نزار قبانی ترجمـه : پسری که هر روز تخم میگزارد
حسین خسروی
(از مجموعهی: «سطرهایی از کتابِ یـاسمـین»، پسری که هر روز تخم میگزارد ترجمـه اشعار نِزار قبّانی و دیگران)
۱
بانوی من!
مـیخواهم دوستت بدارم،
تا سلامتم را بازیـابم؛
و سلامتِ کلماتم را؛
و از طوق آلودگی،
که قلبم را دربرگرفته، رها شوم؛
چرا کـه زمـین
بدون تو
دروغی هست بزرگ؛
و سیبی هست گندیده.
۲
مـیخواهم دوستت بدارم،
تا بـه دین یـاسمـین درآیم؛
و مناسکِ بنفشـه بـه جای آرم؛
و از تمدنِ شعر دفاع کنم؛
و از کبودی دریـا؛
و سبزی بیشـهها.
۳
مـیخواهم دوستت بدارم،
تا مطمئن شوم
نخلستانهای چشمانت
همچنان سلامت هستند؛
و لانـههای گنجشکان درون مـیان دو ت
همچنان سلامت هستند؛
و ماهیـانِ شعر کـه در خونم شنا مـیکنند
همچنان سلامت هستند.
۴
مـیخواهم دوستت بدارم،
تا از خشکبودنم خلاص شوم؛
و از شوریام؛
و از آهکی شدنِ انگشتانم.
و جویهایم را بازیـابم؛
و خوشـههایم را؛
و پروانـههای رنگارنگم را.
و از تواناییم به منظور آوازخواندن مطمئن شوم؛
و از طاقتم به منظور گریستن.
۵
مـیخواهم دوستت بدارم
تا جزییـات خانـهمان را درون دمشق دوباره بـه یـاد بیـاورم:
اتاق بـه اتاق
آجر بـه آجر
کبوتر بـه کبوتر؛
و با آن پنجاه گلدان یـاسمن سخن بگویم
که مادرم هر روز صبح از آنها بازدید مـیکرد
همچنان کـه زرگر سکههایش را بررسی مـیکند.
۶
بانویم!
مـیخواهم دوستت بدارم،
در روزگاری کـه عشق فلج شده؛
و زبان فلج شده؛
و دفاتر شعر فلج شدهاند.
نـه درختان مـیتوانند بر پاهای خود بایستند؛
و نـه گنجشکان مـیتوانند بال بگشایند؛
و نـه ستارهها مـیتوانند بدون ویزا سفر کنند.
۷
مـیخواهم دوستت بدارم،
پیش از آن کـه آخرین غزال از غزالانِ آزادی
منقرض شود؛
و آخرین نامـه از نامـههای عاشقان.
و [پیش از آن که] آخرین شعرِ نوشته شده بـه زبان عربی،
به دار زده شود.
۸
مـیخواهم دوستت بدارم،
پیش از آن کـه فرمانی فاشیستی صادر شود
مبنی بر بستن بوستانهای عشق.
و مـیخواهم فنجانی قهوه با تو بنوشم،
پیش از آن کـه قهوه و فنجانها را مصادره کنند.
و مـیخواهم دو دقیقه با تو بنشینم،
پیش از آن کـه پلیس مخفی صندلیها را از زیر پایمان بکشد؛
و مـیخواهم تو را درون آغوش بگیرم [و ببوسم]،
پیش از آن کـه دهانم و بازوانم را بازداشت کنند.
و مـیخواهم درون مقابل تو بگریم،
پیش از آن کـه بر قطرات اشکم عوارض گمرگی ببندند.
۹
بانویم!
مـیخواهم دوستت بدارم،
تا بر ارابهی زمان سوار شوم؛
و تقویمها را تغییر دهم؛
و روزها و ماهها را دوباره نامگذاری کنم؛
و ساعتهای جهان را
با ضرباهنگ قدمهای تو
و با رایحهی عطر تو تنظیم کنم،
[رایحهای] کـه پیش از ورود خودت
به کافهتریـا وارد مـیشود.
۱۰
بانوی من!
