یک دو سه چهار مال ماس چار فی

یک دو سه چهار مال ماس چار فی کتاب ها و موضوعات مختلف حقوقی: اصطلاحات و واژه های مـهم ... | تبسم شیرین با طعم ریـاضی - علمـی | مح شفی تولهی اثر استاد تقی آصفی | شمعی درون تاریکی - shamidtaghavi.blogfa.com | ویکی‌پدیـا:درخواست‌های ربات/تمـیزکاری عنوان‌ها - ویکی‌پدیـا ... |

یک دو سه چهار مال ماس چار فی

کتاب ها و موضوعات مختلف حقوقی: اصطلاحات و واژه های مـهم ...

پست مدرنیسم یعنی چه ؟
نویسنده: یک دو سه چهار مال ماس چار فی دانشجوی علوم سیـاسی - ۱۳٩۱/۳/٩
قبل از بررسى پست مدرنیسم لازم هست مختصرى درباره مدرنیسم بـه مثابه یک واقعیت تاریخى - فرهنگى و نیز خصوصیـات آن اشاره کنیم، یک دو سه چهار مال ماس چار فی سپس وارد مبحث پست مدرنیسم و مناظره بین مدرنیسم و فرا مدرنیسم بشویم. یک دو سه چهار مال ماس چار فی کلمـه مدرن از ریشـه لاتین modernus گرفته شده هست و مدرنیته بعد از عصر روشنگرى Enlightenment درون اروپا گسترش یـافت. یک دو سه چهار مال ماس چار فی درون همـین دوران بود کـه انسان غربى بـه عقل خود بیشتر اعتماد پیدا کرد; البته حتما توجه داشت کـه این اعتماد بیشتر متوجه نوعى عقلانیت صورتگرا Formalist rationality بود. شاید بتوان ویژگیـهاى اصلى ایدئولوژیـهاى مدرن را کـه همان ویژگیـهاى روشنگرى است، بـه طور اجمال بـه شرح زیر برشمرد:
1- اعتماد بـه توانایى عقل انسان و علم براى معالجه بیماریـهاى اجتماعى;
2- تاکید بد مفاهیمى از قبیل پیشرفت , Progress طبیعت nature و تجربه‏هاى مستقیم Direct experience
3- مخالفت آشکار با مذهب;
4- تجلیل طبیعت و پرستش خداى طبیعى;
5- درون قلمرو سیـاست، دفاع از حقوق طبیعى انسانـها; بوسیله حکومت قانون و سیستم جلوگیرى از سوء استفاده از قدرت
6- اومانیسم و تبیین جامعه و طبیعت‏به شکل انسانى یـا انسان انسان انگارى طبیعت Antropomorphism
7- تکیـه عمده بر روش‏شناسى تجربى و حسى درون مقابل روش‏شناسى قیـاسى و فلسفى
8- پوزیتیویسم بـه عنوان متدلوژى مدرنیسم
علاوه بر شاخصها و ویژگیـهاى فوق الذکر مدرنیسم بـه عنوان یک رویکرد تاریخى داراى ویژگیـهاى مختلفى درون زمـینـه فلسفه، فرهنگ، اقتصاد، سیـاست، جامعه‏شناسى و... مى‏باشد; براى مثال یکى از ویژگیـهاى مدرنیسم درون زمـینـه اقتصاد فوردگرایى ordism N درون جامعه‏شناسى، گذار از سنت‏به تجدد و ایجاد جامعه صنعتى، درون فرهنگ، نوعى نخبه گرایى elitism درون فلسفه، نوعى ماتریـالیسم materialism یـا مادى گرایى و طبیعت گرایى naturalism و دنیـا گرایى Secularism و در علم نوعى رویکرد مکانیکى mechanistic نسبت‏به علم مى‏باشد.
حال بـه بررسى اجمالى مـهمترین ویژگیـها و پایـه‏هاى اساسى مدرنیسم یعنى اومانیسم، سکولاریسم، پوزیتویسم و راسیونالیسم مى‏پردازیم کـه بیشترین نقش را درون تکوین و تکامل ایدئولوژى مدرنیسم داشته‏اند.
1- اومانیسم و ارتباط آن با مدرنیسم Humanism
مدرنیسم بـه لحاظ تاریخى محصول رنسانس هست و اومانیسم یـا انسان محورى نیز با رنسانس آغاز مى‏شود و اومانیسم اندیشـه انسان محورى را مستقل از خدا و وحى الهى مطرح مى‏کند و مى‏توان اومانیسم را بـه عنوان جوهر، روح و تاطن رویکرد مدرنیستى تلقى نمود. رنـه گنون درون خصوص جوهر خود بنیـادانـه اومانیسم مى‏نویسد:
«اومانیسم نخستین صورت امرى بود کـه به شکل نفى روح دینى درون عصر جدید درون آمده بود، و چون مى‏خواستند همـه چیز را بـه مـیزان بشرى محدود سازنده بشرى کـه خود غایت و نـهایت‏خود قلمداد شده بود، سرانجام مرحله بـه مرحله بـه پست‏ترین درجات وجود بشرى سقوط کرد»
2- سکولاریسم بـه عنوان ویژگى و پیـامد اصلى مدرنیسم
در قلمرو مدرنیسم، دین، مرکزیت‏خود را نسبت‏به زندگى اجتماعى و سیـاسى از دست مى‏دهد و بصورت مجموعه‏اى از دستورات و تعالیمى اخلاقى و شخصى درون مى‏آید. نگرش مدرنیستى بـه دین نگرشى صرفا پراگماتیستى و بهره جویـانـه هست و حتما یکى از ویژگیـهاى مدرنیسم و تفکر لیبرالیستى را، اعتقاد بـه سکولاریزه حیـات اجتماعى و سیـاسى دانست; یعنى این اعتقاد کـه دین یـا نباید وجود داشته باشد یـا اگر وجود دارد حتما به امرى شخصى و فردى تبدیل شود و در محدوده عبادات و احکام فردى باقى بماند، و دین نباید مرکز ثقل حیـات سیـاسى و اجتماعى باشد بلکه حتما در جهت مشـهورات و باورهاى اومانیستى قرار داشته باشد. شاید بتوان بـه طور خلاصه شاخصهاى سکولاریسم را اینطور بیـان کرد:
1- دنیـایى دیدن و این جهانى حیـات بشرى;
2- افول و کاهش نقش متافیزیک و مابعدالطبیعه;
3- نگرش مادى نسبت‏به اخلاق;
4- هدایت عقل;
از مکاتبى کـه در پیدایش و تکوین سکولاریسم مؤثر بوده‏اند، مى‏توان بـه اومانیسم Humanism و ناسیونالیسم کـه اوج آن درون پوزتیویسم Positivism تبلور یـافته، اشاره کرد. همچنین یکى از ستونـهایى کـه سکولاریسم بر آن استوار هست لیبرالیسم liberalism است. ریشـه‏هاى فلسفى سکولاریسم مربوط بـه مکتب تداعى گرایى جیمز مـیل James Mill و مکتب اصالت فایده utilitarianism جرمى بنتام Jermy Bentham مى‏شود.
3- پوزیتویسم بـه عنوان متدلوژى مدرنیسم
باید توجه داشت کـه یک تداخل مـهم و اساسى بین پوزیتویسم و مدرنیسم وجود دارد; مدرنیسم بـه عنئان ایدئولوژى پوزیتویسم تلقى مى‏شود و پوزیتویسم را مى‏توان بـه عنوان متدلوژى مدرنیسم تلقى نمود و نیز مى‏توان بدنـه اصلى علوم معاصر على‏الخصوص نظریـات جدید علوم اجتماعى و سیـاسى را پوزیتویسم دانست و پوزیتویسم درون واقع شورشى بود بر علیـه فلسفه و متافیزیک و بر علیـه گرایشـهاى دینى و احکام اخلاقى و مذهبى.
از دیدگاه پوزیتویسم مذهب جزء تاریخ ذهن انسان هست و خارجیتى ندارد، خداوند مفهومى هست که جزء تاریخ ذهن انسان قرار مى‏گیرد. از مـهمترین ابزاز پوزیتویسم درون حمله بـه دین، تشکیک درون معنادارى گزاره‏هاى دینى هست که توضیح آن درون این مختصر نمى‏گنجد. بعد مى‏توان نظریـات جدیدى را کـه در قرن 20 مطرح شده‏اند، از نظر معرفت‏شناسى و متدلوژى تحت عنوان پوزیتویسم و از لحاظ محتوى تحت عنوان مدرنیسم بررسى نمود.
4- راسیونالیسم و اعتقاد بـه عقل انسان بـه عنوان اساس معرفت
راسیونالیسم درون واقع سنتى هست فلسفى کـه مبادى آن بـه سده‏هاى هفده و هجده برمى‏گردد. از دیدگاه فلسفى طرفداران اصالت عقل، مکاشفه و شـهود را بـه عنوان سرچشمـه و اساس معرفت واقعى قبول نداشتند و معتقد بودند فقط یـا استقرایى inductive مى‏تواند اطلاعات دقیق و قابل اطمـینانى را درباره جهان بدست دهد. درون جامعه‏شناسى اعتقاد بـه راسیونالیسم با پوزیتویسم قرن‏19 همراه بوده است; اینان معتقد بودند کـه هدف از ارجاع بـه عقل انسان تنـها شناخت امور نیست، بلکه بهبود زندگى اجتماعى نیز مد نظر است; بـه عبارت دیگر عقل یک امر از پیش داده شده تلقى نمى‏شود بلکه استعدادى هست که مى‏باید فراگرفته شود و از طریق آن زندگى اجتماعى و سیـاسى دچار تحول گردد. البته حتما مـیان عقلانیت Rationality و Rationalism مکتب اصالت عقل و Rationalization یـا روند و جریـان عقلانى نمودن، تمایز قائل شد. مفهوم حصول عقلانیت، اساس تحلیل ماوبر از سرمایـه دارى مدرن بوده هست و از نظر او حصول عقلانیت درون سیـاست متضمن افول هنجارهاى سنتى مشروعیت و گسترش دیوانسالارى و بوروکراسى مى‏باشد.
5 - نقش نومـینالیسم nominalism یـا اصالت تسمـیه درون فراهم آوردن زمـینـه ظهور تفکر مدرن
نومـینالیسم یعنى اعتقاد بـه اینکه آنچه درون عالم وجود دارد، نامـهاست و تصورات مجرد و مجردات داراى وجود واقعى نبوده و واقعیت ندارند و آنچه بـه جهان تعلق دارد تنـها کلمـه هست و تنـها فرد و منفردات وجود واقعى دارند، و نامـها بدآنـها تعلق مى‏گیرد. مکتب نومـینالیسم بیشتر با فلسفه ماتریـالیسم و آمپریسم وفق دارد، یکى از مشـهورترین نومـینالیستهاى قرون وسطى گیوم دو کام است. بلومن برگ درون کتاب «مشروعیت عصر جدید» درون مورد نقش نومـینالیسم درون فراهم آوردن زمـینـه مدرنیسم و تفکر مدرن معتقد هست که نومـینالیسم بطور غیر مستقیم درون شکل‏گیرى تفکر مدرن نقش داشته است، از دیدگاه او نومـینالیسم، مطلق و نـهایتا بى معنا و بى ربط ساختن مفاهیم الهیـات مسیحى، زمـینـه را براى ظهور تفکر مدرن فراهم آورد.
6 - مدرنیسم و رویکرد مکانیکى نسبت‏به علم:
تمثیل مکانیکى حاصل قرن پانزدهم بـه بعد هست که مـهمترن خصوصیـات الگوى مکانیکى عبارت هست از:
الف الگوى مکانیکى قایل بـه «قابلیت تجزیـه پذیرى‏» امرى هست که مورد تمثیل واقع مى‏گردد. فرانسیس بیکن و همـه آمپریست‏ها شرط اول علم را «تجربه پذیرى‏» مى‏دانند; درون این دیدگاه جامعه مجموعه‏اى هست از اجزایى کـه داراى استقلال‏اند کـه از ترکیب این اجزاى جامعه پدید مى‏آید.
ب اجزاء حتما در حالت روابط متقابل intercation باشند;
ج الگو مکانیکى بر عالگوى ارگانیستى رشدناپذیر است;
مفهوم الگوى مکانیسمى ناظر بـه این هست که پدیده‏هاى اجتماعى مثل جامعه و دولت، پدیده‏هایى مصنوعى مى‏باشند. اندیشـه قرارداد اجتماعى کـه بخش عمده‏اى از تاریخ نظریـات سیـاسى را درون مى‏گیرد مبتنى بر چنین برداشتى است.
در اینجا بایستى بـه بیـان تفاوتى کـه بین مدرنیسم و مدرنیزاسیون بـه معناى تجدد وجود دارد، بپردازیم. نظریـه تجدد یکى از الگوهاى مسلط جامعه‏شناسى و علوم سیـاسى آمریکا درون دهه 50 و 60 هست که براى توضیح فراگردهاى شاملى هست که جوامع سنتى از طریق آنـها بـه نوسازى و نوگرایى نائل مى‏شوند کـه قائل شدن بـه نوگرایى متضمن توسعه نـهادهاى مختلفى از جمله احزاب، پارلمان، تصمـیم‏گیرى بر اساس مشارکت مردم، افزایش تعداد باسوادان، توسعه شـهرنشینى و شاخصهاى مختلف دیگر بود کـه البته انتقاداتى بـه نظریـه مدرنیزاسیون وارد شد; از جمله اینکه تجدد مبتنى بر توسعه‏اى هست که درون غرب روى داده و این الگو بر محور تجارب ملل خاصى بنا شده است. درون واقع حتما بیـان کرد کـه تمام نظریـات جدید درون جامعه‏شناسى و علوم سیـاسى و قدر مشترک و رشته اتصال همـه نظریـات جدید بـه ایدئولوژى مدرنیسم و مدرن سازى modernization بر مى‏گردد کـه مى‏توان بـه افرادى مثل تالکوت پارسونز، گابریل آلموند، دیویدایستون و کارل دویچ اشاره کرد کـه از چهرهاى سرشناس نظریـات جدید علوم سیـاسى درون دهه 50 و 60 هستند و نظریـات مدرنیستى را مورد نقد و بررسى قرار دارند. درون دهه 60 و 70 گروهى بـه تدریج درون علوم سیـاسى پیدا شدند کـه به عنوان نسل دوم نظریـه پردازان مدرنیسم یـا تجدید نظر طلبان شناخته مى‏شدند، و در واقع این گروه یک نسل انتقالى هست از نظریـه مدرنیستى، بـه نظریـه پست مدرنیستى بـه این معنا کـه نسل تجدید نظر طلبان اصل ضرورت گذار از جامعه سنتى بـه جامعه مدرن را مى‏پذیرند ولى درباره شیوه گذار و مراحل گذار و مفهوم تجدد و مدرنیسم شبهات و مباحث مختلفى را طرح مى‏کنند و انتقاداتى را بر نسل اول نظریـه پردازان مدرنیستى وارد مى‏نمایند.
ازانى کـه انتقاداتى را علیـه نظریـات مدرنیستى و فونکسیونالیستى وارد د، نویسنده آمریکایى گاسفلید و آندره گوندر فرانک مى‏باشند; آندره کـه از نظریـه پردازان سرشناس نظریـات وابستگى است، مستقیما نظریـه جامعه سنتى درون مقابل جامعه مدرن را مورد انتقاد قرار داده است.
از دیدگاه معرفت‏شناسى و روش‏شناسى نیز مدرنیسم مورد انتقاد واقع شده است، از جمله مى‏توان بـه انتقاداتى کـه به پوزیتویسم بـه عنوان متدلوژى مدرنیسم وارد شده اشاره کرد. هرگاه براى ریشـه یـابى انتقاداتى کـه به مدرنیسم انجامـید بـه قرن‏19 بازگردیم خواهیم دید کـه دو انتقاد عمده علیـه پوزیتیویسم مطرح شده است‏یک دسته انتقاداتى کـه از جانب مارو مارکسیست‏ها مطرح شد و به شکاف مـیان خود مارکسیستها منتهى شد.
از جمله منتقدان مى‏توان بـه رایت E. Clin Wright اشاره کرد کـه در زمـینـه مباحث دیـالکتیکى درون نقد روش تحصلى یـا پوزیتیویسم مطرح هست و از مارکسیستهاى غیرپوزیتویست مى‏توان بـه نظریـات مکتب فرانکفورت درون قرن بیستم اشاره کرد. مکتب فرانکفورت Frankfurt school بـه گروهى از اندیشمندان یـهودى علوم اجتماعى کار مى‏د و از آلمان مـهاجرت کرده بودند اطلاق مى‏شد. از معروف‏ترین چهره‏هاى برجسته این مکتب مى‏توان آدورنو، دبلیوبنیـامـین، اریک فروم، فرانتس نویمان، هورکهایمر، مارکوزه را ذکر کرد، بعضى از آنـها مانند مارکوزه از مـهمترین مخالفان پوزیتویسم نـه تنـها درون محدوده مسائل مارکسیستى بلکه درون کل علوم اجتماعى درون قرن بیستم‏اند; عمده‏ترین مسائل مورد علاقه آنـها عبارت بود از:
1 - بسط و گسترش یک تحلیل انتقادى از اقتصادگرایى درون مارکسیسم ارتدوو رسمى;
2 - بنا نـهادن یک معرفت‏شناسى شایسته و نقد سرمایـه دارى پیشرفته;
3 - گنجانیدن تحلیل روانشناختى فرویدى درون نظریـات اجتماعى مارکس;
4 - حمله بر عقلانیت ابزار گرایـانـه instrumental rationality بـه عنوان اصل اساسى جامعه سرمایـه دارى.
مفهوم پست مدرنیسم
امروزه بعد از فروپاشى اردوگاه کمونیسم حرکت جدیدى علیـه آزادى و عقل درون جریـان هست که این دیدگاه، نـه تنـها درون هنر معمارى و ادبیـات بلکه بـه علومى نظیر حقوق، اخلاق، سیـاست، جامعه‏شناسى و اقتصاد نیز سرایت کرده است. از لحاظ لغوى Post بیشتر تداوم جریـانى را ثابت مى‏کند، و پست مدرنیسم بـه معناى پایـان مدرنیسم نیست، بلکه نقد مدرنیسم و تداوم جریـان مدرنیسم مى‏باشد. این اصطلاح درون زبان فارسى بـه فرانوگرایى، یـا نوگرایى، پسامدرنیسم و فرامدرنیسم و... ترجمـه شده است. از اصطلاح پسامدرنیسم درون تاریخ ادبیـات اسپانیـا، پیش از جنگ جهانى اول و در تاریخ ادبى آمریکاى لاتین درون سالهاى مـیان دو جنگ جهانى استفاده شده است.
در واقع پسامدرن بیـانگر همان پرسشـهاى اصلى مدرنیسم است، با این تفاوت کـه این بار پرسشـها بـه گونـه‏اى آگاهانـه مطرح مى‏شود. دیگر اینکه مفهوم پست مدرنیسم را نباید با جامعه فرامدرن و فراصنتعى Post - industrial society خلط کرد. Post - industrial society جامعه فرا صنعتى نخستین بار بوسیله دانیل بل درون کتاب او بنام industrial society The comial of Post درون سال 1974 براى توصیف تغییرات اقتصادى و اجتماعى اواخر قرن بیستم بسط و گسترش یـافت. قبل از بررسى ویژگیـهاى جامعه فراصنعتى ابتدا ویژگیـهاى یک جامعه صنعتى را بیـان مى‏نماییم. ویژگیـها و خصلتهاى یک جامعه صنعتى عبارت هست از:
1 - بوجود آمدن دولتهاى ملى منسجمى کـه از تجانس قومى و فرهنگى برخوردارند و در حول فرهنگ و زبان مشترک سازمان یـافته‏اند;
2 - تجارتى شدن تولید;
3 - سیطره تولید ماشینى و سازمان یـافتن تولید درون کارخانـه;
4 - شـهرى شدن جامعه;
5 - رشد همگانى سواد و تحصیلات;
6 - بکاربستن علم درون کلیـه عرصه‏هاى زندگى و عقلانى شدن تدریجى حیـات اجتماعى;
7 - برخوردار شدن مردم از حق راى و شرکت درون انتخابات و نـهادى شدن امور و فعالیتهاى سیـاسى درون حول احزاب سیـاسى و جامعه فراصنتعى درون اقتصاد بصورت افول تولید کالا و ساخت مصنوعات و جایگزین شدن آن بوسیله خدمات انعکاس یـافته است.
از ویژگیـهاى جوامع فوق صنعتى، اقتصاد مبتنى بر دانش و کارگران تحصیل کرده مى‏باشد کـه عنصر اصلى نیروى انسانى است.
همچنین مباحثى را کـه آلوین تافلر درون مورد تحولات تکنولوژیک مطرح کرده است، نباید بـه عنوان بحثى درون پست مدرنیسم تلقى نماییم و معناى پست مدرنیسم را بایستى بیشتر درون جریـانات فکرى اواخر قرن بیستم جستجو کرد. نـه درون تحولاتى کـه از لحاظ تکنولوژیک پیدا شده هست که البته مفهوم عامـیانـه از پست مدرنیسم بعضا منجر بـه پیدایش چنین تلقیـاتى شده است. تافلر معتقد هست که جهان سه موج مدرنیزاسیون را طى کرده هست و الان درون آستانـه موج سوم هستیم. کتاب «جابجایى درون قدرت‏» او درون مورد ساخت قدرت و دولت درون موج سوم است; او معتقد هست تضادهاى جهان معاصر ناشى از تضادهاى سه گانـه موج نوسازى هست و تلاش کشورها براى توسعه چیزى نیست، جز گذار از یک موج بـه موج دیگر. بعد بحث تافلر بحث مدرنیستى هست نـه پست مدرنیستى.
ویژگیـها و خصوصیـات پست مدرنیسم
در رابطه با اینکه پست مدرنیسم چه مشخصات و ویژگیـهایى دارد توافقى وجود ندارد. براى نمونـه لیوتار معتقد هست پست مدرن، عصر تشکیک یـا مردن تعاریف منطقى هست و این تشکیک بطور حتم از پیشرفت علوم حاصل شده است. براى مثال لیوتار مطرح مى‏کند کـه توجه بـه موسیقى راک، تماشاى برنامـه‏هاى غربى، خوردن غذاى مک دونالد، جورابهاى ژاپنى، لباسهاى هنگ‏کنگى، بازیـهاى تلویزیونى را مى‏توان درون فرهنگ معاصر بیـان نمود. بـه طور خلاصه مى‏توان نظریـات و اندیشـه سیـاسى لیوتار را این گونـه خلاصه نمود.
1 - بـه پایـان رسیدن عصر ساختن تئورى یـا تئوریـهاى کلان درون باب سیـاست و جامعه.
2 - عدم دسترسى بـه یک تئورى مطلق گراى اخلاقى و ارزشى;
3 - شکاکیت اخلاقى moral skepticism نـهایتا بـه یک جهان اعتبارى و اعتبارگرایى ختم خواهد شد;
4 - اهمـیت فوق العاده بـه معنا و جهان معنان و خصوصى و شخصى معنا;
و یـا جمسون معتقد هست عوامل پیدایش پست مدرن عبارتند از:
1 - از بین رفتن عمق و ضعفهاى نگرشى نسبت‏به تاریخ
2 - خمود عاطفى کـه در عصر پست مدرن اتفاق افتاد.
ترى ایگلتون نیز دوران پست مدرن را عصر فک استقلال ذاتى از هنرها و فنون پایـه و نیز عصر از بین رفتن مرزها بین فرهنگ و جامعه سیـاسى مى‏داند.
باید توجه داشت زمـینـه‏هایى کـه واژه پست مدرنیسم بکار رفته بسیـار چشمگیر و در خور توجه هست که مى‏توان بـه موارد زیر اشاره کرد:
1 - موزیک استاک هازن، هالى وى، لورى آندرسن و تردیسى
2 - هنر ماخ، راوشن برگ و باسیلنز
3 - رمان بارث، بالارد و داکترو
4 - فیلم [فیلمـهاى The wdding , wenther by و [ Body Heat
5 - عکاسى شرمان، لوین، پرنیس
6 - معمارى خبگز، بولین
7 - ادبیـات اسپانوس، حسن، فیلور
8 - فلسفه لیوتار، دریدا، بادریلارد و ریچارد رورتى
9 - انسان‏شناسى کلیفورد، مارکوز و تایلر
10 - جامعه‏شناسى دنزین
11 - جغرافى soja
شاید بتوان بطور فهرست وار ویژگیـها و خصوصیـات ذیل را براى پست مدرنیسم بیـان نمود:
1 - درون روانشناسى منکر فاعل عاقل و منطقى;
2 - نفى دولت‏به عنوان سمبل هویت ملى
3 - نفى ساختارهاى حزب و اعمال سیـاسى آنـها; بـه عنوان کانالهاى یگانگى و تصورات جمعى
4 - ترفیع و ترویج نسبى بودن اخلاقیـات
5 - مخالفت‏با قدرت یـا بى اساسى دولت متمرکز
6 - مخالفت‏با رشد اقتصادى بـه بهاى ویرانى محیط زیست
7 - مخالفت‏با حل شدن خرده فرهنگها درون فرهنگى مسلط
8 - مخالفت‏با نژاد پرستى
9 - مخالفت‏با نظارت بوروکراتیک بر تولید
10 - زیر سؤال بردن همـه برداشتهاى اساسى مورد قبول اجتماع;
11 - شک نسبت‏به عقل انسان و رد عقلگرایى و طغیـان همـه جانبه علیـه روشنگرى
12 - مخالف برنامـه ریزى سنجیده و متمرکز با تکیـه بر متخصصان
13 - بـه رسمـیت‏شناختن نسبیت گرایى relativism
14 - اعتقاد بـه پایـان یـافتن مبارزه طبقه کارگر و مستحیل شدن آن درون دل نظام سرمایـه دارى
15 - اعلام ورود بـه یک دوره جدید فراتاریخى; از نقطه نظر شناخت‏شناسى نگاه پست مدرنیستها نگاهى هرمنوتیک و تفهمى است. یکى از برجسته‏گان این تفکر هانس گئورگ گادامرا مى‏باشد کـه نظریـات خود را درون کتاب حقیقت و روش warheit and Methode بیـان نموده هست او قصد دارد; با استفاده از هستى‏شناسى هیدگرى بار دیگر پرسش علوم انسانى را مطرح سازد. او فاصله گذارى بیگانـه ساز Alienating distanciation را پیشفرض اصلى علوم انسانى مى‏داند. این فاصله گذارى ذهنیت جدید بر اساس تقابل ذهن و غین یـا سوبژه و اوبژه قرار دارد; او بحث فاصله گذارى را درون سه قلمرو زیبایى‏شناسى، تاریخى و زبان بسط مى‏دهد. بطور کلى فلسفه گادامر معرف ترکیب دو جریـان یـا دو حرکت هست که ما آنـها را تحت عنوان حرکت از هرمنوتیک خاص Regional بـه هرمنوتیک عام General و حرکت از معرفت‏شناسى علوم انسانى بـه هستى‏شناسى توصیف مى‏کنیم. اگر درون بحث مدرنیسم، پوزیتیویسم را بـه عنوان متولوژى مدرنیسم بیـان کنیم شاید بتوان رویکرد هرمنوتیک را درون مقابل پوزیتیویسم بـه عنوان متدولوژى پست مدرنیسم مطرح کنیم. البته رویکرد هرمنوتیک تاریخى طولانى دارد و ریشـه درون مسائلى دارد کـه با تفاسیر انجیلى ارتباط داشته‏اند و مى‏توان این موضوع را درون آثارانى همچون دبلیودلتاى و ویندلباند windelband و کارل مانـهایم و یـا ریکرت Richert مشاهده کرد. بطور کلى تحقیق تفسیرى یـا تاویل متن بخشى از انتقاداتى هست که از پوزیتیویسم درون جامعه‏شناسى صورت گرفته است.
پست مدرنیسم و جامعه‏شناسى
اصطلاحات مدرنیته modernity و پست مدرنیسم درون دهه 1980 با مناظره هابرماس و فوکووارد جامعه‏شناسى شد. این اصطلاح درون اواخر دهه 1970 وارد جامعه‏شناسى فرانسه شد و مورد پذیرشانى همچون کریستوا kristeva و لیوتار قرار گرفت و دوباره درون قالب ساخت زدایى یـا شالوده زدایى فراساخت گرایى Post - industrial society دریدا قرار گرفت. پست مدرنیسم فرا تشریح‏ها یـا فراروایتهاى Meta narrative مدرنیسم از قبیل علم Science دین , religion فلسفه و اومانیسم humanism سوسیـالیسم و آزادى زنان Femenism را مورد انتقاد قرار مى‏دهد و ایده توسعه تاریخى historical Development مدرنیست‏ها را رد مى‏نمایند.
و مابعد ساخت گرایى post structuralism و پست مدرنیسم قائل شد. شاید بـه جرات بتوان گفت کـه بسیـارى مدرنیسم همکارى داشته‏اند. یک وجه تشابه ساخت گرایى، ما بعد ساخت گرایى و مابعد مدرنیسم توجه آنـها بـه زبان هست که جملگى ریشـه درون زبان‏شناسى بخصوص ایده‏هاى دو سو سور دارند بـه عنوان نمونـه لیوتار معتقد هست که «شناخت علمى نوعى گفتگو است‏» و بطور خلاصه آنـها معتقدند کـه «زبان ضرورتا امروزه مرکز توجه تمامى دانسته‏ها، کنشـها و زندگى است‏»، یکى ازانى کـه آثارش هم جنبه‏هاى ساخت گرایى و هم ما بعد ساخت گرایى و هم پست مدرنیستى داشته است، مـیشل فوکو جامعه شناس فرانسوى 1984-1962 مى‏باشد. مـیشل فوکو از افراد مختلفى تاثیر پذیرفته است. مثلا از عقلانیت ماوبر، ایده‏هاى مارکسیستى، روش هرمنوتیک، ساخت گرایى و همچنین از ینچه تاثیر پذیرفته است. البته حتما توجه داشت کـه ساخت گرایى نیز مورد انتقاد قرار گرفت و باعث‏شد نظریـات ضد ساخت گرایى Anti - Structuralism نیز وارد جامعه‏شناسى شود و در این ارتباط مى‏توان بـه جامعه‏شناسى هستى شناسانـه Existential Sociology و نظریـه سیستمـها درون برابر ساخت گرایى اشاره کرد.
انتقاد از پست مدرنیسم
در سال 1975 یکى از روزنامـه‏هاى آمریکا مطلبى تحت عنوان اینکه پست مدرنیسم مرده هست , deadPost - modernism is منتشر نمود و روزنامـه‏اى دیگر نوشت کـه اکنون پست - پست مدرنیسم Post - Post modernism موضوعیت دارد و مساله اصلى مى‏باشد. که تا کنون انتقادات فراوانى بـه پست مدرنیسم صورت گرفته هست که از مـهمترین آنـها مى‏توان بـه انتقادهاى یورگن هابرماس اشاره کرد. هابرماس درون سال 1981 حملات سختى را بـه پست و تئورى شان را نیز تئورى ماقبل مدرن Premodern خواند. او حملات خود را متوجه طرفداران فرامدرنیته بخصوص لیوتار و فوکو نمود; البته انتقادات هابرماس فقط متوجه پست مدرنیست‏ها نیست. او همچنین مناظراتى با کارل پوپروهانس آلبرت درباره پوزیتیویسم و با نیکلاس لوهمان درباره نظریـه سیستم‏ها و با هانس گئورگ گادامر درباره هرمنوتیک و با کارل آتوآپل درباره اخلاق داشته است. هابرماس یکى ازانى هست که دلبستگى شدیدى بـه پروژه مدرنیته داشته و نمى‏خواهد آنرا کنار بگذارد، او حملات سختى را بـه روشنفکران فرانس دارد و خودش را بـه عنوان محافظ پروژه مدرنیته معرفى مى‏نماید. او مـیشل فوکو را ضد عقلگرا irrationalist و بادریلارد را محافظه کار نو neo - conservatism معرفى مى‏نماید. علاوه بر انتقادات هابرماس از پست مدرنیسم، پاسخهاى دیگرى نیز از جانب محافظه کاران communitarian و نئوکانتى‏هایى از قبیل راولز Rowls و پیروانش نیز علیـه حمله پست مدرنیستها بـه ارزشـهاى لیبرال وجود دارد. راولز معتقد هست ما مى‏توانیم و مى‏باید بطور عقلانى از ارزشـهایمان دفاع کنیم، یعنى ارزشـهایى همانند حقوق بشر و دموکراسى. محافظه کاران نیز مى‏گویند ما حتما از ارزشـهایمان دفاع کنیم و باید هر چه بیشتر مجذوب سنتهایمان شده و به تاریخ گذشته رجوع کنیم.
منابع و ماخذ
1 - احمدى، بابک، مدرنیته و اندیشـه انتقادى، تهران; نشر مرکز،1373
2 - احمدى، بابک، ساختر و تاویل متن، 2 جلد، تهران: نشر مرکز، چاپ دوم اسفند 1372
3 - ریترز، جورج، نظریـه‏هاى جامعه‏شناسى، ترجمـه احمد رضا غروى راد، تهران: انتشارات ماجد،1373
4 - کورنز هوى، دیوید، حلقه انتقادى، ترجمـه مراد فرهاد پور، تهران: انتشارات گیل و با همکارى انتشارات روشنگران، 1371
5 - جنگز، چارلز، پست مدرنیسم چیست؟ ترجمـه فرهاد مرتضایى، تهران: نشر مرندیز
6 - رورتى، ریچارد، اختلاف هابرماس و لیوتار درون باب وضع پست مدرن، ترجمـه مـهدى قوام صفرى، نامـه فرهنگ، سال پنجم، شماره 18، تابستان 1374، ص 62.
7 - داورى، رضا، پست مدرن، دوران فترت، مشرق، دوره اول، شماره اول، دى‏1373، ص 11.
8 - لاریجانى، محمد جواد، از مدرنیسم که تا فرامدرنیسم، مجلس و پژوهش، شماره پنجم، سال اول، آذروى 1372، ص‏33.
9 - دریـابندرى، نجف، پست مدرنیزم درون یک زمان، دنیـاى سخن، خرداد و تیر 1374، شماره 64، ص 20.
10 - عضدانلو، حمـید، مناظره مدرنیته و فرامدرنیته درون زمـینـه مفاهیم، ماهنامـه سیـاسى - اقتصادى، شماره 84-83، ص‏23.
11 - عضدانلو، حمـید، کانت، مدرنیته و فرامدرنیته، ماهنامـه سیـاسى - اقتصادى، شماره 80-79، ص‏23.
12 - عضدانلو، حمـید، تفکر انتقادى چیست؟ اطلاعات سیـاسى - اقتصادى، شماره 74-73، ص 51.
13 - بشیریـه، حسین، هابرماس: نگرش انتقادى و نظریـه تکاملى، اطلاعات سیـاسى - اقتصادى، شماره 74-73، ص 8
14 - گیدنز، آنتونى، مدرنیته و هویت فردى، ترجمـه امـیر قاسمى، مشرق، دوره اول، شماره اول، دى‏1373، ص 54.
15 - گنون، رنـه، بحراى دنیـاى متجدد، کلمـه دانشجو، شماره 8 و9، ص‏86.
16 - نامـه فرهنگى شریف، مدرنیسم و توسعه، نامـه دوم و سوم، تابستان و زمستان‏73، ص‏6.
17 - احمد، اکبر، دیوشرور: رسانـه‏ها درون مقام آموزگار عصر ما، ترجمـه سیما ذوالغقارى، نامـه فرهنگ، شماره 18، ص 111
18 - تسون، فرناندو، اعاده حیثیت از دمکراسى: چالش عصر ما بعد مدرن، ترجمـه علیرضا حسین پور، دانش سیـاسى، پیش شماره سوم، بهمن و اسفند 1372.
19 - روجر، ریشـه‏هاى شورش پست مدرن درون چیـاپاس، مجله آدینـه، شماره 104، ص 54.
20 - حداد عادل، غلامعلى، سکولاریسم، ویژگى مکاتب غربى، ویژه‏نامـه‏27 آذر، ص 24.
21 - نظرى، حمـید رضا، نظرى بر سکولاریسم، مجله 15 خرداد، شماره 10
22 - نکاتى پیرامون سکولاریسم، مجله کیـان، شماره‏26، ص‏16.
23 - مدخل الى ما بعد الحداثه، احمد حسان، نامـه فرهنگ، شماره 18، ص 202
24 - ریکور، پل، رسالت هرمنوتیک، ترجمـه مراد فرهاد پور، یوسف اباذرى، فرهنگ کتاب چهام و پنجم، بهار و پاییز 1368، ص‏263 که تا ص 300
لیبرالیسم : توصیـه‌های لیبرالی
نویسنده: دانشجوی علوم سیـاسی - ۱۳٩۱/٢/۱٦

آلن رایـان
بعد ایجابی لیبرالیسم درباره فرد، جامعه، دولت
در نخستین بخش این مجموعه مقالات، لئونارد هابهاوس طرحی کلی از روش‌های سامان‌بخشی بـه جامعه انسانی درون دوران باستان و قرون وسطی بـه دست داد و با مقایسه دیدگاه لیبرال‌ها با این طرح کلی، پرسش‌هایی درباره چیستی لیبرالیسم پیش کشید.

سپس آلن رایـان مساله وجود تعاریف گوناگون از مکاتب مختلف سیـاسی را مطرح کرد و به بررسی درون گونـه‌های مختلف لیبرالیسم پرداخت و بعد گفت کـه برای درک بهتر این مکتب مـی‌توان بـه مداقه درون چیزهایی نشست کـه با آنـها مخالف هست و بـه بیـان این مخالفت‌ها پرداخت. درون بخش پیش رو نیز همـین نویسنده کوشیده بیـانی اثباتی از لیبرالیسم بـه دست دهد کـه به قول خودش «هم چرایی دشمنی لیبرالیسم با تهدید‌ها علیـه آزادی و هم دلیل تغییر این تهدید‌ها درون گذر زمان را شرح مـی‌دهد». این رشته مقالات را سه‌شنبه‌ها درون همـین صفحه بخوانید. گروه «اندیشـه اقتصاد» پذیرای دید‌گاه‌ها و نقد‌های شما درون این باره است.

یکپارچگی و وضوح تعریفی از لیبرالیسم کـه بر حسب ضدیت‌هایش بیـان شده باشد، تنـها وضوحی ظاهری است. بی‌تردید لیبرالیسم مسلکی ضد استبداد و ضدکلیسا و خصم جلوه‌‌های قرن بیستمـی آنـها و از جمله دشمن جلوه‌‌های فاسد و شرارت‌بار تمامـیت‌خواهی است. اما بـه همان سان کـه تعارضی مـیان لیبرالیسم کلاسیک و جدید وجود دارد، همـین تعارض مـیان لیبرالیسم‌های موافق و مخالف کاپیتالیسم هم ظاهر مـی‌شود. و به همان سان کـه بیشتر لیبرال‌ها بـه دنبال پیگیری اه دولت رفاهی، بـه قدری کـه بقای دولت محدود و پیرو قانون بـه خطر افتد نیستند، آرزوی مـهار فعالیت‌های اقتصاد کاپیتالیستی را نیز که تا جایی کـه به اقتصادی دستوری بدل شود، درون سر ندارند. چه از دلبستگی‌های لیبرال شروع کنیم و چه از بیزاری‌های لیبرال، با چالش‌هایی یکسان روبه‌رو مـی‌شویم.
مـیل لیبرال‌ها بـه یـافتن موضعی کـه در مـیدان اندیشـه، گیرا و در مـیدان سیـاست، قابل اتکا باشد، آنـها را درون معرض اتهام راسخ و قاطع نبودن یـا «کم‌مایگی» قرار مـی‌دهد. لیبرال‌ها با تغیر پاسخ داده‌اند کـه تقصیر آنـها نیست کـه دنیـا جایی پیچیده هست که برخورد گونـه‌گون مـی‌طلبد. یک راه تقویت این پاسخ، ارائه نظریـه لیبرال اثباتی هست که هم چرایی دشمنی لیبرالیسم با تهدید‌ها علیـه آزادی و هم دلیل تغییر این تهدید‌ها را درون گذر زمان شرح مـی‌دهد.

نظریـه‌ای به منظور فرد
با وجود این کـه برخی معتقدند لیبرالیسم حتما دامنـه توجهش را بـه نـهاد‌های سیـاسی محدود کند، این مسلک اما هنگامـی بـه بهترین شکل فهم مـی‌شود کـه به آن بـه مثابه نظریـه‌ای پیرامون زندگی خوب به منظور افراد بنگریم کـه به نظریـه‌ای درون باب چینش‌های اجتماعی، اقتصادی و سیـاسی کـه افراد درون آنـها چنین زندگی مـی‌کنند، گره مـی‌‌خورد. نظریـه عدالت جان رالز، استدلال‌هایی قانع‌کننده را درون دفاع از این دید‌گاه بـه دست مـی‌دهد کـه باید بدون پایبند خود بـه عقیده‌ای خاص درباره «زندگی خوب»، نظریـه‌ای لیبرال را به منظور آرایش نـهادی بپرورانیم و قانع‌کننده نبودن قطعی این اثر رالز، بسیـار سخن از چرایی نیـاز بـه نظریـه‌ای گسترده‌تر مـی‌گوید.
به اعتقاد رالز، اگر درون پی بنیـان‌هایی باشیم کـه به لحاظ مسائل مـهم، اما بـه روشنی پر‌چون و چرای دین و اخلاق شخصی بی‌طرف باشند، جست‌وجوی هم‌رایی درون دفاع از نـهاد‌های سیـاسی و اقتصادی لیبرال، راحت‌تر و بی‌درد‌سر‌تر پیش مـی‌رود. با این حال ناقدان اشاره کرده‌‌اند کـه فرض‌های مـینیمالیستی رالز درباره «زندگی خوب»، آشکارا لیبرال‌اند - او بدیـهی مـی‌گیرد که‌داری، شرارتی دهشتناک است؛ سرکوب باور‌های بر‌آمده از ضمـیر چنان تحمل‌نا‌پذیر هست که هیچ فرد عاقلی نمـی‌تواند این فرصت را کـه عهده‌دار تفتیش عقاید باشد، با این خطر کـه یکی از قربانیـان آن باشد، تاخت بزند؛ و نیز بدیـهی مـی‌گیرد کـه آزادی انتخاب شغل و شیوه زندگی به منظور معنا‌داری آن ضروری است.
همـین منتقدین همچنین اشاره کرده‌‌اند کـه اصول عدالتی کـه رالز پیش کشیده، متناسب با همـه افراد نیست، بلکه بـه طور خاص مناسب حالانی هست که بر‌داشتی از جنس اواخر سده بیست از خود و معنای زندگی‌شان دارند. لاغری و کم‌‌مایگی فروضی درباره سرشت انسان و فضیلت انسانی کـه رالز بر آنـها تکیـه مـی‌کند، نـه شک‌اندیشی یـا نبود باوری اخلاقی، بلکه این اندیشـه کاملا لیبرال را باز‌تاب مـی‌دهد کـه هر فرد مسوولیت سرنوشت اخلاقی‌اش را خود بر دوش دارد و چنان کـه رالز بعد‌ها بـه پذیرش این نکته گرایش یـافته، بر عهده دیگران نیست کـه این سرنوشت را بـه او تحمـیل کنند.
به هر روی، لیبرالیسم بـه منزله مکتبی به منظور افراد را مـی‌شود درون چارچوبی فهمـید کـه مـی‌توان از ایمانوئل کانت، ویلهلم فون هومبولت، جان استوارت مـیل، برتراند راسل یـا جان دیویی قرض گرفت، چون مجموعه متنوعی از صورت‌بندی‌ها بـه نکاتی یکسان متوسل مـی‌شوند. اصل این هست که افراد خود‌آفرینش‌گرند؛ هیچ فضیلتی بـه تنـهایی مایـه خود‌آفرینی موفق نیست؛ و بر عهده گرفتن مسوولیت زندگی فرد از سوی خود او و بهره‌گیری او از زندگی بـه قدری کـه مـی‌تواند، خود بخشی از زندگی نیک از نگاه لیبرال‌ها است. دیویی این را تجربه‌گرایی مـی‌خواند، کانت آن را روح روشنگری مـی‌دانست و مـیل با الهام از فون هومبولت اعتقاد داشت کـه هدف اساسی، رشد سرشت انسانی با همـه گونـه‌گونی‌اش است.
پرده از جاذبه‌های ایجابی لیبرالیسم هنگامـی بیشتر فرو مـی‌افتد کـه در برابر دید‌گاه‌های پیشا‌لیبرال یـا ضد‌لیبرال بنشینند. خویشتن‌داری و خود‌قاعده‌مداری1 فضیلتی بزرگ است، چون هیچ بدون خویشتن‌داری کـه سبب مـی‌شود بتواند عقب بایستد و کامـیابی یـا نا‌کامـی‌اش را بر‌انداز کند، نمـی‌تواند «تجربیـاتی درون زندگی» انجام دهد؛ تسلیم درون برابر قواعد کـه بسیـاری از نویسندگان مسیحی و پیش از آنـها افلاطون ستایش‌اش کرده‌‌اند، بـه خودی خود فضیلت نیست.
دلبستگی فرد بـه کشور و هموطنان خود فضیلتی بزرگ است، چون اگر زمـینـه‌ای از وفا‌داری و حس قوی همدلی درون کار نباشد، فضایل انسانی اندکی شکوفا مـی‌شوند. اما «کشورم؛ چه بر‌حق، چه نا‌حق»، احساسی تنگ‌نظرانـه هست و نشان از آن دارد کـه فرد درون حسی وطن‌پرستانـه کـه با آرمان‌های خود‌سامانی فردی نمـی‌خواند، غرق شده.
افلاطون آتن دموکرات را بـه خاطر دلبستگی‌اش بـه تنوع و گونـه‌گونی نکوهش مـی‌کرد؛ لیبرال‌ها آن را بـه این خاطر کـه به قدر کافی پذیرای کثرت و گوناگونی بـه مثابه خیرِ فی‌نفسه نبود، مـی‌نکوهند. پریکلس درون سخنرانی مشـهور خاکسپاری،2 آتنی‌ها را بـه خاطر تمایل‌شان بـه اینکه بگذارند دیگران طبق مـیل خود زندگی کنند، مـی‌ستاید، اما هیچ علاقه روشنی بـه تنوع بـه مثابه فضیلتی انسانی از خود نشان نمـی‌دهد و زنان را دارای جایگاهی درون حیـات عمومـی نمـی‌داند و سیـاست را درون مقامـی بالا‌تر از هر خیر فردی مـی‌نشاند. لیبرال‌ها معمولا همبستگی جمعی را مـی‌ستایند و بیشتر‌شان بـه هر تقدیر مـی‌پذیرند کـه در هنگام بحران مجبوریم دل‌نگرانی‌‌های شخصی‌مان را کنار بگذاریم و هر آنچه مـی‌توانیم، به منظور کشور‌مان انجام دهیم، اما درون عین حال بـه این کار بـه مثابه فدا یک مصلحت به منظور مصلحتی دیگر مـی‌نگرند، درون حالی کـه پریکلس درون نشاندن مصالح زندگی خصوصی درون رده‌ای بسیـار پایین‌تر از مصالح زندگی عمومـی، وفا‌دار بـه آرمان باستانی بود.
این درست هست که لیبرالیسم تصویر ایجابی واحدی از «زندگی نیک به منظور انسان» ندارد. درست است، چون لیبرال‌ها معمولا تجربه‌گرا بوده‌اند و باور داشته‌اند کـه تنـها تجربه مـی‌تواند آنچه را کـه واقعا بـه شکوفایی فردی مـی‌انجامد، آشکار سازد و نیز بـه این خاطر کـه لیبرال‌ها غالبا کثرت‌گرا بوده‌اند و مـی‌اندیشیده‌اند کـه افراد خود‌سامان مـی‌توانند مجموعه متنوع بزرگی از زندگی‌های بسیـار متفاوت، اما بـه یک اندازه خوب را بر‌گزینند. بر خلاف باور منتقدان، چنین نیست کـه لیبرال‌ها انتخاب را بـه مقام تنـها خیر مطلق بر‌کشند؛ هیچ لیبرال زندگی مجرمانـه را صرفا بـه این خاطر کـه مجرم آن را انتخاب کرده، نمـی‌ستاید. با این حال درست هست که بیشتر لیبرال‌ها معتقد بوده‌اند آن نوع فرد خود‌سامانی کـه مـی‌ستایند، تنـها با به‌کار‌گیری قدرت انتخاب خود مـی‌تواند بـه موجودی کاملا مستقل بدل شود. ممکن هست برخی شانس بیـاورند و بدون کنکاش خیلی زیـاد درون انتخاب‌های ممکن دریـابند کـه فرا‌خور حال‌شان چیست و دیگران شاید نیـاز‌مند جست‌وجوی بسیـار طولانی‌تری باشند. اما فردی کـه نمـی‌تواند تصمـیم بگیرد و به آن عمل کند، شانس زیـادی به منظور داشتن زندگی خوش ندارد.
این دید‌گاه چالش‌هایی ایجاد کرده و از نگاه منتقدان زیـادی، نا‌‌خوشایند و بی‌جاذبه بوده. و با تصویری از عالم سامان‌مند کـه در آن بهترین‌ها قانون زندگی را به منظور باقی ما پی مـی‌ریزند، نمـی‌خواند. این نگاه ضد اشراف‌سالاری هست و با اعتقاد بـه اولیـای افلاطونی، اشراف ارسطویی و این ادعای سنت مسیحی کاتولیک کـه مـی‌داند به منظور رستگاری حتما چه کنیم، همساز نیست. درون برابر، برایی کـه فکر مـی‌کند بیشتر افراد با پیروی کور‌کورانـه از عادات و رسوم هم‌قطارانشان بـه قدر کافی خوب عمل مـی‌کنند، زیـادی توانفرسا و کمر‌شکن، و برایی کـه به گمراهی ذاتی نوع انسان اعتقاد دارد، زیـادی خوش‌بینانـه است. لیبرال‌ها تنـها به منظور پیشگیری از غیرقابل کنترل شدن ویژگی‌های بد‌تر ما بـه دنبال بهبود
نیستند.
اگر از سوی دیگر بـه لیبرالیسم بنگریم، مـی‌توان آن را بـه این خاطر کـه به قدر کافی درباره فروض خود جدی نیست، بـه نقد کشید. نیچه معتقد بود کـه لیبرال‌ها انتخاب را جدی نمـی‌گیرند، چون مـی‌پندارند کـه همـه، باور‌هایی مشترک درباره انتخاب خوب و دلایلی خوب به منظور انتخاب یک شیوه خاص و نـه شیوه‌ای دیگر دارند. اخلاف او درون سنت اگزیستانسیـالیستی اساسا بـه همـین نکته اشاره د. چنانکه پیش‌تر گفته شد، لیبرال‌ها بـه شکلی آزار‌دهنده مـی‌دانند کـه تلاش‌هایشان به منظور حرکت درون مسیری بسامان مـیان منتقدانی کـه گلایـه مـی‌کنند کـه لیبرال‌ها ارزش خود‌سامانی را بیش از واقع بر‌آورد مـی‌کنند، از یک سو، و منتقدانی کـه به گلایـه مـی‌گویند لیبرال‌ها نفهمـیده‌اند کـه آزادی انسانی، یک مصیبت هست و نتیجه‌اش نـه کامـیابی بلکه اضطراب و دلهره است، از سوی دیگر، مـی‌تواند درون بد‌ترین حالت، گمراه‌کننده و در بهترین حالت ‌کم‌مایـه و گیج‌و‌گم بـه نظر آید. به منظور تکیـه بر این ادعای ارسطو کـه حقیقت درون این رابطه را حتما در جایی مـیان این دو حالت حدی یـافت، خیلی دیر شده؛ اما لیبرال‌ها مـی‌توانند بـه هر تقدیر پاسخ دهند کـه دلایلی کـه بر اساس آنـها تصور کنیم کـه کشتی حقیقت درون این حالات حدی لنگر انداخته، بیش از دلایلی نیست کـه بر پایـه آنـها گمان بریم حقیقت درون جایی مـیان این دو کـه لیبرالیسم درون آن قرار دارد، نشسته است.

نظریـه‌ای به منظور جامعه
این گله‌‌‌ای رایج از لیبرالیسم هست که بـه نقش جامعه کم بها مـی‌دهد. این گلایـه درون پنجاه سال گذشته ورد زبان‌ها بوده، اما عینا نقد‌های مطرح‌شده از سوی باور‌مندان بـه ایده‌آلیسم فلسفی درون سال‌های پایـانی دهه 1800 و منتقدان رادیکالیسم فلسفی درون آغاز این دهه را باز‌گو مـی‌کند. یک پاسخ بـه این نقد مـی‌تواند بیـان نام لیبرال‌هایی باشد کـه نقش اجتماع را کاملا جدی مـی‌گرفتند - دوتوکویل، مـیل، توماس هیل گرین، لئونارد هابهاوس، امـیل دورکیم، ویلیـام جیمز و جان دیویی از جمله آنـها هستند. این تنـها نقطه آغازی به منظور پاسخ بـه این پرسش هست که آیـا لیبرالیسم نظریـه‌ای لیبرال درون باب جامعه دارد یـا حتی مـی‌تواند داشته باشد یـا خیر. پاسخ بـه روشنی آن هست که مـی‌تواند و البته دارد. درون حقیقت مـی‌توان استدلال کرد کـه تنـها علت مثبت بودن پاسخ آن هست که لیبرال‌ها چنان تحت تاثیر شیوه‌هایی کـه جامعه بر زندگی اعضایش اثر مـی‌گذارد و آن را شکل مـی‌دهد، قرار دارند کـه سخت مشتاق‌اند کـه نگذارند جامعه زندگی اعضایش را بـه قید کشد و کژتاب کند.
جامعه‌شناس‌ها ادعا مـی‌د کـه مخالفانشان بـه برداشتی قرار‌دادی از جامعه دلبسته‌اند و منظور‌شان این بود کـه آنـها معتقدند جامعه بـه معنای حقیقی کلمـه از نوعی توافق سر‌چشمـه مـی‌گیرد. هر‌چند روشن هست که هیچ یک از لیبرال‌های معاصر چنین اندیشـه‌ای ندارند، اما این درست هست که لیبرال‌ها این نگرش بـه جامعه را کـه گویی متضمن نوعی قرار‌داد است، راهگشا مـی‌دانند. سلطه گروه بر فرد مطلق نیست، بلکه دامنـه‌اش تنـها که تا شرایط فرضی قرار‌دادی کـه افراد بـه واسطه آن به منظور پذیرش این سلطه موافقت مـی‌کنند، گسترش مـی‌یـابد. شرایط قرار‌داد، چیزی هست که محل بحث مـی‌ماند. مـیل درون رساله درباره آزادی خود، اساسا با قرار‌داد بـه مثابه توافقی به منظور حفاظت از خود رفتار مـی‌کند. جامعه از قرار معلوم، ابزاری به منظور وام‌دهی نیروی کل گروه درون دفع حملات انجام‌شده علیـه شخص و دارایی اعضا بـه افراد است. این صرفا قدرت جبری جامعه را درون بر‌مـی‌گرفت. مساله‌ای گنگ و گریزان‌تر، فرا‌تر از این موضوع کـه جامعه لیبرال ممکن هست چه قواعدی را بـه معنای دقیق کلمـه بر اعضایش اعمال کند، این بود کـه جامعه لیبرال چگونـه جامعه‌ای است. همانند شرایط حاکم بر برداشت لیبرالیسم از ارزش‌هایی کـه به وجود فردی معنا مـی‌دهند، تعلق خاطر لیبرالیسم بـه ارزش انتخاب، که تا اندازه‌ای جلوی ارائه برداشتی بسیـار غنی را از آن مـی‌گیرد. هنگامـی کـه گفته باشیم جامعه‌ای پر از افراد لیبرال، آکنده از انجمن‌هایی خود‌خواسته هست که وقف بهبود زندگی همـه اعضای خود مـی‌شوند، چیز زیـاد دیگری به منظور گفتن نمـی‌ماند. شاید بپذیریم کـه لیبرال‌ها این را مطلوب مـی‌دانند کـه گرد‌آورندگان تمبر دور هم آیند و درباره علایق‌شان بگویند و بشنوند، بـه یکدیگر تمبر بدهند و بستانند، مجلاتی درباره سرگرمـی‌شان بـه راه اندازند و از این جور چیز‌ها، اما ارائه نظریـه‌ای لیبرال درباره گرد‌آوری تمبر قابل تصور نیست.
لیبرال‌ها با هر نظامـی کـه گرد‌آوری تمبر را سخت کند، بـه شدت مخالفت مـی‌کنند - این کار مزاحمتی بی‌معنا به منظور آزادی هست - و در این باره کـه آیـا دولت مـی‌تواند با حمایت مالی موقتی، بـه خوبی بـه راه افتادن جوامع گرد‌آورنده تمبر کمک کند یـا نـه، چند‌شاخه مـی‌شوند؛ همچنان کـه همـیشـه درون نگرش‌های خود درباره کمک دولت بـه هنر، تعلیم و تربیت و فرهنگ فاخر، شاخه‌شاخه بوده‌اند. فرا‌تر از آن، پاسخ لیبرال بـه این پرسش کـه جامعه پایبند بـه اصول لیبرال عملا چگونـه خواهد بود، این هست که پاسخ بـه جامعه مورد بحث باز‌مـی‌گردد. ممکن هست کلیسا‌های پر‌شماری داشته باشد یـا هیچ کلیسایی درون آن نباشد، انبوهی از نظام‌های آموزشی متفاوت داشته باشد یـا چنین چیزی بـه هیچ رو درون آن نباشد، نظام حمل‌و‌نقل عمومـی کار‌آمدی داشته باشد یـا نداشته باشد؛ آنچه اهمـیت دارد، این هست که حقوق انسانی یـا آزادی فردی اعضایش درون خلال رسیدن بـه این نتایج رعایت شود. بـه ویژه، لیبرالیسم درباره تاثیر تحقق آرمان جامعه‌ای متشکل از افراد آزاد بر چینش‌های اقتصادی درون آن، ندانم‌گویی پیشـه کرده. بی‌تردید کنترل‌های دولتی خیلی زیـاد، آزادی را بـه خطر مـی‌اندازد و انحصار دولت بر اشتغال نیز آزادی را تهدید مـی‌کند. کاپیتالیسمـی هم کـه به ثروتمندان اجازه دهد سیـاستمداران را بخرند، چنین است. پاسخ این پرسش را کـه بهترین نظام ممکن چیست، حتما به تجربه وا‌گذاشت.

نظریـه‌ای به منظور دولت
آنچه درباره جامعه صدق مـی‌کند، بـه همان سان درباره دولت صادق نیست. جامعه، هم قلمرو انجمن‌های غیر‌رسمـی و هم قلمرو انجمن‌‌های رسمـی هست و عرصه‌ای هست که افکار عمومـی درون آن نقشی قهر‌آمـیز بازی مـی‌کند، اما مجال زیـادی به منظور انجمن‌های خود‌خواسته و داو‌طلبانـه وجود دارد؛ بـه تعبیری، جامعه انبوهه‌ای از اجتماع‌های کوچک‌تر است. دولت اما اساسا عرصه همکاری‌هایی هست که بـه شکلی قهر‌آمـیز تایید شده‌اند و جوهرش این هست که رقیب یـا بدیلی ندارد. نیـازی بـه گفتن نیست کـه دولت لیبرال حتما در چار‌چوب حکومت قانون عمل کند. این نیز نا‌گفته روشن هست که حتما در روابطش با شـهروندان خود کمترین نیروی قهری ممکن را بـه کار گیرد. آنچه چالش‌هایی شدید‌تر درون پی آورده، این هست که آیـا لیبرالیسم بـه شکل خاصی از دولت حکم مـی‌کند یـا خیر.
از نگاه تاریخی، لیبرال‌ها زمانی معتقد بوده‌اند کـه دموکراسی لیبرالیسم را تهدید مـی‌کند و زمانی دیگر مـی‌اندیشیده‌‌اند کـه لیبرالیسم با خود دموکراسی مـی‌آورد. چیزی کـه لیبرالیسم همـیشـه بـه آن سر‌سپردگی دارد، دولت مشروطه است. بـه جز درون حالات اضطراری کـه ممکن هست حفظ نظم لیبرال، دولت‌ها را وا‌دار بـه اعمال قدرت‌هایی کند کـه در شرایطی غیر از این قابل تحمل نبودند، دامنـه مقتضیـات حکومت قانون بـه شیوه‌هایب و اعمال قدرت از سوی دولت‌ها نیز گسترش مـی‌یـابد. این سوال کـه چنین شرایطی چگونـه تحقق مـی‌یـابد، پاسخی روشن ندارد. این بحث کـه آیـا این دید‌گاه انگلیسی کـه دولت‌ها بـه واسطه افکار عمومـی و هراس از رای‌دهندگان لیبرال مـی‌مانند، کمابیش پذیرفتنی‌تر یـا نپذیرفتنی‌تر از این دید‌گاه آمریکایی هست که قانون اساسی مکتوب و منشور رسمـی حقوق، کار‌آمدی منحصر‌به‌فردی دارند، بحثی هست که هنوز پایـان نگرفته. کاملا معقول هست که بگوییم ابزار‌هایی نـهادی چون نظام قضایی مستقل، مطبوعات گونـه‌گون و آزاد و مجموعه‌ای متنوع و بزرگ از ساز‌مان‌های ناظر، همگی مفیدند و بگوییم کـه هم بـه حمایت‌های رسمـی از حکومت مشروطه نیـاز داریم و هم بـه شـهروندانی لیبرال‌اندیش کـه این حمایت‌ها را بـه چیزی بیش از موانعی پوست‌نوشته درون برابر ستمگری بدل کنند.
از این رو رابطه لیبرالیسم و دموکراسی نیـاز بـه تحلیل بیشتر دارد. اگر دموکراسی تنـها مساله‌ای از جنس حکومت اکثریت است، امکان دارد اکثریت عموما موافق دید‌گاه‌های لیبرال باشند یـا نباشند. اگر چنین دید‌گاه‌هایی را بپذیرند، لیبرال‌دموکراسی بر‌پا خواهد شد؛ وگر‌نـه، نـه. ابزار‌هایی گونا‌گون مثل منشور تحکیم‌یـافته حقوق را مـی‌توان به منظور مـهار اکثریت بنیـان گذاشت، اما همـه این دست ابزار‌ها آزادی را با محدود‌سازی دموکراسی حمایت مـی‌کنند. بـه اندازه‌ای کـه قدرت اکثریت را محدود مـی‌کنند، ذاتا غیر‌دموکراتیک‌ هستند. این دید‌گاه درون کل، برداشت جفرسون، دو ‌توکویل و مـیل بود کـه بر همـین قیـاس سخت مشتاق بودند دموکراسی نو‌پای روز‌گارشان را چنان بپرورانند کـه دموکراسی، استبداد اکثریت نباشد. دید‌گاه بدیل این هست که لیبرالیسم بـه دموکراسی پایبند هست و دموکراسی غیر‌لیبرال، اصلا دموکراسی نیست. هر فردی حق دارد درون تصمـیماتی کـه بر جامعه‌اش تاثیر مـی‌گذارند، مشارکت کند. بر هیچ نباید بی‌آنکه عقیده‌اش را گفته باشد، حکومت کرد، چون این کار نقض حقوق انسانی او یـا نقض حقوقش به منظور اینکه همچون عضوی آزاد و برابر از جامعه با او رفتار شود، خواهد بود. پاسخ مو‌شکافانـه بـه این ایراد کـه ممکن هست حکومت اکثریت با آزادی دمساز نباشد، اساسا این هست که اقتدار اکثریت و نـه قدرت آن، ذاتا خودمحدود‌کننده است. نمـی‌توان بـه شیوه‌ای کـه حق دیگران پایمال شود، مثلا حق رای‌دهی مطالبه کرد. بر اساس این نگاه، منشور حقوق، اقتدار اکثریت را محدود نمـی‌کند، بلکه شرح مـی‌دهد کـه این اقتدار چیست. لیبرال‌دموکراسی چیزی نیست کـه اگر خوش‌شانس باشیم، تحقق یـابد؛ تنـها دموکراسی مشروع، لیبرال‌دموکراسی است.
هر یک از این دو مفهوم‌سازی را کـه بپذیریم، دولت لیبرال حتما دولت محدود باشد. آزادی عقیده، آزادی انتخاب شغل، حق حریم خصوصی و زندگی خانوادگی، همـه محدودیت‌هایی بر آنچه دولت مـی‌تواند انجام دهد، مـی‌نـهند. با این حال دولت محدود مـی‌تواند دولت فعال باشد؛ چه اینکه صیـانت از این حقوق، دولت را بـه خود سر‌گرم و گرفتار خواهد کرد. آنچه خورند بیشتری با بحث دارد، این هست که دولت‌های لیبرال، چینش‌های غیر‌لیبرال زیـادی را از اسلاف خود بـه ارث مـی‌برند. بر‌‌چیدن تبعیض نژادی و درون آمریکا نـه سریع بوده و نـه ساده. کاهش آثار امتیـازات خانوادگی درون انگلستان تازه آغاز شده. دولتی کـه لیبرالیسم را جدی مـی‌گیرد، دولتی گرفتار و پر‌مشغله خواهد بود، بـه ویژه چون مجبور هست در پی‌گیری اهش از راه‌های قانونی، صادقانـه نیز رفتار کند.
هوا‌خواهان گونـه‌های «کلاسیک» و «جدید» لیبرالیسم مـی‌توانند درون این باره با یکدیگر هم‌رای باشند. هر دو، امتیـازات صاحبان حقوق انحصاری را محکوم مـی‌کنند؛ چون تبعیض‌های و نژادی و امتیـازات مقام‌های ارثی، فساد حقوق انحصاری را درون خود دارند، چون بـه صاحبان خود امتیـازاتی نا‌روا مـی‌دهند و قربانیـانشان را بـه نا‌حق درون موضع فرو‌دست مـی‌نشانند. مساله شاید این هست که لیبرال‌های «کلاسیک» فکر مـی‌کنند وقتی «زمـین بازی یکدست» ایجاد شد، یکدست خواهد ماند، درون حالی کـه لیبرال‌های جدید گمان مـی‌کنند کـه این زمـین یکدست بـه توجه پیوسته نیـاز دارد. بی‌تردید درست هست که لیبرال‌های جدید بر واژه «برابر» درون فرصت‌های برابر تاکید مـی‌کنند، درون حالی کـه اسلاف‌شان شاید بـه «فرصت» اهمـیت مـی‌دهند و علاقه خاصی بـه نوعی دیگر از برابری ندارند. با این همـه مساله همچنان آن هست که دولت‌های محدود ضرورتا دولت‌های غیر‌فعال یـا تنبل نیستند.

