که بده این من on Instagram
Unique profiles
Most used tags
Total likes
0Top locations
Tehran, Iran, Bandar-E Genaveh, Bushehr, Iran, OmidiyehAverage media age
345.8 daysto ratio
9Media Removed
#جوان از روزی کـه یـادم مـیاد به منظور رسیدن بـه خواسته هام جنگیدم ، همانند متنی که شادمهر روی دستش تتو کرده همـیشـه باخودم فکر کردم کـه اگر یـه روزی همـه جوره همـه چی فراهم بود برام و دریک شرایط طبیعی آموزش مـیدیدم و کارمـیکردم الان بازم همـینجا بودم ؟ یـا بالاتر از این بودم ، شایدهم پایین تر بودم ؟ نمـیدونم واقعا ، اما خداروشکر چیزی کـه الان هستم رو دوست دارم ... همانند متنی که شادمهر روی دستش تتو کرده #جوان
از روزی کـه یـادم مـیاد به منظور رسیدن بـه خواسته هام جنگیدم ، همـیشـه باخودم فکر کردم کـه اگر یـه روزی همـه جوره همـه چی فراهم بود برام و دریک شرایط طبیعی آموزش مـیدیدم و کارمـیکردم الان بازم همـینجا بودم ؟ یـا بالاتر از این بودم ، شایدهم پایین تر بودم ؟ نمـیدونم واقعا ، اما خداروشکر چیزی کـه الان هستم رو دوست دارم و تشکر مـیکنم از تمامایی کـه حق گردنم دارند و همـینکه تمام تلاشم رو همـیشـه کردم راضیم مـیکنـه ، ولی حقیقتا درون سن نوجوانی و ابتدای جوانی اگر حمایت های درست از استعداد ها بشـه و صدالبته خود شخص هم قدر این حمایت هارو بدونـه ، شکی نیست کـه آینده درخشانی درون پیش رو خواهد داشت . همانند متنی که شادمهر روی دستش تتو کرده درون طول سالهای فعالیتم درون بیشتر اوقات جای خالی این حمایت رو احساس کردم ، از یـه جایی بـه بعد اونی کـه بهم انگیزه مـیداد خودم بودم و دیگه منتظر هیچی نموندم خودم شدم مربی انگیزشی خودم ، خودم شدم حریف تمرینی خودم ، خودم با خودم مسابقه دادم بارها از خودم شکست خوردم و چند باری هم بردم و در نـهایت خودم شدم خودم ، اما خیلی ها هستند کـه این روحیـه رو ندارند و با کوچکترین بی توجهی آیندشون نابود مـیشـه و مسیر زندگیشون تغییر مـیکنـه ، از خیلی از بزرگترا شنیدم کـه گفتن اگر ما تو این مملکت کاره ای بودیم حتما به منظور جوونا فلان کارو مـیکردیم یـا بهمان کارو ، درون صورتی کـه در همون جایگاه فعلیش هم مـیتونـه کاری انجام بده ولی انجام نمـیده ، کشور عزیزمون ایران پراز استعداد های درخشانی هست کـه فقط کافی سر سوزنی بهشون توجه کنیم ، و هی نگیم کـه کی به منظور من کرد کـه من به منظور تو م ، کی کمک من کرد کـه من کمک تو م و... یـه جایی حتما یکی کوتاه بیـاد و بگه به منظور من ن اما من با تمام وجودم کمکتون مـیکنم .
#محمد_حسین_شاهقلی و #مجید_فدوی دوتا از اون جوون های با استعداد و درخشان درون حوزه های فعالیت خودشون هستند ، واقعیتش اینکه این دو بزرگوار منت سرمن دارند و همـیشـه کمک من د و بنده که تا الان بجز اینکه شرمندشون باشم کاری از دستم برنیومده ، اما همـیشـه با افتخار ازشون درون تمام مراحل زندگیشون حمایت مـیکنم و در آینده نزدیک بیشتر ازشون خواهید شنید ، افتخار مـیکنم بهشون و قرارِ بعد از تلاش های فروان روزهای درخشانی رو بـه همراه جمع زیـادی از جوون های با استعداد دیگه تجربه کنیم ، چالش های زیـادی درون انتظارمونـه کـه برای شروعش ثانیـه شماری مـیکنیم .
حرف آخر اینکه بـه جوان ها اعتماد کنیم اونا پراز انژی هستند پراز انگیزه هستند ، با یک دنیـا شور و شوق و دیونـه بازی و قطعا از بعد کارهای بزرگی کـه حتی فکرشو هم نمـیکنید برمـیان .
@waresiin
Media Removed
سلاااام چطورتونـه دلبرا؟! كم كاري اين چند روزه رو خودتون ببخشيد ديگه . یـه وقتایی هم هست چندین ساعت یکی رو از خودت بیخبر گذاشتی، شارژ گوشیت تموم شده،نت نداشتی یـا هر چی،بعد با هزار نگرانی از حال طرفت مـیای مـیبینی اصلا حواسش هم بهت نبوده یـا اونطور هم کـه فکر مـیکردی دل نگران نبوده.اون.وقت مـیفهمـی ... سلاااام
چطورتونـه دلبرا؟! 😍
كم كاري اين چند روزه رو خودتون ببخشيد ديگه 😋
.
یـه وقتایی هم هست چندین ساعت یکی رو از خودت بیخبر گذاشتی،
شارژ گوشیت تموم شده،نت نداشتی یـا هر چی،بعد با هزار نگرانی از حال طرفت مـیای مـیبینی اصلا حواسش هم بهت نبوده یـا اونطور هم کـه فکر مـیکردی دل نگران نبوده.اون.وقت مـیفهمـی چقدر احمق بودی :)))
پيش اومده براتون؟!
البته بـه ما کهی مسیج نمـیده
.
حتی اون چوپونی کـه یـه کوزه سکهی طلا پیدا کرده هم بـه من پیام نمـیده دیگه چه برسهی نگرانمون شـه 😂
.
یـه اصطلاح جالب براتون آوردم بـه درد بخوووور برید حالشو برید.
🔶Chicken scratch
.
🔸معادل اصطلاح chicken scratch
در زبان فارسی عبارت "خرچنگ قورباغه" است.
.
🔸کاربرد: همانند متنی که شادمهر روی دستش تتو کرده زمانی این اصطلاح بـه کار مـی رود کـه بخواهیم بگوییم دستخطی بسیـار ناخوانا است.
.
🔸مثالززز: 👇
.
Teacher: Please give me your homework.
Student: Here you go.
Teacher: I can’t read this. It’s too messy!
Student: No it’s not! I can read this!
Teacher: Do it again, please! I can’t read this chicken scratch!
معلم: لطفا تکلیفت رو بده بـه من.
دانش آموز: بفرمایید.
معلم: نمـیتونم بخونمش. خیلی درهم برهمـه.
دانش آموز: نـه نیست! من مـیتونم بخونمش!
معلم: دوباره انجامش بده لطفا! من نمـیتونم این خرچنگ قورباغه رو بخونم.
——————————
من بتون شب بخیر مـیگم امشب جای تموم شب بخیرایی کـه بهتون نگفتن.
شبتون بخیر 😍❤️
Advertisement
Media Removed
حکایت کنند مرد عیـالواری بـه خاطر نداری سه شب گرسنـه سر بر بالین گذاشت.
همسرش او را تحریک کرد بـه دریـا برود،
شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند.
مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریـا زد که تا نزدیکی غروب تور را بـه دریـا مـی انداخت و جمع مـیکرد ولی چیزی بـه تورش نیفتاد.
قبل از بازگشت بـه خانـه به منظور آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ بـه تورش افتاد.
او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یـاد برد.
او زن وفرزندش را تصور مـیکرد کـه چگونـه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر مـی شوند؟
همانطور کـه در سبزه زارهای خیـالش گشت و گزاری مـیکرد،
پادشاهی نیز درون همان حوالی مشغول گردش بود.
پادشاه رشته ی خیـالش را پاره کرد و پرسید درون دستت چیست؟
او بـه پادشاه گفت کـه خداوند این ماهی را بـه تورم انداخته است،
پادشاه آن ماهی را بـه زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز بـه او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.
او سرافکنده بـه خانـه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.
پادشاه با غرور تمام بـه کاخ بازگشت و جلو ملکه خود مـیبالید کـه چنین صیدی نموده است.
همانطور کـه ماهی را بـه ملکه نشان مـیداد، خاری بـه انگشتش فرو رفت،درد شدیدی درون دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمـیتوانست بخوابد...
پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنـهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست که تا مچ و سپس که تا بازو را فرا گرفت و چند روز بـه همـین منوال سپری گشت.
پزشکان قطع دست از بازو را پیشنـهاد د و پادشاه بعداز ازدیـاد درد موافقت کرد.
وقتی دستش را بد از نظر جسمـی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری بـه جانش افتاد...
پادشاه مبتلا بـه بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند کـه او بهی ظلمـی نموده هست که این چنین گرفتار شده است.
پادشاه بلافاصله بـه یـاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیـاورند.
بعد از جستجو درون شـهر ماهیگیر فقیر را پیدا د و او با لباس کهنـه و قیـافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد.
پادشاه بـه او گفت:
-آیـا مرا مـیشناسی...!؟
-آری تو همانی هستی کـه آن ماهی بزرگ از من گرفتی.
-مـیخواهم مرا حلال کنی.
-تو را حلال کردم.
-مـی خواهم بدانم بدون هیچ واهمـه ای بـه من بگویی کـه وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟
گفت بـه آسمان نگاه کردم و گفتم :
پروردگارا!
او قدرتش را بـه من نشان داد،
تو هم قدرتت را بـه او نشان بده!
این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمـین را بـه ما معرفی مـیکند، این سلاح سلاح دعا است!
ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ
ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺸﻖ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ! ...
ﻻﻑ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽﺯﻧﯽ! ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺵ !
ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺎﺷﻘﯽ ، ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑ
• بعد از نزدیک بـه یک سال، بالاخره سایتم آماده شد! همـین حالا کـه دارم اینهارو مـینویسم، یـاد سال سوم هنرستان افتادم. روزهای سختی کـه باید به منظور پول تحصیل رو درآوردن، کار مـیکردم. تمرینهای مبانی تجسمـی دانشجوهای هنر و معماری رو بعد از مدرسه انجام مـیدادم و در قبالش یـه مبلغی مـیگرفتم. از اون روزها ... •
بعد از نزدیک بـه یک سال، بالاخره سایتم آماده شد!
همـین حالا کـه دارم اینهارو مـینویسم، یـاد سال سوم هنرستان افتادم. روزهای سختی کـه باید به منظور پول تحصیل رو درآوردن، کار مـیکردم. تمرینهای مبانی تجسمـی دانشجوهای هنر و معماری رو بعد از مدرسه انجام مـیدادم و در قبالش یـه مبلغی مـیگرفتم. از اون روزها که تا الان، دوازده سال مـیگذره و من تو این مدت کارهای زیـادی کردم، از تدریس طراحی بـه دانشآموزها، استخدام دولت شدن که تا همکاری با دو که تا تیم طراحی کـه از صفر ساختیمشون و در نـهایت نشد کـه بشـه. امروز داشتم بـه همـه روزهای سخت این چند سال فکر مـیکردم. یـادمـه سه سال پیش وقتی از تیمـی کـه داشتیم باهم کار مـیکردیم جدا شدم، از فرط ناامـیدی و استیصال تو یـه ایستگاه مترو نزدیک بـه یک ساعت نشستم و گریـه کردم. از شروع كرده بودم و تو مدت زمان كمى همـه ساختههام تموم شده بود؛ انرژی شرو جدید نداشتم. بـه حرفهای آدمهایی فکر مـیکردم کـه منو بـه خاطر داشتن علایق متفاوت سرزنش مـی و مدام این حس رو بـه من مـیکه تو بـه خاطر عدم تمرکزت روی یک حیطه، هرگز نمـیتونی بـه جایی برسی.
قطعا اینکه بعد از این همـه شب بیداری و خستگی، حالا تونستم وب سایتی داشته باشم نشونـهی این نیست کـه خیلی اتفاق خاصی افتاده؛ ولی به منظور چند لحظهای مـیتونـه بهم آرامش بده و خستگیمو از تن درکنـه.
بعد از گذروندن این همـه سال و با مدلهای مختلف آدمها کار و سر و کله زدن، دوستیهایی کـه به خاطر کار از دست دادم و رفاقتهایی کـه به خاطرش بـه دست آوردم، مـیدونم چی ازش مـیخوام و به جز پول دنبال چی هستم.
دیگه خوب مـیدونم اگر هزار بار دیگه هم شکست بخورم، باز از یـه مسیر دیگه بـه راهم برمـیگردم؛ کـه امـید بذر هویت ماست.
.
لینک سایت هم اینجا و هم توی پروفایل هست، خوشحال مـیشم بتونیم با هم همکاری داشته باشیم.
————————————-
◾️ www.aidaabasi.com ◾️
————————————-
My website is finally here!
Today I’m please to introduce you to my website. As of now, you can see my graphic works, and read my articles about art events and Iranian artists on the website. You can also contact me for freelance projects.
Many thanks from @marybahary and her team, for their help and support.
Media Removed
. @eli_life_hobbies عو متن از صفحهی . داستان کتاب درون مورد کارمندی درون یک اداره دولتی هست به نام گالیـادکین کـه شبی بعد از یک ماجرایی با شخصی کاملا شبیـه بـه خودش مواجه مـیشود و در ادامـه، این همزاد، مشکلاتی را به منظور مرد قصه ما ایجاد مـیکند. . یک سوم داستان برام گیج کننده بود، با شخصیت داستان هیچ ارتباطی ... .
@eli_life_hobbies عو متن از صفحهی .
داستان کتاب درون مورد کارمندی درون یک اداره دولتی هست به نام گالیـادکین کـه شبی بعد از یک ماجرایی با شخصی کاملا شبیـه بـه خودش مواجه مـیشود و در ادامـه، این همزاد، مشکلاتی را به منظور مرد قصه ما ایجاد مـیکند.
.
یک سوم داستان برام گیج کننده بود، با شخصیت داستان هیچ ارتباطی برقرار نمـیکردم و از حرفاش و کاراش سر درون نمـی آوردم. همش فک مـیکردم چرا شخصیت اصلی اینجوریـه؟ دیوونـه هست انگار!!😁 .
بعد هر چی جلوتر رفتم هم داستان جذاب تر شد و هم متوجه شدم همـین جنبه روانپریشی مرد داستان هست کـه هدف اصلی کتاب بوده 🙄 مرد داستان کـه بسیـار مودب و پایبند بـه اصول اخلاقی جامعه هست با همزادی مواجه مـیشود کـه دقیقا نقطه متضاد اوست، شیطان صفت، چاپلوس و دروغگو، بـه عبارتی او با بعد دیگری از شخصیت خودش روبرو مـیشود. .
داستایفسکی درون عین حال کـه مشکلات شخصیتی و روانی یک مرد رو بررسی مـیکنـه، قوانین و مناسبات حاکم بر ادارات اجتماع خودش رو هم زیر سوال مـیبره. جامعهای کـه پیشرفت، به منظور افراد چاپلوس و حیلهگر سریعتر اتفاق مـیافتد که تا افراد صادق.
.
یـه نکته خوبی کـه تو این کتاب خیلی نمود داشت این بود کـه داستایفسکی نـه تنـها یک قصهگوی عالیـه یک روانشناس خیلی خوب هم هست، چیزی کـه هر نویسنده موفقی حتما باشـه که تا بتونـه شخصیت های داستانش را بـه این خوبی پرداخت کنـه. .
پ.ن۱: زود از خوندن این کتاب ناامـید نشین ، یکم جلو برین خوشتون مـیاد و براتون جذاب مـیشـه
.
پ.ن۲: من کارشناس و متخصص نیستم فقط عاشق کتاب خوندنم
.
اگر شکست خوردی بردبار باش! موفق شدی بـه کوشش ادامـه بده. این قدر هست کـه برایی پاپوش نمـی دوزم و به اصطلاح فرش را از زیر پایی نمـیکشم. بله من برایی اسباب چینی نمـیکنم و از این بابت بـه خود مـی بالم📚
.
او از راه تجربه تلخ همـه روزهی خود پی بود بـه این کـه زهر کینـه، انسان را که تا به کجا مـی برد و سنگدلی دستی کـه مـی خواهد انتقام آبروی ریخته و جاه طلبی بـه ناکامـی کشیده اش را بگیرد، چه کارها کـه مـیکند📚
.
#کتاب_خوب #همزاد #داستایفسکی #مترجم_سروش_حبیبی #نشر_ماهی #ادبیـات_روسیـه #چند_شخصیتی #چهره_دوم #روان_پریشی #روان_درمانی #کتابخانـه_عمومـی #امانت #کتاب_بخوانیم
.
www.nashremahi.com
Media Removed
. امروز صبح، طبق عادتِ معهود تو تخت قبل پاشدن، گوشیو چک کردم که تا ویندوزم بیـاد بالا و آماده بشم بیـام سر کار. اولین چیزی کـه دیدم، ویدیوی ریاکشنِ رونالدو بود. هرچی فک کروم کـه به چی و چرا حتما به ایرانیـا ریاکشن نشون بده، فکرم بـه جایی نرسید که تا اون ویدیویی رو دیدم کـه ایرانیـا زیر اتاق بازیکنای پرتغالی سر ... .
امروز صبح، طبق عادتِ معهود تو تخت قبل پاشدن، گوشیو چک کردم که تا ویندوزم بیـاد بالا و آماده بشم بیـام سر کار. اولین چیزی کـه دیدم، ویدیوی ریاکشنِ رونالدو بود. هرچی فک کروم کـه به چی و چرا حتما به ایرانیـا ریاکشن نشون بده، فکرم بـه جایی نرسید که تا اون ویدیویی رو دیدم کـه ایرانیـا زیر اتاق بازیکنای پرتغالی سر و صدا مـیکنن که تا نتونن استراحت کنن و بازی رو ببازن!!
یـاد حرف اون شبم بـه نیما افتادم (شبی کـه مراکش رو بردیم)، بهش گفته بودم وقتی این شادیـای جمعی رو مـیبینم، بیشتر دلم مـیگیره، چون بلد نیستیم و آخرش آشوب مـیشـه و پلیس.. بعد تو دلم گفتم فقط ایرانـه کـه باید پلیس بیـاد جمعمون کنـه.
ولی نشون دادیم تو روسیـه هم پلیس حتما جمعمون کنـه!!!
دارم فک مـیکنم هرچی سرمون مـیاد حقمونـه بابا. اصلا حق نداریم بگیم عدالت نیست؛ وقتی انقدر آدمهای بدی هستیم؛ همـینـه کـه هست اصن!
[دلار همچین ارزونم نبود وقتی این همـه ایرانی رفتن روسیـه..]
باید بقیـه رو خراب کنیم که تا بتونیم خودمون رو بکشیم بالا انگار.
تمام این مدت داشتم مـیگفتم ما خیلی تیم خوششانسی داریم؛ درون مقابل بهترینهای جهان بازی کردیم. اهمـیتی هم نداره برد و باخت، وقتی یکی غوله تو فیلد خودش و ما باهاش حتی همبازی مـیشیم؛ چه افتخاریـه.
امروز دارم بـه این فک مـیکنم، بچهها چجوری حتما با تیمـی روبرو بشن کـه مردمشون سعی شب قبل مُخِلِ آسایششون بشن تا..
ای بابا چی بگیم؛ چی بگیم؟
صبح زنگ زدم بـه نیما مـیگم فیلم رو دیدی؟
مـیگه: اصن انگار لیـاقتمون باخته!
گوشی رو قط مـیکنیم؛ اون با ناراحتی مـیره سر جلسه امتحان و من با ناراحتی مـیام سر کار.
و این روزگار جوونیِ ماست کـه با تاسف و اندوه مـیگذره..
.
قصهی این گیلاس رو خیلی زود مـیگم!
.
[پ.ن: بچهها یـه چیزی بگم؟ اینکه این کار یـه روش مرسوم تو فوتباله، چیزی از قبحش کم نمـیکنـه. رفتار، رفتار زشتیـه.
و اینکه من بـه بقیـه مردم کشورای دیگه کاری ندارم الآن، دارم مردم خودمون رو مـیگم. با فیلمـهایی کـه با افتخار از خودشون پخش . (که اگه اینکارم نمـی، مـیرفتن پیج یـارو..)
انقدرم تعداد این افراد بالاست کـه واقعا هرچقدر هم گفته مـیشـه، فایدهای نداره انگار.]
Advertisement
خیلی ها ازم مـیپرسن چرا شادمـهر؟🤔 بهشون حق مـیدم کـه این سوال و بپرسن.... مـیدونید چرا؟؟اخه مگه چندتا جوون داریم کـه تو این سن اینچنین موفق باشـه؟چندتا جوون داریم کـه دنیـایی از موزیک و بشناسه و بنوازه...مگه چندتا ایرانی داریم کـه ساز ماندولین و نواخت؟ اصلا کدوم جوونی تنـها فقط بایـه گیتار مشکی بدون هیچ ... خیلی ها ازم مـیپرسن چرا شادمـهر؟🤔
بهشون حق مـیدم کـه این سوال و بپرسن....
مـیدونید چرا؟؟اخه مگه چندتا جوون داریم کـه تو این سن اینچنین موفق باشـه؟چندتا جوون داریم کـه دنیـایی از موزیک و بشناسه و بنوازه...مگه چندتا ایرانی داریم کـه ساز ماندولین و نواخت؟
اصلا کدوم جوونی تنـها فقط بایـه گیتار مشکی بدون هیچ حامـی رفت که تا به علاقش برسه؟رفت که تا شکوفا کنـه استعدادش و؟؟آهای شمایی کـه مـیگین چرا شادمـهر؟؟تنـها اون جوون شادمـهر بود....تنـها رفت😔با گیتارمشکیش رفت😔یـه شب بهاری رفت😔رفت کـه به جایگاهی کـه اینجا حقش بود اما ابلحان وزارت ارشاد حق و به حق دارش نبرسه.... رفت که تا خودش حقش و بگیره....الان شادمـهرو یـه شناسنامـه پرافتخار.... و خیـالی نیست اولین بچه ی اون شناسنامـه شد تو غربت عشقش کهی بهش سر نزد....شادمـهر بچه های با افتخاری و برای ما توی اون شناسنانـه ثبت کرد....تقدیرو کی هست گوش بده و گوله گوله اشک نریزه؟؟ازعادت چی بگم؟؟؟!!قلبم بـه رعشـه مـی افته با سوز ویولونش😢😢محال و یـادتونـه وقتی گفت دیگه برگشتن خیـالِ چه کرد با دلامون😭😭وارث؛وارث چقدر تکمـیل کرد این ابهت اسطوره رو ....با تجربه کن چه تجربه قشنگی و ساخت و با تصویر تموم کرد تصویر این شناسنامـه رو اما ادامـه دارد این راه...چون توبه هر راهی بری من ادامـه مـیدمت🙏....باشادمـهر عاشقی کردیم و عاشق شدیم و ماندیم... این سالها طرفداری جزافتخاراتمونـه...وحالا این غربت و سفر و هجران شانزده ساله شد ....من مـیگم رفتنت بـه سلامت...من مـیگم رفتنت مبارک رفتی که تا جاودانـه بمانی شانزده سال برفراز قله افتخار بودنت تو غربت مبارک...دودهه خاطره سازی مبارک هممون💐🙏
@realshadmehr
@mehrad__art
@miamesaaghili
@bahador.rezaie
Media Removed
تجاوز چیست ؟ تجاوز یعنی بدون اجازه گرفتن واجازه داشتن بـه حریم خصوصی دیگران وارد شدن!!!!حریم خصوصی چیست ؟ شامل تمام داشتهای یک فرد از قبیل (جسمش ؛خانـه ؛ماشین ؛اتاق ؛اشپزخانـه ؛اتاق خواب ؛کامپیوتر ؛موبایل ؛لب تاب وجزئیـاتی کـه شخص دوست ندارد با دیگران درون اشتراک باشد) ما انسانـها حتما یـاد بگیریم کـه ... تجاوز چیست ؟ تجاوز یعنی بدون اجازه گرفتن واجازه داشتن بـه حریم خصوصی دیگران وارد شدن!!!!حریم خصوصی چیست ؟ شامل تمام داشتهای یک فرد از قبیل (جسمش ؛خانـه ؛ماشین ؛اتاق ؛اشپزخانـه ؛اتاق خواب ؛کامپیوتر ؛موبایل ؛لب تاب وجزئیـاتی کـه شخص دوست ندارد با دیگران درون اشتراک باشد) ما انسانـها حتما یـاد بگیریم کـه به حریم خصوصی همدیگر احترام بگذاریم وتجاوز نکنیم !!! حال بپر دازیم بـه بقیـه ماجرا انسانـها بـه دو دسته تقسیم مـیشوند یک عده مظلومند ویـا نا اگاه بـه حقوق انسانی فردی! واز کودکی یـاد مـیگیرندکه مورد تجاوز قرار بگیرند واز وسائل انـها شروع مـیشود!شاید این گروه مقصرند چون انـها هستند کـه ناخواسته اجازه مـیدهند بـه دیگران؛که متجاوز باشند کـه این ریشـه درون تربیت خانوادگی دارد کـه نباید حرف زد وبااین باور؛ بزرگ مـیشوند درون صورتی کـه دقیقا برعاست حتما حرف زد وکمک خواست که تا دست متجاوز قطع گردد وبه خود آید متاسفانـه بیشتر این قربانیـان کودکان ونوجوانان هستند کـه مورد تجاوز قرار مـیگیرند (اگر از کودکی پسر بچه و بچه )را اموزش دهیم وتوجیـه کنیم بدین صورت عزیزم تو فرزند دوست داشتنی ما هستی وعزیز دل بابا و !! اما ما همـیشـه باتو نیستیم کـه از تو مواظب کنیم تو حتما خودت از جسمت مواظبت کنی تو درون اندامت (بدنت) قسمت هایی هست که بـه انجا مـیگویند جاهای خصوصی!!!! هیچ حق ندارد بـه این قسمت ها دست بزند (التت وت و های تو )ویـا لمس کند!!!! این جاهای خصوصی فقط خودت حق داری (ببینی ولمس کنی درون ودستشویی )اگری قصد چنین کاری کرد ویـا دارد کار زشتی هست وبه این کار (تجاوز مـیگویند) فوری بـه من اطلاع بده این اشخاص هرکه مـیخواند باشند مـهم نیست من با انـها صحبت خواهم کرد نترس عزیزم (معلم ؛دکتر؛راننده سرویس همسایـه؛سرایدار اپارتمان !سرایدار مدرسه وشاید درون اقوام ونزدیکان وحتی محارم مثل دایی ؛عمو ؛برادر ؛ مواظب خودت باش منم باتوام ونمـی گذارمـی بـه تو اسیبی برساند !!!انان یـاد مـیگیرند کـه در ارتباطشون با دیگران محتاطتر باشند!!!دسته دیگر ان وزنان هستند کـه از ترس بی ابرویی واینکه مورد قضاوت ناعادلانـه قرار بگیرند وکسانی کـه مطلع مـیشوند وی را مقصر بدانند سکوت مـیکنند وسالها درون رنج وترس واظطراب بسر مـیبرند !! "تجاوز گر. کـه بویی از انسانیت نبرده اند ویـا اینکه خود روزی قربانی بوده اند واکنون عقده حقارت دارند !!!در پایـان عرایضم خطابم بـه هردو گروه هست گروه اول نترسید وشجاع باشید !!وگروه دوم بخاطر( خدا وانسانیت ) دست از این کار غیر انسانی بردارید !!!وامنیت جامعه وخانواده وحریم خصوصی را اشفته نسازید !!با تشکر
Read moreAdvertisement
Media Removed
این روزها خبر از خشونت تماشاگران تیم های مختلف، شعارهایی زننده تر از چیزی کـه در گذشته ها بوده و حتی حرکت های عجیب و پرخاشگرانـه مثل پرتاب سنگ و آجر و خسارت زدن بـه اماکن ورزشی زیـاد داره شنیده مـیشـه و این خیلی اذیت کننده است.
اگر وضعیت توی فوتبال ما اینطور ادامـه داشته باشـه، حتما منتظر روزهای بدتری باشیم و هر روز و هر هفته خودمون رو آماده شنیدن خبرهای تلخی کنیم.
حالا ورزش سه بـه عنوان یکی از رسانـه های ورزشی ایران ، پیشقدم شده که تا با یک حرکت دسته جمعی و همگانی، این اتفاقات تلخ رو کمتر کنـه و جو ورزشگاه ها رو بـه سمت آرامش و فوتبالی شدن پیش ببره. برنامـه 90 هم امشب آيتم خاصی به منظور این مسائل داره و به حاشیـه های عجیب و خطرناک این چند هفته مـی پردازه. این ناهنجاری ها حتما به دست ما تموم بشـه و خودمون قدم اولش رو برداریم.
جا داره از فضاهایی مثل اینستاگرام شروع کنیم و به این بی اخلاقی ها پایـان بدیم؛ بي اخلاقي هايي كه متاسفانـه فقط مختص ورزشگاه ها نيست و در سطح شـهر و جامعه امروزمون نيز بـه وفور ديده ميشـه. حالا بـه عنوان عضو كوچكي از مردم ، از همـه افرادی کـه دغدغه اخلاق درون جامعه و ورزش ایران رو دارند، درخواست مـی کنم کـه به این فضایی کـه در رسانـه ها راه افتاده کمک کنند و در این حرکت دسته جمعی سهیم باشند.
يادمون نره ورزش درون كنار رقابت ، راهيست براي تبادل فرهنگ و دوستي و از اون مـهمتر ،فراموش نكنيم كه ايران موطن تمام اقوام عزيز و ماندگار آن است.
درود بر ترك و كرد و فارس و لر و عرب و بلوچ و ... تك تك مردم شريف ايران.
پژمان جمشيدي
پ.ن : شكي نيست كه بخشي از اين فريادها از مشكلات موجود درون جامعه و بخصوص مشكلات اقتصادي و معيشتي نشات ميگيره.من هم با تمام وجودم مشكلات مردم رو ميشناسم و با جونم درك ميكنم.من هم با تمام وجودم از بسياري بي كفايتي ها و كم كاري ها و دزدي ها و بي مسئوليتي ها خسته و درمانده ام.اما چكيده مطلب و خواهش من اينـه كه ما مردم فقط همديگه رو داريم ، بعد اجازه نديم بـه بهانـه مذهب و قوم و زبان مارو رو درون روي هم قرار بدن.ما كنار هم ميشيم يك ملت بزرگ و دوست داشتني و ماندگار كه ميتونـه كارهاي بزرگي انجام بده.
#شما_بگو_بمـیر_من_مـیمـیرم . ریشـه تمام سوالات و اشکالات و بهونـه گیری ها و ادعای فهم و شعور و علمـیت ما پیش خدا و احکام دین و فرامـین پیـامبران الهی… از سر ناعاشقیـه!! از سر ادعای عقل و سواد و شعور ناقصیـه کـه به شـهوات و تعلقات و منیت هامون گره خورده… از سر اینـه کـه بده بستون داریم و حساب و کتاب دنیـایی!! از سر ... #شما_بگو_بمـیر_من_مـیمـیرم
.
🌹 ریشـه تمام سوالات و اشکالات و بهونـه گیری ها و ادعای فهم و شعور و علمـیت ما پیش خدا و احکام دین و فرامـین پیـامبران الهی… از سر ناعاشقیـه!! از سر ادعای عقل و سواد و شعور ناقصیـه کـه به شـهوات و تعلقات و منیت هامون گره خورده… از سر اینـه کـه بده بستون داریم و حساب و کتاب دنیـایی!! از سر اینـه کـه نشناختیمش… بعد عاشقش نشدیم…
.
.
.
🌹 اگه بواسطه حرف شنوی یـا شناخت زیبایی های خودمون و عالم بی نـهایتمون… عاشق خدامون بشیم، بهترین و خاص ترین و سرسپرده ترین بنده خواهیم شد!! تموم گناهکاری هامون از سر ناعاشقی مونـه… تموم خطاها و گستاخی و بی توبگی هامون، از سر ناعاشقی مونـه... این فقط شـهیدِ کـه عاشق خدا شده و عاشقی شو با بذل جونش ثابت کرده! مـیگه تو بگو بمـیر، بدون اینکه بپرسم چرا من؟! مـیگم چشم، هستیم بـه فدات…
.
.
.
🌹 این خانم تهیـه کننده و مجری... فقط بواسطه عشقش بـه یـه پسر مذهبی… ۶ ماه و روزی ۵۰ بار زنگ مـیزده و التماس مـیکرده کـه بیـا منو بگیر!! ظاهر متفاوتم کـه سهله… کاری نداره، برات درستش مـیکنم! اصلا شما بگو بمـیر، من مـیمـیرم…!! فقط نگام کن… درمون تموم دردهای ما، عاشقیـه… الهی کـه عاشق بشیم که تا برای چشم گفتن بـه حرفها و شباهت بیشتر بـه معشوق، با اشتیـاق و اصرار… روزی صدبار براش بمـیریم و رنگ معشوق بگیریم…
.
.
.
🔴 #تذکر:
لطفا درگیر مصداق رفتاری این خانوم نشین! درستش این بود کـه با واسطه پیغام بدن نـه مستقیم که تا شانشون حفظ بشـه! اما احساسشون عاشقی بوده و در این پست فقط بـه این مسئله توجه دارم!... لذا این نکته رو دریـابید و موضوع نـه تایید و رد سریـال پدره نـه طرز برخورد این خانم!!
.
#محمد_جلیلی
#مجری #تهیـه_کننده
#سریـال_پدر #عشق #حق
#خدا #دین #مذهبی #بندگی
#اطاعت #اخلاص #عشق
#دنیـا #آخرت #زیبایی
#خدا #پروردگار
#معشوق❤
#دردانـه
#یـار
.
Media Removed
#withgalaxy #memory #travel . تو سفر کـه بودم بهونـه مغزم به منظور چک ن بـه موقع ایمـیلها و مسیجهام این بود کـه تو سفرم. واقعا وقت نمـیشد بشینم پای کارهای اضافه و ایمـیلها روی هم جمع مـیشد و نـهایتا مـیتونستم اونا رو بـه سه دستهی "همـینالان جواب بده" ، "ستاره بزن کـه بعدن جواب بدی"، و "بیخیـال رد شو" تقسیم ... #withgalaxy #memory #travel .
تو سفر کـه بودم بهونـه مغزم به منظور چک ن بـه موقع ایمـیلها و مسیجهام این بود کـه تو سفرم. واقعا وقت نمـیشد بشینم پای کارهای اضافه و ایمـیلها روی هم جمع مـیشد و نـهایتا مـیتونستم اونا رو بـه سه دستهی "همـینالان جواب بده" ، "ستاره بزن کـه بعدن جواب بدی"، و "بیخیـال رد شو" تقسیم کنم. دیگه دایرکتها و مسیجها و کامنتها و ... هم بـه کنار کـه حتی فرصت نمـیشد چک بشن!
بعد تموم شد سفر این بهونـه تموم شده بود، ولی هنوز نـه مـیرسیدم و نـه مـیتونستم این خیل از توجه ، محبت ، سوال و درخواستها رو جواب بدم و کم کم تو این سه هفته فهمـیدم این نرسیدنها داره بهم استرس و حال بد مـیده.
حالا چند روزه کـه نشستم و زمانبندی روزمرهم و ساعتهای استفاده از گوشیم رو دنبال مـیکنم و سعی مـیکنم زندگی کاری و شخصیم رو مرتب کنم و این وسط خونـهت ساعتی بود کـه متوجه شدم من روزانـه حدود پنجاه که تا شصت ایمـیل و مسیج بـه شمارم و دایرکت و تماس دارم و اگه بخوام به منظور جواب هر کدوم کمترین زمان یعنی سه دقیقه وقت بذارم، یعنی حدود سه ساعت کار مفید و زمان بدون استراحت درون روز! بگذریم از همـهی دایرکتها و کامنتها و راههای دیگه ارتباطی... و برای همـینـه کـه باید بگم این کار پاره وقت بدون حقوق واقعا برامغیر ممکنـه و مجبورم فقط بـه ایمـیلهای مـهمم جواب بدم و موضوعاتی مثل "فلان کوله رو از کجا خریدی، بارسلونا کجا شام بخورم؟ سریلانکا چه هاستلی برم، یـا انقدر بودجه دارم کجا برم ماهعسل و با چه پروازی بهتره" رو با همـه علاقهم بـه کمک رو رد کنم. رد کنم کـه این فشار و استرس (استرس از کارهای نکرده کـه تو بعد زمـینـه ذهنت مـیمونـه و احساس غیرمفیدی بهت مـیده) باعث نشـه چندوقت یک بار فکر اینکه -از اینجا مرخصی بلند مدت یـا همـیشگی برم - بـه سرم بزنـه. چون من سفر باهم رو اینجا دوست دارم و خوشحالم دارم با تقسیم جزییـات سفرها، ترسها و پشیمونیهام، خوشحالیها و نگرانیهام مسیر بزرگ شدن خودم رو دنبال مـیکنم و همـینکه مـیبینم چند وقت یکبار وسط ایمـیلها، یکی هم هست کـه ایمـیل زده کـه بدون سوال و درخواستی، فقط بهم محبت داشته عمـیقن خوشحالم مـیکنـه. و همـین فکر کـه شاید، شاید درون زندگی آدمـی ترس کوچیکی کمتر شده باشـه به منظور ادامـه راه شارژم مـیکنـه. امـیدوارم بزودی بتونم تمام سفرنامـهها و جزییـات مقاصد و اطلاعات دیگه رو یکجا جمع کنم، شاید کمک بیشتری برایی باشم و تا جایی کـه مـیتونم حالی رو خوب کنم.
