجالب برسیم.نـه اینکه گم بشیما،نـه،منظورم اینـه کـه به جایی برسیم کـه ارزش کشف داشته باشـه.ظاهرا درون دوران طفولیت ،ودر یک لحظه طلایی کـه در حیـاط باز بوده هم، من چنین تصمـیمـی داشتم،ولی درون مغازه قنادی سر کوچه مون ودر یک قنادی متوقف شدم .ومنو درحالی پیدا کـه به یک بستنی مـهمون شده بودم. مثل اینکه من از همون اول عادت بـه کارهای نیمـه تمام داشتم.دلم اون دمپایی تق تقیمو مـیخواد کـه یک دایره طلایی مثل سکه درون پاشنـه اش داشت و بلای گوش بود.بخصوص مواقعی کـه با پدرم درون پیـاده روی کوچمون راه مـیرفتیم ومن پامو بین شیـارهای پیـاده رو مـیکشیدم وصدای پدرمو درون مـی آوردم کـه از من مـیخواست کـه درست راه برم.دلم اون روزهایی رو مـیخواد کـه بزرگترین ودر عین حال مکرر ترین غصه من جاموندن جامدادی وکاپشنم درون کلاس بود کـه طبق معمول با تلفن بـه سرایدار مدرسه مون رفع مـیشد. خلاصه کـه دل من هنوز فراغت بال مـیخواد...

taraneh

25-07-92, 02:14

روزهای سخت....دیروز و امروز ،روزهای سختی بود.خیلی سخت...دیروز تولد پدر بود و روزی کـه ی عزیزم بر اثر ایست قلبی درون گذشت.غم پدر و اینکه نیست را درگذشت زنی هزار بار شبیـه بـه او صدچندان کرد.باور ش هنوز و حالا حالا ها کار دارد.قبرستان و فریـادها.فریـاد پدر....فریـاد از دلتنگی.دلم مـیخواست درون آغوشی کـه امروز بـه دیدارت آمد فریـاد مـیزدم.به چشم هایش نگاه مـیکردم ومثل همـیشـه تورا مـی دیدم.دست هایش.بوی تنش.چشم هایش... اما افسوس،او آمد بـه جایی کـه تو رفتی.چه جای دوری.چه جای همـیشـه درون دسترسی!.من انگار اما دیگر توان غصه ندارم.دیشب با حال بدی بـه چرت های نصفه نیمـه مـی رفتم.حالا دیگر حتما منتظر باشیم بـه خوابمان بیـاید.مـی ترسم از روزی کـه همـه ی رد پاهایت گم شود.مـی ترسم....

چقدر سخت تر هست مرگ مادر.من امروز دیدم کـه چه پر پر مـیزدند.من امروز بـه خودم نـهیب زدم کـه هی فلانی!قدر مادرت ،عزیزترینت رابدان!چقدر فراموشکاریم.همـیشـه طلبکار.مادر و پدر بهترین های دنیـا هستند.به خدا یک دانـه اند.اصلا نباید بدون لبخند با آنـها روبه روشد.باید آنـها را درون آغوش گرفت.من درون چشمان ام حسرت درون آغوش نگرفتن رادیدم.در آغوش نگرفتن مادر بـه خاطر خجالت....و امروز آغوشی را مـیفشرد کـه سرد بود.خیلی سرد.خیلی دیر.....

مادر عزیزم.قدرت را بیشتر و بیشتر خواهم دانست درون هر شرایطی.هرگز نمـیر مادر...

najmeh

25-07-92, 03:05

باید اعتراف کنم کـه روزهای تعطیل به منظور خودم اینقدر بهانـه مـیارم کـه پیـاده روی ام را انجام ندهم اما امروز با پگاه دوستم قرار گذاشتم بریم پیـاده روی فاصله خونـه ما که تا پگاه 0 دقیقه هست از خونـه بیرون زدم با کلی آهنگ دلخواه رفتم خیـابون ها شلوغ تر از همـیشـه بود اکثرا آقایونی کـه یکم ازشون سن گذشته با خانم شون داشتند مـیرفتند نماز عید. و من اما رفتم که تا رسیدم بـه مقصد اینقدر صدای ترانـه ای رو کـه گوش مـیدادم بلند کرده بودم کـه وقتی پگاه هم چند بار صدام زد نشنیدم رفتیم یک پارک نزدیک خونـه شون نزدیک یکساعت پیـاده روی کردیم پارک کوچیکه و پر از وسایل ورزشی، بعد از اتمام پیـاده روی شروع کردیم بـه شیطونی و ورزش با دستگاه ها و قاه قاه خندیدن، وقتی داشتم برمـیگشتم باز هم مـیخواستم 0 دقیقه را پیـاده بیـام کـه دیگه انرژی نداشتم نون باگت خ واسه مسابقه تزیین کتلت و برگشتم خونـه. بابا هنوز خونـه بود اومدم سایت و دیدم کـه نظرسنجی مسابقه را گذاشته بودند اوه مـهلت مسابقه تموم شده و من بیخبر مـیخواستم امروز کوکو یـا کتلت بدرستم. هم از صبح گوشت و نخود را گذاشته بود به منظور بزقرمـه. حوصله نداشتم غذا درست کنم اما دیگه مجبوری درست کردم و بسیـار عالی شد و کلی هم مورد استقبال بقیـه قرار گرفتم. مدام پیـام تبریک برام مـیامد اما حوصله نداشتم بهی پاسخ بدهم، همـیشـه وقتی عید یـا مراسمـی هست به اکثر دوستام اس مـیدم و تبریک مـیگم اما امروز حوصله هیچ را نداشتم اما تمام روز منتظر بودم یک نفر بهم اس بده از اما نداد، با خودم گفتم مـهم نیست شایداونم منتظر بوده من بهش اس بدم... ..به هرحال عیدتون مبارک و امـیدوارم آرزوهای همـه دوستای گلم براورده بشـه

کیـانا

29-07-92, 04:26

دیروز بعد از کلی کـه کارهای خونـه رو کردم و کلی غذا پختم وقتی شب شوشو اومد با کلی ذوق وشوق اومدم بـه استقبالش و ازاومدنش کلی خوشحال شدم ولی اون خیلی سرد باهام رفتار من دوست دارم هنوز مثل روزهای اول زندگیمون باشیم همون طور پرانرژی ولی شوشو بعضی وقت ها اصلا حوصله این طور چیزهارو نداره من هم کـه حساس وایـه همـین هم موقعی مـی خواستیم شام بخوریم با کوچکترین غری کـه به بنده زدن من هم منفجر شدم کلی چیزی گفتم وبعد هم کلی گریـه کردم کلی

taraneh

30-07-92, 01:42

روزی کـه داره سپری مـیشـه،یعنی امروز به منظور من روزی پر از ناهمواری بود.تا همـین الان.همـین الانـه الان.صبح رفتم به منظور کارورزی.آقایی کـه مدیر مسئول اون قسمتی هست کـه قراره من اونجا کار کنم،همون اول یک برخورد بد و زننده با من داشت.من خیلی مودبانـه وارد اتاقش شدم و سلام کردم. صندلی کناریشو اشاره کرد و گفت بشین.نشستم.به خانوم کناری سلام کردم.خانومـه رو مـیشناختم.اون حالمو پرسید ومنم تشکر کردم گفتم خوبم.که آقاهه با فریـاد منو مورد خطاب قرار داد و گفت:خانوم!!!اومدی اینجا کار یـاد بگیری یـا وقت بگذرونی؟:oمن!حمل بر خودستایی نباشـه:>یک دانشجوی وظیفه شناسم کـه مودرز پروژه هام نمـیره!تا الان نمره ی همـه ی کارهای عملیم 20 بوده.اصلا متعجب موندم!گفت حالا یـه چی گفته!قرار بود کارمو از فردا شروع کنم.آقا جو گیر شده بود گفت برو 15 که تا پرونده تصادفی از مددجوهارو بردار خلاصه نویسی کن!تا رفتم سراغ پرونده ها با لحن خیلی بدی گفت:ببین اینا رازهای مردمـه!اگ یک روزی بفهمم رفتی توی شـهر چیزی از این پرونده ها رو بهی گفتی دیگه اجازه ی اینکه دست بـه پرونده ها بزنی نداری!!!!!!!!!!!!~x(:-(||>:o:o:o:o:oخیلی خیلی ناراحت شدم اما بـه روی خودم نیـاوردم.آخه مرد نا حسابی من همـه ی اینارو مـیدونم ترم آخرم هستم.آخه مـیخوای بگی با یک لحن بهتر بگو!خدایـا خیلی دلم شکست.من همـیشـه گفتم من هیچ وقت کار دولتی نخواهم کرد.به خاطر وجود یک همچین آدمایی!آدم های ناشایسته مشکل دار.نمـیدونم من قیـافه م ایراد داره؟یک جوری با من رفتار مـیکرد انگار با بچه طرفه!والا حالم بـه هم خورد.خیلی ناراحتم.از معده درد دولا راه مـیرم.یعنی معیـار رفتار با زیر دستان توی این مملکت چیـه؟
تو اسم خودتو گذاشتی مددکار!!!!!بلد نیستی با یک آدم معمولی حرف بزنی!این بار اول نیستا.من متاسفانـه بـه یک نتیجه ی بدی رسیدم.هرچی آدم بدی باشی بیشتر تحویل مـیگیرنت.همسر من مـیگه وقتی همچین برخوردی باهات کرد حتما اعتراض مـیکردی.آخه چی مـیگفتم؟غیر از تاسف چه کاری مـیشـه کرد؟
الانم کـه هیچی...نمـیگم.
اما توی یکی از کتابام خوندم این حرف نزدن ها و ریختن ناراحتی توی دلمون وبه بقیـه نگفتن توی خانومـها باعث از بین رفتن فعالیت تخمدان ها وناباروری مـیشـه.توی آقایونم مجاری ادراری رو دچار مشکل مـیکنـه.

حالا از فردا حتما این آقارو تحمل کنم.خدایـا بـه خیر بگذرون وصبر عنایت بفرما..

reza1200

02-08-92, 02:23

اقا چند روز پیش رفته بودم کوه تفریح داد زدم خدیـا از من خوش تر هم هست ؟ :(249):
صدا اومد: هست هست هست ...:o
هیچی دیگه ضایع شدم برگشتم کنار دوستان ;))

reza1200

02-08-92, 03:01

یـه عصر جمعه رفته بودیم رصد خانـه مرکز علمـی شیرین تو برگشت وسایلها رو گذاشتیم صندوق عقب 206 منم عادت دارم با استارت کولرم روشنـه اون محیط هم شلوغه یـه مسیری اومدم متوجه شدم کولر خنک نمـیکنـه صدای موتور ها و ماشین ها زیـاد شده نگاه تو اینـه عقب کردم دیدم چ شفاف شده محیط بیرون !! گفتم شیشـه های عقب رو بیـارید بالا صدا اذیت مـیکنـه من رو گفتن بالاست مشکوک شدم ک مبادا درب صندوق عقب باز باشـه و دیدم اره دقیقا همـین طوره همگی پیـاده شدیم نگاه ماشین مـیکردیم و مـیخندیدیم .و قادر نبودیم درب رو ببندیم و کلی خجالت کشیدم جلو مردم :))

aftab khanoom

04-08-92, 12:49

دیشب از خوشحالی‌ تپش قلب بالا داشتم بـه زور تونستم بخوام صبح سحر خیز بلند شدم نتونستم بخوابم تموم حسای خوب بـه قلبم سرازیر شده .واسه خودم چای درست کردم آقای هم رفته بود سر کار قبل از این کـه بر سر کار مثل همـیشـه کلی‌ سر بـه سرم گذشت و رفت خوشش مـیاد من و اول صبح بیدار کنـه مـیگه قیـافت دوست داشتنی مـی‌شـه صبحا :o آخه یکی‌ نیست بهش بگه من خودم اول صبح جرأت نمـیکنم تو آینـه خودم و ببینم تو چطوری این حرف رو مـیزانی‌:p8-}!!!!! بـه امـید خدا یکماه یـا شایدم کمتر دارم مـیام خونـه هوا خیلی‌ سرد شده خوشحالم کـه دارم از این سرما فرار مـی‌کنم دلم به منظور خونمون تنگ شده امروز قرار شده با دوستم برم به منظور همـه سوغاتی بخرم کـه این خودش یـه پروژهٔ واسه خودش کاش مـیشد بـه هرکی‌ پول داد و مـیگفتی‌ لطفا برا خودت هرچی‌ دوست داشتی بخر ;))آخه من نمـیدونم چی‌ بخرم کـه اونا دوست داشته باشن،تموم این ۱سال و خرده‌ای ماه یـه طرف این ۱ ماهم یـه طرف روزش برام یـه قرن مـی‌گذارن ولی‌ خوبیش بـه این کـه مـیگذرن،با بابام صحبت کردم الهی فداش بشم من کـه اینقد دوست داشتنیـه :xپشته قیـافه جدی و خشکش یـه قلب بزرگ و پر از مـهر داره :(744): امروز گفتم پدرا قهرمان زندگی شونن حتا اگه پیر بشن برگشتن گفتن بـه دست درد نکنـه یعنی‌ من پیرم دیگه کلی‌ باهم خندیدیم :">چقدر خوب کـه اینقد محکم حرف مـیزنی‌ بابا آدم ته دلش قرص مـی‌شـه چقد خوب کـه من شدم ت!!!بهش گفتم من مـی‌تونم هزار سال زندگی کنم و تو رو بیشتر از پیش دوست داشته باشم :) کلا این روزا شاعر شدم شعر مـیگم حتما الان هوای شیراز شاعر پرور شده :) کلی‌ دلم به منظور شیراز تنگ شده :(برای بابام م خونمون حتا از شما چه دروغ به منظور پیرزن همسایمون کـه همـیشـه وقتی‌ مـی‌خواستم برم دانشگاه من و مـیدید مـیگفت ماه شودی م و من کلی‌ سر بـه سرش مـیگذاشتم اون فقط مـیگفت از دست شما جوونـهای این دوره زمونـه عاشقش بودم خیلی‌ آدم با جنبه‌ی بود:(606):امـید دارم بـه خدا کـه این روزهام با خوشحالی‌ بگذره من برم پیش آدم‌های کـه بیشتر از جانم دوستشون دارم:x

نغمـه

05-08-92, 03:41

یک خاطره ساده تصویری:
روز پنج شنبه دوم آبان ماه (یعنی دو روز پیش) تولد عشقم؛ آریـا بود. چون پدرش شـهرستان بود و خودم هم عمل واریس پا کرده بودند و م و همسرش هم رفته بود ند عروسی همسرش،ی نبود کـه باهاش تولد بگیریم بـه همـین دلیل خودمون رو به منظور یک تولد منحصر بـه فرد دو نفره آماده کردیم. به منظور قسمت اول تولد، شب قبلش دوتایی رفتیم کافی شاپ ناتالی (خیـابان سهروردی شمالی) و آریـا کیک و تیرامـیسو و آب پرتقال خورد و من هم یک اسپرسو با یک برش کیک کـه البته سه چهارم کیک من رو هم آریـا خورد (عاشق کیک هست) و کلی خوش گذروندیم. به منظور قسمت دوم برنامـه هم روز پنج شنبه دوم آبان دوتایی رفتیم توچال. ناهار هم همونجا بودیم. جای همگی خالی. همـه چیز خیلی خوب پیش رفت و واقعا یک روز بـه یـاد موندنی درون ذهن هردومون نقش بست. ولی چونی نبود ازمون عبگیره؛ عکسهامون تکی شد. به منظور اینکه شما رو هم درون این لحظه های خوش دونفره مون شریک کنم عخودم و آریـا رو درون روز شیرین تولدش براتون مـی گذارم. البته ناگفته نماند کـه جشن تولد آریـا موکول شد بـه جمعه این هفته کـه همـه فامـیل رو دعوت کرده. و مرتب هم تکرار مـیکنـه کـه باید دوستهام رو هم جداگانـه دعوت کنم...

کیـانا

05-08-92, 04:48

م دیروز رفتن کربلا بـه همراه مادرشوهرم و چندتادیگه از فامـیل ها منم تک وتنـها موندم ازوقتی رفتن دلم خیلی گرفته . خداکنـه این چندروز زود بگذره . جونم دوست دارم

یـاسمن گل یـاس

06-08-92, 04:16

این روزا روزای خیلی شلوغین یـه جورایی انگار حساب روز و ساعت از دستم درون رفته.
کارام خیلی زیـاده خیلی ولی بـه جای خستگی احساس مـی کنم پر از انرژی ام.
خدا رو توی عمق قلبم حس مـی کنم.هیچوقت از هم جدا نبودیم هیچوقت.اما انگار این روزا بیشتر سراغ همو مـیگیریم.مدام سر بـه سر هم مـیذاریمو از اینکه مدام نگاهمون بـه همدیگه ست انگار هی خنده مون مـیگیره.
این روزا خدا بهم یـه لشگر آدم خوب(خوب کـه مـیگم یعنی محشر یعنی عشق)هدیـه کرده کـه از دیدن هر روزشون دلم از خوشی پر مـیکشـه تو آسمونا پیش خود خدا.
چقدر خوبه کـه خدای من این همـه عاشقمـه.منم عاشقشم یعنی دیوونـه شم.فارغ از هر تکلیفی همـیشـه باهاشم.
خدایی چقدر صداقت خوبه.چقدر خوبه آدم همـیشـه خود خود خودش باشـه.با همـه ی ضعفا و قدرتاش.
انگار خدا وقتی یـه جایی مـیبینـه بـه همـه ی اصولت معتقد موندی یـهو وارد صحنـه مـیشـه و با دستای قویش بغلت مـیکنـه.
خوشحالم کـه مثل پدرم مثل مادرم همـیشـه از قوانین قلبم پیروی کردم خیلی خوشحالم.

zi zi

09-08-92, 06:33

زندگی توی شرایط سخت معانی مختلفی داره!
وقتی خیلی بی مخ بودم فکرمـیکردم اگه با عشقم توی یـه جای دورافتاده باشم وتنـها خودم باشم و خودش فقط عشق مـیبینم و عشق.خداجون چرا وسط اینـهمـه توهم و خیـال و آرزو اینو جدی گرفتی قربونت برم؟!:((

3-4روز پیشا همـینطور نشسته بودیم با آقای همسری کـه هی صدای خش خش یـه چیزیو شنیدم.فکر کردم مطابق معمول باد داره یـه کاغذی چیزی با خودش مـیاره و مـیبره.خیلی سرسرکی بـه آقای همسر گفتم یـه نیگا مـیندازی ببینیم چیـه و مطابق 99%مواقع معمول انجام نشد.چند دقیقه نگذشته بود کـه یـه چیزی بـه خیـال ما پرنده مانند یـا خفاشی چیزی درهال سقوط کرد.منم مشتاق دیدن خفاش همسری رو راضی کردم بریم از درون اتاق خواب بیرون و ببینیمش.حالا ما یواش یواش رفتیم کـه یـهو دیدیم یـه چیزی مثل برق و باد کشید از دیوار بالا:o،البته دیگه حتما بگم خزید و البته وسطای مسیر تشریف داشت کـه فهمـیدم از خانواده ی مارمولکاست!!!!:o:-w
خدایـا خیلی بزرگ بود!نزدیک نیم متر!!!نمـیدونم سمندره آفتاب پرسته نمـیدونم والله!!~x(:(702)::(630)::(564):
حالا من و همسری شوک زده فرار کردیم از اتاق خواب تو :(564):،و من کـه از ترس پ سر صندلی زانو بـه بغل،یـهو ترکیدم از گریـه!!
شوهرمم استفاده مفید مـیکنـه که:مـیگم بیـا بریم آه"
تا شب یـه وولایی مـیخورد گویـا ،صداش مـیومد.:(724):

تا اینجاش قابل قبول بود.تا دیروز!:(189):

دیروز شوهری کـه از سرکار برگشت،مثل همـیشـه درون هالو باز کردم بـه پیشواز ایشون برم کـه آقای همسر از دور یـه دونـه از همون مارمولکا دید.نبش دیوار زیر سقف اتاق خواب!دمشو دیدم.پ موبایل بیـارم عبگیرم کـه دیدم بابا این بچه است!!ناله کنان گفتم"دیدی آقا،نگفتم نکنـه این بچه گذاشته "یـهو دیدیم این دوید رفتدیوار تقریبا بالای درون ورودی هال!!!خونـه گذاشتن!!:o~x(:(630):

شوهری همون موقع گفت حاضر شو بریم مغازه یـه خرید کوچیک کنیم بیـایم.
وقتی برگشتیم یـه بچه ی یـه ذره بزرگتر از امروزی و کوچیکتر از اولین روز دیگه دیدیم،بالای درون هال:o....ببخشید جلوی درون خونشون:(168):.
حالا جواب دلیل سروصداهایدیوارو فهمـیدیم!!:((:-ss
دیگه امنیتمون توی این خونـه جنگلی زیر خط امنیت داره دفن مـیشـه!!~x(:(630):
3تا جسد عقربای کوچیک و دیوارای کـه اخیرا دوباره شده کـه ازش خرخاکی مـیاد بیرون و هر روز ا دارن بیشتر مـیشن و سوسک گنده های مشکی(یـا بـه قول تویسرکانی ها چسنـه)* و یکی دو هفته مگس بارون خونـه و کک های اون روزگارای پیش و ....خدایـا دیگه مگه امنیت معنی هم داره؟!!!'@^@|||
بعد از 5-6 ماه کـه از اومدنمون گذشته،دیگه خیلی مـیترسم تقریبا.:(602):

امروز مطمئن شدم کـه باید بریم.نـه بـه خاطر این همسایـه های جدید طبقه ی بالا:((!! بـه خاطر شرایط ارتباطی من و همسرم.