نظریـه‌ای به منظور جامعه بین‌المللی
دو جنبه متمایز اندیشـه لیبرال درون دو دهه گذشته بر‌جسته‌تر شده. هر دو بـه یک معنا وجوهی از لیبرالیسم «بین‌المللی» یـا «جهان‌وطنی»‌ هستند، اما با یکدیگر بسیـار تفاوت دارند. یکی مساله عدالت توزیعی جهانی یـا فرا‌ملی است. این بعد اندیشـه لیبرال از چیزی آغاز مـی‌شود کـه برخی منتقدین گمان مـی‌د شکافی درون نظریـه عدالت جان‌رالز است. شکاف خواندن آن شاید خطا باشد. رالز آشکارا با هر تلاشی به منظور گسترش دامنـه روایتش از بنیـان اخلاقی دولت رفاهی لیبرال‌دموکرات بـه چیزی فرا‌تر از دولت‌ملت مخالف بود، هر‌چند بعد‌ها درباره شیوه‌هایی کـه دولت لیبرال حتما با دولت‌های غیر‌لیبرال، از یک سو و با دولت‌های دارای ناکار‌آیی اقتصادی، از سوی دیگر ارتباط یـابد، بـه تفصیل نوشت. بعد دوم، چیزی هست که برخی نویسندگان آن را «لیبرال‌امپریـالیسم» یـا «مداخله‌گرایی لیبرال» خوانده‌اند. این بعد اندیشـه لیبرال، این سوال را پیش مـی‌کشد کـه دولتی لیبرال کـه توان نظامـی مداخله درون امور دولتی دیگر را دارد، درون چه شرایطی و برای دستیـابی بـه چه اهی مـی‌تواند چنین کند. این مساله‌ای کاملا تازه نیست. دفاع سده نوزدهمـی از امپریـالیسم غربی بر پایـه «ماموریت تمدن‌ساز»، اگر پاسخی بـه این سوال ندهد کـه مداخله چه هنگام مشروع است، بـه هر روی پاسخی بـه این پرسش مـی‌دهد کـه وقتی قدرت امپریـالیستی کنترل سرزمـینی جدید را بـه دست گرفت، حتما چه کند.
بهترین شیوه پرداخت بـه این دو مساله آن هست که جدا‌جدا بـه آنـها نظر کنیم؛ هر‌چند دید‌گاهی بـه قدر کافی گسترده درباره عدالت توزیعی بین‌المللی مـی‌تواند بـه این نتیجه بینجامد کـه دولتی کـه به لحاظ اقتصادی کاملا نا‌لایق است، اقتدارش بر شـهروندان خود را تقویت کرده و باید هر چینش بهتری کـه قدرتی بیرونی مـی‌تواند بر‌پا کند، بـه جایش بنشیند. با این حال مسیر آشکار‌تر این هست که درون آغاز بگوییم اگر روایت رالز از عدالت درون جامعه‌ای لیبرال جذابیت دارد، وسوسه مـی‌شویم کـه آن را درون سطحی بین‌المللی نیز بـه کار بندیم. رالز معتقد بود کـه منابع لازم به منظور برخورداری از زندگی عزت‌مندانـه حتما به شکلی برابر توزیع شوند، مگر هنگامـی کـه توزیع نا‌برابر بـه نفع محروم‌ترین‌ها باشد. آزمونی کـه بر پایـه آن مـی‌توان در‌یـافت کـه چینشی خاص عادلانـه هست یـا نـه، این هست که محروم‌ترین‌ها آن قدر کـه برایشان امکان‌پذیر است، رفاه دارند یـا خیر. نویسندگان مختلفی بی‌درنگ پرسیده‌اند کـه چرا این سنجه عدالت نباید کار‌بستی جهانی داشته باشد. چندین مشکل درون باز‌گویی این اصل درون عرصه جهانی وجود دارد کـه یکی از روشن‌ترین‌هایشان این هست که درون نبود دولتی جهانی، تصور نظام حقوق مالکیت کـه پیـاده‌سازی این اصل بـه آن نیـاز دارد، سخت است. این نظر بـه نوبه خود مـی‌تواند بـه این دید‌گاه بینجامد کـه دولت‌های لیبرال حتما با یکدیگر همکاری کنند و پیمان‌هایی بین‌المللی ببندند کـه مثلا راه‌هایی بـه دست دهد که تا کشور‌های محصور درون خشکی بتوانند درون منابع دریـا‌ها سهیم شوند یـا کشور‌های دارای منابع اندک بتوانند از گشاده‌دستی کشور‌های دارای منابع غنی نصیب برند. اینکه این دید‌گاه‌ها چه قدر آشکارا لیبرال‌اند، نـه اینکه بـه شکلی گسترده‌تر برابری‌طلبانـه باشند، مساله‌ای دیگر است. دو شیوه‌ای کـه مـی‌توان پنداشت کـه این دید‌گاه‌ها بـه شکلی بارز لیبرال‌اند، یکی این هست که درون پی راه‌حل‌هایی از طریق همکاری بین‌المللی مـیان دولت‌های آزاد باشند و دیگری این هست که همچون برخی نویسندگان بر اهمـیت نـهاد‌های آزاد درون دولت‌ها بـه عنوان تنـها مسیر مطمئن بـه سوی بهروزی تاکید کنند.
با این وجود، این نکته مستقیما بـه مساله نقش دولت‌های لیبرال درون پهنـه جهانی و به طور خاص بـه چیزی کـه بعضی اوقات مداخله‌گرایی لیبرال خوانده مـی‌شود، راه مـی‌برد. این موضوعی بسیـار گسترده هست که مرز‌هایش بـه شکلی نا‌درست تعریف شده‌اند. لیبرال‌ها درون انتخابی مـیان دو عقیده گرفتار مـی‌آیند. اولی این هست که اصل حاکم بر سیـاست لیبرال حتما پشتیبانی از آزادی، هر جا و هر وقت کـه مـی‌توان از آن حمایت کرد، باشد؛ و دومـی این هست که این کار افراد، جمعیت‌ها، جوامع و دولت‌ها هست که دلمشغول مسائل خود باشند و هر شیوه‌ای از زندگی را کـه (آزادانـه) پیرامونش تصمـیم مـی‌گیرند، بر‌گزینند. اصل اول مـی‌تواند حاکی از آن باشد کـه وقتی مـی‌توان نظام‌های استبدادی را بر‌چید و حکومت‌هایی لیبرال بـه جایشان نشاند، انجام چنین کاری درست است، و دومـی دقیقا وارونـه قبلی را مـی‌گوید و حکایت از آن مـی‌کند کـه فقط افرادی کـه آزادی‌‌شان درون این بین پایمال شده، حق عمل دارند. این مساله بـه گونـه‌ای جدایی‌نا‌پذیر با موضوع دخالت‌هایی کـه به شکلی گسترده‌تر انسان‌دوستانـه‌اند، درون هم تنیده است؛ اگر حاکمان درون حکومتی استبدادی تهدید بـه قتل عام مـی‌کنند یـا چنین کاری را نا‌دیده مـی‌‌گیرند، تنـها لیبرال‌ها نیستند کـه فکر مـی‌کنند ترجیحا جامعه بین‌المللی، و‌گر‌نـه هر دولت یـا ائتلافی از دولت‌های دارای توان مداخله مـی‌توانند به منظور پیشگیری از نسل‌کشی دخالت کنند. همچنین تنـها لیبرال‌ها نیستند کـه معتقدند اگر دولتی آن قدر مستبد یـا نا‌توان هست که شـهر‌وندانش با تهیدستی و قحطی دست بـه گریبان مـی‌شوند، خارجی‌ها مـی‌توانند به منظور نجات آنـها از سر‌نوشت‌شان مداخله کنند.
موضعی کـه به شکلی روشن‌تر لیبرال است، این هست که وقتی زمـینـه‌های دیگر به منظور مداخله وجود دارد، قدرت‌های مداخله‌گر حتما بکوشند کـه نـهاد‌های سیـاسی لیبرال‌دموکرات را شکل دهند که تا جایگزین نظام پیشین شود؛ بـه ویژه بـه این خاطر کـه در آینده نیـازی بـه مداخله نباشد. دخالت ناتو درون کوزوو درون سال‌های پایـانی دهه 1990 نمونـه‌ای از چنین مداخله‌ای است؛ دلیلش حمایت از مردم آلبانی درون برابر چیزی بود کـه مـی‌توانسته بـه عنوان مراحل آغازین سیـاست‌های نسل‌کشی دولت ملی صربستان ترسیم شود، اما دامنـه ماموریتش بـه اندازه‌ای گسترش یـافته کـه برنامـه «ملت‌سازی» با هدف بر‌پایی نـهاد‌های لیبرال‌دموکرات و حاکمـیت قانون را در‌بر‌گیرد. آنچه کـه مـی‌توان برنامـه مداخله لیبرال «حداکثری» خواند، این هست که آمادگی همـیشگی به منظور مداخله جهت راندن نظام‌های نا‌مطلوب بـه سوی لیبرال‌دموکراسی را درون ذهن داشته باشیم. بـه همان سان کـه اطمـینانی نیست کـه لیبرتارینیسم را بتوان بـه شکلی بهتر «نئو‌لیبرالیسم» یـا «نئو‌محافظه‌کاری» خواند، این نیز روشن نیست کـه این برنامـه حد‌اکثری «نئو‌محافظه‌کارانـه» هست یـا کمترین نتیجه امپریـالیسم سده نوزدهمـی با اشتیـاقش بـه ماموریت تمدن‌ساز است. استدلال‌های مخالف این برنامـه حد‌اکثری از ‌نظر آینده‌نگری، بـه قدر کافی روشن هستند. بر پایـه این استدلال‌ها تنـها نـهاد‌هایی کـه احتمالا درون دوره‌ای طولانی اثر‌گذارند، آنـهایی‌ هستند کـه جامعه به منظور خود شکل مـی‌دهد و هر تلاشی به منظور تحمـیل لیبرالیسم بر مردمانی سر‌کش، احتمالا اتلاف وقت و منابع و در بد‌ترین حالت، اتلاف جان نیز خواهد بود. نکته کمتر آشکار این هست که اگر بگوییم آنـهایی را کـه نمـی‌توانند خود را آزاد کنند یـا خود را آزاد نخواهند کرد، مـی‌توان توسط قدرت‌‌های بیرونی «به آزادی وا‌دار کرد»، پریشان‌گویی کرده‌ایم یـا نـه.

پاورقی:
1- self-discipline
2- سخنرانی پریکلس، سیـاستمدار برجسته آتنی درون پایـان نخستین سال جنگ‌های پلوپونزی (431-404 ق. م.).

لیبرالیسم و انواع
نویسنده: دانشجوی علوم سیـاسی - ۱۳٩۱/٢/٢٠
لیبرالیسم یکی از شایعترین و قدیمـی‌ترین آموزه‌های فلسفی – سیـاسی عصر حاضر است. لیبرالیسم مبنی بر اعتقاد بـه اصل آزادی کـه درآن مفهوم رنسانس و هم چنین اصلاح دینی نـهفته است. واژگان liberalism   (لیبرالیسم) بـه عنوان آموزه liberal   (لیبرال) کـه منظور فرد معتقد بـه آزادیخواهی است، از واژه liberteh   لاتین اشتقاق یـافته‌اند. گاه واژه freedom   نیز درون متون بـه معنای آزادی بـه کار مـی‌رود. البته برخی، واژه دومـی را بیشتر درون حوزه فلسفی و مترادف «اختیـار» مـی‌دانند و واژه اولی را درون قالب انسانی – اجتماعی درون نظر مـی‌گیرند.جان لاک،جرمـی بنتام.جان استوارت مـیل،پدران لیبرالیسم هستند.
تعریف لیبرالیسم:
ارائه یک تعریف دقیق و جامع از لیبرالیسم ناممکن است؛ اما با این حال، تعریف‌های متعددی از سوی نظریـه پردازان غربی ارائه شده هست از جمله: شاپیرو مـی گوید: «لیبرالیسم را مـی توان بـه طور دقیق نگرشی بـه زندگی و مسائل آن وصف کرد کـه تأکیدش بر ارزش‌هایی همچون آزادی به منظور افراد، اقلیت‌ها و ملت‌هاست. اصل اساسی لیبرالیسم خوش بینی بـه ذات انسان است. از نظر لیبرال‌ها انسان مـی‌تواند با کمک خرد و عقل خود، بدون نیـاز بـه راهنمایی دیگران و هیچ نیروی ماوراء الطبیعیـه پیشرفت کند؛ از این رو، انسان حتما تا حد ممکن آزاد است. این ایدئولوژی با اشکال سنتی قدرت ضدیت دارد و از بسط اختیـار و انتخاب فرد که تا حد ممکن دفاع مـی‌کند؛ از این رو از ابتدا، بانفوذ کلیسا درون شئون حکومت مخالفت کرد و سکولاریسم (جدایی دین و دولت) را مد نظر قرار داد. لیبرالیسم، آزادی را درون حوزه اقتصاد هم وارد مـی‌کند و دخالت دولت را درون امور اقتصادی مذموم مـی‌داند. از این رو «دولت حداقل» را پیشنـهاد مـی‌کند.
دقت شود کـه در تعاریف فلسفی، همـیشـه منافع سیـاسی، بـه ویژه درون ضدیت با دین کـه البته از ضدیت با کلیسا نشأت مـی‌گیرد لحاظ مـی‌شود. وگرنـه اگر قرار باشد عقل و خرد انسان او را از راهنمایی دیگران بی‌نیـاز کند، این «دیگران» نمـی‌تواند فقط بـه دین خدا و ماوراء الطبیعة اختصاص داشته باشد و لازم مـی‌آید کـه انسان از م و راهنمایی یک دیگر نیز بی‌نیـاز باشد کـه نتیجه‌اش همان خودسری و دیکتاتوری مـی‌شود.
گونـه های لیبرالیسم
کلی بـه پنج گونـه تقسیم مـی شود:
  1. لیبرالیسم فرهنگی: یعنی جانب داری از آزادی‌های فردی و اجتماعی ـ مثل آزادی اندیشـه و بیـان ـ و گسترش فرصت‌های آزادی و انعطاف پذیری اخلاقی و غیره.
  2. لیبرالیسم دینی: بـه این معنا کـه اصولا دین امری شخصی هست و باورهای دینی احساس درونی و غایب از حواس انسان نیست، بلکه تجربه دینی مانند تجربه‌های حسی از احساس زنده و غیر غایب حکایت دارد. و حقایق دینی با هیچ مقطع تاریخی و فرهنگی خاصی گره نخورده است.
(منظور اصلی نفی، خدا و وحی و خارج نمودن دین و احکام دین از حوزه‌ی زندگی اجتماعی و تمامـی شئون مـی‌باشد کـه به جایگزینی قوانین وضع شده توسط افراد (قدرت‌ها) مـی‌انجامد.
  3. لیبرالیسم اخلاقی: از آنجا کـه در لیبرالیسم هیچ قانون کلی اخلاقی وجود ندارد، لذا معیـار تشخیص دهنده خوب و بد، خود انسان است. بنابراین، امـیال ظاهری افراد همان امـیال واقعی آنـها هست و حتما مورد احترام قرار گیرد؛ یعنی لیبرالیسم اخلاقی، اعتقاد بـه یک آیین تساهل گرا، انعطاف پذیر و اباحی مسلک درون آموزه های اخلاقی است.
(این اصل نیز بـه رغم ظاهر مطلوبش، توجیـه کننده جنایـات، فردی و سیـاسی و اجتماعی صاحبان قدرت است. وقتی هیچ قانون کلی «خوب و بد» وجود نداشته باشد و ملاک تشخیص انسان‌ها و امـیال‌شان باشد، هیچ جنگ، ترور، جنایت، تهاجم، چپاول و ... نیز بد نخواهد بود وی نمـی‌تواند بـه طور کلی ظلم را محکوم کند). مـی‌گویند: این عمل یـا عملیـات از نظر شما بد بود، از نظر ما خیلی هم خوب بود.
  4. لیبرالیسم اقتصادی: یعنی حفظ آزادی اقتصادی و دفاع از حریم مالکیت خصوصی و سرمایـه داری، و دخالت حداقلی دولت بر فعالیت‌های اقتصادی افراد، یـا عدم دخالت دولت و هر عامل خارجی درون اقتصاد افراد.
چنین شرایطی هیچ‌گاه واقعیت خارجی نخواهد یـافت. همـین کـه دولت‌ها با سرمایـه‌گذاری و نقش‌آفرینی درون بانک‌ها و بورس‌ها (مثل وال استریت و ...) حضور داشته باشند و یـا دست کم قوانین مالیـاتی یـا گمرکی را وضع کنند، این نوع لیبرالیسم غیر واقعی مـی‌گردد. چرا امروزه درون جهان سرمایـه‌داری غرب کـه مدعی لیبرالیسم اقتصادی است، همـه‌ی بحران و وظیفه‌ی کنترل و رفع آن بر عهده‌ی دولت‌ها مـی‌باشد؟! و البته همـه مـی‌دانند کـه حکومت‌ها و دولت‌های واقعی درون غرب، همان صاحبان سرمایـه هستند کـه حکومت را نیز درون اختیـار مـی‌گیرند. لذا بـه رغم رأی‌گیری‌های دمکرات مأبانـه، حکومت‌ها همـیشـه تحت امر سرمایـه‌داران حرکت مـی‌کنند و نـه آرا و خواست مردم.
  5. لیبرالیسم سیـاسی: بر اساس لیبرالیسم سیـاسی، باورها و اعتقادات هر درون حوزه فردی و شخصی محترم است. دولت حتما زمـینـه را فراهم کند کـه هر شخص بتواند به منظور انجام مراسم مذهبی خود آزادی عمل داشته باشد.
همان‌طور کـه مشـهود است، درون این تعریف اشاره‌ای بـه «سیـاست» نشده هست و فقط درون مورد دین و مذهب سخن رفته است؟! لذا هدف اصلی، نـه لیبرالیسم سیـاسی، بلکه فقط و فقط جدا نمودن دین و مذهب از حوزه‌ی سیـاست است.
الگوهای لیبرالیسم
به طور کلی چهار جریـان مشخص را درون اندیشـه لیبرالیسم مـی‌توان مشخص کرد کـه شامل چهار نسل از متفکرین سده‌های 18، 19و20 مـی‌شود.
  1)    لیبرالیسم کلاسیک
به اوج تئوریک و حضور سیـاسی و اجتماعی فعال آن درون حدود نیم‌قرن 18 هجدهم و سراسر قرن نوزدهم بوده است. «جان لاک» و «آدام اسمـیت» از چهره‌های اصلی لیبرالیسم کلاسیک هستند. اصول اساسی لیبرالیسم کلاسیک محدود سازی حیطۀ دولت و قدرت حکومت بـه حفظ و حراست حقوق فردی و آزادسازی تجارت و مالکیت و نیروی کار از قیود سنتی بود. آنـها معتقد بودند نظام اقتصادی درون حالت طبیعی تمایل بـه تعادل دارد و طبق این مکانیسم، هر عرضه‌ای تقاضای خود را هم خواهد زد. فلذا دخالت دولت حداقلی و محدود بـه حمایت از حقوق فردی است. رژیم‌های لیبرال کلاسیک نمـی‌توانستند چه از نظر سیـاسی و چه از نظر اقتصادی منافع طبقات غیر تجاری و بویژه طبقات پایین را تأمـین کنند. تقاضا به منظور گسترش حقوق سیـاسی و بویژه حق رای بـه طبقات پایین و اتخاذ تدابیری درون خصوص بهبود اوضاع اجتماعی و اقتصادی آنـها موجب پیدایش تعارضات و بحرانـهایی درون رژیم‌های لیبرال کلاسیک شد.
   2)    لیبرال دمکراسی
پس از انقلابهای 1848 آشکار شد کـه لیبرال کلاسیک تنـها منافع بخش کوچکی از جامعه را تأمـین مـی‌کند. فلذا لیبرالیسم مـی‌بایست خود را با مقتضیـات دمکراسی جدید سازگار کند و آرمان‌های اصلی لیبرالیسم و اندیشـه برابری را بـه طبقات اجتماعی گسترده‌تری بسط دهد.. فلسفۀ دمکراسی، کـه به تدریج با تعدیل لیبرالیسم پدید آمد بر اصل سؤلیت گسترده دولت درون برابر جامعه به منظور تأمـین نوعی برابری تأکید مـی‌کند. این درون واقع بـه معنای تکمـیل آرمانـهای لیبرالیسم تلقی مـی‌شد. چنانچه جرمـی بنتام و جان استوارت مـیل بـه عنوان معان این بیـان مـی‌د دولت حتما بکوشد که تا حداکثر بهروزی و شادی را به منظور حداکثر مردم تامـین کند. درون تحول لیبرالیسم کلاسیک بـه لیبرال – دمکراسی آزادی منفی جای خود را بـه آزادی مثبت مـی‌دهد. درون لیبرال – دمکراسی آزادی یعنی توانایی انتخاب و قدرت برخورداری فرد از حقوق طبیعی. اندیشـه آزادی اقتصادی نامحدود خود محدودیتی بر آزادی و ناقض اصول اساسی لیبرالیسم تلقی شده است. دولت لیبرال دمکراتیک با شناسایی قدرت اتحادیـه‌های کارگری و سبط حق رأی بـه کارگران و زنان محدودیت اندیشـه لیبرالیسم اولیـه را از لحاظ نظری برطرف مـی‌کند. اما درون طی قرن بیستم باز بروز بحران‌های اقتصادی گسترده، ضعف‌های لیبرال دمکراسی را آشکار ساخت و از همـین رو زمـینۀ پیدایش دمکراسی اجتماعی فراهم شد.از لیبرال دموکرات های معروف مـیتوان جان دیویی را نام برد.او معتقد بودشرط اصلی تحقق دموکراس برابری همـه افراد هست .ویـا درمان دردهای دموکراسی با دموکراسی است.
  3)    سوسیـال   لیبرال دمکرات
بحران درون اقتصاد سرمایـه‌داری آزاد درون طی سالهای 32- 1929 کـه همراه با افزایش بیکاری، سقوط قیمت سهام شرکتها، ورشکستگی، رکود و کاهش درون سرمایـه گذاری خارجی بود تحول عمده‌ای درون نظام سرمایـه‌داری بـه دنبال آورد و موجب افزایش دخالت حکومت درون اقتصاد و تحول درون ساخت دولت گردید. جان منیـارد کنیز اقتصاددان معروف انگلیسی درون کتاب خود تحت عنوان نظریـه عمومـی پول، بهره و اشتغال (1936) اصول نظری اقداماتی را عرضه کرد کـه از سال 1930 بـه بعد توسط حکومتهای غربی بـه منظور بارزه با بحران اقتصادی اتخاذ شده بود. استدلال اصلی کنیز این بود کـه اقتصاد سرمایـه داری آزاد نمـی‌تواند تعادل عرضه و تقاضا را برقرار کند و از این رو ذاتاً ثبات است. از همـین رو دخالت دولت بـه منظور ایجاد تعادل درون اقتصاد ضرورت مـی‌یـابد. راه حل کنیز این بود کـه دولت حتما قدرت خود را درون زمـینۀ وضع مالیـات و افزایش هزینـه عمومـی بـه منظور تضمـین تقاضای مؤثر و اشتغال کامل بـه کار گیرد. درون حقیقت اصطلاح «سوسیـال دمکراسی» درون آغاز درون رابطه با سیـاسی طبقۀ کارگری درون اروپا بـه کار مـی‌شد و به مفهوم اجتماعی دمکراسی بود. سوسیـال دمکرات‌ها خواهان تشکیل یک دولت رفاهی درون کشورهای سرمایـه داری بودند که تا آموزش و پرورش رایگان، بهداشت رایگان، پرداخت حقوق بـه بیکاران و ملّی صنایع بزرگ و مادر را تحقق بخشد. درون مـیانـه‌های سده بیستم سوسیـال‌دموکرات‌ها از اِعمال قوانین جدیتر کار، ملی صنایع اصلی و ایجاد دولت رفاهی هواداری مـی‌د.امروزه سازمان "انترناسیونال سوسیـالیستی" مـهم‌ترین سازمانی هست که درون سطح جهانی احزاب سوسیـال دموکرات را (در کنار احزاب سوسیـالیست دموکراتیک) دربر مـی‌گیرد.
  4)    نئولیبرالیسم
نئو لیبرالیسم، نگرش محافظه کارانـه جدیدی هست که با رجوع بـه نظام بازار آزاد بـه مخالفت با ساختار دولت رفاهی پرداخته است. بـه نظر نئولیبرال‌ها اصول لیبرالیسم غیر قابل تفکیک از سرمایـه‌داری مـی‌باشد و اقتصاد بازار آزاد شرط آزادی است. بعضی از متفکرین این دسته حتی که تا حد آنارشیسم دست راستی نیز پیش رفته‌اند. بدین ترتیب کـه با حذف دولت و فقدان هرگونـه کنترلی بر مالکیت و همچنین پذیرفتن اصل مالکیت خصوصی ما بـه عنوان مـهمترین انگیزۀ عمل انسان، مـی‌توان از دست مشکلات سیـاسی و جنگ بین مردم، خلاص گردید. نئولیبرالیسم گر چه کوششی هست به منظور بازگشت بـه شرایط پیش از دولت رفاهی، لیکن خود محصول شرایط اقتصادی و سیـاسی معاصر است. این گرایش موجب افزایش فرصت و توانایی شرکتهای بزرگ خصوصی درون امر مال اندوزی شده و محدودیت‌های وضع شده بر تجارت آزاد را بـه تدریج از مـیان است. بازگشت بـه لیبرالیسم ممکن هست بحرانـهای ذاتی لیبرالیسم اقتصادی را درون ابعادی تازه فعّال کند و بار دیگر ساختار دولت را درون غرب دستخوش تحول سازد. درون واقع  درون اواخر قرن بیستم، با افول دولتهای رفاهی و گرایش بـه سیـاستهای لیبرالیسم اقتصادی، ناسازگاریـهای لیبرالیسم با دموکراسی بارزتر شد. امروزه موج تازه ای از اندیشـه های لیبرالیستی تحت عنوان نئولیبرالیسم بـه وجود آمده است. این گرایش ـ دوباره مانند گذشته ـ بر این باور هست که اصول لیبرالیسم از سرمایـه داری انفکاک پذیر نیست، و اقتصاد بازار آزاد، لازمـه آزادی است. درون این نگاه، دخالت دولت درون فعالیتهای اقتصادی مغایر با اصول لیبرالیسم و کاری بی حاصل تلقی شده است. بدین ترتیب، بازگشت بـه اصول اولیـه لیبرالیسم ضروری قلمداد شده است.  ازنئو لیبرالیسم ها ی مشـهور مـی توان از فردریش هایک نام برد.
براى مطالعه ى بیشتر رجوع کنید به:
  1-آزادى، آیزایـا برلین؛ انتشارات خوارزمى.
  2-بشیریـه، حسین؛ تاریخ اندیشـه‌های سیـاسی درون قرن بیستم، تهران، نشر نی، 1379، چاپ دوم، جلد دوم، 3-- صلاحی، ملک یحیی؛ اندیشـه‌های سیـاسی غرب درون قرن بیستم، تهران، نشر قومس، 1383، چاپ دوم، .
  4- قوام، عبدالعلی؛ روابط بین الملل، نظریـه‌ها و رویکردها، تهران، نشر سمت، 1384، چاپ اول، -
و جهت مطالعه‌ی تحلیلی و بررسی نقدها مـی‌توانید بـه مقاله ذیل رجوع کنید:
در خاتمـه نظر کاربران گرامـی را بـه بیـان بسیـار مـهم از مقام معظم رهبری جلب مـی‌نماییم:
(22/7/1390) - یکى از چیزهائى کـه در هر حرکت عمومى و در هر نـهضت لازم است، این هست که بر اساس تفکرات و مبانى پایـه‌اى این نـهضت و این جریـان، هم بایستى «واژه‌سازى» بشود، هم بایستى «نـهادسازى» بشود. وقتى یک فکر جدید - مثل فکر حکومت اسلامى و نظام اسلامى و بیدارى اسلامى - مطرح مـیشود، مفاهیم جدیدى را درون جامعه القاء مـیکند؛ لذا این حرکت و این نـهضت حتما واژه‌هاى متناسب خودش را دارا باشد؛ اگر از واژه‌هاى بیگانـه وام گرفت، فضا آشفته خواهد شد، مطلب ناگفته خواهد ماند.
ما مردم‌سالارى را قبول داریم، آزادى را هم قبول داریم، اما لیبرال‌دموکراسى را قبول نداریم. با اینکه معناى لغوى «لیبرال‌دموکراسى»، همـین آزادى و همـین مردم‌سالارى است، اما واژه‌ى لیبرال‌دموکراسى درون اصطلاح مردم عالم، درون معرفت و شناخت مردم عالم، با یک مفاهیمى همراه هست که ما از آن مفاهیم بیزاریم؛ نمـی‌خواهیم آن اسم را بر روى مفهوم پاکیزه و سالم و صالح و خالصِ خودمان بگذاریم؛ لذا ما براى نظام مطلوب خودمان، اسم جدید مـیگذاریم؛ مـیگوئیم مردم‌سالارى اسلامى، یـا جمـهورى اسلامى؛ یعنى نام جدید انتخاب مـی‌کنیم. یـا براى تقسیم درست ثروت و استفاده‌ى همگان از ثروت‌هاى عمومى، کـه یکى از اه والا و اساسى اسلام است، از واژه‌ى «سوسیـالیسم» استفاده نمـی‌کنیم. با اینکه سوسیـالیسم هم از لحاظ معناى لغوى ناظر بـه همـین معناست، لیکن با یک مفاهیم دیگرى همراه هست که ما از آن مفاهیم بیزاریم؛ با یک واقعیت‌هائى درون تاریخ و در جامعه همراه شده کـه ما آنـها را قبول نداریم. لذا ما بـه جاى استعمالات و اصطلاحاتى کـه بین چپ‌روها و مارکسیست‌ها و اینـها معروف بود، اصطلاح «استکبار» را، اصطلاح «استضعاف» را، اصطلاح «مردمى بودن» را مطرح کردیم و آوردیم. ما آوردیم، یعنى انقلاب آورد، نـه اینکه اشخاص خاصى درون این زمـینـه تأثیر حتمى و قاطعى داشته باشند.
نظریـه انتقادی
نویسنده: دانشجوی علوم سیـاسی - ۱۳٩۱/۱/٢۳
چشم انداز انتقادی درون روابط بین الملل درون دهه 1980 مطرح شد. نظریـه انتقادی جزء نظریـات بازتاب گرایی هست و بـه شکل محدود بـه دیدگاه مارکسیستی ، امپریـالیزم و وابستگی اطلاق مـی شود این نظریـه مجموعه ای وسیع از نظریـات شالوده گرایی و هم ضد شالوده گرایی است.شالوده گرا هست چون از یک جهت شالوده های مارکسیستی را مطرح مـی کند و ضد شالوده گرایی هست چون بر علیـه شالوده های پوزیتیویستی و رئالیستی حرکت مـی کند و شالوده های اثبات گرایی را درون هم مـی شکند. نظریـه انتقادی واکنشی بود بـه دیده گاههای پوزیتیویستی ، نئورنالیسم و لیبرالیسم. از نظر انتقادیون اندیشـه های ترقی خواهانـه قرن 19 و 20 مانند لیبرالیسم و کاپیتالیسم نـه تنـها باعث رهایی انسان نشد بلکه شکل جدیدی از سرمایـه داری بـه شکل نازیسم ، فاشیسم را بوجود آورد کـه بیشتر پای انسان را بست.بسیـاری ریشـه نظریـات انتقادی را بـه افرادی چون هگل ، کانت و پست مدرنـهایی چون نیچه نسبت مـی دهند. نظریـه انتقادی همچنین که تا حد زیـادی مدیون پست مدرنیسم فرانسوی هست آنـهم درون نظریـات فوکو.(قوام:1384،ص 192-193) این نظریـه همچنین از یک سو متاثر از مکتب فرانکفورت و افرادی چون (آدرنو ، هورکهایمر و هابرماس است) و از سوی دیگر برخی مباحث نیز از آراء اندیشمندانی چون آنتونیو گرامشی و اندرو لینکلیتراست. یکی از ویژگیـهای اصلی نظریـه انتقادی درون روابط بین الملل آن هست که درون مباحث هستی شناسی و معرفت شناسی درگیر مـی شود و به همـین دلیل مورد انتقاد جریـان اصلی (لیبرالیزم و رئالیزم) کـه بر مسائل محتوایی روابط بین الملل تاکید دارند قرار مـی گیرد.
گرامشی بـه عنوان یکی از پیروان مکتب فرانکفورت درون مطالعات بین الملل نقدی معرفت شناختی و هستی شناختی بـه تجربه گرایی و اثبات گرایی دارد. رهیـافت گرامشی واجد یک وجه انسان گرایـانـه و یک وجه تاریخی هست یعنی دگرگونی تاریخی که تا حد زیـادی نتیجه فعالیبت جمعی انسان هست ، بعد نظریـه انتقادی نگاهی تاریخی و انسان محور دارد و با تاکید بر نقش کارگزاری انسان نقش عمل آگاهانـه درون تغییر وضع موجود را نشان مـی دهد.همچنین یکی از وجوه بارز درون مباحث پیروان مکتب فرانکفورت درون روابط بین الملل نگاه بـه رابطه متقابل مـیان کارگزار و ساختار اجتماعی است.از نظر معرفت شناسی تاکید گرامشی بر مفهوم روشنفکر ارگانیک دلالت بر این دارد کـه گرامشی توانست با ایجاد پیوند مـیان نظریـه تولید شناخت و نظریـه هویت و منافع نشان دهد کـه چگونـه نظریـه همـیشـه درون راه هدفی است.(مشیرزاده:1384،ص 214-215)
محورهای اصلی مکتب فرانکفورت:1- نفی نگرش علمـی
2- بر خلاف دیدگاه اثبات گرایـان سوژه متعالی را نفی مـی کند.
3- از منظر انتقادی نظریـه و نظریـه پردازی یک فرایند بینان ذهنی زبانی هست که مستلزم وجود اجتماعی از محققان است.
4- از نظر هابرماس نظریـه انتقادی مبتنی بر جنبه های تاریخی و پسیـاسی هست و کل دانش بشری را مبتنی بر جنبه های تاریخی و سیـاسی مـی داند.
5- هابرماس بنیـان فلسفه علم اثبات گرایـانـه مدرن را رد مـی کند و بر اجماع عقلایی تاکید مـی کند و از نسبی گرایی نیز اجتناب مـی کند.
6- از نظر هابر ماس سه دسته علائق شناختی وجود دارد کـه به سه نوع شناخت متفاوت منتهی مـی گردد. الف – علائق فنی : همان شناخت اثباتی و تجربی هست که دغدغه آن کنترل است. ب – علائق عملی یـا تفاهمـی ارتباطی کـه به شناخت هرمنوتیک منتهی مـی شود و دغدغه آن فهم است. ج – علائق رهایی بخش کـه بنیـان شناخت انتقادی هست و دغدغه آن ایجاد دگرگونی و رسیدن بـه رهایی است.
7- کانیز تاکید مـی کند کـه سرشت انسانی مخلوق تاریخ هست و شناخت نیز محصول تحولات تاریخی است.
8- هورکهایمر تاکید داشت کـه باید مـیان نظریـه سنتی و نظریـه انتقادی تفکیک قائل شد نظریـه سنتی درون علوم اجتماعی آئینـه ای از اثبات گرایی درون علوم طبیعی هست از این منظر جهان مجموعه ای از واقعیـات هست که فقط حتما کشف شوند و فقط درون صدد توضیح روابط مـیان پدیده هاست و تا حدی محافظه کارانـه هست ، اما نظریـه انتقادی بـه لزوم تغییر بنیـادین جامعه باور دارد و بیطرفی ارزشی نظریـه اجتماعی را نفی مـی کند.
نظریـه انتقادی یک تلاش فکری و در عین حال عملی هست از نظرانتقادیون واقعیـات محصول تاریخی و اجتماعی اند و جهان محصول انگاره ها و کنش انسانی هست و این کنش ها و انگاره ها تغییر پذیرند و نظریـه انتقادی درون پی فهم و تغییر آنـهاست ، بعد نظریـه انتقدی درون صدد تغییر وضع موجود است.نظریـه انتقادی بـه تاریخی بودن شناخت و جنبه هنجاری درون نظریـه پردازی توجه دارد.
به گفته کانظریـه انتقادی نسبی است.تاکید اصلی نظریـه پردازان انتقادی بیشتر بر تحول تاریخی شناخت بر مبنای دگرگونی درون جریـان زمان است.آنـها معتقدند کـه شناخت حتما تحول یـابد و پدیده های اجتماعی و تاریخی منحصر بـه فرد و معنا دارند و واقعیت اجتماعی امری زمانمند و مکانمند است.
کامعتقد هست که نظریـه انتقادی دیدگاه تاریخی و در طول زمان نسبت بـه پدیده هاست و در نتیجه تحول و پویـایی پدیده ها را درون طول زمان مورد توجه قرار مـی دهد و مـی توان گفت کـه در اینجا تاکید بر اولویت هستی شناسی نسبت بـه معرفت شناسی است.(مشیرزاده:1384،ص 218-219)
از نظر انتقادیون واقعیت اجتماعی امری زمانمند و مکانمند هست نـه همـیشگی و نمـیتوان انتظار داشت درون حوزه اجتماعی قوانینی جهان شمول وضع شود.
از این منظر گفتگوی فرهنگی مـی تواند بـه عنوان ابزاتری به منظور شکل بـه فهم های جدید از سیـاست منجر شود.
در کل نظریـه انتقادی از نظر معرفت شناسی : اثبات گرایی و عینی گرایی و تجربه گرایی را رد مـی کند.
 از نظر روش شناسی : هژمونی روش علمـی واحد را رد مـی کند و در پی شکل بـه نظریـه رهایی بخشند و بر راهبردهای تفسیری تاکید دارند.
 از نظر هستی شناسی : برداشتهای خرد گرا از سرشت و کنش انسانی را بـه چالش مـی کشند و سرشت بشر را ثابت نمـی دانند و بر هویتهای کنش گران تاکید مـی نماید.
رابرت کامعتقد هست که نظریـه های موجود درون روابط بین الملل مثل واقع گرایی و آرمان گرایی حلال مشکلند اما با این حال کاواقع گرایی را یک ایدئولوزی محافظه کارانـه مـی داند درون حالیکه انتقادیون درون صدد تغییر وضع موجودند.(جزوه استاد حسن پور:1389،ازاد بافت)                    نظریـه انتقادی درون روابط بین الملل
انتقادیون دغدغه هنجاری روابط بین الملل را دارند از یک سو مـی خواهند تاریخی بودن وضعیت موجود را نشان دهند و از آن طبیعت زدایی کنند و از سویی دیگر پیـامدهای ناعادلانـه آن را مورد تاکید قرار دهند درون واقع درون پی نشان ریشـه های تاریخی وضع موجود درون روابط بین المللند.
توجه کامعطوف بـه ساختارهای تاریخی مبتنی بر یک الگوی دیـالکتیکی رادیکال هست که درون آن ساختار بـه شکل تاریخی تعریف مـی شود نـه انتزاعی.یکی دیگر از نکات مورد توجه نظریـه انتقادی درون نظریـه روابط بین الملل هژمونی بین الملل هست که منظور از هژمونی بین الملل این هست که قدرت صرفاً ناشی از زور نیست بلکه مبتنی بر رضایت نیز هست ، بعد سلطه هژمونیک بعد فرهنگی و ایدئولوژیک دارد.
کاثبات هژمونی را بـه وسیله هنجارها و نـهادهای بین الملل ممکن مـی دارد ، بعد کانظریـه انتقادی رژیمـهای بین المللی را نیز ارائه مـی دهد.
از دیگر موضوعات مورد تاکید انتقادیون مساله محیط زیست یـا بـه اصطلاح سپهر زیستی (کره زمـین) هست که بـه حفظ محیط زیست به منظور بقای انسان بها مـی دهند. یکی دیگر از محورهای مورد توجه انتقادی ها بحث جهانی شدن هست که بـه جهانی شدن بـه دید منفی مـی نگرد.(مشیرزاده:1384، ص221)
نگاه انتقادی ها بـه دولت: یکی دیگر از مسائل مورد توجه نظریـه انتقادی این هست که دریـابد کـه چرا و چگونـه دولتها شکل گرفته هست و که تا چه حد امکان تحول درون آن هست ، بـه نظر لینکلیتر ساختارهای موجود طبیعی و دائمـی نیستند بلکه تاریخی اند و ممکن هست در آینده تغییر کنند ، بعد انتقادی ها بـه دنبال تحول درون دولت درون عرصه بین المللند. یکی دیگر از موضوعات مورد توجه انتقادی ها جامعه مدنی هست به عنوان عرصه رقابت نیروهای اجتماعی ، درون واقع انتقادیون با طرح جامعه مدنی صراحتاً بـه دنبال نقش کنشگران غیر دولتی بـه جای کنشگران دولتی هستند ، از نظر گرامشی آنچه موجب تقویت جامعه مدنی        مـی شود حزب سیـاسی است.آنـها معتقدند کـه دولتها درون نظامـهای سرمایـه داری رشد کرده و بوجود آمده اند و در سایر نقاط گسترش یـافته اند بـه این ترتیب خود دولتها بـه موازات اقتصاد سرمایـه داری رشد کرده اند یعنی درون ایجاد دولتها اقتصاد سرمایـه داری نقش ویژه ای داشته بطوری کـه اولین دولتهای مدرن درون درون نظامـهای سرمایـه داری شکل گرفت بعد از نظر انتقادیون دولت سرمایـه داری هم از منافع طبقات خاصی حمایت مـی کند کـه همان سرمایـه داری هست و درون خدمت آن است.
امکان تحول درون روابط بین الملل از نظر انتقادی هابازگشت بـه اخلاق هنجاری درون روابط بین الملل از خصوصیـات اصلی نظریـه انتقادی است. کاهش نابرابری های جهانی ، برقراری عدالت بین الملل ، احترام بـه تنوع تکثر و تفاوتها از نکات مورد توجه انتقادیون درون امکان تحول بین الملل و ایجاد یک اجتماع جهانی هست اما مانع اصلی درون شکل گیری اجتماع جهانی را ساختار دولتها و تقسیم کار جهانی مـی دانند. لینکلیتر بـه دنبال اجتماعی مبتنی بر گفتگوست.گفتگو از نقاط مورد توجه مکتب انتقادی و به طور خاص هابرماس هست ، هابرماس زبان را ابزاری به منظور اجتماع آفرینی مـی داند .گرامشی تحول را از طریق یک فرهنگ متقابل مـی بیند.از نظر کااز طریق ایجاد بلوکهای جدید تاریخی درون سطح ملی مـیتوان بـه تغییر نظام بین الملل امـید داشت.
رابطه مـیان قدرت و دانش از نظر انتقادیوناز نظر آنـها آن چیزی کـه باعث ایجاد قدرت مـی شود بر خلاف رئالیستها قدرت نظامـی نیست یـا بر خلاف لیبرالیسم ها قدرت اقتصادی نیست بلکه دانش بشری هست که باعث قدرت مـی شود.
پس انتقادی ها بـه رابطه مـیان دانش و قدرت تاکید دارد آنـها معتقدند دانش جنبه ایدئولوژیک دارد کـه این جنبه ایدئولوژیک دانش رویـه های اجتماعی یـا فرایندهای اجتماعی را مـی سازد و رویـه های اجتماعی منافع را شکل مـی دهد و منافع منجر بـه قدرت مـی شود ، بعد قدرت نشات گرفته از دانش است.
انتقادیون اعتقاد بـه تغییر و دگرگونی دارند از نظر آنـها دانش بـه لحاظ سیـاسی و اخلاقی و ایدئولوژیک نمـی تواند بیطرف باشد و تحت این شرایط دانش ایدئولوژیک بـه طور آگاهانـه یـا ناآگاهانـه بـه سمت منافع گروهها و احزاب خاصی حرکت کند. برخی از نظریـه پردازان انتقادی بـه دنبال بهره گیری از دانش ایدئولوژیک به منظور رسیدن بـه مقاصد سیـاسی خود هستند یـا بـه عبارتی این دسته از نظریـه پردازان درون تلاش به منظور آشکار نمودن سلطه شمال بر جنوب فقیر هستند بنابراین بین مارکسیستهای اقتصادی و نظریـه پردازان انتقادی یک نقطه مشترک وجود دارد و آن اینکه درون صددند تلاشـهای قدرتهای بزرگ را به منظور سلطه آشکار کنند.
انتقادیون همچنین بـه رابطه مـیان نظریـه و عمل توجه خاصی دارند و معتقدند کـه تناسب مـیان ساختار اقتصاد (سرمایـه داری) و روابط اجتماعی (نظام طبقاتی) و سازمان سیـاسی (دولت) وجود دارد کـه این همان نظریـه مارکسیستهای اقتصادی هست که بر این اساس نظام سلطه شکل مـی گیرد بعد به دنبال نشان نظام سلطه هستند.
صلح از نظر انتقادی هااز نظر اینـها صلح زمانی شکل مـی گیرد کـه 1- تناقضات عمده سرمایـه داری کـه به پیدایش بحرانـهای اقتصادی منجر مـی شود از بین برود و به انسانـها بـه شکل ابزار نگاه نشود. 2- هدف از تولید صرفاًب سود نباشد و رفع نیـازها مد نظر باشد. 3- نظام بین الملل شکل استعماری خود را از دست بدهد.
نظر انتقادیون درون مورد آنارکیاز نظر آنـها آنارکی مـی تواند وجود نداشته باشد و آنارکی را دولتها بوجود مـی آورند.
شباهت و تفاوت پست مدرنـها با انتقادی ها :
شباهت اینکه هر دو بـه بحث رهایی بخش بودن انسان تاکید دارند تفاوت اینکه درون حالیکه انتقادی ها بـه تعبیر و تفسیر جهان بسنده مـی کنند پست مدرنـها معتقدند کـه نباید تنـها بـه تفسیر جهان بسنده کرد بلکه حتما در صدد تغییر جهان هم بود.
نقد نظریـه انتقادی1- عدم توجه بـه تبیین روابط بین الملل
2- از نظر اثبات گرایـان مبانی ضد اثبات گرایی مکتب انتقادی نمـی تواند مبنایی را به منظور شناخت شکل دهد.
3- از مکتب مارکسیسم تاثیر پذیرفته هست و مرز مـیان علم و اخلاق و فلسفه را کـه باید وجود داشته باشد درون هم مـی شکند.
4- انتقاد پست مدرنیسم از مکتب انتقادی این هست که خود مکتب بـه اندازه کافی انتقادی و رادیکال نیست و همچنان متعهد بـه مـیراث روشنگری است.
به طور خلاصه نظریـه انتقادی :
1- واکنشی هست نسبت بـه پوزیتیویسم بـه طوریکه اصول اثبات گرایـانـه پوزیتیویسم را رد مـی کند.
2- تمایز مـیان سوژه و ابژه و فارغ بودن علم از ارزش را رد مـی کند و معتقد هست که تمام دانش منعکننده منافع مشاهده کننده است.
3- بـه دنبال آزاد سازی انسان از ساختارهای سرکوب کننده سیـاست و اقتصاد جهانی هست که تحت کنترل قدرتهای هژمونی قرار دارد.
4- بـه دنبال تغییر و تحول درون نظام بین الملل و رهایی انسان است.
بنابراین مناظره های نظری این رهیـافت(انتقادی) مناظره های سیـاسی و ایدئولوژیک مـی باشند.
منابع:1- قوام،عبدالعی، روابط بین الملل نظریـه ها و رویکرد ها،(1384) انتشارات سمت
2- مشیرزاده،حمـیرا،تحول درون نظریـه های روابط بین الملل(1384)انتشارات سمت
3- حسنپور جمـیل ،جزوه درسی دانشگاه آزاد بافت(1389)
پوزیتیویسم
نویسنده: دانشجوی علوم سیـاسی - ۱۳٩۱/۱/۱
تمامـی نظریـاتی کـه تحت عنوان نظریـات جدید بررسی مـی شوند نظریـاتی پوزیتیویستی مـی باشند.این نظریـات بـه نحوی درون پی آنند که تا یک قانون مندی کلی تحت عناوین نظریـه بازیـها، تصمـیم گیری،نظریـه سیبرنتیک و جزء آن، را ارائه دهند و تمامـی فرآیندهای اجتماعی را صرف نظر از مکان و زمان توصیف کنند.تمثیل های اساسی کـه در بطن این نظریـه ها قرار دارند،تمثیلهای ارگانیکی مـی باشند (بشیریـه:1373،ص 32) درون مقابل نگرش مفهومـی و حقیقت جوی فلسفی،پوزیتیویسم بـه آن نحله فکری اطلاق مـی شود کـه مـیل بـه دستیـابی بـه واقعیتهای مصداقی دارد.
پوزیتیویسم خواهان معرفت معطوف بـه تجربه و ملموس بود.پوزیتیویسم یعنی اطلاق احکام علمـی درون خصوص پدیده های کـه قابل اثبات هستند.در نتیجه بـه نظر پوزیتیوستها،در هر علم تجربی از جمله علوم سیـاسی تمام احکام متافیزیکی،فلسفی و اخلاقی احکامـی مـهمل،بی مصداق و تهی هستند.از لحاظ تاریخی،ریشـه شکل گیری نظریـه پردازی پوزیتیوستی بـه طور عام بـه آغاز رنسانس،یعنی قرن سیزدهم و به طور خاص بـه قرن هجدهم بر مـی گردد.
از قرن هفدهم،دستاوردهای شناختی و منطقی فرانسیس بیکن بسیـار کارساز بود.از لحاظ شناختی،فرانسیس بیکن را حتما پایـه گذار شناخت پوزیتیویستی دانست.او معتقد بود کـه برای شناخت طبیعت حتما شناخت را از قید باورها و تمایلات ذهنی آزاد کرد. (سیف زاده:1388،ص 190)
مـیراث عصر روشنگری به منظور عصر پوزیتیویسم قرن نوزدهم عبارت بود از کوششی بـه سیـاق علوم طبیعی و اجتماعی درون کشف قوانین حاکم بر زندگی اجتماعی- سیـاسی و نیز تلاش درون ایجاد تغییر و تحول درون جهت مطلوب.مـهمترین بنیـان گزاران این گرایش ها درون علوم اجتماعی،سن سیمون و اگوست کنت فرانسوی بوده اند.البته نقش سیمون موثر تر بوده است،اما بـه هر صورت آثار اگوست کنت،بدنـه اصلی پوزیتیویسم علوم اجتماعی و سیـاسی امروز را تشکیل مـی دهد.
سخن اصلی کنت،((وحدت علم)) است.به اعتقاد او مـی توان از علوم طبیعی الگوهای نظری و روش های مطالعه را گرفته و در علوم اجتماعی بـه کار بست. (بشیریـه:1373،ص 33)
کنت بر این باور بود کـه جبری تاریخی بشریت را بـه سمتی خواهد برد کـه نگرشِ دینی و فلسفی از بین رفته و تنـها شکل از اندیشـه کـه باقی مـی‌ماند متعلق بـه اندیشـهٔ قطعی (positive) و تجربی علم است.
پوزیتیویسم نیز از واژه پوزتیو ناشی مـی شود کـه در زبان فرانسه بـه معنای«عینی» هست و نـه مثبت. (بشیریـه:1373،ص 34)
دو انتقاد عمده علیـه پوزیتیویسم درون قرن 19 مطرح شده است:یک دسته،انتقاداتی مـی باشند کـه از جانب مارو مارکسیستها طرح شد وبه شکاف مـیان خود مارکسیستها منتهی شد:مارکسیست های پوزیتیوست و مارکسیست های غیر پوزیتیویست.بقای فکری این نگرش را درون نظریـات مکتب فرانکفورت درون قرن بیستم مـی توان مشاهده نمود.
دسته دوم نظریـاتی بودند کـه از سوی افرادی همچون«پارنـه» و«لیپست» دو تن از فلاسفه مـهم اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 آلمان،مطرح شدند و در اندیشـه های وبر صورت کامل تری یـافتند.بعدها با وجود اینکه برخی گرایشـهای وبر جنبه پوزیتیویستی داشته اند، اما هم اینـها مبنای گرایش های پست مدرنیستی و شورش علیـه پوزیتیویسم را ایجاد مـی کنند. (بشیریـه:1373،ص 36)
خود ماردر برخی از نوشتارهایش،بطور آشکار و با صراحت از گرایشـهای پوزیتیویستی درون علم،دفاع کرده و با احترام از آنـها یـاد مـی کند.البته این امری طبیعی است،چرا کـه قرن نوزدهم را از جهتی بـه عنوان«قرن پوزیتیوسم» شناخته اند و تمامـی فلاسفه و بزرگان اندیشـه و فکر درون همـه کشورها،تحت تأثیر این گرایش قرار داشتند.از این دیدگاه مـی توان قرن بیستم را بویژه بعد از جنگ جهانی دوم،عصر شورش بر ضد پوزیتیویسم،علم گرایی و مدرنیسم تلقی نمود.انتقاد اصلی مارکسیستها بـه پوزیتیوسم، کـه در پست مدرنیسم نیز تکرار مـی شود،این هست که واقعیت عینی از پیش داده شده خارجی و پوزیتیو وجود ندارد،واقعیتهای موجود نیز همگی نسبی،منقطع وزمان مندند.فزون بر این،اینـها محصول کار انسان درون یک دوره تاریخی مـی باشند.علمـی کـه نسبت بـه این پدیده ها شکل مـی یـابد،نـه علمـی کلی بلکه علمـی نسبی است.علم واقعی,علم پراکسیس هست که کل روند پراکسیس انسان را درون طول تاریخ بررسی مـی کند (بشیریـه:1373،ص 37)
منطق حاکم بر پوزیتیویستها، منطق صوری و منطق علوم طبیعی است،منطق علوم طبیعی اصولاً منطق ثابتی است.به عنوان نمونـه،مفهوم تولید وصنعت بـه یکباره تغییر نمـی یـابد،حال آنکه مفهوم جامعه،کار انسان،گروه های اجتماعی و جز آن،مفاهیمـی سیـال مـی باشند. (بشیریـه:1373،ص 43)
مارکوزه معتقد هست که مـی توان مـیان نیـازهای راستین و صادق انسان با نیـازهای کاذب روزمره اش تفاوت فادل شد.زمانی کـه پوزیتیویسم بـه بررسی و تحلیل نیـازهای روزمره و کاذب مـی پردازد،در واقع بـه نیـازهای راستین و رهایی بخش انسان پشت کرده است. (بشیریـه:1373،ص 45)
پوزیتیویسم منطقیپوزیتیویسم منطقی یـا حلقه وین درون اوایل قرن بیستم پدیدار گشت. درون اوایل قرن بیستم این جلوه از مکتب پوزیتیویسم تحت عنوان نسبتاً مشابهی چون«اصالت تجربه همساز» اصالت تجربه منطقی،اصالت تجربه علمـی،پوزیتیویسم منطقی نوین،باز سازی و در قالب حلقه وین مطرح شد.
مـهمتریت دستاورد این مکتب آن هست که اصل تأیید پذیری را بـه جای اصل اثبات گرایی درون اندیشـه اثبات گرایـان اولیـه از جمله مـیل مـی نشاند.از دیدگاه بنیـانگذاران این مکتب،بین علوم تحلیلی و علوم ترکیبی تفاوت وجود دارد.این تقسین بندی درون واقع بین اصول بنیـادی پوزیتیویسم منطقی پیوند ایجاد مـی کند.
از لحاظ معنا داری و بی معنایی،پوزتیویستهای منطقی مدعی هستند که«فقط قضایـایی کـه محمول تجربی دارند،صادق ومعنی دارند» مثلاًً «این ماهی قرمز است» ، زیرا «قرمز خاصیتی هست عینی کـه قابل مشاهده و تجربه است».از ویژگیـهای برجسته این مکتب فکری ایجاد و حدت و یگانگی علوم است. (سیف زاده:1388،ص 195-198)
پسا پوزیتیویسم: بعد از جنگ جهانی دوم (نیمـه قرن ۲۰)با اکتشافات و نوآوری هایی درون علوم اجتماعی ،پژوهشگران ارتباطات بـه پوزیتیویسم ها انتقاد دو برخی از قضایـای آنان را بـه چالش کشیدند،آنان به منظور اثبات قضایـا ،به نتیجه حاصل از مشاهدات تجربی اعتقاد نداشتندوبر این باورند کـه باید بتوان ادعایی بر خلاف تجربه را بـه اثبات رساند.
تفسیرگرایـان درون این حوزه قرار مـی گیرند و مشکلات پژوهشگران پوزیتیویسم را کـه بر اثر عدم تعادل ،درک ویکدلی درمحیط آزمون بوجود مـی آید از نواقص و ایرادات درون نتیجه پژوهش مـی دانند،از ایرادات دیگر مـی توان بـه محدودیتهایی کـه برای پژوهش بصورت مصنوعی براه از پیش تعیین شده  تاثیر  مـی گذارد اشاره کرد.
درمناطق مختلف و محیطهای ژئوپولیتیکی و نیز مقایسه کشورها ،تفاوت هایی درون چگونگی مطالعات و پژوهشـهای علوم ارتباطی صورت گرفته هست که این امر دلیلی هست بر کثرت پژوهشگران پساپوزیتیویسم هست که بر اثر رخدادهای متنوع و محلی پدید آمده است
امروزه تخصصی شدن وگرایشـها و زیرشاخه های متنوع علوم ارتباطات ،به دلیل مباحثه های متنوع پژوهشگران علاقه مند دراین عرصه هست که خودرا درون جریـان تحولات درزمـینـه های مـهم و موردعلاقه آنان رخ مـی دهد قرار مـی دهند. .(گیویـان: 138   )
منابع:1- سیف زاده، حسین ،مدرنیته و نظریـه های جدید علم سیـاست، (1388) .بنیـاد حقوقی مـیزان
2- بشیریـه، حسین ،نظریـات جدید درون علم سیـاست،( 1373) ، تهران
3- گیویـان، عبدالله ،نظریـات جدید درون علوم ارتباطات فصل اول
نئو رئالیسم(نو واقعگرایی)
نویسنده: دانشجوی علوم سیـاسی - ۱۳٩۱/۱/۱
از اواخر دهه 60 و اوایل دهه1970 یکسری ایراداتی بـه رئالیست ها وارد گردید کـه آنـها نتوانستند بـه نوعی جوابگوی مسائل مطرح شده باشند کـه مـی توان بـه موارد ذیل اشاره کرد :
1- وارد شدن جنگ سرد درون اوایل دهه1980 بـه مرحله نوینی از رقابت تسلیحاتی مـیان شرق و غرب.
2- وجود بازیگران متعدد درون عرصه بین الملل علاوه بر دولت و تاثیر آنـها بر نظام بین الملل.
3-قدرت صرفا جنبه نظامـی نیست ،با توجه بـه شکست آمریکا درون جنگ ویتنام با وجود قدرت نظامـی مطرح.
4- شکل گیری قدرت های اقتصادی جدید مثل المان و ژاپن.(قوام:1384،ص 84) درون حالی کـه نئورئالیست ها خیلی از ویژگی های واقع گرایی کلاسیک را بـه ارث اند ولی تفاوت های زیـادی نیز با نظریـه مادر دارند.در عوض شباهت و نزدیکی زیـادی با نئولیبرالیسم ها دارند.
تفاوت مـیان نئو رئالیسم و رئالیسم:1- رئالیست ها معتقدند کـه دولت تنـها بازیگر اصلی درون نظام بین الملل است، ولی نئو رئالیست ها معتقدند کـه علاوه بر دولت ،سایر بازیگران نظیر سازمان ها بین المللی و نـهاد های غیر دولتی نیز نقش دارند و همانند نئولیبرالیسم ها معتقد بـه بازیگران مختلط هستند.
2- رئالیست ها بر این عقیده هستند کـه سرشت انسان ها بد هست و همـین ماهیت بد باعث جنگ مـی شود،ولی نئو رئالیست ها و در راس آنـها والتز معتقد هست که بـه خاطر سرشت بد انسان وسیـاست قدرت نیست بلکه این ساختار سیستم بین الملل هست که آنان را بدان سمت سوق مـی دهد.(رابرت جکسون:1385،ص 74)
3- سطح تحلیل رئالیست ها خرد(دولت) و سطح تحلیل نئو رئالیست ها کلان(ساختار نظام بین الملل)است.
4- رئالیست ها معتقدند کـه مدیریت سیستم بین الملل بر اساس قدرت آگاهانـه وبا برنامـه ریزی صورت مـی پذیرد ،ولی نئو رئالیست ها بر خلاف رئالیست ها بر این عقیده هستند کـه سیستم بین الملل بـه صورت خودکار توسط قدرت های بزرگ اداره خواهد شد.
5- رئالیست ها معتقد بـه ساختارهای عینی و بدنبال منافع ملی و امنیت  ملی هستند و رهبران دولت ها درون اداره سیـاست خارجی شان با توجه بـه ضرورت های منافع ملی عمل مـی کنند ، ولی نئو رئالیست ها معتقدند کـه دولت ها خود بـه خود بـه سمت منافع ملی حرکت مـی کنند و احتیـاج بـه برنامـه ریزی نیست .زیرا رهبران دولت ها همواره بـه طور خودکار منافع ملی را تعقیب مـی کنند.
6- نو واقعگرایی والتز بسیـار کمتر از واقعگرایی کلاسیک شیلینگ بـه دیپلماسی و هنر سیـاست مـی پردازد. .(رابرت جکسون:1385،ص 115-117)
7- برخلاف رئالیست ها کـه بهره گیری از زور را یکی از مختصات طبیعی سیـاست بین الملل مـی دانند،.نئورئالیست ها تمایل چندانی بـه استفاده از زور نشان نمـی دهند و توجه بـه همکاری دارند. (قوام:1384،ص 89)
نوواقعگرایی با تکیـه بر روش های علمـی،درصدد تبیین روابط بین الملل هستند.همچنین بر قابلیت های نابرابر دولت ها و ساختار آنارشیستی سیستم دولت اشاره داشته و به مطالعه روابط قدرت های بزرگ مـی پردازند و معتقدند کـه این روابط مـهمترین پیـامد ها و نتایج را به منظور سیـاست بین الملل درون بر خواهد داشت.(رابرت جکسون:1385،ص 135)
بنا بر این نو واقعگرایـان سطح تحلیل را نظام بین الملل قرار مـی دهند و معتقدند کـه ساختار نظام بین الملل نوع و قواعد بازی را مشخص مـی کند. درون این راستا آنچه درون درون دولت ها مـی گذرد اهمـیت نداشته ونمـی تواند بر ایدئولوژی و رژیم حاکم تاکید داشت بر این اساس سیـاست خارجی همـه دولت ها تحت تاثیر عوامل سیستمـیک مانند توپ های بیلیـارد قرار دارد. (قوام:1384،ص 85)
در چهار چوب نئو رئالیست ها دولت ها بـه دو دسته مساعی داخلی و مساعی خارجی تقسیم مـی شوند:1- مساعی داخلی:در راستای افزایش توانایی های اقتصادی ،نظامـی و توسعه استراتژی هوشمندانـه است.
2-مساعی خارجی:که بـه تقویت اتحاد های خودی و یـا تضعیف اتحاد های طرف  مقابل مـی انجامد. (قوام:1384،ص 88)
نو واقعگرایـان بر فایده نسبی تاکید مـی کنند.در این روند دولت ها سعی مـی کنند که تا آنچه را کـه تحصیل مـی کنند، درون مقایسه با رقیبانشان مورد ارزیـابی قرار دهند.با وجود آنکه نوواقعگرایـان بـه نوسانات درون هدف های دولت اعتقاد دارند،منکر هوسبازی رهبران سیـاسی و مبارزات و رقابت های بروکراتیک کـه باعث تغییر درون هدف ها مـی شود ،نیستند. نئو رئالیست ها معتقدند کـه که درون نظام بین الملل یک فشار سیستماتیک وجود دارد کـه این فشار سیستماتیک باعث مـی شود کـه تمامـی دولت ها با تمام ویژگی ها و توانایی ها کـه دارند ، همگی تحت تاثیر این فشار سیستماتیک قرار گیرند. و باعث شود کـه در یک مسیر کـه همان منافع وامنیت ملی هست حرکت کنند.(جزوه استاد حسنپور جمـیل ،1389)
نظریـه پردازان نئو رئالیست :1- کنث والتز  ،   2- جان مـیر شمـیر
1- والتز : وی برخی از عناصر واقعگرایی کلاسیوکلاسیک را بـه عنوان نقطه شروع تفکر خود بر مـی گزیند.و بر خلاف مورگنتا بـه ماهیت انسان توجه دارد واز اخلاق سیـاسی پرهیز مـی کند و در جستجوی تبیین علمـی سیستم سیـاست بین المللی است.در نوواقع گرایی،ساختار سیستم و به ویژه توزیع قدرت،هسته اصلی مورد مطالعه درون این دیدگاه است.بازیگران کمتر مـهم هستند زیرا ساختار ها،آنان را وادار مـی کنند که تا اقداناتشان را به روش های فراهم شده انجام دهند. از نظر والتز دولت ها با وجود تفاوت های فرهنگی ، ایدئولوژیکی،قوانین اساسی و افراد درون همـه جنبه های اصلی کارکردی ،شبیـه یکدیگرند. تنـها تفاوت عمده مـیان دولت ها بـه مـیزان زیـادی ناشی از توانایی هایشان هست و ساختار سیستم هنگامـی تغییر مـی کند کـه توزیع تواناییـها درون سیستم واحد ها تغییر کند و به عبارت دیگر ، تغییر درون سیستم بین الملل زمانی حادث مـی شود کـه قدرت های بزرگ ،ظهور یـا افول کنند.شاخص هر نوع تغییر ،جنگ بزرگ است. والتز معتقد هست که سیستم دو قطبی سیستم با ثباتی نسبت بـه سیستم چند قطبی به منظور اجرای صلح و امنیت است.وی مـی گوید بـه طور رسمـی هر دولتی با سایر دولت ها برابر هست اما از لحاظ مفهوم عینی یـا ذاتی آنان نا برابرند. بـه هر حال دولت ها بدون توجه بـه این نابرابری های اساسی قدرت مـیانشان،برابری دولت های موجود را درون روابطشان را با یکدیگر پذیرفته اند.والتز معتقد هست از آنجایی کـه قدرت های بزرگ سود بیشتری از سیستم بین الملل مـی برند ،بنابراین نـه تنـها مدیریت سیستم بین الملل بر آنان لازم هست ،بلکه ارزشمند نیز مـی باشد. (رابرت جکسون:1385،ص 112-117)
از نظر والتز نظام بین الملل ساختار دقیقا تعریف شده ای دارد کـه در آن مـی حتما به سه موضوع توجه شود:الف)- اصل نظم دهندگی  ،  ب)- ویژگی واحد های موجود درون نظام  ، ج) – کیفیت توزیع توانایی واحد ها  (قوام:1384،ص 89)
2-جان مـیر شمـیر: وی بـه تبیین دیدگاه ای والتر درون روابط با گذشته و آینده مـی پردازد و اعلام مـی دارد کـه نو واقعگرایی دیدگاه کلانی هست که        مـی تواند نـه تنـها دوران جنگ سرد را تبیین کند ،بلکه مـی تواند سایر شرایط تاریخی را نیز توضیح دهد.وی معتقد هست که ثبات سیستم دوقطبی درون برابر سیستم چند قطبی قابل ملاحضه است. و اینکه ماهیت و توزیع قدرت نظامـی منبع اصلی جنگ و صلح است. و در دوران طولانی صلح بین سال های 1945 که تا 1991 را بـه وجود آورد. (رابرت جکسون:1385،ص 112-118)
نئورئالیست ها از لحاظ هستی شناسی؛ دارای تحلیل کلان هستند و همـه چیز را از دید نظام بین الملل مـی بینند.
نئورئالیست ها از لحاظ روش شناسی؛ کاملا پوزیتیویستی و رفتار گرا هستند و به سود و زیـان توجه نمـی کنند.
نئورئالیست ها از لحاظ معرفت شناسی؛ عینی گرا هستند.
منابع:1- قوام،عبدالعی، روابط بین الملل نظریـه ها و رویکرد ها،(1384) انتشارات سمت.
2- جکسون ،رابرت وگئرک سورنسون،در آمدی بر روابط بین الملل، ترجمـه مـهدی ذاکریـان،(1385)انتشارات مـیزان.
3- جزوه درسی استاد حسنپور جمـیل،دانشگاه آزاد بافت ،(1389).
فیلسوف کیست؟
نویسنده: دانشجوی علوم سیـاسی - ۱۳٩۱/۱/۱٧
فیلسوفکسی هست که بـه فلسفه و فلسفه ورزیدن مـی پردازد؛ یعنی دانشمند فلسفه است.
گذشتگان، فیلسوف را حکیم مـی نامـیدند و مقصودشان از این کلمـه این بود کـه حکیمـی هست که بر علوم مختلف، از علم طب گرفته که تا علم ریـاضیـات تسلط دارد و همچنین حکمت (فلسفه) را نیز کـه به معنای علم بـه احوال موجودات است، آموخته است.
فیثاغورس اولینی بود کـه خود را فیلسوف، یعنی دوستدار حکمت نامـید؛ زیرا درون نظر او، صفت حکیم فقط بـه خداوند اختصاص داشت.
وی زندگی را بـه مـیدان های مسابقه تشبیـه مـی کرد و مـی گفت:
کسانی کـه در این مـیدان ها حضور مـی یـابند، سه گروهند:
یکیـانی کـه برای شرکت درون بازی حاضر شده اند. دومانی کـه برای خرید و فروش بلیط بـه آن جا آمده اند و سومانی کـه برای تماشا آمده اند. درون مـیدان زندگی، گروه سوم فلاسفه اند. فلاسفه جهان را از بالا (همانند تماشاچیـان)نگاه مـی کنند و در مورد آن قضاوت مـی کنند.
کار فیلسوف چیست؟
فیلسوف همواره بـه ملاحظه مسائل و مشکلاتی مـی پردازد کـه برای همـه ما دارای اهمـیت است. وی با مطالعه انتقادی صحیح مـی کوشد که تا عقاید و شناخت ما را درباره جهان و انسان ارزشیـابی کند. وی مـی کوشد تصویری کلی و منظم و منطقی درون مورد آنچه مـی دانیم و آنچه مـی اندیشیم، پیدا و مطرح نماید.
شخص معمولی درون پرتو پژوهش فیلسوف و با نظر بـه طرح جامعی کـه وی فراهم آورده است، مـی تواند تصور خود را درون مورد جهان و امور انسانی متناسب با آن طرح کلی اصلاح کرده و اعمال و رفتار خود را با آن بسنجد.