همـینجا حتما بگم ممنونم از همـه انرژی مثبتها و لطف و مـهربونیها و ناراحتم کـه نمـیتونم جوابگوی همـه باشم...
فوق العاده زیبا حکایت کنند مرد عیـالواری بـه خاطر نداری سه شب گرسنـه سر بر بالین گذاشت. همسرش او را تحریک کرد بـه دریـا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند. مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریـا زد که تا نزدیکی غروب تور را بـه دریـا مـی انداخت و جمع مـیکرد ولی چیزی بـه تورش نیفتاد.قبل از بازگشت بـه خانـه به منظور آخرین ... فوق العاده زیبا
حکایت کنند مرد عیـالواری بـه خاطر نداری سه شب گرسنـه سر بر بالین گذاشت. همسرش او را تحریک کرد بـه دریـا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند.
مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریـا زد که تا نزدیکی غروب تور را بـه دریـا مـی انداخت و جمع مـیکرد ولی چیزی بـه تورش نیفتاد.قبل از بازگشت بـه خانـه به منظور آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ بـه تورش افتاد.او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یـاد برد.او زن وفرزندش را تصور مـیکرد کـه چگونـه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر مـی شوند؟
همانطور کـه در سبزه زارهای خیـالش گشت و گزاری مـیکرد،پادشاهی نیز درون همان حوالی مشغول گردش بود.
پادشاه رشته ی خیـالش را پاره کرد و پرسید درون دستت چیست؟او بـه پادشاه گفت کـه خداوند این ماهی را بـه تورم انداخته است،پادشاه آن ماهی را بـه زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز بـه او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.او سرافکنده بـه خانـه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.پادشاه با غرور تمام بـه کاخ بازگشت و جلو ملکه خود مـیبالید کـه چنین صیدی نموده است.همانطور کـه ماهی را بـه ملکه نشان مـیداد، خاری بـه انگشتش فرو رفت،درد شدیدی درون دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمـیتوانست بخوابد...پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنـهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست که تا مچ و سپس که تا بازو را فرا گرفت و چند روز بـه همـین منوال سپری گشت.پزشکان قطع دست از بازو را پیشنـهاد د و پادشاه بعداز ازدیـاد درد موافقت کرد.وقتی دستش را بد از نظر جسمـی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری بـه جانش افتاد...
پادشاه مبتلا بـه بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند کـه او بهی ظلمـی نموده هست که این چنین گرفتار شده است.پادشاه بلافاصله بـه یـاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیـاورند.
بعد از جستجو درون شـهر ماهیگیر فقیر را پیدا د و او با لباس کهنـه و قیـافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد.
پادشاه بـه او گفت:آیـا مرا مـیشناسی...!؟
-آری تو همانی هستی کـه آن ماهی بزرگ از من گرفتی.مـیخواهم مرا حلال کنی.تو را حلال کردم.مـی خواهم بدانم بدون هیچ واهمـه ای بـه من بگویی کـه وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟گفت بـه آسمان نگاه کردم و گفتم :پروردگارا...او قدرتش را بـه من نشان داد،تو هم قدرتت را بـه او نشان بده!
این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمـین را بـه ما معرفی مـیکند، این سلاح سلاح دعا است...
بترس از ناله مظلومـی کـه جز خدا یـار و مددکاری ندارد...
:
:
☘️اگه گفتین با این انجیرهای نازنین چی مـیخوام درست کنم ؟
Advertisement
Media Removed
اینم از محصول محبوب مردم کـه به غیر از خالی جیب مردم چیز دیگه ای ندیدم. از چه مشکلش بگم ، نمـیدونم نظارتی چیزی نمـیشـه آخه اینقدر سیب خراب مگه مـیشـه تو شرکت بزرگی مثل #چی_توز کـه بماند . باز قشنگیش اینجا بود کـه بسته فلفلی رو باز کردیم دیدیم کـه بجای فلفلیچیپس ساده ریختن... رفتیم یکی دیگه گرفتیم دیدیم ... اینم از محصول محبوب مردم کـه به غیر از خالی جیب مردم چیز دیگه ای ندیدم.
از چه مشکلش بگم ، نمـیدونم نظارتی چیزی نمـیشـه آخه اینقدر سیب خراب مگه مـیشـه تو شرکت بزرگی مثل #چی_توز کـه بماند . باز قشنگیش اینجا بود کـه بسته فلفلی رو باز کردیم دیدیم کـه بجای فلفلیچیپس ساده ریختن...
رفتیم یکی دیگه گرفتیم دیدیم نـه این یکی درسته فلفلی ولی خیلی بازم پر نمک و شور
کسی هم کـه جواب نداد از شکایت ما ...
تازه جالبه کـه مـیگن خودتون چیپس ها رو جا بـه جا کردین و عگرفتین...
نمـیدونم واسه این خرابها چی دارن بگن....
حیف پول کهی بـه این چی توز بده...
شایدم من پر توقع شدم چون هر روز دارم مـیبینم کـه چقدر نظارت کیفی داره مـیشـه رو این محصولات #چاکلز
این پست اصلا واسه تبلیغات نیست ولی خوشحالم کـه سالهاست دارم جایی کار مـیکنم کـه کیفیت رو بـه پول نمـیفروشـه@chuckles_fans
والسلام
Media Removed
بعدش دیدم کجا بهتر از اینجا کـه هم بـه خودم انگیزه بده هم بـه بقیـه.
قصه ی پستای این روزا و پر حرفیـا و نظر سنجیـامم همـین بود.
وقتی دیدم بقیـه هم با این سبک موافقن دیگه رسما کارمو شروع کردم و خوشحال مـیشم کـه همراهم باشید.
در راستای پست قبل اول از همـه خوبه کـه هشتگ #100daysofproductivity یـا ۱۰۰ روز بهره وری رو معرفی کنم
هرکسی کـه به این چالش مـی پیونده اگه اشتباه نکنم تو صد روز سعی مـیکنـه کـه هر روز یـه کار مفید رو بـه پایـان برسونـه یـا یـه پروژه چند روزه واسه چند که تا هدف خاص رو تو ۱۰۰ روز واسه خودش تعیین مـیکنـه. بیشترایی کـه دیدم از این هشتگ استفاده دانشجو و دانش آموز بودن و هدفای درسی داشتن ولی بـه نظر من به منظور هر کاری مـیشـه ازش استفاده کرد .
من خودم پیج ایرانی ای ندیدم کـه از این هشتگ استفاده کرده باشـه ولی درون حال برنامـه ریزی واسه یـه دوره ۱۰۰روزه واسه خودم هستم کـه کم کم شروعش مـیکنم.
قول مـی دم که تا شب برنامـه ها رو تو استوری معرفی کنم
چیزایی کـه دوستان معرفی رو هم همـینطور.
بازم مـیگم کـه اگه اپلیکیشن یـا کتاب یـا کانال یـا پیجی کـه درباره تقویت تواناییـای فردیـه مـی شناسید بهم معرفی کنید که تا واسه بقیـه هم بذارم
#planner #lifeplanner #books #selfimprovement #fish #navy #shells #notebook #pen #happy #personalimprovement #selfdeveloper
Media Removed
.
اَللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَی الْحَسَنِ بْنِ سَيِّدِ النَّبِيّينَ، وَوَصِيِّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ
.
.
باید بچشد گرمـیِ طوفانِ نجف را
هرکه ندارد تبِ سلطان نجف را
ما را نـه فقط بر سرِ این سفره نشاندند
خورده هست نبی هم کفی از نان نجف را
بخشید خدا اولِ این ماهِ مبارک
پیش از همـهی خلق مسلمان نجف را
مـیخواست ببینیم کریمـیِ علی را
رو کرد خداوند حسن جانِ نجف را
یک روز بیـاییم و بسازیم مدینـه
بالای سرِ فاطمـه ایوانِ نجف را
دیدیم همـه سروری آلِ علی را
اول پسرِ مادریِ آل علی را
نامت بـه لبم آمد و چسبید لبانم
انگار پُر از قندِ مُکرر شدم امشب
من از جبروت و جلواتِ تو شنیدم
ای عشق بـه من حق بده کافر شدم امشب
باید کـه ببینند علی را ، حسنش را
نقش شرف الشمس عقیق یمنش را
آئینـه بگیرید پیمبر شدنش را
از روز ازل حضرتِ حیدر شدنش را
باید کـه عقیقه د فاطمـه امشب
شیرینیِ این لحظهیِ مادر شدنش را
یوسف سرِ این کوچه دویده هست ولی باز
مـیدید درون آن غُلغُله آخر شدنش را
چشمـی کـه حسد داشت بـه ذُریـهی زهرا
با رویِ حسن دید خود اَبتر شدنش را
بینالحرمـین اند ملائک همـه امشب
تبریک بگویند برادر شدنش را
تنـها نـه دل ما کـه دو عالم حسنیـه است
هر دو حرم کرببلا هم حسنیـه است
باید کـه علی چند پسر داشته باشد
تا اینکه مدینـه سه قمر داشته باشد
مانند نبی کیست کـه در بینِ دو عالم
از فاطمـهی خود دو جگر داشته باشد
باید کـه پسر دار شوی که تا که بفهمـی
شیرینیِ باغی کـه ثمر داشته باشد
هرکه از این ایل بُوَد موقع رزمش
در پنجهیِ خود تیغِ دو سر داشته باشد
باید کـه پس از نامِ علی ذکرِ حسن داشت
تا تیغِ اباالفضل اثر داشته باشد
خورشید چرا نیمـهی شب بر سرِ بام است
گو ماه نیـاید کـه مرا ماه تمام است
آن کَس کـه در این خانـه غلام هست امـیر است
آن کَس کـه امـیر هست بر این خانـه غلام هست "در مذهبِ ما باده حلال هست ولیکن
بی رویِ تو ای سَروِ گُل اندام حرام است"
با اینـهمـه حُسنی کـه شده جمع درون اینجا
حیران شدهام قبله کدام هست کدام است
.
شاعر:حسن لطفی .
امامزاده ی آبادی هم حرم دارد
ولی برادر زینب هنوز بی حرم است
.
#آخر حسنستان بشود این عربستان
#مـیلادامام_حسن_مبارک
#یـاکریم_اهل بیت
#رمضان_المبارک
#آتش_به_اختیـار
#امام_خامنـه ای:برای بزرگترین جهاد خود را آماده کنید
Advertisement
Media Removed
..
..
.
باید کـه رسم و راه دلم را عوض کنم
شد شد ،نشد نگاه دلم را عوض کنم
یـا حتما آن حبیب بیـاد شکار دل
یـا من چرا گاه دلم را عوض کنم
با این سلیقه هیچ نصیبم نمـیشود
باید بخوا نخواه دلم را عوض کنم
با ناله ی ریـا کـه بجایی نمـی رسم
باید طریق آه دلم را عوض کنم
گه گاه رازهای دلم فاش مـی شود
باید کـه دلو چاه دلم را عوض کنم
دیگر مجال کار و خیـالی بـه شعر نیست
باید کـه کارگاه دلم را عوض کنم
دیگر بـه امر و نـهی دلم بی تفاوتم
باید کـه پادشاه دلم را عوض کنم
مولا ابلحسن بـه دل من حلول کن
این جان خسته را بـه غلامـی قبول کن
من قصد کرده ام کـه دلم را جوان کنم
باید زدیده گریـه چو آتشفشان کنم
اصلاّ بگو چرا دل ما را نمـی خری؟
تا کی بناست نوکری این و آن کنم؟
اصلاّ بگو حرف جدایی به منظور چه؟
جز از حریمتان بـه کجا آشیـان کنم؟
هر چند از گناه شده ام تحبس الدعا
امشب دعا به منظور دل بی امان کنم
آقا بیـا و فتح دلم را بـه دست گیر
مـهلت نده کـه بیشتر از این زیـان کنم
یک جلوه ای نشان بده از من ز مردنم
تا کـه یقین بـه رفتنم از این جهان کنم
با قافله نمـیبریم کربلا ، گذار
خود را بـه کاروان حرم پاسبان کنم
تا کـه دلت بـه رحم بیـاید نظر کنی
یـادی ز تربتی کـه بود بی نشان کنم
یـاد از مدینـه و غم یک درب سوخته
اشک روان و نم نم یک درب سوخته
.
.
#اللهم_الرزقنا_شـهادت_في_سبيلك
#ياحبيب
Media Removed
سلام دوستان... تو خاطره اول گفتم کـه علمدار بودم و گم شدم.... رجوع شود بـه خاطره اول اما دومـین گم شدنی کـه با خواست خودم بود... غروب بود....نزدیک کربلا بودیم... هرجا کـه نیگاه مـیکردی یـه عده داشتن مـیزدن... طبق قرارمون حتما کنار عمودی کـه الان شمارش خاطرم نیست مـی ایستادیم.با آبجی و دوستم از ... سلام دوستان...
تو خاطره اول گفتم کـه علمدار بودم و گم شدم....
رجوع شود بـه خاطره اول
اما دومـین گم شدنی کـه با خواست خودم بود...
غروب بود....نزدیک کربلا بودیم...
هرجا کـه نیگاه مـیکردی یـه عده داشتن مـیزدن...
طبق قرارمون حتما کنار عمودی کـه الان شمارش خاطرم نیست مـی ایستادیم.با آبجی و دوستم از کاروان جداشدیم و سرعت گرفتیم....
تو تخیلم غرق بودم....همش بـه فکر سه ساله و جان بودم کـه چه ها کشیدن...
همون لحظه فقط از ذهنم ردشد کـه ای کاش من ذره ای از این مصیبت رو تو این مسیر درک کنم....
به خودم کـه اومدم دیدم مسیر دوتا شده و من موندم غریب و تنـها تو یـه خیـابون پر از گرد و خاک وازدحام ...
خدا شاهده شاید یکی از وحشتناکترین لحظات زندگیم اونجا بود...خیلی کم آوردم خیلی...افتادم بـه عجز و التماس کـه غلط کردم من کجا شما کجا...
این جا تو مسیر بود!حرمـی هم نبود کـه دلخوش بـه حرم باشم!....خلاصه اینکه خدا برا هیچ خانمـی نیـاره...
باری از مطلب دور نشویم ;-)
چند لحظه ای از عجزو لابه و کولی بازی ما نزد جان نگذشته بود کـه دو بزرگوار مذکور عینـهو فرشته نجات پشت ما ظاهر شدن خدا خیرشون بده....
منو مـیگی ؟!داشتم بال درون مـی آوردم...بین خودمون بمونـه ولی من جلوی هم سفرام اصلا بـه رو خودمم نیـاوردم خیلی هاشونم شاید خبر نداشته باشن و احتمالا اینجا اولین باریـه کـه باهاش رو بـه رو مـیشن... خیلی دلتنگم آقا...
این تصویر هم مربوط بـه یـه روز بارونی تو جاده نجف بـه کربلاست...عجب روزی بود...خیس خیس شدیم.البته من چتر داشتم ولی خب عالم دیوانگی خععععلییی شیرین تره...اگه اشتباه مـیگم بگو اشتباه مـیگی.... التماس دعا...
Media Removed
آرتی:داداش آهیل ببخشید کـه حرفت رو قطع کردم هااااااا .....ولی صنم جون راست مـیگن .....باور کنید سس نعنا با همـه چیز خوشمزست آهیل:باشـه بابا باشـه ....هری نظری داره دیپیکا:واقعاااا خوشمزه مـیشـه بده بـه من بخورم کاترینا:اههههه دیپی( بچه ها بـه دیپیکا مـیگن دیپی)حالم رو بهم زدی دیپیکا:کاترین ... آرتی:داداش آهیل ببخشید کـه حرفت رو قطع کردم هااااااا .....ولی صنم جون راست مـیگن .....باور کنید سس نعنا با همـه چیز خوشمزست
آهیل:باشـه بابا باشـه ....هری نظری داره
دیپیکا:واقعاااا خوشمزه مـیشـه بده بـه من بخورم
کاترینا:اههههه دیپی( بچه ها بـه دیپیکا مـیگن دیپی)حالم رو بهم زدی
دیپیکا:کاترین (بچه ها بـه کاترینا مـیگن کاترین)من دوست دارم بخورم ....مـیدونی کـه من دوست دارم همـه چیز رو تجربه کنم .....فهمـیدی
کاترینا:باشـه بـه من چه
دیپیکا:پس از اول نباید دخالت مـیکردی
کاترینا:توووو ....تو....تو بـه من چی گفتی
صنم:اییییی بابا بسههههه بسههههه ....انقدر دعوا نکنید ......سر مـیز شام دعوا بدهههه
دیپیکا:باشـه
کاترینا:ایششششش باشـه اه
صنم:بیـا دیپیکا جون اینم سس نعنا
دیپیکا:وااااااااااییییی خدا جووووون چقدر خوشمزست .....بازم بهم بدهههههه
صنم:ههههه بیـا همش مال خودت
مایـانک:به منم بده بخورم
روژان:منم مـیخوام
یـاش:به منم بدید
صنم:باشـه .....باشـه الان مـیرم مـیارم .............................
صنم:بفرمایید اینم سس نعنا
روژان:عالیـههههه
مایـانک:من حرفی ندارم ب .....معرکست
یـاش:خیلی خوشمزست
صنم:نوش جان .................(بعد از شام)
مایـانک :داداش آماده ایی واسه مسابقه
صنم:مسابقه ی چی؟؟؟؟؟
کبیر:زن داداش ما اینجا ی مسابقه داریم این لیوان ها رو مـیبینی
صنم:آره
کبیر:این لیوان ها بیست که تا هستن ....ما این بیست که تا لیوان رو پر مـیکنیم و باید سر بکشیم و این مسابقه ی نکته ایی هم داره .....
Advertisement
Media Removed
سلام بر دوستان عزیز، این عهایی کـه مـیگذارم و تو چند روز اخیر گذاشتم یـه بخش زیـادیش نمونـه مشابه درون ایران خودمون داره. بعد اگر بـه طبیعت علاقه دارین پیشنـهاد من اینـه کـه بگردین اطراف خودتون این جاهای خاص رو پیدا کنید و حتما حتما بهش سفر کنید و به اطرافیـانتون معرفی کنید. خیلی از این مکان ها شناخته شده نیستن ... سلام بر دوستان عزیز، این عهایی کـه مـیگذارم و تو چند روز اخیر گذاشتم یـه بخش زیـادیش نمونـه مشابه درون ایران خودمون داره. بعد اگر بـه طبیعت علاقه دارین پیشنـهاد من اینـه کـه بگردین اطراف خودتون این جاهای خاص رو پیدا کنید و حتما حتما بهش سفر کنید و به اطرافیـانتون معرفی کنید.
خیلی از این مکان ها شناخته شده نیستن و خیلی هاش هم نیـاز بـه پیـاده روی های طولانی مدت و سخت و زیر آفتاب داره. اینجا همـی کـه مـیخواد طبیعت رو ببینـه لازمـه اش اینـه کـه از اون دایره آسایشش بیرون بیـاد. خیلی از جاهایی کـه ما درون سفرمون رفتیم پیـاده روی های طولانی و سخت و رانندگی های زیـاد داشته، هوا هم گرم بوده و با بچه قطعا راحت نبوده ولی انتخاب ما این بوده کـه از دایره آسایشمون بیرون بیـایم و بچه هامون رو هم از سن کم اینطور آموزش بدیم کـه برای دیدن دنیـا و طبیعت راحت طلبی جواب نمـیده.
در هر صورت من خودم چند جای بـه خصوص توی ایران پیدا کردم کـه به شدت شبیـه همـین جاهایی هست کـه از این بـه بعد مـیزارم. سعی مـی کنم درون اسرع وقت یـه پست بزارم و با عاین مکان ها رو بهتون معرفی کنم. خیلی دوست داشتم و دارم کـه این جا ها رو هم ببینم ولی معمولا سفر ایران فقط بـه مـهمونی بازی مـیگذره و آخر سر هم کلی دوست و فامـیل دلخور و ناراحت داریم کـه چرا کم همدیگر رو دیدیم. حالا اگری جای مشابه درون ایران رفته بـه من پیـام بده کـه توی اون پست بگنجانم.
Media Removed
قسمت پنجم __ باباشیرعلی از جا بلند شد و در اتاق را باز کرد که تا مطمئن شودی آن دور و برها نیست. بعد نشست و بـه پشتی تکیـه داد و بعد از آن انگار کـه چیزی یـادش آمده باشد خم شد سمت من و یکهو محکم یکی زد بعد گردنم و گفت: اینایی کـه مـی خوام بهت بگم نری بهی بگی هاا! گفتم: نـه بخداا!به هیچکی نمـیگم. اما ناگهان یـاد ... قسمت پنجم
__
باباشیرعلی از جا بلند شد و در اتاق را باز کرد که تا مطمئن شودی آن دور و برها نیست.
بعد نشست و بـه پشتی تکیـه داد و بعد از آن انگار کـه چیزی یـادش آمده باشد خم شد سمت من و یکهو محکم یکی زد بعد گردنم و گفت:
اینایی کـه مـی خوام بهت بگم نری بهی بگی هاا!
گفتم: نـه بخداا!به هیچکی نمـیگم.
اما ناگهان یـاد آن خاطره ی پنج سالگی ام افتادم کـه وقتی داشتم یواشکی تشک جیشی شب قبلم را بـه سمت پشت بام حمل مـی کردم باباجون سر پله دوم مچم را گرفت، ولی گفت کـه بخدا بـه هیچکی نمـی گویم.اما که تا دو سال و نیم بعدش کل بچه های فامـیل برایم مـی خواندند: «جیشوی کله گنده، تنبونش رو بند جا مونده»
و با یـادآوری این خاطره ی دردناک دو سه بار دیگر هم با نقشـه ی پلیدی تاکید کردم کـه امکان ندارد بـه احدی درون این زمـینـه چیزی بگویم.قول و قرارها را گذاشتیم و بابا جریـان را این طور تعریف کرد:
جوون بودم.سه متر عرض شونـه و دو متر و نیم قد.
(پرانتزی باز کنم کـه من از همان اولش فهمـیدم دو سوم این خاطره ها خالی بندی است.چرا کـه اگر بابا درون جوانی دو متر و نیم بوده لابد درون مـیانسالی از بالای ناف نصفش کرده اند کـه الان این قدی شده)
به هیبت و جلال و جبروتم درون محله یکی نبود.البته یـه ممدتقی بازو پهنـه بود کـه باباش ارتشی بود و تا آمد خودی نشون بده الحمدلله بار د رفتند اهواز.
دیگه خودم یکه تازی مـی کردم و دل مـی بردم واسه خودم.
بابا شیرعلی ادامـه داد که:خلاصه دعواها سر من بود که تا اینکه رفتم تو عکاسی آقا ناصر مرحوم شاگردی. البته شاگردی هم نبود. کل مغازه رو روی یـه انگشت مـی چرخوندم . بعد زد و یـه روز سوسن حاج آقا نباتی اومد مغازه، عکسشو گرفتم ولی دو شاهی ازش کمتر گرفتم .پس فرداش اعظم السادات آقا فرهی اومد.از اون هم دو شاهی کم تر گرفتم.بعد از اون مغازه شد محل تردد بانوان بالای سیزده و زیر بیست سال.صبح که تا شب غلغله بود.آقا ناصر رفت مکه.دیگه تو عکاسی خودم شدم صاحب منصب.اون اواخر از بعضیـا کـه به چشم غیری خیلی خوشم مـیومد بـه کل مجانی عمـینداختم.بعدش هم تاریک خونـه بود و نگاتیوها و خودم. خدا حلال کنـه از هر عکسی دو که تا مـیزدم کـه یکیش مـی رفت تو آلبوم حرمسرای نداشته ام. شوکت بانو رو هم تو همـین مراوده های پرتره اندازی دیدم و اسیرش شدم.
دردسرت ندم بابا. آقا ناصر کـه از مکه برگشت اول منو از مغازه انداخت بیرون، بعد چهار ماه هم ورشکست شد عکاسی رو بـه کل تعطیل کرد رفت دو چهارراه اون ور تر لبو فروخت.
اینجای داستان بود کـه باباشیرعلی طبق عادت سر هر ظهر یکهو خوابش برد و تعریف بقیـه خاطراتش ماند به منظور بعداز ظهر.
و این ماجرا ادامـه دارد..
Media Removed
#حضرت_فاطمـه_بنت_الحسن_سلام_الله_علیـها
#پدر_مـهربان_امام_حسن_علیـهم_السلام
#متن_حتما_خوانده_شود👇 .
.
زبده زمن
آن ماه کـه حسن بود
معصومـه و زُبده زَمن بود
تاریخ پر فراز و نشیب اسلام، بزرگان بسیـاری را بـه عالم انسانیّت شناسانده است. این بزرگان کـه در منظر اهل معرفت، قدر و منزلتشان روشن است؛ فرزانگان و پرچمداران هدایت و راستی اند؛انی کـه از سرچشمـه جوشان معرفت اهل بیت سیراب شده اند.
آنان کـه در سپیده های سحر، زمزمـه معرفتشان عرشیـان را شیفته خلوص و صفایشان مـی نمود و در خلوت شبهای تارِ زندگی، اوج رضا و معنویتشان ملائکه را بـه تحسین وا مـی داشت و شبانگاهان مزرعه خلوصشان را با اشک آبیـاری مـی د. آنان کـه گرد مکروهی نگشته و در چشمـه زمزم معرفتشان صدها کرامت جوشیده است.
از جمع زنان، شخصیتهایی وجود دارد کـه درخشش معنویتشان درون سراسر تاریخ اسلام پرتو افکنده است.
یکی از این فرزانگان امام مجتبی علیـه السلام همسر امام سجاد علیـه السلام و مادر امام باقر علیـه السلام است.
این بانوی کریمـه، کـه تلألؤ معنویت او درون طول تاریخِ اسلام نورافشانی کرده است، از خاندان پاک رسالت و عصمت است. و در شرافت و حیـاء و عفت سرآمد زنان عصر خود بوده است. به منظور او اوصافی همچون: فاضله، عالمـه، صالحه، صدیقه، پارسا و پرهیزگار شمرده اند.
این ریحانـه امام حسن مجتبی صاحب مقامات معنوی و کرامات بوده است. بـه گونـه ای کـه با اشاره دستش دیوارِ درون حال ریزش بین زمـین و آسمان معلق ماند. مقام والای او آن چنان هست که که تا مرز عصمت پیش رفته هست و نسبتی این چنین شایسته دارد:
، همسر و مادر امام؛انی کـه آیـه تطهیر درون شأن و مقامشان نازل شده است. درون خانـه هایی زندگی مـی کرده کـه اهل آن، در عبادت، از برگزیدگان خلق بوده اند.
و از جهتی این بانوی بزرگوار، مصداقِ «ارْحام مطَهَّره» هست که درون زیـارت وارث وارد شده است.
.
.
نامـها، کنیـه ها و القاب
نامـها: فاطمـه و زینب
کنیـه ها: مشـهورترین کنیـه مادر امام باقر «امّ عبداللّه » است. کنیـه های دیگر این بانو «امّ الحسن» و «امّ عبده» است، و به قولی بـه جای امّ عبده، امّ عبیده نیز ذکر شده است.
القاب: صدیقه، آمنـه، تقیّه و مُحسنـه.
#زینبِ_امام_حسن
در خاندان پیـامبر(ص)، بعد از نام فاطمـه، یکی از نامـهای مورد توجه اهل بیت عصمت و طهارت به منظور ان نام «زینب» بوده است.
#ادامـه_در_کامنت_اول
#حتما_کامنت_هایی_که_ادامـه_متن_هست_مطالعه_شود
#امام_حسنی_ها
Media Removed
دوستان ما آدما درون ناخوداگاهمون پنج که تا درِ فرضی داریم
این درها فک مـیکنم از جنس چوبِ توسکا هستن چون مقاومت دارن ولی نـه اونقدرها
چون بارزشن ولی تَرَک هم مـیخورن
این درها رو اسمشون رو مـیزارم #رانـه
حالا رانـه درون روانشناسی چیـه🤔
در زمان کودکی ما از والدینمون #نوازشـهای_شرطی رو دریـافت مـیکنیم و از اونـها درون بزرگسالی به منظور اثباثِ خودمون زمانی کـه درگیر پیش نویس هامون مـیشیم استفاده مـیکنیم
یکی از این درهای از جنس توسکا اسمش هست try hardیـا سختش کن
کسی کـه سختش کن داره هرکاری رو کـه راحت مـیتونـه انجام بده درون سخت ترین حالت ممکن انجامش مـیده که تا حقارت و کهتری مربوط بـه پیش نویس هاش بروز نکنـه.در این رانـه هدف مـهم نیست بلکه روند دردمندانـه و سخت اهمـیت داره کـه پشتش مـیخایم اضطرابمون رو کنترل کنیم
مثلا من خاطرم هست قبل از کنکور سال ۷۸ ایمان داشتم کـه قبول نمـیشم اما شبها مـیرفتم تُ کتابخونـه یِ تهِ شـهرک #قیـامدشت کـه واسه بسیج بود که تا خود صبح درس مـیخوندم نـه خوابم معلوم بود و نـه استراحتم آخرشم یـه فلافلِ سرد مـیخوردم و گشنـه مـیشستم پایِ تستها
بسیـار رنج مـیکشیدم ولی پیش نویسِ موفق نباش رو انداخته بودم پشتِ درِ چوبیِ "سختش کن" مثل سگ جون مـیکندم و تازه از رنج کشیدنم احساس لذت مـیبردم چون نمـیخواستم درگیر پیش نویسِ "موفق نباش" ،باشم
یـا سرِ ساختمونم که تا سر حد مرگ کار مـیکنم و از خستگیِ موجود لذت مـیبرم کـه مبادا درگیر پیش نویس از نظر جسمـی سالم نباش قرار بگیرم
البته اینا رو کـه مـیگم الان بـه آگاهی رسیدم بهشا وگرنـه اینا ناخوداگاهه و باید واکاوی بشـه
الانم کـه دارم براتون مـینویسم چراغ هارو خاموش کردم و با نور موبایل دارم مـینویسم کـه اینم یـه جور جون کندنـه.
پاشوچراغ رو روشن کن بابا کور شدی😂
ما پشت این مکانیزم دفاعی قرار مـیگیریم کـه صدایِ دهشتناکِ پیشنویس هامون درون شنیده نشـه ولی رانـه ها از اونجایی کـه زمان بر هستن و انرژی زیـادی رو صرف مـیکنیم بالاخره کم مـیاریم و در باز مـیشـه و ما رسوا مـیشیم
اما زبان بدن افرادی کـه درگیر این رانـه هستن زیـاد دشوار نیست
وقتی نشستن زیـاد قوز مـیکنن،دستاشون رو زیـاد گره مـیکنن
خطوط افقی پیشانی درشون زودتر از بقیـه ظاهر مـیشـه
وقتی رو صندلی مـیشینن نوک صندلی مـیشینن انگار صندلی خار داره😂
حالا شما بـه من بگید چطور مـیتونیم سخت کوشی رو کـه یـه خصلت خوبه رو با try hard یـا جون کندن تفکیک کنیم
#پارسا_احمد
#پی_نوشت:تاقچه خونـه مادربزرگم ساده س ولی عجیب گلهای حسن یوسف رویش،رشد مـیکنند
من مادر بزرگی دارم کـه اصلن درگیر رانـه یِ سختش کن نیست
تعبیرتون رو ازمتن و عبرام بگید❤
شبتون بـه مـهر♡
Media Removed
ولی افتاد مشکل ها.... تو ی تمام این مدتی کـه نبودم
باتمام فراز ونشیباش
با تمامـی سختیـاش
ولی بازم شکرت کـه گذشت
چند ماهی هست کـه یـه فصل تازه توی دفتر عمرم شروع بـه نوشتن کرده
با دغدغه های جدید
حضور ادمای جدید
شادی ها وغم های جدید
ولی هنوزم یک چیز مثل سابق
وانم اینکه هنوزم تنـها ترین یـاورم تویی
هنوزم دست به منظور دعا بـه روم دراز مـیکنن
هنوزم سخت از درون متلاشی مـیشم وقتی کـه حال عزیزامو مـیبینم واینکه مـیدونم لایق دعا براشون نیستم
وهنوزم التماس های مکرر من بـه تو به منظور براورده حاجاتشون
برای حفظ ابروم پیش خلقت
فردا یـه روز مـهم براش
شاید دینش
اعتقاداتش
همـه چیزش بـه همـین فردا بسته شده باشـه
توی تمام این سه سال یـاد گرفتم بـه زور نخوام
چون نمـیشـه
چون بـه نفعم نمـیدونی
الانم فقط ازت مـیخوام کمکش کنی
اونی رو براش قرار بده کـه به صلاحش
واگر قرار بر نشدن
صبرش رو بهش بده
مـیدونم کـه اون از من صبور تر
کمکش کن
همونطوری کـه توی تمام این سالها باتمامـی اذیتام کمکم کردی وچیزی بـه روم نیـاوردی
ببخش بنده بی معرفتت رو
باز هم مثل همـیشـه بزرگی کن
Media Removed
نماد دریـاچۀ ارومـیه کـه ایستادیم که تا خشک شد
نماد ذخایر آب ایران کـه ایستادیم که تا تموم شد
نماد محیط زیست کـه ایستادیم که تا نابود شد
نماد اقتصاد ، نماد بانک ، نماد سیـاست
نماد اخلاق ، نماد دین و نماد خیلی چیزها .. توی این مملکت فقط سانچی نبود کـه طی این سالها غرق شد ... سانچی نسل من و نسل بعد از من بود کـه همـه ایستادن و نگاه که تا سوختیم و تموم شدیم ... سانچی نماد اخلاق بود کـه غرق شد و ما هورا کشیدیم ، سانچی تداعی کنندۀ تمام بیتدبیری های ماست ، نماد زلزلۀ بم ، نماد زلزلۀ تبریز ، نماد قطار مشـهد ، نماد پلاسکو ، نماد نفس مردم خوزستان ، نماد سیل سیستان ، نماد اشک مردم کرمانشاه و نماد نسلهایی کـه سوختن و ما فقط نگاه کردیم و نگاه کردیم که تا فراموش کنیم ... #سانچی نماد خیلی چیزهاست به منظور ما 🌹
Media Removed
جو زد روی شانـهام و گفت: درست مـیشـه، نترس، ادامـه بده. گفتم: جو اتفاقی نیـافتاده که. از چی نترسم؟ الان همـه چیز خوبه. گفت: مـیدونم خوبه. اما همـیشـه کـه اینطور نمـیمونـه. زندگی پیچیده است. شاید یکساعت دیگه همـهچیز تغییر کرد. چندبار شده کـه در خوشحالی بودی و بعد متوجه شدی همـه چیز تغییر کرده؟ انگار کـه ... جو زد روی شانـهام و گفت: درست مـیشـه، نترس، ادامـه بده.
گفتم: جو اتفاقی نیـافتاده که. از چی نترسم؟ الان همـه چیز خوبه.
گفت: مـیدونم خوبه. اما همـیشـه کـه اینطور نمـیمونـه. زندگی پیچیده است. شاید یکساعت دیگه همـهچیز تغییر کرد. چندبار شده کـه در خوشحالی بودی و بعد متوجه شدی همـه چیز تغییر کرده؟ انگار کـه با مغز خورده باشی زمـین.
به حرف جو فکر کردم. نمـیتوانستم موقعیت مشخصی را بـه یـاد بیـاورم اما کاملاً مـیدانستم کـه بارها این شرایط را تجربه کردهام.
جو رفت ازکتابخانـه یک کتاب جلد آبی بیرون کشید کـه رویش نوشته بود «داستان زندگی» و آن را بـه سمت من گرفت.
گفتم: اسمش شبیـه کتابای زرد موفقیت مـیمونـه.
گفت: بازش کن! کتاب را ورق زدم، تمام صفحاتش سفید بود.
گفت: این صفحهها را حتما خودت پر کنی. این خاصیت داستان زندگیـه، از پیش نوشته شده نیست. جو ادامـه داد شاید تو بعضی صفحاتش بنویسی امروز ترسیدم، امروز احساس مـیکنم کم آوردم، امروز نمـیتونم تصمـیم بگیرم. اگر بـه همچین صفحاتی رسیدی، تو صفحه بعدش بنویس جو، رفیقم، یک روز زد روی شونـهام و گفت نترس، ادامـه بده... با خودم فکر مـیکردم این جوی لعنتی همـیشـه فکر همـه چیز هست. خوبه کـه آدم یک رفیق لعنتی داشته باشـه. خیلی خوبه...
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دفرست:شروع یـه سفر خوب با بهترین ها
@mountaineerlife
@samirjafari
@esmaeil.mog 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
A new trip to north of Iran
Media Removed
ببخشید !!
.
ببخشید کـه وقتی با من هم صحبت مـیشی با تکبر و غرور جواب مـیدم
.
ببخشید
.
ببخشید کـه وقتی با شوق از دوگانـه و احتمال سه گانـه مـیگی ,من پوزخند مـی
.
بخشید کـه مغرورم
.
ببخشید کـه متکبرم
.
دست خودم نیست
.
این یـه حس خاصه
.
یـه حس قدرت ,یـه حس برتری
.
بده!؟
.
نمـیدونم!
.
اما من تو ذهن یـاد شب دسیما رو دارم و تو قلب عشق بـه تیمـی کـه خیلی فاصله داره از شما
.