خدا بـه خیر کنـه این چند روز زود بگذرن!!:-ss:ympray:

----------------------------------
* طبق نتیجه تحقیقات گوگلی!!

aftab khanoom

14-08-92, 07:39

امروز صبح کـه از خواب بلند شدم تصمـیم گرفتم با عشق تموم کارای خونـه را حسابی‌ اونجوری کـه دلم مـی‌خواد تمـیز کنم،آفتاب ملایمـی تو سالن بود, واسه خودمم یـه موسیقی بی‌کلام
گذشتم و هم کارای خونـه رو انجام مـیدادم هم از موسیقی لذت مـیبردم،بدش م زنگ زد و با م صحبت کردیم گویـا رفته بودن خرید وقتی‌ کارم تموم شد واسه خودم چای درست
کردم و از چأیم لذت بردم بعد از خستگی‌ چای خیلی‌ مـی‌چسبه وقتی‌ چای مـیخوردم ر‌مانم مـیخوندم احساسا خوبی‌ بـه آدم دست مـیده چای با عطر دارچین رمان, آفتاب ملایم.... عالی‌ بود. تقریبا ساعت یـه روبه بـه پنج بود کـه هوا تاریک تاریک شد انگار غمـه عالم اومد تو دلم چشمم و بستم و به ایران فکر کردم اینکه همـیشـه محرم چه حس خوب و معنوی داشتیم وااای خدای من،خونـه پدر بزرگم کـه نذری مـی‌‌پختن بوی خورشت قیمشون آدم رو دیوونـه مـیکرد دلم پر مـیکش به منظور اون همـه حس های خوبی‌ کـه داشتم و دیگه ندارم آخه محرم محرّمـه دیگه چه فرقی‌ داره کجا باشیم این حرفا رو داشتم با خودم مـی‌گفتم درون حقیقت داشتم خودم رو گول مـیزدم محرم تو ایران یـه حس خوبی‌ داره فضا خیلی‌ معنوی تره ولی‌ اینجا چی‌....یـادمـه همـیشـه پدر بزرگم توی محرم مداحی آقای فاخری رو گوش مـیو با صدای بلند گریـه مـی خیلی‌ برام جالب بود پیر مردی تنومند و جدی مثل پدر بزرگم توی محرم اینجوری گریـه مـیکرد به منظور حاضرت زینب یـه حالی‌ داشت توی محرم هیچ وقت نمـیتونستم گریـه‌های این پیر مرد دوست داشتنی و عزیز را هضم کنم روز عاشورا بـه اندازه تموم دنیـا دلم مـیگرفت وقتی‌ گریـه‌های پدر بزرگمو مـیدیدم ولی‌ درون عوضش خیلی‌ خوب بود ما تموم نوه‌‌ها خونـهٔ پدر بزرگم جم مـیشودیم و پسر هام شربت کـه مادر بزرگم آماده کرده بودن رو مـیبه هیئتی‌ها خیلی‌ خوب بود بـه اندازه تموم دنیـا حسای خوب بود!! غم بود، عشق بود، دوست داشتن بود و.....خیلی‌ دلم به منظور اون روزا تنگ شده امروز فهمـیدم خاطره‌ها مـی‌تونن دم غروب آدم رو دق بدن و تو کاری نمـیتونی ی‌ جز گریـه!!!

taraneh

14-08-92, 09:42

من عاشق خورشیدم و نور....این روزهای ابری پاییز و یک سرماخوردگی تمام نشدنی دست بـه دست هم کـه من فقط دلم بخواد بخوابم.البته پروژه هایی هم کـه تا اوایل هفته ی آینده حتما به استادم تحویل بدم هم بی تقصیر نیستن.خلاصه کـه هرچی تلاش کردم بـه افسردگی کـه با پاییز بـه سراغم مـیاد فائق بشم نشد کـه نشد.بارون و سرما و روزهایی کـه زود شب مـیشـه.شب های سکوت.کجایی خورشید؟این روزها دلتنگ مـیشم زود بـه زود و مـیترسم.از همـه چیز.بیشتر از خودم،از بی ثباتی هر روزه م.از فکر های زیـادم دربازه ی آدم ها!مـیترسم از این همـه پیچیدگی.تا مـیخوام بـه افکارم نظم بدم ذهنم یک روز آفتابی رو تجسم مـیکنـه به منظور شروع روزهای خوب!برای من پاییز یعنی یک طبیعت اخم کرده!یعنی اعصاب نداره هر چقدرم کـه خوشگل شده باشـه!من فکر مـیکنم طبیعت دلش بهارو مـیخواد.روزهای روشن.آسمون آبی.پرنده ها و بوی شکوفه های نو رسیده رو.......شاید اگه بهار بیـاد منم بتونم فکرای خوب خوب م.شاید کـه نـه!حتما:)

You can see links before reply

You can see links before reply

*ماریـا*

16-08-92, 08:59

امروز سوم محرم،دلم بد جوری گرفته،آسمان چشمـهام منتظره یـه تلنگر یـه اشاره کـه بباره.رفتم سراغ سی دی ها و یـه نوحه پیدا کردم.همراه با مداح منم زیرزمزمـه مـیکردم کـه رسید بـه نوحه امام حسین (ع) کـه برای پدرش مـیخوند.به یکباره راه نفسم بند اومد پلکم آرام آرام داغ شد و اشک با شتاب روی گونـه هام شروع بـه دویدن کرد.سیل اشک منو برد بـه چندین سال پیش،وقتی پدرم به منظور همـیشـه بـه سفر رفت و ما رو تنـها گذاشت سوم محرم بود.من هیچ وقت حتی تو مراسم فوت پدر بزرگ و مادر بزرگم پدرم رو با لباس سیـاه ندیدم آخه از رنگ مشکی متنفر بود.ولی تو اون روز غم انگیز پیراهن مشکی پوشیده بود به منظور اولین و آخرین بارتو عمرش سیـاه پوش شده بود.برای امام حسین !!!!برای خودش!!!!نمـیدونم؟
پدرم رفت ولی با رفتنش همـه شـهر رخت عزا بر تن کرد چشمـها بارانی شد......
حالا هر سال علاوه بر سالگردش ،محرم هم به منظور ما یـه حال و هوای دیگه داره.کم کم مـیفهمم کـه امام حسین (ع) چی کشید وقتی پدر،برادر،عمو....همـه رو از دست داد.

اشک را گفتم چرا مـیریزی ای دیوانـه گفت:

روزن امـیدی از این گوشـه پیدا کرده ام

Baran020

17-08-92, 06:27

جمعه 17 ابان 92
بعد چند روز هوای ابری و بارونی و سرد چقدر مـیچسبه یـه روز گرم و افتابی،برعروزای سرد این هفته افتاب داغ امروز باعث شد با همسری بزنیم بیرون و بریم یـه جای دنج کـه من عاشق پاییزو برگ ریز اونجام ، تو هفته های قبل فرصتی دست نیومده بود کـه سری بـه اونجا بزنیم،از بچگیم عاشق پاییز بودم این فصل واسه من چیز دیگس،به قول اخوان،با این فصل من سر وصفای دیگر دارم
چند که تا عاز برگ ریزون قشنگش گرفتم،رفتیم اون سمتی کـه قدیما همـیشـه باز بود و اردوهای مدرسه رو مـیبردند اونجا،حالا دیگه شد منطقه ممنوعه با کمک همسری از زیر سیم خاردارها رد شدم اونور چقد دوست دارم اونجارو چقدر همـه چیز برام زنده شد(دور خاطراتم رو هم سیم خاردار کشیده بودند...) اون سپیدارهای بلند،اون جوی ابی کـه هنوز هم روان بود صدای ابش واسه لحظه ای هم کـه شده ذهن رو خالی مـیکنـه از همـه دغدغه ها، از همـه روزمرگی ها، دلم نمـیخواست ازونجا بیـام ولی خوب علی رغم مـیلم بـه خاطر کارهای عقب افتاده خونـه کـه یـه امروز رو واسه انجامش وقت داشتیم مجبور شدیم برگردیم
بالاخره جناب همسری پرده ای کـه چند ماه افتاده کنار رو داره نصب مـیکنـه و من اهنگ های البوم یـاد استاد افتخاری رو کـه یـه دنیـا خاطره روزهای خونـه پدری رو بـه همراه داره رو گذاشتم،با شنیدنشون روزهای قشنگ دیروز دوباره واسم تداعی شدند،چقدر دلم اون روزها رو مـیخواد...

kameliya

17-08-92, 09:00

امروز صبح دلم نمـیخواست پاشم ولی گلاب بـه روی همـه دستشویی ولم نمـیکرد! :(534):
مجبور شدم برم تو دستشویی چشامو محکم فشار دادم که تا نور نخوره تو چشم خوابم بپره :(227):
دستمو شستم رفتم تو رختخواب :(663):
هی وول بخور هی وول بخور یـه چرت یـه ربه زدم ولی دیگه خوابم نبرد :(677):
بابامم یـه سره داشت حرف مـیزد!! :(739):
صبحها چشاش باز نشده دهنش باز مـیشـه ولی من که تا نیم ساعت - 1 ساعت بعد اصلا حرف نمـی :(712):
اهل سلام و صبح بخیر هم نیستم! :(222):
فقط درون حد سر ت :(603):
تلویزیون روشن بود و مراسم شیرخوارا رو داشت نشون مـیداد :(198):
صبحانـه خوردمو لپ تاپمو گذاشتم رو پام و اومدم تو آشپزانـه :(184):
داشتم نوحه ی مراسم رو گوش مـیدادم کـه یـهو گفت وسط گریـه هاتون به منظور شفای یـه مریض کـه امروز شیمـی درمانی داره دعا کنین :(602):
منم یـاد گذشته ی خودمون افتادم و زدم زیر گریـه :(189):
لپ تاپو زدم بـه بغل و اومدم تو اتاقم یکم گریـه کردم که تا سبک بشم بعد صورتمو شستم گفتم حالا یـه گیری بدم بـه این پسره ببینم چرا از صبح که تا حالا اس ام اس نداده؟؟؟سابقه نداشت اینقدر بخوابه :(715):
بعدِ نیم ساعت جواب داد شاتل کوچولو من پاشدم! (شاتل = اسم منـه! ) کی بریم بیرون؟؟؟
منم گفتم آخه بذار چشات باز شـه بعد بگو بریم بیرون :(587):
منم هی تو نت مـیچرخیدم کـه یـهو دیدم ساعت 11:20 دقیقه هست گفتم حالا من حتما برم دوش بگیرم که تا برم بیـام مـیشـه 12:30 نمـیشـه بیرون بریم الکی بهش گیر دادم!
زنگ زدم گفت اس ام اس بده
منم گفتم اَه اصلا نمـیخواد بریم بیرون برو استراحتتو کن :(604):
فهمـید قاطی کردم گفت من منتظر تو بودم چرا عصبانی مـیشـه من 10 دقیقه ی دیگه اونجام! :(595):
من گفتم نـه برو استراحت کن
زنگ زد آخه چرا نمـیای منم هی نـه مـیاوردم هی گفت حالا بیـا مـیگفتم نمـیشـه زود حتما برگردم گفت 1 دقیقه بیـا من گفتم نمـیشـه حتما برم دوش بگیرم هیچی خلاصه گفت حالا تو برو دوش بگیر زود حاضر شو من دور و بر خیـابونتون مـیچرخم که تا حاضر شی! :(209)::(2216):
منم رفتم دوش گرفتم یکم تَرگل وَرگل کردم که تا بریم بیرون :(552):
هیچی رفتیم بیرون یکم چرخیدیم رفتیم یـه مغازه همـیشـه برام از اونجا جایزه مـیخره! :(718):
چیزای با مزه ای داره خودش یـه کیف پول واسه خودش خرید واسه منم یـه قاب عخوششششششگل بـه انتخاب خودم :(2208):
خیلی شیککه :(251):
بعدشم منو رسوند خونـه :(714):
سر کوچه پیـادم کرد تو کوچه پشـه م پر نمـیزد یـهو شیشـه رو داد پایین گفت شماره نگیری یـه وقت! :(628):
منم لبخند موذیـانـه زدم و اومدم :(639):
تو راه هم واسه خودم پفیلا و پفک خ که تا بعد از نـهار بخورم :food:
این بود انشای من :(240):

شالیزه

19-08-92, 03:48

چند هفته پیش رفته بودیم استانبول...جاتون خیلی خالی بود...
شب کـه شد رفتیم kfc به منظور صرف شام.سفارش دادیم و کمـی طول کشید که تا حاضر بشـه.وقتی داشت کم کم شاممون تمام مـیشد دیدم 2 که تا پسر بچه کوچک کـه سنشون مـی خورد حدود 8-9 سال داشته باشن با ظاهری نسبتا خوب اومدن و روی صندلی کنار ما نشستن.من کم و بیش حواسم بهشون بود.شیطونی مـی و اینور اونور مـیرفتن...
فکر کردم شاید منتظر پدر یـا مادرشون هستن کـه سفارششون رو بیـارن بخورن...کم کم شام دوستان هم تمام شد و مـیخواستیم بریم بیرون.شوهرم هم کـه خوراکش این بود کـه به "بچه های کار" یـا بی سرپرست تو خیـابونا کمک کنـه حواسش بـه اینا بود.که دید مـیز کناریشون بهشون نوشابه داد بخورن...
رفت جلو و به انگلیسی ازشون پرسید پدر و مادرتون کجان؟شام سفارش دادین؟ ولی متاسفانـه اغلب ترکهای استانبول انگلیسی بلد نبودن و این بچه ها هم کـه دیگه حق داشتن با اون سنشون نفهمن ما چی مـیگیم بهشون!!!
مـیز کنار اونـها فهمـیدن ما چی مـیگیم و یکیشون بـه ترکی براش ترجمـه کرد.اما انگار کـه بچه ها از چیزی ترسیده باشن یـه دفعه از رستوران دویدن بیرون و غیب شدن...و ما دیدیم کـه با وجود لباس پوشیدنشون کـه نمـیخورد فقیر باشن ولی یـه دمپایی هم پاشون نبود و با پای مـیدویدن....
اینجا بود کـه اشکهای حلقه شده درون چشم شوهرم رو دیدم و خودم هم بی اختیـار بغض گلوم رو گرفت.
شوهرم مدام مـیگفت:
"اشتباه کردم....مـیخواستم براشون غذا بگیرم ولی ترسیدم با خانواده باشن ...اشتباه کردم ....خودمو نمـی بخشم....خدایـا من چیکار کردم؟؟؟...."

تاشا

25-08-92, 11:59

شنبه 25 ابان 92
دو روز بعد از عاشوراست! روز شـهادت امام سجاد عزیزم!=((

چون تاپیک ختم صلوات و دعای نور محمدسجاد بسته شده من تصمـیم گرفتم کـه پستمو اینجا بنویسم!
دقیقا یک هفته پیش روز جمعه بود. محمدسجاد یک هفته ای بود کـه مریض بود و من بهش شربت مـی دادم و فایده ای نداشت. اش خراب شده بود! سرفه مـی کرد، یک شب توی خیمـه از زور سرفه کمـی خلط بالا آورد و من ترسیدم. شب کـه اومدم خونـه دیدم کمـی تب داره. شربت استامـیونوفن بهش دادم و تا شربتو ریختم تو حلقش بالا اورد.....!:-s
منم بهش شیـاف دادم ولی تب پایین نیومد و من با بابا و م بردیمش بیمارستان. چون عباس شب کار بود! دکتر گفت سرم بزنـه که تا تبش قطع بشـه. سرم زدیم که تا حوالی صبح تو بیمارستان بودیم. تب پایین نیومد و دکتر گفت حتما بستری بشـه! منم بستریش کردیم و تا ظهر پیشش بودم.براش قصه مـی خوندم و اشکای نازشو پاک مـیکردم کـه مـی گفت آنژوکد را از دستش دربیـاریم! خلاصه من حوالی ظهر اومدم خونـه و یک سر کوتاه بـه سایت زدم دیدم فائزه برام پیـام گذاشته کـه داره مـیره قم و منم بهش گفتم برام دعا کنـه چون محمدسجادو بستری کردم بیمارستان! بعد برادر 29 ساله و مجرد یکی از دوستان نزدیکم فوت کرده بود رفتم مراسم هفتش یک سر زدم و یکی دو ساعت بعدش برگشتم بیمارستان کـه دیدم پسرم خوابیده. فکر نمـیکردم قراره نازنینم به منظور مدت طولانی بخوابه! =((ی هم چیزی بـه من نگفت. هر چی صبر مـی کردم بیدار نمـیشد. این وسط صدف، نفیسه، محبوبه و هدیـه عزیز@};-که حتما از سایت فهمـیده بودن لطف د و بهم زنگ زدند! @};-منم فکر نمـی کردم مسئله مـهمـی باشـه ولی بود و پسرم که تا 5 روز بعد چشماشو باز نکرد و خوابیده بود! :((
نمـی دونم آزاده عزیز@};- چطور فهمـید و برای محمدسجاد تاپیک ختم دعای نورو صلوات گذاشت و همـه دوستان و بچه های مـهربون سایت شرکت د و کلییییییییییییی به منظور پسرم دعا د! همـین جا دوباره و چند باره از همـه تشکر مـی کنم...:x
از چیزایی کـه بر من درون طی این 5 روز گذشت چیزی نمـی تونم بگم. چون درون قالب کلمات نمـی گنجه! نمـی دونم چند ساعت بعد از بیـهوشی محمدم دکترها گفتند حتما ازمایش مغزی نخاعی ازش گرفته بشـه. خدا به منظور هیچ مادری نیـاره ان صحنـه ها رو! مـیگن این آزمایش خیلیییییییییییییییی دردناکه! البته پسرم بیـهوش بود واز دردش چیزی نمـی فهمـید ولی خوب این ازمایش را انجام و در نـهایت گفتند کـه محمدسجاد مننژیت ویروسی گرفته! خدا را شکر کـه مننژیت باکتریـایی نگرفت چون اون خیلی خطرناک تره و درصد بهبودیخیلییییییی کمـه! بـه ما گفتند کـه دو که تا هفت روز طول مـی کشـه که تا دوره بیماری طی بشـه و باید تو این هفت روز تبش قطع بشـه و به هوش بیـاد و اگر این اتفاق نیفته دیگه کاری از دستشون بر نمـیاد!:-s دوره دعا و التماس و زاری من بـه درگاه خدا شروع شد...:((

- - - Updated - - -

ادامـه خاطره قبلی!

به ما پیشنـهاد د کـه منتقلش کنیم تهران و ما هم با دکتراش م کردیم و اونـها هم گفتند کـه یک تعهد نامـه امضا کنیم کـه هر اتفاقی براش افتاد پای خودمون!:-s چون تب بالا داشت و مننژیت تبعات زیـادی مثل ناشنوایی و یـا مـیکرو سفالی و........را بـه همراه داره. ما هم ترسیدیم و البته دکتر معالجش یکی از بهترین دکترهای اطفال شماله و من بهش اعتماد داشتم! ضمن اینکه خورده بودیم بـه تعطیلات و منتقل و .......خودش داستان دیگری بود. و از همـه مـهم تر بیمارستان اونم خصوصی تو تهران کلیییییییییی پول اولش مـی گرفتن که تا پذیرش کنن و ما هم درون شرایط مالی مناسبی نبودیم. تو همون اوج دوراهی کـه بودم دکترش بـه من گفت م ماها همـه وسیله ایم و شفا دهنده خداست چه اینجا چه اون سر دنیـا!.....:((

این شد کـه تصمـیم گرفتیم بمونـه و خودمون را سپردیم بـه خدا! :(من پنج شبانـه روز نخوابیدم و تقریبا از بیمارستان خونـه نیومدم. جز به منظور ساعات کوتاه! صبح روز دوم بیـهوشی اش از بس التماس کردم اجازه دو دقیقه ببینمش! منم گان پوشیدم و رفتم پیش پسرم. :((

خدا به منظور هیچ کی نیـاره! یک عالمـه مریض های کمایی توی اون بخش کـه چشم امـید خانواده اشون بـه بهبودی شون بود. جوون، بچه ، پیر ، زن ، مرد و.....:(

رفتم پیش محمدسجاد.:x دستگاه تنفسی بهش وصل بود. سرم هم تو دستش بود. ضربان قلب نازنینش از مانیتور مشخص بود. یـاد روزی افتادم کـه برای اولین بار صدای قشنگ قلبشو تو دوره بارداریم شنیدم! چه روز شیرینی بود.! 30 2

پسرم چشماشو بسته و آروم خوابیده بود! موهاش خیس و پریشون بود و صورت مثل قرص ماهش از زور تب سرخ بود! دستاشو آروم نوازش کردم و صداش کردم.

محمدسجاد، محمدسجاد....بق بقوی من!مگه قرار نبود منو هیچ وقت تنـها نذاری، چشماتو باز کن عزیز مادر، پسرم کبوتر من، ببین داره گریـه مـی کنـه پاشو اشکامو پاک کن، عزیزم اگر بـه حرفم گوش بدی و چشماتو باز کنی بهت ستاره مـی دم.....:(602):

فایده ای نداشت.

اشک مـی ریختم و نوازشش مـی کردم. موهاش خیس بود از تب! قربون زلف پریشونت بشم مادر عزیزم پاشو مادر...

اگر پانشی مـی ذارمت رو صندلی تنبیـه و.......................:(189):

:(189)::(189)::(189)::(189)::(189):

هیچ فایده ای نداشت. درون نـهایت پرستار اومد و منو بـه زور از پسرم جدا کرد.بخشی از قلب من همونجا کنده شد و من مطمئنم کـه هیچ وقت دیگه اون تیکه از قلبم بهبود پیدا نمـی کنـه....:(696):

تاشا

25-08-92, 12:06

ادامـه خاطره!
عصر اون روز بـه زور اوردنم خونـه! همون شب شب هفتم محرم بود. عصرش بعد از اینکه تو سایت پست گذاشتم و خواهش کردم همـه براش دعا کنند نمـی دونم توی خلسه یـا رویـا بودم کـه حس کردم آزاده بهم مـیگه حلوای کاسه درست کنم! :-s بیدار شدم. دستور حلوای کاسه را از سایت گرفتم و شش که تا دیس حلوای کاسه درست کردم و بردم خیمـه علمدار بی دست! :(

هنوز صدای مداح اون شب کـه به زبون شیرین مازندرانی مـی خوند توی گوش من زنگ مـی زنـه کـه با ضجه به منظور شش ماهه امام حسین روضه مـی خوند! :((

پسر وشنا پسر ته مار بمـیره(پسر گرسنـه ام مادرت بمـیره) پسر تشنا پسر ته مار بمـیره!(پسر تشنـه ام مادرت بمـیره)

شـه پر دست رو آروم باختی (روی دست پدرت آروم خوابیدی) پسر لالا پسر ته مار بمـیره...........