از همان آغاز پیدایش فلسفه، عقیده متفکرانی کـه به این نوع پژوهش ها سرگرم بودند، این بود کـه نظریـاتی را کـه درباره خود و جهان قبول مـی کنیم، حتما مورد رسیدگی دقیق قرار دهیم که تا ببینیم آیـا عقلا پذیرفتنی هست یـا نـه.
همـه ما عقاید و معلوماتی درباره جهان و انسان حاصل کرده ایم؛ اما فقط معدودی از ما تامل و فکر کرده ایم کـه آیـا این معلومات و عقاید قابل اعتماد و معتبر هست یـا خیر.
فیلسوف اصرار دارد کـه این همـه را درون معرض مطالعه و بررسی دقیق قرار دهد که تا دریـابد کـه آیـا این نظریـات و عقاید مبتنی بر دلیل و مدرک کافی هست یـا خیر.

سقراط دلیل توجه خود را بـه فلسفه چنین یـاد کرده است:
زندگی بدون تفکر و تامل، زندگی نیست و ارزش ندارد.
وی دریـافت کـه همـه مردم اطرافش، زندگی خود را درون نیل بـه هدفهای گوناگون مانند لذت و ثروت صرف مـی کنند؛ بدون آن کـه از خود بپرسند کـه آیـا این امور مـهم و قابل اعتماد هست یـا خیر. و چون چنین سوالی را از خود نمـی پرسند و در طلب جواب هم نیستند، نمـی توانند بدانند کـه آیـا درست عمل مـی کنند یـا نـه و سراسر حیـاتشان درون طلب اغراض بی فایده و مضر تلف مـی شود.

به همـین دلایل، فلاسفه بـه طور کلی همـه بر آن بوده اند کـه مطالعه و بررسی و نقد و تحلیل نظریـات و عقاید و افکار و دلایل آن ها، مـهم و با ارزش است.
ویژگی های یک فیلسوف

اساسا فیلسوف بهی گفته مـی شود کـه خصوصیـاتی را کـه بر گرفته از خصوصیـات روح فلسفی است، درون خود داشته باشد.
برخی از این ویژگی ها عبارتند از:

1- فیلسوف،ی هست که بـه ارزش عقل ایمان دارد و در علم و عمل خود مقید بـه احکام عقل است. درون این زمـینـه وی برخلافی هست که درون علم و عمل خود، معتقد بـه وحی و الهام یـا متکی بـه خرافات است.
2- فیلسوف،ی هست که درباره علل بنیـادین امور و حوادث تحقیق مـی کند. بـه عبارت دیگر، او متفکری هست که درون مورد حوادث بـه تفسیر عقلی پرداخته و به جستجوی علل آن ها مـی پردازد. 3- فیلسوف درون پی یـافتن معنای جهان و چیستی آن است. بـه اشیـا از جنبه هایی کـه علوم دیگر بـه آن ها مـی پردازند، کاری ندارد. بلکه با هستی اشیـا و بودن آنـها سر و کار دارد و مـی خواهد قوانین بودن را بیـابد.
4- فیلسوف جزئی نگر نیست؛ بلکه همـه امور را درون یک کل واحد مـی بیند؛ یعنی همـه دیدگاه ها و نظرات درباره زندگی و جهان را درون یک کل واحد کنار هم قرار داده و سازماندهی مـی کند و سپس بـه نقد و بررسی آن ها مـی پردازد.
5- فیلسوف هیچ چیزی را بدون دلیل و برهان و استدلال نمـی پذیرد؛ بلکه قبل از هر چیز مطلب مورد نظر را مورد بازرسی و مداقه قرار مـی دهد که تا مبادا عنصری غیر عقلی وارد درون دستگاه فلسفی گردد.
6- فیلسوف بدون توجه بـه اغراض، هدف ها و یـا حرفه ای کـه بدان اشتغال دارد، مـی خواهد افکار و نظریـات درون باره جهان و زندگی را مطالعه ونقد کند. وی مـی خواهد دریـابد کـه ما انسان ها درون مسائل اساسی کـه با آن ها روبروییم، چگونـه مـی اندیشیم، شناخت ما مبتنی بر چه چیزی هست و به منظور نیل بـه احکام و داوریـهای صحیح، چه ملاک ها و موازینی را حتما برگزینیم.
7- فیلسوف بـه روشن عقاید ما و نظریـه هایی کـه درباره جهان و انسان و ارزشـهای انسانی داریم، اصرار مـی ورزد. او پیش از آنکه صرفا دارای مجموعه ای از عقاید باشد، احساس مـی کند کـه این عقاید را حتما مورد بازرسی دقیق قرار دهد و در نظامـی از افکار کـه دارای ارتباط منطقی باشتد، مرتب و منظم سازد.
8- فیلسوف همـیشـه دنبال درک حقایق هست و غیر از حقیقت، بـه چیز دیگری وابسته نیست.

فلسفه چیست ؟
نویسنده: دانشجوی علوم سیـاسی - ۱۳٩۱/۱/۱٧

به گفته تمام فیلسوفان، سخت‌ترین پرسشی کـه مـی‌توان مطرح کرد، این پرسش هست که: "فلسفه چیست؟"

در حقیقت، هیچ گاه نمـی‌توان گفت کـه فلسفه چیست؛ یعنی هیچ گاه نمـی‌توان گفت: فلسفه این هست و جز این نیست؛ زیرا فلسفه، آزادترین نوع فعالیت آدمـی هست و نمـی‌توان آن را محدود بـه امری خاص کرد. اما با آنـهم مـی‌توان فلسفه را چنین تعریف کرد کـه : فلسفه عبارت از علمـی هست که کلی‌ترین قوانین حاکم بر طبیعت، انسان و جامعه را مورد بحث و بررسی قرار مـی‌‌دهد.

عمر فلسفه بـه اندازه عمر انسان بر روی زمـین هست و درون طول تاریخ، تغییرات فراوانی کرده و هر زمان بـه گونـه‌ای متفاوت با دیگر دوره‌ها بوده است. به منظور بررسی این مساله کافی هست به تعاریف گوناگونی کـه از آن شده نگاهی بیندازید.

هر علمـی زمـینـه بخصوصی از واقعیـات را بررسی مـی‌کند (مثلاً زیست شناسی: گیـاهان، جانوران، انسان، ستاره شناسی: ستارگان، کهکشان ها، کیـهان ـ تاریخ: گذشته و حال جامعه انسانی) این دانش‌ها نمـی‌توانند درباره مجموعه طبیعت درباره جهان بـه طور کلی بـه ما اطلاعاتی بدهند. درون حالی کـه فلسفه مـی‌‌کوشد عام‌ترین مفاهیم و مقولات را بررسی نماید و کلی‌ترین قوانین جهان را. مطالعه کنند ولی مـی‌‌توان پرسید: آیـا تمام دانش‌ها بر روی هم نمـی‌توانند اندیشـه عمومـی درباره جهان را درون اختیـار ما بگذارند که تا دیگر نیـازی بـه فلسفه نباشد؟

مسئله درست درون همـین جاست کـه داشتن دید کلی از جهان و بررسی عام‌ترین قوانین آن بـه هیچ وجه بـه معنای حاصل جمع ساده نظرگاه‌های جزئی و گردآوری قوانین درون زمـینـه‌های مشخص جداگانـه نیست. فلسفه البته بـه داده‌ها و معلومات حاصل از علوم تکیـه مـی‌کند، از نتیجه گیری‌های جزئی و گردآوری قوانین درون زمـینـه‌های مشخص جداگانـه نیست. از نتیجه گیری‌های سایر علوم بهره برمـی دارد ولی خود عام‌ترین مسائل را مطرح مـی‌کند، بـه عام‌ترین قانون مندی‌ها نظر دارد. کلی‌ترین روابط و مناسبات را بررسی مـی‌کند. درون جستجوی پاسخ بـه این مسائل و کشف این روابط هر قدر فلسفه بـه علوم مختلف و به تجربه بشری و به واقعیت بیشتر متکی باشد بـه همان اندازه علمـی تر است. پاسخش درست تر و به حقیقت نزدیک تر هست و خود بیشتر بـه یک علم بدل مـی‌‌شود.

پس فلسفه یک بحث و جدل بیـهوده یـا یک سرگرمـی اضافی و از سر سیری نیست. بر عوظیفه بسیـار مـهمـی بـه عهده دارد:

طرح عامل‌ترین مسائل، بررسی کلی‌ترین روابط بین اشیـاء و پدیده‌ها و روند ها، کشف عام‌ترین قانون‌های جهان هستی، اعم از طبیعت و جامعه و تفکر، این هست وظیفه فلسفه.

از جانب دیگر بـه همـین علت کـه فلسفه بـه عام‌ترین قانون مندی‌ها و روابط نظر دارد آن چنان علمـی هست که نسبت بـه علوم دیگر درون حکم اسلوب عام آنـهاست. پس: فلسفه شکل خاصی از شعور اجتماعی هست که عام‌ترین قانونمندی‌های جهان واقعی و شناخت انسانی و رابطه بین هستی و تفکر را بیـان مـی‌کند.

واژهٔ فلسفه
واژه فلسفه از واژهٔ یونانی Philosophia برگرفته شده هست که بـه معنای خرد دوستی هست و درون زبان عربی و فارسی رایج‌ گشته است. این واژهٔ یونانی از دو بخش تشکیل شده است؛ -Philo بـه معنی دوستداری و sophia- بـه معنی دانایی.

اولینی کـه این واژه را بـه کار برد، فیثاغورس بود. زمانی از او پرسیدند که: "آیـا تو فرد دانایی هستی؟" وی پاسخ داد:"نـه، اما دوستدار دانایی (Philosopher) هستم."

بنابراین فلسفه از نخستین روز پیدایش بـه معنی دوستی ورزیدن بـه دانایی، تفکر و فرزانگی بوده است. درون این زمـینـه نگاه کنید به: اطلاعات تکمـیلی درباره واژه فلسفه.

فلسفه را مـی‌توان درون یک واژه مختصر نمود و آن "چرا" است. به منظور امتحان شروع کنید و به ابتدای هر چه کـه به ذهنتان مـیرسد یک "چرا" اضافه نمائید؟ خیلی زود و به راحتی بـه معجزه این سه حرفی کوچک پی خواهید برد! و آغاز تفکر را لمس خواهید نمود. اصولاً فلاسفهانی هستند کـه جهان را از بعد این علامت "؟" مـی‌‌نگرند. درون واقع فلسفه دستگاه آفرینش، تفکر هست و این کار را براحتی با منطق سوال و پرسش محقق مـیسازد.

تعریف فلسفه
فلسفه، تفکر است. تفکر درباره کلی‌ترین و اساسی‌ترین موضوعاتی کـه در جهان و در زندگی با آن‌ها روبه رو هستیم. فلسفه هنگامـی پدیدار مـی‌شود کـه پرسشـهایی بنیـادین درباره خود و جهان مـی‌‌پرسیم. سوالاتی مانند:

زیبائی چیست؟
قبل از تولد کجا بوده ایم؟
حقیقت زمان چیست؟
آیـا عالم هدفی دارد؟ اگر زندگی معنایی دارد،
چگونـه آن را بفهمـیم؟
آیـا ممکن هست که چیزی باشد و علتی نداشته باشد؟
ما جهان را واقعیت مـی‌‌دانیم، اما واقعیت بـه چه معناست؟
سرنوشت انسان بـه دست خود اوست و یـا از بیرون تعیین مـی‌شود؟
از کجا معلوم کـه همـه درخواب نیستیم؟
خدا چیست؟
و دهها پرسش مانند این پرسشـها.

چنانچه درون این سئوالات مـی‌‌بینیم، پرسش‌ها و مسائل فلسفی از سنخ امور خاصی هستند و در هیچ علمـی بـه چنین موضوعاتی، پرداخته نمـی‌شود. مثلاً هیچ علمـی نمـی‌تواند بـه این پرسش کـه واقعیت یـا حقیقت چیست و یـا این کـه عدالت چیست، پاسخ گوید. این امر بـه دلیل ویژگی خاص این مسائل است.

موضوع فلسفه، یعنی این امر کـه فلسفه بـه چه مسائلی نظر دارد و چه حیطه‌ای از شناخت را درون بر مـی‌‌گیرد و کدام عرصه را مورد مطالعه قرار مـی‌‌دهد و در نتیجه جای فلسفه درون طبقه بندی علوم کدام است؟

موضوع فلسفه درون جریـان تاریخ تغییر فراوان کرده است. فلسفه درون دوران باستان (علم علوم) بود، جامع کل معارف بشری و گردآوری کلیـه دانستی‌های انسان درون زمـینـه‌های مختلف بـه شمار مـی‌‌رفت. یک فیلسوفی بود کـه به تمام رشته‌های علوم آن زمان آشنایی داشت و در همـه زمـینـه‌ها صاحب نظر بود. ولی درون جریـان تکامل جامعه پراتیک و عمل بشری بیشتر و عمـیق تر شد. رازهای جهان پیرامون بیشتر گشوده شد، دانستنی‌ها متنوع تر و ژرف تر، علم غنی تر و پر دامنـه تر گردید. از آن علم(جامع کل) جدا شدند. نخست فیزیک و شیمـی و طبیعیـات و غیره و پس از آن علوم اجتماعی نیز کـه دیر زمانی همراه جدایی ناپذیر فلسفه شمرده مـی‌‌شود هر یک بـه مثابه دانش مستقل و جداگانـه‌ای (اقتصاد، زبان شناسی، جامعه شناسی) جدا شدند. ولی درست از آنجا کـه فلسفه جمع ساده ریـاضی و گرد آوری این علوم درون کنار هم نبود بعد از این جدا شدن‌ها و مستقل شدن‌ها بـه (هیچ) تبدیل نشد. و از بین نرفت. برعهرچه این تجزیـه عمـیق ترصورت مـی‌‌گرفت و علوم مشخصه جدا مـی‌‌شد ـ درست مثل آن کـه از بند حشو و زوائد رها شود و پیرایـه‌ها را بـه دور افکند ـ جوهر واقعی فلسفه بـه مثابه علمـی قائم بـه ذات روشن تر و پاک تر جلوه گر مـی‌‌شد. موضوع مشخص فلسفه بدین ترتیب هر چه متبلورتر و برجسته تر گردید کـه عبارت هست از علم مربوط بـه عام‌ترین قانون مندی‌های جهان هستی و شناخت انسانی و رابطه بین آن دو، عام‌ترین روابط و مناسبات بین اشیـاء و پدیده ها.

همـین واقعیت کـه فلسفه از دیرترین دوران‌های تمدن باستانی و حتی قبل از دانش‌هایی نظیر فیزیک و زیست‌شناسی و زمـین‌شناسی پدید شده نشانی از نیـاز انسان بـه آن و اهمـیت آن درون حیـات معنوی بشر است. اگر چه همواره نقش فلسفه درون جامعه روشن نبوده هست ولی چه بسا کـه کردار، پندار و رفتار ما، احساسات ما و سراسر زندگی ما زیر تأثیر اندیشـه‌های معین فلسفی و جهان بینی مربوطه جریـان یـافته است. این تأثیر امروزه تماما پیدا و نیرومند است. هر مسئله جدی را کـه در نظر آوریم از مسائل سیـاسی، دولت ها، احزاب، مبارزه طبقات و گروه‌ها گرفته که تا مسائلی درباره چگونگی پیدایش سیـارات و آنچه درون گیتی و در زمـین مـی‌‌گذرد یـا درباره سرشت و سرنوشت انسان پاسخ بدان‌ها بـه مـیزان زیـادی وابسته بدان هست که جهان را چگونـه مـی‌‌بینیم، چه دید عمومـی از این دنیـا و آنچه درون آن مـی‌‌گذرد داریم، از چه پایگاه فلسفی بـه آن‌ها مـی‌‌نگریم. نـه فقط پاسخ بـه مسائل و راه حل آن‌ها بلکه شیوه برخورد بـه آن‌ها و نحوه طرح آن‌ها نیز وابسته هست به همـین دید معین، بـه همـین پایگاه فلسفی ـ شالوده تئوریک هر جهان بینی.

برخورد با فلسفه بـه مثابه یک علم نشان مـی‌‌دهد کـه فلسفه از آنجا کـه عام‌ترین قانونمندی‌های جهان را مطالعه مـی‌کند بـه مثابه مدخل اسلوبی بر علوم یـا متدلوژی عام همـه علوم اعم از دانش‌های طبیعی و اجتماعی جایی بسیـار مـهم و ضرور دارد.

یک ویژگی عمدهٔ موضوعات فلسفی، ابدی و همـیشگی بودنشان است. یعنی همـیشـه وجود داشته و همـیشـه وجود خواهند داشت و در هر دوره ای، بر حسب شرایط آن عصر و پیشرفت علوم مختلف، پاسخ‌های جدیدی بـه این مسائل ارائه مـی‌گردد.

فلسفه، مطالعه واقعیت است، اما نـه آن جنبه‌ای از واقعیت کـه علوم گوناگون بدان پرداخته اند. بـه عنوان نمونـه، علم فیزیک درباره اجسام مادی از آن جنبه کـه حرکت و سکون دارند و علم زیست‌شناسی درباره موجودات از آن حیث کـه حیـات دارند، بـه پژوهش و بررسی مـی‌‌پردازد. ولی درون فلسفه کلی ترین امری کـه بتوان با آن سر و کار داشت، یعنی وجود موضوع تفکر قرار مـی‌گیرد؛ بـه عبارت دیگر، درون فلسفه، اصل وجود بـه طور مطلق و فارغ از هر گونـه قید و شرطی مطرح مـی‌گردد. بـه همـین دلیل ارسطو درون تعریف فلسفه مـی‌‌گوید: "فلسفه علم بـه احوال موجودات است، از آن حیث کـه وجود دارند".

یکی از معانی فلسفه، اطلاق آن بـه استعدادهای عقلی و فکریی هست که انسان را قادر مـی‌‌سازد که تا اشیـا، حوادث و امور مختلف را از دیدگاهی بالا و گسترده مورد مطالعه قرار دهد و به این ترتیب، حوادث روزگار را با اعتماد و اطمـینان و آرامش بپذیرد. فلسفه درون این معنا مترادف حکمت است.

فلسفه درون پی دستیـابی بـه بنیـادی‌ترین حقایق عالم است. چنانکه ابن سینا آن را این گونـه تعریف مـی‌کند:
فلسفه، آگاهی بر حقایق تمام اشیـا هست به قدری کـه برای انسان ممکن است.

فلسفه همواره از روزهای آغازین پیدایش خود، دانشی مقدس و فرابشری تلقی مـی‌‌شد و آن را علمـی الهی مـی‌دانستند. این طرز نظر، حتی درون مـیان فلاسفه مسیحی و اسلامـی رواج داشت؛ چنانکه جرجانی مـی‌‌گوید: "فلسفه عبارت هست از شبیـه شدن بـه خدا بـه اندازه توان انسان و برای تحصیل سعادت ابدی".

مارکس، هگل را پایـان فلسفه مـی‌‌داند. سپس مـی‌‌گوید کـه «فیلسوفان همـه درون جهت تفسیر جهان گام بر داشته اند. اما مسئله بر سر تغییر آن است». از یک دیدگاه، بـه نظر مـی‌‌رسد با این جملهٔ مارتکلیف فلسفه معلوم شده است. از نظر این دیدگاه درون عصر حاضر حتما به فکر تغییر جهان بود و نـه تفسیر آن.

فلسفه درون آغاز
همان طور کـه گفته شد، اساساً فلسفه از نخستین روز پیدایش، بـه معنی عشق بـه دانایی و خرد و فرزانگی بوده و به علمـی اطلاق مـی‌‌شد کـه در جستجوی دستیـابی بـه حقایق جهان و عمل بـه آنچه بهتر هست (یعنی زندگانی درست)، بود.

فلسفه درون آغاز، شامل تمام علوم بود و این ویژگی را قرن‌ها حفظ کرد؛ چنانکه یک فیلسوف را جامع همـه دانش‌ها مـی‌‌دانستند. اما بـه تدریج دانشـها و علوم مختلف از آن جدا گشتند.

در قدیم، این فلسفه کـه جامع تمام دانشـها بود، بر دو قسم تقسیم مـی‌گشت :فلسفه نظری و فلسفه عملی.

فلسفه نظری بـه علم الهیـات، ریـاضیـات و طیبعیـات تقسیم مـی‌‌گشت کـه به ترتیب، علم اعلی، علم وسط و علم اسفل (پایین تر) نامـیده مـی‌‌شد.

فلسفه عملی نیز از سه بخش تشکیل مـی‌‌شد: اخلاق، تدبیر منزل و شـهرداری (سیـاست مُدُن). اولی درون رابطه با تدبیر امور شخصی انسان بود، دومـی درون رابطه با تدبیر امور خانواده و سومـی کشورداری (تدبیر امور مملکت) بود.

برای درک موضوع فلسفه اولین گام مـهم را ارسطو بیست وچهار قرن پیش برداشت. وی فلسفه را (علم هر آنچه وجود دارد) یـا علم درباره (وجود آنچه هست، یعنی جهان درون مجموع خود تعریف کرد .

بسیـاری از فلاسفه ماتریـالیست کوشیده‌اند خصلت و سرشت جهان واقعی را دریـابند و قوانین شناخت آن را درک کنند و بدین ترتیب بـه سوی د رک درست موضوع فلسفه گرایش داشته اند. عمده‌ای از فلاسفه ایده آلیست نیز سهمـی درون دقیق موضوع فلسفه و نزدیک شدن بـه مفهوم درست آن داشته اند. اما فلسفه قبل از مارکسیسم نتوانست درست و دقیقا تعیین کند کـه فلسفه چه مسائلی را حتما مطالعه کند یعنی نتوانست موضوع فلسفه را بـه درستی فرموله کند. زیرا تعیین موضوع فلسفه تنـها زمانی ممکن مـی‌‌شد کـه خود فلسفه بـه یک علم تمام عیـار بدل مـی‌‌گشت. فلسفه قبل از مارچنین علمـی نبود اگر چه گنجینـه گرانبهایی از اندیشـه‌ها و نظریـات فلسفی و طرح‌ها و سیستم‌های داهیـانـه را فراهم آورده بود. درون این گنجینـه عناصر و نکاتی بود کـه بعدا درون تعریف موضوع فلسفه وارد شد.

برای مکاتب ایده آلیستی بـه طور کلی فلسفه عبارت بود از مطالعه قوانین شعور(آگاهی) و چگونگی روح و تحولات آن. بعضی از این مکاتب شعور را چیزی ماوراء انسانی مـی‌‌دانستند وچون درون جستجوی رابطه خالق و مخلوق بودند از موضوع فلسفه دور مـی‌‌شدند. به منظور برخی دیگر موضوع فلسفه بـه مسائل منطق یـا اخلاق محدود مـی‌‌شود. درون عصر ما کـه دوران زوال سرمایـه داری هست اندیشـه پردازان بورژوایی کـه دچار بحران فکری هستند بیش از پیش از تعیین موضوع فلسفه عاجز مـی‌‌مانند. عده‌ای بـه بهانـه اصالت علوم مثبته (علوم مشخص) فلسفه را نفی مـی‌کنند و مـی‌‌گویند با مرزبندی‌ها ومشخص شدن علوم مثبته دیگر جایی و نقشی به منظور فلسفه باقی نمانده واین چنتا خا لی شده است. برخی دیگر مـی‌‌گویند حداکثر کاری کـه برای فلسفه باقی مانده بحث‌های منطقی درباره جملات، زبان و ارزش محتوی آن است. ایده آلیست‌ها ی معاصر گاهی (حالات روحی) و گاه (جوهر شخصی فردی) و گاه ((نیروی اراده انسانی)) و امثال آن را موضوع فلسفه قرار مـی‌‌دهند. بسیـاری دیگر هم اصلاً حاضر بـه بحث پیرامون مسائل هستی جهان خارجی و ماهیت واقعیت مادی و قوانین عام حرکت ومسائلی از این قبیل نیستند.

در حکمت کلاسیک ایران پیرامون موضووع فلسفه بـه ویژه این عقیده رایج بود کـه هدف نـهایی فلسفه شناخت آن حقیقت ثابت و لایتغری هست که تبدل و تکثر درون آن راه ندارد. بـه قول فارابی حکیم معروف فلسفه عبارت هست از ((معرفت خالق هست و خالق واحد، غیر متحرک و علت فاعله به منظور تمام اشیـاء است)). بـه نوشته خواجه نصیرالدین طوسی فیلسوف نامدار ((حکمت چیزی جز راه وصول بـه کمال نیست. حکمت درون عرف اهل معرفت عبارت از داستن چیزهاست چنان کـه باشد، قیـام نمودن چنان کـه باید، بقدر استطاعت، که تا نفس بـه کمالی کـه متوجه آن هست برسد)) درون بررسی موضوع فلسفه اندیشـه ایرانی قرون وسطایی بـه ((مسئله ابداع و خلقت و صدور متکثر از واحد)) و مسائل ((علم اخلاق)) و رفتار بشر درون برابر پروردگار و در برابر همنوع و مسئله معرفت مـی‌‌پرداخته هست .

اصطلاحات و واژه های مـهم فلسفی سیـاسی ﺍجتماعی
نویسنده: دانشجوی علوم سیـاسی - ۱۳٩۱/۱/۱٧

 

ابسولوتیسم Absolutisme =; ابسولو بـه معنی مطلق و مقصدو از ابسولوتیسم حکومت مطلقه و ریـاست یک نفر شخص مطلق العنان هست بر جامعه. درون این آئین حقوق و قدرت زمامدار نامحدود است.

اپیس کوپالیسم Episcopalisme =; نام مسلکی هست که درون قرن 16 درون اروپا بـه وجود آمد. این مسلک منسوب بـه ژان کالون تئولوژیست فرانسوی است. او بـه سلطنت تکیـه نداشت و معتقد بود کـه قدرت روحانی تفوق بر قدرت جسمانی دارد.

آناشـه Attache =; وابسته سفارتخانـه.

آپتی مـیسم Optimisme =; عقیده بـه خوش بینی و حسن ظن است. این اصطلاح غالباً ملحق بـه اصطلاحات حاکی از مرام های اصلی سیـاسی مـی گردد.

اپورتونیسم Opportunisme =; مسلکی هست که طرفدارانش بـه سرعت برحسب تغییر وضع سیـاسی یـا تغییر رژیم یـا زمامدار بنا بـه نفع شخصی تغییر عقیده مـی دهند.

اپولوژیسم Apologisme =; نام فرقه ای موسوم بـه اپولوژیست ها کـه در قرن 17 درخلال جنگ های داخلی انگلستان به منظور مردم حق مقاومت درون برابر پادشاه قائل بودند. فلاسفه آغاز مسیحیت را کـه معتقد بـه استدلال درون مقابل مخالفین مسیحیت بودند نیز اپولوژیسم مـی خواندند.

اتوریتاریـانیسم Autoritarianisme =; مسلیستم حکومتی است، کـه در آن آزادی فردی تحت الشعاع قدرت دولت قرار مـی گیرد.

اتوکراسی Autocracy =; سیستم حکومتی ای را گویند کـه در آن تمام قدرت ها درون دست زمامدار باشد.

اریستوکراسی Aristocrasey =; حکومت اشرافی، سیستم و نوعی حکومت کـه در آن قدرت و نظارت درون دست عده کمـی از اشراف باشد.

اریستوکرات Aristocrate =; عضو هیأت حاکمـه اشرافی. هواخواه حکومت اشرافی.

اسکولاستیک Schoolastic =; حکمت و فلسفه حکمای قرون وسطی را کـه در مدارس بـه تدریس اشغال داشتند، اسکولاستیک مـی نامند. فلسفه این حکماء کـه به نام مدرسیون یـا اصحاب مدرسه نیز نامـیده مـی شدند، بیشتر جنبه دینی داشت. از فلاسفه مـهم این مکتب آپلار، تامس داکن، گیوم داکن و سنت آنسلم را مـی توان نام برد.

اسکی بیسم Escapisme =; بـه معنی فرار هست و مقصود از آن فرار از شرکت درون کارهای اجتماعی و امتناع از قبول پست های دولتی و شرکت درون امور حکومت.


اکسپانسیونیست Expansioniste =; طرفدار توسعه و گستش اراضی کشور بـه وسیله فتوحات نظمـی یـا بـه وسایل اقتصادی.

الیگارشی olygarichie =; روشی درون حکومت کـه توسط چند نفر اداره شود و کلیـه قدرت ها درون اختیـار عده ای معدود باشد.

امپریـال imperial =; امپراتوری، شاهنشاهی. امپریـالیست Imperialiste =; طرفدار و هواخواه امپراتوری.

امپریـالیسم Imperialisme =; هواخواه امپراتوری، عقیده و روشی را گویند کـه هدفش بسط امپراتوری و توسعه قلمرو و حکومت بر دیگران است.

اگوئیسم Egoisme =; عقیده بـه اینکه طبیعت انسان درون همـه جا و همـه زمانی اساساً خودخواه است، لذا زمامدار حتما انگیزه اش اگوئیستیک یعنی خودخواهی و خودپرستی باشد.

آنارشی Anarechie =; آشوب، بی نظمـی و هرج و مرج. درون زبان یونانی بـه معنای «بدون حکومت» است.

آنارشیست Anarechiste =; آشوب طلب.

آنارشیسم Anarechisme =; هرج و مرج خواهی، مسلک آنارشیسم حکومت را تنـها موجب بدبختی و مصیبت های اجتماعی مـی داند.

انترناسیونال International =; جهانی بین المللی.

انترناسیونالیسم Internationalisme =; درون مقابل ناسیونالیسم هست و عبارت هست از اعتقاد بـه اینکه همکاری و معاونت مابین ملت های جهان موجب سعادت و برقراری صلح و آرامش حکومت جهانی است.

انتلکتوال Intellectual =; روشنفکر، خردمند.

انتلکتوالیسم Intellectualisme =; مکتب اصالت قریحه و هوش و عقیده بر اینکه علم زاده عقل هست و عقل منبع دانش و کشف حقیقت، یـا علم صحیح بـه واقعیت تنـها از طریق قریحه و هوش و عقل مـیسر است.

اندوستریـالیسم Industerialisme =; یعنی صنعتی شدن زندگی انسان و رواج صنعت و کارخانـه و ماشین و اهمـیت بـه صنعت.

اندیویدوالیسم Individualisme =; یعنی اصالت فرد و طبق این فلسفه حتما اجازه داده شود کـه هربه اختیـار آزاد به منظور خود فکر و کار کند.


اوبژکتیویسم Objectivisme =; کـه آن را ایدآلیسم اوبژکتیف نیز مـی نامند، فلسفه ای هست که حقایق را از نظر حسی نگاه مـی کند.

اوتارکی Autarky =; بـه معنی استقلال اقتصادی است.

اولترا اندیویدوالیسم Ultra Individualisme =; عقیده بـه فردیت افراطی است.

اولتیماتوم Ultimatum =; اتمام حجت، آخرین پیشنـهادی کـه دولتی بـه دولتی مـی دهد و در صورت عدم قبول موجب بروز جنگ مـی شود.

ایرولاسیونیسم Irolationisme =; اعتقاد بـه لزوم تبعیت از یک خط مشی و سیـاست و کناره گیری علنی یک ملت از همکاری سیـاسی و اقتصادی.

با نیسم Bakuninisme =; عقیده سیـاسی با ن پیشوای آنارشیست روسیـه و اروپا. وی این مکتب را کـه اصولش لزوم تخریب دولت و حفظ حقوق فردیت و افکار خداوند هست را ابداع کرد.

بالشویسم Balshewisme =; شیوه ای خاص از مکتب «مارکسیسم» است، کـه طبق آن طبقه کارگر حتما به وسیله دستجات محلی کـه پیرو انضباطی شدید از طرف دولت مرکزی باشند هرچه زودتر قدرت سیـاسی را بـه دست آورند.

بربریسم Barbarisme =; وحشیگری، توحش و حالت بدوی زندگانی جوامع اولیـه و اقوام دور از تمدن.

بلوک Bloc =; دسته متحد، گروه هم بسته.

بورژوا Bourgeois =; سرمایـه دار، دولتمند، شـهرنشین ثروتمند.

بورژوازی Bourgeoisie =; سرمایـه داری، طبقه ثروتمند و سوداگر.

بنتهامـیسم Benthamisme =; بنتهامـیسم بـه نوعی مخصوصی از لیبرالیسم اطلاق مـی شود.

پاتریوت Patriot =; مـیهن پرست.

پاتریوتیسم Patriatisme =; بـه معنی مـیهن پرستی است.

پارتیکولاریسم Particularisme =; علاقه شدید هر شـهر بـه حفظ حالت خاص خود.

پلیتیک Politique =; علم سیـاست، سیـاست.

پارتیزان Partisan =; سرباز چریک، هواخواه، طرفدار.

پارلمان Parlement =; مجلس نمایندگان، مجلس شورا و سنا.

پارلامانتر Parlementaire =; عضو پرلمان، مطابق با آداب و رسوم پارلمان.

پارلمانتریسم Parlementairisme =; روشی هست در حکومت کـه در آن قوه مجریـه درون اعمال خود مسؤول قوه مقننـه یعنی پارلمان مـی باشد.

پاروشیـالیسم Parochialisme =; محدودیت فکر و دلبستگی بـه انجام کارهای بلوکی و بخشی و محلی.

پاسی فیسم Pacifisme =; صلح طلبی، مخالفت با جنگ بـه هر نوع و شکلی کـه باشد.

پراگماتیسم Pragmatisme =; اصالت عمل و نقطه مقابل متافیزیک است. پیشوای این مکتب ویلیـام جیمز آمریکایی است.

پروونسیـالیسم Provinclisme =; نام سیستم حکومتی هست که توسط ثروتمندترین افراد یک جامعه اداره شود.

پلورالیسم Pluralisme =; بـه معنی کثرت، بـه فلسفله سیـاسی اطلاق مـی گردد کـه علاقه فرد نباید منحصر بـه پیوستگی سیـاسی وی با دولت باشد، بلکه علاقه های دیگری نیز دارد. مانند علاقه مذهبی و اقتصادی.

تائوئیسم Taoisme =; نام مکتب سیـاسی است، کـه بنیـانگذار آن لااوتسه (604-501ق.م) هست فلسفه وی یک نوع مذهب لیبرال است.

تاکتیک tactic =; فن جنگ و راهنمایی سیـاه درون نبرد با دشمن.

تامـیسم Thomisme =; مکتب سیـاسی منسوب بـه تامس داکوین (1225-1274ب.م).

تئوکراسی Theocratey =; رژیم و روشی را درون حکومت گویند، کـه رؤسا و فرماندهان درجه اول آن پیشوایـان روحانی و ارباب دین باشند، بـه عبارت دیگر حکومت مذهبی است.

ترادیسیون Tradition =; سنت، رسوم اجتماعی.

ترادیسیونالیسم Traditionalism =; اعتقاد بـه اصالت، سنت پرستی.

تروتسکی ایسم Trotskisme =; فرقه منشعبی از حزب کمونیسم کـه بنیـان گذارش تروتسکی یکی از پیشوایـان انقلاب بلشویکی روسیـه بوده.

ترور Terreur =; وحشت و هراس، کشتن و از بین بردن مخالفین.

تروریست Terroriste =; عامل ترس و وحشت، آدم کش.

تروریسم Terrorisme =; عقیده بـه لزوم آدم کشی.

تریدیونیون Trade-Union =; عنوان تشکیلاتی هست از کارگران بـه منظور کوشش درون بهبودی احوال ایشان و افزایش مزد و تقلیل ساعات کار و تأمـین بیمـه بیماری و وسایل بهداشت و...

تریدیونیونیسم Trade-Unionism =; یعنی بـه یک اتحادیـه کارگری گرویدن. لنین بین تریدیونیونیسم و سوسیـالیسم فرق گذاشت. کارگران هیچگاه سوسیـالیست نمـی شوند بلکه ابتدا تریدیونیونیست مـی شوند.

توتالیتاریونیسم Totalitarianisme =; بـه معنی حکومت جمعی هست و حکومتی هست که درون کلیـه شؤون زندگی فرد دخالت مـی کند و آن را تنظیم و برای آن مقررات وضع مـی کند.

تیرانی Tyrannie =; بـه معنی حکومت ستمگری و جور و ظلم است.

تیرانیسید Tyrannicide =; بـه معنی ظالم کشی و اعتقاد بـه لزوم قتل سری و ترور زمامداران حکومت است.

تیموکراسی Timocracy =; این اصطلاح درون مورد حکومتی و دولتی بـه کار مـی شود کـه زمامدارانش تنـها بـه خاطر شرف و به دست آوردن افتخار کار مـی کنند. این واژه را افلاطون درون کتاب جمـهوریت خود بـه کار گرفته است.

دپارتمانتالیسم Departmentalisme =; حکومتی کـه به ایـالات و استان ها و بخش های کشور استقلال درون امور داخلی خود دهد.

دسانترالیسم Decentralisme =; عبارت هست از انتقال نظارت و کنترل از قدرت مرکزی بـه واحدهای محلی.

دسپوت Despot =; مستبد.

دسپوتیسم Despotisme =; حکومتی را گویند کـه پیرو حکومت مطلقه و خودکامگی و به دست زمامداری خودرأی و مستبد اداره شود.

دماگوژی Demagogie =; عوام فریبی. دموکرات Democrate =; آزادی خواه، طرفدار آزادی.


دموکراتیک Democratique =; شیوه همرایی.

دموکراسی Democracy =; آزدیخواهی با روشی درون سیـاست و حکومت کـه در آن اختیـارات درون دست مردم و نمایندگان آنـها مـی باشد.

دمونستراسیون Demonstration =; تظاهر دسته جمعی کـه در آن فرقه ای یـا فرقه هایی یـا احزاب مختلفی شرکت داشته باشند و به وسیله سخنرانی و گردش درون معابر به منظور به دست آوردن خواست های خود جد و جهد کنند.

دگماتیسم Dogmatisme =; فلسفه جزمـی، عقیده بـه اینکه حتما کورکورانـه از سنت ها بدون پرسش پیروی کرد.

دیـالکتیک Dialectique =; مکالمـه، مباحثه و جدل با روشن مطلبی بـه وسیله مکالمـه و تعقل مانند روش منطقی، منطق مکتب «مارکس» کـه به نام «ماتریـالیسم دیـالکتیک» مشـهور است.

دیپلومات Diplomate =; سیـاسی، سیـاستمدار.

دیپلوماسی Diplomacy =; سیـاست، علم سیـاست، حل و عقد امور مـیان کشورها و ممالک خارجی.

دیکتاتور Dictateur =; مستبد، خودرأی، خودکام.

رادیکالیسم Radicalisme =; مکتبی هست در سیـاست کـه هواخواهان آن از اوضاع موجود ناراضی بوده و طالب تجدیدنظر و درهم شکستن تمامـی قوانین و نظامات مـی باشند (برای بـه وجود آوردن مؤسسات سیـاسی، اجتماعی و اقتصادی نو).

راسیونالیسم Rationalisme =; فلسفه اصالت عقل، اعتقاد بـه برتری و تفوق عقل بر همـه چیز.

رستوراسیون Restauration =; دوران اعاده سلطنت بـه خانواده بوربون کـه از سال 1814 که تا سال 1830 ادامـه یـافت.

رفراندوم Referendum =; مراجعه بـه آراء عمومـی از طرف دولت به منظور دستیـابی بـه اکثریت آراء مردم.

رفرم Reforme =; اصطلاح، تغییرات و اصلاحات سطحی درون امور اقتصادی و سیـاسی بدون توسل بـه انقلاب و شورش.

رفرماسیون Reformation =; اصلاحات سیـاسی و اقتصادی، نـهضت اصلاحی.

رولوسیون Revolution =; انقلاب، طغیـان و شورش.

رویـالیسم Royalisme =; سلطنت طلبی، شیوه سلطنت طلبان درون برابر جمـهوریخواهان.

ریتوالیسم Ritualisme =; آداب پرستی، اعتقاد بـه لزوم رعایت آداب مذهبی و آداب و رسوم بـه حد افراط.


رویزیونیسم Revsionisme =; نام مکتب و مسلک ادوارد برنشتاین سیـاستمدار، نویسنده سوسیـال دموکرات آلمان هست هدف این مسلک اصلاح و تعدیل سوسیـالیسم انقلابی ماربود.

ژئوپولتیک Geo Poltiqoue =; نام علم جدیدی هست که هدفش مطالعه و تحقیق درون روابط بین جغرافیـا با حیـات قدرت ها و امپراتوری های بزرگ است.

ساتیـاگراها Satyagraha =; دریـافت حقیقت، نـهضت سیـاسی و مذهبی ای کـه در سال 1919 شروع شد و به وسیله مقاومت منفی درون برابر تجاوزات بیگانگان مبارزه نمود.

سانترالیسم Centralisme =; اصول تمرکز درون روش اداره حکومت یک کشور و تمرکز امور درون حکومت مرکزی درون پایتخت.

سزاریسم Czarisme =; حکومت قیصری و به همان مفهوم استبداد واتوکراسی و قدرت مطلقه امپراتور است.

سکولاریسم Secularisme =; دنیـاپرستی، اعتقاد بـه اصالت امور دنیوی و رد آنچه غیر آن است.

سنا Senat =; مجلس اعیـان، مجلس اشراف، مجلسی کـه نمایندگان آن از بین طبقات و افراد ممتاز انتخاب مـی شوند.

سناتور Senateur =; نماینده مجلس اشراف، مجلسی کـه نمایندگان آن از بین طبقات و افراد ممتاز انتخاب مـی شوند.

سندیکا Syndicat =; اتحادیـه کارگری. سندیکالیسم Syndicalisme =; مسلکی سیـاسی و ی انقلابی است، کـه هدفش بـه وسیله اتحادیـه های کارگری دولت بـه انجام رسد و دموکراسی پارلمانی را از طریق طغیـان و هر نوع انقلابی واژگون کند.

سوسیـالیست Socialiste =; طرفدار و هواخواه مکتب «سوسیـالیسم».

سوسیـالیسم Socialisme =; مسلکی هست که هدفش ایجاد و برپا دسته جمعی جامعه هست به نفع مردم بـه وسیله مالکیت دولت نسبت بـه کلیـه وسایل تولیدی اعم از صنعت و وسایل حمل ونقل و غیره. کنترل آنـهااز طرف دولت است.

شووینیسم Chauvnisme =; ملت بازی، وطن بازی، افراط و مبالغه کورکورانـه درون مـیهن پرستی.

فابیـانیسم Fabianisme =; نام مسلک سیـاسی یک سازمان سوسیـالیستی درون انگلستان است. اینـها سعی د کـه سوسیـالیسم را درون طبقه متوسط معمول سازند.

فاشیست Fachiste =; این اصطلاح از کلمـه فاشیسمو کـه به عنوان شعار قدرت درون روم قدیم بود گرفته شده و به معنی آشوب طلب و هرج و مرج طلب است.

فاشیسم Fachisme =; این مسلک، درون زمان حکومت موسولینی احیـاء شد. شیوه ای درون سیـاست هست که هرج و مرج و آشوب طلبند

اصطلاحات فلسفی
نویسنده: دانشجوی علوم سیـاسی - ۱۳٩۱/۱/۱٧
استقراء
یکی از اقسام استدلالیـا حجت است.

استقراء درون جایی هست که ذهن از قضایـای جزئی بـه نتیجه ای کلی مـی رسد؛ یعنی از جزئی بـه کلی مـی رود.

مثلاً ما وارد روستایی مـی شویم و از چند نفر مـی پرسیم کـه چه دینی دارند؟
آنـها پاسخ مـی گویند کـه مسلمان هستند. سپس ما از مسلمان بودن چند نفر از اهالی روستا، نتیجه مـی گیریم کـه پس همـه خانواده های روستا، مسلمانند.
در اینجا ما با استدلال استقرائی، نتیجه گیری کرده ایم. یعنی از تعدادی نمونـه های جزئی (مسلمان بودن چند نفر از اهالی روستا) نتیجه کلی گرفته ایم.(این کـه همـه خانواده های روستا، مسلمانند.)

استقراء بر دو قسم است:
1)استقراء تام
2)استقراء ناقص

استقراء تام

استقراء تام درون جایی هست که افراد مورد نظر، یعنی نمونـه های جزئیی کـه مـی خواهیم از آن ها نتیجه گیری کنیم، بـه تعدادی باشند کـه بتوانیم همـه آن ها را بررسی کنیم؛ یعنی افراد و نمونـه ها، محصور و معدود باشند و هر یک جدا جدا مورد بررسی قرارگرفته باشند و پس از بررسی همـه آن ها، حکم کلی صادر شود.
این حکم کلی درون مورد همـه آن ها صادق است، زیرا تک تک آن ها مورد بررسی قرار گرفته و مشمول این حکم بوده اند.

برای مثال، مدار تک تک سیـاره های منظومـه ی شمسیرا مشاهده مـی کنیم و مـی بینیم کـه مدارهای همگی شان بیضوی است. آن گاه، نتیجه مـی گیریم کـه همـه سیـارات منظومـه شمسی دارای مدار بیضوی هستند.

همان طور کـه ملاحظه مـی شود، این نتیجه گیری، بدیـهی و کاملا صحیح مـی باشد.

استقراء ناقص

این استقراء، درون صورتی هست که همـه افراد مورد نظر بررسی نشده باشند.
به این صورت کـه ما درون تعدادی از آنـها صفتی معین بیـابیم و سپس حکم کنیم کـه همـه افراد آن موضوع دارای آن صفت هستند.مثالی کـه در آغاز زده شد، نمونـه ای از استقراء ناقص بود.

مثال دیگر اینکه:
کشف مـی کنیم کـه علت سرما خوردگی و آبله،ویروس است. سپس نتیجه بگیریم: بنابراین، علت همـه بیماری ها ویروس مـی باشد. چنانکه معلوم است، این اسقراء بـه هیچ وجه درست نیست؛ زیرا بسیـاری از بیماری ها علت های دیگری غیر از ویروس دارند.
به همـین سبب، درون استدلال ، اسقراء ناقص بـه هیچ وجه اطمـینان بخش نیست و استفاده از آن درون استدلال، یکی از اقسام مغالطات بـه حساب مـی آید.

از اقسام استقراء، تنـها استقراء تام هست که یقین آور است؛ زیرا همـه افراد آن بررسی شده اند و حکمـی کـه در آخر بـه صورت کلی بیـان مـی شود حقیقتاً بر همـه صادق است؛ درون حالی کـه استقراء ناقص بـه هیچ وجه دلیل محکمـی نیست، زیرا نمونـه های دیگری هم هستند کـه بررسی نشده اند و به این دلیل نمـی توان نتیجه کلی، یعنی صادق برهمـه افراد گرفت.

  • جوهر :جسمـی سرخ رنگ را تصور مـی کنیم. دو چیز را از آن درک مـی کنیم:
    اولا این کـه جسمـی هست و ثانیـا این کـه رنگی وجود دارد کـه وابسته و قائم بـه این جسم هست و این جسم محل و زیرنـهادی هست برای این سرخی.

البته معلوم هست که رنگ درون تحقق و وجود خود، احتیـاج بـه جسم دارد، یعنی حتما جسمـی باشد که تا رنگ عارص بر آن گشته و در آن تحقق یـابد؛ درون حالی کـه جسم بـه رنگ ابدا محتاج نیست؛ یعنی اگر رنگ سرخ از جسم زدوده شود، آن جسم از جسمـیت خود نمـی افتد و باز هم جسم است.

از سوی دیگر، اگر رنگ سرخ از بین رفته و رنگ دیگری جانشین آن گردد، جسم درون هر حال باقی است، درون حالی کـه اگر جسم نابود شود، رنگ سرخ یـا هر گونـه رنگی کـه داشته، از مـیان خواهد رفت.
بنابراین، رنگ، قائم و وابسته بـه جسم است، اما جسم قائم بـه چیزی نیست.

آنچه مانند جسم، وجودش قائم بـه خود باشد و برای تحقق بـه چیزی دیگر احتیـاج نداشته باشد، جوهر نامـیده مـی شود و آنچه مانند رنگ، وجودش وابسته و قائم بـه چیزی دیگر باشد، عرض خوانده مـی شود.

اولی کـه مفهوم جوهر را وارد درفلسفه کرد،ارسطو بود. وی جوهر را یکی از مقولات ده گانـه قرار داد.

اکنون به منظور آشنایی بیشتر با مفهوم جوهر کـه جایگاهی بسیـار اساسی درون فلسفه ومنطق دارد، از زاویـه دیگری بـه موصوع نگاه مـی کنیم:

  • هنگامـی کـه با یک شیئ روبرو مـی شویم، مـی توانیم دو گونـه سوال بپرسیم.

سوال اول این که:
کدام ویژگی ها به منظور آن شیئ جنبه بنیـادین و ضروری دارند، یعنی شیئ را آن چیزی مـی کنند کـه هست؟ و به عبارت دیگر هویت شیئ را بنا نـهاده اند؟
مثلا، وقتی مـی پرسیم مـیز حقیقتا چیست؟ منظورمان آن ست کـه از مـیان ویژگی ها و صفات زیـادی کـه مـیز دارد، کدام یک از همـه اساسی ترند؛ بـه این صورت کـه اگر مـیز آن ویژگی ها را از دست بدهد، دیگر مـیز نخواهد بود.
به عنوان نمونـه، رنگ یکی از ویژگی های مـیز است، ولی اگر تغییر کند، مـیز باز هم مـیز خواهد بود. درون صورتی کـه اگر پایـه های مـیز نباشد، دیگر بـه آن مـیز نمـی گوییم.
بنابر این مـی رسیم بـه اینکه کدام بخشـها یـا عناصر، نقش بسیـار بنیـادی دارند، و به عبارت دیگر، چه بودی آن شیئ را تعیین مـی کنند.

سوال دوم این هست که:
چه ویژگی هایی درون شیئ وجود دارند کـه در طی همـه دگرگونیـهای شیئ، پایدار مـی مانند؛ بـه نحوی کـه شیئ با اینکه تغییر مـی کند، همان شیئ باقی مـی ماند؟
طبیعت مدام درون دگرگونی هست و ما همـیشـه بـه چیزهای درون حال تغییر بر مـی خوریم:
برگ، سبز است، بعد از مدتی زرد و پژمرده مـی شود. کودک بـه دنیـا مـی آید، جوان مـی شود، پیر مـی شود و بلاخره مـی مـیرد و غیره... .

مساله این هست که اگر بخواهیم درون باره همـه این چیزهای دستخوش تغییر صحبت کنیم، حتما امری زیر نـهادی درشیئ باشد کـه همان طور کـه بوده ـ بدون تغییرـ باقی بماند و تنـها صفات دیگر شیئ تغییر کند.
مثلاً مـی گوییم برگِ زرد، پژمرده شد. انسانی کـه کودک بود، جوان شد، پیر شد، ومرد. مـیز، رنگ سبز داشت، بعدا بـه رنگ قهوه ای درآمد.

در تمام این موارد، بی آنکه حتی خودمان نیز متوجه باشیم، داریم بـه موضوع و زیر نـهادی اشاره مـی کنیم کـه به گونـه های مختلفی درون مـی آید و با ثابت ماندن این زیرنـهاد هست که ما آن شیئ را بعد از تغییر ها و دگرگونی ها، هنوز همان شیئ مـی دانیم.

اگر بـه این مطلب، یعنی وجود یک زیر نـهاد به منظور شیئ، قائل نشویم، اساسا نمـی توانیم بگوییم کـه تغییری اتفاق افتاده است؛ چراکه:
تغییر، همـیشـه تغییر یک چیز است، یعنی چیزی هست کـه آن چیز، پایدار هست و تنـها صفات دیگرش تغییر مـی کند.
در حقیقت، هر تغییر بـه یک نوع ثبات احتیـاج دارد.

بدین ترتیب، سوال دوم ما این هست که آن چیز ثابت تر و پایدارتر کـه مبنای همـه حرفهای ما درباره تغییراست، چیست؟ یعنی آن چیزی کـه خودش پایدار است، درون حالی کـه خاصیتها و ویژگیـهایش تغییر مـی کنند؟

پاسخ هر دو سوال مذکور، امری هست به نام جوهر.
آنچه هویت اصلی شیئ را مـی سازد، همان هست که درون طول تغییرا ت پایدار مـی ماند و به این جیز بنیـادین، جوهر مـی گوییم.

این چیز همان طور کـه گفته شد، بـه هیچ چیز دیگری وابسته نیست و فقط قائم بـه خود است.
بنابر این وقتی مـی پرسیم: این چیز واقعاً چیست؟ و جواب مـی دهیم برگ و یـا انسان، برگ بودن و انسان بودن، جوهر مـی باشند به منظور این موجودات.
برگ کـه جوهر است، زرد و پژمرده، مـی شود. درون حالی کـه مثلاً سبز بودن یـا اندازه برگ، جوهر آن نیست، زیرا رنگ و اندازه آن تغییرمـی کندودرعین حال، برگ، برگ است.

اکنون مـی پرسیم:
جوهر حقیقتاً چیست؟

جوابی کهارسطو بـه این پرسش مـی دهد و هنوز هم پاسخ اصلی محسوب مـی شود این هست که:
جوهر درون حقیقت، نوعی نظم یـا ساخت درونی و یـاهمان صورت شیئ است. یعنی این کـه شیئ بـه چه نحو، تشکل و سازمان پیدا کرده است. انسان بودن یـا برگ بودن، مجموعه سازمان یـافته ای از توانایی ها و قوا است، بـه صورتی کـه نظم و ساخت پیدا کرده اند.

به این ترتیب مـی توان گفت:
جوهر، زیربنا و ساخت اصلی هر شیئ هست که هویت آن را مـی سازد و قائم بـه خود است، یعنی نیـازی بـه وجود دیگر ندارد. بـه همـین خاطر، درون تعریف آن گفته اند:
امری هست که اگر درون خارج موجود شود، درون موجود مستقل دیگری نخواهد بود، بلکه خودش امری مستقل و بی نیـاز از موجودات دیگر است.

انتزاع

انتزاع یـا تجرید، درون اصطلاح فلسفه و روانشتاسی بـه یک عمل خاص ذهنی گفته مـی شود.

این عمل ذهنی از این قرار هست که:
ذهن بعد از آنکه چند چیز مشابه را درک کرد، آنـها را با یکدیگر مقایسه مـی کند. اوصافی را کـه مخصوص بـه هر یک از آن هاست، کنارگذاشته و وجه تشابه و صفت مشترک مـیان همـه آنـها را بر مـی گزیند. سپس از آن صفت مشترک، یک مفهوم کلی مـی سازد کـه درباره همـه آن افراد صادق است. درون این هنگام گفته مـی شود کـه این مفهوم، از این چیز ها انتزاع شده و مفهومـی انتزاعی است.

برای مثال، چند نفر از دوستانمان را مـی بینیم. وجوه تمایز، یعنی آن اوصافی راکه هر یک را از دیگران متفاوت مـی سازد، کنار گذاشته و وجه مشترک مـیان همـه آن ها را کـه انسانیت است، بر مـی گزینیم.
اکنون، انسانیت مفهومـی کلی هست که بر همـه آنـها صدق مـی کند. بنابراین مـی گوییم: مفهوم انسانیت از آنـها انتزاع شده است. درون حالی کـه اوصاف مخصوص بـه هر کدام از آن ها با یکدیگر متفاوت است. قد و وزن شخص خاصی را نمـی توان بر همـه صادق دانست؛ چرا کـه شخص دیگر، قد و وزن این شخص را ندارد.

به همـین ترتیب و بنابر آنچه گفته شد، درون مـی یـابیم کـه انتزاعی (یعنی انتزاع شده) همـین مفهوم کلی هست که از مصادیق خارجی انتزاع شده است؛ مثلا مفاهیم انسانیت یـا حیوان، مفاهیمـی انتزاعی هستند. مفاهیم انتزاعی درون خارج وجود ندارند، یعنی نمـی توان انسانیت را درون خارج نشان داد، بلکه ذهن این مفاهیم را درون ضمن موجودات بـه طریقی کـه گفته شد، درون مـی یـابد.

به طور خلاصه، انتزاع، یک فعالیت و عمل ذهنی هست که عقل توسط آن، مفهومـی را از عالم خارج درون مـی یـابد و خود این مفهوم، انتزاعی نامـیده مـی شود.

تسلسل

مجموعه ای از اشیـا را کـه بین آنـها نوعی ترتیب باشد، "سلسله" و هریک از آن اشیـا را "حلقه سلسله" مـی گویند. مثلا قطاری ازشتران را سلسله و هر یک از شتران را حلقه آن سلسله مـی نامـیم.

هر سلسله تسلسل دارد؛ زیرا تسلسل درون لغت بـه معنای آن هست که اموری بـه دنبال هم و زنجیر وار واقع شوند. مثلاً سر بازانی کـه در یک صف پشت سر هم راه مـی روند، یک سلسله بوده و تسلسل دارند.

در اصطلاح فلسفه، تسلسل عبارت هست از اینکه:
شیئ الف علت شیئ ب باشد، شیئ ب علت شیئ ج باشد و به همـین نحو سلسله علت ها و معلولها که تا بی نـهایت ادامـه یـابد. بـه عبارت دیگر، سلسله علت ها و معلول ها خواه درون سمت علت ها، خواه درون سمت معلول ها و خواه درون دو طرف، هیچ گاه پایـان نیـابد و الی غیر النـهایـه ادامـه یـابد.
بنابر این تسلسل فلسفی، امری هست که درون رابطه علیت پدیدار مـی گردد
دور

دور درون لغت، بـه معنای حرکت شیئ درون یک مسیر منحنی است، بـه گونـه ای کـه به نقطه نخستین باز گردد.

همـه ما با دور درون استدلالها آشناییم. مثلا اگر به منظور اثبات "اصل خطوط موازی" درون هندسه ی اقلیدسی، از این گزاره کـه مجموع زوایـای داخلی هر مثلثی 180 درجه هست استفاده کنیم، و سپس، به منظور اثبات این کـه مجموع زوایـای داخلی مثلث، 180 درجه است، از اصل خطوط موازی استفاده کنیم، دچاردور درون استدلال شده ایم و به همـین خاطر استدلال، باطل است.

اما تعریف اصلی دور چیست ؟

دور یعنی اینکه:

شیئ الف از جهتی بـه شیئ ب احتیـاج داشته باشد( معلول ب باشد)، و در همان حال، شیئ ب نیز از همان جهت بـه شیئ الف وابسته باشد. (معلول الف باشد.)

به این ترتیب، هر یک از این دو شیئ، معلولِ معلول خود و یـا از جنبه دیگر علتِ علت خود مـی باشند.

به بیـان دیگر،دور عبارت هست از آنکه موجودی از آن جهت کـه علت و موثر درون پیدایش موجود دیگری است، معلول و محتاج بـه آن نیز باشد؛ یعنی یک شیئ از جهتی بـه شیئ دیگر نیـاز مند باشد کـه شیئ دوم نیز خود از همان جهت بـه شیئ اول نیـازمند است.
عوام فریبی

عوام فریبی آن هست که شخصی بـه جایـاستدلال و اقامـهٔ برهان به منظور اثبات یک عقیده، سعی مـی‌کند از راه تحریک احساسات و هیجان‌های جمعی و توسل بـه عواطف و جوّ حاکم، نوعی تصدیق جمعی نسبت بـه نتیجهٔ مطلوب خود بـه دست آورد، بـه شیوه‌ای کـه تک تک مردم چنین بیـاندیشند کـه آن‌ها با پذیرش عقیده، بـه نوعی یگانگی با گروه رسیده‌اند و این یگانگی بـه آن‌ها امنیت و قدرت مـی‌دهد و اگری با عقیدهٔ جمع مخالفت کند، از آن روح امنیت و قدرت محروم خواهد شد.
در عوام‌فریبی، شخص گروه زیـادی از مردم را مخاطب قرار داده، با بیـاناتی هیجان‌آور و شورانگیز، احساسات و عواطف آنان را تحریک مـی‌کند و با تکیـه بر همـین شور و هیجان عوام، آن‌ها را نسبت بـه نتیجه و مدعای خود متقاعد مـی‌کند.
در عوام‌فریبی، گاه به منظور افزایش تأثیر روی تک‌تک افراد، از وسایل دیگری همچون برافراشتن پرچم‌ها، نواختن موسیقی مناسب کمک گرفته مـی‌شود.
شیوه غیرمستقیم، مبتنی بر تحریک عواطف مخاطبان درون رابطه با استدلال نیست؛ بلکه درون آن از شگردهای مختلف دیگری به منظور برانگیختن روحیـه جمعی هر یک از افراد استفاده مـی‌شود. درون این‌جا مخاطب، تک‌تک افرداند، نـه توده مردم. مثلاً درون یک کتاب یـا مقاله، مطلب چنان بـه فرد تلقین مـی‌شود کـه مـی‌پندارد تمامانی کـه در راه رشد و پیشرفت مـی‌باشند، آن را پذیرفته‌اند و نپذیرفتن آن، جاماندن از کاروان دانش و پیشرفت است.
حربه اصلی عوام‌فریبی، این احساس درونی‌است کـه هر مـی‌خواهد مورد تحسین دیگران قرار گیرد و بر ارزش و احترامش افزوده شود. این احساس گاه باعث تمایل افراد بـه تشبه بـه افراد مشـهور مـی‌شود. تهیـه‌کنندگان تبلیغات و آگهی‌های تجاری از این روحیـه حداکثر استفاده را مـی‌کنند؛ مانند پوستری کـه در آن شخصیت معروفی را درون حال نوشیدن چای مخصوصی نشان مـی‌دهد. افزون بر این، سعی مـی‌شود مـیان کالای مورد تبلیغ و امور مورد علاقه مخاطب، ارتباط برقرار شود؛ بنابراین درون تبلیغات تصویری، درون ضمن تبلیغ یک کالا، صحنـه‌هایی از طبیعت یـا صحنـه‌های مـهیج ورزشی استفاده مـی‌شود.
عوام‌فریبی مخصوص تبلیغات نیست؛ بلکه بـه ویژه درون جهان سیـاست مورد استفاده قرار مـی‌گیرد.
دیـالتیک

دیـالتیک (dialectic) کلمـه ای هست یونانی و در اصل از واژه دیـالگو(dialogos) مشتق شده هست که بـه معنای مباحثه و مناظره است.