دوستت دارم،
تا دفاع کرده باشم
از حق اسب
در شیـهه کشیدن، آنگونـه کـه خودش مـیخواهد؛
و از حق زن
در انتخاب شـهسوارش، آنگونـه کـه دلش مـیخواهد؛
و حق ماهی
در اینکه هر گونـه خودش مـیخواهد، شنا کند؛
و حق درخت
در اینکه برگهایش را هر طور مـیخواهد، تغییر دهد؛
و حق ملتها
در اینکه حاکمانشان را هر وقت خواستند، تغییر دهند.
۱۱
مـیخواهم دوستت بدارم،
تا بـه «بیروت» برگردانم سرِ بریدهاش را
و بـه دریـای بیروت، ردای نیلگونش را
و بـه شاعرانش، دفترهای سوختهشان را
مـیخواهم برگردانم به:
چایکوفسکی، بالهی «دریـاچهی قو» را
و بـه «پل اِلوار»، کلیدهای پاریس را
و بـه «ون گوگ»، تابلوی «گل آفتابگران» را
و بـه لویی آراگون، شعر «چشمهای الزا» (Elsa) را
و بـه «مجنونِ عامری»، شانـههای [گیسوی] «لیلی» را
۱۲
مـیخواهم محبوبم باشی،
تا شعر
بر اسلحهی کمریِ صداخفهکندار پیروز شود؛
و دانشآموزان
بر گازهای اشکآور پیروز شوند؛
و گل سرخ
بر باتومِ پلیس پیروز شود؛
و کتابخانـهها
بر کارخانـههای اسلحهسازی پیروز شوند.
۱۳
مـیخواهم دوستت بدارم،
تا اشیـایی را کـه به من شباهت دارند بازیـابم؛
و درختانی را کـه به دنبال من مـیآمدند؛
و گربههای «سوری» را کـه به من چنگ مـیزدند؛
و نامـههایی را … کـه مرا مـینوشتند.
مـیخواهم تمام کشوهایی را بازکنم که
مادرم حلقهی ازدواجش را درون آنها پنـهان مـیکرد؛
و النگوهای طلایی پیچدرپیچش را؛
و تسبیح حجازیاش را؛
و حلقهای از موهای طلایی مرا
که از روز تولدم نگه داشته بود.
۱۴
بانوی من!
همـه چیز درون اغماء فرورفته است؛
ها
بر «ماه» شاعران غلبه کردهاند؛
و ماشینحسابها [و رایـانـهها]
جای «غزلِ غزلها» را گرفتهاند؛
و جای اشعار لورکا
و مایـاکوفسکی
و پابلو نرودا را.
۱۵
بانویم!
مـیخواهم دوستت بدارم،
پیش از آن کـه جای قلبم را قطعهای یدکی بگیرد
که درون داروخانـهها فروخته مـیشود؛
چراکه متخصصانِ قلب درون «کلینیکِ کلیولند» [اوهایو]
قلب را مثل کفش، بـه تولیدِ انبوه رساندهاند.
۱۶
بانوی من!
سقف آسمان بسیـار کوتاه شده است؛
و ابرهای بلند
روی آسفالت خیـابانها پرسه مـیزنند؛
و [جایگاه رفیعِ] کتابِ جمـهوری افلاطون
و منشورِ حمورابی (Hammurabi)
و اندرزهای پیـامبران
و سخن شاعران
[آنقدر تنزل کرده که] از سطح دریـا هم پایینتر آمده؛
و هم بدین سبب هست که
ساحران
و پیشگویـان
و مشایخ طریقت
به من سفارش کردهاند:
تو را دوست بدارم
تا آسمان کمـی بلندتر شود.
—————————————————————————————————————————————————————————————————————-
أُحبُّکِ..حتى ترتفعَ السماءُ قلیلاً..
نزار قبّانی
من دیوان: لا غالب الا الحب، ص ۲۱۰-۱۹۵ (الکتاب الثانی والعشرون ۱۹۸۹)
۱
أُریدُ أن أحِبَّکِ , یـا سیِّدتی
کی أستعید عافیتی
وعافیـه َ کلماتی .
وأخْرُجَ من حزام التلوُّثِ
الذی یلفُّ قلبی .
فالأرضُ بدونکِ
کِذْبَه ٌ کبیرَهْ ..