اره مغرورم
.
مغرورم بـه جامـی کـه حالاحالاها فقط با اسم ما دم خور مـیمونـه
.
درک کن
.
سخت بود,تحمل امثال شما تو دوازده سال انتظار
.
سخت بود .
درک کن کهی کـه از تبار دسیماست نـه اینکه شمارو نبینـه ولی انتظار داره حداقل بای هم صحبت بشـه کـه به حس افتخار من نزدیک باشـه
.
پس غرورم رو تحمل کن
.
غرور هواداری کـه پشتش بـه دسیماست رو درک کن
.
ما به منظور این حس,این عشق,این برتری بی حد خون دل خوردیم
.
درک کن
.
پ-ن: جوابی کلی بـه تمام اونا کـه جواب پی ام ها,مـیل ها و مسیجای کری خونیش رو بـه دید حقارت دادم
.
حس افتخارشون رو حقیر دیدم چون حتما حق بدن کـه حس کل کل بای کـه لذت دسیمارو نچشیده رو ندارم
.
درک کنید,هرچند سخته
.
من بی رئال مـیمـیرم...
Hala madriiiid
Media Removed
بخشی از کتاب: بیژن شروع کرد بـه خواندن یک شعر کُردی؛ گفتم همـین شعر رابنویس.
گفت: مگر مـیشود شعر را هم نوشت؟ دو ساعتی طول کشید که تا ده دوازده کلمـه کلیدی آن شعر را نوشت. خیلی شاد شده بود. گفتم کـه دوستش داری؟ سواد دارد؟ گفت: نـه.
گفتم: اگر کاری کنی کـه او هم بتواند بخواند مـی توانی برایش نامـه بنویسی. مثل این کـه کشف بزرگی کرده هست گفت: خوب تو درسش بده. گفتم من نمـیتوانم. گفت: چرا؟ گفتم: خوب من مرد هستم. گفت: خیلی خوب، خیلی خوب، تو مرد هستی بعد درسش بده، تو کـه نامرد نیستی.
پ.ن:
📚 بـه ازای هر 5 که تا عکتابی کـه منتشر مـیشـه بچه های نذرشادی یـه کتاب کنار مـیذارن که تا تو روز موعود بـه یـه مدرسه محروم اهدا کنن😇
هر کدوم از ما مـیتونیم حتی با انتشار یک عیـا کمک بـه روند اهدای کتابا توی این کار خوب سهیم باشیم💪
#پنتاکتاب
#PantaKetab
#نذرشادی
#فقر_بیسوادیست
🆔 @Nazreshadi
💟 @Pantaketab_bot
Media Removed
هیچ روزی خوب مطلق یـا بد مطلق نیست، توی بدترین روزها یـه اتفاقی مـیفته کـه خوبه و توی خوبترین روزها اتفاقی مـیفته کـه بده، آدمـیزاد لازم داره که تا توی بدترین روزها خوبترین اتفاقها رو یـاد خودش بندازه و غم رو تو دلش راه نده. توی این غربت و دوری و روزهای بد، بودن شماها خوبترین اتفاق بود. آدمـی دلش بـه دورهم بودنها ... هیچ روزی خوب مطلق یـا بد مطلق نیست، توی بدترین روزها یـه اتفاقی مـیفته کـه خوبه و توی خوبترین روزها اتفاقی مـیفته کـه بده، آدمـیزاد لازم داره که تا توی بدترین روزها خوبترین اتفاقها رو یـاد خودش بندازه و غم رو تو دلش راه نده. توی این غربت و دوری و روزهای بد، بودن شماها خوبترین اتفاق بود. آدمـی دلش بـه دورهم بودنها جمعه، بـه همـین بهانـههای کوچیک، چایی بعد شام، شیرینی جدید، باز کارتن بزرگی کـه پستچی آورده، دیدن خریدهای هم،.... این همسایـههای قشنگ...و این همـه لطفتشون.
نازنین از تورنتو دو ساعت راه اومده بود پیشمون، هربار هم کلی شرمندمون مـیکنـه، این از تابلویی کـه خودش درست کرد و آورد، من و همصحبتی گلچهره و گلرخ مدام...، قشنگترین کادوی تولد ممکن!
دوستای مونده درون وطنم برام یـه کلیپ غیرقابل پخش فرستادن کـه دلم براشون قنج بره و خانوادهم هم کارتاشون رسید بـه دستم کـه با هربار خوندنشون اشکم دربیـاد.
چند روز بعدش درحالی کـه با موی خرگوشی و پیژامـه روتختم ولو بودم و فیلم مـیدیدم، درمون زدن و یـه جمعیتی جیغکشون و ون با بادکنک و کیک و یـه بستهی خیلی بزرگ سوپرایزم ، انقدی کـه از شوک نمـیتونستم حرف ب. روزهامون مـیگذره، خیلی سریع، ولی به منظور من قشنگیش این خاطرههاس،
.
مرسی کـه هستین♥️
.
.
پ.ن:ممنون از تبریکاتون تو پست قبل🌹
پ.ن.ن: کانال آپدیت شد💃🏻
Media Removed
#ایرانگردی #هیچهایک قسمت ششم
@ahmad.nadalian
بخش دوم هرمز گردی رو گفتم مـیپردازم بـه دکتر احمد نادعلیـان؛ یـه بیو مختصر بخونید اول:
احمد نادعلیـان (زاده ۱۳۴۲ درون سنگسر) هنرمندی درون حوزهٔ هنرهای محیطی و زمـینی ایرانی است. او بیشتر بهخاطر کندهنگاری بر روی سنگهای رودخانـهها شناخته شدهاست. فعالیتهای هنری او همچنین شامل حجاری، چیدمان، کارهای چندرسانـهای و اینترنتی (نتآرت)، چیدمان ویدئویی، کارهای تعاملی و اخیراً ساخت آهندیسها است. او بیشتر درون طبیعت زندگی مـیکند و در عرصه بینالمللی بـه اجرای هنر محیطی مـیپردازد. آثار او درون بیش از ۴۰ کشور دنیـا پراکنده هستند.
او درون سال ۲۰۰۳ مـیلادی بـه همراه چند هنرمند دیگر، به منظور معرفی هنر معاصر ایران رهسپار سفر دوسالانـه ونیز شد و هنر محیطی رودخانـهای را ارائه داد. درون سال ۲۰۰۹ مـیلادی اثر مُهر استوانـهای و چاپ آن درون خلیج فارس درون تقویم دیواری هنر محیطی آمریکا بـه ثبت رسید. منتقدان بسیـاری آثار او را بـه عنوان تنـها هنرمند ایرانی کـه به صورت حرفهای درون زمـینـه هنر محیطی درون عرصه جهانی فعالیت مـیکند، درون مجلات تخصصی بینالمللی معرفی کردهاند. او تاکنون درون نمایشگاههای گروهی و انفرادی متعددی درون ایران و دیگر کشورها از جمله انگلستان، لبنان، ژاپن، جمـهوری آذربایجان، آلمان، فرانسه، ایتالیـا، اسپانیـا، آمریکا و ترکیـه، آثار خود را بـه نمایش گذاشتهاست. ****** خب یـه همچین آدمـی با یـه همچین رزومـه ای اصولا حتما خارج از ایران مشغول نمایشگاه گذاشتن و لذت بردن از اوقاتش باشـه، مگه نـه؟
این آدم هشت سال قبل توو جزیره هرمز ارزونترین خونـه کـه پاتوق بزهکارا بوده رو مـیخره حدود پنج مـیلیون تومن. یـه خرابه.
و شروع مـیکنـه بـه ساختنش؛ اما این چیزی نیست کـه من رو جذب شخصیت این مرد کرد.
دکتر نادعلیـان شروع مـیکنـه بـه زنان خانـه دار و بی سرپرست یـاد مـیده صنایع دستی درست کنند و شروع کنند بـه فروشش. و اولین چیزی کـه به ذهن من مـیرسه اینـه کـه توو یـه جزیره، یـه جای بسته از نظر فرهنگی، و توو مردمـی کـه زن کمترین حقوق رو داره، پوشیـه مـیزنـه کـه صورتش معلوم نباشـه، یـه آدم بیـاد این فضای خفقان و سکوت رو بشکنـه و زن ها رو بخشی از فضای اجتماعی کنـه! یکی نیست بگه دکتر سرِت درد مـیکنـه؟! و اینکه آره، دنبال تغییرِ! چیزی کـه خیلیـامون جرات ش رو نداریم این مرد تونسته انجامش بده و توو یـه جزیره یـه نفره و یـه تنـه برابری تی رو برخلاف خیلیـامون کـه صرفا حرفش رو مـیزنیم عملیـاتی ش کنـه!
کامنت اول رو هم بخونید
ادامـه درون پست بعدی... #ایرانگردی #کوله_گردی #هیچهایک #بوشـهر #جزیره #هرمز #دره_مجسمـه #دره_رنگین_کمان #ممدتریپس
Media Removed
. #بانو_بیـا_به_کافه_مسیحا_غزل_بنوش #بهتر_همان_كه_شاعر_تو_كافه_چى_شود #وقتی_به_حال_مادر_تو_فکر_مـی_کنم #حس_مـی_کنم_که_بر_تن_من_سر_اضافی_است . این روزا عطر و بوی آقا محسن همـه جا رو پر کرده... . حالا خبر آوردن کـه بی قراری های مادرش کـه از اومدن بدنش نا امـید شده بود داره سر مـیاد... . لالالالا ... .
#بانو_بیـا_به_کافه_مسیحا_غزل_بنوش
#بهتر_همان_كه_شاعر_تو_كافه_چى_شود
#وقتی_به_حال_مادر_تو_فکر_مـی_کنم
#حس_مـی_کنم_که_بر_تن_من_سر_اضافی_است
.
این روزا عطر و بوی آقا محسن همـه جا رو پر کرده...
.
حالا خبر آوردن کـه بی قراری های مادرش کـه از اومدن بدنش نا امـید شده بود داره سر مـیاد...
.
لالالالا شنیدم یوسف من
دریده پنجه گرگا تنت رو
نسیمـی واسه من حتی نیـاورد
نخی از پاره های پیرهنت رو
.
خبر برگشتن پیکر مطهرش درون ایـام شـهادت حضرت مسلم درون آستانـه محرم پیـامای زیـادی داره...
.
از گلستان خلیل مـی آید
کاروان را دلیل مـی آید
رهبرم! این سفیر بی سر تو است
مسلم بن عقیل مـی آید
.
چشم انتظار برگشتنش هستیم... ایشالله خیلی زود انتقامش رو مـی گیرن...
.
لالالالا گلم از دست زینب
سیراب کامت رو عزیزم
به مادر قول داده حاج قاسم
مـی گیره انتقامت رو عزیزم
.
#کافه_مسیحا
#شرمنده_ایم_حاجیـه_خانم_جوان_تو
#سر_داده_است_و_بر_تن_ما_سر_هنوز_هست
#سرت_نذر_سر_سردار_بی_سر
#نافه_آهوی_ختن_را_بده
#برات_اربعین_من_را_بده
#یـا_علی
Media Removed
دوستت دارم خدا️ بيانات رهبر انقلاب درباره دعای وداع امام سجاد علیـهالسلام با ماه رمضان.... «السلام علیک یـا شـهرالله الاکبر» بدرود اى بزرگترین ماه خدا، و اى جشن اولیـاء خدا. «السلام علیک یـا اکرم مصحوب من الاوقات.» بدرود ای عزیزترین مصاحب، از وقتها و زمانـها. و اى بهترین ماه از لحاظ ... دوستت دارم خدا❤️
📝 بيانات رهبر انقلاب درباره دعای وداع امام سجاد علیـهالسلام با ماه رمضان....
🌹«السلام علیک یـا شـهرالله الاکبر» بدرود اى بزرگترین ماه خدا، و اى جشن اولیـاء خدا. 🌺«السلام علیک یـا اکرم مصحوب من الاوقات.» بدرود ای عزیزترین مصاحب، از وقتها و زمانـها. و اى بهترین ماه از لحاظ روزها و ساعتها.
🌙«السّلام علیک من شـهرٍ قربت فیـه آلامال» بدرود اى ماهى کـه آرزوها درون آن بـه ما نزدیک شد یعنى ما با تلاش خودمان، تلاش مضاعفان بـه آمال و آرزوهاى حقیقى و انسانى خودمان نزدیک شدیم، و به همـین ترتیب با این جملات و کلمات این ماه مبارک را بدرود مىگوید امام سجاد و از لیلةالقدر و از دعا و از قرآن و از مغفرت درون این ماه بـه گرمى و مشتاقانـه حرف مىزند و بعد از خداى متعال درخواست مىکند؛ کـه خدایـا آنچه را کـه در این ماه بـه ما رسیده این را براى ما نگه دار، و آنچه را کـه از این ماه ما بهدست نیـاوردیم این محرومـیت ما را بـه عنوان یک نقص، بـه عنوان یک ضعف، مورد ترحم خودت قرار بده و براى ما جبران کن. و بعد هم آرزو مىکند امام سجاد کـه یکبار دیگر این ماه برگردد
#خامنـه_ای_دات_آی_آر
#رهبری
#ماه_رمضان
#نماز
#الصوم
#دعاء
#روزه
#ماه_مبارک_رمضان
#نماز_جماعت
#پند_سحر_ماه_رمضان
#تقوا
Media Removed
... یعنی بدونم دقیقا کجای این دنیـام؟ یعنی توی خواب و خیـال نباشم... گیج نباشم.. راهو گم نکنم... پرت نباشم از مرحله... حواسم شیش دانگ جمع این باشـه کـه #صاحب دارم... کـه رها نشدم... کـه بیـهدف خلق نشدم... بیـهدف رها نشدم... بـه این فکر کنم کـه الکی یـه #استعداد بهم عطا نشده... اگر قرار بود نشـه، اگر قرار ... ...
یعنی بدونم دقیقا کجای این دنیـام؟
یعنی توی خواب و خیـال نباشم... گیج نباشم.. راهو گم نکنم... پرت نباشم از مرحله...
حواسم شیش دانگ جمع این باشـه کـه #صاحب دارم...
که رها نشدم... کـه بیـهدف خلق نشدم... بیـهدف رها نشدم... بـه این فکر کنم کـه الکی یـه #استعداد بهم عطا نشده...
اگر قرار بود نشـه،
اگر قرار بود درست نشـه،
اگر قرار بود چیزی این وسط ساخته نشـه،
اصلا توی این مسیر قرار نمـی گرفتم
.
.
.
#توکل یعنی
باهوش باشم! یعنی بگردم راهشو پیدا کنم
از خودش... از #خدا بخوام راه واقعی رو نشونم بده
آخه من مـیخوام از ظرفتیـهام بـه بهترین نحو استفاده کنم...
مـیخوام #سخت_تلاش کنم که تا به هدفم برسم
اما نمـیخوام توی این مسیر گم بشم...
نمـیخوام صدمـه ببینم نمـیخوام بهی ضرر برسونم
نمـیخوام #گناه کنم نمـیخوامـی رو بـه گناه بندازم
نمـیخوام تواناییـهامو هدر بدم...
.
.
توکل یعنی
توی یـه دستت دست خدا باشـه
توی یـه دستت عقل و همتت
یعنی وقتی داری سخت تلاش مـیکنی
خیـالت راحته کـه قوت بی پایـان خدا همراهته...
.
.
.
توکل یعنی وکالت مـیدم بـه خدا...
تا بـه جام انتخاب کنـه از کدوم راه برم...
و جایی کـه منظورش رو نمـی فهمم،
خودش یـه کارهایی رو پیش ببره...
توکل یعنی
خداجون قبولت دارم
هرچی تو بگی... هر چی تو بخوای...
آخه تو منو مـی بینی...
تو قشنگتر از آدما حالمو مـی فهمـی...
دلسوزتر از بقیـه بهترینـها رو برام مـیخوای
آخه تو
دوستم داری...
خیلی هم دوستم داری...
آخه من مال توئم... مال خودت... ساخت دست خودتم...
پس بهت اعتماد دارم کـه هدرم نمـیدی...
برام بد نمـیخوای
سهل انگاری نمـیکنی
حیفت مـیاد...
توکل یعنی
به ایده ای کـه خدا تو سرت مـیندازه اعتماد کنی
به سخت گیریـاش بـه چشم ظلم نگاه نکنی
به راهنماییـهاش گوش کنی
به کاری کـه گفته عمل کنی
به بقیـه ش هم کاری نداشته باشی
#مرجان_خاتون
#منم_ابابیل
Media Removed
{کونِلغ ماتریـالیستهای آلمانی} درون زد، نـه بـه رسم احترام، فقط بهخاطر اینکه از صدای تقتق چوب خوشش مـیاومد. نشست روی مـیز روبروی من و با چشمان درشتش حرکت مارپیچ دود سیگار منو پیگیری کرد. بلند شدم که تا از اتاق خودم فرار کنم. گفت: _کجا مـیری فلونی، ترسم بریو نمونی گفتم: _دارم از دست تو و امثال تو ... {کونِلغ ماتریـالیستهای آلمانی}
در زد، نـه بـه رسم احترام، فقط بهخاطر اینکه از صدای تقتق چوب خوشش مـیاومد. نشست روی مـیز روبروی من و با چشمان درشتش حرکت مارپیچ دود سیگار منو پیگیری کرد.
بلند شدم که تا از اتاق خودم فرار کنم.
گفت:
_کجا مـیری فلونی، ترسم بریو نمونی
گفتم:
_دارم از دست تو و امثال تو فرار مـیکنم ولی اگه مجبور باشم چشامو مـیبندم ولی بعدش تو بگو اون روز لعنتی وسط مـیدون فردوسی، درست زمانی کـه اون جرثقیل افتاد رو ساختمون ما و من درون عریـانی زمان و مکان مبهوت فرمـهای نارنجی و خاکستری بودم، تو دقیقا بـه چی فکر مـیکردی؟
گفت:
_به استیصال امروز تو کلهخر
گفتم:
_مگه اون روز قرار نبود آمریکا حمله کنـه، مگه دقیقا هدفش نبض جغرافیـای وجود من نبود.
تو خودت گفته بودی... یـادت رفته.
گفت:
نـه یـادم نرفته، ولی تو یـادت رفته کـه ماتریـالیستهای آلمانی ایجاب فعل رو درون انتشار خبر مـیبینند و شـهود حرف نـهایی رو مـیزنـه.
گفتم:
_که چی، اینا واسه فاطی تنبون نمـیشـه
بعدشم تازه بلند شدی اومدی اینجا داغ منو تازه کنی
گفت:
نـه، اومدم یـادت بندازم این جنگ هنوز شروع نشده، تو هم مثل عموت کشته نشدی کـه برات “به لالهی درون خون خفته” بخونن
گفتم:
_چیمـیگی تو، این پرت و پلاها چیـه تحویل من مـیدی
گفت:
_یـه نگاه بـه دود سیگارت بنداز شبیـه کالیگرافیهای چینی شده، بخونش اگه راست مـیگی... نـه بخونش دیگه اگه مردی
تو انگار یـادت رفته بـه من مـیگفتی همـهچیز انتزاع مطلق، حالا اشکال نداره، ادامـه بده.
[]
چشامو کـه باز کردم رفته بود و یک لانگشات کند و کشدار از همـهی انسانـهایی کـه در ذهن من پرسهزدهاند شبیـه فیلمـهای تارکوفسکی جلوی چشمم بـه نمایش درمـیاومد.
[]
فردا صبح ساعت ۸ مـیرم مـیدون فردوسی و انقدر منتظر مـیشم که تا جرثقیل بیـافته رو ساختمون خونمون، چه تو اونجا باشی یـا نباشی ولی این فیلمو از اون روز دوباره مـیسازمش، تمام شخصیتهای فیلمم عوض مـیکنم
یـادم نمـییـاد خبر تولید فیلم قبلیم هم منتشر شدهباشـه بعد کونلغ ماتریـالیستهای آلمانی
.
.
.
——————————
عدر کارگاه پنجشنبه توسط نیلوفر جمالی از من گرفته شدهاست.
#فرشید_پارسی_کیـا #پنجشنبه
@nlfrjamali
#مـیدان_فردوسی #جرثقیل #ماتریـالیست
Media Removed
کجایی عزیزم ببینی این جماعت چه طعنـه هایی بـه من مـیزنند... وجدانا غیرتت اجازه مـیدهد من این همـه حرف بشنوم... غیرتت اجازه مـیدهد چندین نفر بـه خودشان اجازه دهند وارد حریم من شوند که تا جای خالی تو را پر کنند... غیرتت اجازه مـیدهد مرا بی صاحب خطاب کنند تو خودت گفتی... گفتی هر کاری دلت مـیخواهد انجام بده ... کجایی عزیزم ببینی این جماعت چه طعنـه هایی بـه من مـیزنند...
وجدانا غیرتت اجازه مـیدهد من این همـه حرف بشنوم...
غیرتت اجازه مـیدهد چندین نفر بـه خودشان اجازه دهند وارد حریم من شوند که تا جای خالی تو را پر کنند...
غیرتت اجازه مـیدهد مرا بی صاحب خطاب کنند
تو خودت گفتی...
گفتی هر کاری دلت مـیخواهد انجام بده فقط تنـها چیزی کـه نقطه ضعف من هست غیرت من است
روی غیرتم خیلی حساسم...
مـیدانم بـه قول خودت روی غیرتت حساسی
ولی این را بدان
بعد از این همـه مدت کـه رفتی و هیچ خبری از من از من نگرفتی درب خانـه غیرتت را گِل بگیر و بدان بی غیرت بودی کـه حالا من مـیان این جماعت گرگ حیران و سرگردان مانده ام...
.
.
. 📱 #مـیکائیل💕
.
.
.
!_
🆔@mikilove351 📷
.
.
.
♻ #پیشنـهادوانتقادهاتون_دایرکت_پذیرامـیباشم_باکمال_مـیل_پاسخگوهستم 😊🙏
.
#خورشید #جان , امان از این بی تو گذشتنها؛ وقتی از شما دورم, برفهای درونم آغاز مـیشود. کاش مـیدانستید دربارهتان چه فکر مـیکنم. من به منظور دیدن شما همـهٔ درها را زدهام. #عاشقی خوب است؛ #زندگی حلالانی کـه #عاشق اند. من خجالتیام و هنوز نمـیدانم اسمتان را چگونـه تلفظ کنم. ای کاش #عشق , خودو دهان داشت. اجازه مـیفرمایید گاهی #خواب شما را ببینم؟ .
#محمد_صالح_علاء
.
.
.
.
.
مـیگویی دوستم نداری !
اما
خیره مـیشوی ...
گل مـیخری !
با من کـه حرف مـیزنی صدایت را صاف مـیکنی...
#شعر مـیخوانی !
باشد ...
قبول جانِ دلم !
اصلا که تا باشد از این دوست نداشتن ها ..
.
.
#مریم_قهرمانلو .
.
.
.
.
کجایی
ای کـه تو
وقتی عبور مـیکردی
حصار هیبت هر آستانـهای مـیریخت!
#حمـید_مصدق .
.
.
.
.
.
بگذار بگویم
بغض کـه مـی کنی،
گریـه ام مـی گیرد.
#خنده ات کـه بگیرد،
حالم از همـیشـه بهتر است...
مـی بینی زندگی ام را؟
به دلت بند است؛
بند دلم..
.
#عادل_دانتیسم .
.
.
.
.
.
خنده ات دکان عطاری ست یـا دارالشفاست؟
من یقین دارم کـه بر هر درد بی درمان دواست
واژهء عشق و محبت را تو معنا مـیکنی
صبح هم تعبیر #زیبایی ز لبخند شماست...
.
#مـهتاب_بهشتی
.
.
.
.
. دلم یـه چیز توهمزا مـیخواد!
مثلا
بـــغلت .
.
.
.
.
#خوشگلی و زشتی آدما
فقط و فقط بستگی بـه این داره
که کی داره نگاهشون مـیکنـه!
.
.
.
.
#بغلم کن
که آدمـیزاد
باید دلش بـه چیزی گرم باشد...
.
.
.
فكر كردن بـه تو
يعنى غزلى شورانگيز
كه همين شوق مرا
خوبترينم كافیست...
#محمدعلی_بهمنی
.
.
.
.
.
.
.
.
سلاااااااااااام و ایـامتون بـه کام دوستان
چ طورایید
جونم بگه به منظور همتون ک
یک و پسر داریم رسمـی کچلمون
دعا کنید اگر خیرشونـه دیگه جفت شن خخخ
نیست هم ک خدا بهترشو زودتر به منظور هردوشون برسونـه
دومـی هم ک بگم براتون مریض ...
الهی خدا همـه مریض ها رو بـه رحمت شفا بده
اوووه خبر زیـاده
وقت نوشتن گاهی کم
چ دوست دارم بیشتر از داستان های هر روزه زندگیم بنویسم
راستی یک چیزی
همـین الان الان یک آرزو کن ...
کردی ؟؟
یک دونـه ها
منم کنم ...
(منم کردم)
برای آرزوهای توی دلهای همتون الهی آممممـین ....
برای منم دعا کنید 😉😊
نمـیگم خیلی دوستتون دارم
چون قبلا گفتم مشکل زا شده 😂😂
اما واااااقعاااا همـه آدم ها رو جز استثنائات خیلی دوست دارم ... 😊
.
.
.
الهی حال دلاتون خوب نـه هااا
عااااالی
خلیفه های #خدا روی زمـین 😊
ای شماهایی کـه اسمتون انسانـه و تو وجود هر کدوم یک تیکه از روح حضرت عشق وجود داره
الهی حال هااااتون بـه حق همون حضرت عشق بی نظیررررر عاالی
آمـین😊
🌹
Media Removed
. آقا مثل این کـه بعضیها کلاً قضیـه رو اشتباه متوجه شدن. طرف نوشته درسته پوشش مناسب نبوده و بد واکنش نشون داده ولی مامور نباید اونطوری باهاش رفتار کرد! . شما دوست داری چادر بذاری، روسری بذاری، شال بذاری یـا هر شکلی کـه مـیخوای لباس بپوشی خب بپوش، دمتم گرم. بـه خدا منِ آیدین نـه خیره نگات مـیکنم نـه بهت ... .
آقا مثل این کـه بعضیها کلاً قضیـه رو اشتباه متوجه شدن.
طرف نوشته درسته پوشش مناسب نبوده و بد واکنش نشون داده ولی مامور نباید اونطوری باهاش رفتار کرد!
.
شما دوست داری چادر بذاری، روسری بذاری، شال بذاری یـا هر شکلی کـه مـیخوای لباس بپوشی خب بپوش، دمتم گرم. بـه خدا منِ آیدین نـه خیره نگات مـیکنم نـه بهت گیر مـیدم کـه چرا چادر گذاشتی! اصن بـه من چه؟ تو آزادی هر جوری کـه سلیقته باشی.
ولی اینو بفهمـین کـه الان حتما بگیم تویی کـه دوست داری جین و آستینکوتاه بپوشی و شال و روسریم نذاری و این مدلی بیـای بیرون، خب تو هم هر چی مـیخوای بپوش. بابا بـه خدا من پسرم ولی مریضی ندارم کـه نگات کنم و تحریک بشم که! اصن بـه من و امثال من چه کـه تو چی مـیپوشی؟ من درون آینده واسه همسر خودمم حق ندارم تعیین کنم! آره ممکنـه اون بگه آیدین دوست دارم فلان تیپو بزنی، منم بگم دوست دارم فلان تیپو بزنی ولی بـه خدای چیزی رو بهی تحمـیل نمـیکنـه!
.
خانومای محترم! شما حق ندارین بگین دوست ندارم شوهرم بیرون کار کنـه. دوست ندارم شوهرم عطر تلخ بزنـه. دوست ندارم شوهرم پیراهن بدننما بپوشـه. دوست ندارم شوهرم بلند بخنده!
آقایون! شما هم عیناً همـینطور.
.
شاید باورتون نشـه ولی بـه شوهر اون خانومم ربطی نداره لباس پوشیدنش چه برسه بـه تویی کـه مامور پلیسی.
.
مـیدونی ایی کـه مشکل اخلاقی دارن تو جامعه، چند درصدشون بیحجابن و چند درصد باحجاب؟ ۵۰٪! بـه خدا نـه متره نـه معیـاره. هر چند مـیدونم از نظر تو آدامس جویدن خانوما هم مشکل اخلاقیـه.
.
دیگه دلم بـه حال طرز تفکر تو نمـیسوزه.
دلم بـه حال خودم مـیسوزه کـه هر بار با هر کدوم از رفیقای م کـه تو خیـابون قدم زدم ترسیدم کـه یـه بخواد درون مورد خصوصیترین مسائلم بهم گیر بده.
از شمایی کـه باعث شدی از وطنم ناامـید بشم نمـیگذرم. همـه مـیدونن چقد ایرانو دوست داشتم و دارم. تویی کـه فکر مـیکنی لباس پوشیدن بقیـه بهت ربط داره، یـا بیماریتو درمان کن، یـا خیلی پستی.
.
Media Removed
به نام خدای تمام انسان ها
آنان کـه تعصب نژادی و قومـیتی دارند و اگر خدا را قبول دارند، بدانند کـه خداوند این چنین مـی فرمایند:
اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم که تا یکدیگر را بشناسید; (اینـها ملاک امتیـاز نیست) گرامى ترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست; خداوند دانا و آگاه است! ( آیـه 13 سوره حجرات )
آیـا واقعا این چنین نیست کـه ملیت و قومـیت مختلف دلیلی بر برتری افراد نسبت بـه همدیگر نمـی شوند ؟
.
یعنی یک مسلمان ایرانی با یک مسلمان آمریکایی بـه صرف ملیتشون، تفاوتی درون خوب بودن یـا بد بودن آن ها است؟؟؟ آیـا تمام مردم آمریکا همـه جنایتکار و تمام مردم ایران و کشور های اسلامـی بـه معنای واقعی کلمـه انسان هستند ؟؟؟ آیـا که تا کنون نشده هست که اسلام را درون سرزمـین کفر بیشتر از اسلام درون سرزمـین منسوب بـه اسلام ببینیم ؟
واقعا شیعه جنایتکار قاتل خوب هست یـا مسیحی کـه به داد مظلومان و گرسنگان مـی رسد ؟؟؟ آیـا نباید هر کدام را درون جای خود و متناسب با خود آن ها و کار های آن ها قضاوت شوند و نـه صرفا ملیت و دین و مذهب افراد ؟؟؟
.
چرا ما انواع #جوک های قومـیتی درون مورد مردمان عزیز وطنمان را انتشار مـی دهیم و به آن ها قاه قاه مـی خندیم و به سخره مـی گیریم و گاها بـه عنوان باور درون ما شکل مـی گیرد کـه کل مردم فلان قوم، فلان خصوصیت اخلاقی دارند ؟؟؟ آیـا این از لحاظ منطقی و انسانی صحیح است؟؟؟ بعد چرا نمـی خواهیم دست بر داریم از تمسخر اقوام مختلف؟؟؟
.
چرا فکر مـی کنیم کـه چون ما از خاندان فلان هستیم بعد خون ما رنگین تر از خون بقیـه هست و حتما مقام و منزلتی خاص داشته باشیم ؟؟
.
#پیـامبر اسلام 1400 سال قبل فریـاد زد کـه #سیـاه و #سفید نداریم. ایرانی و عرب نداریم. مرد و زن نداریم. همـه ی ما انسان هستیم و ما را بر اساس اعمال خودمان قضاوت مـی کنند و نـه اصل و نسب خانوادگی و رنگ پوست، لهجه و زبان
به یـاد آوریم زمانی را کـه ابراهیم نبی بـه خداوند عرض د کـه فرزندان و نسل مرا نیز از ا و پیشوایـان قرار بده و خداوند فرمودند کـه تو از انبیـا محبوب من هستی ولی درون نسل تو ظالمان نیز هستند و عهد من بر ظالمان نیست.
این حدیث آقا و مولا علی بسیـار راهگشا ست برایـانی کـه دنبال راه مـی گردند.
.
بیـابیم بـه همـه مردم این کره خاکی، از هر #ت، #دین، #نژاد، #رنگ، #قومـیت و #ملیت مختلف هستند، احترام بگذاریم و با دید یک انسان بنگریم.
انسان ها را بر اساس تک تک اعمال و افکار و بینش آن ها قضاوت کنیم.
.
#لر #ترک #آمریکایی #ایرانی #آفریقایی #اروپایی #عجم #عرب #فارس #آریـایی #قومـیت #نژاد #سیـاه #سفید #شمالی #جنوبی
Media Removed
. تولگاهان ساییشمان قراره با پروژه ای از طرف MF Yapım فصل جدید بـه تلویزیون برگرده ... اسم سریـال "نور زندگی من" هستش و سناریو این سریـال را ملیس جیوِلِک کـه سناریو سریـال سیب ممنوعه رو نوشته قراره انجام بده..و کارگردانی این سریـال هم یوسف پیرحسن کـه کارگردانی سریـال ضربان قلب رو بر عهده داشته قراره انجام ... .
تولگاهان ساییشمان قراره با پروژه ای از طرف MF Yapım فصل جدید بـه تلویزیون برگرده ...
اسم سریـال "نور زندگی من" هستش و سناریو این سریـال را ملیس جیوِلِک کـه سناریو سریـال سیب ممنوعه رو نوشته قراره انجام بده..و کارگردانی این سریـال هم یوسف پیرحسن کـه کارگردانی سریـال ضربان قلب رو بر عهده داشته قراره انجام بده ..
این سریـال قراره داستان زندگی کاپیتان ییلماز رو روایت کنـه..
خلاصه ای از داستان "نور زندگی من":👇👇👇👇
فردی کـه در سن جوانی ناتوان و بازنشسته مـیشود و از این نظر احساس خجالت مـیکند کاپیتان ییلماز از زندگی قهر کرده و در شـهر ساحلی دوران بازنشستگی شو مـیگذرونـه و از فانوس دریـایی نگهبانی مـیکنـه.❤
Gelecek sezon ekranda göreceğimiz dizi MF Yapım imzası taşıyacak... Hayat Işığım'ın senaryo yazarlığını ise son olarak Yasak Elma dizisinin de senaryo ekibinde yer alan Melis Civelek'in yapacağı söylentiler arasında...
Dizinin yönetmen koltuğunda ise Kalp Atışı dizisinin de yönetmenliğini yapan Yusuf Pirhasan yer alıyor...
Hayat Işığım dizisinde genç yaşında malulen emekli olan ve kendini işe yaramaz hissederek feleğe kahreden Yüzbaşı Yılmaz’ın hayat hikayesi anlatılacak. Yüzbaşı Yılmaz hayata küsmüş ve sahil kasabasına çekilerek emekliliğinin yanı sıra deniz feneri bekçiliği yapmaktadır.
@tsayisman
#welovetolgahan #tolgahansayisman #tolgahansayişman #tsayisman #tsfc #sayismanist #HTers #HTers #HashTags #instagood #instagood #like #like4like #likeall #likeback #likebackteam #likeforlike #liker #likes #likes4likes #liking #love #photooftheday #picoftheday
Media Removed
▽▽▽▽▽ با این کـه چتر دستم بود اما تند تند راه مـیرفتم کـه بیشتر از این زیر بارون نباشم. هیچوقت فصل پاییز رو دوست نداشتم. واسه همـین همـیشـه طولانی ترین فصل سال مـیشد. خودمو چپوندم تو نزدیکترین کافه و یـه گوشـه ی دنج نشستم. یـه نسکافه سفارش دادم کـه یکم حالم جا بیـاد. روزنامـه رو باز کردم و همـینجور کـه داشتم دنبال ... ▽▽▽▽▽
با این کـه چتر دستم بود اما تند تند راه مـیرفتم کـه بیشتر از این زیر بارون نباشم. هیچوقت فصل پاییز رو دوست نداشتم. واسه همـین همـیشـه طولانی ترین فصل سال مـیشد. خودمو چپوندم تو نزدیکترین کافه و یـه گوشـه ی دنج نشستم. یـه نسکافه سفارش دادم کـه یکم حالم جا بیـاد. روزنامـه رو باز کردم و همـینجور کـه داشتم دنبال ستونی کـه داده بودم واسه چاپ مـیگشتم توجهم بـه صدای مردی کـه دوتا مـیز اونورتر نشسته بود جلب شد. سرمو کـه بلند کردم دیدم یـه مرد با موهای جوگندمـی، تنـهایی رو یک مـیز دو نفره نشسته و داره بای کـه جلوش نیست حرفهای عاشقانـه مـیزنـه. تعجب کردم، با خودم گفتم خدا شفا بده این بیچاره رو، ببین با کیـا شدیم 75 مـیلیون نفر. کافه چی کـه نسکافمو آورد بـه اون مرد اشاره کردم و پرسیدم دیوونست؟ گفت جریـانش طولانیـه اما خیلی وقته کـه مـیاد اینجا و دو فنجون قهوه ترک سفارش مـیده و سر اون مـیز مـیشینـه. واسم جالب شد! چند دقیقه بعد دیدم پاشد و بارونیشو تنش کرد کـه بره. منم نسکافمو خورده و نخورده چترمو ورداشتم و آروم رفتم دنبالش. کنجکاو شده بودم کـه کجا مـیره. بـه تک تک رفتارهاش دقت مـیکردم، همـینجور کـه داشت بای کـه کنارش نبود حرف مـیزد و مـیخندید چترش رو هم جوری نگه داشته بود کـه انگار دونفری دارن زیرش راه مـیرن. بهش نزدیک تر شدمو گوشامو تیز کردم. "هیچوقت فکر نمـیکردم بتونمـی رو اینقدر دوست داشته باشم لیلا، تو نیمـه ی دیگه ی منی، نـه نـه اصلا انگار خود منی چون وقتی نیستی منم نیستم. سنگ صبور من، کاش دنیـا مال من بود که تا همشو بـه پات مـیریختم. راستی یـادم نرفته امروز 8 آبانـه ها، مردی کـه سالگرد ازدواجش رو یـادش بره مرد نیست. دوست داری امروز کجا ببرمت؟ یـا بگو دلت چی مـیخواد که تا واست بخرم هان؟" یـهو دیدم وایساد. بعدش با عجله دویید اونور خیـابون و از گلفروشی یک شاخه گل رز خرید و برگشت. " قربون خانوم زیبای خودم برم کـه توقعش از یـه شاخه گل رز بیشتر نیس، تقدیم با تمام عشقم. مـیخوام بـه یـاد روزای اول آشناییمون ببرمت کنار دریـا که تا باهم قدم بزنیم." شدت بارون بیشتر شده بود. انگار تموم ابرهای باران زای جهان تو آسمون این شـهر کوچیک دور هم جمع مـیشن. همـینطور آروم دنبالش مـیرفتم کـه یـهو دیدم گل رز از دستش افتاد. بعدش چترش رو هم انداخت پایین و با قدمـهای تندتری راه مـیرفت.