دیـالکتیک بـه روش خاصی از بحث و مناظره گفته مـی شود کـه اول بارسقراط حکیم درون مقابلِ طرف گفتگوی خود درون پیش گرفت. هدف وی از این روش، رفع اشتباه و رسیدن بـه حقیقت بود.
روش او بـه این صورت بود کـه در آغاز، از مقدمات ساده شروع بـه پرسش مـی نمود و از طرف خود درون موافقت با آنـها اقرار مـی گرفت . سپس بـه تدریج بـه سوالات خود ادامـه مـی داد که تا اینکه بحث را بـه جایی مـی رساند کـه طرف مقابلش، دو راه بیشتر نداشت:
یـا اینکه مقدماتی را کـه قبل از این درون شروع بحث پذیرفته بود، انکار کند و یـا اینکه از مدعیـات خود دست کشیده و به آنچه سقراط معتقد است، معترف شود.
این روش گفتگو و بحث، امروزه نیزبه نامروش دیـالکتیکی یـا روش سقراطی معروف است.

افلاطون، کلمـه دیـالکتیک را بـه روش خاص خود اطلاق کرد کـه هدفش دستیـابی بـه معرفت حقیقی بود. بـه عقیده او، از راه سلوک عقلی و همراه با عشق، حتما نفس انسانی را بـه سوی درک کلیـات و یـا مثل کـه حقایق عالمند، راهنمایی کرد. او طریقه خاص خود را برایب این نوع معرفت، دیـالکتیک نامـید و تمام آثارش را نیز بـه طریق بحث و گفتگو و به عبارت دیگر بـه روش دیـالکتیکی نگاشت.
دانشمندان جدید از قبیل کانت نیز این کلمـه را درون مواردی استعمال کرده اند.

اما قبل از همـه این ها، حدود پنج قرن ق.م فیلسوفی یونانی بـه نام هراکلیتوس، نخستینی بود کـه این لفظ را بـه کار برد. او معتقد بود کـه عالم همواره درون حال تغییر و حرکت هست و هیچ چیز پابرجا نیست.

هگل، دانشمند مشـهور آلمانی با توسل بـه مفهومـی کـه هراکلیتوس ابداع کرده بود و در ادامـه نظریـه وی، منطق و روش مخصوص خود را به منظور کشف حقایق، دیـالکتیک نام گذارد.

وی، وجود تضاد و تناقص را شرط تکامل فکر و طبیعت مـی دانست و معتقد بود کـه پیوسته ضدی از ضد دیگری تولید مـی شود.

بالاخره درون مکاتب مارکسیسم و لنینیسم، واژه دیـالکتیک بـه معنای حرکت و تحول درون تمام جنبه های مادی، اجتماعی،اقتصادی، خلاقی و طبیعی بـه کار رفت.
بدین ترتیب، فلسفه دیـالکتیک درون این مکاتب چیزی جز مطالعه طبیعت و جامعه ی درون حال دگرگونی نیست.

مارو انگلس نظرات مادی خود را براساس منطق هگل تشریح و تبیین د و از همـین جا بود کـه ماتریـالیسم دیـالکتیک بـه وجود آمد. درون حقیقت، ماتریـالیسم دیـالکتیک، ترکیبی هست از فلسفه مادی قرن هجدهم و منطق هگل کـه مارو انگلس این دو را بـه یکدیگر مرتبط ساختند.

مقدمـه ای بر شناخت دولت رفاه
نویسنده: دانشجوی علوم سیـاسی - ۱۳٩٠/۱٠/۱٧

1- دولت چیست؟
مفهوم دولت (State) که تا سدۀ شانزدهم رواج سیـاسی نیـافته بود. نخستین کار برد آن درون بحث علمـی نیکولو ماکیـاولی (1527ـ1469) نسبت داده مـی­شود. به منظور یونانی­ها این مفهوم شناخته شده نبود، آنـها بـه جای آن، واژه «پولیس» را بـه کار مـی­بردند کـه مـی­توان آن را «دولت ـ شـهر» نامـید. آثار شیستهای فلسفی مانند پرودون (1865ـ 1809) و کروپتکین (1921ـ1842) معتقد بودند دولت شر مطلق است. آنـها با بودن دولت مخالفت مـی­د و آن را تجسم زور و سلطه مـی­دانستند و مـی­گفتند ممکن هست دولت بهی کمک کرده باشد، امّا بـه ندرت بـه سود مردم بوده است. بنابراین هر چه زودتر از بین شود، رنج و عذاب انسان کمتر خواهد بود.))[1] توماس هابز درون تعریف دولت مـی­نویسد: (( دولت درون مقام تعریف عبارتست از شخصی کـه جمع کثیری از آدمـیان بـه موجب عهد و پیمان با یکدیگر خودشان را یک بـه یک مرجع اعتبار و جواز اعتبار و جواز اعمال او ساخته­اند که تا اینکه او بتواند تمامـی قوا و امکانات همۀ آنـها را چنانکه خود مقتضی مـی­بیند، به منظور حفظ آرامش و امنیت و حراست عمومـی بـه کار ببرد.))[2] بورگس، بلونشلی و وردرو ویلسون تعریفهای بهتری دارند کـه عینی­اند امّا بـه هیچ وجه کامل نیستند. بـه عقیده بورگس، دولت بخش خاصی از اجتماع نوع بشر هست که بـه صورت واحدی سازمان یـافته دیده مـی­شود. از نظر بلونشلی، دولت را مردم سازمان یـافته طبق قانون درون داخل سرزمـین معین تعریف مـی­کند. بـه نظر مـی­رسد این متفکران فراموش کرده­اند کـه همـه واحدهایی را کـه انسان از لحاظ سیـاسی سازمان مـی­دهد، حتی اگر درون نواحی کاملاً معین بوده باشند، لزوماً دولت نیستند. واحدهای سیـاسی درون صورتی دولت بـه شمار مـی­روند کـه از استقلال بهره­مند باشند. درون عصر استعمار سرزمـینـهای غیر خود مختاری وجود داشتند کـه مردم آنـها تحت حکومتهای سازمان یـافته درون داخل مرزهای مشخص زندگی مـی­د، امّا دولت نبودند، تعریف گارنر این نقش را ندارد، بـه عقیدۀ او دولت اجتماع انسانـهای کم و بیش زیـادی هست که سرزمـینی را درون تصرف دائمـی دارند، از کنترل خارجی مستقل یـا بـه تقریب مستقل­اند و حکومت سازمان یـافته­ای دارند کـه بیشتر ساکنان آن سرزمـین بـه طور عادت از آن اطاعت مـی­کنند، دال گفته هست که بـه نظام سیـاسی متشکل از ساکنان یک سرزمـین و حکومت آن سرزمـین، دولت گفته مـی­شود.))[3] دولت عالی­ترین مظهر رابطه قدرت و حاکمـیتی هست که درون همـه جوامع وجود داشته هست قدرت، منبع مورد استفاده دولت، حکومت مجموعۀ نـهادهای لازم به منظور اجرای حاکمـیت و اخذ تصمـیم و سیـاست، مجموعۀ اعمال دولت است. اقتدار دولت بـه عنوان حاکمـیت درون درون کشور منحصر بـه فرد و بی نظیر است، تقسیم حاکمـیت بـه معنای تقسیم دولت خواهد بود.))[4] دولت بـه مفهوم نـهاد نـهادها، گسترده­ترین کلیّتی هست که هم مـیدانگاه حقوق اساسی و هم موضوع مورد بررسی آن است. دولت، جامعه سیـاسی سازمان یـافته و نـهاد بندی شده­ای هست که از سایر جوامع متمایز بوده و شخصیت مشخص و متمایزی از عناصر ترکیبی خود دارد، سایر نـهادهای سیـاسی از آن ناشی شده­اند و در قالب این مفهوم وسیع جای دارند. قواعد حقوقی، نـهادهای مختلف بـه ویژه نـهادهای سیـاسی و همچنین رژیم­ها (حکومتها) همـه و همـه از عناصر ساختاری این جامعۀ سیـاسی­اند.))[5] به منظور جمع بندی از همـه تعریفهای راجع بـه دولت حتما گفت کـه روی هم رفته سه گونـه تعریف از دولت وجود دارد: تعریف حقوقی، تعریف فلسفی و تعریف سیـاسی.  هر یک از اینـها درون فهم و درک مفهوم کامل دولت یـاری رسان است. درون تعریف حقوقی گفته مـی­شود: دولت آن واحدی هست که ویژگیـهای زیر را دارد: (1): جمعیت   (2): حکومت  (3): سرزمـین  (4): حاکمـیت (انحصار قدرت). تعریفهایی کـه در بالا بـه آن اشاره شد بـه همـین ویژگیـها توجه داشتند. تعریف فلسفی دولت دارای یک هدف اصلی است، بدین صورت کـه ویژگیـهای ضروری و بسندۀ دولت کمال مطلوب، دولت خوب یـا دولت کامل را توصیف مـی­کند. از لحاظ فلسفی سه مکتب فکری وجود دارد: (1): دولت به منظور ایجاد هماهنگی مـیان اجزای گوناگون و ضروری جامعه وجود دارد، این نظر بـه فیلسوفانی مانند افلاطون، ارسطو، آباء کلیسا (آکوئیناس، اگوستین) و سیسرو تعلق دارد. (2): دولت درون نتیجه یک (قرارداد اجتماعی) بـه وجود آمد، این نظر بـه فیلسوفانی مانند هابز، لاک و روسو تعلق دارد. (3): دولت درون نتیجه مبارزه مـیان نیروهای متضاد اجتماعی پدیدار شده است، مارو پیروان او این نظر را ارائه کرده­اند. درون تعریف سیـاسی گفته مـی­شود کـه جامعه از صورت بندی­های بسیـار ساده که تا بسیـار پیچیده، بر پایـه تغییرات درون نظام تولید، رشد یـافته است. هزاران سال گذشت که تا اینکه انسانـها سرانجام از زندگی حیوانی درون آمدند و جامعه  انسانی پدیدار شد. هستۀ اصلی این سیر تکامل انسانـها، کار بوده هست که سبب تولید مـی­شود. هیچ جامعه­ای وجود نداشته هست که درون آن تولید نباشد، زیرا انسان نیـازهای اساسی دارد کـه بدون تولید تأمـین نمـی­شود درون جریـان این تولید، گروهها و طبقات اجتماعی و اقتصادی پدیدار شدند، مارگس و انگلس عقیده داشتند، فطرت روابط تولید درون جامعه­های پیشرفته، مبارزه مـیان طبقات مختلف به منظور یـافتن موضع مسلط درون روند تولیدات و دولت محصول این مبارزه و نیز بیـان آن است.))[6]
2ـ رفاه چیست؟
رفاه (Welfare) درون لغت بـه معنای فراخ شدن و آسان شدن زندگی، تن آسایی و خوشی زندگی، خوشی و آسودگی است.))[7] معنای لغوی واژه Welfare نیز بـه خیر، سعادت و شادکامـی نزدیک است.))[8] تونی فیتزپتریک درون کتاب نظریـه رفاه چشم اندازهای اصلی رفاه را شادکامـی، تأمـین، ترجیحات، نیـازها و رهایی مـی­داند.))[9] جرمـی بنتام (1832ـ 1748) رفاه را مترادف بهره­مندی یـا مطلوبیت دانسته و آن را بـه منزله خیر و خوشبختی و بنابراین قابل اندازه­گیری تعریف مـی­کند.))[10]
3ـ دولت رفاه چیست
؟ دولت رفاه رایج­ترین شکل دولت مدرن هست که درون واکنش بـه بحرانـهای سرمایـه­داری شکل گرفته است. موج بحران درون سرمایـه­داری درون دهه 1930 کـه به افزایش بیکاری، رکود و کاهش درون سرمایـه گذاری انجامـید، ضرورت دخالت حکومت درون اقتصاد بـه شکلی کاملاً جدید را ایجاب مـی­کرد. نخستین دولتهای رفاهی درون فاصله دو جنگ جهانی درون غرب پیدا شدند و اقدامات گسترده­ای درون اصلاح نظام مالی و بانکی، افزایش هزینـه­های عمومـی و مالیـاتها، وضع قوانین کار، ملی صنایع، توزیع عادلانـه درآمدها و تأمـین خدمات اجتماعی و رفاهی بـه عمل آوردند.))[11] دولت رفاه را مـی­توان هم بـه شکل وسیع تعریف کرد و هم بـه شکل محدود. دولت رفاه درون تعریف محدود مشتمل هست بر مجموعه­ای از قوانین مربوط بـه بیمـه اجتماعی کـه در بر گیرندۀ بازنشستگی، از کار افتادگی، بهداشت و درمان، پیشامدهای ناشی از کار و بیکاری است، هدف از این قوانین کاهش شکاف مـیان درآمدهای فردی هست که از بد اقبالیـهای طبیعی و انسانی و همچنین از تبعات ناگزیر بالا رفتن سن ناشی مـی­شود. دولت رفاه درون تعریف وسیع­تر، علاوه بر این قبیل برنامـه ریزیـها به منظور خودیـاری سازمان یـافته و غالباً اجباری، شامل تمام اقدامات دیگری نیز مـی­شود کـه به منظور توزیع مجدد پول مـیان گروههای گوناگون بر طبق ملاکهایی سوای ملاکهای اعمال شده توسط بازار صورت مـی­پذیرند، این قبیل برنامـه ریزیـها طبیعتاً شامل اقداماتی مـی­شوند کـه با تهیـه منابعی به منظور فقیران، از قبیل خانـه­های ارزان قیمت، غذای مجانی یـا زیر قیمت بازار و خدمات بهداشتی و درمانی رایگان یـا بدون پرداخت حق بیمـه کـه از راههای دیگر قابل حصول نیست بـه آنان کمک مـی­کند.))[12] دولت رفاه جامعه­ای هست که درون آن حداقل سطح زندگی و فرصت تضمـین شده درون اختیـار همـه شـهروندان قرار مـی­گیرد، آرتور شلزینگر، دولت رفاه را چنین تعریف مـی­کند (نظامـی کـه در آن حکومت متعهد مـی­شود سطوح معینی از اشتغال، درآمد، آموزش، کمک بهداشتی، تأمـین اجتماعی و مسکن را به منظور همـه شـهروندان خود فراهم کند) بـه عقیده هربرت لهمن (دولت رفاه دولتی هست که درون آن مردم آزاد هستند استعدادهای فردی خود را پرورش دهند، درون مقابل زحمات خود پاداش عادلانـه دریـافت کنند و در پیب سعادت و خوشبختی باشند بی آنکه ترس از گرسنگی، بی مسکنی یـا ستم بـه دلیل نژاد، عقیده یـا رنگ مانع باشد.) بـه عقیده آبراهام (دولت رفاه جامعه­ای هست که درون آن قدرت دولتی به منظور تعدیل کار عادی نیروی اقتصادی بـه طور سنجیده بـه کار مـی­شود که تا توزیع برابرتری از درآمد، حداقلی اساسی صرف نظر از ارزش بازار کار و دارایی به منظور همۀ شـهروندان بـه دست آید. تحلیل تعریفهای بالا نشان مـی­دهد کـه دولت رفاه خصوصیـات زیر را دارد: (1): درون دولت رفاه فرد، موقعیت محوری دارد. (2): حداقل سطح زندگی و فرصت را به منظور شـهروندان بی­توجه بـه نژاد، عقیده یـا رنگ تضمـین مـی­کند. (3): رشتۀ گسترده­ای از خدمات اجتماعی را به منظور شـهروندان فراهم مـی­آورد. (4):  توزیع مناسب درآمد را به منظور همۀ شـهروندان تضمـین مـی­کند. درون سدۀ حاضر دولت رفاه محبوبیت زیـادی یـافته است. برخی از دموکراسیـهای عقب مانده و در حال رشد نیز اندیشیدن بر حسب دولت رفاه را آغاز کرده­اند بـه همـین دلیل هست که آرنولد توین بی، مورخ معروف عصر حاضر پیش بینی کرد (( سه سده بعد از اکنون، سدۀ بیستم بـه یـاد خواهد آمد نـه بـه خاطر جنگها، دهشتها و جنایـاتش، بلکه بـه خاطر این واقعیت کـه نخستین دوره تاریخ هست که درون آن مردم جرأت د فکر کنند بهره­مندی از تمدن موجود به منظور کل نژاد بشر امکان پذیر است.))[13] سؤال بسیـار مـهمـی کـه در این مـیان بـه ذهن مـی­رسد این هست که آیـا دولت رفاه دولتی فردگراست یـا دولتی هست ارگانیک؟ درون واقع دولت رفاه عملاً با هر دو نظریـه همخوانی دارد. آن را مـی­توان ابزاری دانست کـه افراد خصوصی از طریق آن وارد قراردادی متقابل به منظور حمایت از یکدیگر درون برابر بحرانـها و مخاطرات مشترک مـی­شوند. اصل بیمـه اجتماعی را مـی­توان درون این قالب تعریف کرد و دولت رفاه را ابزاری مشترک به منظور تأمـین امنیت افراد و خانواده­ها دانست. این نوع دولت رفاه فردگرا با توجه بـه تأکید آنگلو ـ آمریکن­ها بر جدایی دولت و جامعه مدنی، احتمالاً بـه شکلی بارزتر درون کشورهای انگلیسی زبان و به خصوص آمریکا، نمود دارد. درون عین حال، با توجه بـه پیوندی کـه دولت رفاه با ایجاد نوعی همبستگی عمومـی بین گروهها و طبقات اجتماعی دارد، آن را مـی­توان شبیـه یـا نزدیک بـه مفاهیم ارگانیک کـه در بالا توضیح داده شد قلمداد کرد، بـه این معنا آن را ممکن هست عامل انسجام و کمال مجموعۀ پراکندۀ جامعه مدنی دانست، عاملی کـه در پرتو اقتدار ناشی از قوانین مصوب، خانواده، کارگاه، کلیسا، نـهادهای داوطلبانـه را بـه گرد یکدیگر جمع مـی­کند. دولت رفاه ارگانیک عمدتاً بـه کل گرایی و وابستگی دولت و جامعه مدنی معطوف هست و احتمالاً قرابت بیشتری با کشورهای محافظه کار ـ صنف گرا نظیر آلمان دارد. درون عین حال، باز حتما بر این نکته تأکید ورزید کـه بیشتر نظامـهای رفاهی کم و بیش شامل هر دو عنصر فرد گرا و ارگانیک هستند.))[14]
4ـ وظایف دولت رفاه
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم وظایف دولت بیشتر شد. دولتها بـه تدریج متوجه خطراتی شدند کـه بر اثر نظم صنعتی جدید، سلامت افراد، درآمد و رفاه عمومـی را تهدید مـی­د. جهت گیری­های مختلف فلسفی و سیـاسی چراغ راهنمای شیوه­های پاسخگویی بـه این خطرات جدید درون عمل شدند: جهت گیریـهای پدر سالارانـه و مترقیـانـه  آزادی خواهانـه (لیبرال)، سوسیـال مسیحی و کمونیستی، سوسیـال دموکراتیک و موکرایتک مسیحی. امّا این جهت گیری­ها، با آن همـه تنوعی کـه داشتند، درون مضمونـهای خاصی درون مورد بازگشت بـه روح اجتماعی و جمعی یـا تجدید نظر درون نظم آزادی خواهانـه ـ سرمایـه داری سهیم بودند. تأکید آنـها معمولاً بر برنامـه­های یکسانی بود، نظیر قوانین مربوط بـه کار کودکان، بیمـه تصادفات صنعتی و بیمـه سالخوردگان و بیکاری، اگر چه ضرورتاً بیمـه سلامتی یـا کمک هزینـه­های کودکان را شامل نمـی­شد. درون مورد سایر اقدامات اختلافات بیشتر بود، مثل اقدامات مربوط بـه تثبیت مالی و پولی اقتصاد کلان و تنـها برخی از حکومتها هدف اشتغال کامل را دنبال د و به آموزشـهای ضمن خدمت کمک نمودند.))[15] یکی از بارزترین جلوه­های تحولات اجتماعی درون اروپای بعد از جنگ رواج سیستم رفاه ملی بود، بـه یک معنا این سیستم نماینده بسط قدرت دولت بر زندگی اتباع خود بـه شمار مـی رفت، دو جنگ جهانی گذشته زمـینـه بسط چشمگیر این روند را افزایش داد. هدف سیستم رفاه ملی فراهم امکان زندگی بهتر و با معناتری به منظور مردم بود. طرفداران این سیستم معتقد بودند محو فقر و بی خانمانی و عرضه خدمات پزشکی بـه همگان و تضمـین شأن سالمندان و گسترش فرصتهای تحصیلی برایـانی کـه خواهان آنند، مردم را آزاد مـی گذارد که تا در پی یـافتن سعادت و ارضای نیـازهای مادی خود برآیند. دولت رفاه نـه تنـها بـه مثابه پلیس کار ویژه های حمایتی و پلیسی انجام مـی دهد بلکه خدماتی بـه مثابه فیزیکدان، مـهندس و معلم را نیز عرضه مـی نماید))[16]
  5- کار ویژه های دولت رفاه
دولت رفاه دارای دو کار  ویژه حمایتی و کار ویژه رفاهی هست که درون مورد هر کدام صحبت مـی شود: (الف): کار ویژه های حمایتی: (1) حفظ حاکمـیت درون برابر بی نظمـیهای داخلی و تجاوز خارجی. (2)­ وضع قانون بـه خاطر حفظ حاکمـیت و تقویت اطاعت و ایجاد شرایط امنیت کامل. (3)­ حفظ نـهادهایی مانند خانواده و حاکمـیت. (4)­ سازمان بـه حمل ونقل و ارتباطات، ایجاد ساختمان و حفظ راهها، انجام خدمات پستی درون حد کارآمد. (5)­ تنظیم کار بازارها و بازرسی درون وزنـها و اندازه ها. (6)­ حفظ روابط دیپلماتیک با کشورهای دیگر. (7)­ جمع آوری مالیـات و مجازات فراریـان از مالیـات. ب) کار ویژه های رفاهی: دولت رفاه جدید خود را تنـها جمع کننده مالیـات یـا پلیس نمـی داند، بلکه رفاه اجتماعی را نیز بیشتر مـی کند. رابسون درون اظهار نظر راجع بـه کار ویژه های رفاهی نوشت: (ازمـیان همـه خدمات اجتماعی، خدمات رفاهی گسترده ترین عرصه را دارد، زیرا بـه تقریب همـه افراد نیـازمند از مادران بیوه گرفته که تا کودکان محروم، از پیر ناتوان از مراقبت از خود گرفته که تا زنان مطلقه دارای فرزند، از زندانیـان سابقی کـه نمـی توانند کار پیدا کنند که تا خانواده های دارای مشکلات، از افراد بیمار جسمـی و روانی گرفته که تا مـهاجران بی وطن را درون بر مـی گیرد). کار ویژه های مـهم رفاهی دولت رفاه را بـه کوتاهی مـی توان چنین توضیح داد: (1)بهبودی بهداشت: دولت به منظور تأمـین بهداشت مردم اقدامات پیشگیرانـه و نیز درمانی بـه عمل مـی آورد. بـه طور روز افزون دانسته مـی شود کـه مردم قوی و سالم بـه تنـهایی مـی توانند کشوری را بزرگ و مقتدر کنند، بـه همـین دلیل وزیران بهداشت کوششـهای زیـادی بـه عمل آوردند که تا از گسترش بیماریـهای واگیر پیشگیری کنند و در صورت وجود با آن رویـارو شوند. به منظور پایـان بـه استثمار کارگران قوانینی درون مورد تنظیم ساعت کار و بهبود شرایط عمومـی محیط کار آنـها تصویب مـی شود. (2)گسترش آموزش و پرورش: دولت رفاه مـی کوشد آموزش و پرورش را درون دسترس همگان قرار دهد. درون چنین دولتی آموزش درون انحصار خانواده های ثروتمند نیست. همـه، دست کم از تحصیلات ابتدایی بهره مندند و آموزش عالی درون دسترسانی هست  که آمادگی کارفکری را دارند. برنامـه های اعطای بورس و کمک هزینـه تحصیلی بـه اجرا در  مـی آید که تا افراد شایسته خود را بـه نوع درست آموزش مجهز کنند. دولت های رفاه مقرراتی به منظور نظام جامع آموزش و پرورش مقدماتی و عالی، عمومـی یـا فنی وضع مـی کنند که تا همـه افراد خواهان تحصیلات و تعلیمات بتوانند بـه خواست خود برسند. (1)امنیت اقتصادی: اگر وضع بخشی از مردم از لحاظ اقتصادی بهبود نیـابد، دولت رفاه یک وهم و خیـال خواهد بود، فقر حتما از بین برود. بـه عقیده رابسون (از بین بردن واقعی فقر هدف عمده دولت رفاه هست و هر کشوری کـه امکانات رسیدن بـه این هدف را داشته باشد اما این کار را نکند نمـی تواند بـه عنوان دولت رفاه احترامـی یـابد.) بیکاری که تا حد امکان حتما از بین شود و شرایط کار کارگران که تا حد زیـادی بهبود یـابد، ساعتهای کار کوتاه و دستمزدها مناسب شود. افزون بر اینـها، دولت رفاه هنرها را شکوفا مـی کند و تسهیلات بازآفرینی هنری را فراهم مـی کند. وظیفه واقعی دولت رفاه ممکن بهره مندی شـهروندان از آزادی واقعی است.))[17]
6- انواع دولت رفاه
تنوع کشورها را نباید درون یک سطح بنیـادین جستجو کرد بلکه حتما در موضوعاتی از قبیل وسعت نقش دولت و شیوه مداخله ای کـه از مقامات آن انتظار مـی رود دید. درون بعضی از کشورها، دولت نقش عمده ای بر عهده دارد، درون حالی کـه در برخی دیگر نقش کمتری ایفا مـی کند و بیشتر انتظار مـی رود کـه اشخاص و موسسات خیریـه ابتکار عمل نشان دهند مثلاً درون کشورهای اسکاندیناوی، دولت نقش بسیـار فعالی بر عهده دارد و شـهروندانش را از گهواره که تا گور ازمزایـای فراوان و سخاوتمندانـه برخوردار مـی سازد که تا بتوانند بر مخاطرات غلبه کنند. ایـالات متحده آمریکا دولت رفاه بسیـار محدودتری دارد. این دولت، به منظور گروههای خاصی از شـهروندان (از قبیل اعضای سابق ارتش و سالمندان) مزایـای و بیمـه هایی درون نظر مـی گیرد کـه با سیـاست اجتماعی نظامـهای اروپایی قابل مقایسه است، درون حالی کـه سایر انواع بیمـه (از قبیل بیمـه بهداشت و درمان) تنـها بـه شکل خصوصی و داوطلبانـه وجود دارد.))[18] ارائه خدمات بهداشتی نـه چندان پرهزینـه به منظور همگان، از اه اصلی سیستم رفاه ملی بود اما روش دستیـابی بـه آن تفاوت مـی کرد. مثلاً درون بریتانیـا، ایتالیـا و آلمان مراقبتهای پزشکی همراه با نوعی بیمـه، به منظور همگان مجانی بود اما درون فرانسه و کشورهای اسکاندنیـاوی و بلژیوئیس مردم ناگزیر بودند سهمـی از هزینـه های درمان را بپردازند. برخی از کشورها کمک هزینـه خانوادگی را با هدف تضمـین حداقل سطح مادی به منظور مراقبت از کودکان فراهم د))[19] اگر چه کشورها از حیث مقدار و محدوده مزایـای رفاهی بـه شـهروندان آشکارا متفاوتند ولی ترتیب مسائل هم درون کشورهای گوناگون که تا حدودی فرق مـی کند. مثلاً درون انگلستان بیمـه بهداشت و درمان درون یک نظام ملی سازمان یـافته دولتی عرضه مـی شود، درون آلمان بیمـه بهداشت و درمان از طریق انواع طرحهای بیمـه تأمـین مـی شود کـه بسیـاری از آن ظاهراً خصوصی هستند ولی عضویت درون آنـها اجباری است، درون ایـالات متحده آمریکا بیشتر مردم بیمـه بهداشت و درمان را از طریق انواع مختلف طرحهای داوطلبانـه خصوصی و شغلی بدست مـی آورند، درون حالی کـه دولتانی را کـه خیلی پیر یـا خیلی فقیرند تحت پوشش قرار مـی دهد. کشورها مـی توانند درون این مـیان از­انواع اقداماتی کـه منابعشان را صرف آنـهامـی کنند نیز دست بـه گزینش بزنند. ایـالات متحده هیچگونـه نظام بیمـه بهداشت و درمان ملی ندارد و بیمـه بیکاری آن نسبتاً تنگ نظرانـه و محدود است، درون عین حال این کشور از دیر باز بیشتر از سایر دولتهای رفاه اروپایی کـه از جنبه های دیگر گسترده تر و سخاوتمندانـه ترند، بـه ویژه درون آموزش عالی، هزینـه کرده است. این گزینش آمریکائیـها ناشی از اعتقاد آنـها درون برابری فرصتها بـه جای برابری نتایج بود))[20] درون مـیان کشورهای کمتر توسعه یـافته، نرخ پذیرش برنامـه های بیمـه اجتماعی و تأمـین مالی آنـها بسیـار پایین تر از دولتهای مرفه بوده است. با این همـه، انتخاب چنین برنامـه هایی بر اثر فرایند پخش و اشاعه از طریق تظاهرات درون کشورهای توسعه یـافته و تقلید آن درون کشورهای درون حال توسعه کاملاً گسترش یـافته است، درون کشورهای کمونیستی اقتصادهای دولتی درون نیمـه قرن بیستم بر قرار شد. درون چنین اقتصادهایی دولت بسیـاری از کالاها و خدمات را تولید و توزیع مـی کرد و حتی درون دوره 1990- 1950 هر چه را تولید مـی کرد بـه مصرف مـی رساند))[21]
7- دولت رفاه و دموکراسی
دولت رفاه، درون وسیع ترین معنایش، آشکارا با دموکراسی پیوند خورده است. ورود عامـه مردم بـه صحنـه سیـاسی، کـه در اواسط قرن نوزدهم شروع شد و دلیلش نیز حق رأی اکثریت (و سرانجام حق رأی همگانی) بود، تمام حکومتها را مجبور کرد کـه ادعای مشروعیتشان را با وضعیت جدید تطبیق دهند. اکنون مشروعیت­مـی بایستی بر توانایی ارضای نیـازهای مادی این انبوه عظیم و فزاینده شـهروندان متکی باشد. دموکراسی بـه معنای وسیع کلمـه، خالق دولت رفاه بود. درون برخی از کشورها دموکراسی و دولت رفاه همراه یکدیگر بوده اند. درون کشورهای اسکاندیناوی خدمات رفاهی کـه در دهه 1930 آغاز شده بود و تا عصر بعد از جنگ ادامـه داشت، همچنان رو بـه گسترش بود. این گسترش نتیجه قدرت فزاینده احزاب سوسیـال دموکرات و توانایی آنـها درون نمایندگی موثر ائتلاف وسیعی از کارگران، دهقانان و طبقات متوسط رو بـه پایین شـهری بود. درون این کشورها قدرت از دست نخبگان سنتی جامعه گرفته شد و زمـینـه به منظور ایجاد نوعی سیـاست اجتماعی، گسترده و سخاوتمندانـه و مساوات طلبانـه آماده گردید. مشخصه نظامـهای رفاهی کشورهای اسکاندیناوی عبارت هست از طیف وسیعی از ابتکارات دولتی، بیمـه عمر، مزایـای سخاوتمندانـه و مشمول نمودن تمام شـهروندان، چه غنی و چه فقیر درون برنامـه های اجتماعی، که تا فقرا بی حرمت و بدنام نشوند. کشور پادشاهی انگلستان نمونـه دیگری از پیوند مـیان دموکراسی و دولت رفاه است. یک مصلح اجتماعی بـه نام ویلیـام بوریج درون سال 1942 گزارشی منتشر کرد کـه در آن از تغییرات گسترده درون دولت رفاه انگلستان حمایت مـی شد. بعد از جنگ جهانی دوم، زمانی کـه حزب کارگر زمام امور را درون دست داشت، بسیـاری از پیشنـهادهای وی عملی گردید. مارشال جامعه شناس، تصویری از توسعه دولت رفاه ترسیم کرد کـه عمدتاً بر اصلاحات حزب کارگر و بوریج استوار بود. بـه عقیده مارشال پیوند مـیان دموکراسی و دولت رفاه تقریباً یک ضرورت تاریخی بـه نظر مـی رسد. استدلال مارشال این بود کـه توسعه دموکراسیـهای غربی با سه مرحله مـهم مشخص مـی شد. درون مرحله اول، درون طی قرن هجدهم، مردم بـه حقوق مدنی خود (برابری درون مقابل قانون، حق مالکیت، حق اقامت بـه دلخواه و غیره) نایل شدند. درون مرحله دوم یک قرن بعد حقوق سیـاسی (بیش از همـه رأی دادن) مسلم گردید. تمام شـهروندان یک اجتماع از لحاظ نظری با هم برابر بودند اما درون واقعیت حقوق مدنی سیـاسی آنـها از حیث شرایط مادی زندگی کـه ثروتمندان و فقرا را همچنان از هم جدا مـی کرد، محتوا و معنایی نداشتند، مارشال معتقد بود کـه اکنون وضعیت با سومـین و آخرین مرحله دموکراسی، یعنی ابداع حقوق اجتماعی و تحقق آنـها بـه صورت دولت رفاه جدید، اصلاح شده است، حقوق اجتماعی مدعی سطح زندگی اولیـه معینی شد، حق بنیـادینی کـه نمـی توان آن را بـه دلیل فقر نکبت بار از اعضای جامعه بشری دریغ نمود. حقوق اجتماعی بـه معنای توانایی مشارکت کامل درون زندگی مدنی است. البته مزایـای اجتماعی درون جوامع قبلی نیز وجود داشتند. موسسات خیریـه، صندوق صدقات و کمک بـه مستمندان شکلهای نـهادین اکراه جوامع قدیمـی از وانـهادن نیـازمندان بـه دست سرنوشتشان بوده اند، اما این گونـه کمکها تنـها بـه قیمت بی حرمتی و بدنامـی افراد داده مـی شد و دریـافت کننده کمک،ی قلمداد مـی شد کـه قادر بـه تأمـین و نگهداری خود نیست و عضو کامل اجتماع بـه شمار نمـی آید. اما حقوق اجتماعی، برعکس، مـی بایست جزیی از حق شـهروندی شمرده شوند واین ادعا عادلانـه بـه هیچ وجه باعثر شأن دریـافت کننده آن نمـی شود. حقوق اجتماعی مفاهیم شـهروندی، آزادی، حقوق و بنابراین دموکراسی را گسترش داد. شـهروندان درون یک رژیم دموکراتیک دیگر فقط از لحاظ صوری برابر نبودند، بلکه حق داشتند کـه رفاه مادی خود را نیز درون حد معینی مطالبه کنند، بـه عقیده مارشال دولت رفاه نقطه اوج توسعه تاریخ بلند مدت دموکراسی، یعنی تحقق آن بـه مثابه دموکراسی اجتماعی بود. این کـه حقوق اجتماعی شـهروندان امروزه از لحاظ سیـاسی که تا این حد غیر قابل نقض شمرده مـی شود نشانگر این هست که اساساً حق با مارشال بوده است. درون بسیـاری از کشورها، رشد مداوم هزینـه های مصرفی دولت رفاه موجب بروز شورشـهایی از سوی مالیـات دهندگانی شده هست که مـی خواهند موارد شمول مالیـاتی را محدود و در نتیجه هزینـه ها را کم کنند، هدف بیشتر این ها قطع مزایـای فقرا و بی سروسامانـها بوده هست و جرأت نکرده اند کـه مشمولیتهای مالیـاتی طبقات متوسط را تهدید کنند. بـه این دلیل، حتی سیـاستمدارانی از قبیل رونالد ریگان رئیس جمـهوری اسبق آمریکا و مارگارت تاچر نخست وزیر اسبق انگلستان کـه مـی خواستند بساط دولت رفاه را برچینند، تنـها توانستند مـیزان رشد هزینـه های اجتماعی را کند کنند، نـه این کـه آن را واقعاً کاهش دهند. دموکراسی و دولت رفاه، فقط درون یک سطح جدایی ناپذیرند. توجه بـه حقوق سیـاسی تمام شـهروندان را نمـی توان کلاً از توجه بـه شرایط اقتصادیشان جدا دانست. اختلاف عظیم شرایط مادی امکان پایداری و کاری بودن رژیم دموکراتیک را سست مـی کند به منظور اینکه شـهروندان بتوانند خود را اعضای یک اجتماع سیـاسی واحد بدانند حتما بتوانند جزء کارکنان فعال بازار اقتصادی واحد نیز باشند. اما درون همـین کلی ترین سطح ارتباط بین دموکراسی و دولت رفاه نیز باز هم انواع اقسام فراوانی وجود دارد. اصول تخصیص منابع بر اساس اقتصاد بازار کـه هنوز با بسیـاری از مزایـای اجتماعی گره خوره اند، موجب مـی شوند کـه این مزایـا متفاوت از حقوق سیـاسی و مدنی رسمـی و مطلقی شوند کـه افراد درون دموکراسی های جدید از آن برخوردارند بـه همـین علت هست که برخی از کشورها دولت رفاه داشته اند بی آنکه دموکراسی داشته باشند و به همـین دلیل هست که حتی دموکراسیـها نیز از لحاظ ویژگیـهای دولت رفاه خود بسیـار متفاوتند.))[22]  
 8- دولت رفاه علیـه دموکراسی
اوتو فون بیسمارک، سیـاستمدار آلمانی دولت رفاه جدید را درون دهه 1880 با گذراندن برخی از نخسیتن قوانین بیمـه اجتماعی، بنیـاد نـهاد. هدف او از این کار بسط حقوق مدنی و سیـاسی کارگران آلمانی نبود درست عآن بود. نظر او این بود کـه وفاداری شـهروندان حتی بـه رژیمـی اقتدارگرا نظیر امپراتوری روم را مـی توان با توزیع وسیع مستمریـهای اندک دولتب کرد. بیسمارک با اعطای بیمـه اجتماعی بـه کارگران، امـیدوار بود کـه کارگران را از آغوش سوسیـال دموکراتها بیرون کشد و به سوی نظامـی کـه مشخصاً غیر دموکراتیک یـا لااقل غیر پارلمانی هست هدایت کند. او این مستمریـها را بـه جای اختیـارات سیـاسی بـه مردم داد، نـه علاوه بـه آنـها. هدفهای بیسمارک یعنی امـیدواریـهایش بـه این کـه اصلاحات اجتماعی را جانشین اصلاحات سیـاسی کند، به منظور طبقه کارگر سازمان یـافته پوشیده نبود، نمایندگان کارگران عموماً با این تصور کـه دولت موظف هست مسئولیت کمک بـه شـهروندانی را کـه شدیداً تحت فشارند برعهده گیرد مخالف نبودند، بلکه با آن روش غیر دموکراتیکی کـه صدر اعظمشان بر آن مبنا هدف خود را دنبال مـی کرد مخالف بودند. سوسیـال دموکراتهای آلمان درون آن زمان ترجیح مـی دادند کـه مداخله دولت بیشتر درون جهت اصلاح قانون کار باشد کـه در آن زمان درون انگلستان اجرا مـی شد، قوانینی کـه شرایط و ساعات کار را تنظیم مـی د. این تشخیص کـه سیـاست اجتماعی مـی تواند وسیله ای به منظور محدود رشد دموکراسی شود بـه این دیدگاه رایج درون جناح چپ منجر شد کـه دولت رفاه حتی بـه بهترین شکل خود چاره ای جزئی یعنی اقدامـی اصلاح طلبانـه هست که مسائل آن دسته از افراد جامعه را کـه وارث هیچ مـیراثی نیستند بـه صورت بنیـادین حل نمـی کند، درون بدترین حالت نیز بـه نظر مـی رسد کـه کوشش آگاهانـه طبقه حاکم به منظور حفظ قدرت خود باشد یعنی باج سبیلی هست که بـه کارگران مـی دهند بـه این امـید کـه ناراضیـان را ساکت کنند و جلوی چالشـهای جدیدتری را کـه در مقابل وضعیت موجود قرار دارند بگیرد. تضاد بین حقوق اجتماعی از یک سو و حقوق مدنی و سیـاسی از سوی دیگر، یعنی مـیان حق افراد درون مورد مزایـای مادی و شأن آنان درون مقام شـهروندان کامل درون یک اجتماع ادامـه یـافت، درون حالی کـه عنصر مـهمـی را بـه پیوند مثبتی کـه از جهات دیگر مـیان رفاه و دموکراسی وجود داشت، اضافه کرد. تفاوتهای اقتصادی از عوامل اصلی بروز کشمکشـهای سیـاسی درون بین گروههای اجتماعی است. هرگاه نابرابری گسترده تداوم یـابد، مشروعیت نظامـهای سیـاسی و به خصوص نظامـهایی کـه مدعی دموکراتیک بودن هستند کاهش مـی پذیرد، بـه طوری کـه تجربه برخی از کشورهای آمریکای لاتین کـه پیش از حکومتهای استبدادی طولانی درون صدد نـهادینـه دموکراسی بر آمدند نشان داده هست نابرابری شدید اساساً مـی تواند استقرار دموکراسی را غیر ممکن سازد، یکی از معضلاتی کـه فرا روی دموکراسیـهای رو بـه توسعه قرار دارد این هست که بین نیـاز بـه سرمایـه گذاری کـه موجب تحقق مزایـای اجتماعی و اقتصادی درون دراز مدت مـی شود با خواستهای کوتاه مدت مردم کـه خواهان برقراری سریع برابری اجتماعی، اقتصادی هستند چگونـه حتما ایجاد تعادل کرد، اگر دولت دموکراتیک، مظهر نارضایتی مردم از فقر و نابرابری مداوم شود، بسا کـه مزایـای اجتماعی و اقتصادی دراز مدت ارزش خود را از دست بدهد، حتی درون دموکراسیـهای پیشرفته تر نیز تداوم فقر درون عینی رفاه کلی اکثریت مردم مـی تواند درون مورد ارزشـها و کارایی نظام تردید ایجاد کند بـه همـین دلیل درون همـه موارد نابرابری را حتما به عنوان یک مساله سیـاسی تلقی کرد. درون کشورهایی کـه حکومت آنـها بر فردگرایی و سرمایـه دارای مبتنی هست نابرابری ممکن هست صرفاً بـه منزله یکی از پیـامدهای طبیعی و مطلوب نظام اقتصادی تعبیر شود، اما درون چنین کشورهایی بسیـار دشوار هست که بتوان همـه مردم را درون موارد لازم از لحاظ سیـاسی تجهیز کرد و به حرکت درآورد.))[23]
9- نقدی بر دولت رفاه
بر سر دولت رفاه موانعی نیز وجود دارد، سطح پایین تولید ملی، افزایش جمعیت، پرداخت ن مالیـات و نگرانی از مالیـات زیـاد و وفاداریـهای تنگ نظرانـه ممکن هست مانع کار دولت رفاه شوند. عده ای از دولت رفاه انتقاد کرده و گفته اند کـه دولت رفاه به منظور کشورهای فقیر نامناسب هست زیرا هزینـه های زیـادی را به منظور دولت یـا حکومت بـه وجود مـی آورد، استقلال فرد را از بین مـی برد و ذهنیت بی محتوایی به منظور او مـی آفریند، بروکراسی بـه طور ناروا درون جامعه گسترش مـی یـابد و حکومت بی ملاحظه پول خرج مـی کند کـه به ثبات اقتصادی آسیب مـی زند. مارکسیستها هم از دولت رفاه انتقاد مـی کنند و آن را شکل دیگری از دولت سرمایـه داری با هدف استثمار طبقات زحمتکش و نفوذ بر آنـها مـی دانند، بـه نظر آنـها دولت رفاه چیزی نیست مگر کمـیته اجرایی بورژوازی»[24]
 10- مبانی دولت رفاه درون جمـهوری اسلامـی ایران
اولین بار درون ایران مقارن با دولت جناب آقای دکتر محمد مصدق نخست وزیرمحبوب و ملی، مفهوم دولت رفاه وارد درون حقوق اساسی ما گردید. وی درون اول بهمن ماه سال 1331 خورشیدی با توجه اختیـارات فوق العاده ای کـه مجلس شورای ملی درون باب قانونگذاری بـه او داده بود توانست لایحه قانونی بیمـه اجتماعی کارگران را بـه تصویب برساند و این نقطه عطفی درون جهت رسیدن مردم بـه رفاه نسبی بود.))[25] گرچه واژه بازنشستگی مستخدمـین دولت درون پاره ای از قوانین قبلی وجود داشت اما هیچگونـه مقرراتی درون این مورد وجود نداشت، با تصویب این قانون از سوی مرحوم دکتر مصدق، به منظور اولین بار مقرراتی راجع بـه بازنشستگی و مـیزان مستمری بازنشستگان پیش بینی شد، از آن تاریخ بـه بعد این قانون بارها مورد بازنگری قرار گرفت. درون قانون اساسی جمـهوری اسلامـی ایران اصول متعددی بـه مبانی دولت رفاه اشاره دارد کـه گامـی موثر درون جهت نیل بـه دولت رفاه نسبی هست ولی که تا رسیدن بـه دولتهای رفاه پیشرفته راه زیـادی را حتما طی یم. حال بـه پاره ای از اصول قانون اساسی و موادی از قوانین موضوعه کـه در آنـها بـه مبانی دولت رفاه اشاراتی شده هست مـی پردازیم:   1)تامـین نیـازهای اساسی: بند یک اصل43 قانون اساسی، اقتصاد جمـهوری اسلامـی ایران را براساس ضوابطی استوار مـی سازد کـه یکی از آنـها تامـین نیـازهای اساسی مردم مانند مسکن، خوراک، پوشاک، بهداشت، درمان، آموزش و پرورش و امکانات لازم به منظور تشکیل خانواده به منظور همـه است. از اصول اولیـه و مبانی دولت رفاه این هست که حداقل امکانات رفاهی به منظور شـهروندان فراهم گردد و نیـازهای اساسی آنـها تامـین شود که تا بتوانند با همـین حداقلها گذران زندگی ند، بند یک اصل 43 قانون اساسی بـه خوبی بـه این موضوع اشاره داشته و اصل سی و یکم نیز بر همـین نکته تکیـه دارد. 2)آموزش و پرورش رایگان: بند دوم اصل سوم قانون اساسی، آموزش و پرورش رایگان درون تمام سطوح و تسهیل و تعمـیم آموزش عالی را از اه دولت جمـهوری اسلامـی ایران مـی­داند مطابق با اصل نوزدهم قانون اساسی، مردم ایران از هر قوم و قبیله ای کـه باشند از حقوق مساوی برخوردارند و نیز بر طبق اصل بیستم همان قانون، همـه افراد ملت اعم از زن ومردم یکسان درون حمایت قانون قرار دارند و از همـه حقوق انسانی، سیـاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی برخوردارند. این اصول فراگیر، تمام محدودیتها و تضییقات نامعقول را از پیش پای ملت درون برخورداری از حقوق و آزادیـها، برداشته و راه را به منظور هر گونـه توجیـه تبعیض آمـیزی بسته است، درون نتیجه هیچ محدودیت قانونی به منظور آموزش و پرورش از نظر سن و جنس و مرام و مسلک و یـا عقیده دینی و مذهبی وجود ندارد.»[26] همچنین درون اصل سی ام قانون اساسی تاکید شده هست که دولت موظف هست وسایل آموزش و پرورش رایگان به منظور همـه ملت تاپایـان دوره متوسطه فراهم آورد و وسایل تحصیلات عالی را که تا سر حد خودکفایی کشور بـه طور رایگان گسترش دهد، بعد وصول شـهریـه از طرف دانشگاههای دولتی خلاف اصل سی­ام قانون اساسی هست و چون باعث تبعیض درون پرداخت شـهریـه خواهد شد درون نتیجه از اصول اولیـه و مبانی دولت رفاه بـه دور است. بعد دراصول مذکور بـه خوبی رد پاهایی از مبانی دولت رفاه دیده مـی شود. 1)        کار و بیمـه بیکاری بند دوم اصل چهل و سوم قانون اساسی یکی از ضوابط اقتصادی کار را بدین ترتیب پیش بینی نموده است. «در تامـین شرایط و امکانات کار به منظور همـه بـه منظور رسیدن بـه اشتغال کامل و قراروسایل کار درون اختیـار همـهانی کـه قادر بـه کارند ولی وسائل کار ندارند» بند چهارم همـین اصل تاکید بر رعایت آزادی انتخاب شغل و عدم اجبار افراد بـه کاری معین و جلوگیری از بهره­کشی از کار دیگری دارد. اهم سیـاستهای قانونی درون مقابله با بهره کشی کـه دولت موظف بـه اجرای آن مـی باشد بدین ترتیب است: 1.        حفظ امنیت شغلی کارگران درون جریـان کار. 2.        حمایت کارگران درون مقابل اخراج. 3.        حمایت از فراغت کارگران از طریق اعطای قانونی تعطیلات و مرخصی­ها. 4.        سیـاستگذاری اجرت منصفانـه و رضایت بخش کار. 5.        برقراری ضوابط ایمنی و بهداشت کار. 6.         هدایت کارگران بـه ایجاد تشکلهای کارگری و انعقاد پیمانـهای جمعی کار درون جهت ارتقاء وضعیت  اقتصادی و اجتماعی خود. 7.        فراهم نمودن زمـینـه های مناسب به منظور ایجاد خدمات رفاهی درون کارگاهها[27] از جهتی دیگر درون بند 12 اصل سوم قانون اساسی، پی ریزی اقتصاد صحیح و عادلانـه بر طرق ضوابط اساسی جهت ایجاد رفاه و رفع فقر و برطرف ساختن هر نوع محرومـیت درون زمـینـه های تغذیـه و مسکن و کار و بهداشت و تامـین بیمـه را از وظایف دولت مـی­داند، بعد دولت وظیفه دارد کـه برنامـه ریزی کاملی درون جهت توزیع عادلانـه منابع درون زمـینـه کار و اشتغال و تامـین بیمـه کارگران انجام دهد که تا بتواند گامـی درون مسیر رسیدن بـه رفاه نسبی و رفع فقر انجام دهد و این از اصول دولت رفاه است. اصل بیست و هشتم قانون اساسی مقرر مـی دارد کـه هری حق دارد شغلی را کـه بدان مایل هست و مخالف اسلام و مصالح عمومـی و حقوق دیگران نباشد انتخاب کند و نیز اعلام مـی دارد کـه دولت موظف هست با رعایت نیـاز جامعه بـه مشاغل گوناگون، به منظور همـه افراد امکان اشتغال بـه کار و شرایط مساوی را به منظور احراز مشاغل ایجاد نماید، کـه این خود نیز تاکید و تاییدی بر بند 12 اصل سوم قانون اساسی و در نتیجه مبانی دولت رفاه است. بند 4 اصل بیست و یکم قانون اساسی بـه ایجاد بیمـه خاص بیوگان و زنان  سالخورده و بی­سرپرست مـی پردازد و نیز مـی دانیم کـه بیمـه بیکاری از کار افتادگی سالخوردگان و زنان بی سرپرست از دیرباز مورد توجه طرفداران دولت رفاه بوده و هست.   4- تامـین اجتماعی اصل بیست و نـهم قانون اساسی مقرر مـی دارد: «برخورداری از تامـین اجتماعی از نظر بازنشستگی، بیکاری، پیری، از کار افتادگی، بی سرپرستی، درون راه ماندگی، حوادث و سوانح و نیـاز بـه خدمات بهداشتی و درمانی و مراقبت­های پزشکی بـه صورت بیمـه و غیره، حقی هست همگانی، دولت مکلف هست طبق قوانین از محل درآمدهای عمومـی و درآمدهای حاصل از مشارکت مردم، خدمات و حمایت های مالی فوق را به منظور یک یک افراد کشور تامـین کند.» نکته مـهم درون اصل 29 این هست که برخورداری از تامـین اجتماعی بـه مفهوم وسیع آن حقی همگانی اعلام شده و عموم افراد صرف نظر از تعلقات مذهبی، سیـاسی و غیره نیز از آن برخوردار هستند وی را بـه این دلیل نمـی توان از آنـها محروم کرد، قانون اساسی ارائه خدمات و حمایتهای مذکور را از وظایف دولت دانسته کـه از محل درآمدهای عمومـی و مشارکت مردم این امر حتما ساماندهی شود. بدیـهی هست که یک نظام تامـین اجتماعی مناسب درون یک روند تاریخی و با توجه بـه شرایط اقتصادی جامعه بـه وجود مـی آید و تدوین کنندگان قانون اساسی ایجاد نظام تامـین اجتماعی را اقدامـی کـه صرفاً با وضع قانون مـیسر مـی باشد درون نظر نداشته اند بلکه حتما سایر شرایط اقتصادی، اجتماعی فراهم شود. طبیعتاً از آنجا کـه در قانون اساسی کلیـات و اصول بیـان مـی شود به منظور اجرای اصول آن از جمله اصل 29 حتما قوانین عادی متعددی کـه جزئیـات درون آن بیـان شود وضع شود. قوانین عادی موجود گامـهایی درون جهت رسیدن بـه نظام تامـین اجتماعی مطلوب و رفع فقر و محرومـیت مـی باشند. قانون تامـین اجتماعی (مصوب 3/4/1354) و بیمـه بیکاری (مصوب 26/6/1369) از جمله قواعدی هست که درون ارتباط و یـا درون اجرای اصل مذکور تاکنون بـه اجرا درآمده هست که مـی تواند سهم قابل توجهی درون مقابله با فقر و محرومـیت بـه شمار آید.))[28] این اصول از قانون اساسی و قوانین عادی مصوب، بـه روشنی بـه وظایف دولت رفاه اشاره دارد.
فهرست منابع و ماخذ:
1- استوار سنگری، کورش- حقوق تامـین اجتماعی- چاپ اول- نشر مـیزان- تهران 1384.
2- انصاری، دکتر ولی اله-  کلیـات حقوق اداری- چاپ پنجم- نشر مـیزان- تهران 1383.
3- بشیریـه، دکتر حسین- آموزش دانش سیـاسی- چاپ ششم- نشر نگاه معاصر- تهران 1385.
4- توین بی، آرنولد- بررسی تاریخ تمدن- ترجمـه محمد حسین آریـا- چاپ اول- انتشارات امـیرکبیر- تهران 1376.
6- ساعد وکیل، امـیر- قانون اساسی درون نظم حقوقی کنونی- چاپ اول- مجمع علمـی و فرهنگی مجد- تهران 1383.
7- شعبانی، دکتر قاسم- حقوق اساسی و ساختار حکومت جمـهوری اسلامـی ایران- چاپ بیست و پنجم- انتشارات اطلاعات- تهران 1386.
8- طباطبایی مؤتمنی، دکتر منوچهر- حقوق اداری- چاپ هشتم- انتشارات سمت- تهران 1381.
9-  طباطبائی مؤتمنی، دکتر منوچهر- حقوق اساسی- چاپ دوم- نشر مـیزان- تهران 1382.
10- عالم، عبدالرحمن- بنیـادهای علم سیـاست- چاپ شانزدهم- نشرنی- تهران 1386.
11- فیتز پتریک، تونی- نظریـه رفاه- ترجمـه هرمز همایون پور- چاپ دوم- انتشارات گام نو- تهران 1383.
12- فوگل، اشپیل- تمدن مغرب زمـین- 2 جلد- ترجمـه: محمد حسین آریـا- چاپ اول- انتشارات امـیرکبیر- تهران 1380.
13- قاضی، دکتر ابولفضل- بایسته های حقوق اساسی- چاپ هفتم- نشر دادگستر- تهران 1380.
14- قاضی، دکتر ابولفضل- حقوق اساسی و نـهادهای سیـاسی- چاپ یـازدهم- نشر مـیزان- تهران 1383.
15- کاتوزیـان، دکتر ناصر- مبانی حقوق عمومـی- چاپ دوم- نشر مـیزان- تهران 1383.
16- کاسیرر، ارنست- افسانـه دولت- مترجم نجف دریـابندری- چاپ دوم- انتشارات خوارزمـی- تهران 1385.
17- کوهستانی نژاد، مسعود- اختیـارات، اصلاحات و لوایح قانونی دکتر محمد مصدق- چاپ اول- نشرنی- تهران 1383.
18- لیپست، مارتین سیمور- دایره المعارف دموکراسی- 3 جلد- ترجمـه گروهی از مترجمان- چاپ اول- کتابخانـه تخصصی وزارت امور خارجه- تهران 1383.
19- ماتیل، الکساندر- دایره المعارف ناسیونالیسم- 3جلد- ترجمـه گروهی از مترجمان- چاپ اول- کتابخانـه تخصصی وزارت امور خارجه- تهران 1383-
20- مدنی، دکتر جلال الدین- کلیـات حقوق اساسی- چاپ دوم- انتشارات پایدار- تهران 1380.
21- مـهرپور، دکتر حسین- حقوق بشر و اسناد بین المللی و موضع جمـهوری اسلامـی ایران- چاپ دوم- انتشارات اطلاعات- تهران 1386.
22- موسی زاده، دکتر رضا- حقوق اداری- چاپ هشتم- نشر مـیزان- تهران 1383
23- مـیشل، آندره و لالومـی یر، پی یر- حقوق عمومـی- چاپ اول- نشر دادگستر- تهران 1376.
24- وینسنت، اندرو- نظریـه های دولت- ترجمـه دکتر حسین بشیریـه- چاپ پنجم- نشرنی- تهران 1385.
25- هابز، توماس- لویـاتان- ترجمـه دکتر حسین بشیریـه- چاپ چهارم- نشرنی- تهران 1385.
26- هاشمـی، دکتر سیدمحمد- حقوق اساسی جمـهوری اسلامـی ایران- 2 جلد- چاپ پنجم- نشر مـیزان- تهران 1382.
27- هاشمـی، دکتر سیدمحمد- حقوق بشر و آزادیـهای اساسی- چاپ اول- نشر مـیزان- تهران 1384.
فرهنگ لغات
28- آقایی، دکتر بهمن- فرهنگ حقوقی بهمن- چاپ دوم- کتابخانـه گنج دانش- تهران 1382.
29- جعفری لنگرودی، دکتر محمد جعفر- ترمـینولوژی حقوق- چاپ یـازدهم- کتابخانـه گنج دانش- تهران 1380
30- جعفری لنگرودی، دکتر محمدجعفر- فرهنگ عناصر شناسی- چاپ اول- کتابخانـه گنج دانش- تهران 1382. 31- ساعتچی، محمد- فرهنگ فارسی انگلیسی نوین- 2 جلد- چاپ دوم- انتشارات نوین- تهران1369
32-- عمـید، حسن- فرهنگ فارسی عمـید- 2 جلد- چاپ پنجم- انتشارات امـیرکبیر- تهران 1363.
قوانین و اعلامـیه ها
33- قانون اساسی جمـهوری اسلامـی ایران.
34- قانون کار جمـهوری اسلامـی ایران.
35- قانون تامـین اجتماعی جمـهوری اسلامـی ایران.
36-  اعلامـیه جهانی حقوق بشر.
37- مـیثاق بین المللی حقوق مدنی و سیـاسی.
38- پروتکل اختیـاری مـیثاق حقوق مدنی و سیـاسی
پانوشتها.
1ـ عالم، عبدالرحمن ـ بنیـادهای علم سیـاست ـ چاپ شانزدهم ـ نشرنی ـ تهران 1386 ص136 2  ـ هابز، توماس ـ لویـاتان ـ ترجمـه حسین بشیریـه ـ چاپ چهارم ـ نشرنی ـ تهران 1385 ص192 1  ـ عالم، عبدالرحمن ـ پیشین ـ صص 135و136 1 ـ بشیریـه، دکتر حسین ـ آموزش دانش سیـاسی ـ چاپ ششم ـ نشر نگاه معاصر ـ تهران 1385ـ ص26 2  ـ قاضی، دکتر ابوالفضل ـ بایسته­های حقوق اساسی ـ چاپ هفتم ـ نشر دادگستر ـ تهران 1380ـ ص53 1  ـ عالم، عبدالرحمن ـ پیشین ـ صص 137و138 1ـ عمـید، حسن ـ فرهنگ فارسی عمـید ـ جلد 2 ـ چاپ پنجم ـ انتشارات امـیرکبیر تهران 1363ـ ص1048 2ـ ساعتچی ـ محمد ـ فرهنگ فارسی انگلیسی نوین ـ جلد 2 ـ چاپ دوم ـ انتشارات نوین ـ تهران 1369 ـ ص 2285 3 ـ فیتزپتریک، تونی ـ نظریـه رفاه ـ ترجمـه: هرمز همایون پورـ چاپ دوم ـ انتشارات گام نو ـ تهران 1383ـ ص20 4 ـ همان ـ ص 31 1 ـ بشیریـه، دکتر حسین ـ همان ـ ص 180 1 ـ لیپست، مارتین سیمور ـ دایره المعارف دموکراسی ـ جلد دوم ـ ترجمـه گروهی از مترجمان ـ چاپ اول ـ کتابخانـه تخصصی وزارت امور خارجه ـ تهران 1383 ـ ص 780 1 ـ عالم، عبدالرحمن ـ  پیشین ـ ص 378. 1  ـ فیتزپتریک، تونی ـ پیشین ـ صص 166 و 167 1- لیپست، مارتین سیمور ـ پیشین ـ ص 776 1ـ فوگل، اشپیل – تمدن مغرب زمـین- جلد2- ترجمـه محمدحسین آریـا- چاپ اول- انتشارات امـیر کبیر- تهران 1380- ص 1305. 1- عالم، عبدالرحمن- پیشین- ص 378تا381. 1- لیپست، مارتین سیمور- پیشین- ص 780 1- فوگل، اشپیل- پیشین- ص 1306 1 -  لیپست، مارتین سیمور- پیشین ص 780 1-همان – ص 776 [22] - همان – ص 781تا 783 1- لیپست، مارتین سیمور- پیشین- ص 369. 1-عالم، عبدالرحمن- پیشین- ص 381. 1- کوهستانی نژاد، مسعود- اختیـارات، اصلاحات و لوایح قانونی دکتر محمد مصدق- چاپ اول- نشرنی- تهران 1383- ص666. 1- هاشمـی، دکتر سیدمحمد- حقوق اساسی جمـهوری اسلامـی ایران- جلد1- چاپ پنجم- نشر مـیزان- تهران 1382- ص 280. 1-همان- ص 349 1- همان- ص 339.
دولت رفاه
نویسنده: دانشجوی علوم سیـاسی - ۱۳٩٠/۱٠/۱٧
شرایط اجتماعی _ سیـاسی کم و بیش همسان کشورهای صنعتی و وجود خطر کمونیسم باعث شد کـه دولتهای حاکم کشورهای صنعتی آزاد، ناامنی و مخاطره شدید مشترکی را درون مواجهه با این شرایط حس کنند لذا دولت رفاه بـه دنبال چنین حوادث و نگرانی هایی ایجاد شد.
اشاره
نظریـه پردازان سیـاسی درون مورد نقش و جایگاه دولت درون جامعه دو پرسش پایـه ای مطرح کرده اند:
چه چیزی دولت است؟ و دولت حتما به چه صورت وجود داشته باشد؟ پاسخهای مطرح شده بـه این سوالات را مـی توان بـه دو بخش نظریـه های فردگرا و ارگانیک تقسیم بندی کرد. دولت رفاه درون ذیل بخش اول مطرح مـی شود. این مقاله تمـهیدی هست به قوانین نظری و عملی دولت رفاه.
نظریـه فردگرا دارای این دیدگاه هست که دولت حتما در خدمت منافع شـهروندان خود باشد.افراد درجامعه مدنی اقامت مـی گزینند و دولت حتما از جامعه مدنی، کـه منشا اقتدار سیـاسی اوست، درون برابر تهدیدهای داخلی و خارجی حفاظت کند.
این نظریـه بیـانگر نظامـی با دولت محدود هست تا مبادا دولت، هرچند محدود، خود تبدیل بـه منبعی به منظور تهدیدهای جامعه مدنی شود. نظریـه ارگانیک، دولت را بـه مثابه موجودیتی تام گرا تعریف مـی کند کـه باید بـه منافع شـهروندان شکل دهد. بر طبق این نظریـه، جامعه مدنی ودولت بـه هم وابسته و از یکدیگر جدایی ناپذیرند؛ بعد دولت منبع بیگانـه و بالقوه تهدیدگری نیست کـه نظریـه فردگرا تصویر مـی کند. بلکه اسباب ضروری ثبات اجتماعی و شکوفایی آدمـیان است. این نظریـه مبین نظامـی با دولت صنفی گراست کـه وظیفه آن حفظ پیوستگی های درونی و متقابل بخشـهای اجتماع است.
دولت رفاه
دولت رفاه یکی از پدیده های سیـاسی توده گرای قرن بیستم است. دولت رفاه بـه دست سیـاستمدارانی پایـه ریزی شد کـه مظهر قدرت توده ها بودند و از ترس نیروی اجتماعی توده مردم بـه خود مردم پناه بردند. البته مسلم هست که دولت رفاه بـه تاسی از الگوی حکومت سوسیـالیستی پدید آمد و هدفش بازداشتن توده ها از توسل بـه انقلاب سوسیـالیستی بود. اگرچه توده ها دخالت مستقیمـی درون پدید آوردن دولت رفاه نداشتند، اما بـه صورتی نامستقیم صحنـه گردان اصلی درون پیدایش، نضج و حتی افول دولت رفاه بودند.
دولت رفاه دلالت دارد بر وجود سیـاست های سنجیده و هوشمندانـه ای درون زمـینـه تامـین حداقل استاندارد زندگی مردم به منظور همـه و ارتقای برابری درون فرصتهای زندگی و تمرکز تمام نـهادهای رسمـی بر تامـین خدمات همگانی. درون ادبیـات مع دولت رفاه بر 2 اصل اساسی تاکید شده است: اول، تامـین خدمات رفاهی به منظور تضمـین بقا درون شرایط اقتصاد آزاد (سرمایـه داری مدرن) و دوم وجود دولت دموکراتیک. این دو اصل را مـی توان جزو اصول دولت رفاه تلقی کرد. بـه این اعتبار، دولت رفاه تحت هر شرایطی و به صرف تامـین پاره ای خدمات رفاهی ازسوی نـهادهای دولتی شکل نمـی گیرد، بلکه شکل گیری آن مستلزم وجود ساختارهای اقتصادی و سیـاسی معینی هست که اساسا فقط درون شرایط کشورهای صنعتی دارای نظام اقتصاد آزاد بـه وجود مـی آیند و از همـین روست کـه آلفرد زیمن ترکیب دولت رفاه را به منظور توصیف دولتهای دموکراتیک درون مقابل دولتهای دیکتاتور و فاشیست بـه کار مـی برد.
دولت رفاه، نتیجه بـه عهده گرفتن مسوولیت آشکار بهزیستی و رفاه تمام مردم از سوی یک دولت قانونی و رسمـی هست و درون معنای خاص دلالت بر وضعیت ویژه ای دارد کـه در آن دولتهای طرفدار اقتصاد آزاد تامـین پایـه ای ترین خدمات اجتماعی و ارائه سطوح معینی از خدمات رفاهی بـه توده های نیـازمند را بـه منظور ایجاد تعادل و توازن اجتماعی و سیـاسی بـه عهده مـی گیرند.
در دهه 1930، بـه خاطر اعتقاد بـه این کـه فقط نیروهای چپ قادر بـه ارائه راه حلی به منظور مقابله با مصائب و بدبختی هایی هستند کـه در اثر بروز بحران اقتصادی دامنگیر مردم درون جوامع صنعتی شده بود و همچنین فقر گسترده، گرسنگی و بیماری های همـه گیر مـیلیون ها انسان را بـه ورطه ناامـیدی و یـاس کشانده بود و به نظرمـی رسید کـه توده های مستاصل مـی توانند با شورش هایی مـهارناپذیر نظام سرمایـه داری و دولتهای موجود درون کشورهای صنعتی را سرنگون سازند. بنابراین ایده تامـین رفاه همگانی، درون کشورهای صنعتی پدید آمد. این دوره از سویی با تشدید تبلیغات احزاب کمونیستی، افزایش بیکاری و بروز اعتصابات کارگری گسترده و ازسوی دیگر با تشدید تنشـهای بین المللی و بحران مناسبات اقتصادی و سیـاسی دولتهای صنعتی درون عرصه جهانی همراه بوده است.
در دهه 1920، کشورهای صنعتی توانستند درون فاصله سالهای 1924 که تا 1929 با خروج از بحران جنگ جهانی اول، حدود 26 درصد بر تولیدات خود بیفزایند و همـین رشد اقتصادی باعث بالاتر رفتن استانداردهای زندگی به منظور طبقات کارگری و به طور کلی توده مردم بود. این وضعیت بـه طور بی واسطه ای بـه افزایش مطالبات توده ها منجر شد کـه بازتاب آن را درون مبارزات طبقاتی و تقویت های کارگری مـی توان دید. درون دوره 29-1924 بـه رغم بهبود نسبی شرایط زندگی توده ها، مبارزه علیـه سیـاست های ضد کارگری بـه یکی از انگیزه های عمومـی و مشترک اعتصاب های کارگری درون همـه کشورهای صنعتی تبدیل شده بود. مطالبات دیگری از قبیل 8 ساعت کار درون روز، بیمـه اجتماعی به منظور کارگران و تقلیل نرخ مالیـات را نیز مـی توان از زمره دیگر انگیزه های مشترک های کارگری درون این دوره دانست.
شرایط اجتماعی سیـاسی کم و بیش همسان کشورهای صنعتی و وجود خطر کمونیسم باعث شد کـه دولتهای حاکم کشورهای صنعتی آزاد، ناامنی و مخاطره شدید مشترکی را درون مواجهه با این شرایط حس کنند. دولت رفاه بـه دنبال چنین حوادث و نگرانی هایی بـه وجود آمد. اولین دولتی کـه برنامـه رفاه اجتماعی را درون مقیـاسی گسترده و به شکلی کـه امروزه درون اغلب کشورها معمول هست عرضه کرد، دولت امپراتوری تازه بنیـاد آلمان بـه رهبری صدراعظم اتو فن بیسمارک بود. او درون اوایل دهه 1880 برنامـه رفاه اجتماعی را عرضه کرد کـه براساس آن کارگران درون مقابل تصادفات، بیماری و پیری بیمـه شدند.
گروهی ظهور دولت رفاه را محصول بر سر کار آمدن دولتهای کارگری یـا احزاب سوسیـال دموکرات درون کشورهای صنعتی مـی دانند، اما برخی از پژوهشگران با این نظر مخالفند و آن را رد مـی کنند. مثلا دی.سی.مارش استدلال مـی کند این دیدگاه کـه دولت رفاه درون بریتانیـا از طریق حکومت حزب کارگر کـه بعد از جنگ جهانی دوم بـه قدرت رسید ایجاد شد، بی معنی است. زیرا به منظور قرنـها درون بریتانیـا و اسکاندیناوی بویژه نیوزلند قدرتهای قانونی متعهد بـه تامـین خدمات رفاهی بر سر کار بوده اند. او معتقد هست که مـی توان دولت رفاه را به منظور توصیف وضعیت دولت نیوزلند درون دهه 1890 نیز بـه کار برد.
خاستگاههای متفاوت الگوی مسوولیت قانونی حکومت و الگوی دولت رفاه
اگرچه مـیان الگوی مسوولیت رسمـی و قانونی حکومت درون حمایت از فقیران و نیـازمندان و الگوی دولت رفاه، صرف نظر از ابعاد کاربردی آن، شباهت هایی وجود دارد؛ اما نمـی توان خاستگاه مشترکی به منظور این دو قائل شد: الگوی مسوولیت رسمـی و قانونی دولت درون حمایت ازآسیب پذیران یک کاربرد اصولی و بنیـادین درون مدیریت کشور بـه شمار مـی آید و مرتبط با وظایف حفظ نظم، ایجاد تعادل و تامـین وفاق اجتماعی است. درون مراحل آغازین انقلاب صنعتی نیز دولتها با توجه بـه مسائل و آسیبهای اجتماعی ناشی از تجمع و تراکم جمعیت درون شـهرها و گسترش فقر همانند یک دولت تازه بـه دوران رسیده بورژوازی کـه دولت حداقلی بـه شمار مـی آمد، با هدف درون اختیـار گرفتن قدرت حکومتی، مسوولیت مربوط بـه حمایت از آسیب پذیران و تنگدستان را بـه صورت قانونی بـه عهده گرفتند.
درحالی کـه سیـاست های تامـین اجتماعی دولت رفاه، بـه مثابه خط مشی های استراتژیکی یک دولت بورژوازی کهنـه کار و دولتی حداکثری، با هدف تحکیم و تقویت قدرت طراحی شد. بـه این اعتبار نمـی توان کارکرد دولت رفاه را، نظیر وظایف قانونی دولتها درون حوزه حمایت و تامـین اجتماعی، ترتیبات نـهادی خواند بلکه اقدامات دولت رفاه، درون واقع، نوعی تمـهیداستراتژیکی و یک سیـاست خارجی توده وار هست که نتیجه مستقیم آن انباشت و تجمع و بسط رابطه قدرت و ایجاد حق دخالت درون همـه عرصه های زندگی شـهروندان به منظور دولت است.
دولت رفاه
نویسنده: دانشجوی علوم سیـاسی - ۱۳٩۱/۱/۱٧
ارسطو مـی گوید : دولت بـه خاطر زیستم بوجود مـی آید و به خاطر خوب زیستن ادامـه مـی یـابد . از نظر برخی از متفکران اخلاقی نیز دولت حتما خوب رفتار را بی وقفه پرورش دهد, زندگی اخلاقی مردم را اصلاح و کنترل کند و آب وخاک را به منظور انسان قابل زیست وراحت گرداند. درون سده های 18 و 19 مـیلادی دولت حکومت یک پلیس بود. فردگرایی درحد کامل وجود داشت و اجازه نمـی داد دولت یـا حکومت کمترین دخالتی درکارها د . درون سده 20 دولت بـه یک نوع تعاونی خدمات اجتماعی تبدیل شد. و درعصر حاضر دولت رفاه شعار اصلی سیـاستمداران شده است.
اندیشـه دولت رفاه این هست که سنگ پایـه بنای دولت , رفاه فرد هست و دولت رفاه به منظور توسعه هماهنگ او طرح ریزی شده است. بنابراین هدف دولت رفاه تأمـین حد اعلای پیشرفت وراحتی فرد هست و همـه فعالیتهای آن بـه رفاه عمومـی مربوط است. کول نوشته هست « دولت رفاه جامعه ای هست که درون آن حداقل سطح زندگی و فرصت تضمـین شده , درون اختیـار همـه شـهرونداذن قرار مـی گیرد.» آرتور شلزینگر دولت رفاه را چنین تعریف کرد : « نظامـی کـه در آن حکومت متعهد مـی شود سطوح معینی از اشتغال , درآمد, آموزش , کمک بهداشتی, تأمـین اجتماعی ومسکن را به منظور همـه شـهروندان خود فراهم کند.»
به گفته کنت « دولت رفاه, دولتی هست که به منظور شـهروندان خود رشته گسترده ای از خدمات اجتماعی را برقرار کند.»
با توجه بـه تعاریف دانشمندان و عالمان علم سیـاست, دولت رفاه دارای خصوصیـات زیر هست :
1- درون دولت رفاه فرد موقعیت محوری دارد.
2- حداقل سطح زندگی و فرصت را به منظور شـهروندان بی توجه بـه نژاد , عقیده یـا رنگ تضمـین مـی کند.
3- رشته گسترده ای از خدمات اجتماعی را بر شـهروندان فراهم مـی آورد.
4- توزیع مناسب درآمد را به منظور همـه شـهروندان تضمـین مـی کند.
وظایف دولت رفاه:
وظایف دولت رفاه بـه عقیده بسیـاری از دانشمندان بـه دو بخش عمده تقسیم مـی شود:
بخش اول کار ویژه های حمایتی:
1- حفظ حاکمـیت درون برابر بی نظمـی های داخلی و تجاوز خارجی.
2- وضع قانون بـه خاطر حفظ حاکمـیت و تقویت اطاعت وایجاد شرایط امنیت کامل.
3- حفظ نـهادهایی مانند خانواده و مالکیت.
4- سازمان بـه حمل ونقل و ارتباطات , ایجاد ساختمان و  حفظ راه ها, انجام خدمات پستی درون حدکار آمد.
5- تنظیم کار بازارها و بازرسی درون وزن ها واندازه ها.
6- حفظ روابط دیپلماتیک با کشورهای دیگر.
7- جمع آوری مالیـات و مجازات فراریـان از مالیـات.
بخش دوم کار ویژه های رفاهی:
1- دولت به منظور تأمـین بهداشت مردم اقدامات پیشگیرانـه و نیز درمانی بـه عمل مـی آورد. بـه طور روز افزون دانسته مـی شود کـه مردم قوی وسالم بـه تنـهایی مـی توانند کشوری را بزرگ و مقتدر کنند. بـه همـین دلیل متولیـان بهداشت درسراسر کشورها کوشش های زیـادی بـه عمل مـی آورند که تا از گسترش بیماریـهای واگیر پیشگیری کنند و در صورت وجود بیماریـهای واگیر با آن مبارزه کنند.
2- به منظور پایـان بـه استثمار کارگران قوانینی مورد تنظیم ساعت کار و بهبود شرایط عمومـی محیط کار آنـها تصویب مـی شود . به منظور مثال , کار کودکان زیر 14 سال درون کارخانـه ها و صنایع پرخطر ممنوع مـی شود.
3- دولت رفاه مـی کوشد آموزش و پرورش را درون دسترس همگان قراردهد. درچنین دولتی آموزش درون انحصار خانواده های ثروتمند نیست. همـه, دست کم از تحصیلات ابتدایی بهره مندهستند و آموزش عالی
در دسترسانی هست که آمادگی فکری وذهنی بهتری دارند. بدون آموزش و پرورش مردم عقب مانده و نادان مـی مانند و شخصیت افراد رشد نمـی یـابد.
4- تفاوتهای زیـاد مـیان ثروتمندان و فقیران حتما پایـان یـابد و برای همـه مواد خوراکی به منظور تغذیـه مناسب لباس به منظور پوشیدن , و مسکن به منظور زندگی واستراحت فراهم شود. فقر حتما از بین برود. بـه عقیده رابسون از بین بردن واقعی فقر هدف عمده دولت رفاه هست و هر کشوری کـه امکانات رسیدن بـه این هدف را داشته باشد اما این کار را نکند , نمـی تواند مدعی دولت رفاه بودن را د.
5- دولت رفاه همـه را برابر مـی بیند و فرصت های مناسبی را به منظور مردم بوجود مـی آورد. هیچ مانع ساختگی به منظور جلوگیری از رشدآنـها  روا دانسته نمـی شود . بـه بخش های ضعیف تر مردم توجه ویژه ای مـی شود .
6- همـه اجازه دارند از آزادیـهای اساسی, یعنی آزادی اندیشـه , آزادی بیـان, آزادی عقیده ومانند آنـها , و آزادی اجتماعی به منظور دست یـافتن بـه اه  ومقاصد مشترک برخوردار باشند. این بهره مندی از آزادیـهای اساسی انسان را قادر مـی کند قوه داوری خود را درون راه خیر عمومـی بـه کار گیرد.
برسر راه فعالیت دولت رفاه موانعی نیز وجود دارد مثل سطح پایین تولید ملی, افزایش جمعیت , عدم پرداخت  مالیـات توسط مردم, عدم وجود آزادی بیـان وآزادی عقیده, برخوردهای سلیقه ای و حزبی با افراد, محدودیت حضور آزادانـه مردم درون انتخابات و....
بطور کلی دولت رفاه به منظور بهبود بهداشت عمومـی , شکوفایی آموزش و پرورش , تأمـین امنیت مالی و جانی مردم, تنظیم فعالیت های اقتصادی مفید و از بین بردن دشواریـهای اجتماعی وفرهنگی مـی کوشد. وظیفه واقعی دولت رفاه ممکن بهره مندی شـهروندان از آزادی واقعی است.
دولت رفاه
نویسنده: دانشجوی علوم سیـاسی - ۱۳٩٠/۱٠/۱٧
ارتقای سطح رفاه یکی از ویژگی‌های کشورهای نوین هست که پیوندهایی دوگانـه با دموکراسی دارند. رفاه و امنیت اجتماعی جزء کارکردهای اصلی حکومت‌های جدیدند و به­همـین دلیل هست که آن­ها را غالبا دولت­های رفاه مـی‌خوانند. اصطلاح دولت رفاه غالبا درون دو معنا به­کار گرفته مـی‌شود.
الف) به­­ عنوان دولت­های دموکراسی با نظام اقتصادی مختلط کـه در آن دولت عهده‌دار بخش بزرگی از خدمات اجتماعی است.
ب) بـه عنوان نظام‌های سیـاسی کـه در آن دولت از طریق بیمـه‌ها و تضمـین‌های همگانی دولتی، امور اجتماعی، بهداشتی، اقتصادی و تحصیل مردم را سازمان مـی‌دهد.
دولت رفاه دولتی هست که نـهادهای قدرت از طریق قانون، وظیفه­ی تهیـه­­ و بهبود رفاه عمومـی را وظیفه­ی مقدم خود مـی‌شمارند. و دولت رفاه درون عمل، بدان معناست کـه هیچ بدون درآمد نمـی‌تواند زندگی کند. لذا دولت همـه­یـانی کـه به نحوی از انحاء و بنابر هر دلیلی قادر بـه تأمـین هزینـه‌های خود نیستند، کمک‌های نقدی مـی‌کند. بدین ترتیب دولت یـا از طریق تضمـین یک حداقل درآمد ثابت(به عنوان مثال حقوق بیکاری، بیمـه­ی سالخوردگی) یـا از طریق کمک‌های نقدی دیگر، درون هنگام سوانح کاری، ناتوانی جسمـی و روحی، بیماری، سالخوردگی و فشارهای اقتصادی و ناتوانی درون امرار معاش موقعیت افراد را تضمـین مـی‌کند.[1] درون ادبیـات موجود درون زمـینـه­ی دولت رفاه بر دو اصل اساسی بـه عنوان اصول کلیدی تأکید شده است: اول: تأمـین خدمات رفاهی به منظور تضمـین بقاء درون شرایط اقتصاد آزاد(سرمایـه‌داری)؛ دوم: وجود دولت دموکراتیک.
چنین دولتی وظیفه دارد به منظور همگان، زگهواره که تا گور، امکانات پرستاری درمانی، بیمـه­ی بیماری و بیکاری، بازنشستگی، اعانـه­ی خانوادگی و مسکن و خدمات آموزشی و مانند آن­ها را فراهم کند.[2] درون واقع مطابق با ایده­ی دولت رفاه، دولت علاوه بر برنامـه‌ریزی و کنترل درون زمـینـه­ی بی­نظمـی‌ها و اغتشاشات داخلی و تجاوزات خارجی، تأمـین امنیت و فعالیت‌های حمایتی و پلیسی، حتما در جهت بهبود امنیت اقتصادی و گسترش تعلیم و تربیت اقدامات لازم را انجام دهد. همچنین دولت­های رفاه وظایفی نظیر باز توزیع درآمد را نیز بر عهده دارند.
زمـینـه‌های پیدایش و شکل­گیری دولت رفاه
باید توجه داشت کـه دولت رفاه تحت هر شرایطی و به صرف تأمـین پاره‌ای خدمات رفاهی از سوی نـهادهای دولتی شکل نمـی‌گیرد، بلکه شکل­گیری آن مستلزم وجود ساختارهای اقتصادی و سیـاسی معینی هست که اساسا فقط  در کشورهای صنعتی دارای نظام اقتصادی آزادیـافته ایجاد مـی‌شوند.[3] قبل از 1914، یعنی زمانی کـه نخستین موج بزرگ جهانی شدن بـه پایـان خود رسید، دولت رفاه هنوز وجود و حضور چندانی نداشت. این دولت اساسا نـهاد و تأسیسی قرن بیستمـی هست و کشورهای اروپای غربی از جمله پیش­گامان گسترش برنامـه‌های رفاهی به منظور پوشش اکثریت بزرگ مردم خود بودند.[4] ولی ریشـه‌های فکری آن را حتما در بیمـه‌های ملی و همگانی دوران "اوتوفان بیسمارک آلمانی،" درون سالهای 1889- 1883م جستجو کرد. بیسمارک درون اوایل دهه­ی 1880 برنامـه­ی رفاه اجتماعی جامعی را عرضه کرد کـه بر اساس آن کارگران درون مقابل تصادفات و بیماری و بیکاری و پیری بیمـه مـی‌شدند.[5] هدف او از این کار بسط حقوق مدنی و سیـاسی کارگران آلمانی نبود و درست عآن بود. او زمانی کـه سفیر پروس درون پاریس بود، از ناپلئون سوم، امپراطور فرانسه، آموخته بود کـه وفاداری شـهروندان حتی بـه رژیمـی اقتدارگرا نظیر امپراطوری روم را مـی‌توان با توزیع وسیع مستمری­های اندک دولتیب کرد. زمانی کـه به وطن بازگشت، تلاش کرد کـه در آنجا نیز برنامـه‌ای مشابه عملی کند. بیسمارک، با اعطای بیمـه­ی اجتماعی بـه کارگران، امـیدوار بود کـه نگرانی دولت درون مورد رفاه آنان را نشان دهد. قصدش این بود کـه کارگران را از آغوش سوسیـال دموکرات‌ها بیرون کشد و به سوی نظامـی کـه مشخصا غیر دموکراتیک یـا لااقل غیر پارلمانی هست هدایت کند. او این مستمری­ها را بـه جای اختیـارات سیـاسی بـه مردم مـی‌داد، نـه علاوه­بر آنـها.[6]
سیـاست‌های بیسمارک بـه سرعت درون سایر کشورهای اروپایی نیز رواج یـافت. گرچه هدف‌های این سیـاست‌ها درون همـه­ی کشورهای اروپایی همگون نبود. بیمـه‌های اجتماعی دوران بیسمارک بنابر هدف‌های آن یعنی تقویت وفاداری کارگران بـه نظام و ثبات اجتماعی و سیـاسی(یعنی مبارزه­ی دفاعی با بروز انقلاب)، عمدتا فقط کارگران صنعتی را شامل مـی‌شد.[7]
برای اولین­بار درون کشورهای اسکاندیناوی بود کـه ایده‌های دولت رفاه بـه گونـه‌ای امروزی ریخته شد. درون کشورهای اسکاندیناوی خدمات رفاهی، کـه در دهه­ی 1930 آغاز شده بود و تا عصر بعد از جنگ ادامـه داشت، همچنان رو بـه گسترش بود. این گسترش نتیجه­ی قدرت فزاینده­ی احزاب سوسیـال دموکرات و توانایی آن­ها درون نمایندگی مؤثر ائتلاف وسیعی از کارگران، دهقانان، و طبقات متوسط رو بـه پایین شـهری بود. درون این قبیل کشورها قدرت از دست نخبگان سنتی جامعه گرفته شد، و زمـینـه به منظور ایجاد نوعی سیـاست اجتماعی گسترده، و سخاوتمندانـه، و مساوات­طلبانـه آماده گردید. مشخصه­ی نظام‌های رفاهی کشورهای اسکاندیناوی عبارت هست از طیف وسیعی از ابتکارات دولتی، بیمـه­ی عمر، مزایـای سخاوتمندانـه و مشمول نمودن تمام شـهروندان، چه غنی و چه فقیر، درون برنامـه‌های اجتماعی، که تا فقرا بی­حرمت و بدنام نشوند.[8]
در واقع ایده­ی تأمـین رفاه همگانی از طریق گسترش فعالیت‌های رفاه­بخش از سوی دولت، همزمان با اوج­گیری رکود اقتصادی دهه­ی 1930 درون کشورهای صنعتی غرب پدید آمد کـه این رکود همراه با تشدید تبلیغات احزاب کمونیست: افزایش بیکاری و گسترده شدن اعتصابات کارگری و تشدید تنش‌های بین‌المللی و بحران اقتصادی و سیـاسی دولت‌های صنعتی و بسط سوسیـال دموکراسی درون عرصه­ی جهانی بود. به­طورکلی سوسیـال دموکراسی درون اروپا درون پیش­برد اندیشـه­ی دولت رفاه نقش مؤثری داشته و کامـیاب­ترین نمونـه­ی آن را حزب سوسیـالیست سوئد درون مدت سی سال حکومت خویش بعد از جنگ جهانی دوم، بنا کرده است.[9]
در آمریکا، دولت رفاه از سال 1933 از طریق برنامـه­ی موسوم بـه نپودیل آغاز شد کـه توسط روزولت، رئیس جمـهور آمریکا اعلام شد.[10] اما این برنامـه با آنچه برنامـه‌های دولت رفاه درون اروپا را شامل مـی‌شد، متفاوت بود. بر خلاف برنامـه‌های دولت رفاه درون اروپا کـه بیشتر بـه حمایت از مصرف­کنندگان مـی‌پرداخت، برنامـه‌های دولت رفاه درون آمریکا(که بهتر هست سرمایـه­ی رفاه بنامـیم) بـه حمایت از تولید­کنندگان اشتغال داشت.
دولت رفاه بـه معنی واقعی آن درون کشورهای جهان سوم پا نگرفت کـه این امر به­دلیل فقدان ساختار سیـاسی مناسب(دموکراتیک) درون این کشورها بوده هست و بیشتر حرکت بـه سمت دولت رفاه درون کشورهای جهان سوم منجر بـه پوپولیسم گشته است. درون عصر ما بـه اقتضای جبر اجتماعی، تقریبا همـه­ی دولت‌های صنعتی سرمایـه‌داری به منظور حفظ موجودیت خویش بـه خدمات عمومـی فراوان تن درون داده‌اند و به صورت دولت­های رفاه درون آمده‌اند به­عبارت دیگر فشار سازمان‌های کارگری و احزاب کمونیست و سوسیـال دموکرات درون داخل و فشار نـهضت‌های انقلابی و آزادی­بخش درون خارج آن­ها را وادار نموده که تا توجه بیشتری بـه دولت رفاه داشته باشند.[11]
انواع دولت رفاه
تنوع کشورها را نباید درون این سطح بنیـادین جستجو کرد بلکه حتما در موضوعاتی از قبیل وسعت نقش دولت و شیوه­ی مداخله‌ای کـه از مقامات آن انتظار مـی‌رود دید. درون بعضی از کشورها، دولت نقش عمده‌ای بر عهده دارد، در­حالی­که درون برخی دیگر نقش کمتری ایفا مـی‌کند، و بیشتر انتظار مـی‌رود کـه اشخاص و مؤسسات خیریـه ابتکار عمل نشان دهند. مثلا، درون کشورهای اسکاندیناوی، دولت نقش بسیـار فعالی بر عهده دارد و شـهروندانش را از گهواره که تا گور از مزایـای فراوان و سخاوتمندانـه برخوردار مـی‌سازد که تا بتواند بر مخاطرات غلبه کنند. ایـالات متحده آمریکا دولت رفاه بسیـار محدودتری دارد. این دولت، به منظور گروه­های خاصی از شـهروندان(از قبیل اعضای سابق ارتش و سالمندان) مزایـا و بیمـه‌هایی را درون نظر مـی‌گیرد کـه با سیـاست اجتماعی نظام‌های اروپایی قابل مقایسه است، درون حالی کـه سایر انواع بیمـه(از قبیل بیمـه­ی بهداشت و درمان) تنـها بـه شکل خصوصی و داوطلبانـه وجود دارند. اگر چه کشورها از حیث مقدار و محدوده­ی مزایـای رفاهی بـه شـهروندان آشکارا متفاوتند، ولی ترتیب مسائل هم درون کشورهای گوناگون که تا حدودی فرق مـی‌کند. مثلا، درون انگلستان بیمـه­ی بهداشت و درمان درون یک نظام ملی سازمان یـافته­ی دولتی عرضه مـی‌شود. درون آلمان بیمـه­ی بهداشت و درمان از طریق انواع طرح­های بیمـه­ تأمـین مـی‌شود، کـه بسیـاری از آن ظاهرا خصوصی هستند ولی عضویت درون آنـها اجباری است. درون ایـالات متحده آمریکا بیشتر مردم بیمـه­ی بهداشت و درمان را از طریق انواع مختلف طرح­های داوطلبانـه­ی خصوصی و شغلی به­دست مـی‌آورند، درون حالی کـه دولتانی را کـه خیلی پیر یـا خیلی فقیرند تحت پوشش قرار مـی‌دهد. از نظر فرد متوسط­الحالی کـه در هر یک از این سه نظام از بیمـه استفاده مـی‌کند، تفاوت‌های موجود درون ترتیب دقیق مزایـا احتمالا چندان مـهم نیستند. اما از نظر آن دسته از آمریکاییـانی کـه اصلا بیمـه نیستند، تفاوت مـیان دولت­های رفاه بسیـار زیـاد است. درون برخی از کشورها، از قبیل ایـالات متحده، سازمان خیریـه و ابتکار عمل اشخاص نقش مـهمـی ایفا مـی‌کنند و عملا آنچه را کـه در جای دیگر بر عهده­ی دولت هست فراهم مـی‌آورند.[12]
انتقاد بـه دولت رفاه
خرده­گیران بر دولت رفاه بر این نکته پا مـی‌فشارند کـه مردمان بهره‌ور از چنین دولتی کم­کارتر مـی‌شوند و پشت­گرمـی آنان بـه کار و کوشش خویش کمتر مـی‌شود، و امکان گزینش شخصی چنان تنگ و نظارت دولت چنان فراگیر مـی‌شود کـه شکل تازه‌ای از بردگی پدید مـی‌آید. بنابراین حق دخالت درون همـه­ی عرصه‌های زندگی شـهروندان توسط دولت و تنگ­شدن حیطه­ی اختیـار و آزادی شـهروندان نتایج بدی به منظور جوامع نوین به­دنبال داشت.[13]
بحران درون دولت رفاه
اما دولت رفاه علی­رغم دوران شکوفایی خود کـه تقریبا که تا دهه­ی 1970 ادامـه داشت، با بحران اقتصادی دچار افول گشت. بحرانی کـه در اوایل دهه­ی 1970 درون دنیـا پیش آمد، بهادی اقتصادی، افزایش بیکاری و فشارهای پولی و تورمـی درون آمریکا و اروپای غربی منجر شد.[14] درون پی بحران دهه­ی 70 و مشکلات ناشی از آن، برنامـه‌های دولت رفاه نیز زیر سؤال رفت. این افول بـه تعبیر ساختار اقتصادی، شکست برنامـه­ریزی دولت­ها و تعارضات مـیان دولت­های ملی و سیـاست‌های بین‌الملل مربوط مـی‌شد. بنابراین کم‌کم دخالت و کنترل دولت کاهش یـافته و شرکت­های چند ملیتی و فعالان غیردولتی وارد عرصه شدند و خصوصی­سازی به­شدت رشد کرد. درون واقع بحران دولت رفاه کـه از سال 1970 آغاز شد[15] درون نتیجه­ی پراکنده­شدن سرمایـه و نیروی کار بود و این­که درون پشت ایده­ی دولت رفاه هیچ ایدئولوژی یـا بینش روشنی وجود نداشت و این درون حالی هست که نگرش لیبران مدرن، دیدگاهی روشن بـه مسئله سرمایـه‌داری دارد. درون مجموع مـی‌توان علل زیر را بـه عنوان دلایل پایـانی عصر دولت رفاه بیـان نمود: خصلت توده­وار بودن آن، کارکردهای کنترلی و عدم توجه بـه آزادی‌های فردی، رکود و بیکاری درون اروپا و آمریکا و بحران اقتصادی.