وتَفَّاحَه ٌ فاسِدَه ْ …
۲
أُریدُ أن أحِبَّکِ
حتى أدخُلَ فی دین الیـاسمـینْ
وأمارسَ طُقُوسَ البَنَفْسَجْ
وأعَ عن حضاره الشِعْر…
وزُرقَهِ البَحرْ …
واخْضِرارِ الغاباتْ …
۳
أُریدُ أن أُحِبَّکِ
حتى أطمئنَّ ..
أن غاباتِ النخیل فی عَیْنَیْکِ
لا تزالُ بخیرْ ..
وأعشاشَ العصافیرِ بین نَهْدَیْکِ
لا تزالُ بخیرْ ..
وأسماکَ الشِعْرِ التی تسْبَحُ فی دَمـی
لا تزالُ بخیرْ …
۴
أُریدُ أن أحِبَّکِ
حتى أَتخلَّصَ من یَبَاسی..
ومُلُوحتی..
وتَکَلُّسِ أصابعی..
و أستعیدَ جداولی ،
وسَنابلی
وفَرَاشاتی الملوَّنَهْ
و أتأکَّدَ مِن قدْرتی علی الغناءْ
وقدْرتی على البُکاءْ …
۵
أُریدُ أن أحِبَّکِ
حتى أسْتَرْجِعَ تفاصیلَ بیتنا الدِمَشْقیّْ
غُرفهً… غُرفهْ…
بلاطهً… بلاطهْ..
حَمامـهً.. پسری که هر روز تخم میگزارد حَمامـهْ..
وأتکلَّمَ مع خمسینَ صَفیحَهِ فُلّْ
کانتْ أُمّی تستعرضُها کُلَّ صباحْ
کما یستعرضُ الصائغُ
لیْراتِهِ الذهبیَّهْ…
۶
أُریدُ أن أحبَّکِ ، یـا سیدتی
فی زمنٍ..
أصبحَ فیـه الحبُّ مُعاقاً..
واللّغَهُ مُعاقَهْ ..
وکُتُبُ الشِعرِ، مُعاقَهْ ..
فلا الأشجارُ قادرهٌ على الوقوف على قَدَمـیْها
ولا العصافیرُ قادرهٌ على استعمال أجْنِحَتِها.
ولا النجومُ قادرهٌ على التنقُّلْ
بدون تأشیرات دُخُول…
۷
أُریدُ أن أحبَّکِ ..
قبلَ أن یَنْقَرضَ آخِرُ غَزَالٍ
مِنْ غَزْلان الحُریَّهْ ..
وآخِرُ رسالهٍ
مِن رسائل المُحِبّینْ
وتُشْنَقَ آخِرُ قصیدهٍ
مکتوبهٍ باللغه العربیَّهْ …
۸
أُریدُ أن أحبَّکِ …
قَبْلَ أن یصدرَ مرسومٌ فاشِسْتیّْ
بإقفال حدائق الحُبّْ…
وأریدُ أن أتناوَلَ فنجاناً من القهوهِ معکِ..
قَبْلَ أن یصادروا البُنَّ … و الفناجینْ
وأریدُ أن أجلسَ معکِ.. پسری که هر روز تخم میگزارد لدَقیقَتینْ
قَبْلَ أن تسحبَ الشرطهُ السریّهُ من تحتنا الکراسی..
وأرید أن أعانقُکِ..
قَبْلَ أن یُلْقُوا القَبْضَ على فَمـی.. وذراعیْ
وأریدُ أن أبکیَ بین یَدَیْکِ
قَبْلَ أن یفرضُوا ضریبهً جمرکیَّهً
على دُمُوعی…
۹
أُریدُ أن أحبَّکِ ، یـا سیِّدتی
حتی أمتطیَ عَرَبَهَ الوقتْ
وأُغَیِرَ التقاویمْ
وأعیدَ تسمـیهَ الشُهور والأیَّامْ
وأضبطَ ساعاتِ العالم..
على إیقاع خطواتِکْ
ورائحهِ عطرِک..
التی تدخُلُ إلى المقهى..
قبلَ دُخُولِکْ ..