-------
ادامـه درون کامنت اول
-------
پوزش بابت طولانی و خاکستری بودن نوشته!
-------
خوش آمد بـه زمستان، بهترین فصل جهان
-------
Photo by: @ballardrising
-------
نوشته : #احمد_هاديان
#نوشته_های_بی_مخاطب
#ahmad_hadian
Media Removed
ببخشید کـه عشقه اینستا ندارم
ببخشید کـه از تک تک ثانیـه های زندگیم عنمـیذارم
ببخشید کـه برام مـهم نی تعداد فالو کرده هام از تعداد فالو شده هام بیشتر باشـه
ببخشید کـه فالور هام زیـاد نی
ببخشید کـه عین این و اون عشق لایک نیستم و لایک هام زیـاد نیس و برام مـهم نی کـه اگه طرف لایکم نکرده منم لایکش نکنم
ببخشید کـه توو بیو متن خفن ننوشتم و خوشگلش نکردم و ساده نوشتم
ببخشید کـه هی نمـیام عتوو مـهمونی و اینور اونور و با جنس مخالف و... بذارم و هی تگ کنم و هی هشتگ های اضافه و الکی بذارم
ببخشید کـه دوستا و آشناها آنفالو مـیکنن بـه هر دلیلی و من چون طرف رو مـیشناسم و دوستمـه آنفالو نمـیکنم ولی دیگه بسه هرکی آنفالو کنـه منم آنفالو مـیکنم
ببخشید کـه هی دایرکتی نمـیرم و دنبال این داستانا نیستم
ببخشید کـه چیزی کـه نیستم رو اینستا نمـینویسم و عنمـیذارم و فاز ندارم
نمـیگم اینجور چیزا بده ها
نـه بد نیست
ولی ببخشید کـه من علاقه ای بـه این چیزا ندارم
ببخشید کـه چه مـیدونم گرگ و شاخ و لات مجازی و اینا نیستم
نـه من ترجیح مـیدم خودم باشم
ببخشید کـه شاخ نیستم و خودمم..
پ.ن:پست بی منظوره و تیکه ای بهی نیست.
ALI007X
Media Removed
؟!! خودکار ... کاغذ ... خط خطی مـی کنم تنمو! جوهر داری؟ آره ... سفیدیت حاضره واسه سیـاه شدن؟ آره ... بنویس همـین حالا مـی نویسم ! تو یـه فاجعه ای ... یـه مریضی ... تو یـه آشغال بدرد نخوری ... یـه نشانـه ای از یـه راه اشتباه! یـه تناقض از زندگی! یـه امکان دائم مجهول! تو خود خود مرضی! امثال تو وجودشون ... ؟!!
خودکار ... کاغذ ...
خط خطی مـی کنم تنمو!
جوهر داری؟
آره ...
سفیدیت حاضره واسه سیـاه شدن؟
آره ...
بنویس
همـین حالا مـی نویسم !
تو یـه فاجعه ای ...
یـه مریضی ...
تو یـه آشغال بدرد نخوری ...
یـه نشانـه ای از یـه راه اشتباه!
یـه تناقض از زندگی!
یـه امکان دائم مجهول!
تو خود خود مرضی!
امثال تو وجودشون واسه اجتماع مضره ...
چند بار شنیدی؟
زیـاد ... عادت کردم.
خون خفگی تو رگام جریـان داره!
جوری از حس تنفر پرم کـه الان ...
شکستن یـه قاب ...
رد شدن از روی لاشـه ی بی مصرف آدما ...
کشتن یـا کشته شدن ...
تف انداختن رو یـه مشت خاطره ی چرک ...
اینجوری بگم ...
قید همـه چی رو زدن برام مثل یـه تفریح شده!
حتی مـی تونم وایسم تو روی خودمو ...
عین روشنی روز خودمو انکار کنم!
یعنی ب بـه عمق این کابوس و خونسرد از هر رگی کـه داره خون و حمل مـی کنـه ... بگذرم!
اینجا یـه جمله هایی باختن کـه بوی زندگی مـی دادن.
آره ... حلق آویزشون کردم ...
از ریشـه ی بی ریشگی ... کندمشون ...
مـیبینم ... کـه خون رو تمام درون و دیوار اتاقم نقاشی کرده!
حالا این اتاق سرد شده ... یـا شایدم یخ زده!
یـه نفر درست وسط همـین اتاق داره مـیشماره ...
یک ... دو ... سه ... چهار ... یک بیلیون و صد و هفت ...
یـه فلش بک بزن بـه 2 سال شفق زده ی گذشته ...
فکر مـی کنی خوشی؟
اصلأ بیـا جا تو با من عوض کن!
کاری مـی کنم از خوشی و سرمستی زیـاد ... عق بزنی روی تک تک لحظه و ثانیـه های عمرت!
از کی بریدی؟
از من ...
تو فکر مـی کنی کـه خیلی از من پری؟
مطمئن باش و شک نکن کـه تو جات ته ته لیست ..
هی تو ... دیگه واسه حرف زدن دیره!
پاشو یـه ت بـه خودت بده و خودتو بتکون!
ببین ... الان وقت ... وقت ترس ...
شروع تحکیم این اصل از ابتدا ...
فال از من ... سرشت از تو ...
ای اشغال ... تهش مرگه و مردن!
مگه چند بار مـی مـیریم؟
تو بگو ده بار ...یـا شایدم صد بار ...
من مـی گم بازم کمـه واسه یکی مثل من!
حالا بزن کنار باهات حرف دارم.
توی گند و خودت غرق شدی ... الاغ!
من گفتم ناجی و نجات؟
سرمو بکش بیرون از آب!
نابرده درد ... ترس مـیسر نشده ...
Media Removed
مگه ما هم دیگه رو دوست نداشتیم و همـه حسودیشون نمـی شد بـه این همـه دوست داشتن!؟ مگه ما بخاطره کوچیک ترین مسائل ساعت ها حرف نمـی زدیم و بحث نمـی کردیم و از دل هم بیرون نمـی کشیدیم!؟ مگه به منظور یـه ثانیـه دیر جواب دادنامون کارمون بـه قهر و حسودی نمـی کشید!؟ مگه تو نبودی کـه مـی گفتی کل روز توی کلاس و سرکار بـه من فک مـیکنی!؟ مگه ... مگه ما هم دیگه رو دوست نداشتیم
و
همـه حسودیشون نمـی شد بـه این همـه دوست داشتن!؟
مگه ما بخاطره کوچیک ترین مسائل ساعت ها حرف نمـی زدیم و بحث نمـی کردیم و از دل هم بیرون نمـی کشیدیم!؟
مگه به منظور یـه ثانیـه دیر جواب دادنامون کارمون بـه قهر و حسودی نمـی کشید!؟
مگه تو نبودی کـه مـی گفتی کل روز توی کلاس و سرکار بـه من فک مـیکنی!؟
مگه من نبودم کـه بخاطرِ تو با همـه بد شدم!؟
مگه ما قصه ی هزار و یک شب زندگی هم نبودیم!؟
مگهما همون دو که تا که آدم بده ی قصه ی همـه بودن،نبودیم کـه برای هم دیگه بهترین شدن!؟
مگه ما نبودیم کـه باید صدای همو مثه قرص رأس ساعت مـیشنیدیم!؟
پس چی شد یـهو؟
این همـه دوری،
این همـه نبودن
این همـه دردی کـه توی دلمـه و گوشای تو کـه نیست
این همـه خستگی تنم کـه آغوشِ تو رفعشون نمـی کنـه.
از کجا اومدن!؟
شاید از همون مَثَلِ معروف کـه عطر جدایی مـیاره .
شاید نباید عطر تنتو با تمام وجود استشمام مـیکردم
.
.
🔗 #شایدتنـهااشتباهم_این_بودکه_زیـاددوست_داشتم 😞
. 📧 #مـیکائیل💕 .
. 🆔@mikilove351 📷
.
.
#دوستای_خوبتون_رو_تگ_کنین🌹🙏
Media Removed
سلام بر همگی روزتون بـه خیری و خوشی
امروز مـیخوام داستان این کیک سورپرایزی دیشبمون رو براتون تعریف کنم.
ما یـه دوست داریم بـه اسم زهرا خانم کـه از رفاقت همسر ایشون آقا سعید با محمد جان ما بیست و شش سال مـیگذره و شکر خدا این دوستی قدیمـیشون بعد ازدواج هم ادامـه داره و ما خانم ها الان ده سال کـه با هم دوستیم.حالا بین خودمون بمونـه کـه شخصیت این دو که تا رفیق زمـین که تا آسمون باهم فرق مـیکنـه درون عجبم کـه اینـهمـه سال با هم رفیق موندن بدون هیچ سنخیتی😂 و ما خانمـها اسمشون رو پت و مت گذاشتیم😄
از چند روز قبل با آقا سعید هماهنگ کردم کـه برا تولد زهرا سورپرایزش کنیم.گفتم اگه بگم شما تشریف بیـارید منزلمون، چون دو،سه شب قبل خونمون بودین اون شک مـیکنـه برا تولدشـه
که درجا آقا سعید فرمودن بیـاین خونـه ما گفت من زهرا رو اون روز بیرون مـیبرم.گفتم کیک و شام با من🍰
حالا بماند کـه چجوری هماهنگ کردیم و کلید دروازه و خونـه رو کجا گذاشت و ما برداشتیم.
چیـه چرا کنجکاو شدین.خوب یـه جا گذاشت دیگه.نمـیتونم بگم.قضیـه امنیتیـه.
چرا اصرار مـیکنید😑اگه مـیشد گفت کـه مـیگفتم.ولی اگه بدونین ما کلید رو از کجا برداشتیم؟😂😂😃😃😃
خوب بریم بـه ادامـه سورپرایز برسیم.عصری مشغول آماده کیک تولد شدم و کادو پیچ وسیله ها.آرسن ذوق برف شادی داشت با باباش رفتن کـه بخرن.منم رفتم مغازه مون.منتظر بودیم سعید خان یک ساعت قبل اومدنشون بـه ما خبر بده کـه وسیله هارو ببریم خونـه شون.بعد همسر محترم زهرا خانم پیـام شام امامزاده عبداله موندگار شدیم😨اونجا بود کـه توی دلمون کلی بد و بیراه نثار سعید خان فرستادیم😤از اون جایی کـه شب قبل بـه ما گفت هرجا باشیم هشت و نیم،نـه شب دیگه خونـه هستیم.یـادتون باشـه قبلش خونـه باشینااا.خلاصه ساعت نـه شب رفتیم کلید رو برداشتیم و ماشین رو چند که تا خونـه بالاتر پارک کردیم که تا وقت برگشتنشون نقشـه مون لو نره.کفشـهارو هم بردیم بالا توی بالکن خونـه شون گذاشتیم.بماند کـه محمد جان مـیگفت مراقب باش همسایـه ها نبیننت فکر نکنن دزد خونـه شونـه😃😁😂.ما توی تاریکی نشستیم و تی وی رو روشن کردیم آرسن مشغول تماشای کارتون شد.سعید خان پیـام ده بـه بعد برمـیگردیم😤😤😨😨بخدا اگر فکر کنین این طرف ما بوده مدیونین😒😶.یعنی دریغ از یـه بهانـه ای ،دلپیچه ای،سرمایی.
ادامـه درون پست بعدی
Media Removed
. چرا امام موسی بن جعفر #باب_الحوائج هستند؟ مـی خوام بـه یک تجربه عرفی درون باب اطلاق کلمـه باب الحوائج بـه اولیـای خدا مراجعه کنم یک حدسه استدلال نیست دارم مـیگم ولی حدس پر بیراهی هم نیست چرا بـه اباالفضل العباس گفته مـیشـه باب الحوائج؟ چون خیلی از اباالفضل انتظار بود غوغایی بـه پا کنـه مشکلات اباعبدالله ... .
چرا امام موسی بن جعفر #باب_الحوائج هستند؟
مـی خوام بـه یک تجربه عرفی درون باب اطلاق کلمـه باب الحوائج بـه اولیـای خدا مراجعه کنم یک حدسه
استدلال نیست دارم مـیگم ولی حدس پر بیراهی هم نیست
چرا بـه اباالفضل العباس گفته مـیشـه باب الحوائج؟
چون خیلی از اباالفضل انتظار بود غوغایی بـه پا کنـه مشکلات اباعبدالله الحسین رو حل کنـه
مشکلات خیمـه رو حل کنـه
آب بـه خیمـه برسونـه
و قدرتش رو داشت
هم زمـینش بود هم دلش مـیخواست
بالاخره طوری شد کـه نشد
این حرف رو زد بـه اباعبدالله الحسین درون روز عاشورا
گفت آقا من خسته شدم از دست این منافقین
مـی خوام برم انتقام خون شـهدا را بگیرم
در خودش مـی دید
ولی بالاخره طوری شد کـه نشد
وقتی نشد بدجوری دل عباس شکست
انگار خدا بـه ابالفضل العباس فرموده باشند
عباس من بعد از شـهادت هرچی بخوای بهت مـیدم
هر خدمتی مـیخوای بـه مردم
بعد از شـهادتت هر کی بـه تو #متوسل شد من بـه #شفاعت تو دستش رو مـیگیرم
انگار اینجوریـه
حالا درون بین ا چرا #امام_موسی_بن_جعفر باب الحوائجند؟
مردم امامـی کـه بیشترین یـار رو داشت امام موسی بن جعفر علیـه السلام بودند
بیشتر از امام صادق علیـه السلام بیشتر از امام باقر علیـه السلام
بعد طوری شد کـه نشد
سالها گوشـه زندان بودن و هارونالرشید ملعون پنـهان مـی کرد
شیعیـان مـیومدن مـی گفتن ما مـی خوایم اماممون رو ببینیم
امام رو از ته سیـاه چال بیرون مـی آورد لباس مرتبی تنش مـی کرد، آقا رو روی تخت مـی نشوند
مـیگفت ببینین امام شما پیش ما مـهمان و عزیزه
اما اگر مـی بینید مقداری چهرشون ضعیف شده
مریض هستند فردا طوریشون شد نگید ما کشتیم ایشون رو
انقدر امام موسی بن جعفر حالشون بد بود نمـیتونستن بگن شیعیـان من اینا دارن منو مـیکشن
شاید مـیتونستن بگن درون روایت مـی فرمایند
امام موسی بن جعغر نفرمودن به منظور اینکه شیعیـان محفوظ بمانند
از جان خودشون گذشتند بـه خاطر #حفظ_شیعیـان
چرا امام موسی ابن جعفر علیـه السلام باب الحوائج اند؟!
گوشـه زندان بود درون حالی کـه اون همـه یـار بیرون داشت
خیلی دوست داشت کارهای زیـادی انجام بده اما نشد
یعنی طوری شد کـه به ظاهر موفق نشدند
خب حتما به این امام خداوند متعال بفرمایند
موسی بن جعفر عزیز دلم بعد از شـهادتت هرکی اومد خواستی کارش رو راه بندازی بـه شفاعت تو کارش رو راه خواهم انداخت
منطق خوبیـه این منطق به منظور درک باب الحوائج بودن امام موسی بن جعفر علیـه السلام
#گوشـه_زندان روزها رو روزه مـی گرفت و شبها رو عبادت مـی کرد
انقدر کینـه امام موسی بن جعفر رو داشتن کـه انگیزه
داشتن شکنجه بدن
.
#شـهادت_امام_کاظم #باب_الحوائج #روضه #شب_جمعه
#استاد_پناهیـان #استاد #پناهيان #پناهيانی
.
Media Removed
| هم اکنون صدای من رو از کشور اندونزی مـیشنوید... | کشوری کـه زیر خط استوا هست و آب هوای خیلی متغیر و به شدت گرمـی داره. از آب و هوا کـه بگذریم ورود من بـه این کشور با اتفاقات غیر قابل پیشبینی همراه بود کـه متاسفانـه سابقه ایرانی ها درون ورود بـه این کشور خیلی بده از جهت فرار و مـهاجرت غیر قانونی بـه استرالیـا. ازین ... |
هم اکنون صدای من رو از کشور اندونزی مـیشنوید... |
کشوری کـه زیر خط استوا هست و آب هوای خیلی متغیر و به شدت گرمـی داره.
از آب و هوا کـه بگذریم ورود من بـه این کشور با اتفاقات غیر قابل پیشبینی همراه بود کـه متاسفانـه سابقه ایرانی ها درون ورود بـه این کشور خیلی بده از جهت فرار و مـهاجرت غیر قانونی بـه استرالیـا. ازین جهت پلیس کنترل پاسپورت خیلی عجیب و غیر محترمانـه و متفاوت نسبت بـه بقیـه مسافرها با من برخورد کرد و تصور مـیکرد منـه تنـها بـه این کشور اومدم که تا کارهای غیر قانونی و شوم انجام بدم... بر همـین اساس اگر وجود ، کمک و همراهی دوست عزیزم آقای سهند سهیلی نبود بـه احتمال خیلی زیـاااد من نمـیتونستم وارد این کشور بشم با وجود اینکه ویزای قانونی این کشور رو داشتم. |
امـیدوارم ۶ روزی کـه در این کشور هستم اوضاع و احوالم بـه خوبی پیش بره و یک سفر خوب رو بـه این کشور تجربه کنم... .
.
پ.ن ۱: بودن زیر خط استوا حس خوبی داره 😃
پ.ن۲: ازین کشور بیشتر براتون مـیگم . الان خیلی خسته خوابیدم رو تخت و دارم بـه فردا فکر مـیکنم چه برنامـه ای بریزم و از کجا شروع کنم...
پ.ن۳: اولین عکسم از اندونزی و شـهر جاکارتا 😍😍😍
Media Removed
به نظر من همون کاری و باید جامعه جهانی ه کـه ایران مـیکنـه نظام ایران بارها درون طول این ۴۰ سال بـه کنسولگری ها حمله کرده و گرگان گرفته و حالا زمانی هست کـه جامعه جهانی حتما کنسولگری های جمـهوری اسلانی و مفسدین اون رو دستگیر کنـه چون دست همـه این ها بـه خون مردم آلوده هست و باید حامعه جهانی بـه کمک مردم مظلوم ایران ... به نظر من همون کاری و باید جامعه جهانی ه کـه ایران مـیکنـه نظام ایران بارها درون طول این ۴۰ سال بـه کنسولگری ها حمله کرده و گرگان گرفته و حالا زمانی هست کـه جامعه جهانی حتما کنسولگری های جمـهوری اسلانی و مفسدین اون رو دستگیر کنـه چون دست همـه این ها بـه خون مردم آلوده هست و باید حامعه جهانی بـه کمک مردم مظلوم ایران کمک کنـه و بازوان مردم به منظور پس گرفتن حق مردم باشـه و همون کاری و انجام بده کـه جمـهوری اسلامـی با جامعه جهانی انجام بده این مفسدین بارها بـه کنسولگری ها حمله و از بابت دیپلوماسی خیلی بـه جهان بدهکار هستن و حالا نوبت بازپسگیری هست. #GA, UNGA #Deutschland #IRAN
Read moreMedia Removed
بیـا کـه قصر امل سخت سست بنیـادست بیـار باده کـه بنیـاد عمر بر بادست غلام همت آنم کـه زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست چه گویمت کـه به مـیخانـه دوش مست و خراب سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست کـه ای بلندنظر شاهباز سدره نشین نشیمن تو نـه این کنج محنت آبادست تو را ز کنگره عرش مـیزنند صفیر ندانمت کـه در ... بیـا کـه قصر امل سخت سست بنیـادست
بیـار باده کـه بنیـاد عمر بر بادست
غلام همت آنم کـه زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت کـه به مـیخانـه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نـه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش مـیزنند صفیر
ندانمت کـه در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یـاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یـادست
غم جهان مخور و پند من مبر از یـاد
که این لطیفه عشقم ز ره روی یـادست
رضا بـه داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو درون اختیـار نگشادست
مجو درستی عهد از جهان سست نـهاد
که این عجوز عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست درون تبسم گل
بنال بلبل بی دل کـه جای فریـادست
حسد چه مـیبری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
#حافظ_شیرازی
۔
۔
۔ -
تصویر: "حافظ درون مـیخانـه" / اثر: #آنسلم_فوئرباخ / 1852 / گالری هنر مانـهایم - آلمان
۔
۔
۔ "آنسلم فوئرباخ" نقاش آلمانی، این نقاشی را از روی "دیوان شرقی و غربی" کـه #گوته درون مورد حافظ نوشته، بـه تصویر کشیده است.
Media Removed
🤔 شاید مدیر پروازی هستید شاید وقتی هم سرکارید معمولا توی دفترتون زیر کولر هستیدُ آفتاب نمـیبینید، یـه همچین حقوق ۳۳مـیلیونی مـیگیرید (البته سال۹۵ مـیگرفتید، حتما الان بیشتر شده)! اگه پروازی باشید همـین پولهارو کـه توی شـهر بندرماهشـهر یـا بندرامام خمـینی هم خرج نمـیکنید کـه حداقل وارد چرخه اقتصادی ... 🤔😡
شاید مدیر پروازی هستید
شاید وقتی هم سرکارید معمولا توی دفترتون زیر کولر هستیدُ آفتاب نمـیبینید،
یـه همچین حقوق ۳۳مـیلیونی مـیگیرید (البته سال۹۵ مـیگرفتید، حتما الان بیشتر شده)!
اگه پروازی باشید همـین پولهارو کـه توی شـهر بندرماهشـهر یـا بندرامام خمـینی هم خرج نمـیکنید کـه حداقل وارد چرخه اقتصادی زندگی مردم بشـه،
تازه بدتر، هی مـیگید این شـهر چی داره آخه، نـه هوا داره، نـه آب داره، نـه جایی به منظور تفریح! (آخه شما پولهاشو مـیبرید، پولی نمـیمونـه کـه باهاش تفریحگاهی ساخته بشـه به منظور این مردم)! اگه بده این شـهر چرا مـیایید اینجا پس؟؟
دقیقا نمـیدونم بـه چه دلیل همچین حقوقی مـیگیرید (چون حقوق از بخش خصوصی نمـیگیرید که، حقوق دولتیـها هم تعریف شده هست)
کوه هم نیست اینجا کـه بگیم بخاطر جابجاییش یـا کندهکاریش اینـهمـه پول گرفتید، البته خوب احتمالا بچه هاتون گناه دارن، به منظور تحصیل و زندگی توی آمریکا و کانادا و داشتن ماشینـهای مدل بالا بـه پول احتیـاج دارن!
خلاصه کـه خدا داند!
اینـها همش ظلم هست بـه مردم ایران، جنوب، خوزستان، بندرماهشـهر، بندرامام خمـینی... آخه حداقل یکسوم این پول حتما بره توی جیب اونـها، ولی توی جیب شماست (دقیقا چکار مـیکنین پولهاتونو، شمایی کـه اینـهمـه حقوق مـیگیرید)؟؟
واقعا همـیشـه برام سوال بوده!! (متاسفانـه تعدادتونم کم نیست، همتونم با هم دوست هستید)
من کـه دیگه نمـیدونم چی بگم... شما هرچی مـیخواهید بگید راجع بـه این چک حقوقی یکی از مدیرای منطقه ویژه اقتصادی پتروشیمـی... فقط لطفا فحش ندید، کـه بلاکتون مـیکنم!😂😅👍🏼👏🏼🙏🏼
این مـیتونـه چک حقوقی دیگه باشـه، من بـه شخص ایشون، اسم و رسمش کاری ندارم، تعداد این مدیرا توی ایران خیلی خیلی زیـاده کـه هیچ نظارتی نمـیشـه روی حقوقشون
#بندرماهشـهر #بندرامام_خمـینی #پتروشیمـی #نفت #صنایع #نسل_جوان #بیکار #بیکاری #مدیران_نجومـی #مدیران_پروازی #حقوق_نجومـی #رانت_خواری #حق_مردم
Media Removed
من بعد یـه سال اومدم اینستا😻😂
راستی عیدتونم هپی مپی😹
مـیدونم خیلی زود گفتم😄
اینم ادامـه قسمت قبل:
دمـی:اونا به منظور پرسیدن حالمون نیومدن اینجا،ما هم جور دیگه ای نمـیتونیم از خودمون دفاع کنیم
مایلی:من مـیارمشون
کارول با ترس گفت:بجنب اونا نزدیک درن
صدای زنگ درون اومد
من خیلی اروم گفتم:حالا چیکار کنیم؟
امـیلی:درو باز نکنین
اونا داشتن سعی مـی درو بشکونن
مایلی اومدو یکی از اسلحه هارو داد بـه من و یکیشو بـه دمـی و اون یکی هم دست خودش بود
ما عقب عقب مـیرفتیم
در شکسته شدو اونا اومدن تو
من داد زدم:جلو نیـاین
اونا خندیدن و به سمت ما مـیومدن
مایلی:جلوتر نیـا وگرنـه یـه گلوله حرومت مـیکنم
یکیشون کـه قدبلندی داشت خندیدو گفت:اوه واقعا؟من کـه مـیگم جرعتشو نداری
اون مایلیو کشیدو انداختش زمـین و تفنگشو انداخت یـه جای دیگه
کارول:از ما چی مـیخواین؟ما پول زیـادی نداریم
_ما پول نمـیخوایم
امـیلی:پس چی مـیخوای لعنتی!
_ما بـه خودتون احتیـاج داریم!
وات د فاک؟!اون مـیخواد بهمون تجاوز کنـه؟
یکی دیگه از اونا کـه بازوهای بزرگ ولی قد کوتاهی داشت گفت:تفنگتو بده بـه من عزیزم وگرنـه خودم مـیگرمش
هی کارا نترس!اگه الان یـه گلوله توی پاش نزنی اون بهت صدمـه مـیزنـه!
این چیزی بود کـه مغزم بهم مـیگفت
ولی من..من نمـیتونم
من تمام قدرتم اونو هلش دادم عقب
اون بـه دوستش نگاه کردو سرشو تکون داد و بعد بـه سمتم حمله کرد و اسلحمو گرفت
اونا منو محکم گرفته بود
اون یـه چیزی شبیـه امپول از جیبش درون اورد و فرو کرد توی جایی کـه دستم که تا مـیشـه(اسمشو نمـیدونم :|😂)
اون داشت ازم خون مـیگرفت!ولی چرا
من:تو داری چیکار مـیکنی؟ولم کن
اون منو پرت کردو دمـی رو گرفت
اون دقیقا از دست راستم خون گرفته بود،من حتی نمـیتونستم دستمو تکون بدم!
ولی من نمـیتونستم همـینجا بشینمو ببینم کـه اونا دارن این کارو مـیکنن
اونا وقتی از هممون خون گرفتن،شیشـه های خون رو توی یـه کیسه گذاشتن و به سمت درون رفتن
من:نمـیتونی همـین جوری بری
با این کـه دستم تکون نمـیخورد دویدم سمت اونی کـه قدش کوتاه بود و انداختمش زمـین و اسلحه ی دور کمرشو برداشتم و با دست چپم بااین کـه حتی نمـیتونستم بگیرمش دستم بـه سمت اون کیسه شلیک کردم ولی اون گلوله بـه دیوار خورد
_هه تلاش خوبی بود
صدای گلوله شنیدمو دیدم کـه خون کل زمـین رو گرفت
وقتی بـه پشت سرم نگاه کردم دیدم کارول بـه اون شلیک کرده بود
اون بـه بازوش شلیک کرده بود
اونا سریع دویدن بیرون
ال د لاو اس:|😂
Media Removed
زل زد توی چشمام و گفت: دیدی چه زود رفت؟انگار همـین دیروز بود...! فکرکردم دوباره زده بـه سرش فکرش، اخمامو کردم تو هم و گفتم: کیو مـیگی؟! گفت:پاییز مـیگم دیگه! مـیدونستم دوروغ مـیگه،ولی بـه روش نیوردم... گفتم این عمره کـه مـیگذره...این یعنی، نـه گرمای تابستون مـیمونـه نـه سوز زمستون...! همش مـیگذره! گفت:مـیدونی ... زل زد توی چشمام و گفت:
دیدی چه زود رفت؟انگار همـین دیروز بود...!
فکرکردم دوباره زده بـه سرش فکرش،
اخمامو کردم تو هم و گفتم:
کیو مـیگی؟!
گفت:پاییز مـیگم دیگه!
مـیدونستم دوروغ مـیگه،ولی بـه روش نیوردم...
گفتم این عمره کـه مـیگذره...این یعنی، نـه گرمای تابستون مـیمونـه نـه سوز زمستون...!
همش مـیگذره!
گفت:مـیدونی همـه چی مـیگذره!جز رفتن آدما!
چقدر بهش گفتم:دوست دارم و گوش نکرد!
حق داشت خب!دلش یـه جا دیگه بود....
ولی منم حواسم پیش اون بود... گفتم: تو بهش بد جایی خوردی!
آدمـی کـه از دل یـه رابطه تلخ اومده بیرون،نمـیتونـه سریع دلشو باز ببازه!
اون بدبین و سرد شده قلبش!
نمـیتونـه بهی اعتماد کنـه دیگه!
هیچی دل نمـیده که،سرگردون شـه!
گفت:مگه نمـیگن دل بـه راه داره؟
پس چرا همـیشـه بـه بن بست مـیخوردم!
من که،بهش ثابت کردم چقد دوسش دارم!
من که،واسه خوشحالیش از خودم مـیگذشتم...
من که،واسه افتخار ش بهم،موفق تر بودم...
گفتم:تو دقیقا ورود ممنوع رفتی!
از مسیری کـه یک بار شکست بخوری
دیگه نمـیتونی حالا حالا بری!
ترس رفتن،پاهاتو سست مـیکنـه
و
منطقت جلوی احساست رو مـیگیره!
از آدمـی که،خط قرمز کشیده بود دور خودش و قلبش چه انتظاری داشتی؟!
گفت:
یـه وقتایی از خودم مـیپرسم من،عاشقشم یـا عادت کردم بهش!
عادت بده؟نـه؟
دستاش مـیلرزید و چاییش یخ کرده بود،
گفتم:وقتی آدم از دوست داشتنی که
دوسش نداشته هنوز با شوق تعریف مـیکنـه،یعنی عاشق بوده!
تو،یـه عاشقی کـه تظاهر مـیکنی
عادت کردی بـه نبودش،ولی
حساب ماه و روزای رفتنشو داری!
هنوزم منتظری،حتی اشتباهی
گوشیت زنگ بخوره و اون باشـه!
این یعنی عشق!
این یعنی،
من درون اوج نفرت،
هنوز
دوست دارم برگردی!
.
. 👑 #مـیکائیل💞
.
. 📱@mikilove351 📷
.
.
📬 #دوستان_خودرا_برای_مشارکت_بیشتر_به_این_پیج_معرفی_کنید 🙏😍
Media Removed
#خانـه_پدری
.
هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقيمٌ
.
به روایت توجه کنید⬇️⬇️⬇️
.
از #امام_باقر علیـه السلام روایت شده هست که ابوبرزه (یکی از اصحاب پیـامبر ص) گفته است: ما یکبار نزد #رسول_خدا ص بودیم کـه ایشان با دست بـه #علی_بن_ابیطالب علیـه السلام اشاره کرده، و این آیـه #قرآن را خواندند: «و بدرستی کـه این صراط مستقیم من هست ، بعد از او تبعیت کنید و دنبال راههای [دیگر] نروید»
یکی گفت: آیـا منظور از این آیـه آن نیست کـه خداوند این صراط [= اسلام] را بر غیر آن برتری داده است؟
رسول خدا ص فرمودند: فلانی! خوب جواب را گوش بده! اینکه گفتی خدا اسلام را بر غیر آن برتری داده، درست است؛ اما این سخن خداست کـه «این صراط علی هست که مستقیم است»؛ چرا کـه من درون برگشت از غزوه تبوک، بـه پروردگارم عرض کردم: خدایـا ! تو علی را [برای من] همچون هارون نسبت بـه موسی ع قرار دادی جز اینکه نبوتی بعد از من به منظور او نیست؛ بعد کلام مرا تصدیق فرما و به وعدهات وفا کن و علی ع را با قرآن یـاد کن همان گونـه کـه هارون را یـاد کردی، کـه همانا تو اسم مرا [هم] درون قرآن یـاد کردهای؛ – بعد آیـهای را خواند- بعد خدایـا نازل کن تصدیق گفته من را کـه استوار شده هست حسد اهل قبله نسبت بـه او، و تکذیب مشرکین، کـه در منزلت او شک د، بعد نازل شد کـه «این صراط علی هست که مستقیم است» و این کنار من نشسته بود؛ بعد نصیحت وی را بپذیرید و آویزه گوش کنید و سخنش را بپذیرید کـه هر مرا دشنام دهد خدا را دشنام
داده؛ و هرکه علی را دشنام دهد، مرا دشنام داده است.
.
#نجف_به__درآرد_مرا_به_رغم_کسالت
#شـهد_شیرین_لبت_بر_دل_انگور_نشست
#نشد_از_نام_سگ_کهف_کتاب_آلوده
#نجف
#دعاگویم
#امـیرالمومنین
#فقط_حیدر_امـیرالمومنین_است
#بر_دشمن_مرتضی_علی_لعنت
#بر_فلانی_و_فلانی_و_فلانی_لعنت
#علی_ولی_الله
#شیخ_محمد_دغانلو
نزدیکی تولد شمن الکتریک، جیم موریسون، پادشاه مارمولک، بـه قول خودش تنـها باقیمونده کـه با تقدیس مسخره کلماتش بـه و مارو نجات بده، بهانـه ی خوبیـه.
شما رو بـه خوندن یکی از معروف ترین داستانای جیم موریسون و گروه محبوب و به یـاد موندنیش، دورز، مـهمون مـیکنم.
...
سال ١٩٦٩ یـه کنسرت خیلی معروف توی "مـیامـی" کـه قرار بود آغاز یـه تور توی نوزده که تا شـهر باشـه، توری کـه هیچوقت بـه انجام نرسید، جیم بـه خاطر دعوا با معشوقه ش "پملا کرسن" و بعد از اون بـه خاطر گذروندن وقت توی بار فرودگاه دوتا پرواز رو بـه مـیامـی از دست داد درون حالی کـه گروهش خیلی زودتر بـه اونجا رسیده بودن. بالاخره با پرواز سوم جیم بـه گروهش پیوست که تا با ٢٠ دقیقه تاخیر کنسرت رو شروع کنـه.
هفته ی قبل از کنسرت جیم چند شبی هر شب بـه دیدن یـه تئاتر توی لس آنجلس مـیرفت کـه درباره ی "سیـاست رادیکال" بود، بـه قول "جانی دپ" جیم اینو دریـافته بود کـه تغییر فقط با شکستن همـه ی قوانین رخ مـیده!
اون شب جیم خیلی پریشون بود، "ری منزرک" فکر مـیکرد کـه لابد بازم درست قبل از کنسرت "ال اس دی" استفاده کرده.
پس وقتی جیم حس کرد کـه دیگه چیزی نداره کـه بگه این لحظه رو انتخاب کرد کـه یـه چیزایی رو تغییر بده:
"آهای شما، گوش کنین
من درباره هیچ جور انقلابی حرف نمـی
من درباره هیچ جور تظاهراتی حرف نمـی
من درباره داشتن یـه زندگی خوب حرف مـی
من دارم درباره ی عشق حرف مـی، عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق
اون دوست لعنتیتو بگیر و باهاش عشق کن، یـالا
آهای گوش کنین من تنـهام
من یکم عشق از همتون مـیخوام، یـالا
من یکم وقت خوب با عشق مـیخوام عزیز دلم
عاشقم باش، یـالا"
.
تماشاگرا شروع بـه پرت چیزایی بـه استیج، جیم عصبی شد و داد زد:
"شما همتون یـه مشت احمق لعنتی اید
شما همتون یـه مشت اید
مـیذارید بهتون بگن کـه چیکار مـیخواید ید
چقدر دیگه مـیخواید بذارید بهتون فشار بیـارن و زور بگن؟
شاید دوس دارید
شاید عاشق اینید کـه سرتونو توی گوه فرو ببرید
مـیخواید باهاش چیکار کنید؟
مـیخواید باهاش چیکار کنید؟"
.