[1] . رحیق اغصان، علی؛ دانشنامـه درون علم سیـاست، تهران، فرهنگ صبا، 1384، ص 403.
[2] . آشوری، داریوش؛ دانشنامـه سیـاسی، تهران، مروارید، 1373، ص 164.
[3] . بونولی، جولیـانو؛ دولت رفاه درون اروپا، ترجمـه: هرمز همایون پور، تهران، موسسه عالی پژوهش تأمـین اجتماعی، 1380، ص 53.
[4] . سودِرِستن، بو؛ جهانی شدن و دولت رفاه، ترجمـه: هرمز همایون پور، تهران، موسسه عالی پژوهش تأمـین اجتماعی، 1384، ص 8.
[5] . فن، رز؛ آزادی انتخاب، ترجمـه: حسین حکیم زاده جهرمـی، تهران، نشر پژوهش فروزان روز، 1378، ص 131.
[6] . مارتین لیپست، سیمور؛ دایرة المعارف دموکراسی، ترجمـه: کامران فانی و نورالله مرادی، تهران، کتابخانـه تخصصی وزارت امور خارجه، 1383، ج 2، ص 782.
[7] . رحیق اغصان، علی؛ پیشین، ص 404.
[8] . بریگز، ایسا؛ فرهنگ تاریخ اندیشـه‌ها، ترجمـه: مـهید ایرانی طلب، تهران، بی‌تا، 1385، ج 2، ص 57.
[9] . بانک جهانی، نقش دولت درون جهان درون حال تحول، ترجمـه: جمعی از مترجمـین، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش‌های بازرگانی، 1378، ص 199.
[10] . فن، رُز؛ پیشین، ص 126.
[11] . آقا بخشی، علی؛ فرهنگ علوم سیـاسی، تهران، مرکز اطلاعات و مدارک علمـی ایران، 1374، ص 363.
[12] . مارتین لیپست، سیمور؛ پیشین، ص 780.
[13] . آشوری، داریوش؛ پیشین، ص 165.
[14] . سودِرِستن، یو؛ پیشین، ص 148.
[15] . همان، ص 150.
بیست مکتب فلسفی
نویسنده: دانشجوی علوم سیـاسی - ۱۳٩٠/۱٢/۱٠
تعریفی کوتاه از بیست مکتب فلسفی

    * هرمنوتیک
    * پراگماتیسم
    * تجربه‌گرایی
    * فمـینیسم
    * رواقی گری
    * سوسیـالیسم
    * آرمان‌گرایی
    * رئالیسم
    * اثبات‌گرایی
    * پدیده‌شناسی
    * اردیسم
    * نسبی‌گرایی اخلاقی
    * اگزیستانسیـالیسم
    * ماتریـالیسم
    * تحلیلی
    * جبرگرایی
    * ساختارگرایی
    * پساساختارگرایی
    * اومانیسم
    * مکتب فرانکفورت

    * هرمنوتیک
هرمنوتیک (Herméneutique) بـه معنای خبرو ترجمـه و تعبیر ، علم یـا نظریـهٔ تأویل است. علمـی کـه مسئلهٔ فهم متون و چگونگی ادراک و فهم و روند آن را بررسی مـی‌­کند. این عنوان از قرنِ هفدهم کاربرد یـافته‌است، اما تازه درون آغازِ قرنِ نوزدهم هست که با تلاشِ فکری فردریک شلایرماخر رواجِ عمومـی مـی‌یـابد. یکی از منتقدان سرسخت هرمنوتیک، هانس آلبرت، خردگرای انتقادی آلمانی است.

    * پراگماتیسم
پراگماتیسم یـا عمل‌گرائی (pragmatism)، بـه معنی فلسفه اصالت عمل است؛ ولی درون سیـاست بیشتر واقع‌گرایی و مصلحت‌گرایی معنی مـی­دهد.
پراگماتیسم روشی درون فلسفه مدرن هست که با اعتراف بـه غیرممکن بودن اثبات بعضی مسائل، آن‌ها را با توجّه بـه کاربردشان درون زندگی انسان مـی‌پذیرد. طرفداران این شیوه، خود را عمل‌گرا و متسامح مـی‌دانند. مخالفان، این گروه را مـیانـه‌رو (یـا محافظه‌کار) و منفعت‌طلب مـی‌خوانند. از دیدگاه پراگماتیسم، کلیـه تصورات، مفاهیم، قضاوت‌ها و نظرات ما قواعدی به منظور «رفتار» (پراگمای) ما هستند، اما «حقیقت» آن‌ها تنـها درون سودمندی عملی آن‌ها به منظور زندگی ما نـهفته است. از دیدگاه پراگماتیسم، معیـار حقیقت، عبارت هست از سودمندی، فایده، نتیجه و نـه انطباق با واقعیت عینی. درون واقع حقیقت هر چیز بوسیله نتیجه نـهائی آن اثبات مـی‌شود.
دولت­مردان و سیـاست­مداران «پراگماتیست» بهانی اطلاق مـی­شود کـه امکانات عملی و مصلحت روز را بر معتقدات خود مقدم مـی­شمارند و به عبارت دیگر به منظور پیش­رفت مقاصد خود یـا ماندن بر مسند قدرت، انعطاف نشان مـی­دهند.

    * تجربه‌گرایی
تجربه‌گرایی یکی از گرایش‌های اصلی درون شناخت‌شناسی و نقطهٔ مقابل عقل‌گرایی است. بر اساس این دیدگاه همـهٔ معرفت‌های بشری مستقیم یـا غیرمستقیم برآمده از تجربه است. تجربه از منظر این دیگاه نـه فقط ادراک حسی بلکه دریـافتهایی مانند حافظه یـا گواهی دیگران را هم درون بر مـیگیرد.
برمبنای نظریـهٔ مبناگرایی همـهٔ باورهای ما با واسطهٔ استدلال نـهایتاً از منبعی بـه دست آمده اند کـه آن منبع نیـاز بـه توجیـه یـا استدلال ندارد. تجربه‌گرایی - کـه یکی از زیرمجموعه‌های مبناگرایی هست - تنـها تجربه را بـه عنوان چنین منبعی بی نیـاز از توجیـه مـی‌دانند. تجربه‌گرایی با استفاده از حسیـات درون مقابل عقل‌گرایی مـی‌باشد.تجربیـات عقلی از علم حصولی هست و روش اثبات غیر حسی دارد.طبق نظر دکارت اگر همـه حواس چند گانـه ما از کار بیـافتند ولی مغز هنوز بتواند فکر کند حتماً ما وجود داریم بعد تجربهٔ این کـه ما مـی دانیم کـه هستیم از حواس چند گانـه نیست و علم حصولی است.
تجربه‌گرایی درون فلسفه علم بر مبنای آزمایش است. عقل‌گرایی گزاره( 2*2=4 )را یک قانون فلسفی مـی‌داند و بدیـهی.اما تجربه گرایی آن را با آزمایش اثبات مـی‌کند: 2 که تا سبد داریم هر یک با 2 که تا سیب... با شمردن حس بینایی بـه ما مـی‌گوید کـه 4 که تا سیب داریم! این دیدگاه بعد از رنسانس بـه صورت جدی طرح شد. بارکلی، جان لاک و دیوید هیوم از فیلسوفان تجربه‌گرا هستند. ابوریحان بیرونی درون آزمایش عدم سمـی بودن الماس؛ تجربه گرایی را بعنوان روش اثبات بکار برد.این کار او را درون ردیف اولین فیلسوفان تجربی قرار مـی‌دهد.

    * فمـینیسم
فمـینیسم باور داشتن بـه حقوق زنان و برابری سیـاسی، اجتماعی، و اقتصادی زن و مرد است. فمـینیسم مباحثه‌ای هست که از ‌ها، نظریـه‌ها و فلسفه‌های گوناگون تشکیل شده‌است کـه در ارتباط با تبعیض تی هستند و از برابری به منظور زنان دفاع کرده و برای حقوق زنان و مسایل زنان مبارزه مـی‌کند.
واژهٔ فمـینیسم را نخستین بار شارل فوریـه، سوسیـالیست قرن نوزدهمـی به منظور دفاع از حقوق زنان بـه کار برد.
فمـینیسم مجموعهٔ گسترده‌ای از نظریـات اجتماعی، ‌های سیـاسی، و بینش‌های فلسفی هست که عمدتاً بـه وسیلهٔ زنان برانگیخته شده‌اند یـا از آنان الهام گرفته‌اند، مخصوصا درون زمـینـه شرایط اجتماعی، سیـاسی و اقتصادی آن‌ها. بـه عنوان یک اجتماعی، فمـینیسم بیش‌ترین تمرکز خود را معطوف بـه تحدید نابرابری‌های تی و پیشبرد حقوق، علایق و مسایل زنان کرده‌است.

    * رواقی گری
رواقی (رَ) یـا Stoicism مذهبی فلسفی کـه بوسیله زنون کیتسیونی (Zeno of Citium) تاسیس شد. نام این فلسفه درون زبانـهای اروپایی و نیز عنوان رواقی به منظور آن بدین مناسبت هست که حوزه ایشان درون یکی از رواقهای آتن منعقد مـیشد. مذهب رواقی درون قرن 2 مـیلادی درون روم نفوذ یـافت و حکمایی مانند سنکا(Seneca)، اپیکتتوس (Epictetus) و مارآورلیوس (Marcus Aurelius) بـه آن گرویدن. پیروان این فلسفه رواقیون یـا رواقیـان خوانده مـی شوند. زنون فلسفه را منقسم بـه طبیعیـات، منطق و اخلاق مـی دانست. منطق وی مبتنی بر ارغنون (Organon) ارسطو (Aristotle) اما مـی گفت کـه هر معرفتی بالمآل بـه ادراکات حواس باز مـی گردد. نظریـه رواقیون درون طبیعیـات اساساً مادی بود، درنظر آنـها هرچه حقیقت دارد مادی است. توده و ماده یـا جسم و جان، حقیقت واحد و بایکدیگر مزج کلی دارند. وجود یکی درون تمامـی وجود دیگری ساری است. درون اخلاق رواقیـان فضیلت را مقصود بالذات مـی دانستند و معتقد بودند کـه زندگی حتما سازگار با طبیعت و قوانین آن باشد و مـی گفتند آزادی واقعی وقتی حاصل مـی‌شود کـه انسان شـهوات و افکار ناحق را بـه یکسو نـهد و در وارستگی و آزادگی اهتمام ورزد. رواقیـان بسبب پیروی از این اصول نزد عامـه مردم بـه لاقیدی معروف بودند.

    * سوسیـالیسم
سوسیـالیسم (Socialism) اندیشـه‌ای سیـاسی، اقتصادی و اجتماعی هست که به منظور ایجاد یک نظم اجتماعی مبتنی بر انسجام همگانی مـی‌کوشد، جامعه‌ای کـه در آن تمامـی قشرهای اجتماع سهمـی برابر درون سود همگانی داشته‌باشند.
هدف سوسیـالیسم لغو مالکیت خصوصی ابزارهای تولید و برقراری مالکیت اجتماعی بر ابزارهای تولید است. این «مالکیت اجتماعی» ممکن هست مستقیم باشد، مانند مالکیت و اداره صنایع توسط شوراهای کارگری، یـا غیر مستقیم باشد، از طریق مالکیت و اداره دولتی صنایع.

    * آرمان‌گرایی
ایده یعنی تصورات ذهنی (اعم از حسی، خیـالی یـا عقلی) و آرمانگرایی یعنی مسلکانی کـه تنـها ایده و تصورات ذهنی را واقعی مـی‌دانند و به وجود خارجی جهان خارج و یـا بـه عبارت دیگر بـه وجود جهان مستقل از ادراک قائل نیستند.
آرمانگرایـان بـه واقعیتهای خارجی مانند آسمان، زمـین، حیوان، اشخاص دیگر و به طور کلی آن چه با حواس درک شود، اعتقاد وجود خارجی ندارند و همـهٔ جهان را خیـال و پندار مـی‌دانندو مـی‌گویند: ما جز واقعیت وجود خود و یک رشته پندارهای ذهنی بـه وجود چیز دیگری درون جهان اعتقاد نداریم؛ زیرا آنچه را کـه جهان خارج از خود مـی‌نامـیم، بـه هیچ وجه نمـی‌توانیم درک کنیم مگر با قوه ادراک حواسی خود، و قوه ادراک چیزی بیش از تصورات مختلف درون اختیـارمان قرار نمـی‌دهد.
به عبارت دیگر آنـها وجود عالم خارج یـا این پندارها را صرفاً تولید ذهن خود مـی‌دانند و نظرشان این هست که ما فکر مـی‌کنیم کـه واقعیتی بـه نام درخت وجود دارد، ولی هرگز نمـی‌دانیم کـه آیـا درون خارج از ذهن چنین واقعیتی هست یـا خیر؟

    * رئالیسم
واژه رئالیسم از رئل(Real) کـه به معنای واقع است، مشتق شده و در واقع بـه معنای مکتب اصالت واقع است.
مکتب رئالیسم نقطه مقابل مکتب ایده آلیسم است؛ یعنی مکتبی کـه وجود جهان خارجی را نفی کرده و همـه چیز را تصورات و خیـالات ذهنی مـی‌داند.
رئالیسم یعنی اصالت واقعیت خارجی. این مکتب بـه وجود جهان خارج و مستقل از ادراک انسان، قائل است. ایده آلیست‌ها همـه موجودات و آنچه را کـه در این جهان درک مـی‌کنیم، تصورات ذهنی و وابسته بـه ذهن شخص مـی‌دانند و معتقدند کـه اگر من کـه همـه چیز را ادراک مـی‌کنم نباشم، دیگر نمـی‌توانم بگویم کـه چیزی هست. درون حالی کـه بنابر نظر و عقیده رئالیستی، اگر ما انسان‌ها از بین برویم، باز هم جهان خارج وجود خواهد داشت. بـه طور کلی یک رئالیست، موجودات جهان خارج را واقعی و دارای وجود مستقل از ذهن خود مـی‌داند.مـی داند.
باید گفت درون واقع همـه انسانـها رئالیست هستند، زیرا همـه بـه وجود دنیـای خارج اعتقاد دارند. حتی ایده آلیست‌ها نیز درون زندگی و رفتار، رئالیست هستند، زیرا حتما جهان خارج را موجود دانست که تا بتوان کاری کرد و یـا حتی سخنی گفت.
کلمـه رئالیسم درون طول تاریخ بـه معانی مختلفی غیر از معنایی کـه گفته شد، استعمال شده‌است. مـهمترین این استعمال‌ها و کاربردها، معنایی هست که درون فلسفه مدرسی یـا اسکولاستیک(Scholastic) رواج داشته‌است.
بعدها درون رشته‌های مختلف هنر مانند ادبیـات نیز سبک‌های رئالیستی و ایده آلیسمـی بـه وجود آمد و سبک رئالیسم درون مقابل سبک ایده آلیسم است. سبک رئالیسم یعنی سبک گفتن و نوشتن متکی بر نمودهای واقعی و اجتماعی. اما سبک ایده آلیسم عبارت هست از سبک متکی بـه تخیلات شاعرانـه گوینده یـا نویسنده.
رئالیسم نوعی«واقع گرایی» هست در رمان و نمایشنامـه کـه خیـال پردازی و فردگرایی رومانتیسم را از بین مـی‌برد و به مشاهدهٔ واقعیت‌های زندگی و تشخیص درست علل و عوامل و بیـان تشریح و تجسم آنـها مـی‌پردازد.
هدف حقیقی رئالیسم تشخیص تأثیر محیط و اجتماع درون واقعیت‌های زندگی و تحلیل و شناساندن دقیق "تیپهاً یی هست که درون اجتماع معینی بـه وجود آمده‌است.

    * اثبات‌گرایی
اثبات‌گرایی (یـا پوزیتیویسم یـا تحصل‌گرایی) بـه هر گونـه نگرش ِ فلسفی کـه تنـها شکلِ معتبر از اندیشـه را متعلق بـه روش علمـی بداند اطلاق مـی‌گردد.
اثبات‌گرایی اصطلاحی فلسفی هست که حداقل بـه دو معنیِ متفاوت بـه کار رفته‌است. این اصطلاح درون قرنِ هجدهم توسطِ فیلسوف و جامعه‌شناسِ فرانسوی آگوست کنت (Auguste Comte) ساخته و به کار رفته شد. کنت بر این باور بود کـه جبری تاریخی بشریت را بـه سمتی خواهد برد کـه نگرشِ دینی و فلسفی از بین رفته و تنـها شکل از اندیشـه کـه باقی مـی‌ماند متعلق بـه اندیشـهٔ قطعی (positive) و تجربی علم است. درون این عصرِ جدیدِ تاریخ نـهادهایِ اجتماعیِ مربوط بـه دین و فلسفه از بین خواهد رفت.

    * پدیده‌شناسی
پدیده ­شناسی یـا فنومنولوژی (به انگلیسی: Phenomenology) مکتب و روشی هست که توسط ادموند هوسرل بـه هدف نظام‌بخشیدن بـه فلسفه و علوم انسانی پایـه‌گذاری شده‌است. این مکتب بـه دنبال پژوهش و آگاهی مستقیم نسبت بـه تجربیـات و مشاهدات، یـا بـه عبارت دیگر نسبت بـه پدیدارهایی هست که بی واسطه درون تجربه ما ظاهر مـی‌شوند.
پدیده‌شناسی یکی از دو سنت بزرگ فلسفی سده بیستم هست که با پیروان چون ماشلر، مارتین هیدگر، مرلوپونتی، سارتر، گادامر و پل ریکور فراسوی فلسفه درون حوزه‌هایی چون جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و دیگر علوم انسانی کاربرد دارد.

    * اردیسم
اردیسم (Orodism) بـه معنای ارزشمندی شادی است. این مکتب درون مقابل غم دوستی و اندوه پرستی مطرح شد. این فلسفه مـی گوید شادی یک آرزو نیست جهان هدیـه ایی هست برای شاد زیستن است. اردیسم بر اساس افکار ارد بزرگ (Great Orod) درون کتاب سرخ بنیـان‌گذاری شده هست .
اردیسم با تکیـه بر شرایط و تجربه اجتماعی بـه تقدم شادی بر هر کُنش ساختاری اشاره دارد و شاد بودن را لازمـه و پیش شرط هر رستاخیز و رشد اجتماعی مـی داند درون این مکتب تامـین آزادیـهای فردی یک اصل مـی باشد و مـیهن دوستی یکی از سه شعار اصلی آن هست . شعار اردیست ها ارزش گذاری بر سه مورد هست : شادی ، آزادی و مـیهن . آنـها این سه اصل را لازم و ملزوم هم به منظور رشد و ترقی جوامع مـی دانند .

    * نسبی‌گرایی اخلاقی
نسبی‌گرایی اخلاقی نظریـه مخالف خردگرایی اخلاقی است. نسبی‌گرایـان اخلاقی معتقدند کـه انسان با استنتاج و استدلال نمـی‌تواند اعتقادهای اخلاقی و سیـاسی درست را کشف کند. نسبی‌گرایی اخلاقی اصولاً وجود هرگونـه اعتقاد اخلاقی و سیـاسی درست را رد مـی‌کند.
بنابر نسبی‌گرایی اخلاقی، چنین نیست کـه چیزی صرفاً درست یـا نادرست باشد؛ بلکه ممکن هست چیزی مطابق با جامعه‌ای درست و مطابق با جامعه‌ای دیگر نادرست باشد. نسبی‌گرایـان معتقدند کـه قضاوت انسان درباره درستی و نادرستی بـه زمان و مکان و شرط‌های دیگری بستگی دارد. پیشوای نسبی‌گرایی اخلاقی درون یونان باستان، پروتاگوراس بود.

    * اگزیستانسیـالیسم
اگزیستانسیـالیسم (Existentialism) جریـانی فلسفی و ادبی هست که پایـه آن بر آزادی فردی، مسوولیت و نیز نسبیت‌گرایی است. از دیدگاه اگزیستانسیـالیستی، هر انسان، وجودی یگانـه‌است کـه خودش روشن کننده سرنوشت خویش است.
اگزیستانسیـالیسم از واژه اگزیستانس بـه معنای وجود بر گرفته مـی‌شود. سورن کی‌یرکگارد را نخستین اگزیستانسیـالیست مـی‌نامند، مـیان «اگزیستانسیـالیسم بی‌خدایی» و «اگزیستانسیـالیسم مسیحی» تفاوت هست. از مـیان شناخته شده‌ترین اگزیستانسیـالیست‌های مسیحی مـی‌توان از سورن کی‌یرکگارد ، گابریل مارسل، و کارل یـاسپرس نام برد.
پس از جنگ جهانی دوم جریـان تازه‌ای بـه راه افتاد کـه مـی‌توان آن را اگزیستانسیـالیسم ادبی نام نـهاد. از نمایندگان این جریـان تازه مـی‌توان سیمون دوبووآر، ژان پل سارتر، آلبر کامو و بوری ویـان را نام برد.

    * ماتریـالیسم
ماتریـالیسم بـه معنای ماده‌گرایی فلسفی است. شاخه‌های مـهم آن ماتریـالیسم مکانیکی و ماتریـالیسم دیـالکتیک مـی‌باشد. ماتریـالیسم مکانیک را فویرباخ بنیـان‌گذاری کرد و ماتریـالیسم دیـالکتیک را مارکس.
ماتریـالیسم با تکیـه بر علوم و تجربه اجتماعی بـه تقدم ماده بر شعور باور دارد و ماده را واقعیت موجود خارج از ذهن انسان و مستقل از شعور بی نیـاز از آفرینش و جاودانی مـی‌داند.

    * تحلیلی
فلسفهٔ تحلیلی(Analytic philosophy) فلسفهٔ آکادمـیک حاکم بر دانشگاه‌های کشورهای انگلیسی زبان (آنگلو-ساکسون) است. فلسفه تحلیلی را درون مقابل فلسفه قاره‌ای یـا فلسفه اروپایی قرار مـی‌دهند. بنیـان‌گزاران اصلی فلسفه تحلیلی فیلسوفان کمبریج برتراند راسل و جرج ادوارد مور بودند. این دو از ریـاضیدان و فیلسوف آلمانی گوتلوب فرگه تأثیر پذیرفته بودند. این گونـه فلسفه بر روشن بودن، بامعنی بودن و ریـاضی‌وار بودن جستارهای فلسفی تاکید فراوان دارد. و به تفکر مابعدالطبیعی سازنده بـه دیدهٔ شک یـا دشمنی مـی‌نگرند.  معتقدند کـه روش تحلیل خاصی وجود دارد کـه فلسفه فقط از آن طریق مـی‌تواند بـه نتایج مطمئن دست یـابد که تا حد زیـادی از حل و فصل تدریجی مسائل فلسفی جانبداری مـی‌کنند. فیلسوفان تحلیلی قرن ۲۰ توجه خود را درون اصل نـه بر تصورات موجود درون ذهن بلکه بر زبانی کـه اندیشیدن ذهنی از طریق آن بیـان مـی‌شود معطوف داشته‌اند. برتراند راسل و جورج ادوارد مور فلسفهٔ تحلیلی را با بـه کار انداختن منطق جدید -که راسل سهم زیـادی درون آن داشته است- بـه عنوان ابزار تحلیل بنیـاد نـهادند. منطق و فلسفه زبان از همان ابتدا از بحثهای محوری فلسفه تحلیلی بودند. چند تفکر از بحثهای مربوط بـه زبان و منطق درون فلسفه تحلیلی پدید آمد مانند پوزیتویسم منطقی، تجربه گرایی منطقی، اتمـیسم منطقی، منطق‌گرایی و فلسفه زبان متعارف. فلسفه تحلیلی بعدها بحثهای وسیعی را درون حوزه‌های زیر مطرح ساخت: فلسفه اخلاق (هر و مکی)، فلسفه سیـاسی (جان رالز)، زیبایی شناسی (ریـاچارد ولهایم)، فلسفه دین (الوین پلانتینگا)، فلسفه زبان (ساول کریپکی، هیلری پاتنم، کواین)، فلسفه ذهن (جیگون کیم، دیوید چالمرز، هیلری پاتنم). متافیزیک تحلیلی نیز اخیراً درون کارهای فیلسوفانی همچون دیوید لوئیس و پیتر استراوسن شکل گرفته‌است.

    * جبرگرایی
جبرگرایی، تعین‌گرایی یـا دترمـینیسم (determinism) یک موضوع فلسفی ست کـه بر طبق آن هر رویدادی از جمله شناخت، رفتار، تصمـیمات و کنش‌های آدمـی بـه صورت علی توسط یک زنجیرهٔ پیوسته‌ای از رخدادهای پیشین تعیین شده‌است. جبرگرایی را بـه شکل دیگری نیز مـی‌توان تعریف نمود: فرضیـه‌ای کـه بر طبق آن درون هر لحظه یک و تنـها یک آیندهٔ فیزیکی ممکن و شدنی وجود دارد. درون نتیجهٔ جدال‌های تاریخی بیشماری کـه بر سر مساله جبرگرایی صورت گرفته‌است دیدگاه‌های فلسفی گوناگونی درون این باره وجود دارد.

    * ساختارگرایی
ساختارگرایی (Structuralism) یکی از اندیش راه‌های رایج درون علوم اجتماعی است. بر پایـه این طرز فکر تعدادی ساختار باطنی و ناملموس، چارچوب اصلی درون پشت پدیده‌های ظاهری اجتماع را تشکیل مـی‌دهند. روش ساختارگرایی درون نیمـه دوم سدهٔ بیستم از سوی تحلیلگران زبان، فرهنگ، فلسفهٔ ریـاضی و جامعه بـه گونـه‌ای گسترده بکار مـی‌شد. اندیشـه‌های فردینان دو سوسور را مـی‌توان آغازگاه این مکتب دانست. هرچند بعد از وی ساختارگرایی تنـها بـه زبان‌شناسی محدود نشد و در راه‌های گوناگونی بکار گرفته شد و مانند دیگر ‌های فرهنگی، اثرگذاری و بالندگی آن بسیـار پیچیده است.
ساختارگرایی بـه دنبال راهی هست برای شرح و گزارش پیوند درونی‌ای کـه از طریق آن معنایی درون یک فرهنگ ساخته مـی‌شود. کاربرد دوم آن کـه به تازگی دیده شده هست در فلسفهٔ ریـاضی مـی‌باشد. بر پایـهٔ اندیشـهٔ ساختارگرا معنا درون یک فرهنگ از راه پدیده‌ها و کارکردهای گوناگونی کـه سامانـه معنایی را مـی‌سازند، بارها پدیدار مـی‌شود. ساختارگرایی مـی‌تواند بـه پژوهش درون ساختارهای نشانـه‌مندی مانند آیین‌های پرستش، بازیـها، نوشتارهای ادبی و غیر ادبی، رسانـه‌ها و هر چه کـه در آن معنایی از درون فرهنگی بدست آید، بپردازد و ساختار آن را بررسی نماید.

    * پساساختارگرایی
پساساختارگرایی بـه مجموعه‌ای از افکار روشنفکرانـه فیلسوفان اروپای غربی و جامعه‌شناسانی گفته مـی‌شود کـه با گرایشات فرانسوی، مطلب نوشته‌اند. تعریف دقیق این حرکت و تلخیص آن کار دشواری هست ولی بـه شکل عمومـی مـی‌توان گفت کـه افکار این دانشمندان، توسعه و پاسخ بـه ساختارگرایی بوده‌است و به همـین دلیل پیشوند «پسا» را بـه آن اضافه کرده‌اند. پساساختارگرایی و پسامدرنیسم بعضاً بـه جای یکدیگر به‌کار مـی‌روند.
افرادی مانند ژاک دریدا و مـیشل فوکو از پیشگامان این مکتب فکری هستند کـه به نظر عده‌ای بـه شکل تنگاتنگی با پسامدرنیسم و پدیدارشناسی مرتبط است. این ارتباط که تا حدی هست که بعضی متفکران مدعی شده‌اند کـه پساساختارگرایی را مـی‌توان بـه شکلی صحیح پسا پدیدارشناسی نامـید.

    * اومانیسم
انسان‌گرایی (اومانیسم) (Humanism) مکتبی‌ست فکری کـه بر پایة آن انسان قادر بـه انجام هر کاری هست و اصل و ریشـه هر چیزی بـه انسان بر مـی‌گردد. واژه Humanism نـهضت فرهنگی فکری هست که درون خلال دوران تجدید حیـات فرهنگی (رنسانس) بـه دنبال ایجاد رغبت و تمایل جدید نسبت بـه آثار برجسته یونانی و رومـی پدید آمده است. این واژه از واژه لاتینی Humus بـه معنی خاک یـا زمـین اخذ شده و از آغاز درون مقابل دو امر قرار داشته است: الف)موجودات خاکی و مادی دیگر غیر از انسان، مانند حیوانات. deus Ldivus ب) مرتبه دیگر از هستی; یعنی مجردات درون انتهای دوران باستان و در قرون وسطا، محققان و روحانیون، مـیان divinitas بـه معنی حوزه هایی از معرفت و فعالیت کـه از کتاب مقدس نشات مـی گرفت و ;humanitas یعنی حوزه هایی کـه به قضایـای عملی زندگی دنیوی مربوط مـی شده است، فرق گذاشتند. و از آنجا کـه حوزه دوم، بخش اعظم الهام و مواد خام خود را از نوشته‌های رومـی و به طور فزاینده یونان باستان مـی گرفت، مترجمان و آموزگاران این آثار کـه معمولاً ایتالیـایی بودند خود را umanisti یـا humanists نامـیدند. انسان‌گرایی انسان را مالک همـه هستی مـی‌داند و خاستگاه و فرجام همـه‌چیز معرفی مـی‌کند.

    * مکتب فرانکفورت
در تاریخ ۲۲٫۰۶٫۱۹۲۴ درون شـهر فرانکفورت آلمان (کنار رودخانـه ماین)، انستیتوی تحقیقات اجتماعی - فرهنگی مستقل از دانشگاه گشایش یـافت. این مؤسسه تحقیقاتی، اشتهار خود را مدیون اعتراضی دانشجوئی دهه ۱۹۶۰ مـیلادی مـی‌باشد کـه غیر مستقیم از نظرات مارو نگرش انتقادی این مؤسسه (مکتب فرانکفورت) نشأت مـی‌گرفت. این مؤسسه تحقیقات خود را بر پایـه بینش مارو فروید از منظر اجتماعی- فلسفی درون جوامع سرمایـه داری، آغاز و گسترش آن را نقد و بررسی مـی‌نمود. یکی از معروفترین تألیفات آن بـه نام «دیـالکتیک روشنگری» اثر ماهورکهایمر کـه سالها مدیریت مکتب را بـه عهده داشت و همکارش تئودور آدورنو، مـی‌باشد.
پس از گذشت نـه سال از تأسیس، مکتب فرانکفورت بـه دلیل داشتن عقاید مارکسیستی و اعضای یـهودی مذهب آن، مجبور بـه مـهاجرت بـه ژنو (۱۹۳۳/۱۹۳۴) و سپس بـه آمریکا شد. درون سال ۱۹۵۰ مـیلادی مجددأ بـه فرانکفورت نقل مکان کرد. طرفداران نسل اول این مکتب عبارت‌اند از: هورکهایمر- آدورنو- اریک فروم- هربرت مارکوزه- فرانس نویمان - بنیـامـین.
نسل جوانتر مکتب فرانکفورت یورگن هابرماس و آلفرد شمـیت هستند. این مکتب از آغاز سال‌های دهه ۶۰ مـیلادی نقش مـهمـی درون زمـینـه بررسی و نگرش منقدانـه بـه فرضیـه‌های علمـی و آموزش و پرورش درون چهارچوب نئومارکسیسم داشته‌است.

لیبرالیسم چیست؟
نویسنده: دانشجوی علوم سیـاسی - ۱۳٩٠/۱۱/٢٦
شاید بـه جرأت بتوان گفت لیبرالیسم مقتدرترین مکتب بشری هست که امروزه درون عرصه ی فلسفه و سیـاست، بروز کرده و در این زمـینـه سخن های فراوانی به منظور گفتن دارد. شاید به منظور بسیـاری این پرسش مطرح شود لیبرالیسم چیست؟ از کجا آمده، اهش چیست؟ و ... . هر چند سخن درون این باره بسی است، اما درون نوشتار پیش رو، نگارنده بر آن هست تا بـه صورتی اجمالی بـه بررسی و آشنایی با لیبرالیسم بپردازد. امـید هست مفید استفاده ی دوستا واقع گردد.

● تجربه ی غرب

تجربه ی تاریخی غرب از سه عنصر تشکیل شده است: فرهنگ یونانی، فرهنگ رومـی، مسیحیت. با این همـه، نمـی توان گفت کـه غربِ دوره ی جدید مجموع این سه عنصر یـا غلبه ی عنصر یـا عناصری بر عنصر دیگر است. تجربه ی تاریخی غرب درون دوره ی جدید درون وهله ی نخست واکنشی هست علیـه مسیحیت بـه منزله ی دین نـهادی و احیـای مفاهیمـی از فرهنگهای یونانی و رومـی و سپس بـه دست تأویل تازه ای از معنای مسیحیت و بالاخره پدید آوردن جهانی جدید کـه از هر سه عنصر زیربنایی خود درون مـی گذرد و علم و فناوری عنصر مسلط درون واپسین تجربه ی تاریخی اش مـی شود.

لیبرالیسم پدیداری متعلق بـه جهان غرب و همچنین دوره ی جدید هست و درون خلال قرنـهای پانزدهم و شانزدهم، هنگامـی کـه نظم جدید زندگی جایگزین فئودالیسم مـی شد، درون اروپای غربی پدید آمد و طی قرنـهای هفدهم و هجدهم بـه وسیله ی مـهاجران اروپایی بـه امریکای شمالی راه یـافت. متفکرانی کـه لیبرالیسم مفاهیم اساسی خود را بـه آنان مدیون هست هیچ کدام چنین عنوانی بر اندیشـه های خود ننـهادند. اصطلاح لیبرالیسم متعلق بـه قرن نوزدهم است.