۱۰
إنی أحبک ، یـا سیِّدتی
دفاعاً عن حقِّ الفَرَسِ..
فی أن تصهلَ کما تشاءْ ..
وحقِّ المرأهِ.. فی أن تختار فارسَها
کما تشاءْ ..
و حقِّ السَمَکه .. فی أن تسبحَ کما تشاءْ
وحقِّ الشَجَرهِ فی أن تغیّرَ أوراقَها
کما تشاءْ ..
وحقِّ الشُعوب فی أن تغیَّر حُکَّامَها
متى تشاءْ …
۱۱
أُریدُ أن أحبَّکِ …
حتى أعیدَ إلى بیروتَ، رأسَها المقطوعْ
وإلى بَحْرِها، معطفَهُ الأزرقْ
وإلى شعرائُها.. دفاترَهُمْ المُحْتَرقَهْ
أریدُ أن أُعیدَ
لتشایکوفسکی.. بَجَعتَهْ البیضاءْ
ولبول ایلوار.. مفاتیحَ باریس
ولفان کوخ.. زهرهَ «دوّار الشمسْ»
ولأراغون.. «عیونَ إلْزَا »
ولقیسِ بن المُلوَّحْ ..
أمشاطَ لیلى العامریَّهْ …
۱۲
أریدُکِ ، أن ت حبیبتی
حتّى تنتصرَ القصیدَهْ …
على المسدّسِ الکاتِمِ للصوتْ ..
وینتصرَ التلامـیذْ
علی الغازات المُسیلَهِ للدموعْ
وتنتصرَ الوردهْ ..
علی هَراوهِ رَجُل البولیسْ
وتنتصرَ المکتباتْ ..
على مصانع الأسلحهْ…
۱۳
أُریدُ أن أحبَّکِ …
حتى أستعیدَ الأشیـاءَ التی تُشْبِهُنی
والأشجارَ التی کانَتْ تتبعُنی..
والقِطَطَ الشامـیّهَ التی کانتْ تُخَرْمِشُنی
والکتاباتِ .. التی کانتْ تکتُبُنی..
أریدُ.. أن أفتحَ کُلَّ الجواریرْ
التی کانتْ أمّی تُخبِّئُ فیـها
خاتمَ زواجِها..
وأساوِرَها الذهبیّهَ المبْرُومَهْ ..
ومسْبَحَتها الحجازیّهَ..
و خُصْلهً مِن شَعْری الذهبیّْ ..
بقیت تحتفظُ بها..
منذُ یوم ولادتی..
۱۴
کلُّ شیءٍ یـا سیِّدتی
دخل فی «الکوما»
فالأقمارُ الصناعیّهْ
إنتصرتْ على قَمَر الشُعَرَاءْ
والحاسباتُ الالکترونیَّهْ
تفوَّقتْ على نشید الإنشادْ..
وقصائدِ لورکا .. و مایـا کوفسکی
وبابلو نیرُودا…
۱۵
أُریدُ أن أحبَّکِ ، یـا سیدتی..
قبل أن یُصْبحَ قلبی..
قِطْعَهَ غیـارٍ تُباعُ فی الصیدلیّاتْ
فأطبَّاءُ القلوبِ فی «کلیفلاندْ»
یصنعونَ القلوبَ بالجُمْلَهْ
کما تُصْنعُ الأحذیَهْ ….
۱۶
السماءُ یـا سیِّدتی، أصبحتْ واطِئَهْ..
والغیومُ العالیـهْ ..
أصبحَتْ تَتَسَکَّعُ على الأسْفَلتْ ..
وجمـهوریـهُ أفلاطونْ
وشریعهُ حَمُّورابی.
ووصایـا الأنبیـاءْ
و کلامُ الشعراءْ
صارت دون مستوى سَطْح البحرْ
لذلک نَصَحنی السَحَرهُ، والمُنَجِّمُونَ،
ومشایخُ الطُرُقِ الصُوفیِّهْ ..
أن أُحِبَّکِ..
حتى ترتفع السماءُ قلیلاً….
[پسری که هر روز تخم میگزارد]نویسنده و منبع: دکتر امیر سخاوتی | تاریخ انتشار: Wed, 27 Jun 2018 10:17:00 +0000