مردم بـه استیج حمله ور شدن، یـه زن یـه بطری شامپاین پاشید روی موریسون و مردم یکی یکی شروع بـه شدن و وقتی دوست جیم دستش یـه بره داد، جیم گفت: "مـی_گا_مش هرچند خیلی جوونـه"
بعد از چند ثانیـه تقریبا نصف سالن داد مـیزدن و مـیخواستن کـه جیم ترانـه ی "آتیشمو روشن کن" رو بخونـه اما موریسون بازم با عصبانیت گفت:
"شما اومدید کـه چیزه دیگه ای رو ببینید، مگه نـه؟
بیـاید این آلتم
حالا هیچکدوممون از اینجا نمـیره که تا وقتی کـه این بخوابه"
...
ادامـه درون کامنت اول
#٣٧٦
Read more
Media Removed
در شب تولد امام رضا از سر ارادت و دوست داشتن بـه اصطلاح بزرگ خاندان رفتم پا بوسیـه امام رضا گفتم این پدر بزرگ من کـه داره امور خانواده ی مارو با ماهی صد خورده ای مـیچرخونـه کـه بعدم بـه لطف عزیزان کیسه مال کمترم شد کـه بعدشم گفتن این پول از سر صدقست اخ خدا قربونت برم خوبه اینا تو دفتر اسناد رسمـی کار نمـیدونستن ... در شب تولد امام رضا از سر ارادت و دوست داشتن بـه اصطلاح بزرگ خاندان رفتم پا بوسیـه امام رضا گفتم این پدر بزرگ من کـه داره امور خانواده ی مارو با ماهی صد خورده ای مـیچرخونـه کـه بعدم بـه لطف عزیزان کیسه مال کمترم شد کـه بعدشم گفتن این پول از سر صدقست اخ خدا قربونت برم خوبه اینا تو دفتر اسناد رسمـی کار نمـیدونستن کـه در غیـاب پدر خانواده وظیفه ی پدربزرگ اون خانوادست کـه اون زندگی رو تامـین کنـه درغیـاب اون برادرانش خلاصه بگذریم از همـه ی اینا گفتم یـا امام رضا یـا راحتش کن یـا شفاش بده کـه خیلی داره زجر مـیکشـه بعد از اینکه از حرم اومدم بیرون بهم خبر دادان کـه تموم کرده
بعد از اون قضیـه یک سال گذشت و نا ملایمتی های عموهای شکم سیرم بیشتر شد اللخصوص عموی کوچکم کـه ادعاش ک........ از قبل فوت پدربزرگم که تا به بعدش خیلی خانواده ی مارو اذیت کرد و ما بخاطر اذیت های ایشون از خاندان نخعی دوری کردیم بعدم مـیرفتن بـه بزرگ خاندانشون مـیگفتن ببین اینا چقدر بی معرفتن داری ماهی صد بهشون مـیدی اما بهت سر نمـیزنن خلاصه کـه عجب هایی داره این داستان زندگی ما بعد یک سال ازفوت پدربزگم شبی خواب دیدم درون زمانی کـه صغیر بودم من و م درون سر مـیز بزرگی بـه تنـهایی نشستیم و هیچی روی اون مـیز نیست حتی ی قطره اب و در سر مـیز دیگری بزرگ خاندان با فرزندانش بـه غیر از پدرم بر سر ان مـیز بودن و انواع اقسام مـیوه و غذاها بر سر ان مـیز بود بزرگ خاندان من و م صدا کرد گفت باباجان حلالم کنید نمـی تونم چیزی بخورم حتی ی قطره ی اب بچه هایم توجهی بـه این قضیـه ندارن حالا بزرگ خاندان بیـا ببین بچه هایت چه ها ن با ما و تو فکر کن کـه ما تو و بچه هایت را حلال کنیم کام این دنیـا زیر زبانتان مزه کرده از ان دنیـا بی خبرید حالا هی بخورید هی بخورید اینقدر بخورید ببینم کجای یک وجب خاک این دنیـارو مـی خواهید بگیرید
Media Removed
انی هستیم از ایران زمـین، از دیـار نصف جهان، از شـهر گنبدهای فیروزه ای، آب دیده از خشکه رود زاینده رود، بـه راستی کـه حالو هوای من و انم مانند گِل های ترک دیده مسیر زاینده رود هست ولی مثل همـیشـه عادت کرده ایم کـه طبق قانون این سرزمـین حرفی نزنیم و در تنـهایی خود تنـهاترین باشیم همـه ما هوادار این تیم طلایی ... انی هستیم از ایران زمـین، از دیـار نصف جهان، از شـهر گنبدهای فیروزه ای، آب دیده از خشکه رود زاینده رود، بـه راستی کـه حالو هوای من و انم مانند گِل های ترک دیده مسیر زاینده رود هست ولی مثل همـیشـه عادت کرده ایم کـه طبق قانون این سرزمـین حرفی نزنیم و در تنـهایی خود تنـهاترین باشیم
همـه ما هوادار این تیم طلایی هستیم، حرف هایم را اکثراً درک مـیکنند حتی طرفداران سرخابی ولی طرفداران طلایی سپاهان بیش از همـه مـیدانند کـه بانوان سپاهان مظلوم ترین هواداران و طرفدران ایران هستند، اگر صدای بانوان سرخابی گهگاه درون رسانـه شنیده مـیشود حتما بدانید کـه صدای ما هیچوقت بـه گوش نرسیده و نخواهد رسید، آری، اینجا فقط خدای متعال صدای مارا مـیشنود و فقط او مـیداند کـه در دل ما چه مـیگذرد
ماهم هواداریم، ماهم عاشقیم، ماهم دلسپرده این تیم و پرچم خوشرنگ طلایی هستیم، مـــــا هم بـه نوبه خود اعتراض و انتقاد های خود را داریم هرچند کـه گوش شنوایی نیست و از حضور درون استادیوم بـه ناحق محرومـیم ولی این بغض را درون نگه نمـیداریم چون یقین داریم این تیم بـه کمک ها و تلاش های ماهم احتیـاج مبرمـی دارد
۱.آقایـانی کـه در رأس هیئت مدیره باشگاه هستند خوب حتما بدانند کـه چه افتخاری نصیبشان شده و پشت مـیز مدیریت چه تیمـی نشسته اند، (نخوردیم نان گندم اما دیده ایم دست مردم)، روزگاری نـه چندان دور آقای محمدرضا ساکت و دیگر همکارانشون چنان این باشگاه پرافتخار را از ریشـه ساخته اند کـه به نظر مـیرسید سالهای سال هیچ طوفان و زلزله ای نمـیتواند جلوی موفقیت ها و عظمت این باشگاه را بگیرد ولی باشاهکار شما افراد نالایق کاری کردید و بلایی سر این مجموعه آوردید کـه اسکندر مقدونی با پاسارگاد و تخت جمشید هم چنین نکرد، خسته نباشید خدا اجر این زحماتتون را بده کـه سپاهان کبیر را بـه یک تیم معمولی تبدیل کردید ،این روزها مجوز حرفه ای هم بـه حرفه ای ترین تیم ایران ندادند(جدا از مشکلات ورزشگاه نقش جهان)
۲.آقایـانی کـه در رأس کادرفنی این تیم کار مـیکنند هم حتما بدانند برق نیمکت سپاهان انقدر قوی و کشنده هست کـه هرکسی نمـیتونـه بـه خودش اجازه بده درون این جایگاه بشینـه سند و دلیلش هم مربیـانی بودند کـه این تیم را بـه فینال آسیـا و جام باشگاه های جهان رسانده اند، حالا کـه به خودتون اجازه دادین قدم بر جایگاه بزرگان بگذارید محکومـید کـه در حد بزرگان کار کنید و نتیجه بخش عمل کنید، اگر نمـیتوانید از بعد این کار بر بیـایید لا اقل سربار این مشکلات نشوید و با احساسات یک استان بازی نکنید
ودر نـهایت بازیکنان کـه نماینده و پرچمداران اصلی این تیم حساب مـیشن،ادامـه درون کامنت
Media Removed
بازم خاطراتت حلقه زدن دورم
بازم تنـهایی ، شبا لعنت بـه این روزا
مـیبینی چقد ازت دورم
دورت شلوغه منو یـادت رفته
بگو ببینم خوش مـیگذره با اون
نمـیدونی چه حالی شدم
وقتی بجای من اون بهت مـیگفت خانوم
دلم بدجور شکسته دلم اون روزا رو مـیخواد
اخه بـه کی بگم درد دلمو
آخه بعد تو بـه کی تکیـه کنم
تیر تنـهایی دقیق هدف گرفت قلبمو
من باختم همـه زندگیمو بـه پای تو
تو باختی خیلی ساده تن تو بهش
بهش گفتی یـه زمان اسم تو رو من
یـا نگفتی ترسیدی بشکنـه دلش
دستات نیست مـیشم با قرصا آروم
یکی صدات زد یکی بهت گفت خانوم
کیـه مثل من مـیخواد ناز تو بکشـه
بگو کیـه کـه اینروزا دلت پیششـه
دیگه صدای پیـانو شده همدم شبام
به جون جفتمون کـه خیلی تنـهام
به جون تو دلمو شاد نکردم
هنوز جای رژ تو از آینـه پاک نکردم
نشون بده آینـه تصویر منو
همون موهای سرم کـه نریخته بودش
نشون بده لعنتی تصویر منو
همون چشایی کـه اونروزا ضعیف نبودش
نشون بده لعنتی این من نیستم
اینم رفت منو مریض کرد
مـیگفت کـه عزیز ترینمـی
اما یکی رسید کـه شدش از من عزیزتر
Media Removed
دستاتو بده بـه من چشماتو ببند و با من بیـا بیـا باز بریم همونجایی کـه اولین بار نگاهامون نمـیخواست که تا ابد از هم جدا شـه... چشماتو ببند باهام بیـا بیـا تو تقویم سفر کنیم و بریم بـه اولین روزی،اولین باری کـه دوست داشتنو رو زبون نـه حسش کردیم کـه دوباره و چند باره حرفایی کـه باهم زدیم و تو خواب و بیداری ... 🍃🌹🍃
دستاتو بده بـه من
چشماتو ببند و با من بیـا
بیـا باز بریم همونجایی کـه اولین بار نگاهامون نمـیخواست که تا ابد از هم جدا شـه...
چشماتو ببند باهام بیـا
بیـا تو تقویم سفر کنیم
و بریم بـه اولین روزی،اولین باری که
دوست داشتنو رو زبون نـه
حسش کردیم
که دوباره و چند باره
حرفایی کـه باهم زدیم و تو خواب و بیداری مرور کردیم
دستاتو بده بـه من
بیـا
بیـا و نشونم بده بیشتر از همـه بـه کدوم عکسم دوستت دارم گفتی
نشونم بده
تو کجا بیشتر از همـه جا با یـادم عشق بازی کردی؟؟
دستاتو بده بـه من
مـیخوام ببرمت یـه جا
همونجایی کـه من باهات بی اینکه باشی
هزار بار قهوه خوردم،
هزار بار تورو رو بـه روم دیدم
و هزار بار از رنگِ چشات نوشتم و دیدم حتی این نوشته هاام
خودِ خودِ چشات نمـیشـه.
دستاتو بده بـه من
بیـا چشامونو ببندیم و بریم
کجا؟؟
مـهم نیست
تا کی؟؟
مـهم نیست
مـهم همـین حالاست کـه دستات تو دستامـه
که چشماتو کنارم بی ترس بستی...
.
.
.
#فاطمـه_جوادی 🍃
Media Removed
نمـی دونم چرا از همـه آدم های ریز و درشتی کـه اینجا رد مـی شن یـا فیسبوک و یـا حتی توی این گروههای تلگرامـی بچه های مدرسه و ورودیـهای دانشکده و هزار که تا جای دیگه این دهکده مک لوهانی یکی نمـیاد یک روز ردی از سودابه بیـاتی بهم بده. از خودش کـه البته انتظاری ندارم! هر چی کـه نباشـه این آدم تاثیر فلسفی عمـیقی روی جهان بینی من ... نمـی دونم چرا از همـه آدم های ریز و درشتی کـه اینجا رد مـی شن یـا فیسبوک و یـا حتی توی این گروههای تلگرامـی بچه های مدرسه و ورودیـهای دانشکده و هزار که تا جای دیگه این دهکده مک لوهانی یکی نمـیاد یک روز ردی از سودابه بیـاتی بهم بده. از خودش کـه البته انتظاری ندارم! هر چی کـه نباشـه این آدم تاثیر فلسفی عمـیقی روی جهان بینی من درون کودکی داشت. اصلا مرز مـیان عالم خیـال و واقع و حتی مثل افلاطونی رو اون بـه صورت عملی بهم شیرفهم کرد. درست سی و چند سال پیش توی صف صبحگاه مدرسه شـهید کریم ولی زاده بهم گفت: کامران دفتر علومت رو بده ببرم خونـه که تا از روش بنویسم. دفتر علومم شاه دفترهام بود چون با مداد تیز تیز قشنگ نوشته بودمش و کنارش نقاشی های خودم بود. نمـیدونم چی توی صورت اش دیده بودم کـه گفتم: عوضش چی بهم مـیدی؟
مـیدونست کـه مرده کارتون مسافر کوچولو هستم یعنی همـه مـیدونستن. نـه بـه خاطر موهای طلایی مسافر کوچولو کـه توی باد تکون مـیخورد و نـه بـه خاطر اون شالگردنش کـه تهش یـه ستاره چسبیده بود. نـههه من عاشق اون گل سرخ نکبت و اعصاب نداری بودم کـه ازیـه قشنگ با برق شبیـه بـه طلا و لبی شبیـه بـه غنچه بیرون مـیاومد. خونـه ما اگه نگم هزار جور گل سرخ, دستکم چند مدل رز داشت. از اون مخملیـها گرفته که تا رنگهای زرد و صورتی و سفید و ترکیبی. گل رز نبود کـه بیشتر درخت بود کـه برای چیدنشون حتما نردبون مـیذاشتیم. یـه هفته هر روز مـیرفتم بالای نردبون که تا برای بیـاتی گل ببرم مدرسه. گفته بود اگه یـه هفته براش گل ببرم یـه روز اون گل سرخ مسافر کوچولو رو کـه توی باغچه خونشون دارن مـیاره که تا من از نزدیک ببینم. که تا آخر سال من هی بهش التماس مـیکردم کـه گل رو بیـاره و کی مـیاره؟ و نکنـه یـه روزی بیـاره کـه من نرفته باشم مدرسه و...
بیـاتی گل رو نیـاورد کـه هیچ, بلکه دفترم رو هم بالا کشید.
راستش که تا سالهای سال از اینکه بهم کلک زد ناراحت نبودم, اینکه اینقدر خنگ بودم هم دردم نمـی گرفت اما از اینکه چنین گلی هیج جای دنیـا حتی خونـه بیـاتی اینا هم نیست غصه مـیخوردم. دروغ چرا هنوز هم ته دلم بـه اینکه یـه روزی بیـاتی پیدا بشـه و اون گل رو برام توی یـه شیشـه خالی مربا بیـاره امـیدوارم.🌹 حالا اگهی اینجاها دیدتش خبرم کنـه.
Media Removed
یک روز خیلی اتفاقی درِ اتاق برادرم رو باز کردم و دیدم زیر پتو وول مـیخوره. با حالت معذب و مـهیجی پتو رو کنار زدم و دیدم اول صبحی اصرار داره با کارد کرهخوری رگش رو بزنـه. به منظور رهاییش از دام ، بهش گفتم:
.
+ بحران مالِ آدمهای مـهمـه. یکیش همـین توماس.
.
- توماس؟ کدوم توماس؟
.
+ مگه تو چندتا توماس مـیشناسی؟
.
- توماس مولر؟
.
+ نـه بابا من منظورم ادیسونـه. خب حالا. ولش کن. ادیسون گفته: «من نمـیگویم هزاران بار شکست خوردم، بلکه مـیگویم من کشف کردم کـه هزار راه به منظور شکست خوردن وجود دارد.» خدا مـیدونـه این ادیسون چقدر بـه فنا رفته کـه دیگه جلو درون و همساده مجبور شده این حرف رو بزنـه. ولی کلاس خودش رو پایین نیـاورده و تازه این هم پای کشفیـات خودش گذاشته. پا شد بره کنـه؟
.
یـا بتهوون؛ مـیگه: «بهترین لحظات زندگی من لحظاتی بود کـه در خواب گذراندم.»
.
تو فقط حساب کن این زندگی واقعیش دیگه چی بوده! ولی یـهکم خوابیده، حالش خوب شده، بعد باز پا شده نشسته پای پیـانو و کاراش. والا، خودشو کشت؟
.
همـین هاروکی موراکامـی، کـه هی کتاباش رو کادو مـیکنی با روبان صورتی مـیدی بـه دوستات! مـیگه: «تا وقتی بـه جایی کـه داری مـیروی نرسیدهای، هرگز بـه پشت سرت نگاه نکن.»
.
این هم معلومـه دلش از دست فک و فامـیل و حرف و حدیثا خون بوده. با خودش گفته مـیرم و پشت سرم هم نگاه نمـیکنم ولی بعد کـه به یـه جایی رسید، راه بـه راه شوآفِ موفقیتاش رو کرد.
اون چاقوی کرهخوری هم بده بـه من. اگه حرفام نتیجه نداد فردا صبح با شیر فاسد کن.
برادرم رو بـه من کرد و گفت: آره حق با توئه؛ چون حتی چرچیل هم گفته: «بزرگترین درس زندگی این هست که گاهی احمقها هم درست مـیگویند.»
Media Removed
تو این مدت اخیر هر بار اومدم از خودم بنویسم یـا عبگذارم یک خبر بد شنیدم. یک دونـه خبر خوب محض رضای خدا از ایران نمـیاد. این خاک نفرین شده ست. این خاک مدت هاست مرده. فقط مردگانش بعضی وقتا از گور درون مـیان و به همدیگه تسلیت مـیگن. فلاکت چهل ساله و شایدم هزاران ساله ای کـه بعد از این همـه مدت راه حلش! و اصلاحاتش از ... تو این مدت اخیر هر بار اومدم از خودم بنویسم یـا عبگذارم یک خبر بد شنیدم. یک دونـه خبر خوب محض رضای خدا از ایران نمـیاد. این خاک نفرین شده ست. این خاک مدت هاست مرده. فقط مردگانش بعضی وقتا از گور درون مـیان و به همدیگه تسلیت مـیگن. فلاکت چهل ساله و شایدم هزاران ساله ای کـه بعد از این همـه مدت راه حلش! و اصلاحاتش از خود صورت مسئله مفلوکانـه تره، و من و امثال منی کـه هم خواستیم و هم مجبور شدیم صورت مسئله رو پاک کنیم و بزنیم بیرون. من چطوری از روزمره م و کارهام بگم وقتی فکرم درگیر این هاست، به منظور همـین بود کـه دور بودم، واقعا نمـی فهمم خیلی ها چطوری این کار رو مـی کنن. بـه هر حال، من و ما درون یکی از سیـاه ترین دوران تاریخ ایران حاضر بودیم، و مایـه ی شرمساری و خجالته. و مـهم تر از همـه حکومتی کـه امـیدوارم روزی به منظور تمام این بلاهایی کـه سر این خاک آورد جواب بعد بده، بـه من نداد بـه فرزندم، بـه فرزندم نداد بـه نوه م، ولی امـیدوارم جواب بعد بده یـه روز
Read moreMedia Removed
خودم رو مـیخوام با تو پیدا کنم
حضورت رو یـه آن نشونم بده
که این آن رو عمری رو تماشا کنم
زمـین گیرتم اوج پرواز من
بیـا آسمونو بـه دستم بده
یـه عمری بـه عشق تن ندادم ولی
بیـا با یـه لبخند شکستم بده
خود تو فقط از خودت بهتری
تو هر لحظه از قبل زیبا تری
تو تنـهای هستی کـه با نگات
من خسته رو که تا خودت مـی بری
تویی کـه یـه دریـا مـیری برام
مث حسرتی بی کرانم نکن
بگیر از من این زندگی رو ولی
دیگه با خودت امتحانم نکن
دیگه با خودت امتحانم نکن
بزار عمری نزدیک باشیم بهم
تو از حرمت این سکوتت بگی
من از دردایی کـه دارم بگم
خود تو فقط از خودت بهتری
تو هر لحظه از قبل زیبا تری
تو تنـهای هستی کـه با ن
گات
من خسته رو که تا خودت مـی بری
منو عمری ماه عسل مـی بری
@babakjahanbakhshoriginal
Media Removed
هرکی یـه جوری عاشقی مـی کنـه
من توی هر شرایطی یـادتم
هیشکی مث من بـه تو وابسته نیس
من گره ی پنجره فولادتم
دستمو وقتی رو م مـی ذارم
غیر تو یعنی توو دلم ندارم
تموم غصه هامو یـادم مـیره
پامو کـه توی این حرم مـی ذارم
ترجیع:
روی لبم اذن ه
هرچی بگی مـیگم قبوله
عاشق گنبد طلاتم
خودت مـیدونی خاک پاتم
عشق تو از سرم زیـاده
مـیام حرم پای پیـاده
قرار من با تو همـیشـه
ورودی باب الجواده
... گنبد تو وقتی کـه روبرومـه
بغض تموم شـهر توو گلومـه
اگه یـه لحظه بی تو زنده باشم
واسه همـیشـه کار من تمومـه
لطف تو با من کار هر بارته
ضامن بیـا شدن کارته
یـه فرقی با شاهای عالم داری
که این همـه گدا توو دربارته
به هر دری زدم واسه دیدنت
یـه بار واسه همـیشـه راهم بده
دلم مـیلرزه کافیـه بخونم
آمدم ای شاه پناهم بده
هنوزم عبچگیمو دارم
که پای ایوون طلا گرفتم
چقد رو سنگای حرم دویدم
تا توی این زندگی پا گرفتم
دلایی کـه دخیل پنجره ت شن
محاله بعد از این دیگه بپوسن
به خیلی جاها دستشون مـی رسه
اونا کـه پای این درو مـی بوسن
صف مـیکشن به منظور دیدن تو
دور ضریحت همـه ی زائرا
نوشته های روی دیوار و در
شعر مـیشن رویشاعرا
النگوهاشو مادرم درون آورد
یکی یکی توی ضریحت انداخت
فقط بـه عشق تو کنج اتاقش
با عکسای ضریح تو حرم ساخت
با اینکه سنگینـه بار گناهم
دلم کنار تو سبک تر مـیشـه
اینو همـه کبوترا مـی دونن
هر کی بیـاد حرم کبوتر مـیشـه
Media Removed
. سبحانـه مـیخونـه: شب شب شعر و شوره؛ شب شب یـار کوره! مـیگم: تنـها جاش رو کـه درست خوندی همون یـار کور بود. آدم حتما کور باشـه خودشو تو چنین موقعیتی قرار بده. . بی قافیـه نگاش رو انداخت روم. یـه جور انگار داره شلاق مـیزنـه یـا قراره با نگاش همـه پستی بلندیـام رو سنباده بکشـه. گفتم دو راه پیش پام هست. یکی اینکه این دم ... .
سبحانـه مـیخونـه: شب شب شعر و شوره؛ شب شب یـار کوره! مـیگم: تنـها جاش رو کـه درست خوندی همون یـار کور بود. آدم حتما کور باشـه خودشو تو چنین موقعیتی قرار بده.
.
بی قافیـه نگاش رو انداخت روم. یـه جور انگار داره شلاق مـیزنـه یـا قراره با نگاش همـه پستی بلندیـام رو سنباده بکشـه. گفتم دو راه پیش پام هست. یکی اینکه این دم آخری کـه سر چال پیش پای غول آخر منتظر قربانی تمام گذشته و آیندهام هستم با لگد ب زیر لنگ این بخت سیـاه، شاید یـه راهی پیش پام باز شـه. مثل این فیلم هپی اندا کـه یـهو دریچهای ازابرا نور مزخرفش رو مـیتابونـه رشونی آدم و بخت رو حالی بـه حالی مـیکنـه. یکی دیگهام اینکه یـه جور شل حرکت رو ادامـه بدم و خودم رو بندازم ته همـین دره و تا ته راه رو همـین فرمون بتازونم ببینم چی پیش مـیاد. آدم کـه نمـیدونـه. شاید مثلا این سبحانـه کـه الان این شکلیـه یـه جور جادو شده بود و بعد از فرست فلان سحرش باطل شد و به یـه موجود نرم و نورمـی بدل شد.
همـهاش نباید بدیهای سبحانـه رو بگم. مثلا یـه خوبیش اینـه کـه وقتی اینجور تو ابهامـی و تصمـیمگیریت خراب شده با یـه ضربه، هر چی زدی رو مـیپرونـه و خودش مسیر جدیدی رو خیلی روشن بـه خوردت مـیده. یعنی همـیشـه با سبحانـه سر دو راهی یـه راه سوم باز مـیشـه کههمـه چی هست.
ضربه رو کـه زد گفت: نظرم عوض شد. با خودم گفتم: خدا رو شکر. ادامـه داد: سوسن اصن به منظور ساقدوشی خوب نیست. آدم کنارش خیلی کوچولو بـه نظر مـیاد. ابهت آدم رو مـیترکونـه. گفتم: مگه ابعاد سوسنجون چجوریـه کـه ابهت شما رو خدشـهدار مـیکنـه.
مـیگه: سوسن جون؟ چشمم روشن بـه دوستام هم کـه نظر داری. مـیگم: من بـه خودتم نظر نداشتم هانی بیبی فقط نمـیدونم چطور دیشب که تا حالا تقدیر اینطور رقم خورده. حالا چطور مـیتونم بـه سوسن خانم ابروکمون نظر داشته باشم. مـیگه: ازکجا مـیدونی ابرو کمونـه؟ سر و سری هم با هم داشتین؟ نکنـه همـه اینا برنامـه هست که من رو بتیغی و بعد قالم بذاری با هم فرار کنین؟
.
مـیگم: آخه لامصب تو چی داری کـه بشـه تیغیدت. تو خودت تیغزن ماجرایی. مـیگه: بـه نظر مـیاد اعتراضی داری؟ اعتراضدونت رو با لگدی بـه وجد مـیارما. مـیگم: نوکرتم. شما کلیت ماجرای من رو بـه وجد آوردی دیگه. یـه اعتراض دون رو ازم نگیر. مـیگه: خلاصه بفهمم با رفیقام تیک و تاک زدی من مـیدونم و اعتراض دونت. مـیگم: بیـا از این تیک و تاک بگذریم. خوبیت نداره اصن درون موقعیت حساس کنونی. مـیگه: خب ساقدوش کی باشـه سوسن نباشـه؟ مـیگم: سنبل. مـیگه: سنبل رو از کجا مـیشناسی تو؟ مـیگم: همـین دیدم سر وزنـه، یـه چی پروندم.
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇👇
Media Removed
سلام بـه همگی عشقای من چه طورین؟ وایی من کـه دارم مـیمـیرم از خنده چون پاول نمـی دونـه وان دایرکشن چی هست خخخخ اما نگران نباشـه من بهش مـی گم. قسمت ۵۲: بـه بدن بدون جون شارلوت نگاه کردم کابوسم جلوی چشم راه مـی رفت اما من چه طور این کار رو کردم شاید یکی دیگه بوده و فقط اون کابوس بود من نمـی دونم "چه طور این اتفاق افتاد؟" ... سلام بـه همگی عشقای من چه طورین؟
وایی من کـه دارم مـیمـیرم از خنده چون پاول نمـی دونـه وان دایرکشن چی هست خخخخ اما نگران نباشـه من بهش مـی گم.
قسمت ۵۲:
به بدن بدون جون شارلوت نگاه کردم کابوسم جلوی چشم راه مـی رفت اما من چه طور این کار رو کردم شاید یکی دیگه بوده و فقط اون کابوس بود من نمـی دونم "چه طور این اتفاق افتاد؟" با صدای پر خشم گفتم. "دیشب ما گرگ شدیم یعنی ماه کامل بود و ما تبدیل بـه گرگ شدیم یعنی اگر جو نبود شاید منم بهی آسیب مـی رسوندم" پاول گفت. اما ادامـه داد "و یک گرگینـه بـه شارلوت حمله کرده" اون بـه زور حرف مـیزد "و اون من بودم" صدام کاملا مـی لرزید اگه من باشم نـه شارلوت دیگه نیست و من نمـی تونم خودم رو هیچوقت بـه خاطرش ببخشم"ما هنوز مطمئنن نیستیم کـه تو بودی شاید یک گرگ دیگه بوده" هری گفت. نایل گفت"درسته…پس لیـام کجاست؟" ولی من مـی دونم این من بودم رفتم روی زمـین کنار شارلوت نشستم صورتش مثل گچ سفید شده بود و هیچ حسینبود دستاش رو تو دستم گرفتم نبضش نمـی زد و دستاش خیلی سرد بود من نمـی تونم این رو تحمل کنم نمـی تونم اول کندیس بعد آدام و الان هم شارلوت این خارج از توانمـه درون باز شد (و گل اومد شوهر من خوش اومد خخخخ) لیـام با سرعت اومد سمتمون و یک کتاب دستش بود من این کتاب رو قبلا تو زیرزمـین دیده بودم "ما مـی تونیم شارلوت رو برگردونیم من فقط بـه کمکتون نیـاز دارم" ،"چی چطوری" باربارا داد زد معلومـه خیلی سورپرایز شده "کتاب رو گذاشت رو مـیز و ورق زد که تا به یک جادو رسید "با این جادو ما مـی تونیم بریم تو برزخ و روح شارلوت رو برگردونیم بـه بدنش کـه باعث مـیشـه تمام زخماش خوب بشـه و اون دوباره بتونـه زندگی کنـه" اون اینا رو تند گفت "من فقط بـه یک نفر نیـاز دارم که تا این رو باهام انجام بده خواهش مـی کنم" اما نگاهی بـه اون نوشته های قدیمـی انداخت و گفت "اما این جا نوشته کـه ممکنـه نتونی از برزخ برگردی ما نمـی تونیم همچین ریسکی کنیم" ،"اما این امکانش خیلی کمـه" من مـی خواستم برم جلو و بگم کـه من هستم اما پاول دستم رو گفت البته مـه اون ذهنم رو خوند و لیـام وقتی دیدی چیزی نگفت با عصبانیت رفت طبقه پایین .(خونش سه طبقست!!) منم رفتم طبقه بالا تو اتاق پاول و پاول هم اومد تو "چرا نمـی ذاری اون جادو رو انجام بدم" پاول اومد نزدیکم "مـی دونم شارلوت دوست هممونـه اما تو دیدی اگه نتونی برگردی چی هان اگه نتونی" ،"حداقل اون وقت دیگه این حس افتضاح رو ندارم کـه حس کنم شارلوت رو من کشتم" سرم رو انداختم پایین /ادامـه کامنت اول/
Media Removed
. مختصر تفسير دعای روز چهارم ماه رمضان درون بيان آيت الله مجتهدى تهرانى بـه قرار ذيل است: «اللهمّ قوّنی فیـهِ على إقامَةِ أمْرِکَ واذِقْنی فیـهِ حَلاوَةَ ذِکْرِکَ وأوْزِعْنی فیـهِ لأداءِ شُکْرَکَ بِکَرَمِکَ واحْفَظنی فیـهِ بِحِفظْکَ وسِتْرِکَ یـا أبْصَرَ النّاظرین» (خدایـا نیرومندم نما ... .
📣
مختصر تفسير دعای روز چهارم ماه رمضان درون بيان آيت الله
مجتهدى تهرانى بـه قرار ذيل است: «اللهمّ قوّنی فیـهِ على إقامَةِ أمْرِکَ واذِقْنی فیـهِ حَلاوَةَ ذِکْرِکَ وأوْزِعْنی فیـهِ لأداءِ شُکْرَکَ بِکَرَمِکَ واحْفَظنی فیـهِ بِحِفظْکَ وسِتْرِکَ یـا أبْصَرَ النّاظرین» (خدایـا نیرومندم نما درون آن روز به پا داشتن دستور فرمانت و بچشان درون آن شیرینى یـادت را و مـهیـا کن مرا درون آن روز براى انجام سپاسگزاریت بـه کـرم خودت نگهدار مرا درون این روز بـه نگاهداریت و پردهپوشى خودت اى بیناترین بینایـان )
در شرح «اللهمّ قوّنی فیـهِ على إقامَةِ أمْرِکَ» مـیگوید: خدایـا بـه من قوه بده که تا در ماه رمضان بتوانم بـه خوبی عبادت و امر تو را اطاعت کنم، عبادت قوه مـیخواهد و قوه عبادت غیر از قوه جسمانی است.🙇🏻
وی درون ادامـه مـیافزاید: امام علی (ع) نمـیتوانست نان خشک را بشکند؛ اما قلعه خیبر را فتح کرد، پرسیدند کـه یـا علی (ع) تو شجاعی و قلعه خیبر را فتح کردی، چگونـه هست که نمـیتوانی نان خشک را بشکنی؟ و در پاسخ فرمود: «فتح قلعه خیبر بـه قوه روحانی بود کـه متفاوت از قوه جسمانی است. قوه ولایت و قوه روحانی و قوه ولایتی با قوه بدن فرق دارد و من قوه بدن ندارم».
این استاد اخلاق تأکید مـیکند: ممکن هست شخصی 60 سال سن داشته باشد؛ اما قوه عبادتش از جوانان بیشتر باشد.
آیتالله مجتهدی تهرانی درون ادامـه اظهار مـیکند: حتما دعا کنیم کـه در ماه رمضان خدا بـه ما قوه عبادت عطا کند، درون دعای کمـیل هم آمده کـه خدایـا قوه بده بـه من با جوارحم درون خدمت تو باشیم.
* برکت زندگی درون پرتو عبادت است
وی بیتوجهی بـه عبادت را باعث بیبرکتی زندگی عنوان مـیکند و مـیگوید: درون این دعا مـیخوانیم «واذِقْنی فیـهِ حَلاوَةَ ذِکْرِکَ» یعنی خدایـا شیرینی عبادت را بـه ذائقه ما بچشان که تا قرائت دعاهای افتتاح و کمـیل و توسل و روزه و نماز بـه ما مزه کند.
این استاد بزرگ اخلاق خطاب بـه طلبههای علوم دینی ادامـه مـیدهد: روایت قدسی داریم کـه اگر عالمـی و طلبهای بـه علمش عمل نکند، کمتر عذابی کـه مـیکنم، این هست که شیرینی مناجاتم را از دل و قلبش مـیبرم. ✨درباره ذکر «وأوْزِعْنی فیـهِ لأداءِ شُکْرَکَ بِکَرَمِکَ» مـیگوید: خدایـا بـه کرمت کاری کن کـه من ادای شکرت را م، شکر خدا، تنـها گفتن الهی شکر نیست.اگر من از نعمتهای خدا بـه جا استفاده کنم، خدا را شکر کردهام، اگر چشمم نامحرم را نبیند و گوشم آواز حرام نشود، نعمت چشم و گوش را به جا آوردهام.
.
.
ادامـه درون كامنت اول 👇🏻 .
🆔:⤵️
@mojtaheditehrani_ahmad
Media Removed
هشدار!!!:بیماران قلبی و زنان باردار از خواندن کپشن زیر جدا خودداری کنند. . . . با شروع مطالعه ی کنکوری من از هفته ی دوم شـهریور،دچار یـه درگیری ذهنی شده بودم،که اون این بود که" پیش دانشگاهی رو ارزش داره توی تیزهوشان بمونم؟"، خانواده و به خصوص برادرم بـه این سوال جواب منفی مـیدادن،اما درون آخر مثل همـیشـه ... هشدار!!!:بیماران قلبی و زنان باردار از خواندن کپشن زیر جدا خودداری کنند.
.
.
.
با شروع مطالعه ی کنکوری من از هفته ی دوم شـهریور،دچار یـه درگیری ذهنی شده بودم،که اون این بود که" پیش دانشگاهی رو ارزش داره توی تیزهوشان بمونم؟"، خانواده و به خصوص برادرم بـه این سوال جواب منفی مـیدادن،اما درون آخر مثل همـیشـه تصمـیم گیری رو بـه من واگذار ،بعد از م با یکی از دوستان فارغ التحصیلم و مشاور و چند نفر دیگه،آنـها اذعان داشتن کـه امسال کـه سال سرنوشت سازیـه بهتره کـه حرکت عجیب و غریب صورت نگیرد و از جو دوستام خارج نشم،و من هم گفتم کـه ریسک نباید م و شـهید بهشتی موندم،اما...............اما من جواب این سوال رو الان مـیدم،من حتما به حرف خانوادم گوش مـیکردم و ثبت نام دوباره توی این مدرسه یکی از بزرگترین حسرت های کل سال های تحصیلیم شد!به همـه ی بچه های مدرسه شـهید بهشتی کـه این سوال براشون پیش اومده توصیـه مـیکنم کـه اشتباه من رو تکرار نکنن،اگری خواست بخشی از دلایلش رو توی دایرکت بهش مـیگم،ولی فقط یـه اشاره ای مـیکنم کـه متوجه شید،معلمـی توی این دبیرستان وجود داره کـه اکثرتون خوب مـیشناسیدش و همـین الان شاگردش هستید و به امـید اون دارید به منظور پیش توی این مدرسه ثبت نام مـیکنید،از زبان یکی از کادر های مدرسه هم احتمالا شنیدید که:"بچه ها اشتباه بچه های پیش امسال رو نکنید،ما این معلم رو با ساعتی 17،000تومن داریم مـیاریمش،در حالی کـه برای هر ساعت خصوصی داره حدود 400،000 تومن مـیگیره!" من هم این حرف رو با قاطعیت تایید مـیکنم،اما یـه نکته وجود داره،این فرد بـه نسبت همون هفده چهارصدم کیفیت و بازده کلاسای خصوصیش،توی مدرسه درس مـیده!این موضوع رو چنتا از شاگردای ایشون هم تایید د، واقعا توی اون تایم اگر مـینشستم با تبلتم بازی مـیکردم مفید تر بود،چنتا مورد دیگه هم ازش دیدم کـه اگر صلاح بدونم مـیگم،ولی انشالله اصلاح بشن.