● معنای لیبرال و لیبرالیسم

کلمـه ی لیبرال درون زبانـهای اروپایی از کلمـه ی لاتینی liberalis از liberبه معنای «آزاد» گرفته شده هست که بـه معنای «شایسته ی آزادمرد» یـا «سخاوتمند» است. این کلمـه درون دوره ی رنسانس درون تعبیر liberal arts، « صناعات آزاد»، بـه کار مـی رود (دو دسته ی سه تایی و چهارتایی از علوم به منظور تربیت فکری)، اما بـه تدریج معنای بدی مـی یـابد، بـه طوری کـه در آثار شکسپیر بـه معنای آدم «هرزه» (“gross”) یـا «ولنگار» (“licentious”) است. اما این کلمـه رفته رفته معنای قدیم خود، «آزاده»، را با تمام بارهای معنایی اش مـی یـابد، یعنی، آدم «گشاده دست» یـا «کریم» (“open handed” , “bountiful”) و «سخاوتمند» (“generous”) و «گشاده نظر» (“open minded” یـا “broad minded”) و «دارای سعه ی صدر» (“open hearted”). اصطلاح «لیبرالیسم»، به منظور اشاره بـه نظریـه ای سیـاسی درباره ی آزادی، از نام حزبی سیـاسی درون اسپانیـا گرفته مـی شود، یعنی «لیبرال ها» (Liberales)یی کـه در قرن نوزدهم از پدید آمدن حکومت مشروطه (مبتنی بر قانون اساسی/ constitutional) درون اسپانیـا طرفداری مـی د. رواج کلمـه ی «لیبرال» درون کشورهای اروپایی یـا کشورهای دیگر مبتنی بر سابقه ی احزابی هست که درون کشورشان از این نام استفاده د و اعتبار یـا بی اعتباری این احزاب نیز درون مقبولیت اجتماعی یـا عدم مقبولیت اجتماعی این نام سهیم بوده است. مثلاً، درون فرانسه یـا انگلیس عنوان «لیبرال» مقبولیت اجتماعی دارد و حال آنکه درون امریکا چنین نیست و به جای آن «دمکرات» حتما گفت. لیبرالیسم از ابتدای تکوین خود نظریـه ای بوده هست علیـه آمریت طلبی (authoritarianism). بنابراین، درون دوره ی قدیم کلیسا و حکومتهای خودکامـه و در دوره ی جدید فاشیسم و کمونیسم و به تازگی اهل شریعت (به تعبیر غربیـها: بنیـادگرایـان) از دشمنان طبیعی آن محسوب مـی شوند. ارباب کلیسا «لیبرالها» را طرفدار «بی بند و باری » و کمونیستها و فاشیستها آنان را طرفدار «سرمایـه داری» و «دشمن مردم» قلمداد مـی د. لیبرالها نیز درون مقابل مخالفان خود را مرتجع و دشمن آزادی قلمداد مـی کنند. اما واقعیت این هست که لیبرالیسم، گذشته از دشمنان طبیعی و به دور از مناقشات ایدئولوژیکی، ناقدانی دارد کـه فاشیست نیستند و آنان را فاشیست نیز نمـی توان گفت (البته این مخالفان یـا ناقدان بیشتر متفکر هستند که تا وابسته بـه احزاب سیـاسی). یکی دانستن «لیبرالیسم» با «سرمایـه داری» (اگر چیز بدی باشد) نیز بـه طور منطقی صحیح نیست، گرچه سرمایـه داری بزرگترین پشتیبان معنوی و فکری خود را درون لیبرالیسم مـی یـابد و ظهور این دو مقارن با یکدیگر بوده است.

متفکرانی کـه اندیشـه های آنان درباره ی آزادی، ایدئولوژی سیـاسی لیبرالیسم را قوام بخشیده هست عبارت اند از: جان لاک (۱۷۰۴– ۱۶۳۲)، ایمانوئل کانت (۱۸۰۴– ۱۷۲۴)، بنژامن کنستان (۱۸۳۰– ۱۷۶۷)، ویلهلم فون هومبولت (۱۸۳۵– ۱۷۶۷)، جان استوارت مـیل(۷۳– ۱۸۰۶)، تامس هیل گرین (۸۲– ۱۸۳۶)، لئونارد ترلاونی هابهاوس (۱۹۲۹– ۱۸۶۴) و در نیمـه ی دوم قرن بیستم، آیزایـا برلین (۹۸– ۱۹۰۹)، هربرت لایونل آدولفوس هارت (۹۲– ۱۹۰۷)، جان راولز (متولد ۱۹۲۱) و رانلد دورکین. ژان ژاک روسو را با آنکه حتما قهرمان دفاع از آزادی محسوب کرد بـه دشواری مـی توان لیبرال گفت. درون خصوص هگل نیز شک و تردید وجود دارد کـه او را بتوان لیبرال گفت، گرچه مـی توان قرائتی لیبرال از فلسفه ی او بـه دست داد. بزرگترین ناقد لیبرالیسم، بی شک، کارل ماراست (هگل و نیچه و هایدگر نیز انتقادهایی از لیبرالیسم کرده اند و همـین امر توضیح مـی دهد کـه چرا فاشیستها از آراء اینان درون جهت مقاصد خودشان بهره برداری کرده اند و چرا لیبرالها همواره بـه این سه تن بـه دیده ی شک نگریسته اند و حتی گاهی ترجیح داده اند کـه فلسفه های اینان را درون کل فاشیستی قلمداد کنند که تا خیـال خودشان را که تا ابد راحت کنند) و امروز جدیترین ناقدان لیبرالیسم، علاوه بر مارکسیستهای غربی، دوستداران اجتماع (communitarians) هستند کـه برخی از آنان درون واقع مـی خواهند ترکیبی از لیبرالیسم و اصالت اجتماع بـه دست دهند.

● لیبرالیسم چیست؟

لیبرالیسم فلسفه ای سیـاسی هست که به منظور حقوق مدنی و سیـاسی افراد اهمـیت بسیـاری قائل است. لیبرالها خواستار تضمـین قلمروی اساسی به منظور آزادی شخصی ـ شامل آزادی وجدان، سخن، انجمن، اشتغال ـ هستند و تأکید مـی کنند کـه دولت نباید جز به منظور حمایت از دیگران درون برابر زیـان درون این امور مداخله کند. بنابراین، «لیبرال» بـه حکومت و حزب و سیـاستی گفته مـی شود کـه در برابر آمریت طلبی (فلسفه ای کـه مـی گوید برخی افراد حق دارند بدون م با دیگران و رعایت نظر آنان هر کاری ند و مصون از پرسش باشند) طرفدار آزادی است. لیبرالیسم، درون مقام فلسفه، نظامـی بسته از تفکر با اصول ثابت و تغییرناپذیر نیست. لیبرالیسم را شاید بتوان نگرشی بـه زندگی و مسائل زندگی وصف کرد کـه بر ارزشـهای آزادی به منظور افراد و برای اقلیتها و برای ملتها تأکید مـی کند. مـهمترین اصول لیبرالیسم یـا مـهمترین مفاهیمـی کـه لیبرالیسم بر آنـها تأکید مـی کند عبارت هست از: آزادی، فرد، آزادی وجدان، حکومت با رضایت و خواست مردم و تساوی حقوق.

● لیبرالیسم و آزادی

اعتقاد راسخ بـه وجوب آزادی به منظور نیل بـه هر هدف مطلوب صفت بارز لیبرالیسم درون همـه ی دوره هاست و نگرانی عمـیق به منظور آزادی فرد الهام بخش مخالفت لیبرالیسم با آمریت مطلق است، چه آمریت دولت باشد و چه آمریت کلیسا یـا حزبی سیـاسی. اصل بنیـادی لیبرالیسم ارزش اخلاقی و ارزش مطلق و کرامت ذاتی شخصیت انسان بوده است. بنابراین حتما با هر فرد همچون غایتی فی نفسه رفتار شود و نـه همچون وسیله ای به منظور پیشبرد اغراض و منافع دیگران. آزادی سیـاسی فرد طبق اعلامـیه ی فرانسوی حقوق بشر، عبارت هست از: «قدرت انجام هر کاری کـه بهی دیگر زیـان نمـی رساند ... حدود آن را تنـها قانون تعیین مـی کند». لیبرالها عمـیقاً اعتقاد دارند زندگی بدون آزادی ارزش زیستن ندارد. بنابراین، آنان همواره خواستار آزاد بودن فرد از اجبارهای ناعادلانـه و بازدارنده ای هستند کـه حکومتها و نـهادها و سنتها بـه فرد تحمـیل مـی کنند. فرد خودمختار حتما آزاد باشد که تا شغلش را انتخاب کند، عقایدش را اظهار کند، ملیتش را تغییر دهد و از جایی بـه جایی برود.

آنچه با آزادی فرد پیوند نزدیک دارد آزادی انجمن است. لیبرالیسم طرفدار حق تأسیس انجمنـها از هر نوع ـ سیـاسی، اجتماعی، اقتصادی، دینی، فرهنگی ـ شده هست که مقصودشان پیشبرد منافع مشروع اعضایشان بوده است. فرد بدون آزادی انجمن درون مخالفت با اجبارهایی کـه نظم حاکم بـه او تحمـیل مـی کند بی یـاور خواهد بود ـ با قدرت برخاسته از گروهی منسجم از افراد همدل هست که فرد مـی تواند درون برابر بی عدالتی و استبداد بایستد.

● لیبرالیسم و فرد

مفهوم فرد را شاید بتوان محور تمامـی مفاهیم دیگر لیبرالیسم شمرد. مفهوم فرد، همچون آزادی، با اینکه درون فرهنگهای یونانی و رومـی و همچنین مسیحیت شناخته شده بود، کاملاً متعلق بـه دوره ی جدید هست و معنایی تازه دارد. درون واقع، اگر نام آزادی درون خود کلمـه ی لیبرالیسم مندرج است، فردگرایی (individualism) تقریباً معادلی دیگر به منظور لیبرالیسم و هم نقطه ی قوت و هم نقطه ی ضعف آن است.

فردگرایی لیبرالیسم ریشـه درون مفهوم فرد درون دوره ی رنسانس دارد، آدمـی کـه مـی داند چه مـی خواهد و چه حتما د که تا به مقصود خود برسد، بی آنکه پروای نام و ننگ داشته باشد. این تلقی از فرد، کـه شروعش با ماکیـاولی است، نیروهای بسیـاری را درون وجود او آزاد مـی کند و بدین طریق او هم درون خیر و هم درون شرّ که تا منتها درجه پیش مـی رود. نظریـه پردازان لیبرال فرد را یگانـه عنصر واقعی و خلاق هر جامعه مـی دانند، چراکه تاریخ نشان داده هست هرجا کـه فرد بودن نفی و سرکوب شده هست جامعه راه انحطاط پیموده است.

● لیبرالیسم و آزادی وجدان

لیبرالیسم بر اساس این تشخیص رشد کرد کـه «تحمل» (tolerance) یگانـه راه پایـان بـه جنگهای دینی و مذهبی است. بعد از آنکه جنگهای بی شمار دینی و مذهبی ذهن و جان اروپاییـان را فرسود، هم پروتستانـها و هم کاتولیکها پذیرفتند کـه دولت حق ندارد جانب ایمانی واحد را بگیرد یـا ایمانی واحد را بـه شـهروندان تحمـیل کند. ضمن اینکه یگانـه اساس استوار به منظور بر پا نظامـی سیـاسی جدا کلیسا و دولت بود. لیبرالیسم این اصل را از حوزه ی دین بـه دیگر حیطه های زندگی اجتماعی نیز تعمـیم داد، زیرا شـهروندان اعتقادهایی متضاد درباره ی معنا و مقصود زندگی دارند. دولت لیبرال درصدد حل این تضادها نیست، بلکه مـی خواهد داور بی طرفی باشد کـه هربتواند زندگی و کار خودش را د. بدین طریق لیبرالیسم خود را یگانـه پاسخ بشری بـه کثرت و تنوع ناگزیر جوامع معرفی مـی کند.

● لیبرالیسم و حکومت با رضایت و خواست مردم

از دیدگاه لیبرالها غرض اصلی از حکومت پاسداری از آزادی و تساوی و امنیت همـه ی شـهروندان است. بـه همـین دلیل، حکومت لیبرال، چه درون شکل مشروطه ی سلطنتی و چه درون شکل جمـهوری، مبتنی بر حکومت قانون است؛ قانون مصوب قانونگذارانی کـه در انتخابات آزاد برگزیده شده اند. بنابراین، طبق لیبرالیسم، هیچ حکومتی مشروع نیست، مگر اینکه مبتنی بر رضایت و خواست حکومت شوندگان باشد. لیبرالیسم، به منظور حمایت از حقوق افراد و اقلیتها، اهمـیت بسیـاری به منظور محدود قدرت حکومت قائل شده است. این محدودیتها حقوقی اند کـه به نامـهای مختلفی مشـهورند، «آزادیـهای مدنی» و «حقوق فطری/ طبیعی» و «حقوق بشر» و طبق اعلامـیه ی استقلال امریکا عبارت اند از: «حق زندگی و آزادی و تعقیب سعادت» و طبق اعلامـیه ی حقوق بشر درون انقلاب کبیر فرانسه عبارت اند از: «حق آزادی و مالکیت و امنیت و مقاومت درون برابر ظلم». این حقوق نقض نشدنی و سلب نشدنی و جهانی اند. همـه ی اعمال حکومت نسبت بـه فرد شـهروند حتما طبق روند مقتضی قانون باشد و چنانچه این روند نقض شود، قوه ی مستقل قضاییـه حتما مانع از آن شود.

● لیبرالیسم و تساوی حقوق

لیبرالیسم مدعی تساوی حقوق به منظور همـه ی انسانـها و در همـه جاست. اما البته این سخن بدان معنا نیست کـه همـه توانایی مساوی، یـا درک اخلاقی مساوی یـا شخصیتی مساوی دارند. مقصود این هست که همـه درون برابر قانون حقوق مساوی دارند و حق دارند از آزادی مدنی برخوردار باشند. هیچ قانونی نباید بـه برخی امتیـازهای خاصی بدهد و به برخی دیگر تبعیضهای خاصی تحمـیل کند. کمک و حمایت و مجازات حتما برای همـه یکسان باشد. لیبرالیسم نبرد بی امانی هست علیـه امتیـازهایی کـه مانعی مصنوعی درون برابر رشد فردند، چه این امتیـازها ناشی از ولادت باشد و چه ناشی از ثروت و نژاد و اعتقاد یـا ت. لیبرالیسم تأسیس جامعه ای را درون نظر دارد کـه در آنجا به منظور همـه فرصت مساوی وجو خواهد داشت که تا اکثر استعدادهای فطری شان را بـه تحقق برسانند، چه این استعدادها کوچک باشند و چه بزرگ.

● لیبرالیسم و ناقدانش

لیبرالیسم نظریـه ای بود کـه طبقه ی نوظهوری بـه نام طبقه ی متوسط یـا بورژوازی شعار خودش قرار داد که تا زندگی اجتماعی خود را سامان دهد و بتواند درون برابر طبقه ی زمـیندار و صاحب عنوان و نظام سلطنتی و کلیسا قد علم کند. آنچه بـه پیروزی این طبقه کمک کرد فقط درون دست داشتن چند مفهوم فلسفی درباره ی حکومت نبود؛ تاریخی طولانی از تعصب و خرافه بـه نام دین، جنگهای طولانی دینی و مذهبی، جنگ پایـان ناپذیر سلطنت و کلیسا بر سر قدرت و بر آمدن خورشید علم و کشف مقام انسان و به رسمـیت شناختن قوا و استعدادهایش و رشد تفکر فلسفی و علمـی از دوره ی رنسانس بـه بعد و بالاخره، کشف منابع تازه ی ثروت، کـه مولود کار و داد و ستد بازرگانان و صاحبان حرفه ها و مشاغل درون شـهرها بود، و نـه تاراج و چپاول دولتها، بـه این طبقه نشان داد کـه نمـی تواند درون جهانی زندگی کند کـه امتیـازات موروثی و ناامنی مدنی بر آن حاکم باشد. افراد طبقه ی متوسط جز بـه خودشان بهی دیگر نمـی توانند متکی باشند، بنابراین، این طبقه بـه نظریـه ای متوسل شد کـه آزادیـهای فردی و امکان رقابت عادلانـه و تضمـین اندوخته ها را بـه رسمـیت مـی شناخت.

با این وصف، تحقق این جامعه نیز، مانند هرچیز دیگری، رخنـه ها و تَرَکهایش را درون عمل آشکار کرد. متفکرانی از همـین طبقه ی نوظهور از نخستین ناقدان این جامعه ی جدید بودند، بی آنکه واپسگرا باشند یـا بخواهند دستاوردهای آن را ناچیز بشمارند. گئورگ ویلهلم فریدریش هگل (۱۸۳۱– ۱۷۷۰) و کارل مار(۱۸۸۳– ۱۸۱۸) بزرگترین ناقدان لیبرالیسم که تا امروزند.

از نظر هگل جامعه ی لیبرال سه نقص یـا تصور ناقص دارد: ۱) آزادی اخلاقی، ۲) آزادی اقتصادی، ۳) فرد. جامعه ی لیبرال تصور ناقصی از آزادی دارد، چون آزادی را غیـاب قیود و محدودیتها مـی پندارد. بر اساس این تلقی ناقص از آزادی من آزادم اگر دیگران درون کارم مداخله نکنند و به آنچه نمـی خواهم م مجبورم نکنند. اما از نظر هگل، این تلقی از آزادی یکسویـه و ناقص است، به منظور اینکه قادر بودن بـه انجام آنچه مـی خواهم م حاکی از آزادی واقعی نیست، چون چه بسا آنچه مـی خواهم بـه حکم عقل تعیین نشده باشد. درون واقع، استدلال هگل این هست که (چنانکه کانت مـی گفت) توانایی درون باز داشتن امـیال و تدبّر درباره ی ضرورت آنـهاست کـه آزادی واقعی را محقق مـی کند. بنابراین، وقتی تابع تمایلاتی هستم کـه مرا بـه هر سو مـی برند، مانند فاعل عاقل عمل نمـی کنم و لذا نمـی توانم بگویم کـه آزاد هستم. هگل استدلال مـی کند کـه در جامعه ی لیبرال تأکید بر صرف انتخاب فرد و ارضای نیـازش قرار مـی گیرد و نـه بر تصمـیم گیری عاقلانـه ی خود فرد و لذا از این حیث آزادی حقیقی درون این جامعه وجود ندارد. اینجاست کـه باید اخلاق بـه کمک فرد بیـاید که تا به او نشان دهد کـه پیروی از قانون اخلاقی و در نظر داشتن خیر عموم بـه معنای آزاد بودن است.

دومـین انتقاد هگل از جامعه ی لیبرال این هست که مفهوم فرد بودن درون جامعه ی لیبرال یکسویـه و انتزاعی است، چون این جامعه بر اساس اقتصاد بازار آزاد قوام گرفته و تأسیس شده است، همـه ی افراد بـه دنبال منافع خودشان هستند و به تدریج تابع ساز و کارهای بازار آزاد مـی شوند کـه آنان را از صفات انسانی ساقط مـی کند. بنابراین دیری نمـی گذرد کـه همـه ی روابط انسانـها بـه صورت تجاری درون مـی آید. اساس هر همکاری و تعاون ما با دیگرانب منافع خودمان مـی شود.

انتقاد سوم هگل بـه ریشـه کنی فرد از اجتماع، درون جامعه ی لیبرال، مربوط مـی شود. فرد جامعه را صرفا ظرفی به منظور تأمـین نیـازهای خود مـی بیند و هیچ علاقه یـا هویت مشترکی او را با دیگر افراد جامعه پیوند نمـی دهد. نتیجه ی این امر انزوا و محصور شدن فرد درون خود و خودپرستی محض است. او بـه آسانی از اجتماعی کـه در آن زاده شده دل مـی کَنَد و راه سرزمـینـهای دیگر را درون پیش مـی گیرد ـ بـه هیچ فرهنگ و سنّت و آیینی دلبستگی و سرسپردگی ندارد و فقط مـی خواهد بـه خواسته های خودش برسد.

انتقادهای هگل از لیبرالیسم، بـه ویژه فردگرایی آن، که تا امروز پایدار مانده است. فرد و فردگرایی، با اینکه از عهد باستان که تا عصر مسیحیت مطرح بود، درون لیبرالیسم، از سرچشمـه اش درون دوره ی رنسانس مـی نوشد. مـیدان بـه غرایز و ارضای آنـها. بـه همـین دلیل امروز درون غرب کلمـه ی فرد و فردگرایی که تا حدودی بـه کلمات مذموم تبدیل شده اند و برخی متفکران معنای «فرد» را محدود بـه «فردی با خواهشـهای غریزی» کرده اند و به جای آن «شخص» ( person) را بـه معنای «فردی با تمایلات معنوی» گذاشته اند و شخص گرایی (personalism) را جانشین فردگرایی کرده اند.انی نیز کـه امروز بـه دوستداران اجتماع (communitarians) مشـهورند، بدترین ضعف لیبرالیسم را همـین فردگرایی مـی دانند (چارلز تیلور کوشیده هست با استفاده از مفاهیم هگلی مـیان «اجتماع دوستی» یـا «کامـیونیتارینیسم» و لیبرالیسم جمع کند).

کارل ماربنای لیبرالیسم را استوار بر جدایی فعالیت اقتصادی از حکومت دولت مـی بیند. لیبرالیسم مـی گوید فعالیت اقتصادی امری قراردادی و خصوصی مـیان افراد هست و لذا حق مالکیت معمولاً درون نظریـه ی لیبرال حقی فطری معرفی مـی شود کـه عقل طبق قانون فطری آن را کشف کرده است. این حق کـه در قانون تجسم یـافته هست حاصل نبردهای مختلف تاریخی مـیان گروههای اجتماعی بر سر دست یـافتن بـه منابع مادی است. با ظهور سرمایـه داری معنای مالکیت این شد: حق از آن خود دانستن ارزش افزوده؛ ارزش افزوده ای کـه محصول کار کارگر بر روی ماده ی خام است. بنابراین، از دیدگاه مارکسیسم، توصیف حق مالکیت بـه منزله ی حق فطری باطل است. توصیف اقتصاد بـه منزله ی امری خصوصی مـیان افراد باطل است. تصور تشکیل جوامع انسانی بر اساس قرارداد آزادانـه درون آغاز تشکیل جوامع افسانـه است. حقوق آزادی و تساوی نیز بـه همـین سان توهم است. همـه ی این مفاهیم ایدئولوژیی را تشکیل مـی دهد کـه نظام سرمایـه داری را توجیـه مـی کند.

گفته های مارچندان هم خالی از حقیقت نیست. کشورهایی کـه دیکتاتوریـهای کمونیستی را بـه چشم دیدند، یـا تبلیغات کمونیستها علیـه لیبرالیسم زمـینـه ی مناسبی به منظور ظهور فاشیسم درون کشورهایشان فراهم کرد، امروز بـه روی دیگر سکه افتاده اند و گمان مـی کنند چاره ی همـه ی مشکلات درون خصوصی سازی و بازار آزاد است، اما بدون نظامـهای دمکراتیک و پذیرفتن مفاهیم اساسی لیبرالیسم، این جامعه ها همـه ی مفاسد جامعه های لیبرال غربی را خواهند داشت، بدون خیرات آن. اینجاست کـه مـی توانیم بگوییم هیچ بـه اندازه ی ماربه همـین نظام سرمایـه داری و لیبرالیسم خدمت نکرد: از طریق انتقاد. مارکسیسم درون جوامع عقب مانده ی شرقی تبدیل بـه دین توده ها و وعده ی بهشت موعود بر زمـین شد، اما، درون غرب، مارکسیسم مکتبی درون مـیان مکاتب علوم اجتماعی هست و بـه پیشبرد شناخت زندگی اجتماعی یـاری مـی رساند. بت مارکسیسم درون شرق شکسته شد، اما علم مارکسیسم درون غرب زنده است، چون درون جامعه ی لیبرال هر چیزی جای خود را دارد، بـه دور از افراط و تفریط.

امروز برخی از لیبرالها با نظریـه ی بازاز آزاد مخالفت مـی کنند و معتقدند کـه عدالت نیز حتما شعار جامعه ی لیبرال قرار گیرد (جان راولز). آن دسته از لیبرالها را کـه هنوز از نظریـه ی بازار آزاد طرفداری مـی کنند لیبرالهای کلاسیک یـا لیبرتارینـها مـی گویند ـ فریدریش هایک و رابرت نوزیک. بـه هر حال، لیبرالیسم نیز مانند هر مکتب دیگری طی زمان و با کار نظریـه پردازان تحوّل مـی یـابد و برداشتها یـا مذاهب متفاوتی از آن بـه ظهور مـی رسد. بـه عبارت دیگر، امروز حتما از لیبرالیسم ها سخن گفت ـ و نـه لیبرالیسم. و اینکه کدام لیبرالیسم مقصود است.

● عوام فریبان و لیبرالیسم

امروز مفاهیمـی مانند آزادی و دمکراسی و حقوق بشر آن قدر درون گوشـه و کنار جهان بر زبان مـی آید و به واسطه ی برخی کشورهایی کـه خود را مع این ارزشـها مـی دانند، آن قدر جلوه و جلال یـافته هست که کمتری جرأت مـی کند صریحاً و علناً با این مفاهیم مخالفت کند، چرا کـه مخالفت با این مفاهیم بـه معنای مخالفت با پیشرفت و ترقی و رفاه و علم و فرهنگ و همـه ی چیزهایی خواهد بود کـه هر انسانی فطرتاً خواهان آنـهاست. با این همـه، چه درون همـین جامعه های لیبرال، درون گذشته، و چه درون برخی کشورهای تازه استقلال یـافته، با استعانت از همـین مفاهیم لیبرال، نظامـهای سیـاسیی پدید آمده اند کـه حکومتهای خود را بسیـار دمکراتیکتر و لیبرالتر از نظامـهای مدعی لیبرالیسم معرفی مـی کنند، اما درون واقع مضحکه ای از نظامـهای سنتی استبدادی سرزمـین خود با رنگ و لعابی تازه بیش نیستند.

لیبرالها همواره نگران خطر دمکراسی به منظور آزادی بوده اند (از این حیث با افلاطون اشتراک نظر دارند) و تجربه های فاشیسم و فالانژیسم و نازیسم درون برخی کشورهای اروپایی کـه سنت دیرپایی درون لیبرالیسم نداشتند، دلایل تاریخی خوبی به منظور این نگرانی اند. لیبرالیسم فلسفه ای سیـاسی هست و مفاهیم اساسی آن هیچ جهتگیری مشخصی را به منظور معنا و غایت زندگی بـه فرد پیشنـهاد نمـی کند. بنابراین ادیـان و مکاتب فلسفی و خرافات و موهومات مادام کـه در جامعه طرفدارانی دارند حق یکسانی به منظور ادامـه ی حیـات دارند. از همـین جاست کـه خطر بروز مـی کند و این امکان پدید مـی آید کـه در جامعه های لیبرال گروههایی ظهور کنند و به قدرت برسند کـه امکان رشد و نموشان را از همـین جامعه یـافته اند، اما درصددند باب قدرت قواعد بازی اجتماعی را تغییر دهند و به زعم خود حکومتی ابدی به منظور خود فراهم آورند: فاشیستها و کمونیستها و اهل شریعت (بنیـادگرایـان) از این قبیل گروههایند. اینان که تا هنگامـی کـه در اقلیت اند آزادی و حقوق بشر و همـه ی مفاهیمـی را کـه برای آنان حق حیـات قائل مـی شوند مـی پذیرند، اما همـینکه بـه قدرت رسیدند نردبان انتخابات آزاد را برمـی چینند و مدعی مـی شوند کـه حکومت مردمـی حکومت به منظور مردم هست و نـه بـه وسیله ی مردم. درون این حکومتها مردم فقطانی هستند کـه حکومت مادام العمر رئیس جمـهور یـا رهبران همـیشگی را مـی پذیرند وانی کـه چنین چیزی را نمـی پذیرند «مردم» نیستند و «دشمن»اند. اینجاست کـه لیبرالها هشدار مـی دهند: «قیمت آزادی، هشیـاری دائمـی است.»

منابع:
۱ـ لیبرالیسم درون تاریخ غرب، نشر نی
۲ـ لیبرالیسم و دمکراسی، مقاله نوشته شده توسط استاد علیرضا علوی تبار
۳ـ سیـاست چیست؟ اندرو هیوود، ترجمـه: دکتر قراملکی، نشر نی
۴ـ آینده آزادی، فرید زکریـا، نشر طرح نو

الگوواره یـا پارادایم
نویسنده: دانشجوی علوم سیـاسی - ۱۳٩٠/۱۱/۱٧
الگوواره یـا پارادایم، سرمشق و الگوی مسلط و چارچوب فکری و فرهنگی هست که مجموعه‌ای از الگوها و نظریـه‌ها را به منظور یک گروه یـا یک جامعه شکل داده‌اند. هر گروه یـا جامعه، «واقعیـات» پیرامون خود را درون چارچوب الگوواره‌ای کـه به آن عادت کرده تحلیل و توصیف مـی‌کند.
الگوواره‌هایی کـه از زمان‌های قدیم موجود بوده‌اند از طریق آموزش محیط بـه افراد، به منظور فرد بـه صورت چارچوب‌هایی «بدیـهی» درون مـی‌آیند.
واژهٔ پارادایم (Paradigm) نخست درون سده پانزدهم و به معنی «الگو و مدل» مورد استفاده قرار گرفت. از سال ۱۹۶۰ کلمـه پارادایم بـه الگوی تفکر درون هر رشته علمـی یـا دیگر متون شناخت‌شناختی گفته مـی‌شود.
لغت‌نامـه مریـام-وبستر این واژه را چنین تعریف مـی‌کند: «یک چارچوب فلسفی و نظری از یک رشته یـا مکتب علمـی درون کنار نظریـه‌ها، قوانین، کلیـات و تجربیـات بـه دست آمده کـه قاعده‌مند شده‌اند». بـه طور کلی چارچوب نظری و فلسفی از هر نوع.
بر اساس ایده کوهن، پارادایم آن چیزی هست که اعضای یک جامعه علمـی با هم و هر کدام بـه تنـهایی درون آن سهیم هستند. مجموعه‌ای از مفروضات، مفاهیم، ارزش‌ها و تجربیـات کـه روشی را به منظور مشاهده واقعیت جامعه‌ای کـه در آن سهیم هستند (به ویژه درون رشته‌های روشنفکرانـه) ارائه مـی‌کند. بر اساس ایده کوهن، پارادایم اصطلاح فراگیری هست که همـه پذیرفته‌های کارگزاران یک رشته علمـی را دربر مـی‌گیرد و چارچوبی را فراهم مـی‌سازد کـه دانشمندان به منظور حل مسائل علمـی درون آن محدوده استدلال کنند. کوهن معتقد هست پارادایم یک علم که تا مدت‌های مدید تغییر نمـی‌کند و دانشمندان درون چارچوب مفهومـی آن سرگرم کار خویش هستند. اما دیر یـا زود بحرانی پیش مـی‌آید کـه پارادایم را درهم مـی‌شکند و دگرش علمـی بـه وجود مـی‌آید کـه پس از مدتی پارادایم جدیدی بـه وجود مـی‌آورد و دوره‌ای جدید از علم آغاز مـی‌شود.
کوهن تئوری جاری را پارادایم نمـی‌نامد، بلکه جهان‌بینی موجود را کـه آن نظریـه درون قالب آن شکل گرفته و همـه کاربردهایی کـه از آن حاصل شده‌است را پارادایم مـی‌نامد.

الگوواره علمـی

کوهن (۱۹۶۲) درون کتاب ساختار انقلاب‌های علمـی، الگوواره علمـی را چنین تعریف مـی‌کند:
  • آنچه کـه مشاهده شده و مورد موشکافی قرار مـی‌گیرد.
  • نوع سوالاتی کـه مورد پرسش قرار گرفته و ارتباط جواب‌ها با موضوع بررسی مـی‌شود.
  • چگونگی ساختارمند این سوالات
  • چگونگی تفسیر نتایج تحقیقات علمـی
  • چگونگی اجرا و هدایت مطالعه تجربی و تجهیزاتی کـه برای اجرای مطالعه تجربی موجود است.
کوهن درون توضیح الگوواره علمـی واژه «علوم نرمال» را بـه کار مـی‌گیرد. بر این اساس فعالیت‌های روتینی کـه چالش‌برانگیز نبوده و تلاشی درون جهت آزمون مفروضات (انگاره‌های) علم ندارد و در چارچوب هر پارادایم بـه توسعه و تکمـیل آن علم کمک مـی‌کند، علوم نرمال خوانده مـی‌شود.
کوهن این شکل از علم را بـه حل جورچین تشبیـه کرده‌است. علمـی کـه مفروضات را بـه چالش مـی‌کشد و در واقع از چارچوب قبلی خارج مـی‌شود، علم دگرشی (انقلابی) یـا یک تغییر الگوواره (پارادایم شیفت است.

تغییر الگوواره 

این واژه نیز اولین بار درون سال ۱۹۶۲ توسط توماس کوهن درون کتاب ساختار انقلاب‌های علمـی، به منظور توصیف تغییر درون مفروضات اساسی درون دوره حکمرانی یک نظریـه از علم بـه کار گرفته شد و پس از آن درون بسیـاری از حوزه‌های تجربیـات انسانی مورد استفاده قرار گرفت.
تغییر الگوواره، تغییر آرام درون روش‌شناسی یـا تجربه‌است و غالباً بـه تغییر اساسی‌ای درون تفکر و برنامـه اطلاق مـی‌گردد کـه سرانجام روش اجرای پروژه‌ها را تغییر مـی‌دهد.
بر اساس ایده کوهن یک انقلاب علمـی زمانی شکل مـی‌گیرد کـه دانشمندان با منتقدانی مواجه مـی‌شوند کـه نمـی‌توان بـه سوالات آنـها درون چارچوب پارادایم مورد پذیرش عموم پاسخ داد.
همـیشـه هر پارادایمـی منتقدانی دارد کـه غالبا کنار زده شده یـا نادیده گرفته شده‌اند. هنگامـی کـه تعداد مخالفان بـه شکل معناداری افزایش یـافت، رشته‌های علمـی با نوعی از بحران روبرو مـی‌شود و در خلال دوره بحران، ایده‌های جدید (و بعضا ایده‌هایی کـه قبلا ندیده گرفته مـی‌شدند) مورد توجه قرار مـی‌گیرند و سرانجام پارادایم جدیدی شکل مـی‌گیرد کـه پیروان خود را خواهد داشت و آنگاه نبرد بزرگ بین پیروان ایده جدید و قدیم روی مـی‌دهد. درون این مواجهه طولانی انبوهی از اطلاعات تجربی و استدلالات علمـی رد و بدل مـی‌شود.
کوهن رویـارویی ایده ماکسول با اینشتین (دربارهٔ حرکت نور) را بـه عنوان شاهد ارائه مـی‌دهد. نـهایتا اینکه شواهد هر ایده توسط افراد الک مـی‌شود، البته گاهی مواقع زمان منجر بـه پیروزی یکی از ایده‌ها مـی‌گردد. کوهن درون این مورد جمله‌ای را از ماپلانک نقل مـی‌کند «حقیقت جدید علمـی با قانع شدن مخالفان و روشن آنان غلبه نمـی‌یـابد، بلکه مخالفان سرانجام مـی‌مـیرند و نسل جدید نیز با ایده جدید پرورش مـی‌یـابد» این اتفاق انقلاب علمـی یـا پارادایم شیفت است.
آنچه به منظور علم فیزیک درون اواخر قرن نوزدهم اتفاق افتاد یک پارادایم شیفت بود. لرد کلوین فیزیکدان مشـهور آن زمان گفت «چیز جدید دیگری به منظور کشف وجود ندارد و آنچه باقی مانده‌است تنـها اندازه‌گیری دقیق و دقیق‌تر است». تنـها پنج سال بعد از آن، آلبرت انشتین مقاله معروف خود را درون مورد نظریـه نسبیت ارائه کرد کـه قوانین مکانیک نیوتونی (که بیش از سیصد سال به منظور توضیح حرکت و نیرو بـه کار مـی‌رفتند) را بـه چالش کشید.
کوهن بر این باور بود کـه تکامل تدریجی علم بـه سمت حقیقت نیست، بلکه دستخوش انقلاب‌های دوره‌ای هست که او آن را «تغییر الگوواره» مـی‌نامد.
مـهم‌ترین عامل فلج‌کننده تغییر الگوواره، ناتوانی ما درون آگاهی از فراسوی الگوی تفکر جاری است. یک وجه مـهم الگوواره کوهن این هست که پارادایم‌ها مقایسه‌ناپذیرند. الگوواره جدیدی کـه جایگزین قبلی مـی‌شود، لزوماً بهتر از قبلی نیست، زیرا معیـارهای مقایسه، بـه هر الگوواره بستگی دارد.
کوهن درون مورد ساختار انقلاب‌های علمـی مـی‌گوید «گذار موفقیت‌آمـیز از یک پارادایم بـه دیگری بـه وسیله انقلاب الگوی معمول توسعه علوم درون حال رشد است».

ویژگی علوم اجتماعی

کوهن معتقد بود بـه کار بردن واژه تغییر الگوواره درون علوم اجتماعی صحیح نیست و اصولا بـه وسیله این واژه مـی‌توان علوم اجتماعی را از علوم طبیعی تشخیص داد. با توجه بـه کثرت آرا درون مورد یک موضوع درون علوم اجتماعی واحد و همچنین چند مفهومـی بودن واژه‌ها، الگوواره‌ای وجود ندارد. متی دوگان جامعه‌شناس فرانسوی، درون مقاله‌ای این موضوع را دنبال کرده و نمونـه‌های زیـادی از عدم وجود الگوواره درون علوم اجتماعی، بـه ویژه جامعه‌شناسی و علوم سیـاسی ارائه داده‌است.
اصطلاحات و واژه های مـهم فلسفی سیـاسی ﺍجتماعی
نویسنده: دانشجوی علوم سیـاسی - ۱۳٩٠/۸/۱۳
1- پراگماتیسم : اصالت بـه عمل درون مقابل فکر و عقیده ( ضد متافیزیک )
2- پولیتیک : علم سیـاست – تدبیر اندیشیدن
3- پسی فیسم : صلح طلب – مخالف جنگ بـه هر نوع وشکلی کـه باشد
4- پروونسیـالیسم : اعتقاد بـه عدم تمرکزکارها درون مرکز کشور و اعتقاد بـه ناحیـه ای شدن
5- تاکتیک : شیوه و فنون عملیـات
6- ترور : ایجاد رعب و وحشت و از بین بردن مخالفان
7- توتا لیتا ریونیسم : اعتقاد بـه حکومت جمعی و دخالت درون کلیـه شئون زندگی افراد
8- داینامـیسم : اصالت روح وتشکیل جهان از ذرات آن
9- دموکراسی : حکومت مردم بر مردم
10- دگماتیسم : فلسفه جزم و یقین ( حقایق ذهنی اند یـا عینی ؟ )
11- دمونستراسیون : تظاهرات بویسله ی سخنرانی و به منظور بدست آوردن تقاضاها
12- دیـالکتیک : مباحثه و جدل – بررسی و روشن مطلبی بوسیله ی روش منطقی
13- دیپلومات : سیـاستمدار – سیـاسی
14- دیکتاتور : مستبد و خودرای
15- رئالیسم : واقع گرایی
16- رادیکالیسم : خواهان تغییر سیستم و نظام اجتماعی
17- راسیونالیسم : اعتقاد بـه برتری عقل بر همـه چیز
18- رفراندوم : مراجعه بـه آرای عمومـی به منظور دست یـابی بـه اکثریت آرا
19- رفرم : تغییرات واصلاحات اساسی بدون استفاده از زور
20- رنسانس : نوزایش – نـهضت و تجدید حیـات علمـی و ادبی
21- رویـالیسم : سلطنت طلبی – ترجیح سلطنت بـه جمـهوریت
22- رومانتیسم : جلوه گر ساختن بـه نحو دل انگیز و خاطره انگیز
23- ریتوآلیسم : اعتقاد بـه لزوم آداب و رسوم درون حد افراط
24- ژئوپولیتیک : رابطه بین علم جغرافیـا و محیط زیست وقدرتها
25- سکولاریسم : اعتقاد بـه اصالت امور دنیوی و رد غیر آن
26- سوسیـالیسم : اعتقاد بـه جمعی بودن جامعه و مالکیت دولت بـه وسایل تولید
27- سیپتی سیسم : مکتب شک درون مقابل واقعیت ها
28- فاشیسم : هرج و مرج وآشوب طلبی ( درون زمان موسو لینی احیـا شد )
29- فئودالیسم : ملوک الطوایفی – حکومت مالکیت بر رعایـا
30- فاکسیونالیسم : حزب پرستی – اعتقاد شدید بـه حزب گرایی
31- فناتیسم ( فاناتیسم ) : متعصب – تعصب بـه آداب ورسوم داشتن
32- فرکسیون : گروهی هم فکر بـه صورت حزبی
33- فراماسونری : گروهی سری کـه فعالیت های سیـاسی داشته باشند
34- کاپیتالیسم : اعتقاد بـه سرمایـه داری و وجود قدرت درون دست سرمایـه داران
35- کاپیتولاسیون : حق کنسولی و برائت بـه برخی از نمایندگان دول خارجی درون یک کشور
36- کمونیسم : حق مالکیت اشتراکی توده ها نسبت بـه وسایل تولید با نظارت دولت
37- کنفدراسیون : اتحادیـه چند کشور و اداره آن بصورت واحد با حفظ استقلال داخلی کشورها
38- کنوانسیون : موافقت نامـه بین کشورها درون امور اقتصادی وسیـاسی
39- کودتا : تغییر ناگهانی رژیم و بدست گرفتن قدرت توسط عده ای دیگر
40- کلکتیویسم : اعتقاد بـه اداره کشور بطور گروهی و تشریک مساعی
41- لیبرالیسم : فلسفه آزادی طلبی – اعتقاد بـه اصل آزادی انسانـها درون جامعه
42- ماتریـالیسم : ماده پرستی – توجه بـه مادیـات – اصالت بـه ماده
43- مـیتینگ : جمع شدن مردم به منظور سخنرانی و مذاکره
44- متروپل : کشورهای دارنده مستعمرات
45- مرکانتالیسم : اعتقاد بـه قدرتمندی کشور وجامعه درون افزونی صادرات بر واردات
46- مـیلیتاریسم : اعتقاد بـه آماده باش جنگی بـه عنوان مـهمترین وظیفه شناسی
47- ناسیونالیسم : ملیت پرستی – اعتقاد بـه برتری ملت خودی بـه ملل دیگر
48- ناتورالیسم : گرایش بـه طبیعت
49- هیومنیسم ( اومانیسم ) : اعتقاد بـه برتری انسانـها و قدرت آن درون جامعه




[یک دو سه چهار مال ماس چار فی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 02 Nov 2018 01:40:00 +0000



یک دو سه چهار مال ماس چار فی

تبسم شیرین با طعم ریـاضی - علمـی

پسرکی درون کلاس درس آنـها را روی کاغذ کشید.

خط اولی گفت مـی توانیم خانـه اى داشته باشیم درون یک صفحه دنج کـاغذ

در همـین لحظه معلم فریـاد زد: یک دو سه چهار مال ماس چار فی دو خط موازی هرگز بـه هم نمـیرسند

و بچه ها تکرار ‏د: دو خط موازی هیچ وقت بـه هم نمـی رسند .

دو خط موازی لـرزیدند ، یک دو سه چهار مال ماس چار فی بـه همدیگــر نگـاه د و خط دومـی زد زیر گریـه .

خط اولی گفت: نـه این امکان ندارد ، حتمأ یک راهی پیدا مـیشود .

خط دومـی گفت: ‏شنیدی کـه چه گفتند؟ هیچ راهی وجود ندارد. یک دو سه چهار مال ماس چار فی ما هیچ وقت بـه هم نمـی رسیم و دوباره ‏زد زیر گریـه...

خط اولی گفت: نباید نا امـید شد، ما از این صفحه کاغذ خارج مـی شویم و ‏دنیـا را زیر پا مـی گذاریم ، بالاخرهی پیدا مـیشود کـه مشکل ما را حل کند.

خط دومـی ‏آرام گرفت و اندوهناک از صفحه کاغذ بیرون خزیدند ، از زیردر کلاس گذشتند و وارد حیـاط ‏شدند و از آن لحظه بـه بعد سفرهای دو خط موازی شروع شد...

آنـها از دشتها ‏گذشتند ..... یک دو سه چهار مال ماس چار فی ،

از صحراهای سوزان ..... ،

از کوههای بلند ..... ،

از دره های عمـیق .......،

از دریـاها ....... ،

از شـهرهای شلوغ و سالها گذشت ...

آنـها دانشمندان زیـادی را ملاقات د ، ریـاضیدان بـه آنـها گفت: این محال است!!! هیچ ‏فرمولی شما را بـه هم نخواهد رساند، شما همـه چیز را خراب مـیکنید!

فیزیکدان گفت: ‏بگذارید از همـین الآن نا امـیدتان کنم! اگر مـی شد قوانین طبیعت را نادیده گرفت، دیگر ‏دانشی بـه نام فیزیک وجود نداشت...!

پزشک گفت: از من کاری ساخته نیست، دردتان بی ‏درمان است!

شیمـی دان گفت : شما دو عنصر غیر قابل ترکیب هستید و اگر قرار باشد با ‏یکدیگر ترکیب شوید ، همـه مواد خواص خود را از دست خواهند داد!

ستاره شناس ‏گفت: شما خودخواه ترین موجودات روی زمـین هستید، رسیدن شما بـه هم مساوی ‏است با نابودی جهان! دنیـا بـه هم مـیریزد و سیـارات از مدار خارج مـی شوند !کرات با ‏هم تصادف مـیکنند و نظام دنیـا از هم مـی پاشد !چون شما یک قانون بزرگ را نقض کرده ‏اید...

فیلسوف گفت: متاسفم... جمع نقیضین محــال هست !!!

و بالآخره بـه کودکی رسیدند و کودک فقط سه جمله گفت: شما بـه هم مـیرسید ، اما نـه درون ‏دنیـاى واقعیـات، آن را درون دنیـاى دیگری جستجو کنید...

دو خط موازی او را هم ترک د ‏و باز هم بـه سفرهایشان ادامـه دادند، اما حالا یک چیز داشت درون وجودشان شکل مـیگرفت: ‏‏«آنـها کم کم مـیل بـه هم رسیدن را از دست مـیدادند.»

خط اولی گفت: این بی ‏معنی است!

خط دومـی گفت:چی بی معنی است؟!

خط اولی گفت:این کـه به هم ‏برسیم!!!

خط دومـی گفت: من هم همـینطور فکر مـیکــنم! و آنـها بـه راهشان ادامـه دادند...

روزی بـه یک دشت رسیدند ، یک نقاش مـیان سبزه ها ایستاده بودو نقاشی مـیکرد...

خط ‏اولی گفت : بیـا وارد آن بوم نقاشی شویم و از این آوارگی نجات پیــدا کنیم !

خط دومـی گفت: شاید ما هیچوقت نباید از آن صفحه کاغذ بیرون مـی آمدیم!

خط اولی ‏گفت : درون آن بوم نقاشی حتمأ آرامش خواهیم یـافت... و آن دو وارد دشت شـدند ، روی دست ‏نقاش رفتند و بعد روی قلمش...

نقاش فکری کرد و قلمش را حرکت داد و آنـها ؛ دو ریل قطار شدند کـه از دشتی مـی گذشت و آنجا کـه خورشید سرخ آرام آرام ‏پایین مـی رفت ، سر دو خط موازی عاشقانـه بـه هم مـیرسید ...

گل من!دو خط موازی هم در بی نـهایت بـه هم مـیرسن!

منبع




[یک دو سه چهار مال ماس چار فی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 30 Sep 2018 16:24:00 +0000



یک دو سه چهار مال ماس چار فی

مح شفی تولهی اثر استاد تقی آصفی

سلام

این پست فکر کنم یکی از بهترین مطالبی باشـه کـه تا الان توی وبلاگ نوشتم.

داشتم با داییم آقای آصفی حرف مـیزدم و صداشو ضبط مـیکردم.

برام از شعرایی مـیگفت کـه متاسفانـه بعد از انقلاب و بعد از شدت گرفتن بیماریشون نتونستن چاپشون کنن...

شعرایی کـه همـیشـه فقط اسمشو شنیده بودم.

7 که تا شعر بود کـه ایشون موفق بـه چاپشون نشدن...

1-شعر زیبای کِریـا....(کریـا صحرایی هست که مخصوصا درون ایـام عید حسابی مورد توجه مردم قرار مـیگیره)

2-دو بیتی های عاشقانـه کـه واقعا زیباست...

3-شعر زیبای کَلگِهی...

4-مح شفی تولهی 2 که بعدا چاپ شد...

5-بیچاره حناشِی سچِه نی رنگ معلم!... یک دو سه چهار مال ماس چار فی (بیچاره معلم!چرا حنای او دیگر رنگی ندارد؟)

6-شعر عرفانی فکر شو بکُ...(به فکر شب باش)

7- شعر برق. یک دو سه چهار مال ماس چار فی شعری کـه در زندگینامـه ی ایشون نوشته بودم و واقعا حتما گفت این شعر بلای جان استاد شده.....شعری کـه در هجو شرکت برق سروده شده بود و بین مردم شـهر دست بـه دست مـیچرخید...

شعری کـه در اون واقیعیـاتی بیـان شده بود کـه نباید گفته مـیشد...

شعری کـه درد مردم بود ولیی بـه زبون نیورده بود...

از هر کدوم از این شعرا که تا جایی کـه یـادشون بود چند بیتیشو برام خوندن.

1-کریـا:

صب جمعه مـه و یـه چن بچه رتیم کریـا ........................................ صبح جمعه من و چند که تا از دوستانم رفتیم کریـا

ای مـیتت سیت م نقل بگو دیم کیـا....................اگر مـیخواهی داستانش را برایت بگویم بگو با چهانی رفتید

یـه دوتای مل سر خط بی دو سه تای مل بدیـا...... یکی دو نفرشان .....بودند و سه چهار نفرشان از محل بدیعا بودند

ا ولی مردمـه رفتیم ا رنگامـه دیـا...............در مسیر خیلی بـه ما سخت گذشت کـه این از رنگ و رویمان معلوم است!

صب جمعه همـه شسیم ا ته یـه پیکابی....................................صبح جمعه همـه سوار بر پیکاب (نوعی ماشین) شدیم

خوم و هشت نو بچه بیدیم هنی هم جا بی.........................من و شت نـه نفراز دوستانم بودیم ولی هنوز هم جا بود!

.

.

.

متاسفانـه متن کامل این شعر رو ندارم.ایشون هم که تا همـیجا درون خاطرشون مونده بود.ولی حتما اگه پیدا کردم مـینویسمش.

 

2-دو بیتی های عاشقانـه 64 بیت بوده کـه متاسفانـه فقط تعداد کمـی از اونا درون خاطرشون بود کـه براتون نوشتم.

قسمت هایی کـه با علامت سوال مشخص شده رو بـه خاطر نیوردن.منم جاشونو خالی گذاشتم...

 

دو بیتی های عاشقانـه:

غم یـارن کـه مـی دیوونـه کرده.............غم یـار هست که من را دیوانـه

ا دین و مذهبی بیگونـه کرده...............و با دین و مذهب بیگانـه کرده است

مبینـه ای کـه جا و منزلیم نی..............اگر مـیبینی کـه جایی به منظور زندگی زندگی ندارم

غم عشقن کـه مـی بی خونـه کرده..........بخاطر غم عشق هست که من را آواره کرده است

 

بیو جونم بیوجون دل مـه..............بیـا جانم....جان و دل من بیـا

بیو رودم بیوگمب گل مـه...........عزیز دلم باز هم پیش من بیـا

بیو زیتر کـه نیسم بی تو آروم.........بیـا کـه بدون تو آرام و قرار ندارم

بیو حل کو عزیزم مشکل مـه...........بیـا و زودتر مشکل من را حل کن

 

 کجانـه گل عذارم رودک مـه................کجایی عزیز دلم....گل عذارم...

کجانـه ای گل گل گمبک مـه.....................کجایی ای گل زیبا روی من

بیو امشو تو با ماه جمالت ......................بیـا و امشب با ماه رخسارت

بکو روشـه عزیزم کوکک مـه................کلبه ی کوچک من را روشن کن

 

شکسته ا غمت بال و پر مـه...............از غم دوری تو بال و پر من شکسته...

ا داغت خرد و خسه پیکر مـه............از داغ دوری کـه به دل من گذاشته ای جان و روحم خسته شده است

نویساده دلم مـیخواس بزودی............نزد من نماندی.....دلم مـیخواست بـه زودی

ته انگشتت بشو انگشتر مـه..............انگشترم را درون انگشتان تو کنم....

 

ول و ویلون ا ته صحرا مگردم..........آواره ی دشت و صحرا ها شدم

ا دنبال گل نعنا مگردم....................در اینجا هم بـه دنبال تو مـیگردم

ا روزی کـه ته رته ا ای شـهره...........از روزی کـه از شـهر ما رفتی...

من بی خانمون تینا مگردم............من بی خانمان تنـها شده ام

 

ته صحرا و چمن جای تو خولی............در صحرا و سبزه زار ها جای تو خالی است...

 اته دشت و دمن جای تو خولی.........در دشت و صحراها هم جای تو خالی است

کنار جوچشمـه ا ته باغ.....کنار جوی آّ...لب چشمـه....در باغ...

ولی شمس و چمن جای تو خولی........هرجا کـه مـیروم جای تو درون کنار من خالی است

 

چقد عاشق کشی برق نگاهت.....چقدر برق نگاهت عاشق کش است

مثال بارفتن اندوم ماهت...........اندام زیبایت مثال بارفتن (گلدان گردن باریک) است

دو چشمونم وبیده پاک کم سو......چشمانم خیلی کم سو شده است...

 ا بسکی بیدیم مـه چشم بـه راهت......از بس درون این مدت چشم بـه راه آمدنت بوده ام

 

مـه کربون تو و چادر نمازت............من بـه قربان تو و چادر نمازت شوم

مـه کربون ادا و قهر و نازت......من بـه قربان عشوه و قهر و آشتی ات شوم

...؟؟

......؟؟؟

 

مـه قربون تو و دور دهونت..........من بـه قربان تو و لبان زیبای تو شوم

مـه کربون تو و شو خونرهونت........ من بـه قربان تو و شب عروسیت شوم

......؟؟؟

........؟؟؟

 

 بهار زندگی مردُم ا سی تو......بهار زندگی ام بودی و برای تو مردم

گلی بیدم کـه پژمردم ا سی تو.....همچون گلی بودم کـه به انتظار تو پژمرده شدم

....؟؟؟

...؟؟؟

این دو بیتی ها همچنان ادامـه داره ولی متاسفانـه که تا همـینجا رو تونستم پیدا کنم...

 

3-شعر بعدی رو وقتی گفتن کـه در آموزش و پرورش استخدام شدن.این شعر رو درباره ی مشکلات معلمان سرودن کـه در پایـان هر بند تکرار مـیشود بیچاره حناشِی سچِه رنگ نی معلم  به این معنی کـه چرا دیگر معلم ارزش و احترام سابق را ندارد.

این شعر چهار پنج بند بوده کـه متاسفانـه فقط یک بندش روتونستم بنویسم.

 ادامـه شعرارو توپست بعد مـینویسم.

  : یک دو سه چهار مال ماس چار فی ، یک دو سه چهار مال ماس چار فی




[یک دو سه چهار مال ماس چار فی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 30 Sep 2018 16:24:00 +0000



یک دو سه چهار مال ماس چار فی

شمعی درون تاریکی - shamidtaghavi.blogfa.com

از اجاره خانـه و از قیمت مسکن نگو


از پزشک و خرج دارو و دوا با من نگو

از برنج و مرغ و آن چه خوردنی عمرن نگو

من چه مـی دانم چه حتما گفت؟ خب اصلن نگو

با دهان بسته ی کامل قناعت مـی کنیم

ذره ذره ترک عادت مـی کنیم

گفت: یک دو سه چهار مال ماس چار فی هی نرخ تورم مـی رود پایین تر

از چه قیمت ها رود بالا ! نمـی دانم دگر

جان! کاری ، یک دو سه چهار مال ماس چار فی آخر نمـی بینی مگر

آن چه هر دم قیمتش ارزان شود، جان بشر

ما بـه هر چه قیمتش نازل قناعت مـی کنیم

ذره ذره ترک عادت مـی کنیم

مرغ من هر روز ده که تا تخم مـی کرد این هوا

مدعی گفتش: چرا ده؟ گفتمش: بعد چند تا؟

گفت: یک دانـه از آن تو، بقیـه اش مال ما

گفتم: این مرغ و تمام تخم آن مال شما

ما بـه تخم سوسک ناقابل قناعت مـی کنیم

ذره ذره ترک عادت مـی کنیم

ما انرژی هسته ای داریم و به بـه مـی کنیم

با غنی سازی تفاخر کرده چه چه مـی کنیم

لیک بهر لقمـه نانی خشک له له مـی کنیم

بس نمک نشناس مـی باشیم، اه اه مـی کنیم

جای نق ای مردم جاهل، قناعت مـی کنیم

ذره ذره ... یک دو سه چهار مال ماس چار فی ( خب چاره ای نداریم... یک دو سه چهار مال ماس چار فی ترک عادت مـی کنیم دیگه)

یک زمانی چار زن جایز به منظور مرد بود

بر چنان مردان مردی هی سلام و هی درود

این زمان چون کـه نمـی خیزد دگر از کنده دود

چار که تا مرد هست و یک زن، با تمام این وجود

ما بـه تصویر زنی مایل قناعت مـی کنیم

( نـه دیگه... این یکی رو خیلی وقته ترک کردیم)

دو و دو درون یک زمانی چار مـی شد ای برار

لیک حالا این دو دو که تا مـی شود "بیست و چهار"

ضرب و جمعش را رها کن، عامل منـها بیـار

دو دو را از هم کم،... صفر شد پایـان کار؟

ما بـه هر چه مـی شود حاصل، قناعت مـی کنیم

ذره ذره ترک عادت مـی کنیم

هر چه مـی خواندم غزل، مـی گفت شعرت سست بود

شعر من چون بربری و شعر او چون تست بود

من نفهمـیدم مدرنیته کجایش پست بود

هر کـه هر ماش و عدس درون آش آن مـی جست، بود

ما بـه شعر عاطل و باطل قناعت مـی کنیم

ذره ذره ترک عادت مـی کنیم

با دو که تا باتوم از دست دو مامور روف

چند گویی آخ آخ و چند گویی اوف اوف

یـا بـه گرداب هست آزادی و ماه اندر خسوف

در شب تاریک و بیم موج و گردابی مخوف

ما بـه گردابی چنین هائل قناعت مـی کنیم

ذره ذره ترک عادت مـی کنیم

چون نخود درون هر چه دیگ آش وارد گشته ایم

در مـیان دسته ی اوباش وارد گشته ایم

هر کـه شد دروازه ما از لاش وارد گشته ایم

با دریم رام و نیناش ناش ناش وارد گشته ایم

ما بـه رنگ دیمبل و دامبل قناعت مـی کنیم

...( نـه دیگه ... عمرن این یکی رو ترک عادت نمـی کنیم)

خواستم بنویسم اسم قاتلان را درون جهان

دیدم این طومار بنده مـی رود که تا بیکران

در مـیانش اسم تعدادی ز از ما بهتران

گفتم : ای بابا ولش کن اسم این و اسم آن

پس بـه ذکر اصغر قاتل قناعت مـی کنیم

ذره ذره ترک عادت مـی کنیم

بود ایران آن زمان از هند که تا یونان و روم

مـهد علم و دانش و فرهنگ و طب بود و نجوم

هر کـه آمد قطعه ای بخشید از این مرز و بوم

رفته از کف قندهار و شیروان و ارض روم

ما بـه یک قطعه از این پازل قناعت مـی کنیم

ذره ذره ترک عادت مـی کنیم

از خلیج فارس با تمبش شنیدی که تا به حال؟

یـا هپولی یکجای دریـای شمال

جای اقدام اساسی، نق و نوق و نال

جان من دست  عرب های را نمال

ما بـه ریگ و ماسه ی ساحل قناعت مـی کنیم

ذره ذره ترک عادت مـی کنیم

شاعری زد زیر وزن و بحر ما از بیخ و بن

پشت هم مـی گفت: مفعولن فعولن فاعلن

گفتمش: جان برادر ، هر چه مـی خواهی

از مـیان این همـه مستفعلن مستفعلن

ما بـه یک مفعول و یک فاعل قناعت مـی کنیم

ذره ذره ترک عادت مـی کنیم

مدعی مـی گفت: از ما خدمتی صادر نشد

از زبان، جز طنز و لق لق صحبتی صادر نشد

گفتم او را: راست گفتی، فرصتی صادر نشد

گر چه از ما هیچ امر مثبتی صادر نشد

ما بـه آن چه مـی رود داخل قناعت مـی کنیم

ذره ذره ترک عادت مـی کنیم

سایت ها را یک بـه یک بستند...... ناز شست شان

روزنامـه، ناشران......باید قلم بشکست شان

گوگل و یـاهو چرا؟ ......بوسید حتما دست شان

انجمن ها ، حزب ها؟ ...... ایول بـه هر کـه بست شان

با پیـامک های ایرانسل قناعت مـی کنیم

ذره ذره ترک عادت (کردیم و خبر نداریم)

"کاردان" زیرکی گفت این نصیحت را بـه من:

جان تو این حرف ها خیلی خطرناکه حسن!

گفتم: آخر این رضا گفتش توی شعری خفن

پنبه های صرفه جویی و قناعت را بزن

گفتم و گفتیم، شد این مثنوی هفتاد من

ما بـه این اشعار لاطائل قناعت مـی کنیم

ذره ذره... ( چی بگم والا؟ ... خب ... بـه اونم عادت مـی کنیم)

                                                                                                      (عالی پناه)




[یک دو سه چهار مال ماس چار فی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 30 Sep 2018 16:24:00 +0000



یک دو سه چهار مال ماس چار فی

ویکی‌پدیـا:درخواست‌های ربات/تمـیزکاری عنوان‌ها - ویکی‌پدیـا ...