من مثل ابر بهار بودم و گریـه مـی کردم. بـه خدا گفتم خدایـا اگر مـی خوای منو این جوری امتحان کنی این انصاف نیست! من تحملش را ندارم. خدایـا این بچه را بـه من امانت دادی درست ولی من امانت دار خوبی بودم. بذار بازم دستم امانت بمونـه. الان ازم نگیرش. بذار یک کم بیشتر پیشم بمونـه. من هنوز آرزوها دارم براش...مداح زار مـی زد لالایی مـی خوند و منم همراهش زار مـی زدم و لالایی مـی خوندم. فدای دل شکسته رباب بشم من.......

لالالالا گل شب بو بمـیره پسر بییـه ته چشم کم سو بمـیره( پسرم چشمات کم سو شده )

لالالالا غریبونـه بمـیره لالالالا مـه دل خونـه بمـیره

الهی هرمله ته دست چو بووه(دستت چوب بشـه) الهی ته دو که تا چشم بی سو بووه

مـه اصغر ره چرا سیراب نکردی تو باعث بییی کـه مـه دل اوو بووه( تو باعث شدی دل من اب بشـه)
:(602)::(696)::(629)::(704)::((:((:((:((:((:((:((: ((:((:((:((

آخر شب رفتم بیمارستان! همون شب بازم توی خلسه های کوتاهم حس کردم یکی بهم مـیگه چله سوره طه بذارم. منم از فرداش شروع کردم بـه طه خوندن! یـا یلدا افتادم کـه اعتقاد عجیبی بـه سوره طه داشت و وقتی تو ختم جمعی سوره طه را گذاشت خیلی از بچه ها ناراضی بودن و مـی گفتن کـه سوره طولانی بوده و اونـها را خسته کرده! دلم گرفت....:(

سه شنبه شد. صبحش نغمـه جونم@};- بهم زنگ زد. نمـی دونم چرا اینقدر منتظرش بودم. بـه دریـا عزیزم @};-که این مدت خیلییییییییییییییییییی کمکم کرد گفتم بـه نغمـه بگه چرا شو فراموش کرده. دریـا گفت نغمـه گوشیش خراب شده و شماره نداره. با نغمـه حرف زدم. یک کم صدای قشنگش منو آروم کرد. توی اون لحظات معنی دعای *یـا معین من لا معین له* را خوب درک مـی کردم! به منظور همـین گذاشتمش الان تو امضام.:-s

یک روز جهنمـی دیگه هم گذشت. اون شب شب تاسوعا بود. ! اون روز گفتم اگر امشب خدا صدای منو نشنوه من مـی مـیرم. ظهرش اومدم خونـه و شروع کردم بـه پختن شله زرد. یک قابلمـه بزرگ برنج خیس کردم. یک ساعت بعد کـه رفتم بـه برنج سر زدم دیدم برنج آب را خورده و باز اب نیـاز داره. قابلمـه سنگین را بلند کردم و بردم تو اتاق طبخ کـه اب بریزم کف اتاق طبخ خیس بود و من لیز خوردم و قلم پام با شدت هر چه تمام تر خورد بـه لبه کابینت و آه از نـهاد من براومد.:(( قابلمـه را سفت چسبیده بودم کـه نکنـه بریزه برنج نذری من!نیم ساعت اونجا روی زمـین نشستم. پام بـه شدت درد مـی کرد. نمـی تونم بگم چقدر درد مـی کرد......

بهش توجه نکردم. توی تراس چراغ تک شعله بزرگ را وصل کردم و توی بزرگترین قابلمـه ای کـه تو خونـه داشتم بـه اندازه 500 که تا ظرف شله زرد پختم. همزمان با نغمـه جون هم درد دل مـی کردم. که تا اینکه نغمـه ازم خواست ادرس بیمارستان و مشخصات را بدم که تا شاید بتونـه کمکم کنـه منتقلش کنیم تهران. حالا پول هم نیـاز داشتم و اوضاع خیلی خراب بود. تعطیلات بود و بنگاهها معامله نمـی که تا ماشینمونو بفروشیم! وقتی شله زرد هم مـی زدم و مـی ریختم توی ظرف مخصوصش دستم را زدم بـه همون قابلمـه داغ و به خدا گفتم خدایـا ابروی منو بـه حق همـین شب نریز! همـه چیز بـه خرواره ولی آبرو بـه مثقاله و من واقعا تحمل اینو ندارم..........:((

شله زرد را هم بردم خیمـه. همون شب مونا(your friend) عزیز@};- بهم زنگ زد و برام تو هیئشون زیر پرچم آقا ابوالفضل دعا کرد...پام خیلی درد مـی کرد و همون شب پام آتل بستم. همـینو کم داشتم!.....:(602)::(602):

همون شب خدا کمک کرد و تونستیم ماشینومو بفروشیم. :(602):

تاشا

25-08-92, 12:15

یک روز سخت دیگه هم گذشت. ظهر اون روز زنگ زدم بـه نغمـه کـه اطلاعات محمدو بدم و منتقلش کنیم تهران! نغمـه جواب نداد! :((

همون موقع داداشمو دیدم کـه به طرف من مـی دوید. منم فکر کردم مـی خواد خبر بد بهم بده.:(( پاهام سست شد و گوشی از دستم افتاد و خاموش شد. منم داشتم خاموش مـی شدم کـه حمـید اومد وگفت بریم بالا چون محمد وضعش تغییر کرده و دکتر مـی گه شاید که تا یک ساعت بعد بـه هوش بیـاد!:)

با کله رفتم بالا و با دکترش حرف زدیم. ضریب هوشیش کـه تا قبل ازین 6 بود بـه 8 رسیده بود و دکترگفت اگر همـین طور ادامـه پیدا کنـه که تا یک ساعت دیگه چشماشو باز مـی کنـه! ما خیلی خوشحال شده بودیم. نمـیدونستم چی کار کنم. بـه یک ساعت نرسید کـه محمدسجاد نازنینم چشمای قشنگش را بـه روی دنیـا باز کرد و دنیـای منو و باباشو غرق درون نور و شادی کرد.:x

یـادم اومد بـه بچه های سایت خبر بدم. دیدم گوشی خاموشـه! بعدش دیدم دریـا و نغمـه بهم زنگ زده بودن. بـه نغمـه زنگ زدم و اونم تو دسته بود. گفتم اوضاع این طوره و اگر لازم شد خبرش مـی کنم کـه منقلش کینم تهران!@};-بعد بـه دریـا جونم هم خبر دادم و خواستم بـه همـه تو سایت خبر بده! @};-

اون شب را پسرم تو ای سی یو موند ولی فردا حوالی ظهر اوردیمش تو بخش! خداراشکر تبش پایین اومده بود. کمـی ضعیف و بی حاله ولی حالش خوبه شکر خدا! بـه زودی مـیارمش خونـه اگر خدا بخواد...:x

روزهای جهنمـی و سخت تموم شد. چیزی کـه برای من موند دوستی و محبت دوستای عزیزم بود. وقتی بعد از همـه این ماجراها اومدم سایت و پست های محبت آمـیز بچه ها را خوندم خیلی گریـه کردم. :((با آزاده هم موافقم کـه گفت بـه همـه شماها افتخار مـی کنم!@};- واقعا نمـی دونم با چه زبونی ازتون تشکر کنم چون اون تاپیک بسته شد و من فرصت تشکر ا شماها را پیدا نکردم علی رغم اینکه دونـه دونـه تو پیـامک محبوبیت و تشکر ها ازتون تشکر کردم بازم لازم دیدم اینجا بـه صورت عمومـی از همـه تشکر کنم.:x

بعد از اتفاقات مدتی قبل و خلع مدیریت شدنم البته بـه شیوه کاملا غیر منصفانـه =(( من تصمـیم گرفته بودم کـه دیگه اینجا و توی آشپزانـه پست نذارم ولی بعد از دیدن این همـه محبت شما دوستانم و همـه لطف زیـادی کـه به من داشتید مـی بینم کـه اگر از تصمـیمم برگردم بـه جایی برنمـی خوره چون شما دوستای گلم لیـاقت بهترین ها را دارید. من درون مقابل محبت های شما ذره ای بیش نیستم.!:x

از آزاده عزیزم تشکر مـی کنم کـه تاپیک را زد و توی ختم دعای مقاتل شرکت کرد و........@};-@};-

از دریـا نازنینم کـه خیلی خیلی بـه من لطف داشت و همـین طور از شوهرشون تشکر مـی کنم کـه نذر کرده بودن. هر روز خبر مو مـیگرفتن و منو تنـها نذاشتن و دعا برامون!@};-:x

از نغمـه عزیزم هم تشکر مـی کنم بایت همـه کمک های این مدتش بـه من. جز خوبی و مـهربونی من چیزی از این زن مـهربون ندیدم و تا آخر عمر شرمنده اش هستم!@};-:x

از مـینا عزیزم هم خیلی تشکر مـی کنم کـه همراه من بود و به من دلداری داد.@};-

از پانیذ عزیزم هم تشکر مـی کنم کـه از آلمان بـه من زنگ زد و خبر گرفت و منو شرمنده کرد.@};-

از نازی و عزیزشون کـه زحمت کشیدن حتی که تا حرم رفتند و دعا د!@};-

از زی زی عزیز کـه ختم مقاتل گذاشت و دعامون کرد.@};-

از یلدای نازنینم کـه حتی تو امضاش درخواست صلوات کرده بود به منظور محمدسجادم.@};-

از سپیده عزیزم کـه همش جویـای احوال من بود.@};-از هانیـه عزیزم کـه برای ملاقات محمدسجاد اومد بیمارستان و خوشحالم کرد.@};-

از محبوبه عزیزم کـه برای اولین بار صدای نازنینشون را شنیدم...@};-از وجیـهه همای عزیزم هم خیلی تشکر مـی کنم کـه خدا را بـه من یـادآوری کرد!@};-

از هانی عسل، هدیـه، مریم گلی، هیرسا و دارکوب، نجمـه و شون، نفیسه، نیلوفر، ماری ،فاطمـه 2012،صدف عزیزم، مریمـی نازنینم کـه با وجود بارداریشون بـه فکر من بودن، مـهناز جون ، فائزه و غزاله عزیزم کـه با وجود بچه کوچولو بـه یـاد من بودن، باران ،دانا، کاملیـا و ستوده ،مـیسی عزیزم،سمـیه ،مارال، باران ، اون یکی باران و ترانـه و پریسا و لی لی ، شب ناز و مـهرآراو محبوب عزیزم وآیسای عزیزم کـه هر روز برامون زیـارت عاشورا مـی خوندن و دعا !@};-@};-

از بقیـه بچه های عزیزی کـه الان اسمشون تو خاطرم نیست و منو پسرم را دعا هم تشکرزیـاد مـی کنم.@};-

آرزو مـی کنم همـیشـه شاد باشید و هیچ وقت غم نبینید!همـه تون را دوست دارم و صمـیمانـه ازتون ممنونم و آرزوی سلامتی همـیشگی به منظور شما و خانواده و عزیزانتون دارم! :x

تاشا

25-08-92, 02:03

شنبه 25 آبان
اینو امروز از یک جایی مـی خوندم. گفت اینجا بنویسم شماها هم بخونید! چون من اینو واقعا تجربه کردم!

در رویـاهایم دیدم کـه با خدا گفت و گو مـی کنم.
خدا پرسید :پس تو مـیخواهی با من گفت وگو کنی؟مندر پاسخش گفتم: اگر وقت دارید . خدا خندیدگفت:
وقت من بی نـهایت است.....
در ذهنت چیست کـه مـی خواهی از من بپرسی؟
پرسیدم:
چه چیز شما را سخت متعجب مـیسازد؟
خدا پاسخ داد:کودکیشان
اینکه آنـها از کودکیشان خسته مـیشوند,
عجله دارند کـه بزرگ شوند, وبعد دوباره بعد از مدت ها,آرزو مـی کنند کـه کودک باشند...
اینکه آنـها سلامتی خود را از دست مـیدهند که تا پول بهدست آورند!
وبعد پولشان را از دست مـی دهندتا دوباره سلامتی خود را بدست آورند!
اینکه با اضطراب بـه آینده مـینگرند وحال را فراموش مـی کنند و بنابراین نـه درون حال زندگی مـیکنندونـه درآینده
اینکه آنـها بـه گونـه زندگی مـی کنند کـه گویی هرگز نمـی مـیرند وبه گونـه ای مـیمـیرند کـه گویی هرگز زندگی نکرده اند.
دست های خدا دستانم را گرفت به منظور مدتی سکوت کردیم ومن دوباره پرسیدم:
به عنوان یک پدر
مـی خواهی کدام درس های زندگی را فرزندانت بیـاموزند؟
او گفت:
بیـاموزند کـه آنـها نمـیتوانندکسی راوادار کنند کـه عاشقشان باشد
همـه کاری کـه آنـها مـیتوانند ند این هست که اجازه دهند کـه خودشان دوست داشته باشند
بیـاموزند کـه درست نیست کـه خودشان را با دیگران مقایسه کنند
بیـاموزند کـه فقط چند ثانیـه طول مـیکشد که تا زخمـهای عمـیقی درون قلب آنان کـه دوستشان داریم ایجاد کنیم
اما سالها طول مـیکشد که تا آن زخم ها التیـام بخشیم
بیـاموزند کـه ثروتمندی نیست کـه بیشترین ها را داردی هست که کـه به کمترین ها نیـاز دارد .
بیـاموزند کـه آدمـهایی هستند کـه آنـها را دوست دارند فقط نمـی دانندکه چگونـه احساساتشان را نشان دهند
بیـاموزند کـه دو نفر مـی توانندبه یک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند
بیـاموزند کـه فقط کافی نیست کـه آنـها دیگران را ببخشند بلکه آنـها نیز حتما خود را نیز ببخشند
من با خضوع گفتم:
از شما بـه خاطر این گفت گو متشکرم.
آیـا چیز دیگری هست کـه دوست دارید فرزندانتان بدانند؟
خداوندلبخند زد وگفت:
فقط بدانند کـه من اینجا هستم.
همـیشـه...
همـیشـه...
همـیشـه...

najmeh

15-09-92, 01:27

چند روز پیش کـه سرکلاس حضور و غیـاب مـیکردم اسم چند دانشجویی کـه اصلا نیـامده بودند را خوندم و به بچه ها گفتم حتما بهشون اطلاع بدهید کـه دیگه از این درس حذف شدند و برای امتحان مـیان ترم هم نمخواهد بیـان.. وقتی اسم یکی از دانشجوهای را مـیخوندم اکثر بچه ها گفتند این مشکل داره اما دقیقا نگفتند کـه چه مشکلی که تا اینکه قبل از امتحان مـیان ترمش خودش تماس گرفت باهام و گفت کـه جراحی کرده و غده ای زیر زبونش بوده و نمـیتونـه بیـاد و حتی کتاب هم بـه دلیل اینکه توی منطقه ای محروم زندگی مـیکنـه نتونسته پیدا کنـه و فقط جزوه را داره صداش خیلی شاداب و پرهیجان بود بهش گفتم اصلا مـهم نیست فقط بـه سلامتی ات فکر کن و جزوه را بخون و هر سوالی از کتاب بیـاد برا شما درون نظر نمـیگرم ... دوشنبه جلسه داشتیم با مدیرگروه بحث رسید بـه دانشجوهایی کـه غیبت دارند و من هم قضیـه ایشون رو گفتم مدیرگروهمون بهم گفت که تا حالا وضعیت این دانشجو را دیدی گفتم نـه ..گفت خب زیـاد سخت نگیر بهش ... که تا اینکه چهارشنبه رفتم واسه امتحان مـیان ترم توی کلاسم ی رو دیدم روی ویلچر با ماسکی کـه روی لبهاش زده بود و با چشم های گیراش داشت نگاهم مـیکرد مطمئنم کـه زیر ماسکش داشت بهم لبخند مـیزد شوکه شدم از دیدنش اون لحظه اصلا نتونستم حدس ب کـه این همونـه.. رفتم نزدیکش بهم گفت کتاب رو نخوندم گفتم مـهم نیست عزیزم از جزوه بنویس با خودم تصمـیم گرفتم کـه حتما نمره کامل مـیان ترم را بهش بدهم چون با وجودی کـه چنین وضعیت داشت از یـه شـهر دیگه اومده بود و اصلا هم غر نمـیزد کـه سوالا سخته بعد از امتحان رفتم دفتر مدیرگروه اینقدر از دیدن وضعیتش بهم ریخته بودم کـه زدم زیر گریـه حالا اینا بماند فهمـیدم کـه این دانشجو بیشتر از یکسال دیگه زنده نیست...اما چقدر روحیـه داشت و با چه قدرتی حرف مـیزد.. الان ورقه امتحانش رو صحیح مـیکردم خودش بدون اینکه من بخوام بهش کمک کنم نمره کامل رو گرفت حتی سوالایی کـه از کتاب اومده بودند... دیگه نمـیدونم چی بگم بـه جز اینکه من فهمـیدم کـه چقدر ناشکریم بهترین هدیـه خداوند را داریم سلامتی اما باز هم سر کوچکترین مشکلی چقدر غر مـیزنیم بـه خدا چقدر احساس بدبختی مـیکنیم. دعا کنید کـه سلامتی اش را بـه دست بیـاره امـیدوارم روحیـه خوبش بهش کمک کنـه و دوباره برگرده بـه زندگی...

*ماریـا*

16-09-92, 10:25

بازم آفتاب غروب کرد و شب اومد،به جون خسته ام بازم......نـه بقیـه اش را ول کن.هر چند از این آهنگ داریوش خوشم مـیاد ولی شب و بیشتر دوست دارم.سکوتش بهم آرامش مـیده،صدای نفس های آروم ام هنگام خواب مثل یـه موسیقی دلنواز تو گوشم مـی پیچه و منو هدایت مـیکنـه که تا رو مبل دوست داشتنیم بشینم و خودم و با علایقم سرگرم کنم.برای رفع خستگی بلوزی کـه برای م مـیبافم رو مـیگذارم کنار،کتاب رو بر مـیدارم که تا بخونم.اما ترجیح دادم قبلش یـه کم بنویسم آخه نوشتن هم منو آروم مـیکنـه.شبهای سرد پاییز وقتی کنار شوفاژمـیشینی و از گرمای چای و عشق همسری بهره مند مـیشی انگار مخت از آکبندی درون مـیاد و قلم روی کاغذ با شتاب حرکت مـیکنـه،واژه های مختلف رو کنار هم مـیچینـه .وقتی ذهنت و از این همـه لغت خالی مـیکنی نتیجه تقریبا چیز جالبی درون مـیاد.حالا مبتونم کتاب دوست داشتنیم رو بردارم و خودم و تو دنیـای عاشقانش غرق کنم.مثل شخصیت های داستان بی قرار لحظات ناب بشم،از غم دوری عذاب بکشم و در انتهابرای وصالشون دعا کنم.با صدای همسری کـه مـیگه نمـیخوای بخوابی نصف شب شد .به خودم مـیام با سرعت به منظور خواب آماده مـیشم که تا دوباره فردا یـه روز پر مشغله دیگه رو شروع کنم.

شب بخیر خواب هاتون رویـایی!!!!!!!