پ.ن1:من از اون معلم بعد از چند جلسه خواهش کردم کـه روشش رو تغییر بده بـه حالت ایده آل نزدیک کنـه،ولی کلاس شد کلاس مکمل بچه هایی کـه باهاش خصوصی گرفته بودن
پ.ن2:من با این معلم هیچ گونـه درگیری یـا خصومتی از بابت مشکل شخصی یـا چیزی نداشتم و ندارم اصلا!فقط از بابت موضوعات ذکر شده دلخورم
پ.ن3:همون کادر محترم کـه حرفش رو نقل قول کردم،وقتی باهاش این موضوع رو درون مـیون گذاشتم،چون درون حضور یـه عده کـه اولیـای دانش آموزان بودند،این مشکل مطرح شد،برای حفظ مقبولیت خودش جلوی حضار بـه من بـه حالت تمسخر آمـیز مـیخندید کـه بگه حرف منننن!😡 از سر نادانی و بچگیـه!
Media Removed
بله، درست حدس زدید، بیست و هشتم فروردین ماه، مصادف با هفدهم آپریل، خجسته مـیلاد با سعادت منـه!
من کـه خودم هر روز خودمو مـیبینم خیلی خوشحالم کـه به دنیـا اومدم، دیگه ببین شماها چقدر خوشحالید!
اما مـیخوام براتون یـه چیزی تعریف کنم از وقایع تولدم:
راستش وقتی من بـه دنیـا اومدم دهه شصت بود، یعنی من با خودم یـه سری بدبختی آوردم.
پدر و مادرم خیلی دوست داشتن بعد از مصطفی یعنی داداش بزرگترم یـه سفید کوچولو با چشمهای آبی داشته باشن بـه محض اینکه منو تو بیمارستان دیدن مطمئن شدن کـه بدشانسی وقتی درون خونـه آدم رو مـیزنـه حتما بدبختی رو هم با خودش مـیاره و دو نفری مـیریزن سرت!
بابام فقط حاضر شد پول ترخیص مادرم رو بده و با دکتر صحبت کرد کـه اصلا این قضیـه رو ندیده بگیرن، فکر کنن مادرم اومده دماغش رو عمل کنـه ولی مگه دکتر زیر بار مـیرفت؟ بابام هم الا و بلا مـیگفت پول نمـیدم
بیمارستان هم دید هر یـه روزی کـه زودتر ترخیصم کنـه پنج کارتن شیر خشک جلوتره، بابامم کـه پول بده نیست، بعد منو مرخص .
پدرم مجاب شده بود کـه بالاخره خواست خدا بوده و تصمـیم داشت پسر چاق و سیـاهش رو بزرگ کنـه. که تا اینکه یـه روز تارزان رو دید کـه یـه پسربچه تو جنگل رها شده بود و خود بـه خود بزرگ شد. بابام یـهو بـه من نگاه کرد، یـه نگاهی بـه تلوزیون انداخت و ماشین حسابش رو درآورد و بعد از چند دقیقه کـه با مادرم م کرد دست منو گرفت و بلندم کرد کـه بریم ولی من جیغ مـیزدم. ماجرا با وساطت همسایـهها حل شد.
حدود دوازده سال طول کشید که تا اولین بار سیر شدم، ولی بعد از اون دیگه نشد. اول ها کـه شیر مادر و شیر خشک هم افاقه نمـیکرد مجبور شدن به منظور من یـه خ و یـه شلنگ ازه کشیدن و مثل سرُم بـه من وصل .
ولی دیگه این اواخر سالم مـیاوردن و عین انار آبلمبو کـه چلونده باشنش مـیبردن. بعدها پدرم راجع بـه فواید گیـاه خواری خیلی باهام صحبت کرد، ولی من گیـاه خوار خوار شده بودم. یعنی گیـاه خواران را مـی خوا.
پدرم مـیگفت اگه بـه جای من یـه مرغ تخم گذار داشت الان ماکسیما خریده بود، ولی الان مجبوره پراید سوار بشـه.
خلاصه اینکه آخرش رییسجمـهور کـه شدم بابام گفت من از همون اول مـیدونستم تو پله های ترقی رو یکی یکی طی مـی کنی!
در صورتی کـه همـیشـه از بچگی مـی گفت پله های ترقی رو یکی یکی تی مـی کشم!
ترانـه مربوطه
ای دوست تولدت مبارک
جانا تولدت مبارک
آشغال تولدت مبارک
نامرد تولدت مبارک
پن
چیز خاصی نیست، این سی و چار سال خوش گذشته. باقیشم خدا کریمـه
جا واس هشتگ نداریم
Media Removed
قطره های بارون بیرحمانـه دارن مـیبارن. انقدر شدید فرود مـیان کـه برگ درختام از صدای مـهیب فرودشون مـیلرزن و به زمـین مـیوفتن. سریع لباس پوشیدم و زدم بیرون.سعی کردم بـه حرفهای م گوش ندم من بهش احتیـاج دارم... بـه یـه ارامش.. توی خیـابون قدم مـی و اینبار بارون و رعد و برقشـه کـه به تن من لرزه مـیندازه. لرزه ... قطره های بارون بیرحمانـه دارن مـیبارن.
انقدر شدید فرود مـیان کـه برگ درختام از صدای مـهیب فرودشون مـیلرزن و به زمـین مـیوفتن.
سریع لباس پوشیدم و زدم بیرون.سعی کردم بـه حرفهای م گوش ندم
من بهش احتیـاج دارم...
به یـه ارامش..
توی خیـابون قدم مـی و اینبار بارون و رعد و برقشـه کـه به تن من لرزه مـیندازه.
لرزه ای کـه توی بند بند وجودم رخنـه مـیکنـه و زمانی کـه به خودم مـیام مـیبینم اشکام هستن کـه دارن همراه با بارون مـیریزن.
اشک مـیریزم و حتی دلیلش را هم حس نمـیکنم من فقط ارامش مـیخوام و تنـها راه دست یـابی بهش را درون این راه مـیبینم.
من مدتهاست کـه خاموش شده ام..
خودم..
احساسم...
چشمام...
تنـها چیزی کـه داره فعالانـه کار مـیکنـه بدنمـه کـه هنوزم دلیل اینکه گذاشتم فعالیتش ادامـه پیدا کنـه را نمـیفهمم.
سرمو بلند مـیکنم و اجازه مـیدم بارون رد اشکامو بشوره.
سرمو دوباره پایین مـی اندازم و فکرمـیکنم.
چرا من؟؟
چی شد کـه این شد؟؟
من نمـیخواستم و نخواهم خواست.
ذهنم داشت سر خالقش فریـاد مـیزد.
اون را متهم مـیدونست.
اون را مسبب این اتفاقات مـیدونست.
اگه سوالی بود کـه تو ذهنم همـیشـه برام مبهم بود همـین سوال بوده "چرا من؟؟؟؟"
اما کی بود کـه بتونـه جوابشو بده؟؟
من نیـاز دارم بـه یـه جواب...
جوابی کـه ارامشم را بهم برگردونـه...
جوابی کـه زندگی را بهم برگردونـه...
اما کی مـیخواد جواب بده؟؟؟ اینم قسمت دوم.چون گفتید دو قسمت نوشتم اما هیچ نـه قبلی را مـیخونـه نـه اینو.به هر حال ازم خواسته بودید و منم گذاشتم.کاورشم کار خودمـه و عکسش مرتبط با این دو قسمته.
Media Removed
طراح و نویسنده متن: آیدین ارجمندی
@Regrann from @fariborz.simanian - وقتی یـه جوّی راه مـیافته مخصوصاً اگر کار بـه ظاهر خوبی هم باشـه٬ آدم معمولاً خیلی زود باهاش همراه مـیشـه و سعی درون حمایت ازش مـیکنـه... نمونـه ش این #کلیشـه_برعکه خب بـه عنوان یک تلنگر کوتاه ... تکرار مـیکنم کوتاه... کار خوبی بود و من هم قلم بدست گرفتم و داشتم یـه کار با این محتوا مـیکشیدم کـه یـاد روزی افتادم کـه در جمعی نشسته بودیم و خانمـی مـیگفت کاش مردا هم مجبور شن تو تابستون مانتو روسری بذارن برن بیرون وسط گرما کـه دل ما هم خنک شـه... شاید شعور من خیلی یـاریم نکرد ولی برداشت من از این جمله این بود کـه انگار مردها مداوماً درون حال دل خنک شدن از این وضعیتِ خانم ها هستن و ای کاش شرایطی ایجاد بشـه کـه این خنک شدن دل به منظور خانم ها هم محقق شـه... بعدها نظر سنجی ای درون توییتر #حسین_دهباشی دیدم کهنود درصد خانم ها و هشتاد و شش درصد آقایون مخالف حجاب اجباری بودن... راستش هرچند توییتر برش واقعگرایـانـه ای از اجتماع رو بـه نمایش نمـیذاره ولی نشون مـیده حداقل درون قشر متوسط جامعه آقایون تقریباً بـه اندازه ی خود خانم ها، حامـی حقوق بانوان هستن... تو همـین افکار کار روی طرح #کلیشـه_برعرو متوقف کردم که تا به پستی از محمدرضا مـیرشاهولد کـه به عقیده ی من با اختلاف، بهترین کارتونیست فعال مطبوعاتی ایران هست رسیدم... همون چیزی رو گفته بود کـه مـیخواستم بگم ولی نمـیدونستم چجوری ... عین متنی کـه در کپشن نوشته بودن کـه حرف دل من هم بود رو براتون مـینویسم« #کلیشـه_برعیعنی باز هم "ظلم" بر خلاف جهت قبل،باز هم تکرار"حماقت و جهالت"،باز هم تکرار مسلسل وارِ "اشتباه" از آخر بـه اول ...کلیشـه را "برعکس" نمـی کنند،آن را "مـی شکنند" که تا اثری از آن نماند.» من هرچند اعتراف مـیکنم ابتدا از ایده ی #کلیشـه_برعخوشم اومده بود٬ اما بعد حس کردم، روحی کـه در این پست ها جاریـه، روح کینـه و خشم از یک تبعیض گستردهی تاریخیـه... نـه یک روح وحدت به منظور رفع و مبارزهی همدلانـه با این کلیشـه ها... بـه امـید روزی کـه انسانیت برامون فارغ از ت معنا داشته باشـه... روزی کـه قبول کنیم اگر چیزی بده به منظور همـه بده و اگر خوبه به منظور همـه خوبه... روزی کـه برای تک تکمون مـیتونـه همـین امروز باشـه
@mrmirshah - #regrann
Media Removed
چقدر خوب هست که انقدر راحت و بی دغدغه چشمانت روی هم مـیرود و مـیخوابی... چقدر خوب هست که دیگر حتی بـه من فکر هم نمـیکنی.. چقدر خوب هست که انقدر بیخیـالی... اگر یک ذره،فقط یک ذره از این بیخیـالی تو را من داشتم الان روزگارم این نمـیشد.. هر چه بـه این دل زبان نفهمم مـیگویم ای دل ببین... ببین اصلا عین خیـالش هم ... چقدر خوب هست که انقدر راحت و بی دغدغه چشمانت روی هم مـیرود و مـیخوابی...
چقدر خوب هست که دیگر حتی بـه من فکر هم نمـیکنی..
چقدر خوب هست که انقدر بیخیـالی...
اگر یک ذره،فقط یک ذره از این بیخیـالی تو را من داشتم الان روزگارم این نمـیشد..
هر چه بـه این دل زبان نفهمم مـیگویم
ای دل ببین...
ببین اصلا عین خیـالش هم نیست کـه من شبها جان مـیدهم که تا صبح شود...
ای دل ببین دیگر حتی ذره ای هم بـه من فکر نمـیکند
اما دل هست دیگر، زبان آدمـیزاد نمـیفهمد
تو را بخدا امشب کمـی بـه من فکر کن
کمـی بـه یـاد من باش
پیـامـی بـه من بده
بگویی فلانی جان بیداری؟؟
که من درون جواب سوالت حرف ها به منظور گفتن دارم
بگویم:بله بیدارم، مگر این خاطرات لعنتی ات
اجازه خواب بـه من مـیدهند....
بله بیدارم چون دلم برایت تنگ شده
بله بیدارم چون از وقتی کـه دیگر بـه من شب بخیر نگفتی یک خواب خوش بـه چشمانم نیـامد...
خدایـا..... یـا کمـی بـه من صبر بده این غصه ها را فراموش کنم
یـا کمـی از بیخیـالی آن بی معرفت بـه من عطا کن که تا نسبت بـه غصه هایم بیخیـال باشم....
اگر هیچکدام را ندادی لااقل کمـی اشک بده
به بزرگی ات قسم چشمانم خون شد
از بس با این چشمانم اشک ریختم.... 👑 #مـیکائیل 🌟
📷 @mikilove351 💫
Media Removed
#Bachehi - Track17: Tokhmam آلبوم #بچه_كشى - ترك١٧: تخمام . ب :| جقی کوچک . Never know how much I love Never know how much I jacking When you put your hands around You should go up and down so hard so you will come When you touch you feel its hard Yeah In the midnight ... #Bachehi - Track17: Tokhmam
آلبوم #بچه_كشى - ترك١٧: تخمام
.
ب :|
جقی کوچک
.
Never know how much I love
Never know how much I jacking
When you put your hands around
You should go up and down so hard so you will come
When you touch you feel its hard
Yeah
In the midnight feel the whole of
.
تگزاسه کـه
شاکیـه کیر هنوز بامـه
کمر پره ولی کیر ما خوابه
این مثه کودک آرامـه
کـه بازه ولی سرعت بـه گاعه
سرش بالاس چون آقا فارس و جق دوس داره
ولی برازرزه کـه توی سایتاش مـیچرخه و دس بـه خایـه
کمر لازم دارم به منظور این ارتباط
مثه برازرز شده جانی
سایت قبلی هک شده
جم کن باو
پی الکسیسی کم داد
جق دست حتما به گوشت بخوره
دسمال چیـه آب حتما به فرش بخوره
این قوانین قبل جق زدنـه آه
.
خل و چل مـیزنیم مـیخوایم بره بالاتر از ابرا آه
الکسیس برا جان مـیخواد بره بالا تر از جان
بره بالا مـیریم بالا تاجایی کـه هستیم و من و کیر و وو خایـه ها
کیرو بده یم تو
خل و چل و حشری و شل
خل و چل مـیزنیم مـیخوایم بره بالاتر از ابرا آه
الکسیس برا جان مـیخواد بره بالا تر از جان
بره بالا مـیریم بالا تاجایی کـه هستیم و من و کیر و وو خایـه ها
کیرو بده یم تو
خل و چل و حشری و شل
.
[🔄تكرار كروس🔄]
.
اونموقه کـه فک مـیکردی جقامون فاپه
جقای آقا فارس روی فپ فاپه
خوشگل وختی رو کیر باشـه
خدا همـه چی داده سایتا باشـه
منو نمـیشناسی انگار زیـاد
پشت هم از فارس هی آب مـیاد
الان که تا مـیتونی جانی سینس نگا کن
فیلم منـه کـه بعدش مـیاد و خوار مـیگاد
اصن تو کیر خر ما سیزده ساله
تو ما یـه کیر سفت
ولی با این همـه بهتره بـه من بگی چی؟
کیر دسته سفت
با کنتور نگاییدیم جقی
چرا با خودت مـیزنی از یس کـه
تو تخمم ام نیستی ولی اگر ام بودی جقیـه بودی
.
خل و چل مـیزنیم مـیخوایم بره بالاتر از ابرا آه
الکسیس برا جان مـیخواد بره بالا تر از جان
بره بالا مـیریم بالا تاجایی کـه هستیم و من و کیر و وو خایـه ها
کیرو بده یم تو
خل و چل و حشری و شل
خل و چل مـیزنیم مـیخوایم بره بالاتر از ابرا آه
الکسیس برا جان مـیخواد بره بالا تر از جان
بره بالا مـیریم بالا تاجایی کـه هستیم و من و کیر و وو خایـه ها
کیرو بده یم تو
خل و چل و حشری و شل
.
[🔄تكرار كروس🔄]
.
كس الكسيس چطوره؟
برازرز خوش ميگذره؟
بچه كشى كن
Media Removed
السلام و علیک یـا اباعبدالله من لی غیرک ، من لی غیرک من کـه ندارمـی رو بـه غیرت آرزومـه با دعاهای خیرت پا بذارم جای پای زهیرت انی سلمن لمن سالمکم انی حربن لمن حاربکم یـا حسین قلبم مـیزنـه با ضرب زنیت مـی خونـه عشق منی یـا حسین تو کل دنیـا فقط حسین دلسوزمـه یکی یکی هیـات ها مسیر هر روزمـه السلام، السلام ... السلام و علیک یـا اباعبدالله
من لی غیرک ، من لی غیرک
من کـه ندارمـی رو بـه غیرت
آرزومـه با دعاهای خیرت
پا بذارم جای پای زهیرت
انی سلمن لمن سالمکم
انی حربن لمن حاربکم یـا حسین
قلبم مـیزنـه با ضرب زنیت
مـی خونـه عشق منی یـا حسین
تو کل دنیـا فقط حسین دلسوزمـه
یکی یکی هیـات ها مسیر هر روزمـه
السلام، السلام ای شـهید کربلا
ماه روی نیزه ها مـی کشی مرا
السلام، السلام ای شـهید کریلا
ماه روی نیزه ها مـی کشی مرا
منی کـه هر نفسم اسم تو گفتم
نکنـه یـه روزی از چشات بی افتم
به منـه مرده ی جون تازه دادی
برا نوکریت بـه من اجازه دادی
حرمت رویـای من
دین من دنیـای من
بنویسید روی سنگ قبر من
آقای من دنیـای من
اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیـاىَ مَحْیـای من
من به منظور تو گریـه مـی کنم
تو به منظور من آقای من
حی علی البکا، هی علی البکا
فی ماتم الحسین مظلوم کربلا
حی علی البکا، حی علی البکا
فی ماتم الحسین مظلوم کربلا
عریـان کربلا عطشان کربلا
سلطان کربلا ، سلطان کربلا
دستم را بگیر تو دریـایی من کویر
امـیری نعم الامـیر یـا حسین
حرم نگو خونمـه عزیز تر از جونمـه
با دست نشونم بده بگو کـه دیوونمـه
چقده بگم آقا هواتو کردم
کاش بیـام بـه کربلات و بر نگردم
به صدام امون بده بـه دلم جنون بده
بی سر و سامونتم بیـا بـه من سامون بده
لیلای من یک خبری بـه مجنون بده
من کـه مردم کرب و بلات و نشون بده سامون بده
این طالب بـه دم مقتول بـه کربلا
این طالب بـه دم مقتول بـه کربلا
این طالب بـه دم مقتول بـه کربلا
این طالب بـه دم مقتول بـه کربلا
این طالب بـه دم مقتول بـه کربلا
حی علی العزا ، حی علی العزا
فی ماتم الحسین مظلوم کربلا
#عبدالرضا_هلالی
#حامد_زمانی
Media Removed
هر دوی ما خیلی جوون بودیم وقتی دیدمت من چشم هام رو بستم و یـادآوری گذشته رو شروع کردم من اینجا توی بالکن توی هوای گرم تابستون ایستاده بودم نور رو مـیدیم و همچنین جشن و لباس های توپی مـیدیم چه جوری راهت رو از مـیون جمعیت پیدا مـی کردی و اومدی و گفتی سلام همش یـه ذره رو یـادمـه کـه تو رومئوی من بودی و پرم همش ... هر دوی ما خیلی جوون بودیم وقتی دیدمت
من چشم هام رو بستم و یـادآوری گذشته رو شروع کردم
من اینجا توی بالکن توی هوای گرم تابستون ایستاده بودم
نور رو مـیدیم و همچنین جشن و لباس های توپی
مـیدیم چه جوری راهت رو از مـیون جمعیت پیدا مـی کردی
و اومدی و گفتی سلام
همش یـه ذره رو یـادمـه
که تو رومئوی من بودی
و پرم همش مـی گفت جلو نرو ژولیت(نزدیکش نرو)
و من کنار پلکان گریـه مـی کردم
التماست مـی کردم کـه نرو
و مـی گفتم
رومئو من رو ببر یـه جایی کـه تنـها باشیم
من منتظرت مـی موندم تنـها کاری کـه موند انجام بدم فرار بود
تو پرنس بودی و من پرنسس
این قصه ی عشقمون عزیزم فقط بگو آره
پس من مـیام توی باغچه که تا تورو ببینم
با آروم مـی مونیم چون اونا اگه بفهمن با همـیم ما رو مـی کشن
پس چشم هات رو ببند
بیـا به منظور یـه مدتی از این شـهر بریم بیرون
تو رومئوی من بودی
و پدرم همـیشـه مـیگفت نزدیکش نشو ژولیت
ومن کنار پلکان گریـه مـی کردم
التماست مـی کردم کـه نرو
و مـی گفتم
منو ببر یـه جایی کـه بتونیم تنـها باشیم
من منتظرت مـی مونم
تنـها کاری کـه موند انجام بدم فرار بود
تو پرنس بودی و من پرنسس
این قصه ی عشقمونـه عزیزم فقط بگو آره
رومئو منو نجات بده اونا مـی خوان بهم بگن کـه چطوری احساس کنم
این عشق خیلی سخته اما واقعیـه
پس نترس و ما موفق مـیشیم و از این بهران رد شیم
این قصه ی عشقمونـه عزیزم فقط بگو آره
من دیگه از انتظار خسته شدم
متعجبم کـه تو یـه بارم شده جرت این اطراف نمـیای
این بـه من بـه تو بود و تو رفتی
وقتی کـه باهات آشنا شدم بیرون از شـهر و من گفتم
رومئو منو نجات بده من خیلی احساس تنـهایی مـی کنم
من منتظرت مـیمونم اما تو هیچوقت نمـیای
این افکار منـه نمـیدونم دیگه چ فکری م
اون روی زمـین زانو مـیزنـه و حلقشو درون مـیاره و مـیگه
باهام ازدواج کن ژولیت نیـازی نیست کـه تو تنـها باشی
من عاشقتم و این چیزیـه کـه هر دومون واقعا مـیدونیم
من با پدرت حرف زدم برو لباس هات روبپوش
این قصه ی عشق ما بود عزیزم فقط کافیـه بگی آره
چون ما خیلی جوون بودیم وقتی اولین بار همو دیدم
Media Removed
دل ت از خونـه ت واجب ترِ
دلتو بتکون
از حرفا
بغضا
آدما
دلتو بتکون از هرچی کـه تو این یک سال
یـادش دلتو بـه درد آورد
از خاطره هایی کـه گریـه هاش بیشتر از خنده هاش بود
از آدمایی کـه مـی گفتن برایِ تو خوشی نیستن.. خوب نیستن
اما بعد دیدی برایِ دیگرون بودن
از رفیقایِ نارفیق
از نفهمـیدنِ اونایی کـه همـیشـه فهمـیدیشون
دلتو بتکون از کوتاهی هایِ خودت
اگه یـادت رفته بهی بگی
ببین ! من دوست دارم
بهش بگو
اگه با یـه
ببخشید! من هم مقصر بودم .. یکیرو آروم مـی کنی
آرومش کن
اگه فکر مـی کنیی بوده کـه شونـه هاتو واسه گریـه هاش مـی خواسته
شونش باش
دلتو بتکون.. یـه نفسِ عمـیق بکش
سلام بده بـه بهار
به اتفاقایِ خوب
به خودت قول بده تو سالِ جدید
بیشتر دوست داشته باشی
بیشتر باشی
بیشتر بخندی
بیشتر خودتو تو آینـه نگاه کنی و لبخند بزنی و بگی :
عزیزم! تو فوق العاده ی !
بیـا و قول بده تو این سالِ جدید
اگهیو دوست داشتی
رک و راست و پوست کنده
بدونِ غرور بهش بگی
و بدونی
دلِ خیلیـا بخاطرِ همـین نگفتنا تنـهاست!
#عادل_دانتیسم
پیشاپیش سال جدید رو بـه همـه شما خوبان تبریک مـیگم...خیلی خوبه کـه موندگارها موندن...خیلی خوبه........🙏💕🌹 Sun Mar 19 13:45:54 GMT+03:30 2017
#الی_رها
Media Removed
مـینیمالیسم فقط درون مورد اجسام و زندگی با دو که تا ماگ سفید و فضاهای خالی بسیـار زیـاد نیست. مـیدونم این حرف رو چندین بار نوشتم ولی چون مـهمـه هی تکرار مـیکنم کـه یـادمون بمونـه لزوما داشتن یـه اتاق یـا مـیز سفید بـه معنی مـینیمالیسم نیست. اون هم یـه سبک فیگوراتیو از این قضیـه هست ولی دلم مـیخواد کـه بهش عمـیق تر فکر کنین. مـینیمالیسم حتما تفکر مارو درون بر بگیره. اینکه محیط خلوت بشـه کـه چی بشـه؟ کـه ذهن بتونـه ارزشها رو بشناسه
.
ولی خب به منظور خیلی از ما حتی خود من مـینیمالیسم با اشیـا شروع شد و تجربه هایی کـه توی این چند ماه داشتم خیلی به منظور خودم هم جالب بوده. اینکه من چقدر وسایل مخصوصا لباس همچنان داشتم کـه هنوز هم خیلی از دوستام کـه منو مـی بینن مـیگن اا این کفشا جدیده؟ بعد تو چطوری مـینیمال هستی؟! این سوال رو دوست دارم بـه دو حالت جواب بدم. یکی از این دیدگاه کـه هر بار کـه این سوال رو مـی شنوم با خودم مـیگم ببین تو چقدر بیش از چیزی کـه نیـاز داشتی درون این سال ها خریدی کـه هنوز هم وقتی دوستات مـی بینن تورو ازت مـی پرسن کـه ا تو چطوری مـینیمالی؟ دوم اینکه حتما سعی کنم که تا جایی کـه توان دارم این مفهوم رو درست کنم که تا حداقل چند نفر هم کـه شده بدونن مـینیمالیسم اون چیزهایی کـه اول متن گفتم نیست و باید دید بـه زندگی رو تغییر بده
.
من تونستم درون دو مورد خیلی جدی و مـهم درون زندگیم یعنی کتاب و کفش خ مـینیمال بشم. خودم باورم نمـیشـه کـه یـادم نمـیاد آخرین کتابی کـه خ چی بوده و به خودم قول دادم که تا زمانی کـه این کتاب های نخونده هست کتاب نگیرم. از یـه طرف هم بیشتر بـه سمت انگلیسی خوندن کشیده شدم و کتاب رو به منظور کتابخوان دیجیتالم دانلود مـیکنم و مـیخونم. همـین باعث شده کـه انبوهی از کتاب جمع شده نداشته باشم و هم درصد پیشرفت مطالعه رو بـه عدد داشته باشم و اگر کتابی رو نمـیخوام دیلیت مـیکنم. و در مورد کفش! قبل از گرونی ها تصمـیم گرفته بودم کفش نخرم و الان از این تصمـیم ۸ ماه مـیگذره. وقتی هم کـه به گرونی ها برخورد کردیم قیمت کفشی کـه مـی پوشیدم بـه اندازه یـه آیفون شد!!! درون نتیجه تصمـیم گرفتم این روند رو ادامـه بدم و از این سختی اقتصادی تو این موارد استفاده مثبت داشته باشم و چالش #مـینیمالیسم کفش به منظور خودم اجرا کنم
.
مـیخوام بگم این جور بازی ها و چالش ها خیلی هم خوبه ولی اصل قضیـه اینـه کـه مـیخوام بهفمم نخ و هیچی نشد! یعنی هیچ ارزشی از زندگی من کم نشد تازه بهش هم اضافه شد و قدر دونستن دارایی هایی بود کـه دارم. بعد اگر مـیخواین مـینیمال بشین با خودتون فکر کنین به منظور چی مـیخوام #مـینیمال بشم؟ چون موضوعیـه کـه ترند شده؟یـا ارزشهارو مـیخوام بشناسم؟
Media Removed
. یک #مانع_رشد دین حداقلی ست #ماه_مبارک_رمضان همـه مساجد نالان و گریـان حتما #دعای_افتتاح بخوانند دعای افتتاح کجا بقیـه ادعیـه بسیـار عالی کجا؟ دعای افتتاح امام زمان درون خودش دارد اهل بیت دارد. نجات بشریت دارد درون دعاهای دیگه تو فقط مـیخوای خودت رو نجات بدی این فرق نداره؟ آقا این دعا خیلی عالیـه.کی ... .
یک #مانع_رشد دین حداقلی ست
#ماه_مبارک_رمضان همـه مساجد نالان و گریـان حتما #دعای_افتتاح بخوانند
دعای افتتاح کجا بقیـه ادعیـه بسیـار عالی کجا؟
دعای افتتاح امام زمان درون خودش دارد
اهل بیت دارد. نجات بشریت دارد
در دعاهای دیگه تو فقط مـیخوای خودت رو نجات بدی
این فرق نداره؟
آقا این دعا خیلی عالیـه.کی بـه این حرفا کار داره؟
آقا ماه رمضان دعا مستجابه یـا نـه؟ خب مـهمترین مسئله شما چیـه کـه باید از خدا بخوای؟
نـه آخه آدم خجالت نمـیکشـه از خودش حرف بزنـه از حضرت حرف نزنـه؟
بعد عالی ترین مضامـین به منظور #دعای_فرج کجاست؟
در دعای افتتاحیست کـه مخصوص شبهای این ماه است
خب یـاد بـه ما، ما کـه از جیبمون درون نیـاوردیم.بعدش اگه وقت داشتی مناجات دیگری هم بخون.
ما مـی گیم ماه رمضان مـیاد مـیریم شلوغ مـیکنیم به منظور حضرت.
نـه ما شلوغش نمـیکنیم!! ما همون دنبال دین حداقلی مون مـیریم.
جوانـها شبها دعای افتتاح بخونید ببینید ماه رمضانتان چقدر عوض مـیشـه!
از پیـامبر اکرم درون این دعا تقدیر شده با عالی ترین تعابیر
شما هم کـه خیلی مستقیم مـیخوای بری درون خونـه خدا. 14 معصوم رو دور زدی!
#دین_حداقلی مـیگه: چه فرقی داره؟
یـا حتی مـیگه: غیر دعای افتتاح بهتره!
آقایون بیـاید این ماه رمضان #نـهضت_خواندن_دعای_افتتاح راه بیـاندازیم
نمـیدونم شما آخر ماه مبارک کـه جایزتون دعای قنوت نماز عید فطره، مـیتونی دست بـه دعا برداری؟
خدا هر چی بـه اهل بیت دادی..آخه شما درون این ماه از اهل بیت یـاد کردی؟چه ارتباطی با اهل بیت داری؟
حالا اومدی عیدی بگیری مـیگی هر چی بـه اهل بیت دادی بـه من هم بده؟
خب خالی مـیبندی دیگه. من کـه مـی بینم
وقتی ما ماه رمضان مان مثل محرم مان نباشد خب وضعمون خرابه دیگه
#روضه مـیخونیم گریـه مـیکنیم
بالاخره بله
ولی کمـه برو جلوتر
واقعا ببین اگه بنا باشـه یک دعا کنی دعای فرج حضرته؟
برای بشریت دعا کن.
آخه ما چقدر آلوده ایم بـه دین حداقلی!در هر بعدی
ماه مبارک رمضان ماه رسیدن بـه خداست غیر از مسیر اهل بیت؟ مگه مـیشـه غیر از طریق حضرت مـهدی؟
اجعل دعائنا بـه مستجابا
محرم به منظور امام حسین(ع) چه کردی؟
ماه رمضان به منظور امام زمانت حتما بیشتر از اون انجام بدی.
مـیدونید دعای اللهم کن لولیک الحجة...
در مفاتیح دعای دهه آخر ماه رمضان گذاشتن
یعنی بـه اوج کـه رسیدی تازه حتما خدمت حضرت برسی
بعضیـا مثل ابلیس دنبال ارتباط مستقیم با خدا هستند. خیلی بده
این تفکر رو انگلیسی های خبیث گفتن نابودکننده دینـه
بعد جریـان #وهابیت رو راه انداختن و الآنم دارن نتیجه مـیگیرن
دیگه والا محب اهل بیت سکولار #وهابی_مسلک نوبره
تا اعماق هر جای دین بری بـه اهل بیت مـیرسی
.
#استاد_پناهیـان #پناهيان #پناهیـانی
Media Removed
قسمت اول: اعجوبهای بهنام ویدا
هر کاری کردم ولی مرغ ویدا فقط یـه پا داشت؛ «نـه نـههه نـههههه». همسایـهمون بود، از همبازیهای بازیهای مجاز دوران کودکی. پا بـه پای هم بزرگ شدیم البته از یـه جایی بـه بعد اون دیگه بزرگ نشد، فقط من بـه قد و سنم اضافه مـیشد ولی اون دچار یـه «وقوف عرفانی» شد. نـه بـه قدش اضافه مـیشد نـه بـه سنش! با همـه اینها من عاشقش بودم به منظور رسیدن بهش حتی سربازی هم رفته بودم ولی اون حتی اجازه نمـیداد برم خواستگاریش. هر چقدر هم اصرار مـیکردم کـه خب بذار بیـام خواستگاری کـه حداقل بتونی بعدا بـه شوهر آیندهات پز بدی کـه غیر از اون خواستگار دیگهای هم داشتی، قبول نمـیکرد. خانوادهاش هم همچین از من خوششون نمـیومد. یعنی از وقتی کـه فهمـیدن من از عمد سیم تلفشون رو قطع مـیکردم کـه به این بهونـه بیـام خونـهشون که تا سیم رو وصل کنم، علیـهام گارد گرفتن، گاردشون هم خیلی بسته بود! من حتی بهخاطر ویدا موتور خ و تک چرخ زدن رو یـاد گرفتم. هر وقت از کنارش رد مـیشدم با دست شکل قلب رو درمـیآوردم، تازه با تیغ هم رو دستم اسمش رو حک کردم ولی هیچ کدوم از اینا باعث نشد کـه ویدا تحت تاثیر قرار بگیره و از موضع اصولیش عقبنشینی ه. حرفش حرف بود، یک کلام «نـه». روزها مـیگذشتن با این تفاوت کـه دیگه بـه قدم اضافه نمـیشد، ویدا هم همچنان تو وقوف عرفانیش بـه سر مـیبرد. رقیب عشقیم، سالار پسر دایی ویدا هم ازدواج کرده بود ولی ویدا هنوز هم مخالف وصلتمون بود «جیک جیکهای عاشقانـه» من هم فقط بـه درد بابام مـیخورد که تا اینکه م یـه روز بهم گفت «ویدا مـیخواد یـه تکون اساسی بـه خودش بده». از خوشحالی برق از چشمام پرید بیرون وگفتم «مـیخواد بره باشگاه؟» م گفت: «نـه خنگ خدا، ویدا مـیخواد امسال تو کنکور شرکت کنـه» برقی کـه از چشمام پریده بود دیگه برنگشت، چشمام تار شدن، دنیـا دور سرم چرخید. دانشگاه، پسرای تحصیل کرده، جزوه، عشق درون یک نگاه، ازدواج دانشجویی و... همـهشون جلو چشمای بی برقم رژه رفتن. بدتر از این دیگه نمـیشد دل رو زدم بـه دریـا و یـه روز کـه داشت از کلاس کنکور برمـیگشت تو کوچه جلوش رو گرفتم و گفتم: «از کی که تا حالا بـه فکر ادامـه تحصیل افتادی؟ مگه من شرط داشتن تحصیلات عالیـه رو کرده بودم؟» یـه لبخندی زد سر که تا پامرو برانداز کرد قند تو دلم آب شد بعد از 18 سال اولین بار بود کـه بهم لبخند مـیزد کـه یـهو گفت «برو بابا» و به راهش ادامـه داد. پشت سرش راه افتادم صدامرو خشدار کردم یـه بغضی انداختم تو گلوم و گفتم «ویدا من تو رو مـیخوام» برگشت و گفت .
بقیـه درون کامنت اول
Media Removed
.
«آه کامـیلا، ای گم شده! انگشتان کشیدهات را باز کن و روح خستهی مرا بعد بده! با دهانت مرا ببوس چون من گرسنـهی آن نان تپههای مکزیکم. رایحهی شـهرهای گمشده را با بینی تبدارت بشنو و بگذار من اینجا بمـیرم، با دستی کـه روی حنجرهی توست، اینچنین همانند سفیدی یک ساحل جنوبی نیمـه فراموش شده. تمنای این چشمان بیقرار را بگیر و به چلچلههای سرگردان مزارع ذرت پاییز زده بده، چرا کـه دوستت دارم کامـیلا، و نام تو مقدس هست چنان کـه نام شاهزادهخانوم شجاعی کـه با لبخندی بر لبانش مرد، کـه برای عشقی بود کـه هرگز پاسخ داده نشد.» .
.
.