پرش بـه ناوبری پرش بـه جستجو

به جای YourBot نام ربات خودتان را بنویسید

کد

#!/usr/bin/python # -*- coding: یک دو سه چهار مال ماس چار فی utf-8 -*- # Reza(User:reza1615), 2013 # # Distributed under the terms of MIT License (MIT) version=u'8.0' import re,codecs,os import pywikibot from pywikibot.compat import query import string from datetime import timedelta,datetime faSite = pywikibot.Site('fa') bot_adress=u'/data/project/YourBot/' #----------------- tags = ur'b|big|blockquote|charinsert|code|comment|del|div|em|gallery|hyperlink|i|includeonly|imagemap|inputbox|link|math|noinclude|nowiki|pre|ref|s|small|source|startspace|strong|sub|sup|template|timeline' faChrs = u'ءاآأإئؤبپتثجچحخدذرزژسشصضطظعغفقکگلمنوهیيك' langs = u'بلغاری|بنگالی|پارسی باستان|پارسی مـیانـه|پالی|پرتغالی|پشتو|پنجابی|پین‌یینی|تاگالوگ|تامـیلی|تاهیتی|تایلندی|ترکمنی|ترکی|ترکی استانبولی|ترکی آذربایجانی|تلگو|جاوه‌ای|چکی|چینی|چینی ساده‌شده|چینی سنتی|دانمارکی|دوناگری|روسی|رومانیـایی|ژاپنی|سامـی|سانسکریت|سریـانی|سکایی|سواحلی|سواحیلی|سوندایی|سوئدی|سیسیلی|صربی|عبری|عربی|فارسی افغانستان|فارسی ایران|فارسی تاجیکی|فارسی سره|فرانسوی|فنلاندی|فیلیپینی|کاتالان|کردی|کره‌ای|کروات|کرواسی|گالیسی|گجراتی|گرجی|گرینلندی|لاتین|لتونیـایی|لیتوانیـایی|مازندرانی|مالایی|مالزیـایی|مجاری|مراتی|مصری|مغولی|مقدونی|نپالی|نروژی|نروژی نو|نورمنی|هاوائی|هائیتیـایی|هلندی|هندی|هواسایی|ولزی|ویتنامـی|یونانی|یونانی باستان' zaed = ur"''متن مورب''|'''متن ضخیم'''|\[\[پرونده:مثال\.jpg]]|=+ متن عنوان =+|:خط تو رفته\n?|<nowiki>اینجا متن قالب‌بندی‌نشده وارد شود</nowiki>|\# مورد فهرست شماره‌ای\n?|\* مورد فهرست گلوله‌ای|<sub>متن زیرنویس</sub>|<sup>متن بالانویس</sup>|<small>متن کوچک</small>|<big>متن بزرگ</big>|#(؟:تغییرمسیر|REDIRECT) \[\[(?:نام صفحه مقصد|نام صفحه)]]|\{\| class=\.wikitable\.\n\|-\n! متن عنوان !! متن عنوان !! متن عنوان\n\|-\n\| مثال \|\| مثال \|\| مثال\n\|-\n\| مثال \|\| مثال \|\| مثال\n\|-\n\| مثال \|\| مثال \|\| مثال\n\|}|<gallery>\nپرونده:مثال\.jpg\|عنوان ۱\nپرونده:مثال.jpg\|عنوان ۲\n</gallery>|<ref>{{یـادکرد\|نویسنده = \|عنوان = \| ناشر = \|صفحه = \|تاریخ = }}</ref>|<ref>{{یـادکرد وب\|نویسنده = \|نشانی = \|عنوان = \| ناشر = \|تاریخ = \|تاریخ بازدید = }}</ref>|<ref>{{یـادکرد خبر\|نام = \|نام خانوادگی = \|همکاران = \|پیوند = \|عنوان = \|اثر = \| ناشر = \|صفحه = \|تاریخ = \|بازیـابی = }}</ref>|\[\[رده:]]|\[\[en:]]|\[\[fa:.*?]]|\[\[عنوان پیوند]]|\{\{\s*}}|\[\[\s*\|?\s*]]|<!-- *?-->|\'\'\'متن ضخیم'\'\'\|'\'متن مورب\'\'|\'\'\'متن پررنگ\'\'\'"#----------------- bnMazi = u'[آا]راست|[آا]را?مـید|[آا]زرد|[آا]زمود|[آا]سود|[آا]شامـید|[آا]شفت|[آا]فرید|[آا]لا[یئ]ید|[آا]لود|[آا]ما[هس]ید|[آا]مد|[آا]مرزید|[آا]م[یو]خت|آورد|[آا][هو]یخت|[آا]غ[شس]ت|ارزید|افتاد|افراشت|ا?فروخت|افزود|افسرد|ا?فشاند|اف[کگ]ند|انجامـید|اند[او]خت|اندیشید|ان[بگ]اشت|نگاشت|انگیخت|ایستاد|با[خف]ت|با[لر]ید|[شب]ایست|بخش[یو]د|برازید|ب[ور]د|[چبپ]رید|[رجشب]ست|بلعید|پ[وا]شید|پخت|پذیرفت|پرا[کگ]ند|پرداخت|پرست?ید|پرورد|پرید|پژمرد|پژوهید|پسندید|پنداشت|[بپ]و[سشی]ید|پیچید|پیراست|پیمود|پیوست|تا[فخ]ت|تپید|ترا[وش]ید|تر[سشک]ید|تکانی?د|تنید|توانست|جن[بگ]ید|[جد]وش?ید|چرخید|چسبید|چ[مکشر]?ید|خر[او]شید|خ[مرز]ید|خشکید|خوابید|خو?است|خواند|خورد|خیسید|داد|داشت|[مد]انست|درخشید|دزدید|دوخت|ربود|راند|ر[مس]ید|رو?فت|رنجید|رو[یئ]ید|ریخت|زد|زدود|زیست|س[وا]خت|سپرد|س[تر]ود|ستیزید|سرشت|سزید|سنجید|ش[تکگ]افت|شد|شک?ست|ش[کگ]فت|شمرد|شناخت|شنید|شورید|طلبید|غلطید|فرستاد|فر[مس]ود|فریفت|فشرد|فهمـید|قبولاند|کا[سش]ت|کاوید|ک[نر]د|کشت|کشید|کو[چش]ید|کوفت|گداخت|گذا?شت|گرا[یئ]ید|گردید|گرفت|گروید|گری[خس]ت|گزارد|گزید|گس[تا]رد|گسست|گ[فش]ت|گشود|گماشت|گنجید|ل[رغ]زید|ما[لس]ید|ماند|مرد|نا[مل]ید|نشست|نکوهید|نگاشت|ن?گریست|نمود|نواخت|نوردید|نوشت|نـهاد|نـهفت|نی?وشید|ور?زید|هراسید|هلید|یـازید|یـافت' bnMzare = u'[آا]را[یم]|[آا]زار|[آا]ماس|[آا]ز?مای|[آا]سای|[آا]شام|[آا]شوب|[آا]غا[رز]|[آا]فرین|[آا]گن|[آا]لای|[آا]ی|[آا]م[یور]ز|[آا]و?ر|[آا]ویز|[آا]هنج|ارز|افت|افر[او]ز|افزای|افسر|ا?فشان|اف[کگ]ن|انبار|انجام|اندا[یز]|اندوز|اندیش|ا?نگار|انگیز|اوبار|ایست|با[فلیشرز]|بخشای|بخش|براز|ب[َُ]?ر|بند|بساو|بسیج|بلع|بو[یس]?|بیز|پاش|پالای|پ[رز]|پذیر|پرا[کگ]ن|پرداز|پرست?|پرور|پژمر|پژوه|پسند|پلاس|پلک|پناه|پندار|پو[سشیک]|پیچ|پی[مر]ای|پیوند|تا[پز]|تو?پ|ترا[شو]|تر[سشک]|تکان|تن|توان|[نلجد]ه|جن[بگ]|جو[یش]?|چا[یپ]|چ[مکپشفر]|چر[خب]?|چسب?|چلان|چین|خا[یر]|خرا[مش]|خس[بت]|خشک|خروش|خ[ملرز]|خوا[نبه]|خو[فر]|خی[سز]|دا[نر]|درخش|درو?|دزد|[لد]م|دو[شز]?|ربای|ران|رخش|ر[سمـه]|رو[یب]?|رشت||رنج|[بر]ی[نز]|زا[یر]|ز[ین]|زدای|ساز|سپا?ر|سپ؟وز|ستان|ستر|ستیز|سرای|سرشت|س[رز]|سنب|سگال|سنج|سای|شا[شی]|شتاب|شوی?|شک[او]ف|شکن|شکیب|ش[مو]ر|شناس|شنو|طلب|طوف|غارت|غرّ?|غلط|غنو|فرست|فر[سم]ای|فروش|فریب|فشر|فهم|قاپ|قبولان|کا[هرو]|ک[َُِ]?ش|ک[نف]|کو[چشب]|گای|گداز|گذا?ر|گرا[یز]|گرد|گیر|گرو|گریز?|گزار|گز|گزین|گس[تا]ر|گسی?ل|گشای|گو[یز]|گن[جد]|گ[مو]ار|ل[غر]ز|لن[گد]|لیس|ما[سلن]|مـیر|مک|مو[یل]|نا[زلم]|ن?شین|نکوه|نگا?ر|نمای|نواز|نورد|نویس|نـهنب|نی?وش|ور?ز|هراس|هل|یـا[برز]' noAlef = u'باجی|بادانی?|بادی?|بار|باژور|بافت|با[لن]|بانگا[نـه]|بتاب|بجی?|بچین|بخس[بت]|بخواره|بخور[دشی]?|بخوست|بخیز|بدارچی|بدارخانـه|بدار[وکی]?|بدستان|بدستی?|بدندان|بدنگ|بده|بدیده|براهه?|برفت|برو[دن]|بریز|بریزگان|بزن|بز[یـه]|بژ|بسال|بسالان|بست|بستره|بست[نـه]|بسکون|بسه|بسوار|بشار|بشتگاه|بشتن?|بشخور|بش[نیش]|بشنگ|بغوره|بفت|بک|بکار|ب‌?کافت|بکا[نم]ه|بکش|بکشین|د|بکوهه|بکی|بگاه|بگرد|بگردان|بگز|بگوشت|بگون|بگیر|بگینـه|بلوج|بنوس|بوند|بونمان|بونـه|بیـار|پارات|پارتاید|پارتمان|پاراتی|پاندیس|پاندیسیت|تربان|ترمـه|تروپین|تریـاد|تشبار|تشبان|تشپا|تشخوار|تشدان|تشفشان|تشک|تشکده|تشگاه|تش[هی]?|تشیزه|تشین|تلیـه|ته|تورپات|تیـه|ثار|ثام|جاردن|جان|جودان|جید[نـه]|جیل|جین|چار|چاردن|چارکشی|چمز|حاد|خال|خت[نـه]|خر|خرالامر|خرالزمان|خرت|خردست|خرزمان|خریـا؟ن|خ[سش]مـه|خشیج|خشیجان|خشیگ|خور|خورچرب|خورخشک|خورسنگین|خوندبازی|خوندک?|دا[بشک]|دامس|دخ|درس|درمـه?|درنگ|دمک|دمـیت|دمـیرال|دمـیزاد|دنیس|دیش|دیند?ه|ذار|ذری?|ذربایجانی?|ذربو|ذرجشن|ذرخش|ذریو?ن|ذوقه|ذین|را[یء]|راستن|راسته|رام|رامانیدن|رامش|رامگاه|رامـی|رامـیدن|رایش|رایشگاه|رایشگر|راییدن|رتروز|رتزین|رتیست|رتیشو|رخالق|ردبیز|رده|ردینـه|رزم|رزو|رزوخواه|رزومندی?|رشـه|رشیتکت|رشیو|رغ|رغده|رگون|رمان|رمان‌?شـهر|رمـیچر|رمـید[هن]|رن|رنائوت|رنج|رنگ|رواره|روبند|روغ|ری|ریـا|ریستوکرات|ریستوکراسی|ریغ|زادگان|زادگی|زادمرد|زاد[یـه]?|زادوار|زادی‌?خواه|زار|زارتلخه|زا?رد[نـه]|زارنده|زا|زال|زجوی|زخ|زدن|زرد|زردگی|زرم|زرمجو|زرمگین|زری|زغ|زفنداک|زگار|زما|زمایش|زمایشگاه|زماینده|زمایـه|زمندی?|زمودگی|زمود[نـه]|زمون|زناک|زور|زوغ|زوقه|زیدن|زیر|ژان|ژانس|ژخ|ژدار|ژده|ژغ|ژفنداک|ژگن|ژن[دگ]|ژندن|ژندیدن|ژیـانـه|ژید[نـه]|ژیر|ژیرنده|ژی|ژینـه|سان||سانی|سایش|سایشگاه|ساینده|ساییدن|سبان|سپیرین|ستانـه|ستر|ستیگماتیسم|ستی[من]ه?|سدست|سغده|سفالت|سکاریس|سمانخانـه|سمانخراش|سمان[هی]?|سموغ|سه|سودگی|سود[نـه]|سیـابان|سیـاچرخ|سیـازنـه|سیـا|سیـا[وب]?|سیـایی|سیب|سیل|سی[من]ه|سیون|شا[بم]|شامـیدن|شانـه|شپز|شپزخانـه|شتالنگ|شت[مـی]|شخال|شخانـه|شردن|شرمـه|شفتگی|شفت[نـه]?|شکار|شکارساز|شکاره|شکوبه|شکو[بخ]?|شکوخیدن|شگر|شمالی?|شموغ|شنا|شناگر|شنا[هو]|شناوری|شنایی|شوب|شوب‌?گر|شوبیدن?|شور|شوردن|شوریده|شوغ|شوفتن|شیـانـه|شیـهه|صال|غُش|غا|غاجی|غار|غاردن|غاری|غا|غازگر|غاز[هی]?|غازیدن|غالش?|غالنده|غالید[نـه]|غچه|غردن|غری?|غز|غ[سش]ت[نـه]|غل|غندن|غنده|غو[زشل]|غوشیدن|غیل|فا[تق]|فاقی|فتاب[هی]?|فتومات|فدم|فرنگ|فروشـه|فریدگار|فرید[نـه]|فرین|فرینگان|فریننده|فگانـه|فل|فند|فندیدن|فیش|ق|قا|قازاده|قاسی|ق‌?بانو|قچه|قسنقر|قشام|قطی|قورایی|قوش|کادمـیک?|کاردئون|کام|ک[بپج]|کبند|کتریس|کتور|کروبات|کروباسی|کستن|ککرا|کله|کند[نـه]|کنش|کنـه|کنیدن|کواریوم|کوستیک|کولاد|کومولاتور|گاهاندن|گاهی?|گ[پج]|گراندیسمان|گرمان|گشتن|گفت|گنج|گنده|گهی|گو|گور|گورگر|گو[شن]|گیشیدن|گی[من]|لاپلنگی|لات|لاچیق|لاخون|لاس|لاسکا|لاگارسون|لامد?|لاوه?|لایش|لاییدن|لبالو|لبوم|لبومـین|لپر|لت|لترناتیو|لر|لرژی|ل[شغ]|لغده|لفا|لفت[نـه]|لکالویید|لگرو|لگونـه|لوچه|لودگی|لود[نـه]|لوسن|لومـین|لومـینیوم|لو[ئن]ک|لیـاژ|لیداد|لیزیدن|ماتور|ماج|ماجگاه|مادگی|ماده|مار|مارگر|ما|ماریلیس|ماس|ماسانیدن|ماسیدن|ماق|مال|مانی|ماهانیدن|ماهیدن|مبولانس|مپر|مپرسنج|مپلی|مپول|مپی|مخته|مدگان|مدن?|مرانـه|مرزش|مرزگار|مرزنده|مرزیدن|مرزیده|مرغ|مریکا|مریکایی?|مفی|مفیبول|مـه|موت|موخت[نـه]|مود[نـه]|موزانـه|موزشی?|موزشیـار|موزگا[رن]|موزنده|موزه|موق|موکسی|مولن|مون|مونیـاک|مـیب|مـیختگی|مـیخت[نـه]|مـیز[شـه]?|مـیزگاری?|مـیغه?|نابولیسم|نات?|ناتومـی|نارشی|نارشیس[تم]ی?|ناس|نالوگ|نالیز|نام|ناناس|نتراکت|نتریک|نت[نی]|نتیک|نجا|نچت?|ندوتوکسین|ندودرم|ندوسپرم|ندوسکوپی|ندون|نرمال|نزیم|نژین|نژیوکت|نژیوگرافی|نسه|نسیلین|نک|نگلوفیل|نوریسم|نیلین|نین|نیـه|نیون|هار|هاردن|هازیدن|هستگی|هسته|هک|همند|هنج|هنجیدن|هنگ[ری]?|هنگساز|هنین|هو|هوانگیز|هوپا|هوتک|هوچشم|هودل|هوفغند|هومند|هون|هیـانـه|هیختن|واخ|وارگی|وا[رز]ه?|واشناسی|واکس|وام|وانتاژ|وانس|وانگارد|وانویسی|وردجو|وردگا؟ه|وردن|وردیدن|ورک|ورنجن|وری|و|وریل|ونگ|ونگان|ونگون|ویخت[نـه]|ویزش?|ویزگ?ان|وی[زژ]ه|ویزون|ویشن|یـا[تن]?|یبک|یتم?|یزنـه|یژ|یفت|یفون|ینده|یـه|ییژ|یین|[یئ]?ینـه|ئورت' sametH = ur'فرمانده|زره|کوه|گره|گنـه|سپه|مکروه|م?ت?وجّ?ه|منزّ?ه|نزه|ابله|مرفّ?ه|شبیـه|مت?شابه|کریـه|پادشـه|اللّ?ه|اله|[آکبتدرزشلم]ه' #e: صامت هـ spcBfre = u'.،,:؛;؟٫)}]»》”,·。一ー・、:()「」〜?!ء' spcAftr = u'({[«《“,·。一ー٫・、:()「」〜?!' bLA = u'(?!['+faChrs+u'])' bLB = u'(?<!['+faChrs+u'])' arabicDigits = ur'0123456789' arabicIndicDigits = ur'٠١٢٣٤٥٦٧٨٩' similarPersianCharacters = ur'\u0643\uFB91\uFB90\uFB8F\uFB8E\uFEDC\uFEDB\uFEDA\uFED9\u0649\uFEEF\u064A\u06C1\u06D5\u06BE\uFEF0-\uFEF4' vowels = ur'\u064B-\u0650\u0652\u0670' persianCharacters = ur'\u0621-\u0655\u067E\u0686\u0698\u06AF\u06A9\u0643\u06AA\uFED9\uFEDA\u06CC\uFEF1\uFEF2' + similarPersianCharacters persianCharactersNoVowels = ur'\u0621-\u064A\u0653-\u0655\u067E\u0686\u0698\u06AF\u06A9\u0643\u06AA\uFED9\uFEDA\u06CC\uFEF1\uFEF2' + similarPersianCharacters persianDigits = ur'۰۱۲۳۴۵۶۷۸۹' hamza = ur'\u0654' NASB = u'\u064b' ZAMM = u'\u064c' persianPastVerbs = ur'(' \ + ur'ارزید|افتاد|افراشت|افروخت|افزود|افسرد|افشاند|افکند|انباشت|انجامـید|انداخت|اندوخت|اندود|اندیشید|انگاشت|انگیخت|انگیزاند|اوباشت|ایستاد' \ + ur'|آراست|آراماند|آرامـید|آرمـید|آزرد|آزمود|آسود|آشامـید|آشفت|آشوبید|آغازید|آغشت|آفرید|آکند|آگند|آلود|آمد|آمرزید|آموخت|آموزاند' \ + ur'|آمـیخت|آهیخت|آورد|آویخت|باخت|باراند|بارید|بافت|بالید|باوراند|بایست|بخشود|بخشید|برازید|برد|برید|بست|بسود|بسیجید|بلعید' \ + ur'|بود|بوسید|بویید|بیخت|پاشاند|پاشید|پالود|پایید|پخت|پذیراند|پذیرفت|پراکند|پراند|پرداخت|پرستید|پرسید|پرهیزید|پروراند|پرورد|پرید' \ + ur'|پژمرد|پژوهید|پسندید|پلاسید|پلکید|پناهید|پنداشت|پوسید|پوشاند|پوشید|پویید|پیچاند|پیچانید|پیچید|پیراست|پیمود|پیوست|تاباند|تابید|تاخت' \ + ur'|تاراند|تازاند|تازید|تافت|تپاند|تپید|تراشاند|تراشید|تراوید|ترساند|ترسید|ترشید|ترکاند|ترکید|تکاند|تکانید|تنید|توانست|جَست|جُست' \ + ur'|جست|جنباند|جنبید|جنگید|جهاند|جهید|جوشاند|جوشید|جوید|چاپید|چایید|چپاند|چپید|چراند|چربید|چرخاند|چرخید|چرید|چسباند|چسبید' \ + ur'|چشاند|چشید|چکاند|چکید|چلاند|چلانید|چمـید|چید|خاراند|خارید|خاست|خایید|خراشاند|خراشید|خرامـید|خروشید|خرید|خزید|خست|خشکاند' \ + ur'|خشکید|خفت|خلید|خمـید|خنداند|خندانید|خندید|خواباند|خوابانید|خوابید|خواست|خواند|خوراند|خورد|خوفید|خیساند|خیسید|داد|داشت|دانست' \ + ur'|درخشانید|درخشید|دروید|درید|دزدید|دمـید|دواند|دوخت|دوشید|دوید|دید|دیدم|راند|ربود|رخشید|رساند|رسانید|رست|رَست|رُست' \ + ur'|رسید|رشت|رفت|رُفت|اند|ید|رمـید|رنجاند|رنجید|رندید|رهاند|رهانید|رهید|روبید|روفت|رویـاند|رویید|ریخت|رید|ریسید' \ + ur'|زاد|زارید|زایید|زد|زدود|زیست|سابید|ساخت|سپارد|سپرد|سپوخت|ستاند|ستد|سترد|ستود|ستیزید|سرایید|سرشت|سرود|سرید' \ + ur'|سزید|سفت|سگالید|سنجید|سوخت|سود|سوزاند||شایست|شتافت|شد|شست|شکافت|شکست|شکفت|شکیفت|شگفت|شمارد|شمرد|شناخت' \ + ur'|شناساند|شنید|شوراند|شورید|طپید|طلبید|طوفید|غارتید|غرید|غلتاند|غلتانید|غلتید|غلطاند|غلطانید|غلطید|غنود|فرستاد|فرسود|فرمود|فروخت' \ + ur'|فریفت|فشاند|فشرد|فهماند|فهمـید|قاپید|قبولاند|کاست|کاشت|کاوید|کرد|کشاند|کشانید|کشت|کشید|کفت|کفید|کند|کوبید|کوچید' \ + ur'|کوشید|کوفت|گَزید|گُزید|گایید|گداخت|گذارد|گذاشت|گذراند|گذشت|گرازید|گرایید|گرداند|گردانید|گردید|گرفت|گروید|گریـاند|گریخت|گریست' \ + ur'|گزارد|گزید|گسارد|گستراند|گسترد|گسست|گسیخت|گشت|گشود|گفت|گمارد|گماشت|گنجاند|گنجانید|گنجید|گندید|گوارید|گوزید|لرزاند|لرزید' \ + ur'|لغزاند|لغزید|لمباند|لمدنی|لمـید|لندید|لنگید|لهید|لولید|لیسید|ماسید|مالاند|مالید|ماند|مانست|مرد|مکشید|مکید|مولید|مویید' \ + ur'|نازید|نالید|نامـید|نشاند|نشست|نکوهید|نگاشت|نگریست|نمایـاند|نمود|نـهاد|نـهفت|نواخت|نوردید|نوشاند|نوشت|نوشید|نیوشید|هراسید|هشت' \ + ur'|ورزید|وزاند|وزید|یـارست|یـازید|یـافت' + ur')' persianPresentVerbs = ur'(' \ + ur'ارز|افت|افراز|افروز|افزا|افزای|افسر|افشان|افکن|انبار|انباز|انجام|انداز|اندای|اندوز|اندیش|انگار|انگیز|انگیزان' \ + ur'|اوبار|ایست|آرا|آرام|آرامان|آرای|آزار|آزما|آزمای|آسا|آسای|آشام|آشوب|آغار|آغاز|آفرین|آکن|آگن|آلا|آلای' \ + ur'|آمرز|آموز|آموزان|آمـیز|آهنج|آور|آویز|آی|بار|باران|باز|باش|باف|بال|باوران|بای|باید|بخش|بخشا|بخشای' \ + ur'|بر|بَر|بُر|براز|بساو|بسیج|بلع|بند|بو|بوس|بوی|بیز|بین|پا|پاش|پاشان|پالا|پالای|پذیر|پذیران' \ + ur'|پر|پراکن|پران|پرداز|پرس|پرست|پرهیز|پرور|پروران|پز|پژمر|پژوه|پسند|پلاس|پلک|پناه|پندار|پوس|پوش|پوشان' \ + ur'|پوی|پیچ|پیچان|پیرا|پیرای|پیما|پیمای|پیوند|تاب|تابان|تاران|تاز|تازان|تپ|تپان|تراش|تراشان|تراو|ترس|ترسان' \ + ur'|ترش|ترک|ترکان|تکان|تن|توان|توپ|جنب|جنبان|جنگ|جه|جهان|جو|جوش|جوشان|جوی|چاپ|چای|چپ|چپان' \ + ur'|چر|چران|چرب|چرخ|چرخان|چسب|چسبان|چش|چشان|چک|چکان|چل|چلان|چم|چین|خار|خاران|خای|خر|خراش' \ + ur'|خراشان|خرام|خروش|خز|خست|خشک|خشکان|خل|خم|خند|خندان|خواب|خوابان|خوان|خواه|خور|خوران|خوف|خیز|خیس' \ + ur'|خیسان|دار|درخش|درخشان|درو|دزد|دم|ده|دو|دوان|دوز|دوش|ران|ربا|ربای|رخش|رس|رسان' \ + ur'|رشت||ان|رم|رنج|رنجان|رند|ره|رهان|رو|روب|روی|رویـان|ریز|ریس|رین|زا|زار|زای|زدا' \ + ur'|زدای|زن|زی|ساب|ساز|سای|سپار|سپر|سپوز|ستا|ستان|ستر|ستیز|سر|سرا|سرای|سرشت|سز|سگال|سنب' \ + ur'|سنج|سوز|سوزان|شاش|شای|شتاب|شکاف|شکف|شکن|شکوف|شکیب|شمار|شمر|شناس|شناسان|شنو|شو|شور|شوران|شوی' \ + ur'|طپ|طلب|طوف|غارت|غر|غلت|غلتان|غلط|غلطان|غنو|فرسا|فرسای|فرست|فرما|فرمای|فروش|فریب|فشار|فشان|فشر' \ + ur'|فهم|فهمان|قاپ|قبولان|کار|کاه|کاو|کش|کَش|کُش|کِش|کشان|کف|کن|کوب|کوچ|کوش|گا|گای|گداز' \ + ur'|گذار|گذر|گذران|گرا|گراز|گرای|گرد|گردان|گرو|گری|گریـان|گریز|گز|گزار|گزین|گسار|گستر|گستران|گسل|گشا' \ + ur'|گشای|گمار|گنج|گنجان|گند|گو|گوار|گوز|گوی|گیر|لرز|لرزان|لغز|لغزان|لم|لمبان|لند|لنگ|له|لول' \ + ur'|لیس|ماس|مال|مان|مک|مول|موی|مـیر|ناز|نال|نام|نشان|نشین|نکوه|نگار|نگر|نما|نمای|نمایـان|نـه' \ + ur'|نـهنب|نواز|نورد|نوش|نوشان|نویس|نیوش|هراس|هست|هل|ورز|وز|وزان|یـاب|یـار|یـاز' \ + ur')' persianComplexPastVerbs = { # bug: درون گذشته ur'باز': u'آفرید|آمد|آموخت|آورد|ایستاد|تابید|جست|خواند|داشت|رساند|ستاند|شمرد|ماند|نمایـاند|نـهاد|نگریست|پرسید|گذارد' \ + ur'|گرداند|گردید|گرفت|گشت|گشود|گفت|یـافت', ur'در': u'بر ?داشت|بر ?گرفت|آمد|آمـیخت|آورد|آویخت|افتاد|افکند|انداخت|رفت|ماند|نوردید|کشید|گرفت', ur'بر': u'آشفت|آمد|آورد|افتاد|افراشت|افروخت|افشاند|افکند|انداخت|انگیخت|تاباند|تابید|تافت|تنید|جهید|خاست|خواست|خورد' \ + ur'|داشت|دمـید|شمرد|نـهاد|چید|کرد|کشید|گرداند|گردانید|گردید|گزید|گشت|گشود|گمارد|گماشت', ur'فرو': u'آمد|خورد|داد|رفت|نشاند|کرد|گذارد|گذاشت', ur'وا': u'داشت|رهاند|ماند|نـهاد|کرد', ur'ور': u'آمد|افتاد|رفت', ur'یـاد': u'گرفت', ur'پدید': u'آورد', ur'پراکنده': u'ساخت', ur'زمـین': u'خورد', ur'گول': u'زد', ur'': u'کرد', } persianComplexPresentVerbs = { # مشکل با: درون روم باستان، یک دو سه چهار مال ماس چار فی درون ده # مشکل با : بر گردن ur'باز': u'آفرین|آموز|آور|ایست|تاب|جو|خوان|دار|رس|ستان|شمار|مان|نمایـان|نـه|نگر|پرس|گذار|گردان|گرد|گشا|گو|گیر|یـاب', ur'در': u'بر ?دار|بر ?گیر|آمـیز|آور|آویز|افت|افکن|انداز|مان|نورد|کش|گذر|گیر', ur'بر': u'آشوب|آور|افت|افراز|افروز|افشان|افکن|انداز|انگیز|تابان|تاب|تن|جه|خواه|خور|خیز|دار|دم|شمار|نـه|چین|کش|کن' \ + ur'|گردان|گزین|گشا|گمار', ur'فرو': u'خور|ده|رو|نشین|کن|گذار', ur'وا': u'دار|رهان|مان|نـه|کن', ur'ور': u'افت|رو', ur'یـاد': u'گیر', ur'پدید': u'آور', ur'پراکنده': u'ساز', ur'زمـین': u'خور', ur'گول': u'زن', ur'': u'کن', } adjective = \ ur'اخمو|ارزان|ارغه|الکن|الکی|انبوه|آبدار|(نا)?آرام|آرغنده|(نا)?آشکار|(نا)?آماده|آهسته|(بی\u200c|با)انضباط|باریک|بد|بدحساب|بددل|بدریخت' \ + ur'|بر|براق|برخوردار|برومند|بزدل|بلند|بی‌آلایش|بی دست و پا|بیچاره|بیدار|بیمار|پخ|پخش|پخمـه|پرت|پرنور|پست|پشمالو|پلید|پوچ|(سر|نا)?پوشیده|پوک' \ + ur'|پیر|پیروز|تار|تپل|ترد|ترسو|تفت|تلخ|تنبل|تندرو|تنک|تنگ|تنـها|تهی|تیره|جلو|چابک|چاپلوس|چالاک|چپ|چرند|چسبان|چفته|چیره|خام|خانم|خراب' \ + ur'|خرم|خسته|خشک|(نا)?خفته|خفن|خل|خنگ|(نا)?خوانا|خوب|خوشکل|خوش‌گوار|خیراندیش|دراز|درخور|درستکار|دلباخته|دلیر|دوست|دون|رحیم|رسمـی|روانی|روشن' \ + ur'|ریغو|زبر|زبردست|زبل|زشت|زیبا|زیرک|ژرف|ژنده|ساده|(نا)?سالم|ساکت|سبک|سخاوتمند|سر|سرکش|سفت|سوسول|شایسته|شکیبا|شل|شور|طولانی|عالم|فراوان|فرز' \ + ur'|فنی|قرتی|قشنگ|قلنبه|قهرمان|کارکن|کال|کبود|کج|کچل|کر|کلان|کلفت|کم|کند|کنس|کوتاه|کوتوله|کوچک|کوچولو|کودن|گدا|گران|گرسنـه|گشاد' \ + ur'|گنگ|گود|گیج|لاغر|لبریز||لغزنده|له|مات|مچاله|مچل|(نا)?مرد|مردمـی|مردنی|مست|مشکوک|مفید|ناپدید|ناپسند|ناتوان|ناجنس|ناجور|ناچیز|ناخوش' \ + ur'|نادان|(نا)?درست|نازک|ناسپاس|نافرمان|ناگوار|نامرد|نرم|نیـازمند|نیرومند|هشیـار|هیز|واژگون|ول|ولرم|ولنگار|یکپارچه|یکدست|یکرنگ|(نا)?پیدا' \ + ur'|گناهکار|ریز|دانا|کثیف|آقا|(با|بی\u200c)سواد|عاشق|(با|بی\u200c)محبت|صاف|زمخت|فریبنده|پیچیده|سخت|دشوار|تمـیز|(نا)?پاکیزه|بزرگ|پهن|پخته|بی‌مورد' \ + ur'|بی‌نیـاز|(بی\u200c|با|)تجربه' personNames = \ ur'الله|محمد|علی|حسن|حسین|جواد|باقر|مـهدی|تقی|نقی|نازی|نجم|' \ + ur'اکرم|کاظم|عباس|منصور|خسرو|محمود|شمس|ملک|شوکت|' \ + ur'نصر|همت|جهان|جلال|موسی|ابراهیم|جعفر|احمد|قاسم|کمال|هاشم|' \ + ur'شفیع|صمد|شیخ|اسماعیل|ربیع|سلیمان|رستم|شاهرخ|فرخ|شریف|نعمت|' \ + ur'امـیر|خلیل|جلیل|مجید|اسد|شوکت|رضا|عجل|ید|عبد|سهیل|معصوم|عظیم' \ + ur'اکبر|اصغر|بهمن|قلی' wordsWithA = \ ur'ورامدن|هرزاب|هراینـه|هجوامـیز|نوش‌اذر|نواوری|نواموز|نـهراب|مـیراخور|مـیراب|مـی‌اید|مـی‌اورند|مرات' \ + ur'|ماخذ|مابی|لس‌انجلس|گل‌اذین|گزنداور|گرداوری|گرداوردن|گرداورد|گردامدن|کنداور|کفرامـیز|فرودامدن|عطراگین|طنزامـیز' \ + ur'|شیرابه|شـهرا[یئ]ین|شـهراشوب|سوداور|سراوردن|سرامدن|سرامد|سراشپز|سحرامـیز|زیرابی|زوراور|زهرالود|زهراگین|زردالو|دوداهنگ|دواتشـه' \ + ur'|دژاهنگ|دژالود|درداور|دردالود|درایند|دراید|دراویختن|دراوری|دراورنده|دراورند|دراوردن|درامده|درامدن|درامد|خیزاب|خشم‌الود' \ + ur'|چندش‌اور|جگراور|تیراهن|تهورامـیز|تنفراور|تنداب|پسندامدن|پرنداور|پردرامد|پراشوب|پراب|بی‌اب|بوا|بنداوردن' \ + ur'|بنداور|سرامدن|برایند|براورده|براوردن|براورد|برامده|برامدن|برامدگی|برامد|براشفته|براشفتن|براشفتگی|براسودن|بداهنگ' \ + ur'|بداموزی|بدامدن|بدامد|ائورت|ائسه|ا[یئ]ینـه|ا[یئ]ین‌نامـه|ا[یئ]ین|ایـه‌یـاب|ایـه|اینـه‌دار|اینده|ایندگان|ایفون' \ + ur'|ایروپلن|ایدین|ایتم|ایت‌الله|ایت|ایـات|اویشن|اویسا|اویژه|اویزون|اویزه|اویزند|اویزگر|اویزش' \ + ur'|اویزدار|اویزان|اویز|اویخته|اویختنی|اویختن|اویختگی|اویخت|اویتخه|اووکادو|اونگون|اونگان|اونگ|اوند|اوریل' \ + ur'|او|اورنده|اورند|اورنجن|اوردیدن|اورده|اوردنی|اوردن|اوردگه|اوردگاه|اوردجو|اورد' \ + ur'|اوایش|اوانویس|اوانگارد|اوانتاژ|اواکس|اواشناس|اوازه‌خوان|اوازهای|اوازه|اوازخوان|اواز|اواره|اوارگی|اوارگان' \ + ur'|اوار|اهو|اهنین|اهنگ‌ساز|اهنگرخانـه|اهنگر|اهنگ|اهن‌فروش|اهن‌ربا' \ + ur'|اهن‌پاره|اهن‌بر|اهن‌الات|اهن|اهک‌سازی|اهک‌پزی|اهک‌پز|اهک|اهسته|اهستگی|اهای|اهان' \ + ur'|انیون|انوقت|انود|انـها|ان‌گه|ان‌گاه|ان‌که|ان‌کس|انکارا|ان‌قدر|انفولانزا|انفلوانزا' \ + ur'|انفارکتوس|ان‌طور|ان‌طرف|ان‌سو|انژیوگرافی|انژین|انزیم|ان‌روی|ان‌روز|ان‌رو|اندوسکوپی|ان‌چه|ان‌جا|انتیل|انتیک' \ + ur'|انتی|انتن|انتریک|انتراکت|انتراسیت|انتالیـا|اناهیتا|اناناس|انان|انالیز|انالوگ|انارشیسم|اناتومـی|اناتولی' \ + ur'|انابولیسم|امـینـه|امـیغه|امـیغ|امـیزه|امـیزگار||امـیز|امـیخته|امـیختن|امـیختگی|امـیب|امونیوم|امونیت|امونیـاک|امون' \ + ur'|اموکسی|اموزه|اموزنده|اموزگان|اموزگار|اموزش‌یـار|اموزشگاه|اموزشکده|اموزش|اموزانـه|اموزاندن|اموز|اموده|امودن|امودریـا' \ + ur'|اموخته|اموختن|اموختگی|اموختار|امله|امریکا|امرزیده|امرزیدن|امرزیدگی|امرزنده|امرزگار|امرزش|امرز|امرانـه' \ + ur'|امدید|امدوشد|امدورفت|امده|امدن|امدگی|امد|امد|امخته|امپلی|امپرسنج|امپر|امبولی|امبولانس|امایـه|امایش|امال' \ + ur'|اماسیده|اماسیدن|اماسانیدن|اماس|امازون|امارگیر|امارگر|امارشناسی|امارشناس|اماده‌|اماده|امادگی|امادگاه' \ + ur'|اماج‌گاه|اماج|اماتور|الیداد|الیـاژهای|الیـاژ|الونک|الومـینیوم|الومـینیم|الوزرد|الوده|الودن|الودگی|الودگر|الود|الوچه' \ + ur'|الوبخارا|الما|الفرد|الفا|الرژی|التو|الترناتیو|الت|الپ|البومـین|البوم|البانی|البالوئی|البالو|الا[یئ]یدن' \ + ur'|الایشی|الایش|الای|الاسکا|الاخون|الاچیق|الات|الاباما|اگنـه|اگنده|اگندن|اگاهی‌نامـه|اگاهی‌دادن|اگاهی|اگاهگان' \ + ur'|اگاهانیدن|اگاهانـه|اگاهاندن|اگاه|اکوستیک|اکوردئون|اکواریوم|اکنـه|اکنش|اکنده|اکندن|اکله|اکسفورد|اکروبات|اکتئون' \ + ur'|اکتینیوم|اکانتاسه|اکادمـیک|اکادمـی|اق‌بانو|اقائی|اقایـان|اقامنشانـه|اقامنش|اقاسی|اقازاده|اقاجان|اقا' \ + ur'|افریننده|افرینش|افرین|افریکانس|افریقا|افریده|اف|افریدگار|افتومات|افتابه|افتاب‌مـهتاب|افتاب‌گیر' \ + ur'|افتاب‌گردان|افتاب‌زده|افتاب‌زدگی|افتاب‌رو|افتاب‌خورده|افتاب‌پرست|افتاب|افاقی|افاق|افات|اغول|اغوشیدن|اغوش|اغل' \ + ur'|اغشته|اغشتن|اغشتگی|اغش|اغالش|اغاسی|اغازین|اغازیدن|اغازیـان|اغازی|اغازه|اغازگر|اغاز|اغاجی|اغا|اشیل|اشیـانی|اشیـانـه' \ + ur'|اشیـان‌بندی|اشیـان|اشور|اشوبیدن|اشوب‌ناک|اشوب‌گرانـه|اشوب‌گر|اشوب‌کن|اشوب‌طلب|اشوب‌انگیز|اشوب|اشنایـان|اشناوری' \ + ur'|اشناگر|اشناسازی|اشنا|اشکوخیدن|اشکاره|اشکارگر|اشکارساز|اشکارا|اشکار|اشفته|اشفتن|اشفتگی|اشغالدان|اشتی' \ + ur'|اشفتگی|اشپزخانـه|اشپز|اشامـیدنی|اشامـیدن|اشامـه|اشامنده|اشام|اشاب|اسیمـه|اسیمگی|اسیب‌زدن' \ + ur'|اسیب‌دیده|اسیب|اسیـا|اسیـاسنگ|اسیـازنـه|اسیـاچرخ|اسیـابان|اسیـاب|اسیـا|اسوده‌خاطر|اسوده‌حال|اسوده|اسودن' \ + ur'|اسودگی|اسمون|اسمانـه|اسمان‌سنجی|اسمان‌خراش|اسمانخانـه|اسمان|اسکاریس|اسفالت|استینـه|استرکاری' \ + ur'|استردوز|استانـه|اسپیرین|اسپرین|اسائی|اسا[یئ]یدن|اساینده|اسایشگاه|اسایش|اسان‌گیری|اچی' \ + ur'|ا|اسان|اژیرهوائی|اژیر|اژیـانـه|اژنگ|اژند|اژفنداک|اژدار|اژانس|ازیدن|ازیتا|ازوقه|ازمون‌گر|ازمون‌گاه|ازمون|ازموده' \ + ur'|ازمودن|ازمودگی|ازمندی|ازمند|ازمائی|ازمایـه|ازماینده|ازمایشی|ازمایشو|ازمایشگاه|ازمایشات|ازمایش|ازمابنده|ازما|ازگار' \ + ur'|ازرده|ازردن|ازردگی|ازرد|ازا|ازارنده|ازاررسان|ازاردهنده|ازار|ازادی‌خواه|ازادوار' \ + ur'|ازاده|ازادمنش|ازادمرد|ازادگی|ازادگان|ازادکامـی|ازادانـه|ازاد|اریـانا|اریـان|اریـا|ار[و]غ' \ + ur'|ارواره|ارنولد|ارنگ|ارنج|ارنائوت|ارمـینا|ارمـین|ارمـیس|ارمـیده|ارمـیدن|ارمـیدگی|ارمـیچر|ارمـه|ارمان‌شـهر|ارماگدون|ارگون' \ + ur'|ارکاد|ارشیو|ارشیتکت|ارشـه|ارشام|ارش|ارستن|ارسان|ارژانتین|ارزومندانـه|ارزومند|ارزوخواه|ارزو|ارتین|ارتیشو|ارتیست' \ + ur'|ارتور|ارتمـیس|ارتروز|ارا[یئ]یدن|ارایـه‌گر|ارایشی|ارایشگر|ارایشگاه|ارایش|ارامـیدن|ارامگاه|ارامگان|ارام‌' \ + ur'|ارامش|ارامانیدن|ارام|اراسته|اراستن|اراستگی|ارارات|اراء|اذین|اذرین|اذرنوش|اذرنگ|اذرگون|اذرشـهر|اذرسنجی' \ + ur'|اذرروز|اذرخش|اذربرزین|اذربایجان|اذر|ادینـه|ادیس|ادونیس|ادنیس|ادمـی‌گرا|ادمـیزاد' \ + ur'|ادمـیرال|ادمـیت|ادم‌گرا|ادم‌کش|ادمک|ادم‌فروش|ادم‌ربا|ادم‌خوار|ادرنالین|ادرس|ادامس|اداب|اخوندک|اخوند' \ + ur'|اخور|اخرین|اخرسالار|اخرزمان|اخرت‌شناسی|اخرت|اخرالدواء|اخرالامر|اخر|اختن|احاد|اچمز|اچارکشی|اچاردار|اچار|اجیل|اجودان' \ + ur'|اجرنما|اجرکاری|اجرچین|اجرپز|اجان|اثار|اتیـه|اتیکا|اتیسا|اتلیـه|اتشین|اتش‌ناک|اتش‌گیره|اتش‌گیر' \ + ur'|اتش‌گون|اتش‌گرفتن|اتش‌گاه|اتشکده|اتش‌کار|اتش‌فشان|اتش‌زنـه|اتش‌زدن|اتش‌زا|اتش‌دان|اتش‌خوار|اتش‌خانـه|اتش‌پاره|اتش‌بان|اتش‌بازی|اتش‌بار' \ + ur'|اتش|اتریوم|اتروپین|اتابای|اپولو|اپوستروف|اپاندیسیت|اپاندیس|اپارتمان|اپارتاید|اپارات|ابیـار|ابونـه|ابونمان' \ + ur'|ابها|ابنوس|اب‌نمک|اب‌نما|اب‌[ن]شدنی|ابنبات|ابمـیوه‌گیر|اب‌مـیوه|اب‌لیمو|ابله‌کوب|ابله‌رو|ابگینـه|ابگیر|ابگونـه|ابگون‌ساز' \ + ur'|اب‌گوشت|اب‌گرمکن|اب‌گردان|اب‌گذر|اب‌گاه|اب‌کش|اب‌کانـه|اب‌کامـه|اب‌کار|اب‌فشان|ابغوره|ابشی|ابشور|اب‌شنگولی|ابشش|اب‌شدنی' \ + ur'|ابش‌خور|ابشتگاه|ابشار|ابسوار|ابسه|ابسکون|ابستن|ابسالان|اب‌سال|ابزی‌گاه|ابزی‌دان|ابزی|ابریزگاه|ابریزگان|ابریزش' \ + ur'|ابریز|ابرومند|ابروریزی|ابرنگ|ابرفت|ابراهه|ابراهک|ابراه|ابدیده|ابدزدک|ابدانک|ابدان|ابداری|ابدارخانـه|ابدارچی' \ + ur'|ابدارباشی|ابدار|اب‌خیز|ابخوری|ابجی|ابجوفروشی|ابجوساز|ابجوساختن|ابجو|ابتین|ابتنی|اب‌پنیر|اگهی' \ + ur'|اب‌پاش|اب‌بها|اب‌بند|اب‌باز|اب‌انبار|ابان|اباژور|اباده|اباد|ابادسازی|ابادان|اباد|اباء' # first charcter should be آ # removed ان for [[ان بی سی]] # match ZWNJ also as a space or optional wordsWithA = wordsWithA.replace(ur"\u200c", u'[\u200c ]?') PresentVerbsWithA = \ ur'ارا|ارام|ارامان|ارای|ازار|ازما|ازمای|اسا|اسای|اشام|اشوب|اغار|اغاز|افرین|اکن|اگن|الای' \ + ur'|امرز|اموز|اموزان|امـیز|اهنج|اور|اویز' PastVerbsWithA = \ ur'اراماند|ارامـید|ارمـید|ازرد|ازمود|اشامـید|اشفت|اشوبید|اغازید|اغشت|افرید|اکند|اگند|الود' \ + ur'|امد|امرزید|اموخت|اموزاند|امـیخت|اهیخت|اورد|اویخت' needsNasb = \ ur'اتفاقا|الزاما|لزوما|یقینا|قطعا|حتما|قاعدتا|طبیعتا|طبعا|قهرا|جدّا|حقیقتا|واقعا|مطمئنا|واضحا|مسلما|تماما|کاملا' \ + ur'|عینا|اکیدا|مطلقا|دقیقا|مستقیما|اصولا|اصلا|اصالتا|نسبا|نسبتا|تقریبا|حدودا|معمولا|قانونا|شرعا|اخلاقا|خلقا|احتمالا' \ + ur'|استثنائا|اساسا|کلّا|جزئا|مجموعا|جمعا|اجماعا|شدیدا|نـهایتا|اقلا|اکثرا|غالبا|عمدتا|ندرتا|بعضا|گاها|صریحا|صراحتا|عموما' \ + ur'|اختصاصا|خصوصا|مجملا|اجمالا|اختصارا|مختصرا|مشروحا|ظاهرا|باطنا|عمـیقا|ذاتا|فطرتا|جسما|ابتدائا|مقدمتا|بدوا|بعدا|قبلا' \ + ur'|جدیدا|سابقا|اخیرا|ابدا|عمرا|تلویحا|علنا|حضورا|غیـابا|نیـابتا|لطفا|اجبارا|اختیـارا|عالما|عمدا|عامدا|تعمدا|متعمدا|عادتا' \ + ur'|مستقلا|احتیـاطا|احیـانا|غفلتا|سهوا|اشتباها|عاجلا|عجالتا|مرتجلا|ارتجالا|سریعا|فورا|دا[یئ]ما|ضرورتا|نقدا|منحصرا|صرفا|دفعتا' \ + ur'|کرارا|مکررا|مجددا|مرتبا|مستمرا|متواترا|تدریجا|تصادفا|عملا|فعلا|موقتا|ضمنا|نتیجتا|نوعا|اصطلاحا|جسارتا|بالا ?غیرتا|م[وؤ]کدا' \ + ur'|ذیلا|شخصا|مشترکا|مفصلا|رسما|ترجیحا|قلبا|ر[اأ]سا|تو[اأ]ما|متناوبا|متوالیـا|متقابلا|متعاقبا|متّ?فقا|مثلا|فرضا|ایضا|مضافا' \ + ur'|مصرّ?ا|ارفاقا|انصافا|جهارا|طولا|متدرجا|غانما|احتراما|ناچارا|سفارشا|تلفنا|زبانا|کتبا|شفاها|چهارما|ثانیـا|ثالثا' \ + ur'|رابعا|خامسا|سادسا|سابعا|ثامنا|تاسعا|عاشرا|مخصوصا' HamzehZam = \ ur'امـیرالمومنین|مومن|رویـا|فواد|موذن|مودب|موخر|مواخذه|مولف|موثر|مونث|موکد|موسس(?! خورناتسی)|سوال|موسسه' # for[[ران مودی]]removedمودی HamzehZam = HamzehZam.replace(ur'\u0648', ur'وء?') HamzehNasb = \ ur'تاکید|تالیف|تاسیس|تاسیسات|تامل|تفال|تاهل|تامـین|تا[یئ]ید|تادیب|تاثیر|تاثر|تاثیرات|تاثیرگذار|تاجیل' \ + ur'|تاخر|تاخیر|توام|ماوا|مستاجر|مبدا|منشا|متاسفانـه|متاسف|متاثر|مساله|متاهل|خلا|ملا عام|رافت|ماخذ|مایوس|ماخوذ' \ + ur'|مامور|مامورین|ماموران|ماموریت|مامون|مانوس' # removed راس، تالم HamzehAtEnd = \ ur'اجزا|احشا|ارتجا|ارتقا|ازا|استثنا|استغنا|استقرا|استمنا|استهزا|اشبا|اشقیـا|اشیـا|اطبا|اطفا|اعتلا' \ + ur'|اغوا|افترا|اقتضا|امنا|انبیـا|انقضا|اولیـا|ماورا' # re املا-انشا-اعضا-امضا-انزوا-ابتلا-استعفا-اعلا-اعتنا بدون همزه متداولترند، ابدا مـی‌تواند با همزه یـا نتوین باشد درون نتیجه برداشته شد HamzehAtInside = {ur'سو': u'استفاده|تعبیر|تفاهم|برداشت', ur'ما': u'الشعیر', ur'ماورا': u'الطبیعه|النـهر'} AlefMaghsooreh = \ ur'یحیـا|حتا|خنثا|مبرا|مرتضا|مصطفا|موسا|مجتبا|عیسا|عظما|علارغم' # removed اولا- الا colorsNames = \ ur'زرد|قرمز|آبی|سفید|سیـاه|بنفش|سرخ|گلگون|ازرق|ابیض|نارنجی|توسی|کبود|ارغوانی|سورمـه‌ای|سپید|مشکی|کرم|قهوه‌ای|سبز|طلا[یئ]ی' persianNumbers = \ ur'یک|دو|سه|چهار|پنج|شش|هفت|هشت|نـه|ده|یـازده|دوازده|سیزده|چهارده|' \ + ur'پانزده|شانزده|هفده|هجده|نوزده|بیست|سی|چهل|پنجاه|شصت|هفتاد|هشتاد|نود|صد|هزار' addToAbad = ur'گلون|افضل|رقی|خیر|دل|حاجی|سید|مبارک|گنج|نـهنگ|چنگ|' \ + ur'سرخ|جنگل|خرم|خونی|دولت|به|نیـاز|حفظ|عیش|نجم|بلاش|شیـار|' \ + ur'فتح|فضل|خدر|ساق|کج|زین|اسلام|بالش|پارس|اسکل|یـاخچی|مـهندس|قوژد' firstNameComplex = { ur'حمـید|احمد|محمود': u'رضا', ur'خدا': ur'بنده|داد', ur'امـیر': ur'علی|حسین|محمد|رضا|مـهدی|عباس', ur'محمد': ur'حسین|رضا|مـهدی|جواد|باقر|کاظم|حسن|علی|امـیر|طاها|هادی|وحید|حمـید', ur'علی': ur'رضا|محمد|اصغر|اکبر|قلی', } complexes = { # اسم خاص # اسم مرکب # فعل # صفت مرکب # 'با': u'پرستیژ|ابهت|احساس|اخلاق|ادب|ارزش|استعداد|استقامت|اصالت|اقتدار|اهمـیت|تدبیر|تربیت|تسلط|تعصب|تقوی', # 'باقی|ته': u'مانده', bug > باقی مانده بود- ته مانده بود. # طبق بندهای شماره .. # 'طبق|زمان': u'بند', # 'مادر||برادر|فرزند|پدر': u'خوانده', # bug > وی پدر خوانده شد.(پدر صدا زده شد) ur'ویکی': u'پدیـا|مدیـا|انبار|واژه|نبشته|خبر|کتاب|داده|دیتا|سفر|تراول|دانشگاه', ur'ایده': u'آل', ur'سخت|نرم|پای|جنگ|نوشت|بد|ماشین': u'افزار', ur'جنگ': u'افروز', ur'پیـاده': u'روی|رو|نظام', ur'انسان|روان|گیـاه|زیست|جانور|نماد|زمـین|هوا|ریخت|خدا|جامعه|رفتار|فرهنگ|معرفت|زبان|کتاب|ستاره|اختر|شرق|اسلام|ریشـه|آسیب|باستان|حق': u'شناس', ur'بهره|نتیجه|فاصله|اندازه|مچ|رونق|دست|پا|پاچه|آبمـیوه|آتش|آمار|اوج|کشتی|رأی|رای|یـار|تصمـیم': u'گیر', ur'بهره': u'مند|کشی|دهی', ur'اوج': u'دهی', ur'آزاد|بد|نیک|مثبت|مصلحت': u'اندیش', ur'هم': u'اندیشی|ارزی|راهی|سانی|رزم|خانـه|نشین|سان|بند|مرز|سایـه|مسلک|زمان|معنی|گام', ur'گرم|نرم|سرد|جمع|خنک|خشک|مرطوب|ضرب|تقسیم|کم|سرگرم|خوشحال|ناراحت|سخت|روان|باز|زیبا|زشت|مصرف|تولید': u'کننده|کنندگی|کنندگان', ur'خود|درون|پیـه': u'سوز|خواه', ur'دل': u'افروز|آزار|آرا|آزرده|بریده|افسرده|ربا|سوز|خواه|گشا', ur'تفریق|افزایش|کاهش|ویرایش|کوزه|سفال|غارت|چپاول|صنعت|امداد|توطئه|حساب|افسون|ریخته': u'گر', ur'آهن': u'ربا', ur'طیف|امکان|اقتصاد|نور|زمان|عمق|گرما|فشار|قطر': u'سنج', ur'فیزیک|شیمـی|ریـاضی|تاریخ|قلم|کتاب': u'دان', ur'نام|اسم|سیـاهه|خود|فیلم‌نامـه|فیلمنامـه|کتاب|روان|نسخه': u'نویس', ur'بار|سرمایـه|تخم|کتاب|خواب': u'گذار', ur'شـهر': u'بانو|زاد|ناز|نوش', ur'اسد|اسماء?|اسم|امان|امر|امـیر|امـین|انصار|انعام|اهل|اولیـاء?|اکرم|باب|بدیع|برات|بقیة|بهاء?|جار|جند|حبیب|حجت|حزب|حفظ|حمد|خلق|خلیل|خیر|ذبیح|ذکر|رام|رحمت|رحم|رسول|روح|سیف|شمس|شکر|صدق|صدیق|عبد|عزت|عزیز|عین|فتح|فرج|فضل|قدرت|لطف|لعنت|نصرت|نصر|نظیر|نعمت|نور|هیبت|ولی|کلام|کلیم|ید|یوم': u'الله|اللهی', ur'مستند|هوا|روان|جریـان|کار|مجسمـه|ایمن|پیـاده|مقاوم|امن|ساده|بهینـه|مرتب|شبیـه|ویکی|پل|جاده|راه': u'ساز', ur'احترام|اختلاف|اضطراب|اعجاب|افتخار|بحث|بر|تحسین|ترحم|تعجب|تعصب|تنفر|ت[اأ]ثر|ت[اأ]سف|ت[اأ]مل|جالب|جدل|جنجال|حزن|حیرت|خفت|خوف|خیـال|چالش|دل|رعب|رقت|روح||شور|شوق|شگفت|طرب|عبرت|غرور|غم|فرح|ملال|مـهر|نشاط|نفرت|هراس|هوس|وحشت|ی[اأ]س': u'برانگیز|انگیز', ur'چهره|دور|تاریخ|خبر|روزنامـه|روز|لرزه': u'نگار', ur'خود|روان|پاک|چرک|دست|پشت|زیر|پا|داستان': u'نویس', ur'زود|آرام|آب|کله|آش|بخار': u'پز', ur'مـه|پیمان|یخ|سنگ|بت|صف': u'شکن', ur'خون': u'آشام|خوار|بار|گرم|سرد|بها', ur'شیطان|خدا|بت|خورشید|مـهر|آتش|یزدان|ایزد|گاو|خود|آفتاب|یکتا|پول|حق|مال|مـیهن|نژاد': u'پرست', ur'پا[یئ]ین|بالا|عقب|جلو|کنار|ساده|بزرگ|کوچک|عمـیق|رقیق|ضخیم|فهیم|گسترده': u'تر', ur'برگشت|انحنا|برش|انعطاف|مـهمان|امکان|تفکیک|تغییر|آسیب|تأثیر|دل|سازش|مـهاجر': u'پذیر|ناپذیر', ur'دانش': u'آموخته|پژوه|آموختگی', ur'بی': u'آلایش|ابهت|احترام|احساس|اختیـار|اخلاق|ادب|اراده|ارزش|استعداد|استقامت|اصالت|اعتماد|اعتبار|اقتدار|امان|امنیت|انتها|اهمـیت|بها|بو|تدبیر|تربیت|تسلط|تعصب|تقوی|توجه|ثبات|جنبه|حس|دریغ|دست و پا|دین|رنگ|روح|رویـه|سابقه|سیم|شرف|شعور|لیـاقت|مایـه|مبالات|مزد|مزه|مصرف|معرفت|معنی|مقدار|مورد|نتیجه|نزاکت|نـهایت|نیـاز|وجدان|پایـه|پرستیژ|پناه|پول|چاره|چیز|کار|دلیل|خبر', ur'مـی': u'دانم', ur'عرضه': u'کننده|کنندگان', ur'ابرو': u'کمان|قیطان', ur'ابله': u'گونـه', ur'ابن': u'الیوم|الوقت|السبیل|عباس', ur'اغراق|خشونت': u'آمـیز', ur'اجاق': u'کور|زاده|سوز', ur'اجل': u'برگشته', ur'اسفل': u'السافلین', ur'اطلاع': u'رسان|رسانی|دهی', ur'انگشت': u'نما|نشان|پیچ', ur'سپاس|نام': u'گزار', ur'گوشت|گیـاه|علف|شیر': u'خوار', ur'آدم': u'برفی|فروش|ربا|خوار', ur'آب': u'لمبو|تنی', ur'آتشین': u'پنجه', ur'ریش|سنگ|قلم': u'تراش', ur'آزرده': u'جان', ur'آسوده': u'خاطر|وجدان', ur'آسیمـه': u'سر', ur'آش': u'دهن|خور|پز', ur'آشفته': u'سامان|دماغ|روز', ur'آکنده': u'گوش|پهلو', ur'آلاخون': u'والاخون', ur'آمد': u'نیـامد|شد', ur'باب': u'الحوائج', ur'باد': u'نشسته|گرفته', ur'بار': u'خاطر', ur'بالا|پایین|پائین': u'تنـه', ur'برنامـه': u'نویس', ur'برنامـه|طرح|بتون': u'ریز', ur'بزرگ': u'سال|مرد', ur'بزن': u'دررو|بهادر', ur'بد|خوش': u'سیرت|اخلاق|تراش|ترکیب|ریخت|ادا|استیل|اندام|بو|بینانـه|بینی|پخت|برخورد|یمن|خوراک|خیم|رکاب|حال|مزه|حساب|پوش|اقبال|قلق|منظر|نام|نما', ur'بد': u'انجام|پیله|خوی|عنق|کاره|گمان|گوهر|لگام|مسب|مست|مـهر', ur'بن': u'بست', ur'به': u'غایت', ur'حمله|بهره|پیشـه|شعله|طاعت|طالع': u'ور', ur'بین': u'النـهرین|الملل|الممالک', ur'پاچه': u'ورمالیده', ur'تکه|پاره|آتش|آهن|جگر|چهار': u'پاره', ur'ترویج|امداد|جهاد': u'گران|گر', ur'جهان|خدا|سود|شفا|نیرو|گرما|سرما': u'بخش', ur'پاک': u'نفس|سرشت|دامن|سیرت|منش|دیده', ur'پالان': u'سا[یئ]یده|دوز', ur'پراگنده|تاریک|شکسته|آشفته|آزرده|آسوده|بد|خوش|خونین|سیـاه|نازک': u'دل', ur'پری': u'نژاد|چهر', ur'نیک|پست': u'فطرت', ur'پی': u'گم|گرد|فراخ|سپید|نوشت', ur'پیچ': u'واپیچ|پیچ', ur'سفید|سیـاه|قهوه‌ای|قرمز|زرد|سبز|بنفش|گلگون|سرخ|پیروزه|مشک|نیل|مشکین': u'فام', ur'پیش': u'مرگ|کسوت', ur'تازه': u'وارد|خط|نفس|کار', ur'تام': u'الاختیـار', ur'خوش|زشت|ترش': u'رو', ur'ترگل': u'ور گل', ur'تکه': u'تکه', ur'تن': u'فروش|آسان|آرا|تن|پرور', ur'تند': u'خو|خوی', ur'تنگ': u'چشم', ur'تی': u'تیش', ur'پا|تن|زیر|سبز|سرخ|قرمز': u'پوش', ur'تیره': u'روز', ur'جامع': u'الشرایط|الاطراف', ur'جان': u'سخت|جانی', ur'یدک|فرو|نسل|آدم|ویروس|نقشـه|سر|آب|آچار': u'کش', ur'کشتی|گرده|دشت|نگه|دید|زمـین|جنگل|دروازه': u'بان', ur'چابک': u'سوار|دست', ur'نقاره|چاپ': u'چی', ur'چرب': u'زبان|ترازو', ur'چشمـه': u'چشمـه', ur'چل': u'کلید|تاج|تکه', ur'ناقاره|چوبک|دف|دمبک|ساز|نی|سنتور|تار|گیتار|ارگ': u'زن', ur'چیره': u'دست', ur'پول|فنگ|قالی|ظرف|خشک|لباس': u'شو[ئی]ی', ur'چیز': u'فهم', ur'حرف': u'شنو', ur'حق': u'السکوت|التدریس|الزحمـه', ur'حکیم': u'باشی', ur'حرام|حلال': u'زاده', ur'حیرت': u'زده', ur'حیرت|نام|مقام|یـاد|خواب|درد|شگفت|جمع': u'آور', ur'': u'زنک', ur'خام': u'طمع|طبع', ur'خشک': u'سر', ur'خنده': u'رو|خریش', ur'خواجه': u'سرا|تاش', ur'سگ|مرغ|خوک': u'دانی', ur'خونین': u'جگر|چشم|شـهر', ur'دایم': u'الخمر', ur'دائم': u'الصوم|الخمر', ur'درشت': u'خو', ur'دست': u'نویس|خوش|پاچه|چین|آورد', ur'دم': u'کلفت', ur'دندان': u'گرد', ur'دودوزه': u'باز', ur'ذوات': u'الارحام|الاذناب', ur'ذوی': u'القربی|الاوتار|العقول', ur'ذی': u'نفع|صلاحیت|فقار|ربط|قیمت|شعور|علاقه|حیـات|فن|روح|عقل|حق', ur'چشم|بار|بر|پس|تیر|رو|زیر|غلط': u'انداز', ur'رای': u'دهنده|دهندگان', ur'راست': u'راستکی', ur'رحمت': u'العالمـین', ur'رسم': u'الخط', ur'رقیق': u'القلب|الفکر', ur'رنگ': u'وارنگ', ur'اندود': u'کاری', ur'سنگ|ریز|دانـه|تک|یک|بزرگ|رنگ': u'دانـه', ur'رو[یئ]ین|پاد|نرم|سخت': u'تن', ur'ریش': u'ریش', ur'رئیس': u'الوزراء|الرؤسا', ur'تصویب|کار|اجازه|تکذیب|شب|پایـان|اساس|آ[یئ]ین': u'نامـه', ur'زنگی': u'مزاج', ur'زوار': u'دررفته', ur'زیست': u'محیط|بوم', ur'سابق|اخیر|فوق|لازم': u'الذکر', ur'سابقه': u'سالار', ur'سبک': u'مغز|سنگ|عنان|روح|لقا|سایـه|سنگین|دست', ur'سربه': u'مـهر', ur'سریع': u'السیر|الانتقال', ur'سست': u'زخم|رگ|ریش|عنصر', ur'سنگ': u'فرش', ur'دو|سه|چهار': u'پایـه', ur'سیـاه': u'مست|سوخته|چرده', ur'': u'چاک', ur'شب': u'رنگ|پره|اداری', ur'شبانـه': u'روزی', ur'شکسته': u'ناخن|مزاج', ur'شلم': u'شوربا', ur'شوخ': u'طبع|رو|دیده|چشم', ur'شوم|نیک|بلند|بد': u'اختر|اقبال', ur'شوی': u'دیده', ur'شیرین': u'عقل|دهن', ur'صد': u'شاخ', ur'قتل|بار': u'عام', ur'صف': u'آوار', ur'ضرب': u'المثل|العجل', ur'طبقه|زمان|درجه|رده|رتبه|دسته|جمله|تقسیم|بسته|آرماتور|اسکلت|امتیـاز|بخش|جدول|جمع|جناح|رنگ|ساز|سایز|سرهم|سطح|شرط|شکم|فاز|فصل|قاب|پارتیشن|چشم|کادر|کمر|گاو|نیم': u'بند', ur'طوطی': u'وار', ur'طویل': u'المدت', ur'طی': u'الارض', ur'هنر|عاشق': u'پیشـه', ur'عالی': u'نسب', ur'عام': u'المنفعه', ur'عدیم': u'النظیر', ur'عقب': u'گرد|نشینی', ur'علی': u'البدل', ur'عیـال': u'وار', ur'غلط': u'غلوط', ur'فارغ': u'الاکناف|التحصیل', ur'فراخ': u'رو|شکم|بال|کام|دیده|سخن|آهنگ|دست|آستین|ابرو|روزی', ur'فرخ': u'لقا|دیم|فال|پی', ur'فرمان': u'روا|بر', ur'فرنگی': u'مآب', ur'غیر': u'قابل|متعهد|اخلاقی|شرعی|انسانی|اصولی|مجاز|حضوری|دولتی|نظامـی|انتفاعی|منتظره|قانونی|معمولی|ممکن|رسمـی|فعال|نفتی|منقول|ارادی|جایز|طبیعی|عادی|عمد|لازم|مسئول|عادلانـه|خودی|عاقلانـه|کافی', ur'وفا|فره|نیـاز|جفا|خرد|غیرت|باور|ارزش|نعل|درد|علاقه': u'مند', ur'فرو': u'نـهادن|داشت|گذاشت|مایـه|بست|پاشی|پاشیده', ur'فوق': u'الذکر', ur'خارق|فوق': u'العاده', ur'کیلو|سانتی|مـیلی|دسی|نانو|ولت': u'متر|آمپر|گرم', ur'قاچ': u'قاچ', ur'قافله': u'سالار', ur'قایم': u'الزاویـه', ur'قدسی': u'مآب', ur'قره': u'قاطی', ur'قریب': u'الوقوع', ur'کاه|قطره|دله|آفتابه': u'دزد', ur'قوی': u'پنجه', ur'قیمـه': u'قیمـه', ur'کاسه': u'یکی|سیـاه|لیس', ur'کج': u'نـهاد|خلق|کلاه', ur'کلاه': u'گوشـه|گذار', ur'کله': u'معلق|خشک|گنده|خر|شق|پوک', ur'زبانـه|زمـین|ماشین|فرمان|کمان|کنگره|گوشـه|دامنـه|خانـه|پول|مقام|آ[یئ]ینـه': u'دار', ur'کهن': u'سال|دیـار', ur'کینـه': u'توز|ورز', ur'گران': u'مغز|سایـه|قدر|رکاب|سرشت|پایـه|قیمت|روح|سنگ|جان|سر|فروش', ur'گربه': u'گون|کوره', ur'گشاده': u'رو|دست', ur'گل': u'چهره|ریزان|ریز|گون|باران|آرا|اندام|برگ', ur'گلوله': u'باران', ur'ناهم|هم|گندم': u'گون', ur'لازم': u'الوصول|الاجراء', ur'مشکوک|معلوم|مجهول|فارغ': u'الحال', ur'لت': u'لت|انبان|انبار', ur'لسان': u'الغیب', ur'مالک': u'الرقاب', ur'ماه': u'طلعت', ur'مشغول': u'الذمـه', ur'معظم': u'له|القدر', ur'ملی|همجنس|زمـینـه': u'گرا', ur'مـیرزا': u'قلمدان|قشمشم|بنویس', ur'ناخن': u'خشک', ur'نازک': u'نی|نارنجی|خیـال', ur'جهان|نافه': u'گشا', ur'ندید': u'بدید', ur'نظریـه|رویـا|رؤیـا': u'پرداز', ur'نقشـه|وزنـه|بهره|کلاه': u'بردار', ur'نق': u'نقو', ur'نگون': u'طشت|بخت', ur'نیک': u'روز|انجام|پی|اختر|بخت', ur'نیم': u'ته|بسمل', ur'هرکن': u'پرکن', ur'همایون': u'فال|آثار|بخت', ur'همـه': u'کاره|جانبه', ur'هیچ': u'کاره|گاه|یک|کس|کدام', ur'ول': u'خرج|معطل', ur'یکه': u'شناس|بزن|سوار|تاز', ur'ابجد': u'خوان', ur'ابر': u'آلود|قدرت|ابزار', ur'ابو': u'العجب|الکلام|الهول', ur'اولو': u'الالباب|الامر|العزم', ur'حسب|صاحب|واجب': u'الامر', ur'گل|آذر': u'گون', ur'آزاد': u'مرد|وار', ur'باز': u'خرید|خواست|دید|بین', ur'بر': u'هم|آشفتگی|آشفته|پایی', ur'بلند': u'آوازه|پایـه', ur'آتش': u'بس|نشان|سوزی|افروز|افکن|افزار', ur'پا': u'برجا||بست|پتی|کار', ur'پایـه|بنیـان': u'گذار|گذاری', ur'پر': u'ابهام|ابهت|اتلاف|ادا|ادویـه|ازدحام|استرس|استقامت|اشک|برخورد|ترانـه|تردد|ترشح|تشبیـه|تصادف|تعصب|تقلب|تلاش|تملق|شور', ur'کم': u'محل|بضاعت|کم|یـاب', ur'پر|کم': u'نظیر|کار|تعداد|اشتباه|اشکال|اهمـیت|تحرک|تحول|ترافیک|تراکم|تقاضا|تکرار|تنش|تنوع|رو|آب', ur'تنگا': u'تنگ', ur'تیز': u'پا|دست|دندان|هوش|بین', ur'چادر|تخت|زاغه|شـهر|ته|آب|کاخ|پایتخت|یکجا|ییلاق': u'نشین', ur'چهار': u'شانـه', ur'ویروس': u'شناس|یـاب', ur'یـاد': u'داشت|دهی', ur'یـار': u'کشی', ur'ی[اأ]س': u'آلود', ur'حاضر': u'جواب|یراق', ur'خرد': u'سال', ur'دو': u'برجی|تخمـه|سره|قلو|به‌شک', ur'ذو': u'الجلال|العرش|القدر|القوافی|اللسانین|المجد|المکارم|المن|المناقب|المنن|النور|الوجهین|جسدین', ur'رنگا': u'رنگ', ur'رو': u'سفید|سیـاه|باز', ur'قهوه|نگار|آبدار|گل|کتاب': u'خانـه', ur'روز': u'افزون|انـه', ur'زود': u'باور', ur'شاد': u'روان|کام|مان|مانـه', ur'فرا': u'خور|روی', ur'کد': u'خدا|بانو', ur'گردا': u'گرد', ur'لا': u'ابالی|جون|کردار|مذهب|مروت|یتغیر|یتناهی|یزال|یعقل', ur'نا': u'جوانمرد|خودآگاه|نجیب|امـید|آزموده|آشنا|آگاه|برابر|تمام', ur'ایمن|پیـاده|مقاوم|امن|ساده|بهینـه|مرتب|آماده|رها|آگاه|زیبا|یکسان|روان|ذخیره|استاندار|متمایز|جدا|شخصی|انبوه|خصوصی': u'سازی', } # ----------------------------------------Wrong dictations----------------------- forReplace = { # 'مـیسیسیپی': u'مـی‌سی‌سی‌پی', # 'هاوی': u'حاوی', ممکن هست اسم خاص باشد # 'سوماً': u'سوم', # 'سوما': u'سوم', # 'دوماً': u'دوم', # 'دوما': u'دوم', # 'جانا': u'جانی', باگ درون [[جانا رودین]] # 'طوسی': u'توسی', خواجه نصیرالدین طوسی را بـه تبدیل مـی کرد # برپایـه http:#www.persianacademy.ir/fa/pishvand.aspx # بدل از تنوین ur'به شخصه': u'بشخصه', ur'به‌شخصه': u'بشخصه', ur'به عینـه': u'بعینـه', ur'به‌عینـه': u'بعینـه', ur'احمدی نژاد': u'احمدی‌نژاد', ur'جابه جا': u'جابه‌جا', ur'جا بـه جا': u'جابه‌جا', ur'جا به‌جا': u'جابه‌جا', ur'بی بی سی': u'بی‌بی‌سی', ur'اف بی آی': u'اف‌بی‌آی', ur'مـی سی سی پی': u'مـی‌سی‌سی‌پی', ur'ویژه‌گی': u'ویژگی', ur'دایره‌المعارف': u'دایرةالمعارف', ur'دایره المعارف': u'دایرةالمعارف', ur'تأئید': u'تأیید', ur'تائید': u'تأیید', ur'بقیـه‌الله': u'بقیةالله', ur'بقیـه الله': u'بقیةالله', ur'بقیة الله': u'بقیةالله', ur'دگمـه': u'دکمـه', ur'وحله': u'وهله', ur'نقطه‌نظر': u'دیدگاه', ur'ناچاراً': u'به‌ناچار', ur'ناچارا': u'به‌ناچار', ur'منیت': u'منی', ur'منیٔت': u'منی', ur'فرآیند': u'فرایند', ur'فرآیندها': u'فرایندها', ur'کارآیی': u'کارایی', ur'ملاحضه': u'ملاحظه', ur'ملیون': u'مـیلیون', ur'ملیـارد': u'مـیلیـارد', ur'مطمعن': u'مطمئن', ur'مرهمت': u'مرحمت', ur'مرحم': u'مرهم', ur'محصوب': u'محسوب', ur'مذبور': u'مزبور', ur'متعصفانـه|متاصفانـه': u'متأسفانـه', ur'متغییر': u'متغیر', ur'لشگر': u'لشکر', ur'لحجه': u'لهجه', ur'گاهاً': u'گاهی', ur'گاها': u'گاهی', ur'کهکیلویـه': u'کهگیلویـه', ur'قائله': u'غائله', ur'فارق‌التحصیل': u'فارغ‌التحصیل', ur'علاالدین': u'علاءالدین', ur'علم‌شنگه': u'الم‌شنگه', ur'غلطاندن': u'غلتاندن', ur'ظبط': u'ضبط', ur'طنبور': u'تنبور', ur'طپش': u'تپش', ur'ضمـینـه': u'زمـینـه', ur'زخامت|ذخامت': u'ضخامت', ur'زخیم|ذخیم': u'ضخیم', ur'صحفه': u'صفحه', ur'سفارشاً': u'سفارشی', ur'سفارشا': u'سفارشی', ur'سرلشگر': u'سرلشکر', ur'سپاسگذار': u'سپاسگزار', ur'خبرگذار': u'خبرگزار', ur'ساتع': u'ساطع', ur'زنده‌گی': u'زندگی', ur'زباناً': u'زبانی', ur'زبانا': u'زبانی', ur'رهبریت': u'رهبری', ur'در باره': u'درباره', ur'دوئیت': u'دوگانگی', ur'داوطلبین': u'داوطلبان', ur'خوشنود': u'خشنود', ur'خوبیت': u'خوبی', ur'خوانواده': u'خانواده', ur'خواستگاه': u'خاستگاه', ur'خرشید': u'خورشید', ur'خردن': u'خوردن', ur'خانند': u'خوانند', ur'خابیدن': u'خوابیدن', ur'حظور': u'حضور', ur'حظرت': u'حضرت', ur'حدلامکان': u'حتی‌الامکان', ur'حاظر': u'حاضر', ur'چهارماً': u'چهارم', ur'چهارما': u'چهارم', ur'چارشنبه': u'چهارشنبه', ur'جاناً': u'جانی', ur'توجیح': u'توجیـه', ur'توضیع': u'توزیع', ur'تلوزیون': u'تلویزیون', ur'تضاهر': u'تظاهر', ur'ترجیـه': u'ترجیح', ur'پنچ': u'پنج', ur'پزشگی': u'پزشکی', ur'پرفسور': u'پروفسور', ur'پاتوغ': u'پاتوق', ur'بی‌مـهابا': u'بی‌محابا', ur'بنیـانگزار': u'بنیـانگذار', ur'بلقور': u'بلغور', ur'بلاخره': u'بالاخره', ur'برخواستن': u'برخاستن', ur'برعلیـه': u'علیـه', ur'برخواست': u'برخاست', ur'بدیت': u'بدی', ur'باطلاق': u'باتلاق', ur'بازرسین': u'بازرسان', ur'بارگزار': u'بارگذار', ur'باجناق': u'باجناغ', ur'باباقوری': u'باباغوری', ur'آروق': u'آروغ', ur'انظباط': u'انضباط', ur'التفاط': u'التفات', ur'افضل‌تر': u'بهتر', ur'افسنطین': u'افسنتین', ur'اعلم‌تر': u'داناتر', ur'اطو': u'اتو', ur'اطراق': u'اتراق', ur'اطاق': u'اتاق', ur'اصطرلاب': u'اسطرلاب', ur'ارتقاع': u'ارتقا', ur'اختاپوث': u'اختاپوس', ur'ابولفضل': u'ابوالفضل', ur'امپراطور': u'امپراتور', ur'آزوقه': u'آذوقه', ur'ذکام': u'زکام', ur'بگیر و ببند': u'بگیر ببند', ur'ساز و کار': u'سازوکار', ur'جر و بحث': u'جربحث', ur'خوار و بار': u'خواربار', ur'احجام': u'حجم‌ها', ur'اقشار': u'قشرها', ur'لازم بـه ذکر است': u'لازم هست ذکر شود', ur'بدلیل': u'به دلیل', ur'آن‌را': u'آن را', ur'این‌را': u'این را', ur'هیـات': u'هیئت', ur'هیأت': u'هیئت', ur'رییسه': u'رئیسه', ur'رییس': u'رئیس', ur'مساله': u'مسئله', ur'مسأله': u'مسئله', ur'همـین جا': u'همـین‌جا', ur'همـینجا': u'همـین‌جا', ur'همـینطور': u'همـین‌طور', ur'همـین طور': u'همـین‌طور', ur'همان جا': u'همان‌جا', ur'همانجا': u'همان‌جا', ur'همان طور': u'همان‌طور', ur'همانطور': u'همان‌طور', ur'هیچکدام': u'هیچ‌کدام', ur'هیچ کدام': u'هیچ‌کدام', ur'هیچکس': u'هیچ‌کس', ur'هیچ': u'هیچ‌کس', ur'هیچیک': u'هیچ‌یک', ur'هیچ یک': u'هیچ‌یک', ur'هم‌دیگر': u'همدیگر', ur'آن چه': u'آنچه', ur'آن‌چه': u'آنچه', ur'چنان چه': u'چنانچه', ur'چنانچه': u'چنانچه', ur'چنان که': u'چنان‌که', ur'چنانکه': u'چنان‌که', ur'ئیدروژن': u'هیدروژن', ur'بعضن': u'بعضاً', ur'غالبن': u'غالباً', ur'کاملن': u'کاملاً', ur'احتمالن': u'احتمالاً', ur'اصلن': u'اصلاً', ur'اشتباهن': u'اشتباهاً', ur'منشاء': u'منشأ', ur'مبداء': u'مبدأ', } persianGlyphs = { # these two are for visually available ZWNJ #visualZwnj ur'\u200cه': u'ﻫ', ur'ی\u200c': u'ﻰﻲ', ur'أ': u'ﺄﺃﺃ', ur'آ': u'ﺁﺁﺂ', ur'إ': u'ﺇﺈﺇ', ur'\u0627': u'ﺍﺎ', ur'ب': u'ﺏﺐﺑﺒ', ur'پ': u'ﭖﭗﭘﭙ', ur'ت': u'ﺕﺖﺗﺘ', ur'ث': u'ﺙﺚﺛﺜ', ur'ج': u'ﺝﺞﺟﺠ', ur'چ': u'ﭺﭻﭼﭽ', ur'ح': u'ﺡﺢﺣﺤ', ur'خ': u'ﺥﺦﺧﺨ', ur'د': u'ﺩﺪ', ur'ذ': u'ﺫﺬ', ur'ر': u'ﺭﺮ', ur'ز': u'ﺯﺰ', ur'ژ': u'ﮊﮋ', ur'س': u'ﺱﺲﺳﺴ', ur'ش': u'ﺵﺶﺷﺸ', ur'ص': u'ﺹﺺﺻﺼ', ur'ض': u'ﺽﺾﺿﻀ', ur'ط': u'ﻁﻂﻃﻄ', ur'ظ': u'ﻅﻆﻇﻈ', ur'ع': u'ﻉﻊﻋﻌ', ur'غ': u'ﻍﻎﻏﻐ', ur'ف': u'ﻑﻒﻓﻔ', ur'ق': u'ﻕﻖﻗﻘ', ur'ک': u'ﮎﮏﮐﮑﻙﻚﻛﻜ', ur'گ': u'ﮒﮓﮔﮕ', ur'ل': u'ﻝﻞﻟﻠ', ur'م': u'ﻡﻢﻣﻤ', ur'ن': u'ﻥﻦﻧﻨ', ur'ه': u'ﻩﻪﻫﻬ', ur'هٔ': u'ﮤﮥ', ur'\u0648': u'ﻭﻮ', ur'ؤ': u'ﺅﺅﺆ', ur'ی': u'ﯼﯽﯾﯿﻯﻰﻱﻲﻳﻴ', ur'ئ': u'ﺉﺊﺋﺌ', ur'لا': u'ﻻﻼ', ur'لإ': u'ﻹﻺ', ur'لأ': u'ﻸﻷ', ur'لآ': u'ﻵﻶ', } def my_replace(match, word1, word2): match = match.group() return match.replace(word1, word2) def quotation(text): # این تابع زمانی گیومـه را بـه فارسی تیدیل مـی‌کند کـه در پاراگراف مورد نظر تعداد گیومـهٔ لاتین زوج باشد. lines = text.split(ur'\n') result = [] for i in range(0,len(lines)): line = lines[i] # رفع مشکل استفاده از ـً بـه جای گیومـه لاتین درون متن فارسی line = re.sub(ur'ا\"([ ]*[' + persianCharacters + ur'])', u'اً\\1',line) # ”“ تبدیل line = re.sub(ur'(^|[' + persianCharacters+ ur'\:>،»؛\s\n\}\]\.]