- - - Updated - - -

aftab khanoom

17-09-92, 09:29

امروز صبح با این کـه از خستگی‌ دیگه جونی برام نمونده بود با انرژی از خواب بیدار شدم،آخه دیروز تموم وقت داشتم خرید مـی‌کردم و سوغاتی مـی‌خ،به امـید خدا فردا اینجا رو بـه قصد رسیدن بـه خونمون ترک مـی‌کنم،امروز صبح عمو جونم بهم زنگ زد کلی‌ هیجان داشت و به من مـیگفت الان چه حسی داری ،داری مـیای خونـه حقیقتش رو بخواین اینقد کـه اون شوق داشت من نداشتم :pالان ۳ روز کـه مریض شدم و کمـی‌ دپرس،نمـیدونم چرا از این کـه مـی‌خوام بیـام خونـه مثل قبل خوشحال نیستم،یـادمـه که تا همـین هفته پیش تو ابرا بودم ولی‌ نمـیدونم چرا دیگه از اون همـه خوشحالی‌ خبری نیست8-} البته با این مریضی و بدن درد و سرماااااا نبایدم خدائیش حسی برام مونده باشـه امروزم باز تموم وقت داشتیم خرید مـیکردیم دیگه داشت اشکم درون مـیومد از خرید به منظور آدم‌های کـه سایزشونم نمـیدونی بیزارم ولی‌ خوب ایشالا کـه با تن سالم و دل خوش لباساشون بپوشن،آخه هر سری کـه ما مـیایم ایران بچها کلی‌ بزرگ شدن خانمـها یـا آقایون کلی‌ سایز عوض خلاصه یـه وضی ;))امروز با بابام صحبت کردم مـی‌خواست بدونـه چه ساعتی مـیرسم بابام خیلی‌ خوشحال بود،دلم مـی‌خواد فردا تو هوا پیما تموم ۱۲ ساعت بخوابم :)) که تا شاید خستگی‌ و ضعف این هفته از بدنم درون بره،یـه کم نگرانم هروقت خستم یـا بی‌ حوصلم از همـه مـی‌تونم پنـهان کنم بـه جز مادرم!!!مـی‌خوام من و خوشحال ببینـه‌, کاش همـی‌ آدمای دنیـا مثل مادرم بودن با یـه نگاه مـیدونستن خوشحالی‌،ناراحتی یـا اصلا تو دلت چی‌ مـیگذار!!!ولی‌ از شما چه پنـهون کـه دلم به منظور بویـه عطر تن مادرم تنگ شده نمـیدونم چرا الان کـه این جمله رو مـینیویسم قلبم شاد شد:x حتا فکر مادرمم من و شاد مـی‌کنـه حتما بویـه عطر تنش من و دیوونـه مـی‌کنـه :) الهی فداش بشم:(744)::(248):نمـیدونم چرا الان کـه دارم اینـها رو مـینویسم کم کم خوشحالی‌ داره یـه کوچولو خودی نشون مـیده،ایشالا کـه تا فردا از خستگی‌ زیـاد بتونم دووم بیـارم و این خستگی‌ جاش رو بده بـه خوشحالی‌ و انرژی :(625):دوستون دارم دوستایـه گلم :(151):اگهیـه وقت از من ناراحت شدین بـه بزرگی قلبتون من و ببخشین:(166):

مریم گلی

08-10-92, 01:41

سلام ...هی روزگار ...
هفته پیش توی مطب خانوم دکتر منتظر نوبت بودیم . الینا هم نشسته بود روی صندلی و داشت بـه کارتونی کـه از ال سی دی پخش مـی شد نگاه مـی کرد و من هم تو فکرا و عوالم خودم بود.
یـهو دیدم الینا از جاش بلند شد با یـه کنجکاوی خاصی ازم پرسید من هم بزرگ شم ازدواج مـی کنم ؟ نـه ببخشید اینطوری پرسید یعنی سوالش پرسشی نبود گفت من بزرگ کـه شدم مـی خوام ازدواج کنم من هم گفتم باشـه تو غذا بخور کار خوب کن و به حرف ی هم گوش بده که تا زودتر بزرگ شی (دقت کردین بیشتر ما ها از هر فرصتی واسه نصیحت استفاده مـی کنیم ;)) ) بعد الینا گفت لباس عروس سفید هم مـی پوشم مثل خودت (ععروسی من و همسری توی خونـه واسش شده الگو) گفتم باشـه ...
بعدش گفت من مـی خوام بزرگ کـه شدم با بابا ازدواج کنم ...(حالا اینا رو باصدای بلند و پر از هیجان مـی گفتا )
قشنگ نگاه همـه رو حس مـی کردم . گفتم اخه بابا یـه بار با من ازدواج کرده
نمـی تونـه دوباره ازدواج کنـه کـه ....
خاک بـه سرم مـی دونین چیکار کرد ؟
با یـه حالت حق بـه جانب و لپ هاشو بادکرد و بلند شد و دست بـه کمر@-) روبروی من وایساد و گفت (گفت کـه چه عرض کنم داد مـیزد دیگه ): نمـی خواااااااااااااااام .
پس من کـه بزرگ شدم با کی ازدواج کنممممممم x_x

نتیجه اخلاقی :
بیـا .... اینم از بچه ...:-?
بچه بزرگ کن مـیشـه هوووی ادم :(716):
والا ...:(683):

مریم گلی

09-10-92, 10:32

ما تقریبا هر سال شب یلدا مـیریم خونـه م اینا ...
همـیشـه اونجا مراسم شب یلدا بر پا مـیشـه ... علاوه بر مـیزی کـه مـیچینـه هر کدوم از ا هم یـه چیزی مـیارن و خلاصه یلدا دسته جمعی برگزار مـیشـه
ولی امسال نتونستیم بریم و کلا من هم دپرس بودم . یـه جورایی بی خیـال مراسم یلدا هم شده بودم . همسری و خوانواده همسری هم کـه کلا از بیخ عربن و هیچ مراسم ایرانی الاصلی رو جدی نیمـیگیرن و حتی هفت سین عیدرو هم بـه خاطر ما عروسها همون یک ساعت اول پهن مـیکنـه و بعدش هم جمع مـیشـه که تا سال
بعد سبزه هم نداره و همـیشـه یـه گلدون مـیزاره مـیگه اینم سبزه دیگه-28-2 ... منم اینجوری ~x(
اقای همسر هم خوب از اونا یـاد گرفته تازه من یـه خورده اومدم عادتش بدم بـه این مراسم کـه خوب سنت دیرینـه ماست دیگهههه بابااااا.
دخملی هم کـه توی مـهدشون 2 روز تموم مراسم عاندازون و ننـه سرما و قصه و انار و سفره و ... بود . دیگه گفتم خوب الینا هم کـه به اندازه کافی یلدا برگزار کرده و هندونشو خورده و انارشو هم دون کرده من دیگه چه کنم ؟:(
بعد دیدم دخملی اومد و گفت تو مـهدمون امروز کیک هندونـه ای چرا ن؟ پارسال داشتیم ...
خلاصه اومدم تو سایت و تو تاپیک مسابقه سفره ارایی کـه رفتم یـهو تصمـیم گرفتم به منظور زنده نگه داشتن سنتها و تزریق هر چه بیشتر یلدا درون رگهای دخملی کـه خدای نکرده بـه همسر و خانوادش نکشـه ه ه ه یـه سفره کوچولو بدرستم .
تا اومد این سفره حاضر شـه الینا کـه دیگه خواب بود تقریبا ...:))
به زور از خواب بیدارش کردم گفتم پاشو ببینم پاشو یلدا شده مگه منتظرش نبودی ؟;))
و اینگونـه بود کـه یلدای ما سپری شد .
و خیلی خوشحال شدم کـه هر چند سه نفری ولی یلدا رو جشن گرفتیم ...
نتیجه اخلاقی :
سنتها را زنده نگه دارید ...
هر چند دو نفر و نصفی ...:d
عمرتون یلدایی ...@};-

najmeh

13-10-92, 03:10

چند روز پیش احساس مـیکردم گوش هام یـه حالت خاصیـه . خلاصه تصمـیم گرفتم برم دکتر. از اونجایی کـه این دکتر متخصص کـه مـیخواستم برم طرح پزشک خانواده بود حتما اول مـیرفتم پیش پزشک خانواده و نامـه مـیگرفتم. صبح زود پاشدم چون چند که تا کار بانکی داشتم و پست هم حتما مـیرفتم. اما نمـیدونم چطور شد کـه اینقدر کارهای من زود تموم شد و ساعت 10:15 کل کارهام تموم شد نوبتم ساعت 12:45 دقیقه بود داشتم فکر مـیکردم کـه کجا برم و چیکار کنم کـه ی زنگ زد یـادم افتاد خونـه م فقط ده دقیقه با جایی کـه هستم فاصله داره بهش گفتم دارم مـیام خونتون اصلا باورش نمـیشد طفلی ، آخه م کار شوهرش عسلویـه هست و طرح اقماری کـه 14 روزی کـه شوهرش سرکاره مـیاد خونـه ما و 14 روز دیگه هم چون خونـه شون با خونـه ما فاصله داره و من کلی سرم شلوغه بـه ندرت بهش سر ب. خلاصه کلی ذوق کرد وقتی رفتم کلی تحویلم گرفت و رفت از حیـاط خونشون واسم مـیوه (پرتقال و نارنگی) چید. داشتم بهش مـیگفتم کـه چقدر حیـاط خونـه شون باصفا هست که شروع کرد بـه درد دل اینا رو ول کن و بگو چی درست کنم واسه ناهار و هرچی فکر مـیکنم یـه چیزی ندارم یـه لیست خرید دادم شوهرم از صبح رفته بخره اما هنوز نیـامده خلاصه تصمـیم گرفتیم درون همون فرصت کم با هم بریم خریدو سیب زمـینی بگیرم اما از اونجایی کـه من بـه تنـهایی و پیـاده که تا حالا نرفته بود خرید نمـیدونست سوپری و مغازه سبزی فروشی شون کجاست و شروع کردیم از این و اون پرسیدن و کلی راه رفتیم که تا رسیدم و سیب زمـینی و یـه خورده وسایل دیگه خریدیم و برگشتیم خونـه و ی هم شروع کرد بـه درست کوکو سیب زمـینی و من هم آژانس گرفتم و رفتم دکتر. بعدا شوهر ی گفته بود کـه پشت کوچه شون یـه مغازه بزرگ بوده و ما بیخودی این همـه راه رفتیم.

*مـهناز*

14-10-92, 12:19

خیلی وقت بود کـه دنبال این تاپیک مـیگشتم اما نمـیدونم چرا پیداش نمـیکردم....برای همـین الان مـیخوام یـه فلش بک ب بـه دوماه و یک هفته پیش یعنی 92/08/07...مـیخوام بنویسم که تا جاودانـه ش کنم...

گفته بودم تو بیـایی غم دل با تو بگویم.....چه بگویم غم از دل برود گر تو بیـایی

امروز 92/08/07 یـه سه شنبه ی رویـاییـه کـه دیگه تو زندگیم تکرار نمـیشـه...امروز قراره نعمتی کـه خدا 9ماه پیش بـه من عطا کرد رو بـه چشم نظاره کنم...خدایـا شکرت واقعا شکرت کـه این حس رو ازم دریغ نکردی
شب قبل بـه زور خوابم برد و صبح هم ساعت 5بیدار شدم...استرس نداشتم بیشتر هیجان بود بیشتر انتظار بود...دلم داشت پاره مـیشد به منظور اتفاقای چند ساعت دیگه
خودم کـه باید ناشتا مـیبودم اما به منظور همسری و مادربزرگم کـه خونمون بودن صبحانـه مـهیـا کردم و شروع کردم رختخواب ها رو جمع ...اونا صبحانـه خوردن و من بعد از شستن ظرفها و جمع و جور خونـه اومدم آخرین پست زمان بارداری م رو تو آشپزانـه گذاشتم و از بچه ها خواستم برامون دعا کنن...
کم کم لباسهام رو پوشیدم و همـه ی خونـه رو دوباره و سه باره چک کردم...اسپند رو گذاشتم دم دست که تا موقع برگشت بقیـه دنبالش نگردن...سفارشـهای لازم رو بـه همسری کردم...برای نـهار روز برگشت از بیمارستان 2تا دیس پر الویـه درست کرده بودم که تا همـه بخورن اونا رو هم روشون رو تزیین کردم...
مادربزرگ رو فرستادم زودتر بره آخه که تا 4طبقه رو با اون عصا بره پایین زمان مـیبرد بعدش همسری رفت و اومد بالا کـه برام قرآن نگه داره که تا از زیرش رد بشم...یـه جوری بودم...نخوام خودم رو لوس کنم ولی انگار خونمون خیلی برام دوست داشتنی شده بود ...توهم برنگشتن بـه خونـه یـه لحظه از جلو چشمم گذشت
در رو قفل کردم و رفتیم
یک ربع بعد بیمارستان بودیم...بگذریم کـه از ما زرنگ تر هم بودن و برای همـین پذیرش ما دیرشد و عمل من از 10 بـه 11 منتقل شد...بعد از کلی انتظار پذیرش شدیم...کلی فرم که تا امضا کنیم و ...
من کـه همـیشـه فکر مـیکردم حتما تنـها یـا نـهایت با برم بیمارستان اما درون عمل یـه تیم همراهم اومدن...همسرم،مادرم،مادربز� �گم،پدرم،مادرشوهرم...
صبح بابا باهامون نیومد اما خودش که تا قبل عمل رسید...شب قبلش بهم گفته بود کـه مرخصی گرفته که تا همراهم باشـه و همـه ش بهم مـیگفت خیـالت راحت من که تا آخرش مـیمونم بیمارستان

خلاصه گفتن کـه بلند شو و با همسرت برو سمت اتاق عمل...خیلی رو خودم کار کرده بودم که تا با انرژی سرشار شروع کنم و کردم
بلند شدم که تا برم اما قبلش مراسم روبوسی با بقیـه رو حتما به جا مـیاوردم...مادرشوهرم گفت اصلا نترسیـا کـه دید نـه بابا دارم مـیگم و مـیخندم و ترسی نیس
بابا و که تا دم آ اومدن اما دیگه نگهبان نمـیذاشت جلوتر بیـان
دم آ با و بابا هم روبوسی کردم که تا برم کـه پقی زد زیر گریـه(حال مـی کنید ستاد روحیـه دهی مارو) و بابا هم بالطبع بغض کرد و باز هم همون جمله ای کـه همـیشـه بهم مـیگفت: خیـالت راحت من هستم...بابام از بچههمـیشـه تو لحظه های حساس مـیگه من هستم و این جمله ش یـه کوه دلگرمـیه برام
سوار آ شدیم...تو چشمای رضا یـه دنیـا استرس و بغض بود...یعنی همـه استرس داشتن جز خودم...خب چون خسته شده بودم تو این 9ماه...دلم مـیخواست زودتر همـه چی عادی بشـه
هروقت از رضا مـیپرسیدم چه حسی داشتی من داشتم مـیرفتم تو اتاق عمل مـیگه هیچی دیگه رفتی نی نی بیـاری...تا همـین چندروز پیش کـه خودش گفت تمام دلم مـیلرزید اما نمـیتونستم چیزی بگم...

*مـهناز*

14-10-92, 12:34

ادامـه ی همان روز

دم درون اتاق دیگه همسرمم حتما ازم جدا مـیشد...رفتم تو...اول مشخصات و مدارک رو گرفتن و بعد هم تعویض لباس...لباسای خودمم دم درون به همسری...بعد از نیم ساعت نوبت من شد کـه برای اتاق عمل آماده م کنن...وصل سرم و سوند و گرفتن فشار و شنیدن صدای قلب بچه و آزمایش و ... کارایی بود کـه پرستارای اونجا انجام و بعدش از اتاق عمل زنگ زدن کـه خانم دکتر فلانی نفر بعدیش رو مـیخواد...و من راهی اتاق عمل شدم
الان کـه فکر مـیکنم مـیبینم چه لحظات نابی بود
روی تخت بـه کمک پرستارا خوابیدم و بعدش دکتر بیـهوشی اومد و آمپول زد و من دیگه چیزی حس نکردم...بعد از چند دقیقه دیدم دکترم داره بهم تبریک مـیگه و من منتظر بودم که تا صدای فسقلیم رو بشنوم...همون لحظه صدای گریـه ی امـیرمحمدم درون اومد و من از ته قلبم بلند گفتم الهی شکر...بعد از اینـهمـه سختی و انتظار بالخره مادر صدات رو شنید:x
خداروشکر همـه چی خوب پیش رفت و صحیح و سالم هردومون از اتاق عمل بیرون اومدیم
بعد از اینکه نیم ساعتی تو ریکاوری بودم و زمانیکه به منظور رفتن بـه بخش از سالن رد مـیشدیم همسرم رو دیدم و اولین سوالم این بود: نی نی مو داره؟؟؟
پرستارا خنده شون گرفته بود و یکیشون گفت آره بابا عتیقه ت مو هم داره...
و از اون روز که تا همـین الان و چندین سال بعد بزرگترین دغدغه ی ما شده همـین نعمت خدا... پسری کـه خدا بهمون داد که تا عشقمون بـه کمال برسه...:x

Mina

18-10-92, 11:44

امسال قسمت شد به منظور اربعین بریم کربلا،
مـیخوام از خاطرات 7 روزعاشقی بنویسم

از اولش، همان اول اول کـه اولین قدم را برداشتیم، همـه چیز یک‌دفعه‌ای بود؛ همـه چیز. انگار هیچ‌چیز دست ما نبود. حتی تصمـیم‌هایی کـه گرفتم، و نفهمـیدم چه شد
راستش اصلا ما قصد سفر بـه کربلا را نداشتیم
یک ماه پیش بودکه یکی از آشناها کـه کاروان داره زنگ مـیزنـه بـه بعد از سلام و احوالپرسی مـیگه دوست داری اربعین کربلا باشی
مـیگه خب معلومـه کی دوست نداره اما چه کنیم کـه هنوز قسمتمون نشده
مـیگه بلند شو کـه امام حسین طلبیدت 3 که تا از مسافرام مشکلی براشون پیش اومده و سفرشون کنسل شده الان 3 که تا جای خالی داریم
دو دل بودیم به منظور رفتن اخه سفر بـه کربلا بدون برنامـه ریزی یـه دفعه ای...بالاخره تصمـیم گرفتیم کـه بریم
تصمـیمـی کـه در عرض ۵ دقیقه گرفتیم و سریع پاسپورت‌ها را فرستادیم به منظور گرفتن ویزا، بعد چند روز من پشیمون شدم از رفتن راستش مـیترسیدم
پیگیری کردیم به منظور صادر نشدن ویزای من ولی گفتن دیگه نمـیشـه و وسط کارهاست و کنسلی نداریم،
توی این مدت با خیلیـا م کردم همـه مـیگفتن چرا نمـیری امام حسین طلبیده
دوباره هوای شدم. مثل خاکستری بودم کـه هی بادش مـیزنن و شعله ور مـیشد و دوباره اروم اروم خاموش مـیشد و سرد؛ و باز دوباره شعله ور … دوراهی سختی گیر کرده بودم …
زنگ زدم بـه یکی از دوستای کـه چند بار تجربه سفر و داشت وقتی دل‌گرمـی های لازم رو بهم داد دیگه مصمم شدم یعنی دلم را زدم بـه دریـا
و اینجوری درون دقیقه نود من هم راهی شدم.

و اما روز موعود رسید 26 آذر و خونـه ما رنگ خداحافظی بـه خودش گرفت
تمام مسیر فرودگاه دلم آشوب بود و استرس داشتم دوباره اون ترس اون تردید اومد سراغم اما وقتی آقا خودش دعوتت کنـه مگه برگشتی هم درون کاره؟؟؟؟؟

ساعت 12 بـه فرودگاه رسیدیم بابا جون عزیزم همـه کارامون رو انجام داده بود منم با خیـال راحت نشسته بودم و تا لحظه آخر با موبایل تو سایت عزیزم بودم
وقع رفتن رسید حالا دیگه واقعا لحظه خداحافظی بود بین همـه اونایی کـه برای بدرقه اومده بودن چشمم فقط یکیو مـیدیدی کـه برام تو دنیـا عزیزترینـه
غمو تو چهرش مـیدیدم بغضم ترکید و اشکام سرازیر شد اونم دست کمـی از من نداشت حالا هر دومون گریـه مـیکردیم

این خداحافظی ما دل همـه رو بدرد آورده بود و البته اشکشونو
دیگه حتما از هم جدا مـیشدیم دستمو گرفت و گفت چیزایی کـه گفتم یـادت نره برو به منظور به هم رسیدمون دعا کن خدا بـه همراهت
با همون حال رفتم که تا مـهر خروج گذرنامم رو بزنند اخرین دست ها رو بـه نشونـه خداحافظی تکون دادیم و جدا شدیم
تازه داشت باورم مـیشد این منم کـه در عرض 2 هفته مسافر کربلا شدم

-----------------------------------------------

سوار هواپیما شدیم سرمو گذاشتم رو صندلی و چشمام رو بستم ساعت 2 هواپیمامون پرواز کرد تقریبا 1 ساعت و نیم بعد هواپیما تو خاک بغداد نشست
تو فرودگاه که تا مـهر ورود بـه گذرنامـه ها بزنن و چمدونا رو تحویل بدن 1 ساعتی طول کشید بعدش هم رفتیم سوار اتوبوس شدیم راه افتادیم بـه سمت کاظمـین

کاظمـین : 2 که تا گنبد طلایی داره . از دور کـه مـیبینیش دلت پر مـیکشـه حس مـیکینی رفتی امام رضا اصلا کاظمـین بوی امام رضا مـیده دلم لرزید و اشکم سرازیر شد وارد حرم شدیم اول قبر موسی بن جعفر رو زیـارت کردم بعد هم قبر جواد الائمـه چقدر توی این حرم بوی مشـهد مـیاد هردوشون بخشندن مثل امام رضامون خیلی چیزا ازشون خواستم اسم تک تکایی کـه التماس دعا گفته بودن رو کاغد نوشته بودم واسه تک تکشون دعا کردم بعد از زیـارت نشستم چشم دوختم بـه ضریح هیچی نمـیتونستم بگم فقط نگاه مـیکردم

- - - Updated - - -

تقریبا یـه دو ساعتی کاظمـین بودیم وبعد هم سوار اتوبوس شدیم که تا حرکت کنیم بـه سمت نجف توی اتوبوس نفهمـیدم کی خوابم برد کـه با صدای مداح کاروان کـه مـیگفت یـه ربع دیگه مـیرسیم نجف از خواب پ بالاخره رسیدیم نجف و رفتیم سمت هتل اتاق ها تقسیم شد و یکم استراحت کردیم و شام خوردیم وبعد بـه اتفاق کاروان راه افتادیم بـه سمت حرم نجف حال و هوای غریبی داره
دل تو دلم نبود بی قرار بودم که تا اینکه سرمو بلند کردمو گنبد حضرت علی جلوی چشممون مـیدرخشید
وارد حرم شدیم چه حال و هوای غریبی چه حرم بزرگی چه ضریح قشنگی
نشستم یـه گوشـه که تا 12 شب با مولا درد و دل کردم قران خوندم دعا خوندم نماز خوندم واسه اونایی کـه سفارش کرده بودن دعا کردم سبک شدم یـه باری از روی دوشم برداشته شده بود ساعت 12 رفتیم بـه هتل و خوابیدیدم