آرتورو بندینی، قهرمانیست کـه نـه کبک هست نـه کلاغ، مضطرب و مشتاق پیدا نامـی به منظور جاودانی و برای نان، نانی به منظور لمس عشق، عشقی به منظور تحمل زندگی، زندگیای به منظور نام و شـهرت. انسانی از دوران مدرن کـه گمشده درون تخیلات انسانی کلاسیکست. تخیلاتی کـه در این دوران چیزی جز نفرت برایش نمـیآورد اما قلب مـهربانش کـه انسان و حیوان را بـه یک اندازه دوست دارد هرگز جایی به منظور نفرت ندارد. آرتورو بندینی انسانیست کـه نمونـهاش را زیـاد دیدهاید هرچند کـه به راحتی از کنارش گذشتهاید، چون گذشتن بـه راحتی از هر اتفاقی ویژگی انسان امروزیست. همانطور کـه به راحتی از جان فانته خالق آرتورو بندینی بـه راحتی گذر د و شاهکارش را کـه در واقع خود اوست سالها بعد از مرگش شناختند.
.
.
.
.
#از_غبار_بپرس
#جان_فانته
#بابک_تبرایی
#نشرچشمـه #نشر_چشمـه
.
.
توضیحات از صفحهی آقای پویـا مجتهدی
@poyamojtahedi
Media Removed
. طرفداراشو تگ کن️ New Song ️ #فرزاد_فرزین #حالم_بده . تو تکرار مـیکنی قلبم مـیره از زندگیتو من انکار مـیکنم که تا بس کنی یک دندگیتو تو مـیش منو شاید دلت آروم بگیره تمومش کن این بازی رو کـه خیلی دیره من حالم بده با من بده آخه زمونـه تو قلبت سیـاه بود کـه نشد با من بمونـه من حالم بده یـادم نده ... .
➕طرفداراشو تگ کن❤️
💜New Song
◀️ #فرزاد_فرزین
#حالم_بده
.
🎵تو تکرار مـیکنی قلبم مـیره از زندگیتو
من انکار مـیکنم که تا بس کنی یک دندگیتو
تو مـیش منو شاید دلت آروم بگیره
تمومش کن این بازی رو کـه خیلی دیره
من حالم بده با من بده آخه زمونـه
تو قلبت سیـاه بود کـه نشد با من بمونـه
من حالم بده یـادم نده حتما بری تو
شده ماتم کده این زندگی با منـه بی تو
.
#MtgFarzadFarzin
#FarzadFarzin
#HalamBade
#MusicTextGraphy
Media Removed
Spoilers go to hell
اگه بشـه کـه من رو بـه جهنم نفرستید 🤭
.
⚠️
.
خب این سه گانـه درون مورد رابطه است. رابطه بین دو نفر کـه به عشق و باقی ماجراها منتهی مـیشـه. هر قسمت با فاصله ی نـه ساله با قسمت قبلی ساخته شده و از اونجاییکه دو که تا بازیگر اصلی درون روند نوشتن فیلمنامـه با کارگردان همکاری د، بلوغ و رشد شخصیتی شون درون نوشتار فیلم تاثیر گذاشته. قرار نیست نقد فیلم کنیم. قراره از رابطه حرف بزنیم. بـه نظر من یکی از مـهم ترین فیلم هاییـه کـه در این مورد دیدم و هربار مـی بینم باز نکته ای برام داره. توی اولی، ریسکی کـه برای شروع یـه رابطه مـی پذیریم( ریسک راه یـه ادم جدید بـه دنیـای خودمون) درون تقاضای جسی و پذیرفتن سلین نـهفته. تمرکز فیلم بر دیـالوگ محور بودن رابطه مثل یـه کلاس درسه. سلین و جسی هر دو شنونده های خوبی هم هستند و برای همـین دیـالوگ ها خیلی تاثیرگذار پیش مـیره. راه رفتن شخصیت ها درون شـهر هم خودش نمادی از کشف و سیر درون رابطه است. ( ایجاد خاطره و ارتباط با شـهر درون هر سه فیلم هست و به نظر من یکی از ارکان اصلی یـه رابطه همـین کشف و شـهودهای مشترکه)
توی دومـی، شخصیت ها منطقی تر شدند. فیلم ساخته نشده کـه یک روال هپی اندینگ امریکایی بهمون بده. بالا و پایین یـه رابطهقشنگ بـه نمایش گذاشته شده. شکست ها، انتخاب های اشتباه، عصبانیت ها، دعواها، مـین ها و درمان از طریق حرف زدن .
من این فیلم ها رو چند بار دیدم و هنوز خواهم دید. بیشتر از همـه دومـی رو. شاید بـه دلیل اینکه درون پاریس همراه شخصیت ها راه مـیری و این کشف شـهر به منظور من یک عشق محسوب مـیشـه. خیلی حرف دارم راجع بـه فیلم بـه نظرم هر از گاهی ازش درون پست ها بگم بهتره. چون دیگه اینجا جا نمـیشـه
.
🌳
.
از اونجایی کـه مسج های فوق العاده ای درون مورد فیلم برام زده بودید، صحنـه رو مـی سپرم بـه شماها. از دریـافت هاتون بگید.
Media Removed
همـیشـه بـه اینجا احساس دین مـیکردم و خودمو درون قبالش و در قبالایی کـه باهام بـه اینجا مـیومدن مسئول مـیدونستم. سعی کردمـی کـه مناسب آمدن بـه اینجا نیست رو با خودم همراه نکنم و از رفتن بـه اینجا منع و منصرفش کنم.اگرم شخصی بود کـه بهش مطمئن نبودم، با کمک تیم و تمـهیدات قبلی، سبک سنگین مـیکردم کـه مـیشـه همـه چی رو هندل ... همـیشـه بـه اینجا احساس دین مـیکردم و خودمو درون قبالش و در قبالایی کـه باهام بـه اینجا مـیومدن مسئول مـیدونستم. سعی کردمـی کـه مناسب آمدن بـه اینجا نیست رو با خودم همراه نکنم و از رفتن بـه اینجا منع و منصرفش کنم.اگرم شخصی بود کـه بهش مطمئن نبودم، با کمک تیم و تمـهیدات قبلی، سبک سنگین مـیکردم کـه مـیشـه همـه چی رو هندل کرد یـا نـه... هر وقت بـه اینجا فکر مـیکنم با تمام وجودم بـه وجد مـیام و برام رویـایی ترین جای دنیـاست. اما اون روی سکه، کوچکترین اشتباه برابر مرگ هست. خیلی ها از دستم دلخور بودن کـه چرا منو با خودت نمـیبری! اما ترجیح مـیدادم دلخور بشن که تا اتفاقی بیوفته. بهم مـیگفتن اینجا تور برگزار کن توکه اینجا رو بهتر از همـه مـیشناسی! گفتم نـه ریسکش با بهترین شرایط بازم پنجاه پنجاه هست کـه اتفاقی نیوفته... و بلاخره افتاد اتفاقی کـه نباید مـی افتاد!! به منظور شخصی کـه مزه پول و تورلیدری رفته بود زیر زبونش و من بارها باهاش برخورد جدی کرده بودم، صحبت کردم و منعش مـیکردم کـه با جون بقیـه بازی نکن. اطرافیـانم مـیگفتن تو چیکارش داری و چرا حرص رو مـیخوری؟ اما من متاسفانـه همچین روزی رو مـیدیدم!... اتفاق غم انگیز و دردناکی کـه منجر بـه فوت پنج نفر شد!!!! و خودش هم توی این حادثه جانش رو از دست داد،البته مطمئنا مـیتونست خودش رو نجات بده اما خودش رو فدای بقیـه کرد! هرچقدرم کـه قوی باشی درون برابر قدرت آب ناتوانی. اگر از تجهیزات مناسب استفاده نکنی و یـا حتی قبل انجام برنامـه دور اندیشی نکرده باشی کوچکترین اشتباه یـا حادثه ای غیرقابل کنترله! ... اتفاقی افتاد کـه هم قابل پیشگیری بود و هم قابل پیش بینی!! باور کنید هرچیزی علم و دانش خودش رو مـیخواد. تجهیزات خودش رو مـیخواد، یـه دانش و شناختی حتما باشـه که تا از حادثه دور بشی ...
وقتی مـیخواستیم طناب ثابت بکشیم به منظور اون گرداب مرگ آور کـه بارها براش من و دوستانم اطلاع رسانی کرده بودیم ، یکی مـیگفت تو دیوانـه ای، یکی مـیگفت حالا کی بهت هزینـه وسایلاتو مـیده، یکی مـیگفت اصن کـه به چه درد مـیخوره ووو... اما من فقط بـه همـه این حرفا یـه جواب مـیدادم: به منظور دل خودم اینکارو مـیکنم کـه اگه حتی یک نفرم مثل خودم تو این مـهلکه افتاد جز خدا چیز دیگه ای باشـه کـه بشـه ازش کمک بگیره.
قسمت نشد امسال این طناب ها کامل بشن و فقط نصفش طناب ثابت دار شد و ای کاش قبل از این حادثه غم انگیز، اون طناب ها کامل مـیشد. مـیدونم همـین تیکه ناقص بـه اون تیم، که تا حد زیـادی کمک کرده.اگر کوله م پاره نمـیشد و تجهیزاتم ته آب نمـیرفت، همون موقع اونجارو تکمـیل مـیکردم و شاید الان اونـها زنده بودن 😞😞 پ ن: بـه یک دریل چکشی شارژی به منظور تکمـیل طناب نیـازدارم.
Media Removed
بسم الله النور #یکسال_گذشت! یک سال از ترک دوستی که... تازه وقتی رفت،متوجه شدی چه اثر عمـیقی بر روح وروانت داشته...ی که۷سال باهاش زندگی کردی...ی کـه بزرگ بود و دوست داشتنی... حافظ کل قرآن،محجوب،آروم،مـهربون وصميمي،بخشنده،بسيارپرانرژي وپراميد ،شاکر،عاشق خدا وامام زمان،مطیع ... بسم الله النور
#یکسال_گذشت!
یک سال از ترک دوستی که...
تازه وقتی رفت،متوجه شدی چه اثر عمـیقی بر روح وروانت داشته...
کسی که۷سال باهاش زندگی کردی...
کسی کـه بزرگ بود و دوست داشتنی...
حافظ کل قرآن،محجوب،آروم،مـهربون وصميمي،بخشنده،بسيارپرانرژي وپراميد ،شاکر،عاشق خدا وامام زمان،مطیع امر پدر ومادرو...
هنوز باورمون نمـیشـه رفتنش رو...
چی شد اصلا؟
چه حسی داره ۳هفته مونده بـه امتحان کنکور،وقتی نشستی سرکتابت،یـهو یـه نفر اس ام اس بزنـه خونـه فاطمـه آتش سوزی شده و الان تو بیمارستانـه...تو سراسیمـه بدويي و زنگ بزنی که تا ببینی قضیـه چی بوده وديوانـه وار پاشی بري بیمارستان وببيني...
بعد بهت بگن مرگ مغزی شده
وبعد هم،اهدای اعضا...
چه حسی داره به منظور اولین بار،غسالخونـه،قبر کنده شده،سنگ لحد وکفن و... رو ببینی به منظور بهترین وصميمي ترین دوستت؟
و وقتی یـه لحظه کفن رو کنار بزنن،ببینی ازبس خون ازدست داده حین عمل اهدای اعضا،رنگ بدنش سفييييييده...
فاطمـه...
#نبودنت،مادرت را پیر کرده و پدرت را غمـین ودوستانت را...
یقین داریم کـه کنون مـیشنوی،
همـه ی این حرفها را..
تو جایت امن است...
مطمئنیم...
اما #بی_تو_دنیـای_دلمان_ناامن_است ،
...
شبی کـه #فاطمـه_وار،پشت #در_بسته، پشت آتش،مرگت را بـه چشم دیدی،
روزی کـه زندگیت را بخشیدی؛ بـه قیمت #زندگی دیگران...
روزی کـه پر کشیدی...
...
امروز ۱۴خرداد ۹۴مصادف با اولین سالگرد، #فاطمـه_پرورش، #ستاره دخت ایران زمـین است.
فاطمـه ی عزیز بر اثر سانحه آتش سوزی منزلشان،دچار #مرگ_مغزی شد و سپس با #اهدا ی اعضای بدنش،از این دنیـای فانی پرکشید... به منظور #شادی_روحش_صلوات
#حمد #قل_هو_الله_احد
پ.ن:مراسم ساعت۱۶تا۱۸ دراصفهان،سالن اهل بیت واقع درانتهای خ فرشادی،ابتدای خ نشاط برگزار مـیگردد..
⚫ 📝قلم فاطمـه:
سلام. عیدتون مبارک!
خدای مـهربونم…. مـهربون مـهربونا: شکرت!
ازت ممنونم کـه بهمون این اجازه و این افتخارو دادی کـه ۱ سال دیگه هم … ۱ سال دیگه هم بندگی تو رو بـه جا بیـاریم…
مـهربونم…. !
کمکمون کن که تا توی این سال جدید بتونیم کمتر گناه کنیم و بندگی تو رو بـه نحو احسن بـه جا بیـاریم.
خدای گل من !!!
دلمون به منظور بابامون تنگ شده… امسال رو آخرین سال غیبت بابای اصلی تموم ما جهانیـا قرار بده.
ارحم الراحمـینم!
بهمون این لیـاقت رو بده کـه سال دیگه با بابای مـهربونمون سالمون رو تحویل کنیم… !
الیس الصبح بقریب…. ؟
…… الحمد لله رب العالمـین…
#ستاره_دخت_ایران
#فاطمـه_پرورش_قرآن
#نابغه_قرآنی
#مسابقات اوقاف
#جامعه القرآن استان اصفهان
#_نمونـه_اصفهان
#اهدای_عضو
#اِنّا_لِلّه_وَ_اِنّا_اِلیـه_الرّاجِعون
#فاطمـه_وار_پر_کشید
#بهشت_سرایش_باد
. شـهر ووپرتال درون غرب آلمان . ووپرتال یکی از شـهرهای ایـالت نوردراین-وستفالن درون غرب آلمان و بر کرانـهٔ رود ووپر درون جنوب منطقهٔ رور و شرق شـهر دوسلدورف هست و طبق آمار جمعیت آن درون سال ۲۰۰۷ برابر با ۳۵۶٬۴۲۰ نفر بوده و دو سوم منطقه شـهری ووپرتال فضای سبز و دار و درخته و بر روی تپه های متعددی ساخته شده و خیـابان های ... .
شـهر ووپرتال درون غرب آلمان .
ووپرتال یکی از شـهرهای ایـالت نوردراین-وستفالن درون غرب آلمان و بر کرانـهٔ رود ووپر درون جنوب منطقهٔ رور و شرق شـهر دوسلدورف هست و طبق آمار جمعیت آن درون سال ۲۰۰۷ برابر با ۳۵۶٬۴۲۰ نفر بوده و دو سوم منطقه شـهری ووپرتال فضای سبز و دار و درخته و بر روی تپه های متعددی ساخته شده و خیـابان های شـهر پستی و بلندی داره .
.
شـهر نسبت بـه برخی شـهرهای کوچکتر ساده تره و چون شـهر دانشگاهیـه و همـه جور ملیتیدیده مـیشن خیلی شیطح بالا بـه نظر نمـیاد اما مناطق لوو شیطح بالا هم داره .
پسرخان و عروس جان دوست داشتند با من سفر خاطره انگیزی بـه این شـهر داشته باشیم که تا هم به منظور خودشون تجدید خاطره بشـه و هم محلی رو کـه چندسال اونجا درس خوندند باهم ببینند و به من نشون بدند .
این محله با خیـابونای شیب دارش محلی بود کـه خونـه ای زیبا اجاره کرده وزندگی کرده بودند .صاحبخانـه استاد دانشگاه مسن و با کمالاتی ست کـه با همسر نازنینش تنـها درون طبقه پایین زندگی مـید و پسر و عروس شون هم همون نزدیکی ها زندگی مـید و همگی مایل بودند منو ببینند و خیلی خوشحال شدم وقتی کـه از این بچه ها اینقدر صمـیمانـه تعریف د و بهم تبریک گفتند .
.
پسرخان دوست داشت تمام نقاط شـهر و دیدنی هاشو نشونم بده اما فرصت کمـه و فقط موفق بـه دیدن برخی قسمت های شـهر شدیم کـه از جمله اون قطار معلق مشـهور بود کـه براتون پستشو ارسال کردم : #قطارمعلق_ووپرتال .
.
تمام مدت سفر تو فکر مادران و پدرانی بودم کـه چند سال فرزندان ساکن خارج از کشورشون رو ندیدند و مدام ته دلم صمـیمانـه دعا مـیکنم کـه ایکاش این دیدارها به منظور همـه خانواده ها مـیسر بشـه و بتونند بچه ها و والدین همدیگه رو ملاقات کنند. اتفاقا قبل از من والدین عروس جان چند صباحی اینجا بودند .اما من این بار بـه تنـهایی اومدم چون آقای همسر کار داشت و نتونست اما انشاالله تعطیلات بعدی شاید درون معیت هم بـه دیدار بچه ها بیـاییم .
.
.
خیلی قشنگه کـه آدم ثمره تلاشـهای خود و همسر و کوشش های بچه ها رو بتونـه ببینـه . این آرزوی همـه والدینـه .
امـیدوارم همـه فرزندان این آب و خاک درون سایـه خداوند مـهربون تندرست و شاد وموفق بـه درجات عالی برسند و والدین شون بتونند لذت و شوق دیدارشون رو درک کنند . امـید داریم کـه روزی برسه مثل گذشته ها فرزندان ما تو کشور خودشون با هر نگرش و عقیده و دیدگاهی بتونند سری از سرها بیرون برآرند و موجب افتخار مملکت و خانواده شون باشند . الهی آمـین 🌺🙏مملکت به منظور آبادانی بهمـه فرزندانش احتیـاج داره 🌺
.
.
#ووپرتال #سفرنامـه_ووپرتال #سفرنامـه_آلمان #سفرنامـه_سفره_خونـه #سفره_خونـه #sofrehkhune
Read more
Media Removed
. . #بنفیسیـات یـه وقتایی یـه جوری دلم نمـیخواد یک کلمـه ام حرف ب کـه خودم هم باورم نمـیشـه. باهام حرف مـیزنن و من نگاشون مـیکنم جوابی ام اگه بدم پر از بی رحمـیه بـه نقطه ضعفا تیکه مـیندازم راجب چیزایی کـه یـه ذره هم قبلا ناراحتم طعنـه مـی حسارو مسخره مـیکنم حرصمو بـه راحتی توی چشمام بـه آدما نشون مـیدم همـه ... .
.
#بنفیسیـات
یـه وقتایی یـه جوری دلم نمـیخواد یک کلمـه ام حرف ب کـه خودم هم باورم نمـیشـه.
باهام حرف مـیزنن و من نگاشون مـیکنم
جوابی ام اگه بدم پر از بی رحمـیه
به نقطه ضعفا تیکه مـیندازم
راجب چیزایی کـه یـه ذره هم قبلا ناراحتم طعنـه مـی
حسارو مسخره مـیکنم
حرصمو بـه راحتی توی چشمام بـه آدما نشون مـیدم
همـه چی رو انکار مـیکنم
پیـامارو جواب نداده ول مـیکنم
اونایی رو هم کـه جواب مـیدم انقدر تلخ و نیش دار ام کـه کاش جواب نداده بودم...
اون شب مـیگفت وقتی اون هدی ایی ؛ نیش داری.
زبونت نیش داره..
آدم حتما فرار کنـه نیش مـهلک نخوره.
اینجور وقتا زیـاد کـه پاپیچم شن مـیگم حالم خوب نیست
وقتی بگن چرا؟چی شده؟ چته؟
قاطی مـیکنم کـه نپرس بلدي خوب كني خوب كن
بلد نیستی ام بـه سلامت...
بعد اگه بگه که تا نگي و ندونم حالت چرا بده كه نميتونم كاري بكنم
مطمئنا چیزی کـه بعدش مـیشنوه خداحافظی عه.
توی این حالم معمولا دو سه که تا دعوا رو حتما دارم.
حتی مواردی بودن کـه کلا گذاشتن و رفتن.. من یـه وقتایی آدمِ خیلی بدی مـیشم... من یـه وقتایی
یـه روزایی
خیلی غیرقابل تحمل مـیشم...
ولی بـه صورت غیرقابل باوری دارمایی رو کـه توی این حالتم تحملم مـیکنن
و هربار بیشتر متعجبم مـیکنن...
آخه... وره بده من واقعا آزاردهنده س... .
.
.
📷 @colourofthewater ❤
Media Removed
#قبول مـیکنم (زمانی کـه غزاله بـه وکیل زنگ زد و گفت کـه ازدواج صنم و اهیل ی ازدواج فورمالیتس نـه واقعی و وکیل به منظور مطمئن شدن این قضیـه سر زده مـیره خونـه ی اهیل که تا از موضوع مطمئن شـه و اهیل به منظور اون نقش عاشقا رو بازی مـیکنـه لطفا توجه کنید خیلی مـهمـه) #اهیل:ببینم اقای وکیل برگه ها رو آوردین؟ وکیل:نـه..نـه..خب ... 😍 #قبول مـیکنم😍
(زمانی کـه غزاله بـه وکیل زنگ زد و گفت کـه ازدواج صنم و اهیل ی ازدواج فورمالیتس نـه واقعی و وکیل به منظور مطمئن شدن این قضیـه سر زده مـیره خونـه ی اهیل که تا از موضوع مطمئن شـه و اهیل به منظور اون نقش عاشقا رو بازی مـیکنـه لطفا توجه کنید خیلی مـهمـه👈🚫)
#اهیل:ببینم اقای وکیل برگه ها رو آوردین؟
وکیل:نـه..نـه..خب من...
#اهیل:نـه؟! به منظور کاره دیگه ای اومدین؟
#تنویر:اره به منظور ی کاره ضروری! جناب وکیل حتما با ما فوری صحبت مـی..
ایشون فکر مـیکنن ازدواج تو و صنم دروغه و همش تظاهره...
#صنم برمـیگرده و به اهیل ی نگاهی مـیکنـه👀..
#تنویر:اقای وکیل شک دارن!
#اهیل:چی؟؟؟
وکیل:راستش خب..
#اهیل:باورم نمـیشـه جناب وکیل!
#اهیل از جاش بلند مـیشـه..
#اهیل:جناب وکیل حرفه مردمو باور کردید؟؟مـیدونم کـه خیلیـا راجبه این ازدواج ما داستان مـیسازن ول مردم همـیشـه درباره ی دامایی مثله ما شایعه مـیسازن!
غزاله😐
#اهیل:اگه راستشو بخواین...
#اهیل اروم مـیره سمته صنم🚶و صندلی.دو دستشو مـیزاره دو طرفه شونده ی صنم🙌..
(من عاشقه این تیکم😍)
#اهیل:ازدواج من با صنم..قشنگ ترین اتقاقیـه کـه تو زندگیم افتاده!🙈
#جنون❤
#تنویر😼😺
#غزاله و شوهرش😐
#پیمان😳
#اهیل:قبول دارم اقای وکیل..قبول دارم کـه صنم اینجا فقط ی اشپز ساده بود..
ولی من از قبل صنمو مـیشناختم!
#صنم هم از جاش بلند مـیشـه و مـیره پشته اهیل..
#اهیل:قبلا صنم ی رستوران بزرگ داشت..من باره اول اونجا دیدمش..
#صنم یـاد اتیش گرفته رستورانش توسط اهیل مـیوفته🔥..
#اهیل:و همونجا بود کـه احساس کردم کـه این همون ه..با بقیـه فرق داره..
مثله بقیـه نیست..با گذر زمان..من صنمو بیشتر شناختم..و فهمـیدم چ ه خوب و درست کاریـه..و درواقع خیلی هم زیباست..
#جنون❤
#اهیل:معصوم و مستقل..ارزوهای ساده داره..رویـاهای ساده🙉(ای جونم😍)
#اهیل:و چی درسته و چی غلط..اون همـه رو مـیدونـه..و زیباترین خصلتش اینکه اون عاشقه همست👄..
#جنون❤
#اهیل:ی قلبه طلایی داره💛...من اصلا نمـیخواستم بهش نزدیک بشم..ولی عاشقش شدم..دیوونـه بار دوسش دارم😘..
#جنون❤
#پیمان💔
#اهیل:من خیلی جاها شنیدم کـه عشق این شکلیـه و عشق اون شکلیـه..عشق شکست نمـیخوره..همـه ی اینارو شنیدم..
ولی باورش نکردم ولی حالا باور مـیکنم
مردم درست مـیگن..هیچ نمـیتونـه عشقو شکست بده..
#جنون❤
#اهیل دستشو مـیبره پشته صنم و اونو بغل مـیکنـه👐..
#اهیل:خب اقای وکیل شما برگه هارو اماده کنید چون منو همسرم..ییعنی همسفره عزیزم مـیخوایم بریم سفر..
سفره ماهه عسل..
#جنون❤
#پیمان😳😞💔
#اهیل:دیگه سوالی ندارین اقای وکیل؟
وکیل:نـه نـه مشکلی نیست من اشتباه کردم ببخشید..😰
#نظر #کامنت😇
Media Removed
من یکی از آن عوام نفهم هستم. تو ماشین هم چارتار گوش مـی دهم هم شـهرام شب پره. هم با آهنگ های شیش و هشت فاز بر مـی دارم و هم آهنگ های شجریـان بـه دلم مـی نشیند. آهنگ های بتهون، باخ و شوپن را هم چند باری گوش داده ام. ولی آنطور کـه باید بـه دلم ننشست. حالم را خوب نکرد.
مـی دانم کـه مـی خواهی بگویی سطحی هستی و نفهمـی و شاید هم رک تر: خری و اصلاً ما خوبیم. بـه تو حق مـی دهم. حق مـی دهم کـه حرف هایت را بزنی، داد بکشی، گریبانت را پاره ی و مرده و زنده و هری کـه با تو مخالف هست را با هم یکی کنی. تو هم بـه ما عوام نفهم حق بده هنر را آنطوری بخواهیم کـه حالمان را خوب کند. حق بده کـه هِدسِتِمان را بـه گوش بگذاریم، موسیقی پاپ گوش کنیم، زیر باران راه برویم و هُرم داغ نفس هایمان را درون دست های یخ زده مان بدمـیم که تا یـادمان برود کهی نفهم مـی خواندمان. بگذار که تا فراموش کنیم کـه هر جور زندگی کنی یکی پیدا مـی شود کـه بگوید این رهی کـه تو مـی روی بـه ترکستان است. بگذار که تا خاطرمان پاک شود از درد چماق ایسمـی کـه تو و امثال تو توی سرِ ما کوبیدند.
بعدتَرَش، هر وقت حال داشتی، بـه مـیهمانیمان بیـا. چای رفاقت ما دیرجوش و تازه دم است. بیـا با هم حرف بزنیم.
.
پانویس: روی یک سنگ نوشته ی هخا، گفته ای از داریوش نوشته شده است: "خداوند؛ این کشور را از خشکسالی، سپاه دشمن و «دیو دروغ» بپاید." بـه گمانم حتما یک تبصره بـه آن اضافه مـی شد. "خداوند این کشور را از شر جمله ی «فقط من مـی فهمم» مصون بدارد ان شاءالله.
.
● مرتضی برزگر ●
.
■
Media Removed
رو پشت بوم داشتم آفتاب مـیگرفتم دیدم سبحانـه با یـه ظرف روغن جامد خط کش نشان تو درگاهی خرپشـه هویدا شد. مـیگم: یـه اِهِنی چیزی ، خودت رو تو درون جا مـیکنی. مـیگه: دیگه تو مشاعات اِهِن نداره. مـیگم: اون چیـه دستت؟
.
مـیگه: روغن آوردم بریزم روت ته نگیری ناناش. آفتاب گرفتنت چی بود؟ مرتیکه پاشو برو دو لقمـه نون درون بیـار. لمـیدی اینجا برنز مـیکنی واسه من؟ مـیگم: استراتژی جدیده. تو چه مـیدونی از کاسبیهای مدرن؟ بعد من گیرم دو لقمـه نون درون آوردم. بـه شما چه مربوط؟ شما خیلی فکر آیندهسازی بودي همون سر جالیز خودتون مونده بودی نمـیاومدی سر من و این برادر نادونت خراب شی. دیشب هندونـه خ دو و دویست.
تازه! ارزون شده. یـه بار با خودت آورده بودی، الان با سبحان سر همـین کوچه بساط کرده بودین، چشم بـه این آفتاب گرفتن من نداشتی. مـیگه: پدر علم اقتصاد بگرید کـه تو نابغه اینجور اینجا تلف شدی و اون داشت پهن تو تشت مـیکوبید. بعد هم جالیز دیگه نمـیصرفه. آب هست ولی کم است. سمتای ما درخت گز هم خشک شده. تو هنوز فکر جالیزی؟ الان این استراتژیت چیـه؟ بـه مام یـاد بده. مـیگم: الان نون تو برنزهاس. فقط حتما یـه دست بسوزی. مـیگه: کـه چی شـه آخر؟ نر پلنگ شی؟
.
مـیگم: نر پلنگ چیـه بابا. مـیخوام پول دربیـارم. نمـیخوام پول خرج کنم که. فقط بین خودمون باشـه کـه دست زیـاد نشـه. مـیخوام ب تو لاین تلکه. یـه نسخه پیدا کردم صبح.یـه سری دارو از اینا بود کـه نایـافته شده. نسخه رو مـیگیرم با سوختگی مـیرم درون بانک وای مـیایستم. هر کی اومد بیرون یـه حال زار مـیدم بـه لبام و یـه افق کور تو چشمام ترسیم مـیکنم براش. دو که تا ناله و حله. مـیگه: تو نیـاز بـه آفتاب سوختگی نداری به منظور اینکار. یـه بار خودت رو تو آینـه نگاه کرده بودی توی همـه این سالها انقدر خودت رو زحمت نمـیانداختی. مـیگم: دلتم بخواد. چمـه؟ بـه این شیکی. مـیگه: روغن رو بریزم جز بزنی؟ مـیگم: جدا روغن واسه چی آوردی؟
.
مـیگه: خب سبحان گفت اومدی آفتاب بگیری. من گفتم روغن بیـارم برات. مـیگم: این روغن نیست که. روغن مخصوصه. ماهی کـه نمـیخوای سرخ کنی. دیدم یـهو یـه بغضی کرد. مـیگه: خر کـه نیستم. خودم رو زدم بـه خریت کـه با این روغن بیـام بالا سبحان گیر نده. نمـیدونم اثرات آفتاب بود یـا اون بغضش کـه در جا نشستم و نگاش کردم و با خودم گفتم: درسته هم چاقه هم زشته هم بد اخلاق و بد دهنـه و دست بزن هم داره؛ ولی واقعا مارمولکم هست. ببین چطور مـیخواد منو خر کنـه. دیدم روحیـهام بـه ادامـه آفتابگرفتگی نمـیرسه. زیلو رو جمع کردم و سبحانـه رو با جای خالیم تنـها گذاشتم.
Media Removed
#kusama #infinityroom #ago #shotonnote8 #toronto #کوساما، هنرمند ژاپنی کـه مجسمـهها و چیدمانهای مـینیمال و مفهومـیش تو جهان هنر معروفه، تو تورنتو نمایشگاه داشت. نمایشگاهی کـه باید روزها به منظور بلیتش منتظر موند و خود شکل دیدن آثار هم شکل عجیبی داره. سمـیرا، دوست دوستی کـه ندیدمش قبل از ورود من بـه ... #kusama #infinityroom #ago #shotonnote8 #toronto
#کوساما، هنرمند ژاپنی کـه مجسمـهها و چیدمانهای مـینیمال و مفهومـیش تو جهان هنر معروفه، تو تورنتو نمایشگاه داشت. نمایشگاهی کـه باید روزها به منظور بلیتش منتظر موند و خود شکل دیدن آثار هم شکل عجیبی داره. سمـیرا، دوست دوستی کـه ندیدمش قبل از ورود من بـه کانادا، با مـهربونی تمام، بـه دیدن این نمایشگاه دعوتم مـیکنـه و من خوشبختم کـه در چند روز اول ورودم تو صف طولانی دیدنکارهاش مـی ایستم.
اتاق بینـهایت کـه اسم یـه سری مجموعه کارهای کاسوماست به منظور من عجیبترین هستند. هنرمند تقریبا نود ساله ای کـه از بچگی بدلیل مریضی ، دچار توهم بوده و از مشکلات روحی روانی رنج مـیبره و دنیـا رو بـه شکل خودش مـیبینـه.ی کـه مـینیمالیسم، سورئالیسم و فمنیسم رو با دید خودش و با کانسپت تکرار بـه دنیـا نشون مـیده.
-
برای دیدن اتاقآینـههاش حتما تو صفهای طولانی ایستاد و وقتی نوبتت رسید سی ثانیـه از لحظه ورود که تا خروجت وقت داری که تا به دنیـای بینـهایتی از نقاط قرمز، اتاقهای نور و تکرار ، و اتاقی پر از کدوتنبلهای خالخالی کـه خودش اسمش رو گذاشته "تمام عشقی ابدی کـه من بـه کدو تنبل دارم" ( اتاق برعبقیـه کارهاش اجازه عگرفتن نداری) بمونی. بعد از دیدن تمام توپها مجسمـهها و نقاشی ها و حتی عکسها و فیلمهای پرفومرمنسهاش" بـه اخرین اتاقش مـیرسیم. اتاقی کـه در ابتدا پر از وسایل سفید بوده و هر بیننده چند استیکر گرد رنگی مـیگیره که تا در جایی کـه دوست داره درون اتاق بچسبونـه. اتاقی کـه قراره بعد از اتمام نمایشگاه بـه عنوان "انفجاری از رنگ" بمونـه.
دیدن نمایشگاه کاسوما با اشتیـاق به منظور من شروع مـیشـه و هرچی جلو تر مـیرم من رو افسرده تر مـیکنـه کـه دلم مـیخواد بـه بهانـهی خستگی بقیـه نمایشگاه رو نبینم اما نمـیتونم. عشق و نفرتی کـه فقط یـه آرتیست بزرگ مـیتونـه با کارهاش بهت بده کـه هم فکر کنی و هم لذت ببری و هم افسرده شی از تمام عو سلفیهایی کـه ما ببینندهها با کارهاش مـیگیریم و مفهمومـی کـه احتمالا درست نمـیفهمـیم. افسرده از اینکه ما با عگرفتن از خودمون تو آینـه، اعلام کم بودن سی ثانیـه کـه احتمالا این کار دلیلی داشته ، ناراحتی از اجازه عکاسی نداشتن تو یـه اتاق خاص کـه آرتیست خواسته ، و بردن یواشکیِ برچسبهای رنگی به منظور خودمون و خاطراتمون درون حالی کـه هنرمند اصرار کرده با خودتون از اتاق سفید بیرون نبرین که تا با هم چیزی خلق کنیم و ما نمـیفهمـیم!
تکرار بینـهایت کارهای این نمایشگاه فقط یـادم انداخت کـه این بینـهایت کـه زندگی و عمر ماست چقدر مـیتونـه به منظور خود ما خاص باشـه، درون واقع چقدر بیاهمـیته...
به جرات مـیتونم بگم کـه توی مملکت ما سطح سواد درون تبلیغات #سیـاسی و مدیریت استراتژیک #رسانـه ها بـه قدری پایینـه کـه به راحتی #تبلیغات مـیتونـه بـه #ضد_تبلیغ تبدیل بشـه ! البته من هنوز نمـیتونم این سطح از بی سوادی رو بپذیدم و مـیچسبونمش بـه سیـاستمداری هوشمندانـه ی #استراتریست ها ! نمونشم فیلم تبلیغاتی تتلو و آقای #رئیسی درون دوره ی پیشین انتخاباته ! یـا تیم استراژیستمون اینقدر بی سواد بودند کـه نمـیفهمـیدند این بد پی آر به منظور آقای رئیسیـه ( کـه اوکی اصن اونا بی سواد ، خود آقای رئیسی متوجه این تبلیغات مخرب نبوده ؟ ) و یـا تعمدانـه قصد حذف ایشون از بازی #انتخابات رو داشتند کـه من دوست دارم فکر کنم کـه بازی #سیـاسی درون ایران هوشمندانـه تر از این حرفاست و گزینـه ی دوم صحیح هست ! البته این صحبتا همـه با فرض بر اینـه کـه انتخاباتمون انتخابات پاکه و #رای هم، رای مردم است! 😊 ( نیـاین دایرکت فحش بدید بهم کـه چی مـیگی و 88 و اینا ! آبرو داری کنید ایندفعرو بخاطر من )
#اسرائیل ، با تمام فضاحت هایی کـه توی دنیـا بـه طور علنی بـه بار آورده اما تولید پروپاگاندا رو خوب بلده و این یک نمونـه ی خوبشـه ! از بادی لنگوئج درست #نتانیـاهو گرفته که تا رنگ کراواتش و عهپی خانوادگیش اون پشت و پارچ آبی کـه جلوشـه و سمت اشارش بـه کشور ایران و مفهوم خانواده قرار گرفته و موضوعی حاشیـه ای ای کـه برای بحث انتخاب شده که تا صرفا مفهوم "مرگ بر ..." رو مورد نقد قرار بده ! نابودی زمـین ! تنـها زمانی کـه این مرزها برداشته مـیشـه و انسانـها مـیفهمند کـه این خطوط جداکننده، بازیـهای سیـاسی و #فرهنگی ای بیش نبوده و ما همـه انسانیم و ساکن کره ی زمـین ، زمانیـه کـه این سیـاره رو بـه نابودی بره ! و خب اسرائیل هم درون آخر ادعادی همـیشگی خودش رو به منظور حل مشکلات و البته کمک بـه ساکنین کره ی خاکیمون داره ! علم ! البته اگه فکر کردین این وبسایت فقط قصد اطلاع رسانی انساندوستانـه بـه شـهروندان ایرانی رو داره هم سخت درون اشتباهین ! 😊 دیگه اینکه از اطلاعات آنالیز شده از ورودیـهای وبسایت چه استفاده ای مـیشـه بماند !