+)“((?:\[\[|).*?['+ persianCharacters+ ur'\n]+?(?:\]\]|\.|\<|\:|))”(['+ persianCharacters+ ur'،«؛\s\n\.\[\{]|$)', u'\\1«\\2»\\3',line) # وارونـه ”“ تبدیل line = re.sub(ur'(^|[' + persianCharacters + ur'\:>،»؛\s\n\}\]\.]+)"((?:\[\[|).*?[' + persianCharacters + ur'\n]+?(?:\]\]|\.|\<|\:|))"([' + persianCharacters + ur'،«؛\s\n\.\[\{]|$)', u'\\1«\\2»\\3',line) # وارونـه ”“ تبدیل line = re.sub(ur'(^|[' + persianCharacters + ur'\:>،»؛\s\n\}\]\.]+)”((?:\[\[|).*?[' + persianCharacters + ur'\n]+?(?:\]\]|\.|\<|\:|))“([' + persianCharacters + ur'،«؛\s\n\.\[\{]|$)', u'\\1«\\2»\\3',line) # ‘’ تبدیل line = re.sub(ur'(^|[' + persianCharacters + ur'\:>،»؛\s\n\}\]\.]+)‘((?:\[\[|).*?[' + persianCharacters + ur'\n]+?(?:\]\]|\.|\<|\:|))’([' + persianCharacters + ur'،«؛\s\n\.\[\{]|$)', u'\\1«\\2»\\3',line) # وارونـه ‘’ تبدیل line = re.sub(ur'(^|[' + persianCharacters + ur'\:>،»؛\s\n\}\]\.]+)’((?:\[\[|).*?[' + persianCharacters + ur'\n]+?(?:\]\]|\.|\<|\:|))‘([' + persianCharacters + ur'،«؛\s\n\.\[\{]|$)', u'\\1«\\2»\\3',line) # ‚’ تبدیل line = re.sub(ur'(^|[' + persianCharacters + ur'\:>،»؛\s\n\}\]\.]+)‚((?:\[\[|).*?[' + persianCharacters + ur'\n]+?(?:\]\]|\.|\<|\:|\{|\[|))’([' + persianCharacters + ur'،«؛\s\n\.\[\{]|$)', u'\\1«\\2»\\3',line) # „” تبدیل line = re.sub(ur'(^|[' + persianCharacters + ur'\:>،»؛\s\n\}\]\.]+)„((?:\[\[|).*?[' + persianCharacters + ur'\n]+?(?:\]\]|\.|\<|\:|))”([' + persianCharacters + ur'،«؛\s\n\.\[\{]|$)', u'\\1«\\2»\\3',line) # << >> تبدیل line = re.sub(ur'(^|[' + persianCharacters + ur'\:>،»؛\s\n\}\]\.]+)\<\<((?:\[\[|).*?[' + persianCharacters + ur'\n]+?(?:\]\]|\.|\<|\:|))\>\>([' + persianCharacters + ur'،«؛\s\n\.\[\{]|$)', u'\\1«\\2»\\3',line) # (()) تبدیل line = re.sub(ur'(^|[' + persianCharacters + ur'\:>،»؛\s\n\}\]\.]+)\(\(((?:\[\[|).*?[' + persianCharacters + ur'\n]+?(?:\]\]|\.|\<|\:|))\)\)([' + persianCharacters + ur'،«؛\s\n\.\[\{]|$)', u'\\1«\\2»\\3',line) result.append(line) return ur'\n'.join(result) def dictationReplace(x,y,extensions,text): Regex=ur'(^|[^' + persianCharacters + ur'])(\s|\u200c|_|)(' + x + ur')(\s|_)('+ y + ur')(\s|\u200c|_|)(' + extensions + ur')(\n|[^' + persianCharacters + ur'])' text = re.sub(Regex,u'\\1\\2\\3\u200c\\5\\6\\7\\8',text) return text def complex_replace(txt, pat, w1, w2): def function(s): return s.group(1)+s.group(2).replace(w1, w2,1)+s.group(3)+s.group(4) txt=re.sub(re.compile(pat),function,txt) return txt def dictation(text): for i in complexes: if complexes.has_key(i): text = dictationReplace(i, complexes[i], ur'ی|یی|ها|های|هایی|هایم|هایت|هایش|هایمان|هایتان|هایشان|', text) # for last name text = dictationReplace(personNames, ur'ی|یی|زاده|نیـا|گان|فر|نژاد|یـان|ی\u200cها|یـها' , ur'ی|', text) # for 'آباد's text = dictationReplace(personNames + ur'|' + addToAbad, ur'آباد', ur'زاده|نیـا|پور|گان|فر|نژاد|ی|یـان|ها|های|یی|هایی|ی\u200cها|یـها|' , text) # for first names for i in firstNameComplex: if firstNameComplex.has_key(i): text = re.sub(ur'(^|[^' + persianCharacters + ur']|\s|_)(' + i + ur')(\s|_)(' + firstNameComplex[i] + ur')(\s|_)($|[^' + persianCharacters + ur']|[' + persianCharacters + ur'])', u'\\1\\2\u200c\\4\\5\\6',text) # for colors text = dictationReplace(colorsNames, ur'فام|گون', ur'زاده|نیـا|پور|گان|فر|نژاد|ی|یی|ها|های|هایی|ی\u200cها|یـها|هایم|هایت|هایش|هایمان|هایتان|هایشان|', text) # for numbers text = dictationReplace(persianNumbers, ur'گانـه|ماهه', ur'زاده|نیـا|پور|گان|فر|نژاد|ی|یی|ها|های|هایی|هایم|هایت|هایش|هایمان|هایتان|هایشان|', text) # wrong dictation for i in forReplace: if forReplace.has_key(i): text = re.sub(ur'(^|[^' + persianCharacters + ur'])(\s|\u200c|_|)(' + i + ur')(\s|\u200c|_|)($|[^' + persianCharacters + ur'])', u'\\1\\2' + forReplace[i] + u'\\4\\5',text) # کلماتی کـه آ دارند text = complex_replace(text, ur"(^|\s|_|«|»|\[|\(|\<|\>|\')("+ wordsWithA+ ur")(ی|ئی|یی|ٔ|)( |«|»|\.|،|_|\]|\s|\:|\)|\<|\>|؟|\'|\!|$)", u'\u0627', ur'آ') # بن مضارع کـه آ دارند text = complex_replace(text, ur"(^|\u200c|\s|_|«|»|\[|\(|\<|\>|\')(" + PresentVerbsWithA + ur")(م|ی|د|یم|ید|ند)( |«|»|\.|،|_|\s|\]|\:|\)|\<|\>|؟|\!|\'|$)" , u'\u0627', ur'آ') # بن ماضی کـه آ دارند text = complex_replace(text, ur"(^|\u200c|\s|_|«|»|\[|\(|\<|\>|\')(" + PastVerbsWithA + ur")(م|ی|د|یم|ید|ند)( |«|»|\.|،|_|\s|\]|\:|\)|\<|\>|؟|\!|\'|$)" , u'\u0627', ur'آ') # همزه ضم text = complex_replace(text, ur"(^|\s|_|«|»|\[|\(|\<|\>|\')(" + HamzehZam + ur")(‌ها|ها|ین|ان|ی|ئی|یی|ٔ|)( |«|»|\.|،|_|\s|\]|\:|\)|\<|\>|؟|\!|\'|$)" , u'\u0648', ur'ؤ') # همزه نصب text = complex_replace(text, ur"(^|\s|_|«|»|\[|\(|\<|\>|\')(" + HamzehNasb + ur")(ی|ئی|یی|ٔ|)( |«|»|\.|،|_|\s|\]|\:|\)|\<|\>|؟|\!|\'|$)" , u'\u0627', ur'أ') # همزه وسط کلمـه for i in HamzehAtInside: if HamzehAtInside.has_key(i): text = re.sub(ur"(^|\s|_|«|»|\[|\(|\<|\>|\')(" + i + ur')(| )(' + HamzehAtInside[i] + ur")(?= |«|»|\.|،|_|\s|\]|\:|\)|\<|\>|؟|\!|\'|$)" , u'\\1\\2ء\\4',text) # درون مورد افزودن یـا حذف همزهٔ پایـانی اجماعی وجود ندارد. # الف مقصوره text = re.sub(ur"(^|\s|_|«|»|\[|\(|\<|\>|\')(" + HamzehAtEnd + ur")(?= |«|»|\.|،|_|\s|\]|\:|\)|\<|\>|؟|\!|\'|$)",u'\\1\\2ء',text) text = complex_replace(text, ur"(^|\s|_|«|»|\[|\(|\<|\>|\')(" + AlefMaghsooreh + ur")(| )( |«|»|\.|،|_|\s|\]|\:|\)|\<|\>|؟|\!|\'|$)" , u'\u0627', ur'ی') # صفت+تر text = re.sub(ur"(^|\s|_|«|»|\]|\[|\(|\<|\>|\')(" + adjective + ur")( |_)تر(?= |«|»|\.|\[|\]|،|_|\s|\:|\)|\<|\>|؟|\!|\'|$)" , u'\\1\\2\u200cتر',text) # اسامـی رنگ‌ها (به‌عنوان صفت)+تر text = re.sub(ur"(^|\s|_|«|»|\]|\[|\(|\<|\>|\')(" + colorsNames + ur")( |_)تر(?= |«|»|\.|\[|\]|،|_|\s|\:|\)|\<|\>|؟|\!|\'|$)" , u'\\1\\2\u200cتر',text) text = re.sub(ur"به دست\u200cآورد", u'به دست آورد',text) # Solving a bug! def function(s): return s.group(1)+s.group(2)[:-1]+u'اً'+s.group(3) regex=ur"(^|[؛\s\n\.،«»\'\"\<\>؟])(" + needsNasb + ur')[' + NASB + ZAMM + ur']?([؛؟\s\n\.،«»\'\"\<\>]|$)' text=re.sub(regex,function,text, re.UNICODE) return text def normalizeZwnj(text): text = re.sub(ur"\u200c{2,}", ur"\u200c",text) # Clean ZWNJs after characters that don't conncet to the next letter text = \ re.sub(ur"([۰-۹0-9إأةؤورزژاآدذ،؛,\:«»\\/@#$٪×\*\(\)ـ\-=\|ء])\u200c" , u'\\1',text) # Clean ZWNJs before and after English characters text = re.sub(ur"\u200c([\w])", u'\\1',text) text = re.sub(ur"([\w])\u200c", u'\\1',text) # Clean ZWNJs before and after Persian characters text = re.sub(ur'\u200c([' + vowels + arabicIndicDigits + persianDigits + hamza + '])', u'\\1',text) text = re.sub(ur'([' + arabicIndicDigits + '])\u200c', u'\\1',text) text = re.sub(ur"([\w])\u200c", u'\\1',text) # Clean ZWNJs after and before punctuation text = re.sub(ur"\u200c([ء\n\s\[\]\.،«»\:\(\)\؛\؟\?\;\$\!\@\-\=\+\\|])", u'\\1',text) text = re.sub(ur"([\n\s\[\.،«»\:\(\)\؛\؟\?\;\$\!\@\-\=\+\\|])\u200c", u'\\1',text) # Clean ZWNJs before brakets which have sapce after\before them text = re.sub(ur"\u200c(\][\s\n])", u'\\1',text) text = re.sub(ur"([\n\s]\[)\u200c", u'\\1',text) return text def toStandardPersianCharacters(text): for i in persianGlyphs: text = re.sub(ur'[' + persianGlyphs[i] + ur']', i,text) text = normalizeZwnj(text) text = text.replace(ur"ك", ur'ک') # Arabic text = text.replace(ur"ڪ", ur'ک') # Urdu text = text.replace(ur"ﻙ", ur'ک') # Pushtu text = text.replace(ur"ﻚ", ur'ک') # Uyghur text = text.replace(ur"ي", ur'ی') # Arabic text = text.replace(ur"ى", ur'ی') # Urdu text = text.replace(ur"ے", ur'ی') # Urdu text = text.replace(ur"ۍ", ur'ی') # Pushtu text = text.replace(ur"ې", ur'ی') # Uyghur text = text.replace(ur"ہ", ur'ه') # Convert &#x06C1; to &#x0647; ہہہہ to ههه text = re.sub(ur"ە", u'ه\u200c',text) # Kurdish text = text.replace(ur"ھ", ur'ه') # Kurdish return text def applyOrthography(text): text = text.replace(ur"\r", ur'') # تمـیزکاری autoFormatter.js text = re.sub(ur"[\x00-\x08\x0B\x0C\x0E-\x1F\x7F-\x9F\uFEFF]+", u'',text) text = re.sub(ur"[ \xA0\xAD\u1680\u180E\u2000-\u200D\u2028\u2029\u202F\u205F\u2060\u3000]+\n", u'\n',text) # تبدیل تب و فاصله ناول خط بـه هیچ چون مدیـاویکی آن را درون نظر نمـی‌گیرد #text = re.sub(ur"\n[\t\u00A0]+", u'\n',text) # تبدیل انواع فاصله‌ها بـه فاصله ساده text = re.sub(ur"[\u0020\u0085\u00A0\u180E\u2000-\u200A\u202F\u205F\u3000]", u' ',text) text = re.sub(ur"[\u0085]", u'',text) # http:#kb.mozillazine.org/Network.IDN.blacklist_chars text = re.sub(ur"[\u01C3\uFE15]", u'!',text) text = re.sub(ur"[\u02D0\u0589\u05C3\uA789]", u': ',text) text = re.sub(ur"[\u0338\u2044\u2215\u2571\u29F8\u3033\uFF0F]", u'/',text) text = re.sub(ur"[\u05F4]", u'"',text) text = re.sub(ur"[\u06D4\u0701\uFF0E\uFF61]", u'.',text) text = re.sub(ur"\u3014", u'(',text) text = re.sub(ur"\u3015", u')',text) # جایگزینی ۀ غیراستاندار+حرف بعدی بدون فاصله بـه ه+همزه+فاصله text = re.sub(ur"ۀ(?![\s\n])", u'هٔ ',text) # Replace ه followed by (space|ZWNJ|lrm) follow by ی with هٔ text = re.sub(ur"ه[\u200c\u200e\s]+ی([\s\n])", u'هٔ\\1',text) # Replace ه followed by (space|ZWNJ|lrm|nothing) follow by ء or with هٔ text = re.sub(ur"ه[\u200c\u200e\s]*[ءٔ]([\s\n])", u'هٔ\\1',text) # Replace هٓ or single-character ۀ with the standard هٔ text = re.sub(ur"(ۀ|هٓ)", u'هٔ',text) # Replace ه followed by ئ or ی, and then by ی, with ه\u200cای, example: خانـهئی becomes خانـه\u200cای text = re.sub(ur"ه\u200c[ئی]ی", u'ه\u200cای',text) # def for removing incorrect ZWNJs text = re.sub(ur"([\u200c\u200e])([\s\n])", u'\\2',text) text = re.sub(ur"([\s\n])([\u200c\u200e])", u'\\1',text) # فاصلهٔ پیش از واکه\u200cهای کوتاه اشتباه هست و به منظور جلوگیر از بـه هم چسبیدن کلمات فاصله و واکه جابجا حتما گردند. text = re.sub(ur'([' + persianCharacters + vowels + hamza+ ur'])(\s)([' + vowels + hamza + ur'])',u'\\1\\3\\2',text) # واکه\u200cهای کوتاه پشت سرهم نمـی\u200cآیند و یک حرف حتما بینشان فاصله باشد text = re.sub(ur'([' + vowels + hamza + ur']){2,}', u'\\1',text) text = re.sub(ur"ئء", ur'یء',text) # two hamzes after each other text = re.sub(ur"أء", ur'اء',text) # two hamzes after each other text = re.sub(ur"ؤء", ur'ؤ',text) # two hamzes after each other # .replace(ur"وء", ur'ؤ')#bug on سوء text = re.sub(ur"سؤ ?استفاده", ur'سوءاستفاده',text) # bug on سوءاستفاده و سوء # افزودن همزه text = re.sub(ur"درباره (ام|ات|اش|مان|تان|شان|ای)(\s|$)",u'درباره‌\\1\\2',text) # i به منظور جلوگیری از باگ احتمالی به منظور افزودن همزه بـه درباره #text = re.sub(ur"درباره\s", ur'دربارهٔ ',text) #text = re.sub(ur'صفحه(\s|)([' + persianDigits + ']+)(\n|\.|\,|\||\<)', u'صفحهٔ \\2\\3',text) # [[Special:PermaLink/15326391#افزودن همزه]] return text def complexVerbsApplyZwnj(text): for x in persianComplexPastVerbs: y = persianComplexPastVerbs[x] text = re.sub(ur'(^|[^' + persianCharacters + ur'])(' + x + ur') ?(مـی|نمـی|)( |\u200c|)(ن|)(' + y + ur')(م|ی|یم|ید|ند|ه|ن|)($|[^' + persianCharacters + ur'])', u'\\1\\2\u200c\\3\u200c\\5\\6\\7\\8',text) for x in persianComplexPresentVerbs: y = persianComplexPresentVerbs[x] text = re.sub(ur'(^|[^' + persianCharacters + ur'])(' + x + ur') ?(مـی|نمـی|)( |\u200c|)(ن|)(' + y + ur')(م|ی|د|یم|ید|ند|ن)($|[^' + persianCharacters + ur'])', u'\\1\\2\u200c\\3\u200c\\5\\6\\7\\8',text) return text def applyZwnj(text): text = re.sub(ur'(^|[^' + persianCharacters + ur'])(مـی|نمـی) ?' + persianPastVerbs + ur'(م|ی|یم|ید|ند|ه|)($|[^' + persianCharacters + u'])', u'\\1\\2\u200c\\3\\4\\5',text ) text = re.sub(ur'(^|[^' + persianCharacters + ur'])(مـی|نمـی) ?' + persianPresentVerbs + ur'(م|ی|د|یم|ید|ند)($|[^' + persianCharacters + ur'])', u'\\1\\2\u200c\\3\\4\\5',text) # بن فعل مضارع «دان» جدا آمد چون پسوند «ی» با عبارت «مـیدانی» تداخل داشت text = re.sub(ur'(^|[^' + persianCharacters + ur'])(مـی|نمـی) ?(دان)(م|د|یم|ید|ند)($|[^' + persianCharacters + ur'])', u'\\1\\2\u200c\\3\\4\\5',text ) # ماضی نقلی text = re.sub(ur'(^|[^' + persianCharacters + '])' + persianPastVerbs + ur'ه (ام|ای|ایم|اید|اند|است)($|[^' + persianCharacters + ur'])', u'\\1\\2ه\u200c\\3\\4', text ) # ای «توان» ناقلا! text = re.sub(ur"(\s)(مـی|نمـی) ?توان", u'\\1\\2\u200cتوان',text) # چسباندن تمام «ها»ها با فاصلهٔ مجازی text = re.sub(ur" ها([\]\.،\:»\)\s]|\'{2,3}|\={2,})",u'\u200cها\\1',text) text = re.sub(ur" ها(ی|یی|یم|یت|یش|مان|تان|شان)([\]\.،\:»\)\s])", u'\u200cها\\1\\2',text) text = re.sub(ur"هها", u'ه‌ها',text) # چسباندن تمام «ترین»ها با فاصلهٔ مجازی text = re.sub(ur" ترین([\]\.،\:»\)\s]|\'{2,3}|\={2,})",u'\u200cترین\\1',text) # به منظور حذف علامت ستاره اضافی قبل از عنوان ها text = re.sub(ur"\n\*\s*(\=+.+?\=+\n)", u'\n\\1',text) # عضو علامت های نقل قول تکی از عنوان ها text = re.sub(ur"(\n=+)(.*?)(?:'+)(.*?)(?:'+)(.*?)(=+\n)", u'\\1\\2\\3\\4\\5',text) # اول و آخر هم خط اگر فاصلهٔ مجازی باشد، حذف شود text = re.sub(ur"(^\u200c|\u200c$)", u'',text) # شناسه ها # توجه: «است» تعدماً از شناسه ها حذف شده چون بـه عنوان فعل مستقل هم کاربرد دارد و در آن موارد حتما جدا نوشته شود # مثال: «این یک خانـه است» کـه است درون آن حتما از خانـه جدا نوشته شود text = re.sub(ur'ه +(ایم|اید|اند)($|[^' + persianCharacters + ur'\u200c])', u'ه\u200c\\1\\2',text) # موارد جزئی دیگر و بی ربط بـه فاصلهٔ مجازی، حتما منتقل شود text = re.sub(ur"ا\sً", u'اً',text) # رفع اشکال که\u200cای text = re.sub(ur" که\u200cای ", u' کـه ای ',text) # رفع اشکال مـیستری (Mystery) text = re.sub(ur"مـی\u200cستری", u'مـیستری',text) text = re.sub(ur'مـی\u200cگوی($|[^' + persianCharacters + ur'\u200c])', u'مـیگوی\\1',text) # for مـیگوی دریـایی text = re.sub(ur'مـی\u200cدوی($|[^' + persianCharacters + ur'\u200c])', u'مـیدوی\\1',text) # for [[مـیدوی (ابهام‌زدایی)]] return text def punctuation(text): # / سجاوندی غیرفارسی text = re.sub(ur"ː", u': ',text) # Replace incorrect : character # استفاده از ؟ فارسی text = re.sub(ur'([' + persianCharacters + ur'])[ ]*[?]',u'\\1؟',text) # استفاده از ; فارسی text = re.sub(ur'([' + persianCharacters + ur'])[ ]*[;]',u'\\1؛ ',text) # استفاده از ، فارسی text = re.sub(ur'([' + persianCharacters + ur'])(\]\]|»|)[ ]*[,]', u'\\1\\2، ',text) #اصلاح ویرگول فارسی بـه انگلیسی درون مـیان کلمات انگلیسی text = re.sub(ur'([a-zA-Z])+ *،', u'\\1,',text) # حذف دو فاصله بعد از سجاوندی text = re.sub(ur"(،|؛|؟|\.) ", u'\\1 ',text) text = re.sub(ur"\r", u'',text) # افزودن یـا حذف فاصله # حذف فاصله‌های تکراری مـیان واژه‌ها، بـه جز بین نام پارامتر و علامت مساوی text = re.sub(ur"(. یک دو سه چهار مال ماس چار فی ) +(?=[^= ])", u'\\1',text) # فاصله بعد از سجاوندی بـه جز ! بـه دلیل (<!-- و !! درون بالای جدول‌ها) text = \ re.sub(ur"([،\.\؛\؟»])([^\s\.\(\)«»\"\[\]<>\d\w\{\}\|۰۱۲۳۴۵۶۷۸۹\'])" , u'\\1 \\2',text) # افزودن فاصله بـه بعد از سجاوندی text = re.sub(ur'([' + persianCharacters + ur']+|\]|\)|»)([؟،؛\!\.])([' + persianCharacters + persianDigits + ur']+|\[|\(|«)', u'\\1\\2 \\3',text) # حذف فاصله بعد از گیومـه، پرانتز، براکت باز text = re.sub(ur"([\(«\[]) ", u'\\1',text) # حذف فاصله قبل از گیومـه، پرانتز، براکت بسته text = re.sub(ur" ([\)»\]])", u'\\1',text) # افزودن فاصله قبل از گیومـه باز text = re.sub(ur"([^ \(\[\|\r\n>'])(«)", u'\\1 \\2',text) text = re.sub(ur" +\( +", u' (',text) text = re.sub(ur'([' + persianCharacters + ur']|\]|») *\( *(?=[' + persianCharacters + ur'])(?!ها\)|ان\))', u'\\1 (',text) text = re.sub(ur'([' + persianCharacters + ur']) *\) *(?=[' + persianCharacters + ur']|\[|«)', u'\\1) ',text) # Removes extra line between two items list text = re.sub(ur"(\n\*.*?)\n+(?=\n\*)", u'\\1',text) # Removes extra line between two items list text = re.sub(ur"(\n#.*?)\n+(?=\n#)", u'\\1',text) # Convert , to ، if there are Persian characters on both sides of it text = re.sub(ur'([' + persianCharacters + ur']), ?(?=[' + persianCharacters + ur'])', u'\\1\\2، ',text) # بعد از نقطه‌ویرگول فارسی علامتی قرار نمـی‌گیرد text = re.sub(ur"(؛)(([\s]+)?[\.،؛:!؟\-…])", u'\\1',text) # درون انتهای پاراگراف نقطه‌ویرگول فارسی نمـی‌آید text = re.sub(ur"(؛)(\s|)\n", u'.\n',text) # سجاوندی درون ابتدای علامت باز قرار نمـی‌گیرد text = re.sub(ur"([\(«])[\s]([؛\.،])", ur'\\1',text) # ویرگول فارسی # بعد از ویرگول فارسی این علامت‌ها قرار نمـی‌گیرد text = re.sub(ur"(،)([\s]+)?([،؛!؟\-][\.،؛!؟\-]*|\.(?!\.))", u'\\1',text) # نقطه # حتما سه نقطه باشد text = re.sub(ur'([' + persianCharacters + ur'])( *)(\.{3,})' , u'\\1\\2…',text) text = re.sub(ur" \.\.\. یک دو سه چهار مال ماس چار فی ", ur' … ',text) # بعد از نقطه این علایم نمـی‌آیند text = re.sub(ur'([' + persianCharacters + ur'])\.( *[،؛:!؟\?]+)', u'\\1.',text) # سجاوندی درون ابتدای پرانتز و گیومـه باز قرار نمـی‌گیرد text = re.sub(ur'(\(|«)[\.،؛](\s|)([' + persianCharacters + ur'])', u'\\1\\3',text) # سجاوندی درون داخل پرانتز text = re.sub(ur'([' + persianCharacters + ur'])(\s|)[\.،؛](\s|)(\))', u'\\1\\2\\3\\4',text) # درون صورت وابستگی معنی جملات بهتر هست نقطه‌ویرگول فارسی قرار گیرد text = re.sub(ur'([' + persianCharacters + ur'])(\s|)(\.)(\s|)(ولی|که\s|و\s|بنابراین|لذا)' , u'\\1؛ \\5',text) # / Question & exclamation mark # علامت تعجب تکراری بـه دلیل وجود !! درون عنوان جدول‌های مدیـاویکی نباید اصلاح شود. # تكرار علامت سوال فارسی text = re.sub(ur"(؟(\s|)){2,}", u'؟',text) # علامت‌گذاری نادرست text = text.replace(ur'؟ !', ur'؟!').replace(ur'! ؟', u'!؟') # Remove space preceding punctuation, except for ellipses text = re.sub(ur"([^ \.]) +([؟،\:؛!\.])(\s[^ \.]|<|$)", u'\\1\\2\\3',text) # عبارت «ها» درون پرانتز مـی‌تواند بـه کلمـه قبلی خود بچسبد text = re.sub(ur' \(ها\)', u'(ها)',text) text = re.sub(ur'ه‍\. (ق|خ|ش)([\n ])', u'ه‍.\\1\\2',text) #iاصلاح تاریخ هجری # حذف فاصلهٔ مـیان دو عبارت مختصر کـه دارای نقطهٔ اختصار باشند myregex = re.compile(ur'(?:[' + persianCharacters + ur']{1,2}\. ?){2,6}') lists=re.findall(myregex,text) if lists: for item in lists: item2= re.sub(ur'\. (.)', u'.\\1',item) if item!=item2: text = text.replace(item,item2) return text def runAbarAbzar (text): text = normalizeZwnj (text) text = quotation (text) text = dictation (text) text = toStandardPersianCharacters (text) text = applyOrthography (text) text = complexVerbsApplyZwnj (text) text = applyZwnj (text) text = punctuation (text) text = normalizeZwnj (text) return text def minor_edits (text): #تمـیزکاری فاصلهٔ مجازی text = re.sub(u'‌{2,}', u'‌', text) # پشت‌سرهم text = re.sub(u'\[\[([^\]\|]*?)‌]](%s+)' % faChrs, ur'[[\1|\1‌\2]]', text) # Piping text = re.sub(u'‌(?![ئاآأإژزرذدوؤةب\(\)پتثجچحخسشصضطظعغفقک،گلمنـهیيًٌٍَُِّْٰ\[\]ٓٔ]|[\u0900-\u097F]|ֹ)', '', text) # درون پس text = re.sub(u'(?<![ئبپتثجچح\[\]خسشصضطظعغ\(\)فقکگلم،نـهیيًٌٍَُِّْٰٓٔ]|[\u0900-\u097F]|f|ֹ)‌', '', text) # درون پیش return text def arabic_to_farsi(text): text = re.sub(u'[كﮑﮐﮏﮎﻜﻛﻚﻙ]', u'ک', text) text = re.sub(ur'[ىىىېىﻴﻲﻳﻲۍﻱﻰىىﻯي]', u'ی', text) text = re.sub(ur'[ہەھ]', u'ه', text) text = re.sub(ur'[َُِّْٰ]', u'', text)#ur'[\u064E\u064F\u0650\u0651\u0652\u0670]' count=-1 fanum=u"۰۱۲۳۴۵۶۷۸۹" arnum=u"٠١٢٣٤٥٦٧٨٩" for i in arnum: count+=1 text=text.replace(arnum[count],fanum[count]) return text def dictation(txt): #s: شبه‌ساده‌ها ####### مشارٌ‌اليه، مضاف‌ٌاليه، منقولٌ‌عنـه، مختلفٌ‌فيه، متفق‌ٌعليه، بعبارةٍاُخرى، اباًعن‌جدٍ، اىّ‌نحوٍكان. txt = re.sub(bLB+u'من ?(باب|جمله)'+bLA, ur'من‌\1', txt) txt = re.sub(u' مع ?(هذا|ذلک|الفار[غق]|الوصف|ال[اأ]سف)', ur' مع‌\1', txt) txt = re.sub(u' علی ?(هذا|حده|رغم|الاصول|الحساب|الخصوص|البدل|الدوام|السویـه|الطلوع|الله|القاعده)', ur' علی‌\1', txt) txt = re.sub(bLB+u' ذو ال', u' ذوال', txt) txt = re.sub(u' ذی ?(ال|نفع|امر|جود|حساب|حق|حیـات|ربط|روح|شعور|صلاحیّ?ت|عقل|علاقه|فقار|فن|قیمت|نفوذ)'+bLA, ur' ذی‌\1', txt) txt = re.sub(bLB+u' حقّ? (?=البوق|العبور|الت[اأ]لیف|التدریس|الزحمـه|اللّ?ه|النّ?اس|تعالی)', u' حق‌', txt) txt = re.sub(u' عن ?[قغ]ریب', u' عن‌قریب', txt) txt = re.sub(u' قتل ?عام', u' قتل‌عام', txt) txt = re.sub(u' علی[‌ ][اأ]یّ?[‌ ]?حال', u' علی‌أی‌حال', txt) txt = re.sub(u' من[‌ ]?حیث[‌ ]?المجموع', u' من‌حیث‌المجموع', txt) txt = re.sub(u'ب(?:|ه[‌ ])ر[اأ]ی[‌ ]العین', u'برأی‌العین', txt) txt = re.sub(u'ما ?ب(?:|ه[‌ ])ازا', u'مابازا', txt) txt = re.sub(u'متقابل[‌ ](?:ب|به[‌ ])ر[اأ]س', u'متقابل‌به‌رأس', txt) txt = re.sub(u'منحصر ?(?:ب|به[‌ ])فرد', u'منحصربه‌فرد', txt) txt = re.sub(bLB+u'فی[‌ ]?ما ?بین', u'فی‌مابین', txt) txt = re.sub(u' [اآ]ی[ةت][‌ ]?اللّ?ه', u' آیت‌الله', txt)#عنایت‌الله txt = re.sub(u'حج[ةته][‌ ]?ال[اإ]سلام', u'حجت‌الاسلام', txt) txt = re.sub(u'ثق[ةته][‌ ]?ال[اإ]سلام', u'ثقةالاسلام', txt) txt = re.sub(u'امـیر ?الم[وؤ]منین', u'امـیرالمؤمنین', txt) txt = re.sub(u'(متوازی|مختلف)[‌ ]?ال[اأ]ضلاع', ur'\1‌الأضلاع', txt) txt = re.sub(u'متساوی[‌ ]?السّ?اقین', u'متساوی‌الساقین', txt) txt = re.sub(u'قا[یئ]م[‌ ]الزّاوی[ةه]', u'قائم‌الزاویـه', txt) txt = re.sub(u'دا[یئ]ر[ةته][‌ ]?(البروج|المعارف|العلوم)', ur'دائرة\1', txt) txt = re.sub(u'دا[یئ]م[‌ ](الخمر|الصوم|الذّ?[کك]ر)', ur'دائم‌\1', txt) txt = re.sub(u'ر[اأإ]س[‌ ](الجدی|السّ?رطان|المال)', ur'رأس‌\1', txt) txt = re.sub(u'(مجنی|مجنی)[‌ ][عا]لیـه', ur'\1‌علیـه', txt) txt = re.sub(u'(مضاف|مسند|مرجوع|مشار|منتقل)ٌ?[‌ ]?[عا]لیـه', ur'\1ٌ‌الیـه', txt) txt = re.sub(u'منته[ای][‌ ]?[عا]لیـه', u'منتهی‌الیـه', txt) txt = txt.replace(u'بین الملل', u'بین‌الملل').replace(u'نرم افزار', u'نرم‌افزار').replace(u'حزب الل', u'حزب‌الل') txt = txt.replace(u'جدید الاحداث', u'جدیدالاحداث').replace(u'کثیر الانتشار', u'کثیرالانتشار').replace(u'سریع السیر', u'سریع‌السیر') txt = txt.replace(u'لازم الاجرا', u'لازم‌الاجرا').replace(u'فوق الذکر', u'فوق‌الذکر').replace(u'مرضی الطرف', u'مرضی‌الطرف') txt = txt.replace(u'خاتم الانبیـا', u'خاتم‌الانبیـا').replace(u'متفق القول', u'متفق‌القول').replace(u'قریب الوقوع', u'قریب‌الوقوع') txt = txt.replace(u'سوق الجیشی', u'سوق‌الجیشی').replace(u'محیر العق', u'محیرالعق').replace(u'عظیم الجث', u'عظیم‌الجث') txt = txt.replace(u'لطایف الحیل', u'لطایف‌الحیل').replace(u'موقوف المعانی', u'موقوف‌المعانی').replace(u'سلیم النفس', u'سلیم‌النفس') txt = txt.replace(u'موثق الصدور', u'موثق‌الصدور').replace(u'شمس العمار', u'شمس‌العمار').replace(u'حسب الامر', u'حسب‌الامر') txt = txt.replace(u'مسلوب الاراده', u'مسلوب‌الاراده').replace(u'مستجاب الدعو', u'مستجاب‌الدعو') txt = re.sub(bLB+u'(دار|مشترک|ممنوع|قدیم|قلیل|ناقص|ضعیف|قوی|تحت|ر[یئ]یس|ربّ?|امّ?|حقّ?|ماء|ماوراء|باب) (?=ال)', ur'\1‌', txt) #txt = re.sub(u'‌(?=الهام|الصاق|الزام|القا|الکتریک|الکتریسیته)', u'', txt) txt = txt.replace(u'برپایـه', u'بر پایـه') txt = txt.replace(u'سیستم عامل', u'سیستم‌عامل') #e: آ #txt = re.sub(bLB+u'(ا|أ)('+noAlef+u')'+bLA, ur"آ\2", txt)#it has some bugs! txt = txt.replace(u' راکتور', u' رآکتور').replace(u'فرآیند', u'فرایند')#.replace(u'فرآورده', u'فراورده')# e: ا <-> آ txt = re.sub(bLB+u'ایده?[‌ ][اآ]ل', u'ایده‌آل', txt) #s: افعال txt = txt.replace(u' دو مـیدانی ', u' دومـیدانی ') txt = re.sub(bLB+u'(نمـی) ?([نب]ی؟|)('+bnMzare+u'|'+bnMazi+u')(ان|)(م|ی|د|یم|ید|ا?ند)'+bLA, ur'\1‌\2\3\4\5', txt) # مـی bug همـیاری #txt = re.sub(bLB+u'(باز|فر[او]|وا|[بد]ر) ?([هن]?مـی‌|)([منب]ی?|)('+bnMzare+u'|'+bnMazi+u')(م|ی|د|یم|ید|ا?ند)'+bLA, ur'\1\2\3\4\5', txt) # پیشوند فعل ### BUG txt = re.sub(bLB+u'(باز|فر[او]|وا|بر) ?([منب]ی?|)('+bnMazi+u')ن'+bLA, ur'\1\2\3ن', txt)#وی درون جنگیدن با من txt = re.sub(bLB+u'('+bnMazi+u')ه (ام|ای|ایم|اید|اند)'+bLA, ur'\1ه‌\2', txt) # فم بین «ه» و شناسه طبق شیوه‌نامـه هست باید جدا باشد txt = re.sub(u'([منب])یـا(رزید|فتاد|فتد|فراشت|فروخت|فزود|فسرد|فشاند|ف[کگ]ند|نجامـید|ند[او]خت|ندیشید|ن[بگ]اشت|نگیخت)(م|ی|یم|ید|ند|[^'+faChrs+u'])', ur'\1ی\2', txt) # نیـافتاد -> نیفتاد txt = re.sub(u'([منب])یـا(رز|فر[او]ز|فزای|فسر|فشان|ف[کگ]ن|نبار|نجام|ندا[یز]|ندوز|ندیش|نگار|نگیز)(م|ی|د|یم|ید|ا?ند|[^'+faChrs+u'])', ur'\1ی\2\3', txt) # بیـاندیش -> بیندیش #s: ضمایر ملکی txt = re.sub(u'(?:ه|هٔ)[‌ ](مان|شان)'+bLA, ur'ه‌\1', txt)#BUG:Solved txt = re.sub(u'(?<=ه)[‌ ](ات|اش)'+bLA, ur'‌\1', txt) #s: و txt = re.sub(u'رفت[‌ ]?و ?[اآ]مد', u'رفت‌وآمد', txt) txt = re.sub(u'گفت[‌ ]?و ?گو', u'گفتگو', txt) txt = re.sub(u'جست[‌ ]?و ?جو', u'جستجو', txt) txt = re.sub(u'پخت[‌ ]?و ?پز', u'پخت‌وپز', txt) txt = re.sub(u'شست[‌ ]?و ?شو', u'شست‌وشو', txt) txt = re.sub(u'خفت[‌ ]?و ?خیز', u'خفت‌وخیز', txt) txt = re.sub(bLB+u'کند ?و ?کا?و'+bLA, u'کندوکاو', txt) txt = re.sub(bLB+u'کم[‌ ]و ?کاست', u'کم‌وکاست', txt) #s: بسیط txt = re.sub(u'(فن|دل)ّ?[‌ ]?[آا]وری', ur'\1اوری', txt) txt = re.sub(bLB+u' دل[‌ ](سوزی|تنگی|بری) '+bLA, ur' دل\1 ', txt)#Bug دل ب txt = re.sub(bLB+u'یک[‌ ]دلی'+bLA, u'یکدلی', txt) txt = re.sub(u'گاه[‌ ]و ?بی[‌ ]?گاه', u'گاه‌و‌بیگاه', txt) #e: دیگر غلط‌های املایی txt = re.sub(u' (سپاس|شکر|بر)[‌ ]?گ[ذز]ار ', ur' \1‌گزار ', txt)#بنا بر گزارش txt = re.sub(u'(پایـه|بنیـان)[‌ ]?گزار', ur'\1‌گذار', txt)#متغییر الگو بنیـانگذار txt = re.sub(bLB+u'بی[‌ ]?م[حه]ابا', u'بی‌محابا', txt) txt = re.sub(bLB+u' بر ?خو?است', u' برخاست', txt) txt = re.sub(u'خوانواد(?=ه|گی)', u'خانواد', txt) txt = re.sub(u'[آا]نفو?لو? ?[آا]نزا', u'آنفلوانزا', txt) txt = re.sub(bLB+u'غری[ضظ]ه'+bLA, u'غریزه', txt) txt = txt.replace(u'خواستگاه', u'خاستگاه') txt = txt.replace(u'باطری', u'باتری').replace(u'باطلاق', u'باتلاق').replace(u' ملیون', u' مـیلیون') txt = txt.replace(u'ضمـینـه', u'زمـینـه').replace(u'انظباط', u'انضباط').replace(u'حاظر', u'حاضر') #txt = txt.replace(u'نفوظ', u'نفوذ') ### txt = txt.replace(u'مذبور', u'مزبور').replace(u'قائله', u'غائله').replace(u' وحله', u' وهله').replace(u' مرهمت', u' مرحمت') txt = txt.replace(u' انـهنا', u' انحنا').replace(u'پزشگی', u'پزشکی').replace(u'تضاهرات', u'تظاهرات') txt = txt.replace(u'تلوزیون', u'تلویزیون').replace(u'پرفسور', u'پروفسور').replace(u' خوشنود', u' خشنود') txt = txt.replace(u' الویت', u' اولویت').replace(u'ملیـارد', u'مـیلیـارد') txt = txt.replace(u'شگفت انگیز', u'شگفت‌انگیز') txt = re.sub(u'ه‌(گی|گانی?)'+bLA, ur'\1', txt) #txt = re.sub(bLB+u'وب[‌ ]?(سایت|گاه)', u'وبگاه', txt) ###in many cases it could be template vaiable! txt = re.sub(u'ویکی ?(?=سازی|فا |[مپ]دیـا)', u'ویکی‌', txt) txt = re.sub(u'ویکی‌پدیـا ?(?='+langs+u')', u'ویکی‌پدیـای ', txt) txt = re.sub(u'علاقه?[‌ ]?مند', u'علاقه‌مند', txt) txt = re.sub(u'باقی ?ماند', u'باقی‌ماند', txt) txt = re.sub(u'مت[عاأ][سص]ّ?فانـه', u'متأسفانـه', txt) txt = re.sub(u'آندروید', u'اندروید', txt) txt = re.sub(bLB+u'من[‌ ]را'+bLA, u'مرا', txt) #txt = re.sub(u'عدم وجود'+bLA, u'نبودِ', txt) #txt = txt.replace(u'عدم حضور', u'غیـاب') txt = re.sub(u'اقدامات لازمـه?'+bLA, u'اقدام‌های لازم', txt) #e: ماه‌ها txt = re.sub(bLB+u'(?:جولای|ژوییـه)'+bLA, u'ژوئیـه', txt) #txt = re.sub(bLB+u'[اآ]گوست'+bLA, u'اوت', txt)#جین آگوست دومـینیک txt = re.sub(bLB+u'دی?سا?مبر'+bLA, u'دسامبر', txt) txt = re.sub(u'(ربیع|جمادی)[‌ ]?(?:الثانی|ال[اأإ]خر)', ur'\1‌الثانی', txt) txt = re.sub(u'(ربیع|جمادی)[‌ ]?ال[اأإ]ول', ur'\1‌الاول', txt) #txt = re.sub(u'ذ[وی][‌ ]?(?:ال|)(حج|قعد)[ةه]', ur'ذی‌ال\1ه', txt) ### #e: جمع‌الجمع txt = re.sub(u'(مدارک)[‌ ]?های?'+bLA, u'مدارک', txt) txt = re.sub(bLB+u'رسومات'+bLA, u'رسوم', txt) #e: حشو txt = re.sub(bLB+u'بر ?علیـه', u'علیـه', txt) # بر علیـه txt = re.sub(u'اعلم[‌ ]?تر', u'اعلم', txt) # تر #e: طبق قاعدهٔ فارسی txt = re.sub(u'(آزمایش|پژوهش|پیشنـهاد|نمایش|دستور|فرمایش|گزارش|گرایش|باغ|کوهستان)اتی ', ur'\1‌هایی ', txt) # اتی -> هایی txt = txt.replace(u'بازرسین', u'بازرسان').replace(u'داوطلبین', u'داوطلبان') #e: ین -> ان txt = txt.replace(u'زباناً', u'زبانی').replace(u'تلفناً', u'تلفنی').replace(u'ناچاراً', u'به‌ناچار').replace(u'گاهاً', u'گاهی') #e: اً #--------------------------Reza added------------------------ return txt.strip() def cleaning(text): text=text.replace(u'\r',u'').replace(u'\n^ "',u'\n*"').replace(u'&zwnj;',u'‌').replace(u'\n \n \n',u'\n\n').replace(u'\n \n',u'\n\n').replace(u'\n \n',u'\n\n').replace(u'\n \n',u'\n\n') text=text.replace(u'< ',u'<').replace(u' >',u'>').replace(u'<!--\n',u'<!--').replace(u'\n-->',u'-->').replace(u'<!---\n',u'<!---').replace(u'\n--->',u'--->') #تمـیزکاری فاصلهٔ مجازی text = re.sub(u'‌{2,}', u'‌', text) # پشت‌سرهم text = re.sub(u'\[\[([^\]\|]*?)‌]](%s+)' % faChrs, ur'[[\1|\1‌\2]]', text) # Piping text = re.sub(u'‌(?![ئاآأإژزرذدوؤةبپتثجچحخسشصضطظعغفقکگلمنـهیيًٌٍَُِّْٰٓٔ]|[\u0900-\u097F]|ֹ)', '', text) # درون پس text = re.sub(u'(?<![ئبپتثجچحخسشصضطظعغفقکگلمنـهیيًٌٍَُِّْٰٓٔ]|[\u0900-\u097F]|f|ֹ)‌', '', text) # درون پیش text=arabic_to_farsi(text) text=minor_edits (text) text = re.sub(u"(?:"+zaed+u")", "", text) return text def add_tanvin(text): def function(s): return s.group(1)+s.group(2)[:-1]+u'اً'+s.group(3) regex=ur"(^|[؛\s\n\.،«»\'\"\<\>؟])(" + needsNasb + ur')[' + NASB + ZAMM + ur']?([؛؟\s\n\.،«»\'\"\<\>]|$)' text=re.sub(regex,function,text, re.UNICODE) return text def main(ns,correectList): os.system('sql fawiki_p "SELECT page_title FROM page WHERE page_namespace = '+ns+' AND page_is_redirect = 0;" > '+bot_adress+'Title_sql_result.txt') text = codecs.open( bot_adress+'Title_sql_result.txt','r' ,'utf8' ) text = text.read().replace(u'_',u' ').replace(u'\r',u'').replace(u'\n\n',u'\n').strip()#.replace(u'\n',u'\n\nااا\n\n').strip() pywikibot.output(u'\03{lightblue}-- Sql is done!\03{default}') our_list={} new_txt2,new_txt3,new_txt4,new_txt5,new_txt6,new_txt7,new_txt=u'\n',u'\n',u'\n',u'\n',u'\n',u'\n',u'\n' text2=text text2=dictation(text2) text2=cleaning(text2) text2=text2.replace(u',',u'،').replace(u' ،',u'،').replace(u' ؛',u'؛') text2=text2.replace(u' ',u' ').replace(u' ',u' ').strip() text2=runAbarAbzar(text2).strip() text2=text2.replace(u'ٔ',u'')#remove hamzeh text2=add_tanvin(text2) with codecs.open(bot_adress+u"zztxt1.txt" ,mode = 'w',encoding = 'utf8' ) as f: f.write(text) with codecs.open(bot_adress+u"zztxt1+abarabzar.txt" ,mode = 'w',encoding = 'utf8' ) as f: f.write(text2) pywikibot.output(u'\03{lightblue}-- compairing the lists\03{default}') #list2=text2.replace(u'\nااا\n',u'\n').replace(u'\n\n',u'\n').replace(u'\n\n',u'\n').strip().split(u'\n') #list1=text.replace(u'\nااا\n',u'\n').replace(u'\n\n',u'\n').replace(u'\n\n',u'\n').strip().split(u'\n') list2=text2.replace(u'\n\n',u'\n').replace(u'\n\n',u'\n').strip().split(u'\n') list1=text.replace(u'\n\n',u'\n').replace(u'\n\n',u'\n').strip().split(u'\n') count1=-1 for txt in list1: count1+=1 pywikibot.output( u'='+str(count1)) if list2[count1]!=txt: if list1[count1] in correectList: continue elif u'ویکی‌پدیـا:گزیدن نگاره برگزیده' in txt : continue elif u'–' in list2[count1] or u'. ' in list2[count1]: new_txt2+=u'# [['+txt +u']]\t > \t[['+list2[count1]+u']]\n' elif u'هٔ' in txt or u'ه‌ی ' in txt:#همزه new_txt7+=u'# [['+txt +u']]\t > \t[['+list2[count1]+u']]\n' elif u',' in txt and u'،' in list2[count1]: new_txt6+=u'# [['+txt +u']]\t > \t[['+list2[count1]+u']]\n' elif string.count(list2[count1],u'آ')> string.count(txt,u'آ'): new_txt3+=u'# [['+txt +u']]\t > \t[['+list2[count1]+u']]\n' elif u'ها' in list2[count1] and u' ها' in txt: new_txt4+=u'# [['+txt +u']]\t > \t[['+list2[count1]+u']]\n' elif u'ي' in list2[count1] or u' ك' in txt: new_txt5+=u'# [['+txt +u']]\t > \t[['+list2[count1]+u']]\n' else: new_txt+=u'# [['+txt +u']]\t > \t[['+list2[count1]+u']]\n' if ns=='0': saveAdress=u'ویکی‌پدیـا:گزارش دیتابیس/برای انتقال مقاله' elif ns=='14': saveAdress=u'ویکی‌پدیـا:گزارش دیتابیس/برای انتقال رده' elif ns=='10': saveAdress=u'ویکی‌پدیـا:گزارش دیتابیس/برای انتقال الگو' elif ns=='4': saveAdress=u'ویکی‌پدیـا:گزارش دیتابیس/برای انتقال ویکی‌پدیـا' elif ns=='12': saveAdress=u'ویکی‌پدیـا:گزارش دیتابیس/برای انتقال راهنما' else: pass fapage=pywikibot.Page(faSite,saveAdress) put_text=u'{{گزارش دیتابیس/صفحه به منظور انتقال}}\n== سجاوندی ==\n'+new_txt2+u'\n\n== ویرگول ==\n'+new_txt6+u'\n\n== همزه ==\n'+new_txt7+u'\n\n== آ ==\n'+new_txt3+u'\n\n== ها ==\n'+new_txt4+u'\n\n== ي-ك عربی ==\n'+new_txt5+u'\n\n== سایر ==\n'+new_txt+u'\n' if ns=='14': put_text=put_text.replace(u'[[',u'[[:رده:') elif ns=='10': put_text=put_text.replace(u'[[',u'[[الگو:') elif ns=='4': put_text=put_text.replace(u'[[',u'[[ویکی‌پدیـا:') elif ns=='12': put_text=put_text.replace(u'[[',u'[[راهنما:') else: pass fapage.put(put_text,u'ربات:به‌روزرسانی گزارش') fapage=pywikibot.Page(faSite,saveAdress+u'/امضا') fapage.put(put_text,u'ربات:به‌روزرسانی گزارش') new_txt2,new_txt3,new_txt4,new_txt5,new_txt6,new_txt7,new_txt=u'\n',u'\n',u'\n',u'\n',u'\n',u'\n',u'\n' def get_whiteList(saveAdress): correct_page=pywikibot.Page(faSite,saveAdress+u'/فهرست سفید') correctLinks=correct_page.get() correctLinks=correctLinks.replace(u'\r',u'') correectList=[] for i in correctLinks.split(u'\n*'): correectList.append(i.strip()) return correectList def run(): correectList=get_whiteList (u'ویکی‌پدیـا:گزارش دیتابیس/برای انتقال مقاله') print "Starting NS 0" main('0',correectList) correectList=get_whiteList (u'ویکی‌پدیـا:گزارش دیتابیس/برای انتقال رده') print "Starting NS 14" main('14',correectList) correectList=get_whiteList (u'ویکی‌پدیـا:گزارش دیتابیس/برای انتقال الگو') print "Starting NS 10" main('10',correectList) correectList=get_whiteList (u'ویکی‌پدیـا:گزارش دیتابیس/برای انتقال ویکی‌پدیـا') print "Starting NS 4" main('4',correectList) correectList=get_whiteList (u'ویکی‌پدیـا:گزارش دیتابیس/برای انتقال راهنما') print "Starting NS 12" main('12',correectList) if __name__ == "__main__": run()
برگرفته از «https://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=ویکی‌پدیـا:درخواست‌های_ربات/تمـیزکاری_عنوان‌ها&oldid=20483965»




[یک دو سه چهار مال ماس چار فی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 30 Sep 2018 16:24:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com