صبح دوباره بـه سمت حرم حرکت کردیم و نماز صبح رو تو حرم حضرت علی خوندیم و تا 7 صبح حرم بودیم ساعت 10 هم بـه اتفاق و رفتیم بازار نزدیک حرم یـه چرخی اونجا زدیم و برگشتیم هتل و دوباره به منظور نماز ظهر و عصر رفتیم حرم یکم اونجا موندیم وبرگشتیم هتل و ناهار خوردیم و یکم استراحت کردیم
حول و حوش ساعت 2 بود کـه راه افتادیم بـه سمت کوفه
کوفه واقعا نفرین شده ست هواش فوق العاده کثیفه
وارد مسجد کوفه شدیم خیلی بزرگه این مسجد جایگاه زیـادی داره مثل محل ضربت خوردن حضرت علی محل معراج پیـامبر نزدیکی مسجد کوفه هم مزار مـیثم تمار هست بـه حرم مسلم رفتیم بعد ازون هم بـه حرم مختار
نماز مغرب هم تو مسجد کوفه خوندیم و راه افتادیم بـه سمت هتل و شام و استراحت
فردا حتما مـیرفتیم حرم حضرت علی به منظور وداع
صبح بعد از خوندن نماز صبح و و خوندن زیـارت وداع اخرین درد و دل ها بالاخره دل کندیم
حالا دیگه حتما راه مـیوفتادیم بـه سمت کربلا با پای پیـاده
از نجف که تا کربلا 80 کیلومتر راهه یعنی تقریبا 3 روز
در تمام طول مسیر، درون سمت چپ جاده‌ کـه مخصوص پیـاده‌رونده‌ها درست ستون هایی وجود داره کـه با فاصله پنجاه متر پنجاه متر از همدیگر نصب شده‌ و شماره‌گذاری شده‌اند؛ از شماره یک که تا هزار و چهارصد و شصت؛ این ستون‌ها کمک بزرگی هست به زائران که تا علاوه بر اینکه فاصله‌شان را که تا کربلا حساب کنند، با دوستان و همسفری‌هایشان پای این ستون ها قرار بگذارند.
سرویس‌های بهداشتی و مکان استراحت قدم بـه قدم درون کل مسیر وجود داشت، موکب‌های کنار جاده وجود داشت کـه برای استراحت و غدا خوردن مـیرفتیم اونجا
خلاصه بعد از 3 روز پیـادروی طاقت فرسا یکشنبه دم دمای صبح بود کـه رسیدیم کربلا
اگه بدونید چه حس نابیـه تو این ماه وارد کربلا بشی و چشمت بـه حرمشون بیوفته اصلا همش رویـاست
برای اولین بار با کاروان راهی بین الحرمـین شدیم
اگه بدونید از این دوراهی بین الحرمـین اینکه هردویشان رو با هم بخواهی اینکه نمازت رو تو کدوم حرم بخونی ...
خیلی حس قشنگیـه..
تمام مدت بـه این فکر مـیکردم همچین روزهایی تو کربلا چه خبر بوده ؟؟ تو همـین زمـین ؟ این خاکی کـه من الان روش قدم مـیزارم چهی قدم برداشته؟؟ اینجا چهی بـه زمـین افتاده ........
وارد حرم حضرت ابولفضل شدیم .. عجب صحن و سرایی ست
صدای دسته های عزاداری.. صدای نوحه هایی کـه زبونش عربی بود اما سوز دلش رو خوب مـیفهمـیدی پرچم مشکی یـا حسینی کـه سر درون حرم زده بودن دلم لرزید خدایـا یعنی این منم کـه لایق دیدن ضریح زیبای ابوالفضل شدم؟؟؟
بعد از یـه زیـارت دلچسب راهی صحن شدیم به منظور نماز جماعت

باز هم وارد بین الحرمـین شدیم به منظور رفتن بـه حرم امام حسین بالاخره رسیدیم چقدر دلم تنگ این لحظه بود
خدایـا این چه حس و حالیـه اخه من کجا و حرم امام حسین کجا؟؟
روبروی قتلگاه نشستیم و زیـارت وارث خوندیم
شش گوشـه رو کـه مـیبینی ابهتش نگهت مـیداره پاهات توان رفتن نداره
ساعت 2 صبح بود اما دسته های عزاداری تمومـی نداشتن
تا خود صبح روبه روی 6 گوشـه نشستم و بالاخره تونستم زیر قبه 2 رکعت نماز بخونم توی اون شلوغی تقریبا غیر ممکن بود ولی اقا لطفشون رو درون حقم تموم
7 دور تمام که تا اذان صبح شش گوشـه رو دور زدم البته فقط قسمت خانوم ها رو
عجب سحری بود اون سحر مطمئنم دیگه هیچ وقت تو عمرم همچین سحری رو تجربه نمـیکنم
واما نماز صبحی دلنشین درون صحن عشق و اخرین طلوعی کـه کنار شش گوشـه گذروندم
تمام شد حالا وقت وداع با بین الحرمـینی بود کـه هر گوشـه دلت رو با خود جایی مـیبرد
کربلا رو ترک کردیم اما دلمون رو اونجا گذاشتیم
راه افتادیم قرار بود سر راه بریم سامرا و گفتن نیم ساعت بیشتر اونجا نمـیمونیم
پامو کـه گذاشتم تو صحن بند دلم پاره شد فقط مـیتونم بگم سامرا خیلی غریبه و تنـها خیلی..
خیلی سریع زیـارت کردیم و اومدیم بیرون حرکت کردیم بـه سمت فرودگاه

دیگه وقت رفتن بود همـیشـه از خداحافظی های اخر سفر بدم مـیاد
دوباره حتما برگردیم بـه زندگی روزمرمون دوباره همـه چی رنگ و بوی دنیـایی پیدا مـیکنـه
دوباره حتما برگردی بـه همان روزها و ساعات؛ بـه صبح سرکار رفتن و عصر بـه خانـه برگشتن؛و .....
دلت تنگ بشـه به منظور صدای مدیر کاروان کـه اعلام مـیکند راس ساعت فلان همـه جمع شوند درون لابی به منظور رفتن بـه زیـارت، و برای حرم مولا و ایوان طلایش، ، به منظور بین‌الحرمـین، به منظور گلدسته‌ها وگنبد متفاوت حرم سقا، به منظور مـیدان مشک، به منظور پرچم قرمز افراشته بر گنبد، به منظور کبوتران، … به منظور عشق، به منظور حرم مسقف‌ش، به منظور لرزش پاهایت، به منظور خیره ماندن‌ها بـه ضریح شش گوشـه‌اش، به منظور سر بلند زیر قبه و دعا ، به منظور بغض درون گلویت … به منظور گرمـی چشم‌هایت …

aftab khanoom

04-11-92, 03:39

بازم اینجا بازم این کشور سرد امروز کـه از خونـه زدم بیرون که تا اتوبوس کـه اومد ۱۰ دقیقه طول کشید و من با اون همـه لباسی کـه پوشیده بودم احساس مـی‌کردم دارم یخ مـی،این روزا شدم بارون بهاری وقت و بی‌ وقت گریـه مـی‌کنم،دلم به منظور خونـه تنگ شده هیچ چیز وحشتناک تر از این نیست تو دنیـا کـه جای زندگی کنی‌ کـه بهش تعلق نداری و ٔبر حسب عادت بخوای زندگی کنی‌ صبح داشتم بـه این فکر مـی‌کردم کـه این چه سرنوشتی کـه من دارم ،من الان مـی‌تونستم پیش همـه آدم‌هایی‌ کـه دوسشون دارم زندگیـه شادی داشته باشم ولی‌ الان چی‌ دوباره روزهای تکراری شروع مـیشن،صبحه زود بلند شـه صبحانـه بخوری بری درس بخونی که تا خود شب بعد برگردی خونـه با یـه دنیـا خستگی‌ غذا درست کنی‌ ...فقط تکرار تکرار من نمـیدونم این چه خوبی‌ کـه آدمـی زاد داره کـه به همـه جا عادت مـی‌کنـه عادت بـه همـه جا چه چیز خوبی‌ داره آخه آدم کـه هرجا نمـیتونـه خاطره داشته باشـه امروز داشتم بـه اولین شبی کـه رسیدم خونـه فکر مـی‌کردم که تا خود صبح با م نشستیم ۲ تائی‌ و قلیون کشیدیم من گریـه کردم و حرف زدم و مم گوش داد به منظور اولین بار بعد از ۴ سال سبک شدم به منظور اولین بار یـه خواب بدون کابوس دیدم به منظور اولین بار با روحی سبک و جسمـی‌ تازه از خواب بیدار شده بودم شاید اینم یکی‌ از معجزات م بود،با خانواده یـه مسافرت رفتیم کـه خیلی‌ خوش گذشت یکی‌ از مسافرتای خوب زندگیم بود،من تازه درک کردم کـه چقدر از هواپیما بدم مـیاد مسافرت با ماشین خودت با آدمای کـه دوستشون داریم بی‌نظیره،بعد از اونم مـهمونی‌ و گردش و خرید :) اگه یبار دیگه برمـی‌گشتم عقب هیچ وقت حاضر نمـیشدم کـه از ایران برم من چه چیزهای رو از دست دادم کـه چه چیزهای بدست بیـارم...از این بـه بعد هرکاری کـه بخوام انجام بدم این سوال از خودم مـی‌پرسم کـه چه چیزی مـیخواهی‌ ازدست بدی درون عوض چی‌!!! آیـا ارزشش رو داره کاش با همسرم برگردیم جای کـه بهش تعلق داریم،من هنوز بر سر اعتقادم هستم اینکه مـهم نیست کـه چی‌ بپوشیم کجا زندگی کنیم ماشینامون چی‌ باشـه ،مـهم اینکه پیش آدم‌های باشیم کـه صبح کـه از خواب بیدار مـیشیم یـه دنیـا عشق و دوست داشتن بهت مـیدن....

مریم بانو20

23-11-92, 03:37

سلام

22 بهمن سال 92

ماجرا ازین قراره کـه همراه خونواده به منظور 22 بهمن بـه مـیدون ازادی رفتیم.

من و م و بابام و داداشم و خالم و پسر خالم و خالم سوار ماشین شدیم و اماده رفتن شدیم . قرار بود دونفر دیگه ام با ما بیـان کـه بیشتر بهمون خوش بگذره کـه کنسل شد ،بله درست فکر مـیکنید قرار بود با اون دونفر دیگه هم همـه باهم تو یـه ماشین بشینیم ،حیف شد نیومدن ،پارسال(همـه دوربین بدستا ازمون عمـیگرفتن،یکی از خبرنگارا کـه بمن مـیگفت مـیشـه ازتون عبگیرم منم پرو پرو گفتم نـه هاهاهاهاهاهاهاها، پارسال فقط مخندیدیم و هممون پرچمای بلند زرد پارچه ای دور گردن بسته بودیم و کلاه وعینک کاغذی رو سر و چشممون بود و یکی دوتا پرچم بدستمون و صورتا ی رنگی شده با گواش ) انقد خوش گذشته بود کـه دوس داشتیم همـه باهم امسال مـیدون ازادی رو بترم.
نشد کـه بیـان.

قبلش بگم خیلی خوش گذشت و همـه بهم انرژی مثبت مـیدن.جو خیلی خیلی شاد و پر انرژیـه.

خلاصه کنم ،امسال بسیـار بسیـار بسیـار شلوغتر بود ، از ماشین پیـاده شدیم و با خانواده بسمت آزادی راه افتادیم .قبلش بهمدیگه گفتیم حواسمون باشـه کـه همدیگرو گم نکنیم و باهم باشیم ، همـینجور کـه خوشحال خوشحال مـیرفتیم و پرچم بدست بودیم و نیشمون که تا بناگوشمون باز بود ،بابام برام بادکنک و خودکار اورد انقده خوشرنگ بود ،در حین راه رفتن خالم عسل کوچولورو برد نقاشی کنـه و جایزه بگیره ،خوب منم دلم مـیخواست نقاشی کنم برگه گرفتم و نقاشی کردم ،وسطای نقاشی کشیدن دیدم امـیرم اومد کنارم نقاشی کشیدن ،موقع تحویل نقاشیـا حتما اسم مـینوشتیم منم نوشتم مریم و امـیر 3 ساله از تهران ،پایینشم نوشتم من داد ماست هستم هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها ،خانمـه نقاشیـارو گرفت بهمون بادکنک دهه فجر داد. همـه با هم راه افتادیم رفتیم و رفتیم رسیدیم بجایی کـه گل مـی(عکسشو مـیذارم) انقد با سلیقه درست کرده بودن کـه دلم خواست ،پوریـا گفت وسایلارو بگیر برم برات بگیرم رفت بین جمعیت وبرگشت دست خالی اومد گفت شلوغه نمـیشـه گرفت.کودک درونم پاشو مـیکوبید رو زمـین من گل مـیخوام من گل مـیخوام همـینطور کـه مـیرفتیم یـه پسراز روبرو مـیومد با چندتا گل تو دستش منم گفتم شما کـه چندتا گل داری یکیشو بمن مـیدی ؟ اونم گفت بله بفرمایید منم گلدار شدم انقد خوشحال شدمممممممم کـه نگو ،بهش گفتم ایشالا بری دانشگاه ،یدفه بابام سر با یـه گل دیگه اومد گفت اینم گل کـه مـیخواستی ،شد دوتا گل کـه یکیشو دادم بـه عسل،با امـیر و پوریـا کـه جلوتر رفتیم گفتم بچه ها چه حرفی بـه بچه کوچولو گفتم، 6 سال طول مـیکشید طفلی بره دانشگاه خوب شد نگفتم ایشالا دوماد بشی هاهاهاهاهاهاهاها.هرچی جلوتر مـیرفتیم بیشتر خوش مـیگذشت رسیدیم بـه نرگس معروف شبکه پنج کـه با بچه ها حرف مـیزد، یـه کوچولو پیش نرگس بودیم ،انقد اون چند دقیقه خندیدیم کـه نگو ،پسر بچه های شر کـه تازه مـیخواستن بـه سن بلوغ برسن و صدای دورگه داشتن، بین اون همـه جمعیت، نرگس رو بـه اسم کوچیکش صدا مـی مـیگفتن ،نررررررررررررررررررگس نرررررررررگس (جوری صدا مـی کـه انگار صدساله مـیشناسنش ) داد مـیزدنا ، نرگس گ ،اون یکی مـیگفت این کـه گ نیست خالس.کل جمعیت از خنده نمـیدونستن چکار کنن.خیلی ماجراها پیش اومد کـه تا همـینجا بسه و ماجرای برگشت رو توضیح مـیدم.
موقع برگشتن جمعیت خیلی فشرده تر بود (یجا کـه من پرس شدم ) ،از بین جمعیت راه رو کج کردیم کـه مسیر رو که تا ماشین ادامـه بدیم همـینطور کـه از بین جمعیت مـیومدیم بیرون دیدیم نصفمون نیست هاهاهاهاهاهاهاهاها چند لحظه وایسادیم که تا بقیـه رو پیدا کنیم پیدا نشدن کـه نشدن ،هرچی زنگ مـیزدیم کـه اصلا جواب نمـی.حالا خوبه قبلش قرار گذاشته بودیم هرکی گم شد سر ساعت کنار ماشین باشـه .من و بابام و م و پوریـا بـه راهمون ادامـه دادیم ،یـاد فیلم ترسناک جاده افتاده بودیم کـه تک تک جدا مـیشدن کـه یدفه پوریـا غیبش زد هاهاهاهاهاهاهاها .این کجا رفت دیگه نکنـه نفر بعدی من باشم ؟ هاهاهاهاهاهاهاهاها . خیلی راه که تا ماشین بود .خلاصه کنم ،داشتیم بـه ماشین نزدیک مـیشدیم کـه دیدم خالم و عسل کنار باقالی فروشی دارن باقالی پخته مـیخرن با گلپر فراووووووون ،قبلشم کلی زیتون خوشمزه خریده بود ،خالم گفت امـیر و پوریـا سوار ماشینن همـه باهم رفتیم بسمت ماشین و سوار شدیم و کلی باقالی و زیتون خوردیم . گفتیم پوریـا از تو کیفت خوراکیـارو بیـار بخوریم(برای 22بهمن همـیشـه ساندویچ درست مـیکنیم و خوراکی مـیخریم) کیفم تو صندوق عقبه ................................................

You can see links before reply

You can see links before reply

ستوده

23-11-92, 03:05

یـه روزایی هست کـه فکر مـیکنی برات روز بدیـه و فقط مـیخوای بگذرونی.آدمایی رو حتما ببینی کـه اصلا دوستت ندارن و منتظرن رفتاری ازت ببینن کـه برات یـه ماجرا پیش بیـارن و اعصابت رو خراب کنن
دیروز از اون روزا بود مـهمونای مورد نظر یعنی برادرشوهرام کـه شوهری فهمـیده اصلا دستش ندارن و فقط منتظرن ببینن من و شوهری بینمون اختلافه اومدن با خودم گفتم خدا خودت مارو از شرشون درون امان بدار
به شوهری گفتم نفسم عمرم جونم نذار دشمن غصه تو دلت ببینـه شاد باش و فقط بـه عشق و خوشیـهای دو نفرمون فکر کن خدا با ماست و اونم کم نذاشت و ترکوند:d
اومدن و همون اول دل شوهری رو شکستن و اصلا احترامش رو نداشتن با اینکه شوهری ازشون بزرگتره و توقع داشت ولی خوب دیگه زیـاد بهشون توجه نکردیم و با خودمون خوش بودیم:> امان از چشم شور ...هی جاری های عزیزم گفتن داداش چقدر خوشحاله بزنیم بـه تخته هی گفتن و گفتن شوهری کمرش گرفت:(( دستشم یکمـی خون مرده شد کـه مـهم نبود اما من دیگه داشت اشکم درون مـیومد:(( آخه آدم اینقدر بخیل؟؟؟خوب شمام خوش باشین بـه ما چیکار دارین واالاااا:>
سر نماز مغرب پیش خدا و آقام امام رضا خیلی گریـه کردم و درد و دل کردم...خدارو شاهد مـی نیم ساعت بعد خدا یـه فرشته رو برامون فرستاد دایی شوهرم اومد خونـه مادرشوهری و اینقدر هوای مارو داشتن و حرفایی زدن کـه انگار این آدم امروز کنارم سر سجاده نشسته و حرفام رو گوش کرده و اومده که تا دلم رو آروم کنـه :x
دایی برام مثه پدرمـه و واقعا مثل پدر و مادرم خودش و خانومش رو دوست دارم و خداروشکر کردم درسته کـه غریبم درسته کـه خیلی ها بـه خاطر ازدواج خاصی کـه ما داشتیم منتظرن ضربه بزنن اما هیچ کدوم اثری نداره چون خدا خودش داره مارو مـیبینـه و مراقبمونـه
من فهمـیدم اگه خدا بخواد بـه بنده ای عزت بده بنده خدا هرکاری هم ه نمـیتونـه ذره ای از احترام و ارزشی کـه خدا مـیده کم کنـه:xخدایـا یک هزار بار شکرت الهی شکر الهی شکر الهی شکر@};-

ستوده

06-12-92, 06:39

دیشب خیلی خیلی خیلی خوش گذشت جشن روز مـهندس بود و برنامـه امسال خیلی با کیفیت شده بود
مجری محمود شـهریـاری بود و برنامـه رو که تا آخر سرپا نگه داشته بود کلی آهنگ و جک نیمـه منشوری بود کـه اجرا کرد و گفت و حسابی جمع رو شیفته خودش کرده بود
برنامـه ها عالی بود استاد تردستی کـه ما دهه شصتیـا مـیشناسیمش استاد بهروزی هم اومده بود و کلی با شیرین کاریـاش حال کردیم...یکمـی هم سرکاری بود و خندیدیم
خواننده آهنگ دریـا اولین عشق مرا بردی فکر کنم اسمش رضایی بود اونم اومد و خوند وااای خیلی نوستالژیک بود و باهاش همخونی مـیکردیم
تقلید صدا سامان گومان بود خیلی خیلی با نمکه عاشقشم...با تقلید صدای محمئ علیزاده وارد شد اونوقت هنوز نیومده بود روی صحنـه من ذوق زدم واااای اینا محمد علیزاده رو هم دعوت ؟؟؟اشک توی چشام حلقه زده بود آخه داشت آهنگ جز تو ی علیزاده رو مـیخوند کـه یـهویی اومد روی سن و گفتم این کیـه دیگه بابااااااااا:dبعد دیدم نـه خیلی خوبه ادای خیلی از شخصیت ها رو درمـیاورد و ما روده بر شده بودیم:d
و شـهرام شکوهی هم کـه اومد و خیلی شیک و مجلسی 5/6 که تا آهنگ اجرا کرد منم کـه حفظ نبودم الکی مـیخوندم و جیغ مـیزدم ...شـهرام شکوهی رو دوست دارم و از نزدیک ندیده بودمش کـه قسمتم شد
خلاصه برنامـه 4 که تا 5 ساعت طول کشید جمعیت 4هزار نفری بودن ظبق گفته مسیولین برگزاری جشن ولی با این حال همـه چیز با نظم برگزار شد و خوب شروع شد و عالی تموم شد
امـیدوارم مراسم سال دیگه عالیتر از امسال باشـه و عمری باشـه دوباره با دوستان بریم و خوش باشیم