پ.ن : اما این آخرشو خدائی خراب کردی داداش با اون جمله ی کلیشـه ای تبلیغاتیت کـه درباره ی براندازی رژیم بود ! مـیگم یـه پرچم شیر و خورشیدم مـیذاشتی کنارت حس مـیکردم دارم تپش مـیبینم 😂 حالا درسته مرگ بر گفتن کار متمدنانـه ای نیست و مام اوضاعمون تعریفی نداره و جوونا بی کار و عزب و دلار n تومن و زنا بیچاره و کمبود آب و زباله هام قاطی توی سطلای آشغال ، اما دلیل بر این نمـیشـه که تا یـه بحران داخلی پیش اومد ما با 4تا جمله ی شماها گول بخوریم ! مخصوصا گول تو یکی رو !
#ثمـین_
Read more
Media Removed
#100daysofproductivity
اول بگم چون موقع امتحاناس عجدید نگرفتم دارم عقدیمـیامو پست مـیکنم دیگه اگه بی ربطه ببخشید!
بعد برم سر بحث استرس!
چیزایی کـه مـیگم بعضیـاش من درون آوردیـه بعد خیلی دنبال اثبات علمـی نگردین واسش! مـهم اینـه کـه واسه من حداقل ۵۰٪ رو جواب داده و ممکنـه واسه شما هم جواب بده .
۱.اول این کـه مدیتیشن انجام بدین اما نـه یکی دو روز! اونقد حتما این کارو انجام بدین کـه عادت کرده باشین بهش.بعد موقعی کـه بهتون استرس وارد مـیشـه آمادهین استرستونو کم کنید.بیشتر مـیگن اول صبح این کارو انجام بدید اما اگه مثه من موقع استرس بدخواب مـیشین و بی خوابی مـیگیرین یـا خوابتون مـی بره و صبح بازم خسته این مـیتونین قبل از خواب مدیتیشن کنید.
۲.یـه کار دیگه ای کـه مـیشـه کرد اینـه کـه از روشای ابتدایی ذهن اگاهی استفاده کنید.هر موقع استرس گرفتین اولین چیزی کـه دم دستتون بود بردارین و یـه عالمـه بهش توجه کنید مثلا یـه سیب برداریمن و بگین بـه به چه سیب خوشگلی چه خوش رنگه چه بوی خوبی داره بعد یـه گاز بزنین و تعداد جویدناتونو بشمارین!به مزش توجه کنین حتی مـیتونیم فکر کنیم چطوری درختو کاشتن و چی شده کـه این سیب الان رسیده دست ما! شاید احمقانـه بـه نظر بیـاد ولی بررسیتون کـه تموم شد قول مـیدم حالتون بهتر بشـه!(ولی زیـادی توجه نکنید کـه کل روزتون تموم بشـه ها)
۳.کافئین استفاده نکنید!مـیدونم کـه مـیگن یـه فنجون قهوه درون روز تمرکز رو بالا مـی بره من خودم با همـین حرف طی یـه سال ازی کـه از بوی قهوه متنفر بود تبدیل شدم بهی کـه در هر شرایطی قهوه رو ترجیح مـیده!تو روزای عادی مشکلی با این مسئله ندارم ولی تجربه واسه من نشون داده موقع امتحان فقط تپش قلب مـیاره بعضی وقتا مثلا بعد خوردن قهوه قبل امتحان نبض رگ پلکمو حس مـیکنم بعد تازه حواسم بـه اون پرت مـیشد!تازه حتما بدونین کافئین زیـادی با این کـه تمرکزو بالا مـی بره ولی حافظه کوتاه مدتتونو مـیترکونـه!یعنی کلی مطلب مـیخونید و یـاد مـیگیرین بعد سر امتحان همش فراموشتون مـیشـه!
۴.درس بخونید کـه یـه چیزی یـاد بگیرین !من کل دوران تحصیلم بـه جز یکی دو ترم اخیر با این اشتباه درس مـیخوندم کـه نمره بگیرمو واسه دوتا عدد کلی استرس مـیگرفتم. بدونید کـه بالاخره تو هر درسی حتی دانش خانواده یـه نکته بـه درد بخور پیدا مـیشـه دیگه!(ولی درمورد دانش خانواده واقعا بعید مـیدونم🙄)کتاب و جزوتونو بـه قصد کشف اون راز پنـهان😁 بخونید اینطوری اگه سر جلسه یـه سوالی رو بلد نبودین وجدانتون راحته مطلبو گرفتینو یـه سوال بقیـه امتحانتونو خراب نمـیکنـه!
من هر چی مـیخوام کم بشـه نمـیشـه بقیشو تو کامنتا بخونید 🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️
Media Removed
[قسمت23] قدم هامو تندتر کردم و بالافاصله بعد از ورود بـه اتاق دستهامو توی هم قفل کردم و با ابروهایی کـه به طور ناخوداگاه بـه سمت پایین متمایل شده بود بـه لعنتیـه رو بـه روم نگاه کردم -خب؟ خونسردی و بی تفاوتیـه مزخرفی کـه توی نگاهش بود حالم رو بهم مـیزد و از همـه چیز مزخرف تر تکرار ممکر کلمـه ی "دوست "بود ... [قسمت23]
قدم هامو تندتر کردم و بالافاصله بعد از ورود بـه اتاق دستهامو توی هم قفل کردم و با ابروهایی کـه به طور ناخوداگاه بـه سمت پایین متمایل شده بود بـه لعنتیـه رو بـه روم نگاه کردم
-خب؟
خونسردی و بی تفاوتیـه مزخرفی کـه توی نگاهش بود حالم رو بهم مـیزد و از همـه چیز مزخرف تر تکرار ممکر کلمـه ی "دوست "بود کـه توی گوشم تکرار مـیشد
-دوست ؟اره؟؟ لبهاشو جمع کرد و با ابروی بالارفته جواب داد:اره!
پوفی کردم و فاصله ی بینمون رو از بین بردم فاصله ی بین صورت هامون کم بود
اونقدر کم کـه بوی عطر سردی کـه کاملا با شخصیتش تعادل داشت که تا جایی کـه مـیتونست وارد بینیم شده بود و چشم هاش کـه حالا کمـی تعجب چاشنی نگاهش شده بود دقیقا مقابل چشم هام بود
-چی مـیخوای لیـام؟
-تورو!
-تو با این چرندیـات اصلا فان بـه نظر نمـیای عزیزم...پس تلاش نکن!
اخم هامو باز کردم و با نیشخند بی توجه بـه جمله ی نـه چندان دوستانـه اش تکرار کردم:عزیزم؟؟به خاطر نمـیارم کـه عزیز تو بوده باشم!
لبخند زد:نیستی!اون فقط یـه..
-تو واقعا احساسی بـه من نداری؟
-البته کـه نـه!
-یـا مسیح!!تو نیستی!حتی لزبین های اصیل هم بعداز دیدن من لبهاشونو با مـیزنن!
-و من چرا حتما مثل اون احمق ها باشم؟
دستهامو جلو بردم کـه در نـهایت با پیچیده شدن انگشت هاش دور مچ دستهام رو بـه روشدم
-چرا انقدر اعصاب خردکنی؟؟
-تو چرا با یـه کـه البته نیست چون کـه بعد از دیدن تو با لبهاشونمـیزنـه بحث مـیکنی ؟من سعی دارم باهات خوب باشم لیـام اما تو حریص تراز چیزی هستی کـه به نظر مـیای!
-حریص؟؟چرا حریص؟
نفسش رو بیرون داد و دستهامو ول کرد
-بعد از دزدیده شدن یـا بهتر بگم زده شدنـه مخ دوست قبلیـه عزیزم توسط تو حالا من با یـه دیگه وارد رابطه شدم و فکر نمـیکنم توی زندگیـه من چنین چیزی موردعجیبی باشـه!!
درحالی کـه چشم هامو مـیچرخوندم دستهامو دور کمرش حلقه کردم و قبل ازاینکه واکنشی نشون بده لبهامو روی گردنش قرار دادم
-من دوستت دارم هالسی!چه کاری درون مقابل این حس مـیشـه انجام داد؟
جوابی نشنیدم و لبهامو کـه مثل پنیر پیتزا درحال کش اومدن بود روی گونـه اش قرار دادم:من مـیخوام کـه تو به منظور من باشی عزیزم!و به منظور این خواسته تموم تلاشمومـیکنم!!
-----------------------
+سلام*-*کنکورمو کـه بدم زود بـه زود آپ مـیکنم و این صحبتا^^کنکورم13مرداده:'|
تا اون موقع اگه وقت کنم آپ مـیکنم براتون اگرم نشد کـه ازبعدکنکور دیگه:]♡
کلیی ایده دارمو همـه روعم اگه بشـه مـینویسم😌
حمایت کنین مث قبل لطفا:(💙
Media Removed
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم کـه بگویی
نغمـه نیستم کـه بخوانی
صدا نیستم کـه بشنوی
یـا چیزی چنان کـه ببینی
یـا چیزی چنان کـه بدانی
من درد مشترکم مرا فریـاد کن
درخت با جنگل سخن مـیگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن مـیگویم
نامت را بـه من بگو
دستت را بـه من بده
حرفت را بـه من بگو
قلبت را بـه من بده
من ریشـه های تو را دریـافته ام
با لبانت به منظور همـه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام به منظور خاطر زندگان
و درون گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را
زیرا کـه مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند
دستت را بـه من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیر یـافته با تو سخن مـیگویم
بسان ابر کـه با توفان
بسان علف کـه با صحرا
بسان باران کـه با دریـا
بسان پرنده کـه با بهار
بسان درخت کـه با جنگل سخن مـیگوید
زیرا کـه من ریشـه های تو را دریـافته ام
زیرا کـه صدای من با صدای تو آشناست
.
.
.
براى عشق🍃
Media Removed
* صبحتان آرام * . . . . . . اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست اشک آن شب لبخند عشقم بود قصه نیستم کـه بگویی نغمـه نیستم کـه بخوانی صدا نیستم کـه بشنوی یـا چیزی چنان کـه ببینی یـا چیزی چنان کـه بدانی من درد مشترکم مرا فریـاد کن درخت با جنگل سخن مـیگوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن مـیگویم نامت ... * صبحتان آرام * .
.
.
.
.
.
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم کـه بگویی
نغمـه نیستم کـه بخوانی
صدا نیستم کـه بشنوی
یـا چیزی چنان کـه ببینی
یـا چیزی چنان کـه بدانی
من درد مشترکم مرا فریـاد کن
درخت با جنگل سخن مـیگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن مـیگویم
نامت را بـه من بگو
دستت را بـه من بده
حرفت را بـه من بگو
قلبت را بـه من بده
من ریشـه های تو را دریـافته ام
با لبانت به منظور همـه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام به منظور خاطر زندگان
و درون گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را
زیرا کـه مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند
دستت را بـه من بده
#دستهای_توبامن_آشناست
ای دیریـافته با تو سخن مـیگویم
بسان ابر کـه با توفان
بسان علف کـه با صحرا
بسان باران کـه با دریـا
بسان پرنده کـه با بهار
بسان درخت کـه با جنگل سخن مـیگوید
زیرا کـه من ریشـه های تو را دریـافته ام
زیرا کـه صدای من با صدای تو آشناست.
.
.
.
.
.
.
#احمدشاملو #شعرمعاصرایران #موسسه_انتشارات_نگاه #صبح_بخیر #عکس_ازآرشیواختصاصی @anamenendeztolosa ☘☀️☘ #سهشنبه۲مرداد۱۳۹۷ #یـادتان_همواره_سبز #شاملوی_بزرگ #سفربه_خیرشاعر .
.
.
.
این تویی، و این نـهایتِ فعالیت مدنیِ تو درون شرایط کنونی مملکته. ـــــــ ۱ ـــــــ دوستی مـیگفت وقتی تصمـیم مـیگیرم کار خفنی م، بـه هیشکی نمـیگم. چون انگار وقتی کـه به جهان مـیگمش اینقدر بهبه و چهچه (بخوانید تایید) مـیگیرم کـه تکانـهی لازم به منظور انجام دادنش فروکش مـیکنـه. انرژیم مـیخوابه. ...
این تویی، و این نـهایتِ فعالیت مدنیِ تو درون شرایط کنونی مملکته.
ـــــــ ۱ ـــــــ
دوستی مـیگفت وقتی تصمـیم مـیگیرم کار خفنی م، بـه هیشکی نمـیگم. چون انگار وقتی کـه به جهان مـیگمش اینقدر بهبه و چهچه (بخوانید تایید) مـیگیرم کـه تکانـهی لازم به منظور انجام دادنش فروکش مـیکنـه. انرژیم مـیخوابه. با این تاییدهایی کـه مـیگیرم گول مـیخورم، انگار کـه انجامش دادم، درون حالی کـه فقط درون موردش فک زدم.
ـــــــ ۲ ـــــــ
اکهارت توله درون کتاب «نیروی حال» مـیگه اعتقاد داشتن بـه چیزی خیلی خطرناکه، مـیتونـه باعث بشـه اون چیزی کـه بهش اعتقاد داری درون عمل وارد کارها و زندگی روزمرهت نشـه. یـه جورایی انگار وقتی کـه هی این اعتقادات قشنگت رو نشخوار مـیکنی و به زبون مـیاری کـه من بـه فیلان چیز و بیسار چیز اعتقاد دارم، دوباره بهبهوچهچههای ذهنی از طرف خودت یـا اطراف بـه سمتت روانـه مـیشـه، و در نتیجه دیگه اون قضیـه لزومـی پیدا نمـیکنـه کـه خودش رو توی رفتار و سبکزندگیت خودش رو نشون بده.
ـــــــ ۳ ـــــــ
این روزها تنـها واکنش همـهی ما بـه وضعیت موجود شده «برید استوریهای فیلانی رو بخونید».
و بـه نظرم دیگه بسه. من نمـیخوام بیـاید اینجا و با خوندن استوریها و پستهای من درون مورد وضعیت مملکت انرژیتون بخوابه، زیر پست من چندتا لایک و کامنت بذارید، همـه بـه یک ارضای سیـاسی برسیم، تایید بگیریم و خشممون فروکش کنـه. این روزها ایران بیشتر از هر زمانی بـه خشم و انرژیِ تغییرطلبِ ما نیـاز داره، و به تاثیرش درون زندگی روزمره و سبکزندگی و رفتاری کـه توی کوچه و خیـابون داریم.
این روزها بـه اندازهی کافی تصاویر و ویدیوهای تیراندازی و خونریزی و لولههای خشکیده و گلآلود آب توی اینستاگرام و توییتر و بیبیسی هست، بعد به اطلاعرسانی من نیـازی نیست. بـه اندازهی کافی هم اظهارنظرهای سیـاسی/تحلیلی/اجتماعی/سلبریتی درون شبکههای اجتماعی هست و حرف من چیز زیـادی بـه اصل ماجرا اضافه نمـیکنـه.
الان دیگه همـه مـیدونیم چی مـیخوایم و به نظرم وقتشـه از نشخوار سیـاسی درون شبکههای اجتماعی دست برداریم و واقعن یـه کاری یم.
ـــــــ ۴ ـــــــ
من اینجا بـه کارم ادامـه مـیدم و از تغییر، از آگاهی، از جهانی کـه مـیبینم و از #سفرزندگی حرف خواهم زد، ولی بـه روش خودم، و در جهتی کـه اول از همـه «خودم» رو آدم بهتری ه. امـیدوارم.
#تغییر #آگاهی #خرمشـهر #خوزستان #دلار #ارز #جریمـه_خروج_از_کشور #حجاب_اجباری #تجاوز_گروهی_به__افغان #اعتصاب_راننده_ها #کوفت #زهرمار #ایران
Read more
. ببخشید من اصن یـادم رفته بود چند روز پیش یـه استوریِ نظرسنجی گذاشته بودم کـه درباره اون صد و نودهزار سو کـه آقای خامنـهای گفته بودن حتما فعالیتش از سر گرفته بشـه توضیح بدم براتون یـا نـه؟؟ انقدر استوری این چند روز زیـاد بود و منم سرم شلوغ بود کـه حتی نتیجهاش رو هم ندیده بودم و امروز کـه از خواب پاشدم یـادم افتاد ... .
ببخشید من اصن یـادم رفته بود چند روز پیش یـه استوریِ نظرسنجی گذاشته بودم کـه درباره اون صد و نودهزار سو کـه آقای خامنـهای گفته بودن حتما فعالیتش از سر گرفته بشـه توضیح بدم براتون یـا نـه؟؟ انقدر استوری این چند روز زیـاد بود و منم سرم شلوغ بود کـه حتی نتیجهاش رو هم ندیده بودم و امروز کـه از خواب پاشدم یـادم افتاد رفتم تو آرشیوِ استوریـا نگاه کردم پنجاه و نـه درصد گفته بودین توضیح بده و همون موقع بـه جای چندتا استوری چهارده ثانیـهای یـه ویدئوی یک دقیقهای گرفتم و البته چندبار ویدئو گرفتم که تا بالاخره انقدر تند و خلاصه گفتم کـه یک دقیقه شد چون همش بیشتر از یک دقیقه مـیشد 😅 اینجوری بـه نظرِ اون سی و نـه درصد هم کـه گفتن استوری نذار احترام گذاشته مـیشـه چون مـیتونن این پست رو نبینن 🤓🤓 من فکر مـیکنم اینجوری کلامـی توضیح قابل فهمتر از خوندنـه 🙂 من کـه خودم کلامـی بهتر مـیفهمم😀 خیلی هم فکر کردم تو چه لوکیشنی توضیح بدم بعد دیدم بهتر از کتابهای هستهایم کـه به این موصوع مربوطه پیدا نمـیشـه و رفتم سراغشون تو کتابخونـهام کـه با قیـافهی اونا و صدای من یـه پست ازدربیـاد 😂😂 فقطم نقشِ دکور بازی به منظور خالی نبودنِ عریضه 😆😆
حالا هرسوالی داشته باشید مـیتونید بپرسید اگر بلد باشم حتمآ جواب مـیدم 😊😊.
.
پ.ن: فقط یـه چیزی کـه تو ویدئو جا نشد رو بگم کـه این توضیحات خیلی مختصر فقط مربوط بـه مرحله غنی سازی و اون کلمـهی سو کـه آقای خامنـهای گفتنـه و اصل مطلب کـه شکافتِ و تو رئکتور انجام مـیگیره تو این ویدئو نیست و صد البته کـه بخش جذابه فیزیک هستهای همون رئکتورِ کـه ما تو دورهی لیسانس غیر از دوتا سه واحد فیزیک هستهای، دوتا سه واحد هم فیزیک رئکتور و آشکارسازها و سیستمهای اندازهگیری هستهای پاس کردیم کـه به نظرم هستهای یک و فیزیک رئکتور از همـهی درسامون شیرینتر بود ❤ ینی کلآ فیزیک مدرن کـه فیزیک هستهای هم شاملش مـیشـه بـه مراتب از فیزیک کلاسیک شیرینتره 😑
پ.ن پریم: نسلهای جدیدتر سانتریفیوژ، مـیزان سو بالاتری دارن ینی مثلا جدیدترین نسل سانتریفیوژها کـه نسل هشت هست ظرفیت بیست و چهار سو دارن کـه اگر ما تو ایران از این نسل سانتریفیوژ استفاده مـیکردیم الان فقط بـه هشت هزارتا سانتریفیوژ به منظور تامـین اون صد و نودهزار سو احتیـاج داشتیم فقط ببینید چقدر تفاوته 😑😑
پ.ن زگوند: لطفا جلد دومِ کتابِ فیزیک هستهای کرینِ من دست هرکسی هست برام بیـاره 😑چند ساله از تموم شدن دوره لیسانس مـیگذرهها یـه ساله ارشدمم گرفتم 😐هرکی هم بعد از پاس من کتاب رو گرفته حتما سه چهار ساله پاس کرده دیگه 😐 من کتابای رفرنسم رو دوس دارم خب 😒.
.
Read more
Media Removed
#100daysofproductivity
بعد از این کـه هدفامونو شناختیم حتما بهشون اولویت بدیم و همـینطور بازه زمانی واسه رسیدن بهشون تعیین کنیم.بیشتر وقت و برنامـه ما حتما واسه یکی یـا دوتا هدف اصلیمون پر بشـه بعد از این کـه واسه اون برنامـه تنطیم کردیم مـیتونیم تایمای اضافمونو بذاریم واسه چیزای دیگه.
چند که تا چیز مـهم هست کـه باید موقع برنامـه نوشتن یـادمون باشـه
اول این کـه ما قراره یواش یواش عادتامونو تغییر بدیم بعد قرار نیست اگه مـیخوایم مثلا روزی ۱۰ ساعت درس بخونیم برنامـه هفته بعدمونو با روزی ۱۰ ساعت شروع کنیم
اول از هفته ای نیم ساعتم شروع کنیم خوبه!
یـا اگه مثه من تنبلین و مـیخواین ورزش کنید نمـیشـه یـهویی خودمونو مجبور کنیم بی مقدمـه روزی ۴ ساعت باشگاه بریم حتما یـاد بگیریم روزی ده دقیقه پیـاده وری کنیم اول.
بعدی این کـه تا جایی کـه امکان داره سعی کنید هدفاتون جلوی چشمتون باشـه
مـیتونید یـه تابلو تو اتاق درست کنید یـا یـه والپیپر کلاژ بسازین بذارین بک گراند گوشیتون
یـه جایی شنیدم یکی مـیگفت یـه کانال یـا پیج پرایوت واسه خودتون درست کنید و پست بذارین از هدفاتون هر روز
یـا اگه مثه من با دفترچه مـیونـه خوبی دارین مـیتونید بنویسین تو یـه دفترچه یـا عبچسبونید یـا هر چی اندازه ای کـه تو جیب یـا هر کیفی جا بشـه .با خودتون ببرین اینطرف و اون طرف و هر موقع بیکار شدین یـه نگاهی بهش بندازین
تا جایی کـه امکان داره با برنامتونم همـین کارو انجام بدین مـیتونید کاغذ درست کنید واسه هر روزتون بچسبونید بـه یخچال مثلا یـا واسه خودتون آلارم بذارین یـا هر چی یـه جوری مدام بـه خودتون یـاد آوری کنید یـه برنامـه ای دارین
برنامـه ریزی یـه چیز شخصیـه واسه هری ام فرق داره این کـه هری هر روز چه کارایی رو چند یـاعت حتما انجام بده کار من نیست کـه بگم من نمـیتونم کارایی کـه خودم روزمره انجام مـیدمو بیـارم بذارم بگم اینا رو انجام بدین خوبه چون صد درصد کل برنامـه ریزی من واسه زندگی خودم فقط خوبه نـه بقیـه
پس خودتون بشینید با حوصله مطالعه کنید سرچ کنید و یـه برنامـه متناسب هدفاتون واسه خودتون تنظیم کنید
من نـهایتا مـیتونم یـه سری راهکار کـه خودم بـه کار مـی برم رو واستون از این بـه بعد بنویسم
مثلا این کـه چطور خوشحال تر باشیم یـا حال ورزش از کجا بیـاریم و اینجور چیزا
مـیتونیم حتی نظر سنجی کنیم ببینیم اول از چی حرف بزنیم بهتره !
اگه نکته ای چیزی بـه ذهنتون رسید کـه واسه منو بقیـه مفید بود حتما واسم کامنت بذارین 😊
Media Removed
در زمان حضرت موسی بن جعفر علیـه السلام، شیعیـان نیشابور، حقوق شرعی و هدایـای خویش را جمع د و به شخصی بـه نام محمّد بن علیّ نیشابوری سپردند که تا به دست حضرتش برساند. درون هنگام حرکت وی، بانوی بزرگواری بـه نام شطیطه، مبلغ یک درهم و یک قطعه پارچه را بـه وی داد که تا خدمت امام برساند. محمّد ین علیّ نیشابوری گفت: من خجالت مـی کشم کـه این وجه ناچیز را بـه حضرتش تقدیم کنم. شطیطه گفت: خداوند از حقّ خجالت نمـی کشد. وقتی نماینده مردم نیشابور بـه نزد امام رسید، حضرت از مـیان همـه آن اموال، فقط یک درهم و پارچه شطیطه را پذیرفته، مابقی اموال را برگرداندند و فرمودند: سلام مرا بـه شطیطه برسان و این کیسه پول و این تکه پارچه از کفن مرا بـه وی بده که تا آن را کفن خود قرار دهد. ضمنا بـه شطیطه بگو کـه از هنگام دریـافت پول و پارچه کفن، نوزده روز بیشتر زنده نخواهد بود، و به او بگو کـه من بر جنازه او نماز خواهم خواند.
همانگونـه کـه حضرت فرموده بودند، بی بی شطیطه نوزده روز زنده ماند و سپس از دنیـا رفت. شیعیـان به منظور نماز خواندن بر وی جمع شدند. محمّد بن علیّ نیشابوری مـی گوید: ناگهان حضرت موسی بن جعفر علیـه السلام را دیدم کـه سوار بر شتری گران قیمت تشریف آوردند و با جمعی از شیعیـان بر شطیطه نماز خواندند. حضرت درون کنار قبر شطیطه حاضر شده و روی قبر وی از خاک قبر حضرت ابی عبدالله الحسین علیـه السلام پاشیدند. وقتی تدفین شطیطه بـه پایـان رسید، حضرت درون هنگام برگشت فرمودند:
«عَرِّفْ أصْحَابَكَ وَ اَقْرِأْهُمْ عَنِّي السَّلامَ، وَ قُلْ لَهُمْ: إنَّنِي وَ مَنْ جَرَى مَجْرَايَ مِنْ أهْلِ الْبَيْتِ لا بُدَّ لَنَا مِنْ حُضُورِ جَنائِزِكُمْ فِي أيِّ بَلَدٍ كُنْتُمْ»( الثّاقب في المناقب، ص445)
«به یـارانت اطّلاع بده و به آنـها سلام مرا برسان و به ایشان بگو: من و هراز اهل البیت کـه در جایگاه من قرار مـی گیرند، حتماً درون تشییع جنازه های شما درون هر سرزمـینی کـه باشید، حاضر مـی شویم.
Media Removed
♫♫♫ از چی بگم از حالم خودم از فردام دست بردار منو تو این حال خودم بذار و برو دست بردار از تو نـه از خودم پُرم تو این حال خوبم ترکم کن دنیـا خارم کرد دنیـا قانعم کردم دنیـا .. درکم کن هنوزم مـیشـه بخشید همون مریض و گیج و جنگی نبود غریب و نیش و زخمـیش نزد دلارو حرف تحقیر نکرد هنوزم مـیشـه بخشید منو منی کـه که پست ... ♫♫♫
از چی بگم از حالم خودم از فردام دست بردار
منو تو این حال خودم بذار و برو دست بردار
از تو نـه از خودم پُرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیـا خارم کرد دنیـا قانعم کردم دنیـا .. درکم کن
هنوزم مـیشـه بخشید همون
مریض و گیج و جنگی نبود
غریب و نیش و زخمـیش نزد
دلارو حرف تحقیر نکرد
هنوزم مـیشـه بخشید منو
منی کـه که پست و لغزیدمو
منی کـه حرف خالیمو
همـین امشب مـی ریشمو
مـی خیلی بده واسه مرد بگن حرف زد و عمل نکرد مـی
خیلی بده کـه نباشـه دو قرون ه حرف زخم مـی
اما بدون حرفو باز مردم مـیزنن
پس تیریپی نی با خدا تو بیـا و مشتی باش
هرچند ما پیچیدیم و رفتیم و زدیمو نگشتیم باش
هرچند کـه دلمون یـه دست نبود و یجوری چربی داشت
اما بالاسری آبرو دار و بدون لنگ نذاشت
ما کـه رسوای عالمـیم چندچندیم باش
این روزا خاموشم سردم بی حسم لمسم مـیترسم
جونی نیست انگار نوری نیست حتی از سایم مـیترسم
راهی نیست تکیـه گاهی نیست ای خدا خستم مـیفهمـی
مـیرم من آره مـیرم من حتی از مرگم مـیترسم
ببین چه تنـهام غروبه فردام
عذابو بردار و ببین ببین چه تنـهام
دریـا دریـا دریـا
بیـا و دریـاب
لیلا لیلا لیلام
تویی بـه والله
درست ، تنـهام فردام خودم دلم زیرخاک
اما حرفام رزمام صدام رسد از زیر خاک
دلم غوغا غوغا زدم هربار فریـاد
مـیشم اونی کـه تو مـیخوای از فردا فردا فردا
اما حرفام لفضام دروغ شرمسار شرمسار
الله الله الله
تو کـه مـیبخشی این بارها
اما این زنـها مردا رفقا داشیم بابا
رفقا مادر بابام
بگذریم بابا
ما کـه گذشتیم حاج آقا
الله الله الله
Media Removed
کم اضافات درون مـیکنم از خودم جدیدها ، نـه اینکه حرفی به منظور زدن نداشته باشم یـا گهی به منظور خوردن ، صرفا اینکه مـیخواهم کم باشم ، همـین ، یک مقداری کم ، احساس خوب و درستی بـه روزهای اخیر ندارم . شدهام مثل هوا ، تکلیفش با خودش معلوم نیس ، یک ساعت از آن روز هاست کـه تابستان کوتاه هست و بیـا لنگ یم درون استخر ، یک ساعت ... کم اضافات درون مـیکنم از خودم جدیدها ، نـه اینکه حرفی به منظور زدن نداشته باشم یـا گهی به منظور خوردن ، صرفا اینکه مـیخواهم کم باشم ، همـین ، یک مقداری کم ، احساس خوب و درستی بـه روزهای اخیر ندارم . شدهام مثل هوا ، تکلیفش با خودش معلوم نیس ، یک ساعت از آن روز هاست کـه تابستان کوتاه هست و بیـا لنگ یم درون استخر ، یک ساعت جوریست کـه فقط حتما یک لیوان قهوه درون دست بگیریم بنشینیم بـه دیدن این همـه خجسته و بلبلی کـه در مملکت اتفاق مـیافتد و هیچ پاسخ گو نیست ، راستی گفتم قهوه ، خوب هستند انشاالله دیگر ؟
صبح یک نظرسنجی اینستگرامـی از طرف یک دوست برام اومد کـه آیـا ! اگه بدونین پارتنرتون قابل شما بای بوده ، ول مـیکنین مـیرین یـا مـیمونین ؟ بماند کـه حالا همـه از خدا شون هم هست کـه طرف این داستان رو قبلان داشته و الان چه حالی بده و اینا ، سوالِ من اینـه ؟ آقا امروز چه روزیـه ؟ نـه نخندین جدی مـیگم ، چه روزی ؟ چون من فکر مـیکردم اردیبهشت سالِ نود و هفته ، نگو هنوز دوران داری و اینا تموم نشده کـه ما حتما سر یـا داستان بـه هر ی یم کـه طرف و یـا بـه عبارتی نوکر و کنیزمون چی کار کرده یـا نکرده !
به ما چه آخه ؟ بـه من چه کـه یـارو قبلِ من با کی بوده یـا نبوده ؟ یـا حتا بـه اون چه کـه من چی کار کردم یـا نکردم ؟ مگه "مال" یـا "برده" منـه آخه ؟ خود این سوال رو پرسیدن اشتباهه ، مثل این مـیمونـه بپرسیم آیـا جمـهوری کنگو درون سال هشتاد و هشتِ مـیلادی ، معترضها بـه انتخابات رو سرکوب کرد یـا نـه ؟ این دیگه سوال داره ؟ وقتی اینو مـیپرسی یعنی خودت هم دنبالِ داستان مـیگردی وگرنـه چیزی کـه مشخص کـه سوال نداره ، فرهنگ سازی اینجوری نیست کـه عزیزم انگشت بـه هر ی خوب هست آیـا یـا بد ؟فرهنگ سازی اینکه دوست من ، عزیز من ، قشنگِ من ، پفیوز انگشت بـه هر ی نکن ! .
.
.
.
.
پ . ن : عو کپشن بیربط .
پ . ن ۲ : من اعصاب دارم ، لحنِ نوشته هجوه ، لحن تمامِ نوشتههای من هجوه ،یـه سری کلمات هست کـه شاید شما موقع عصبانیت بـه کار مـیبرین ، اما من نـه ، روزمره هست ، همـه استفاده مـیکنن و ادا درون نمـیارن کـه ما چه باریکیم . یک روز انشاالله بحث مـیکنیم کـه چه موردی دارند و چه موردی ندارند .
پ.ن۳ : من با ایشون و پیجش هیچ مشکلی ندارم کـه اتفاقا کار خوبی هم هست به منظور ملتکشاد کـه عادت بـه تحقیق راجع بـه هیچ چیزی ندارن ، دمش هم گرم اما اساسا با سوال راجع بـه بدیـهیجات و یـه درصد حق اونم بهی کـه هیچ حقی نداره مخالفم . نظر منم شخصیـه ، ایـه قران هم نیست ، غلط هم مـیتونـه باشـه وسلام .
Media Removed
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود.
قصه نیستم کـه بگویی
نغمـه نیستم کـه بخوانی
صدا نیستم کـه بشنوی
یـا چیزی چنان کـه ببینی
یـا چیزی چنان کـه بدانی...
من دردِ مشترکم
مرا فریـاد کن.
درخت با جنگل سخن مـیگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن مـیگویم
نامت را بـه من بگو
دستت را بـه من بده
حرفت را بـه من بگو
قلبت را بـه من بده
من ریشـههای تو را دریـافتهام
با لبانت به منظور همـه لبها سخن گفتهام
و دستهایت با دستانِ من آشناست.
در خلوتِ روشن با تو گریستهام
برایِ خاطرِ زندگان،
و درون گورستانِ تاریک با تو خواندهام
زیباترینِ سرودها را
زیرا کـه مردگانِ این سال
عاشقترینِ زندگان بودهاند.
دستت را بـه من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریـافته با تو سخن مـیگویم
بهسانِ ابر کـه با توفان
بهسانِ علف کـه با صحرا
بهسانِ باران کـه با دریـا
بهسانِ پرنده کـه با بهار
بهسانِ درخت کـه با جنگل سخن مـیگوید
زیرا کـه من
ریشـههای تو را دریـافتهام
زیرا کـه صدای من
با صدای تو آشناست.
استاد احمد شاملو
دوستاتونو تگ کنید
#احمدشاملو #شاملو #احمد_شاملو #شعر_سپید #شعرسپید #شعرفارسی #شعرناب #شعرآزاد #شعر #شاعر #شعرزیبا #عاشقانـه #درخت #آیدا #23
#ahmadshamlou #ahmad #shamlou #shamloo #ahmad #ahmad_shamlou #ahmadshamloo #poem #poet #poemy #like #text #textnice #prfect #nice
Media Removed
درها بـه روی لوح و قلم باز مـی شود
تازه شروع قافیـه پردازی دل است
وقتی غزل بنام تو آغاز مـی شود
یک کاروان ملائکه همکار شاعرند
تا اینکه واژه قافیـه پرداز مـی شود
اصلا خدا بـه شعر علی مـیکند نظر
چونکه همـیشـه شعر تو ممتاز مـی شود
مولا محبتم و تمام ارادتم
با گفتن غزل بـه تو ابراز مـی شود
ساقی نشسته ام بـه هوای حواله ای
کافی بود مرا ز ت پیـاله ای
شعری حواله کن کـه دلم را تکان دهد
در شعر من حضور خودت را نشان دهد
شعری بده کـه کار مسیحا دمـی کند
گر خوانمش بـه مرده بـه او روح و جان دهد
در گفتن و سرودن فضل و کمالتان
در ابتدای راهم و من را توان دهد
من جمکرانی ام دل من پرکشیده است
شعری بده کـه بوی امام زمان دهد
آقا سحر شده بـه موذن اشاره کن
بالای مأذنـه برود که تا اذان دهد
الله اکبر از قمر نیمـه رجب
الله اکبر از پسر نیمـه رجب
در دست فاطمـه پسری جلوه گر شده
به بـه پسر نگو قمری جلوه گر شده
همچون صدف کـه در دل خود پرورش دهد
کعبه شکافته گوهری جلوه گر شد
در خانـه خدا بـه خداوند لم یزل
گویـا پیمبر دگری جلوه گر شد
بر شـهر علم و دانش پیغمبر رئوف
از لطف حق ببین چه دری جلوه گر شده
مادر موحد و پدرش هم کـه متقی
این خانواده را ثمری جلوه گر شده
کعبه بـه طوف روی تو احرام بسته است
عمری بـه شوق دیدنت اینجا نشسته است
خلقت بدون تو کـه تکامل نداشته
دنیـا بـه عطر و بوی شما گل نداشته
روز تولد تو همان روز ابتداست
در خلق تو خدا کـه تعلل نداشته
آری دریده پیرهن صبر خویش را
کعبه دگر بـه تحمل نداشته
آدم هوای وصل تو را کرده،ورنـه او
اندر بهشت مـیل تناول نداشته
تو آمدی کـه باعث مـیزان حق شوی
دنیـای بی شما کـه تعادل نداشته
با دست خویش نور تو را حق کـه آفرید
مـهر و محبت تو از آنجا بـه ما رسید
[همانند متنی که شادمهر روی دستش تتو کرده]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 26 Jun 2018 19:29:00 +0000