*ماریـا*

17-12-92, 01:32

اندر حکایـات خرید نوروز

صبح با عجله همراه م و م راهی یکی از ابن نمایشگاه های بهاره شدیم.وقتی بعد ازیـه ساعت بـه مقصد رسیدیم از اون همـه خلوتی وسکوتی کـه تو نمایشگاه بود شوکه شدم،شک کردم نکنـه اشتباه اومدیم!!!یکم بیشتر بـه اطراف دقت کردم 4،3 که تا آدم کـه دیدم خیـالم راحت شد.گفتم نـه همـه چی درسته،...پس بدون استرس وبا فراغ بال شروع کردم بـه خرید.باور ی نبود،مانتو،بلوز،کیف،کفش.... همـه چی چند برابر زیر قیمت!!! برند ها یکی از یکی معروفتر،چه رقابتی بود بین فروشنده ها که تا بهترین مارک با نازلترین قیمت بدست مشتری برسه،چه احترامـی به منظور مشتری قائل بودن مثال زدنی.!!! رفتم سراغ غرفه مواد غذایی،اونجا پرنده پر نمـیزد از خلوتی!!!!با آرامش هر چی تو ذهنم بود گرفتم.از آجیل گرفته که تا تمام خورده ریز منزل.....یـه نگاهی بـه کارتم انداختم،وای مگه مـیشـه هنوز نصف حسابم هم خالی نشده بود.کل نمایشگاه رو سه دور چرخیدم که تا چیزی از قلم نیفتاده باشـه،..مثل اینکه همـه چیزو خ،حالا خیـالم راحت شد.دیگه وقت برگشتن بودبا هزار درد سر بسته های خرید و به اتفاق م و م کشان کشان که تا جلوی نمایشگاه آوردیم،که شنیدم یکی داره صدام مـیکنـه،مریم....مریم.....تا رفتم برگردم ببینم کیـه از خواب پ همسری بالای سرم نشسته بود.مگه امروز نمـی خوای بری نمایشگاه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پاشو دیر شد شلوغ مـیشـه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

najmeh

18-12-92, 02:52

من و یکی از همکارام کـه دوست صمـیمـی هستیم واسه کاری رفته بودیم شـهرستان و دیروز مـیخواستیم برگردیم عصر جمعه بود رفتیم ترمـینال اما اتوبوس ها همـه پر بودند و هیچ جایی نداشت اومدیم کـه با سواری خطی برگردیم اونجا هم هیچ ماشینی نداشت حدود 20 نفر بودیم کـه منتظر یـه وسیله ای بودیم کـه ما رو برگردونـه اما دریغ از یـه ماشین..یـه فکری بـه ذهنم رسید کـه برم و به متصدی باجه بگم من تلفنی رزرو کردم صبح و شما احتمالا فراموش کردید یـادداشت کنید رفتم گفتم آقا من رزرو کردم گفت واسه چه ساعتی اصلا بـه این فکر نکرده بودم کـه چه ساعت هایی ماشین داره همـیجوری گفتم 6/30 حالا اصلا ماشینی واسه اون ساعت نداشت و من حسابی ضایع شدم دیگه برگشتیم سمت همون سواری ها داشتم التماس مـیکردم کـه ماشین برامون جور کنـه کـه از خوش شانسی ما یـه راننده کـه مال مسیر متفاوتی بود اومد و حاضر شد ما رو برسونـه با این شرط کـه مبلغ بیشتری بدیم و ما هم از خدا خواسته قبول کردیم از بین این 20 نفری کـه منتظر ماشین بودیم همـه تنـها بودند بـه جز یـه دانشجو کـه همراه با پدرش بود حالا پدر این گیرداده بود کـه من حتما بیـام برسونمت و برگردم بیچاره هم داشت کلی حرف مـیزد کـه من هم مثل بقیـه خودم مـیرم پدر ایشون اصرار داشت کـه با ش بیـاد و برگرده چون اعتمادی بـه سواری نداشت هرچی هم ش مـیگفت کـه من خودم مـیرم پدر قبول نمـیکرد مـیگفت من حاضر 200 هزار تومن خرج کنم و خودم این همـه سختی رفت و برگشت رو تحمل کنم ولی مطمئن باشم کـه تو بـه سلامت رسیدی کاملا مشخص بود کـه اعصاب این بهم ریخته، مـیشد حسرت رو تو چشماش دید کـه حالا همـه ای همسن اش یـا حتی کوچکتر خودشون بـه تنـهایی و مستقل اند اما پدر ایشون اینجوری ... دوست من کـه داشت این صحنـه ها رو مـیدید رو کرد بـه من کـه ببین چه پدر دلسوزی داره این اصلا قدر نمـیدونـه حالا اگه من زنگ ب بـه پدرم کـه چنین اتفاقی افتاده اصلا حاضر هست کـه خودش بیـاد و من رو برگردونـه اصلا اهمـیت مـیده کـه در این وضعیت هستم کاش پدر من هم همچین حسی رو داشت نتیجه اخلاقی اینکه هیچ از وضعیتی کـه داره راضی نیست این خانم درون حسرت اینکه کاش پدرش یکم بهش استقلال مـیداد و دوست من درون حسرت اینکه کاش پدرش یـه کم توجه بیشتری مـیکرد... بالاخره ما سوار شدیم و برگشتیم ولی اینقدر راننده تند مـیرفت و بی احتیـاط بود کـه مسیری کـه حداقل یکساعت و نیم که تا دو ساعت طول مـیکشـه رو یکساعته اومد تمام سبقت ممنوع ها رو سبقت مـیگرفت مدام نگاهش رو گوشی اش بود گاهی چند لحظه چشماش رو مـیبست دو بار بـه طرز وحشتناکی نزدیک بود تصادف کنیم همـه مسافرا هم هاج و واج بهم نگاه مـید من هم گفتم آقا بـه خدا ما مـیخواهیم سالم برسیم چرا اینقدر هیجانی رانندگی مـیکنید اونم با یـه لبخند کـه مسیر همـیشگی ماست مـی تونم چشم بسته این مسیر رو برم بحث رو تموم کرد وقتی رسیدیم اصلا باور نمـیکردیم کـه سالم رسیدیم این راننده هم انگار نمـیدونـه کـه اتفاق یکبار مـیفته و با یـه بی احتیـاطی کوچک نـه تنـها خودش رو بدبخت مـیکنـه بلکه باعث بدبختی عده ای دیگه هم مـیشـه و کلی خانواده رو بـه زحمت مـیندازه..امـیدوارم همـیشـه همـه مسافرا بـه سلامت بـه مقصد شون برسند.

Homay

22-12-92, 10:40

امروز رفته بودم دندون پزشکی دندونای عقلمو بکشم ... اصلا حواسم بـه این نبود کـه وقتی بخوام برگردم ، احتمالا با چه مشکلاتی مواجهم

به همسرم نگفتم باهام بیـاد یـا کارم کـه تموم شد بیـاد دنبالم ... همـینطوری خوشحال و خندان پاشدم رفتم دندونامو کشیدم

حالا کـه مـیخوام بیـام بیرون مـیبینم نـه مـیتونم حرف ب ... نـه با همسرم هماهنگ کردم ... نـه هیچی

مونده بودم چیکار کنم کـه به این فکر افتادم روی یـه کاغذ مـینویسم کجا مـیخوام برم و به راننده نشون مـیدم اونم منو مـیرسونـه خونـه

یـه کاغذ برداشتمو آدرس خونـه رو نوشتم و برای یـه تاکسی کهینبود دست تکون دادم ، وایساد ، سوارشدم

کاغذو نشون راننده دادم

یـه کم رفت جلوتر وایساد از تو داشبورد جاعینکیشو کـه دورشم یـه کش بسته بود درآورد

یـه چند دقیقه ای طول کشید که تا عینکشو بیرون بیـاره و بعد هم آدرسی کـه روی کاغذ نوشته بودم رو بـه سختی خوند

عینکشو گذاشت سرجاش و حرکت کرد

بماند کـه چقدر آروم رانندگی مـی کرد و بدترین مسیرهایی کـه ممکن بود به منظور رسوندن من انتخاب کرد و منـه بینوا نمـیتونستم کوچیکترین اعتراضی کنم

به چراغ قرمز نزدیک خونمون کـه رسید باز دوباره عینکشو از تو داشبور درآورد

بعد برگشت رو بـه من کرد و با کلی ایما اشاره مـیخواست از من بپرسه کـه مسیری کـه نوشتم کدوم طرف خیـابونـه

منم با کلی بال بال زدن و نوشتن روی کاغذ بـه سختی بهش فهموندم کجا مـیخوام برم ولی بعدش یـاد این افتادم کـه این آقا چرا با اشاره با من حرف مـیزد:-?

احتمالا فکر مـیکرده من کر و لالم :))

کلی با خودم خندیدم .... و بعدش بـه این نتیجه رسیدم کـه باید توی همون کاغذ مـینوشتم کـه من چه مشکلی برام پیش اومده و به خاطر چی براش آدرسو نوشتم:">

aftab khanoom

07-01-93, 05:07

قد یـه دنیـا دلم گرفته..این روزا بزرگترین آرزوم شده برگشتن بـه گذشته :( خسته شدم از این همـه دویدن و نرسیدن از این همـه درون جا زدن خسته شدم..خسته.امروز به منظور این کـه یـه کوچولو حال و هوام عوض بشـه رنگی‌ کـه خریده بودم رو درست کردم زدم بـه دیواریـه آشپز خونـه بعدشم حسابی اونجوری کـه دلم مـی‌خواست بـه خونـه رسیدم و تمـیزش کردم:(158):.بعدشم رفتم به منظور خودم قدم زدم هوا وحشتناک سرده و برفهام هنوز آب نشده،خدایـا خواهش مـی‌کنم بـه همسری به منظور مصاحبه اخر هفته اوکی بدن اگه صلاح مـیدونی‌ :( اگه من الان اروپا بودم مـیتونستم عید رو درون کنار خانوادم بگیرم.این روزا دلم مـی‌خواد حداقل بیـایم اروپا زندگی کنیم حداقلش این کـه به ایران نزدیک هروقت این دلم بی‌ مروّت تنگ شد و رسوندت بـه ته دنیـا سریع بلیط بگیری بری ایران :(( کاش ما مـیتونستیم برگردیم بـه عقب :(( من اینجا بس دلم تنگ است...

aftab khanoom

15-01-93, 09:59

دلم به منظور شب‌های پر ستاره کویر تنگ شده،خوش بـه حال بچهای کویر خدایـا دلم به منظور کویر تنگ شده :(کی‌ مـی‌شـه بریم مشـهد از طرف کویر دلم به منظور کاشمر تنگ شده با اینکه اهل خراسان نیستم ولی‌ کاشمری‌ها و شب‌های کاشمر رو خیلی‌ دوست دارم امروز داشتم بـه همـهٔ روز‌های خوبمون درون راه سفر بـه مشـهد فکر مـی‌کردم ,وقتی‌ مـیخواستیم از کاشمر بزنیم بیرون یـه عالمـه دلم مـیگرفت‌ .ای کاش اون روزهای خوب دوباره تکرار شود ..خدایـا یعنی‌ مـی‌شـه یکبار دیگه برم کاشمر اونم توی ماه فروردین...کاش یـه اقوامـی تویـه شـهر کاشمر داشتیم ;)) امروز وقتی‌ داشتم ظرف‌ها رو مـیشوستم بـه این فکر مـی‌کردم آدمایی کـه تو کویر زندگی مـی‌کنن یکی‌ از خوشبخت‌ترین آدمـهای دنیـا هستن:) اون آسمون با آدم حرف مـی‌زنـه تنـها جای کـه خدا رو با تموم وجود حس مـی‌کنم کویر.امروز بـه اینا زنگ زدم گفتن۲ ساعت دیگه مـی‌رسن خونـه بـه بابا کلی‌ سفارش کردم جان من داروهات رو فراموش نکن،کلی‌ سفارش کردم آخه فقط بـه حرف من گوش مـیده،الهی قربون بابام برم من :* بعد گفت باشـه م کلا از اینجور آدما نیست بلد نیست زبون بریزه این مم از م یـاد گرفته الهی قربون جفت‌شون برم قلب بابام یـه اقیـانوسه زلال من هرچی‌ بـه عمق قلب این مرد جدی و خشک نگاه مـی‌کنم جز محبت جز دوست داشتن جز حمایت چیز نمبینم،تو زندگی بـه این ایمان آوردم کـه پشت چهره آدمـهای با ظاهر خشک و جدی قلبی بـه وسعت اقیـانوسه.صداشون کـه شنیدم یـه دنیـا انرژی گرفتم بعدم با م توی واتس آاپ کلی‌ کردیم :) همسری زنگ زد گفت یکم دیر مـیاد خونـه :( خدا کنـه زودتر بیـاد خونـه من دلم از این همـه تنـهای‌ گرفته...

taraneh

18-01-93, 10:07

یک بعدازظهر واقعا بهاری.چه زمستون طولانی ای رو پشت سر گذاشتماااا.دلم لک زده بود به منظور هوای آفتابی.پرواز پرنده ها توی آسمون.باز پنجره.بعداز ظهرهای طولانی.عصر!زمستون کـه عصر نداشت.فقط 4 دقیقه عصر بود بعد فورا غروب مـی شد!
همـیشـه یک نق زدنی هست.توی پاییز و زمستون نق زدن به منظور سردی و خشکی هوا،توی تابستون گاهی به منظور گرما و حوصله سررفتن!اما بهار دیگه جایی به منظور نق زدن نداره.بهار خیلی قشنگه.خیلی خوبه.امروز از اون روزای خوب کشدار بهاری بود.که آدم هم وقت داره بخوابه. هم وقت داره کتاب بخونـه.هم فیلم ببینـه.هم به منظور پرنده ها دون بریزه.هم خونشو تمـیز کنـه.هم دوستشو ببینـه...با اینکه درد دارم.نمـیتونم ورزش کنم یـا بالاخره کارایی کـه دوست دارمو انجام بدم و با اینکه ترس هم دارم.که البته ترسم رو نمـیگم چون مـیترسم مکتوب کـه بشـه اون اتفاق بیفته 2-35 فقط حرفای خوب مـی .که درد قسمت بخیـه هام طبیعیـه.و خدارو هزار بار شکر.مـیخوام هر لحظه رو زندگی کنم.بدون عجله.با آرامش.خیلی آرووووم که تا این بهار هرچی مـیتونـه کشدار بگذره چون کـه من عاشق بهارم:x

Mastane Matlabi

25-01-93, 06:36

زاویـه اول:

لیست غذاهای محبوب خودم و همسری رو نوشتم و چسبوندم بـه یخچال. اما خیلی احمقانـه‌س کـه به ندرت پیش مـیاد از اون فهرست چیزی رو انتخاب کنم. نمـی‌دونم چرا.

گاهی گ**ه گیجه مـی‌گیرم کـه با فرصت کم و خستگی زیـادم حتما چه خاکی بـه سرم بریزم. گاهی کلافه مـی‌شم. گاهی یـهو بـه خودم مـیام و مـیبینم نیم ساعته عین بز نشستم و دارم فکر مـی‌کنم کـه برای شام حتما چه کوفتی بخوریم.

گاهی بـه همسری غر مـی‌ کـه ببین من خسته و کوفته حتما هی بـه خاطر خندق بلای جنابعالی وایسم پای گاز... آخه من با این درجه‌ی فرهیختگی و اینا حتما بوی قورمـه سبزی و پیـازداغ بگیرم؟ من حتما بشینم کتاب بخونم و تحلیل کنم. بعد با عصبانیت هرچه تمام‌تر مـی‌رم سراغ یخچال و گاز...

گاهی همـین چیزا باعث یـه بحث بین من و همسری مـی‌شـه....

گاهی یـهو کشف مـی‌کنم کـه روغن تموم شده... یـا پیـاز نداریم... یـا زردچوبه حتا. و اینجاس کـه مـی‌رسم بـه نقطه‌ی جوش.
حتا اگه همـه‌ی خانواده و خانواده‌ی همسری و دوستان و الخ بگن دستپختت عالیـه. حتا اگه تحسین بشم.

گاهی واقعن از کارهای خونـه خسته مـی‌شم.

زاویـه دوم:
رویـا رو چندساله کـه مـی‌شناسم. مـهسارو مـی‌گم. زیباییـه. از اون زیبایی‌های شرقی. پوست گندمـی. موهای پرشت و مشکی. چشم‌های مشکی. صورت گرد. و یـه خال مشکی روی صورتش کـه هزارتا جذاب‌ترش کرده.

دیشب داشتم تلفنی باهاش صحبت مـی‌کردم. بعد از اینکه حرفامون راجع بـه فوت بابا و تغییر شرایط زندگیمون تموم شد، پرسید الهه شام چی گذاشتی؟
گفتم وای رویـا نگو کـه حالم از اسم شام و نـهار بهم مـی‌خوره. یـاد گاز و روغن و نمک و خستگی مـی‌افتم. اصن از آشپزی متنفرم. حاضرم گرسنـه بمونم اما آشپزی نکنم. فقط بـه خاطر همسری آشپزی مـی‌کنم.
گفت خوش بـه حالت.
گفتم برو بابا دیوانـه. خری دیگه. نمـی‌دونی چه عذاب الیمـیه. حتا فکر بـه اینکه شام چی بپزم مغز آدمو داغون مـی‌کنـه.
گفت تو خری. از بس کـه الاغی نمـی‌دونی چه نعمتی داری کـه آشپزی مـی‌کنی. من حسرت یـه پیـاز سرخ دارم.

راس مـی‌گه. از دیشب همش دارم فکر مـی‌کنم. اگه منم مثل رویـا توانایی دست گرفتن یـه قاشق رو به منظور بیشتر از چندثانیـه نداشتم....

+++

* - رویـا از 18 سالگی دچار یـه بیماری مرموز شده کـه عضلاتش تدریجی و به طور کامل دارن از بین مـی‌رن. یکی دو سالیـه کـه عضلات دستش هم بسیـار ضعیف شدن. شب‌ها حتما هاش جابه‌جاش کنن. قاشق رو بیشتر از 5-6 ثانیـه نمـی‌تونـه دستش بگیره...دستش خسته مـی‌شـه...
و درون آخر هم ریـه‌هاش از کار مـی‌افته و ......

*- خیلی پست بی‌مزه‌ای بود. اما کوزت درونم مـی‌گفت: بنویس..بنویس...

khorshidkhanom

25-01-93, 10:51

93/01/25

قبل از اینکه گوشیم زنگ بزنـه و نشون بده کـه ساعت 7 شده خودم بیدار شدم یـه نگاه کردم بـه پیغام هام ...به خودم مـیگم عجب معضلی شده این گوشیـا هنوز چشتو باز نکردی حتما اونو چک کنی...انداختمش اونور و بلند شدم رفتم اشپزخونـه زیر کتریو روشن کردم رفتم یـه دوش گرفتم حاضر شدم یـه لیوان چایی با یـه خرما خورمو و رفتم بیرون وااااای گوشیمو جا گذاشتم دوباره برگشتم برش داشتم نـه مثل اینکه جدی جدی نمـیشـه بدون این گوشیـا زندگی کرد

رفتم پلیس +10 وااای همـیشـه خدا اینجا شلوغه بزور رفتم جلو برگه رسیدمو نشونـه خانمـه دادم مـیگم گواهیناممو پست نیـاورده چیکار کنم ...یـه نگاه کرد بـه تاریخ درخواست و از بالای عینکش نگام کردو وگفت که تا حالا کجا بودی 9 ماه گذشته از درخواستت ..برو شـهرک ازمایش...واااای قیـافم اون لحظه:(( گفتم خوب یـادم نبوده ...قیـافه اون بدبخت بعداز شنیدن حرفم :o منم مثل بچه ادم راهمو کشیدم و اومدم بیرون یـه اس دادم بـه ح گفتم دارم مـیرم شـهرک ازمایش البته مطمئن بودم که تا برگردم خوابه...!!

خداروشکر زیـاد ترافیک نبود و تقریبا زود رسیدم رفتم تو یـادم افتاد حتما از هفت خان رستم رد بشم کـه رفتم جلو اسممو گفتم و خانمـه نوشت ..اون یکی گوشیمو گرفت ...اون یکی گفت برو عقب یـه نگاه کرد بـه سر که تا پام و گفت برو عقب وایسا صبر کن که تا چادر بیـارن گفتم مگه چشـه لباسام گفت نـه کوتاهه مانتوت حوصله بحث نداشتم رفتم یـه گوشـه وایستادم یـه خانم دیگه اومد تو مثل من همـه مراحل و طی کرد و بیچاره یـه مانتوی بلند تنش بود ارایشم نداشت فقط یـه رز خیلی کمرنگ زده بود کـه دقت مـیکردی متوجه مـیشدی اومد بره خانمـه گفت وایسا ارایشتو پاک کن بیچاره هاجو واج مونده بود گفت منکه ارایش ندارم و شروع شد یـه بحث داغ ووو خداروشکر کردم من چیزی نگفتم بالاخره نوبتم شد بعداز کلی منتظر بودن یـه چادر پیداشد سرم کردم رفتم کارمو انجام دادم و سریع برگشتم خونـه دیگه ساعت 12 شده بود ح داشت مـیرفت سرکار قبل از خداحافظی گفت دقت کردی من خونم تو نیستی تو خونـه ای من نیستم و رفت..

قیـافه من :oیـه ذره فکر کردم دیدم راست مـیگه بد بخت از بعداز تعطیلات همـینجوریـه اصلا پیش هم نبودیم ..خیلی فکرم و مشغول کرد با این حرفش ...باید یـه تصمـیم جدید بگیرم و یـه سرو سامونی بـه کارام بدم....:-?

ابر 15

25-01-93, 11:55

صبح با یکی از دوستانم تلفنی صحبت مـیکردم بین حرفها حرف یک اقائی شد کـه درست همسن همسرمن اما هنوز داره کار مـیکنـه و در جائی استخدام شده . همسر من بازنشسته شده اما واقعا جوان خیلی زوده به منظور در خانـه نشستن . تقریبا تمام همسن های او هنوز بازنشسته نشدن . این کـه شنیدم خیلی تو فکر رفتم . ظهر کـه همسرم امد گفتم کـه فلانی رفته سرکار . احساس کردم خودش هم شوک شده . اما هیچی نگفت . دوباره ادامـه دادم کـه چرا تو اینقدر بیکاری و ............. خلاصه کم کم داشت کار بـه جر و بحث مـیکشید . همسرم مـیگه من کـه نیـاز مالی ندارم چرا باز کار کنم و اونـهم استدلالهای خودش داشت . اما درسته کـه ما مشکل مالی خدا شکر نداریم ولی این دلیل نمـیشـه کـه یک مرد درون این سن و سال دائم درون خانـه استراحت کنـه و مگر همـه چیز جنبه مالی داره و جوهره مرد کاره . راستش مـیدانستم کـه فعلا زورم بـه همسرم نمـیرسه و او مـیخواهد فقط استراحت کنـه . اما خیلی درون دلم عصبانی بودم کـه چرا حریف این قضیـه نمـیشم و چرا های دیگه . همش درون دلم یکی مـیگفت ، ببین خانم همـین اقا چقدر راحت پول خرج مـیکنـه چقدر شیک و امروزی و چقدر های دیگه . که تا شد عصر . عصر کـه داشتیم چای و کیک مـیخوردیم و منـهم دیگه خیلی عصبانی نبودم یکهو همسرم اسم یک اقائی اورد از قبل درون مورد او شنیده بودم کـه احتمالا سرطان دارد اما هنوز مشخص نبود . و بیماری او را ما همـین امروز شنیدم . دوباره خیلی بـه فکر رفتم . یک اقای خوش تیپ و خوش قیـافه و ثروتمند تقریبا 45 ساله . و صاحب دو پسر . یک لحظه همـه اینـها درون سرم چرخید . این اقا خیلی دوندگی کرد که تا از یک سطح متوسط خودش کشید بالا البته شراقتمندانـه این کار کرد واقعا کار کرد . یک لحظه بـه پوچی حرفهای ظهرم کـه پایـه را بـه زحمت کشیدن و دوباره شروع و بدوبدو ها ..و اینکه واقعا من ان لحظه درون دلم دنبالب مال بیشتر بود و خیلیـهای دیگه . حس کردم حالا کـه شکر خدا سلامتی درون اختیـار همـه ماست ، بجای رضایت و خوشنودی ، فکرم درون راهی دیگر افتاده ، فکر طمع و زیـاده خواهی . راستی مـیخواهم مال دنیـا را به منظور وجودم یـا نـه وجودمان را حتما تقدیم بـه حرص و زیـاده خواهی بدم . ان لحظه ، چنان از ته دل نفس عمـیق کشیدم . چنان کـه حس سبکی و ارامشش یـادم نمـیره .

Mastane Matlabi

27-01-93, 08:07

چهارشنبه / یکم / خرداد / هزار و سیصد و نود و دو

وقتی شروع مـی کنم بـه نوشتن، دقیقن نمـیدونم تهش مـی‌خوام بـه کجا برسم.
مثلن از صبح چندباری نوشتم و پاک کردم.

اول راجع بـه اوضاع شرکت نوشتم. بعد یـه کم کـه فکر کردم دیدم خوب چه جذابیتی داره به منظور یـه مخاطب کـه بدونـه دوتا از همکارا بعد از عید استعفا و رفتن سراغ یـه کار دیگه.
در نتیجه کارای ماها زیـادتر شده و شرکت خلوت‌تر. قسمت بدش هم اینـه کـه یکیشون بود و یکی‌شون آبدارچی.(راست یـاین کلمـه آبدارچی اصلن جالب نیست. نمـی‌دونم جایگزینش چی خوبه. بـه هر حال.

داشتم مـی‌گفتم کـه خوب کـه کاراش بین ماها تقسیم شده و کعنـهو یـه اسب کار مـی‌کنیم.
از جواب بـه تلفن بگیر که تا نامـه‌نگاری و کارای خودم کـه مثلن کارای تخصصی‌تر باشـه. چایی هم حتما خودمون بریزیم.

البت اینم بگما. حتا وقتیم کـه اون آقای آبدارچیمون بود، من همـیشـه چایی‌ها و کلن کارای اینطوری رو خودم انجام مـی‌دادم. به منظور خودم منظورمـه.
نـه کـه حالا بگم خیلییی وسواسیما. نع. یکم وسواسیم.

اون خانوم مونم کـه خوش بـه حالش. دقیقن رفت توی یـه شرکتی کـه دوست داشت بره. یـه جای شلوغ پلوغ پر سر و صدا کـه با کلی آدم درون ارتباطه. تازشم با حقوق و مزایـای خیلی بیشتر. حالا اگه من تصمـیم گرفته بودم کارم رو عوض کنم و برم دنبال یـه کار بهتر، یحتمل الان گوشـه خونـه افسردگی گرفته بودم و یـا درون حال درست عروسک خونگی بودم که تا بعداز ظهر ببرم مغازه‌ها بفروشم بلکم یـه پولی دربیـارم. همچین شانس تخیلی دارم من.

بعدشم اومدم راجع بـه اوضاع خونـه بنویسم. نوشتم کـه گاهی دلم مـیخواد روزها بشـه 30 ساعت که تا شاید بتونم مثل قبل یـه وقتی به منظور خلوت دونفره با همسرم داشته باشم. بعدش فکر مـی‌کنم کـه اگه قرار باشـه روزها بشن 30 ساعت مثلن، دیرتر مـیگذرن... اما دلم مـیخواد این روزای سخت کـه خیلی سخت مـی‌گذرن، حداقل زود بگذرن.

رسیدگی بـه ینا و سرکار رفتن و شام و نـهار و صبحانـه درست به منظور دوتا خانواده، درون عین حال همسر نمونـه، نمونـه، عروس نمونـه و کارمند نمونـه بودن، خیلی سخته آقا. خیلی.
نفس آدم مـی‌گیره. نوشته بودم ایین چندماهه از من کـه ته‌تغاری خونـه‌ی بابا بودم و دردونـه، یـه زن مستقل کـه هرگز فکرش رو هم نمـی‌کرده کـه با چُس مثقال سنش، شیرزنی بشـه واسه خودش.

نوشته بودم خدام کـه گوشاشو گرفته.

یـه سری دیگه‌م نوشتم کـه مادر گرانقدر همسر هم توی این مدت این من ِ حقیر رو بی‌نصیب نذاشتن و هر از گاهی یـه رعشـه‌ای انداختن بـه تن و بدن نحیف من.

مثلن تو این شرایط پا درون هوایی ما بـه خاطر شرایط م، هی یـادمون مـی‌ندازه کـه سنمون داره مـی‌ره بالا و اگه بچه‌دار نشیم ممکنـه با خطر انقراض نسل مواجه بشیم و هرچیم بهش مـی گم بابا این چیزا خصوصیـه عین اینکه من بـه تو بگم لباس زیرت چه رنگیـه... تو کَتِش نمـی‌ره...

یـا یـه مثلن ِ دیگه اینکه چندروز پیشا حرف یکی از آشناها بود کـه این مادرشوهر ما نـه گذاشت و نـه برداشت یکی یـه‌کاره برگشت گفت حالا خوبه اون روپاهای خودشـه محتاجی نیست...

خیلی ناراحت شدم دیگه. نباشم؟ منظورش هرکی کـه بود من بـه م گرفتم.

حالا اینا چشمـه‌های نـه چندان جوشیده‌ش بود. یـه روزی دیدین خبرش چاپ شد کـه یـه عروس اسید پاشیده صورت مادرشوهرش.
بعد اگه عمتهم رو زدن کـه یـه صورت گندمـی رنگ داره بدونین منم. کمپوتم آناناس دوس ندارم. فقط گیلاس. لطفن.

+++

* - از این بـه بعد یـه آهنگ پیشنـهادیم داریم. البت کـه سلیقه‌ایـه.
زن دیوانـه - چارتار عزیزم (You can see links before reply)

** - پینوشت دوم نداریم.

***- عاغا... گوش کنید این آهنگو. من تضمـین نمـی‌کنم رستگار بشین اما لذتی داره عجیب.

najmeh

03-02-93, 04:03

یکشنبه 93/01/31 روز زن
ساعت 8 صبح بیدار شدم هنوز گیج و منگم آخه این پرمـیس کوچولو نمـیزاره شبها بخوابیم که تا ساعت 4 یـا شاید هم 5 بیدار بودم کنار ی کلی کار دارم واسه امروز...چند روز پیش زنداییم زنگ زد کـه بیـایم مـهربونم رو سوپرایز کنیم (من یـه دارم کـه بی نـهایت مـهربونـه بچه نداره بـه درد همـه خورده تو زندگی یعنی منظورم اینکه واسه همـه کار کرده مـهربونی هاش خیلی خاصه اونم تو این دوره زمونـه همـیشـه مورد لطفش قرار مـیگرفتیم اما از وقتی مریض شده خیلی بیشتر یعنی روزی نیس کـه بهمون سر نزده هر روز اگه شده حتی 5 دقیقه مـیاد و تند تند بهمون کمک مـیکنـه کارهایی کـه مـیکنـه رو هیچ وقت نمـیگه و ما شاید بعد از هفته ها یـا ماه ها متوجه مـیشیم وقتی ابتدای مریضی اش بود و من شیراز نبودم خیـالم راحت بود کـه هر روز بـه سر مـیزنـه ام با جاری اش تو یـه خونـه زندگی مـید یـه خونـه دو واحده و اینقدر صمـیمـی بودند کـه باهم تو یـه آشپزخونـه مشترک ناهار و شام مـیپختند و متاسفانـه دو سال پیش چند ماه بعد از مریضی ،جاری اش تصادف کرد و بعد از چند وقت فوت کرد اینقدر روحیـه اش بهم ریخت ولی اصلا بـه روی خودش نمـیاره وقتی مـیگم خوب و مـهربونـه اینقدری کـه اصلا نمـیتونم توصیفش کنم مثلا واسه زایمان م یـه هفته کامل موند خونـه 5 شب تمام تو بیمارستان بود مـیگفت بـه جای ت کـه نمـیتونـه بیـاد مـیام که تا بعدا تو دلتون نباشـه) حالا اینا رو گفتم کـه بدونید چقدر واسه همـه عزیزه ..خب با زندایی ام تصمـیم گرفتیم روز یکشنبه جشن بگیریم و کـه کلید خونـه ما رو داره درون جریـان نزاریم یعنی زندایی و دایی بیـان خونـه ما و همگی بریم تو اتاق که تا وقتی بیـاد اولش فک کنـهی خونـه نیست و بعد همـه بریزیم بیرون و سوپرایزش کنیم خب من تدارک مراسم رو بـه عهده گرفتم کلی کیک درست کردم و سالاد الویـه و بعد مـیز رو با کادوها چیدم دست تنـها بودم کاملا صبح یـه سر اومد و من درون حال درست کیک بودم پرسید مگه مـهمون دارید گفتم نـه همـینجوی درست مـیکنم خلاصه عصر کـه شد زندایی اومد همـیشـه که تا ساعت 6 عصر مـیومد اما هرچی نشستیم نیـامد ساعت شد یـه ربع بـه هشت و نیومد تصمـیم گرفتیم بـه دایی بگیم کـه تماس بگیره و یـه جوری بگه کـه بیـاد خونـه ما دایی هم زنگ زد کـه من سبزی خ برات و برو خونـه ت تحویل بگیر اون گفته بود باشـه الان مـهمان برامون اومده و بعد مـیرم خلاصه که تا 8:30 نشستیم که تا اینکه صدای درون اومد همگی رفتیم تو اتاق، اومد و هرچی صدامون کرد جواب ندادیم اومد درون اتاق رو باز کرد و ما هم کلی جیغ و دست و .... کلی ذوق کرد جونم و بعد هم کـه ادامـه مراسم رو گرفتیم کادو و کیک خوردن و ... درسته کـه کلی خسته شدم چون تنـها بودم واسه خرید وسایل و درست اونا و تمـیز خونـه اما کلی خوش گذشت بـه همـه تازه کلی هم از کیک هایی کـه درست کرده بود تعریف د جای همتون سبز بود:x

*ماریـا*

09-02-93, 10:27

دوباره اردیبهشت شد و سایـه یـه غم سنگین رو چشمام سنگینی مـیکنـه......
سالها پیش یکی از شادترین روزهابرام 12 اردیبهشت بود.از یک هفته جلوترشمارش معو شروع مـیکردم.روز دوازدهم از صبح بیتاب بودم لحظه شماری مـیکردم که تا پدرم با هدایـای روز معلم بـه خونـه بیـاد.هر چی بـه ساعت ورودش نزدیک مـیشدقلبم تندتر مـیزد..
وای!!!!!!!!چه لحظاتی بود وقتی با ذوقی سرشار همراه و برادرم بسته های کادو رو با عجله باز مـیکردیم.گلها رو تو گلدون مـیگذاشتیم و شیرینی ها رو با عشق مـیخوردیم.
دیدن اون همـه کادو روحم و قلقلک مـیداد و از خوشحالی لبریز مـیشدم.یـادش بخیر...
هنوزکتاب خانـه کوچک مادرم با کتاب هایی کـه صفحه اولش و دست خط بچه های هفت ساله پر کرده تزیین مـیشـه.همـه اون کتابها بوی پدر رو مـیده....هنوز گوشـه گوشـه خونـه مـیبینمش کـه نشسته و با یکی از اون کتابها سرگرم...
یـادش بخیر چه عاشقانـه درباره موضوع کتابش توضیح مـیداد و من و تشویق مـیکرد که تا نگاهی بـه اون کتاب بندازم.وقتی خوب فکر مـیکنم علاقه امروز من بـه مطالعه بـه اون روزا بر مـیگرده.....
دوباره روز معلم نزدیک شده و دلتنگی گریبانم و گرفته.....
خیلی سال کـه 12 اردیبهشت و دوست ندارم.روز معلم.....روزپدر به منظور من مفهومش و از دست داده !!!وقتی پدری نیست که تا بهش تبریک بگم،معلم زندگیم به منظور همـیشـه رفته....................
پدرم آن نور چشمانم کـه رفت دوره بگذشته ها دیگر گذشت

معلم روزت مبارک

najmeh

14-02-93, 04:15

امروز اصلا حوصله خودم هم نداشتم چقدر این روزا بد شدم همـه اش ناامـید درون حال غر زدن از صبح کـه بیدار شدم درون حال غر زدن ام ، مـی پرسه غذا چی بزارم خیلی بد جواب مـیدهم من چی مـیدونم نشسته ام روی مبل روبرم نگاهم افتاد بـه پای چقدر ورم داره خدایـا داره مـیترکه از بس باد کرده نمـیدونم حتما چیکار کنم براش نگاهش مـیکنم چرا اینقدر غمگین و افسرده شده چرا این مریضی دست از سر برنمـیداره چرا اینقدر شکسته شده. دلم براش مـیسوزه ، یـادم مـیفته بـه بچههام کـه روز معلم با مـیرفتم مدرسه اش چقدر خوش مـیگذشت م خیلی آدم شادی بود اما الان نیست بی حوصله هست ناامـیده خودش هم تنبلی مـیکنـه ورزش نمـیکنـه کـه این مریضی دست از سرش برداره من چقدر خودخواهم چرا کاری نمـیکنم کـه شاد بشـه ، خدایـا جرا همـه افسرده شدیم داغونم ذهنم پر شده از افکار پوچ و مسخره انگیزه هام از دست دادم همـه اطرافیـانم افسرده شدند..کاش م خوب مـیشد مثل قدیم خودش مـیرفت بیرون ، کاش مـی تونست مثل قدیما با همسایمون بره پیـاده روی، بره واسمون نون سنگک بگیره بعد بیـاد بیدارمون کنـه بگه بچه ها بیـاین نون سنگک خشخاشی کـه سیـاه دونـه و زیره هم زدم واستون گرفتم بیـاین بخورید تنبلا کاش امشب مـیخوابیدم فردا بیدار مـیشدم مـیدیدم این ها همـه خواب بوده کاش یکی اینجا بود اشک هام رو پاک مـیکرد مـیگفت عب نداره درست مـیشـه این نیز بگذرد.........

dana2012

21-02-93, 02:54

چند روزی بود کـه مـیخاستم برم سر مزار بابابزرگم . خیلی دلم واسش تنگ شده بود :x. بعد از اینکه بـه خوابم اومد و نگرانم بود با خودم قرار گذاشتم حتما سر مزارش برم . خیلی دلتنگش بودم و کلی باهاش حرف زدم و گریـه کردم :((. بعد سر خاک جوونم رفتم بعد از ذکر فاتحه یـاد خاطره های شیرینی افتادم کـه باهم داشتیم اون زمان من خیلی سن نداشتم اما یـه چیزایی بـه خاطر دارم . بـه خالم گفتم یـادته یـه سری تابستون ما خونـه بابا بزرگ بودیم بعد خیـار شور بـه من و فاطمـه دادید . خیـار شوراش خیللللللللی شور بود . و مدام اب سرد مـیخوردیم بابا بزرگ طفلی همش درون مسیر رفت و امد بود که تا کلمنو از اب پر کنـه :dاما یـه کلمـه چیزی بـه ما نمـیگفت اما شما ما رو دعوا مـیکردی و مـیگفتی چه خبره بابا گناه داره.2-33
موقع نماز خوندنت شد ما خوشحال کـه الان مـیری نماز مـیخونی ما بازم مـیتونیم اب بخوریم . اما تو نماز حواست بـه ما بودااااااااا و اگه مـیدیدی ما نزدیک کلمن اب شدیم چشم غره مـیومدی ما یـه چشممون بـه تو بود یـه چشممون بـه کلمن که تا با سجده رفتنت بپریم سر کلمن اب:)) . اصلا تو نماز مـیخوندی حواست بـه نمازت بود یـا بـه ما :d. چه روزای خوبی بود 2-24قبل از مریضیت .تو فامـیل زبانزد خاص و عام بودی از هر لحاظ واسه خودت کدبانویی بودی هنوز هنرهای دستت روی دیوار خونـه مادربزرگ بـه یـادگار مونده و با دیدنشون قلبمون تیر مـیکشـه و جیگرمون مـیسوزه . 30 2تقدیر الهی بود کـه صاحب فرزندی نباشی کـه بتونـه حتی یـه شاخه گل سر مزارت بزاره . :(749):نیـایش هر وقت مـیاد سرمزارت یـه شاخه گل سر مزارت مـیزاره و تعریف مـیکنـه اره من رفتم سر خاک یـه شاخه گل سر خاک گذاشتم اخه بجه نداره کـه بتونـه سر خاکش گل بزاره . جیگرم اتیش مـیگیره . :(554):
الان سالهاست کـه در ارامگاه ابدیت ارام گرفته ای . همـه مـیدونیم جایگاه خیلی خوبی داری چون خوبیـهایی داشتی کـه با یـاد اوریش قلبمون اتیش مـیگیره . با خودم فکر کردم چی مـیشد اول از همـه خودم رو مـیگم اونقدر خوب باشیم و دلی رو بـه درد نیـاریم کـه بعد از سالها از رفتنمون واقعا دل همـه واسمون تنگ بشـه و در غم نبودنمون اشک بریزین اما بعضی از ادما رو چی بگم ... خدا خودش بهتر مـیدونـه . خدا یـا همـه ما رو بـه راست هدایت بفرما :ympray:

aftab khanoom

25-02-93, 09:37

آنقدر دوست مـیدارمت کـه نگو و مپورس مـهربان همسرم،تموم راه برگشت رو که تا خونـه گریـه کردم یـادمـه همـین جا تو همـین سایت گفته بودم هنر گریـه ندارم بعداّ فهمـیدم گریـه هنر نمـیخواد کافیـه آدم ببینـه تمام هستیش داره به منظور یـه مدت هرچند کوتاه ازش جدا مـی‌شـه دنیـا مـی‌شـه زندون:-s امروز با همسری رفتیم فرودگاه (از دید من فرودگاه جهنم ایست بس عظیم کـه ازش متنفرمممممممممم) تموم مدت لبخند زدم گفتم آره بابا زود برمـی‌گردی ایشالا ،در حالی‌ کـه بغض و گریـه نمـیگذاشت حتا نفسم بکشم بـه بهانـه اینکه دیروقت و اینکه صف هم بسیـار شلوغ بود زود خداحافظی کردم که تا وارد سالن فرودگاه شدم زدم زیر گریـه30 2متنفّرم از هرچی‌ فرودگاه ‌ست2-33که همـین فرودگاه همـیشـه من و با چشمون پر از اشک دیده و هنوز‌م سیر نشده،همـین فرودگاه کـه غریبی من رو بـه رخم مـی‌‌کشـه،همـین فرودگاه جای بود کـه من دیدم بابام بخاطر من گریـه مـی‌کنـه کـه خدا خودش شاهده کـه دنیـا آور شد رو سر من،تا رسیدم خونـه دوبار بهش تماس گرفتم کـه گفت که تا چند دقیقه دیگه هوا پیما بلند مـی‌شـه،گفت قصه نخور زود برمـی‌گردم:(595):وقتی‌ رسیدم خونـه احساس کردم خونـه داره با پوزخند من و نگاه مـی‌کنـه درون نبوده مـهربان همسرم خیلی‌ گریـه کردم.زود برگرد همسر عزیزم،15 2من تو این یـه مورد اصلا آدم قوی نیستم،من وحشتناک مـیترسم از دوری آدمـهای کـه دوستشون دارم:(634):

ابر 15

25-02-93, 03:28

آفتاب منـهم مثل شما ، یک سال تمام شوهرم توی فرودگاه بدرقه مـیکردم . اونـهم توی شرایطی کـه خودم غریب بودم توی این شـهر غریب .گریـه هائی کـه حالا هم یـادم مـیافته دلم آتیش مـیگیره . باور نمـیکنی از بس گریـه کردم چشم هام درون مراحل ابتدائی آب مروارید . تمام لحظات تلخ یـادم نمـیره خیلی درک مـیکنم حالت و وضعت . اما ، حالا کـه به عقب برمـیگردم ، فکر مـیکنم اگه خدای نکرده ان شرایط پیش بیـاد محاله بذارم این گریـه ها و بی تابیـها دوباره تکرار بشـه . تمام این دوری و فاصله ، به منظور من و همسرم شد یک رابطه بسیـار محکم و دانستن ارج و قرب و عشق بینـهایت . درسته ، کـه لحظه بـه لحظه واین دوری بـه کام شما تلخ و سخته ، اما ، همـیشـه زیباترین و بکرترین هر چیزی از مـیان تلخکامـی بـه بار مـینشیند . یک روز کـه مطمئنم دور نیست ، شما هم با دلی که، پر از تجربه و شادی به منظور دیگرانی مـینویسن کـه این نیز بگذرد !!!!!

taraneh

11-03-93, 03:09

سلام.این آخرین دست نوشته ی من درون سن 23 سالگی است.:)من امروز ساعت 2 بـه دنیـا مـیام.وقتی بـه دنیـا اومدم 43 سالش بوده.نمـی دونم چرا مثل لحظه ی سال تحویل این لحظه به منظور من مـهمـه.یعنی امروز که تا ساعت 2 من نگاهم بـه ساعته و دلشوره دارم کـه الانـه کـه به دنیـا بیـام.هر سال همـینجوریـه.این به منظور من یـه نشونـه ست کـه یعنی هنوز پر انرژی ام .هنوز زنده ام.اگه یـه سالی گذشت و من اینجوری نبودم مـیشـه فهمـید کـه از دست رفتم..همـیشـه 11 خرداد به منظور من روز مـهمـی بوده.از 4 سالگی.از وقتی یـادم مـیاد کـه به جای کیک تولد،بابا بستنی نونی مـی خرید.یـادش بخیر.دیشب کلی آرزوهامو توی دفترم نوشتم.بیشترش سلامتی بود.سلامتی و سلامتی و سلامتی.همـیشـه پای آرزو کـه برسه آدم هیچ آرزویی نداره.من کـه اینجوریم.دیشبم کـه احساس مـی کردم غول چراغ جادو اومده نشسته روی مبل و زل زده بـه چشمای من،من فقط مـی گفتم سلامتی.من یکی همـینجوریش حال و هوام حال و هوای دیوونـه هاست ،اگه از لحاظ جسمـی مشکل داشته باشم کـه دیگه اصلا روی من حساب نکنید.پاک خل مـیشم.برای همـین مـیگم سلامتی.فقط سلامتی.
امروز با صدای زنگ درون خونـه بیدار شدم.م بود.اومده بود بهم سری بزنـه و حالی بپرسه.خیلی خوشحال شدم.اینو بـه فال نیک مـیگیرم.آرزو مـی کنم که تا وقتی زنده ام روز تولدم مو ببینم.
حالا شاید امروز یک فال حافظم گرفتم.ببینم حافظ عزیزم نظرش چیـه؟اصلا فال مـیگیرم مـیذارمش اینجا شما دوستای خوبمم ببینید.دوستای نازنینی کـه با تبریکاشون واقعا منو خوشحال ومن بـه داشتن تک تک شون افتخار مـیکنم.:x

اینم نظر حافظ عزیز:

صوفی گلی بچین و مرقع بـه خار بخش

وین زهد خشک را بـه مـی خوشگوار بخش

طامات و شطح درون ره آهنگ چنگ نـه

تسبیح و طیلسان بـه مـی و مـیگسار بخش

زهد گران کـه شاهد و ساقی نمـی‌خرند

در حلقه چمن بـه نسیم بهار بخش

راهم لعل زد ای مـیر عاشقان

خون مرا بـه چاه زنخدان یـار بخش

یـا رب بـه وقت گل گنـه بنده عفو کن

وین ماجرا بـه سروجویبار بخش

ای آن کـه ره بـه مشرب مقصود‌ای

زین بحر قطره‌ای بـه من خاکسار بخش

شکرانـه را کـه چشم تو روی بتان ندید

ما را بـه عفو و لطف خداوندگار بخش

ساقی چو شاه نوش کند باده صبوح

گو جام زر بـه حافظ شب زنده دار بخش

*ماریـا*

17-03-93, 05:54

توجه!توجه!
این خاطره کاملا واقعیست.............البته من یک مقدار مایـه طنز بهش دادم که تا دچار تهوع نشید.

از بچگی عاشق شیرینی مشـهدی بودم.امروز نمـیدونم بهش چی مـیگن؟مربایی؟آلمانی؟؟؟؟؟ بگذریم.........
یکی از غروبهای گرم تابستان بـه اتفاق خانواده نشسته بودیم و حین صحبت و بگو بخندشیرینی های مشـهدی رو یکی یکی با عشق مـیخوردم و از طعم لذیذش لذت مـیبردم.یـادم نیست شیرینی پنجم بود یـا ششم که تا گذاشتم تو دهنم و یـه فشار دادم یـه چیز کمـی سفت تقی صدا داد و یـه مایع لزجی تو دهنم حس کردم.نصف شیرینی کـه سالم بود جلوی صورتم گرفتم که تا ببینم این صدای شکستن به منظور چی مـیتونـه باشـه؟
اول باورم نشد یعنی نخواستم کـه باور کنم!هر چند دیگه فایده ای هم نداشت خورده بودمش ....یـه تخم سوسک نصفه با مایع لزج و سفید رنگبقیـه شیرینی تو دستم بـه من دهن کجی مـیکرد.ادامـه اش و خودت حدس بزن................
تا چند وقت منتظر بودم گفتم نکنـه یـه بارداری خارج از برنامـه داشته باشم؟؟؟؟
بعد از یـه مدت وقتی دیدم هیچ خبری نشد فهمـیدم چون همـه شیرینی و نخوردم امکان این موهبت رو از دست دادم.
هنوز بعد از سالها وقتی از کنار اون قنادی رد مـیشم این خاطره برام زنده مـیشـه.دقیقا نمـیدونم ناراحتیم بابت اون نیمـه ایـه کـه خوردم یـا اونی کـه نخوردم ؟؟؟

گلبو

05-08-93, 01:55

خوشبختانـه یـا بد بختانـه خانواده شوهرم از ما دور هستن. بـه همـین دلیل منطقی ، دیر بـه دیر پیشمون مـیان. یکی از شوهر های گرام کـه یـه کمـی کـه چه عرض کنم خیلی راحته بعد سال ها امسال بـه خانـه ما نزول اجلال . من هم درون یک حرکت حرفه ای چند نوع غذا و دسر درست کردم ( البته شما مدیونید اگه فکر کنید کـه مـی خواستم هنر و توانمایـهام را نشون بدم):d
خوب القصه یکی از دسر ها یـه دسر شارلوت حسابی بود کـه خفن تزیین شده بود.2-35 وقتی سفره را پهن کردم و مخلفات را گذاشتم هیچی نگفتن. اما بهار ( م) که تا ژله شارلوت را دید جیغ زد من ژله مـی خوام ... اما بقیـه با یـه حالت چندش بـه ژله خوش آب و رنگ نگاه . بلاخره ما به منظور بهار جان ژله گذاشتیم شوهرم هم گفت منم مـی خوام ... بـه این ترتیب فقط بچه ها مشتری شدن و یک سوم ژله را خوردن.
بهار هم مدام مـی گفت: وای چه خوشمزه است
تو بهترین آشپز دنیـایی
چه طعمـی داره
چه تو حرفه ای
چه تزیینش قشنگه
منم گفتم : الهی قربونت برم کـه فقط تو از ت تعریف مـی کنی.:(248):
بعد منم بـه بقیـه تعارف کردم کـه بفرماید خوشمزه است. شوهر جان با یـه حالت بی مـیلی نگاه کرد بـه خاطر تعارف من یـا تعریف های بهار یـا کنجکاوی نمـی دونم، یـه تیکه برداشت خورد.
بعد گفت: ما از این چیزا دوست نداریم دستت درد نکنـه.( منم توی دلم گفتم بهتر خودم هستم با بهار مـی خوریم2-35 خوب چیـه برام نازم مـی کنـه)

نمـی دونم یـه چیزی توی سفره کم بود بلند شدم کـه بیـارم. وقتی برگشتم چشتون روز بد نبینـه خبری از ژله شارلوت نازنینم نبود. ما را مـیتوی سرم چند که تا علامت سئوال بود کـه هنوز کـه هنوزه جوابش را نیـافتم.:-b:(168)::(716):

لیست سوال های من بـه این ترتیبه
1- توی خونـه آپارتمانی فاصله آشپزخونـه که تا سالن چقدره؟:-?
2-آیـا درون این فاصله 10 ثانیـه ای من وارد تونل زمان شدم و بعد از 10 دقیقه برگشتم:(168):
3- آیـا آنـها ژله را پای گلدون خالی ؟
3- آیـا آدم مجبور تعارف کنـه و بعد آبروی خودش را ببره؟
4- چه عیبی داره بگی غذای یکی خوبی؟CH-09
5-و سئوال اساسی تر چطور ژله بـه آن بزرگی درون 10 ثانیـه غیب مـی شـه؟:(218):

taraneh

14-08-93, 04:05

14/آبان/1393
هم اکنون خانـه ی من درون سکوتی دلپذیر بـه همراه صدای قطره های باران بر روی دیوار های نازک خانـه و شیشـه ها، رو بـه ابرهای خاکستری و هوای مـه آلود دراز کشیده است.خوب این یعنی بیرون مـه آلوده،بارونم مـیباره.مـی زند باران بـه شیشـه،مثل انگشت فرشته!واقعا هم مثل انگشت فرشته :) از صبح این صدای بسیـار زیبا بـه گوش مـیرسه و البته من هر چند دقیقه یک بار پشت شیشـه مـیرم و امروز بـه خاطر هوای مـه آلود دوست داشتنی،خبر از کوه های بلند شـهر من نیست.کوه هایی کـه توی روزهای آفتابی هر چند دقیقه نگاهشون مـیکنم و اینکه روزگاری همـه ی اونا رو فتح کردم حس خوبی بهم مـیده.بله مـیخواستم بگم من کوه نوردم.:>الان پشت شیشـه من آتش نانوایی سنگگ رو مـیبینم-مثل هرروز-جز یکشنبه ها کـه روز تعطیلی نونوایی روبه روی خونـه ی ماست و همچنین سبزی فروشی کنار نونوایی کـه همـیشـه وقتی پشت شیشـه مـیرم با خودم درگیرم کـه آیـا سبزی فروش مرا مـیبیند یـا نـه؟البته همـیشـه توهم دارم کـه مرا مـیبیند، درون حالی کـه بارها از همسر جان درون ساعات مختلف روز پرسیده ام کـه دیده مـیشم؟ و او با اشاره مـیگوید کـه نـه.کنار نونوایی هم یک دبستان است.:xدو شیفت.یک شیفت انـه و یکی پسرانـه.این هفته پسر کوچولوها ظهری هستند.انقدر بانمک مـیشوند با کلاه ها و کیف های سنگینشان.هووووم.خیلی حس خوبی دارد کـه مـه را تنفس کنی درون حالی کـه بچه ها نزدیک چشمانت مـی پلکند.بله من یواشکی پنجره را باز مـیکنم و هوا را تنفس مـینمایم.مگر من آدم نیستم؟
خووووب این همـه حرف زدم کـه در آخر نصیحتتان کنم:d هوا خیلی خوب است.هر جایی هستید با هر هوایی،چشمانتان را ببندید و هوا را تنفس کنید.با همـه ی سلول هایتان.
پ.ن:گور پدر ظرف های نشسته :|

Powered by vBulletin® Version 4.2.1 Copyright © 1397 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.




[تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 21 Jul 2018 23:53:00 +0000



تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد

سایت فروشگاهی – فروشگاه لوازم آشپزخانـه جدید | مدرن و فانتزی

کباب زن دستی زینوین را از فروشگاه لوازم آشپزخانـه جدید | مدرن و فانتزی تهیـه نماید. تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد با داشتن یک دستگاه کباب زن زینوین درون منزل تمامـی افراد بدون هیچ تجربه ای مـی توانند تنـها با چرخاندن دسته چرخان بی هیچ دردسری گوشت را بـه سیخ بگیرید و یک کباب خوشمزه درون کم ترین زمان ممکن تهیـه کنید. تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد این دستگاه توسط مبتکرین ایرانی اختراع شده و در ساخت آن سعی شده کاربری آسان و راحتی ایجاد شده باشد.

کباب ساز زینوین بدون نیـاز بـه برق و باطری بوده و به صورت دستی درون هرکجا، تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد خانـه، مسافرت، پیک نیک و … قابل استفاده مـی باشد. با استفاده از این دستگاه بـه راحتی انواع کوبیده گوشت، مرغ و ماهی را تهیـه کنید. کافی هست مواد اولیـه را درون مخزن اصلی ریخته و دستگیره پشت دستگاه را همزمان با فشار گوشتکوب مخصوص بر روی مواد بچرخانید. جهت اطلاعات بیشتر توضیحات تکمـیلی را مطالعه نمایید. این محصول دارای برچسب اصالت کالا بوه و 1 سال گارانتی معتبر نیز دارد.

کباب زن دستی زینوین ( آسانگیر تک جدید ) Zinovin Kebab Maker یک محصول جدید اختراع مبتکرین ایرانی بوده و یک محصول ملی تولید کشور عزیزمان ایران است. این دستگاه دارای گواهی ثبت اختراع بـه شماره 90659 بوده و تحت برند زینوین عرضه مـی گردد. کباب ساز زینوین از بهترین مواد اولیـه ساخته شده و در طراحی آن سادگی استفاده و راحتی درون عین حال زیبایی مد نظر بوده است.

ویژگیـهای دستگاه کباب ساز خانگی زی نوین :

دارای محفظه ای جهت قرار گوشت و دسته ای دارای لولا
کارکرد دستگاه بسیـار راحت بوده و شما بـه راحتی مـی توانید کباب درست نمایید
کافی هست یکبار این دستگاه کباب زن را تجربه نمایید که تا همـیشـه به منظور پخت کباب از دستگاه کباب ساز خانگی زی نوین استفاده نمایید
همراه با یکسال گارانتی

ابعاد بدنـه : تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد ارتفاع 37 سانتی متر، طول 23 سانتی متر، عرض 15 سانتی متر

ابعاد ریل : 2.5*37 سانتی متر

وزن محصول بدون بسته بندی : 1.408 کیلو گرم

نکاتی درون خصوص استفاده از دستگاه کباب زن زینوین:

1. حتما از سیخ های پهن استفاده کنید زیرا استفاده از سیخ های باریک نتیجه مطلوب را نخواهد داد.
2. بعد از ریختن مواد کوبیده درون مخزن دستگاه ، گوشت کوب مخصوص را طوری کـه قسمت شیـار دار آن درون جهت قطعه حلزونی باشد بر روی آن فشار دهید که تا به راحتی مواد بـه سمت انتهای مخزن هداست شود.
3. دسته چرخان مخصوص را بـه سمت جهت عقربه های ساعت بچرخانید که تا مواد کباب از داخل قالب حجم گیری قابل رویت باشد،بعد دسته چرخاننده را بـه سمت چپ یـا درون جهت مخالف عقربه های ساعت بچرخانید که تا ریل بـه انتها برسد.
4. حالا حتما نوک سیخ را از سمت قالب حجم گیری وارد دستگاه کنید و به سمت انتهای ریل هدایت کنید که تا با دیواره بلند یـا تیغه انتهایی ریل برخورد کند یـا مماس با آن شود.
5. درون مرحله آخر همزمان با فشار زیـاد بر روی گوشت کوب و چرخاندن دسته بـه سمت راست عمل کباب زدن بر روی سیخ انجام مـی گیرد.
6. بعد از عمل کباب زدن بر روی سیخ،ابتدا وانتهای مواد روی سیخ را با دست ببندید یـا مماس سیخ کنید.

*اگر درون زمان کباب زدن ، گوشت کامل بـه سیخ نچسبید یـا بـه صورت تکه تکه شد فشار گوشت کوب را بیشتر کنید.
** اگر با رعایت مورد فوق باز هم مشکل درون چسبیدن گوشت بـه سیخ داشتید یـا تخم مرغ دیگری بـه مواد خود اضافه نمایید و یـا بسته بـه مـیزان گوشت کمـی جوش شیرین بزنید . همچنین مـی توانید نصف گوشت مرغ را با گوشت ی مخلوط و چرخ نمایید.

قیمت جنس درجه یک بـه همراه  1 سال گارانتی معتبر شرکتی :73000هزار تومان




[تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد]

نویسنده و منبع: سایت فروشگاهی | تاریخ انتشار: Thu, 19 Jul 2018 05:54:00 +0000



تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد

آرشيو سپتامبر 2015 - خرید اینترنتی

خرید ارزان چاقو کارتی + آچار نينجا والت

فروش چاقو کارتی + آچار نينجا والت

 

این بار دو محصول کابردی را به منظور شما معرفی مـی کنیم کـه دارای کاربردهای فراوانی هست و درون مواقع نیـاز کاربرد زیـادی دارند یکی از این محصولات چاقو کارت هست که بسیـار تیز و بران هست و فضای کمـی را اشغال مـی کند و دیگری آچار نینجا والت کـه در مواقع تعمـیرات کاربرد دارد و بسیـار از پیچ و مـهر ها را مـی توانید با آن باز کنید.

 

چاقو کارتی +آچار نينجا والت

چاقو کارتی Sin Clair

محصولی زیبا و متفاوت با طراحی هوشمندانـه و منحصر بـه فرد

مکانیسم قفل هوشمندانـه به منظور باز و بسته

طراحی شده درون سایز کارت عابر بانک

جهت قرار گرفتن آسان درون کیف پول

فوق العاده با کیفیت و سبک

استفاده بسیـار راحت

 

۱۸۰۰۰ تومان

 

چاقو کارتی Sin Clair اولین چاقو تولید شده درون ابعاد یک کارت اعتباری (عابر بانک) مـی باشد کـه دارای سه حالت مبتکرانـه و جدید به منظور تاشدن و تغییر شکل بـه چاقو از اندازه کارت اعتباری بـه سایز یک چاقوی کاربردی مـی باشد کـه مـی توانید آن را همـیشـه درون کیف پولتان بـه همراه داشته باشید. تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد وزن چاقو کارتی Sin Clair تنـها ۱۸ گرم بوده درون عین حال فوق العاده با کیفیت و تیز مـی باشد و استفاده از آن نیز بسیـار آسان است.

 

 

اقو کارتی Sin Clair شامل موارد ایمنی هوشمندانـه ای مـی باشد از جمله:

– دارای یک قفل ایمنی ایمنی کـه از چاقو جدا نمـیشود (بسیـاری از حوادث بوجود آمده درون استفاده از چاقو های جیبی بعلت فراموش درون بستن چاقو ها قبل از کنار گذاشتن آنـها یـا قرار چاقوی باز درون جیب و یـا قرار آن بدون محافظ درون کشوی آشپزخانـه مـی باشد).

– دارای یک لبه دقیق و محافظ طراحی شده به منظور زمانی کـه چاقو درون حالت باز مـی باشد و مانع از لیز خوردن دست روی تیغه بلند ۶ سانتیمتری چاقو مـی شود.

– یک ضامن تعبیـه شده کـه قابلیت باز چاقو با یک دست را بـه شما مـی دهد و ایمنی شما را هنگام خارج شدن چاقو تضمـین مـی کند.

– این چاقو درون حالت تاشده کاملا ضد آب و نفوذ ناپذیر مـی باشد و زنگ نمـی زند.

 

 

ویژگی های چاقو کارتی Sin Clair:

– وزن چاقو کارتی سینکلر ۱۸ گرم هست و بـه راحتی درون کیف پول نگهداری مـی شود و این وزن سبک باعث مـی شود شما بتوانید همـیشـه چاقو را با خود داشته باشید بر خلاف سایر چاقو های جیبی جنس چاقو از فولاد ضد زنگ با رنگ ثابت مـی باشد.

– چاقو کارتی مناسب به منظور باز کارتون ، تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد پوست کندن مـیوه و … درون مسافرت یـا کارهای روزمره مـی باشد.

– استفاده راحت و آسان.

– دارای کیفیت و طراحی عالی.

– مکانیسم قفل هوشمندانـه به منظور باز و بسته .

– دسته تاشو تضمـین شده به منظور یک عمر طولانی (ساخته شده از پلاستیم مقاوم پلی پروپیلن).

 

 

مشخصات فنی چاقو کارتی Sin Clair:

– ابعاد محصول: تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد ۸٫۵ * ۵٫۴ سانتیمتر و ضخامت ۲٫۲ مـیلی متر (به اندازه کارت اعتباری)

– وزن محصول: ۱۸ گرم

– وزن بسته: ۳۸ گرم

– جنس بدنـه از پلی پروپیلن

– اندازه چاقو ۶٫۵ سانتیمتر

– جنس چاقو از فولاد ضد زنگ

 

 

آچار همـه كاره نينجا والت – Ninja Wallet

بهترین و ضروری ترین وسیله ای کـه مـی توانید درون کیف خود بـه همراه داشته باشید.

با این آچار مـی توانید هر چیزی کـه مـی خواهید را بـه راحتی هر چه تمام تر باز کنید

با قابليت ۱۸ ابزار متفاوت درون سايز يك كارت عابر بانک

ساخته شده از فولاد آب ديده و بسيار مقاوم

وسیله ای مورد نیـاز به منظور هر خانـه و فرد

برای اولین بار درون ایران

 

 

آچار همـه کاره نینجا والت و یـا همان کارت ۱۸ کاره نینجا والت محصول جدید و بی نظیری مـی باشد کـه با طراحی بی نظیر خود حیرت همگان را برانگیخته است. تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد با این آچار كه درون سايز يک كارت عابر بانک مي باشد مـی توانید هر چیزی کـه مـی خواهید را بـه راحتی هر چه تمام تر باز کنید. از سر كنسروجات گرفته که تا مـهره های درشت و یـا خیلی ریز. با اين محصول مي توانيد سر نوشابه را با يک چشم بـه هم زدن باز كنيد. کارت نینجا والت بهترین وسیله به منظور تمام افراد بـه خصوص تعمـیر کاران مـی باشد، با این وسیله دیگر شما نیـاز بـه حمل و نگهداری آچار های سنگین و گران قیمت ندارید.

 

 

برخی از کاربرد های آچار همـه كاره نينجا والت:

– خط کش

– آچار (در سایز های مختلف)

– چاقو

– درب قوطی باز کن

– درب نوشابه باز کن

– استند موبایل

– پیچ گوشتی

– و …

 

 

برخی از ویژگی های آچار همـه كاره نينجا والت:

– ابزاری ۱۸ کاره

– فوق العاده سبک

– ساخته شده از فولاد آب ديده و بسيار مقاوم

– طراحی شده درون سایز کارت عابر بانک

– قابل شستشو

 

 

فقط کافیست یک بار از این آچار استفاده کنید.

بدون نیـاز بـه آموزش و وقت صرف جهت یـاد گیری کار با ابزار آلات

با نينجا ولت شما یک فرد فنی کامل مـی شوید.

کارایی فوق العاده نسبت بـه قیمت و سایز آن.

بهترین هدیـه برایی کـه دوستش دارید …




[تزیین پفیلا در نایلون فریزر برای جشن تولد]

نویسنده و منبع: سایت فروشگاهی | تاریخ انتشار: Tue, 19 Jun 2018 02:19:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com